روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد10

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 10 صفحه : 9

صفحه : 1 [جلد پنجم]

[ادامه سوره توبه]

بسم الله الرحمن الرحيم

[سوره التوبة (9): آيات 90 تا 100]

اشاره

وَ جاءَ المُعَذِّرُون َ مِن َ الأَعراب ِ لِيُؤذَن َ لَهُم وَ قَعَدَ الَّذِين َ كَذَبُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ سَيُصِيب ُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِنهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (90) لَيس َ عَلَي الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَي المَرضي وَ لا عَلَي الَّذِين َ لا يَجِدُون َ ما يُنفِقُون َ حَرَج ٌ إِذا نَصَحُوا لِلّه ِ وَ رَسُولِه ِ ما عَلَي المُحسِنِين َ مِن سَبِيل ٍ وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (91) وَ لا عَلَي الَّذِين َ إِذا ما أَتَوك َ لِتَحمِلَهُم قُلت َ لا أَجِدُ ما أَحمِلُكُم عَلَيه ِ تَوَلَّوا وَ أَعيُنُهُم تَفِيض ُ مِن َ الدَّمع ِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنفِقُون َ (92) إِنَّمَا السَّبِيل ُ عَلَي الَّذِين َ يَستَأذِنُونَك َ وَ هُم أَغنِياءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَع َ الخَوالِف ِ وَ طَبَع َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم فَهُم لا يَعلَمُون َ (93) يَعتَذِرُون َ إِلَيكُم إِذا رَجَعتُم إِلَيهِم قُل لا تَعتَذِرُوا لَن نُؤمِن َ لَكُم قَد نَبَّأَنَا اللّه ُ مِن أَخبارِكُم وَ سَيَرَي اللّه ُ عَمَلَكُم وَ رَسُولُه ُ ثُم َّ تُرَدُّون َ إِلي عالِم ِ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (94)

سَيَحلِفُون َ بِاللّه ِ لَكُم إِذَا انقَلَبتُم إِلَيهِم لِتُعرِضُوا عَنهُم فَأَعرِضُوا عَنهُم إِنَّهُم رِجس ٌ وَ مَأواهُم جَهَنَّم ُ جَزاءً بِما كانُوا يَكسِبُون َ (95) يَحلِفُون َ لَكُم لِتَرضَوا عَنهُم فَإِن تَرضَوا عَنهُم فَإِن َّ اللّه َ لا يَرضي عَن ِ القَوم ِ الفاسِقِين َ (96) الأَعراب ُ أَشَدُّ كُفراً وَ نِفاقاً وَ أَجدَرُ أَلاّ يَعلَمُوا حُدُودَ ما أَنزَل َ اللّه ُ عَلي رَسُولِه ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (97) وَ مِن َ الأَعراب ِ مَن يَتَّخِذُ ما يُنفِق ُ مَغرَماً وَ يَتَرَبَّص ُ بِكُم ُ الدَّوائِرَ عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (98) وَ مِن َ الأَعراب ِ مَن يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنفِق ُ قُرُبات ٍ عِندَ اللّه ِ وَ صَلَوات ِ الرَّسُول ِ أَلا إِنَّها قُربَةٌ لَهُم سَيُدخِلُهُم ُ اللّه ُ فِي رَحمَتِه ِ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (99)

وَ السّابِقُون َ الأَوَّلُون َ مِن َ المُهاجِرِين َ وَ الأَنصارِ وَ الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان ٍ رَضِي َ

اللّه ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه ُ وَ أَعَدَّ لَهُم جَنّات ٍ تَجرِي تَحتَهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها أَبَداً ذلِك َ الفَوزُ العَظِيم ُ (100)

[ترجمه]

[و]«1» آمدند عذرخواهان از عرب تا دستوري دهند ايشان را و بنشستند«2» آنان كه دروغ گفتند با خداي و پيغامبرش، برسد«3» به آنان كه كافر شدند از ايشان عذابي دردناك.

نيست بر ضعيفان و نه بر بيماران و نه بر آنان كه نيابند،«4» آنچه خرج كنند تنگيي چون نصيحت كنند خداي را و پيغامبرش را نيست بر نيكوكاران از راهي«5»، و خداي آمرزنده بخشاينده است.

[102- پ]

و [نه]«6» بر آنان كه چون آيند به تو تا بر نشاني ايشان را گويي«7» نمي يابم«8» چيزي كه بر نشانم«9» شما را

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). اساس: بنشيند، به قياس با نسخه آو، و با توجّه به معني، تصحيح شد.

(3). آج، لب: زود بود كه رسد.

(4). آج، لب: نمي يابند.

(5). آج، لب: طريق عتابي.

(6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(7). اساس: گوييد، به قياس با نسخه آو، و با توجه به معني، تصحيح شد.

(8). اساس: نمي يابيم، به قياس با نسخه آو، و با توجه به معني، تصحيح شد.

(9). اساس: برنشانيم، به قياس با نسخه آو، و با توجه به معني، تصحيح شد.

صفحه : 2

بر وي، برگردند و چشمهاي ايشان مي رود از آب چشم به غم آن كه ندارند«1» چيزي كه خرج كنند.

كه«2» راه بر آنان كه دستوري خواهند از تو، و ايشان توانگران باشند خشنود شدند به آن كه باشند با زنان و كودكان و مهر نهاد خداي بر دلهاي ايشان، ايشان ندانند«3».

[103-/]

عذر مي خواهند از شما چون باز شوي با ايشان، بگو عذر مخواهي، باور نداريم«4» شما را، خبر

داد ما را خداي از خبرهاي شما و بيند«5» خداي كار شما و پيغامبرش، پس باز گردانند«6» شما را با داننده نهان و آشكارا، خبر دهد«7» شما را به آنچه كرده باشيد«8».

سوگند خورند«9» به خداي براي شما چون بازگرديد از ايشان تا بگرديد از ايشان، بگرديد از ايشان كه ايشان پليداند و جاي ايشان دوزخ است پاداشت به آنچه كرده اند.

سوگند مي خورند براي شما تا راضي شويد ازيشان«10»، اگر راضي شويد از ايشان بدرستي كه خداي خشنود نشود از گروه كافران«11»

-----------------------------------

(1). آو، بم: نيابند، آج، لب: نمي يابند.

(2). آج، لب: بدرستي كه.

(3). آج، لب: نمي دانند.

(4). آو، مج: ما راست نداريم.

(5). آج، لب: زود بود كه ظاهر كند. [.....]

(6). آج، لب: بازگردانيده شوند.

(7). آج، لب: پس بياگاهاند.

(8). آو، بم: كرده باشي/ كرده باشيد.

(9). آج، لب: زود بود كه سوگند خوردند.

(10)- آج، لب پس بدرستي كه.

(11). آج، لب كه بيرون آمده اند از طاعت.

صفحه : 3

عربيان«1» سخت ترند به كفر«2» و نفاق و سزاوارتر كه نه بدانند حدهاي آنچه فرو فرستاد خداي بر رسولش و خداي دانا و محكم كار [است]«3».

[103. پ]

و از عربيان«4» كه«5» هست كه فرا گيرد آنچه نفقه كند غرامت«6» و چشم مي دارد به شما مصيبتها«7» برايشان گردش بد و خداي شنوا [و]«8» داناست.

و از عربيان«9» كس هست كه ايمان دارد به خداي و به روز آخرت و فراگيرد آنچه نفقه كند«10» نزديكيها نزديك خداي و دعاهاي رسول، آن نزديكي است ايشان را، در برد«11» ايشان را خداي در رحمتش، كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

سبق برندگان«12» پيشينگان«13» از مكيان و مدنيان و آنان كه پسروي كردند ايشانرا به نيكوي، خشنود است خداي از ايشان و خشنوداند

از او، و نهاده است«14» ايشان را بهشتها كه مي رود در زير آن جويها، جاويدان باشند در آن، آن ظفري بزرگ است [104- ر].

قوله: وَ جاءَ المُعَذِّرُون َ، يعقوب [خواند از جمله قرّاء، و در شاذّ، عبد اللّه]«15» عبّاس و ابو عبد الرّحمن و ضحّاك و قتيبه و مجاهد خواندند: المعذرون به اسكان

-----------------------------------

(1). آو، بم: عربان، آج، لب: همه اديان اهل باديه.

(2). آج، لب: ناگرويدن.

(8- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو، بم: عربان، آج، لب: اهل باديه.

(5). مج: كس.

(6). آج، لب: تاواني.

(7). آج، لب: گردشهاي روزگار، مج: گردش بد.

(9). بم: عربان، آج، لب: اهل باديه. [.....]

(10). آج، لب سبب.

(11). آج، لب: زود بود كه درآرد.

(12). آو، بم: سبق بردگان.

(13). آج، لب: نخستيان.

(14). آو، بم: ببجارده است.

(15). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 4

«عين» من الاعذار، و يقال: اعذر اذا اتي بعذر و اعذر صار ذا عذر، يعني آمدند عذر خواهندگان از جمله اعراب، و قراءت باقي قرّاء به تشديد «ذال»، و آن را دو وجه بود: يكي معتذرون بوده باشد در اصل، آنگه ادغام كردند «تا» را در «ذال» چنان كه: تذكرون، و الاصل تتذكرون. و وجه دويم آن است كه: من عذر باشد اذا غبب و مرض، يعني تقصير كنندگان. «من» تبين راست. لِيُؤذَن َ لَهُم، تا دستوري دهند ايشان را، و زجاج گفت: روا باشد كه، معذرون«1» معتذران باشند، نمايند كه ما را عذري هست و ايشان را عذر نباشد. و معذر كه بر تقصير حمل كنند هم معتذر باشد و لكن عذر خواهنده تقصير باشد«2». حسن گفت: اعتذروا بالكذب، عذر به دروغ مي خواهند، و از اينكه جاست

قول علي- عليه السلام«3»:

المعاذير اكثرها اكاذيب

، عذرها بيشتر دروغ باشد«4». و رسول- عليه السلام- گفت:

اياك و ما يعتذر منه

، دور باش از آنچه از او عذر بايد خواستن. ضحّاك گفت: اينان رهط عامر بن الطفيل بودند روز غزات تبوك، بيامدند و گفتند: يا رسول الله؟ اگر با تو بياييم، اعراب طي ّ قبيله ما را و فرزندان«5» ما را تعرّض رسانند ما را دستور باش«6» تا مقام كنيم. رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي مرا خبر داد از اخبار و اسرار شما: ... قَد نَبَّأَنَا اللّه ُ مِن أَخبارِكُم«7».

وَ قَعَدَ الَّذِين َ كَذَبُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ، و بنشستند از جهاد آنان كه با خداي و پيغمبر دروغ گفتند، يعني منافقان در اظهار ايمان و ابطان كفر. محمّد بن اسحاق گفت:

آيت در بني غفار«8» بن خفاف بن ايماء آمد كه ايشان خويشتن را بر رسول- عليه السلام- عرض مي كردند، و عرض ايشان آن بود كه تا رسول- عليه السلام- ايشان را دستوري دهد در تخلّف تا با پس«9» ايستند، و مي گفتند: ما به جهاد مي آييم و در دل نداشتند و عاقبت وفا نكردند و بنشستند و به جهاد نرفتند. آنگه گفت:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: معذران.

(2). اساس: باشند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها كه گفت.

(4). مل: به دروغ بود.

(5). همه نسخه بدلها: زنان.

(6). آو، آج، بم، لب: دستوري ده.

(7). سوره توبه (9) آيه 94.

(8). اساس: بني عفان، به قياس نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: باز پس.

صفحه : 5

سَيُصِيب ُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِنهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، به كافران رسد از جمله ايشان عذابي مولم دردناك، و براي آن منهم گفت كه، آنان كه تخلّف كردند از جهاد

همه كافر نبودند، بعضي كافر [ان]«1» بودند عذر به دروغ انگيختند«2»، بعضي مؤمنان بودند معذور بودند كه ساز نداشتند و برگ نبود ايشان را، لا جرم حق تعالي براي ايشان عذر بخواست گفت: لَيس َ عَلَي الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَي المَرضي، [نيست]«3» بر ضعيفان كه قوّت ندارند و نه بر بيماران كه بنيت«4» و صحّت ندارند. وَ لا عَلَي الَّذِين َ لا يَجِدُون َ ما يُنفِقُون َ حَرَج ٌ، و نه بر آنان كه نيابند آنچه نفقه كنند بي برگ و بي ساز باشند حرجي و ضيقي و تنگي و بزه اي، براي آن كه اينكه جمله معذور«5» باشند. إِذا نَصَحُوا لِلّه ِ وَ رَسُولِه ِ، چون نصيحت كنند اينان خداي و رسول را. و معني نصح در آيت اخلاص عمل است از غش، يقال: نصح في عمله نصحا، و منه: التوبة النصوح، و فلان ناصح الجيب اذا كان خالص النية و الاعتقاد. ما عَلَي المُحسِنِين َ مِن سَبِيل ٍ، بر نيكوكاران راهي نيست، يعني كس را با ايشان كاري نيست و ملامت و مذمّت را بديشان راهي نيست.

وَ لا عَلَي الَّذِين َ، و نه نيز بر آنان حرجي است كه بر تو آيند تا تو ايشان را برداري، يعني بر نشاني، تو گويي: من چيزي ندارم كه شما را بر آن نشانم، ايشان برگردند گريان و چشمهاي ايشان آب مي«6» ريزد از اندوه بر«7» آن كه چيزي ندارند كه خرج كنند و با توبه جهاد آيند. و «حمل» در آيت عبارت است از برنشاندن بر چهارپاي، يقال: حملته«8» علي دابّتي. و قوله: وَ أَعيُنُهُم، «واو» حال راست، و «من» تبيين است. حَزَناً، نصب بر تميز است، و «ان» مع الفعل در محل نصب است بقوله:

حزنا علي حذف

الحرف الجارّ، اي حزنا علي ان لا يجدوا. چون حرف جرّ بيفگند فعل بدو رسيد و عمل كرد [در او]«9»، و محل ّ او نصب آمد، علي أنه مفعول له. و حزن،

-----------------------------------

(9- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو. افزوده شد.

(2). آو، آج، بم، لب و.

(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: قوّت.

(5). مل: از آن كه از جمله بيمارانند.

(6). آو، آج، بم، لب: همي.

(7). مل: براي.

(8). او، آج، بم: حمل.

صفحه : 6

المي باشد در دل به فوت كاري [104- پ]

مأخوذ من حزن الارض و هي الارض الغليظة.

مجاهد گفت: آيت در جماعتي از مزينه آمد. محمّد بن كعب القرظي و محمّد بن اسحاق گفتند: در هفت كس آمد از قبايل مختلف. واقدي گفت: هفت مرد انصاري بودند، چون بگريستند و مردمان رغبت ايشان در جهاد بشناختند«1»، عثمان دو مرد را بر- نشاند و عبّاس دو را«2»، و يامين بن كعب بن النضر سه كس را. واقدي گفت سي هزار مرد با رسول- عليه السلام- به تبوك حاضر بودند.

إِنَّمَا السَّبِيل ُ عَلَي الَّذِين َ، آنگه حق تعالي چون عذر معذوران بخواست و بگفت:

ما عَلَي المُحسِنِين َ مِن سَبِيل ٍ، باز نمود كه: آنان كه بر ايشان سبيل است به دست و زبان و مذمّت، ايشان كيستند! گفت: راه بر آنان است، يعني ملامت«3» به«4» آنان راه يافته است كه از تو دستوري مي خواهند و ايشان توانگرند. «واو»، حال راست، ايشان راضي اند بدان كه با خوالف از زنان و كودكان و بازماندگان و بيماران بنشينند، و خداي توفيق از ايشان باز گرفته است، و مهر بر دلهاي ايشان نهاده، بر آن تفسير كه داديم،

ايشان چيزي نمي دانند. آنگه حق تعالي از غيب خبر داد، گفت:

آن معذران«5» متخلفان باز پس ماندگان متوانيان از جهاد، چون شما باز آييد، بيايند و از شما عذر خواهند و تعلّل كنند و چاره جويند در ارضاي شما، نگر؟ عذر ايشان نپذيريد، بگو ايشان را كه: عذر مخواهيد كه خداي تعالي خبرهاي شما با ما داد. و اعتذار، اظهار چيزي باشد كه اقتضاي عذر كند. و فرق ميان توبه و اعتذار آن است كه: توبه، رجوع باشد از سيّئتي كه واقع شود، و اعتذار اظهار آن باشد كه اقتضاي آن كند كه آن سيّئه واقع نبود، براي آن كه توبه با خداي درست بود و اعتذار درست نبود. و قبول عذر بعضي علما گفتند واجب باشد چون صاحبش بر حق بود، و قال الشاعر:

فان يك ذنبي كل ذنب فانه محا الذنب كل المحو من جاء تائبا

قال آخر:

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب: بدانستند.

(2). آو، آج، بم، لب: دو مرد را.

(3). مج و ملامت.

(4). همه نسخه بدلها: بر.

(5). مج، لب: اينكه معذوران. [.....]

صفحه : 7

اذا اعتذر الجاني محا العذر ذنبه و كل امرء لا يقبل العذر مذنب

[و اينكه مذهب اصحاب وعيد است كه گفتند: قبول توبه بر خداي واجب است حملا علي وجوب قبول العذر، گوييم: كه تسليم كند كه قبول عذر واجب است! و چه طريق است به وجوب آن! و در عقل و شرع دليل نيست، و چگونه واجب بود؟

و المعاذير اكثرها اكاذيب

، پس مذهب درست آن است كه: خداي تعالي و يكي از ما به قبول توبه و عذر متفضّل است]«1». وَ سَيَرَي اللّه ُ عَمَلَكُم وَ رَسُولُه ُ، رؤيت، به معني علم

است اينكه جا. خداي تعالي گفت: خداي مي داند عمل شما و پيغمبر«2» نيز مي داند و مورد اينكه كلمه«3» وعيد است. ثُم َّ تُرَدُّون َ، آنگه شما را با خداي برند، يعني با جايي كه حكم جز خداي را نباشد، خداي كه نهان چنان داند كه آشكارا. آنگه خبر دهد شما را بدانچه كرده باشيد از نيك و بد، و اينكه جمله كنايات«4» است از وعيد.

آنگه گفت: آن«5» جماعت متخلّفان آمدند«6» تا سوگند خورند براي شما تا«7» از سر ايشان بگرديد«8» و ايشان را ملامت نكنيد و رها كنيد ايشان را از توبيخ و سرزنش، و اينكه هم از جمله معجزات رسول است- عليه السلام- براي آن كه خبر است از غيب و مخبر«9» بر وفق خبر آمد.

آنگه حق تعالي امر كرد رسول را و صحابه را كه: از ايشان بگرديد و اعراض كنيد و رها كنيد ايشان را از ملامت، اعراض استخفاف و اهانت، نه اعراض صفح و عفو چنان كه يكي از ما گويد: دعه الي لعنة اللّه و حرّ سقره. إِنَّهُم رِجس ٌ، كه ايشان پليدند عينا و حكما، چنان كه در حق مشركان بيان كرديم. وَ مَأواهُم جَهَنَّم ُ، و جاي ايشان دوزخ است و بازگشت ايشان با آن جاست جزاء بدانچه كرده باشند و پاداشت بدانچه اندوخته باشند از عمل. و در آيت، دليل است بر آن كه: حكم منافق، حكم كافر است و نيز دليل است بر بطلان قول مجبر [ه]

كه گفتند: جزا بر

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). آو، بم: پيغامبرش.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: كلام.

(4). همه نسخه بدلها بجز مج: كنايت.

(5). همه نسخه بدلها: اينكه.

(6). همه نسخه بدلها، بجز

مج: خواهند آمد.

(7). همه نسخه بدلها شما.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مج: بگذري، بگذريد.

(9). آو، در حاشيه آورده: معجز.

صفحه : 8

عمل«1» نيست.

قوله: يَحلِفُون َ لَكُم لِتَرضَوا عَنهُم، آنگه حق تعالي بيان كرد كه: غرض ايشان در اينكه سوگند خوردن چيست«2»، گفت: ايشان- يعني منافقان- باز ايستاده اند از جهاد، سوگند خورند براي شما تا شما از ايشان«3» راضي شويد و گمان بريد كه ايشان در آن سوگند راست گويند. اگر شما راضي شويد«4» كه احوال و نهان و دخلت و نيّت ايشان ندانيد، خداي از ايشان راضي نشود كه ايشان فاسق اند و خارج از فرمان خداي. [105- ر]

و مراد به فاسق، كافر است اينكه جا.

آنگه گفت: الأَعراب ُ أَشَدُّ كُفراً وَ نِفاقاً، اينكه اعراب، و اينكه، جمع عرب است، و عرب جنس بود، و واحد او عربي بود، به ياي نسبت، اينكه « يا » دليل وحدت باشد، كرومي و روم، و زنجي و زنج و يهودي و يهود و مجوسي و مجوس. آنگه اعراب جمع جمع بود، گفت: اينكه اعراب اجلاف جفات كه ايشان را تربيت در باديه و بيابان بوده است، و ايشان سخت تراند به كفر و نفاق. و نصب آن بر تمييز است، گفت: براي آن كه ايشان را اختلاطي نبوده باشد با مردمان حضر كه در ميان ايشان علما و فقها و اهل خبرت و بصيرت باشند، و گفتند: مراد جماعتي اعراب اند كه ايشان پيرامن مدينه بودند از اسد و غطفان، و ايشان در كفر و نفاق سخت تر بودند، و تقول«5»: رجل عربي، اذا كان منسوبا الي العرب و ان سكن البلاد. و اعرابي، اذا كان من سكان البادية.

وَ أَجدَرُ، و ايشان

سزاوارتر باشند بدان كه حدود و قرآن«6» و احكام سنت و شرايط شرع ندانند از آن كه ايشان را نشو و تربيت در بيابان بوده باشد.

روايت كردند كه: زيد بن صوحان را«7» در كارزار يمامه دست چپش بيفگندند، يك روز نشسته بود با جماعتي و اخبار روايت همي كرد. اعرابيي بيامد و آن جا بنشست و گوش با حديث او كرد، آنگه گفت: ان حديثك ليعجبني، و ان يدك

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب قول مجبره.

(2). اساس: است، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها به آن سوگند.

(4). مج گمان بريد.

(5). آو، بم، لب: يقول. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: حدود قرآن.

(7). آو رحمه اللّه، آج، لب رضيه اللّه.

صفحه : 9

لتريبني، حديث تو مرا به تعجب«1» همي آرد، يعني نيكو مي آيد مرا، و لكن دست تو مرا به شك مي افگند. گفت: چرا! گفت: براي آن كه گمان مي برم كه«2» در دزدي بريده باشند؟ گفت: يا اعرابي؟ اينكه دست چپ است. گفت: پس چه باشد! گفت:

دزد را دست راست برند، گفت: ندانم من تا كدام دست برند، راست يا چپ! زيد گفت: صدق الله حيث يقول: الأَعراب ُ أَشَدُّ كُفراً وَ نِفاقاً وَ أَجدَرُ أَلّا يَعلَمُوا حُدُودَ ما أَنزَل َ اللّه ُ عَلي رَسُولِه ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، و خداي تعالي عالم است به احوال ايشان، حكيم است در اجراي احكام برايشان«3» حق تعالي گفت: اعراب نيز بر دو قسمت اند: بعضي از ايشان آنانند كه: يَتَّخِذُ ما يُنفِق ُ مَغرَماً، كه آنچه نفقه كنند در سبيل خداي غرامت و تاوان«4» شمارند. و «من» در اوّل آيت تبعيض راست، و «مغرم» مصدر است بمعني الغرامة، و

«غرم» و «غرامت» لزوم نايبه اي«5» باشد در مال بي جنايتي و منه قوله: ... إِن َّ عَذابَها كان َ غَراماً«6»، اي لازما، و الغرام الحب اللازم، و قال«7»:

إن غرامي فوق كل غرام

و الغريم، كل واحد من المتداينين، و الجمع غرماء، و غرمته، اي الزمته في ماله.

وَ يَتَرَبَّص ُ بِكُم ُ الدَّوائِرَ، و تربص، انتظار عاقبت چيزي باشد، و گوش آن مي دارند تا دايره اي از دواير بد بر شما گردد. و دواير، عواقب مذمومه باشد. فرّاء و زجاج گفتند: انتظار مرگ يا قتل ايشان مي كردند. آنگه حق تعالي گفت: آنچه بر ايشان مي اندازند بر خود برند«8» و آنچه بديشان مي خواهند به خود بينند. عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ، برايشان دايره بد باشد. إبن كثير و ابو عمرو خواندند: عليهم دائرة السوء، به ضم «سين»، و باقي قرّاء به فتح «سين». و چون به فتح خواني به معني مصدر باشد، نحو قوله: وَ ظَنَنتُم ظَن َّ السَّوءِ ...«9»، و چون به ضم ّ خواني، اسم باشد، و دايره خود بد

-----------------------------------

(1). آو، مج: به عجب.

(2). همه نسخه بدلها نبايد كه.

(3). همه نسخه بدلها آنگه.

(4). همه نسخه بدلها بجز مج: تابان.

(5). مج: تايبه.

(6). سوره فرقان (25) آيه 65.

(7). مج شعر.

(8). سوره فتح (48) آيه 12.

(9). آج، لب: مي برند.

صفحه : 10

باشد، چه. معني اضافت كردن با سوء گفتند چنان است كه گويند: رأيته بعين«1» رأسي و هو كشمس النهار. وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ لأقوالهم، عَلِيم ٌ باحوالهم.

آنگه پس از اينكه ذكر قسمت ديگر كرد از جمله اعراب، و از جمله اعراب كس«2» هست. و مِن َ، در هر دو آيت نكره است موصوفه، كقول الشاعر:

ب من أنضجت غيظا صدره

كه ايمان دارد به خداي و روز باز پسين،

يعني روز قيامت كه از پس او دگر شب نباشد، و آنچه نفقه مي كنند در سبيل خداي آن را قربات و جاي تقرب مي شناسند.

زجاج گفت: در قربات سه وجه رواست: ضم را و سكون او، و فتح او، و لكن قراء جز به ضم نخوانده اند. و معني قربت، اداي فعل باشد علي الوجه ألذي امر طلبا لرضاء الله و ثوابه. و فعل بر اينكه وجه نزديك گرداند بنده را به رحمت. وَ صَلَوات ِ [105- پ]

الرَّسُول ِ، اي: دعوات«3» الرسول، اعني دعاي رسول ايشان را [نيز]«4» قربات گرفته اند و دعاي رسول تقربي مي شناسند، و عبد اللّه عباس گفت و حسن:

استغفار رسول ايشان را قربتي مي شناسند، قتاده گفت: صلوات، دعا به خير و بركت باشد، چنان كه اعشي گفت:

تقول بنتي و قد قربت مرتحلا يا رب جنب«5» ابي الاوصاب و الوجعا

عليك مثل ألذي صليت فاغتمضي«6» يوما«7» فان لجنب المرء«8» مضطجعا«9»

آنگه گفت: أَلا إِنَّها قُربَةٌ لَهُم، يعني، صلوات رسول و دعوت و استغفار او ايشان را قربتي و ثوابي است. آنگه گفت بر سبيل وعده و بشارت: سَيُدخِلُهُم ُ اللّه ُ،

-----------------------------------

(1). اساس: بعيني، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها: گفت كه از جمله ايشان كس.

(3). آج، لب: دعوة. [.....]

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(5). اساس: تجنب، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). اساس: فاغمضي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(7). مج، لب: نوما.

(8). اساس: الارض، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مج: عبارت «و عبد اللّه عباس گفت و حسن: استغفار رسول ايشان را قربتي

مي شناسند» كه در فوق ابيات آمده، پس از ابيات نقل كرده اند.

صفحه : 11

خداي ايشان را در رحمت خود برد كه خداي آمرزنده گناه است و بخشاينده گناهكار. ضحّاك گفت: اينكه آيت در عبد اللّه ذو البجادين آمد و قوم او. كلبي گفت:

در بني اسلم و غفار و جهينه آمد.

و قوله: وَ السّابِقُون َ الأَوَّلُون َ، رفع سابقون، به ابتداست، و خبر او رَضِي َ اللّه ُ عَنهُم، گفت: از پيش روندگان پيشينان«1» آنان كه از جمله اوّلينان سبق بردند به ايمان از جمله مهاجران كه خانه و مال و ملك رها كردند و از مكه با رسول به مدينه هجرت كردند، و نيز انصار كه در مدينه ياران رسول بودند، و او را ياري كردند، و اينكه گروهي بودند كه پيش از هجرت به دو سال ايمان آورده بودند. و يعقوب خواند:

و الانصار، به رفع عطفا علي قوله: وَ السّابِقُون َ الأَوَّلُون َ. و روايت كردند كه: بعضي صحابه روزي مي خواندند: و الانصار الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان ٍ، به رفع «را» و حذف «واو» (الّذين)«2». أبي ّ، ردّ كرد و خطا باز داد، با قول أبي آمد. وَ الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان ٍ، و آنان كه متابعت ايشان كردند و بر ره ايشان رفتند در ايمان و هجرت و نصرت. و بر قراءت آن كس كه به رفع خواند، انصار از جمله سابقان اوّلان نباشند. و بر قراءت آن كس كه به جر خواند، انصار در اينكه جمله باشند. و ثعلبي امام اصحاب الحديث در تفسير آورد كه: آن صحابي كه و الانصار خواند، عمر خطاب بود«3». ابي«4» او را گفت: و الانصار، به جرّ بايد خواندن. وَ الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم، «واو» از او حذف نبايد

كرد«5». عمر، قول او نمي شنيد و قبول نمي كرد تا عمر سه بار بخواند: و الانصار، الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم، و ابي ّ گفت: وَ الأَنصارِ وَ الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم، بالجر، و الواو. به بار چهارم عمر را گفت: چرا از من نشنوي؟ و الله لقد قرأت علي رسول الله: وَ الأَنصارِ وَ الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم، و أنت تبيع القرط ببقيع الغرقد، گفت: آنگه كه من بر پيغامبر اينكه خواندم«6» تو به بقيع غرقد قرط مي فروختي، عمر گفت: صدقت، راست مي گويي، حفظتم و نسينا و تفرغتم و شغلنا و شهدتم و غبنا، شما ياد داشتي و ما فراموش كرديم، و شما فارغ بوديد و ما مشغول بوديم، و شما حاضر بوديد و ما غايب بوديم. آنگه گفت:

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مج: پيشينگان.

(2). همه نسخه بدلها: واو، از و الّذين.

(3). اساس رضي اللّه عنه.

(4). همه نسخه بدلها: أبي كعب.

(5). همه نسخه بدلها: نبايد كردن.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: مي خواندم.

صفحه : 12

يا أبي«1»؟ انصار را خداي در جمله سابقان گرفت! گفت: آري، و با خطاب و پسرانش مشورت نكرد. عمر گفت: من پنداشتم«2» در اينكه آيت ما را رفعتي دادند كه [كس با]«3» ما [در آن]«4» مشارك«5» نيست، گفت: خلاف آن است كه تو پنداشتي، و مصداق اينكه در اوّل سورة الجمعه است في قوله: وَ آخَرِين َ مِنهُم لَمّا يَلحَقُوا بِهِم وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ«6»، و در وسط سورة الحشر: وَ الَّذِين َ جاؤُ مِن بَعدِهِم يَقُولُون َ رَبَّنَا اغفِر لَنا وَ لِإِخوانِنَا الَّذِين َ سَبَقُونا بِالإِيمان ِ«7» وَ الَّذِين َ آمَنُوا مِن بَعدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُم فَأُولئِك َ مِنكُم«8».

و اهل علم در سابقان اول خلاف كردند: أبو موسي الاشعري و سعيد بن- المسيب

و قتاده و إبن سيرين گفتند: آنان بودند كه، به دو قبله با رسول- عليه السلام- نماز كردند. عطاء بن ابي رباح گفت: آنان كه به بدر حاضر [آمدند، شعبي گفت:

آنان اند كه به بيعت رضوان حاضر]«9» بودند.

و خلاف كردند در آن كه اوّل كس كه به رسول- عليه السلام- ايمان آورد كه بود از پس خديجه، چه در خديجه خلاف نكردند كه اوّل او بود. عبد اللّه عبّاس و زيد أرقم و جابر بن عبد اللّه الانصاري ّ و محمّد بن المنكدر و ربيعه و ابو حازم المدني ّ و جمله اهل البيت گفتند كه: امير المؤمنين علي بود [106- ر]

اوّل كس كه به رسول ايمان آورد و نماز كرد. كلبي گفت امير المومنين ايمان آورد و او را نه سال بود. مجاهد و محمّد اسحاق گفتند: ده ساله بود، و محمّد بن اسحاق گفت، عن عبد اللّه بن ابي نجيح، عن مجاهد، كه او گفت: از چيزها كه خداي تعالي به علي بن ابي طالب- عليه السلام- خواست، آن بود كه سالي قريش را قحطي رسيد و أبو طالب عيال بسيار داشت. رسول- عليه السلام- عمش را عباس گفت: يا عم؟ قحطي عظيم است، و أبو طالب از سبب عيال رنجور مي باشد، بيا«10» تا برويم و از وي تخفيفي كنيم. گفت:

-----------------------------------

(1). اساس: ابا، به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها كه. [.....] (9- 4- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(5). اساس: مشاورت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). سوره جمعه (63) آيه 3.

(7). سوره حشر (59) آيه 10.

(8). سوره انفال (8) آيه

74.

(10). همه نسخه بدلها: بيايي.

صفحه : 13

صواب باشد. برفتند و به نزديك أبو طالب شدند، و رسول- عليه السلام- او را گفت: يا عم؟ ما آمده ايم تا از عيال تو بعضي را از تو ببريم. گفت: عقيل را به من رها كنيد و ديگران را شما دانيد تا چه كنيد. رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: من علي را بردارم، و عبّاس، جعفر را برگرفت، و علي با رسول بود تا آن كه رسول را خداي تعالي نبوّت داد، و علي اوّل كس بود كه به او ايمان آورد و با او نماز كرد، و جعفر با عبّاس مي بود تا آنگه اسلام آورد از عباس مستغني شد.

اسماعيل بن اياس بن عفيف روايت كرد از پدرش عفيف كه گفت: من مردي بازارگان بودم به مكه آمدم و به نزديك عباس عبد المطلب فرود آمدم، و عباس دوست من بود، به يمن آمدي و عطر خريدي و در موسم باز فروختي. گفت: يك روز با عباس نشسته بودم در مكه، در وقت زوال آفتاب نگاه كردم جواني نيكو روي را ديدم كه بيامد و در قرصه«1» آفتاب نگاه كرد، آنگه روي به كعبه كرد و گفت: الله اكبر، كودكي بيامد و بر دست راست او بايستاد و تكبير كرد، و زني بيامد و در قفاي هر دو بايستاد و تكبير كرد. ساعتي بود آن جوان به ركوع شد، ايشان [نيز]«2» به ركوع شدند، چون سر برداشت ايشان [نيز]«3» سر برداشتند، [آنگاه جوان«4» به سجده شد، ايشان نيز به سجده شدند. چون سر برداشت، ايشان نيز سر برداشتند]«5». من عباس را گفتم: امر عظيم، كاري عظيم

است؟ آن چيست كه اينان مي كنند! گفت: نمي داني اينكه جوان پسر برادر من است- محمّد بن عبد الله بن عبد المطلب- و آن زن خديجه است- بنت خويلد زن محمّد است، و محمّد دعوي مي كند كه: خداي مرا بدين«6» دين بفرستاده است، و الله ما اعلم علي ظهر الارض احدا علي هذا الدين غير هؤلاء الثلاثة، و به خداي كه من بر اينكه دين كس را نمي شناسم بر همه پشت زمين جز اينكه سه گانه را. عفيف گفت: در دل من اوفتاد كه كاشكي تا من چهارم اينان بودمي. اينكه حديث«7» روايت كرد«8» پس از آن كه اسلام آورده بود.

-----------------------------------

(1). آج، لب: قرصت.

(3- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). مل: چون.

(5). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: به اينكه.

(7). آو، آج، بم، لب: از او.

(8). آو، آج، بم، لب: كردند.

صفحه : 14

و در خبر است كه ابو طالب، علي«1» را گفت: اينكه دين چيست كه تو برويي«2»!

گفت: ايمان به خدا و رسول است و نماز براي خداي. وي گفت: اما محمّد تو را جز با خير دعوت نكند، با او ملازمت كن و او را مطاوعت نماي. و انس بن مالك روايت كند كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت:

3» صلت الملائكة علي و علي علي ّ سبع سنين لانه لم يرفع الي السماء شهادة ان لا اله الا هو« الّا منّي و من علي ّ،

فريشتگان صلوات فرستادند هفت سال بر من و بر علي براي ان كه در اينكه هفت سال گفت: لا إِله َ إِلَّا اللّه ُ«4»، و گواي«5» وحدانيّت و تصديق به نبوّت بر آسمان نبردند الّا از من و

از علي.

عباد بن عبد اللّه روايت كرد كه، از امير المومنين«6» شنيدم كه مي گفت بر منبر:

7»8» انا عبد اللّه و اخو رسوله و لا يقولها« بعدي الّا كذاب و لقد صليت قبل النّاس سبع« سنين

، گفت: من بنده خدايم و برادر رسول او. پس از من كس نگويد اينكه مگر دروغزني، و من نماز كرده ام با رسول- عليه السلام- هفت سال پيش از همه مردمان.

معاذة العدوية گفت: از امير المؤمنين علي شنيدم بر منبر بصره كه مي گفت:

انا الصديق الاكبر امنت قبل ان يؤمن أبو بكر و اسلمت قبل ان يسلم،

گفت: من صدّيق اكبرم، ايمان آوردم پيش از آن كه أبو بكر ايمان آورد، و اسلام آوردم پيش از او«9».

ابو نخيله«10» روايت كرد، گفت: من و عمّار به حج رفتيم به ربذه فرو آمديم، به نزديك أبو ذر. به نزديك او«11» سه روز مقام كرديم، چون بخواستيم آمدن، من گفتم: يا اباذرّ؟ اختلاطي پديد آمد در ميان مردم، چه بايد كردن ما را! گفت:

12» الزم [601- پ]

كتاب الله و علي بن ابي طالب فاشهد علي رسول الله« أنه قال: علي اوّل من آمن بي و اوّل من يصافحني يوم القيامة و هو الصدّيق الاكبر و الفاروق بين الحق و الباطل و إنّه

-----------------------------------

(1). مل عليه السلام. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: اويي.

(3). همه نسخه بدلها: اللّه.

(4). سوره صافات (37) آيه 35، سوره محمّد (47) آيه 19.

(5). همه نسخه بدلها: گواهي.

(6). آو، آج، لب: علي، مل: علي- عليه السلام.

(7). آج: يقالها.

(8). آج، بم، مج، مل: بسبع.

(9). آو، آج، بم، لب: از آن كه او اسلام آورد.

(10). آو، آج، بم: ابو الخيله، لب: ابو النخيله.

(11). آو، آج، بم: بر

او.

(12). آو، آج، بم صلي اللّه عليه و آله.

صفحه : 15

الله يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الظلمة،}

گفت: علي اوّل كس است كه به من ايمان آورد، و اول كس است كه دست در دست من نهد روز قيامت، و او صدّيق اكبر است، و فرق كننده است ميان حق و باطل، و او پيشواي مؤمنان است، و مال پيشواي ظالمان. و اخبار در اينكه معني بسيار است، و از او روايت كرده اند اينكه بيتها:

1»2» انا اخو المصطفي لا شك في نسبي [معه]« ربيت و سبطاه هما ولدي جدّي و جد رسول الله منفرد و فاطم زوجتي لا قول ذي فند صدقته و جميع النّاس في بهم من الضلالة و الاشراك و النكد فالحمد للّه شكرا لا شريك له البر« بالعبد و الباقي بلا أمد

و خزيمة بن ثابت ذو الشّهادتين گويد:

ما كنت احسب ان الامر«3» منصرف«4» عن هاشم ثم منها عن ابي الحسن«5»

اليس اوّل من صلّي لقبلتهم و اعرف النّاس بالآثار و السنن

و آخر النّاس عهدا بالنبي ّ و من جبريل عون له في الغسل و الكفن

من فيه ما فيهم لا يمترون«6» به و ليس في القوم ما فيه من الحسن

ماذا ألذي ردّكم عنه فنعرفه«7» ها إن ّ بيعتكم من أغبن الغبن

و مخالفان [ما]«8» اگر چه روايت كرده اند كه: از جمله سابقان أبو بكر بود و زيد إبن حارثه، تسليم كنند كه امير المؤمنين برايشان سابق بود در ايمان، جز آن كه گفتند كه علي كودك بود و أبو بكر پير، و ايمان علي را آن موقع نبود كه ايمان أبو بكر را، گوييم: ايمان علي لا جرم لا عن كفر باشد، و

ايمان جز او ايمان عن كفر باشد. و اگر مراد به موقع و نفي موقع قبول است، محال باشد اينكه دعوي كردن براي آن كه تا رسول دعوت نكرد علي غيب ندانست كه ايمان آوردن بدو واجب است. و اگر رسول- عليه السلام- علي را از روي صغر سن«9» بدان جا ندانست كه او را دعوت

-----------------------------------

(8- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). اساس: اليس، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(3). آو، آج، بم، مل، لب: هذا الامر. [.....]

(4). آو، آج، بم: منصرفا.

(5). همه نسخه بدلها: أبي حسن.

(6). آو، آج، بم، مج: يمترون.

(7). آو، آج، بم: فيعلمه، مج: فنعلمه.

(9). اساس: صغرش، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 16

بايد كردن و آنگه دعوت كرد او را، اينكه تابان«1» و طعن بر رسول است- عليه السلام. و اگر مراد به موقع كثرت ثواب است و قلّت او، اتّفاق است كه هيچ پيغامبر را و هيچ فريشته را بدين طريق«2» نيست، و اگر تعلّل به صغر سن است، اعتبار در اينكه معني به سن نيست، بل به كمال عقل است اگر منكر و مبتدع«3» نيست كه عيسي يك ساعته در گهواره پيغامبر باشد، و مي گويد:

4» ... إني عبد اللّه آتني الكتاب و جعلني نبيّا، و جعلني مباركا اينكه ما كنت و اوصاني بالصلاة و الزكوة ما دمت حيّا«،

و يحيي را مي گويد«5» ... وَ آتَيناه ُ الحُكم َ صَبِيًّا«6»، اي النبوة، علي نمي شايد كه يا «7» نه ساله يا ده ساله يا به روايتي دوازده ساله مؤمن باشد و ايمان او به موقع باشد. ديگر، آن«8» دعوي كردن خروج است از اسلام، براي آن

كه اتّفاق است كه، علي جز يك بار ايمان نه آورد«9» كه معروف است از او، و دگر روايت نكردند از او كه او وقتي تجديد«10» اسلام و ايمان كرد. و اگر آن را وقعي نبود و به ديگر وقت آن را تدارك نبود، او خود مؤمن نبوده باشد، چه در حيات رسول و چه بعد عثمان كه امامت كرد. و آن كه اينكه روا دارد در حق او مقطوع علي كفره باشد، دگر«11» نه روايت كردند مخالفان عن طرق مختلفة از رسول- عليه السلام- كه او گفت:

لو وزن ايمان علي بايمان امتي. و في رواية: و ايمان امتي. لرجح ايمان علي علي ايمان امتي الي يوم القيامة،

اگر ايمان علي با ايمان جمله امّت من برسنجند، ايمان علي بر«12» ايمان امّت من بچربد تا روز قيامت. و اخبار در اينكه معني بسيارست، امّا ما سواه آنان كه جز اواند، اخبار در ايشان مختلف است و ذكر آن در تواريخ هست.

فأما سابقان انصار- علي ما جاء في الاخبار- اهل بيعت بر عقبه بودند، بيعت اول، و آن هفت كس بودند. و در بيعت دوم هم بر عقبه هفتاد كس بودند. [107- ر]

و

-----------------------------------

(1). مل: تاوان.

(2). مل: بر اينكه اطلاع.

(3). آو، آج، بم، مج، لب: مستبدع.

(4). سوره مريم (19) آيات 30 و 31.

(5). اساس: مي گويند، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). سوره مريم (19) آيه 12.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: تا.

(8). همه نسخه بدلها: اينكه.

(9). نه آورد/ نياورد. [.....]

(10). آو، آج، بم، لب: به تجديد.

(11). آج، مج، لب: و گر.

(12). همه نسخه بدلها جملة.

صفحه : 17

آن، آنگه بود كه أبو زرارة،

و مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد الدّار به نزديك ايشان رفت و ايشان را قرآن بياموخت. و او اوّل كس بود كه در مدينه نماز جماعت كرد. و از آن پس سعد«1» معاذ و عمرو بن الجموح و بنو عبد اللّه الأشهل«2» ايمان آوردند و جماعتي بسيار از زنان و جوانان. و مصعب بن عمير صاحب رايت رسول بود روز بدر و احد، و چون مردم به هزيمت بشدند روز احد، او با رسول- عليه السلام- مقام كرد تا شهيد شد. رسول- عليه السلام- در حق ّ او گفت: از او شريفتر مرد«3» نديدم، او را به مكّه ديدم، دو برد قيمتي پوشيده و نعليني در پاي كرده شراكش از زر، و دو غلام بر راست و دو غلام بر چپ، و هر يكي از ايشان قعبي حيس در دست گرفته و مردمان را مي دادند، و رسول- عليه السلام- چون كسي چيزي از طرايف بهديه پيش او آوردي، آن براي مصعب بن عمير نگاه مي داشتي، و خداي تعالي در حق او فرستاد: وَ أَمّا مَن خاف َ مَقام َ رَبِّه ِ وَ نَهَي النَّفس َ عَن ِ الهَوي، فَإِن َّ الجَنَّةَ هِي َ المَأوي«4». او را برادري بود«5»- ابو عزيز بن عمير- گفتند«6»: روز بدر او را به اسيري بگرفتند، براي حرمت مصعب دست از او بداشتند، و گفتند: برو كه راهت گشاده است. گفت: كجا روم؟ اگر شما مرا رها كني، دگر قوم مرا بگيرند. اينكه قوم او را بگرفتند و با خانه بردند و بند بر ننهادند«7» و طعام آوردند او را از نان و خرما، دست به نان نكرد و خرما بخورد براي آن كه اهل مكه را

نان بيش باشد از خرما، و اهل مدينه را خرما غالب بود بر نان. اينكه جماعت مصعب را گفتند: برادرت را بگرفته ايم به اسيري و بند ندارد براي حرمت تو، گفت: لا و لا«8» كرامة له، بندي گران بر«9» نهي تا اسلام آرد يا فديه كند كه آن حلي كه مادر او دارد، در همه مكه كس ندارد. او را بند بر نهادند، چون خود را فديه كرد و برفت روز احد برادر را ديد- مصعب را- گفت: و اللّه كه من كشم اينكه را، و قوام او مي داشت تا فرصت يافت و او را بكشت. خداي تعالي در حق او بفرستاد.

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم: سعيد بن.

(2). همه نسخه بدلها، بجز لب: عبد الأشهل.

(3). آو، آج، بم: مردم، لب: مردي.

(4). سوره نازعات (79) آيه 40 و 41.

(5). آو، بم او را.

(6). آو، آج، بم، لب: گفتندي.

(7). اساس: برنهادند، به قياس با نسخه مج و مفهوم عبارت در عبارات بعدي، تصحيح شد.

(8). آو، آج، بم، لب: و الله.

(9). همه نسخه بدلها او.

صفحه : 18

فَأَمّا مَن طَغي، وَ آثَرَ الحَياةَ الدُّنيا، فَإِن َّ الجَحِيم َ هِي َ المَأوي«1»، اينت عجب برادري در ايمان به اينكه منزلت؟ و برادري در كفر به آن پايه، كه برادر را بكشد، يكي مؤمن و يكي كافر، يكي قاتل و يكي مقتول، يكي سعيد و يكي شقي، [شعر]«2»:

سري و دلي«3» ديده باشي مشاكل سعيد و شقي ديده باشي«4» برادر

نسب يكي و فعل مختلف، اصل يكي و فرع متباين، [شعر]«5»:

علي ّ كاسمه ابدا علي و عيسي ساقط وسخ«6» دني

هما ثمران من شجر و لكن علي مدرك و اخوه ني«7»

نه ايمان آن، اينكه را

سود دارد، و نه كفر او آن را زيان دارد.

لا ينفع الرجس من قرب الزكي ّ و لا علي الزكي ّ لقرب الرّجس من ضرر

وَ الَّذِين َ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان ٍ.، گفت«8» آنان بودند كه از پس سابقان ايمان آوردند از مهاجر و انصار«9»، گفتند: آنان بودند كه در عهد صحابه پس از رسول ايمان آوردند.

در عرف آنان را كه در عهد رسول در خدمت بودند و در صحبت او بودند، ايشان را صحابه گفتند، و آنان را كه پس از عهد رسول بودند تابعين، و آنان كه پس از ايشان بودند اتباع تابعين. آنگه حق تعالي جمع كرد از ميان همه در رضاي خود گفت:

رَضِي َ اللّه ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه ُ، خداي تعالي راضي است ازيشان، و ايشان از خداي راضي اند. وَ أَعَدَّ لَهُم جَنّات ٍ تَجرِي تَحتَهَا الأَنهارُ، بجارده«10» است براي ايشان بهشتهايي كه در زير درختان آن جويها مي رود. و اهل حجاز: من تحتها خواندند، و در مصاحف ايشان «من» نوشته است، و «من» ابتداي غايت را باشد، و «تحتها» ظرف باشد. خالِدِين َ فِيها، در آن جا هميشه باشند، و نصبش بر حال است. ذلِك َ الفَوزُ العَظِيم ُ، آن«11» رستگاري بزرگ«12» و ظفري بزرگ است [107- پ].

-----------------------------------

(5- 1). سوره نازعات (79) آيه 37 و 38 و 39.

(2). اساس: ندارد، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(3). آو، آج، بم، لب: گردني، مل، مج: و دني.

(4). آو، آج، بم، لب: باشد.

(6). آج، لب: و سخي.

(7). آو، آج، بم، لب: نبي ّ.

(8). همه نسخه بدلها: گفتند.

(9). مل، مج و.

(10). مل، لب: بچارده.

(11). آو. آج، بم اينكه.

(12). همه نسخه بدلها: رستگاري و ظفري.

صفحه : 19

[قوله تعالي]«1»:

[سوره التوبة (9): آيات 101 تا 118]

اشاره

وَ مِمَّن

حَولَكُم مِن َ الأَعراب ِ مُنافِقُون َ وَ مِن أَهل ِ المَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاق ِ لا تَعلَمُهُم نَحن ُ نَعلَمُهُم سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَين ِ ثُم َّ يُرَدُّون َ إِلي عَذاب ٍ عَظِيم ٍ (101) وَ آخَرُون َ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللّه ُ أَن يَتُوب َ عَلَيهِم إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (102) خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم بِها وَ صَل ِّ عَلَيهِم إِن َّ صَلاتَك َ سَكَن ٌ لَهُم وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (103) أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ هُوَ يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ وَ أَن َّ اللّه َ هُوَ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ (104) وَ قُل ِ اعمَلُوا فَسَيَرَي اللّه ُ عَمَلَكُم وَ رَسُولُه ُ وَ المُؤمِنُون َ وَ سَتُرَدُّون َ إِلي عالِم ِ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (105)

وَ آخَرُون َ مُرجَون َ لِأَمرِ اللّه ِ إِمّا يُعَذِّبُهُم وَ إِمّا يَتُوب ُ عَلَيهِم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (106) وَ الَّذِين َ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً وَ كُفراً وَ تَفرِيقاً بَين َ المُؤمِنِين َ وَ إِرصاداً لِمَن حارَب َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ مِن قَبل ُ وَ لَيَحلِفُن َّ إِن أَرَدنا إِلاَّ الحُسني وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ (107) لا تَقُم فِيه ِ أَبَداً لَمَسجِدٌ أُسِّس َ عَلَي التَّقوي مِن أَوَّل ِ يَوم ٍ أَحَق ُّ أَن تَقُوم َ فِيه ِ فِيه ِ رِجال ٌ يُحِبُّون َ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُطَّهِّرِين َ (108) أَ فَمَن أَسَّس َ بُنيانَه ُ عَلي تَقوي مِن َ اللّه ِ وَ رِضوان ٍ خَيرٌ أَم مَن أَسَّس َ بُنيانَه ُ عَلي شَفا جُرُف ٍ هارٍ فَانهارَ بِه ِ فِي نارِ جَهَنَّم َ وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ (109) لا يَزال ُ بُنيانُهُم ُ الَّذِي بَنَوا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِم إِلاّ أَن تَقَطَّع َ قُلُوبُهُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (110)

إِن َّ اللّه َ اشتَري مِن َ المُؤمِنِين َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم بِأَن َّ لَهُم ُ الجَنَّةَ يُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَيَقتُلُون َ وَ يُقتَلُون َ وَعداً عَلَيه ِ حَقًّا فِي التَّوراةِ وَ الإِنجِيل ِ وَ القُرآن ِ وَ مَن أَوفي بِعَهدِه ِ

مِن َ اللّه ِ فَاستَبشِرُوا بِبَيعِكُم ُ الَّذِي بايَعتُم بِه ِ وَ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ (111) التّائِبُون َ العابِدُون َ الحامِدُون َ السّائِحُون َ الرّاكِعُون َ السّاجِدُون َ الآمِرُون َ بِالمَعرُوف ِ وَ النّاهُون َ عَن ِ المُنكَرِ وَ الحافِظُون َ لِحُدُودِ اللّه ِ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِين َ (112) ما كان َ لِلنَّبِي ِّ وَ الَّذِين َ آمَنُوا أَن يَستَغفِرُوا لِلمُشرِكِين َ وَ لَو كانُوا أُولِي قُربي مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَهُم أَنَّهُم أَصحاب ُ الجَحِيم ِ (113) وَ ما كان َ استِغفارُ إِبراهِيم َ لِأَبِيه ِ إِلاّ عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه ُ فَلَمّا تَبَيَّن َ لَه ُ أَنَّه ُ عَدُوٌّ لِلّه ِ تَبَرَّأَ مِنه ُ إِن َّ إِبراهِيم َ لَأَوّاه ٌ حَلِيم ٌ (114) وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِل َّ قَوماً بَعدَ إِذ هَداهُم حَتّي يُبَيِّن َ لَهُم ما يَتَّقُون َ إِن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (115)

إِن َّ اللّه َ لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يُحيِي وَ يُمِيت ُ وَ ما لَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ (116) لَقَد تاب َ اللّه ُ عَلَي النَّبِي ِّ وَ المُهاجِرِين َ وَ الأَنصارِ الَّذِين َ اتَّبَعُوه ُ فِي ساعَةِ العُسرَةِ مِن بَعدِ ما كادَ يَزِيغ ُ قُلُوب ُ فَرِيق ٍ مِنهُم ثُم َّ تاب َ عَلَيهِم إِنَّه ُ بِهِم رَؤُف ٌ رَحِيم ٌ (117) وَ عَلَي الثَّلاثَةِ الَّذِين َ خُلِّفُوا حَتّي إِذا ضاقَت عَلَيهِم ُ الأَرض ُ بِما رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَيهِم أَنفُسُهُم وَ ظَنُّوا أَن لا مَلجَأَ مِن َ اللّه ِ إِلاّ إِلَيه ِ ثُم َّ تاب َ عَلَيهِم لِيَتُوبُوا إِن َّ اللّه َ هُوَ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ (118)

[ترجمه]

و از آنان كه پيرامن شمااند از عرب«2»، منافقاني هستند و از اهل مدينه سخت شدند«3» بر منافقي، تو نداني ايشان را، ما دانيم ايشان را«4»، عذاب كنيم ايشان را دوبار پس باز برندشان«5» به عذابي بزرگ.

و ديگران مقرّ آمدند«6» به گناهشان«7»، در آميختند كرداري نيك، و ديگري بد«8»، باشد كه خداي توبه پذيرد ايشان را، كه خداي آمرزگار است بخشاينده.

[108- ر]

بگير از خواسته هاشان«9» زكات تا پاك كني«10» ايشان

را، و زيادت گرداني به آن، نماز كن«11» بر ايشان كه نماز و دعاي تو آرامشي بود ايشان را، و خدا شنوا و داناست.

نمي دانند«12» كه خداي، اوست كه بپذيرد توبه از بندگان وي«13»، و فرا گيرد«14» صدقه ها«15»، و خداي اوست توبه دهنده«16»، بخشاينده است.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس آو، و ديگر نسخه بدلها. افزوده شد.

(2). آج، لب: اهل باديه.

(3). آج، لب: مصراند.

(4). آو، آج، بم زود بود كه.

(5). آج، لب: بازگردانيده شوند. [.....]

(6). آج، لب: اقرار دادند.

(7). همه نسخه بدلها: گناهانشان.

(8). مج باشد.

(9). اساس: خواستهاشان/ خواسته هاشان، آج، لب: مالهاي اينكه با بيان حق خداي را براي استحقاق كه.

(10). آج، لب: پاك گردانيم.

(11). آج، لب: رحمت خواه.

(12). آج، لب: اي ندانستيد.

(13). مج: بندگانش، آج، لب: بندگان خود.

(14). مج: ها گيرد، آج، لب: قبول مي كند.

(15). اساس: صدقها/ صدقه ها، آج، لب: حقوق مالي را.

(16). آج، لب: توبه پذيرنده.

صفحه : 20

بگو بكني، كه داند«1» خداي كردار شما و رسولش و مؤمنان، و باز برند«2» شما را با داناي«3» نهان و آشكارا. خبر دهد شما را بدانچه كرده باشي.

و ديگران باز پس داشته اند براي فرمان خداي، يا عذاب كند ايشان را، و يا توبه پذيرد برايشان، و خداي داناست و محكم كار.

[108- پ]

و آنان كه گرفتند مسجد به زياني«4» و كافري«5» و جدا كردن ميان مؤمنان، و نگهداشتن«6» راه براي آنان كه كار زار كنند«7» با خداي و رسولش پيش از«8» اينكه، و سوگند مي خورند كه ما نمي خواهيم مگر نيكوي، و خداي گواهي مي دهد كه ايشان دروغ مي گويند.

مه ايست«9» در آن جا هرگز، مسجدي كه بنا كنند بر پرهيزگاري از نخست روز سزاوارتر كه بايستي در وي، در او

مرداني هستند كه دوست دارند كه پاك باشند و خداي دوست دارد پاكيزگان را.

[109- ر]

آن كس كه بنا نهد بناي وي بر ترس از خداي و خشنودي بهتر باشد [ يا آن كس كه بنا

-----------------------------------

(1). آج، لب: زود بود كه بيند.

(2). آج، لب: زود بود كه باز گردانند.

(3). آو، بم: واداننده. [.....]

(4). آج، لب: مسجدي براي مضرّت مسلمانان.

(5). آج، لب: براي كفر، آو، مج: و كفر.

(6). آج، لب: و براي سازدادن.

(7). آج، لب: آن كس كه حرب كرد.

(8). آج، لب: پيش از بناي مسجد.

(9). مه ايست/ مايست.

صفحه : 21

نهد]«1» بناي وي بر كرانه چاهي رزيده«2»، در افتد [به آن]«3» در آتش دوزخ، و خداي راه ننمايد گروه ستمكاران را.

زايل«4» نباشد«5» بنايي كه ايشان، آن كه بنا كردند شكّي در دلهاي ايشان، مگر كه پاره پاره شود دلهاي ايشان و خداي داناست و محكم كار.

كه خداي بخريد از مؤمنان جانهاي«6» ايشان و مالهاي ايشان به آن كه«7» باشد ايشان را بهشت، كار زار كنند در راه خداي، بكشند ايشان، و بكشندشان و عده اي بر او واجب در توريت و انجيل و قرآن، و كيست وفا كننده تر به پيمان وي از خداي!

شادمانه باشي به بيعي«8» به آن كه بيعت كرد [ي]«9» به وي، و اينكه اوست رستگاري بزرگ [109- پ].

توبه كنندگان خداي پرستان شكر كنندگان در راه داران ركوع كنان سجود كنان فرمايندگان به نيكوي باز دارندگان از نابايست«10» و نگاه دارندگان حدهاي خداي، و مژده ده مؤمنان [را]«11».

-----------------------------------

(1). اساس: افتادگي دارد، از آو، افزوده شد.

(2). آج، لب: رودي كه اصلش از سيل ويران شده، مج: كناره رزيده، بم: و كناره ريزنده.

(11- 3). اساس: ندارد، از

آو، افزوده شد.

(4). مج: به زايل.

(5). آو، مج بنايي كه ايشان كردند.

(6). آو، بم: تنهاي، آج، لب: ارواح.

(7). آج، لب: به بدل آن كه.

(8). آو، بم، مج: به بيعتان. آج، لب: به خريدن و فروختن شما. [.....]

(9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، آج، لب: مبايعت كرديد.

(10). آو، بم، مج: ناشايست، آج، لب: ناكردن.

صفحه : 22

نباشد«1» پيغمبر را و آنان را كه ايمان آرند«2» كه آمرزش خواهند براي هنبازگيران، و اگر چه باشند خداوندان نزديكي از پس آن كه روشن شد ايشان را كه ايشان اهل دوزخ اند.

[110- ر]

و نبود آمرزش خواستن ابراهيم براي پدرش الا از وعده اي، وعده داد«3» وي را چون پيدا شد وي را كه وي دشمن خداي است، بيزار شد از وي كه ابراهيم توبه كننده اي بردبار است.

و نبود خداي كه گمراه كند گروهي را پس از آن كه راه داد ايشان را تا بيان كند ايشان را آنچه پرهيزند«4» كه خداي به هر چيزي داناست.

كه خداي او راست پادشاهي آسمانها و زمين، زنده كند و بميراند و نيست شما را از جز خداي از دوستي و نه ياري«5».

«6» [110- پ]

توبه پذيرفت«7» خداي بر پيغامبر و ياران او- مكي و مدني- آنان كه پي او گرفتند در وقت دشخواري«8» از آن پس كه نزديك بود كه بچسبد«9» دلهاي گروهي ازيشان پس توبه پذيرفت«10» برايشان كه وي بديشان مهربان و بخشاينده است.

-----------------------------------

(1). آج، لب: نسزد.

(2). آو، بم: آوردند.

(3). آج، لب: كه وعده دادند.

(4). آو، بم، مج: بپرهيزند.

(5). آج، لب: خداي هيچ دوستي و نه هيچ ياري دهنده.

(6). اساس: تزيغ، به قياس با قرآن مجيد، تصحيح شد.

(7). آج، لب: به حقيقت بازگشت و

توبه داد خداي.

(8). آج، لب: دشواري.

(9). آو، بم: بخنبد، آج، لب: ميل كند.

(10). آج، لب: بازگشت.

صفحه : 23

و بر آن سه كس آنان كه باز پس افگندند«1» ايشان را آنگه كه تنگ شد برايشان زمين با فراخي آن و تنگ شد برايشان تنهاي ايشان، و پنداشتند كه پناه نيست از خداي مگر به او، پس توبه پذيرفت«2» ازيشان تا توبه كنند كه خداي توبه پذيرنده و بخشاينده است.

قوله: وَ مِمَّن حَولَكُم مِن َ الأَعراب ِ، حق تعالي چون طرفي ذكر نيكان و بزرگان صحابه از مهاجر و انصار بكرد و آنچه ايشان را خواهد بودن، ذكر جماعتي از منافقان كرد كه بعضي در مدينه بودند و بعضي بيرون مدينه بر پيرامن. مفسّران گفتند: مراد به منافقان بيروني چند قبيله اند: مزينه و جهينه و اسلم و اشجع و غفار، و اينكه جماعت پيرامن مدينه بودند. وَ مِن أَهل ِ المَدِينَةِ مَرَدُوا، در كلام حذفي هست و اختصاري و تقدير آن است كه: و من اهل المدينة قوم، او منافقون مردوا علي النفاق، و نيز در مدينه قومي هستند يا منافقاني هستند كه ايشان مارداند«3» بر نفاق، يعني طاغي و باغي، يقال: مرد يمرد مرودا، فهو مارد و مريد، و منه: الشيطان المريد، و اصل كلمه از ملاست است، و منه: الامرد و منه: الصّرح الممرد، اي المملس، و ارض جرداء مرداء لا تنبت شيئا. و المرداء«4»، الصّخرة الملساء، و نسبت آن كلمه به اينكه از آن جا باشد كانّه لا خير فيه، پنداري او را از همه خيري ساده بكرده اند. إبن زيد گفت:

مردوا، اي اقاموا عليه و لم يتوبوا. و أنشد أبان بن تغلب:

مرد القوم علي جنتهم

اهل بغي و ضلال و اشر

اي، اصروا«5» عليه. إبن اسحاق گفت: لجّوا فيه، لجاج بردند در او. فرّاء گفت:

مرنوا عليه، خوگوار و معتاد شدند بر آن. زجّاج گفت: در كلام تقديم و تأخيري هست، و التقدير: و ممّن حولكم من الاعراب منافقون مردوا علي النفاق و من اهل المدينة كذلك. حق تعالي گفت: از اينان كه پيرامن شمااند [111- ر]

منافقاني هستند، و

-----------------------------------

(1). آج، لب: باز گذاشته بودند.

(2). آج، لب: بازگشت [.....]

(3). اساس: تمارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). آو، آج، بم، مج، لب: المرادة.

(5). آج، لب: اصبروا.

صفحه : 24

نيز [از]«1» اهل مدينه جماعتي متمرّد، طاغي، مصر بر كفر و نفاق، تو ايشان را نداني اي محمّد؟ ما دانيم ايشان را، براي آن كه نفاق«2» اظهار ايمان باشد با ابطان«3» كفر، و ايشان كفر در باطن دارند و عالم به باطن منم، تو ظاهر شناسي و بس. آنگه«4» گفت:

سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَين ِ، ما ايشان را دوبار عذاب كنيم. قتاده گفت: در اينكه آيت چه«5» بوده است گروهي را كه در حق مردمان زبان دراز كرده اند و مي گويند: فلان از اهل بهشت است و فلان از اهل دوزخ است. چون ايشان را گويي تو كيستي!«6» گويد:

ندانم، آن كس كه احوال خود نداند، احوال ديگران كمتر داند. در اينكه باب تكلّف چيزي مي كني كه پيغامبران نكردند، نبيني كه نوح- عليه السلام- مي گويد: ... وَ ما عِلمِي بِما كانُوا يَعمَلُون َ«7». و شعيب- عليه السلام- مي گويد: [... وَ ما أَنَا عَلَيكُم بِحَفِيظٍ«8»، و حق تعالي مي گويد با رسول عليه السلام«9»]«10» كه: لا تَعلَمُهُم نَحن ُ نَعلَمُهُم.

اما قوله: سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَين ِ، مفسّران در اينكه دو عذاب خلاف

كردند، بعضي گفتند، و آن روايت سدي است از ابو مالك از عبد اللّه عباس كه: يك عذاب آن بود كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله- روز آدينه اي بر منبر خطبه مي كرد، برخاست و اشارت كرد و گفت: يا فلان؟ برون شو از مسجد كه تو منافقي؟ و يا فلان و يا فلان؟ و جماعتي را نام برد، و ايشان را به نفاق گواهي داد و از مسجد بيرون كرد و رسوا كرد ايشان را. اينكه فضيحت يك عذاب است، و عذاب دوم عذاب گور است.

مجاهد گفت: عذاب اوّل قتل و سبي است و عذاب دوم عذاب گور است.

قتاده گفت: عذاب اوّل دوبيله است و دوم عذاب گور. إبن زيد گفت: عذاب اول مصائب است در اموال و اولاد، و دوم عذاب دوزخ است.

-----------------------------------

(10- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). آو، آج، بم، لب و.

(3). مج: من ابطان.

(4). همه نسخه بدلها: پس آنگه.

(5). آو، آج، بم: حثّه.

(6). همه نسخه بدلها: چيستي.

(7). سوره شعراء (26) آيه 112.

(8). سوره انعام (6) آيه 104، و هود (11) آيه 86.

(9). آج، لب منع غيبت گفتن.

صفحه : 25

عبد اللّه عباس گفت: عذاب اول زكات مال ستدن است از ايشان بر كره ايشان، و دوم عذاب گور. محمّد بن اسحاق گفت: عذاب اول آن است كه، ايشان را به تيغ در اسلام آورد«1» بر رغم ايشان بي آن كه ايشان را در آن خيري و نفعي مأمول است. دوم عذاب گور. سه ام«2» عذاب دوزخ.

بعضي دگر گفتند: عذاب اوّل آن است كه فريشتگان بر روي و پشت ايشان مي زدند عند قبض روحشان، دوم عذاب گور و گفتند: تفسير او

در سوره النّحل است، في قوله: ... زِدناهُم عَذاباً فَوق َ العَذاب ِ«3».

مقاتل بن حيّان گفت: عذاب اوّل تيغ بود برايشان روز بدر، و عذاب دوم بنزديك مرگ.

حسن بصري گفت: عذاب اول قوله: مَلعُونِين َ أَينَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقتِيلًا«4».

و عذاب دوم عذاب گور.

عطا گفت: عذاب اول امراض و محن دنياست بر سبيل عقوبت بي عوض، و بيانش آن كه، در آخر سورت گفت: أَ وَ لا يَرَون َ أَنَّهُم يُفتَنُون َ فِي كُل ِّ عام ٍ مَرَّةً أَو مَرَّتَين ِ«5» ...، و المعني: يعذبون بالامراض. آنگه گفت: ايشان را در آن لطفي و اعتباري نبود، بيانش: ... ثُم َّ لا يَتُوبُون َ وَ لا هُم يَذَّكَّرُون َ«6»، بل لطف ديگران را بود.

ضحّاك گفت: عذاب اوّل عذاب گور است، و عذاب دوم عذاب دوزخ.

و گفتند: عذاب اوّل به احراق مسجدي كه كرده بودند، رسول- عليه السلام- بفرمود تا بسوختند، و دوم عذاب دوزخ.

و گفتند: عذاب اوّل مال خرج كردن در طاعت تو، و عذاب دوم خويشان و دوستان را كشتن به فرمان تو. ثُم َّ يُرَدُّون َ إِلي عَذاب ٍ عَظِيم ٍ، آنگه ايشان را در قيامت با عذابي بزرگ برند، و آن عذاب دوزخ است.

قوله: وَ آخَرُون َ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم، مفسّران گفتند: آيت در جماعتي آمد كه ايشان از رسول- عليه السلام- باز پس استادند در غزات تبوك. چون رسول برفت، پشيمان

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مل، لب: آوردند.

(2). آو، بم: سيم، آج، مل، مج، لب: سيوم. [.....]

(3). سوره نمل (16) آيه 88.

(4). سوره احزاب (33) آيه 61.

(5). سوره توبه (9) آيه 126.

(6). سوره توبه (9) آيه 126.

صفحه : 26

شدند گفتند: ما در سايه و راحت و آسايش، و رسول خداي و صحابه او در جهاد و شدّت و

رنج سفر؟ به خداي تعالي كه ما خويشتن را در استونهاي مسجد بنديم و خود را بازنگشاييم تا رسول ما را باز نگشايد«1» و توبه ما قبول نكند«2» و عذر ما نپذيرد«3».

همچنين كردند، چون رسول- عليه السلام- درآمد، گفت: اينان كيستند و چرا خويشتن را در اينكه جا بسته اند! گفتند: اينان آنان اند كه با تو [111- پ]

به غزات نيامدند«4»، سوگند خورده اند كه، خويشتن باز نگشايند تا تو ايشان را بازگشايي«5»، گفت: من نيز سوگند مي خورده ام«6» كه ايشان را باز نگشايم تا مرا نفرمايند«7». اينان تنعّم كردند و از من باز ايستادند و از صحبت من و از جهاد رغبت نمودند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد بر«8» رسول- عليه السلام- بفرمود: تا ايشان را باز گشادند. ايشان بيامدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ مالهاي ما فداي تو است، بفرماي تا بردارند و به صدقه بده براي ما تا كفّارت گناه ما باشد و براي ما استغفار كن. رسول- عليه السلام- گفت: مرا نفرموده اند كه از مال شما چيزي بردارم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم بِها.

خلاف كردند در عدد ايشان كه چند كس بودند، روايت كرده اند از امير المؤمنين علي و عبد اللّه عبّاس كه: ده كس بودند، از جمله ايشان ابو لبابة الانصاري. سعيد حبير گفت و زيد اسلم كه: هشت كس بودند، ازيشان هلال بود و أبو لبابة و [كردم و مرداس و أبو قيس. قتاده و ضحّاك گفتند: هفت كس بودند، از جمله ايشان جدّ بن قيس بود و ابو لبابه]«9» و حرام و اوس جمله از انصار بودند. عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:

پنج كس بودند، يكي از ايشان أبو لبابة بود. و بعضي دگر گفتند: آيت در ابو لبابه آمد خاص. مجاهد گفت: آيت در ابو لبابه آمد آنگه كه قريظه

-----------------------------------

(1). مل، مج: بازگشايد.

(2). همه نسخه بدلها: كند.

(3). همه نسخه بدلها: بپذيرد.

(4). مل و.

(5). مل رسول- عليه السلام.

(6). آو، آج، بم، مج، لب: سوگند مي خورم، مل: سوگند خورده ام.

(7). مل: بفرمايند.

(8). همه نسخه بدلها: لفظ «بر» را ندارند.

(9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 27

را گفت: اگر بر حكم سعد معاذ فرود آيي ذبح و كشتن باشد چنان كه در سورة الانفال برفت. زهري گفت: آيت در أبو لبابة آمد چون به غزات تبوك نرفت پس پشيمان شد خويشتن به ستون مسجد باز بست و گفت«1»: طعام و شراب نخورم تا بميرم: يا خداي توبه ام بپذيرد. هفت شبان روز هيچ نخورد تا بيوفتاد و هوش و قوّت از او برفت، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و توبه او قبول كرد. و رسول- عليه السلام- به نفس خود بيامد و او را باز گشاد. ابو لبابه گفت: يا رسول اللّه؟ آن سراي كه در وي اينكه گناه كردم به جايگاه رها كنم، و آن مال كه به دوستي او تو را رها كردم از آن به در آيم. رسول- عليه السلام- گفت: جمله مال نه و لكن يك ثلث. حق تعالي گفت:

وَ آخَرُون َ يعني: و آخرون من المتخلفين. و جماعتي ديگر از جمله باز ايستادگان از غزات تبوك آنان اند كه: اعتراف دادند به گناهشان. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً، عملي صالح در آميختند با عمل بد. عَسَي اللّه ُ أَن يَتُوب َ عَلَيهِم، مفسّران گفتند: عسي از خداي تعالي واجب باشد،

و ما بيان كرديم كه: «لعل» و «عسي» را چه تفسير باشد از خداي تعالي، و براي آن گفت: تا مكلّف قطع نكند، بل متردّد مي باشد بين الخوف و الطمع، همانا خداي توبه ايشان بپذيرد كه خداي تعالي غفور و رحيم است، آمرزنده گناهان و بخشاينده بر بندگان.

آنگاه گفت: خُذ مِن أَموالِهِم، فراگير اي محمّد از مالهاي ايشان. و من تبعيض راست براي آن مال ايشان جمله برنگرفت به صدقه. بعضي گفتند:

زكات است، بعضي دگر گفتند: ماننده كفّارت است، بعضي گفتند: صدقه تطوّع است. تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم، ايشان را پاكيزه بكني به آن و مزكي بكني ايشان را به آن و دو«2» قول است، يكي آن كه: هر دو به يك معني است، و لكن عطف كرد يكي را بر ديگر«3» لاختلاف اللفظين كالنّاي و البعد و الكذب و المين. و قولي ديگر آن است: تزكيهم تزيدهم«4» و تنميهم«5» تا مالهاشان بركت در او پديد آيد«6»، من الزكاء و هو النماء و الزيادة. و تُطَهِّرُهُم، به رفع و محل ّ او نصب است بر حال، اي مطهّرا لهم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها هيچ. [.....]

(2). آو، آج، بم، مل، لب: دراو

(3). همه نسخه بدلها: ديگري.

(4). اساس: تزينهم، به قياس با نسخه او، تصحيح شد.

(5). اساس: تمنّيهم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). آو، آج، بم، لب: تا مالشان بيفزايد و بركت دهد.

صفحه : 28

و مزكيا. و اگر بها در آيت نبودي، محل ّ او رفع«1» بودي بر صفت صدقه، اي: صدقة مطهرة مزكية، و لكن بها ضمير صدقه است نشايد«2» تا فعل او بود و جواب نيست تا محل ّ او جزم باشد، و مثله قوله تعالي: فَهَب

لِي مِن لَدُنك َ وَلِيًّا، يَرِثُنِي«3» ...، به رفع، و مثله قول الشّاعر:

متي تأته تعشو«4» الي ضوء ناره تجد خير نار عندها خير موقد

اي: متي تأته عاشيا. و مسلمة بن محارب«5» در شاذّ خواند: تطهّرهم و تزكهم به جزم به جواب امر، و گفته اند: معني آن است كه: تصلحهم، كه ايشان را به آن باصلاح آري. و گفتند: [112- ر]

ترفع منازلهم، منزلت ايشان رفيع بكني از منازل منافقان، وَ صَل ِّ عَلَيهِم، دعا كن ايشان را، و الصّلاة في اللغة الدعاء، كقول الاعشي:

صلي علي دنها و ارتسم

«6».

اي، دعا لها، و منه

قول النّبي- عليه السلام:7»8» اذا دعي احدكم الي طعام« فليجب فان كان مفطرا فلياكل و ان كان صائما فليصل«،

اي: فليدع له، گفت: چون يكي را از شما دعوت كنند با طعام«9»، بايد تا اجابت كند«10»، اگر روزه دار نباشد طعام بخورد، و اگر روزه دار باشد دعا كند آن كس را، إِن َّ صَلاتَك َ سَكَن ٌ لَهُم، كوفيان خواندند:

صلاتك بر واحد، و باقي قرّاء خواندند: ان ّ صلواتك بر جمع سلامت و كسر «تا». در قراءت اول به نصب «تا». ابو عبيد اختيار وحدان«11» كرد و گفت: صلاة اگر چه واحد است از جمع سلامت بيش باشد. براي آن كه جنس است و مصدر است، و مصدر بر جمع افتد، نبيني كه خداي تعالي جمله مكلّفان عالم را به لفظ واحد نماز

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ مرحوم شعراني، براساس قواعد نحوي محلّي از اعراب دارد و محل آن تابع موصوفش است، بنابر اينكه محل «تطهرهم» نصب است گرچه لفظ آن مرفوع مي باشد.

(2). آو، بم: شايد.

(3). سوره مريم (19) آيه 5 و 6.

(4). اساس:

تعشوا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5). اساس: محارم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). آج: وارتشم.

(7). اساس: طعامه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). آو، آج، بم: فليصلي.

(9). همه نسخه بدلها: طعامي. [.....]

(10). آو، آج، بم، لب: كنند.

(11). مل: جمع.

صفحه : 29

فرمود بقوله: وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ«1» ...، و در جمع گويند: خمس صلوات الي عشر، و اينكه جمع قليل«2» باشد، و ابو حاتم اختيار جمع كرد و گفت: آن كس كه ظن برد كه واحد«3» از جمع بليغتر است غلط افتاد او را، الا تري الي قوله: ما نَفِدَت كَلِمات ُ اللّه ِ«4»، و قوله: وَ صَدَّقَت بِكَلِمات ِ رَبِّها«5»، حق تعالي گفت: دعاي تو ايشان را سكوني و طمأنينتي باشد. عبد اللّه عباس گفت: رحمة لهم. قتاده گفت:

وقار«6» لهم. كلبي گفت: طمأنينة لهم بان الله قبل منهم، دلهاشان ساكن شود به آن كه خداي تعالي [از ايشان]«7» قبول كرد، و گفتند«8»: صلاة آن است كه، والي چون مال بستاند بگويد: آجرك الله فيما اعطيت و بارك«9» لك فيما ابقيت، آنچه دادي خدايت به مزد كناد، و آنچه رها كردي خداي بر آن بركت كناد.

عبد الله بن ابي أوفي روايت كرد كه: چون كسي صدقه اي پيش رسول آوردي، او گفتي:

اللهم صل علي ال فلان.

روزي پدرم صدقه اي بنزديك رسول برد عليه السلام، گفت:

اللهم ّ صل ّ علي ال ابي اوفي.

عكرمه گفت: اينكه صدقه فرض است، و حسن گفت: كفّارت است، و ابو علي جبّائي گفت: واجب است بر هر ساعيي كه دعا كند متصدّق را چنان كه رسول- عليه السلام- گفت«10»: و اللّه سميع عليم، و خداي تعالي مي شنود

گفتار ايشان و مي داند كردار ايشان.

أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ هُوَ يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ، عكرمه گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون خداي تعالي توبه ايشان بپذيرفت و اينان را با منازل و درجات خود برد، منافقان طعنه زدند و گفتند: اينان همان قوم اند كه ديروز«11» با ايشان حديث نمي شايست كردن«12» و مسالمه«13» و مكالمه با ايشان روا نبود، و اكنون

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 43.

(2). آو، آج، بم، لب: قلّت.

(3). آو، آج، بم، لب او.

(4). سوره لقمان (31) آيه 27.

(5). سوره تحريم (66) آيه 12.

(6). اساس: وقارا، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(8). اساس: گفت، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(9). آو، آج، بم، لب اللّه.

(10). آو، آج، بم، لب: كرد.

(11). اساس: دي روز، آو، بم: دين روز.

(12). آو، آج، بم، لب: نمي ياريست گفتن. [.....]

(13). آو، بم: مسأله.

صفحه : 30

با پايه خود رفتند، چه افتاد ايشان را! خداي تعالي بيان كرد كه: سبب، توبه و صدقه ايشان بود كه توبه ايشان به موقع قبول افتاد و صدقه ايشان به جاي حق«1» و اينكه آيت فرستاد: أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ هُوَ يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ، گفت:

آن خداي است كه توبه قبول كند از بندگانش و صدقات بستاند، أَ لَم يَعلَمُوا«2»، نمي دانند اينكه منافقان كه اينكه طعن مي زنند كه قبول توبه به خداي است- جل جلاله- صدقات او ستاند و او گيرد. و معني اخذ، قبول باشد و ايقاع آن به موقع استحقاق ثواب.

ابو هريره گويد، از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت: به

آن خداي كه جان من به امر اوست كه هيچ بنده اي نباشد كه صدقه اي دهد از كسبي حلال، و خداي تعالي جز حلال و پاك نپذيرد، و بر آسمان نشود الّا صدقه پاك، و الّا آن صدقه در دست كرم خداي مي نهد خداي ازو بستاند آن را و مي پروراند چنان كه يكي از شما اسب كره«3» را پروراند، يك لقمه كه براي خداي داده باشد مانند كوهي عظيم شود. آنگه اينكه آيت برخواند: أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ هُوَ يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ.

وَ أَن َّ اللّه َ هُوَ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ، و تواب، رجّاع باشد كه بناي مبالغت كثير الرّجوع باشد، در صفت بنده آن باشد كه، بسيار توبه كند و با در خداي شود، و در صفت خداي تعالي آن باشد كه، بسيار قبول توبه كند [112- پ]

و رحمت با سر بنده آرد، و رحيم و بخشاينده است.

قوله: وَ قُل ِ اعمَلُوا، حق تعالي در اينكه آيت امر كرد مكلّفان را به طاعت، گفت:

بكني آنچه شما را فرموده اند بر آن وجه كه فرموده اند، و روا بود كه: اعمَلُوا، بر سبيل تهديد گفت، چنان كه گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«4»، آنچه خواهي مي كني كه لا محال عمل شما را عرض«5» خواهد افتادن بر خداي و بر پيغامبر و امامان، امّا قوله:

فَسَيَرَي اللّه ُ عَمَلَكُم، «سين» براي خلوص فعل آمد به استقبال و اخراج او از معني

-----------------------------------

(1). آج، لب: ايشان به موقع اجابت استحقاق قبول افتاد.

(2). آو، بم او، آج، لب: اي.

(3). آج، لب: كره اسبي.

(4). سوره فصلت (41) آيه 40.

(5). آو، آج، بم، لب: عوض.

صفحه : 31

حال، كه خداي تعالي عملهاي شما بخواهد ديدن. آنگاه در

«يري»، دو قول گفته اند:

يكي آن كه، به معني علم و معرفت است، و يكي آن كه به معني رؤيت بصر است، و درست آن است كه، به معني رؤيت بصر است براي آن كه متعدّي است به يك مفعول، و اگر به معني علم بودي، متعدّي بودي به دو مفعول، و از اينكه عذر خواستند [به]«1» آن كه گفتند«2»، چنان كه رؤيت بر دو ضرب است، يكي به معني ابصار و يكي به معني علم. علم همچنين بر دو ضرب است، يكي به معني معرفت و يقين و آن يتعدي الي مفعول واحد، كقولك: علمت زيدا، يعني عرفت شخصه، و آن كه متعدّي باشد به دو مفعول، به معني ظن ّ بود، چنان كه: علمت زيدا فاضلا، يعني ظننته فاضلا، و چون علم اينكه جا به معني معرفت است و متعدّي به يك مفعول است.

و بر اينكه قول اعتراضي ديگر هست، و آن آن است كه: فَسَيَرَي اللّه ُ عَمَلَكُم، خداي ببيند، اگر بر علم تفسير دهند لازم آيد كه خداي تعالي عالم بود به علمي محدث، براي آن كه «سين»، استقبال راست چنان كه بگفتيم معني آن باشد كه: خداي بداند يا بخواهد دانستن چنان كه آن جا معني«3» آن است كه: خداي تعالي عمل شما بخواهد ديدن به آن معني كه بر او عرض خواهد افتادن. پس معني آيت آن است كه:

خداي تعالي اما بر سبيل حث ّ و ترغيب امر فرمود كه طاعت كني و محرّض و باعث اينكه كرد كه گفت: عمل شما بر خداي و رسول عرض خواهد افتادن تا مكلّفان را داعي باشد به آن كه طاعت كنند، و اما بر سبيل

تهديد، گفت: آنچه خواهي مي كني كه عمل شما عرض خواهد افتادن بر خداي و رسول و مؤمنان. و اينكه عرض و وقت او را در او دو قول است: يكي آن كه به قيامت باشد، و يكي آن كه در اخبار آمده است كه: اعمال امّت هر شب دو شنبهي«4» و پنج شنبه بر رسول- عليه السلام- عرض كنند و بر ائمه. و مراد به مؤمنان امامان«5» معصوم باشد براي آن كه، معطوف اند بر خداي و رسول چنان كه فرمود در آيت ولايت:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). اساس: گفت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). آو، آج، بم، لب: به معني.

(4). اساس: دوشنبه اي، آو، آج، بم، لب: دوشنبه.

(5). اساس: امام، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 32

إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا«1»- الاية، و قوله: ... فَإِن َّ اللّه َ هُوَ مَولاه ُ وَ جِبرِيل ُ وَ صالِح ُ المُؤمِنِين َ ...«2»، و قوله:

... أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ وَ أُولِي الأَمرِ مِنكُم ...«3»، و مانند اينكه بسيار است.

وَ سَتُرَدُّون َ، و شما را باز گردانند با خداي كه داناست. علم غيب داند و به نهان«4» و آشكارا عالم باشد. فَيُنَبِّئُكُم، خبر دهد خداي شما را به آنچه كرده باشي«5»، خبر دادن كنايت است از جزا و پاي داشت«6» و عقوبت، چنان كه يكي از ما گويد: خبر به تو رسد، و اينكه خبر«7» به تو آيد و با تو بگويند و من با تو بگويم، و آنچه مانند اينكه باشد.

وَ آخَرُون َ مُرجَون َ لِأَمرِ اللّه ِ، مدنيان خواندند و حمزه و كسائي و خلف و حفص، و كسائي

راوي عن ابي بكر: مرجون، بي همزه، و باقي قرّاء خواندند: مرجئون، به همز علي وزن «مفعلون» و وزن قراءت اوّل «مفعون» باشد براي آن كه «لام» است كه از او بيفتاده است از«8» همزه ساقط«9». بر قراءت«10» اول«11» أرجيت باشد«12»، بر قراءت دوم ارجات، و علي هذا قري ء: ارجه و اخاه، و أرجئه [و]«13» أخاه و الارجاء، التأخير. و اصل همزه است و قراءت اوّل محمول است علي تخفيف الهمزه. حق تعالي گفت:

وَ آخَرُون َ، گروهي ديگر هستند مؤخر و باز پس داشتند«14» براي فرمان خداي، و كار ايشان در مشيّت است. اما عذاب كند ايشان را اگر خواهد و امّا توبه ايشان بپذيرد.

مفسّران گفتند: اينكه جماعت آن سه كس بودند كه در حق ايشان آمد: وَ عَلَي الثَّلاثَةِ الَّذِين َ خُلِّفُوا«15»- الاية، و قصّه آن بيايد در جاي خود- إن شاء اللّه. و ايشان آنان بودند [113- ر]

كه از غزات تبوك باز استادند«16» لا عن نفاق و لكن از تواني و تقصير و آنگه قوله: آن اجتهاد و مبالغه نكردند در توبه كه ابو لبابه و اصحابش كردند،

-----------------------------------

(1). سوره مائده (5) آيه 55.

(2). سوره تحريم (66) آيه 4.

(3). سوره نساء (4) آيه 59. [.....]

(4). آو، بم، مل، لب: به پنهان.

(5). آو، آج، بم، مل، لب و.

(6). همه نسخه بدلها: پاداشت.

(7). همه نسخه بدلها: حديث.

(8). همه نسخه بدلها: آن.

(12- 9). همه نسخه بدلها و.

(10). مج: و وزن قراءت.

(11). آو، آج، بم، لب از.

(13). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(14). همه نسخه بدلها: باز پس داشته.

(15). سوره توبه (9) آيه 118.

(16). آو، بم، مل، مج: ايستادند.

صفحه : 33

رسول- عليه السلام- بفرمود تا ايشان را براندند

و هجران كردند از ايشان، و فرمود صحابه را: تا با ايشان سخن نگويند، ايشان مهجور و متروك شدند و كس با ايشان سلام و صباح و مكالمت و مخالطت نكرد. زنان ايشان بيامدند و گفتند: يا رسول اللّه، ما از خانه ايشان بيرون آييم! گفت: نه، و لكن ايشان را تمكين مكني از مقاربت.

ايشان بر اينكه قاعده پنجاه روز بماندند با حزن و گريه و خوف و اضطراب و قلق، آنگه قبول توبه شان آمد، حق تعالي گفت: كار«1» ايشان به خداي است، اگر خواهد عذاب كند ايشان را، و اگر خواهد عفو بكند ايشان را. و اينكه آيت دليل است بر آن كه، خداي را باشد كه قبول توبه نكند [و]«2» او به قبول آن متفضّل است، چه اگر واجب بودي موقوف نبودي بر مشيّت، چه آنچه واجب باشد، بر مشيّت موقوف نبود، و فاعلش را از آن كه كردن«3» محيص نباشد. و اما در كلام عرب لوقوع احد الشّيئين [باشد]«4»، يقال: فعلت اما هذا و اما ذاك. و در امر تخيير را باشد، افعل امّا هذا و امّا ذاك، و خداي تعالي عالم است [به آنچه خواهد كردن، اينكه ابهام بر مكلّفان كرد تا مغري نشوند به قبيح«5» و از ميان خوف و رجاء باشند. و خداي تعالي عالم است]«6» به مصالح بندگان و آنچه ايشان را با صلاح آرد، و حكيم است آنچه فرمايد به حكمت و مصلحت فرمايد قوله:

وَ الَّذِين َ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً- الآيه، مفسران گفتند: بنو عمرو بن عوف مسجد قبا به نمازگاه خود گرفتند و رسول را- عليه السلام- آن جا بردند تا يك روز نماز جماعت كرد. بنو

اعمام«7» ايشان را حسد آمد بر ايشان، گفتند: ما نيز مسجدي كنيم«8» در پهلوي مسجد ايشان و از رسول در خواهيم تا آن جا نماز كند به ما، و چون ابو عامر الرّاهب آيد از شام، او را به امام آن مسجد كنيم. و اينكه ابو عامر از ايشان بود، و پدر حنظله بود- كه او را غسيل الملائكه گفتند«9». روز احد او را بكشتند و در معركه او

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج توبه. (6- 4- 2). اساس: ندارد، به قياس آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(3). آج، مج، لب: آن كردن.

(5). آج، لب: به قبح.

(7). همه نسخه بدلها: بني اعمام.

(8). مل: بكنيم.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مج: گفتندي.

صفحه : 34

را شسته يافتند، رسول را بگفتند، گفت: من ديدم فريشتگان را كه از غسل او پرداخته بودند با ابريق زرّين با آسمان مي شدند، و اينكه ابو عامر ترسا بود و راهب بود در جاهليّت، چون رسول- عليه السلام- بيامد و به پيغامبري«1»، بنزديك رسول آمد و او را گفت: اينكه دين چيست كه آوردي! رسول- عليه السلام- گفت: دين حنيفي است، دين ابراهيم، گفت: من بر آن دينم. رسول او را گفت: تو بر آن دين نه اي. او گفت:

اينكه دين ابراهيم است و لكن تو چيزي در آورده اي«2» كه از آن نيست.

رسول- عليه السلام- گفت: نه چنين است كه تو گفتي،

و لكن جئت بها بيضاء نقية،

و لكن ديني است پاكيزه روشن كه آورده ام. ابو عامر گفت: امات الله الكاذب منا«3» طريدا وحيدا غريبا، آن را كه از ما دروغ مي گويد، خداي او را بميراناد غريب، تنها، رانده. پيغامبر- عليه

السلام- گفت: آمين؟ و او را ابو عامر الفاسق خواندي«4». چون اينكه برفت، گفت: هيچ قوم را نيابم كه با تو كارزار كنند و الا«5» با ايشان باشم بر تو، در احد، و چند غزات«6» در ميان كافران با رسول و لشكر رسول كارزار كردي تا روز حنين. چون روز حنين بود و هوازن بگريختند، او نيز بگريخت و به شام شد و كس فرستاد به منافقان كه: چنداني كه تواني ساز و سلاح به دست بنهي و براي من مسجدي بنا كني كه من بنزديك قيصر روم مي شوم«7» تا از او لشكري بستانم و بيايم با محمّد كارزار كنم و ايشان را از مدينه بيرون كنم. اينكه جماعت بيامدند- و دوازده مرد بودند: ثعلبة بن خاطب بود و معتب بن قشير، و ابو حبيبة بن الازعر، و عباد بن حنيف برادر سهل بن حنيف، و حارثة بن عامر«8» و پسرانش مجمع، و زيد، و نبتل بن الحارث«9»، و بجاد بن عثمان، و بخدج، و وديعة بن ثابت، و مسجدي بنا كردند در پهلوي مسجد قبا. و مجمع بن حارثه امام مسجد بود، چون فارغ شدند بيامدند و رسول

-----------------------------------

(1). مل: بيامد به پيغمبري، ديگر نسخه بدلها: بيامد پيغامبري.

(2). مج: در او آورده اي.

(3). آو، آج، بم، لب: عنا.

(4). همه نسخه بدلها: خواندندي.

(5). آو، آج، بم، لب: الّا و من.

(6). مل: كرّات.

(7). آو، آج، بم، مل: مي روم.

(8). آو، آج، بم، مل: حارث بن عامر، چاپ مرحوم شعراني: جارية بن عامر.

(9). اساس: نفيل بن الحارث، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. [.....]

صفحه : 35

را گفتند: يا رسول الله؟ يك روز آن جا آي«1» و نماز كن

آن جا براي ما، و اينكه آن وقت بود كه رسول- عليه السلام- ساز آن مي كرد تا به غزات تبوك شود.

رسول- عليه السلام- گفت: من مشغولم، چون باز آيم آنگاه بگويم كه چگونه بايد كردن«2». چون رسول- عليه السلام- بازگشت، ايشان آمدند و گفتند: ما مي [113- پ]

خواهيم تا به مسجد ما آيي و آن جا نماز كني و دعا كني ما را به بركت. رسول به در«3» مدينه بود هنوز در شهر نرفته بود، پيراهني«4» بخواست تا در پوشد و آن جا رود. جبريل آمد- عليه السلام- و اينكه آيات«5» آورد: وَ الَّذِين َ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً وَ كُفراً وَ تَفرِيقاً بَين َ المُؤمِنِين َ، گفت: آنان كه بگيرند مسجدي، يعني بنا كنند و بسازند«6» مسجدي براي ضرار و مضرّت. و ضرار، مضارّه باشد و نصب او بر مفعول له است. و كُفراً، عطف است بر ضرار. و تَفرِيقاً، و براي تفريق و پراگندن ميان مؤمنان. وَ إِرصاداً، انتظار، و انتظار و راه پاييدن آن كس كه او كارزار كرده است با خداي و پيغامبرش پيش از اينكه، يعني ابا عامر الرّاهب تا از شام بيايد و از روم لشكر آرد.

آنگه باز گفت كفر و نفاق ايشان كه: ايشان سوگند مي خورند«7» كه ما الا خير و نيكويي نمي خواهيم. و «حسني»، تأنيث احسن باشد، و از«8» آن بود كه ايشان را رسول گفت: چرا خود به مسجد من نيايي به نماز كردن! گفتند: ما اينكه مسجد براي بيماران و پيران و ضعيفان كرده ايم كه نتوانند به مسجد تو آمدن، و براي شبهاي زمستان و روزهاي باران. و بر اينكه سوگند خوردند كه: غرض ما در اينكه باب

جز خير و صلاح نيست، حق تعالي تكذيب كرد ايشان را گفت: وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ، خداي گواهي«9» مي دهد كه ايشان دروغزن اند.

آنگاه نهي كرد رسول را، گفت: لا تَقُم فِيه ِ أَبَداً، هرگز آن جا مرو و آن جا مه ايست«10»، و نهي به ظاهر رسول راست و به معني رسول را و جمله مؤمنان را كه در آن

-----------------------------------

(1). مل: آيي.

(2). آو، آج، بم، لب: چه بايد كرد.

(3). همه نسخه بدلها: و رسول- عليه السلام- بر در.

(4). آو: پرهن، آج، بم، مل، مج، لب: پيرهن.

(5). مل: آيت.

(6). مل مسجد را بنا كردند و بسازيدند.

(7). مل، مج: مي خوردند.

(8). آو، آج، بم، مج، لب: آن.

(9). آو، آج، بم، مل، لب: گواهي، مج: گوايي.

(10). مه ايست/ مايست.

صفحه : 36

مسجد ضرار شوند. آنگه مدح كرد مسجد ديگر را، رسول- عليه السلام- چون اينكه آيات«1» آمد، مالك بن الدخشم را- و او از بني عوف بود- و معن بن عدي ّ را و عامر بن البكير«2» را گفت: بروي و به مسجد اينكه ظالمان شوي و ويران«3» بكني و بسوزي. برفتند، تا آن جا رسيدند. و مالك بن الدخشم را آن جا قبيله اي بود، برفت و پاره اي آتش آورد، و آتش در او نهادند و كساني كه آن جا بودند بگريختند. و گفتند: بعضي اهل آن«4» مسجد مقام كردند آن جا [تا]«5» آتش به ايشان رسيد و بعضي را از ايشان بسوخت، و مسجد ويران«6» شد. و رسول- عليه السلام- فرمود تا: به خاك افگن كردند و مزبله اي شد آن. و ابو عامر الرّاهب به شام بمرد غريب، وحيد، تنها«7». و كعب بن مالك در حق ّ او مي گويد:

معاذ اللّه من فعل

خبيث كسعيك«8» في العشيرة عند«9» عمرو

و قلت بان ّ لي شرفا و ذكرا فقدما بعت ايمانا بكفر

و در خبر هست كه: مجمّع بن حارثه كه امام آن مسجد بود. در عهد عمر خطاب«10» بيامد و از او امامت مسجد قبا خواست، گفت: لا و لا كرامة، نه تو امام مسجد ضرار بودي؟ گفت: مهلا يا امير المؤمنين، لا تعجل علي، ساكن باش و تعجيل مكن بر من اي امير المؤمنين؟ و اللّه كه من جوان بودم و ايشان پيران بودند و من قرآن دانستم و ايشان ندانستند، و من بر احوال ايشان مطّلع نبودم و اگر احوال ايشان و آنچه در دل داشتند من دانستمي، يك ساعت با ايشان مقام نكردمي. عمر او را معذور داشت، و امامت مسجد قبا بفرمود او را.

و عطا روايت كند كه در عهد عمر خطاب«11» شهرها كه گشاده مي شد مسلمانان

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب: آيت.

(2). آو، آج، بم، مج، لب: عامر بن السّكر، مل: عامر بن السّكير.

(6- 3). مل، مج: بيران.

(4). آو، آج، بم از. [.....]

(5). اساس: ندارد، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(7). آو، آج، بم، لب: و طريد.

(8). آو، آج، بم، لسعيك.

(9). مل، مج: عبد.

(11- 10). اساس رضي اللّه عنه.

صفحه : 37

را او مي فرمود تا آن جا مسجدها بنا [مي]«1» كردند، و نهي كرد ايشان را كه رها كنند كه كسي مسجدي در بر«2» مسجدي بنا كند، يا پهلوي مسجدي بر سبيل حسد و ضرار و منازعت.

آنگه حق تعالي فرمود رسول را كه: در آن مسجد مقام مكن«3»، آنگه مدح مسجدي ديگر كرد و گفت: لَمَسجِدٌ أُسِّس َ عَلَي التَّقوي، مسجدي را كه

بنا بر تقوي و پرهيزگاري كرده باشند از اول روز در آن جا سزاوارتر باشد كه باستي«4»، در آن جا مرداني هستند كه دوست دارند پاكيزگي«5»، و خداي تعالي پاكيزگان را دوست دارد.

مفسّران خلاف كردند در آن كه آن مسجد كدام است، عبد اللّه عمر«6» و زيد بن ثابت و ابو سعيد الخدري ّ گفتند: مسجد رسول است در مدينه. ابو سلمه گفت، از عبد الرّحمن بن«7» ابي سعيد الخدري پرسيدم، [114- ر]

گفتم: از پدر«8» چه شنيدي در اينكه مسجد كه خداي تعالي گفت: أُسِّس َ عَلَي التَّقوي مِن أَوَّل ِ يَوم ٍ، گفت، از پدر«9» شنيدم كه گفت: يك روز رسول- عليه السلام- در حجره بعضي زنان بود. من در نزديك او شدم، گفتم: يا رسول اللّه؟ آن مسجد كدام است كه خداي تعالي گفت آن را: أُسِّس َ عَلَي التَّقوي مِن أَوَّل ِ يَوم ٍ، مشتي سنگ ريزه بر گرفت و بينداخت و اشارت كرد به مسجد خود، گفت:

مسجد كم هذا مسجد المدينة،

گفت: اينكه مسجد شماست مسجد مدينه، هم ابو سعيد الخدري ّ روايت كرد گفت: يك روز مردي از بني خدره و مردي از بني عوف با يكديگر خصومت كردند در باب اينكه مسجد تا اينكه مسجد كه بنا كرده بر تقوي كدام است! خدري ّ گفت: مسجد رسول است. عوفي گفت: مسجد قباست. پيش رسول آمدند به حكومت، رسول- عليه السلام- گفت:

مسجد مدينه است. إبن بريده و إبن زيد و عروة بن الزّبير گفتند: مسجد قباست، و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: برابر.

(3). همه نسخه بدلها: قيام مكن.

(4). آو، آج، بم، مل، لب: بايستي، مج: بائستي.

(5). آو، آج، بم،

مج، لب: دوست دارنده پاكيزي اند.

(6). مل: عبد اللّه عوف.

(7). اساس: عبد اللّه بن، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). مل، مج، لب: پدرت.

(9). همه نسخه بدلها: پدرم. [.....]

صفحه : 38

اينكه روايت علي ّ بن ابي طلحه است از عبد اللّه عباس. قوله: من اوّل يوم احق، «من»، ابتداي غايت است، و گفته اند: «من» در امكنه باشد و «مذ» در ازمنه، و لكن توسّع كرد چنان كه زهري گفت:

لمن الدّيار بقنّة«1» الحجر اقوين من حجج و من شهر

قوله: أَحَق ُّ أَن تَقُوم َ فِيه ِ، سزاوارتر و حق تر آن است كه اينكه جا باشي با آن كه آن جا بودن قبح«2» و معصيت است بر معني آن كه، اگر قيام در آن مسجد حق بودي هم آن اوليتر بودي كه [در مسجد]«3» اينكه جات مقام كردي، و علي هذا قولهم: فعل الواجب اولي من تركه، و فعل الندب خير من فعل القبيح. و اگر چه در قبيح و ترك واجب خيري و صلاحي نباشد. و گفته اند علي ظاهر الحال، پيش از آن كه حال ايشان در آن ظاهر شد و پرده نفاق ايشان دريده شد آن مسجدي بود و عبادتگاهي في القيام فيه«4» خير و صلاح و قيل علي ظنّهم و اعتقادهم ان ّ لهم فيما«5» فعلوه خيرا، براي آن كه ايشان براي ظن ّ و اعتقاد خير و صلاح مي كردند، و اگر چه ظن ّ خطا بود و اعتقاد جهل، و علي هذا قوله: أَ ذلِك َ خَيرٌ نُزُلًا أَم شَجَرَةُ الزَّقُّوم ِ«6»، و قوله: ... أَ ذلِك َ خَيرٌ أَم جَنَّةُ الخُلدِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ«7».

قوله: فِيه ِ فِيه ِ رِجال ٌ، اوّل ظرف قيام است و دوم ظرف كون الرّجال. و

قوله:

يُحِبُّون َ أَن يَتَطَهَّرُوا، در جاي صفت مردان«8» است، اي محبون للتطهر. وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُطَّهِّرِين َ، اي المتطهرين، آنگه ادغام كرد چنان كه در نظاير او برفت.

قوله: أَ فَمَن أَسَّس َ بُنيانَه ُ، قرّاء خلاف كردند، نافع خواند و إبن عامر: اسّس، به ضم ّ همز«9» و كسر «سين» علي ما لم يسم ّ فاعله بُنيانَه ُ به رفع. باقي قرّاء، أَسَّس َ، به فتح همزه «و سين» علي الفعل المستقيم، بُنيانَه ُ به نصب علي المفعول به. و در شاذّ عماره خواند: آسس علي وزن آمن. و افعل و فعّل در تعديه يكي باشند«10» بر قراءت آن

-----------------------------------

(1). اساس: نقيّة، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(2). آو، آج، بم، مل، مج: قبيح.

(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، مج، لب: فيها.

(5). آو، آج، بم: فيها.

(6). سوره صافات (37) آيه 62.

(7). سوره فرقان (25) آيه 15.

(8). اساس: مراد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(9). همه نسخه بدلها: همزه.

(10). آو، مل، لب: باشد.

صفحه : 39

كس كه بر فعل مستقيم خواند، اسّس معني آن باشد كه: آن كس كه بناي خود يعني بناي مسجد بر تقوي و پرهيزگاري نهد و رضاي خداي تعالي، بهتر باشد يا آن كه بناي بنيت خود بر كرانه چاهي«1» ويران«2» يا چاله اي ويران نهد كه فرو شود و يا [او]«3» را با خود به دوزخ فرو برد. و قراءت آن كس كه بر فعل مجهول خواند، معني همان باشد براي آن كه، اگر چه او تولّاي بنا كند بر نفس خود يا ديگران كنند هم براي او كنند و به امر او كنند، و اينكه جا تقدير محذوفي ببايد كردن تا معني روشن شود، و

تقدير آن باشد كه: افمن اسّس بنيانه له، آن كس بهتر باشد كه بنا براي او كه كنند بر تقوي و رضوان كنند، يا آن كه بناي«4» شَفا جُرُف ٍ نهند، يا تقدير بر حذف مضاف بايد كردن و اقامة المضاف اليه مقامه، و التقدير: ابناء من اسس بنيانه علي تقوي [من الله و رضوان خير]«5» گفت: بناي آن كس كه بناي او بر تقوي كنند به باشد يا بناي آن كس كه بر خلاف اينكه باشد! و بر هر دو قراءت اينكه تقدير مطّرد باشد و معادله«6» و مساوات روا بود كه بين البانيين باشد [علي ظاهر الكلام. و روا باشد كه بين البنائين«7» باشد]«8» علي هذا التّقدير. و همزه در اوّل آيت استفهام راست به معني انكار. و «اس ّ»، قاعده و بنياد ديوار باشد، و كذلك الاساس. و جمع لأس، اساس.

و بنيان مصدر است، چون: سبحان و غفران، و واحدش بنيانة«9» باشد، كضرب و ضربة، قال أوس:

كبنيانة القري ّ موضع رحلها«10» و آثار نسعيها من الدّف ابلق

[114- پ]

ابو علي گفت اينكه، و گفت: روا نباشد كه «بنيان» جمع «بنا» باشد كه آن جمع كه بر وزن فعلان باشد، كقضبان و زغفان واحدش«11» بر فعيل باشد، كقضيب و رغيف، و «تا» ي وحدان در او نشود چنان كه شاعر گفت: در بنيانة، و

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب يا گوي.

(2). آو، آج، بم، مج: بيران.

(8- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، مل، مج او. [.....]

(5). اساس: ندارد، به قياس ديگر نسخه بدلها و با توجّه به قرآن مجيد، افزوده شد.

(6). مل: معادات.

(7). آج: بنانين.

(9). مل: بنيت.

(10). آو، آج،

بم: رجلها.

(11). اساس: جمعش، به قياس با نسخه لب، تصحيح شد.

صفحه : 40

انما در مصادر باشد، كضرب و ضربة، و قطع و قطعة، و قال أبو زيد: بنيت ابني بنيا و بنيانا و بناء و بنية، و جمعها«1» بني، و انشد«2»:

بني السماء فسوّيها ببنيتها و لم تمدّ باطناب و لا عمد

پس، بنا و بنية، مصدر است و براي اينكه بنا در برابر فراشا نهاد، في قوله: جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً«3» ...، و البنية البقعة المبنية، فعيلة«4» بمعني مفعول«5»، و تسمي«6» الكعبة بنية، و بناء وضع آلت باشد بعضي بر بعضي به وجه«7» التزاق، و اس ّ الحايط حيفته«8» باشد. و قوله: عَلي تَقوي مِن َ اللّه ِ وَ رِضوان ٍ، جار و مجرور است در محل حال است، و التقدير: افمن اسس بنيانه متقيا مرضيّا للّه تعالي. و كذلك قوله:

عَلي شَفا جُرُف ٍ هارٍ، و التّقدير: مخاطرا، مجارفا، مغرّرا، ملقيا نفسه و بناه في الخطر.

و رضوان مصدر است، و مراد به او رضاي خداي است- جل جلاله. و لفظ «خير» و «شر»، صالح باشد دو معني را: يكي تفضيل و يكي بلا تفضيل را. و در آيت تفضيل«9» راست، هر كجا قرينه «من» باشد معني تفضيل بود، [يقال]«10»: هذا خير من ذلك و فلان شر من فلان. و آن جا كه «من» نباشد، تفضيل نباشد، چنان كه شاعر گفت:

و الخير«11» و الشر مقرونان في قرن فالخير متبع و الشر محذور

اما قوله تعالي: وَ افعَلُوا الخَيرَ«12» ...، محتمل است هر دو را: الفعل الخير، و الافضل من الافعال. و شَفا، كرانه چاه باشد، يقال: شفا البئر، و شفير الوادي و ضفة النهر. و حافة الشي ء

و جانبه«13». و حد الدّار و حاشية الكتاب و طرة الثوب. و التثنية شفوان، و «الف» او منقلبه«14» است از «واو»، به دلالت تثنيه [كه]«15» گفتيم. و در جُرُف ٍ، دو قول گفتند، يكي: «بئر لم تطو»، چاهي ناپيراسته و به سنگ برنياورده.

-----------------------------------

(1). اساس: جمعا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(2). مج شعر.

(3). سوره بقره (2) آيه 22.

(4). اساس: فعيل، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: مفعولة.

(6). آو، آج، بم، مل، لب: يسمّي.

(7). همه نسخه بدلها: بر وجه.

(8). مل، لب: جنبه، لب: حينه. [.....]

(9). مل: بلا تفضيل.

(15- 10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(11). آو، آج، بم: فالخير.

(12). سوره حج (22) آيه 77.

(13). آو، آج، بم، لب: الشّي ء جانبه.

(14). آو، آج، بم، لب: منقلب.

صفحه : 41

و الجرف، ايضا: الهوة، چاله اي باشد كنارها به باران ويران شده«1»، و اصله من اجتراف الشي ّء و اقتلاعه، يقال: جرف السيل الارض و اجترفه، آن باشد كه زمين بكند و خاك از و ببرد. [و منه: المجرفة لآلة الجرف.]«2» و قوله: هار، از مقلوب است، و اصله: هائر من هار يهور هورا، فهو هائر و تهوّر تهورا و انهار«3» انهيارا، و يقال ايضا: هار يهار، كهاب يهاب، و خاف يخاف. و «الف» او، منقلبه است از «واو» و معناه سقط. و الهائر السّاقط، و مثله في القلب من قول«4» الشّاعر:

لم يعقني عن هواها عاق

اي عائق، و قوله ايضا [شعر]«5».

اث به الأشاء و العبري

اي، لائث، اي دائر مطيف، و الاشاء«6» النخل، و العبري ّ السّدر ألذي علي شاطي«7» الانهار. و منه قولهم: شاكي السّلاح و شائك السّلاح، اي تام«8» السّلاح. فَانهارَ بِه ِ، اي

سقط بصاحبه و اوقعه من الانهيار«9»، و آن كناره حوض و جوي بريهيدن«10» باشد صاحبش را و بنا كننده اش را در آتش دوزخ افگند و فرو [شود]«11» آن با صاحبش به آتش دوزخ.

روايت كرده اند از جابر عبد اللّه الانصاري ّ كه او گفت: آن جا بگذشتم دود ديدم كه از آن جا مي برآمد«12». روايت«13» كردند كه: مردي بقعه اي از آن جا بر كند دود از او بر آمد.

خلف بن ياسين الكوفي ّ گويد: با پدرم به حج رفتم به آن مسجد رفتم كه پيغامبر- عليه السلام-«14» به دو قبله در او نماز كرد«15»، و محراب او به جانب بيت المقدس بود و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بيران شده.

(2). اساس: ندارد، به قياس آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: و انهارا.

(4). همه نسخه بدلها: القلب قول.

(5). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد.

(6). اساس: الاشياء، به قياس به نسخه مج، تصحيح شد.

(7). اساس: ساق، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(8). مج: تمام. [.....]

(9). بم: الانهار.

(10). آو، بم: ريهيدن، آج، لب: رهيدن.

(11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(12). آو، آج: بر مي آمد.

(13). همه نسخه بدلها: و روايت.

(14). مل در او بود.

(15). مل: كرده بود.

صفحه : 42

اينكه در روزگار بني اميّه بود. چون كار با ابو جعفر المنصور«1» افتاد، بفرمود تا قبله بگردانيدند، گفت«2»: نبايد«3» كه«4» كسي كه نداند«5» به آن قبله نماز كند يعني مسجد قبا، و اينكه عمارت كه امروز هست آن است كه منصور كرد بر دست عبد الصّمد بن علي گفت: و مسجد ضرار ديدم ويران شده«6» و دود از وي بر آمد و امروز مزبله است. وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ

الظّالِمِين َ، خداي راه ننمايد به بهشت كافران را.

لا يَزال ُ بُنيانُهُم ُ الَّذِي بَنَوا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِم، حق تعالي باز نمود در اينكه آيت كه: كردن آن مسجد علامتي است ايشان را بر نفاق [115- ر]

و كفرشان، و كردن آن بنا در دل ايشان شكّي و نفاقي شده است ثابت كه زايل نشود تا دل ايشان بر جاي باشد مگر دلهاشان پاره پاره كنند، و اينكه خبر باشد از آن كه: ايشان بر كفر ميرند«7» و رجوع و نزوع نكنند از كفر. بعضي گفتند، مراد آن است كه: ايشان مولع بودند بر آن كردن و پنداشتند كه مي كنند چنان كه قوم موسي را گمان بود در عبادت عجل. اينكه قول عبد اللّه عباس است و إبن زيد. كلبي گفت: حسرة و ندامة«8»، براي آن كه ايشان پشيمان شدند بر آن بنا كردن، نه پشيماني توبه، پشيماني آن كه رنجشان ضايع شد و مال تلف و مقصود ناحاصل. سدي گفت و مبرد و حبيب: لا يزال هدم بنيانهم ريبة، اي حزازة و غيظا، ويران كردن«9» آن بنا در دلهاشان خشمي و اندوهي گشت ثابت، دايم و مقيم كه زايل نشود از دلهاي ايشان. إِلّا أَن تَقَطَّع َ قُلُوبُهُم، إبن عامر و حمزه و حفص و ابو جعفر و يعقوب، به فتح «تا» خواندند، بر آن كه فعل دل را باشد باسناد الفعل اللّازم الي القلوب، و الاصل: الا ان تتقطع«10»، به «تائين»، الّا كه دلهاي ايشان پاره پاره شود، و باقي قرّاء به ضم ّ «تا» خواندند بر فعل مجهول اسناد كرده با مفعول:

إِلّا أَن تَقَطَّع َ قُلُوبُهُم، الّا كه دلهاي ايشان پاره پاره كنند پس آن زايل شود به

زوال القلوب. و براين وجه كه تفسير داديم استثناي متّصل باشد، و اگر تفسير بر آن نهند

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب: ابو جعفر منصور.

(2). همه نسخه بدلها: گفتند.

(3). آو، آج، بم، مل: بيايد.

(4). آو، آج، بم، لب: تا.

(5). آو، آج، بم، لب: باز نداند.

(6). آو، آج، بم، مل، مج: بيران.

(7). لب: مي بميرند. [.....]

(8). آو، آج، بم: حسرت و ندامت.

(9). همه نسخه بدلها: بيران كردن.

(10). اساس: تقطّع، به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 43

كه: الا ان يموتوا«1»، الّا كه بميرند. و قوّت اينكه قول، قراءت ابي است: في قلوبهم حتّي الممات، و قوله: تَقَطَّع َ قُلُوبُهُم، عبارت باشد از آن كه بميرد و دلهاشان بپوسد و بريزد. بر اينكه وجه«2»، استثناي منقطع باشد، و اگر به جاي«3» إِلّا در اينكه آيت كه به معني استثناست «الي» بنهند، معني«4» همان باشد براي آن كه «الي» انتهاي غايت را بود، و استثنا اينجا از زمان مستقبل باشد، و زمان مستقبل را نهايت به او رسد، و مثله قولهم«5»: لالزمنّك او تعطيني حقي. معني«6» محتمل است هر دو وجه را، الي ان تعطيني و الا أن تعطيني حقي. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، و خداي تعالي داناست به آنچه در دلهاي ايشان است، حكيم است در آنچه فرمود از هدم و احراق مسجد ضرار.

قوله: إِن َّ اللّه َ اشتَري مِن َ المُؤمِنِين َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم بِأَن َّ لَهُم ُ الجَنَّةَ، خداي- جل جلاله- چون حديث كافران و منافقان بكرد و باز نمود كه ايشان به آنچه مي كنند مستحق ّ كشتن اند، مسلمانان را ترغيب كرد بر جهاد ايشان، گفت: إِن َّ اللّه َ اشتَري، خداي بخريد از مؤمنان جانها و مالشان به آن كه به بها بهشت بدهد.

محمّد

بن كعب القرظي ّ گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون انصاريان ليلة العقبه با رسول اللّه بيعت كردند به مكه- و ايشان هفتاد مرد بودند- عبد اللّه رواحه گفت: يا رسول اللّه؟ شرطي كه خداي را با ما هست و شرطي كه تو را هست با ما بگو، گفت:

امّا شرط خداي من آن است كه: [او را پرستي و به او شرك نياري و انباز نگيري. و شرط من آن است كه:]«7» آنچه جان و مال خود را از آن حمايت كني مرا از آن حمايت كني. گفتند: كرديم يا رسول اللّه؟ فما لنا، ما را چيست! گفت: الجنة، بهشت شما راست. گفتند: ربح البيع لا نقيل و لا نستقيل، ما قيله نكنيم و قيله نخواهيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

اهل اشارت گفتند: قيمت متاع به سه چيز پيدا شود: به مشتري و دلّال و بها.

-----------------------------------

(1). مل، مج: تموتوا.

(2). آو، بم: دو وجه.

(3). آو، آج، بم، لب اينكه.

(4). آو، آج، بم، لب: به معني.

(5). اساس: قوله، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). آو، آج، بم، لب: به معني.

(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 44

چون مشتري جليل«1» بود و دلّال نبيل بود و بها جزيل بود، لا جرم متاع نفيس شد پس از آن كه خسيس بود. جليل«2» شد پس از آن كه ذليل بود، كثير شد پس از آن كه يسير بود، كبير شد پس از آن كه صغير بود، رفيع شد پس از آن كه وضيع بود، مالك شد پس از آن كه هالك بود، شريف شد پس از آن كه ضعيف بود، كامل شد

پس از آن كه خامل بود، عظيم شد پس از آن كه ذميم«3» بود، علي ّ شد پس از آن كه دني بود، ثمين شد پس از آن كه مهين بود، اينكه اوصاف نفس مؤمن است و مالش. إِن َّ اللّه َ اشتَري، [خداي]«4» خريدار است و دلّال محمّد مختار است، و بها بهشت دار القرار است، به آن«5» مشتري و دلال و بها، متاع قيمتي شد«6».

بعضي اهل [115- پ]

اشارت گفتند: نعم المشتري المولي، و نعم الدلال المصطفي، و نعم الثمن جنة المأوي، نعم المشتري رب ّ البرية، و نعم الدلال خير البرية، و نعم الثّمن عيشة رضية، نعم المشتري الملك الجبّار، و نعم الدّلال سيد الابرار، و نعم الثّمن دار القرار، نعم المشتري الرب«7» الرحيم، و نعم الدلال الرّسول الكريم، و نعم الثمن جنة النعيم.

سؤال كردند كه: چرا نگفت كه بهشت مي فروشم، گفت: بنده مي خرم، گفتند: براي آن كه آن كس كه چيزي فروشد يا از حاجت فروشد يا براي سود، و اينكه هيچ دو بر خداي روا نيست. گفت: مرا بهشت بهاي نيست و لكن بنده در خور است. پس او بنده خراست از آن كش بنده در خور است. دگر آن كه، اگر گفتي من بهشت مي فروشم، كه زهره داشتي كه گفتي من بهشت مي خرم، يا من بهاي بهشت دارم؟ بهشت ناخريده ماندي و بنده از اينكه خير بريده، پس يأس پديد آمدي و افلاس پيدا شدي. قوله: مِن َ المُؤمِنِين َ، گفت: مرا اينكه مبايعت و مشارات با مؤمنان است كه كافر مرا نشناسد، و آن كه كسي را نشناسد چيزي قيمتي از او به بهاي اندك بخرد.

دگر آن كه، كافر را آن منزلت ننهم كه

با او مبايعت كنم. تا از تو متابعت نباشد از او

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مج: خليل.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: خليل.

(3). آو، آج، بم: دميم.

(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: به اينكه.

(6). مل، لب: باشد.

(7). آو، آج، بم، لب: الولي.

صفحه : 45

مبايعت نباشد، چون تو از متابعت«1» فرمان او استنكاف كني، او از مبايعت مال و جان تو رغبت نمايد. دگر آن كه [اينكه]«2» مبايعت در سراي شرع مي رود و شارع در اينكه ميانه دلّال است، آن كه به اينكه سراي حاضر نيايد و به اينكه دلالت«3» معرفت ندارد، اينكه دلّال او را كي رسد كه مبايع ما باشد نه مبايع ما نبود تا متابع«4» ما نبود، فَاتَّبِعُونِي يُحبِبكُم ُ اللّه ُ ...«5»، دعوي دوستي او مي كني كمر خدمت ما بر ميان بند تا از او به جزا«6» محبت يابي. قُل إِن كُنتُم تُحِبُّون َ اللّه َ فَاتَّبِعُونِي يُحبِبكُم ُ اللّه ُ«7»، آن كه خواهد كه چيزي خرد اوّل به دلّال شود تا دلّالش دلالت كند، و آن كه چيزي بهايي دارد، به دلّال تسليم كند تا دلّال عرض كند تا كه را [رغبت]«8» ثابت باشد. كافر را جان و مال بهاي«9» نيست، لا جرم بر اينكه درگاهش«10» رواي«11» نيست. و آن جان و مال كه به اينكه بها بهاي نيست در خود بس«12» بهاي نيست. هر كه چيزي با بها دارد در اينكه درگاه پر بها دارد، پس اول از تو معرفت بايد تا از دلالت شفقت بود كه: ... وَ كان َ بِالمُؤمِنِين َ رَحِيماً«13». تا از مشتريت«14» صفقه [بود]«15» كه: إِن َّ اللّه َ اشتَري مِن َ المُؤمِنِين َ، تا تو بيگانه باشي او

را چه كرا«16» كند كه با تو شراء كند، و چون آشنا شدي او را چه منع كند از آن كه با تو بيع كند. پس اوّل قدم در نه، دست بيعت«17» بده تا به نوبت دوم به صفقه بيع دست بر دست زنند، پاي در نه و دست بده و جان و مال از دست بده تا چو مالت نباشد، مآلت باشد، و چون جانت نباشد جنانت باشد. تا تو مالك خودي، تو را جز مالك مالكي نباشد، و آن را كه مالك، مالك بود«18» به غايت هالك بود. چو«19» از

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم و. (15- 8- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: دلّال.

(4). اساس: تو، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(7- 5). سوره آل عمران (3) آيه 31.

(6). آو، آج، بم، لب: از او جزاي.

(9). آو، آج، بم، لب: بهايي.

(10). آو، آج، بم: دكانش.

(11). آو، آج، بم، لب: روايي.

(12). آو، بم، لب: او را بر خودش.

(13). سوره احزاب (33) آيه 43. [.....]

(14). بم: مشتري.

(16). كرا/ كري.

(17). آو، آج، بم، لب: دست به بيعت.

(18). اساس: نبود، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(19). همه نسخه بدلها، بجز مج: چون.

صفحه : 46

ملك خود بيزار شدي، به ملك من در آمدي لا جرم فردا مالك را با ملك و ملك [من]«1» كار نبود و بر مملوكان راه نبود كه: ... ما عَلَي المُحسِنِين َ مِن سَبِيل ٍ«2».

قوله: أَنفُسَهُم، تنها و جانهاي ايشان. نفس مؤمن با مدينه اي ماند يا شهرستاني است«3» و جوارح او سواد و رستاق«4» آن است، و عروقش مجاري مياه و جويهاي آن است، و حواسّي«5»

كه بر روي اوست«6»، بروج آن است و آن شهرستاني است خوش و آبادان، نزه و جامع. قال اللّه تعالي: وَ البَلَدُ الطَّيِّب ُ يَخرُج ُ نَباتُه ُ بِإِذن ِ رَبِّه ِ«7».

آنگه اينكه مدينه را چهار حدّ است: يكي، با آدم«8» ابو البشر است: خَلَقَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ«9» ...، و يكي با ابراهيم: مِلَّةَ أَبِيكُم إِبراهِيم َ«10»، يكي با محمّد مصطفي:

لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم«11» ...، يكي با پدرت: ادعُوهُم لِآبائِهِم هُوَ أَقسَطُ عِندَ اللّه ِ«12».

و اينكه مدينه را چهار در است: يكي، بر توحيد و شهادت گشاده، و ديگر به راه صدق«13» و زهادت نهاده، و يكي با اخلاص و طاعت، و يكي با جمعه و جماعت. اي عجب اگر مدينه خربه تو را چهار در مي بايد«14»، علم رسول را يكي«15» نبايد!

نيز مالت را چهار حدّ است: يكي با زكات، يكي«16» با صدقات، يكي«17» با نفقات، چهارم با صلات.

بعضي اهل علم گفتند: اشتري، به معني اختار«18» است، چنان كه گفت:

أُولئِك َ الَّذِين َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدي«19» ...، اي اختاروا الضلالة علي الهدي، گفت: نفس مؤمن اختيار كردم كه او مرا اختيار كرد، و او را [116- ر]

خواستم كه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). سورة توبه (9) آيه 91.

(3). آو، آج، بم، لب: با شهرستاني و.

(4). آج، لب: روستاق.

(5). آج، مل، مج، لب: حواشي.

(6). آو، بم: بروي است، آج، لب: بر او بست.

(7). سوره اعراف (7) آيه 58.

(8). آو، آج، بم، لب كه.

(9). سوره نساء (4) آيه 1. [.....]

(10). سوره حج (22) آيه 78.

(11). سوره توبه (9) آيه 128.

(12). سوره احزاب (33) آيه 5.

(13). آو، آج، بم، لب: مصدّق، مل، مج: راه به صدق.

(14). همه نسخه بدلها مدينه.

(15). همه نسخه بدلها: يك

در.

(17- 16). همه نسخه بدلها: ديگر.

(18). همه نسخه بدلها، بجز مل: اختيار.

(19). سوره بقره (2) آيه 16 و 175.

صفحه : 47

او مرا خواست، منافق مرا نخواست، نخواستمش، وَ لكِن كَرِه َ اللّه ُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم«1» ...، چون مالش مرا نشايست، گفتمش: [قُل أَنفِقُوا طَوعاً أَو كَرهاً لَن يُتَقَبَّل َ مِنكُم«2» ...]«3»، مؤمن چون مرا اختيار كرد، منش اختيار كردم. هُوَ اجتَباكُم«4» ...، و مال براي چون من دارد«5» من بستدم از او، وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ«6» ...، نه هر درختي بستان را شايد، نه هر نباتي ريحان باشد، و نه هر تني و مالي درگاه ما را شايد.

اشارة اخري: عزيز مصر يوسف را بخريد و خواص ّ اهلش را به خدمت او مشغول كرد و اهلش را گفت: أَكرِمِي مَثواه ُ«7» ...، همچنين حق تعالي چون تو را بخريد ملائكه ملكوت را به خدمت تو مشغول كرد تا بهري حافظان تواند، و بهري دبيران تواند. و بهري خازنان تواند، و بهري پايمردان و و كيل دران«8» و عذر خواهان تواند، ... وَ يَستَغفِرُون َ لِلَّذِين َ آمَنُوا«9». اشارة اخري: زليخا يوسف را بخريد و به خانه برد و همه دل بدو داد و او را به منزل كرامت و لطافت فرود آورد و آنگه محبوسش كرد، آنگه مملكت بدو«10» افتاد بعد الحبس حق تعالي همچنين تو را بخريد، به انواع اكرام و اعزاز بنواخت، وَ لَقَد كَرَّمنا بَنِي آدَم َ«11» ...، در دنيات بازداشت كه.

الدّنيا سجن المؤمن.

آنگه در زندان با توبه راز«12» درآمد، از سر ناز با تو راز كرد كه:

13»14» من دعاني اجبته، و من سألني اعطيته، و من اطاعني« شكرته، و من عصاني سترته، و من قصدني ابقيته«، و من عرفني

حيرته، و من احبّني ابتليته، و من احببته قتلته، و من قتلته فعلي

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيه 45.

(2). سوره توبه (9) آيه 53.

(3). اساس: ندارد، به قياس نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(4). سوره حج (22) آيه 78.

(5). همه نسخه بدلها: چون براي من داد. [.....]

(6). سوره توبه (9) آيه 104.

(7). سوره يوسف (12) آيه 21.

(8). مل: وكيلداران.

(9). سوره مؤمن (40) آيه 7.

(10). مج: با او.

(11). سوره بني اسرائيل (17) آيه 70.

(12). اساس: برانوا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(13). آج، لب: اعطاني.

(14). مل: ابغته.

صفحه : 48

الله ديته، و من علي ديته فأنا ديته}

، گفت هر كه مرا بخواند اجابت«1» كنم، و هر كه از من بخواهد بدهمش، و هر كه طاعت من دارد شكرش كنم، و هر كه در من عاصي شود بپوشم«2» او را، و هر كه قصد من كند«3» مقصودش در كنار«4» نهم، و هر كه مرا شناسد متحيّرش«5» كنم، و هر كه مرا دوست دارد به بلاش«6» ابتلا كنم، و هر كه را دوست دارم او را بكشم، و هر كه را«7» من كشم ديت من دهم، و آن را كه ديت من دهم، ديت او من باشم، قال الشّاعر:

و لقد هممت بقتلها من حبّها كيما تكون خصيمتي في المحشر

طمعا يطول علي الصراط وقوفنا فتلد عيني من فنون المنظر

فنكون اول عاشقين تحاكما يوم القيامة و الخلايق حضّري

آنگه پس از حبس و قتل، پادشاهي به دست تو دهد كه: وَ إِذا رَأَيت َ ثَم َّ رَأَيت َ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً«8».

اشارة أخري: تو را بخريد تا ابليس طمع بردارد و بداند كه تو ملك اويي، گرد تو نگردد، پس اگر

ابلهي از جمله شما با او بيعي«9» كند«10»، بيع او باطل باشد كه بيع بر«11» بيع باطل باشد«12» چنانستي كه حق تعالي گفت: تو را نفسي هست و مالي و هر دو محنت و آفت تو است، نفس دشمن تو است و مال فتنه تو و مرا بهشتي است كه مرا از آن به«13» چيزي نيست، و لكن مرا به كار نيست. آن آفت بيار و به اينكه نعمت«14» بدل كن، جان بده«15» و جنان«16» بستان، و مال بده و رضاي خداي رحمن بستان.

اشارة اخري: آن رفوگر جامه خلق بخرد، و آن رايض اسب توسن بخرد، و آن

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز بم: اجابتش.

(2). همه نسخه بدلها: باز پوشم.

(3). همه نسخه بدلها: هر كه به من آيد.

(4). آو، آج، بم، لب: كنارش.

(5). آو، آج، بم، لب: والهش. [.....]

(6). آو، آج، بم، مج، لب: به بلايش.

(7). آو، آج، بم، مج، لب: آن را كه، مل آن كه را.

(8). سوره انسان (76) آيه 20.

(9). آو، آج، بم، لب: بيعتي.

(10). همه نسخه بدلها آن.

(11). همه نسخه بدلها سر.

(12). همه نسخه بدلها اشارة اخري.

(13). آو، آج، بم، مل، لب: بهتر.

(14). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: اينكه نعمت ببر.

(15). اساس: بديه، به قياس نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد، همه نسخه بدلها: تن بده.

(16). مل: جان.

صفحه : 49

صاحب بصيرت متاع بد بخرد، چه گويند ايشان را چه خواهي كردن«1»! گويند:

اصلاح«2» اينكه به دست ما راست شود، آنگه آن را به رياضت و اصلاح به حد صلاح برند. همچنين حق تعالي بنده بر عيب بخريد و او را بپسنديد و عيبها بر او بپوشيد و گناهش«3»

بيامرزيد.

اشارة اخري: پادشاه چون ضيعتي ويران«4» بخرد چون به دست او افتد، معماران برگمارد و آن را تيمار بدارد و به حال عمارت باز آرد تا هر كه ببيند باز نشناسد.

همچنين حق تعالي بنده اي بر عيب«5» بخريد و او را به توفيق موفّق كرد و به تأييد مؤيد و به تسديد مسدّد كرد، و بر جمله«6» مكرّم كرد تا آثار رحمت و حسن نظر او بر آن پيدا شد.

اشارة اخري: در خبر است كه جابر روايت كرد كه: در بعضي سفرها«7» با رسول- عليه السلام- بوديم«8». مردي شتري داشت ضعيف بد مرد بازو«9» درمانده بود نمي رفت و تكليف مرد شده بود«10» و كس نمي خريد و كاري نمي كرد. بر رسول آمد و بازو«11» شكايت كرد«12». رسول- عليه السلام- گفت: مرا فروش«13» [116- پ]

گفت: يا رسول اللّه چه خواهي كردن آن را! آن به هيچ كار نيايد، گفت: رواست.

رسول- عليه السلام- آن را«14» بخريد. در خبر است كه چون از ملك آن مرد با ملك رسول افتاد، قوّت گرفت و به نشاط شد و در لشكر از پيش همه اشتران بودي«15». اگر حسن«16» ملكت رسول بر شتري پيدا شد، حسن ملكت مالك الملوك«17» بر بنده عاصي پيدا شد چه عجب«18».

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب اينكه، مل، مج اينكه را.

(2). همه نسخه بدلها: صلاح.

(3). همه نسخه بدلها: گناهانش. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: بيران.

(5). مج: پر عيب.

(6). همه نسخه بدلها: به رحمت.

(7). آو، آج، بم: سفر.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مج: بودم.

(9). آو، آج، لب: با او، مل: به آن، مج، تا او.

(10). مج: نشده بود.

(11). مل، مج: با او.

(12). مج: استكانت كرد.

(13). مل: به من فروش اينكه

را.

(14). همه نسخه بدلها: او را.

(15). آو، آج، بم، لب: رفت.

(16). مج: حق ّ.

(17). مج، لب اگر. [.....]

(18). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج بود.

صفحه : 50

جابر بن عبد اللّه الانصاري مي گويد: اينكه شتر پيش من«1» بود و رسول آن را به من سپرد، به بدر حاضر آمد و به احد حاضر آمد و به حديبيّه حاضر آمد. رسول- عليه السلام- او را به من بخشيد، من داشتم او را تا پير شد تا در عهد عمر خطاب«2». آنگه در پيش عمر شدم، گفتم: چه گويي شيخي را كه به بدر و احد و حديبيه با ما حاضر بود، و امروز از او كاري نمي آيد! گفت: آن كيست! گفتم: اينكه شتر رسول است، آن را از من به بهاي گران بخريد و آزاد كرد و در ميان شتر صدقه كرد تا مي چريد و كس را بر او سبيل«3» نبود، اگر خريده رسول و آزاد كرده عمر، كس را بر او راه نبود«4»، تو خريده خدايي و اميد است كه آزاد كرده او باشي، همانا در دنيا شيطان را بر تو راه نبود و در قيامت نيران را.

اشارة اخري: كسي چيزي خرد معيوب«5» و او عيب [آن]«6» نداند در شرع او را بود كه به عيب او را رد كند چون عالم باشد به عيب آن پيش از عقد بيع او را نرسد كه به عيب رد كند، حق تعالي تو را بخريد و عالم بود به عيوب تو، اشتراك«7» علام الغيوب بسائر العيوب، اميد آن است كه چون تو را با همه عيب قبول كرد، به گناهت رد نكند تا در بندگي او بماني

كه تو را بندگي او به از آزادي ديگران- شعر:

آزاد مكن ز بندگي هيچ مرا كاين«8» بندگي از هزار آزادي به

اشارة اخري: مردي بنده اي خرد«9» و آنگه او را به نام آزاد«10» بخواند«11»، بنزديك بعضي فقها آن است كه آن عتق«12» است، [به آن آزاد شود]«13». حق تعالي تو را بخريد و به نام خود [ت]«14» برخواند، او را نام مؤمن است. تو را مؤمن خواند، اميد آن است كه همنام خود را از آتش دوزخ آزاد كند.

اشارة اخري: بو بكر ورّاق«15» گفت: بنده را هيچ نباشد كه بدان تقرّب كند به

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: بر من.

(2). اساس رضي اللّه عنه.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: سبيلي.

(4). لب: نبودي.

(5). همه نسخه بدلها: معيب. (14- 13- 6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(7). مل: اشتري.

(8). مج: آن.

(9). آج، لب: خريد.

(10). آو، آج، بم، مل، لب: آزادان، مج: آزان.

(11). مل، مج: برخواند.

(12). آج: عتيق.

(15). همه نسخه بدلها: أبو بكر ورّاق. [.....]

صفحه : 51

خداي جز مال و جان، حق تعالي گفت: هر دو به من فروش تا آن طاعت كه بدان هر دو كني بدو معجب نشوي كه تصرّف در ملك غيري كرده باشي، عجبت نرسد تا عجب تو طاعت تو را حقير نكند،

1»2» لو لم« تذنبوا فخشيت« عليكم ما هو اشد من ذلك العجب العجب.

اشارة اخري: نفس و مال از تو بخريد تا بدان با مردم خصومت نكني، نگويي:

مالي و حالي و احوالي و جمالي، و في ارتقاء المنازل جلالي و افراسي و جمالي و شائي«3» و غنمي و ماشيتي و مالي و نعمي و جودي بها و كرمي، براي آن كه كس

براي كس با مردمان«4» خصومت نكند تا از اينكه دردسر مسلّم باشي و بر مردمان عزيز و مكرم باشي.

اشارة اخري: تن و مال از تو بخريد تا از هر دو به [در]«5» آيي، تو ماني و دل، به دل تا بر او ناز كني، و به دل باز و«6» راز كني از دل بر او ذل كني، دلت بدو متطلّع«7» باشد و او بر دلت مطّلع باشد.

اشارة اخري: هر كه او بنده اي خرد و بنده را مالي باشد، مال و بنده سيّد را باشد جز كه سيّد مال بر حال خود رها كند تا بنده آزاد شود مال او را باشد، حق تعالي گفت: مرا به مال تو حاجت نيست، وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ فَلِأَنفُسِكُم ... وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ يُوَف َّ إِلَيكُم«8» ...، إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِكُم«9» ...، [گفت]«10»: مال مبتذل دار كه تو راست و من با تو رد كرده ام، و نفس عزيزدار كه مراست.

اشارة اخري: اينكه كرم نگر؟ بنده بنده او، و مال مال او، و بهشت بهشت او، [و مالك او]«11» و ملك او و بها از نزديك او، بنده خود و مال خود از بنده خود به بهشت خود بخريد، هم او صاحب، هم او مالك، هم او مشتري.

-----------------------------------

(1). اساس: اولم، به قياس با نسخه او، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها: لخشيت.

(3). آج، مج: شاتي.

(4). آو، آج، بم، لب: براي آن كس كه براي مال مردمان با كسي، مل، مج: براي آن كه كس براي مال ديگران با مردمان. (11- 10- 5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: بر او.

(7). همه نسخه

بدلها، بجز مج و لب: مطّلع.

(8). سوره بقره (2) آيه 272.

(9). سوره بني اسرائيل (17) آيه 7.

صفحه : 52

فيك الخصام و انت الخصم و الحكم اشارة اخري: مردي بنده اي خرد به بهاي اندك يا بسيار، و او را كاري فرمايد يا خوار يا دشخوار، و او را اجرت نبايد دادن براي آن كه او بها بداد يك بار، كرم او نگر كه بنده خود به مال خود بخريد آنگه او را [117- ر]

كاري فرمود كه به مصلحت او باز گردد، آنگه مي گويد بنده من مزدت بر من است، رنجت ضايع نيست، إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ المُصلِحِين َ«1»، إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ مَن أَحسَن َ عَمَلًا«2».

اشارة اخري: هر«3» كه بنده اي خرد براي كاري، از دو كار خرد: يا باز فروشد يا آزاد كند. اگر مرد محتاج بود بفروشد، و اگر كريم باشد با احتياج هم بنه فروشد«4»، پس حاجت بر من روا نيست و من اكرم الاكرمين ام، چه منع است از آن كه تو را آزاد كنم؟ اشارة اخري: مخلوقان بنده براي آن خرند«5» تا ايشان را نگاه دارد، بنده من؟ تو را بخريدم تا تو را نگاه دارم.

كل يريد رجاله لحيوته يا من يريد حياته لرجاله در ساير احوالت نگاه مي دارد، در خواب و بيداري و تنهايي و سفر و حضر«6».

يا نائما و الخليل يحرسه

من كل سوء يدب ّ في الظلم

كيف تنام العيون عن ملك ياتيك منه فوائد النّعم

قُل مَن يَكلَؤُكُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ مِن َ الرَّحمن ِ«7».

اشارة اخري: عادت چنان رفتست«8» كه، آن كس كه بنده خرد و فرزند ندارد و خويشي و وارثي، چيزي كه دارد به نام او بكند«9».

حق تعالي گفت: صورت حال من با تو اينكه«10» است تو بنده مني و مرا خويش و پيوند نيست و زن و فرزند نيست، هر چه مراست به حكم تو است، الَّذِين َ يَرِثُون َ الفِردَوس َ هُم فِيها خالِدُون َ«11».

-----------------------------------

(1). اساس: اجر المحسنين با توجه به آج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد: سوره اعراف (7) آيه.

(2). سوره كهف (18) آيه 30.

(3). همه نسخه بدلها كس.

(4). بنه فروشد/ بنفروشد.

(5). آو، آج، بم، لب: بخرند. [.....]

(6). همه نسخه بدلها شعر.

(7). سوره انبياء (21) آيه 42.

(8). رفتست/ رفته است.

(9). آو، آج، بم، لب: نام آن بنده بكند.

(10). آو، آج، بم، لب: آن.

(11). سوره مؤمنون (23) آيه 11.

صفحه : 53

اشارة اخري: بنده«1» هر چه آفريدم با فنا برم از دنيا، آنگه به آخرت«2» باز آرم و بهشت باز آفرينم كه تو از آن مني و بهشت از آن تو، و دوزخ باز آفرينم كه به نام دشمنان تو است تا چندان كه تو اينكه جا منعّم باشي ايشان آن جا معذّب باشند، تا توبه مراد من باشي و ايشان به كام تو.

اشارة اخري: در شرع كسي«3» كنيزكي خرد چون از او بار بر گرفت، فروخت«4» از او برخاست براي حرمت حمل«5». بنده من؟ تو از من بار امانت داري، باري كه آسمان و زمين بر نگرفت و كوه قوّت آن نداشت، وَ حَمَلَهَا الإِنسان ُ«6» ...، تا امانت حليت تو است بيع بر تو حرام است آمن«7» باش كه از ملك خودت بيرون نكنم.

اشارة اخري: آن كه بار دارد تا بار نبينند«8» و ندانند كه حملي حقيقي بوده است، او را مادر فرزند نخوانند تو نيز آنگه بدين مثابت باشي كه

بر اينكه بماني، امانت كه داري نگاه داري، در امانت خيانت نكني، چه اگر نه چنين كني هر چه كرده باشي كه صورت فرمان برداري دارد و به معني بي فرماني باشد، يك ره باد عدل بر او فرستم تا چون خرمن خاك بروبد«9»، باد جايي كه آب نباشد در آتش ريزد، وَ قَدِمنا إِلي ما عَمِلُوا مِن عَمَل ٍ فَجَعَلناه ُ هَباءً مَنثُوراً«10».

قوله تعالي: بِأَن َّ لَهُم ُ الجَنَّةَ، بدان كه«11» بهشت ايشان را باشد. قتاده گفت: بها كرد با ايشان و بها«12» گران كرد. حسن بصري گفت: بنگريد بدان«13» بيع و بيعت كه بيعي سودمند است كه خداي تعالي با هر مؤمني كرد [ه ا]«14» ست به خداي كه هيچ مؤمن نماند كه در اينكه بيع نه آمد«15». در خبر است كه اعرابيي به رسول بگذشت و

-----------------------------------

(1). مل و.

(2). آو، آج، بم، مل، لب تو را.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج كه.

(4). آو، آج، بم، لب: فروختن.

(5). آو، آج، بم، لب: حمله.

(6). سوره احزاب (33) آيه 72.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: ايمن، مل: اميدوار.

(8). آو، بم، مل، مج، لب: ننهد، آج: بنهد. [.....]

(9). مل، مج: بروز، آج: برود.

(10). سوره فرقان (25) آيه 23.

(13- 11). همه نسخه بدلها: به آن كه.

(12). آو، آج، بم: بهاي.

(14). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(15). آو، آج، بم، لب: نيامد، مل، مج: نيايد.

صفحه : 54

رسول اينكه آيت مي خواند، گفت: اينكه كلام كيست! گفتند«1»: كلام خداي. گفت:

بيع و اللّه مربح لا نقيله و لا نستقيله. آنگه با رسول- عليه السلام- به غزات رفت، بازنگشت تا شهيد شد«2». اصمعي انشا [د]«3» كرد اينكه بيتها، [و گفت: صادق راست- عليه السلام]:«4»

أثافي من

بالنفس النفيسة ربّها فليس لها في الخلق كلهم ثمن

بها نشتري الجنّات ان انا بعتها بشي ء سواها ان ّ ذلكم غبن

اذا ذهبت نفسي بدنيا اصبتها فقد ذهب الدنيا و قد ذهب البدن«5»

و گفت، صادق- عليه السلام- گفتي: يا «6» دون همّت؟ تو خود را نمي شناسي، نگر كه خويشتن جز به بهشت نفروشي كه بهاي تو بهشت است، بِأَن َّ لَهُم ُ الجَنَّةَ، و انشد الحسين بن عاصم الكوفي:

من يشتري قبة في الخلد عالية في ظل ّ طوبي رفيعات مبانيها

دلالها المصطفي و اللّه بائعها ممن اراد و جبريل مناديها

قوله: يُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، در جاي حال است، يعني مقاتلين في سبيل اللّه. در آن حال كه ايشان مقاتلت و كارزار كنند در سبيل خداي، يعني جهاد با كافران.

فَيَقتُلُون َ وَ يُقتَلُون َ، مي كشند ايشان دشمن را و نيز ايشان را مي كشند و جاي هر دو حال است [117- پ]، اي قاتلين و مقتولين در حال كه كشنده باشند و كشته، بعضي كشنده و بعضي كشته و روا بود كه يك مرد هم كشنده باشد به اول و هم او به آخر كشته. و اما بر قراءت حمزه و كسائي و خلف كه به عكس خواندند: فيقتلون و يقتلون، علي تقديم المقتولين علي القاتلين، هم اينكه معني درست آيد، براي آن كه «واو» ايجاب ترتيب نكند. و وجهي ديگر از او آن است كه: ايشان را بكشند و آنگاه آن باقي مسلمانان كشنده«7» ايشان را بكشند. وَعداً عَلَيه ِ حَقًّا، نصب او، در وجه را

-----------------------------------

(1). مل: گفت.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: شهيد نشد.

(3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد.

(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6). آو، آج،

بم، لب: اي.

(5). همه نسخه بدلها: الثمن.

(7). آو، آج، بم، لب: كشندگان، مج: كشتندگان.

صفحه : 55

محتمل بود«1». يكي مصدر را«2» لا من لفظه«3»، و هو قوله: اشتَري، لأن ّ فيه [معني]«4» الوعد، كانّه [قال:]«5» اشتري وعدا كما يقال: اعجبني الشي ء حبّا شديدا. و ديگر آن كه، «وعد» در كلام مقدر باشد، اي وعد ذلك وعدا واجبا عليه الوفاء به، و از دو وجه وفا كردن بدو واجب است: يكي آن كه«6» جزاست بر عمل و ثواب بر جهاد، و اينكه واجب است. و دگر«7» انجاز وعد است و خلف وعد«8» قبيح باشد، و اينكه مشتمل بود ثواب و عوض را، ثواب بر يقتلون، و عوض بر يقتلون. فِي التَّوراةِ وَ الإِنجِيل ِ وَ القُرآن ِ.

زجّاج گفت: آيت دليل مي كند بر آن كه جهاد واجب بوده است بر قوم موسي و عيسي چنان كه بر امت محمّد- صلي اللّه عليه و آله و عليهم. فَاستَبشِرُوا بِبَيعِكُم ُ، شادمانه باشيد«9» به بيعي كه كردي كه در [او]«10» همه سود است و هيچ زيان نيست. و لفظ بيع و شري در آيت مجاز است و تشبيه، يعني حق تعالي در اينكه آيات با شما آن مي كند كه معامل«11» كند با معامل، از آن كه چيزي بستاند و چيزي بدهد، و مثله قوله:

مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ قَرضاً حَسَناً«12» ...، چون صورت قرض دارد آنچه مي ستاند تا بيشتر و بهتر و نيكوتر باز جاي دهد، آن را قرض خواند. وَ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ، آن فلاح و ظفر«13» بزرگوار است كه چيزي در مقابله آن نيوفتد«14».

آنگه وصف كرد اينكه مؤمنان را كه اينكه مبايعت مي كنند، گفت: التّائِبُون َ، و رفع او بر خبر

مبتداي محذوف است، و التّقدير: هم التّائبون، ايشان توبه كارانند و با درگاه من آيندگانند و با طاعت رجوع كنندگان. و وجهي ديگر در رفع او آن است كه: مبتدا باشد و خبرش به آخر مقدّر، و هو قوله: لَهُم ُ الجَنَّةَ. و وجه سوم«15» آن است كه: روا بود كه رفع او بر فاعليّت بود بدل ضمير فاعل آن في قوله: يُقاتِلُون َ. كأن سائلا سأل و قال من هم! فقال: التّائبون. و در مصحف ابي و عبد اللّه مسعود جمله منصوب است بر

-----------------------------------

(1). آج، بم، لب: بر دو وجه است. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: مصدري.

(3). همه نسخه بدلها: لا من لفظ الفعل.

(10- 4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6- 5). همه نسخه بدلها: از آن جا كه.

(7). همه نسخه بدلها، بجز آج آن كه.

(8). آو، لب است، و خلف وعد.

(9). آو، بم، لب: باشي.

(11). بم: معامله، مل: معاملي با معامل

(12). سوره بقره (2) آيه 245.

(13). همه نسخه بدلها: ظفري.

(14). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نيفتد.

(15). آو، آج، بم، لب: سيم، مل، مج: سيوم.

صفحه : 56

« يا » و «نون»، بر آن كه صفت مؤمنان است، و نصب او بر مدح باشد كأنّه قال:

اعني التّائبين، يا در محل ّ جرّ علي صفة المؤمنين. العابِدُون َ، خداي پرستانند، و اصل عبادت بگفتيم كه تذلّل باشد من قولهم: طريق معبد، اي مذلّل موطوء.

الحامِدُون َ، شكر گزارندگان نعمت او باشند. السّائِحُون َ، در او خلاف كردند:

مؤرج گفت: روزه داران باشند به لغت هذيل. و اعمش از ابو صالح روايت كرد از«1» رسول- عليه السلام-«2» گفت:

سياحة امّتي الصّوم،

سياحت و رفتن امّت من روزه باشد، چنان كه زهد و عبادت سلف آن

بود كه در زمين رفتندي، عبادت امّت من به جاي آن سياحت، روزه است، و اينكه قول عبد اللّه مسعود است، و عبد اللّه عباس و سعيد جبير و مجاهد«3» و حسن گفتند«4»: آنانند كه روزه فرض دارند. و بعضي دگر گفتند:

آنانند كه صايم الدّهر باشند. سعيد جبير گفت: دليل بر آن كه سائح، صايم باشد آن است كه: آن جا كه ذكر سائح كرد، ذكر صايم نكرد، و آن جا كه صايم گفت، سائح نگفت تا تكرار نباشد. سفيان بن عيينه گفت: روزه دار را براي آن سائح خواند كه او عادت خود رها كرده باشد از طعام و شراب و نكاح، قال الشّاعر:

تراه يصلّي ليله و نهاره يظل ّ كثير الذكر للّه سائحا

حسن بصري گفت: آنان باشند كه از حلال روزه دارند و از حرام امساك كنند و مردمان عهد ما از حلال روزه مي دارند و از حرام امساك نمي كنند.

بعضي علما گفتند: براي آن روزه دار را سائح خواند كه، در خبر مي آيد كه، فرداي قيامت اهل بهشت را- هر كس«5» را- منزلتي«6» [118- ر]

و درجه و جاي معيّن باشد، مگر روزه دار را كه خداي تعالي او را گويد: تو در بهشت مي گرد و سياحت مي كن تا آن جا فرود آي كه تو را دل خوش آيد.

عطا گفت: سائحان، غازيان و مجاهدان باشند. عكرمه گفت: سائحان، طالبان علم اند كه ايشان بروند و سياحت كنند در طلب علم. الرّاكِعُون َ السّاجِدُون َ، ركوع

-----------------------------------

(1). آو، بم، مج، لب: كه.

(2). آج، مل كه او. [.....]

(3). آو، آج، بم، لب است.

(4). همه نسخه بدلها: گفت.

(5). همه نسخه بدلها: كسي.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: منزلي.

صفحه : 57

كنندگان

و سجود كنندگان باشند، يعني نماز بسيار كنند. الآمِرُون َ بِالمَعرُوف ِ، امر«1» معروف كنندگان و نهي منكر كنندگان مردمان را به طاعت فرمايند و از معصيت باز دارند. وَ الحافِظُون َ لِحُدُودِ اللّه ِ، و حدهاي خداي نگاه دارند و از آن تعدّي نكنند و اوامر و نواهي خداي را مراعات كنند، اوامر او را امتثال كنند و از نواهي اجتناب نمايند. وَ بَشِّرِ المُؤمِنِين َ، بشارت و مژده ده اي محمّد مؤمنان را.

قوله: ما كان َ لِلنَّبِي ِّ وَ الَّذِين َ آمَنُوا أَن يَستَغفِرُوا لِلمُشرِكِين َ، بعضي مفسران گفتند، سبب نزول آيت آن بود كه: چون أبو طالب را وفات نزديك رسيد، رسول- عليه السلام- به بالين او آمد او را گفت:

يا عم ّ إنّك اعظم النّاس علي ّ حقّا و احبّهم الي،

گفت: اي عم ّ؟ در همه جهان آن حق كه تو راست بر من كس را نيست، و آن دوستي كه تو را در دل من است كس را نيست، و حق تو بر من از حق ّ پدرم بيشتر است، مرا به كلمتي ياري ده، يعني كلمه«2» شهادت. أبو جهل حاضر بود و عبد اللّه بن اميّه، گفتند: ترغب عن ملة عبد المطّلب! ابو طالب گفت: انا علي دين عبد المطلب.

و به روايتي ديگر آن است كه، او را گفتند: يا با طالب؟ نه ما از تو همه عمرت شنيديم كه تو گفتي من بر ملّت ابراهيم ام! گفت: گفتم، و امروز همين مي گويم و من بر ملّت ابراهيم ام«3». رسول- عليه السلام- گفت: لا جرم استغفار مي كنم براي تو، پس رسول- عليه السلام- استغفار مي كرد براي او اينكه آيت آمد، و اينكه باطل است از آن جا كه اتّفاق است كه اينكه سورت

[به آخر]«4» عهد رسول آمد و آخر عمر او، و أبو طالب در ابتداي اسلام فرمان يافت اينكه هر [د]«5» و اتّفاق است، ديگر آن كه: اگر اينكه حديث درست باشد، اينكه دليل ايمان ابو طالب كند نه دليل كفر او، براي آن كه چون گفت من بر دين عبد المطّلبم، عبد المطّلب بنزديك ما و در اخبار و روايات ما و مخالفان نيز آن است كه مسلمان بود. در«6» حديث ابرهه صباح آمد كه: چون عبد المطّلب بنزديك او حاضر آمد، او گمان برد كه او آمده است تا او را شفاعت كند تا از آن جا برگردد، او گفت: اي ملك؟ من براي آن آمده ام كه كسهاي«7» تو شتران من گرفته اند، بفرماي

-----------------------------------

(1). مل به.

(2). مل: به كلمه.

(3). لب: ابراهم ام.

(5- 4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: نه در.

(7). آو، آج، بم، لب: كسان.

صفحه : 58

تا به جاي باز دهند، او گفت: من پنداشتم خردي داري، من از راه دراز«1» آمده ام با لشكرهاي«2» گران و با پيلان تا اينكه خانه كه شرف شماست- قديما و حديثا-«3» در اوست ويران«4» كنم. تو در شتري چند گرگن حديث مي كني، گفت: چنين است، مرا با شتر خود كار است، از حديث خانه انديشه ندارم«5» كه: ان ّ للبيت ربّا يحفظه، خانه را خداي هست كه نگاه دارد و اينكه نباشد«6» الّا سخن مؤمنان و موحّدان، جز جاهلي نباشد ابلهي كه اينكه حديث روايت كند، آنگه گويد: فرقي نيست در كفر ميان ايشان كه به خراب خانه آمده بودند و ميان عبد المطّلب كه آن گفت. [و امّا به روايت ديگر كه گفت:]«7» من بر

ملّت ابراهيم ام، آن كس كه گويد گوينده اينكه كلمت كافر باشد، كافر او باشد براي آن، كه رسول- عليه السلام- [را]«8» مي فرمايد«9»: وَ اتَّبَع َ مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً«10» ...، و رسول مي گويد:

انا علي ملّة ابراهيم.

و از يوسف عليه السلام- حكايت اينكه است: وَ اتَّبَعت ُ مِلَّةَ آبائِي إِبراهِيم َ وَ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ«11» ...، دگر آن كه پيغامبر گفت: براي او استغفار مي كنم و استغفار مي كرد، و مسلمانان نيز در رسول نگاه كردند براي پدران مشرك خود استغفار مي كردند تا خداي تعالي آيت فرستاد و نهي كرد. اگر اينكه روايت درست است، استغفار رسول- عليه السلام- براي أبو طالب- رحمة اللّه عليه- من ادل الدليل علي ايمانه باشد، براي آن كه، رسول- عليه السلام- كه قبله و قدوه همه عالم است در علوم دين چگونه شايد كه اينكه مايه نداند از اصول دين كه براي مشركان مصرّ بر كفر، استغفار نشايد كرد كه او را واجب آن است كه از او تبرّا كند و در امّت او كمتر كس اينكه هر دو مسأله«12» داند«13»، اينكه طعن بر رسول است، آنگه اگر درست شود، هم آيت را و هم روايت را، تفسيري [118- پ]

ظاهر و تأويلي در خور است. اما روايت ممتنع نباشد كه رسول- عليه السلام- براي أبو طالب استغفار كرد. و

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب: دور.

(2). آو، آج، بم، لب: لشكري.

(3). آو، آج، بم، لب: قديمان و حديثان.

(4). آو، آج، بم: بيران. [.....]

(5). آو، آج، بم، لب: نمي دارم.

(6). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(8- 7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(9). همه نسخه بدلها: مي فرمايند.

(10). سوره نساء (4) آيه 125.

(11). سوره يوسف (12)

آيه 38.

(12). آو، آج، بم: ملّت.

(13). آو، آج، بم، مل، مج: دانند كه.

صفحه : 59

آنان«1» كه ديدند از رسول- عليه السلام- ايشان را ايمان أبو طالب معلوم نبود، گمان بردند كه رسول- عليه السلام- براي مشركي استغفار مي كند، ايشان براي مشركان استغفار كردند، خداي تعالي آيت فرستاد و ايشان را تنبيه كرد. بر گمان بد و ظن ّ خطا كه بر رسول بردند، گفت: نداني كه پيغامبر را نباشد«2» كه براي مشركان استغفار كند. و اما تفسير آيت آن است كه: اينكه نهي نيست، بل نفي است چنان كه گفت: ما كان َ لَكُم أَن تُنبِتُوا شَجَرَها«3» ...، و قوله: وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تَمُوت َ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ«4» ...، وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تُؤمِن َ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ«5» ...، و محال است گفتن كه، اينكه آيات را معني نهي است براي آن كه، انبات درخت و مرگ مقدور ما نيست، ما را از آن چگونه نهي كند و حديث ايمان ما را به آن امر كرده اند نه نهي، پس اينكه آيت ما را و آن آيات را معني نفي باشد، يعني نباشد و نكند و روا ندارد پيغامبر و هيچ مؤمني كه استغفار كند براي مشركان به علّت خويشي، پس از آن كه روشن شده باشد كه ايشان را- يعني پيغامبر را- و مؤمنان را- كه ايشان اهل دوزخ اند.

آنگه بيان كرد حديث ابراهيم- عليه السلام- كه او براي عمّش چرا استغفار كرد.

و علّت حسن آن پيدا كرد آنان را كه ندانستند، گفت: وَ ما كان َ استِغفارُ إِبراهِيم َ لِأَبِيه ِ إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه ُ، گفت: نبود استغفار ابراهيم براي پدرش- يعني براي عمّش آزر- چنان كه

بيان كرديم در آياتي كه رفت- در سورة البقره و سورة الانعام- كه: آزر عم ّ ابراهيم بود و پدرش تارخ نام بود. خلاف از ميان راويان در «حا» و «خا» افتاد كه: تارح به «حا» ي نامعجمه است يا به «خا» ي معجمه؟ الّا از وعده اي«6» داد او را به ايمان ابراهيم- عليه السلام- عمّش را دعوت كرد با ايمان. او وعده داد ابراهيم را و گفت: ايمان خواهم آوردن. ابراهيم- عليه السلام- براي او استغفار كرد، استغفار مشروط، و شرط اگر چه در ظاهر لفظ نيست، لابد در نيّت باشد كه نشايد كه ابراهيم- عليه السلام- عالم نباشد به اينكه مسأله، او«7» استغفار چنين كرده

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب: اينان.

(2). مل: نشايد.

(3). سوره نمل (27) آيه 60.

(4). سوره آل عمران (3) آيه 145.

(5). سوره يونس (10) آيه 100.

(6). آو، آج، بم، لب كه. [.....]

(7). آو، آج، بم: و.

صفحه : 60

باشد كه: اللهم اغفر لابي اذا آمن.

و روايتي دگر آن است كه: او اظهار ايمان كرد بر ابراهيم و گفت: من مؤمنم.

ابراهيم- عليه السلام- براي او استغفار كرد، چنان كه گفت: وَ اغفِر لِأَبِي إِنَّه ُ كان َ مِن َ الضّالِّين َ«1»، گفت: بيامرز پدرم را كه او از جمله ضالان بود، نگفت از جمله ضالّان است.

و بعضي دگر گفتند: وعده ابراهيم داد پدرش را به استغفار، و اينكه قول نيك نيست براي آن كه خلاف ظاهر قرآن است، و اينكه قول مقتضي آن باشد كه ابراهيم- عليه السلام- استغفار نكرد بل وعده استغفار داد، و حق تعالي نه چنين گفت، بل گفت: نبود استغفار ابراهيم پدرش را الّا از وعده اي كه داد او را پس استغفار و

حسن او معلل ّ بكرد به وعده. و اگر وعده وعده استغفار بودي، معلّل بودي به نفس خود، و الشّي ء لا يعلل بنفسه. و قوله: وَعَدَها إِيّاه ُ، در وعد ضمير مرفوع مستكن ّ است، و ضمير پدر باشد و «ها» ضمير منصوب متّصل است براي آن كه مفعول اول وعده است و رجوع [او]«2» با موعده است، و إِيّاه ُ، ضمير منصوب منفصل است بر مفعول دوم وعده. آنگه بيان ديگر در آن كه وعده از پدر بود به ايمان، آن است كه گفت: فَلَمّا تَبَيَّن َ لَه ُ أَنَّه ُ عَدُوٌّ لِلّه ِ تَبَرَّأَ مِنه ُ، چون پيدا شد ابراهيم را- عليه السلام- كه او دشمن خداي است و آن وعده خلاف است و آن اظهار«3» ايمان نفاق است [از]«4» او تبرّا كرد و بيزار شد. و بعضي مفسّران گفتند: اينكه علم ابراهيم و اينكه بيان روز قيامت باشد كه او پندارد كه عمّش مؤمن بود و آن وعده حق بود و در آيد و گويد: اللهم ابي اللهم ّ ابي، بار خدايا پدرم پدرم؟ حق تعالي گويد: بياريد او را، بيارندش بر صورت كفتاري، [ابراهيم]«5» گويد: بار خدايا: اينكه كيست! گويد: اينكه عم ّ تو است آزر بت تراش، و او بر كفر بود با تو دروغ گفت و منافق بود. عند آن حال ابراهيم از او تبرّا كند إِن َّ إِبراهِيم َ لَأَوّاه ٌ حَلِيم ٌ، كه ابراهيم اوّاه بود و بردبار.

در معني اوّاه، چند قول گفتند: شهر بن حوشب روايت كرد به روايتي مرسل كه، رسول- عليه السلام- گفت: چون او را پرسيدند از اوّاه گفت:

الاوّاه، الخاشع

-----------------------------------

(5- 4- 1). سوره شعراء (26) آيه 86.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). بم: ظاهر.

صفحه : 61

الله المتضرّع}

،

[119- ر]

گفت: لابه كننده باشد.

انس روايت كند كه: زني بنزديك رسول- عليه السلام- سخني گفت كه رسول را از آن كراهتي حاصل شد، عمر«1» بانگ بر او زد«2»، رسول- عليه السلام- گفت:

3» دعوها« فانّها اوّاهة،

رها كني او را كه او اوّاهه است، گفتند: يا رسول اللّه؟ اواهه چه باشد! گفت: خاشعه.

كعب الاحبار را پرسيدند از معني اوّاه، گفت: آن باشد كه چون ذكر دوزخ شنود«4» آه«5» كند.

عبد اللّه مسعود و عبيد بن عمير گفتند: اوّاه، دعاء باشد، بسيار دعا. عطا گفت:

هو الجامع«6» الدّعاء، مرد جمع كننده«7» دعا كننده باشد. از عبد اللّه مسعود پرسيدند، گفت: اوّاه، رحيم باشد، و قتاده هم اينكه گفت و حسن بصري نيز. عبد اللّه عبّاس گفت: اوّاه توّاب باشد، توبه كار. مجاهد گفت: اوّاه، موقن«8» باشد. عكرمه گفت:

مستيقن«9» باشد به لسان الحبشه، گفت: نبيني كه چون حبشي را چيزي گويند او بداند كه آن چيست، گويد: [آوه؟]«10» يعني عرفت.

إبن ابي نجيح گفت: مؤتمن باشد. كلبي گفت: اوّاه، مرد تسبيح كننده باشد در بيابان«11» خالي وحش«12». عقبة بن عامر گفت: مردي باشد كه ذكر خداي بسيار كند. و حكم روايت كرد از حسن بن مسلّم كه: مردي بود كه ذكر خداي بسيار كردي و روزگار خود بر تسبيح و تهليل مستغرق كرده بودي، حديث او پيش رسول- عليه السلام- مي كردند، گفت: او اوّاه است، و گفته اند: اوّاه، آن باشد كه قرآن بسيار خواند.

-----------------------------------

(1). اساس رضي اللّه عنه.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر آورد.

(3). اساس: دعوه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). مل: رود.

(5). آو، آج، بم، لب: واه.

(6). مل مع.

(7). مل با.

(8). مج: مؤمن.

(9).

اساس: مستقين، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، آج، مج: آواه. [.....]

(11). آو، آج، بم: بيان.

(12). آج، لب: خشن.

صفحه : 62

عبد اللّه عبّاس گفت در عهد رسول- عليه السلام- مردي بود قرآن بسيار مي خواندي، او را وفات رسيد. رسول- عليه السّلام- بر او نماز كرد و او را دفن كرد، آنگه گفت:

رحمك اللّه انّك كنت لأوّاها،

خداي بر تو رحمت كناد كه تو اواه بودي، يعني قرآن بسيار خواندي. و گفته اند«1»: آن باشد كه آواز بلند بردارد به ذكر خداي و دعا و قرآن، و در آن ميانه آه بسيار گويد: و در خبر است كه ابراهيم- عليه السّلام- [بسيار]«2» گفتي:

3» آه من النّار قبل ان لا تنفع«

آه، آه از دوزخ پيش از آن كه آه سود ندارد.

شعبه روايت كرد از ابو يونس كه او گفت: در مدينه قاضيي بود، او روايت كرد از أبو ذر كه، أبو ذر گفت: مردي بود كه گرد خانه طواف كردي و در ميانه دعا گفتي:

آوه آوه«4»؟ ابو ذرّ، رسول را گفت: يا رسول اللّه؟ نيك است اينكه كه اينكه مرد مي كند.

رسول- عليه السّلام- گفت:

دعه فانّه اوّاه

، گفت: رها كن او را كه او اوّاه است.

گفت شبي بيرون آمدم رسول را ديدم كه او را به دست خويش به چراغ دفن مي كرد.

نخعي گفت: اوّاه، فقيه باشد. فرّاء گفت: آن باشد كه از گناه آه كند. سعيد جبير گفت: معلم خير باشد. عطا گفت: تايب باشد از جمله معاصي كه خداي تعالي آن را كاره بود. ابو عبيده گفت: آن باشد كه از سر ترس آه بسيار گويد و

از سر نفس«5» تضرّع كند و ملازم طاعت باشد. زجاج گفت: اينكه قول جامع است هر چيزي را كه در اوّاه«6» گفتند: و اصل او از تأوّه است، و آن آه گفتن باشد«7» از درد دل و فعل از او تأوه آيد يتأوه«8» آيد، و أوّه يأوه تأويها، قال المثقب العبدي:

اذا ما قمت ارحلها بليل تأوه آهة الرّجل الحزين

و قال الرّاجز:

أوه الرّاعي و ضوضا كلبه

-----------------------------------

(1). آو، بم: گفته ان.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: ينفع.

(4). آج: اوّاه اوّاه.

(5). همه نسخه بدلها: يقين.

(6). آو، آج، بم: در واه.

(7). در اساس، عبارت: هر چيزي را ... آه گفتن باشد، تكرار شده است.

(8). ديگر نسخه بدلها: تأوّه تيأوّه.

صفحه : 63

و يقول العرب: اوه«1» من كذا، قال الشاعر:

فأوه«2» لذكراها اذا ما ذكرتها و من بعد ارض دونها و سماء

و عرب، أوه گويد، و ثلاثي مجرّد نيامده است از او، و اگر آمده بودي، آه يؤوه«3» علي وزن قال يقول. و الحليم«4»، بردباري باشد كه شتاب نكند به عقاب و مهلت دهد مستحق را به مقتضي حكمت با آن كه قادر باشد بر تعجيل عقوبت.

قوله: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِل َّ قَوماً بَعدَ إِذ هَداهُم- الاية، مجاهد گفت: وجه اتّصال آيت به آيت مقدّم«5» آن است كه خداي تعالي چون مسلمانان را نهي كرد از آن كه براي كافران استغفار كنند آنان كه پيش از آن استغفار كرده بودند، گفتند: يا رسول اللّه؟ پس حكم ما چيست كه ما ندانستيم كه نشايد«6»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: خداي اضلال نكند گروهي را پس از آن كه هدايت داد ايشان را، يعني

حكم نكند به ضلال ايشان پس از آن كه توفيق ايمان داد ايشان را، و با ايشان الطاف [119- پ]

كرد كه ايشان عند آن اختيار ايمان و طاعت كردند تا بيان كند ايشان را آنچه ايشان را واجب است از آن اجتناب كردن، پس مجاهد گفت: اينكه آيت خاص ّ است در استغفار براي مشركان، و عام ّ است در ساير معاصي.

مقاتل و كلبي گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، خداي تعالي احكامي در شرع بفرمود از: قبله«7»، فرايض و جز آن. جماعتي مسلمانان ياد گرفتند و كار بستن گرفتند آن را و غايب شدند بر آن، خداي تعالي آن احكام منسوخ بكرد. چون از سفرها باز آمدند، رسول- عليه السّلام- و صحابه بر خلاف آن عمل مي كردند، گفتند: يا رسول اللّه؟ حكم ما چيست در آن كه عمل كرديم بر آن و ندانستيم كه منسوخ است!

خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: من اضلال هيچ قوم نكنم پس از هدايت يعني ابطال عمل ايشان نكنم كه بر منسوخ عمل كرده باشند نه به قصد، بل از سر ناداني تا

-----------------------------------

(1). اساس: أوّه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(2). اساس: فأوّه، آو، آج، بم: تأوه، با توجه به قرينه فوق: يقول العرب، تصحيح شد.

(3). آو، آج، بم: يؤه.

(4). مل: و حليم. [.....]

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: اوّل.

(6). آو، بم، لب: نبايد كرد.

(7). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 64

بيان كند براي ايشان احكام ناسخ را و اضلال، به معني ابطال عمل آمد، في قوله:

وَ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَلَن يُضِل َّ أَعمالَهُم«1»، اي فلن يبطل اعمالهم. ضحّاك گفت: معني آن است كه، خداي تعالي

عذاب نكند و اضلال نكند هيچ قوم را از ره بهشت تا بيان نكند براي ايشان و حلال از حرام جدا نكند، و اينكه آيت جاري مجراي آن باشد كه گفت: ... وَ ما كُنّا مُعَذِّبِين َ حَتّي نَبعَث َ رَسُولًا«2».

إِن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ، خداي تعالي به همه چيز عالم است، مصالح او داند، بيان«3» مي كند به حسب مصلحت.

إِن َّ اللّه َ لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، وجه اتّصال اينكه آيت به آيات متقدّم«4» آن است كه، خداي تعالي چون احكام كفّار با اختلافش در آيات اوّل بگفت و حديث مسجد ضرار و مانند آن، [گفت]«5» تا«6» اينكه احكام مفوّض به خداي است از آن جا كه ملك آسمان و زمين او راست، خلقا و ايجادا و حكما و تغييرا«7». و ملك اتّساع مقدّر«8» باشد آن را كه سياست و تدبير او را رسد«9». و تصرّف بر حقيقت خداي راست- جل ّ جلاله- كه او قادر است بر احياء و اماتت، مرده را او زنده كند و زندگان را او بميراند و شما را كه خلقاني بدون او ياري و ياوري نيست، بل ولي و والي و متولّي«10» و اولي به شما و كار شما خداي است- جل جلاله- و ياري دهنده به كارهاي شما را خداي است«11»- جل ّ جلاله. و فعيل، بناي مبالغت باشد از آن جا كه قياس فاعل اقتضا- كند، چون سميع و عليم و بصير.

قوله: لَقَد تاب َ اللّه ُ عَلَي النَّبِي ِّ- الاية، حق تعالي گفت: توبه پذيرفت«12» خداي تعالي از پيغامبر- صلي اللّه عليه و آله- و بر اصحاب او از مهاجر و انصار- رضي اللّه عنهم- از آنان كه متابع او بودند، بدان كه بنزديك

ما توبه پيغامبران

-----------------------------------

(1). سوره محمّد (47) آيه 4.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 15.

(3). مل آن.

(4). آج، لب: مقدّم.

(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6). اساس: با، ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(7). آو، آج، بم: تغيّرا.

(8). مل، مج: مقدور.

(9). آو، آج، بم، لب: باشد.

(10). آو، آج، بم، لب: متوالي.

(11). آو، آج، بم، لب: بر كارهاي شما خداست. [.....]

(12). آو، بم: بپذيرفت.

صفحه : 65

- صلوات اللّه عليهم- نه از گناه باشد، چه گناه برايشان روا نيست«1» نه صغيره و نه كبيره به هيچ وجه، و بنزديك ما توبه را اثر نبود در اسقاط عذاب«2»، و انّما اسقاط عقاب خداي كند- جل ّ جلاله- عند توبه به تفضّل و حظّ توبه در تحصيل ثواب باشد و قبول توبه از خداي تعالي به معني ضمان ثواب بود بر او. و توبه، طاعتي است از طاعات، و حظّ طاعت«3» ثواب بود نه اسقاط عقاب، و توبه پيغامبران- عليهم السّلام- بر سبيل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع بود با خداي تعالي، و توبه معصومان هم بر اينكه وجه باشد، امّا توبه مهاجر و انصار آن«4» كه از ايشان عصمت او درست شود توبه او هم بر اينكه وجه بود، و توبه ديگران چون توبه ما باشد از گناه از كبيره و صغيره.

و حقيقت توبه بيان كرديم كه چه باشد، و در لغت رجوع باشد، و تاب اللّه علي العبد، آن باشد كه رحمت بسر او آرد«5»، آنگه وصف كرد ياران رسول را از مهاجر و انصار و گفت: آنان اند كه متابع اويند در وقت عسرت و آن ساعت دشخواري«6» بود و تنگي طعام و شراب و نايافت چهار پاي

در غزات تبوك.

جابر بن عبد اللّه الانصاري ّ گفت، سه عسرت بود: عسرت آب، و عسرت زاد، و عسرت چهار پاي. مردم گرسنه و تشنه، پياده مانده بود«7» به حدّي كه ده مرد«8» را يك شتر بود، به مراوحه بر او نشستندي به نوبت و فرو مي آمدندي و زاد ايشان خرماي بد«9» و جو بود«10» و روغن گاو طعم بگردانيده، يك خرما از مزاده [120- ر]

بگرفتندي و مردي در دهن نهادي و يك دو بار بمژيدي تا«11» به صاحبش دادي تا بر هر ده بگرديدي، آنگه با استخوان آمده [بودي]«12» آنگه جرعه آب بر سر آن باز خوردي«13».

عبد اللّه عبّاس گفت: بي آبي و سختي صحابه در غزات تبوك به جايي رسيد

-----------------------------------

(1). آو، بم: بر ايشان راه نيست.

(2). همه نسخه بدلها: عقاب.

(3). آو، آج، بم: توبه.

(4). آو، آج، بم، مل، لب: آنان.

(5). آج: با سر آورد.

(6). مج: دشواري.

(7). آو، آج، بم، مل، مج، لب: بودند.

(8). همه نسخه بدلها: به ده مرد.

(9). آو، بم، مج، لب: خرماي بد بود.

(10). مل: خويد، آو، آج، بم، مج: جويد.

(11). همه نسخه بدلها: بمزيدي و.

(12). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(13). مل: باز خوردندي. [.....]

صفحه : 66

كه، ما يك روز به منزلي فرود آمديم به گرمگاه، و تشنگي بر ما غالب شد چنان كه نزديك بود كه نفس ما منقطع شود، مرد بود كه شتر را مي كشت و آن آبي و [تر]«1» ي كه در شكم شتر بود از آن مي خورد. صحابه نزديك رسول آمدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ ما از تشنگي هلاك مي شويم و ما دانيم كه خداي تعالي دعاي

تو رد نكند، چرا براي ما دعا نكني تا خداي تعالي ما را آبي دهد. رسول- عليه السّلام- دست برداشت و دعا كرد، خداي تعالي باراني عظيم بفرستاد و آبي و سيلي بسيار«2» در آمد و ما آبها بر گرفتيم كه از لشكرگاه بيرون رفتيم همه زمين خشك بود و اينكه باران جز به لشكرگاه ما نيامده بود، مِن بَعدِ ما كادَ يَزِيغ ُ قُلُوب ُ فَرِيق ٍ مِنهُم، حمزه و حفص خواند [ند]«3» يزيغ به « يا »، دگر قرّاء به «تا»، و در مصحف عبد اللّه مسعود «كادت» نوشته است، و حمزه گفت: چون، «كاد» مي خوانم، يزيغ به « يا » بخوانم براي آن كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقي است، و در فاعل «كاد» سه وجه گفتند: يكي آن كه، شأن و امرست، و التّقدير: كاد الشّأن و الامر. ابو علي گفت اينكه در «كاد» روا باشد، در «عسي» روا نباشد، براي آن كه خبر در «كاد» ملازم بود در بيشتر احوال، و در «عسي» نه چنين باشد، بل فاعل «عسي» بيشتر مفرد باشد، نحو: عسي ان يخرج زيد، و قوله: وَ عَسي أَن تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم ...«4»، و وجه دوم آن است كه: فاعل كاد قلوب باشد، و كلام در تقديم و تأخير بود، و التّقدير: من بعد ما كاد قلوب فريق منهم تزيغ، و مثله: تقديم خبر كان علي اسمها نحو قوله:

... وَ كان َ حَقًّا عَلَينا نَصرُ المُؤمِنِين َ«5». و وجه سوم«6» آن است كه: در او ضمير آنان باشد كه ذكر ايشان رفته است از رسول- عليه السّلام- و صحابه او آن كه ايشان را چون يك قبيل

و يك جنس كرده«7» است براي آن كه فعل موحّد گفت كه ايشان را به منزلت يك شخص فرود آورد، حق تعالي گفت پس از آن كه در شدت و سختي كار به جايي رسيد كه نزديك بود كه بچسبد«8» و ميل كند دل گروهي از ايشان، يعني از راه بشود. و زيغ، ميلي باشد بر جهت فساد، قال اللّه تعالي:

-----------------------------------

(3- 1). اساس ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(2). آو، آج، بم، لب بسيار.

(4). سوره بقره (2) آيه 216.

(5). سوره روم (30) آيه 47.

(6). مل، لب: سيوم.

(7). آو، آج، بم، مل، مج: بچسبند.

(8). در اساس، لفظ «كرده»، تكرار شده است.

صفحه : 67

فَلَمّا زاغُوا أَزاغ َ اللّه ُ قُلُوبَهُم ...«1»، و قال: رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بَعدَ إِذ هَدَيتَنا ...«2»، گفتند سبب نزول آيت آن بود كه: مردي بود در جمله صحابه، او را ابو خيثمه عبد اللّه بن خيثمه گفتند. او از رسول- عليه السّلام- باز پس استاد در غزات تبوك ده روز. و اينكه مرد دو زن داشت يك روز به گرمگاه در آمد، اينكه زنان هر يكي عريشي ساخته بودند و برفته و آب زده و جامه فگنده و آب سرد نهاده و طعامي ساخته. او در آمد ايشان پيش او رفتند و او در عريش آمد و بنشست جايي بود خنك و آبي سرد و طعامي«3»، و زنان به خدمت او ايستاد [ه]«4». با خويشتن انديشه كرد و گفت: من روا دارم كه من اينكه جا بنشينم بر چنين حال«5» و رسول خداي و صحابه او سلاح در گردن«6» در گرما و سرما و باد و باران

در رنج؟ و اللّه كه من با اينكه زنان حديث نكنم تا ساز نكنم و از قفاي رسول بنشوم.

آنگاه برگ بساخت و زنان با او حديث مي كردند و او جواب نمي داد، و شتر پيش آورد و زادي كه داشت و برگي بر او بست و بر نشست و برفت تا به رسول- عليه السّلام- رسيد به تبوك. مردم گفتند: يا رسول اللّه؟ سواري مي آيد از راه. رسول- عليه السّلام- گفت:

كن ابا خيثمه

، ابو خيثمه باشد«7» كه پيش آمد، ابو خيثمه بود.

رسول- عليه السّلام- گفت: چگونه افتاد كه از من باز پس ايستادي و اكنون بيامدي!

گفت: يا رسول اللّه؟ قصّه چنين افتاد و گفت و آنچه رفته بود«8» حكايت بكرد با رسول- عليه السّلام. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و گفت از پس آن كه دل گروهي بر«9» ابو خيثمه و مانند او جماعتي كه باز ماندند از صحبت رسول. آنگه مدد توفيق ايشان را دريافت تا برفتند و رضاي رسول دريافتند و توبه كردند و خداي تعالي توبه ايشان قبول كرد، و ذلك قوله: ... ثُم َّ تاب َ عَلَيهِم لِيَتُوبُوا«10». و بعضي دگر گفتند: من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم، مراد آنانند كه [120- پ]

ايشان را في ساعة العسرة، از بي زادي و بي آبي و بي برگي رنج رسيد تا نزديك بود كه دل ايشان از راه حق ميل-

-----------------------------------

(1). سوره صف (61) آيه 5.

(2). سوره آل عمران (3) آيه 8.

(3). مل نيكو.

(4). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.

(5). مل: حسن حال.

(6). همه نسخه بدلها افگنده.

(7). آو، مج، مل: باش. [.....]

(8). آو، آج، بم، مج، لب: آنچه رفت.

(9). همه نسخه بدلها: چون.

(10). سوره

توبه (9) آيه 118.

صفحه : 68

كند و برگردد. آنگه حق تعالي ايشان را به توفيق و لطف مدد كرد تا ثبات كردند، توبه كردند، و خداي توبه ايشان بپذيرفت«1». چون توبه كردند از آن خطرات وساوس.

إِنَّه ُ بِهِم رَؤُف ٌ رَحِيم ٌ، رأفت بليغ تر باشد از رحمت، و فيه لغتان: رءوف علي وزن فعول«2»، قال كعب بن مالك الانصاري ّ:

نطيع نبيّنا و نطيع ربّا هو الرّحمن كان بنا رءوفا

و رءوف، علي وزن فعل، [قال]«3»:

تري للمسلمين عليك حقا كفعل الوالد الرؤف الرّحيم

قوله: وَ عَلَي الثَّلاثَةِ الَّذِين َ خُلِّفُوا- الاية، گفت: و بر آن سه كس كه ايشان را باز پس افگندند و باز پس گذاشتند. و در معني اينكه دو وجه باشد«4»، يكي آن كه: فعل را حوالت به خداي بود به معني خذلان و منع لطف. و افعال ما لم يسم فاعله، بسيار حواله باشد به خداي تعالي، نحو قوله: عُلِّمنا مَنطِق َ الطَّيرِ ...«5»، و وجه ديگر آن كه:

حوالت تخليف و ترك به صحابه رسول باشد كه برفتند و ايشان را با پس«6» رها كردند.

و عكرمه خواند: خلفوا، به فتح «خا» و «لام» و به تخفيف، اي قعدوا خلف رسول اللّه و بعد خروجه، كما قال: فَرِح َ المُخَلَّفُون َ«7»- الاية. و از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه او خواند: خالفوا به «الف». و اينكه سه مرد يكي كعب بن مالك [الشاعر بود و مرارة بن الربيع و هلال بن اميه، و هر سه انصاري بودند. رواي خبر گويد:

عبد الرحيم بن عبد اللّه بن كعب بن مالك]«8» كه او گفت، جدّم گفت: من هرگز از رسول- عليه السّلام- باز نه استادم«9» در بدر و [احد و]«10» حنين و

جز آن تا كه غزات تبوك آمد. رسول- عليه السلام- ساز رفتن مي كرد و گرماي گرم«11» بود و اوان ميوه بود، من نيز دو شتر را ساز راست كردم«12» و من تندرست بودم و به قوّت هيچ عذر نبود مرا. چون

-----------------------------------

(1). آو، بم، مل: بپذرفت.

(2). اساس: فعيل، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). مل: گفتند.

(8- 5). سوره نمل (27) آيه 16.

(6). آج، مل: باز پس.

(7). سوره توبه (9) آيه 81.

(9). نه استادم/ ناستادم.

(11). مج: گرم گرما.

(12). آو، آج، بم: دو شتر داشتم راست كردم.

صفحه : 69

صحابه برگ خود بساختند و مرا وقت خوش مي آمد و ميوه و سايه، و عزم داشتم كه نروم و چيزكي چند بود از جمله ساز كه به دست نبود، هر روز گفتمي: بخرم، دگر باره گفتمي: نتوان خريدن، تا رسول- عليه السّلام- بيرون شد، من هر روز گفتمي:

امروز بخرم و فردا بروم بر اثر رسول. هر روز كه به بازار رفتمي، نيافتمي تا رسول- عليه السّلام- برفت و مرا ميسر نشد و از آن صحبت باز ماندم. چون ايشان دور برفتند و من [و]«1» اينكه دو مرد ديگر باز مانديم، مرا پشيماني سخت پديد آمد از آن جا كه چندان كه در مدينه مي گشتم از بازماندگان جنس خود كس را نمي ديدم، جماعتي منافقان بودند و جماعتي بيماران و اصحاب«2» الأعذار و الأمراض، و زنان«3» و كودكان، و عدد ايشان جمله هشتاد و اند كس بودند و از آن كه مردم بسيار بودند با رسول- عليه السّلام- نظر وي به هر يك«4» نرسيد«5»، مرا ياد نكرد تا كه

به تبوك جمله رسيد، گفت: ما فعل كعب بن مالك، [كعب مالك]«6» چه كرد! يكي از جمله ما گفت: او را تنعّم منع كرده است و خويشتن داري. معاذ جبل گفت: خلاف آن است كه تو گفتي، اي رسول اللّه؟ ما از او الّا خير ندانيم. ايشان در اينكه بودند كه ابو خيثمه برسيد كه قصّه او گفته شد. چون رسول- عليه السّلام- غزات تبوك تمام كرد و آنچه مقصود بود حاصل كرد«7»، برگشت از آن جا روي به مدينه نهاد. من با خويشتن انديشه كردم، و گفتم:

چه عذر آرم و چه بهانه سازم! چنان كه«8» انديشه كردم مرا به از آن نيامد كه راست گويم چون رسول- عليه السّلام- در مدينه آمد اوّل به مسجد رفت و دو ركعت نماز كرد و عادت او چنين بودي كه، چون از سفر در آمدي ابتدا به مسجد كردي«9»، دو ركعت نماز كردي، مردمان باز مانده مي رفتند و هر يكي عذري به دروغ مي خواستندي و رسول- عليه السّلام- از ايشان قبول مي كرد و براي ايشان استغفار مي كرد. من در پيش رسول شدم، در روي من تبسّمي كرد با خشم و مرا گفت: نه چهار پاي خريده بودي تا بيايي! من گفتم: يا رسول اللّه؟ اگر به جاي تو ديگر كس بودي، من با او عذرها

-----------------------------------

(6- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: من اصحاب.

(3). آو، آج، بم، لب: مردمان.

(4). آو، آج، بم، لب: به هر كس.

(5). آو، آج، بم، مل، لب: نمي رسيد.

(7). آو، آج، بم، لب: حاصل شد.

(8). همه نسخه بدلها: چندان كه.

(9). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 70

آوردمي كه از من

قبول كردي، و لكن با تو جز راست«1» نتوانم گفتن، چه اگر جز راستي«2» گوييم تو را به وحي معلوم كنند و من با تو جز راست نتوانم گفتن، مرا هيچ عذر نبود جز تواني و تكاسل، و اميد مي دارم كه براي آن كه من با تو دروغ نگفتم خداي تعالي توبه من قبول كند. [121- ر]

و مرا عفو كند. رسول- عليه السّلام- روي به قوم كرد [و گفت:]«3»

امّا هذا فقد صدقكم

الحديث، امّا اينكه مرد راست بگفت.

آنگاه مرا گفت: بر خيز و برو تا خداي را در تو چه حكم است. من برخاستم و از مسجد بيرون آمدم، قوم من روي در من نهادند به ملامت و مرا گفتند: چرا عذر نخواستي كه پيغامبر از تو قبول كردي چنان كه از ديگران، و براي تو استغفار«4» كردي و چنداني بگفتند كه من بر آن گفتن پشيمان شدم، و خواستم تا بروم و خويشتن را دروغزن كنم و از آن قول باز آيم. دگر باره گفتم: علي [كل]«5» حال، راست به از دروغ باشد، و اگر در دروغ نجاتي بود در راست بهتر بود و از آن جا برفتم. رسول- عليه السّلام- صحابه را گفت: با ايشان هيچ سخن مگوييد«6» و اختلاط مكني و از آن«7» هجران«8» نمايي، كس گرد ما نگشت و با ما سخن نگفت و جواب سخن ما باز نداد. من سخت دلتنگ شدم و چنان دانستم كه جهان تاريك و متغيّر است و پنداشتم خانه ها«9» و منازل نه آن است كه بود، و من به نماز در مسجد مي شدم و رسول- عليه السّلام- به گوشه چشم به من«10» نگريدي و روي

بگردانيدي، و زنان ما از ما هجران كردند و من و اصحابان من در دلتنگي و گريه و جزع مانديم تا من شبي برخاستم و به بام سراي پسر عمّم فرو شدم از دلتنگي و بر او سلام كردم، مرا جواب نداد و چندان كه با او سخن گفتم«11» جوابم نداد [او را گفتم: به خداي بر تو، تو نمي داني كه من خداي و رسول را دوست دارم؟ جواب نداد تا]«12» دوم بار، سه ام بار«13»

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مج: راستي.

(2). آو، آج، بم: راست.

(12- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج: استغفاري.

(5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مج، افزوده شد.

(6). مل، مج: نگوي.

(7). همه نسخه بدلها: ايشان. [.....]

(8). آج، مج، لب: هجرت.

(9). اساس: خانها/ خانه ها.

(10). آو، آج، بم، لب: در من.

(11). آو، آج، بم، لب پاسخ نكرد و.

(13). آو، آج، بم، لب: دو سه بار.

صفحه : 71

باز گفتم و سوگند دادم، گفت: خداي به داند«1». از آن جا به در آمدم، بر دگر روز در بازار مدينه نشسته بودم، مردي ترسا، نبطي، از اهل شام در بازار آمد و مي گفت: كعب بن مالك كدام است! او را به من راه نمودند. بيامد نامه اي مرا داد از آن ملك غسّان«2»، و در آن جا نوشته بود: امّا بعد چنين گفتند مرا كه، صاحبت تو را جفا كرده است و برانده و چون تو مرد ضايع نماند، برخيز و بنزديك من آي تا آنچه مراد تو است حاصل كرده شود. با خود گفتم: اينكه تمام محنتي«3» است؟ آن نامه«4» بسوختم.

چون چهل روز بر اينكه بگذشت، رسول مرا گفت: از زن دور شو، گفتم:

يا رسول اللّه؟ طلاقش دهم! گفت: نه، و لكن نزديكي مكن با او. من به خانه رفتم، او را گفتم خيز و به«5» خانه خود رو، و آن دو كس را نيز هم اينكه فرمود. اما هلال بن اميّه، مردي پير بود، زن او بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ هلال بن اميّه مردي پير است و او را اربي نباشد«6» به زنان، و نمي گزيرد او را از خدمتگاري، دستور باشي تا من پيش او باشم و او را خدمت مي كنم! گفت: روا باشد. بر اينكه كار مدّت پنجاه روز بر آمد، من بر بام سراي خود نماز بامداد مي كردم كه از سر كوه سلع«7» ندايي شنيدم كه:

بشارت باد تو را اي كعب مالك؟ من به روي در افتادم به شكر و دانستم كه خداي فرج فرستاد. همان ساعت سواري مي تاخت و بشارت مي آورد مرا، من آن جامه ها«8» كه داشتم به او دادم و برخاستم و به مسجد رفتم. چون از در مسجد در شدم، طلحة بن عبيد اللّه بر پاي خاست و مرا در كنار گرفت و گفت: مبارك باد كه خداي تعالي توبه شما پذيرفت. من بيامدم و رسول را سلام كردم و روي رسول- عليه السّلام- از بشر و بشاشت روشنايي مي داد، مرا گفت: بشارت باد تو را به بهتر روزي كه در همه عمر تو بوده است تا از مادر زادي؟ گفتم: يا رسول اللّه: امن عندك أم من عند اللّه! از نزديك تو يا از نزديك خداي! گفت:

لا بل من عند اللّه،

بل از نزديك خداي، و اينكه

-----------------------------------

(1). مل: بهتر داند.

(2). آو، بم، مل: غان.

(3). آو، آج، بم، لب: محنت.

(4). آج،

مج، لب بگرفتم، مل از وي بستدم و.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: با.

(6). آو، آج، بم، لب: حاجتي كم باشد.

(7). اساس: تلع، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). آج، لب: من از جامه هايي.

صفحه : 72

آيت برخواند: لَقَد تاب َ اللّه ُ عَلَي النَّبِي ِّ وَ المُهاجِرِين َ وَ الأَنصارِ- الي قوله: ... وَ كُونُوا مَع َ الصّادِقِين َ«1».

من گفتم: يا رسول اللّه؟ از توبه من آن باد كه عهد مي كنم كه جز راست نگويم، و آن كه از جمله مال خود بيرون آيم و صدقه كنم. رسول- عليه السّلام- گفت: جمله نبايد صدقه كردن، بعضي بده و بعضي باز گير. گفتم: همچنين كنم. آنگه گفت: از اينكه حال كه رفت ما را بر من هيچ از آن خوشتر نيامد كه من با پيغامبر خداي دروغ نگفتم. و نيز آن دو صاحب من هر دو راست گفتند و خداي تعالي به بركت آن صدق«2»، ما را توبه كرامت كرد و توبه از ما قبول كرد، و اميد چنان است كه در باقي عمر ما را نگاهدارد، از آن كه دروغ گوييم. پس اينكه سه كس آن بودند كه از رسول- عليه السّلام- تخلّف كردند نه از نفاق، و لكن از تكاسل، و تواني [121- پ]. آنگه حق تعالي وصف كرد حال ايشان، گفت: حَتّي إِذا ضاقَت عَلَيهِم ُ الأَرض ُ بِما رَحُبَت، گفت: تا زمين فراخ برايشان تنگ شد. «با»، به معني مع است، و «ما» مصدر [يّه]«3» است، و تقدير آن است كه: مع رحبها. وَ ضاقَت عَلَيهِم أَنفُسُهُم، نفس ايشان برايشان تنگ شد، يعني ايشان را از خود ملال آمد و دلهاي ايشان از غم

و اندوه تنگ گشت. وَ ظَنُّوا أَن لا مَلجَأَ مِن َ اللّه ِ إِلّا إِلَيه ِ، و گمان بردند، يعني بدانستند و متيقّن شدند كه: از خداي تعالي پناهي نيست به كس مگر به او، و اينكه ظن ّ اينكه جا به معني يقين است، و مانند اينكه در قرآن و اشعار بسيار است، منها قوله: إِنِّي ظَنَنت ُ أَنِّي مُلاق ٍ حِسابِيَه«4»، و قوله: وَ ظَن َّ أَنَّه ُ الفِراق ُ«5»، و قوله: وَ ظَن َّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاه ُ«6». و قال الشّاعر:

فقلت لهم ظنّوا بألفي مدجّج سراتهم في الفارسي المسرّد

يقين شناختند كه ايشان را ملاذي و مفرّي و ملجايي نيست از خداي مگر به او.

ثُم َّ تاب َ عَلَيهِم لِيَتُوبُوا، آنگه توبه داد ايشان را تا توبه كردند، يعني توفيق توبه داد و الطافي

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيه 119. [.....]

(2). اساس: بر كردن صدقه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). سوره حاقّه (69) آيه 20.

(5). سوره قيامت (75) آيه 28.

(6). سوره ص (38) آيه 24.

صفحه : 73

كرد با ايشان كه عند آن اختيار توبه كردند، و اينكه چنان بود كه در دعا گويند: تاب اللّه عليك، اي وفّقك اللّه للتّوبة«1». وجهي دگر آن است كه: قبول توبه ايشان كرد تا در مستقبل بر آن مقام كنند و به آن تمسّك كنند، لِيَتُوبُوا، اي ليرجعوا«2» [به]«3» و يحتجوا به عند اللّه، تا فردا آن توبه مقبول ايشان را حجّتي باشد اذا رجعوا الي اللّه.

و وجهي دگر آن است كه: توبه ايشان قبول كرد تا همچنان شدند كه بودند، و اينكه وجه نيكوست و هو

كقوله- عليه السّلام: التائب من الذّنب كمن لا ذنب له.

إِن َّ اللّه َ

هُوَ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ، كه خداي توبه پذيرنده است و بخشاينده، و اينكه از شأن و كار اوست تا چنان پنداري كه او را صنعت است. و فعّال و فعيل بناي مبالغت باشد.

[قوله تعالي]«4»:

[سوره التوبة (9): آيات 119 تا 129]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ وَ كُونُوا مَع َ الصّادِقِين َ (119) ما كان َ لِأَهل ِ المَدِينَةِ وَ مَن حَولَهُم مِن َ الأَعراب ِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُول ِ اللّه ِ وَ لا يَرغَبُوا بِأَنفُسِهِم عَن نَفسِه ِ ذلِك َ بِأَنَّهُم لا يُصِيبُهُم ظَمَأٌ وَ لا نَصَب ٌ وَ لا مَخمَصَةٌ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ لا يَطَؤُن َ مَوطِئاً يَغِيظُ الكُفّارَ وَ لا يَنالُون َ مِن عَدُوٍّ نَيلاً إِلاّ كُتِب َ لَهُم بِه ِ عَمَل ٌ صالِح ٌ إِن َّ اللّه َ لا يُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ (120) وَ لا يُنفِقُون َ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقطَعُون َ وادِياً إِلاّ كُتِب َ لَهُم لِيَجزِيَهُم ُ اللّه ُ أَحسَن َ ما كانُوا يَعمَلُون َ (121) وَ ما كان َ المُؤمِنُون َ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَو لا نَفَرَ مِن كُل ِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّين ِ وَ لِيُنذِرُوا قَومَهُم إِذا رَجَعُوا إِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرُون َ (122) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِين َ يَلُونَكُم مِن َ الكُفّارِ وَ ليَجِدُوا فِيكُم غِلظَةً وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ مَع َ المُتَّقِين َ (123)

وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُول ُ أَيُّكُم زادَته ُ هذِه ِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِيماناً وَ هُم يَستَبشِرُون َ (124) وَ أَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَي رِجسِهِم وَ ماتُوا وَ هُم كافِرُون َ (125) أَ وَ لا يَرَون َ أَنَّهُم يُفتَنُون َ فِي كُل ِّ عام ٍ مَرَّةً أَو مَرَّتَين ِ ثُم َّ لا يَتُوبُون َ وَ لا هُم يَذَّكَّرُون َ (126) وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ نَظَرَ بَعضُهُم إِلي بَعض ٍ هَل يَراكُم مِن أَحَدٍ ثُم َّ انصَرَفُوا صَرَف َ اللّه ُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُم قَوم ٌ لا يَفقَهُون َ (127) لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم

عَزِيزٌ عَلَيه ِ ما عَنِتُّم حَرِيص ٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنِين َ رَؤُف ٌ رَحِيم ٌ (128)

فَإِن تَوَلَّوا فَقُل حَسبِي َ اللّه ُ لا إِله َ إِلاّ هُوَ عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ وَ هُوَ رَب ُّ العَرش ِ العَظِيم ِ (129)

[ترجمه]

اي آنان كه بگرويدي بترسي از خداي و باشي با راستيگران«5».

[122- ر]

نباشد اهل مدينه«6» را و آنان را كه پيرامن ايشان اند از اعراب كه باز پس استند از پيغامبر خداي و رغبت نكنند به تن خود از تن او، اينكه به آن است كه تا نرسد به ايشان تشنگي و نه رنجي و نه گرسنگي در راه خداي، و ننهند پاي بر جاي«7»، به خشم آرد كافران را، و نيابند از دشمن دريافتني مگر بنويسند«8» ايشان را به آن كرداري نيك، كه خداي ضايع نكند مزد نيكوكاران«9».

-----------------------------------

(1). اساس: التّوبه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(2). اساس: ارجعوا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(4- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(5). آو، آج، بم، لب: راستگويان.

(6). آج، لب: نسزد مر كسان مدينه.

(7). آج، لب: و نسپردند پي سپردني كه.

(8). آج، لب: نوشته شود.

(9). آج، لب را.

صفحه : 74

و نفقه نكنند نفقه كوچك و نه بزرگ، و نبرند«1» وادي«2»، الّا بنويسند«3» ايشان را تا پاي داشت«4» دهد ايشان را خداي، نيكوتر آنچه كرده باشند.

[122- پ]

و نباشد«5» مومنان«6» كه بروند جمله، چرا نروند از هر گروهي از ايشان جماعتي تا فقه آموزند در دين و بترسانند گروه خود را چون باز شوند باز ايشان تا باشد كه بپرخيزند«7».

اي آنان كه بگرويدي، كارزار كني با آنان كه بنزديك شمااند از كفّار، و بايد تا يابند در شما درشتي، و بداني كه خداي با

پرهيزگاران است.

و چون بفرستد«8» سورت«9»، از ايشان كس باشد كه گويد: كدام را از شما بيفزود اينكه سورت ايمان«10»، فامّا آنان كه ايمان دارند، بيفزايد ايشان را ايمان«11»، و ايشان شادمانه باشند«12».

[123- ر]

و اما آنان كه در دلهاي ايشان بيماري است، بيفزايد ايشان را كفر با كفر«13»، و بميرند«14»، و ايشان كافر باشند.

-----------------------------------

(1). اساس: نه برند. [.....]

(2). آج، لب: مسافت هيچ رودخانه.

(3). آج، لب: نوشته شد.

(4). آو، بم: پاداشت، آج، مج، لب: پاداش.

(5). اساس: نه باشد.

(6). آو، بم: نباشند مؤمنان را.

(7). همه نسخه بدلها: بپرهيزند.

(8). آج، لب: فرو فرستاده شود.

(9). آو، بم، مج: سورتي.

(11- 10). آو، بم: ايماني.

(12). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد، آج، لب: مژده يابند.

(13). آج، لب: خبثي با خبث، آو، بم: و اكفرشان.

(14). آو، آج، بم، لب: بمردند.

صفحه : 75

نبيني«1» كه ايشان را بيازمايند در هر سالي يك بار يا دو بار، آنگه توبه نكنند و نه«2» نيز عبرت گيرند.

و چون بفرستد«3» سورتي، بنگرند بهري«4» با بهري، مي بينند«5» شما را از كسي! پس برگردند، بر گرداند خداي دلهايشان، به آن كه«6» گروهي اند كه نمي دانند.

[123- پ]

آمد به شما پيغامبري از شما سخت بر او و آنچه كفر آري، حريص است بر شما«7»، به مؤمنان [مهربان و]«8» بخشاينده است.

اگر برگردند، بگو: بس مرا خداي، نيست خداي مگر او، بر او«9» اعتماد كردم، و او خداوند ملك«10» بزرگوار است.

قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ، خداي تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان و ايشان را امر كرد به آن كه از خداي تعالي بترسند و با صادقان و راستيگران«11» باشند. نافع گفت مع محمّد و اصحابه. إبن

جريج گفت: مع المهاجرين، دليلش قوله: لِلفُقَراءِ المُهاجِرِين َ، الي قوله: هُم ُ الصّادِقُون َ«12». ضحّاك گفت: مع النّبيين و الصديقين، گفت: امروز با اينان باش تا فردا با ايشان باشي، ... فَأُولئِك َ مَع َ الَّذِين َ أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِم مِن َ النَّبِيِّين َ وَ الصِّدِّيقِين َ«13». بعضي دگر گفتند: مراد آنانند

-----------------------------------

(1). آج، لب: اي نمي بينند، مج: نبينيد.

(2). آو، آج، بم، لب ايشان. [.....]

(3). آج، لب: فرو فرستاده شود.

(4). آو، آج، بم، لب از ايشان.

(5). آج، لب: هيچ بينند.

(6). آج، لب: به سبب آن كه.

(7). آو، بم: ور شما، آج: آنچه رنج كشيده باشيد در آن، يا رنج كشيدن شما حريص است بر كار شما.

(8). اساس: لفظ «بخشاينده» تكرار شده، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(9). آو، بم: ور او.

(10). آج، لب: پروردگار عرش.

(11). آو، آج، بم، لب: راستگويان، مل، مج: راستگيران.

(12). سوره حشر (59) آيه 8

(13). سوره نساء (4) آيه 69.

صفحه : 76

كه در دگر آيت ذكر ايشان كرد في قوله: رِجال ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه َ عَلَيه ِ فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَه ُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ ...«1»، آنان كه قضاي نحب كردند: عبيده حارث بود و حمزه«2» عبد المطلب و جعفر بن ابي طالب. و آن كس كه منتظر بود امير المؤمنين علي است. كلبي گفت از أبو طالب از عبد اللّه عباس كه او گفت: اي مع علي بن ابي طالب و اصحابه، گفت: با علي أبو طالب باشي و اصحابان او. جابر إبن عبد اللّه انصاري روايت كرد از ابو جعفر الباقر- عليه السّلام- كه گفت:

3» مع الصادقين [اي]« مع آل محمّد

، با آل محمّد باشي. يمان بن ريّان گفت: راستگوي باشي چنان كه آن سه كس بودند كه

خداي تعالي ذكر ايشان گفت: وَ عَلَي الثَّلاثَةِ الَّذِين َ خُلِّفُوا- الاية.

عبد اللّه عبّاس گفت: با آنان باشي كه ايشان صادق النّية، خالص العمل، مستقيم القلوب باشند، راست نيّت، خالص عمل، راست دل، آنان كه با رسول به تبوك شدند دون آنان كه نشدند. عبد اللّه مسعود گفت: و كونوا من الصادقين، و اينكه قراءت اوست و قراءت عبد الله عباس.

عبد الله مسعود گفت: از دروغ هيچ جدي و هزلي راست نشود به آن«4» قدر كه پدر فرزندش را چيزي وعده دهد آنگه«5» وفا نكند«6»، اگر خواهي بخواني: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ وَ كُونُوا مَع َ الصّادِقِين َ، هيچ در قرآن«7» رخصت مي بيني در دروغ گفتن؟ و در خبر مي آيد كه: بنده راست مي گويد،

لا يزال يصدق حتي يكتب عند الله صديقا

، تا نزديك خداي تعالي نام او در جريده صديقان بنويسند.

و ان ّ العبد لا يزال يكذب حتي يكتب عند اللّه كذابا

، و همچنين بنده دروغ مي گويد تا چندان دروغ بگويد كه بنزديك خداي نام او در ميان«8» دروغزنان بنويسند. و در خبر است كه

-----------------------------------

(1). سوره احزاب (33) آيه 23.

(2). اساس: حمزه و، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد. [.....]

(4). آو، آج، بم: نه آن، مل، لب: نه با آن، مج: نه تا آن.

(5). اساس: آن كس، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). مل: وفا كند.

(7). اساس: دروغ، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). آو، آج، بم، مل، لب: جريده.

صفحه : 77

رسول- عليه السّلام- گفت:

عليكم بالصّدق فان ّ الصّدق يهدي الي البرّ و ان ّ البرّ يهدي

الي الجنّة، و ايّاكم و الكذب فان ّ الكذب يهدي الي الفجور و ان ّ الفجور يهدي الي النّار،

گفت: بر شما باد كه راست گويي كه صدق راه نمايد به برّ، و برّ راه نمايد به بهشت، و دور باشي از دروغ كه دروغ راه نمايد به فجور و فجور راه نمايد به دوزخ.

و در خبر است كه: يك روز ابو ذرّ غفاري ّ- رحمة اللّه عليه- حديثي روايت مي كرد از رسول- عليه السّلام- جماعتي صحابه او را به دروغ مي داشتند و تصديق او نمي كردند. چون رسول- عليه السّلام- در آمد او شكايت با رسول كرد، رسول- عليه السلام- گفت:

ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء [421- ر]

اصدق لهجة من ابي ذرّ،

گفت: آسمان سايه بر كس نيفگند و زمين كس را بر نگرفت راستيگرتر«1» از آن بو ذر. چون اينكه مي گفت، امير المؤمنين علي از در مسجد مي درآمد، رسول گفت:

الّا هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّيق الاكبر و الفاروق الاعظم.

قوله: ما كان َ لِأَهل ِ المَدِينَةِ وَ مَن حَولَهُم مِن َ الأَعراب ِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُول ِ اللّه ِ، گفت: نباشد اهل مدينه را: ظاهر او نفي است و معني نهي، چنان كه گفت:

وَ ما كان َ لَكُم أَن تُؤذُوا رَسُول َ اللّه ِ ...«2»، يعني نشايد و حرام است اهل مدينه را و آنان را كه پيرامن مدينه اند از اعراب جهينه و مزينه و اسلم و اشجع و بني غفار كه از پيغامبر- عليه السّلام- باز پس استند در غزواتي كه او رود. و «ان»، مع الفعل در تأويل مصدر است در محل ّ رفع بر اسم كان. وَ لا يَرغَبُوا بِأَنفُسِهِم عَن نَفسِه ِ، و نه آن كه رغبت نمايند به خويشتن و تن و

جان خود از او، و از تن و جان او، يعني جان خود را صيانت كنند و جان او را ابتذال و تن و جان خود به فداي او نكنند، يقال: رغب فيه اذا اراده، و رغب عنه اذا لم يرده. ذلِك َ بِأَنَّهُم، اينكه بر سبيل تعليل«3» گفت، اينكه براي آن است كه: لا يُصِيبُهُم ظَمَأٌ، نرسد به ايشان تشنگي، يقال: ظمي يظمأ ظما، فهو ظمي و ظمآن و اظمأته انا اظماء. و لا نصب، و نه رنجي. و النّصب و الوصب و التّعب واحد، يقال: نصب ينصب نصبا، فهو نصب و ناصب«4»، و قال النّابغة:

كليني لهم يا اميمة ناصب و ليل اقاسيه بطي ء الكواكب

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مل، لب: راستگوتر، مج: راستگيرتر.

(2). سوره احزاب (33) آيه 53.

(3). آو، بم: تعلّل.

(4). اساس الكواكب، با توجه به ديگر نسخه ها و معني عبارت زائد تشخيص داده شد.

صفحه : 78

وَ لا مَخمَصَةٌ، و نه گرسنگي، و اصل اينكه كلمه من ضمور البطن باشد، يقال:

رجل خميص البطن و امرأة خمصانة. فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، اي في جهاد الاعداء و قتال المشركين، در راه خداي كه غزات است و جهاد با مشركان. وَ لا يَطَؤُن َ مَوطِئاً، و پاي بر هيچ جاي ننهد و هيچ قدمي بر ندارد كه در آن كافران را غيظي و خشمي باشد.

وَ لا يَنالُون َ مِن عَدُوٍّ نَيلًا، و از دشمنان هيچ اصابتي نكند از قتلي و جراحتي«1» و آنچه ايشان رنجور شوند و دلتنگ از غارت و سبي و مالي و جز آن. إِلّا كُتِب َ لَهُم، الّا و ايشان را به آن، عمل صالح بنويسند، حق تعالي اينكه آيت بر سبيل ترغيب فرمود مؤمنان را

بر جهاد، و باز نمود كه: هيچ حالتي از حالات و نه خطوتي از خطوات و هيچ رنجي و اندك و بسيار به ايشان نرسد، و الّا ايشان را به آن حسنتي بنويسند، و خداي- جل ّ جلاله- از عدل او آن است كه: رنج نكوكاران ضايع نكند«2». و اينكه آيت، از جمله آن آيات است كه، دليل مي كند بر عدل خداي تعالي، و آن كه عمل هيچ عامل به اندك و بسيار بر او فرو نشود.

مفسّران در حكم آيت خلاف كردند، قتاده گفت: اينكه حكم خاص ّ است به رسول- عليه السّلام. چون او به نفس خود به جهاد رفتي، هيچ كس را از مسلمانان نبودي كه از او تخلّف كردي، امّا آنان كه از بعد او بودند از ائمّه، واجب نيست بر جمله مسلمانان كه با ايشان مساعدت كنند، و اينكه موافق مذهب ماست در آن كه جهاد فرض بر كفايت است، چون جماعتي كه با ايشان غنا و كفاف باشد، به آن قيام كنند از باقي بيفتد«3». و او زاعي گفت و عبد اللّه بن المبارك و الفزاري ّ و الشّعبي ّ«4» و ابو جابر و سعد بن عبد العزيز، گفتند: آيت عام ّ است جمله امّت را اول و آخر ايشان را. إبن زيد گفت: اينكه آنگاه بود كه در مسلمانان قلّتي بود، فامّا چون مسلمانان بسيار شدند آيت منسوخ شد بقوله تعالي: وَ ما كان َ المُؤمِنُون َ لِيَنفِرُوا كَافَّةً«5»- الاية، و اينكه قول

-----------------------------------

(1). اساس: جراحي، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). آو، آج، بم، لب: ضايع نگزارد.

(3). آو، آج، بم، لب: بيوفتد.

(4). اساس: و السعي، آج، لب: الشيعيي، به قياس با

نسخه آو، تصحيح شد.

(5). سوره توبه (9) آيه 122. [.....]

صفحه : 79

صحيح است از آن جا كه درست شد كه، جهاد از فرض«1» كفايات است، و اگر حكم آيت منسوخ نبودي جهاد از فروض اعيان بود [ي]«2».

قوله تعالي: وَ لا يُنفِقُون َ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً، عطف است بر آيت اوّل، گفت:

و نفقه نكنند نفقه اندك و بسيار، و كوچك و بزرگ. و لا يقطعون واديا، و قطع هيچ مسافت نكنند از اينكه سر كه روند و از آن سر كه باز آيند. إِلّا كُتِب َ لَهُم، الّا براي ايشان بنويسند، تا به وقت جزا خداي تعالي ايشان را پاداشت«3» دهد بيشتر و بهتر از آن كه كرده باشند.

جماعتي [124- پ]

بسيار روايت مي كنند از رسول- عليه السّلام- چون:

امير المؤمنين علي- عليه السّلام- و ابو الدرداء، و ابو هريره، و ابو امامة الباهلي ّ، و عبد اللّه بن عمر، و جابر بن عبد اللّه، و عمران بن حصين كه، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او نفقه بفرستد براي غازيان و او به خانه بنشيند، به هر درمي هفتصد درم بنويسند او را، و هر كه او به نفس خود غزا كند، به هر درمي كه در آن خرج كند خداي تعالي او را روز قيامت هفتصد [هزار]

درم عوض بدهد، آنگه اينكه آيت برخواند: ... وَ اللّه ُ يُضاعِف ُ لِمَن يَشاءُ«4».

قوله: وَ ما كان َ المُؤمِنُون َ لِيَنفِرُوا كَافَّةً، كلبي گفت از عبد اللّه عبّاس كه، سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السّلام- به غزا رفتي هيچ كس از مسلمانان باز نماندي«5» از او الّا منافقان و معذوران از اصحاب بلايا. چون خداي تعالي در

حق منافقان آيات فرستاد و عيب و نفاق ايشان آشكارا كرد. چون از غزات تبوك تخلّف كردند، مسلمانان گفتند: ما از اينكه پس هرگز باز نه استيم«6» از رسول- عليه السّلام- اگر او رود و اگر سريّتي را فرستد چون پس از آن رسول- عليه السّلام- سريّتي را نامزد كرد به غزاتي، جمله مسلمانان برون رفتندي و رسول را تنها رها كردندي در مدينه، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد:

-----------------------------------

(1). آو، بم، مل، مج، لب: فروض.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). مج، لب: پاداش.

(4). سوره بقره (2) آيه 261.

(5). مل، مج: نماندندي.

(6). نه استيم/ ناستيم/ نايستيم.

صفحه : 80

وَ ما كان َ المُؤمِنُون َ لِيَنفِرُوا كَافَّةً، گفت: مؤمنان نبايد تا جمله بروند، رسول- عليه السّلام- را تنها رها كنند، و قوله: كافة. نصب او بر حال باشد، و او عبارت باشد از جمله و عموم، و اصل او از «كف» باشد كه منع بود، براي آن كه چون همه باشند، مزاحمت كنند، و بهري بهري را منع كنند، فَلَو لا نَفَرَ، اي وهلا، چرا از هر طايفه گروهي بنروند و گروهي با رسول- عليه السّلام- مقام نكنند تا از او فقه آموزند و قوم خود را كه رفته باشند به غزا، چون باز آيند بياموزند و وعظ و زجر كنند ايشان را، و [اينكه]

قول عبد اللّه عباس است و ضحّاك و اختيار جبّائي.

[مجاهد گفت: آيت در حق]«1» گروهي آمد از صحابه رسول كه ايشان به قبايل و احياي عرب رفته بودند به باديه«2» تا ايشان را فقه آموزند. چون عتاب [معاتبان از متخلفان]«3» غزات تبوك بشنيدند، بترسيدند، پس از آن هر سريّت كه رفت، ايشان آن

كار رها كردند و با ايشان برفتند، [خداي تعالي اينكه آيت]«4» بفرستاد و گفت: چرا به عوض آن كه با سريّت [مي روي]«5»، به نزد رسول نيايي و از او فقه نياموزي تا چون بنزديك قوم خود باز شوي [ايشان را بياموزي]«6» و ايشان را وعظ و زجر كني تا از معاصي بپرخيزند«7» و حذر كنند.

و كلبي گفت: آيت در بني اسد آمد كه ايشان را قحطي [رسيد برخاستند]«8» و بجمله زنان و كودكان را برگرفتند و با مدينه آمدند و گفتند: ما آمده ايم تا فقه آموزيم از رسول- عليه السّلام- [سعرها گران بكردند]«9» و راهها پليد مي داشتند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: نه نيك كردند، چرا گروهي از ايشان نيامدند و فقه [نياموختند تا چون با قوم]«10» خود رجوع كردندي و ايشان را وعظ و تذكير گفتندي تا ايشان حذر كردندي.

و حسن بصري گفت: مراد به اينكه [فرقت جماعت نافره اند]«11»، و معني آيت آن است كه: چرا از هر قومي گروهي به غزا نرفتند تا مستيقن و مستبصر شدندي به نظر و اعتبار و در [احوال كفّار و نصرت خداي]«12» تعالي مسلمانان را و خذلان او كافران را

-----------------------------------

(12- 11- 10- 9- 8- 6- 5- 4- 3- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). آو، آج، بم، لب: پياده.

(7). همه نسخه بدلها: بپرهيزند.

صفحه : 81

تا چون با قوم خود شدندي از كافران ايشان را تحذير كردندي و [بترسانيدندي تا ايشان]«1» از كفر باز آمدندي«2» تا ايشان را مثل آن نرسد كه ايشان«3» را رسيد.

و باقر- عليه السّلام- آن قول گفت كه از عبد اللّه عبّاس [و ضحّاك حكايت كرديم]«4» چون مسلمانان بسيار شدند، خداي

تعالي گفت: به مناوبه جهاد كني، چون جماعتي بروند جماعتي با رسول مقام كنند [تا فقه بياموزند، دگر]«5» نوبت اينان بروند و ايشان مقام كنند. و گروهي استدلال كردند به اينكه آيت بر وجوب عمل به خبر واحد، گفتند: خداي [تعالي حث ّ كرد طايفه اي]«6» را بر تفقّه تا چون به نزد قوم خود روند انذار كنند ايشان را و فقه آموزند. و طايفه اسمي است واقع بر جماعتي اندك [125- ر]

كه عدد ايشان به حدّ تواتر نباشد، بل جاهي«7» بود كه عبارت بود از يك كس، في قوله: وَ ليَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن َ المُؤمِنِين َ«8»، و اگر يك كس حاضر«9» باشد هم روا بود، و اگر قوم ايشان را از ايشان قبول كردن«10» واجب نبودي در انذار و اعلام ايشان قوم خود را هيچ فايده نبودي، جواب اينكه، آن است كه ما گوييم:

آنچه ظاهر آيت اقتضا مي كند، بيش از اينكه وجوب نفر نيست بر هر طايفه اي از هر جماعتي براي تفقّه، مستفاد آيت وجوب تفقّه باشد و وجوب طلب او، و تسليم«11» نكنيم كه طايفه واقع اند«12» بر گروه اندك، بل روا بود كه طايفه اسمي باشد كه بر عددي افتد كه ايشان به حدّ تواتر باشند، و خبر ايشان [ايجاب]«13» علم كند، و اگر تسليم كنيم كه اينكه يكي باشد يا جماعتي اندك از آن جا كه چون انذار براينان واجب بود قبول بر ايشان واجب بود كه مي شنوند پيش آن كه نظر كنند و بحث كنند. و خداي تعالي عند انذار منذران بر شنوندگان ايجاب حذر كرد و حذر قبول نباشد، بل روا بود كه حذر«14» بعد البحث عن ذلك بايد كردن، نبيني كه

چون خاطر فراز آيد، مكلّف«15» را عند

-----------------------------------

(13- 6- 5- 4- 1). اساس: افتادگي دارد، از آو، افزوده شد.

(2). آو، آج، بم: استادندي.

(3). آو، آج، بم، لب: اينان.

(7). همه نسخه بدلها: جايي.

(8). سوره نور (24) آيه 2. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: و اگر يكي حاضر.

(10). آو، آج، بم، مل، لب: كردند.

(11). آو، بم: مسلّم، آج، لب: حكم.

(12). همه نسخه بدلها: باشد.

(14). اساس، عذر به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(15). لب: متكلف.

صفحه : 82

خطور الخاطر واجب نيست او را كه آنچه به دل او بگذرد«1» اعتقاد كند، انّما واجب بر او نظر است تا چون نظر كند«2» علم حاصل كند خود را، آنكه موافق ادلّه باشد قبول واجب بود بر او. همچنين ممتنع نباشد كه بر اينكه مستمعان«3» انذار بحث و نظر و اجتهاد واجب باشد تا از آن اقوال، قبول آن كنند كه موافق ادلّه باشد- و اللّه اعلم بالصّواب.

قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِين َ يَلُونَكُم مِن َ الكُفّارِ، حق تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان و گفت: اي گرويدگان؟ هر گروهي از شما كارزار كني با آنان كه«4» به شما نزديكترند و متعلّق اند از خويشان و همسايگان و نزديكان، و اينكه در معني جاري مجراي آن است كه خداي تعالي گفت: وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ«5»، و چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت:

6» الجار احق ّ بصقبه«.

و آيت دليل است بر آن كه واجب است بر اهل هر [ثغري قتال كردن با]«7» آن كافران كه در نواحي و ولايت ايشان باشند بر سبيل دفاع از خويشتن و از بيضه اسلام چون بر او خائف باشند [و اگر چه

امام حاضر]

نباشد و آن كس كه او اقرب را رها كند«8» و با ابعد كار زار كند، اگر به اذن امام كند مصيب باشد و اگر [نه به اذن امام كند]«9» مخطي باشد. وَ ليَجِدُوا فِيكُم غِلظَةً، اينكه امر غايب است و بايد تا در شما درشتي ياوند«10» و با ايشان رفق [و لين نكني. و مفضّل عن]«11» عاصم خواند: غلظة، بفتح الغين.

ابو الحسن اخفش گفت: من فتح نشناسم، و زجّاج گفت در او سه لغت است: فتح، و ضم ّ [و كسر، و كسر فصيح تر است]«12»، يعني درشت باشي با ايشان كه چون چنين

-----------------------------------

(1). اساس: بگذرد و، به قياس با نسخه آو، و جميع نسخ، تصحيح شد.

(2). اساس: نظر كنند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(3). اساس: مستعمان، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(4). اساس: تا از آن، به قياس با نسخه آو. و ديگر نسخه بدلها. تصحيح شد.

(5). سوره شعراء (26) آيه 214.

(6). اساس: ناخواناست (نصفصه)، آو، بم: يصفه، آج، مل: يصفيه، لب: يصفيه، با توجّه به منابع لغت و حديث تصحيح گرديد. (12- 11- 9- 7). اساس: بريدگي دارد، از آو، افزوده شد.

(8). آو، بم: نكند. [.....]

(10). آو، بم: باشد، مج: يابند.

صفحه : 83

باشي، ايشان شما را چنين يابند براي آن كه واجد، موجود در اعلي«1» ما هو به [يابد.

وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ]«2» وَ إِذا ما أُنزِلَت [سورة، بعضي نحويان گفتند: «ما»]«4» زيادت است.

بعضي دگر گفتند: براي آن آورد تا «اذا» بر جزا مسلّط شود تشبيها باذ ما و حيثما، و از اينكه جا در جواب او [ «فا» باز آمد، في قوله: فمنهم]«5». و ضمير راجع است با

منافقان در قول حسن و زجّاج. حق تعالي گفت چون سورتي انزال كنند و از آسمان به زمين فرستند، [از منافقان كس]«6» باشد كه گويد بعضي بعضي را گويد: ايّكم زادته هذه ايمانا، اينكه سورت كه را ايمان بيفزود، بر سبيل تهكّم و سخريّت. [يعني ما را به نزول اينكه سورت]«7» هيچ ايمان نيفزود. حق تعالي جواب داد ايشان را و گفت: امّا مؤمنان را اينكه سورت ايمان بيفزود، و ايشان به نزول اينكه [سورت شادند«8»، و حقيقت]«9» آن است كه: ايشان عند نزول سورت ايمان نيفزايند، و لكن چون اينكه زيادت عند نزول سورت بود، آن را به سورت اضافت [كرد. ضحّاك گفت: از عبد اللّه]«10» عبّاس: مراد به سورت، سورتي است محكم كه در او احكام و حلال«11» و حرام باشد.

وَ أَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ، و اما [آنان كه در دل ايشان بيماري باشد«12»]

[125- پ]

يعني شك ّ و نفاق سورت ايشان را رجس باز به رجس«13» فزايد، يعني كفر با سر كفر، يعني ايشان عند نزول سورت كفر بيفزايند و حوالت با سورت هم از اينكه طريق است كه گفته شد، و مثله

قوله- عليه السّلام: كفي بالسّلامة داء،

تو را درد تندرستي بس است، يعني تندرستي درد است براي آن كه درد عند آن حاصل آيد و سلامت ادا به درد كند، و قال الشّاعر:

اري بصري قد رابني بعد صحّة و حسبك داء ان تصح ّ و تسلما

-----------------------------------

(1). كذا در اساس، او، اج، بم، لب: موجود را علي. (12- 10- 9- 7- 6- 5- 4- 2). اساس: بريدگي دارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(3). كذا: در اساس (!) همه نسخه

بدلها: ... باشد كه از معاصي او اجتناب كنند.

(8). مل، مج: شادمانه اند.

(11). همه نسخه بدلها: احكام حلال.

(13). همه نسخه بدلها: رجس بر رجس.

صفحه : 84

وَ ماتُوا وَ هُم [كافِرُون َ]«1»، «واو» اوّل، عطف است و دوم حال، و بميرند ايشان و كافر باشند، يعني علي كفرهم، بر كفر ميرند.

امّا كلام در زيادت و نقصان ايمان: سلف بر آنند كه، ايمان زيادت و نقصان پذيرد، و از صحابه روايت كرده اند و حديث رسول- عليه السّلام- كه گفت:

لو وزن ايمان علي بايمان اهل الارض لرجح ايمان علي،

و مثل اينكه، عمر خطّاب [گفت]

در حق ابو بكر صديق. و از امير المؤمنين روايت كرده اند كه او گفت:

الايمان يبدو لمظة بيضاء في القلب فكلما ازداد الايمان عظما ازداد ذلك البياض حتي يبيض القلب كله، و ان النّفاق يبدو لمظة سوداء في القلب فكلّما ازداد النّفاق ازداد ذلك السّواد حتي يسودّ القلب كلّه،

گفت: ايمان پاره سپيدي باشد [كه]«2» در دل پديد آيد، چندان كه ايمان زيادت مي شود آن سپيدي زيادت مي شود تا همه دل سپيد شود، و نفاق پاره سياهي باشد كه در دل پديد آيد، چندان كه نفاق مي فزايد آن سياهي مي افزايد تا همه دل سياه شود، آنگه گفت: و ايم اللّه، به خداي كه اگر دل مؤمن بشكافي سپيد يابي، و اگر دل منافق بشكافي سياه يابي. و از تابعين مانند اينكه حديثها روايت كردند، و حقيقت او آن است كه: آنچه زيادت گردد از ايمان، ادلّه و طرايق آن باشد كه هر گاه كه ناظر در دليلي دگر نظر كند او را علمي دگر به مدلول حاصل شود، و يا «3» آن كس كه او ايمان به

علم جمله داند، چون به تفصيل بداند، علم او زيادت شود چنان كه يكي از ما چون عدد سورتهاي قرآن برنداند«4» جز كه ايمان دارد كه جمله قرآن حق ّ است و صدق است و كلام خداي و وحي و تنزيل اوست آنگه«5» سورتهاي قرآن يك يك مي آموزد و مي شناسد و به هر يك ايمان زيادت«6» مي كند و از هر يكي وجه استدلال طلب مي كند و دليل مي انگيزد بر آن كه، نه كلام مخلوقان است و كلام خداي است زيادت در ايمان بر اينكه وجه باشد. امّا، آن كه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). آو، آج، بم: انّما.

(4). همه نسخه بدلها: قرآن نداند.

(5). مل: آنگاه.

(6). همه نسخه بدلها: تازه.

صفحه : 85

ايماني باشد ناقص، اينكه نه براي آن كه«1» ايمان عبارتي است از جمله علوم توحيد و عدل، و از علوم عدل، [علم]«2» نبوّت و امامت و وعد و وعيد كه تا مجتمع نبود ايمان نخوانند آن را، پس بعضي از اينكه علوم ايمان نباشد و اگر چه علم باشد.

قوله: أَ وَ لا يَرَون َ أَنَّهُم، «الف» استفهام راست و «واو»، عطف را و «لا»«3» نفي را، و«4» مراد به استفهام تقريع و ملامت است، و گفت: نمي بينند! جمله قرّاء به « يا » خواندند [علي الخبر من الغائب. و حمزه و يعقوب، به «تا» خواندند]«5» خطابا للمؤمنين، گفت: نمي بيني شما كه مؤمناني! كه ايشان را، يعني منافقان را به سالي در يك دو بار امتحان و ابتلا كنند به بيماري و اوجاع، و اينكه قول عطيّه است. مجاهد گفت: به قحط [و]«6» شدّت.

قتاده گفت: به غزو و جهاد، و گفتند: به دشمن، و گفتند:

ايشان را امتحان كنند نا يك بار معترف شوند و يك بار منكر، و اينكه سيرت منافقان باشد. مرة الهمداني ّ گفت: فتنه اينكه جا كفر است، و اينكه بعيد است. مقاتل حيّان گفت: ايشان را رسوا كنند به اظهار نفاق، يمان گفت: به نقض عهد، و اوليتر حمل او باشد بر عموم. مرّة او مرّتين، نصب او بر مصدر بود، كانّه قال: فتنة او فتنتين. ثُم َّ لا يَتُوبُون َ وَ لا هُم يَذَّكَّرُون َ، آنگه ايشان نه توبه كنند و نه انديشه كنند، نه با درگاه من آيند، و نه انديشه باز آمدن كنند، و نه در آيات و عبر من تأمّل و تفكّر كنند، و الاصل يتذكرون.

وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ نَظَرَ بَعضُهُم إِلي بَعض ٍ، حق تعالي در اينكه آيت هم ذكر منافقان كرد و غمز و لمز ايشان، و اظهار نفاق ايشان گفت: چون سورتي فرو فرستد«7»، بهري از اينكه منافقان با بهري نگرند يعني با يكديگر نگرند. هَل يَراكُم مِن أَحَدٍ، [در او اختصاري هست، و التّقدير: و قالوا هل يريكم من احد]«8» و گويند: كس شما را مي بيند«9»! يعني [126- ر]

هيچ كس را از مؤمنان به ما نظر هست، اگر كسي را به

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: اندك/ اندكه. [.....] (6- 5- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). اساس: لام، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). اساس و واو، كه به قياس با آو و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمود و حذف شد.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: فرو فرستند.

(8). اساس: ندارد، به قياس

با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(9). آو، بم: مي بينند.

صفحه : 86

ايشان نظر باشد، بنشينند و بر جاي نباشند. و اگر مسلمانان به خويشتن مشغول باشند، برخيزند و بروند و باز گردند تا آن نشنوند ترس آن را كه نبايد كه در حق ّ ايشان بود. و بعضي دگر گفتند: ثُم َّ انصَرَفُوا، عن العمل بذلك، آنگه دعا كرد بر ايشان [و گفت:]«1» صَرَف َ اللّه ُ قُلُوبَهُم، خداي دل ايشان بر گرداناد از رحمت خويشتن عقوبة لهم علي كفرهم و نفاقهم، بيانش: بِأَنَّهُم [قَوم ٌ]«2» لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم، حق تعالي گفت: آمد به شما پيغامبري هم از شما نه مجهولي كه شما او را نشناسي و حسب و نسب او و نفس و اصل او و ديانت و صيانت«4» او. سدي گفت: من العرب من بني اسمعيل، از عرب از فرزندان اسمعيل. عبد اللّه عباس گفت: در عرب هيچ قبيله نيست و الّا در نسب رسول افتد از مضري و ربيعي و يمامي. صادق- عليه السّلام- گفت: از ولادت جاهليّت چيزي به او نرسيد، يعني از پدران او هيچ كافر نبودند. ابو الحويرث روايت كند از عبد اللّه عباس كه گفت، رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت:

ما ولدني من سفاح اهل الجاهلية شي ء ما ولدني الّا نكاح كنكاح اهل الاسلام

، گفت: مرا نزاد از سفاح اهل جاهليّت چيزي، و نزاد مرا الّا نكاحي چون نكاح اهل اسلام، و اينكه هم دليل است كه از پدران او هيچ كافر نبودند. و در اخبار آمد كه بعضي انبياء بودند و بعضي اوصيا و بعضي ملوك، و جمله قراء خواندند: مِن أَنفُسِكُم، في جمع نفس، و

در شاذ عبد اللّه عبّاس [و إبن عتيبه]«5» و عبد اللّه بن قسيط المكي ّ«6» و زهري و إبن محيص«7»، و نيز روايت كرده اند از فاطمه زهرا- عليها السّلام- كه خواندند: من انفسكم به فتح «فا» بر

-----------------------------------

(1). اساس ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(3). آو، آج، بم، لب: تأخير باشد، مل: خبر باشد و دعا، مج: خبر باشد.

(4). آو، بم: وصايت.

(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، مل: إبن عمر.

(6). اساس: بسيط المكي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(7). مج: إبن محيصن.

صفحه : 87

افعل تفصيل از نفاست، به شما آمد پيغامبري از محتشمترين و نفيسترين شما. قتاده گفت: او را از شريفترين ايشان كرد تا حسد نبرند بر او به نبوّت. يمان گفت: عالي نسبتر، عَزِيزٌ عَلَيه ِ«1»، سخت است بر او، چنان كه گويند: عزيز علي، اي شق ّ علي ّ.

ما عَنِتُّم، «ما» مصدري است، اي عنتكم«2» اي كفركم و ضلالكم، سخت مي آيد بر او كفر و ضلال شما. ضحاك و كلبي گفتند: اثم و بزه و گناه شما. قتيبي گفت:

رنج شما و زيان شما. عبد اللّه عبّاس گفت: ضلال شما. إبن الانباري ّ گفت: هلاك شما. حَرِيص ٌ عَلَيكُم، حريص است بر شما، يعني بر ايمان و صلاح شما. قتاده گفت: حريص است بر ضلال شما تا ايمان آريد. فراء گفت«3»: بخيل است به شما كه در دوزخ شوي بِالمُؤمِنِين َ رَؤُف ٌ رَحِيم ٌ، به مؤمنان مهربان و بخشاينده است.

حسين بن الفضل گفت: هيچ پيغامبر را خداي تعالي به دو نام خود بر نخواند الّا رسول ما را كه او را گفت: رَؤُف ٌ رَحِيم ٌ در اينكه آيت، و

خود را گفت: ... إِن َّ اللّه َ بِالنّاس ِ لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ«4».

يحيي بن جعده گفت: عمر هر كس كه او آيتي آوردي از قرآن ثبت نكردي تا دو گواه گواهي ندادي«5» مگر اينكه آيت كه اينكه دو آيت مردي بياورد. چون بياورد بنوشت و گفت: گواه نخواهم، كان و اللّه كذلك، به خداي كه رسول خداي چنين بود. و گفتند: اينكه آخر آيتي است كه از قرآن آمد و اينكه سورت آخر سورتي است كه تمام فرود آمد از قرآن.

قتاده گفت: آخر القرآن عهدا بالسّماء«6» الايتان في خاتمة براءة. و در خبر است كه: صلاح صالح مردي در خواب ديد رسول را- عليه السّلام- كه نشسته بود، و جماعتي صحابه با او نشستند«7». مردي از جمله آشنايان در آمد و خواست تا بنشيند. رسول-

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: عزّ. [.....]

(2). اساس: عنتم، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها يعني.

(4). سوره حج (22) آيه 65.

(5). مل، مج: ندادندي.

(6). اساس: با بم، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). آو: نشسته بودند، آج، مل، لب: نشسته بود، مج: نشسته.

صفحه : 88

عليه السّلام- او را دست گرفتش و با بالاي صحابه نشاندش«1»، مردمان گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه كيست كه او را رفعت دادي بر بزرگان صحابه! گفت: اينكه مردي است كه در عقب هر نمازي خاتمه سوره براءت بخواند، لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم- الي آخره«2».

فَإِن تَوَلَّوا، اگر برگردند و پشت بر كنند و اعراض كنند از تو و ايمان به تو، فَقُل حَسبِي َ اللّه ُ، بگو بس است [126- پ]

مرا خداي و با نصرت او و معاونت

او، مرا به كس حاجت نيست، لا إِله َ إِلّا هُوَ، به جز او خداي ديگر نيست، عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ [وَ هُوَ رَب ُّ العَرش ِ العَظِيم ِ]«3»، بر او اعتماد كردم و توكل كردم، و او خداوند عرش بزرگوار«4» است، و آنچه در عرش آمده است از اقوال و اخبار [گفته]«5» شده است، فلا وجه لإعادته«6».

-----------------------------------

(1). آو، آج، لب: دست گرفت و بالاي دست صحابه بنشاند، مل، مج: دست گرفت بر بالاي صحابه نشاند.

(2). همه نسخه بدلها: تا آخر سورت.

(3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(4). مج: بزرگ.

(5). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد.

(6). آج تمت المجلدة التاسعة و يتلوه في المجلّدة العاشره، قوله تعالي عزّ و علا في اوّل سورة يونس- عليه السّلام، و قد جعل المص المفسر قدّس سره في اصل تصنيفه و تأليفه الاولي مختتمة بآية: أَعَدَّ اللّه ُ لَهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ...و الثانية مبتداة به آية: وَ جاءَ المُعَذِّرُون َ مِن َ الأَعراب ِ... و نحن جعلنا هما كما تري توفيقا بين آخر الكتاب و تنصيفا له في الكتابة لدي الكتاب بل ذوي الالباب لتسهيل الحفظ و تحميل العدلين في كل ّ باب وفق اللّه تعالي. و بورك له في الدّنيا و نفع له في المرجع و المآب و اديم لصاحبه و وفق لاتمامه العبد الضعيف النحيف المذنب الرّاجي بالعمر السّعيد و العيش الرّغيد بمحمّد و آله الطّاهرين الشّافعين يوم الحساب، رحمة ربّه الروف الباري عبد الغفّار بن عبد الواحد بن كمال الدّين عبد اللّه القرشي ّ، في تاريخ ثالث شهر ربيع الأول سنة تسع و اربعين و تسعمائة من الهجرة النّبوية، اللّهم ّ اغفر لصاحبه و ساعيه و كاتبه و قاريه و

سامعه و مطالعه و ناظره بمحمّد و آله الطيّبين الطّاهرين. نيز نسخه لب، پس از عبارت: في كل باب وفّق اللّه تعالي، افزوده است: اللهم ّ اغفر لصاحبه و ساعيه و كاتبه و قاريه، بصاحبه و سامعه و مطالعه و ناظره بمحمد و آله الطيّبين الطاهرين. تحريرا في تاريخ بيست و پنجم شهر جمادي الاوّل سنة هزار و هفتاد به اتمام رسيد سنه 1070. تمّت و وفق لاتمامه الكاتب العبد الضّعيف النحيف المذنب الرّاجي، ميرزا علي كتاب نويس ولد درويش محمّد مشهدي.

صفحه : 89

[ سورة يونس]

«1» اينكه سورت صد و نه آيت است و هزار و هشتصد«2» و سي و دو كلمت است، و هفت هزار و پانصد و شست«3» و هفت حرف است.

روايت است از ابو امامه از ابي كعب كه رسول خداي- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورت يونس بخواند، خداي تعالي به عدد هر كس كه ايمان داشتي«4» به يونس، و آن كه نداشت، و با عدد آنان كه با فرعون غرق شدند، ده حسنتش«5» بنويسد«6».

[سوره يونس (10): آيات 1 تا 11]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

الر تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ الحَكِيم ِ (1) أَ كان َ لِلنّاس ِ عَجَباً أَن أَوحَينا إِلي رَجُل ٍ مِنهُم أَن أَنذِرِ النّاس َ وَ بَشِّرِ الَّذِين َ آمَنُوا أَن َّ لَهُم قَدَم َ صِدق ٍ عِندَ رَبِّهِم قال َ الكافِرُون َ إِن َّ هذا لَساحِرٌ مُبِين ٌ (2) إِن َّ رَبَّكُم ُ اللّه ُ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ يُدَبِّرُ الأَمرَ ما مِن شَفِيع ٍ إِلاّ مِن بَعدِ إِذنِه ِ ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم فَاعبُدُوه ُ أَ فَلا تَذَكَّرُون َ (3) إِلَيه ِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً وَعدَ اللّه ِ حَقًّا إِنَّه ُ يَبدَؤُا الخَلق َ ثُم َّ يُعِيدُه ُ لِيَجزِي َ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ بِالقِسطِ وَ الَّذِين َ كَفَرُوا لَهُم شَراب ٌ مِن حَمِيم ٍ وَ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ بِما كانُوا يَكفُرُون َ (4)

هُوَ الَّذِي جَعَل َ الشَّمس َ ضِياءً وَ القَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَه ُ مَنازِل َ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِين َ وَ الحِساب َ ما خَلَق َ اللّه ُ ذلِك َ إِلاّ بِالحَق ِّ يُفَصِّل ُ الآيات ِ لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ (5) إِن َّ فِي اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَق َ اللّه ُ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَتَّقُون َ (6) إِن َّ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحَياةِ الدُّنيا وَ اطمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِين َ هُم عَن آياتِنا غافِلُون َ (7) أُولئِك َ مَأواهُم ُ النّارُ بِما كانُوا يَكسِبُون َ (8) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ

عَمِلُوا الصّالِحات ِ يَهدِيهِم رَبُّهُم بِإِيمانِهِم تَجرِي مِن تَحتِهِم ُ الأَنهارُ فِي جَنّات ِ النَّعِيم ِ (9)

دَعواهُم فِيها سُبحانَك َ اللّهُم َّ وَ تَحِيَّتُهُم فِيها سَلام ٌ وَ آخِرُ دَعواهُم أَن ِ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ (10) وَ لَو يُعَجِّل ُ اللّه ُ لِلنّاس ِ الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَيرِ لَقُضِي َ إِلَيهِم أَجَلُهُم فَنَذَرُ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنا فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ (11)

[ترجمه]

به نام ايزد بخشاينده بخشايشگر

آن«7» آيتها كتاب محكم است.

بود«8»

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد، مج: سوره يونس عليه السّلام.

(2). مج: هفصد. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: شصت.

(4). آو، بم، مل، مج: هر كسي كه ايمان داشت.

(5). آج، لب: ده حسنه در نامه اعمال او.

(6). اساس: بنويسند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد، مل و اللّه اعلم بالصواب.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: اينكه.

(8). آج، لب: آيا بود.

صفحه : 90

مردمان«1» را عجبي كه وحي كرديم به مردي از ايشان كه بترسان«2» مردمان را و بشارت ده«3» آنان را كه بگرويدند«4» كه ايشان راست سابقه اخلاص نزديك خداي ايشان، گفتند كافران: اينكه جادوي است روشن.

[127- ر]

بدرستي كه خداي شما، خداي است آن كه بيافريد آسمانها و زمين در شش روز، پس مستولي شد بر عرش، تدبير مي كند كار را، نيست شفاعت خواهي مگر از پس فرمان او، آن خداي است خداوند شما، بپرستي [او را]،«5» انديشه نمي كنيد«6»؟

با اوست«7» بازگشت شما جمله«8»، وعده خداي است بدرستي. كه او ابتدا كند خلق را آنگه باز آفريند تا پاداشت دهد آنان را كه ايمان دارند«9» و عمل صالح كنند به راستان و آنان كه كافر شدند ايشان را بود شرابي از آبي گرم«10» و عذابي دردناك به آنچه كافر شده باشند.

[127- پ]«11»

او آن خداي است كه

كرد آفتاب را روشناي«12» و ماه را روشناي«13» و بينداخت«14» آن را جايها تا بدانيد عدد سالها و شمار، نيافريد خداي آن مگر براستي،

-----------------------------------

(1). آو، بم: مردمانش.

(2). آو، آج، بم، لب: بيم كن.

(3). همه نسخه بدلها: مژده ده.

(4). آو، آج، بم، لب، بگرويده اند.

(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6). مج: نمي كنند.

(7). آو، وا اوست.

(8). مج: همه. [.....]

(9). مج: ايمان آرند.

(10). آج، لب: شراب آب گرم.

(11). اساس: نفصل، به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد.

(13- 12). آج، لب: روشن.

(14). آو، بم: به اندازه كرد، آج، لب: به اندازه.

صفحه : 91

تفصيل دهد«1» آيتها را براي قومي كه بدانند.

بدرستي كه در گردش شب و روز و آنچه آفريد خداي در آسمانها و زمين دليلهايي«2» هست گروهي را كه بترسند.

آنان كه اميد ندارند ثواب ما، و راضي شدند به زندگاني دنياي نزديكتر و ساكن شدند«3» به آن، و آنان كه ايشان از آيات ما غافل اند.

ايشان«4» جايهاي ايشان در دوزخ بود به آنچه كرده باشند [128- ر].

آنان كه ايمان دارند و كار نيكو كنند، ثواب دهد ايشان را خداي ايشان به ايمانشان، مي رود در زير آن جويها در بهشتها«5» نعمت.

دعوي ايشان در آن جا، منزّها خدايا كه توي، و تحيّت ايشان در آن جا درود باشد، و باز پسين دعوي ايشان آن بود كه گويند، سپاس خداي را«6» خداوند جهانيان.

و اگر تعجيل كند خداي براي مردمان بدي تعجيل كردن ايشان [به]«7» نيكي تا فراز رسد«8» به ايشان اجل ايشان، رها كنيم آنان را كه اميد ندارند ثواب ما را در گمراهي ايشان تا متحيّر شوند«9».

-----------------------------------

(1). اساس: تفصيل دهيم (با توجه به: نفصّل)، با توجه به معني آيه شريفه قرآن،

آورده شد.

(2). آو، بم، لب و آيتها.

(3). آج، لب: بياراميدند، آو، بم: بيارامند.

(4). آو، بم: اوشان.

(5). آو، آج، بم، لب: پر.

(6). آج، لب: مر خداي را.

(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(8). آو، بم، مج، لب: بگزارند، آج: بگذارند.

(9). همه نسخه بدلها: كفرشان مي گردند. [.....]

صفحه : 92

قوله تعالي: الر، [الر]«1» آيتي نشمرند كوفيان [چنان كه]«2»: (الم و طه)، براي آن كه اينكه«3» ملايم سر آيت نيست و آن دو هست. و إبن كثير و نافع و ابو جعفر«4»، الر به تفخيم خوانند، و حمزه و كسائي و ابو عمرو و إبن عامر، به امالت خواندند. و از عاصم خلاف است، هبير«5» از او امالت«6» روايت كند و [ديگران تفخيم.

آنچه در حروف]«7» [128- پ]

مقطّع آمده است گفته شد در سورة البقره. عكرمه و سعيد جبير و شعبي گفتند: الر و حم و ن«8» چون جمع كني، الرّحمن باشد. قتاده گفت: من اسماء القرآن، ابو روق گفت: فاتحة السّورة، و گفتند: عزائم اللّه، و گفتند:

قسم و سوگند است. مجاهد و قتاده گفتند: مراد به آيات [آيات]«9» توريت و انجيل و كتابهاي پيشين است، براي آن كه، تلك، اشارت باشد به مؤنثي غايب. و ديگر مفسران گفتند: مراد به آيات، قرآن است و كتاب قرآن است، و حكيم و محكم«10» است و اينكه به قرآن لايق است، و دگر آن كه ذكري نرفته است توريت و انجيل را، و قرآن را ذكر مي رود و، تلك، مانع نيست از آن كه اشارت باشد به حاضر چنان كه گفت: الم، ذلِك َ الكِتاب ُ ...«11»، و مراد قرآن است. پس تلك، اينكه جا به معني هذه باشد، و: ذلك آن«12»

جا به معني هذا، چنان كه رفته است. و حكيم، و محكم«13» باشد به حلال و حرام و حدود و احكام. مقاتل گفت: [محكم است]«14» از باطل، در او هيچ دروغ نيست، و اينكه فعيل باشد به معني مفعل، كقول الاعشي في وصف قصيدته:

و غريبة تأتي الملوك حكيمة قد قلتها ليقال من ذا قالها

و گفته اند: مراد حاكم است فعيل به معني فاعل، دليله قوله: وَ أَنزَل َ مَعَهُم ُ الكِتاب َ بِالحَق ِّ لِيَحكُم َ بَين َ النّاس ِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيه ِ ...«15»، حسن گفت:

حكيم، اي حاكم بِالعَدل ِ وَ الإِحسان ِ وَ إِيتاءِ ذِي القُربي«16»، و بالنهي عن الفحشاء

-----------------------------------

(9- 7- 2- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). آو، آج، بم، لب لام.

(4). آو، آج، بم، لب: جعفر.

(5). لب: هبيره، آو، آج، بم، مل، مج: ميسره.

(6). مج: به امالت.

(8). اساس: نون، با توجه به مج و ضبط قرآن مجيد، اصلاح شد.

(10). همه نسخه بدلها: حكيم محكم.

(11). سوره بقره (2) آيه 1 و 2.

(12). اساس: اينكه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(13). همه نسخه بدلها: و حكيم محكم.

(14). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(15). سوره بقره (2) آيه 213.

(16). مأخوذ از سوره نحل (16) آيه 60.

صفحه : 93

و المنكر و البغي و بالجنة لمن اطاعه و بالنّار لمن عصاه، گفت: قرآن كتابي است حكم كننده«1» به عدل و احسان [عطا]«2» و دادن خويشان و نهي كردن از كارهاي زشت«3» و منكر، و ظلم كردن و وعده بهشت آن را كه طاعت دارد، و وعيد دوزخ آن را كه نافرمان باشد. عطا گفت: حاكم است به ارزاق و آجال بر وفق ارادت، آو بر حسب مصلحت.

أَ كان َ لِلنّاس ِ عَجَباً،

عبد اللّه عباس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون رسول- عليه السّلام- بيرون آمد به دعوي پيغامبري، كافران گفتند: خداي از آن بزرگتر است كه او را از آدميان پيغامبري«4» باشد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت مردمان را- يعني اهل مكّه را: عجب مي آيد آن كه«5» ما وحي كرديم به مردي از ايشان يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و آله. أن، مع الفعل در تأويل مصدر است در محل رفع [به]«6» اسم كان، و عجبا، نصب است بر خبر كان، و التّقدير: ا كان [ايحاؤنا]«7» الي رجل منهم عجبا، وحي كردن ما به مردي از ايشان عجب است؟ و قوله: أَن أَنذِرِ النّاس َ، آن مع الفعل در محل ّ نصب است [به]«8» آن كه مفعول اوحيناست و در جاي مصدر است، اي اوحينا اليه انذار«9» النّاس و تبشيرهم، گفت: مردمان را بترسان، يعني كافران مكّه را [و]«10» مژده ده مؤمنان را كه ايشان را بنزديك خداي ايشان قدم صدق است. و ان مع اسمها و خبرها، در محل ّ نصب است بوقوع البشارة عليه.

عبد اللّه عباس گفت: معني قدم صدق، مزدي است نكو به اعمالي«11» صالح كه تقديم كردند. ضحّاك گفت: ثواب صدق، مجاهد گفت: اعمال صالح باشد. علي إبن ابي طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: آنچه سابق شده باشد ايشان را از سعادت در ذكر اوّل. قتاده گفت: سلف صدق. زيد بن اسلم گفت: شفاعت رسول است- صلّي اللّه عليه و آله. يمان گفت: ايمان ايشان است. عطا گفت: مقام صدق بود كه

-----------------------------------

(1). اساس: حكم كند، به قياس آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(10- 2). اساس: ندارد، به قياس

با نسخه آو، افزوده شد.

(3). مج: بنيت.

(4). همه نسخه بدلها: پيغامبر.

(5). مل: از آن كه. (9- 8- 7- 6). اساس: انذر، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(11). همه نسخه بدلها: اعمال.

صفحه : 94

آن را زوال نبود و در او سختي نبود، بل نعمتي مقيم باشد و خلودي كه با آن مرگ نبود. حسن گفت: عملي كه تقديم كرده باشند صالح بر آن قدوم كنند. ابو حاتم گفت: منزل صدق، نظيره قوله: رَب ِّ أَدخِلنِي مُدخَل َ صِدق ٍ وَ أَخرِجنِي مُخرَج َ صِدق ٍ ...«1»، عبد العزيز بن يحيي گفت: معناه في قوله: إِن َّ الَّذِين َ سَبَقَت لَهُم مِنَّا الحُسني ...«2»، زجاج گفت: منزلتي رفيع باشد، و گفته اند: تقديم«3» خداست- سبحانه و تعالي- اينكه امّت را بر دگر امّتان در بعث و نشور روز قيامت، و هو من

قوله- عليه السّلام: نحن الاخرون السّابقون يوم القيامة.

و قدم مقدّم، فعل به معني مفعول، كالقبض و النّقض. آنگه اضافت كرد او را با صدق، و آن [از]«4» صفت است، كمسجد الجامع و حب الحصيد. إبن الاعرابي ّ گفت: القدم المتقدّم في الشّرف، مرد پيشرو باشد در شرف، قال العجاج:

زل«5» بنو العوام«6» عن آل الحكم و تركوا الملك لملك ذي قدم

اي، ذي اقدام، [او]«7» ذي تقدّم«8».

ابو عبيده و كسائي گفتند: هر [129- ر]

سابقي در خير و شرّ او بنزديك عرب قدم باشد، يقال: لفلان قدم في الاسلام«9»، و له عندي قدم صدق و قدم سوء، و اينكه لفظ مؤنث ّ است حملا علي قدم الجارحة، يقال قدم حسنة و قدم صالحة«10»، قال حسّان بن الثّابت:

لنا القدم العليا اليك و خلفنا لأوّلنا في طاعة اللّه تابع

و قال ذو الرمّة:

لكم قدم لا ينكر

النّاس انّها مع الحسب العادي طمّت علي البحر

و قال آخر:

-----------------------------------

(1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 80.

(2). سوره انبيا (21) آيه 101.

(3). آو، آج، بم: قديم.

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(5). مل: قل.

(6). آج، مل، مج، لب: العرام.

(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، آج، مج: اي.

(8). آو، بم: مقدم. [.....]

(9). آو، بم: امساك

(10). اساس: صالح، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 95

قعدت«1» بهم«2» قدم الفخار و عودرت انسابهم منفضة«3» من خالف

قال الكافرون، كافران گفتند: اينكه سحري است روشن، و «هذا» اشارت باشد به قرآن كه ذكر او رفت في قوله:«4» تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ الحَكِيم ِ، و كوفيان خواندند: إِن َّ هذا لَساحِرٌ مُبِين ٌ، بر وزن فاعل. بر اينكه«5» قراءت، «هذا» اشارت باشد به رسول- عليه السّلام- حاشاه من ذلك.

قوله: إِن َّ رَبَّكُم ُ اللّه ُ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ، حق تعالي گفت: خداوند شما آن خداي است كه آسمانها و زمينها بيافريد در شش روز، به اينكه مدت انشا كرد و اختراع آن را«6» با چندين انواع بدايع و عجايب. و بيان كرديم كه لفظ «رب» در حق ّ خداي تعالي مطلق گويند، و در حق ّ جز خداي مقيّد. ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ، و بر عرش مستولي شد، و مثل اينكه آيت در«7» سورة الاعراف ذكر برفت، و در خلق آسمان و زمين در اينكه مدّت، با آن كه قادر بود كه به يك طرفة العين بيافريند، در او دو قول گفتند: يكي آن كه، دانست كه فريشتگان را در آن لطفي و اعتباري باشد، و روا بود كه ديگر«8» مكلّفان را چون بشنوند هم

لطف باشد. و وجه دوم آن كه: بتدريج آفريد، چنان كه آدمي را بتدريج مي رساند از حال به حال تا دورتر باشند از ايهام«9» اتّفاق و دعوي طبع و ايجاب و آنچه ملحدان و مبطلان گفتند في قوله«10»: يُدَبِّرُ الأَمرَ، كارها به تدبير و تقدير مي فرمايد. و ابو القاسم گفت: روا باشد كه خلق آسمان و زمين به اينكه مدّت راست شود، و مقدور نبود به يك ساعت آفريدن، كالجمع بين الضدّين و ان يكون الحركة الّا في محل ّ. و اينكه چيزي نيست براي آن كه اينكه اختراع جواهر است، و جواهر در وجود موقوف نيست بر وقتي دون وقتي، پس هيچ وقت نباشد و الّا قادر الذات قادر باشد بر آن كه چندان كه خواهد بيافريند مادام تا در ازل نباشد، و نه چنين است جمع ضدّين و احتياج حركت به«11» محل ّ، آنگه گفت:

-----------------------------------

(1). آو، بم، فعدت، آج: فقدت، لب: قعدت.

(2). آو، آج، بم، به.

(3). اساس: مرفضة، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(4). آج، مل، مج، لب الر.

(5). همه نسخه بدلها: و بر اينكه.

(6). آو، آج، بم، لب: آنان را.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل تفسير.

(8). آج: ذكر.

(9). آج، بم: ابهام.

(10). مل، مج: و قوله، آو، آج، بم، لب: قوله.

(11). آو، آج، بم، لب: در.

صفحه : 96

ما مِن شَفِيع ٍ، هيچ شفيعي نيست الا از پس فرمان او، يعني تا او فرمان ندهد، كسي را شفاعت نرسد. و شفيع، سائل باشد در«1» باب اسقاط مضارّ از غيري، و اصحاب وعيد گفتند: سائل باشد در حق ّ غيري زيادتي منافع. حق تعالي بيان كرد كه: كس را شفاعت نباشد الّا به فرمان خداي تعالي تا

آنان كه گفتند از مشركان: ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ«2»، اينكه بتان ما را شفيع باشند بنزديك خداي، طمع بردارند و بدانند كه اينكه شفاعت نرسد ايشان را و نه هيچ كس را تا خداي دستوري ندهد.

و عرش محتمل است در لغت سه معني را: يكي، به معني ملك آمد، چنان كه شاعر گفت:

أوا عرشي نئلم جانباه

دگر به معني بناء، من قوله: ... وَ مِمّا يَعرِشُون َ«3»، و منه العريش«4». دگر به معني سرير في قوله: وَ لَها عَرش ٌ عَظِيم ٌ«5»، و عرش خداي تعالي كه آن را عرش عظيم خواند از قسمت سيم«6» باشد، ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم، او خداي شماست كه از شما مستحق ّ عبادت است به«7» نعمتهاي كه با شما كرد از اصول نعم كه نعمت منعمان بي آن تمام نشود از حيات و قدرت و شهوت و نفرت و كمال عقل، فَاعبُدُوه ُ، او را پرستي كه سزاوار پرستش اوست به فعل اينكه نعمتها، أَ فَلا تَذَكَّرُون َ، انديشه نمي كني؟ إِلَيه ِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً، حق تعالي به طريق تذكير نعمت خلق را دعوت كرد در آيت اول، باز در اينكه آيت به طريق ترهيب و تخويف و تحذير گفت: مرجع و بازگشت شما براي جزا با اوست، و «جميعا» نصب او بر حال است، اي مجتمعين.

وَعدَ اللّه ِ، نصب او بر مصدر است، اي وعد اللّه وعدا حقا، و قيل: وعد اللّه وعدا، و حق ذلك الوعد حقا، و روا بود كه نصب او، «حقا» بر حال بود. إِنَّه ُ يَبدَؤُا الخَلق َ ثُم َّ يُعِيدُه ُ، ابتداي خلق او كند و انشا و آغاز از عدم و هيچ نابوده باز اعادت كند پس از آن كه [129- پ]

نيست

كرده باشد، و مراد به خلق، مخلوق است. و جمله قرّاء انّه

-----------------------------------

(1). اساس حق غيري زيادت، به قرينه نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، چون زايد مي نمود، حذف شد. [.....]

(2). سوره يونس (10) آيه 18.

(3). سوره نحل (16) آيه 68.

(4). اساس: العرش، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد.

(5). سوره نمل (27) آيه 23.

(6). آج: سوم، مل، لب: سيوم، مج: سه ام.

(7). مج: با.

صفحه : 97

خواندند به كسر همزه علي الابتداء، مگر ابو جعفر كه خواند: «انّه» به فتح همزه، علي تقدير: لأنّه او بأنه، كما قال الشاعر:

أ حقّا عباد اللّه ان لست لاقيا بثينة او يلقي الثريا رقيبها

فرّاء گفت: فتح «الف» بر آن«1» باشد مفعول حقّا بود، اي حقّا انه، چنان كه در بيت هست. لِيَجزِي َ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ بِالقِسطِ، تا خداي- جل ّ جلاله- آنان را كه ايمان آورده باشند و عمل صالح كرده، جزا و پاداشت دهد به عدل و داستان«2» چنان كه از حق ّ ايشان هيچ نقصان نكند، آنگه ابتداي كلامي ديگر كرد [و گفت]«3»: وَ الَّذِين َ كَفَرُوا لَهُم شَراب ٌ مِن حَمِيم ٍ، اما كافران را، ايشان را، شرابي باشد از حميم، يعني محموم، تافته، فعيل به معني مفعول [باشد]«4»، و عرب هر چه بجوشانند«5» آن را حميم خوانند، قال المرقّش«6»:

و كل يوم لها مقطرة فيها كباء معدّة و حميم

وَ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، و نيز ايشان را عذابي بود سخت مولم به درد آرنده بواجب و استحقاق به آن كفر كه آورده باشند.

قوله: هُوَ الَّذِي جَعَل َ الشَّمس َ ضِياءً، او آن خداي است كه آفتاب«7» سبب«8» روشناي روز ساخت، و ماه«9» سبب روشناي شب. ابو علي گفت: ضياء، از دو وجه

بيرون نيست، يا جمع ضوء باشد كسوط و سياط، يا مصدر ضاء يضوء [ضياء]«10» باشد، كقام«11» قياما، و عاذ عياذا«12». كلبي گفت: روي آفتاب و ماه اهل هفت آسمان را روشناي مي دهد و پشتشان اهل هفت زمين را، و گفته اند: ضياء، بليغتر از نور باشد، براي آن آفتاب را ضياء گفت و قمر را نور، و يقال: أضاء النّهار و انار اللّيل و لا يقال:

اضاء اللّيل، و حق تعالي در آفتاب و ماه [د]«13» و علامت و دلالت نهاد در گردانيدن

-----------------------------------

(1). آو، بم: نه آن.

(2). كذا در اساس و آج و آز و مل.

(3). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(4). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.

(5). اساس: بجوشاند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). اساس: امر القيس، به قياس نسخه مل، و منابع لغت و شعر، تصحيح شد.

(9- 7). آو، آج، بم، لب را.

(8). مل: به سبب. [.....]

(13- 10). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(11). آج، لب يقوم.

(12). آو، آج، بم، مج، لب: عاد، عيادا، مل: اعاد اعيادا.

صفحه : 98

ايشان در هوا معلّق بي دعامه اي از زير و علاقه اي از بالا، آنگه هر دو را به سير مقدرّ كرد در اينكه بروج«1» با ستارگان ديگر كه آن را وصف كرد: ... بِالخُنَّس ِ، الجَوارِ الكُنَّس ِ«2»، و سير اينان چنان نهاد كه راجع نشود«3»، و قوله: وَ قَدَّرَه ُ مَنازِل َ لِتَعلَمُوا، گفتند: قدّر، به معني جعل كرد براي آن متعدّي كرد آن را به دو مفعول. و بعضي دگر گفتند«4»: آن خواست، و قدّر له منازل، و آن را تقدير كرد منازلي«5». بعضي دگر گفتند: ضمير راجع با قمر است، براي آن كه

او اقرب المذكورين است، و نيز براي آن كه اعتنا به شأن او بيشتر«6» است از آن كه ماههاي عرب بر اوست«7» از محرّم تا به ذو الحجّة و معاملات و مداينات و آجال«8» ديون و جز آن بر ماههايي است كه علامت آن«9» اهلّه باشد. و منازل، بيست و هشت منزل است بر عدد شبهاي ماه، جز آن دو شب [كه]«10» در سرار«11» در باشد كه نبينند او را، و گفته اند: در نور آفتاب بود از وقت اجتماع تا به آن وقت كه دوازده درج يا كما بيش [از]«12» او باز پس افتد، علي خلاف بينهم في ذلك، هر شب به يك منزل باشد از اينكه منازل، و نامهاي منازل اينكه است:

الغفر، الزّباني، الاكليل، القلب، الشّولة، النّعايم، البلدة، سعد الذّابح، سعد بلع، سعد السعود، سعد الاخبية، فرغ الدّلو المقدّم، فرغ الدّلو المؤخّر، بطن الحوت، الشّرطان«13»، البطين، الثّريّا، و الدّبران، الهقعة، الهنعة، الذّراع، النّثرة، الطّرفه، الجبهة، الزّبرة، الصّرفة، العوّاء، السّماك، و اينكه اسماء كواكب است كه منازل قمر باشد، و گفتند: اراد و قدّرهما، يعني براي آفتاب و ماه منازلي تقدير كرد، و لكن اكتفا كرد به ذكر يكي از دگر«14»، و چنان كه گفت: وَ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ أَحَق ُّ أَن يُرضُوه ُ ...«15»، و چنان كه شاعر گفت:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: اينكه دوازده برج.

(2). سوره تكوير (81) آيه 15 و 16.

(3). آو، بم، مل، مج: نشوند.

(4). اساس: گفت، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5). آج، لب: منازل.

(6). مل: اعتبارشان بيشتر، آو، آج، بم، مج، لب: اعتنا بشأن او بيشتر.

(7). آج، لب: بروي است.

(8). اساس: اوجال، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(9). مل عدد.

(12-

10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(11). اساس: سرا، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(13). آج، مل، لب: الشرطين.

(14). اساس: ذكر دو، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(15). سوره توبه (9) آيه 62.

صفحه : 99

رماني بأمر كنت منه و والدي بريئا و من جول الطّوي رماني

و منازل شمس با قمر«1» و زهره و مشتري و مرّيخ و زحل و عطارد كه جمله هفت اند، اينكه دوازده است كه آن را بروج خوانند، و آن: حمل است و، ثور و، جوزا و، سرطان و، اسد و، سنبله و، ميزان و، عقرب و، قوس و، جدي و، دلو، و حوت.

آنگه از تقدير او- جل ّ جلاله- آن است كه: مقام اينكه كواكب در اينكه بروج مختلف ساخت، مقام ماه در هر برجي دو روز و نيم«2» باشد، و فلك به يك ماه«3» ببرّد، و مقام [130- ر]

آفتاب در هر برجي يك ماه باشد، و فلك به يك سال ببرد، و مقام عطارد در هر برجي پانزده«4» روز باشد، و فلك به شش ماه ببرد، و مقام زهره در هر برجي بيست و پنج«5» روز باشد و فلك«6» ببرّد، و مقام مرّيخ در هر برجي چهل و پنج روز باشد و فلك«7» ببرد، و مقام مشتري در هر برجي يك سال باشد و فلك به دوازده سال ببرد، و مقام زحل در هر برجي دو سال و نيم باشد و فلك به سي سال ببرد.

و گفته اند: آفتاب چند صد و شصت بار ربع«8» زمين است، و ماه از زمين«9» مهتر است به سي و نه بار، و آفتاب از ماه

مهتر است به هزار و ششصد و چهل و چهار بار علي ما زعم اهل الحساب و اللّه اعلم بتحقيق ذلك.

آنگه بيان كرد كه اينكه چرا كردم، گفت: لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِين َ وَ الحِساب َ، تا شما عدد سالها بداني و حساب بشناسي براي آن كه حساب از دو گونه است: يكي حساب تازيان است، و آن بر ماه است، و يكي حساب پارسيان است، [و آن بر آفتاب است]«10»، اينكه بر فصول باشد و آن بر اهله.

آنگه گفت: اينكه همه بحق ّ آفريدم نه بباطل. بحكمت آفريدم نه ببازي، يُفَصِّل ُ«11» يُفَصِّل ُ، به « يا » ردّا علي اسم اللّه تعالي، و باقي قرّاء به «نون» علي اخبار اللّه تعالي من«2» نفسه علي سبيل التّعظيم، و قوله: ما خَلَق َ اللّه ُ ذلِك َ، اينكه اشارت است به خلق دون اعيان، چه اگر اشارت به اعيان بود [ي]«3» تلك گفتي«4».

إِن َّ فِي اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ، در اختلاف شب و روز، در اينكه سه قول گفتند:

يكي آن كه، اختلاف آمد شد«5» باشد، براي آن كه بر خلاف يكديگر باشند چه قطع مسافت باشد در جهات مختلف، و اكوان«6» به اختلاف جهات متضادّ شوند فصل«7» بر اختلاف، يقال: اختلفت الي فلان مدة، آمد شد«8» كردم بنزديك فلان مدّتي، يعني شب مي آيد و روز مي شود. و روز مي آيد و شب مي شود. و قولي«9» ديگر آن است كه:

مختلف اند و با يكديگر نمانند در شكل، چه يكي روشن و نوراني است و يكي تاريك و مظلم، پس از اينكه وجه به خلاف يكديگرند. و قول سه ام«10» آن است كه:

مختلف اند در طول و قصر، گاه روز دراز است و شب كوتاه، و گاه شب دراز

است و روز كوتاه، هر چه«11» از شب بكاهد«12» در روز افزايد، و هر چه از روز بكاهد«13» در شب افزايد. و در سال دو روز باشد كه شب و روز برابر باشد: يكي آن كه، آفتاب به سر حمل فرود آيد، و يكي كه«14»، آفتاب به ميزان فرود آيد. وَ ما خَلَق َ اللّه ُ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و آنچه خداي تعالي در آسمان و زمين آفريده است. در آسمان: از ماه و آفتاب و ستارگان و بروج منازل و كواكب ثوابت و سيّاره و انواع فرشتگان و عرش و

-----------------------------------

(1). ترجمه همه نسخه ها با توجّه به كلمه نفصل، مي باشد. متن ترجمه قرآن مجيد، «تفصيل دهد» است (رك: متن ترجمه آيه 5 در همين سوره).

(2). همه نسخه بدلها: عن.

(3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). مج: بودي.

(5). بم، مل: آمد و شد.

(6). اساس: و اگر آن، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). كذا در اساس و آو، آج، بم، مج، آز، آل، مل: به دو فصل.

(8). بم: آمد و شد.

(9). آو، آج، بم، آز: در قولي.

(10). آو، بم: سيم، آج، مل، مج، لب: سيوم.

(11). آو، آج، مل، مج، از: و هر چه، بم: تا هر چه.

(13- 12). لب: بكاهاد.

(14). لب، آز: ديگر آن كه، آو، آج، بم، مل: يكي آن كه.

صفحه : 101

كرسي و لوح و قلم و بهشت، و آنچه در زمين آفريد«1» از انواع: حيوان و جماد از كوهها و درياها و آدميان و جنّيان و بهايم و سباع و وحوش و طيور، آنچه تفصيل آن جز او نداند. لَآيات ٍ، در

اينكه جمله آياتي هست و دلالاتي و بيّناتي آنان را كه متّقي باشند و از عقاب او بترسند و از معاصي او اجتناب كنند.

عبد اللّه عباس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، كافران گفتند: اي محمّد؟ آيتي بيار ما را تا ما به تو ايمان آريم. حق تعالي، اينكه آيت«2» بفرستاد و گفت: اينكه همه، آيات و بيّنات و حجج و دلايل است بر الهيّت و وحدانيّت من، و لكن كسي را آيات باشد [كه]«3» در او نگرد.

آنگه گفت: إِن َّ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنا، آنان كه«4» ثواب ما اميد ندارند و از عقاب ما نترسند و ايمان ندارند به بعث و نشور، و آن كه ايشان را با نزد ما مي بايد آمدن و ملاقات«5» حساب و كتاب. وَ رَضُوا بِالحَياةِ الدُّنيا، و [به]«6» زندگاني دنيا كه نزديكتر است راضي شده اند«7» و همّت«8» ايشان از آن برتر نمي شود«9». وَ اطمَأَنُّوا بِها، و با دنيا ساكن شده اند و پشت به او باز داده و اعتماد كرده بر او، و آنان كه از آيات و ادلّه و حجج ما غافل اند، بي خبراند.

عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به آيت ما«10»، قرآن است و محمّد [عليه السّلام]«11» و حمل آن بر عموم كردن اوليتر باشد. و بعضي اهل لغت«12» گفتند: رجاء، در آيت به معني خوف است، چنان كه هذلي گفت [130- پ]:

اذا لسعته النّحل لم يرج لسعها و خالفها في بيت نوب«13» عواسل«14»

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب، آز: آفريده است. [.....]

(2). آو، آج، بم، لب، آز: آيات.

(6- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). آو: آنا كه/ آنان كه.

(5). مل و.

(7).

مل: راضي شدند.

(8). اساس: همه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(9). اساس: نمي شوند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(10). آج: آيات يا .

(11). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.

(12). آو، آج، بم، لب: اهل علم.

(13). اساس: نور، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(14). اساس و ديگر نسخه بدلها: عوامل، به قياس با منابع لغت و شعر، و چاپ مرحوم شعراني، تصحيح شد.

صفحه : 102

و علي ذلك فسّر قوله تعالي: ما لَكُم لا تَرجُون َ لِلّه ِ وَقاراً«1»،- اي لا تخافون للّه عظمته. و تفسير لقاء، پيش از اينكه مستقصي برفته است.

أُولئِك َ مَأواهُم ُ النّارُ، آنان كه به اينكه صفت باشند از كافران، ايشان را مأوا و جاي دوزخ است به آنچه كرده باشند، و اينكه هم از [آن]«2» آيات«3» است كه دليل مي كند بر عدل خداي تعالي و آن كه جزا بر عمل باشد.

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، [گفت: آنان كه بگرويدند و عمل صالح كردند، و اينكه آيت و امثال اينكه جمله دليل است بر آن كه عمل صالح از ايمان نباشد.]«4» يَهدِيهِم رَبُّهُم بِإِيمانِهِم، خداي تعالي ايشان را هدايت دهد به ايمانشان.

هدي، در آيت به معني ثواب است، يعني ثواب دهد ايشان را به ايمانشان، نظيره قوله: ... وَ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَلَن يُضِل َّ أَعمالَهُم، سَيَهدِيهِم وَ يُصلِح ُ بالَهُم«5»، اي سيثيبهم، براي آن كه پس از كشتن و شهادت، هدايت به ايمان نباشد، و اگر شرح دهند بر هدايت به ره بهشت«6» هم به معني ثواب باشد. تَجرِي مِن تَحتِهِم ُ الأَنهارُ، در زير ايشان جويها مي رود و ايشان در بهشتهاي نعيم«7» باشند.

مجاهد گفت: يهديهم بالنّور

علي الصّراط، كما قال [اللّه]«8» تعالي: ... وَ يَجعَل لَكُم نُوراً تَمشُون َ بِه ِ«9».

در خبر است كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- جبريل را گفت:

كيف تجوز امتي الصّراط،

امت من بر صراط چگونه گذرند«10»! برفت و باز آمد و گفت:

خدايت سلام مي كند و مي گويد:

انّك تجوز الصّراط بنوري و علي ّ بن ابي طالب يجوز الصّراط بنورك و امّتك تجوز الصّراط بنور علي ّ، فنور امّتك من نور [علي ّ، و نور علي ّ من نورك، و نورك من نور اللّه

، گفت: تو بر صراط به نور]«11» من گذري و علي ّ بن

-----------------------------------

(1). سوره نوح (71) آيه 13. (11- 4- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]

(3). اساس: آيت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). سوره محمّد (47) آيه 4 و 5.

(6). مل، مج: بر بهشت.

(7). آو، آج، بم: مقيم، آز: در بهشت مقيم.

(8). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(9). سوره حديد (57) آيه 28.

(10). همه نسخه بدلها: بجز مل، گذارند.

صفحه : 103

ابي طالب بر صراط به نور تو گذرد، و امّت تو بر صراط به نور علي گذرند، و نور امّت تو از نور علي باشد، و نور علي از نور تو، و نور تو از نور خداي.

و در خبر است كه رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- گفت: چون بنده سر از گور بردارد، عمل صالحش پيش او آيد بر نكوترين صورتي و هيأتي«1»، او گويد: تو كيستي كه من تو را بس نكو روي بينم و نكو سيرت و نكو طريقت مردي بينم! گويد: من عمل صالح توام، آنگه نور او شود و قايد او به بهشت. و

كافر، چون سر از گور بردارد و عمل بد او در صورتي زشت و هيأتي زشت پيش او آيد، او گويد: تو كيستي كه من تو را مردي زشت روي و زشت سيرت مي بينم! گويد: من عمل بد توام، [و با توام و]«2» از تو مفارقت نكنم تا تو را به دوزخ سپارم، و اينكه، بر سبيل مثل گفته است.

و بعضي ديگر گفتند: يهديهم ربهم بايمانهم، الي الاعمال الصّالحة، اي جعل ايمانهم لطفا لهم في الطّاعات«3» و الاعمال الصّالحات«4»، خداي تعالي به بركت ايمان ايشان را هدايت داد و لطف كرد تا عمل صالح كردند به ثواب، به بهشتي«5» رسيدند كه: تَجرِي مِن تَحتِهِم ُ الأَنهارُ، كه در آن جا جويها روان باشد از زير ايشان، يعني از زير كوشكها و سريرها و بستانهاي ايشان. و گفتند: مراد [آن]«6» است كه: تجري من دونهم و بين ايديهم، مراد نه آن است كه در زير ايشان رود و ايشان زور«7» آن، مراد آن است كه، در پيش ايشان مي رود تا ايشان را نزهت باشد. و بعضي اهل معاني گفتند: در كلام حذفي و اختصاري هست، و تقدير آن است كه: يهديهم ربّهم بايمانهم الي مكان او الي جنّة، تَجرِي مِن تَحتِهِم ُ الأَنهارُ.

و در اخبار هست كه: جويهاي بهشت در اخاديد و شقوق نرود، بل بر روي زمين رود و خداي تعالي بقدرت آن را راست مي دارد«8».

و در خبر است كه: هر چهار جوي، به يك جاي مي رود از آب و مي و شير و

-----------------------------------

(1). آو، بم، آز: بنيتي.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). آج، لب، آز: في الطّاعة.

(4). آج، مل، مج، لب، آز: الصّالحة.

(5). همه نسخه

بدلها: به ثواب بهشتي.

(6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(7). آج، بم، لب، آز: زبر. [.....]

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل: مي راند.

صفحه : 104

انگبين، و با يكديگر آميخته نشود. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه، تجري من تحت امرهم و في تصرّفهم، چنان كه گفت: ... قَد جَعَل َ رَبُّك ِ تَحتَك ِ سَرِيًّا«1»، و معلوم است كه جوي در زير مريم نبود، و انّما در حكم او بود و در تحت امر و فرمان او، و مثله قوله تعالي حكاية عن فرعون: أَ لَيس َ لِي مُلك ُ مِصرَ وَ هذِه ِ الأَنهارُ تَجرِي مِن تَحتِي ...، اي في حكمي و تحت تصرفي.

قوله: دَعواهُم فِيها سُبحانَك َ اللّهُم َّ، اي قولهم و كلامهم، سخن ايشان و گفتار ايشان در آن بهشتها آن بود كه گويند«2»: سُبحانَك َ اللّهُم َّ، پاكي و منزّهي از هر چه نقص باشد و عيب راه برد«3». طلحة بن عبيد اللّه«4» گفت، از رسول- عليه السّلام- پرسيدند كه: تفسير سبحان اللّه چه باشد! گفت:

هو تنزيه اللّه من كل ّ سوء

تنزيه خداي باشد از همه بدي [131- ر]. إبن الكوّا از امير المؤمنين علي پرسيد كه:

سبحان اللّه چه باشد! گفت:

5» كلمة رضيها اللّه« لنفسه

، كلمتي است كه خداي تعالي براي خود پسنديده است. مفسّران گفتند: اينكه كلمه، علامتي باشد ميان اهل بهشت و خدم ايشان در باب طعام، چون ايشان را آرزوي طعام و شراب باشد، گويند:

سبحانك اللّهم ّ ...، ايشان طعام و شراب حاضر كنند بر خواني نهاده، طول آن ميلي در ميلي بود، بر آن جا انواع طعام«6». چون از طعام و شراب فارغ شوند، شكر خداي بگزارند، فذلك قوله: وَ

آخِرُ دَعواهُم أَن ِ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ. و مراد نه آن است كه اينكه آخر سخن باشد [كه پس از آن دگر سخن نگويند، يا اينكه سخن دگر نگويند، و لكن به اضافت به اوّل اينكه آخر باشد]«7» و حقيقت دعوي قولي باشد كه به آن دعوت كنند با كاري. و تحيّت، تكرمت باشد به حال نيكو، و از اينكه جا ملك را تحيّت خوانند، و قال عمرو بن معدي كرب:

-----------------------------------

(1). سوره مريم (19) آيه 24.

(2). اساس: گويد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). مل: عيب را بدان راه بود.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عبد اللّه.

(5). مل: رضي اللّه.

(6). مل و شراب بود.

(7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

صفحه : 105

ازور بها ابا قابوس حتّي انيخ علي تحيّته بجند

اي علي ملكه، و قال زهير«1»:

من كل ّ ما نال الفتي قد يلته الّا التّحيّة

و سلام«2» و خطاب نكو را تحيّت از آن جا خوانند كه، معني او راجع است الي قولهم: احياك اللّه حياة طيّبة و حيّاك اللّه ايضا. و تحيّت اهل بهشت، سلام باشد، يعني به سلامت رسيدي، بر يكديگر سلام كنند چنان كه در اينكه آيت گفت، و فريشتگان بر ايشان سلام كنند چنان كه گفت: وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُون َ عَلَيهِم مِن كُل ِّ باب ٍ، سَلام ٌ عَلَيكُم ...«3»، و خداي بر ايشان سلام كند چنان كه گفت: سَلام ٌ قَولًا مِن رَب ٍّ رَحِيم ٍ«4»، و إبن كيسان گفت: افتتاح كلام به توحيد و عدل كنند و اختتام به شكر و حمد، و قوله: أَن ِ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ، «ان» مخفّفه است

از ثقيله«5»، و التّقدير: انّه الحمد للّه، و «ها» ضمير شأن و كار باشد، كقول الشّاعر:

في فتية كسيوف الهند قد علموا ان هالك كل ّ من يحفي و ينتعل

و در شاذّ بلال«6» بن ابي برده و إبن محيص خواندند بتثقيل: ان ّ الحمد للّه«7».

قوله: وَ لَو يُعَجِّل ُ اللّه ُ لِلنّاس ِ [الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَيرِ، در آيت حذفي و اختصاري هست، و معني آن است و تقدير: و لو يجعل«8» اللّه للنّاس]«9» اجابة دعائهم في الشّرّ كاستعجاله لهم«10» بالاجابة في الخير لقضي اليهم اجلهم، اي لفرغ«11» من هلاكهم و عجّل هلاكهم. حق تعالي در اينكه آيت باز نمود كه، آنچه از باب خير باشد من به تو معجّل دارم«12»، و آنچه از باب شرّ باشد در آن تعجيل ننمايم، بل تأخير كنم، گفت: اگر خداي تعالي تعجيل كردي در دعاي آدميان خود را يا يكديگر را به شرّ، اجابت آن چنان كه در باب خير كرده است [و مي كند]«13» زود هلاك بر آمدي ايشان را، و اجل

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: زهير بن حباب الكلبي.

(2). اساس: و السّلام، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(3). سوره رعد (13) آيه 23 و 24.

(4). سوره يس (36) آيه 58.

(5). اساس: ثقيل، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). اساس: هلال، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(7). آج، لب، آز رب ّ العالمين.

(8). آج، لب، از: يعجل.

(13- 9). اساس: افتادگي دارد، از آو، افزوده شد.

(10). همه نسخه بدلها، بجز لب: كاستعجالهم.

(11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: يفرغ.

(12). همه نسخه بدلها: تعجيل دارم.

صفحه : 106

مرگ به ايشان رسيدي.

مجاهد گفت: اينكه، آن باشد كه مرد در وقت

ضجارت بر خود و اهل و مال و ولد خود نفرين كند و گويد: لا بارك اللّه فيك و عجّل اللّه هلاكك و دمر اللّه عليك، و آنچه بدين ماند خداي تعالي گفت: من اينكه دعا به تعجيل اجابت نكنم كه دانم كه اينكه دعا نه از دل كند«1»، به وقت دوم پشيمان باشد و قتاده هم اينكه گفت.

شهر بن حوشب گفت: در بعضي كتب خوانده ام كه، خداي تعالي فريشتگان موكّل را گويد: آنچه بنده من در حال ضجارت گويد، بر او منويسي [و مثله في المعني قوله: وَ يَدع ُ الإِنسان ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه ُ بِالخَيرِ وَ كان َ الإِنسان ُ عَجُولًا«2»]«3»، و قوله: لَقُضِي َ إِلَيهِم أَجَلُهُم، عامّه قرّاء خواندند: لَقُضِي َ إِلَيهِم، بر فعل مجهول، و رفع [اجل، مگر إبن عامر و يعقوب، و در شاذّ عوف و عيسي كه ايشان خواندند: لقضي اليهم]«4» اجلهم، بر فعل مستوي، اسنادا الي اسم اللّه تعالي، و نصب اجل بوقوع الفعل عليه«5». و اعمش خواند: لقضينا اليهم اجلهم، و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است. و بعضي مفسّران گفتند: آيت در نضر بن الحارث آمد آن جا كه دعا كرد:

اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ فَأَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِن َ السَّماءِ«6»- الاية، و «لام» في قوله: لَقُضِي َ، جواب «لو» است، و «لو» چون در اثبات شود و جوابش هم اثبات باشد به معني امتناع چيزي بود از براي امتناع چيزي ديگر، چنان كه در آيت هست، و قوله: استِعجالَهُم، نصب او بر مصدري است لا من لفظ الفعل، و اضافت مصدر با مفعول است، و مثله قولهم«7»: ضربته«8» ضرب زيد عمرو، اي ضربا مثل ضرب عمرو زيدا، و قوله: إِلَيهِم،

براي آن گفت كه در قضي معني فرغ مضمر كرد و او را به الي«9» تعديه كنند، و مثله قوله: لِلَّذِين َ يُؤلُون َ مِن نِسائِهِم ...«10»، براي آن كه در اينكه«11» «ايلاء»، معني تبعيد است، چون اينكه معني در او تضمين كرد تعديه كرد

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم: كنند.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 11.

(4- 3). اساس: افتادگي دارد، از آو، افزوده شد.

(5). آو، آج، بم، مج، آز: اليه.

(6). سوره انفال (8) آيه 32.

(7). اساس: قوله، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: ضربه.

(9). آو، آج، بم، آز: علي. [.....]

(10). سوره بقره (2) آيه 226.

(11). همه نسخه بدلها: آن.

صفحه : 107

او را به حرفي كه بعد را به آن تعديه كنند. بعضي دگر گفتند: «لام» [و]«1» «الي»، متعاقب باشد«2» در باب تعديه فعل به او، تقول«3» العرب [131- پ]: قضيت اليه، و الاصل: قضيت له، كما يقال: اوجبت له، و الاصل: اوجبت اليه، قال اللّه تعالي:

بِأَن َّ رَبَّك َ أَوحي لَها«4»، و يقال: فرغت الي فلان و لفلان، و قوله«5» تعالي: سَنَفرُغ ُ لَكُم أَيُّه َ الثَّقَلان ِ«6». و قضا«7» در مثل اينكه موضع«8»، بن در آوردن باشد و تمام بستدن، يقال: قضيت الامر فانقضي، اي اتممته فتم ّ، و منه قوله تعالي: فَوَكَزَه ُ مُوسي فَقَضي عَلَيه ِ ...«9»، يعني اجل به ايشان آن جا آمد«10» و بن اجل ايشان بر آرند، و مرگ به ايشان رسانند. فَنَذَرُ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنا، «فا»، تعقيب راست، و از پس رها كنيم آنان را كه اميد لقاء ما ندارند، يعني به قيامت ايمان ندارند و اميد ثواب من«11» ندارند و از عقاب ما نترسند تا در جهل و تعدّي و طغيان خود

متحيّر [و]«12» متردّد مي گردند و مي آيند و مي شوند، و اينكه كنايت است از خذلان بر سبيل عقوبت بر«13» كفر متقدّم و تخليت خداي تعالي ميان ايشان و ميان خود، سخطا عليهم بكفرهم، و قوله:

يَعمَهُون َ، در محل حال است، و العمه التّحيّر و التّردّد.

[قوله تعالي]«14»:

[سوره يونس (10): آيات 12 تا 21]

[اشاره]

وَ إِذا مَس َّ الإِنسان َ الضُّرُّ دَعانا لِجَنبِه ِ أَو قاعِداً أَو قائِماً فَلَمّا كَشَفنا عَنه ُ ضُرَّه ُ مَرَّ كَأَن لَم يَدعُنا إِلي ضُرٍّ مَسَّه ُ كَذلِك َ زُيِّن َ لِلمُسرِفِين َ ما كانُوا يَعمَلُون َ (12) وَ لَقَد أَهلَكنَا القُرُون َ مِن قَبلِكُم لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ وَ ما كانُوا لِيُؤمِنُوا كَذلِك َ نَجزِي القَوم َ المُجرِمِين َ (13) ثُم َّ جَعَلناكُم خَلائِف َ فِي الأَرض ِ مِن بَعدِهِم لِنَنظُرَ كَيف َ تَعمَلُون َ (14) وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ قال َ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنَا ائت ِ بِقُرآن ٍ غَيرِ هذا أَو بَدِّله ُ قُل ما يَكُون ُ لِي أَن أُبَدِّلَه ُ مِن تِلقاءِ نَفسِي إِن أَتَّبِع ُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي َّ إِنِّي أَخاف ُ إِن عَصَيت ُ رَبِّي عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ (15) قُل لَو شاءَ اللّه ُ ما تَلَوتُه ُ عَلَيكُم وَ لا أَدراكُم بِه ِ فَقَد لَبِثت ُ فِيكُم عُمُراً مِن قَبلِه ِ أَ فَلا تَعقِلُون َ (16)

فَمَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً أَو كَذَّب َ بِآياتِه ِ إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ المُجرِمُون َ (17) وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَضُرُّهُم وَ لا يَنفَعُهُم وَ يَقُولُون َ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ قُل أَ تُنَبِّئُون َ اللّه َ بِما لا يَعلَم ُ فِي السَّماوات ِ وَ لا فِي الأَرض ِ سُبحانَه ُ وَ تَعالي عَمّا يُشرِكُون َ (18) وَ ما كان َ النّاس ُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاختَلَفُوا وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ لَقُضِي َ بَينَهُم فِيما فِيه ِ يَختَلِفُون َ (19) وَ يَقُولُون َ لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ آيَةٌ مِن رَبِّه ِ فَقُل إِنَّمَا الغَيب ُ لِلّه ِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم

مِن َ المُنتَظِرِين َ (20) وَ إِذا أَذَقنَا النّاس َ رَحمَةً مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّتهُم إِذا لَهُم مَكرٌ فِي آياتِنا قُل ِ اللّه ُ أَسرَع ُ مَكراً إِن َّ رُسُلَنا يَكتُبُون َ ما تَمكُرُون َ (21)

[ترجمه]

چون برسد به مردم سختي بخواند ما را بر پهلويش يا نشسته يا ايستاده، چون برگشاييم از او سختيش، برود پنداري كه نخواند ما را تا رنجي كه رسيد به او، همچنين بياراستند«15» براي اسراف كنندگان آنچه مي كردند ايشان.

-----------------------------------

(14- 12- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). مج: باشند.

(3). آو، آج، بم، مل: يقول.

(4). سوره زلزله (99) آيه 5.

(5). آو، بم، مج: قال، آج، لب، آز: قال اللّه.

(6). سوره رحمن (55) آيه 31.

(7). مل: قضي.

(8). آو، آج، بم: معني.

(9). سوره قصص (28) آيه 15.

(10). مل، مج، لب: انجامند، آو، آج، بم: برآرند.

(11). همه نسخه بدلها: ما.

(13). آو، آج، بم: و. [.....]

(15). آو، بم: بيارسته اند.

صفحه : 108

[132- ر]

بدرستي هلاك كرديم ما جماعات را از پيش شما چون ستم كردند و آمد به ايشان پيغامبرانشان به حجّتها و ايمان نياوردند، همچنين پاداشت«1» دهيم گروه كافران را.

پس كرديم شما را خليفتان در زمين از پس ايشان تا بنگريم كه چگونه مي كني.

و چون بخوانند بر ايشان آيتهاي ما روشن، گويند آنان كه اميد ندارند ديدار ما«2» بيار قرآني جز اينكه يا بدل [كن]«3» آن را، بگو:

نباشد مرا كه بدل كنم آن را از بر خود، من پيروي نمي كنم مگر آن را كه وحي كند«4» به من، من مي ترسم اگر عاصي شوم در خدايم عذاب روزي بزرگ.

بگو اگر خواستي خداي«5»، نخواندمي«6» آن را بر شما«7» و نه بياگاهانيدي«8» شما را به آن باستادم در شما عمري از پيش اينكه، خرد نداري.

[132- پ]

كيست

ستمكارتر از آن كه فرو بافد«9» بر خداي دروغي يا دروغ دارد آيات او را كه او ظفر نيابند گنهكاران.

و مي پرستند از فرود خداي آنچه زيان نكند به ايشان و سود نكند ايشان را، و مي گويند اينان شفاعت خواهان ما«10» اند بنزديك خداي، بگو: خبر مي دهي«11» شما

-----------------------------------

(1). آج، لب: پاداش.

(2). آو، آج، بم، لب: ثواب ما.

(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، مج: وحي مي كنند.

(5). آو، آج، لب: خواهد خداي.

(6). اساس: نخواندي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد

(7). آو: ور شما، آج: در شما.

(8). آو، آج، بم: بياگاهانيدمي.

(9). آو: فرابافند.

(10). آو، آج، لب: شفيعان ما.

(11). آج، لب: چه خبر مي دهيد.

صفحه : 109

خداي را به آنچه او نداند در آسمانها و نه در زمين، منزّه است او و بزرگوار از آنچه انباز مي گيرند.

و نبودند مردمان مگر يك گروه، خلاف كردند«1» و اگر نه سخني است سابق شده از خداي تو، حكم كردند«2» ميان ايشان در آنچه در آن خلاف مي كردند«3».

[133- ر]

و مي گويند چرا فرو نفرستادند بر او آيتي از خدايش«4» بگو كه: غيب خداي راست، گوش داري كه من با شما از گوش دارندگانم.

و چون بچشانيم مردمان را رحمتي«5» از پس سختي كه رسد ايشان را چون بنگري ايشان را مكري بو [د]«6» در آيات [ما]«7» بگو خداي زود عقابتر«8» است، و«9» پيغامبران ما، يعني فريشتگان مي نويسند آن مكر كه شما مي كني.

قوله تعالي: وَ إِذا مَس َّ الإِنسان َ الضُّرُّ دَعانا لِجَنبِه ِ، حق تعالي در اينكه آيت جزع آدمي و قلّت صبر او بيان كرد و باز نمود كه: چون ادني«10» مايه رنجي به او رسد [در درگاه من آيد و خويشتن با

دعا و تضرّع دهد علي الحالات، گفت: چون آدمي را رنج رسد]«11» از بيماري و درويشي و هر رنجي كه مردم را رسد. و ضرّ، بر درويشي و بيماري بيشتر حمل كنند، در دعا گيرد و ما را خواندن گيرد در ساير احوال«12» اگر بر

-----------------------------------

(1). آو، آج، لب: اختلاف كردند.

(2). آو، آج، لب: حكم كردندي. [.....]

(3). آو، آج، لب، خلاف مي كنند.

(4). اساس: خدايشان، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5). آو: بخشايش، آج، مج، لب: بخشايشي.

(7- 6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(8). آو، آج، لب: زود عذابتر.

(9). آو، آج، لب: كه.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مج: به آدمي.

(11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(12). همه نسخه بدلها: احوالش.

صفحه : 110

پهلو خفته باشد و اگر بر جاي نشسته باشد و اگر بر پاي استاده باشد، از براي كشف ضرّ و بلا را، و غرض او آن باشد نه طلب ثواب آخرت. و قوله: لِجَنبِه ِ، اي مضطجعا لجنبه، يقال: فلان مضطجع لجنبه و علي جنبه، و سقط لجنبه و علي جنبه و خرّ علي وجهه و علي وجهه، و نصب همه بر حال است. آنگه«1» ما كشف ضرّ او كنيم و رنج از او برداريم و از بيماري او را شفا دهيم و درويشي و تنگدستي از او ببريم. مرّ، اي استمرّ علي طريقته الاولي، با سر طريقه اوّل شود باز«2» دعا رها كند و آن بلا فراموش كند و با سر غفلت و معصيت شود، كَأَن لَم يَدعُنا، «كاف» تشبيه است و «ان ّ» مخّففه است از ثقيله و هر چه امثال اينكه است من قوله تعالي: كَأَن

لَم يَغنَوا فِيهَا ...«3»، و: كَأَن لَم تَغن َ بِالأَمس ِ ...«4»، و: كَأَن لَم يَلبَثُوا ...«5»، همه اينكه حكم دارد و ضمير شأن و كار در او مضمر بود، و التّقدير: كأنّه لم يدعنا، و قال الشّاعر:

كان لم يكونوا حمي متقي اذا النّاس اذ ذاك من عزّ بزّ

اي، كانهم لم يكونوا، پنداري هرگز ما را نخوانده است الي ضرّ، اي لضرّ، براي محنتي كه به او رسيد و او را پيش آمده. و «الي»، اينكه جا به جاي «لام» است، چنان كه بيان كرديم كه اينكه دو حرف متعاقب«6» باشند. آنگه گفت: كَذلِك َ زُيِّن َ، همچنين بيارايند براي مسرفان«7» و متعدّيان عمل ايشان. و «ما» مصدريّه است، و معني آن كه: عمل ايشان بر چشم ايشان نكو باشد از آن جا كه انديشه نكرده باشند و ندانسته، چنان كه گفت: ... وَ هُم يَحسَبُون َ أَنَّهُم يُحسِنُون َ صُنعاً«8»، و اضافت فعل ممكن است [133- پ]

كه با شيطان حوالت باشد به اغراء و اغواء، و رواست كه با خداي بود به خلق شهوت، چه خلاف نيست كه شهوت به قبايح خدا آفريند، آنگه ياد دارد«9» خلقان را هلاك آن ظالمان و كافران كه پيش ايشان بودند.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها كه.

(2). اساس: از، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(3). سوره اعراف (7) آيه 92.

(4). سوره يونس (10) آيه 24.

(5). سوره يونس (10) آيه 45. [.....]

(6). آو، آج، بم: معاقب.

(7). اساس: مشركان، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). سوره كهف (18) آيه 104.

(9). همه نسخه بدلها: ياد داد.

صفحه : 111

وَ لَقَد أَهلَكنَا القُرُون َ مِن قَبلِكُم لَمّا ظَلَمُوا، به حقيقت«1» و درست ما

هلاك كرديم آن جماعت را. و قرون، جمع قرن باشد، و اهل هر عصر را قرني خوانند. لَمّا ظَلَمُوا، چون بيدادي«2» كردند. چه به كفر و معصيت و ظلم بر خود، و چه به تعدّي بر ديگران به انواع عذاب«3» و نكال و استيصال. وَ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ، و پيغامبران با ايشان آمدند با معجزات. «با»، روا بود كه تعدّي را باشد و روا بود كه به معني مع بود، كقولهم: اشتريت الدّار بآلاتها، اي مع آلاتها. عبد اللّه عبّاس گفت قرني هشتاد سال باشد. وَ ما كانُوا لِيُؤمِنُوا، ايشان ايمان نياوردند«4» و از اهل ايمان نبودند، و اينكه «لام» براي تأكيد نفي است، كقولهم: ما كنت لافعل كذا، من از آنان نه ام كه اينكه كار كنم، چون خواهند«5» كه مبالغت كنند«6» در نفي. كَذلِك َ نَجزِي القَوم َ المُجرِمِين َ، ما چنين پاداشت دهيم گروه گناهكاران را.

حق تعالي گفت: من ايشان را به گناهشان هلاك كردم و شما را از پس ايشان در زمين خليفه كردم. و خليفه، فعيله باشد به معني مفعّله باشد، يعني باز گذاشته. و «ها» در او مبالغت را باشد، كعلامه و نسّابه. و هر كه از پس ديگري باشد او را خليفه خوانند چنان كه آدم را چون از پس جان بود. آنگه بيان غرض كرد، گفت: اينكه استخلاف و ايشان را بردن و شما را بر جاي ايشان رها كردن براي آن است تا بنگرم«7» كه چه خواهي كردن، و اينكه بر سبيل تنبيه و زجر و وعظ است، يعني ديدم كه ايشان چه كردند، اكنون بنگرم تا شما چه خواهي كردن، و معني آن كه: نگر؟ آن نكني كه

ايشان كردند تا آن نبيني كه ايشان ديدند از عذاب و نكال.

آنگه با حكايت احوال قوم رسول آمد، گفت: وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ، چون آيات ما بر ايشان خوانند در آن حال كه روشن و مبيّن باشد و در او هيچ اشتباه و التباس«8» نباشد. و نصب بَيِّنات ٍ، بر حال است. قال َ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنَا،

-----------------------------------

(1). مل: به تحقيق.

(2). همه نسخه بدلها: ظلم و بيداد مي كردند.

(3). مل: عقاب.

(4). اساس: آوردن، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: خواهد.

(6). همه نسخه بدلها: كند.

(7). آج، لب، آز: مگر.

(8). اساس: قياس، با توجه نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 112

گويند آنان كه به بعث و نشور و ثواب و عقاب و جزاء و لقاء ايمان ندارند، اميد«1» ثواب ندارند و ترس عقاب، گويند: ائت بقران غير هذا، قرآني دگر بيار جز از اينكه يا بدل كن آن را به قرآني دگر، جواب ده اي محمّد ايشان را و بگوي كه: مرا نباشد كه آن را بدل كنم از بر خود، و اصل تلقاء، جهت برابر باشد، و مراد آن است كه:

من عند نفسي. إِن أَتَّبِع ُ إِلّا ما يُوحي إِلَي َّ. «ان»، به معني «ما» ي نفي است، بگو كه من متابعت نكنم الا آن را كه به من وحي كرده باشند، يعني كه من [جز]«2» از وحي نگويم و از تلقاء نفس خود هيچ نگويم، چه اگر چنين كنم ايمن نباشم از عذاب روزي عظيم، يعني روز قيامت. و آن كس كه بدين آيت تمسّك كرد در آن كه نسخ قرآن به سنّت نشايد كردن براي

آن كه رسول مي گويد: مرا نباشد كه آن را بدل كنم از خود، او را گوييم: اينكه مسلّم است كه رسول را اينكه نباشد و جز به وحي نگويد، و لكن آنچه او گويد از سنّت كه قرآن بدان نسخ كنند، نه از او باشد، از خداي تعالي بود، چه او از خويشتن هيچ چيزي نگويد مگر به وحي، بيانه: وَ ما يَنطِق ُ عَن ِ الهَوي، إِن هُوَ إِلّا وَحي ٌ يُوحي«3»، پس استدلال به اينكه آيت در اينكه باب بعيد است.

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر نبوّت خود و صحّت [قول]«4» خود گفت: بگو اي محمّد: [قُل]«5» وَ لا أَدراكُم بِه ِ، و نه خداي شما را به آن اعلام كردي، يقال: ذريت كذا و

-----------------------------------

(1). مل: و اميد.

(4- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(3). سوره نجم (53) آيه 3 و 4.

(5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، از قرآن مجيد افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: تعرض مثل اينكه.

(7). همه نسخه بدلها اكنون.

صفحه : 113

بكذا، و أدراني فلان، اي اعلمني«1». سيبويه گفت: با [ يا ]«2» فصيح تر است، براي آن كه لغت قرآن بر اينكه است، و حسن بصري خواند در شاذ: و لا ادرأتكم به، [اي]«3»، و لا اعلمتكم به، و اينكه لغت بني عقيل است كه ايشان با «الف» گردانند، و همچنين لغت طي ّ يقولون: اعطأت و لبّأت، بمعني اعطيت و لبّيت للجارية«4» و النّاصية جاراة و ناصاة، و انشد المفضّل [134- ر]:

الّا اذنت اهل اليمامة طي ّء بحرب كناصاة الاغرّ المشهّر

قالوا: بقي و رضي و نهي، بمعني بقي و رضي و نهي، قال زيد

الخيل«5»:

لعمرك ما اخشي التّصعلك ما بقا علي الارض قيسي يسوق«6» الاباعرا

و قال آخر:

لزجرت قلبا لا يزيغ لزاجر ان ّ الغوي ّ اذا نهي لم يعتب

اي، اذا نهي. و بزّي روايت كرد عن ابي كثير«7»: و لأدريكم، بر اثبات و ايجاب، [اي]«8» و لأعلمكم اللّه به، اگر خداي خواستي من نخواندمي بر شما، [بل]«9» خداي اعلام كردي شما را. عبد اللّه عبّاس خواند: و لا انذرتكم به، من الانذار، و من شما را به آن نترسانيدمي. آنگه بر اينكه قول حجّت آورد، گفت: فقد لبثت فيكم عمرا من قبله، گفت: من پيش از اينكه عمري [در ميان]«10» شما زندگاني كردم و آن چهل سال بود، كه اتفاق است كه: خداي تعالي رسول را به چهل سالگي فرستاد- و به مكّه ده«11» سال مقام كرد و به مدينه سيزده سال«12» و چون با جوار رحمت ايزدي شد شست«13» و سه سال بود او را، از اينكه جا گويند: چهل سال عمري باشد اگر اينكه كاري بود [ي]«14» ساخته و انداخته من پيش از اينكه بر من اثر [ي]«15» بودي. أَ فَلا تَعقِلُون َ، عقل

-----------------------------------

(1). آج، آز: علّمني. (15- 14- 3- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(4). اساس: للحاره، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5). آو، آج، بم، لب: زيد بن الخيل.

(6). اساس: يسوي، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد.

(7). آج، مل، مج، لب، آز: إبن كثير. (10- 9- 8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(12- 11). كذا در جميع نسخ، ظاهرا مدّت توقف نبي اكرم (ص) در مكّه 13 سال و در مدينه 10 سال بوده است. در

كشف الاسرار و عدّة الابرار (ج 4 ص 264) آمده است. قال إبن عباس: نبي رسول اللّه و هو إبن اربعين سنة و اقام بمكة ثلث عشرة سنة و بالمدينة توفّي و هو إبن ثلث و ستين سنة.

(13). همه نسخه بدلها: شصت.

صفحه : 114

نداري شما يا عقل را كار نمي بندي! و صورت استفهام است و مراد تقريع است و ملامت.

آنگه گفت بر سبيل تعجّب و ملامت: فَمَن أَظلَم ُ، ظاهر استفهام است و معني توبيخ و تقريع، گفت: كيست بيداد گرتر«1» و ظالمتر از آن كس كه او بر خداي دروغ فرو بافد؟ و افتراء، اختراع دروغ باشد از خويشتن كه كس نگفته باشد، و دروغ ايشان بر خداي آن بود كه، با او انباز كنند«2» و او را زن و فرزند گفتند، و در او جبر گفتند كه: لَو شاءَ اللّه ُ ما أَشرَكنا وَ لا ...«3»، به بدل عدل و توحيد، جبر و تشبيه گفتند: أَو كَذَّب َ بِآياتِه ِ، [ يا ]«4» به آيات او تكذيب كند و آن را دروغ دارد از محمّد و قرآن كه معجز اوست و ديگر معجزات او. آنگه گفت: انّه، و [ها]«5»، ضمير شأن و كار راست، يعني شأن و كار چنين افتاد«6» كه گناهكاران يعني كافران فلاح و ظفر و نجات نيابند.

وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، آنگه وصف كرد ايشان را، گفت: مي پرستند«7» بدون خداي تعالي يعني جز او. [و]«8» گفتند: فرود او بتاني را. و «ما»، نكره موصوفه است و صالح بود لفظ او واحد و تثنيه و جمع را، و التّقدير: و يعبدون من دون اللّه شيئا، او اشياء، كه از صفت او آن است

كه: هيچ مضرّت نكند ايشان را از آن جا [كه]«9» قادر نباشد بر آن، و هيچ منفعت نكند از آن كه نتواند. و آنگه«10» چون ايشان را از آن بپرسند كه چرا پرستي اينان را! گويند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ، اينان شفيعان مااند نزد خداي تعالي، و سبب آن بود كه ايشان گفتند: عبادات ما خداي را بنشايد، ما از جمله آفريده هاي او چيزي اختيار كنيم و توجيه عبادت كنيم به او تا ما را به او نزديك كند و شفيع ما باشد پيش او. [و]«11» اينكه اعتقادي باطل است كه عقل و شرع مخالف است اينكه را، و ظنّي خطاست كه ايشان بردند كه عبادت غير او [را بشايد و]«12» ايشان را نافعتر بود از آن كه عبادت او. حسن گفت: آن خواستند كه اينان

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب: بيداد كارتر. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: بجز مل: گفتند، مل: گرفتند.

(3). سوره انعام (6) آيه 148. (12- 11- 9- 8- 5- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(6). آو: افتا/ افتاد.

(7). اساس: مي پرستيدند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(10). مل: آنگاه.

صفحه : 115

شفيعان مااند در اصلاح معاش ما كه ايشان به بعث و نشور ايمان نداشتند و سخن ايشان اينكه بود كه، خداي تعالي حكايت كرد: وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم لا يَبعَث ُ اللّه ُ مَن يَمُوت ُ ...«1»، آنگه رسول را فرمود كه بگو ايشان را بر سبيل الزام: أَ تُنَبِّئُون َ اللّه َ، شما آمده اي تا خداي را خبر دهي از چيزي كه او نداند، و آن شفاعت اصنام است، و اينكه چيزي است كه در علم خداي نيست، از آن جا

كه اينكه را اصلي نيست و اگر اينكه را اصلي بودي خداي دانستي، پس شما آمده اي تا خداي را چيزي بياموزي كه خداي نمي داند، و اينكه بر سبيل الزام مي گويد بر طريق تهكّم و سخريّت. آنگه تنزيه كرد خود را و گفت: سُبحانَه ُ وَ تَعالي عَمّا يُشرِكُون َ، منزّه است و پاكيزه از آن كه با او انباز گيرند.

قوله: وَ ما كان َ النّاس ُ إِلّا أُمَّةً واحِدَةً فَاختَلَفُوا، حق تعالي در اينكه آيت خبر داد كه: مردمان همه يك امت بودند، و امّت جماعتي باشند مجتمع بر امري و مستمرّ بر طريقتي«2»، و اصل او از أم ّ باشد، و آن قصد است، و مراد در آيت آن است كه:

مردمان پيش از اختلاف بر يك دين و طريقت بودند.

مفسّران خلاف كردند كه آن چه دين بود، بعضي گفتند: دين آدم بود- عليه السّلام- و خلاف نبود، پس خلاف پديد آمد چون قابيل هابيل را بكشت.

حسن بصري گفت: آن دين شرك بود، چنان كه خداي [134- پ]

تعالي گفت: كان َ النّاس ُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ ...«3»، و قول اوّل، قول مجاهد و سدّي است.

عبد اللّه عبّاس گفت: ميان آدم و نوح- عليهما السّلام- ده قرن بودند همه بر حق ّ و دين و شريعت و ميان ايشان خلاف نبود، در عهد نوح خلاف كردند و گفتند: خداي تعالي نوح را به ايشان فرستاد. و بعضي دگر گفتند: يك قول بودند روز ميثاق، و اينكه قول آن كس باشد كه به ذرّ گويد، و بيان كرديم كه اينكه معتمد نيست در سورة الاعراف.

بعضي دگر گفتند به اينكه «ناس»، آنان را خواست كه در سفينه نوح از غرق

-----------------------------------

(1).

سوره نحل (16) آيه 38.

(2). آو، بم، مل، مج، آز: طريقي.

(3). سوره بقره (2) آيه 213.

صفحه : 116

برستند و در همه دنيا جز ايشان آدمي نبود، ايشان همه يك قول و يك ملّت بودند بر شريعت نوح- عليه السّلام. عطا گفت: در عهد ابراهيم- عليه السلام- مردم همه يك ملّت شدند پس از هلاك نمرود و بر دين ابراهيم«1» بودند تا عمرو بن لحي ّ«2» خلافي بكرد و تفريقي در ميان مردم افگند. كلبي گفت پيش از ابراهيم«3» مجتمع بودند بر كفر، خداي تعالي ابراهيم«4» را بفرستاد، مختلف شدند و بعضي ايمان آوردند و بعضي بر كفر باستادند. زجّاج گفت: مراد عرب است كه بر كفر بودند پيش مبعث رسول- عليه السّلام. چون رسول- عليه السّلام- بيامد، مختلف شدند بعضي ايمان آوردند و بعضي كافر ماندند. و در حرف [مصحف]«5» عبد اللّه مسعود آن است كه: وَ ما كان َ النّاس ُ إِلّا أُمَّةً واحِدَةً (علي هدي فاختلفوا عنه)، و اينكه قراءت، قول آنان را كه گفتند: ملّت اسلام بود تقوي«6» كند، و اينكه خبر نيز به قوّت اينكه قول توان بردن«7» كه رسول- عليه السّلام- گفت:

كل ّ مولود يولد علي الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه.

چون«8» جمله مردمان در وقت خلقت بر فطرت اسلام باشند تا مضل ّ و اغراء كننده بر كفر، مادر و پدر باشند، دليل آن كند كه مردم بر اسلام بوده باشند، پس از آن به دخول شبهات و قلّت فكر و نظر و دعوت مادر و پدر، و حب ّ«9» نشوت«10» و عادت تقليد«11» و مانند«12» اينكه اسباب كافر شده باشند، قوله: فَاختَلَفُوا، اختلاف، ذهاب باشد در دو جهت يا بيشتر از جهات،

و حدّ مختلفين اينكه بود كه: يكي قايم مقام صاحبش نباشد«13» فيما يرجع الي ذاته، چون سواد و بياض و علم و جهل. وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ، اگر نه كلمتي است سابق شده از خداي تعالي كه بندگان را در دنيا به تعجيل عقوبت نكند، اينكه قول كلبي است. ابو روق گفت: كلمت سابق آن است كه، خداي تعالي دنيا را مدّتي كرده است، و آن مدّت را اجل نهاده است. بعضي

-----------------------------------

(4- 3- 1). اساس: ابراهيم.

(2). آو، بم، لب، آز: عمرو بن يحيي، مل: عمرو بن لحم.

(5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6). لب: بقوي.

(7). مج: توان بودن، آو، آج، بم، آز: توان برد. [.....]

(8). آج، مل، مج، لب، آز: چون.

(9). اساس: واجب، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(10). اساس: نشود، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(11). آو، آج، بم، آز: تكليف.

(12). اساس: تاييد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(13). آو، آج، بم، آز: بود، لب: نبود.

صفحه : 117

دگر گفتند: آن كلمت آن است كه، خداي تعالي بگفته است كه هيچ كس را عقاب نكند الّا بعد اقامة الحجة عليه، چنان كه گفت: ... وَ ما كُنّا مُعَذِّبِين َ حَتّي نَبعَث َ رَسُولًا«1».

حسن گفت: كلمت آن است كه، در سابق حكم او رفته است، كه حكم نكند ميان ايشان در آنچه در آن خلاف مي كنند به ثواب و عقاب الّا روز قيامت. لَقُضِي َ بَينَهُم في الدّنيا، ميان ايشان حكم كرده شدي و كارگزارده هم در دنيا تا مؤمن به بهشت شد [ي و]«2» كافر به دوزخ.

و ابو روق گفت: لَقُضِي َ بَينَهُم، يعني قيامت برانگيختي بر ايشان، و گفتند:

لفرغ من هلاكهم،

هلاك بكردندي«3» ايشان را و از ايشان فارغ شدندي. و عيسي بن عمر خواند: لقضي بينهم، بر فعل مستقيم اسنادا الي اسم اللّه تعالي، حكم كردي خداي تعالي ميان ايشان در آنچه ايشان در آن خلاف مي كنند. و بر قراءت عامّه، حكم كردندي«4» ميان ايشان بر فعل مجهول، و معني يكي باشد، براي آن كه آن حكم [نيز]«5» با خداي تعالي مسند بود.

وَ يَقُولُون َ لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ آيَةٌ مِن رَبِّه ِ، آنگه حق تعالي از تحكّم و تعنّت كافران حكايت كرد كه، ايشان گفتند: لولا انزل، اي هلا انزل، چرا انزله«6» نمي كند خداي بر محمّد آيتي و دلالتي و علامتي، و مراد ايشان علامتي بود كه ايشان عند آن مضطرّ و ملجأ گردند به معرفت، و مرادشان نه معجز بود چه، معجزات رسول- عليه السّلام- بي اندازه بود«7».

ابو علي گفت: آيتي خواستند بيرون قرآن، خداي تعالي گفت بگو اي محمّد:

إِنَّمَا الغَيب ُ لِلّه ِ، غيب خداي راست و او داند كه مصلحت مكلّفان در چيست از اظهار آيات و ابراز«8» معجزات و مكلّفان عند كدام«9» [آيات]«10» به صلاح نزديكتر باشند،

-----------------------------------

(1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 15. (10- 5- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(3). مل: نكردندي.

(4). مج: كردي.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: انزال.

(7). مل: انذار نبود.

(8). اساس: آنرا از، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(9). آو، آج، بم، آز: كرام. [.....]

صفحه : 118

پس شما را نرسد كه اقتراح كني [135- ر]

كه باشد كه در آن مصحلت نبود، اينكه با خداي تفويض بايد كردن كه او عالم الذّات است و عالم به مصالح مكلّفان.

آنگه گفت، بگو ايشان

را كه: آنچه خداي وعده داده اس آن را منتظر باشي از نصرت مؤمنان و ظفر ايشان كه من نيز نگرانم«1» و با شما به يك جاي منتظرم. امّا لو لا، به دو معني آيد: يكي امتناع الشّي ء لوجود غيره، نحو قوله: فَلَو لا أَنَّه ُ كان َ مِن َ المُسَبِّحِين َ، لَلَبِث َ فِي بَطنِه ِ إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ«2». و قول عمر: «لولا علي ّ لهلك عمر»، و دگر به معني تحضيض آيد، چنان كه در اينكه آيت هست.

قوله: وَ إِذا أَذَقنَا النّاس َ رَحمَةً مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّتهُم، حق تعالي در اينكه آيت خبر داد كه: چون بچشانيم مردمان را، يعني كافران را و اينكه عموم [را]«3» تخصيص است به قرينه مي بايد كردن«4»، من قوله: إِذا لَهُم مَكرٌ فِي آياتِنا، براي آن كه اينكه جز به حال كفّار لايق نباشد. «رحمتي»، يعني نعمتي و خصبي. مِن بَعدِ ضَرّاءَ، از پس«5» قحط«6» و تنگي و درويشي و سوء حالي«7» و بيماري كه به ايشان رسيده باشد. إِذا لَهُم مَكرٌ فِي آياتِنا، اينكه «اذا» ي دوم«8»، جواب «اذا» ي اوّل است، و اينكه را «اذا» ي مفاجات گويند، و براي آن صالح است كه جواب او«9» باشد كه از سر او جمله مي آيد متضمّن فعل براي آن كه «اذا» ي اوّل ظرف است، و ظرف را چاره نباشد از عاملي، و عامل در او جواب او باشد، و اينكه جواب فعل بايد«10» يا چيزي كه در او معني فعل بود، چنان كه در آيت هست من قوله: لَهُم مَكرٌ فِي آياتِنا، و التّقدير: و اذا اذقنا النّاس رحمة بعد الضّرّاء مكروا«11» في آياتنا، و لكن در معني فرقي بسيار باشد ميان آن كه

فعل صريح گفتي و ميان اينكه كه جمله اي گفتي«12» از مبتدا و خبر، براي آن كه اينكه جا مبالغتي هست كه آن جا نيست، چه اينكه جا معني آن است كه: اذا لهم مكر ثابت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: نگران آنم.

(2). سوره صافّات (37) آيه 143 و 144.

(3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، لب: عموم را تخصيص به قرينه مي بايد كرد.

(5). اساس: از سر، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: قحطي.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: سوء حال.

(8). آز: دؤم.

(9). اساس: لو، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). آج، لب، از: مي بايد.

(11). مج: مكر.

(12). اساس: گفتند، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

صفحه : 119

حاصل مستقر لا يزول، و آنگه آن معني كه: در «اذا» مفاجات«1» هست از سرعت و فجأت، و معني آن كه: چون ما چنين كنيم به عوض آن كه بايد«2» كه ايشان شكر كنند و در حمد فزايند كه بنگري ناگاه و نا انديشيده ايشان را در آيات ما مكري باشد.

مجاهد گفت: مراد به مكر، استهزاء و تكذيب است. مقاتل بن حيّان گفت:

اينكه مكر آن است كه، ايشان عند اينكه حال نگفتند«3» كه: اينكه خير روزيي است كه خداي تعالي به ما داد، گفتند: سقينا بنوء كذا«4»، ما را به نوء عقرب و سرطان و حوت [و]«5» مانند اينكه آب دادند و باران. فرستادن باران«6» با نجوم حوالت كردندي و نوء، بر آمدن ستاره اي باشد يا «7» فروشدنش كه ايشان گويند عند آن باران آيد، و علي هذا قوله: وَ تَجعَلُون َ رِزقَكُم أَنَّكُم تُكَذِّبُون َ«8».

قُل ِ اللّه ُ

أَسرَع ُ مَكراً، اي محمّد«9»؟ تو جواب ده و بگوي كه: خداي تعالي سريع مكرتر است، يعني زود عقوبت تر است، و مكر از خداي تعالي عقوبت باشد، و براي آن مكر خواند آن را كه در برابر مكر ايشان بود، بر ازدواج آن را مكر نام نهاد. و وجهي ديگر آن است كه: براي آن مكر خواند آن را كه، صورت مكر«10» دارد از امهال و از استدراج، نحو قوله: ... سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيث ُ لا يَعلَمُون َ«11». و قوله: ... إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ«12».

آنگه گفت: إِن َّ رُسُلَنا يَكتُبُون َ ما تَمكُرُون َ، رسولان ما، يعني آن فريشتگان كه موكّلند بر بني آدم از نويسندگان، مي نويسند آنچه ايشان مي كنند و مي گويند از باب

-----------------------------------

(1). مل: آن معني كه دارد از مفاجا هست.

(2). آج، لب، از: مي بايد. [.....]

(3). آو، بم: گفتندي، آج، لب، آز: گفتند، مل: بگفتندي.

(4). اساس: بنو كلبي، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: باران فرستادند، آن.

(7). اساس: تا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(8). سوره واقعه (56) آيه 82.

(9). مل: محمّدا.

(10). اساس: صورت مكر مكر، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(11). سوره اعراف (7) آيه 182.

(12). سوره آل عمران (3) آيه 178.

صفحه : 120

مكر از كفر و استهزاء و حوالت افعال خداي تعالي با نجوم و جز آن. جمله قرّاء [به]«1» «تا» ي خطاب خواندند: تَمكُرُون َ، مگر روح، كه او يمكرون خواند به « يا ». و نيز از يعقوب روايت كردند، و در شاذّ حسن و مجاهد و قتاده-

ردّا علي قوله: إِذا لَهُم مَكرٌ فِي آياتِنا.

[سوره يونس (10): آيات 22 تا 36]

[اشاره]

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُم فِي البَرِّ وَ البَحرِ حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ وَ جَرَين َ بِهِم بِرِيح ٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتها رِيح ٌ عاصِف ٌ وَ جاءَهُم ُ المَوج ُ مِن كُل ِّ مَكان ٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم أُحِيطَ بِهِم دَعَوُا اللّه َ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ لَئِن أَنجَيتَنا مِن هذِه ِ لَنَكُونَن َّ مِن َ الشّاكِرِين َ (22) فَلَمّا أَنجاهُم إِذا هُم يَبغُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ يا أَيُّهَا النّاس ُ إِنَّما بَغيُكُم عَلي أَنفُسِكُم مَتاع َ الحَياةِ الدُّنيا ثُم َّ إِلَينا مَرجِعُكُم فَنُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (23) إِنَّما مَثَل ُ الحَياةِ الدُّنيا كَماءٍ أَنزَلناه ُ مِن َ السَّماءِ فَاختَلَطَ بِه ِ نَبات ُ الأَرض ِ مِمّا يَأكُل ُ النّاس ُ وَ الأَنعام ُ حَتّي إِذا أَخَذَت ِ الأَرض ُ زُخرُفَها وَ ازَّيَّنَت وَ ظَن َّ أَهلُها أَنَّهُم قادِرُون َ عَلَيها أَتاها أَمرُنا لَيلاً أَو نَهاراً فَجَعَلناها حَصِيداً كَأَن لَم تَغن َ بِالأَمس ِ كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ لِقَوم ٍ يَتَفَكَّرُون َ (24) وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلي دارِ السَّلام ِ وَ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (25) لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرهَق ُ وُجُوهَهُم قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ هُم فِيها خالِدُون َ (26)

وَ الَّذِين َ كَسَبُوا السَّيِّئات ِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثلِها وَ تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ ما لَهُم مِن َ اللّه ِ مِن عاصِم ٍ كَأَنَّما أُغشِيَت وُجُوهُهُم قِطَعاً مِن َ اللَّيل ِ مُظلِماً أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (27) وَ يَوم َ نَحشُرُهُم جَمِيعاً ثُم َّ نَقُول ُ لِلَّذِين َ أَشرَكُوا مَكانَكُم أَنتُم وَ شُرَكاؤُكُم فَزَيَّلنا بَينَهُم وَ قال َ شُرَكاؤُهُم ما كُنتُم إِيّانا تَعبُدُون َ (28) فَكَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينَنا وَ بَينَكُم إِن كُنّا عَن عِبادَتِكُم لَغافِلِين َ (29) هُنالِك َ تَبلُوا كُل ُّ نَفس ٍ ما أَسلَفَت وَ رُدُّوا إِلَي اللّه ِ مَولاهُم ُ الحَق ِّ وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ (30) قُل مَن يَرزُقُكُم مِن َ السَّماءِ وَ الأَرض ِ أَمَّن يَملِك ُ

السَّمع َ وَ الأَبصارَ وَ مَن يُخرِج ُ الحَي َّ مِن َ المَيِّت ِ وَ يُخرِج ُ المَيِّت َ مِن َ الحَي ِّ وَ مَن يُدَبِّرُ الأَمرَ فَسَيَقُولُون َ اللّه ُ فَقُل أَ فَلا تَتَّقُون َ (31)

فَذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم ُ الحَق ُّ فَما ذا بَعدَ الحَق ِّ إِلاَّ الضَّلال ُ فَأَنّي تُصرَفُون َ (32) كَذلِك َ حَقَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ عَلَي الَّذِين َ فَسَقُوا أَنَّهُم لا يُؤمِنُون َ (33) قُل هَل مِن شُرَكائِكُم مَن يَبدَؤُا الخَلق َ ثُم َّ يُعِيدُه ُ قُل ِ اللّه ُ يَبدَؤُا الخَلق َ ثُم َّ يُعِيدُه ُ فَأَنّي تُؤفَكُون َ (34) قُل هَل مِن شُرَكائِكُم مَن يَهدِي إِلَي الحَق ِّ قُل ِ اللّه ُ يَهدِي لِلحَق ِّ أَ فَمَن يَهدِي إِلَي الحَق ِّ أَحَق ُّ أَن يُتَّبَع َ أَمَّن لا يَهِدِّي إِلاّ أَن يُهدي فَما لَكُم كَيف َ تَحكُمُون َ (35) وَ ما يَتَّبِع ُ أَكثَرُهُم إِلاّ ظَنًّا إِن َّ الظَّن َّ لا يُغنِي مِن َ الحَق ِّ شَيئاً إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِما يَفعَلُون َ (36)

[135- پ]

[ترجمه]

او آن است كه رواند«2» شما را در خشك و در دريا تا چون«3» باشي در كشتي و براند به ايشان به بادي خوش و شادمانه شوند به آن، بيايد به ايشان بادي سخت و آمد به ايشان موج از هر جاي و گمان برند كه ايشان را گرد در گرفته اند به ايشان، بخوانند خداي را خالص بكرده او را طاعت، كه اگر برهاني ما را از اينكه، باشيم از شكر كنندگان.

چون برهانيد«4» ايشان را كه«5» بنگري ايشان ظلم مي كنند در زمين بنا حق، اي مردمان ظلم شما بر خود [است]«6» برخورداري«7» زندگاني دنيا، پس با ما«8» باشد بازگشت«9» شما، خبر دهيم شما را به آنچه كرده باشي«10».

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(2). آو، آج، لب: مي راند، مج: مي رواند.

(3). آو، آج، لب شما.

(4). آو، آج، لب: برهاند. [.....]

(5). آو، آج، لب: چون.

(6). اساس: ندارد،

از مج، افزوده شد، آو، آج: بر تنهاي شماست.

(7). مج: برخورداريد.

(8). آو: و اما.

(9). آو، بم: و از گشت.

(10). آو، آج، لب: مي كنيد، مج: كرده باشيم.

صفحه : 121

[136- ر]

مثل زندگاني دنيا چون آبي است كه ما«1» فرود آريم از آسمان آميخته«2» به آن گياه زمين از آنچه خورند مردمان«3» و چهار پايان«4». تا چون بگيرد زمين زينت خود و آراسته شود«5»، [و]«6» گمان برند اهلش كه ايشان توانا شوند«7» بر آن آيد به ايشان فرمان ما به شب يا به روز، كنيم آن را دروده، پنداري كه نبوده است دي«8» همچنين، تفصيل دهيم آيتها را براي گروهي [كه]«9» انديشه كنند.

و خداي مي خواند با سراي سلامت، و راه نمايد آن را كه خواهد با راه راست.

و آنان را كه نيكوي كنند نيكوتر باشد و بيشتر، و نرسد به روي ايشان گردي و نه خواري، ايشان اهل بهشت اند، ايشان در آن جا هميشه باشند [136- پ].

و آنان كه اندوختند بديها، پاداشت بدي باشد«10» بمانند آن، و برسد به ايشان خواري، نيامد«11» ايشان را از خداي از نگاهداري، پندا [ر]

ي«12» بپوشيدند رويهاشان«13» پاره ها«14» از شب تاريك، ايشان اهل دوزخ [اند]«15» ايشان در آن جا هميشه باشند.

-----------------------------------

(1). اساس: كما/ كه ما.

(2). همه نسخه بدلها: آميخته شود.

(3). آو، آج، بم، لب: مردم.

(4). آو، آج، بم، لب: چهار پاي.

(5). آو، آج، بم، لب: بيارايد. (15- 12- 9- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(7). همه نسخه بدلها: توانا شدند.

(8). آو، بم: دين. [.....]

(10). آو، آج، بم، لب: يابند.

(11). همه نسخه بدلها: نباشد.

(13). همه نسخه بدلها: رويهاي ايشان.

(14). اساس: پارها/ پاره ها.

صفحه : 122

و آن روز كه

[گرد]«1» كنيم ايشان را جمله، پس گوييم آنان را كه انباز گرفتند بر جاي خود باشيد شما و انبازان شما. جدا كرديم ميان ايشان [و]«2» گفتند انبازان ايشان ما را نپرستي«3».

بس است خداي گواه ميان ما و ميان شما اگر«4» ما از پرستش شما غافل شديم.

[137- ر]

آن جا بيازمايد هر كسي آنچه در پيش او افگنده بود، و باز برند ايشان را با خدايي كه خداوند ايشان«5» است بدرستي، و گم شود از ايشان آنچه فرا بافته باشند.

بگو كيست كه روزي مي دهد شما را از آسمان و زمين، يا كيست كه قادرست بر گوشها و چشمها، و كيست كه بيرون آرد زنده از مرده، و بيرون آرد مرده را از زنده، و كيست كه تدبير كند كار را، گويند خداي بگو كه نمي ترسي شما.

آن خداي است خداوند شما براستي، چيست پس«6» حق مگر گمراهي كجا مي گردانند شما را!

همچنين واجب شد عذاب خداي تو بر«7» آنان كه فاسق شدند كه ايشان ايمان نمي آرند.

[137- پ]

بگو كه هستند از انبازان شما كسي [كه]«8»

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(8- 3). اساس: آنچه ما را مي پرستيد، كه با توجّه به ترجمه مجدد همين آيه در متن تصحيح شد. آو، بم: مي پرستدندي، آج، لب: مي پرستيدند.

(4). كذا در اساس، آو، آج، بم، مج، لب.

(5). آو، آج، بم: با خداي آن كه خداي ايشان.

(6). آو، بم از.

(7). آو، بم: ور.

صفحه : 123

ابتدا كند خلق«1» و آنگه باز آفريند! بگو خداي است كه ابتدا كند خلق را پس آنگاه باز آفريند [ايشان را]«2» چگونه مي گردانند شما را.

بگو هستند از انبازان [شما]«3» كسي [كه]«4» راه نمايد به حق! بگو كه خداي

راه نمايد به حق آن كه او راه نمايد به حق سزاوارتر كه او را پي گير كنند«5» يا آن كس كه راه ننمايد«6» مگر كه راهش نمايند! چه بوده است شما را چگونه حكم مي كني؟

و پي گيري نمي كنند بيشتر ايشان مگر گمان را كه گمان بنگزيراند«7» از حق چيزي كه خداي داناست به آنچه«8» مي كني«9».

قوله تعالي: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُم- الاية، قديم- جل ّ جلاله- در اينكه آيت تذكير نعمت خود كرد با بندگان، گفت: او آن خداي است كه برد شما را در دريا و خشك«10»، يقال: سار و سيّرته، برفت و من بروانيدمش«11»، و آن به تمكين باشد و اقدار و اعداد آلات، فِي البَرِّ، در زمين بيابان«12» [138- ر].

إبن عامر و ابو جعفر خواند [ند]«13»: ينشركم«14»، به «نون» و «شين» من النّشر«15»، او آن [است]«16» كه شما را مي پراگند در زمين خشك و دريا. ابو علي گفت حجّت اينان كه [اينكه]«17» خواندند، قوله تعالي: وَ بَث َّ مِنهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ...«18»، و بث ّ، از تفريق باشد، [و]«19» قوله تعالي: فَانتَشِرُوا فِي الأَرض ِ ...«20»، ... ثُم َّ إِذا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُون َ«21». و حجّت باقي قرّاء كه يُسَيِّرُكُم خواندند، به «سين» و « يا » من التّسيير،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها را. (19- 17- 13- 4- 3- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(5). آو، آج، بم، لب: پي گيرند، مج: پي گيري كنند.

(6). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، در معني لازم كلمه به مفهوم «راه نيابد». [.....]

(7). آج، مج، لب: بنگريزاند.

(8). همه نسخه بدلها شما.

(9). «مي كني» ترجمه مناسب «تفعلون» به صيغه خطاب است كه ضبط برخي از نسخه بدلهاي ماست.

(10). آج، لب، از: و در خشكي.

(16- 11).

مل: بردمش.

(12). آو، بم، لب: خشك.

(14). اساس: نشير، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(15). اساس: الشر، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(18). سوره نساء (4) آيه 1.

(20). سوره جمعه (62) آيه 10.

(21). سوره روم (30) آيه 20.

صفحه : 124

قوله تعالي: قُل سِيرُوا فِي الأَرض ِ ...«1»، و هر دو معني به يكديگر نزديكتر است«2»، حق تعالي منّت نهاد بر ما به تمكين او ما را از آن كه در زمين او مي رويم آنچه محل ّ قدرت است از دست و پاي و جوارح خلق اوست و قدرت كه فعل به او توان كردن، از فعل اوست. چهار پاي كه بر پشت او سفر توان كردن از خلق اوست، و راه چنان ساختن كه در او بتوان رفتن از فعل اوست. ستاره كه به آن راه توان بردن از خلق اوست عقل، كه به آن هدايت توان كردن در راه بردن از فعل اوست، براي آن«3» نكوست كه گويد: شما را من مي برم در برّ و بحر، و اگر چه سير فعل ماست. و برّ، زمين خشك باشد و بيابان«4» فراخ كه از ميان دو شهر«5» باشد. و «برّ»، نيكوي باشد. و «برّ»، گندم باشد، و اهل اشتقاق گفتند: اصل كلمه از سعت و فراخي است، و «بر»، [و «برّ»]«6» هم از فراخي چيز«7» است. و بحر مستقرّ آبي باشد فراخ، و اشتقاق او هم از فراخي است، و منه البحر الّذي هو الشّق، و البحيرة الابل الّتي«8» تشق ّ آذانها«9»، و جمع قليل بحر، ابحر باشد«10» و جمع كثيرش بحور باشد«11». و مرد فراخ عطا را از اينكه جا به بحر تشبيه كنند، و مرد

بسيار علم را. حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ، «حتّي»، انتهاي غايت را بود، تا چون حاصل آمدي در كشتي. «كان»، روا بود كه تامّه بود به معني حصلتم، اوليتر است كه ناقصه باشد و جار و مجرور در محل ّ«12» خبر او، و تقدير [ه]«13» راكبين في الفلك حاصلين فيها. و فلك كشتيها باشد، اسم جنس است و اشتقاق او از فلك است و فلكة المغزل، براي دوران او در آب، و فلك را براي گردش، و بادريسه«14» دوك را براي گردش، و اينكه لفظ [هم]«15» واحد باشد و هم جمع، آن جا كه

-----------------------------------

(1). سوره انعام (6) آيه 11.

(2). همه نسخه بدلها: نزديك است.

(3). آو، آج، بم كه. [.....]

(4). مج خشك.

(5). اساس: دشمن، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(15- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(7). مج، لب: خير.

(8). آو، آج، بم، لب، آز: الّذي.

(9). آو، آج، بم: يشق اذنها.

(10). آو، آج، بم، لب، آز: و ابحر جمع قلّت باشد.

(11). آو، آج، بم، لب، آز: و بحور جمع كثرت.

(12). آج، آز نصب.

(13). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد، آو، آج، بم، آز: تقدير آن كه.

(14). آج، آز: با ريسه.

صفحه : 125

واحدست في قوله: ... فِي الفُلك ِ المَشحُون ِ«1». و اينكه جا«2» جمع است لقوله: وَ جَرَين َ بِهِم بِرِيح ٍ، حق تعالي اوّل آيت بر عموم نهاد و خطاب كرد با راكب برّ و بحر، آنگه تخصيص كرد راكب بحر را، گفت: حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ وَ جَرَين َ بِهِم، و عدول كرد از خطاب با غياب. و كشتيها ببرد ايشان را بِرِيح ٍ طَيِّبَةٍ، به بادي خوش،

و چون باد نرم باشد كشتي خوش رود و راست و آسان رود. وَ فَرِحُوا بِها، اهل كشتي و سكّان او شادمانه شوند به آن باد و گمان برند كه همچنان خواهد بودن. جاءَتها رِيح ٌ عاصِف ٌ، بادي سخت برآيد و دريا آشفتن گيرد و موجها خاستن گيرد، وَ جاءَهُم ُ المَوج ُ مِن كُل ِّ مَكان ٍ، از هر جاي، و ايشان فرو مانند و بترسند و گمان برند كه عذاب خداي به ايشان محيط شد و وقت هلاك نزديك آمد. دَعَوُا اللّه َ، در دعا گيرند و دل با خداي راست كنند، و اخلاص كار بندند، و دست به دعا بردارند و گويند: بار خدايا؟ اگر ما را برهاني از اينكه جا، ما از جمله شاكران و شكر كنندگان باشيم.

فَلَمّا أَنجاهُم، چون خداي تعالي ايشان را برهاند از آن ورطه، إِذا هُم يَبغُون َ، ايشان را بيني كه بغي كنند و ظلم و تعدّي كردن گيرند در زمين. آنگه گفت: از«3» بغي انسان مرا چه زيان است؟ اي مردمان ظالم باغي؟ بر خويشتن بغي«4» مي كني و به جاي خود بد مي كني«5». وَ جَرَين َ بِهِم، «نون»، ضمير فلك است كه جمع نهاد آن را، و «با»، تعديه راست في بهم، و في قوله بِرِيح ٍ، آلت«6» راست چنان كه: كتبت بالقلم، و ريح، مؤنّث است براي آن گفت: طَيِّبَةٍ، و بيان كرديم در سورة الاعراف كه: عرب بسيار عدول كنند از مخاطبه به مغايبه، و از مغايبه به مخاطبه، منها قول الشّاعر:

باتت تشكّي الي ّ النّفس مجهشة و قد حملتك سبعا بعد سبعينا

آغاز به مغايبه كرد و آنگاه با خطاب رجوع كرد، و در آيت همچنين كرد. و قوله:

-----------------------------------

(1). سوره شعراء (26)

آيه 119.

(2). آج، لب، آز: آن جا كه.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: آن. [.....]

(4). مل: ظلم.

(5). آج في قوله، مج، لب، آز قوله.

(6). اساس: بر حاله، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 126

فَرِحُوا بِها، ضمير راجع است با باد، [و]«1» جاءَتها، «ها» ضمير فلك است كه به جمع كرد آن را، و عاصف، از اوصاف مخصوصه است، براي آن «تا» ي تأنيث در او نياورد في قول الكوفيّين: كحايض و طالق و طاهر و طامث، چون اينكه اوصاف مختص است به زنان و مشترك نيست بين الرّجال و النّساء، به [تا]«2» ي تأنيث [138- پ]

حاجت نبود تا فرق كند بين المذكّر و المؤنّث. و بصريان گفتند: اينكه علّت مطّرد نيست و انّما بر سبيل نسبت است، اي ذات حيض و طهر و طلاق و ريح ذات عصف«3»، و العصف شدّة الرّيح و لا يستعمل الّا في الرّيح، قال الشّاعر:

حتي اذا عصفت ريح مزعزعة فيها«4» قطار و رعد صوته رجل

وَ جاءَهُم ُ المَوج ُ، «هم» ضمير راكبان درياست، و موج اسم جنس است و قوله:

أُحِيطَ بِهِم، كنايت است از هلاك، و منه قول اللّه تعالي«5»:إن به وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ«6»، اي مهلك لهم«7». دَعَوُا اللّه َ، جواب «اذا» است، و عامل در او. و مُخلِصِين َ، نصب بر حال است. و «دين»، طاعت است و نصب او بر مفعول به است، و قوله: لَئِن أَنجَيتَنا، در كلام حذفي و اختصاري هست، و التّقدير: يقولون لئن انجيتنا. و عرب حذف بسيار كنند چنان كه بسيار جاي نظاير آن برفت. و هذِه ِ، راجع است با حالت يا شدّت و محنت، و «لام» اوّل در لَئِن«8»

جواب قسمي مضمر است، و در دوم، لَنَكُونَن َّ، جواب «ان» است. و «نون» تأكيد راست، و «من»، تبيين راست و تبعيض نيز محتمل است.

آنگه حق تعالي در آيت ديگر گفت: وفا نكردند به آنچه گفتند، چون با حال سلامت و نجات افتادند با سر بغي و ظلم رفتند. و نجات، رستگاري باشد، و انجيته و نجّيته به معني واحد باشد، و نجوت به همچنين. و قوله: إِذا هُم، مفاجات راست، كه بنگري ايشان در زمين بغي مي كنند بنا حق. آنگه گفت: اينكه ظلم كه بر يكديگر

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). اساس: عاصف، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد.

(4). آو، آج، بم، آز: منها.

(5). همه نسخه بدلها بجز بم و آز قوله تعالي.

(6). سوره بروج (85) آيه 20.

(7). آو، آج، لب، آز: اي مهلكهم لهم.

(8). اساس: اينكه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 127

مي كني، بر خود مي كني از آن جا كه وبال آن راجع با شماست، [... وَ لا يَحِيق ُ المَكرُ السَّيِّئ ُ إِلّا بِأَهلِه ِ«1» ... وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِن كانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ«4»، و قوله: فَمَن«5» مَتاع َ الحَياةِ الدُّنيا، حفص خواند: متاع الحيوة الدّنيا، به نصب «عين» علي التّحذير، چنان كه الاسد، و المعني: احذر الاسد، و وجهي دگر آن كه: [به فعلي مضمر منصوب باشد، كانّه قال: تبغون متاع الحيوة الدّنيا، مفعول به باشد. و وجهي دگر آن كه مفعول له باشد، لقوله: إِنَّما بَغيُكُم عَلي أَنفُسِكُم مَتاع َ الحَياةِ الدُّنيا. و وجهي دگر آن كه]«7» نصب او بر مصدري محذوف الفعل باشد، كأنّه قال:

تمتّعون متاع الحيوة الدّنيا. و باقي قرّاء، به رفع خواندند بر خبر مبتداي محذوف، كأنّه

قال: ذاك متاع الحيوة الدّنيا. آنگه گفت: ثُم َّ إِلَينا مَرجِعُكُم، پس بازگشت شما با ماست، و ما خبر دهيم شما را به آنچه كرده باشي. مورد«8» اينكه، مورد وعيد است و تهديد، و خبر دادن كنايت است از جزا دادن- و اينكه را بيان رفت.

مقاتل گفت: يَبغُون َ فِي الأَرض ِ، بغي«9» ايشان را در«10» زمين به بت پرستيدن بود، و ديگران گفتند: هر چند ما ايشان را نعمت بيش داديم، ايشان مؤمنان را غوايل بيشتر جستند.

آنگه مثل زد دنيا [را]«11» و تشبيه كرد او را به آنچه مردم را از آن رغبت ببرد، گفت: إِنَّما مَثَل ُ الحَياةِ الدُّنيا، و [مثل«12» و]«13» مثل يكي باشد، كشبه و شبه. و دنيا تأنيث ادني باشد، افعل تفضيل، و آن صفت حيات است. و اينكه را براي آن حيات دنيا خواند كه پس از اينكه حياتي ديگر خواهد بودن در عقبي. آنگه گفت: با چه

-----------------------------------

(1). سوره ملائكه (35) آيه 43.

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(3). اساس: ندارد، از مل، افزوده شد.

(4). سوره بقره (2) آيه 57. [.....]

(5). اساس: و من، به قياس با قرآن مجيد، تصحيح شد.

(6). سوره فتح (48) آيه 10.

(7). اساس: افتادگي دارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(8). اساس: يعني، به قياس با نسخه مج، لب، بم، مل تصحيح شد.

(9). همه نسخه بدلها: و مورد.

(10). همه نسخه بدلها: ايشان در.

(13- 11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(12). مج: مثال.

صفحه : 128

ماند! كَماءٍ، چون آبي است كه ما از«1» آسمان فرود آريم، و حدّ مثل قولي ساير باشد كه به او تشبيه كنند حال مذكور دوم را به حال

مذكور اوّل. فَاختَلَطَ بِه ِ نَبات ُ الأَرض ِ، نبات و گياه زمين به آن آميخته شود. و براي آن گفت كه: نبات با آب آميخته شود، يعني آب از او جدا نباشد و مادام آب با او باشد، تا نبات نيكوتر و سيرابتر باشد. آنگه تفصيل داد آن نبات را كه از هر نوعي باشد. آنچه مردم خورند و آنچه چهار پاي خورند. آنچه مردم خورند، چون: بقول و حبوب و فواكه، و آنچه انعام خورد در«2» ساير انواع گياه و حشيش. حتّي، تا آنگه كه در تمامي بغايت رسد و زمين زينت خود بگيرد و آراسته شود، اهل زمين«3» گمان برند كه: آن در دست و ملك و تصرّف ايشان حاصل شد و ايشان را مستخلص شد. ناگاهي فرمان ما بيايد به شب و يا به روز، و آن را حصيد و دروده كند، كَأَن لَم تَغن َ بِالأَمس ِ، تا چنان شود كه پنداري دي نبوده«4» است، من قولهم: غني بالمكان اذا اقام به، و المغني المنزل، و المغاني المنازل، قال النّابغه:

غنيت بذلك إذ هم لك جيرة منها بعطف رسالة و تودّد

آنگه خلاف كردند كه اينكه تشبيه چيست و از كجاست! بعضي اهل معاني گفتند: تشبيه به آب است چون از آسمان فرود آيد اوّل پاكيزه باشد و صافي و بسيار و خوش طعم، آنگه با نبات مختلط شود و طعم بگرداند [139- ر]

و بر خاك زمين آيد تيره شود، و چون مدّتي در غدير و آبگير بماند نضوب كند و خشك شود، متاع«5» دنيا با اينكه ماند و حيات دنيا.

و بعضي دگر گفتند: تشبيه به نبات است كه، اوّل چون بر آيد در اوان

خود و وقت ربيع كه هوا به اعتدال باشد و بارانهاي پياپي باشد، نبات برويد تازه و طري ّ و مونق و معجب، تا روزي«6» چند بر آيد و هوا گرم باشد«7» باران باز ايستد گياه زرد شود و خشك شود، چنان كه در دگر آيت فرمود:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز آز: كه آن را.

(2). همه نسخه بدلها: از.

(3). همه نسخه بدلها: و اهل آن زمين.

(4). اساس: بوده، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: و متاع.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: باز روزي. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: گرم شود.

صفحه : 129

... كَمَثَل ِ غَيث ٍ أَعجَب َ الكُفّارَ نَباتُه ُ ثُم َّ يَهِيج ُ فَتَراه ُ مُصفَرًّا ثُم َّ يَكُون ُ حُطاماً«1».

بعضي [دگر]«2» گفتند: حيات دنيا در قلّت لبث«3» و بقا، به بقاي آن آب و گياه تشبيه كرد، و آنچه ظاهر حال است به آن، به ماند«4» كه تشبيه به گياه و نبات است- و اللّه اعلم بمراده، كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ، ما چنين تفصيل دهيم آيات را براي قومي كه انديشه كنند، و بيان و تفصيل براي همه مكلّفان است و لكن اينكه قوم را تخصيص كرد«5» به ذكر كه ايشان منتفع باشند.

قوله: وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلي دارِ السَّلام ِ- الاية، حق تعالي رسول را گفت: يا محمّد؟ ادع ُ إِلي سَبِيل ِ رَبِّك َ ...«6»، خلقان را با راه من دعوت كن و به اينكه كار قيام نماي كه اينكه كار تو است، دعوت با شريعت و بيان ملّت و طريقت حوالت اينكه دعوت به تو است، از آن كه در او رنج است چون نوبت به دعوت دار السّلام [رسد]«7» كه همه گنج است بي«8» رنج، همه راحت است

بي«9» محنت، همه كرامت است بي«10» اهانت، گفت: تو خاموش باش تا اينكه ميزباني من بكنم، وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلي دارِ السَّلام ِ، چون سراي، سراي من است و مهمان«11» مهمان من است و ميزبان منم، همان اوليتر كه دعوت من كنم، بنده«12»؟ دعوتي به تو است و اجابتي به من، و دعوتي به من است و اجابتي به تو. آن دعوت كه به تو است، دعاي شب تو است تا من به اجابت مقرون كنم، ادعُونِي أَستَجِب لَكُم«13»، آن دعوت كه به من است و اجابت«14» به تو، اينكه دعوت است و اجابت قوله تعالي: استَجِيبُوا لِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ إِذا دَعاكُم لِما يُحيِيكُم«15»، أَجِيبُوا داعِي َ اللّه ِ«16»، وَ مَن أَحسَن ُ قَولًا مِمَّن دَعا إِلَي اللّه ِ ...«17»، لكن«18» داعي اللّه نكو باشد كه داعي، اللّه باشد چگونه باشد! اهل لسان گفتند: ان ّ السّلام

-----------------------------------

(1). سوره حديد (57) آيه 20.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). آو، آج، مج: قلّت لبث.

(4). لب: بماند.

(5). همه نسخه بدلها، بجز آو: كردند.

(6). سوره نحل (16) آيه 125.

(7). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، مج: رسيد. (10- 9- 8). لب: پي.

(11). آو: ميهمان.

(12). آج، لب، آز: بنده من.

(13). سوره مؤمن (40) آيه 60.

(14). مل، مج، لب: اجابتش.

(15). سوره انفال (8) آيه 24. [.....]

(16). سوره احقاف (46) آيه 31.

(17). سوره فصّلت (41) آيه 33.

(18). آو، آج، مل، مج، لب، آز: اگر.

صفحه : 130

دعا الانام من دار الملام الي دار السّلام، فمن ابي فدخولها عليه حرام و من لبّي فله الاكرام و الانعام، آخر: ان ّ المجيد دعا العبيد من الوعيد الي المزيد، فمن ابي فهو طريد، و من لبّي فهو للحق ّ مريد«1»، ان ّ الوهاب

دعا الاحباب من الحجاب الي الثّواب، فمن ابي خلد«2»، للعقاب، و من لبي اهل للعتاب و يبقي الودة ما بقي العتاب، يدعو من دار الي دار، و من قرار الي قرار، و من دنيا الي عقبي، و من دنيا دنيّة الي عيشة رضيّة، و من دار التّكليف الي دار التّشريف، و من دار البلوي الي جوار المولي، و من دار الفناء الي دار البقاء، و من دار العناء الي دار الغناء، و من دار الزّوال الي دار النّوال، و من دار اصلها مدر، و وعدها غرر«3»، و نفعها ضرر الي دار اصلها درر، و فرشها سرر، و اهلها غرر«4»، من دار اوّلها بكاء، و اوسطها عناء، و آخرها فناء الي دار اوّلها عطاء، و اوسطها غناء، و آخرها بقاء.

حق تعالي گفت: خداي مي خواند با سراي سلام. مفسّران در معني او خلاف كردند، قتاده گفت: الي دار السّلام للّه«5» با سراي خود مي خواند، و سلام از جمله نامهاي اوست، السّلام المؤمن، سراي سراي او، بنده در فناي او، در سراي بقاي او در تشريف عطاي او، در وعده لقاي او، در اوميد لقاي او، نعم الدّار و نعم الحال«6» و نعم الجوار و نعم الميزان«7». زجّاج گفت: دار السّلامة، مراد به سلام، سلامت است و آن دو لغت [اند: كالرّضاع و الرّضاعة، و اللّذاذ و اللّذاذة، و قال الشّاعر]«8»:

تحيّي بالسّلامة ام ّ بكر و هل لك بعد قومك من سلام

اي، من سلامة. براي آتش سراي سلامت خواند كه در او با سلامت باشند از آفات و عاهات و نكبات و بليّات از اعراض و امراض و صدود و اعراض از سكرت«9» موت و حيرت فوت، قال

اللّه تعالي: ادخُلُوها بِسَلام ٍ آمِنِين َ«10»، گفتند: مراد به سلام،

-----------------------------------

(1). آز: حق ّ المريد.

(2). اساس: خالد، به قياس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها: غدر.

(4). همه نسخه بدلها، بجز آو، بم و.

(5). همه نسخه بدلها: الي دار اللّه

(6). همه نسخه بدلها: الجار.

(7). همه نسخه بدلها: المزار.

(8). اساس: افتادگي دارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(9). آو، آج، بم، مل، آز: سكر.

(10). سوره حجر (15) آيه 46.

صفحه : 131

تحيّت است، براي آنش سراي سلام«1» خواند كه اهلش به آن جا كه رسيدند به سلام رسيدند، بافشاء السّلام و اطعام الطّعام و صلة الارحام [من

قوله- عليه السّلام:2» افشوا السّلام و اطعموا الطّعام و صلوا الارحام]« و صلّوا باللّيل و النّاس نيام تدخلوا الجنّة بسلام، اي بسلامة.

و چون در شوند به سلام در شوند، ادخُلُوها بِسَلام ٍ ...«3»، و فريشتگان در ايشان [139- پ]

به سلام در شوند«4» ... وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُون َ عَلَيهِم مِن كُل ِّ باب ٍ، سَلام ٌ عَلَيكُم«5»، و تحيّت ايشان در آن جا سلام بود،: تَحِيَّتُهُم يَوم َ يَلقَونَه ُ سَلام ٌ ...«6»، و طيب عيش ايشان به سلام بود: لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً وَ لا تَأثِيماً، إِلّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً«7»، و از خداي تعالي بر ايشان سلام بود: سَلام ٌ قَولًا مِن رَب ٍّ رَحِيم ٍ«8».

اهل اشارت گفتند: سلام براي آن كند خداي بر ايشان كه، ايشان از حقارت گناهكاري خود به عظمت بزرگواري او نگرند نيارند انبساط كردن، حق تعالي بر ايشان سلام كند تا مستأنس«9» شوند.

جابر«10» عبد اللّه انصاري روايت كرد كه، رسول گفت- عليه السّلام: در خواب ديدم كه جبريل بر بالين من بودي و ميكايل بر پايين من، با

يكديگر مي گفتندي كه براي او مثلي بزن، آنگه گفت: بشنو كه گوشت شنوا باد، و بدان كه دلت دانا باد، مثل تو و مثل امّت تو، چون«11» پادشايي«12» است كه سرايي بنا كند و در آن سراي خانه اي سازد و در آن خانه خواني«13» نهد، آنگه رسولي فرستد و قومي را به دعوت خواند، بعضي اجابت كنند و بعضي نكنند. پادشاه خداي است، و سراي اسلام است«14»، و خانه

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب، آز: سلامت. [.....]

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(3). سوره حجر (15) آيه 46.

(4). آو، آج، بم، لب: در شدند، مل: فريشتگان برايشان سلام كننده شوند.

(5). سوره رعد (13) آيه 23 و 24.

(6). سوره احزاب (33) آيه 44.

(7). سوره واقعه (56) آيه 25 و 26.

(8). سوره يس (36) آيه 58.

(9). آج، مج، لب، آز: مستانش.

(10). مل: جابر بن.

(11). همه نسخه بدلها، بجز مل مثل.

(12). همه نسخه بدلها، بجز آج: پادشاهي.

(13). آو، بم: خاني.

(14). آو، آج، لب: سراسراي سلام است، بم، آز: سراسراي سلامت.

صفحه : 132

بهشت است، و تو كه محمّدي رسولي. هر كه تو را اجابت كند به اسلام درآيد، و هر كه به اسلام در آيد به سراي سلام در آيد، و هر كه به سراي سلام در آيد به طعام حاضر آيد و به آن ممتّع«1» شود.

يحيي معاذ گفت: يا بن آدم؟ خداي«2» تو را به سراي سلام دعوت مي كند، بنگر تا او را از كجا اجابت كني. اگر از دنياش اجابت كني، به بهشت روي و اگر از گور اجابت كني ممنوع شوي و محروم ماني. وَ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي

صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، حمل توان كردن علي معنيين، بر دو معني: يكي آن كه، چون دعوت كرد لطف كند با آن كه او خواهد تا مهتدي شود به راه راست، و حمل توان كردن بر ره بهشت، راه نمايد به ره بهشت آن را كه خواهد.

اهل اشارت گفتند: دعوت«3» عام كرد براي اظهار حجّت، و هدايت خاص ّ كرد براي استغناي او از خلقش، دعوت عام كرد كه طريق است به نعمت، و هدايت خاص كرد كه طريق است به منعم.

قوله: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني وَ زِيادَةٌ- الايه، گفت: آنان را كه كارهاي نكو كنند از طاعات و ايمان ايشان، را ثواب و جزا از آن«4» نكوتر باشد. و حسني، تأنيث احسن بود [و زيادت، حسني كه در برابر احسان است به استحقاق بود، و زيادت مراد به تفضّل]«5» يعني قوله تعالي: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها ...«6»، و قوله:

مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ كَمَثَل ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع َ سَنابِل َ فِي كُل ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ«7»- الاية، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است، و گفت: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني، مراد به احسان، گفت: ... لا إِله َ إِلَّا اللّه ُ«8»، است، و به «حسني»، بهشت است، و به «زيادة»، آنچه وعده داد«9» يكي را ده و يكي را هفتصد.

-----------------------------------

(1). مل: متمتّع. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل تعالي.

(3). آو، آج، لب، آز: دعوتي.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: جزا آن.

(5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(6). سوره انعام (6) آيه 160.

(7). سوره بقره (2) آيه 261.

(8). سوره محمّد (47) آيه 19.

(9). مج به او.

صفحه : 133

امير المؤمنين علي گفت- عليه السّلام: «حسني»، بهشت

است و «زيادة»، غرفه اي است از يك دانه مرواريد، آن را چهار در است.

مجاهد گفت: حسني، آن است كه حسنه«1» به حسنتي، و «زيادة»، مغفرت و رضوان است.

إبن زيد گفت: «حسني»، بهشت است و «زيادة» آنچه ايشان را داد در دنيا از نعمت و انواع خيرات كه ايشان را بر آن حساب نخواهد.

بعضي دگر گفتند: «زيادة»، [آن]«2» است كه، چون در بهشت قرار گيرند ابري بر آيد بر ايشان، هر چه مشتهاي«3» ايشان بود برايشان ببارد، امّا قول آنان كه گفتند:

مراد به «زيادة»، ديدار خداي است، باطل است براي ادلّه عقل و سمع كه برخاسته است«4» براي آن كه اينكه معني بر خداي تعالي روا نيست. امّا در آيت چند دليل است بر آن كه نشايد كه مراد رؤيت باشد.

يكي آن كه: حق تعالي اينكه «حسني» و «زيادة» را به جزاي ايمان و عمل كرد، گفت آنان را كه احسان كنند: حسني باشد و زيادة. و بنزديك آنان كه اينكه معني بر خداي روا دارند، جزا بر عمل نبود. پس تفسير آيت دادن بر وجهي كه اصلي«5» از اصول ايشان نقض كنند، وجهي ندارد، پس«6» واجب بود رجوع كردن از يكي از آن دو.

دگر آن كه: «زيادة»، بر چيزي هم از جنس آن چيز باشد، چنان كه يكي از ما چيزي خرد چون استزاده كند و زياده خواهد، گويد: «زدني»، زيادتي بده هم از آن جنس دهد، براي آن كه مفهوم از او«7» اينكه باشد.

وجه سه ديگر آن كه: «زيادة»، بر چيز كم از آن چيز باشد كه اصل بود، نبيني كه آن كس كه از عطّار پاره اي آب گل«8» خرد نكو نباشد كه او

را گويد: مرا به زيادت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: حسنتي.

(2). اساس: ندارد: به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(3). مل: مشتهيّات.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: برخاست، مل: برخاست.

(5). اساس: كاصلي/ كه اصلي.

(6). همه نسخه بدلها: چه. [.....]

(7). آو، بم: ازدياد.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گلاب.

صفحه : 134

بر سر اينكه نافله اي مشك ده، و نيز آن كه [از]«1» بقّال پاره اي برنج خرد قمطره اي«2» شكر [140- ر]

بر سر آن زيادت نخواهد«3». پس معلوم شد كه حسني به استحقاق باشد و زيادت به تفضّل. وَ لا يَرهَق ُ وُجُوهَهُم قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ، الرّهق الغشيان، يقال: رهقه مكروه اذا غشيه و لحقه و رهقه دين اذا ركبه، و منه: غلام مراهق اذا قارب«4» البلوغ، و ارهقته كذلك«5» اذا غشّيته«6» ايّاه، قال اللّه تعالي: ... فَخَشِينا أَن يُرهِقَهُما طُغياناً وَ كُفراً«7». و القتر، الغبار، واحدها قترة، و القتار رائحة المرق، و الاقتار التضييق«8» في المعيشة، و إبن قترة نوع من الحيّات«9» سمّيت بذلك لاغبرارها بالتّراب، قال الشّاعر:

متوّج برداء الملك يتبعه موج«10» تري«11» فوقه الرّايات و القترا

[حق تعالي گفت: نرسد به رويهاي ايشان گردي و مذلّتي. عبد اللّه عبّاس و قتاده]«12» گفتند: سياهي روي خواست، بعضي [دگر]«13» گفتند: كأبة«14» و كسوف گرفتگي و دژمي. و حسن بصري خواند: قتر، بسكون التّاء«15»، و هما لغتان، كالقدر و القدر، و نيز مذلّتي و صغاري به ايشان نرسد. أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ، ايشان اهل بهشت باشند و در آن جا هميشه باشند و مخلّد«16» باشند.

قوله: وَ الَّذِين َ كَسَبُوا السَّيِّئات ِ، و آنان كه ايشان كسب سيّئات و بدي كنند، حق تعالي بر عادت او در باب ترغيب و ترهيب و

وعد و وعيد چون ذكر مؤمنان و مطيعان و جزاي ايشان بگفت، عقيب آن ذكر كافران و عصاة و پاداشت ايشان گفت، آيت اوّل در بيان«17» فضل خود كرد بر مؤمنان، و در اينكه آيت بيان عدل خود

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: قمطري.

(3). اساس: خواهد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(4). آج، آز: اذا اقارب.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج و لب: ارهقه كذا، مج، لب: ارهقته كذا.

(6). آو، آج، بم، مج، آز: غشيه.

(7). سوره كهف (18) آيه 80.

(8). آو، آج، بم، آز: التضيق.

(9). اساس: الحيوان، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(10). اساس: هوج، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(11). آج، آز: يري.

(13- 12). اساس: افتادگي دارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]

(14). آو، آج، بم، لب، آز: كاابه.

(15). اساس: بسكون تا الثا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(16). همه نسخه بدلها: هميشه و مخلّد.

(17). همه نسخه بدلها: در آيت اوّل.

صفحه : 135

كرد، آن جا كه گفت: آنچه حق ّ تو است بدهم و زيادت، از آن جا كه حق دادن عدل است و زيادت دادن فضل، تا هم عدل را كار بسته باشد«1» و هم فضل. در اينكه آيت گفت: آنان كه ايشان بدي كنند، چون جزاي ايشان دهم يكي را بيش از يكي پاداشت ندهم تا عدل كرده باشم، چه اگر آن زيادت كه آن جا دادم اينكه جا بدهم، ظلم كرده باشم، جزاء«2» مثلا بمثل، سر بسر بر وفق عمل بي زيادت، و اگر نقصان كنم فضل كرده باشم چه حق ّ من است و قبض [و]«3» استيفاء به من«4» است و در

اسقاط آن اسقاط حق ّ غيري نيست اگر همه اسقاط كنم«5» اولي و افضل و احسن و اجمل، جز كه حكمت اقتضاي آن كردش كه«6» عقاب كفّار اسقاط نكنم و قرينه اينكه آيت«7»: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها ...«8»، دليل آن است كه زيادت در آيت اوّل فضل است و اكرام، و زيادت بر قدر مستحق، تا معني هر دو آيت ملايم شود، بر«9» اينكه وجه كه بيان كرديم، چه اگر نه چنين باشد اينكه دو آيت را به يكديگر نسبت نبود. و «كسب»، هر فعلي بود كه به آن جرّ منفعت يا دفع مضرّت كنند، و براي آن فعل سيّئات«10» را كسب خواند كه، فاعلش پندارد كه به خود«11» سود مي كند، و سيّئه فعلي باشد كه يسوء صاحبها، صاحبش را دژم«12» بكند. و رفع جزا را دو وجه باشد، يكي آن كه: مبتدا بود و خبرش [مقدّر]«13» مقدّم بود، و التّقدير: فلهم جزاء سيّئة، تا مطابق آيت اوّل بود في قوله: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني. وجه دوم آن كه: او مبتدا بود و خبرش في قوله: بِمِثلِها، و التّقدير: كاين [حاصل]«14» بمثلها. وَ تَرهَقُهُم، اي تغشاهم. ذِلَّةٌ، اي مذلّة، و به ايشان رسد مذلّتي و مهانتي تمام، و براي آن تنكير كرد تا ابهام كند بر

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: باشم.

(2). اساس: جز، مل: چه، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (14- 13- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). مل: آن من.

(5). اساس: كني، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). آج، مل، مج، لب، آز: كرد شرعا كه.

(7). همه نسخه بدلها في قوله.

(8). اساس: بمثلها، به قياس با نسخه آج، با توجه به متن

قرآن مجيد، تصحيح شد، سوره شوري (42) آيه 40.

(9). اساس: و، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مج: سيّئه. [.....]

(11). اساس: به خوف، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(12). آو، آج، بم، لب، آز: اندوهگن.

صفحه : 136

مخاطب تعظيم و تهويلش را، پنداري گفت: ذلّتي كه آن را وصف ندانند، بر عكس آيت اوّل. ما لَهُم مِن َ اللّه ِ مِن عاصِم ٍ، ايشان را از خداي عاصمي و باز دارنده اي نباشد«1» و پناه دهنده اي نباشد«2». كَأَنَّما أُغشِيَت وُجُوهُهُم، پنداري كه رويهاي ايشان را در پوشيده اند پاره هايي«3» از شب سياه به تاريك، يعني رويهاشان سياه باشد. و قوله: مُظلِماً، در نصب او دو وجه است، يكي آن كه: حال بود از شب، كانّه قال:

من اللّيل المظلم، چون «الف» و «لام» از او بيفگند، نصب كرد او را بر حال، چنان كه: جاء زيد راكبا، و المعني زيد الرّاكب«4». و وجهي دگر آن است كه: صفت قطعا باشد، و براي آن مظلمة نگفت كه تأنيث نه«5» حقيقي است و نيز فاصله اي هست ميان صفت و موصوف، چنان كه شاعر گفت:

لو ان ّ مدحة حي ّ منشرا احدا احيا ابا كن ّ يا ليلي الاماديح

و قطّع، جمع قطعه، و إبن كثير و كسائي خواندند: قطع به تسكين«6» «طا» و هما لغتان. ابو عبيده گفت: القطع ساعة من اللّيل، يقال: اتانا لقطع«7» من اللّيل، اي في ساعة من اللّيل، قال الشّاعر:

م علينا من قطع ليل بهيم

و بر اينكه قراءت، مُظلِماً، صفت باشد لا غير، كقوله: وَ هذا كِتاب ٌ أَنزَلناه ُ مُبارَك ٌ«8».

أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ، ايشان اهل دوزخ باشند [140- پ]

و ملازمان او بر سبيل تأييد و تخليد.

وَ يَوم َ نَحشُرُهُم جَمِيعاً، [ «يوم»، منصوب است بر اضمار فعلي مقدّر كانّه«9»: اذكر يوم نحشرهم جميعا،]«10» ياد كن اي محمّد چون ما حشر كنيم ايشان را جمله، و نصب

-----------------------------------

(1). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(2). ديگر نسخه بدلها: و پناه دهنده اي.

(3). مل: از پاره اي.

(4). اساس: زيدا الراكب، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(5). اساس: تأنيثه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). آو، آج، بم، لب، آز: به سكون.

(7). اساس: اتانا القطع، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). سوره انعام (6) آيه 92.

(9). مج، لب قال.

(10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

صفحه : 137

جَمِيعاً، بر حال باشد از مفعول. و حشر جمع«1» باشد از هر جانبي، و حشر گويند مردم جمع كرده را از هر نوعي، فعل به معني مفعول. و محشر، مجمع مردماني باشند«2» گرد كرده بر اينكه وجه. آنگه گوييم مشركان را: مَكانَكُم، نصب او بر اضمار فعلي باشد مقدّر كه حذف آن مستمرّ است در كلام ايشان، و التّقدير: الزموا مكانكم، بر جاي خود باشي، قال الشّاعر:

اقول لنفسي حين حوذر الّها مكانك لمّا تشفقي حين مشفق

مكانك حتّي ينطوي«3» الغم ّ تنجلي غمامة«4» هذا العارض المتألّق

أَنتُم وَ شُرَكاؤُكُم، قوله: أَنتُم، ضمير مرفوع منفصل است بدل از ضمير مرفوع متّصل كه در فعل محذوف است، من قوله: الزموا، أَنتُم وَ شُرَكاؤُكُم، بر جاي«5» باشي شما و انبازان شما، يعني معبودان شما، يعني تا ميان شما حكم كنيم«6». آنگه گفت:

فَزَيَّلنا بَينَهُم، اي فرّقنا بينهم، ميان ايشان جدا كنيم، يقال: زال الشّي ء عن مكانه و ازلته انا،

و زيّلته«7» للمبالغة، و لفظ ماضي است و مراد مستقبل، چنان كه نظاير او برفت در بسيار جاي و وجهش گفته شد. وَ قال َ شُرَكاؤُهُم، و آن معبودان شما ايشان«8»، گويند شما را: ما را نپرستي«9». در او چند قول گفتند، مجاهد گفت:

خداي تعالي بتان را به آواز آرد تا گويند، ما خبر نداريم از عبادت شما ما را، و قولي ديگر آن است كه: اينكه شياطين«10» گويند. آنگه گويند: اينكه را دو تأويل باشد، يكي آن كه: شما ما را نپرستي«11» عبادتي كه به آن اعتداد«12» و انتفاع باشد، و دگر آن كه: در حال دهش و تحيّر گويند چنان كه كودك مذعور گويد. جبّائي گفت: عبادت شما ما را نه [به]«13» امر و اختيار و خواست ما بود، و براي آن اينكه تأويل بايد كردن كه بيان

-----------------------------------

(1). آج، لب، آز: جميع.

(2). مج، لب، آز: باشد. [.....]

(3). مج، لب، آب: تنطوي.

(4). اساس: عماية، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد.

(5). آج، لب، آز خود.

(6). آو، آج، بم، لب، آز: حكم كنم.

(7). آو، آج، بم، مج، لب، آز انا و زيّلته.

(8). همه نسخه بدلها: معبودان ايشان.

(9). آو، آج، بم، لب، آز: شما ما را نپرستيدي، مل: ما نپرستيدي، مج: ما را نپرستيد.

(10). آو، آج، بم، لب، آز را.

(11). آو، بم: شما را نپرستيدي، مج: شما ما را بپرستيد.

(12). آج، آز: اعتذار.

(13). اساس: ندارد، آز آو، افزوده شد.

صفحه : 138

كرديم كه: روا نباشد كه اهل قيامت دروغ گويند، چه ايشان ملجأ باشند به ترك«1» قبايح از آن جا كه دانند به ضرورت كه اگر خواهند تا كنند، ... حِيل َ بَينَهُم وَ بَين َ«2»فَكَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينَنا

وَ بَينَكُم، اينكه حكايت گفتار«4» شركاء مشركان است و معبود ايشان كه گويند: خداي بس گواه ميان ما و شما كه ما از عبادت شما غافل بوده ايم«5». فَكَفي بِاللّه ِ، «با» زيادت است، و المعني كفي اللّه، و نصب شَهِيداً، بر حال باشد، براي آن گفت: بَينَنا وَ بَينَكُم، تا شامل بود آن را كه شاهدا لنا و عليكم.

و بعضي دگر گفتند: نصب شهيدا، بر تميز است، و قوله: إِن كُنّا، مخفّفه است از ثقيله، براي آن «لام» در خبر او باز آمد. و زجّاج گفت: إِن، به معني «ما» ي نافيه است و «لام» به معني الّا كأنّه قال: ما كنّا عن عبادتكم الّا غافلين. اينكه خبر راست است، براي آن كه جمادات و بسيار احياء بي خبر بوده اند از عبادت مبطلان ايشان را.

هُنالِك َ تَبلُوا كُل ُّ نَفس ٍ ما أَسلَفَت، «هنالك» ظرف مكان است، يعني آن جايگاه بيازمايد و مقاسات كند هر كسي آنچه كرده باشد و در پيش افگنده. و اهل كوفه خوانند، مگر عاصم: «تتلوا»، به «تا»، يعني آن جايگاه برخواند«6» هر نفسي آنچه كرده باشد«7»، يعني نامه نوشته او به اعمالش حجّت عامّه«8» در قراءت «با»«9» [قوله]«10» وَ بَلَوناهُم بِالحَسَنات ِ وَ السَّيِّئات ِ ...«11»، و حجّت آنان كه به «تا» خوانند«12»، قوله: فَأُولئِك َ يَقرَؤُن َ كِتابَهُم ...«13»، و قوله: اقرَأ كِتابَك َ«14»، و قوله:

-----------------------------------

(1). اساس: نزديك، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها ذلك.

(3). سوره سبأ (34) آيه 54. [.....]

(4). اساس: كفار، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). آو، آج، بم، لب، آز: بوديم.

(6). آو، آج، بم، لب: برخوانند.

(7). آج، مج، لب: باشيد.

(8). آج،

مج، آز: عاصم.

(9). اساس: ما، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(10). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(11). سوره اعراف (7) آيه 168.

(12). همه نسخه بدلها، بجز آو: خواندند.

(13). سوره بني اسرائيل (17) آيه 71.

(14). سوره بني اسرائيل (17) آيه 14.

صفحه : 139

... إِن َّ رُسُلَنا يَكتُبُون َ ما تَمكُرُون َ«1».

و گفتند: معني «تتلوا»، تتبّع باشد، و معني آن كه: تجازي«2» علي حسب عمله من تلوت الرّجل اتلوه تلوّا، اي تبعته. وَ رُدُّوا إِلَي اللّه ِ مَولاهُم ُ الحَق ِّ، و ايشان را با خداي برند كه خداوند ايشان«3» است بدرستي و راستي و آنچه ايشان آن را پرستيده باشند به دروغ و افترا از ايشان گم شود و غنا«4» و كفافي نكند ايشان را.

قوله: مَن يَرزُقُكُم مِن َ السَّماءِ وَ الأَرض ِ، آنگه حق تعالي رسول را- عليه السّلام- بياموخت طريقت مجادله با ايشان، گفت از طريق مناظره با ايشان بگوي كه:

كيست كه شما را روزي مي دهد از آسمان و زمين! از آسمان به باران و از زمين به نبات. و گفتند: از آسمان به تقدير، و از زمين به تسبيب. أَمَّن يَملِك ُ السَّمع َ وَ الأَبصارَ، يا كيست كه او مالك سمع و بصر شما است كه قادر است بر آن و آفريدن آن و درست داشتن آن و صرف [141- ر]

آفات و عاهات از او، و خلق آن بر وجهي كه به او بينند و شنوند«5»!

در خبر مي آيد كه: خداي را تعالي بر چشم ما موكّلان اند از فريشتگان كه شياطين را از چشمهاي ما باز مي رانند چنان كه يكي از ما مگس را از انگبين باز راند. وَ مَن يُخرِج ُ الحَي َّ مِن َ المَيِّت ِ، و كيست كه

زنده از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده بيرون آرد! بر آن وجوه كه تفسير داديم در سوره آل عمران. وَ مَن يُدَبِّرُ الأَمرَ، و كيست كه او تدبير كارها كند در آسمان و زمين! آنگه جواب اينكه هيچ نباشد آن را كه انديشه كند و انصاف بدهد، الّا آن كه گويد: خداي.

حق تعالي خبر داد كه ايشان عند اينكه حال تسليم كنند و گويند: اللّه ُ، خداي است كه اينكه كند و بر اينكه قادر باشد. فَقُل أَ فَلا تَتَّقُون َ، بگو كه شما نترسي از او كه چون او را نشناسي و عبادت نكني و شكر نعمت او نكني كه نعمت بر شما منقطع كند و شما را مؤاخذت كند عاجلا و آجلا.

آنگه گفت:از كه فَذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم ُ الحَق ُّ، آن كه موصوف است به اينكه صفات، و

-----------------------------------

(1). سوره يونس (10) آيه 21.

(2). آج، لب، آز: نحاذي، مل: تجازي.

(3). اساس: شما، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(4). آج، مج، لب: غنايي.

(5). همه نسخه بدلها: بشنوند.

صفحه : 140

فاعل اينكه افعال است، خداوند شماست بدرستي و سزاي خداوندي و مستحق ّ عبادت.

چون درست شد كه حق ّ اوست، از پس حق چه باشد جز ضلال و گمراهي؟از كه فَأَنّي تُصرَفُون َ، چگونه مي برگردانند«1» شما را، و معني آن كه: چگونه مي گردي از او و معرفت و عبادت او با چندين آيات و دلالات و عبر و عجايب؟ آنگه براي آن به لفظ ما لم يسم ّ فاعله گفت از قوّت آن [كه]«2» به هيچ وجه از آن انصراف و عدول و نفه«3» نمي كنند تا پنداري در آن مختار نه اند«4». و مورد آيت

مورد انكار است، و اگر فعل او بودي، هيچ كس بر فعل خود منكر نشود، پس در آيت دليل است بر آن كه انصراف ايشان و كفر ايشان به فعل و مشيّت خداي نيست.

قوله: كَذلِك َ حَقَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ، اهل مدينه و إبن عامر خواندند اينكه جا و در آخر اينكه سورت و در سورة المؤمن: «كلمات» علي الجمع، و دگر قرّاء بر وحدان«5» خواندند: كَلِمَةُ رَبِّك َ. معني كلمه، آن خبر است كه خداي داد به آنچه در لوح بنوشت از آنچه در سابق علم او رفته بود كه: ايشان ايمان نيارند. و آن كه بر جمع خواند، گفت: آن«6» جمله كلمات باشد تا«7» كلامي از او حاصل آيد، و هم اينكه معني در كلمه كه لفظ واحد است برود براي آن كه ايشان قصيده اي را و خطبه اي را كلمه خوانند، و اگر چه لفظ واحد بود بر جنس حمل كنند صالح بود واحد را و جمع را، قوله: كَذلِك َ، محل ّ «كاف» نصب است، و تقدير آن است مثل افعالهم جازاهم.

[در آن كه]«8» مشبّه به في كَذلِك َ چيست دو قول گفتند، يكي آن كه: ليس بعد الحق ّ الّا الضّلال. آنگه«9» اينكه حق ّ است كلمه عذاب را و وجوب آن را بر ايشان در حقّي و درستي«10» نسبت«11» كرد به آن. دوم آن كه: آنچه رفت پيش [از اينكه]«12» از عصيان ايشان جزا بر آن حق است و واجب. همچنين كلمت و حكم كردن به كفر بر اينان

-----------------------------------

(1). مل: مي گردانند. (12- 8- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: تعدّي.

(4). آو، آج، بم، آز: مختارند.

(5). مل: واحد آن.

(6). مل، مج: از.

(7). مل، مج: يا

.

(9). همه نسخه بدلها، بجز آو، مل و مج: آن كه.

(10). آج، لب، آز: در حقّي و راستي.

(11). همه نسخه بدلها: تشبيه.

صفحه : 141

واجب است، از آن جا كه معلوم آن است كه بر كفر ميرند و هيچ اختيار ايمان نكنند.

و فسق، خروج باشد از فرمان خداي تعالي، و فاسق خارج باشد از فرمان خداي تعالي، و مراد به فسق اينكه جا كفر است، و روا بود كه مراد به كلمه، كلمه عذاب باشد و تقدير آن بود كه: وجبت«1» عليهم كلمة العذاب بأنّهم لا يؤمنون، كلمت عذاب بر ايشان واجب شد به«2» آن كه ايشان ايمان نخواهند آوردن و از ايشان كفر معلوم است. جبّائي گفت: معني آن است كه، آن كه شما ايشان را بر كفر مصرّ يا بي دليل آن است كه، [آنچه]«3» خداي تعالي گفت در حق ّ ايشان كه ايمان ندارند، حق ّ است و صدق.

قُل هَل مِن شُرَكائِكُم، آنگه گفت هم از اينكه طريق«4» مجادله، گفت، بگو«5» اينكه مشركان را كه: كس هست از اينكه انبازان شما، يعني از اينكه معبودان شما كه آن را انباز كرده اي با خداي كه ابتداي خلق تواند كردن، و آنگه اعادت اختراع كند چنان كه خداي تعالي مي كند! آنگه«6» از پس آن چون با فنا شده باشند باز آفريند، اگر ايشان جواب دهند و تسليم كنند و گويند: خداي است، فهو المراد، و الّا هم تو جواب ده«7» و بگو كه: خداي است كه ابتدا خلق كند و بر اعادت عين قادر باشد، از آن جا كه قادر الذّات است. و قوله: فَأَنّي تُؤفَكُون َ، هم آن معني دارد كه:از كه ... فَأَنّي تُصرَفُون َ«8». و

انّي را اينكه جا دو معني باشد: كيف، و اينكه. معني [141- پ]

كيف، چنان باشد كه«9».

كَيف َ تَكفُرُون َ بِاللّه ِ ...«10»، و معني اينكه، چنان كه گفت: فَأَين َ تَذهَبُون َ«11». و الافك، الصّرف و القلب، و زمين قوم لوط [را]«12» براي آن مؤتفكات خواند كه، شهرها منقلب بود. و افك، دروغ باشد براي آن كه مصروف بود از وجه خود، [فعل]«13» به معني مفعول.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: وجب.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: با. [.....] (13- 12- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). مل، مج: آنگه هم از طريق، آو، آج، بم، لب، از: آنگه گفت هم از طريق.

(5). آو، آج، بم، لب، آز: مجادله كه بگو.

(6). آو، آج، بم، لب: آن كه.

(7). اساس: خواند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). سوره يونس (10) آيه 32.

(9). آو، آج، بم، لب، آز گفت.

(10). سوره بقره (2) آيه 28.

(11). سوره تكوير (81) آيه 26.

صفحه : 142

قُل هَل مِن شُرَكائِكُم مَن يَهدِي إِلَي الحَق ِّ- الاية، آنگه حق تعالي هم از طريق محاجّت و مجادلت رسول را گفت: بگو ايشان را كه، از [اينكه]«1» شريكان [شما]«2» كس هست كه او كسي را به حق راه نمايد. كوفيان خواندند، مگر عاصم: يهدي به فتح « يا » و سكون «ها» و تخفيف «دال». و اهل مدينه مگر ورش«3»: به فتح « يا » و سكون «ها» و تشديد «دال»«4». و إبن كثير و إبن عامر و ابو عمرو: به فتح « يا » و «ها» و تشديد «دال». و يعقوب و حفص و اعشي و برجمي خواندند: به كسر

« يا » و «ها» و تشديد «دال» يهدّي. و اينكه اختلاف في قوله تعالي: أَمَّن لا يَهِدِّي، آن دگر بر جاي خود است.

حق تعالي گفت: بگو اينكه كافران را كه، از اينكه معبودان شما هيچ هست كه هدايت مدلّه كند«5» كسي را به حق! اگر جواب دهند به انصاف، بگويند: نه، بل«6» اللّه ُ يَهدِي لِلحَق ِّ، خداي باشد كه به حق هدايت كند، [و]«7» اگر ايشان نگويند و انصاف ندهند، تو بگو: قُل ِ اللّه ُ يَهدِي لِلحَق ِّ. آنگه گفت بر طريق حجاج و صورت استفهام و معني جحد و تقريع كه: أَ فَمَن يَهدِي إِلَي الحَق ِّ، آن كس كه او راه نمايد به حق، او اوليتر كه متابعتش كنند به«8» آن كه: لا يَهِدِّي، اينكه اختلاف قرّاء [از]«9» اينكه جاست بر قراءت آنان كه: يهدّي و يهدّي و يهدّي، اينكه هر سه قراءت را معني يهتدي باشد، ادغام كردند «تا» را در «دال»، تا «دال» مشدّد شد«10». [امّا]«11» بر قراءت آن كس كه اسكان «ها» كرد و تشديد «دال»، آن نه اختيار است براي آن كه جمع ساكنين«12» است علي غير حدّه، و آن كه يهدّي خواند به فتح « يا » و «ها» و تشديد «دال»، مراد يهتدي است، و آن كس كه يهدّي خواند«13»، «ها» را مكسور بكرد حملا علي المجزوم فانّه يحرّك الي الكسر، از التقاي ساكنين بگريخت با كسر

-----------------------------------

(11- 9- 2- 1). اساس، ندارد، از آو افزوده شد.

(3). اساس: و درس، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). مل يهدي.

(5). همه نسخه بدلها: هدايت كند.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل، لب: قل. [.....]

(7). اساس: ندارد، از مل، افزوده

شد.

(8). همه نسخه بدلها، بجز آج، مل، از: يا .

(10). اساس: شد و شدا، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(12). اساس: ساكن، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(13). آو، آج، بم، مل، لب، آز و.

صفحه : 143

گريخت و«1» « يا » را مكسور بكرد بر اتباع «ها» اتبع الكسرة الكسرة. و گفته اند: هو علي لغة من قال: نعبد و نستعين، و اينكه لغتي ضعيف است، و آنان كه اينكه لغت گويند در افعل و نفعل و تفعل گويند، در يفعل كه به « يا »«2» باشد نگويند تا دو كسره حاصل نشود و معني بر اينكه«3» قراءتهاي مشدّد الدّال [آن]«4» باشد [كه:]«5» آن كس سزاوارتر بود كه متابعت كنند او را [كه او]«6» به حق راه نمايد يا آن كه براي خود به حق راه نبرد الّا«7» كه او را راه نمايد، يعني او در نفع خود به خود مستقل نباشد، پس آن كه بر نفع خود قادر نباشد ديگري را چون نفع كند! و بر قراءت آن كس كه يهدي خواند، معني آن باشد كه: متابعت آن اوليتر باشد كه به حق هدايت كند«8» يا آن كه هدايت نكند و نتواند الّا كه او را هدايت كنند، پس فرق اينكه است كه: با تشديد، فعل لازم«9» باشد، [و]«10» با تخفيف متعدّي«11»، يقال: هديته فاهتدي، و مضارع يهتدي، آنگه [به]«12» ادغام يهدّي شد چنان كه بيان كرده شد. و ابو عمرو به اختلاس«13» برخواند بين بين، اعني بين الحركة و السّكون في «الها»، و نيز قراءت اهل كوفه را حمل توان كردن بر معني يهتدي«14»، براي آن كه

بعضي عرب گفتند: هديته فهدي، اي اهتدي، كما يقال: نقصته فنقص، و زدته فزاد، و جبرته فجبر. و اينكه طريقه در فعلي برود«15» كه هم لازم باشد و هم متعدّي، چون: زاد و نقص و جبر، اگر هدي به هر دو معني آمده باشد اينكه مطّرد«16» بود و الّابنه رود«17». آنگه شركاء را اگر به رؤساي ضلال«18» و ائمّه ضلال حمل كنند، بر او سؤال نيايد در باب هدايت و اهتداء، و چون بر اصنام حمل كنند بر او اينكه سؤال بيايد كه چگونه گفت«19» اصنام جماد را، كه ايشان مهتدي نشوند تا

-----------------------------------

(1). مل، لب: اگنين بگريخت و.

(2). مل: تا.

(3). همه نسخه بدلها: حاصل شود و معني بر اينكه. (12- 10- 6- 4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(5). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(7). آج، لب، آز آن.

(8). آو، بم، مج: كنند.

(9). آج، لب، آز: فعلي متعدّي لازم.

(11). آج، آز: لازم. [.....]

(13). اساس: اختلاف، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(14). لب: تهتدي.

(15). اساس: نرود، با توجّه به نسخه مج و لب تصحيح شده.

(16). آج، لب، آب: مطرود.

(17). بنه رود/ بنرود.

(18). مل: خلال، 19. اساس: حكومة گفتند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 144

هدايت نكنند ايشان را، و اصنام را اگر هدايت كنند [و اگر نكنند]«1» مهتدي نشوند و نه هدايت كسي توانند كردن، جواب از اينكه آن است كه گوييم: چون مشركان ايشان را به جاي معبود نهادند و توجيه عبادت كردند با آن«2»، حق تعالي از ايشان به كنايت احياء عقلا خبر داد و گفت: إِن تَدعُوهُم لا يَسمَعُوا دُعاءَكُم وَ

لَو سَمِعُوا مَا استَجابُوا لَكُم وَ يَوم َ القِيامَةِ يَكفُرُون َ بِشِركِكُم ...«3»، و قوله تعالي: ... لا يَستَطِيعُون َ لَهُم نَصراً وَ لا أَنفُسَهُم يَنصُرُون َ«4». وَ إِن تَدعُوهُم إِلَي الهُدي لا يَسمَعُوا وَ تَراهُم يَنظُرُون َ إِلَيك َ وَ هُم لا يُبصِرُون َ«5». و اينكه جاري مجري آن است كه گفت [142- ر]: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِين َ«6»، و كذلك قوله: ... إِنِّي رَأَيت ُ أَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ«7». چون خضوع و سجده از كار عقلا باشد، به كنايت عقلا از او كنايت«8» كرد و نگفت: خاضعة و ساجدة، و جوابي ديگر از او آن است كه: هدي، به معني حمل آمده است، يقال: هديته، اي حملته، و علي هذا قول الشّاعر:

للفتي عقل يعيش به حيث يهدي ساقه قدمه

اي، حيث يحمل، و معني آن بود كه: نتوانند«9» رفتن الّا كه ايشان را برگيرند، [و]«10» منتقل نشوند الّا كه نقل كنند ايشان را، جز كه«11» اينكه«12» لغتي است نامعروف و تفسير قرآن بر اينكه لغت حمل نتوان كردن. فَما لَكُم كَيف َ تَحكُمُون َ، چه بوده است شما را و چگونه حكم مي كني! و مورد آيت، مورد تجهيل و تضليل راي ايشان است كه با كمال عقل چگونه روا مي داري تسويت كردن در عبادت ميان اينكه جمادات و ميان خداي تعالي كه او اقدر القادرين است.

وَ ما يَتَّبِع ُ أَكثَرُهُم إِلّا ظَنًّا، آنگه گفت: اينكه كافران كه عبادت اصنام مي كنند، جز متابعت ظن ّ و گمان نمي كنند، و نيز ظنّي است لا عن امارة، كه آن را حكمي

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مج، افزوده شد.

(2). آو، بم، مل، مج: به آن

(3). سوره ملائكه (35) آيه 14.

(4). سوره

اعراف (7) آيه 192.

(5). سوره اعراف (7) آيه 198.

(6). سوره شعراء (26) آيه 4.

(7). سوره يوسف (12) آيه 4. [.....]

(8). آج، لب، آز، كفايت.

(9). اساس: توانند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(11). آز: چرا كه.

(12). آج، لب، آز معني.

صفحه : 145

نباشد، براي آن كه سر از تقليد«1» پدران و متابعت راي ايشان مي كنند، چنان كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد كه: ... إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ«2»- الاية. آنگه گفت:

إِن َّ الظَّن َّ لا يُغنِي مِن َ الحَق ِّ شَيئاً، ظن ّ و گمان از حق ّ بنگزيراند«3»، يعني آن جا كه علم بايد، چون معرفت خداي تعالي و صفات او و جهت استحقاق و عبادت را و اصول ديانات از عقليّات، جز علم به كار نيايد آن جا، و ظن ّ هيچ غنا نكند و انّما ظن ّ آن جا به كار آيد كه علم آن جا ممكن نباشد، چون علم حاكم به صدق مدّعي عند اقامة بيّنه«4» يا «5» صدق مدّعي عليه عند يمين، چون آن جا علم ممكن نيست، ظن ّ قايم بود«6» مقام علم [را]«7»، و هر جا كه علم ممكن باشد«8»، با امكان علم، ظن ّ را حكمي نبود، و انّما ظن ّ را آن جا حكم بود كه صادر بود از آن امارات«9» معروف: از عادت يا خبر يا ردّ او«10» كردن با«11» نظيرش نزديك آن كس كه قياس از ادلّه به شرع«12» گويد. إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِما يَفعَلُون َ، خداي تعالي عالم است به آنچه ايشان مي كنند، و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد گفت، يعني«13» عالمم به آن و بر من هيچ از آن پوشيده نيست

تا هر كسي را بحسب استحقاق او جزا دهيم«14» از ثواب و عقاب.

[قوله تعالي]

[سوره يونس (10): آيات 37 تا 56]

[اشاره]

وَ ما كان َ هذَا القُرآن ُ أَن يُفتَري مِن دُون ِ اللّه ِ وَ لكِن تَصدِيق َ الَّذِي بَين َ يَدَيه ِ وَ تَفصِيل َ الكِتاب ِ لا رَيب َ فِيه ِ مِن رَب ِّ العالَمِين َ (37) أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ قُل فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه ِ وَ ادعُوا مَن ِ استَطَعتُم مِن دُون ِ اللّه ِ إِن كُنتُم صادِقِين َ (38) بَل كَذَّبُوا بِما لَم يُحِيطُوا بِعِلمِه ِ وَ لَمّا يَأتِهِم تَأوِيلُه ُ كَذلِك َ كَذَّب َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم فَانظُر كَيف َ كان َ عاقِبَةُ الظّالِمِين َ (39) وَ مِنهُم مَن يُؤمِن ُ بِه ِ وَ مِنهُم مَن لا يُؤمِن ُ بِه ِ وَ رَبُّك َ أَعلَم ُ بِالمُفسِدِين َ (40) وَ إِن كَذَّبُوك َ فَقُل لِي عَمَلِي وَ لَكُم عَمَلُكُم أَنتُم بَرِيئُون َ مِمّا أَعمَل ُ وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمّا تَعمَلُون َ (41)

وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُون َ إِلَيك َ أَ فَأَنت َ تُسمِع ُ الصُّم َّ وَ لَو كانُوا لا يَعقِلُون َ (42) وَ مِنهُم مَن يَنظُرُ إِلَيك َ أَ فَأَنت َ تَهدِي العُمي َ وَ لَو كانُوا لا يُبصِرُون َ (43) إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ النّاس َ شَيئاً وَ لكِن َّ النّاس َ أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ (44) وَ يَوم َ يَحشُرُهُم كَأَن لَم يَلبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِن َ النَّهارِ يَتَعارَفُون َ بَينَهُم قَد خَسِرَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه ِ وَ ما كانُوا مُهتَدِين َ (45) وَ إِمّا نُرِيَنَّك َ بَعض َ الَّذِي نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّيَنَّك َ فَإِلَينا مَرجِعُهُم ثُم َّ اللّه ُ شَهِيدٌ عَلي ما يَفعَلُون َ (46)

وَ لِكُل ِّ أُمَّةٍ رَسُول ٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُم قُضِي َ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لا يُظلَمُون َ (47) وَ يَقُولُون َ مَتي هذَا الوَعدُ إِن كُنتُم صادِقِين َ (48) قُل لا أَملِك ُ لِنَفسِي ضَرًّا وَ لا نَفعاً إِلاّ ما شاءَ اللّه ُ لِكُل ِّ أُمَّةٍ أَجَل ٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُم فَلا يَستَأخِرُون َ ساعَةً وَ لا يَستَقدِمُون َ (49) قُل أَ رَأَيتُم إِن أَتاكُم عَذابُه ُ بَياتاً أَو نَهاراً ما ذا

يَستَعجِل ُ مِنه ُ المُجرِمُون َ (50) أَ ثُم َّ إِذا ما وَقَع َ آمَنتُم بِه ِ آلآن َ وَ قَد كُنتُم بِه ِ تَستَعجِلُون َ (51)

ثُم َّ قِيل َ لِلَّذِين َ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذاب َ الخُلدِ هَل تُجزَون َ إِلاّ بِما كُنتُم تَكسِبُون َ (52) وَ يَستَنبِئُونَك َ أَ حَق ٌّ هُوَ قُل إِي وَ رَبِّي إِنَّه ُ لَحَق ٌّ وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِين َ (53) وَ لَو أَن َّ لِكُل ِّ نَفس ٍ ظَلَمَت ما فِي الأَرض ِ لافتَدَت بِه ِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا العَذاب َ وَ قُضِي َ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لا يُظلَمُون َ (54) أَلا إِن َّ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَلا إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ (55) هُوَ يُحيِي وَ يُمِيت ُ وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ (56)

«15»

[ترجمه]

و نبود اينكه قرآن كه فرو بافند«16» از فرود خداي و لكن راستي آنچه پيش اوست و تفصيل كتابي كه شك نيست در وي از خداي جهانيان.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: از سر تقليد.

(2). سوره زخرف (43) آيه 23.

(3). لب: بنگريزاند، مل: بنگريزد.

(4). مل: اقامه بيّنات.

(5). آو، آج، بم، آز: با، مل: تا.

(6). آج، لب، آز: قايم مقام علم بود.

(7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد.

(8). آج، آز: نباشد.

(9). همه نسخه بدلها، بجز بم: از امارات. [.....]

(10). مج: به او.

(11). همه نسخه بدلها، بجز مل: يا ، مل: تا.

(12). همه نسخه بدلها: ادلّه شرع.

(13). همه نسخه بدلها چون.

(14). همه نسخه بدلها: جزا دهم.

(15). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(16). آو، آج، بم: فرا بافند.

صفحه : 146

يا گويند«1» فرو بافت«2» آن را بگو بياري سورتي مانند او و بخواني آن را كه تواني از جز خداي اگر شما راستيگري.

[142- پ]

بل به دروغ داشتند به آنچه محيط نشدند به علم

آن«3»، و نيامد به ايشان تأويل او، چنين دروغ«4» داشتند آنان كه از پيش ايشان بودند، بنگر چگونه بود عاقبت بيداد كاران؟

و ازيشان كس هست كه ايمان دارد به آن، و كس هست كه ايمان ندارد به آن، و خداي تو داناتر است به تباهي كنندگان.

و اگر دروغ دارند تو را، بگو مراست عمل من و شما راست عمل شما، شما بيزاري از آنچه من مي كنم و من بيزارم از آنچه شما مي كني.

[143- ر]

و از ايشان كس هست كه گوش با تو مي كنند«5» تو بشنواني كران را! و اگر چه«6» عاقل نباشند.

و ازيشان كس هست كه مي نگرد به تو، تو راه نمايي كوران را! و اگر چه نبينند ايشان.

كه خداي ستم نكند [بر]«7» مردمان چيزي و لكن مردمان بر خود ظلم كنند.

«8»

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم: مي گويند.

(2). آو، آج، بم: فرا بافت.

(3). آو، آج، بم: به آن.

(4). آو، آج، بم: به دروغ.

(5). اساس: مي كند، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد.

(6). آو، آج، بم، مج ايشان.

(7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]

(8). اساس و ديگر نسخه بدلها: نحشرهم، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد.

صفحه : 147

و آن روز كه حشر كند«1» ايشان را پنداري كه كمتر ناستادند مگر ساعتي از روز آشنايي بدهند ميان ايشان، زيان كردند آنان كه دروغ«2» داشتند ثواب خداي را و نبودند راه يافتگان.

و اگر«3» با تو نماييم بهري«4» آنچه نويد«5» مي دهيم ايشان را يا جان برداريم تو را، با ماست بازگشت ايشان، پس خداي گواه است«6» بر آنچه كنند ايشان.

[143- پ]

و هر گروهي را پيغامبري هست، چون آيد پيغامبرشان، حكم كنند ميان ايشان به

داستان«7» و بر ايشان ظلم نكنند.

و گويند«8»: كي باشد اينكه وعده اگر شما راستيگري«9».

بگو كه: من نتوانم براي خود زياني و نه سودي الّا آنچه خداي خواهد، هر امّتي را وقتي هست چون آيد وقتشان، باز پس ندارند«10» يك ساعت و نه فرا پيش«11» دارند.

بگو بيني اگر آيد به شما عذاب او به شب يا به روز چه شتاب مي كند«12» از او گناهكاران.

«13»

پس چون بيفتد«14»،

-----------------------------------

(1). اساس و ديگر نسخه بدلها: حشر كنيم، با توجّه به ضبط كلمه به صورت «نحشرهم» و اصلاح آن به «يحشرهم»، تصحيح شد.

(2). آو، آج، بم: به دروغ.

(3). آو، آج، بم، مج ما.

(4). مج را.

(5). اساس: نوبه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(6). مج: گواست.

(7). آو، آج، بم، آز: به عدل، مج: به راستي.

(8). آو، آج، بم، لب، مج: مي گويند.

(9). آو، آج، بم: راست گوييد.

(10). مج: پس باز ندارند ايشان را.

(11). آو، بم، با پيش، آج: باز پيش، مج: ها پيش.

(12). آو، آج، بم، لب، مج: مي كنند.

(13). آو، آج، بم، آز، مج: الان. [.....]

(14). آو، مج: بيوفتد، آج، آز: بتوقيع.

صفحه : 148

ايمان آري به آن اكنون، [و]«1» بودي به آن شتاب مي كردي.

[144- ر]

پس گويند آنان را كه ظلم كنند«2» بچشي عذاب جاوداني؟ جزا كنند شما را الّا به آنچه كرده باشي!

«3»

خبر مي پرسند از تو كه درست است آن! بگو: آري؟ به خداي من كه آن درست است و نيستي شما عاجز كننده.

و اگر آن كه هر نفسي«4» بود كه ظلم كرده باشد آنچه در زمين هست فديه كند به آن، و آشكارا مي كنند«5» پشيماني، چو«6» بينند عذاب و حكم كنند ميان ايشان به داستان«7» و بر ايشان ظلم نكنند.

خداي

راست آنچه در آسمانها و زمين است، الا كه نويد خداي درست است و لكن بيشترين ايشان ندانند«8».

او زنده كند و بميراند و با او شويد«9».

قوله تعالي: وَ ما كان َ هذَا القُرآن ُ أَن يُفتَري مِن دُون ِ اللّه ِ«10»، خداي تعالي در اينكه آيت نفي كرد كه اينكه قرآن مفتري و مختلق و دروغي فرا بافته باشد و نه خداي گفته باشد و فرستاده. و أَن مع الفعل در تأويل مصدر است، و محل ّ او نصب است بر خبر كان، اي مفتري ّ. و اصل كلمه [144- پ]

من الفري باشد، و هو القطع، يقال: انّه ليفري الفري ّ، اي ليأتي بالعجب حتّي كانّه يقطعه، و قوله: مِن دُون ِ اللّه ِ، يعني چنان

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(2). آو، آج، بم، مج: ظلم كردند.

(3). آو، بم، مج: اي.

(4). آو، آج، بم، مج را.

(5). آج، لب: كند.

(6). آو، آج، بم، مج، لب: چون.

(7). آو، آج، بم: به عدل، مج: براستي.

(8). مج: نمي دانند.

(9). آج، لب: باز شوند.

(10). آو، آج، بم، مج، لب، آز الاية.

صفحه : 149

كه مضاف نباشد با خداي تعالي، و دُون ِ، اينكه جا به معني غير باشد، يقال: قطعت«1» هذا الامر دون زيد، اي من غير«2» زيد و لم يكن لزيد فيه صنع. وَ لكِن تَصدِيق َ الَّذِي بَين َ يَدَيه ِ، و لكن تصديق اينكه كتاب كه پيش آن بوده است، و مراد كتب است و لكن به لفظ جنس گفت، يعني اينكه كتاب باور دارنده [است]«3» كتب اوايل را از: توريت و انجيل و زبور و صحف، و قرآن نامي است علم اينكه كتاب را، و گفته اند: مراد به ما بَين َ يَدَيه ِ، آن است كه در

پيش دارد از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عذاب«4». وَ تَفصِيل َ الكِتاب ِ، و بيان كتاب از معاني كه در او التباس و اشتباه باشد، و نظير او تمييز و تقسيم«5» باشد، و نقيض او تلبيس و تخليط باشد. لا رَيب َ فِيه ِ، شكّي نيست [در او]«6»، مِن رَب ِّ العالَمِين َ، «من» ابتداي غايت راست، و گفته اند: مراد به تفصيل الكتاب، تفصيل احكام شرعي است، و فرّاء گفت، معني قوله: وَ ما كان َ هذَا القُرآن ُ أَن يُفتَري، اي لا ينبغي لهذا القرآن ان يكون مفتري، يعني نشايد و ممكن نباشد كه چنين كتاب و چنين كلام مفتري باشد، چنان كه گفت: وَ ما كان َ لِنَبِي ٍّ أَن يَغُل َّ وَ مَن يَغلُل يَأت ِ بِما غَل َّ«7»- الاية.

أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ، «ام»، تقرير«8» حجّتي است بعد حجّت«9»، يا گويند، و گفتند، معني آن است كه: بل اگر گويند، و گفتند: «ميم»، صله است، و تقدير آن است كه: ايقولون، گويند بر سبيل استفهام كه: محمّد اينكه قرآن فرو بافته است، تو در جواب ايشان بگوي كه: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه ِ، اگر دعوي مي كني كه اينكه قرآن كلام بشر است، و گفته و بافته و ساخته من است«10»، شما نيز هم از عربي«11» و فصيحان بياري«12» قرآني همچنين بافته و ساخته، اگر بتواني«13» سورتي بياري همچنين بر اينكه نظم و بر اينكه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: فعلت.

(2). آو، آج، بم، آز: اي غير.

(6- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: عقاب.

(5). مل: تبيين.

(7). سوره آل عمران (3) آيه 161.

(8). آو، آج، بم، آز: بقوته.

(9). همه نسخه بدلها: حجّتي.

(10). آو، بم،

مج: انداخته من است، مل: انداخته تو است.

(11). همه نسخه بدلها، بجز مج: عربان، مج: عربيد.

(12). و فصيحانيد، بياريد.

(13). همه نسخه بدلها، بجز بم: نتواني.

صفحه : 150

ترتيب، و هر كس را كه خواهي بياري، در خواهي و بخواني و [بدو]«1» استغاثت و استعانت كني، اگر هيچ راست مي گوي؟ امّا قوله: فَأتُوا بِسُورَةٍ [مِثلِه ِ]«2»، و لم يقل:

مثلها، در او دو وجه گفتند، يكي آن كه: راجع است با قرآن، و آن«3» قول اوليترست، و قولي ديگر آن كه: فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه ِ، مثل سورت، و اينكه قول هم بر تأويل آن باشد كه حمل كنند سورت را بر معني، و سورت، منزلتي باشد محيط به آيات خداي تعالي چون احاطت سور كه باره«4» شهر [باشد]«5» به شهر.

آنگه حق تعالي باز نمود كه: ايشان چرا تكذيب كردند اينكه كتاب را، گفت:

براي آن كه ندانستند، به دروغ داشتند، و در مثل گفته اند: النّاس اعداء ما جهلوا، مردم دشمن آن باشند كه ندانند، و در قرآن بسيار چيزهاست«6» كه هر كس نتواند بدانستن، الّا، مگر كه«7» انديشه كند يا رجوع كند با رسول- عليه السّلام- براي آن كه، قرآن بهري محكم است كه مراد از او به ظاهر بدانند، و بهري متشابه است كه معني از او به ظاهر ندانند، بل محتاج باشند به دليلي و مفسّري كه بيان مراد كند، كالصّلوة و الزّكوة و الصّوم و الحج ّ و غير ذلك. وَ لَمّا يَأتِهِم تَأوِيلُه ُ، و تأويل آن هنوز به ايشان نيامد، و تأويل آن باشد كه يؤول اليه عاقبة الامر. بعضي مفسّران گفتند: مراد به تأويل، تفسير است، و ضحّاك گفت: آنچه عاقبت با آن شود از ثواب

و عقاب.

آنگه گفت: همچنين تكذيب كردند و دروغ داشتند آنان كه پيش ايشان بودند، يعني نه اوّل مكذّب اينانند«8» رسولان را- عليهم السّلام- پيش از اينان مكذّبان بوده اند، و لكن بنگر تا عاقبت ايشان كجا رسيد از هلاك و عذاب استيصال، عاقبت اينان كه عمل ايشان بر دست دارند هم اينكه بود، و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد فرمود«9».

كَيف َ، در محل ّ نصب است به خبر كان، و «انظر» در او عمل نكند، براي آن كه

-----------------------------------

(5- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: اينكه.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: باروي.

(6). آج، آز: خبرهاست. [.....]

(7). آو، بم، مج: الا مگر كسي كه، آج، لب، آز: الّا كسي كه.

(8). لب و.

(9). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 151

استفهام را صدر كلام بود.

آنگه بيان كرد كه: از اينكه مكذّبان بعضي آن باشند«1» كه به اينكه كتاب ايمان آرند، و بعضي آن باشند كه ايمان نيارند، و «من»، تبعيض راست، في قوله: وَ مِنهُم مَن يُؤمِن ُ بِه ِ، و «من»، نكره موصوفه است و صالح باشد واحد را و جمع را، يعني قوم يؤمنون به. وَ رَبُّك َ أَعلَم ُ بِالمُفسِدِين َ، و خداي تو عالمتر است به آنان«2» كه اصرار كنند بر كفر، و به صلاح و ايمان نزديك نشوند. و قوله: أَعلَم ُ، مراد نه كثرت علوم است، مراد آن است كه: معلومات او را نهايت نيست، و او را در عالمي«3» ذات كفايت است«4»، محتاج نيست به چيزي ديگر از معني كه بدان عالم باشد.

آنگه گفت: يا محمّد؟ اگر چنان باشد كه تو را تكذيب كنند

و به دروغ دارند، بگو كه: عمل من مراست، و عمل شما شما راست، يعني كفر شما مرا زيان ندارد، و ايمان و طاعت من شما را سود ندارد، و اگر«5» بد است بر قول شما، هم شما را زيان ندارد، و اينكه همچنان است كه گفت: لَكُم دِينُكُم وَ لِي َ دِين ِ«6»، و چنان كه در مثل گويند: كل ّ شاة برجلها ستناط [145- ر]. أَنتُم بَرِيئُون َ مِمّا أَعمَل ُ، شما بيزاريد«7» از آنچه من مي كنم، و من بيزارم از آنچه شما مي كني، چنان كه گفت: قُل يا أَيُّهَا الكافِرُون َ، لا أَعبُدُ ما تَعبُدُون َ«8».

آنگه گفت: از اينكه كافران بعضي آنند كه گوش با سخن تو مي كنند و لكن انديشه نمي كنند، لا جرم منتفع نمي شوند، بمثابت آنانند كه كر باشند، گفت: تو تواني كه كران را چيزي بشنواني، و اگر چه عاقل نباشند؟ و اينكه بر سبيل قطع طمع گفت رسول را [عليه السّلام]«9» از ايمان ايشان، تا بداند كه ايشان ايمان نخواهند آوردن، و در باب نفي ايمان، اينان بمثابت آنانند كه از ايشان مستحيل باشد، و به

-----------------------------------

(1). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: با آنان.

(3). مج: عالم.

(4). آج، لب، آز و.

(5). آو، آج، بم، لب، آز نيز.

(6). سوره كافرون (109) آيه 6.

(7). مل: بيزاري.

(8). سوره كافرون (109) آيه 1 و 2.

(9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد.

صفحه : 152

نفي عقل كنايت«1» كرد از قلّت فهم و جهل.

آنگه گفت بر طريقي ديگر هم اينكه معني: وَ مِنهُم مَن يَنظُرُ إِلَيك َ، و از اينان جماعتي هستند كه در تو مي نگرند، و لكن

بمثابت كورانند كه چيزي نبينند«2»، از آن جا كه آنچه بينند بدان منتفع نشوند«3». آنگه گفت بر سبيل يأس رسول از ايمان ايشان كه: تو كوران را راه تواني نمودن، و اگر چه ايشان چيزي نبينند«4».

آنگه نفي ظلم كرد از خويشتن بر سبيل تمدّح، گفت: إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ النّاس َ شَيئاً، خداي تعالي ظلم نكند بر مردمان به هيچ وجه، و لكن مردمان بر خود ظلم كنند، يعني كفر و معاصي ايشان كنند كه بدان مستحق ّ ضرر عقاب شوند، پس بمثابت آن باشند كه«5» ظلم ايشان كرده باشند بر خود، چون جلب مضرّت ايشان كرده باشند به خود، به اختيار خود. و در آيت، دليل است بر آن كه خداي تعالي ظلم نكند اندك و بسيار، براي آن كه بر لفظ تنكير گفت: شَيئاً، و بر سبيل تمدّح گفت. و وجه دلالت از اينكه آيت بر نفي ظلم از او- تعالي- بر آن طريقت باشد كه بيان كرديم در نفي رؤيت في قوله: لا تُدرِكُه ُ الأَبصارُ وَ هُوَ يُدرِك ُ الأَبصارَ ...«6»، اگر گويند: چرا نشايد كه ظلم كند و بدان ظالم نباشد، چنان كه علم كند و بدان عالم غيري باشد، و فعل هلك«7» كند و بدان هلك«8» غيري باشد! گوييم: اينكه طريقتي«9» مطّرد است«10»، آن كه فعل كند از او اسم فاعل اشتقاق كنند، چون ضارب و قاطع و قاتل«11»- الي ما لا يحصي. امّا، عالم آن باشد كه حاصل بود بر صفتي كه از براي آن صفت از او صحيح باشد كه فعل محكم«12» كند، و اينكه صفت در شاهد از براي آن معني«13» باشد، و باشد كه آن معني فعل عالم باشد،

و باشد كه از فعل خداي بود در او، چون معني حاصل آيد،

-----------------------------------

(1). مج: كفايت.

(2). اساس: نه بينند/ نبينند. [.....]

(3). آج، لب، آز: نمي شوند.

(4). اساس: نه بينند/ نبينند، همه نسخه بدلها، بجز مج: نمي بينند.

(5). همه نسخه بدلها: باشد كه.

(6). سوره انعام (6) آيه 103.

(7). اساس: ملك، به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). اساس: مالك، به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). مج: طريقي.

(10). همه نسخه بدلها كه.

(11). آج، لب، آز: قائل.

(12). آو، آج، بم، لب، آز: بحكم.

(13). همه نسخه بدلها: براي معني.

صفحه : 153

ايجاب صفت كند از آن جا كه علّت است، سواء اگر فعل او باشد يا فعل غير او، پس قديم- جل ّ جلاله- علم نكند الّا در محل ّ براي احتياج علم به محل ّ، و چون در محل ّ باشد، مختص شود به محل ّ، ايجاب صفت آن جمله ادا كند«1» كه محل ّ علم بعضي از او باشد، و كذلك الكلام في الهلك، براي آن كه در غيري كند آن هلاك، پس اگر چه اسم فاعل بر اينكه وزن اشتقاق نكنند«2»، قديم را تعالي هالك و عالم نگويند به خلق علم و هلك در غيري، او را معلم و مهلك گويند، و اختلاف اينكه بنا به وضع لغت تعلّق دارد و عبارت است كه مختلف مي شود- و لا مشاحّة فيه«3».

وَ يَوم َ يَحشُرُهُم«4»، معني آن است كه: اذكر يوم نحشرهم، ياد كن اي محمّد آن روز كه ما ايشان را حشر كنيم. جمله قرّاء به «نون» خواندند، مگر حفص كه خواند:

يَحشُرُهُم به « يا »، اضافة الي اسم اللّه تعالي في قوله: إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ النّاس َ

شَيئاً.

و روا بود كه، عامل در او يَتَعارَفُون َ باشد، و آنگه نصب او بر ظرف باشد. و روا بود كه، معني كَأَن لَم يَلبَثُوا، عامل باشد در او، اي شبّه حالهم بحال من«5» يلبث ساعة من النّهار يوم نحشرهم. و قوله: كَأَن لَم يَلبَثُوا، در محل ّ او سه قول گفتند، يكي آن كه: صفت يوم است، و يكي آن كه: صفت مصدري است محذوف، اي حشرا مشبّها، و يكي آن كه: حال است، و اينكه اوليتر است، و تقدير چنان بود كه: و يوم نحشرهم مشبّها حالهم حال من يلبث ساعة من النّهار. حق تعالي تشبيه كرد حال ايشان را بر حال كسي كه يك ساعت از روز مقام كرده باشد«6» جايي، و اينكه مبالغت باشد در وصف قلّت لبث ايشان در دنيا و قلّت بقاء و حيات ايشان آن جا، و گر چه عمري دراز بوده باشد ايشان را در«7» آن جا كه مصير و مرجع با فنا بوده باشد باضافت الي ما لا يتناهي«8» عمر كه ايشان را در آخرت خواهد بودن، آن حيات را به ساعتي از روز تشبيه كرد. و بعضي دگر گفتند: كَأَن لَم يَلبَثُوا في قبورهم، إِلّا ساعَةً مِن َ النَّهارِ،

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مل، مج: آن جمله را كند، لب، آز: جمله اي را كند.

(2). آج، آز: بكنند.

(3). همه نسخه بدلها: فيها، لب اي لا نزاع. [.....]

(4). اساس و ديگر نسخه بدلها: نحشرهم، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد.

(5). آج، لب، آز لم.

(6). لب، آز در.

(7). آو، آج، بم، مج، لب، آز: از.

(8). آج، آز: ما يتناهي.

صفحه : 154

پندارند كه ايشان را در گور يك ساعت مقام

بوده است، و نظيره قوله: ... إِذ يَقُول ُ أَمثَلُهُم طَرِيقَةً إِن لَبِثتُم إِلّا يَوماً«1».

يَتَعارَفُون َ بَينَهُم، يكديگر را بشناسند و آشنايي«2» بدهند با يكديگر بمنزلت دو كس كه مدّتي يكديگر را نديده باشند، چون بينند آشنايي بدهند و يكديگر را بشناسند، و تفاعل از ميان جماعت«3» باشد چنان كه مفاعله از ميان دو كس باشد، يقال: تقابل«4» القوم و تضاربوا. آنگه گفت: قَد خَسِرَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه ِ، زيان كنند آنان كه به بعث و نشور و ثواب و عقاب ايمان ندارند، وَ ما كانُوا مُهتَدِين َ، و مهتدي و راه يافته به راه بهشت و ثواب نباشند.

وَ إِمّا نُرِيَنَّك َ، بدان كه: «نون» تأكيد در شرط نشود جز كه «ما» با او باشد، چنان كه «اذ» و «حيث» عمل جزم نكنند«5» تا «ما» با ايشان نباشد، تقول: حيثما«6» تجلس اجلس، و: اذما تخرج اخرج. و «نون» تأكيد در امر شود و نهي و استفهام و عرض و جواب قسم و جزا مشتبه«7» است به آن. و رؤيت در آيت رؤيت عين است، چه اگر رؤيت قلب بودي، متعدّي بودي به سه مفعول«8». حق تعالي گفت: يا محمّد؟ اگر ما با تو نماييم بعضي از آنچه ايشان را وعده داده ايم از عذاب آجلا«9»، يا تو را با جوار رحمت بريم و قبض روح كنيم. و توفّي استيفاي خير باشد علي الكمال. فَإِلَينا، «فا» جواب شرط است، مرجع و مآب ايشان با ماست، و اينكه بر طريق تهديد و وعيد باشد، كما قال اللّه تعالي: إِن َّ رَبَّك َ لَبِالمِرصادِ«10»، خداي تو بر راه ايشان است.

آنگه گفت: ثُم َّ اللّه ُ، يعني بيرون از اينكه و پس از اينكه، خداي تعالي بر آنچه

ايشان مي كنند گواست«11»، يعني بعد ذلك و وراء ذلك، يعني بدين قناعت نيست كه مرجع ايشان با ماست، پس از آن نيز گواي«12» من است بر افعال ايشان. و بعضي نحويان

-----------------------------------

(1). سوره طه (20) آيه 104.

(2). آو: واشناسي.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: جماعتي.

(4). مل، مج، لب: تقاتل، آو، بم: يقاتل، آج، آز: يقابل.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: نكند.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: حيث ما.

(7). آو، مل، مج: مشبّه.

(8). آو، آج، بم، آز: به مفعول.

(9). آو، آج، بم، آز: عاجل، مل، مج، لب: عاجلا. [.....]

(10). سوره فجر (89) آيه 14.

(11). مل، لب: گواه است.

(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: گواهي.

صفحه : 155

گفتند: ثُم َّ، در آيت به معني «واو» است، براي آن كه معني العطف يجمعها«1». و مورد آيت، تسليت رسول است- عليه السّلام- اگر آنچه در حق ّ ايشان موعود است از [عذاب و]«2» نكال، اگر تو بماني تا ببيني و اگر تو را وفات آيد تا نبيني از ايشان فوت نخواهد شدن، مرجعشان«3» با من است، به هيچ حال محيص نيست ايشان را از آن.

وَ لِكُل ِّ أُمَّةٍ رَسُول ٌ، گفت: هر جماعتي و امّتي و قرني«4» و اهل روزگاري را پيغامبري باشد، چون پيغامبر ايشان بديشان آيد و حجّت برايشان گيرد، خداي تعالي ميان ايشان حكم كند به عدل و داد«5» و راستي، و القسط العدل، و القسط، النّصيب بالعدل و السّويّة«6»، و الاقساط العدل و القسط الجور، و اصلهما واحد لأن المقسط، هو العادل الي الحق ّ، و القاسط العادل عن الحق ّ، و قيل: قسط اذا جارّ، و اقسط اذا ازال الجور [145- پ]

وَ هُم لا يُظلَمُون َ، و بر ايشان

ظلم نكنند و از حق ّ ايشان هيچ نقصان نكنند.

آنگه حق تعالي حكايت كرد استبطاي ايشان قيامت را و دوزخ را و آنچه ايشان را وعده داد از بعث و نشور، و گفت، مي گويند ايشان- يعني اينكه كافران: مَتي هذَا الوَعدُ، اينكه وعده كي خواهد بودن كه«7» تو مي گويي از بعث و نشور و حساب و كتاب و ترازو و بهشت و دوزخ! و «متي» سؤال باشد از وقت، و «وعد» خبري«8» باشد متضمّن نفع و راحت، و قوله: إِن كُنتُم صادِقِين َ، شرط تعلّق دارد به محذوفي، و التّقدير: فأتوا به ان كنتم صادقين، بياري اگر راست مي گوييد«9»، و «وعيد»، خلاف «وعد» باشد، خبري بود متضمّن مضرّت و مساءت، و روا بود كه محذوف فعل وعد باشد، و تقدير چنان بود كه: متي هذا الوعد الّذي وعدتموه ان كنتم صادقين فيما وعدتم«10»، كجاست آن وعده كه گفتيد«11» اگر راست گفتيد«12» در آن وعده [كه

-----------------------------------

(1). آج، مل: بجمعها.

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: كه مرجع ايشان.

(4). آو، آج، بم، لب، آز: فرقي.

(5). همه نسخه بدلها: داستان.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل: و التّسويه.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: اينكه كه.

(8). مل: چيزي.

(9). آو، آج، بم، لب، آز: مي گويي.

(10). اساس: وعدتموه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(11، 12). همه نسخه بدلها بجز مج: گفتي، مج: گفتند. [.....]

صفحه : 156

دادي]«1». و صدق خبري باشد كه مخبرش علي ما هو به باشد.

قُل لا أَملِك ُ لِنَفسِي ضَرًّا وَ لا نَفعاً إِلّا ما شاءَ اللّه ُ، در اينكه آيت حق تعالي رسول را فرمود

تا: براءت كند از حول و قوّت خود، و به خلقان نمايد، و ايشان را اعلام كند كه خير و شرّ و نفع و ضرّ او به دست او نيست و به امر او نيست«2»، از آنچه به خداي تعالي تعلّق دارد از مرگ و زندگاني و بيماري و تندرستي و قبض و بسط روزي و جدب و خصب زمان و ثواب و عقاب، بل اينكه جمله به خداي تعلّق دارد، و آنچه او بر آن مالك است و قادر«3»، به تمليك«4» و اقدار اوست، كه هر تصرّف كه ما توانيم كرد به«5» حيات و قدرت توانيم كردن، و حيات و قدرت از اوست- جل ّ جلاله.

پس، هر چه ما مي كنيم از آن كه افعال ماست و تصرّفات ما، هم به واسطه«6» ملك اوست، و اگر او نخواهد ما نتوانيم كردن، بدان معني كه او آلت ندهد و تمكين نكند، و قوله: إِلّا ما شاءَ اللّه ُ، مشيّت خداي تعالي تعلّق دارد به جمله افعال، كه او هيچ فعل نكند كه«7» نه آن را مريد باشد. و امّا افعال ما هر چه مأمور است بدان از جهت او آن را مريد باشد، و آنچه منهي است از قبل او از آن آن را«8» كاره باشد، و آنچه جز اينكه است«9» از مباحات و قبايح، آن را مريد نباشد، و قبايح را كاره باشد، و مباح را نه مريد باشد و نه كاره، براي آن كه جاري مجراي عبث بود. آنگه گفت: لِكُل ِّ أُمَّةٍ أَجَل ٌ، هر امّتي را و جماعتي را، بل هر نفسي را اجلي و وقت وفاتي هست. و بيان كرديم كه اجل وقت مضروب باشد،

حق تعالي گفت: چون وقت وفاتشان در آيد، آن وقت كه من زده باشم و نهاده، از آن وقت ايشان را يك ساعت تقديم و تأخير نكنند. و استقدام و استئخار، طلب تقدّم و تأخّر«10» باشد، و به معني تقديم و تأخير آيد«11» همچنين. و نفع، لذّت باشد يا سرور يا آنچه مؤدّي باز آن«12» يا با يكي از آن، و ضرر غم

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(2). آج، لب، آز: ني.

(3). آج، مل، مج، لب، آز بر آن.

(4). مل: به تملّك.

(5). آج، آز: از.

(6). آو، آز و.

(7). مل او.

(8). آج، لب، آز: از قبل او آن را.

(9). آو، آج: آنچه حرام است.

(10). آو، آج، بم، مج، لب، آز: تقديم و تأخير.

(11). آو، آج، بم، لب، آز: آيت.

(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: به آن، مل: با آن.

صفحه : 157

بود يا الم يا آنچه مؤدّي بود باز آن«1» يا با يكي از آن، و معني استثناء آن است كه: الّا ما شاء اللّه ان«2» يملّكني.

قُل أَ رَأَيتُم إِن أَتاكُم عَذابُه ُ بَياتاً أَو نَهاراً، حق تعالي گفت رسولش را: بگو اينكه كافران را كه استعجال مي كنند عذاب خداي را: أَ رَأَيتُم، مي بينيد«3»، و المعني علمتم، مي دانيد«4» كه اينكه«5» كافران گناهكاران به چه مي شتابند از عذاب، اگر عذاب ما بديشان آيد به شب يا به روز؟ يعني شما چه دانيد كه آن چه آفت و بلاست، آن عذاب كه ايشان بدان استعجال مي كنند و مي خواهند تا به زودي بديشان رسد، اگر بيايد آن عذاب به شب يا به روز، و در كلام تقديم و تأخيري هست تا معني

مستقيم شود، و آن آن است كه: أ علمتم ماذا يستعجل [منه]«6» المجرمون من العذاب ان اتيكم العذاب بياتا او نهارا. و رؤيت، به معني علم است براي آن كه در جمله استفهامي شده است، يعني مي دانيد كه چه آفت است كه ايشان مي خواهند كه به سر ايشان آيد از عذاب خداي اگر به شب آيد يا به روز! و عذاب، المي باشد مستمر، و منه: عذبة«7» اللّسان لاستمراره في الكلام«8»، و: ماء عذب«9» اذا كان مستمرّا في الحلق. و البيات و البيتوتة، الايقاع باللّيل«10»، و اينكه جايگاه در جاي ظرف نهاد«11»، اي ليلا و نهارا، و اشتقاق او از فراخي باشد سمي ّ بذلك لاتّساع الضّياء فيه، و منه النّهر لاتّساعه، و استنهر الفتق اذا اتّسع. ما ذا يَستَعجِل ُ مِنه ُ، اينكه استفهام«12» به معني انكار است. زجّاج گفت: موضع «ما» رفع است به ابتدا و «ذا»، به معني الّذي است، اي ما الّذي يَستَعجِل ُ مِنه ُ المُجرِمُون َ، و گفت: روا باشد«13» و «ماذا»، يك اسم باشد، و التّقدير: اي ّ شي ء يستعجل منه المجرمون، چيست آن عذاب كه بدان استعجال

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز مل: به آن، مل: با آن.

(2). آو، آج، بم، آز: از. [.....]

(3). آو، آج، بم، لب، آز: مي بيني.

(4). آو، آج، بم، لب، آز: مي داني.

(5). آج، لب، آز: اي.

(6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(7). آج، آز: عذابة.

(8). همه نسخه بدلها: في استمراره علي الكلام.

(9). آو، آج، بم، مج، لب، آز: عذاب.

(10). مل: في اللّيل.

(11). آو، بم، لب، آز: نهاده.

(12). آو، بم، آز: استفهامي.

(13). لب كه.

صفحه : 158

مي كنند؟ و منه، ضمير او جايز است كه راجع باشد

با خداي و جايز است كه راجع باشد با استعجال.

قوله: أَ ثُم َّ، همزه استفهام در حرف عطف برده است، و استفهام بر حقيقت از وقوع عذاب است. و طبري گفت: ثم ّ را، معني هنا لك است، و اينكه غلط است براي آن كه آن «ثم ّ» باشد به فتح، و براي آن همزه استفهام در حرف عطف برد تا بدانند كه اينكه را نيز صدر كلام مي رسد چنان كه جمله اوّل را كه در آيت هست و عامل در ... اذا، امنتم است«1»، و «ما» صله است، يعني امنتم«2» به وقت وقوع العذاب. و قوله: الن«3»، همزه استفهام«4» در ظرف شده است و بر حقيقت در فعلي مي بايد كه آن جا مضمر است من قوله: الن امنتم، و التّقدير: امنتم الن، و «قد»، براي تقريب الفعل الماضي باشد من الحال، و معني آيت آن است كه، خداي تعالي گفت بر سبيل توبيخ و ملامت بر استعجال عذاب: پس چون عذاب فرود آيد«5»، ايمان خواهيد آوردن به آن! آنگه شما را گويند: اكنون ايمان مي آريد كه عذاب فرود آمد، و اينكه ايماني است كه هيچ نفع نكند در چنين وقت، چه وقت نزول عذاب و وقت الجاء باشد، و ايمان در آن وقت سود نكند. و در آيت حذفي هست، و اينكه از جمله آن است كه گفتيم: عرب قول بسيار حذف كنند. و تقدير آن است كه: اذا ما وقع العذاب امنتم به«6»، فيقال«7» لكم الن تؤمنون، گويند شما را: اكنون ايمان مي آريد كه عذاب بديديد، و پيش از اينكه استعجال مي كرديد به عذاب؟ ثُم َّ قِيل َ، آنگه گويند آن ظالمان كافران را: بچشيد عذاب جاودانه، و

اينكه ثم ّ، كه حرف عطف است، بدو«8» عطف كرد اينكه فعل را بر آن«9» فعل محذوف كه گفتيم كه قول است: ثم ّ قيل لهم بعد ما قيل لهم الان، يعني عند آن كه ايشان ايمان آرند در حال الجاء، ايشان را گويند: اينكه نه ايمان است بر آن وجه كه شما را فرمودند،

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، آز: در اذا استمرار است، مل: در اذا، اسم است.

(2). آو، آج، بم، آز: استمرّ.

(3). همه نسخه بدلها: الآن. [.....]

(4). آو، بم، آز است.

(5). مل: فرود آمد.

(6). آو، بم: استمرّ به، آج، آز: استئمن به.

(7). آو، آج، بم، لب، آز: فقال.

(8). همه نسخه بدلها: حرف عطف بدو.

(9). لب، آز: به آن.

صفحه : 159

براي آن كه آن در حال اختيار بايست«1»، چون به حال الجاء و اضطرار رسيد، ايماني است نه واقع به موقع خود. بر اينكه هيچ ثواب نباشد و اينكه را هيچ حكم نباشد، اكنون عذاب بچشيد بر آن كفر متقدّم«2» كه اينكه ايمان آن كفر را بر نداشت.

آنگه گويند ايشان را بر سبيل تقريع و تعزير«3»: شما را جزا كردند و پاداشت دادند الّا بر آنچه شما كرده بوديد! يعني هيچ ظلمي و حيفي بر شما كردند و يا شما را بر نا كرده«4» عقوبتي كردند؟ و عجب آن كه«5» او جبر گويد و جزا نه بر عمل گويد با چنين آيتها. و «ذوق»، طلب طعم باشد به دهن، ابتدا تشبيه كرد عذاب را بدان براي آن كه ذائق را احساس بيش بود كه همّت او آن باشد كه طعم بداند«6»، و روا باشد كه: اينكه بر سبيل تهكّم مي گويد، يعني به عوض آن كه طمع

داشتيد كه طعمهاي لذيذ چشيد چون آن عمل نه گرديد«7» كه مستحق ّ آن باشيد، اكنون اينكه بچشيد به بدل آن؟ و اينكه جاري مجراي آن باشد كه گفت: ... فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«8».

آنگه گفت اي محمّد: وَ يَستَنبِئُونَك َ، اي و يستخبرونك، از تو مي پرسند كه اينكه عذاب كه خداي در آيات مقدّم«9» وعده داد حق ّ است، و درست است! تو جواب ده و بگو: إِي وَ رَبِّي، آري، به حق ّ خداي من كه آن حق ّ است و شما را قوّت ممانعت قديم [146- ر]

تعالي نباشد، و بدين قدرت كه شما راست خداي را عاجز نتوانيد كردن تا عذاب فرود نيارد به شما و از قبضه قدرت او بيرون نتوانيد شدن.

وَ لَو أَن َّ لِكُل ِّ نَفس ٍ ظَلَمَت، حق تعالي در اينكه آيت بر سبيل مبالغت در تهديد و وعيد و قطع طمع ايشان از خلاص و نجات از عذاب و طريق رشوت و قبول فديت گفت: اگر هر نفسي ظالم كافر را هر چه در روي زمين او را باشد، از مال و ملك فدا كند تا خويشتن را از عذاب باز خرد بدهد و دلش خوش باشد از سختي و عظم و هول عذاب. و براي آن ان ّ را از پس «لو» مفتوح بكرد«10» كه، لو اقتضاي فعل كند،

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، آز: اختيار است.

(2). همه نسخه بدلها: مقدّم.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: تقرير.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: را نا كرده.

(5). همه نسخه بدلها: از آن كه.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: نداند.

(7). نه كرديد/ نكرديد.

(8). سوره توبه (9) آيه 34. [.....]

(9). همه نسخه بدلها، بجز مل: متقدّم.

(10). همه نسخه بدلها: بكردند.

صفحه :

160

پس لا محاله از پي «لو«1»» فعلي تقدير بايد كردن، و چون فعل آمد، «ان ّ» بايد. و «فدا» و «فديه» و «افتدا»، چيزي در بدل«2» چيزي نهادن باشد تا بدان رفع«3» مكروه كنند از او، يقال: فداه يفديه و افتداه، و فاداه. و فدّاه اي قال«4» له جعلت فداك و تفادي القوم بينهم. وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا العَذاب َ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه: چون عذاب بينند«5» پشيماني پنهان كنند«6» تا شماتت نباشد بر ايشان، و گفته اند:

رؤسا، پشيماني پنهان دارند از سفله تا زفان«7» ملامت دراز نكنند بديشان. و ابو عبيده گفت: اسرار، اظهار باشد و كلمه از اضداد است، و ازهري گفت: اينكه غلط است از او، براي آن كه اسرار، اخفا«8» و پنهان داشتن باشد، و اشرار به «شين» معجم اظهار باشد. وَ قُضِي َ بَينَهُم [بِالقِسطِ]«9»، و ميان ايشان حكم كنند به راستي و داد«10»، و بر ايشان هيچ ظلمي نكنند در حكم و قضيّت و نه در عذاب و عقوبت، [براي آن كه آن]«11» بر ايشان از فعل ايشان آمد. و از رسول- عليه السّلام- پرسيدند كه ايشان را چه سود دارد پشيماني پوشيده داشتن. گفت: ترس شماتت اعدا.

[قوله]«12»: أَلا إِن َّ لِلّه ِ، «الا» كلمتي«13» است كه عرب بدان استفتاح كلام كند، و معني او تنبيه باشد، و اصل او «لا» ست، همزه استفهام در او شد براي تقرير و تأكيد، و از پس او «ان ّ» مكسوره آيد تا بدانند كه ما بعد او مبتدا باشد و از پس او امر و دعا باشد، چنان كه امرؤ القيس گويد:

الا انعم«14» صباحا ايّها الطّلل البالي«15» و هل ينعمن«16» من كان

في العصر الخالي

و وجه اتّصال آيت بما قبلها آن است كه: چون گفت اگر ظالم همه مال و

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مل، لب، آز: او.

(2). مج ديگر.

(10- 3). همه نسخه بدلها: دفع.

(4). مج: قالت.

(6- 5). آو، آج، بم، آز: كند.

(7). همه نسخه بدلها: زبان.

(8). آو، آج، بم، مل، لب، آز: اسرار و اخفاء.

(9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد.

(11). همه نسخه بدلها: داستان.

(12). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(13). اساس: كلمه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(14). آو، آج، بم، آز: العم. [.....]

(15). آو، آج، بم، آز: العالي، مج: التالي.

(16). مج: يتعمن.

صفحه : 161

ملك زمين او را باشد به«1» فديه خود كند. در اينكه آيت باز نمود كه: او را خود چيزي نباشد«2» تا فديه كند براي آن كه ملك آسمان و زمين خداي را باشد. و سماوات، جمع سماء باشد، و اصل او از سموّ بود، و آن رفعت است. آنگه گفت: أَلا إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ، و وعده خداي حق و صدق باشد هر چه گويد. و اينكه جا مراد به وعده، عذاب«3» است كافران را، و لكن بيشتر كافران ندانند از آن جا كه ايشان خداي را ندانند، و ندانند كه بر خداي چه روا باشد و چه روا نباشد.

آنگه گفت: هُوَ يُحيِي وَ يُمِيت ُ، او آن خداي است كه زنده كند آن مرده را كه در او حيات نباشد به خلق حيات در او، و مرده كند زنده را به نفي حيات از او، و بدان كه«4» بنيت حيات از او ويران«5» كند و از آن

ببرد كه حيات در او تواند بودن، پس حيات منتفي شود بعدم«6» ما يحتاج اليه. وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ، و شما را به عاقبت باز او«7» برند، يعني با جايي كه كس را در او حكم«8» نباشد مگر او را.

[قوله تعالي]

[سوره يونس (10): آيات 57 تا 70]

[اشاره]

يا أَيُّهَا النّاس ُ قَد جاءَتكُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّكُم وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدي ً وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين َ (57) قُل بِفَضل ِ اللّه ِ وَ بِرَحمَتِه ِ فَبِذلِك َ فَليَفرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون َ (58) قُل أَ رَأَيتُم ما أَنزَل َ اللّه ُ لَكُم مِن رِزق ٍ فَجَعَلتُم مِنه ُ حَراماً وَ حَلالاً قُل آللّه ُ أَذِن َ لَكُم أَم عَلَي اللّه ِ تَفتَرُون َ (59) وَ ما ظَن ُّ الَّذِين َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ يَوم َ القِيامَةِ إِن َّ اللّه َ لَذُو فَضل ٍ عَلَي النّاس ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَشكُرُون َ (60) وَ ما تَكُون ُ فِي شَأن ٍ وَ ما تَتلُوا مِنه ُ مِن قُرآن ٍ وَ لا تَعمَلُون َ مِن عَمَل ٍ إِلاّ كُنّا عَلَيكُم شُهُوداً إِذ تُفِيضُون َ فِيه ِ وَ ما يَعزُب ُ عَن رَبِّك َ مِن مِثقال ِ ذَرَّةٍ فِي الأَرض ِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصغَرَ مِن ذلِك َ وَ لا أَكبَرَ إِلاّ فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ (61)

أَلا إِن َّ أَولِياءَ اللّه ِ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (62) الَّذِين َ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُون َ (63) لَهُم ُ البُشري فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ فِي الآخِرَةِ لا تَبدِيل َ لِكَلِمات ِ اللّه ِ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ (64) وَ لا يَحزُنك َ قَولُهُم إِن َّ العِزَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (65) أَلا إِن َّ لِلّه ِ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ وَ ما يَتَّبِع ُ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ شُرَكاءَ إِن يَتَّبِعُون َ إِلاَّ الظَّن َّ وَ إِن هُم إِلاّ يَخرُصُون َ (66)

هُوَ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ لِتَسكُنُوا فِيه ِ وَ النَّهارَ مُبصِراً إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ

لِقَوم ٍ يَسمَعُون َ (67) قالُوا اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَداً سُبحانَه ُ هُوَ الغَنِي ُّ لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ إِن عِندَكُم مِن سُلطان ٍ بِهذا أَ تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (68) قُل إِن َّ الَّذِين َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ لا يُفلِحُون َ (69) مَتاع ٌ فِي الدُّنيا ثُم َّ إِلَينا مَرجِعُهُم ثُم َّ نُذِيقُهُم ُ العَذاب َ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكفُرُون َ (70)

«9»

[ترجمه]

اي مردمان؟ آمد به شما پندي از خدايتان و شفاي آن را كه در دلهاست و بياني و رحمتي براي مؤمنان.

بگو به فضل خداي و به بخشايش او بدان تا خرّم شوند، اوست بهتر از آنچه گرد مي كنيد.

«10»

بگو: ديديد«11» آنچه فرو فرستاد خداي براي شما از روزي! كرديد از او حرام و حال، بگو: خداي دستوري داد شما را، يا بر خداي

-----------------------------------

(1). لب: و.

(2). اساس: نه باشد/ نباشد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: خدا.

(4). همه نسخه بدلها: به آن كه.

(5). همه نسخه بدلها، بجز بم: بيران، بم: بيرون.

(6). همه نسخه بدلها: لعدم.

(7). همه نسخه بدلها: با او.

(8). همه نسخه بدلها: در آن جا حكم.

(9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(10). مج: اللّه.

(11). آو، آج، بم، لب: ببيني/ ببينيد.

صفحه : 162

دروغ مي گوييد! [146- پ]

و چه گمان است آنان را كه مي گويند بر خداي دروغ روز قيامت«1»، كه خداي، خداوند نعمت است بر مردمان، و لكن بيشترين ايشان شكر نمي كنند«2».

و نباشي تو در كاري و نخواني«3» از آن، از قرآني و نكنيد از كاري«4» مگر كه باشيم بر شما گواهان«5»، چون در شويد در او و فرو نشود از خداي تو از مقدار مورچه اي«6» در زمين و نه در آسمان و نه كمتر از آن و

نه مهمتر مگر در نوشته اي«7» روشن است.

[147- ر]

بدرستي كه دوستان خداي«8» ترسي نيست بر ايشان، و نه ايشان دلتنگ شوند.

آنان كه ايمان آورند و بودند ترسكار.

ايشان راست بشارت در زندگاني دنيا و در آخرت، بدل نيست گفتها خداي را، آن آن است رستگاري بزرگ.

و دلتنگ مكناد«9» تو را گفتار ايشان، كه عزّت خداي راست همه«10»، كه اوست شنوا دانا.

-----------------------------------

(1). مج: رستخيز. [.....]

(2). مج: شكر نكنند.

(3). آج، لب: نخوانيد.

(4). آج، مج، لب: هيچ كاري.

(5). همه نسخه بدلها: گواه.

(6). آو، آج، بم، لب خرد، مج: خورد.

(7). آو، آج، بم، لب: كتاب.

(8). آو، آج، بم، لب را.

(9). آو: بمكناد.

(10). آو، آج، بم، لب: جمله.

صفحه : 163

كه خداي راست هر كه در آسمانهاست«1» و هر كه در زمين است و چه پسر وي«2» مي كنند«3» آنان را كه مي خوانند«4» از فرود خداي انبازان! پسر وي«5» نمي كنند مگر گمان را، و نمي گويند الّا دروغ.

[147- پ]

او آن«6» است«7» كه كرد براي شما شب را تا بياراميد در او، و روز را بينا، در آن دلايلي«8» است گروهي را كه بشنوند.

گفتند: فرا گرفت خداي فرزندي، منزّه است او، او بي نياز است، او راست آنچه در آسمانهاست«9» و آنچه در زمين است، نيست نزديك شما از حجّتي به اينكه، مي گوييد بر خداي آنچه ندانيد«10»!

بگو: آنان كه فرابافند«11» بر خداي دروغ، ظفر و بقا نيابند.

برخورداري است در دنيا، پس با ما باشد بازگشت ايشان، پس بچشانيم ايشان را عذاب سخت بدانچه بودند كه كفر آوردند«12» [148- ر].

قوله«13»: يا أَيُّهَا النّاس ُ قَد جاءَتكُم«14»، حق تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با مردمان از مؤمن و كافر، گفت: اي مردمان؟ بحقيقت به شما آمد پندي و

وعظي، و

-----------------------------------

(1). اساس: آسمان است، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5- 2). همه نسخه بدلها: پيروي.

(3). اساس: مي كند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(4). مج: مي خواهند.

(6). آو، آج، مج، لب خدا. [.....]

(7). آج، لب: سزاوار خداست.

(8). آج، لب: در اينكه دلالتي.

(9). اساس: آسمان، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(10). آو، بم: هيچ نداني.

(11). مج: فرو بافند.

(12). آو، آج، بم، لب: سخت به آن كفر كه آورده باشند، مج: بودند كه كافر شدند.

(13). مج تعالي.

(14). آو، آج، بم، لب، آز موعظة من ربّكم- الاية.

صفحه : 164

آن امري باشد كه دعوت كند باصلاح، و زجر كند از قبيح بدانچه«1» متضمّن باشد از رغبت و رهبت، و دعوت كند با زهد و خشوع، و صرف كند از عصيان و فسوق، و مراد بدو«2» قرآن است. وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ، و شفاي آنچه در دلهاست از درد جهل. و دل را براي آن صدر خوانند كه، جاي او صدر است، و قرآن را براي آن شفا خواند«3» كه درد جهل، دردي است كه آن را دوا جز به علم نباشد، و قرآن مايه«4» علم است. وَ هُدي ً، و بياني است و رحمت مؤمنان را، و رحمت، نعمتي باشد بر محتاج براي آن كه آن كس كه«5» جوهري به پادشاهي دهد، نگويند او را«6» رحمت كرد بر او، و مؤمنان را براي آن تخصيص كرد كه ايشانند كه منتفع شدند بدان.

قُل بِفَضل ِ اللّه ِ وَ بِرَحمَتِه ِ، بگو اي محمّد، به فضل و رحمت خداي شادمانه شوند«7».

مفسّران خلاف كردند در معني فضل و رحمت در اينكه آيت، بو سعيد خدري گفت: فضل اللّه، قرآن است، و رحمت

او آن است كه: ما را از اهل قرآن كرد. بني هلال بن يسار«8» و مجاهد و قتاده گفتند: فضل اللّه، قرآن«9» است، و رحمت ايمان«10» است. عبد اللّه عمر گفت: فضل اللّه، اسلام است، و رحمت او تزيين«11» اسلام است در دلهاي مسلمانان. خالد بن معدان گفت: فضل اللّه، اسلام است و رحمتش ستر است كه به ما فرو پوشيد. كيالي«12» گفت: فضل اللّه، نعمت ظاهر است، و رحمت نعمتهاي باطن، بيانش قوله: وَ أَسبَغ َ عَلَيكُم نِعَمَه ُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً ...«13»، ابو بكر الورّاق گفت: فضل اللّه، النّعماء و هو ما اعطي و حبا و رحمته الالاء و هو ما صرف و زوي. إبن عيينه«14» گفت: فضل اللّه، التّوفيق، و رحمته العصمة، و هر دو از باب لطف است، آن لطف كه مكلّف عند آن طاعت بكند آن را توفيق خوانند، و آنچه عند آن از

-----------------------------------

(1). آز: يا آنچه.

(2). همه نسخه بدلها: به او.

(3). آج، بم، لب، آز: خوانند.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نامه.

(5). همه نسخه بدلها او.

(6). مل، مج كه. [.....]

(7). آو، بم: بشوي.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: هلال بن سفيان.

(9). همه نسخه بدلها: ايمان.

(10). آج، مل، مج، لب، آز: قرآن.

(11). مج: تزيّن.

(12). مل: كسائي، مج: كتابي.

(13). سوره لقمان (31) آيه 20.

(14). مل، مج: ابو عيينه.

صفحه : 165

معاصي امتناع كند، آن را عصمت خوانند. سهل بن عبد اللّه گفت: فضل اللّه، اسلام است و رحمته، توفيق اختيار مذهب حق. حسين بن الفضل گفت: فضل«1» ايمان است، و رحمت بهشت است. ذو النّون مصري گفت: فضل اللّه بهشت و جنان است، و رحمت نجات و رستگاري از

دوزخ و نيران است. عمرو بن عثمان الصدفي ّ گفت:

فضل اللّه رسانيدن است به نعمت، و رحمت دايم داشتن آن نعمت. و باقر گفت- عليه السّلام«2»:

فضل اللّه، الاقرار برسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- و رحمته، الاقرار بولاية علي ّ بن ابي طالب- عليه السّلام.

فبذلك، ذلك اشارت است به فضل و رحمت و«3» هر يكي از ايشان، گفت: بدان بايد تا خرّم باشند«4»، و ابو علي گفت: تكرار «فا» براي تأكيد است، چنان كه شاعر گفت«5»:

اذا هلكت فعند ذلك فاجزعي

و بعضي ديگر گفتند: دوم زيادت است. ابو جعفر المدني ّ خواند: فلتفرحوا، و رويس همچنين. و روايت كرده اند اينكه قراءت از ابي ّ كعب، و كذلك قوله: ممّا تجمعون«6»، به «تا» ي معجم من فوق، و آن«7» لغت بعضي عرب است كه [با]«8» لام مخاطب را امر كنند، و يعقوب در فَليَفرَحُوا موافقت كرد. و جمله قرّاء به « يا » خواندند براي آن كه «لام» امر غايب را باشد، و «تا» خطاب را، و جمع ميان ايشان درست نباشد، و ابو علي گفت: هذا اصل مرفوض، اينكه اصلي است رها كرده و متروك. هُوَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون َ، او بهتر است از آنچه شما جمع مي كنيد از اموال و حطام دنيا. اگر گويند: نه خداي تعالي ما را نهي كرد از فرح، و فرح، را ذم ّ كرد در چند آيت، منها قوله: ... لا تَفرَح إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الفَرِحِين َ«9»، و قوله: إِنَّه ُ لَفَرِح ٌ فَخُورٌ«10». و قوله: فَرِح َ المُخَلَّفُون َ بِمَقعَدِهِم خِلاف َ رَسُول ِ اللّه ِ ...«11»، جواب از اينكه، آن

-----------------------------------

(1). آج، مل، لب، آز فضل اللّه.

(2). مل: حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام.

(3). همه نسخه بدلها به.

(4). آو،

آج، لب، آز: شاد باشد.

(5). آج، لب، آز مصرع.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل هر دو جا. [.....]

(7). آج، لب، آز: و اينكه.

(8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(9). سوره قصص (28) آيه 76.

(10). سوره هود (11) آيه 10.

(11). سوره توبه (9) آيه 81.

صفحه : 166

است كه: آن فرح كه آن مذموم است و ما را از آن نهي كرده اند بطر و اشر است كه به اختيار ماست، و امّا آنچه نه بقصد و داعي ما باشد از سرور عند سببي، امر و نهي و تكليف آن را متناول نباشد، ديگر آن كه: آن جا كه مطلق گفت مذموم است، و آن جا كه مقيّد گفت به قرينه مدح ممدوح است [كقوله: فَرِحِين َ بِما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ ...«1»، و آنچه مقيّد است به قرينه ذم«2» كقوله: فَرِح َ المُخَلَّفُون َ بِمَقعَدِهِم خِلاف َ رَسُول ِ اللّه ِ ...«3»، و از جمله آنچه به قرينه مدح آمد و ممدوح است]«4» قوله تعالي:

يَومَئِذٍ يَفرَح ُ المُؤمِنُون َ، بِنَصرِ اللّه ِ ...«5»، و قوله: فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ فَرِحُوا بِما عِندَهُم مِن َ العِلم ِ«6».

قُل أَ رَأَيتُم ما أَنزَل َ اللّه ُ لَكُم مِن رِزق ٍ- الاية، حق تعالي بدين آيت خطاب كرد«7» با مشركان عرب بر زفان«8» رسول- عليه السّلام- گفت: أ علمتم، بدانسته ايد«9» آنچه خداي تعالي [148- پ]

بفرستاد براي شما از روزي شما، از آن جا حرام و حلال كرديد، يعني خداي تعالي براي شما ارزاقي پديد كرد، شما از«10» خويشتن آن را حرام كرديد بي حجّتي و بيّنتي از خداي تعالي، چون: بحيره و سائبه و وصيله و حام.

آنگه گفت: يا محمّد؟ بپرس از ايشان و بگو ايشان را كه: خداي دستوري

داد شما را! استفهامي است بر سبيل تقريع و ملامت- يعني بي دستوري خداي مي كنيد أَم عَلَي اللّه ِ تَفتَرُون َ، يا دروغ بر خداي مي نهيد! چون قسمت اوّل باطل شد، [قسمت]«11» دوم درست شد، و مورد آيت انكار و تقريع است بر آنان كه از خويشتن تحليل و تحريم كردند.

آنگه تهديد كرد ايشان را [كه]«12»: وَ ما ظَن ُّ الَّذِين َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ يَوم َ القِيامَةِ، گفت: چه گمان مي برند آنان كه دروغ بر خداي نهادند كه، روز

-----------------------------------

(1). سوره آل عمران (3) آيه 70.

(2). آو، آز: دوم.

(3). سوره توبه (9) آيه 81.

(5). سوره روم (30) آيه 4.

(12- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مج، افزوده شد.

(6). سوره مؤمن (40) آيه 83. ظاهرا اينكه آيه براي مورد مدح كه مؤلف اراده كرده است، مناسب نمي نمايد.

(7). آو، آج، بم، لب، آز: حكايت كرد.

(8). همه نسخه بدلها: زبان.

(9). آو، آج، بم، مل، آز: ندانسته ايد. [.....]

(10). لب: بهره.

(11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

صفحه : 167

قيامت با ايشان چه خواهد رفتن؟ همانا گمان رحمت و ثواب نبرند«1»، چه«2» گمان عقاب و عقوبت نبايد«3» تا برند. و وجهي ديگر در معني آيت آن است كه: كجا گمان ايشان به تفصيل آن رسد كه خداي تعالي اعداد«4» كرده باشد براي ايشان از عقاب.

آنگه گفت: خداي تعالي، خداوند فضل و افضال و نعمت است بر خلقان و آنچه بر ايشان آمد از وبال و عقوبت هم از فعل ايشان و از كرد«5» ايشان، و لكن بيشتر مردمان اينكه ندانند از آن جا كه انديشه نكرده باشند و شكر نعمت او نكنند از اينكه وجه را.

قوله: وَ ما تَكُون ُ فِي شَأن ٍ-

الاية، حق تعالي در اينكه آيت تهديد كرد مكلّفان را.

گفت: و تو اي محمّد؟ و مراد امّت و جمله مكلّفان- نباشي در كاري. و شأن، كاري باشد كه آن را قدر و منزلتي باشد، و الشّأن و الحال«6» و البال«7» نظائر، در هيچ كاري نباشي و هيچ قرآني بر اينان نخواني و هيچ عملي و كاري نكني الّا ما«8» بر شما گواه باشيم. چون در آن جا شوي«9» و خوض كني براي آن گفت، تا مكلّفان متنبّه و متّعظ باشند و غافل و بي خبر نباشند، و بدانند كه بر ايشان رقيبان و نگاهبانانند، فساد از سر فرو فكنند«10» و گزافكاري پيش نگيرند، و قوله: وَ لا تَعمَلُون َ مِن عَمَل ٍ، اينكه «من» اينكه جايگاه زيادت است و براي تأكيد نفي آورد، چنان كه: ما جاءني من رجل. قوله: وَ ما يَعزُب ُ، دور«11» نشود و غايب نشود و فرو نشود بر خداي تعالي. جمله قرّاء خواندند:

يعزب بضم ّ الزّا، مگر كسائي كه او خواند: و ما يعزب بالكسر، و هما لغتان. و قوله:

مِنه ُ مِن قُرآن ٍ، اينكه ضمير راجع است با قرآن، و او ضمير قبل الذّكر است علي شريطة التّفسير، و اينكه براي تفخيم شأن قرآن گفت. و قوله: مِن قُرآن ٍ، شايد كه تبيين بود و شايد كه زيادت بود، و قوله: شُهُوداً، جمع شاهد، يقال: شهد عليه، و هو نقيض شهد له، و قوله: إِذ تُفِيضُون َ فِيه ِ، يقال: افاض في العمل و افاض في الحديث

-----------------------------------

(1). آج، آز: مي برند.

(2). آو، آج، بم، لب، آز: جز.

(3). مل: بايد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: اعتداء.

(5). آو، آج، بم، لب، آز: كردار.

(6). اساس: في الحال، به قياس با نسخه آو، تصحيح

شد.

(7). اساس: و المال، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: و ما.

(9). همه نسخه بدلها در او.

(10). همه نسخه بدلها: فرو نكنند.

(11). آو، آج، بم، لب، آز: و دور.

صفحه : 168

اذا دخل فيه و تفاوضنا«1» الحديث، و اصله من فاض الماء اذا سال، و افضته أنا كأنّه يسيل«2» الحديث و يصبّه. وَ ما يَعزُب ُ، اي [و]«3» ما يبعد، و منه العزب للرّجل الّذي لا زوجة له. و عبد اللّه عبّاس گفت: لا يعزب، اي لا يغيب. و قوله تعالي: مِن مِثقال ِ ذَرَّةٍ، «من»، زيادت است مؤكّد نفي، و «مثقال» مفعال باشد من الثّقل، يعني مقدار ذرّة و بثقلها«4». و ذرّ«5»، مورچه خرد«6» باشد، الواحدة ذرّة، اينكه حقيقت اوست، و آنگه در هر محقّري و اندكي استعمال كنند تا گفته اند«7»: آنچه در روشنايي آفتاب پيدا شود چون آفتاب در كوّي«8» جهد آن را ذرة خوانند، حق تعالي بر سبيل مبالغت گفت: آن مقدار از من و از علم و مراقبت و محافظت من فرو نشود، و نظيره قوله: فَمَن يَعمَل مِثقال َ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَه ُ، وَ مَن يَعمَل مِثقال َ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه ُ«9».

وَ لا أَصغَرَ مِن ذلِك َ وَ لا أَكبَرَ، نه كهتر از آن و نه نيز مهتر از آن و الّا آن در نوشته مبين«10» ثبت كرده اند و بنوشته، و آن لوح محفوظ است. حمزه و خلف و يعقوب خواندند: و لا اصغر من ذلك و لا اكبر، به رفع در هر دو لفظ عطفا علي المحل، براي آن كه جار و مجرور در محل ّ [149- ر]

رفع است، و معني آن كه: و ما يعزب عن ربّك مثقال ذرّة، و باقي

قرّاء: خواندند و لا اصغر من ذلك و لا اكبرّ عطفا علي اللّفظ، اعني علي قوله: مِن مِثقال ِ ذَرَّةٍ، و اگر چه مفتوح است در لفظ، در حكم مجرور است و لكن جرّ بر او ظاهر نشد از آن كه لا ينصرف است.

آنگه حق تعالي پس از آن كه وعظ امّت بگفت، بشارت داد دوستان خود را، گفت: أَلا إِن َّ أَولِياءَ اللّه ِ، گفت: الا؟ و فايده [او]«11» استفتاح كلام باشد و تنبيه سامع تا با خبر باشد از خطاب مخاطب، دوستان خداي را، بر ايشان نه ترسي باشد و نه ايشان اندوهگن«12» شوند.

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مل، آز: تفاوضيا. [.....]

(2). آو: يفيض.

(11- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، يثقلها، مل: و ثقلها.

(5). آو، مج، لب: ذرّ.

(6). مل، مج، لب: خورد.

(7). آو، آج، بم، لب، آز: گويند.

(8). همه نسخه بدلها: كوّه.

(9). سوره زلزله (99) آيه 7 و 8.

(10). همه نسخه بدلها: روشن.

(12). مج، آج، آز: اندوهگين.

صفحه : 169

اهل علم خلاف كردند در آن كه كه باشد كه استحقاق اينكه نام دارد، و سعيد بن جبير گفت، از رسول- عليه السّلام- پرسيدند كه: من اولياء اللّه، دوستان خداي كيستند! گفت: آنانند كه چون مردمان ايشان را بينند«1»، خداي را ياد كنند ديدار ايشان مردم را لطف باشد در ذكر خداي، و راوي خبر گويد كه، از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- شنيدم كه مي گفت: خداي را بندگاني هستند كه نه پيغامبرانند و نه شهيدانند، پيغامبران و شهيدان را بر ايشان غبطت باشد روز قيامت به مكان ايشان از خداي، گفتند: يا رسول اللّه؟ [كيستند]«2» ايشان و عمل ايشان چه باشد! ما

را بگو تا ما نيز ايشان را دوست داريم، گفت: قومي باشند كه با يكديگر دوستي كنند براي خداي بي آن كه ميان ايشان رحمي و خويشي باشد و بي مالي كه به يكديگر دهند، و اللّه كه رويهاي ايشان به نور تابنده بود و ايشان بر منبرهاي نور باشند، چون مردمان ترسند ايشان نترسند، و چون مردمان دژم باشند ايشان نباشند، آنگه برخواند: أَلا إِن َّ أَولِياءَ اللّه ِ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ، و امير المؤمنين علي را گفتند: از وصف اولياي خدا چيزي بگوي، گفت:

3» عمش« العيون من السّهر، صفر الوجوه من العبر، خمص البطون من الوي، يبس الشّفاه من الظّما

، گفت: چشمهاشان از بي خوابي آب ريزد و رويهاشان زرد باشد از عبرتها كه بينند، شكم باريك دارند از گرسنگي، لب خشك دارند از تشنگي. إبن كيسان گفت: آنان باشند كه خداي تعالي كار ايشان به خود تولّا كند از الطاف و توفيق و بيان و ابراز برهان، و ايشان تولّا كنند به كار خداي- عزّ و جل ّ- از عبادات و دعا.

و روشنتر وصف آن است كه، خداي تعالي هم در اينكه آيت گفت: الَّذِين َ آمَنُوا، گفت: مؤمنان باشند، وَ كانُوا يَتَّقُون َ، به من ايمان دارند و از من ترسكار«4» باشند، و چون به اجماع امّت اينكه دو خصلت در امير المؤمنين علي بر وجه مزيّت و تفضيل حاصل بود، او را ولي ّ اللّه گفتند، امّا ايمان او سابق بود«5» و در تقوي مقتدا، تا

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: ببينند.

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: حمش.

(4). مج: ترسكارتر. [.....]

(5). آج، مل، مج،

لب، آز در او.

صفحه : 170

اوّل المؤمنين گفتند او را و امام المتّقين. و اهل لغت گفتند: خوف«1»، انزعاج القلب باشد لما يتوقّع من المكروه، و الحزن غلظ الهم ّ مأخوذ من الحزن، و هو الارض الغليظة«2».

آنگه گفت آنان كه چنين باشند: لَهُم ُ البُشري، ايشان را بشارت بود در دنيا و آخرت، عبادة صامت گفت«3»، از رسول- عليه السّلام- پرسيدم كه: اينكه بشارت چيست كه ايشان را باشد! گفت:

4» الرّؤيا الصّالحة يراها المسلم« او تري له

، خواب نيك باشد كه مرد مسلمان بيند يا در حق ّ او بينند، اينكه بشارت دنيا باشد، و بشارت آخرت بهشت بود. ابو الدّرداء، روايت كرد كه، اينكه حديث از رسول- عليه السّلام- پرسيدم، گفت: كس مرا از اينكه نپرسيد، و آنگه جواب هم اينكه«5» گفت كه گفتيم. ابو هريره روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: چون قيامت نزديك رسد، خواب مرد مسلمان خطا نكند«6»، و خواب آن كس راست تر بود كه، سخن او راست تر بود.

آنگه گفت: خواب سه گونه باشد، يكي: بشارت بود از خداي تعالي، و يكي:

از حديث نفس مرد باشد از آنچه در دل او بود، و سيّم«7»: خوابي كه شيطان نمايد. و خواب، جزوي است از چهل و شش جزو از پيغامبري، چون يكي از شما چيزي بيند كه از آن كراهتي باشد او را، بايد تا باز نگويد و برخيزد«8» دو ركعت نماز كند، آنگه گفت: من قيد دوست دارم در خواب و غل را كاره باشم، چه قيد ثبات در دين بود.

زهري و قتاده گفتند: مراد [149- پ]

بشارت است كه بنده را دهند«9» در مرگ. حسن بصري

گفت: بشارت است به ثواب و بهشت كه قرآن بدان ناطق است كه گفت:

وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ ...«10»، وَ بَشِّرِ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ أَن َّ لَهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ...«11»، و ضحّاك گفت: آن است كه، مؤمن را بنمايند و اعلام كنند

-----------------------------------

(1). اساس: چون، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). اساس: الغليظ، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: گويد.

(4). اساس: السّلام: به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل: چنين.

(6). آو، آج، بم، مل، لب، آز: كم خطا كند.

(7). مل، لب، آز: سيوم.

(8). همه نسخه بدلها و.

(9). همه نسخه بدلها در.

(10). سوره فصّلت (41) آيه 30.

(11). سوره بقره (2) آيه 25.

صفحه : 171

كه جاي او كجاست. عطا گفت: فريشتگان رحمت به وقت نزع روح بنده مؤمن بيايند و او را بشارت دهند، چنان كه خداي تعالي گفت: تَتَنَزَّل ُ عَلَيهِم ُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ ...«1»، و قال اللّه تعالي: الَّذِين َ تَتَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ طَيِّبِين َ«2»- الاية. إبن كيسان گفت: بشارت دنيا آن است كه، در كتابهاي پيغامبران است از وعده ثواب و بهشت، و بشارت آخرت آن است كه در نامهاي ايشان بود از طاعت كه به آن به بهشت شوند. لا تَبدِيل َ لِكَلِمات ِ اللّه ِ، اي لا خلف لوعد اللّه، وعده خداي را تغيير و تبديل نباشد و در او خلاف نرود، و ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ، اينكه ظفري بزرگوار است.

نافع گفت: روزي حجّاج خطبه مي كرد. خطبه اي دراز بكرد، عبد اللّه عمر سر بر كنار من نهاد، حجّاج گفت كه: عبد

اللّه زبير كتاب خداي را تبديل كرد، عبد اللّه عمر گفت: نه تو تواني كردن و نه او، لا تَبدِيل َ لِكَلِمات ِ اللّه ِ، حجّاج گفت: لقد اوتيت علما، تو را علم داده اند و از سر آن حديث برفت.

وَ لا يَحزُنك َ قَولُهُم، نبايد تا تو را دلتنگ كند سخن ايشان، ظاهر او نهي است و معني تسليت رسول- عليه السّلام. و نهي در ظاهر به حزن تعلّق دارد و در معني به اسباب او، يعني التفات مكن با قول ايشان و اعتداد مكن [به]«3» سخن ايشان تا تو را دلتنگي نيارد، و مثله قولهم: لا ارينّك«4» هاهنا، نبايد تا من تو را اينكه جا بينم، در ظاهر نهي است خود را از رؤيت، و معني آن كه: نگر تا اينكه جا نباشي كه من تو را اينكه جا بينم؟ آنگه ابتدا كلامي دگر كرد و گفت: إِن َّ العِزَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً، عزّت جمله خداي را باشد كه [هر كه]«5» عزيز شود به او عزيز شود، و عزّت همه او را باشد و او را رسد، و او شنواست به اقوال ايشان و عالم به احوال ايشان تا جزا كند ايشان را به سزاي ايشان.

أَلا إِن َّ لِلّه ِ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ، آنگه گفت: خداي راست هر كه در آسمانها و زمين است، همه او را اند به ملك و ملك، بندگان و پرستاران

-----------------------------------

(1). سوره فصّلت (41) آيه 30.

(2). سوره نحل (16) آيه 32. [.....]

(4- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(5). اساس: لارينك، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 172

وي اند«1»، و «من» عقلا را باشد و «ما» لما لا

يعقل، و قوله: وَ ما يَتَّبِع ُ الَّذِين َ، «ما» محتمل است دو وجه را، يكي آن كه: استفهامي باشد، يعني اينكه مشركان را كه با او انباز گرفته اند چه چيز را متابعت مي كنند، و صورت استفهام باشد و مراد تقريع و تقرير، يعني هيچ چيز را متابعت نمي كنند كه آن را اصلي باشد. و وجهي دگر آن كه: «ما» نفي را باشد، يعني متابعت نمي كنند اينكه مشركان شريكاني را كه ايشان بر حقيقت شريكان خدايند، جز كه ايشان به تسميه نا واجب نا مستحق ّ ايشان را آله و معبودان خود مي خوانند و اعتقاد مي كنند، بيانش: إِن يَتَّبِعُون َ إِلَّا الظَّن َّ، «ان» به معني «ما» ي نافيه است، متابعت نمي كنند الّا ظن ّ و گمان را و بر هيچ علمي حاصل نشده اند- و هر دو وجه به يكديگر نزديك است. وَ إِن هُم إِلّا يَخرُصُون َ، و ايشان جز دروغ نمي گويند، و معني آيت تحريص و تقدير«2» مكلّفان است بر توحيد و اخلاص عبادت خداي را تعالي، و آن كه با او شرك نيارند كه آنان كه شرك آرند«3» حاصلند علي [لا]«4» شي ء و لا بصيرة.

هُوَ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ، تا آنگه«5» چون خلقان را به توحيد و عبادت دعوي مي كردند«6» ايشان را تنبيه كرد بر ادلّه اي كه به آن توصّل توان كردن به توحيد او، و آن افعالي است كه قديم تعالي مختص است به قدرت بر آن، گفت: او آن خداي است كه شب را به لباس و جامه خواب شما كرد تا در او بيارامي، يعني چنان كه جامه مرد را«7» و عيبهاي اندام او پنهان كند شب همچنين است، به تاريكي بر خلقان و احوال ايشان

پردگي كند و پوشيدگي آرد، از اينكه جا گفت شاعر:

اللّيل للعاشقين ستر يا ليت او قاته تدوم و قيل: اللّيل اخفي للويل. آنگه گفت: بيرون از آن كه پرده و پوشش تو است، جاي آرام اوست«8»، آرامگاه تو است تا تو از رنجهاي [ر]«9» وز و تاختن و رفتن و سعي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: او اند.

(2). همه نسخه بدلها: تقرير.

(3). آو، آج، بم، مج، لب، آز: آوردند، مل: آورند.

(9- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(5). مل: آنگاه.

(6). همه نسخه بدلها: دعوت كرد.

(7). آو، آج، بم، لب، آز: مردم را.

(8). همه نسخه بدلها: تو است.

صفحه : 173

كردن در حوايج برآسايي [150- ر]، چه اگر شب«1» روشناي به حدّ روز بودي، حرص تو را رها نكردي كه از عمل و سعي و كاري«2» و رنج بر آسودي، چنان كه در شبهاي روشن بيشتر مردمان كنند«3» وَ النَّهارَ مُبصِراً، و روز را بينا كرد [ه است و]«4» شب از جهت تاريكي بمثابت نابينايي كرد، و روز را چو«5» بينايي، و هذا من باب ليل نايم و نهار صايم، اي ينام فيه و يصام، و مثله قوله: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ...«6»، اي فما ربحوا في تجاراتهم«7»، آنگه بر مجاز و توسّع فعل را با روز داد و با تجارت بر طريق مبالغت، و علي هذا بيت جرير:

لقد لمتنا يا ام ّ غيلان في السّري و نمت و ما ليل المطي ّ بنائم

و قال رؤبة:

نام ليلي و تجلّي همّي

و قال آخر:

هدا اذا ما نام ليل الهوجل

و اينكه جعل، به معني خلق است، براي آن متعدّي است به يك مفعول، و چون

به معني نصب باشد [متعدّي بود به دو مفعول، چنان كه گفت: وَ جَعَلنَا اللَّيل َ لِباساً، وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً«8»]«9». إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَسمَعُون َ. در اينكه كه گفت، از جعل شب و روز به اينكه صفت، آياتي است و علاماتي و دلالاتي گروهي را كه ايشان بشنوند و انديشه كنند و معتبر شوند.

قالُوا اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَداً، آنگه حكايت كرد از شنيعي«10» قول مشركان و آنان كه خداي را فرزند گفتند، گفتند: خداي فرزند گرفته است، خداي تعالي به اينكه آيت رد كرد بر سه گروه: يكي مشركان كه گفتند: الملائكة بنات اللّه، و فريشتگان دختران

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها در.

(2). همه نسخه بدلها: كار.

(3). اساس: كند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

(5). آو، آج، بم: چون.

(6). سوره بقره (2) آيه 16.

(7). همه نسخه بدلها: تجارتهم.

(8). سوره نبأ (78) آيه 10 و 11.

(9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد.

(10). مل: تشنيع، مج: شنيع.

صفحه : 174

خدايند، و جهودان كه گفتند: عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ ...«1»، و ترسايان كه گفتند: المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ ...«2»، و چنان كه حقيقت اينكه بر خداي محال است، مجازش هم بر خداي روا نيست از تبنّي و به پسري گرفتن، براي آن كه پسر و دختر بر حقيقت آن را باشد كه از باب«3» او آفريده باشد و پسري كرده كه آن گيرد كه او محتاج باشد. آنگه نفي كرد آن را از خود و گفت: او منزّه است و بي عيب و دور از آن كه در«4» گمان برند، يعني او منزّه است از

حقيقت اينكه حديث كه اداء به جسميّت كند، و غني و بي نياز از مجاز اينكه كه تبنّي باشد و اداء به آن كند كه او را به فرزند حاجت باشد براي اعانتي و چيزي مانند اينكه. لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ، هر چه در آسمان و زمين او راست، و آن كه همه آسمان و زمين ملك و ملك او باشد او را چه حاجت بود به فرزند؟ آنگه گفت:

إِن عِندَكُم، و المعني ما عندكم مِن سُلطان ٍ، اي من حجّة. بِهذا، اي بهذا القول، شما را بر اينكه كه مي گويي حجّتي و برهاني نيست، چون چنين است، أَ تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ، روا مي داري كه بر خداي چيزي گويي«5» كه نداني؟ قُل إِن َّ الَّذِين َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ، بگو اي محمّد و اعلام كن اينان را كه: آنان كه بر خداي تعالي دروغ مي نهند و فرو مي بافند«6» آن را، و گفتيم كه: اصل فري، قطع باشد، و فعل و افتعال اينكه جا به يك معني است، يقال: فريت الشّي ء و افتريته، و فريت الحديث مثل فريت الاديم، چه اديم چون ببرد از او نعلي سازد، آن كس نيز كه دروغ مي گويد از آن مقصودي مي رساند«7» خود را. لا يُفلِحُون َ، ايشان ظفر نيابند و ايشان را بقاي و فلاحي نباشد. كلبي گفت، معني آن است كه: لا يؤمنون، ايمان نيارند، و گفتند: رستگاري نيابند.

و قوله: مَتاع ٌ فِي الدُّنيا، مرفوع است به آن كه خبر مبتداي محذوف است، اي هو متاع، يعني آن دروغ كه بر خداي مي نهند«8» متاعي است و برخورداري در دنيا، و

-----------------------------------

(2- 1). سوره توبه (9) آيه 30.

(3). آو، بم، مج: آب، آج،

لب، آز: آل، مل: آن.

(4). همه نسخه بدلها او.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل: مي گويي.

(6). آو، آج، بم، لب، آز: فرا مي بافند.

(7). همه نسخه بدلها: مي سازد.

(8). اساس: مي نهد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 175

اينكه بر سبيل تحقير و تقليل«1» گفت، يعني اينكه زود بگذرد. آنگه گفت: مرجع و بازگشت ايشان با ما باشد، پس آنگه بچشانيم ايشان را عذاب سخت به آن كفر كه آورده باشند، و مورد آيت مورد تهديد و وعيد است«2» و تحذير از كفر«3» و دروغ بر خداي- جل ّ جلاله- و آن كه اينكه را عاقبتي ذميم خواهد بودن از عذاب دوزخ.

[قوله تعالي]«4»:

[سوره يونس (10): آيات 71 تا 92]

[اشاره]

وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ نُوح ٍ إِذ قال َ لِقَومِه ِ يا قَوم ِ إِن كان َ كَبُرَ عَلَيكُم مَقامِي وَ تَذكِيرِي بِآيات ِ اللّه ِ فَعَلَي اللّه ِ تَوَكَّلت ُ فَأَجمِعُوا أَمرَكُم وَ شُرَكاءَكُم ثُم َّ لا يَكُن أَمرُكُم عَلَيكُم غُمَّةً ثُم َّ اقضُوا إِلَي َّ وَ لا تُنظِرُون ِ (71) فَإِن تَوَلَّيتُم فَما سَأَلتُكُم مِن أَجرٍ إِن أَجرِي َ إِلاّ عَلَي اللّه ِ وَ أُمِرت ُ أَن أَكُون َ مِن َ المُسلِمِين َ (72) فَكَذَّبُوه ُ فَنَجَّيناه ُ وَ مَن مَعَه ُ فِي الفُلك ِ وَ جَعَلناهُم خَلائِف َ وَ أَغرَقنَا الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانظُر كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُنذَرِين َ (73) ثُم َّ بَعَثنا مِن بَعدِه ِ رُسُلاً إِلي قَومِهِم فَجاؤُهُم بِالبَيِّنات ِ فَما كانُوا لِيُؤمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِه ِ مِن قَبل ُ كَذلِك َ نَطبَع ُ عَلي قُلُوب ِ المُعتَدِين َ (74) ثُم َّ بَعَثنا مِن بَعدِهِم مُوسي وَ هارُون َ إِلي فِرعَون َ وَ مَلائِه ِ بِآياتِنا فَاستَكبَرُوا وَ كانُوا قَوماً مُجرِمِين َ (75)

فَلَمّا جاءَهُم ُ الحَق ُّ مِن عِندِنا قالُوا إِن َّ هذا لَسِحرٌ مُبِين ٌ (76) قال َ مُوسي أَ تَقُولُون َ لِلحَق ِّ لَمّا جاءَكُم أَ سِحرٌ هذا وَ لا يُفلِح ُ السّاحِرُون َ (77) قالُوا أَ جِئتَنا لِتَلفِتَنا عَمّا وَجَدنا عَلَيه ِ آباءَنا وَ

تَكُون َ لَكُمَا الكِبرِياءُ فِي الأَرض ِ وَ ما نَحن ُ لَكُما بِمُؤمِنِين َ (78) وَ قال َ فِرعَون ُ ائتُونِي بِكُل ِّ ساحِرٍ عَلِيم ٍ (79) فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قال َ لَهُم مُوسي أَلقُوا ما أَنتُم مُلقُون َ (80)

فَلَمّا أَلقَوا قال َ مُوسي ما جِئتُم بِه ِ السِّحرُ إِن َّ اللّه َ سَيُبطِلُه ُ إِن َّ اللّه َ لا يُصلِح ُ عَمَل َ المُفسِدِين َ (81) وَ يُحِق ُّ اللّه ُ الحَق َّ بِكَلِماتِه ِ وَ لَو كَرِه َ المُجرِمُون َ (82) فَما آمَن َ لِمُوسي إِلاّ ذُرِّيَّةٌ مِن قَومِه ِ عَلي خَوف ٍ مِن فِرعَون َ وَ مَلائِهِم أَن يَفتِنَهُم وَ إِن َّ فِرعَون َ لَعال ٍ فِي الأَرض ِ وَ إِنَّه ُ لَمِن َ المُسرِفِين َ (83) وَ قال َ مُوسي يا قَوم ِ إِن كُنتُم آمَنتُم بِاللّه ِ فَعَلَيه ِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسلِمِين َ (84) فَقالُوا عَلَي اللّه ِ تَوَكَّلنا رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلقَوم ِ الظّالِمِين َ (85)

وَ نَجِّنا بِرَحمَتِك َ مِن َ القَوم ِ الكافِرِين َ (86) وَ أَوحَينا إِلي مُوسي وَ أَخِيه ِ أَن تَبَوَّءا لِقَومِكُما بِمِصرَ بُيُوتاً وَ اجعَلُوا بُيُوتَكُم قِبلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِين َ (87) وَ قال َ مُوسي رَبَّنا إِنَّك َ آتَيت َ فِرعَون َ وَ مَلَأَه ُ زِينَةً وَ أَموالاً فِي الحَياةِ الدُّنيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِك َ رَبَّنَا اطمِس عَلي أَموالِهِم وَ اشدُد عَلي قُلُوبِهِم فَلا يُؤمِنُوا حَتّي يَرَوُا العَذاب َ الأَلِيم َ (88) قال َ قَد أُجِيبَت دَعوَتُكُما فَاستَقِيما وَ لا تَتَّبِعان ِّ سَبِيل َ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ (89) وَ جاوَزنا بِبَنِي إِسرائِيل َ البَحرَ فَأَتبَعَهُم فِرعَون ُ وَ جُنُودُه ُ بَغياً وَ عَدواً حَتّي إِذا أَدرَكَه ُ الغَرَق ُ قال َ آمَنت ُ أَنَّه ُ لا إِله َ إِلاَّ الَّذِي آمَنَت بِه ِ بَنُوا إِسرائِيل َ وَ أَنَا مِن َ المُسلِمِين َ (90)

آلآن َ وَ قَد عَصَيت َ قَبل ُ وَ كُنت َ مِن َ المُفسِدِين َ (91) فَاليَوم َ نُنَجِّيك َ بِبَدَنِك َ لِتَكُون َ لِمَن خَلفَك َ آيَةً وَ إِن َّ كَثِيراً مِن َ النّاس ِ عَن آياتِنا لَغافِلُون َ (92)

[150- پ]

[ترجمه]

بخوان«5» بر ايشان خبر نوح- عليه السّلام- چون گفت قومش را اي گروه

من اگر بزرگ شد«6» بر شما مقام من و ياد دادن من به آيات خداي بر خداي توكّل كردم بياري«7» كارتان و انبازتان، پس نبايد تا باشد كار شما بر شما پوشيده، پس كار من تمام كني و مرا مهلت مدهي.

اگر برگردي شما نخواستم از شما از مزدي نيست مزد من مگر بر خداي و فرمودند مرا كه باشم از مسلمانان.

دروغ داشتند او را، برهانيديم [او را]«8» و آنان كه با او بودند در كشتي و كرديم ايشان را خليفتان و غرق بكرديم آنان را كه دروغ داشتند آيات ما را، بنگر كه چگونه بوده است عاقبت آ [نا]«9» ن را كه بترسانيدند [151- ر].

-----------------------------------

(1). اساس: تحقيقي، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(2). آج، لب، آز از عذاب دوزخ.

(3). اساس: آن كه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (9- 8- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(5). آو، آج، بم، لب: و بخوان.

(6). آو، آج، بم، لب: باشد.

(7). آج، لب: فراهم كنيد، مج: بسازيد.

صفحه : 176

پس بفرستاديم از پس او پيغامبراني به قومشان، آوردند به ايشان حجّتها، نياوردند ايمان به آنچه دروغ داشتند به آن از پيش ايشان«1»، همچنين مهر نهيم بر دلهاي كافران«2».

پس بفرستاديم از پس ايشان موسي را و هرون را به فرعون، و اشراف قومش به حجّتهاي ما تكبّر كردند و بودند گروهي گنهكاران.

چون آمد به ايشان حق از نزديك ما، گفتند اينكه جادوي است روشن.

گفت موسي مي گوي حق را چون آمد به شما كه جادوي است اينكه! و نه ظفر يابند جادوان.

[151- پ]

گفتند آمدي«3» به ما

تا برگرداني«4» ما را از آنچه يافتيم بر آن پدران ما را و باشد شما را«5» بزرگواري در زمين! و ما نيستيم شما را باور دارنده«6».

گفت فرعون به من آري هر جادوي دانا را.

چون آمدند جادوان، گفت ايشان را موسي: بيندازي آنچه شما مي اندازي.

چون بينداختند، گفت موسي آنچه آوردي جادوي است كه خداي باطل كند آن را كه خداي نيك بنه كند«7» كار مفسدان.

-----------------------------------

(1). مج: آن.

(2). كذا: در همه نسخه بدلها، از حدود گذرندگان.

(3). مج: آمديد/ امدي.

(4). آو، آج، بم، لب: بر كارگرداني.

(5). آو، آج، بم، لب: شما دو را.

(6). آو، آج، بم، لب: باور دارندگان.

(7). بنه كند/ بنكند.

صفحه : 177

و درست كند خداي حق را به كلمات خود و اگر چه نخواهند كافران.

[152- ر]

ايمان نياوردند به موسي مگر فرزنداني از قومش بر ترس از فرعون و قومشان كه به فتنه افگند ايشان را، فرعون بزرگواري كرد در زمين و او از مسرفان بود.

و گفت موسي: اي قوم؟ اگر ايمان آورده اي به خداي، بر او توكّل كني اگر مسلماني.

گفتند بر خداي«1» توكّل كرديم، خداي ما مكن ما را فتنه براي قوم بيداد كاران«2».

برهان«3» ما را به رحمت تو از قوم كافران.

وحي كرديم به موسي و برادرش كه بگيري براي قومتان به مصر خانه ها«4» و كني خانه هايتان«5» قبله و به پاي داري نماز و بشارت ده مؤمنان را.

«6»

[152- پ]

و گفت موسي خداي [ما]«7» كه تو دادي فرعون را و قومش زينتي و مالها«8» در زندگاني دنيا، خداي ما؟ گمراه«9» شوند از راه تو، خداي ما؟ هلاك كن بر مالهاي ايشان و بند زن بر دلهاشان كه ايمان نيارند تا بينند عذاب سخت دردناك.

-----------------------------------

(1). آو،

بم: ور خداي. [.....]

(2). آو، آج، بم، لب: بيدادگران.

(3). آو، آج، بم، لب: و برهان.

(4). اساس: خانها/ خانه ها.

(5). اساس: جانهايتان/ خانه هايتان.

(6). آج، بم، لب: ملائه.

(7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد، مج: خداي را.

(8). آو، آج، بم، لب: خواستها/ خواسته ها.

(9). آو، بم: تا گمراه.

صفحه : 178

گفت پاسخ دادند دعاي شما [را]«1»، راست باشي و پيروي مكني راه آنان را كه ندانند.

و بگذرانيديم به فرزندان يعقوب در دريا«2»، بر پي ايشان برفت فرعون و لشكرش بنا حق و ظلم تا دريافت [او را]«3» غرق، گفت: ايمان آوردم«4» كه نيست خداي مگر آن كه گرويدند بدو پسران يعقوب، و من از جمله مسلمانانم.

«5» [153- ر]

اكنون! و بي فرماني كردي پيش از اينكه، و بودي از جمله مفسدان.

امروز برهانيم«6» تو را به تنت تا باشي آنان را كه از پس تو آيند علامتي، و بسياري از مردمان از آيات ما غافلند.

قوله- عزّ و علا: وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ نُوح ٍ- الاية، حق تعالي رسول خود را مي فرمايد كه: بر خوان بر ايشان، يعني بر اينكه كافران منكران خبر نوح- عليه السّلام- و قصّه او چون گفت قومش را. و تلاوت قراءت«7» باشد، و اصل او از تتابع است كه در قراءت حروف را تتابع«8» بايد كردن. و النّبأ، الخبر، و قوم خود را بگفت: يا قوم، اي قوم؟ الاصل، يا قومي، « يا » ي اضافت بيفگند و اكتفا كرد به كسره، و اگر چنان كه بر شما بزرگ است يعني گران است بر شما مقام من و بودن و استادگي«9» [من]«10» در

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد، آو، آج، بم، لب: شما دو

را.

(2). آو، آج، مج، لب: دريا را.

(10- 3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، مج، لب: گرويدم.

(5). آو، آج، بم، مج، لب: الان.

(6). اساس: برهانيديم، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. [.....]

(7). اساس: قرآن، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). آو، آج، بم، آز: تابع.

(9). آو: ايستاد، آج، آز: استادن، بم، مج: ايستادن، لب: ستادن.

صفحه : 179

ميان شما و شما را ياد دادن به آيات خداي، من بر خداي توكّل كردم، و اينكه عند آن بود كه ايشان گفتند: ما تو را بكشيم از آنچه ايشان را ملال آمد از آن كه نوح- عليه السّلام- به بامداد«1» و شبانگاه و وقت و بي وقت بر سر ايشان ايستاده بود«2» و ايشان را دعوت مي كردي و به خداي مي ترسانيدي و عقاب خداي ياد مي دادي و تحذير مي كردي، ايشان او را مي زدندي و [مي راندندي]«3» جفا مي كردندي و هيچ باز نمي استاد«4» از آن، گفتند: تدبير آن است كه ما او را بكشيم، گفتند: يا نوح؟ از پس كار خود برو«5»، يا نه ما تو را بكشيم. نوح- عليه السّلام- عند اينكه حال اينكه بگفت: اي قوم؟ اگر چنان است كه مقام من در ميان شما و وعظ من شما را به آيات خداي بر دل شما گران شد و قصد كشتن من مي كني، من توكّل كردم بر خداي. فَأَجمِعُوا أَمرَكُم، شما كار خود بسازي و بسگالي. جمله قرّاء خواندند: به قطع «الف» من- الاجماع، و هو الازماع و الاعداد، قال اللّه تعالي: وَ ما كُنت َ لَدَيهِم إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم ...«6»، و قال الشّاعر:

يا ليت شعري و

المني لا تنفع

هل اغدون يوما و امري مجمع

اي معدّ، مگر نافع در روايت اصمعي، و در شاذّ اعرج و جحدري كه ايشان خواندند: فاجمعوا، به «الف» وصل و فتح «ميم»، من الجمع، كار خود جمع كني، و معني هم آن است، جز آن كه آن لفظ در اينكه باب معروفتر است و مستعملتر است.

ابو معاذ گفت: جمع و اجمع، به يك معني آمد، چنان كه أبو ذؤيب گفت:

و كأنّها بالجزع جزع نبايع و اولات ذي العرجاء نهب مجمع

اي مجموع. و قوله: شُرَكاءَكُم، به قراءت آن كس كه خواند: فاجمعوا، به همزه موصوله من الجمع «واو» عطف باشد، و كلام بر ظاهر خود و به محذوفي حاجت«7» نباشد، و معني آن كه: كار خود و شأن خود را جمع كني. و بر قراءت آن كس كه به قطع همزه خواند، من الاجماع- و آن قراءت عامّه قرّاست- در او دو وجه باشد، يكي آن كه: «واو»، عطف نباشد، بل به معني مع بود چنان كه:

-----------------------------------

(1). آج، بم، آز: بيامد.

(2). بم، مج، لب، آز: بودي.

(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو: نمي ايستادند، آج، لب: نمي استادند.

(5). آو، آج، مج، لب، آز: بروي.

(6). سوره يوسف (12) آيه 102.

(7). آو، آج، بم، آز: خاص.

صفحه : 180

استوي الماء و الخشبة، و جاء البرد و الطّيالسة و لو تركت النّافة و فصيلها«1» لرضعها، اي مع الخشبة و مع الطّيالسة و مع فصيلها، و معني آن باشد كه: شما [و]«2» معبودان شما به يك جاي بنشيني و دست يكي كني و كار خود بسگالي و بسازي. و وجه دگر آن كه: فعلي«3» را اضمار بايد كردن كه حال اقتضاي

او كند، من قولك: و ادعوا شركاء كم. و در مصحف ابي ّ همچنين است، و حذف اينكه فعل در اينكه جاي روا باشد براي آن كه در كلام دليل است بر حذف او، چنان كه شاعر گفت:

لّفتها تبنا و ماء باردا

اي، [و]«4» سقيتها ماء باردا، براي آن كه تعليف در باب آب دادن مستعمل نباشد، و قال«5» آخر [153- پ]:

رّاب البان و تمر و اقط

و شرب، جز در لبن«6» نبود در تمر و اقط نباشد، و تقدير بايد كردن كه: اكّال تمر و اقط، [و اينكه طريقي است كه در دگر جاي تقرير]«7» كرده ايم و جمله قرّاء، شُرَكاءَكُم، به نصب خواندند عطفا علي قوله: أَمرَكُم يا به «واو»«8» مع، يا به تقدير فعلي مضمر چنان كه گفته شد. و يعقوب خواند در شاذّ [و]«9» حسن بصري و عيسي و سلّام و اينكه ابي اسحاق: و شركاؤكم، [به رفع عطفا علي الضّمير في قوله: فاجمعوا، و التّقدير: فاجمعوا امركم انتم و شركائكم]«10» و معني آن كه: شما [و]«11» معبودان شما به يك جاي اعداد كني و بسازي كار خود را. زجّاج گفت: اينكه روا نبودي اگر نه آنستي«12» كه در ميان ايشان اسمي در اوفتاد كه مفعول است، و الّا روا نبودي عطف كردن اسم ظاهر را بر مضير متّصل كه الّا با ضمير منفصل باز آرند، و همچنين در ضمير مستكن ّ، چنان كه حق تعالي گفت: إِنَّه ُ يَراكُم هُوَ وَ قَبِيلُه ُ ...«13»، و قال: اسكُن أَنت َ وَ زَوجُك َ«14»الّذين الّذين، فَاذهَب أَنت َ وَ رَبُّك َ ...«16».

-----------------------------------

(1). اساس: فصلها، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (11- 10- 9- 7- 4- 2). اساس: ندارد،

آز آو، افزوده شد.

(3). آو، آج، بم، لب، آز: فعل.

(5). آو، آج، بم، لب، آز: قول. [.....]

(6). آو، آج، بم، لب، آز: آب.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل به معني.

(12). آو، آج، بم، مل، لب، آز: ندانستي.

(13). سوره اعراف (7) آيه 27.

(14). اساس: زوجك، به قياس با نسخه آو، با توجّه به متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(15). سوره بقره (2) آيه 35.

(16). سوره مائده (5) آيه 24.

صفحه : 181

ثُم َّ لا يَكُن أَمرُكُم عَلَيكُم غُمَّةً، اي مظلما ملتبسا، پس نبايد تا كار شما بر شما پوشيده باشد، من قولهم: غم ّ الهلال علي النّاس إذ اشتبه، و قال طرفه:

لعمرك ما امري علي ّ بغمّة نهاري و لا ليلي علي ّ بسرمد

و غم ّ، از اينكه جاست كه دل را بپوشد، و غمام از اينكه جا گويند ابر را كه آسمان را بپوشد، و الغمّة و الغمّاء، الظّلام و السّتر، قالت الخنساء:

و ذي كربة ارخي إبن عمرو«1» خناقه و عمّته عن وجهه فتجلّت

ثُم َّ اقضُوا إِلَي َّ، آنگه براني بر من آنچه در دل داري. و القضاء، الفراغ من الامر، يقال: قضي فلان اذا مات«2» و قضي دينه اذا فرّغ منه. ضحّاك گفت: انهضوا الي ّ، به كار من قيام كني تا مرا از خود باز داري، و فرّاء حكايت كرد از بعضي قرّاء كه خواند: ثم ّ افضوا الي ّ، به «فا»، و قطع «الف» من الافضاء، اي توجّهوا حتّي تصلوا الي ّ، يقال: افضيت«3» الخلافة الي فلان اذا وصلت«4» اليه. وَ لا تُنظِرُون ِ، و مرا مهلت مدهي و تأخير مكني. و فايده آيت آن است كه خداي تعالي از نوح حكايت كرد كه او به اصرار قومش بر كفر و اضرار ايشان

او را، به نصرت خداي تعالي«5» واثق بود و از كيد قوم آمن«6» به وعد خداي او را و اعلام او كه ايشان او را زيان و گزند نتوانند كردن. و در او، تسليه رسول است- عليه السّلام- و تقويت دل او.

قوله: فَإِن تَوَلَّيتُم، اينكه هم حكايت قول نوح است كه، نوح گفت قوم را: اگر برگردي از من و وعظ«7» نشنوي و پند من نپذيري، من بر اينكه دعوت كه شما را مي كنم اجري و مزدي و جعلي طمع ندارم، اجر من و مزد«8» من و ثواب من بر خداي است- جل ّ جلاله- و مرا فرموده اند تا: از جمله مسلمانان باشم و متابعت راي شما نكنم. و معني آيت، اظهار غني است از ايشان و آن كه باز مي نمايد كه: مرا در اينكه دعوت، غرض نفع شماست نه منفعت خود، و اگر مرا پاداشتي بودي«9» جز بر خداي تعالي نيست

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، آز: عمّي.

(2). مج: فات.

(3). اساس: افضت، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(4). اساس: واصلت، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج و ثواب.

(6). همه نسخه بدلها: ايمن.

(7). همه نسخه بدلها: بجز مل، مج من. [.....]

(8). مج: مژد.

(9). اساس: بودمي، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

صفحه : 182

آنگه خداي تعالي باز نمود كه: قوم او با او چه كردند و او چه كرد، گفت:

فَكَذَّبُوه ُ، قوم او او را به دروغ داشتند و باور نداشتند او را، فَنَجَّيناه ُ، ما او را برهانيديم و آن قوم را كه با او در كشتي بودند، و ايشان را در زمين خليفه«1» كرديم، يعني بازمانده و قايم مقام

آن هلاك شدگان و آن كافران را كه به آيات ما تكذيب كردند به طوفان غرق كرديم، بنگر تا عاقبت كار آنان كه ما انذار كرديم ايشان را و ايشان نترسيدند و وعظ قبول نكردند به كجا رسيد از بوار و هلاك؟ آنگه حق تعالي گفت: ما پس از نوح پيغامبر [ان]«2» فرستاديم به قوم خود، هر پيغامبري را به قومي، ايشان بيامدند و قوم خود را بترسانيدند و آيات و بيّنات و دلايل و حجج بياوردند، ايشان نيز همان كردند كه قوم نوح كردند از كفران و تكذيب، و ايمان نياوردند به آنچه ايشان تكذيب كرده بودند به آن يعني كافران پيشين. و «ما»، عبارت است از هر چه ايشان به آن ايمان نياوردند، از آنچه واجب بود كه به آن ايمان آرند از خداي و رسولان او و كتابهاي او، و «ما» موصوله است به معني الّذي. و قوله: مِن قَبل ُ، اي من قبلهم، و لكن چون مضاف اليه بيفگند، اسم را بنا كرد بر ضم ّ بناي عارض، كقوله تعالي: لِلّه ِ الأَمرُ مِن قَبل ُ وَ مِن بَعدُ«3»، و كوفيان اينكه را رفع علي الغايه خوانند. كَذلِك َ نَطبَع ُ، اي نختم، ما چنين مهر نهيم بر دلهاي آنان كه ظلم كنند و تعدّي، [و]«4» از راه حق و فرمان [او]«5» بگذرند و تجاوز كنند و بيان تأويل اينكه لفظ كرده ايم در سورة الاعراف [154- ر]، فلا وجه لإعادته.

آنگه گفت: از پس [آن]«6» پيغامبران موسي و هارون را بفرستاديم به فرعون و قومش، استكبار كردند و ترفّع نمودند و پاي از حدّ بنهادند و مجرم و گناهكار شدند به كفر و عصيان. آنگه«7» بعضي از قصّه

موسي و فرعون گفتن گرفت، و بيان كرديم كه وجه تكرار چه باشد در قرآن و به جايهاي ديگر بيان شافي كرده شود- ان شاء اللّه و به الثّقة.

گفت: فَلَمّا جاءَهُم ُ، چون به ايشان آمد يعني به فرعون و قومش

-----------------------------------

(1). آز: خليف. (6- 5- 4- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). سوره روم (30) آيه 4.

(7). اساس گفت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد، لذا حذف شد.

صفحه : 183

الحَق ُّ مِن عِندِنا، حق از نزديك ما، يعني امر به ايمان و پيغامبر و كتاب، و عموم بر همه ادلّه برافتد كه خداي تعالي داد موسي را تا بر فرعون و قومش عرض كرد از عصا و يد بيضا و آيات ديگر چون بديدند هيچ دفع نداشتند آن را جز آن كه گفتند: اينكه سحري است ظاهر و روشن. و سحر ايهام معجز باشد بر وجه حيلت و تلبيس، و بيان بليغ را به او تشبيه«1» كنند چنان كه رسول- عليه السّلام [گفت]«2»:

ان ّ من البيان لسحرا،

و كما قال الشّاعر:

و حديثها السّحر الحلال لو انّه لم يجن قتل المسلم المتحرّز

و آن ساحر كه سحر كند، متقد صحّت آن را كافر بود، و آن كه اعتقاد صحتش نكند«3» فاسق باشد.

موسي- عليه السّلام- ايشان را گفت آنچه خداي تعالي از او حكايت كرد:

أَ تَقُولُون َ لِلحَق ِّ لَمّا جاءَكُم، صورت استفهام است و مراد تقريع، مي گويي حق ّ را چون به شما آمد كه سحر است اينكه؟ و در تكرار «الف» استفهام في قوله: أَ سِحرٌ، پس از آن كه بيامد في قوله: أَ تَقُولُون َ، چند قول گفتند، يكي آن كه: براي تقرير استفهام و

تأكيد تقريع گفت، و تقدير كلام آن«4» است: أ تقولون للحق ّ انّه سحر، ثم ّ قال: أَ سِحرٌ هذا، بر اينكه قول مفعول أ تقولون محذوف باشد، و قوله: أَ سِحرٌ، از كلام موسي بودي«5» نه از كلام فرعون و قومش. و قولي ديگر آن است كه [بر]«6» تكرار گفت براي تاكيد را، چنان كه گويند: أ تقولون لي أ عندك مال، و غرض از اينكه قوّت استفهام است و تأكيد او«7». قولي ديگر آن است كه: اينكه دو استفهام است، يكي از موسي- عليه السّلام- و يكي از فرعون و قومش. آن كه از موسي است: استفهامي است بر سبيل تقريع، و آن استفهام قول است، يعني شما چنين مي گويي، و اينكه قولي منكر باشد كه حق را سحر گويند، پس معني«8» انكار باشد. و استفهام دوم«9»: بر حقيقت

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب، آز: تشبيه.

(2، 6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). مل، لب، آز: بكند.

(4). همه نسخه بدلها: اينكه.

(5). آو، آج، بم: بود، مج، لب، آز: بودند.

(7). آج، مل، لب، آز: آن.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل او.

(9). همه نسخه بدلها: قوم. [.....]

صفحه : 184

خود باشد، از آن جا كه ايشان چيزي ديدند خارق عادت من قلب العصاحية، بر سبيل سؤال گفتند: اينكه كه تو مي كني سحر است، يا آن را حقيقتي است! و قوله: أَ سِحرٌ، حكايت باشد از موسي كه اينكه حكايت كرد كلام ايشان را، آنگه كلامي«1» مستأنف از سر گرفت، گفت: وَ لا يُفلِح ُ السّاحِرُون َ، و ساحران فلاح و ظفر و نجات نيابند.

آنگه حكايت كرد آنچه قوم فرعون گفتند موسي را: قالُوا، گفتند، يعني فرعون و قومش. أَ جِئتَنا.

خطاب است از ايشان با موسي- عليه السّلام: توبه ما آمده اي. و صورت استفهام و مراد تقريع، تا ما را برگرداني از آنچه ما پدران خود را بر آن يافتيم از دين و اعتقاد و طريقت، يقال: لفته يلفته لفتا، و اللّفت، الصّرف فالتفت، قال رؤبه:

لفّت لفّات لها خضاد

«2» وَ تَكُون َ، عطف است علي قوله: لِتَلفِتَنا، و «لام» كه نصب فعل مضارع كند به اضمار أن [كند]«3»، و نيز تا باشد شما را خطاب است با موسي و هارون، كبريا و بزرگواري در زمين گمان بردند كه غرض ايشان طلب پادشاهي و جبّاري است در زمين چنان كه ايشان را در دل بود، و هر كس از اعتقاد خود به مردمان نگرد.

آنگه گفتند: ما شما را باور نداريم و تصديق نكنيم و دين پدران رها نكنيم، آنگه فرعون در آن استاد«4» تا جواب موسي دهد چون گمان برد كه آن سحر است- و روزگار ساحران بود- براي«5» فرعون را اينكه خيال قوي شد، كس فرستاد در اقطار ممالك خود و گفت: هر كجا ساحري و جادوي دانا هست«6» به من آري. كوفيان خواندند، مگر عاصم: بكل ّ سحّار عليم، وزن فعّال للمبالغه. و باقي قرّاء: بِكُل ِّ ساحِرٍ، علي وزن فاعل، و اينكه طلب سحر و سحره از فرعون پيش از آن بود كه او بدرست ندانست كه موسي با حق«7» است و آنچه مي نمايد معجز است، و موسي او را گفت: ... لَقَد عَلِمت َ ما أَنزَل َ هؤُلاءِ إِلّا رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ بَصائِرَ«8».

-----------------------------------

(1). آج، بم، لب، آز: حكايت.

(2). كذا، در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط لسان العرب: لفتن ّ لفتات لهن ّ خضاد.

(3). اساس: ندارد،

از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، لب، آز: در استاد، مل: در ايستاد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج آن.

(6). همه نسخه بدلها او را.

(7). همه نسخه بدلها: بر حق.

(8). سوره بني اسرائيل (17) آيه 102.

صفحه : 185

و فرعون، اسمي است اعجمي علم لا ينصرف، و منع صرف او از اينكه دو سبب است، يكي عجمه، و يكي: علميّت. و وزن فعلول كفر دوس، و «واو» زايد است. و در كلام محذوفي هست آن جا كه گفت: فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ، و آن، آن است كه دگر جاي ذكر كرد: فارسل فرعون و جاء بالسّحرة فحضروا«1» فلمّا جاءوا قال لهم فرعون، كس فرستاد [154- پ]

و ساحران را از هر جايي جمع كرد و حديث موسي با ايشان بگفت، ايشان برفتند و حبال و عصا و رسنها و چوبها مار پيكر و اژدها پيكر بكردند و مزبّق بكردند- چنان كه قصّه آن برفت- و برابر موسي آمدند موسي ايشان را گفت: بيندازي آنچه خواهي انداختن، و اينكه صورت امر دارد. و معني اينكه دو وجه دارد، تا نكو بود و الّا القاء ايشان باتّفاق قبيح بود، و امر به قبيح، قبيح باشد.

يك وجه آن است كه: اينكه لفظ صورت امر است و مراد تحدّي، چنان كه گفت: فَأتُوا بِسُورَةٍ ...«2»، و چنان كه يكي از ما گويد خصمش را، با آن كه داند كه او بيّنت ندارد: هات حجّتك و اعرض علينا بيّنتك، و غرض او تخجيل او باشد.

و وجه دوم آن كه: اينكه امر باشد مشروط، يعني بيفگني اگر محقّي، چنان كه گفت: وَ ادعُوا شُهَداءَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ إِن كُنتُم صادِقِين َ«3»، ايشان آنچه

داشتند بينداختند. چون موسي- عليه السّلام- بديد آن، دانست كه آن سحر است گفت: ما جِئتُم بِه ِ السِّحرُ. «ما» موصوله است، به معني الّذي، گفت: آنچه شما آوردي«4» سحر است و جادوي. إِن َّ اللّه َ سَيُبطِلُه ُ، خداي تعالي آن را باطل كند. و ابو عمرو خواند: ما جئتم به السّحر، علي تقدير: ما جئتم به السّحر، ام ليس سحر به«5». ما جِئتُم بِه ِ، در جاي ابتدا بود، و السّحر، در جاي خبر او، و «ما» هم موصوله بود.

و وجهي دگر آن است كه «ما» استفهامي باشد و تقدير آن بود كه: اي ّ شي ء جئتم به السّحر هذا ام ليس بالسّحر، و اينكه در باب تكرار بر استفهام آن باشد كه، يكي از ما گويد: كم مالك أ عشرون ام ثلاثون، پس «ما» مبتدا بود و جئتم به خبر او باشد، چنان كه: ما اكلت و ما فعلت و ما قلت، اي اي ّ شي ء اكلك و قولك و فعلك. و بر قراءت عامّه، ما جِئتُم صله و موصول در محل ّ ابتدا بود، و السّحر خبر او

-----------------------------------

(2- 1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و حضروا.

(3). سوره بقره (2) آيه 23.

(4). آج، مل، لب، آز آن.

(5). همه نسخه بدلها: ليس بسحر.

صفحه : 186

باشد. آنگه گفت: إِن َّ اللّه َ سَيُبطِلُه ُ، خداي آن را به باطل كند. «سين»، براي خلوص فعل است استقبال را. إِن َّ اللّه َ لا يُصلِح ُ عَمَل َ المُفسِدِين َ، خداي تعالي عمل مفسدان را باصلاح نيارد و اصلاح نكند.

قوله: وَ يُحِق ُّ اللّه ُ الحَق َّ، اينكه عطف است علي قوله: سَيُبطِلُه ُ و يحق، يعني باطل به باطل كند و حق به حق، يعني دليل نصب كند و پيدا كند بر

بطلان«1» باطل و درستي حق. بِكَلِماتِه ِ، به كلامش«2». در او سه قول گفتند، حسن بصري گفت: به وعده او موسي را. قول دوم ابو علي گفت: به بيان او«3» معاني آيات را كه براي موسي بيان كرد. سيم«4»: به آنچه سابق شد در لوح محفوظ از نوشته او به آنچه خواهد بدن«5» كه خلاف آن را روا نبود«6». وَ لَو كَرِه َ المُجرِمُون َ، و اگر چه كافران آن را كاره باشند.

فَما آمَن َ لِمُوسي، ايمان نياوردند به موسي الّا فرزنداني از قوم او، يعني قوم موسي- يعني مؤمنان بني اسرايل.

عبد اللّه عبّاس گفت ششصد هزار مرد بودند، و گفت: يعقوب- عليه السّلام- با هفتاد و دو مرد در مصر آمد، آنگه نسل ايشان و فرزندان ايشان ششصد«7» هزار شدند.

مجاهد گفت: مراد به فرزندان، قوم موسي اند كه موسي را به ايشان فرستادند، پدران بمردند ايمان نياورده«8» فرزندان ايشان ايمان آوردند. بعضي دگر گفتند: اينكه جماعتي بودند«9»، مادران ايشان از بني اسرايل بودند و پدران از قبط. بعضي دگر گفتند: «ها» راجع است با فرعون، و آن جماعتي اندك بودند از قوم فرعون. و دختر آسيه بود، و حزبيل بود مؤمن آل فرعون، و ماشطه دختر فرعون، و دختر او، و زن خازن فرعون. و براي آن ذرّيّة خواند ايشان را كه، فرزندان كافران بودند و ايشان مستقل نبودند، بل منسوب و مضاف بودند با پدران. عَلي خَوف ٍ مِن فِرعَون َ وَ مَلَائِهِم، بر خوف و ترس از فرعون و اشراف قوم او.

-----------------------------------

(1). آج، بم، مج، لب، آز: به آن معني كه نصب دليل كند بر بطلان.

(2). همه نسخه بدلها: به كلماتش. [.....]

(3). آج، بم، لب، آز و.

(4). آج،

مل، لب، آز: سيوم، مج: سه ام.

(5). آج، بم، لب، آز: بود، مل، مج: بودن.

(6). اساس: بود با توجه به آج، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). مل: سيصد.

(8). آج، لب، آز: نياوردند.

(9). مج و.

صفحه : 187

و ضمير در ملائهم در او دو قول گفتند، يكي آن كه: راجع است با فرعو [ن و قو]«1» مش و يكي آن كه: راجع است با ذرّيّه، كه ايشان فرزندان قبطيان بودند بر قولي. و قولي«2» سه ديگر آن است كه: راجع است با فرعون علي لفظ الملوك لانّهم يقولون: قدم الملك فنزلوا«3» من موضع كذا، اي هو و اصحابه. آنگه گفت: أَن يَفتِنَهُم«4»، بر لفظ واحد براي آن كه حكم فرعون را بود و قوم او تبع او بودند و به راي«5» او.

در«6» «فتنه»، چند قول گفتند، يكي آن كه: يصرفهم عن دينهم، كه ايشان را از دين خود بر گرداند، يكي آن كه: يعذّبهم، ايشان را هلاك«7» كند و يكي آن كه يقتلهم، بكشد ايشان را. وَ إِن َّ فِرعَون َ لَعال ٍ فِي الأَرض ِ [155- ر]، و فرعون در زمين متكبّري و جبّاري بود و از جمله مسرفان و متجاوزان بود از حدّ و قدر و اندازه خود.

آنگه حكايت آن كرد كه، موسي- عليه السّلام- قومش را گفت از تسليت و تقويت دل و استمالت، گفت«8»: يا قوم؟ و الاصل، يا قومي، اگر چنان كه ايمان آوردي به خداي، توكّل بر او كردي«9» اگر مسلماني، براي آن كه از حق ّ مؤمنان و مسلمانان آن بود كه، بر خداي توكّل كنند در كارها، و من توكّل عليه كفاه، هر كه توكّل بر خداي كند مهمّاتش كفايت كند. و فايده

در تقديم جارّ و مجرور بر فعل آن است كه: توكّلوا عليه لا علي غيره، چنان كه گفت: إِيّاك َ نَعبُدُ«10»، و المعني، نعبدك و لا نعبد سواك.

ايشان جواب دادند هم«11» بر اينكه طريق كه: عَلَي اللّه ِ تَوَكَّلنا، بر خداي توكّل كرده ايم لا غير، آنگه دعا كردند و تضرّع كردن گرفتند، بقولهم«12»:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(2). آج، بم، لب، آز: قول.

(3). اساس: فتزلوا، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(4). اساس: ان يعينهم الله، به قياس با نسخه آج، و ديگر نسخه بدلها، و با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: بر رأي.

(6). آو، بم، مج: و در.

(7). همه نسخه بدلها: عذاب. [.....]

(8). آج، لب: گفته.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مج: كنيد.

(10). سوره فاتحه (1) آيه 5.

(11). آو، بم: و عندهم.

(12). اساس: قولهم، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 188

رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلقَوم ِ الظّالِمِين َ، بار خدايا؟ ما را فتنه ظالمان مكن«1». ابو مجلز«2» و ابو الضّحي«3» گفتند:

معني آن است كه، ايشان را بر ما دست مده كه پس گمان برند كه ايشان بهتر از مااند، مفتون ما شوند، ما فتنه ايشان باشيم. عطيّه گفت: لا تسلّطهم علينا، ايشان را بر ما مسلّط مگردان كه گمان برند كه آن ظفري و فتحي است بر ما مفتون شوند.

مجاهد گفت: ايشان را از ما و عذاب ما تمكين مكن و ما را به گناه ما يعلم ايشان عذاب مكن.

آنگه گويند: اگر اينان بر حق بودندي، ايشان را عذاب نكردندي، و به رحمت و فضل خود ما را از اينكه كافران برهان.

وَ أَوحَينا

إِلي مُوسي وَ أَخِيه ِ، آنگه حق تعالي حكايت كرد آن وحي را كه بر موسي و هارون كرد و [آنچه]«4» ايشان را فرمود، گفت: وحي كرديم به موسي و برادرش«5» هارون كه براي قوم خود در مصر خانه بسازي، يقال: تبوّأت المنزل و بوّأته، اي اتّخذته منزلا. و اصل آن«6» رجوع باشد، من باء اذا رجع. مبوّء و مبوّا«7»، منزل باشد كه رجوع مرد با آن بود. و بعضي اهل لغت فرقي كردند، گفتند:

تبوّأ المنزل لنفسه و بوّأ [لغير]

ه«8»، و قيل: بوّأته المنزل لغيره فتبوّأ. وَ اجعَلُوا بُيُوتَكُم قِبلَةً، بيشتر مفسّران گفتند: سبب آن بود كه، خداي تعالي بني اسرايل را فرمود كه: جز در مسجدها نماز نكنند، و مسجد نمازگاه ايشان بود، چون فرعون مسلّط شد بفرمود تا مسجدها و عبادتگاههاي ايشان خراب كردند و ايشان را منع كرد [ند]«9» از نماز در مساجد. حق تعالي گفت: اكنون رخصت است شما را كه در خانه ها نماز كني.

وَ اجعَلُوا بُيُوتَكُم قِبلَةً، خانه ها قبله سازي، يعني مصلّي و نمازگاه، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و ابراهيم و ربيع و إبن زيد و ابو مالك و عكرمه. مجاهد گفت: ايشان در

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مكني.

(2). اساس: ابو مجاز، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد، آو، آج، بم، آز: ابو محلي، مل: ابو مخلن.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ابو ضحي.

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(5). اساس: بر او و برادرش، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، «براوو» حذف شد.

(6). آج، مج، لب، آز: از.

(7). اساس: مبوّ، به

قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]

صفحه : 189

كنايس نماز كردندي. چون از فرعون خايف شدند خداي تعالي فرمود تا: در خانه ها نماز كنند و روي به كعبه كنند، و حسن هم اينكه گفت. و لفظ مصر، لا ينصرف است براي آن كه اعجمي است و مؤنّث، و گفتند: براي آن كه علم است و مؤنّث لأنّه البلدة و البقعة، و اگر براي خفّت صرفش كنند روا باشد، كهند و دعد و هود و لوط.

و سعيد جبير گفت: وَ اجعَلُوا بُيُوتَكُم«1». يقابل«2» بعضه بعضا، و خانه ها برابر يكديگر بسازي. وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ، و نماز به پاي داري و مواظبت كني بر آن و مژده ده مؤمنان را.

قوله: رَبَّنا إِنَّك َ آتَيت َ فِرعَون َ وَ مَلَأَه ُ زِينَةً، حق تعالي از موسي حكايت كرد: بار خدايا؟ تو فرعون را و اشراف قومش را مال دادي و زينت، يعني متاع و اثاث«3» و لباسهاي فاخر و حليهاي«4» گران مايه. بار خدايا تا از ره تو گمراه شوند«5»، بار خدايا؟ مالهاي ايشان مطموس گردان و بند بر دلهاي ايشان نه تا ايمان نيارند«6» تا آنگه كه عذاب اليم بينند.

اگر گويند: ظاهر اينكه آيت دليل قول مجبّران مي كند كه خداي تعالي بنده را آلت و تمكين براي ضلالت و گمراهي دهد و او مريد«7» باشد [آن را]«8» از او. دگر آن كه: دلهاي ايشان را بند كن تا ايمان نيارند، شايد كه موسي- عليه السّلام- اينكه گويد، و اينكه، خلاف مذهب شماست، جواب گوييم: در اينكه آيت چند وجه گفتند، اهل عدل و توحيد كه هر

يك آيت را از آن ببرد كه در او شبهت باشد. وجهي آن كه:

معني آن است كه، لئلّا يضلّوا، بار خدايا؟ تو به آل فرعون اينكه همه براي [آن]«9» كردي تا ضال ّ نشوند. بار خدايا؟ ضال ّ شدند، و اينكه را امثله بسيار است، منها قوله:

يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«10»، و المعني لئلّا تضلّوا، و قوله [155- پ]: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«11»، و المعني لئلّا تميد بكم، و منها قوله:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز مل قبلة، اي.

(2). مج: تقابل.

(3). آج، لب، آز: اساس.

(4). آج، آز: حله هاي.

(5). آو، آج، بم، آز: شدند.

(6). آج، مج، لب، آز: بيارند.

(7). مج: مرتد.

(9- 8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(10). سوره نساء (4) آيه 176.

(11). سوره نحل (16) آيه 15.

صفحه : 190

أَن تَقُولُوا يَوم َ القِيامَةِ ...«1»، و المعني لئلّا تقولوا«2» يوم القيامة، معلوم است كه خداي تعالي بيان براي نفي ضلال«3» كند نه براي ضلال، و كوهها براي آن بر زمين نهاد تا بنه خسبد نه براي آن تا بخسبد«4» اگر گويند: اينكه آيات وزان آن نيست براي آن كه [در آن آيات «لام» و «لا» محذوف است، و در اينكه آيت «ان» و «لا»، جواب گوييم:

«لا» در هر دو آيت محذوف است كه]«5» تغيّر معني به او متعلّق است. و امّا لام كي و «ان»«6» به يك معني باشد، نبيني كه متعاقب اند في قول القائل: جئتك لتكرمني، و جئتك ان تكرمني، چون چنين باشد مطابقه ظاهر شد ميان آيت كه ما«7» در اوئيم و ميان آيات استشهاد«8». و وجه دوم، آن است كه: «لام»، «لام» عاقبت است بر آن شرح كه داده ايم پيش از اينكه،

و معني آن كه: بار خدايا؟ تا با فرعون [و]«9» قوم او اينكه همه نعمت بكردي، و تو را معلوم بود كه عاقبت كار ايشان كفر و ضلال بود، امثله اينكه «لام» از آيات و ابيات مستقصي در سورة الاعراف و ديگر جاي گفتيم، من قوله:

فَالتَقَطَه ُ آل ُ فِرعَون َ لِيَكُون َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً ...«10»، و قال الشّاعر:

دوا للموت و ابنوا للخراب

و وجهي ديگر آن كه گفتند: ممتنع نبود كه در قوم فرعون جماعتي بودند«11» كه مذهب جبر داشتند، خداي تعالي اينكه آيت بگفت ردّا عليهم علي سبيل التّهكّم، يعني چنين كرده ايم«12» عندكم و علي زعمكم و دعواكم و اعتقادكم الباطل و ظنّكم الكاذب.

وجه چهارم آن كه: اينكه بر وجه استفهام باشد، و حرف او كه همزه است از كلام ساقط بود و تقدير آن بود [كه]«13» ءاتيت فرعون و ملاه زينة، بار خدايا تو فرعون و قومش را مال و زينت براي آن دادي«14» تا ضال ّ شوند! و اينكه وجه ضعيف است براي آن كه عرب حرف استفهام آن جا بيفگند كه در كلام از او عوضي باشد، و اينكه جا عوضي

-----------------------------------

(1). سوره اعراف (7) آيه 172.

(2). اساس: يقولوا، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد.

(3). آو، آج، بم، لب، آز: ضلالت.

(4). آز: بجنبد. [.....] (13- 9- 5). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(6). آج، آز: «لام» و «ان»، آو، بم: «لام» كه «آن».

(7). آج، لب، آز: آن كه.

(8). آو، آج، بم، آز: تو.

(10). سوره قصص (28) آيه 8.

(11). همه نسخه بدلها: بوده باشند.

(12). همه نسخه بدلها: كرده ام.

(14). لب كه.

صفحه : 191

نيست، چه اگر نه چنين باشد استفهام به خبر مشتبه

شود، و آن جا كه به عوض بيفگنند«1» نيكوست، آن جا كه شاعر گفت:

لعمرك ما ادري و ان كنت داريا بسبع رمين الجمر ام بثمان

و تقدير آن است كه: أ بسبع، و لكن همزه استفهام بيفگند«2» براي آن كه «ام»، بر حذف او دليل مي كند، و «ام» معادله همزه«3» استفهام باشد. قوله رَبَّنَا اطمِس عَلي أَموالِهِم، اينكه نفرين«4» است كه موسي- عليه السّلام- كرد بر فرعون و قومش، گفت:

بار خدايا؟ طمس كن مالهاي اينان، و طمس بردن«5» اثر باشد، و كاريز آب كه انباشته شود آن را مطموس مي گويند در مبالغت، يعني اثر نماند آن را. و قوله: فَإِذَا النُّجُوم ُ طُمِسَت«6»، اي اذهب نورها«7»، و قال«8» تعالي: مِن قَبل ِ أَن نَطمِس َ وُجُوهاً ...«9».، يذهب عنها الراحر«10» اثر الانف و الشّفة و العين، قال كعب بن زهير:

من كل ّ نضّاخة الذّفري اذا عرقت عرضتها طامس الاعلام مجهول

قتاده و ابو صالح و إبن زيد گفتند: خداي تعالي دعاي موسي در ايشان اجابت كرد و مالهاي ايشان جمله سنگ كرد، تا در خبر است كه: تماثيل و شكر«11» و انواع حبوبشان جمله سنگ شد. [زر و سيم و هر چه بود ايشان را از صامت و ناطق و چهار پاي و جز آن همه سنگ شد.]«12» قوله: وَ اشدُد عَلي قُلُوبِهِم، در او چند قول گفتند، يكي آن كه: بار خدايا؟ دلهاي ايشان سخت بكن و به جاي«13» بدار تا ايشان با آن كه مالشان مطموس شده باشد هلاك نشوند تا هر روز، هر«14» وقت، به آن مال

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بيفكندند.

(2). آج، لب: آز از.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: حرف.

(4). اساس: تقدير، به

قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). آو، آج، بم، مل، لب: ببردن، مج، آز: بيرون.

(6). سوره مرسلات (77) آيه 8. [.....]

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: بنورها.

(8). آو، آج، بم، لب، آز اللّه.

(9). سوره نساء (4) آيه 47.

(10). كذا در اساس (!)، همه نسخه بدلها: ندارد.

(11). مل: پيكر، آو، آج، بم، لب، آز: تماثيل شكر.

(12). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد.

(13). همه نسخه بدلها: بر جاي.

(14). آو، بم، مج: هر روز و هر، آج، لب، آز: هر روز و همه.

صفحه : 192

فرو مي نگرند و غم بر غم و حسرت بر حسرت مي فزايد«1» ايشان را. و وجهي ديگر در او آن است كه: فَلا يُؤمِنُوا جواب و اشدد نيست، و انّما عطف است علي قوله:

لِيُضِلُّوا، و تقدير آن است كه: آتيتهم«2» مالا و ذرّيّة«3» ليضلّوا فلا يؤمنوا حتّي يروا العذاب الاليم، ربّنا اطمس علي اموالهم، و در كلام تقديم و تأخيري بود چنان كه بيني، آنگه آن وجوه كه در لِيُضِلُّوا گفته شد، اينكه جا مطّرد باشد، براي«4» آن كه لِيُضِلُّوا، در معني همان باشد كه فلا يؤمنوا، و وجهي دگر آن است كه، گفته اند:

كه «لا» بمعني «لن» است و تقدير آن كه فانّهم لن يؤمنوا، و آيت«5» در معني چنان بود كه نوح- عليه السّلام- گفت: ... رَب ِّ لا تَذَر عَلَي الأَرض ِ مِن َ الكافِرِين َ دَيّاراً، إِنَّك َ إِن تَذَرهُم يُضِلُّوا عِبادَك َ«6»- الاية، فكأنّه قال: ربّنا اطمس علي اموالهم و اشدد علي قلوبهم فانّهم لن يؤمنوا ابدا. و «نون» را بدل كرد به «الف»، چنان كه اعشي گفت:

و صل ّ علي حين العشيّات و الضّحي و لا تحمد المثرين

و اللّه فاحمدا اراد فاحمدن، و ابدل النون الخفيفه«7» من الالف، و قال عمر بن«8» ابي ربيعه [156- ر]

و قمير بدا«9» إبن خمس و عشر ين له قالت الفتاتان قوما اراد: قومن«10». و قوله- عليه السّلام: لن يلدغ المؤمن من حجر مرّتين، مؤمن را از يك سوراخ مار دو بار نزند. اگر چه اينكه ظاهر خبر است، معني نهي است براي آن كه اگر خبر باشد دروغ بود كه ما مؤمنان را بيشتر به خلاف اينكه مي يابيم، [و به اينكه كردن از ايمان و حكم مؤمني بنروند. و ابو علي گفت قومي نحويان گفتند]«11»: فلا يؤمنوا، جواب حقيقي نيست اينكه را كه: ربّنا اطمس علي اموالهم و اشدد علي قلوبهم، و لكن چو«12» در جاي خبر افتاد مجزوم شد، چنان كه قائل گويد: انظر الي الشّمس تغرب، در آفتاب نگر تا فرو شود، ----------------------------------- (1). آج، مل، لب، آز: افزايد. (2). اساس: آتاهم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها: زينة. (4). آج، لب، آز: از براي. (5). آو، آج، بم، لب، آز: اينكه. (6). سوره نوح (71) آيه 26 و 27. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: فأبدل الالف من النون الخفيفة. (8). اساس: عمرو بن كه با توجّه به نسخه بدلها و ضبط مجدّد آن در ص 278 همين جلد تصحيح شد. (9). اساس: ممر بنا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: قومي. (11). اساس ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (12). همه نسخه بدلها، چون. صفحه : 193 و معلوم است كه غروب الشّمس«1» موقوف

نباشد بر نظر ناظر، و لكن چون بر جاي جواب افتاد مجزوم شد. و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهاني ّ در اينكه آيت وجهي غريب گفت و نكو، و آن، آن است كه گفت: «لام»«2» غرض است، و خداي تعالي آن مال كه ايشان«3» را داد بر سبيل عقوبت و عذاب داد، علي كفرهم المتقدّم، و از آن كه دانست كه در مستقبل ايّام بر كفر اصرار كنند، و اينكه آيت جاري مجراي آن آيت باشد كه گفت: فَلا تُعجِبك َ أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم بِها فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ تَزهَق َ أَنفُسُهُم وَ هُم كافِرُون َ«4». پس موسي- عليه السّلام- گفت [: بار خدايا؟ مرا معلوم است كه تو اينكه مال و نعمت نه براي كرامت به اينان داده اي بل بر سبيل عقوبت در دنيا مفتون شوند و در قيامت از ره بهشت گمراه]«5». بار خدايا؟ اكنون اينكه مالها مطموس گردان و از اينان بستان تا حسرت شود در«6» دلهاشان، و دلهاشان سخت كن تا بر اينكه حال مكروه ميرند، كه در سابق علم تو آن است كه: اينان ايمان نيارند مگر به قيامت كه عذاب ببينند و ملجأ شوند، و اينكه«7» ايماني بود كه سود ندارد، و اينكه جوابي قريب است [به صواب]«8»- و اللّه اعلم بمراده. حق تعالي گفت: دعاي شما كه موسي و هاروني به اجابت مقرون شد، قَد أُجِيبَت دَعوَتُكُما، اكنون شما به استقامت مشغول باشي. و بعضي دگر گفتند: خطاب با موسي است تنها، و عرب به لفظ تثنيه خطاب كند يك كس را علي عادتهم المستمرّة، براي آن كه ايشان در بيشترين احوال در اسفار سه كس

باشند: راكبي، و سايقي«9»، و قايدي. پس مادام هر يكي از ايشان با دو كس خطاب كند، و از اينكه جا همه اشعار ايشان بدين لفظ است: خليلي ّ و يا صاحبي ّ و قفا«10» و اسمعا و بلّغا و مانند اينكه، و شاعر گفت: فقلت لصاحبي لا تعجلانا بنزع اصوله و اجتزّ شيحا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: غروب شمس. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: لا. (3). اساس: كايشان/ كه ايشان. (4). سوره توبه (9) آيه 55. (8- 5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). آو، بم: ور. (7). همه نسخه بدلها: آن. (9). آو، آج، بم، آز: سابق. [.....]

(10). اساس: و افقا، به قياس با نسخه آو، و تصحيح شد، مل: بعا، مج: فقا. صفحه : 194 استقامت كني و در اوامر راست باشي و بر سر دعوت و اداي رسالت باشي. و اگر حمل كنند بر ظاهر اوليتر بود براي آن كه ممتنع نبود كه اينكه دعا موسي و هارون كرده باشند. و در خبر چنين مي آيد كه: چون موسي دعا كردي، هارون آمين گفتي، از اينكه جا گفت: أُجِيبَت دَعوَتُكُما. و دعوت، طلب فعل باشد به صيغت امر، چنان كه گفت: اللّهم ّ اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنّا، و نيز به لفظ ماضي آيد«1»: غفر اللّه لك و عفا عنك. وَ لا تَتَّبِعان ِّ، و به هيچ وجه متابعت مكني ره جاهلان را كه ايشان چيزي ندانند. و اينكه «نون» تأكيد است مثقّل. و إبن عامر، به «نون» خفيف خواند و اسكان «تا» ي دوم من التّبع. وَ جاوَزنا

بِبَنِي إِسرائِيل َ البَحرَ، خداي تعالي در اينكه آيت خبر داد كه: ما بني اسرايل را چگونه به دريا گذر داديم، گفت: ما بگذرانيديم ايشان را به دريا. فَأَتبَعَهُم فِرعَون ُ وَ جُنُودُه ُ، فرعون و لشكرش به دنبال ايشان بيامدند، و از«2» آن بود كه اهل سير روايت كردند به الفاظ مختلفه و معاني متّفقه كه: چون خداي تعالي خواست تا فرعون را هلاك كند، موسي را فرمود تا بني اسرايل را گفت تا برفتند و جمله حلي ّ و جواهر قبطيان بستدند و گفتند: ما را عروسي هست. قبطيان جمله حلي ّ خود به ايشان دادند و ايشان آن شب برخاستند و از شهر بيرون شدند، و خداي تعالي شب«3» دراز بكرد و خواب بر قبطيان غالب شد تا هيچ از رفتن ايشان خبر نداشتند. و موسي- عليه السّلام- ايشان را ببرد، و ايشان سيصد«4» هزار مرد بودند«5» و بيست هزار مرد بودند، و هر كه هفتاد ساله بود در اينكه شمار نبود، و هر كه بيست ساله بود در اينكه عدد نبود، و آن شب هيچ سراي نبود از آن قبطيان كه در آن سراي كودكي«6» و دو سه«7» نمرد. ايشان بر دگر روز برخاستند و به تجهيز و دفن ايشان مشغول شدند، و كس با ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج، لب، آز چنان كه، مل: چنان كه گفت. (2). همه نسخه بدلها: آن. (3). آج، لب، آز: آن شب را، آو، بم، مل، مج: آن شب. (4). آو، بم: شصد، مل: شصت، آج، مج، لب، آز: ششصد. (5). آو، آج، بم، مل، لب، آز: هزار و (6). آج، لب، آز: كودك. (7). آو، بم، لب،

آز: دو و سه، مل: دو سه. صفحه : 195 كس نپرداخت و از بني اسرايل ياد نكردند تا شب بدان مشغول بودند، به شب بخفتند«1»، بر دگر روز برخاستند«2» انتظار مي كردند«3» تا بني اسرايل به خدمت ايشان روند بر عادت، كس نمي رفت، [156- پ]

و كس«4» از ايشان پديد نبود، بر خاستند و سرايهاي ايشان بديدند كس در«5» نبود، جمله«6» برفته بودند، برفتند و فرعون را خبر دادند«7»، از آن بياشفت و گفت: إِن َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِيلُون َ«8»- الايات«9». آنگه بفرمود: تا لشكر جمع شدند، و فرعون بر نشست با هزار هزار و ششصد«10» هزار مرد. محمّد بن كعب گفت: در لشكر او صد هزار اسب سياه بودند بيرون از دگر شيات، و آن جماعت كه خاصّه فرعون بودند براي آن كه او شعار و جامه سياه داشت. اينكه صد هزار مرد جمله با جامه هاي«11» سياه و اسبان سياه و با راياتهاي«12» سياه بودند، و هارون- عليه السّلام- بر مقدّمه لشكر بني اسرايل بود و موسي- عليه السّلام- بر ساقه بود، چون موسي و بني اسرايل به كنار دريا رسيدند، مقدّمه لشكر فرعون به ايشان رسيده بودند«13» هفتصد«14» هزار مرد، هر مردي با اسبي تا زنده و خودي بر سر نهاده و حربه اي به دست گرفته، چون قوم موسي ايشان را بديدند، گفتند: يا موسي؟ چه چاره است! از پيش درياست و از پس لشكر فرعون؟ اگر در دريا رويم«15» غرق بباشيم«16»، و اگر مقام كنيم بر دست اينان كشته شويم. موسي- عليه السّلام- گفت: كَلّا إِن َّ مَعِي رَبِّي سَيَهدِين ِ«17». آنگه خداي تعالي وحي كرد به موسي كه: عصا بر دريا زن، او همچنان كرد.

خداي تعالي دوازده راه خشك در دريا پيدا كرد به عدد اسباط بني اسرايل تا هر ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: بودند نخفتند. (2). آو، آج، بم، لب، آز و. (3). آج، لب، آز: انتظار مي بردند. (4). مل، لب، آز: كسي. (5). همه نسخه بدلها او. (6). آج، لب، آز: و جمله. [.....]

(7). همه نسخه بدلها، بجز آز فرعون. (17- 8). سوره شعراء (26) آيه 54. (9). آج، لب، آز: الايه. (10). آو، بم، مل: شصد. (11). اساس: جامها/ جامه ها. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل: رايات، مل: رايت. (13). همه نسخه بدلها، بجز مج: بود. (14). آو، آج، بم، مج، لب: هفصد. (16- 15). آو، آج، بم، لب: آز: شويم. صفحه : 196 سبطي به راهي فرو شوند«1». چون پاره اي برفتند گفتند: ما خبر بني اعمام خود نداريم«2» و نبايد تا«3» غرق شده باشند. خداي تعالي فرمان داد تا آن«4» كوههاي آب طاق طاق شد«5» تا ايشان يكدگر را مي ديدند. چون ايشان جمله در دريا«6» آمدند، فرعون به كناره دريا رسيد با لشكر خود. چون دريا ديد«7» بر آن جمله بترسيد، و دانست كه آن از آيات خداي است. لشكر گفتند: فرو بايد رفتن. او گفت: نشايد رفتن، و در اينكه باب گفتي بكردند. جبريل- عليه السّلام- بيامد بر مادياني نشسته و در پيش اسب فرعون راند تا به كناره دريا، و اسب در دريا راند. اسب فرعون اسبي فحل بود، از پي ماديان در رفت و فرعون«8» باز نتوانست داشتن. و ميكايل- عليه السّلام- بر ساقه لشكر فرعون مي آمد تا همه را به دريا فرو كرد«9». چون اينان جمله در

دريا آمدند، و ايشان جمله از دريا برآمدند، خداي تعالي آن طاقها«10» بر هم زد و دريا پر آب شد. فرعون بديد كه غرق نزديك رسيد، گفت: امنت، ايمان آوردم به خداي بني اسرايل. جبريل- عليه السّلام- پاره اي از گل دريا بگرفت«11» و در دهن او زد و گفت: الن«12» و قد عصيت قبل. كعب الاحبار گفت: روزي جبريل- عليه السّلام- بيامد بر صورت مردي به فرعون. و او را گفت: من از راه دور آمدم«13» و مرا فتوي هست، از تو مي بپرسم، مرا فتوي كن، گفت: چيست آن! گفت: چه گويي در بنده اي كه او را خداوندي باشد منعم بر او بر«14» انواع نعمت، چون نعمت او بر او از حدّ و اندازه برود به بدل شكر، كفران آرد و گويد: خداوند منم، سزاي او چه باشد! گفت: سزاي او آن باشد كه به درياش غرق كنند، گفت: بر نويس. او بر نوشت بر«15» خطّ خود، يقول ابو العبّاس ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: شدند. (2). آو، آز، بم، لب، آز: نمي داريم. (3). همه نسخه بدلها: شايد كه. (4). مل همه. (5). آج، لب، آز: شدند. [.....]

(6). مل: در آب در. (7). مل: دريا را بديد. (8). آج، لب، آز او را. (9). آو: فرود كرد. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل ي آب. (11). همه نسخه بدلها: بر گرفت. (12). اساس: الان. (13). همه نسخه بدلها: آمده ام. (14). همه نسخه بدلها: به. (15). همه نسخه بدلها بجز آز: به. صفحه : 197 الوليد بن مصعب بن الرّيّان: جزاء«1» العبد الخارج علي سيّده ان يغرق في البحر، جبريل آن نوشته بستد

تا آن روز كه او در دريا گرفتار شد بر او عرضه كرد، گفت: اينكه خطّ تو هست! گفت: آري؟ گفت: اينكه صفت«2» تو هست! گفت: آري؟ گفت: بر فتواي خود بر فعل خود گرفتار آمدي اينكه جا. چون جبريل- عليه السّلام- موسي را خبر داد به هلاك فرعون، موسي- عليه السّلام- قوم را خبر داد به هلاك فرعون، گفتند: ما را از كجا معلوم شود كه فرعون غرق شد! خداي تعالي فرعون را با جمله سلاحها كه پوشيده داشت بر سر آورد«3» تا مرده بر سر آب مي گرديد و موج او را بر ساحل انداخت، و بني اسرايل او را مرده بديدند گفتند: از آن وقت باز آب هيچ مرده را فرو نبرد، قوله تعالي: وَ جاوَزنا بِبَنِي إِسرائِيل َ البَحرَ، ما بگذرانيديم بني اسرايل را، يعني فرزندان يعقوب را به دريا. فَأَتبَعَهُم، يقال: تبعه و اتبعه و اتّبعه بمعني فهو تابع و متبع و متّبع. قوله: بَغياً وَ عَدواً، اي ظلما و عدوانا و تجاوزا عن المقدار. و نصب ايشان بر تميز باشد. حسن بصري در شاذّ خواند: و عدوّا، علي فعول. حَتّي إِذا [157- ر]

أَدرَكَه ُ [الغَرَق ُ]«4»، تا غرق او را دريافت، يعني فرعون را. قال، گفت، يعني فرعون، او«5» جواب «اذا» است و عامل در او امنت ايمان آوردم. أَنَّه ُ«6»، كوفيان خوانند«7» مگر عاصم، «انّه» به كسر همزه، و باقي قرّاء به فتح. آن كه به كسر خواند از صله «قال»، گفت كه: هر چه [از پس]«8» «قال» آيد، كلامي مبتدا بود، و در كلام مبتدا «ان ّ» بايد به كسر، و آن كه «ان ّ» خواند، گفت: از صلت امنت باشد. بر قول

اوّل، اينكه هه يك كلام باشد، و بر اينكه قراءت دو كلام باشد، ايمان آوردم«9» بدان خداي كه بنو اسرايل به او ايمان دارند«10»، و ----------------------------------- (1). اساس: حري، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (2). مل: صورت. (3). آج، لب، آز: بر سر آب انداخت. (4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد. [.....]

(5). آو، آج، بم، لب: از، آز: آن. (6). اساس: آنگه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: خواندند. (8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). آو، بم: آورد. (10). همه نسخه بدلها بجز مج: آوردند. صفحه : 198 من از جمله مسلمانانم. او را گفتند: الن«1»، اكنون مي گويي! و پيش از اينكه عاصي و مفسد بودي. ابو جعفر من«2» طريق النّهر و انّي و نافع و الّا«3» ابا طاهر عن اسمعيل و احمد بن صالح عن قالون و الحلواني ّ عن قالون من طريق الحمامي ّ«4»: در دو جايگاه «الان» به القاء حركت همزه بر «لام». ابو علي گفت: «لام» تعريف را چون پيش او همزه بود و خواهند كه تخفيف همزه كنند، به دو طريق باشد، يكي آن كه: همزه بيفگنند اصلا از اينكه، و حركت او بر «لام» افگنند چنان كه گويند: الحمر«5» في الاحمر، و دوم آن كه: حركت همزه اصل بر «لام» تعريف افگنند، گويند: الحمر، و انشد الكسائي. فقد كنت تخفي حب ّ سمراء حقبة فبح لان منها بالّذي انت بائح اراد فبح الان، و اينكه شاهد طريقه اوّل است.

خلاف كردند در آن كه اينكه قول كه گفت بر دو قول. بعضي گفتند: جبريل، و بعضي دگر گفتند: قول خداي است- جل ّ جلاله- بر وجه اهانت و توبيخ. قوله: فَاليَوم َ نُنَجِّيك َ بِبَدَنِك َ، حق تعالي گفت: ما امروز تو را برهانيم به تن تو. يعقوب و قتّيبه خواندند: ننجيك، به تخفيف من الانجاء، و باقي قرّاء، به تشديد من التّنجية. گفتند، معني آن است كه: ما تو را بر نجوت«6» و بلندي اندازيم از زمين تن بي روح تو، تا عبرتي و علامتي و آيتي گردي آنان را كه از پس تو آيند. و اشتقاق اينكه كلمه من نجوة الارض باشد، و هو المرتفع منه«7» قال اوس بن حجر: فمن بنجوته كمن بعقوته و المستكن ّ كمن يمشي بقرواح آي حيث لا ماء و لا مطر، مراد آن است كه گفتيم كه«8»: بني اسرايل شك ّ كردند در هلاك فرعون، خداي تعالي او را برانداخت از زمين تني بي روح تا بني اسرايل«9» را شك ّ برخاست در هلاك او«10». آنگه گفت: و بسياري مردمان از آيات ----------------------------------- (1). اساس: الان، چاپ مرحوم شعراني: الئن/ ءالئن. (2). آو، آج، بم، لب، آز: عن، مل: بر. (3). همه نسخه بدلها: الا. (4). آج، لب، آز از اينكه سورت، مل در اينكه سورت. (5). همه نسخه بدلها: لحمر. (6). مل، لب: نجوتي. (7). همه نسخه بدلها: منها. (8). لب: يا . [.....]

(9). آو، آج، بم، لب، آز: بني اسرائيليان. (10). همه نسخه بدلها، بجز بم، مل: فرعون. صفحه : 199 ما غافلند. و غفلت، ذهاب المعني عن النّفس«1» باشد، و اينكه بر سبيل تنبيه«2» گفت تا مردمان را و

مكلّفان را از خواب غفلت بيدار كند. و بعضي دگر گفتند: مراد به بدن درع است و «با» به معني «مع» است، المعني مع درعك الحديد، تا معجزي دگر باشد كه آهن بر سر آب نيايد.

[سوره يونس (10): آيات 93 تا 109]

[اشاره]

وَ لَقَد بَوَّأنا بَنِي إِسرائِيل َ مُبَوَّأَ صِدق ٍ وَ رَزَقناهُم مِن َ الطَّيِّبات ِ فَمَا اختَلَفُوا حَتّي جاءَهُم ُ العِلم ُ إِن َّ رَبَّك َ يَقضِي بَينَهُم يَوم َ القِيامَةِ فِيما كانُوا فِيه ِ يَختَلِفُون َ (93) فَإِن كُنت َ فِي شَك ٍّ مِمّا أَنزَلنا إِلَيك َ فَسئَل ِ الَّذِين َ يَقرَؤُن َ الكِتاب َ مِن قَبلِك َ لَقَد جاءَك َ الحَق ُّ مِن رَبِّك َ فَلا تَكُونَن َّ مِن َ المُمتَرِين َ (94) وَ لا تَكُونَن َّ مِن َ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآيات ِ اللّه ِ فَتَكُون َ مِن َ الخاسِرِين َ (95) إِن َّ الَّذِين َ حَقَّت عَلَيهِم كَلِمَت ُ رَبِّك َ لا يُؤمِنُون َ (96) وَ لَو جاءَتهُم كُل ُّ آيَةٍ حَتّي يَرَوُا العَذاب َ الأَلِيم َ (97) فَلَو لا كانَت قَريَةٌ آمَنَت فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاّ قَوم َ يُونُس َ لَمّا آمَنُوا كَشَفنا عَنهُم عَذاب َ الخِزي ِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ مَتَّعناهُم إِلي حِين ٍ (98) وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَآمَن َ مَن فِي الأَرض ِ كُلُّهُم جَمِيعاً أَ فَأَنت َ تُكرِه ُ النّاس َ حَتّي يَكُونُوا مُؤمِنِين َ (99) وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تُؤمِن َ إِلاّ بِإِذن ِ اللّه ِ وَ يَجعَل ُ الرِّجس َ عَلَي الَّذِين َ لا يَعقِلُون َ (100) قُل ِ انظُرُوا ما ذا فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما تُغنِي الآيات ُ وَ النُّذُرُ عَن قَوم ٍ لا يُؤمِنُون َ (101) فَهَل يَنتَظِرُون َ إِلاّ مِثل َ أَيّام ِ الَّذِين َ خَلَوا مِن قَبلِهِم قُل فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِن َ المُنتَظِرِين َ (102) ثُم َّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِين َ آمَنُوا كَذلِك َ حَقًّا عَلَينا نُنج ِ المُؤمِنِين َ (103) قُل يا أَيُّهَا النّاس ُ إِن كُنتُم فِي شَك ٍّ مِن دِينِي فَلا أَعبُدُ الَّذِين َ تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ وَ لكِن أَعبُدُ اللّه َ الَّذِي يَتَوَفّاكُم وَ أُمِرت ُ أَن أَكُون َ مِن َ المُؤمِنِين َ (104)

وَ أَن أَقِم وَجهَك َ لِلدِّين ِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَن َّ مِن َ المُشرِكِين َ (105) وَ لا تَدع ُ مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَنفَعُك َ وَ لا يَضُرُّك َ فَإِن فَعَلت َ فَإِنَّك َ إِذاً مِن َ الظّالِمِين َ (106) وَ إِن يَمسَسك َ اللّه ُ بِضُرٍّ فَلا كاشِف َ لَه ُ إِلاّ هُوَ وَ إِن يُرِدك َ بِخَيرٍ فَلا رَادَّ لِفَضلِه ِ يُصِيب ُ بِه ِ مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ وَ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيم ُ (107) قُل يا أَيُّهَا النّاس ُ قَد جاءَكُم ُ الحَق ُّ مِن رَبِّكُم فَمَن ِ اهتَدي فَإِنَّما يَهتَدِي لِنَفسِه ِ وَ مَن ضَل َّ فَإِنَّما يَضِل ُّ عَلَيها وَ ما أَنَا عَلَيكُم بِوَكِيل ٍ (108) وَ اتَّبِع ما يُوحي إِلَيك َ وَ اصبِر حَتّي يَحكُم َ اللّه ُ وَ هُوَ خَيرُ الحاكِمِين َ (109)

[ترجمه]

[و]«3» جاي باز كرديم فرزندان يعقوب را جاي راستي، و روزي كرديم ايشان را از پاكيها، خلاف نكردند تا آمد به ايشان علم، خداي تو حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه ايشان در آن خلاف كرده باشند [157- پ]. اگر بودي در شك ّ از آنچه ما انزله كرديم بر تو، بپرس آنان را كه خوانند كتاب از پيش تو، آمد به تو حق از«4» خداي تو، مباش از جمله شك كنندگان. و مباش از آنان كه دروغ داشتند آيات خداي را كه باشي از جمله زيانكاران. آنان كه درست شد بر ايشان سخن خداي تو، ايمان نيارند. و اگر آيد به ايشان هر دليلي تا بينند عذاب دردناك. [158- ر]

چرا اهل ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: البطن. (2). اساس: تشبيه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (4). آج، لب نزديك. صفحه : 200 شهري

ايمان نياوردند تا سود كردي«1» ايمانشان مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند برداشتيم از ايشان عذاب هلاك در زندگاني دنيا، و برخورداري داديم [ايشان را]«2» تا به وقت مرگ. و اگر خواستي«3» خداي تو، ايمان آوردي هر كه«4» در زمين [است]«5» همه به يك بار، تو اكراه كني مردمان را تا باشند مؤمن! و نيست هيچ كس را كه ايمان آرد مگر به فرمان خداي، و كند پليدي«6» بر آنان كه خرد ندارند«7». بگو بنگري تا چيست در آسمانها و زمين، و چه گزيراند«8» آيتها و پيغامبران از قومي كه نيارند ايمان! [158- پ]

گوش مي دارند ايشان مگر مانند روزگار آنان كه گذشتند از پيش ايشان! بگو گوش داري كه من با«9» شما [ام]«10» از گوش دارندگان. پس برهانيديم پيغامبران [ما]«11» را و آنان را كه ايمان دارند«12»، همچنين واجب است بر ما كه برهانيم مؤمنان را. بگو اي مردمان اگر بودي«13» در شك ّ از دين من، نپرستم«14» آنان را كه شما مي پرستي از فرود ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب ايشان را. (11- 10- 5- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، لب: خواهد. (4). اساس: هر چه، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آو، آج، بم، لب را. (7). آو، آج، بم، لب: خرد را كار نبندند. (8). مج: گريزاند. (9). آو، بم: وا/ با. [.....]

(12). آو، آج، بم، لب: آوردند. (13). آو، آج، بم، لب: هستي/ هستيد. (14). اساس: نه پرستيم/ نپرستيم. صفحه : 201 خداي، و لكن بپرستم خداي را آن كه جان بردارد شما را، و فرمودند مرا

كه باشم از مؤمنان. و آن كه راست كن«1» رويت براي دين«2» مسلماني و مباش از مشركان. [159- ر]

و مخوان از فرود خداي آنچه سودت نكند و زيانت نكند، اگر كني تو آنگه از بيدادگران باشي. و اگر برساند تو را خداي به آفتي، نباشد گشاينده آن را مگر او، و اگر خواهد تو را نيكي، نباشد باز زننده اي«3» فضل او را، برساند به آن كه خواهد از بندگان او«4»، و او آمرزنده و بخشاينده است. بگو اي مردمان آمد به شما حق از خدايتان، هر كه راه يابد بدرستي كه راه يافت براي«5» خود، و هر كه گمراه شود، گمراه شود بر آن، و نيستم بر شما نگاهبان مال«6». و پسر وي كن آن را كه وحي مي كنند«7» به تو و شكيبايي كن تا حكم كند خداي، و او بهترين حاكمان است [159- پ]. قوله تعالي: وَ لَقَد بَوَّأنا بَنِي إِسرائِيل َ«8»، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد و گفت: ما جاي ساختيم فرزندان يعقوب و فرزند زادگان او را، مُبَوَّأَ صِدق ٍ، جاي راستي. ----------------------------------- (1). اساس: راست كرد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). مج پاك. (3). آو، آج، بم، لب: باز دارند. (4). مج: خود. (5). آو، آج، بم، مج، لب: راه يابد، راه يابد براي. (6). همه نسخه بدلها: شما نگاهبان. (7). آج، لب: وحي كنند. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج الاية. صفحه : 202 خلاف«1» كردند كه مراد چيست، بعضي گفتند: يعني مصر، و اينكه [پس]«2» از هلاك فرعون بود كه حق تعالي فرعون را هلاك كرد و مصر به

بني اسرايل داد به ميراث، و گفتند: زمين اردن و فلسطين بود، و آن زمين مقدّسه«3» است كه خداي تعالي به ابراهيم داد و فرزندانش. ضحّاك گفت: زمين مصر و زمين شام است. مُبَوَّأَ صِدق ٍ، اي منزل صدق، يعني پايه اي و منزلتي كه آن را بدل نبود، چون [سخن]«4» راست كه آن را تغيير و تبديل نبود، و گفتند: مراد آن است كه، پايه تفضيل و تعظيم چنان كه سخن«5» راست معظم باشد، و گفتند: پايه اي بسزا و تحقيق، نه بگزاف، و نه به ناواجب. وَ رَزَقناهُم مِن َ الطَّيِّبات ِ، و ايشان را روزي كرديم از خوشيها«6». در «طيّبات»، دو قول گفتند، يكي: ملاذّ و مشتهيات، و يكي: حلالهاي پاكيزه. فَمَا اختَلَفُوا، خلاف نكردند اينكه جهودان كه فرزند زادگان يعقوب بودند، حَتّي جاءَهُم ُ العِلم ُ، يعني البيان و الادلّة، تا علم به ايشان آمد، و آن ادلّه و حجج است كه دليل صحّت نبوّت رسول- عليه السّلام- مي كند. و گفتند: مراد به «علم»، معلوم است، چنان كه مخلوق را خلق گويند، و هذا الدّرهم ضرب الامير، اي مضروبه، قال اللّه تعالي: هذا خَلق ُ اللّه ِ ...«7»، اي مخلوقه، و اينكه معلوم، محمّد است- صلّي اللّه عليه و آله- يعني تا آنگه كه محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- به پيغامبري بيرون آمد، براي آن كه ايشان پيش خروج [او]«8»، او را شناختند و نبوّت او دانستند از توريت و انجيل. و در معني فَمَا اختَلَفُوا دو قول گفتند: حسن گفت: بر كفر بودند يك قول«9»، و خلاف نكردند تا آنگه كه رسول- عليه السّلام- بيامد و«10» قرآن و ادلّه و معجزات بياورد، آنگه مختلف شدند، بعضي ايمان آوردند

و بعضي بر كفر و جحود مقام كردند. و بعضي دگر گفتند: پيش از خروج رسول- عليه السّلام- متّفق بودند بر آن كه پيغامبري بيايد از عرب، من صفته كذي و كذي«11»، همچنان كه رسول بود- عليه السّلام- و مبعث ----------------------------------- (1). مل: در او خلاف. (8- 2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (3). مج: مقدّس. [.....]

(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد، مج: سحر. (5). مج: سحر. (6). آج، آز: خورشها. (7). سوره لقمان (31) آيه 11. (9). مل: يكي قول. (10). همه نسخه بدلها كتاب. (11). همه نسخه بدلها: كيت و كيت. صفحه : 203 او مكّه باشد و مهاجر او مدينه بود. چون بيامد، در او خلاف كردند. آنگه حق تعالي گفت: خداي تو ميان ايشان حكم كند در آن كه ايشان در آن خلاف مي كنند، و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد باشد. قوله: فَإِن كُنت َ فِي شَك ٍّ، حدّ شك، توقّف مرد باشد در آنچه بر دل او«1» بگذرد از اعتقاد كردن آن كه چنان است يا نه چنان است. حق تعالي گفت: اگر در شكّي از آنچه ما بر تو انزله«2» كرديم، خطاب با رسول است و مراد امّت، و گفتند: مراد مخاطبي مبهم است، چنان كه يكي از ما گويد: يا هذا و يافتي و يا فلان؟ و ايّها السّامع. مقاتل گفت و جماعتي مفسّران: سبب نزول آيت آن بود كه كفّار«3» قريش گفتند: اينكه قرآن بر محمّد شيطاني القا مي كند كه او را [ربي]«4» مي گويند. جماعتي كفّار و جز ايشان به شك افتادند، خداي تعالي خطاب با شاكّان كرد، نبيني«5» كه گفت دگر جاي: يا أَيُّهَا

النَّبِي ُّ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ ...«6»، خطاب با رسول و مراد امّت. و بعضي دگر گفتند: خطاب با رسول است و «ان» به معني «ما» ي نفي است، يعني: فما كنت [في شك ّ]«7» ممّا انزلنا اليك، شاك«8» نبودي در آن كه ما بر تو انزال مي كنيم، جز كه با اينكه قول: فَسئَل ِ الَّذِين َ يَقرَؤُن َ، موقع«9» خود ندارد، و رمّاني از اينكه جواب گفت كه معني آن است كه: با آن كه تو شاك«10» نه اي، بپرس تا تو را بصيرت زيادت شود، [چنان كه ابراهيم گفت]«11»: وَ لكِن لِيَطمَئِن َّ قَلبِي ...«12»، تا دلم«13» بيارامد و اينكه وجه هم قريب باشد. بعضي دگر گفتند: خداي تعالي دانست كه رسول- عليه السّلام- شاك ّ نيست، و لكن خواست تا او بگويد: لا [ا]«14» شك ّ في هذا و ما كنت شاكّا، مرا شك نيست و نبود در اينكه معني چنان كه عيسي را- عليه السّلام- ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: او را بر دل. (2). آج، لب، آز: انزال. (3). اساس: گفتار، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (7- 4). اساس: ندارد، از، آو، افزوده شد. (5). لب، آز: شاكّان نبي كرد. (6). سوره اطلاق (65) آيه 1. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: تو شاك. [.....]

(9). مل: موضع. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: به شك. (14- 11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (12). سوره بقره (2) آيه 260. (13). اساس را، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد، لذا حذف شد. صفحه : 204 گفت بر سبيل تقرير: أَ أَنت َ

قُلت َ لِلنّاس ِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَين ِ مِن دُون ِ اللّه ِ ...«1»، و غرض آن [كه]«2» تا [او]«3» بگويد: ... سُبحانَك َ ما يَكُون ُ لِي أَن أَقُول َ ما لَيس َ لِي بِحَق ٍّ- الآية. فرّاء گفت: اينكه چنان است كه يكي از ما گويد: ان كنت ابني فلا تعصني«4»، و غلامش را گويد: ان كنت غلامي فاطعني، و او شاك ّ نباشد در پسر خود و غلام خود. اگر گويند چه فايده است در اينكه كه گفت: فَسئَل ِ الَّذِين َ يَقرَؤُن َ الكِتاب َ مِن قَبلِك َ، بپرس از آنان كه پيش«5» تو كتاب خوانده اند از جهودان و ترسايان، و قول ايشان حجّت نباشد و دليل را نشايد كه رفع شك كند! جواب گوييم: حق تعالي رسول را فرمود كه: جهّال اهل كتاب تو را خلاف مي كنند«6» [160- ر]

و مي گويند: اينكه كتاب نه از نزديك خداي است، تو علماي ايشان را بپرس چون: عبد اللّه سلام و بحيراي راهب و جز او تا اقرار دهند و بگويند كه: اينكه كتاب از نزديك خداي است، و تسليم خصم و اقرار او به حق مخاصمش را حجّت باشد، اينكه نه منزله گواهي است تا گويند ايشان«7» نه«8» اهل گواهي اند براي كفرشان، اينكه اقرار است و اقرار عاقل بر نفسش«9» مقبول و مسموع باشد، اگر مؤمن بود، اگر كافر. دگر آن كه: اينكه جماعت اهل علم، مقتدايان بودند، چون مقتدايان و مفتيان تسليم كنند و اقرار دهند، به خلاف عامّه اعتبار نبود. بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: اگر كسي را شكّي هست در تو و كتاب تو، و تو را از آن دل تنگ مي شود، بر آن صبر كن و از اهل كتاب بپرس كه

پيغامبران پيشين چه رنجها كشيدند و چه محنتها ديدند و چه صبر و شكيبايي كردند. سؤال«10» از اهل كتاب اينكه است، و اينكه چيزي نباشد كه ايشان در آن دروغ گويند اينكه بر وجهي بود در جواب«11» سؤال. آنگه گفت: لَقَد جاءَك َ الحَق ُّ مِن رَبِّك َ، حق از خداي تو«12» به تو آمد از جمله شاكّان نباشي تو، و ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 116. (3- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، آز: تعصيني. (5). مل پيش از. (6). همه نسخه بدلها بجز مل: خلاف كردند. (7). لب، آز: گويندشان. (8). همه نسخه بدلها از. (9). اساس: امش، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (10). آو، آج، بم، مج: سؤالي. [.....]

(11). مل: جواز. (12). اساس: بر تو، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد، مج: مي تو. صفحه : 205 قوله: فَلا تَكُونَن َّ مِن َ المُمتَرِين َ، هم خطاب با رسول است و مراد غيري، چنان كه گفت: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ اتَّق ِ اللّه َ وَ لا تُطِع ِ الكافِرِين َ وَ المُنافِقِين َ ...«1»، مراد نه رسول است اگر چه خطاب با اوست، نبيني كه گفت: ... فَإِن َّ اللّه َ كان َ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً«2»، خطاب با امّت او كرد. و وجهي دگر در آيت آن است كه: حق تعالي «ان» گفت و «ان» حرف شرط باشد و [مشروط موقوف بود بر شرط، چون شرط نباشد]«3» مشروط هم نباشد. در مثل گويند: اگر بكشند«4» برست«5»، لا جرم رسول- عليه السّلام- چون اينكه آيت آمد گفت: ما كنت شاكّا و لا أشك ّ، گفت: من شاك ّ نيم، لا جرم نخواهم از ايشان

[چيزي]«6» پرسيدن، و اينكه وجه بهتر از همه وجوه است كه با او تعسّفي نيست و ظاهر بر جاي خود است. و الامتراء، الشّك، و كذلك: المرية، و اصله من المري، و هو مسح ضرع النّاقة ليعلم أ بها لبن ام لا، او نيز چون شك كند پستان شتر بمالد تا شير دارد يا نه؟ ثم ّ كثر، آنگه در استعمال بسيار شد تا آن جا ببيني«7» كه شك نباشد كسي پستان شتر بمالد تا شير دوشد مريت گويند، آنگه گفت«8»: مري، استخراج باشد، يعني استخراج اللّبن من الضّرع، و اصل آن است كه گفتيم. وَ لا تَكُونَن َّ مِن َ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآيات ِ اللّه ِ فَتَكُون َ مِن َ الخاسِرِين َ، و مباش از جمله آنان كه آيات ما دروغ دارند، كه پس، از جمله زيانكاران باشي. و «من»، در هر دو جاي تبعيض است، و اگر در دوم گويند تبيين است هم روا باشد، قوله: فتكون، منصوب است به «فا» به جواب نهي به اضمار «ان». و «نون» تأكيد راست در نهي، و آيت نيز خطاب است با رسول و مراد جز او، چنان كه گفت: لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ ...«9»، و هم اينكه وجه كه در آيت اوّل گفتيم، اينكه جا توان گفتن، و نيز در آيت استشهاد«10» براي آن كه خداي تعالي نهي مي كند رسول را تا از جمله مكذّبان نباشد، و واجب نبود كه نهي آن را كنند كه او آن فعل منهي ّ عنه ----------------------------------- (1). سوره احزاب (33) آيه 1. (2). سوره نساء (4) آيه 128. (6- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (4). مج، آز: نكشند. (5). آو، آج، بم، مج:

بر دست، لب: نروست، آز: بروست. (7). همه نسخه بدلها: نيز. (8). مل: آنگاه گفتند. (9). سوره زمر (39) آيه 65. (10). آو، آج، بم، لب، آز: استشهادي، مل: استفهام. صفحه : 206 مي كند تا از«1» حال او معلوم باشد كه آن خواهد كردن، نبيني كه آن مرد كه فرزند صالح را وصيّت كند، همه او را آن گويد كه به مصالح او«2» باز گردد، و اگر چه معلوم از حال او آن بود كه او خود آن كند«3» و نهي كند او را از انواع فساد و اگر چه معلوم از حال او آن بود كه نكند، و لكن از شرط وصيّت اينكه است. اينكه جا همچنين قرآن وعظ است و از شرط واعظ آن است كه، برّ و فاجر را وعظ كند، چه«4» باشد كه وعظ او برّ«5» تقي ّ را نافعتر بود از آن كه فاجر عاصي را و قوله: لَئِن أَشرَكت َ ...«6»، شرط است هر جواب كه«7» باز پس در آيت اوّل گفتيم اينكه جا بشايد«8». آنگه گفت: اگر كني از جمله زيانكاران باشي، حال او را تشبيه كرد به حال بازرگان«9» كه او سعي«10» كند و كدّ و رنج برد«11» به طمع سود، و آنگه چون به ره هلاك شود، آن كس كه به آن عالم باشد او را گويد: نگر؟ آن راه نروي كه بيرون آن كه سود نكني سرمايه زيان بود تو را، و آيت وارد است مورد وعظ رسول را- عليه السّلام- و جز رسول را، و او به آن متّعظ و متقبّل. و امّت بعضي، و بيشتر عاصي و ناشنونده و ناپذيرنده، آنگه بر سبيل قطع طمع

رسول- عليه السّلام- تا او دل عزيز خود در بند انتظار ندارد، كه: اليأس احدي الرّاحتين. گفت: [إِن َّ الَّذِين َ حَقَّت- الاية]«12»، آنان كه كلمت ما در عذاب بر ايشان واجب شد، ايشان هرگز ايمان نيارند از آن جا كه در سابق علم ما آن است كه، اختيار نكنند تا تو دل در بند ايشان نداري. و حَقَّت، اي وجبت عليهم و ثبتت«13». و اختلاف قرّاء در كلمه و كلمات برفت و وجه«14» آن. آنگه«15» در آن [160- پ]

كلمه خلاف ----------------------------------- (1). مل براي. (2). مل: خود. (3). آو، بم: نكند. [.....]

(4). اساس: صبر، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). مل: مرد. (6). سوره زمر (39) آيه 65. (7). آو، بم: مر جواب كه، مل: مر جواب را كه. (8). اساس: نشايد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (9). مل: بازارگان. (10). آو، آج، بم، لب، آز: بيع. (11). مج: و اگر در رنج بود. (12). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل: از قرآن مجيد افزوده شد. (13). مج، آز: يثّبت. (14). آج، لب، آز: وجهي. (15). آج، لب، آز: آن كه. صفحه : 207 كردند، بعضي گفتند: لعنت اوست كافران را، بعضي گفتند: سخط اوست بر مستحقّان سخط. عبد اللّه عبّاس گفت: قول اوست و گفت او در لوح محفوظ كه: فلان لا يؤمن، آز آن جا كه از او كفر معلوم باشد. بعضي دگر گفتند: كلمه آن است كه با ابليس گفت: لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ مِنك َ وَ مِمَّن تَبِعَك َ مِنهُم أَجمَعِين َ«1». قوله: وَ لَو جاءَتهُم كُل ُّ آيَةٍ مشروط اينكه شرط از پيش رفته است، و

هو قوله: لا يُؤمِنُون َ، و معني آن كه: ايمان نيارند ايشان، و اگر همه آيت و دلالت در جهان با ايشان آيد، و انّما قال: وَ لَو جاءَتهُم، به تأنيث، و اگر چه فعل مسند با مذكّر است و آن كل ّ است كه اينكه اسم كه مسند اليه مضاف است با مؤنّثي و هي«2» الايه، و مثله قولهم: خربت سور المدينة و ذهبت بعض اصابعه، حق تعالي گفت: اينها ايمان نيارند و اگر چه جمله آيات با ايشان آيد، ايشان را لطف نخواهد بودن. و وجه حسن تكليف«3» ايشان هم آن است كه وجه حسن تكليف من علم اللّه انّه يؤمن، و آن تعريض ثواب است، از خداي تعريض هست، از آن كه«4» از او قبول نباشد، اتي عليه من قبل نفسه، گناه او باشد بر خداي تابان«5» نبود. حَتّي يَرَوُا العَذاب َ الأَلِيم َ، تا آنگه كه عذاب اليم بينند، آنگه ايمان آرند چنان كه فرعون آورد، و آن ايماني باشد كه سود ندارد در آن وقت. قوله: فَلَو لا كانَت قَريَةٌ آمَنَت- الايه، «لولا» اينكه جا به معني «هلّا» است، و هلّا را، دو معني بود، يكي: تحضيض، و يكي: توبيخ. تحضيض چنان كه گفت«6»: هلّا تأتي زيدا لحاجتك، و توبيخ چنان كه: هلّا امتنعت من الفساد«7» اذا دعيت«8» اليه، و اينكه بيت يك جاي برفت- و هو: تعدّون عقر النيب افضل مجدكم بني ضوطري لولا الكمي ّ المقطّرا اي، هلّا عقرتم الكمي ّ المقطّر، و هو الشّجاع الّذي [القي]«9» علي احد قطريه، اي ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آيه 85. (2). اساس: هو، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

(3). آو، آج، بم، لب،

آز به. (4). مج، آز: آنگه. (5). آج، مل، مج، لب، آز: تاوان. (6). همه نسخه بدلها: گويي. (7). مج: النّساء. (8). رغبت. (9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. صفحه : 208 جنبيه. و در مصحف عبد اللّه و ابي ّ، «هلّا» نوشته«1» است، و معني تحضيض متضمّن باشد معني نفي را، براي آن كه هلّا فعلت كذا، آن كس را گويند كه آن كار نكرده باشد، تا توان گفتن او را كه چرا چنين نكردي. و قوله: قَريَةٌ، مراد اهل قريه اند علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ ...«2»، و قول آن كس كه گفت: إِلّا قَوم َ يُونُس َ، استثناي منقطع است از آن جا كه قوم مستثناست از قريه، و آن چنين«3» نيست«4»، غلط كرد، براي آن كه قوم از قريه مستثنا نيست، و هم از«5» قوم مستثناست، براي آن كه آن جا مضاف محذوف است چنان كه بيان كرديم. و بعضي دگر گفتند: منقطع است از آن جا كه استثناي منقطع است، ناجيان را از مهلكان استثنا كرد، و اينكه را جاري مجراي آن كرد كه نابغه گفت«6»: [وقفت فيها اصيلا لا اسائلها عيّت جوابا]«7» و ما بالرّبع من احد الّا أواري ّ [لأياما ابيّنها و النّؤي كالحوض بالمظلومة الجلد]«8» و اگر استثناي متّصل گويند هم روا باشد كه منصوب بود براي آن كه: ما جاءني احد الّا زيد و الّا زيدا رواست، و اگر چه بدل نباشد«9» اينكه جا از استثنا. و در يونس، چند لغت است. ضم ّ «نون» و آن لغت مشهور است، و كسر «نون» و آن قراءت طلحة بن مصرّف است و

اعمش و جحدري و عيسي در شاذّ، و بعضي عرب گفتند: به فتح «نون». و ابو زيد الانصاري ّ حكايت كرد از بعضي عرب هم اينكه كلمه مع الفتحة و الضّمة و الكسرة، و معني آيت آن است: ما كانت قرية امنت، هيچ اهل شهري نبودند كه ايمان آوردند در وقت معاينه عذاب، كه ايشان را ايمان سود داشت«10» [مگر قوم يونس كه ايشان عند معاينه علامات عذاب]«11» ايمان آوردند و خداي ----------------------------------- (1). آو، بم، آز: نبشته. (2). سوره يوسف (12) آيه 82. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: جنس. (4). اساس: است، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). مل و همه. (6). اساس و ديگر نسخه بدلها و ما بالرّبع من احد الّا اواري ّ. (8- 7). اساس و ديگر نسخه بدلها: فاقد شاهد شعري است، تنها نسخه آج، در حاشيه با قلمي متفاوت از متن اينكه دو بيت را از نابغه آورده، به قياس با اينكه نسخه و چاپ مرحوم شعراني افزوده شد. [.....]

(9). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (10). اساس: نداشت، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. صفحه : 209 تعالي عذاب كشف كرد از ايشان و ايشان را مهلت داد و تأخير كرد تا به وقت ديگر. و قصّه اينكه«1» چنان بود كه: عبد اللّه مسعود و سعيد جبير و سدّي و وهب و ديگر راويان گفتند كه: قوم يونس [به نينوا]«2» بودند بدان«3» زمين موصل، خداي تعالي يونس را به ايشان فرستاد و ايشان را دعوت كرد، ابا كردند و ايمان نياوردند. يونس

با خداي شكايت كرد. خداي تعالي گفت: بگو ايشان را كه از امروز تا سه روز عذاب به ايشان آيد كه ايمان نيارند. يونس- عليه السّلام- ايشان را اينكه بگفت و از ميان ايشان برفت. آن روز كه وعده بود از بامداد آثار و علامات«4» عذاب پيدا شد، و آن ابري بود در او پاره هاي«5» آتش، گرد شهر ايشان در آمد. مقاتل گفت: به بالاي سر ايشان آمد به مقدار ميلي. عبد اللّه عبّاس گفت: كمتر از ميلي بود. وهب گفت: [161- ر]

ابري سياه با او دودي سياه بود كه بر شهرهاي ايشان«6» افتاد همه در و بام ايشان سياه كرد. چون آن بديدند بنزديك پادشاه دويدند، او را گفتند: چه راي است«7»! او گفت: بداني كه يونس مردي است راستيگر«8»، و ما هرگز از او دروغي نشنوديم«9»، و آنچه ظاهر حال است، آن است كه: اينكه علامت عذاب است، و لكن بروي و او را طلب كني اگر در ميان ماست آمن«10» باشي كه اينكه عذاب نيست، و اگر برفته است يقين داني كه عذاب است. برفتند و بجستند، او را نيافتند. باز آمدند و گفتند: رفته است. پادشاه مردي عاقل بود، گفت: چون او رفته است اينكه لا محال«11» علامت عذاب است، و لكن من يونس را براي آن طلب مي كردم تا به او ايمان آرم، و شما نيز ايمان آري، تا باشد كه خداي اينكه عذاب را از ما بردارد، اكنون چون او رفته است و غايب شده«12»، خداي او غايب نيست، بيايي و مجتمع شوي تا به صحرا بيرون رويم. آنگه بفرمود: تا ----------------------------------- (1). مل: او. (2). اساس: ندارد،

به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: از. (4). اساس: علامت، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). اساس: پاره هاي/ پاره هاي. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: شهر ايشان. (7). اساس: راست، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (8). آو، آج، بم، مل، لب، آز: راستگو، مج: راستگير. (9). آو، مج: نشنيديم، آج، آز، لب: نشنيده ايم. (10). همه نسخه بدلها: ايمن. (11). همه نسخه بدلها، بجز مج: لا محال اينكه. [.....]

(12). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: غايب است. صفحه : 210 جمله اهل شهر- زن و مرد و كودك و پير و جوان و خرد و بزرگ- بيرون آمدند و چهار پاي و بهايم را بيرون آوردند«1» و به صحرا بيرون شدند، و بفرمود: تا كودكان را از مادران«2» جدا كردند، و بچّگان چهار پايان را از ماديان«3» جدا كردند، و او جامه ملوكانه بكند و پلاسي در پوشيد، و مردمان را بفرمود تا به يك بار بانگ برآوردند و گريه و ضجّه برگرفتند، و چهار پايان به ناله آمدند، و كودكان به گريه آمدند«4»، و آوازها بلند شد به دعا و تضرّع، و ملك سر برهنه كرد و پاي برهنه كرد«5» و روي بر خاك نهاد و گفت: اي خداي يونس؟ ما خواستيم تا يونس را وسيلت سازيم، اكنون يونس به شوم«6» گناه ما از ميان ما برفت، ما به درگاه تو آمديم و تن تسليم كرده و فرمان تو را گردن نهاده و به تو ايمان آورده. بار خدايا؟ به رحمت تو بر بندگانت و به قدر [و]«7» منزلت يونس بر تو

كه اينكه عذاب از ما برداري. خداي تعالي از ايشان صدق نيّت شناخت، عذاب از ايشان برداشت. عبد اللّه مسعود گفت: از صدق توبه قوم يونس آن بود كه، ردّ مظالم كردند با يكديگر تا اگر مردي از آن كسي سنگي«8» برگرفته بود و در بنايي بسته«9»، بيامد و آن سنگ بر كند و با در سراي آن كس برد. صالح المرّي ّ روايت كرد عن ابي عمران الجوني ّ«10» عن ابي الجلد كه او گفت: چون عذاب به سر قوم يونس آمد، بدويدند [به پيري]«11» از بقيّه علما كه در ميان ايشان بود گفتند: يا شيخ ما و عالم ما؟ عذاب نزديك رسيد«12»، چه كنيم! گفت: ايمان آري، و خداي را به اينكه نامها بخواني: يا حي ّ يا قيّوم؟ يا حي ّ حين لا حي ّ يا حي ّ محيي الموتي، يا حي ّ لا اله الّا انت. خداي را بدين كلمات بخواندند، خداي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بيرون بردند. (2). آج، بم، لب، آز: مادر. (3). همه نسخه بدلها: مادران. (4). مل: به گريه افتادند. (5). آو، آج، بم، لب، آز: سر و پاي برهنه كرد. (6). آو، آج، بم، مل، لب، آز: به شومي. (7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (8). آج، لب، آز: حتي اگر كسي سنگي از كسي. (9). آو، آج، بم، لب، آز: به كار برده، مل، مج: داشته. (10). آو، آج، بم، لب، آز: الجويني، مل: الحوي. (11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (12). آو، آج، بم، لب، آز: است. صفحه : 211 - عزّ و جل ّ-

[عذاب]«1» از ايشان برداشت. اگر آنان كه ساليان بر كفر بودند، خداي را به كلمه توحيد بخواندند اجابت آمد و عذاب به رحمت بدل شد، اوليتر كه چون مؤمني خداي را به اينكه نامها بخواند در حاجات دين و دنيا به اجابت مقرون شود، چون خداي تعالي عذاب از ايشان برداشت«2»، گفتند: يونس را طلب كني تا ايمان آريم. يونس- عليه السّلام- از آن جا برفت چند روز چون آن مدّت«3» بگذشت و يونس بي خبر بود از احوال قوم، برخاست و به سر كوه [بر]«4» آمد و فرو نگريد شهر بر جاي بود، گمان برد كه شهر بر جاي است و مردم«5» هلاك شدند، چون نگاه كرد شباني از شهر بيرون مي آمد«6» و گوسپند«7» بسيار از شهر بيرون آورد و بر كوه آمد به كوسپند چرانيدن. يونس او را گفت: مردمان نينوا را چگونه رها كردي! گفت: في خير و سلامة، به خير و سلامت اند. گفت: هيچ عذاب و آفت و هلاك نرسيد ايشان را! گفت: نه. يونس گفت: بار خدايا؟ اينان هرگز مرا به دروغي نديدند، مرا تكذيب كردند. اكنون چون مرا به دروغ بيازمودند قول من كي باور دارند! از آن جا برفت و روي در بيابان نهاد- و ذلك قوله: وَ ذَا النُّون ِ إِذ ذَهَب َ مُغاضِباً«8»- الاية، به كنار دريا رسيد، جماعتي در كشتي مي نشستند، با ايشان در كشتي نشست و كشتيها بسيار بود همه برفت، اينكه بماند، هيچ بنه رفت«9» پيري در آن كشتي گفت: در ميان ما بنده گريخته هست، تا او اينكه جا باشد اينكه كشتي بنه رود«10». و يك روايت آن است كه: چون يونس در كشتي نشست،

دريا آشفتن گرفت و موجها متلاطم«11»، كشتيبان گفت: در ميان ما بنده گريخته هست. يونس گفت: آن بنده گريخته منم، اگر خواهي تا شما سلامت يابي، مرا به آب اندازي. [161- پ]

گفتند: حاشا؟ ما بر تو اثر بندگان گريخته نمي بينيم، تو سيماي صالحان داري. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها ايشان. (3). آج، لب، آز: از آن مدّت، مل: از مدت. (4). همه نسخه بدلها. (5). آو، آج، بم، لب، آز: مردمان. (6). همه نسخه بدلها: بيرون آمد. (7). آو، آج، بم، لب، آز: گوسپندان. (8). سوره انبيا (21) آيه 87. (9). بنه رفت/ بنرفت، آج، لب، آز: نمي رفت. (10). بنه رود/ بنرود. (11). مل بخاست. صفحه : 212 گفت: من گفتم، شما به داني. گفتند: ما تو را به دريا نيفگنيم تا احوال تو نيك بنه دانيم«1». قرعه بياوردند و بر انداختند«2»، چند بار به نام يونس بر آمد، مردمان كشتي گفتند: اينكه جاي تعجّب است؟ او را بر گرفتند تا به دريا افگنند، خداي تعالي «نون» را گفت: درياب بنده مرا يونس؟ كه من شكم تو روزي چند زندان او خواهم كردن و او طعمه تو نيست، نگر؟ تا هيچ«3» پوست و استخوان او را نيازاري. نون، بتاختن از اقصاي دريا بيامد، چون او را به كنار كشتي آوردند، سر برداشت و دهن باز كرد، گفتند: اگر ان كان«4» و لا بدّ است كه اينكه مرد صالح را به دريا مي بايد انداختن، به دهن ماهي نه اندازيم«5»، او را از آن جانب به ديگر جانبش«6» بردند، دگر باره

ماهي بيامد و دهن باز كرد، تا به هر چهار«7» جانب«8» بگردانيدند، گفتند: مگر در زير اينكه سرّي هست، او را بينداختند و ماهي او را فرو برد. و در خبر هست كه: ماهيي بيامد و آن ماهي را فرو برد، و ماهي ديگر بيامد و آن ماهي را فرو برد، او در شكم سه ماهي محبوس گشت و خداي تعالي شكم آن ماهيان«9» بر او چون آبگينه كرد تا آن ماهي هفت دريا بگرديد و او عجايب هفت دريا بديد. چون او را به قعر دريا رسانيدند، تسبيح اهل دريا بشنيد«10»، او نيز موافقت كرد گفت: ... لا إِله َ إِلّا أَنت َ سُبحانَك َ إِنِّي كُنت ُ مِن َ الظّالِمِين َ«11». و اينكه قصّه به تمامي در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. و او چهل شبان روز«12» در شكم ماهي بماند، چون مّت«13» بگذشت، خداي تعالي ماهي را فرمود تا او را به صحرا برانداخت، چنان كه گفت: ----------------------------------- (1). بنه دانيم/ بندانيم، آو، آج، بم، لب، آز: بدانيم. (2). آو، آج، بم، لب، آز: بزدند. (3). آج: به هيچ. (4). مل، مج: آن كار. [.....]

(5). نه اندازيم/ ناندازيم/ نيندازيم. (6). آو، آج، بم، لب، آز: به دگر جاي، مل: به جانب ديگر. (7). مج: چار. (8). آو، آج، بم، مل، لب، آز: تا به هر جانيش كه. (9). مل، لب: ماهي. (10). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (11). سوره انبياء (21) آيه 87. (12). آو، آج، بم، مج، لب، آز: شبانه روز. (13). آج، لب، آز: مدتي. صفحه : 213 فَنَبَذناه ُ بِالعَراءِ وَ هُوَ سَقِيم ٌ«1». آنگه خداي تعالي

درخت كدو«2» برو«3» يانيد تا زود بر آمد و سايه افگند- و از اينكه جاست كه درخت كدو سريع النّبات باشد- و«4» در سايه آن درخت مي بود، و خداي تعالي بزي«5» كوهي را بفرستاد تا او را شير مي داد. چون روزي چند بر آمد، درخت كدو آب نيافت بخوشيد«6»، يونس دلتنگ شد، خداي تعالي به او وحي كرد و گفت: براي درخت كدو كه خشك شد دلتنگ مي شوي؟ [از براي صد هزار مرد و زيادت كه هلاك شدندي دلتنگ نمي شوي؟]«7» و او را اعلام كرد«8» كه: ايشان ايمان آورده اند و در طلب [و]«9» آرزوي تواند. يونس- عليه السّلام- بيامد، چون به در شهر رسيد شباني را ديد. شبان او را گفت: تو چه مردي! گفت: من يونس متّي ام. گفت: پادشاه اينكه شهر و مردمان اينكه شهر آرزومند ديدار تواند، چرا در شهر نروي! گفت: نمي روم، و لكن چون تو با شهر شوي پادشاه را سلام من برسان. و بگو«10» كه: يونس تو را سلام مي كند. شبان گفت: تو عادت پادشاه و مردمان اينكه شهر داني كه هر كس كه بر او دروغي بينند«11» او را بكشند اگر بيّنت از من خواهند من چه گويم! گفت: اينكه درخت و اينكه سنگ گواه تواند. شبان برفت و پادشاه را گفت: مردي بر اينكه شكل و بر اينكه هيأت مرا گفت، من يونس متّي ام، سلام من به پادشاه برسان، و او برفت. پادشاه گفت: يا كذّاب؟ ما مدتي دراز«12» است تا يونس را طلب مي كنيم و او را نمي يابيم، تو او را از كجا يافتي! گفت: من او را فلان جايگاه يافتم«13»، و بر اينكه دو گواه دارم،

گفت: كيستند آن گواهان! گفت: سنگي است و درختي. پادشاه عجب داشت، وزير را با جماعتي معروفان گفت: بروي و بپرسي و بنگري صحّت اينكه حديث، اگر راست مي گويد با«14» ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آيه 145. (2). آج، لب را، آو، بم: كدوا. (3). آو، بم، مل برو. (4). همه نسخه بدلها: او. (5). مل: بز. [.....]

(6). آو، آج، بم، لب، آز: خشك شد. (9- 7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (8). مل: الهام كرد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: برساني و بگويي. (11). آو، آج، بم، لب، آز: هر كس كه دروغي بگويد. (12). آج، لب، آز: مديد. (13). همه نسخه بدلها: ديدم. (14). آج، لب، آز: باز. صفحه : 214 پيش منش آري، و اگر دروغ گويد«1» گردنش بزني. و يونس- عليه السّلام- آن جا كه آن مرد را پيغام داد، با درخت و سنگ تقرير كرد كه: چون او آيد [و]«2» گواهي خواهد بر حضور من، براي او گواهي دهي. و ايشان تقبّل كردند، شبان بيامد با كسان پادشاه بنزديك آن سنگ و آن درخت، و ايشان را گفت: آن گواهي كه مرا بنزديك شماست سوگند مي دهم بر شما نه يونس اينكه جا حاضر آمد و مرا پيغام داد به ملك! درخت و سنگ گواهي بدادند. مردمان پادشاه باز آمدند و ملك را خبر دادند. پادشاه دست شبان گرفت و او را بر جاي خود بنشاند و گفت: اينكه جاي به تو سپردم نگه دار و پادشاهي«3» تو راست، و او برخاست«4» به طلب يونس، بگرديد و او را بيافت و

عمر در خدمت او سر برد. عبد اللّه مسعود گفت: آن شبان چهل سال پادشاهي آن شهر كرد، و ابو عبيده گفت: الّا در آيت به معني «واو» عطف است، و تقدير آن است«5»: «و قوم يونس لما آمنوا كشفنا» [162- ر]، چنان كه شاعر گفت: و كل ّ اخ مفارقه اخوه لعمر ابيك الّا الفرقدان اي، و الفرقدان. جبّائي گفت: مراد به قريه، شهر قوم صالح است و ثمود«6». و معني آن است: فهلا قرية امنت فنفعها ايمانها كما نفع قَوم َ يُونُس َ [لَمّا آمَنُوا]«7»، تا نفع كردي ايشان را چنان كه ايشان«8» را كرد. و حسن بصري گفت، معني آيت آن است كه گفت: در روزگار گذشته هيچ شهر نبود كه اهلش به جمله ايمان آوردند چنان كه يكي از ايشان نماند كه ايمان نياورد«9» الّا قوم يونس، فهلّا كانت، چرا مردمان دگر شهرها چنان نكردند كه ايشان، تا منفوع شدندي به ايمان چنان كه قوم يونس. ----------------------------------- (1). آو، بم، مل، مج: مي گويد. (2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (3). آج، لب، آز كن كه. (4). همه نسخه بدلها و. (5). آج، لب، آز كه. (6). آز: و ثمود. [.....]

(7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد. (8). آو، آج، بم، لب، آز: اينان. (9). آو، آج، بم، لب: نياوردند. صفحه : 215 و آنان كه خواندند: يونس و يوسف به «كسر»، خواستند تا اسم را تازي«1» كنند من الايناس و الايساف، فعل مستقبل باشد از او. اگر گويند: چگونه خداي تعالي عند نزول عذاب ايمان قوم يونس قبول كرد، و نزول عذاب

ملجي ء باشد، و اينكه آيت نه مناقض آن آيت است كه گفت: فَلَم يَك ُ يَنفَعُهُم إِيمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا ...«2»، جواب آن است كه گوييم: واجب نبود كه عذاب فرود آمده باشد به«3» ايشان بر وجهي كه ملجا شوند، و انّما آثار و اعلام عذاب پيدا شد آن جا و آنچه دلالت عذاب بود، چنان كه: عليل مدنف [كه]«4» او [به]«5» خود گمان مرگ برد و علامات مرگ پيدا شود بر او«6» نه آن علامات كه ملجي ء باشد از ديدن فريشته، توبه [كند، توبه]«7» او قبول كند خداي تعالي، و لكن چون ظن ّ يقين شود و فريشته فرو«8» آيد و او را بيند و جان به حنجر رسد و او منخنق«9» شود به مرگ توبه از او قبول نكنند، و مثله قوله: وَ كُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِن َ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِنها ...«10»، و اينكه آيت را معني نه آن است كه: ايشان بر حقيقت بر كنار دوزخ [بودند]«11»، بل معني آن است كه: از فعل قبيح و اصرار بر كفر بمنزلت كسي بودند كه بر كنار دوزخ باشد، خداي تعالي به ادلّه و الطاف و بيان، ايشان را از آن برهانيد. همچنين، در آيت ما ممتنع نباشد كه كشف عذاب كند«12» و اگر چه عذاب فرو نيامده بود، بل علامات و امارات بود [و ايشان عذاب نديده باشند، و لكن چون مستحق بودند]«13» و عذاب نزديك شد به ايشان، آن را در حكم نازل خواند، و جمله آن كه لفظ عذاب مجاز باشد و انّما كشف امارات و علامات كرد- و اللّه اعلم بمراده. قوله تعالي: وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَآمَن َ مَن فِي الأَرض ِ كُلُّهُم

جَمِيعاً، حق تعالي چون ذكر ايمان قوم يونس بكرد و آن كه ايشان بعد ظهور علامات العذاب ايمان آوردند و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: به تازي. (2). سوره مؤمن (40) آيه 85. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر. (5- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (6). مل: تو را. (13- 11- 7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: فرود. (9). آو، آج، بم، لب، آز: مستحق، مج: متحقّق. (12). همه نسخه بدلها: گفت. (10). سوره آل عمران (3) آيه 103. صفحه : 216 نجات يافتند، خواست تا باز نمايد كه، آنان كه ايمان نياوردند، نه از طريق تعجيز و توهين قديم تعالي بود و از سر فرط قوّت [و]«1» مغالبت و ممانعت باري- عزّ اسمه- گفت: اگر خداي تو خواستي هر چه در زمين ايمان آوردندي مشيّت اكراه و اجبار، نه مشيّت اختيار، و دليل اينكه قرينه لفظ اكراه است در آيت كه گفت: أَ فَأَنت َ تُكرِه ُ النّاس َ حَتّي يَكُونُوا مُؤمِنِين َ، تو اكراه خواهي كردن مؤمنان را بر ايمان! يعني تو نتواني اينكه اكراه كردن، خداي تواند. و معني آيت، اخبار است از قدرت خداي تعالي بر خلق«2» ايمان در ايشان و حمل ايشان بر ايمان بر سبيل اجبار و اكراه. و اينكه آيت در معني جاري مجري آن است كه گفت: إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِن َ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِين َ«3». قوله: أَ فَأَنت َ تُكرِه ُ النّاس َ حَتّي يَكُونُوا مُؤمِنِين َ، معني آن است كه: تو اكراه خواهي كردن مردم را بر ايمان! تو نتواني و خداي تعالي [كه]«4» تواند

نمي كند، براي آن كه منافي حكمت و تكليف باشد. و مورد آيت، مورد تسليت رسول است از دلتنگي كه او را مي بود بر كفر ايشان، و حرصي كه داشت بر ايمان ايشان و مجبّره چنان گمان بردند كه ايشان را از روي شبهت به اينكه آيت متعلّقي هست، و جواب از شبهت ايشان آن است كه گفتيم در شرح معني آيت، و در آيت دليل است بر بطلان قول ايشان از آن جا كه خداي تعالي گفت: وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَآمَن َ، اگر خداي خواستي و اينكه دليل بر آن كه نخواست و نمي خواهد. و چون بعضي مرادات باشد كه نه مراد او باشد، او نه مريد الذّات باشد و نه مريد به ارادت قديم، چنان كه اگر گويد«5»: لو قدر اللّه علي كذا و لو علم اللّه كذا، لازم آيد كه خداي تعالي قادر نباشد بر آن چيز، و عالم نباشد به آن چيز از آن جا كه اقتضاي اينكه كند، همچنين در مسأله ما. وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تُؤمِن َ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ، حق تعالي در اينكه آيت باز نمود كه ايمان به امر و اذن من است و به اطلاق من. و «اذن» به اينكه دو معني باشد، يقال: اذنت له في كذا اذا اطلقت له ذلك، يعني هيچ كس را نباشد كه ايمان آرد بي تمكين و ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]

(2). آج، لب، آز از. (3). سوره شعرا (26) آيه 4. (5). مل: گويند. صفحه : 217 تخليه و آلت من، و به معني امر باشد [162- پ]

و هر دو

[معني]«1» محتمل است در آيت. و نيز، به معني علم باشد، يقال: آذنته بكذا اذا اعلمته«2» به، و بر اينكه وجه معني آيت آن بود كه: هيچ كس نباشد كه ايمان آرد و الّا خداي تعالي از او ايمان داند. وَ يَجعَل ُ الرِّجس َ، ابو بكر خواند الّا الاعشي و البرجمي ّ: به «نون» علي اخبار المتكلّم عن نفسه علي عادة الملوك، و باقي قرّاء به « يا » خواندند«3» ردّا الي اسم اللّه تعالي. گفت: و رجس بر آنان كند كه عاقل نباشند، يعني عقل را كار نبندند. عبد اللّه عبّاس گفت: رجس«4»، سخط است در آيت. دگر مفسّران گفتند: عذاب است و معني متقارب است، و فرّاء گفت: رجز عذاب باشد، و رجس همان بود، «زا» به «سين» بدل كردند. و رجز به معني بت آمد، في قوله: وَ الرُّجزَ فَاهجُر«5»، و مراد آن كه عبادت او اداء كند به عذاب. قُل ِ انظُرُوا ما ذا فِي السَّماوات ِ، مراد به نظر در آيت فكر و انديشه است. حق تعالي گفت: بگو اي محمّد اينكه كافران را كه: در نگري و انديشه كني تا چيست در آسمانها و زمين از آيات و علامات و دلايل، و غير از آنچه آن را حدّي و اندازه اي نيست از گردش شب و روز و ماه و آفتاب و ستاره و انواع نبات و حيوان و زروع و ثمار«6»، آسمان در هوا معلّق بي عمادي و زمين مطبّق بي سنادي تا بدانند كه به فعل و صنع من است. آنگه گفت: وَ ما تُغنِي الآيات ُ وَ النُّذُرُ، و چه غنا كند و گزيرش آيات و دلالات از قومي كه ايمان نيارند

چون در او نظر كنند«7» و تفكّر نكنند كه علم از نظر متولّد شود، چون نظر نباشد علم نبود. و «ما» روا بود كه استفهامي«8» را بود، و روا بود كه نفي را بود، و معني هر دو يكي باشد. و «نذر»، جمع نذير، و [هو]«9» المنذر، فعيل به معني مفعل. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس: با نسخه آو، افزوده شد. (2). اساس: اعلمت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). اساس: خوانند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (4). اساس: رجز، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد. (5). سوره مدّثّر (74) آيه 5. (6). همه نسخه بدلها و. (7). آو، آج، بم، مل، لب، آز: نظر نكنند. (8). همه نسخه بدلها: استفهام. (9). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. صفحه : 218 آنگه گفت: فَهَل يَنتَظِرُون َ، انتظار مي كنند«1» ايشان را، إِلّا مِثل َ روزگار آنان كه رفتند پيش ايشان، يعني الّا مثل آن عذاب كه بر ايشان رفت از عذاب استيصال و خسف و مسخ و صاعقه و طوفان و مانند آن. و اينكه استفهام«2» بر سبيل تقريع است، و معني نفي، و المعني: ما ينتظرون الّا العذاب، يعني هيچ نماند از آيات و ادلّة و براهين كه به ايشان نيامد، اكنون عذاب مانده است. قُل فَانتَظِرُوا، بگو ايشان را كه منتظر باشي كه من با شما از جمله منتظرانم«3» آن را كه خداي وعده داد. ثُم َّ نُنَجِّي رُسُلَنا، [در كلام محذوفي هست، و آن آن است كه: فاذا جاء العذاب فانّا نهلك الكافرين ثم ّ ننجّي رسلنا]«4». چون عذاب فرو فرستاديم، كافران را

هلاك كنيم و پيغامبران را برهانيم و مؤمنان را. يعقوب خواند و كسائي راوي«5» عن ابي بكر: ننجي به تخفيف، و باقي قرّاء به تشديد، يقال: نجا فلان ينجو«6» او انجيته انا و نجّيته، و هر دو به يك معني باشد. حق تعالي گفت: من عذاب به مستحق رسانم اگر چه عذابي عام باشد، پيغامبران و مؤمنان را كه با ايشان ايمان دارند از عذاب«7» برهانم. آنگه گفت: حق است و واجب بر ما كه مؤمنان را برهانيم. و نصب حقّا، بر صفت مصدري محذوف باشد، اي نجاة حقّا، اي«8» قولا حقّا، او حق ّ علينا«9» هذا [الانجاء حقّا]«10». [قوله]«11»: قُل يا أَيُّهَا النّاس ُ، حق تعالي در اينكه آيت امر كرد رسول را كه: بگو مردمان را و مكلّفان را كه، اگر شما در شكّي از دين من و نمي داني كه من چه اعتقاد و طريقت دارم، بداني كه بر طريقت و دين شما نه ام، اينكه معبودان را كه شما بدون ----------------------------------- (1). اساس: مي كند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). آو، بم: استفهامي. [.....]

(3). اساس: منتظرانند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (11- 10- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). اساس: رواي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (6). آج، آز: ينجي. (7). آو، آج، بم، لب، آز: عقاب. (8). همه نسخه بدلها: او. (9). اساس: عليك، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. صفحه : 219 خداي مي پرستي از بتان و جز آن«1» نپرستم، و لكن آن خداي را پرستم كه شما را جان بردارد«2»،

و مرا فرموده اند كه: از جمله مؤمنان باشم. اگر گويند: چگونه گفت، اگر شما در شكّي از دين من، و ايشان مذهب و اعتقاد او دانستند، گوييم، از اينكه چند جواب است، يكي آن كه: اينكه بر سبيل تقدير گفت اگر شما را شكّي هست در دين و اعتقاد من [آن شك بردارم به بيان، آنگه بگويم كه: دين و اعتقاد من]«3» چيست. جواب ديگر آن كه: روا باشد كه ايشان با آن كه دانستند اوقاتي ايشان را شك فراز«4» آمدي از آيات و معجزات كه مي ديدند مضطرب شدندي و متزلزل. سيم«5» آن كه: روا باشد كه در ميان ايشان شاكّان بوده باشند، و لكن توجيه«6» خطاب كرد با جمله علي التّغليب. اگر گويند: فلا اعبد، جواب إِن كُنتُم فِي شَك ٍّ را نشايد، گوييم: در كلام محذوفي هست«7». [و]«8» جواب آن است بر حقيقت، و آن اينكه است كه: فانّي اشرح لكم و ابيّن«9» لكم و اكشف عن ديني الي ما اشبه ذلك، تا جواب به موقع خود باشد براي آن كه، بت ناپرستيدن او- عليه السّلام- موقوف نخواهد بودن بر شك ّ ايشان، [كه او]«10» خود به هر حال معبود ايشان [را]«11» نپرستد«12» اگر ايشان شك ّ كنند«13» و اگر نه. امّا تخصيص اينكه فعل از جمله افعال خداي تعالي كه: الَّذِي يَتَوَفّاكُم، براي اذلال و قهر ايشان گفت كه: من آن خداي را مي پرستم كه دمار از شما بردارد«14» و جان از تن«15» بيرون آرد [163- ر]. قوله: وَ أَن أَقِم، اينكه آيت معطوف است علي ما قبلها از جهت معني دون اللّفظ، چه اگر از جهت لفظ معطوف بودي بايستي تا ان اقيم بودي

عطفا علي ان اكون، و لكن بر معني امرت«16» عطف كرد، و التّقدير: و قيل لي اقم، و مرا گفتند: رويت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها من. (2). آج، لب: داد، آز: داده، مج: برداد. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، لب، آز: فراتر. (5). آج، لب، آز: سيوم، مج: سه ام. (6). او، بم: توجّه. (7). مل: نيست. [.....]

(11- 10- 8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (9). مل: اتبيّن. (12). اساس: نپرستند، به قياس با نسخه آو تصحيح شد. (13). اساس: كند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (14). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر آرد. (15). آو، آج، بم، مج، لب، آز: تنتان، مل: تنشان. (16). آو، آج، بم، آز: اقوم. صفحه : 220 راست دار به دين«1» مسلماني، و نصب حنيفا بر حال است، و در معني او دو وجه گفتند، يكي آن كه: روي با دين و كار دين كن از اداي رسالت و قيام به اعباء نبوّت، و جمله آن را باش چنان كه آن كس كه روي بر كاري كند و جملگي آن را باشد كه چون روي به او باشد جمله تن [و]«2» دل با او باشد، و [همه]«3» همّت با او مصروف بود. و دگر آن كه: [روي]«4» در نماز«5» به جانب كعبه آر كه از شعار دين حنيفي است، و از جمله مشركان مباشي«6». و «من» للتّبعيض، و وجوهي كه در حنيف گفته اند از پيش برفت. وَ لا تَدع ُ مِن دُون ِ اللّه ِ، نهي است از عبادت اصنام رسول را و جمله امّت

را، گفت: مخوان بدون خداي تعالي آنچه تو را منفعت و مضرّت نكند از آن كه جمادي است. فَإِن فَعَلت َ فَإِنَّك َ إِذاً مِن َ الظّالِمِين َ، اگر كني از جمله ظالمان باشي«7». و اينكه [از]«8» آن جا [يها]«9» ست كه، اذا، در او ملغي«10» باشد براي آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاد. و در وَ لا تَدع ُ«11»، دو قول گفتند: يكي آن كه: ايشان را به نام خداي بر مخوان و نام اله«12» بر ايشان اجرا مكن چنان كه كافران مي كنند. دگر آن كه: چنان كه خداي را خواني در حاجات و اجابت دعوات، و بر وجه عبادات و قرابات«13» ايشان را مخوان، و گفت: ما لا يَنفَعُك َ وَ لا يَضُرُّك َ، با آن كه اگر نفع و ضرّ توانستندي كردن هم قبيح بودي عبادت ايشان، فكيف كه از ايشان نفع و ضرّ نيايد، فهو اقبح و اشنع. و وجهي ديگر گفتند: آنچه تو را نفعي و ضرّي نكند. چنان كه خداي كند، و مراد به ظالم ----------------------------------- (1). اساس: نربي، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (9- 8- 4- 3- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). آو، آج، بم، آز: نجات. (6). همه نسخه بدلها: مباش. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل پس. (10). اساس: مبلغي، مل، لب، آز: ملقي، مج: طغي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (11). اساس: فلا تدع، به قياس با نسخه آو، و با توجّه به متن قرآن مجيد، تصحيح شد. [.....]

(12). مل: الهه. (13). اساس: عبادت و قربات، به قياس با نسخه آو،

تصحيح شد. صفحه : 221 جالب«1» مضرّة العقاب الي نفسه است به عبادت اصنام. آنگه بيان كرد كه: چرا ايشان را كه اصنام اند«2»، پرستيدن روا نيست كه قادر نه اند بر نفع و ضرّ! نيز«3» اگر خداي تو را ضرّي و بليّتي و آفتي رساند از بيماري و نكبتي، ايشان كشف نتوانند كردن، و كس در جهان كشف نكند مگر خداي- جل ّ جلاله. و اگر او خيري خواهد به تو، ايشان و جز ايشان نتوانند تا آن خير و فضل از تو بگردانند. و معني مس ّ، اصل او لمس«4» باشد، و حقيقت آن بر خداي روا نباشد، و لكن [چون به «با» متعدّي بكرد، به منزلت آن باشد گفت: امسّه كذا، و معني او اصابت بود]«5» قوله«6»: وَ إِن يُرِدك َ بِخَيرٍ، اي يقصدك، اگر تو را«7» خيري خواهد، و به هر دو وجه توان گفتن، يقال: اراده بخير و اراد به خيرا. و مراد به فضل، اينكه است كه بر او واجب نباشد از نعمت و احسان، يُصِيب ُ بِه ِ مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ، با آن كس رساند آن فضل كه او خواهد از بندگانش، براي آن كه او [را]«8» مستحقّي نيست معيّن، فاعلش مخيّر«9» بود آن كه آن را خواهد كه«10» حكمت اقتضا كند. آنگه گفت: او آمرزنده است و بخشاينده به رحمت كردن بر بندگانش. يا أَيُّهَا النّاس ُ، آنگه خطاب كرد با مكلّفان جمله، گفت: اي مردمان؟ حق به شما آمد از خداي تعالي، و حق آن باشد كه هر كه بر او كار كند نجات يابد، و نقيض او باطل بود. و مراد به حق، اينكه جا قرآن است و شرع رسول- عليه السّلام.

فَمَن ِ اهتَدي، هر كه راه يابد به او به«11» آن كه نظر كند در دليل، و طلب علم و هدايت كند به آن، آن اهتدا براي خود كرده باشد، نفع آن راجع نبود جز به او، و هر كه گمراه شود ضلال و گمراهي او بر او بود، يعني كس را زيان ندارد جز او را. و من بر شما و كيل ----------------------------------- (1). اساس: حال، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (2). آج، لب، آز: اصنام گفته اندوبت. (3). آو، آج، بم، لب، آز: و نيز آن كه، مل: نبيني. (4). مج: لس ّ. (5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). آج، مل، لب، آز: و قوله. (7). همه نسخه بدلها به. (8). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (9). اساس: محي، مل: مجير، مج: مخبر، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (10). همه نسخه بدلها: به آن كه. (11). مج: بر. صفحه : 222 نيستم تا تكفل كنم منافع [و]«1» دفع مضارّ شما را، چنان كه و كيل مرد قايم باشد به خير و شرّ. و آنگه رسول را«2» خطاب كرد. و مراد او امّت بود، گفت: متابعت كن آن چيز را كه بر تو وحي مي كنند. «ما» موصوله است به معني الّذي و از آن تعدّي«3» مكن و صبر و شكيبايي بيشتر«4» كن، و جزع ترك كن. و صبر، حبس نفس باشد علي ما تكره«5»، تا خداي تعالي حكم كند ميان بندگان و حق ّ مظلوم از ظالم بستاند. و گفتند: تا خداي حكم كند براي تو به هجرت و جهاد به وقت خود.

و گفتند: آيت منسوخ است به آيت جهاد، صبر كن تا آنگه كه خداي حكم كند به هلاك اينكه كافران و مشركان روز بدر و ديگر روزهاي قتال، و او بهترين حاكمان است براي آن كه حكّام را در شاهد درجات باشد به علم و عمل، و او حاكمي است كه بر ظاهر و باطن حكم كند، او راست نباشد تا آن كه بر ظاهر حكم كند دون باطن- و اللّه ولي ّ التّوفيق. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. [.....]

(2). آو، آج، بم، لب، آز عليه السّلام. (3). اساس: انوري، به قياس: با نسخه آو، تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: پيشه. (5). اساس: تكرم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. صفحه : 223 سورة هود- عليه السّلام [163- پ]

مكّي«1» است من«2» قول قتاده و مجاهد، و اينكه سورت صد و بيست و سه آيت است به عدد كوفيان، و بيست و دو به عدد مدنيان، و بيست و يك به عدد بصريان. و هزار و هفتصد و پانزده كلمت است، و هفت هزار و پانصد و بيست«3» و هفت حرف است. ابو جحيفه«4» روايت كند كه، رسول را گفتند:- صلّي اللّه عليه و آله: اسرع اليك الشّيب، پيري به تو شتافت، گفت: شيّبتني سورة هود و اخواتها ، سورت هود و اخواتش مرا پير بكرد، و اخوات او: «الحاقّة»«5» و «الواقعة»«6» و «عم ّ يتساءلون»«7» و «هل اتيك حديث الغاشية»«8». زيد بن ابان گفت: رسول را- عليه السّلام در خواب ديدم، سورت هود بر او خواندم تا ختم كردم، مرا گفت: يا زيد؟ بخواندي گريه كجاست«9»!

[سوره هود (11): آيات 1 تا 16]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ

الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الر كِتاب ٌ أُحكِمَت آياتُه ُ ثُم َّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَكِيم ٍ خَبِيرٍ (1) أَلاّ تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه َ إِنَّنِي لَكُم مِنه ُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (2) وَ أَن ِ استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُم َّ تُوبُوا إِلَيه ِ يُمَتِّعكُم مَتاعاً حَسَناً إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي وَ يُؤت ِ كُل َّ ذِي فَضل ٍ فَضلَه ُ وَ إِن تَوَلَّوا فَإِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم عَذاب َ يَوم ٍ كَبِيرٍ (3) إِلَي اللّه ِ مَرجِعُكُم وَ هُوَ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (4) أَلا إِنَّهُم يَثنُون َ صُدُورَهُم لِيَستَخفُوا مِنه ُ أَلا حِين َ يَستَغشُون َ ثِيابَهُم يَعلَم ُ ما يُسِرُّون َ وَ ما يُعلِنُون َ إِنَّه ُ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ (5) وَ ما مِن دَابَّةٍ فِي الأَرض ِ إِلاّ عَلَي اللّه ِ رِزقُها وَ يَعلَم ُ مُستَقَرَّها وَ مُستَودَعَها كُل ٌّ فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ (6) وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ وَ كان َ عَرشُه ُ عَلَي الماءِ لِيَبلُوَكُم أَيُّكُم أَحسَن ُ عَمَلاً وَ لَئِن قُلت َ إِنَّكُم مَبعُوثُون َ مِن بَعدِ المَوت ِ لَيَقُولَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِين ٌ (7) وَ لَئِن أَخَّرنا عَنهُم ُ العَذاب َ إِلي أُمَّةٍ مَعدُودَةٍ لَيَقُولُن َّ ما يَحبِسُه ُ أَلا يَوم َ يَأتِيهِم لَيس َ مَصرُوفاً عَنهُم وَ حاق َ بِهِم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (8) وَ لَئِن أَذَقنَا الإِنسان َ مِنّا رَحمَةً ثُم َّ نَزَعناها مِنه ُ إِنَّه ُ لَيَؤُس ٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِن أَذَقناه ُ نَعماءَ بَعدَ ضَرّاءَ مَسَّته ُ لَيَقُولَن َّ ذَهَب َ السَّيِّئات ُ عَنِّي إِنَّه ُ لَفَرِح ٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِين َ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ أُولئِك َ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ كَبِيرٌ (11) فَلَعَلَّك َ تارِك ٌ بَعض َ ما يُوحي إِلَيك َ وَ ضائِق ٌ بِه ِ صَدرُك َ أَن يَقُولُوا لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ كَنزٌ أَو جاءَ مَعَه ُ مَلَك ٌ إِنَّما أَنت َ نَذِيرٌ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ وَكِيل ٌ (12) أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ قُل فَأتُوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِه ِ مُفتَرَيات ٍ وَ ادعُوا مَن ِ استَطَعتُم مِن دُون ِ اللّه ِ إِن كُنتُم

صادِقِين َ (13) فَإِلَّم يَستَجِيبُوا لَكُم فَاعلَمُوا أَنَّما أُنزِل َ بِعِلم ِ اللّه ِ وَ أَن لا إِله َ إِلاّ هُوَ فَهَل أَنتُم مُسلِمُون َ (14) مَن كان َ يُرِيدُ الحَياةَ الدُّنيا وَ زِينَتَها نُوَف ِّ إِلَيهِم أَعمالَهُم فِيها وَ هُم فِيها لا يُبخَسُون َ (15) أُولئِك َ الَّذِين َ لَيس َ لَهُم فِي الآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِل ٌ ما كانُوا يَعمَلُون َ (16)

[ترجمه]

به نام ايزد بخشاينده بخشايشگر [دفتري كه محكم ----------------------------------- (1). آو، بم: سورة هود- عليه السّلام مكّي، آج، مل، لب، آز: اينكه صورت مكّي. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). آج، مج: آز: شصت. (4). آج، لب، آز: ابو حنيفه. (5). سوره 69. (6). سوره 56. (7). سوره نبأ (78) آيه 1. (8). سوره غاشيه (88) آيه 10. (9). لب و اللّه اعلم بالصّواب؟ مج قوله عزّ و جل ّ. صفحه : 224 بكردند آيتهاي او«1»، پس مبيّن«2» بكردند از نزديك خداي محكم كار دانا]«3». [كه مپرستي مگر خداي را كه من شما را از او ترساننده]«4» و مژده دهنده«5» [ام]«6». [164- ر]

و آمرزش خواهي از خدايتان پس توبه كني به او تا بر خورداري دهد شما را دادني نيكو تا به وقتي نام كرده«7» و بدهد هر خداوند فضلي را فضل«8» او را و اگر برگرديد كه من مي ترسم بر شما عذاب روزي بزرگ. با خداي است بازگشت شما و او بر همه چيزي تواناست. ايشان بر مي گردانند سينه ها«9» را تا پنهان شوند از او آنگه كه ايشان مي پوشند جامه ها«10» شان داند آنچه پنهان دارند«11» و آنچه آشكار دارند، او داناست به آنچه در دلهاست. و نيست از جانوري در زمين مگر بر خداي است روزي اش«12» و

داند قرارگاهش و وديعت گاهش همه در نوشته اي روشن. [164- پ]

و او آن خداي است كه بيافريد آسمانها و زمين در شش روز، و بود عرش او بر آب تا بيازمايد شما را كه كدامين از ----------------------------------- (1). آج، لب را. [.....]

(2). آج، لب: تعيين. (6- 4- 3). اساس: افتادگي دارد، از آو، افزوده شد. (5). آج، لب: مژدگاني دهنده، آو: مژدگان دهنده ام. (7). آو، آج، بم، مج، لب: نام نهاده. (8). آو، آج، بم، مج، لب: فضلش. (9). آو، آج، بم، لب: دلهاشان. (10). اساس: جامها/ جامه ها. (11). اساس: پنهان داري، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (12). آو، آج، بم، لب: روزي او، مج: روزي آن. صفحه : 225 شما نكوكارتر است و اگر گويي شما را زنده كنند از پس مرگ، گويند آنان كه كافرانند«1»، نيست اينكه مگر جادوي روشن. و اگر باز پس داريم از ايشان عذاب تا به روزگاري شمرده، گويند چه باز مي دارد آن را«2» آن روز كه آيد به ايشان بر نگردد از ايشان و برسد به ايشان آنچه بودند به آن فسوس مي دارند. اگر بچشانيم مردمان را از ما رحمتي پس بر كنيم آن را از او، [او]«3» نوميد شود و كافر. [165- ر]

اگر بچشانيم او را نعمتي از پس محنتي«4» كه به او رسد، گويد: برفت بديها از من، او خرّم«5» فخر آرنده بود. مگر آنان كه صبر كنند«6» و كار نيكو كنند«7»، ايشان را بود آمرزشي و مزدي«8» بزرگ. همانا«9» تو رها مي كني بهري از آنچه وحي كنند«10» به تو و تنگ مي شود به آن دلت كه مي گويند: اگر«11» فرو نيايد

بر او گنجي يا نيايد«12» به او«13» فريشته تو ترساننده اي و خداي بر همه چيز و كيل است. ----------------------------------- (1). آج، بم، لب: كافراند. (2). اساس آن را، به قياس با آو و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمود و حذف شد. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مج، افزوده شد. (4). آج، بم، لب: سختي. (5). آج، بم، لب: شاد كام و. [.....]

(6). آج، بم: صبر كردند. (7). آج، بم: عمل صالح كردند. (8). مج: مژدي. (9). آج، بم كه. (10). مج: مي كنند. (11). آج، بم، لب، آز: چرا. (12). بم: آيد، مج: بيايد، لب: نيايد. (13). بم: وا او. صفحه : 226 يا گويند فرو بافت«1» آن را، بگو: بياري ده سورت مانند آن فرو بافته«2» و بخواني آن را كه تواني از فرود خداي اگر راست مي گويي [165- پ]. «3» اگر اجابت نكنند شما را، بداني كه فرو فرستادند به علم خداي، و نيست خدايي مگر او، هستي«4» شما مسلمانان«5»؟ هر كه خواهد زندگاني نزديكتر و آرايش او، تمام بدهيم به ايشان كردارشان در آن جا، [و]«6» ايشان را در آن جا نقصاني نكنند. ايشان آنانند كه نيست ايشان را در آخرت مگر دوزخ و باطل شود آنچه كرده باشند در آن«7» جا، و باطل بود آنچه كرده باشند. قوله تعالي: الر كِتاب ٌ أُحكِمَت آياتُه ُ، اقوال مفسّران گفتيم در اوّل سورة البقره در حروف مقطّع، و قول درست تر آن است كه: نام سورت است، و بعضي نحويان گفتند: الر، در محل ّ رفع است به ابتدا، و گفتند: نام قرآن است، تقدير چنان بود«8»: هذا القرآن كِتاب ٌ أُحكِمَت آياتُه ُ، اينكه كتابي است

كه آيات او محكم بكرده اند. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، اينكه را منسوخ بنكنند به كتابي دگر چنان كه دگر كتب را. ثُم َّ فُصِّلَت، اي بيّنت بالحلال و الحرام و الشّرايع و الاحكام. حسن بصري گفت: اينكه كتاب«9» محكم بكردند [به امر و نهي و تفصيل دادند او را به ثواب ----------------------------------- (1). آج، بم: فرابافت. (2). آج، لب: فرا بافته. (3). اساس و ديگر نسخه بدلها: فان لم، به قياس با متن قرآن مجيد تصحيح شد. (4). مج: اگر هستيد. (5). مج: مسلمانان. (6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد. [.....]

(7). آج، بم: اينكه. (8). آج، مل، لب، آز كه. (9). مل را. صفحه : 227 و عقاب. قتاده گفت: محكم بكردند]«1» اينكه كتاب را از باطل، و آنگه تفصيل دادند به حلال و حرام. مجاهد گفت: آياتش بر جمله محكم بكردند آنگه آن را تفصيل دادند آيت آيت. و احكام، منع فعل باشد از آن كه فساد به او راه يابد. مِن لَدُن حَكِيم ٍ خَبِيرٍ، اي من عند رب ّ حكيم عليم. و لَدُن، در او چند لغت است: لدن«2» ولدي ولد، و معني او عند باشد، و چون اضافت كنند او را الي ما بعده [166- ر]

مضاف اليه مجرور شود چنان كه در اينكه آيت هست. امّا قولهم لدن غدوة، سيبويه گفت: لدن را با غدوة حالي هست كه با هيچ اسم نيست«3»، و آن آن است كه: اينكه «نون» را تشبيه كرده اند به تنوين در اسم فاعل تا«4» ما بعد از او منصوب بكرده اند، چنان كه: هذا ضارب زيدا، و اينكه شاذّ است بر

آن قياس نكنند. و مِن، تعلّق دارد به فصّلت، و معني او ابتداي غايت است، اي من عند اللّه الحكيم العليم در آيت دليل است بر آن كه قرآن محدث است براي آن كه احكام از صفات فعل بود، يقال: فعل محكم و احكمت الفعل احكاما. قوله: أَلّا تَعبُدُوا إِلَّا اللّه َ، «ان»، تعلّق دارد به فصّلت علي احد وجهين بان لا تعبدوا، و قيل: لئلّا تعبدوا، با آن كه تا نپرستي، يا براي آن كه تا نپرستي. و سقوط «نون»، محتمل است نصب را و جزم را، مثال نصب: قولك كتبت اليه ان لا يخرج، و: كتبت اليه ان لا يخرج بالجزم، در جمله اينكه تفصيل آن است كه: نپرستي مگر خداي را، آنگه ابتدا كلامي ديگر گفت خبر از خويشتن: إِنَّنِي لَكُم مِنه ُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ، كه من شما را از خداي- جل ّ جلاله- ترساننده و مژده دهنده اي ام كه شما را بشارت دهم به ثواب و بترسانم به«5» عقاب. وَ أَن ِ استَغفِرُوا رَبَّكُم، و آن كه آمرزش خواهي از خداي و پس توبه كني، با او گريزي و با درگاه او شوي. اگر گويند: چگونه عطف كرد توبه را بر استغفار، و در معني هر دو يكي باشد، و الشّي لا يعطف علي نفسه لا سيّما [بحرف]«6» التّراخي! گوييم: از اينكه چند جواب است: ----------------------------------- (6- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد. (2). مج: لدي. (3). آج، بم، لب، آز: كه هيچ اسم نماند. (4). آج، بم، مل، لب، آز: يا (5). آج، لب، آز: از. صفحه : 228 يكي آن كه گفت: طلب مغفرت كني و آن«1» را

نشانه و مقصد سازي، آنگه توسّل بدان به توبه كردن. پس، از روي معني در كلام تقديم و تأخيري باشد، يعني توبه كني تا به آن توبه به مغفرت رسي. وجهي دگر آن است كه: استَغفِرُوا، اي اسئلوه التّوفيق«2» للتّوبة، ثُم َّ تُوبُوا إِلَيه ِ، براي آن كه توفيق بر فعل پيش از فعل باشد. وجهي دگر آن كه: به زفان«3» استغفار كني تا ثواب يابي بر آن، و توبه كني تا خداي تعالي عند آن اسقاط عقاب كند از شما علي ما وعد به. وجه چهارم آن كه: اينكه خطاب با مشركان است، يعني از شرك آمرزش خواهي. آنگه به طاعت با در«4» او شوي، كانّه قال: ارجعوا عن الكفر ثم ّ ارجعوا اليه بالطّاعة. وجه دگر آن كه: استَغفِرُوا، اي توبوا، و تُوبُوا، اي اقيموا علي التّوبة. وجه ششم آن كه: استغفروا عن ذنوبكم الماضية ثم ّ توبوا، اي اعزموا علي ان لا تعودوا«5» في المستقبل، براي آن كه توبه به اينكه هر دو درست شود پشيماني بر گذشته و عزم بر آينده، پس براي آن كه«6» دو معني است، به دو عبارت بگفت. [يمتّعكم]«7»، جواب امر است براي آن كه مجزوم است، تا شما را ممتّع و برخوردار گرداند تا به وقتي مسمّي، كه در، خبر است كه: استغفار، مال و عمر بيفزايد. متاعا حسنا، نصب او بر مصدري است لا من بناء الفعل، چنان كه گفت: وَ اللّه ُ أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ نَباتاً«8»، و المعني انباتا. الي، انتهاي غايت باشد، و اجل، وقت باشد، و مراد به اجل وقت مرگ و آخر عمر است. وَ يُؤت ِ كُل َّ ذِي فَضل ٍ فَضلَه ُ، و بدهد هر خداوند فضلي را

فضلش، يعني هر نفسي مستحق ّ را اجراست«9»، محتمل است نعمت و رزق دنيا را، و جزا و ثواب قيامت را. اوّل بر وفق مصلحت و حكمت، و دوم بر حسب استحقاق ----------------------------------- (1). آج، بم، آز، لب: آنان. (2). آج، بم، مل: اسئلوا التّوفيق. (3). مل، لب، مج: زبان، آج، بم، آز: بر آن. (4). مل: با سر، مج: تا در. (5). آو، آج، بم، آز: يعودوا. (6). آو، آج، بم، لب، آز در او. [.....]

(7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد. (8). سوره نوح (71) آيه 17. (9). همه نسخه بدلها: جزايش. صفحه : 229 و معدلت. وَ إِن تَوَلَّوا، اگر چنان كه برگردي و روي برگرداني از من، فَإِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم، من مي ترسم بر شما«1» عذاب روزي بزرگ«2» يعني روز قيامت، و تقدير آن است كه: تتولّوا، و لكن براي اجتماع دو «تا» را، يكي بيفگند. إِلَي اللّه ِ مَرجِعُكُم، بازگشت و رجوع شما با خداست بر حسب عملتان«3»، اگر كفر و معصيت باشد با عقاب، و اگر ايمان و طاعت باشد [با]«4» ثواب، و او بر اينكه و بر همه چيزي قادر است. عبد اللّه مسعود گفت: هر كه او سيّئتي بكند، يكي سيّئه بنويسند او را، و هر كه حسنتي بكند، او را ده حسنه بنويسند، اگر بر آن سيّئه كه كرده باشد او را در دنيا عقوبتي كنند، ده حسنه او را بماند«5» مستخلص، و اگر نكنند«6» يك حسنه برابر يك سيّئه برود«7»، و نه حسنه بماند او را. آنگه گفت: هلك من غلب آحاده اعشاره، و اينكه حديث بر مذهب ما درست

نيايد، براي آن كه در او معني احباط است. و امّا قوله: هلك [166- پ]

من غلب آحاده اعشاره، اي سيّئاته«8» حسناته. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر كه را حسنات بر سيّئات بيفزايد، به بهشت شود، و هر كه را سيّئات بر حسنات بيفزايد به دوزخ شود، و هر كه را حسنات و سيّئات به هم راست بود، از اهل اعراف باشد، مدّتي آن جا باز دارندش، آنگه به بهشت شوند«9». ابو العاليه گفت: هر كه را طاعت بسيار بود در دنيا، درجاتش در بهشت رفيع بود، براي آن كه درجات، به حسب اعمال باشد. مجاهد گفت: عام ّ است در هر قولي كه بنده به زبان بگويد، يا عملي كه به جوارح بكند، يا چيزي كه از مالش به صدقه و نفقه كند، بر آنش جزا دهد«10» علي حسب ذلك. قوله: أَلا إِنَّهُم يَثنُون َ صُدُورَهُم، «الا» براي تنبيه آورد، گفت: اينان دلهاشان ----------------------------------- (1). آج، بم، لب، آز از. (2). اساس: بود كه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). آو، آج، بم، آز: عمل به آن. (4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (5). مج: نمايد. (6). آج، مل، آز: بكند. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: بود. (8). اساس: سيّئه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها: شود. (10). همه نسخه بدلها: دهند. صفحه : 230 مي برگردانند. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه: آنچه در دل از عداوت و شحناء و بغضاء پوشيده مي دارند. و گفتند«1»: آيت در اخنس بن شريق آمد، و او مردي بود شيرين«2» منظر و شيرين«3» سخن. چون رسول را

ديدي، همه سخن نيكو گفتي و به مراد او و به حسب راي او گفتي، و در دل نه آن داشتي كه به زفان مي گفتي. سدّي گفت: دل مي برگردانند، من قولهم: ثنيت عناني، اي صرفت. عبد اللّه شدّاد«4» گفت: آيت در بعضي از منافقان آمد كه هر گه كه به رسول بگذشتي«5»، در پيختي«6» و منحرف شدي تا پيغامبر را نبيند و سر در پيش افگندي و روي بپوشيدي تا پيغامبر نيز او را نديدي. مجاهد گفت: دلها مي برگردانند«7» از روي شك و نفاق براي آن كه شاك ّ و منافق اند. لِيَستَخفُوا مِنه ُ، الاستخفاء، طلب الخفاء، تا طلب آن كنند كه كار خود پوشيده گردانند. قتاده گفت: يثنون صدورهم، معني آن است كه سينه مي برگردانند، يعني اعراض و عدول مي كنند تا سخن تو نشنوند و قرآن نشنوند كه به آن ايمان نمي دارند. إبن زيد گفت: اينكه آنگه بود كه بعضي با بعضي مناجات كردندي و سرّ گفتندي در باب رسول- عليه السّلام. چون كسي به«8» ايشان در آمدي، خويشتن به هم بر آوردندي تا آن گفته و آنچه در آن بودندي بپوشيدندي. مجاهد گفت: خواستندي تا از خداي بپوشند اگر ممكن بود«9» ايشان را. الا حين، اينكه آنگاه بودي كه: يَستَغشُون َ ثِيابَهُم، اي اتّخذوها غاشية لرؤسهم، آنگه كه سر در جامه كشيدندي و سر در گليم پيختندي«10»: قتاده گفت: اينكه جمله براي آن جمع كرد به يك جاي كه، آدمي آنگه پوشيده تر باشد كه به اينكه صفت بود. حسن بصري گفت: صفت«11» عايد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. [.....]

(3- 2). آو، آج، بم، لب، آز: خوش. (4). اساس: سراد، به قياس با نسخه

آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (5). آو، آج، بم، مل، آز: كه رسول برگذشتي. (6). آو، بم، مل، مج: سينه در پيخستي، آج، لب، آز: سينه در پيچيدي. (7). اساس: مي برگرداند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (8). آو، آج، بم، مل، مج: بر. (9). همه نسخه بدلها: بودي. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل: پيچيدندي. (11). همه نسخه بدلها: منه. صفحه : 231 است با نام خداي تعالي، و مجاهد هم اينكه بگفت. عبد اللّه شدّاد گفت: راجع است با«1» رسول- عليه السّلام، و عامل در «حين» كه ظرف است قوله: يعلم، يعني در آن [حال]«2» كه ايشان به جهد و جهيد«3» خويشتن پوشيده مي دارند، و سر در گليم كشيده اند، و خويشتن از مردم پنهان كرده و سرّ در دل بداشته، و خداي مي داند كه ايشان در دل چه دارند و چه آشكارا كرده اند، كه او عالم است و دانا به اسرار دلها. و عبد اللّه عبّاس خواند: يثنوني صدورهم، علي وزن يحلولي، اي تلتوي صدورهم، به ضم ّ «را» علي اسناد الفعل اليه. قوله: وَ ما مِن دَابَّةٍ فِي الأَرض ِ، نيست هيچ جانور«4» رونده بر زمين، يقال: دب ّ و درج اذا مشي مشيا خفيفا، هر چه بر روي زمين برود او را دابّه خوانند. و بعضي علما گفتند: هر چه طعامي خورد او را دابّه خوانند تا مناسب باشد با اينكه كه گفت: إِلّا عَلَي اللّه ِ رِزقُها، هيچ جانوري نيست الّا روزيشان و قوت و غذاي ايشان بر خداي است- جل ّ جلاله. بعضي دگر گفتند: «علي»، به معني «من» است، و معني آن است كه: من اللّه رزقها، روزي ايشان

از خزاين رحمت او صادر است، و معني متقارب است، اينكه قول مجاهد است گفت: براي آن گفتم كه آن روزي كه خداي تقدير كرده باشد برسد، و بود كه نرسد از آن جا كه او تقدير نكرده باشد تا مرد به گرسنگي بميرد. وَ يَعلَم ُ مُستَقَرَّها، و مأوي و منزل و قرارگاه او داند به شب و روز از سرا«5» و خانه و منزل. وَ مُستَودَعَها، و آن جا كه او را دفن كنند هم داند. عبد اللّه عبّاس گفت: [مستتقرها]، يعني آن جا كه با او شود، و مُستَودَعَها، يعني گور او. مجاهد گفت:]«6» مُستَقَرَّها في الرّحم، وَ مُستَودَعَها في الصّلب، يعني به وديعت به صلب پدر داده اند. ربيع گفت: مستقرّش [167- ر]

در ايّام حيات و مستودعش«7» چون در خاك نهند او را. بعضي دگر گفتند: مستقرّ او در بهشت يا در دوزخ، بيانش قوله تعالي في ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مل و مج نام. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). آو، بم، مل، لب: جهد جهيد، مج: جد جهيد، آج، آز: جهد خويشتن. (4). آو، آج، بم، لب، آز: جانوري. (5). مج: سراي. [.....]

(6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: مستودع. صفحه : 232 اهل الجنّة«1»: ... حَسُنَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً«2»، و«3»: ... ساءَت مُستَقَرًّا«4» مُستَقَرَّها، آنچه عمل او بر آن«6» قرار گيرد، وَ مُستَودَعَها، و آن جا كه بازگشت او باشد با آن. و قوله: كُل ٌّ فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ، همه در نوشته«7» روشن ثبت كرده اند، يعني لوح محفوظ. و حق تعالي آنچه در لوح محفوظ فرمود

نوشتن«8» با آن كه او عالم الذّات است براي آن كرد تا فريشتگان را لطفي بود كه بينند تا آنان را كه شنوند از جمله مكلّفان. وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، او آن خداي است كه بيافريد آسمانها و زمين«9» در شش روز، با آن كه توانست كه به يك طرفة العين بيافريند تا بدانند كه: از بدايت خلق، كار او بر نسق است، و از آن جا كه در آن مصلحتي شناخت مكلّفان را چون بينند يا شنوند. و مراد به شش روز [آن]«10» است كه: به تقدير شش روز«11»، براي آن كه روز عبارت باشد من طلوع الشّمس الي غروبها و آنگه آفتاب نبود. و گفتند: تا خلقان بدانند كه تأنّي در كارها پسنديده است دون تعجيل. وَ كان َ عَرشُه ُ عَلَي الماءِ، و عرش او بر آب بود پيش از آن كه آسمان و زمين آفريد، و آب بر باد بود. كعب الاحبار گفت: حق تعالي ياقوتي سبز بيافريد«12»، به او نگريد بهيبت بگداخت و آبي شد لرزان، آنگه عرش بيافريد و بر آن آب نهاد. و ضمره«13» گفت: خداي تعالي عرش بيافريد بر سر آب مانند كشتي مي رفت، و آنگه لوح و قلم بيافريد و بفرمود تا: كاينات و هر چه خواست بودن بنوشت، آنگه آن نبشته خداي را تسبيح كرد و هزار«14» سال پيش از آن كه حق تعالي موجودات آفريد. لِيَبلُوَكُم، تا بيازمايد شما را تا كدام نيكو عملتر است. و نصب عَمَلًا بر تميز است، و بيان معني ابتلا و امتحان از خداي تعالي باز نموديم و آن كه معني آن است كه: او در تكليف معامله

----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز آو، بم، مل و النّار. (2). سوره فرقان (25) آيه 76. (3). لب في اهل النّار، آو، آج، بم، آز: في النّار. (4). آو، آج، بم، آز الي. (5). سوره فرقان (25) آيه 66. (6). آج، لب، آز: بدان. (7). مل: نبشته. (8). مل: نبشتن، آج، فرمود نوشتند، آز: فرموده نوشتند. (9). آج، لب، آز فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ (10). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (11). آج، لب، آز از. (12). همه نسخه بدلها آنكه. [.....]

(13). آو، آج، بم، لب، آز: حمزه، مج: ضميره. (14). همه نسخه بدلها بجز آز: كرد هزار. صفحه : 233 متخبّران«1» كرد با مكلّفان كه چيزي ندانند تا بدانند، و صورت تكليف و صورت امتحان است. عبد اللّه عمر گفت: از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- در اينكه آيت كه: لِيَبلُوَكُم أَيُّكُم أَحسَن ُ عَمَلًا ، اي اروع«2» عن محارم اللّه و اسرع في طاعة اللّه، يا «3» كيست كه او«4» ورعتر است از معصيت و كار كننده تر است بر طاعت. عبد اللّه عبّاس گفت: تا كه مطيع تر است. مقاتل گفت: تا كه متّقي«5» تر است. حسن گفت: تا هر كه زاهدتر است و قويتر است بر ترك دنيا. وَ لَئِن قُلت َ إِنَّكُم مَبعُوثُون َ مِن بَعدِ المَوت ِ، و اگر گويي كه شما را از پس مرگ زنده خواهند كرد، كافران گويند: اينكه نيست مگر جادوي روشن، آشكارا. هذا، اشارت است به قول و بر قراءت آن كس كه خواند ساحر«6»، اشارت به رسول باشد- عليه السّلام. وَ لَئِن أَخَّرنا عَنهُم ُ العَذاب َ إِلي أُمَّةٍ مَعدُودَةٍ، آنگه حق تعالي گفت: اگر ما

عذاب باز پس داريم از ايشان، يعني از آن كافران كه اينكه مقالت مي گويند تا به مدّتي معلوم. و امّت به معني مدّت است و حين، و كذا قوله: ... وَ ادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«7»، اي بعد حين، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده. زجّاج گفت و فرّاء«8» و جبّائي، گفتند: الي امّة«9»، الي جماعة، تا«10» جماعتي كه از پس اينان آيند كه در تكليف امتثال اوامر نكنند، حكمت اقتضاي آن كند كه ايشان را هلاك كند و قيامت بر انگيزد. و خلاصه اينكه قول آن است كه: اگر ما تأخير عذاب كنيم تا آنگه كه آن امّت اندك شمارده آيد«11». رمّاني گفت: اي الي جماعة معلومة انّه«12» ليس فيها [من]«13» يؤمن، يعني تأخير عذاب كند تا جماعتي كه معلوم از حال ايشان«14» بود كه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مختبران. (2). همه نسخه بدلها: اورع. (3). آج، لب، آز: يعني. (4). آو، آج، بم، لب، آز با. (5). اساس: منتقم، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). آو، آج، بم: ساحرا. (7). سوره يوسف (12) آيه 45. (8). همه نسخه بدلها: زجّاج و فرّاء. (9). آو، آج، بم، لب، آز اي. (10). همه نسخه بدلها، بجز مج: با. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل: آيند، مل: اند. (12). مج: انّها. [.....]

(13). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها آن. صفحه : 234 ايمان نيارند تا عذاب بر ايشان واجب شود. ايشان عند اينكه تأخير گويند: چه منع [مي كند]«1» اينكه عذاب را كه محمّد مي گويد! آنگه«2» حق تعالي گفت:

آن روز كه عذاب به ايشان آيد كس صرف و دفع آن نتواند كردن، اي يأتيهم العذاب ليس العذاب مصروفا عنهم و حاق بهم، به ايشان رسد آنچه ايشان از آن فسوس داشتندي«3». وَ لَئِن أَذَقنَا الإِنسان َ، بگفتيم كه اينكه، «لام» جواب قسمي مضمر است، اي و اللّه لئن، گفت: به خداي كه اگر ما بچشانيم آدمي را از ما و خزاين ما رحمتي، آنگه آن رحمت و نعمت از او نزع كنيم و باز گيريم آيس شود و نوميد و كافر نعمت. اينكه وصف آدمي است با آن كه او با هيچ حال- نه حال نعمت و نه حال شدّت [167- پ]

به قاعده«4» نباشد، در نعمت شاكر نبود و بر محنت صابر نبود، تا اگر ما بر او نعمتي كنيم به تفضّل، آنگه آن نعمت از او باز استانيم، او از رحمت ما نوميد شود«5». وَ لَئِن أَذَقناه ُ نَعماءَ، و اگر [ش]«6» نعمتي بچشانيم پس از محنتي و شدّتي، گويد: محنت از من برفت و بطر و فخر كردن پيشه گيرد، و مثله قوله: إِن َّ الإِنسان َ خُلِق َ هَلُوعاً، إِذا مَسَّه ُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّه ُ الخَيرُ مَنُوعاً«7». آنگه استثنا كرد از اينكه وصف جماعتي را، گفت: إِلَّا الَّذِين َ صَبَرُوا، مگر آنان كه صابر باشند و صبر پيشه گيرند و عمل صالح كنند از اداء واجبات و مندوبات و اجتناب مقبّحات، كه ايشان به اينكه صفت نباشند«8» ايشان را به ثواب و جزاي اينكه آمرزش گناه بود و مزدي و ثوابي بزرگوار. آنگه با رسول- عليه السّلام- خطاب كرد بر سبيل ملامت و تقريع كفّار، گفت: فلعلّك، همانا تو اي محمّد بعضي از اينكه

قرآن را كه بر تو وحي مي كنند رها خواهي كردن و دلت تنگ خواهد شدن به محالي و هرزه اي كه ايشان مي گويند، و آن آن ----------------------------------- (6- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (2). لب: آن كه. (3). آو، آج، لب، آز: فسوس مي دارند. (4). مل: تقاعد. (5). مج: برهيده شود، مل: نا اوميد شود. (7). سوره معارج (70) آيات 19، 20، 21. (8). آو، آج، بم، لب، آز: باشند. صفحه : 235 است كه مي گويند: چرا گنجي فرو نمي آيد با او يا فريشته اي با او به زمين نمي آيد، نمي دانند كه تو دعوي پادشاهي و فريشته اي نمي كني تا تو را گنجي باشد [ يا فريشته اي]«1» قرين و ملازم و معين تو باشد. إِنَّما أَنت َ نَذِيرٌ، تو پيغام بگزاري«2» و ترساننده اي ايشان را از عقاب«3» خداي، و خداي بر همه چيز«4» قادر و و كيل است كه كارها به او مفوّض باشد. و مورد آيت، حث ّ است رسول را- عليه السّلام- بر اداي رسالت و آن كه التفات و اكتراث نكند با گفتار ايشان در محالي كه مي گويند«5»، تو بر سر كار خود باش كه به ايشان و گفتار ايشان هيچ اعتبار نيست- الكلب ينبح و القوافل تعبر«6». أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ، يا مي گويند«7» اينكه قرآن فرا بافته تو است. و «ام» اينكه جايگاه معادله اينكه معني است كه از استفهام متضمّن است في قوله: فَلَعَلَّك َ در آيت اوّل [و]«8» منقطعه است، [تو]«9» جواب ده بگوي كه شما نيز بياري مانند اينكه حديث ده سورت فرو بافته«10» و بخواني و بياري، در خواهي هر كس را كه تواني بدون«11» خداي از معبودان و

همكاران خود را اگر راست مي گويي در آن كه ما معارضه اينكه قرآن خواهيم آوردن. و آيت متضمّن تحدّي است، و صورت تحدّي امر باشد و مراد تخجيل و تعجيز متحدّي«12». و در آيت دليل است بر اعجاز قرآن و صحّت نبوّت رسول- عليه السّلام- براي آن كه رسول ما- عليه السّلام- مردي بود از عرب من اعلاهم«13» و اشرفهم نسبا، در ميان ايشان زاده و پرورده، و هرگز پيش استادي و مؤدّبي و معلّمي نرفته، و چيزي نياموخته و كتابي نخوانده، و اينكه معني تعاطي نكرده، و مردي امّي بود بر اصل ولادت مادر مانده، و چهل سال بر اينكه طريقت و سيرت مي بود، آنگه بيامد و دعوي نبوّت كرد، از او معجز خواستند گفت: معجز من كلامي است از جنس كلام شما كه شما داني و ----------------------------------- (9- 8- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: گزاري. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: عذاب. (4). همه نسخه بدلها: چيزي. (5). همه نسخه بدلها گفت. [.....]

(6). اساس: العير، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (7). اساس: مي گويد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: فرا بافته. (11). آو، آج، بم، لب، آز: برون. (12). همه نسخه بدلها باشد. (13). آو، بم: اعلامهم. صفحه : 236 شناسي الفاظ آن و معاني آن، و چون بشنوي گمان بري كه مانند آن بتواني گفتن، آنگه چون قصد كني از شما متأتّي نشود. ايشان گفتند: اينكه ممكن باشد و ما فصحاي عربيم و امراي كلاميم و زمام آن به دست ما است چنان

كه ما خواهيم بگردانيم گاه خطبه و گاه شعر و گاه مثال«1» از نظم و نثر بر حسب مراد ما، چون خواستند تا بگويند نتوانستند، اينكه دليل اعجاز قرآن است. امّا آن كه از چه وجه معجز است، مسلمانان خلاف كردند، بعضي گفتند: اعجاز او از فرط فصاحت است و آن كه در درجه علياست از فصاحت، و هيچ كلام«2» فصيح به اينكه پايه نرسد. و بعضي دگر گفتند«3»: وجه اعجاز در او اينكه اسلوب مخصوص است كه با شعر نماند و با خطبه نماند و با هيچ نوع از انواع كلام نماند. بعضي دگر گفتند: از آن جا كه متضمّن اخبار غايبان است. بعضي دگر گفتند: وجه اعجاز صرفه است، و آن كه خداي تعالي صرف كرد عرب را از آن كه مانند آن قرآن آرند، و سلب علم كرد از ايشان با آن كه پيش از اينكه توانستند، و اينكه در باب اعجاز بليغتر باشد، و مذهب محقّقان متأخّران اينكه است و سيّد مرتضي علم الهدي- رحمه اللّه عليه-«4» اينكه اختيار كرد و شرح و بسط اينكه اقاويل و وجوه او در كتب اصول مشروح است. رسول- عليه السّلام- بيامد [و گفت]«5»: اگر حوالت مي كني كه اينكه كلام من است، شما از زمين مني و از جنس و قبيل و قبيله مني، اينكه را معارضه اي و مناقضه اي بياري چنان كه شعر را«6» با يكديگر [168- ر]

معارضه و مناقضه آورده اند از: امرؤ القيس و عبيد و لبيد و طرفه و زهير قديما و حديثا. چون نمي تواني [آوردن]«7»، و داني كه [نمي تواني، بداني كه]«8»: اينكه كلام خداي است كه امّا«9» از فصاحت ----------------------------------- (1).

آو، آج، بم، مل، لب، آز: مثل. (2). آج، بم، لب، آز: كلامي. (3). آج، لب، آز كه. (4). آو، آج، بم، لب، آز: قدس اللّه روحه. (8- 5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز لب: شعرا. (7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (9). مل: انّما. [.....]

صفحه : 237 بعضي اينكه كلام را نظم«1» داد كه علم شما به آن جا نرسيد«2» و نرسد. و امّا اگر شما را علمي بود به آن سلب كرد [و]«3» باز ستد، و علي الوجهين جميعا معجز باشد. آنگه تمامي دليل در دگر آيت بگفت: فَإِلَّم«4» فَاعلَمُوا، بداني كه اينكه به علم خداي است، انزال اينكه قرآن، يعني خداي تعالي به كمال عالمي خود انزله كرد«5». نيز از روي تفكّر و انديشه بداني كه بجز خداي خدايي نيست، چه اگر خداي ديگر بودي، خداي منفرد نبودي به مثل اينكه كلام، و چون روا بودي كه [از]«6» جز او متأتّي بودي از شما نيز متأتّي بودي. و روا بود كه وجه اتّصال آن باشد كه، چون بدانستي كه در وسع شما نيست كه اينكه را معارضه آري، بداني كه نه اينكه كلام مخلوقان و محدثان است، لابد كلام خداي است به«7» خلاف خلقان، چون كلام خداي باشد دليل صحّت نبوّت محمّد كند و دليل صدق او در جمله دعاوي و مقالات، و از جمله«8» دعاوي يكي آن است كه: لا إِله َ إِلّا هُوَ، جز او خدايي نيست. فَهَل أَنتُم مُسلِمُون َ، شما به هيچ وجه اسلام نخواهي آوردن و گردن نهادن و انقياد نمودن؟ آنگه گفت: اينان ايمان

نيارند كه اينان بس حريص و راغب شده اند بر زندگاني دنيا و بر زينت او، و هر كس كه آن خواهد، ما آن از او دريغ نداريم، و جزاي عمل او تمام دهيم، و هيچ نقصان نكنيم او را. قتاده گفت، معني آن است كه: هر كس كه همّت او و قصاراي كار او طلب دنيا باشد، ما از او دريغ نداريم، ما دنيا به او دهيم، او به دنيا مشغول شود، براي قيامت و زاد آن عملي نكند، فردا به قيامت او را ثوابي و جزايي نبود جز آن كه در دنيا [به]«9» او رسيده باشد. و اگر وقتي كاري كند كه صورت خير و حسنه دارد، هم در دنيا عوض مكافات آن بدو دهيم تا فردا او را بر ما حقّي نباشد، و نه چنين باشد مؤمن براي ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: نظام. (2). اساس: رسيد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: فان لم. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: انزال كرد. (9- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، لب، آز: بر. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل او. صفحه : 238 آن كه حسنات او را يكي را ده و يكي را هفتصد«1» پاداشت مي دهيم تا اندكي از آن در دنيا به او رسد و باقي ذخيره باشد براي قيامت، بيانش قول رسول- عليه السّلام- كه او گفت: 2» من احسن فقد وقع اجره علي اللّه في عاجل الدّنيا و آجل« الاخرة، گفت: هر

كه نيكويي كند، مزد او بر خداي واقع شود در عاجل دنيا و آجل آخرت. مفسّران و اهل علم خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست! بعضي گفتند: كافران اند، براي آن كه مؤمن طالب دنيا و آخرت باشد، و ارادت آخرت غالب بود او را بر ارادت دنيا، بيان اينكه قوله: أُولئِك َ الَّذِين َ لَيس َ لَهُم فِي الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ- الاية. مجاهد گفت: اصحاب الرّياءاند. ماتع«3» الاصبحي ّ گفت: در مدينه شدم مردي را ديدم كه خلق بسيار بر او جمع شده بود و او حديث مي كرد از رسول- عليه السّلام- و مردم از او مي شنيدند، گفتم: اينكه مرد كيست! گفتند: ابو هريره است. من پيش او بنشستم تا فارغ شد، و مردم برفتند. گفتم: من مردي غريبم، مرا حديثي گو«4» از رسول- عليه السّلام- كه تو از او شنيده باشي و ياد گرفته«5». گفت: همچنين كنم، حديثي گويم تو را كه از لب و دندان رسول شنيدم در اينكه خانه و جز من«6» نشنيد، چه آن ساعت من با رسول بودم و كسي ديگر نبود. آنگه گفت: حدّثني حبيبي رسول اللّه، اينكه بگفت و گريه بر او افتاد و ساعتي بگريست. دگر باره گفت: حدّثني رسول اللّه، دگر باره گريه بر وي غالب شد. به بار سيم«7» چون نام رسول برد از هوش برفت و ساعتي همچنان بود، چون با هوش آمد گفت: مرا حديث كرد كه، روز قيامت باشد و خلايق را در زمين قيامت بدارند، حق تعالي خلقان را به حكومت خواند، و خلقان«8» در زانو افتاده چنان كه متحاكمان باشند. اوّل گروه كه ايشان را پيش خداي برند سه كس باشند:

مردي كه قرآن حفظ ----------------------------------- (1). مج، لب: هفصد. (2). اساس: الاجل، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). اساس: مسع، آو، آج، بم، مل، لب، آز: مانع، مج: ماتع، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: كن. (5). همه نسخه بدلها و دانسته. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل كس. [.....]

(7). آج، بم: سيوم. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل را. صفحه : 239 كرده باشد، و مردي كه او را در سبيل خداي كشته باشند، و مردي كه او را مالي داده باشند«1» او بذل كرده باشد«2». صاحب قرآن را گويد: نه من تو را توفيق دادم تا قرآن بياموختي و ياد گرفتي؟ گويد: بلي، خداوند و مولاي من؟ گويد: چه كردي با آن«3»، چگونه عمل كردي بر آن! [168- پ]

گويد: بار خدايا؟ به آن قيام كردم اناء اللّيل و اطراف النّهار، حق تعالي گويد: بلي؟ كردي و لكن نه براي من كردي، براي آن كردي تا مردمان گويند: فلان قاري است، تو كردي و ايشان گفتند، و مقصود تو حاصل شد، تو را بر من حقّي نيست. آنگه صاحب مال را بيارند، حق تعالي گويد: نه من تو را مال بسيار دادم در دنيا؟ با آن مال چه كردي! گويد: بار خدايا؟ نفقه و صدقه كردم«4»، حق تعالي گويد: كردي، و لكن براي آن كردي تا مردمان گويند كه: فلان جواد است و سخي است، تو كردي و ايشان گفتند، تو را نصيبي نيست پيش من. آنگاه بفرمايد تا آن شهيد را بيارند، گويد: نه من تو

را قوّت و شجاعت و جرأت و دليري دادم؟ چه كردي به آن در دنيا! گويد: بار خدايا؟ در سبيل تو جهاد كردم تا مرا بكشتند، گويد: كردي و لكن براي آن كردي تا بگويند كه: فلان شجاع است، تو كردي و ايشان گفتند، و تو را بيش از آن«5» نصيبي نيست، آنگه بفرمايد تا هر سه را به دوزخ برند. آنگه دست بر زانوي من زد رسول- عليه السّلام- و گفت: يا با هريره«6»؟ ايشان اوّل كس باشند كه خداي تعالي دوزخ به ايشان بتابد. عقبة بن مسلم گفت: إبن ماتع اينكه حديث كرد از ابو هريره، آنگاه اينكه آيت بر خواند: مَن كان َ يُرِيدُ الحَياةَ الدُّنيا وَ زِينَتَها، الي قوله: ... وَ باطِل ٌ ما كانُوا يَعمَلُون َ. آنگه حق تعالي گفت: آن كه او زينت دنيا خواهد. و زينت بر وزن «فعله» باشد، و فعله، هيأت را بود، كالرّكبة و القعدة و الجلسة و المشية، يقال: زانه يزينه زينا، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: بوده باشد. (2). آو، بم، مل، مج آن را. (3). همه نسخه بدلها و. (4). همه نسخه بدلها: نفقه كردم و صدقه دادم. (5). همه نسخه بدلها: پيش من. (6). همه نسخه بدلها: بجز مل: ابا هريره. صفحه : 240 و نقيضه: شانه يشينه شينا. و البخس النّقصان، يقال: بخسه حقّه اذا نقصه، و هو يتعدّي الي مفعولين. آنگه گفت: أُولئِك َ الَّذِين َ لَيس َ لَهُم فِي الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ، ايشان آنان اند كه ايشان را در آخرت جز دوزخ نبود. وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا، آنچه كرده باشند«1» در دنيا محبط بود ايشان را، يعني واقع بود بر وجهي كه بر

او هيچ ثواب نباشد از آن جا كه علي خلاف ما امر به ايقاع«2» كرده باشند«3»، و چون چنين بود وقوعي«4» ندارد و بر آن استحقاق ثوابي نبود. آنگه آن را بر توسّع حبوط خواند، و اينكه«5» تفسير هر لفظي است«6» در قرآن و اخبار آيد كه احباط باشد يا آنچه معني احباط دارد، و آنچه كرده باشند باطل بود از اينكه وجه كه گفتيم نه از طريق احباط، كه ما بطلان احباط در اينكه مجموع بيان كرديم چند جايگاه- و اللّه ولي ّ التّوفيق.

[سوره هود (11): آيات 17 تا 49]

[اشاره]

أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ وَ مِن قَبلِه ِ كِتاب ُ مُوسي إِماماً وَ رَحمَةً أُولئِك َ يُؤمِنُون َ بِه ِ وَ مَن يَكفُر بِه ِ مِن َ الأَحزاب ِ فَالنّارُ مَوعِدُه ُ فَلا تَك ُ فِي مِريَةٍ مِنه ُ إِنَّه ُ الحَق ُّ مِن رَبِّك َ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يُؤمِنُون َ (17) وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً أُولئِك َ يُعرَضُون َ عَلي رَبِّهِم وَ يَقُول ُ الأَشهادُ هؤُلاءِ الَّذِين َ كَذَبُوا عَلي رَبِّهِم أَلا لَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الظّالِمِين َ (18) الَّذِين َ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ يَبغُونَها عِوَجاً وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم كافِرُون َ (19) أُولئِك َ لَم يَكُونُوا مُعجِزِين َ فِي الأَرض ِ وَ ما كان َ لَهُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن أَولِياءَ يُضاعَف ُ لَهُم ُ العَذاب ُ ما كانُوا يَستَطِيعُون َ السَّمع َ وَ ما كانُوا يُبصِرُون َ (20) أُولئِك َ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ (21) لا جَرَم َ أَنَّهُم فِي الآخِرَةِ هُم ُ الأَخسَرُون َ (22) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ أَخبَتُوا إِلي رَبِّهِم أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ هُم فِيها خالِدُون َ (23) مَثَل ُ الفَرِيقَين ِ كَالأَعمي وَ الأَصَم ِّ وَ البَصِيرِ وَ السَّمِيع ِ هَل يَستَوِيان ِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُون َ (24) وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً

إِلي قَومِه ِ إِنِّي لَكُم نَذِيرٌ مُبِين ٌ (25) أَن لا تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه َ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم عَذاب َ يَوم ٍ أَلِيم ٍ (26) فَقال َ المَلَأُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَومِه ِ ما نَراك َ إِلاّ بَشَراً مِثلَنا وَ ما نَراك َ اتَّبَعَك َ إِلاَّ الَّذِين َ هُم أَراذِلُنا بادِي َ الرَّأي ِ وَ ما نَري لَكُم عَلَينا مِن فَضل ٍ بَل نَظُنُّكُم كاذِبِين َ (27) قال َ يا قَوم ِ أَ رَأَيتُم إِن كُنت ُ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَ آتانِي رَحمَةً مِن عِندِه ِ فَعُمِّيَت عَلَيكُم أَ نُلزِمُكُمُوها وَ أَنتُم لَها كارِهُون َ (28) وَ يا قَوم ِ لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مالاً إِن أَجرِي َ إِلاّ عَلَي اللّه ِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِين َ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم وَ لكِنِّي أَراكُم قَوماً تَجهَلُون َ (29) وَ يا قَوم ِ مَن يَنصُرُنِي مِن َ اللّه ِ إِن طَرَدتُهُم أَ فَلا تَذَكَّرُون َ (30) وَ لا أَقُول ُ لَكُم عِندِي خَزائِن ُ اللّه ِ وَ لا أَعلَم ُ الغَيب َ وَ لا أَقُول ُ إِنِّي مَلَك ٌ وَ لا أَقُول ُ لِلَّذِين َ تَزدَرِي أَعيُنُكُم لَن يُؤتِيَهُم ُ اللّه ُ خَيراً اللّه ُ أَعلَم ُ بِما فِي أَنفُسِهِم إِنِّي إِذاً لَمِن َ الظّالِمِين َ (31) قالُوا يا نُوح ُ قَد جادَلتَنا فَأَكثَرت َ جِدالَنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (32) قال َ إِنَّما يَأتِيكُم بِه ِ اللّه ُ إِن شاءَ وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِين َ (33) وَ لا يَنفَعُكُم نُصحِي إِن أَرَدت ُ أَن أَنصَح َ لَكُم إِن كان َ اللّه ُ يُرِيدُ أَن يُغوِيَكُم هُوَ رَبُّكُم وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ (34) أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ قُل إِن ِ افتَرَيتُه ُ فَعَلَي َّ إِجرامِي وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمّا تُجرِمُون َ (35) وَ أُوحِي َ إِلي نُوح ٍ أَنَّه ُ لَن يُؤمِن َ مِن قَومِك َ إِلاّ مَن قَد آمَن َ فَلا تَبتَئِس بِما كانُوا يَفعَلُون َ (36) وَ اصنَع ِ الفُلك َ بِأَعيُنِنا وَ وَحيِنا وَ لا تُخاطِبنِي فِي الَّذِين َ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُغرَقُون َ (37) وَ يَصنَع ُ الفُلك َ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيه ِ

مَلَأٌ مِن قَومِه ِ سَخِرُوا مِنه ُ قال َ إِن تَسخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسخَرُ مِنكُم كَما تَسخَرُون َ (38) فَسَوف َ تَعلَمُون َ مَن يَأتِيه ِ عَذاب ٌ يُخزِيه ِ وَ يَحِل ُّ عَلَيه ِ عَذاب ٌ مُقِيم ٌ (39) حَتّي إِذا جاءَ أَمرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلنَا احمِل فِيها مِن كُل ٍّ زَوجَين ِ اثنَين ِ وَ أَهلَك َ إِلاّ مَن سَبَق َ عَلَيه ِ القَول ُ وَ مَن آمَن َ وَ ما آمَن َ مَعَه ُ إِلاّ قَلِيل ٌ (40) وَ قال َ اركَبُوا فِيها بِسم ِ اللّه ِ مَجراها وَ مُرساها إِن َّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ (41) وَ هِي َ تَجرِي بِهِم فِي مَوج ٍ كَالجِبال ِ وَ نادي نُوح ٌ ابنَه ُ وَ كان َ فِي مَعزِل ٍ يا بُنَي َّ اركَب مَعَنا وَ لا تَكُن مَع َ الكافِرِين َ (42) قال َ سَآوِي إِلي جَبَل ٍ يَعصِمُنِي مِن َ الماءِ قال َ لا عاصِم َ اليَوم َ مِن أَمرِ اللّه ِ إِلاّ مَن رَحِم َ وَ حال َ بَينَهُمَا المَوج ُ فَكان َ مِن َ المُغرَقِين َ (43) وَ قِيل َ يا أَرض ُ ابلَعِي ماءَك ِ وَ يا سَماءُ أَقلِعِي وَ غِيض َ الماءُ وَ قُضِي َ الأَمرُ وَ استَوَت عَلَي الجُودِي ِّ وَ قِيل َ بُعداً لِلقَوم ِ الظّالِمِين َ (44) وَ نادي نُوح ٌ رَبَّه ُ فَقال َ رَب ِّ إِن َّ ابنِي مِن أَهلِي وَ إِن َّ وَعدَك َ الحَق ُّ وَ أَنت َ أَحكَم ُ الحاكِمِين َ (45) قال َ يا نُوح ُ إِنَّه ُ لَيس َ مِن أَهلِك َ إِنَّه ُ عَمَل ٌ غَيرُ صالِح ٍ فَلا تَسئَلن ِ ما لَيس َ لَك َ بِه ِ عِلم ٌ إِنِّي أَعِظُك َ أَن تَكُون َ مِن َ الجاهِلِين َ (46) قال َ رَب ِّ إِنِّي أَعُوذُ بِك َ أَن أَسئَلَك َ ما لَيس َ لِي بِه ِ عِلم ٌ وَ إِلاّ تَغفِر لِي وَ تَرحَمنِي أَكُن مِن َ الخاسِرِين َ (47) قِيل َ يا نُوح ُ اهبِط بِسَلام ٍ مِنّا وَ بَرَكات ٍ عَلَيك َ وَ عَلي أُمَم ٍ مِمَّن مَعَك َ وَ أُمَم ٌ سَنُمَتِّعُهُم ثُم َّ يَمَسُّهُم مِنّا عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (48) تِلك َ مِن أَنباءِ الغَيب ِ نُوحِيها إِلَيك َ ما كُنت َ تَعلَمُها أَنت َ وَ لا قَومُك َ مِن قَبل ِ هذا فَاصبِر إِن َّ

العاقِبَةَ لِلمُتَّقِين َ (49) [169- ر]

[ترجمه]

آن كس كه باشد بر حجّتي از خدايش و از پس او مي رود گواهي«7» هم از او و از پيش اينكه كتاب توريت موسي پيش روي و رحمتي! ايشان ايمان دارند به آن و هر كه كافر شود به آن از جماعت، دوزخ وعده گاه او«8»، مباش در شك، از آن كه آن حق ّ است از خداي تو و لكن بيشتر مردمان ايمان ندارند«9». و كيست ستمكارتر از آن كس كه فرو بافد«10» بر خداي دروغي، ايشان [را]«11» عرض كنند«12» بر ----------------------------------- (3- 1). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (2). آج، لب، آز: ابقاع. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: وقوع. (5). اساس: اينكه هر، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، «هر» زايد مي نمايد و حذف شد. (6). همه نسخه بدلها: كه. (7). اساس: گواهم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

(8). آو، آج، بم، لب: اوست. (9). آو، آج، بم، مج، لب: ايمان نمي آرند. (10). آو، آج، بم، لب، فرابافد. (11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (12). آو، بم، مج: عرضه كنند، آج، لب: عرضه دارند. صفحه : 241 خدايشان، و گويند گواهان: اينان آنانند كه دروغ گفتند بر خدايشان، لعنت خداي بر ستمكاران باد. آنان كه باز دارند از راه خداي و جويند آن را كژي«1» و ايشان به قيامت كافر باشند. [169- پ]

ايشان نبودند عاجز كننده در زمين و نبود ايشان را بيرون از خداي«2» از دوستاني حمايت كنندگاني مضاعف كنند ايشان را عذاب، نمي توانستند شنيدن و نمي ديدند. ايشان آنانند كه زيان

كردند خود را«3» و گم شد از ايشان آن دروغ كه مي گفتند. هر آينه كه ايشان در آخرت زيانكارتر باشند«4». آنان كه بگرويدند و كردار نكو كردند و تواضع كنند«5» با خدايشان، ايشان اهل بهشت اند، ايشان در آن جا هميشه باشند. مثل دو گروه چون نابينا است و كر و بينا و شنوا، راست باشند ايشان از روي مثل، انديشه نمي كنيد! بفرستاديم ما نوح را به قومش كه من شما را ترساننده ام بيان كرده«6». [170- ر]

كه مه پرستي«7» مگر خداي را كه من مي ترسم بر شما«8» عذاب روزي دردناك. ----------------------------------- (1). آج: كچي، لب: كنجي. (2). آو، آج، بم، لب: را از فرود خداي. (3). آو، آج، بم، لب: به تنهاي خود. (4). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). آو، آج، بم، مج، لب: تواضع كردند. (6). آو، آج، بم، لب: روشن، مج: بيان كن. (7). مه پرستي/ مپرستي. (8). آج، مج، لب از. صفحه : 242 گفتند اشراف قوم او آنان كه كافرند«1» از قومش: ما نمي بينيم تو را مگر آدمي مانند ما، و ما نمي بينيم كه پسر و شد«2» تو را مگر آنان كه ايشان فرومايگان [ما]«3» اند به اوّل رأي، [و]«4» نمي بينيم شما را بر ما از فزونيي، بل مي پنداريم شما را دروغزن«5». گفت اي قوم ديدي اگر من باشم بر حجّت«6» از خداي من، و بدهد«7» مرا رحمتي از نزديك او، پوشيده شده است بر شما، الزام كنيم شما را و شما آن را ناخواهنده«8» باشي. [170- پ]

اي قوم نمي خواهم از شما بر آن مالي«9» نيست مزد من مگر بر خداي، و نيستم من براننده

آنان كه ايمان آرند«10» كه ايشان ببينند [ه]«11» ثواب خداي باشند، و لكن من بينم«12» شما را گروهي نادان. اي قوم كه ياري مي كند مرا از خداي، اگر برانم ايشان را انديشه نمي كني؟ و نمي گويم شما را كه نزديك من است خزانه هاي«13» خداي، و ندانم ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: كافر بودند. [.....]

(2). آو، آج، بم، مل: پيرو شدند. (11- 4- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (5). آو، آج، بم، لب: دروغزنان. (6). آو، آج، بم: حجّتي. (7). آو، آج، بم، لب: آيد. (8). آو، آج، بم، لب: كاره. (9). آو، آج، بم: خواسته. (10). آو، آج، بم، لب: آوردند. (12). اساس: خزانهاي/ خزانه هاي، آو، آج، بم، مج، لب: خزينها/ خزينه ها. (13). آو، آج، بم، لب: مي بينم. صفحه : 243 غيب، و نمي گويم كه من فريشته ام و نگويم آنان را كه حقير مي دارند چشمهاي شما، ندهد ايشان را خداي نيكي، خداي داناتر به آنچه در دلهاي ايشان است كه من آنگه از جمله بيدادكاران باشم. [171- ر]

گفتند، اي نوح؟ با ما جدل كردي و بسيار بكردي جنگ با ما، بيار به ما از آنچه وعده مي دهي ما را اگر تو از جمله راستگوياني. گفت خود آرد به شما آن خداي«1» اگر خواهد، و نيستي شما عاجز كننده«2». سود ندارد شما را نصيحت من اگر من خواهم كه به آن نصيحت كنم شما«3»، اگر خداي خواهد كه نوميد كند شما را، او خداي شماست و با او«4» برند شما را. يا مي گويند فرو بافت«5» آن را، بگو اگر فرو بافتم«6» آن را بر من است«7» گناه من، و

من بيزارم از آنچه گناه مي كني شما. وحي كردند به نوح كه ايمان نيارند«8» از قوم تو مگر آنان«9» كه ايمان آوردند«10»، در سختي مباش از آنچه ايشان مي كنند. [171- پ]

بكن كشتي به چشم ما و وحي ما و خطاب مكن با من در آنان كه ظلم كردند كه ايشان را غرق خواهند كردن«11». ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج، لب: شما به آن خداي. (2). آج، لب من. (3). آو، آج، بم، مج را. (4). آو، بم: وا او. [.....]

(5). آو، آج، بم، لب: فرا بافت. (6). آو، آج، بم، لب: فرابافم. (7). آو، آج، بم: ور من بود. (8). آو، بم: نيارد. (9). آو، آج، بم، لب: آن كه. (10). آو، آج، بم، لب: ايمان آورد. (11). آو، آج، بم، لب: غرقه خواهند كرد. صفحه : 244 و مي كرد كشتي و هر گه بگذشت«1» بر او گروهي از قوم او، فسوس داشتند«2» از او، گفت: اگر فسوس داري«3» از ما، ما فسوس داريم از شما چنان كه فسوس داري«4». زود بود كه بداني هر كه كه«5» آيد بدو عذابي«6»، هلاك كند او را، و حلال شود بر او عذابي ايستاده. تا آنگه كه آمد فرمان ما و بر جوشيد تنور، گفتيم ما: بر گير«7» در آن جا از هر دو جفت دو را و اهلت را الّا آنان كه سابق شد بر او«8» گفتار، و آن كه ايمان آورد و ايمان نياورد با او مگر اندك. «9» و گفت: در نشيني در«10» كشتي به نام خداي راننده و استوار كننده«11» كه خداي من آمرزگار و بخشاينده است [172- ر]. و آن«12»

مي رفت با ايشان در موجي چون كوهها، و آواز داد نوح پسرش را- و بود در دوري- اي پسرك من؟ در نشين با ما«13» در كشتي و مباش با كافران. گفت باز شوم«14» با كوهي كه نگاه ----------------------------------- (1). آج، لب: هر گه كه بگذشتند. (2). آو، آج، بم، لب: فسوس مي داشتند. (3). آو، بم: مي داري. (4). آو، بم، لب: شما فسوس مي داري. (5). آو، آج، بم، مج، لب: هر كه. (6). آو، آج، بم، لب ايستاده. (7). اساس: برگيريم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

(8). آو، بم: براشان. (9). اساس: مجريها، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. (10). آو، آج، بم، لب آن. (11). آو، بم: براننده آن، آج، لب: برآرنده. (12). آو، آج، بم، لب كشتي. (13). آو، بم: و اما. (14). آو، آج، بم، لب: پناه دهم. صفحه : 245 دارد مرا از آب، گفت باز دارنده نيست امروز از فرمان خداي الّا آن را كه او ببخشايد و بازداشت ميان ايشان موج و بود از جمله غرق شدگان. و گفتند: اي زمين فرو بر آبت را، و اي آسمانها بازگير و فرو بردند آب و باز گزاردند كار، و راست شد بر«1» كوه جودي، و گفتند هلاك باد گروه بيداد كاران را. [172- ر]

آواز داد نوح خدايش را، گفت اي خداي من، پسر من است از اهل من، و وعده تو راست است، و تو حاكمتر حاكماني. گفت اي نوح او نيست از اهل تو كه او را كاري است نه نيك، مخواه از من آنچه نيست تو را به آن دانشي، من پند مي دهم

تو را كه باشي از جمله جاهلان؟ گفت: خداي من؟ كه من پناه با تو مي دهم كه خواهم از تو آنچه نيست مرا به آن دانشي و الّا نيامرزي مرا و نبخشايي بر من، باشم از جمله زيانكاران. [173- ر]

گفتند: اي نوح فرو شو«2» به سلامت از ما و بركتها«3» بر تو و بر جماعاتي از آنان كه با تواند و گروهاني«4» كه ما ايشان را ممتّع كنيم پس برسد به ايشان از ما عذابي دردناك. آن از اخبار غيب است، وحي مي كنيم آن را به تو«5»، ----------------------------------- (1). آو، بم: ور. (2). آج، بم، لب: برو. (3). آج، بم، لب: بركتهاي ما. (4). آج، لب، گروهان. (5). آج، لب: بر تو. صفحه : 246 تو ندانستي آن را تو و نه قوم تو از پيش اينكه، صبر كن كه عاقبت متّقيان«1» راست. قوله [تعالي]«2»: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ- الآية، حق تعالي در اينكه آيت استفهام كرد بر سبيل تقرير، گفت«3»: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ، گفت: آن كس كه او بر بيّنت و حجّت و بيان باشد از خداي تعالي، يعني رسول- عليه السّلام. وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ، و بر پي او مي رود گواهي هم از او. مفسّران خلاف نكردند«4» در آن كه آن كس كه بر بيّنت، رسول است- عليه السّلام- و انّما خلاف در شاهد كردند. عبد اللّه عبّاس و علقمه و ابراهيم نخعي و مجاهد و ضحّاك و ابو صالح و ابو العاليه و عكرمه گفتند: مراد جبريل است- عليه السّلام. بعضي دگر گفتند [و آن حسن و قتاده اند كه: مراد زبان رسول است- عليه

السّلام. بعضي گفتند]«5»: مراد صورت رسول است و شمايل او، براي آن كه هر كس كه رسول را ديد- صلّي اللّه عليه و آله-«6» گواهي داد كه: او رسول خداي است كه جاحد و معاند نبود، چه صورت و شمايل او گواهي داد بر نبوّت او، و اينكه بر سبيل توسّع باشد. حسين بن الفضل گفت: اينكه شاهد، قرآن است و نظم و اعجاز او. و إبن جريج و مجاهد گفتند: فريشته بود كه او را نگاه داشتي و تأييد و تسديد«7» او كردي. بعضي دگر گفتند: مراد رسول است- عليه السّلام. و اينكه اقوال اگر چه حوالت است بر مفسّران، اقوالي مضطرب و فاسداند«8» براي آن كه مخالف ظاهر است، چه حق تعالي گفت: وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ، گفت: از پي او مي رود گواهي هم از او. در اينكه معني سه چيز اعتبار بايد كردن، يكي: تلو«9» و تباعت، و دوم: گواي«10» [و]«11» شهادت و صحّت معني او، سيم«12»: لفظ منه، و آن كه كنايت راجع لا بدّ با رسول است، و هر قول كه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: پرهيزگاران. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(3). آج، بم، لب، آز عاقبت مر پرهيزگاران را بود. (4). همه نسخه بدلها، بجز لب: خلاف كردند. (11- 5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (6). مج: و علي آله و اصحابه و سلّم. (7). لب، مل: تشديد. (8). آو، بم، مل، مج: ناسديد، آج، لب، آز: ناسديد است. (9). آو، آج، بم، آز: يتلو. (10). همه نسخه بدلها: گواهي. (12). آج، بم، مج،

لب: سيوم. صفحه : 247 ايشان گفتند مناقض ظاهر قرآن است. امّا آن كه گفت: مراد جبريل است يا فريشته اي كه او را تأييد كردي، اينكه قول منتقض است بقوله تعالي: مِنه ُ، از او. و جبريل و آن فريشته از او نباشد، چه ايشان قبيلي ديگراند و رسول- عليه السّلام- قبيلي ديگر. و امّا قول آن كس كه گفت: [مراد قرآن است، منتقض باشد به يَتلُوه ُ و به مِنه ُ، براي آن كه قرآن از رسول نيست و نيز پسر و او نباشد، بل رسول- عليه السّلام- پسر و او باشد]«1». [امّا قول آن كس كه گفت]«2»: مراد زبان رسول است، منتقض باشد به يَتلُوه ُ و شاهِدٌ، براي آن كه زبان او تبع او نباشد، و نيز گواي«3» را نشايد«4»، كه زبان مرد گواه مرد نباشد بر صحت دعوي او. و امّا قول آن كس كه گفت: مراد رسول است، خارج است از آن كه«5» كلام را معني بود [چه]«6» منتقض«7» است به يَتلُوه ُ و به شاهِدٌ و به مِنه ُ، به هر سه منتقض است. و انّما معتمد آن است كه، روايت كرده اند به اسانيد«8» مخالف و مؤالف كه: مراد به صاحب «بيّنت»، رسول است- صلّي اللّه عليه و آله- و به «شاهد»، امير المؤمنين علي- عليه السّلام. دليل بر اينكه، آن است كه: ظاهر را و معني را و نظم را با اينكه قول خلل نيست، و با آن اقوال خللها است- چنان كه گفتيم. امّا اخبار من طريق العامّه: ثعلبي امام اصحاب الحديث در تفسير بيارد به اسناد از كلبي از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس«9»، گفت: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن

رَبِّه ِ، رسول اللّه، وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ علي ّ بن ابي طالب. هم او آورد به اسناد از حبيب بن يسار از«10» زاذان«11»، گفت: از امير المؤمنين«12» شنيدم كه مي گفت: و الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة ----------------------------------- (6- 2- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: گواهي. (4). آو، آج، بم، مل، لب: بنشايد. (5). اساس: دليل، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (7). اساس: متصل، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(8). همه نسخه بدلها مختلف. (9). همه نسخه بدلها كه. (10). همه نسخه بدلها: عن. (11). آو، آج، بم، مل: رادان، مج: زادان، لب، آز: راوان. (12). آج، بم، لب، آز علي. 1»2»3» صفحه : 248 الله لو ثنيت لي وسادة، او قال كسرت فاجلست عليها« لحكمت بين اهل التّوريت بتوريتهم و اهل الانجيل بانجيلهم، و اهل الزّبور بزبورهم، و اهل القران بقرآنهم، و الّذي [371- پ]

فلق الحبّة و برأ النّسمة ما من رجل من قريش جرت عليه المواسي، الّا و انا اعرف له [اية]« تسوقه الي جنّة او تقوده الي نار«. فقام رجل فقال: ما ايتك يا امير المؤمنين الّتي نزلت فيك! قال: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ ، گفت: به آن خداي كه در زير زمين دانه شكافد و در رحم صورت نگارد كه اگر مخدّه اي دولا«4» بكنند، يا برگردانند و مرا بر آن جا نشانند، حكم بكنم اهل توريت را به توريت، و اهل انجيل را به انجيل، و اهل زبور را به

زبور، و اهل قرآن را به قرآن، به آن خداي كه در زير زمين دانه شكافد و در رحم صورت نگارد كه هيچ مرد نيست از قريش كه استره بر سر او برود و الّا من دانم در حق ّ او آيتي كه او را به بهشت برد يا به دوزخ. مردي برخاست و گفت: آيت تو كدام است يا امير المؤمنين؟ گفت- عليه السّلام: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ ، رسول خداي است«5» كه او بر بيّنت است، و من آن گواهم كه از او ام و پسر و اوام. و در كتاب فصيح الخطب«6» [بيارد]«7» به اسناد كه: يك روز امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: بر منبر كوفه: سلوني قبل ان تفقدوني فان ّ العلم يفيض بين جنبي ّ فيضا لو وجد مستفاضا الا و انّكم لن تسألوني عن فئة باغية و اخري هادية الّا اخبرتكم بهاديها و باغيها و سائقها و قائدها الي يوم القيامة، گفت: بپرسي مرا از پيش آن كه مرا نيابي، كه علم از ميان پهلوهاي من موج مي زند اگر راه يابد، و الا«8» مرا نپرسي از هيچ گروهي باغي و ديگري هادي، و الا خبر دهم شما را به هادي ايشان و باغي ايشان و سايق ايشان و قايد ايشان تا به روز قيامت. إبن الكوّا بر پاي خاست، گفت: ما ادّعي مثله نبي ّ و لا وصي ّ، چنين دعوي هيچ پيغامبر نكرد و هيچ وصي ّ پيغامبر. امير المؤمنين گفت: ----------------------------------- (1). آج، بم، لب، آز: عليه. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: الي النّار. (4).

آو، آج، بم، آز: دو تا. (5). آو، آج، بم، لب، آز: خدا گفت. (6). آو، آج، بم، مل، آز: فصيح الخطيب. (7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: الاو. صفحه : 249 [غرض تو علم نيست، تعنّت است، گفت: دستور باش تا سؤال كنم! گفت]«1»: سل تفقّها و لا تسأل تعنّتا ، چيزي كه پرسي بر سبيل تفقّه بپرس و بر سبيل تعنّت مپرس. و سل عما يعنيك، و چيزي بپرس كه تو را به كار آيد، گفت: جز چيزي نمي پرسم كه مرا به كار است«2»، گفت: بپرس. گفت: اخبرني ما ... الذّارِيات ِ ذَرواً!«3» قال: تلك الرّياح. خبر ده مرا از ذاريات، گفت: بادهاست، گفت: ... فَالحامِلات ِ وِقراً«4» چيست! گفت: ابر است، گفت: ... فَالجارِيات ِ يُسراً«5» [چيست!]«6» گفت: كشتيهاست، گفت: فَالمُقَسِّمات ِ أَمراً«7» كه اند! گفت: فريشتگان اند. گفت: خبر ده مرا از بيت المعمور، گفت: خانه اي است در آسمان هر روز هفتاد هزار فريشته در او شوند كه تا قيامت نوبت به اوّلينان نرسد. گفت: مرا خبر ده از ذو القرنين تا پيغامبر بود يا پادشاه! گفت: نه پيغامبر بود نه پادشاه، و لكن بنده صالح بود، خداي را دوست داشت و خداي او را«8»، و براي خداي خلقان را نصيحت كرد. گفت: خبر ده مرا از قرنهاي او تا زر بود يا سيم! گفت: نه زر بود نه سيم، و لكن او بيامد و قومش را با خداي خواند، بر يك جانب سرش بزدند برفت، دگر باره باز آمد و قوم را دعوت كرد، بر دگر جانبش بزدند، و در ميان شما ماننده اي هست او را. گفت:

مرا خبر ده تا اينكه آيت در حق ّ كه انزله«9» كرده بود كه گفت: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ بَدَّلُوا نِعمَت َ اللّه ِ كُفراً ... «10» ، گفت: هما الافجران من قريش بنو اميّة و بنو المغيرة ، گفت: آن دو قبيله فاسق اند از قريش يكي بنو اميّه و ديگر بنو المغيره. گفت: خبر ده مرا من قوله تعالي: قُل هَل نُنَبِّئُكُم بِالأَخسَرِين َ أَعمالًا«11»، گفت: اهل حروراءاند«12»، يعني خارجيان. ----------------------------------- (6- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: به كار آيد. (3). سوره ذاريات (51) آيه 1. (4). سوره ذاريات (51) آيه 2. (5). سوره ذاريات (51) آيه 3. (7). سوره ذاريات (51) آيه 4. (8). همه نسخه بدلها دوست داشت. (9). آو، آج، بم، آز: انزال. (10). سوره ابراهيم (14) آيه 28. (11). سوره كهف (18) آيه 103. (12). آو، آج، بم، آز: حروفند، مل: جبرويزيد، مج: حروراند. صفحه : 250 گفت: خبر ده مرا از مجرّة، قال:1»2» اشراج« السّماء و منها« هبط الماء المنهمر. گفت: خبر ده مر از قوس«3» قزح، گفت: قزح مگو كه آن نام ديو است، و قل قوس اللّه و هي امان من الغرق، گفت: آن را قوس قزح مگو كه قزح نام ديو است، قوس خداي گو آن را، و آن امان است از غرق. گفت: مرا خبر ده از انمحاق قمر، اينكه آيت [بر خواند]«4»: وَ جَعَلنَا اللَّيل َ وَ النَّهارَ آيَتَين ِ فَمَحَونا آيَةَ اللَّيل ِ وَ جَعَلنا آيَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً «5». قال: اخبرني عن اصحاب رسول اللّه، مرا خبر ده از اصحاب رسول.

گفت: از كدام اصحاب خبر دهم تو را! گفت: از عبد اللّه مسعود. گفت: قرء القرآن ثم ّ وقف عنده، قرآن بخواند و بنزديك قرآن باستاد«6». گفت: اخبرني عن ابي ذرّ، گفت: خبر ده مرا از أبو ذر، گفت: عالم شحيح علي علمه، عالمي بود بخيل بر علم خود، يعني علم جز به اهل نياموختي. گفت«7»: خبر ده مرا [174- ر]

از سلمان، گفت: ادرك علم الاوّل و الاخر و هو بحر لا ينزح و من لك بلقمان الحكيم و هو منّا اهل البيت ، گفت: سلمان علم اوّل و آخر دريافت، و او دريايي است كه بنه رسد«8» و كه ضمان كند تو را به لقمان حكيم، يعني او مثل لقمان حكيم است، و او از ماست اهل البيت. گفت: مرا خبر ده از حذيفة بن اليمان، گفت: 9» كان عرّافا بالمنافقين و سأل رسول اللّه- صلّي اللّه عليه- عن المعضلات و ان سألتموه وجدتموه بها خبيرا« ، گفت: منافقان را نيك شناخت و رسول را پرسيد از مشكلات، و اگر بپرسي او را به آن عالم يابي. گفت: مرا خبر ده از عمّار ياسر، گفت: خالط الاسلام لحمه و دمه و هو محرّم علي النّار ، گفت: ايمان با گوشت و خون او آميخته شده است، و او حرام است بر ----------------------------------- (1). مل: ابراح. (2). آو، آج، بم، لب، آز: السّماء منها. (3). آج، آز و. (4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]

(5). سوره بني اسرائيل (17) آيه 12، همه نسخه بدلها، بجز مج الاية. (6). مل، مج: بايستاد. (7). آو هذا. (8). بنه رسد/ بنرسد. (9). آج،

لب، آز: خبيرا بها. صفحه : 251 دوزخ، كيف ما زال الحق ّ زال معه، هر كجا حق يافتي«1» او را با حق رفتي. گفت: اخبرني عن نفسك، مرا از خود خبر ده، گفت: قال اللّه تعالي: فَلا تُزَكُّوا أَنفُسَكُم ...«2»، خداي تعالي گفت: خويشتن را تزكيه مكني، و لكن هم او گفت: وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث«3»، به نعمت خداي حديث كن«4»، كنت اوّل داخل و آخر خارج و كنت اذا سألت اعطيت و اذا سكت ّ ابتديت و بين جوانحي علم جم ّ، گفت: اوّل داخل من بودمي و آخر خارج من بودمي، و چون بخواستمي بدادندي، و چون نخواستيم ابتدا كردندي، و ميان پهلوهاي من علمي بسيار هست. گفت: از قرآن در حق ّ تو چه آمد! گفت: در سورت هود نمي خواني: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ، آن كه بر بيّنت بود از خداي تعالي رسول بود، و من آن گواهم كه از اويم و در پي اويم. إبن الكوّا گفت: و حقّك لا اتّبعت احدا بعدك، به حق ّ تو كه از پي«5» كس نروم مگر از پي تو، و اخبار در اينكه معني بسيار است من طريق الخاصّة و العامّة. وَ مِن قَبلِه ِ، و از پيش او، ضمير راجع است [با رسول- عليه السّلام]«6» و هو «من»، في قوله: أَ فَمَن كان َ. كِتاب ُ مُوسي، يعني توريت. إِماماً وَ رَحمَةً، پيشرو و مقتداي و رحمت، و نصب او بر حال بود، و عامل در او يكي باشد از اينكه دو، امّا آنچه در ظرف«7» مقدّر است في قوله: وَ مِن قَبلِه ِ، براي آن كه لابد در [او]«8» مقدّري باشد من

قوله: ثبت او حصل، اي ثبت او حصل كتاب موسي من قبله اماما«9»، يا آنچه شاهد بر او دليل مي كند، براي آن كه تقدير چنين كه: و يشهد«10» مِن قَبلِه ِ كِتاب ُ مُوسي إِماماً وَ رَحمَةً، و در كلام محذوفي هست، و التّقدير: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ وَ يَتلُوه ُ شاهِدٌ مِنه ُ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: رفتي. (2). سوره نجم (53) آيه 32. (3). سوره ضحي (93) آيه 11. (4). مل: حديث كند. (5). همه نسخه بدلها: پس. (8- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). اساس: طريق، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (9). آج، لب، آز رحمة. (10). آو: اشهد. [.....]

صفحه : 252 كمن لا بيّنة له و لا شاهد، و مثله قوله: أَمَّن هُوَ قانِت ٌ آناءَ اللَّيل ِ ساجِداً وَ قائِماً يَحذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرجُوا رَحمَةَ رَبِّه ِ ...«1»، كمن ليس كذلك، و ايشان مانند اينكه حذف كنند لدلالة الكلام عليه، الا تري الي قول الشّاعر: و اقسم لوشئي اتاني رسوله سواك و لكن لم نجد عنك مدفعا و التّقدير: لدفعت و لكن لم نجد لك مدفعا، و انشد الفرّاء: فما ادري اذا يمّمت«2» وجها اريد الخير ايّهما يليني أ الخير الّذي انا ابتغيه ام الشّرّ الّذي هو يبتغيني و تقدير آن است كه: اريد الخير و احترز من الشّرّ، اينكه بيفگند براي آن كه ايّهما بر هر دو«3» دليل كرد، و تمام الشّرح في البيت الثّاني. أُولئِك َ يُؤمِنُون َ بِه ِ، ايشان به آن ايمان دارند. وَ مَن يَكفُر بِه ِ مِن َ الأَحزاب ِ، و آن كه كافر شود به او از جمله احزاب. «من»،

تبيين راست، و مراد به احزاب، كفّاراند. فرّاء گفت: كل ّ كافر حزب، و احزاب عبارت است از كفّار. فَالنّارُ مَوعِدُه ُ، وعده گاه او دوزخ است، و ايشان را براي آن احزاب خواندند«4» كه تحزّبوا علي عداوة رسول اللّه، اي اجتمعوا. سعيد جبير روايت كند از ابو موسي الاشعري ّ كه او گفت: از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه مي گفت: هيچ جهود و ترسا نباشد كه نام من شنود و به من ايمان نيارد، و الّا جاي او دوزخ بود. من با خويشتن انديشه كردم [گفتم رسول- عليه السّلام- اينكه از قرآن گويد، طلب بايد كردن تا كجاست، انديشه كردم تا]«5» اينكه آيت«6» ياد آمد كه: وَ مَن يَكفُر بِه ِ مِن َ الأَحزاب ِ فَالنّارُ مَوعِدُه ُ، گفت: صدق اللّه و صدق رسوله. آنگه رسول را گفت: فلا تك في مرية ، نگر؟ در شك نباشي كه اينكه حق ّ است از خداي تو، خطاب با رسول است و مراد امّت. و روا بود كه رسول- عليه السّلام- داخل بود تحت مراد بر آن تفسير كه گفتم كه: واجب [174- پ]

نكند كه نهي آنرا كنند كه او تعاطي آن قول«7» مي كند، و لكن بيشتر مردمان ايمان نيارند و باور ندارند. ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آيه 9. (2). آو، مل: تمّمت. (3). همه نسخه بدلها: بر او. (4). آو، آج، بم، لب، آز: خوانند. (5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: آيتم. (7). همه نسخه بدلها: فعل. صفحه : 253 آنگه گفت: وَ مَن أَظلَم ُ، كيست ظالمتر و بيدادگرتر از آن كس كه او بر خداي دروغ فرو بافد«1» از آنان كه او

را زن گفتند و فرزند گفتند، و ظلم و دروغ و قبايح بر او حوالت كردند ايشان ظالمتر همه جهان اند بر خويشتن، و معني ظلم ايشان بر خويشتن بر هر سه معني ظلم حمل توان كردن، يكي: چون جلب مضرّت ايشان مي كند«2» به خود ظالم نفس خود باشند. دگر، چون نقصان و تفويت ثواب ايشان مي كند از خود ظالم نفس خود باشد«3»، يعني باخس حظّ خود از خير. و ظلم، در لغت نقصان بود. دگر آن كه: وضع اينكه حوالات«4» نه به جاي خود كرده اند، پس واضع اند چيز«5» را نه در جاي خود، و اينكه را بر توسّع، اهل لغت ظلم مي خوانند. أُولئِك َ يُعرَضُون َ عَلي رَبِّهِم، ايشان را بر خداي عرض كنند. وَ يَقُول ُ الأَشهادُ، و گويند گواهان، يعني فريشتگان حفظه و كتبه كه: اينان آنان اند كه بر خداي دروغ نهادند. آنگه گفت: أَلا لَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الظّالِمِين َ، لعنت خداي بر ظالمان باد؟ روا بود كه اينكه از كلام فريشتگان بود، و اوليتر آن كه از كلام خداي بود، لقوله: الا، كه «الا» استفتاح كلام باشد. آنگه وصف كرد ايشان را گفت: الَّذِين َ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، آنان كه منع كنند مردمان را از راه خداي به اغراء و اغواء و دعوت باضلال و كفر. وَ يَبغُونَها عِوَجاً، و طلب كژي آن كنند تا آن را كژ كنند و ايشان به قيامت ايمان ندارند. آنگه گفت: أُولئِك َ لَم يَكُونُوا مُعجِزِين َ فِي الأَرض ِ، ايشان در زمين خداي [را]«6» عاجز نتوانند كردن و از خداي نتوانند [گريختن]«7» و از او فايت نباشند، بل در قبضه قدرت اويند و در تحت بند«8» قهر اويند كه هر گه كه

خواهند بگيرد ايشان را. وَ ما كان َ لَهُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن أَولِياءَ، و نباشد ايشان را از فرود خداي از دوستاني و حمايت كنندگاني كه تولّاي كار ايشان كنند، و من اوّل ابتداي غايت راست براي آن كه تعلّق دارد به «اولياء»، چنان كه شاعر گويد: نّي لكل ّ امرء من جاره جار ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: لب، آز: فرابافد. (2). آو، بم، مل، مج: مي كنند. (3). همه نسخه بدلها: باشند. (4). آو، آج، بم، لب، آز: حوالت. (5). آج، مل، لب، آز: چيزي. (7- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (8). چاپ مرحوم شعراني: تخته بند. [.....]

صفحه : 254 اي، جار اجيره و احميه من جار«1» السّوء، يعني: من الشّرّ الوارد من جهته، و مِن دوم صله است مؤكّد نفي. يُضاعَف ُ لَهُم ُ العَذاب ُ مضاعف بكنند«2» ايشان را عذاب. در او دو قول گفتند، يكي: به حسب تضاعيف گناه، چنان كه ايشان گناه مضاعف مي كنند، ايشان را عذاب مضاعف مي كنند، و قولي دگر آن كه: هر گه كه ضعفي برود ضعفي دگر به دنبال او بود«3»، و مراد به ضعف بر اينكه قول مقدار باشد، و قوله: ما كانُوا يَستَطِيعُون َ السَّمع َ، يعني بر ايشان گران مي آيد شنيدن و ديدن حق، چنان كه يكي از ما گويد: فلان [لا]«4» يستطيع ان ينظر الي ّ، يعني يشق ّ عليه، فلان در من نمي تواند نگريدن، يعني گران و دشخوار مي آيد بر او، [و]«5» مراد به نفي استطاعت، [نه]«6» نفي قدرت است، چه اگر چنين بودي و ايشان را قدرت نبودي تكليفشان نكو نبودي. و فرّاء گفت، معني آن است كه: يُضاعَف ُ لَهُم ُ العَذاب ُ بما

كانوا يستطيعون السّمع فما«7» سمعوا و ما كانوا ابصروا، عذاب بر ايشان مضاعف كنند به آنچه توانستند كه بشنوند و ببينند، نشنيدند و نديدند. و «با» بيفگنند«8» چنان كه بيفگندند في قولهم: جزيته بما عمل و ما عمل«9»، و قال تعالي: لَنَجزِيَنَّهُم أَحسَن َ الَّذِي كانُوا يَعمَلُون َ«10»، و قال: ... وَ لَنَجزِيَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَن ِ ما كانُوا يَعمَلُون َ«11»، و آيت در معني جاري مجراي آن بود كه گفت: ... وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ بِما كانُوا يَكذِبُون َ«12»، و «ما»، در اينكه وجه«13» موصوله باشد و در وجه اوّل نافيه. و سمع، ادراك صوت باشد به آنچه حي ّ به آن سميع بود، و ابصار، ادراك مرئي باشد به آنچه حي ّ به آن مبصر بود. أُولئِك َ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم، گفت: اينان آنان اند كه«14» خويشتن زيان كرده اند، يعني چيزي كرده اند كه مستحق عقاب شده اند و هلاك به خويشتن ----------------------------------- (1). اساس: جاره، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (2). اساس: بكند، به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). آو، آج، بم، مج، لب، آز: آن برود. (6- 5- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فيما. (8). اساس: بيفگندند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني: ما عمل اي بما عمل. (10). سوره عنكبوت (29) آيه 7. (11). سوره نحل (16) آيه 97. (12). سوره بقره (2) آيه 10. (13). آج، بم، لب، آز: صورت. (14). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج به. صفحه : 255 آورده اند، و چون ايشان را در دنيا

به منزلت بازرگان بنهاد، آنچه خير ايشان بود به مثابت ربح بنهاد، و تن و جان ايشان به جاي سرمايه. چون كاري كردند كه تن و جان به هلاك دادند، گفت: جان [را]«1» زيان كردند كه سرمايه است. وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ [175- ر]، و گم شد از ايشان آن دروغ كه مي گفتند. در او دو قول گفتند، يكي آن كه: [اينكه]«2» منفعت كه ايشان را در دروغ بودي فايت شد، چنان كه در دنيا به دروغ منتفع بودندي كه در قيامت نباشد، و قولي دگر آن كه: مراد به آنچه افترا كردند بتان اند، يعني گم شوند«3» از ايشان آن بتان كه ايشان را به دروغ خداي مي خواندند. قوله: لا جَرَم َ، زجّاج گفت: «لا» نفي است، آن را كه ايشان ظن بردند كه ايشان را سود خواهد داشتن از شفاعت اصنام. آنگه گفت: جرم اي كسب ذلك الفعل لهم الخسران. و بعضي دگر نحويان گفتند: معني لا جرم، لا بدّ و لا محاله«4» باشد، و گفته اند: معني لا جرم حقّا باشد. و اصل جرم، قطع و كسب [بود]«5»، من قول الشّاعر: و لقد طعنت ابا عيينة طعنة جرمت فزارة بعدها ان يغضبوا«6» اي كسبت«7» الطّعنة لهم الغضب، و قيل قطعتهم الي الغضب و ادّتهم اليه لا جرم، اي لا كسب لهم فعلهم الخير. أَنَّهُم فِي الآخِرَةِ هُم ُ الأَخسَرُون َ، يعني لا جرم ايشان در قيامت زيان كارتر باشند از ديگران، و «هم»، روا بود كه فصل بود و روا باشد كه مبتداي دوم باشد. إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، وَ أَخبَتُوا«8»، اي خشعوا و

خضعوا، و خشوع و خضوع [و]«9» تواضع كنندها«10» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه- مل، افزوده شد. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(3). آو، آج، بم، لب، آز: شدند. (4). آج، آز: لا محال. (5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (6). آو، آج، بم، لب، آز: تغضبوا. (7). اساس: كسب، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج الي ربّهم. (9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (10). آو: وا، آج، بم، لب، آز: با، مج: را. صفحه : 256 خداي- عزّ و جل ّ- و قيل: معناه استقاموا لربّهم من الخبت، و هو الارض المطمئن ّ المستوي«1». و گفته اند: اخبات، استقامت باشد، و گفته اند: انابت باشد، با خداي گريزند، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. مجاهد گفت: اطمأنّوا اليه، با خداي ساكن شوند و آرام ايشان به ذكر خداي باشد. قتاده گفت: خشعوا الي ربّهم، مذلّت و خواري نمايند خداي را. أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ هُم فِيها خالِدُون َ، ايشان اهل بهشت اند و ايشان آن جا هميشه باشند. آنگه گفت: مَثَل ُ الفَرِيقَين ِ، مثل اينكه دو گروه يعني كافر و مسلمان، چون مثل [دو كس است]«2»: يكي نابينا و يكي بينا، و يكي شنوا و يكي ناشنوا، راست باشد«3» با يكديگر؟ صورت، استفهام است و مراد تقرير و جحد، يعني راست نباشد«4»، يعني مؤمن و كافر در حسن حال و سوء حال با بينا«5» و نابينا مانند، كافر از روي مثل چون كور و كر است، و مؤمن چون بينا و شنوا، كه

اينكه را حاسّه باشد كه به آن منتفع باشد، و آن ديگر حاسّه ندارد. و مثل، قولي باشد ساير كه در وي تشبيه بود حال اوّل را به حال دويم«6»، و امثال به صورت خود بايد كه باشد، چنان كه تحسبها حمقاء و هي باخس، و نگفت هي باخسة، و اگر اينكه مثل در حق مردي گويي، همچنين بايد گفتن، و كذلك قولهم: لو ذات سوار لطمتني اگر بر مذكّر«7» راني اينكه مثل، هم اينكه«8» لفظ بايد گفتن. و عمي و صمم«9»، عبارت باشد از فساد حاسّه بصر و حاسّه سمع، و بنزديك ما معني نيست، و اشعري گفت: دو«10» معني است از قبيل ادراك. آنگه بر سبيل تشبيه«11» و تذكير و تقريع و ملامت گفت: أَ فَلا تَذَكَّرُون َ، خود هيچ انديشه نكني؟ ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعراني به صيغه مذكّر. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: باشند. (4). همه نسخه بدلها: نباشند. (5). آو: وابينا. (6). همه نسخه بدلها: دوم. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: مذكّري. (8). همه نسخه بدلها: به اينكه. (9). آز: صم. (10). مل: در او. (11). همه نسخه بدلها: تنبيه. صفحه : 257 آنگه آغاز قصّه نوح كرد، گفت: وَ لَقَد أَرسَلنا، «واو»، عطف است و «لام»، تأكيد، و «قد»، تحقيق، گفت: بدرستي كه ما بفرستاديم نوح را به قومش. إِنِّي لَكُم نَذِيرٌ مُبِين ٌ. نافع و إبن عامر و عاصم و حمزه خواند [ند]«1»: «انّي» به كسر همزه بر حذف قول، چنان كه دگر جايها بيان كرديم كه عرب قول بسيار حذف كنند و التّقدير

فقال«2» لهم: إِنِّي لَكُم نَذِيرٌ مُبِين ٌ، گفت ايشان را كه: من شما را ترساننده ام بيان كننده، و باقي قرّاء به فتح همزه خواندند علي تقدير أَرسَلنا نُوحاً بانّي«3» لكم، و در اينكه عدول باشد از مغايبه با خبر از خويشتن، و اگر كلام بر وجه خود راندي گفتي: انه لكم نذير مبين، و مانند اينكه بسيار است، قال اللّه تعالي: وَ كَتَبنا لَه ُ فِي الأَلواح ِ ...، ثم قال: فَخُذها بِقُوَّةٍ ...«4»، زجّاج گفت: بر اينكه قراءت تقدير آن باشد كه: أَرسَلنا نُوحاً بالانذار، براي آن كه «ان ّ»، مع اسمها و خبرها در تأويل مصدر باشد، الا تري الي قوله: بلغني ان ّ زيدا منطلق، المعني بلغني الانطلاق. و «مبين»، شايد تا ظاهر بود و شايد تا مظهر«5» بود، براي آن كه «ابان»، هم لازم است و هم متعدّي، معني لازم آن باشد كه: من پيغامبري ام آشكارا غير مدفوع و لا خاف، و معني متعدّي آن باشد كه من بيان كننده ام، و اينكه قول بهتر است. أَن لا تَعبُدُوا إِلَّا اللّه َ، «ان»، تعلّق دارد به قوله: نَذِيرٌ مُبِين ٌ [175- پ]

شايد كه به نذير تعلّق دارد، و معني آن بود كه: من انذار مي كنم شما را و تحذير از آن كه خداي را نپرستي«6»، و روا بود كه به «مبين»«7» تعلّق دارد، و معني آن بود كه: من بيان مي كنم شما را تا نپرستي جز خداي را، و روا بود كه تعلّق دارد به أَرسَلنا، يعني ارسلنا نوحا الي قومه بان لا تعبدوا الا الله، ما نوح را به اينكه فرستاديم كه تقرير توحيد كند، و گويد: جز خداي را مپرستي. آنگه بر سبيل شفقت گفت:

من مي ترسم بر شما عذاب روزي مولم به درد آرنده، يعني روز قيامت چون شما فرمان ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه او، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، لب، آز: يقال. (3). مج: بان ّ. (4). سوره اعراف (7) آيه 145. (5). آو، آج، بم، آز: مضمر. (6). اساس: پرستي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (7). اساس: تمير، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد. صفحه : 258 خداي را مخالفت مي كني جاي آن است كه در حق ّ شما خايف باشند از عذاب آخرت. و «اليم»، به جرّ، صفت يوم است براي آن كه عذاب در او واقع بود، و نصب روا باشد در عربيّت جز كه هيچ مقري نخوانده است. فَقال َ المَلَأُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَومِه ِ، حق تعالي در اينكه آيت حكايت قوم نوح كرد كه: ملأ و اشراف ايشان چه گفتند، [گفتند]«1»: ما تو را نمي بينيم الّا آدمي همچون ما، و ايشان را مستبدع«2» مي آمد كه آدمي پيغامبر باشد، گفتند: از روي خلقت تو را بر خود مزيّتي نمي بينيم، و اينان كه اتباع تواند ما ايشان را نمي بينيم الّا اراذل ما، جمع [ارذال و هي جمع رذل«3»، فهو اذا جمع الجمع، و رذل«4» قيل: خسيس و حقير باشد و روا باشد كه جمع جمع باشد، بر وجهي دگر]«5»: رذل [و ارذل]«6» و اراذل، ككلب و اكلب و اكالب. و رؤيت هر دو جاي به معني علم باشد. بادي الرّأي، ابو عمير«7» و نصير به همز خواندند، و باقي قرّاء بي همز. آن كه به همز خواند من البدء باشد و هو الابتداء، يعني اوّل الرّأي، معني آن كه:

ما به اوّل رأي كه مي بينيم و انديشه مي كنيم چنين مي بينيم [و مي دانيم. و آن كه بي همز خواند من بدي اذا ظهر باشد، ما به ظاهر رأي تو را چنين مي بينيم و]«8»، نصب او بر حال است و عامل در او اتّبعك. ابو علي الفارسي ّ گفت و زجّاج گفت«9»: معني آن است كه [آنان كه]«10» تو را متابعت كرده اند به ظاهر رأي كرده اند يا «11» به اوّل رأي كرده اند نه رأي سديد، بل«12» رأي بي انديشه. بر اينكه قول، حال باشد از متابعان او، و گفته اند: حال است از نريك، اي ما نريك اوّل الرّأي. وَ ما نَري لَكُم عَلَينا مِن فَضل ٍ، و ما شما را بر خويشتن فضلي و افزوني نمي بينيم، بل شما را دروغزن مي پنداريم. قال َ يا قَوم ِ، نوح- عليه السّلام- قوم را جواب داد و گفت: أ رأيتم، نبيني شما كه اگر من از خداي خود بر حجّتي و بيّنتي و بصيرتي باشم و خداي مرا رحمتي داده باشد ----------------------------------- (8- 6- 5- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، لب، آز: مبتدع. [.....]

(3). آج، لب: رذال. (4). آج، لب: الجمع رذل و ارذل و راذول. (7). همه نسخه بدلها: ابو عمرو. (9). آو، آج، بم، لب، آز: ابو علي الفارسي و زجّاج گفتند. (10). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (11). مج: تا. (12). اساس: بلي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. صفحه : 259 از نزديك او و آن نبوّت است و لكن آن بر شما پوشيده باشد. حمزه و كسائي و حفص خواندند: فعمّيت، به ضم ّ

العين و تشديد الميم علي ما لم يسم ّ فاعله، و معني آن كه: بر شما بپوشانيده اند من التّعمية، يقال: عمي الرّجل، نابينا شد مرد، و اعميته انا و عمّيته. و تشديد براي مبالغت باشد. باقي قرّاء، به تخفيف خوانند من العمي، نظيره قوله: فَعَمِيَت عَلَيهِم ُ الأَنباءُ«1». أَ نُلزِمُكُمُوها، ما الزام كنيم شما را از مضطر و ملجا گردانيم شما را به آن به جبر و اكراه! بر آن داريم شما را و شما آن را كاره [باشي]«2». «واو» حال راست يعني كه اينكه روا نباشد و تكليف از اينكه منع كند، اينكه وجهي است در معني اينكه لفظ. و وجهي ديگر آن بود كه، معني آن است كه: ممكن باشد كه ما شما را الزام كنيم، ما«3» توانيم كردن بر سبيل اضطرار به معرفت، [بر]«4» بيشتر از بيان و استدلال و ايضاح نباشد، فامّا معرفت ضروري امّا«5» بر آن قادر نباشيم، آن كار خداست- جل ّ جلاله- و بر هر دو وجه معني استفهام تقرير و جحد باشد. و در اينكه فعل سه ضمير است: ضمير متكلّم، و ضمير مخاطب، و ضمير غايب«6». و حق تعالي، بترتيب فرمود نهادن، ابتدا به ضمير متكلّم كرد و آنگه به ضمير مخاطب و آنگه به ضمير غايب، و مثله قوله«7»: الزمتكه و لا يقال الزمتهوك، و ضمير متّصل توان گفتن منفصل نشايد، يقال: ضربتك، و لا يقال: ضربت ايّاك. و فرّاء روا مي دارد: ا نلزمكموها، به جزم «ميم»، نحو: عضد و كبد، و بصريان روا ندارند نقل حركت در جاي اعراب، و انّما در امثال اينكه روا دارند در شعر، كه امرؤ القيس گفت«8»: فاليوم اشرب غير مستحقب اثما

من اللّه و لا واغل و كقول الآخر: و ناع يخبّرنا«9» بمهلك سيّد تقطّع من وجد عليه الانامل ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آيه 66. (4- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). مل: تا، آو، آج، بم، لب، آز: يا . (5). اساس: امّا، به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). آج، لب، آز: مغايب. (7). آو، آج، بم، لب، آز: قولهم. (8). مج شعر. [.....]

(9). اساس: نحرنا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. صفحه : 260 وَ يا قَوم ِ لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مالًا، اينكه حكايت قول نوح است- عليه السّلام- كه او گفت با قوم بر سبيل ترغيب ايشان«1» در ايمان و تقريب [ايشان به آن: اي قوم من؟ بر اينكه اداي رسالت و دعوت شما به]«2» ايمان از شما مالي طمع ندارم و اجرتي و مزدي نمي خواهم، مزد من [176- ر]

و ثواب من جز بر خداي نيست. وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِين َ آمَنُوا، سبب اينكه گفتن آن بود كه، كافران گفتند: ما را استنكاف باشد از آن كه ما به تو ايمان آريم تا ما را برابر اينكه اراذل ببايد نشستن، ما را اينكه برگ نباشد، اينكه اوباش را از پيش خود بران تا ما به تو ايمان آريم. او گفت: من بنه رانم«3» آنان را كه به من ايمان آورده اند براي وعده اي كه شما مي دهي كه باشد وفا كني و باشد كه نكني، چنان كه كفّار قريش با رسول ما- عليه السّلام- گفتند، تا خداي تعالي آيت فرستاد: وَ لا تَطرُدِ الَّذِين َ يَدعُون َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِي ِّ«4»- الاية إِنَّهُم

مُلاقُوا رَبِّهِم، ايشان را با خداي ملاقات خواهد بودن و در جوار رحمت او خواهند بودن، او را بنشايد راندن، و لكن من شما را سخت جاهل مي بينم و اينكه هر چه مي كني به جهل [مي كني]«5» و مي گوي. وَ يا قَوم ِ مَن يَنصُرُنِي مِن َ اللّه ِ، هم نوح- عليه السّلام- مي گويد به تأكيد كلام اوّل گفت: مرا از خداي تعالي كه نصرت كند و با پناه گيرد، اگر ايشان را برانم، اينكه انديشه نكني! يقال: نصرته من فلان اذا منعته منه و«6» اجرته عليه. آنگه گفت: وَ لا أَقُول ُ لَكُم عِندِي خَزائِن ُ اللّه ِ، گفت: من نمي گويم كه خزاين خداي تعالي بنزديك من است، و اينكه براي آن گفت كه ايشان او را به درويشي و قلّت ذات اليد طعنه زدند، گفت: من دعوي توانگري نمي كنم و نيز نمي گويم كه من غيب دانم، و اينكه براي آن گفتند كه چون [او]«7» خبر دادي از بعضي غايبات به اعلام خداي تعالي، گفتندي: تو دعوي غيب مي كني و فلان چيز ما را خبر ده و فلان احوال ما را بگوي. وَ لا أَقُول ُ إِنِّي مَلَك ٌ، و من نمي گويم كه من فريشته ام، ----------------------------------- (1). آو: ايشا/ ايشان. (7- 5- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). بنه رانم/ بنرانم، مج: پنداشتم. (4). سوره انعام (6) آيه 52. (6). مل: و لا. صفحه : 261 و سبب آن بود كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه پيغامبر بايد تا فريشته باشد، گفتند: چون دعوي نبوّت مي كني، دعوي فريشته [اي]«1» كرده باشي، او گفت: من اينكه نمي گويم، و نيز نمي گويم كه آنان را كه چشم شما ايشان را حقير

مي دارد، و ايشان«2» در چشم شما نمي آيند از قوم من كه ايمان آورده اند، نگويم كه خداي ايشان را چيزي نخواهد دادن براي آن كه من درون ايشان و باطن ايشان ندانم، خداي عالمتر است به آنچه در دل ايشان است، اگر ايمان و نيّت خير در دل دارند، ايشان را خير و ثواب دهد، و اگر كفر و معصيت در دل دارند، به حسب آنچه مستحق ّ باشند با ايشان كار كند. إِنِّي إِذاً لَمِن َ الظّالِمِين َ، چه اگر من چنين كنم، از جمله ظالمان و ستمكاران باشم. ايشان به جواب در آمدند و گفتند: اي نوح؟ با ما جنگ و جدال آغاز كردي و از حد و اندازه ببردي جدل با ما. و اصل جدل و اشتقاق او من الجدالة باشد، و هي الارض، يقال: جادلته فجدلته، اي صارعته فصرعته علي الجدالة ما به تو ايمان نخواهيم آوردن، آنچه ما را وعده مي دهي از عذاب بيار اگر چنان كه راست مي گوي. نوح- عليه السّلام- جواب مي دهد«3» كه: آن به دست من نيست، إِنَّما يَأتِيكُم بِه ِ اللّه ُ إِن شاءَ، آن، به فرمان خداست، بيارد هر گه كه خواهد و شما نتواني دفع آن كردن و در زمين عاصي شدن«4» و خداي را عاجز كردن و غالب شدن. آنگه گفت: وَ لا يَنفَعُكُم نُصحِي، نصيحت من شما را سود ندارد چون من خواهم كه شما را نصيحت كنم، اگر خداي خواهد كه شما را غاوي كند. اگر گويند: نه ظاهر اينكه آيت دليل مي كند بر آن كه نصيحت پيغامبر سود ندارد آن را كه خداي تعالي غوايت او خواهد- و اينكه به خلاف مذهب شماست- جواب گوييم:

در اينكه آيت اهل توحيد و عدل را چند جواب است: يكي آن كه: اوّلا در ظاهر«5» آيت نيست كه خداي تعالي غوايت كرده است يا خواسته، در آيت بيش از اينكه نيست اگر خداي غوايت كند يا خواهد نصح پيغامبر سود ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو افزوده شد. (2). آو، ايشا/ ايشان. (3). همه نسخه بدلها: جواب داد. (4). همه نسخه بدلها: عاصي باز ايستادن. (5). آج، لب، آز: آن كه از. صفحه : 262 ندارد، و ما نيز همچنين گوييم، جز آن است كه، خداي تعالي خود اينكه نخواهد از آن جا كه منافي حكمت است و قبيح است، و قبيح جاهل كند يا محتاج، و اينكه از آن «اگر» هاست كه در مثل گويند: نكشند«1» برست، و به اينكه، قطع مادّه [سؤال]«2» باشد. جواب ديگر آن است كه: مراد به غوايت در آيت، خيبت است و حرمان ثواب، و بيانش قول شاعر كه گفت: فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره و من يغولا يعدم علي الغي ّ لا يما و غوايت در قرآن به معني عقاب آمد في قوله: ... فَسَوف َ يَلقَون َ غَيًّا«3»، اي عقابا، [176- پ]

و معني آيت آن بود كه، خداي- تبارك و تعالي- گفت: اگر خداي خواهد كه شما را عقوبت كند به كفرتان، شما را سود ندارد نصيحت هيچ پيغامبر به اصرار شما بر كفر، الّا كه توبه كني و ايمان آري. و جواب سيم«4» از اينكه آن است كه: خداي تعالي جزاي غي را به غي بر خواند، چنان كه گفت: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها ...«5»، و معني آن باشد كه: نصح

ناصح سود ندارد، اگر خداي خواهد تا شما را عقاب كند به جزاي اغوا و اضلال شما خلق را. و جواب چهارم از او آن است كه: در قوم نوح جماعتي بودند كه جبر مي گفتند و اعتقاد ايشان اينكه بود كه، كفر ايشان به مشيّت و اراده خداي است، خداي تعالي از نوح اينكه باز گفت كه نوح ايشان را گفت بر سبيل انكار كه: اگر«6» بر اينكه جمله كه شما گفتي كه كفر كافر به فعل خداي است يا به خواست او، پس نصيحت من شما را هيچ سودي ندارد، يعني به خلاف اينكه است. جواب پنجم از او آن است كه، حسن بصري گفت: معني آيت آن است كه، نصيحت من شما را سود ندارد عند آن كه خداي تعالي هلاك شما خواهد، براي آن كه ايمان عند نزول عذاب نافع نباشد و توبه مقبول نبود، براي آن كه بنده ملجأ باشد ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج: بكشتند، چاپ شعراني: اگر بكشتند. (3). سوره مريم (19) آيه 59. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]

(5). سوره شوري (42) آيه 40. (4). آج، مج، لب: سيوم، آز: سؤم. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل كار. صفحه : 263 به توبه و ايمان، و نصخ، اخلاص العمل من الفساد باشد، و نقيض او غش ّ باشد، و درزي را از آن جا ناصح گويند كه او دريده دوز بود«1» و به اصلاح آرد. و اصل غي ّ، خيبت [باشد]«2»- چنان كه گفتيم. [و در ضدّ رشد استعمال كنند و در جاي عذاب و عقوبت به كار دارند، چنان كه گفتيم]«3»، يقال:

غوي الرّجل يغوي اذا جهل«4» و خاب ايضا، و غوي الفصيل«5» يغوي اذا اتّخم من شرب اللّبن. هُوَ رَبُّكُم وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ، چه او خداوند و پروردگار شماست و مرجع و مال شما با اوست. أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ، خلاف كردند در آن كه اينكه گويندگان چه«6» بودند و اينكه مفتري كيست! عبد اللّه عبّاس گفت: قوم نوح بودند كه گفتند: او اينكه كه مي گويد، نوعي دروغ و افتراست. مقاتل گفت: قريش گفتند، رسول ما را كه او اينكه قرآن فرو مي بافد از خويشتن. آنگه گفت: جواب ده و بگوي كه اگر اينكه افترا من مي كنم و اينكه نه كلام خداي است گناه اينكه و بزه اينكه بر من است، و من بيزارم از آنان كه جرم كنند، و اصل جرم كسب باشد، يقال: اجرم الرّجل اذا اذنب و جرم ايضا معناه كسب الذّنب، قال النّمري ّ: طريد عشيرتي و رهين ذنبي«7» بما جرمت يدي و جني لساني آنگه حق تعالي گفت: از قبل من«8» بر نوح وحي كردند كه طمع بردار از ايمان اينان كه بيش از اينكه كه ايمان آوردند نخواهند آوردن. فَلا تَبتَئِس، در بؤس و سختي و رنج مباش به آنچه ايشان مي كنند، و هو الافتعال من البؤس، و البؤس الشّدّة، و كذلك البأس، و منه قوله: ... بِعَذاب ٍ بَئِيس ٍ«9»، اي شديد. چون نوح- عليه السّلام- از ايمان ايشان آيس شد، بر ايشان دعا كرد: ... رَب ِّ لا تَذَر عَلَي الأَرض ِ مِن َ الكافِرِين َ دَيّاراً«10» الايات. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: بدوزد. (3- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، بم: عمل. (5).

اساس: العصل، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها: كه. (7). همه نسخه بدلها: ذنبي. (8). آو، آج، بم، لب، آز برمن. (9). سوره اعراف (7) آيه 165. (10). سوره نوح (71) آيه 26. صفحه : 264 آنگه حق تعالي گفت: تو ساز كشتي كن، وَ اصنَع ِ الفُلك َ بِأَعيُنِنا وَ وَحيِنا، بكن كشتي، و فعل«1» و صنع و عمل نظايراند، و محترف را صنّاع گويند، و صانع«2» و صنعت حرفت باشد كه به آن كسب كنند. و فلك جمع است و واحد نيز، و گفتند: جمع است و واحد فلك، كاسد و اسد، و عرب و عرب، و عجم و عجم، سمّيت بذلك لاستدارتها، و منه: فلكة«3» المغزل. بِأَعيُنِنا، به چشمهاي ما، يعني به ديدار ما و چنان كه ما بينيم«4»، و بر سبيل مبالغت اعين گفت به مثابت چيزي كه آن به چشمها بينند. وَ وَحيِنا، و به فرمان«5» ما. وَ لا تُخاطِبنِي فِي الَّذِين َ ظَلَمُوا، و با من هيچ سخن مگو در باب اينكه كافران كه ايشان را غرق خواهند كردن. آنگه حكايت آن باز كرد كه او كشتي مي كرد و آن قوم كه آن مي ديدند و بر او مي گذشتند سخريّت مي كردند. وَ يَصنَع ُ الفُلك َ، حكايت حال است، او كشتي مي كرد و هر گه كه قومي بر او بگذشتند [ي]«6»، از او فسوس داشتندي و استهزاء كردندي. عبد اللّه عبّاس گفت: نوح- عليه السّلام- كشتي به دو سال بكرد و طول كشتي سيصد گز بود، و عرضش پنجاه گز، و بالا سي گز در هوا، و از چوب ساج بود، و سه طبقه داشت. در طبقه زيرين سباع و

وحوش و هوام ّ بود، و در طبقه ميانين دواب ّ و انعام و بهايم بود، و در طبقه بالايين«7» نوح بود- عليه السّلام- و قومي كه با او بودند، و چيزي كه ايشان را به كار بود [177- ر]

از طعام و شراب. رسول- عليه السّلام- گفت: نوح در ميان قوم هزار سال كم پنجاه سال مقام كرد، و قوم را با خداي خواند«8»، به آخر كار خداي تعالي فرمود: تا درختي بكاشت«9» و آن درخت بزرگ شد و سطبر گشت، حق تعالي فرمود او را تا آن ببريد، و از او كشتي مي ساخت، و ايشان بر او مي گذشتند و مي گفتند: نوح خانه اي مي سازد براي زمستان تا سردش نباشد، و يكي مي گفت: ----------------------------------- (1). اساس: وقع، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). آو: صنايع. [.....]

(3). لب، آز: فلك. (4). همه نسخه بدلها، بجز مج: مي بينيم. (5). همه نسخه بدلها و اشارت. (6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آز، لب: بالاي، آج، بم: بالايي. (8). اساس: خوانند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج: بكشت. صفحه : 265 نهانخانه اي مي سازد، و يكي مي گفت: انبار خانه اي مي سازد، و مي گفتند: تا بداني كه اينكه مرد ديوانه است، كشتي مي سازد بر زمين ساده، اينكه جا درياي نيست، كشتي بر زمين خشك چگونه خواهد رفتن؟ از اينكه معني چيزها مي گفتند، فهذا معني قوله: كُلَّما مَرَّ عَلَيه ِ مَلَأٌ مِن قَومِه ِ سَخِرُوا مِنه ُ، يكي مي گفت: اي نوح؟ پس«1» آن كه دعوي نبوّت مي كردي، درودگري بيرون آمدي. رمّاني گفت: سخريّت، اظهار خلاف باطن باشد به قولي

يا به فعلي كه متضمّن باشد استضعاف عقل را، و تسخير، تذليل«2» باشد. حق تعالي نوح را گفت: بگو اگر شما امروز از ما افسوس«3» مي داري، ما از شما افسوس«4» داريم، چنان كه شما افسوس مي داري و بداني چون به شما رسد«5». مَن يَأتِيه ِ عَذاب ٌ يُخزِيه ِ، «من»، در او موصوله است، به معني الّذي، آن را كه عذاب به او آيد و به او رسد، هلاك بكند او را. و گفتند: به معني «اي» است، و تقدير آن است كه: فسوف تعلمون ايّنا يأتيه عذاب يخزيه«6». بداني كه از ما و شما كه باشد كه عذاب به او رسد و او را هلاك كند، [و قوله]«7»: يُخزِيه ِ، در«8» جاي صفت عذاب است و محل ّ او رفع است. راوي خبر گويد: چون طوفان پديد آمد و آب عالم بگرفت، مردم سر با كوهها نهادند تا آب به بالاي كوهها بر رفت. زني بود و كودكي داشت، و آن كودك را سخت دوست داشتي و بر او مهربان بود. آن كودك را بربر گرفت«9» و بر كوه رفت. چون آب بر سينه او برسيد، كودك را بر سر نهاد. چون آب بنزديك سر او رسيد، كودك را بر داشت، آب در آمد و هر دو را ببرد. رسول- عليه السّلام- گفت: اگر خداي تعالي بر كسي از ايشان رحمت خواستي كردن، بر آن كودك رحمت كردي. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها از. (2). اساس: تذليلي، به قياس با نسخه آو تصحيح شد. (4- 3). آو، آج، بم، آز: فسوس. (5). آج: رسيد. (6). اساس: عبارت فوق را از «من» در او موصوله است ... تا يخزيه، تكرار

كرده است كه به قرينه با نسخه آو، حذف شد. (7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (8). آج، بم، لب، آز دين. [.....]

(9). آو، آج، بم، مل، لب، آز: برگرفت. صفحه : 266 علي ّ بن زيد بن جذعان روايت كرد عن يوسف بن مهران عن إبن عبّاس«1» كه: يك روز حواريّان گفتند عيسي را- عليه السّلام: ما را كسي بايستي كه سفينه نوح ديده بودي تا حكايت آن با ما بگفتي. عيسي- عليه السّلام- ايشان را ببرد به پشته اي خاك. آنگه كفي از آن خاك برگرفت و گفت: داني تا اينكه خاك چيست! گفتند: خداي و رسولش عالمتر [اند]«2». گفت: اينكه كعب«3» حام بن نوح است، آنگه عصا بران خاك زد و گفت: قم باذن اللّه، برخيز به فرمان خداي. مردي از آن جا برخاست و خاك از سر مي فشاند. و سر او سپيد بود. عيسي- عليه السّلام- او را گفت: تو نه جوان بودي چون بمردي! گفت: بلي، و لكن چون آواز تو به گوش من آمد كه گفتي: قم باذن اللّه«4»، گمان بردم كه قيامت است، از هول و فزع روز قيامت پير گشتم، و ذلك قوله: ... يَوماً يَجعَل ُ الوِلدان َ شِيباً«5». گفت: مرا حديث سفينه نوح بگو، گفت: طولش هزار و دويست گز بود، و عرضش ششصد گز بود، و سه طبقه«6». در يك طبقه طيور بودند، و در يك طبقه آدميان بودند. چون سرگين چهار پاي بسيار شد و مردم را از آن رنج مي بود، خداي تعالي او را فرمود تا دنبال پيل برپيخت«7»، خداي تعالي خوك از او پديد كرد. يك جفت در حال بگرديدند

و همه پليديها بخوردند. و چون موش مردم را رنج مي داد، خداي تعالي گفت: بيني شير بمال. او بماليد، گربه از او بيرون آمد و آهنگ موش كرد. عيسي- عليه السّلام او را گفت: نوح چگونه دانست كه شهرها جمله«8» خراب شده است! گفت: كلاغ را بفرستاد تا برود و خبري بيارد. او برفت و به مرداري مشغول شد«9»، دير بماند. كبوتر را بفرستاد، او برفت و بگشت و باز آمد و بر پاي و منقار او اثر گل بود، او را دعا كرد به الف، براي آن مألوف است و با مردمان ----------------------------------- (1). اساس از عبد اللّه، به قياس با نسخه آو: «عن عبد اللّه عبّاس»، لفظ «از عبد اللّه» در اساس زايد مي نمايد، لذا حذف شد. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، آز، لب: گور. (4). آج، بم، مج، لب، آز بر خيز به فرمان خداي. (5). سوره مزّمّل (73) آيه 17. (6). همه نسخه بدلها داشت. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بر پيچيد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: همه. (9). آج، بم، لب، آز و. صفحه : 267 الف مي دارد، و كلاغ را دعاي بد كرد تا از مردم نافر شد، براي اينكه مأواي او در خراب باشد و با مردم الف ندارد«1». حواريّان عيسي را گفتند: بگو تا با ما بيايد و با شهر آيد و براي ما حديث مي كند. عيسي- عليه السّلام- گفت: چگونه آيد با شما آن كس [177- پ]

كه او را در زمين روزي نيست؟ آنگه گفت: عد باذن اللّه، به فرمان

خداي همچنان شو كه بودي، هم [چنان]«2» خاك شد. محمّد بن اسحق روايت كرد از ابو عمير«3» اللّيثي ّ كه: نوح- عليه السّلام- بيامدي قوم را دعوت كردي، گلوي او بگرفتندي و بيفشردندي تا بيفتادي بي هوش، و نفسش منقطع شدي، چون با هوش آمدي گفتي: اللّهم ّ اغفر لقومي فانّهم لا يعلمون، بار خدايا بيامرز اينان را كه نمي دانند، تا كار سخت شد و مدّت دراز گشت«4» و بليّت عظيم شد و قرن از پس قرن مي آمدند«5» و هر قرني كه از پس«6» آمد بتر بود، تا مرد«7» پير بيامدي و«8» دست كودك طفل گرفته و او را بياوردي و نوح را به او نمودي [و]«9» گفتي: يا پسر؟ اينكه مرد را بيني، مردي ديوانه است و جادو«10». اگر من مرده باشم و اينكه تو را دعوت كند، نگر تا اجابت نكني؟ تا كار به اينكه جا رسيد، او شكايت كرد با خداي تعالي، في قوله: قال َ رَب ِّ إِنِّي دَعَوت ُ قَومِي لَيلًا وَ نَهاراً«11»- الاية، خداي تعالي گفت: وَ اصنَع ِ الفُلك َ بِأَعيُنِنا وَ وَحيِنا، نوح- عليه السّلام- اسباب آن پيش گرفت از چوب و آهن و رسن و قير، و ايشان بر او افسوس«12» مي كردند و خداي تعالي سه سال پياپي رحمهاي زنان عقيم كرد تا هيچ زن نزاد. و جبريل- عليه السّلام- بيامد و نوح را بياموخت كه، كشتي چگونه كن«13»، گفت: به قير بينداي بيرون و درون، چون كرده بود گفت: در او شو و بنشين، و آن آنگه بود كه فرمان خداي آمد به بيرون آمدن آب از تنور. في قوله: ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، آز، لب: الف نگيرد. (9- 2). اساس:

ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج، آز: ابو عمرو، مج، آز: ابو عمر. (4). آج، بم، لب، آز: دراز كشيد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مي آمد. (6). آج، بم، لب، آز مي. (7). مل: مردي. (8). آج، بم، لب، آز: تا مرد را كه پسر بيامدي. (10). مل، مج: جادوست، آو، آج، بم، لب، آز: جادوگر. (11). سوره نوح (71) آيه 5. (12). آو، مج: فسوس. (13). همه نسخه بدلها: چگونه كند. صفحه : 268 فلما«1» جاء امرنا و فار التنور«2»، گفت: چون آمد فرمان ما و بر جوشيد تنور، يعني آب از او بر آمد. بعضي گفتند: از روي زمين آب پديد آمد، و عرب روي زمين را تنّور خوانند، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عكرمه و زهري و إبن عيينه. و روايت كرده اند از امير المؤمنين علي ّ بن ابي طالب، كه او گفت: فارَ التَّنُّورُ ، اي طلع الفجر، يعني صبح بر آمد، و تنّور، گفت: عبارت است از صبح، كانّه تفعول«3» من النّور«4». حسن بصري و دگر مفسّران گفتند: مراد تنور است كه به او نان پزند، گفتند: آن تنور حوّا بود- عليها سلام- و از سنگ بود و به ميراث به نوح رسيده بود، خداي تعالي او را گفت: هر گه كه بيني كه آب از اينكه تنور بر جوشد، تو و قومت در كشتي نشين«5». آب«6» از تنور بر آمد، زن نوح بديد. او را خبر داد، اينكه روايت مجاهد است. در جاي او خلاف كردند، مجاهد گفت: در سواد كوفه بود،

و سدّي گفت: شعبي بر اينكه سوگند خورد و گفت: نوح- عليه السّلام- كشتي در مسجد كوفه كرد، تنور«7» كه آب از او بر آمد، بر دست راست بود از جانب در كنده«8»، و حق تعالي بر آمدن آب از تنور بعلامت«9» كرده بود نوح را- عليه السّلام- بر هلاك قومش. مقاتل گفت: تنور آدم بود و به شام بود به جايي كه آن را «عين ورده» گويند. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه تنور به زمين هند بود. قُلنَا احمِل فِيها، خداي تعالي در اينكه آيت حكايت كرد آن«10» امر كه كرد نوح را- عليه السّلام- به آن كه از هر حيواني جفتي با خود در كشتي نشاند، گفت، ما گفتيم نوح را كه: برگير در اينكه كشتي از هر جفتي دو، هر آن نري و ماده اي كه ايشان را از يكديگر بنگريزد«11»، ايشان را زوجين خوانند، و زوجين دو باشد براي آن كه هر يكي از آن جفت صاحبش بود، و هر يكي را از نر و ماده زوج گويند- بي «ها» ي تأنيث- يقول العرب: عندي زوجا حمام، و علي التّشبيه ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، متن قرآن مجيد: حتّي اذا. (2). نيز: سوره مؤمنون (23) آيه 27. (3). آج، بم، آز: يفعلون. (4). آو، آج، بم، لب، آز: التّنّور. (5). آج، بم، مل، لب، آز: نشينيد. (6). آج، بم، لب، آز: چون آب. [.....]

(7). همه نسخه بدلها بجز مج: تنوري. (8). آو، آج، بم، لب، آز: كنده بود. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل، و مج: علامت. (10). آج، بم، لب، آز: به آن. (11). آو، بم:

بنگزيرد. صفحه : 269 زوجا خف ّ، و زوجا نعل، و زوجا قيد. و زن را نيز زوج گويند، براي آن كه جمع زوجه زوجات باشد، و قال [اللّه تعالي: عَسي رَبُّه ُ إِن طَلَّقَكُن َّ أَن يُبدِلَه ُ أَزواجاً«1»، و هي جمع زوج، و قال اللّه]«2» تعالي: أَمسِك عَلَيك َ زَوجَك َ«3»، و قال: وَ خَلَق َ مِنها زَوجَها«4»، و نيز ماده را زوجه گويند، و بصريان برآنند كه: «ها» نبايد، و الزّوج، الصّنف«5» ايضا قال اللّه تعالي: سُبحان َ الَّذِي خَلَق َ الأَزواج َ كُلَّها«6»، و قال الاعشي: و كل ّ زوج من الدّيباج يلبسه ابو قدامة محبوّ بذاك معا و حفص خواند: مِن كُل ٍّ، به تنوين، اي من كل ّ حيوان و من كل ّ«7» جنس. زَوجَين ِ اثنَين ِ، مفعول «احمل» باشد، و اثنين تأكيد او. و بر اينكه قراءت، « يا » [في قوله: زَوجَين ِ اثنَين ِ]«8» علامت نصب بود، و بر قراءت عامه قرّاء علامت جرّ، [اعني في زوجين، و امّا اثنين نصب بود بر مفعول به]«9». وَ أَهلَك َ، عطف است علي قوله: زَوجَين ِ اثنَين ِ، اي و احمل اهلك ايضا، و نيز اهل خود را يعني اهل دين خود را [178- ر]

برگير و متّصلاني كه هستند. إِلّا مَن سَبَق َ عَلَيه ِ القَول ُ، استثنا كرد بعضي را از او«10»، اگر چه بظاهر اهل بودند، به معني نااهل بودند و آن زن او بود واعله و پسرش بود كنعان. وَ مَن آمَن َ، محل ّ «من» هم نصب است عطفا علي ما تقدّم، يعني و احمل ايضا مَن آمَن َ، و هر كس را كه ايمان آورده است برگير. آنگه حق تعالي گفت: وَ ما آمَن َ مَعَه ُ إِلّا قَلِيل ٌ، و با او جز اندكي ايمان نياورده بودند. و در عددشان

خلاف كردند، قتاده و حكم و إبن جريج و محمّد بن كعب القرظي ّ گفتند: در سفينه الّا نوح نبود و زني مؤمنه كه داشت و سه پسر: و آن سام و حام و يافث بودند، و سه زن از آن اينكه پسران، اينكه جمله هشت كس بودند. و اعمش ----------------------------------- (8- 1). سوره تحريم (66) آيه 5. (9- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). سوره احزاب (33) آيه 37. (4). سوره نساء (4) آيه 1. (5). اساس: الضعف، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). سوره يس (36) آيه 36. (7). اساس: كان به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). همه نسخه بدلها كه. صفحه : 270 گفت: هفت كس بودند: نوح بود و سه پسر او، و سه زن از آن ايشان. و گفتند، نوح پسران را گفت: در كشتي خلوت مكني، حام مخالفت كرد و با زن قربت«1» كرد، نوح دعا كرد گفت: اللّهم ّ غير نطفته، بار خدايا نطفه يش«2» بگردان. خداي تعالي نطفه او را در رحم اهلش سياه كرد، فرزند كه آمد از او سياه بود«3». و از نسل او همه سياهان بودند، از اينكه جا حام را ابو السّودان گويند، پدر سياهان. محمّد بن اسحاق گفت: ده كس بودند جز زنان: نوح بود، و اينكه سه پسر، و شش مرد ديگر از آنان كه به او ايمان داشتند، امّت همان بودند. مقاتل گفت: امّت نوح هفتاد و دو كس بودند، و سه پسر او و زنان ايشان جمله هفتاد و هشت بودند

بي نوح«4»، نيمه اي«5» زنان و نيمه اي«6» مردان. عبد اللّه عبّاس گفت: هشتاد كس بودند، يكي از ايشان جرهم بود. مقاتل گفت: نوح- عليه السّلام- تن آدم با خويشتن در كشتي برد، صيانة له عن الغرق. و آن را حايلي كرد بين الرّجال و النّساء، و چون آب پديد آمد جمله حيوان زمين سر«7» به نوح نهادند- عليه السّلام- كه: ما را با خود برگير، نوح- عليه السّلام- گفت، مرا فرموده اند كه: از هر جنسي دو را در كشتي بر«8» كه جفت باشند، چه جاي بيش از اينكه ندارم، و حق تعالي اينكه براي آن كرد تا حيوانات را نسل بريده نشود. عبد اللّه عبّاس گفت: اوّل چيز«9» كه نوح در كشتي برد، مورچه خرد بود، و آخر چيزي خر بود. چون خر خواست كه در كشتي شود«10»، ابليس در دنبال او آويخت، چندان كه خواست كه برود نتوانست. و نوح مي گفت: در رو، و چون چند بار بگفت، نوح گفت- علي زعمهم في هذه الرّواية: ادخل و ان كان الشّيطان معك، از سر ضجارت خر در كشتي رفت و ابليس با او. چون نوح نگاه كرد، ابليس را ديد گفت: تو به دستوري كه آمدي در اينكه جا! گفت: به دستوري تو. گفت: كي! گفت: نه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مقاربت. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: نطفه اش. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فرزنداني كه از او آمدند سياه بودند. (4). همه نسخه بدلها: كه نوح ايشان را در آن سفينه برد. (6- 5). مج: نيمي، آو، آج، بم، لب، آز: نيمه. (7). آو، بم، روي. (8). همه

نسخه بدلها: برم. (9). همه نسخه بدلها، بجز آو، بم: چيزي. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: رود. صفحه : 271 خر را گفتي: ادخل و ان كان الشيطان معك؟ من با خر بودم آن ساعت، به آن آواز در كشتي آمدم. گفت بيرون رو يا عدوّ اللّه، اي دشمن خداي«1»؟ جزع كرد و زاري و گفت: مرا بيرون مكن. نوح- عليه السّلام- او را بر پشت كشتي كرد. و در تفسير مالك بن سليمان مي آيد كه: مار و گزدم«2» بيامدند، نوح را گفتند: ما را در كشتي بر. گفت: نبرم كه شما جهت مضرّتي. گفتند: ما را در كشتي بر كه ما با تو عهد كنيم كه گزند نكنيم آن را كه نام تو برد«3». نوح به اينكه شرط ايشان را در كشتي نشاند، اكنون هر كس كه از مار و گزدم«4» ترسد، بخواند: سَلام ٌ عَلي نُوح ٍ فِي العالَمِين َ، إِنّا كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ، إِنَّه ُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنِين َ«5». هيچ مار و گزدم«6» او را گزند نكند. وَ قال َ اركَبُوا فِيها، حق تعالي از نوح حكايت كرد كه او گفت آنان را كه با او بودند و به پناه او آمدند، و او ايشان را در كشتي مي نشاند، گفت ايشان را«7»: در اينكه كشتي نشيني، بِسم ِ اللّه ِ مَجراها وَ مُرساها، به نام خداي است راندن و استادن اينكه كشتي، اگر برود به نام او رود، و اگر بايستد به نام او بايستد. و حمزه و كسائي خواندند: مَجراها وَ مُرساها، به فتح «ميم» از مجري، و ضم ّ «ميم» دوم، و اينكه هم مصدر باشد، چنان كه مفعل، يقال: ذهب مذهبا و دخل مدخلا و

ضرب مضربا، قال [الشاعر]«8»: تجاوزت احراسا عليها و معشرا علي ّ حراصا لو يسرّون مقتلي اي قتلي، و مفعل در مزيد به«9» ثلاثي، به معني مصدر قياسي مطّرد است. و ابو رجاء [178- پ]

العطاردي ّ در شاذّ خواند: بسم اللّه مجريها و مرسيها، علي الفاعل من اجري و ارسي تا صفت نام خداي باشد، به نام خدايي كه براننده«10» و بدارنده اينكه كشتي است. و إبن محيص خواند هم در شاذّ: مَجراها«11» بِسم ِ اللّه ِ اجراؤها«4» و ارساؤها، به نام خداي است راندن و بداشتن آن. ابو علي ّ الفارسي ّ گفت: روا بود كه بِسم ِ اللّه ِ، در محل ّ حال باشد من اركَبُوا، او فيها، و التّقدير: اركبوا«5» متبرّكين بسم اللّه في حالتي الاجراء«6» و الارساء. و براي آن گفت: اركَبُوا فِيها كه در او دو معني حاصل است، يكي: علوّ و ارتفاع، كركوب الفرس، و في، براي آن گفت كه در او قعري هست كه في لايق باشد در ظرفيّت آن. [و]«7» «با» في بِسم ِ اللّه ِ، متعلّق باشد به يكي از چند چيز: امّا اركبوا، و امّا متبرّكين بِسم ِ اللّه ِ، چنان كه گفتيم و امّا مَجراها وَ مُرساها، و بر اينكه قول باز پسين«8» محل ّ او رفع باشد بر خبر ابتداء. و مفسّران گفتند و اهل اخبار كه: چون خداي تعالي اينكه بگفت، نوح- عليه السّلام- اينكه نام را به كشتيبان كرد، هر گه كه خواست كه كشتي برود گفت: بِسم ِ اللّه ِ، برفت و چون خواست كه بايستد، گفت: بِسم ِ اللّه ِ، باستاد. و مجري، اجرا [باشد]«9» في قول لبيد: و عمرت حينا قبل مجري داحس لو كان للنّفس اللّجوج خلود و، رسا يرسوا، اذا ثبت، قال عنترة: فصبرت«10»

نفسا عند ذلك حرّة ترسوا اذا نفس الجبان تطلّع و مرسا ارسا باشد، اعني مصدر، قال اللّه تعالي: يَسئَلُونَك َ عَن ِ السّاعَةِ أَيّان َ مُرساها«11». إِن َّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ، كه خداي من آمرزنده و بخشاينده است. وَ هِي َ تَجرِي بِهِم فِي مَوج ٍ كَالجِبال ِ، حق تعالي آن كشتي ايشان را مي برد ----------------------------------- (1). اساس: انّما، با توجّه به نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). آج، لب، آز: بر مصدر. (3). همه نسخه بدلها: امّا. (4). آج، لب، آز: اجراها، آو، بم، مل، مج: اجراءها. (5). همه نسخه بدلها: فيها. (6). آج، لب، آز: الارجاء. (9- 7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آخرين. (10). اساس: فصرت، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (11). سوره انفال (7) آيه 187. [.....]

صفحه : 273 [در]«1» موجي فِي مَوج ٍ، اراد في امواج، لفظ واحد گفت و مراد جمع، براي آن كه جنس خواست، نبيني كه تشبيه كرد آن را به جبال- به كوهها، بر جمع و بايد تا مشبّه با مشبّه [به]«2» ماند. و موج، آبي عظيم متراكم باشد، و بيشتر عند باد سخت بود. حق تعالي وصف و شدّت آن حال كرد و رفتن كشتي در آن امواج، هر موجي چند كوهي. وَ نادي نُوح ٌ ابنَه ُ، و ندا كرد نوح پسرش را، و آواز داد او را، وَ كان َ فِي مَعزِل ٍ، و گفتند«3»: نام اينكه پسر كنعان بود، و گفتند: يام بود و دور بود از او و با او در كشتي نبود«4». يا بني ّ، اي پسرك من؟ تصغير إبن باشد. عاصم خواند: يا بني ّ:

به فتح « يا » و باقي قرّاء خواندند: به كسر « يا ». ابو علي گفت: در بني ّ سه « يا » هست«5»: « يا » ي اصلي«6» لام الفعل است، « يا » ي منقلبه از «واو» كه لام الفعل است، و « يا » ي تصغير و « يا » ي اضافت و اختيار كسر است، براي آن كه چون « يا » ي اضافت بيفگند كسره رها كند تا دليل « يا » باشد، چنان كه: يا عباد«7»، و فهو المهتد«8»، چنان كه چون «الف» بيفگندند، فتحه رها كردند تا دليل حذف «الف» باشد، في نحو قول الشّاعر: فلست بمدرك ما فات عنّي بلهف و لا بليت و لا لو انّي اراد: يا لهفا، و قال: يا لهف نفسي كان جدّة خالد- البيت. گفت: اي پسرك من؟ با ما در اينكه كشتي نشين و با كافران مباش. قال َ سَآوِي إِلي جَبَل ٍ يَعصِمُنِي مِن َ الماءِ، گفت: من با كوهي گريزم تا مرا از آب نگاهدارد. و عصمت [، حفظ باشد و منع، معصوم و محفوظ از مكروه، و در دين، عصمت]«9» لطفي«10» باشد كه مكلّف عند آن امتناع كند از معاصي، و معصوم ممنوع ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد. (3). اساس: گفت، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (4). اساس: بود، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). اساس: گفتست، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها كه. (7). آج، لب، آز: عبادي. (8). اساس: و فهو المهتدي، به قياس

با نسخه مل، تصحيح شد، آو، آج، بم، لب، آز: و هذا المهتد. (9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (10). اساس: لفظي، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 274 باشد به لطف«1» از قبايح نه بر وجه حيلولت. نوح جواب داد و گفت: لا عاصِم َ اليَوم َ مِن أَمرِ اللّه ِ، امروز عاصم و مانع«2» نيست از فرمان خداي. إِلّا مَن رَحِم َ. در او چند قول گفتند، يكي آن كه: استثناي منقطع است، و معني آن است كه: لا عاصِم َ اليَوم َ مِن أَمرِ اللّه ِ إِلّا مَن رحمه [به معني لكن من رحمة]«3» اللّه فله من اللّه عاصم. و وجهي ديگر آن كه: لا عاصِم َ اليَوم َ مِن أَمرِ اللّه ِ، عاصم به معني معصوم است، چنان كه: ... عِيشَةٍ راضِيَةٍ«4»، اي مرضيه، التّقدير: لا معصوم اليوم من امر اللّه الّا من رحمه اللّه، بر اينكه قول، استثناي متّصل باشد. قولي دگر آن است كه: لا عاصِم َ اليَوم َ مِن أَمرِ اللّه ِ إِلّا مَن رحمنا بنجاتنا، يعني لا عاصِم َ اليَوم َ مِن أَمرِ اللّه ِ إِلّا اللّه الّذي رحمنا«5» و نجّانا من الغرق، ايشان در [اينكه]«6» مناظره [179- ر]

بودند كه موج بر آمد و ميان ايشان حايل شد و پسر غرق گشت«7». اگر گويند: چگونه گفت نوح پسرش را كه، با ما در كشتي آي با آن كه خداي تعالي او را نهي كرد كه كافران را در كشتي برد! گوييم: از اينكه دو جواب است، يكي آن كه: اينكه، به شرط ايمان گفت، گفت: ايمان آر و در كشتي آي تا نجات يابي. جواب دوم آن

كه: او منافق بود، به ظاهر ايمان گفتي با نوح، او گمان برد كه او مؤمن است. اگر گويند: پسر نوح چگونه ملجأ نشد«8» به ايمان [با آن]«9» احوال هايل كه مي ديد! جواب آن است كه گوييم: پسر نوح به آن حال نرسيده بود كه ملجأ شود، و ملجأ آن كس شود كه او را علم«10» ضروري حاصل شود، به آن كه اگر خواهد كه آن فعل كند منع كنند او را، يا مضرّتي عظيم به او رسد از هلاك و تلف، و امّا نفعي عظيم عاجل، چنان كه [كسي را]«11» گويند: نعم بگوي [در جايي]«12» كه تو را زيان ندارد و ملك همه دنيا بستان، و پسر نوح ندانست«13» آن ساعت كه هلاك خواهد شدن، ----------------------------------- (1). مل: لفظ. (2). اساس: نافع، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (11- 6- 3). سوره حاقّه (69) آيه 21. (4). آو، آج، بم، لب، آز: شد. [.....]

(5). اساس: يرحمنا، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (8). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (12- 9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (10). آو، بم: عاصم. (13). آو، بم: بدانست. صفحه : 275 تبيني كه مي گويد: سَآوِي إِلي جَبَل ٍ يَعصِمُنِي مِن َ الماءِ، اوميد نجات مي داشت و روا مي داشت كه آن از جمله عجايب جهان است، پس از اينكه وجه ملجأ نشد. آنگه چون مدّت بر آمد- و گفتند: چهل روز بود- و گفتند: چهل روز از آسمان آب مي آمد و در هوا معلّق مي استاد، و چهل شبان روز آب از

زمين مي برآمد آنگه: ... فَالتَقَي الماءُ عَلي أَمرٍ قَد قُدِرَ«1»، آنگه هر دو به هم آمد«2»، چون همه عالم آب بگرفت، و گفتند: از كوهي كه از آن بلندتر نبود در زمين، چهل گز بگذشت، و همه عالم خراب شد و همه كافران هلاك شدند، و خداي تعالي از ايشان انتقام كرد و كينه بكشيد و نوح متسلّي«3» شد و قضاي خداي- جل ّ جلاله- برفت، وحي كرد بر زمين و آن بر سبيل توسّع باشد بقوله: وَ قِيل َ يا أَرض ُ ابلَعِي ماءَك ِ، گفتند: اي زمين آب خود فرو بر، و اي آسمان آب باز گير. و بلع، به گلو«4» فرو بردن باشد، و اقلاع باز استادن باشد، يقال: اقلع المطرو السّحاب اذا امسك. وَ غِيض َ الماءُ، و آب بكاهانيدن«5» و بزمين فرو بردن«6»، وَ استَوَت عَلَي الجُودِي ِّ، و كشتي نوح بر كوه جودي راست شد و باستاد، و گفتند: هلاك باد گروه ظالمان را. مجاهد گفت: كوهها متطاول شدند تا آب به ايشان نرسد، مگر كوه جودي كه او سر فرو برد بر سبيل تواضع، [آب]«7» از بالاي همه كوهها برفت و به جودي نرسيد، و اينكه بر سبيل تمثّل«8» باشد و چون رمزي، تنبيها علي التّواضع و ترك التّرفع ّ. در خبر است كه: رسول- عليه السّلام- گفت: نوح- عليه السّلام- اوّل روز از رجب«9» در كشتي نشست، و به روايتي: روز دهم از رجب نوح- عليه السّلام- با جمله قومش آن روز روزه داشتند، و كشتي ايشان را شش ماه مي گردانيد، در اواخر ذو الحجّة«10» بر جودي باستاد. و در اخبار اهل البيت آمد كه: هژدهم«11» ذو الحجّة«12» بود، ----------------------------------- (1). سوره قمر (54)

آيه 12. (2). آو، آج، بم، لب، آز: بر هم آمدند. (3). آج، مج، لب، آز: مبتلا. (4). گلوا/ گلو. (5). مل: بكاهانيد، مج: بكاهانيدند. (12- 6). مل: فرو برد، مج: فرو بردند. (7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (8). آز: تمثيل. [.....]

(9). آج، لب، آز: روز رجب. (10). همه نسخه بدلها: ذي الحجّة. (11). آج، آز: هشتدهم، لب: هيجدهم. صفحه : 276 آن روز نيز بشكر روزه داشتند، و قوله: بُعداً، نصب او بر مصدر است، اي بعد القوم بعدا، و قيل: ابعدهم اللّه بعدا، علي مصدر محذوف الزّوايد. وَ نادي نُوح ٌ رَبَّه ُ، و ندا كرد و بخواند نوح- عليه السّلام- خداي را و گفت: بار خدايا؟ إِن َّ ابنِي مِن أَهلِي، پسر من«1» از اهل من است. و وعده تو حق ّ است، يعني آن وعده كه دادي كه: وَ أَهلَك َ، كه تو را و اهلت را نجات دهم، و تو حاكمتر و داورتر«2» از همه داوراني. حق تعالي جواب داد و گفت: يا نُوح ُ إِنَّه ُ لَيس َ مِن أَهلِك َ، او از اهل تو نيست كه او را عملي است نه صالح، از من مخواه چيزي كه تو را بدان علمي نيست، و من تو را پند مي دهم از آن كه از جمله جاهلان باشي«3»؟ اگر سؤال كنند و گويند: نه در اينكه آيت تكذيب نوح است، كه نوح مي گويد: إِن َّ ابنِي مِن أَهلِي، خداي تعالي مي گويد: إِنَّه ُ لَيس َ مِن أَهلِك َ، ديگر گفت: فَلا تَسئَلن ِ ما لَيس َ لَك َ بِه ِ عِلم ٌ، از من مخواه چيزي كه«4» نداني، و نيز آن كه گفت: من تو را پند مي دهم تا از جمله جاهلان نباشي،

جواب از اينكه چيست! گوييم: از اينكه سؤال چند جواب است، يكي آن كه گفت: إِنَّه ُ لَيس َ مِن أَهلِك َ، مراد آن است كه او نه از آن اهل است كه من تو را وعده دادم به نجات ايشان، بل از آنان است كه استثنا كردم«5» به «الّا» في قوله: إِلّا مَن سَبَق َ عَلَيه ِ القَول ُ، اگر اينكه وعده مطلق بودي، اينكه ايهام افگندي [179- پ]

نوح- عليه السّلام- پنداشت كه او از جمله آنان است كه موعود است به نجات ايشان في قوله: قُلنَا احمِل فِيها مِن كُل ٍّ زَوجَين ِ اثنَين ِ وَ أَهلَك َ، پس نوح- عليه السّلام- به اهل، آن خواست كه فرزند من است و از پشت من است، و خداي تعالي آن خواست كه نه از آن اهل است كه وعده نجات بديشان متعلّق است، پس خداي نفي كرد«6» آنچه او اثبات كرد، بر اينكه وجه تناقضي و تنافيي نباشد ميان اينكه دو خبر«7»، و اينكه تأويل روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها است و. (2). آو، آج، بم، لب، آز: داد ورتر. (3). مج: نباشي. (4). آو تو را به آن علمي نيست، و من تو را پند مي دهم از آن از جمله جاهلان باشي. اگر سؤال كنند. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل او را. (6). آو، آج، بم، لب، آز بر اينكه وجه. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: چيز. صفحه : 277 جماعتي مفسّران. جواب ديگر از او آن است كه: لَيس َ مِن أَهلِك َ، اي ليس علي دينك، او بر دين تو نيست، و اهل تو آن باشد كه بر دين تو باشد، پس كفر

او، او را به در آورد از آن كه او را حكم اهل باشد، و بيان اينكه وجه آن است كه گفت: إِنَّه ُ عَمَل ٌ غَيرُ صالِح ٍ، بر سبيل تعليل براي آن كه گفت: او عملي«1» است نه صالح، و بدين تعليل روشن مي شود كه مراد نه نفي نسبت است، نفي دين است، و اينكه تأويل نيز روايت كرده اند از جماعتي مفسّران. و وجهي ديگر گفتند: مراد نفي نسبت«2» است، و آن كه بر حقيقت فرزند تو نيست، و انّما بر فراش تو زاده است، و اينكه وجه روايت كرده اند از حسن و إبن جريج و مجاهد، و اينكه وجه نيك نيست براي آن كه منافي ظاهر قرآن است، براي آن كه حق تعالي اطلاق كرد و گفت: وَ نادي نُوح ٌ ابنَه ُ، اطلاق كرد بر او نام بنوّت، و اگر نوح مطلّع نبود بر اينكه خداي دانست«3»، اگر بر حقيقت پسر او نبودي، نگفتي: ابنَه ُ، و آنان كه اينكه قول گفتند، خيانت زن نوح و زن لوط را تفسير بر فجور و زنا كردند، في قوله: فَخانَتاهُما ...«4»، اينكه معتمد نيست، براي آن كه خداي تعالي بايد تا ايشان را [از]«5» اينكه منزّه دارد كه اينكه منفرّ است غايت تنفير. و عبد اللّه عبّاس تفسير اينكه خيانت بر آن داد كه: زن نوح قوم نوح را خبر دادي به آن كه او ديوانه است، و زن لوط قوم لوط را خبر دادي به مهمانان، پس اينكه وجه معتمد نيست، و آن دو وجه اوّل معتمد است. امّا قوله: إِنَّه ُ عَمَل ٌ غَيرُ صالِح ٍ بعضي مفسّران گفتند كه: اينكه «ها» راجع است با سؤال، يعني سؤال«6» تو مرا

چيزي كه تو را بدان علم نباشد عملي است نه صالح، و اينكه قول نيك نيست، بل «ها» راجع است با پسر نوح، يعني اينكه پسر تو عملي است نه صالح. آنگه آنها كه بنّوت حقيقي نگفتند ولادت فراش گفتند«7»، معني آن است كه: ----------------------------------- (1). آج را. (2). آو، آج، بم، مل: نسب. (3). آو، آج، بم، لب، آز: داناست. (4). سوره تحريم (66) آيه 10. [.....]

(5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل مكن. (7). مج گفتند. صفحه : 278 انّه من عمل«1» غير صالح، يعني الفجور، و اينكه وجه سديد نيست از آن وجوه كه گفتيم پس معني آن است كه: انّه ذو عمل غير صالح، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، چنان كه خنساء گفت: ما ام ّ سقب علي بوّ تطيف به قد ساعدتها علي التّحنان اظار ترتع ما رتعت حتّي اذا ادّكرت فانّما هي اقبال و ادبار اي ذو«2» اقبال و ادبار. امّا بر قراءت آن كس كه خواند [: انّه عمل غير صالح]«3» علي الفعل [معني«4» ظاهر باشد كه مراد اينكه است، بر اينكه معني كه ما گفتيم و مراد آن باشد كه]«5»: انّه عمل عملا غير صالح، علي حذف الموصوف و اقامة الصّفة مقامه. و عرب چنين بسيار كنند، چنان كه عمر بن«6» ابي ربيعة المخزومي ّ گفت: ايّها القائل غير الصّواب اخّر النّصح و اقلل عتابي و كقول الاخر: كم من ضعيف العقل منتكث القوي ما ان له نقض و الا ابرام اگر گويند: چون معني بر اينكه وجوه است كه گفتيد، چرا گفت: فَلا تَسئَلن ِ ما

لَيس َ لَك َ بِه ِ عِلم ٌ إِنِّي أَعِظُك َ أَن تَكُون َ مِن َ الجاهِلِين َ! و نوح چرا گفت: رَب ِّ إِنِّي أَعُوذُ بِك َ أَن أَسئَلَك َ ما لَيس َ لِي بِه ِ عِلم ٌ- الاية! جواب گوييم: نه ما بيان كرديم چند«7» جاي كه واجب نباشد كه نهي آن را كنند كه او مباشر بود فعل منهي ّ عنه [را]«8»، و از اينكه جاي است كه ما گوييم: رسول- عليه السّلام- داخل است در نواهي قرآن و نهي متعلّق است بدو، و او را در آن لطف است و اگر چه آن است«9» كه هرگز او ارتكاب آن نكرده است، و معلوم از حال او آن است كه نكند، و لكن چون ----------------------------------- (1). آج، آز: از من عملي. (2). همه نسخه بدلها: ذات. (5- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). مج هذا. (6). آو، آج، بم، آمل، آز: عمرو بن. (7). آو، بم، مج: اند، آج، لب، آز: اندر جايي. (8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل و لب: دانست. صفحه : 279 خداي تعالي داند كه او را در آن لطف است اينكه نهي بكند«1» تا آن لطف حاصل شود. و همچنين در معني استعاذت نوح واجب نكند كه او پناه با خداي از آن دهد كه او تعاطي كرده باشد آن را، بل روا بود كه پناه با خداي دهد [از چيزي كه هرگز نكرده باشد، چنان كه يكي از ما پناه با خداي دهد]«2» از جذام و جنون و علتهاي ديگر، و اگر چه هرگز او را از آن

معني چيزي«3» نبوده باشد. قوله: قِيل َ يا نُوح ُ اهبِط بِسَلام ٍ مِنّا وَ بَرَكات ٍ- الاية، حق تعالي در اينكه [180- ر]

آيت گفت: نوح را گفتند- و اينكه قول يا خدا گفته باشد يا فريشتگان به فرمان خداي: اهبِط، از كشتي فرود آي، چون كشتي بمنزلت مركوبي نهاد، نزول او را هبوط خواند از آن، چون كسي كه از بلندي فرود آيد. بِسَلام ٍ، اي بسلامة. منّا، يعني در حالي كه حال سلامت بود«4». و روا بود كه «با» به معني «مع» باشد. وَ بَرَكات ٍ عَلَيك َ، و بركاتي بر تو، جمع بركت باشد، يعني ثبات خير و منافع، من بروك البعير و هو ثباته و مقامه. وَ عَلي أُمَم ٍ مِمَّن مَعَك َ، و بر امّتاني كه با تواند. و «من» تبيين را باشد. وَ أُمَم ٌ سَنُمَتِّعُهُم، و امّتاني و گروهي [كه]«5» از فرزندان اينان باشند و از پس اينان آيند كه ما ايشان را ممتّع و برخوردار خواهيم گردانيدن از جمله كافران«6» كه در دنيا باشند، آنگه«7» از ما ايشان را عذابي اليم، دردناك، مولم رسد. و جماعتي مفسّران گفتند: اينكه سلام متناول است آنان را كه در كشتي بودند«8» و فرزندان ايشان را از مؤمنان تا به دامن قيامت. و همچنين در مثل آن عذاب خواهند بودن هر چه از فرزندان آن قوم بودند از كافران تا به دامن قيامت. امّا قول آن كس كه گفت: آن عذاب همه را بر سبيل عقوبت بود بالغ را و طفل را، قول او خطاست، براي آن كه عذاب اگر چه عام ّ بود، و جهش مختلف بود، عقلا را و كفّار را بر سبيل عقوبت بود بر كفر ايشان«9»، و

اطفال و مجانين و بهايم را و آنان را ----------------------------------- (1). اساس: نكند، به قياس با نسخه آو، و اتّفاق جميع نسخ، تصحيح شد. (5- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، لب، آز: او را آن علّتها. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: باشد. (6). مل، لب ايشان اند. (7). مل: آنگاه. (8). همه نسخه بدلها با او. (9). آو، آج، بم، لب، آز: عقلا را بر سبيل عقوبت بود و كفّار را بر كفرشان. صفحه : 280 كه عاقل و مكلّف نبودند بر سبيل امتحان باشد، و اعتبار آنان كه آن شنوند و در برابر آن اعواض عظيم باشد ايشان را. و عذاب مشتمل باشد بر عقوبت و بر امتحان. قوله: تِلك َ مِن أَنباءِ الغَيب ِ، «تلك»«1»، اشارت است بدان قصص و آيات و اخبار، و «من» تبعيض راست. نُوحِيها إِلَيك َ، ما آن را وحي مي كنيم به تو. ما كُنت َ تَعلَمُها أَنت َ وَ لا قَومُك َ مِن قَبل ِ هذا، كه تو و قوم تو از پيش اينكه ندانستيد، صبر كن اي محمّد كه عاقبت نيك، متّقيان و پرهيزگاران را خواهد بودن. و در آيت تنبيه است بر معجزه رسول- عليه السّلام- و آن كه او خبر داد قوم را از غيب و اخبار گذشتگان، و خبر مطابق مخبر عنه بود«2»، و معني وحي اينكه جا القاء و انزال است از آسمان بر او. [قوله تعالي]«3»

[سوره هود (11): آيات 50 تا 68]

[اشاره]

وَ إِلي عادٍ أَخاهُم هُوداً قال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ إِن أَنتُم إِلاّ مُفتَرُون َ (50) يا قَوم ِ لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً إِن أَجرِي َ إِلاّ

عَلَي الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعقِلُون َ (51) وَ يا قَوم ِ استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُم َّ تُوبُوا إِلَيه ِ يُرسِل ِ السَّماءَ عَلَيكُم مِدراراً وَ يَزِدكُم قُوَّةً إِلي قُوَّتِكُم وَ لا تَتَوَلَّوا مُجرِمِين َ (52) قالُوا يا هُودُ ما جِئتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحن ُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَن قَولِك َ وَ ما نَحن ُ لَك َ بِمُؤمِنِين َ (53) إِن نَقُول ُ إِلاَّ اعتَراك َ بَعض ُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قال َ إِنِّي أُشهِدُ اللّه َ وَ اشهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ مِمّا تُشرِكُون َ (54) مِن دُونِه ِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُم َّ لا تُنظِرُون ِ (55) إِنِّي تَوَكَّلت ُ عَلَي اللّه ِ رَبِّي وَ رَبِّكُم ما مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِن َّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (56) فَإِن تَوَلَّوا فَقَد أَبلَغتُكُم ما أُرسِلت ُ بِه ِ إِلَيكُم وَ يَستَخلِف ُ رَبِّي قَوماً غَيرَكُم وَ لا تَضُرُّونَه ُ شَيئاً إِن َّ رَبِّي عَلي كُل ِّ شَي ءٍ حَفِيظٌ (57) وَ لَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّينا هُوداً وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ نَجَّيناهُم مِن عَذاب ٍ غَلِيظٍ (58) وَ تِلك َ عادٌ جَحَدُوا بِآيات ِ رَبِّهِم وَ عَصَوا رُسُلَه ُ وَ اتَّبَعُوا أَمرَ كُل ِّ جَبّارٍ عَنِيدٍ (59) وَ أُتبِعُوا فِي هذِه ِ الدُّنيا لَعنَةً وَ يَوم َ القِيامَةِ أَلا إِن َّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُم أَلا بُعداً لِعادٍ قَوم ِ هُودٍ (60) وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً قال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ هُوَ أَنشَأَكُم مِن َ الأَرض ِ وَ استَعمَرَكُم فِيها فَاستَغفِرُوه ُ ثُم َّ تُوبُوا إِلَيه ِ إِن َّ رَبِّي قَرِيب ٌ مُجِيب ٌ (61) قالُوا يا صالِح ُ قَد كُنت َ فِينا مَرجُوًّا قَبل َ هذا أَ تَنهانا أَن نَعبُدَ ما يَعبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَك ٍّ مِمّا تَدعُونا إِلَيه ِ مُرِيب ٍ (62) قال َ يا قَوم ِ أَ رَأَيتُم إِن كُنت ُ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَ آتانِي مِنه ُ رَحمَةً فَمَن يَنصُرُنِي مِن َ اللّه ِ إِن عَصَيتُه ُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيرَ تَخسِيرٍ (63) وَ

يا قَوم ِ هذِه ِ ناقَةُ اللّه ِ لَكُم آيَةً فَذَرُوها تَأكُل فِي أَرض ِ اللّه ِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأخُذَكُم عَذاب ٌ قَرِيب ٌ (64) فَعَقَرُوها فَقال َ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُم ثَلاثَةَ أَيّام ٍ ذلِك َ وَعدٌ غَيرُ مَكذُوب ٍ (65) فَلَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّينا صالِحاً وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ مِن خِزي ِ يَومِئِذٍ إِن َّ رَبَّك َ هُوَ القَوِي ُّ العَزِيزُ (66) وَ أَخَذَ الَّذِين َ ظَلَمُوا الصَّيحَةُ فَأَصبَحُوا فِي دِيارِهِم جاثِمِين َ (67) كَأَن لَم يَغنَوا فِيها أَلا إِن َّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُم أَلا بُعداً لِثَمُودَ (68)

[ترجمه]

و به عاد برادر ايشان هود را گفت: اي قوم«4»؟ بپرستيد خداي را، نيست شما را از خداي«5» جز او، نيستيد شما مگر دروغزنان. اي قوم نمي خواهم از شما بر او«6» مزدي، نيست مزد من مگر بر آن كه آفريد مرا، خردمند نه ايد؟ [180- پ]

و اي قوم«7» آمرزش خواهيد از خدايتان، پس توبه كنيد با او«8» تا بفرستد باران بر شما پياپي«9»، و زيادت كند شما را قوّتي با«10» قوّت شما، و پشت بر نگردانيد«11» گناهكاران. ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: مخبر بود. (4). مج من. (5). لب: هيچ خدايي. (6). آو، آج، بم، مج، لب: آن. (7). مج: مردمان. (8). آو، آج، بم، لب: و او. (9). مج: برنده. (10). آو، بم: وا. [.....]

(11). اساس: پشت برنگردانيدند، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. صفحه : 281 گفتند اي هود نه آوردي«1» ما را [به]«2» حجّتي و نه ايم«3» رها كننده خدايان خود را از گفتار تو، و نه ايم به تو باور دارنده. نگوييم«4» مگر كه رسانيد«5» تو را برخي«6» خدايان ما به

بدي، گفت كه من گواه مي گيرم خداي را و گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شما انباز«7» گيريد. از فرود او«8» كيد كنيد با من جمله پس مهلت مدهيد مرا. [181- ر]

كه من توكّل كردم بر خداي، خداي من و خداي شما نيست از جنبنده اي«9» مگر او فرا گرفت«10» موي پيشاني او، بدرستي كه خداي من بر راهي راست است. اگر برگرديد«11» برسانيدم به شما آنچه فرستادند مرا بدو«12» به شما، و خليفه كند خداي من قومي را جز شما، و زيان مكنيد«13» او را چيزي كه خداي من بر همه چيزي نگاهبان است. و چون آمد فرمان ما برهانيديم هود را و آنان را كه ايمان آوردند با او«14» به رحمتي از ما، و برهانيديم ايشان را از عذابي سطبر«15». ----------------------------------- (1). آو، بم، مج، لب، آز: نياوردي. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، لب: و ما نه ايم. (4). آو، آج، بم، مج، لب: ما نمي گوييم. (5). آو، آج، بم، مج، لب: برسانند. (6). آو، آج، بم، مج، لب: بهري. (7). آو: انبازان. (8). آو، آج، بم، لب: جز او. (9). آو، مج: رونده، آج، بم، لب: دونده. (10). آو، آج، بم، لب: فرا گرفته است، مج: ها گرفته است. (11). آو، آج، بم، لب: برگردند. (12). آو، آج، بم، لب: به آن. (13). آو، آج، بم، مج، لب شما. [.....]

(14). آو: وا او. (15). آو، آج، بم، لب: درشت. صفحه : 282 آن عاد است كه منكر شدند به آيتهاي خدايشان و عاصي شدند در پيغامبرانش، و پسر وي«1» كردند فرمان هر

جبّاري ستيزه كش«2» را. [181- پ]

و در پي«3» ايشان داشتند در اينكه دنيا لعنت و روز قيامت كه قبيله عاد كافر شدند در خداي ايشان«4»، دور باد«5» عاد را كه قوم هود بودند. و به ثمود فرستاديم«6» برادرشان را صالح گفت: اي قوم؟ بپرستي خداي را، نيست شما را از خداي جز او، پيدا كرد«7» شما را از زمين و عمارت كننده كرد«8» شما را در آن«9» آمرزش خواهيد از او، پس توبه كنيد با او«10» كه خداي من نزديك و پاسخ كننده است. گفتند: اي صالح بودي تو در ما«11» اميد داشته پيش از اينكه، باز مي داري«12» ما را كه بپرستيم آنچه مي پرستيدند پدران ما! و ما در شكّي ايم از آنچه مي خواني ما را باز آن«13» در گمان«14» افگننده. [182- ر]

گفت: اي قوم؟ ديديد«15» اگر باشم من بر حجّتي از خداي من، و دهد مرا از او بخشايشي كه ياري كند مرا از خداي اگر عاصي شوم در او نه افزاييد«16» مرا جز زيانكاري. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: پيروي، مج: پي گيري. (2). مج: ستيزه كن. (3). آو، آج، بم، لب: پس. (4). آو، آج، بم، لب: به خدايشان. (5). آو، آج، بم، مج، لب: هلاك باد. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). آو، آج، بم، مج، لب: بيافريد. (8). آو، آج، بم، لب: انعام كرد. (9). آو، آج، بم، لب جا. (10). آو: وا او. (11). آو، آج، بم، لب: در ميان ما. (12). آو، آج، بم، لب: نهي مي كني. [.....]

(13). آو، آج، بم، مج، لب: به آن. (14). آو، آج، بم، لب: شك. (15). آج، لب: بديديد

كه. (16). آو، آج، بم، مج، لب شما. صفحه : 283 «1» و اي قوم«2»؟ اينكه شتر خداي است، شما را معجزي، رها كنيد او را تا مي خورد«3» در زمين خداي، و مرسانيد او را به بدي كه بگيرد شما را عذابي نزديك. پي بكردند او را گفت: برخورداري گيريد«4» در سرايهاتان سه روز كه آن وعده اي است نه دروغ. چون آمد فرمان ما، برهانيديم صالح را و آنان را كه ايمان آوردند با او به بخشايشي از ما و از هلاك آن روز كه خداي تو اوست، توانا و عزيز است. [182- پ]

و بگرفت آنان را كه ستم كردند بانگ، در روز آمدند در سرايهاشان ايستاده. پنداري«5» كه نبودند در آن جا، بدرستي كه ثمود كافر شدند در خدايشان، هلاك باد ثمود را. قوله: [تعالي]«6» وَ إِلي عادٍ، تقدير آن است كه: و كذلك ارسلنا الي عاد، عطفا علي قوله: أَرسَلنا نُوحاً إِلي ...«7»، قوله: «الي»، تعلّق دارد بدين فعل محذوف، و هُوداً هم بدين«8» فعل منصوب«9» است، و قوله: أَخاهُم، يعني اخوّت نسب نه اخوّت دين، براي آن كه از يك قبيله بودند و خويشان بودند، چنان كه رسول- عليه السّلام- از قريش«10» بود و او را بديشان فرستادند. او چون بديشان آمد گفت: يا قوم؟ خداي را ----------------------------------- (1). آج، لب: تاكل. (2). مج: گروه من. (3). آج، لب: تا بخورد. (4). آو، آج، بم، لب: برخوردار باشي. (5). آو: نپنداري. (6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). سوره هود (11) آيه 25. (8). آج، آز: و هود اسم به اينكه. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل

و مج: محذوف. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قومش. [.....]

صفحه : 284 پرستيد كه شما را جز او خداي نيست. غيره و غيره خوانده اند، و بيان اينكه برفت، و آن كه هر يكي كه خواند آن كه به جرّ خواند بر صفت مجرور كرد، و آن كه به رفع خواند گفت: استثناست من غير موجب، براي آن كه ما نفي است و من زيادت است، و اينكه امر باشد به توحيد، يعني اعبدوا اللّه و وحّدوه«1». آنگه ايشان را گفت: شما در آنچه مي گوييد جز دروغ و افترا و فرا بافتن نمي كنيد، يعني در دعوي الهيّت كردن در حق ّ بتان. و خداي تعالي هود را به عاد فرستاد، و مسكن ايشان ميان شام و يمن بود، جايي كه آن را احقاف خوانند، و ايشان خداوندان باغ و بستان و زروع و اشجار بودند. هود ايشان با خداي خواند و با عبادت خداي. اجابت نكردند و كفران كردند و او را دروغزن«2» داشتند، خداي تعالي ايشان را به باد هلاك كرد، چنان كه در بينيهاي«3» ايشان مي رفت و به زير ايشان بيرون مي آمد و احشا و امعاي ايشان پاره پاره مي كرد- و قصّه اينكه برفت«4». قوله: يا قَوم ِ لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً، خداي تعالي در اينكه آيت حكايت قول هود- عليه السّلام- ياد«5» كرد كه، او قوم خود را چه گفت، گفت: اي قوم من؟ بر اينكه اداي رسالت كه من مي كنم از شما هيچ مزد نمي خواهم و هيچ جعلي طمع نمي دارم، و مزد و ثواب من نيست مگر بر آن خداي كه مرا آفريد، و اجر و اجرت مزد عمل باشد،

و فطر آفريدن باشد و شكافتن و خمير فرا كردن باشد و اصل شكافتن است، قال اللّه تعالي: إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«6»، و قوله: ... هَل تَري مِن فُطُورٍ«7»، اي من شقوق، و آن نيز كه به معني خلق است هم از اينكه جاست براي آن كه بدان ماند كه مقدوره«8» معدوم در كتم عدم است، حق تعالي آن را مي بشكافد و از او بيرون مي آرد علي سبيل التّوسّع و التّشبيه. و نيز آن كه خمير فرا كردن است هم در او معني شق ّ است، و فطير فعيل باشد از او به معني مفطور«9». و آنگه بر سبيل تقريع و ملامت گفت ايشان را: ----------------------------------- (1). آج، بم، آز: وحده. (2). همه نسخه بدلها: به دروغ. (3). آو، آج، بم، مل، لب، آز: تنهاي، مج: سينه ها. (4). همه نسخه بدلها: رفته است. (5). همه نسخه بدلها: باز. (6). سوره انفطار (82) آيه 1. (7). سوره ملك (67) آيه 3. (8). همه نسخه بدلها: مقدرو. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج: مفعول. صفحه : 285 أَ فَلا تَعقِلُون َ، خرد نداريد شما؟ يعني خرد كار نمي بنديد كه انديشه كنيد، كه آن كس كه او بي طمع«1» كاري كند و شما را با چيزي دعوت كند، ببايد دانستن كه غرض او نفع شماست، نه نفع خود، او را اجابت بايد كردن و مخالفت نبايد كردن«2». آنگه گفت: وَ يا قَوم ِ استَغفِرُوا رَبَّكُم، اي قوم و اي جماعت؟ استغفار كنيد و از خداي تعالي آمرزش خواهيد، آنگه توبه كنيد با او. و آن وجوهي كه در جواب اينكه سؤال گفتند كه: چرا تكرار كرد استغفار و توبه به يك جاي، بگفت«3»

و مراد از هر دو [183- ر]

يكي است، در اوّل سورت برفت في قوله: وَ أَن ِ استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُم َّ تُوبُوا إِلَيه ِ«4». يُرسِل ِ السَّماءَ عَلَيكُم مِدراراً، تا باران را فرود آرد بر شما [پياپي]«5». و عرب باران«6» را سماء خواند براي آن كه هر چه بالاي مردم«7» باشد و او را سايه كند آن را سماء مي خوانند. و باران را سماء خواند براي آن كه عرب چيز«8» را به نام چيز«9» بخواند چون ميان ايشان أدني ملابستي باشد يا سببي«10». و قوله: يُرسِل ِ، در محل ّ جزم است براي جواب امر، و كسر او براي جمع«11» ساكنين است كه لا بدّ تحريك بايست كردن، و المجزوم اذا حرّك حرّك بالكسر. و قوله: مِدراراً، مفعال باشد من الدّرّ، و اصله اللّبن، يقال: درّ درّه، اي كثر لبنه و سأل و درّ اذا سأل و مطر. درور، و مدرار هر دو بناي مبالغت است، قال: اجادت و بل«12» مد جنة فدرّت عليهم صوب سارية درور و نصب او بر حال است. وَ يَزِدكُم قُوَّةً إِلي قُوَّتِكُم، و ايشان را استدعا به باران براي آن كرد كه ايشان اصحاب زروع و بساتين و اشجار بودند، و نيز بيفزايد شما را قوّتي«13» با قوّتتان. براي آن گفت كه ايشان را قوّتي عظيم بود، و باز گفته بودند به قوّت ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل: از بي طمعي. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مخالفت نا كردن. (3). مل: بگفتيم. (4). سوره هود (11) آيه 3. (5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل: ابر.

(7). همه نسخه بدلها: مرد. (9- 8). آج، لب، آز: چيزي. (10). آج، لب، آز: مناسبتي. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: براي التقاي. (12). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني: اجاد بوبل. (13). آج، بم، لب، آز: قوّت. صفحه : 286 و جسامت، و مردمان«1» بغايت طويل و عريض و قوي بودند. وَ لا تَتَوَلَّوا مُجرِمِين َ، و اعراض مكنيد از من و عدول از دعوت من در آن حال كه مجرم باشيد و گناهكار. و نصب او بر حال است. قالُوا يا هُودُ ما جِئتَنا، ايشان جواب دادند«2» گفتند: [اي هود]«3» تو بيّنتي و حجّتي به ما نياوردي تا ما را گردن بايد نهادن تو را و طاعت داشتن، و دروغ گفتند كه او آيات و بيّنات و معجزات و براهين آورد، جز كه ايشان گفتند: سحر است و شعبده. وَ ما نَحن ُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَن قَولِك َ، و ما خدايان خود را به قول تو رها نكنيم. و بعضي كوفيان گفتند: «عن»، به معني «با» است، و بدين تعسّف حاجت نيست براي آن كه كلام با اينكه ظاهر كه هست معني دار است. عَن قَولِك َ، يعني از سبب گفتار تو، و ما تو را باور نداريم و تصديق نكنيم به اينكه كه تو مي گوي«4». إِن نَقُول ُ إِلَّا اعتَراك َ، «ان» به معني «ما» ي نافيه است، ما نمي گوييم در حق ّ تو الّا آن كه بعضي خدايان ما تو را بدي رسانيده است«5»، و مراد بِسُوءٍ در آيت، جنون«6» است، يعني از آن سبب كه تو ايشان را دشنام مي دهي و مي گويي«7»: خدايان نيستند ايشان تو را ديوانه بكرده اند، اينكه دانستند«8»

كه ديوانگي به خداي تعلّق دارد، و جز خداي تعالي قادر نباشد بر ازالت عقل، اينكه انديشه نكردند كه اينكه بتان جمادند و اينكه نتوانند كردن و نه كمتر از اينكه، و براي آن ايشان پيغامبران را با جنون نسبت كردند كه ايشان را بديع آمد كه پيغمبري باشد از بشر، و استبعاد و استبداع كه آمد ايشان را، پنداشتند كه آن حديث از حدّ عقل بيرون است، از اينكه جا قديم- جل ّ جلاله- گفت: وَ ما صاحِبُكُم بِمَجنُون ٍ«9». هود- عليه السّلام- گفت به جواب ايشان: إِنِّي أُشهِدُ اللّه َ، من خداي را گواه مي كنم و شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنان كه شما ايشان را به انباز خداي كرده ايد از بتان بدون«10» خداي تعالي و از آنان كه از ----------------------------------- (1). آو، بم، مل، مج: مردماني. (2). همه نسخه بدلها و. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7- 4). مي گوي/ مي گويي. (5). همه نسخه بدلها: رسانيده اند. (6). همه نسخه بدلها و ديوانگي. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ندانستند. [.....]

(9). سوره تكوير (81) آيه 22. (10). آو، آج، بم، لب، آز: دون. صفحه : 287 فرود اويند اگر گويند، چگونه گفت: خداي را به گواه كردم، و شما گواه باشيد، و چه نسبت باشد ميان گواي«1» ايشان و گواي«2» خداي! جواب آن است كه: أُشهِدُ اللّه َ، براي مبالغت گفت، و نيز گواي«3» ايشان كه چون خصم گواه باشد، اگر گواي«4» بدهد تسليم كرده باشد و اعتراف داده«5». آنگه باز نمود كه: خداي تعالي يار اوست و صرف كيد ايشان كند، گفت: فَكِيدُونِي جَمِيعاً، همه مجتمع

شويد و به يكبار با من كيد كنيد و مرا مهلت مدهيد، و گر چه صورت او امر است، مراد نهي است و تهديد، نحو قوله تعالي: اعمَلُوا ما شِئتُم ...«6»، و انظار، امهال باشد من قوله: ... رَب ِّ فَأَنظِرنِي إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ«7»، و معني آن است كه: اجعلني ناظرا، اي منتظرا لحلول الاجل بالمهل و لا تعجل علي ّ. همزه تعديد را باشد، و اصل او از نظر باشد به معني انتظار. و بعضي مقريان وقف كردند علي قوله: مِمّا تُشرِكُون َ، و آن را آيتي گفتند. آنگه ابتدا كردند: مِن دُونِه ِ [183- پ]

فَكِيدُونِي، و معني آن كه شما اگر توانيد بدون خداي با من كيد كنيد، يعني كيد شما بر من كارگر نيايد، چون خداي تعالي با من باشد با شما نباشد، و خداي را در آن كيد كه شما كنيد صنعي«8» نباشد، يعني من از كيد شما نه انديشم چون خداي به من خير خواهد. آنگه گفت كه سبب امن من و پناه و التجاء من با كيست: إِنِّي تَوَكَّلت ُ عَلَي اللّه ِ رَبِّي وَ رَبِّكُم، من بر خداي توكّل كرده ام و پشت به او دادم«9» كه خداي من است و خداي شما، براي آن كه هيچ جانور نيست الّا«10» ناصيه او به دست قدرت اوست. و ناصيه، موي پيشاني باشد، و اصل كلمه من المناصاة است، و آن اتّصال بود، يقال: مفازة تناصي اخري، اي تتّصل«11» باخري، قال الرّاجز«12»: ----------------------------------- (3- 1). مل، لب، آز: گواهي. (2). مل: گواهي. (4). همه نسخه بدلها: گواهي. (5). همه نسخه بدلها، بجز مج: اعتراف آورده. (6). سوره فصّلت (41) آيه 40. (7). سوره حجر (15) آيه

36. (8). آج، لب، آز: صنعتي. (9). آو، بم، مج: باز داده، آج، مل، لب، آز: باز داده ام. (10). همه نسخه بدلها: و الّا. (11). مل: يتّصل. (12). مل، مج شعر. صفحه : 288 قي ّ تناصيها بلاد قي ّ و نصوته انصوه نصوا اذا اتّصلت به، قال ذو الرّمّة: تنصوها«1» الجماهير«2» و قال ابو النّجم: ان يمس رأسي اشمط العناصي كانّما فرّقه مناصي اي مجاذب. و تخصيص ناصيه براي آن كرد كه، اينكه عبارت باشد بنزديك ايشان از اذلال و قهر خصم، و آن را كه ناصيه او بگرفتند او بغايت مذلّت و مقهوري باشد. فرّاء گفت: عبارة عن القدرة، اينكه عبارتي است از آن كه او مالك ايشان است و قادر بر ايشان، چنان كه گويند: بيده ازمّة الامور. و إبن جرير گفت: عبارت است از قهر و اذلال، نبيني كه عرب آن را كه به اسيري بگيرند او را موي پيشاني ببرند و در آن مذلّتي دانند، و اينكه خواست شاعر آن جا كه گفت: ان لم أناجزها فجزّوا لمّتي و قوله: إِن َّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، كنايت است از عدل و راستي«3»، يعني بنه گردد«4» و بنه چسبد«5»، و از اينكه كار ظالم را جائر خوانند كه او بگردد و برگردد. و جار اذا عدل باشد من العدول، يعني خداي من از عدل و راستي«6» عدول نكند كالمارّ«7» علي سواء السّبيل لا يعدل يمينا و لا شمالا. بعضي ديگر گفتند: در كلام اضماري هست، و التّقدير: ان ّ ربّي يهدي الي صراط مستقيم او يحث ّ علي صراط مستقيم، و اينكه وجه ضعيف است براي آن كه در كلام دليلي نيست بر اينكه محذوف. و

معني آيت آن است كه: خداي من اگر چه قادر است بر همه چيزها از خير و شر و نيك و بد، جز فعل حسن و اختيار عدل و خير نكند. و قوله: فَإِن تَوَلَّوا، در او خلاف كردند، بعضي مفسّران گفتند: هم از جمله حكايت كلام هود است- عليه السّلام- كه او گفت قومش را: اگر شما تولّي و عدول ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: ينصوها. [.....]

(2). آج: الحمائر، آز: الحمامر. (3). مج: داستان. (4). بنه گردد/ بنگردد. (5). آو، آج، بم، لب، آز: نپيچد. (6). آو، بم، مج، مل، لب: داستان، مج: راستان. (7). آج، لب: كالماء. صفحه : 289 و اعراض كنيد از من و از اجابت دعوت من، فَقَد أَبلَغتُكُم، من به شما رسانيدم آنچه مرا بدان فرستاده اند. زجّاج گفت: اينكه خطاب رسول است كه مي گويد با قوم خود: فَإِن تَوَلَّوا، و التّقدير: فان تتولّوا، اگر شما اعراض و عدول كنيد. و يك «تا» بيفگند«1» چنان كه عادت ايشان است در حذف «تا» ي تفعّل. آنگه اضماري باشد، و آن آن بود كه: فقل لهم قد ابلغتكم، تو بگو اي محمّد؟ كه من به شما رسانيدم آنچه مرا بدان فرستاده بودند«2». آنگه كلامي ديگر مستأنف آغاز كرد براي آن كه «فا» در جواب آن برفت، براي آن فعل مستقبل مرفوع است، و التّقدير: فان ّ«3» ربّي يستخلف قوما غيركم، خداي من خليفه كند قومي ديگر جز شما [را]«4»، يعني شما را ببرد [و]«5» گروهي ديگر«6» بيارد. وَ لا تَضُرُّونَه ُ شَيئاً، و شما خداي را هيچ مضرّت و گزند نتوانيد كردن كه خداي [من]«7» بر همه چيز نگهبان است. آنگه گفت: چون

مدّت آن كافران به سر آمد و وقت هلاك ايشان در آمد«8»، فرمان داديم به هلاك ايشان، هود را گفتيم: از ميان ايشان بيرون شو«9»، كه تا تو اينكه جا باشي من هلاك نفرستم، و حق تعالي هيچ امّت را هلاك نكرد و پيغامبر ايشان در ميان ايشان بود. وَ لَمّا«10» وَ نَجَّيناهُم، و برهانيديم ايشان را از عذابي غليظ، درشت و سطبر، و اينكه عبارت است از عظم و شدّت عذاب. آنگه باز نمود كه: آن عذاب و هلاك، ايشان را به ظلم نبود، بل به عدل و استحقاق بود، گفت: وَ تِلك َ عادٌ، آن قبيله عاد است. عاد، نام مردي بوده است آنگه نام قبيله شد، و از جمله آن اسماء است كه در او مخيّر باشند بين الصّرف [184- ر]

و ----------------------------------- (1). آج، لب: بيفگنند. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فرستاده اند. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و ان. (7- 5- 4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). مل، مج را. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج ما. (9). همه نسخه بدلها: ايشان برو. (10). اساس و ديگر نسخه بدلها: فلمّا، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. [.....]

(11). آو، آج، بم، آز: به او، مج، لب: با او. صفحه : 290 تركه براي خفّتش، كنوح و لوط و هند و دعد، و در شعر آمده است غير منصرف و منصرف«1»، گفت: آن عاد بودند كه جحود كردند به آيات خداي و كافر شدند به معجزات انبيا، و عاصي شدند در پيغام از خداي«2»، و متابعت

كردند فرمان هر جبّاري، ظالمي، متكبّري، عنيدي، ستيزه كشي را. و عنيد و عنود ستيزه كش باشد من العنود و العند، و هما مصدران، قال«3»: نّي كبير لا اطيق العنّدا آنگه حق تعالي گفت: وَ أُتبِعُوا فِي هذِه ِ الدُّنيا لَعنَةً، گفت: در دنيا بدانچه ايشان كردند لعنت در دنبال ايشان داشتند، و نصب لعنت بر مفعول دوم اتبعوا است. وَ يَوم َ القِيامَةِ، و نيز در روز قيامت، و نصب او بر ظرف است. آنگه گفت: أَلا إِن َّ عاداً، عاد به خداي خود كافر شدند، و التّقدير: بربّهم، جز آن است كه چون حرف جرّ بيفگند«4» فعل برسيد«5» و عمل بكرد، چنان كه گفت: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ سَبعِين َ رَجُلًا ...«6» و التّقدير: من قومه، و كقوله: وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّكاح ِ ...«7»، اي علي عقدة النّكاح. [و]«8» روا بود كه حمل كرده باشند«9» بر معني، و المعني جحدوا ربّهم و انكروه، كه كفر به معني جحود باشد. أَلا بُعداً، اي هلاكا كما يقال: سحقا له و بعدا، هلاك باد او را، دعاء عليهم«10» است به هلاك، و نصب او بر مصدر است. قوله: وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً، گفت: و به ثمود فرستاديم برادر ايشان را صالح، هم آن تقدير است كه بيان كرديم من تقدير: وَ لَقَد أَرسَلنا إِلي ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً ...«11»، او همان گفت قوم خود را كه هود گفت قومش را، گفت: اي قوم؟ خداي را پرستيد كه شما را جز او«12» خدايي ديگر نيست، و كلام در غيره و غيره رفت، آنگه جهت استحقاق عبادت او باز گفت كه: از كجا«13» واجب است شما را پرستيدن او. ----------------------------------- (1). همه

نسخه بدلها، غير مصروف. (2). مل شعر. (3). آو، آج، بم، لب، آز: پيغامبران، مل، مج: پيغامبران خداي. (4). آو، بم، لب، آز: بيفگندند. (5). مج: برسيدن. (6). سوره اعراف (7) آيه 155. (7). سوره بقره (2) آيه 235. (8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: كرده باشد. (10). آو، آج، بم، آز: عظيم. (11). سوره نمل (27) آيه 45. (12). مج خدا. (13). آج، لب، آز: آن جا. [.....]

صفحه : 291 هُوَ أَنشَأَكُم مِن َ الأَرض ِ، او آفريد شما را از زمين، و مراد خلق آدم است- عليه السّلام- از خاك، و او پدر ايشان و جز ايشان بود. و بعضي ديگر گفتند: مِن، به معني «في» است، و المعني خلقكم في الارض، و اينكه قول ضعيف است. وَ استَعمَرَكُم فِيها، اي جعلكم عمّارها و مكّنكم من عمارتها، و شما را عمّار«1» زمين و ساكنان زمين كرد، و تمكين كرد شما را از عمارت آن. و استعمار، طلب عمارت باشد از كسي. مجاهد گفت: كلمه از عمر است، اي استبقاكم فيها، شما را در زمين معمّر كرد و عمر دراز رها كرد. و بر اينكه قول استفعل به معني فعّل باشد، اي عمّركم فيها، و در آيت دليل است بر فساد قول آن كس كه تحريم مكاسب گفت، چه اگر حرام بودي خداي تعالي منّت ننهادي بر بندگانش بدين معني، و اينكه تمام نشود بي مكاسب و اشتغال بدو. فَاستَغفِرُوه ُ، از او آمرزش خواهيد و با«2» در«3» او گريزيد، و كلام در او برفت كه خداي تعالي نزديك است از روي رحمت و اجابت دعوت، و به

معني عالمي و پاسخ«4» كننده دعاست، يعني دعاي داعيان زود بشنود، و به حسب مصلحت اجابت كند. و گفتند: بلاد ثمود به وادي القري بود ميان مدينه و شام، و عاد به يمن بودند. آنگه حق تعالي حكايت كرد از جواب«5» كه ثمود دادند صالح را. گفت، گفتند قوم صالح او را كه: اي صالح؟ تو در ميان ما مردي بودي كه ما به تو اميدها داشتيم از باب خير و صالح و چيزهايي كه راجع باشد با منافع ما، و ما را از تو اينكه توقّع نبود كه«6» ما را نهي كني از عبادت معبوداني كه پدران ما آن را پرستيده اند. براي آن«7» گفتند كه: به تو اميد خير داشتيم، از آن كه او را تربيت در ميان ايشان بود، و به همه نوع او را آزموده بودند، او«8» را امين و استوار و پارسا و جامع يافته بودند خصال خير را. و خداي ----------------------------------- (1). آو، بم، مج: بعمّار، آج، لب، آز: معمار، مل: به عمارت. (2). آج، مج، آز: يا . (3). بم: درگاه (4). آج، مل، آز: ناسخ. (5). آو، آج، بم، مج، لب، آز: آن جواب. (6). همه نسخه بدلها تو. (7). اساس: با خطي متفاوت از متن «آن» را در حاشيه آورده است، آو، آج، بم، لب: اينكه. (8). آو، آج، بم، لب، آز: واو. صفحه : 292 - جل ّ جلاله- به هر قومي پيغامبري كه فرستاد، آن«1» فرستاد كه ايشان بر احوال او مطّلع بودند، او را شناختند و نسب او دانستند، و سيرت و طريقت و صلاح و سداد او معلوم ايشان بود تا به وقت آن

كه«2» دعوت كند«3» قريبتر باشد«4» به اجابت دعوت او. و الرّجاء و الامل و الطّمع نظاير. آنگه از آن نكو سيرتي او، ايشان را بديع آمد كه او كاري نو مستبدع كرد«5». به صورت استفهام در معني تقريع گفتند: أَ تَنهانا، ما را نهي مي كني به اينكه معني كه توقّع بود ما را از تو كه تو ما را از دين پدران خود منع كني؟ آنگه گفتند: ما از آن كه تو ما را به آن مي خواني در شكّيم، و اينكه براي آن گفتند كه: ايشان را اوّل از دين او و آنچه او خلق را به آن دعوت كرد خبري نبود. چون او دعوي كردي و معجز«6» و بيّنت ابراز كردي، ايشان«7» [184- پ]

نظر نكردندي«8»، تا علم حاصل شدي ايشان را آن نديدند«9» و در آنچه بر آن بودند و از پدران به ميراث يافته بودند متردّد شدند، شك ّ پديد آمد ايشان را. آنگه وصف كرد شك ّ را به آن كه مريب«10» است، و الرّيب«11» التّهمة، شكّي ايهام افگننده، يعني شكّي كه تهمت مي افگند«12» ما را در كار تو، و اينكه بر سبيل مبالغت باشد. صالح- عليه السّلام- جواب داد ايشان را و گفت: يا قَوم ِ أَ رَأَيتُم، اي قوم؟ بيني«13»، يعني چه گويي«14» و چه راي بيني! چنان كه يكي از ما گويد: ارايت لو كنت صادقا فيما اقول و انت تكذّبني اليس يلحقك العتب و الملامة، چه گويي«15» اگر من صادقم در اينكه دعوي، و تو مرا تكذيب مي كني نه مستحق ّ ملامت باشي؟ معني اينكه لفظ اينكه ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: آن را. (2). آو، آج، بم، مج، آز او.

(3). آو، بم: دعوي كند، آج، آز: دعوتي كند، لب: ايشان را دعوت كند. (4). آج، لب، آز: باشند. (5). همه نسخه بدلها: مستبدع آرد. (6). همه نسخه بدلها نمود. [.....]

(7). لب را. (8). كذا: در اساس، آو، بم، مج: نكردند، آج، لب، آز: بكردند، كه بر متن مرجّح مي نمايد. (9). كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: بديدند، كه بر متن مرجّح مي نمايد. (10). همه نسخه بدلها، بجز مج: ريب. (11). همه نسخه بدلها: الرّيبة. (12). اساس: مي كند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (13). مج: ببينيد، آج، لب، آز: نبينيد. (15- 14). اساس: چه گوي. صفحه : 293 است: هر كجا آمد و خواهد آمدن، و در اينكه چنين«1»، [جاي]«2» مفعول او«3» محذوف بود حذفا لازما، و التّقدير: ارايت الرّأي [ان كنت علي بيّنة من ربّي]«4» اگر چنان كه من بر بيّنت و حجّت و برهان باشم از خداي خود. و خداي تعالي مرا از نزديك خود رحمتي داده است، يعني نبوّت و پيغامبري. و دگر جاي، نبوّت«5» را رحمت خواند، [في قوله]«6»: أَ هُم يَقسِمُون َ رَحمَت َ رَبِّك َ«7»- الاية. فَمَن يَنصُرُنِي مِن َ اللّه ِ، اينكه «فا» جواب شرط است في قوله: إِن كُنت ُ عَلي بَيِّنَةٍ. و «آتيني»، عطف است بر شرط و اينكه جمله كه: فَمَن يَنصُرُنِي است در جاي جزاي شرط اوّل افتاد. و من، استفهامي است و مراد نفي و جحد، المعني فلا ناصرلي و لا ينصرني احد من اللّه. و قوله: إِن عَصَيتُه ُ، شرطي دگر است و جزاي او هم مثل اينكه باشد كه رفت. من«8» قوله: فَمَن يَنصُرُنِي، و لكن دوم بيفگند«9» اتّكالا علي الاوّل

لدلالته عليه، گفت: اگر چنان كه من بر حق باشم، و اينكه نبوّت من از جهت«10» خداي است- جل ّ جلاله- آنگه من در او عاصي شوم براي شما و نگاهداشت جانب شما، و اينكه رسالت ادا نكنم، كيست كه او مرا از خداي با پناه گيرد و ياريي كند! آنگه گفت: فَما تَزِيدُونَنِي غَيرَ تَخسِيرٍ، آنگه شما مرا نيفزايي جز خسارت و زيانكاري [به]«11» اينكه حجّت كه شما داري از اقتدا به پدران«12»، و در دين به تقليد طريقه ايشان سپردن، اينكه قول مجاهد است. حسن گفت: معني آن است كه«13»، اگر من اينكه كنم به مثابت كسي باشم كه او زيان كند يك بار از پس ديگر تا زيانش بر زيان بيفزايد بر سبيل مبالغت. بعضي دگر گفتند: معني آن است كه، شما نيفزايي مرا مگر ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، آز: در خبر، لب: و در اينكه خبر. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مج، افزوده شد. (3). اساس محذوفي، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها زايد به نظر مي رسد، و حذف شد. (4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد. (5). اساس: سورت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (11- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. [.....]

(7). سوره زخرف (43) آيه 32. (8). آج، لب، آز: في. (9). آج، لب، آز: بيفگندند. (10). آو، آج، بم، لب: نبوّت مرا رحمت. (12). آج، لب، آز خود. (13). مل شما بيفزاييد. صفحه : 294 نسبت من شما را با خسار«1»، يعني مرا اگر فرمان خداي

رها كنم و فرمان شما برم در دست من فردا هم«2» اينكه ماند كه شما را خاسر خوانم به آنچه مرا گفته باشي، و هذا من باب كفّرته [و فسّقته]«3» و فجّرته، اي حكمت بكفره و فسقه و فجوره و سمّيته ذلك. آنگه در آمد و حديث ناقه گفت، پس از آن كه«4» ايشان اقتراح كردند و درخواستند و گفتند: ما را ناقه اي بايد از اينكه كوه بر اينكه صفت و بر اينكه شكل- چنان كه قصّه او در سورت اعراف برفت- گفت«5»: اينكه ناقه خداي است، و اينكه را اضافت تخصيص گويند، اگر چه همه عالم ملك و ملك خداي است و همه شتران را خداي آفريد، و لكن آن را به خود اضافت كرد براي آن كرد كه چنان كه آن ناقه را آفريد- مخترع به خرق عادت- ديگر شتران را نيافريد. و بعضي دگر گفتند: آن به خود حوالت و اضافت كرد كه آن را مالكي ديگر نبود چنان كه دگر نوق را مالكي باشد، و جهت استحقاق ملكي دارند. بعضي دگر گفتند: براي آنش به خود اضافت كرد كه در او آيتي و برهاني و معجزه اي بود از جهت او مر صالح را- عليه السّلام- گفت: اينكه شتري است خداي را، و آيتي است و معجزه اي شما را، و نصب او بر حال است، و عامل در او«6» آن فعل كه «ها» ي تنبيه يا «ذا» ي«7» اشارت متضمّن است آن را، و التّقدير: انبّه عليها و اشير اليها [آية]«8» و اينكه حال باشد از مفعول، كقولك ضربته مجردّا من ثيابه«9». فَذَرُوها، رها كني اينكه شتر را تا در زمين خداي

مي خورد و مي چرد از آب و گياهي كه خداي تعالي مباح كرده است. و تأكل و تأكل به جزم و رفع خواندند، جزم بر جواب امر و رفع بر حال، و التّقدير: فذروها آكلة، و مثله [قوله]«10»: ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: خاسر. (2). اساس: فراد هم، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، لب، آز: پس آنان كه. (5). چاپ مرحوم شعراني هذِه ِ ناقَةُ اللّه ِ (6). اساس: او و، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (7). اساس: كه هذا، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (10- 8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(9). آج، لب، آز: ثياب. صفحه : 295 وَ لا تَمنُن تَستَكثِرُ«1»، في قراءة من رفع، و التّقدير: مستكثرا. [و تَستَكثِرُ في قراءة من جزم علي جواب النّفي]«2» وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ، و آن را دست دراز مكني به بدي، و رنج مرساني بدو از پي كردن و كشتن و نگه داشتن«3»، يقال: مسسته«4» بكذا، اي اذا اصبته به«5»، [185- ر]

و مسّه كذا من العاهة«6» اذا اصابه. و «با»، تعديه راست. فَيَأخُذَكُم، نصب او بر جواب به «فا» است به اضمار «ان» كه او جواب نهي است. و «فا» در جواب شش چيز نصب كند به اضمار «ان»«7»، و آن امر است و نهي و استفهام و عرض و جحد و تمنّي، كه پس بگيرد شما را عذابي

نزديك. به اينكه التفات نكردند و اينكه امر را امساك«8» نكردند، بكشتند اينكه شتر را. فَعَقَرُوها، پي بكردند اينكه شتر را، صالح- عليه السّلام- گفت: تَمَتَّعُوا فِي دارِكُم ثَلاثَةَ أَيّام ٍ، در سرايهايتان سه روز متمتّع«9» و بر خوردار باشي، يعني بيش از سه روز شما را زندگاني مانده نيست،«10» و اينكه وعده اي است نه دروغ. و عقر، قطع رگي باشد از پاي كه در او تلف نفس بود، و گفته اند: عقر، در جاي نحر به كار دارند. و تمتّع، تلذّذ باشد و انتفاع به مشتهيات از«11» مدركات. و در داركم، دو قول گفتند، يكي: في ديارهم«12» المسكونة، دوم، في دار الدنيا. و قوله: ثَلاثَةَ أَيّام ٍ، و الاصل: ايوام في جمع يوم، كقوم و اقوام، الّا آن است كه: «واو» را براي مجاورت « يا » قلب كردند با « يا » آنگه ادغام كردند « يا » را در « يا ». و قوله: وَعدٌ غَيرُ مَكذُوب ٍ. اي [غير]«13» مكذوب فيه، براي آن كه «وعد» خبر باشد، يقال: كذبته الحديث، متعدّي باشد به دو مفعول. ----------------------------------- (1). سوره مدّثّر (74) آيه 6. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: رنجه داشتن. (4). مل: مسته. (5). آو، بم، لب، آز: بكذا اذا امسته به، آج: اذا مسّه به. (6). آو، آج، بم، لب، آز: الهامة. (7). اساس كه او جواب نهي است، و «فا» در جواب شش چيز نصب كند، به قياس با ديگر نسخه بدلها زايد مي نمود و حذف شد. (8). مل: امساك بكردند، ديگر نسخه بدلها: امتثال نكردند. (9). آو، آج، بم، مل،

لب، آز: ممتّع. (10). آج، لب، آز: نمانده است. (11). آو، آج، بم، لب، آز: باشد به مشتهيات و انتفاع از. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: داركم. (13). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

صفحه : 296 فَلَمّا جاءَ أَمرُنا، [چون]«1» فرمان ما بيامد و موجب هلاك ايشان از طغيان و عصيان بغايت رسيد [و]«2» شتر را بكشتند، ما صالح را گفتيم: از ميان اينان برو و نيز [آن]«3» مؤمنان را كه با او بودند، و خلاص و نجات داديم ايشان را [به رحمت خود و برهانيديم ايشان را]«4» از خزي و نكال و هلاك آن روز. و قرّاء مدينه- الّا اسماعيل و كسائي و برجمي و شموني- خواندند: يومئذ به فتح «ميم»، و باقي قرّاء: يَومِئِذٍ، به جرّ «ميم» اينكه جا و در سورة المعارج. امّا آن كه مجرور خواند، گفت: يوم، اسمي است معرب مضاف اليه آنچه به او اضافت كردند آن را مجرور دارند، في قوله: مِن عَذاب ِ يَومِئِذٍ ...«5» و: مِن خِزي ِ يَومِئِذٍ، و: مِن فَزَع ٍ يَومَئِذٍ ...«6»، و آنان كه به فتح «ميم» خواندند، مبني ّ كردند يوم را لاضافته«7» الي اسم مبني، و گفتند: كما ان ّ المضاف يكتسي«8» من المضاف اليه التّعريف و التّنكير و معني الاستفهام و الجزاء في قولهم: غلام من يضرب، و غلام من تضرب اضرب، فكذلك يكتسي«9» منه الاعراب و البناء اذا كان من الاسماء الشّايعة المبنيّة، نحو: اينكه و كيف، و اذا كان المضاف مخصوصا نحو: رجل و غلام [لم]«10» يكتس منه البناء، و اينكه بيت بر هر دو وجه روايت كردند كه شاعر

گفت: علي حين«11» عاتبت المشيب علي الصّبا و قلت المّا اصح و الشّيب وازع و اينكه از جمله ظرف متّسع است، كقوله تعالي: بَل مَكرُ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ ...«12»، براي آن كه مكر در شب و روز واقع بود از شب و روز واقع نبود. همچنين خزي و عذاب و فزع در روز واقع باشد از او«13» واقع نبود، و مثله قوله: يا سارق اللّيلة اهل الدّار ----------------------------------- (10- 4- 3- 2- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). سوره معارج (70) آيه 11. (6). سوره نمل (27) آيه 89. (7). اساس: الااضافته، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (9- 8). آج، آز: يكتسبي. (11). اساس معا، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (12). سوره سبا (34) آيه 33. (13). همه نسخه بدلها: از روز. صفحه : 297 المعني في اللّيلة، و اينكه را شرح رفته باشد«1» همانا در فاتحة الكتاب، في قوله: مالِك ِ يَوم ِ الدِّين ِ«2»، كه آن نيز هم در ظرف متّسع است«3». إِن َّ رَبَّك َ هُوَ القَوِي ُّ العَزِيزُ، كه خداي تو قوي ّ و قاهر است و عزيز و غالب، كس او را غلبه نتواند كردن. آنگه بيان كرد كه ايشان را [چگونه]«4» هلاك كرد، گفت: ايشان را بگرفت صيحت، و آن آوازي عظيم باشد خارج از دهن حيواني. گفتند: جبريل- عليه السّلام- بانگ بر ايشان زد،- يك بانگ در آخر شب- همه بر جاي بمردند، و هو قوله: فَأَصبَحُوا فِي دارِهِم جاثِمِين َ«5»، اي خامدين ميّتين. و گفته اند: جثوم، بر روي در افتادن باشد، من قولهم: جثم

الطّائر، چون سينهبر زمين نهد. و گفته اند: جثوم قعود باشد، و در آيت به معني مرگ است، تا«6» چنان شدند كه پنداشتي نبودند، و وجود و مقام و تصرّف ايشان در آن جا و آمد شد ايشان در آن جا نبود خود، من قولهم: غني بالمكان«7» اذا اقام به. آنگه گفت: نه به ظلم رفت با ايشان، چه ايشان در خداي خود كافر شدند، بعد و هلاك باد ثمود را- علي وجه الدّعاء عليهم [185- پ].

[سوره هود (11): آيات 69 تا 83]

[اشاره]

وَ لَقَد جاءَت رُسُلُنا إِبراهِيم َ بِالبُشري قالُوا سَلاماً قال َ سَلام ٌ فَما لَبِث َ أَن جاءَ بِعِجل ٍ حَنِيذٍ (69) فَلَمّا رَأي أَيدِيَهُم لا تَصِل ُ إِلَيه ِ نَكِرَهُم وَ أَوجَس َ مِنهُم خِيفَةً قالُوا لا تَخَف إِنّا أُرسِلنا إِلي قَوم ِ لُوطٍ (70) وَ امرَأَتُه ُ قائِمَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرناها بِإِسحاق َ وَ مِن وَراءِ إِسحاق َ يَعقُوب َ (71) قالَت يا وَيلَتي أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعلِي شَيخاً إِن َّ هذا لَشَي ءٌ عَجِيب ٌ (72) قالُوا أَ تَعجَبِين َ مِن أَمرِ اللّه ِ رَحمَت ُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُه ُ عَلَيكُم أَهل َ البَيت ِ إِنَّه ُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (73) فَلَمّا ذَهَب َ عَن إِبراهِيم َ الرَّوع ُ وَ جاءَته ُ البُشري يُجادِلُنا فِي قَوم ِ لُوطٍ (74) إِن َّ إِبراهِيم َ لَحَلِيم ٌ أَوّاه ٌ مُنِيب ٌ (75) يا إِبراهِيم ُ أَعرِض عَن هذا إِنَّه ُ قَد جاءَ أَمرُ رَبِّك َ وَ إِنَّهُم آتِيهِم عَذاب ٌ غَيرُ مَردُودٍ (76) وَ لَمّا جاءَت رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِم وَ ضاق َ بِهِم ذَرعاً وَ قال َ هذا يَوم ٌ عَصِيب ٌ (77) وَ جاءَه ُ قَومُه ُ يُهرَعُون َ إِلَيه ِ وَ مِن قَبل ُ كانُوا يَعمَلُون َ السَّيِّئات ِ قال َ يا قَوم ِ هؤُلاءِ بَناتِي هُن َّ أَطهَرُ لَكُم فَاتَّقُوا اللّه َ وَ لا تُخزُون ِ فِي ضَيفِي أَ لَيس َ مِنكُم رَجُل ٌ رَشِيدٌ (78) قالُوا لَقَد عَلِمت َ ما لَنا فِي بَناتِك َ مِن حَق ٍّ

وَ إِنَّك َ لَتَعلَم ُ ما نُرِيدُ (79) قال َ لَو أَن َّ لِي بِكُم قُوَّةً أَو آوِي إِلي رُكن ٍ شَدِيدٍ (80) قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُل ُ رَبِّك َ لَن يَصِلُوا إِلَيك َ فَأَسرِ بِأَهلِك َ بِقِطع ٍ مِن َ اللَّيل ِ وَ لا يَلتَفِت مِنكُم أَحَدٌ إِلاَّ امرَأَتَك َ إِنَّه ُ مُصِيبُها ما أَصابَهُم إِن َّ مَوعِدَهُم ُ الصُّبح ُ أَ لَيس َ الصُّبح ُ بِقَرِيب ٍ (81) فَلَمّا جاءَ أَمرُنا جَعَلنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمطَرنا عَلَيها حِجارَةً مِن سِجِّيل ٍ مَنضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك َ وَ ما هِي َ مِن َ الظّالِمِين َ بِبَعِيدٍ (83)

[ترجمه]

آمدند رسولان ما به ابراهيم به بشارت، گفتند: سلام بر تو، گفت: سلام بر شما بنه استاد«8» كه آورد گوساله بريان كرده. «9» چون ديد دستهاشان نمي رسد به آن منكر شد«10» ايشان را و يافت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: رفته است. (2). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 4. (3). آو، آج، بم، آز: از ظرف است. (4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (5). سوره اعراف (7) آيه 78. (6). آو، آج، بم: يا . [.....]

(7). آو، آج، بم، لب، آز: المكان. (8). بنه استاد/ بناستاد، آو، آج، بم، لب: درنگ نكرد. (9). اساس: رأي. (10). اساس: منكرند، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. صفحه : 298 از ايشان ترسي، گفتند: مترس كه فرستاده اند ما را به قوم لوط. وزن او ايستاده بود، بخنديد. بشارت داديم او را به اسحاق، و از پس اسحاق يعقوب. گفت: اي واي؟ من بزايم و من«1» پيرم و اينكه شوهر من پير است، اينكه چيزي«2» عجب؟ [186- ر]

گفتند: عجب مي داري از كار خداي! رحمت خداي و بركاتش بر شما اهل

بيت كه او ستوده و بزرگوار است. چون بشد از ابراهيم ترس، و آمد بدو مژده، مجادله كرد با ما در قوم لوط. كه ابراهيم بردباري [است آوه]«3» كننده و توبه كننده است. اي ابراهيم بگرد از اينكه كه او آمد فرمان خداي تو و بديشان خواهد آمدن عذابي نه مدفوع. و چون آمد«4» رسولان ما به لوط، دژم«5» شد بديشان و تنگ«6» شد بديشان از رش و گفت: اينكه روزي سخت است. [186- پ]

آمد بد و گروه او مي شتافتند به او و از پيش بودند«7» مي كردند بديها، گفت: اي گروه اينان دختران من«8»، ايشان پاكترند شما را، بترسيد از خداي و ----------------------------------- (1). آو، بم من. (2). آو، آج، بم، مج، لب باشد. (3). اساس: ندارد، به قياس، با نسخه آو، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، مج، لب: آمدند. (5). آو، بم: اندوهگن، آج، لب، اندوهگين. (6). آو، آج، بم، مج، لب: دلتنگ. (7). آو، آج، بم، لب كه. (8). آو، آج، بم، لب: اي قوم اينكه دختران منند. صفحه : 299 شرمسار مكنيد مرا در مهمانان«1» من، نيست از شما مردي صالح! گفتند: بدرستي كه داني تو«2» نيست ما را در دختران تو از حقّي و تو مي داني آنچه خواهيم«3». گفت: اگر مرا باشد به شما قوّتي يا پناه باز دهم با جانبي«4» سخت. گفتند: اي لوط؟ ما رسولان خداي تو«5»، نرسند ايشان به تو، ببر«6» اهلت را به پاره اي از شب، و باز پس منگريد«7» از شما يكي، مگر زن تو كه او را برسد آنچه برسيد«8» بديشان كه وعده ايشان صبح است، نيست صبح«9» نزديك؟ [187- ر]

چون آمد

فرمان ما، كرديم بالاي آن را زيرش«10»، و ببارانيديم بر ايشان سنگها از سنگ گل بر هم نهاده. نشان بر كرده نزديك خداي تو، نيست آن از ستمكاران«11» دور. قوله: وَ لَقَد جاءَت رُسُلُنا إِبراهِيم َ بِالبُشري- الاية، حق تعالي از اينكه پس در قصّه ابراهيم و آمدن فريشتگان بنزديك او به بشارت گرفت، گفت: وَ لَقَد جاءَت، بدرستي كه آمدند. «واو» عطف است جمله را بر جمله، و «لام» تأكيد را، و «قد» تحقيق و تقريب الفعل الماضي من الحال [را]«12». رسولان ما- يعني فريشتگان- ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: مهماني. (2). آو، آج، بم، لب: دانستي تو كه. [.....]

(3). آو، آج، بم، لب: آنچه ما را مي بايد. (4). آو، بم: يا باز شوم وا پناهي. (5). آو، آج، بم، لب: توايم. (6). آو، آج، بم، لب به شب. (7). آو، بم: منگر: آج، لب: ننگرد. (8). آو، آج، بم، مج، لب: برسد. (9). آو، آج، بم: نه صبح، مج: آيا نيست صبح. (10). آو، بم: با بالاي آن زيرش. (11). آو، بم: نيست و از بيداد گران. (12). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 300 گفتند: جبريل و ميكايل و اسرافيل بودند، و گفتند: جبريل بود با دو فريشته ديگر به ابراهيم آمدند. بِالبُشري، به بشارت، و اينكه از جمله بناهاي مصدر است، و اينكه آنگاه بود كه ابراهيم را- عليه السّلام- از ساره فرزند نمي آمد از آن كه او پير شده بود، و ابراهيم را دل در بند فرزند بود، او را كنيزكي بود- اعني ساره را- نام او هاجر، كنيزكي«1» جوان

و پاكيزه بود، براي نگاهداشت دل ابراهيم او را به ابراهيم داد. ابراهيم- عليه السّلام- با زو«2» خلوت كرد، خداي تعالي او را اسماعيل بداد و چون اسماعيل حاصل آمد و نور محمّدي در پيشاني او بود، ساره را از آن رشك آمد. حق تعالي گفت: اكنون اينكه را از اينكه جا ببر تا ساره ايشان را نبيند«3». او ايشان را به مكّه برد، چنان كه برفت، و آن جا بنهاد، و برگرديد. حق تعالي خواست تا ساره را بدان احسان كه كرد مكافات كند و آن رنج كه به دل او رسيد از آمدن اسماعيل هاجر را، بر آن«4» مرهمي كند، جبريل را فرستاد با چند فريشته بدين بشارت، و با هلاك قوم لوط، ايشان بيامدند و ابتدا به ابراهيم كردند و بشارت او. چون در آمدند، به رسم سنّت و نهاد شريعت و نگاهداشت او«5» بر حسب عادت گفتند: سَلاماً، و التّقدير: نسلّم سلاما، و اينكه مصدري باشد محذوف الزّوايد، براي آن كه مصدر سلّمت، تسليما باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: جبريل و ميكايل و اسرافيل بودند«6». ضحّاك گفت: نه كس بودند، سدّي گفت: يازده كس«7» بودند از فريشتگان بر صورت امرداني پاكيزه، در آمدند و گفتند: سَلاماً، علي تقدير نسلّم سلاما. و گفتند: بايقاع القول عليه، اي قالوا هذه الكلمة. و سلام تحيّت باشد، و سلام سلامت باشد، و سلام نامي است از نامهاي خداي تعالي في قوله: السَّلام ُ المُؤمِن ُ المُهَيمِن ُ«8». و سلام، درختي است في قوله: الاسلام و حرمل«9»، و كذلك قوله: ... ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: كنيزك. (2). همه نسخه بدلها: با او. (3). اساس: نه بيند/

نبيند. (4). آو، آج، بم، مل، مج، آز: آن را، لب: او را. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: ادب. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل: بود. (7). اساس كس، به قياس با آو، و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمود و حذف شد. (8). سوره حشر (59) آيه 23. (9). آج، لب، آز: حرمك، مل: حرمت لي. صفحه : 301 وَ إِذا خاطَبَهُم ُ الجاهِلُون َ قالُوا سَلاماً«1»، و اينكه چنان بود كه شنوي كه كسي گويد: ... لا إِله َ إِلَّا اللّه ُ ...«2»، تو گويي: حقّا، اي حقّا قلت. فرّاء گفت: بعضي عرب مي گويند: سلام عليكم«3»، و بعضي ديگر مي گويند: السّلام عليكم به «لام» تعريف. و بعضي ديگر گفتند: سلام عليكم، بي «لام» و بي تنوين لكثرة الاستعمال، كقولهم: لم يك و لا ادر«4»، قال َ سَلام ٌ. حمزه و كسائي خواندند: قال سلّم، و باقي قرّاء خواندند: قال َ سَلام ٌ. امّا بر قراءت حمزه و كسائي «سلّم» دو معني دارد، يكي: هم به معني سلام باشد كقولهم: حل ّ و حلال، و حرم و حرام، و انشد الفرّاء: وقفنا فقلنا آيه«5» سلّم فسلّمت كما اكتّل«6» بالبرق الغمام اللّوايح و يروي: كما انكل ّ«7»، و يك معني آن كه به معني الصّلح«8». و بر قراءت عامّه، قال َ سَلام ٌ [187- پ]

خود جواب سلام«9» است. و امّا رفع بر چند وجه بود: امّا علي تقدير سلام عليكم و امّا علي تقدير قولي سلام و شأني سلام«10». فرّاء گفت: چون ايشان را بديد و بشناخت، ايشان را گفت: سلام او سلّم، مرادش آن بود كه: امرنا [سلام اي]«11» سلامة- ان شاء اللّه. فَما لَبِث َ أَن جاءَ، گفتند: محل ّ «ان» مع الفعل نصب است، يعني فما

لبث ابراهيم حتّي جاء، او بان جاء، چون حرف جرّ بيفگند«12» فعل در او عمل كرد و فرّاء گفت: روا باشد كه محل ّ او رفع باشد علي فاعل لبث، اي ما ابطأ حتّي جاء ابراهيم او خدمه. بِعِجل ٍ حَنِيذٍ.، يعني دير نماند تا ابراهيم- عليه السّلام- بر عادت خود در اكرام مهمان گوساله اي بياورد، و آن را براي آن عجل خواند لتعجيل امره«13» بقرب ميلاده. و عجّول لغة في العجل و جمعه عجاجيل«14». و حنيذ ----------------------------------- (1). سوره فرقان (25) آيه 63. (2). سوره صافّات (37) آيه 35 و سوره محمّد (47) آيه 19. (3). آو، آج، بم، لب، آز منكرا. (4). آج، آز: يدري. (5). آج، بم: ابه. (6). مج: كما اكيل. (7). آج، بم، كما اكتل ّ، مج: كما اكمل ّ، آز: كما اتمل ّ. (8). همه نسخه بدلها: باشد. (9). اساس: سلامت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(10). آو، بم، لب: سلّم. (11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بيفگندند. (13). لب و. (14). آو، آج، بم، لب، آز: عجاجل. صفحه : 302 را در او خلاف كردند، بعضي گفتند: بريان باشد، فعيل به معني مفعول، كقتيل و جريح و طبيخ، و گفته اند: آن«1» باشد كه بر سنگ بريان كنند، و گفته اند: آن باشد كه يقطر ماؤه و دسمه، هنوز نيك بريان«2» نشده«3» باشد، آب و روغن از او مي چكد. و گفته اند: آن باشد كه نيك بريان شده باشد، الا تري الي قول الشّاعر: اذا ما اعتبطنا اللّحم للطّالب القري حنذناه حتّي يمكن«4»

اللّحم آكله اي شويناه و انضجناه. در خبر است كه: اينكه فريشتگان فراز آمدند به نزد ابراهيم- عليه السّلام- بر صورت آمرداني«5» كه چشمها مانند ايشان نديده بود، و سلام كردند با خوي خوش و با بوي خوش و با روي نيكو، و گفتند: يا خليل اللّه؟ مهمان خواهي! گفت: چگونه نخواهم؟ ايشان«6» را بر گرفت و به خانه برد و بنشاند، و ساره را گفت: مرا امروز مهمانان«7» آمده اند كه در عمر خويش از ايشان نكو روي تر و نكو خوي تر و خوش سخن تر نديده ام، براي ايشان طعامي بساز«8». او گفت: وقت را هيچ«9» طعام حاضر نيست و هيچ گوشت نيست اينكه جا. آنگه گفت: مرا عجلي هست كه آن را مي پرورم«10» چنان كه عادت آن كس باشد كه او را فرزند نباشد، او«11» را دست حنّاء در بسته«12» بود و زنگ و مهرك«13» بر گردن بسته، براي دل ابراهيم- عليه السّلام- آن را بفرمود تا بكشتند و بريان كردند بر تعجيل و پيش ايشان بردند. ابراهيم- عليه السّلام- بر عادت خود بنشست و سر در پيش افگند و گمان برد كه ايشان طعام مي خورند، و ايشان خود طعام نمي خوردند. ساره از پس پرده نگاه مي كرد، ابراهيم را- عليه السّلام- بخواند، گفت: اينكه مهمانان تو طعام مي نخورند«14»، بيامد و ----------------------------------- (1). آو، بم ران. (2). مل: برشته. (3). اساس: نه شده/ نشده. (4). آو، آج، بم: تملك، لب، آز: يملك. (5). آو، آج، بم، لب، آز: آن مرداني. (6). آو: ايشا/ ايشان. (7). آو، آج، بم، لب: مهماناني، آز: مهماني. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بيار. (9). آج، لب، آز: اينكه

وقت هيچ. [.....]

(10). آج، لب، آز: پرورده ام. (11). همه نسخه بدلها: آن. (12). مل: دست در حنّاء بسته. (13). آج، لب، آز: مهره. (14). آو، آج، بم، لب، آز: نمي خورند، مل، مج: نمي خوردند. صفحه : 303 گفت: چرا طعام نمي خوريد! گفتند: تو كار خويش كن«1» كه ما [كار]«2» خود مي كنيم. ابراهيم با سر طعام شد، ايشان هم نمي خوردند«3». ابراهيم- عليه السّلام- عند آن حال از ايشان بترسيد و گمان برد كه ايشان با زو كيدي و مكري در دل دارند، منكر شد آن را، و ذلك قوله: فَلَمّا رَأي أَيدِيَهُم لا تَصِل ُ إِلَيه ِ نَكِرَهُم، چون ديد كه دست ايشان به طعام نمي رسد، انكار كرد«4» بر ايشان، و ضمير در اليه راجع است با عجل. و گفته اند: نكره«5» و انكار به يك معني باشد، و يقال: نكره و انكره بمعني. و گفته اند: نكر، بليغتر باشد از انكار، و قال الاعشي- و قد جمع بين اللّغتين: و انكرتني و ما كان الّذي نكرت من الحوادث الّا الشّيب و الصّلعا وَ أَوجَس َ مِنهُم خِيفَةً، اي احس ّ و وجد، در دل خود از ايشان ترسي يافت از آن وجه كه گفتيم: ايشان چون بديدند كه ابراهيم- عليه السّلام- از اينكه معني انديشه ناك«6» شد، گفتند: لا تَخَف، مترس كه ما فريشتگانيم و ما را به قوم لوط فرستاده اند. اگر گويند: ابراهيم- عليه السّلام- چگونه باور داشت ايشان را بدان كه ايشان فريشته اند، گوييم: لا بدّ است از آن كه علمي«7» به معجز مقرون باشد بدين كه او عند آن بداند كه ايشان«8» در آن دعوي صادق اند. و گفتند، معجز اينكه بود كه: ايشان دعا كردند تا خداي تعالي

آن عجل را زنده كرد به رفتن و چره كردن در آمد. اهل اشارت گفتند: اشارتي ديگر در اينكه آن بود، تا ساره يقين داند كه آن خداي كه قادر است كه مرده زنده كند، قادر است كه او را با پيري و عقيمي فرزند دهد. دگر اشارت آن بود كه: چون او عجلي كه محبوب او بود بكشت براي رضاي ابراهيم، حق تعالي گفت: تو اينكه [188- ر]

به هوس فرزند مي كردي، و آن را به جاي ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: كار خود راست دار. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: هم دگر بار ايشان طعام نخوردند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: انكار برفت. (5). آو، بم، مل، مج، لب: نكر. (6). آج، مل، لب، آز: انديشناك. (7). مل: عملي. (8). آو: ايشا/ ايشان. صفحه : 304 فرزند مي داشتي، چون ايثار كردي، من تو را عوضي به از آن بدهم، و نيز آن را زنده گردانم تا اينت عاجل باشد و آن آجل؟ اگر گويند: شايد كه ابراهيم- عليه السّلام- طعام در پيش فريشتگان نهد با آن كه داند كه ايشان طعام نخورند! گوييم: از اينكه دو جواب است، يكي آن كه: ابراهيم- عليه السّلام- اينكه پيش از آن كرد كه دانست«1» كه ايشان فريشته اند، براي آن كه ايشان بر صورت بشر«2» بودند. و جواب ديگر آن كه: اينكه معني به عقل نتوان دانستن«3»، روا بود كه او را اعلام نكرده بودند هنوز كه فريشتگان طعام نخورند. اگر گويند: شايد كه فريشتگان به صورت آدميان باشند

با آن كه ايشان لطيف اند و اينان كثيف! گوييم: بعضي گفتند«4» ابراهيم را چنان نمود كه ايشان بشراند، چنان كه سراب چنان نمايند كه آب است- با آن كه آب نباشد- و اينكه چيزي نيست، جواب معتمد از او آن است كه: خداي تعالي كرد بر سبيل معجزه و در اينكه استبداعي نيست. قوله: وَ امرَأَتُه ُ قائِمَةٌ فَضَحِكَت، و ساره بر پاي ايستاده بود بخنديد- و هي ساره بنت هارون«5» بن ناحور«6» بن ساروع بن ارعواء بن فالغ«7» بن غاير، و هو هود النّبي- عليه السّلام- و او دختر عم ّ ابراهيم بود. قائِمَةٌ، ايستاده بود، از پس پرده حديث ايشان مي شنيد، بخنديد. و در آن كه چرا خنديد، چند قول گفتند، قولي آن است كه: او را خنده از آن آمد كه، ابراهيم بترسيد از سه كس با آن كه در عزّ و منعت بود و خدم و حشم بسيار، و اينكه قول كلبي و مقاتل است. بعضي ديگر گفتند: از غفلت قوم لوط بخنديد، و آن كه هلاك ايشان نزديك بود، و اينكه قول قتاده است. بعضي ديگر گفتند: از آن بخنديد كه، او را عجب آمد از طعام نخوردن ايشان با ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: ندانست. [.....]

(2). مل، مج: پسر. (3). آو كه ايشان فريشته اند. (4). همه نسخه بدلها: گفته اند. (5). همه نسخه بدلها، بجز آز: هاران. (6). مج: ناخور. (7). آو، آج، بم، مج، لب: فالع، مل، آز: قالع. صفحه : 305 آن همه اكرام و اعزاز. عبد اللّه عبّاس گفت: از آن تعجّب بخنديد كه او را به پيري بشارت دادند به فرزند، و بعضي ديگر گفتند: به خرّمي

امن بخنديد، چون بدانست كه ايشان نه به مكري و مكروهي آمده اند. مجاهد و عكرمه گفتند: ضحكت، اي حاضت، تقول«1» العرب: ضحكت الارنب اذا حاضت، و قال الشّاعر: و ضحك الارانب فوق الصّفا كمثل دم الجوف يوم اللّقاء فَبَشَّرناها بِإِسحاق َ، ما بشارت داديم او را به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب كه فرزند زاده بود. عبد اللّه عبّاس و شعبي گفتند: الوراء، ولد الولد. و مقريان«2» خلاف كردند در اعراب يعقوب، إبن عامر و عاصم، و يعقوب خواندند. و گفتند: محل ّ او نصب است به نزع حرف الجرّ، اي بيعقوب، و گفته اند: به اضمار فعلي، و التّقدير: وهبنا له يعقوب، و باقي قرّاء به رفع خواندند به«3» ابتدا. و من وراء در جاي خبرش باشد جار و مجرور. چون بشارت بشنيد به فرزند و فرزند زاده، تپنچه«4» بر روي زد و گفت: يا ويلتي؟ اينكه كلمه اي است كه عرب گويند عند الامر الفظيع، و حرف ندا براي آن در او شد كه پنداري او شخصي است كه اينكه مرد او را مي بخواند و مي گويد: اي ويل؟ بيا كه جاي تو است. و امّا «الف» در آخر او محتمل است دو وجه را: شايد تا ندبه را بود چنان كه«5»: وا زيدا، و وا عمرا«6»؟ و شايد كه منقلب بود از «ياي» اضافت، و التّقدير: يا ويلي. أَ أَلِدُ، استفهام است بر سبيل تعجّب، اي كيف يمكن هذا. وَ أَنَا عَجُوزٌ، و «واو» حال است، و من پيري ام بدين حال«7» رسيده. و عجوز، فعول باشد از عجز بناي مبالغت. محمّد بن اسحاق گفت: نود و دو سالش بود، مجاهد گفت: نود و

سه سالش بود. وَ هذا بَعلِي شَيخاً، [و]«8» اينكه«9» شوهر من است هم پير«10». شوهر را براي آن بعل خوانند ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: كقول، مل: يقول. (2). آج، لب، آز: مفسّران. (3). آو، آج، بم: بر. (4). آج، لب، آز: طپانچه. (5). آو، آج، بم، لب، آز: چنانچه. (6). آج، لب، آز: عمروا. (7). مل، مج، لب: سال. (8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها كه. (10). همه نسخه بدلها است. صفحه : 306 كه او قايم باشد به كار زن، چنان كه مالك چيزي را بعل خوانند. و آن صنم بزرگ را براي آن بعل خواندند كه، اعتقاد كرده بودند كه در او غناي«1» هست، و كشتي و درختي كه آن به آب باران مستغني باشد از آب كاريز و آب رود، گويند: سقي بعلا. و نصب «شيخا» بر حال است و عامل در او «هذا» است، چنان كه بيان كرديم. و گفتند: ابراهيم را صد سال بود، اينكه قول محمّد بن اسحاق است. إِن َّ هذا لَشَي ءٌ عَجِيب ٌ، اينكه كاري سخت عجب«2» است. فريشتگان او را جواب دادند [188- پ]

و گفتند: أَ تَعجَبِين َ مِن أَمرِ اللّه ِ، عجب مي داري از كار خداي! صورت استفهام است و معني نفي و جحد، يعني عجب نباشد از كار خداي تعالي. آنگه دعا كرد ايشان را و گفت: رحمت خداي و بركات او بر شما باد كه اهل البيت ابراهيم ايد، كه او«3» خدايي است ستوده و بزرگوار. و خلاف كردند در حميد، بعضي گفتند: فعيل است به معني مفعول، و بعضي گفتند: به معني

فاعل، يعني يحمد«4» المؤمنين من عباده، و المجيد، الكريم في قول الحسن. فَلَمّا ذَهَب َ عَن إِبراهِيم َ الرَّوع ُ، آنگه حق تعالي حكايت حال ابراهيم كرد كه چون ابراهيم آمن گشت و ترس از او برفت. روع، خوف باشد، و روع اخافت باشد، يقال: راعه اذا افزعه، و راعه اذا اعجبه، و هو عجب«5» بصاحبه«6» الفزع من كثرة التّعجب، قال عنترة: ما راعني الّا حمولة معبد«7» وسط الدّيار تسف ّ حب ّ الخمخم وَ جاءَته ُ البُشري، و بشارت فرزند بدو آمد، يُجادِلُنا، اينكه در جاي جواب «لولا»«8» افتاده است و بر حقيقت جواب «لولا» محذوف است، و التّقدير: جعل يجادلنا. و اخفش گفت: جواب خود اوست الّا آن كه لفظ مستقبل است و معني ماضي، و التّقدير، جادلنا. و بعضي ديگر نحويان گفتند: يُجادِلُنا، در جاي حال است ----------------------------------- (1). آج، آز: عنايتي. (2). مج، لب: عجيب. (3). آج، لب، آز پيغمبر. (4). آج، لب، آز: محمّد. (5). آو، آج، بم، آز: عحبت. (6). آز: لصاحبه. (7). مل: اهلها. (8). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعراني، با توجّه به نقل تفسير تبيان (6/ 35) «لمّا» مرجح مي نمايد. صفحه : 307 و التّقدير: جاءته البشري في حالة جداله رسلنا. آنگه جواب «لولا»«1» تقدير كنند في احد«2» الموضعين، يكي آن كه«3» في قوله: إِن َّ إِبراهِيم َ، و التّقدير: قلنا ان ّ ابراهيم، او في قوله: يا ابراهيم، و التّقدير: ناديناه يا ابراهيم. فقوله«4»: يُجادِلُنا، محتمل است دو معني را، يكي آن كه: با رسولان ما مجادله كرد يعني با فريشتگان، و اينكه قول حسن است. دوم آن كه: يسألنا، و سؤال را مجادله خواند از آن جا كه مجادله

سؤال و جواب باشد و براي حرص«5» او بر آن سؤال و تردّد او در گفتار آن را جدل خواند، چه لوط- عليه السّلام- خواهر زاده او بود و بيان مجادله و سؤال و جواب ايشان آن جاست كه گفت: قال َ إِن َّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحن ُ أَعلَم ُ بِمَن فِيها«6»- الاية، و گفتند«7»: معني مجادله آن است كه او پرسيد كه اينكه عذاب عام ّ است يا خاص ّ! و لا محال واقع خواهد بودن يا باشد كه خداي رحمت كند و بگرداند، و لوط را كجا فرمودند كه رود! آنگه ابراهيم را مدح كرد، گفت: ابراهيم حليم است و بردبار و ناشتاب كننده«8». و أَوّاه ٌ بسيار تأوّه باشد، و اينكه كلمه را به استقصا معني برفت، و منيب است يعني تائب و با درگاه ما آمده«9» و با«10» ما گريخته. قوله: يا إِبراهِيم ُ أَعرِض عَن هذا، آيت دليل آن مي كند كه ابراهيم- عليه السّلام- تعرّض كرد دستوري خواستن آن را كه در حق ّ ايشان شفاعتي كند يا دعايي كند، تا فريشتگان اينكه جواب دادن كه: اي ابراهيم از سر اينكه برو و از«11» اينكه در گذر و عدول و اعراض كن كه اينكه فرماني است حتم واجب، و اينكه عذاب آمدني است و اينكه را مردّي نيست. و در بعضي تفسيرها مي آيد كه، مجادله ابراهيم آن بود كه گفت: اگر در اينكه شهرهاي لوط پنجاه مرد مسلمان باشند، ايشان را نيز هلاك كنيد! گفتند: نه، گفت: اگر چهل باشند! گفتند: نه، گفت: اگر سي باشند! ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعراني، با توجّه به نقل تفسير تبيان (6/ 35) «لمّا» مرجح

مي نمايد. (2). آج، لب، آز: احدي. (3). همه نسخه بدلها: امّا. (4). همه نسخه بدلها: و قوله. [.....]

(5). آج، بم، آز: حث ّ. (6). سوره عنكبوت (29) آيه 32. (7). آج، لب، آز: گفت. (8). آج، لب، آز: شتاب ناكننده. (9). آو، آج، بم، لب، آز: آينده. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج درگاه. (11). مج سر. صفحه : 308 گفتند: نه. گفت اگر ده باشند، و همي آمد تا با يكي آمد، گفتند: نه، گفت: پس نه لوط در ميان ايشان است! جواب دادند كه: نَحن ُ أَعلَم ُ بِمَن فِيها لَنُنَجِّيَنَّه ُ وَ أَهلَه ُ ...«1»، إبن جريج گفت: در آن شهرهاي قوم لوط چهار هزار هزار مرد بود. وَ لَمّا جاءَت رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِم، گفت چون رسولان ما به لوط آمدند سِي ءَ بِهِم، اي احزن بهم، يقال: ساءه يسوءه، و بعضي اهل لغت گفتند: «سي ء» اينكه جا مطاوع ساء است، و نظيره: شغلته فشغل و اينكه چيزي نيست براي آن كه، شغلته فاشتغل مطاوع او باشد. و ساء فعل متعدّي است، چه از لازم فعل نيايد به هيچ وجه. وَ ضاق َ بِهِم ذَرعاً، اي ضاق بهم ذرعه. بعضي مفسّران گفتند: ضاق قلبه، دلش تنگ شد بدان قوم، و بعضي ديگر گفتند، معني آن است كه: دستش به تنگ رسيد، و اينكه عبارتي است از آن كه چاره ندانست و حيلت نيافت و در آن كار دست نتوانست زدن، و نصب او بر ظرف است، و او براي آن دلتنگ شد كه ايشان بر صورت امر- داني بودند كه در زمين كس به جمال ايشان نبود، و لوط- عليه السّلام- خبث عمل قوم خود

[189- ر]

شناخت، بر ايشان بترسيد از آن ظالمان. عمرو بن دينار گفت: پيش از قوم لوط هيچ مرد با مرد مواقعه نكرد، و در حيوانات گفته اند: هيچ نيست كه نر با نر قربت كند. قتاده و سدّي گفتند: آن فريشتگان- عليهم الصّلوة و السّلام- از نزد ابراهيم بيامدند و روي به شهرهاي قوم لوط نهادند، و آن پنج ديه«2» بود: سدوم، و غاضورا«3»، و داد و ما، و صواهم. اينكه چهار ده كافر بودند، و ديه پنج صعد بود، و اهل او به لوط ايمان داشتند آن«4» را هلاك نكردند، چون بيامدند لوط را در زميني از آن خود يافتند كه كاري مي كرد، بر او فراز شدند و او ايشان را نشناخت كه در«5» صورت بشر بودند و او را گفتند: ما به مهماني«6» تو آمده ايم. او چون ايشان را ديد و حسن و جمال ايشان، دلتنگ شد برايشان از جهت قوم خود كه او قوم خود را شناخت، و قوم با او شرط كرده بودند كه هيچ غريب را به مهمان«7» به خانه نيارد تا مهماني ايشان كنند، و آن معني از ----------------------------------- (1). سوره عنكبوت (9) آيه 32. (2). همه نسخه بدلها: ده. (3). آو، آج، بم، آز: عاصورا، مج، لب: عاضورا. (4). آو، آج، بم، لب، آز، آنان. (5). همه نسخه بدلها: بر. (6). آو، بم، مهمانان، آج، لب، آز: مهمان. (7). آج، لب، آز: مهماني. [.....]

صفحه : 309 فاحشه ايشان را روان شد«1». لوط ايشان را در قفا گرفت، و خداي تعالي ايشان را گفته بود تا لوط چهار بار برايشان گواهي ندهد ايشان را هلاك مكنيد. چون در

راه مي رفتند لوط با ايشان نگريد، گفت: نيك مي دانيد كه اينكه ديهها«2» و شهرها چه جايگاه است! گفتند: چه جاي است! گفت: بترين جاي«3» است كه در زمين هست به فساد اهلش، و در همه زمين از اينكه مردمان پليدتر و مفسدتر نيست، اينكه معني چهار بار باز گفت. لوط ايشان را بياورد به راهي كه كس ايشان را نديد به بي وقتي، و در خانه برد، و كس ندانست مگر مردمان سراي لوط«4». زن لوط چون ايشان را بديد، بيرون آمد و قوم را گفت: خبر داريد كه در سراي لوط مهماناني آمده اند كه چشمهاي آدمي به جمال ايشان نديده«5» است! ابو حمزة الثّمالي ّ گفت: علامت از ميان زن لوط و قوم لوط در دلالت بر اضياف آن بود كه، كس«6» فرستادي و قوم را گفتي: هيّئوا لنا علجا، براي ما علجي بسازيد. و علج خروحش«7» باشد- اينكه كنايت بود بنزديك ايشان از دعوت با فاحشه، و اينكه كنايت تا امروز مانده است به زباني كه ميان اينكه قوم باشد آن را كه بازو«8» اينكه معاملت مي رود او را علج مي خوانند. در خبر مي آيد كه: مسخها اللّه علجا، خداي او را مسخ كرد و با خري كرد او را. و به روايتي ديگر آن است كه: دختر لوط- عليه السّلام- از سراي«9» بيرون آمد تا آب گيرد«10»، چون [از شهر به در آمد آن فريشتگان را ديد بر صورت امردان، به جمال، بترسيد از آن حال برفت و پدر را خبر داد، لوط- عليه السّلام- بيامد و ايشان را به خانه آورد. چون]«11» قوم خبر يافتند از احوال ايشان بيامدند و به در سراي

لوط آمدند و لوط- عليه السّلام- چون خبر يافت از حال ايشان گفت: اينكه، آن است كه من مي ترسيدم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: باشد. (2). همه نسخه بدلها: دهها. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: بدترين جايها. (4). همه نسخه بدلها راست كه. (5). آو، آج، بم: نديده اند، لب، آز: به جمال او نديده. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: كسي را. (7). همه نسخه بدلها: خروحشي. (8). همه نسخه بدلها: با او. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: از خانه. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آب بر كشد. (11). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 310 از آن و دلتنگ مي بودم از آن، و ذلك قوله تعالي حكاية عنه: وَ قال َ هذا يَوم ٌ عَصِيب ٌ، اي شديد من العصب و هو الشّد، و منه العصابة لما يعصّب بالرّأس، و قال الشّاعر: شدّي«1» علي ّ العصب ام ّ كهمس و عصيب فعيل به معني مفعول، و يجوز ان يكون بمعني فاعل كشديد. قال عدي ّ بن زيد: و كنت لزاز خصمك لم اعرّد و قد سلكوك في يوم عصيب و قال آخر«2»: يوم عصيب يعصب الابطالا عصب القوي ّ السّلم الطّوالا و قال آخر: فإنّك ان لم«3» ترض بكر بن وائل يكن لك يوم بالعراق عصيب و تقول«4» العرب لليوم الشّديد: هذا يوم عصيب و عصبصب«5». چون قوم بشنيدند، آهنگ سراي لوط كردند و گرد سراي بگرفتند، و لوط- عليه السّلام- در سراي ببست و ذلك قوله: وَ جاءَه ُ قَومُه ُ يُهرَعُون َ إِلَيه ِ، و در معني او خلاف كردند، بعضي گفتند: يسرعون اليه. و

الاهراع، الاسراع، و كذلك الاهطاع. عبد اللّه عبّاس و قتاده و سدّي گفتند: يهرولون، به هروله مي رفتند. مجاهد گفت: يسرعون. ضحّاك گفت: يسعون. سمر بن عطيّه گفت: يمشون بين العدو و المشي، يقول العرب: اهرع الرّجل يهرع اذا ارعد«6» من برد او غضب، قال مهلهل: فجاؤا يهرعون و هم اساري يقودهم علي رغم الانوف و قال الرّاجز: معجلات نحوها مهارع «7» وَ مِن قَبل ُ كانُوا يَعمَلُون َ السَّيِّئات ِ، و پيش از آن سيّئات مي كردند، يعني از فواحش كه ايشان بدان مشغول بودندي بيامدند و بر لوط«8» الحاح كردند كه اينها را از ----------------------------------- (1). مج: سدي. (2). همه نسخه بدلها: الرّاجز. (3). مل: لا. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: يقول. (5). آو، آج، بم: عصيب. (6). آج، لب، آز: اذا رعد. (7). آو، آج، بم، مل، آز: اهارع. (8). آج، لب، آز: و لوط را. صفحه : 311 سراي بيرون كن. [189- پ]

او ايشان را لابه مي كرد«1» كه برگرديد«2» و مرا بي حرمت مكنيد. يا قَوم ِ، اي قوم اينان دختران من اند. هُن َّ أَطهَرُ لَكُم، دو وجه را محتمل است، يكي آن كه: دو جمله باشد از مبتدا و خبر، هؤُلاءِ بَناتِي يك جمله، و: هُن َّ أَطهَرُ [لكم]«3»، جمله ديگر. و روا بود كه هؤُلاءِ مبتدا بود، و بَناتِي بدل باشد از او، و هُن َّ فصل باشد، و أَطهَرُ«4» خبر مبتدا باشد. آنگه در وعظ گرفت ايشان را و گفت: از خداي بترسيد و مرا اذلال و اهانت مكنيد و رسوا مكنيد مرا در مهمانان من، يقال اخزاه يخزيه اذا اذلّه، و اخزاه اذا فعل به فعلا يخزي منه اي يستحيي«5»، يقال: خزي يخزي خزاية اذا

استحيا، قال ذو الرّمّة: خزاية ادركته بعد جولته من جانب الدّف مخلوطا به الغضب«6» أَ لَيس َ مِنكُم رَجُل ٌ رَشِيدٌ، اي صالح، در ميان شما هيچ مردي صالح نيست، محمّد بن اسحاق گفت، معني آن است كه: در ميان شما هيچ مردي نيست كه امر معروف كند و نهي از منكر! اگر گويند چگونه گفت: هؤُلاءِ بَناتِي هُن َّ أَطهَرُ لَكُم، و او دو دختر داشت- چنان كه در اخبار و تواريخ مذكور است- و ايشان جماعت«7» بسيار بود! [گوييم]«8» ازين دو جواب است، يكي آن كه: ايشان«9» دو مهتر بودند دو رئيس«10» مطاع كه پيشواي كار بودند، ديگران اتباع بودند و در تحت رايت ايشان بودندي و از فرمان ايشان بيرون نيامدندي«11»، خواست تا ايشان را ارضاء كند تا بديشان دفع شرّ ديگران كند. و جواب ديگر آن كه: مراد بقوله: بَناتِي، دختران خود را خواست و دختران امّت خود را، چه او ايشان را بمنزلت پدر بود چنان كه زنان رسول ما را بمنزلت مادرانند«12». ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب، آز: را خواهش كرد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: بروي/ برويد. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد. (4). آج، لب، آز لكم. (5). مل: يستحي. (6). اساس معني آن است كه، كه به قياس با ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7). همه نسخه بدلها: جماعتي. (8). اساس: ناخواناست، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج را. [.....]

(10). آو، آج، بم، آز: در زمين. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج او. (12). آو، آج، بم، آز: مادر بودند.

صفحه : 312 اگر گويند: شايد كه او دختران خود را به نكاح عرضه كند بر كافران! گوييم: از اينكه هم دو جواب است، يكي آن كه: به شرط اسلام گفت، اوّل دعوت با اسلام كرد ايشان را و آنگه تعرّض«1» نكاح. و جواب ديگر آن است كه: روا بود كه در شرع او مناكحت با كافران روا بودي چنان كه در پيش اسلام رسول- عليه السّلام- دو دختر خود را به كافران داد، يكي را به عتبة بن ابي لهب و يكي را به ابو العاص بن الرّبيع. و لوط- عليه السّلام- دو دختر داشت، يكي را نام زعوراء«2» بود و يكي را ريثاء«3»، و بعضي گفتند: عرثياء«4». لوط- عليه السّلام- به انواع تضرّع و شفاعت با ايشان مي گفت و ايشان از بيرون سراي ابا مي كردند و قبول نمي كردند و نكاح دختران عرضه مي كرد و نمي پذيرفتند و گفتند: لَقَد عَلِمت َ ما لَنا فِي بَناتِك َ مِن حَق ٍّ، اي من رغبة و ارب، ما را به دختران تو هيچ رغبت و حاجت نيست. وَ إِنَّك َ لَتَعلَم ُ ما نُرِيدُ، و تو داني كه مطلوب ما چيست و ما را چه مي بايد. او چون از آن«5» فرو ماند و بدانست كه شفاعت قبول نخواهند كردن، گفت: لَو أَن َّ لِي بِكُم قُوَّةً أَو آوِي، اگر چنان كه مرا به شما قوّتي و زوري باشد و شما را منع توانم كردن، بكنم. و اينكه جواب «لو» است و از كلام محذوف است، و التّقدير: لو ان ّ لي بكم قوّة لدفعتكم. و عرب، جواب «لو» و «لولا» بسيار حذف كنند، قال اللّه تعالي: وَ لَو أَن َّ قُرآناً سُيِّرَت بِه ِ الجِبال ُ أَو

قُطِّعَت بِه ِ الأَرض ُ أَو كُلِّم َ بِه ِ المَوتي بَل لِلّه ِ الأَمرُ ...«6»، و تقدير آن است: لكان هذا القرآن، و قال الشّاعر«7»: فلو انّها نفس تموت«8» كريمة«9» و لكنّها نفس تساقط انفسا و التّقدير: لتقضّت«10» و فنيت«11». أَو آوِي إِلي رُكن ٍ شَدِيدٍ، يا با ركني قوي گريزم. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: بعرض. (2). آو، آج، بم، آز: عورا، مل: رغورا. (3). آو، بم، آز: زيبا، آج: رنپا، مج، لب: رشا. (4). مل، مج، لب: عرسا، آز: عرسا. (5). مج او. (6). سوره رعد (13) آيه 31. (7). آج، مج، لب، آز شعر. (8). آج، آز: يموت. (9). آو، آج، بم، مج، آز: بموته، مل، لب: سويّة. (10). آج، آز: لبغضت. (11). آج، آز: قتلت. [.....]

صفحه : 313 [فريشتگان كه اينكه بشنيدند، گفتند: اويت الي ركن شديد، با ركني قوي گريخته اي]«1». فريشتگان چون جزع لوط ديدند و درماندگي او و تعزّز«2» و«3» تغلّب آن ظالمان، گفتند: يا لوط؟ رها كن ميان ما و ميان ايشان، كه ما رسولان خداييم، [ايشان]«4» به تو نرسند و به تو هيچ«5» نتوانند كردن. لوط- عليه السّلام- در بگشاد و ايشان آهنگ آن فريشتگان كردند، جبريل- عليه السّلام- از خداي دستوري خواست در عذاب و هلاك ايشان، و دستوري يافت، برخاست- بر آن صورت كه او هست- و پرها برافراخت«6» و او دو پر دارد«7» منظوم به انواع جواهر و يواقيت، و او روشن دندان، پهن پيشاني، بزرگ سر، سپيد روي، سبز پاي بود- علي ما جاء في التّفسير- و يك پر بر روي ايشان زد همه را كور كرد، و ذلك قوله: فَطَمَسنا أَعيُنَهُم ...«8»، ايشان بانگ

داران از آن سراي بيرون آمدند با چشمهاي كور، و هيچ گونه راه نمي ديدند، مي گفتند: اي لوط؟ با ما مدارا كن تا«9» ما فردا كار سازيم تو را. قومي جادوان را در سراي آورده اي تا ما را به سحر كور كردند، ما تو را كار سازيم فردا. لوط گفت: اينان مرا رنجه دارند، [190- ر]

فريشتگان گفتند: ما ايشان را بدان نگذاريم كه تو را برنجانند، گفت: موعد هلاك اينان كي است! گفتند: وقت صبح. گفت: دير باشد، گفتند: أَ لَيس َ الصُّبح ُ بِقَرِيب ٍ، صبح نزديك است و تو اي لوط برو و اهلت را ببر به شب، و ذلك قوله: فَأَسرِ بِأَهلِك َ، اهل حجاز به «الف» وصل خواندند: فاسر باهلك، بر اينكه قراءت «با» تعديه را باشد، و باقي قرّاء به «الف» قطع خواندند. آنگه آن را دو وجه بود: يا «الف» تعديه را بود و «با» زيادت، يا سري و اسري به يك معني باشد هر دو لازم و «با» تعديه را باشد، و روا بود كه «با» به معني «مع» باشد، و اينكه بر قراءت اهل حجاز برود«10»، يعني اسر«11» ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). آج، آز: تعذّر، مج، مل، لب: تعزّر. (3). آو، آج، بم، آز: او. (5). آو، آج، بم، لب، آز بدي. (6). مل: بر افلاخت. (7). همه نسخه بدلها: داشت. (8). سوره قمر (54) آيه 37. (9). همه نسخه بدلها فردا. (10). آج، مج، لب، آز: بود. (11). آو، آج، بم، لب، آز: اسري. صفحه : 314 و اهلك معك، و مثله [قوله]«1»: تَنبُت ُ بِالدُّهن ِ«2». بِقِطع ٍ مِن َ

اللَّيل ِ، در پاره اي از شب گذشته«3»، يقال: خرجنا في قطع من اللّيل و في قطعة من اللّيل، و وهن و موهن و طايفة من اللّيل و [في]«4» هزيع«5» من اللّيل بمعني«6». ضحّاك گفت: ببقيّة من اللّيل، قتاده گفت: بعد ما مضي صدره. اخفش گفت: بعد جنح من اللّيل، و قيل: بعد هدء من اللّيل، و معاني متقارب است، يعني از پاره شب«7» گذشته، تو برو و اهلت را ببر. وَ لا يَلتَفِت مِنكُم أَحَدٌ، و نبايد كه كسي از شما باز پس نگرد. بعضي مفسّران گفتند، اينكه حقيقت است، و ايشان منهي بودند از آن كه باز پس نگرند. و بهري گفتند: مجاز است و كنايت از آن كه انديشه ايشان مداري و بر ايشان و هلاك ايشان دل تنگ مداري، إِلَّا امرَأَتَك َ، مگر زن تو. إِنَّه ُ مُصِيبُها ما أَصابَهُم، كه آنچه به ايشان رسد به او نيز خواهد رسيدن، كه او كافر است همچون كافران«8». قرّاء خلاف كردند در اعراب امراتك، إبن كثير و ابو عمرو خواندند: الّا امراتك به رفع، استثناء عن غير موجب، كقولهم: لا يخرج احد الّا زيد. و باقي قرّاء به نصب خواندند: الّا امراتك استثناء عن موجب عن قوله: فَأَسرِ بِأَهلِك َ بِقِطع ٍ مِن َ اللَّيل ِ الّا امراتك، [كانّه قال: احمل اهلك معك الّا امراتك]«9»، اينان گفتند: زن مستثناست در باب خروج از اهل، و ايشان [گفتند]«10»: مستثناست در التفات، و او منهي نبود از التفات. و گفتند: لوط- عليه السّلام- چون از شهر بيرون آمد، زن را با خويشتن بيرون آورد، علي هذه القراءة و علي هذا القول. و بر قول«11» باقي قرّاء كه به نصب خواندند، زن را رها

كرد آن جا و بيرون نياورد. آنگه قوم را گفت: نگر تا باز پس ننگري كه جبريل مرا گفت: بگو«12» تا كس باز پس ننگرد، چه آن كه باز پس نگرد ----------------------------------- (10- 9- 4- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). سوره مؤمنون (23) آيه 20. (3). آج، لب، آز: گذشت. (5). آو، آج، بم، آز: هريع، مل: تقريع، مج: هرنع. [.....]

(6). همه نسخه بدلها واحد. (7). همه نسخه بدلها: از شب پاره اي. (8). همه نسخه بدلها: ايشان. (11). آو، بم، آج، لب، آز: قراءت. (12). آو، بم، لب، آز: نگر. صفحه : 315 عذاب به او رسد. و ايشان برفتند چون از شهر بيامدند پاره اي، هدّه اي عظيم بشنيدند، كس باز پس ننگريد [مگر زن لوط كه او باز پس نگريد]«1» و گفت: وا قوماه؟ و بر ايشان تأسّف خورد، سنگي بيامد و بر سر او آمد و او را هلاك كرد. و درست تر آن است كه: لوط- عليه السّلام- زن را با خود بيرون نياورد، چه دانست كه او كافره است و لابد هلاك شود و لوط اينكه حمايت نتواند كردن. آنگه فريشتگان گفتند: موعد عذاب ايشان وقت صبح است، چون لوط استبطاء كرد، ايشان گفتند: چه تعجيل است، صبح نزديك نيست؟ چون صبح بر آمد و فرمان خداي در آمد، جَعَلنا عالِيَها سافِلَها، اينكه ديهها«2» را زير و زبر كرديم جبريل را امر كرد، به اهلاك آن«3»، او«4» بيامد و گوشه پر فرو كرد و اينكه پنج شهرستان«5»، و به روايت ديگر آن هفت شهرستان بود«6»، از بيخ بكند و بر پر گرفت

و در هوا چنداني ببرد تا آواز مرغان و سگان ايشان اهل آسمان دنيا بشنيدند، آنگه برگردانيد و بريخت، فذلك قوله تعالي: فَجَعَلنا عالِيَها سافِلَها ...«7»، براي آن، آن شهرها را مؤتفكات خواندند. و روايت كرده اند كه: رسول- عليه السّلام- جبريل را گفت: خداي تعالي تو را به اوصافي وصف كرد في قوله: ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي العَرش ِ مَكِين ٍ، مُطاع ٍ ثَم َّ أَمِين ٍ«8»، مرا خبر ده از قوّت خود و تمكين و طاعت خود و از امانت خود. گفت: امّا قوّت، خداي تعالي مرا فرمود: تا هفت شهرستان قوم لوط از بيخ بر كندم و بر پر گرفتم و در هوا چندان ببردم كه آواز مرغانشان اهل آسمان دنيا بشنيدند، و آنگه آنرا برگردانيدم و زبر و زير كردم. و امّا مكانت و طاعت من در آسمان چنان است كه، اگر من گويم رضوان را و مالك را به هر وقت كه خواهم كه در بهشت و دوزخ بگشايي، مرا خلاف نكنند و بگشايند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). مل، مج: دهها. (3). مل: ايشان. (4). اساس: از آو، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، لفظ «از» زايد مي نمايد و حذف شد. (5). آو، آج، بم، لب، آز را. (6). مل: بودند. (7). سوره حجر (15) آيه 74. (8). سوره تكوير (81) آيه 20 و 21. صفحه : 316 و امّا امانت من تا آن جاست كه، خداي تعالي هر پيغامبري را كه فرستاد هيچ كس را بر وحي ايشان امين نداشت الّا مرا. وَ أَمطَرنا عَلَيها [190- پ]

حِجارَةً، و بر

ايشان بارانيديم سنگها مِن سِجِّيل ٍ، يقال: مطر في الرّحمة و في العذاب امطر«1»، قال اللّه تعالي: أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ ...«2»، گفتند: خداي تعالي پس از آن بفرمود تا سنگ بر ايشان بباريد، و بعضي دگر گفتند: سنگ بر ايشان نباريد و انّما سنگ بر آنان آمد كه ايشان به شهرها و سفرها و راهها رفته بودند، تا در خبر است كه: مقاتل سليمان گفت، از مجاهد پرسيدم كه: از قوم لوط كس نماند! گفت: نه مگر يك مرد كه او چهل روز بماند، گفت: چگونه: گفت: در حرم بود به مكّه سنگي بيامد تا بر او آيد، فريشتگان رد كرد [ند]«3» و گفتند: برو كه او در حرم است، و آن كه در حرم بود آمن«4» بود سنگ برفت و بيرون حرم در هوا بيستاد«5» تا مرد از پس چهل روز بيرون آمد سنگ بر او آمد و او را بكشت. ابو سعيد الخدري ّ گفت: آنان كه عمل قوم لوط كردند سي و اند مرد بودند، به چهل نرسيدند، خداي تعالي چهار هزار هزار مرد را هلاك كرد براي آن كه امر معروف و نهي منكر نكردند، و رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: 6»7»8» لتأمرن ّ« بالمعروف و لتنهون« عن المنكر او ليعمّنّكم« العقوبة جميعا ، گفت: اگر امر معروف و نهي منكر كني و الّا خداي تعالي عقوبتي عام فرستد شما را. ابو بكر عيّاش گفت، باقر را- عليه السّلام- پرسيدم كه: خداي تعالي زنان را به گناه مردان بگرفت«9» در عهد لوط! گفت: نه«10»، چنان كه مردان به مردان مشغول بودند«11»، زنان به زنان مشغول بودند«12». قوله: حِجارَةً مِن سِجِّيل ٍ، مفسّران در

او خلاف كردند، بعضي گفتند: سنگي ----------------------------------- (1). مل، مج، لب، آز: و امطر في العذاب. [.....]

(2). سوره فرقان (25) آيه 40. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: ايمن. (5). آو، آج، بم، مل، مج: بايستاد، لب، آز: باستاد. (6). مل: ليأمرون، آو، آج، بم، مج، لب، آز: لتأمرون (7). مل: لينهون. (8). آو، آز: ليعلمنّكم. (9). مل: نگرفت. (10). مل و لكن. (12- 11). مل: شدند. صفحه : 317 بود، اوّلش سنگ بود و آخرش گل، و اينكه قول مجاهد است. عبد اللّه عبّاس و وهب و سعيد جبير گفتند: لفظ معرّب است، يعني سنگ و گل«1». قتاده و عكرمه گفتند: گل بود، بيانش قوله: لِنُرسِل َ عَلَيهِم حِجارَةً مِن طِين ٍ«2». حسن گفت: اصل او طين بود و گل، خداي تعالي سنگ گردانيد آن را. ضحّاك گفت: آجر بود. إبن زيد گفت: سجّيل، نامي است از نامهاي آسمان، يعني من السّماء، و عكرمه گفت: نام دريايي است در هوا معلّق ميان آسمان و زمين، و سنگ از آن جا فرود آمد. و اهل لغت گفتند: سجّيل و سجّين، از ابدال است، «لام» را به «نون» بدل كردند لقرب المخرج، كالمدح و المده، قال إبن مقبل. ربا تواصت به الابطال سجّينا اي شديدا صلبا، و عرب ميان «لام» و «نون» معاقبه كنند، تقول: هتلت العين و هتنت اذا بكت، و قيل: هو فعّيل به معني مفعل، من قولهم: اسجلته اذا ارسلته و منه السّجل للدّلو، و قيل: هو من سجلت له سجلا اذا اعطيته عطيّة، پنداري آن عذاب به ايشان دادند و آن نيز هم از سجل«3»

باشد، و هو الدّلو العظيم، قال العبّاس بن عبد المطّلب: من يساجلني يساجل ماجدا يملأ الدّلو الي عقد الكرب مَنضُودٍ، عبد اللّه عبّاس گفت: متتابع. قتاده گفت: بهري بر بالاي بهري. عكرمه گفت: مصفوف«4»، به هم باز نهاده. ابو بكر هذلي ّ گفت: معدّ و اصل او من نضد المتاع باشد، و هو وضع بعضه علي بعض. مُسَوَّمَةً، علامت بر كرده و فرّاء گفت: نصب او بر حال است. قتاده و عكرمه گفتند: مطوّقة، طوق در گردانيده، گفتند: بر آن جا«5» علامتي بود. از حمزه، إبن جريج گفت: بر او سيمايي بود كه دگر سنگها را نبود. حسن و سدّي گفتند: مختوم بود و مهر بر نهاده، و گفته اند: يعني مشهورة. ربيع گفت: بر هر سنگي نام صاحبش بر نوشته بود، عِندَ رَبِّك َ، يعني معلوم و معروف و مشهور بود بنزديك خداي تعالي. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: سنگ گل. (2). سوره ذاريات (51) آيه 33. (3). آو، آج، بم، آز: سجيل. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مصفوق. [.....]

(5). آو، آج، بم: براي. صفحه : 318 وَ ما هِي َ مِن َ الظّالِمِين َ بِبَعِيدٍ، و آن از ظالمان دور نيست. در او دو قول گفتند، يكي آن كه: مراد ظالمان قوم لوط اند، دگر آن كه: مراد ظالمان امّت رسول مااند. و آيت تهديد است قريش را. انس روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: من جبريل را پرسيدم از اينكه آيت گفت: مراد ظالمان امّت تواند، هيچ ظالم نيست از ظالمان امّت تو و الّا او بر عرض سنگي از سنگهاست تا كه فرود آيد به او [191- ر]. [قوله تعالي]«1»:

[سوره هود (11): آيات 84 تا 95]

[اشاره]

وَ إِلي مَديَن َ أَخاهُم شُعَيباً قال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ وَ لا تَنقُصُوا المِكيال َ وَ المِيزان َ إِنِّي أَراكُم بِخَيرٍ وَ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم عَذاب َ يَوم ٍ مُحِيطٍ (84) وَ يا قَوم ِ أَوفُوا المِكيال َ وَ المِيزان َ بِالقِسطِ وَ لا تَبخَسُوا النّاس َ أَشياءَهُم وَ لا تَعثَوا فِي الأَرض ِ مُفسِدِين َ (85) بَقِيَّت ُ اللّه ِ خَيرٌ لَكُم إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ وَ ما أَنَا عَلَيكُم بِحَفِيظٍ (86) قالُوا يا شُعَيب ُ أَ صَلاتُك َ تَأمُرُك َ أَن نَترُك َ ما يَعبُدُ آباؤُنا أَو أَن نَفعَل َ فِي أَموالِنا ما نَشؤُا إِنَّك َ لَأَنت َ الحَلِيم ُ الرَّشِيدُ (87) قال َ يا قَوم ِ أَ رَأَيتُم إِن كُنت ُ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنه ُ رِزقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَن أُخالِفَكُم إِلي ما أَنهاكُم عَنه ُ إِن أُرِيدُ إِلاَّ الإِصلاح َ مَا استَطَعت ُ وَ ما تَوفِيقِي إِلاّ بِاللّه ِ عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ وَ إِلَيه ِ أُنِيب ُ (88) وَ يا قَوم ِ لا يَجرِمَنَّكُم شِقاقِي أَن يُصِيبَكُم مِثل ُ ما أَصاب َ قَوم َ نُوح ٍ أَو قَوم َ هُودٍ أَو قَوم َ صالِح ٍ وَ ما قَوم ُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ (89) وَ استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُم َّ تُوبُوا إِلَيه ِ إِن َّ رَبِّي رَحِيم ٌ وَدُودٌ (90) قالُوا يا شُعَيب ُ ما نَفقَه ُ كَثِيراً مِمّا تَقُول ُ وَ إِنّا لَنَراك َ فِينا ضَعِيفاً وَ لَو لا رَهطُك َ لَرَجَمناك َ وَ ما أَنت َ عَلَينا بِعَزِيزٍ (91) قال َ يا قَوم ِ أَ رَهطِي أَعَزُّ عَلَيكُم مِن َ اللّه ِ وَ اتَّخَذتُمُوه ُ وَراءَكُم ظِهرِيًّا إِن َّ رَبِّي بِما تَعمَلُون َ مُحِيطٌ (92) وَ يا قَوم ِ اعمَلُوا عَلي مَكانَتِكُم إِنِّي عامِل ٌ سَوف َ تَعلَمُون َ مَن يَأتِيه ِ عَذاب ٌ يُخزِيه ِ وَ مَن هُوَ كاذِب ٌ وَ ارتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُم رَقِيب ٌ (93) وَ لَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّينا شُعَيباً وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَت ِ الَّذِين َ ظَلَمُوا الصَّيحَةُ فَأَصبَحُوا فِي دِيارِهِم جاثِمِين َ

(94) كَأَن لَم يَغنَوا فِيها أَلا بُعداً لِمَديَن َ كَما بَعِدَت ثَمُودُ (95)

[ترجمه]

به مدين برادرشان [را]«2» شعيب [را]«3» گفت: اي قوم بپرستي خداي را نيست شما را از خداي جز او، مكاهي از پيمانه و ترازو كه من مي بينم شما را به خير و نيكي، و من مي ترسم بر شما«4» عذاب روزي گرد در آمده. و اي قوم؟ تمام بدهي پيمانه و ترازو به داستان«5»، و كم مدهي مردمان را چيزهاشان و تباهي مكني در زمين فساد كننده. مانده خداي بهتر باشد شما را اگر ايمان داري، و نيستم من بر شما نگاهبان. [191- ر]

گفتند اي شعيب؟ نماز تو مي فرمايد تو را كه رها كنيم«6» آنچه مي پرستيدند پدران ما، يا بكنيم در مالهاي ما آنچه خواهيم كه تو بردباري، صالحي. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها. افزوده شد. (3- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (4). مج از. (5). آو، آج، بم، مج، لب: راستان. (6). آو، آج، بم، لب: كه ما دست به داريم. صفحه : 319 گفت: اي قوم؟ بيني«1» كه اگر من باشم بر حجّتي از خدايم و روزي دهد مرا از او روزي نيكو، و من نمي خواهم كه خلاف كنم شما را با آنچه نهي مي كنم شما را از آن من نمي خواهم«2» مگر نيكي تا توانم، و نيست توفيق من مگر به خداي، بر او توكّل كردم و با او شوم. اي قوم؟ گناهكار نكند شما را بي فرمان«3» من كه برسد به شما مانند آنچه رسيد به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح، و نيست قوم

لوط از شما دور. [192- ر]

و آمرزش خواهي از خدايتان، پس توبه كني با او«4» كه خداي من آمرزنده و دوست دارنده است. گفتند اي شعيب؟ ما ندانيم بسياري از آنچه تو مي گويي، و ما مي بينيم تو را در ميان ما بي قوّت، و اگر نه قومت بودندي سنگسار كردماني«5» تو را، و نيستي تو بر ما عزيز. گفت اي قوم؟ قوم من عزيزترند بر شما از خداي! و گرفتي او را از پس پشت شما كه خداي من [به]«6» آنچه شما مي كني عالم است«7». اي قوم؟ بكني بر توانايتان«8» كه من كننده ام، زود بود كه بداني شما هر آن كس كه آيد بدو عذابي كه ذليل بكند او ----------------------------------- (1). آو، بم: ديدي/ ديديد. (2). اساس: مي خواهم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). آو، آج، بم، لب: نافرماني. (4). آو، بم: وا او توبه كني. (5). آو، آج، بم، لب: كرديمي. (6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آج، لب: گرد آرنده است. (8). توانايتان/ تواناييتان. [.....]

صفحه : 320 را، و آن را كه او دروغزن باشد گوش داري كه من با شما منتظر [م]«1». [192- پ]

و چون آمد فرمان ما، برهانيديم شعيب را و آنان كه مؤمن بودند باو به رحمتي از ما و بگرفت آنان را كه ظلم كردند بانگ به آن كه در روز«2» آمدند در سرايهاشان مرده. پنداري نبودند در آن جا، هلاك باد مدين را چنان كه هلاك شدند ثمود. قوله تعالي: وَ إِلي مَديَن َ أَخاهُم شُعَيباً، همان تقدير است كه در آيات اوّل من العطف علي قوله: وَ لَقَد

أَرسَلنا ...«3»، إِلي مَديَن َ. گفتند: مدين، نام قبيله اي است. و گفته اند: هو مدين بن ابراهيم، [اخاهم في النّسب، برادرشان را در نسب شعيب را، و هو شعيب بن يثرون بن نويب بن مدين بن ابراهيم]«4». او گفت: اي قوم؟ خداي را پرستي كه شما را جز او خداي نيست، و پيمانه و ترازو كم مداري. و ايشان را عادت بود كه سنگ كم و پيمانه كم مي داشتند، خداي تعالي نهي كرد ايشان را، و اينكه نيز هم از ظرف متّسع است براي آن كه بر حقيقت منقوص متاع باشد نه مكيال و ميزان، و تقدير آن است كه: في المكيال و الميزان. إِنِّي أَراكُم بِخَيرٍ، من شما را با خير مي بينم، اعني با مال بسيار و رخص اسعار و غني و يسار«5» و خفض العيش. و اينكه اختلاف الفاظ مفسّران است، تحذير مي كند ايشان را از زوال نعمت و غلاء و گراني و بدل شدن خصب و فراخي به قحط و تنگي، يعني شما اينكه مكني كه شما را به اينكه حاجت نيست و نبايد تا آفت اينكه به شما برسد و بال اينكه به شما باز گردد. وَ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم، و من بر شما مي ترسم از عذاب روزي كه آن روز محيط شود به شما و گرد شما در آيد، و آن عبارت است از آن كه روزي خواهد بودن كه شما را از آن ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (2). آج، لب: بامداد. (3). سوره هود (11) آيه 25. (4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). مل: غناي

بسيار. صفحه : 321 روز و عذاب آن روز محيصي و خلاصي نباشد تا پنداري كه آن روز بر شما محيط و مشتمل شود چون حصاري. آنگه به امر معروف كردن در آمد و مي گويد: اي قوم؟ ترازو تمام داري«1» و پيمانه تمام داري. و ايفاء، تمام بدادن باشد، و اينكه نيز هم از ظرف متّسع است چنان كه بيان كرديم، براي آن كه ايشان پيمانه و ترازو نمي دادند، [و آن]«2» متاع بود كه ايشان را فرمود به ايفاي آن بِالقِسطِ، به داستان و راستي. و قسط، عدل باشد و نصيب را قسط از اينكه جا گويند كه در او زيادت و نقصان نباشد [وَ لا تَبخَسُوا النّاس َ أَشياءَهُم]«3»، و چيزي كه به مردمان دهي كم مدهي، و اينكه فعل به دو مفعول متعدّي باشد، يقال: بخسته حقّه وَ لا تَعثَوا فِي الأَرض ِ مُفسِدِين َ، و عثوّا و عيث، فساد بليغ باشد. و نصب مُفسِدِين َ بر حال است، و فساد مكني در آن حال كه مفسد باشي، اوّل نهي«4» است از فساد، و دوم نهي است از آن كه فساد پيشه«5» مكني تا به منزلت حال و صفت شما گردد. بَقِيَّت ُ اللّه ِ خَيرٌ لَكُم، بقيّت خداي يعني آنچه خداي تعالي براي شما باقي بگذاشته است از حلال، شما [را]«6» آن بهتر است اگر هيچ ايمان داري، و من بر شما حفيظ و نگاهبان نه ام. و اينكه براي آن گفت كه او را قتال«7» نفرموده بودند، يعني بر من جز بلاغ و رسانيدن نيست و خداي است كه نگاهبان«8» اعمال بندگان است. ايشان گفتند شعيب را بر سبيل تهكّم و سخريّت«9» كه: نماز تو«10» مي فرمايد تو

را، و اينكه براي آن گفت كه او بسيار نماز بود، كه ما [193- ر]

رها كنيم معبوداني را كه پدران ما آن را مي پرستيدند از اصنام. اعمش گفت: مراد به صلات، قراءت«11» است، ----------------------------------- (1). مل: ترازو راست داري. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، از قرآن مجيد افزوده شد. (4). آو، آج، بم، آز: نفي. (5). اساس: بيشتر، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). اساس: افعال، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (8). آج، لب، آز به. (9). همه نسخه بدلها: استهزاء. [.....]

(10). آو، آج، بم، لب، آز: نماز كن. (11). همه نسخه بدلها: قرآن. صفحه : 322 و او كتب و علوم بسيار خواندي، يا آن كه ما با مال خود آن كنيم كه خواهيم. و بعضي قرّاء خواندند: ما تشاء، به «تا»، يا ما با مال خود آن كنيم كه تو خواهي. بعضي مفسّران گفتند: از جمله آنچه شعيب ايشان را از آن نهي كرد، يكي آن بود كه: ايشان زر و درم درست مي بريدند، شعيب بر ايشان انكار كرد، فرمان نبردند و آن سخن بگفتند، و خداي تعالي ايشان را به اينكه سبب عذاب فرستاد. آنگه بر سبيل تهكّم و سخريّت گفت:«1»: آري؟ تو مردي حليمي، رشيدي، عاقل و بردبار، و بر صلاح. او جواب داد و گفت: اي قوم؟ أ رأيتم، بيني و داني! بر صورت استفهام«2» و مراد تنبيه و تقرير، اگر من بر

حجّت و بيّنت و بصيرت باشم از خداي خود، و خداي مرا روزي دهد روزي نيكو. بهري گفتند: يعني حلال پاكيزه بي آن كه مرا بخسي و تطفيفي بايد كردن. بعضي دگر گفتند: مراد علم و معرفت است. و گفته اند: مراد نبوّت است. و گفته اند: ايمان و هدايت است، براي آن كه به اعلام و تمكين و تسبيب اوست. وَ ما أُرِيدُ أَن أُخالِفَكُم إِلي ما أَنهاكُم عَنه ُ، و من نمي خواهم تا خلاف كنم شما را با آن كه شما را نهي مي كنم از آن، يعني من نمي خواهم تا شما را چيزي فرمايم و آن نكنم يا «3» شما را از چيزي نهي كنم و آن را ارتكاب كنم، چنان كه شاعر گفت: لا تنه عن خلق و تأتي مثله عار عليك اذا فعلت عظيم إِن أُرِيدُ، و المعني ما اريد، من نمي خواهم الّا خير و صلاح و رشد تا توانم، يعني هميشه تا زنده باشم، و اينكه بر سبيل تمدّح مي گويد، و به پيغامبران خود اينكه لايق باشد، چون به پيغامبر جز اينكه لايق نباشد به خداي تعالي كه مرسل و مسدّد پيغامبر است، جز اينكه چگونه لايق باشد؟ وَ ما تَوفِيقِي إِلّا بِاللّه ِ، و توفيق من نيست مگر به خداي و توفيق، هر آن لطفي باشد كه مكلّف عند آن اختيار طاعت كند. عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ، بر او توكّل و اعتماد كردم و با درگاه او گريختم و رجوع با او كردم. قوله: وَ يا قَوم ِ لا يَجرِمَنَّكُم، حسن و قتاده گفتند: لا يحملنّكم. زجّاج گفت: لا يكسبنّكم. شقاقي، اي مشاقّتي و مباعدتي عنكم. أَن يُصِيبَكُم، «ان» مع الفعل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها،

بجز مج: گفتند: 2. آو، آج، بم، لب، آز است. (3). آو، بم، مج، لب، آز: تا. صفحه : 323 در محل ّ نصب است علي المفعول به، گفت: عداوت من با شما و مباعدت من از شما براي كفرتان، و عداوت شما با من از آن جا كه من شما را دعوت مي كنم با خداي تعالي و منع مي كنم از تطفيف و تبخيس، شما را بر آن ندارد كه به شما رسد عذابي مانند آن كه به قوم نوح رسيد از طوفان، يا به قوم هود رسيد از باد، يا به قوم صالح رسيد از صيحت. وَ ما قَوم ُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ، و قوم لوط از شما دور نه اند، يعني بس«1» عهدي نيست كه قوم لوط هلاك شدند، و شما ديار ايشان مي بيني و بر آن مي گذري. و بر قول زجّاج كه، جرم را بر كسب [تفسير كرد]«2» معني آن باشد كه: نه مباعدت و مشاقّت من است كه شما را كسب عذاب كند و جلب عذابي چون عذاب اينكه گروه كه ذكر ايشان برفت. آنگه بر سبيل وعظ و نصيحت گفت ايشان را كه: استغفار كني و آمرزش خواهي از خداي، و توبه كني با او و يا در او گريزي كه خداي من بخشاينده است و دوست دار«3» مطيعان. و فعيل و فعول، في قوله: رَحِيم ٌ وَدُودٌ، به معني فاعل است. ايشان جواب دادند كه: اي شعيب؟ ما ندانيم بسياري از آنچه تو مي گويي، و اينكه عبارتي است از قطع سخن كسي و قطع طمع او از آن كه شنونده قبول قول او خواهد كردن، و ما تو را در ميان خود

ضعيف و بي يار مي بينيم. وَ لَو لا رَهطُك َ، اگر نه قوم تواندي كه خويشان تواند- و ما را از ايشان شرم مي آيد- تو را رجم كردماني و سنگسار، و تو بر ما بس عزيز نه اي. او جواب داد و گفت: اي قوم؟ رهط و قبيله من بر شما عزيزتراند از خداي- عزّ و جل ّ- و شما خداي را با پس پشت انداخته اي؟ و مراد به وراء، خلف است در آيت. و ظهري ّ، منسوب است با ظهر، و كسر «ظا» از تغييرات نسب«4» است، و عرب كار متروك را گويد: جعلت ذلك تحت قدمي و دبر اذني و وراء ظهري، و جعلته ظهريّا و ظهرا، ايضا قال الشّاعر: تميم بن قيس لا تكونن ّ«5» حاجتي يظهر و لا يعيا علي ّ جوابها ----------------------------------- (1). مل، مج، لب، آز: پس. (2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (3). آو، بم: دوستار. (4). مل، مج: نسبت. (5). آج، مل: يكونن ّ. صفحه : 324 كه خداي من به آنچه شما مي كني عالم است. آنگه گفت: اي قوم؟ آنچه تواني و در مقدور و امكان شماست بكني كه من نيز بكنم آنچه توانم كردن. آنگه بداني پس از اينكه آن را كه، عذاب به او فرود آيد [193- پ]، عذابي كه او را به خزي و هوان آرد«1». و مَن، به معني «الّذي»«2» است موصوله، و داند نيز آن كس را كه او دروغزن است. و فرّاء گفت كه: روا بود كه من استفهامي باشد و محل ّ او رفع، و التّقدير: تعلمون ايّهم ينزل به العذاب المخزي و ايّهم الكاذب. و چون موصوله گويي، محل ّ او نصب

باشد. امّا هُوَ، في قوله: وَ مَن هُوَ كاذِب ٌ، فرّاء گفت: براي آن است كه ايشان گويند: من قام و من يقوم و من القائم، و نگويند«3»: من قائم و من قاعد، چون استفهام بر اينكه وجه باشد الّا در معرفه يا در فعل نشود، هو در«4» آوردند تا هر دو اسم به جاي فعل باشد، و در شعر آمده است«5» بي «هو»، قال الشّاعر: من شارب مربح بالكأس نادمني لا بالحصور و لا فيها بسوّار وَ ارتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُم رَقِيب ٌ، و انتظار كني كه من با شما هم«6» منتظرم، كما قال اللّه تعالي: قُل فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِن َ المُنتَظِرِين َ«7». وَ لَمّا جاءَ أَمرُنا نَجَّينا شُعَيباً، حق تعالي گفت: چون فرمان ما آمد، برهانيديم شعيب و آن مؤمناني را«8» كه با او بودند به رحمت و بخشايش از ما. وَ أَخَذَت ِ الَّذِين َ ظَلَمُوا الصَّيحَةُ، و صيحت و بانگ بگرفت آنان را كه ظالم بودند، يعني كافر. فَأَصبَحُوا، در روز آمدند در سراهاي«9» خود مرده، تا چنان نيست و بي نام و بي خبر و اثر شدند كه پنداشتي هرگز نبودي«10». أَلا بُعداً، الا هلاك باد مدين را چنان كه ثمود را بود- كه قوم صالح بودند؟ ----------------------------------- (1). مل: دارد. (2). آج، لب، آز: الّذين. (3). اساس: نگويد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (4). آو، آج، بم، لب، آز او در، مل او. [.....]

(5). همه نسخه بدلها منكّر. (6). آج، لب، آز: من هم با شما. (7). سوره يونس (10) آيه 102. (8). آو، مؤمنا را/ مؤمنان را. (9). آو، بم، مج: سرايهاي. (10). همه نسخه بدلها: نبودند. صفحه : 325 [قوله

تعالي]«1»:

[سوره هود (11): آيات 96 تا 123]

[اشاره]

وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلطان ٍ مُبِين ٍ (96) إِلي فِرعَون َ وَ مَلائِه ِ فَاتَّبَعُوا أَمرَ فِرعَون َ وَ ما أَمرُ فِرعَون َ بِرَشِيدٍ (97) يَقدُم ُ قَومَه ُ يَوم َ القِيامَةِ فَأَورَدَهُم ُ النّارَ وَ بِئس َ الوِردُ المَورُودُ (98) وَ أُتبِعُوا فِي هذِه ِ لَعنَةً وَ يَوم َ القِيامَةِ بِئس َ الرِّفدُ المَرفُودُ (99) ذلِك َ مِن أَنباءِ القُري نَقُصُّه ُ عَلَيك َ مِنها قائِم ٌ وَ حَصِيدٌ (100) وَ ما ظَلَمناهُم وَ لكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَما أَغنَت عَنهُم آلِهَتُهُم ُ الَّتِي يَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ مِن شَي ءٍ لَمّا جاءَ أَمرُ رَبِّك َ وَ ما زادُوهُم غَيرَ تَتبِيب ٍ (101) وَ كَذلِك َ أَخذُ رَبِّك َ إِذا أَخَذَ القُري وَ هِي َ ظالِمَةٌ إِن َّ أَخذَه ُ أَلِيم ٌ شَدِيدٌ (102) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِمَن خاف َ عَذاب َ الآخِرَةِ ذلِك َ يَوم ٌ مَجمُوع ٌ لَه ُ النّاس ُ وَ ذلِك َ يَوم ٌ مَشهُودٌ (103) وَ ما نُؤَخِّرُه ُ إِلاّ لِأَجَل ٍ مَعدُودٍ (104) يَوم َ يَأت ِ لا تَكَلَّم ُ نَفس ٌ إِلاّ بِإِذنِه ِ فَمِنهُم شَقِي ٌّ وَ سَعِيدٌ (105) فَأَمَّا الَّذِين َ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُم فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيق ٌ (106) خالِدِين َ فِيها ما دامَت ِ السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّك َ إِن َّ رَبَّك َ فَعّال ٌ لِما يُرِيدُ (107) وَ أَمَّا الَّذِين َ سُعِدُوا فَفِي الجَنَّةِ خالِدِين َ فِيها ما دامَت ِ السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّك َ عَطاءً غَيرَ مَجذُوذٍ (108) فَلا تَك ُ فِي مِريَةٍ مِمّا يَعبُدُ هؤُلاءِ ما يَعبُدُون َ إِلاّ كَما يَعبُدُ آباؤُهُم مِن قَبل ُ وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُم نَصِيبَهُم غَيرَ مَنقُوص ٍ (109) وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ فَاختُلِف َ فِيه ِ وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ لَقُضِي َ بَينَهُم وَ إِنَّهُم لَفِي شَك ٍّ مِنه ُ مُرِيب ٍ (110) وَ إِن َّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُم رَبُّك َ أَعمالَهُم إِنَّه ُ بِما يَعمَلُون َ خَبِيرٌ (111) فَاستَقِم كَما أُمِرت َ وَ مَن تاب َ مَعَك َ وَ لا تَطغَوا

إِنَّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (112) وَ لا تَركَنُوا إِلَي الَّذِين َ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُم ُ النّارُ وَ ما لَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن أَولِياءَ ثُم َّ لا تُنصَرُون َ (113) وَ أَقِم ِ الصَّلاةَ طَرَفَي ِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِن َ اللَّيل ِ إِن َّ الحَسَنات ِ يُذهِبن َ السَّيِّئات ِ ذلِك َ ذِكري لِلذّاكِرِين َ (114) وَ اصبِر فَإِن َّ اللّه َ لا يُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ (115) فَلَو لا كان َ مِن َ القُرُون ِ مِن قَبلِكُم أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنهَون َ عَن ِ الفَسادِ فِي الأَرض ِ إِلاّ قَلِيلاً مِمَّن أَنجَينا مِنهُم وَ اتَّبَع َ الَّذِين َ ظَلَمُوا ما أُترِفُوا فِيه ِ وَ كانُوا مُجرِمِين َ (116) وَ ما كان َ رَبُّك َ لِيُهلِك َ القُري بِظُلم ٍ وَ أَهلُها مُصلِحُون َ (117) وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَجَعَل َ النّاس َ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُون َ مُختَلِفِين َ (118) إِلاّ مَن رَحِم َ رَبُّك َ وَ لِذلِك َ خَلَقَهُم وَ تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ مِن َ الجِنَّةِ وَ النّاس ِ أَجمَعِين َ (119) وَ كُلاًّ نَقُص ُّ عَلَيك َ مِن أَنباءِ الرُّسُل ِ ما نُثَبِّت ُ بِه ِ فُؤادَك َ وَ جاءَك َ فِي هذِه ِ الحَق ُّ وَ مَوعِظَةٌ وَ ذِكري لِلمُؤمِنِين َ (120) وَ قُل لِلَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ اعمَلُوا عَلي مَكانَتِكُم إِنّا عامِلُون َ (121) وَ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون َ (122) وَ لِلّه ِ غَيب ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ إِلَيه ِ يُرجَع ُ الأَمرُ كُلُّه ُ فَاعبُده ُ وَ تَوَكَّل عَلَيه ِ وَ ما رَبُّك َ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ (123)

[ترجمه]

و بفرستاديم موسي را به آياتها و معجزات ما و حجّتي روشن. به فرعون و قومش، پي گيري«2» كردند فرمان فرعون را و كار فرعون صلاح«3» نبود. در پيش قوم خود باشد«4» روز قيامت، بيارد ايشان را به دوزخ، و بد جاي است كه فرو شدند«5». بر«6» پي ايشان داشتند در اينكه سراي لعنت و روز قيامت بد عطايي است داده [194- ر]. آن از خبرهاي شهرهاست كه ما قصّه

كنيم«7» بر تو از آن ايستاده و دروده. و ما بيداد نكرديم بر ايشان و لكن ايشان بر خود ظلم كردند، نگزيرانيد«8» از ايشان خدايان ايشان آن كه مي خوانند بدون خداي از«9» چيزي، چون آمد فرمان خداي تو و نيفزود«10» ايشان را جز هلاك كردن. و همچنين باشد گرفتن«11» خداي تو چون بگيرد شهرها را، و ايشان ظالم باشند، گرفتن او دردناك و سخت بود. در آن دليلي هست آن را كه بترسد از عذاب سراي«12» باز پسين، آن ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، مج، لب: پيروي. (3). آو، آج، بم، لب: به صلاح. (4). آو، بم: باشند. (5). آو، آج، بم، مج، لب: فرو شوند آن جا. (6). آو، آج، بم، لب: و در. (7). آو، آج، بم، مج، لب: قصّه مي كنيم. (8). آو، آج، لب: بي نيازي نكرد، مج: نگريزانيد. [.....]

(9). مج: هيچ. (10). كذا: در اساس، بم، آج، آل، مج: نفرودند. (11). آو، آج، بم، لب: بگرفتن. (12). آو روز. صفحه : 326 روزي باشد كه جمع كند«1» در او«2» مردمان را، و آن روزي باشد كه با او حاضر آيند. باز پس نمي داريم [آن را]«3» الّا براي وقتي شمرده. [194- پ]

آن روز كه آيد سخن نگويد كس الّا به فرمان او، از ايشان بدبخت و نيكبخت باشد. امّا آنان كه بدبخت باشند در دوزخ ايشان را در آن جا آوازهاي«4» منكر باشد. هميشه باشند در آن جا تا بماند«5» آسمانها و زمين، الّا آنچه خواهد خداي تو، كه خداي تو كننده است آنچه خواهد. و

امّا آنان كه نيكبخت باشند، در بهشت هميشه باشند در آن جا تا بماند«6» آسمانها و زمين الّا آنچه خواهد خداي تو عطايي نابريده. مه باش«7» در شك از آنچه مي پرستند اينان نمي پرستند الّا چنان كه مي پرستيدند«8» پدران ايشان از پيش اينكه، و ما تمام بدهيم بهره ايشان ناكاسته«9». [195- ر]

و بدرستي كه بداديم موسي را ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مج، لب: جمع كنند. (2). آو مر. (3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مج، افزوده شد. (4). مج: ناله. (5). آو، آج، بم، لب: باشد. (6). اساس: سعدوا، به قياس با ضبط قرآن مجيد اصلاح شد. (7). مه باش/ مباش. (8). اساس: مي پرستد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). مج: ناكاست. صفحه : 327 توريت، خلاف كردند در او و اگر نه سخني سابق شدي«1» از خداي تو، حكم كردندي ميان ايشان، و ايشان در شكّي اند از او به تهمت آرنده. «2» همه را تمام بدهد خداي تو كارهاشان، او به آنچه مي كنند داناست. راست باش چنان كه فرمودند تو را و هر كه توبه كند با تو از اندازه مگذري كه او به آنچه شما مي كني بيناست. ساكن مشوي با آنان«3» كه ظلم كنند كه به شما رسد دوزخ«4»، و نباشد شما را بجز«5» خداي از ياراني، پس ياري نكنند شما را. [195- پ]

و به پاي دار نماز را در دو كناره روز و ساعاتي از شب كه نيكيها ببرد بديها را، آن ياد كردي«6» است ياد كنندگان را. و صبر كن كه خداي ضايع نكند مزد«7» نيكوكاران«8». چرا آنان«9» كه بودند از جماعات پيش از شما

خداوندان بقيّت، نهي نكردندي از فساد در زمين مگر اندكي كه ما برهانيديم از ايشان، و پيروي كردند آنان كه ظلم كردند آنچه ايشان را از نعمت در آن رها كردند، و بودند ايشان بيداد كاران«10». ----------------------------------- (1). مج: سابق باشد. [.....]

(2). اساس: تعملون، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. (3). اساس: آن كه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (4). مج: آتش. (5). آو، آج، بم، لب: از جز. (6). آج، بم، لب: ياد كردني. (7). مج: مزد. (8). آو، آج، بم، لب را. (9). آو، آج، بم، لب: يا مر آنان. (10). آو، آج، بم، لب: بيدادگران، مج: گناهكاران. صفحه : 328 خداي«1» تو هلاك نكند شهرها را به بيداد و اهل آن شهرها نيك باشند. و اگر خواستي خداي تو كردي مردمان را يك گروه، پيوسته خلاف مي كنند. [196- ر]

الّا آن كه ببخشايد خداي تو، و براي آن آفريد ايشان را، و تمام شد سخن خداي تو كه پر باز«2» كنم دوزخ از جنّيان«3» و مردمان جمله. و همه را قصّه مي كنيم بر تو از خبرهاي پيغامبران آنچه بر جاي بداريم به آن دلت، و آمد به تو در اينكه درستي و پندي و ياد كردي«4» براي مؤمنان. و بگو آنان«5» كه ايمان نيارند، بكني بر توانايي خود كه من كننده ام«6». و گوش داري كه ما گوش مي داريم«7». و خداي راست نهاني آسمانها و زمين، و با او شود«8» كار همه، بپرست او را و توكّل كن بر او، نيست خداي تو بي خبر از آنچه ايشان مي كنند«9» [196- پ]. قوله تعالي: وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا،

حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه: ما موسي را بفرستاديم به آيات و حجج و دلايل ما. و «با» به معني «مع» باشد، و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: و خداي، و مج: و نبود خداي. (2). آج، بم، مج، لب: پر بار. (3). آو، آج، بم، لب: پري. (4). آو، آج، بم، لب: ياد كردني. (5). آو، مج را. [.....]

(6). آو، آج، بم: ما كننده ايم. (7). آج، بم، لب: گوش دارنده ايم. (8). آج، بم، لب: با اوست باز گشت. (9). آج، بم، لب: شما مي كنيد. صفحه : 329 سلطاني و حجّتي روشن، و اگر چه معني آيات و سلطان«1» حجّت باشد براي آن مكرّر كرد كه لفظ مختلف است. گروهي فرق كردند ميان حجّت و سلطان و گفتند: سلطان از حجّت بليغتر است، براي آن كه حجّت عام ّ باشد همه جاي و سلطان«2» در حجّتي به كار دارند كه بر سبيل قهر و غلبه باشد. و گفته اند سلطان حجّت قويتر است از سلطان مملكت، كه اينكه را زوال و قهر باشد و آن را نباشد. زجّاج گفت: حجّت را براي آن سلطان خوانند كه مردم به روشنايي او راه برند«3»، و اشتقاق او از سليط است كه روغن زيت باشد كه از او چراغ افروزند، و گفته اند: من السّلاطة، و هي ذلاقة اللّسان، از تيزي و گذرندگي باشد، و منه المرأة السّليطة. إِلي فِرعَون َ وَ مَلَائِه ِ، «الي» متعلّق است به أَرسَلنا، و ملأ اشراف قوم باشند كه يملؤون«4» عيون النّاس هيئة و صدورهم هيئة. فَاتَّبَعُوا أَمرَ فِرعَون َ، آن جماعت و ملأ متابعت فرمان فرعون كردند و فرمان خداي و پيغامبرش

رها كردند. آنگه گفت: كار فرعون رشيد نبود«5»، بر رشد و صلاح نبود و داعي با خير و مصلحت و راه راست نبود. و امر، ممكن است كه فعل باشد و ممكن است كه قول، و بر هر دو حمل توان كردن. اگر بر قول حمل كنند فرمان باشد، و اگر بر فعل حمل كنند افعالي باشد كه او كردي كه ايشان به آن اقتدا كردند. آنگه وصف فرعون كرد به آن كه: يَقدُم ُ قَومَه ُ يَوم َ القِيامَةِ، كه او فرداي قيامت پيشرو قوم [خود]«6» باشد تا به دوزخ، ايشان را به دوزخ فرو برد، بد جايگاه فرو شدن«7» است دوزخ؟ يقال: قدم فلان من سفره اذا رجع قدوما، و قدمه يقدمه اذا تقدّمه و اقدم عليه اذا ورد عليه اوّل كل ّ احد اقداما، و تقدّم القوم تقدّما و قدّم غيره تقديما، و قدم يقدم [اذا كان]«8» قديما«9» و دخل في الامر قدما اي متقدّما. و براي آن گفت: فَأَورَدَهُم ُ النّارَ، بر لفظ ----------------------------------- (1). اساس و، به قياس با نسخه آو، حذف شد. (2). آج، لب، آز را. (3). آو، آج، بم، آز: راه برد، مل: راه روند. (4). آو، آج، بم، آز: تملؤون. (5). آو، آج، بم، لب، آز يعني، مل، مج و. (8- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، مج، لب، آز: فرو شدني. (9). اساس: قدوما، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 330 ماضي- با آن كه قيامت نيامده«1» است- كه در اوّل آيت يَقدُم ُ گفته بود در او دليل بود بر آن كه مراد به آن

ماضي مستقبل است. و وجهي ديگر در اينكه معني لطيفتر از اينكه آن است كه: چون احوال قيامت لا محال بودني است و خواهد بودن- علي وجه لا شك ّ فيه- آنچه هنوز نبوده است، به مثابت بوده و گذشته بنهاده«2» فكان قد وجد. امّا قوله: بِئس َ«3»وَ أُتبِعُوا فِي هذِه ِ لَعنَةً، و بر پي ايشان ببرند در اينكه سراي دنيا لعنتي. وَ يَوم َ القِيامَةِ، نصب او بر ظرف است و عطف است علي قوله: فِي هذِه ِ، براي آن كه جار و مجرور در محل ّ نصب است علي الظّرف«7»، و لعنت منصوب است بر مفعول دوم أُتبِعُوا، و مفعول اوّل ضمير مرفوع متّصل است براي آن كه اتباع، به دو مفعول متعدّي باشد، يقال: اتبع زيد عمروا خالدا، و اتبع زيد«8» عمرا مثال«9» اينكه است. حق تعالي گفت: در دنيا و آخرت لعنت به دنبال ايشان برند«10»، و لعنت و عذاب خداي از ايشان مفارقت نكند نه در دنيا و نه در آخرت. بِئس َ الرِّفدُ المَرفُودُ، يعني بئس العطاء ----------------------------------- (1). اساس: نهاده، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها كه. [.....]

(3). اساس: من، به قياس با نسخه مل و با توجّه به متن قرآن مجيد اصلاح شد. (4). مل: جايي، مج: آن آب. (6- 5). اساس: ندارد، از آو افزوده شد. (7). آو، آج، بم، مج، لب، آز المكان. (8). اساس: زيدا، به قياس با نسخه مل، تصحيح شد. (9). آج، مج، لب، آز: و امثال. (10). همه نسخه بدلها: مي برند. صفحه : 331 المعطي اللّعنة، بد عطايي داده است لعنت. و الرّفد، العون. زجّاج گفت: هر

چيزي كه به عماد و دعامه چيزي كني آن را رفد خوانند، و هر عطايي كه بر سبيل معاونت باشد تا مرد به كاري قوي شد«1» آن را [197- ر]

رفد گويند، يقال: رفده بكذا اذا اعانه به، و رفده اذا اعطاه علي وجه المعاونة. ذلِك َ، اشارت است با آن خبر و كلام و گفتار كه پيش از اينكه برفت. مِن أَنباءِ القُري، «من» تبعيض راست، گفت«2»: آنچه«3» رفت بعضي است و طرفي از انباء و اخبار شهرها. و نبأ، خبري عظيم فظيع باشد كه ما بر تو قصّه مي كنيم و با تو مي گوييم، و اصله«4» من قص ّ اثره. مِنها، از آن شهرها. قائِم ٌ وَ حَصِيدٌ، يعني بر پاي مانده است و بعضي ويران«5» و فتاده چون كشت درو ده. و گفتند: «قائم»، عبارت است از عمران، و «حصيد» از خراب. و گفته اند: «قائم» آن است كه بعضي بناهاي او بر جاي باشد، و حصيد«6» افتاده تشبيها بالزّرع الحصيد، اي المحصود، فعيل به معني مفعول، يقال: حصده«7» بالسّيف اذا قتله به، فكأنّه عبارة عن استيصال«8». وَ ما ظَلَمناهُم، آنگه باز نمود كه: اينكه عذاب و هلاك كه بر ايشان رفت از امّت سلف، نه بظلم رفت بل به استحقاق رفت و بواجب، چه ما بر ايشان ظلم نكرديم، ايشان بر خود ظلم كردند و جلب مضرّت كردند به خود، به اصرار بر كفر و بر فسق. آنگه آن معبودان ايشان از ايشان غناي نكردند با آن كه ايشان را خوانده بودند و عبادت كرده و پرستيده بودن خداي- عزّ و جل ّ- و هيچ دستگيري و فرياد رسي نكردند، چون فرياد رسي نكردند فرمان ما در

آمد: وَ ما زادُوهُم، و ايشان را نيفزودند«9» مگر خسارت و زيان [و التّباب]«10»، الخسران، و التّباب، الهلاك، قال اللّه تعالي: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: شود. (2). آو، آج، بم، لب كه، مل به. (3). آو، آج، بم، لب كه. (4). اساس: امثله، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: بيران. (6). اساس: حقيقت، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (7). آو، آج، بم، مج، آز: حصيده. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: الاستيصال. (9). اساس: نيفزود، با توجه به آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. صفحه : 332 تَبَّت يَدا أَبِي لَهَب ٍ ...«1»، اي خسرت- و نيفزودند آن معبودان مر«2» عابدان خود را الّا زيانكاري و هلاك. و «زاد»، متعدّي به دو مفعول باشد، مفعول اوّل «هم» است، و دوم «غير»، و قوله: مِن دُون ِ اللّه ِ، «من» شايد تا ابتداي غايت بود، علي تقدير: من منزلة ادني من منزلة عبادة اللّه، و شايد كه زيادت بود و التّقدير: دون اللّه، اي غير اللّه يقال: خذها«3» دون ذلك. و قوله: مِن شَي ءٍ زيادت است، و قال جرير في التّباب: عرابة«4» من بقيّة قوم لوط الا تبّا لما فعلوا تبابا وَ كَذلِك َ أَخذُ رَبِّك َ، و همچنين باشد گرفتن خداي تو چون بگيرد شهرها را، يعني اهل آن را و ساكنان آن شهرها را. وَ هِي َ ظالِمَةٌ، «واو»، حال راست، گفت: همچنان بگيرد به عذاب ظالمان شهرها را كه آن قوم را گرفت كه پيش ايشان بودند. إِن َّ أَخذَه ُ

أَلِيم ٌ شَدِيدٌ، كه گرفتن او مولم«5»، سخت باشد. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً، در اينكه معني كه رفت آيتي هست و دلالتي و حجّتي و علامتي آن را كه از عذاب قيامت بترسد، و اگر ديگران را نيز دلالت باشد و حجّت، ايشان [را]«6» تخصيص كرد بذكر كه براي آن كه ايشان منتفع باشند به آن. ذلِك َ يَوم ٌ مَجمُوع ٌ لَه ُ النّاس ُ، آن روزي است كه جمع كنند مردمان را براي آن روز. و «ناس» مرفوع است به عمل المفعول فيه، اي يجمع له النّاس كما يقول: زيد مضروب غلمانه و مكرّم جيرانه و معظّم«7» اخوانه. وَ ذلِك َ يَوم ٌ مَشهُودٌ، و آن روزي كه حاضر آيند به او. وَ ما نُؤَخِّرُه ُ، و ما تأخير نمي كنيم آن روز را الّا براي اجلي و وقتي كه مشتمل باشد بر ايّامي و ساعاتي و اوقاتي، مَعدُودٍ«8»، شمرده. يَوم َ يَأت ِ، إبن عامر خواند و كوفيان مگر كسائي: يأت به حذف « يا » اكتفاء ----------------------------------- (1). سوره مسد (111) آيه 1. (2). اساس: هر، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). آو، آج، بم، مج، لب: هذا. (4). چاپ مرحوم شعراني: عداوة. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و آز و. (6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (7). اساس: عظم، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (8). آو، آج، بم، لب: معدودة. صفحه : 333 بالكسرة عن الياء، كقوله: فَهُوَ المُهتَدِ ...«1»، و كقوله: ... وَ لَم يَك ُ«2» شيئا«3»، و قوله: وَ اللَّيل ِ إِذا يَسرِ«4»، و لا ادر. و گفتند: اينكه لغت هذيل است، و ايشان همه

جاي روا دارند كه اينكه « يا » حذف كنند، قال شاعر هم: كفّاك كف ّ لا تليق«5» درهما جودا و اخري تعط«6» بالسّيف دما « يا » از تعطي«7» بيفگند و موجبي نيست حذف او را، و باقي قرّاء كه خواندند به « يا » بر اصل خواندند. گفت: آن روز كه آيد آن روز مشهود، و التّقدير: حين يأتي، و ظروف من بين الاسماء اضافت كنند با جمل، اگر [جمله فعلي باشد و اگر]«8» جمله اسمي، براي مناسبتي كه ميان ايشان هست از احتياج تا وقتي كه واقع آيد در او. و هم، آن قيام«9» دارد كه فعل دارد از ماضي و حال و استقبال، و آن كه او بنيايد چنان كه افعال بيشتر بنيايد بيش از يك وقت، و نصب او بر ظرف است از يأتي، [و در يأتي ضمير مرفوع مستكن است، التّقدير: هو، اي يأتي]«10» ذلك اليوم الموصوف المشهود. لا تَكَلَّم ُ نَفس ٌ، و التّقدير: لا تتكلّم نفس، يك«11» «تا» بيفگند استثقالا لاجتماعهما«12»، و روا بود كه عامل در «يوم» لا تكلّم باشد، هيچ نفس سخن نيارد گفتن جز به فرمان او. در خبر است كه: فرداي قيامت«13» چون خلايق را در صعيد سياست بدارند از قبل رب ّ العزّه، [197- پ]

ندا كنند، همه انبيا و اوليا و صدّيقان و شهيدان حاضر، فريشتگان صفها كشيده، گويد: من عبدني حق ّ عبادتي ، كيست كه او مرا پرستيده است حق ّ پرستيدن! هيچ كس زهره ندارد كه جواب دهد، يا «14» اينكه دعوي يا رد كردن. ----------------------------------- (1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 97. (2). اساس و همه نسخه بدلها: اك، به قياس، ضبط قرآن

مجيد، تصحيح شد. (3). سوره مريم (19) آيه 67. [.....]

(4). سوره فجر (89) آيه 4. (5). آو، آج، بم، مج، لب: يليق. (6). آو، آج، بم، مج، لب: يعط. (7). همه نسخه بدلها: يعطي. (10- 8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). اساس: اقسام، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (11). اساس: كه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (12). همه نسخه بدلها: لاجتماعها. (13). آو، بم: فردا دقيامت. (14). همه نسخه بدلها: به. صفحه : 334 دگر باره«1» باز گويد، آن فريشتگاني كه ايشان همه عمر خود از بدايت خلق عالم تا نهايت فناي او همه عمر خود در يك طاعت به سر برده باشند آواز بردارند و به زبان عجز و مذلّت اقرار دهند و گويند: سبحانك ما عبدناك حق ّ عبادتك ، منزّها خدايا كه تويي؟ ما تو را نپرستيديم چنان كه ببايست حق ّ پرستيدن تو. اينكه سخن آن فريشتگان گويند كه همه عمر خود در يك ركوع و يك سجده و يك تسبيح به سر برده باشند«2»، و در وصف ايشان قرآن مجيد مي گويد كه: يُسَبِّحُون َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ لا يَفتُرُون َ«3». اگر گويند، چگونه گفت در اينكه آيت: لا تَكَلَّم ُ نَفس ٌ إِلّا بِإِذنِه ِ، و در دگر آيت گفت: يَوم َ تَأتِي كُل ُّ نَفس ٍ تُجادِل ُ عَن نَفسِها ...«4»، و در آيتي گفت: وَ قِفُوهُم إِنَّهُم مَسؤُلُون َ«5»، و در آيت ديگر گفت: فَيَومَئِذٍ لا يُسئَل ُ عَن ذَنبِه ِ إِنس ٌ وَ لا جَان ٌّ«6»، نه اينكه آيات متناقض است! چنان كه مي بيني كه در يكي گفت: سخن نگويد، در دگر آيت گفت: هر نفسي مجادله كند از

خود، و در آيتي گفت: مردم را بخواهند«7» پرسيدن، و در دگر آيت گفت: كس را نخواهند پرسيدن، اينكه مناقضه باشد، گوييم، از اينكه چند جواب گفتند، يكي آن كه: در اينكه آيت نفي كلام نكرد از ايشان نفي عام، و انّما، استثنا كرد در او و گفت: إِلّا بِإِذنِه ِ، و آن مجادله و مدافعه از خويشتن به اذن او باشد، بي اذن او نباشد. و بر اينكه وجه مناقضه زايل بود. [و معني هر دو آيت مطابق بود، چنان است كه گفت: كس سخن نيارد گفتن در اينكه روز الّا آن كه من دستوري دهم، چون دستوري دادم، به مجادله در آيد و از خويشتن خصومت كند تا باشد كه حجّتي آرد كه عذاب از او دفع شود، و نشود. و جواب ديگر از او آن است كه: آن روز، روزي دراز باشد و در او مواقف باشد. و اهل روز مختلف باشند: بهري گويند و بهري نگويند، و بهري مأذون باشند در گفتار و بهري نباشند، و بهري را سؤال كنند و بهري را نكنند، و در جايي سخن گويند و در جايي نگويند، و همچنين در سؤال. و بر اينكه وجه هم مناقضه زايل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بار ديگر. (2). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). سوره انبيا (21) آيه 20. (4). سوره نحل (16) آيه 111. [.....]

(5). سوره صافّات (37) آيه 24. (6). سوره رحمن (55) آيه 39. (7). آو، بم: مردم نخواهند، مج، لب، آز: مردم را نخواهند. صفحه : 335 شود«1»]«2». جواب ديگر از او آن است كه: نفي كلام اگر چه

بر اطلاق كرد در اينكه آيت، و في قوله: ... يَوم ُ لا يَنطِقُون َ«3»، مراد آن است كه: كلامي نگويند كه از ايشان مقبول و مسموع باشد و ايشان را در آن نفعي بود، و چون چنين بود، به مثابت آن باشد كه نگفته باشند كه گفتاري كه صاحبش را سود ندارد و غنا نكند از او، و فعلي كه آن را ثمرتي نباشد، به منزلت نيست باشد، چنان كه يكي«4» از ما چون در مناظره و مجادله چيزي گويد كه نه جواب [خصم]«5» باشد او را، گويند: ما قلت شيئا و ما تكلّمت بشي ء و لا اوردت«6» شيئا، و اگر چه او نوبتي دراز داشته باشد و كلام بسيار گفته. و همچنين، آن كس كه فعلي كند كه از او مقصودي حاصل نبود، او را گويند: ما فعلت شيئا و لا قطعت شعرة، چيزي نكردي و مويي نبريدي، و آنچه مانند اينكه بود. آنگه گفت: مردمان در اينكه روز بر دو ضرب باشند، بهري شقي ّ و بدبخت، و بهري سعيد و نيكبخت. و مراد به شقي ّ كافر و عاصي است كه به فعل خود شقي شده باشد، و [به]«7» سعيد، مؤمن«8» مطيع كه سعادت يافته باشد به اختيار نيك خود. آنگه بيان كرد كه: آنان«9» كه شقي باشند به كفر و عصيان، ايشان اهل دوزخ باشند و ايشان در دوزخ باشند و ايشان را در دوزخ زفير و شهيق باشد. اهل لغت گفتند: «زفير»، اوّل بانگ خر باشد، و «شهيق» آخر بانگ او، قال رؤبة: حشرج في الجوف صهيلا«10» او شهق حتّي يقال«11» ناهق و ما نهق و اصل زفير از شدّت بود من قولهم:

للشّديد«12» الخلق«13» مزفور. و الزّفر، الحمل علي الظّهر، و الزّفر، السّيّد لأنّه يطيق حمل الثّقيل. و الزّفير، صوت النّار اذا التهبت«14» بشدّة. ----------------------------------- (1). مج: باشد. (7- 5- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (3). سوره مرسلات (77) 35. (4). آج، لب، آز را. (6). آو، آج، بم، آز: اردت. (8). آو، آج، بم، لب، آز و. (9). اساس: آن را، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). آو، آج، بم، لب، آز: صهلا، لسان العرب و منابع شعر و لغت و تفسير: سهيل. (11). آو، آج، بم، آز: يقول. (12). همه نسخه بدلها، بجز مل: للشديد. (13). لب: الحلق. [.....]

(14). آو، آج، بم، آز: اذا لهبت. صفحه : 336 و الشّهيق، صوت فظيع يخرج من الجوف بمدّ النّفس، و اصل او طول مفرط باشد من قولهم: جبل شاهق، اي ممتنع«1» لطوله. خالِدِين َ فِيها، در آن جا هميشه باشند. ما دامَت ِ السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ، تا آسمان و زمين دايم باشد. اگر گويند: چگونه خلود اهل بهشت و اهل دوزخ معلّق بكرد«2» به دوام آسمان و زمين، و آسمان و زمين فاني شوند! گوييم«3»: مراد از اينكه تمثيل است، و اينكه طريقي است عرب را معروف، يقولون: لا افعل«4» ذلك ما دامت السّموات و ما ثبتت«5» الارض، و ما لاح كوكب، و ما لاح الجديدان، و ما اطّرد الخافقان، و ما اضاء فجر، و ما ادلهم ظلام، [198- ر]

و ما اختلف اللّيل و النّهار، و ما بل ّ بحر صوفة، و ما لا لأالغفر [له]«6» الي امثال ذلك. و غرض از اينكه،

آن باشد كه [الي]«7» ابد الدّهر، براي آن كه تا جهان باشد اينكه باشد. چون بسيار شد مستعمل شد تا در اينكه جاي نيز به كار داشت حق تعالي، و غرض همه«8» تخليد و تأييد. جواب ديگر از اينكه آن است كه: روز قيامت نيز آسمان و زمين باشد. كه كل ّ ما كان فوقك فاظلّك فهو سماء، و كل ّ ما كان تحتك فأقلّك فهو ارض، هر چه تو را سايه كند آسمان تو باشد، و هر چه تو را بردارد زمين تو باشد، چنان كه بيان كرديم اينكه طريقت را در جاي ديگر از اينكه كتاب بر اينكه وجه و بر اينكه ترتيب«9» تعليق درست باشد و اينكه دوام بر آن دوام شايد تا موقوف بود. فامّا قوله: إِلّا ما شاءَ رَبُّك َ، الّا آنچه خداي خواهد. در اينكه استثنا چند قول گفتند، يكي آن كه: الّا به معني سوي است، و مراد بدو استثناي نيست كه اخراج البعض من الجمله«10» باشد، و تقدير اينكه است كه: الّا ما شاء ربّك من الزّيادة علي ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، آز: منيع. (2). مج: بگرديد. (3). لب، آز: گويم. (4). آو، آج، بم: لأفعل. (5). آو، بم، مج، لب، آز: ثبت، آج: تنبت. (7- 6). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: هم. (9). همه نسخه بدلها: تفسير اينكه. (10). آو، آج، بم، لب، آز: الكل ّ. صفحه : 337 دوام السّموات و الارض، و مثال اينكه چنان بود كه كسي گويد كه: [لي]«1» عليك الالف الّا الفين الّذي«2» اقرضتكها«3» وقت كذا، مرا هزار دينار بر تو است

الّا آن دو هزار، يعني جز آن دو هزار را كه به قرض به تو دادم فلان وقت، و لا بدّ است از اينكه تأويل براي آن كه استثنا بيشتر از كمتر درست نباشد، و اينكه جواب اختيار فرّاء است و جماعتي مفسّران. وجهي ديگر آن است كه: مراد به استثناء، آن اوقات است كه ايشان در دنيا باشند و در برزخ و«4» موقف قيامت، پيش از آن كه به بهشت يا به دوزخ شوند، براي آن كه چون ذكر خلود كرد در حق ّ ايشان- و اينكه از خلود بيرون است- به استثنا بايست كردن كه داخل نيست در آن جمله. و وجه سه ام [آن است]«5» كه: مراد به الّا «واو» عطف است، [و المعني: و ما]«6» شاء ربك من الزّيادة عليه، و از جمله استشهادات از اينكه وجه، قول شاعر است: و كل ّ اخ مفارقه اخوه لعمر ابيك الّا الفرقدان يعني و الفرقدان، و قول الآخر«7»: و اري لها دارا باغدرة السّي دان لم يدرس لها رسم الّا رمادا هامدا دفعت«8» عنه الرّياح خوالد سحم مراد به الّا در اينكه بيت اگر «واو» نبود، كلام متناقض باشد براي آن كه گفت: رسم سراي مندرس شده است الّا رمادي كه مانده است به دفع«9» سنگهاي ديگ پايه بادها را از او. اگر الّا استثناء باشد كلام متناقض بود آنگه راست بدي كه گفته بودي كه: رسم مندرس شده است تا «الّا» به جاي خود بود«10». و وجه چهارم آن است كه: اينكه استثناء [از]«11» دوام«12» آسمان و زمين نباشد، و انّما ----------------------------------- (11- 6- 5- 1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد. (2). همه

نسخه بدلها: الّا الالفين الّذين. (4- 3). همه نسخه بدلها: و در. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: قال آخر. [.....]

(8). همه نسخه بدلها، بجز لب: رفعت. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: رفع. (10). مل: بودي. (12). اساس: دوم، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. صفحه : 338 از زفير و شهيق باشد، و آن [دو]«1» نوع عذاب است، و معني آن كه: ايشان را زفير و شهيق باشد الّا ما شاء ربّك من انواع العذاب، جز آنچه خداي خواهد به ايشان از انواع عذاب. و در اينكه وجه «الّا» به معني سوي باشد. و وجه پنجم آن است كه: اينكه استثناء، نه به معني نقصان باشد از مدّت خلود، و انّما تنبيه بود بر آن كه، آنچه باشد از عذاب و ترك عذاب به مشيّت و ارادت و اختيار خداي باشد، چنان كه يكي از ما گويد: و اللّه لأضربنّك الّا ان اري غير ذلك، و او را همه عزم ضرب او باشد و لكن معني آن بود كه: اگر خواهم كه نزنم«2» [تو را توانم]«3» و متمكّنم از آن، و معني آيت آن بود كه: من عذاب كنم ايشان را مگر خواهم كه نكنم، چه من از آن متمكّنم و بر آن قادر، و آيت عبارت از قدرت و نفاذ مشيّت بود. و وجه ششم«4» آن است كه: مراد به استثناء به مشيّت آن است كه تا خلود مؤكّد و مؤبّد كند، نه آن كه نقصان كند و اخراج كند چيزي از او، و انّما تعليق مي كند آن را به جاري مجراي محال تا محال شود، براي آن كه خداي

تعالي نخواهد الّا تخليد و تأبيد ايشان در ثواب و عقاب، و مثال«5» چنان بود كه كسي گويد: و اللّه لاهجرنّك«6» الّا ان يشيب الغراب و يبيض ّ القار، يعني هرگز با تو وصلت نكنم، تعليق كرد به آنچه معلوم است كه نباشد. و وجه هفتم آن است كه: آيت اوّل خاص ّ«7» بود به فسّاق اهل صلات كه ايشان مستحق ّ عقاب باشند [بر معاصي و مستحق ّ ثواب باشند بر ايمان و طاعت. پس ايشان در دوزخ مخلّد باشند]«8»، يعني طويل المدّة«9»، الّا ما شاء ربّك من اخراجهم الي الجنّة للثّواب علي ايمانهم و طاعاتهم«10»، و روا باشد كه گويند: مراد به آيت«11»، عموم است و آيت عام ّ است در كفّار و فسّاق الّا ما شاء ربّك من اخراج من اخرجه ----------------------------------- (8- 3- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مل: بزنم. (4). مل: شيشم. (5). مل: حال. (6). آو، آج، بم، مج، لب، آز: لاهجرتك. (7). اساس: خلوص، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها باشند. (10). آج، لب، آز: طاعتهم. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آيات. صفحه : 339 للثّواب، يا آن كه «ما»«1» گويند به معني [198- پ]

«من» است، و المعني الا من شاء ربك، لقرب معني احدهما من الاخر. فامّا در اهل بهشت مراد آن ايّام متقدّم«2» و روزگار گذشته باشد كه ايشان در آن ايّام در دوزخ باشند، و تقدير اينكه باشد كه مخلّد باشند ايشان الّا آن ايّام كه خداي خواهد كه ايشان را در دوزخ معذّب دارد. پس بر

اينكه وجه شقي ّ و سعيد هر دو يك قوم باشند در آن حال كه در دوزخ باشند [شقي باشند]«3» و در آن حال كه در بهشت باشند سعيد باشند تا حال شقاوت از سعادت مستثني بود و حال سعادت از شقاوت. و ابو روق روايت كند از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: مراد به استثناء در آيت قومي اند مخصوص از اهل توحيد كه خداي تعالي ايشان را به دوزخ برد و به مقدار گناهشان عقوبت كند، و آنگه فرمايد تا: با بهشت آرند ايشان را، پس ايشان در حالي شقي باشند و در حالي سعيد، و اينكه آن قول است كه ما معني او بگفتيم در وجه آخر- و اللّه اعلم بمراده. إِن َّ رَبَّك َ فَعّال ٌ لِما يُرِيدُ، كه خداي تو همه آن كند كه او خواهد، و او را هيچ مانع منع نكند از فعل آنچه خواهد. وَ أَمَّا الَّذِين َ سُعِدُوا«4» خالِدِين َ فِيها، هميشه باشند آن جا. و نصب او بر حال است از عامل مقدّر در ظرف من قوله: فَفِي الجَنَّةِ، و قوله: ما دامَت ِ السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ، «ما» در او امد راست و اينكه را «ما» ي امد خوانند و «ما» ي مدّت إِلّا ما شاءَ رَبُّك َ، الّا آن مقدار كه خداي خواهد بر آن تأويل كه رفت. عَطاءً غَيرَ مَجذُوذٍ، عطاي نابريده بل مخلّد و مؤبّد، و نصب او بر مصدر باشد از فعلي مقدّر، كأنّه قال: في الجنّة خالدين فيها و يعطون عطاء. و الجذّ، القطع، و كذلك: الجذّ و الجزّ وا [الجزّ و الجزم«5»]«6». و الخذّ، الشق ّ«7»، و هو من باب القطع ايضا. فَلا تَك ُ فِي مِريَةٍ،

آنگه رسول را- عليه السّلام- نهي كرد از آن كه شاك ّ باشد و شك كند در بطلان عبادت اصنام، و مراد رسول است و امّت به يك جاي. و هؤُلاءِ، اشارت است به آن بت پرستان. آنگه [گفت]«8»: ما يَعبُدُون َ، اينان نمي پرستند اينكه اصنام«9» الّا چنان كه پدرانشان پرستيدند علي العمي و الجهالة و التّقليد، و وجدان الاباء عليها بطريقة الاقتداء، نه بر رشدي و بصيرتي. وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُم، و ما بحق به ايشان برسيم و نصيب ايشان از عقاب تمام بدهيم بي نقصاني، و آيت مشتمل است بر نهي از عبادت اصنام و مذمّت و ملامت ايشان و تهديد و وعيد مر ايشان را. ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم: سعدوا و اسعيد، آز: سعدوا و اسعدوا. (3). اساس: آن كه، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (4). اساس: باشد، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (6). مج: و الجزم و الحزم. (7- 5). آو، آج، بم، آز: العشق. (9). آج، مل، لب، آز را. صفحه : 341 وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ، بدرستي كه ما داديم كتاب به موسي. و«1» خلاف كردند، يعني در كتاب او، و مراد به كتاب توريت است، و مراد به خلاف تكذيب. ايشان است آن را. و مورد آيت تسليت رسول است- صلّي اللّه عليه و آله- تا بداند كه اوّل«2» صادق كه او را تكذيب كردند و در صحّت قول و نبوّت او خلاف كردند نه او بود، بل پيش«3» او امّتان ديگر خلاف كردند در كتب اوايل. وَ لَو لا كَلِمَةٌ، و اگر نه

سخني است كه سابق [199- ر]، شده است از خداي- جل ّ جلاله- و آن، آن است كه گفت: عذاب مستحقّان تأخير كنم تا قيامت براي صلاح تكليف را، حكم بكردندي ميان ايشان و كار بگزاردندي. و جزاي هر كس«4» بر وفق عمل او در كنار او كردندي«5»، و لكن مصلحت اقتضاي تأخير حساب و جزا و ثواب و عقاب مي كند. آنگه گفت: ايشان در شكّي اند از اينكه كار كه تو ايشان را به آن خبر مي دهي. مُرِيب ٍ، در شك افگننده«6»، و الرّيب ابلغ من الشّك، يقال را به يريبه، و ارابه يريبه. و في المثل: دع ما يريبك الي مالا يريبك. قوله: وَ إِن َّ كُلًّا لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُم رَبُّك َ أَعمالَهُم، قرّاء خلاف كردند دران و لما. إبن كثير و نافع خواندند: به تخفيف «ان» و «لما» جميعا، و إبن عامر و حفص عن عاصم خواندند: به تشديد هما معا «و ان ّ كلّا لمّا». ابو بكر عن عاصم خواند: به تخفيف اوّل و تشديد دوم، و ابو عمرو و كسائي«7» به تشديد اوّل و تخفيف دوم. و در معني «لمّا» به تشديد چند وجه گفتند، فرّاء گفت: [تقدير او «لممّا» بوده است و]«8» اصل او «لمن ما» بوده است، «نون» را براي ادغام «ميم» كردند، سه ميم حاصل آمد يكي بيفگندند و آنگه دو بماند ادغام كردند، و مثله قول الشّاعر: و انّي لمّا«9» اصدر الامر وجهه اذا هو اعيي بالسّبيل مصادره ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل، لب، آز: در او. [.....]

(2). اساس: كاول/ كه اول. (3). مل از. (4). همه نسخه بدلها: كسي. (5). مل: نهادندي. (6). آج، لب، آز: شك افگنده. (7).

آج، مل، مج خواندند. (8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). چاپ مرحوم شعراني: لممّا، ايضا: تفسير طبري (15/ 494). صفحه : 342 و بر اينكه وجه معني آن بود كه: همه كس از اينكه مذكوران يا «1» مختلفان از آنانند كه خداي تعالي جزاي ايشان بتمامي بخواهد دادن. وجهي دگر زجّاج گفت: «لمّا» به معني «الّا» است، كقولهم: سألتك لمّا فعلت و نشدتك لمّا فعلت كذا، و المعني الّا فعلت كذا، و مثله قوله: إِن كُل ُّ نَفس ٍ لَمّا عَلَيها حافِظٌ«2»، و بر اينكه وجه «ان» به معني «ما» ي نافيه باشد، و التّقدير: ما كلهم«3» الّا و اللّه يوفّيهم الجزاء، هيچ كس نخواهد بودن الّا و خداي جزاي او بدهد. بر اينكه وجه طعن كرد و گفت: اينكه روا نباشد مگر در قسم، چه اگر روا بودي صحيح بودي گفتن: جاءني القوم لمّا زيدا، بمعني الّا زيدا، و اينكه نشايد بلا«4» خلاف. [ديگر آن كه: «ان» به معني «ما» ي نافيه نصب اسم نكند الّا علي قول شاذّ غير معروف]«5». وجه سه ام«6» مازني«7» گفت: ان«8» مخفّف بوده است مشدّد كردند براي تأكيد، و بر اينكه وجه «ما» زيادت بود، و معني آن بود كه: و ان كلّا لما ليوفّينّهم الجزاء، و بر اينكه وجه چون «ما» صله كنند، «لام» مشكل ماند- اعني «لام» لمّا. وجه چهارم: زجّاج گفت: لمّا، من «لممت الشّي ء» اذا جمعته باشد، آنگه آن را بنا كردند علي فعلي، و آن را لا ينصرف كردند چون تتري، و معني آن باشد: و ان كلّا جميعا ليوفّينّهم، ما همه را جزا بدهيم، و

اينكه وجه متعسّف است. وجه پنجم، قراءت زهري: و ان كلّا لمّا- به تنوين، هم از اينكه اشتقاق كه لم ّ است«9» به معني جمع و معني همان باشد «و ان كلّا جميعا»، و خلاف در قراءت باشد در معني موافق بود آن قول را [كه]«10» پيش از اينكه از زجّاج حكايت كرديم. امّا بر قراءت آن كس كه «لما» مخفّف خواند، در «لام» چند وجه گفتند، يكي آن كه: «لام» قسم است كه در «ما»«11» تأكيد شد، و شايد كه «لام» ابتدا بود كه در «ما» ي موصوله شده باشد، و مثله قوله: وَ إِن َّ مِنكُم لَمَن لَيُبَطِّئَن َّ ...«12»، و كما ----------------------------------- (1). آج، مل، مج، لب، آز: با. (2). سوره طارق (86) آيه 4. (3). مل: كل ّ قوم. (4). مل: و لا. (10- 5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (6). آج، مل، مج، لب، آز: سيوم، آو، بم: سيم. [.....]

(7). اساس: مازن، به قياس، با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مج: اينكه. (9). آو، آج، بم، لب، آز: راست. (11). مج: در اينكه جا. (12). سوره نساء (4) آيه 72. صفحه : 343 حكي عن العرب: انّي ليحمد اللّه لصالح. ابو علي گفت: امّا آن كس كه او خواند به تشديد «ان ّ» و تخفيف «لما» وجه قراءت او ظاهر است براي آن كه «كلّا» منصوب است به «ان ّ»، و آن كه «لام» ابتدا براي خبر ان ّ شد و لام ديگر كه در فعل شد جواب قسمي مضمر است، چون دو «لام» ملتقي شدند يكي براي خبر ان ّ«1» و يكي براي جواب قسم، فصل كردند ميان

ايشان به «ما»«2» گفت: دليل بر آن كه «لام» دوم قسم راست آن است كه، «نون» تأكيد در آخر فعل آمد«3»، و معني آن كه: همه را، به خداي كه جزا دهد خداي. و امّا بر قراءت آن كس كه «ان» مخفّف خواند و «لمّا» به تشديد، ان مخفّفه باشد از ثقيله و با«4» تخفيف عمل دادند او را، چنان كه شاعر گفت: و وجه مشرق النّحر كأن ثدييه حقّان [و سيبويه گفت: سمعت عمّن اثق به من العرب ان عمرا لمنطلق. و اهل مدينه خواندند]«5»: و ان كلا لما جميع لدينا محضرون«6»، با تخفيف «ان» نصب كردند، گفت: و وجه عمل او با تخفيف آن است كه، او در عمل نايب فعل است و فعل با حذف عمل كند. و امّا بر قول«7» آن كس كه «ان ّ» مشدّد خواند [ يا مخفّف و «لمّا» به تشديد خواند]

قراءت هر دو مشكل است براي آن كه «ان» كه مخفّفه باشد از ثقيله باشد با «لمّا» مشدّد [معني]«8» نگيرد براي آن كه «لمّا» به معني «الّا» بود، و اينكه چنان بود كه گويي: ان زيدا الّا منطلق، و اينكه معني ندارد، امّا قول العرب: نشدتك اللّه لمّا فعلت و الّا فعلت، خليل گفت معني آن است كه: اقسمت عليك لتفعلن ّ، و انّما الّا و لمّا براي آن در او شد تا اينكه معني دهد ما اسئلك الّا فعل كذا، و اگر [چه]«9» حرف نفي در لفظ نيست در معني هست و در اينكه آيت اينكه معني [199- پ]

صورت نمي بندد آن در«10» قراءت مشكل است، اينكه جمله [اي است]

از آنچه شيخ ابو علي ّ الفارسي ّ«11» در

كتاب حجّت ذكر كرد، و تضعيف كرد ----------------------------------- (1). آج، لب، آز: آن. (2). مل و. (3). آو، آج، بم، لب، آز: در آمد. (4). آو، آج، بم، لب، آز: به ما، مج: ما. (9- 8- 5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، افزوده شد. (6). سوره يس (36) آيه 32. (7). آو، آج، بم، مل، لب، آز: قراءت. (10). آو، آج، بم، مل، لب، آز: دو. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل: ابو علي فارسي، مل: ابو علي پارسي. [.....]

صفحه : 344 شيخ ابو علي اينكه وجه را كه از فرّاء حكايت كرديم اوّلا، به آن كه«1» گفت: در اينكه سورت«2» «ميم» ها بيش از اينكه مجتمع شد كه هيچ را حذف نكردند، يعني آن قول كه گفت: اصل «لمن ما»«3» بوده است، «نون» را «ميم» كرده اند براي ادغام، و سه «ميم» جمع شده است كه«4» نه چهار «ميم» جمع شد در اينكه سورت«5» في قوله: ... وَ عَلي أُمَم ٍ مِمَّن مَعَك َ«6»، و هيچ نيفگندند. و از كسائي حكايت كردند كه او گفت- من وجه تثقيل: «لما» در اينكه آيت نمي شناسم، و شيخ ابو علي [گويد: كسائي اينكه كه گفت دور نگفت از صواب و شيخ ابو علي]«7» گفت: اگر چنان كه «ان» را تخفيف كردند«8» و «لمّا» را تثقيل، و آن را بر «ما» ي نفي تفسير دهند و تفسير آيت چنين گويند: و ما كل ّ الّا ليوفّيهم اللّه الجزاء، چنان كه دگر جاي گفت: ... وَ إِن كُل ُّ ذلِك َ لَمّا مَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا«9»، يعني، ما كل ّ ذلك الّا متاع الحيوة الدّنيا، روشن بودي در معني، امّا نصب كلّا مشكل باشد

با اينكه معني- و اللّه اعلم بمراده. و اينكه جمله نحو، اينكه جا براي آن گفته شد كه، خواستم تا معني آيت بر قراءات«10» روشن شود و قراءت صحيح و معترض پيدا شود، و الّا در پارسي اطناب در نحو شرط نيست، و بر جمله معني آيت آن است كه: خداي تعالي همه كس را جزاي عمل بتمامي بدهد، يا هيچ كس نباشد و الّا او را جزاي عمل بتمامي بدهد«11»، و معني از اينكه دو بيرون نيست بر اينكه اختلاف قراءات و وجوه كه ذكر كرده شد. إِنَّه ُ بِما يَعمَلُون َ«12» وَ لا تَطغَوا، و طغيان مكني و تجاوز، حدّ«5» و اندازه كارها و حدود شرع نگاه داري كه خداي تعالي به احوال شما دانا و بيناست. عبد اللّه عبّاس گفت: هيچ آيت بر رسول- عليه السّلام- نيامد از اينكه آيت سخت تر، و براي آن گفت اصحابان را آنگه كه او را گفتند: يا رسول اللّه؟ اسرع اليك الشّيب، پيري به تو شتافت، گفت: شيّبتني سورة هود، سوره هود مرا پير بكرد، و في رواية: و اخواتها. وَ لا تَركَنُوا، آنگه گفت: اي مكلّفان از بندگان و پرستاران؟ پناه با ظالمان مدهي و با ايشان ساكن مشوي، و با ايشان دوستي مكني كه پس آنگه شما را دوزخ برسد و آتش«6» عذاب او به شما رسد. عبد اللّه عبّاس گفت: لا تميلوا اليهم، ميل مكني به ظالمان. ابو العاليه گفت: لا ترضوا باعمالهم، به عمل ايشان راضي مباشي. قتاده گفت: لا تلحقوا بهم، با ايشان مشوي. سدّي و إبن زيد گفتند: يعني مداهنت مكني با ظالمان، بل حق بگوي«7». إبن كيسان گفت: لا تسكنوا اليهم،

با ايشان آرام مگيري كه پس آتش دوزخ به شما رسد، و شما را بدون خداي- يعني جز خداي- [هيچ]«8» ياري نباشد و شما را نصرت نكند«9». ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. [.....]

(3). آو، آج، بم: كار بخواهد كردن. (8- 4). همه نسخه بدلها، بجز مل تو. (5). آج، لب: از حدّ. (6). همه نسخه بدلها، بجز لب: و. (7). آج، مل، مج، لب، آز: بگوييد. (9). مج: نكنند. صفحه : 346 در خبر است كه: چون روز قيامت باشد، منادي از قبل رب ّ العزّة ندا كند، گويد: اينكه الظّلمة و اعوان الظّلمة، كجااند ظالمان و اعوانان«1» ظالمان؟ جمع كنند«2» ايشان را، حتّي من الاق لهم دواة او بري لهم قلما، تا آن كس كه براي ايشان دواتي سياه كرده باشد يا قلمي تراشيده باشد. آنگه همه را در تابوتي كنند از آتش، و به روايتي ديگر در تابوتي از آهن و در قعر دوزخ اندازند، و قوله: فَتَمَسَّكُم ُ النّارُ، براي آن منصوب است كه جواب نهي است به «فا»، و «ما» نفي است و «من» زيادت است مؤكّد نفي. وَ أَقِم ِ الصَّلاةَ طَرَفَي ِ النَّهارِ، آنگه گفت: نماز بر پاي دار«3» در دو طرف روز، يعني نماز بامداد و نماز شام، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. مجاهد گفت: نماز بامداد و نماز خفتن، تا پنج نماز داخل باشد در او. و قرظي ّ گفت: نماز بامداد [200- ر]

خواست و پيشين و ديگر. ضحّاك گفت: نماز بامداد و نماز ديگر خواست. مقاتل گفت: در يك طرف روز نماز بامداد و نماز پيشين بكن،

و در طرف ديگر [نماز ديگر و]«4» نماز شام بكن. وَ زُلَفاً مِن َ اللَّيل ِ، در پاره اي از شب نماز خفتن بكن، و اينكه قول قريبتر است از همه. حسن بصري گفت: زُلَفاً مِن َ اللَّيل ِ، يعني نماز شام و نماز خفتن. اخفش«5» گفت: زلف اللّيل ساعاته«6»، واحدتها زلفه، ساعات شب باشد، يكي را زلفه گويند و اصل زلفه منزلت و قربت باشد، و مزدلفه از اينكه جاست كه آن منزلي است از پس عرفات نزديك به او، قال العجّاج: ناج طواه الأين ممّا و جفا طي ّ اللّيالي زلفا فزلفا ماوة الهلال حتّي احقوقفا و ابو جعفر خواند: زلفا، اتبع الضّمّة الضّمّة، و إبن محيص خواند: زلفا، بسكون اللّام. مجاهد خواند: و زلفي، به وزن قربي. إِن َّ الحَسَنات ِ يُذهِبن َ السَّيِّئات ِ، در حسنات خلاف كردند، بيشتر مفسّران گفتند: نماز پنج«7» است. مجاهد گفت: قول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اعوان. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: جمع كنيد. (3). آج، لب، آز: بر پاي داريد. (4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). اساس: حسن، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (6). اساس: ساعته، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (7). آج، لب، آز: پنجگانه. صفحه : 347 سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر است. بعضي مفسّران گفتند: آيت در مردي آمد نام او ابو اليسر«1» عمرو بن عربة«2» الانصاري ّ- و او خرما فروختي- زني بيامد تا از او خرما خرد، زن بجمال بود«3»، گفت: اينكه خرما نيك نيست كه اينكه جا هست، به خانه بهتر ازين هست اگر خواهي

به خانه من آي. زن با او به خانه رفت، او زن را در آويخت«4» و در برگرفت و بوسه داد. زن گفت: اتّق«5» اللّه، از خداي بترس؟ مرد بترسيد و پشيمان شد، بيامد گفت: يا رسول اللّه: چه گويي در مردي كه او در زني آويزد و از او مراد خود حاصل كند مگر جماع! رسول- عليه السّلام- هيچ جواب نداد تا وحي آمد، يكي از جمله صحابه گفت: خداي بر تو پوشيده بود اگر تو بر خويشتن«6» بپوشيدي. وقت نماز ديگر در آمد، رسول- عليه السّلام- نماز بگزارد و جبريل آمد و اينكه آيت آورد رسول- عليه السّلام- گفت: ابو اليسر«7» كجا است! او پيش آمد، و گفت: با ما نماز كردي! گفت: آري اي رسول اللّه؟ گفت: خداي تعالي اينكه نماز را به كفّارت گناهت كرد و آيت فرستاد كه: إِن َّ الحَسَنات ِ يُذهِبن َ السَّيِّئات ِ. بعضي دگر مفسّران گفتند: مراد به حسنات توبه است و به اذهاب اسقاط اللّه تعالي عقاب السّيئات عندها تفضّلا. بعضي دگر [از اهل]«8» اصول گفتند كه: دوام بر اداي واجبات و نوافل دعوت كند مكلّف را با ترك سيّئات پس به منزلت اذهاب باشد آن را مقارنة«9» و تشبيها، و اينكه وجهي است نيكو و معتمد در تأويل آيت. و امّا قول آن كس كه به اينكه آيت استدلال كرد بر احباط درست نيست كما دلّت«10» الادلّة علي فساد الاحباط عقلا و شرعا. ذلِك َ ذِكري لِلذّاكِرِين َ، و اينكه ياد- كردي«11» است ياد كنندگان را. وَ اصبِر، آنگه گفت: يا محمّد؟ صبر و شكيبايي پيشه كن كه خداي تعالي رنج نيكوكاران ضايع نكند. و «صبر»، حبس نفس بود بود

علي ما يكره«12»، و نقيضه الجزع، ----------------------------------- (7- 1). آو، آج، بم، مج، لب، آز: ابو اليسير، مل: ابو البشير. [.....]

(2). مل: عربية. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج او. (4). آو، آج، بم، مج، لب، آز: در زن آويخت، مل: با زن در آويخت. (5). آو، بم: اتّقوا. (6). آو: خوشتن. (8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). آو، بم، مج: مقاربة، آج، لب، آز: مفارقة. (10). آو، آج، بم، مج، لب، آز: لما دلالة. (11). آو، آج، بم، لب، آز: ياد كردني. (12). مج: تكره. صفحه : 348 قال الشّاعر: فان تصبرا فالصّبر خير مغبّة و ان تجزعا فالامر ما تريان قوله: فَلَو لا كان َ مِن َ القُرُون ِ مِن قَبلِكُم، المعني: فهلّا كان، و لم«1» كان، چرا نبودند از قرون و امّتان گذشته از پيش شما كه من ايشان را به هلاك كردم به گناهشان، از عاد و ثمود، خداوند يقين از عدل«2» و دين كه امر به معروف كردندي و نهي منكر كردندي تا من ايشان را هلاك نكردمي به گناهشان«3». آنگه استثنا كرد از ايشان مؤمنان را و اتباع انبيا را، گفت: إِلّا قَلِيلًا مِمَّن أَنجَينا مِنهُم، مگر اندكي از آنان كه ما ايشان را برهانيديم از جمله ايشان. و «كان» تامّه است و فاعل او أُولُوا بَقِيَّةٍ است. و «اولوا»، جمع «ذو» باشد علي غير لفظه«4»، يعني چون بود كه از آن امّتان سلف هيچ بقيّتي نماند كه امر به معروف كردندي و نهي كردندي از فساد در زمين؟ آنگه استدراك كرد، گفت: اندكي بودندي كه من ايشان را از [هلاك برهانيدم.

آنگه گفت: وَ اتَّبَع َ الَّذِين َ ظَلَمُوا، و پيروي كردند]«5» ظالمان آن مال و نعمت را و لذّت و تنعّم را كه در آن رها كرده بود«6» ايشان را. و المترف، المبقّي«7» في الملك و النّعمة. و أُترِفُوا، نعّموا. فِيه ِ وَ كانُوا مُجرِمِين َ، و ايشان خود در اصل مجرم و گناهكار و كافر بودند. آنگه بيان كرد كه: من اينكه شهرها كه هلاك كردم از جمله قوم نوح و عاد و ثمود، [200- پ]

و قوم شعيب و قوم لوط كه من ايشان را عذاب كردم، نه بر سبيل ظلم بود كه من از آنان نباشم كه كسي را هلاك كنم بظلم، و او مصلح و نكوكار باشد. و «واو» في قوله: وَ أَهلُها مُصلِحُون َ، «واو» حال است. و قوله: وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَجَعَل َ النّاس َ أُمَّةً واحِدَةً، آنگه گفت: اگر خداي خواستي مردمان همه را يك امّت كردي. وَ لا يَزالُون َ مُختَلِفِين َ، و لكن ايشان به زايل نمي باشند مختلف، با يكديگر خلاف مي كنند. ----------------------------------- (1). اساس: لمن، با توجّه به آو، و ديگر نسخه ها بدلها، تصحيح شد. (2). مل: يعني از عقل. (3). همه نسخه بدلها، مجز مل و مج: گناهانشان. (4). لب، آز: لفظ. [.....]

(5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: بودند. (7). مل: المنقي، چاپ مرحوم شعراني: المبغي. صفحه : 349 إِلّا مَن رَحِم َ رَبُّك َ، الّا آن را كه خداي بر او رحمت كند. وَ لِذلِك َ خَلَقَهُم، و براي آن آفريد ايشان را. و در اينكه آيت چند سؤال است، يكي آن كه گفت: اگر خداي خواستي مردم يك ملّت بودندي،

يعني همه مسلمان بودندي، چون نبودند دليل آن كند كه نخواست. دگر آن كه گفت: وَ لِذلِك َ خَلَقَهُم، و ايشان را براي آن آفريد، از دو بيرون نيست: يا اشارت به «ذلك» راجع است با «رحمت»، يا به «اختلاف». اگر با «رحمت» راجع بودي «تلك» بايستي در كنايت از او، چه «رحمت» مؤنّث است و «ذلك» اشارت به مذكّر بايد«1»، يا «2» با اختلاف شود، و اينكه به خلاف مذهب شماست كه خداي تعالي خلقان را براي اختلاف آفريند. دگر آن كه: اگر رحمت را به رقّت قلب تفسير كنند، لايق نباشد به خداي، و اگر به غفران و اسقاط عقاب تفسير كنند هم بر مذهب شما راست نيست، براي آن كه خلقان را خداي تعالي [نه]«3» براي اينكه آفريد. امّا، جواب از سؤال اوّل [در باب]«4» مشيّت، گوييم: خداي تعالي به اينكه مشيّت، مشيّت قهر و غلبه و إلجاء و اكراه خواست، گفت: اگر من خواستمي مردمان همه را يك امّت كردمي و همه را بر ايمان حمل كردمي [و قهر كردمي]«5»، يعني من بر آن قادرم و ايشان بر اينكه كفر كه كردند مرا اعجاز [نكردندي]«6»، و مانند اينكه در قرآن بسيار است، و اينكه طريقت مستقصي رفته است جايهاي ديگر. امّا اشارت به لفظ «ذلك» راجع است با رحمت دون اختلاف براي دلالت عقل و شهادت لفظ. امّا دلالت عقل از آن جا كه در عقل مقرّر است كه نيكو نبود كه حق تعالي خلقان را براي اختلاف آفريند، و غرض او در«7» خلق ايشان اختلاف باشد، ----------------------------------- (1). مل: باشد. (2). اساس: تا، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه

بدلها، افزوده شد. (6- 5- 4- 3). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: از. صفحه : 350 چه حق تعالي نهي كرده است از اختلاف و كاره است آن را، و امر كرده است به اتّفاق و وعده ثواب داده بر آن و بر آن وعيد كرده. و امّا شهادة اللّفظ از آن جاست كه، كنايت به لفظ رحمت نزديكتر است از آن كه به لفظ اختلاف و ردّ الكناية الي اقرب المذكورين اولي. امّا سؤال سايل بر اينكه كه: اگر راجع بودي با رحمت، تلك بايستي كه رحمت مؤنّث است، از او چند جواب است: يكي آن كه: تأنيث رحمت نه حقيقي است، و چون تأنيث نه حقيقي باشد از او به لفظ تذكير و تأنيث كنايت كنند و وصف كنند، الا تري الي قوله تعالي: ... إِن َّ رَحمَت َ اللّه ِ قَرِيب ٌ مِن َ المُحسِنِين َ«1»، و لم يقل: قريبة. جواب دگر آن كه: عرب را عادت است كه كنايت يك بار با لفظ دهد«2» و يك بار با معني. و معني «رحمت»، فضل و انعام باشد، و گويند: سرّني كلمتك يعنون كلامك، قال اللّه تعالي: هذا رَحمَةٌ مِن رَبِّي ...«3»، اراد هذا فضل من ربّي، قالت الخنساء: فذلك يا هند الرّزيّة فاعلمي و نيران حرب حين شب ّ وقودها ارادت الرّزاء، و قال امرؤ القيس. برهرهة رخصة رؤدة كخرعوبة البانة المنفطر و لم يقل منفطره، لأنّه ردّ الي معناه، و هو الغصن«4»، و قال زياد الاعجم: ان ّ السّماحة و الشّجاعة ضمّنا قبرا بمرو علي«5» الطّريق الواضح و لم يقل ضمّنتا«6»، براي آن كه مصدر

را تأنيث نكنند، و اگر گويند: ردّ كرد با معني و اراد الجود و البأس«7» هم نيك باشد. و جواب ديگر آن است كه: ردّ كنايت با لفظ فعل كرده است، و لفظ الفعل مذكّر ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 56. (2). آو، آج، بم: كنند، مل، مج، لب، آز: دهند. (3). سوره كهف (18) آيه 98. (4). همه نسخه بدلها: و منفطره نگفت، براي آن كه رد كرد با معني و آن غصن باشد. (5). چاپ مرحوم شعراني: في. (6). لب: ضمّنا. (7). اساس: النّاس، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

صفحه : 351 و مراد به لفظ فعل قوله: رَحِم َ«1» وَ لِذلِك َ، و المعني، و لان يرحمهم«2» خلقهم. جواب ديگر از اصل مسأله آن است كه: «ذلك»، راجع نيست با لفظ و معني «رحمت»، و نه نيز با «اختلاف»، بل راجع است الي كونهم أُمَّةً واحِدَةً مجتمعين علي الايمان، و اينكه وجهي لايق است براي آن كه اتّفاق است كه: خداي تعالي خلقان را [201- ر]

براي ايمان و طاعت آفريد، في قوله: وَ ما خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلّا لِيَعبُدُون ِ«3». بعضي دگر از اهل تأويل گفتند: مراد آن است كه، اگر من خواهم همه خلقان را يك امّت كنم، يعني همه را به بهشت برم تا همه در اينكه باب يك امّت و يك جبلّت و يك جنس باشند، و اينكه جاري مجراي آن آيت بود كه گفت: وَ لَو شِئنا لَآتَينا كُل َّ نَفس ٍ هُداها ...«4»، و مراد به اينكه «هدي» راه بهشت«5»، و لا محال خداي ايشان را لابدّ براي ايمان و طاعت آفريده

است. وَ لا يَزالُون َ مُختَلِفِين َ، و اينان به زايل نباشند«6»، اختلاف مي كنند و مختلف مي شوند. مراد اختلاف در دين است و آن كه از ره دين مي بشوند«7». و ابو مسلم محمّد بن بحر گفت: مراد به اختلاف آن است كه، يخلف خلفهم [سلفهم]«8» في الكفر، كه خلف ايشان در كفر به دنبال سلف مي شوند، و منه قولهم: ما اختلف الجديدان و المعصران، اي جاء كل ّ واحد منهما بعقب صاحبه و خلفه، و مثله قولهم: اقتتلوا«9»، و المعني: قتل بعضهم بعضا. امّا «رحمت»، رقّت قلب نباشد چنان كه سايل گفت، و لكن فعل احسان و نعمت باشد به دليل آن كه [اگر]«10» رقيق القلب«11» احسان و فضل«12» نكند او را وصف ----------------------------------- (1). آو، بم: الّا من رحمه، آج، مج، لب، آز: الّا من رحم. (2). آو، آج، بم، لب، آز: برحمتهم. (3). سوره ذاريات (51) آيه 56. (4). سوره سجده (32) آيه 13. (5). همه نسخه بدلها، بجز مج است. (6). همه نسخه بدلها: نمي باشند. (7). اساس: نشوند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (10- 8). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (9). آج، آز: اقتلوا. (11). همه نسخه بدلها: القلبي. (12). آج، لب، آز: فضلي. صفحه : 352 نكنند به رحمت، و ايشان- اعني عرب- وصف كنند آن را كه انعام و افضال كند، به آن كه رحيم است و اگر چه از او رقّت دل«1» ندانند، پس معني رحمت به فضل و احسان قريبتر است از آن كه به رقّت قلب، نبيني كه خداي تعالي قرآن را وصف كرد به آن

كه رحمت است، و رقّت قلب در قرآن صورت نبندد و آنان را كه اينكه گفتند، غلط از آن جا افتاد كه در بيشتر احوال در حق ّ ما اينكه نعمت و احسان مصاحب باشد رقّت قلب را، كه يكي«2» از ما بر كسي دلش رقيق شود بر او نعمتي كند گمان بردند«3» كه رحمت از«4» رقّت قلب است، چنان كه گروهي را شهوت به ارادت ملتبس شد براي آن كه عند شهوت بيشتر احوال محبّت باشد، و رحمت مختص نيست به عفو و اسقاط عقاب، بل عام ّ است في ضروب النّعم و الاحسان، نبيني كه منعم را بر كسي راحم و رحيم خوانند و اگر [چه]«5» هيچ اسقاط مضرّتي نكرده باشد. حق تعالي در اينكه آيت چنين فرمود«6»: اگر خداي تعالي خواستي خلقان عالم جمله را بر ايمان داشتي و قهر كردي، و لكن نكرد و ايشان را با اختيار خود رها كرد تا ايشان هر كسي سر به رهي نهادند و به مختلف«7» شدند و بر سر آن اختلاف مي بودند. آنگه خواست«8» تا استثنا كند گروهي را، گفت: إِلّا مَن رَحِم َ رَبُّك َ، الّا آن كس را كه خداي بر او رحمت كرده بود، كه به رحمت و لطف خداي تعالي از آن اختلاف امتناع كند و نظر كند و ايمان تحصيل كند، و خداي تعالي خلقان را خود براي رحمت آفريده است. وَ تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ، و تمام شد سخن خداي تعالي كه گفت: پر باز«9» كنم دوزخ از جن ّ و انس، از پري و آدمي. و مورد اينكه كلمه تهديد و تحذير است خلقان را، از آن كه از آنان باشند

كه خداي تعالي دوزخ«10» به ايشان پر باز«11» كند، و تمام كلمه وقوع مخبر خبر باشد علي ما اخبر عنه. و انّما اراد قوله: ----------------------------------- (1). مج: قلب. (2). آو، آج، بم، مل، مج، آز را. (3). چاپ مرحوم شعراني: برند. [.....]

(4). آو، آج، بم، آز: آن، مل: او. (5). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (6). آج، مل كه. (7). همه نسخه بدلها: و مختلف. (8). اساس: خواستند، به قياس با نسخه آو، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (11- 9). آج، آز: پربار. (10). آج، آز را. صفحه : 353 فَالحَق ُّ وَ الحَق َّ أَقُول ُ، لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ ...«1»، و اينكه «لام» جواب قسمي مضمر است، و التّقدير: قسما لأملأن ّ و يمينا لا ملان ّ، و به جاي «لام» گفتند: «أن» بشايد«2» اينكه جا و هر كجا تأويل آن باشد كه: بلغني او انتهي الي ّ، او قيل لي يقول بدا لي لأضربنّك، و بدا لي ان اضربك، و اينكه قول كوفيان است و همانا مطرد نبود همه جاي- و اللّه اعلم. قوله: وَ كُلًّا نَقُص ُّ عَلَيك َ، التّقدير: و كل ّ القصص نقصّه عليك. و نصب او بر مفعول به«3» باشد، ما همه قصّه«4» پيغامبران با تو مي گوييم. و «من»، تبيين را باشد«5». ما نُثَبِّت ُ بِه ِ فُؤادَك َ، بر اينكه قول بدل باشد از او، بدل البعض من الكل ّ. و گفته اند: اينكه «ما» مفعول به است، و «كلّا» مصدر است چنان كه: قصصت كل ّ القصص و حكيت كل ّ الحكاية و حق ّ الحكاية و ما اشبه ذلك. و «انباء»، جمع نبأ باشد، و نبأ خبري بود كه در او شأني بزرگ بود،

يقولون: لهذا الامر نبأ و شأن و خطب بمعني«6». قوله: ما نُثَبِّت ُ بِه ِ فُؤادَك َ، آنچه به آن دل تو بر جاي داريم. در او دو قول گفتند، يكي آن كه: به تسكين و تقويت، و دويم«7»: به دلالت و حجّت و الطافي كه تو را در آن بود از نفي شبهت. قوله: وَ جاءَك َ فِي هذِه ِ الحَق ُّ، و حق به تو آمد در اينكه. عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد گفتند: يعني در اينكه سورت، و جبّائي گفت: [201- پ]

في هذه الانباء و الاخبار. زجّاج گفت: في هذه الازمان و الايّام. قتاده گفت: يعني في هذه الدنيا، و قول اوّل درست تر است. وَ مَوعِظَةٌ، و حق را براي آن تعريف كرد كه يكي است، و تنكير مَوعِظَةٌ وَ ذِكري براي آن است كه، موعظة انواع باشد، حق تعالي نوعي از آن انواع خواست، و«8» پندي و ياد كردي«9» و ياد دادني«10» است مؤمنان را. وَ قُل لِلَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ اعمَلُوا، و بگو اي محمّد اينكه كافران مصرّ بر كفر را: ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آيه 84 و 85. (2). اساس: نشايد، آج، بم، آز: شايد، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. (3). آج، بم، آز: مفعول، مل: مفعول له. (4). همه نسخه بدلها: قصّه هاي. (5). چاپ مرحوم شعراني «ما» في قوله. (6). آج، آز: معني. (7). آج، بم، مل، مج، آز: دوم. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: در او. (9). آج، آز: ياد كردني. (10). مج: ياد دادي. صفحه : 354 اعمَلُوا عَلي مَكانَتِكُم، بركني«1» بر تمكين«2» و توانايي خود، يعني مكني«3» آنچه تواني كردن، و اينكه بر سبيل تهديد

و وعيد است، و مراد نهي است يعني مكني، و مثله قوله: ... اعمَلُوا ما شِئتُم«4». إِنّا عامِلُون َ، كه ما بخواهيم«5» كردن با شما آنچه سزاي شماست، و اينكه اخبار است از آنچه خواهد كردن با ايشان. وَ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون َ، و انتظار كني كه ما منتظريم، يعني شما انتظار كني آن خبر را كه ما مي دهيم كه ما منتظريم آن را كه شما مي گويي و تهديد مي كني. و گفتند، معني آيت آن است كه گفت: شما هر چه خواهي [كنيد]«6» كه ما ايمان طاعت خداي خواهيم كردن، و توقّع كني و انتظار و پاي داشت آن را كه كرده باشي كه ما منتظريم جزاي عمل خود را. وَ لِلّه ِ غَيب ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و خداي راست غيب آسمانها و زمين، يعني هر چه در آسمانها و زمينها پوشيده باشد خداي داند، و مورد اينكه هم وعيد است. وَ إِلَيه ِ يُرجَع ُ الأَمرُ كُلُّه ُ، و كارها همه با او شود و مرجع و مآل آن با او باشد. فَاعبُده ُ، او را پرست و توكّل كن بر او، امر است از خداي تعالي به عبادت و پرستش او، و توكّل«7» و اعتماد كردن«8» بر او. وَ ما رَبُّك َ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ، و خداي تو غافل نيست و ساهي از آنچه ايشان مي كنند. اهل مدينه و إبن عامر و حفص و يعقوب خواندند: «تعملون» بالتّاء علي الخطاب، از آنچه شما مي كني، و باقي قرّاء به « يا » خواندند علي الخبر عن الغائب. و نيز خلاف كردند در آن كه خداي«9» گفت: وَ إِلَيه ِ يُرجَع ُ«10». جمله قرّاء خواندند: يرجع، به فتح « يا » و كسر «جيم»، مگر

نافع و حفص كه ايشان خواندند: به ضم ّ ----------------------------------- (1). آج، مل، مج، آز: بكنيد. (2). آج، آز: تمكّن. (3). همه نسخه بدلها: بكنيد. (4). سوره فصّلت (41) آيه 40. (5). آج، مج، آز: نخواهيم. (6). اساس: ندارد، آج، آز: هر چه مي خواهيد مي كنيد، مل: هر چه مي كنيد، كنيد، به قياس با نسخه مج، افزوده شد. (7). مل: و توكّل عليه. (8). مل: اعتماد كن. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج تعالي. (10). همه نسخه بدلها الامر. صفحه : 355 « يا » و فتح «جيم» علي ما لم يسم ّ فاعله. قراءت اوّل: من رجع يرجع باشد، و قراءت دوم: من رجع يرجع«1» و رجع هم لازم است و هم متعدّي، و به مصدر فرق او پيدا شود كه مصدر لازم رجوع باشد و مصدر متعدّي رجع باشد. كعب الاحبار گفت: خاتمت توريت خاتمت سورت هود است، يعني اينكه آيت- و اللّه اعلم و احكم«2». تمّت المجلّدة العاشرة من«3» المجلدات العشرين و تتلوها سورة يوسف- عليه السّلام«4» [202- ر]. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل، آز باشد. [.....]

(2). مل بالصّواب. (3). آو، آج، بم، مج، لب: تم الجزو العاشر من التّفسير و يتلوه في الحادي عشر قوله سورة يوسف- عليه السّلام. (4). مل انشاء اللّه وحده العزيز، مج الحمد للّه رب العالمين و الصّلوة و السلام علي خير خلقه محمّد و الطيّبين الطّاهرين اجمعين قد وقع الفراغ من تحرير هذا التفسير في يوم الجمعة خامس و العشرين من شهر صفر سنة ثمان و خمسين و الف، به خط اضعف عباد اللّه غلام علي، اللهم اغفر لصاحبه و لكاتبه و لقارئه و لمن نظر فيه

بفضلك و بكرمك و برحمتك يا ارحم الرّاحمين، تم ّ. (4). مل انشاء اللّه وحده العزيز، مج الحمد للّه رب العالمين و الصّلوة و السلام علي خير خلقه محمّد و الطيّبين الطّاهرين اجمعين قد وقع الفراغ من تحرير هذا التفسير في يوم الجمعة خامس و العشرين من شهر صفر سنة ثمان و خمسين و الف، به خط اضعف عباد اللّه غلام علي، اللهم اغفر لصاحبه و لكاتبه و لقارئه و لمن نظر فيه بفضلك و بكرمك و برحمتك يا ارحم الرّاحمين، تم ّ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109