روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد9

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 9 صفحه : 9

صفحه : 1 [جلد پنجم]

[ادامه سوره اعراف]

[بسم اللّه الرّحمن الرّحيم]

به نام خداي بخشاينده مهربان«1» [قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 171 تا 188]

[اشاره]

وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل َ فَوقَهُم كَأَنَّه ُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّه ُ واقِع ٌ بِهِم خُذُوا ما آتَيناكُم بِقُوَّةٍ وَ اذكُرُوا ما فِيه ِ لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ (171) وَ إِذ أَخَذَ رَبُّك َ مِن بَنِي آدَم َ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ أَشهَدَهُم عَلي أَنفُسِهِم أَ لَست ُ بِرَبِّكُم قالُوا بَلي شَهِدنا أَن تَقُولُوا يَوم َ القِيامَةِ إِنّا كُنّا عَن هذا غافِلِين َ (172) أَو تَقُولُوا إِنَّما أَشرَك َ آباؤُنا مِن قَبل ُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِن بَعدِهِم أَ فَتُهلِكُنا بِما فَعَل َ المُبطِلُون َ (173) وَ كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ وَ لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ (174) وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ الَّذِي آتَيناه ُ آياتِنا فَانسَلَخ َ مِنها فَأَتبَعَه ُ الشَّيطان ُ فَكان َ مِن َ الغاوِين َ (175)

وَ لَو شِئنا لَرَفَعناه ُ بِها وَ لكِنَّه ُ أَخلَدَ إِلَي الأَرض ِ وَ اتَّبَع َ هَواه ُ فَمَثَلُه ُ كَمَثَل ِ الكَلب ِ إِن تَحمِل عَلَيه ِ يَلهَث أَو تَترُكه ُ يَلهَث ذلِك َ مَثَل ُ القَوم ِ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقصُص ِ القَصَص َ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُون َ (176) ساءَ مَثَلاً القَوم ُ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنفُسَهُم كانُوا يَظلِمُون َ (177) مَن يَهدِ اللّه ُ فَهُوَ المُهتَدِي وَ مَن يُضلِل فَأُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ (178) وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم َ كَثِيراً مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ لَهُم قُلُوب ٌ لا يَفقَهُون َ بِها وَ لَهُم أَعيُن ٌ لا يُبصِرُون َ بِها وَ لَهُم آذان ٌ لا يَسمَعُون َ بِها أُولئِك َ كَالأَنعام ِ بَل هُم أَضَل ُّ أُولئِك َ هُم ُ الغافِلُون َ (179) وَ لِلّه ِ الأَسماءُ الحُسني فَادعُوه ُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِين َ يُلحِدُون َ فِي أَسمائِه ِ سَيُجزَون َ ما كانُوا يَعمَلُون َ (180)

وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ وَ بِه ِ يَعدِلُون َ (181) وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيث ُ لا يَعلَمُون َ (182) وَ أُملِي لَهُم إِن َّ كَيدِي مَتِين ٌ (183) أَ وَ لَم يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ إِن هُوَ إِلاّ نَذِيرٌ مُبِين ٌ (184) أَ

وَ لَم يَنظُرُوا فِي مَلَكُوت ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما خَلَق َ اللّه ُ مِن شَي ءٍ وَ أَن عَسي أَن يَكُون َ قَدِ اقتَرَب َ أَجَلُهُم فَبِأَي ِّ حَدِيث ٍ بَعدَه ُ يُؤمِنُون َ (185)

مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَلا هادِي َ لَه ُ وَ يَذَرُهُم فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ (186) يَسئَلُونَك َ عَن ِ السّاعَةِ أَيّان َ مُرساها قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَت فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ لا تَأتِيكُم إِلاّ بَغتَةً يَسئَلُونَك َ كَأَنَّك َ حَفِي ٌّ عَنها قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ اللّه ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ (187) قُل لا أَملِك ُ لِنَفسِي نَفعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّه ُ وَ لَو كُنت ُ أَعلَم ُ الغَيب َ لاستَكثَرت ُ مِن َ الخَيرِ وَ ما مَسَّنِي َ السُّوءُ إِن أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ (188)

[ترجمه]

و كه بركنديم«2» كوه«3» زبر ايشان چنان كه سايه بان، و چنان داشتند كه آن افتد بر ايشان بگيريد آنچه بداديم شما را به نيرو«4» و ياد كنيد آنچه اندر آن است تا مگر شما بترسيد«5».

و چون بگرفت«6» خداي تو از فرزندان آدم از پشتهاشان فرزندانشان و گواه كردشان بر تنهاشان، آيا نيستم خداي شما«7»! گفتند: آري، گواهي دهيم تا گوييد روز رستاخيز كه ما بوديم از غافلان.

يا گوييد كه شرك آوردند«8» پدران ما از پيش، و بوديم فرزندان از پس ايشان، همي هلاك كني ما را بدانچه كردند تباهكاران!

و همچنين فصل كنيم«9» آيتها تا مگر

-----------------------------------

(1). آو: افتادگي دارد از لب، آورده شد.

(2). آج، مج، لب، لت: برداشتيم.

(3). آج، لب طور.

(4). آن: نيروا/ نيرو.

(5). آج، مج، لب، لت: پرهيزگار شويد.

(6). مج، لت: ها گرفت. [.....]

(7). آج، لب: اي نه ام من پروردگار شما مج، لت: نه من خداي شمايم.

(8). آو: كافر بودند به قياس با

نسخه لب، آورده شد.

(9). آج، لب: تميز مي كنيم.

صفحه : 2

ايشان برگردند.

و برخوان بر ايشان خبر آن كه بداده بوديم او را نام [آيتهاي]«1» بزرگ ما، بيرون كشيد خويشتن از آن متابع او كرد ديو و بود از بي راهان.

و اگر خواهيم برداشتيمي«2» او را بدان و لكن او بست به سوي«3» زمين و متابع شد هواي خويش را، مانند«4» او چون مانند سگ است اگر برنهي«5» چيزي بر وي زبان فرو هلد يا دست بازداري«6» زبان فروهلد، اينكه است مثل«7» اينكه قوم آنان كه به دروغ داشتند آيتهاي ما، پس بازگوي خبر تا مگر فكر كنند.

بد«8» مثل«9» آن قوم، آن كساني كه به دروغ داشتند حجّتهاي [ما را]«10» و بر تنهاي خويشان«11» بودند ستمكاران.

هر كه راه نمايد او را خداي، اوست راه راست يافته، و هر كه بي گردد«12» اينانند زيانكاران.

«13»

و بدرستي كه بيافريديم دوزخ را بسياري از پريان و مردم، ايشان را دلهايي كن كه اندر نيابند بدان و ايشان را چشمها نبينند بدان، و ايشان را گوشها كه نشنوند به آن، ايشان چون چهارپايان اند، بل ايشان گمراهتراند، ايشانند كه بي خبرانند.

-----------------------------------

(1). آو: ندارد، از آج، افزوده شد.

(2). مج، لت: خواستماني بلند كردماني.

(3). مج، لت: ساكن شد در، آج، لب: ميل مي كرد سوي. (9- 7- 4). آج، لب: داستان، مج، لت: مثل.

(5). آج، لب: حمله آري، مج، لت: حمله كني.

(6). مج: رهاش كني.

(8). مج، لب: بدا آرزوي.

(10). آو: ندارد، ازلت افزوده شد.

(11). آن: خودشان.

(12). كذا در آو و بم، بي گردد/ بگردد (با ياي مجهول)، آن: برگردد، مج، لت: را گمراه كند.

(13). اساس تا اينكه جا افتادگي دارد، از آو، آورده شد. [.....]

صفحه :

3

و خداي راست نامهاي نيكو، پس بخواني او را به آن و رها كني«1» آنان را كه ميل كنند از راستي در نامهاي او، كه پاداشت دهند ايشان را به آنچه كرده باشند.

و از آنان كه آفريديم جماعتي هستند كه راه نمايند به راستي و به آن داد دهند.

آنان كه به دروغ داشتند آيتهاي ما را، در نورديم«2» ايشان را [از]«3» آن جا كه ندانند.

و فرو گذارم«4» ايشان را كه كيد من قوي است.

[1- ر]

[همي نكنند انديشه]«5» كه نيست به صاحب ايشان از ديوانگي، نيست او مگر ترساننده اي بيان كننده.

نمي نگرند در پادشاهي آسمانها و زمين و آنچه آفريد خداي از چيزي و آن كه كه باشد«6» كه نزديك رسيد وقت مرگ ايشان به كدام حديث پس«7» او بگروند!

هر كه را گمراه كند خداي او را راهنماي نباشد و بگذاردشان«8» در جهالتشان تا متحيّر مي باشند.

مي پرسند تو را از قيامت«9» كي باشد وقت بودنش«10»! بگو كه: علم آن بنزديك خداي من است، روشن

-----------------------------------

(1). آو، بم، آن: دست باز داري.

(2). آج، لب: فرا گيريم.

(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). آو، بم، آن: زمان دهيم.

(5). اساس: افتادگي دارد، از قم، آورده شد.

(6). آو، بم، آن: و اگر نباشد كه باشد.

(7). آو، بم، آن: از پس.

(8). اساس: رها كنيم ايشان، به قياس نسخه بم، تصحيح شد.

(9). آو، بم: روستاخيز/ رستاخيز، آن: روختاخيز.

(10). آو، بم: برخاستن آن.

صفحه : 4

باز نكند آن را [مگر او گران شده]«1» در آسمانها و زمين نيايد به شما مگر ناگاه.

مي پرسند از تو پنداري تو پرسيده اي«2» از آن، بگو كه: علم آن نزديك خداي است و لكن بيشتر مردمان ندانند.

بگو كه: قادر نباشم«3» براي خود

سودي و نه زياني مگر آنچه خواهد خداي و اگر دانستمي غيب، بسيار كردمي از نيكي و نرسيدي مرا بدي، نيستم من مگر ترساننده و بشارت دهنده گروهي مؤمنان را.

قوله تعالي: وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل َ فَوقَهُم- الاية، بيان كرديم كه هر كجا «إذ» باشد و در كلام عاملي ظاهر نباشد لا بد عاملي مضمر بايد، و تقدير آن است كه: اذكر، ياد كن اي محمّد چون ما برداشتيم كوه را از بالاي سر ايشان، كَأَنَّه ُ ظُلَّةٌ، پنداشتي سايه باني است. إبن الاعرابي گفت: النتق، الفتق و الرفع و البسط جميعا، نتق، برداشتن باشد و شكافتن و گستردن و هر سه معني محتمل است اينكه جا، قال العجّاج:

نتق انتقا«4» السليل نتقا،

[يروي: اقتاد السليل]«5». يعني، يرفعه علي ظهره و قال آخر:

نتقوا احلامنا الا ثاقلا

و امرأة منتقا و ناتق، كثيرة الولد، قال النّابغة:

لم يحرموا حسن الغذاء و امهم دحقت عليك بناتق مذكار

و النتق «التّحريك بقوّة، يقال: نتقني الكثير«6» إذا حرّكه.

ابان بن تغلب گفت: از عربي فصيح شنيدم كه غلامش را مي گفت:

خذ الجوالق فانتقه [2- ر]، اي نكسه، و قولهم: انتق برجلك، مثل: اركُض بِرِجلِك َ«7»، يعني پاي به چهارپاي فرو زن«8» تا برود و اصل كلمه جنبانيدن باشد به قوّت، كَأَنَّه ُ

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). آو، بم، آن: آگاهي آج: دانايي.

(3). آو، بم، آن: نه پادشاهي.

(4). آو، آج، بم: ائتاق. [.....]

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). آو، بم، مل: المسير آج، مج: السير.

(7). سوره ص (38) آيه 42.

(8). آج: فرازن.

صفحه : 5

ظُلَّةٌ، پنداشتي سايه باني است. عطا گفت: سقيفه باشد. مفسّران گفتند: چون بني اسرائيل احكام توريت قبول نمي كردند و

كار نمي بستند، خداي تعالي كوهي از جاي بركند و بر بالاي سر ايشان بداشت به مقدار لشكرگاه ايشان يك فرسنگ در يك فرسنگ به مقدار قامت مردي، گفت: اگر قبول نكني، اينكه كوه بر شما فگنم«1». حسن بصري گفت: چون بديدند كه كوه بر بالاي سر ايشان آمد، به سجده در افتادند بر يك روي، ابروي چپ بر زمين نهادند و به نيمه روي سجده كردند و به نيمه روي در كوه مي نگريدند ترس آن را كه بر ايشان افتد، و ذلك قوله: وَ ظَنُّوا أَنَّه ُ واقِع ٌ بِهِم و گمان بردند كه بر ايشان خواهد افتادن، ازين كار را جهودان همه سجده بر ابروي چپ كنند، و گويند: اينكه سجده اي است مبارك آن«2» سجده است كه به آن سجده عذاب از ما برداشتند و آن سجده اي بود از صدق دل كه خداي تعالي بپسنديد ازيشان و آن عذاب از ايشان برداشت. خُذُوا ما آتَيناكُم بِقُوَّةٍ، يعني و قلنا لهم و گفتيم ايشان را، و عرب قول بسيار بيفگنند از كلام چون در كلام دليل باشد بر او. و گفتيم: ايشان را بگيري آنچه ما داديم شما را به قوّت، يعني توريت بجدّ و اجتهاد و عزم عمل بستاني، و گفته اند: به نشاط و گشادگي.

مفسّران گفتند: چون موسي- عليه السّلام- آن الواح كه توريت بر او نوشته بود اظهار كرد، هيچ سنگي و درختي و كوهي نماند إلّا اهتزاز كرد لا جرم هيچ جهود نباشد كه توريت بر او خوانند الّا اهتزاز كند و به نشاط شود و سر بجنباند. وَ اذكُرُوا ما فِيه ِ و آنچه در توريت است ياد داري تا همانا متّقي و پرهيزگار

باشي و از معاصي مجتنب شوي، عين لطف باشد شما را در اداي واجبات و اجتناب مقبّحات.

قوله: وَ إِذ أَخَذَ رَبُّك َ مِن بَنِي آدَم َ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم، جماعتي مفسّران سلف و اصحاب حديث گفتند كه: معني آيت آن است كه، خداي تعالي پشت آدم بماليد و جمله فرزندان او را بيرون آورد بر صورت ذرّ«3»، اعني مورچه خرد، و خلاف كردند كه اينكه كجا بود، بعضي گفتند: به بطن نعمان وادي است در پهلوي عرفات«4»، و گفته اند: به دهنا بود از زمين هند. و آن، آن جا بود كه آدم آن جا فرود آمد از آسمان. كلبي گفت: از ميان مكّه و طايف بود، و سدّي گفت: در آسمان بود كه

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب، آن: افگنم.

(2). آو، بم، آج، آن، لت: از آن.

(3). آج: ذرّه.

(4). آو، بم، آج، لب، آن: عرافات.

صفحه : 6

خداي تعالي پشت آدم بماليد جانب راست و فرزندان او را از آن جا«1» بيرون آورد چون مرواريد سپيد و ايشان را گفت: به رحمت من به بهشت شوي، و از جانب چپ، پشتش بماليد و فرزنداني از او بيرون آورد سياه، و گفت: به دوزخ شوي، و لا ابالي باك ندارم. و با ايشان خطاب كرد و گفت: بداني كه جز من خداي نيست و من خداي شمايم، به من شرك مياري و من پيغامبراني خواهم فرستادن به شما تا عهد من با ياد دهند و با شما بيان كنند و بر شما كتابها خواهم فرستادن، بگوي«2» تا چه مي گوي«3»! ايشان گفتند: گواي«4» مي دهيم كه تو خداي مايي«5» و آفريدگار مايي«6»، و ما را خداي نيست جز تو. گروهي آن

روز اينكه اقرار دادند بطوع و گروهي بر وجه تقيّه.

خداي تعالي از ايشان بر اينكه عهد بستد«7». آنگه آجال و ارزاق و مصايب ايشان بنوشت. آدم در ايشان نگريد«8»، ايشان را ديد مختلف اشكال و الوان و متفاوت الصّور، بعضي نكو و بعضي زشت و بعضي كوتاه و بعضي دراز و بعضي توانگر و بعضي درويش، گفت: بار خدايا؟ چرا اينان را متساوي نيافريدي! گفت: خواستم تا ايشان شكر من زيادت كنند. سدّي گفت: و در ميان ايشان پيغامبران بودند به مانند چراغ رخشان. آدم از آن ميانه نوري ديد بلند، گفت: بار خدايا، اينكه كيست! گفت:

اينكه پيغامبري است از فرزندان تو نام او داود، گفت: بار خدايا؟ عمر او چند است!

گفت: شست«9» سال، گفت [2- پ]: بار خدايا؟ بيفزاي. گفت: قلم برفت به آجال«10» بندگان. گفت: بار خدايا؟ از عمر من چهل سال در عمر او فزاي«11»، و عمر آدم هزار سال بود، چون چهل سال بدو داد«12» هزار سال«13» كم چهل سال باشد، چون عمر او به نهصد و شست«14» رسيد ملك الموت به او آمد. آدم گفت: چه كار را آمده اي! گفت:

تا جانت بردارم. گفت: مرا چهل سال عمر مانده است. گفت: نه به داود دادي!

-----------------------------------

(1). آج، لب: جانب.

(2). مل، مج: بگوييد.

(3). مل، مج: گوييد.

(4). همه نسخه بدلها: گواهي.

(6- 5). اساس، لت: ما اي/ مايي.

(7). آو، آج، بم، آن: بست. [.....]

(8). آج، مج، لب: نگريست.

(9). همه نسخه بدلها: شصت.

(10). آو، بم: با حال.

(11). همه نسخه بدلها، بجز مج: افزاي.

(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: به داود، مل: بداد.

(13). آن شد.

(14). همه نسخه بدلها: شصت.

صفحه : 7

انكار كرد و جحود پيش آورد

و گفت: ندادم، لا جرم فرزندانش جاحد شدند و نسيان افتاد و فراموش كرد عهد خداي تا فرزندانش فراموشكار شدند، و خطا كرد تا فرزندانش مخطي شدند، نعوذ باللّه من مثل هذه المقالات المحالات و التُّرّهات الشّنيعات؟ ملك الموت با پيش خداي آمد و گفت: بار خدايا؟ آدم چهل سال دعوي مي كند. گفت: برو بگو او را، نه به داود دادي! گفت: بگفتم. جحود مي كند.

گفت: برو و جانش بردار و بگو كه: آنگه كه قلم تر«1» بود بدادي و ما در عمر او نوشتيم، با ما جحود از پيش بنشود«2». حوشي- عليه السّلام- من ذلك، او برفت و آدم را جان برداشت آنگه چون عهد فرزندان آدم بستده بود، ايشان را گفت: با پشت آدم شوي كه من قيامت بر نه انگيزم تا از شما يكي مانده باشد تا در وجود نيايد و عمر و روزي خود مستوفي بنستاند. اينكه خبر «ذرّ» است كه مخالفان ما و بعضي موافقان از اهل اخبار گفتند و اينكه درست نيست براي مخالفت او دليل عقل و ظاهر قرآن را. امّا مخالفت او دليل عقل را از آن جاست كه حال اينكه فرزندان كه دعوي مي كنند كه خداي تعالي ايشان را بيرون آورد بر صورت ذرّ«3» و با ايشان خطاب كرد و تقرير كرد ايشان را بقوله: أَ لَست ُ بِرَبِّكُم از دو بيرون نبود: يا كامل عقل بودند يا نبودند، اگر كامل عقل نبودند، از حكيم نيكو نيايد خطاب با ايشان و تقرير با ايشان، و اگر كامل عقل بودند، لا محال«4» بايد تا آن حال ياد دارند و فراموش نكنند كه عاقل مثل اينكه حال و كمتر

آن در شهرت و نادرگي با كمال عقل فراموش نكند. چون هر دو قسمت باطل است، دليل كند بر بطلان اينكه قول. اگر گويند طول مدّت و تخلّل مرگ در اينكه ميانه از ياد ايشان ببرد، گوييم: طول مدّت اگر نسيان آرد از تفصيل آن باشد، آن«5» جمله به يك بار ناسي نشوند، آنگه همه خلايق به يك بار حالي چنان غريب و نادر«6» رفته و ايشان كامل عقل با كمال عقل چگونه فراموش كنند آن را و امّا تخلّل مرگ را اگر در اينكه تأثير بودي، بايستي كه تخلّل نوم و سكر و جنون و اغماء و زوال عقل را در اينكه اثر بودي، كه اينكه جمله مزيل عقل است، و ما دانيم كه خفته چون بيدار شود و مغمي عليه چون با هوش آيد و مست چون هشيار شود آنچه دانسته باشد

-----------------------------------

(1). آج: تو.

(2). اساس: بنه شود/ بنشود.

(3). آج، آن: ذرّه.

(4). آو، آج، بم، آن، لت: لا محاله.

(5). همه نسخه بدلها: از.

(6). همه نسخه بدلها: نادره.

صفحه : 8

يادش آيد و علمش«1» به آن حاصل شود، نبيني كه اصحاب الكهف با آن كه سيصد و نه سال خفته بودند، چون برخاستند«2»، هر چه دانستند همه را ياد آمد و هيچ خلل نبود و اينكه حال به اوقات و اشخاص مختلف نشود. [ديگر آن كه خداي تعالي بيان كرد كه: غرض من از اينكه آن است تا فرداي قيامت نگويند: إِنّا كُنّا عَن هذا غافِلِين َ، و اگر اينكه جا ندانند يا فراموش كرده باشند اوليتر كه در قيامت ندانند]«3». اگر گويند نه كودك آنچه كرده باشد در حال طفوليّت ياد ندارد! گوييم: ما از

اينكه احتراز كرديم به آنكه گفتيم: عاقل با كمال عقل، و طفل عاقل نباشد. امّا خلاف از ظاهر قرآن را آن است كه خداي تعالي گفت: وَ إِذ أَخَذَ رَبُّك َ مِن بَنِي آدَم َ، و نگفت: من ادم، و گفت: مِن ظُهُورِهِم، و نگفت: من ظهره، و گفت: ذُرِّيَّتَهُم، و نگفت: ذرّيته. دگر آن كه گفت: أَن تَقُولُوا يَوم َ القِيامَةِ إِنّا كُنّا عَن هذا غافِلِين َ، و المعني لئلّا تقولوا يوم القيامة، تا روز قيامت نگوييد كه ما از اينكه غافل بوديم، باز نمود كه اينكه براي آن كردم تا روز قيامت دعوي غفلت نكنند تا حجّت بر ايشان قايم شود. اگر فراموش كنند و غافل شوند، حجّت ساقط شود از ايشان و اينكه غرض حاصل نباشد.

ديگر آن كه گفت: أَو تَقُولُوا إِنَّما أَشرَك َ [3- پ]

آباؤُنا مِن قَبل ُ تا نگوييد كه پدران ما مشرك بودند، به شرك پدران عذر نيارند و اينكه در حق ّ كساني صورت بندد كه ايشان را پدران مشرك بوده باشند. امّا آنان را كه از پشت آدم بيرون آرند«4» ايشان را چگونه گويند: أَشرَك َ آباؤُنا مِن قَبل ُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِن بَعدِهِم، اگر گويند چون تأويل مخالفان و اخباريان باطل بكردي تأويل صحيح چيست آيت را بنزديك شما!

گوييم: ما را در تأويل آيت دو وجه است يكي آن كه: مراد به اينكه جماعتي اند از فرزندان آدم كه خداي تعالي ايشان را بيافريد و كمال عقل داد و آلات و تمكين و تكليف كرد ايشان را و بر زبان پيغامبران با ايشان تقرير كرد كه: أَ لَست ُ بِرَبِّكُم، ايشان از پس نظر در ادلّه و تحصيل علم و معرفت به خداي تعالي گفتند:

بلي، و ايشان را بر يكديگر گواه كرد«5» تا فرداي قيامت نگويند كه، ما از اينكه غافل بوديم يا تعليل«6» كنند به شرك پدران، و گويند: ما را پدران مشرك بودند، ما نيز به آن شرك

-----------------------------------

(1). لب، لت: عملش. [.....]

(2). آج، لب، لت: برخواستند.

(3). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(4). آج، لب: آمده باشند، أو، بم: آمدند.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: گرفت.

(6). اساس: لعيل، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 9

آورديم كه ما اطفال بوديم و به ايشان اقتدا كرديم و ايشان را شبهت از آن افتاد كه گمان بردند كه لفظ «ذرّيّه» متناول نباشد الّا اطفال صغار را و پنداشتند كه اشتقاق آن از «ذرّ» است، و اينكه انديشه اي خطاست براي آن كه جمله بشر را ذرّيّت آدم خوانند از كوچك و بزرگ و بالغ و نابالغ، قال اللّه تعالي: رَبَّنا وَ أَدخِلهُم جَنّات ِ عَدن ٍ الَّتِي وَعَدتَهُم وَ مَن صَلَح َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّيّاتِهِم«1» ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِي َ دُخان ٌ فَقال َ لَها وَ لِلأَرض ِ ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ«5»، و بر حقيقت نه از خداي تعالي قولي بود و نه از آسمان و زمين، و مثله قوله: شاهِدِين َ عَلي أَنفُسِهِم بِالكُفرِ ...«6»، و ما دانيم كه هيچ كس به كفر بر خود گواي ندهد، و مراد آن است كه فعلي كند كه دليل كفر كند و مانند اينكه قول قايل است: جوارحي تشهد بنعمتك و حالي معترفة باحسانك، و مثله في التوسّع قول الشّاعر:

فلئن نطقت بشكر بربك جاهدا فلسان حالي بالشكاية انطق

و آنچه روايت كرده اند از بعضي خطبا مانند اينكه است: سل

الارض من شق انهارك و غرس اشجارك و جني ثمارك فان لم تجبك حوارا اجابتك اعتبارا، و اينكه بابي واسع است و اينكه را استشهاد بسيار باشد از نظم و نثر. مردي نظام را پرسيد«7»:

ما الامور الصّامتة النّاطقة! قال: الدّلايل المخبرة و العبر الواعظة، قوله: وَ إِذ أَخَذَ رَبُّك َ

-----------------------------------

(1). سوره مؤمن (40) آيه 8.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: دليل اند.

(3). آو، بم، مل، لت: كرد.

(4). اساس: متعرفي، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(5). سوره فصّلت (41) آيه 11.

(6). سوره توبه (9) آيه 17.

(7). اساس: پرسيدند، با توجّه به اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 10

مِن بَنِي آدَم َ مِن ظُهُورِهِم، [گفت: ياد كن چون فرا گرفت خداي تو از بني آدم]«1» از پشتهاي ايشان فرزندان ايشان را، و اينكه كنايت باشد از خلق ايشان و ايجاد ايشان و اخراج و نقل ايشان از اصلاب آبا و ارحام امّهات. وَ أَشهَدَهُم عَلي أَنفُسِهِم، و گواه كرد ايشان را بر خود بر آن تفسير كه داديم تا«2» بعضي را بر بعضي كه، هم كَنَفس ٍ واحِدَةٍ«3» أَ لَست ُ بِرَبِّكُم، تقريري است با عقلا و كاملان، نه من خداي شماام! قالُوا بَلي جواب ايشان است كه دادند، و بَلي، جواب استفهامي باشد متضمّن نفي و نعم جواب كلامي مثبت باشد، شَهِدنا، گواه«4» شديم و گواي داديم، أَن تَقُولُوا تقدير آن است كه، لئلّا تقولوا او حذرا من ان تقولوا، و اينكه جا مقدّري محذوف«5» باشد، و المعني: انّما فعلنا ذلك لئلّا تقولوا، و كلام بر نظاير اينكه برفته است، من قوله: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا ...«6»، و المعني لئلّا تضلّوا، و قوله: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ

رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم ...«7»، و المعني [4- ر]

لئلّا تميد بكم، او حذرا من أن تميد بكم، أَو تَقُولُوا، عطف است علي قوله: أَن تَقُولُوا، كه گويي«8»: ما براي آن شرك آورديم كه پدران ما مشرك بودند، وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِن بَعدِهِم، و ما فرزندان بوديم از پس ايشان. و اشتقاق «ذرّيّة»، من ذرأ اللّه«9» الخلق، اي خلقهم باشد، و وزن او فعليّه باشد، [و قول آن كس كه گفت: اصل او «ذرّووه» است من الذّرو، درست نيست، و ايشان گفتند: فرزند طفل را ذرّيه خوانند تشبيها بالذّر، و اينكه قول درست نيست، لقوله تعالي: وَ مَن صَلَح َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّيّاتِهِم«10» ...، و اطفال را به صلاح وصف نكنند.]«11» أَ فَتُهلِكُنا بِما فَعَل َ المُبطِلُون َ، اينكه نيز دليل است بر آن كه قول به ذرّ باطل است براي آن كه بيان كرد كه: اينكه آنان گفتند كه ايشان را پدراني مبطل بودند و گويندگان به ذرّ، نخواهند گفتن كه ايشان را جز آدم پدري بود يا آدم مبطل بود. أبو الهذيل در بعضي كتب خود گفت: حسن بصري به ذرّ گفتي، و گفتي:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). آو، آج، بم: يا . [.....]

(3). سوره لقمان (31) آيه 28.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ما گواه.

(5). آو، آج، لب، آن: محذوفي مقدّر.

(6). سوره نساء (4) آيه 176.

(7). سوره نحل (16) آيه 15.

(8). اساس: گويند، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). آو، آج، بم، مل، آن: ذرّ اللّه.

(10). سوره رعد (13) آيه 23.

(11). اساس: ندارد، از نسخه مج، آورده شد.

صفحه : 11

خداي تعالي اطفال را كه به

بهشت برد به ثواب ايمان ايشان برد در ذرّ، و رمّاني حكايت كرد از إبن الاخشاد«1»، كه او به خبر ذرّ گفتي، و لكن نه از آيت از خبر. و از جمله ادلّه بر فساد اينكه قول، قوله تعالي: وَ اللّه ُ أَخرَجَكُم مِن بُطُون ِ أُمَّهاتِكُم لا تَعلَمُون َ شَيئاً«2» ...، گفت: شما را از شكم مادر بيرون آوردم، چيزي ندانستي، اگر آن كه از شكم مادر به در«3» آيد چيزي نداند آن كه از صلب پدر بيرون آيد اولي و احري كه چيزي نداند.

إبن كثير و اهل كوفه خواندند: ذرّيّتهم علي التّوحيد و باقي قرّاء بر جمع، ذرّيّاتهم. و ذرّيّت لفظي است صالح واحد را و جمع را، و چون واحد باشد او را دو جمع بود، يكي: سلامت و هو ذرّيّات، و يكي: تكسير و آن ذراري ّ است. و ابو عمرو«4» خواند: يقولوا، باليا فيهما جميعا خبرا عن الغائب، و باقي قرّاء، به «تا» ي خطاب خواندند.

وَ كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ، حق تعالي: گفت: ما تفصيل آيات و بيّنات و ادلّه چنين كنيم. و تفصيل آيات، تميز و جدا باز كردن آن باشد تا ممكن بود كه مستدل ّ به آن استدلال كند. آنگه بيان كرد كه: غرض من از اينكه آن است تا اينكه گمراهان با راه راست آيند. [وَ لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ، قيل المعني لكي يرجعوا، «لعل ّ» به معني «لام» غرض است، و محقّقان گفتند: بر اصل خود است و معني ترجّي، جز كه بر سبيل توسّع. و براي آن به لفظ «لعل ّ» گفت تا مبني باشد از آن كه اينكه ادلّه موجب رجوع نيست، بل مقرّب و مسهّل«5» است]«6».

قوله: وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ الَّذِي آتَيناه ُ

آياتِنا فَانسَلَخ َ مِنها- الاية، حق تعالي در اينكه آيت گفت رسول را- صلّي اللّه عليه و آله: بر خوان بر ايشان يعني بر امّت«7» خبر آن كس كه ما آيات خود به او داديم، او از آن بيرون آمد چون مار كه از پوست بيرون آيد. خلاف كردند در آن كه كه بود، عبد اللّه مسعود گفت: بلعم بن ابر«8» بود. عبد اللّه عبّاس گفت از بني اسرايل بود. علي ّ بن ابي طلحه گفت: از كنعانيان بود از مدينه

-----------------------------------

(1). آج، لب: إبن الرّشاد.

(2). سوره نحل (16) آيه 78.

(3). همه نسخه بدلها: برون/ بيرون.

(4). آج، بم، مل، لب: ابو عمر.

(5). اساس: مستهل، به قياس نسخه لب، تصحيح شد. [.....]

(6). اساس: ندارد، از مج آورده شد.

(7). مج، لب خود.

(8). كذا در اكثر نسخه ها، آج، امر، مج: افنر.

صفحه : 12

جبّاران، مقاتل گفت: بلعام بن باعور بن مار بن«1» لوط. مقاتل گفت: از مدينه بلقا بود، و آن شهر را براي آن بلقا خواندند كه او را پادشاهي بود نام او بالق و قصّه او به روايت عبد اللّه عبّاس و محمّد بن اسحاق و سدّي آن بود كه: چون موسي- عليه السّلام- قصد كارزار جبّاران كرد و به زمين كنعان فرود آمد از زمين شام، قوم بلعم به بلعم آمدند و او مردي مجاب«2» الدّعوه بود و او را گفتند: تو داني كه موسي مردي تيز است و لشكر بسيار دارد و به كارزار ما مي آيد تا مردمان«3» ما را بكشد و زنان ما را به بردگي ببرد و شهر ما به دست فروگيرد و ما را قوّت او نباشد، و تو مردي مجاب«4» الدّعوه اي و نام

اعظم بنزديك تو است و پسر عم ّ مايي، بيرون آي و دعاي كن براي ما تا خداي تعالي او را دفع كند از ما، او گفت: ويلكم، او پيغامبر خداي است و به فرمان خداي مي آيد و مدد او فرشتگان اند، من بر او چگونه دعا كنم، و اگر من اينكه كنم دين و دنيا بشود مرا، و من از خداي آن دانم كه نداني شما. الحاح كردند و مراجعت كردند. او گفت: تا من دستوري با خداي برم و به طريقي كه او را بود مؤامرت كرد با خداي تعالي، هيچ جواب نيامد. ايشان گفتند: ديدي اگر خداي كاره بودي دعاي تو را، تو را نهي كردي، و اينكه كه نهي نكرد تو را دليل آن است كه خداي كاره نيست دعاي تو را، و چندان«5» تملّق و چاپلوسي كردند تا او را بفريفتند و مفتون كردند. برخاست و بر خري نشست و بر كوهي آمد كه از آن جا بر لشكر موسي مطّلع توانستي بود. آن كوه را حسبان«6» گفتند. چون پاره اي برفت، خر فرو خفت، فرو آمد و بزد آن چهار پاي را بسيار«7»، [برخاست، او بر]«8» نشست [4- ر]

و پاره اي دگر برفت، دگر باره فرو خفت.

دگر باره بزد او را، برخاست و پاره اي برفت و فرو خفت. به بار سه ام«9» خداي تعالي او را به آواز«10» آورد تا با او سخن گفت. گفت: ويحك يا بلعم؟ كجا مي روي و مرا چه«11» مي زني! نمي بيني كه فريشتگان پر بر روي من مي زنند! تو خرد رها كرده اي مي روي تا بر پيغامبر خداي دعا كني. او اينكه بشنيد هم متّعظ نشد و خداي تعالي

-----------------------------------

(1). آب،

آج، بم، آن: داب بن.

(4- 2). اج، لب: مستجاب.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: مردان كه به نظر مرجّح مي رسد.

(5). همه نسخه بدلها: چنداني.

(6). مل: حسان.

(7). مل، لت تا.

(8). اساس: افتادگي دارد، از آو، افزوده شد.

(9). آج، مج، لب: سيوم.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: سخن.

(11). همه نسخه بدلها: چرا.

صفحه : 13

چون به اينكه معني بر او حجّت انگيخته بود او را تخليت كرد تا برفت و بر آن كوه شد و قوم او با او، چون لشكر موسي را ديد دست برداشت و دعا كردن گرفت، خواست تا قوم خود را دعا كند و بر موسي و قومش نفرين كند، خداي تعالي زبان او برگردانيد تا موسي را دعا كرد و قوم خود را نفرين كرد. قوم او، او را گفتند: يا بلعم؟ اينكه چيست كه مي گوي! ما تو را به اينكه آورديم تا ما را لعنت كني و موسي را دعا كني! گفت:

من نخواستم تا چنين گويم، قصد من خلاف اينكه بود و لكن«1» زبانم چنين رفت كه شنيدي، اينكه كاري است خدايي و خداي را غلبه نتوان كردن بر كارش. حق تعالي فرمان داد تا زبانش از دهن بيرون افتاد و بر سينه افتاد، گفت: نه من گفتم كه دين و دنيا از من بشود؟ اكنون رفت و هيچ چاره نماند مگر مكر و حيلت. گفتند: چه حيلت سازيم! گفت زنان را بيارايي«2» و متاعها و چيزها به ايشان دهي تا به لشكرگاه موسي برند و خويشتن بر ايشان عرض كنند و اگر كسي مراودت كند ايشان را منع نكنند كه«3» اگر يك تن از ايشان زنا كند ايشان

را نصرت و ظفر نباشد. ايشان همچنين كردند، زنان را بياراستند و متاعها«4» در دست ايشان دادند و اينكه وصايت كردند و آن جا فرستادند. چون زنان آن جا رفتند، زني بجمال نام او گتي«5» بنت صور، به مردي بگذشت از بزرگان بني اسرائيل نام او زمري بن سلوم و او پسر«6» سبط شمعون بن يعقوب بود، او را بديد از جمال او متعجّب بماند او را استدعا كرد، او اجابت كرد و او دست آن زن گرفت و آورد تا پيش موسي، و گفت: يا موسي؟ دانم تا خواهي گفتن كه اينكه زن با اينكه جمال بر ما حرام است. گفت: اي و اللّه؟ حرام است، دست بدار از او. گفت:

لا و اللّه، كه هرگز فرمان تو نبرم در اينكه باب و دست او گرفت و او را به خيمه خود برد و با او خلوت كرد و همچنين ديگر مردان با ديگر زنان كنعانيان خلوت كردند و زنا كردند. خداي تعالي طاعوني را فرستاد بر ايشان و مردي بود در لشكر موسي نام او فنحاص بن العيزار«7» بن هارون، او مردي بود قوي و با شوكت و قوّت و اسفهسالار«8»

-----------------------------------

(1). آو، بم، لت بر. [.....]

(2). اساس: بياراي/ بيارايي/ بياراييد.

(3). همه نسخه بدلها: چه.

(4). آو، آج، بم، لب، آن و چيزها.

(5). آو، آج، بم، آن: كستي، مل: ستي، مج: كشتي، لب: كسي.

(6). آو، آج، بم، لب، آن: پسر پسر.

(7). آج: فيحاص بن العزار.

(8). آن: اسپهسالار، مج: اسفهسلار.

صفحه : 14

لشكر موسي بود و در اينكه وقت كه زمري اينكه سخن گفت موسي را«1»، او غايب بود، چون باز آمد آن طاعون ديد در بني

اسرايل افتاده، گفت: چه رسيد اينان را و چه كردند اينان! قصّه با او بگفتند. او بيامد و حربه اي برداشت و آمد و حربه او جمله از آهن بود و به خيمه زمري آمد و ايشان را- آن زن را و مرد را- به يك جاي خفته ديد.

حربه اي فرو كرد و هر دو را در هم دوخت و هر دو را برگرفت و بر هوا داشت و در لشكرگاه مي گردانيد و مي گفت:«2» هذا جزاء من يعصيك، خداي تعالي طاعون از ايشان برداشت.

اصحاب اخبار گفتند از آنگه كه طاعون در ايشان افتاد، تا آن گه كه فنحاص«3» اينكه عمل كرد با آن فاسق شمردند هفتاد هزار مرد به طاعون هلاك شده بودند و اينكه در يك ساعت از روز بود. از اينكه جاست كه بني اسرايل هنوز عادت دارند و رسم نهاده اند كه از هر ذبيحه اي كه بكشند فرزندان فنحاص را نصيبي كنند. خداي تعالي اينكه آيت در بلعم بن باعور انزله كرد و طرفي از حديث او با رسول بگفت. مقاتل گفت: قصه او چنان بود كه پادشاه جبّاران او را بخواند و گفت: بر موسي دعا كن.

گفت: او پيغامبر خداي است. او گفت: اگر نكني تو را بردار كنم. او را تهديد كرد، او [بيامد و]«4» دعا كرد، گفت: بار خدايا؟ تمكين مكن موسي را از آن كه در شهر ما آيد. موسي به دعاي او در تيه افتاد چهل سال، گفت: [4- پ]

بار خدايا؟ اينكه چه حال است! گفت: تو به دعاي بلعم در اينكه جا افتادي. گفت: بار خدايا؟ چنان كه دعاي او بر من شنيدي، دعاي من بر او بشنو.

گفت: بگو. گفت: بار خدايا؟ اسم اعظم و ايمان از او بستان. ايمان از سينه او بپريد چنان به مانند كبوتري سپيد«5»، فذلك قوله: فَانسَلَخ َ مِنها، و اينكه از جمله آن خرافات است كه اصحاب حديث گويند و روا دارند، و اينكه محال است و مخالف عقل و شرع است، و لكن من براي آن آوردم تا مردم مقالات مخالفان و محالات ايشان نيز بشنوند و بدانند. عبد اللّه بن عمرو«6» و سعيد بن المسيّب و زيد بن اسلم و ابو روق گفتند: آيت در اميّة بن«7» الصّلت

-----------------------------------

(1). آو، بم از.

(2). همه نسخه بدلها اللّهم ّ.

(3). آو، بم، آج: فيحاص.

(4). اساس: افتادگي دارد، از آو، افزوده شد.

(5). مج، لب: سفيد.

(6). آو، آج، بم، لب، آن: عبد اللّه بن عمر.

(7). مج، لب ابي. [.....]

صفحه : 15

الثّقفي آمد، و او مردي بود كه كتب اوايل برخواند«1» و علم حكمت شناخت«2» و در كتب خوانده بود كه: خداي تعالي در آن عهد پيغامبري خواهد فرستادن و طمع او داشت كه او باشد. او در آن وقت كه خداي تعالي پيغامبر را فرستاد بنزديك بعضي ملوك بود، چون باز آمد به بدر بگذشت و آن كشتگان را ديد، گفت: اينان را كه كشت! گفتند: محمّد كه به پيغامبري آمده است. گفت: اگر او پيغامبر بودي خويشان خود را نكشتي. چون بمرد، خواهرش فارعه بنزديك رسول آمد، رسول- عليه السّلام- گفت:

اخبريني عن وفات اخيك،

مرا خبر ده از وفات برادرت. گفت: او شبي از شبها خفته بود و من بر بالين او بودم سقف خانه شكافته شد و دو شخص فرود آمدند و يكي بر بالين او بنشست و يكي بر

پايين او. آن كه بنزديك پايين بود، آن را گفت كه بر بالين بود: اوعي! قال: وعي، قال: از كي! قال: ابي، گفت: بدانست! گفت:

بلي بدانست گفت: زكي شد! گفت: نه ابا كرد و سر باز زد. از خواب در آمد من او را خبر دادم«3» از آن حال، گفت: خيري بود كه از من بگردانيدند«4»، آنگه از هوش بشد، چون با هوش آمد اينكه بيتها بگفت:

كل ّ عيش و ان تطاول دهرا صائر امره«5» الي ان يزولا

ليتني كنت قبل ما قد بدا لي في قلال الجبال ارعي الوعولا

إن ّ [يوم]«6» الحساب يوم شديد شاب فيه الصّغير يوما ثقيلا

نصب علي تقدير فعل، كانّه قال: اعني يوما. رسول- عليه السّلام- او را گفت:

چيزي بخوان از شعر او، گفت:

لك الحمد و النّعماء و الفضل ربّنا و لا شي ء اعلي منك جدّا و امجد

مليك علي عرش السّماء مهيمن لعزّته تعنو الوجوه و تسجد

اينكه قصيده اي دراز است تا به آخر بخواند، آنگه قصيده اي ديگر بخواند كه در او مي گويد:

يوقف«7» النّاس للحساب جميعا فشقي ّ معدّب و سعيد

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب، آن: خوانده، مج: خوانده بود.

(2). آو، آج، بم، مج، لب، آن: شناخته.

(3). آو، آج، بم، لب، آن، لت: خبر كردم.

(4). آو، آج، بم، مل، لب، آن: بگردانيدن/ بگردانيدند.

(5). اساس: مرّه، به قياس با نسخه آج تصحيح شد.

(6). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(7). آو، آج، مل، آن: توقف.

صفحه : 16

آنگه قصيده اي ديگر بخواند كه در او مي گويد:

عند ذي العرش يعرضون عليه يعلم الجهر و السّرار الخفيّا

يوم نأتي الرّحمن و هو رحيم انّه كان وعده مأتيّا

يوم نأتيه مثل ما قال فردا ثم ّ

لا بدّ راشدا او غويّا

ا سعيدا سعادة انا ارجوا ام مهانا بما اكتسبت شقيّا

او اؤاخذ بما اجترمت فانّي سوف القي من العذاب فريّا

رب ّ إن تعف فالمعافاة ظنّي او تعاقب فلم تعاقب بريّا

رسول گفت- صلّي اللّه عليه و آله:

امن شعره و كفر قلبه،

گفت: شعرش مؤمن بود و دلش كافر. حق تعالي در او اينكه آيت بفرستاد.

بعضي دگر از مفسّران گفتند: آيت در مردي آمد نام او بسوس«1»، و او مردي بود كه او را سه دعاي مستجاب دادند و او زني داشت و از آن زن فرزندان داشت، او را گفت: از اينكه دعاها تو يكي در كار من كن. گفت: روا باشد، يكي در كار تو كردم«2»، چه خواهي! گفت: دعا كن تا خداي تعالي مرا نكوتر زني كند در بني اسرايل. دعا كرد، خداي تعالي او را جمالي داد كه نكوتر اهل زمانه شد و مردم به او فتنه [5- ر]

شدند، و او چون جمال خود بديد، گفت: تو را نخواهم و از او رغبت نمود، مرد را خشم آمد. خداي را دعا كرد تا او را باز سگي«3» كرد گزنده، بانگ دارنده. دو دعا در كار او شد. فرزندان بيامدند و پدر را ملامت كردند و گفتند: ما را بر اينكه صبر نيست كه مادر ما سگي نبّاحه«4» باشد، دعا كن تا خداي تعالي او را با حال اوّل برد. او دعا كرد، خداي تعالي او را با حال اوّل برد. پس هر سه دعا در كار او شد.

سعيد بن المسيّب گفت: آيت در ابو عامر بن النّعمان بن الصيفي آمد، و او از جمله زهّاد ترسايان بود، و

او آن بود كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- او را فاسق خواند، و او در جاهليّت زاهد بود و پلاس پوش. برخاست و به مدينه آمد و رسول را- عليه السّلام- گفت: تو به كدام دين آمده اي و چه آورده اي! گفت: دين ابراهيم و ملّت مسلماني، گفت: من بر آن دينم. رسول- عليه السّلام- گفت: تو بر اينكه دين نه اي

-----------------------------------

(1). آج: يونس آو، بم: پوس آن: نسوس.

(2). همه نسخه بدلها: كنم.

(3). مل، مج: به سگي.

(4). آو، آج، بم، آن: ساخته.

صفحه : 17

كه چيزهايي در دين ابراهيم آورده اي كه از آن نيست، ابو عامر گفت: خداي از ميان من و تو آن را كه دروغ مي گويد طريد وحيد جان برداراد. آنگه برخاست و به شام شد و كسي فرستاد به منافقان كه بچارده و مستعد باشي كه من لشكري مي آرم كه با محمّد كارزار كند و براي من مسجدي بنا كني. آنگه بر قيصر روم رفت و از او لشكري خواست تا محمّد را و اصحابش را از مدينه بيرون كنم«1»، فذلك قوله. وَ إِرصاداً لِمَن حارَب َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ مِن قَبل ُ ...«2»، قيصر لشكر نداد او را، و او با شام رفت و آن جا طريد«3» وحيد بمرد. عبادة بن الصّامت«4» گفت: آيت در قريش آمد كه خداي تعالي كتاب قرآن به ايشان داد از آن منسلخ شدند و قبول نكردند. حسن بصري و إبن كيسان گفتند: آيت در منافقان اهل كتاب آمد كه رسول را مي شناختند چنان كه فرزندان خويش و ايمان نياوردند. عكرمه گفت: آيت عام ّ است در حق ّ همه كافران.

فتاده گفت: اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد در

حق ّ آنان كه هدي بر ايشان عرضه كنند، ايشان اعراض كنند از آن و قبول نكنند آن را. عبد اللّه بن عبّاس و سدّي گفتند:

مراد به آيات نام مهمترين«5» خداي است. روايتي ديگر از او آن است كه: كتابي از كتابها به او دادند. فَانسَلَخ َ مِنها، اي خرج منها كانسلاخ الحيّة من جلدها.

فَأَتبَعَه ُ الشَّيطان ُ، يقال: تبعه و اتبعه و اتّبعه بمعني واحد، و بعضي ديگر گفتند: تبعه و اتبعه، اذا قفاه و اتّبعه اذا اقتدي به. فَكان َ مِن َ الغاوِين َ، و الغي ّ ها هنا ضدّ الرّشد، و اينكه، قول آن كس است كه گفت: آيت بر سبيل مثل است. از باقر- عليه السّلام- روايت كرده اند: فَكان َ مِن َ الغاوِين َ از جمله ضالّان«6» گمراهان جاهلان بود.

وَ لَو شِئنا لَرَفَعناه ُ بِها، اگر خواستماني«7» او را به آن آيت رفيع كردماني، به معني«8» به آن آيات اگر در او تأمّل و تدبّر كردي و به آن ايمان آوردي براي آن كه رفعت به آيات بر حقيقت نباشد، براي آن كه آيات، فعل خداي بود- جل ّ جلاله- و خداي به فعل خود كس را رفع نكند، چه اگر چنين بودي اينكه رفعت مبتدا بكردي يا عند

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: كند.

(2). سوره توبه (9) آيه 107.

(3). آو، بم و. [.....]

(4). آو، آج، بم، آن، لت: عبادين الصّامت.

(5). بم، آج، لب: بهترين.

(6). مل، لت و.

(7). همه نسخه بدلها بجز، مل و لت: خواستمي كه.

(8). همه نسخه بدلها: يعني.

صفحه : 18

بعضي ديگر از افعال چون معلّل نخواهد بودن وَ لكِنَّه ُ أَخلَدَ إِلَي الأَرض ِ، سعيد جبير گفت: ركن. مجاهد گفت: سكن. مقاتل گفت: رضي بالدّنيا، و عرب «مخلد» گويند كسي را كه دير پير

شود. زجّاج گفت: خلّد و اخلد بمعني واحد، و اصل كلمه از «خلود» باشد و آن دوام است، يقال: اخلد«1» فلان بالمكان اذا اقام«2» به، و منه قول زهير:

لمن الدّيار غشيتها«3» بالغرقد كالوحي في حجر المسيل«4» المخلد

يعني المقيم، و قال مالك بن نويره:

بابناء حي ّ من قبائل مالك و عمرو بن يربوع اقاموا فاخلدوا

و لكن او در زميني«5» مقام كرد، مقام كسي كه گمان برد كه هميشه بخواهد ماندن، و گفته اند: اينكه كنايت است از عمر دراز، كانّه قال: اقام فيها طويلا. وَ اتَّبَع َ هَواه ُ و به دنبال هواي نفس برفت. ابو روق گفت: [5- پ]

اختيار كرد دنيا را بر آخرت. عطا گفت: طلب الدّنيا و اطاع الشّيطان. يمان گفت: اتّبع هواه، اي امرأته آنگه مشتهي را به شهوت نام كرد، چنان كه شاعر گفت:

واي مع الرّكب اليمانين مصعد

اي محبوبي. مجاهد گفت: اينكه مثل كسي است كه كتاب خواند و بر آن كار نكند.

انگه حق تعالي، آن را كه آيات او ترك كند و از آن عدول و اعراض نمايد، او را مثل زد به خسيس تر چيزي و پليدتر چيزي در جمله احوالش، گفت: مثل او، چون مثل سگ است«6» اگر بار بر او نهي و اگر ننهي زبان بيرون افگند«7» في حالة الرّاحة و الكدّ و العطش و الرّي ّ، دگر حيوانات در حال رنج و تشنگي و ماندگي زبان بيرون افگنند مگر سگ كه بر جميع احوال زبان بيرون افگند. و وجه تمثّل و جاي شبه«8» آن است كه: اگر وعظ كني، اينكه كافر را سود ندارد، و اگر نكني همان هر دو به يك مثابت باشد، چون سگ اگر

برانيش زبان بيرون كند و اگر رهاش كني همان كند. و بر اينكه

-----------------------------------

(1). بم: اخلده.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: اذا قام.

(3). آو، بم، آج، لب: عشيشها.

(4). اساس: المسير، كه به قياس ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: زمين.

(6). آو، بم، آج، لب، آن، لت كه.

(7). همه نسخه بدلها يعني.

(8). آو، بم، آج، مج، لب، آن: شبهه.

صفحه : 19

قول، تَحمِل عَلَيه ِ محمول باشد علي الحملة الّتي هي الصّولة و الطّرد. و وجهي دگر آن كه من الحمل باشد، اگر باري بر او نهي، يعني اگر او را بر كاري حمل كني كه كار او باشد چون رفتن و تاختن و صيد كردن لهث كند، و اگر رهايش كني همان كند.

عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، اگر كلمت حكمت بر او حمل كني بر نگيرد و اگر رهايش كني مهتدي نشود چون سگ كه اگر مطرود باشد و اگر رابض، لهث كند و به يك منزلت باشد، حسن بصري گفت: مثل منافق است كه اگر دعوت كني و اگر نه با حق رجوع نكند، و اينكه در معني مانند آن است كه گفت: وَ إِن تَدعُوهُم«1»كه كه.

ذلِك َ، اشارت است به اينكه مثل كه زد، گفت: اينكه مثل آن قوم است كه آيات ما دروغ داشتند. فَاقصُص ِ القَصَص َ، تو كه محمّدي، قصّه گذشتگان با ايشان بگوي تا باشد كه تفكّر كنند. محمّد بن اسحاق گفت، معني آن است كه: خبر اسلاف با اينكه اهل كتاب بگو تا چون بشنوند بدانند كه اينكه خبرها موافق كتابهاي ايشان است و تو مرد كتاب خوان«3» نه اي، باشد كه انديشه كنند و بدانند كه

اينكه به وحي خداي و پيغام جبريل مي گوي.

ساءَ مَثَلًا، تقدير آن است كه: ساء المثل مثلا مثل القوم الّذين كذبوا بآياتنا، و مانند اينكه قول جرير است:

نعم الزاد زاد ابيك زادا

اگر كلام مفسّر و مشروح آمدي چنين بودي كه در بيت هست، براي آن كه «نعم» و «بئس» و «ساء» از حق ّ ايشان آن است كه اسنادشان با اسمي كنند كه در او «الف» و «لام» جنس باشد، آنگه اسمي دگر بايد معرفه كه مخصوص بالمدح و الذّم باشد آنگه باشد كه آن اسم كه در او «لام» جنس باشد بيفگنند و نصب كنند آن را بر تمييز، چنان كه اينكه جا هست. و مثله: نعم رجلا زيد و بئس غلاما عمرو، و

-----------------------------------

(1). اساس: تدعهم، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(2). سوره اعراف (7) آيه 193.

(3). مج: خوانده.

صفحه : 20

اينكه تميزي باشد بعد تمام الكلام، و تميز«1» كه از اينكه قسمت باشد به لفظ منصوب بود و به معني مرفوع، كقولهم: طاب زيد نفسا و قرّبه عينا و ضاق به ذرعا و تصبّب عرقا، و المعني طابت نفسه و قرّت عينه و ضاق ذرعه و تصبّب عرقه. و براي آن گفتيم كه، مثلي ديگر اضمار بايد كردن، براي آن كه بايد كه مخصوص بالمدح و الذّم از جنس آن باشد كه «نعم» و «بئس» با آن مسند بود، تا اگر گويي: نعم الرّجل حمار، مستقيم نباشد، پس مضاف را حذف كردند و مضاف اليه به جاي او بنهادند كما قال: وَ سئَل ِ القَريَةَ«2» ...، وَ جاءَ رَبُّك َ«3» أَنفُسَهُم، به يَظلِمُون َ است.

مَن يَهدِ اللّه ُ فَهُوَ المُهتَدِي، اجماع قرّاء است

كه در همه قرآن «مهتدي»، اينكه جا به « يا » بايد نوشتن و خواندن و دگر جايها بي « يا ». اينكه بر اصل باشد و آن بر تخفيف، اكتفاء بالكسرة عن الياء. و در آيت سه وجه گفتند از«4» معني جبّائي گفت: معني آن است كه هر كه را هدايت كند خداي تعالي به ثواب و نعيم بهشت، او مهتدي باشد به«5» اسلام و ايمان، بمثابت آن كه گفتي: من دخل الجنّة [فهو مؤمن]«6» مطيع، [6- ر]

و هر كه را گمراه كنند از ره ثواب و بهشت، ايشان آنانند كه خويشتن زيانكار كردند به كفر و حظّ نفس خويشتن بر خود تباه كردند.

ابو القاسم بلخي گفت: معني آن است كه، حق تعالي گفت: «مهتدي» آن باشد كه خداي هدايت كند او را به الطاف و تمكين و او قبول هدايت كند و اجابت كند دعوت او را و آن را كه خداي اضلال كند بمعني التّخلية بينه و بين الضّلال و ترك المنع بالجبر، او خاسر و زيانكار است با آن كه روا باشد كه چون ضلال عند امتحان و تكليف خداي باشد او را كه نسبت و اضافت با خداي كند، كزيادة الايمان و الكفر الي السورة«7». في قوله: فَزادَتهُم«8»أبي از أبي از،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تميزي.

(2). سوره يوسف (12) آيه 82.

(3). سوره فجر (89) آيه 22.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج اينكه.

(5). آو، بم، آج: بر مل، مج، لب، لت: به ره.

(6). اساس: افتادگي دارد از آو، افزوده شد.

(7). آو، بم، آن، لت: السّويّة.

(8). اساس: زادتهم با توجه به متن قرآن مجيد اصلاح شد.

(9). سوره توبه (9) آيه

124.

صفحه : 21

وَ أَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَي رِجسِهِم ...«1»، اي، ازدادوا عند نزول السّورة ايمانا او كفرا. و اينكه طريقه را تربيت كرده ايم در آيات ديگر.

و وجه سه ام«2» در آيت آن است كه: هر كه را خداي به هدايت او حكم كند مهتدي باشد، و هر كه را به ضلال او حكم كند، او خاسر و خايب و زيانكار باشد و تا محكوم چنان نباشد، حاكم به او حكم نكند كه حكم حاكم تبع حال محكوم له او عليه باشد. آنگاه گفت: گروهي بسيار هستند كه ايشان بر كفر اصرار كردند و با دعوت رسول اصغا نكردند و حجّت عقل را كار نبستند و در سابق علم من چنان بود كه، ايشان هرگز ايمان نيارند و جز اختيار كفر نكنند و لا محال از اينكه جهت را مرجع و مآب ايشان دوزخ باشد. پس در حكم چنان بودند كه پنداشتي ايشان را در اصل خلقت براي دوزخ آفريدند تا اگر خواهند«3» كه ايشان را از آن محيص و معدلي بود، نبود. پس علي سبيل المبالغة في التّشبيه، «لام» غرض آورد و گفت:

وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم َ ما بيافريديم براي دوزخ بسياري از جنّيان و انسيان، و اينكه «لام» را گروهي مفسّران و متكلّمان، «لام» عاقبت مي خوانند و تحقيق و اصل او اينكه است كه بيان كرده شد تا اصل وضع مراعي باشد و نيز طاعني را نبود كه طعن زند كه: عرب، «لام» عاقبت نشناسد، و اينكه را مثالها بسيار است در قرآن و كلام عرب، منها قوله: فَالتَقَطَه ُ آل ُ فِرعَون َ لِيَكُون َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً ...«4»، چون مآل كار لا

بد با عداوت و حزن خواست بودن، گفت: پنداري كه او را براي عداوت و حزن برگرفتند، و منها قوله: إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً ...«5»، و منها قوله: رَبَّنا إِنَّك َ آتَيت َ فِرعَون َ وَ مَلَأَه ُ زِينَةً وَ أَموالًا فِي الحَياةِ الدُّنيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِك َ ...«6»، و مثله قول القائل: أعددت«7» هذه الخشبة ليميل الحائط فاسنده بها. و «لام» در ميل ديوار نه براي [آن]«8» آورد كه او مريد باشد ميل ديوار را و امّا اشعار بر اينكه هم بسيار آمد، منها قول الشّاعر:

و للموت تغذوا الوالدات سخالها كما لخراب الدّهر تبني المساكن

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيه 125.

(2). آو، بم، لب، آن: سيم، آج: سيوم بل، مج: سوم.

(3). آو، بم، آج، لب، آن، لت: خواهد. [.....]

(4). سوره قصص (28) آيه 8.

(5). سوره آل عمران (3) آيه 178.

(6). سوره يونس (10) آيه 88.

(7). آو، بم، آج، آن: اعدّت.

(8). اساس: ندارد، از آو افزوده شد.

صفحه : 22

و قال آخر:

اموالنا لذوي الميراث نجمعها و دورنا لخراب الدّهر نبنيها

و قال آخر:

و ام ّ سمّاك فلا تجزعي فللموت ما تلد«1» الوالدة

و قال آخر:

له ملك ينادي كل ّ يوم لدوا للموت و ابنوا للخراب

و قال آخر:

الا كل ّ مولود فللموت يولد«2» و لست اري حيّا لحي ّ يخلّد

آنگه ايشان را وصف كرد به بلادت و بعد فهم و قلّت فكر و نفي انتفاع به محل ّ علم و حواس ّ بر وجه مبالغت گفت: لَهُم قُلُوب ٌ لا يَفقَهُون َ بِها ايشان را دلها هست كه به آن چيزي نمي دانند و چشمها دارند و به كار نمي دارند، و به آن چيزي نمي بينند و گوشها دارند و چيزي نمي شنوند به آن، و اينكه مانند

آن است كه گفت:

صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ فَهُم لا يَرجِعُون َ«3». چون حواس ّ و جوارح هست و انتفاع نيست، به مثابت آن است كه نيست. هم چنين در آيت ما چون سماع و ابصار و علم نه بر وجه انتفاع ديني است، انگار كه نيست و الّا معلوم است به ضرورت كه ايشان مي دانند و مي بينند و مي شنوند، و لكن چون بديدن و شنيدن و دانستن منتفع نه اند، گفت:

هم چنان است كه نمي بينند و نمي شنوند و نمي دانند و مانند اينكه، قول مسكين دارمي است:

اعمي اذا ما جارتي خرجت حتّي يواري جارتي الخدر

و يصم ّ عمّا كان بينهما سمعي و مالي غيره و قر [6- پ]

چون نمي شنود و گوش نمي دارد و نگاه نمي كند به زنان همسايگان، خود را از آن كور و كر مي خواند، و قال آخر:

و كلام ساءني«4» قد و قرت أذني عنه و ما بي من صمم

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج: يلد.

(2). اساس: تولد به قياس نسخه آو، و اتفاق جميع نسخ، تصحيح شد.

(3). سوره بقره (2) آيه 18.

(4). اساس، مل، مج: سيئني كه به قياس با نسخه آج، و معني بيت تصحيح شد.

صفحه : 23

و قال آخر:

صم ّ اذا سمعوا خيرا ذكرت به و ان ذكرت بسوء عندهم أذنوا

و مانند اينكه بسيار است. و بعضي اهل تأويل وجهي گفتند در آيت و اگر چه در او بعدي هست، گفتند: هذا من قولهم: ذريت الطّعام و ذريت الشّعير اذا حثوته ليتميّز منه التّبن، و منه المذراة«1» للآلة الّتي يذري بها، و منه قوله: وَ الذّارِيات ِ ذَرواً«2»، و منه قوله: ... تَذرُوه ُ الرِّياح ُ ...«3»، يعني ما بسياري«4» از اهل دوزخ جدا كنيم- از جنّيان و

انسيان- از اهل بهشت، چنان كه گفت: ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ حَتّي يَمِيزَ الخَبِيث َ مِن َ الطَّيِّب ِ«5»ما «6» او «واو» است و « يا » هم لغت است در او، يقال: ذروته و ذريته اذروه و اذريه و ذريا. و آنچه مهموز باشد تخفيف همزه كنند نه تثقيل. در آيت وجهي ديگر گفتند، و آن وجهي قريب است و آن، آن است كه ماضي به معني مستقبل است و ذرأنا به معني سنذرأ باشد، چنان كه، وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ ...«7»، وَ نادي أَصحاب ُ النّارِ ...«8»، وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ ...«9»، المعني، سينادي آنگه معني آن باشد كه، در نشأت اخري خداي تعالي اينان را باز آفريند و براي آن باز آفريند ايشان را تا به دوزخ بردشان و عقوبت كند به جزاي كفر و معاصي كه در دنيا كرده باشند و اعتراض، كثيرا. [و كس را]«10» بر اينكه وجه طعن نباشد براي آن كه خداي تعالي بسياري مستحقّان دوزخ را عفو خواهد كردن. پس اينكه وجهي باشد در آيت از قدح و اعتراض دور«11»، و استعمال ماضي به معني مستقبل در كلام عرب شايع و جايز است و در قرآن و اشعار بسيار است. امّا آن كه «لام»، براي غرض

-----------------------------------

(1). اساس: الذّاره كه با توجّه به نسخه آج، تصحيح شد.

(2). سوره ذاريات (51) آيه 1.

(3). سوره كهف (18) آيه 45.

(4). آو، بم، آج، لب، لت را.

(5). سوره آل عمران (3) آيه 179. [.....]

(6). آو، بم، آج، لب، آن: لام الفعل.

(7). سوره اعراف (7) آيه 44.

(8). سوره اعراف (7) آيه 50.

(9). سوره اعراف (7) آيه 48.

(10). اساس: افتادگي دارد از آو،

افزوده شد.

(11). مج، لب، لت: در او.

صفحه : 24

باشد بر حقيقت چنان كه خداي تعالي ايشان را در اصل خلقت براي دوزخ آفريده باشد و براي آن تا كفر آرند و معصيت كنند تا ايشان را به آن علّت به دوزخ برد و از ايشان كفر و معاصي خواهد، اينكه نشايد براي آن كه اينكه قبيح باشد و قديم«1» از فعل قبيح و ارادت قبيح متعالي است، براي آن كه عالم است به قبح قبيح و مستغني است از فعل قبيح و عالم است به آن كه مستغني است. دگر آن كه، فاعل قبيح منقوص باشد و بر صفت نقص حاصل بود. دگر آن كه، قرآن سراسر به خلاف اينكه است و هر كجا «لام» غرض گفت بر حقيقت تعليق كرد به ايمان و طاعت، گفت: وَ ما خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلّا لِيَعبُدُون ِ«2»، گفت جن و انس را بر عموم جز براي عبادت نيافريدم، دگر گفت: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول ٍ إِلّا لِيُطاع َ بِإِذن ِ اللّه ِ ...«3»، دگر گفت: وَ لَقَد صَرَّفناه ُ بَينَهُم لِيَذَّكَّرُوا ...«4»، دگر گفت: لَقَد«5»ما «6»، دگر آن كه: إِنّا أَرسَلناك َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، لِتُؤمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ«7»- الاية، و مانند اينكه بسيار است اگر اينكه لامها غرض را باشد و آن لام نيز غرض باشد مناقضه باشد و قرآن منزّه است از آن كه در او تناقض باشد. آنگه گفت: أُولئِك َ كَالأَنعام ِ بَل هُم أَضَل ُّ اينان، اينان اند كه تدبّر نكنند و تأمّل نكنند در آيات من و از آن عدول و اعراض نمايند، ايشان به ناداني و قلّت تأمّل و تدبّر با چهار پايان و بهايم مانند كه

چيزي ندانند و فرق نكنند ميان خير و شر و نيك و بد. آنگه گفت: ايشان از بهايم و چهارپاي گمراهتر و نادانتراند براي آن كه بهايم به زجر منزجر شوند و به هدايت مهتدي [شوند]«8» و از«9» الهام [7- ر]

اشارت بشناسند و ايشان از كفر و قساوت قلب تا آن جااند كه به وعظ متّعظ نمي شوند و به زجر منزجر نمي شوند و به آيات منتفع نمي شوند، پس ايشان از بهايم بتر باشند. آنگه گفت: أُولئِك َ هُم ُ الغافِلُون َ ايشان غافلان اند از آيات و حجج و بيّنات و از تأمّل و تدبّر آن.

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب، آن، لت: خداي تعالي.

(2). سوره ذاريات (51) آيه 56.

(3). سوره نساء (4) آيه 64.

(4). سوره فرقان (25) آيه 50.

(5). اساس و ديگر نسخه بدلها: و لقد، كه با توجّه به متن قرآن مجيد «واو» حذف شد.

(6). سوره حديد (57) آيه 25.

(7). سوره فتح (48) آيات 8 و 9.

(8). اساس: افتادگي دارد از آو، افزوده شد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها، بجز مج و لب: با.

صفحه : 25

قوله: وَ لِلّه ِ الأَسماءُ الحُسني، چون ذكر كافران و مذمّت و ملامت ايشان بگفت، استدعا كرد مؤمنان را و ترغيب افگند، گفت: خداي راست نامهاي نيكو [او را به آن نامها]«1»، بخوانيد. و اينكه دليل است بر آن كه اسم جز مسمّي باشد«2»، براي آن كه خداي تعالي يكي است و او را نامهاي بسيار است تا نود و نه«3» و تا هزار و يك، وَ ذَرُوا الَّذِين َ يُلحِدُون َ فِي أَسمائِه ِ، حمزه خواند: يلحدون [به فتح « يا » و «حا» از بناي ثلاثي از لحد يلحد، و دگر قرّاء يلحدون]«4» من

الالحاد، و در سورة النّحل، كسائي و خلف موافقت كنند با حمزه در فتح « يا » و «حا». ابو الحسن اخفش گفت: لحد و الحد، لغتان إلّا آن كه الحد در استعمال بيشتر است، قال اللّه تعالي: وَ مَن يُرِد فِيه ِ بِإِلحادٍ ...«5»، و اسم فاعل از اينكه بنا و از آن در استعمال شايعتر است، قال الشّاعر:

يس الامام بالشّحيح الملحد

و ابو عبيده گفت عن الاحمر«6» كه: لحد اذا مال، و الحد اذا جادل«7»، و معني كلمه عدول باشد از سنن استقامت، و از اينكه جا گويند: لحد، گور را براي آن كه از استقامت و راستي منحرف باشد، و معني آن كه: يُلحِدُون َ فِي أَسمائِه ِ، يعني ميل مي كنند در نامهاي او از حق و او را به اوصافي وصف مي كنند كه به او لايق نباشد.

إبن جريج گفت: مراد آن است كه، ايشان در برابر نام اللّه بتي را «لات» خواندند و در برابر عزيز بتي را «عزّي» خواندند و در برابر منّان«8»، «منات» گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت: الحاد ايشان تكذيب ايشان بود. قتاده گفت: شرك ايشان بود. بعضي دگر گفتند: آن بود كه بتان را خداي خواندند. اهل معاني گفتند: الحاد در اسماء خداي آن بود كه او را به نامي خواند كه او خود را به آن نام خوانده نباشد و در كتاب و سنّت آمده نباشد و آيت دليل است بر آن كه، خداي را تعالي جز به نامي نشايد خواندن كه سمعي وارد باشد به آن مقطوع به از آيتي و خبري معلوم. سَيُجزَون َ ما كانُوا يَعمَلُون َ جزا كنند ايشان را و پاداشت دهند ايشان را به

آنچه كرده باشند.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از او، افزوده شد.

(2). مج: نباشد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مج نام.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). سوره حج (22) آيه 25.

(6). اساس: الاصم، به قياس با نسخه مل، مج، لب، تصحيح شد آو، بم، آج، آن، لت: العاصم.

(7). آو، بم، آج، لب، آن: عدل.

(8). آو، آج، بم، مل، لب، آن بتي را.

صفحه : 26

مقاتل گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، بعضي مشركان عرب شنيدند كه [رسول- عليه السّلام- خلق را دعوت مي كند با خدايي به نام «اللّه». آنگه شنيدند كه]«1» او خداي را مي خواند به «رحمان» و «رحيم». گفتند: نه محمّد دعوي مي كند كه من يك خداي را مي خوانم و يك خداي را مي پرستم كه اللّه است! اكنون رحمان كيست و رحيم! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: خداي را نامهاي نيكوست او را به آن بخواني. و «حسني» تأنيث احسن باشد كه افعل تفضيل بود، كالكبري و الصّغري في«2» تأنيث الاكبر و الاصغر.

و ابو هريره روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت:

ان ّ للّه تسعة و تسعين اسماء مائة غير واحد من احصاها كلّها دخل الجنّة

، گفت: خداي را- جل ّ جلاله- نود و نه نام است- صد كم يك- هر كه آن را بر شمارد و او را به آن بخواند به بهشت شود. اكنون بدان كه آن اسماء كه خداي را به آن بخوانند، بعضي صفات است و بعضي نه صفات است. آنچه صفات است، چون: قادر است و عالم و حي ّ و موجود و مريد و كاره و مدرك، و بعضي [را]«3» مرجع با اينكه صفات است، چون: سميع و

بصير و حكيم و مالك، كه سميعي و بصيري را مرجع با حي ّ است و حكيمي را با عالمي و مالكي را با قادري. و بعضي را صفات افعال گويند يعني«4» از آن نام صفت فعل را باشد نه او را، و آن چون: خالق و رازق«5» و منعم و متفضّل«6» و محيي و مميت است.

قوله: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ وَ بِه ِ يَعدِلُون َ، حق تعالي در اينكه آيت وصف قومي كرد كه ايشان راهنمايان به حق و عادلان اند، گفت: از آنان كه ما بيافريديم ايشان را، امّتي و گروهي و طايفه اي هستند و «من»، تبعيض را باشد، و «من» موصوله است و ضميري كه با «من» عايد باشد محذوف است. و تقدير آن است كه: و ممّن [7- پ]

خلقناهم و از آنان كه ما آفريديم ايشان را. و امّت، اينكه جا فرقت است. يَهدُون َ بِالحَق ِّ به حق هدايت كنند و راه نمايند. قتاده و إبن جريج

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). اساس: و، كه با توجّه به نسخه آو، تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). اساس و مل: بعضي، با توجه به ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل: خالقي و رازقي. [.....]

(6). همه نسخها بدلها: مفضل.

صفحه : 27

گفتند: روايت كردند ما را كه- رسول صلّي اللّه عليه و آله- اينكه آيت بخواند، گفت:

اينكه آيات امّت مراست كه ايشان به حق گيرند و به حق دهند و به حق حكم كنند، و از پيش شما قومي بوده اند چنين. آنگه اينكه آيت برخواند:

وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ وَ بِه ِ يَعدِلُون َ«1». ربيع انس گفت،

رسول- عليه السّلام- اينكه آيت برخواند و گفت: از امّت من قومي باشند بر حق ثبات كرده و ايستاده باشند تا آنگه كه عيسي مريم«2» فرود آيد. و رسول- عليه السّلام- گفت:

لا يزال طائفة من امّتي علي الحق ّ ظاهرين حتّي يأتي امر اللّه لا يضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم،

گفت: زايل نشدند گروهي از امّت من بر حق ايستاده و اظهار كنند تا فرمان خداي آيد و ايشان را زيان ندارد خذلان خاذلي يا خلاف مخالفي. عطا گفت:

مهاجر و انصارند، و آنان كه به احسان اتباع ايشان اند. و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام- آمد كه: آيت مخصوص است به ائمّه معصوم- عليهم السّلام- براي آن كه اينكه صفات به ايشان لايق است. يَهدُون َ بِالحَق ِّ [هدايت كنند به حق، و چون قديم تعالي اطلاق فرمود هدايت به حق]«3» حمل كردن بر كساني كه مأمون الجانب باشند و مقطوع علي عصمتهم اوليتر باشد. آنگه گفت: وَ بِه ِ يَعدِلُون َ و عدل كنند در احكام [به حق]«4» و مانند اينكه آيت، قوله: وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً يَهدُون َ بِأَمرِنا ...«5»، و استدلال به اينكه آيت نزديك اجماع اهل هر عصري حجّت است جز چنين نرود كه گويند: هيچ عصري خالي نباشد از شخصي كه قول او حجّت بود در دين، و امّا از اينكه قاعده گذشته در آيت دليل نيست بر اينكه براي آن كه خداي تعالي گفت: از خلقان ما گروهي هستند كه به حق راه نمايند و به آن عدل كنند، و اينكه دليل نكند بر آن كه بايد كه در هر عصري باشند، چه اگر در يك عصر باشند فايده آيت حاصل بود جز بر آن

طريقه كه گويند به ادلّه عقل و سمع درست شده است كه هيچ عصري خالي نباشد از حجّتي از حجّتان خداي«6».

حق تعالي پس از اينكه گفت: آنان كه به آيات من تكذيب كنند و دروغ دارند

-----------------------------------

(1). سوره اعراف (7) آيه 159.

(2). مج: عيسي بن مريم.

(4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). سوره انبيا (21) آيه 73.

(6). آو، بم، آن: حق.

صفحه : 28

من ايشان را استدراج كنم از آن جا كه ايشان ندانند«1». عطا گفت: يعني مكر كنم با ايشان از آن جا كه ايشان ندانند. كلبي گفت: اعمال ايشان مزيّن كنم ايشان را تا وقت هلاكشان. ضحّاك گفت: معني آن است كه، هر گه ايشان معصيتي نو كنند من ايشان را نعمتي نودهم. خليل احمد گفت: عمر ايشان در نوردم بر غفلت ايشان.

ابو عبيده و مؤرّج گفتند: بگيرم ايشان را از آن جا كه ايشان ندانند. اهل معاني گفتند:

«استدراج»، طلب درج«2» و«3» در نوشتن باشد يعني چنان سازم كه كار ايشان در خفيه ايشان، اندك اندك پايه پايه مي درنوردم و مجاهره نكنم با ايشان به عذاب، و اشتقاق او من درج الصّحيفة باشد كه اندك اندك نوردند«4». أو من درج المرقاة، كه پايه پايه برشوند و فرود آيند. و درج القوم اذا مات بعضهم في اثر بعض. و درج الصّبي ّ اذا قارب بين خطاه. و منه قولهم: كل ّ ما دب ّ و درج. و اينكه آيت از جمله معجزات است براي آن كه اخبار است از غيب در آنچه خواهد بودن در مستقبل ايّام و مخبر بر وفق خبر آمد.

آنگه گفت: وَ أُملِي لَهُم بگذارم ايشان را روزگاري دراز، اي اتركهم ملاوة من الدّهر.

و ملاوة، و هي الحين، يقال: تملّيته حينا و دهرا و ايّاما، اي عشت معه مليّا، قال الشّاعر:

لو تملّتهم عشيرتهم لاقتناء العزّ او ولدوا

هان من بعض الرّزيّة او هان من بعض الّذي اجد

اينكه لفظ هم نزديك است به معني استدراج، گفت: فرا«5» گذارم اينان را و مهلت دهم و تعجيل نكنم بر اينان به عقاب، كه ان ّ اللّه يمهل و لا يهمل خداي تعالي امهال كند و اهمال نكنند مهلت دهد و لكن مهمل فرو نگذارد، حليم«6» است تعجيل نفرمايد، انّما يعجل من يخاف الفوت تعجيل آن كند كه ترسد كه فايت شود و هيچ چيز از قبضه قدرت او فوت نيست. إِن َّ كَيدِي مَتِين ٌ، اي عذابي شديد، كه عذاب من

-----------------------------------

(1). عبارت مربوط است به معناي آيه شماره 182 در همين سوره وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَستَدرِجُهُم الاية.

(2). آو، بم، آج، لب، آن بود.

(3). آو، بم، آج، لب، آن درج.

(4). آو، بم، آج، مج، لب: در نوردند.

(5). آو، بم، آج، لب، آن: فرو گذارم مل، لت: واگذارم.

(6). آو، بم، آج، آن: حكيم.

صفحه : 29

سخت است. [8- ر]

و عذاب بر اينكه وجه استدراج و امهال و انظار و اتراف در ملك و نعمت را كيد خواند، براي آن كه صورت كيد دارد، و دگر جايها عذاب را مكر خواند بر اينكه تأويل. و المتين، القوي و المتانة، القوّة و الشدّة، و منه المتن لجانب الصّلب لمتانته، اي لقوّته، و كذلك سمّي الصّلب لصلابته. و «كيد» و «مكر»، قتل باشد يا مكروه در خفيه. و كاد يكيد كيدا، نزديك است، من كاد يكاد كيدودة اذا قارب الشّي ء، براي آن كه آن را نيز

وقت پوشيده است«1». و آنگه گفت: اينكه كافران«2» مكذّبان انديشه نمي كنند كه«3» صاحب ايشان را يعني محمّد را- صلّي اللّه عليه و آله- هيچ اثر ديوانگي نيست به او و صورت استفهام است و معني تقريع و توبيخ. قتاده گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، رسول- عليه السّلام- در وقت موسم بر كوه صفا بايستاد و قبايل و بطون و افخاذ«4» قريش را و جز قريش را يك يك را به نام مي خواند و دعوت مي كرد: يا بني فلان و يا بني فلان؟ اتّقوا اللّه از خداي بترسي. و ايشان را تخويف و تحذير مي كرد. گروهي از ايشان گفتند: ان ّ صاحبكم لمجنون يصيح صياح المجانين اينكه صاحب شما همانا ديوانه است كه بانگ مي دارد چو ديوانگان. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه: صاحب ايشان يعني محمّد ديوانه نيست. و الجنّة الجنون، و الجنّة الجن ّ، و الجنّة التّرس، و الجنّة البستان. و اصل كلمه از ستر است، و بيان اينكه رفته است. و روا باشد كه از قلّت فهم و فكر ايشان، ديوانه ايشان را خوانند چون او شخصي را با حلم و سكينت و وقار و كمال عقل و وفور فضل و اجتماع«5» خصال خير، او را ديوانه نخوانند«6»، به آن جمع كردند در حق او ميان دو وصف متناقض، گاه گفتند: ديوانه است، گاه گفتند:

ساحر است و كاهن. و سحر و كهانت از كسي آيد كه او به غايت كمال باشد در ذكاء و دهاء، و هيچ عاقل چگونه روا دارد كه اينكه دو لفظ به يك جاي بگويد و لكن از سر تحيّر گفتند چون اخبار غيب شنيدند از او. گفتند:

كاهن است، چون

-----------------------------------

(1). مج او لم يتفكّروا.

(2). آج، لب و. [.....]

(3). آو، بم، آن ما.

(4). لت: احفاد.

(5). اساس: اجتمال به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: خوانند.

صفحه : 30

معجزات خارق عادت ديدند«1». گفتند«2»: ساحر است، چون نظم قرآن ديدند كه عرب و عجم از نظم آن عاجز بودند. گفتند: شاعر است، چون خداي را بي چون، بي چگونه، بي مثل، بي مانند، بي ضدّ، بي ندّ، بي جاي، بي مكان، مخالف اشياء گفت. گفتند:

ديوانه است، كه اينكه كه او مي گويد نتواند بودن. آنگه حق تعالي ردّ بر ايشان گفت:

إِن هُوَ، و المعني ما هو، «ان» به معني ماي نافيه است نيست او يعني رسول- عليه السّلام- مگر نذيري و ترساننده اي بيان كننده. و «انذار»، اعلام با تخويف باشد.

آنگه گفت: أَ وَ لَم يَنظُرُوا نظر و تفكّر نمي كنند! و «نظر»، به معني فكر است، فِي مَلَكُوت ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، «ملكوت» فعلوت باشد من الملك، و اينكه بنا مبالغت بود، كالجبروت و الرّغبوت و الرّهبوت، گفت: نظر نمي كنيد در ملك اينكه آسمانها كه من چگونه آفريده ام آنرا با عظم خلق و ثقل جرمش در هوا معلّق بداشته ام بي عمادي و ستوني كه از زير او هست و بي علاقه اي كه از بالاي او هست، و آنگه آن را به زينت ستاره«3» بياراسته ام تا بر حسابي«4» مقدّر كه اينكه هفت ستاره را در اينكه دوازده برج مي گردانم به حسابي راست به سيري متفاوت و در اينكه زمين گسترده با انواع نبات و خلايق و اصناف بدايع از جماد و حيوان. وَ ما خَلَق َ اللّه ُ، «ما» موصوله است و آنچه آفريده است از چيزي، يعني از همه چيزي

كه نام شي ء بر او واقع باشد، يعني هر چه اينكه نام بر اوست آفريده اوست امّا بنفسه و امّا بواسطه. و نيز تفكّر و انديشه نمي كنند در آن كه باشد كه اجل مرگ ايشان نزديك رسيده است تا اينكه انديشه داعي باشد ايشان را با آن كه در دين احتياطي به جاي آرند و مآل و مرجع خود را نگرند و از دنيا و حرص بر او دور شوند، و انديشه با آن صرف كنند كه ايشان را عزّ ابدي و فخر جاودانگي«5» بار آرد. آنگه گفت: فَبِأَي ِّ حَدِيث ٍ بَعدَه ُ يُؤمِنُون َ پس از اينكه قرآن، به كدام [8- پ]

حديث ايمان خواهند آوردن اگر فصاحتش گويند و بلاغتش«6» و اسلوبش كه معجز است و عالميان از اتيان به مانند آن عاجزاند از او گذشته به

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب، آن: ديدندي.

(2). آو، بم، آن: گفتندي.

(3). آن: ستارگان.

(4). آو، بم، آن: جايي.

(5). آو، بم، آج، لب، آن: جاويدانگي.

(6). آو، بم، آج، لب، آن گويند.

صفحه : 31

كدام حديث ايمان خواهند آوردن«1»؟ و اينكه دليل است بر آن كه، قرآن محدث است براي آن كه اگر قديم بودي نگفتي، فَبِأَي ِّ حَدِيث ٍ بَعدَه ُ، و تقدير آن كه: فباي ّ حديث بعد هذا الحديث پس از اينكه حديث، به كدام حديث ايمان خواهند آوردن«2»؟ و «حديث»، ضدّ قديم باشد، و در آيت دليل است بر وجوب نظر براي آن كه حق تعالي بر سبيل تقريع و ملامت و مذمّت [گفت حديث آنان كه ترك نظر كنند و ملامت و مذمّت]«3» بر ترك واجب باشد و فعل قبيح، و چون آيت حث ّ باشد بر وجوب نظر، دليل بود بر فساد

تقليد.

مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَلا هادِي َ لَه ُ، گفت: هر كه را خداي اضلال كند، او را هاديي نباشد كه راه نمايد. معني آن است كه، آن را كه خداي تعالي به تكليف امتحان كند تا او عند آن ضال ّ شود، او را هادي نباشد، يعني كسي نباشد كه او را دليلي آرد و برهاني انگيزد به مانند آن ادلّه كه خداي نصب كرده است براي او يا مقارب آن يا پيش از آن، و رها كند ايشان را در جهالتشان و ناداني و بي نوايي شان تا سر در نهاده مي روند متحيّر و از«4» آن«5» كه ايشان را با خود رها كند و منع نكند ايشان را به قهر و جبر و الطافي كه با مؤمنان كرد با ايشان نكند، چه معلوم بود كه آن، ايشان را لطف نخواهد بودن. و وجهي ديگر در آيت آن است كه، محتمل است كه مراد آن بود كه آن را كه خداي راه ننمايد به بهشت بر سبيل استحقاق عقاب بر كفرش، بدون خداي او را راهنماي نباشد و او را رها كند تا در ظلمات قيامت و عرصات موقف متحيّر و متردّد مي گردد تا فريشتگان عذاب به او رسند كه او را به دوزخ برند. و وجه سوم«6» در آيت آن باشد كه، آن را كه خداي تعالي حكم كند به ضلال او و او را ضال ّ خواند در همه عالم كس نباشد كه اينكه حكم از او زايل كند و اينكه نام از او بردارد. اهل عراق، حمزه و كسائي و خلف خواندند: و يذرهم، به « يا » و جزم «را» و باقي قرّاء به «نون» خواندند

و ضم ّ «را». وجه قراءت اوّل آن بود كه معطوف است [بر جمله]«7» كه محل ّ او جزم است به جزاي شرط براي آن كه تقدير اينكه است: من يضلل اللّه فلا

-----------------------------------

(1). بم، لب، آن: خواهند آوردند.

(2). همه نسخه بدلها: خواهي آوردن.

(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، مج، لب، لت،، آن: متحيّروار. [.....]

(5). آو، آج، مج، لب، لت: به آن بم: از آنان.

(6). آو، بم، آج، لب، لت، آن: سيم مج: سيوم.

(7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 32

يهده احد و يذرهم اللّه، و نظير او قوله: ... لَو لا أَخَّرتَنِي إِلي أَجَل ٍ قَرِيب ٍ فَأَصَّدَّق َ وَ أَكُن مِن َ الصّالِحِين َ«1» لَو لا أَخَّرتَنِي، و المعني: هلّا اخّرتني اصّدّق و اكن و اينكه عطف بر محل باشد. و امّا قراءت آن كسي كه به رفع خواند و «نون» در نذرهم بر استيناف حمل كند و اينكه را به جواب لو لا تخصيصي«2» نكند. و «طغيان»، از حد در گذشتن باشد در كفر. و «عمه» تحيّر و تردّد باشد در ضلال و گمراهي.

آنگه گفت، اينكه كافران و منكران بعث و نشور از تو مي پرسند كه: قيامت كي خواهد بودن! يقال: سألته«3» عن كذا به مفعول أوّل متعدّي شود بي«4» حرف جرّ، و به دوم متعدّي شود به حرف جرّ. و «السّاعة»، اسم القيامة«5» بمنزلة العلم لها. «ايّان»، سؤال باشد از زمان به منزله «متي» و نصب او بر ظرف است. مُرساها، اي مثبتها، اي متي وقت قيامها و ثباتها، قال الرّاجز:

ايّان تقضي حاجتي ايّانا اما تري لنجحها ابّانا

و «مرسي» مصدر است اينكه جا، و بيان كرديم كه، مفعل مصدر باشد و مفعول باشد

و موضع باشد، اينكه جا مصدر است، اي متي وقوعها و ثبوتها كي خواهد بودن كه واقع شود و در وجود آيد. و ساعت، عبارت باشد از وقت نفخ صور اوّل و دوم كه خلايق«6» همه بميرند و باز همه زنده شوند. حق تعالي گفت: جواب ده اي محمّد و بگو كه، علم آن بنزديك خداي من است. لا يُجَلِّيها لِوَقتِها إِلّا هُوَ آن را اظهار نكند و پديد نيارد در وقت خود جز خداي تعالي. و حكمت در آن كه خداي تعالي وقت قيام ساعت از خلقان بپوشيد آن است كه، تا ايشان مجوّز باشند و روا دارند [9- ر]

كه هر وقت و هر روز و هر شب خواهد بودن ايمن نباشند و پشت باز نگذارند و مستعد باشند و بر سر توبه و طاعت باشند چه اگر وقت آن با وقت مرگ و اجل خود معيّن دانستندي به اوّل مغري بودندي به قبيح و به آخر ملجأ بودندي به توبه و طاعت و اينكه هر دو منافي تكليف است. ثَقُلَت فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، در او دو قول

-----------------------------------

(1). سوره منافقون (63) آيه 10.

(2). آو، بم، آج، آن: مخصّص.

(3). آو، بم، آن: سألت آج: سألتك.

(4). لب: نه.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: للقيامة.

(6). آو، بم، آج، لب، آن: خلق.

صفحه : 33

گفتند يكي آن كه: علم او بر اهل آسمان و زمين گران است، و دگر آن كه: وقوع او بر اهل آسمان و زمين گران است. قول اوّل سدّي گفت و جماعتي مفسّران، و دوم إبن جريح و جماعتي مفسّران. آنگه حق تعالي خبر داد به كيفيّت وقوع آن، گفت:

لا تَأتِيكُم إِلّا

بَغتَةً به شما نيايد جز به ناگاه. آنگاه گفت: از تو مي پرسند مادام تا وقت قيامت، كَأَنَّك َ حَفِي ٌّ عَنها، در او سه قول گفتند يكي آن كه: پنداري تو آن را كه اينكه علم داند سؤال بليغ كرده اي و علم تمام حاصل كرده اي به اينكه، من قولهم«1»:

احفي فلان في المسئلة اذا بالغ فيه، و اينكه قول مجاهد است. و دگر آن كه: كَأَنَّك َ حَفِي ٌّ عَنها، اي عالم بها. و اينكه قول را مرجع با قول اوّل است و الّا حفي ّ به معني علم نيامد. قول سه ديگر، كَأَنَّك َ حَفِي ٌّ عَنها، اي مسرور فرح بسؤالهم من قولهم:

تحفّيت بفلان في المسئلة اذا سألته سؤالا يظهر فيه المحبّة و المسرّة، قال الشّاعر:

سؤال حفي ّ عن اخيه كانّه يذكّره و سنان ام متواسن

و اينكه هم راجع است با قول اوّل، و آن كه گفتند: «حفي ّ»، مهربان باشد، اينكه قول از آن جاست. و اصل همه من احفي في المسئلة و تحفّي«2» اذا بالغ في المسئلة. و مبالغت در مسئله [از]«3» مهرباني باشد. و بعضي دگر گفتند: سؤالي كه از سر رقّت قلب و فرط اشتياق باشد، آن را احفاء و تحفّي گويند، من قولهم: حفيت الدّابّة تحفي حفا، چون بي نعل بسيار برود سمش سوده گردد. و الوحا ابلغ من الحفا، آنگه گفت:

قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ اللّه ِ، يا محمّد؟ بگو كه: علم آن بنزديك من است كه خدايم و لكن بيشتر مردم ندانند كه اينكه علم جز خداي نداند، و گمان برند كه اينكه علم پيغامبران دانند. اگر گويند: چرا تكرار كرد! في قوله: إِنَّما عِلمُها عِندَ رَبِّي به اوّل گفت، و«4» دوم بار: عِندَ اللّه ِ، جواب گفتند از

اينكه كه: به اوّل علم وقوع و وقت وجود خواست، و به دوم: علم به كيفيّت و احوال و اهوال آن، چون متعلّق علم مختلف باشد، فايده مختلف بود و تكرار نباشد. قتاده گفت، اينكه سؤال قريش كردند [عبد اللّه عبّاس گفت: جهودان كردند. قتاده گفت روايت كردند]«5» ما را از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: قيامت برخيزد به ناگاه و مردم هر كسي به شغل خود

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، آن: قوله.

(2). همه نسخه بدلها است.

(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). آو، بم، آج، لب، آن: به.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

صفحه : 34

مشغول يكي حوض را اصلاح مي كند و يكي چهار پاي را آب مي دهد و يكي در بازار قيمت«1» متاع مي كند و يكي ميراث برگرفتن«2» را ترتيب«3» مي كند و جاي مي سازد.

زيد ارقم روايت نكرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: جبريل مرا گفت، قيامت برنخيزد تا سه خصلت پيدا نشود قول بسيار شود و عمل اندك شود و مردم وصيّت نكنند و هر كس به آن كه دارد بخل كند و چون مجالسي باشد كه آن جا ذكر خداي كنند، گويند: اينكه بدعت است.

كه كه قُل لا أَملِك ُ لِنَفسِي نَفعاً وَ لا ضَرًّا، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، اهل مكّه رسول را گفتند: خداي تو، تو را خبر ندهد كه نرخ گران كي خواهد بودن و ارزان كي! تا تو در وقت ارزاني براي وقت گراني بخري تا بر آن سود كني!

خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه، بگو: اي محمّد؟ كه من مالك نه ام براي نفس خود نفعي و ضرّي

را و سودي و زياني را از خير و شرّ [و نفع و ضرّ، خير و شرّ]«4» من و نفع و ضرّ من كه«5» به خداي تعلّق دارد، به دست من چيزي نيست،كه كه إِلّا ما شاءَ اللّه ُ، مگر آنچه خداي خواهد كه من مالك باشم آن را به تمليك او. به اوّل نفي كرد آن كه او مالك باشد هيچ نفع و ضرّ را، آنگه استثناء كرد از آن ميانه آن را كه او مالك باشد از منافع و مضارّ خود به انواع تصرّف به تمليك«6» و تمكين او،كه كه وَ لَو كُنت ُ أَعلَم ُ الغَيب َ، اگر من غيب دانستمي كه متاعي كي ارزان باشد و كي گران خواهد شدن، خير بسيار بكردمي خود را در باب تجارت، به آن كه ارزان بخريدمي و گران بفروختمي [9- پ]

تا سود و خيرم بسيار شدي و هيچ بدي و زياني به من نرسيدي و لكن ندانم و مرا به اينكه راه نيست. و وجه اتّصال آيت به آيت مقدّم آن است كه، چون آنچه راجع است با منافع و مضارّ عاجل«7» در باب معاش نمي دانم الّا باعلام اللّه، احوال قيامت و وقت«8» قيام ساعت از كجا دانم، چون خداي مرا اعلام نكند؟كه كه إِن أَنَا إِلّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ من نيستم الّا ترساننده و مژده دهنده اي آنان را كه ايمان دارند و مرا تصديق كنند و قول من«9» باور دارند. و در آيت، دليل است بر آن كه قدرت قبل الفعل

-----------------------------------

(1). بم، آج، لت: قسمت.

(2). همه نسخه بدلها: بر گرفته.

(3). آو، بم، آج: تربيت.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). كذا: در اساس، مج،

لب، لت مل: كه آن.

(6). آو، بم، آج، آن، لت: تملّك.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج و لت: عاجلا.

(8). آو، بم، آن: وجه.

(9). مج اوّل.

صفحه : 35

است، في قوله:كه كه وَ لَو كُنت ُ أَعلَم ُ الغَيب َ لَاستَكثَرت ُ مِن َ الخَيرِ اگر من غيب دانستمي خير بسيار كردمي بايد تا قادر باشد بر آن چه«1» اگر قدرت مع الفعل بودي اگر نيز«2» غيب دانستي«3» استكثار خير نتوانستي كردن«4».

[قوله تعالي]«5»:

[سوره الأعراف (7): آيات 189 تا 206]

[اشاره]

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ وَ جَعَل َ مِنها زَوجَها لِيَسكُن َ إِلَيها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَت حَملاً خَفِيفاً فَمَرَّت بِه ِ فَلَمّا أَثقَلَت دَعَوَا اللّه َ رَبَّهُما لَئِن آتَيتَنا صالِحاً لَنَكُونَن َّ مِن َ الشّاكِرِين َ (189) فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَه ُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَي اللّه ُ عَمّا يُشرِكُون َ (190) أَ يُشرِكُون َ ما لا يَخلُق ُ شَيئاً وَ هُم يُخلَقُون َ (191) وَ لا يَستَطِيعُون َ لَهُم نَصراً وَ لا أَنفُسَهُم يَنصُرُون َ (192) وَ إِن تَدعُوهُم إِلَي الهُدي لا يَتَّبِعُوكُم سَواءٌ عَلَيكُم أَ دَعَوتُمُوهُم أَم أَنتُم صامِتُون َ (193)

إِن َّ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ عِبادٌ أَمثالُكُم فَادعُوهُم فَليَستَجِيبُوا لَكُم إِن كُنتُم صادِقِين َ (194) أَ لَهُم أَرجُل ٌ يَمشُون َ بِها أَم لَهُم أَيدٍ يَبطِشُون َ بِها أَم لَهُم أَعيُن ٌ يُبصِرُون َ بِها أَم لَهُم آذان ٌ يَسمَعُون َ بِها قُل ِ ادعُوا شُرَكاءَكُم ثُم َّ كِيدُون ِ فَلا تُنظِرُون ِ (195) إِن َّ وَلِيِّي َ اللّه ُ الَّذِي نَزَّل َ الكِتاب َ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحِين َ (196) وَ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُونِه ِ لا يَستَطِيعُون َ نَصرَكُم وَ لا أَنفُسَهُم يَنصُرُون َ (197) وَ إِن تَدعُوهُم إِلَي الهُدي لا يَسمَعُوا وَ تَراهُم يَنظُرُون َ إِلَيك َ وَ هُم لا يُبصِرُون َ (198)

خُذِ العَفوَ وَ أمُر بِالعُرف ِ وَ أَعرِض عَن ِ الجاهِلِين َ (199) وَ إِمّا يَنزَغَنَّك َ مِن َ الشَّيطان ِ نَزغ ٌ فَاستَعِذ بِاللّه ِ إِنَّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (200) إِن َّ الَّذِين َ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِف ٌ

مِن َ الشَّيطان ِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُم مُبصِرُون َ (201) وَ إِخوانُهُم يَمُدُّونَهُم فِي الغَي ِّ ثُم َّ لا يُقصِرُون َ (202) وَ إِذا لَم تَأتِهِم بِآيَةٍ قالُوا لَو لا اجتَبَيتَها قُل إِنَّما أَتَّبِع ُ ما يُوحي إِلَي َّ مِن رَبِّي هذا بَصائِرُ مِن رَبِّكُم وَ هُدي ً وَ رَحمَةٌ لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ (203)

وَ إِذا قُرِئ َ القُرآن ُ فَاستَمِعُوا لَه ُ وَ أَنصِتُوا لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ (204) وَ اذكُر رَبَّك َ فِي نَفسِك َ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُون َ الجَهرِ مِن َ القَول ِ بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ وَ لا تَكُن مِن َ الغافِلِين َ (205) إِن َّ الَّذِين َ عِندَ رَبِّك َ لا يَستَكبِرُون َ عَن عِبادَتِه ِ وَ يُسَبِّحُونَه ُ وَ لَه ُ يَسجُدُون َ (206)

[ترجمه]

او آن است كه بيافريد شما را از يك تن و كرد از او جفت او تا ساكن شود با او چون خلوت كرد با او برداشت باري سبك، مستمر شد به او. چون گران شد«6» بخواندند«7» خداي را كه خداي ايشان است، اگر بدهي ما را فرزندي نيك، باشيم از جمله شكر كنندگان«8».

چون بداد ايشان را فرزندي نيك، كردند او را انبازان در آنچه دادشان، بزرگوار است خداي [از آنچه او را انباز گيرند]«9» [10- ر].

انباز«10» مي گردانند«11» آنچه نيافريند چيزي و ايشان را آفرينند!

و نتوانند ايشان را ياري دادن و نه خود را ياري دهند.

و اگر بخواني ايشان را با راه راست پي شما نگيرند. راست«12» است بر شما اگر بخواني ايشان يا شما خاموش باشي.

-----------------------------------

(1). مل، مج، آن: آن وجه.

(2). مل: من.

(3). مل، لب، آن: دانستمي.

(4). مل: توانستمي كردن.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(6). آج، لب، لت: گرانبار شد.

(7). اساس: بخواند به قياس نسخه مج، تصحيح شد.

(8). آج، لب: سپاس داران.

(9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(10). آو، آن: هنباز بم: همباز.

(11).

اساس: مي گيري/ مي گيريد به قياس با نسخه آج و معني آيه تصحيح شد.

(12). آو، بم، آج، لب، آن: يكسان.

صفحه : 36

آنان را كه مي خواني بدون خداي بندگاني اند مانند شما، بخواني ايشان را و بگوي تا اجابت كنند شما را اگر راست مي گويي.

ايشان را هست پايها كه بروند به آن يا هست ايشان را دستهايي كه بگيرند به آن يا هست ايشان را [چشمها كه ببينند بدان]«1» يا هست ايشان را گوشهايي كه بشنوند به آن بگو بخواني انبازانتان را پس آنگه كيد كني با من و مهلت مدهي مرا.

يار من خداي است آن كه بفرستاد كتاب قرآن و او تولّا كند نيكان را«2».

و آنان [را كه]«3» مي خواني فرود او نتوانند ياري شما و نه خود را ياري كنند.

و اگر بخواني شان با راه راست نشنوند و بيني ايشان را مي نگرند به تو و ايشان نمي بينند.

بگير عفو و بفرماي به معروف و بگرد«4» از نادانان.

[11- ر]

و اگر تباه كند تو را از ديو تباهي، پناه جوي [به خداي كه او شنوا و داناست]«5».

كه آنان كه ترسند«6»، چون برسد به ايشان خيالي از ديو، ياد كنند خداي را، چه«7» بيني ايشان را مي بينند.

و برادرانشان مي كشند ايشان را در ناداني، پس باز نمي استند«8».

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). او، بم: يار نيكويان است.

(3). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.

(4). آو، بم، آن: برگرد.

(5). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.

(6). آو، بم، آن: بپرهيزيدند آج، لب: پرهيزگاري نمودند.

(7). مج: كه. [.....]

(8). آو، بم، آن: نه سستي كنند آج، لب: نقصان نمي كنند.

صفحه : 37

و چون نياري به ايشان آيتي گويند: چرا برنگزيدي آن را! بگو كه: من

پيروي مي كنم آن را كه وحي كنند به من از خداي من، اينكه حجّتهاست«1» از خدايتان و بيان و بخشايش براي گروهي كه بگروند.

و چون خوانند قرآن، بشنوي آن را و خاموش باشي

[تا مگر شما را ببخشايند]«2».

[11- پ]

و ياد كن خداي تو را در تنت به لابه و ترس بي آواز بلند«3» از گفتار به بامداد و شبانگاه، و مباش از غافلان.

كه آنان كه بنزديك خداي تواند تكبّر نكنند«4» از پرستش او و تسبيح كنند او را و او را سجده كنند.

قوله تعالي: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم، قديم تعالي- جل ّ جلاله- در اينكه آيت منّت نهاد بر خلقان و ياد داد ايشان را نعمت خويشتن به خلق او ايشان را از آدم و حوّا، گفت:

او آن خداي است كه بيافريد شما را از يك تن، يعني آدم- عليه السّلام- كه پدر ماست. وَ جَعَل َ«5» لِيَسكُن َ إِلَيها تا آدم به او ساكن شود و آرام گيرد و سكن او باشد. فَلَمّا تَغَشّاها چون خلوت كرد با او. و تغشّي كنايت باشد از جماع، حَمَلَت بار برگرفت حوّا از آدم، حَملًا خَفِيفاً باري سبك براي آن كه هنوز آب«6» بود در رحم او. فَمَرَّت بِه ِ، اي استمرّت به، مستمرّ گشت به آن حمل و روزگار«7» بر او برآمد، فَلَمّا أَثقَلَت چون گران شد، اي صارت ذات ثقل چنان كه: اثمرت الشّجرة اي صارت ذات ثمرة و

-----------------------------------

(1). آو، بم، آن: بيناهاست.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). آو، بم، آن: بيرون از آشكارا.

(4). آو، بم، آن: نه گردن كشي كنند.

(5). اساس: خلق كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لت: آبي.

(7).

آج، لب: روزگاري.

صفحه : 38

امرّ الشّي ء اذا صارت«1» ذا مرارة، دَعَوَا اللّه َ رَبَّهُما خداي را بخواندند، كه پروردگار ايشان است، و گفتند: لَئِن آتَيتَنا صالِحاً اگر ما را فرزندي صالح دهي، لَنَكُونَن َّ مِن َ الشّاكِرِين َ، ما از جمله شاكران و معترفان نعمت تو باشيم.

فَلَمّا آتاهُما صالِحاً چون بداد ايشان را [فرزند]«2» صالح [صفت موصوفي محذوف است، اي ولدا صالحا، جَعَلا لَه ُ شُرَكاءَ]«3» كردند او را همتايان و انبازان در آنچه داد، فَتَعالَي اللّه ُ عَمّا يُشرِكُون َ متعالي است خداي ما- جل ّ جلاله- از آنچه«4» به او شرك آرند. امّا مخالفان ما آيت را تفسير چنين دادند كه: چون حوّا بار برگرفت، ابليس پيش او آمد بر صورت مردي، او را گفت: تو داني كه اينكه كه در شكم تو است چيست! گفت: [نه، گفت:]«5» چه ايمن باشي كه حيواني باشد نه از جنس شما بل حيواني باشد از جنس سگ و خرس و خوك و سباع كه در زمين مي بيني نه همه زمين از اينكه مملو است و از [جنس شما كس]«6» نيست! [12- ر]. گفت: پس چه بايد كردن! گفت: من مردي ام كه مرا از خداي من منزلتي هست و دعاي مستجاب، اگر من دعا كنم فرزند تو«7» از جنس شما باشد، گفت: پس دعا كن. گفت: نكنم، تا با من شرط كني كه عبد الحارثش نام كني و ابليس را نام حارث بود. شرط كردند كه چنين كنند، چون بزاد، عبد الحارثش نام كردند، فذلك«8» قوله: فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَه ُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما، يغني في التّسمية، و اينكه روايت كلبي است.

سدّي گفت: آدم و حوّا را فرزند نمي ماند، چند فرزند بزادند، بمرد. يك

روز ابليس بيامد و ايشان را وسوسه كرد و گفت: من درماني دانم كه فرزند شما بماند و هلاك نشود. گفتند: آن چيست! گفت: عبد الحارثش نام كني تا بماند كه اينكه مجرّب است مرا. عبد الحارثش نام نهادند. و رواياتي دگر آوردند كه اگر چه در آن جا بعضي اختلاف و كما بيش هست، مرجع با اينكه است كه ما گفتيم، و اينكه از جمله فريت«9» عظيم باشد بر آدم و حوّا كه حوالت شرك كنند بديشان كه ايشان كافر شدند و مشرك، و دروغ است بر خداي تعالي، [و خداي تعالي]«10» به آيت نه اينكه خواست

-----------------------------------

(1). آو، بم، مج، لب، آن: صار. (6- 5- 3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز لت: آن كه.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج، مل: فرزندان شما.

(8). آو، بم، آج، لب، آن معني.

(9). آو، آج، بم، لب، آن، لت: فريه، مل: فريب. [.....]

(10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 39

كه ايشان گمان بردند بل مراد خداي تعالي به آيت آن باشد كه مطابق ادلّه عقل است از نفي شرك و ساير معاصي از آدم و جمله پيغامبران- عليهم السّلام. و ما در اينكه كتاب بيان كرده ايم كه هيچ كبيره و صغيره بر پيغامبران روا نيست از آنجا كه مؤدّي بود بانفار طبع از قبول قولشان و استماع وعظشان و امتثال امرشان. و چون صغيره و كبيره منفّر باشند«1»، كفر و شرك چگونه باشد! و كفر در حق ّ پيغامبران جز كافر روا ندارد.

امّا تأويل صحيح آيت را آن است كه: شرك مضاف است با فرزندان آدم دو«2» جنس يا دو قبيل از

جمله ايشان يا با ذكور و اناث ايشان، و به هيچ حال منسوب نباشد با آدم و حوّا. اگر گويند: در آيت ذكري رفته نيست فرزندان آدم را تا ردّ كنايت كنند با ايشان و انّما ذكر آدم و حوّا رفته است، گوييم روا باشد كه: [ردّ ضمير كنند با آن كه او را ذكر نرفته باشد، و اينكه طريقي است عرب را كه]«3» ضمير قبل الذّكر گويند، قال اللّه تعالي: حَتّي تَوارَت بِالحِجاب ِ«4»، يعني الشّمس و آفتاب را ذكري نرفته است، [و قال اللّه تعالي: إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةِ القَدرِ«5»، و قرآن را ذكري نرفته است]«6» كه اينكه اوّل سورت است، و قال الشّاعر:

لعمرك ما تغني الثّراء عن الفتي اذا حشرجت يوما و ضاق بها الصّدر

و نفس را ذكري نرفته است.

جوابي ديگر از اينكه سؤال آن است كه: ذكر فرزندان آدم رفته است در آيت في قوله: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ، و «كم» خطاب است با جمله فرزندان آدم ذكور و اناث. و دگر جاي ذكر ايشان رفت، في قوله: فَلَمّا آتاهُما صالِحاً، و المعني ولدا صالحا. و ولد، جنس را باشد صالح بود واحد را و جمع را، و چون در كلام ذكر دو مذكور برود آنگه عقيب آن چيزي آيد كه به يكي از ايشان لايق بود به ديگري لايق نبود ردّش با آن بايد كردن كه به او لايق بود. چون در كلام ذكر آدم و حوّا رفته است و ذكر فرزندان ايشان، و كفر و شرك لايق نيست به آدم و حوّا، و به اولاد ايشان لايق است ردّ بايد كردن با ايشان دون آدم و حوّا.

اگر گويند: نظم آيت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: باشد.

(2). آو، بم، آج، آن: در.

(6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). سوره ص (38) آيه 32.

(5). سوره قدر (97) آيه 1.

صفحه : 40

و معني او چگونه باشد بر اينكه وجه كه گفتي! گوييم: تقدير كلام اينكه باشد كه فَلَمّا آتاهُما صالِحاً، چون خداي تعالي آدم و حوّا را بداد آن فرزند نرينه صالح كه خواستند و تمنّا كردند، كفّار«1» اولاد ايشان آن را اضافت كردند با خداي و آنچه مقوّي اينكه تأويل است، قوله تعالي: فَتَعالَي اللّه ُ عَمّا يُشرِكُون َ، به لفظ جمع گفت، و نگفت: عمّا يشركان. امّا در تثنيه ضمير در چند جاي از آيت آن است كه گفتيم كه راجع است با دو جنس از مشركان اولاد ايشان يا با ذكور و اناث ايشان. و فصيح را عادت بود كه انتقال كند از كلامي به كلامي و از خطاب مخاطبي به خطابي ديگري«2» و از كنايتي به كنايتي، قال اللّه تعالي: إِنّا أَرسَلناك َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، لِتُؤمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ«3» إِنّا أَرسَلناك َ، آنگه عدول كرد از خطاب رسول به خطاب مرسل اليهم از امّت او، آنگه گفت: وَ تُعَزِّرُوه ُ وَ تُوَقِّرُوه ُ وَ تُسَبِّحُوه ُ بُكرَةً وَ أَصِيلًا«4» هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ، به اوّل آيت خطاب كرد با جمله خلقان

-----------------------------------

(1). آج، لب و.

(2). آو، آج، بم، مل، آن: ديگر.

(3). سوره فتح (48) آيات 8 و 9.

(4). سوره فتح (48) آيه 9.

(5). همه نسخه بدلها، بجز، لب و لت: اغفر.

(6). لت: ملولة.

صفحه : 41

مؤمن و كافر و برّ و فاجر، آنگه از او در گذشته تخصيص كرد كافران را و خبر

داد از ايشان به آنچه كردند و گفتند، چنان كه گفت: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُم فِي البَرِّ وَ البَحرِ حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ وَ جَرَين َ بِهِم بِرِيح ٍ طَيِّبَةٍ«1» حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ«2» خَلَقَكُم، خطاب است با مشركان براي آن كه همه فرزندان آدم را از حوّا آفريده اند، و تقدير در خَلَقَكُم، آن باشد كه خلق كل ّ واحد منكم، و نظاير اينكه در قرآن و كلام عرب بسيار بود، قال اللّه تعالي: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ ثُم َّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِين َ جَلدَةً«3»فَتَعالَي اللّه ُ عَمّا يُشرِكُون َ، و خداي متعالي نيست از آن كه از او طلب فرزندي كنند پس از ديگر! گوييم، ممتنع نباشد كه اينكه كلام منقطع باشد از حكم كلام اوّل و اينكه مستأنف چيزي ديگر باشد و متّصل باشد بما بعده من قوله: أَ يُشرِكُون َ ما لا يَخلُق ُ شَيئاً وَ هُم يُخلَقُون َ، پس حق تعالي تنزيه نفس [خود]«5» كرد از آن كه به او شرك آرند چون در كلام لفظ شرك رفت، و اينكه چنان باشد كه رسول را- عليه السّلام- از عقيقه پرسيدند، گفت:

امّا انا فلا احب ّ العقوقة فمن اراد ان يعق ّ عن ولده فليفعل

چون ذكر عقيقه رفت، ذكر عقوقه كرد براي تجنيس لفظ. اهل مدينه و ابو بكر خواندند و عكرمه و اعرج در شاذّ: «شركا» به كسر الشّين و اسكان الرّاء علي المصدر. آنگه آن را چند تقدير بود، يكي آن كه: شرك، به معني شريك بود، كالصّوم بمعني الصّائم«6»، و الفطر بمعني المفطر. و تقديري ديگر آن بود كه: ذا شرك، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه

-----------------------------------

(2- 1). سوره يونس (10) آيه 22.

(3). سوره نور (24)

آيه 4. [.....]

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: فرزندان مل: فرزندي.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). آو، بم، آن: الصّيام.

صفحه : 42

مقامه. آنگه در «له» خلاف كردند با اينكه قراءت«1» بعضي گفتند: جعلا للّه شركا، اي نصيبا. و قيل جعلا لغير«2» اللّه شركا، اي نصيبا. و هر دو را معني يكي باشد، براي آن كه شرك غيري با خداي همان باشد كه شرك خداي با غيري. امّا اقوالي كه از اينكه پيش گفتيم و اخباري كه در اينكه باب مخالفان ما آوردند، بجز آنكه مخالف ادلّه عقل است و هر چه چنين باشد مقبول نبود«3»، مطعون است در سندش براي آن كه از قتاده روايت [13- ر]

كرده اند«4»، از حسن از سمره- و حسن سمره را نديد و از وي چيزي نشنيد- علي قول البغداديّين. دگر آن كه، حسن بخلاف اينكه گفت در روايت عروه از او، نيز از سعيد جبير و عكرمه روايت كردند كه: «شرك» منسوب نيست با آدم و حوّا بل منسوب است الي غيرهما من كفّار«5» اولادهما.

قوله: أَ يُشرِكُون َ ما لا يَخلُق ُ شَيئاً وَ هُم يُخلَقُون َ با خداي انباز مي گردانند«6» آن را كه چيزي نتواند آفريدن از اينكه بتان جماد، و آن را آفريدگاري و موجدي و مقدّري مي بايد؟ و مورد كلام استفهام است و معني تقريع و انكار است بر مشركان كه جماداتي را مي پرستند كه ايشان قادر نه اند بر اصول نعم كه به آن مستحق ّ عبادت شوند و از آن كه«7» ايشان عبادت خداي تعالي كه قادر الذّات است و بر همه مقدورات قادر است رها كرده اند. و عبادت اصنامي مي كنند كه او مخلوق و محدث است

و بر هيچ خالق قادر نيست.

آنگه گفت بر سبيل ملامت و تقريع كه: ايشان را به چه اميد و طمع مي پرستند و آن بتان ايشان را ياري نمي توانند كردن و نه نيز خويشتن را ياري مي توانند كردن؟ و آن كه چونين بود در غايت عجز و مذلّت و مهانت بود، الهيّت را و عبادت را نشايد، قوله: وَ إِن تَدعُوهُم إِلَي الهُدي. در اينكه ضمير خلاف كردند، بهري گفتند: راجع است با بتان و براي آن «هم» گفت، «ها» نگفت به لفظ كنايت جمادات كه كافران آن را معبود ساخته بودند بمنزلة الاحياء العالمين، چنان كه گفت: وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ«8» وَ سَواءٌ عَلَيهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا يُؤمِنُون َ«2» سَواءٌ عَلَيكُم أَ دَعَوتُمُوهُم أَم أَنتُم صامِتُون َ، و نگفت: ام صمت م«3»، تا مطابق بودي با سر آيت نگاه داشته بود، كه رءوس الآي في القران بمثابة القوافي في الشّعر. و آن جا كه عذر نباشد هم اينكه مراعات نمي كنند، يك بار چنان مي گويند و يك بار چنين، كما قال الشّاعر:

سواء اذا ما اصلح اللّه امرهم علينا ادثر ما لهم ام اصارم

و قال الآخر:

سواء عليك النّفر ام بت ّ ليلة باهل القباب من نمير بن عامر

إِن َّ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ عِبادٌ أَمثالُكُم آنگه خطاب كرد با بت پرستان و ايشان را تقريع و ملامت كرد. گفت آنان را كه شما مي خواني و عبادت مي كني، بندگانند هم چون شما عاجزاند و اسير و محتاج، و اگر باور نداري ايشان را بخواني تا اجابت كنند شما را و التماس اجابت كنيد اگر راست مي گوييد. و براي آن بتان را «عباد» گفت كه

اشتقاق عبد و عبوديّت از مذلّت است، يعني ذليلان اند، من قولهم: طريق معبّد، اي موطّؤ مذلّل، و بعير معبّد اذا كان مطليّا بالقطران فهو اذا ذليل.

و جبّائي گفت: معني آن است كه: ملك خداي اند- جل ّ جلاله- چنان كه بنده ملك مالك باشد، چون مي دانند«4» كه ايشان عبيداند و مماليك اند و مالك نه اند، از عقل چگونه روا مي دارند«5» كه ايشان را پرستند«6»، [قال الشّاعر]«7»:

[لا اعبدنّك يوما لا ابتغي منك رفدا]«8» فانت مثلي عبد ففيم اعبد عبدا

و قوله: فَليَستَجِيبُوا لَكُم، لام امر غايب است، بگوييد تا اجابت كنند شما را

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

(2). سوره يس (36) آيه 10.

(3). اساس: صمتم، با توجه به آو، تصحيح شد. [.....]

(4). آو، بم، مل، لب، آن، لت: مي داني.

(5). آو، آج، بم، لب، آن، لت: داري.

(6). آو، آج، بم، لب، آن، لت: پرستي.

(7). اساس: ندارد به قياس با نسخه مل، افزوده شد.

(8). اساس: ندارد از مل، آورده شد.

صفحه : 44

اگر راست مي گوييد چون اجابت خواهيد به دعوت و نيابيد بدانيد كه از آن است كه نشنوند و نبينند و ندانند [13- پ]

و قادر و عالم نه اند، و غنا و كفاف نكنند.

آنگه ايشان را بر وجه ديگر تنبيه كرد، گفت: أَ لَهُم أَرجُل ٌ يَمشُون َ بِها، گفت:

ايشان پاي دارند كه به آن بروند؟ أَم لَهُم أَيدٍ يَبطِشُون َ بِها يا دست دارند كه به آن بگيرند؟ ابو جعفر، «يبطشون» خواند هر كجا باشد، به ضم ّ الطّاء، و اينكه هر دو لغت است و كسر فصيحتر است يا چشم دارند كه به آن ببينند؟ يا گوش دارند كه به آن بشنوند؟ و اينكه جمله را صورت استفهام است و معني

انكار و تقريع، يعني نه پاي رونده و نه دست گيرنده و نه چشم بينا و نه گوش شنوا«1». و آن كه جسم«2» باشد، او ادراك چيزها به اينكه حواس كند و فعل به اينكه آلت كند چون دانند كه ايشان اينكه آلت ندارند- از آن جا كه جماداند- بدانند كه قادر نه اند و مدرك نه اند، و آن كه چنين باشد صلاحيّت الهيّت ندارد و سزاي عبادت نباشد. و شما را اينكه همه آلات هست و بر اينكه اوصاف حاصل«3»، پس عابد از معبود به باشد. آنگه رسول را- عليه السّلام- مي گويد: بگو اينكه كافران را تا شريكان خود را بخوانند، يعني اينكه بتان را كه مي پرستند و دعوي الهيّت ايشان مي كنند، و آنگه همه يكي شويد و با من كيد سازيد و در مضرّت من راي زنيد و مرا مهلت«4» مدهيد و بنگريد تا چه زيان دارد مرا.

حلواني عن هشام «كيدوني» به « يا » خواند في حالتي الوصل و الوقف، و يعقوب هم چنين. و ابو عمرو و ابو جعفر و اسماعيل و داجوني عن هشام در وصل موافقت كردند و در وقف « يا » بيفگندند و باقي قرّاء بي « يا » [خواندند در هر دو حال، و يعقوب «تنظروني» خواند به يا در هر دو حال و باقي قرّاءبي يا ]«5».

ابو علي گفت: رؤوس الايات در باب وقف بمثابت قوافي شعر بود در آن باب كه بر او وقف بايد كردن، و چون « يا » افتد در اواخر آيات و ابيات مي بيفگنند، يعني « يا »«6» ي اضافت [الي نفس المتكلّم]«7». نبيني كه شاعر چگونه گفت:

فهل يمنعنّي ارتياد«8»

البلاد من قدر الموت ان يأتين

-----------------------------------

(1). آو، بم، آن: اشنوا.

(2). آو، آج، بم، لب، آن: آنك او را چشم باشد مل، مج: آنك چشم باشد.

(3). همه نسخه بدلها بجز مل: حاصلي.

(4). نسخه اساس: مهللت با توجّه به آو، تصحيح شد.

(5). نسخه اساس ندارد از آو افزوده شد.

(6). مج: باء اضافت.

(7). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

(8). اساس: ارتيادي با توجه به نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 45

و التّقدير: أن يأتيني، و آن « يا » كه از پس «لام» آيد با او هم اينكه معاملت كردند و اگر چه « يا » نه اضافت باشد، چنان كه گفت:

يلمس الاحلاس في منزله بيديه كاليهودي ّ المصل ّ

اراد المصلّي.

إِن َّ وَلِيِّي َ اللّه ُ الَّذِي نَزَّل َ الكِتاب َ، آنگه گفت: بگو اي محمّد كه: ولي ّ من و اوليتر به كار من و خداوندگار من خداي است، آن كه او تولّاي كار صالحان كند، و كتاب قرآن او فرستاد و تولّاي كار آن باشد كه مباشرت آن كنند به نفس خود و با كسي ديگر نگذارند.

وَ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُونِه ِ و آنان كه شما ايشان را مي خوانيد و مي پرستيد بدون خداي- عزّ و جل ّ- نصرت شما نتوانند كردن، و نه نيز نصرت خويشتن، از آن جا كه جماداند صلاحيّت حيّي و قادري ندارند. و اينكه بر سبيل توبيخ و تقريع مي گويند ايشان را در پرستيدن چيزها كه ايشان چنين عاجز و درمانده و مضطرّاند.

وَ إِن تَدعُوهُم إِلَي الهُدي لا يَسمَعُوا و«1» اگر چنان كه ايشان را با هدي و دين مسلماني و راه راست خوانيد، نشنوند از آن كه آلت شنيدن ندارند. و گفته اند: سماع، به معني قبول است، يعني نپذيرند. وَ

تَراهُم يَنظُرُون َ إِلَيك َ وَ هُم لا يُبصِرُون َ و بيني ايشان را كه در تو مي نگرند و نمي بينند يعني بر آن جمله كه ايشان را كرده اند و پيراسته اند از آنچه هستند، چشمها درست به شكل كرده«2» و صورت ناظران و نگرندگان دارند و نمي بينند، جز آن كه لفظ نظر اينكه جا مجاز باشد، براي آن كه نظر به چشم تقليب الحدقة الصّحيحة نحو المرئي ّ طلبا لرؤيته باشد و ايشان حدقه صحيح ندارند و نه طالب رؤيت اند، و لكن چون شكل ناظران دارند و صورت حدقه درست دارند ايشان را ناظر خواند. پس شكل نظر هست به صورت و ابصار نيست به هيچ وجه. بعضي دگر گفتند: مراد به نظر، مقابله است، يعني و تريهم يقابلونك باعينهم و هم لا يبصرون، چنان كه گفت: اما رأيت الجبل ينظر اليك، و دور بني فلان متناظرة«3»، اي متقابلة، قال الشّاعر:

اذا نظرت بلاد بني تميم لعيني او بلاد بني صباح

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: گفت و. [.....]

(2). آو، آج، بم: بكرده مج، لت: نكرده.

(3). آو، آج، بم، آن: مناظره.

صفحه : 46

يريد يقابلني، و قول اوّل درست تر است. و گفته اند: مراد آن است كه، [وَ تَراهُم يَنظُرُون َ]، [14- ر]

اليك، كما قال [اللّه]«1» تعالي: وَ تَرَي النّاس َ سُكاري وَ ما هُم بِسُكاري«2» وَ تَراهُم، معني آن است كه: و تظنّهم ينظرون اليك. چون رؤيت به معني ظن باشد، به اينكه تقدير حاجت نبود. و گفته اند: مراد به «هم»، مشركان اند و كنايت از عقلاست، و چون چنين باشد نظر حقيقت باشد. وَ هُم لا يُبصِرُون َ، مجاز بود و المعني: و هم لا يعلمون، براي آن كه ايشان بر حقيقت مي بينند و

لكن منتفع نيستند به ديدن چنان كه گفت: وَ لَهُم أَعيُن ٌ لا يُبصِرُون َ بِها«3» رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ«4»خُذِ العَفوَ، حق تعالي در اينكه آيت رسول را- عليه السّلام- مي فرمايد كه: عفو بستان. مجاهد گفت: مراد به عفو، مسامحت و مساهلت است در معاملت و معاشرت و مكارم اخلاق كار بستن و ترك تشديد و تعسير. و معني «اخذ»، عمل باشد، چنان كه گويند: انا اخذ بقولك من قول تو خواهم گرفتن، يعني بر آن كار خواهم كردن.

عبد اللّه بن عبّاس و سدّي و ضحّاك و كلبي گفتند: مراد آن است كه، آنچه به تو دهند از زكات اموال و صدقات براي درويشان و حقوقي كه واجب باشد بر ايشان آنچه عفو باشد و سهل، از ايشان بستان و استقصا و مبالغت در تقدير و تشديد مكن. و گفتند: اينكه، پيش از نزول [آيت]«5» صدقات بود و وجوب زكات چون آيت زكات آمد، اينكه آيت منسوخ شد و چون زكات واجب شد ستدن آن بطوع و كره فرمودند از اينكه كار رسول- عليه السّلام- عمّال را بر گماشت به ستدن آن. وَ أمُر بِالعُرف ِ، اي بالمعروف. و اينكه فعل باشد به معني مفعول، كالخبز بمعني المخبوز. و عيسي بن عمرو در شاذّ خواند: بالعرف، به دو «ضمّه»، و هو لغة فيه، كالحلم و الحلم و الخلق و الخلق و العرف و العرف و المعروف و العارفة كل ّ فعل حسن في العقل و الشّرع و نقيضه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). سوره حج (22) آيه 2.

(3). سوره اعراف (7) آيه 179.

(4). سوره يوسف (12) آيه 4.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 47

النّكر و المنكر.

گفتا«1»: نيز امر به معروف«2» كه مردمان را طاعت فرماي از واجبات و مندوبات، و قال الشّاعر في العرف:

من يفعل الخير لا يعدم جوازيه لن يذهب العرف بين اللّه و النّاس

عطا گفت: وَ أمُر بِالعُرف ِ، يعني به لا اله الّا اللّه. و روايت كرده اند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: جبرئيل- عليه السّلام- مرا گفت در اينكه آيت كه: وَ أمُر بِالعُرف ِ، معني آن است

ان تصل من قطعك و تعطي من حرمك و تصفح عمّن ظلمك

آن كه بپيوندي با آن كه از تو ببرد، و بدهي آن را كه تو را ندهد، و عفو كني آن را كه بر تو ظلم كند پس شاعري آن را نظم كرد و گفت:

[مكارم الاخلاق في ثلاثة]«3» من كملت فيه فذا كل ّ الفتي

اعطاء من تحرمه و وصل من تقطعه و العفو عمّن اعتدي

صادق- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي مكارم اخلاق فرمود و در همه قرآن آيتي نيست جامعتر مكارم اخلاق را از اينكه آيت. و رسول- عليه السّلام- گفت:

بعثت لا تمّم مكارم الاخلاق.

و بعضي گفتند«4» زنان رسول گفتند«5». مكارم اخلاق ده چيز است: آن كه راست گويد، و مسلمانان را به راست دارد، و سائل را عطا دهد، و مكافات نيكوي كند، و صلت رحم كند، و اداي امانت كند، و همسايه را حرمت دارد، و رفيق را با پناه گيرد، و مهمان را طعام دهد و سر همه مكارم اخلاق شرم است، ابو جعفر القرشي ّ گفت:

كل ّ الأمور تزول عنك و تنقضي الّا الثّناء فانّه لك باق

و لو انّني خيّرت كل ّ فضيلة ما اخترت غير مكارم الاخلاق

وَ أَعرِض عَن ِ الجاهِلِين َ بگرد از جاهلان و

با ايشان مخالطت مكن، يعني با كافران. مفسّران گفتند: ابو جهل را خواست و اصحابش را و اينكه منسوخ كرد به آية السّيف.

وَ إِمّا يَنزَغَنَّك َ، عبد الرّحمن بن زيد گفت: چون آيت اوّل آمد خُذِ العَفوَ وَ أمُر بِالعُرف ِ وَ أَعرِض عَن ِ الجاهِلِين َ، رسول- عليه السّلام- گفت: يا رب: با خشم چه

-----------------------------------

(1). آو، آن، لب: گفت.

(2). همه نسخه بدلها كن.

(3). اساس: مصراع دوم همين بيت را به صورت تكرار در مصراع اوّل آورده از آو، آورده شد.

(4). همه نسخه بدلها از.

(5). آو، بم، آن: گفت.

صفحه : 48

كنيم«1»! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ إِمّا يَنزَغَنَّك َ، اي يصيبنّك و ينالنّك اگر به تو [14- پ]

رسد از شيطان نزغي و اصل آن حركت باشد، يقال: نزغه [ينزغه]«2» اذا حرّكه، و نزعه«3» عرقه اذا نبض و هاج. و فيه لغتان: نزغ و نغز، يقال: ايّاك و النّزّاغ و النّغاز، و هو الولوع بالفساد. قال اللّه تعالي: مِن بَعدِ أَن نَزَغ َ الشَّيطان ُ بَينِي وَ بَين َ إِخوَتِي«4»إِن َّ الَّذِين َ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِف ٌ مِن َ الشَّيطان ِ- الآية إبن كثير و كسائي و ابو عمرو خواندند و اهل بصره: طيف بي «الف» و باقي قرّاء طائف به «الف»، و اينكه هر دو لغت است كالميت و المائت. و بعضي اهل علم فرق كردند ابو زيد گفت:

طاف الرّجل اذا اقبل و ادبر، و اطاف يطيف اذا جعل يستدير بالقوم و يأتيهم من نواحيهم. و طاف الخيال يطيف طيفا اذا الم ّ في المنام. بعضي دگر گفتند: الطّائف ما طاف بك من وسوسة الباطل. طايف آن وسوسه اي باشد كه تو را در دل آيد از باطلي، و طيف ديوانگي باشد، و طيف نيز خيال

باشد، قال [الشّاعر]«5»:

مرّ طيف علي الاهوال طرّاق«6».

و قال الاعشي:

و تصبح من غب ّ«7» السّري و كأنّما الم ّ بها من طائف الجن ّ اولق

حق تعالي گفت: آنان كه متّقي و پرهيزكار باشند و خداي ترس، چون وسوسه اي از شيطان به ايشان رسد يا رنجي كه جنس سودا و جنون باشد، تَذَكَّرُوا، خداي را ياد كنند و نام خداي برند. عبد اللّه عبّاس گفت: طايف نزغتي باشد از نزغات شيطان. كلبي گفت: گناهي. مجاهد گفت: خشمي، تَذَكَّرُوا، خداي را ياد

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، چه كنم.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(3). اساس: نزغ به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(4). سوره يوسف (12) آيه 100.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). آو، آج، بم، مج، آن: طرّاف.

(7). اساس و ديگر نسخه بدلها: غيب به قياس با نسخه چاپي مرحوم شعراني و منابع و شواهد مربوط به شعر و لغت تصحيح شد.

صفحه : 49

بعضي دگر گفتند: تفكّر كنند در آلاء و نعماء خداي. ابو روق گفت: ابتهال و تضرّع كنند با خداي تعالي. سعيد جبير گفت: اينكه مردي باشد كه او خشم گيرد خداي را ياد كند و خشم فرو برد. مجاهد گفت: آن مردي باشد كه معصيتي خواهد كردن خداي را ياد كند، رها كند آن معصيت. سدّي گفت: چون ياد كند توبه كند.

بعضي دگر گفتند: انديشه كند در آنچه خلاص او در آن بود، و آن توبه است، و توبه كند، فَإِذا هُم مُبصِرُون َ، «اذا» مفاجات راست كه نگاه كني ايشان مبصر و مستبصر باشند، و اينكه عبارت بود از سرعت. و بعضي علما گفتند: المتّقي من يشتهي فينتهي و يبصر فيقصر.

آنگه ذكر كفّار

كرد و گفت: وَ إِخوانُهُم يَمُدُّونَهُم فِي الغَي ِّ و برادران ايشان، يعني برادران شيطان، شيطان«1» ايشان را در ناداني و غوايت و جهالت مي كشند«2».

من المدّ. و بعضي دگر گفتند: يزيدونهم ايشان را در غوايت مدد مي كنند«3» و زيادت مي گردانند. و نافع خواند: يمدّونهم من الامداد، و باقي قرّاء يمدّونهم من المدّ. و فرق گفته ايم ميان مدّ و أمدّ، و در او چند وجه گفتيم«4». ثُم َّ لا يُقصِرُون َ، آنگه باز نمي ايستند«5» چنان كه متّقيان باز مي ايستند«6» از گناه بل كه اصرار مي كنند، اينكه قوله عبد اللّه عبّاس و سدّي و إبن جريج است. قتاده گفت: يعني«7» شياطين باز نمي استند و اقصار نمي كنند از استغواء ايشان، يقال: قصرت عن الشّي ء و اقصرت اذا احتبست عنه. و وجه قراءت نافع و عذر او از آن كه «امدّ» در خير گويند و «مدّ» در شرّ، چنان كه فرمود: وَ أَمدَدناكُم بِأَموال ٍ وَ بَنِين َ«8»، أَنَّما نُمِدُّهُم بِه ِ مِن مال ٍ وَ بَنِين َ«9»، و قوله:

وَ يَمُدُّهُم فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ«10»، آن است كه توسّع كرد و اينكه معني در جاي آن به

-----------------------------------

(1). كذا در اساس ديگر نسخه بدلها فاقد اينكه كلمه است محتمل است كلمه «شياطين» يا نوع شيطان مراد باشد.

(2). آج: مي كشد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و لب: مي دهند.

(4). اساس: گفتند به قياس با آو، تصحيح شد.

(5). آج، مج: استند.

(6). همه نسخه بدلها: باز مي آيند.

(7). ساس: بعضي به قياس با آو، تصحيح شد.

(8). سوره بني اسرائيل (17) آيه 6.

(9). سوره مؤمنون (23) آيه 55. [.....]

(10). سوره بقره (2) آيه 15.

صفحه : 50

كار داشت چنان كه حق تعالي بشارت در عذاب استعمال كرد، في قوله: فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«1»، و عيسي بن

عمرو در شاذّ خواند: يقصرون، من القصر و لغت معروف اقصار است [15- ر]، قال امرؤ القيس:

سمالك شوق بعد ما كان اقصرا و حلّت سليمي بطن خبث فعرعرا

و قوله: وَ إِذا لَم تَأتِهِم بِآيَةٍ حق تعالي در اينكه آيت با رسول- عليه السّلام- خطاب كرد و گفت: چون آيتي بديشان نياري اقتراح كنند و گويند: لَو لا، و المعني «هلّا» بمعني تحضيض چرا اجتباء نكردي، يعني انشا نكردي و ارتجال من قبل نفسك از خويشتن اينكه قول زجّاج و فرّاء است، قال الفرّاء: اجتبيت الكلام، اي اختلقته، و اينكه قول حسن و ضحّاك و قتاده و إبن زيد است و يك روايت از عبد اللّه عبّاس، [روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس]«2» آن است كه: هلّا تلقّيتها و اخذتها من ربّك و سألتها چرا تلقّي نكردي و تقبّل و سؤال از خداي تعالي تا بفرستادي. آنگه گفت: بگو اي محمّد؟ و جواب ده كه من متابعت آن كنم كه بر من وحي كنند از خداي تعالي، مرا نباشد كه اقتراح كنم و سؤال كنم يا اختلاق كنم و فرو بافم دروغ بر خداي تعالي.

ابو زيد گفت: لفظ اجتباء در كلام جايي استعمال كنند كه كسي كلامي نا- انديشيده گويد، و اصل اجتباء اختيار بود. آنگه گفت: مبتدا. هذا بَصائِرُ مِن رَبِّكُم اينكه قرآن بصيرتهاست از خداي تعالي. و واحد او «بصيرت» باشد، و آن دليلي باشد كه عند او حق از باطل ببيند و بداند«3»، و البصيرة، التّرس لأنّها تبصر، و البصيرة«4» بقيّة الدّم علي القاتل لأنّها تبصر و تراعي، قال [شعر]«5»:

علي بصائرنا و ان لم تبصر

وَ هُدي ً و بيان و حجّت

است و رحمتي است جماعتي مؤمنان را براي آن كه منتفع ايشان بودند دون كافران، ايشان را تخصيص كردند به ذكر.

وَ إِذا قُرِئ َ القُرآن ُ عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، در ابتداي شرع در نماز روا بودي كه بر يكديگر سلام كردندي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و حرام كرد. و ابو هريره گفت: سبب نزولش آن بود كه، مردم در نماز سخن گفتندي، اينكه آيت آمد و سخن گفتن در نماز حرام شد. زهري گفت: آيت در مردي انصاري

-----------------------------------

(1). سوره آل عمران (3) آيه 21.

(2). اساس: ندارد از مل، آورده شد.

(3). همه نسخه بدلها: ببينند و بدانند.

(4). آج، مل، مج: تبصروا البصيرة.

(5). اساس: ندارد از مج، آورده شد.

صفحه : 51

آمد كه چون رسول- عليه السّلام- در نماز آيتي خواندي، او با رسول- عليه السّلام- مي خواندي به آوازي بلند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و او را و ديگران را فرمود تا در نماز خاموش باشند و گوش با قراءت امام كنند. بشير بن جابر روايت كرد كه:

روزي در قفاي عبد اللّه مسعود نماز مي كردم، بعضي مردمان قراءت«1» مي خواندند، چون سلام باز داد، روي در ايشان نهاد و گفت: (اما آن لكم ان تفقهوا اما آن لكم ان تعقلوا) وقت نيامد شما را كه فقيه و عاقل شويد! نشنوديد«2». كه خداي تعالي چگونه گفت: وَ إِذا قُرِئ َ القُرآن ُ فَاستَمِعُوا لَه ُ وَ أَنصِتُوا.

ابو هريره گفت«3»: آيت براي آن آمد كه، جماعتي در قفاي رسول چون او نماز كردي آواز به قرآن بلند كردندي، خداي اينكه آيت فرستاد. كلبي گفت: چون ذكر دوزخ شنيدندي، جزع«4» كردندي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. قتاده

گفت: در نماز به حوائج خود سخن گفتندي و از يكديگر پرسيدندي كه: نماز چند ركعت كردي! و جواب دادندي، خداي تعالي حرام كرد و اينكه آيت فرستاد. و بيشتر مفسّران و اهل علم بر آنند كه، استماع و انصات در نماز فرمود براي آن كه اوامر قرآن بر وجوب باشد و اتّفاق است كه استماع قرآن جز در نماز واجب نيست. سعيد بن المسيّب گفت:

آيت به مكّه آمد چون قريش و كفّار ديگر گفتند: لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ وَ الغَوا فِيه ِ«5»هذه ما «7» گفتند: اينكه در خطبه روز آدينه است كه امام خواند و در آن جا«8» قوارع قرآن خواند گوش باز [15- پ]

كردن بدان واجب بود و اگر چه قرآن گفت در آيت به سنّت و اجماع معلوم شده است كه استماع خطبه واجب است مأموم را، براي آن كه دو خطبه به جاي دو ركعت نماز است. و مجاهد و عطا گفتند: آن جا كه كسي قرآن خواند استماع آن واجب است، و اينكه قول شاذّ است. و

-----------------------------------

(1). آج، لب قرآن.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: نشنوي مج: بشنويد.

(3). آج، لب اينكه.

(4). لت: فزع.

(5). سوره فصّلت (41) آيه 26.

(6). آو، آج، لت: القسم بن يحمر.

(7). آو، آج، بم، آن، لت: مسلم بن كبار.

(8). آو، آج، آن، لت: آنچه. [.....]

صفحه : 52

علما جمله برآنند كه: استماع سنّت است. سعيد جبير گفت: خطبه روز آدينه است و عيدين، و انصات اصغاء و گوش باز كردن باشد و نگاه داشتن و محافظت كردن، قال الشّاعر:

قال الامام عليكم امر سيّدكم فلم نخالف و انصتنا لما قالا

زجّاج گفت: روا باشد كه معني آن بود

كه، عمل كني بدانچه در قرآن هست و از او تعدّي مكنيد، من قول القايل«1»: سمع اللّه لمن حمده، اي اجاب اللّه من دعاه، لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ تا بر شما رحمت كنند.

وَ اذكُر رَبَّك َ فِي نَفسِك َ، آنگه حق تعالي خطاب كرد با رسول و گفت: ياد كن خدايت را در خويشتن به تضرّع، و نصب او«2» بر مفعول است و شايد كه در جاي حال بود، و التّقدير: متضرّعا و خيفة«3»، اي خوفا من عذاب اللّه، و اگر چه خطاب است با رسول، مراد امّت اند.

عبد اللّه عبّاس گفت: مراد قراءت در نماز است كه مأموم در قفاي امام قراءت خواند فيما بينه و بين نفسه، و اينكه محمول باشد بر آن جا كه امام به قراءت جهر نكند امّا آن جا كه امام جهر كند به قراءت، به اتّفاق استماع واجب است،

لقوله- عليه السّلام-:4» من صلّي خلف امام موافق فقراءة الامام« له قراءة

هر كه در قفاي امامي موافق نماز كند، قراءت امام قراءت اوست امّا چون امام جهر نكند در قراءت، و حال حال اخفات باشد، مأموم بنزديك ما الحمد«5» بخواند فيما بينه و بين نفسه نه به جهر و سورت نخواند«6». و اگر به امام نزديك باشد و همهمه او شنود هم استماع بايد كردن. مجاهد و إبن جريح گفتند: خداي تعالي فرمود تا مكلّفان او را ياد كنند در دل و فراموش نكنند و تضرّع كنند در دعا و استكانت و خضوع كنند و به دعا و حاجت كه خواهند آواز بر ندارند، چه با كسي مي گويند كه بر او پوشيده نيست احوال ايشان. اهل معاني گفتند: معني آن است كه به قرآن متّعظ

شو و به آياتش معتبر شو و خداي را ياد كن به طاعت در اوامر او به تضرّع و تواضع و تخشّع و تملّق و بر

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب، آن قد.

(2). آو، آج، بم، لب، آن، لت: تضرّعا.

(3). اساس: خفية با توجه به نسخه آو و اتفاق نسخ تصحيح شد.

(4). آو، آج، بم، آن قراءته.

(5). آو، آج، بم، لت: بنزديك مأموم الحمد.

(6). بم، لت: بخواند.

صفحه : 53

سبيل خوف از عقاب او. و چون قرآن خواني و دعا كني جهر مكن و آواز بلند بر- مدار. آنگه وقتش معيّن كرد، گفت: بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ بامداد«1» و شبانگاه و «آصال» جمع اصيل باشد:، كايمان و يمين. و اهل لغت گفتند: از نماز ديگر باشد تا نماز شام، آنگه آن را مؤكّد كرد و بند زد بقوله: وَ لا تَكُن مِن َ الغافِلِين َ گفت از جمله غافلان مباش.

إِن َّ الَّذِين َ عِندَ رَبِّك َ كه آنان كه بنزديك خداي توانا از فريشتگان، و مراد به «عند»،: نه قرب مسافت است، بل قرب ايشان است از فضل و رحمت خداي.

استكبار و بزرگواري ننمايند از عبادت و پرستش او، و او را تسبيح و تنزيه مي كنند و او را سجده مي كنند. و معني آيت، حث ّ است بندگان خداي را بر طاعت خداي و آن كه اخلال نكند در اوامر و امتثال آنچه فريشتگان با رفعت منزلتشان و قرب مقامشان به رحمت او اينكه استكبار و استعظام نكنند و نيارند، بل بنده وار به شب و روز تسبيح و تهليل او مي كنند و او را سجده و خشوع مي نمايند، چنان كه گفت:

يُسَبِّحُون َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ لا يَفتُرُون َ«2» وَ إِذ يَمكُرُ بِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا«3»

[سوره الأنفال (8): آيات 1 تا 14]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِيَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَنفال ِ قُل ِ الأَنفال ُ لِلّه ِ وَ الرَّسُول ِ فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَصلِحُوا ذات َ بَينِكُم وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (1) إِنَّمَا المُؤمِنُون َ الَّذِين َ إِذا ذُكِرَ اللّه ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم وَ إِذا تُلِيَت عَلَيهِم آياتُه ُ زادَتهُم إِيماناً وَ عَلي رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون َ (2) الَّذِين َ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ (3) أُولئِك َ هُم ُ المُؤمِنُون َ حَقًّا لَهُم دَرَجات ٌ عِندَ رَبِّهِم وَ مَغفِرَةٌ وَ رِزق ٌ كَرِيم ٌ (4)

كَما أَخرَجَك َ رَبُّك َ مِن بَيتِك َ بِالحَق ِّ وَ إِن َّ فَرِيقاً مِن َ المُؤمِنِين َ لَكارِهُون َ (5) يُجادِلُونَك َ فِي الحَق ِّ بَعدَ ما تَبَيَّن َ كَأَنَّما يُساقُون َ إِلَي المَوت ِ وَ هُم يَنظُرُون َ (6) وَ إِذ يَعِدُكُم ُ اللّه ُ إِحدَي الطّائِفَتَين ِ أَنَّها لَكُم وَ تَوَدُّون َ أَن َّ غَيرَ ذات ِ الشَّوكَةِ تَكُون ُ لَكُم وَ يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُحِق َّ الحَق َّ بِكَلِماتِه ِ وَ يَقطَع َ دابِرَ الكافِرِين َ (7) لِيُحِق َّ الحَق َّ وَ يُبطِل َ الباطِل َ وَ لَو كَرِه َ المُجرِمُون َ (8) إِذ تَستَغِيثُون َ رَبَّكُم فَاستَجاب َ لَكُم أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُردِفِين َ (9)

وَ ما جَعَلَه ُ اللّه ُ إِلاّ بُشري وَ لِتَطمَئِن َّ بِه ِ قُلُوبُكُم وَ مَا النَّصرُ إِلاّ مِن عِندِ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (10) إِذ يُغَشِّيكُم ُ النُّعاس َ أَمَنَةً مِنه ُ وَ يُنَزِّل ُ عَلَيكُم مِن َ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِه ِ وَ يُذهِب َ عَنكُم رِجزَ الشَّيطان ِ وَ لِيَربِطَ عَلي قُلُوبِكُم وَ يُثَبِّت َ بِه ِ الأَقدام َ (11) إِذ يُوحِي رَبُّك َ إِلَي المَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُم فَثَبِّتُوا الَّذِين َ آمَنُوا سَأُلقِي فِي قُلُوب ِ الَّذِين َ كَفَرُوا الرُّعب َ فَاضرِبُوا فَوق َ الأَعناق ِ وَ اضرِبُوا مِنهُم كُل َّ بَنان ٍ (12) ذلِك َ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ مَن يُشاقِق ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ فَإِن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ (13) ذلِكُم فَذُوقُوه ُ وَ أَن َّ لِلكافِرِين َ عَذاب َ النّارِ (14)

[ترجمه]

[ به نام خداي بخشاينده مهربان]«7»

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(2). اساس: و

گفت با توجه به اتفاق نسخ و سياق عبارت، «واو» حذف شد.

(3). سوره انفال (8) آيه 30.

(4). همه نسخه بدلها: تا به آخر.

(5). آو، آج، بم، مج، لب، آن: رفيع مل، لت: رفع.

(6). مل، آن: صلوات. [.....]

(7). اساس: ندارد از بم، افزوده شد.

صفحه : 55

مي پرسند تو را از غنيمتها، بگو كه غنيمتها خداي راست و رسول را، بترسي از خداي و به اصلاح آري«1» آنچه ميان شماست و فرمان بري خداي را و رسول را اگر ايمان آورده اي.

[16- پ]

اي«2»، گرويدگان آنان باشند كه چون ياد كنند خداي را، بترسد دلهاي ايشان و چون بخوانند«3» بر ايشان آيتهاي او، بيفزايد ايشان را ايمان و بر خدايشان توكّل كنند.

آنان كه به پاي دارند نماز و از آنچه روزي داده باشيم ايشان را هزينه كنند«4».

ايشان اند كه گروندگانند براستي ايشان را پايه ها باشد نزديك خداي ايشان و آمرزشي و روزي با كرامت.

چنان كه بيرون آورد تو را خداي تو از خانه تو بدرستي، و گروهي از مؤمنان كاره بودند.

جدل مي كنند با تو در حق پس از آن كه روشن شد، پنداري مي رانند ايشان را به مرگ و ايشان مي نگرند.

[17- ر]

[و چون وعده دهد شما را]«5» خداي، يك گروه«6» كه آن شما راست و خواستي كه جز خداوند سلاح باشد شما را، و مي خواهد خداي كه درست كند حق به سخنهاش، ببرد اصل كافران.

-----------------------------------

(1). آج، لب: به سامان آري.

(2). آج، لب: بدرستي كه.

(3). آج، لب: خوانده شود آج، لب: برسد.

(4). آج، لب: نفقه مي كنند.

(5). اساس: افتادگي دارد از آو، افزوده شد.

(6). آج: يكي از دو گروه.

صفحه : 56

تا درست كند حق را و باطل كند باطل«1» را و

اگر چه نخواهند گناهكاران.

چون فرياد مي خواستي از خدايتان، پاسخ داد شما را كه من مدد فرستم«2» شما را به هزار از فريشتگان از«3» پس يكديگر«4».

نكرد آن را خداي مگر مژدگان تا ساكن بود به آن [دلهاي شما]«5» و نيست ياري مگر از نزديك خداي كه خداي بازدارنده«6» محكم كار است [17- پ].

چون در شما پوشيد«7» خواب به ايمني از وي«8» و فرو فرستاد«9» بر شما از آسمان آبي تا پاك كند شما را به وي و ببرد از شما پليدي ديو و تا باز بندد بر دلهاي شما و بر جاي دارد به آن پايها«10».

چون وحي كرد«11» خداي تو به فريشتگان كه من با شماام بر جاي داري آن مؤمنان را، در افگنم«12» در دلهاي آنان كه كافر شدند ترس، بزني بالاي«13» گردنها و بزني از ايشان هر«14» سر انگشتي.

آن«15» به آن است كه ايشان نا فرماني كردند خداي را و [رسولش را و هر

-----------------------------------

(1). آج، لب: خلاف راستي.

(2). آج، لب: مدد نماينده ام.

(3). آج، لب پي درآوردگان امثال خود را.

(4). مج برنشسته.

(5). اساس: افتادگي دارد از آو، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: غالب.

(7). آو، بم، آن: پوشند. [.....]

(8). آج، لب: براي ايمني از او.

(9). آو، آن: فرستد بم: فرستند آج، لب: مي فرستد.

(10). آج، لب: قدمها را.

(11). آج، لب: وحي مي فرستاد.

(12). آج، لب: زود باشد كه افگنم.

(13). آج، لب: بالاهاي.

(14). آو، بم: همه او، بم، آن انگشتي.

(15). آج، لب عقاب.

صفحه : 57

كه]«1» نافرماني كند خداي را و رسولش را، خداي سخت عقوبت است.

آن را بچشي و كافران راست عذاب دوزخ.

[ قوله تعالي: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَنفال ِ- الآيه]«2» عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه،

رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه به فلان جاي شود وي را از نفل چندين باشد، و هر كه كسي را بكشد او را چندين باشد، و هر كه اسيري بيارد او را چندين باشد. چون قوم روي به هم آوردند، جوانان بشتافتند و پيران و مردمان معروف با رسول- عليه السّلام- بايستادند در زير رايت. چون خداي تعالي ظفر داد مسلمانان را بر كافران، آمدند و آنچه رسول گفته بود طلب كردند. پيران و بزرگان كه با رسول بودند و با رايت بودند، گفتند: چنين نباشد، ما نه براي آن نشتافتيم كه ما را اينكه قوّت و هنر نبود، و لكن ما خدمت رسول و مراعات رايت اوليتر شناختيم چه اگر رسول«3» تنها بودي امن نشايستي بودن كه جماعتي مشركان بر او حمله آوردندي و رنجي به او رسانيدندي و يا رايت بيفگندندي، و ما در اينكه مقام كه ايستاده بوديم مدد شما بوديم و مردي«4» ما كمتر از مردي«5» شما نباشد، ما رها نكنيم تا شما غنيمت ببري بي ما. مردي از انصاريان از بني سلمه برخاست نام او ابو اليسر«6» بن عمرو، و گفت: يا رسول اللّه؟ تو گفتي هر كه مردي را بكشد او را چندين غنيمت باشد، و هر كه اسيري بيارد او را چنديني باشد، ما هفتاد مرد را كشتيم و هفتاد مرد را اسير آورديم. سعد معاذ گفت: يا رسول اللّه؟ آن مزد كه ايشان طلب كردند ما را نبايست يا ما از ايشان بد- دلتر بوديم! و لكن ما نخواستيم كه صف تو تنها و خالي رها كنيم. رسول- عليه السّلام- در آن كار توقّف كرد، مردم

در اينكه گفت و گوي افتادند، سعد گفت: يا رسول اللّه؟ مردم بسيارند و غنيمت كم از مردم است، اگر آنچه وعده داده اي اينان را به اينان دهي براي اينكه دگر قوم چيزي نماند و متشكّي شوند. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و رسول- عليه السّلام- غنيمت«7» از ميان ايشان بسويّت قسمت كرد.

-----------------------------------

(1). اساس: افتادگي دارد از آو، افزوده شد.

(2). اساس: ندارد از لت، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها را تنها رها كردماني.

(4). همه نسخه بدلها، بجز لت از.

(5). مل، مج: مردمان آو، بم، آج، لب: مردان.

(6). آو، آج، لب: ابو يسر. [.....]

(7). اساس: قسمت با توجه به آو، و اتّفاق همه نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 58

مكحول روايت كرد از ابو امامه، كه او گفت، من عباده صامت را پرسيدم از اينكه آيت، گفت: آيت در اهل بدر«1» آمد، چون ما خلاف كرديم در آن و بدخويي كرديم، خداي تعالي از ما بستد«2» و قسمت آن با رسول افگند، و در اينكه، تقوي بود و طاعت خداي و رسول و صلاح ذات البين. رسول- عليه السّلام- ميان ما بسويّت قسمت كرد.

سعد ابو وقّاص گفت: آيت در من آمد، و سبب آن بود كه برادرم را بكشتند روز بدر- عمير را- و من سعيد بن العاص بن اميّه را بكشتم و تيغ او را برگرفتم- و آن تيغي نيكو بود معروف آن را «ذوا الكتيفه«3»» گفتند- پيش رسول آوردم و گفتم: يا رسول اللّه؟ اينكه تيغ مرا ده كه من خداوندش را بكشتم. گفت: اينكه تيغ مرا نيست و تو را نيست، مسلمانان راست، برو و بر سر غنايم نه. من بيامدم و آن

بر سر دگر غنايم نهادم و رنجي عظيم به دل من رسيد، گفتم: باشد كه آن تيغ به كسي افتد [18- پ]

كه اينكه رنج نبرده باشد كه من. خداي تعالي آيت [ اينكه]«4» فرستاد و رسول- عليه السّلام- قسمت غنايم بكرد و آن تيغ با رسول افتاد به من بخشيد.

ابو اسيد مالك بن ربيعه گفت: روز بدر تيغي گران مايه به دست من افتاد كه آن را «مرزبان» گفتند. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا هر كس كه چيزي دارد از غنيمت باز جاي آرد، من آن تيغ با سر غنيمت نهادم، ارقم بن ارقم از رسول- عليه السّلام- بخواست، به او بخشيد.

إبن جريح گفت: آيت در مهاجر و انصار آمد كه بر سه فرقه شدند و [ در]«5» غنيمت خلاف كردند، خداي تعالي كار آن با رسول افگند تا چنان كه صواب داند قسمت كند بسويّه. قوله: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَنفال ِ، گفت: تو را مي پرسند اي رسول من از انفال كه، كه راست بگو كه خداي راست و پيغامبر را. بعضي مفسّران گفتند: «عن»، به معني «من» است، من تبعيض، اي من الانفال، يعني بعض الانفال. آنگه سؤال، نه سؤال استفادت باشد، سؤال استماحت باشد. و بعضي دگر گفتند: «عن»، صله است و زيادت، و التّقدير: يسئلونك الانفال، و قراءت عبد اللّه مسعود بر اينكه است.

-----------------------------------

(1). اساس: بيت با توجه به آو، و اكثر نسخ تصحيح شد.

(2). آو، آج، بم، لب، آن: نپسنديد.

(3). آو، آج، بم: ذوي الكثيف.

(5- 4). از آو، افزوده شد.

صفحه : 59

مفسّران در معني انفال خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد آن غنايم است كه رسول- عليه السّلام- روز بدر برگرفت، صحابه گفتند: اينكه كه

راست! خداي تعالي گفت: خداي و پيغامبر راست. و اينكه قول عبد اللّه بن عبّاس است و عكرمه و مجاهد و ضحّاك و قتاده و إبن زيد. علي بن صالح بن حي ّ«1» گفت: آن انفال سراياست كه رسول- عليه السّلام- سريّتي را، اي جماعتي را، به جايي فرستادي، آمدندي و غنيمتي آوردندي، آنگه پرسيدند كه: آن كه راست! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت:

خداي راست و پيغامبر را.

عطا گفت: آن چيزي باشد كه از«2» مشركان به دست مسلمانان افتادي بي قتالي، از بنده اي و پرستاري و اسپي و مانند اينكه، گفت: آن خاص ّ پيغامبر را باشد.

روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: انفال، آن بود كه از غنايم فرو افتد از درعي و رمحي و مانند آن. و روايتي دگر آن است كه: آن«3» سلب و سلاح و جامه و اسپ كه مرد مقتول را باشد، رسول را بودي، به آن«4» دادي كه او خواستي.

مجاهد گفت: خمس است، براي آن كه مهاجر گفتند: اينكه خمس مال كه از ما باز مي گيرند كه را خواهد بودن! خداي تعالي گفت: خداي و پيغامبر را.

امّا آنچه روايت كرده اند از باقر و صادق- عليهما السّلام- آن است كه، انفال چند چيز است: هر زميني خراب كه آن را اهلي و مستحقّي نباشد، يا اگر باشد بميرند بجمله و هر زميني كه بي قتالي اهلش بسپارند، و سر كوهها و ميان رودها و بيشه ها و زمينهاي موات كه بر آن زرع نكرده باشند و آن را ارباب نباشد، و اقطاعهاي پادشاهان كه در دست ايشان نه بر وجه غصب باشد، و ميراث كسي كه او را وارث نباشد. از

جمله غنايم پيش از قسمت آن كنيزكي نيكو و اسپي قيمتي و جامه گران مايه از آنچه آن را نظيري نباشد در غنيمت از هر جنس متاع. و چون قومي قتال كنند بي دستوري امام، هر غنيمت كه آرند از آن جا جمله امام را باشد. اينكه جمله آن است كه رسول را باشد- عليه السّلام- و از پس او قائم مقام او را كه ناظر باشد در كار مسلمانان به فرمان او، چون ظاهر باشد. فامّا در حال غيبت امام شيعه«5» را مرخّص

-----------------------------------

(1). اساس: حيي با توجه به نسخه آو، و اتفاق نسخ تصحيح شد.

(2). اساس: آن با توجه به نسخه آو، تصحيح شد.

(3). مل، مج: از.

(4). لب كس.

(5). همه نسخه بدلها، بجز لت او.

صفحه : 60

كرده اند«1» كه در آن تصرّف كنند«2» از آنچه ايشان را از آن چاره نباشد از متاجر و مناكح و مساكن. و چون پيغامبر- عليه السّلام- يا امام زميني از اينكه زمينها به كسي دهد به اجارتي معلوم يا به ربع دخل آن يا به ثلث و كمتر و بيشتر آن«3» مال اجارت بدهد، باقي او را حلال باشد. و در قراءت اهل البيت نيز چنين آمد كه قراءت عبد اللّه مسعود است. يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَنفال ِ از تو مي خواهند«4» انفال، بگو: انفال خداي راست و پيغامبر را. [و اگر ايشان مستحق آن بودندي، خداي نگفتي: فَاتَّقُوا اللّه َ از خداي بترسي]«5»، و انفال، جمع «نفل» باشد، و نفل، در لغت زيادت باشد، و منه النّافلة لأنّها زيادة علي الفرض«6»، قال لبيد:

ان ّ تقوي ربّنا خير نفل و باذن اللّه ريثي و العجل [91- ر]

و فرزندزاده را نيز نافله براي آن

گويند كه زيادت باشد [ بر فرزند]«7»، قال اللّه تعالي: وَ وَهَبنا لَه ُ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ نافِلَةً«8» وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَي ءٍ فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ«9»هذه ما «11» حيات او و ائمّه را از پس او كه قائم باشند مقام او. آنگه گفت: فَاتَّقُوا اللّه َ از خداي بترسي و طاعت او را كار بنديد و از معاصي او اجتناب

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز لت: است.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: كند.

(3). همه نسخه بدلها: او.

(4). لت: مي پرسند. [.....]

(5). اساس: ندارد از آو، آورده شد.

(6). آو، آج، بم، آن: الفرايض.

(7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(8). سوره انبيا (21) آيه 72.

(9). سوره انفال (8) آيه 41.

(10). لت از.

(11). آو، بم، آج، لب، آن حال.

صفحه : 61

كنيد و اصلاح ذات البين كنيد. و در معني او خلاف كردند، قتاده و إبن جريح گفتند: آن خواست كه در عهد رسول چون مسلماني كافري را بكشتي سلب و سلاحش [ آن]«1» مرد را بودي. چون اينكه آيت آمد، رسول بفرمود تا بعضي [ بر بعضي]«2» رد مي كردند بر وجه مصالحت و توسّط. مجاهد گفت: اينكه امر به اصلاح ذات البين در معني«3» نهي است از آن اختلاف كه ايشان كردند روز بدر در غنيمت و اينكه، قول عبد اللّه عبّاس و سفيان و سدّي است. و خلاف كردند در آن كه چرا به لفظ تأنيث گفت «ذات» و «بين»«4» مذكّر است؟ بعضي گفتند: ذهب الي الحال الّتي كانت بينهم و حال مؤنّث است، چنان كه گويند: جاءني فلان ذات العشاء، اي السّاعة الّتي فيها العشاء. زجّاج گفت: آن حال خواست كه كار مسلمانان به آن به اصلاح آيد. و

اخفش گفت: اينكه از جمله آن است كه، تأنيث او به سماع دانند نه به قياس، كالدّار و النّار و الدّلو و العصا و غيرها. و اينكه را علّتي نباشد كه ايشان گويند، «بيت» مذكّر باشد و «دار» مؤنّث، و «رمح» مذكّر باشد و «عصا» مؤنّث، و آب مذكّر باشد و آتش مؤنّث، و ماه مذكّر باشد و آفتاب مؤنّث. وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ و طاعت خداي داريد و طاعت رسول و اوامر ايشان را امتثال كنيد و از نواهي ايشان منتهي شويد اگر از آن كه گرويده ايد و ايمان داريد، كه آن به كه ايمان دارد به خداي و ثواب و عقاب، ايمان ايشان را حامل و باعث باشد بر طاعت خداي و رسول داشتن.

آنگه درآمد و وصف كرد مؤمنان مخلص مستكمل شرايط ايمان را و اسلام را، گفت: إِنَّمَا، و بيان كرديم كه او، لاثبات الشّي ء«5» و نفي ما سواه باشد، جز كه در اينكه آيت بر وجه مبالغت است نه بر طريق حقيقت. گفت: مؤمنان آنان باشند كه، چون ذكر خداي كنند پيش ايشان و نام خداي برند دلهاي ايشان بترسد. و در مصحف عبد اللّه مسعود هست كه: فرقت قلوبهم، و معني يكي باشد. الخوف و الخشية و الوجل و الفرق و الفزع و الروع، همه ترس باشد. وَ إِذا تُلِيَت عَلَيهِم آياتُه ُ و چون آيات او بر ايشان خوانند، ايشان را ايمان بيفزايد و ايشان بر خداي توكّل كنند، و به اينكه آيت تمسّك كردند آنان كه گفتند: ايمان زيادت و نقصان پذيرد، و افعال جوارح از جمله ايمان باشد، به آن كه گفتند نبيني كه

خداي تعالي گفت: چون آيات خداي

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). آو، آج، بم، لب، آن: به معني.

(4). آو، آج، بم، مل، آن: ذات البين.

(5). آو، بم، آن الا.

صفحه : 62

بر ايشان خواني، ايشان را ايمان بيفزايد آنگه گفت: نماز به پاي دارند و نفقه كنند، و از پس اينكه جمله شرايط و افعال گفت: ايشان مؤمنان اند بر حقيقت، دليل كند بر آن كه هر كه نه چنين باشد مؤمن نبود، جواب گوئيم: اوّلا گفتن«1» كه هر كه نه چنين بود مؤمن نبود، قول به دليل الخطاب باشد و دليل الخطاب درست نيست بنزديك محقّقان اهل علم. دگر آن كه، خداي تعالي در اينكه آيت وصف افاضل و خيار مؤمنان كرد، و ممتنع نباشد كه مؤمنان در طاعات متفاضل باشند و اگر چه در ايمان [19- پ]

متساوي باشند دليل بر اينكه آن است كه، در آيت گفت: وَجِلَت قُلُوبُهُم، و به اجماع امّت و جل«2» القلب در ايمان شرط نيست نه بيني كه در دگر آيت گفت: الَّذِين َ آمَنُوا وَ تَطمَئِن ُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللّه ِ«3» الَّذِين َ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ، اينكه هر دو، اعني نماز و انفاق، از فضل ايمان است نه از شرط ايمان. دليل بر آن كه چنين است، آن است كه: نماز و انفاق هر يكي از آن مشتمل است بر فريضه و سنّت، و در آيت مطلق است، و گفتن كه: اخلال به نماز سنّت و ترك نفقه سنّت، ايمان را خلل و نقصان كند خلاف اجماع باشد، پس به آيت تمسّكي نيست ايشان را از اينكه وجه كه گفتيم.

امّا قوله: أُولئِك َ هُم ُ المُؤمِنُون َ حَقًّا، دليل

نكند بر آن كه آنان كه نه چنين باشند نه مؤمن باشند حقّا، كه اينكه دليل الخطاب بود و آن باطل بود. و امّا نصب «حقّا»، نصب آن بر مصدر است، كانّه قال: او حق«6» ذلك لهم حقّا، اوحقوا في ايمانهم

-----------------------------------

(1). مل، لت: گفتي.

(2). آو، آج، بم، لب، آن: وجلت.

(3). سوره رعد (13) آيه 28. [.....]

(5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). آو، بم، آن: قال الحق.

صفحه : 63

حقّا، كما تقول: صدقوا صدقا. عبد اللّه عبّاس گفت: يعني، برئوا من الكفر از كفر بيزار شدند، فهذه حقيقة ايمانهم. مقاتل گفت: معني آن است كه، در ايمانشان شكّي نيست چنان كه در ايمان منافقان. قتاده گفت: ايشان مستحق ّ نام و حكم ايمانند بحق و درستي. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر كه منافق نباشد او مؤمن است حقّا.

إبن ابي نجيح گفت: مردي حسن بصري را گفت: تو مؤمن هستي! گفت: ايمان دو است، اگر ايمان به خداي و فريشتگان و كتابها و رسولان و قيامت و بهشت و دوزخ و بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب خواستي، من بدين جمله مؤمنم و ايمان دارم و اگر آن خواستي كه آيت متضمّن آن است، اعني قوله: إِنَّمَا المُؤمِنُون َ الَّذِين َ إِذا ذُكِرَ اللّه ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم- الاية، من نمي دانم«1» كه من از ايشان هستم يا نه؟ و اينكه قول از حسن بصري دليل صحّت مذهب ما مي كند كه به اوّل، مجرّد ايمان خواست كه باتّفاق ايمان است، و دوم فضل ايمان خواست و فضيلت او. علقمه گفت«2»: ما در سفري بوديم جماعتي را ديديم گفتيم ايشان را: شما چه مردماني!

گفتند: ما مؤمنانيم

حقّا، ما ندانستيم كه ايشان را چه جواب دهيم، تا عبد اللّه مسعود را ديديم، گفتيم: چنين حال«3» افتاد، گفت: بايستي گفتن ايشان را كه، اگر راست مي گوي«4» قطع كني كه از اهل بهشتي، كه مؤمن حقيقي بهشتي بود لا محال. سفيان ثوري گفت: هر كه او گوايي دهد كه او مؤمن است حقّا و قطع نكند بر آن كه از اهل بهشت است [ او مؤمن باشد]«5» به نيم آيت و به نيمه ديگر مؤمن نباشد.

و بيشتر مقريان«6» وقف كردند عند قوله: حَقًّا، و بعضي مقريان«7» وقف كردند عند قوله. أُولئِك َ هُم ُ المُؤمِنُون َ، آنگه ابتدا كردند: حَقًّا لَهُم دَرَجات ٌ اي لهم درجات عند ربّهم حقّا. مجاهد گفت: اعمال رفيعة اينكه درجات اعمالي رفيع مقبول است.

عطا گفت: درجات بهشت خواست. هشام بن عروه گفت: مراد آن است كه، خداي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: چه دانم.

(2). آو، آج، بم، آن: فضيل از علقمه گفت فضيل و علقمه گفتند.

(3). همه نسخه بدلها، بجز لت: حالي.

(4). مي گوي/ مي گويي/ مي گوييد.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). آن: مفسّران.

(7). آو، آج، بم، آن: صوفيان.

صفحه : 64

تعالي براي ايشان بجارده«1» است در بهشت از نعيم و لذّات مآكل«2» و مشارب«3» و هنأت عيش. إبن صخر«4» گفت: لَهُم دَرَجات ٌ عِندَ رَبِّهِم ايشان را درجاتي باشد بنزديك خداي تعالي يعني در بهشت، و آن هفتاد درجه باشد هر درجتي چندان كه اسپ نيكرو هفتاد سال تاختن كند. و اصل درجه، نردبان پايه باشد، و منه التّدريج.

وَ مَغفِرَةٌ و آمرزش گناهان ايشان، [20- ر]

و اينكه دليل است بر صحّت قول ما كه اگر ايشان را گناه نبودي، مغفرت در حق ّ

ايشان مصوّر نبودي، و اگر ايشان به گناه كافر بودندي يا ناقص ايمان بودندي، مغفرت به ايشان نرسيدي پس دليل مي كند ظاهر آيت بر آن كه، گناهكار به گناه از آن بنشود«5» كه مؤمن باشد«6» حقّا. و آنان كه آن مقالت گفتند از معتزله و اصحاب اخبار، گفتند كه: گناه كبيره. و بعضي گفتند:

صغيره نيز، و ترك«7» نوافل ايمان را خلل و نقصان كند، و اينكه قولي است ظاهر الفساد چه بر اينكه قاعده هيچ پيغامبر و امام و صدّيق و شهيد تمام ايمان نباشند- نعوذ باللّه من مثل هذه المقالات و تجويز هذه المحالات. وَ رِزق ٌ كَرِيم ٌ و روزي با كرامت. قتاده گفت: بهشت است، و بعضي دگر گفتند: لا حساب عليهم في ذلك حساب نباشد ايشان را بر آن.

قوله: كَما أَخرَجَك َ رَبُّك َ مِن بَيتِك َ بِالحَق ِّ، خلاف كردند مفسّران در اينكه «كاف» تشبيه تا اخراج رسول- عليه السّلام- از خانه اش به چه مشبّه است؟ عكرمه گفت وجه تشبيه آن است كه: فاتّقوا [اللّه]«8» و اصلحوا ذات بينكم فان ّ ذلك خير لكم كما كان اخراج اللّه محمّدا من بيته بالحق ّ خيرا له و لكم و ان كرهتم ذلك، گفت:

از خداي بترسي و اصلاح ذات البين كني كه شما را آن به بود چنان كه خداي تعالي رسول را از خانه خود بيرون آورد و او را آن به بود و اگر چه گروهي آن را كاره بود«9»، مجاهد گفت وجه تشبيه آن است كه: چنان كه خداي تعالي تو را از خانه بيرون آورد

-----------------------------------

(1). لت: بچارده/ بجارده/ پچارده.

(2). مج: ما اكل.

(3). آو، آج، بم، لب، آن: مشرب.

(4). اساس: إبن صحين به نظر مي رسد كلمه تحريف

شده است، لذا با توجّه به نسخه لت، تصحيح شد.

(5). آو، آج، بم، لب، آن: نبوشند. [.....]

(6). آو، آج، بم، لب، آن: باشند.

(7). آو، آج، بم، آن: و نيز ترك.

(8). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(9). آج، لب، لت: بودند.

صفحه : 65

و مسلمانان آن را كاره بودند، همچنين قتال خواهد فرمودن شما را و جماعتي آن را كاره. زجّاج گفت: مردود است، الي قوله: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَنفال ِ براي آن كه خداي تعالي انفال را تخصيص كرد به خداي و رسول و صحابه آن را كاره، همچنين تو را از خانه بيرون آورد و جماعتي آن را كاره. بعضي دگر گفتند، وجه تشبيه آن است كه: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَنفال ِ مجادلة كما جادلوك في اخراج اللّه ايّاك من بيتك تو را بر سبيل مجادله مي پرسند از انفال، همچنان كه جدل كردند با تو آنگه كه خداي گفت: از خانه بيرون شو به طلب عير«1»: و گفتند: ما را نگفتي كه ما را كارزار مي بايد كردن تا ما سازكرده بوديمان«2». بعضي دگر گفتند وجه تشبيه در حق ّ، آن است [ كه]«3» خداي تعالي گفت: أُولئِك َ هُم ُ المُؤمِنُون َ حَقًّا ...، كَما أَخرَجَك َ رَبُّك َ مِن بَيتِك َ بِالحَق ِّ. مجاهد گفت: كما اخرجك ربّك من بيتك بالحق ّ يجادلونك في الحق ّ، يعني چنان كه آن حق بود و در آن جدل كردند، همچنين در حق جدل كنند با تو پس از آن كه حق«4» روشن باشد. فرّاء گفت: وجه تشبيه آن است كه: چنان كه خداي تو را از خانه بيرون آورد و ايشان كاره، تو با كراهت ايشان ننگريدي و بر آن برفتي، [ هم]«5» در باب غنايم بر فرمان خداي برو و

با كراهت ايشان منگر. و كسائي گفت: «ما»، موصوله است و در جاي قسم است، و تقدير آن است كه: و الّذي اخرجك من بيتك بالحق [انّهم]«6» يجادلونك في الحق ّ. و در اينكه مخالفت ظاهر است در چند جاي، و اينكه قولي بعيد است. و ابو عبيده معمر بن المثنّي گفت: «ما» مصدريّه است، اي كاخراجك ربّك من بيتك بالحق ّ، و درست آن است كه «ما» كافّه است كه در «كاف» تشبيه پيوسته است، چنان كه «انّما» و «كأنّما»«7». حق تعالي گفت: چنان كه بيرون آورد تو را خداي تو از خانه يت«8» در مدينه براي عير«9» قريش. وَ إِن َّ فَرِيقاً گروهي از مؤمنان آن را كاره بودند و اينكه قول بيشتر مفسّران است.

-----------------------------------

(9- 1). همه نسخه بدلها، بجز مج: غير.

(2). آو، آج، بم، مج، لب، آن: بودماني لت: سامان كرده ماني.

(3). اساس: ندارد از لت، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، لب، آن تو.

(6- 5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(7). اساس: كلّما به قياس با نسخه آو، و اتفاق جميع نسخه ها تصحيح شد.

(8). خانه يت/ خانه ات آو، آج، بم، لب، آن: خانه تو.

صفحه : 66

يُجادِلُونَك َ جدل مي كردند با تو، فِي الحَق ِّ، اي في القتال، در قول مجاهد و جماعتي مفسّران. و يُجادِلُونَك َ، حكايت حال است، اي مجادلين لك فِي الحَق ِّ.

و اصل جدل در لغت، سختي باشد، من قولهم: جدلت الحبل اذا احكمت فتله و الاجدل الصّقر لشدّته، و الجدالة الارض لصلابتها، و الجديل الزّمام من الاديم«1» لشدّته و احكامه. بَعدَ ما تَبَيَّن َ پس از آن كه روشن شد كه آن حق ّ است و از قبل خداي است و به فرمان اوست. كَأَنَّما يُساقُون َ إِلَي [20- پ]

المَوت ِ بغايت كراهت و شدّت مجادلت با كسي مانند كه پنداري ايشان را به مرگ مي رانند، و ايشان در آن مي نگرند يعني بكام و ناكام، اگر خواهند و اگر نه، مي بايد رفتن ايشان را چنان كه مرد را«2» به ره مرگ ببايد رفتن، اگر خواهد و اگر نه.

قوله: وَ إِذ يَعِدُكُم ُ اللّه ُ إِحدَي الطّائِفَتَين ِ ياد كن اي محمّد؟ چون خداي تعالي وعده داد كه از اينكه دو طايفه و دو گروه يكي شما رااند امّا عير و امّا قريش، وَ تَوَدُّون َ«3» إِحدَي الطّائِفَتَين ِ، در محل ّ نصب است بدان كه«5» مفعول دوم وعد است، و أَنَّها لَكُم، در محل ّ نصب است به آن كه بدل احدي الطّائفتين است. وَ تَوَدُّون َ أَن َّ غَيرَ ذات ِ الشَّوكَةِ تَكُون ُ لَكُم و شما آن دوست داشتيد كه شما را آن بود كه در او حدّتي و شوكتي و سلاحي نباشد. وددت الشّي ء اذا تمنّيته اودّه ودادة، و وددت الرّجل اذا احببته اوده ودّا و مودّة، و هو ودّي و وديدي، و هر دو معني محتمل است اينكه جا، هم محبّت و هم تمنّا، و براي آن ذات ِ الشَّوكَةِ گفت«6»، صفت احدي الطائفتين«7». و سلاح را شوكت براي تيزي خواند، من الشّوك الّذي هو النّبت تشبيه [ به خار نبت]«8» و شوكت، كنايت باشد از حدّت، يقال: لفلان شوكة، اي حدّة و الشّوكة

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز لت: الأدم.

(2). آج، لب: مرده را.

(3). اساس: تريدون با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: به آن كه.

(6). همه نسخه بدلها كه.

(7). همه نسخه بدلها است.

(8). اساس: ناخواناست از آو، افزوده شد لت: به تيه

و خار نبت كرد.

صفحه : 67

و الشّكّة السّلاح، يقال: فلان شاك في السّلاج و شائك في السّلاح، و شاك من الشكّة، قال الشّاعر:

فتوهّموني انّني انا ذلكم شاك سلاحي في الحوادث معلم.

وَ يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُحِق َّ الحَق َّ، يعني محمّدا. خداي تعالي مي خواهد تا حقّي«1» محمّد آشكارا كند و او را ظفر دهد بر دشمن بِكَلِماتِه ِ، قيل: بامره، و قيل: بوعده به فرماني كه داد شما را به قتل كفّار يا به وعده اي كه داد شما را به ظفر. وَ يَقطَع َ دابِرَ الكافِرِين َ و ببرّد اصل كافران، و استيصال كند ايشان را و نيز تا حق به حق كند يعني تا حق آشكارا بكند به ادلّه چنان كه مردمان بدانند كه حق ّ است، و باطل به باطل كند، يعني اظهار دليل كند بر بطلان باطل و الّا خود حق، حق باشد و باطل باطل نه اينكه به حق بايد كردن نه آن به باطل، و اگر چه كافران و گناهكاران آن را كاره باشند.

قصّه آيت آن است كه، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبير و سدّي و إبن يسار روايت كردند كه: مردي نام او كرز بن جابر القرشي ّ غارت كرد بر گلّه مدينه و براند تا به منزلي كه آن را صفرا خوانند. خبر به«2» رسول- عليه السّلام- رسيد بر اثر او برفت، او رفته بود، او را در نيافت، باز آمد و آن سال مقام كرد. آنگه خبر آوردند كه ابو سفيان از شام مي آيد با كارواني از آن قريش. عمرو بن عاص با ايشان بود و عمرو بن هشام و مخرمة بن نوفل الزّهري با چهل سوار از بزرگان قريش، و

مالي عظيم با خويشتن داشتند از مال و تجارت و مبلغي عطر داشتند. چون بنزديك بدر رسيدند- و آن نام چاهي است- خبر به«3» رسول رسيد از آمدن ايشان. رسول- عليه السّلام- اصحابان«4» را حث ّ كرد و خبر داد به قلّت قوم و كثرت مال و گفت: اينك كاروان قريش با مال جهان، بيرون شويد تا باشد كه خداي تعالي مال ايشان به غنيمت«5» شما كند. صحابه كه اينكه بشنيدند بشتافتند به طمع مال و غنيمت با سلاح و بي سلاح و چنان كه اتّفاق افتاد و ايشان را گمان چنان بود كه كارزاري«6» نباشد آن جا. چون ابو سفيان بشنيد كه

-----------------------------------

(1). حقّي/ حق ّ، (ياي مجهول به جاي كسره): بم، مج، آن، لت: حق ّ.

(3- 2). همه نسخه بدلها، بجز آو، مل: بر.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: اصحاب.

(5). آج: قسمت مل: نعمت.

(6). آو، بم: كارزاري.

صفحه : 68

رسول- عليه السّلام- به راه ايشان آمد، ضمضم بن عمرو الغفاري ّ را به مكّه فرستاد تا مكيّان را«1» خبر كرد و بگفت كه: محمّد به راه كاروان آمده است و اگر تقاعد و تكاسل كنيد مالها ببرند و ايشان توانگر شوند و ما درويش مانيم. و ابليس«2» بيامد به مكّه بر صورت سراقة بن جعشم و اينكه خبر بداد و گفت: لا غالِب َ لَكُم ُ اليَوم َ مِن َ النّاس ِ وَ إِنِّي [21- ر]

جارٌ لَكُم«3» فَاذهَب أَنت َ وَ رَبُّك َ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون َ«3»هذه ما «1» ايشان از پس كاروان روند، قريش از پس ايشان درآيد و كاروانيان روي با پس كنند«2» و ايشان را در ميان گيرند، و رسول را- عليه السّلام- قريش بايست، از آن جا كه دانست كه،

چون قريش را كشته و اسير كرده باشد«3»، مال و اموال ايشان جمله او را بود [21- پ]. پس حق تعالي در اينكه آيت خبر داد كه: شما كه مسلمانانيد، آن دوست«4» مي داريد كه كاروان و مال و كار آسانتر و به نفع نزديكتر«5» شما را باشد و آنچه مراد خداي است، خلاف اينكه است، درست كردن حق ّ است و باطل كردن باطل، يعني ذليل كردن قريش به كارزار بدر تا مسلماني«6» ظاهر شود، و رسول- عليه السّلام- قوّت گيرد و كافران مستأصل شوند.

آنگه گفت: إِذ تَستَغِيثُون َ رَبَّكُم ياد كنيد اي مسلمانان چون استغاثت مي كرديد و فرياد مي خواستيد از خداي تعالي، راوي خبر گويد كه: چون رسول- عليه السّلام- به بدر رسيد، در نگريد آن«7» كثرت و شوكت و ساز و عدّت مشركان ديد و قلّت مسلمانان- چنان كه طرفي شرح داده ايم در سورت آل عمران- در عريش شد و روي به قبله كرد و جماعتي صحابه با او، و دست برداشت و مي گفت:

اللّهم انجز لي ما وعدتني

بار خدايا؟ به رواكن«8» آنچه مرا وعده دادي؟ بار خدايا؟ تو داني كه اگر اينكه گروه اندك هلاك شوند، تو را در زمين عابدي نباشد كه تو را پرستد. چنداني تضرّع بكرد تا ردا از دوشش بيفتاد. يكي از جمله صحابه گفت: يا رسول اللّه؟ مناشدت تو با خداي چنين باشد؟ هيچ انديشه مدار كه خداي تعالي وعده تو را انجاز كند. و استغاثت، طلب غوث باشد و فرياد، و اغاثت فرياد رسيدن باشد، و مستغيث فرياد- خواه باشد، و مغيث فرياد رس، يقال: استغاثه و استغاث به. و در آيت به نفس خود متعدّي است. فَاستَجاب َ لَكُم،

اي اجاب و استفعل اوّل به معني طلب الفعل است و دوم به معني افعل اجابت كرد شما را. أَنِّي، متعلّق باشد به استجاب. و گفتند: تقدير آن است كه، بانّي. و عيسي بن عمرو در شاذّ خواند: انّي، به كسر «الف» علي تقدير و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها، باز پس كنند.

(3). آج، مج، لب: باشند.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج و لت: دوستر/ دوست تر.

(5). آو، آج، بم، لب، آن: به نفعتر.

(6). آو، آن: مسلماناني.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و لت: از.

(8). لت: روا كن.

صفحه : 71

قال: انّي. مُمِدُّكُم، اي زايدكم من شما را مدد فرستم. و امداد، مدد فرستادن باشد.

و اصل كلمه از زيادت است، و «مادّة» و «مدّه» از اينكه جاست و «مدّت» نيز از اينكه جاست و «مدّ» نيز از اينكه جاست كه كشيدن باشد. بِأَلف ٍ به هزار فريشته، مِن َ المَلائِكَةِ، «من»، تبيين است. مُردِفِين َ، اهل مدينه و يعقوب خواندند: مردفين، به فتح «دال»، و باقي قرّاء به كسر «دال».

ابو علي گفت: هر كه او مردفين خواند به كسر، قراءت او محتمل بود دو وجه را:

يكي آن كه، مردفين مثلهم به رديف برگرفته ديگران را، يقال: أردفت فلانا اذا جعلته رديفا لك. و وجه دوم آن كه: مردفين به معني تابعين. اخفش گفت، يقول العرب: بنو فلانا يردفوننا اي يجيئون بعدنا. و بر اينكه قول ردفني و اردفني واحد، قال الشّاعر:

اذا الجوزاء اردفت الثّريّا ظننت بآل فاطمة الظّنونا

و بيشتر عرب بر آنند كه ردفه اذا تبعه، و اردفه [و ردفه]«1» اذا جعله رديفا تابعا له.

و امّا بر قراءت آن كه مردفين خواند [ به فتح

«دال»]«2» معني آن باشد كه: مجعولين رديفا. و در معني او سه قول گفتند: عبد اللّه عبّاس گفت: هر فريشته ديگري را رديف است«3»، جبّائي گفت: فريشته دو هزار بودند، لكن خداي تعالي رديفان را در اينكه حساب نياورد. وجه دوم، سدّي و قتاده گفتند: متتابعين«4» از پس يكديگر مي آمدند.

قول سه ام«5» مجاهد گفت: ممدّين«6» بالارداف مدد داده به توابع، و يقول العرب: هذه دابّة لا تردف و لا ترادف اذا لم تحمل رديفا. خداي تعالي گفت: ياد كنيد چون اندك بوديد روز بدر، استغاثت كرديد به من و فرياد خواستيد، من دعاي شما را اجابت كردم و هزار فريشته را به مدد به شما فرستادم«7».

راوي خبر گويد كه: روز بدر، جبريل فرود آمد با پانصد فريشته و ميكائيل فرود آمد با پانصد فريشته. جبريل با اينكه گروه به ميمنه رسول رفت و ميكائيل با آن جماعت با ميسره رسول رفت، همه با جامه هاي«8» سپيد و عمامه هاي سپيد دنبال

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: داشت.

(4). آو، آج، بم، مج، آن: متابعين.

(5). بم، آن: سيم مل، مج: سيوم.

(6). اساس: ممتدين، به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(7). مج: فرو فرستادم. [.....]

(8). اساس: جامها/ جامه ها.

صفحه : 72

دستارها ميان كتفها فرو گذاشته و كارزار كردند با مشركان و پيش از آن [22- ر]

نكرده بودند و پس از آن نكردند. و چون فرود آمدندي عدد«1» را مدد كردندي و قتال نكردندي. عبد اللّه عبّاس گفت كه«2»: مردي از مشركان حمله بردي بر مردي از مسلمانان، از بالاي سر آن مشرك آواز تازيانه برآمدي، مرد مسلمان كه نگاه كردي مشرك افتاده بودي و اثر تازيانه

بر سر و روي او پيدا. و مرد كس را نديدي جز كه او را مرده يافتندي. بيامدند و رسول را اينكه حال بگفتند، گفت: راست مي گوييد، آن فريشتگان اند كه خداي تعالي ايشان را به ياري ما فرستاده است. و امير المؤمنين علي- عليه السّلام- پرسيد رسول را- عليه السّلام- كه: يا رسول اللّه؟ فرق ميان كشتگان ما و كشتگان فريشتگان چيست! گفت: آن كه كشته شما را خون و جراحت و زخم پيدا باشد و كشته فريشتگان زخم ندارد و اثر جراحتش پيدا نشود. و اينكه روز هفتاد مرد را بكشتند و هفتاد را اسير كردند، و قوله: إِذ تَستَغِيثُون َ، اگر چه به لفظ جمع است، مراد رسول است- عليه السّلام. از قول عمر خطّاب و عبد اللّه عبّاس و سدّي و ابو صالح و روايت باقر- عليه السّلام- حسن بصري گفت: اينكه هزار با آن كه در آل عمران گفت، پنج هزار بودند كه روز بدر به مدد آمدند. و بعضي دگر گفتند: اوّل سه هزار بودند، آنگه اينكه هزار كه اينكه جا گفت و هزار رديفان ايشان تا جمله پنج هزار شدند. و بعضي دگر گفتند: پنج هزار جدا بودند و سه هزار جدا، جمله هشت هزار بودند- و اللّه اعلم بذلك.

وَ ما جَعَلَه ُ اللّه ُ نكرد خداي آن را. در ضمير خلاف كردند كه عايد با چيست!

فرّاء گفت: با امداد است، مدد فرستادن. بعضي دگر گفتند: راجع است با اخبار از امداد براي آن كه اينكه خبر بر سبيل بشارت متقدّم شده بود. حق تعالي گفت: نكرد خداي آن را مگر بشارت، يعني آن مدد يا آن خبر كه داد بفرستادن مدد

نبود الّا بر وجه بشارت، و جعل خلق باشد و به معني تصيير«3» باشد و بمعني الحكم باشد، مثال اوّل: وَ جَعَل َ الظُّلُمات ِ وَ النُّورَ ...«4»، و قوله: وَ جَعَل َ مِنها زَوجَها«5» وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«3»وَ لِتَطمَئِن َّ بِه ِ قُلُوبُكُم و تا دلهاي شما به آن بيارامد و ساكن شود، و الاطمينان، السّكون، و نقيضه الانزعاج. وَ مَا النَّصرُ إِلّا مِن عِندِ اللّه ِ، و نصرت و ياري و ظفر نباشد مگر از نزديك خداي، يعني به توفيق و تأييد او، نه به بأس و شدّت شما. و براي آن با خداي اضافت كرد تا گمان نبرند كه از جهت فريشتگان بود كه اگر نه فرمان خداي بودي فريشتگان فرو نيامدندي، و مؤمنان هميشه منصور باشند [ من قبل اللّه، اگر غالب باشند و اگر مغلوب چه اگر مغلوب باشند منصور باشند]«4» به حجّت پس يك بار به حجّت منصور باشند و يك بار به قهر و غلبه، و براي آن گفت كه: إِلّا بُشري لَكُم«5» فَجَعَلنا عالِيَها سافِلَها«7» إِذ يُغَشِّيكُم ُ النُّعاس َ أَمَنَةً مِنه ُ، إبن كثير و ابو عمرو خواندند: اذ يغشاكم النّعاس، من غشي يغشي، علي فعل يفعل، و بر اينكه قراءت فعلي ثلاثي بود متعدّي به يك مفعول، و بر قراءت باقي قرّاء، إِذ يُغَشِّيكُم ُ النُّعاس َ به ضم ّ « يا » و تشديد «شين» از افعال مزيد باشد، من التّغشية فعل متعدّي الي مفعولين. معني قراءت عامه آن است كه: ياد كني چون در شما پوشانيد خوابي. و معني قراءت ابو عمرو و إبن كثير آن است

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.

(2). مل: قسمي.

(3). سوره زخرف (43) آيه 19.

(4). اساس: ندارد

از آو، افزوده شد.

(5). سوره آل عمران (3) آيه 126.

(6). آج، مل، لب، آن از.

(7). سوره حجر (15) آيه 74. [.....]

(8). آو، بم، مل، آن، لت: قومي آج، لب: قوم.

(9). آج، مل: مي گفت.

صفحه : 74

كه: ياد كني چون باز پوشيد شما را خوابي، يعني [22- پ]

چون به شما رسيد خوابي، يقال: غشيه الامر اذا أصابه و غشي الرّجل امرأته اذا وطئها، و غشي علي الرّجل اذا اغمي عليه، و الغشيان النّكاح، و الغشاوة الغطاء، و غاشية السّرج ما يستره، و نعاس ابتداي خواب باشد، و نعس ينعس نعاسا، فهو ناعس و نعسان. أَمَنَةً مِنه ُ، مصدر امن باشد، يقال: امن يأمن امنا و امنة و امانا، و نصب او بر مفعول له است.

مفسّران گفتند: خداي تعالي خوابي و نعاسي بر مؤمنان افگند تا از آنچه كافران مي كردند غافل بودند و خوفي به دل ايشان نرسيد. عبد اللّه مسعود گفت: [نعاس]«1» در قتال مؤمنان را امني باشد از خداي تعالي، و در نماز غفلتي از قبل شيطان. وَ يُنَزِّل ُ عَلَيكُم مِن َ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِه ِ وَ يُذهِب َ عَنكُم رِجزَ الشَّيطان ِ و فرو فرستاد«2» شما را از آسمان آبي تا شما را به آن آب پاك كند و كيد و وسوسه شيطان از شما ببرد و دلهاي شما بر جاي بدارد و پايهاي شما ثابت گرداند و بر جاي بدارد. سبب [نزول]«3» اينكه آن بود كه، مسلمانان چون برسيدند، مشركان بر سر چاه بدر فرود آمده بودند و آب به دست گرفته بودند، مسلمانان بر اثر ايشان بر پشته اي«4» فرود آمدند از ريگي سرخ كه پاي بنمي داشت و سم اسپ بر او نمي استاد، و آب

نداشتند و بعضي را جنابت رسيده بود و بعضي را حدث، و تشنگي غالب شد بر ايشان و شيطان وسواس آورد«5» ايشان را و گفت: شما دعوي مي كني كه پيغامبر خداي در ميان شماست و شما اولياي خدايي و مشركان شما را بر آب غلبه كردند و شما اينكه جاماندي بر زمين خاركه قرار«6» قدم نيست«7» بر او«8» بعضي جنب و بعضي محدث و تشنه و متحيّر، چگونه اوميد داري كه شما را بر ايشان ظفر و غلبه باشد؟ خداي تعالي باران فرستاد كه چندان سيل خاست از او كه وادي مملو شد و مسلمانان آبها«9» برگرفتند و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). اساس: فرو فرستادم به قياس نسخه مل، تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.

(4). اساس: تشنه با توجه به آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

(5). آو، آج، بم، لب، آن: وسوسه كرد.

(6). آو، آج، بم، لب: جاي.

(7). آج، لب: ني/ نه.

(8). مل براي آن كه.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل: آب.

صفحه : 75

طهارت و غسل بكردند، فذلك [ قوله]«1»: وَ يُنَزِّل ُ«2» وَ يُذهِب َ عَنكُم رِجزَ الشَّيطان ِ، اي عذابه بوسوسته.

وَ لِيَربِطَ عَلي قُلُوبِكُم و تا دلهاي شما ببندد و به آن«3» باران زمين سخت شد تا ثبات قدم ايشان و چهار پايان پديد آمد، فذلك قوله: وَ يُثَبِّت َ بِه ِ الأَقدام َ. و إبن محيصن«4» در شاذّ خواند: رجز [ به ضم ّ «را»]«5»، و هما لغتان، و ابو العاليه رجس خواند به «سين» هم در شاذّ و عرب معاقبه كنند ميان «سين» و «زا»، في قولهم: بسق و رزق«6» و السّراط و الزّراط، و گفتند: ثبات قدم به تأييد و توفيق و

صبر كرد كه ايشان را داد.

إِذ يُوحِي رَبُّك َ، و ياد كن اي محمّد چون وحي كرد خداي

[تو]«7» به فريشتگان كه، من با شماام به معاونت و ياري دادن و نصرت، يقال: فلان مع فلان علي عدوّه وحي كرد به ايشان كه: مؤمنان را بر جاي داري، يعني به قوّت دل و صحّت عزيمت و نيّت در جهاد كفّار، و گفتند: به حضور با ايشان در كارزار. و گفته اند: به معونت ايشان مؤمنان را در حرب ابو روق گفت فريشته اي آمد بر صورت مردي و با اصحابان رسول مي گفت: واثق باشي به فتح و ظفر كه ايشان با يكديگر مي گويند كه، اگر مسلمانان بر ما حمله آرند«8»، از ما كس بر جاي بنماند. مسلمانان قوي دل مي شدند، آنگه بشارتي ديگر اينكه بود كه مي گفت: من ترس در دل كافران افگنم، رسول- عليه السّلام- گفت:

نصرت بالرّعب مسيرة شهر

، [ گفت:]«9» مرا به ترس ياري دادند يك ماهه راه، آنگه كيفيّت ضرب و تيغ زدن و مبارزت كردن باز آموخت ايشان را، گفت: فَاضرِبُوا فَوق َ الأَعناق ِ گردنهاشان بزنيد. اينكه قول عطيّه و ضحّاك است. و گفتند: «فوق»، صله است و المعني فاضربوا الاعناق. و بعضي دگر گفتند: «فوق»، به معني «علي» است. رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي مرا نه براي آن فرستاد تا عذاب خداي كنم، انّما«10» عذاب من، ضرب الاعناق و شدّ الوثاق [ باشد]«11»، يعني قتل و اسر، دون سوختن به آتش. عبد اللّه [23- ر]

عبّاس

-----------------------------------

(11- 9- 7- 5- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). اساس: و انزل، به قياس با نسخه مل و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مج

و مل: آب. [.....]

(4). اساس: محيص، با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها، بجز لب: نسق و نزق.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل، و مج: ظفر يابند.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و انّما.

صفحه : 76

گفت: معني آن است كه: فاضربوا الاعناق و ما فوقها من الرّؤوس، كقوله: فَإِن كُن َّ نِساءً فَوق َ اثنَتَين ِ«1» وَ اضرِبُوا مِنهُم كُل َّ بَنان ٍ، عطيّه گفت: كل ّ مفصل، مراد هر بند و گشادي«2» است. عبد اللّه عبّاس و إبن جريح و ضحّاك گفتند: مراد اطراف است، و اصل او سر انگشتان دست و پاي باشد، و اشتقاق او من ابن ّ بالمكان اذا اقام به و لزمه باشد، براي آن كه ملازم باشد بر جاي خود [ يا ]«3» بر آنچه قبض كند بر او، قال الشّاعر:

الا ليتني قطّعت منه«4» بنانة و لا قيته في البيت يقظان حاذرا

يمان بن رباب گفت: فَاضرِبُوا فَوق َ الأَعناق ِ، كنايت است از صناديد و رؤوس، و كُل َّ بَنان ٍ، كنايت است از سفله، و اينكه قولي لطيف است. سهل بن حنيف گفت. روز بدر ما تيغ بنزديك سر كافران مي برديم، تيغ بدو نارسيده سر ايشان از تن مي بيوفتاد، دانستيم كه آن كار ما نيست، فريشتگان مي كنند. عبد اللّه عبّاس گفت: مردي از بني غفار مرا حكايت كرد، گفت: من و پسر عمّي از آن من روز بدر بيامديم و بر بالاي كوهي شديم منتظر آن تا دست كه را باشد و كجا غارت كنند تا ما«5» چيزي برباييم، گفت: ابري برآمد و نزديك ما آمد و«6» ما در ميان آن ابر خمخمه«7» اسپان شنيديم و آواز سواران كه مي گفتند: اقدم حيزوم«8».

امّا پسر عمّم از آن ترس بر جاي بيوفتاد و بمرد، و امّا من تماسك كردم پس از آن كه مرا هيچ قوّت نماند و نزديك بود تا هلاك شوم. عكرمه گفت كه، از ابو رافع شنيدم- مولي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: من غلام عبّاس عبد المطّلب بودم و اسلام در خانه ما آمده بود، من اسلام آورده بودم و ام ّ الفضل زن عبّاس بن عبد المطّلب ايمان آورده بود و عبّاس نيز مايل بود به اسلام و اظهار نمي يارست كردن براي قومش كه مخالفت ايشان نمي خواست چه او را مالي بسيار بر مردمان بود پراگنده و ابو لهب به بدر نرفته بود و بدل خود عاصم بن هشام بن المغيره را بفرستاده بود، و همچنين هر مردي كه

-----------------------------------

(1). سوره نساء (4) آيه 11.

(2). همه نسخه بدلها: بند گشايي.

(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). اساس: منّي، به قياس با نسخه مل تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل نيز.

(6). اساس: از، با توجه به نسخه آو، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). اساس: بدون نقطه آو، آج، مج، لب، آن: خمجمه بم: حمجه مل: جمحمه.

(8). اساس: حزوم به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

صفحه : 77

نرفته بود، بدلي فرستاده بود. چون خبر آمد كه خداي تعالي ظفر داد مسلمانان را بر مشركان، آن قوم كه به مكّه بودند از ابو لهب و جز او ذليل و مهين و دل شكسته شدند و ما در خويشتن قوّتي و منعتي بيافتيم، و من مردي ضعيف بودم و تير تراشيدمي و اينكه روز بنزديك زمزم خيمه اي زده بودم«1» و

ام ّ الفضل در آن خيمه بود و من در كسر«2» خيمه تير مي تراشيدم و ما شادمانه بوديم به آن خبر كه به ما رسيده بود از ظفر رسول- عليه السّلام- كه نگاه كردم«3» ابو لهب بيامد و در پس آن خيمه بنشست و پشت او با پشت من بود [و من در خيمه بودم]«4» خبر آمد كه ابو سفيان رسيد، گفت: بگوي رنجه شو«5» تا من از او خبري پرسم. او بيامد و«6» بر او بنشست. ابو لهب گفت: يا برادر؟ بگو تا اينكه حال چگونه افتاد! گفت: چه گويم، چندان بود كه ما ايشان را بديديم پشت به هزيمت داديم و ايشان تيغ در ما نهادند از ما مي كشتند و اسير مي كردند چنان كه خواستند و من مردم را ملامت نمي كنم كه ما جماعتي را بديديم مرداني سپيد روي بر اسپاني ابلق«7» از ميان آسمان و زمين كه كس پيش ايشان نمي توانست ايستادن.

ابو رافع گفت: من دامن خيمه برداشتم و گفتم آن فريشتگان بودند. ابو لهب دست برآورد و تپانچه اي«8» بر روي من زد، برخاستم در او جستم و او در من آويخت و مرا بر زمين زد و در«9» سر من افتاد و مرا مي زد. ام ّ الفضل از خيمه بيرون آمد و عمودي از عمودهاي خيمه به دست گرفت و بزد بر سر ابو لهب و سر او بشكست شجّه اي منكر، و گفت: او را زبون گرفته اي براي آن كه سيّد او غايب است؟ او برخاست و برفت ذليل و مهين. به خداي كه بعد از آن بيشتر از هفت روز زنده نماند تا خداي تعالي طاعوني بر او افگند و او در

آن بمرد. و او دو پسر داشت [23- پ]، آن پسران او را در خانه رها كردند و از او بگريختند ترس تعدّي آن طاعون را كه ايشان از طاعون سخت ترسيدندي تا در خانه بگنديد. مردم ايشان را ملامت كردند، آخر تني چند را به مزد بستدند تا بيامدند و آبي بر او ريختند از دور و او را بياوردند و او را در زير ديواري

-----------------------------------

(1). اساس: بود به قياس نسخه آج، تصحيح شد.

(2). مل: پس لب: درك. [.....]

(3). آو، آج، بم، لب، آن: كرديم.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تا رنجه شود.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج ذر.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل بنشسته.

(8). مل: تپنچه آج، لب، مج: طپانچه.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بر.

صفحه : 78

بنهادند و سنگ بر او انبار كردند. مقسم روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه گفت: آن مرد كه پدر مرا- عبّاس را- به اسيري بگرفت، او را ابو اليسر«1» كعب بن عمرو گفتند از بنو سلمه، و اينكه مردي بود كوتاه بالا، و عبّاس مردي بلند بالا قوي فربه بود. رسول- عليه السّلام- گفت او را: عبّاس را چگونه اسير گرفتي! گفت: با من يار بود بر اسر«2» او مردي، كه آن مرد را پيش از آن نديده بودم، و نيز دگر نديدم او را بر اينكه شكل و بر اينكه هيأت. رسول- عليه السّلام- گفت:

لقد اعانك عليه ملك كريم

آن فريشته كريم بوده است كه يار تو بود بر اسير كردن او.

ذلِك َ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ، ذلك اشارت است

بدان قتل و اسر. گفت:

آن براي آن بود كه ايشان مشاقّت«3» و مخالفت كردند با خداي و پيغامبر. و مشاقّه، مفاعله باشد من الشّق ّ و الشّق ّ، يعني ايشان در شقّي بودند و خداي و پيغامبر در شقّي و جانبي دگر از مخالفت ايشان خداي و پيغامبر را، و هر كس كه با خداي و پيغامبر مشاقّت و مخالفت كند، خداي تعالي سخت عقوبت است.

ذلِكُم فَذُوقُوه ُ، اشارت است به فرمان تعجيل عقوبت از قتل و اسر، گفت:

بچشي اينكه كه مي بينيد از كشتن و اسير كردن در عاجل؟ امّا عامل «ذلكم»، در او دو قول گفتند: يكي آن كه، محل ّ رفع باشد علي انّه خبر مبتدأ محذوف، و التّقدير:

الامر ذلكم. زجّاج گفت: نشايد كه «ذلكم»، مبتدا باشد و «فذوقوه»، خبر او براي «فا»، چه آنچه از پس «فا» آيد نشايد تا خبر مبتدا بود، لا يجوز زيد فمنطلق و لا زيد فاضربه الّا علي تقدير هذا زيد فاضربه، و كما قال الشّاعر:

و قائلة خولان فانكح فتاتهم و اكرومة الحيّين خلو كماهيا

اي هذه خولان. و وجه دوم آن است كه: محل ّ او نصب باشد به فعلي مقدّر، چنان كه زيدا فاضربه، اي اضرب زيدا فاضربه. و ذوق در باب عذاب توسّع باشد براي آن كه متألّم چون ادراك الم كند، بمثابت ذائق باشد و ذوق، طلب ادراك طعم باشد به تناول اندكي از مذوق، و به نفس خود معني«4» نباشد و ادراك نباشد، براي آن گويند: ذقته فلم اجد له طعما، و براي آن ذوق گفت كه، اينكه كه در دنيا رفت با ايشان به اضافت آنچه در قيامت خواهد رفتن بمثابت ذوق است مر آكل را،

و

-----------------------------------

(1). اساس و مل: ابو البشر ديگر نسخه بدلها: ابو اليسير با توجّه به كتب رجال تصحيح شد.

(2). آج، لب: اثر.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مناقشه.

(4). آو، بم، مل، آن: مغني.

صفحه : 79

معظم طعمه عذاب پس از اينكه خواهد بودن. وَ أَن َّ لِلكافِرِين َ عَذاب َ النّارِ، موضع آن محتمل است دو وجه را از اعراب: يكي، رفع به تقدير تكرير«1» «ذلكم»، اي ذلكم فذوقوه و ذلكم ان ّ للكافرين. و وجه دوم نصب، امّا به فعلي مضمر، چنان كه:

فاعلموا ان ّ اللّه، و امّا به تقدير «با» اي، بان ّ اللّه، چون «با» بيفگند منصوب بكرد آن را.

[ قوله تعالي]«2»

[سوره الأنفال (8): آيات 15 تا 35]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا لَقِيتُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا زَحفاً فَلا تُوَلُّوهُم ُ الأَدبارَ (15) وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَه ُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال ٍ أَو مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ مَأواه ُ جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المَصِيرُ (16) فَلَم تَقتُلُوهُم وَ لكِن َّ اللّه َ قَتَلَهُم وَ ما رَمَيت َ إِذ رَمَيت َ وَ لكِن َّ اللّه َ رَمي وَ لِيُبلِي َ المُؤمِنِين َ مِنه ُ بَلاءً حَسَناً إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (17) ذلِكُم وَ أَن َّ اللّه َ مُوهِن ُ كَيدِ الكافِرِين َ (18) إِن تَستَفتِحُوا فَقَد جاءَكُم ُ الفَتح ُ وَ إِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَكُم وَ إِن تَعُودُوا نَعُد وَ لَن تُغنِي َ عَنكُم فِئَتُكُم شَيئاً وَ لَو كَثُرَت وَ أَن َّ اللّه َ مَع َ المُؤمِنِين َ (19)

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ لا تَوَلَّوا عَنه ُ وَ أَنتُم تَسمَعُون َ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ قالُوا سَمِعنا وَ هُم لا يَسمَعُون َ (21) إِن َّ شَرَّ الدَّوَاب ِّ عِندَ اللّه ِ الصُّم ُّ البُكم ُ الَّذِين َ لا يَعقِلُون َ (22) وَ لَو عَلِم َ اللّه ُ فِيهِم خَيراً لَأَسمَعَهُم وَ لَو أَسمَعَهُم لَتَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون َ (23) يا أَيُّهَا

الَّذِين َ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ إِذا دَعاكُم لِما يُحيِيكُم وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ يَحُول ُ بَين َ المَرءِ وَ قَلبِه ِ وَ أَنَّه ُ إِلَيه ِ تُحشَرُون َ (24)

وَ اتَّقُوا فِتنَةً لا تُصِيبَن َّ الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّةً وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ (25) وَ اذكُرُوا إِذ أَنتُم قَلِيل ٌ مُستَضعَفُون َ فِي الأَرض ِ تَخافُون َ أَن يَتَخَطَّفَكُم ُ النّاس ُ فَآواكُم وَ أَيَّدَكُم بِنَصرِه ِ وَ رَزَقَكُم مِن َ الطَّيِّبات ِ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (26) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُم وَ أَنتُم تَعلَمُون َ (27) وَ اعلَمُوا أَنَّما أَموالُكُم وَ أَولادُكُم فِتنَةٌ وَ أَن َّ اللّه َ عِندَه ُ أَجرٌ عَظِيم ٌ (28) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّه َ يَجعَل لَكُم فُرقاناً وَ يُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم وَ يَغفِر لَكُم وَ اللّه ُ ذُو الفَضل ِ العَظِيم ِ (29)

وَ إِذ يَمكُرُ بِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِيُثبِتُوك َ أَو يَقتُلُوك َ أَو يُخرِجُوك َ وَ يَمكُرُون َ وَ يَمكُرُ اللّه ُ وَ اللّه ُ خَيرُ الماكِرِين َ (30) وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا قالُوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل َ هذا إِن هذا إِلاّ أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ (31) وَ إِذ قالُوا اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ فَأَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِن َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ (32) وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أَنت َ فِيهِم وَ ما كان َ اللّه ُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُون َ (33) وَ ما لَهُم أَلاّ يُعَذِّبَهُم ُ اللّه ُ وَ هُم يَصُدُّون َ عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ وَ ما كانُوا أَولِياءَه ُ إِن أَولِياؤُه ُ إِلاَّ المُتَّقُون َ وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ (34)

وَ ما كان َ صَلاتُهُم عِندَ البَيت ِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا العَذاب َ بِما كُنتُم تَكفُرُون َ (35)

[ترجمه]

اي آنان كه ايمان آورده اي، چون بيني آنان را كه كافر شدند جمع شده، مكني بر ايشان پشتهايتان.

و هر كه دهد ايشان

را آن روز پشتش [مگر ساز كننده]«3» كارزار را، يا باز شونده با گروهي باز آيد به خشمي از خداي، و جاي او دوزخ بود و بد جايي«4» آن.

نكشتي شما ايشان«5» و لكن خداي بكشت ايشان را و نه انداختي تو«6» چون انداختي و لكن خداي انداخت تا بيازمايد مؤمنان را از وي آزمايش نيكو كه خداي شنواست و دانا.

آن براي آن است كه خداي ضعيف كننده كيد كافران است.

اگر فتح مي خواستي، آمد به شما فتح و اگر باز استي«7» وي بهتر بود [شما را]«8» و اگر باز آيي«9» ما باز آييم و غنا نكند از شما گروه شما چيزي و اگر چه بسيار بود و خداي با«10» مؤمنان است.

-----------------------------------

(1). اساس: تكوين به قياس نسخه آو، تصحيح شد. (8- 3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). آو، بم، آن است. [.....]

(5). همه نسخه بدلها را.

(6). لب سنگريزه در روي ايشان.

(7). آو، بم، آن: ايستي/ ايستيد.

(9). اساس: باز آي.

(10). آو، بم: وا/ با.

صفحه : 80

اي آنان كه بگرويدند، طاعت داري خداي را و رسول را و برمگردي از وي و شما مي شنوي.

و مباشي چنان كه آنان كه گفتند شنيديم و ايشان نشنوند.

بترين جانوران بنزديك خداي، كران اند، گنگان اند آنان كه ندانند.

و اگر دانستي خداي در ايشان خيري بشنوانيدي ايشان را و اگر شنوانيدي [ايشان را]«1» برگرديدندي«2» و ايشان برگشته بودند.

[25- ر]

اي آنان كه گرويدي، اجابت كني خداي را و رسول را [چون بخواند شما را]«3» براي آنچه زنده گرداند شما را و بدانيد كه خداي تعالي جدايي افگند«4» ميان مرد و دل او، و آن كه سوي او گرد كنند«5» شما را.

و بترسيد و پرهيزيد

از فتنه اي كه نرسد آنان را كه ستم كردند از شما خاصّه، و بدانيد كه خداي سخت عقوبت است.

و ياد كنيد چون شما اندك بوديد ضعيف و سست شمرده در زمين مي ترسيديد كه بربايند«6» شما را مردمان پس جاي داد شما را و نيرومند گردانيد شما را به نصرت و ياري خويش و روزي كرد شما را از پاكيها«7» تا مگر شما شكر گزاريد.

اي

-----------------------------------

(3- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). آو، بم، آن: پشت ور كردندي.

(4). لب: حجاب مي شود.

(5). آو، بم: به او جمع كند.

(6). آو، بم: برانند.

(7). آو، بم، مج: خوشيها.

صفحه : 81

آنان كه بگرويدي، خيانت مكنيد خداي [را و رسول را]«1» و خيانت مكنيد امانتهاي شما را، و شما مي دانيد.

و بدانيد كه خواسته هاي«2» شما و فرزندان شما فتنه است و بدرستي كه خداي بنزديك اوست مزد«3» بزرگ.

اي آنان كه بگرويده اي اگر بپرهيزيد از خداي، كند شما را حجّتي و بپوشاند از شما بديهاي شما و بيامرزد شما را و خداي خداوند فضل و افزوني بزرگ است.

و ياد كن اي محمّد چون مي سگاليدند«4» تو را از آنان كه كافر شدند تا باز دارند تو را ياد بكشند تو را يا بيرون كنند تو را و مي سگاليدند«5» ايشان و مي سگاليد«6» خداي تعالي و خداي تعالي بهترين سگالندگان«7» است.

[26- ر]

و چون برخوانند بر ايشان آيتهاي ما، گويند بدرستي كه بشنيديم اگر خواهيم ما هر آينه بگوييم ما مانند اينكه نيست اينكه مگر افسانه هاي [پيشينيان]«8».

و چون گفتند بار خداي اگر هست اينكه راست و حق از نزديك تو، فرو باران«9» بر ما«10» سنگها از آسمان يا بياور به ما عذابي دردناك.

و نه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از

آو، افزوده شد.

(2). اساس: خواستهاء.

(3). لب، مج: مزدي. [.....]

(4). بم، مج، آن: مكر كردند آو: مكر كنند.

(5). آو، بم، مج، آن: مكر مي كنند آج: فريب مي نمايند.

(6). آو، بم، آن: مكر مي كند آج: فريب مي دهد.

(7). آو، بم، مج، آن: مكر كنندگان آج، لب: جزا دهندگان مكر.

(8). اساس: ندارد از آو، افزوده شد بم، مج: پيشينگان.

(9). آو، بم، مج، لب: بباران.

(10). آو، بم: ورما/ برما.

صفحه : 82

باشد خداي كه عذاب كند ايشان را و تو يا محمّد در ميان ايشان باشي، و نه باشد«1» خداي سبحانه و تعالي عذاب كننده ايشان، و ايشان آمرزش مي خواهند.

و چِبُوَد«2» ايشان [را]«3» كه عذاب نكند ايشان را خداي تعالي و ايشان مي بگردانند و مي بگردند از مزكت«4» حرام«5» و نبودند و نيستند دوستان او، نباشد دوستان او مگر پرهيزكاران و لكن بيشتر ايشان ندانند.

[و نبود]«6» نماز ايشان نزديك خانه مگر صفير و دست بر هم زدن، بچشي عذاب به آنچه كافر شدي.

قوله

[تعالي]«7»: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا لَقِيتُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا زَحفاً فَلا تُوَلُّوهُم ُ الأَدبارَ- الاية-. حق تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان و گفت ايشان را: اي گرويدگان و باوردارندگان من و رسولان من؟ چون بيني كافران را كه به يك بار«8» به سر شما فرود آيند، نگر تا پشت بر نكني و به هزيمت نروي. و الزّحف، الزّحمة، و قوله: زحفا، اي مجتمعين متزاحفين«9». و اصل او تداني و تقارب باشد، قال الاعشي:

لمن«10» الظّعائن سيرهن ّ تزاحف عرض الشّفير«11» اذا تقاعس يحذف«12»

و زحف، مصدر است، براي اينكه تثنيه و جمع نكرد او را، و نصب او محتمل است دو وجه را يكي: مصدر علي تقدير زاحفين زحفا،

و دوم: مصدري در موضع حال اي متزاحمين. فَلا تُوَلُّوهُم ُ الأَدبارَ پشتهاي خود را به ايشان مدهي، و معني آن كه [به]«13» هزيمت مروي. لفظ دبر براي استقباح حال گفت تا باشد كه ايشان استنكاف كنند از آن كه بگريزند و همه مبالات نكردند.

-----------------------------------

(1). آو، بم، مج، آن: نكند آج: نسزد.

(2). آج، لب: چيست آو، بم، آن: نبايد مج: نباشد. (13- 7- 6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها: مسجد.

(5). همه نسخه بدلها: مكّه.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: يكبارگي.

(9). آو، بم، آن: مزاحفين آج: مزاحمين به هزيمت. [.....]

(10). اساس: ان ّ به قياس با نسخه آو، و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

(11). اساس: عوم السّفين به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(12). اساس: تحذف به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 83

آنگه گفت: وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَه ُ و هر كه پشت به ايشان دهد بهزيمت جز كه به كاري از كارهاي كارزار، بر جاي خود رها كند تا سازي و آلتي و سلاحي و عدّتي به دست آرد. أَو مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَةٍ يا خواهد تا نزد جماعتي رود كه ايشان به او محتاجتر باشند هر كه بيرون از اينكه دو وجه صف كارزار رها كند و پشت بر دشمن كند، فَقَد باءَ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ به خشم خداي تعالي باز آيد و مستحق ّ خشم خداي شود و جاي او دوزخ باشد و آن بد جاي است. و اصل زحف، تقارب باشد، يقال:

زحف للعدوّ اذا تقارب منه، و منه الزّحف في الشّعر تقارب الحروف علي وجه يخرج من الطّبع. و امّا «توليه»، جعل چيزي باشد بحيث يلي غيره،

و او متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: ولّاه كذا و ولّاه قفاه و ولّاه البلد و غيره. و يَومَئِذٍ، هم اعرابش روا باشد هم بنايش، امّا اعراب و علّت او براي آن كه او اسمي است متمكّن بر تقدير اضافت، و نصب او بر ظرف باشد و امّا بنا، براي آن كه دو اسم است مركّب، كخمسة عشر و معديكرب و بعلبك ّ. و «متحرّف»، و منحرف زايل باشد از جهت استواء و حرف الشّي ء حدّه. و الحرفة، الصّنعة لأنّه ينحرف اليها. و الحرفة الحرمان لانحراف الرّزق عنه، و قد حورف الرّجل اذا حرم فهو محارف«1»، و منه حروف الهجاء لأنّها اطراف الكلمة، و حرف الجبل، جانبه، و حرف السّيف حدّه، و الحرف البعير الضّامر تشبيها بحرف الهجاء، و الحرف«2» البعير الصّلب، تشبيها بحرف الجبل. و «تحيّز»، طلب چيزي باشد تا در او متمكّن نشود، و انحاز اليه اذا انضم ّ اليه، و حاز الشّي ء اذا جمعه، و الحيّز، المكان الّذي فيه الجوهر. و «فئة»، جماعتي باشند از مردمان منقطع از ديگران. و گفتند: اشتقاق او من «فاء» اذا رجع باشد، و گفته اند: من فأوت رأسه بالسّيف اذا قطعته.

علما خلاف كردند در حكم آيت كه خاص ّ است به روز بدر، يا عام ّ در جميع مواضع ابو سعيد خدري گفت و حسن بصري و قتاده و ضحّاك: اينكه آيت مخصوص است و اينكه حكم به روز بدر، براي آن كه در زمين، مسلمانان همان بودند كه با پيغامبر حاضر بودند، اگر كسي از آن جا بگريختي او را جاي نبودي جز كه با مشركان گريختي، اگر امروز برود هم با جماعت مسلمانان شود اينكه حكم در حق

او ثابت نباشد. يزيد بن ابي حبيب گفت: اينكه حكم روز بدر بود امّا روز احد چون

-----------------------------------

(1). آج، بم: محارم.

(2). اساس: الحرب به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 84

بگريختند خداي تعالي عذر خواست [27- ر]

براي ايشان، گفت: إِنَّمَا استَزَلَّهُم ُ الشَّيطان ُ بِبَعض ِ ما كَسَبُوا وَ لَقَد عَفَا اللّه ُ عَنهُم«1» الآن َ خَفَّف َ اللّه ُ عَنكُم وَ عَلِم َ أَن َّ فِيكُم ضَعفاً«2» عَفَا اللّه ُ عَنهُم«4» فَقَد باءَ، اي رجع، و باء بكذا اقرّبه، و البواء، الكفو في الدّم، و قوله: مُتَحَرِّفاً، أَو مُتَحَيِّزاً، نصب ايشان بر حال باشد و روا بود كه بر استثنا بود، كانّه قال: الّا رجلا متحرّفا او متحيّزا، آنگه صفت موصوفي محذوف باشد و هر دو وجه محتمل است.

قوله: فَلَم تَقتُلُوهُم وَ لكِن َّ اللّه َ قَتَلَهُم، إبن [عامر و]«6» كسائي و حمزه«7» و خلف خواندند: و لكن ّ اللّه، به تخفيف «نون» و رفع «اللّه»، براي آن كه حرف «ان ّ» و «ان ّ» و «كأن ّ» و «لكن ّ»، اينكه هر چهار را چون تخفيف كنند«8» عملشان باطل شود.

حق تعالي در اينكه آيت باز نمود بر سبيل مبالغت كه آنچه رفت روز بدر نه به قوّت و

-----------------------------------

(4- 1). سوره آل عمران (3) آيه 155.

(2). سوره انفال (8) آيه 66.

(6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). آو، آج، بم، لب، آن آن كس كه گفت- عطا و جز او- كه آيت منسوخ است.

(7). اساس و كسائي به قياس ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد، لذا از متن حذف گرديد.

(8). اساس: كند به قياس آو و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 85

عزّت و منعت تو بود، بل به فضل و رحمت و تقويت و تأييد و نصرت

من بود و تسبيب من [آن را]«1» از مدد فريشتگان، تا مبالغت به حدّي رسانيد كه از او نفي كرد و با خود حوالت كرد، چنان كه يكي از ما چون كسي را به دست يا به حجّت نصرت كند، گويد: خصم را نه تو غلبه كردي، بل من غلبه كردم او را. و اينكه ظاهر و شايع است در استعمال كه فعل از متولّي فعل نفي كند و به مسبّب اضافت كند علي سبيل المبالغة في التّوسّع، چنان كه يكي از ما گويد: اينكه كار در قدرت قوّت تو نبود، و اگر نه عنايت من بودي و ياري و نصرت من تو را اينكه كار برنيامدي. و باشد كه او در آن كار كلمتي گفته باشد بيان اينكه قول شاعر كه گفت:

ذا ردّ عافي القدر من يستعيرها

و العافي بقيّة المرق في القدر، و يقال: له العفوة و العفاوة، حواله ردّ با بقيّة مرق كرد، و بر حقيبت آن فعل صاحب قدر باشد [و لكن]«2» چون سبب ردّ او بود اضافت با او كرد. و قوله: وَ ما رَمَيت َ إِذ رَمَيت َ، مفسّران خلاف كردند در اينكه «رمي» كه چي بود و كي بود! بعضي گفتند: چون رسول- صلّي اللّه عليه و آله- به بدر آمد، گفت:

3» هذه« مصارع القوم ان شاء اللّه،

گفت: اينكه فتادنگاههاي قوم است- ان شاء اللّه. چون برآمدند، گفت:

هذه قريش تجرّ بخيلائها و فخرها يكذّبون رسولك اللّهم ّ انّي اسألك ما وعدتني،

گفت: اينكه قريش اند كه جامه به كبر و فخر مي كشند و رسول تو را به دروغ مي دارند، بار خدايا؟ من از تو مي خواهم آنچه مرا وعده دادي. جبريل آمد و

گفت: قبضه اي خاك بردار«4» و در روي ايشان انداز. چون صفها راست كردند، رسول- عليه السّلام- امير المؤمنين علي را گفت: پاره اي خاك مرا ده. امير المؤمنين- عليه السّلام- دست كرد«5» و كفي خاك و سنگ ريزه به رسول داد، رسول- عليه السّلام- در روي ايشان انداخت و گفت: شاهت الوجوه، زشت باد اينكه رويها، هيچ مشرك نماند و الّا خداي تعالي از آن خاك و سنگ ريزه پاره اي به چشم او رسانيد و به دهن و بيني اش. آنگه مؤمنان روي فرو نهادند«6» و ايشان را كشتن و اسيركردن گرفتند. آن سبب هزيمت قوم بود.

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). اساس: هو به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(4). همه نسخه بدلها: برگير. [.....]

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فراز كرد.

(6). آو، بم، آج: در ايشان.

صفحه : 86

حكيم بن حزام گفت: چون روز بدر بود، ما از آسمان آوازي شنيديم كه پنداشتيم كه آواز سنگ ريزه است [27- پ]

كه در تشتي«1» اندازند، و رسول- عليه السّلام- آن قبضه خاك در روي ما انداخت و ما هزيمت شديم. قتاده و انس و إبن زيد گفتند، ما را چنين روايت كردند كه: رسول- عليه السّلام- روز بدر سه كف ريگ برگرفت و يكي در ميمنه قريش انداخت و يكي در ميسره و يكي در قلب، و گفت: شاهت الوجوه زشت باد اينكه رويها، [و]«2» مشركان [به]«3» هزيمت رفتند.

سعيد بن المسيّب گفت: اينكه آيت در قتل ابي ّ بن خلف الجمحي ّ آمد، و آن، آن بود كه: او روزي استخواني پوسيده پيش رسول آورد و به دست خرد كرد آن را، و گفت:

تو مي گويي

كه، خداي اينكه را زنده خواهد كردن؟ و ذلك قوله: وَ ضَرَب َ لَنا مَثَلًا وَ نَسِي َ خَلقَه ُ قال َ مَن يُحي ِ العِظام َ وَ هِي َ رَمِيم ٌ«4» وَ ما رَمَيت َ إِذ رَمَيت َ وَ لكِن َّ اللّه َ رَمي. پس حق تعالي اضافت اينكه فعل با خود كرد از آن جا كه توفيق و تسديد«1» و تسبيب و تأييد از او بود، چنان كه مثال گفته شد. بعضي دگر گفتند: براي آن گفت تا ايشان اعجاب نكنند و عجب نيارند و نگويند اينكه ما كرديم و دهن به فخر پر كنند«2».

مجاهد گفت: سبب آن بود كه، جماعتي [صحابه]«3» در جماعتي كشتگان خلاف كردند اينكه گفت: من كشتم و آن گفت: من كشتم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: فَلَم تَقتُلُوهُم وَ لكِن َّ اللّه َ قَتَلَهُم. حسين بن الفضل گفت: آنچه شما كردي جراحت بود، اماتت و قبض روح از من بود، و اينكه قول معتمد نباشد. وَ ما رَمَيت َ إِذ رَمَيت َ نه تو انداختي آنچه انداختي و لكن خداي انداخت، يعني آن اجزاي خاك و سنگ ريزه نه تو رسانيده اي به چشمهاي ايشان، خداي برسانيد و آن تير كه به خيبر انداختي، خداي رسانيد، و اينكه بر وجه معجز باشد«4».

محمّد بن اسحاق گفت: آن كسر و هزم ايشان نه به انداختي تو بود، بل به آن بود كه خداي ترس تو در دل ايشان افگند.

ابو عبيده گفت: «رمي»، كنايت باشد از نصرت و خذلان، و عرب گويد:

رمي«5» اللّه لك، اي نصرك، و رماك اللّه، اي خذلك. وَ لِيُبلِي َ المُؤمِنِين َ مِنه ُ بَلاءً حَسَناً و تا امتحان كند مؤمنان را به آن امتحان و ابتلايي نكو. و گفته اند: تا نعمت كند به آن بر مؤمنان

نعمتي نيكو به نصرت و غنيمت و اجر و مثوبت.

محمّد بن اسحاق گفت: معني آن است تا مؤمنان بدانند كه خداي چه نعمت كرد با ايشان در فتح و ظفر و مثل آن حال كه ايشان اندك بودند و دشمن بسيار تا شكر اينكه نعمت بگزارند«6». وَ أَن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، اي سميع لأقوالهم، عليم باحوالهم، و قيل: سميع لاسرارهم، عليم باضمارهم.

ذلِكُم آن، اشارت است [28- ر]

به آن كه رفت از قتل و اسر. و او در محل ّ رفع

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، مل، آن: تشديد.

(2). آج، بم، مج، لب، آن: بركنند.

(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، لب، آن: رسانيد.

(5). اساس: رضي به قياس با نسخه آو و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). اساس: بگذارد به قياس نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

صفحه : 88

است علي قول الزّجّاج به خبر مبتداي محذوف، التّقدير: الامر ذلكم كار آن بود كه شما ديدي. وَ أَن َّ اللّه َ، در او دو قول گفتند: زجّاج گفت: محل ّ او رفع است به خبر مبتداي محذوف، و التّقدير: و الامر ان ّ اللّه، و ديگران گفتند: محل ّ او نصب است به اضمار فعلي مقدّر، و التّقدير: و اعلموا ان ّ اللّه، مُوهِن ُ [إبن عامر و حمزه و كسائي و ابو بكر و حفص عن عاصم خواندند: «موهن»]«1»، به تخفيف و به تنوين و نصب «كيد»، من الايهان، يقال: اوهنه يوهنه ايهانا. و ابو عمرو و إبن كثير و نافع خواندند: موهن، مشدّد منوّن من التّوهين به نصب «كيد». و حفص عن عاصم خواند به تخفيف و اضافت و جرّ «كيد»: مُوهِن ُ كَيدِ الكافِرِين َ، يقال: و هن الشّي ء يهن وهنا، و

هو واهن، و اوهنته و وهّنته ايهانا و توهينا، بر قياس افعال لازم و متعدّي كه چون تعديه خواهي تا كني به همزه كني يا به تضعيف عين. و حق تعالي گفت: اينكه براي آن است تا بداني كه خداي تعالي آنچه كرد به آن«2» كرد تا كيد و مكر كافران ضعيف كند.

آنگه گفت: إِن تَستَفتِحُوا فَقَد جاءَكُم ُ الفَتح ُ اگر طلب فتح مي كني، فتح آمد شما را. خلاف كردند مفسّران در آن كه خطاب با كي است و سبب نزول آيت چه بود بعضي گفتند: سبب آن بود كه ابو جهل گفت روز بدر: اللّهم ّ ايّنا كان افجر و اقطع للرّحم و اتانا بما لا نعرف فاجبهه الغداة. بار خدايا؟ هر كه از ما فاجرتر است و قاطعتر است رحم را و چيزي آورده است [به ما]«3» كه ما نمي شناسيم او را باز زن فردا، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و دعاي ايشان بر ايشان بنشنيد«4»: و ابو جهل را دو مرد زدند: نام ايشان عوف و معوّذ«5»- ابناء عفراء، دو برادر بودند- و عبد اللّه مسعودش تمام بكشت«6». سدّي و كلبي گفتند: مشركان چون از مكّه بيرون مي آمدند به خانه كعبه آمدند و به آستار«7» كعبه در آويختند، و گفتند: اللّهم انصر اعلي الجندين و اهدي الفئتين و اكرم الحزبين و افضل الدّينين بار خدايا؟ نصرت كن از اينكه دو لشكر آن را كه بلندتر است و از اينكه دو گروه آن را كه راه يافته تر است و از اينكه دو جماعت آن را كه گراميتر است و از اينكه دو دين آن را كه فاضلتر است. خداي تعالي رسول را نصرت كرد بر

ايشان و اينكه آيت فرستاد.

-----------------------------------

(3- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). آو، آج، مل، لب، آن: براي آن.

(4). همه نسخه بدلها: بشنيد.

(5). مل، مج، لب: معود آو، آج، بم، آن: مسعود.

(6). آو، آج، بم: تمام كرد.

(7). آو، بم، مل، آن: آستان.

صفحه : 89

عكرمه گفت، گفتند: بار خدايا؟ ما نمي دانيم كه اينكه دين كه محمّد آورده است چه دين است! بار خدايا؟ ميان ما و محمّد حاكم تو باش و حكم بكن ميان ما بحق. فتح، در آيت به معني حكم است، و الفتّاح، الحاكم. ابي ّ بن كعب و عطا الخراساني«1» گفتند: اينكه خطاب با اصحاب رسول است، خداي تعالي ايشان را گفت بر سبيل منّت كه: اگر فتح مي خواستي، فتح آمد شما را از خداي. خبّاب بن الأرت گفت، ما پيغامبر را گفتيم: يا رسول اللّه؟ براي ما از خداي فتح نخواهي! روي رسول سرخ شد و گفت: آنان كه پيش شما«2» بودند ايشان را انواع عذاب كردند و به دستره«3» به دو نيمه كردند و از دين خود برنگشتند«4» و اعضاي ايشان مفصّل«5» مي كردند و ايشان از دين خود برنگشتند. آنگه چنان شد كه سواري از صنعا«6» به حضرموت آمدي آن كس نترسيدي مگر از خداي، و گوسپند از گرگ نترسيدي، شما را تعجيل است به فتح و نصرت، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. آنگه از خطاب مؤمنان عدول كرد به خطاب كافران، و گفت: وَ إِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَكُم اگر باز ايستيد از اينكه كفر«7» و تعدّي، شما را به باشد، يقال: نهيته فانتهي، افتعال مطاوع فعل باشد قياسي مطّرد.

وَ إِن تَعُودُوا نَعُد و اگر شما با حرب محمّد آييد،

ما با سر فتح و نصرت او شويم.

وَ لَن تُغنِي َ عَنكُم فِئَتُكُم شَيئاً و گروه و جمع شما، از شما اغنايي«8» نكرد و اگر چه بسيار بودند. وَ أَن َّ اللّه َ مَع َ المُؤمِنِين َ نافع و إبن عامر و حفص خواندند: و ان ّ اللّه به فتح «الف» و علّت آن باشد كه گفتند: حرف جرّ مقدّر است اينكه جا و محذوف، و التّقدير: و لأن ّ اللّه مع المؤمنين. و باقي قرّاء خواندند: و ان ّ اللّه، به كسر «الف» بر ابتدا و خداي- جل ّ جلاله- به نصرت با مؤمنان است.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ آنگه حق [28- پ]

تعالي خطاب كرد با مؤمنان، گفت: اي گرويدگان و ايمان آوردگان؟ طاعت داريد خداي را و پيغامبر را و امتثال فرمان ايشان كنيد. وَ لا تَوَلَّوا عَنه ُ و از او بر مگرديد، وَ أَنتُم تَسمَعُون َ و شما

-----------------------------------

(1). خورآساني/ خراساني.

(2). پيش شما/ پيش از شما.

(3). آج، لب: دست اره آن: استره.

(4). آو، بم، آن: بنگشتند.

(5). لب: منفصل.

(6). لب: صنعان.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: كفران.

(8). همه نسخه بدلها: غنا. [.....]

صفحه : 90

دعوت او مي شنويد و كلام خداي مي شنويد، «واو»«1» اوّل عطف است و دوم حال.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ قالُوا سَمِعنا وَ هُم لا يَسمَعُون َ و چنان«2» مباشيد كه آنان كه گفتند ما مي شنويم و نمي شنيدند، يعني به شنيدن منتفع نبودند بمنزلت آنان بودند كه نشنوند«3» و «واو» هم حال راست. ابو علي گفت: مراد به نفي سمع، نفي قبول است. بعضي گفتند: مراد منافقان اند، و اينكه قول محمّد بن اسحاق است. حسن بصري گفت: مشركانند، بعضي دگر گفتند: اهل كتاب اند- جهودان و ترسايان.

قوله: إِن َّ شَرَّ الدَّوَاب ِّ عِندَ

اللّه ِ، گفت: بترين جانوران، و كل ّ ما دب ّ علي الارض فهو دابّة، و الدّبيب نرم رفتن باشد. اينكه جا كنايت است از جمله جانوران. گفت:

بترين جانوران بنزديك خداي كرّان [و]«4» گنگان باشند كه عقل را كار نبندند و انديشه نكنند. و مراد به كرّ و گنگ، آنان اند كه حق نشنوند و نگويند، نه آنان كه ايشان را آفتي و خللي باشد در گوش و زبان، چنان كه گفت: صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ فَهُم لا يَرجِعُون َ«5». و كلام در اينكه معني به استقصار رفته است.

آنگه گفت: وَ لَو عَلِم َ اللّه ُ فِيهِم خَيراً لَأَسمَعَهُم و اگر خداي در ايشان خيري دانستي، بشنوانيدي ايشان را، يعني اگر خداي از ايشان اختيار ايمان خير و طاعت شناختي با ايشان لطف كردي تا بشنيدندي و كار بستندي و لكن از ايشان اختيار ايشان و اصرار ايشان بر كفران مي داند كه اگر ايشان را بشنواند نشنوند، و لكن از او برگردند و اعراض كنند و كار نبندند. إبن جريح و إبن [زيد]«6» گفتند:

لاسمعهم الحجج و المواعظ«7». و ابو علي گفت: سبب نزول آيت آن بود، كه ايشان گفتند: ما تو را آنگه باور داريم كه جماعتي من«8» قصي ّ بن كلاب كه سالهاست تا بمرده اند ايشان را زنده كني تا با ما سخن گويند و ما سخن ايشان را بشنويم، خداي تعالي آيت فرستاد كه: وَ لَو عَلِم َ اللّه ُ فِيهِم خَيراً لَأَسمَعَهُم كه اگر خداي در ايشان خيري دانستي، يعني از ايشان ايمان شناختي، لاسمعهم كلام الموتي كلام آن مردگان بشنوانيدي ايشان را، و اگر نيز بشنواند اعراض كنند و برگردند و عدول

-----------------------------------

(6- 1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آيت.

(2). همه

نسخه بدلها، بجز مل و مج: چون آنان.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آن بودند كه نشنوند.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). سوره بقره (2) آيه 18.

(7). آج: الموعظة.

(8). آو، آج، بم، لب، آن: از.

صفحه : 91

نمايند. حسن گفت اينكه اخبار است از علم او، چنان كه گفت: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ«1»يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ- الايه، خداي تعالي در اينكه آيت خطاب با مؤمنان كرد و گفت: اي گرويدگان؟ اجابت كنيد خداي و پيغامبر را. و استجابت و اجابت يكي باشد، و آن طلب موافقت داعي باشد در آنچه با آن دعوت كند. و فرق ميان امر و دعوت آن است كه، رتبت در امر معتبر است و در دعوت معتبر نيست، إِذا دَعاكُم چون شما را دعوت كند يعني رسول- عليه السّلام- با كاري كه شما را زنده كند.

مفسّران خلاف كردند سدّي گفت: لِما يُحيِيكُم، اي للإيمان چون شما را با ايمان دعوت كند. آنگه ايمان را حيات خواندن از دو وجه نيكو باشد يكي آن كه، كافر را مرده خوانده في قوله: إِنَّك َ لا تُسمِع ُ المَوتي«5» وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَلَنُحيِيَنَّه ُ حَياةً طَيِّبَةً«6» وَ لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَمواتاً بَل أَحياءٌ [29- ر]

عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُون َ. فَرِحِين َ«8» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ إِذا دَعاكُم لِما يُحيِيكُم، گفت: ندانستم يا رسول اللّه؟ لا جرم از اينكه پس هر گه كه مرا بخواني اجابت كنم تو را، و اگر چه در نماز باشم. آنگه گفت: خواهي كه خبر دهم تو را به سورتي كه در توريت و انجيل و

زبور و قرآن مثل آن سورت نفرستادند! گفت: بلي يا رسول اللّه؟ گفت: از مسجد بيرون نشوم تا تو را خبر ندهم. چون ساعتي برآمد، رسول برخاست تا بيرون شود. چون به در مسجد رسيد، ابي ّ گفت: يا رسول اللّه؟ آنچه مرا وعده دادي؟ گفت: آري در نماز چه خواندي! گفت: فاتحة الكتاب. گفت: به آن خداي كه جان من به امر اوست كه مثل اينكه سورت در توريت و انجيل و زبور و قرآن نفرستادند، و آن سبع المثاني است، و خداي تعالي جز به من نداد«1». وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ يَحُول ُ بَين َ المَرءِ وَ قَلبِه ِ، و بدانيد كه خداي تعالي منع كند ميان مرد و دلش. در او چند قول گفتند:

يكي آن كه، معني آن است كه خداي منع كند ميان مرد و دلش به مرگ يا به جنون و زوال عقل، پس منتفع نباشد به دل خود و به آن تدارك فايت نتواند كردن. و آيت بر وجه تحريص باشد، علي مبادرة التّوبة قبل هذه الحالة به توبه بشتابيد پيش از آن كه اينكه حال پيدا شود.

و وجهي ديگر آن است كه: منع كند به ازالت عقل، و عقل را قلب خواند لما كان فيه. قال اللّه تعالي: إِن َّ فِي ذلِك َ لَذِكري لِمَن كان َ لَه ُ قَلب ٌ«2» وَ نَحن ُ أَقرَب ُ إِلَيه ِ مِن حَبل ِ الوَرِيدِ«5»هذه ما «1» خوف تا خايف نباشند و خوفشان به امن بدل كنم، و كافران را ظن ّ ظفر و غلبه به ترس و بد دلي بدل كنم.

وجه ششم در او آن است كه: من منع كنم ميان بنده و دواعي او از آنچه او را دعوت كند با كفر و

قبايح به امر و نهي و وعده و وعيد، و خلافي نيست كه تكليف حايل است و مانع ميان بنده و آنچه خواهد كه كند از بسياري فعلها و مكلّف خداي است- جل ّ جلاله- پس حايل او باشد ميان دل بنده و دواعي قبايح، و اينكه حيلولت منع و وعظ باشد نه حيلولت قهر و جبر، چنان كه عبد اللّه بن قيس الرّقيّات گفت:

حال دون الهوي و دون سري اللّيل مصعب و سياط علي اكف ّ رجال تقلّب

و ما دانيم كه اينكه منع به تخويف و ترهيب است نه به الجاء.

وجه هفتم آن است كه: خداي تعالي منع كند ميان دل مؤمن و ارتداد و كفر به ادلّه و حجج و ميان آن، حالا بعد حال از الطاف و آنچه او را بدان تقريب كند، و اينكه وجه مخصوص باشد، بالدّليل دون القهر و بالكفر دون الايمان. و انّما«2» مجبّره را [29- پ]

در اينكه آيت«3» تمسّكي نيست، براي آن كه در آيت آن است كه، خداي تعالي حيلولت كند ميان بنده و دلش نگفته ميان بنده و ايمان، و اگر آيت را ظاهر [ي]«4» بودي كه اقتضاي اينكه كردي، واجب بودي عدول كردن از او به دليل، فكيف و لا ظاهر لها يقتضي ما ظنّوه، چه از حكيم نيكو نبود كه منع كند ميان بنده و آنچه او را فرموده باشند و او را تكليف كرده كه اينكه قبيح بود و قبايح بر او روان نيست.

وَ أَنَّه ُ إِلَيه ِ تُحشَرُون َ و شما را با او حشر و جمع كنند. «ها»، ضمير شأن و كار

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: آن.

(2). همه نسخه بدلها: امّا.

(3). مل دليل و.

(4).

اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 94

است، و التّقدير: ان ّ الشّأن و الامر انّكم«1» تحشرون اليه.

وَ اتَّقُوا فِتنَةً لا تُصِيبَن َّ الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّةً، اصل فتنه اختبار و امتحان باشد و آزمايش، و آن بليّت را كه باطن آدمي بدان پيدا شود آن را فتنه خوانند [و خصلتي و حالتي كه پديد آيد كه مردمان بر يكديگر ظلم كنند، آن را فتنه خوانند]«2».

و در آن كه مراد به فتنه چيست در آيت، مفسّران خلاف كردند: عبد اللّه عبّاس گفت: معني آيت آن است كه خداي تعالي گفت: بر منكر خاموش مباشيد و اغضا«3» مكنيد و رضا مدهيد«4»، عذاب خداي كه بيايد ظالم را از ناظالم تميز نكند، و اينكه قول بيشتر مفسّران است كه «فتنه» در آيت عذاب است، پس عذاب چون بيايد ظالمان را بر ظلم«5» باشد، و آنان را كه آن ظلم نكرده باشند بر ترك امر معروف و نهي منكر، و آنان را كه نامكلّف باشند از اطفال و مجانين و بهايم بر سبيل امتحان.

و تقدير آيت آن است: و اتّقوا فتنة عامّة غير خاصّة بالظّالمين.

قوله: لا تُصِيبَن َّ، محتمل است دو وجه را: يكي، نفي«6» يكي، نهي غايب بر قول عامّه مفسّران. و عبد اللّه عبّاس گفت: نفي«7» است و در جاي صفت فتنه افتاده است. اگر گويند فعل مضارع را كه جواب قسم نباشد و شرط نباشد به قرينه ما، نون تأكيد در او نشود، لا يقال: رأيت رجلا [لا]«8» تفعلن ّ كذا، انّما يقال: و اللّه تفعلن ّ«9» كذا، گوييم. امّا فرّاء و كسائي گفتند: كلام متضمّن تحذير است براي آن نون در آورد، كما قالوا: اتّق الاسد لا يأكلنّك،

و در اينكه وجه ضعفي هست براي آن كه در اينكه مثال كه آورد فعل مضارع در جاي جواب امر است نه در جاي صفت، و جواب درست از او آن است كه: كلام متضمّن شرط و جزاست و تقدير آن است كه: و اتّقوا فتنة لئن لم تتّقوها تصيبنّكم ظالمين و غير ظالمين بپرهيزيد از فتنه و بترسيد از عذابي كه چون بيايد [به ظالم و ناظالم و به خاص و عام برسد، يعني از صفت او اينكه باشد كه چون بيايد]

-----------------------------------

(1). آج، مل، مج، لب، آن اليه تحشرون.

(8- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). آو، آج، بم، آن: اصغا.

(4). همه نسخه بدلها كه. [.....]

(5). آو، آج، بم، لب، آن: از كردن ظلم.

(6). اساس: نهي به قياس آو و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.

(7). اساس: نصب به قياس نسخه آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

(9). اساس: تفعل، با توجّه به نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 95

عام بود به همه كس برسد چون عذاب استيصال كه امّت سلف را بود بر آن تأويل كه ذكر كرديم، فلمّا اوقعه موقع الشّرط و الجزاء ادخل عليه نون التّأكيد. وجه ديگر آن است كه: لا تصيبن ّ منهم نهي غايب است و در ظاهر نهي است فتنه را و در معني مكلّف را، چنان كه يكي از ما گويد: لا ارينّك«1» هاهنا نبينما«2» تو را اينكه جا، يعني نبايد تا اينكه جا باشي كه من تو را اينكه جا بينم؟ و مثله قوله في قصّة سليمان- عليه السّلام: يا أَيُّهَا النَّمل ُ ادخُلُوا مَساكِنَكُم لا يَحطِمَنَّكُم سُلَيمان ُ وَ جُنُودُه ُ«3» وَ اتَّقُوا فِتنَةً، كلامي باشد و، لا تُصِيبَن َّ كلامي ديگر،

يعني و اتّقوا فتنة مبهمة غير موصوفة، و فايده تنكير آن كه: فتنه اي كه آن را وصف نتوان كردن. آنگه گفت لا تُصِيبَن َّ نبادا كه آن فتنه به ظالمان رسد خاص، و بر اينكه قول، مغني بر عكس معني اوّل باشد، چه اوّل را معني آن بود كه: فتنة عامّة تصيب الظّالم و غير الظّالم، و بر اينكه وجه آن كه: تصيب الظّالم خاصّة دون من ليس بظالم، گفت: بترسيد از فتنه عظيم و نبادا كه آن فتنه به ظالمان رسد از جمله شما- فسبحان من تحيّر في نظم كلامه بداية العقول و ان تعاطي القول في تفسيره بكل ّ سمين و غث ّ اهل الفضل و اصحاب الفصول.

بدان كه: موقع نون تأكيد، اگر ثقيل باشد و اگر خفيف، جايي بود كه كلامي بود متوقّع غير واقع كالامر و النّهي و جواب القسم و الشّرط و الجزاء في قولك: افعلن ّ كذا و لا تفعلن ّ كذا، و اللّه لافعلن ّ كذا و امّا تفعلن ّ كذا افعل و لئن تفعل كذا لافعلن ّ بك كذا، جز آن است كه شرط را تا «ما» در او نبود، نون تاكيد در او نبرند، نحو قوله:

فَإِمّا تَرَيِن َّ ...«4» وَ إِمّا تَخافَن َّ ...«5» وَ إِمّا تُعرِضَن َّ«6» أَنَّما أَموالُكُم وَ أَولادُكُم فِتنَةٌ«4» وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ و بداني كه خداي سخت عقوبت است.

وَ اذكُرُوا إِذ أَنتُم قَلِيل ٌ مُستَضعَفُون َ فِي الأَرض ِ حق تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با مهاجر، گفت: ياد كنيد چون شما در زمين مكّه اندك عدد بوديد و ضعيف قوّت بوديد در ابتداي اسلام، تَخافُون َ مي ترسيد«3» از آن كه مردمان در ربايند«4» شما را، يعني اهل پارس و روم، فَآواكُم شما

را با مدينه برد، وَ أَيَّدَكُم بِنَصرِه ِ و دست شما قوي بكرد به نصرت و فتح كه داد شما را روز بدر و مدد فريشتگان، وَ رَزَقَكُم و روزي داد شما را از روزيهاي حلال پاكيزه، و آن غنيمت است كه شما را حلال كرد كه پيش از شما حلال نبود امّتان ديگر را، و اينكه براي آن كرد تا شما شاكر نعمت او باشيد. قتاده گفت: مراد جمله عرب است كه پيش از آمدن رسول- عليه السّلام- از همه جهان ذليلتر بودند و به شكم گرسنه تر و به تن برهنه تر و به زندگاني شقي تر و به ديانت گمتر«5» تر تا زنده بودند با شقاوت و شدّت بودند و چون بمردند مستحق ّ دوزخ بودند، موقوف بودند بر دو دشمن سخت: پارسيان و روميان، خورده همه جهان بودند و در همه زمين ايشان را چيزي نبود كه كسي را بر ايشان به آن حسد آمدي، و در همه زمين از ايشان ذليلتر كسي نبود تا خداي تعالي رسول [را]«6» بفرستاد و اسلام ظاهر كرد، بدو ممكّن شدند و محترم و فراخ روزي و پادشاه و مسلّط بر مردمان، بر چنين حال شكر بايد كردن كه اينكه براي آن كرد تا شكر كنيد.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ خداي تعالي، به اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان و بگفت: اي گرويدگان؟ با خداي و پيغامبر خيانت مكنيد. عطاء بن ابي رباح گفت از جابر بن عبد اللّه الانصاري ّ كه گفت: سبب نزول آيت آن بود [30- پ]

كه، جبريل آمد و رسول را خبر داد كه: ابو سفيان فلان جاي فرود آمد با جماعتي

مشركان. و ساز بكنيد و خبر پوشيده داريد و ناگاه به سر ايشان شويد. يكي از جمله منافقان نامه اي نوشت و خبر داد ابو سفيان را از آمدن مسلمانان، و گفت: بر حذر

-----------------------------------

(3- 1). آج، مي ترسيدي.

(2). همه نسخه بدلها: پست.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل: دريابند.

(6- 5). آو: گمراه تر.

صفحه : 98

باشيد«1» از محمّد و اصحاب او؟ خداي- تعالي- اينكه آيت فرستاد. سدّي گفت: آيت در جماعتي آمد كه ايشان سرّي بشنيدندي از رسول- عليه السّلام- [افشا كردندي تا به مشركان رسيدي. زهري و كلبي گفتند: آيت در ابو لبابه آمد و در هارون بن عبد المنذر الانصاري ّ من بني عوف بن مالك، و اينكه آن گاه بود كه]«2» جهودان بني قريظه را حصار مي داد [رسول- عليه السّلام-]«3» بيست و يك روز. كس فرستادند و طلب صلح كردند بر آنچه بنو النّضير كرده بودند، و جاي خود باز گذارند و به اذرعات و اريحا شوند از زمين شام. رسول- عليه السّلام- گفت: صلح نكنم الّا بر آن كه بر حكم سعد معاذ فرود آييد. گفتند: نكنيم تا ابو لبابه را بر ما نفرستي«4» تا با او مشورتي كنيم. رسول- عليه السّلام- ابو لبابه را آن جا فرستاد و او را با ايشان مناصحتي بود براي آن كه مال او و فرزندان او در دست ايشان بود. او را گفتند: چه گويي در«5» حديث سعد معاذ و آن كه ما را مي فرمايند كه بر حكم او فرود آييد! گفت: نبايد، و اشارت كرد به دست فرا حلق و گفت: ذبح و كشتن باشد. ايشان گفتند: ما فرو نياييم بر حكم او، خداي تعالي اينكه آيت

فرستاد كه: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ. ابو لبابه گفت:

من هنوز آيت ناشنيده و قدم من از جاي خود زايل ناشده كه من دانستم كه من خيانت كرده ام با خداي و رسول، پشيمان شدم و فرود آمدم«6». چون بيامدم، اينكه آيت در باب من آمده بود.

راوي خبر گويد كه: ابو لبابه بيامد و خويشتن در ستون مسجد بست و سوگند بخورد كه طعام و شراب نخورم تا بميرم، يا خداي توبه ام قبول كند. هفت شبان روز طعام و شراب نخورد تا بيوفتاد و ضعيف شد و بي هوش گشت، خداي تعالي توبه او بپذيرفت. او را گفتند: خداي تعالي توبه تو بپذيرفت، گفت: و اللّه كه من خود را باز نگشايم جز كه رسول مرا باز گشايد. رسول- عليه السّلام- بيامد و او را باز گشود.

ابو لبابه گفت: تمام«7» توبه من آن است كه، از زميني و سرايي كه در او اينكه گناه كردم بروم و از جمله مال خود بيرون آيم. رسول- عليه السّلام- گفت: نه ثلثي از مال

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بجز مج، مل، آن: باش.

(3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). مل، مج: فرستي.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج اينكه.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و بيامدم.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تمامي. [.....]

صفحه : 99

به صدقه بده تا كفّارت گناهت باشد، و اينكه روايت كرده اند از باقر و صادق- عليهما السّلام.

محمّد بن اسحاق گفت: معني آيت آن است كه، اظهار حق مكنيد«1» رسول را تا به شما گمان نيك برد آنگه در سرّ مخالفت كنيد او را، پس اينكه قول

خطاب با منافقان باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: با خداي خيانت مكنيد به ترك فرايض و با رسول به ترك سنن. قوله: وَ تَخُونُوا أَماناتِكُم، در او دو قول گفتند يكي آن كه: «واو» عطف است و محل ّ او جزم است علي النّهي، و المعني لا تخونوا، ايضا اماناتكم وَ أَنتُم تَعلَمُون َ، «واو»، حال است و نيز با امانات خود خيانت مكني و شما داني كه آنچه مي كني خيانت است. وجه ديگر آن است كه: «واو» جمع است و محل ّ او نصب است، و التّقدير: و ان تخونوا اماناتكم، علي معني مع ان تخونوا اماناتكم، با آن كه خيانت كني با امانات خود، و مثال او چنان باشد از كلام بر دو وجه كه: لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن، و تشرب اللّبن، در اوّل نهي باشد از هر دو، و در دوم نهي باشد عن الجمع منهما. قال الشّاعر في الوجه الثّاني الّذي هو الجمع بينهما:

لا تنه عن خلق و تأتي مثله عار عليك اذا فعلت عظيم

اي، مع ان تأتي مثله.

عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به امانات ايشان، هر چيزي است كه از مردمان پوشيده باشد از فرايض خداي، چون: غسل جنابت و روزه و نماز و زكات. إبن زيد گفت: معني امانات، ديانات است اينكه جا، و اينكه خطاب با منافقان است كه: در سرّ مداري آنچه به علانيه خلاف آن گويي؟ قتاده گفت: مراد، دين خداي است [31- ر]، يعني اينكه دين كه از خداي به امانت داري نگاه داري تا با او سپاري كه اداي امانت واجب بود. و خيانت در تعارف«2» منع حقّي باشد كه اداي آن واجب بود، و او

ضدّ امانت باشد، و اصل او در لغت نقصان بود،

قال النّبي- عليه السّلام: ادّ الامانة الي من ائتمنك و لا تخن من خانك

امانت با آن ده كه تو را امين دارد و خيانت مكن با آن كه با تو خيانت كند.

جبّائي گفت: نهي است از خيانت در غنيمت. و امانت از امن باشد و آن حالتي بود

-----------------------------------

(1). آن: مي كني.

(2). اساس: تفاوت، به قياس نسخه آج و اتّفاق نسخه ها، تصحيح شد.

صفحه : 100

كه با آن ايمن باشند از منع حق كردن از اداء. وَ أَنتُم تَعلَمُون َ، در او دو قول است يكي آن كه: تعلمونها امانة و شما داني كه آن امانت است، و دوم آن كه: شما داني كه عقاب آن چه باشد، بخلاف آنان كه ندانند.

وَ اعلَمُوا أَنَّما أَموالُكُم وَ أَولادُكُم فِتنَةٌ، يعني آن مالها و فرزندان كه بنزديك بني قريظه است. گفت: بداني كه آن مالها و فرزندان فتنه و بلاي شماست، و بر اينكه قول آيت مخصوص باشد به ابو لبابه و ممتنع نباشد كه آيت در حق ّ او آمده باشد و ديگران داخل باشند در آن حكم و مراد به آن خطاب. و بيان كرديم كه: «فتنه»، اصل او، اختبار و امتحان باشد. و مورد و معني آيت آن است كه: زنهار تا به مال و فرزندان مفتون نشوي كه آن سبب فتنه شماست؟ و در اينكه منگري و آن ياد كني كه بنزديك خداي تعالي مزدي عظيم هست و ثوابي جزيل، آن را كه متابعت حق كند در اينكه باب و مخالفت هوا.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، حق تعالي گفت، در اينكه آيت: اي گرويدگان؟ اگر از خداي بترسي و

از معاصي او اجتناب كني و از خيانت دور باشي، يَجعَل لَكُم فُرقاناً، خداي تعالي شما را [فرقاني]«1» و مفارقتي كند. مجاهد گفت: مخرجا في الدّنيا و الاخرة، اي مخلصا خداي شما را در دنيا و آخرت خلاص و رستگاري دهد. إبن زيد و إبن اسحاق گفتند: هدايت دهد شما را در دلهايتان كه به آن فرق كني ميان حق ّ و باطل. سدّي گفت: نجات و رستگاري دهد شما را. فرّاء گفت:

فتحا و نصرا شما را فتح و نصرت دهد، كقوله«2»: يوم الفرقان، اي يوم بدر و هو يوم الفتح و الظّفر. جبّائي گفت: فرقي كند ميان شما و دشمنان شما در ظاهر و در حكم به نصرت شما و خذلان ايشان به اعزاز شما و اذلال ايشان به ثواب شما و عقاب ايشان.

و «فرقان» مصدر باشد، كالسّبحان و الغفران و الرّجحان. وَ يُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم و سيّئات شما مكفّر كند و آن تقوي و پرهيزكاري به كفّارت گناهان شما كند، وَ يَغفِر لَكُم و بيامرزد شما را، و خداي تعالي خداوند فضل و نعمت عظيم است.

وَ إِذ يَمكُرُ بِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا و ياد كن اي محمّد چون مكر كردند به تو كافران. و المكر الفتل الي جهة الشّر في خفية مكر كسي را با جهت شر پيختن

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: لقوله.

صفحه : 101

باشد در خفيه و پوشيدگي، من قولهم: امرأة ممكورة، اي مفتولة الخلق محكمته. تا باز دارند تو را يا بكشندت يا از شهر«1» بيرون كنند. و عبد اللّه عبّاس و جماعتي مفسّران گفتند كه: چون انصاريان ايمان آوردند و با رسول- عليه السّلام-

بيعت كردند، قريش از آن بشكوهيدند«2» و ترسيدند كه كار رسول- عليه السّلام- بلند شود«3». مشايخ ايشان مجتمع شدند در سراي ندوه تا مشورتي كنند در كار او. و رؤساي ايشان آن روز عتبه بود و شيبه- پسران ربيع- و ابو جهل و ابو سفيان بود و طعيمة بن عدي ّ و النّضر بن الحارث و ابو البختري بن هشام و زمعة بن الاسود و حكيم بن حزام و نبيه و منبّه- پسران حجّاج- و اميّة بن خلف چون، مجتمع شدند و بنشستند ابليس- عليه اللّعنه- بيامد بر صورت پيري. چون او را ديدند گفتند: تو كيستي! گفت: من مردي از اهل نجد، شنيدم كه شما راي خواهيد زدن در حق ّ اينكه محمّد، خواستم تا من نيز حاضر باشم و راي شما بشنوم و اگر صواب باشد از پيش ببريم و اگر خطا باشد من نيز راي زنم كه شما از من نصيحت بينيد و شنويد. گفتند: روا باشد.

ابو البختري ّ گفت: راي من در او آن است كه، او را بگيري و در خانه اي محبوس كني و بند برنهي و در خانه برآري و سوراخي رها كني كه طعامي و شرابي به او مي دهيد، و او را آن جا رها كنيد [31- پ]

تا بمردن چنان كه با دگر شاعران كردند از زهير و نابغه. ابليس بانگ بر او زد و گفت: بد راي است اينكه كه ديدي، اينكه با كسي توان كردن كه او را اهلي و عشيرتي و عزّتي«4» و منعتي نباشد، امّا محمّد كه از بني هاشم باشد و از قوم خود اتباع دارد و از برون اتباع دارد [اگر]«5» او را يك

دو روز محبوس كنيد خويشان او بر شما بيرون آيند و مدد خواهند از انصاريان و با شما قتال كنند و او را بيرون آرند و راي شما باطل شود. از سر آن برفتند و گفتند: راست گفت اينكه شيخ نجدي. هاشم بن عمرو من بني عامر بن لوي ّ گفت: راي«6» آن است كه اينكه مرد را بياريد و بر شتري نشانيد و سر شتر در بيابان نهيد«7» و از ميان خودش«8» بيرون

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: شهرت.

(2). آو، بم: بشكوهيدن/ بشكوهيدند.

(3). آو، آج، لب، آن: بلند شد.

(4). آو، آج، بم: غوثي آن: دعوتي.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج من.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج: دهيد.

(8). خودش/ خود او را.

صفحه : 102

كنيد تا برود و از وي گفتاگوي«1» او برهيد. ابليس گفت: بئس الرّأي ما رأيتم«2» بد راي است اينكه كه ديدي؟ مردي به اينكه صفت كه اوست با حسن خلق و خلق و حلاوت منطق و ذلاقت لسان و فصاحت تمام از ميان شما بشود، هر كجا شود و هر كه را دعوت كند اجابت كنند و مفتون شوند، تا نه بس، لشكري جمع كند و بيايد و جهان بر شما تنگ كند و مردانتان را بكشد و زنانتان را آواره كند. گفتند: صدق الشّيخ النّجدي ّ. ابو جهل گفت: راي من آن است كه، ده مرد را از بطون امّهات«3» قريش اختيار كنند«4» و نصب كنند تا او را بكشند آشكارا، چنان كه مردمان دانند كه او را كه كشته است تا خون او در قبايل متفرّق شود، طلب قصاص نتوانند كردن لا بد به ديت

راضي شوند. شيخ گفت: نعم ما رأيت، الرّأي رأيك نيك راي است اينكه كه ديدي«5»؟ و روايت ديگر آن است كه: اينكه راي ابليس زد، و اينكه درست تر است، همه با رأي او آمدند و گفتند: الرّأي رأي الشّيخ النّجدي ّ راي، راي پير نجدي است، و بر آن اتفاق كردند و ده مرد را از قريش اختيار كردند و نصب كردند بدان كار.

جبريل آمد و اينكه آيت آورد، رسول را- عليه السّلام- خبر داد از آن احوال و گفت، خداي تعالي مي فرمايد كه: مضجع خود رها كن و از شهر بيرون شو. رسول- صلّي اللّه عليه و آله- امير المؤمنين علي را بخواند و گفت: خداي امر فرموده«6» است كه: از اينكه شهر برود«7»، تو را امشب بر جاي من مي بايد خفتن تا قريش اگر تعرّض من كنند، جاي من خالي نبينند كه بر سر«8» بر اثر من بيايند، و اگر مكروهي به من خواهند رسانيدن به من نرسد، و جامه خود بركشيد و بدو داد و گفت: جامه من درپوش و بر جاي من بخسب. امير المؤمنين- عليه السّلام- همچنان كرد، و رسول- عليه السّلام- از سراي بيرون آمد و اينكه جماعت بر در سراي بودند اينكه آيات مي خواند: إِنّا جَعَلنا فِي أَعناقِهِم أَغلالًا فَهِي َ إِلَي الأَذقان ِ فَهُم مُقمَحُون َ- الي قوله: فَهُم لا يُبصِرُون َ«9» وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشرِي نَفسَه ُ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ«5» وَ إِذ يَمكُرُ بِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِيُثبِتُوك َ، اي ليوثقوك، في قول إبن عبّاس و مجاهد و السّدي. و مقسم«7» گفت: تا بندت برنهند. عطا گفت و عبد اللّه بن كثير: تا تو را محبوس كنند. ابو حاتم و ابان بن تغلب

گفت: ليثخنوك بالجراحات و الضّرب تا [32- ر]

تو را بزنند و مجروح كنند، قال [الشّاعر، شعر]«8»:

فقلت ويحك ماذا في صحيفتكم قالوا الخليفة امسي مثبتا وجعا.

ابراهيم النّخعي در شاذ خواند: ليبيّتوك تا بر تو شبيخون آرند، و اينكه قراءت لايق است جز آن است كه شاذّ است، و نيز معني او داخل باشد في قوله:

أَو يَقتُلُوك َ أَو يُخرِجُوك َ تا تو را از شهر بيرون كنند- چنان كه برفت. وَ يَمكُرُون َ وَ يَمكُرُ اللّه ُ ايشان مكر مي كردند«9» و خداي مكر مي كرد«10». در او چند قول گفتند يكي آن كه: جزاي مكر ايشان كند«11» آنگه «جزا» را به لفظ مجزي برخواند براي ازدواج

-----------------------------------

(1). آج، لب چه كسانيد.

(3- 2). ديگر نسخه بدلها، عبارت «گفت كجاست» را ندارد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بتنيد.

(5). سوره بقره (2) آيه 207.

(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(7). آج، آن: مقيم.

(8). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مكر مي كنند.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مي كند.

(11). آو، آج، لب، آن: مي كند بم: مي كنند.

صفحه : 104

را، كقوله: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«1» فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي عَلَيكُم«2» وَ اللّه ُ خَيرُ الماكِرِين َ و خداي بهترين مكر- كنندگان است براي آن كه مكر ايشان بيفتاد و آنچه خداي كرد موافق خواست و رضاي او آمد.

وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا قالُوا قَد سَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل َ هذا- الايه، حق تعالي در اينكه آيت حكايت كرد از عناد و جحود كافران، گفت: چون آيات ما از قرآن بر ايشان خوانند، گويند: بشنيديم اينكه قرآن را اگر ما نيز خواهيم

مانند اينكه بگوييم، كه اينكه نيست الّا فسانه«3» پيشينگان. خداي تعالي تكذيب ايشان كرد به تحدّي«4» تا عاجز شدند، و آنگه خبر داد كه: نه عرب تنها، اگر جن ّ و انس جمع شوند بر آن كه مثل اينكه قرآن بيارند نتوانند آوردن، و اگر چه بعضي را معاونت كنند، في قوله: قُل لَئِن ِ اجتَمَعَت ِ الإِنس ُ وَ الجِن ُّ«5»وَ إِذ قالُوا اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ- الاية، اينكه آيت«7» در

-----------------------------------

(1). سوره شوري (42) آيه 40.

(2). سوره بقره (2) آيه 194.

(3). آج، لب: افسانه.

(4). آج، مل: به حدّي.

(5). سوره بني اسرائيل (17) آيه 88.

(6). اساس: اساطره به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها نيز.

صفحه : 105

النّضربن«1» الحارث آمد، چون گفتند: لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل َ هذا اگر ما خواهيم، مثل اينكه بگوييم، و اينكه اساطير اوّلينان است. عثمان بن مظعون گفت: اتّق اللّه، از خداي بترسي كه محمّد حق مي گويد. گفت: من نيز حق مي گويم. گفت: محمّد مي گويد:

لا اله الّا اللّه گفت: من نيز مي گويم: لا اله الّا اللّه و لكن مي گويم: هؤلاء بنات اللّه [يعني]«2» بتان را، و «حق» منصوب است به خبر «كان» و «هو»، عماد است و توكيد«3».

آنگه اينكه كافر گفت: بار خدايا؟ اگر چنان كه اينكه كلام تو است و حق است و از نزديك تو است بباران بر ما سنگ از آسمان. ابو عبيده گفت: در رحمت مطر گويند، و در عذاب امطر گويند، قال اللّه تعالي: وَ أَمطَرنا عَلَيهِم حِجارَةً ...«4»،

وَ أَمطَرنا عَلَيهِم مَطَراً فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِين َ ...«5»، و در حق او آمد: سَأَل َ سائِل ٌ بِعَذاب ٍ واقِع ٍ، لِلكافِرين َ لَيس َ لَه ُ دافِع ٌ«6» سَأَل َ سائِل ٌ، ده آيت و

بسي«7» از قرآن فرود آمد. سعيد جبير گفت: رسول- عليه السّلام- روز بدر سه كس را بكشت به صبر، و كشتن صبر آن باشد كه، كسي را محبوس بكنند و طعامش ندهند و شراب تا بميرد- مطعم بن عدي ّ را و عقبة بن ابي معيط را و نضر بن الحارث را- و نضر، اسير مقداد بود، چون رسول- عليه السّلام- فرمود تا او را بكشند، مقداد گفت: يا رسول اللّه؟ اسير من است. رسول- عليه السّلام- گفت: داني كه او در كتاب خداي چه گفت: مقداد دگر باره شفاعت كرد. رسول همان باز گفت: بار«8» سوم رسول- عليه السّلام- گفت:

9» اللّهم اغن« المقداد من فضلك

بار خدايا؟ مدد فضلت از مقداد باز مگير. مقداد گفت: يا رسول اللّه؟ [32- پ]

من نيز اينكه دعا طمع داشتم.

قوله: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أَنت َ فِيهِم- الاية. مفسّران خلاف كردند محمّد بن اسحاق گفت: اينكه حكايت كلام مشركان است، و معني مردود است بر كلام اوّل كه از ايشان حكايت كرد كه ايشان گفتند: ما از عذاب ايمنيم اگر محمّد

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: نضر بن.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). بم: توكيل.

(4). سوره حجرات (15) آيه 74. [.....]

(5). سوره شعراء (26) آيه 173 سوره نمل (27) آيه 58.

(6). سوره معارج (70) آيات 1 و 2.

(7). آو، آج، بم، مج، لب، آن: بيشتر.

(8). همه نسخه بدلها: به بار.

(9). همه نسخه بدلها: اعن.

صفحه : 106

راست مي گويد كه پيغامبر است، براي آن كه هيچ امّت را عذاب نكنند و پيغامبران در ميان ايشان باشد، و نيز آن كه ما استغفار مي كنيم و تا استغفار كنيم عذاب نيايد.

خداي تعالي بر

ايشان رد كرد، بقوله: وَ ما لَهُم أَلّا يُعَذِّبَهُم ُ اللّه ُ، و بعضي دگر گفتند: اينكه كلامي است مستأنف، و عطف نيست بر كلام مشركان، و حكايت كلام ايشان نيست، بل خداي تعالي گفت: يا محمّد؟ تو در ميان ايشان باشي خداي اينان را عذاب نكند و نيز عذاب نكند اينان را تا استغفار كنند.

آنگه در تأويلش خلاف كردند إبن ابري«1» و ابو مالك و ضحّاك گفتند: خداي تعالي اينكه آيت به مكّه فرستاد و رسول در ميان ايشان بود. چون رسول- عليه السّلام- از آن جا بيرون آمد، جماعتي مسلمانان آن جا بماندند، ايشان چاره ديگر نديدند جز استغفار، استغفار مي كردند. چون آن جماعت مسلمانان از ميان ايشان بيرون آمدند، خداي تعالي ايشان را عذاب كرد به فتح مكّه و قتل و اسر، و ايشان را پراكنده و مستاصل كرد. عبد اللّه عبّاس گفت: هيچ كس را با وجود پيغامبر هلاك نكنند و تا مؤمنان در ميان ايشان باشند ايشان را عذاب نيايد. چون پيغامبر و آنان كه بدو ايمان دارند بروند، خداي عذاب فرستد، چون رسول بيامد و مؤمنان به مدينه هجرت كردند، خداي تعالي ايشان را روز بدر هلاك كرد.

روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: استغفار راجع است با مشركان، و استغفار ايشان آن بودي كه ايشان گرد خانه طواف كردندي و گفتندي: لبّيك لبّيك لبّيك لا شريك لك الّا شريك هو لك تملكه و ما ملك غفرانك [اللّهم ّ]«2» غفرانك. يزيد بن«3» رومان گفت و محمّد بن قيس كه، قريش گفتند: چون افتاد اينكه كه محمّد را خداي از ميان ما اكرام كرد! اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن

عِندِك َ فَأَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِن َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ، چون شب در آمد پشيمان شدند از اينكه گفتار و بترسيدند و گفتند: غفرانك اللّهم غفرانك، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ابو موسي اشعري گفت: دو امان در ميان ما بود، يكي: رسول- عليه السّلام- و يكي: استغفار. رسول- عليه السّلام- از ميان ما برفت و استغفار ماند. قتاده و سدّي و إبن زيد گفتند: معني آيت آن است كه، خداي تعالي عذاب نكند ايشان را تا تو در

-----------------------------------

(1). مل: إبن آمدي.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). آو، آج، بم، آن: مرثد بن.

صفحه : 107

ميان ايشان باشي، و مادام تا ايشان استغفار كنند اگر كنند جز كه استغفار نكردند و نيز نكنند، و اگر كردندي مؤمن بودندي. مجاهد و عكرمه گفتند: مراد به استغفار، اسلام است مي گويد: اگر اسلام آوردندي ايشان را عذاب نكردندي. و روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: مراد به استغفار نماز است مادام تا نماز كنند عذاب نيايد. حسن بصري گفت: آيت منسوخ است به آيت دگر كه از دنبال آن است، وَ ما لَهُم أَلّا يُعَذِّبَهُم ُ اللّه ُ، نبيني كه ايشان را به حصار مكّه و قحط و قتل در فتح مكّه عذاب كرد، و اينكه درست نيست براي آن كه خبر محض است و نسخ در اوامر و احكام شود دون اخبار.

وَ ما لَهُم أَلّا يُعَذِّبَهُم ُ اللّه ُ و نباشد ايشان را كه خداي عذابشان نكند، يعني نرسد ايشان را، و اينكه منزلت و مرتبت نبود ايشان را كه خداي تعالي بر ايشان ابقا كند، و فعل و سيرت ايشان اينكه كه خداي تعالي حكايت كرد

از ايشان كه: وَ هُم يَصُدُّون َ، اينكه «واو»، حال است، و حال ايشان آن كه مانع بودند رسول را و مؤمنان را از خانه خداي كه مسجد الحرام است. بعضي دگر گفتند كه: «ان» صله است و زياده، و تقدير آن است كه: (و ما لهم لا يعذبهم الله) چه بوده ايشان را كه خداي ايشان را عذاب نكند، و حال ايشان اينكه حال! و بر اينكه قول «ما» استفهامي باشد، و بر قول اوّل «ما» نفي باشد و «صدّ» منع باشد و صدود اعراض باشد، و صدد معرض [33- ر]

كار باشد و «صديد»، زرداب باشد. وَ ما كانُوا أَولِياءَه ُ ايشان دوستان و خاصّگان خداي نيستند اگر چه دعوي مي كنند اوليا [اند]«1»، و دوستان خداي جز متّقيان نباشند. باقر- عليه السّلام- گفت و حسن بصري كه: ضمير عايد است با مسجد الحرام، و سبب آن بود كه قريش گفتند كه: ما اولياي مسجد الحراميم و واليان آنيم، حق تعالي گفت: دروغ مي گويند، ولاة و اوليا و اولي النّاس بالمسجد الحرام جز متّقيان نباشند، و اينكه اختيار ابو علي است. اگر گويند بر قول درست كه گفتي به آيت اوّل منسوخ نيست چگونه جمع كني ميان اينكه آيت و آيت ديگر كه از پس او است كه متناقض مي نمايد كه در آيت اوّل نفي عذاب كرد و در آيت دوم اثبات عذاب! گوئيم: عذاب آخرت خواست، و تقدير آن است كه: (و ما لهم الا يعذبهم الله في الاخرة)، تا نفي عذاب در دنيا باشد و اثباتش در آخرت تا مناقضت زايل بود. و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 108

جواب دوم، آن

است كه: آن عذاب كه نفي كرد در آيت اوّل عذاب استيصال است، و آن كه اثبات كرد در دوم، آيت عذاب [قتل]«1» و اسر است. و امّا شرط استغفار، مراد به آن ايمان است براي آن كه هر كه ايمان ندارد استغفار از او درست نيايد، و چون ايمان آرند عذاب از ايشان ساقط شود در دنيا و آخرت [مادام]«2» تا چيزي نكنند كه در آخرت مستحق ّ عقاب شوند. وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ و لكن بيشترينه اينان ندانند و اينكه دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف كه گفتند: معارف ضروري است.

وَ ما كان َ صَلاتُهُم عِندَ البَيت ِ إِلّا مُكاءً وَ تَصدِيَةً، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه: اگر بينيد ايشان را- اعني مشركان را- كه نزديك خانه خداي نماز مي كنند، گمان مبريد كه آن نماز قربت و عبادت است تا سبب دفع عذاب باشد يا بر سبيل استغفار است، بل نيست نماز ايشان آن جايگاه إِلّا مُكاءً مگر صفير، يقال:

مكا الطّير و الرّجل يمكو مكوا و مكاء، قال عنتره:

و حليل غانية تركت مجدّلا تمكو فرايضه«3» كشدق الأعلم

و مكاء، صفير باشد به دهن. جعفر بن ربيعه گفت: ابو سلمة بن عبد الرّحمن را پرسيدم از اينكه آيت، دستها به هم باز نهاد و باد در او كرد تا از آن جا صفيري بيامد، و گفت: چنين كردندي. عبد اللّه عبّاس گفت: قريش چون گرد خانه طواف كردندي، به دهن صفير مي زدندي و دست مي زدندي. مجاهد گفت: جماعتي از عبد الدّار«4» چون رسول- عليه السّلام- طواف كردي، ايشان بر طريق استهزا از پس او مي رفتندي و به دهن صفير مي زدندي و دست

مي زدندي. مقاتل گفت: چون رسول- عليه السّلام- در مسجد الحرام نماز كردي، دو مشرك«5» بيامدندي بر راست او بايستادندي، و دو بر چپش و صفير مي زدندي و دست مي زدندي تا او را به غلط افگنند و خداي تعالي ايشان را به بدر گرفتار كرد- سدّي گفت: مكاء، صفيري باشد بر لحن مرغي سپيد كه به حجاز باشد، آن را مكّاء گويند، و به پارسي آن را شبان فريب مي گويند، قال الشّاعر:

اذا غرّد المكّاء في غير روضة فويل لاهل الشّاء و الحمرات

و قال امرؤ القيس، في جمع هذا الطّائر و قد جمع علي مكاكي ّ:

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). مل: فريصته.

(4). آج، مج، لب: بني عبد الدّار.

(5). آو، آج: مكوك بم، آن: ملوك.

صفحه : 109

كأن ّ مكاكي ّ الجواء عديّة صبحن سلافا من رحيق مفلفل

قوله: و تصدية، عبد اللّه عبّاس گفت: تصفيقا لإحدي اليدين علي الاخري دست بر دست زدن باشد. سعيد جبير و إبن زيد و إبن اسحاق گفتند: تصدية، صدّ ايشان [بود]«1» و منعشان مؤمنان را از خانه خداي، و بر اينكه تأويل، تصديه به معني تصدّي باشد، و تصدّي، به معني تصدّد. آنگه يك «دال»«2» با « يا » كردند، كقولهم:

تظنّيت، و المعني تظنّنت، و قول الشّاعر:

قضي البازي اذ البازي كسر

اي تقضّض، و قال الرّاجز:

ضنّت بخدّ و جلت عن خدّ انّي لمن غرو الهوي اصدّي

اي، اصدّد، و قيل معناه: اصدّي، اي اصفّق بيدي تعجّبا، و الغرو، العجب. ابو علي گفت: و مكاء و تصدية ايشان را به جاي دعا و تنبيه يكديگر بودي، يعني ايشان به جاي نماز آن كردندي [و]«3» براي آن فعل ايشان را نماز

خواند كه بنزديك ايشان به جاي نماز بود [33- پ]. و مفضّل عن عاصم خواند: و ما كان صلاتهم عند البيت، به نصب «صلاة» بر خبر كان، الّا مكاء و تصدية به رفع بر اسم كان بر عكس قراءت قرّاء، كقول«4» القطامي ّ:

قفي قبل التّفرّق يا ضباعا و لا يك موقف منك الوداعا

فَذُوقُوا العَذاب َ، در كلام محذوفي هست، و تقدير آن است كه: فيقال لهم ذوقوا العذاب فرداي قيامت«5» گويند ايشان را كه: بچشيد عذاب بدان كفر كه آورديد، و «با» بدل و مجازات راست، و «ما» مصدريّه است، اي ببدل كفركم، و جزاء علي كفركم«6».

[سوره الأنفال (8): آيات 36 تا 51]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا يُنفِقُون َ أَموالَهُم لِيَصُدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ فَسَيُنفِقُونَها ثُم َّ تَكُون ُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُم َّ يُغلَبُون َ وَ الَّذِين َ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّم َ يُحشَرُون َ (36) لِيَمِيزَ اللّه ُ الخَبِيث َ مِن َ الطَّيِّب ِ وَ يَجعَل َ الخَبِيث َ بَعضَه ُ عَلي بَعض ٍ فَيَركُمَه ُ جَمِيعاً فَيَجعَلَه ُ فِي جَهَنَّم َ أُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ (37) قُل لِلَّذِين َ كَفَرُوا إِن يَنتَهُوا يُغفَر لَهُم ما قَد سَلَف َ وَ إِن يَعُودُوا فَقَد مَضَت سُنَّت ُ الأَوَّلِين َ (38) وَ قاتِلُوهُم حَتّي لا تَكُون َ فِتنَةٌ وَ يَكُون َ الدِّين ُ كُلُّه ُ لِلّه ِ فَإِن ِ انتَهَوا فَإِن َّ اللّه َ بِما يَعمَلُون َ بَصِيرٌ (39) وَ إِن تَوَلَّوا فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ مَولاكُم نِعم َ المَولي وَ نِعم َ النَّصِيرُ (40)

وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَي ءٍ فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ وَ لِلرَّسُول ِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ إِن كُنتُم آمَنتُم بِاللّه ِ وَ ما أَنزَلنا عَلي عَبدِنا يَوم َ الفُرقان ِ يَوم َ التَقَي الجَمعان ِ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (41) إِذ أَنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنيا وَ هُم بِالعُدوَةِ القُصوي وَ الرَّكب ُ أَسفَل َ مِنكُم وَ لَو تَواعَدتُم لاختَلَفتُم فِي المِيعادِ وَ لكِن لِيَقضِي َ اللّه ُ أَمراً كان َ

مَفعُولاً لِيَهلِك َ مَن هَلَك َ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحيي مَن حَي َّ عَن بَيِّنَةٍ وَ إِن َّ اللّه َ لَسَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (42) إِذ يُرِيكَهُم ُ اللّه ُ فِي مَنامِك َ قَلِيلاً وَ لَو أَراكَهُم كَثِيراً لَفَشِلتُم وَ لَتَنازَعتُم فِي الأَمرِ وَ لكِن َّ اللّه َ سَلَّم َ إِنَّه ُ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذ يُرِيكُمُوهُم إِذِ التَقَيتُم فِي أَعيُنِكُم قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُم فِي أَعيُنِهِم لِيَقضِي َ اللّه ُ أَمراً كان َ مَفعُولاً وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ (44) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا لَقِيتُم فِئَةً فَاثبُتُوا وَ اذكُرُوا اللّه َ كَثِيراً لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (45)

وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفشَلُوا وَ تَذهَب َ رِيحُكُم وَ اصبِرُوا إِن َّ اللّه َ مَع َ الصّابِرِين َ (46) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ خَرَجُوا مِن دِيارِهِم بَطَراً وَ رِئاءَ النّاس ِ وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ اللّه ُ بِما يَعمَلُون َ مُحِيطٌ (47) وَ إِذ زَيَّن َ لَهُم ُ الشَّيطان ُ أَعمالَهُم وَ قال َ لا غالِب َ لَكُم ُ اليَوم َ مِن َ النّاس ِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُم فَلَمّا تَراءَت ِ الفِئَتان ِ نَكَص َ عَلي عَقِبَيه ِ وَ قال َ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنكُم إِنِّي أَري ما لا تَرَون َ إِنِّي أَخاف ُ اللّه َ وَ اللّه ُ شَدِيدُ العِقاب ِ (48) إِذ يَقُول ُ المُنافِقُون َ وَ الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُم وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَي اللّه ِ فَإِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (49) وَ لَو تَري إِذ يَتَوَفَّي الَّذِين َ كَفَرُوا المَلائِكَةُ يَضرِبُون َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم وَ ذُوقُوا عَذاب َ الحَرِيق ِ (50)

ذلِك َ بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم وَ أَن َّ اللّه َ لَيس َ بِظَلاّم ٍ لِلعَبِيدِ (51)

[ترجمه]

آنان كه كافر شدند هزينه مي كنند خواسته هاشان تا باز دارند از راه خداي، هزينه كنند آن را پس باشد بر ايشان دريغي، پس غلبه كنند آنها را و آنان كه كافر شدند به دوزخ حشر كنند ايشان را.

-----------------------------------

(3- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(2).

آج، لب را.

(4). آو، آج، بم، آن: يقول.

(5). آو، آج، بم، آن: فردا دقيامت/ فردا در قيامت.

(6). آو، آج، بم، مل، لب، آن قوله تعالي.

صفحه : 110

[34- ر]

تا جدا كند خداي پليد را از پاك و كند«1» پليد را بهري بر بهري، بر هم نهد آن را جمله پس كند«2» آن را در دوزخ ايشان اند كه زيانكاران اند.

بگو آنان را كه كافر شدند، اگر باز ايستند بيامرزند ايشان را آنچه گذشت و اگر باز آيند گذشت طريقه پيشينگان.

كارزار كني با ايشان تا نباشد فتنه و باشد دين همه خداي را«3» اگر باز ايستند كه خداي به آنچه مي كنند بيناست.

و اگر برگرديد بدانيد كه خداي، خداوند شماست، نيك«4» خداي و نيك«5» ياور است.

[34- پ]

و بداني كه آنچه [به غنيمت برگيري]«6» از چيزي خداي راست پنج يك آن و پيغامبر را و خويشان او و يتيمان و درويشان و راه گذريان را«7»، اگر شما ايمان آري به خداي و آنچه فرو فرستاديم بر بنده ما روز جداي«8» يعني روز بدر، آن روز كه به هم آمدند دو گروه و خداي بر همه چيزي تواناست.

[35- ر]

چون شما

-----------------------------------

(1). آج، لب: گرداند.

(2). آج: گرداند لب: برنشاند.

(3). آج: دين همه آن مر خداي را.

(5- 4). آج، لب: نيكا.

(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(7). آج: مسافران بي زاد را.

(8). آج، لب: روز فرق ميان حق و باطل.

صفحه : 111

بوديد به كرانه دنيا و ايشان به كناره دورتر و سواران«1» فروتر از شما بودند و اگر وعده كرده بوديد با يكديگر، خلاف كردي در وعده و لكن تا بگزارد خداي كاري كه بود كرده«2» تا هلاك شود آن كه هلاك مي شود از

حجّتي هويدا [و زنده ماند]«3» آن كه زنده ماند«4» از حجّت، و بدرستي كه خداي شنوا و داناست.

چون بنمود ايشان را خداي در خواب تو اندك، و اگر به تو نمودي ايشان را بسيار ضعيف شدي و منازعت و خلاف و خصومت كرديد در كار و لكن خداي- عزّ و جل ّ- سلامت داد، بدرستي كه او داناست بدانچه در دلها و سينه هاست.

و چون فرا شما نمود ايشان را چون فراهم رسيديد در چشمهاي شما اندك، و اندك گردانيد شما را در چشمهاي ايشان تا بگزارد خداي تعالي كاري كه بود كرده«5»، و با خداي«6» تعالي باز گردانيد [ه شود]«7» كارها.

[35- پ]

اي آنان كه ايمان آوردي [چون]«8» رسيد فرا گروهي، بايستي و ذكر كني خداي را بسيار تا مگر شما رستگاري ياويد«9».

و طاعت داريد«10» خداي را و رسول وي را و خصومت مكني كه بد دل شويد و بشود«11» باد و دولت شما، و شكيبايي كنيد، بدرستي كه خداي با شكيبايان«12» است.

و مه باشيد چون آنان كه بيرون آمدند از سرايهاي

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب، آن: شتر سواران.

(2). آو، مج، آن: خواهد كردن.

(8- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(4). آج: زنده شد.

(5). آو، مج، آن: كردني بود.

(6). آو، مج، آن شود كارها.

(7). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

(9). ياويد/ يابيد آو، آن: يابي/ يابيد.

(10). آو، آج، مج، لب، آن: فرمان بريد.

(11). بم، لب: زايل شود آن: برود.

(12). اساس: شكيبا ان.

صفحه : 112

ايشان«1» دنه گرفتگان و با مردمان ريا كنندگان و باز مي دارند از راه خداي، و خداي بدانچه مي كنند داناست.

[36- ر]

و چون بياراست ايشان را ديو كردارهاي ايشان، و گفت نبود غلبه

كننده شما را امروز از مردمان، و بدرستي كه من همسايه ام شما را، پس چون فراهم رسيدند دو گروه برگشت ديو پس پشتهايش«2» و گفت: من بيزارم از شما كه من مي بينم آنچه نمي بينيد شما، كه من مي ترسم از خداي و خداي سخت عقوبت است.

چون مي گفتند منافقان و آنان كه در دلهاي ايشان بيماري شك بود بفريفت اينان را دين ايشان، و هر كه توكّل كند بر خداي بدرستي كه خداي بي همتا و محكم كار است.

و اگر بيني تو چون جان مي ستانند آنان كه كافر شدند فريشتگان مي زنند رويهاي ايشان را و پشتهاي ايشان را، و بچشيد عذاب آتش سوزان.

اينكه بدان است كه فرا- پيش داشت«3» دستهاي شما، و آن كه خداي نيست بيداد كننده بر بندگان [36- پ].

قوله تعالي: إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا يُنفِقُون َ أَموالَهُم- الاية- حق تعالي در اينكه آيت ذكر آن كافراني كرد كه ايشان مالها خرج كردند تا مردمان را از راه دين خداي برگردانند. سعيد بن جبير و إبن ابي ابزي گفتند: آيت در أبو سفيان حرب آمد كه روز احد دو هزار مرد را از احابيش«4» به مزد بستد و به جنگ رسول آورد بيش«5» از آن كه از

-----------------------------------

(1). آو، آج، آن: سرايهاشان.

(2). آو، آج، مج، آن: برگرديدند بر پيهايش، بم، لب: بازگشت ديو بر دو پاشنه خود.

(3). آو، آج، مج: در پيش افگند.

(4). اساس: اجد بيش، به قياس به نسخه آو، تصحيح شد.

(5). آج، مل، مج، لب: بيرون.

صفحه : 113

ديگر عرب جمع كرده بود، و در اينكه معني كعب بن مالك گفت:

فجئنا إلي موج من البحر وسطه احابيش منهم حاسر و مقنّع

ثلاثة الاف و نحن بقيّة

ثلاث مأين ان كثرنا فاربع

الحكم بن عيينه گفت: آيت در ابو سفيان آمد كه روز احد چهل اوقيّه زر بر مشركان خرج كرد، هر اوقيّه اي چهل و دو درم. محمّد بن اسحاق گفت: چون روز بدر آن واقعه افتاد قريش را، هزيمتيان با مكّه آمدند و ابو سفيان بيامد و كاروان خود با مكّه آورد. عبد اللّه بن ابي ربيع و عكرمة بن ابي جهل و صفوان«1» بن اميّه با جماعتي از قريش كه پدران و برادران ايشان را كشته بودند به بدر بيامدند و ابو سفيان را گفتند- و آنان را كه در آن كاروان مالي بود- كه: اي جماعت قريش؟ ديدي كه محمّد چه كرد و به سر ما چه آورد؟ و از ما كس نيست و الّا از او موتور و كينه رسيده است كه مردمان«2» را و عزيزان ما را بكشت، اكنون به اينكه مالي كه بجهانيدي از او ما را ياري بايد دادن تا باشد كه ما كينه خود از او بجوييم. گفتند: همچنين كنيم، و هر كسي نصيبي«3» از مال بدادند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ضحّاك گفت: مراد اهل بدارند. مقاتل و كلبي گفتند: مراد آنان اند كه روز بدر مقاتلان را طعام مي دادند و ساز مي كردند- و ايشان دوازده مرد بودند: ابو جهل هشام بود و عتبه و شيبه- پسران ربيعه، عبد شمس و نبيه و منبّه- پسران حجّاج، و ابو البختري ّ بن هشام و النّضر بن الحارث و حكيم بن حزام و ابي ّ بن خلف و زمعة بن«4» الأسود و الحارث بن عامر و العبّاس بن عبد المطّلب- و همه قرشي بودند، هر مردي ده مرد را

برگ مي كردند.

خداي تعالي در ايشان اينكه آيت بفرستاد، خداي تعالي گفت: اينكه مالها كه نفقه«5» مي كنند به اميد آن كه تا باشد كه غالب شوند، و ايشان را دستي و ظفري باشد. آنگه چون بر خلاف مراد ايشان بود مال از دست بشده باشد و نفقه كرده آن برايشان حسرت شود، و آنگه كه بنگري مغلوب و مقهور شوند، و اينكه آيت از جمله اعلام معجزات است، براي آن كه خبر است از غيب و مخبر بر وفق خبر آمد. آنگه گفت اينكه خود

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، آن: ضرار بن اميّه. [.....]

(2). آو، آج، بم، مج، لب، آن: مردان.

(3). آج، لب را.

(4). اساس: ربيعة بن، به قياس نسخه آو، تصحيح شد، مل: ربيعة بن.

(5). آو، آج، بم، لب، آن: به نفقه مي كنند.

صفحه : 114

حسرت دنياست تا فردا كه عقاب آخرت بود، وَ الَّذِين َ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّم َ يُحشَرُون َ، آنان را كه كافر شوند حشر و جمع ايشان در دوزخ كنند. و جهنّم اسمي علم است دوزخ را، و گفته اند: نام دركتي از دركات دوزخ است.

لِيَمِيزَ اللّه ُ، «لام» غرض است تا خداي تعالي تميز كند و جدا باز كند پليد را از پاك يعني مؤمن را از كافر، مؤمن را به بهشت برد و كافر را به دوزخ.

كلبي گفت: يعني عمل نيك را از عمل بد، تا اينكه عمل را مزكّي گرداند و زيادت كند و آن عمل را تزكيت نكند و جزا دهد آن را به دوزخ.

إبن زيد گفت: يعني نفقه حلال پاكيزه را كه در سبيل خداي كنند از نفقه خبيث كه در ره كفر و ضلالت و باطل كنند. بعضي دگر گفتند: تا

مؤمنان را جدا كند به حكم از كافران. و خبيث، هر چيزي بد باشد، و خبيث نقيض طيّب بود، و منه: خبث الحديد و خبث الفضّة، و خبث الشّي ء خبثا«1» فهو خبيث. و طيّب، پاك بود و طعام لذيذ را طعام طيّب گويند، و طيّب نيز حلال باشد و طيب فرزند حلال زاده بود. وَ يَجعَل َ الخَبِيث َ بَعضَه ُ عَلي بَعض ٍ، آنگه چون پليد از پاك جدا كرده باشد آن پليد را جمع كند و بر يكديگر فگند، چنان كه متاع بد كه به هيچ [37- ر]

كار، ها باز نيايد، كالقماش«2» الذي يرمي به، و اينكه كنايت باشد از استرذال او. فَيَركُمَه ُ، آن«3» را بر هم نشاند، يعني بهري بر سر بهري فگنده، و منه قوله في صفة السّحاب. ثُم َّ يَجعَلُه ُ رُكاماً«4»هذه ما «5» كرده اند كه در كفر و معصيت و آزار صرف كرده اند.

آنگه فرمود رسولش را كه، بگو اينكه كافران را كه: اگر باز ايستيد و امساك كنيد از كفر و اصرار نكنيد بر او آن گذشته بيامرزم«6» شما را، و از اينكه جا گفت«7»- عليه السّلام:

الاسلام يجب ّ ما قبله،

اسلام ببرد آن را كه پيش او باشد. و اجماع امّت است كه: خداي تعالي، كفر و جمله معاصي به توبه بيامرزد، و توبه از كفر به

-----------------------------------

(1). بم، مج: خبيثا.

(2). او، آج، بم، آن: كالفراش.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آنان.

(4). سوره نور (24) آيه 43.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: زيادت.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بيامرزد.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج رسول.

صفحه : 115

ايمان باشد و از معاصي به ندم و عزم- چنان كه

بيان كرده شده است. و الانتهاء، الكف ّ عن الشّي ء، و هو مطاوع النّهي، يقال: نهيته فانتهي، و سلف اي مضي. يقال:

سلف الشّي ء يسلف سلوفا اذا تقدّم، و منه: السّلف في البيع، و اسلف اذا باع الشّي ء سلفا و استسلف اذا اشتري سلفا، و السّالف الماضي و السّالفتان صفحتا العنق، و السّلاف الخالص من الخمر لأنّه اوّل ما اعتصر منها، و السّلفان، المتزوّجان باختين. و شاعري اينكه برگرفته است و نظم كرده مي گويد:

يستوجب العفو الفتي اذا اعترف بما انتهي ممّا اتاه و اقترف

لقوله: قل للّذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف

وَ إِن يَعُودُوا«1»، و اگر باز آيند«2»، يعني با معصيت. گفته اند: عود، اينكه جا به معني اصرار است، و گفته اند: براي آن عود گفت كه، در اوّل آيت انتها گفت: يعني اگر از كفر باز آيند«3» باز دگر باره با سر دين و طريقه اوّل شوند«4». فَقَد مَضَت، «فا»، براي جواب شرط است، سنّت و طريقت و عادت ما«5» گذشته و رفته است در نصرت مؤمنان و خذلان كافران.

آنگه خطاب كرد با مؤمنان و رسول- عليه السّلام- داخل در آن خطاب، گفت كارزار كنيد با اينكه كافران، گفت: وَ قاتِلُوهُم حَتّي لا تَكُون َ فِتنَةٌ، تا آنگه كه فتنه بنماند و فتنه نباشد، يعني كفر«6». و فتنه، در اينكه آيت كفر است، و نيز في قوله تعالي: وَ الفِتنَةُ أَشَدُّ مِن َ القَتل ِ«7» وَ يَكُون َ الدِّين ُ كُلُّه ُ لِلّه ِ، و دين همه خداي را بود، يعني دين اسلام، و هيچ شيطان را نبود. و روا باشد كه دين در آيت به معني طاعت بود، يعني تا خلقان همه خداي را فرمانبردار شوند. و در آيت،

دليل است بر بطلان مذهب مجبّره كه گفت: دين همه خداي را باشد اگر كفر كافر هم خداي آفريند دين او نيز خداي را باشد، و اينكه خلاف آيت بود، يعني همه جهان متديّن به دين خداي باشند و گردن نهاده فرمان او را.

فَإِن ِ انتَهَوا، اگر اينكه كافران باز آيند و باز ايستند از اينكه اصرار«1» بر كفر، خداي تعالي به اعمال و احوال ايشان بصير و داناست، جزا دهد ايشان را بر وفق عملشان و به حسب نيّتشان.

و اگر چنان كه بر گردند و روي برگردانند از اسلام، بدانيد كه اعتماد شما بر ايشان نيست، خداوند شما و ولي نعمت شما و اوليتر«2» به شما خداي است- جل ّ جلاله. و گفته اند: مولي، ناصر است اينكه جا، يعني اعتماد نصرت بر خداي كنيد كه ناصر شما بر حقيقت اوست، و «فا» في قوله: فَاعلَمُوا، براي جواب شرط آمد، و اقسام مولي گفته ايم در سورة المائده و شرح داده. نِعم َ المَولي [37- پ]، التّقدير: نعم المولي هو و نعم النّصير هو، نيك خداوندگار است او، و نيك يار است او، مخصوص بالمدح از لفظ بيفگند در آيت لدلالة الكلام عليه. و امّا قول آن كس كه آيت را تأويل بر ناصر داد، اعني لفظ مولي را، در آيت تكرار باشد براي آن كه نصير، ناصر باشد، و تا حمل توان كردن بر معني مستأنف [مستقل ّ]«3» حمل نبايد كردن بر تكرار، چه اينكه جا آن ضرورت نيست«4» كه در او قول شاعر گفت:

هند اتي من دونها النّأي و البعد

لاختلاف اللّفظين، براي آن كه اينكه جا دگر معني احتمال نكند، و در آيت به خلاف اينكه

است لفظ مولي، پس مولي در آيت حمل بايد كردن بر اولي، تا معني مختلف شود، و هر لفظ به فايده خود مستقل گردد، و اينكه آيت نيز از شواهد قول رسول شود- عليه و آله السّلام- كه گفت:

من كنت مولاه فعلي ّ مولاه

، چه بر هر معني كه حمل كنند مرجع معني با اولي بود چنان كه شرح داده شده است- و اللّه ولي ّ التّوفيق.

-----------------------------------

(1). آو: اضرار.

(2). آج، لب: اولي.

(3). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لب: است.

صفحه : 117

وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَي ءٍ- الاية، آنگه حق تعالي خطاب كرد با مؤمنان، گفت: بداني، و «واو» واو عطف است علي قوله: فَاعلَمُوا، كه هر غنيمت كه گيري از چيزي، و غنيمت مال اهل حرب باشد از كفّار كه مسلمانان به قتال برگيرند، و آن هبه اي است از خداي تعالي مسلمانان را.

علما خلاف كردند در غنيمت و في ء، بعضي گفتند: هر دو يكي باشد، و اينكه قول قتاده است و جز او، و«1» گفتند: اينكه آيت ناسخ آن آيت است كه در سورة الحشر گفت: ما أَفاءَ اللّه ُ عَلي رَسُولِه ِ مِن أَهل ِ القُري فَلِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ«2» ما أَفاءَ اللّه ُ عَلي رَسُولِه ِ مِن أَهل ِ القُري فَلِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ«10» وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ]«11»، بدل اضافت است، كانّه قال: و ليتاماهم و مساكينهم«12» و ابناء سبيلهم، براي آن كه [به اتفاق]«13»،

-----------------------------------

(1). مل، آن: ندارد.

(2). سوره حشر (59) آيه 7.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها، بجز

مل: كردند.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج

(6). مل: اوليتر كه دارد، مج: اوليتر دارد، لب: كه بر او آرد.

(7). آج، لب، إبن السّبيل.

(8). همه نسخه بدلها رسول.

(9). همه نسخه بدلها، بجز آو: عليه السلام.

(10). سوره حشر (59) آيه 7.

(13- 11). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(12). آو، آن: و لمساكينهم.

صفحه : 118

«لام»، در ذي القربي به جاي اضافت است، و التّقدير: و للرّسول و لذي قرباه«1»، و كما قال الشّاعر«2»:

[................]«3»

و امّا قول آن كس كه گفت منسوخ است، درست نيست، براي آن كه تنافي نيست ميان هر دو آيت و جمع ميانشان صحيح است. دگر آن كه بر نسخ آيت دليل«4» نيست، و حكم كردن به نسخ قرآن بي دليلي محال باشد.

امّا فرق ميان في ء و غنيمت، از آن وجه باشد كه گفتيم، و مذهب درست«5» در اينكه مسأله موافق مذهب ماست، و قوله: مِن شَي ءٍ، «من» براي تأكيد تنكير آورد«6»، فايده او استغراق باشد. مفسّران گفتند: حتّي الخيط و المخيط براي آن گفت، تا هيچ چيز از او بيرون نشود، تا رشته و سوزن. فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ، اكنون غنيمت«7» باشد كه از سراي حرب به قتال برگيرند به پنج قسمت بايد كردن، يك خمس از او جدا كردن و اربعة اخماس او قسمت كردن ميان مقاتله، آنان كه قتال كرده باشند و به قتال حاضر باشند، سوار را دو سهم و پياده را يك سهم، و اگر مردي باشد كه اسبان بسيار دارد او را دو اسبه«8» بيشتر ندهند، يك سهم او را زيادت باشد. و اگر گروهي برسند به ياري اينكه مسلمانان، پيش«9» قسمت غنيمت، ايشان نيز در قسمت باشند، و

اگر بعد الفراغ من القسمة باشد، ايشان را چيزي نرسد. آنگه آن خمس به شش قسمت كنند [38- ر]

چنان كه خداي تعالي فرمود، يك سهم خداي را باشد، و يك سهم رسول را، و يك سهم خويشان رسول را- اعني قايم مقام او را- كه متولّي كار باشد از پس او از اقرباي او، و قسمتي يتيمان«10» ايشان را، و قسمتي مسكينان ايشان را، و قسمتي ابناء السّبيل ايشان را خاص. و اينكه، مذهب اهل البيت است و روايت«11»

-----------------------------------

(1). آج، مج، لب و بيان اينكه آن است كه به اتفاق «لام»، تعريف، و رسول به جاي اضافت است و التقدير: فللّه و لرسوله، و كذلك في باقي الاسماء.

(2). كذا در اساس، آو، مل، ان، لكن پس از عبارت قال الشّاعر، بيتي ذكر نشده است.

(3). داخل قلاب بيتي است كه ظاهرا از نسخه ها ساقط شده است

(4). مل: دليلي.

(5). همه نسخه بدلها: شافعي. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، آمد.

(7). آو، آج، بم، لب، آن آن.

(8). همه نسخ بدلها، بجز مل و مج: سهم.

(9). پيش/ پيش از.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مج: يتامي.

(11). همه نسخه بدلها از.

صفحه : 119

زين العابدين و باقر و صادق- عليهم السّلام.

امّا از پس رسول، سه سهم كه سهم خداي و رسول و ذوي القربي است، خاص امام را باشد كه نايب مناب رسول بود، و از پس او، آن كه به جاي او بود. و سه سهم ديگر كه سهم اينكه [نام]«1» بردگان است از: يتامي و مساكين و ابناء سبيل، بني هاشم را باشد بنزديك اهل البيت- عليهم السّلام- و ايشان فرزندان علي باشند و عبّاس و جعفر و عقيل. و

چون تلخيص كني، دو گروه را باشد: طالبيان را و عبّاسيان را. و از فرزندان عبد المطّلب، جز هاشم معقب نبوده است براي آن كه حارثيان را و لهبيان را عقب نيست، امّا مطّلبه«2» من اولاد«3» عبد مناف بنزديك اهل البيت ايشان را از خمس چيزي نرسد و بنزديك بيشتر علما. و شافعي گفت: ايشان نيز با بني هاشم در اينكه باب قسمت گيرند. عبد اللّه عبّاس و ابراهيم و قتاده و عطا گفتند: خمس به پنج قسمت كنند، قسمت خداي و پيغامبر يكي كردند. و بعضي دگر گفتند: به چهار قسمت كنند. سهمي بنو هاشم را باشد، و سه سهم يتيمان و مسكينان و ابناء سبيل مسلمانان را علي العموم، و اينكه مذهب شافعي است. و اهل عراق گفتند ابو حنيفه و اصحابش و إبن ابي ليلي و إبن شبرمه: خمس، به سه قسمت كنند، آن سه قسمت كه سهم خداي و رسول و ذوي القربي باشد، آن يك قسمت است، براي آن كه صحابه در عهد خود صرف آن با«4» سلاح و كراع غازيان كردند، و سه قسمت به اينكه موسومان من افناء النّاس«5». و مذهب مالك آن است كه، علي ما ذكره اللّه جز كه متصرّف امام باشد به حسب مصلحت قسمت مي كند، و اينكه قريب است به مذهب ما.

و ابو العاليه گفت- و او مردي است صالح از تابعين: بر شش سهم قسمت كنند، چنان كه خداي فرمود، جز كه او گفت: سهم خداي كعبه را باشد و تأويل چنين كرد: فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ، اي لبيت اللّه، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و ما نيز هم اينكه طريقت

گفتيم: لرسول اللّه و لذي القربي.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: ذو القربي بنو هاشم اند: و اينكه مذهب ماست و روايت اهل البيت. حسن و قتاده گفتند: سهم خداي و رسول و ذو القربي امام را باشد

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). اساس: مطلب به قياس نسخه آج، تصحيح شد.

(3). اساس: من الاولاد به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز، مل و مج: در.

(5). آج: من النّاس.

صفحه : 120

كه قايم مقام پيغامبر بود، و اينكه در معني مثل مذهب ماست.

و جبير بن مطعم خبري روايت كرد كه: فرزندان هاشم و مطّلب را باشد، و اينكه اختيار شافعي«1» است. و بنزديك ما خمس واجب باشد برون كردن«2» از بيست و پنج جنس«3» غنيمت كه در سراي حرب يابند«4» و در ارباح تجارات و زراعات و مكاسب، پس از آن كه مؤنث او و عيال«5» از آن جا بشود، و هر چه از معدن بيرون آرند از جمله معادن از زر و سيم و آهن و روي و مس و برنج و ارزيز«6» و نمك و نفط«7» و كبريت و هر چه نام معدن بر او آيد، از زرنيخ و موميا و كنزي كه كسي يابد از زر و درم، و در عنبر و در انواع آنچه به غوص از دريا برآرند از: مرواريد و ياقوت و زمرّد و بلخش«8» و فيروزه و هر مالي كه حرام با حلال آميخته بود و تميز نتوان كردن، و نيز در اينكه قسمت شود مالي كه به ميراث يابند از كسي كه كسب او حرام و حلال بوده باشد، و اينكه جمله آن است

كه به دست هر كه افتد، آن را در عرف غنيمت خوانند براي آن كه غنيمت نامي است شامل هر فايده اي را كه به مردم رسد، و به عموم آيت«9» استدلال توان كردن بر وجوب اخراج خمس از اينكه جمله، براي آن كه لفظ عموم متناول است آن را امّا در حال ظهور امام و تمكّن او از تصرّف در آنچه [38- پ]

خواهد او اينكه«10» شش سهم برد، و قسمت كند، يك قسمت او بردارد كه سهم خداي و رسول و ذو القربي باشد، و سه سهم به مستحقّان آن دهد از يتامي و مساكين و ابناء سبيل بني هاشم. و امّا در حال قصور دست امام از تصرّف، آن را كه خمس واجب باشد در مالش، آن سه قسمت جدا كند و بنهد براي امام، اگر عمرش كناره شود، وصايت كند، و وصي نيز وصايت كند تا آنگه كه به او رسد، و آن سه سهم ديگر ببخشد ميان اينكه سه گروه. و بنزديك ما، اينكه عوضي است كه حق تعالي نهاد آل محمّد را و بني هاشم را در مالهاي ما عوض آن كه ايشان را صيانت كرد از صدقات اموال و زكوات كه آن غساله مال باشد تا آنچه به ايشان رسد بر وجه اعزاز و اكرام بود.

-----------------------------------

(1). اساس رضي اللّه عنه.

(2). مل: در كردن.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: چيز. [.....]

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: باشد.

(5). آج، بم، مل، لب او.

(6). آن: ارژيز.

(7). نفط نفت.

(8). آو، آج، بم، مل: بدخش آن: برخش مج: ببخش.

(9). آج، لب، آن: او.

(10). آو، آج، بم، آن: از اينكه.

صفحه : 121

و

تفسير يتيم و مسكين و إبن السّبيل پيش از اينكه رفته است، فلا وجه لإعادته. و گفته اند: همه حيوان از قبل مادر يتيم باشد، مگر آدمي كه از قبل پدر يتيم باشد. و إبن السّبيل غريب منقطع به باشد«1»، و اگر چه در شهر خود توانگر باشد.

و قوله: فَأَن َّ، در فتح آن، دو وجه گفتند يكي آن كه: عطف است بر اوّل من قوله: أَنَّما غَنِمتُم مِن شَي ءٍ، و دوّم: به حذف حرف الجر، و التّقدير: فعلي ان ّ للّه خمسه. و ما في قوله: أَنَّما غَنِمتُم، جز است، و «فا»، به جواب شرط آمد، و قوله: إِن كُنتُم آمَنتُم بِاللّه ِ، مورد او تقريع و توبيخ است«2»، چنان كه ما مي گوييم: نماز بر تو واجب است اگر مسلماني. مراد نه آن است كه بر كافران واجب نيست، مراد آن است كه: تو كافر سيرتي در ترك نماز. وَ ما أَنزَلنا، «ما» موصوله است به معني الّذي و آنچه ما انزله كرديم بر بنده ما يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- از قران«3»، و قيل:

من الفتح و الظّفر و امداد الملائكة. يَوم َ الفُرقان ِ، روز فرقان يعني روز بدر كه خداي تعالي فرق كرد ميان مؤمن و كافر و حق و باطل. و زجّاج گفت: روا باشد كه إِن كُنتُم آمَنتُم بِاللّه ِ، تعلّق دارد به قوله: فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ مَولاكُم بداني كه خداي مولاي شماست، اگر به خداي ايمان داري و آنچه بفرستاد روز بدر به رسولش آن روز كه آن دو جمع روي به بهم آوردند و متلاقي و متقابل شدند، و آن روز آدينه بود، هفدهم«4» ماه رمضان. و گفته اند: نوزدهم ماه رمضان سال دوّم

از هجرت رسول- عليه السّلام- و اينكه روايت از صادق ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد است- عليهما السّلام. وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ و خداي بر همه چيزي قادر است پس عاجز نباشد از جزاي هر كسي«5» بر وجه و وفق استحقاق بدادن.

إِذ أَنتُم بِالعُدوَةِ الدُّنيا، إبن كثير و ابو عمرو «عدوة» خوانند«6» بكسر العين، و باقي قرّاء «عدوة» بضم ّ العين، و هما«7» لغتان قال الرّاعي في الكسر.

-----------------------------------

(1). آج، لب: منقطع نباشد مل، آن: منقطع باشد.

(2). اساس با خطي متفاوت از متن افزوده است: متعلّق به محذوف دل ّ عليه و اعلموا، اي ان كنتم امنتم باللّه فاعلموا انّه جعل الخمس لهؤلاء فسلموا اليهم و اقتنعوا بالاخماس الاربعة بيضاوي: و بهذا ظهر ان ّ ما في قوله ما غنمتم للجزاء (رك: تفسير بيضاوي، جزء 2، ص 267).

(3). آو، آج، بم، آن: و آن قرآن بود.

(4). آو، بم: هودهم/ هفدهم.

(5). همه نسخه بدلها: هر كس.

(6). همه نسخه بدلها: خواندند.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: لهما. [.....]

صفحه : 122

و عينان حمر مآقيهما كما نظر العدوة الجؤذر

و قال اوس بن حجر في الضّم:

و فارس لا يحل ّ الحي ّ عدوته ولّوا سراعا و ما همّوا باقبال

و «عدوه» كناره رود باشد، و عدوتا الوادي شفيراه و جانباه، براي آن كه چون از رود گذشته باشي«1» تعدّي كرده، كنا [ر]

ه بود. فالعدوة و العدوة، من العدو الّذي هو التّعدي. و بصريان گفتند: كسر بيشتر است. و احمد بن يحيي گفت: ضم ّ بيشتر است، و گروهي گفتند: متساوي اند. و «دنيا» تأنيث ادون«2» باشد، و «قصوي»، تأنيث اقصي، و فعلي تأنيث افعل تفضيل باشد. حق تعالي گفت: ياد

كني چون شما به كناره وادي بودي آن كه به مدينه نزديكتر بود و ايشان يعني مشركان به كناره ديگر كه از مدينه دورتر بود. و گفته اند«3»: از مكّه دورتر بود، يعني شما به خانه خود نزديك«4» بودي و قريش از خانه خود دور، وَ الرَّكب ُ أَسفَل َ مِنكُم و شترنشينان يعني أبو سفيان و اهل كاروان فروتر از شما بودند به ساحل دريا. و تقدير آن است كه: و الرّكب في مكان اسفل منكم. صفت موصوفي محذوف است و براي آن مفتوح است كه لا ينصرف است. رسول- عليه السّلام- بأعلي الوادي فرود آمده بود و مشركان باسفل الوادي [39- ر]

و أبو سفيان كاروان را بر كنار دريا برد تا به مكّه آرد، وَ لَو تَواعَدتُم لَاختَلَفتُم فِي المِيعادِ و اگر شما را به يكديگر يعني مسلمانان را و مشركان را با يكديگر ميعادي بودي ممكن بودي كه راست نيامدي و مختلف شدي، و لكن خداي تعالي اينكه التقا و اينكه كار به اتّفاق راست برآورد بي تواعد و بي آن كه شما را ميعادي و و عدي بود، و لكن تا خداي تعالي كاري كه كردني بود قضا كند و تمام كند و از پيش ببرد. و محمّد بن اسحاق گفت: معني آن است كه: اگر ميان شما ميعادي بودي ممكن بودي كه آن ميعاد مختلف شدي از جهت شما. چون شما بشنيدي خبر كثرت ايشان و قلّت شما و ساز و اهبت«5» ايشان و بي سازي شما و لكن خداي تعالي باتّفاق نيك از لطف و كرمش آن كار برآورد تا كاري كه كردني بود كرده شود. و اصل

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل

و.

(2). كذا: در اساس و جميع نسخه بدلها و چاپ مرحوم شعراني (!) از لحاظ لغوي، «ادني» صحيح است.

(3). آو، بم كه.

(4). آج، لب: نزديكتر.

(5). آج: ابّهت.

صفحه : 123

القضاء، الاتمام، و منه قوله: فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَه ُ«1» فَوَكَزَه ُ مُوسي فَقَضي عَلَيه ِ«2» وَ إِن َّ اللّه َ لَسَمِيع ٌ عَلِيم ٌ و خداي تعالي شنوا و داناست به اقوال و احوال ايشان.

إِذ يُرِيكَهُم ُ اللّه ُ فِي مَنامِك َ قَلِيلًا و ياد كن اي محمّد چون خداي تعالي ايشان را به تو نمود در خواب اندك. گفتند: پيش از آن رسول- عليه السّلام- در خواب ديد قريش را كه به او كارزار مي كردند و به عدد اندك بودند و اصحابان خود را خبر داد، دل خوش شدند و قوي دل شدند. و قولي دگر آن است كه: في موضع منامك اي في عينك در جاي خواب تو يعني در چشم تو خداي تعالي به چشم رسول ايشان را محقّر و مقلّل«4» كرد، آنگه گفت: وَ لَو أَراكَهُم كَثِيراً و اگر ايشان را بسيار با تو نمودي، لَفَشِلتُم بد دل و ضعيف شديتان و منازعت و خصومت كرديد با يكديگر، و لكن خداي تعالي سلامت داد شما را از اينكه آفت يعني آفت منازعت، كه او عالم است به اسرار دلها. و اسرار دلها را، ذات الصّدور خواند، براي آن كه در دل باشد پنداري خداوندان دل اند. و پيش از اينكه حدّ نوم گفته ايم كه، سهوي باشد كه بيشترينه احساس به او زايل شود. و گفته اند كه: سهوي باشد به استرخاي اعضا، بي بيماري.

-----------------------------------

(1). سوره احزاب (33) آيه 23.

(2). سوره قصص (28) آيه 15.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج چنان كه گفت.

(4).

همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قليل مل: مذلّل.

صفحه : 124

وَ إِذ يُرِيكُمُوهُم و نيز ياد كنيد چون با شما نمود ايشان را به وقت ملاقات و مقابله در چشمهايتان اندك، و شما را نيز در چشم ايشان اندك كرد. و حكمت در اينكه، آن بود تا مسلمانان در فصل اوّل كه ايشان را اندك بينند، بد دل نشوند و قوي دل باشند. مقاتل گفت: براي آن كه رسول- عليه السّلام- ايشان را در خواب ديد كه اندك بودند با صحابه بگفت، خداي تعالي نخواست تا خواب رسول- عليه السّلام- خلاف شود. عبد اللّه مسعود گفت: در چشم ما چنان آمدند كه من گفتم يكي را از جمله ما كه اينان همانا«1» هفتاد مرد باشند، گفت: تا به پانصد«2» مرد، وَ يُقَلِّلُكُم فِي أَعيُنِهِم و شما را در چشم ايشان اندك كرد تا اهبت و ساز نكنند و جدّ و جهد و مبالغت نكنند و تواكل و تجادل كنند تا سبب ظفر مسلمانان باشد و خذلان ايشان.

سدّي گفت: چنان اندك آمدند«3» مسلمانان [39- پ]

در چشم كافران، كه يكي از ايشان گفت: بياي«4» تا برگرديم كه كاروان به سلامت رفت. ابو جهل گفت: نرويم و تا اينان را استيصال«5» نكنيم. آنگه گفت: هيچ«6» سلاح مگيري«7»، اينان را به دستگير بگيري و به رسنها«8» ببندي تا با خود ببريم كه براي اينان سلاح گرفتن كرا نكنند.

كلبي گفت: براي آن بود تا هر يكي از دو لشكر دلير شوند بر صاحبش تا خداي تعالي حكمي كه خواست كردن بكند. اگر گويند، روا باشد كه خداي تعالي ايشان را در چشم بينندگان كم نمايد، با آن

كه ايشان مي بينند، نه اينكه مؤدّي بود با آن كه ادراك معني بود تا وثاقت برخيزد به مشاهدات! گوييم: آن، ديدني حقيقي نباشد، و ايشان در ديدن و حزر«9» استقصا نكرده باشند. و روا باشد كه موانعي باشد آن جا از رؤيت، چون: گرد و ضباب و استتار بعضي به بعضي، و نيز روا باشد كه خداي تعالي قطع شعاع كند ميان رائي و بعضي مرئيّات«10» بر سبيل معجز، و اينكه جمله وجوه آن است كه توجيه«11» توان كرد در اينكه باب تا ادا نكند با اينكه فساد كه گفتي.

-----------------------------------

(1). آو، بم تا.

(2). مل، مج، لب: تا بصد.

(3). اساس: آمدند و به قياس آو، و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.

(4). بياي/ بيايي/ بياييد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مستأصل. [.....]

(6). همه نسخه بدلها كس.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: برمگيري.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و لب: دستها.

(9). لب، آن: جزر.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مل: مرئيان.

(11). اساس: توجه به قياس نسخه مل، تصحيح شد.

صفحه : 125

وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ و بازگشت همه كارها با خداي است، چون صدور از او باشد، بازگشت بازو«1» باشد، و ملك همه ملّاك زايل شود و حكم همه حكّام باطل، حكم خاص او را باشد در قيامت در جمله كارها، براي اينكه گفت: وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ، و كلام در اينكه معني مستقصي برفته است در سورة البقرة.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا لَقِيتُم فِئَةً فَاثبُتُوا- الاية، ايزد تعالي در اينكه آيت امر كرد مؤمنان را كه: چون گروهي را از كافران بينيد، بر جاي بايستيد و بنگريزيد و پناه با خداي

و ذكر خداي دهيد و دعا و تضرّع كنيد تا همانا فلاح و ظفر يابيد. و فلاح، نجاح باشد و بقا باشد و ظفر باشد. قتاده گفت: خداي تعالي بندگان را فرمود در حالي كه به خود مشغول باشند، ذكر او كنند تا بدانند كه در هيچ حال رخصت نيست ايشان را كه ذكر او رها كنند.

قوله: وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ، و گفت: طاعت خداي داري و فرمان پيغامبر بري و منازعت و مخالفت و خصومت مكني كه پس بد دل شويد و ضعيف شوي. وَ تَذهَب َ رِيحُكُم و بداتان بشود، مجاهد گفت: نصركم. مقاتل گفت: حدّتكم تيزي شما بشود. عطا گفت: جلدكم سختي شما بشود. يمان گفت: غلبتكم. نضر بن شميل گفت: قوّتكم. اخفش گفت: دولتكم. إبن زيد گفت: باد«2» نصرت خواست كه خداي تعالي هيچ وقت نصرت نكرد مؤمنان را و الّا بادي فرستاد كه خاك بر روي و چشم كافران كرد. الا تري الي قوله تعالي: فَأَرسَلنا عَلَيهِم رِيحاً وَ جُنُوداً لَم تَرَوها«3» وَ اصبِرُوا إِن َّ اللّه َ مَع َ الصّابِرِين َ و صبر كني كه خداي با صابران است. حق تعالي در اينكه آيت مؤمنان را صبر و تثبّت و پاي بر جاي فرمود و ترك منازعت و اختلاف، چه هر كجا اختلاف آمد، رحمت برخاست، ا لا تري الي

قوله [04- ر]- عليه السّلام: الجماعة رحمة و الفرقة عذاب.

مجاهد گفت: وهني كه روز احد پيدا شد نبود الّا از جهت منازعت و اختلاف.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ خَرَجُوا مِن دِيارِهِم بَطَراً، در اينكه آيت نهي كرد مؤمنان را از آن كه چنان باشند كه آن گروه كه بيرون«2» آمدند نه براي خداي، بل براي

بطر. و نصب بطر و رئاء، بر مفعول له باشد، و روا باشد كه مصدر باشد در جاي حال، اي بطرين مرائين، نبيني كه: وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، [كه عطف است بر او در جاي حال است، و تقدير آن است كه: يبطرون و يراؤون و يصدّون]«3»، و نيز مردم را منع كنند از ره خداي و ايمان به او و جهاد در راه او. و مفسّران گفتند: مراد اهل مكّه اند، و سبب نزول آيت آن بود كه، چون أبو سفيان كاروان ببرد، كس فرستاد به اهل مكّه كه: برگردي كه كفايت شد و ما كاروان بياورديم. اينكه جماعت قريش را به جحفه ديدند، گفتند، أبو سفيان مي گويد: برگردي كه من كاروان به سلامت بياوردم.

ابو جهل گفت: لا و اللّه؟ كه باز نگرديم تا به بدر نرويم- و آن جاي موسم بود كه هر وقت عرب آن جا شدندي- و«4» آن جا مقام كنيم و شتر كشيم و خمر خوريم و مطربان براي ما غنا گويند و مردم را طعام دهيم و مهمان كنيم، و عرب ذكر ما بشنوند و عزّت و منعت ما بدانند. چون به بدر آمدند، به جاي مهماني و كشتن شتران، خود را كشتند، و به جاي كأس خمر، كأس مرگ خوردند، و به جاي مطربان، نوحه گران بر

-----------------------------------

(1). اساس: تثبت با توجه به نسخه آو، تصحيح شد.

(2). آو، آج، بم، آن: از كوه برون.

(3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: تا مل: ما.

صفحه : 127

ايشان نوحه كردند، و به جاي طمع عزّت و منعت، ذلّت و خواري يافتند.

حق تعالي گفت: اهل مكّه بر اينكه

وجه بيرون آمدند، شما كه مؤمناني چنين«1» بيرون مشوي. و «بطر»، خروج باشد از موجب شكر نعمت با كفرانش، و اصل او شق ّ و شكافتن باشيد، و منه البيطار، و بيطار از اينكه جا باشد كه گوشت بشكافد به نيشتر، و يقال: بطر الانسان يبطر بطرا و ابطره الغني«2» ابطارا، و «ريا»، اظهار كار نيكو باشد تا مردمان ببينند با آن كه كار بد«3» پنهان كرده باشد. و «صدّ»، منع بود و بعضي فرق كردند ميان صدّ و منع، گفتند: منع، آن باشد كه فعل با او متعذّر بود، و «صدّ»، آن باشد كه دعوت كند با ترك فعل. وَ اللّه ُ بِما يَعمَلُون َ مُحِيطٌ، و خداي تعالي عالم است به آنچه ايشان مي كنند، و عالمي او به آن محيط«4». و روا بود كه گويند:

قادر است بر ايشان، و ايشان از قبضه قدرت او بيرون نيند«5». پس بمنزلت آن است كه محيط است به ايشان.

وَ إِذ زَيَّن َ لَهُم ُ الشَّيطان ُ أَعمالَهُم گفت: ياد كني چون بياراست ابليس براي ايشان عملهاي ايشان. و سبب آن بود به روايت عبد اللّه عبّاس و محمّد بن اسحاق و سدّي و كلبي كه: قريش چون خواستند كه از مكّه بيرون آيند، ياد آمد ايشان را كه ميان ايشان و بني بكر بن عبد مناث«6» بن كنانه كارزاري هست«7» و كينه اي قديم، گفتند: نبايد كه اينكه كنانيان ما را تعرّض كنند، و ما را دو فرقه بايد شدن و دو خصم پيش باشد ما را با دو گروه جنگ بايد كردن. توقف نمودند تا در اينكه كار انديشه كنند. ابليس بيامد با لشكري بر صورت سراقة بن مالك بن جعشم«8» الشّاعر الكناني ّ

ثم ّ المدلجي ّ- و او از جمله اشراف و رؤساي بني كنانه بود، و گفت قريش را: لا غالِب َ لَكُم ُ اليَوم َ مِن َ النّاس ِ امروز از همه آدميان كس شما را غالب نشود، وَ إِنِّي جارٌ لَكُم و من همسايه و پناه شماام، و الجار المجير، قال الشّاعر:

يا ظالمي انّي تروم ظلامتي

و اللّه من كل ّ الحوادث جاري

-----------------------------------

(1). آج، لب: بر اينكه وجه. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ابطر في المغني.

(3). لب ر/ را.

(4). همه نسخه بدلها است.

(5). اساس: نياند/ نيند/ نه اند.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مناف.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بود.

(8). اساس: حصم به قياس آج، تصحيح شد.

صفحه : 128

اي، مجيري. چون ايشان اينكه بشنيدند، گفتند: ما از بني كنانه ايمن شديم به«1» سراقة بيرون آمدند و روي به بدر نهادند و شيطان با ايشان بود. راست كه دو لشكر روي به هم آوردند و مدد فريشتگان از آسمان برسيدند«2»، ابليس دنبال دركش گرفت. نَكَص َ عَلي عَقِبَيه ِ، اينكه عبارت باشد عن الرّجوع و الهرب، او بگريخت و گفت: من بيزارم از شما كه من آن مي بينم كه شما نمي بيني.

كلبي گفت: دست در دست حارث بن هشام نهاده بود، در صف مشركان بر صورت سراقه، چون فريشتگان را بديد، دست از دست او بگرفت و پشت [40- پ]

به هزيمت داد. حارث گفت: يا سراقه؟ كجا مي روي- در مثل اينكه حال! شرم نداري كه ما را رها مي كني در چنين حال؟ گفت: تو آنچه من مي بينم نمي بيني، و به هزيمت برفت و قوم به هزيمت او هزيمت گرفتند. چون به«3» مكّه آمدند، گفتند:

سبب هزيمت، سراقه

بود، و مردم را او هزيمت كرد. خبر به سراقه رسيد، گفت:

شنيدم كه شما كه قريشي مي گوييد، من سبب هزيمت شما بودم، به خداي كه من از رفتن شما خبر نداشتم و از قتال شما، و هزيمت شما به من رسيد و من خود شما را نديدم. گفتند: فلان روز نه تو آمدي و ما را وعدها دادي و غرور و گفتي: لا غالِب َ لَكُم ُ اليَوم َ مِن َ النّاس ِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُم. سوگند خورد كه: من از اينكه بي خبرم. چون جماعتي از ايشان پس از آن اسلام آوردند، بدانستند كه آن ابليس بوده است، و اينكه روايت صادق و باقر است«4»- عليهما السّلام. قوله: نَكَص َ عَلي عَقِبَيه ِ، ضحّاك گفت: ولّي مدبرا. نضر بن شميل گفت: رجع القهقري. قطرب گفت و ابان بن تغلب كه: هم از آن راه كه آمد برفت، قال الشّاعر:

نكصتم علي اعقابكم يوم جئتم ترجّون«5» أثقال«6» الخميس العرمرم

و قال عبد اللّه بن رواحه:

فلمّا رأيتم رسول الاله نكصتم ورائكم هاربينا

و قال زهير:

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب، آن: پس.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج: در رسيدند.

(3). همه نسخه بدلها: با.

(4). همه نسخه بدلها بجز مل: باقر و صادق است مل: امام محمّد باقر و جعفر صادق است.

(5). اساس: تزجون به قياس نسخه مج، تصحيح شد.

(6). مل، لب: انفال.

صفحه : 129

هم يضربون حبيك البيض اذ لحقوا لا ينكصون اذا ما استلحوا و حموا

إِنِّي أَري ما لا تَرَون َ، حسن بصري گفت: جبريل را ديد«1» پياده در پيش شتر رسول ايستاده و عنان او به دست گرفته، ابليس او را بشناخت از او بترسيد و بگريخت.

خلاف كردند در ظهور شيطان تا ايشان

او را بديدند ابو علي گفت و جماعتي گفتند از متكلّمان كه: خداي تعالي صورت او بگردانيد به معجزه حضرت رسول- عليه السّلام- و تشديد تكليف بر مكلّفان و سبب خذلان كافران و نصرت مؤمنان، و اينكه وجهي درست است، و صحّت اينكه، قول باقر و صادق«2» است- كه از پيش برفت.

ابو القاسم بلخي و جماعتي دگر گفتند: به ظهور نبود به وسوسه بود و قول اوّل در اخبار ظاهرتر است، و بعضي انصار در مفاخرت اينكه روز مي گفت:

و شفير«3» بدر اذ نردّ وجوههم جبريل تحت لوائنا و محمّد

قتاده گفت و محمّد بن اسحاق، ابليس چون گفت: إِنِّي أَري ما لا تَرَون َ، راست گفت كه او فريشتگان را مي ديد، و اينكه كه گفت: إِنِّي أَخاف ُ اللّه َ«4» إِنِّي أَخاف ُ اللّه َ«6» إِنِّي أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ«7» إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم«8» وَ وَعَدتُكُم فَأَخلَفتُكُم ...«1»، و اگر قايلان اينكه اقوال اينكه احتياط در حق ّ پيغمبران و عصمت ايشان كردندي اوليتر بودي.]«2» وَ اللّه ُ شَدِيدُ العِقاب ِ، اينكه، كلام خداي است، حكايت نيست از كلام ابليس. خداي تعالي عقيب«3» اينكه حكايت گفت: خداي سخت عقوبت است، سزاوار باشد كه ابليس و جز ابليس از عقاب او بترسند. بعضي دگر گفتند از مفسّران: اينكه هم حكايت كلام شيطان است و اينكه به نسق كلام نماند«4».

راوي خبر گويد طلحة بن عبيد اللّه كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هيچ روزي شيطان از آن ذليلتر و صاغر«5» تر نباشد كه روز عرفه. و آن براي آن بود كه، رحمت بي قياس بيند«6» كه به گناهكاران امّت من فرود مي آمد، الّا روز بدر كه چون در نگريد جبريل را ديد كه

در پيش فريشتگان مي آمد آن روز بغايت ذليل شد.

نَكَص َ عَلي عَقِبَيه ِ [41- ر]

وَ قال َ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنكُم إِنِّي أَري ما لا تَرَون َ- الاية.

إِذ يَقُول ُ المُنافِقُون َ، روا بود كه عامل در «اذ»، دو چيز بود يكي: ذاك، اذ يقول، اي كان ذاك و وقع ذلك وقت قول المنافقين. و وجه ديگر آن كه: «اذكر»، ياد كن اي محمّد چون گفتند منافقان و آنان كه در دل ايشان بيماري بود يعني شرك و شك ّ و نفاق، و آن جماعتي بودند از منافقان در مكّه كه يقيني«7» نبود ايشان را، با رسول هجرت نكردند به علّت آن كه خويشان ما، ما را رها نمي كنند. چون قريش به بدر رفتند، با قريش به بدر آمدند چون قلّت مسلمانان و كثرت كافران ديدند. شكّشان زيادت شد به يكبارگي مرتّد شدند و روي به قتال رسول نهادند، و ايشان جماعتي بودند، منهم: قيس بن الوليد بن المغيرة، و ابو قيس بن العاد«8» بن المغيره، و الحارث بن

-----------------------------------

(1). سوره ابراهيم (14) آيه 22.

(2). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

(3). لب: عقب.

(4). اساس: به ماند، به قياس نسخه بم، خوانده شد آو، آج، مل، مج، لب: به ماند آن: ماند.

(5). مل: صغيرتر آو، آج، بم، آن: عاجزتر.

(6). آو، مج: بينند.

(7). اساس: بقيتي آو، آج، بم، لب، آن: يقين مل، مج: يقيني، با توجه به دو نسخه اخير تصحيح شد. [.....]

(8). مل: القادر لب: العادر در نسخه ها ظاهرا تصحيف و تحريفي صورت گرفته است. در برخي از تفاسير از نوع: مجمع البيان شيخ طبرسي، و نيز در حاشيه تبيان شيخ طوسي ابو قيس بن فاكه نقل شده است. مرحوم شعراني، متن را بر

اساس سيره إبن هشام به الفاكه تصحيح كرده است.

صفحه : 131

ربيعة«1» بن الاسود بن المطّلب، و علي ّ بن اميّة بن خلف، و العاص بن منبّه بن الحجّاج، و الوليد بن عتبه، و عمرو بن اميّه، چون در ميان معركه افتادند فريشتگان بر روي و پشت ايشان مي زدند، فذلك قوله: وَ لَو تَري إِذ يَتَوَفَّي الَّذِين َ كَفَرُوا المَلائِكَةُ يَضرِبُون َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم.

غَرَّ هؤُلاءِ، مي گفتند در آن حال كه به بدر حاضر آمدند كه: بفريفته است و مغرور بكرده اينان را، يعني مؤمنان را و صحابه رسول را دينشان. و غرور، اظهار نصيحت باشد با آن كه غشّي در دل دارد. آنگه حق تعالي گفت ردّا عليهم: وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَي اللّه ِ هر كه توكّل بر خداي كند و اعتماد، خداي تعالي عزيز است و غالب و قاهر، هيچ چيز او را غالب نباشد و حكيم است، اينكه قهر و غلبه جز به حكمت و صواب نكند.

آنگه گفت بر سبيل تعجّب: وَ لَو تَري و اگر تو بيني يا محمّد؟ إِذ يَتَوَفَّي الَّذِين َ كَفَرُوا المَلائِكَةُ، آن وقت و آن حال كه فريشتگان جان از«2» كافران برمي داشتند، يَضرِبُون َ وُجُوهَهُم، در جاي حال است. و بيان كرديم كه «توفّي» و «استيفاء» تمام بستدن باشد و «ايفاء، تمام دادن«3» در آن حال بر رويها و پشتهاي ايشان مي زدند، و اينكه كنايت باشد عن جميع الجسد، اي ما اقبل منهم و ما ادبر، و اينكه قول سعيد جبير است و مجاهد و إبن جريح.

عبد اللّه عبّاس گفت: مشركان چون روي به مسلمانان كردندي، مسلمانان تيغ بر رويهايشان مي زدندي، و چون پشت به هزيمت دادندي، فريشتگان در ايشان رسيدندي پشتهاي ايشان

به مقامع و سياط مي زدندي.

حسن بصري روايت كرد كه، مردي گفت: يا رسول اللّه؟ من بر پشت ابو جهل اثر ضرب تازيانه ديدم، گفت: ذاك من ضرب الملائكة، گفت: آن زخم فريشتگان بوده است.

حسين بن الفضيل گفت: ضرب الوجوه، عقوبت كفرشان بود و ضب الادبار، عقوب معاصيشان«4». وَ ذُوقُوا، اي و يقولون لهم ذوقوا. و مي گفتند ايشان را، يعني

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: ظاهرا در اينكه مورد هم تصحيف و تحريفي صورت گرفته است در برخي تفاسير و سيره ها، حارث بن زمعة، آمده است.

(2). همه نسخه بدلها: آن.

(3). همه نسخه بدلها: بدادن.

(4). بم: معصيتهاشان، آو، آج، لب، آن: معصيتشان.

صفحه : 132

فريشتگان كافران [را]«1»: بچشي عَذاب َ الحَرِيق ِ عذاب دوزخ سوزنده. و فعيل، به معني مفعل«2» است، اي النّار المحرقة، و اينكه در آخرت باشد. حسن بصري گفت:

اينكه، خزنه دوزخ گويند و در بعضي تفاسير آمد كه: فريشتگان مقامع آهنين داشتن«3»، هر گه«4» بر ايشان زدندي از جراحات ايشان آتش برافروختي، فذلك قوله: وَ ذُوقُوا عَذاب َ الحَرِيق ِ، و «ذوق»، كنايت باشد از مقاسات و مكابده«5»، [قال الشّاعر]«6»:

فذوقوا كما ذقنا غداة محجّر من الغيظ في اكبادنا و التّحوّب

و «ذوق»، در جاي امتحان و اختبار استعمال كنند، يقول العرب: اركب هذا الفرس و ذقه، و يقال: جرّبت فلانا و ذقت طعمته«7» و يقال: كلّمت فلانا فذقت ما عنده، قال الشّماخ في وصف قوس:

فذاق فاعطته«8» من اللّين جانبا كفي«9» و لها ان يغرق السّهم حاجز

و اصل او ذوق به دهن است، و هو ادراك الطّعم«10» باللّهوات و اللّسان، و جواب «لو»، محذوف است لدلالة الكلام عليه و مثله: لو رأيت فلانا و السّياط تأخذه،

و التّقدير:

لرأيت منظرا هائلا، و حذف بليغتر است اينكه جا از ذكر، براي آن كه با حذف وجوه بسيار مظنون باشد [41- پ]، و با ذكر يك وجه باشد.

قوله: ذلِك َ بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم، «ذلك»، اشارت است به عذاب، گفت: اينكه عذاب كه ديدند و چشيدند، به ظلم نيست، بِما قَدَّمَت، به آن است كه دستهاي شما تقديم كرد. و اضافت فعل با آلت براي تحقيق اضافت فعل است با «ما»، براي آن كه محال است كه كسي فعل كند به آلت غيري، و علي هذا قولهم في المثل: يداك اوكتا وفوك نفخ. و مراد به تقديم فعل گذشته است، اي بما فعلت و كسبت و جعلته مقدّما له حتّي يقدم عليه للجزاء، و «با» براي مجازات است و بدل، [و ما]«11»، موصوله است به معني الّذي، و شايد كه موصوفه باشد، اي باعمال قدّمتها، ايديكم، و شايد كه مصدري باشد، اي ذلك بتقديم ايديكم افعالها و معاصيها.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6- 2). آو، آن: مفعال آج: مفاعل.

(3). همه نسخه بدلها: داشتند.

(4). آو، آج، بم، لب، آن كه.

(5). اساس: مكايده به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(7). آو، آج، بم: طعيمه.

(8). اساس: اعطاه به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(9). اساس: بدي به قياس نسخه آو و اتفاق نسخه ها، تصحيح شد.

(10). آو، آج، بم، لب، آن الطعم. [.....]

(11). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.

صفحه : 133

وَ أَن َّ اللّه َ لَيس َ بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ، «واو»، عطف است و معني آن است كه: و بان ّ اللّه، و نيز براي آن كه خداي بيدادگر نيست بر بندگان، براي آن كه جزاي عمل دادن بر وفق استحقاق عدل«1» باشد، ظلم نباشد

يعني، تا بداني كه خداي به اينكه كه كرد با ايشان، بر ايشان ظلم نكرد«2».

[سوره الأنفال (8): آيات 52 تا 66]

[اشاره]

كَدَأب ِ آل ِ فِرعَون َ وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم كَفَرُوا بِآيات ِ اللّه ِ فَأَخَذَهُم ُ اللّه ُ بِذُنُوبِهِم إِن َّ اللّه َ قَوِي ٌّ شَدِيدُ العِقاب ِ (52) ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ لَم يَك ُ مُغَيِّراً نِعمَةً أَنعَمَها عَلي قَوم ٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم وَ أَن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (53) كَدَأب ِ آل ِ فِرعَون َ وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم كَذَّبُوا بِآيات ِ رَبِّهِم فَأَهلَكناهُم بِذُنُوبِهِم وَ أَغرَقنا آل َ فِرعَون َ وَ كُل ٌّ كانُوا ظالِمِين َ (54) إِن َّ شَرَّ الدَّوَاب ِّ عِندَ اللّه ِ الَّذِين َ كَفَرُوا فَهُم لا يُؤمِنُون َ (55) الَّذِين َ عاهَدت َ مِنهُم ثُم َّ يَنقُضُون َ عَهدَهُم فِي كُل ِّ مَرَّةٍ وَ هُم لا يَتَّقُون َ (56)

فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِي الحَرب ِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم لَعَلَّهُم يَذَّكَّرُون َ (57) وَ إِمّا تَخافَن َّ مِن قَوم ٍ خِيانَةً فَانبِذ إِلَيهِم عَلي سَواءٍ إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الخائِنِين َ (58) وَ لا يَحسَبَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُم لا يُعجِزُون َ (59) وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَيل ِ تُرهِبُون َ بِه ِ عَدُوَّ اللّه ِ وَ عَدُوَّكُم وَ آخَرِين َ مِن دُونِهِم لا تَعلَمُونَهُم ُ اللّه ُ يَعلَمُهُم وَ ما تُنفِقُوا مِن شَي ءٍ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ يُوَف َّ إِلَيكُم وَ أَنتُم لا تُظلَمُون َ (60) وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلم ِ فَاجنَح لَها وَ تَوَكَّل عَلَي اللّه ِ إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (61)

وَ إِن يُرِيدُوا أَن يَخدَعُوك َ فَإِن َّ حَسبَك َ اللّه ُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَك َ بِنَصرِه ِ وَ بِالمُؤمِنِين َ (62) وَ أَلَّف َ بَين َ قُلُوبِهِم لَو أَنفَقت َ ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً ما أَلَّفت َ بَين َ قُلُوبِهِم وَ لكِن َّ اللّه َ أَلَّف َ بَينَهُم إِنَّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (63) يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ حَسبُك َ اللّه ُ وَ مَن ِ اتَّبَعَك َ مِن َ المُؤمِنِين َ (64) يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ حَرِّض ِ المُؤمِنِين َ عَلَي القِتال ِ إِن يَكُن مِنكُم عِشرُون َ صابِرُون َ يَغلِبُوا مِائَتَين ِ وَ

إِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ يَغلِبُوا أَلفاً مِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا بِأَنَّهُم قَوم ٌ لا يَفقَهُون َ (65) الآن َ خَفَّف َ اللّه ُ عَنكُم وَ عَلِم َ أَن َّ فِيكُم ضَعفاً فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغلِبُوا مِائَتَين ِ وَ إِن يَكُن مِنكُم أَلف ٌ يَغلِبُوا أَلفَين ِ بِإِذن ِ اللّه ِ وَ اللّه ُ مَع َ الصّابِرِين َ (66)

[ترجمه]

چون خوي آل فرعون و آنان كه پيش ايشان بودند كافر شدند به آيات خداي، بگرفت ايشان را خداي به گناههاي ايشان كه خداي قادر«3» و سخت عقوبت است.

آن به آن است كه خداي نباشد بگرداننده نعمتي را كه كرده باشد بر قومي تا بگردانند آنچه به ايشان باشد، و بدرستي كه خداي شنوا و داناست.

[42- ر]

چون خوي آل فرعون و آنا [ن كه]«4» از پيش ايشان بودند دروغ«5» داشتند به آيات خدايشان«6»، هلاك كرديم ايشان را به گناهانشان و غرقه كرديم آل فرعون را و همه بودند ستمكاران.

بدرستي كه بترين جانوران«7» نزديك خداي، آنانند كه كافر شدند، پس ايشان ايمان نيارند.

آنان كه پيمان بستدي از ايشان، پس مي شكنند«8» پيمان خويش را در هر باري، و ايشان نمي ترسند.

اگر يابي

-----------------------------------

(1). اساس: عذاب به قياس آو، و اتفاق نسخه ها، تصحيح شد.

(2). آو، آج، بم، لب، آن قوله تعالي.

(3). آج، لب: بنيروست.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). آو، آج، بم، لب، آن: به دروغ.

(6). آو، بم پس.

(7). آو، بم، آن: چهارپايان مج: روندگان آج، لب: جنبندگان.

(8). آو، مج: مي بشكافتند.

صفحه : 134

ايشان را در كارزار به ايشان را كه پس ايشان باشند تا بود كه ايشان انديشه كنند.

[42- پ]

و اگر نترسي از [قومي خ]«1» يانتي بينداز به ايشان بر راستي«2»، بدرستي كه خداي دوست ندارد خيانت كنندگان را.

«3»

و گمان مبر [ند]«4» آنان

كه كافر شدند كه سبق برده اند كه ايشان عاجز نكنند.

[و]«5» بسازيد«6» براي ايشان آنچه توانيد از نيرو و از بازبستن اسپان بترساني به آن دشمن خداي را و دشمن شما را و ديگران از فرود ايشان ندانيد ايشان را، خداي داند ايشان را و آنچه نفقه كنيد از چيزي در راه خداي تمام بدهند شما را و بر شما بيداد نكنند.

و اگر ميل كنند به صلح«7» ميل كن به آن و توكّل كن بر خداي كه او شنواست و داناست.

[43- ر]

و اگر خواهند كه بفريبند

[تو را]«8»، بدرستي كه بس باشد تو را خداي، او آن خداي است«9» قوّت كرد تو را به ياري او«10» و به مؤمنان.

و جمع كرد«11» ميان دلهاي ايشان اگر نفقه كني تو آنچه در زمين است بجمله، جمع نتوانستي كردن«12» ميان دلهاي ايشان، و لكن

-----------------------------------

(8- 5- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). آج، لب: بر آشكارا همواري.

(3). اساس و جميع نسخ: تحسبن ّ به قياس قرآن مجيد تصحيح شد.

(4). به قياس با معني كلمه، آورده شد.

(6). آو، بم، مج، آن: ساز كني/ ساز كنيد. [.....]

(7). آج، لب: سوي آشتي.

(9). مج كه.

(10). آج، لب: خود.

(11). آج، لب: پيوستگي افگند.

(12). آج، لب: نتوانستي پيوستن.

صفحه : 135

خداي جمع كرد«1» ميان ايشان، كه او غالب«2» است، محكم كار است.

اي پيغامبر؟ بس است تو را خداي و آنان كه پسر و تو باشند از مؤمنان.

[43- پ]

اي پيغامبر گرم بكن مؤمنان را بر كارزار اگر باشند از شما بيست مرد صبر كنندگان غلبه كنند دويست را، و اگر از شما«3» صد، غلبه كنند هزار را از آنان كه كافر شدند، به آن كه ايشان

گروهي اند كه نمي دانند«4».

اكنون تخفيف كرد«5» خداي از شما و دانست كه در شما ضعيفانند«6» اگر باشند از شما صد صابر، غلبه كنند دويست را، و اگر باشند از شما هزار، غلبه كنند دو هزار را به فرمان خداي، و خداي با صابران است.

قوله: كَدَأب ِ آل ِ فِرعَون َ«7»، محل ّ «كاف»، رفع است به آن كه خبر مبتدا«8» ست، و تقدير آن است كه: دأبهم كدأب آل فرعون، اي عادتهم مثل عادت آل فرعون. و «دأب»، عادت و طريقت باشد، يقال: ما زال ذلك دأبه و دينه و ديدنه، اي عادته و طريقته. عبد اللّه عبّاس گفت: كفعل آل فرعون. ضحّاك گفت: كصنعهم. مجاهد و عطا گفتند: كسنّتهم. يمان گفت: كمثالهم، يعني اهل بدر همان كردند و همچنان كردند كه آل فرعون، لا جرم با ايشان همان كردند كه با آل فرعون كردند از عذاب و نكال. كسائي گفت: كشأن آل فرعون، يعني چنان كه ايشان كفر آوردند و جحود كردند، اينان همان كردند. اخفش و مؤرج گفتند: كعادة آل فرعون، و قال خداش بن زهير العامري:

و ما زال ذاك الدّأب حتّي تخاذلت هوازن و ارفضّت سليم و عامر

-----------------------------------

(1). آج، لب: پيوستگي افگند.

(2). آج، لب: استواركار.

(3). لب باشد.

(4). آج، لب: اندر نيابند.

(5). آو، بم، لب، آن: سبك كرد.

(6). آج، لب: سستي است.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل الايه.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: كه مبتداست.

صفحه : 136

و آل فرعون، قوم او و اهل دين او بودند، براي آن كه آل خواند ايشان را كه، امرهم كان يؤل اليه اي يرجع من آل اذا رجع. و گفته اند: اهل باشد، «ها» را بدل كردند به «الف»،

و اينكه از جمله ابدال است. وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم و آنان كه پيش ايشان«1» بودند از جمله كافران، به آيات خداي كافر شدند، فَأَخَذَهُم ُ اللّه ُ بِذُنُوبِهِم خداي ايشان را به گناه ايشان بگرفت چنان كه اينان را به گناه«2» اينان كه خداي

[تعالي]«3» قادر است و سخت عقوبت.

ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ لَم يَك ُ مُغَيِّراً، «ذلك»، اشارت است بدان عذاب و نقمت كه فرمود با قريش در غزات بدر گفت آن، و ذلِك َ، اشارت است [44- ر]

به دورتر و «ذاك» به نزديكتر. آن، به سبب آن بود كه خداي تعالي هيچ نعمت كه بر قومي كرده باشند بنگرداند و به نقمت بدل نكند مگر آنگه كه ايشان نيّت و فعل گردانند.

كلبي گفت: اهل مكه را خواست كه ايشان را نعمت چنين فرمود كه: ... أَطعَمَهُم مِن جُوع ٍ وَ آمَنَهُم مِن خَوف ٍ«4» ذلِك َ، در محل ّ رفع است به ابتدا و بِأَن َّ اللّه َ، در جاي خبر اوست و خبر [بر]«7» حقيقت محذوف است، و تقدير آن است كه: ذلك واقع كائن بان ّ اللّه لم يك.

«نون»، در حال جزم از كان بيفگنند و از اخوات او چون، صان يصون، و خان يخون نيفگنند براي كثرت استعمال را، و براي آن كه كان از امّهات افعال است، چون كان به معني وقع و حدث باشد، هيچ فعل نبود و الّا در او معني وقوع و حدوث باشد، نبيني كه قام و قعد و اكل و شرب- همه را- معني آن است كه: حدث قيام و قعود و أكل و شرب، و ديگر افعال چنين نيست، براي اينكه گويند: لم يك، و نگويند: لم يص و لم يخ في لم

يصن و لم يخن. حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم، حق تعالي

-----------------------------------

(1). پيش ايشان/ پيش از ايشان. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گناهان.

(7- 3). اساس: ندارد به قياس آو و اتفاق نسخ افزوده شد.

(4). سوره قريش (106) آيه 4.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج نعمت.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: نقل.

صفحه : 137

در اينكه آيت بيان عدل خود كرد و رد كرد بر جمله مجبّران و قدريان، گفت: من كه خدايم، نعمتي [كه]«1» مبتدا كرده باشم بر سبيل تفضّل با بندگان خود، از كرم خود روا ندارم كه آن نعمت بر ايشان بگردانم و بدل كنم تا آن كه ايشان حال بر خود بگردانند، و به جاي شكر نعمت، كفران كنند و به جاي اعتراف جحود. و آن خداي كه از كرم روا ندارد كه ناواجب نامستحق از بنده بگرداند الّا عند جحود و كفر او تا از او باشد، كي روا دارد كه بنده را به گناه ناكرده يا به فعلي كه آفريده باشد يا به چيزي كه بنده را در آن صنعي نباشد بگيرد و عقوبت كند؟ و اينكه آيت دليل فضل و عدل اوست«2»- تعالي عن الظّلم علوّا كبيرا. وَ أَن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ و خداي تعالي شنوا و داناست.

كَدَأب ِ آل ِ فِرعَون َ وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم كَذَّبُوا بِآيات ِ رَبِّهِم چون عادت و طريقت و صنيع«3» آل فرعون و آنان كه پيش از او بودند كه به آيات ما تكذيب كردند از انواع كفّار، ما ايشان را هلاك كرديم به گناهشان«4»، بهري را به آب و بهري را به آتش و بهري را به خسف و [بهري را به

نسخ و]«5» بهري را به مسخ و بهري را به رجفه و بهري را به باد و بهري را به صيحة و بهري را به تيغ. وَ أَغرَقنا آل َ فِرعَون َ و آل فرعون را غرق كرديم. وَ كُل ٌّ كانُوا ظالِمِين َ و همه ظالم و بيدادگر بودند، و اينكه آيت نيز دليل عدل است دو جاي يكي آن كه گفت: فَأَهلَكناهُم بِذُنُوبِهِم ما ايشان را به گناه ايشان هلاك كرديم، و اينكه جزا بر عمل باشد و عقاب به استحقاق، و دگر: وَ كُل ٌّ كانُوا ظالِمِين َ، گفت: همه ظالم بودند، چون حق تعالي ظلم از خود نفي كرد و حوالت به كافران«6» و ظالمان كرد، از ايشان«7» كافرتر و ظالم تر آن بود كه از ايشان نفي كند و به خداي حوالت كند.

إِن َّ شَرَّ الدَّوَاب ِّ «شرّ» نقيض خير«8» باشد، و گفته اند: «شرّ»«9»، مضرّتي«10» باشد عظيم و خير هر«11» منفعتي باشد تمام. و اصل شرّ، اظهار بود و قيل الشّرّ الرّمي

-----------------------------------

(5- 1). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها و قد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز آج و لب: صنع.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: گناهانشان.

(6). همه نسخه بدلها كرد.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و ظالمان ايشان.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نقيض الخير.

(9). همه نسخه بدلها هر.

(10). آو، آج، بم، لب، آن: ضرري مل: ضرّي. [.....]

(11). اساس: به هر به قياس نسخه مل، تصحيح شد.

صفحه : 138

بالمكاره كشرر النّار، و اصل او نيز اظهار باشد براي آن كه شرر آتش چون از او مي جهد ظاهر مي شود، و منه قول الشّاعر:

و]«1» حتّي اشرّت بالأكف ّ المصاحف

اي، اظهرت و

نشرت، و حق تعالي گفت: بترين جانوران بنزديك خداي تعالي، كافرانند. و براي آن دواب ّ خواند ايشان را كه، ايشان بمثابت چهارپايانند، في قوله: أُولئِك َ كَالأَنعام ِ بَل هُم أَضَل ُّ«2»الَّذِين َ عاهَدت َ مِنهُم آنان كه تو با ايشان عهد كردي از جمله اينكه كافران پس عهد تو مي شكافند«3» هر باري و از خداي نمي ترسند در نقض عهد. مفسّران گفتند كه:

آيت در بني قريظه آمد كه با رسول عهد كردند كه بازو«4» قتال نكنند و كس را بر او ياري ندهند، عهد او بشكستند يكبار و مشركان مكّه را به سلاح ياري دادند. چون رسول كس فرستاد به ايشان و ملامت كرد ايشان را«5»، گفتند: ما را فراموش بود.

دگر باره روز خندق عهد بشكافتند«6» و به مكّه آمدند و با مشركان همدست شدند و با رسول كارزار كردند، خداي تعالي گفت: ثُم َّ يَنقُضُون َ عَهدَهُم فِي كُل ِّ مَرَّةٍ.

آنگه حق تعالي گفت: فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِي الحَرب ِ اگر ايشان را در كارزار بيايي«7» و ملاقات باشد تو را با ايشان و به دست تو افتند، فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم.

عبد اللّه عبّاس گفت: نكل بهم من خلفهم ايشان را به نكال ديگران كن. سعيد جبير گفت: انذر بهم به ايشان بترسان آنان را كه از پس ايشان باشند. و بعضي دگر گفتند: فرّق بهم بپراگن به ايشان، كاري كن كه ديگران از تو پراگنده شوند و بگريزند. عطا گفت: اثخن فيهم القتل قتل در ايشان شايع كن تا ديگران عبرت گيرند. قتّيب«8» گفت: سمّع بهم بشنوان به ايشان، يعني كاري كن با ايشان كه باز گويند، و انشد«9»:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). سوره اعراف (7) آيه 179.

(3). همه نسخه بدلها،

بجز مل و مج: شكستند.

(4). بازو/ باز او/ با او.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج ايشان.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بشكستند.

(7). مل، مج: بيابيد.

(8). آج: قبطي.

(9). مل: قال الشّاعر.

صفحه : 139

اطوّف في الأباطح كل ّ يوم مخافة ان يشرّد بي حكيم

و «تشريد»، تطريد باشد و تفريق و تبديد، و ناقة شرود، اي نفور. و عبد اللّه مسعود خواند به «ذال» معجم، و گفتند: معني يكي باشد. و قطرب گفت: به «ذال»، تنكيل باشد و به «دال» تطريد و تفريق، [مَن خَلفَهُم]،«1» آنان را كه از پس ايشان آيند. و اعمش خواند در شاذّ: فشرّد بهم من خلفهم، بر آن كه «من» حرف جرّ باشد، و مفعول از كلام محذوف بود. المعني شرّد اعداك من خلفهم، لَعَلَّهُم يَذَّكَّرُون َ، اي يتذكّرون تا باشد كه انديشه كنند اينان [و]«2» نقض عهد نكنند.

وَ إِمّا تَخافَن َّ اگر ترسي«3» تو يا محمّد؟ وجه خوف گفتيم و باز نموديم كه از باب ظن ّ است اگر گمان بريد، و گفته اند: اينكه ظن، به معني علم است، و فعل مضارع را با نون تأكيد بنا كنند بر فتح چون فعل مذكّري باشد و اگر جمع مذكّر باشد بر ضم ّ بنا كنند و اگر فعل مؤنّثي مخاطب باشد بر كسره. اگر ترسي كه قومي خيانتي كنند از نقض عهد به امارتي كه تو را پيدا شود چنان كه بنو قريظه كردند و خيانت نقض عهد باشد در آنچه امين كرده باشند«4» او را بر آن، يقال: خانه يخونه خونا و خيانة و اختانه، ايضا و: خوّنه اذا نسبه الي الخيانة. فَانبِذ إِلَيهِم عهد ايشان [با ايشان]«5» انداز و «نبذ»، انداختن باشد،

و منه: النبيذ فعيل بمعني مفعول لأنّه ينبذ في الحب ّ. اي«6» يطرح، قال«7»:

نبذك نعلا اخلقت من نعالكا

علي سواء بر راستي. در او دو قول گفتند: يكي: علي استواء، تا ايشان نيز دانند كه تو حرب ايشان مي سگالي، گمان نبرند كه تو بر عهدي و تو بر حرب باشي. آنگه ساز نكنند، اينكه مانند عذري باشد. و اينكه سويّت در علم باشد، يعني تا ايشان از تو آن دانند كه تو از ايشان داني بر سويّت. و قولي ديگر آن است كه: عَلي سَواءٍ، اي علي عدل، قال الرّاجز:

فاضرب وجوه الغدّر الاعداء حتّي يجيبوك الي السّواء

-----------------------------------

(5- 2- 1). اساس: ندارد به قياس نسخه آو و اتفاق نسخ افزوده شد.

(3). اساس: ترسند به قياس نسخه آو و اتفاق نسخ تصحيح شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج و لب: ايمن كرده باشد.

(6). مل: و. [.....]

(7). مل شعر.

صفحه : 140

اي، الي العدل. و ميانه كار را «سواء» گويند، لاستوائه الي الطّرفين، قال اللّه تعالي: فِي سَواءِ الجَحِيم ِ«1»، اي في وسطها، و قال حسّان:

يا ويح انصار النّبي ّ و رهطه

بعد المغيّب في سواء الملحد

اي، في وسط الملحد و «سوي» و «سوي» لغتان في سواء، قال اللّه تعالي: مَكاناً سُوي ً«2»هذه ما «4» و الفزر [45- ر]

وليد مسلم«5» گفت: علي مهل بر آهستگي، و اينكه لغت معروف نيست. اگر گويند، چگونه روا باشد كه اينكه نقض عهد رسول- عليه السّلام- بر ظن ّ و خوف بود!

گوييم: بر قول آن كه ظن را بر علم تفسير كرد، اينكه سؤال لازم نباشد، و بر قول آن كه ظن گفت: لا بد ظنّي باشد عن امارة صحيحة. و آنچه

راجع باشد با منافع و مضارّ، ظن قايم مقام علم باشد در او، چون از ايشان فعلي بيند كه دليل نقض عهد و خيانت كنند تا«6» تا امارات آن باشد روا باشد او را و جز او را نبذ عهد كردن عقلا و شرعا. إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الخائِنِين َ كه خداي تعالي خيانت كنندگان را دوست ندارد و مريد نفع و ثواب ايشان نباشد، چه ايشان مستحق ّ عقاب و اهانت و استخفاف باشند. و اينكه آيت در بني قريظه فرود آمد. و واقدي گفت: در بني قينقاع آمد و به اينكه آيت رسول- عليه السّلام- به زبر«7» حصن ايشان رفت و بازيشان«8» قتال كرد.

وَ لا يَحسَبَن َّ«9» الَّذِين َ، و الّذين فاعل او باشد و مفعول اوّل مقدّر باشد، اي لا يحسبن ّ الّذين كفروا و انفسهم سابقين لنا نبايد تا كافران پندارند خود را كه از ما سبق توانند بردن.

و وجهي ديگر در او آن است كه: فاعل در او مضمر باشد«10»، تقدير آن باشد كه:

-----------------------------------

(1). سوره صافّات (37) آيه 55.

(2). سوره طه (20) آيه 58.

(3). مل شعر.

(4). اساس: غيلان به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(5). مل، مج: وليد بن مسلم.

(6). لب: يا .

(7). مل، مج: به زير آو، آج، بم، لب، آن: بر.

(8). بازيشان/ باز ايشان/ با ايشان.

(9). اساس و ديگر نسخه بدلها: تحسبن ّ با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شده نيز رك: آيه 59 و زير نويس آن از همين سوره.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و.

صفحه : 141

لا يحسبن ّ النّبي ّ و المؤمنون الكافرين سابقين لنا، فاعل مقدّر باشد، و كافرين مفعول اوّل، و سابقين مفعول دوم.

و وجهي ديگر آن است

كه: «ان»، تقدير كنند و هي المخفّفة«1» من الثّقيله، و تقدير «ان ّ» باشد، و لا يحسبن ّ الّذين كفروا ان سبقوا، اي انّهم سبقونا. و هر كجا «ان ّ» با اسم و خبر در جاي مفعول [حسب و اخوات او افتد]«2»، قايم مقام هر دو مفعول او باشد، يقول: حسبت ان ّ زيدا منطلق- و اخوات او«3»، و المعني حسبت زيدا منطلقا«4»، و مثله قوله: الم، أَ حَسِب َ النّاس ُ أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنّا«5» الَّذِين َ، مفعول اوّل باشد و سَبَقُوا مفعول دوم. گفت: مپندار و گمان مبر كه آنان كه كافر شدند مرا سبق توانند بردن يا از من بتوانند گريخت«6»، و مفعول محذوف است، لدلالة الكلام عليه، و التّقدير: سبقوا اللّه، و مثله في اللّفظ و المعني قوله: أَم حَسِب َ الَّذِين َ يَعمَلُون َ السَّيِّئات ِ أَن يَسبِقُونا ساءَ ما يَحكُمُون َ«7»إِنَّهُم لا يُعجِزُون َ، جمله قرّاء، إِنَّهُم خوانند به كسر همز«8» علي الابتداء و الاستيناف. و اهل شام خواندند: «انّهم» بالفتح«9» گفتند: «لا»، صله است و تقدير آن باشد: انّهم يعجزون، اي يعجزون اللّه، و اينكه«10»، بدل سبقوا باشد، اي لا يحسبن ّ الكافرين سابقين اللّه معجزين له. و مورد آيت، وعيد و تهديد است، گفت: گمان مبر كه اينكه كافران از پيش من بشوند يا مرا عاجز كنند يا از قبضه قدرت من بيرون توانند شد، بل اسير و گرفته من اند و در ملك و ملك من اند و از من فايت نه اند، هر گه كه خواهم ايشان را گرفتار توانم كردن و جزا دادن«11» ايشان را بر وفق عمل ايشان. و حسبان، ظن ّ باشد و حسبان حساب باشد، يقال«12»: حسبت الشّئ احسبه و احسبه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج:

هي آن المخفّفه.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). عبارت «و اخوات او»، در هيچ يك از نسخه ها نيامده است. [.....]

(4). اساس: مطلقا، به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(5). سوره عنكبوت (29) آيه 1 و 2.

(6). همه نسخه بدلها، گريختن.

(7). سوره عنكبوت (29) آيه 4.

(8). اساس: هم به قياس نسخه آو، تصحيح شد آج، بم، لب، آن: همزه.

(9). آو: به فتح همز آج، بم، لب، آن: به فتح همزه و.

(10). آو، آج، بم، آن: ان.

(11). آو، آج، بم، لب، آن: داد.

(12). عبارت پس از يقال، در نسخه هاي مختلف متفاوت است. متن با تقدّم و تأخّر كلمات منظم شد.

صفحه : 142

حسبانا و محسبة و محسبة، و حسبت الحساب احسبه حسابا و حسبا و حسبانا. حسن بصري گفت: لا يُعجِزُون َ، اي لا يفوتون اللّه از خداي فايت نباشد«1».

آنگه مؤمنان را گفت: وَ أَعِدُّوا لَهُم ساز كني از براي ايشان از آلات كارزار از آنچه بتواني و اسبان و آنچه حاجت باشد به آن در كارزار. و استطاعت معنيي باشد كه جوارح به آن متطاول باشد فعل را«2» با زوال موانع. و اصل او، طاعت باشد، و قوله:

مِن قُوَّةٍ قيل: اراد من رمي. ذكره الفرّاء و رواه عقبة بن عامر عن النّبي ّ- عليه السّلام- [ذ]«3» كره الطّبري، گفتند: تير انداختن است. عكرمه گفت: مراد حصنهاست. وَ مِن رِباطِ الخَيل ِ، گفتند: «رباط»، بستني است«4» خوارتر از عقد، و «رباط»، مرابطه باشد. و «رباط»، نام آن رسن باشد كه اسب را دو ببندند و «رباط» نام [45- پ]

آن جاي باشد كه ايشان«5» را آن جا ببندند، و «رباط»، مصدر است اجرا كنند بر اسبان، قال الشّاعر:

[و]«6» ان ّ

الرّباط النكد من آل داحس ابين«7» فما«8» يفلحن يوم رهان

تُرهِبُون َ بِه ِ عَدُوَّ اللّه ِ وَ عَدُوَّكُم كه به آن بترساني دشمن خداي را و دشمن خود را، و الرّهب و الرّهبة: الخوف، الارهاب و التّرهيب: الاخافة، و الاسترهاب، الارهاب«9» ايضا. وَ آخَرِين َ مِن دُونِهِم و جماعتي ديگر را كه جز ايشانند، كه شما«10» ايشان را نداني، خداي داند ايشان را، و اينكه عطف است علي: عَدُوَّ اللّه ِ وَ عَدُوَّكُم، و در آن كه مراد به اينان كيستند پنج قول گفتند:

مجاهد گفت: بني قريظه اند. سدّي گفت: اهل پارس اند. حسن بصري گفت و إبن زيد: منافقانند. طبري گفت: جنّيانند. جبّائي گفت: بر عموم است، يعني هر دشمني كه تو دشمني او نداني و خداي داند كه او دشمن شماست. و «علم»، به

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: نباشند.

(2). مل: كردن فعل را.

(3). از آو، افزوده شد.

(4). آو، آج، بم، لب، آن: بستن باشد.

(5). مل، مج: اسبان. [.....]

(6). هيچ كدام از نسخه ها ندارد به قياس متن چاپي مرحوم شعراني و مآخذ ديگر آورده شد.

(7). اساس و ديگر نسخه بدلها: كنون به قياس متن چاپي مرحوم شعراني و مآخذ ديگر آورده شد.

(8). اساس: كما به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(9). اساس و ديگر نسخه بدلها: الرّهب متن با توجّه به منابع لغت و تفسير تصحيح شد.

(10). اساس و ديگر نسخه بدلها: تو به قياس با مفهوم آيه و معني آن در صفحات گذشته تصحيح شد.

صفحه : 143

معني معرفت است، قال الشّاعر:

فان ّ اللّه يعلمني و وهبا و انّا سوف يلقاه كلانا

و براي آن گفتيم كه «علم» به معني معرفت است كه متعدّي است به يك مفعول. وَ

ما تُنفِقُوا مِن شَي ءٍ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ [ «ما»، جزاي است و آنچه هزينه كني از چيزي، يعني از مالي. و چيز آن جا مال است. فِي سَبِيل ِ اللّه ِ]«1» در راه خداي تعالي. يُوَف َّ إِلَيكُم ثواب آن تمام به شما دهند و هيچ ظلمي و نقصاني نكنند شما را.

قوله: وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلم ِ فَاجنَح لَها، گفت: و اگر چنان باشد كه اينكه ناقضان عهد از بني قريظه و جز ايشان ميل كنند با صلح، تو نيز ميل با صلح كن. و سلّم و سلّم، لغت است، و سلّم هم لغت است در او، و كسر، قراءت ابو بكر عن عاصم است، و فتح قراءت باقي قرّاء است، و به فتح «سين» و «لام» هيچ مقري نخواند، جز كه لغت است و معني هر سه مسالمه و مصالحه باشد. براي اينكه تأنيث كرد آن را، و گفت: فَاجنَح لَها، قال الشّاعر في السّلم بمعني المصالحه:

انائل انّني سلّم لاهلك فاقبلي سلمي

اي صلحي، و سلّم سلف باشد، و سلام استسلام باشد. و سلّم، درختي است در بادية، الواحده سلمه. و الجنوح، الميل، يقال: جنح اليه يجنح جنوحا، و منه:

الجناح، اي الميل الي الإثم. و منه، الجناح. كجناح الطّائر، لأنّه يميل به الي جانب. و در آيت دليل نيست بر آن كه چون كفّار صلح كنند رسول را يا امام را واجب است اجابت كردن، بل روا بود كه مصلحت در خلاف صلح باشد. و بر اينكه قول امر حمل نبايد كردن بر وجوب و اگر چه ظاهر اوامر قرآن حمل بايد كردن بر وجوب. از اينكه قاعده عدول بايد كردن به دليل، و آن اجماع اهل البيت

است، يا بايد گفتن كه: آيت مخصوص است به بني قريظه، و اينكه حكم مطرّد نيست اعني وجوب صلح در همه طالبان«2» صلح بل ما«3» راه النّبي ّ و الامام المعصوم. و بعضي مفسّران گفتند: آيت منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم«4» فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ، سوره توبه (9) آيه 5.

صفحه : 144

حق ّ اهل كتاب است از بني قريظه و النّضير، دگر آن كه: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ«1» در سنه تسع فرو آمده است و پس از آن با اهل نجران صلح كرد بر دو هزار حلّه، كه هزار در صفر بدهند و هزار در رجب، پس در آيتين تنافي نيست و آنچه در او دعوي نسخ كردند، ناسخ پيش از منسوخ فرود آمد و اينكه هر دو معني مانع باشد از نسخ. و نسخ قول حسن بصري است و قتاده. وَ تَوَكَّل عَلَي اللّه ِ و اعتماد بر خداي كن و كار بازو«2» گذار، إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ كه او خداي شنوا و داناست شنواست دعاي دعاكنان را، و عالم است به مصالح ايشان.

وَ إِن يُرِيدُوا أَن يَخدَعُوك َ و اگر خواهند تا بفريبند تو را بني قريظه به اظهار صلح و خديعت اظهار امري محبوب باشد براي حصول مراد خود با ابطان«3» خلاف آن، و اصل او تباهي باشد من قول الشّاعر:

يّب الرّيق اذا الرّيق خدع

اي فسد. فَإِن َّ حَسبَك َ اللّه ُ بس است تو را خداي- عزّ و جل ّ- يعني، دل از آن تنگ مدار و به نصرت [46- ر]

ايشان چشم مدار و از خذلان و خدع ايشان انديشه مكن كه خداي- جل ّ جلاله- ناصر تو بس باشد. هُوَ الَّذِي أَيَّدَك َ بِنَصرِه ِ وَ بِالمُؤمِنِين َ او آن

خداي است كه تو را قوّت داد به ياري و نصرت خود و متابعت مؤمنان- من الايد، و هو القوّة.

وَ أَلَّف َ بَين َ قُلُوبِهِم جمع كرد«4» ميان دلهاي ايشان و اگر تو هر چه در زمين خرج كني و كردي نتوانستي ميان دلهاي ايشان جمع كردن و لكن خداي تعالي جمع كرد و الف«5» داد. بيشتر مفسّران گفتند: مراد آن عداوت است كه ميان اوس و خزرج بود و در وقعه سمير«6». خداي تعالي به بركت رسول- عليه السّلام- برداشت آن از ميان ايشان به اسلام، و مودّت پديد آورد و چون برادران شدند چنان كه فرمود:

فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِه ِ إِخواناً«7» فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ. سوره توبه (9) آيه 5.

(2). بازو/ باز او/ با او.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لب: ابطال.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مج: و جمع كرد.

(5). آج، مل، لب: الفت. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج حاطب.

(7). سوره آل عمران (3) آيه 103.

(8). همه نسخه بدلها: باشد.

صفحه : 145

الفت از قبل خداي باشد و ما را در آن صنعي«1» نيست، إِنَّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ او غالب است و محكم كار.

يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ حَسبُك َ اللّه ُ وَ مَن ِ اتَّبَعَك َ مِن َ المُؤمِنِين َ، آنگه خداي تعالي بر جمله رسول را تسليت داد و تقويت دل به اينكه آيت، گفت: از روي نصرت من تو را كفايت كنم«2» و از مؤمناني كه پسروان تواند. و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام- آمد كه: مراد به آيت، امير المؤمنين علي است- عليه السّلام- و ظواهر اخبار و سير شاهد اينكه قول است براي آن كه مستفاد آيت نصرت است، و آن نصرت كه بعد تأييد اللّه تعالي، رسول را

و دين خداي را از امير المؤمنين بود از كس نبود، بديع نبود كه آيت خاص باشد به او.

و در معني آيت و اعراب مَن ِ دو قول گفتند يكي آن كه: محل ّ او رفع بود عطفا علي اسم اللّه تعالي و اينكه اعراب بر اينكه معني آيد«3» كه گفتيم. و قولي ديگر، گفتند آن كه: محل ّ او نصب است عطفا علي محل ّ الكاف، و محلّه منصوب بوقوع الفعل [عليه]«4»، و ان كان في الظّاهر مجرورا بالاضافة، و التّقدير: حسبك اللّه و حسب من اتّبعك، علي معني يكفيك اللّه و يكفي من اتّبعك، و مثله قوله: إِنّا مُنَجُّوك َ وَ أَهلَك َ«5»يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ حَرِّض ِ المُؤمِنِين َ عَلَي القِتال ِ، آنگه خطاب كرد با رسول- عليه السّلام- و او را فرمود: تا حث ّ كند و ترغيب افگند [مؤمنان را بر قتال و كارزار.

و اصل كلمه از «حرض» باشد، و هو الهلاك، يعني حث ّ كند]«7» او را و حمل بر كاري كه اگر او خلاف آن كند نمايد او را كه هلاك خواهي شدن«8»، من قوله تعالي: حَتّي تَكُون َ حَرَضاً أَو تَكُون َ مِن َ الهالِكِين َ«9» إِن يَكُن مِنكُم «كان» تامّه است اينكه جا، و المعني: ان يحصل و يوجد منكم و اگر از شما بيست مرد صابر باشند عِشرُون َ صابِرُون َ يَغلِبُوا مِائَتَين ِ«1» بايد تا دويست مرد را غلبه كنند از كافران، و اگر [از]«2» شما صد مرد باشند«3» بايد تا هزار مرد را غلبه كنند، هر مردي با ده مرد. و اينكه در بدايت اسلام بود كه مسلمانان را عدد اندك بود«4»، و گفتند: آيت در روز بدر آمد. و «صبر»، حبس نفس باشد، بر آنچه«5» منازع آن بود، و ضدّش جزع

باشد، قال الشّاعر:

و ان«6» تصبر فالصّبر خير مغبّة و ان تجزعا فالامر ما تريان

بِأَنَّهُم قَوم ٌ لا يَفقَهُون َ كه ايشان قومي اند كه ندانند، يعني قتال كه مي كنند بر جهالت و عميا مي كنند نه چون شما كه بر بصيرت مي كني و اميد بهشت. و بعضي ديگر گفتند: ايشان استحقاق ثواب نمي دانند بر آن كه مي كنند، چنان كه شما مي داني«7»، و هر دو قول متقارب است به معني. و اينكه آيت اگر چه ظاهر او خبر است، معني او امر است براي آن كه آيت منسوخ الحكم است باتّفاق و اگر خبر محض بودي نسخ در او نشدي.

دگر، قوله تعالي: الآن َ خَفَّف َ اللّه ُ عَنكُم و تخفيف، آزرم باشد از مشقّت تكليف. چون مدتي برآمد و مسلمانان را عدد بسيار شد، خداي تعالي«8» فضل بسيار كرد و كرم بي شمار و تخفيف اينكه تكليف كرد بر ايشان و اينكه آيت فرستاد. و حكم آيت اوّل به او منسوخ كرد [46- پ]، و حكم آيت اوّل آن بود كه: اگر مردي مسلمان از ده مرد [كافر]«9» روي بگردانيدي فاسق بودي و مستحق ّ ذم ّ و عقاب. و خداي تعالي تخفيف كرد و ده با دو آورد، گفت: اكنون خداي سبك بكرد از شما و دانست كه در ميان شما ضعيفانند. اكنون، حكم آن است كه اگر از شما كه مؤمناني صد مرد صابر باشند، بايد تا دويست مرد [كافر]«10» را غلبه كنند، و اگر هزار مرد باشند بايد تا دو

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد به قياس معني عبارت، از مل، افزوده شد.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). اساس: باشد، به قياس نسخه مل و قرينه در جمله قبلي، تصحيح شد. [.....]

(4). آج،

لب: مسلمانان عدد اندك بودند.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج نفس.

(6). اساس: فان به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: شما داني.

(8). آج، بم، مج، لب، آن آيت فرستاد.

(10- 9). اساس: ندارد به قياس نسخه آو و اتّفاق نسخ افزوده شد.

صفحه : 147

هزار مرد كافر را غلبه كنند به فرمان خداي تعالي. اينكه آيت بلا خلاف ناسخ است و رافع حكم آيت اوّل را، و اينكه حكم ثابت است و مستقرّ، و هر كه امروز از دو كافر در جهاد روي برگرداند او فاسق بود و مستحق ّ ذم ّ و عقاب باشد. وَ اللّه ُ مَع َ الصّابِرِين َ و خداي تعالي به معني«1» نصرت با صابران است، يعني آنان كه بر ثبات و جهاد و مقاسات آن صبر كنند.

[قوله تعالي]«2»:

[سوره الأنفال (8): آيات 67 تا 75]

[اشاره]

ما كان َ لِنَبِي ٍّ أَن يَكُون َ لَه ُ أَسري حَتّي يُثخِن َ فِي الأَرض ِ تُرِيدُون َ عَرَض َ الدُّنيا وَ اللّه ُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (67) لَو لا كِتاب ٌ مِن َ اللّه ِ سَبَق َ لَمَسَّكُم فِيما أَخَذتُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (68) فَكُلُوا مِّا غَنِمتُم حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (69) يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ قُل لِمَن فِي أَيدِيكُم مِن َ الأَسري إِن يَعلَم ِ اللّه ُ فِي قُلُوبِكُم خَيراً يُؤتِكُم خَيراً مِمّا أُخِذَ مِنكُم وَ يَغفِر لَكُم وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (70) وَ إِن يُرِيدُوا خِيانَتَك َ فَقَد خانُوا اللّه َ مِن قَبل ُ فَأَمكَن َ مِنهُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (71)

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ الَّذِين َ آوَوا وَ نَصَرُوا أُولئِك َ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ لَم يُهاجِرُوا ما لَكُم مِن وَلايَتِهِم مِن شَي ءٍ حَتّي يُهاجِرُوا وَ

إِن ِ استَنصَرُوكُم فِي الدِّين ِ فَعَلَيكُم ُ النَّصرُ إِلاّ عَلي قَوم ٍ بَينَكُم وَ بَينَهُم مِيثاق ٌ وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (72) وَ الَّذِين َ كَفَرُوا بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ إِلاّ تَفعَلُوه ُ تَكُن فِتنَةٌ فِي الأَرض ِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ الَّذِين َ آوَوا وَ نَصَرُوا أُولئِك َ هُم ُ المُؤمِنُون َ حَقًّا لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق ٌ كَرِيم ٌ (74) وَ الَّذِين َ آمَنُوا مِن بَعدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُم فَأُولئِك َ مِنكُم وَ أُولُوا الأَرحام ِ بَعضُهُم أَولي بِبَعض ٍ فِي كِتاب ِ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (75)

[ترجمه]

نباشد هيچ پيغامبري را كه باشند او را اسيران«3» تا مبالغت كند در كشتن«4» در زمين، مي خواهي مال دنيا و خداي مي خواهد آخرت، و خداي داناست و محكم كار.

اگر نه كتابي است«5» از خداي سابق شده، برسيدي«6» شما را در آنچه گرفتي عذابي بزرگ.

بخوري از آنچه غنيمت گرفتي حلال پاكيزه«7»، و بترسي از خداي كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

[47- ر]

اي پيغامبر بگو آنان«8» را كه در دست شمااند از اسيران«9» اگر داند خداي در دلهاي شما ايمان«10» بدهد شما را بهتر از آن كه فرا گرفتند«11» از شما و بيامرزد شما را و خداي آمرزنده و بخشاينده است.

و

-----------------------------------

(1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). آج، لب: بنديان.

(4). آج، لب: تا خسته نكردي كافران را.

(5). آج، لب: نبشته بودي.

(6). آج، لب: برسيدستي.

(7). آج: پاكيزك لب: پاكيزه ك.

(8). آج، لب: آن كسها. [.....]

(9). آج لب: بنديان.

(10). آج، لب: نيكي، يعني مسلماني.

(11). آو، بم، آن: فراگرفت.

صفحه : 148

اگر خواهند خيانت تو، بدرستي كه خيانت«1» كردند با خداي از پيش، تمكين كرد از

ايشان و خداي داناست و محكم كار.

[47- پ]

آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد كردند به مالهاشان و جانهاشان در راه خداي و آنان كه پناه دادند و ياري كردند، ايشان بهري [اوليتراند]«2» به بهري و آنان كه ايمان آوردند و هجرت نكردند نيست شما را از ولايت«3» ايشان از چيزي تا«4» هجرت كنند و اگر ياري خواهند از شما در دين، بر«5» شماست ياري مگر بر قومي كه ميان شما و ميان ايشان پيماني باشد، و خداي بدانچه مي كني بيناست.

و آنان كه كافر شدند بعضي ايشان دوستان بعضي اند«6»، اگر نكني باشد فتنه اي«7» در زمين و تباهي بزرگ.

و آنان كه بگرويدند و هجرت كردند و جهاد كردند در راه خداي، و آنان كه پناه دادند و ياري كردند، ايشان مؤمنان اند بدرستي، ايشان را بود آمرزش و روزي [با كرامت]«8». [48- ر].

و آنان كه ايمان آوردند از آن پس و هجرت كردند و جهاد كردند با شما، ايشان از شمااند و خويشان نسب، بهري اوليترند بر بهري در كتاب«9» خداي، كه خداي به همه چيزي داناست.

-----------------------------------

(1). آج، لب: ناراستي.

(8- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). آج، لب: نگهداشت.

(4). آو، بم كه.

(5). آو، بم، آن: ور/ بر.

(6). آو، بم، مج، آن: بهري از ايشان اوليتراند به بهري.

(7). آج، لب: آشوبي.

(9). آج، لب: نامه.

صفحه : 149

قوله تعالي: ما كان َ لِنَبِي ٍّ أَن يَكُون َ لَه ُ أَسري- الاية. عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون روز بدر اسيران بدر را آوردند، رسول در حق ّ ايشان با صحابه مشورت كرد، گفت: چه گوييد«1» در باب اينكه اسيران!

ابو بكر گفت: يا رسول اللّه؟ قومك قوم

تواند و خويشان تواند، استبقاء بايد كردن اينان را و رها كردن، باشد كه خداي لطف كند با اينان تا ايمان آرند، از ايشان فديه بستان و اينان را رها كن و آنچه بستاني، به ساز و عدّت كارزاري ديگر كن، كه باشد كه تو را بود با دشمنان.

عمر گفت: يا رسول اللّه؟ اينان كافرانند و آنان«2» كه تو را تكذيب كردند و از خانه خودت بيرون كردند، اينان را رحمت نبايد كردن و ببايد كشتن، و عقيل را به دست علي بازده تا او را بكشد و فلان را به دست من بازده- مردي بود از خويشان او- تا گردنش بزنم.

عبد اللّه رواحه گفت: راي من آن است كه، بفرماي تا اينان جمله را در وادي جمع كنند و خار و هيزم بسيار گرد ايشان در آري«3» و آتش در اندازي و همه را بسوزي.

عبّاس گفت: قطع رحم خواهد كردن. پس رسول- عليه السّلام- هيچ جواب نداد و برخاست و در حجره شد، مردمان هر كسي چيزي بگفتند«4». يكي گفت: راي ابو بكر گيرد، و يكي گفت: با راي عمر شود، و يكي گفت: با راي عبد اللّه رواحه كار كند.

رسول- عليه السّلام- بيرون آمد، و گفت: خداي تعالي بعضي دلهاي مردمان نرم كند تا از شير نرمتر باشد، و دلهاي بعضي سخت كند تا از سنگ سخت تر باشد.

آنگه روي به اسيران كرد، و گفت: امروز كار شما از دو بيرون نيست: يا اسلام آريد، يا گردن بزنند شما را، يا فديه كنيد خود را. عبد اللّه مسعود گفت: الّا سهيل بن بيضاء را، كه من از او كلمه اسلام شنيدم. رسول- عليه السّلام-

هيچ نگفت. عبد اللّه گفت: من بترسيدم سخت تا گمان بردم كه سنگ از آسمان به من فرود آيد تا چرا

-----------------------------------

(1). اساس كه به قياس نسخه آو و اتّفاق نسخه ها حذف گرديد.

(2). همه نسخه بدلها: آنانند.

(3). آو، آج، بم، لب، آن: جمع كني. [.....]

(4). آو، آج، بم، لب، آن: مي گفتند.

صفحه : 150

مداخله كردم در حديث رسول، تا رسول- عليه السّلام- گفت:

الّا سهيل بن بيضاء.

چون دگر روز بود، باز آمدم رسول را ديدم كه دلتنگ نشسته بود و ابو بكر مي گريست، من گفتم: يا رسول اللّه؟ چه حادثه افتاد! مرا بگوي تا من نيز بگريم، و اگر گريه نيايد مرا تكلّف كنم. گفت: بر اصحاب شما مي گريم كه خداي ايشان را عذاب خواست فرستادن، و عذاب به ايشان چنان نزديك بود [48- پ]

كه اينكه درخت به ما، و بنزديك ما درختي بود. و خداي تعالي اينكه آيت فرستاده بود: ما كان َ لِنَبِي ٍّ أَن يَكُون َ لَه ُ أَسري بصريان خواندند: «ان تكون»، به «تا»، و باقي قرّاء به « يا » ي معجمه من تحت. حجّت قراءت بصريان، آن است كه: اسري، جمع است و جمع مؤنّث باشد. و حجّت قراءت آنان كه به « يا » خوانند«1»، آن است كه، فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقي است، و فصلي هست ميان فعل و فاعل بقوله: لَه ُ. و اخفش اينكه اختيار كرد. ابو جعفر تنها خواند: اساري، و باقي قرّاء خوانند«2». أَسري. ابو علي گفت: «اسري»، بر قياس مطرّدتر است در جمع فعيل، و نظيره: جريح و جرحي، و قتيل و قتلي، و عقير و عقري، و لديغ و لدغي، اينكه جمله فعلي است به

معني مفعول. و همچنين- چون مصاب«3» في بدنه باشد هم اينكه آيد«4»، كمريض و مرضي، و احمق و حمقي، و سكران و سكري، و اساري در جمع اسير خلاف قياس است و انّما شبّهوه بكسلان و كسالي. و ابو الحسن فرق كرد ميان «اسري» و «اساري»، گفت: اسري، اسيران بي بند باشند و اساري، اسيران با بند باشند. و ازهري گفت: اسري، جمع اسير است و اساري جمع اسري، فهو اذا جمع الجمع. و اصل كلمه شدّت«5» باشد، و اسير مشدود بود، فعيل به معني مفعول، و منه قوله: وَ شَدَدنا أَسرَهُم«6» حَتّي يُثخِن َ فِي الأَرض ِ، اثخان، مبالغت در قتل باشد و تغليظ حال من الثّخانة و هي الغلظة و الكثافة. حق تعالي اينكه آيت بر آن فرستاد كه، هواي صحابه رسول الّا من شذّ عنهم«7» بر آن بود كه، اسيران را نكشند و فديه ستانند چه ايشان را ميل به مال بود و آنچه خداي دانست.

-----------------------------------

(2- 1). همه نسخه بدلها: خواندند.

(3). اساس: مضاف به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(4). اساس: اينكه آيت آمد ظاهرا روي كلمه آيت خط كشيده شده است متن به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: شدّ.

(6). سوره انسان (76) آيه 28.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عندهم.

صفحه : 151

مصلحت در كشتن ايشان صحابه ندانستند، متّفق شدند كه اينان را فديه بايد ستدن و رها كردن. خداي تعالي اينكه آيت«1» به عتاب به ايشان فرستاد و اگر چه خطاب با رسول است و حوالت اسيران و اضافت ايشان با رسول عتاب با قوم است، في قوله: تُرِيدُون َ«2» وَ اللّه ُ يُرِيدُ الآخِرَةَ، و خداي تعالي آخرت

مي خواهد، يعني براي شما ثواب آخرت و نعيم ابد كه آن را انقطاع نبود و با تعظيم و تبجيل مقرون. و او خداي عزيز و غالب است و حكيم و محكم كار، و در آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره، براي آن كه خداي تعالي در آيت ارادت«6» خود از ارادت«7» ما منفصل بكرد، گفت: ارادت شما به دنياست، يعني به عمل و مال دنيا، و ارادت من به عمل آخرت از طاعات. و مذهب مجبّره آن است كه: هر چه مراد ماست، مراد خداي است، بل واجب باشد كه جمله مرادات مراد او بود. بر هر دو مذهب، اعني مذهب نجّار و مذهب اشعري، كه اينكه مريد الذّات«8» گويد خداي را، و او مريد به ارادت قديم، و بر هر دو وجه، واجب باشد كه جمله مرادات مراد او بود پس چون چنين بود، فصل كردن«9» ميان مراد ما و مراد او

-----------------------------------

(1). آج، لب را.

(2). اساس: يريدون، به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). لب: عقاب.

(4). آو، آج، بم، آن: عقاب.

(5). همه نسخه بدلها: عتاب.

(6). آو، آج، لب: ارادات.

(7). بم، مل، لب: ارادات. [.....]

(8). آو، آج، بم: لذاته.

(9). اساس: فصل بايد كردن به قرينه نسخه آو، و اتفاق نسخه ها و سياق عبارت لفظ «بايد» زايد مي نمايد.

صفحه : 152

محال بود.

لَو لا كِتاب ٌ مِن َ اللّه ِ اگر نه نوشته اي است از خداي سابق شده. عبد اللّه عبّاس گفت: غنايم بر امّتان ديگر حرام بود، خداي تعالي چنان فرمود ايشان را كه: آنچه حاصل شود از غنايم، در وجه قربان كنند، [49- ر]

پس خداي تعالي در«1» لوح محفوظ بنوشت كه: غنيمت و اسيران«2» حلال اند امّت محمّد

را- صلّي اللّه عليه و آله. چون روز بدر بود مسلمانان حرص نمودند بر غنيمت و فداء اسيران. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و گفت: اگر نه آنستي كه در لوح محفوظ بنوشته است«3» كه حلال است شما را غنيمت، به شما رسيدي بدانچه كرديد عذابي عظيم«4». حسن و مجاهد گفتند و سعيد جبير: اگر نه آنستي كه خداي تعالي بنوشت در لوح محفوظ كه عذاب نكند اهل بدر را. إبن جريج گفت: اگر نه آنستي كه من بنوشته ام كه اينان را كه مهتدي شدند اضلال نكنم، و ذلك قوله: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِل َّ قَوماً بَعدَ إِذ هَداهُم حَتّي يُبَيِّن َ لَهُم ما يَتَّقُون َ«5»فَكُلُوا مِمّا غَنِمتُم حَلالًا طَيِّباً، گفت: بخوريد از آنچه به غنيمت برگرفتيد حلال پاك«6».

ابو هريره روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: خداي تعالي غنيمت حلال نكرد بر آنان كه پيش ما بودند و بر ما حلال كرد، از آن جا كه ضعف و

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم: از.

(2). اساس: اسبان ظاهرا تحريفي در كلمه پديد آمده به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخ، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها: بنوشته ام.

(4). مل قوله: فِيما أَخَذتُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ

(5). سوره توبه (9) آيه 115.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: پاكيزه: مل، مج: طيّب.

صفحه : 153

عجز ما ديد. عبد اللّه عبّاس گفت، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: خداي تعالي مرا پنج چيز داد كه هيچ پيغامبر را نداد پيش از من.

زمين را مسجد«1» و طهور من كرد تا هر كجا رسم نماز كنم و هر گه كه آب نيابم به خاك تيمّم كنم، و هيچ پيغامبر را نماز

روا نبودي مگر در محرابش.

و مرا ترس دادند در دلهاي دشمنان تا هر كجا من روم«2»، يك ماهه راه ترس من از پيش من مي شود.

سديگر آن كه: خداي تعالي پيغامبران را به خاصّه و قوم خود فرستاد جز من كه مرا به جن ّ و انس فرستاد.

و پيغامبران ديگر، خمس از مال«3» جدا كردندي تا آتش بيامدي و بخوردي آن را و مرا فرمودند تا بر قوم خود قسمت كنم.

پنجم: هر پيغامبري را مرادي بدادند، و حاجت من شفاعت من كرد [ند]«4» ذخيره براي امّت من.

فَكُلُوا، لفظ او، امر است و مراد اباحت است، «من»، شايد تا تبعيض بود و شايد كه تبيين بود و «ما»، موصوله است بمعني الّذي. حَلالًا طَيِّباً، نصب او بر حال است از مفعول، يعني در آن حال كه حلال و پاكيزه است. وَ اتَّقُوا اللّه َ از خداي بترسيد كه خداي تعالي غفور و رحيم است، آمرزنده و بخشاينده است.

يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ قُل لِمَن فِي أَيدِيكُم مِن َ الأَسري، آنگه امر كرد رسول را- عليه السّلام- گفت، بگو اينكه اسيران را كه در دست تواند كه: اگر خداي تعالي در دل شما خيري داند، يعني ايمان، و گفتند: مراد نيّت و عزم بر خير و طاعت است، و حمل كردن بر عموم افعال قلوب از باب خير اوليتر باشد.

ابو عمرو خواند و ابو جعفر«5»: من الاساري، باثبات الالف بين السّين و الرّاء، و باقي قرّاء خواندند: مِن َ الأَسري.

يُؤتِكُم خَيراً، شما را بدهد به از آن كه [از]«6» شما گرفته باشند«7» و بر سري

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مج: زمين بمسجد.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: مي روم.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل

و مج خود.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ابو حفص.

(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(7). اساس: باشيد به قياس آو، تصحيح شد.

صفحه : 154

بيامرزد شما را.

مفسّران گفتند: آيت در اسيران بدر آمد. عبّاس«1» عبد المطّلب گفت:

آيت در من آمد و در اصحاب من، و عبّاس از جمله آن ده مرد بود كه ضمان طعام اهل بدر كرده بودند از كافران، و آن روز نوبت عبّاس بود، و عبّاس براي آن روز و خرج او بيست اوقيّه زر داشت تا صرف كند. كارزار رود در پيوست و او به آن نرسيد و قوم كشته و اسير و منهزم شدند، و آن بيست اوقيه زر از عبّاس بستدند در كارزار. وقت آن كه او را با پيش رسول آوردند، رسول- عليه السّلام- بر او سه كار عرضه كرد: از اسلام و، قتل و، فدا. او گفت: از من بيست اوقيّه زر بستده اند در اينكه كارزار، بفرماي تا به فديه از من برگيرند. رسول- عليه السّلام- گفت: زري كه از تو بستده اند كه تو آورده بودي كه بر كارزار ما خرج [49- پ]

كني در حساب فدا چگونه باشد؟ محال مگو و فداء خود و آن برادرزادگانت بده- عقيل و نوفل بن الحارث- گفت: از كجا آرم!

گفت: از آن زر كه به ام ّ الفضل دادي وقت آن كه بيرون آمدي از مكّه، گفت«2»: آن براي تو است و براي فرزندانم- عبد اللّه و عبيد اللّه و فضل و قثم، [گفت:]«3» و اگر آن بدهم مرا و عيال مرا سؤال بايد كردن از مردمان، تو روا داري! و

لكن تو را كه خبر داد از آنچه من به ام ّ الفضل دادم! گفت: خداي و آن به وزن چندين بود، [و كيفيّت]«4» و كميّت آن بگفت. عبّاس انديشه كرد و گفت: اينكه حديث راست است و اينكه نتوان«5» دانستن جز به وحي از خداي. گفت: يا محمّد؟ راست مي گويي و اينكه سرّي بود ميان من و ام ّ الفضل و كس را بر آن اطلاع نبود، «و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه» و اسلام آورد. اينكه يك روايت است، و يك روايت آن است كه: براي آن تا فديه نبايد دادن او را اظهار اسلام كرد و در دل نداشت و برخاست و گفت: يا رسول اللّه؟ اكنون دستور باش«6» تا بروم و ام ّ الفضل را و كودكان را بيارم! گفت: برو.

چون از مدينه به در آمد در دل گفت كه به مكّه شود و آن جا مقام كند و بر سر كفر

-----------------------------------

(1). مل: عبّاس بن.

(2). كذا: در اساس و جميع نسخ، گفت/ گفتي حذف ياي ضمير به قرينه.

(3). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج: بنتوان.

(6). آج، لب: باشد.

صفحه : 155

باشد و نيز با مدينه نيايد. جبريل آمد و او را از سرّ او«1» خبر داد. رسول- عليه السّلام- كس فرستاد تا او را باز آوردند«2»، و او را گفت: يا عبّاس. يا عم ّ؟ چون به فلان جايگاه رسيدي نيّت بگردانيدي و گفتي: با مكّه روم و نيز روي به«3» مدينه نكنم.

اينكه جا محبوس مي باش تا ايمان آري، ايماني درست، يا فدا كني خود را. عبّاس

انديشه كرد، گفت: اگر آن سرّي بود«4» ميان من و ام ّ الفضل، اينكه سرّي بود ميان من و خداي و كس را بر دلها اطّلاع نباشد مگر خداي را. گفت: يا محمّد؟ مرا درست شد كه به حقيقت تو پيغامبر خدايي و تو را از آسمان وحي مي آيد به غيب و اسرار دلها.

دست مرا ده تا ايمان آرم ايماني درست. آنگه ايمان آورد و ايمان او درست شد و اسلامش نكو. پس خداي تعالي در حق ّ او«5» و آن جماعت اينكه آيت بفرستاد، و گفت:

اگر خداي تعالي از دل شما حقيقت ايمان داند، به عوض اينكه كه از شما بستدند، شما را عوض به از آن و بيش از آن باز دهد. عبد اللّه عبّاس گفت، پدرم گفت«6»:

صدق اللّه فيما اخبر راست گفت خداي تعالي در آنچه گفت، از من بيست اوقيّه زر ببردند، خداي تعالي مرا به عوض«7» چندان مال و نعمت داد كه بيست غلام بخريدم و هر يكي را مال بسيار دادم تا به تجارت رفتند براي من، كمينه غلام بيست هزار دينار«8» در سرمايه داشت، آنگه گفت: بر خداي كس زيان نكنند مال را كه ببردند، به اضعاف آن عوض يافتم و مغفرت بر سري، كه: وَ يَغفِر لَكُم و بيامرزد شما را براي آن كه او آمرزنده و بخشاينده است.

قتاده گفت، روايت كردند ما را كه: رسول را- عليه السّلام- غنيمتي رسيد از بحرين هشتاد هزار دينار و رسول- عليه السّلام- وضوي نماز كرده بود تا نماز پيشين كند، نماز نكرد تا جمله ببخشيد و تفريق بكرد هيچ ساكت وسايل را رها نكرد كه عطا نداد. آنگه عبّاس را گفت:

اينكه بخش و تفرقه مي كن، او گفت: چنان كه خاك فشانند من آن زر مي فشاندم. آنگه گفت: اينكه بيش از آن و به از آن است كه

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، آن: و از سرّ او رسول را.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: باز خواند.

(3). همه نسخه بدلها: با.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج از.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: در او.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عباس گفت.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مج آن. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: درم.

صفحه : 156

از من بستدند روز بدر و مغفرت و آمرزش بر سري، و نيز زمزم بر سري، كه من به عوض آن جمله مال اهل مكّه نستانم.

وَ إِن يُرِيدُوا خِيانَتَك َ حق تعالي گفت: اگر اينكه اسيران يا بعضي از ايشان خيانتي در دل گيرند با تو. نگر تا از آن دل، تنگ نكني كه پيش از اينكه با خداي خيانت كرده اند يعني افعالي كرده اند كه صورت خيانت دارد يا گمان برده اند كه آن از خداي پوشيده است آن را خيانت نام كرده اند، يا با لشكر خداي و اولياي خداي خيانت كرده اند لا جرم به آن خيانت كه كردن خداي تعالي تمكين كرد از ايشان و ايشان را به بدر گرفتار كرد تا بهري كشته شدند و بهري اسير و بهري منهزم. نيز اگر با تو خيانت كنند و نقض عهد تو كنند و با تو در باطن كاري سگالند كه در ظاهر خلاف آن دارند، خداي تعالي نيز تمكين كند تو را از ايشان. [وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ]«1» و خداي تعالي عالم است و محكم كار، عالم

است به اسرار ايشان، و حكيم است بدانچه فرمايد در باب ايشان، يك بار [50- ر]

از امهال و يك بار از تعجيل عقوبت.

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا آنگه چون ذكر كافران بكرد و آنچه ايشان كردند و آنچه در حق ايشان فرمود، عقيب آن ذكر مؤمنان«2» مهاجران«3» مجاهدان كرد، گفت:

آنان كه ايمان آوردند و بگرويدند به خداي و رسول، و آنچه تصديق آن واجب است و هجرت كردند و از مكّه به مدينه آمدند در موافقت تو، و خانه خود رها كردند و نيز در سبيل من جهاد كردند و جان و مال خرج كردند و جان بذل كردند، اينان مهاجران اصحاب رسول بودند، وَ الَّذِين َ آوَوا وَ نَصَرُوا اينان كه ايوا كردند تو را و اصحاب تو را، يعني تو را جاي كردند و با خود گرفتند و با خانه بردند و نصرت و ياري كردند يعني انصاريان كه اهل مدينه بودند، أُولئِك َ ايشان آنانند كه برخي«4» دوستان برخي«5» اند، يعني ايشان دوستان يكديگرند، و از روي معني و حكم ايمان و احكام اسلام همه يكي اند.

و امّا آنان كه ايمان آوردند و هجرت نكردند«6» با تو. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و قتاده و سدّي كه: مراد آن است كه، ايشان اولياي يكديگرند در ميراث، و اينكه

-----------------------------------

(5- 1). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.

(3- 2). آج، لب و.

(4). همه نسخه بدلها: بهري.

(6). اساس: كردند، به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

صفحه : 157

آن بود كه در بدايت اسلام ميراث به ايمان گرفتندي و هجرت، تا آنان كه هجرت نكرده بودند ايشان را از ميراث مهاجريان چيزي نرسيدي و اگر

چه خويشان بودندي و مؤمن بودندي براي آن كه هجرت نكرده بودند. آنگه آيت اولوا الارحام آن را منسوخ كرد، و هو قوله: وَ أُولُوا الأَرحام ِ بَعضُهُم أَولي بِبَعض ٍ فِي كِتاب ِ اللّه ِ«1» وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ لَم يُهاجِرُوا ما لَكُم مِن وَلايَتِهِم مِن شَي ءٍ، يعني ولايت الميراث چنان كه بيان كرديم كه مؤمنان هجرت ناكرده را از ميراث مهاجريان چيزي نرسيدي تا هجرت نكردندي.

حمزه خواند: ما لكم من ولايتهم، به كسر «واو»، و باقي قرّاء به فتح «واو».

بعضي گفتند: دو لغت است، فتح و كسر به يك معني. و بعضي دگر گفتند: ولاية، مصدر باشد كالسّماحة و الظّرافة. و، ولاية، به كسر صناعت باشد كالصّياغة و الحياكة.

ابو عبيده گفت: به فتح، مصدر مولي باشد، يقول: هذا مولي بيّن الولاية، و به كسر، من وليت الشّي ء ولاية، و اخفش گفت: فتح واو از ولايت، تولّاي چيزي باشد، و كسر ولايت سلطان«2» بود. ابو علي گفت: فتح، اوليتر است اينكه جا از كسر، و اينكه ولايت در دين باشد.

باقر- عليه السّلام- گفت: به موأخات اوّل كه پيغامبر ميان ايشان داد ميراث گرفتندي. بعضي دگر گفتند: مراد ولايت، يكدستي است، و آن كه حكم ايشان يكي باشد فرق كرد ميان اينان و ايشان، چه ايشان را ايمان و هجرت بود و اينكه قوم ديگر را ايمان بود بي هجرت، گفت: حكم ايشان دگر است، كه ايشان بمثابت يك تن اند، و ايشان«3» را آن پايه نيست كه از ايشان باشند، [وَ إِن ِ استَنصَرُوكُم فِي الدِّين ِ فَعَلَيكُم ُ النَّصرُ إِلّا عَلي قَوم ٍ بَينَكُم وَ بَينَهُم مِيثاق ٌ وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ]«4» آنگه گفت: اگر چنان باشد كه ايشان به شما استعانت

كنند و از شما طلب نصرت كنند، مبذول داريد كه بر شما واجب است نصرت ايشان الّا بر قومي كه از ميان شما و ايشان عهدي و ميثاقي باشد كه اگر چه ايشان استنصار كنند شما را بر ايشان، شما را نصرت ايشان نبايد كردن بر اينان براي آن تا نقض عهد نكرده باشيد و خداي- جل ّ جلاله- به هر چه شما كنيد دانا و بيناست.

-----------------------------------

(1). سوره احزاب (32) آيه 6.

(2). آو، آج، بم، آن: شيطان.

(3). همه نسخه بدلها: شما.

(4). اساس: ندارد از مل، افزوده شد.

صفحه : 158

وَ الَّذِين َ كَفَرُوا و آنان كه كافر شدند بهري اولياي بهري اند ولايت نصرت كه همدست باشند بر آنان كه نه ملّت ايشان دارند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد، ولايت ميراث است كه كافران مادام تا اهل يك ملّت باشند ميراث گيرند از يكديگر. سدّي گفت آيت در مردي آمد، كه او گفت: احوال ميراث ما با«1» مشركان چه باشد! ما از ايشان و ايشان از ما ميراث گيرند يا نه! خداي تعالي اينكه آيات بفرستاد. إبن زيد گفت: مؤمن نامهاجر از مؤمن مهاجر ميراث نگرفتي و اگر چه برادران بودندي تا رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد آنگه هجرت برخاست و حكم او زايل شد، ميراث به خويشي و رحم افتاد. قتاده گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، مردي بيامدي و ميان هر دو لشكر فرود آمدي، گفتي: [اگر]«2» اينان را دست باشد از اينانم، و اگر ايشان را دست باشد از ايشانم؟ حق تعالي اينكه آيات«3» فرستاد و بيان كرد كه: از مؤمنان آنگه باشد كه مؤمن بود«4»، بقوله: أُولئِك َ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ، و از كافران

آنگه باشد كه از ايشان بود [50- پ]

بقوله: وَ الَّذِين َ كَفَرُوا بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ تا آن كس را حكمي نباشد كه نه از اينان باشد نه از ايشان. إِلّا تَفعَلُوه ُ اگر نكني اينكه.

عبد الرّحمن بن زيد گفت: اگر رها كني تا ميراث هم بر قاعده اوّل باشد چنان كه بود فتنه اي بود در زمين و فسادي بزرگ. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، اگر ميراث نه چنان بخشي كه من فرمودم فتنه اي باشد. إبن جريج گفت: اگر معاونت و نصرت نكني يكديگر را، فتنه و فسادي عظيم«5» پديد آيد، و جمله آن است كه، ضمير في قوله: إِلّا تَفعَلُوه ُ، راجع است با معني آنچه در آيات اوّل رفت، يعني آنچه در آيات اوّل رفت اگر آن را كار نبنديد فتنه اي باشد و فسادي بزرگ. و قوله:

تَكُن فِتنَةٌ فِي الأَرض ِ، كان«6» تامّه است، و المعني تحدث، فتنه اي پديد آيد در زمين و فسادي عظيم. آنگه گفت: آنان كه ايمان دارند و مهاجر باشند و مجاهد در راه خداي- جل ّ جلاله- و ايوا و نصرت كنند، در اينكه آيت در هم پيخت«7» مهاجر و انصار را و

-----------------------------------

(1). آج، لب: و.

(2). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها افزوده شد.

(3). مل، آن: آيت.

(4). آو، آج، بم، لب: آنگه ميراث يابند كه مؤمن باشند.

(5). مل را. [.....]

(6). اساس: كار به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(7). آو، آج، بم، آن: درهم آميخت.

صفحه : 159

گفت: جمله مؤمنان اند بر حقيقت. إبن كيسان گفت: ايشان- يعني مهاجر«1»- ايمان خود محقّق كردند به هجرت و جهاد در ره خداي به بذل جان و مال، و انصاريان به ايوا

و نصرت و مجاهدت به جان و مال خود محقّق كردند، لا جرم جمله يك حكم«2» شدند در ايمان و در ثواب و استحقاق او. حق تعالي گفت: ايشان را آمرزش گناه بود و روزي كريم، و آن بهشت است.

علما خلاف كردند در آن كه حكم هجرت برخاست«3» امروز يا نه! بعضي گفتند: هجرت نيست امروز،

لقوله- عليه السّلام: لا هجرة بعد الفتح،

از پس فتح مكّه هجرت نباشد، و درست آن است كه حك هجرت بر جاي است و ثواب او آن را كه در سراي حرب ايمان آرد و خان و مان و مال و اسباب و املاك رها كند و به سراي اسلام آيد، حكم او حكم مهاجران باشد و ثواب او ثواب ايشان، چه او همان كرد كه صحابه رسول كردند از انتقال از مكّه با مدينه. امّا

قوله- عليه السّلام: لا هجرة بعد الفتح

چون فتح به مكّه مخصوص است، نفي هجرت و حكم او به اهل مكّه مخصوص باشد، براي آن كه هجرت آن بود كه از سر اختيار خانه رها كند و از سراي حرب با سراي سلّم آيد- و بعد فتح مكّه سراي اسلام بود- بمثابت آن باشد كه مردي را دو سراي باشد از سراي با سراي«4» آيد.

قوله: وَ الَّذِين َ آمَنُوا مِن بَعدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُم، گفت: آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد كردند و در دين خداي، يعني پس از آن كه شما هجرت كرده باشيد. قوله: مِن بَعدُ، مضاف اليه از او بيفگند و آن را بنا كرد بر ضم ّ. و كوفيان اينكه را رفع علي الغاية گويند، و المعني من بعد هجرتكم،

اگر«5» چه با شما پي در پي نبودند از پس شما بودند مادام تا بر پي شما بودند و به اختيار خود سراي حرب و اسباب و خويشان خود را رها كردند و از پس شما بيامدند و با شما در جهاد كافران موافقت نمودند ايشان از شمااند، نه براي آن كه روزي چند پس از شما آمدند نه از شمااند در وجوب موالات و مودّت و بذل نصرت و وجوب ميراث. آنگه گفت:

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم: مهاجران.

(2). مج: حرف.

(3). آو، آج، بم، لب، آن: بر جاي هست.

(4). مل: سرايي.

(5). اساس: اگه/ اگر (!) به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 160

وَ أُولُوا الأَرحام ِ و خداوندان رحمها، خويشيها«1»، بهري از بهري اوليتراند يعني در باب ميراث هر چه نزديكتر باشند به متوفّي«2» اوليتر باشند، چون جهت استحقاق ميراث قرابت است و مساس رحم. هر چه قرابت قريبتر باشد«3» و رحم ماسّتر، مرد به ميراث اوليتر باشد. و اينكه آيت دليل است بر آن كه ميراث به قرابت باشد اگر عَصَبَه باشد و اگر نباشد و اگر تسميه باشد او را و اگر نباشد، براي آن كه تسميه را حكم نباشد با قرابت قريب، و آنان كه با ما موافقت كردند در توريث ذوي الارحام از فقها عصبه را استثنا كردند و ذو و السّهام، و ما اينكه استثنا نكرديم براي آن كه دليلي نيست موجب استثنا، و اينكه آيت ناسخ است حكم ميراث را به نصرت و هجرت چنان كه بيان كرديم در آيات«4» اوّل و آن كه ايشان اعرابي را از مهاجر ميراث ندادندي. و آنان كه گفتند: ولايت در آيت اوّل، ولايت

نصرت است [51- ر]

دون ولايت ميراث، گفتند: هر دو آيت محكم است و آيت اوّل منسوخ نيست به اينكه آيت.

عبد اللّه زبير گفت: سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليّت دو مرد با هم دوستي كردندي، با يكديگر شرط كردندي كه هر كس را كه از ايشان وفات رسد«5» صاحبش ميراث او برگيرد، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و آن حكم باطل كرد. فِي كِتاب ِ اللّه ِ، زجّاج گفت: في اللّوح المحفوظ، من قوله تعالي: ما أَصاب َ مِن مُصِيبَةٍ فِي الأَرض ِ وَ لا فِي أَنفُسِكُم إِلّا فِي كِتاب ٍ مِن قَبل ِ أَن نَبرَأَها«6» فِي كِتاب ِ اللّه ِ، اي في حكم اللّه، از حكمي كه خداي فرمود.

و قولي ديگر آن است كه: فِي كِتاب ِ اللّه ِ اي في القران در قرآن چنان كه در سورة النّساء شرح داد. و «اولوا»«7» از لفظ خود واحد ندارد، واحدش «ذو» باشد و در حال رفع به «واو» باشد و در حال نصب و جرّ به « يا ». و قوله: فَأُولئِك َ، اينكه «فا» براي آن آمد كه كلام متضمّن شرط و جزاست، كانّه قال: كل ّ من كان كذلك فله هذا الحكم، كما يقول القائل: الّذي دخل داري فله درهم، لأن ّ معناه: من دخل

-----------------------------------

(1). آج، بم، آن: و خويشان.

(2). همه نسخه بدلها: به ميراث.

(3). اساس: باشند به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(4). آو، آج، بم، آن: در باب.

(5). همه نسخه بدلها: باشد.

(6). سوره حديد (57) آيه 22.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: اولوا الارحام. [.....]

صفحه : 161

داري فله درهم، و مثله قوله: الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم«1»إِن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ،

خداي تعالي به همه چيز عالم و داناست، و اينكه سورت بيشتر در غزات بدر آمد در هفدهم ماه رمضان، هژده«2» ماه از هجرت رفته- و اللّه ولي ّ التّوفيق و به الحول و القوّة«3».

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 274.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: هجده.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و الاعتصام.

صفحه : 162

[ سورة التّوبة[

«1»]«2» اينكه سورت را سورة التّوبة نيز«3» گويند، و آن صد و بيست و نه آيت است در كوفي، و سي در بصري و مدني.

قتاده و مجاهد و عثمان گفتند: مدني است، و اينكه آخر سورتي است كه به مدينه فرود آمد بر رسول- صلّي اللّه عليه.

و كلماتش چهار هزار و نود و هشت كلمت است، و حروفش ده هزار و چهار صد و هشتاد و هشت حرف است.

حذيفة بن اليمان گفت: اينكه سورت را چگونه سورت توبه مي خوانند و اينكه سورت، سورت عذاب است؟ سعيد جبير گفت: عبد اللّه عبّاس را گفتم در معني سورت توبه، گفت: اينكه سورت فاتحه فاضحه است و رسوا كننده، چنداني در اينكه سورت بيامد: و منهم و منهم، تا ما ترسيديم كه هيچ كس را رها نكنند.

راوي خبر گويد كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: قرآن بر من انزله بود آيت آيت«4»، مگر سورة التّوبة و سورة الانعام«5» كه جمله فرود آمد با هر يكي هفتاد هزار فريشته بودند، مي گفتند: يا محمّد؟ بگو تا وصيّت خير كنند به سورتي كه در او نسبت خداي است، يعني سورة الاخلاص.

عبد اللّه عبّاس گفت، عثمان عفّان را پرسيدم، گفتم: سورة الانفال از مثاني است و سورت براءت از مئين است،

چرا جمع كردي ميان ايشان، و براءت از سبع طوال است، سورة الانفال چرا در اينكه ميانه آوردي! و چرا

-----------------------------------

(1). آج، لب: براءة.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). با توجه به لفظ «نيز» در مقدمه، ظاهرا عنوان سوره در نسخه ها «براءة» بوده است.

(4). همه نسخه بدلها: بر من آيات آيات آمد.

(5). اساس، مل، مج، آن: الاخلاص در آو، بم، لب، با قلمي مشابه متن، كلمه اخلاص به الانعام تبديل شده متن به قياس با نسخه آج و مآخذ و منابع ديگر تصحيح شد.

صفحه : 163

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ ننوشتي«1» در اوّل او! گفت: براي آن كه، چون آيتي«2» چند«3» آمدي رسول- عليه السّلام- كاتب را بگفتي: اينكه آيت در فلان سورت بنويس و اينكه آيت در فلان سورت بنويس، سورة الانفال و سورة التّوبه هر دو به مدينه فرود آمد و در هر دو ذكر عهد بود«4» و ما را مشتبه شد و بياني نيافتيم از رسول- عليه السّلام- در آن ميان، بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ ننوشتيم كه ندانستيم تا كجاست، آخر آن سورت و اوّل اينكه سورت. مبرّد گفت، و سفيان بن عيينه: براي آن كه بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ آيت رحمت و امان«5» است و سورت براءت به تيغ فرود آمد در حق مشركان و منافقان، و ايشان را امان و رحمت نيست براي اينكه ننوشتند.

[قوله تعالي]«6»:

[سوره التوبة (9): آيات 1 تا 16]

[اشاره]

بَراءَةٌ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ إِلَي الَّذِين َ عاهَدتُم مِن َ المُشرِكِين َ (1) فَسِيحُوا فِي الأَرض ِ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ اعلَمُوا أَنَّكُم غَيرُ مُعجِزِي اللّه ِ وَ أَن َّ اللّه َ مُخزِي الكافِرِين َ (2) وَ أَذان ٌ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ إِلَي النّاس ِ يَوم َ الحَج ِّ الأَكبَرِ أَن َّ اللّه َ بَرِي ءٌ مِن َ

المُشرِكِين َ وَ رَسُولُه ُ فَإِن تُبتُم فَهُوَ خَيرٌ لَكُم وَ إِن تَوَلَّيتُم فَاعلَمُوا أَنَّكُم غَيرُ مُعجِزِي اللّه ِ وَ بَشِّرِ الَّذِين َ كَفَرُوا بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ (3) إِلاَّ الَّذِين َ عاهَدتُم مِن َ المُشرِكِين َ ثُم َّ لَم يَنقُصُوكُم شَيئاً وَ لَم يُظاهِرُوا عَلَيكُم أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيهِم عَهدَهُم إِلي مُدَّتِهِم إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُتَّقِين َ (4) فَإِذَا انسَلَخ َ الأَشهُرُ الحُرُم ُ فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم وَ خُذُوهُم وَ احصُرُوهُم وَ اقعُدُوا لَهُم كُل َّ مَرصَدٍ فَإِن تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُم إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (5)

وَ إِن أَحَدٌ مِن َ المُشرِكِين َ استَجارَك َ فَأَجِره ُ حَتّي يَسمَع َ كَلام َ اللّه ِ ثُم َّ أَبلِغه ُ مَأمَنَه ُ ذلِك َ بِأَنَّهُم قَوم ٌ لا يَعلَمُون َ (6) كَيف َ يَكُون ُ لِلمُشرِكِين َ عَهدٌ عِندَ اللّه ِ وَ عِندَ رَسُولِه ِ إِلاَّ الَّذِين َ عاهَدتُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام ِ فَمَا استَقامُوا لَكُم فَاستَقِيمُوا لَهُم إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُتَّقِين َ (7) كَيف َ وَ إِن يَظهَرُوا عَلَيكُم لا يَرقُبُوا فِيكُم إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرضُونَكُم بِأَفواهِهِم وَ تَأبي قُلُوبُهُم وَ أَكثَرُهُم فاسِقُون َ (8) اشتَرَوا بِآيات ِ اللّه ِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِه ِ إِنَّهُم ساءَ ما كانُوا يَعمَلُون َ (9) لا يَرقُبُون َ فِي مُؤمِن ٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِك َ هُم ُ المُعتَدُون َ (10)

فَإِن تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخوانُكُم فِي الدِّين ِ وَ نُفَصِّل ُ الآيات ِ لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ (11) وَ إِن نَكَثُوا أَيمانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُم فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفرِ إِنَّهُم لا أَيمان َ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُون َ (12) أَ لا تُقاتِلُون َ قَوماً نَكَثُوا أَيمانَهُم وَ هَمُّوا بِإِخراج ِ الرَّسُول ِ وَ هُم بَدَؤُكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ أَ تَخشَونَهُم فَاللّه ُ أَحَق ُّ أَن تَخشَوه ُ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (13) قاتِلُوهُم يُعَذِّبهُم ُ اللّه ُ بِأَيدِيكُم وَ يُخزِهِم وَ يَنصُركُم عَلَيهِم وَ يَشف ِ صُدُورَ قَوم ٍ مُؤمِنِين َ (14) وَ يُذهِب غَيظَ قُلُوبِهِم وَ يَتُوب ُ اللّه ُ

عَلي مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (15)

أَم حَسِبتُم أَن تُترَكُوا وَ لَمّا يَعلَم ِ اللّه ُ الَّذِين َ جاهَدُوا مِنكُم وَ لَم يَتَّخِذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ وَ لا رَسُولِه ِ وَ لا المُؤمِنِين َ وَلِيجَةً وَ اللّه ُ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ (16)

[ترجمه]

بيزاري از خداي و پيغامبرش به آنان كه پيمان كردي از مشركان«7» [51- پ].

بروي در زمين چهار ماه و بداني كه شما عاجز نكني خداي را و خداي هلاك كننده كافران است.

و آگاهي از خداي و رسول وي به مردمان روز حج مهتر«8»، كه خداي بيزار است از مشركان«9» و پيغامبرش، اگر توبه كني آن بهتر شما را و اگر برگردي بداني كه شما عاجز نكني خداي را، و مژده ده آنان را كه كافر شدند به عذابي سخت«10».

[52- ر]

مگر آنان كه پيمان كردي از مشركان پس نقصان نكردند شما را چيزي و ياري ندادند بر

-----------------------------------

(1). آو، آن: ننويشتي.

(2). آج، بم، لب: آيت.

(3). آو، آج، بم، لب، آن: جنگ.

(4). آو، آج، بم، لب، آن: عهد ذكر كرد.

(5). آو، آج، بم، لب، آن: رحمت است و اماني.

(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(9- 7). آج، لب: انبازگيران.

(8). آج، لب: بزرگترين آو، بم، آن: بزرگتر.

(10). آو، آج، بم، لب، آن: دردناك.

صفحه : 164

شما كسي را، تمام كني با ايشان پيمان ايشان تا به وقتشان كه خداي دوست دارد پرهيزگاران را.

چون برود«1» ماههاي حرام، بكشي مشركان را هر جا كه يابي ايشان را، و بگيريدشان«2» و بازداري شان«3» و بنشيني براي ايشان بر هر راهي، اگر توبه كنند و به پاي دارند نماز و بدهند زكات، رها كني«4» ره ايشان، كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

و اگر كسي از مشركان

پناه جويد«5»، پناهش ده«6» تا بشنود سخن خداي، پس برسان او را به امن گاهش، آن براي آن است كه ايشان گروهي اند كه ندانند«7».

[52- پ]

چگونه باشد مشركان را پيماني بنزديك خداي و بنزديك رسولش مگر آنان را كه پيمان كردي نزديك مسجد«8» حرام مادام تا ايشان راست باشند شما را راست باشي ايشان را كه خداي دوست دارد متّقيان«9» را.

چگونه«10» اگر دست يابند بر شما نگاه ندارند در شما عهدي و نه حرمتي خشنود مي دارند شما را به دهنهاشان و كاره است دلهاشان و بيشترينه ايشان فاسق اند«11».

-----------------------------------

(1). آج، لب: بيرون شود.

(2). آو، بم، آن: بگيري ايشان را.

(3). آو، بم: باز داريد ايشان را آج، لب: به حصار اندر كنيدشان.

(4). آج، لب: دست بداريد.

(5). آج، لب: زنهار خواهد.

(6). آج، لب: زنهار دهش.

(7). اساس: نه دانند/ ندانند.

(8). آج، لب: منزلت، محتمل است «مزگت».

(9). همه نسخه بدلها: پرهيزگاران.

(10). آو، بم، مج، آن و.

(11). آج، لب: بي فرمانان اند. [.....]

صفحه : 165

بخريدند به آيات خداي بهايي اندك، باز داشتند از راه او كه ايشان بد بود آنچه كردند.

[53- ر]

نگاه نمي دارند در مؤمني عهدي و نه حرمتي، ايشان اند كه گذرندگان اند از حد.

اگر توبه كنند و به پاي دارند نيز نماز و بدهند زكات برادران شمااند در دين و تفصيل دهيم«1» آيتها براي قومي كه بدانند.

و اگر بشكافند«2» سوگندشان از پس عهدشان و طعنه زنند«3» در دين شما كارزار كني با امامان كفر كه ايشان سوگندشان نباشد، تا همانا ايشان باز استند«4».

كارزار نكني«5» با گروهي كه بشكنند«6» سوگندشان و همّت كردند«7» به بيرون كردن پيغامبر؟ و ايشان آغاز كردند نخست بار، مي ترسي از ايشان؟ خداي سزاوارتر كه ترسيد از او اگر گرونده اي

[53- پ].

كارزار كني با ايشان تا عذاب كند ايشان را خداي به دست«8» شما و هلاك كند«9» ايشان [را]«10» و ياري دهد شما را بر ايشان و شفا دهد دلهاي گروهي مؤمنان را.

-----------------------------------

(1). آج، لب: پيدا همي كنيم.

(2). آو، آج، بم، لب، آن: بشكنند.

(3). آج، لب: عيب كنند.

(4). استند/ ايستند.

(5). آج، لب: چرا كارزار نكني آو، بم، آن: نكني كارزار.

(6). آج، لب: بشكستند.

(7). آج، لب: آهنگ كردند.

(8). آج، لب: به دستهاي.

(9). آج، لب: رسوا كند.

(10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 166

و ببرد خشم دلهاي ايشان، و توبه پذيرد خداي بر آن كه خواهد، و خداي دانا و محكم كار است.

است.

يا پنداري«1» كه رها كنند«2» شما را و ندانسته«3» خداي آنان كه جهاد كنند از شما و نگرفته باشند از جز خداي و نه رسولش و نه مؤمنان دوستي، و خداي داناست به آنچه مي كني [54- ر].

[قوله]«4»: بَراءَةٌ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ رفع براءت، محتمل است دو وجه را: يكي آن كه، خبر مبتداي محذوف باشد، و التّقدير: هذه براءة و دوم آن كه، مبتدا باشد علي نيّة التّأخير عن الخبر، و التّقدير: إِلَي الَّذِين َ عاهَدتُم مِن َ المُشرِكِين َ براءة، و وجه اوّل بهتر است. بَراءَةٌ، يقال: برئت من الرّجل أبرأ براءة و براء، و انا بري ء و برأت من المرض أبرؤ برءا و بريت ايضا و بريت القلم بريا اذا قطعته، و برأه اللّه، اي خلقه.

و البري التّراب، و ابريت البعير اذا جعلت لانفه برة. و اصل هذه الكلمة، القطع لأن ّ البرة فعله، بمعني مفعول«5».

حق تعالي در اينكه آيت گفت: اينكه سورت بيزاري است از خداي و رسولش، يعني خداي و رسول بيزارند

از آنان كه شما عهد بستي با ايشان از جمله مشركان، و مِن، ابتداي غايت است، و الي، انتهاي غايت، كأن ّ البراءة صدرت من اللّه و وصلت و انتهت اليهم اينكه بيزاري«6» از خداي آمد و به ايشان رسيد به آن مشركاني كه شما با ايشان عهد بستي، و حق تعالي نبذ عهد ايشان با ايشان براي آن كرد«7» كه ايشان عهد بستند و وفا نكردند و اندبار بشكافتند و هر شرط كه كردند، خلاف كردند. و روا باشد كه مشروط«8» باشد چون شرط به جاي نياوردند واجب نبود وفا كردن و روا بود كه عهدي بود تا مدّتي معلوم، چون مدّت به سر آمد، ايشان«9» بينداختند.

-----------------------------------

(1). آج، لب: پنداشتيد.

(2). آو، بم: رها كند.

(3). آو، بم: ندانستند.

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(5). اساس: مفعوله به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(6). آج، آو، بم، لب است كه.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عهد ايشان كرد به ايشان براي آن.

(8). آج، بم، آن: مشرط.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ايشان عهد.

صفحه : 167

و اشراك، اثبات شريكي باشد با خداي- جل ّ جلاله- من باب اقبره و اكفره، و مفعول بيفگند از عاهَدتُم، و اگر كلام به شرح آوردي، گفتي: الي الّذين عاهدتموهم«1» من المشركين باللّه. مِن َ. تبيين را باشد اينكه جا.

فَسِيحُوا فِي الأَرض ِ، از خبر با خطاب آمد، گفت: بروي اي مشركان در زمين چهار ماه، و «سيح» رفتن به آساني باشد، يقال: ساح الماء يسيح سيحا و سياحا و سياحة و سيوحا و سيحانا و انساح«2» ايضا، و سيّحته تسييحا. حق تعالي گفت: اينكه چهار ماه كه ماههاي حرام

است. عبد اللّه عبّاس گفت: سه ماه از آن جمله حرام بود، و يك ماه حلال. امّا چهار ماه: شوّال بود، و ذو القعده، و ذو الحجّه«3» و المحرّم. [شوّال، ماه حلال بود و سه ماه از پس آن حرام.]«4».

و محمّد بن اسحاق گفت: اينكه اجل چهار ماه براي آن بود كه جماعتي بودند ايشان را با رسول عهدي بود تا كمتر از چهار ماه، حق تعالي ايشان را براي ابلاغ حجّت را«5» چهار ماه تمام مهلت داد. و گروهي دگر آن بودند كه ايشان را عهدي نبود، ايشان را [نيز]«6» در اينكه اجل آورد تا انديشه كنند و راي زنند و اختيار كنند براي خود«7» آنچه دانند كه صلاح ايشان است، اگر بعد از«8» چهار ماه تمام ايمان نيارند، قتل و اسر و حبس و مانند اينكه باشد. و اوّل مدّت، يوم الحج ّ الاكبر بود تا دهم ربيع الاخر«9»، آنان را كه عهد نبود، پنجاه روز مدّت مهلت ايشان بود تا تمامي ماههاي حرام بسر آمدن بيست روز از ذو الحجّه«10» و يك ماه تمام محرّم. و زهري گفت: سورت، اوّل شوّال فرود آمد، و اوّل مدّت آن بود تا آخر محرّم، چنان كه از عبد اللّه عبّاس حكايت كرديم. كلبي گفت: مهلت چهار ماه آنان را بود كه ايشان را عهدي نبود براي حجّت، و امّا آنان را كه عهدي بود تا به مدّتي عهد ايشان مراعي بود تا تمام مدّت في قوله: فَأَتِمُّوا إِلَيهِم عَهدَهُم إِلي مُدَّتِهِم«11» وَ قاتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ الَّذِين َ يُقاتِلُونَكُم ...«1»،

و رسول- عليه السّلام- آنگه قتال نكردي الّا با كسي كه با او قتال كردي، و دست از

معاهدان كوتاه داشتي، حق تعالي گفت: اكنون اينان را چهار ماه مهلت ده تا نظر و انديشه كنند و پس از آن مهلت نيست [54- پ]

اگر ايمان آرند و الّا، فَأذَنُوا بِحَرب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ ...«2»، و هر كه بعد از چهار ماه در اسلام نيايد، خون و مال او حلال بود رسول را.

محمّد بن اسحاق و مجاهد و قومي ديگر از مفسّران گفتند: آيت در اهل مكّه آمد كه با رسول- عليه السّلام- عهدي بستند عام الحديبيه. تا ده سال براي آن تا مردمان ايمن باشند بيايند و بشوند«3». و بنو خزاعه در عهد رسول بودند و بنو بكر در عهد قريش، ميان اينكه دو قبيله خصومتي افتاد. قريش معاهدان خود را از بني بكر مدد كردند به سلاح و قوّت، ايشان از خزاعه اصابتي كردند و نكبتي«4» رسانيدند. چون خزاعه بديدند كه قريش عهد بشكستند و به ياري بنو بكر آمدند و معاهدان رسول را دست درازي كردند، عمرو بن سالم الخزاعي بيامد و به مدينه آمد و پيش رسول بايستاد و گفت:

يا رب ّ انّي ناشد محمّدا

حلف ابينا و ابيه الاتلدا

[كنت لنا ابا و كنّا الولدا ثمّت اسلمنا فلم ننزع يدا]«5»

[فانصر هداك اللّه نصرا عتّدا]«6» و ادع عباد اللّه يأتوا مددا

فيهم رسول اللّه قد تجرّدا ابيض مثل الشّمس تنموا صعدا«7»

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 190.

(2). سوره بقره (2) آيه 279.

(3). مج، آن: بشنوند.

(4). مل: بليّتي.

(6- 5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(7). نسخه آج، با قلمي متفاوت از متن ضمن آوردن اينكه ابيات از سيرة النبويّه، مصراع دوم اينكه بيت را چنين نقل مي كند: ان ّ

سيم خسفا وجهه تربّدا.

صفحه : 169

ان سيم خسفا وجهه تربّدا في فيلق كالبحر يجري مزيدا«1»

ان ّ قريشا اخلفوك الموعدا و نقضوا ميثاقك المؤكّدا

و زعموا ان لست تدعو«2» احدا و هم اذل ّ و اقل ّ عددا

هم بيّتونا بالحطيم«3»، هجّدا و قتلونا ركّعا و سجّدا

رسول- عليه السّلام- گفت:

لا نصرت ان لم انصركم

مرا ياري مكنادا«4» اگر شما را ياري نكنم. و برخاست و ساز كرد و به جانب مكّه رفت و مكّه بگشاد و اينكه سال هشتم بود از هجرت. و پيش از آن رسول- عليه السّلام- به غزات تبوك بود و منافقان اراجيف افگنده بودند، قريش از آن جا دليري كردند و عهدي كه ميان ايشان و رسول- عليه السّلام- بود بشكستند، حق تعالي فرمود تا رسول عهد ايشان بيندازد و خبر دهد ايشان را به كارزار، و ذلك قوله: وَ إِمّا تَخافَن َّ مِن قَوم ٍ خِيانَةً فَانبِذ إِلَيهِم عَلي سَواءٍ«5»هذه ما «2» پديد آمد در كار حج. چون ما را بديد، علي را گفت: چه كار را آمده اي! گفت: رسول- عليه السّلام- مرا گفت، اينكه آيات بستان از تو«3»، و تمامي سورت مرا داد و گفت: تو بر مشركان خوان و عهد ايشان بينداز. گفت: مرا چه فرمود رسول! گفت: تو را گفت: مخيّري، خواهي با من بياي و خواهي با پيش او روي. ابو بكر برگشت، پيش رسول شد و گفت:

يا رسول اللّه اهّلتني لامر طالت الاعناق الي ّ لاجله فلمّا صرت ببعض الطّريق عزلتني، قال: ما فعلت و لكن ّ اللّه فعل، قال: نزل في ّ شي ء. قال: لا، و لكن نزل جبريل و قال: ان ّ اللّه يقول:

(لا يؤديها عنك الا انت او رجل

منك) [55- ر].

اي رسول اللّه؟ مرا اهل كاري كردي كه از آن سبب گردنها در من دراز شد، چون به بعضي راه رسيدم«4»، مرا معزول كردي، گفت: من نكردم، خداي كرد. گفت: در باب من آيتي آمد! گفت: نه، و لكن جبريل آمد و گفت: اينكه آيات از تو ادا نكند الّا تو يا مردي از تو، من علي را بفرستادم كه از من است.

امير المؤمنين«5» بيامد و عرب بر سر آن بودند كه هر سال بودندي از حج، چون روز عيد بود، در موسم بايستاد و خطبه كرد و مردم را خبر داد و سورت براءت بر مشركان خواند و عهد قريش بينداخت و خبر داد ايشان را به آنچه خداي فرموده بود.

محرز بن ابي هريره گفت: پدرم با امير المؤمنين علي بود آن سال، چون امير المؤمنين خسته شدي و آوازش گران شدي پدرم به نيابت«6» آواز مي دادي و مردم جمع مي كردي، شعبي گفت، من او را گفتم: چه مي گفتي! و به چه ندا مي كردي!

گفت، به چهار چيز: يكي آن كه پس از اينكه هيچ كس برهنه طواف نكند گردخانه، و هر كه را عهدي هست تا به مدّتي بيش از مدّت او، او را مهلت نيست، اگر ايمان آورد و الّا گردنش بزنند. و هيچ كس به بهشت نخواهد شدن الّا مؤمني يا مؤمنه اي، و پس از امسال«7» هيچ مشرك را اينكه جا كاري نيست گرد مسجد الحرام نگردد و حج

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: رغائي.

(2). لب: بدائي آو، آج، بم، آن: بدايتي.

(3). آو، آج، بم، لب، آن: از تو بستانم مج: از تو بستان.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: پاره اي

از راه برفتيم.

(5). آج، لب علي.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج او.

(7). آو، آج، بم، آن: اينكه سال.

صفحه : 171

نكند مگر ايمان آرد. مشركان گفتند ما از عهد تو و عهد پسر عم ّ تو بيزاريم و عهد ما تيغ و نيزه است، و امير المؤمنين آن ادا بكرد و حج بگزارد و با مدينه آمد و رسول- عليه السّلام- سال ديگر و آن سنه عشر بود من الهجرة، به حج ّ رفت و حج ّ وداع بكرد و با مدينه آمد و بقية ذو الحجّة و المحرّم و صفر و روزي چند از شهر ربيع الاوّل ببود و با جوار رحمت ايزدي شد- صلّي اللّه عليه و آله الطّاهرين«1».

قوله: وَ اعلَمُوا أَنَّكُم غَيرُ مُعجِزِي اللّه ِ، خطاب است با مشركان، مي گويند:

بداني كه شما خداي را عاجز نتواني كردن و غالب نشوي خداي را. و «معجزين» بوده است، «نون» جمع براي اضافت بيوفتاد براي آن كه او بدل تنوين است، و تنوين و اضافت به يك جاي نباشد. وَ أَن َّ اللّه َ مُخزِي الكافِرِين َ، و نيز بداني كه خداي كافران را به خزي و لعنت و هلاك در آرد، يقال: خزاه اللّه و اخزاه اذا اهلكه و لعنه، و خزي الرّجل اذا استحيا.

وَ أَذان ٌ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ، عطف است علي قوله: بَراءَةٌ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ، و اعلامي است از خداي تعالي و پيغامبرش، يقال: اذن بكذا اذا علمه و اذنه به، اي اعلمه به إيذانا، و الاذان، اسم للايذان، و منه الاذان، الإعلام بالصّلوة، و اصل كلمه از اذن باشد، كقولك«2»: اذّنته، اي اوقعت في اذنه، عطيّة العوفي گفت: اذان من اللّه، بيست و هشت

آيت است از فاتحه سورت براءت الي قوله: وَ إِن خِفتُم عَيلَةً«3» يَوم َ الحَج ِّ الأَكبَرِ روز حج ّ بزرگتر. خلاف كردند در او مجاهد گفت و عطا و طاووس و جحيفه گفتند: روز عرفه بود و اينكه روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس. و ابو الصّهباء روايت كرد از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت: روز عرفه است، و نيز از عمر خطّاب«4» هم اينكه روايت كردند كه روز عرفه است. و سعيد بن المسيّب هم اينكه گفت و عبد اللّه زبير هم اينكه گفت، و اينكه مذهب ابو حنيفه است، و روايت ديگر از رسول- عليه السّلام- و از امير المؤمنين و عبد اللّه عبّاس آن است، و سعيد بن جبير و عبد اللّه بن ابي اوفي و ابراهيم و مجاهد و شعبي و سدّي و إبن

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و سلّم تسليما.

(2). آج، آن: فقولك.

(3). سوره توبه (9) آيه 28.

(4). اساس رضي اللّه عنه. [.....]

صفحه : 172

زيد و باقر و صادق- عليهما السّلام- گفتند: روز عيد است، و او را براي آن حج ّ اكبر خواندند كه مسلمانان و مشركان آن روز به حج ّ حاضر بودند و پس از آن مشركان حج ّ نكردند. و يحيي بن الجزّار گفت: امير المؤمنين علي را ديدم روز عيد بر شتري سپيد نشسته به مصلّي مي رفت، مردي بيامد و لگام«1» شترش بگرفت [55- پ]

و گفت: روز حج ّ اكبر كدام است! گفت: اينكه روز كه تو در وي اي«2»، دست بداشت«3». عبد اللّه بن اوفي را پرسيدند از روز حج ّ اكبر، گفت: سبحان اللّه؟ روز عيد باشد كه در او خون

ريزند و موي سرباز كنند و حرام در او حلال شود، و دليل روشنتر در او آن است كه، اتّفاق است كه امير المؤمنين سورت براءت بر مشركان روز عيد خواند، و خداي تعالي گفت: وَ أَذان ٌ، اي«4» اعلام مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ إِلَي النّاس ِ يَوم َ الحَج ِّ الأَكبَرِ، و اينكه اعلام در روز عيد بود. سفيان ثوري گفت: يوم الحج ّ الاكبر، مراد به او ايّام حج ّ است، نه يك روز، چنان كه گويند: يوم الجمل و يوم صفّين و يوم بعاث مراد حين و زمان و ايّام باشد.

و نيز خلاف كردند كه چرا اينكه روز را روز حج ّ اكبر خواندند حسن بصري گفت: براي آن كه مسلمانان و مشركان در اينكه روز حج ّ كردند، و عبد اللّه بن نوفل بن الحارث گفت: روز حجّة الوداع بود كه مسلمانان و مشركان حاضر بودند [و عيدي بود جهودان و ترسايان را به آن سبب ايشان نيز حاضر بودند]«5» و پيش از آن و پس از آن جمع نبود.

خلاف كردند در حج ّ اكبر و حج ّ اصغر، مجاهد گفت: حج ّ اكبر حج ّ قارن باشد، و حج ّ اصغر حج ّ مفرد. زهري و شعبي و عطا گفتند: حج ّ اكبر حج ّ است و حج ّ اصغر عمره است، و عمره را براي آن حج ّ اصغر خواند [ند]«6» كه عملش ناقص است از حج ّ اكبر. أَن َّ اللّه َ بَرِي ءٌ مِن َ المُشرِكِين َ وَ رَسُولُه ُ يعني اعلام كن ايشان را كه خداي بيزار است از مشركان و رسولش نيز، و خبر مبتدا حذف كرد از جمله دوم، براي آن كه مستغني بود از او به ذكر آن در جمله اوّل، و التّقدير: و رسوله«7» ايضا بري ء، و

اينكه

-----------------------------------

(1). آج، لب، آن: لجام.

(2). آو، آن: وي آج: ويي.

(3). همه نسخه بدلها: دست بدار.

(4). آو، بم، آن و.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(7). آج، مج، لب، آن: رسول.

صفحه : 173

چنان نيست كه شاعر گفت:

فمن يك امسي بالمدينة رحله فانّي و قيّار«1» بها لغريب

براي آن كه اينكه جا «غريبان» بايست، بر استقامت كلام عرب«2» گفت، بر تأويل آن كه: كل ّ واحد منّا غريب، و در آيت، «بريئان» نشايد براي آن كه «اللّه» خبر خود دارد، و انّما حذف خبر از جمله دوم كردند. و حسن بصري در شاذ خواند: و رسوله به جرّ علي القسم. و چنين گفتند كه: كسي اينكه آيت مي خواند بر قراءت حسن: أَن َّ اللّه َ بَرِي ءٌ مِن َ المُشرِكِين َ وَ رَسُولُه ُ، به جر، اعرابيي«3» بشنيد، گفت:

اگر خداي از پيغامبرش بيزار است من نيز بيزارم، گمان برد كه «واو» عطف است و جرّ براي آن است كه عطف كرد به مشركين، او را بگرفتند و پيش حاكم وقت بردند، او بگفت كه: من چه«4» شنيدم، او مردم«5» را نهي كرد از اينكه قراءت موهم شاذّ، و امر كرد ايشان را به آموختن نحو و عربيّت. فَإِن تُبتُم فَهُوَ خَيرٌ لَكُم [گفت: اگر چنان باشد كه توبه كني شما را كه مشركاني و از كفر باز آيي و رجوع كني فَهُوَ خَيرٌ لَكُم]«6» شما را به باشد و توبه از كفر به ايمان باشد اگر ايمان آري به خداي و پيغامبر شما را بهتر بود. وَ إِن تَوَلَّيتُم و اگر برگردي و اعراض نمايي و پشت بر اينكه كار كني، بداني كه شما خداي را عاجز

نتواني كردن«7» و از او فايت نباشي و سابق نشوي او را و از قبضه قدرت او بيرون نتواني شدن. وَ بَشِّرِ الَّذِين َ كَفَرُوا و تو اي محمّد؟ بشارت ده و مژده ده«8» كافران را به عذابي أَلِيم ٍ مولم. اينكه جا انذار مي بايد كه بشارت مي فرمايد، جز كه بشارت در جاي انذار بگفته است علي ضرب من التّوسّع، بر سبيل تهكّم و سخريّت بر ايشان، يعني شما اينكه عبادت اصنام به اميد خير و نفع مي كني، اكنون بشارت ده ايشان را، و لكن [به جاي]«9» خير و نفع عذاب است تا بدانند كه از آن جا كه بشارت توقّع مي كنند ايشان را عذاب خواهد آمدن.

آنگه استثنا كرد از ايشان گروهي را گفت:

-----------------------------------

(1). اساس: قيارا به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: غريب.

(3). همه نسخه بدلها: اعرابي.

(4). مل: چنان.

(5). آو، آج، بم: مرد.

(6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(7). مل فاعلموا انّكم غير معجزي اللّه. [.....]

(8). مژدده/ مژده، همه نسخه بدلها: مژده، نيز محتمل است: مژده ده، مژده ده (!).

(9). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

صفحه : 174

إِلَّا الَّذِين َ عاهَدتُم مگر آنان كه شما با ايشان عهد بستي و پيمان كردي و ايشان بر عهد شما ثبات كردند و هيچ نقصان نكردند شما را و هيچ خلل نياوردند در عهد شما و كس را بر شما ياري«1» ندادند و با دشمنان شما همدست نشدند و ايشان را به عددي و مددي و سلاحي و كراعي معاونت نكردند و نيز از ميان شما و ايشان عهدي بود تا مدّتي آن عهد نگاه داري و آن مدّت را مراقبت كني و آن

اوقات مستغرق كني و رها كني«2» تا مدّت تمام به سر آيد كه خداي تعالي پرهيزكاران را دوست دارد.

قوله: إِلَّا الَّذِين َ [56- ر]، خلاف كردند در آن كه اينكه استثنا از چيست و مستثنايان«3» كه اند زجّاج گفت: استثنا از براءت خداي و رسول است«4»، يعني خداي و رسول از همه مشركان بيزار است«5»، مگر از مشركاني كه اينكه صفت دارند. فرّاء گفت: استثناي است منقطع، و مراد جماعتي اند از بني كنانه كه از آجل ايشان نه ماه مانده بود، خداي تعالي فرمود كه ايشان را تا به انقضاي مدّتشان مهلت ده، و به«6» چهار ماه با ايشان خطاب مؤاخذت مكن، بر اينكه قول استثنا باشد من قوله: فَسِيحُوا فِي الأَرض ِ أَربَعَةَ أَشهُرٍ. مجاهد گفت: قومي بودند از خزاعه و مدلج. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد هر معاهدي است كه ميان او و رسول- عليه السّلام- عهدي بود تا به مدّتي، و آن عهد پيش از نزول اينكه سورت بود و مراد عبد اللّه عبّاس از اينكه قول، قومي اند كه رسول را مخالفت نكردند و دشمنان را معاونت نكردند، و نيز گروهي از اهل ذمّت كه رسول را با ايشان عهد هدنه اي بود و مصالحتي«7» بر خراجي و جزيتي براي آن كه رسول- عليه السّلام- چون به تبوك مي رفت در آن راه با جماعتي بسيار عهد هدنه و مصالحت كرد، چون اهل هجر«8» و اهل بحرين و اهل ايله و دومة الجندل و اهل اذرح و مقنا، و اينان جماعتي بودند از جهودان و براي ايشان صلح نامه ها نوشت و جزيتي بر ايشان نهاد و ايشان را در ذمّت گرفت و ايشان بر عهد ثبات كردند

تا [رسول]«9» از دنيا برفت و رسول- عليه السّلام- با ايشان بر عهد بود لا جرم عهد با

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز آن: ياوري.

(2). آو، آج، بم، آن: نكني.

(3). آو، بم، آن به آن.

(4). آو، آج، بم، مل، آن: و رسولش.

(5). همه نسخه بدلها: بيزارند.

(6). آو، آج، بم، لب، آن: تا.

(7). آج، لب: مصلحتي.

(8). اساس: هجرت، به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 175

ايشان بر جاي است تا به روز قيامت مادام تا شرط ذمّت به جاي مي آرند.

و «نقصان»، حطّ بعضي باشد از عدد، و نقيض او زيادت بود و آن اضافت چيزي باشد با چيزي از معدود و جز معدود، و معني آن است كه: لم ينقصوكم من شروط العهد شيئا، و از شرايط عهد هيچ نقصان نكنند و مظاهرت معاونت باشد من الظهر. و ظاهر عليه و اعان عليه خلاف ظاهره و اعانه باشد، چون عليه گويد يار دشمن باشد بر او.

قتاده گفت: اينكه جماعتي مشركان«1» بودند كه عام الحديبيه با رسول عهدي كرده بودند تا مدّتي، و از مدّت ايشان چهار ماه مانده بود از روز عيد اضحي، خداي تعالي گفت: آن مدّت تمام بايد كردن و مدّت زماني طويل الفسحه باشد. و اشتقاق او من المدّ باشد. و قول آن كس كه گفت: نبذ عهد مشركان به مكّه بود، باطل است براي آن كه فتح مكّه در سنه ثمان بود و در اينكه سال مكّه دار الاسلام گشت و نبذ عهد در سنه تسع بود.

قوله: فَإِذَا انسَلَخ َ الأَشهُرُ الحُرُم ُ، «انسلاخ»، خروج الشّي ء ممّا«2» لا بسه باشد، و اصل او«3» من سلخت الشّاة فانسلخت.

و در

ماههاي حرام دو قول گفتند يكي آن كه: ذو القعده و ذو الحجّة و محرّم است و رجب واحد فرد و ثلاثة سرد. و قولي ديگر آن كه: چهار ماه است، إمّا از اوّل شوّال تا به آخر محرّم و إمّا از عيد نحر تا ده روز از ربيع الاخر شده- علي اختلاف الاقوال فيه علي ما مضي- چنان كه بيان كرديم. حق تعالي در اينكه آيت [فرمود]«4» كه: چون اينكه چهار ماه بگذرد و به گذشتن او«5» ماههاي حرام برسد، پس از آن مشركان را هر كجا يابي بكشي. فرّاء گفت: مراد آن است كه هر گه كه باشد و هر جاي كه باشد اگر در حل ّ بود و اگر در حرم، و اگر در حصون باشد«6» و اگر در صحرا و اگر در شهرها، و اگر«7» ماه حلال باشد و اگر«8» ماه حرام. وَ خُذُوهُم، و بگيري ايشان را و باز داري. و الحصر، المنع، و منه: الحصار و احصره المرض اذا منعه من السّير.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج، آن: مردان.

(2). آج، لب: من ما.

(3). آج، مج، لب: اصله. [.....]

(4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها اينكه.

(6). آو، بم، آن: باشند.

(8- 7). مج، آن در.

صفحه : 176

و حصره العدوّ، و حصر في كلامه اذا عيي فيه، و الحصر احتباس البطن، و الحصر.

العدّ ايضا لأن ّ المعدود بالعدّ ينحصر. وَ اقعُدُوا لَهُم كُل َّ مَرصَدٍ و بنشيني براي ايشان بر سر هر راهي. و «مرصد»، جاي رصد باشد، آن جا كه بازوان«1» بنشيند، و اصل رصد، حفظ باشد، و باژ«2» را رصد براي آن خوانند كه باژوان«3» آن را

مراقبت كند و نگاه دارد، و منه قوله [56- پ]: إِن َّ رَبَّك َ لَبِالمِرصادِ«4»، و قوله: كُل َّ مَرصَدٍ، نصب او بر ظرف است، و كوفيان گفتند: به حذف حرف الجر، كما قال الشّاعر:

نغالي اللّحم للأضياف نيّا و نرخصه اذا نضج القدور

اي، باللّحم، و مرصد، موضع الرّصد باشد، كالمذهب و المجمع، قال:

ن ّ المنيّة للفتي بالمرصد

فَإِن تابُوا اگر توبه كنند از كفر، و ايمان آرند و نماز به پاي دارند و زكات مال بدهند و شرايط اسلام به جاي آرند، فَخَلُّوا سَبِيلَهُم ره ايشان بگشايي، يعني دست از ايشان بداري كه خداي غفور و رحيم است. و گروهي به اينكه آيت استدلال كردند بر آن كه تارك نماز را به قتل واجب باشد چون قصد كند، براي آن كه خداي تعالي فرمود كه: مشركان را بكشي مگر كه ايمان آرند و نماز كنند، چنان كه ايمان به سبب حقن خون ايشان كرد همچنين نماز و زكات را، پس تارك اينكه بمنزلت تارك آن بود قتلش واجب باشد. و آنچه به آن معني تعلّق دارد گفته شده است پيش از اينكه.

علما خلاف كردند در حكم اينكه آيت، اعني قوله: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم. حسين بن الفضل گفت: اينكه آيت ناسخ است هر آيتي را كه در آن جا ذكر عفو و اعراض و فداست. ضحّاك گفت: اينكه آيت منسوخ است بقوله: فَإِمّا مَنًّا بَعدُ وَ إِمّا فِداءً«5» وَ خُذُوهُم، و «اخذ» اسر باشد، و اسير را باشد كه فدا كند خود را، و دليل بر اينكه حديث عطاست كه گفت: مردي را پيش رسول آوردند اسير، او را ابو امامه گفتند، سيّد يمامه بود. رسول- عليه

السّلام- او را

-----------------------------------

(1). آو، بم، آن: بادبان آج، لب: باجبان مل، مج: با جوان.

(2). همه نسخه بدلها: باج.

(3). آو، آج، بم، آن: باجبان مل، مج: با جوان.

(4). سوره فجر (89) آيه 14.

(5). سوره محمّد (47) آيه 4.

صفحه : 177

گفت: يا اسلام آر يا خويشتن باز خر، يات بكشم«1» يا آزادت كنم«2»، گفت: يا محمّد؟ اگر بكشي، مردي بزرگ را كشته باشي، و اگر فدا ستاني بزرگي را ستده باشي، و اگر آزاد كني همچنين، و امّا اسلام نخواهم. رسول- عليه السّلام- گفت: بزرگي«3»، آزادت كردم. چون او اينكه بشنيد، گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه. كرم تو دليل مي كند كه تو پيغامبر خدايي«4»، و برخاست و با يمامه شد و طعام مكّه را مادّه از يمامه باشد، و طعام از اهل مكّه منع كرد، گفت: طعام ندهم شما را تا ايمان نياري و ايشان هنوز با رسول به جنگ بودند، نامه اي نوشتند به شكايت او به«5» رسول- عليه السّلام. رسول گفت: يا ابا امامه؟ طعام از ايشان منع مكن، او به قول رسول ايشان را طعام داد.

قوله: وَ إِن أَحَدٌ مِن َ المُشرِكِين َ استَجارَك َ فَأَجِره ُ، حق تعالي گفت: اگر كسي از جمله مشركان به تو پناه جويد، پناهش ده. و به جوار تو آيد او را با جوار گير. وَ إِن، از حق ّ او آن باشد كه از پس او فعل باشد براي آن كه شرط است، و شرط در افعال شود. و اگر چنان كه از پس او اسم آيد، بر تقدير اضمار فعل باشد، كقول الشّاعر:

لا تجزعي ان منفس«6» اهلكته و اذا هلكت فعند ذلك فاجزعي

التّقدير: ان

اهلكت منفسا اهلكته، و في الاية: ان استجارك احد من المشركين استجارك، و لكن اوّل«7» بيفگند، اعتمادا علي الثّاني. استَجارَك َ، در موضع جزم است به «ان»، علي قول الفرّاء، فَأَجِره ُ جواب اوست، و الاجارة، الادخال في الجوار در جوار و پناه خود گير او را، حَتّي يَسمَع َ كَلام َ اللّه ِ تا كلام خداي بشنود و حجّت بر او متوجّه«8» شود، اگر اسلام آرد نجات دنيا و آخرت يافت و الّا او را به امن گاه خود برسان كه حمايتي«9» تو است، اينكه همه براي آن مي بايد كه ايشان گروهي اند كه نمي دانند، تعجيل مكن بر ايشان تا باشد كه بدانند، قوله: حَتّي يَسمَع َ كَلام َ اللّه ِ، اينكه

-----------------------------------

(1). مل: الابكشمت آو، آج، بم: بكشند.

(2). مل، مج: كنمت آو، آج، بم: كنند.

(3). همه نسخه بدلها: برو.

(4). آو، آج، بم، آن: پيغمبري خداي را.

(5). آج، لب، آن: بر. [.....]

(6). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها مطابق قانون باب اشتغال «منفسا» مرجّح است.

(7). آو، آج، بم، آن: اذا.

(8). آج: موجّه.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: حمايت.

صفحه : 178

دليل است بر آن كه كلام حرف و صوت باشد، و كلام خداي تعالي همان«1» قبيل حرف و صوت است براي آن كه سماع در«2» حرف و صوت صورت بندد«3» و تعلّق ندارد به آن معني كه دعوي كردند كه به ذات متكلّم قايم باشد.

قوله: كَيف َ يَكُون ُ لِلمُشرِكِين َ عَهدٌ عِندَ اللّه ِ وَ عِندَ رَسُولِه ِ، «كيف»، سؤال عن حال باشد و موضوع او [57- ر]

استفهام راست و در آيت بر وجه تعجّب آمد و نفي، گفت: چگونه باشد مشركان را عهدي بنزديك خداي و پيغامبر، يعني نباشد ايشان را عهدي، چنان كه

يكي از ما گويد: كيف احتمل هذا منك، اي لا احتمل چگونه احتمال كنم اينكه حديث از تو، يعني نكنم. و مثله قول الشاعر:

هل انت الّا اصبع دميت و في سبيل اللّه ما لقيت

آنگه استثنا كرد، گفت: إِلَّا الَّذِين َ عاهَدتُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام ِ مگر«4» آنان كه عهد با ايشان بنزديك خانه خداي كردي. خلاف كردند در ايشان، عبد اللّه عبّاس گفت: قريش اند. قتاده و إبن زيد گفتند: اهل مكّه اند كه با رسول عهد كردند«5» عام الحديبيه. مجاهد گفت: خزاعه اند. إبن اسحاق گفت قومي اند از بني كنانه. و مسجد جاي سجود باشد، مصلّي را مسجد خواند براي آن كه معظم نماز سجود باشد.

فَمَا استَقامُوا لَكُم، اينكه را «ما» ي امد«6» گويند و محل ّ او نصب باشد بر ظرف، مادام تا ايشان بر عهد مي باشند و استقامت مي كنند تو نيز و قوم تو با ايشان بر استقامت و راستي باشي. ايشان استقامت نكردند و نقض عهد كردند و معاونت بني بكر كردند بر خزاعه، رسول- عليه السّلام- ايشان را با چهار ماه مهلت داد تا انديشه كنند در كار خود يا اسلام آرند يا بروند و حرم باز گذارند و به شهري ديگر شوند.

إبن اسحق و كلبي گفتند: اينكه جماعتي بودند از بني بكر و بني خزيمه«7» و بني مدلج و بنو ضمره و بنو دئل، و اينان در عهد قريش بودند، روز حديبيه تا آن مدّت كه رسول- عليه السّلام- زد ايشان را، قريش عهد بشكستند و اينكه جماعت بر عهد بودند، خداي تعالي گفت: تا ايشان با شما بر عهد باشد شما نيز بر عهد باشي. و گفتند:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: هم از.

(2). آج،

لب: در جز.

(3). همه نسخه بدلها بجز مل و مج: صورت نبندد.

(4). آو، آج، بم: ديگر.

(5). مل در.

(6). مل: لمه مج: مد.

(7). آو، بم، آن: حزيمه.

صفحه : 179

اينان آنان اند كه خداي گفت: إِلَّا الَّذِين َ عاهَدتُم مِن َ المُشرِكِين َ ثُم َّ لَم يَنقُصُوكُم شَيئاً- الاية. و اوليتر آن باشد كه اينان گروهي دگر باشند تا حديث مكرّر نباشد.

إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُتَّقِين َ خداي تعالي متّقيان و پرهيزكاران را دوست دارد.

قوله: كَيف َ وَ إِن يَظهَرُوا عَلَيكُم- الاية در كلام حذفي هست كه معني آن را تقاضا مي كند، و تقدير آن است كه: كيف يكون لهم عهد و كيف لا تقتلونهم، او كيف ترقبون الّا و ذمّة. از اينكه معني ايشان را چگونه عهدي باشد يا «1» چون نكشي ايشان را، يا «2» چگونه مراقبت عهد و حرمت ايشان كني! و لكن بيفگندند لدلالة الكلام عليه. حق تعالي گفت: چگونه باشد اينكه احوال و اگر چنان بود«3» كه ايشان بر شما ظفر يابند، در حق ّ شما مراقبت هيچ عهد و خويشي و حرمت نكنند، پس شما چگونه مراقبت كني و چگونه ايشان را نكشيد، و اگر دست يابند ايشان شما را زنده رها نكنند، و اينكه و امثال اينكه از كلام بسيار حذف كنند، چون در كلام دليلي باشد بر او و مثله قول جميل«4»:

يقولون لي اهلا و سهلا و مرحبا و لو ظفروا بي ساعة قتلوني

فكيف و لا توفي دماؤهم دمي و لا مالهم ذو كثرة فيدوني

المعني، فكيف يقتلونني، و قال آخر:

و خبّر«5» تماني انّما الموت في القري فكيف و هذا«6» هضبة و قليب

اي، كيف مات هذا المرثي ّ المتوفّي و لم يكن في القري، و قال

الخطيئة:

فكيف و لم«7» اعلمهم خذلوكم علي معظم و لا اديمكم قدّوا

اي، كيف تلومونني«8» علي مدح قوم ليس بينكم و بينهم عداوة. و نظاير اينكه را حدّي نباشد چون در كلام دليلي بود حذف نكوتر بود از اثبات. وَ إِن يَظهَرُوا عَلَيكُم.

يقال: ظهر«9» عليه و ظفر عليه بمعني. لا يَرقُبُوا فِيكُم لا يحفظوا فيكم، و مراقبت، مراعات باشد. إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، در معني «الّا»، شش قول گفتند مجاهد و إبن زيد

-----------------------------------

(2- 1). اساس: تا به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(3). آج، لب: بودي.

(4). آج، لب: حميد. [.....]

(5). اساس: خير به قياس با نسخه بم، تصحيح شد.

(6). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، محتمل است: هانا، به قياس با ديگر تفاسير و مآخذ بيت.

(7). اساس: و كيف لا به قياس نسخه آج، تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: يلومونني.

(9). اساس: ظفر به قياس نسخه او، تصحيح شد.

صفحه : 180

گفتند: عهد باشد و لكن براي آن كه لفظ مختلف است تكرار كرد، كقول الشّاعر:

الفي قولها كذبا و مينا

عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: قرابت باشد. يمان گفت: رحم«1» باشد و معني يكي بود، قال حسّان بن ثابت:

لعمرك ان ّ الّك من قريش كإل ّ السّقب من رأل النّعام [75- پ]

و قال إبن مقبل:

افسد النّاس خلوف حلفوا قطعوا الإل ّ و اعراق«2» الرّحم

و قال آخر في الال ّ بمعني العهد:

وجدناهم كاذبا إلهم و ذوا الإل ّ و العهد لا يكذب

ابو عبيده«3» گفت: سوگند و پيمان باشد. حسن بصري گفت: جوار باشد.

ابو مجاهد«4» گفت و مجاهد در يك روايت: الأل ّ، هو اللّه- عزّ و جل ّ. و عبيد بن عمير:

جبر ال ّ- به تشديد- يعني عبد اللّه«5».

و در خبر

هست كه: قومي از قوم مسيلمه در عهد ابو بكر به مدينه آمدند، ابو بكر گفت: چيزي بخواني از آورده او. ايشان بخواندند. ابو بكر گفت: هذا الكلام لم يخرج من إل ّ، اي من اللّه. و قراءت عكرمه آن است: ايلا، بالياء و الايل، هو اللّه- عزّ و جل ّ- و منه: جبريل و ميكايل، و اصل كلمه من الاليل، و هو البريق باشد، يقال: أل ّ، يؤل ّ، اذا لمع، و منه: الالّة، للحربة للمعانها، و اذن مؤلّلة مشبّهة بالحربة«6» في حدّتها.

و لا ذمّة، قيل: عهدا، و قيل: حرمة، و جمعها و ذمم. يُرضُونَكُم بِأَفواهِهِم خشنود مي دارند شما را به دهن، يعني به زبان و گفتار، و دل ايشان كاره است و قائل نيست آن را كه به زبان مي گويند تا هم كافر باشند و هم منافق چه باطن خلاف ظاهر داشتن«7» سيرت منافقان بود. و بيشترينه ايشان فاسق اند. گفتند: مراد جمله اند و لكن به اكثر عبارت كرد از كل ّ، چنان كه گويند: قل ّ ما رأيت مثله [اي ما رأيت

-----------------------------------

(1). اساس: حرز، به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.

(2). آج، لب: اعراف.

(3). اساس: ابو عبيد به قياس نسخه آج، تصحيح شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، آن: ابو مجلز آن: ابو محلي.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج بنده خدا.

(6). آج، لب للمعانها.

(7). اساس: داشتي به قياس نسخه آو، تصحيح شد آج، لب: داشتند.

صفحه : 181

مثله]«1» اصلا، و اينكه عكس آن است. و بعضي دگر گفتند: لفظ «اكثر» بر جاي خود است، و مراد آن است كه: بيشتر با كفر و نفاق فاسق اند از ارتكاب فجور. إبن الاخشاد«2» گفت: بيشتر متمرّداند در كفر

و همه به اينكه صفت متمرّد و طاغي نبودند.

آنگه وصف كرد ايشان را، گفت: اشتَرَوا بِآيات ِ اللّه ِ، اي اخذوا عوض آيات اللّه. و اشتراي معاوضه باشد. به عوض آيات خداي، بهاي اندك بستده اند، يعني آيتهاي خداي رها كرده اند. و گفته اند: اشتري، به معني باع است، يعني آيات]«3» خداي به بهاي اندك و برگ بفروخته اند. گفته اند: [آيت]«4». در شأن أبو سفيان آمد كه كافران را طعام مي داد و برگ مي كرد تا به محمّد ايمان نيارند. و گفتند: حلفاي قريش را طعام مي داد و حلفاي رسول را نمي داد. عبد اللّه عبّاس گفت: حلفاي طايف اند كه ايشان را مدد مي فرستادند از آن جا كه به ساز خود كنند و با رسول كارزار كنند. جبّائي گفت: مراد متمرّدان«5» اند كه عهد رسول بشكستند به حطامي اندك و طعمه اي كه ايشان را بود از سفله، و براي آن قليل خواند آن را كه در خود قليل بود و اگر چه در صورت كثير بودي به اضافت آنچه ايشان خود را فوت كرد از ثواب آخرت قليل بودي. فَصَدُّوا عَن سَبِيلِه ِ مردم را باز داشتند از راه خداي. و «ها»، راجع است با نام خداي تعالي. إِنَّهُم ساءَ ما كانُوا يَعمَلُون َ ايشان بد كاري بود آنچه مي كردند. و «ما»، نكره موصوفه است، و محل ّ او نصب است علي التّميز، كقوله:

ساءَ مَثَلًا«6»لا يَرقُبُون َ فِي مُؤمِن ٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، براي آن تكرار كرد كه اينكه آيت در حق ّ آنان است كه، ايشان به آيات خداي«8» عوض اندك ستانند و از راه خداي و دين مسلماني مردمان را منع كنند. و آيت اوّل كه«9» در حق ّ جمله ناقضان عهد است. جبّائي گفت:

اينكه آيت

در حق جهودان است، و آن در حق ّ ناقضان عهد نبيني«10» كه حكم نيز

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: إبن الاخشيد. [.....]

(4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: جهودان.

(6). سوره اعراف (7) آيه 177.

(7). آج، لب، مل، مج: معروف.

(8). اساس: خود به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

(9). كذا: در اساس ديگر نسخه بدلها: اوّل در.

(10). آج، لب: نبي.

صفحه : 182

مختلف شد، از پس توبه در حق ّ ايشان گفت: فَخَلُّوا سَبِيلَهُم ره ايشان باز دهي تا با شما مخالطت كنند و شما ايشان را ببينيد و بدانيد اگر سيرت و طريقت ايشان پسنديده آيد شما را، فَإِخوانُكُم فِي الدِّين ِ ايشان برادران شمااند در دين. آنگه گفت: وَ أُولئِك َ هُم ُ المُعتَدُون َ ايشان ظالمان و متعدّيان اند از طور خود و متجاوزان از قدر خود و حدّي كه ايشان را نهادند در تكليف.

آنگه گفت: اگر چنان كه توبه كنند و نماز پنج«1» اقامت كنند و شرط اسلام در اداي زكات به جاي آرند، ايشان در دين برادران شمااند، براي آن كه [58- ر]

توبه از كفر ايمان«2» باشد، و نماز و زكات از شرايط اسلام است، چگونه برادرانشان نباشند و هم مؤمن باشند و هم مسلمان! و رفع فَإِخوانُكُم، بر خبر مبتداي محذوف است، و التّقدير: فهم«3» اخوانكم في الدّين. آنگه گفت: ما تفصيل و بيان آيات و حجج مي دهيم براي قومي كه بدانند. و اينكه بيان، عام است براي جمله، و لكن اينان را تخصيص كردند چنان كه گفت: إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها«4» ... هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«5»، و بيان اينكه

طريقت رفته است.

قوله: وَ إِن نَكَثُوا أَيمانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم، اي نقضوا و اگر چنان كه بشكافند سوگندشان و خلاف كنند آن را كه بدان عهد كرده باشند. و اصل «نكث» در غزل باشد كه ريسمان تاب باز داده را تاب باز پس دهند تا شكافته شود، قال اللّه تعالي:

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أَنكاثاً ...«6»، و «نقض»، عامتر است از «نكث»، چه نكث در حبل و رسن و غزل باشد، و در«7» توسّع در عهد به كار دارند، و نقض همچنين، يقال: نقض البناء و الحبل و العهد. وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُم و در دين شما طعن زنند و عيب و قدح كنند. فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفرِ، قتال و كارزار كنيد با امامان كفر. عبد اللّه عبّاس گفت: ائمّه كفر ابو سفيان حرب است و الحارث بن هشام و سهيل إبن عمرو و عكرمة بن ابي جهل و ديگران از رؤساي قريش كه عهد رسول بشكافتند، و ايشان بودند كه همّت كردند تا رسول را از مكّه بيرون كردند. مجاهد گفت: اهل

-----------------------------------

(1). مل: پنجگانه آن: وقت.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: به ايمان.

(3). آو، آج، بم، آن: فهذا.

(4). سوره نازعات (79) آيه 45.

(5). سوره بقره (2) آيه 2 ديگر نسخه بدلها، بجز مل و مج: للمؤمنين كه صورت اخير در قرآن نيست.

(6). سوره نحل (16) آيه 92.

(7). همه نسخه بدلها: بر. [.....]

صفحه : 183

پارس و روم اند. حذيفة بن اليمان گفت: اهل اينكه آيت هنوز نيستند- در عهد خود گفت- خواهند بودن پس از اينكه، و با ايشان قتال كند وليّي از اولياي خداي. كوفيان خواندند: ائمّة الكفر، به

دو همزه محقّق علي وزن افعله في جمع فعال كمثال و امثلة و عماد و اعمدة. و باقي قرّاء به تليين همزه خواندند تخفيف را. و إبن عامر به روايت هشام فصل كرد بين الهمزتين به «الف». إِنَّهُم لا أَيمان َ لَهُم كه ايشان را سوگند نباشد. اگر گويند: چه معني دارد گفتن كه ايشان را سوگند نباشد و در اوّل آيت گفت سوگند را خلاف كردند! گوييم: مراد نه آن است كه ايشان سوگند نخورند، مراد آن است كه ايشان به سوگند وفا نكنند، ايشان حرمت سوگند ندارند و بر آن ثبات نكنند از آن كه اعتقاد ندارند به خداي، و قدر حرمت نشناسند. و قطرب گفت: لا ايمان لهم، اي لا وفاء لهم، و استشهد بقول الشّاعر:

و ان حلفت لا ينقض النّأي عهدها فليس لمخضوب البنان يمين

اي، وفاء باليمين. و سوگند را براي آن «يمين» خوانند كه در وقت سوگند دست راست سوگند خوار بگيرند. و إبن عامر خواند: لا ايمان لهم، و حسن و عطا در شاذّ همچنين به كسر همزه گفت: ايمان نباشد«1»، ائمّه كفر را و اگر عوام ّ كفّار را كه كفر به تقليد سرسري شناسند ايشان را ايمان نباشد، ائمّه كفر را كه در كفر خود شبهات آرند و دست آويز جويند ايشان را چگونه ايمان باشد؟ قولي دگر گفتند در اينكه قراءت كه:

لا أَيمان َ لَهُم، اي لا امان لهم«2»، اگر كسي را امان دهند وثاقت ندارد بر ايشان كه وفا كنند به آن امان. و بر اينكه قول، «ايمان»، ايمن گردانيدن باشد. لَعَلَّهُم يَنتَهُون َ تا همانا باز ايستند و منزجر شوند از بعضي از«3» اينكه كفر و عناد.

آنگه

گفت: أَ لا تُقاتِلُون َ قَوماً نَكَثُوا أَيمانَهُم كارزار نكني با قومي كه سوگند بشكافتند و همّت كردند به آن كه پيغامبر خداي را از مكّه بيرون كردند، و ايشان ابتدا كردند به كارزار با شما روز بدر! و بيشتر مفسّران گفتند: ايشان ابتدا كردند به قتال بني خزاعه كه حلفاي رسول بودند. أَ تَخشَونَهُم از ايشان مي ترسي كه از قتال ايشان مكروهي به روي شما آيد! خداي اوليتر كه از عقاب او بترسي در«4» ترك قتال ايشان. و مورد آيت مورد تحريض است [58- پ]

و ترغيب و تشجيع بر قتال ايشان.

-----------------------------------

(1). مج مگر.

(2). آج، مج، لب، آن يعني.

(3). آو، آج، بم، آن: در.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل، مج، لب: از.

صفحه : 184

آنگه بر سبيل بشارت و معجزه در باب اخبار از غيب گفت: قاتِلُوهُم، كارزار كني با ايشان تا خداي ايشان را به دست شما كشته گرداند. و عذاب در آيت، مراد قتل است و اسر. بعضي كشته شوند و بعضي اسير. وَ يُخزِهِم و ذليل كند ايشان را به قهر و اسر. وَ يَنصُركُم عَلَيهِم و نصرت كنند شما را بر ايشان و شفا دهد دل گروه مؤمنان را. مجاهد و سدّي گفتند: مراد خزاعه اند حلفاي رسول و در آيت معجزه اي«1» هست از معجزات رسول- عليه السّلام- براي آن كه اينكه خبر است از غيب و آنكه مخبر بر وفق خبر آمد و اينكه نباشد الّا به وحيي«2» از خداي تعالي.

وَ يُذهِب غَيظَ قُلُوبِهِم و ببرد خشم دلهاي ايشان، براي آن كه چون ثار خود دريابند و انتقال خود بكشند از دشمنان خود و تشفّي حاصل كنند دلشان خوش گردد، وَ

يَتُوب ُ اللّه ُ، به رفع «با» بر استيناف باشد براي آن كه جواب قاتِلُوهُم را نشايد چه، صورت ندارد«3» كه گويند: پذيرفتن خداي توبه ايشان را موقوف بود بر قتال كافران لا سيّما، و قوله: مَن يَشاءُ، مراد آن كافران اند كه ايمان آوردند از آنان كه در آيت اوّل ذكرشان برفت كه كافر بودند، چون عكرمة بن ابي جهل و سهيل«4» بن عمرو. و در شاذّ اعرج و عيسي و إبن ابي اسحاق خواندند: و يتوب اللّه، به نصب «با» علي الصّرف علي تقدير: مع ان يتوب اللّه. «واو» جمع را باشد، مثالش: إيت زيدا يأتك و يكرمك، اي مع ان يكرمك، و خداي تعالي توبه آن كس كه خواهد از ايشان بپذيرد چون توبه كنند به شرايطش. و در خبر، بشارت است به آن كه بعضي از ايشان ايمان خواهند آوردن، و نيز: معجزي باشد رسول را- عليه السّلام- كه خبر دهد از غيب و مخبر بر وفق خبر باشد، دگر آن كه، تا بدانند كه قتال با ايشان مانع نخواهد بودن ايشان را از ايمان. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ و خداي داناست به توبه ايشان چون توبه كنند، و حكيم است در امر كردن به قتال ايشان پيش از توبه.

أَم حَسِبتُم أَن تُترَكُوا، «ام» اينكه جا استفهامي است كه در ميان كلام افتد، عرب آن استفهام به «ام» كنند تا فرق باشد ميان آن و ميان استفهامي كه در اوّل كلام افتد كه آن به «هل» باشد، يا به همزه، چنان كه يكي از ما گويد در ميانه سخن: يا چه مي پنداري تو در خود! و بعضي دگر گفتند: «ميم» صله است

-----------------------------------

(1). همه نسخه

بدلها: معجزي.

(2). همه نسخه بدلها: به وحي.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مج: نبندد.

(4). اساس: سهل به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 185

و التّقدير: أ حسبتم، حق تعالي گفت: يا مي پنداري كه شما را رها خواهند كردن! و ترك، در لغت آن باشد كه فعل را ابتدا نكند و تعرّض نكند، كقوله: وَ تَرَكَهُم فِي ظُلُمات ٍ لا يُبصِرُون َ«1». و در اصطلاح متكلّمان «ترك»، ضدّي باشد كه منافات كند فعل مبتدا را در محل ّ قدرت بر او. وَ لَمّا يَعلَم ِ اللّه ُ رها كنند شما را و خداي ندانسته كه از ميان شما مجاهد كيست! و معني آن كه: شما هنوز جهاد ناكرده تا خداي شما را مجاهد داند، چه تا ايشان مجاهد نباشد، خداي ايشان را مجاهد نداند در حال و اگر چه فيما لم يزل، عالم بود به ساير معلومات. و العلم بان ّ الشّي ء سيوجد علم«2» بوجوده اذا وجد، تا كسي گمان نبرد كه: علم بعد ان لم يعلم، و علم تعلق دارد بالشّي ء علي ما هوبه، و او را علي ما هو به نگرداند. پس نفي علم به جاي نفي معلوم بنهاد براي آن كه: لَمّا نفي را باشد، نفي فعل بعد طمع في وقوعه، و المعني: ام حسبتم ان تتركوا و لمّا لم تجاهدوا«3». و گفتند: معني آن است كه خداي تعالي با شما معاملت آنان نكرد كه ايشان به اختيار و امتحان استخراج احوال غيري كنند كه ندانند تا بدانند چون تكليف اينكه صورت دارد اينكه عبارت بر او اجرا كرد، و اينكه در معني جاري [مجراي]«4» آن است كه گفت: الم، أَ حَسِب َ النّاس ُ أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنّا وَ

هُم لا يُفتَنُون َ«5»، و اينكه هر دو وجه معتمد است و نكو. و وجهي دگر گفتند در آيت: و آن، آن است كه، «علم» به معني رؤيت است، چنان كه بسيار جايها رؤيت به معني علم آمد [59- ر]

اي و لمّا ير اللّه المجاهدين منكم و الّذين لم يتّخذوا من دون اللّه. و به هر حال تا مرئي [و]«6» موجود نباشد، خداي تعالي نبيند آن را، چه رؤيت معدوم محال است، و اينكه وجهي مليح است. وَ لَم يَتَّخِذُوا، و ايشان هنوز نا گرفته، يعني المجاهدين، يعني خداي از ايشان نادانسته كه از خداي و پيغامبر و مؤمنان دوستي دروني«7» خالص گرفتند، يعني خداي از شما جهاد نادانسته و شما خداي و پيغامبر و مؤمنان را دوست ناگرفته. و وَلِيجَةً، دخيلة باشد، من ولج«8» اذا دخل، و آن دوست را كه بر دخله كار و باطن سرّ تو مطّلع باشد، او را وليجه خوانند، و

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 17.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج باشد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز لب: لمّا تجاهدوا.

(6- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(5). سوره عنكبوت (29) آيات 1 و 2.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: از وي. [.....]

(8). آج، لب: ولجه.

صفحه : 186

نظيره: البطانه و الدّخيله، و اصل او از ولوج باشد، و هو الدّخول. و خانه آهو را تولج خوانند لولوجه فيه، قال العجّاج:

تّخذا منها«1» الكناس تولجا

و قال طرفة:

فان ّ القوا في يتّلجن موالجا تضايق عنه ان تولّجه«2» الإبر

و قال ابان بن تغلب:

فبئس الوليجة للهاربين و للمعتدين و اهل الرّيب

قتاده گفت: وليجة، اي خيانة. و ضحّاك گفت: خديعة.

حسن گفت: كفرا و نفاقا. بر اينكه اقوال فرّاء گفت، معني آن است كه: و لمّا يعلم اللّه المجاهدين منكم و انّكم لم تتّخذوا من دون اللّه خيانة، او خديعة و كفرا و نفاقا و جماعة تفشون اليهم سرّكم. و «وليجه»، گفتيم كسي باشد كه تو سرّ خود با او گويي، و خداي نادانسته كه مجاهد كيست از شما و آن كه شما بدون خداي و رسول دوستان دروني مي گيري بر سبيل كفر و نفاق و خديعت و خيانت. جبّائي گفت: معني آيت نهي است از نفاق. حسن گفت: نهي است از كفر و نفاق، و از اينكه دو معني كه در آيت گفتيم معني باز پسين بهتر است، لقوله: مِن دُون ِ اللّه ِ، و اگر من اللّه بودي بر معني اوّل مطرّد بودي، و تلخيص الاية علي هذا المعني: و لمّا يعلم اللّه المجاهدين منكم و انّكم غير متّخذين وليجة من دون اللّه و رسوله و المؤمنين، و اعتماد معني آيت بر اينكه است، و بر اينكه قول بايد گفتن: دون صله است، و اينكه قول با او ظاهر با«3» سلامت است. وَ اللّه ُ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ، و خداي به آنچه شما مي كني دانا و با خبر است.

[قوله تعالي]«4»:

[سوره التوبة (9): آيات 17 تا 27]

[اشاره]

ما كان َ لِلمُشرِكِين َ أَن يَعمُرُوا مَساجِدَ اللّه ِ شاهِدِين َ عَلي أَنفُسِهِم بِالكُفرِ أُولئِك َ حَبِطَت أَعمالُهُم وَ فِي النّارِ هُم خالِدُون َ (17) إِنَّما يَعمُرُ مَساجِدَ اللّه ِ مَن آمَن َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ أَقام َ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ لَم يَخش َ إِلاَّ اللّه َ فَعَسي أُولئِك َ أَن يَكُونُوا مِن َ المُهتَدِين َ (18) أَ جَعَلتُم سِقايَةَ الحاج ِّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام ِ كَمَن آمَن َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ جاهَدَ فِي

سَبِيل ِ اللّه ِ لا يَستَوُون َ عِندَ اللّه ِ وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ (19) الَّذِين َ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم أَعظَم ُ دَرَجَةً عِندَ اللّه ِ وَ أُولئِك َ هُم ُ الفائِزُون َ (20) يُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَةٍ مِنه ُ وَ رِضوان ٍ وَ جَنّات ٍ لَهُم فِيها نَعِيم ٌ مُقِيم ٌ (21)

خالِدِين َ فِيها أَبَداً إِن َّ اللّه َ عِندَه ُ أَجرٌ عَظِيم ٌ (22) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُم وَ إِخوانَكُم أَولِياءَ إِن ِ استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَي الإِيمان ِ وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ (23) قُل إِن كان َ آباؤُكُم وَ أَبناؤُكُم وَ إِخوانُكُم وَ أَزواجُكُم وَ عَشِيرَتُكُم وَ أَموال ٌ اقتَرَفتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخشَون َ كَسادَها وَ مَساكِن ُ تَرضَونَها أَحَب َّ إِلَيكُم مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِه ِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الفاسِقِين َ (24) لَقَد نَصَرَكُم ُ اللّه ُ فِي مَواطِن َ كَثِيرَةٍ وَ يَوم َ حُنَين ٍ إِذ أَعجَبَتكُم كَثرَتُكُم فَلَم تُغن ِ عَنكُم شَيئاً وَ ضاقَت عَلَيكُم ُ الأَرض ُ بِما رَحُبَت ثُم َّ وَلَّيتُم مُدبِرِين َ (25) ثُم َّ أَنزَل َ اللّه ُ سَكِينَتَه ُ عَلي رَسُولِه ِ وَ عَلَي المُؤمِنِين َ وَ أَنزَل َ جُنُوداً لَم تَرَوها وَ عَذَّب َ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ ذلِك َ جَزاءُ الكافِرِين َ (26)

ثُم َّ يَتُوب ُ اللّه ُ مِن بَعدِ ذلِك َ عَلي مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (27)

[ترجمه]

نباشد مشركان را كه عمارت كنند مسجدهاي خداي را گواي دهنده بر خود به كفر، ايشان را باطل است كردارهاي ايشان و در دوزخ ايشان هميشه باشند.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: فيه.

(2). آو، آج، بم، آن: يولجه ضبط منابع شعري به صورت: عنها ان تولّجها ...

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بر.

(4). اساس: ندارد به قياس نسخه آو و اكثر نسخ، افزوده شد.

صفحه : 187

[59-

پ]«1»

آباداني كند مسجدهاي خداي را آن كس كه ايمان آرد به خداي و به روز باز پسين و به پاي دارد نماز را و بدهد زكات«2» و نترسد مگر از خداي، همانا ايشان باشند از راه«3» يافتگان.

كردي آب دادن حاجيان و آبادان كردن مسجد حرام چون آن كس كه ايمان آرد به خداي و روز باز پسين و جهاد كند در راه خداي! راست نباشند بنزديك خداي، و خداي راه ننمايد گروه بيدادكاران را.

[60- ر]

آنان كه بگرويدند و هجرت كردند«4» و جهاد كردند در راه خداي به مالها و جانهاشان، بزرگترند به پايه نزديك خداي، و ايشان رستگاران اند.

مژده«5» مي دهد ايشان را خداي ايشان به رحمتي از او و خشنودي و بهشتهايي كه ايشان را در آن جا نعمتي باشد پاينده.

جاويدان باشند در وي هميشه كه خداي بنزديك اوست مزدي بزرگ.

اي آنان كه بگرويديد مگيريد«6» پدرانتان را و برادرانتان را دوستان اگر اختيار كنند كفر«7» بر ايمان، و هر كه تولّا كند به ايشان از شما ايشان بيداد كاران اند.

-----------------------------------

(1). آج، بم، لب بدرستي كه.

(2). آج، لب را.

(3). آج، لب راست.

(4). آج: ببريدند از اوطان خود.

(5). آج، لب: مژدگاني.

(6). اساس: مه گيريد آج، لب: فرا مگيريد.

(7). آج، لب: ناگرويدگان را.

صفحه : 188

[60- پ]

بگو اگر باشد پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و زنانتان و خويشانتان و مالهايي كه اندوخته اي و بازارگانيي كه ترسي از كساد«1» آن و خانه هايي كه پسندي آن را دوست تر«2» به شما از خداي و رسول او، و جهاد در راه او، انتظار كني«3» تا بيارد خداي فرمانش و خداي راه ننمايد گروه فاسقان را.

بدرستي ياري كرد شما را خداي در جايهاي بسيار و

روز حنين چون تعجب آورد شما را بسياريتان بنگزيرانيد«4» از شما چيزي، و تنگ شد بر شما زمين با فراخيش، پس برگرديدي پشت بداده.

[61- پ]

پس فرو فرستاد خداي آرامش بر پيغامبرش و بر مؤمنان و بفرستاد لشكرها كه نديدي شما وي را و عذاب كرد آنان را كه كافر شدند، و آن پاداشت كافران است.

پس توبه پذيرد خداي از پس آن بر آن كه خواهد، و خداي آمرزنده و بخشاينده است.

قوله: ما كان َ لِلمُشرِكِين َ أَن يَعمُرُوا مَساجِدَ اللّه ِ شاهِدِين َ- الاية، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون عبّاس را به اسيري بگرفتند روز بدر، مسلمانان روي در نهادند و او را ملامت كردن گرفتند به كفر و قطعيت رحم و سخن درشت گفتند«5» و را. عبّاس گفت: چون است كه مَساوي ما مي گويي و محاسن فراموش كرده اي! امير المؤمنين علي گفت: چه محاسن است شما را! گفت:

عمارت مسجد حرام و حجابت كعبه و سقاية الحاج ّ و فك ّ الاسري. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد ردّ بر عبّاس، گفت: ما كان َ لِلمُشرِكِين َ، نباشد مشركان را كه مساجد

-----------------------------------

(1). آج، لب: ناروايي.

(2). آج، لب: دوست داشته تر. [.....]

(3). آج، لب: پس چشم داريد.

(4). آج، لب: سود ندارد بم، مج: بنگريزاند.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گفتن.

صفحه : 189

خداي را عمارت كنند در آن حال كه ايشان بر خود گواي«1» مي دهند به كفر، يعني افعالي مي كنند كه دليل كفر ايشان كند تا بمنزلت آن باشد كه بر خود گواي داده باشند. و نصب «شاهدين»، بر حال باشد. و إبن كثير و ابو عمرو خواندند: مسجد اللّه [بر واحد]«2»، علي ان ّ المراد به المسجد الحرام.

و باقي قرّاء: مَساجِدَ اللّه ِ خواندند بر جمع، و آن دو معني را محتمل بود يكي آن كه: جمله مساجد باشد بر عموم، و يكي آن كه: مراد مسجد الحرام بود. آنگه هر بقعه اي از او مسجدي كرده است براي شرفش را، و براي آن كه مردم در او از چهار جهت نماز كنند روي به چهار جهت«3» كعبه كرده، و در هيچ مسجد اينكه نباشد. و مراد از آيت آن است كه: ايشان را نرسد كه خويشتن را از عمّار مسجد خوانند، و ايشان بر كفر اصرار كرده. و قوله: شاهِدِين َ عَلي أَنفُسِهِم بِالكُفرِ، در او چند قول گفتند:

يكي آن كه: يفعلون«4» ما يدل ّ علي كفرهم، و اينكه قول حسن بصري است. دگر آن كه سدّي گفت: خود مراد تصريح شهادت و خبر است، چنان كه جهود بگويد«5» كه من جهودم، و ترسا بگويد«6» كه من ترسايم، و ايشان مي گفتند كه: ما مشركيم، و اينكه صريح گواي«7» باشد بر خود بر كفر. كلبي گفت، معني آن است كه: گواي«8» مي دهند بر رسول ما- عليه السّلام- به كفر، و چون بر او گواي«9» دهند، بر خود گواي«10» داده باشند، چه او از ايشان بود في قوله: لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم ...«11»،

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه: گواي«12» ايشان بر خود بر كفر، سجده ايشان بود بتان را، با آن كه مي گفتند: بتان مخلوق اند، خداي تعالي گفت: أُولئِك َ حَبِطَت أَعمالُهُم ايشان آنان اند كه اعمالشان باطل است، و مراد نه آن است كه ايشان را عملي بود واقع، آنگه باطل گشت بل مراد آن است كه: ايشان را هيچ عمل«13» واقع نبود و ايشان در

دوزخ هميشه باشند. إبن السّميفع در شاذّ خواند: انّما يعمر، از اعمار

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز آو: گواهي.

(2). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها افزوده شد.

(3). آو، آج، مل، مج، لب: جانب.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج كنتم تفعلون.

(6- 5). اساس: نگويد به قياس نسخه مل و اتفاق نسخه ها تصحيح شد معني متن نيز به صورت استفهام انكاري نادرست به نظر نمي آيد. (12- 10- 9- 8- 7). همه نسخه بدلها: گواهي.

(11). سوره توبه (9) آيه 128.

(13). همه نسخه بدلها، بجز مج: عملي.

صفحه : 190

به ضم ّ « يا » و كسر «ميم»، و او را دو معني باشد، يكي آن كه: يجعلها عامرا، براي آن كه «عمر» هم لازم است و هم متعدّي، و چون عمر لازم انگارد، اعمر از او متعدّي كند قياسا علي سائر اخواته. و وجهي دگر آن بود«1»: ان«2» يعينوا علي عمارتها، كه بر عمارت آن ياري كنند عمارت كنندگان را.

إِنَّما يَعمُرُ مَساجِدَ اللّه ِ، آنگه به لفظ «انّما» كه اثبات الشّي ء و نفي ما عداه باشد [61- پ]، گفت: عمارت مسجدهاي خداي آن كس كند كه به خداي ايمان دارد و نماز به پاي دارد و زكات مال دهد، ايشان همانا از جمله راه يافتگان باشند.

عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند: «عسي» از خداي واجب باشد، و بعضي دگر گفتند:

براي آن لفظ «عسي» آورد تا تكيه نكنند و بر حذر باشند از معاصي، و از جمله عمارت مسجد، تعهّد او باشد«3» به نماز، چه مسجد به نماز جماعت و انبوه نمازكنان آبادان باشد. ابو سعيد خدري روايت كرد كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت:

چون بيني كه مرد«4» آمد و شد مسجد [به نماز]«5» به پاي مي دارد، گواهي دهي«6» بر ايمان او و براي آن كه چون خداي- جل ّ جلاله- مي گويد: إِنَّما يَعمُرُ مَساجِدَ اللّه ِ مَن آمَن َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ- الاية.

أَ جَعَلتُم سِقايَةَ الحاج ِّ، مفسّران و اهل سير در سبب نزول اينكه آيت خلاف كردند نعمان بن بشير گفت: من بنزديك منبر رسول- عليه السّلام- نماز مي كردم، مردي مي گفت: من باك ندارم از آن كه هيچ عمل نكنم پس از آن كه حاجيان را آب مي دهم«7»، و ديگري مي گفت: من باك ندارم كه هيچ عمل نكنم«8» پس از آن كه عمارت خانه خداي مي كنم«9»، و ديگري گفت: جهاد در سبيل خداي از همه فاضلتر است. عمر گفت: بانگ مداري و خصومت مكني بنزديك منبر، [رها كني تا]«10» رسول- عليه السّلام- بيرون آيد، من از او بپرسم تا بگويد كه كدام فاضلتر است از اينكه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: آن كه.

(2). آج، لب: اذ آن: از.

(3). اساس: به عهد او باشند به قياس نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

(4). آج، لب: مردي.

(5). اساس: ندارد، به قياس نسخه آو، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ده.

(7). مج: دهم.

(8). اساس: كنم به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(9). مج: بكنم.

(10). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.

صفحه : 191

هر سه. چون رسول- عليه السّلام- [از حجره]«1» بيرون آمد، به حكومت پيش او رفتند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

علي ّ بن ابي طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: سبب نزول [آيت]«2» آن بود كه عبّاس گفت جماعتي سابقان«3» مهاجر را: اگر شما ما را به اسلام

و هجرت سبق«4» بردي، ما شما را سبق«5» برديم به سقاية الحاج ّ و عمارة المسجد الحرام، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد ردّا عليه«6».

عطيّة العوفي روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: سبب نزول آيت آن بود كه، جماعتي مشركان گفتند: سقاية الحاج ّ، حاجيان را آب دادن و عمارت خانه كعبه و مسجد الحرام كردن بهتر است از ايمان به خداي و جهاد در راه او، خداي تعالي ردّ برايشان اينكه آيت بفرستاد و ايشان را همه افتخار آن بود كه اهل حرم بودند و خدمت و عمارت خانه و مسجد كردندي، خداي آيت فرستاد و باز نمود كه: آن سود ندارد بي ايمان به خداي.

إبن سيرين و مرّة الهمداني گفتند: سبب [نزول آيت]«7» آن بود كه امير المؤمنين علي، عمّش را- عبّاس را- گفت: چرا هجرت نكني! چرا موافقت پسر عمّت«8» نكني و در صحبت او به مدينه نيايي! گفت: اينكه كه من در آنم از سقاية الحاج ّ و عمارت مسجد الحرام، بهتر است از هجرت، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد.

حسن بصري و شعبي و محمّد بن كعب القرظي ّ گفتند: آيت در شأن امير المؤمنين علي آمد و سبب نزولش آن بود كه: يك روز عبّاس عبد المطّلب و طلحة بن شيبه با يكديگر خلاف كردند، عبّاس گفت: من بهترم كه سقاية الحاج ّ به دست من است و حاجيان آب از دست من خورند. طلحة بن شيبه گفت«9»: من بهترم كه كليد خانه به دست من است و عمارت آن به من تعلّق دارد و اگر من خواهم، به شب همه شب در خانه كعبه توانم بودن. چون گفتا گفت«10» دراز شد، گفتند: بيايي«11»

-----------------------------------

(8- 7- 1).

اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(3). آو، بم، آن: سبقت.

(5- 4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عليهم.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج، لب: برادرت.

(9). همه نسخه بدلها بل.

(10). آو، بم، مل، آن: گفت و گوي مج: گفتاگوي. [.....]

(11). مل: بياييد.

صفحه : 192

تا اوّل كس كه از اينكه راه برآيد وي را حاكم كنيم و از او بپرسيم. گفتند: روا باشد.

نگه كردند، امير المؤمنين علي بر آمد، گفتند: اللّه اكبر؟ به از اينكه حاكم نيايد ما را. او را دست گرفتند و بنشاندند و قصّه با او بگفتند. او گفت:

الا ادلّكما علي خير منكما

راه نمايم شما را بر كسي كه از شما هر دو بهتر است، گفتند: كيست آن!

گفت:

من ضرب هامكما بالسّيف حتّي قادكما الي الاسلام،

آن كه تيغ از سر شما باز نگرفت تا شما را به اسلام آورد«1». گفتند: همانا از خود كنايت مي كني! گفت:

بلي؟ و چه منع كند مرا از آن كه اينكه گويم و من بيرون آن كه صاحب جهاد دين«2» خدايم، به دو قبله با رسول نماز كرده ام مدّتهاي دراز پيش از مردمان ديگر. ايشان را خصومت خود فراموش شد، روي به او كردند و گفتند: خصومت ما با تو افتاد، بياي«3» تا پيش رسول خداي [62- ر]

شويم به حكومت، پيش رسول رفتند و گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه كودك را بيني كه بر ما تفاخر مي كند؟ رسول گفت: چگونه! قصّه با او بگفتند، رسول- عليه السّلام- هيچ نگفت انتظار وحي را، تا كسي نگويد مراعات جانب علي كرد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: أَ جَعَلتُم سِقايَةَ الحاج ِّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام ِ-

الاية، حق تعالي گفت: أَ جَعَلتُم سِقايَةَ الحاج ِّ كردي سقاية الحاج ّ را، و سقاية فعاله باشد، و فعاله، فعلي را گويند كه بسيار بكنند تا صنعت گردد، كالخياطة و الحياكة و الصّياغة«4». و فعاله به فتح، مصدر باشد كالسّماحة و الظّرافة، و مصدر از اينكه فعل «سقي» بود، يقال: سقيته سقيا، و اينكه جا براي آن فعاله آورد كه اينكه كار صاحبش را بمثابت صناعت بود، و گفتند: خود مصدر است، كالرّعاية و الحماية، و ضحّاك در شاذّ خواند: سقاية، به فتح «سين». حق تعالي گفت: آب دادن حاجيان و عمارت خانه خداي كردن«5» چون كسي كه ايمان دارد به خداي و پيغامبر و روز باز پسين و جهاد كند در سبيل خداي، و معني آيت آن است كه: أ جعلتم سقاية الحاج ّ و عمارة المسجد الحرام كايمان«6» من امن باللّه علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، چنان كه گويند: السّخاء حاتم و الشّجاعة عمرو، و معني آن كه: السّخاء، سخاء حاتم و الشّجاعة شجاعة عمرو، قال الشّاعر:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: در آورد.

(2). مج: به دين.

(3). همه نسخه بدلها: بيا.

(4). آو، بم، آن: الصّباغة.

(5). اساس: كرده اي به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

(6). آج: كمن.

صفحه : 193

حسبت بغام راحلتي عناقا و ما هي ويب غيرك بالعناق

اي، صوت«1» عناق، و قال آخر:

لعمرك ما الفتيان ان تنبت اللّحي و لكنّما الفتيان كل ّ فتي ندي

و اينكه طريقت را ترتيب«2» كرده ايم چند جاي از اينكه كتاب. و وجهي دگر در آيت آن بود كه: اسم فاعل به جاي آن، مصدر بنهند گويند تقدير آن است كه: أ جعلتم ساقي«3» الحاج ّ و عامر المسجد الحرام كمن

امن باللّه، آب دهنده حاجيان را و عمارت كننده مسجد را چون مؤمني كرده ايد«4» به خداي و روز قيامت و چون مجاهدي در سبيل خداي، و دليل اينكه تأويل قراءت عبد اللّه زبير است و ابو وجزة السّعدي ّ در شاذّ، كه خواندند: أ جعلتم سقاة الحاج ّ و عمرة المسجد الحرام، في جمع ساق و عامر. آنگه گفت: لا يَستَوُون َ عِندَ اللّه ِ بر«5» خداي راست نباشد. وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ و خداي تعالي هدايت ندهد گروه ظالمان را، يعني الطاف زيادت نكند. و گفتند:

ره بهشت ننمايد.

آنگه وصف كرد آنان را كه اينكه تفضيل داد ايشان را بر عبّاس و شيبه«6» كه ايشان آنانند كه ايمان دارند و هجرت كرده اند و جهاد كرده اند در ره خداي به جان و به مال، و اگر چه: الَّذِين َ آمَنُوا، در محل ّ رفع است بر ابتدا، و أَعظَم ُ، خبر اوست و بدان ماند كه اينكه جمله اي است بيگانه از آن آيت، ممتنع نبود كه مراد هم او باشد، گفت: ايشان به درجه و پايه بنزديك خداي بزرگترند. وَ أُولئِك َ هُم ُ الفائِزُون َ و ايشان رستگاران و ظفر يافتگان اند، و اينكه جمله ديگر است از مبتدا و خبر. و اگر گويند: دو خبر مختلف است از يك مخبر فصل كرده ميان او به «واو» عطف هم روا باشد، و چه منع است از آن كه گويند: مراد به اينكه آيت امير المؤمنين علي است و آنچه به آن از او خبر داد به او لايق

[تر]«7» است از آن كه بجز او، امّا قوله: أَعظَم ُ دَرَجَةً عِندَ اللّه ِ، ملايم است كه: لا يَستَوُون َ عِندَ اللّه ِ. دگر آن كه، رسول- عليه السّلام-

گفت:

ان ّ احب ّ النّاس الي اللّه يوم القيامة و ادناهم مجلسا امام عادل

، گفت:

-----------------------------------

(1). مل: ضربت.

(2). همه نسخه بدلها: تربيه.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: سقاية.

(4). آج، لب: گرويده اي.

(5). آو، بم، آج، لب: نزد.

(6). آو، بم، آن: إبن شيبه آج: اينكه شيبه.

(7). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها افزوده شد. [.....]

صفحه : 194

دوسترين خلقان بنزديك خداي تعالي روز قيامت و نزديكتر به مجلس، امامي عادل باشد، و اينكه لايق اوست.

و امّا قوله: وَ أُولئِك َ هُم ُ الفائِزُون َ. جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد و جز او كه، رسول- عليه السّلام- گفت:

علي ّ و شيعته هم الفائزون

ظ علي و شيعه او فايزان و ظفر- يافتگان باشند نبيني كه آن سيّد را- عليه الصّلوة و السّلام- چون آن ضربت زدند اوّل كلمه از او اينكه شنيدند كه گفت:

فزت و رب ّ الكعبة

به خداي كعبه كه ظفر يافتم.

قوله: يُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَةٍ مِنه ُ بشارت مي دهد ايشان را خداي ايشان به رحمتي از او و خشنودي، بشارت چيزي باشد متضمّن نفع و سرور كه اثر آن بر بشره پيدا شود، و «رضوان»، [62- پ]

مصدر باشد. وَ جَنّات ٍ و بهشتهايي كه ايشان را در آن جا نعيمي مقيم دايم خالد باشد كه آن را انقطاع نبود كه واصفان وصف آن ندانند كردن، فيها ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر آن باشد آن جا كه هيچ چشم چنان ديده نباشد و هيچ گوش چنان نشنيده و بر خاطر هيچ بشر چنان نگذشته.

خالِدِين َ فِيها أَبَداً در آن جا هميشه باشند. و نصب او بر حال است، أَبَداً، نصب او بر ظرف است،

و فِيها، ضمير بهشت است. إِن َّ اللّه َ عِندَه ُ أَجرٌ عَظِيم ٌ خداي- عزّ و جل ّ- بنزديك او مزدي هست بزرگ. و «ابد» در عرف [عرب]«1» كنايت باشد عن الزّمان المستقبل لا الي آخر. و قطّ، عبارت باشد عن الزّمان الماضي لا الي اوّل تقول«2»: ما فعلت ذلك قطّ، و لا افعل ذلك، ابدا. و تقول«3»: لا افعل ذلك ابد الابيد، و جمع الابد: آباد و ابود، و تأبّد المنزل اذا اتي عليه الابد فتوحّش. و الآبدة، الدّاهية الغريبة، و الأوابد الوحش سمّيت بذلك لطول اعمارها. و چنين گفته اند كه:

كس«4» وحش مرده نديده است كه به مرگ خود بمرده باشد الّا به آفتي. آنگه عرب، [لفظ]«5» «ابد» در مدّتي از روزگار استعمال كنند و اگر چه مراد نه هميشه باشد، قال البعيث:

اهاج عليك الشّوق اطلال دمنة بنا صفة البردين او جانب الهجل«6»

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد به قياس نسخه آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

(3- 2). همه نسخه بدلها: يقول.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: كسي.

(5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

(6). اساس: العجل به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

صفحه : 195

اتي ابد«1» من دون حدثان عهدها و جرّت عليه كل ّ نافجة شمل

و قال صفيّة بنت عبد المطّلب في جمع الابد:

و خالجت آباد الدّهور عليكم و اسماء لم تشعر بذلك ايّم

فلو كان زبر مشركا لعذرته و لكن ّ زبرا يزعم النّاس مسلم

و از جمله ادلّه بر آن كه «ابد» هميشه نباشد آن است كه: هميشه را جمع نكنند، و دگر مي گويد«2»:

تأبّد الرّبع اذا مرّ عليه قطعة من الدّهر

قال لبيد:

مني تأبّد غولها فرجامها

و قال مزاحم العقيلي:

اتعرف بالعرين«3» دارا تأبّدت

من الحي ّ و استقّت«4» عليها العواصف

امّا خلود، هم بر عموم هميشگي نباشد و او نيز هم عبارت باشد از مدّتي زمان، قال الشّاعر:

الّا رمادا هادما دفعت«5» عنه الرّياح خواليد سحم

اراد الاثافي ّ، و اينكه ابيات در خالد و ابد براي آن گفته شد تا اگر در آيتي اصحاب وعيد به ظاهر آن تمسّك كنند، معلوم باشد كه ظاهر اينكه دو لفظ دليل هميشگي نمي كند در كلام عرب.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُم وَ إِخوانَكُم أَولِياءَ- الاية، مجاهد گفت: اينكه آيت متّصل است به آن آيات كه پيش«6» او هست كه در قصه عبّاس و طلحة بن شيبه آمد، و آن كه ايشان هجرت نمي كردند. جويبر گفت از ضحّاك، از عبد اللّه عبّاس كه: چون خداي تعالي فرمود مؤمنان را كه هجرت كني با رسول- عليه السّلام- و از مكّه به مدينه شوي پيش«7» فتح مكّه و ايشان را فرمود كه: به ترك پدران و برادران و خويشان بگويي، چون ايشان كافران اند و بر دين شما نه اند.

-----------------------------------

(1). اساس: ابدا به قياس نسخه آو، تصحيح شد. مل: اربد.

(2). مل شعر.

(3). آج: بالعزير.

(4). مج: و استنّت.

(5). آج: رفعت.

(6). مل از.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج از.

صفحه : 196

مسلمانان گفتند: يا رسول اللّه؟ اگر ما را تبرّا مي بايد كردن از كافران، پس ما را از پدر و برادر و جمله خويشان تبرّا بايد كردن، و مالهاي ما و تجارتهاي ما تباه شود و سراهاي ما ويران شود، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. كلبي گفت: از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه: چون خداي تعالي رسول را و مؤمنان را فرمود كه هجرت كنند

و از مكّه با مدينه شوند«1»، مرد بيامدي و زن را و فرزند را و برادر را و خويشان را گفتي كه:

من به مدينه مي روم، اگر با من بيايي و الّا چون من رفته باشم ميان من و شما خويشي نباشد، و اگر پس از اينكه آن جا آيي من با شما التفاتي نكنم. كس بودي كه رغبت كردي و هجرت كردي، و كس بودي كه گفتي: نيايم، و كس بودي كه در«2» آويختي و گفتي: رها نكنم كه تو بروي، مرد آن جا باز ايستادي شفقت بر اهل و عيال و هجرت رها كردي. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد [63- ر].

مقاتل گفت: آيت در آن نه مرد آمد كه مرتد گشتند و از مدينه با مكّه شدند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد مؤمنان را كه با ايشان دوستي كنند، گفت:

اي آنان كه ايمان آورده اي و بگرويده اي؟ پدرانتان را و فرزندانتان را به دوست مگيري و با ايشان اختلاط و دوستي مكني، اگر چنان باشد كه ايشان ايمان نيارند و اختيار كفر كنند بر ايمان.

و استحباب، طلب محبّت باشد، و گفته اند: استحب ّ، به معني احب ّ است«3»، وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم و هر كه از شما با ايشان موالات و دوستي كند و تولّا كند به ايشان، ظالم باشد.

آنگه گفت ايشان را: بگو اي محمّد كه، اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و زنانتان و خويشانتان، و ابو بكر عن عاصم و يعقوب خواندند: «و عشيراتكم» به جمع، و دگر قرّاء بر واحد «عشيرتكم». واو، فعليه باشد به معني مفاعله از عشره و معاشرة، يعني همساز او باشد. و گفته اند: عشيره، جماعتي باشند

كه مرجع ايشان با يك عقد بود، كعقد العشرة، و العشر واحدة من العشرة، و العشرة المعاشرة، و العشير

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و.

(2). آو، آج، بم، مل او. [.....]

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل چنان كه استجاب و اجاب. اساس در اينكه جا عبارت «و تولّا كند به ايشان ظالم» را اضافه دارد. كه زايد و مربوط به سطر بعدي است.

صفحه : 197

الخليط، و العشار النّوق اللّواتي [اتي]«1» علي حملها عشرة اشهر«2». و المعشر، الجماعة من النّاس، و جمعه معاشر، و اصل كلمه از جمع است و اجتماع. وَ أَموال ٌ اقتَرَفتُمُوها و مالهايي كه آن را كسب كرده اي. و القرف الكسب، و القرف القشر، و اصل اينكه است. آنگه مبالغت در كسب را قرف گويند، چنان كه به زبان ما گويند:

فلان كس فلان كار را پوست مي بكند چون مبالغت كند در كردن او آن كار را، و القرفة القشرة و القرف القذف ايضا. و مرجع او هم با قشر بود كه از آن عبارت كنند به آن كه پوستين او مي درد. وَ تِجارَةٌ تَخشَون َ كَسادَها و تجارتي كه از كساد آن ترسي، و كساد خلاف نفاق باشد، و اصل كساد وقوف باشد چنان كه اصل نفاق خروج باشد. وَ مَساكِن ُ تَرضَونَها، جمع مسكن باشد، و آن سراي نشست بود كه شما آن را بپسندي. أَحَب َّ إِلَيكُم، نصب او بر خبر «كان» است و جمله تا اينكه جا تمام است، يعني اگر اينكه چيزها كه بر شمرد از خويشان و مال و تجارت و خانه بنزديك شما دوست تر است از خداي و رسول و جهاد كردن و غزات در راه دين

او، فَتَرَبَّصُوا توقف كني و انتظار. و «فا»، براي جزاي شرط آمد كه جزاي شرط چون به امر باز آيد از «فا» چاره نباشد. حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ تا خداي تعالي كاري كه خواهد كردن بكند. مجاهد گفت: مراد بِأَمرِه ِ، اينكه جا فتح مكّه است، و حسن بصري گفت: مراد عقوبتي است عاجل يا آجل، و اينكه امر اينكه جا لا محال فعل است. قول نيست، و آن كه مراد مي شناسد از او بي قراين دليل كند بر آن كه اينكه لفظ حقيقت است در فعل چنان كه در قول. و چون درست شد كه حقيقت به ظاهر استعمال دانند، اينكه لفظ در فعل مستعمل«3» و شايعتر است از آن كه در قول در قرآن و اشعار و كلام عرب. وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الفاسِقِين َ و خداي تعالي راه ننمايد به بهشت به دليل آن كه ايشان را به ايمان راه نموده است، في قوله: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي«4».

قوله: لَقَد نَصَرَكُم ُ اللّه ُ فِي مَواطِن َ كَثِيرَةٍ، آنگه حق تعالي در تذكير نعمت خود گرفت بر ايشان، گفت: و خداي تعالي شما را نصرت كرد و ياري داد در بسيار

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها افزوده شد.

(2). اساس: اسهم به قياس با نسخه آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها تر.

(4). سوره فصّلت (41) آيه 17.

صفحه : 198

جايها. وَ يَوم َ حُنَين ٍ، و نصب او بر فعلي مقدّر باشد كه فعل حاصل بر او دليل است، و التّقدير: و نصركم ايضا يوم حنين. و روا بود كه محذوف، اذكروا باشد، يعني ياد كني روز حنين- و آن

نام وادي است ميان مكّه و طايف- و اينكه قول قتاده است، و عروة بن الزّبير گفت: وادي است در پهلوي ذي المجاز، و براي آن صرف كرد آن را كه نام وادي است ميان مكّه و طايف، و اگر تأويل كنند علي البقعة تا علميّت و تأنيث در او باشد صرف نبايد كردن آن را چنان كه شاعر گفت:

نصروا نبيّهم و شدّوا ازره بحنين يوم تواكل الابطال

[63- پ]

و قصّه حنين، علي ما ذكره المفسّرون- چنان كه مفسّران گفتند- به الفاظ مختلف و معاني متّفق آن بود كه: چون رسول- عليه السّلام- فتح مكّه بكرد در ماه رمضان- چند روز از او مانده- آنگه از مكّه بيرون آمد و روي به حنين نهاد براي قتال هوازن. قتاده گفت: آن روز دوازده هزار مرد با رسول بودند از مهاجر و انصار و دو هزار مرد از جمله طلقاء«1». مقاتل گفت: يازده هزار و پانصد بودند. كلبي گفت: ده هزار بودند و از آن بيشتر، جمع كه آن روز بود هرگز نبود، و مشركان چهار هزار مرد بودند از هوازن و ثقيف- و رئيس هوازن مالك بن عوف النّصري بود، و رئيس ثقيف كنانة بن عبد يا ليل بن عمرو بن عمرو الثّقفي- چون به يكديگر رسيدند، ابو بكر گفت:

چون جمع لشكر رسول چنان ديد«2»، گفت: لن نغلب اليوم من قلّة ما را امروز غلبه نكنند از اندكي. و گفتند: اينكه سخن رسول- عليه و آله السّلام- گفت، و گفتند: مردي گفت نام او سلمة بن سلامة«3». گويند: چون رسول- عليه و آله السّلام- اينكه بشنيد خوش نيامد او را، و ذلك قوله: وَ يَوم َ

حُنَين ٍ إِذ أَعجَبَتكُم كَثرَتُكُم فَلَم تُغن ِ عَنكُم شَيئاً. آنگه كارزار«4» درآويختند. مسلمانان بر مشركان زدند و ايشان را ببردند«5» و پراگنده كردند و به غنيمت مشغول شدند، مشركان گفتند يكديگر را: اي«6» حماة السّوء اي حمايت داران بد كجا مي روي و زنان در دست ايشان رها مي كني! رجعت كردند و باز آمدند- و قوم به غنيمت مشغول بودند مستعدّ نبودند- بر مسلمانان زدند و ايشان را آمدند- و قوم به غنيمت مشغول بودند مستعدّ نبودند- بر مسلمانان زدند و ايشان را

-----------------------------------

(1). آو، آج، بم، لب: طالقان.

(2). آو، آج، بم، لب: ديدند.

(3). آو، آج، بم، لب: سلام.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل: به كارزار.

(5). مل و هزيمت.

(6). همه نسخه بدلها: يا .

صفحه : 199

ببردند. قتاده گفت: سبب هزيمت از طلقاء«1» بود. كلبي گفت: آن روز با پيغامبر سيصد [مرد]«2» بيش نماندند، باقي به هزيمت شدند. بيشتر راويان روايت كردند كه:

جمله لشكر هزيمت شدند و با رسول- عليه السّلام- كس نماند الّا ده كس، نه از بني هاشم و دهم ايشان أيمن بن أم ّ أيمن- مردي انصاري- او را بكشتند و آن نه مرد ملازمت كردند با رسول- عليه السّلام- آنگه كه جماعتي بنزديك او آمدند و آن نه مرد كه با رسول- عليه السّلام- بايستادند از بني هاشم، امير المؤمنين علي بود در پيش رسول و عبّاس بن عبد المطّلب [بر راست رسول بود و فضل بن العبّاس بر چپش بود و ابو سفيان بن الحارث بن عبد المطّلب]«3» از پس پشتش بود و نوفل بن الحارث بود و ربيعة بن الحارث و عبد اللّه بن الزّبير بن عبد المطّلب، و عتبه و معتّب- پسران

ابو لهب- اينكه نه مرد پيرامون رسول بودند گرد او در آمده و ديگران جمله گريخته بودند، و در اينكه معني مالك بن عبادة العانقي«4» گويد اينكه روز:

لم يواس النّبي ّ غير بني ها شم عند السّيوف يوم حنين

هرب النّاس غير تسعة«5» رهط فهم يهتفون بالنّاس أين

ثم ّ قاموا مع النّبي ّ علي المو ت فأتوا زينا لنا غير شين

و ثوي امين الامين«6» من القو م شهيدا فاعتاض قرّة عين

و عبّاس بن عبد المطّلب- رحمة اللّه عليه- گفت هم در اينكه مقام:

نصرنا رسول اللّه في الحرب تسعة و قد فرّ من قد فرّ منه فاقشعوا

و قولي اذا ما الفضل كرّ بسيفه«7» علي القوم اخري يا بني ّ فترجع«8» و عاشرنا لا قي الحمام بنفسه لما ناله في اللّه لا يتوجّع«9» يعني ايمن بن ام ّ ايمن. چون رسول- عليه السّلام- ديد كه قوم هزيمت شدند، عبّاس را گفت: آوازي در اينان ده، و عبّاس مردي جهوري ّ بلند آواز بود. و از بلندي آواز او آن بود كه روايت ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: طالقان. (3- 2). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخ افزوده شد. (4). آو، آج، بم: العالقي مل، مج، لب: العاتقي. [.....]

(5). مل من. (6). آو، آج، بم: ذا الايمن. (7). اساس: بنفسه به قياس با نسخه آو و اكثر نسخ تصحيح شد. (8). مج: فيرجع. (9). اساس: تتوجّع به قياس با نسخه آو، و اتّفاق. ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 200 كردند، روزي در مكّه غارتي بود عبّاس آواز برداشت گفت: وا صباحاه؟ هيچ«1» آبستن نبود كه آواز او بشنيد و الّا«2»

كودك بينداخت. عبّاس«3» ندا كرد با رفع صوت: يا اهل بيعة الشّجرة؟ يا اصحاب سورة البقرة، الي اينكه تفرّون اذكروا العهد الّذي عاهدكم عليه رسول اللّه، گفت: يا اهل بيعة شجره و اي اصحاب سورة البقره كجا مي گريزي! [64- ر]، [ياد كني]«4» آن عهد كه رسول خداي با شما كرد. و اينكه هزيمت در شب بود و رسول- عليه السّلام- در ميان وادي بود و مشركان از شعاب و جنبات و مضايق وادي كمين بگشاده بودند و به تيغ و نيزه و تير و عمود به دنبال مسلمانان در نهاده و مي زدند و مي كشتند و مي فگندند. رسول- عليه السّلام- در آن شب تاريك به نيمه روي باز نگريد چنداني نور از روي او بتافت كه همه وادي روشن شد، پنداشتي ماه برآمد در شب بدر و [به]«5» آوازي بلند مسلمانان را گفت: اينكه ما عاهدتم اللّه عليه كجا شد آن عهد كه با خداي كردي«6»؟ همه قوم را اينكه حديث بشنوانيد، هيچ كس نبود كه آواز رسول بشنيد و او روي در هزيمت نهاده بود، الّا روي باز پس كرد و با دشمن در كارزار آمد«7». راوي خبر گويد: مردي مي آمد از هوازن بر شتري سرخ موي نشسته و رايتي سياه به دست گرفته بر سر نيزه اي دراز كرده در پيش قوم ايستاده، چون ظفري يافتي از مسلماني«8» و فرصتي، به سر او در افتادي«9» و بزدي«10» و بكشتي و بيفگندي، و چون فرصت نيافتي رايت بيفراشتي و جماعتي در دنبال او فتادندي و به قفاي هزيمتيان مي رفتندي، و او را اينكه بيت مي گفت: انا ابو جرول لا براح حتّي نبيح القوم او نباح امير

المؤمنين«11»- عليه السّلام- آهنگ او كرد به دنبال او برسيد ضربتي زد او را بر ----------------------------------- (1). مل زني. (2). مل: در حال. (3). مل چون رسول- عليه السّلام- فرموده بود. (5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). آو، آج، بم، لب خداي تعالي. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ايستاد. (8). آو، آج، بم: بر مسلمانان لب: از مسلمانان. (9). آو، آج، بم، لب: در شدي. (10). آو، آج، بم او را. [.....]

(11). آج، مل، لب علي.

صفحه : 201 شتر آمد شتر بيفتاد و مرد بر زمين آمد، تيغي زد او را و به دوزخ رسانيد او را، آنگه گفت- عليه السّلام: قد علم القوم لدي الصّباح انّي في الهيجاء ذو نصاح سبب هزيمت مشركان به كشتن ابو جرول بود و مسلمانان با هم افتادند وصف بركشيدند و روي به دشمن كردند، و رسول- عليه السّلام- گفت: 1» اللّهم ّ انّك [ا]« ذقت اوّل قريش نكالا فاذق آخرهم نوالا ، بار خدايا اوّل قريش را نكال چشانيدي آخرشان را نوال و عطا بچشان. زهري گفت، چنين رسيد به من كه شيبة بن عثمان گفت: در آن وقت كه رسول- عليه السّلام- تنها باز ماندي و تني چند با او بودند، من خواستم كه او را بكشم به عوض بردارم طلحة بن عثمان و پدرم عثمان بن طلحه- كه ايشان را در احد علي كشته بود. حق تعالي رسول را از اينكه خبر داد، برگرديد و روي با من كرد و دست بر سينه من نهاد و مرا گفت: يا شيبة اعيذك باللّه ممّا هممت به پناه با خداي مي دهم

از آنچه همّت كردي، به آن، گفت: مرا دست بلرزه افتاد و دانستم كه خداي تعالي او را اطّلاع داد بر سرّ دل من. در روي رسول نگريدم، به چشم من چنان آمد كه پنداشتم از جان و چشمم دوست تر است، گفتم: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه و ان اللّه قد اطلعك علي ما في نفسي. محمّد بن اسحاق گفت، من براء بن عازب را پرسيدم، گفتم: روز حنين رسول- عليه السّلام- به هزيمت برفت! گفت: لا و اللّه، كه رسول- عليه السّلام- هرگز به هزيمت نرفت و لكن«2» قوم به هزيمت شدند و عبّاس آواز در ايشان داد و باز آمدند و كارزار در پيوستند از سري«3». رسول- عليه السّلام- در ركاب بر پاي خاست و گفت: الان حمي الوطيس اكنون تنور گرم شد يعني كارزار، و گفت آنگه: 4» از انا النّبي ّ لا كذب« انا إبن عبد المطّلب و پاره خاك و ريك برگرفت و در روي مشركان انداخت و گفت: شاهت الوجوه زشت باد اينكه رويها، هزيمت گرفتند و حدّتشان كند شد و شوكتشان بشكست. يزيد بن عامر گفت: من در جمله مشركان بودم، پنداشتي كه هيچ كس از ما ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل چون. (3). آو، آج، بم، لب: از سر مل: از شتري. (4). اساس: اكذب به قياس نسخه آو تصحيح شد.

صفحه : 202 نماند و الّا از آن خاكي كه رسول بينداخت پاره اي به چشم او رسيد و پنداشتي كور شد. سعيد جبير گفت: اينكه روز خداي تعالي پنج هزار فريشته را به مدد

فرستاد. حسن گفت: هشت هزار بودند. عطا گفت: شانزده هزار بودند. سعيد بن المسيّب گفت: يكي از جمله مشركان مرا حكايت كرد كه، روز حنين چون ما را ملاقات افتاد [64- پ]

با مسلمانان، بر ايشان زديم و ايشان را پراگنده مي كرديم تا بنزديك خداوند شتر سپيد رسيديم يعني رسول- عليه السّلام. پيرامون او مرداني را ديديم نكو روي، سپيد جامه. چون ما را ديدند گفتند: شاهت الوجوه، و به دنبال ما در نهادند«1» و ما را هزيمت كردند. راوي خبر گويد كه مردي از جمله ايشان مرا گفت: آن مردان نكو روي سپيد جامه بر اسپان ابلق كه با ما كارزار مي كردند كجا رفتند ما«2» به دست ايشان كشته شديم. من رسول را گفتم: يا رسول اللّه؟ ما ايشان را نديديم كه«3» بودند! گفت: فريشتگان بودند، و ذلك قوله: وَ أَنزَل َ جُنُوداً لَم تَرَوها. راوي خبر گويد: چون امير المؤمنين جرول«4» را بكشت و كافران دل شكسته شدند، در گرفت و مي كشت تا چهل مرد را بكشت. از آن جا مشركان هزيمت شدند و مسلمانان تيغ در نهادند و از مشركان مي كشتند تا روز نيك برآمد. منادي رسول- عليه السّلام- ندا كرد كه رسول- عليه السّلام- مي فرمايد كه: اسيران را مكشي. مردم دست بداشتند. و در ايّام فتح مكّه، بني هذيل مردي را به جاسوسي فرستادند او را إبن الاكوع گفتند، او را روز حنين [اسير]«5» گرفتند. عمر خطّاب بگذشت او را ديد، انصاري را گفت: داني تا اينكه كيست! اينكه، آن است كه ايّام فتح جاسوس بود بر ما، بكش اينكه دشمن خداي را انصاري او را بكشت. رسول را از آن خشم

آمد و گفت: نشنيدي منادي من كه ندا مي كرد هيچ اسير را مكشي! مردي ديگر را بكشتند نام او جميل بن معمر، رسول كس فرستاد و گفت: نه من گفته ام كه اسيران را مكشي! چرا كشتي اينكه اسيران را! [گفتند:]«6» ما به قول عمر كشتيم و از آن عذر خواستند و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: در افتادند. (2). اساس: تا به قياس نسخه آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد. (3). مل ايشان. (6- 5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: ابو جرول.

صفحه : 203 مشركان از آن جا بگريختند و به اوطاس آمدند. رسول- عليه السّلام- مردي را نامزد كرد از اشعريان نام او ابو عامر گفتند، و لشكري به او داد تا برفت و ايشان را بپراگند و اميرشان بگريخت«1» و از آن جا اسير بسيار آوردند، و اينكه مرد را كه ابو عامر نام بود بكشتند و امير مشركان كه مالك بن عوف النّصري بود به طايف گريخت و آن جا در حصن شد. رسول- عليه السّلام- بر اثر ايشان به طايف شد و طايف را حصار داد«2» و شوّال تا سر«3» كارزار كرد. چون ذو القعده درآمد كه ماه حرام بود باز ايستاد، از آن جا بازگرديد و به منزلي آمد كه آن را جعرانه گويند، و آن جا احرام گرفت به عمره. و سبي و مال و غنايم حنين و اوطاس قسمت كرد و نصيبي تمام داد مؤلّفة قلوبهم را، چون ابو سفيان حرب را و عكرمه ابو جهل را و صفوان اميّه را و حارث بن هشام را و سهيل بن عمرو را و

زهير بن«4» اميّه را و عبد اللّه بن ابي اميّه را و معاوية بن ابي سفيان را و هشام بن المغيره را و اقرع بن حابس را و عيينة بن حصن«5» را، و امثال اينان را هر يكي را از پنجاه شتر تا صد بداد و انصاريان را نصيبي اندك داد از چهار و پنج و مانند اينكه. انصاريان را سخت آمد و در آن گفتي«6» بكردند، يكي گفت: ايمن شد در ماش هيچ روي نمي يابد، و يكي گفت: غنيمت به قوم خود داد همه و ما را محروم كرد، و يكي گفت: تيغ ما زديم«7»، غنيمت كافران بردند، و عبّاس بن مرداس السّلمي ّ در اينكه معني گفت: أ تجعل نهبي و نهب العبيد بين عيينة و الاقرع فما كان حصن و لا حابس يفوقان مرداس«8» في مجمع و ما كنت دون امرئ منهما و من تضع اليوم لا يرفع اينكه حديث به رسول- عليه السّلام- رسيد، بفرمود تا ندا كردند كه: رسول- عليه السّلام- مي فرمايد تا انصاريان مجتمع شوند و جايي بنشينند و كسي ديگر با ايشان نباشد كه از ايشان نبود. ايشان مجتمع شدند و بنشستند و رسول- عليه السّلام- ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: اميرانشان بگريختند. (2). آج، لب: كرد. (3). مل: تمامت مج: تا به سر آو، آج، بم، لب ماه. (4). لب ابي. [.....]

(5). اساس: حصين به قياس نسخه آو و ضبط اكثر نسخ تصحيح شد. (6). مل: گفتگوي. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل و. (8). اساس و همه نسخه بدلها: جدّي، با توجه به ضبط همين بيت در ص 276 همين مجلّد و ديگر منابع تصحيح شد.

صفحه : 204 بيامد و علي با او بود تا در ميان ايشان بنشست. آنگه گفت: شما را چيزي بپرسم جواب دهي مرا! گفتند: بگو اي رسول اللّه؟ گفت: نه شما ضال ّ بودي، خداي تعالي شما را به من هدايت داد! گفتند: بلي و للّه المنّة و لرسوله. گفت: نه شما بر كناره دوزخ [65- ر]

بودي، خداي تعالي شما را به من برهانيد! گفتند: بلي و للّه المنّة و لرسوله. گفت: نه شما اندك بودي، خداي تعالي شما را به من بسيار بكرد! گفتند بلي و للّه المنّة و لرسوله. گفت: نه شما دشمنان يكديگر بودي، خداي تعالي ميان دلهاي شما الفت داد به من! گفتند: بلي و للّه المنّة و لرسوله. آنگه خاموش شد ساعتي، آنگه گفت: جواب بدهي مرا به آنچه نزديك شماست. گفتند: جواب داديم به آنچه دانستيم و سپاس داري كرديم و گفتيم كه: منّت و فضل خداي راست و آنگه تو را رسول- عليه السّلام- گفت: اگر خواهي تا جواب دهي تواني گفتن: و انت قد كنت جئتنا طريدا فاويناك و كنت خائفا فامّنّاك و مكذّبا فصدّقناك و تو نيز به ما آمدي و قوم تو، تو را برانده بودند ما تو را با خود گرفتيم و خايف بودي، ما ايمنت كرديم، و تو را دروغزن داشتند ما تو را به راست«1» داشتيم. انصاريان كه اينكه بشنيدند، دست در گريه و زاري بردند و برخاستند و دست و پاي رسول«2» بوسه دادند و گفتند: اي رسول اللّه؟ تن و جان ما فداي تو باد و هر مال كه ما را هست به حكم تو است؟ اگر خواهي بر قوم

خود تفرقه كن و جوانان ما كه اينكه سخن گفتند، براي آن گفتند كه پنداشتند كه آن را براي وضع قدر ايشان است، اكنون عذر مي خواهند و استغفار مي كنند، براي ايشان استغفار كن. رسول- عليه السّلام- گفت: اللّهم ّ اغفر للانصار و لابناء الانصار و لابناء ابناء الانصار يا رب بيامرز انصاريان را و فرزندان ايشان را و فرزندزادگان ايشان«3» را 4» يا معشر الانصار اما ترضون ان ينصرف النّاس بالشّاء و النّعم [و]« ترجعون انتم و في سهمكم رسول اللّه راضي نباشي كه مردمان برگردند و نصيب ايشان گوسپند و شتر بود و در نصيب شما رسول خداي باشد گفتند: بلي؟ رضينا باللّه و عنه و برسوله و عنه ما به خداي و پيغامبر راضي ايم و از خداي و پيغامبر راضي ايم. رسول گفت: الانصار كرشي و عيبتي لو سلك النّاس واديا و سلك الانصار شعبا لسلكت شعب الانصار انصاريان صاحب سرّ من اند و ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب گويي. (2). آو، آج، بم، لب: او را. (3). آو، آج، بم، لب: فرزندان انصار. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 205 خواص ّ من اند و اگر مردمان به يك وادي فرو شوند و انصار به راهي فرو شوند من به راه انصار فرو شوم. آنگه عبّاس مرداس را پيش خواند و گفت تو گفته اي: أ تجعل نهبي و نهب العبيد بين الاقرع و عيينة ابو بكر گفت: يا رسول اللّه؟ بابي انت و امّي لست بشاعر مادر و پدر من فداي تو باد شاعر نه اي، او نه چنين گفته است، گفت: چگونه گفته است! گفت: بين عيينة و الاقرع آنگه علي را گفت:

يا علي ّ قم فاقطع لسانه برخيز و زبان اينكه ببر. عبّاس گفت: و اللّه كه اينكه كلمه بر من سخت تر آمد كه آن روز كه دشمنان ما پس«1» ما آمدند در سراي ما علي دست من گرفت و مرا ببرد، و اگر من دانستمي كه كسي باشد كه مرا از او بستاند فرياد خواستمي از او، و لكن دانستم كه كسي نباشد كه پاي در پيش او نهد. چون مرا پاره اي ببرد من گفتم: يا علي؟ زبان مرا بخواهي بريدن! گفت: مرا آنچه فرموده اند در حق ّ تو بخواهم كردن و هر ساعت كه مرا بيشتر بردي من گفتمي: يا علي؟ زبان من بخواهي بريدن! او جواب دادي كه: آنچه مرا گفته اند در حق ّ تو بخواهم كردن. مرا آورد تا بنزديك شتر غنيمت، آنگه مرا گفت: رسول«2» تو را چند«3» فرموده است از شتر! من گفتم: چهار، گفت: اكنون برو از چهار تا به صد«4» بشمار كه تو راست. من گفتم: يا علي؟ رسول خداي به زبان بريد من اينكه خواست! گفت: آري؟ گفتم: بابي انتم و امّي ما اكرمكم و اعلمكم و احلمكم«5» پدر و مادر من فداي شما باد، چه كريمي و حليمي«6» و عالمي؟ آنگه گفتم: مرا مشورت كن تا چه صواب باشد مرا! گفت: صواب در آن باشد كه چون رسول- عليه السّلام- تو را جهار داد و از اهل چهار«7» كرد، تو نيز چهار بستاني و از اهل آن باشي، يعني انصاريان را چندين داد و مهاجر را هم مثل اينكه داد. زهري گفت كه، سعيد بن المسيّب گفت: اينكه روز شش هزار برده بياوردند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به

سر. (2). مل عليه السلام مرا فرموده كه از شتران من چهار به تو دهم. رسول- عليه السّلام- چهار گفت، اكنون برو ... (3). اساس: چه به قياس آو، و اكثر نسخ تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مج: پانصد. (5). آو، آج، بم: احكمكم. (6). آو، آج، بم: حكيمي. [.....]

(7). مل، مج: جهاد.

صفحه : 206 انس گفت رسول- عليه السّلام- گفت: [65- پ]

هر كس كه برده اي دارد كه آبستن است با او نزديكي نكند، و هر چه آبستن نيست خويشتن از او دور دارد تا آنگه كه استبرا كند او را به حيضي، آنگه جماعتي از هوازن بيامدند و به طوع اسلام«1» آوردند و گفتند: يا رسول اللّه؟ تو بهتر و كريمتر هر چه در جهاني و زنان و فرزندان ما و مالهاي ما برگرفتي و بياوردي و ما امروز مسلمانيم«2»، بفرماي تا با ما دهند. رسول- عليه السّلام- گفت: آن غنيمت است، و لكن از طريق مسامحت زنان و فرزندان خواهي كه با شما دهم يا مال! گفتند: يا رسول اللّه؟ ما بر حسب«3» نگزينيم، بفرماي تا زنان و فرزندان ما را با ما دهند. رسول- عليه السّلام- گفت: هر چه در نصيب من افتاد و نصيب اهل البيت من، و جمله بني هاشم، من با ايشان دادم، كيست كه مرا موافقت كند! جمله گفتند: ما موافقت كنيم، و هر چه در دست ايشان بود از زنان و فرزندان ايشان همه باز جاي دادند. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه قرض است بر من تا جاي ديگر غنيمتي افتد، من آن را عوض بدهم و هر كه نخواهد كه رها

كند حق ّ خويش، از هر زني پنجاه اشتر فدا بستاند. گفتند: يا رسول اللّه؟ ما راضي شديم و فدا نخواهيم. رسول- عليه السّلام- مرد را بفرستاد«4» تا به در خيمه ها بگرديد و اينكه بگفت و از همه رضا بستد، و همه رد كردند مگر صفوان بن اميّة كه او زني داشت و آن زن از او بارداشت، به علّت حمل با ايشان نداد. راوي خبر گويد كه: چون رسول- عليه السّلام- غنايم چنين ببخشيد، مردي بيامد دراز، گندم گون، پشت دو تا بكرده، بر روي و پيشاني او اثر سجده بود، گفت: بديدم كه چه كردي به اينكه غنايم! گفت: چه كردم! گفت: عدل نكردي«5». رسول را خشم آمد، گفت: ويلك؟ چون عدل بنزديك من نبود، بنزديك كه بود؟ مسلمانان گفتند: يا رسول اللّه؟ دستور باش تا گردنش بزنيم«6»، گفت: دعوه فانّه سيكون له اتباع يمرقون من الدّين كما يمرق السّهم من الرّميّة يقتلهم اللّه علي يد احب ّ الخلق اليه، گفت: رها كني كه باشد كه او را اتباعي باشند كه از دين بيرون شوند چنان كه تير از نشانه بشود، و خداي تعالي ايشان ----------------------------------- (1). آج، لب: ايمان. (2). آو، آج، بم، لب: مسلمانانيم. (3). همه نسخه بدلها: هيچ. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: مرد بفرستاد. (5). اساس: كردي به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخ تصحيح شد، اساس نيز به صورت استفهام انكاري بدور از معني نيست. (6). مل رسول عليه السّلام.

صفحه : 207 را بر دست مردي بكشد كه از همه خلقان او را دوست تر دارد«1»، بر دست امير المؤمنين علي كشته شد در نهروان در جمله

خوارج، قوله: إِذ أَعجَبَتكُم كَثرَتُكُم، يقال: اعجبه كذا اذا«2» اسرّه تعجّب او را«3» فلان چيز [يعني]«4» چنان خرّم شد به او كه متعجب شد از او و عجب آمد او را از آن، يعني شما به بسياري خود بنازيدي و عجب كردي و بزرگ آمد شما را بسياري شما [آنگه حق تعالي خواست كه با ايشان نمايد كه كثرت از ايشان غنا نكند، فتح]«5» و ظفر ايشان [را]«6» نه به كثرت بود، و انّما خداي تعالي دهد، گفت: فَلَم تُغن ِ عَنكُم شَيئاً و آن كثرت از شما هيچ كفايتي نكرد و سود نداشت، يقال: هذا الامر لا يغني عنك شيئا، اي لا ينفعك شيئا، قال اللّه تعالي: ما أَغني عَنِّي مالِيَه«7»، و قال تعالي: إِنَّهُم لَن يُغنُوا عَنك َ مِن َ اللّه ِ شَيئاً«8». وَ ضاقَت عَلَيكُم ُ الأَرض ُ بِما رَحُبَت، «ما» مصدري است، و «با» بمعني مع، اي مع رحبها و زمين بر شما تنگ شد با فراخيش. ثُم َّ وَلَّيتُم مُدبِرِين َ و آنگه پشت بدادي، و مفعول از كلام محذوف است، كأنّه قال: ولّيتم أدباركم، و لكن بيفگند براي آن كه «مدبرين» خواست گفت«9»، و نصب «مدبرين» بر حال است. ثُم َّ أَنزَل َ اللّه ُ سَكِينَتَه ُ عَلي رَسُولِه ِ وَ عَلَي المُؤمِنِين َ پس خداي تعالي سكينه بر ايشان فرو فرستاد، يعني پس از آن كه به هزيمت برفتند و رسول را تنها رها كردند، خداي تعالي سكينه، يعني رحمتي كه ايشان به آن ساكن شدند و ثبات قدم يافتند. و گفتند: مراد طمأنينه و ساكني است و امني است از خوف. حسن گفت: سكينه، وقار باشد، قال الشّاعر: للّه قبر غالها ماذا يجن ن لقد أجن ّ سكينة و وقارا و خداي

تعالي اينكه سكينه و وقار بگفت كه بر رسول فرو فرستادم و بر مؤمنان، و اگر حمل كنند بر آن جماعت اندك كه به هزيمت نرفتند و از خدمت رسول جدا نشدند بعيد نباشد. وَ أَنزَل َ جُنُوداً لَم تَرَوها [66- ر]

و فرو فرستاد لشكرهايي كه شما ----------------------------------- (1). مل عاقبت. (2). اساس: اذ به قياس نسخه آو، تصحيح شد. (3). آو، آج، بم: تعجّب آورد. (6- 5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). سوره حاقّه (69) آيه 28. (8). سوره جاثيه (45) آيه 19. (9). همه نسخه بدلها: گفتن. [.....]

صفحه : 208 نديدي ايشان را. و «جند»، لشكر گرد كرده باشد، و «اجناد»، جمع قليلش باشد، و «جنود» جمع كثيرش. جبّائي گفت: روز حنين فريشتگان به مدد تشجيع و تقويت دل آمدند، و كارزار نكردند الّا روز بدر. وَ عَذَّب َ الَّذِين َ كَفَرُوا و عذاب كرد كافران را به قتل و اسر و سلب اموال و إذلال و صغار. آنگه گفت: اينكه جمله جزا و پاداشت كافران باشد. ثُم َّ يَتُوب ُ اللّه ُ مِن بَعدِ ذلِك َ عَلي مَن يَشاءُ پس خداي تعالي توبه بپذيرد بر آن كه خواهد از جمله مؤمنان تائبان. در اينكه دو قول گفتند، يكي آن كه: مراد آن است كه، توبه مؤمنان بپذيرفت«1» از آن كه رسول را رها كردند و بگريختند، و ما بيان كرديم كه فرار از زحف، معصيت باشد، از او توبه كردن واجب باشد. و قولي دگر آن است كه: توبه از«2» كافران بپذيرفت«3» كه از كفر توبه كردند پس از كارزار حنين، و اينكه كه گفت: عَلي مَن يَشاءُ، دليل آن مي كند كه قبول

توبه بر خداي تعالي واجب نيست، چه آنچه واجب بود موقوف نبود بر مشيّت، چنان كه ثواب بر طاعت و اعواض آلام در هيچ جاي موقوف نيست بر مشيّت از آن جا كه واجب است. وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ و خداي«4» آمرزنده و بخشاينده است، و ذكر غفور و رحيم، عند قبول توبه هم به دليل آن باشد كه قبول توبه بر خداي واجب نباشد، بل به آن متفضّل است. [قوله تعالي]«5»:

[سوره التوبة (9): آيات 28 تا 37]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِنَّمَا المُشرِكُون َ نَجَس ٌ فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرام َ بَعدَ عامِهِم هذا وَ إِن خِفتُم عَيلَةً فَسَوف َ يُغنِيكُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ إِن شاءَ إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (28) قاتِلُوا الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ لا بِاليَوم ِ الآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُون َ ما حَرَّم َ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ لا يَدِينُون َ دِين َ الحَق ِّ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ حَتّي يُعطُوا الجِزيَةَ عَن يَدٍ وَ هُم صاغِرُون َ (29) وَ قالَت ِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ وَ قالَت ِ النَّصاري المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ ذلِك َ قَولُهُم بِأَفواهِهِم يُضاهِؤُن َ قَول َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَبل ُ قاتَلَهُم ُ اللّه ُ أَنّي يُؤفَكُون َ (30) اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أَرباباً مِن دُون ِ اللّه ِ وَ المَسِيح َ ابن َ مَريَم َ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِله َ إِلاّ هُوَ سُبحانَه ُ عَمّا يُشرِكُون َ (31) يُرِيدُون َ أَن يُطفِؤُا نُورَ اللّه ِ بِأَفواهِهِم وَ يَأبَي اللّه ُ إِلاّ أَن يُتِم َّ نُورَه ُ وَ لَو كَرِه َ الكافِرُون َ (32) هُوَ الَّذِي أَرسَل َ رَسُولَه ُ بِالهُدي وَ دِين ِ الحَق ِّ لِيُظهِرَه ُ عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِ وَ لَو كَرِه َ المُشرِكُون َ (33) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن َّ كَثِيراً مِن َ الأَحبارِ وَ الرُّهبان ِ لَيَأكُلُون َ أَموال َ النّاس ِ بِالباطِل ِ وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ الَّذِين َ يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها

فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ (34) يَوم َ يُحمي عَلَيها فِي نارِ جَهَنَّم َ فَتُكوي بِها جِباهُهُم وَ جُنُوبُهُم وَ ظُهُورُهُم هذا ما كَنَزتُم لِأَنفُسِكُم فَذُوقُوا ما كُنتُم تَكنِزُون َ (35) إِن َّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّه ِ اثنا عَشَرَ شَهراً فِي كِتاب ِ اللّه ِ يَوم َ خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ مِنها أَربَعَةٌ حُرُم ٌ ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ فَلا تَظلِمُوا فِيهِن َّ أَنفُسَكُم وَ قاتِلُوا المُشرِكِين َ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُم كَافَّةً وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ مَع َ المُتَّقِين َ (36) إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الكُفرِ يُضَل ُّ بِه ِ الَّذِين َ كَفَرُوا يُحِلُّونَه ُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَه ُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّم َ اللّه ُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّم َ اللّه ُ زُيِّن َ لَهُم سُوءُ أَعمالِهِم وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الكافِرِين َ (37)

[ترجمه]

اي آنان كه بگرويده اي بدرستي كه مشركان پليداند. نزديك مه آيند«6» به مسجد حرام پس از سه سال ايشان اينكه سال، و اگر مي ترسيد شما از درويشي، پس زود بود كه بي نياز كند شما را خداي تعالي از فضل خويش اگر خواهد، بدرستي كه خداي- عزّ و جل ّ- داناست و با حكمت«7». ----------------------------------- (1). مج: بپذيرفت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: آن. (3). آو، بم، مل، مج: بپذيرفت. (4). همه نسخه بدلها تعالي. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). آج، لب: نزديكي نكنيد. (7). آو، بم، مج: محكم كار آج، لب: درست كار درست گفتار.

صفحه : 209 [66- پ]

كارزار كنيد با آنان كه بنگرويده اند به خداي تعالي و نه به روز واپسين، و حرام ندارند آنچه حرام كرد خداي و پيغامبرش، و دين ندارند دين حق و راستي از آن كه«1» دادندشان كتاب توريت تا بدهند گزيت از دست، و ايشان در آن حال خواران«2» باشند.

و گفتند جهودان كه، عزيز پسر خداست، و گفتند ترسايان«3»: عيسي بن مريم پسر خداي است، آن گفتار ايشان است به دهنهاي ايشان مانندگي مي كنند گفتار آنان كه كافر شدند از پيش، بكشاد ايشان را خداي كه از كجا مصروف مي شوند از حق«4». [67- ر]

گرفتند عالمشان«5» را و زاهدشان«6» را خدايان بجز«7» خداي و عيسي پسر مريم را و نفرمودند ايشان را مگر تا بپرستند خداي را يكي، نيست خداي مگر او پاك است او از آنچه بت را همباز«8» او مي گويند«9». مي خواهند كه بنشانند«10» نور خداي به دهنهاي ايشان و ابا مي كند خداي تعالي مگر آن كه تمام گرداند نورش را و اگر كراهيت دارند كافران. اوست آن كه بفرستاد پيغامبر خويش را- عليه السّلام- به راه راست و دين راست تا غلبه دهد او را بر دينها همه و اگر چه نخواهند مشركان. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: از آنان كه. (2). آو، بم، مج: ذليل آج، لب: بر صفت خواري. (3). اساس: ترساان ترسايان. (4). اساس: كه چگونه دروغ مي گويند ايشان با توجه به ترجمه نسخه آج، تصحيح شد آو، بم: دروغ مي گردانند. (5). آو، بم، مج: عالمانشان. (6). آو، بم، مج: زاهدانشان. (7). آو، بم: از جز. [.....]

(8). آو، بم، مج: انباز. (9). آو، بم، مج: مي گيرند. (10). آج، لب: فرو نشانند.

صفحه : 210 [67- پ]

اي آنان كه بگرويده اي به درستي كه بسياري از دانشمندان جهودان و زاهدان ترساان«1» مي خورند خواسته هاي مردمان به ناحق و باز مي دارند از ره خداي، و آنان كه گنج مي نهند زر و سيم و نفقه نمي كنند وي را«2» در راه خداي«3»، مژده

ده ايشان را به عذابي دردناك. روزي كه گرم گردانند«4» بر آن در آتش دوزخ، داغ كنند به آن پيشانيهاشان و پهلوهاشان و پشتهايشان، اينكه آن گنج است كه نهادي«5» براي خود، پس بچشي آنچه نهاده بودي گنج. [68- ر]

عدد«6» ماهها نزديك خداي دوازده ماه است در كتاب خداي آن روز كه آفريد آسمانها و زمين از آن، چهار ماه حرام«7». اينكه است دين راست ظلم مكني در اينكه ماهها بر خود و كارزار كنيد با مشركان جمله چنان كه كارزار مي كنند با شما جمله، و بدانيد كه خداي با پرهيزگاران است. بدرستي كه تأخير كردن«8» ماه حرام با ماههاي ديگر افزوني است در كفر، گمراه مي شوند بدان آنان كه كافر شدند، حلال مي گردانند آن را سالي، و حرام مي كنند او را سالي تا موافق باشند«9» عدد آنچه حرام كرد خداي، پس حلال ----------------------------------- (1). ترساان/ ترسايان. (2). همه نسخه بدلها: آن را. (3). آج، لب پس. (4). بم، مج: بتابند. (5). آو، بم: مي نهادي. (6). آج، لب: بدرستي كه عدد. (7). آج، لب رجب، ذو القعده، ذو الحجّه و محرّم. (8). آو، مج: باز پس داشتن. (9). آو، بم، مج: آيد.

صفحه : 211 كنند آنچه حرام كرد خداي، بياراستند ايشان را بدي كردارهاي ايشان، و خداي راه ننمايد گروه كافران را. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِنَّمَا المُشرِكُون َ نَجَس ٌ«1»، حق تعالي به اينكه آيت با مؤمنان خطاب كرد و اعلام كرد ايشان را كه: مشركان پليداند، آنان كه با خداي انباز گويند. و نجس، مصدر است و عرب اسم را به مصدر وصف كنند براي مبالغت، فقالوا: رجل صوم و عدل و

فطر و رضا، اي عادل و صائم و مفطر و مرضي ّ. و چون وصف به مصدر باشد واحد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث به يك لفظ باشد، يقال: رجل نجس به فتح الجيم، و رجلان نجس و رجال نجس و امرأة نجس و امرأتان نجس و نساء نجس. امّا چون نجس گويند كه وصف باشد به كسر «جيم» تثنيه و جمع [68- پ]

و تذكير و تانيث مراعات بايد كردن. امّا نجس به كسر «نون» و اسكان «جيم» مفرد نگويند الا با رجس به يك جاي، يقال: هذا رجس نجس. پس در اينكه لفظ چهار لغت است: نجس، و اينكه لفظ قرآن است و نجس و اينكه اسم و صفت است. و كذلك: نجس ككبد و كبد و كرش و كرش و كذب و كذب و ضحك و ضحك. و نجس بضم ّ الجيم، كندس و يقظ«2» و جنب. و در معني او خلاف كردند ابو عبيده و ضحّاك گفتند: قذر«3». إبن الانباري گفت: خبيث. عبد اللّه عبّاس گفت: ما المشركون الّا رجس خنزير أو كلب. خلاف است ميان ما و فقها در آن كه كافر نجس العين است يا نجس الحكم. نزديك شافعي و ديگر فقها آن است كه كافر نجس الحكم است، چون جنب و حائض. و نزديك ما چنان است كه كافر نجس العين و نجس الحكم است. و آيت به ظاهر دليل آن مي كند كه نجس العين است، و هيچ مانع نيست از آن كه گويند هم نجس العين است و هم نجس الحكم، براي آن كه ميان ايشان تنافيي نيست كه مانع باشد من الجمع بينهما. و مراد

ما به نجس العين آن است كه: هر چه كافر آن را مماسّه كند پليد شود و پليدي او متعدّي باشد، و اگر نجاست او مقصور بودي علي الحكم دون العين تعدّي نكردي چنان كه [جنابت]«4» از جنب و حكم حيض از حائض. پس معلوم شد كه كافر به خلاف جنب و حائض است، و مراد به آن كه ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: لب الاية. (2). آو، آج، بم: نطف. [.....]

(3). آو، آج، بم، مل، مج: جدر لب: حذر. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 212 نجس الحكم است آن است كه: به ايمان حكم نجاست از او زايل شود، پس او از يك وجه [كالكلب و الخنزير است، و البول و الغايط في تعدّي النّجاسة. و از يك وجه]«1» كالجنب و الحائض [است. و فرقي ديگر آن است كه: نجس العين با آب پاك نشود كالبول و الغايط و الكلب و الخنزير، و نجس الحكم به آب پاك شود كالجنب و الحايض و غيرهما.]«2» و حديث عبد اللّه عبّاس صحّت قول ماست. و مذهب ما آن است كه: حكم جهودان و ترسايان و ساير اصناف كفّار، حكم مشركان است. در اينكه مسأله هر چه ايشان دست بر او نهند و از دو خايه«3» يكي تر باشد و اگر خشك باشد، يرش ّ«4» بالماء«5» رشّا آب بر او بايد زدن و در اوّل به آب ببايد شستن، [و اگر كسي مصافحه كند با ايشان و دست يكي تر باشد، ببايد شستن]«6» و اگر خشك باشد به خاك ببايد ماليدن. حسن بصري گفت: من صافح مشركا فليتوضّأ، و اخبار بسيار است بر

اينكه اصحاب ما را، و اينكه آن است كه: بر اينكه اخبار مخالفان نيز موافقت كردند. فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرام َ نهي غايب است نبايد تا پيرامن«7» مسجد الحرام گردند. بعضي فقها گفتند اينكه نهي است از دخول مسجد حرام چنان كه گفت: وَ لا تَقرَبا هذِه ِ الشَّجَرَةَ«8» بَعدَ عامِهِم هذا پس از امسال، بعضي گفتند: مراد آن سالي است كه رسول حجّة الوداع كرد، و درست آن است كه: آن سال خواست كه امير المؤمنين علي- عليه السّلام- سورت براءت بر ايشان خواند و عهد ايشان بينداخت، و آن سال نهم بود از هجرت. و آيت عام است در ساير اصناف كفّار كه ايشان را در هيچ مسجد نشايد شدن و مسلمانان بايد تا رها نكنند ايشان را و ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد از آج افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: دوگانه. (4). اساس: يرد به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). آو، آج، بم: الماء. (9- 6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). آو، بم: پرامن. (8). سوره بقره (2) آيه 35.

صفحه : 213 تمكين نكنند از دخول مساجد، و همچنين است ديگر مسجدها كه نه مسجد الحرام است. و ابدا نشايد ايشان را پس از نزول آيت، و آن سال در هيچ مسجد شدن الّا پس از آن كه ايمان آرند. و اينكه مذهب اهل البيت است و قول جابر عبد اللّه انصاري و قتاده و عمر عبد العزيز و جز ايشان. وَ إِن خِفتُم عَيلَةً، اي فقرا«1» و اگر ترسي از درويشي. و العيلة و العالة، الفقر، و عال الرّجل اذا افتقر و اعال اذا كثر«2» عياله، قال

الشّاعر: فلا يدري الفقير متي غناه و لا يدري الغني ّ متي يعيل مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه: مشركان آمدندي از راههاي دور و انواع متاع و طعام آوردندي، چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد گفتند: يا رسول اللّه؟ ما رنجور شويم«3» چون ايشان نيابند و طعام بر ما تنگ شود و تجارت منقطع شود، و بازار كاسد و مرافق و منافع ما فايت شود. [69- ر]

خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اگر چنان است كه شما از درويشي مي ترسي، خداي شما را از فضل و رحمت و نعمت خود مستغني كند. و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است: و ان خفتم عائلة، اي خصلة تعول عليكم، اي تشق ّ عليكم. عكرمه گفت: خداي تعالي ايشان را توانگر كرد به بارانهاي پياپي تاخيرها«4» و نباتها بسيار شد. مقاتل گفت: سبب توانگريشان ان بود كه: اهل جزيره«5» و صنعا و جرش ايمان آوردند، و از يمن طعام مي آوردند بر پشت چهارپاي«6». كلبي گفت: خداي تعالي در زمين تباله و جرش خصبي و فراخيي بداد كه اهل مكّه از آن توانگر شدند. ضحّاك گفت: خداي تعالي ايشان را توانگر كرد به جزيت اهل ذمّت، و قوله: [إِن شاءَ]«7» اگر خواهد به مشيّت باز بست براي دو كار يكي آن كه: بعضي بودند از ايشان كه به آن وقت و آن خير نرسيدند، دگر آن كه: تا مكلّفان با خداي فزع كنند و با او گريزند و اميد در او بندند، كما قال تعالي: لَتَدخُلُن َّ المَسجِدَ الحَرام َ إِن شاءَ اللّه ُ«8». ----------------------------------- (1). اساس: قهرا، كه با خطي متفاوت اصلاح شده است آو، بم: مقرا

مل، مج، لب: فقرا. (2). آو، بم: اذا اكثر. (3). آو، بم: شديم. (4). آو، آج، بم، مل: چيزها. (5). همه نسخه بدلها: جدّه. [.....]

(6). آو، آج، بم، لب: چهار پايان. (7). اساس: ندارد به قياس نسخه آو، اتفاق نسخه ها افزوده شد. (8). سوره فتح (48) آيه 27.

صفحه : 214 إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ خداي عالم است به مصالح شما در تكليف«1»، و حكيم است در منع مشركان از مسجد الحرام. قوله: قاتِلُوا الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ، حق تعالي در اينكه آيت رسول را- عليه السّلام- و مسلمانان را فرمود كه: با اهل كتاب از جهودان و ترسايان قتال كنيد. مجاهد گفت: اينكه آيت آنگه آمد كه رسول را فرمودند كه: به غزات«2» روم رو. رسول- عليه السّلام- بعد نزول اينكه آيت به غزات«3» تبوك شد. كلبي گفت: در بني قريظه و بني النّضير آمد آيت. رسول- عليه السّلام- به قتال ايشان رفت، ايشان مصالحه كردند و آن اوّل جزيتي«4» بود در اسلام و اوّل ذلّي بود كه به اهل كتاب رسيد. حق تعالي به اينكه آيت وصف كرد جهودان و ترسايان را به آن كه، ايشان به خداي ايمان ندارند، اگر چه خداي گويانند، خداي دانان«5» نه اند براي آن كه خداي را فرزند روا مي دارند و آن كه در حق ّ خداي اينكه روا دارد به خداي ايمان ندارد. و نيز گفت: به قيامت ايمان ندارند، و اگر چه ايشان معتقد اينكه چيزها باشند مؤمن نباشند، براي آن كه اعتقاد آنگه ايمان باشد كه علم باشد و از سر دليل بود و اينكه موافق مذهب ماست در حق ّ همه مقلّدان و معتقدان باطل.

و دگر وصف آن است كه: ايشان آنچه خداي و رسول حرام كرد ايشان رحام ندارند براي آن كه به شرع رسول ما كه ناسخ شرايع است ايمان ندارند. وَ لا يَدِينُون َ دِين َ الحَق ِّ و ايشان دين حق ندارند، و اينكه آيت دليل است بر آن كه جهودي و ترسايي حق نيست و باطل است. بعضي دگر مفسّران گفتند: حق، در آيت نام خداي است- جل ّ جلاله- كه از نامهاي خداي يكي حق است، يعني كه: ايشان دين خداي ندارند و معني نزديك است به يكديگر. و اقسام دين گفته ايم، و اصل او طاعت باشد، قال الشّاعر: لئن حللت بواد يا بني«6» اسد في دين عمرو و حالت بيننا فدك اي، في طاعة عمرو. مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، «من» تبيين راست از آنان كه ايشان را كتاب دادند، براي آن كه اينكه اوصاف كه گفت جامع است ساير كفّار را، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: تكاليف. (3- 2). همه نسخه بدلها: غزاي. (4). بم: حربي. (5). آو، بم: دانايان. (6). كذا: در همه نسخه بدلها: ضبط مصراع، در منابع لغت: بجّو في بني.

صفحه : 215 و آنگه به «من» بيان كرد كه اهل كتاب اند. حَتّي، انتهاي غايت را باشد، گفت: با ايشان قتال مي كنيد«1» تا آنگه كه جزيت بدهند. حكم اهل كتاب و اهل ذمّت آن است كه: اوّل ايشان را دعوت كنند، اگر قبول كنند فهو المراد، مسلمانانند و برادران مااند، و اگر قبول نكنند جزيت بر ايشان عرضه كنند، و شرايط ذمّت اگر قبول كنند بر آن قرار دهند ايشان را، و اگر قبول نكنند با ايشان كارزار كنند تا آنگه كه

ايمان آرند يا جزيت بپذيرند. و در آيت، دليل است بر آن كه: قتال اهل كتاب حلال است، بل واجب است چون جزيت قبول نكنند تا آنگه كه جزيت بدهند از دست خود به پيغامبر و امام. وَ هُم صاغِرُون َ، «واو» حال راست در آن حال كه ذليل و صاغر باشند. و جزيه فعله من الجزاء لنوع من الخراج علي كفرهم. و فعله، هيأت را باشد، كالجلسة [69- پ]، و المشية و الرّكبة«2». و براي آن گفت: عَن يَدٍ، تا بدانند كه ايشان مي دهند و از ايشان نمي ستانند به كره. و عَن تعلّق دارد به محذوفي، و التّقدير: اخراجا عن اليد. ابو علي گفت: معني آن است كه: بايد كه به دست خود دهند و روا نباشد كه در اينكه معني نايب فرو دارند«3» تا مذلّت و صغارشان پيدا شود. و بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: عن نقد، چنان كه گويند: بعت هذا يدا بيد، اي نقدا. و بعضي دگر گفتند: عن يد لكم عليهم از دست نعمتي كه شما را باشد بر ايشان به قبول جزيه و تبقيت«4» ايشان. و مغربي گفت: [به معني قهر است]«5»، عن قهر و غلبة، و اينكه قول زجّاج است. و «صغار»، مذلّتي باشد كه قدر صاحبش صغير«6» بكند. و گفته اند، معني «صغار» در آيت آن است كه: حالت جزيت دادن بايد تا بر پاي ايستاده باشند به مقام مذلّت، و آن كس كه مي گيرد نشسته باشد بر مرتبه خود. قتيبي گفت: عرب چيزي كه مبتدا دهند نه بر سبيل مجازات، آن را اعطاه عن يد خوانند. بنزديك ما جزيه از سه گروه گيرند: از جهودان

و ترسايان و گبركان. و امّا صابيان بنزديك ما از ايشان جزيت نگيرند، و حكم ايشان حكم ديگر كفّار باشد، و ابو سعيد«7» اصطخري من اصحاب الشّافعي هم اينكه گفت، و جمله فقها خلاف كردند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مي كنند. (2). آج: الكربة. (3). آو، آج، بم، لب: فرا دارند. (4). آج: سليقه. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). مل: حقير. [.....]

(7). اساس: ابو سعد به قياس نسخه آو و اتفاق نسخه ها تصحيح شد.

صفحه : 216 و امّا در گبركان، خلاف كردند علما در آن كه ايشان اهل كتاب اند يا نه. بعضي گفتند: اهل كتاب نه اند، و لكن حكم ايشان در اعطاي جزيت حكم اهل كتاب باشد. و شافعي را در او دو قول است يكي آن كه: ايشان را كتاب نبود، و يكي آن كه: ايشان را كتاب بود، خداي تعالي باز گرفت از ايشان. و ابو حنيفه بر آن است كه: ايشان را كتاب نبود، و از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كردند كه: ايشان را پيغامبري بود و كتابي، پيغامبر را بكشتند و كتاب بسوختند. و جزيت را بنزديك ما حدّي محدود نيست، بل امام چندان كه مصلحت داند بر ايشان نهد امّا بر سرشان و امّا بر زمينشان، و جمع نكنند ميان هر دو. و ثوري موافقت كرد ما را در آن كه حدّي محدود نيست آن را، و شافعي گفت: چون ديناري بدهد از او قبول كنند سواء اگر توانگر بود و اگر درويش و اگر متوسّط. و مالك گفت: كمتر از چهار دينار نباشد بر آنان كه زر دهند، و اگر درم دهند،

چهل و هشت درم. ابو حنيفه گفت: جزيت درويش«1» دوازده درم باشد، و جزيت متوسّط بيست و چهار درم، و جزيت توانگر چهل و هشت درم. امّا آن كس كه او مالي ندارد و كسي نباشد او را، بر او جزيت نيست، و ابو حنيفه هم اينكه گفت. و شافعي را در او دو قول است: چون سال برگردد و جزيت واجب شود بر ذمّي، آن كه بميرد يا اسلام آرد، ابو حنيفه گفت: جزيت بيفتد، و شافعي گفت: نيوفتد. و بنزديك ما به اسلام بيوفتد و به مرگ بنيوفتد، و مذهب مالك هم چنين است روا نباشد كه هيچ ذمّي را رها كنند كه در حرم شود«2» به هيچ حال نه براي كاري نه به رهگذر«3»، و شافعي هم اينكه گفت، و ابو حنيفه گفت: روا باشد چون محتاج باشند يا مجتاز«4». اگر اهل ذمّت از ديني به ديني انتقال كند چنان كه جهود باشد ترسا شود يا گبر باشد جهود شود او را بر آن جزيت رها كنند، ابو حنيفه هم اينكه گفت. و شافعي را دو قول است اهل ذمّت مادام تا بر شرايط ذمّت باشند از آن كه اظهار نكاح محرّمات نكنند و شرب خمر و زنا و ربا ايشان بر ذمّت باشند جزيت قبول كنند از ايشان و اگر اظهار چيزي از اينكه معني كنند از ذمّت بيرون باشند و قتال ايشان حلال شود، و اگر چيزي كنند كه در شرع ما يا شرع ايشان موجب ----------------------------------- (1). آو، بم: دروش. (2). آو، آج، بم، مج: شوند. (3). آو، آج، بم، لب: رهگذري. (4). آج، بم: مختار.

صفحه : 217

حدّ باشد حدّ بزند امام ايشان را«1» تمام. و جمله فقها خلاف كردند و گفتند: بر ايشان حدّ نباشد تعزير باشد. از ديوانه مطبق«2» جزيت نستانند، و اگر وقتي باشد و وقتي نباشد حكم اغلب را باشد، و ابو حنيفه هم اينكه گفت. و شافعي گفت: جزيت از او ساقط باشد علي كل ّ حال از شيوخ و رهبان«3» و اصحاب صوامع جزيت نستانند. و شافعي را در او دو قول است: روا باشد اهل ذمّت را كه [70- ر]

دستار بر سر نهد«4» و ردا بر دوش و شافعي هم اينكه گفت، و ابو حنيفه و احمد حنبل گفتند: رها نكنند ايشان را تا مميّز«5» باشند. اگر گويند: چه گوي در جزيت اهل كتاب، طاعت است يا معصيت! اگر معصيت است خداي نشايد تا معصيت فرمايد، و اگر طاعت است ايشان را بايد تا بدان مستحق ّ ثواب باشند جواب گوييم: امّا ستدن امام طاعت است، و امّا دادن ايشان نه طاعت است نه معصيت، بل بر سبيل فديه و دفع قتل است از نفس خود. و جزيت، از جزا مشتق است، و جزا را وصف نكنند به آن كه طاعت است يا معصيت. قوله: وَ قالَت ِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ، عاصم خواند و كسائي و عبد الوارث«6» عن ابي عمرو: «عزيز» به تنوين، و باقي قرّاء بي تنوين. امّا آنان كه بي تنوين خواندند، سه وجه گفتند: اينكه قراءت را يكي آن كه: إبن، اينكه جا صفتي است ميان دو اسم علم افتاده و چون چنين باشد تنوين نبايد در او تا فرق بود ميان او چون صفت و يا خبر باشد، يقال: جاءني زيد بن

عمرو، و رأيت زيد بن عمرو، و مررت بزيد بن عمرو، و گفت خبر محذوف است از كلام، تقدير آن است: عزير إبن اللّه، معبودنا او نبيّنا. وجه دوم آن است كه: اسم لا ينصرف است براي آن كه علم است و اعجمي، و تصغير را جاري مجراي نا«7» مصغّر كرد، تنوين از او بستد به علّت«8» منع صرف. وجه سوم آن است كه: تنوين براي جمع ساكنين بيفگند«9» بر سبيل تشبيه به حرف لين چنان كه در قاض و داع كردند، و علي هذا [قراءة من قرأ: قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ، اللّه ُ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم امّا. (2). مل: مطق. (3). آو، بم: رهابين. (4). همه نسخه بدلها: نهند. (5). مج: مهين. (6). آو، آج، بم، لب: عبد الرزّاق مل: عبد الورّاق. (7). آو، بم، مل: ما مج: يا آج: تا. (8). اساس: علم به قياس نسخه آو، تصحيح شد. (9). آج: بيفگنند. [.....]

صفحه : 218 الصَّمَدُ«1»هذه ما «3» و نعمان بن اوفي و شأس بن قيس و مالك بن الصّيف، و اينكه چنان باشد كه گويند: خوارج به تعذيب اطفال گويند، و اينكه مقالت از ايشان گروهي گفتند كه ايشان را ازارقه گويند. عبيد بن عمير گفت: اينكه مقالت از جهودان يك شخص گفت نام او فنحاص بن عازورا، و او آن بود كه گفت: ان ّ اللّه فقير و نحن اغنياء. و سبب آن كه جهودان اينكه گفتند، آن بود كه: عطيّة العوفي گفت از عبد اللّه عبّاس كه: عزير، از جمله اكابر و بزرگان بني اسرايل بود، و بعضي گفتند: پيغامبر بود و توريت در ميان قوم بود و

از عزّت او را جاي او تابوت بود. و مردم بعضي ياد داشتند چون به معصيت مشغول شدند و ظلم و عدوان پيشه گرفتند، خداي تابوت از ميان ايشان برگرفت. چون فساد زيادت كردند خداي تعالي- توريت از دلهاشان برگرفت و از ياد ايشان برفت. مدّتي بر اينكه بر آمد، ايشان پشيمان شدند و آن عقوبتي شناختند ----------------------------------- (1). سوره اخلاص (112) آيات 1 و 2. (2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3). آو، آج، بم: يشكر.

صفحه : 219 توبه كردند، و فزع كردند با عزير، و عزير دعا كرد و تضرّع كرد و از خداي تعالي درخواست تا توريت [با]«1» ياد او دهد. خداي تعالي دعاي او اجابت كرد و نوري در دل او نهاد، توريت ياد او آورد«2» جمله. او، بيامد و قوم را بشارت داد كه خداي تعالي توريت با ياد من داد و توريت خواندن گرفت و بر ايشان مي خواند، ايشان بهري اعتماد كردند و بهري نكردند تا آنگه كه خداي تعالي تابوت با ايشان داد، آنچه از او نوشته و ياد گرفته بودند با آن نسخه كه در تابوت بود مقابله كردند، حرفي زيادت و نقصان نبود، [70- پ]

گفتند: اينكه تخصيص عزير را براي آن بود كه او پسر خداي است،- تعالي عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا«3». و سدّي گفت، سبب آن بود كه: چون عمالقه بر بني اسرايل مسلّط شدند و ايشان را مي كشتند و مي رنجانيدند، ايشان بگريختند و متواري شدند و در عالم پراگنده شدند و نسختهاي توريت كه داشتند در كوهها پنهان كردند، و عزير نيز بگريخت و در بعضي كوهها خداي را عبادت

مي كرد و از كوه فرو نيامدي الا روز عيد. روزي از روزهاي عيد فرود آمد، زني را ديد بر سر گوري ايستاده و مي گفت: وا مطعماه«4» وا كاسياه؟ و عزير در دعا و تضرّع بسيار مي گفت: بار خدايا؟ بني اسرايل را بي عالم رها كردي، عزير فراز شد و آن زن را وعظ كرد و گفت: از خداي بترس- و گمان چنان برد كه آن گور شوهر اوست- يا زن؟ تو چنان داني كه روزي تو به دست شوهرت بود، روزي تو بر خداي است، تو را و شوهرت را و جمله خلايق را. زن گفت: چنان كه مي داني«5» كه روزي از خداي است و همه جهان را روزي او مي دهد و هيچ خلق را بي روزي رها نكند، نمي داني كه علم عالمان ازوست و بنو اسرايل را بي عالم رها نكند! عزير گفت: راست گفتي، و لكن تو كيستي! گفت: من دنياام آمده ام تا تو را بشارتي دهم بدان كه از نمازگاه تو چشمه آب پديد خواهد آمدن و درختي بر كنار آن چشمه بخواهد رستن، تو از ميوه آن درخت بخور و از آن چشمه آب باز خور و از آن جا وضو كن و دو ركعت نماز بكن كه خداي تو را چيزي«6» خواهد دادن. چون از آن جا برفت و با نمازگاه خود رفت بر دگر ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم: داد. (3). محتمل است اشاره مفسّر به سوره بني اسرائيل (17) آيه 43 (... تَعالي عَمّا يَقُولُون َ عُلُوًّا كَبِيراً. (4). اساس: وا معظماه به قياس نسخه آو، تصحيح شد. (5). آو، آج، بم: لب: چون مي داني.

(6). لب: خيري.

صفحه : 220 روز چشمه آب از جاي سجده او بر دميد و درختي پيدا شد، او از آن ميوه بخورد و از آن آب باز خورد، چون نگاه كرد پيري مي آمد، بر او فراز آمد و او را گفت: دهن باز كن، او دهن باز كرد، چيزي در دهن او نهاد و گفت: فرو بر. او فرو برد. آنگه او را گفت: در اينكه چشمه رو و هم اينكه جا در برو«1» تا به قومت رسي. همچنان كرد و در آن چشمه آب برفت. چندان كه بيشتر مي رفت علمش زيادت مي شد تا به قوم خود رسيد و جمله توريت يادش آمده بود، قوم را گفت: بروي و قلمي چند بياري«2». برفتند و چند قلم بياوردند. او هر انگشتي را قلمي بربست و به جمله قلمها توريت نوشتن گرفت تا جمله برنوشت. ايشان چون آن ديدند، برفتند و آن نسختهاي توريت كه در كوهها پنهان كرده بودند بياوردند و معارضه كردند با آن كه او نوشته بود«3»، يك«4» حرف تفاوت نبود، گفتند: توريت به اينكه بزرگي و مشكلي مقدور كس نبود كه ياد گيرد و علم آن در دل او بماند«5»، اينكه خصوصيّت براي آن است كه عزير پسر خداي است. كلبي گفت: براي آن گفتند كه چون بخت نصّر، بيت المقدس ويران«6» بكرد و بني اسرايل را بكشت و آواره كرد، گفت: در ميان شما كيست كه توريت داند! گفتند: عزير، برفتند و او را بياوردند- و او كودكي بود كوچك- بخت نصّر باور نداشت كه او با صغر سنّش توريت را ياد دارد، چون عزير برفت از آن جا و

از كار او آن بود كه خداي تعالي از او حكايت كرد در سوره البقرة: أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ«7»هذه ما «4»: عيسي پسر خداست. بعضي دگر گفتند: براي آن گفتند اينكه كه، او را مادر و پدر نبود، خداي را به پدر او كردند از جهل و كفرشان- تعالي عن ذلك«5». ذلِك َ قَولُهُم بِأَفواهِهِم، حق تعالي در اينكه آيت، گفت، جهودان گفتند: عزير پسر خداي است، و ترسايان گفتند: عيسي پسر خداي است، اينكه حكايت است از ايشان. آنگه گفت: ذلِك َ قَولُهُم بِأَفواهِهِم اينكه سخن است كه ايشان مي گويند«6» به دهنهاشان، و اينكه كنايت باشد از قولي كه آن را اصلي نباشد، چنان كه يكي از ما گويد: فلان از سر زبان چيزي مي گويد و حديثي از دهن به در«7» مي اندازد. و عرب هر كجا حديثي باشد كه آن را حقيقتي نبود، به دهن باز بندند«8» چنان كه گفت: يَقُولُون َ بِأَفواهِهِم ما لَيس َ فِي قُلُوبِهِم«9»، و قوله: يَقُولُون َ بِأَلسِنَتِهِم ما لَيس َ فِي قُلُوبِهِم ...«10»، و قوله: كَبُرَت كَلِمَةً تَخرُج ُ مِن أَفواهِهِم إِن يَقُولُون َ إِلّا كَذِباً«11». قوله: يُضاهِؤُن َ قَول َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَبل ُ، مانندگي مي كنند در اينكه سخن با كافراني كه پيش از اينكه بودند. و مضاهات، مشابهت باشد، يقال: ضاهاه و باهاه و باراه، اذا شابهه و عارضه، و منه: امرأة ضهياء الّتي«12» لم تحض لأنّها تشبه الرّجال. و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: انسي. (2). آو، آج، بم، لب سه مقالت. (3). آو، آج، بم، لب: كشش. (4). همه نسخه بدلها: گفتند. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل علوّا كبيرا. (6). مل خاك. (7). آج، لب: بيرون آو، بم: برون. (8).

آو، آج، بم، لب: ببندند. (9). سوره آل عمران (3) آيه 167. (10). سوره فتح (48) آيه 11. (11). سوره كهف (18) آيه 5. [.....]

(12). مج، لب: للّتي.

صفحه : 223 عاصم خواند: يضاهئون، به همز«1». و بر اينكه قراءت ضاهأته باشد، و بر قراءت عامّه [قرّا]«2» ضاهيته. قَول َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَبل ُ، قتاده و سدّي گفتند مراد آن است كه: ترسايان [71- پ]

در اينكه قول مشابهت مي كنند با جهودان كه گفتند: عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ. مجاهد گفت: جهودان و ترسايان مضاهات مي كنند در اينكه قول با قول مشركان كه گفتند: فريشتگان دختران خداي اند. حسن بصري گفت: وجه شبه كفر است، يعني اينان به اينكه گفتار كافر شدند، چنان كه دگر كافران به مقالات كفر كافر شدند. و اينكه چنان است كه مشركان را [گفت]«3»: كَذلِك َ قال َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم مِثل َ قَولِهِم تَشابَهَت قُلُوبُهُم ...«4»، قتيبي گفت، مراد آن است كه: جهودان و ترسايان عصر«5» رسول همان گفتند كه اسلاف ايشان كه پيش از اينكه بودند قاتَلَهُم ُ اللّه ُ، عبد اللّه عبّاس گفت: لعنهم اللّه، قال ابان بن تغلب: قاتلها اللّه تلحاني و قد علمت انّي لنفسي افسادي و اصلاحي و إبن جريج گفت: قتلهم اللّه خداي بكشا [د]«6» ايشان را. بعضي دگر گفتند: ايشان در اينكه گفتار چون مقاتل و مخاصم اند خداي را- جل ّ جلاله، خداي نيز مقاتل ايشان باد و به خصم ايشان. أَنّي يُؤفَكُون َ چگونه مي برگردانند ايشان را به افك و دروغ، و اينكه بر سبيل تعجّب و مبالغت مي فرمايد، و جاي تعجّب آن است كه با چندين ادلّه قاهره و حجج ظاهره، چگونه از حق ّ مي برگردند. و أَنّي بر سه معني

است در كلام عرب: به معني «كيف» «اينكه» و «متي»، و اينكه جا مراد «كيف» است، قال الشّاعر: نّي الم ّ بك الخيال يطيف و قال الكميت: نّي و من اينكه نابك«7» الطّرب قوله: اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أَرباباً مِن دُون ِ اللّه ِ، «احبار»، جمع حبر ----------------------------------- (1). آج، لب: همزه. (6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4- 2). سوره بقره (2) آيه 118. (5). اساس عصمت به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخ تصحيح شد. (7). اساس: ابك آو، آج، بم: انّك با توجه به معني بيت و به قياس با چاپ مرحوم شعراني تصحيح شد.

صفحه : 224 باشد، و حبر، عالمي بود كه صناعت او تحبير و تحسين اشيا باشد. و «احسان»، به معني علم استعمال مي كنند، عرب يقولون: فلان يحسن كذا، چون نيك داند. و «رهبان» جمع راهب باشد، و آن زاهد ترسايان را گويند. و اشتقاق او از رهبت باشد، و آن خوف بود. حق تعالي به مذمّت و منقصت جهودان و ترسايان اينكه آيت فرستاد و گفت: ايشان، اعني جهودان و ترسايان عالمان و زاهدان خود را خدايان گرفته اند. به قول ايشان حرام حلال مي دارند و حلال حرام. مصعب بن سعد«1» روايت كرد از عدي ّ بن حاتم [كه]«2» گفت: من ترسا بودم و بنزديك رسول آمدم و صليبي از زر در گردن داشتم، مرا گفت: يا عدي ّ؟ اينكه بت از گردن بيرون كن. من از گردن بر آوردم و بينداختم. آنگه رسول- عليه السّلام- سورت براءت خواندن گرفت به اينكه آيت رسيد كه: اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أَرباباً مِن دُون ِ اللّه ِ، مي گفتم: ما ايشان را نپرستيم«3». گفت: نه«4»، به

قول ايشان حرام به حلال مي داري و حلال حرام! گفتم: آري. گفت: اينكه عبادت ايشان بود احبار و رهبان را. و مانند اينكه روايت كردند از باقر و صادق- عليهما السّلام. عطا گفت از ابو البختري ّ در اينكه آيت كه: ايشان عبادت نكردند احبار و رهبان را به معني نماز و روزه، و لكن قبول [قول]«5» ايشان كردند در حلال و حرام بي حجّتي. ربيع گفت، ابو العاليه را گفتم: اينكه ربوبيّت احبار و رهبان چگونه بود! گفت: در توريت و انجيل احكام حلال و حرام ديدند، گفتند: ما سبق نبريم علما و احبارمان را، آن كنيم كه ايشان گويند. ايشان به خلاف توريت و انجيل بگفتندي، از ايشان قبول كردندي، و ذلك قوله: نَبَذَ فَرِيق ٌ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ كِتاب َ اللّه ِ وَراءَ ظُهُورِهِم كَأَنَّهُم لا يَعلَمُون َ«6». بعضي اهل معاني گفتند: معني آن است كه: اتّخذوهم كالارباب في وجوب الطّاعة ايشان را چون خدايان گرفته اند در وجوب طاعت، چنان كه گفت: ----------------------------------- (1). آو، بم: سعيد. (5- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3). آو، بم: نپرستديم آج، لب: نپرستيديم. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: تو. (6). سوره بقره (2) آيه 101.

صفحه : 225 حَتّي إِذا جَعَلَه ُ ناراً ...«1»، اي كالنّار، و قال عبد اللّه بن المبارك: و هل بدّل الدّين الّا الملوك و احبار سوء و رهبانها وَ المَسِيح َ ابن َ مَريَم َ و نيز عيسي مريم را، في قولهم: إِن َّ اللّه َ ثالِث ُ ثَلاثَةٍ ...«2»، «واو»، عطف است بر احبار و رهبان: وَ ما أُمِرُوا إِلّا لِيَعبُدُوا إِلهاً واحِداً و نفرمودند ايشان را كه پرستند مگر يك خداي را. حق تعالي

به اينكه كلمه رد كرد بر ايشان و اعتقاد ايشان در عيسي و رهبان و احبار، آنچه در حق ّ خداي تعالي واجب باشد. لا إِله َ إِلّا هُوَ نيست بجز او خدايي كه سزاوار عبادت باشد، و او را توان [72- ر]

پرستيدن. سُبحانَه ُ، منزّه است او از آن كه با او انباز گيرند. يُرِيدُون َ أَن يُطفِؤُا نُورَ اللّه ِ بِأَفواهِهِم مي خواهند تا نور خداي بنشانند و تاريك كنند به دهنهاشان، و اينكه مثلي است، يعني مي خواهند تا دين خداي باطل كنند به گفتار بي حجّت. كلبي گفت: مراد آن است كه، قرآن را تكذيب مي كنند به زبان و قبول نمي كنند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد جهودان و ترسايان اند كه مي خواهند نام الهيّت و سمت عبادت بر احبار و رهبان نهند، و نور خداي كه توحيد اوست و اصل دين او بنشانند به اقوال باطل كه بر من«3» مي گويند. ضحّاك گفت: تمنّاي مرگ رسول ما مي كنند و هلاك دين او. بعضي اهل معاني گفتند: اينكه بر طريق مثل است، يعني ايشان در تمنّاي محال كه كردند كه به گفتار بي حجّت دين خداي باطل كنند، با كسي مانند كه خواهد كه نور آفتاب به باد دهن بنشاند، چنان كه يكي از ما چراغ بنشاند به باد دهن. يعني مي پندارند كه اينكه ديني است كه به گفتار ايشان باطل شود چون چراغي ضعيف كه به بادي از دهن كشته شود. و سدّي گفت: نور خداي اسلام است. و حسن گفت: قرآن است، و بعضي دگر گفتند: دليل و برهان است، و وجه تشبيه آن است كه: به او راه يابند چنان كه به نور و روشنايي. وَ يَأبَي

اللّه ُ إِلّا أَن يُتِم َّ نُورَه ُ و خداي تعالي امتناع كرده است و نمي خواهد كه باشد الّا تمامي نور او. ايشان مي خواهند كه بنشانند و خداي من خواهد تا تمام كند، و مراد خداي به وجود اوليتر از مراد ايشان. و «ابا»، منع باشد و امتناع، قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). سوره كهف (18) آيه 96. (2). سوره مائده (5) آيه 73. (3). آج، لب، مل، مج، به دهن. [.....]

صفحه : 226 و ان ارادوا ظلمنا ابينا و فلان يأبي الظّلم، اي يمنع، و فلان أبي ّ اذا كان مانعا من الظّلم. وَ لَو كَرِه َ الكافِرُون َ و اگر چه كافران آن را كارهند و نمي خواهند كه دين خداي ظاهر باشد. آنگه گفت: هُوَ الَّذِي او آن خداست كه پيغامبرش را، يعني محمّد را- صلّي اللّه عليه و آله- بفرستاد بِالهُدي، عبد اللّه عبّاس گفت: به قرآن، و بعضي دگر گفتند: به بيان ادلّه و حجج و بيّنات، وَ دِين ِ الحَق ِّ دين مسلماني. لِيُظهِرَه ُ تا ظاهر گرداند آن را و ظفر دهد اينكه دين را بر همه دينها و اگر چه مشركان كاره باشند آن را. امّا معني آيت، مفسّران در او خلاف كردند عبد اللّه عبّاس گفت: «ها» راجع است با رسول- عليه السّلام- و معني آن است كه: ليطلعه علي شرائع الاسلام تا او را بر شرايع اسلام مطّلع گرداند تا هيچ بر او پوشيده نماند. ديگر مفسّران گفتند: «ها» راجع است با دين حق. ابو هريره و ضحّاك گفتند: معني آن است كه، تا دين حق را اظهار كند بر همه دينها و اينكه عند نزول عيسي باشد از آسمان، و سدّي گفت: عند خروج

مهدي باشد- عليه السّلام- كه همه دينها يكي شود و هيچ كس نماند كه نه در اسلام آيد امّا به طوع و امّا به كره، يا گردن نهد جزيت را، و اينكه دو روايت متقارب است براي آن كه نزول عيسي از آسمان با خروج مهدي به يك جاي باشد، چنان كه در اخبار مخالف و مؤالف آمده است، و اينكه قول روايت كرده است از باقر و صادق و جمله اهل البيت- عليهم السّلام. كلبي گفت: تأويل اينكه آيت پديد نيامد [ه است]«1» و هنوز خواهد بودن، و قيامت بر نخيزد تا بنباشد. مقداد اسود روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: 2» لا يبقي علي ظهر الارض بيت وبر و لا مدر الّا ادخله اللّه كلمة الاسلام امّا بعزّ عزيز او بذل ّ ذليل امّا ان يعزّهم فيجعلهم من اهله فيعزّوا به و امّا ان يذلّهم فيدينون« له ، گفت: بر پشت زمين«3» خانه سفري و حضري بنماند«4» و الا خداي تعالي كلمه اسلام در او برد، امّا به عزّي عزيز يا به ذلي ذليل، امّا خداي تعالي ايشان را به توفيق اسلام عزيز كند تا به طوع ايمان آرند و از اهل اينكه شوند و به آن عزيز ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. (2). اساس: فدينون به قياس با نسخه آو، و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها هيچ. (4). اساس: بنه ماند/ بنماند.

صفحه : 227 گردند و امّا ذليل كند ايشان را تا گردن نهند حق را به عنف. و ابو سلمه، روايت كند از عايشه كه گفت، رسول- عليه السّلام- گفت: روزگار به

سر نشود«1» تا مردمان لات و عزّي نپرستند، گفت، من گفتم: يا رسول اللّه؟ [72- پ]

من نپنداشتم كه اينكه باشد پس از آن كه خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد: لِيُظهِرَه ُ عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِ وَ لَو كَرِه َ المُشرِكُون َ، گفت: اينكه باشد مدّتي چندان كه خداي خواهد، آنگه خداي تعالي بادي خوش بفرستد و هر كس را كه در دل او مثقال ذرّه اي خير باشد او را قبض كند تا نمانند الّا آنان كه در دل ايشان خيري نباشد و مردم برگردند و با دين پدران شوند. بعضي دگر گفتند: معني آن است تا اينكه دين را بر همه اديان اظهار كند و قوّت و ظفر دهد به حجّت و دليل، و حجّت اينكه دين ظاهرتر باشد و دليل او روشنتر. بهري دگر گفتند: مراد اعزاز اسلام است، تا اسلام چنان عزيز كند كه بر هيچ مسلماني صغار و مذلّتي نرود چنان كه بر اهل ذمّت مي رود از هوان و بذل جزيت. بعضي دگر گفتند: تا اينكه دين را غلبه دهد بر ادياني كه پيرامن رسول بود از شرك و جهودي و ترسايي و دينها [ي]«2» ايشان منسوخ و مقهور كند. و از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه: تأويل آيت فرو نيامد هنوز و فرو نيايد تا مهدي ّ امّت بيرون نيايد. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، اينكه آيت خطاب است با مؤمنان، گفت: اي گرويدگان؟ بسياري از احبار كه علما [ي]«3» جهودانند و رهبان كه زاهد [ان]«4» ترسايانند، مي خورند مالهاي مردمان به باطل و ناحق و ناواجب به رشوت گرفتن در حكمها و تحريف كتاب خداي مي كنند بر مراد و هواي ايشان تا بر آن

جعلي و طعمه اي بستانند اينكه قول حسن است و جبّائي: و بعضي اهل معاني گفتند: اكل اموال النّاس بالباطل، كنايت است از كسب از وجوه حرام. و مراد به اكل، تملّك است، براي آن كه غرض از تملّك اكل باشد. و وجهي ديگر آن است كه: براي آن اكل گفت كه آن مالها ثمن مأكول بود، پس مال را مأكول خواند چنان كه شاعر گفت: ذر الاكلين الماء لوما فما اري ينالون خيرا بعد اكلهم الماء اي ثمن الماء. بعضي ديگر گفتند: آن خواست كه در سوره البقره گفت: ----------------------------------- (1). مل: چنان شود. (4- 3- 2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 228 فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ يَكتُبُون َ الكِتاب َ بِأَيدِيهِم«1»- الاية به دست خود چيزي بستدند كه بر دل عامّه خوش آمدي، و گفتندي: اينكه توريت است و بر آن چيزي بستندي از عوام ّ و سفله. وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ و مردم را از راه خداي و دين او منع مي كنند، و رها نمي كنند تا مردمان در اسلام آيند، و غرض«2» آيت منع مسلمانان است از صحبت و مجالست ايشان و تحذير از آن كه با ايشان مجالست كنند. آنگه گفت: وَ الَّذِين َ يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ و آنان كه ايشان زر و سيم گنج نهند. محمّد بن ابراهيم بن عرفه- كه او را نفطويه خوانند- گفت: زر را براي آن ذهب خوانند كه ذاهب باشد و مقيم نبود. و سيم را براي آن فضّه خوانند كه منفض ّ شود و متفرّق. و علما خلاف كردند در معني كنز عبد اللّه عمر گفت: هر مال كه آن را زكات بدهند آن كنز نباشد و

اگر چه در زير زمين بود. و«3» آنچه آن را زكات نداده باشند آن كنز«4» باشد، و اگر چه بر بالاي زمين بود و اينكه روايت است از عبد اللّه عبّاس و ضحّاك و سدّي. و جابر عبد اللّه انصاري گفت: چون زكات مال بدهي گنج نباشد و آنچه شرّ او بود«5» به زكات از او بسود. سعيد بن المسيّب گفت: مردي به نزديك عمر خطّاب آمد«6» و گفت: ملكي بفروخته ام بهاي آن چه كنم! گفت: برو نگاه دار در زير بسترت در زير زمين كن. گفت: پس نه گنج باشد! گفت: چون زكاتش داده باشي گنج نباشد. و از امير المؤمنين- عليه السّلام- روايت كردند كه: هر مال كه از چهار هزار درم بيفزايد آن گنج بود اگر زكاتش بدهي و اگر نه. ابو الجعد روايت كرد از ثوبان كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- چون اينكه آيت فرود آمد گفت: 7» تبّا للذّهب« تبّا للفضّة ؟ اينكه حديث سه بار تكرار كرد. اصحاب رسول را- صلّي اللّه عليه و آله- سخت آمد، گفتند: يا رسول اللّه؟ ما كدام مال [73- ر]

بگيريم و سرمايه گيريم! گفت: لسانا ذاكرا و قلبا شاكرا و زوجة مؤمنة تعين احدكم علي دينه زفاني«8» ذاكر و دلي شاكر و زني مؤمنه كه يكي از شما را«9» بر دينش يار بود. أبو ذرّ غفاري- رحمة اللّه عليه- ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 79. (2). همه نسخه بدلها از. (3). مل هر. (4). بم: گنج. (5). مل: شرا بوده. (6). اساس رضي اللّه عنه. (7). مل و. (8). زفافي/ زماني. [.....]

(9). آو، آج، بم، مل: كه آن شما

را.

صفحه : 229 روايت كرد، گفت: بنزديك رسول شدم- عليه السّلام- و او در سايه كعبه نشسته بود- چون نزديك او رسيدم، گفت: هم الاخسرون اعمالا ايشان به عمل زيانكارتراند. مرا سخت آمد، ترسيدم و گفتم مگر از من حادثه اي آمده است؟ گفتم: يا رسول اللّه؟ كيستند ايشان! گفت: 1» الاكثرون الّا من قال بالمال هكذا و هكذا« عن يمينه و شماله و خلفه و قليل ما هم گفت: بيشترين مردمان الّا آن كس كه مال خود از جوانب خرج مي كند در رضاي خداي- عزّ و جل ّ- از چپ و راست و پس، و ايشان اندك باشند. قتاده گفت كه ما را روايت كردند از أبو ذر و ابو هريره كه: هر كه مال كه صاحبش بند بر آن زند از زر و سيم، آن گنج باشد تا آنگه كه بردارد«2» آن را. شريح روايت كرد از أبو ذرّ الغفاري ّ- رحمة اللّه عليه- كه گفت: هر كه او ده هزار درم بگذارد آن«3» داغ گردانند براي او. و ابو هريره گفت: هر كه او ده هزار درم رها كند، آن را صفايح گردانند و او را به آن عذاب كنند تا خداي تعالي از حكومت خلقان بپردازد. عمّار ياسر گفت: قوم عيسي- عليه السّلام- مائده خواستند، چون مائده شان آمد كافر شدند به آن و قوم صالح، ناقه خواستند چون بدادندشان كافر شدند بدان و شما را نهي كردند از آن كه زر و سيم گنج نهي و منتهي«4» نشدي، گنج مي نهي. مردي گفت: گنج مي نهيم! گفت: بلي، و براي آن يكديگر را مي كشي. شعبه گفت: ابو هريره شمشيري داشت كه نعل آن سيم بود،

أبو ذرّ غفاري او را از آن نهي كرد و فرمود: تا سيم از او بر گرفت و گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه: هر كه او سيمي رها كند داغ كنند او را بدان روز قيامت. شهر بن حوشب روايت كرد از ابو امامه كه: مردي از اصحاب صفّه فرمان يافت: در جامه او ديناري يافتند، پيغامبر- عليه السّلام- گفت: كيّة اينكه داغي است او را. ديگري فرمان يافت، در جامه او دو دينار يافتند، رسول- عليه السّلام- گفت: كيّتان دو داغ است اينكه دو دينار او را، و قول اوّل به صواب نزديكتر است براي آن كه وعيد بر منع زكات است نه بر جمع مال از وجه حلال، و دليل بر اينكه، قول رسول است- عليه السّلام- كه گفت: من ادّي زكوة ماله فقد ادّي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج و هكذا. (2). آو، آج، بم، مج، لب: بپردازد. (3). همه نسخه بدلها: او بميرد و زر و سيم بسيار رها كند آن را. (4). آو، آج، بم: منهي. 1»

صفحه : 230 الله الحق ّ الّذي عليه« في ذلك و من زاد فهو خير له گفت: هر كه زكات مال بدهد آن حق كه بر اوست داده باشد، و آن كس كه بيفزايد بر زكات، او را بهتر بود. رسول- عليه السّلام- گفت: 2»3» نعم« المال« الصّالح للرّجل الصّالح نيك چيزي است مال نيك، مرد نيك را. دگر آن كه عبد اللّه عمر را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: هر كه زر و سيم گنج نهد و زكاتش ندهد واي بر او؟ و هر كه زكات بدهد، بر

او باكي نيست. آنگه گفت: من باك ندارم از آن كه مرا به وزن كوه احد زر باشد و من عدد آن دانم و زكاتش بدهم و در طاعت خداي صرف كنم. و كنز، در كلام عرب مالي باشد مجموع بر هم نهاده، اگر در زير زمين بود و اگر بر بالاي زمين دليل است«4» بر قول شاعر: لا درّ درّي ان اطعمت نازلهم قرف«5» الحتّي و عند [ي]«6» البرّ مكنوز اي مجموع و الحتي ّ سويق المقل. و در شاذّ يحيي بن يعمر خواند: «يكنزون» بضم ّ النّون، و جمله قرّاء به كسر خواندند، و اينكه هر دو لغت است. و مثله: يعكفون و يعرشون«7» در آن كه به ضم و كسر روا باشد، و «اكتناز» اجتماع باشد، و جوز مكتنز آن بود كه مغز در او بسيار بود. وَ لا يُنفِقُونَها فِي سَبِيل ِ اللّه ِ و آن را به نفقه نكنند [در راه خداي]«8»، و براي آن گفت: يُنفِقُونَها- و مذكور در پيش دو است از زر و سيم- و ينفقونهما نگفت تا ضمير عايد باشد با هر دو براي چند«9» وجه را: قطرب گفت: «ها» عايد است با كنوز و اموال و اعيان [73- پ]

زر و سيم، و اينكه رجوع ضمير باشد با معني براي آن كه زرها و سيم هاي بسيار در دست مردمان بسيار گنجها باشد. وجهي ديگر آن است كه گفتند: «ها» راجع است با زكات، و معني انفاق، اخراج باشد، علي ما بيّنّاه فيما تقدّم- و زكات از آن [بيرون]«10» نكنند كه ----------------------------------- (1). اساس: نعما به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس و به

قياس با نسخه آو، حذف شد. (3). مل، مج: بالمال. (4). همه نسخه بدلها: دليلش. (5). اساس: فرق به قياس با چاپ مرحوم شعراني و مآخذ و منابع شعر و لغت، تصحيح شد. (10- 8- 6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، لب: يعكفون. (9). آو، آج، بم: سه.

صفحه : 231 آنچه وعيد به آن تعلّق دارد منع زكات است«1» نه جمع مال، و اينكه وجهي لطيف است، المعني: و لا يخرجون الزّكوة بل يمنعونها. وجهي ديگر آن است كه، فرّاء گفت: ضمير با فضّه برد و اكتفا كرد به يكي ديگر، چنان كه گفت: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَيها ...«2» و لم يقل: اليهما، و چنان كه گفت: وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ ...«3» و لم يقل: و انّهما، و مثله قول الشّاعر: نحن بما عندنا و انت بما عندك راض و الرّأي مختلف و لم يقل: راضيان او راضون، و قال آخر: رماني بامر كنت منه و والدي بريئا و من جول الطّوي ّ رماني و لم يقل: بريئين، و قال آخر: ان ّ شرخ الشّباب و الشّعر الاس ود ما لم يعاص كان جنونا و لم يقل: ما لم يعاصيا. اگر گويند: ضمير چرا با فضّه برد دون ذهب، گوييم: ايشان را في ردّ الضّمير الي احد المذكورين دو طريق است: يكي آن كه، ردّ كنند الي اقرب المذكورين، چنان كه در آيت ما هست كه فضّه به ضمير نزديكتر است از آن كه ذهب، وَ لا يُنفِقُونَها يعني الفضّة. و امّا آن كه ردّ به آن كنند كه نظر به او باشد،

كقوله: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً ...«4» نظر در آن جا و همّت«5» به تجارت بود. و «لهو» كار كمترينه مردمان بود، و قوله: بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها ...«6» هم اقرب المذكورين است و هم اهم ّ است. إبن الانباري گفت: براي آن با فضّه برد كه فضّه عامتر باشد و بيشتر. فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ بشارت ده ايشان را به عذابي مولم. و بشارت گفت در جاي انذار بر سبيل توسّع و مجاز براي آن كه هر دو پيدا شود بر بشره اثر آن و اينكه [را]«7» شرح داديم. يَوم َ يُحمي عَلَيها فِي نارِ جَهَنَّم َ عامل در نصب «يوم»، عذاب«8» باشد، اي بشّرهم بان يعذّبوا بها يوم القيمة، گفت: بشارت ده ايشان را به عذاب در روزي كه اينكه سيمها و زرهاي ايشان بتابند در آتش دوزخ. و «ها» رواست كه راجع بود با ----------------------------------- (1). اساس: الش (!) به قياس با نسخه آو و اتفاق نسخ تصحيح شد. [.....]

(4- 2). سوره جمعه (62) آيه 11. (3). سوره بقره (2) آيه 45. (5). آو، آج، بم، لب: همه. (6). سوره بقره (2) آيه 45. (7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: فبشّرهم.

صفحه : 232 كنوز و اعيان اموال يا با فضّه بر آن اقوال كه گفتيم، يقال: حمي الحديد في النّار و احميته انا احماء و براي آن گفت: عَلَيها و فيها نگفت، كه در زير آتش كنند و آتش بر سر آن كنند. فَتُكوي بِها جِباهُهُم داغ كنند به آن پيشانيهاي ايشان. و «كي ّ»، داغ كردن«1» باشد، يقال: كوي«2» يكويه كيّا. و مكواة«3»، داغ باشد

كه آلت كي ّ بود، قال الشّاعر في المثل: لعير يضرط و المكواة في النّار در مثل هست كه: اخر الدّاء الكي ّ، و روايت ديگر: آخر الدّواء الكي ّ آخر درد داغ باشد، يعني آخر درد بدان انجامد كه لا بد داغ بايد نهادن. اينكه مثل در آن جا گويند كه: مدارا و رفق سود ندارد، گويند: داغ بايد تا درد بر دارد، كه آخر درد داغ باشد. و معني روايت ديگر آن است كه: آخر دارو داغ بود، يعني تا به ديگر داروها دوا توان كرد«4» به داغ نبايد كردن كه داغ آنگه كنند كه از همه داروها«5» فرو مانند. اينكه مثل آن جا زنند كه گويند: تا ممكن باشد مدارا بايد كردن، چون ضرورت شود ادّاء به درشتي و ايذا كند، آنگه آن پيش بايد گرفت، چنان كه شاعر گفت در اينكه معني: و قارب اذا ما لم يكن لك حيلة و صمّم«6» اذا ايقنت انّك عاقر حق تعالي گفت: روزي خواهد بودن كه آن زر و سيم ايشان داغها كنند و بر پيشانيهاي ايشان كنند«7» و بر پهلوهاشان و پشتهاشان. عبد اللّه مسعود را از اينكه آيت پرسيدند، گفت: و اللّه كه اينكه دينارها و درمها كه داغ كنند هيچ بر جاي يكديگر ننهند، و لكن خداي تعالي پوستهاي ايشان فراخ كند تا يك دينار و يك«8» درم را داغگاهي باشد علي حدة. ابو بكر ورّاق را پرسيدند كه: چرا تخصيص كرد پيشاني و پهلو و پشت! گفت: براي آن كه اوّل چون سايل را بينند گره بر پيشاني زنند آنگه پهلو [74- ر]

از او در گردانند، آنگه پشت بر او كنند. محمّد

بن علي التّرمذي ّ گفت: براي آن كه به شادي گشاده پيشاني باشند و پهلو آور و قوي پشت. احنف بن قيس گفت: به مدينه آمدم در ميان حلقه نشسته بودم، از قريش ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: به داغ كردن. (2). همه نسخه بدلها: گواه. (3). همه نسخه بدلها: و المكواة. (4). آو، آج، بم: توان كردن. (5). همه نسخه بدلها: دوا. (6). آج: تمّم. (7). همه نسخه بدلها، بجز آج: پيشانيهاشان نهند. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: هر يك دينار را و هر يك. [.....]

صفحه : 233 مردي را ديدم خشن جامه، درشت خوي«1»، درشت اندام كه بيامد و آن جا بايستاد«2» و گفت: بشارت باد آنان را كه از شما مال جمع كنند و بر هم نهند كه حق تعالي فرداي قيامت از آن داغي سازد كه چون بر پستان مرد نهند به كتفش بيرون آيد، و چون بر كتفش نهند به پيشانيش«3» بيرون آيد، و به آن داغ، پيشاني و پهلو و پشت ايشان داغ كنند، گفت: آن همه قوم سر در پيش افگندند و كس با او نگاه نكرد و او را جوابي نداد، او از ايشان برگرديد و برفت و به بر ستوني«4» بنشست، من نزد او فرا شدم گفتم: اي شيخ؟ اينكه سخن كه تو گفتي اينكه قوم را خوش نيامد، گفت: ايشان عاقل نيستند، من پرسيدم كه: اينكه مرد كيست! گفتند: اينكه أبو ذرّ غفاري [است]«5». هذا ما كَنَزتُم لِأَنفُسِكُم و اينكه از جمله آن جايهاست كه قول از او حذف كردند، و التّقدير: يقال لهم: هذا ما كَنَزتُم لِأَنفُسِكُم اينكه آن گنج است

كه براي خود نهادي، بچشي آن گنج كه نهادي؟ و مانند اينكه در قرآن بسيار است از حذف قول از كلام. علما خلاف كردند در آن كه آيت در حق ّ كه آمد! زيد بن اسلم گفت: عبد اللّه عمر را از اينكه آيت پرسيدند«6» گفت: اينكه پيش از آن بود كه آيت زكات آمد، چون خداي تعالي آيت زكات بفرستاد، زكات را به طهر اموال كرد. مجاهد گفت از عبد اللّه عبّاس كه: چون اينكه آيت آمد و مسلمانان بشنيدند، سخت آمد بر مسلمانان و گفتند: چگونه توان كردن كه يكي از ما براي فرزندان ضعيف كوچك چيزكي بنهد كه ايشان را مرجعي باشد! آنگه پيش رسول آمدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه آيت بر ما سخت مي آيد. رسول- عليه السّلام- گفت: نداني كه خداي تعالي زكات واجب نكرد الّا براي آن كه مالهاي شما پاكيزه كند به آن، چون زكات داده باشي آن باقي پاكيزه است، و مواريث فرض كرد در مالهاي شما كه باز ماند. آنگه گفت: خبر دهم شما را به بهترين كنزي كه مرد نهد«7» خود را! گفتند: بلي يا رسول اللّه؟ گفت: زني«8» صالح كه چون در او نگرد شاد شود، و چون كاريش فرمايد طاعتش دارد، و چون غايب شود از او حفظ الغيب او كند. بعضي صحابه گفتند: آيت در حق ّ اهل كتاب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: روي. (2). آو، بم: بيستاد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: پستانش. (4). آو، آج، بم: استون. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: پرسيدم. (7). همه نسخه بدلها: بنهد. (8).

آو، آج، بم، لب: زن.

صفحه : 234 آمد خاصّه. سدّي گفت: در«1» مانعان زكات آمد از اهل قبله. ضحّاك گفت: عام ّ است در مسلمانان و مشركان هر كس كه مالي حلال به دست آرد و حق ّ خداي از آن جا بندهد آن گنج باشد و اگر چه اندكي بود و بر بالاي زمين باشد. و آنچه حق ّ خداي از آن بدهد«2» آن گنج نباشد و اگر چه بسيار بود و در زير زمين بود. زيد بن وهب گفت: به ربذه بگذشتم أبو ذرّ غفاري را ديدم آن جا، او را گفتم: يا با ذرّ«3»؟ تو را به اينكه منزل چه فرود آورد! گفت: به شام بودم مرا با معاويه گفتاگوي رفت«4» در اينكه آيت، او گفت: آيت در اهل كتاب است. من گفتم: آيت در تو است و امثال تو و از آن جا با مدينه آمدم، نامه اي به عثمان بنوشت به شكايت من، مردم روي در من نهادند به ملامت، پنداشتي مرا نديده اند هرگز، من به شكايت به عثمان برفتم«5» گفت: مردمان اينكه شهر را با تو خوش نيست، تو را از اينكه جا ببايد رفتن. مدينه رها كردم و اينكه جا آمدم. و بعضي دگر گفتند: آيت مختص ّ است به مانعان زكات، و دليل اينكه قول آن است كه عبد العزيز روايت كرد از سهيل از پدرش از ابو هريره از رسول- صلّي اللّه عليه [و آله]«6»- كه او گفت: هيچ صاحب كنزي نباشد كه او زكات مال بندهد و الّا آن زر و سيم او در آتش دوزخ بتابند و به صحيفها«7» كنند و به آن پيشاني و پهلو و پشت

او داغ كنند تا خداي تعالي كار بندگان بگزارد در روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال باشد از سالهاي شما. چون خداي تعالي كار بندگان گزارده باشد و حساب ايشان فصل كرده، آنگه بنگرد«8» تا مرد اهل چيست. اگر اهل بهشت بود به بهشتش برند، و اگر اهل دوزخ باشد به دوزخش برند و اگر مرد صاحب شتر باشد و زكات نداده بود خداي تعالي بفرمايد تا او را بر آن صحرا بر روي افگنند [74- پ]

و آن شتران بر سر او بروند«9» هر گاه كه آخرشان بگذرد اوّلشان باز آيد تا آنگه كه خداي تعالي حكم«10» فصل كند ميان اهل موقف در روزي كه مقدارش پنجاه هزار سال بود از سالهاي شما. و آن كه صاحب گوسپند«11» بود، او را بيارند و در آن صحرا بر روي افگنند و آن گوسپندان او ----------------------------------- (1). مل شأن. (2). آو، آج، بم، لب: آن جا بدهند. (3). آو، آج، بم، لب: اباذر. (4). آو، آج، بم، لب: گفت و گويي برفت. (5). همه نسخه بدلها: رفتم. (6). اساس: ندارد از مج، افزوده شد. [.....]

(7). مل: صفحتها. (8). مل، مج: بنگرند. (9). آو، آج، بم، لب: مي روند. (10). مل كرده مج: حساب. (11). آج، مل، لب: گوسفند.

صفحه : 235 را به پاي و لگد و سرو«1» مي زنند تا آنگه كه خداي تعالي حساب فصل كند ميان خلقان در روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال باشد، و ندانم با«2» حديث گاو«3» گفت يا نگفت. ثوبان روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه«4»- گفت: هر كه او كنزي بنهد و زكات آن نداده باشد،

حق تعالي از آن گنج او ماري آفريند كه او را دو نقط«5» سياه باشد بر بالاي چشم تا با او مي رود، هر كجا كه او مي رود گويد: ويلك؟ تو كيستي كه ملازم من شده اي! گويد: من آن گنج ام كه تو نهادي، با توام تا تو را خرد بشكستن و فرو بردن. آنگه بيازد و دستش در دهان گيرد و بشكند و فرو برد و همچنين اندامش يك يك تا همه اندامش فرو برد. قوله تعالي: إِن َّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّه ِ اثنا عَشَرَ شَهراً فِي كِتاب ِ اللّه ِ- الايه، حق تعالي در اينكه آيت گفت: عدد ماههاي سال دوازده است. جمله قرّا «عشر» خوانند«6» به فتح «عين»«7» مگر ابو جعفر كه او خواند: اثنا عشر به سكون «عين»، و نهرواني از او روايت كرد حذف «الف»، تا جمع ساكنين نباشد «اثنعشر». و نصب شَهراً بر تميز است بعد تمام الاسم، و آن از يازده«8» باشد تا نود و نه، و معني تمام است. اينكه جا آن است«9» كه اسم و [در]«10» تقدير تنوين«11» است براي آن كه تقدير آن است [كه]«12» اثنان و عشر چون تركيب كردند بنا كردند و در اصل منوّن بوده است. و تمام اسم به چهار چيز باشد: اضافت و تنوين و نون تثنيه و نون جمع، چه هر يكي از اينكه چهار چون در اسمي افتد منع كند او را از آن كه اضافت كنند او را، چه اينكه چيزها با اضافت به يك جاي ممكن نباشد. و آن دوازده ماه، مراد ماههاي تازيان است، و هي: المحرّم و صفر، شهر ربيع الاوّل و شهر ربيع الاخر، جمادي الاولي، جمادي الاخرة،

رجب، شعبان، شهر ----------------------------------- (1). آج، لب: سروي. (2). آو، آج، بم، مل، لب: كه. (3). مج: گاف/ گاو. (4). مج و سلّم. (5). مل، مج: نقطه. (6). آو، آج، بم، لب: خواندند. (7). به فتح «عين»، مراد به عين الفعل است. (8). اساس زياده، با توجه به آط تصحيح شد. (9). آو، آج، بم: و معني تمام است آن جاست مل: و معني تمام اينكه جا آن است. [.....]

(12- 10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (11). آو، آج، بم، مل: نون تثنيه.

صفحه : 236 رمضان، شوّال، ذو القعده، ذو الحجّة. اما محرّم را براي آن محرّم خوانند كه: عرب حرام داشت در آن ماه قتال كردن«1». و صفر را براي آن صفر خوانند كه: مكّه در اينكه ماه خالي بودي از مردمان. و گفتند: براي آن كه در اينكه ماه وبايي پديد آمد كه ايشان را رويها زرد شد، و ابو عبيده گفت: براي آتش صفر خوانند كه: در اينكه ماه مشكهاي ايشان از شير خالي شدي. و اينكه دو ماه را براي آن ربيع خوانند كه: در اينكه ماهها نبات زمين بسيار شدي، و گفتند، براي آن ربيع خوانند كه: ارتبعوا«2» في مساكنهم، اي اقاموا. و دو ماه را جمادي براي آن خوانند كه: آب در او بيفسردي. و رجب را براي آن [رجب]«3» خوانند كه: ايشان را ترجيب و تعظيم كردندي، و يقال: رجبته و رجّبته، اي عظّمته به تخفيف و تشديد، قال الكميت: و لا غيرهم ابغي لنفسي جنّة و لا غيرهم ممّن اجل ّ و ارجب [و يروي: ارجب]«4» و گفته اند: براي آن رجب خوانند او را كه:

در اينكه ماه قتال نكردندي من قولهم: رجل ارجب اذا كان اقطع لا يمكنه العمل. «ارجب»، دست بريده باشد كه كاري نتوان كردن«5». و در خبر آورده اند كه: رسول- عليه السّلام- را پرسيدند از رجب، گفت: نام جويي است در بهشت از شير سپيدتر و از انگبين شيرينتر. هر كه روزي از اينكه ماه روزه دارد، خداي تعالي او را از آن جوي آب دهد. و شعبان را براي آن شعبان خوانند«6» كه: قبايل در اينكه ماه منشعب«7» و متفرّق شدي. و انس روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: براي آن كه اينكه ماه را شعبان خوانند كه حسنات در او منشعب«8» شود. و هم از رسول- عليه السّلام- روايت كردند كه گفت: براي آن كه ارزاق مؤمنان در او منشعب شود. و اختلاف اقوال در ماه رمضان برفته است در سورة البقره، [75- ر]، و از جمله اقوال يكي آن است كه: اشتقاق او از «رمضاء» است، و آن ريگ گرم باشد. و ----------------------------------- (1). اساس: حرام كردن، به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها، تصحيح شد. (2). اساس: اربعوا به قياس با نسخه آو، و اتفاق نسخه ها تصحيح شد. (4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7- 5). آو، آج، بم، لب: نتواند كرد. (6). همه نسخه بدلها: خواندند. (8). آج، لب: متشعّب.

صفحه : 237 قولي ديگر آن كه: ترمض الذّنوب، اي تحرقها و گناهان«1» را بسوزد. و يكي آن كه نامي است از نامهاي خداي تعالي، براي آن شهر با او مقرون كنند. و شوّال را براي آن«2» خواندند كه شتران آبستن«3» در اينكه ماه شير ايشان با بالا

شدي، و گفتند براي آن كه: شتران دنبال برداشتندي در رفتن، و اينكه كنايت باشد از سفر ايشان. و ذو القعده براي آن كه قعود كردندي از قتال و كارزار، و ذو الحجّه«4» براي آن كه در اينكه ماه حج كردندي. بعضي بلغاي عرب را پرسيدند كه: اينكه ماهها را چرا به اينكه نامها خواندند! گفت: لأن ّ العرب اذا رأت السّادات قد تركوا العادات و حرّموا الغارات قالوا: محرّم. و اذا ضعفت اركانهم و مرضت ابدانهم و اصفرّت الوانهم قالوا: صفر. و اذا زهرت البساتين و ظهرت الرّياحين و ارتبعت«5» المساكين قالوا: ربيعان. و اذا قل ّ النّماء و امسكت السّماء و جمد الماء، قالوا: جماديان«6». و اذا ماجت البحار و جرت الانهار و ترجّبت الاشجار قالوا: رجب. و اذا تفرّقت الوصايل و تباينت الحبايل و تشعّبت القبايل، قالوا: شعبان. و اذا دفئت الفضاء و حميت الرّمضاء، قالوا: رمضان. و اذا انقشع السّحاب و كثر التّراب و انشالت من الابل الاذناب قالوا: شوّال. و اذا رأوا عامّة التّجار قعدوا عن الاسفار، قالوا: ذو القعده. و اذا قصدوا نحو الحج ّ، مِن كُل ِّ فَج ٍّ عَمِيق ٍ«7»، و اسمعوا ضجيج العج ّ و اظهروا علامات الثّج ّ«8» قالوا: ذو الحجّة. و اينكه فصل را براي آن به تازي نوشتم تا سجع«9» تباه نشود و معني به آن نزديك است كه به پارسي گفتيم. و براي آن سال را بر دوازده ماه نهاد«10» عرب كه: عجم نيز [سال بر]«11» دوازده ماه نهاده بودند به نزول شمس به اينكه دوازده برج، پس قياسا علي ذلك ايشان نيز سال بر ----------------------------------- (1). مج: گناهانشان. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج شوّال. (4- 3). همه نسخه

بدلها، بجز مج را. (5). آو، بم: و ارتعت آج: و اربعت. (6). اساس: جمادان به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (7). مأخوذ از سوره حج (22) آيه 27. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: الشّج. (9). همه نسخه بدلها: سجعش. (10). همه نسخه بدلها: نهادند. (11). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 238 دوازده ماه نهادند جز كه«1» ماههاي عجم بر آفتاب باشد و ماههاي عرب بر هلال ماه كه نو مي شود، قال اللّه تعالي: الشَّمس ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان ٍ«2». و اشتقاق شهر از شهرت كار اوست در آنچه مردم محتاج باشند در آن به او در محاسبات و معاملاتشان و محل ّ ديونشان و حج ّ و روزه و عباداتي كه محتاج باشند در آن به ماه. فِي كِتاب ِ اللّه ِ در كتاب خداي. گفتند: در لوح محفوظ، و گفتند: در قضاي و حكمي كه كرد آن روز كه آسمان و زمين آفريد، و گفتند: در كتابهايي كه بر پيغامبران فرو فرستاد. يَوم َ خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ آن روز كه آسمان و زمين [آفريد]«3» تعلّق دارد به عند اللّه، يعني اينكه حكم بنزديك خداي آن روز تقرير افتاد كه، خداي تعالي آسمان و زمين آفريد، و عامل در او آن معني است كه: در عِندَ اللّه ِ هست از استقرار اي، استقرّ هذا الحكم عند اللّه يَوم َ و او عمل كرده است در هر دو ظرف، ظرف مكان و ظرف زمان. مِنها أَربَعَةٌ حُرُم ٌ از آن، يعني ماهها چهار«4» حرام اند. واحد فرد و ثلثة سرد يكي تنها و آن: رجب است. و سه پيوسته و آن: ذو القعده و ذو الحجّه و محرّم است. و براي

آن حرام خواند«5» آن را [كه حرام كرد آن را]«6»، براي حرمتش، و گفتند: براي آن حرام خواند اينكه ماهها را كه انتهاك حرمات در اينكه ماههاي«7» عظيمتر بود، و عرب اينكه ماهها را حرمت داشتندي و تعظيم كردندي تا اگر مرد قاتل پدر و برادر خود را ديدي در اينكه ماه، او را تعرّض نكردي«8» از حرمت اينكه ماهها. و قولي آن است كه: رجب را، از اينكه ماههاي حرام، براي آن اصم ّ خوانند كه در او آواز سلاح نشنيدندي. در جاهليّت چندين حرمت بود اينكه ماهها را، و چون اسلام آمد اينكه ماهها را جز حرمت و فضيلت نيفزود، و علي الخصوص ماه رجب كه حق تعالي از ماههاي اينكه چهار ماه برگزيد، و از چهار ماه، ماه رجب برگزيد. و ابو سعيد خدري روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: الا ان ّ رجبا شهر اللّه الاصم ّ و انّما سمّي الاصم ّ لانفراده من الاشهر الحرم. و ابو رجاء العطاردي ّ گفت: اينكه ماه را در جاهليّت منصل [75- پ]

الاسنّة و مضر الاسنّة گفتندي، هيچ آهني بر رمحي رها نكردندي و الّا بگرفتندي«9». ----------------------------------- (1). آج، مل، لب: چرا كه. (2). سوره الرّحمن (55) آيه 5. (6- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها ماه. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: خواندند. (7). همه نسخه بدلها: ماهها. (8). همه نسخه بدلها: نرسانيدي. (9). مل: برگرفتندي مج: نگرفتندي.

صفحه : 239 و اخبار در فضل رجب و روزه او و قيام«1» شبهاي او بي اندازه است، منها از آن جمله آنچه روايت كردند از حسين- عليه السّلام«2»- كه گفت:

هر آن كه يك روز از رجب روزه دارد، خداي صد هزار حسنه«3» بنويسد او را، و هر كه دو روز روزه دارد، صد هزار گناه از او بسترد، و هر كه سه روز روزه دارد، صد هزار درجه ترفيع كند او را. و هر كه پنج روز از او روزه دارد«4»، هفت در دوزخ بر او ببندند«5» و هشت در بهشت بر او بگشايند«6» تا به هر كدام [در]«7» كه خواهد در بهشت رود و هر كه نيمه رجب روزه دارد منادي ندا كند كه: كردار با سر گير كه آنچه گذشت بيامرزيدند تو را. و صادق- عليه السّلام- گفت: هر كه او يك روز از رجب روزه دارد خداي از او خشنود شود و هر كه دو روز از اينكه ماه روزه دارد، خداي از او خشنود شود و او را خشنود كند و هر كه سه روز روزه دارد از اينكه ماه، خداي از او خشنود شود و او را خشنود كند و خصمانش ر«8» خشنود كند و هر كه هفت روز روزه دارد، هفت در آسمان براي روح او بگشايند تا به ملكوت اعلي رسد و هر كه هشت روز روزه دارد، هشت در بهشت بر او بگشايند و هر كه پانزده روز روزه دارد، خداي تعالي جمله حاجات او را روا كند«9» الّا حاجتي كه در [آن]«10» مأثمي«11» [خواهد]«12» يا در قطيعت رحمي. و صادق- عليه السّلام- گفت: هر كه او يك روز روزه دارد«13» در رجب در اوّلش بهشت واجب شود او را. و هر كه يك روز در ميانه او روزه«14» دارد شفاعت او قبول كند در مثل

عدد ربيعه و مضر و هر كه روزي روزه دارد از آخر اينكه ماه، خداي تعالي او را از جمله پادشاهان بهشت كند و شفاعت او قبول كند در جمله خويشان او. و امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: هر كه او روزي از رجب روزه دارد از اوّل يا ميانه يا آخر، خداي تعالي گناه گذشته و آينده او بيامرزد و رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او ----------------------------------- (1). مج در. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج و مل: حسين بن علي- عليهما السّلام. [.....]

(3). مل به بركت آن روز. (4). مل خداي تعالي. (5). مل: ببندد. (6). مل: بگشايد. (12- 10- 7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل از او. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قبول كند. (11). اساس: مأثم به قياس نسخه آو و اتفاق نسخ، تصحيح شد. (13). همه نسخه بدلها: از. (14). همه نسخه بدلها، بجز مل: ميانه اينكه ماه روزه مل: در ميانش روزه.

صفحه : 240 يك روز از رجب روزه دارد«1»، خداي تعالي ديواري پديد آرد ميان او و ميان دوزخ عرض و كثافت او چندان كه«2» از مشرق تا به مغرب، و روزه يك ماهه«3» بنويسد او را، و وجبت له الجنّة البتّة، و بهشت واجب شود او را به قطع [و در فضايل رجب كتابهاي مفرد كرده اند و اينكه قدر كفايت است اينكه جا. ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ اي]«4» الحساب المستقيم. «دين» به معاني مختلف آمد، از وجوه [او]«5» يكي: حساب است و منه قوله- عليه السّلام: الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت

اي حاسب نفسه، اي عجب، عدد ماهها كه صلاح معاش تو به او متعلّق است، خداي تعالي با تو نگذاشت گفت: عند اللّه في كتاب اللّه عدد امامان كه صلاح معاد و دين تو با اوست با تو گذارد! اگر اينكه عدد كه عدد شهور است، من عند اللّه و في كتاب اللّه است عدد آن ماههاي دين اولي و احري«6» كه از نزديك او باشد و در كتاب او باشد آنچه اينكه عدد است و مثل اينكه عدد است و به منزلت از امامت فروتر است، از نزديك اوست عدد نقيبان بني اسرايل مفوّض به بعث اوست: وَ بَعَثنا مِنهُم ُ اثنَي عَشَرَ نَقِيباً ...«7»، و اگر چشمه هاي«8» آب بود كه بر دست موسي- عليه السّلام- ظاهر شد، فَانفَجَرَت مِنه ُ اثنَتا عَشرَةَ عَيناً ...«9» به فرمان او خرق عادت از جهت او. و اگر نجات موسي و قومش را راههاي دريا بود، هم دوازده از لطيف«10» صنع او و كمال فضل او آنچه نجات و خلاص بهترين امّت به آن باشد [و صلاح معاد و معاش به او منوط بود، همانا با راي تو نگذارند تا آن بر تو باشد و]«11» از كتاب تو خوانند آنچه«12» براي تو باشد نه براي تو باشد به صلاحديد من باشد«13». اينكه دوازده ماه، از او چهار حرام كرد. از اينكه دوازده امام، چهار را به يك نام برآورد، چنان كه آن را نام در حرامي يكي است، و ذلك قوله- عليه السّلام: الائمّة من بعدي اثنا عشر اوّلهم علي ّ و رابعهم علي ّ و ثامنهم علي ّ و عاشرهم علي ّ و آخرهم مهدي ّ گفت: [76- ر]

امامان از پس من

دوازده اند ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب از اول يا ميانه يا آخر. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: چنان كه. (3). همه نسخه بدلها: ساله. (11- 5- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل: اخوي. (7). سوره مائده (5) آيه 12. (8). اساس: چشمها/ چشمه ها. (9). سوره توبه (2) آيه 60. (10). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: لطف. (12). مل، خلاص و نجات براي دين من باشد، به صلاح دين من باشد. (13). آو، آج، بم، لب، مج: آنچه براي دين من باشد، به صلاح دين من باشد.

صفحه : 241 اوّلشان: علي، و او مرتضي است. و چهارمشان: علي، و آن سيّد عباد و اصفياست. و هشتمشان: علي، و آن علي ّ بن موسي الرّضا است. و دهمشان: علي ّ بن محمّد التّقي«1» كه او زين اتقياست. و آخرشان مهدي، كه باز پسين خلفاست. چون عدد تمام كردي اطلاق كن و بر خوان و: ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ اينكه دين قويم و صراط مستقيم است، فَلا تَظلِمُوا فِيهِن َّ أَنفُسَكُم در او دو قول گفتند يكي آن كه: ضمير راجع است با چهار ماه حرام، و تخصيص او براي حرمت اوست كه امتناع از ظلم اگر چه هميشه واجب است تأكيدش در اينكه ماه ماههاي حرام چهارگانه بيشتر است. دگر آن كه: او قريبتر است، و ردّ الكناية الي اقرب المذكورين اوليتر باشد. و قولي دگر آن است كه: با جمله ماهها مي شود براي عمومش را گفتند، اينكه اوليتر است براي آن كه چون بر اينكه حمل كنند چهار ماه در دوازده باشد، و چون بر

چهار حمل كنند، هشت ماه از او خارج بود«2»، و مفسّران بيشتر بر قول اوّلند. حق تعالي گفت: در اينكه ماهها بر خود ظلم مكنيد«3». در او دو قول است يكي آن كه: هيچ گناه مكنيد«4» كه هر گاه كه كني ظلم بر خود باشد از آن جا كه اضرار به خود باشد. و قول«5» ديگر آن است كه: بر يكديگر ظلم مكنيد كه هر ظلم كه بر برادرت كني بر خود كرده باشي كه جنس يكي است، (و المؤمنون كنفس واحدة). وَ قاتِلُوا المُشرِكِين َ و با مشركان كارزار كني، كَافَّةً اي جميعا عامّة مؤتلفين مجتمعين علي وجه يكف ّ بعضكم بعضا و يزاحم بعضكم بعضا. و اشتقاقه من الكف ّ الّذي هو المنع، براي آن كه چون جمله باشند [و]«6» مجتمع، مزدحم باشند. و چون مزدحم باشند«7» ميان ايشان مكافّت و مدافعت و ممانعت بود. كَما يُقاتِلُونَكُم كَافَّةً چنان كه ايشان با شما كارزار مي كنند مجتمع كلمة واحدة«8»، بي اختلافي و تكاسلي كه هست و از ايشان كمتر مباشي اگر بيشتر نباشي، و نصب هر دو بر حال است. وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ مَع َ المُتَّقِين َ و بداني كه خداي تعالي با متّقيان است و پرهيزگاران. و علما خلاف كردند در آن كه قتال ماههاي حرام، حرام است هنوز يا منسوخ ----------------------------------- (1). آج، بم، لب: النّقي. (2). همه نسخه بدلها: باشد. (4- 3). آو، آج، بم، لب: مكني/ مكنيد. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: قولي. (6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). اساس: باشد به قياس نسخه آو، تصحيح شد. (8). آج: كلمه واحده. [.....]

صفحه : 242 شد قتاده و

عطاء خراساني«1» گفتند: قتال در ماههاي حرام حرام است، كاري عظيم بود، لقوله: قُل قِتال ٌ فِيه ِ كَبِيرٌ ...«2» پس منسوخ شد بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم ...«3» و بقوله: وَ قاتِلُوا المُشرِكِين َ كَافَّةً. زهري گفت: حرام بود قتال در ماههاي حرام تا خداي تعالي سورت براءت بفرستاد منسوخ كرد آن را. ابو اسحاق گفت از سفيان ثوري پرسيدم، گفت: اوّل حرام بود، اكنون منسوخ است و حجّت آورد به آن كه رسول- عليه السّلام- قتال كرد با هوازن به حنين«4» و با ثقيف به طايف در شوّال و بعضي ذو القعده. إبن جريج گفت: عطاء بن ابي رباح را پرسيدم كه: اينكه حكم منسوخ هست يا نه! يعني قتال در ماه حرام. سوگند خورد كه منسوخ نيست و بر حكم خود است. و درست آن است كه منسوخ نيست، براي آن كه دليلي قاطع نيست بر نسخ او و اينكه آيتها كه آورد، در او دليل نسخ اينكه حكم نيست براي آن كه در او ذكر توقيت و تعيين نيست. و مقاتل حيّان گفت: اينكه«5» آيت ناسخ است هر آيتي را كه در او رخصتي هست. قوله تعالي: إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الكُفرِ ابو جعفر و إبن فرج عن البزّي«6» خواندند: انّما النّسي ّ بالتّشديد، بي همز، قلب همز كرد«7» «با» « يا »، پس ادغام كرد « يا » در « يا ». و باقي قرّاء، به همز خواندند. و بر هر دو قراءت وزن او فعيل باشد، و روا باشد كه مصدر بود، كالحريق و السّعير، و اينكه اسم مصدر بود. و گفتند: فعيل است به معني مفعول، كالجريح و القتيل، اي الشّهر المؤخّر.

شبلي«8» روايت كرد از إبن كثير: «نسي» علي وزن «تسع»، و نسأ، تأخير باشد، يقال: نسأت الابل عن الحوض و نسأتها عن ظمئها يوما، او يومين اذا اخّرتها انسأها نسأ، و يقول: نسأ اللّه في اجله و أنسأ [76- پ]

اللّه اجله، و منه: النّسيئة لما يؤخّر ثمنها، و منه المنسأة العصا لأن ّ بها تؤخّر. قال اللّه تعالي: تَأكُل ُ مِنسَأَتَه ُ«9». امّا معني نسي ء و ابتداي او، علما در او چند قول گفتند قتاده گفت: در جاهليّت ----------------------------------- (1). آو: خوراساني. (2). سوره بقره (2) آيه 217. (3). سوره توبه (9) آيه. (4). مج: لب: خيبر. (5). آو، آج، بم، آيت. (6). مل: النّوفي. (7). مج: كردند. (8). آو، بم: شبل مل: سدّي. (9). سوره سبأ (34) آيه 14.

صفحه : 243 جماعتي كفّار در ماه حرام زيادتي كردند، يك سال منادي در موسم ندا كردي كه: خدايان شما محرّم را حرام كردند، حرام داريد ان را. و دگر سال ندا كردي كه: خدايان شما صفر را حرام كردند، حرام داريد آن را، و آن را صفرين خواندندي. و جماعتي علما و مفسّران گفتند«1» بالفاظ مختلفة و معان متّفقه كه: عرب اينكه چهار ماه«2» حرام داشتند از عهد ابراهيم و اسماعيل- عليهما السّلام- و كار عرب، حرب و غارت بودي، سخت مي آمد بر ايشان كه سه ماه پيوسته امساك كنند از حرب و غارت، گفتند: ما را كار اينكه است و ما به توالي اينكه ماههاي پياپي رنجور مي شويم و نخواستند كه استحلال كنند، به يك بار نسئ كردند، اعني تأخير كردند ماه حرام را از محرّم با«3» صفر، تا مدّتي بر اينكه بودند كه: صفر

حرام مي داشتند و محرّم حلال، و آن را احد الصّفرين خواندند. و بعضي اهل تأويل قول رسول را- عليه السّلام- كه گفت: لا صفر بر اينكه تفسير داد، آنگه ايشان را حاجت افتاد كه از صفر تأخير كردند تا ربيع، و از آن ماه نيز تأخير كردند تا بر«4» دوازده ماه بگرديدند«5»، تا چون اسلام در آمد به حسابي كه ايشان نهاده بودند كه هر سال يك ماه تأخير كردندي ماه حرام با محرّم افتاده«6» بود، و اينكه از پس روزگار دراز بود. مجاهد گفت: عرب هر دو سال حج در ماهي از ماههاي حرام كردندي دو سال در ذو القعده و دو سال در ذو الحجّه و دو سال در محرّم و دو سال در صفر، اينكه نسي ء ايشان بود تا اتّفاق چنان افتاد كه آن سال كه رسول- عليه السّلام- سورت براءت فرستاد، حج در ذو القعده كردند، پس سال ديگر كه رسول- عليه السّلام- حجّة الوداع كرد، حج با ذو الحجّه افتاده بود و خداي تعالي اينكه سورت فرستاد و نسي ء حرام كرد. و رسول- عليه السّلام- در حجّة الوداع خطبه كرد، و در آن جا گفت: 7» الا ان ّ الزّمان قد استدار كهيئة يوم خلق [اللّه]« السّموات و الارض السّنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ثلث متواليات ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم و رجب مضر الّذي بين جمادي و شعبان روزگار بگرديد همچنان كه آن روز كه خداي تعالي آسمان و زمين آفريد، سال ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: گفتندي. (2). آج، لب را. (3). آج، لب: تا. (4). مل: هر. (5). آو، آج،

بم، مج، لب: بگرديد مل: بكردند. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: افتاد. (7). اساس: ندارد به قياس با نسخه مج، افزوده شد.

صفحه : 244 دوازده ماه، از آن«1» چهار ماه حرام است، سه پياپي ذو القعده و ذو الحجّه و المحرّم، و رجب كه مضر گويند آن را آن كه بين جمادي و شعبان است، مراد آن بود كه ماههاي حرام با جاي خود افتاد«2»، و حج با ذو الحجّه افتاد و نسي ء باطل شد. و خلاف كردند در آن كه اوّل كسي كه قتال كرد كه بود! عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و ضحّاك گفتند: اوّل كس كه نسأ كرد، بنو مالك بن كنانه بود و از پس ايشان ابو ثمامه«3»، جنادة بن عوف بن اميّة الكناني هر سال به موسم در آمدي بر خري نشسته گفتي: انّي لا اعاب و لا اجاب و لا مردّ لما اقول انّا حرّمنا المحرّم و اخّرنا صفرا مرا عيب نكنند و جواب ندهند و آنچه من مي گويم آن را مردّي نباشد، ما محرّم را حرام كرديم و صفر را تأخير كرديم. سال ديگر بيامدي و گفتي: انّا حرّمنا صفرا و اخّرنا المحرّم ما صفر حرام كرديم و محرّم باز پس داشتيم. كلبي گفت: اوّل كس كه اينكه كرد مردي بود از بني كنانه، نام او نعيم بن ثعلبه، و او امير بودي بر موسم، و وقت آن كه عرب باز خواستندي گشتن خطبه كردي ايشان را و گفتي: لا مردّ لما امرت انا الّذي لا اعاب و لا اجاب، مشركان گفتندي او را: لبّيك. آنگه از او در خواستندي تا نسأ كند

يك ماه. او گفتي: امسال محرّم حرام است، ايشان سنانها از سر نيزه بكندندي و آهنها از بن نيزه بكندندي«4» و تيغها با نيام كردندي تا محرّم بگذشتي، و اگر گفتي امسال صفر حرام است و محرّم حلال، سنانها با سر نيزه كردندي و سلاحها [77- ر]

به دست گرفتندي و بنهادندي به دست«5». و از پس نعيم بن ثعلبه، مردي بود نام او جنادة بن عوف، و او آن بود كه رسول- عليه السّلام- او را دريافت. جويبر روايت كرد از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه: اول كسي كه نسأ كرد عمرو بن يحيي بن قمعة بن خندف«6» بود. عبد الرّحمن بن زيد بن اسلم گفت: مردي بود از بني كنانه كه او را قلمّس گفتند در جاهليّت، و در جاهليّت«7» اينكه ماههاي حرام را عظيم حرمت داشتندي، چون مهمّي پيش آمدي و قتال و قتلي و كاري كه در ماه حرام عادت نبود كه كردندي، اينكه قلمّس گفتيدي«8»: من امسال ماه حرام با صفر افگندم هما صفران ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها جمله. (2). همه نسخه بدلها: بجز مل و مج: با جايهاي خود افتد. (3). همه نسخه بدلها: بجز مل و مج: امامة. (4). آو، آج، بم، لب: بگرفتند. (5). همه نسخه بدلها: سلاحها به دست بنهادندي. (6). آو، آج، بم: جندف مل، مج: جندب. (7). آو، آج، بم: اهل عرب. (8). همه نسخه بدلها: بجز مل: گفتي.

صفحه : 245 امسال صفر دو است، سال ديگر آن را قضا كنيم تا محرّم دو باشد، و شاعرشان گفت: منّا ناسي ء الشّهر القلمّس و قال الكميت: و نحن النّاسئون علي معدّ شهور

الحل ّ نجعلها حراما فذلك قوله: إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الكُفرِ حق تعالي«1» گفت: اينكه نسي ء كه اينان كردند زيادتي است در كفر براي آن كه كافران كردند، و ايشان خود كافر بودند، به اينكه كه كردند كفرشان بيفزود. يُضَل ُّ بِه ِ الَّذِين َ كَفَرُوا كوفيان خواندند الّا ابو بكر «يضل ّ» به ضم ّ « يا » و فتح «ضاد» علي ما لم يسم ّ فاعله، و يعقوب خواند «يضل ّ» به ضم ّ « يا » و كسر «ضاد» و باقي قرّاء خواندند: «يضل ّ» به فتح « يا » و كسر «ضاد» من الثّلاثي، گفت: به اينكه نسأ و تأخير، كافران ضال ّ و گمراه باشند يا گمراه بكنند ايشان را. يُحِلُّونَه ُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَه ُ عاماً، سالي حلال دارند و سالي حرام- چنان كه بيان كرديم- به حلال مي كنند آنچه خداي به حرام كرد يعني محرّم كه ايشان حلال مي كنند با دگر ماه مي افگنند يا با دگر سال، لِيُواطِؤُا اي، ليوافقوا تا مراعات كنند عدد ماههاي حرام را كه چهار است، و اگر چه در تعيين، تغيير و تبديل مي كنند [زُيِّن َ لَهُم سُوءُ أَعمالِهِم]«2» بياراسته اند براي ايشان اعمال بدشان. در مزيّن، خلاف كردند بهري گفتند: شيطان بود، و بهري گفتند: رؤسا و مهتران ايشان بودند، و بهري گفتند: از روي شهوت بود. وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الكافِرِين َ، و خداي تعالي هدايت نكند و ندهد و راه ننمايد به بهشت كافران را. [قوله تعالي]«3»

[سوره التوبة (9): آيات 38 تا 57]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا ما لَكُم إِذا قِيل َ لَكُم ُ انفِرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ اثّاقَلتُم إِلَي الأَرض ِ أَ رَضِيتُم بِالحَياةِ الدُّنيا مِن َ الآخِرَةِ فَما مَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا فِي الآخِرَةِ إِلاّ قَلِيل ٌ (38) إِلاّ تَنفِرُوا يُعَذِّبكُم عَذاباً أَلِيماً

وَ يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم وَ لا تَضُرُّوه ُ شَيئاً وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (39) إِلاّ تَنصُرُوه ُ فَقَد نَصَرَه ُ اللّه ُ إِذ أَخرَجَه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا ثانِي َ اثنَين ِ إِذ هُما فِي الغارِ إِذ يَقُول ُ لِصاحِبِه ِ لا تَحزَن إِن َّ اللّه َ مَعَنا فَأَنزَل َ اللّه ُ سَكِينَتَه ُ عَلَيه ِ وَ أَيَّدَه ُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَل َ كَلِمَةَ الَّذِين َ كَفَرُوا السُّفلي وَ كَلِمَةُ اللّه ِ هِي َ العُليا وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (40) انفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَموالِكُم وَ أَنفُسِكُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ ذلِكُم خَيرٌ لَكُم إِن كُنتُم تَعلَمُون َ (41) لَو كان َ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاتَّبَعُوك َ وَ لكِن بَعُدَت عَلَيهِم ُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحلِفُون َ بِاللّه ِ لَوِ استَطَعنا لَخَرَجنا مَعَكُم يُهلِكُون َ أَنفُسَهُم وَ اللّه ُ يَعلَم ُ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ (42) عَفَا اللّه ُ عَنك َ لِم َ أَذِنت َ لَهُم حَتّي يَتَبَيَّن َ لَك َ الَّذِين َ صَدَقُوا وَ تَعلَم َ الكاذِبِين َ (43) لا يَستَأذِنُك َ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ أَن يُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالمُتَّقِين َ (44) إِنَّما يَستَأذِنُك َ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ ارتابَت قُلُوبُهُم فَهُم فِي رَيبِهِم يَتَرَدَّدُون َ (45) وَ لَو أَرادُوا الخُرُوج َ لَأَعَدُّوا لَه ُ عُدَّةً وَ لكِن كَرِه َ اللّه ُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم وَ قِيل َ اقعُدُوا مَع َ القاعِدِين َ (46) لَو خَرَجُوا فِيكُم ما زادُوكُم إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوضَعُوا خِلالَكُم يَبغُونَكُم ُ الفِتنَةَ وَ فِيكُم سَمّاعُون َ لَهُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالظّالِمِين َ (47) لَقَدِ ابتَغَوُا الفِتنَةَ مِن قَبل ُ وَ قَلَّبُوا لَك َ الأُمُورَ حَتّي جاءَ الحَق ُّ وَ ظَهَرَ أَمرُ اللّه ِ وَ هُم كارِهُون َ (48) وَ مِنهُم مَن يَقُول ُ ائذَن لِي وَ لا تَفتِنِّي أَلا فِي الفِتنَةِ سَقَطُوا وَ إِن َّ جَهَنَّم َ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِين َ (49) إِن تُصِبك َ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم وَ إِن تُصِبك َ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَد أَخَذنا أَمرَنا مِن قَبل ُ وَ يَتَوَلَّوا

وَ هُم فَرِحُون َ (50) قُل لَن يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَب َ اللّه ُ لَنا هُوَ مَولانا وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُؤمِنُون َ (51) قُل هَل تَرَبَّصُون َ بِنا إِلاّ إِحدَي الحُسنَيَين ِ وَ نَحن ُ نَتَرَبَّص ُ بِكُم أَن يُصِيبَكُم ُ اللّه ُ بِعَذاب ٍ مِن عِندِه ِ أَو بِأَيدِينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُم مُتَرَبِّصُون َ (52) قُل أَنفِقُوا طَوعاً أَو كَرهاً لَن يُتَقَبَّل َ مِنكُم إِنَّكُم كُنتُم قَوماً فاسِقِين َ (53) وَ ما مَنَعَهُم أَن تُقبَل َ مِنهُم نَفَقاتُهُم إِلاّ أَنَّهُم كَفَرُوا بِاللّه ِ وَ بِرَسُولِه ِ وَ لا يَأتُون َ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُم كُسالي وَ لا يُنفِقُون َ إِلاّ وَ هُم كارِهُون َ (54) فَلا تُعجِبك َ أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم بِها فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ تَزهَق َ أَنفُسُهُم وَ هُم كافِرُون َ (55) وَ يَحلِفُون َ بِاللّه ِ إِنَّهُم لَمِنكُم وَ ما هُم مِنكُم وَ لكِنَّهُم قَوم ٌ يَفرَقُون َ (56) لَو يَجِدُون َ مَلجَأً أَو مَغارات ٍ أَو مُدَّخَلاً لَوَلَّوا إِلَيه ِ وَ هُم يَجمَحُون َ (57) [77- پ]

[ترجمه]

اي آنان كه بگرويده اي؟ چه بوده است شما را چون گويند شما را بيرون آيي در راه خداي گران شوي«4» در زمين، خشنود شدي به ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب در اينكه آيت. (2). اساس: ندارد به قياس با نسخه آو و معني عبارت از قرآن مجيد افزوده شد. (3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). آج، لب: گراني نماييد. [.....]

صفحه : 246 زندگاني دنيا از آخرت، نيست«1» برخورداري به زندگاني دنيا در آخرت مگر اندكي. اگر بنروي، عذاب كند شما را عذابي دردناك، و بدل گيرد«2» گروهي جز شما و زيان مكني«3» او را چيزي، و خداي بر هر چيزي تواناست. [78- ر]

اگر ياري نكني او را، بدرستي كه ياري داد«4»

او را خداي، چون بيرون كردند او را آنان كه كافر شدند دوم دو«5» چون بودند در غار چون مي گفت رفيقش را اندوه مدار كه خداي با ماست، فرو فرستاد خداي سكونش«6» بر وي و قوّت كرد او را به لشكرها كه شما نديدي آن را، و كرد سخن آنان كه كافر شدند فروتر«7»، و سخن خداي آن است كه برتر است و خداي عزيز و حكيم است. بيرون شوي سبك و گران و جهاد كني به مالتان و جانهاتان در راه خداي، آن بهتر است شما را اگر داني. اگر بودي مالي نزديك و سفري ميانه از پس تو بيامدندي و لكن دور شد بر ايشان راه دور و سوگند خوردند به خداي اگر توانيم بيرون آييم«8» با شما، به هلاك مي كنند جانهاشان و خداي داند كه ايشان دروغزن اند. [78- پ]

عفو كناد خداي از تو، چرا«9» دستوري دادي«10» ايشان را تا پيدا شود تو را آنان. ----------------------------------- (1). آج، لب: پس نيست. (2). آج، لب: عوض آرد. (3). آج، لب: گزند نرسانيد. (4). اساس: ياري كند به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (5). آج، لب: يكي از دو تن. (6). آج، لب: آرامش خود را. (7). آج، لب: زيرتر. (8). آج، لب: اگر توانستيمي هر آينه بيرون آمديمي. (9). آو، بم: چون. (10). آج، لب تو.

صفحه : 247 كه راست گفتند و بداني دروغزنان را. دستوري نخواهند از تو آنان كه ايمان آوردند به خداي و روز باز پسين كه جهاد كنند به مالهاشان و تنهاشان، و خداي داناست به پرهيزگاران. [بدرستي كه]«1» دستوري خواهند از تو آنان كه ايمان ندارند

به خداي و روز قيامت، به شك افتاد«2» دلهاشان، ايشان در شكّشان مي آيند و مي شوند. [79- ر]

و اگر خواهند رفتن«3» بساختند براي او سازي، و لكن نخواست خداي برخاستن«4» ايشان، گران بكرد ايشان را و گفتند: بنشيني با نشستگان. اگر بيرون آيند«5» با شما نيفزايند«6» شما را مگر فساد و بشتابند«7» در ميان شما، طلب مي كنند براي شما فتنه و در شما جاسوسند ايشان را، و خداي داناست به ظالمان. طلب كردند فتنه پيش از اينكه و برگردانيدند براي تو كارها تا آمد حق و پيدا شد فرمان خداي و ايشان ناخواهنده باشند. و از ايشان كس هست كه گويد دستوري ده مرا و به فتنه ميفگن مرا، الا در فتنه افتادند، و دوزخ گرد بر آمده«8» است به كافران. [79- پ]

اگر به تو رسد نيكويي دژم بكند ايشان را و اگر به تو رسد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (2). آج، لب: به گمان است. (3). آج، لب: خواستندي بيرون را. (4). آج، لب: خروج. [.....]

(5). آج، لب: بيرون آمدندي. (6). آج، لب: نفزودندي. (7). آج، لب: به شتاب راندندي شتران را. (8). آج، لب: گرد در آينده.

صفحه : 248 مصيبتي گويند فرا گرفتيم كار ما از پيش و بر گردند و ايشان بطركنان«1» باشند. بگو نرسد به ما الّا آنچه نوشته باشد خداي ما را، اوست بار خداي«2» ما، و بر خداي توكّل كنند مؤمنان. بگو گوش مي داري«3» به ما مگر يكي از دو نيكويي و ما گوش مي داريم«4» به شما آنچه برساند شما را خداي به عذاب از نزديك او يا به دستهاي ما، گوش

داري«5» كه ما با شما گوش مي داريم«6». بگو نفقه كني به رغبت يا به كراهت، نپذيرد«7» از شما كه شما بودي گروهي فاسقان. [80- ر]

و چه منع كرد ايشان را كه بپذيرند از ايشان نفقاتشان الّا آن است كه ايشان كافر شدند به خداي و به رسولش، و نيايند به نماز الّا و ايشان كسلان باشند«8» و نفقه نكنند الّا و ايشان كاره باشند. به عجب مياراد«9» تو را مالهاشان و نه فرزندانشان«10»، مي خواهد خداي كه عذاب كند ايشان را به آن در زندگاني دنيا و باطل شود جانهاشان و ايشان كافر [انند]«11». و سوگند مي خورند به خداي كه ايشان از شمااند، و نيستند ايشان از شما و لكن ايشان ----------------------------------- (1). آج، لب: شادان. (2). آو، بم، مج: خداوند آج، لب: خداوندگار. (4- 3). آج، لب: چشم مي داريد. (5). آج، لب: چشم داريد. (6). آج، لب: چشم دارندگانيم. (7). آج، لب: هرگز قبول كرده نشود. (8). آج، لب: با كسل اند. (9). آج، لب: پس بايد كه به شگفت نياورد. (10). آج، لب بدرستي كه. (11). اساس: ندارد از مج، افزوده شد. [.....]

صفحه : 249 گروهي اند كه ترسند«1». اگر يابند پناهگاهي يا جايي كه فرو شوند يا جايي كه در او شوند برگردند بر او«2» و ايشان سركشي مي كنند [80- پ]. قوله تعالي يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا ما لَكُم إِذا قِيل َ لَكُم ُ انفِرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ- الايه، حق تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان و توبيخ كرد ايشان را بر تثاقلي«3» و تكاسلي كه نمودند [از جهاد]«4». چون رسول- عليه السّلام- به حرب تبوك خواست رفتن، از حرب طايف برگشته

بود و مردم پاره اي رنجور بودند و روزگار تنگي و عسرت بود، و در آن زمين«5» قحطي بود و وقت دخل نزديك بود و ميوه ها«6» برآمده بود«7» مردم را دل نمي داد كه وطن رها كنند و به غزات روند به تبوك تقاعدي«8» و تكاسلي كردند. رسول- عليه السّلام- كم بودي كه به جايي خواستي رفتن كه اظهار كردي الّا كنايت«9» كردي و خواستي تا مردمان احوال او ندانند تا او ناگاه به سر دشمن رود، مگر غزوه تبوك كه رسول- عليه السّلام- تصريح مي كرد تا مردم ساز تمام بكنند، چه راه دور بود و دشمن بسيار. مردم از اينكه اسباب تهاون«10» مي كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت ايشان را: اي گرويدگان؟ [ما لَكُم]«11» چه بوده است شما را! [و]«12» «ما» استفهامي است، و اينكه كلمت عتاب است، صورت استفهام دارد و معني تقريع و توبيخ است چون گويند شما را: انفِرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ النّفر، ضدّ الهدوء، يقال: نفر الي العدوّ و نفر الي الثّغر و ينفر نفرا«13» و نفيرا. و «نفر» جز در مكروه نباشد تشبيها بنفور البهيمة عمّا تخاف او بنفار الطّبع عمّا يكره، و نفرت الدّابّة تنفر نفورا و نفارا، و نفر الحاج ّ من مني ينفر نفرا. و «نفر» هم مصدر باشد و هم جماعت كه از آن جا بيايند، كالرّكب و الشّرب للرّاكبين و الشّاربين. فِي سَبِيل ِ اللّه ِ اي في الجهاد، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز مل: مي ترسند. (2). آو، بم: بدون مج: با او. (3). آج، لب: تغافل. (12- 11- 4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: زمان. (6).

اساس: ميوها/ ميوه ها. (7). مل و مج: به برآمده بود. (8). آو، آج، بم، لب: تقاعد. (9). مج و توريت. (10). اساس: تهاونه به قياس با نسخه آج، تصحيح شد آو، بم: تهاقب. (13). آو، آج، بم نفورا.

صفحه : 250 و جهاد را براي آن راه خداي خوانند كه راه دين خداي به او آسان شود، و اينكه لفظ، اعني فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، كنايتي معروف است از جهاد. اثّاقَلتُم، اصله تثاقلتم، «تا» را اسكان كردند و در «ثا» ادغام كردند و همزه وصل در آوردند ليعمد«1» اللّسان عليها«2» في النّطق فصار اثّا قلتم، و كذلك قوله: ادّا ركوا«3» و اطيّرنا«4» و ازّيّنت، و قال الشّاعر: تولي الضّجيع اذا ما استافها«5» خصرا عذب المذاق اذا ما اتّابع القبل اي، تتابع. و تثاقل، اظهار ثقل باشد در نفس، كالتّمارض، و التّغافل، و مثله، التّباطي، و وجهي از وجوه تفاعل اينكه باشد، و خلافه«6» التّسرّع. و در معني او دو قول گفتند يكي آن كه: به زمين خود مقام كردي و اختيار رفتن نكردي، و يكي آن كه: براي آن كه وقت ميوه و دخل بود، رغبت نكردي«7» و تنعّم كردي، كقوله: ... أَخلَدَ إِلَي الأَرض ِ ...«8»، آنگه بر سبيل ملامت گفت ايشان را كه: راضي شدي به حيات دنيا از نعيم آخرت، و «من» بدل راست. آنگه ذم ّ دنيا كرد، گفت: فَما مَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا فِي الآخِرَةِ، «ما»، نفي راست نيست زندگاني سراي دنيا در جنب آخرت و اضافت با او الّا اندكي. آنگه تهديد كرد ايشان را و وعيد [و]«9» زجر نمود، گفت: اگر بنروي«10»، عذاب كنند شما را عذابي سخت به درد آرنده، و

شما را ببرد و به جاي شما قومي را بيارد جز شما، و شما با او هيچ مضرّت نتواني كردن و هيچ گزند نتواني رسانيدن. در «ها»«11» خلاف كردند بعضي گفتند: راجع است با نام خداي- جل ّ جلاله، و بهري گفتند: راجع است با رسول- عليه السّلام- و «الّا» در آيت «ان لا» بوده است، «نون» در «لام» ادغام كرده اند و «نون» جمع به جزم «ان» بيوفتاده است. و يُعَذِّبكُم و يَستَبدِل و لا يضرّكم، همه جزاي شرط است، و آنگه گفت: خداي بر همه چيز«12» قادر است، بر عذاب شما و استبدال شما و نصرت رسولش بي شما. ----------------------------------- (1). مج: ليعتمد. (2). آو، آج، بم: اليها. (3). آو، آج، بم، لب: ادراك. [.....]

(4). آو، آج، بم: اطّير. (5). آو، آج، بم: ما استابها. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و هو خلاف. (7). آج، لب: نكردندي. (8). سوره اعراف (7) آيه 176. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (10). اساس: بنه روي/ نبروي. (11). چاپ شعراني لا تضرّوه. (12). اج، لب: چيزي.

صفحه : 251 آنگه حالي ياد ايشان آورد [و گفت:]«1» او را با نصرت من به نصرت شما چه«2» حاجت است، اگر شما او را نصرت نكني، خداي- جل ّ جلاله- نصرت كرد او را شب غار. إِذ أَخرَجَه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا آنگه كه كافران او را از مكّه بيرون كردند. چنان كه قصه آن برفت في قوله: وَ إِذ يَمكُرُ بِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِيُثبِتُوك َ أَو يَقتُلُوك َ أَو يُخرِجُوك َ«3». ثانِي َ اثنَين ِ دوم دو، و نصب او بر حال است، يقال: خرجنا ثاني اثنين و خرجت احد اثنين و ثالث ثلاثة

و رابع اربعة و ثاني ثلاثة و ثالث اربعة، اينكه هر دو گونه گويند، اوّل بر تقدير آن كه: او دوم است صاحبش را چون به يك جان باشند، و وجه دوم آن كه: او دوم يكي باشد، و اينكه خود [81- ر]

حقيقت است. و خلاف نيست كه آن دو كس كه در غار بودند: رسول بود- صلّي اللّه عليه و آله- و ابو بكر«4». إِذ هُما فِي الغارِ، «اذ» ظرف الماضي من الزّمان. آنگه [كه]«5» ايشان هر دو در غار بودند، إِذ يَقُول ُ لِصاحِبِه ِ آنگه مي گفت صاحبش را- يعني ابو بكر را- و صاحب رفيق است اينكه جا: لا تَحزَن اندوه مدار كه خداي با ماست به معني نصرت. و گفته اند: حزن او ترس و خوف بود، و گفتند: چون او با پيغامبر بود، او مي گفت: يا رسول اللّه؟ اگر مرا بكشند، من يك مردم و اگر- و العياذ باللّه- تو را مكروهي رسد، امّت هلاك شوند. انس مالك روايت كرد كه، ابو بكر گفت: يا رسول اللّه؟ اگر اينان يك تن در پاي خود نگرد، ما را ببيند. رسول گفت: هيچ انديشه مدار كه خداي با ماست. مجاهد گفت: رسول- عليه السّلام- در غار سه روز بماند. عروه گفت: ابو بكر را گوسپندي چند بود، عامر بن فهيره نماز شام آن گوسفندان«6» با در آن غار راندي و ايشان از شير آن گوسپندان مي خوردند. و قتاده گفت: عبد الرّحمن بن ابي بكر بامداد و شبانگاه طعامي با آن جا آوردي پوشيده، چون خواستند تا بروند دو شتر بياورد«7» تا يكي رسول بر نشست و يكي ابو بكر، و چون برفتند چهار كس

بودند: رسول بود و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). اساس: چي/ چه. (3). سوره انفال (8) آيه 30. (4). اساس رضي اللّه عنه. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(6). آو، گوسپند مج: گوسپندان. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: بياوردند.

صفحه : 252 ابو بكر صدّيق و عامر بن فهير [ه]«1» و عبد اللّه بن اريقط اللّيثي. زهري گويد«2»: چون رسول- عليه السّلام- در غار رفت- و نام آن غار ثور بود- حق تعالي بر در آن غار ثمام برويانيد و عنكبوت را الهام داد تا آن جا خانه كرد، از كرد«3» او كبوتر«4» بيامد و آن جا خايه نهاد. چون سراقة بن مالك آن جا رسيد- و او پي گيري هول بود- گفت: تا اينكه جا پي است از اينكه جا يا به آسمان رفته است يا به زمين فرو شده است يا در اينكه غار رفته است، و در غار رفتن مصوّر نيست براي آن كه خانه عنكبوت بر جاي است و دريده شده نيست و خايه كبوتر شكسته شده نيست و ثمام را پاي بر نهاده نيست. راوي خبر گويد كه: چون ابو بكر را حزني مي بود، رسول- عليه السّلام- او را تسلّي مي داد و مي گفت: ما ايشان را مي بينيم و ايشان ما را نمي بينند. آنگه يكي از ايشان خواست تا اراقتي كند، روي به غار كرد رسول- عليه السّلام- روي بگردانيد و گفت: يا ابا بكر؟ ديدي«5» اگر ما را ديدندي اينكه نكردندي و رسول- عليه السّلام- دعا مي كرد«6»: اللّهم ّ اعم ابصارهم عنّا بار خدايا؟ چشمهايشان كور گردان از ما. حق تعالي شرّ ايشان صرف

كرد از رسول- عليه السّلام- و همه كوه«7» مي گرديدند و در غار نشدند. محمّد بن سيرين گويد كه: جماعتي در عهد عمر خطّاب«8» به حضور او سخني مي گفتند كه در آن سخن، تفضيلي مي دادند عمر را بر ابو بكر. عمر گفت: غرض از اينكه سخن آن است كه، مرا تفضيل مي دهي بر ابو بكر؟ و اللّه كه آن [يك]«9» شب از«10» ابو بكر كه شب غار بود كه او در صحبت رسول بود بهتر بود از همه عمر عمر، و يك روز از او بهتر بود از آل عمر. او آن شب با رسول به غار رفت، گاه در پيش رسول بودي«11»، گاه باز پس استادي، رسول- عليه السّلام- او را گفت: يا ابا بكر؟ چرا ساعتي ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). مج: گفت. (4- 3). همه نسخه بدلها، بجز مج: كرا و كبوتر مج: از كرا كبوتر. (5). مل كه ما را نمي بينند. (6). مل، مج كه. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج: كور. (8). اساس رضي اللّه عنه. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (10). اساس: كه به قياس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد. (11). همه نسخه بدلها: بجز مج و.

صفحه : 253 از پيش بروي و ساعتي باز پس استي«1»! گفت: آن ساعت«2» كه از پيش بروم انديشه كنم كه نبادا كه كسي در اينكه راه كمين كرده باشد«3»، تا اگر از كمين بيرون آيد يا چيزي بيندازد بر من آيد، بر تو نيايد يا مرا گيرد. و چون باز پس ايستم«4» انديشه ام آن باشد كه«5» اگر كسي به دنبال ما بيايد به

من رسد و من سپر تو باشم. چون به غار رسيد، رسول- عليه السّلام- خواست تا در غار رود، رها نكرد گفت: يا رسول اللّه؟ بر جاي باش تا من بنگرم نبايد كه كسي كمين كرده باشد. در غار رفت و گرداگرد برگرديد«6» و بنگريد چون كسي را نيافت، رسول را گفت: درآي. آنگه عمر گفت: آن شب از ابو بكر به بود كه همه عمر آل عمر«7». و در اينكه شب ابو بكر صدّيق«8» اينكه ابيات مي گفت: قال النّبي ّ و لم اجزع فوقّرني و نحن في سدف من ظلمة الغار لا تخش شيئا فان ّ اللّه ثالثنا و قد تكفّل لي منه باظهار و انّما كيد من يخشي بوادره كيد الشّياطين قد كادت لكفّار«9» و اللّه مهلكهم طرّا بما صنعوا و جاعل المنتهي منهم الي النّار [18- پ]

فَأَنزَل َ اللّه ُ سَكِينَتَه ُ عَلَيه ِ خداي تعالي سكينه و وقار و طمأنينه خود به رسول- عليه السّلام- فرستاد«10». اينكه قول بيشتر مفسّران است، و قول بعضي آن است كه: ضمير عايد است با ابو بكر، براي آن كه سكينه از رسول- عليه السّلام- جدا نبود هرگز، و دگر آن كه: خوف و حزن ابو بكر را بود نه رسول را، او به سكينه محتاجتر بود. و دگر مفسّران گفتند: ضمير عايد است با«11» رسول- عليه السّلام- براي آن كه جمله كنايات كه در«12» آيت هست«13» همه راجع است با رسول، من قوله تعالي: إِلّا تَنصُرُوه ُ فَقَد نَصَرَه ُ اللّه ُ إِذ أَخرَجَه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا ثانِي َ اثنَين ِ إِذ هُما فِي الغارِ إِذ يَقُول ُ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ايستي. (2). لب: ساعتي. [.....]

(3). لب: بود. (4). آج، لب: آيم. (5).

آو، آج، بم، لب: انديشه كنم كه. (6). آو، آج، بم، لب: گرد غار بر آمد. (7). اساس: آل عمره به قياس با نسخه آو و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس رضي اللّه عنه. (9). اساس: الكفّار به قياس با نسخه آو، تصحيح شد مل: بكفّار. (10). آو، آج، بم، لب: فرو فرستاد. (11). آو، آج: بر. (12). آو، آج، بم، لب جمله. (13). مل: در او هست.

صفحه : 254 لِصاحِبِه ِ ...، چون در اينكه چهار جاي كنايت راجع با رسول است در آن جا همچنان بايد كه باشد، دگر آن كه: خداي تعالي در مثل اينكه آيت تصريح كرد به سكينه«1» بر رسول- عليه السّلام- في قوله: ثُم َّ أَنزَل َ اللّه ُ سَكِينَتَه ُ عَلي رَسُولِه ِ وَ عَلَي المُؤمِنِين َ وَ أَنزَل َ جُنُوداً لَم تَرَوها ...«2»، بلا خلاف اينكه ضمير عايد جز با رسول- عليه السّلام- نيست، چون كنايات از اوّل آيت تا به آخر همه راجع با رسول است- عليه السّلام- آن يكي از ميانه نبايد كه راجع باشد با جز رسول، آنگه گفت: وَ أَيَّدَه ُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها و قوّت [داد]«3» او را به لشكرهايي كه شما نديدي ايشان را، يعني فريشتگان. وَ جَعَل َ كَلِمَةَ الَّذِين َ كَفَرُوا السُّفلي وَ كَلِمَةُ اللّه ِ هِي َ العُليا و كلمت آنان كه كافر بودند فروتر كرد و كلمت خداي است كه بلندتر است، و كلمت كنايت است از شأن و كار. حق تعالي گفت: من كار كافران فرو نهادم و سافل و مقهور و مغلوب كردم. و كلمت خداي، يعني دين او و شرع رسول او هميشه بلند بوده است. و كَلِمَةُ اللّه ِ، مرفوع است به ابتدا، و

العُليا، خبر اوست، و هِي َ فصل است بنزديك بصريان. و كوفيان عماد خوانند اينكه را. عبد اللّه عبّاس گفت: كلمه كفّار كفر است و شرك، و كلمه خداي تعالي كلمه ايمان است، گفتن: لا اله الّا اللّه. وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ و خداي تعالي عزيز است او را به نصرت كس حاجت نيست، و رسول را نه از سر«4» عجز به غار فرستاد، بل از جهت حكمت. انفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا، ابو الضّحي گفت: اوّل آيت از سورت براءت كه فرود آمد اينكه آيت بود. مجاهد گفت: سبب نزول آيت آن بود كه: [چون]«5» رسول- عليه السّلام- صحابه را استنفار كرد به جهاد، تعلّل كردند و گفتند: در ميان ما ثقلاء و خداوندان صنعت و حاجت و اشتغال بسيارند و پراگنده روزگار، خداي

[تعالي]«6» اينكه آيت فرستاد، گفت: به هر حال اگر خفيفي و اگر ثقيلي«7»، نفر«8» بايد كردن و به جهاد برون بايد آمدن، و گفت: اينكه نه عذر باشد. مفسّران خلاف كردند در معني خفاف و ثقال انس و ضحّاك و مجاهد و قتاده ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: سكينه را. (2). سوره توبه (9) آيه 26. (6- 5- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(4). آو، آج، بم، لب: بهر. (7). همه نسخه بدلها: ثقيل. (8). آج: نصر.

صفحه : 255 و عكرمه و شمر بن«1» عطيّه و مقاتل بن حيّان گفتند: شيوخا و شبابا اگر پيري و اگر جوان. و حسن گفت: اگر مشغولي و اگر نه. ابو صالح گفت: خفافا من المال او ثقالا منه اگر از مال سبكي و اگر گران، يعني اگر درويشي و اگر

توانگر. إبن زيد گفت: مراد به ثقال، خداوندان حرفت و صنعت اند كه ايشان را گران آيد«2» از سر كار خود برفتن و آنان كه بيكار باشند سبك باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: اگر بنشاطي و اگر نه اي. عطيّه گفت: ركبانا و مشاة اگر سواري و اگر پياده. مرّة الهمداني گفت: اگر اصحّاء و مرضي اگر تندرستي و اگر بيمار. يمان گفت: عزّابا و متأهّلين اگر عزبي و اگر متأهّل. و بعضي دگر گفتند: اگر گراني از سلاح و اگر سلاح نداري. و گفته اند: خفافا، بي انديشه و ثقالا و انديشه كرده. و گفته اند: خفافا، بي حاشيه و ثقالا با حاشيه. و خفاف، جمع خفيف«3» باشد. و ثقال جمع ثقيل باشد. و فعال، جمع«4» فعيلي كه به معني فاعل بود قياسي مطرّد است، و نصب ايشان بر حال است. گفت: بهر حال كه هستي از اينكه حالات بروي و انگيخته شوي. وَ جاهِدُوا بِأَموالِكُم وَ أَنفُسِكُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ و در ره خداي به جان و مال جهاد كني، [نه]«5» كه مال بذل كني و به جان بخل كني. ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اينكه بهتر باشد يعني جهاد شما اگر داني. انس روايت كند كه: [82- ر]

ابو طلحه اينكه سورت مي خواند، به اينكه آيت رسيد فرزندان خود را گفت: يا بني ّ جهّزوني جهّزوني مرا به ساز بكني و ببجاري. پسران او را گفتند: تو با رسول غزا كردي و با ابو بكر و عمر جهاد كردي و اكنون پير شدي ما از تو نيابت مي داريم، گفت: نه مرا ساز كني تا بروم. او را ساز كردند به غزات دريا برفت و در كشتي بمرد و هفت روز

در كشتي مرده بود نهاده كه راه نيافتند به خشك كه او را دفن كنند، و او را هيچ تغيّري«6» نبود پس از هفت روز به ساحل رسيدند و او را دفن كردند. زهري گفت: سعيد بن المسيّب به غزا رفت و يك چشم«7» او برفته بود، او را گفتند: اينكه بر تو نيست كه تو مردي پيري، و بر تو نيست جهاد كردن. گفت: ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: شهر بن مج: شم بن. (2). آو، آج، بم، لب: آمد. (3). مج: خفيفه. (4). همه نسخه بدلها: در جمع. (5). اساس و ديگر نسخه بدلها: ندارد از چاپ شعراني، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز آو، لب: تغييري. (7). آو، آج، بم، لب: و او را يك چشم.

صفحه : 256 نه، مرا نيز بفرموده اند به اينكه آيت كه: انفِرُوا خِفافاً [وَ ثِقالًا]«1» اگر چه كارزار نتوانم كردن سواد مسلمانان بسيار كنم و متاعشان نگاه دارم. آنگه در آنان كه از غزات تبوك باز پس ايستادند از جمله منافقان خداي تعالي اينكه آيت انزله كرد: لَو كان َ عَرَضاً قَرِيباً، اسم «كان» مضمر است، اي لو كان ما تدعوهم اليه عرضا قريبا اگر اينكه كه تو دعوت مي كني ايشان را با آن عرضي بودي نزديك، يعني غنيمتي عاجل. و عرض، مال دنيا باشد براي آنش عرض خواند كه سريع الزّوال باشد، كالعرض الّذي لا يبقي بقاء الاجسام. وَ سَفَراً قاصِداً و سفري ميانه. و القاصد هيهنا ذو قصد، من باب تامر و لابن. و قصد، ميانه كارها باشد، نه اسراف و نه تقصير، يعني اگر راهي بودي نه دور. لَاتَّبَعُوك َ متابعت كردندي تو را

و با تو در خدمت تو بيامدندي. وَ لكِن بَعُدَت عَلَيهِم ُ الشُّقَّةُ و لكن راه و مسافت بر ايشان دور است. و اهل لغت گفتند: شقّه راهي باشد دور كه يشق ّ ركوبها علي صاحبها، از مشقّت گرفته باشد بر خداوندش مشقّت باشد سلوك آن راه. وَ سَيَحلِفُون َ بِاللّه ِ، اينكه «سين» استقبال است، خداي تعالي گفت پيش از آن كه ايشان آمدند و سوگند خوردند كه: اينكه بازماندگان خواهند آمدن تا سوگند خورند كه اگر ما توانستماني آمدن بيامدماني با تو، و اينكه خبر بود از غيب، و مخبر بر وجه خبر آمد، و اينكه بر سبيل معجز بود، همچنين بود [ايشان]«2» آمدند و سوگند خوردند كه: ما اگر توانستيماني«3» بيامدماني با شما. حق تعالي گفت: يُهلِكُون َ أَنفُسَهُم خود را هلاك مي كنند به اينكه تخلّف كه مي كنند و دروغ كه مي گويند و سوگند دروغ مي خورند. وَ اللّه ُ يَعلَم ُ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ و خداي داند كه ايشان دروغ مي گويند. در خبر مي آيد كه: چون رسول- صلّي اللّه عليه و آله- عزم غزات تبوك كرد- و آن مسافتي بود دور تا به حدّ روم- منافقان طمع كردند كه چون رسول- عليه السّلام- برود و صحابه و لشكر بروند و مدينه خالي ماند، ايشان نكايتي كنند و بر خانه رسول و صحابه زنند و چيزي كه يابند ببرند و زنان و كودكان را برده كنند. خداي تعالي جبريل را فرستاد و از اينكه حال رسول را- عليه السّلام- خبر داد. رسول- عليه السّلام- گفت: پس چه راي است و چه بايد كردن! جبريل گفت: خدايت سلام مي كند و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد به قياس با متن قرآن مجيد و ديگر

نسخه بدلها، افزوده شد. (2). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3). آج، مل، مج، لب: توانستماني.

صفحه : 257 مي گويد در اينكه غزات كه مي روي تيغ نمي بايد زدن، بل صلحي باشد ميان تو و ايشان. فرمان من آن است كه علي را بر جاي خود بداري و محراب و منبر به او سپاري تا هم اينكه«1» را نيابت كند هم مدينه را حمايت كند، و نيز بدانند كه چون با حيات تو صلاحيت نيابت تو و ولايت عهد تو او دارد پس از وفات تو اولي و احري كه او باشد كه آن را بشايد. رسول- عليه السّلام- علي را بر جاي خود بنشاند و مدينه به او سپرد. منافقان چون آن ديدند، بدانستند كه كيد ايشان باطل شد. چون رسول- عليه السّلام- از مدينه يك منزل برفت، زبان طعن در علي دراز كردند و گفتند: الا ان ّ محمّدا قد قلي عليّا الا تراه قد خلّفه مع النّساء و الصّبيان محمّد، علي را ببريد«2»، نبيني كه او را با زنان و كودكان رها كرد. امير المؤمنين- عليه السّلام- اينكه بشنيد، سخت آمد او را، برخاست و برنشست و سلاح در پوشيد و شمشير حمايل كرد [82- پ]

و از پس رسول- عليه السّلام- برفت. نماز ديگر به او رسيد، و رسول- عليه السّلام- از خيمه بيرون آمده بود و به ره نگاه مي كرد، در نگريد علي را بشناخت، گفت: آري؟ شمايل علي، شمايل علي مي بينم. چون نزديك رسيد، رسول گفت: يا علي ّ ما حملك علي الخروج چه حمل كرد تو را بر آن كه از مدينه بيرون آمدي! گفت: طعنه منافقان و آن كه

چنين گفتند. رسول- عليه السّلام- گفت: يا علي ّ اما ترضي بانّك وزيري و وصيّي و خليفتي و قاضي ديني و منجز وعدي لحمك لحمي و دمك دمي و انت منّي بمنزلة هرون من موسي الّا انّه لا نبي ّ بعدي گفت: راضي نباشي به آن كه تو وزير مني و وصي ّ مني و خليفت مني و قاضي دين مني و منجز وعد مني، گوشتت گوشت من است و خونت خون من است، و تو را از من آن منزلت است كه هارون را از موسي، الّا آن كه از پس من پيغامبر نيست. امير المؤمنين گفت: رضيت رضيت رضيت، راضي شدم- آنگه برگرديد و اينكه بيتها مي گفت: 3» الا باعد اللّه اهل النّفاق و اهل الاراجيف و الباطل يقولون لي قد قلاك الرّسول فخلّاك في الخالف الخاذل و ما ذاك الّا لأن ّ النّبي ّ جفاك و ما كان بالفاعل فسرت و سيفي علي عاتقي الي الرّاحم الحاكم« الفاضل ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل: دين. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز مج: به دشمن گرفت. (3). آج: العالم. 1»2»

صفحه : 258 الله فلمّا رآني هفا قلبه و قال مقال الاخ السّائل ام ّ إبن عمّي« فأنبأته بارجاف ذي الحسد الدّاغل فقال اخي انت من دونهم كهرون« موسي و لم يأتل آنگه حق تعالي رسول را گفت: عَفَا اللّه ُ عَنك َ لِم َ أَذِنت َ لَهُم بعضي گفتند: خبر دادن است [و اذن]«3» و دستوري رسول ايشان را گناهي صغيره بود. خداي تعالي گفت: عفو بكرد تو را خداي تا چرا دستور دادي ايشان را! و درست آن است كه: كلام وارد است مورد تعطّف و تلطّف و الافتتاح بالدّعاء، چنان كه

يكي از ما گويد: عفا اللّه عنك يا عافاك اللّه و غفر اللّه لك و رحمك اللّه لم فعلت كذا و الّا تفعل كذا، و اينكه هيچ خبر«4» نيست، و همه دعاست در آن حال كه اينكه مي گويد باشد كه بر دل او گذر نكند كه آن را كه به اينكه كلام خطاب مي كند گناهي هست يا نيست، و غرضش از اينكه اكرام و الطاف باشد، كه گفتيم. آنگه حق تعالي بيان كرد كه چرا ايشان را دستوري دادي دستوري نبايست دادن، گفت: حَتّي يَتَبَيَّن َ لَك َ الَّذِين َ صَدَقُوا تا پيدا شود تو را آنان كه راست گويند از آنان كه نگويند، چه اينكه فعل و مانند اينكه صورت امتحان دارد، به او«5» صادق در دعوي پيدا شود از كاذب. جماعتي منافقان كه ايشان را اعتقادي درست نبود با يكديگر«6» گفتند: چه مهم ّ است ما را برخاستن و به ثغر روم رفتن در موافقت محمّد! آنگاه اگر چنان باشد كه دست ايشان را بود يكي از ما جان به كناره نياورد، تدبير آن است كه، هر يكي بهانه اي نهيم و علّتي جوييم كه به آن تعلّل تخلّف كنيم و نرويم. آنگه مي آمدند و دستوري مي خواستند و مي گفتند: ما ساز نداريم و برگي نكرده ايم و عدّتي نيست ما را. اگر ما را دستور باشي«7» تا روزي چند مقام كنيم و برگي بسازيم و از پس تو بياييم. حق تعالي از نهان نفاق ايشان رسول را- عليه السّلام- خبر داد و گفت: لا يَستَأذِنُك َ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ أَن يُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم دستوري نخواهند آنان كه به خداي و قيامت ايمان ----------------------------------- (1). اساس و

ديگر نسخه بدلها: لي به قياس با چاپ شعراني، تصحيح شد. (2). اساس: كهرون من به قياس با نسخه آو، و با توجه به وزن بيت، لفظ «من» حذف شد. (3). اساس: ندارد به قياس با نسخه مل، افزوده شد. (4). آج: چيز. (5). آو، آج، بم: تا. (6). مل: اعتقادي درست با يكديگر بود. (7). آج، بم، لب: دستور باشد.

صفحه : 259 دارند در آن كه جهاد كنند به مالها و جانهاشان، براي آن كه چون بينند كه تو جهاد مي كني و ساز رفتن به جنگ دشمنان خداي، و ايشان دانند كه آن بر ايشان واجب است، به دستوري خواستن چه حاجت باشد؟ پس اگر دستوري خواستن در آمدن نه كار مؤمنان باشد دستوري خواستن در نيامدن چگونه كار مؤمنان بود؟ آنگه حق تعالي گفت: اينكه اشراط و اعلام براي تو مي بايد تا اينان را بشناسي و الّا من به احوال ايشان جمله و تفصيل و نهان و آشكارا و نيك و بد علمم. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالمُتَّقِين َ [83- ر]

و خداي عالم است به متّقيان و پرهيزگاران كه كيست كه«1» تقوي دارد و كيست كه ندارد. آنگه گفت: دستوري در اينكه معني آنان خواهند كه، به خداي و قيامت ايمان ندارند و دل ايشان شاك ّ و مرتاب باشد، ايشان در شك ّ و عميا متردّد باشند و متحيّر، و اينكه صفت منافقان است چنان كه در دگر آيت گفت ايشان را: مُذَبذَبِين َ بَين َ ذلِك َ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ ...«2»، و رسول- عليه السّلام- گفت: مثل المنافق كمثل الشّاة العائرة بين الغنمين. و آيت، دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف

كه گويند: معارف جمله ضروري است، و خداي تعالي اينان را وصف كرد به آن كه دلهاي ايشان شاك ّ است، و ايشان در شك ّ متردّداند. و اينكه صفت عالم به علم ضروري نباشد. آنگه حق تعالي گفت: اگر اينان در اوّل بر عزم بيرون آمدن بودندي، ساز او كرده بودندي. ساز ناكردن، دليل آن بوده است كه اينان بر عزم خروج نبوده اند و در دل نداشتند كه بيرون آيند. وَ لكِن كَرِه َ اللّه ُ انبِعاثَهُم انبعاث، مطاوع بعث باشد، يقال: بعثه فانبعث، و آن انطلاق باشد به سرعت، و لكن خداي نخواست كه ايشان از جاي برخيزند. اگر گويند از اينكه آيت دليل آن مي كند كه خداي تعالي كاره باشد بعضي چيزها را كه فرمايد براي آن كه ايشان مأمور بودند به انبعاث، و خداي گفت: وَ لكِن كَرِه َ اللّه ُ انبِعاثَهُم جواب گوييم: خداي تعالي كاره نبود انبعاث ايشان را بر وجه مأمور، و كاره بود آن را بر وجه معلوم، كه خداي را معلوم بود كه ايشان اگر برون شوند جز فساد و تخليط و تضريب نكنند ميان مسلمانان و القاء شر و فتنه، و هيچ خيري و راحتي نيايد«3» از ايشان چنان كه در آيت ديگر گفت: لَو خَرَجُوا فِيكُم ما زادُوكُم إِلّا خَبالًا، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها در دل. (2). سوره نساء (4) آيه 143. (3). آو، آج، بم: نباشد.

صفحه : 260 لا جرم چون چنين بود، فَثَبَّطَهُم خداي ايشان را مثبّط و گران بكرد. و التّثبيط، ضدّ الاسراع و الحث ّ، تا آنچه در دل داشتند از خبال و فساد بكنند«1». وَ قِيل َ اقعُدُوا مَع َ القاعِدِين َ و گفتند ايشان را كه:

بنشيني با نشستگان. در اينكه دو قول گفتند يكي آن كه: [اينكه]«2» گويندگان اصحابان ايشان بودند كه ايشان را نهي كردند از آن كه با پيغامبر- عليه السّلام و الصّلوة- برون شوند. دگر آن كه: گويند اينكه قول رسول باشد- عليه السّلام- بر وجه تهديد نه بر وجه امر«3»، و اگر اينكه با خداي نسبت كنند هم بر وجه تهديد و وعيد باشد، كما قال الشّاعر: اقعد فانّك انت الطّاعم الكاسي و اينكه بر سبيل توبيخ و تقريع مي گويد«4» نه آن كه امر مي كنند«5» مخاطب را به قعود. مَع َ القاعِدِين َ اي مع النّساء و الصّبيان و الزّمني و المرضي با زنان و كودكان و بيماران و مبتلايان. محمّد بن اسحاق گفت: آنان كه اينكه دستوري خواستند، رؤسا و اشراف منافقان بودند، چون: عبد اللّه [بن]«6» ابي ّ سلول و جند بن قيس و رفاعة بن التّابوت و اوس بن قبطي، و كذلك ذكره مجاهد. آنگه حق تعالي آفت و فساد نيّت ايشان باز گفت، و گفت: همان به باشد كه نيايند با شما، چه اگر بيايند جز خبال و فساد نيفزايند شما را. و خبال، فساد باشد و مرگ باشد و اضطراب امر باشد. وَ لَأَوضَعُوا خِلالَكُم و در ميان شما اسراع كنند، و اينكه كنايت باشد از نميمه و سعي به فساد، قال الشّاعر: ارانا موضعين لامر غيب و نسحر بالطّعام و بالشّراب«7» يقال: اوضع اذا اسرع و وضع لغة فيه، قال الشّاعر: يا ليتني فيها جذع اخب ّ فيها واضع يَبغُونَكُم ُ الفِتنَةَ اي يبغون لكم«8» الفتنة. و قال«9» ايضا: بغيته الخير و الشّرّ، اي له ----------------------------------- (1). مج، لب: نكنند. (6- 2). اساس: ندارد از

آو، افزوده شد. [.....]

(3). اساس: زجر به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: مي گويند. (5). همه نسخه بدلها: مي كنند. (7). اساس: الشّراب، به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (8). اساس: بكم به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها: يقال.

صفحه : 261 براي شما طلب فتنه مي كنند. ضحّاك گفت: فتنه، كفر است اينكه جا و كلبي گفت: فساد و شر و نميمه است. وَ فِيكُم سَمّاعُون َ لَهُم و در ميان شما جاسوسانند از ايشان. و گفتند: مراد آن است كه، در ميان شما اتباعند ايشان را سميع و مطيع كه از ايشان بشنوند و كار بندند. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالظّالِمِين َ، راوي خبر گويد: سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السّلام- لشكرگاه بزد- بثنيّة الوداع- عبد اللّه ابي ّ«1» لشكرگاه خود با جمع«2» منافقان [83- پ]

به ذي حدّه بزد- فروتر از ثنيّة الوداع- و لشكر او كم از لشكر رسول نبودند- چون رسول- عليه السّلام- از آن منزل برگرفت و پيشتر شد«3»، ايشان برنخاستند و با رسول بنرفتند«4»، رسول- عليه السّلام- دلتنگ شد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد به تسلّي رسول. لَقَدِ ابتَغَوُا الفِتنَةَ مِن قَبل ُ آنگه حق تعالي گفت: اينكه هميشه كار ايشان بوده است، پيش از اينكه مطلب فتنه شما كردند و آن كه شما را از دين خداي و از جهاد باز دارند به انواع مكر و حيلت و خديعت، چنان كه عبد اللّه أبي ّ كرد روز احد- و فصل آن«5» برفت. وَ قَلَّبُوا لَك َ الأُمُورَ و كارها برگردانيدند و زير و زبر كردند، حَتّي جاءَ الحَق ُّ تا حق آمد،

يعني نصرت و ظفر، وَ ظَهَرَ أَمرُ اللّه ِ و كار خداي پيدا شد، يعني دين خداي و قوّت مسلماني. وَ هُم كارِهُون َ و ايشان كاره بودند آن«6» را. وَ مِنهُم مَن يَقُول ُ ائذَن لِي وَ لا تَفتِنِّي آنگه گفت: از ايشان، يعني از منافقان بعضي هستند و «من»، نكره موصوفه است، و آيت در جدّ بن قيس آمد- و او از رؤوس منافقان يكي بود- كه چون رسول- عليه السّلام- به غزات«7» تبوك خواست رفتن، او را گفت: 8»9» يا ابا وهب هل لك في جهاد« بني الاصفر تتّخذ منهم سراري ّ« و وصفاء افتد تو را كه با بني الاصفر كارزار كني، يعني روميان و از ايشان سرّيّت و وصيفتان آري! و روميان را براي آن بنو الاصفر خواندند كه، حبشه بر روم غالب شدند و از ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، مل، مج: عبد اللّه أبي سلول. (2). آج، لب: جميع. (3). آو، آج، بم، مج، لب: پيش شد مل: پيش رفت. (4). اساس: بنه رفتند/ بنرفتند. (5). آو، آج، بم: و قصّه آن مل: و ذكر قصّه آن در پيش برفت. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل: آنان را. (7). آو، آج، بم، لب: غزاي. (8). اساس: جلاد به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

(9). اساس: سواري به قياس با نسخه مج، تصحيح شد.

صفحه : 262 ايشان برده آوردند و فرزندان آمد ايشان را از حبشه. پس سواد حبشه و بياض روم بر ايشان جمع شد زرد بام«1» بودند. چون رسول- عليه السّلام- او را اينكه گفت، او جواب داد و گفت: يا رسول اللّه؟ قوم من دانند كه من

به زنان مولع باشم«2» و مي ترسم كه نبايد كه زنان روميان را ببينم، از ايشان نشكيبم؟ مرا به فتنه«3» بد ميفكن و دستور باش«4» مرا تا بنشينم. رسول- عليه السّلام- روي از او بگردانيد و به خشم او را گفت: دستوري دادم هر كجا خواهي رو خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و گفت: از ايشان بعضي هستند كه مي گويند: ائذَن لِي دستوري ده مرا و مرا در فتنه ميفگن، يعني به زنان روم. قتاده گفت: لا تفتني، اي لا تؤثمني«5» مرا در اثم و حرج و گناه ميفگن. أَلا فِي الفِتنَةِ سَقَطُوا ايشان در فتنه افتادند، يعني در كفر. فتنه دوم«6» كفر است، حق تعالي گفت: بر سبيل تعجّب: اينكه نيك مرد را نگر كه مي ترسد كه در حرج نظر روميان افتد، و آن خود در درياي كفر غرق«7» شده است، آن را فتنه مي شناسد، و كفر را«8» فتنه نمي شناسد. وَ إِن َّ جَهَنَّم َ لَمُحِيطَةٌ بِالكافِرِين َ و دوزخ به كافران محيط است و گرد بر آمده. چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السّلام- بنو سلمه را گفت: من سيّدكم يا بني سلمة! سيّد شما كيست يا بني سلمه! گفتند: جدّ بن قيس است، جز آن است كه او بخيل و بد دل است. رسول- عليه السّلام- گفت: و اي ّ داء ادوي من البخل و كدام درد است بي درمانتر از بخل! بل سيّدكم الفتي الابيض الجعد بشر بن البراء بن معرور بل سيّد شما اينكه جوان سخي ّ كريم است بشر بن براء بن معرور. حسّان بن ثابت الانصاري در اينكه معني گفت: و قال رسول اللّه و القول لا حق بمن قال منّا من تعدّون سيّدا فقلنا

له جدّ بن قيس«9» علي الّذي نبخّله فينا و ان كان انكدا ----------------------------------- (1). مل: زردفام. (2). آو، آج، بم، لب: نباشم. (3). لب: در فتنه. (4). آج، لب: دستوري باش. (5). اساس مرا در فتنه ميفگن، يعني به زنان روم. قتاده گفت به قياس با نسخه آو و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد و تكراري، لذا از متن حذف شد. (6). آو، آج، بم: روم. (7). آو، آج، بم: غرقه. (8). اساس: واو به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). اساس: جند بن قيس به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 263 فقال [و]«1» اي ّ الدّاء ادوي من الّذي رميتم بها«2» جدّا و عالا بها يدا و سوّد بشر بن البراء لجوده و حق ّ لبشر ذي النّدي ان يسوّدا اذا ما اتاه الوفد انفد«3» ماله و قال خذوه انّه عائد غدا قوله: إِن تُصِبك َ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم آنگه وصف كرد افعال و نيّت ايشان را در حق ّ مؤمنان، گفت: اگر خيري و نعمتي و نصرتي [84- ر]

و غنيمتي به تو رسد دلتنگ شوند به خير شما دژم باشند، و اگر مصيبتي رسد به تو از قتلي و وهني و هزيمتي، گويند، ما كار خود بكرده ايم و حذر«4» خود فرا گرفته ايم«5» و حزم و احتياط بكرده ايم كه اينكه جا حاضر نيامده ايم و به خانه بنشستيم. وَ يَتَوَلَّوا وَ هُم فَرِحُون َ و برگردند شادي كنان. «واو» حال است و جمله از مبتدا و خبر در محل ّ حال. آنگه حق تعالي گفت: بگو ايشان را اي محمّد؟ قُل لَن يُصِيبَنا به ما نرسد الّا آنچه خداي نبشته«6» باشد ما را. و در مصحف عبد

اللّه [مسعود]«7» چنين است: قل هل«8» يصيبنا الّا ما كتب اللّه لنا«9»، يعني كتب اللّه لنا في اللّوح المحفوظ. آن كه در لوح محفوظ براي ما بنوشت. حسن بصري گفت: معني آن است كه، كار ما مهمل نيست، بل راجع است با مدبّري حكيم كه كار ما به تدبير و حكمت اوست. آنچه خواهد بودن از نيك و بد، در لوح محفوظ بنويسد تا اعلام باشد فريشتگان را و لطف و اعتبار. قولي دگر جبّائي گفت و زجّاج: معني آن است كه، إِلّا ما كَتَب َ اللّه ُ لَنا في عاقبة الأمر من النّصر و الظّفر نرسد به ما الّا آنچه خداي نوشته باشد براي ما در عاقبت كار از نصرت و ظفر، و اينكه بر سبيل تسلّي و تشفّي باشد. هُوَ مَولانا او خداوند ماست و مدبّر كار ما و ما بندگان اوييم. قولي ديگر آن است كه: او متولّي حياطت و حراست ماست و دفع مضرّت او كند از ما. وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُؤمِنُون َ و بر خداي بايد تا توكّل كنند مؤمنان، نه بر نصرت و نجدت«10» منافقان. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). اساس و ديگر نسخه بدلها: به. (3). اساس: انهب به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (4). مل: جزاي. [.....]

(5). مل، مج: ها گرفته ايم. (6). لب: نوشته. (7). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (8). اساس: لن، با توجّه به نسخه آج تصحيح شد. (9). آج، مج، لب بگو اي محمّد رسد به ما، بر سبيل استفهام و معني جحد، يعني نرسد. و هر دو قراءت به معني يكي است. (10). مل: ياري.

صفحه : 264

آنگه گفت: بگو اي محمّد؟ قُل هَل تَرَبَّصُون َ بِنا إِلّا إِحدَي الحُسنَيَين ِ شما انتظار مي كني به ما الّا يك كار نيكو از دو كار«1»: امّا ظفر و غنيمت، و امّا قتل و شهادت، براي آن كه حال كارزار كننده«2» از اينكه دو بيرون نباشد، يا دست او را باشد يا بر او بود. گفت: اگر دست ما را باشد يك حسني«3» است كه ظفر باشد و غنيمت، و اگر دست بر ما باشد و ما كشته شويم، نه ما را بهشت و درجه شهادت خواهد بودن؟ ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت كه: خداي ضمان كرده است آن را كه در سبيل او شود«4» از سر ايمان به خداي و رسول كه، يا شهادت روزي كند او را يا باز گرداند او را با اهل و خانه [خود]«5»، آمرزيده«6»، با مغفرت و ظفر و غنيمت. هذا معني قوله: إِلّا إِحدَي الحُسنَيَين ِ. و لكن ما نيز متربّصيم و منتظر به شما«7» احدي السّوءتين از دو بدي يكي، امّا عذاب خداي تعالي در قيامت اگر از تيغ ما بجهند، اي بِأَيدِينا يا به دست ما كشته شوند. و گفتند: مراد به عذاب من عنده، انواع عذاب است كه به امّت سلف رسيد از صواعق و جز آن، أَو بِأَيدِينا يا به دست ما، يعني شما آن نفاق كه در دل داري اظهار كني تا خون شما ما را حلال گردد و به دست ما كشته شوي. اكنون شما انتظار كني آن را كه شيطان وعده داد شما را از غرور و اباطيل و وهن اسلام به مرگ رسول- عليه السّلام- كه ما

نيز بر سر انتظاريم وعدهاي خداي را در اظهار دين او و نصرت رسول او. قُل أَنفِقُوا طَوعاً أَو كَرهاً آنگه گفت: شما مال نفقه مي كني«8» بطوع و رغبت يا بكراهت، كه از شما هيچ مقبول نخواهد بودن«9» براي آن كه شما فاسقاني، يعني كافراني، و چون اعتقاد درست نداريد، عمل بي ايمان و اعتقاد هيچ نفع نكند، يعني كه آفت ردّ صدقات و نفقات شما، و آن كه به موقع قبول نمي افتد همه نه آن است كه به كره نفقه مي كني كه اگر هر چه در زمين مال است بطوع و رغبت خرج كني از شما مقبول نباشد، براي آن كه ايمان نداري. ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب را. (2). آو، آج، بم، لب: قتال كننده. (3). مل: حسنت. (4). همه نسخه بدلها: بيرون شود. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). مل: زنده. (7). مل: شما را. (8). مج: نفقه كنيد. [.....]

(9). مل إِنَّكُم كُنتُم قَوماً فاسِقِين َ

صفحه : 265 آنگه اينكه علّت مهمل و پوشيده رها نكرد تا بيان كرد كه چرا نفقات ايشان به موقع قبول نمي افتد، گفت: وَ ما مَنَعَهُم و «ما»، روا باشد كه نفي را باشد و معني آن بود كه: هيچ منع نيست از قبول صدقات ايشان الّا آن كه ايشان كافرند به خداي و پيغامبر. و روا باشد كه استفهامي بود، و معني آن باشد كه: چه منع مي كند ايشان را از آن كه صدقات ايشان به موقع قبول افتد الّا كفرشان به خداي و پيغامبر. و نافع و عاصم و حمزه و كسائي و خلف خواندند: ان يقبل به « يا »، براي

آن كه فعل مقدّم است [84- پ]. باقي قرّاء [به «تا»]«1»، براي تأنيث لفظ صدقات. آنگه خبر داد از سرّ ايشان، [گفت: وَ لا يَأتُون َ الصَّلاةَ إِلّا وَ هُم كُسالي اينكه اتيان نه آمدن است، از آن باب است كه عرب گويد: اتيت الامر اذا فعلته]«2» و آنگه [گفت:]«3» اينكه نماز كه ايشان مي كنند نه بطوع و طبع مي كنند، گفت: نماز نكنند و الّا ايشان كسلان باشند. «واو»، حال راست و جمله در محل ّ نصب بر حال و اينكه علامت نفاق باشد. در خبر است كه مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من مي ترسم كه نبايد كه من منافق باشم. رسول- عليه السّلام- گفت: يا هذا كه تنها باشي هيچ نماز كني! گفت: آري. گفت: برو كه منافق نه اي. و در تاريخ هست كه بعضي زنديقان«4» را ديدند كه نماز نيكو مي كرد، او را گفتند: اينكه چيست كه مي كني! و اينكه مباين طريقت تو است، گفت: «عادة البلد و رياضة الجسد و حماية الاهل و الولد. وَ لا يُنفِقُون َ إِلّا وَ هُم كارِهُون َ و هيچ نفقه نكنند الّا و ايشان كاره باشند آن را. و «واو» نيز حال است. آنگه گفت: يا محمّد؟ فلا تعجبك به عجب مياراد تو را مالهاي ايشان و نه فرزندان ايشان، آن نه براي كرامت ايشان است، إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ خداي مي خواهد كه ايشان را بر«5» مال و فرزندان در دنيا عذاب كند: در اينكه چند قول گفتند عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و سدّي گفتند: در آيت تقديم و تاخيري هست، و تقدير آن است كه: فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم في الحيوة

الدّنيا إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم بِها في الاخرة، گفت: به عجب«6» مياراد تو را مالها و فرزندان اينكه كافران در دنيا. خداي ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (3- 2). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (4). آو، آج، بم، لب: زنادقه. (5). همه نسخه بدلها: به اينكه. (6). آو، آج، مج: تعجّب.

صفحه : 266 مي خواهد تا ايشان را در قيامت به آن عذاب كند. بر اينكه قول، حياة دنيا، ظرف«1» اموال و اولاد باشد، نه ظرف عذاب. و مثله في التّقديم و التأخير، قوله: فَأَلقِه إِلَيهِم ثُم َّ تَوَل َّ عَنهُم فَانظُر ما ذا يَرجِعُون َ«2»، و التّقدير: فالقه اليهم فانظر ماذا يرجعون ثم ّ تول ّ عنهم، براي آن كه اگر بيامده«3» باشد«4» از آن جا نداند كه ايشان چه جواب دهند. و اينكه اختيار فرّاء است. وجهي ديگر إبن زيد گفت: خداي مي خواهد تا ايشان را در دنيا به آن عذاب كند از جمع آن و حفظ آن و مصائب در آن و حرمان از انتفاع«5» به آن، يعني ايشان چو پاسبانان اند آن مال را و ايشان را به آن انتفاع«6» نيست از بخل و لؤم و خساست طبعشان«7». وجه سه ام«8» جبّائي گفت، معني آن است كه: خداي تعالي مي خواهد تا به مال و فرزندان ايشان، ايشان را عذاب كند تا عند كارزار شما مال غنيمت شما شود و فرزندان سبي و غارت شما، منفعت آن شما را بود و در دست ايشان از آن جز حسرت«9» نماند. وجه چهارم، بلخي و زجّاج گفتند، معني آن است كه: اينكه مال و فرزندان وبال اند بر ايشان، براي آن كه خداي تكليف كرده است ايشان را

كه مال به خرج كنند و فرزندان را رها كنند تا به جهاد روند، آنگه مي بايد كردن ايشان را اينكه معني، شاؤا، ام ابوا اگر خواهند و اگر نه، چه اگر نكنند مستحق كشتن شوند، پس اينكه انفاق بر ايشان غرامت است و حسرت و نيز ايمان ندارند به ثواب آخرت تا ايشان را تسلّي بودي. وجه پنجم آن است كه: خداي تعالي اينكه مال و فرزندان بداد ايشان را تا ايشان ممتّع شدند«10» به آن روزي چند آنگه ايشان را از سر آن به مرگ برد«11» تا حسرت ايشان ----------------------------------- (1). آو، آج، بم به. (2). سوره نمل (27) آيه 28. (3). مل، مج: نيامده. (4). اساس: باشند به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). آج: انقطاع. (6). آج: انقطاعي. (7). مج اينكه عذابي باشد ايشان را كه مشقّت كسب و حفظ بر ايشان باشد و انتفاع ديگران يابند. (8). آو، بم: سيم آج، مل، مج، لب: سيوم. [.....]

(9). مل و ندامت. (10). آو، آج، بم: شوند. (11). آو، آج، بم، مل، مج: ببرد.

صفحه : 267 عظيمتر باشد از حسرت آنان كه آن ندارند. آنگه ايشان را اميد مآل«1» و عاقبت نباشد، كه اينكه اميد مؤمنان را بود. و نصب فعل مضارع به اضمار «ان» است. قوله: وَ تَزهَق َ أَنفُسُهُم [وَ هُم كافِرُون َ]«2» و جانهاشان هلاك شود و ايشان كافر. «واو»، حال راست، و الزّهق«3» الهلاك و البطلان، قال اللّه تعالي: وَ قُل جاءَ الحَق ُّ وَ زَهَق َ الباطِل ُ«4» اي، بطل الباطل. ابو علي گفت: خداي مي خواهد كه ايشان را با خود رها كند و مخذول گرداند عقوبة علي كفرهم المتقدّم. قوله:

وَ يَحلِفُون َ بِاللّه ِ آنگه حق تعالي ناپاك داري ايشان و جرأت ايشان بر خداي باز گفت، گفت: سوگند مي خورند به خداي تعالي كه ايشان از شمااند، مي گويند: ما از شماايم و بر دين شماايم، و حق تعالي تكذيب ايشان مي كند و مي گويد: دروغ مي گويند، وَ ما هُم مِنكُم كه ايشان از شما نه اند«5»، و لكن [85- ر]

گروهي اند كه از شما مي ترسند، اينكه براي خوف«6» مي گويند، الفرق، الخوف، و رجل فروقة، اي جبان، و الهاء للمبالغة. آنگه گفت: لَو يَجِدُون َ مَلجَأً اگر اينكه منافقان حرزي و پناهي يافتندي، أَو مَغارات ٍ جمع مغارة، و يا غاري در كوهي، و آن جايي باشد كه بدو فرو شوند من غار الماء، و غارت عينه غورا، و الغور الارض المنخفضة، و النّجد خلافه. و عبد الرّحمن عوف در شاذّ خواند: او مغارات، به ضم ّ «ميم» او به مفعل كرده است من اغار، اي موضع غور«7»، قال الشّاعر: فعدّ طلابها و تعدّ عنها بحرف قد تغير اذا تبوع أَو مُدَّخَلًا موضع دخول مفتعل باشد از دخول تا جايي كه در او شدندي. مجاهد گفت: محرزا. قتاده گفت: سربا. كلبي گفت: نفقا كنفق اليربوع. ضحّاك گفت: مأوي يأوي اليه. حسن گفت: وجها يتوجّه اليه، اينكه جمله متقارب است از روي معني. إبن كيسان گفت: مدّخلا، اي دخلاء دوستاني اندروني كه ايشان را ----------------------------------- (1). اساس: ماال/ مآل. (2). اساس: ندارد به قياس با قرآن مجيد و نسخه مل، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: و الزّهوق. (4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 81. (5). مل و لكنّهم قوم يفرقون. (6). اساس: خود به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(7). اساس: غرور به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه : 268 حمايت كنند. لَوَلَّوا إِلَيه ِ روي بدو نهادندي و عدول كردندي با او. [وَ هُم]«1»

[سوره التوبة (9): آيات 58 تا 70]

[اشاره]

وَ مِنهُم مَن يَلمِزُك َ فِي الصَّدَقات ِ فَإِن أُعطُوا مِنها رَضُوا وَ إِن لَم يُعطَوا مِنها إِذا هُم يَسخَطُون َ (58) وَ لَو أَنَّهُم رَضُوا ما آتاهُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ قالُوا حَسبُنَا اللّه ُ سَيُؤتِينَا اللّه ُ مِن فَضلِه ِ وَ رَسُولُه ُ إِنّا إِلَي اللّه ِ راغِبُون َ (59) إِنَّمَا الصَّدَقات ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساكِين ِ وَ العامِلِين َ عَلَيها وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم وَ فِي الرِّقاب ِ وَ الغارِمِين َ وَ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ فَرِيضَةً مِن َ اللّه ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (60) وَ مِنهُم ُ الَّذِين َ يُؤذُون َ النَّبِي َّ وَ يَقُولُون َ هُوَ أُذُن ٌ قُل أُذُن ُ خَيرٍ لَكُم يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ يُؤمِن ُ لِلمُؤمِنِين َ وَ رَحمَةٌ لِلَّذِين َ آمَنُوا مِنكُم وَ الَّذِين َ يُؤذُون َ رَسُول َ اللّه ِ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (61) يَحلِفُون َ بِاللّه ِ لَكُم لِيُرضُوكُم وَ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ أَحَق ُّ أَن يُرضُوه ُ إِن كانُوا مُؤمِنِين َ (62)أَ لَم يَعلَمُوا أَنَّه ُ مَن يُحادِدِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ فَأَن َّ لَه ُ نارَ جَهَنَّم َ خالِداً فِيها ذلِك َ الخِزي ُ العَظِيم ُ (63) يَحذَرُ المُنافِقُون َ أَن تُنَزَّل َ عَلَيهِم سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِما فِي قُلُوبِهِم قُل ِ استَهزِؤُا إِن َّ اللّه َ مُخرِج ٌ ما تَحذَرُون َ (64) وَ لَئِن سَأَلتَهُم لَيَقُولُن َّ إِنَّما كُنّا نَخُوض ُ وَ نَلعَب ُ قُل أَ بِاللّه ِ وَ آياتِه ِ وَ رَسُولِه ِ كُنتُم تَستَهزِؤُن َ (65) لا تَعتَذِرُوا قَد كَفَرتُم بَعدَ إِيمانِكُم إِن نَعف ُ عَن طائِفَةٍ مِنكُم نُعَذِّب طائِفَةً بِأَنَّهُم كانُوا مُجرِمِين َ (66) المُنافِقُون َ وَ المُنافِقات ُ بَعضُهُم مِن بَعض ٍ يَأمُرُون َ بِالمُنكَرِ وَ يَنهَون َ عَن ِ المَعرُوف ِ وَ يَقبِضُون َ أَيدِيَهُم نَسُوا اللّه َ فَنَسِيَهُم إِن َّ المُنافِقِين َ هُم ُ الفاسِقُون َ (67) وَعَدَ اللّه ُ المُنافِقِين َ وَ المُنافِقات ِ وَ الكُفّارَ نارَ جَهَنَّم َ خالِدِين َ

فِيها هِي َ حَسبُهُم وَ لَعَنَهُم ُ اللّه ُ وَ لَهُم عَذاب ٌ مُقِيم ٌ (68) كَالَّذِين َ مِن قَبلِكُم كانُوا أَشَدَّ مِنكُم قُوَّةً وَ أَكثَرَ أَموالاً وَ أَولاداً فَاستَمتَعُوا بِخَلاقِهِم فَاستَمتَعتُم بِخَلاقِكُم كَمَا استَمتَع َ الَّذِين َ مِن قَبلِكُم بِخَلاقِهِم وَ خُضتُم كَالَّذِي خاضُوا أُولئِك َ حَبِطَت أَعمالُهُم فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ أُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ (69) أَ لَم يَأتِهِم نَبَأُ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم قَوم ِ نُوح ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوم ِ إِبراهِيم َ وَ أَصحاب ِ مَديَن َ وَ المُؤتَفِكات ِ أَتَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ فَما كان َ اللّه ُ لِيَظلِمَهُم وَ لكِن كانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ (70)

[ترجمه]

و از ايشان كسي هست كه عيب مي كند تو را در زكات اگر بدهندش از آن خشنود شود و اگر ندهندش از آن چون«3» ايشان خشم مي گيرند. [85- پ]

و اگر ايشان راضي شوند بدانچه داده باشد ايشان را خداي و پيغامبر او، و گويند: بس است ما را خداي- عزّ و جل ّ- زود بود كه بدهد ما را خداي از فضل خويش و پيغامبر او، كه ما به خداي رغبت مي كنيم«4». زكات درويشان راست و آنان كه فروتر باشند از ايشان و كارداران بر آن و آنان كه دلهاي ايشان به دست آرند و در بردگان«5» و وامداران و در راه خداي و برگذري«6» فريضه اي«7» از خداي، و خداي داناست و محكم كار. و از ايشان آنانند كه مي رنجانند رسول را و مي گويند: او گوشي«8» است، بگو گوش نيك است«9» شما را ايمان دارد به خداي و [باور]«10» دارد مؤمنان را، و رحمتي است آنان را كه مؤمن شدند از شما [و آنان كه]«11» مي رنجانند رسول خداي را ايشان ----------------------------------- (1). اساس: ندارد به قياس با قرآن مجيد و نسخه

آو، افزوده شد. (2). آو، آج، بم، الشّاعر لب: الشّاعر و هو مهلهل. (3). مج: چون بگيري. (4). آو، آج، بم: رغبت كنندگانيم. [.....]

(5). آو، بم: بستگان. (6). آو، آج، بم، مج، لب: رهگذري. (7). مج: فريضه است. (8). آج: تصديق كننده است هر چيزي را كه مي شنود. (9). آج، آب: او شنونده به نيكي است. (11- 10). اساس: ندارد از مج، افزوده شد.

صفحه : 269 را عذابي دردمند بود [86- ر]. سوگند مي خورند به خداي شما را تا خشنود كنند شما را، و خداي و پيغامبرش سزاوارتر كه خشنود كنند او را كه«1» هستند«2» مؤمنان. نمي دانند كه هر كه ممانعت كند با خداي و پيغامبرش، او را بود آتش دوزخ، جاويد باشد در آن جا آن هلاكت«3» بزرگ. مي ترسند منافقان كه فرو فرستند«4» بر ايشان سورتي كه خبر دهد ايشان را بدانچه در دلهاي ايشان است، بگو افسوس داريد«5» كه خداي بيرون آرنده«6» آنچه ترسيد از آن. [86- پ]

و اگر بپرسي ايشان را، گويند كه ما بوديم مي فروشديم«7» و بازي [مي كنيم]«8» بگو [اي به خداي]«9» و آيتهاي او و پيغامبر او بودي شما افسوس مي داشتي. «10»«11» عذر مخواهيد بدرستي كه كافر شدي پس از ايمان شما اگر عفو كنيم«12» از گروهي از شما عذاب كنيم«13» گروهي به آن كه ايشان بودند گناهكاران. ----------------------------------- (1). آو، لب: اگر. (2). آج، لب: هستيد. (3). آو، بم: مج: هلاكي است. (4). آج، لب: فرو فرستاده شود. (5). آو، بم: فسوس مي داري. (6). آج، لب: ظاهر كننده است. (7). آج، لب: شروع مي كرديم. (8). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(9). اساس: ندارد از

آج، افزوده شد. (10). اساس: يعف به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد. (11). اساس: تعذّب به قياس با قرآن مجيد، تصحيح شد. (12). اساس: عفو كنند به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (13). اساس: كنند به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

صفحه : 270 مردان منافق و زنان منافق برخي از ايشان از برخي مي فرمايند به زشتي و منكر و نهي مي كنند از معروف و فرو گرفته اند«1» دستهاشان، فراموش كردند خداي را فراموش كرد ايشان را، منافقان ايشانند فاسقان. [87- ر]

نويد داد خداي مردان و زنان منافق را و كافران را آتش دوزخ هميشه باشند در آن، آن بس است ايشان را و نفرين كرد ايشان را خداي و ايشان راست عذابي مقيم«2». چنان كه بودند از پيش شما بودند سخت تر از شما به قوّت. و بيشتر به خواسته و فرزندان برخوردار شدند به بهره ايشان و برخوردار شدي شما به نصيب شما چنان كه برخوردار شدند آنان كه از پيش شما بودند به نصيب خود، و در شديد«3» چنان كه در شدند«4» ايشان راست باطل كارهاي ايشان در دنيا و در آخرت و ايشانند زيانكاران. [87- پ]

نه آمد«5» به ايشان خبر آنان كه از پيش ايشان بودند گروه نوح و عاد و قوم صالح و گروه ابراهيم و خداوندان شهر مدين و زمينهاي برگرديده«6»؟ آوردندشان«7» پيغامبران به حجّتها، نكرد خداي بر ايشان هيچ ظلمي و لكن آنان بر خود ستم كردند. ----------------------------------- (1). آج، لب: فراهم مي آورند. (2). آج، لب: ايستاده. (3). آو، بم: فرو شوي. (4). آو، بم: فرو شدند. (5). آج، لب: اي نيايد آو: بيامد.

(6). آو، بم: برگشته. (7). آو، بم: آمدند به ايشان.

صفحه : 271 قوله تعالي: وَ مِنهُم مَن يَلمِزُك َ فِي الصَّدَقات ِ- الايه، حق تعالي گفت: وَ مِنهُم از ايشان، يعني از منافقان مَن يَلمِزُك َ، «من» نكره موصوفه است، و التّقدير: رجل او انسان كس هست كه عيب مي كند تو را در صدقات. ابو سعيد خدري گفت و عبد اللّه عبّاس كه: رسول- عليه السّلام- غنائم هوازن قسمت مي كرد، مردي برخاست كه او را إبن ذي الخويصر [ه]«1» گفتند از بني تميم نام او حرقوص بن زهير و او سر خوارج بود، گفت: عدل كن اي رسول اللّه؟ رسول- عليه السّلام- گفت: ويلك اگر من عدل نكنم در جهان، كه عدل كند؟ يكي از صحابه گفت: دستور باش«2» تا او را بكشم«3» يا رسول اللّه؟ رسول- عليه السّلام- گفت: رها كن كه او را اصحابي باشند كه يكي از شما نماز و روزه خود در جنب نماز و روزه ايشان هيچ ندارد، و لكن از دين چنان به در آيند«4» كه تير از نشانه. آنگه در پرّ آن تير نگرند هيچ نباشد و در چوبش نگرند هيچ نباشد و در نصل و پيكانش نگرند هيچ نباشد، و در پي او نگرند هيچ نباشد، و اينكه جمله كنايت است از آن كه ايشان را«5» ديني و اعتقادي نباشد. سر ايشان مردي باشد كه او را در جاي يك دست پاره اي گوشت دارد چون پستان زنان«6». بيرون آيند در وقت فترتي، چون ايشان بيرون آيند بكشيد ايشان را. پس بكشيد و پس بكشيد ايشان را«7». بترين خلقان باشند و ايشان را بهترين خلقان بكشند. ابو سعيد خدري گويد:

گواي«8» دهم و سوگند خورم كه اينكه از رسول- عليه السّلام- شنيدم و سوگند خورم كه با امير المؤمنين علي بودم در نهروان كه اينان را بكشت، يعني خارجيان را. و آنگه اينكه مرد را طلب مي كرد و مي گفت: و اللّه ما كذبت و ما كذبت به خداي كه من دروغ نگفتم و با من دروغ نگفتند، تا او را از زير كشتگان بيرون كشيدند هم بر آن نشان كه رسول- عليه السّلام«9»- گفته بود، و امير المؤمنين او را گردن بزد. خداي تعالي اينكه آيت در او فرستاد. كلبي گفت: آيت در منافقان آمد، كه چون رسول- عليه السّلام- قسمتي مي كرد، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: رها كن. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: تا گردنش بزنم. (4). آو، بم: به دراند. (5). همه نسخه بدلها هيچ. (6). آو، بم برون. (7). همه نسخه بدلها كه. (8). آج، مج، لب: گواهي. (9). آو، آج، بم، لب داده بود و.

صفحه : 272 منافقي نام او ابو الجوّاظ گفت: اينكه قسمت نه به سويّت كردي؟ خداي تعالي: اينكه آيت بفرستاد. يعقوب خواند: «يلمزك» به ضم ّ «الميم» و باقي قرّاء به كسر «ميم»، و هر دو لغت است، يقال: لمزه، يلمزه و يلمزه [88- ر]

اذا عابه. و لمز، عيبي باشد بر وجه پوشيدگي، و همز و لمز و غمز، قريب المعني اند، و هر سه لغت«1» در مستقبل او ضم ّ و كسر آمده است، قال الشّاعر: اذا لقيتك تبدي لي مكاشرة و ان تغيّبت كنت الهامز اللّمزة قال رؤبه: قاربت بين عنقي و جمزي في ظل ّ عصري باطلي و لمزي

منه قوله: وَيل ٌ لِكُل ِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ«2». مجاهد گفت: يَلمِزُك َ تو را مي آزمايد«3». عطا گفت: غيبت مي كند«4» تو را. قتاده گفت: طعن مي زند تو«5» را. إبن زيد گفت: اينكه قوم كه اينكه گفتند، منافقان بودند چون رسول- عليه السّلام- قسمت صدقات كردي ايشان را توقّع بودي كه رسول- عليه السّلام- چيزي بديشان دهد و رسول- عليه السّلام- ندادي، كه ايشان اهل آن نبودند، ايشان را سخت آمدي طعن زدندي و گفتندي كه: محمّد چيزي كه مي دهد به هوا مي دهد و به آنان مي دهد كه دلش خواهد. خداي تعالي، اينكه آيت بفرستاد در ايشان، و گفت: بعضي از اينكه منافقان آنند«6» كه قسمت صدقات بر تو عيب مي كنند و در آن بر تو طعن مي زنند، اگرشان چيزي بدهي راضي شوند، و اگر ندهي خشم كنند و نمي دانند كه شرايطي هست استحقاق صدقه را: اوّل، ايمان است«7»، آنگه صلاح است و ظاهر ستري، و آنگه درويشي است. ايشان كافر و فاسق و توانگر بودند و چشم صدقه مي داشتند. و خلاف كردند در آن توانگري«8» كه باز«9» آن صدقه حرام باشد بعضي گفتند: هر كس كه او نصابي دارد كه بر آن زكات واجب بود بيست دينار يا دويست ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب را. (2). سوره همزه (104) آيه 1. (3). آو، آج، بم، مل، لب: مي آزمانيد. (4). همه نسخه بدلها: مي كنند. (5). آو، آج، بم، مل: مي زنند بر تو. (6). آج، لب: آنان اند. (7). همه نسخه بدلها و. [.....]

(8). آو: تونگري. (9). همه نسخه بدلها: با.

صفحه : 273 درم، زكات بدو نشايد داد«1». بعضي ديگر گفتند: هر كه او را مادّتي باشد از دخلي

يا كشتي«2» اگر مالك نصاب باشد يا نباشد، صدقه حرام است او را. و بنزديك ما، هر كه«3» هفتصد درم دارد و بدان تصرّف نداند كرد«4»، زكات بدو شايد دادن. و آن كه هفتاد درم دارد و تصرّف داند كرد«5»، زكات بدو نشايد داد«6». آنگه گفت: اگر ايشان [به حكم قضاي خدا رضا دادندي، ايشان را به بودي، گفت: وَ لَو أَنَّهُم رَضُوا و اگر ايشان]«7» رضا دادندي و خرسند بودندي بدانچه خداي تعالي و پيغامبر- عليه السّلام- بديشان دادي«8»، و گفتندي: حَسبُنَا اللّه ُ ما را خداي بس است، و از سر حسن اعتقاد و وثاقت بر خداي گفتندي: سَيُؤتِينَا اللّه ُ مِن فَضلِه ِ خداي تعالي ما را خود از فضل و رحمت روزي بدهد، و نيز رسولش كه ما رغبت كرده ايم و اميد بسته در او، آنگه جواب «لو»«9» بيفگند لدلالة الكلام عليه و اقتضائه له، براي آن كه كلام بر او دليل مي كند و تقاضاي او مي كند، و التّقدير: لكان خيرا لهم، ايشان را به بودي اگر چنين كردندي و چنين گفتندي. آنگه گفت: من قسمت صدقات و زكات پيدا كنم و مستحقّان«10» را معيّن گردانم تا هر كس طمع نكند، گفت: إِنَّمَا و بيان كرديم كه اينكه لفظ براي اثبات چيز«11» باشد و نفي ما سواه، يعني زكات اينان راست لا غير. الصَّدَقات ُ، به اتّفاق مراد بدين صدقات اينكه جا زكات است، و اينكه دو لفظ متداخلند، زكات به معني صدقه آمد، و صدقه به معني زكات. حق تعالي گفت: صدقات نيست مگر فقرا و مساكين را. و خلاف كردند در معني فقير و مسكين و فرق ميان ايشان عبد اللّه عبّاس و

حسن بصري و جابر بن يزيد و زهري و مجاهد گفتند: فقير آن باشد كه او سؤال نكند. و مسكين آن باشد كه او سؤال كند. و ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: مسكين نه آن باشد كه او را يك لقمه يا دو لقمه نان باز گرداند، يا يك خرما يا دو خرما، و لكن مسكين آن باشد كه او را غنايي و كفافي نباشد كه بدان مستغني ----------------------------------- (6- 1). مل، مج، لب: دادن. (2). مج: كسبي. (3). آو، بم، مل، مج، لب: آن كس كه. (5- 4). همه نسخه بدلها: كردن. (7). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (8). آج، لب: دادندي. (9). همه نسخه بدلها، بجز لب: او. (10). همه نسخه بدلها آن. (11). لب: چيزي آو، آج، مل، مج: خير.

صفحه : 274 باشد از مردمان و از مردمان سؤال نتواند كردن و نداند كردن. قتاده گفت: فقير مرد«1» زمن محتاج باشد، و مسكين محتاج تندرست باشد. و بعضي اهل لغت گفتند: فقير آن باشد كه چيزي ندارد، و مسكين آن باشد كه او را چيزكي بود و لكن كفايت نبود او را بدان. بعضي دگر بر عكس اينكه گفتند، و قومي گفتند: هر دو به يك معني باشد، قال الشّاعر: امّا الفقير الّذي كانت حلوبته وفق العيال فلم يترك له سبد اينكه بيت دليل آن مي كند كه فقير آن باشد كه او را بلغه اي«2» از عيش بود، و حجّت آنان كه گفتند اينكه صفت مسكين است، قوله تعالي: أَمَّا السَّفِينَةُ [88- پ]

فَكانَت لِمَساكِين َ ...«3»، و كشتي درياي مبلغي ارزد، خداي تعالي صاحب آن را مسكين

مي خواند. ضحّاك و ابراهيم نخعي گفتند: فقرا، درويشاني بودند كه هجرت كردند، و مسكين درويشي بود كه نه مهاجر بود. عكرمه گفت: فقير از مسلمانان باشد و مسكين از اهل ذمّت. فرّاء گفت: فقرا، اهل صفّه بودند كه ايشان را مأوي و منزلي نبود، و مسكين آنان بودند كه ايشان را جاي بود. و محمّد بن مسلمه«4» به عكس اينكه گفت، فقير آن باشد كه او را مسكني بود كه در او بنشيند و كسي كه او را خدمت كند و او را احتياجي باشد، و هر محتاجي«5» را فقير خوانند، نبيني كه خداي تعالي مي گويد:أن به يا أَيُّهَا النّاس ُ أَنتُم ُ الفُقَراءُ إِلَي اللّه ِ ...«6»، و مسكين آن باشد كه اينكه هيچ نباشد او را، نبيني كه خداي تعالي چگونه تحريص كرد بر اطعام او، چند جاي گفت: عَلي طَعام ِ المِسكِين ِ«7»، و طعام كفّارات گفت بدو دهيد و هيچ حاجت عظيمتر از حاجت به سدّ جوعت نباشد، و مرد منقطع الحيله را مسكين خوانند، من قوله- عليه السّلام:8» مسكين مسكين رجل لا زوجة له و مسكينة مسكينة امرأة لا زوج« لها، و في الحديث «مساكين اهل النّار» و قال الشّاعر: مساكين اهل الحب ّ حتّي قبورهم عليها تراب الذّل ّ بين المقابر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: مردي. (2). آو، آج، بم: بلغتي. (3). سوره كهف (18) آيه 79. [.....]

(4). آو، آج، مل: محمّد بن مسلم. (5). مج: و نيز محتاج. (6). سوره ملائكه (35) آيه 15. (7). سوره حاقّه (69) آيه 34 سوره فجر (89) آيه 18 سوره ماعون (107) آيه 3. (8). اساس: زوجه به قياس نسخه آو، تصحيح شد.

صفحه :

275 و فقير، فعيل باشد به معني مفعول، يعني مفقور، و هو مكسور فقار الظّهر من قولهم: فقره [اذا اصاب فقرا ظهره. و اصل فقير پشت شكسته باشد، و مسكين، مفعيل باشد من السّكون]«1»، پنداري كه از حركت نشاط ساكن است، و سخت ساكن است. وَ العامِلِين َ عَلَيها و آنان كه بر آن عمل مي كنند، يعني آنان كه سعي كنند در آن و جبايت كنند و آن بستانند و جمع كنند ايشان را نصيبي باشد. و در مقدار سهم او خلاف كردند مجاهد گفت و ضحّاك: ثم ّ آنچه حاصل باشد او را دهند، و مقدار سهم او خلاف كردند مجاهد گفت و ضحّاك: ثم ّ آنچه حاصل باشد او را دهند، و عبد اللّه بن عمر«2» گفت و حسن و إبن زيد كه: بر قدر عمل دهند او را مزد، و اينكه مذهب شافعي است و ابو ثور و روايت عبد اللّه عبّاس و عمر خطّاب و حذيفة بن اليمان و عطا و ابراهيم و سعيد جبير است. و قول صادق و باقر«3»، آن است كه: مفوّض باشد به امام با آنچه صلاح داند بدهد و همچنين قول مالك«4» است و فقهاي اهل عراق. وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم خلاف است«5» در او، قتاده گفت: جماعتي بودند از عرب كه رسول- عليه السّلام- دل ايشان را به مال«6» نرم مي كرد و استمالت مي كرد ايشان را تا باشد كه ايمان آرند. مفضّل بن عبد اللّه گفت: زهري را پرسيدم از المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم گفت: آنان بودند كه اسلام آوردند از جهودان و ترساان، گفتم: و اگر چه توانگر باشد! گفت: و اگر چه توانگر باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: قومي

بودند قريب العهد به اسلام، آمدندي بر رسول و از رسول چيزي خواستندي، اگر چيزي بدادي ايشان را، گفتندي: اينكه ديني نيك است؟ بر آن مقام كردندي، و اگر ندادي بركشتندي. إبن كيسان گفت: جماعتي بودند از«7» شجاعان از جمله كافران، رسول- عليه السّلام«8»- ايشان را در خواست تا بديشان با ديگر قوم كارزار كند، حق تعالي ايشان را [نصيبي نهاد]«9». كلبي گفت: جماعتي بودند از اشراف قبايل عرب كه روز ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: عبد اللّه بن عمرو. (3). آو، آج، بم، لب عليهم السّلام. (4). همه نسخه بدلها: و اينكه مذهب مالك. (5). همه نسخه بدلها: خلاف كردند. (6). آو، آج، بم، مل، لب: ايشان بر ايمان. (7). مل اشراف. (8). مل روز حنين.

صفحه : 276 حنين رسول- عليه السّلام- نصيب او فراز غنيمت بديشان داد- چنان كه برفت آن قصّه در ذكر حرب حنين- و آن كه عبّاس بن مرداس السّلمي گفت، و اينكه ابيات رفته است و لكن در اينكه روايت زيادتي هست، [براي آن باز گفتم]«1»: أ تجعل نهبي و نهب العبيد بين عيينة و الاقرع فما كان حصن و لا حابس يفوقان مرداس في مجمع و قد كنت في الحرب ذا تدرء فلم اعط شيئا و لم امنع الّا افائل [لي]«2» اعطيتها عديد قوائمها الاربع و كانت نهابا تلافيتها بكرّي علي النّاس بالاجرع و ايقاظي اليوم«3» لم يرقدوا اذا هجع النّاس لم اهجع و ما كنت دون امرئ منهما و من تضع اليوم«4» لا يرفع رسول- عليه السّلام- عبّاس بن مرداس را صد اشتر فرمود«5» و حكيم

بن حزام را هفتاد. حكيم [إبن حزام]«6» گفت: يا رسول اللّه؟ چرا در حق ّ من تقصير افتاد! بفرمود تا ده ديگر«7» بدادند، آنگه ده ديگر، آنگه ده ديگر تا تمام صد اشتر«8». گفت: يا رسول اللّه؟ مرا اينكه بهتر است يا آن كه اوّل تو دادي! [89- ر]

گفت: آن كه اوّل من دادم. گفت: و اللّه كه جز آن نستانم و سي شتر رد كرد. راوي خبر گويد: مات و هو اكثر مالا، چون بمرد مالي عظيم بماند او را. راوي خبر گويد، صفوان بن اميّه گفت كه: رسول- عليه السّلام- مرا عطا مي داد و در همه جهان از او دشمنتر نبود بر دل من تا چنداني مرا كه از او دوست تر بر روي زمين كس را نداشتم، فهذا معني قوله: وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم. خلاف كردند در آن كه مؤلّفة قلوبهم«9» در عهد رسول بود«10» يا در هر عهدي باشند. شعبي و حسن بصري گفتند: اينكه در عهد رسول بود، پس از رسول نبودند ايشان، و اينكه معني در عهد ابو بكر منقطع شد، و اينكه مذهب فقهاي عراق است ابو حنيفه و اصحابش و إبن ابي ليلي و إبن شبرمه. و بيشتر اهل علم گفتند: المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم در همه عهد ----------------------------------- (6- 2- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(3). آو، آج، بم، مل، مج، لب: القوم. (4). اساس: تخفض اليوم، آو، بم، مج، مل: يخفض القوم آج: يحفظن القوم با توجه به ضبط همين بيت در ص 203 همين مجلد و ديگر منابع بيت، تصحيح شد. (5). آو، آج، بم: بيفزود. (7). همه نسخه بدلها: ديگرش. (8). همه نسخه بدلها:

شد. (9). آو، آج، بم، لب: مؤلّفه قلوب. (10). مل، مج، لب: بودند.

صفحه : 277 [باشند]«1»، جز كه موقوف باشد بر جهاد و وجود امامي عادل نزديك ما، و ابو علي جبّائي همين گفت. و به مذهب شافعي آن است كه، ايشان بر دو ضرب اند: مشركانند و مسلمانان، امّا مشركان ساقطند، و امّا مسلمانان سهم ايشان بر جاي است. و ابو ثور موافقت كرد ما را در اينكه مسأله. وَ فِي الرِّقاب ِ، المعني و في فك ّ الرّقاب علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و سهمي صرف كنند در فك ّ رقاب. آنگه در آن خلاف كردند، بيشتر فقها گفتند: مكاتبان باشند كه خويشتن باز خريده باشند و از بهاي خود بعضي داده يا نداده سهمي از زكات بر ايشان صرف كنند تا گردن خود آزاد كنند از بندگي، و اينكه مذهب شافعي است و ليث بن سعد. و روايت كردند كه: يك روز ابو موسي اشعري بر منبر خطبه مي كرد، مكاتبي بر- پاي خواست و گفت: حث ّ النّاس علي ّ مردمان را بگوي تا در حق ّ من سعي كنند. او گفت: اينكه غلام مكاتب است و مي خواهد تا خود را باز خرد، او را ياري دهيد بر آن. مردم زرّ و جامه و انگشتري«2» بسيار در او انداختند. ابو موسي گفت: جمع كني، جمع كردند و پيش او بردند. او بهاي غلام بداد از آن جا و باقي صرف كرد هم در«3» بهاي بردگان و آزادشان كرد. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن بصري: مراد به رقاب، بندگانند، سهمي از زكات به ايشان دهند و بردگان خرند و آزاد كنند، و اينكه مذهب مالك

است و احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيد. سعيد جبير و ابراهيم نخعي گفتند: از سهم رقاب برده تمام نخرند«4»، و لكن بعضي از بهاي او بدهند تا مكاتب شود و از باقي بهاي مكاتبي بدهند تا آزاد شود، و اينكه مذهب ابو حنيفه است و ابو يوسف. و محمّد زهري گفت: سهم رقاب به دو نيمه بايد كردن: يك نيمه در بهاي [مكاتبان كنند و يك نيمه در بهاي]«5» بندگان كه مسلمان باشند و نماز كن. و مذهب ما آن است كه: امام يا نايب او يا آن كه صاحب مال باشد در وقتي كه امام متصرّف نباشد«6»، مخيّر است اگر خواهد اينكه سهم [جمله]«7» در فك ّ رقاب كند از بردگان و مكاتبان اگر بر جمع خواهد«8» اگر بر ----------------------------------- (7- 5- 1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). لب: انگشترين آو، بم: انگشتر. (3). مج: بر. (4). اساس: خرند به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (6). اساس: باشد به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (8). آج، لب: خواهند.

صفحه : 278 انفراد، و لفظ صالح است هر دو را و جامع هر دو فايده را، اينكه سهم به بندگاني و مكاتباني دهند كه در رنج باشند و گردن ايشان آزاد كنند. وَ الغارِمِين َ و وام داران به شرط آن كه وام كه ستده باشند در معصيت و اسراف صرف نكرده باشند، و اينكه قول قتاده است. مجاهد گفت: غارم آن باشد كه غرامت زده شده باشد از آن وجه كه يا خانه اش سوخته باشد يا مالش سيل ببرده باشد، يا وام گرفته باشد براي عيال. و باقر-

عليه السّلام- گفت: غارمان آنان باشند كه، وام ستده باشند و صرف كرده نه بر معصيت، امام از بيت المال«1» وام ايشان بگزارد. إبن زيد گفت: غارم، صاحب غرامت باشد از هر چه باشد. شافعي گفت: غارمان دو نوع باشند يكي آن كه وامي ستده باشد و در مصلحت خود و عيال صرف كرده نه بر وجه اسراف و معصيت، آنگه قضا نتواند كردن و عاجز باشد از آن. و صنفي ديگر آنان باشند كه، وامي ستده باشند و در ديني«2» و غرامتي و اصلاح ذات البيني و معروفي صرف كرده، و ايشان را متاعي باشد [89- پ]

كه اگر بفروشند احوال ايشان مختل«3» شود، اينكه هر دو گروه را از اينكه سهم نصيب كنند. و شرط هر دو قول آن است كه: وام كه ستده باشند در معصيت صرف نكرده باشند. و اصل غرامت، خسران و نقصان بود، و منه الحديث في الرّهن: 4» له غنيمته« و عليه غرمه «5»، و عذاب را از اينكه جا «غرام» خوانند، قال اللّه تعالي: إِن َّ عَذابَها كان َ غَراماً«6»، و الغرام، العشق لقولهم: فلان مغرم بالنّساء، اي مولع بهن ّ. و غارم من باب تامر و لابن باشد، اي ذو غرامة. وَ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، جهاد باشد و اصحاب او از غزات و مرابطان چون محتاج باشند و درويش، اگر درويش نباشد در او خلاف كردند مذهب ابو حنيفه و ابو يوسف و محمّد، آن است كه: اگر محتاج و منقطع به نباشند، چيزي به ايشان نشايد دادن. و شافعي گفت و مالك و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيد: نصيبي از آن به غازيان رسد«7» اگر توانگر

باشند و اگر درويش، و مذهب ما هم چنين ----------------------------------- (1). آو، بم: بيت مال. [.....]

(2). آج، مج، لب: ديتي. (3). آو، آج، بم، لب: مختلف. (4). اساس: غنمه به قياس با نسخه مل، تصحيح شد. (5). آج: عزمته. (6). سوره فرقان (25) آيه 65. (7). همه نسخه بدلها: دهند.

صفحه : 279 است كه درويشي اعتبار نيست در غزات، قوله: وَ ابن ِ السَّبِيل ِ مسافر مجتاز«1»، و هر كه ملازم چيزي باشد او را إبن آن چيز گويند، چنان كه مرغابي را إبن الماء گويند، و مرد كارزاري را إبن الحرب گويند، قال الشّاعر: انا إبن الحرب ربّتني وليدا الي ان شبت«2» و اكتهلت لداتي نصيبي از زكات مرد غريب منقطع به را باشد و محتاج، و اگر چه در شهر خود خداوند مال بسيار باشد، اينكه قول مجاهد است و زهري، و مالك گفت و فقهاي عراق«3»- ابو حنيفه و اصحابش«4»: حاجيان منقطع به باشند. شافعي گفت: كساني باشند كه به سفر خواهند شدن و برگ ندارند- سفري كه نه معصيت باشد. و قتاده گفت: مهمان باشد. فَرِيضَةً مِن َ اللّه ِ، نصب او بر حال است، من قوله: لِلفُقَراءِ، اي هذه الصّدقات ثابتة كائنة لهؤلاء المذكورين فَرِيضَةً مِن َ اللّه ِ، امّا در عهد رسول- عليه السّلام- و نايبان او، شرط آن بود كه پيش او برند تا او قسمت كند علي ما يري چنان كه صلاح داند، و امّا عند غيبت امام و قصور يد امام«5» از تصرّف، صاحب مال قسمت كند بر پنج قسمت، بنزديك ما، فقرا و مساكين و رقاب و غارمين و إبن السّبيل، براي آن كه عاملان ساقط شوند از آن

جا كه عاملان و جبات از قبل امام باشند، و چون امام ايشان را نصب نكرده باشد به اينكه كار، ايشان را نصيبي نباشد. وَ المُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم، از توابع جهاد است، و جهاد را وجوبش بر وجود امام موقوف است، تا امام نباشد جهاد واجب نبود، و همچنين فِي سَبِيل ِ اللّه ِ كه اسباب و آلات جهاد است. اما آن كه نصيب هر يكي چند باشد، او مخيّر است خواهد جمله به يكي صنف دهد و خواهد به يكي شخص دهد و خواهد«6» تفرقه كند«7» ميان ايشان بسويّت يا به تفاوت چنان كه مصلحت بيند، جز كه يك شرط معتبر است، و آن آن است كه: كمتر از نصيب يك نصاب به يك كس ندهد، امّا نيم دينار اگر زر باشد ----------------------------------- (1). مل باشد. (2). اساس: شئت به قياس با نسخه چاپي مرحوم شعراني، تصحيح شد. (3). آو، آج، بم، لب: مجاهد است و زهري و مالك و فقهاي عراق. (4). آو، آج، بم، لب: ابو حنيفه و اصحابش گفتند. (5). همه نسخه بدلها: او. (6). مل: اگر خواهد. (7). اساس: كنند با توجّه به اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 280 يا پنج درم اگر درم«1» باشد پس از آن نصاب دوم عشر ديناري يا يك درم«2». و مذهب شافعي آن است كه: بر هفت قسمت بنهد كه قسمت مؤلفة قلوبهم«3» ساقط است امروز، و يا بر شش قسمت اگر او تولّاي قسمتش كند، آنگه اينكه شش قسمت هر مستحقّي را از اينكه اصناف«4» نصيبي دهد و هيچ كس را از ايشان محروم نكند مادام تا در شهر يابد ايشان را. و از

شهر خود به شهر ديگر نفرستد مادام تا در شهر خود مستحق ّ يابد. و نصيب آنان كه در شهر نيابد ايشان را صرف كند با«5» آنان كه در شهر باشند، و اينكه قول عمر عبد العزيز است و عكرمه و زهري. [وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ]«6» و خداي تعالي عالم است به مصالح شما، و حكيم است در آنچه فرمايد و ايجاب كند. آنگه با ذكر منافقان آمد، گفت: وَ مِنهُم ُ از ايشان، يعني از منافقان، الَّذِين َ يُؤذُون َ النَّبِي َّ آنان اند كه مي رنجانند پيغامبر را. مفسّران گفتند: آيت در حزام بن خالد آمد، و جلاس بن سويد، و اياس بن قصير، و مخشي ّ بن خويلد، و سماك بن مرثد«7»، و عبيد بن هلال، و رفاعة بن زيد، و رفاعة بن عبد المنذر و عبيدة بن مالك كه ايشان رسول را- عليه السّلام- رنجانيدندي [90- ر]. وَ يَقُولُون َ هُوَ أُذُن ٌ گفتند: او گوشي«8» است. نافع، تنها خواند: هو اذن، به سكون الذّال، و باقي قرّاء به ضم ّ «ذال»، و نافع اختيار تخفيف كرد، و تخفيف فعل الي فعل قياسي مطرّد است، كعنق و عنق، و ظفر و ظفر، و خلق و خلق. مفسّران در معني أُذُن ٌ، در آيت خلاف كردند بعضي گفتند: اينكه جماعت منافقان رسول را ناسزا گفتندي، آنگه يكي از ايشان گفت: در غيبت او چنين چيزها مگوي«9» كه نبايد كه به سمع او رسد، در ما افتد. گفتند: ما اكنون هر چه خواهيم مي گوييم اگر به او رسد برويم و عذر بخواهيم و انكار كنيم كه او را از ما بشنود كه او اذن است گوش است يعني هر چه بگويند او را قبول كند،

چون گوش كه هر چه ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: سيم. [.....]

(2). آو، آج، بم، لب و اللّه عليم حكيم. (3). چاپ شعراني مؤلّفة قلوب. (4). اساس: انصاف به قياس با نسخه آو، و اتّفاق جميع نسخه ها تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: بر. (6). اساس: ندارد از قرآن مجيد، با توجّه به نسخه مل، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: سماك بن يزيد. (8). اساس: گوش به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). آو، آج، بم، مج، لب: مگوييد.

صفحه : 281 گويند بشنود. محمّد بن اسحق بن يسار و جماعتي ديگر از مفسّران گفتند: آيت در مردي آمد از منافقان، نام او نبتل بن الحارث، و او مردي بود سياه كاليده موي، مويها در هوا شده، سرخ چشم مشوّه الخلق، دميم الوجه«1»، و او آن بود كه رسول- عليه السّلام- گفت: من اراد ان ينظر الي الشّيطان فلينظر الي نفيل بن الحارث گفت هر كه او خواهد كه در شيطان«2» نگرد، يعني ابليس، گو در نبتل«3» بن الحارث نگر. و او حديث رسول- عليه السّلام- با منافقان نقل كردي، او را گفتند: اينكه مكن كه اگر محمّد بر اينكه واقف شود تو را ملامت رسد، گفت: انّما هو اذن سامعة او مردي است شنونده، قبول كننده، هر چه بگويند بشنود و قبول كند، و اگر قبول نكند سوگند بخوريم«4» تا باور دارد. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و رسول را از گفتار ايشان خبر داد. خليل گفت: روا باشد كه، مرد را به جارحه وصف كنند، گويند: فلان عين ناظره، چون نيك بين باشد، و اذن سامعه، چون همه حديثي

بشنود و قبول كند، چنان كه ناب گويند شتر را چون به نه سال رسد، براي آن كه نابش، اعني دندانش سخت شود. و از اينكه لفظ فعل«5» بر انگيختند، فقالوا: اذن لكذا يأذن اذنا، اذا استمع اليه، و منه قوله- عليه السّلام: لا يأذن اللّه لشي ء كاذنه لنبي ّ يتغنّي بالقران، و يروي: كاذنه لعبد يقرء القران، اذن له، آن باشد كه گوش با او كرد، و قال الشّاعر: في سماع يأذن الشّيخ له و حديث مثل ما ذي ّ مشار و قال عدي ّ: ايّها القلب تعلّل بددن ان ّ همّي في سماع و أذن و قال الاعشي: صم ّ اذا سمعوا خيرا«6» ذكرت به و ان ذكرت بسوء عندهم اذنوا حق تعالي گفت: جواب ده ايشان را و بگو كه: أُذُن ُ خَيرٍ لَكُم بگو كه: او گوش خير است خير نشنود و قبول كند و شرّ قبول نكند. و قولي ديگر آن است كه: او گوشي است بهتر شما را، يعني آن كه او بشنود و تصديق كند شما را به از آن باشد كه چون بشنود تكذيب كند و باور ندارد. يُؤمِن ُ بِاللّه ِ، اي يصغي الي الوحي فيصدّق، ----------------------------------- (3). اساس و نسخه بدلها: نفيل، با توجّه به مآخذ تاريخي و ديگر تفسيرها، تصحيح شد. (1). همه نسخه بدلها: ذميم الوجه. (2). آو، آج، بم، لب: ديو. (4). آو، آج، بم، لب: بخورم. (5). اساس: فعيل به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (6). اساس: خير به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. [.....]

صفحه : 282 يعني گوش با وحي خدا كند و باور دارد آن را. وَ يُؤمِن ُ لِلمُؤمِنِين َ و تصديق كند مؤمنان

را دون منافقان. و گفتند: «لام»، مقحم«1» است كقوله: رَدِف َ لَكُم ...«2»، و المعني ردفكم. و قوله: ... لِرَبِّهِم يَرهَبُون َ«3»، اي يرهبون ربّهم. و بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: يؤمن للمؤمنين من الامان او مؤمنان را امن«4» گرداند. وَ رَحمَةٌ لِلَّذِين َ آمَنُوا مِنكُم، جمله قرّاء، رَحمَةٌ خواندند به رفع علي انّه خبر للمبتدا عطفا علي قوله: أُذُن ُ خَيرٍ لَكُم، اي هو اذن خير و هو رحمة. و حمزه خواند: رحمة، عطفا علي قوله: خير، اي اذن خير و رحمة او رحمتي است مؤمنان را يا «5» گوش رحمتي است مؤمنان را از شما. آنگه گفت: و آنان كه رسول را ايذاء كنند و رنج نمايند، ايشان را عذابي اليم خواهد بودن، مولم، دردناك. يَحلِفُون َ بِاللّه ِ لَكُم لِيُرضُوكُم، قتاده و سدّي گفتند: جماعتي منافقان، منهم جلاس بن سويد و وديعة بن ثابت«6» رسول را ناسزا گفتند«7»، و گفتند: اگر اينكه كه محمّد مي گويد حق ّ است، پس ما از خر بتريم. كودكي انصاري بشنيد اينكه حديث، خشم گرفت و گفت: بلي همچنين است آنچه محمّد مي گويد حق ّ است و شما از خر بتري. بيامد و رسول را خبر داد، رسول- عليه السّلام- ايشان را بخواند و از اينكه حال بپرسيد، انكار كردند و سوگند خوردند كه اينكه غلام [90- پ]

دروغ گفت. رسول- عليه السّلام- براي سوگند ايشان را باور داشت، غلام دلتنگ شد- و نام او عامر بن قيس بود- سر سوي آسمان كرد و گفت: اللّهم ّ صدّق الصّادق و كذّب الكاذب بار خدايا راست و دروغ اينكه حديث پيدا كن تا معلوم شود كه راست كه گفت و دروغ كه گفت. خداي تعالي

اينكه آيت فرستاد و آن كودك را راست گوي كرد. و منافقان را دروغزن. مقاتل و كلبي گفتند: آيت در جماعتي منافقان آمد كه از غزات تبوك تخلّف كردند، چون مؤمنان باز آمدند تعلّل كردند و عذر خواستند و سوگند خوردند تا رضاي ايشان بجويند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اينكه منافقان سوگند مي خورند براي آن تا شما را كه صحابه رسول ارضاء«8» كنند و خشنود گردانند. وَ اللّه ُ وَ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: مفخم. (2). سوره نمل (27) آيه 72. (3). سوره اعراف (7) آيه 154. (4). آج، مل، مج، لب: ايمن. (5). مل: تا. (6). آو، آج، بم: رديعة بن ثابت. (7). مل: رسول را عليه السلام امين امي گفتند. (8). مل: راضي.

صفحه : 283 رَسُولُه ُ أَحَق ُّ، و خداي و رسول سزاوارتراند به آن كه ايشان را خشنود گردانند. و آنگه ردّ ضمير به لفظ واحد كرد با آن كه مذكور دو است: «و الله و رسوله احق ان يرضوهما» نگفت، براي چند وجه را يكي آن كه: ضمير رد كرد الي اقرب المذكورين و هو النّبي- عليه السّلام- براي آن كه در ارضاي رسول- عليه السّلام- ارضاي خدا باشد- جل ّ جلاله- پس حصول او متضمّن است به رضاي باري- جل ّ جلاله- همچنان است كه، يرضوهما گفته. وجهي ديگر آن كه: [ردّ]«1» كنايت كرد الي كل ّ واحد منهما كانّه قال: و اللّه احق ّ ان يرضوه و الرّسول ايضا احق ّ ان يرضوه، فاكتفي باحدهما عن الاخر. و وجه سه ام«2»، آن است كه: تعظيما للّه تعالي، ضمير نام او را ضمير«3» نكرد با ضمير نام غيري، و اينكه جاري مجراي آن

باشد كه مردي مي گفت به حضرت رسول- عليه السّلام: من اطاع اللّه و رسوله فقد فاز و من عصاهما فقد غوي. رسول- عليه السّلام- او را گفت: بئس الخطيب انت بد خطيبي تو؟ هلّا قلت و من عصي اللّه و رسوله و هر كه در خداي و پيغامبر عاصي شود، مراد آن كه چرا ضمير نام خداي با ضمير من بپيوستي؟ إِن كانُوا مُؤمِنِين َ اگر ايمان دارند. أَ لَم يَعلَمُوا نمي دانند اينكه منافقان كه هر كس كه محادّت و مضادّت كند با خداي و پيغامبر خداي. و محادّه، ممانعت باشد من الحدّ و هو المنع«4»، و معني مخالفت و عصيان است. و گفتند: محادّه، مجاوزة الحدّ باشد، و قوله: أَ لَم يَعلَمُوا«5»، مخرج او مخرج تقريع و تنبيه است استبطاء لعلمهم«6» و تقريعا«7» لهم علي جهلهم. فَأَن َّ لَه ُ نارَ جَهَنَّم َ، چو«8»، «فا» جواب شرط است، او را باشد بواجب و استحقاق آتش دوزخ و هميشه باشد [او در آن جا. ذلِك َ الخِزي ُ العَظِيم ُ]«9» اينت خزي و عذابي عظيم، و عامل در «ان ّ» أَ لَم يَعلَمُوا باشد. و زجّاج گفت: اگر «ان ّ» به كسر گويند روا باشد در عربيّت بر استيناف جز آن كه نخوانده اند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). آو، بم: سيم آج، مل، لب: سيوم. (3). آج، مل، مج، لب: ضم ّ. (4). اساس: المعني به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (5). اساس: تعلموا به قياس با قرآن مجيد و نسخه آو، تصحيح شد. (6). آج: بعلمهم. [.....]

(7). اساس: تفريفا به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (8). مل: چرا. (9). اساس: ندارد از آج، افزوده شد.

صفحه :

284 آنگه حق تعالي گفت از سرّ منافقان«1»: [يَحذَرُ المُنافِقُون َ]«2» مي ترسند از آن كه سورتي فرود آيد به ايشان كه در آن جا كشف سرّ و هتك ستر ايشان باشد، و خبر دهنده بود آن سورت از ضمير دل ايشان. آنگه بر سبيل تهديد گفت: [بگوي]«3» اي محمّد؟ اينكه منافقان را كه شما استهزا مي كني كه: خداي تعالي سرّ شما پوشيده نخواهد داشتن جز كه بر صحرا نهد و آشكارا كند، و شما را از آنچه مي ترسي در«4» افتي. قتاده گفت: اينكه سورت را «فاضحه» گفتند، يعني رسوا كننده، و «مثيره» از خاك بيرون آورنده، و «مبعثره»«5» از گور بيرون آورنده از آن جايي كه در او كشف اسرار است، في قوله تعالي: إِن َّ اللّه َ مُخرِج ٌ ما تَحذَرُون َ. إبن كيسان گفت: آيت در شأن دوازده كس آمد از منافقان كه در شب بر راه رسول- عليه السّلام- كمين كردند بر عقبه در شبي تاريك تا رسول را- عليه السّلام- بكشند، بر اشترش«6» برمانند تا او را بيفگند. و گفتند: بيست و هشت مرد بودند، با اينكه همه خايف بودند از آن كه خداي تعالي رسول را خبر دهد و ايشان را رسوا كند، و رسول- عليه السّلام- بي خبر بود از اينكه حال تا جبريل آمد و رسول را خبر داد. رسول- عليه السّلام- امير المؤمنين را گفت: تو امشب در پيش ناقه من برو، او بيامد و زمام ناقه به دست [91- ر]

گرفت و به يك دست تيغ داشت و حذيفة بن اليمان را فرمود تا سائق بود، چون به آن جا رسيد كه ايشان كمين كرده بودند، رسول- عليه السّلام- آواز داد

يك يك را به نام: يا فلان؟ و يا فلان؟ چون ايشان بدانستند كه، رسول- عليه السّلام- بر سرّ ايشان مطّلع شد، پيش دويدند. رسول گفت: چه حمل كرد شما را بر آن كه ما را رها كردي و از پيش«7» بيامدي! گفتند: اي رسول اللّه؟ اينكه جاي«8» است مخوف و كمين گاه دشمن، بيامديم تا اينكه جايگاه بنگريم تا اگر دشمني باشد او را برانيم و راه پاك كنيم. و رسول- عليه السّلام- گفت: خلاف اينكه است و خداي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: حق تعالي از سرّ منافقان رسول را خبر داد و گفت: (2). اساس: ندارد، با توجه به متن قرآن مجيد از آج، افزوده شد. (3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (4). مل آن. (5). آج، مج، لب: مشيره مل: منزه. (6). آو، آج، بم، لب: يا شترش را مل، مج: به اشترش. (7). آو، آج، بم، لب ما. (8). مج: جايي.

صفحه : 285 مرا خبر داد كه: براي چه آمده اي و از سرّ بد و خبث نيّت شما مرا آگاه كرد. امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: يا رسول اللّه؟ دستور باشي«1» تا همه را گردن بزنم. گفت: نخواهم كه مردمان گويند كه، محمّد قوم خود را و صحابه خود را مي كشد، خداي تعالي كار ايشان مرا كفايت كند به دبيله. گفتند: يا رسول اللّه؟ دبيله چه باشد! گفت: درفشي از دوزخ كه خداي بر دل ايشان زند تا جانشان از آن نيست شود. وَ لَئِن سَأَلتَهُم لَيَقُولُن َّ- الايه«2». عبد اللّه عمر، و قتاده، و زيد بن اسلم، و محمّد بن كعب، گفتند: مردي از جمله منافقان در

غزات«3» تبوك گفت: ما نديده ايم از قرّاي ما شكم بزرگتر و دروغزن تر و بد دل تر بنزديك كارزار. يعني اصحاب رسول. عوف بن مالك بشنيد، بانگ برآورد و او را گفت: دروغ مي گويي اي منافق. آنگه بيامد و رسول را خبر داد. آن مرد منافق بيامد و رسول- عليه السّلام- برنشسته بود و در ركاب رسول مي رفت و عذر مي خواست و مي گفت: إِنَّما كُنّا نَخُوض ُ وَ نَلعَب ُ ما بازي مي كرديم و بر سبيل هزل و مزاح سخني مي گفتيم، و قوله: نَخُوض ُ، اي نخوض في الحديث، يعني ما در ميان حديث رفته بوديم، چون از هر جنسي حديث رود عرب گويند«4»: خاض في الحديث، و خاض في الماء اذا دخل فيه و اينكه جا عبارت است از آن كه هر گونه سخن مي رفت. قُل أَ بِاللّه ِ، و رسول- عليه السّلام- مي گفت: أَ بِاللّه ِ وَ آياتِه ِ وَ رَسُولِه ِ كُنتُم تَستَهزِؤُن َ به خداي و كتاب خداي و رسول خداي استهزا مي كردي«5»؟ قتاده گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، در غزات تبوك جماعتي منافقان در پيش رسول مي رفتند به مسافتي دور و با يكديگر مي گفتند: اينكه مرد گمان مي برد كه حصون شام و قصورش گشاده خواهد شدن، او را اينكه ظنّي خطا«6» و تمنّايي محال، هيهات هيهات؟ دور است اينكه كار؟ خداي تعالي رسول را خبر داد از اينكه و از گفتار ايشان. رسول- عليه السّلام- گفت: بروي و باز داري ايشان را. برفتند و باز داشتندشان. رسول- عليه السّلام- گفت: چيزي گفتي«7» در اينكه راه! گفتند: خير. ----------------------------------- (1). آج، بم، لب: دستوري باشد. در موارد مشابه «دستور باش» به كار مي برد. رك: واژه نامه. (2). مج اگر بپرسي

از ايشان. (3). مل، مج: غزاي. [.....]

(4). آو، آج، بم، لب: گويد. (5). مل: مي كنيد و تا غايت افسوس مي داشتي. (6). آو، آج، بم، لب: خطاست. (7). همه نسخه بدلها: چه مي گفتي/ چه مي گفتيد.

صفحه : 286 گفت: دروغ مي گويي، كه چنين مي گفتي«1»، گفتند: يا رسول اللّه؟ إِنَّما كُنّا نَخُوض ُ وَ نَلعَب ُ ما در ميانه حديث و بازي بوديم. مجاهد گفت، مردي از منافقان با جماعتي هم از ايشان مي گفت: نبيني اينكه محمّد را خبر مي دهد كه، ناقه فلان كه گم شده است به فلان وادي است، او چه داند غيب مي گويد. خداي تعالي رسول را خبر داد از گفتار ايشان بيامدند و عذر خواستند و گفتند: إِنَّما كُنّا نَخُوض ُ وَ نَلعَب ُ ما بازي مي كرديم. و ضحّاك گفت: آيت در«2» عبد اللّه ابّي سلول آمد كه به مسلمانان و به رسول استهزا كرديدي«3» چون خداي تعالي خبر داد، گفتند: إِنَّما كُنّا نَخُوض ُ وَ نَلعَب ُ. حق تعالي گفت: بگو اينكه منافقان را: لا تَعتَذِرُوا عذر خواهي كه كافر شدي به اينكه گفتار پس از ايمانتان، يعني اظهار شما ايمان را، براي آن كه كفر كفر«4» پس از ايمان درست نيايد بر اصل ما چنان كه بيان كرديم پيش از اينكه، چه اگر چنين باشد مؤدّي بود با احباط، و معني آن است كه: مظهر كفر شدي پس از آن كه مظهر ايمان بودي، يعني كافر شدي پس از آن كه منافق بودي. إِن نَعف ُ«5» إِن نَعف ُ عَن طائِفَةٍ مِنكُم و: نُعَذِّب طائِفَةً علي اضافة الفعل الي اللّه تعالي بلفظ الجمع تفخيما و تعظيما، اگر جماعتي را عفو كنيم، [91- پ]

جماعتي را عذاب كنيم. مفسّران

گفتند: مراد به طايفه اوّل، يك مرد است نام او مخشي ّ بن حميّر الاشجعي ّ كه هر وقت كه ايشان از اينكه«8» معني چيزي گفتندي، بر ايشان انكار كردي و معاونت نكردي ايشان را بر آن و مفارقت كردي از ايشان، چون اينكه آيت آمد، پيش رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ خدا داند كه هر گه كه آيتي آمدي در شأن منافقان، من دانستمي كه من از آن جمله ام، پوست من بر تن من بلرزيدي و دل من از آن ----------------------------------- (1). مل آن جماعت. (2). مل در شأن. (3). همه نسخه بدلها: كردي. (4). كذا: اساس ديگر نسخه بدلها: كفر. (5). اساس: يعف به قياس با قرآن مجيد و نسخه آج، تصحيح شد. (6). اساس: يا به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. (7). آو، آج، بم: دو لفظ و فتح و جزم علي الفعل. (8). آو، آج، بم: در اينكه.

صفحه : 287 بجستي«1». بار خدايا؟ ايمان آوردم، ايماني درست. بار خدايا؟ وفات من قتل كن در سبيل تو بر شهادت، چنان كه كس نگويد: منش شستم، و منش كفن كردم، و منش دفن كردم. روز يمامه اش بكشتند و چندان كه جستند او را نيافتند. و بعضي مفسّران گفتند: معني آيت آن است كه: اگر بعضي را عفو بكنند به توبه، بعضي را عذاب كنند به اصرار ذلك«2» بِأَنَّهُم كانُوا مُجرِمِين َ اينكه براي آن است كه ايشان كافران و منافقان اند. [قوله تعالي: المُنافِقُون َ وَ المُنافِقات ُ بَعضُهُم مِن بَعض ٍ يَأمُرُون َ بِالمُنكَرِ وَ يَنهَون َ عَن ِ المَعرُوف ِ]«3»، آنگه گفت: منافقان از يكديگرند به منزلت يك نفس، بهري به بهري«4» تولّا كنند، امر به منكر كنند

و نهي كنند از معروف، بر عكس آن كه در عقل و شرع واجب است. و معروف، عبارت باشد از: همه خيري و طاعتي و منكر، عبارت است از جمله معاصي. وَ يَقبِضُون َ أَيدِيَهُم دست ببسته اند از خيرات و صدقات، و اينكه عبارت است از بخل. و مرد بخيل را ممسك گويند و قابض اليد و جعد الكف ّ و كدّ«5» الانامل، و سخي ّ را منبسط اليد«6» و سبط البنان، الا تري الي قول الشّاعر: و كاتب حاسب ان رحت ملتمسا ما في يديه اذا ما جئت مجتديه اضاف تسعين تقفوها ثلاثتها الي ثلاثة آلاف و تسع مائة نَسُوا اللّه َ فَنَسِيَهُم اي تركوا طاعة اللّه فترك اللّه ثوابهم«7» ايشان دست از اطاعت«8» بداشتند، خداي تعالي ايشان را از ثواب رها كرد. و وجهي ديگر آن است كه: ايشان خداي را فراموش كردند، خداي تعالي جزاي ايشان از آن فراموشي بداد. وجهي ديگر آن است كه: عاملهم معاملة النّاسي فعل ايشان بر حقيقت نسيان باشد، و فعل خداي تعالي بر سبيل ازدواج. إِن َّ المُنافِقِين َ هُم ُ الفاسِقُون َ كه منافقان به حقيقت از فرمان خداي تعالي بيرون باشند. آنگه گفت: [وَعَدَ اللّه ُ المُنافِقِين َ وَ المُنافِقات ِ وَ الكُفّارَ نارَ جَهَنَّم َ خالِدِين َ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: بخستي. (2). مل: آن كه. [.....]

(3). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. (4). آو، آج، بم: بهري، بهري را. (5). آو، آج، بم: لدّ مل: كنز. (6). آو، آج، بم، لب: مبسوط اليد. (7). آج، طاعته فترك ثوابهم. (8). آو، آج، بم، لب خداي.

صفحه : 288 فِيها]«1» خداي وعده داد مردان و زنان منافق را و نيز كافران را كه كفر

آشكارا دارند آتش دوزخ. و وعده، متناول باشد خير و شرّ را، امّا وعيد جز در شرّ نگويند. خالِدِين َ فِيها هميشه باشند آن جا، و نصب او بر حال است. هِي َ حَسبُهُم آن بس است ايشان را يعني دوزخ. وَ لَعَنَهُم ُ اللّه ُ و خداي تعالي لعنت كرد ايشان را و از رحمت خود دور كرد. و لعن، طرد و ابعاد باشد. وَ لَهُم عَذاب ٌ مُقِيم ٌ و ايشان را عذابي باشد دايم. كَالَّذِين َ مِن قَبلِكُم، يعني همان كرده اي كه آنان كه پيش شما بودند از كفر و معصيت تا همان ديدي كه ايشان ديدند كه از پيش شما بودند، جز كه ايشان را قوّت بيش از شما بود، و مال و فرزندان بيش از شما داشتند، ايشان ممتّع«2» شدند و مغرور به نصيب خود از دنيا، و شما نيز هم مغرور و فريفته و ممتّع«3» شدي به نصيب شما چنان كه ايشان ممتّع«4» شدند كه پيش شما بودند به نصيب ايشان از دنيا. و خلاق، نصيب باشد. ابو هريره و حسن گفتند: بخلاقهم، اي بدينهم به دين و طريقتشان. وَ خُضتُم كَالَّذِي خاضُوا و خوض كردي در باطل چنان كه ايشان خوض كردند در باطل و كفر و تكذيب رسولان و استهزاء به مؤمنان. و «الّذي» به معني الّذين است، جاري مجري «من» است كه واحد را و جمع را بشايد، و مثله قوله: مَثَلُهُم كَمَثَل ِ الَّذِي استَوقَدَ ناراً ...«5»، ثم ّ قال: ذَهَب َ اللّه ُ بِنُورِهِم وَ تَرَكَهُم فِي ظُلُمات ٍ لا يُبصِرُون َ و قال الشّاعر: و ان ّ الّذي حانت بفلج دماؤهم هم القوم كل ّ القوم يا ام ّ خالد و بعضي دگر گفتند: «الّذي»، در آيت جاري مجري

«ما» ي مصدريّه است، اي خضتم كخوضهم، و خوض كردي چنان كه خوض ايشان. أُولئِك َ حَبِطَت أَعمالُهُم ايشان را [92- ر]

عملهاشان باطل شد، يعني واقع نشد به موقع خود چنان كه عمل مؤمنان كه بر آن ثوابي باشد. و مراد به حبوط عمل در دنيا آن است كه: خداي تعالي افشاي سرّ ايشان كرد تا عملي كه ايشان مي كنند كه به آن حكم توان كردن بر ايمان و اسلام صاحبش. ايشان را آن نيست شود به اطلاع خداي تعالي پيغامبر را بر سرّ و نفاق ايشان. و امّا در آخرت آن است كه، بر آن«6» ثوابي نخواهد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. (4- 3- 2). آو، آج، بم، لب: متمتّع. (5). سوره بقره (2) آيه 17. (6). آو، آج، لب: آن را.

صفحه : 289 بودن. وَ أُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ و ايشان زيانكاران باشند. ابو هريره روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: لتأخذن ّ كما اخذت الامم من قبلكم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتّي لو ان ّ احدا من اولئك دخل جحر ضب ّ لدخلتموه گفت: شما همان طريقت گيري كه آنان كه پيش شما بودند رش«1» به رش«2» و بدست به بدست، و ور به ور«3» تا اگر [يكي]«4» از ايشان در سوراخ سوسماري شده باشد شما نيز همچنان كني. آنگه ابو هريره مصداق اينكه حديث را گفت و اگر خواهي تا صحّت اينكه بداني برخواني قول خداي تعالي: كَالَّذِين َ مِن قَبلِكُم كانُوا أَشَدَّ مِنكُم قُوَّةً وَ أَكثَرَ أَموالًا وَ أَولاداً ... الايه. گفتند: يا رسول اللّه؟ چنان كه پارسيان و روميان و

اهل كتاب! گفتند«5»: نيستند اينكه مردمان مگر از جنس ايشان؟ عبد اللّه عبّاس گفت در اينكه آيت: ما اشبه اللّيلة بالبارحة گفت: اينكه بني اسرائيل اند كه ما را به ايشان تشبيه كردند. و عبد اللّه مسعود گفت: شما ماننده ترين مردماني به بني اسرائيل به سمت و هدي و طريقت، متابع عمل ايشاني چنان كه پاي نعل با پاي نعلم ماند و پر تير با پر تير، الّا آن است كه نمي دانم كه شما گوساله مي پرستي يا نه؟ و حذيفة بن اليمان گفت: منافقان شما بترند از منافقان عهد رسول، گفتيم: چگونه! گفت: براي آن كه ايشان نفاق پوشيده داشتند و شما انفاق آشكارا بكردي. أَ لَم يَأتِهِم نيامد به ايشان، يعني همانا نرسيد به ايشان يعني به منافقان خبر آنان كه پيش ايشان بودند. آنگه تفصيل«6» داد آن جمله را، گفت: قوم نوح، مجرور بر بدل الّذين قوم نوح بودند«7» كه من ايشان را به طوفان غرق كردم و عاد و قوم هود كه ايشان را به باد هلاك كردم، [و ثمود و قوم صالح كه ايشان را به رجفه و صيحه هلاك كردم و قوم ابراهيم را- عليه السّلام- از نمرود و اتباعش كه ايشان را به سراسك ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها: ارش. (3). آو، آج، بم: بار به بار مل: ور به ود مج: و در هون. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل: گفت. [.....]

(6). آو، آج، بم، مل، مج: تفضيل. (7). اساس: گفت قوم بر بدل قوم نوح بودند به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

صفحه : 290 هلاك كردم.]«1» و

مؤتفكات، يعني زمينهاي برگشته از شهرهاي قوم لوط كه من آن را برگردانيدم«2» پيغامبرانشان به ايشان آمدند با معجزات. خداي تعالي بر ايشان ظلم نكرد، بل ايشان بر خويشتن ظلم كردند كه كافر شدند در خداوند خود تا به جزاي آن، خداي ايشان را هلاك كرد. پس خداي عدل كرده باشد و ايشان بر خويشتن ظلم به فعل آنچه به آن مستحق ّ ضرر عقاب شدند. [قوله تعالي]«3»:

[سوره التوبة (9): آيات 71 تا 89]

[اشاره]

وَ المُؤمِنُون َ وَ المُؤمِنات ُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ يَأمُرُون َ بِالمَعرُوف ِ وَ يَنهَون َ عَن ِ المُنكَرِ وَ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ أُولئِك َ سَيَرحَمُهُم ُ اللّه ُ إِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (71) وَعَدَ اللّه ُ المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها وَ مَساكِن َ طَيِّبَةً فِي جَنّات ِ عَدن ٍ وَ رِضوان ٌ مِن َ اللّه ِ أَكبَرُ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ (72) يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقِين َ وَ اغلُظ عَلَيهِم وَ مَأواهُم جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المَصِيرُ (73) يَحلِفُون َ بِاللّه ِ ما قالُوا وَ لَقَد قالُوا كَلِمَةَ الكُفرِ وَ كَفَرُوا بَعدَ إِسلامِهِم وَ هَمُّوا بِما لَم يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَن أَغناهُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ مِن فَضلِه ِ فَإِن يَتُوبُوا يَك ُ خَيراً لَهُم وَ إِن يَتَوَلَّوا يُعَذِّبهُم ُ اللّه ُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ ما لَهُم فِي الأَرض ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ (74) وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه ِ لَنَصَّدَّقَن َّ وَ لَنَكُونَن َّ مِن َ الصّالِحِين َ (75) فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه ِ بَخِلُوا بِه ِ وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون َ (76) فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِي قُلُوبِهِم إِلي يَوم ِ يَلقَونَه ُ بِما أَخلَفُوا اللّه َ ما وَعَدُوه ُ وَ بِما كانُوا يَكذِبُون َ (77) أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ سِرَّهُم وَ

نَجواهُم وَ أَن َّ اللّه َ عَلاّم ُ الغُيُوب ِ (78) الَّذِين َ يَلمِزُون َ المُطَّوِّعِين َ مِن َ المُؤمِنِين َ فِي الصَّدَقات ِ وَ الَّذِين َ لا يَجِدُون َ إِلاّ جُهدَهُم فَيَسخَرُون َ مِنهُم سَخِرَ اللّه ُ مِنهُم وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (79) استَغفِر لَهُم أَو لا تَستَغفِر لَهُم إِن تَستَغفِر لَهُم سَبعِين َ مَرَّةً فَلَن يَغفِرَ اللّه ُ لَهُم ذلِك َ بِأَنَّهُم كَفَرُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الفاسِقِين َ (80) فَرِح َ المُخَلَّفُون َ بِمَقعَدِهِم خِلاف َ رَسُول ِ اللّه ِ وَ كَرِهُوا أَن يُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ قالُوا لا تَنفِرُوا فِي الحَرِّ قُل نارُ جَهَنَّم َ أَشَدُّ حَرًّا لَو كانُوا يَفقَهُون َ (81) فَليَضحَكُوا قَلِيلاً وَ ليَبكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكسِبُون َ (82) فَإِن رَجَعَك َ اللّه ُ إِلي طائِفَةٍ مِنهُم فَاستَأذَنُوك َ لِلخُرُوج ِ فَقُل لَن تَخرُجُوا مَعِي َ أَبَداً وَ لَن تُقاتِلُوا مَعِي َ عَدُوًّا إِنَّكُم رَضِيتُم بِالقُعُودِ أَوَّل َ مَرَّةٍ فَاقعُدُوا مَع َ الخالِفِين َ (83) وَ لا تُصَل ِّ عَلي أَحَدٍ مِنهُم مات َ أَبَداً وَ لا تَقُم عَلي قَبرِه ِ إِنَّهُم كَفَرُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ ماتُوا وَ هُم فاسِقُون َ (84) وَ لا تُعجِبك َ أَموالُهُم وَ أَولادُهُم إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُعَذِّبَهُم بِها فِي الدُّنيا وَ تَزهَق َ أَنفُسُهُم وَ هُم كافِرُون َ (85) وَ إِذا أُنزِلَت سُورَةٌ أَن آمِنُوا بِاللّه ِ وَ جاهِدُوا مَع َ رَسُولِه ِ استَأذَنَك َ أُولُوا الطَّول ِ مِنهُم وَ قالُوا ذَرنا نَكُن مَع َ القاعِدِين َ (86) رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَع َ الخَوالِف ِ وَ طُبِع َ عَلي قُلُوبِهِم فَهُم لا يَفقَهُون َ (87) لكِن ِ الرَّسُول ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ جاهَدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم وَ أُولئِك َ لَهُم ُ الخَيرات ُ وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ (88) أَعَدَّ اللّه ُ لَهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها ذلِك َ الفَوزُ العَظِيم ُ (89) [92- پ]

[ترجمه]

و مردان گرويده و زنان بهري دوستان بهري اند مي فرمايند به نيكي و

نهي مي كنند از نابايست و به پاي مي دارند نماز و مي دهند زكات و فرمان مي برند خداي را و پيغامبرش را، ايشان آنانند [كه]«4» رحمت كند بر ايشان خداي كه غالب و محكم كار است. و نويد داد خداي مردان مؤمن را و زنان مؤمنه را بهشتهايي كه مي رود از زير آن جويهايي، هميشه باشند در وي و جايهاي خوش در بهشتهاي مقام و خشنودي، از خداي بزرگتر است، آن دستي«5» و ظفري بزرگ است. اي پيغمبر جهاد كن با كافران و منافقان و درشتي كن بر ايشان، و جاي ايشان دوزخ است و بد جاي است آن [93- ر]: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد مل و اصحاب مدين و قوم شعيب كه ايشان را به عذاب روز ظله هلاك كردم، و المؤتفكات اتتهم رسلهم بالبيّنات فما كان اللّه ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون. (2). مج اتتهم رسلهم. (4- 3). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). آو، بم: دستني لب: پيروزي.

صفحه : 291 سوگند مي خورند به خداي كه نگفتند و بگفتند«1» سخن كفر و كافر شدند پس از«2» اسلامشان، و همّت كردند به آنچه نرسند و چه انكار كردند مگر آن كه توانگر بكرد ايشان را خداي و رسولش از فضل او، اگر توبه كنند بهتر باشد ايشان را، و اگر برگردند عذاب كند ايشان را خداي عذابي دردناك در دنيا و آخرت، و نباشد ايشان را در زمين از ياري و نه ياوري. و از ايشان كس هست كه عهد كرد با خداي، اگر بدهد ما را از فضل و روزي اش صدقه دهيم و از جمله نيكان باشيم.

[93- پ]

چون بداد ايشان را از فضلش«3»، بخل كردند به آن و برگرديدند و ايشان برگشته بودند. پيدا كردشان«4» نفاق در دلهاشان تا آن روز كه با پيش او شوند به آنچه خلاف كردند با خداي آنچه وعده دادند او را و به آنچه«5» دروغ گفتند. نمي دانند كه خداي داند سرّ ايشان و راز ايشان، و خداي داناي نهانيهاست«6». آنان كه عيب مي كنند تفضّل كنندگان«7» را از مؤمنان در صدقات و آنان كه نه نيابند الّا طاقتشان فسوس مي دارند«8» از ايشان، فسوس مي دارد«9» خداي از ايشان، و ايشان راست عذابي دردمند. [94- ر]

آمرزش خواه براي ايشان يا مخواه آمرزش براي ايشان، گر آمرزش خواهي براي ايشان هفتاد بار ----------------------------------- (1). آج، لب: و بحقيقت گفتند. (2). اساس: با به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). آو، بم: روزي اش. (4). آج، لب: پس از پي در آورد ايشان را. (5). آو، بم بودند. (6). آو، بم: پنهاهاست. (7). آج، لب: متبرّعان. (8). آو، بم: مي كنند. [.....]

(9). آو، بم: كند.

صفحه : 292 نيامرزد خداي ايشان را، اينكه براي آن است كه ايشان كافر شدند به خداي و رسولش و خداي ننمايد ره بهشت به گروه فاسقان. خرّم شدند باز پس گذاشتگان بنشستشان بر خلاف پيغامبر خداي و نخواستند كه جهاد كنند به مالهاشان و جانهاشان در راه خداي، و گفتند: مروي در گرما، بگو كه: آتش دوزخ سختر«1» است از گرما اگر دانند«2». بگو تا بخندند اندك و بگريند بسيار پاداشت به آنچه كرده بودند«3». [94- پ]

اگر باز برد تو را خداي با«4» گروهي از ايشان دستوري خواهند از تو بيرون

شدن را بگو كه بيرون ميايي«5» با من هرگز و كارزار مكني با من با دشمني، شما راضي شدي بنشستن نخست بار بنشيني با زنان و كودكان«6». و نماز مكن بر«7» يكي از ايشان كه بميرد هرگز، و مايست«8» بر گور [ش]«9» كه ايشان كافرند به خداي و رسولش و بمردند و ايشان فاسق بودند. تعجّب مياراد تو را مالهاي ايشان و فرزندان ايشان، مي خواهد خداي كه عذاب كند ايشان را به آن در دنيا و برود جانهاشان و ايشان كافراند [95- ر]. ----------------------------------- (1). سختر/ سخت تر. (2). اساس: دانيد به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). مج از كردارها. (4). آو، بم: وا/ با. (5). آو، بم: برون نا آيي مج: برويد مياييد. (6). آج، بم، لب: بازماندگان. (7). آو، بم: ور/ بر. (8). اساس: مه ايست. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 293 چون بفرستند سورتي كه ايمان آري به خداي و جهاد كني با رسول«1» وي دستوري خواهند از تو خداوندان مال از ايشان و گويند رها كن ما را تا باشيم با نشستگان. راضي شدند به آن كه باشند با بازماندگان و مهر نهادند بر دلهاشان، ايشان نمي دانند. لكن پيغامبر و آنان كه بگرويدند با او جهاد كردند به مالهاشان و جانهاشان، ايشان را باشد نيكيها و ايشان ظفر يافتگان باشند. ساخته است«2» خداي ايشان را بهشتهايي كه مي رود از زير آن جويهاي، جاويدان باشند در آن جا، آن ظفري است بزرگوار [95- پ]. قوله: وَ المُؤمِنُون َ وَ المُؤمِنات ُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ- الآيه. قديم- جل ّ جلاله- بر عادت كريمش چون ذكر منافقان بكرد و اوصاف ايشان بگفت

و سيرت و طريقت ايشان به خلقان نمود، عقيب«3» آن ذكر مؤمنان كرد و صفت ايشان گفت و خلال«4» خير ايشان و طريقت پسنديده ايشان با خلقان باز گفت، وَ المُؤمِنُون َ وَ المُؤمِنات ُ گفت: زنان و مردان مؤمنان بهري دوستان بهري اند، و بهري به بهري اوليتراند، اولياي مودّت اند و اولياي نصرت اند و اولياي ولايت اند، به يكديگر تولّا كنند و از يكديگر باشند، امر«5» به معروف كنند و نهي منكر كنند و فرمان خداي و پيغامبر برند. جرير بن عبد اللّه گفت: از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- شنيدم كه [گفت]«6»: مهاجر و انصاريان از من«7» بهري اولياي بهري اند، امر معروف«8» مي كنند يعني به ايمان و خير و نهي منكر مي كنند يعني آنچه در شريعت و سنّت نشناسند. ابو العاليه گفت: ----------------------------------- (1). آو، بم: وا پيغامبرش. (2). آو، بم: ببجارده است مج: بجارده است آج، لب: آماده كرده است. (3). آو، آج، بم، لب: عقب. (4). آو، آج، بم، مل: حلال. [.....]

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: و امر. (6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: مهاجر و انصاريان من. (8). مل: به معروف.

صفحه : 294 هر كجا در قرآن امر معروف است آن دعوت است از كفر به ايمان، و هر كجا نهي منكر است منع است از عبادت اوثان و شيطان و فرايض نماز به جاي آرند و واجبات زكات بگزارند و اوامر خداي و رسول را انقياد نمايند. أُولئِك َ سَيَرحَمُهُم ُ اللّه ُ ايشان آنان باشند كه خداي بر ايشان رحمت كند«1»، كه خداي عزيز است، هيچ چيز او را غالب نيايد، و

حكيم است آنچه كند به حكمت و مصلحت كند. آنگه گفت: آنان كه متحلّي باشند به اينكه حيلت و متّسم به اينكه سيما و اينكه نام و اينكه حكم دارند، خداي ايشان را وعده و نويد مي دهد چه از مردان و چه از زنان، جَنّات ٍ و بهشتها كه درختان آن زمين آن را بپوشيده باشد، در زير آن درختان جويهاي روان باشد، و ايشان در آن جا خالد و مخلّد و مؤبّد باشند، و نيز وعده مي دهد ايشان را مسكنها و جايهاي خوش. حسن بصري گويد از ابو هريره و عمران بن الحصين پرسيدم كه: اينكه كه خداي تعالي مي گويد: وَ مَساكِن َ طَيِّبَةً در اينكه چيزي«2» شنيدي«3» از رسول- عليه السّلام! گفتند: علي الخبير سقطت بر دانا«4» فتادي، ما رسول را از اينكه پرسيديم، گفت: كوشكي باشد در بهشت به يك پاره از لؤلؤ، در او هفتاد سراي باشد از ياقوت سرخ، در هر سراي هفتاد خانه از زمرّد سبز، در هر خانه هفتاد سرير و بر هر سريري هفتاد بستر از هر لوني بر هر بستري جفتي از حور العين، در هر خانه هفتاد [خوان نهاده، بر هر خواني هفتاد لون طعام، در هر خانه هفتاد]«5» وصيفت، حق تعالي بنده مؤمن را چنداني قوّت و شهوت و نهمت دهد كه به يك بامداد بر همه بگردد از طعامها و فراشها. فِي جَنّات ِ عَدن ٍ در بهشتهاي مقام و جاي ايستادن و خلود، يقال: عدن بالمكان اذا اقام به، و منه: المعدن، و قال الشّاعر: و ان تستضيفوا الي حكمه«6» تضافوا الي راجح قد عدن و رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: عدن، بهشتي است

خاص ّ از بهشتهاي خداي، هيچ چشم مثل آن نديده است و بر خاطر هيچ بشر چنان نگذشته است. در آن جا نباشد جز سه گروه: پيغامبران و صدّيقان و شهيدان. حق تعالي گويد: خنك آن ----------------------------------- (1). مل إِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (2). آو، آج، بم: خبري. (3). مل: شنيديد/ شنيدي. (4). مل: دانايان. (5). اساس: ندارد از آج، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: حمله.

صفحه : 295 را كه در اينكه جا شود؟ عبد اللّه مسعود گفت: هي بطنان الجنّة، اي وسطها آن ميانه بهشت است، آن جا كه از آن به، جاي نباشد. عبد اللّه عبّاس از كعب الاحبار پرسيد كه: جنّات عدن، چه باشد! گفت: عدن، به سرياني رز باشد و انواع انگور. عبد اللّه بن عمر«1» گفت: جنّات عدن، عدن كوشكي است در بهشت پيرامن او بروج و مروج است، يعني«2» كوشكها و مرغزارها، او را پنج هزار در است، بر هر دري خيمه اي، در آن جا نشود الّا پيغامبري يا صدّيقي يا شهيدي. حسن بصري گفت: جنّات عدن، و ما ادريك ما جنّات عدن، كوشكي است از زر«3»، در او نشود الّا به پيغامبري يا صدّيقي يا شهيدي يا حاكمي عدل«4». ضحّاك گفت: عدن، شهرستان بهشت است و در آن جا پيغامبران و امامان و شهيدان باشند، و مردمان پيرامون ايشان باشند و بهشتها پيرامن آن باشد. عطاء بن السّايب گفت: عدن، جويي است [96- ر]

در بهشت، درختان بر كنارهاي او، و مقاتل و كلبي گفتند: عدن، بلندتر درجه است در بهشت، و چشمه تسنيم در اوست و بهشتها پيرامن آن است، و از آنگه«5» كه خداي تعالي

آفريد«6»، پوشيده است، كشف نفرمايند«7» از او تا اهلش فرو نيايند«8»، و اهل او، انبيا و صدّيقان و شهيدان و صالحان باشند«9» و آنان كه خداي خواهد، و فيها قصور الدّرّ و الياقوت و در او كوشكهاست از درّ و ياقوت و زر. بادي خوش از زير عرش مي جهد«10» بر پشته هاي«11» مشك سپيد، و آن را در آن كوشكها مي برد. عطاء الخراساني«12» گفت، في قوله: وَ مَساكِن َ طَيِّبَةً فِي جَنّات ِ عَدن ٍ«13»، كوشكها ----------------------------------- (1). اساس: عمرو به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (2). اساس: هيچ به قياس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد. (3). لب: رز. (4). مل: بعدل مج: يا عادلي. [.....]

(5). مل: و از آن وقت باز. (6). همه نسخه بدلها، بجز مج: آفريده. (7). آو، آج، بم، لب: نفرمايد. (8). آو، آج، بم، مج، لب: نيايد. (9). آو، آج، بم: از. (10). مل: و بادي خوش بجهد از زير عرش. (11). اساس و ديگر نسخه بدلها: پشتها/ پشته ها. (12). آو: خورساني آج، لب: الخوراساني. (13). اساس گفت به قرينه با نسخه آو، حذف شد.

صفحه : 296 باشد از زبرجد و درّ و ياقوت، بوي او مي دهد از پانصد ساله راه، و جَنّات ِ عَدن ٍ قصبه بهشت است و سقف آن عرش خداست. وَ رِضوان ٌ مِن َ اللّه ِ أَكبَرُ و رضاي خداي تعالي از ايشان، ايشان را از بهشت بهتر و مهتر باشد. ابو سعيد خدري، روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند، خداي تعالي گويد: ( يا اهل الجنة)، اي اهل بهشت؟ ايشان گويند: لبّيك ربّنا و سعديك.

گويد: (هل رضيتم) راضي شدي! گويند: ربّنا و ما لنا الا نرضي بار خدايا؟ و چگونه راضي نشويم، تو بدادي ما را آنچه كسي را نداده اي. حق تعالي گويد: من شما را به از اينكه بدهم. گويند: بار خدايا؟ به از اينكه چه باشد! گويد: رضا و خشنودي من از شما. وَ رِضوان ٌ مِن َ اللّه ِ أَكبَرُ رضاي كه پس از آن هرگز سخط نبود. ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ اينكه ظفري بزرگ است. قوله: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ آنگه حق تعالي با رسول خود خطاب كرد و گفت: اي پيغامبر بركشيده«1» رفيع المنزلة«2»؟ جهاد كن با كافران به تيغ و با منافقان. مفسّران در جهاد با منافقان خلاف كردند كه چگونه باشد عبد اللّه مسعود گفت: جهاد با ايشان به دست باشد، اگر نتواند به زبان و اگر نتواند«3» به دل، و بر وي به دل منكر و مبغض باشد ايشان را، و روي«4» ترش دارد بر ايشان. عبد اللّه عبّاس گفت: به زبان جفا كند ايشان را و رفق و مدارا نكند با ايشان. و ضحّاك و إبن جريج گفتند: بتغليظ الكلام، سخن درشت گويد با ايشان. حسن و قتاده گفتند: باقامة الحدود عليهم حدهاي خداي بر ايشان براند. و روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: جهاد منافقان به وعظ و تخويف باشد و در قراءت اهل البيت آمده است: (جاهد الكفار بالمنافقين) به منافقان با كافران جهاد كن. و جهاد و مجاهده به يك معني باشد، و اشتقاقه من الجهد الّذي هو المشقّة، و الجهد الطّاقة. و مجاهده، ممارست كاري باشد سخت. وَ اغلُظ عَلَيهِم و درشت باش بر ايشان. و آن

رفق و لطف و خوش خوي«5» و زفان«6» خوش كه تو را با مؤمنان باشد، با ايشان مكن، درشت خوي و درشت سخن و ترش روي باش بر ايشان، چه جاي ايشان دوزخ است و آن ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: برگزيده. (2). آو، آج، بم، لب: رفيع منزلت. (3). مل، مج: نتوانند. (4). آو، آج، بم: به روي. (5). همه نسخه بدلها: خوي خوش. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: زبان.

صفحه : 297 بد جاي«1» است بازگشتن را. و مأوي و مصير، هر دو يكي باشد من اوي اليه و صار اليه اذا رجع اليه. يَحلِفُون َ بِاللّه ِ ما قالُوا مفسّران خلاف كردند در سبب نزول آيت عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- عليه السّلام- در سايه حجره نشسته بود، اصحابان«2» را گفت: اينكه ساعت مردي به شما آيد و در شما نگرد به چشم«3» شيطاني، چون بيايد با او هيچ سخن مگوي. در ساعت مردي آمد«4» ازرق چشم. رسول او را بخواند و گفت: چرا دشنام مي دهي مرا تو و اصحابت! مرد برفت و اصحابش را بياورد و سوگند خوردند كه ما نگفتيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ضحّاك گفت: جماعتي منافقان با رسول- عليه السّلام- به غزات«5» تبوك شدند، چون به خلوت با يكديگر بنشستندي، رسول را- عليه السّلام- ناسزا گفتندي. روزي حذيفة بن اليمان حديث ايشان بشنيد و نقل كرد با رسول- عليه السّلام، رسول ايشان را بخواند و ملامت كرد. ايشان سوگند خوردند كه: نگفتند: خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يَحلِفُون َ بِاللّه ِ ما قالُوا. كلبي [96- پ]

گفت و عروه و محمّد بن اسحق كه: آيت در جلاس بن سويد آمد، و

سبب آن بود كه: يك روز رسول- عليه السّلام- به«6» تبوك خطبه اي كرد«7»، و در آن جا ذكر منافقان كرد و ايشان را رجس خواند. اينكه جلاس گفت: اگر محمّد در اينكه كه گويد راست مي گويد، ما از خر بتريم«8». جواني انصاري بشنيد نام او عامر بن قيس، گفت: و اللّه كه محمّد راست مي گويد، و شما از خر بتري، و بيامد و رسول را خبر داد. رسول- عليه السّلام- [او را بخواند و آن حديث مجاري«9» رفت، او انكار كرد. رسول عليه السّلام-]«10» گفت: سوگند خوري! گفت: بلي. آنگه هر دو را بنزديك منبر آورد پس از آن كه نماز ديگر گزارده بود. او سوگند خورد كه عامر دروغ گفت، سوگندي مغلّظ به خداي. عامر نيز برخاست و سوگند خورد به خداي كه، من ----------------------------------- (1). آو، بم، مج: جايي. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج: اصحاب. (3). آج، لب: خشم. (4). آو، بم، مل، لب: بيامد مج: برآمد. (5). آو، آج، بم، لب: غزاي. (6). آو، آج، بم: در. (7). آو، آج، بم، لب: مي كرد. (8). مل و كمتريم. (9). بم: بخاري. مجاري/ مجارا، مجاراة (!). (10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد.

صفحه : 298 راست گفتم و او دروغ گفت. آنگه دست برداشت و گفت: اللّهم ّ انزل علي نبيّك الصّادق الصدق منّا، رسول- عليه السّلام- و مؤمنان گفتند: آمين. در حال جبريل آمد و اينكه آيت آورد: يَحلِفُون َ بِاللّه ِ ما قالُوا وَ لَقَد قالُوا كَلِمَةَ الكُفرِ. رسول- عليه السّلام- اينكه آيت بر جلاس خواند. چون به ذكر توبه رسيد كه: فَإِن يَتُوبُوا يَك ُ خَيراً لَهُم جلاس گفت: يا رسول اللّه؟ خداي

تعالي در اينكه آيت توبه بر من عرض كرد، عامر راست گفت و من دروغ گفتم، و توبه كرد«1» و اسلام آورد«2»، و حسن اسلامه و توبته. قتاده گفت، سبب نزول آيت آن بود كه: دو مرد با يكديگر خصومت كردند، يكي غفاري و يكي جهيني«3»، و جهيني«4» از حلفاي انصار بود، غفاري بر جهيني«5» غلبه كرد. عبد اللّه بن ابي ّ گفت: انصرو اخاكم فو اللّه ما مثلنا و مثل محمّد الّا كما يقال: سمّن كلبك يأكلك سگت را فربه كن تا تو را بخورد. آنگه گفت: لئن رجعنا الي المدينة ليخرجن ّ الاعزّ منها الاذل ّ، اينكه حديث به رسول- عليه السّلام- نقل افتاد، رسول- عليه السّلام- عبد اللّه ابي ّ را بخواند، گفت: اينكه سخنها تو گفته اي! سوگند خورد كه: نگفته ام. خداي تعالي، اينكه آيت فرستاد. قديم- جل ّ جلاله- گفت: سوگند مي خورند كه نگفتند آن سخن كه بر ايشان حوالت است، به اينكه سوگند دروغ كه مي خورند كه نگفتند: كلمت كفر مي گويند، كه سوگند به دروغ از مؤمن فسق باشد، و از كافر و منافق كفر باشد كه او اعتقاد ندارد. وَ هَمُّوا بِما لَم يَنالُوا و همّت كردند به چيزي كه«6» نرسند. مجاهد گفت: آن منافق كه آن سخن گفته بود، چون بدانست كه مؤمني بشنيد و نقل كند خواست تا او را بكشند تا نقل نكند. سدّي گفت: مراد آن بود كه، گفتند: ما چون به«7» مدينه رويم تاجي بپيراييم«8» و بر سر عبد اللّه ابي ّ نهيم، يعني او را رياست دهيم بر رغم رسول و مسلمانان. حق تعالي گفت: چيزي در دل دارند كه به آن نرسند. كلبي گفت: آيت در پانزده كس

آمد كه عهد كردند كه شب عقبه رسول را بكشند. چون رسول- عليه السّلام- مطّلع شد بر احوال ايشان، سوگند خوردند كه ما از اينكه معني هيچ نگفتيم و نسگاليديم، آنگه گفت: در اينكه معني همّت به چيزي كردند از كشتن رسول- عليه السّلام- كه به آن ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: كردم. (2). آو، آج، بم، لب: آوردم. (5- 4- 3). چاپ مرحوم شعراني جهني. [.....]

(6). آو، آج، بم، مل، لب آن. (7). آو، آج، بم، لب: با. (8). آج، مل، مج، لب: بپراييم.

صفحه : 299 نرسند. عبد اللّه عبّاس گفت: مردي بود از قريش كه همّت كرد كه رسول را بكشد، نام او ابو الاسود، آنگه گفت: وَ ما نَقَمُوا، چه انكار كردند بر خداي و رسول الا آن كه خداي تعالي ايشان را مستغني كرد از فضل و كرمش. و سبب اينكه، آن بود كه: مولاي از آن جلاس را بكشتند، اعني، پسر عمّي را. رسول- عليه السّلام- ديت او از قاتل بستد دوازده هزار درم، و به جلاس داد تا او توانگر شد پس از آن كه درويش بود. كلبي گفت ايشان پيش از آن كه رسول- عليه السّلام- به مدينه آمد، در سختي و جهد و رنج و درويشي بودند. خداي تعالي: ايشان را به غنايم و انفال غني كرد، و اينكه از مثل مشهور است كه گفت«1»: اتّق شرّ من احسنت اليه از شرّ آن كس بترس كه با او احسان كرده باشي. آنگه حق تعالي گفت: فَإِن يَتُوبُوا يَك ُ خَيراً لَهُم اگر توبه كنند ايشان را به باشد كه در دنيا از اينكه مذلّت و

عار و سمت زشت برهند [97- ر]

و در قيامت از عذاب دوزخ. وَ إِن يَتَوَلَّوا، و اگر برگردند و اعراض كنند از ايمان، خداي تعالي عذاب كند ايشان را در دنيا به قتل و خزي، و در آخرت به دوزخ، و ايشان را در زمين ياري و ياوري نباشد كه ايشان را حمايت كند. قوله: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ- الايه. ابو امامة الباهلي ّ گفت: سبب نزول اينكه آيت آن بود كه، ثعلبة بن حاطب الانصاري بيامد و رسول را- عليه السّلام- گفت: يا رسول اللّه؟ خداي را دعا كن تا مرا مالي دهد. رسول- عليه السّلام- گفت: ويحك يا ثعلبة؟ برو قناعت«2» كن به اينكه كه داري، كه اندكي را كه شكرش كنند به باشد از بسياري كه آن را شكر نكنند. روزي چند برفت، باز آمد، دگر باره گفت: يا رسول اللّه؟ از خداي بخواه«3» تا مرا مالي بدهد، [رسول- عليه السّلام- گفت: تو را به من اقتدا نيست كه اگر من بخواهم، به عزّ عزّ خداي كه كوههاي زمين زر و سيم شود براي من برفت، پس از آن باز آمد، گفت: يا رسول اللّه؟ از خداي تعالي بخواه تا مرا مالي بدهد]«4» كه من حق ّ خداي از او بدهم و حقها بگزارم و به او صله رحم كنم. رسول- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ ثعلبه را مالي بده، و ثعلبه گوسپندي چند داشت، خداي تعالي زيادت در او نهاد تا چنان كه مورچه فزايد آن مي فزود«5»، چون ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفتند. (2). آو، آج، بم، مل، لب: برو و قناعت. (3). همه نسخه بدلها: در خواه. (4). اساس:

ندارد از آو، افزوده شد. (5). مل: گوسفند او مي فزود.

صفحه : 300 مالش بسيار شد«1»، خويشتن با تعهّد و مراعات«2» مال داد«3». پس از آن كه پنج نماز در مسجد با رسول- عليه السّلام- كردي، چنان شد كه جاي«4» بساخت بيرون از مدينه كه گوسپندش«5» آن جا بودي و نماز پيشين و ديگر با رسول مي كردي و نماز بامداد و شام و خفتن آن جا كردي. گوسپند زيادت شد، پيشتر رفت و وادي ديگر بزرگ بود از مدينه دور، آن جا رفت و جاي ساخت و هر پنج نماز از مسجد ببرد، و آن جا بماند و از مسجد و نماز جماعت و اقتدا به رسول- عليه السّلام- باز ماند، آدينه ها«6» بيامدي و نماز آدينه به مسجد آوردي. چون مال بيشتر شد، از نماز آدينه نيز باز ماند و آن جا«7» مقيم شد، و اگر كسي آن جا بگذشتي، احوال مدينه از او بپرسيدي. رسول- عليه السّلام- گفت: ثعلبه چه كرد! گفتند: يا رسول اللّه؟ ثعلبه چندان«8» گوسپند دارد كه در هيچ وادي نمي گنجد، به فلان وادي رفته است و آن جا جاي ساخته و مقام كرده آن جا رسول- عليه السّلام- گفت: يا ويح ثعلبة يا ويح ثعلبة يا ويح ثعلبة اي واي ثعلبه؟ سه راه«9». چون خداي تعالي آيت صدقه فرو فرستاد، رسول- عليه السّلام- مردي را از جهينه بخواند و يكي را از بني سليم و براي ايشان احكام و اسنان«10» صدقه بفرمود نوشتن، و گفت: بروي و از ثعلبه حق ّ خداي بستاني، و به فلان مرد سلمي روي- و او شتر بسيار دارد- و از او نيز زكات بستاني. ايشان

بيامدند و نامه رسول- عليه السّلام- بر ثعلبه خواندند و از او زكات خواستند، او گفت: اينكه جزيت چيست! اينكه نيست الّا مانند«11» جزيتي، بروي به جاي دگر كه خواهي رفتن، تا چون باز آيي من راي خود ببينم. ايشان برفتند و بنزديك آن مرد سلمي رفتند و نامه رسول بر او خواندند. او گفت: سمعا و طاعة لامر اللّه و حكم رسول اللّه سميع و مطيعم فرمان خداي را و فرمان رسول خداي را. آنگه در ميان شتران افتاد و آنچه رسول نوشته بود از اسنان شتر بگزيد خيار و بهترين آن. اينكه ساعيان گفتند: ما را نفرمودند كه، خيار مال ستانيم، و انّما از ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: زيادت شد. (2). آو، آج، بم، لب: رعايت. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: داشت. (4). آج، مل: جايي. (5). مل: گوسفندانش. (6). اساس: آدينها/ آدينه ها. [.....]

(7). مل مقام كرد و. (8). مل: چنداني. (9). آو، آج، بم، لب: بار. (10). مل: اسباب. (11). آج خبر.

صفحه : 301 عرض مال بده آنچه مي دهي. گفت: حاشا كه من جز خيار و گزيده مال به خداي و پيغامبر بدهم؟ ايشان آن بستدند و باز آمدند بنزديك ثعلبه و گفتند: چه مي دهي بده تا برويم. او دگر باره همان مقالت گفت«1» كه: اينكه جزيت است و مانند جزيت است، بروي جايهاي ديگر و چون از همه پرداخته باشي با نزديك من آيي. ايشان برفتند و صدقات بستدند و با نزديك ثعلبه آمدند. او گفت: اينكه نامه مرا دهي كه داري. نامه بستد و دگر باره بر خواند و گفت: اينكه جزيت است،

شما بروي تا من راي خود در اينكه معني ببينم، ايشان با پيش رسول آمدند و اينكه حال بگفتند. رسول- عليه السّلام- گفت: يا ويح ثعلبة«2»، يا ويح ثعلبة«3»؟ آنگه سلمي را دعا كرد به خير، و خداي تعالي [در حق ّ ثعلبه]«4» اينكه آيت بفرستاد: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه ِ لَنَصَّدَّقَن َّ وَ لَنَكُونَن َّ مِن َ الصّالِحِين َ. فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه ِ بَخِلُوا بِه ِ وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون َ. [97- پ]

فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِي قُلُوبِهِم إِلي يَوم ِ يَلقَونَه ُ بِما أَخلَفُوا اللّه َ ما وَعَدُوه ُ وَ بِما كانُوا يَكذِبُون َ چون اينكه آيت«5» در حق ّ ثعلبه بيامد و رسول- عليه السّلام- بر صحابه خواند، مردي از خويشان ثعلبه حاضر بود، آن بشنيد، برخاست و بنزديك ثعلبه آمد و گفت: ويحك يا ثعلبه؟ خداي تعالي در حق ّ تو سه آيت قرآن بفرستاد. ثعلبه برخاست و بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من صدقه بيارم چنان كه فرمايي. رسول- عليه السّلام- گفت: بعد از آن كه گفتي«6» آنچه گفتي، خداي مرا فرموده است كه: صدقه تو قبول نكنم. او برخاست و خاك بر سر كرد و فرياد كردن گرفت. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه آن است كه من تو را گفتم و تو فرمان نبردي. او برخاست و بازگشت و با جاي خود شد و رسول- عليه السّلام- در آن مدّت با جوار رحمت ايزدي شد و صدقه او قبول نكرد. در عهد ابو بكر بيامد و گفت: صدقه من قبول كن. گفت: رسول صدقه تو قبول نكرد، من نيز قبول نكنم. چون عمر به خلافت بنشست، بيامد و درخواست تا صدقه بيارد. عمر نيز قبول نكرد.

[در عهد عثمان بيامد، ----------------------------------- (1). مج: مقالت كرد. (2). مل سه بار گفت. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل اي واي ثعلبه. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). مل، مج، لب: آيات. (6). آو، بم كه اينكه جزيت است آج، لب اگر جزيت است.

صفحه : 302 او نيز قبول نكرد]«1»، و او در آخر عهد عثمان از دنيا برفت. عبد اللّه عبّاس و سعيد و جبير و قتاده گفتند: ثعلبه به مجلسي از مجالس انصار آمد و گفت: من شما را گواه مي كنم كه اگر خداي مرا مالي بدهد، من از او حقها بگزارم و صدقه دهم و صله رحم كنم«2». او را پسر عمّي بود، مالي بسيار داشت فرمان يافت. و [آن مال]«3» به او رها كرد. او به آنچه گفته بود وفا نكرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. مقاتل گفت: ثعلبه اينكه حديث در مجمعي از انصار بكرد و اينكه عهد، گفت: با خداي عهد مي كنم كه اگر خداي مرا مالي دهد، من صدقه دهم از آن و در صلاح خرج كنم. كسي از خويشان عمر پسر عمّي«4» را از آن او بكشت. رسول- عليه السّلام- ديت بستد و به او داد و او توانگر شد، و به عهد خداي وفا نكرد. حسن گفت: آيت در ثعلبه آمد و معتّب بن قشير«5»، گفت كه: ايشان عهد بكردند، چون مال به دست آمد وفا نكردند. كلبي گفت: آيت در حاطب بن ابي بلتعه آمد كه او را مالي به شام بود و مدّتي به آن بر آمد و به او نمي رسيد. او عهد كرد با خداي تعالي كه: اگر آن

مال به او رسد، او صدقه دهد و خيرات كند. چون مال به او رسيد، وفا نكرد بدانچه پذيرفته بود. حق تعالي آيت فرستاد. وَ مِنهُم و از ايشان، يعني از منافقان. مَن عاهَدَ اللّه َ كس هست كه عهد مي كند با خداي. و عهد و نذر با خداي«6» يكي باشد، و بنزديك ما فرقي نباشد ميان آن كه كسي گويد: عاهدت اللّه، او نذرت اللّه في كذا، در آن كه وفا واجب بود، و اگر نكند بر او كفّارت واجب بود. خلاف است ميان اصحاب ما كه بعضي گفتند: نذر و عهد را اگر مطلق باشد و اگر مقيّد، وفا واجب بود، و سيّد- رحمة اللّه عليه- گفت: عهد و نذر آنگه منعقد شود كه مشروط بود چنان كه: عاهدت اللّه ان«7» كان كذا فعلت كذا با خداي عهد كردم كه اگر چنين باشد، من چنين كنم، و نذرت اللّه ان افعل كذا ان قدمت من سفري او ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). آج، لب آنگه. (3). اساس: ندارد از مل، افزوده شد. [.....]

(4). آو، آج، بم: عم پسري. (5). اساس: معتّب إبن قيس به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد. (6). آو، آج، بم، لب: هر دو. (7). آج، مج، لب: لئن.

صفحه : 303 وصلت الي اهلي، او برئت من مرضي نذر كردم كه فلان كار كنم اگر با خانه شوم از اينكه سفر يا از اينكه بيماري به شوم. و للّه علي ّ كذا ان كان كذا و اگر فلان كار بباشد، خداي را بر من فلان چيز است از روزه و صدقه و حج و

مانند اينكه. اگر اينكه عهد و نذر را خلاف كند، بر او كفّارت باشد، برده اي آزاد كند يا شست«1» مسكين«2» را طعام دهد، يا دو ماه پيوسته روزه دارد. لَئِن آتانا مِن فَضلِه ِ گفت: كس هست از اينكه منافقان كه عهد مي كند كه: اگر خداي او را مالي دهد. و مراد به فضل، در آيت مال است. لَنَصَّدَّقَن َّ ما صدقه دهيم، و تقدير آن است كه: لنتصدّقن ّ«3»، آنگه «تا» در «صاد» ادغام كردند«4» [لقرب المخرج، و بصريان گفتند: «تا» را «صاد» كرد، و «صاد» در «صاد» ادغام كرد]«5» چنان كه بيان كرديم در ادّاركوا«6» و اثّاقلتم و اطّيّرنا. وَ لَنَكُونَن َّ مِن َ الصّالِحِين َ و از جمله صالحان باشيم. فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه ِ چون خداي تعالي بداد ايشان را آنچه خواسته بودند از مال، بَخِلُوا بِه ِ [98- ر]

بخل كردند به آنچه گفته بودند، قوله: بَخِلُوا بِه ِ بخل، منع سايل باشد چيزي را كه خواهد براي مشقّت اعطا و در شرع عبارت است از: منع واجب، براي آن بخل، اسم ذم ّ است و بخيل مذموم باشد. و بر ترك تفضّل«7» كس را ذم ّ نشايد كردن، امّا عرب كه اطلاق مي كنند بر آن كس«8» كه طعام«9» به مهمان ندهد«10» و عطا به سايل و صله به شاعر. و زهير مي گويد: ان البخيل ملوم حيث كان و ل كن ّ الجواد علي علّاته هرم براي آن است كه ايشان اعتقاد كرده اند كه اينكه جمله واجب است، براي آن ذم ّ مي كنند تارك او را. وَ تَوَلَّوا و برگرديد [اند]«11» و پشت بركردند. وَ هُم مُعرِضُون َ «واو»، حال راست در آن حال كه اعراض كرده بودند. آنگه گفت: فَأَعقَبَهُم نِفاقاً، خلاف كردند

در ضمير مستكن ّ كه فاعل اعقب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: شصت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: درويش. (3). اساس: ليتصدّقن ّ به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (4). آو، آج، بم، لب: كرد. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). آو، آج، بم، مل، لب: اداي زكات. (7). آو، آج، بم: تفضيل. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: بخل آن كس. (9). كلمه «طعام» در اساس، مكرّر شده است. (10). اساس: دهد به قياس با نسخه او، تصحيح شد. [.....]

(11). اساس: ندارد به قياس با نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها افزوده شد.

صفحه : 304 چيست، مجاهد گفت: اعقبهم اللّه نفاقا، اي جازاهم، يقال: اعقبه اللّه- بطاعته كذا، اي اثابه و اعقبه بمعصية كذا، اي عاقبه به«1». و قال النّابغة: فمن اطاع فاعقبه بطاعته كما اطاعك و ادلله علي الرّشد آنگه معني آن باشد كه: خداي تعالي اظهار نفاق كرد كه در دل ايشان بود و اعلام كرد رسول را- عليه السّلام- كه: ايشان بر كفر خواهند مردن و توبه نخواهند كردن، و آن را«2» اعقاب«3» و جزا براي آن خواند كه، به عقب آن فعل بود كه ايشان كردند از بخل و خلف وعد«4». و نِفاقاً مفعول دوم است و ضمير «هم» مفعول اوّل. إِلي يَوم ِ يَلقَونَه ُ تا آن روز كه ايشان را ملاقات باشد با خداي. و اينكه آيت ابطال مي كند تمسّك آنان را كه تعلّق كردند به آن كه «لقاء»، رؤيت باشد، براي آن كه خداي تعالي در حق ّ منافقان اطلاق كرد، و گفت: تا آن روز كه ايشان را با خداي ملاقات باشد،

و به اتّفاق، منافقان خداي را نبينند، پس معلوم شد از اينكه جا كه «لقاء»، ديدار نباشد. و تفسير اينكه لفظ«5» آن جا كه آيد، بر حسب اقتضاي معني يا بر ثواب كنند يا بر عقاب يا بر رجوع و صيرورت با خداي تعالي. و اينكه جا، معني آن است كه: تا به آن روز كه با پيش خداي شوند و حاصل«6» آيند جايي كه«7» آن جا حكم جز او را نبود، و فرمان جز او را نباشد، و علي هذا قوله- عليه السّلام: من احب ّ لقاء اللّه احب ّ اللّه لقاءه و من كره لقاء اللّه كره اللّه لقاءه هر كه لقاي خداي دوست دارد، خداي لقاي او دوست دارد [و هر كه لقاي خداي تعالي را دوست ندارد، خداي تعالي لقاي او را دوست ندارد.]«8» و معني آن است كه: هر كه خواهد و دوست دارد كه با جوار خداي و ثواب خداي شود، خداي خواهد كه او را با جوار و ثواب خود برد، و هر كه نخواهد كه با جوار خداي شود، خداي نخواهد كه او را با جوار و ثواب خود برد، چه اگر نه چنين باشد و لقاء را بر ديدار تفسير دهند، معني آن باشد كه: هر كه كاره باشد ديدار خداي را، خداي كاره باشد ديدار او را، و خداي نتواند كردن كه او را نبيند با حصول ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: اي عاقبه. (2). مل: ايشان را. (3). مج، مل: عقاب. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: وعده. (5). آو، آج، بم: الفاظ. (6). آج: حاضر. (7). مل، مج، لب در. (8). اساس: ندارد

از مل، افزوده شد.

صفحه : 305 شرايط رؤيت. پس قديم را تعالي«1» او را هميشه بايد ديدن به آن كه كاره باشد ديدار او را بر كراهت خود، و اينكه فاسد است. آنچه ادّا كند با اينكه«2» هم فاسد باشد. و قولي ديگر آن است كه: ضمير فاعل در اعقب كه ضمير مرفوع مستكن ّ بخل است، و المعني: فاعقبهم بخلهم نفاقا، و معني اعقاب، بر اينكه قول ايراث و تخليف باشد من قولهم: اعقبه اكل الطّين صفرة اللّون، اي اورثه ذلك. و اشتقاق او را از عقب و تعقيب باشد، يعني آن بخل و خلف وعد«3» ايشان را به آن جا رسانيد و به سر«4» ايشان آورد نفاقي در دلهاي ايشان. و چون تحقيق كني اينكه قول هم«5» راجع باشد با معني قول اوّل، براي آن كه بخل نتواند كردن هم لا بد تفسير بر آن بايد دادن كه، خداي تعالي عند بخل ايشان اينكه جزا داد ايشان را، يا بايد گفتن: بخل ايشان، ايشان را ادّا به نفاق كرد تا از بخل منافق شدند. إِلي يَوم ِ يَلقَونَه ُ، بر اينكه قول ضمير عايد باشد با بخل، و معني جزا بر بخل تا آن روز كه جزاي بخل خود پيش آيد ايشان را. و بر اينكه قول در آيت دو جايگاه مجاز باشد، و بر قول [98- پ]

اوّل مجاز يك جاي باشد در فَأَعقَبَهُم و در يَلقَونَه ُ نباشد، و تقدير حذف مضاف نبايد كردن لأن ّ التّقدير علي هذا القول يلقون«6» جزاء بخلهم و يصلون اليه فحذف الجزاء و اوقع«7» اللّقاء«8» علي البخل [پس قول اوّل اوليتر است- و اللّه اعلم بمراده من كلامه. بِما

أَخلَفُوا اللّه َ ما وَعَدُوه ُ اينكه «با» مجازات است به آنچه خلاف كردند وعده خداي را. و «ما» هر دو جاي مصدريه است، اي باخلافهم وعد اللّه. و شايد كه «ما» ي دوم موصوله باشد، بمعني الّذي، اي الوعد الّذي وعدوه.]«9» وَ بِما كانُوا يَكذِبُون َ، اينكه «ما»، مصدريه است نيز، اي و بكذبهم«10»، و به آن دروغ كه گفتند. معبد بن ثابت گفت: اينكه معني در دل داشتند و به زبان نگفتند، نبيني كه حق تعالي گفت: أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم و نمي دانند ايشان كه خداي تعالي داند سرّ ايشان! يعني آنچه در دل دارند و با كس نگويند. وَ نَجواهُم و آنچه ----------------------------------- (1). مل: قديم- جل ّ جلاله. (2). همه نسخه بدلها: به اينكه. (3). آج، لب: وعده. (4). مل، مج: پس. (5). همه نسخه بدلها را. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: يلقونه. (7). آو، آج، بم: و وقع مل: واقع. (8). اساس: القيا به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (9). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (10). مل: كذّبهم.

صفحه : 306 به راز با يكديگر گويند. و سرّ، اخفاء الحديث في النّفس«1» باشد، و نجوي، القاء«2» حديث باشد الي من يأمن الافشاء من جهته، براي آن كه اشتقاق او از نجات است«3»، كان ّ المناجي يعرف النّجاة من جانبه و يأمن الافشاء. و گفته اند سرّ و نجوي، يكي باشد و لكن تكرار كرد براي اختلاف لفظ، كقوله«4»: هند اتي من دونها النّأي و البعد و قال ذو الرّمّه: لمياء في شفتيها حوّة لعس و في اللّثات و في انيابها شنب و اللّمي و اللّعس،

سواد في الشّفة. و گفته اند: سرّ نيز آن باشد كه با كسي گويد، يقال: اسرّ اليه. قال [اللّه تعالي]«5»: وَ إِذ أَسَرَّ النَّبِي ُّ إِلي بَعض ِ أَزواجِه ِ حَدِيثاً ...«6»، و يقال«7»: سارّه مسارّة و سرارا و اسرّ في نفسه اسرارا. وَ أَن َّ اللّه َ عَلّام ُ الغُيُوب ِ، و خداي تعالي عالم است به غيبها و نهانيها. و مورد آيت، مورد توبيخ و تقريع است، گفت: نمي دانند، يعني آن كه«8» واجب است كه بدانند. مسروق روايت كرد از عبد اللّه بن عمر«9» كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: 10» اربع من كن ّ فيه فهو منافق و من كانت فيه خصلة [من هذه]« كانت فيه خصلة من النّفاق، اذا حدّث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و اذا خصم فجر، گفت: چهار خصلت«11» است كه هر كه را از اينكه چهار خصلت در او باشد، منافق باشد، و هر كه را يك خصلت از اينكه خصال در او باشد، در او خصلتي از نفاق باشد: چون حديث گويد«12»، دروغ گويد، و چون وعده دهد خلاف كند، و چون عهد كند غدر كند، و چون دست يابد فجور كند. و حسن بصري روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: ثلاث من كن ّ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم: في نفسه. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل و لب: نجوي اللّقاء الحديث. (3). آو، آج، بم، مل: از آن جاست. (4). مج شعر. (5). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (6). سوره تحريم (66) آيه 3. (7). اساس: قال به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها، تصحيح شد. (8). آو، آج، بم، مج، لب: و معني

آن كه مل: و سعي نمي كنند كه آنچه. (9). آو، آج، لب: عبد اللّه بن عمرو. [.....]

(10). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز مل آن. (12). همه نسخه بدلها: حديث كند.

صفحه : 307 الله فيه فهو منافق و ان صلّي و صام و زعم انّه مؤمن: اذا حدّث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا اؤتمن خان.} عبد اللّه مسعود گفت: اعتبروا«1» المنافق بثلاث: اذا حدّث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و تصديق ذلك في كتاب اللّه: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ ... الي قوله: وَ بِما كانُوا يَكذِبُون َ. و اينكه حديثها را ظاهر او موافق اصول نيست، لا بدّ تخصيص بايد كردن او را يا تأويل نهادن«2». بكير بن معروف«3» گفت از«4» مقاتل حيّان، گفت: من«5» بر قضاي سمرقند بودم، اينكه حديث خواندم [از]«6» ابو سعيد مقبري از ابو هريره، گفت، كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: ثلاث من كن ّ فيه فهو منافق: اذا حدّث كذب، و اذا اؤتمن خان، و اذا وعد اخلف ، گفت: اينكه حديث بر من سخت آمد، و گفتم: كه باشد كه از اينكه خالي بود! و از اينكه حديث بر خود بترسيدم و بر جمله مردمان. قضا رها كردم و از سمرقند به بخارا آمدم و از علماي بخارا بپرسيدم، از ايشان فرجي نديدم. به مرو آمدم و از علماي مرو بپرسيدم، هيچ راحت نديدم. به نيشابور«7» آمدم، هيچ فرج نديدم. شنيدم كه شهر بن حوشب به جرجان است، آن جا رفتم و اينكه حال بر او عرض كردم، از او بپرسيدم، مرا گفت: من

هم چون تو از اينكه حديث خايفم، و لكن سعيد جبير به ري متواري است، آن جا رو و آن جا طلب كن و از او بپرس باشد كه او در اينكه چيزي شنيده باشد كه تو را و مسلمانان را در آن فرجي باشد. گفت: به ري آمدم و سعيد جبير را طلب كردم و اينكه حديث بر او عرضه كردم و معني خبر از او بپرسيدم، گفت: تو را بر حسن بصري [99- ر]

بايد رفتن كه در اينكه خبر چيزي نمي دانم گفت. برخاستم و به بصره رفتم. حسن بصري را از اينكه حديث بپرسيدم، و قصّه با او بگفتم، گفت: رحم اللّه شهرا و سعيدا، از اينكه حديث نيمه اي«8» به ايشان رسيد و نيمه اي«9» نرسيد، و آن چنان بود كه: چون رسول- عليه السّلام- اينكه حديث بگفت، صحابه دل ----------------------------------- (1). لب: اعتبر. (2). مل: بايد نهادن. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج: بكر بن معروف. (4). آو، آج، بم، لب: كه. (5). مل: بكر بن معروف روايت كند كه از مقاتل شنيدم كه من. (6). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (7). آو، آج، بم، لب: نشابور. (9- 8). آو، آج، بم، لب: نيمي.

صفحه : 308 مشغول شدند و نيارستند تا از رسول- عليه السّلام- بپرسند. به حجره فاطمه- عليها السّلام- آمدند، و گفتند: يا بنت رسول اللّه؟ پدرت امروز حديثي گفت كه ما از آن سخت انديشناكيم، اكنون تفضّل كن و براي ما«1» بپرس كه معني آن خبر چيست! خاص است يا عام! مراد، بعضي مردمان اند يا جمله! فاطمه- عليها السّلام- بيامد و از رسول- عليه السّلام- بپرسيد،

و اينكه حال بر او عرضه كرد و بگفت كه: صحابه سخت دل مشغول شده اند از اينكه حديث. رسول- عليه السّلام- سلمان را فرمود كه«2» آواز داد كه: الصّلاة جامعة، تا مردم در مسجد جمع شدند. آنگه به منبر بر آمد و خطبه كرد، آنگه گفت: اي مردمان؟ من گفتم شما را كه سه خصلت هست كه هر كس را كه آن سه خصلت در او باشد منافق بود«3»: در حديث دروغ گويد، و در امانت خيانت كند، و وعده را خلاف كند. به اينكه حديث شما را نخواستم، منافقان را خواستم امّا آنچه گفتم: اذا حدث كذب، در حديث دروغ گويد، منافقان را خواستم كه بنزديك من آمدند و گفتند: ما به تو ايمان داريم و به نبوّت تو مقرّيم، [من]«4» ايشان را باور داشتم، خداي تعالي آيت فرستاد در حق ايشان: إِذا جاءَك َ المُنافِقُون َ قالُوا نَشهَدُ إِنَّك َ لَرَسُول ُ اللّه ِ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ إِنَّك َ لَرَسُولُه ُ وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«5». امّا آنچه گفتم: اذا اوتمن خان چون امينش دارند خيانت كند، آن امانت نماز است. و شرايط دين، ايشان در آن خيانت كردند و خداي تعالي در«6» ايشان بفرستاد: إِن َّ المُنافِقِين َ يُخادِعُون َ اللّه َ وَ هُوَ خادِعُهُم وَ إِذا قامُوا إِلَي الصَّلاةِ قامُوا كُسالي يُراؤُن َ النّاس َ وَ لا يَذكُرُون َ اللّه َ إِلّا قَلِيلًا«7». و قال: فَوَيل ٌ لِلمُصَلِّين َ. الَّذِين َ هُم عَن صَلاتِهِم ساهُون َ. الَّذِين َ هُم يُراؤُن َ«8». و امّا آنچه گفتم«9»: اذا وعد اخلف، آن بود كه ثعلبة بن مالك بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ ان ّ لي غنيمات، و انّي لمولع«10» بالسّائمة من گوسپندكي چند دارم و من مولع باشم به چهارپاي، دعا كن خداي را

تا مرا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج اينكه حديث. (2). همه نسخه بدلها: تا. (3). مل و آن سه كدام اند. اول آن كه. [.....]

(4). اساس ندارد به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخه ها افزوده شد. (5). سوره منافقون (63) آيه 1. (6). مل شأن. (7). سوره نساء (4) آيه 142. (8). سوره ماعون (107) آيات 4 و 5 و 6. (9). آو، آج، لب: گفتيم. (10). آو، آج، بم: مولع مل: لي مولع.

صفحه : 309 بركه اي«1» دهد كه من حق ّ خداي و حقهاي ديگر بواجبي بگزارم. من دعا كردم، خداي او را گوسپندي بي مر داد. چون وقت صدقه آمد، كس فرستادم، بخل كرد و وعده خلاف كرد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه ِ لَنَصَّدَّقَن َّ وَ لَنَكُونَن َّ مِن َ الصّالِحِين َ. فَلَمّا آتاهُم، الي قوله: وَ بِما كانُوا يَكذِبُون َ. صحابه رسول دل خوش شدند و مالي عظيم به صدقه دادند. و اينكه خبر بر وجهي دگر روايت كردند محمّد بن محرم گفت، از حسن بصري شنيدم كه گفت، رسول- صلّي اللّه عليه و آله گفت: ثلاث من كن ّ فيه فهو منافق و ان صام و صلّي و زعم انّه مسلم اذا وعد اخلف، و اذا حدّث كذب، و اذا اؤتمن خان، من گفتم: يا ابا سعيد؟ اگر كسي را بر من ديني باشد و تقاضا كند مرا و من ترسم كه مرا محبوس كند و رنجور شوم، گويم: سر ماه تو را گسيل كنم، آنگه وفا نتوانم كردن منافق باشم! گفت: اينكه حديث چنين آمد. آنگه گفت، عبد اللّه بن عمر«2» گفت: پدرم را

چون وفات نزديك آمد، وصايت كرد و گفت: دختر مرا به فلان دهي كه من او را وعده داده ام، نخواهم كه وعده را خلاف كنم كه پس با پيش خداي شوم به ثلثي نفاق. گفتم: يا ابا سعيد؟ و مردي باشد كه ثلثي از او منافق بود و دو ثلث مؤمن! گفت: حديث چنين آمد. من از آن جا به حج رفتم، عطاء بن ابي رباح را ديدم، اينكه قصّه با او بگفتم و آنچه ميان ما رفت«3». مرا گفت: چرا حسن را نگفتي! چه گوي در برادران يوسف! نه پدر را وعده دادند در حق ّ يوسف و خلاف كردند، و با او حديث كردند و دروغ گفتند، و پدر ايشان را امين كرد [و]«4» خيانت كردند، منافق بودند! نه يك روايت آن است كه ايشان پيغامبر بودند و پدر و جدّ [99- پ]

ايشان پيغامبر بود! من گفتم: يا محمّد؟ پس مرا معني اينكه حديث بگو و اينكه مشكل حل كن. گفت: جابر«5» عبد اللّه انصاري روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام- اينكه حديث در حق ّ منافقان گفت كه: با رسول حديث كردند و دروغ گفتند، و رسول ايشان را بر بعضي اسرار امين كرد، خيانت كردند و او را وعده دادند كه با او جهاد كنند، خلاف كردند. و گفت: ابو سفيان از مكّه بيرون آمد، جبريل رسول را خبر داد كه ابو سفيان به ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: بركتي. (2). اساس: عمرو به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها: رفته بود. (4). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (5). آج، بم، مل، لب: جابر بن.

صفحه

: 310 فلان منزل فرود آمد، لشكر به سر او فرست. رسول- عليه السّلام- بگفت با صحابه، و گفت: پوشيده داري. منافقان نامه نوشتند و او را اعلام كردند. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُم ...«1»، و اينكه آيت نيز بفرستاد در منافقان: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ لَئِن آتانا مِن فَضلِه ِ لَنَصَّدَّقَن َّ، الي قوله: وَ بِما كانُوا يَكذِبُون َ. چون حسن را بيني از منش سلام برسان و بگوي كه: اصل اينكه حديث اينكه است. گفت: چون بنزديك حسن رسيدم، گفتم: يا ابا سعيد؟ برادرت عطا تو را سلام مي كند و اينكه حديث با او بگفتم. حسن دست من گرفت و مرا به اصحاب خود نمود و گفت: يا اهل العراق؟ عاجز«2» آمدي از آن كه چنان باشي كه اينكه مرد حديثي شنيد از ما كه او را موافق نيامد، صبر نداشت تا برخاست و رحلت كرد و اصل و معني آن حديث به دست آورد. عطا«3» راست گفت، اصل اينكه حديث در منافقان است و ممكن باشد كه شبهه اي كه حسن را افتاد در آن كه فاسق منافق است اصل او از اينكه حديث بوده باشد. و نيز ممكن است اينكه حديث را تأويل كردن از وجهي دگر، و آن چنان باشد كه گويند: ممتنع نبود كه رسول- عليه السّلام- به اينكه حديث آن خواست كه هر كه اينكه سه خصلت را كار بندد با اعتقاد«4» جواز و حسن، او منافق بود. قوله تعالي: الَّذِين َ يَلمِزُون َ المُطَّوِّعِين َ مِن َ المُؤمِنِين َ فِي الصَّدَقات ِ مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، رسول- عليه السّلام- صحابه

را حث ّ كرد بر صدقات. عبد الرّحمن عوف آمد و چهار هزار درم آورد و گفت: يا رسول اللّه؟ من هشت هزار درم داشتم، چهار هزار براي عيال باز گرفتم و چهار هزار صدقه كردم. رسول- عليه السّلام- او را دعا كرد به بركه«5»، گفت: بارك اللّه لكن فيما اعطيت و فيما امسكت، خداي تعالي او را چندان مال داد كه چون او را وفات آمد ثمن مال او ميان ايشان قسمت كردند صد و شست«6» هزار درم برآمد هر زني را هشتاد هزار درم برسيد. و هم آن روز عاصم بن عدي ّ بن العجلان بيامد و صد و شست«7» وسق خرما بياورد براي صدقه رسول- عليه السّلام- ببخشيد. و مردي نام او ابو عقيل الانصاري ّ بيامد و صاعي ----------------------------------- (1). سوره انفال (8) آيه 27. (2). مل: عاجز. [.....]

(3). مل: عطاء بن ابي رباح. (4). آو، آج، بم، لب: يا اعتقاد كند. (5). مل: بركت. (7- 6). همه نسخه بدلها: شصت.

صفحه : 311 خرما بياورد و گفت: يا رسول اللّه؟ دي همه روز، كار كرده ام دو صاع خرما مرا دادند، يكي براي عيال باز گرفتم و يكي براي صدقه آوردم. رسول- عليه السّلام- گفت: برو بر سر خرماي صدقه كن. طعن زدند منافقان، و گفتند: عبد الرّحمن و عاصم آنچه دادند به ريا دادند، و خداي تعالي مستغني است از صاعي خرما كه ابو عقيل بيارد، و لكن خواست تا نام او در متصدّقان باشد، خداي تعالي آيت فرستاد: الَّذِين َ يَلمِزُون َ المُطَّوِّعِين َ مِن َ المُؤمِنِين َ فِي الصَّدَقات ِ، بيان كرديم كه «لمز» چه باشد، و اختلاف اقوال در او. حق تعالي گفت: آنان كه

عيب كنند و غمز و چشم شكنند بر سبيل سخريّت بر آنان كه تبرّع كنند از مؤمنان در صدقات. و اصل مطّوّعين، متطوّعين بوده است، «تا» در «طا» ادغام كرده اند لقرب المخرج چنان كه در نظاير او برفت، يعني عبد الرحمن و عاصم. وَ الَّذِين َ لا يَجِدُون َ إِلّا جُهدَهُم و آنان را نيز عيب كنند كه ايشان جز طاقت خود نيابند و مال بسيار ندارند، يعني ابو عقيل. و بعضي اهل لغت گفتند: جهد و جهد، هر دو لغت است، كالوجد و الوجد. و شعبي گفت: الجهد في العمل، و الجهد في القوت. و قتيبي گفت: الجهد الطّاقة، و الجهد المشقّة. فَيَسخَرُون َ مِنهُم فسوس مي دارند از ايشان، [خداي از ايشان فسوس دارد، يعني جزاي سخريّت ايشان]«1» بدهد. آنگه جزا به لفظ مجازي بر خواند براي ازدواج، كما قال تعالي: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها ...«2»، و قوله: فَمَن ِ [100- ر]

اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي عَلَيكُم ...«3»، و قولهم في المثل: كما تدين تدان، و قول الشّاعر: نّاهم كما دانوا وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ. ايشان را عذابي مولم، موجع باشد. ابو الشّليل، روايت كند كه: مردي روزي بيامد و در قبيله ما بايستاد و گفت: حدّثني ابي او عمّي، گفت: پدرم يا عمّم، مرا حديث كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه امروز صدقه اي دهد، من فرداي قيامت براي او گواي«4» دهم به آن، و گفت، پدرم گفت: من عمامه اي داشتم، خواستم تا از سر آن پاره اي بدرم و به صدقه بدهم، آنگه مرا از آن شرم آمد و بشريّت رها نكرد مرا، مردي بيامد كه در همه بقيع از او درازتر

نبود و از او ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. (2). سوره شوري (42) آيه 40. (3). سوره بقره (2) آيه 194. (4). همه نسخه بدلها: گواهي.

صفحه : 312 سياهتر و كريه خلقتر و زمام ناقه اي آبستن به دست گرفته كه از آن نكوتر ناقه اي نبود در همه بقيع، و گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه ناقه و بچّه كه در شكم دارد صدقه است. منافقان با يكديگر گفتند: اينكه ابله را نگر كه شتر«1» چنين به صدقه مي دهد؟ اينكه شتر به است از«2» او. رسول- عليه السّلام- بشنيد، گفت: لا بل او بهتر است از تو و هر چه جنس تو باشد، تا سه بار اينكه«3» تكرار مي كرد. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. آنگه گفت: استَغفِر لَهُم، صورت امر است و مراد تخيير و معني نهي استغفار كن براي اينكه منافقان يا مكن، يعني راست است استغفار تو براي ايشان و ترك«4» استغفار. خواهي استغفار كن و خواهي مكن، چه اگر استغفار كني براي ايشان مثلا هفتاد بار كه خداي تعالي ايشان را نيامرزد. و آيت وارد است مورد نوميدي دادن از مغفرت ايشان، و تخصيص هفتاد بار براي آن كرد كه: اينكه عدد بنزديك عرب غايتي مستقصي است. و گفته اند: براي آن كه، او جمع هفت است، و هفت عدد اغلب خلق است چون آسمانها و زمينها و كوهها و درياها و اقاليم و اعضا. و در بعضي تفاسير آمد كه: تخصيص هفتاد بار براي آن كرد كه، رسول- عليه السّلام- بر حمزه هفتاد تكبير بكرد، حق تعالي گفت: اگر به عدد تكبيرات حمزه براي منافقان استغفار كني كه هم فايده اي

نبود و ايشان را نيامرزند«5». ضحّاك گفت: چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد رسول- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ اگر استغفار بر هفتاد«6» بيفزايم ايشان را نيامرزي«7»! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: سَواءٌ عَلَيهِم أَستَغفَرت َ لَهُم أَم لَم تَستَغفِر لَهُم لَن يَغفِرَ اللّه ُ لَهُم ...«8»، و گفتند: آيت در عبد اللّه ابي ّ سلول آمد كه گفت: لا تُنفِقُوا عَلي مَن عِندَ رَسُول ِ اللّه ِ حَتّي يَنفَضُّوا ...«9»، الي قوله: وَ لكِن َّ المُنافِقِين َ لا يَعلَمُون َ«10». پس بيامد و گفت: استغفر لي يا رسول اللّه؟ براي من استغفار كن. حق تعالي گفت: اگر خواهي استغفار كن يا مكن، كه خداي تعالي نيامرزد اينكه منافقان را. ذلِك َ بِأَنَّهُم كَفَرُوا بِاللّه ِ وَ ----------------------------------- (1). آو، آج، بم، لب: اشتري. (2). مل: كه. (3). مل لفظ. (4). آو، آج، بم، لب: تركش. (5). آو، آج، بم، لب: نيامرزم. (6). آو: استغفاري هفتاد. [.....]

(7). آو، آج، بم: بيامرزي. (8). سوره منافقون (63) آيه 6. (9). سوره منافقون (63) آيه 7. (10). سوره منافقون (63) آيه 8.

صفحه : 313 رَسُولِه ِ براي آن كه اينان به خداي و پيغامبر كافرند، و خداي تعالي هدايت نكند به ره بهشت فاسقان و منافقان و كافران را. قوله: فَرِح َ المُخَلَّفُون َ بِمَقعَدِهِم خِلاف َ رَسُول ِ اللّه ِ، حق تعالي در اينكه آيت ذكر آنان كرد كه ايشان در غزات تبوك از رسول- عليه السّلام- باز پس استادند، گفت: آن مخلّفان، باز پس گذاشتگان«1»، شادمانه اند به خلاف و مخالفت رسول و اينكه قول قطرب و مؤرّج است، و نصب او بر مفعول له باشد، ابو عبيده گفت: بعد رسول اللّه و انشد قول الشّاعر: عقب الرّبيع«2» خلافهم فكانّما بسط

الشّواطب بينهن ّ حصيرا اي، بعدهم. و دليل اينكه قول قراءت عمر بن ميمون است در شاذّ «خلف»، و نصب او بر ظرف است. وَ كَرِهُوا و نخواستند كه جهاد كنند به مال و جانشان در سبيل خداي تعالي. و گفتند يكديگر را كه: در گرماي گرم بيرون مشوي، و غزاي تبوك در فصل تابستان بود و گرماي عظيم بود، ايشان به گرما تعلّل كردند، خداي تعالي گفت: بگو كه آتش دوزخ گرمتر است اگر با اينكه صبر نمي داري، با آن چگونه داري اگر در خود داني. آنگه گفت: بگو اينكه منافقان را كه، اندك خندي كه بسيار خواهي گريستن در قيامت. و لفظ، لفظ امر غايب است و مراد نهي، يعني مخندي و اگر«3» جاي تعجّب و خنده باشد هم اندك خندي، و قوله: وَ ليَبكُوا«4»، [100- پ]

لفظ امر است و مراد خبر است از آينده، و المعني: فسيبكون«5» كثيرا. جَزاءً، و نصب او بر مفعول له است، يعني بسيار خواهي گريستن چون عقاب خداي بيني و از آن سبب بگريي بسيار. و خنده، تفتّحي باشد كه در روي و دهن پديد آيد عند آن كه عجبي«6» بيند يا شنود يا فرحي. و گريه، تشنّجي باشد كه در روي پيدا شود عند غمي با جريان آب«7» چشم، و ----------------------------------- (1). مل: باز پس گشتگان. (2). آو، بم: عفت الدّيار. (3). مل چه. (4). اساس: فليبكوا به قياس با قرآن مجيد و نسخه مل، تصحيح شد. (5). آو، آج، بم: سيكون مل، لب: فستكون. (6). آو، آج، بم، لب: تعجّبي. (7). مل از.

صفحه : 314 از فعل ما نيست به دلالت آن كه موقوف بر

اختيار ما نيست، عند قصد و دواعي«1» ما حاصل نيايد و عند كراهت و صوارف«2» ما منتفي«3» نشود، و چون چنين بود«4» تكليف متناول نبود آن را، و انّما نهي از اسباب خنده باشد از لهو و بطر و مانند آن. و قوله: جَزاءً دليل آن مي كند كه وَ ليَبكُوا«5»، امري است به معني خبر، چه اگر نه چنين باشد، «جزا» در اينكه جا«6» معني ندهد، يعني بگريند«7» عند معاينه عذاب«8» بر گناهاني كه كسب كرده باشند. قتاده روايت كرد از انس مالك، كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله«9»- گفت: لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم«10» كثيرا، گفت«11»: اگر آنچه من مي دانم شما دانستمي«12» اندك خنديدي و بسيار گريستي. قوله: فَإِن رَجَعَك َ اللّه ُ إِلي طائِفَةٍ مِنهُم، رجع، هم لازم باشد و هم متعدّي مصدر لازم رجوع باشد، و مصدر متعدّي رجع باشد«13»، يقال: رجعته فرجع. گفت: اگر چنان كه خداي تعالي تو را با نزديك گروهي از ايشان برد، و طائفه، جماعتي باشند كه: يطوفون في الامور، آنگه عام شد تا نشستگان را نيز طايفه خواندند«14». آنگه ايشان از تو دستوري خواهند تا با تو به جهاد بيرون«15» آيند. ايشان را تمكين مكن، بگو كه: شما هرگز با من نروي و با من نيايي و هرگز با من جهاد نكني با دشمني، از دو وجه: يكي آن كه، از شما اينكه نيايد كه شما منافقي و اعتقاد وجوب جهاد نداري. و دگر آن كه، چون من از شما اينكه دانم، شما را تمكين نكنم از اينكه معني، چون چنين باشد تا شما باشي با من برون نيايي و جهاد نكني با هيچ

دشمن، چرا«16»: إِنَّكُم رَضِيتُم ----------------------------------- (1). اساس داعي به قياس نسخه آو، و اتفاق نسخه ها تصحيح شد. (2). آو، بم، آج، لب: عند صوارف و كراهت. (3). مل: منتهي. [.....]

(4). آج، لب: باشد. (5). اساس: فليبكوا با توجه به قرآن مجيد، تصحيح شد. (6). آو، بم، آج، لب: آن جا. (7). اساس: نگويند به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (8). آو، بم، آج، لب و. (9). آو، بم، آج، لب، مل: عليه السلام. (10). آو، بم: ليبكو. (11). آو، بم، آج، مل: ندارد. (12). آو، آج، بم، لب: دانستي مل: دانستتانيد. (13). آو، بم، آج، لب، مل: ندارد. (14). آو، بم، آج، لب، مل، مج: خوانند. (15). آو، بم، آج، لب: برون. (16). مل قوله تعالي.

صفحه : 315 بِالقُعُودِ أَوَّل َ مَرَّةٍ براي آن كه شما راضي شدي نخست بار به نشستن«1». بنشيني با خالفان«2»، در او خلاف كردند بعضي گفتند: مع النّساء و الصّبيان با زنان و كودكان. و بعضي دگر گفتند: مع المرضي و الزّمني با بيماران و زمنان. و بعضي گفتند: مع المتخلّفين«3»، يقال: خلف و تخلّف«4»، به معني باز پس استادگان. قوله: وَ لا تُصَل ِّ عَلي أَحَدٍ مِنهُم مات َ أَبَداً، مفسّران گفتند به روايات مختلف كه: سبب نزول آيات آن بود، كه عبد اللّه ابي ّ سلول در بيماري كس فرستاد و رسول را به بالين خود حاضر كرد. رسول- عليه السّلام- به بالين او شد و او را گفت: اهلكك حب ّ اليهود دوستي جهودان تو را هلاك كرد. گفت: [ يا رسول اللّه؟ من تو را تكليف حاضر آمدن نكردم، من از تو استغفار خواستم، براي من استغفار كن]«5»

و مرا آرزوست كه پيراهن خود در كفن من كني و بر من نماز كني. چون عبد اللّه ابي ّ بمرد پسرش پيش رسول آمد و او را گفت: يا رسول اللّه؟ حاضر آي. رسول- عليه السّلام- او را گفت: نام تو چيست! گفت: الحباب بن عبد اللّه. گفت: نه، بل عبد اللّه بن عبد اللّه، ان ّ الحباب هو الشّيطان حباب، ديو است، تو عبد اللّه بن عبد اللّهي. آنگه رسول- عليه السّلام- برفت. دو روايت است: يكي آن است كه، او را كفن كرد در پيراهن خود و نماز كرد بر او، و يك روايت آن است كه، كفن نكرد در پيرهن خود، و لكن خواست تا براي«6» او نماز كند، جبريل آمد و جامه رسول گرفت و او را با پس آورد و اينكه آيت بر او خواند: و لا تصل ّ علي احد منهم مات ابدا و لا تقم علي قبره، گفت: بر هيچ كس از اينكه منافقان كه بميرند نماز مكن و بر سر گور او مايست«7». و روايتي است كه: رسول- عليه السّلام- خواست تا نماز كند بر او. عمر بن الخطّاب گفت: يا رسول اللّه؟ ياد داري كه او فلان روز چه گفت، و فلان روز چه كرد! رسول را كردار و گفتار بد او ياد مي داد، و رسول- عليه السّلام- تبسّم مي كرد. چون بسيار بگفت، رسول گفت: يا عمر؟ چندين«8» خواهي گفتن! خداي مرا مخيّر بكرد در استغفار ايشان، گفت: اگر خواهي استغفار كن براي ايشان، و خواهي ----------------------------------- (1). آج، لب پس. [.....]

(2). آج، لب: مخالفان. (3). مل: مستخلفين. (4). آو، آج، بم: يخلف. (5). اساس: ندارد از

آو، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: بر. (7). اساس: مه ايست/ مايست. (8). همه نسخه بدلها: چند.

صفحه : 316 [101- ر]

مكن. و اگر من دانستمي كه اگر استغفار براي ايشان بر هفتاد بيفزودمي، خداي ايشان را بيامرزيدي بيفزودمي، و آنگه نماز كرد بر او و دفن كرد او را، عقيب آن جبريل آمد و رسول را- عليه السّلام- از نماز بر منافقان نهي كرد و اينكه آيت آورد، و لا تصل ّ علي احد منهم مات ابدا و لا تقم علي قبره يعني به دفن او حاضر مياي، من قولهم: قام فلان علي فلان اذا قام بامره. و در نماز مرده خلاف كردند، بعضي گفتند: نماز نيست، دعاست علي عرف اللّغة، براي آن كه در او طهارت شرط نيست. و قراءت نيست علي خلاف بينهم، و ركوع و سجود نيست، و اينكه مذهب اهل البيت است، و بنزديك اهل البيت قراءت مكروه است و اينكه مذهب ابو حنيفه است و ابو يوسف و محمّد و ثوري و مالك و اوزاعي. و شافعي گفت: لا بدّ است از قراءت الحمد، چه نماز به آن منعقد شود، گفت: اگر نماز بر مرده به روز كند به قراءت الحمد اخفاف كند، و اگر به شب باشد به قراءت الحمد جهر كند، حملا«1» علي صلوات اللّيل و النّهار. و مذهب احمد. حنبل همين است. اما تكبيرات در او پنج است، بنزديك ما يك تكبير بكند و از پس او شهادتين بگويد، و دوم تكبير بكند و از پس او صلات«2» بر محمّد و آل محمّد بگويد، و سوم«3» تكبير بكند و دعا كند مؤمنين و مؤمنات را،

و چهارم تكبير بكند و دعا كند مرده را اگر مؤمن باشد و لعنت كند اگر منافق باشد، و تكبير پنجم بكند و نماز به او ختم كند. و شافعي گفت: تكبير اوّل بكند و الحمد بخواند، و دوم«4» بكند و شهادتين و صلات«5» و دعاي مؤمنان بگويد، و تكبير سه ام«6» بكند و دعاي مرده بگويد، و تكبير چهارم بكند و سلام باز دهد. و به مذهب ما، سلام بازدادن نيست در نماز مرده. و جمله فقها در اينكه خلاف كردند و ميان ايشان خلاف است كه: سلام در او فريضه است يا سنّت. امّا طهارت در او شرط نيست، و اگر چه اوليتر طهارت باشد، و اگر تيمّم نكند نيز روا باشد، براي آن كه او نماز نيست دعاست- چنان كه گفتيم. و شافعي گفت: نماز است و بي طهارت درست نباشد و تا آب يابد، تيمّم درست نباشد در او. و باو حنيفه گفت: طهارت بايد و اگر آب يابند، و اگر نيابند تيمّم روا بود. قوله: إِنَّهُم كَفَرُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ خارج است مخرج تعليل براي آن كه، ايشان به ----------------------------------- (1). اساس: جملا به قياس با نسخه آو، تصحيح شد. (2). لب: صلوات. (3). آو، بم: سيم مل، لب: سيوم. (4). آج، مل، لب تكبير. (5). همه نسخه بدلها: صلوات. (6). آو، بم: سيم مل، لب: سيوم.

صفحه : 317 خداي و پيغامبر كافراند. وَ ماتُوا وَ هُم فاسِقُون َ و آنگه كه مرده اند، بر فسق مرده اند، يعني كفر، و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند كه: ايمان، اقرار به زبان و عمل به اركان [باشد]«1»، چه اگر

چنين بودي منافقان را دو ثلث ايمان بودي، خداي تعالي نگفتي: إِنَّهُم كَفَرُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ، با آن كه بنزديك ايشان، ايمان زيادت و نقصان پذيرد. قوله: وَ لا تُعجِبك َ أَموالُهُم وَ أَولادُهُم- الايه. تفسير مثل اينكه آيت برفت، وجهي ندارد اعادت كردن، امّا وجه حسن تكرار ابو علي گفت: ممتنع نباشد كه«2» اينكه دو آيت براي دو گروه از منافقان آمده باشد در دو وقت، و چون آيت وارد است مورد مذمّت نفاق و اهلش، و وعظ مؤمنان و تحذير ايشان از آن كه چشم دارند به مال و فرزندان، و غبطت كنند بر آن منافقان را، و معلوم است كه آنچه چنين باشد از وعظ و تحذير و تذكير، تكرار در او نيكو باشد. وَ إِذا أُنزِلَت سُورَةٌ، حق تعالي گفت: چون سورتي فرو فرستد«3» و در آن جا امر باشد به ايمان و ثبات بر ايمان، و امر باشد به جهاد كافران، آنان كه توانگران و خداوندان طول و استطاعت و مال باشند دستوري خواهند از تو و گويند: ما را رها كن تا با نشستگان باشيم با آنان كه اهل جهاد نباشند از زنان و كودكان و بيماران و پيران. رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَع َ الخَوالِف ِ، گفت: راضي شده اند به آن كه با خوالف باشند، و خوالف گفتند: زنان و كودكان و پيران و بيماران و خداوند عاهت باشند كه به آن معذور باشند در تخلّف از جهاد. و خوالف، جمع خالفه باشد بر قياس، و جمع خالف علي غير قياس في حروف شاذّة غير مقيسة، نحو: هالك و هوالك، و فارس و فوارس، و غارب لا علي الموج و غوارب [101-

پ]، وَ طُبِع َ«4» بَل طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها بِكُفرِهِم ----------------------------------- (1). اساس: ندارد از آو، افزوده شد. [.....]

(2). آو، آج، لب اگر. (3). آو، آج، بم، مج، لب: فرو فرستند. (4). اساس و همه نسخه بدلها اللّه به قياس با قرآن مجيد و نظر بر مورد آيت، تصحيح شد.

صفحه : 318 فَلا يُؤمِنُون َ إِلّا قَلِيلًا«1». و اگر مانع بودي همه را مانع بودي. وجه ديگر آن كه، معني آن باشد كه: ايشان از آن كه ايمان در دل«2» خود راه نمي دهند و هيچ انديشه و نظر در ره معرفت ايزد- عزّ اسمه- و اعتقادات علم و عزم بر كارهاي خير و افعالي«3» از طاعات كه به دل توان كردن نمي كنند، به مثابت آنان اند كه بر دل مهر دارند، و اينكه بر سبيل مذمّت و ملامت گفت ايشان را و بر سبيل مبالغت و خبر دادن از آن كه، ايشان در باب ايمان نياوردن«4» چون مختوم علي قلوبهم اند و نمي دانند. لكِن ِ الرَّسُول ُ و لكن رسول خداي و مؤمنان جهاد مي كنند به مال و جان. وَ أُولئِك َ لَهُم ُ الخَيرات ُ ايشان را خيرات باشد، يعني حسنات. مبرّد گفت: النّساء الحسان زنان نيكو هنرمند«5» باشند، من قول الشّاعر: و لقد طعنت مجامع الرّبلات ربلات هند خيرة الملكات و اينكه واحد خيرات است، بيانه قوله: فِيهِن َّ خَيرات ٌ حِسان ٌ. وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ«6» و ايشان ظفر يافتگان به نجاح رسيدگان باشند و مراد يافتگان«7». أَعَدَّ اللّه ُ خداي تعالي براي ايشان معدّ كرده است و ببچارده«8» بهشتهاي كه در او جويها مي رود، يعني زير درختان او، و ايشان در آن جا مخلّد«9» مؤبّد باشند، چنان كه در خبر است كه: حق

تعالي چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ، منادي را بفرمايد تا ندا كند: يا اهل الجنّة خلود فلا موت ابدا و يا اهل النّار خلود فلا موت ابدا اي اهل بهشت؟ جاودانيي است شما را كه با آن مرگ نباشد، و اي اهل دوزخ جاودانيي است شما را كه با آن مرگ نباشد. ذلِك َ الفَوزُ العَظِيم ُ آن، رستگاري و ظفر«10» و مراد يافتن بزرگوار است- جعلنا اللّه منهم بفضله و رحمته. تمّت المجلّدة التّاسعة [و يتلوه]«11» المجلّدة العاشرة من المجلّدات العشرين. [102- ر]. ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 155. (2). اساس: دخول به قياس با نسخه آو، و اتّفاق جميع نسخ، تصحيح شد. (3). آج، افعال. (4). آو: بياوردن. (5). مل: نيكوي بهرمند. (6). سوره رحمن (55) آيه 70. (7). مل باشند. (8). آو، آج، مج: بيجارده. (9). آو، آج و. (10). آو، آج: ظفري. (11). اساس: نا خواناست، به قياس با نسخه آو، افزوده شد مج ان شاء اللّه تعالي آو، مج: في العاشرة قوله تعالي: وَ جاءَ المُعَذِّرُون َ مِن َ الأَعراب ِ [.....]

[.....]

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109