روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد8

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 8 صفحه : 9

[ادامه سوره انعام]

بسم اللّه الرحمن الرحيم

[سوره الأنعام (6): آيات 111 تا 117]

[اشاره]

وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَيهِم ُ المَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُم ُ المَوتي وَ حَشَرنا عَلَيهِم كُل َّ شَي ءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤمِنُوا إِلاّ أَن يَشاءَ اللّه ُ وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم يَجهَلُون َ (111) وَ كَذلِك َ جَعَلنا لِكُل ِّ نَبِي ٍّ عَدُوًّا شَياطِين َ الإِنس ِ وَ الجِن ِّ يُوحِي بَعضُهُم إِلي بَعض ٍ زُخرُف َ القَول ِ غُرُوراً وَ لَو شاءَ رَبُّك َ ما فَعَلُوه ُ فَذَرهُم وَ ما يَفتَرُون َ (112) وَ لِتَصغي إِلَيه ِ أَفئِدَةُ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ وَ لِيَرضَوه ُ وَ لِيَقتَرِفُوا ما هُم مُقتَرِفُون َ (113) أَ فَغَيرَ اللّه ِ أَبتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنزَل َ إِلَيكُم ُ الكِتاب َ مُفَصَّلاً وَ الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ يَعلَمُون َ أَنَّه ُ مُنَزَّل ٌ مِن رَبِّك َ بِالحَق ِّ فَلا تَكُونَن َّ مِن َ المُمتَرِين َ (114) وَ تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ صِدقاً وَ عَدلاً لا مُبَدِّل َ لِكَلِماتِه ِ وَ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (115)

وَ إِن تُطِع أَكثَرَ مَن فِي الأَرض ِ يُضِلُّوك َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ إِن يَتَّبِعُون َ إِلاَّ الظَّن َّ وَ إِن هُم إِلاّ يَخرُصُون َ (116) إِن َّ رَبَّك َ هُوَ أَعلَم ُ مَن يَضِل ُّ عَن سَبِيلِه ِ وَ هُوَ أَعلَم ُ بِالمُهتَدِين َ (117)

[ترجمه]

و اگر كه ما بفرستادي«1» زي«2» ايشان فرشتگان را و سخن گويند با ايشان مردگان و برانگيزيم«3» براي ايشان هر جيزي ميانجيان«4» نبودند بگروند مگر آنچه خواهد خدا و ليكن«5» بيشتر ايشان نمي دانند.

و همچنين بكرديم هر پيغامبري را دشمن، ديوان«6» آدميان و پريان. اشارت مي كند«7» بهر ايشان ز بهر بعضي آرايش گفتار را«8» به فرفتن«9» و اگر خواستي پروردگار تو نكردي آن را، بگزارشان«10» و آنچه دروغ مي بافند.

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: اگر ما فرو فرستيم، آج، لب: اگر آنستي كه ما فرو فرستيم.

(2). آج، لب: سوي، آف: بسوي.

(3). آج، لب: گرد آوريم، مج، وز، لت: جمع كنيم.

(4). مج، وز، آج، لب، لت: معاينه. [.....]

(5). اساس: جز، با توجّه

به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). اساس، مج، بم، آف و، كه زائد مي نمود.

(7). مج، وز، لت: مي فكنند، آج، لب: وحي مي فرستد.

(8). مج، وز، لت: نگاشته سخن.

(9). اساس: بنفرفتن، با توجّه به مج تصحيح شد.

(10). مج. وز. لت: رها كن ايشان را.

صفحه : 2

تا ميل كنند زن او دلهاي آنان كه نگرويدند بدان جهان«1» و تا پسندند و تا بكنند آنچه خواهند كردن«2».

جز خداي بجويم حكم كننده«3» و اوست آن كه بفرستاد زي شما كتاب پيدا كرده«4» و آنان كه بداديم ايشان را كتاب، مي دانند بدرستي كه«5» فرستاده است از پروردگار براستي«6»، پس مباش از گمان مندان«7».

و تمام شد سخن پروردگار براستي و درستي«8»، نيست گرداننده مر سخنان او را و او شنوا و داناست.

و اگر فرمان بري بيشتر«9» آن كه در زمين اند گمراه كنند از راه خداي، پس روي نمي كنند مگر گمان را. [و نيستند]«10» ايشان مگر كه دروغ مي گويند.

كه پروردگار تو اوست داناتر بدان كه گمراه شدند«11» از راه او و او داناست«12» به راه يابندگان«13».

وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا، عبد اللّه بن عبّاس گفت: آيت در شأن آن جماعت كفّار

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: به سراي باز پسين.

(2). عبارت اخير در اساس مغشوش بود، از مج آورده شد.

(3). مج، وز، لت: حاكمي.

(4). مج، وز، لت، آج، لب: قرآن را جدا كرده.

(5). مج، وز، لت آن.

(6). وز، لت: بدرستي.

(7). مج، وز، لت: از جمله شك كنندگان.

(8). مج، وز، لت: و انصاف. [.....]

(9). مج، لت: بيشترينه.

(10). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(11). مج، وز: گمره شود.

(12). مج، وز، آج، لب، لت: داناتر است.

(13). مج، وز، لت: به راه يافتگان، به راه راست يافتگان.

صفحه :

3

آمد كه خداي تعالي دانست كه ايشان ايمان نيارند [104- پ]

و بر كفر اصرار كنند تا به مردن. إبن جريج گفت: آيت در آنان آمد كه ايشان اقتراح كردند و آيات خواستند از رسول- عليه السلام- و سوگند خوردند، كه اگر آيتي به ايشان آيد و معجزه اي از آن مقترحات ايشان ايمان آرند، خداي تعالي رد كرد بر ايشان و بيان كرد رسول را كه دروغ مي گويند چه اگر«1» فرشتگان را از آسمان به زمين فرستيم به ايشان و مردگان را به ايشان به سخن آريم«2» و زنده كنيم بر ايشان از هر جنسي جماعتي را تا معاينه ببينند كه ايمان نيارند. مگر آن كه من خواهم كه ايشان را قهر كنم بر ايمان و ايشان از رسول اينكه آيات اقتراح كردند، في قوله أَو تَأتِي َ بِاللّه ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلًا«3» لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ مَلَك ٌ«4» وَ كَلَّمَهُم ُ المَوتي، كنايت است از احياي موتي، و لكن در اينكه فايده ديگر است«6» كه«7» اگر احيا گفتي آن فايده نبودي و آن آن است كه با آن كه زنده شوند گواهي دهند بر صدق او تا ما را آيتي ديگر باشد. پس در ضمن كَلَّمَهُم ُ اينكه مزيّت هست و در احيا فايده سخن گفتن و گواهي دادن نيست و روا باشد كه مراد آن بود«8» كه مردگان با ما سخن گويند در آن حال كه مرده باشند و در ايشان حيات نبود چه اينكه نوعي باشد از معجز خارق عادت و بر [اينكه]«9» قول آيت بر ظاهر خود باشد وَ حَشَرنا عَلَيهِم كُل َّ شَي ءٍ قُبُلًا، حشر در لغت جمع باشد و در قرآن كنايت است از بعث

و نشور و زنده كردن خلقان بجمع«10» جمله را يا قومي

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب، مل، لت ما.

(2). آج، لب: در سخن آريم.

(3). سوره اسراء (17) آيه 92.

(4). سوره انعام (6) آيه 8.

(5). آج، لب: همچو عيسي.

(6). مج، وز، بم، مل، آف، لت: هست.

(7). مج، وز: يكي.

(8). اساس: نبود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). اساس، آن: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]

(10). مج، وز، مل، لت يا .

صفحه : 4

بسيار مجتمع را. گفت: اگر چنان كه ايشان خواستند از هر جنسي و صنفي جماعتي بسيار را زنده كنيم. وَ ما كانُوا لِيُؤمِنُوا، هم ايمان نيارند.

إبن عامر و نافع و ابو جعفر خواندند: قبلا به كسر «قاف» و فتح «با» و باقي قرّاء به ضم ّ «قاف» و «با». ابو زيد گفت: معني آن است كه مقابلة، روي با روي و معاينه، يقال: لقيت فلانا قبلا و قبلا و قبلا اي مقابلة و مواجهة، همه به يك معني باشد و اينكه قول شامل«1» است هر دو قراءت را. و ابو عبيده گفت: قبلا، اي مقابلة و معاينة، بر قراءت إبن عامر و نافع. فامّا بر قراءت باقي قرّاء كه به ضم خوانند«2» گفت سه قول گفته اند: يكي آن است كه عبد اللّه عبّاس و قتاده و إبن زيد گفتند معني آن است كه مقابله [به]«3» معني قراءت اوّل«4». قول دوم مجاهد گفت معني آن است كه گروه گروه و جماعت [جماعت]«5». بر اينكه قول جمع قبيل باشد و قبيل جمع قبيله، كسفينه و سفين [و سفن]«6» جمع جمع باشد قول سيّم«7» فرّاء گفت: معني قبيل كفيل و پايندان باشد و قبل جمع

او باشد كرغيف و رغف، لقوله تعالي: أَو تَأتِي َ بِاللّه ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلًا، اي كفيلا ضامنا. ابو علي فارسي گفت:

اينكه وجه ضعيف است، براي آن كه چون به حشر و احيا ايمان نيارند كه معجزي باهر باشد، به كفالت و ضمان كه معجز خارق عادت نباشد هم ايمان نيارند و اينكه بس طعني نيست براي آن كه روا باشد كه معجز حشر باشد و كفالت بر سري بياني دگر باشد چنان كه شرح داديم في قوله تعالي: وَ كَلَّمَهُم ُ المَوتي، [105/ ر]

و قوله: ما كانُوا لِيُؤمِنُوا، اينكه «لام» مؤكّد نفي است تا قطع طمع رسول- عليه السلام- كند از ايمان ايشان، چنان كه يكي از ما گويد: ما كنت لافعل كذا، من از آن«8» نباشم كه اينكه كنم، و قوله: إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ، الّا آن كه خداي خواهد. حسن بصري گفت: الّا كه خداي خواهد كه ايشان را بر ايمان جبر كند به آن كه ايشان را از

-----------------------------------

(1). مج: متأمّل.

(2). مج، وز، مل، آف، لت: خواندند. (6- 5- 3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(4). آن باشد.

(7). مج، وز: سه ام، مل، آف: سيوم.

(8). مل: از آنان.

صفحه : 5

اضداد ايمان منع كند تا از ايشان جز ايمان در وجود نيايد. ابو علي گفت: الّا اگر خداي خواهد كه ايشان را به قهر و الجابر ايمان دارد به آن كه علم ضروري در ايشان آفريند، و معني متقارب است و اگر چه وجه مختلف است. و فايده استثناء آن است كه چون خداي تعالي ايمان از ايشان نفي كرد نفي«1» بليغ با وجود اينكه همه آيات با هره دانست كه بهري مردمان ضعيف بصيرت بي

علم را گمان آيد«2» كه ايشان در اينكه اصرار به عجز خداي مي كنند گفت: إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ، دگر«3» اگر خداي خواهد كه ايشان را جبر كند«4» بر ايمان تا كس«5» آن گمان نبرد«6» و لا بدّ است اينكه مشيّت را حمل كردن بر مشيّت«7» جبر و اكراه و الّا خداي تعالي مريد است ايمان ايشان را بر وجه اختيار براي ادلّه اي كه گفتيم و اينكه آيت دليل مي كند بر آن كه خداي مريد است به اراده محدث براي آن كه استثناء دليل اينكه مي كند، نبيني كه چون كسي گويد: لا افعل ذلك الا ان تفعل«8»، من اينكه كار نكنم تا تو نكني به هر حال آنچه موقوف باشد بر محدث قديم نتواند بودن، پس ايمان ايشان نيست و در وجود موقوف است بر ارادت خداي اگر در وجود آيد به اراده او باشد چگونه توان گفتن كه اراده قديم باشد و ايمان ايشان محدث، نبيني كه محال بودي اگر گفتي ايشان ايمان نيارند الّا آنگه كه خداي عالم باشد يا قادر براي آن كه اينكه دو صفت خداي را«9» متجدّد«10» نيست. پس آيت دليل بطلان مذهب هر دو قوم مي كند آن كه مريدي ذاتي گويد يا به اراده قديم چنان كه بيان كرديم، وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم يَجهَلُون َ، و لكن بيشتر ايشان جاهل اند يعني جاهل اند به آن

-----------------------------------

(1). مج، وز: يعني.

(2). اساس، آن: كه آن آيد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). مج، وز، مل: مگر.

(4). مج، وز، آف: خبر كند.

(5). آج، لب: هر كس.

(6). آف: برد.

(7). مل به. [.....]

(8). مج، وز: يفعل.

(9). مل جل ّ و عزّ.

(10). اساس، بم، آف: متحد، با

توجّه به مج تصحيح شد.

صفحه : 6

كه اگر خداي تعالي به«1» ايشان هر چه خواستند بكند هم ايمان نيارند بطوع. و در آيت دليل است بر آن كه اگر خداي تعالي دانستي كه ايشان را آنچه خواستندي«2» بدادندي«3» ايمان آوردندي بكردندي«4» تا ايمان آوردندي، و اينكه دليل كند بر فساد قول آن كس كه گويد: روا باشد كه در معلوم لطفي باشد كه خداي تعالي داند كه اگر با كافر بكند كافر عند آن ايمان آرد و آنگه«5» نكند، براي آن كه اگر باشد واجب بود بر خداي تعالي كه بكند تا كافر ايمان آرد و الّا مؤدّي بود با نقض غرض او و منافي حكمت باشد.

قوله: وَ كَذلِك َ جَعَلنا لِكُل ِّ نَبِي ٍّ عَدُوًّا، وجه تشبيه در «كذلك» محتمل است دو وجه را: يكي آن كه چنان كه دگر پيغامبران«6» را دشمن بودند همچنين تو را دشمنان«7» باشند و وجهي«8» ديگر آن كه چنان كه تمكين و تخليه كرديم دشمنان پيغامبران«9» را همچنين دشمنان تو را تخليه كنيم«10» و تمكين و منع نكنيم ايشان را بقهر و جبر.

امّا «جعل» را در آيت در تفسير او چهار وجه گفته اند: يكي حكم و تسميه. ما حكم كرديم به آن كه ايشان دشمن اند و ايشان را دشمن نام نهاديم و حكم و تسميه تابع محكوم و مسمّي باشد و اثر نكند در تغيير آن بل تعلّق او به آن علي ما هو به باشد.

و وجه دوم آن است كه: به معني تخليه و تمكين است، و تخليه و تمكين از شرايط تكليف است چه اگر مكلّف ممكّن«11» و مخلّي نباشد ملجأ و مضطرّ بود، و اينكه منافي تكليف باشد

و روا باشد وجهي دگر و آن آن است كه: چون

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: با.

(2). مج، وز: خواستند.

(3). وز، مل، آن: بدادي.

(4). آج، لب: بكردي.

(5). مج، وز: انكار، مل: آنگاه.

(9- 6). آج، لب، مل، آف، آن: پيغمبران.

(7). آج، لب: دشمن.

(8). مج، وز، آج، لب، مل: وجه.

(10). آف، تخليه كرديم.

(11). مل: متمكّن.

صفحه : 7

خداي تعالي بر رسول- عليه السلام- نعمتهاي عظيم كرد كه دشمنان، او را بر آن حسد كردند، شايد تا گويد: جَعَلنا، ما كرديم آن«1» دشمن را براي آن كه سبب عداوت و حسد ايشان آن نعمت باشد كه او كرد. [105- پ]

نبيني كه يكي از ما چون بر يكي«2» نعمتي كند او را از آن سبب دشمنان و حاسدان خيزند گويد:

جعلت لك«3» اعداء و حسّادا، من تو را دشمنان و حاسدان پديد آوردم. و وجهي دگر اينكه گفتند كه: ما تو را و پيغامبران«4» را فرموديم كه كافران را دشمن گيريد و با ايشان معادات كنيد چون چنين بود ايشان نيز معادات كردند. پس سبب دشمني كافران از دشمني پيغامبران«5» بود ايشان را و آن دشمني به امر خداي بود پس اينكه معني از جهت او بوده باشد و اينكه نيز وجهي لطيف است و حق تعالي اينكه بر وجه تسليه«6» رسول- عليه السلام- گفت تا بداند«7» كه اينكه دشمن نه او را تنها بوده است پيش از او پيغامبران«8» ديگر را دشمنان بودند. امّا شياطين انس و جن گفتند مراد مرده انس و جن اند از جمله كافران، و اينكه قول قتاده و حسن و مجاهد است.

و قوله: عَدُوًّا، مفعول دوم جَعَلنا است و شياطين، بدل اوست، و قوله: يُوحِي بَعضُهُم إِلي

بَعض ٍ، وحي، القاء كلامي«9» خفي باشد و آن«10» دعوت انس و وسوسه جن ّ بود. و زُخرُف َ القَول ِ سخن آراسته باشد، چنان كه ما گوييم سخن بنگار.

و زخرف زينت باشد، و كلام مزخرف، اي مزيّن. و زخرف زر باشد همچنين، و غرورا، نصب او بر مصدر باشد از فعلي«11» محذوف و شايد كه مفعول له باشد.

آنگه«12» گفت: اگر من خواستمي كه نكنند بر سبيل قهر و اجبار نكردندي

-----------------------------------

(1). مل: اينكه. [.....]

(2). مج، وز، مل: كسي.

(3). بم، آف: لكم.

(4). آج، لب، بم، مل، آف: آن: پيغمبران.

(8- 5). آج، لب، بم، آف، آن: پيغمبران.

(6). آج، لب: تسلّي.

(7). آج، لب، مل: بدانند.

(9). آج، لب، مل، آن: كلام.

(10). مج، وز: اينكه.

(11). آج، لب: فعل.

(12). مل: آنگاه.

صفحه : 8

و لكن نخواست، براي آن كه اراده چنين منافي تكليف باشد. آنگه گفت: فَذَرهُم وَ ما يَفتَرُون َ، رها كن ايشان را به آن دروغ كه مي گويند، يعني ايشان را به اختيار خود رها كن و بقهر منع مكن ايشان را كه خداي تعالي ايشان را مكافات كند. و اينكه بر سبيل تهديد گفت ايشان را چنان كه گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«1» يُوحِي بَعضُهُم إِلي بَعض ٍ، آن است كه شياطين يكديگر ببينند، بهري بهري را بياموزند آنچه خلق را به آن اغوا كنند.

وَ لِتَصغي، «صغو» ميل باشد، يقال: صغي اليه اذا مال اليه يصغي صغوا و صغيت صغيّا بالياء و الواو، و اصغيت اليه اذا استمعت اليه براي آن كه گوش بجنباند به او و زبان ما آن است كه گوش به او كرد، قال الشّاعر«2»:

تري السّفيه به عن كل ّ محكمة زيغ و فيه الي التّشبيه اصغاء

و يقال اصغيت الإناء اذا املته، و

منه

الحديث: إن ّ رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم اصغي لها الإناء، اي للهرّة، و قال انّها ليست بنجسة انّها من الطّوّافين عليكم و الطّوافات،

رسول- عليه السلام- اناي خود براي گربه بجنبانيد تا آب باز خورد و گفت: او پليد نيست«3» كه او از جمله گردندگان است بر شما، و «لام» في قوله: وَ لِتَصغي تعلّق دارد بقوله: يُوحِي، و معني آيت آن است كه: شياطين جن و انس وحي و القا مي كنند سخن آراسته را بر سبيل غرور تا دلهاي كافران به«4» ايشان ميل كند و به آن از حق بجنبانند. وَ لِيَرضَوه ُ وَ لِيَقتَرِفُوا ما هُم مُقتَرِفُون َ، و نيز تا بپسندند و نيز«5» آنچه خواهند كردن بكنند، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و إبن زيد و سدّي است و اينكه اوليتر است از آن كه «جعلنا» به عامل كنند در او، براي آن كه اينكه همه اضافت با خداي بايد كردن، و اينكه به شيطان«6» لا يقتر است از آن كه به

-----------------------------------

(1). سوره فصّلت (41) آيه 40.

(2). مل شعر.

(3). بم، آف: است.

(4). مج، وز: با. [.....]

(5). مج، وز تا.

(6). آج، لب: اينكه شيطان را.

صفحه : 9

خداي تعالي. و اگر تعليق «لام» كنند به «جعلنا» «لام» لام غرض نباشد، «لام» عاقبت باشد، و اينكه قول زجّاج و ابو القاسم بلخي است، و قول اوّل اوليتر است براي آن كه كلام با او بر ظاهر خود مي ماند، و جبّائي گفت: «لام» امر مغايبه است و معني تهديد، چنان كه: اعمَلُوا ما شِئتُم«1»، و اينكه خطاست براي آن كه آن «لام» جزم [106- ر]

فعل كند، و اينكه جا فعل مجزوم نيست اگر

«لام» امر بودي، و «لتصغ» بايستي، و كنايه في قوله: وَ لِيَرضَوه ُ، راجع است با زخرف القول، و القرف الكسب، و الاقتراف الاكتساب، و القرف القشر، و القرف القذف، يقال: قرفه بكذا اذا رماه به و طعنه به. و اصل او از قرف قشر است، و اقترف الكذب اي افتراه«2»، قال الشّاعر«3»:

اعيا اقتراف الكذب المقروف تقوي التّقي و عفّة العفيف

قوله: أ فغير اللّه ابتغي حكما، خداي تعالي فرمود رسولش را كه: بگو اينكه كافران را كه جز خداي حاكمي طلب خواهم كردن! بر لفظ استفهام و معني انكار. و «غير»، منصوب است بر فعلي محذوف كه اينكه فعل ظاهر، او را تعبير«4» مي كند، و التّقدير: ابتغي غير اللّه ابتغي حكما، و براي اينكه«5» فعل را تأخير كرد كه استفهام صدر كلام باشد، و حكم و حاكم يكي باشد، و گفته اند: حكم از حاكم بليغتر است، و گفته اند: حكم آن باشد كه حكم جز به حق نكند«6» و حاكم حكم هم به حق كند و هم به ناحق، و معني آيت تقريع و ملامت ايشان است بر آن كه توقّع كردند كه رسول با ايشان بسازد بر حكمي كه ايشان كنند رضا دهد.

وَ هُوَ الَّذِي أَنزَل َ، «واو» حال است، و او آن خداست كه كتاب بر شما«7» فرو فرستاد به تفصيل، و كتاب را وصف كرد به آن كه مفصّل است يعني مبيّن و مشروح، در او اشتباه و التباس نيست، چنان كه گفت:

-----------------------------------

(1). سوره فصّلت (41) آيه 40.

(2). مج، وز: اقتراه.

(3). مج، وز، مل شعر.

(4). مج، وز، مل، لت: تفسير.

(5). مج، وز، مل: آن.

(6). اساس، آج، لب: نكنند، با توجّه به مج، وز تصحيح

شد.

(7). اساس، آج، لب، بم، آف: تو، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 10

كِتاب ٌ فُصِّلَت آياتُه ُ«1»، و بروجه الغاز و تعميه نيست و در او معاني مفصّل است و دلايل ملخّص، و نصب او بر حال است از مفعول. و گفته اند: معني آن است كه در او فصل و فرع است بين الصّادق و الكاذب، و گفته اند: در او فصل است ميان حلال و حرام و شرايع و احكام و كفر و ايمان و هدي و ضلال، اينكه قول حسن بصري است.

وَ الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ، و آنان كه ما ايشان را كتاب داديم از جهودان و ترسايان مي دانند كه اينكه كتاب قرآن منزل است كه از خداي تعالي، و خداي تعالي آن را فرستاده است به حق، و اينكه را بر عموم حمل نشايد كردن براه آن كه بيشتر اهل كتاب اينكه نمي دانند، اينكه مخصوص باشد به أجبار و علماي ايشان كه دانند و عالم باشند به توريت و انجيل و ذكر رسول ما- عليه السّلام- آن جا خوانده و ديده باشند، و إبن عامر و حفص خواندند: «منزّل» به تشديد «زا» من التّنزيل، و باقي قرّاء «منزل» به تخفيف من الانزال، و معني متقارب باشد. و قوله: بِالحَق ِّ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه آنچه در اوست حق و صدق است، و يكي آن كه: (انزله بالدلالة و البرهان).

اگر مي گويند: چگونه روا باشد كه كافران را وصف كند [به آن]«2» كه ايشان حق مي دانند، و آن كه حق داند مؤمن باشد، و احباط«3» نگوي«4» تا تواني«5» گفتن كه پس از علم مرتد شود«6»، گوييم از اينكه چند جواب است:

يكي آن

كه مخصوص است به آنان كه در مستقبل ايّام ايمان آوردند و اگر چه در آن حال مؤمن نبودند، [در آن وقت عالم بودند]«7» به قرآن و آن كه از نزديك خداست، و لكن اينكه مقدار ايمان نباشد كه ايمان عبارت است از مجموع علومي كه تا مجتمع نبود ايمانش نخوانند از علم به حدوث اجسام و آن كه آن را محدثي

-----------------------------------

(1). سوره فصّلت (41) آيه 3.

(2). اساس، آج، لب: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). اساس، آج، لب، آف، آن: احتياط، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(4). مل: بگوي 5. تواني/ توانيد. [.....]

(6). مج، وز، مل، لت: شوند.

(7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 11

هست حاصل بر صفات كمال، و آنچه بر او چه روا باشد و چه روا نباشد، و علم به نبوّت و امامت و علم به ثواب و عقاب، و اينكه در اوقات بسيار حاصل آيد.

جواب دوم آن است كه: اينكه دانند و لكن نه بر وجهي كه مستحق ّ ثواب باشند بر آن، براي آن كه نظر ايشان در دليل نه از وجه وجوب نظر بوده باشد، بل براي وجهي ديگر نظر كرده باشند، پس ايشان را علم حاصل آيد و لكن بر آن مستحق ّ ثواب نباشند«1».

جواب ديگر آن است كه: محتمل باشد كه معني اينكه بود كه ايشان [106- پ]

بنزديك خود و در ظن ّ و اعتقاد خود عالم باشند براي آن كه چون اعتقاد و صحّت توريت دارند و در آن جا ذكر رسول باشد و ايشان اعتقاد كرده باشند كه هر چه در آن جاست حق است، و لكن نه از

دليل دانند، ايشان بنزديك خود عالم باشند به آن كه قرآن منزّل است به حق.

و جواب چهارم از اينكه آن است كه: مراد به آن«2» كه ايشان را كتاب دادند مؤمنان اند، و مراد به كتاب قرآن است كه خداي تعالي قرآن را بسيار جايها«3» كتاب خواند في قوله: الم، ذلِك َ الكِتاب ُ لا رَيب َ فِيه ِ«4»، و في قوله: وَ إِنَّه ُ لَكِتاب ٌ عَزِيزٌ«5»، و في قوله: حم، وَ الكِتاب ِ المُبِين ِ«6»، و دگر آيتها و بر اينكه وجه سؤال ساقط شود.

فَلا تَكُونَن َّ مِن َ المُمتَرِين َ، آنگه امر كرد او را [به آن]«7» كه از جمله شاكّان نباشد و شايد كه مراد او باشد و دليل بكند بر آن كه او وقتي شاك ّ بود، چنان كه گفت: لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ«8»، و روا بود كه خطاب با او باشد و مراد امّت، چنان كه گفت: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ«9». و المرية و الإمتراء، الشّك ّ.

-----------------------------------

(1). مج، وز: نباشد.

(2). مج، وز، لت: آنان.

(3). مل: جايگاه.

(4). سوره بقره (2) آيه 1 و 2.

(5). سوره فصّلت (41) آيه 41.

(6). سوره زخرف (43) آيه 1 و 2.

(7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(8). سوره زمر (39) آيه 65.

(9). سوره بقره (2) آيه 232.

صفحه : 12

قوله: وَ تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ صِدقاً وَ عَدلًا، كوفيان و يعقوب خواندند: كَلِمَةُ رَبِّك َ بر توحيد، و باقي قرّاء خواندند: «كلمات ربّك»، علي الجمع، و اينكه جمع سلامت باشد. مفسّران گفتند: مراد به «كلمه» و «كلمات» وعد است، و وعيد كه خداي تعالي كرد به ثواب و عقاب كه در آن تغيير و تبديل نباشد. صِدقاً وَ عَدلًا، به راستي و داستان«1»، و آن دو«2» مصدر

است در معنا حال، أي صادقة عادلة چنان كه گفت: قُل أَ رَأَيتُم إِن أَصبَح َ ماؤُكُم غَوراً«3» وَ تَمَّت كَلِمَت ُ رَبِّك َ الحُسني عَلي بَنِي إِسرائِيل َ«5»، گفتند: آن وعده خواست كه داد ايشان را من قوله: وَ نُرِيدُ أَن نَمُن َّ عَلَي الَّذِين َ استُضعِفُوا فِي الأَرض ِ«6» الآية، و مجاهد گفت في قوله تعالي: وَ أَلزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوي«7»، كه آن كلمه گفتن لا اله الّا اللّه است، و بر اينكه تفسير دادند آن را كه گفت: إِلَيه ِ يَصعَدُ الكَلِم ُ الطَّيِّب ُ، يعني لا إله الا الله، وَ العَمَل ُ الصّالِح ُ يَرفَعُه ُ«8»، أي (الصلوات الخمس)، و حقيقت

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: راستان.

(2). مج، وز، مل: واو در او.

(3). سوره ملك (67) آيه 30. [.....]

(4). مل: درست تر است، چاپ شعراني (5/ 41): درست نيست.

(5). سوره اعراف (7) آيه 137.

(6). سوره قصص (28) آيه 5.

(7). سوره فتح (48) آيه 26.

(8). سوره فاطر (35) آيه 10.

صفحه : 13

اينكه«1» در كلام باشد، و حدّ كلمه هر لفظي باشد كه دليل معني كند به وضع، و فرق از ميان او و كلام آن باشد كه كلام بنزديك اهل نحو جمله باشد از فعل و«2» فاعل يا مبتدا و خبر، و كلمه مفردي باشد از اسم يا فعل يا حرف، و بر اينكه قاعده مهمل را كلام نخوانند ايشان مگر بر مجاز.

و بنزديك اهل لغت مهمل كلام باشد لقولهم: هذا كلام لا فايدة فيه، و هذا كلام لغو و هذا كلام مهمل، و بنزديك متكلّمان حدّ كلام گفته ايم كه: آن باشد كه نظم كنند آن را از دو حرف يا بيشتر از اينكه حروف معقوله«3» چون در وجود آيد از كسي كه از او يا از قبيل

او فايده صحيح بود، و بر اينكه قاعده مهمل كلام باشد و در آيت دليل است بر آن كه كلام خداي محدث است لقوله: وَ تَمَّت، براي آن كه گفت: تمام شد، و آنچه تمام شود، [107- ر]

پس از آن كه تمام نباشد محدث بود، قديم نبود، براي آن كه معني تمام حصول چيزي باشد پس از چيزي و تبديل چيزي به جاي چيزي نهادن باشد.

بعضي مفسّران گفتند: معني آن است كه كس نتواند تا به جاي كلمتي ديگر بنهد، و اگر بنهد نرود و مطّرد نباشد تا اگر كسي قصد كند و چند جامع بنويسد و يك حرف با [يك]«4» كلمه بدل كند، هر كس كه بيند آن را تغيير كند و به حدّ خود باز برد.

قتاده گفت: اگر لفظش بگردانند، احكامش نتوانند بگردانيدن، چنان كه اهل كتاب بعضي الفاظ توريت بگردانيدند، احكام را تغيير نتوانستند كردن.

و بعضي دگر گفتند معني«5» قوله: وَ تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ، آن است كه آيت از پس آيت مي آمد«6» و سورت از پس سورت تا تمام باشد«7». وَ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ،

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: آن.

(2). مل: يا .

(3). لب: معقول، چاپ شعراني (5/ 42): مقوله.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(5). اساس و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و معني عبارات تصحيح شد.

(6). آج، لب: مي آيد.

(7). مج، وز، لت: شد.

صفحه : 14

او«1» شنوا و داناست.

قوله: وَ إِن تُطِع أَكثَرَ مَن فِي الأَرض ِ- الاية، اينكه آيت خطاب است رسول را- عليه السّلام- و مراد او و جمله امّت، گفت: اگر اطاعت داري بيشترين اهل زمين را تو را از راه حق ببرند

براي آن كه بيشتر اهل زمين كافر بودند در آن وقت. و «طاعت» امتثال امر باشد با ارادت هر گه كه مطيع دون مطاع باشد در رتبت، و اجابت، مراد سايل به دادن باشد بر وفق سؤال او و رتبت بين المجيب و المجاب معتبر است، بر عكس آن كه بين المطيع و المطاع باشد بر قول بعضي، و درست آن است كه در رتبه معتبر نيست در سؤال و جواب سواء اگر سؤال علمي باشد و اگر سؤال امري از امور، بل شايد كه مثل از مثل پرسد و خواهد و دون از فوق و فوق از دون، و اكثر افعل تفضيل باشد از كثير، و گفته اند: طاعت در آيت به معني اجابت است براي آن كه چون خطاب با رسول باشد (اكثر من في الارض بل جميع من في الارض) در رتبت دون او اند، پس طاعت او ايشان را صورت نبندد، و امّا اگر موافقتي باشد اجابت بود، چنان كه شاعر گفت«2»:

رب ّ من انضجت غيظا صدره قد تمنّي لي موتا لم يطع

اي لم يجب براي آن كه مرگ به خداي تعلّق دارد و آنچه او كند با ما اجابت باشد نه طاعت، آنگه وصف كرد كافران را به آنچه صارف بود از اجابت دعوت ايشان به آن كه گفت: إِن يَتَّبِعُون َ إِلَّا الظَّن َّ، اينكه كافران متابعت نمي كنند الّا گمان را. و آن، گاه«3»، خطا بود و گاه، صواب. پس ايمن نباشند و اعتماد نكنند كه خطاست يا صواب و «ان» به معني «ما» ي نافيه است و «ظن ّ» گفتند معني«4» باشد كه قوي بكند بنزديك ظان ّ كه مظنون چنان است كه

او گمان برد با آن كه روا دارد كه بر خلاف آن باشد. و در اينكه حدّ كه گفتند بس كشف نيست.

-----------------------------------

(1). لت: واو.

(2). مج، وز شعر. [.....]

(3). اساس، بم، آف، آن و از انگاه كه چون معناي محصلي نداشت زايد مي نمود.

(4). مج، وز، بم: معيني.

صفحه : 15

وَ إِن هُم إِلّا يَخرُصُون َ، و ايشان جز دروغ نمي گويند. و الخرص: الكذب، و الخرص: الحرز«1»، لأن ّ فيه خلافا و تفاوتا، و اصل خرص قطع باشد قال الشّاعر:

تري قصد المرّان«2» فيهم كانّه تذرّع خرصان بايدي الشّواطب

يعني، جرائد تقطّع«3» طولا فيه يتّخذ منه بواري ّ الحصر«4» و جوي كه از جوي«5» باز برند آن را «خريص» خوانند و خرص گوشواره مفرد باشد و خرص عود باشد براي آن كه مخالف باشد امثال«6» خود را به بوي.

مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه كافران مردار مي خورند«7». چون مسلمانان بر ايشان عيب كردند گفتند:«8» اينكه عيب بر شماست. [107- پ]

كه آنچه شما مي كشيد مي خوريد و آنچه خداي مي كشد نمي خوريد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه اگر كسي طاعت ايشان دارد در مردار خوردن ضال ّ باشد از ره شرع، خداي حق تعالي به اينكه دو كلمه هر دو گروه را ذكر كرد هم آنان را كه دروغ از سر گمان گويند هم آنان را كه دروغ بقصد گويند. و در آيت دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف، براي آن كه حق تعالي گفت ايشان تابع گمانند، و علم بخلاف ظن ّ باشد. و نيز دليل است بر بطلان قول ايشان كه گفتند: خداي تعالي وعيد نكند آن را كه او حق نشناسد براي آن كه آيت مورد وعيد و تهديد

دارد.

قوله: إِن َّ رَبَّك َ هُوَ أَعلَم ُ مَن يَضِل ُّ«9» «أَعلَم ُ بِمَن ضَل َّ«7» وَ هُوَ أَعلَم ُ بِالمُهتَدِين َ، چون حرف جرّ بيفگندند فعل به او رسيد و عمل كرد. و وجهي دگر آن كه محل ّ او رفع است به ابتدا. و «من» به معني «اي ّ» است و به معني استفهام است، و تقدير آن است كه: (ربك اعلم اي النّاس يضل عن سبيله)، چنان كه گفت: لِنَعلَم َ أَي ُّ الحِزبَين ِ«8»، و اينكه قول فرّاء و زجّاج است و گفتند: افعل من كذا عمل نكند در اسم چنان كه اسم فاعل و مصدر كند. و بعضي دگر گفتند: اعلم به معني يعلم است چنان كه حاتم طائي گفت«9»:

فحالفت طي ّ من دونهم«10» حلفا و اللّه اعلم ما كنّا لهم خولا«11»

اي يعلم، و قالت الخنساء:

القوم اعلم ان ّ جفنته تغدو«12» و غداة الرّيح او تسري«13»

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب كه زايد مي نمايد.

(2). مج، وز، آج، لب: او.

(3). مج، وز، لت خداي. [.....]

(5- 4). مج، وز، لت: جل ّ جلاله.

(6). مج، وز، لت: ديگر.

(7). مج، وز، آج، لب، لت: يضل ّ.

(8). سوره كهف (18) آيه 12.

(9). مج، وز شعر.

(10). مج، وز، لت: من دوننا.

(11). لت: حولا.

(12). اساس: تغدو، با توجّه به مج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.

(13). بم، آف، آن: بشري.

صفحه : 17

اي (تعلم)«1»، رمّاني گفت: اينكه ضعيف است براي آن كه مطابق نيست آن را كه گفت: وَ هُوَ أَعلَم ُ بِالمُهتَدِين َ، و معني آيت آن است كه خداي تعالي گفت:

من بدانم آنان را كه از ره من، كه ره حق ّ است، برفته اند به ره هلاك و آنان را كه بر ره راست و هدايت رفته اند، كه ره نجات و ثواب است.

قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 118 تا 125]

[اشاره]

فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ

اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ إِن كُنتُم بِآياتِه ِ مُؤمِنِين َ (118) وَ ما لَكُم أَلاّ تَأكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ وَ قَد فَصَّل َ لَكُم ما حَرَّم َ عَلَيكُم إِلاّ مَا اضطُرِرتُم إِلَيه ِ وَ إِن َّ كَثِيراً لَيُضِلُّون َ بِأَهوائِهِم بِغَيرِ عِلم ٍ إِن َّ رَبَّك َ هُوَ أَعلَم ُ بِالمُعتَدِين َ (119) وَ ذَرُوا ظاهِرَ الإِثم ِ وَ باطِنَه ُ إِن َّ الَّذِين َ يَكسِبُون َ الإِثم َ سَيُجزَون َ بِما كانُوا يَقتَرِفُون َ (120) وَ لا تَأكُلُوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ وَ إِنَّه ُ لَفِسق ٌ وَ إِن َّ الشَّياطِين َ لَيُوحُون َ إِلي أَولِيائِهِم لِيُجادِلُوكُم وَ إِن أَطَعتُمُوهُم إِنَّكُم لَمُشرِكُون َ (121) أَ وَ مَن كان َ مَيتاً فَأَحيَيناه ُ وَ جَعَلنا لَه ُ نُوراً يَمشِي بِه ِ فِي النّاس ِ كَمَن مَثَلُه ُ فِي الظُّلُمات ِ لَيس َ بِخارِج ٍ مِنها كَذلِك َ زُيِّن َ لِلكافِرِين َ ما كانُوا يَعمَلُون َ (122)

وَ كَذلِك َ جَعَلنا فِي كُل ِّ قَريَةٍ أَكابِرَ مُجرِمِيها لِيَمكُرُوا فِيها وَ ما يَمكُرُون َ إِلاّ بِأَنفُسِهِم وَ ما يَشعُرُون َ (123) وَ إِذا جاءَتهُم آيَةٌ قالُوا لَن نُؤمِن َ حَتّي نُؤتي مِثل َ ما أُوتِي َ رُسُل ُ اللّه ِ اللّه ُ أَعلَم ُ حَيث ُ يَجعَل ُ رِسالَتَه ُ سَيُصِيب ُ الَّذِين َ أَجرَمُوا صَغارٌ عِندَ اللّه ِ وَ عَذاب ٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمكُرُون َ (124) فَمَن يُرِدِ اللّه ُ أَن يَهدِيَه ُ يَشرَح صَدرَه ُ لِلإِسلام ِ وَ مَن يُرِد أَن يُضِلَّه ُ يَجعَل صَدرَه ُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِك َ يَجعَل ُ اللّه ُ الرِّجس َ عَلَي الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ (125)

[ترجمه]

بخوريد از آنچه ياد كرده شد«2» نام خداي بر او اگر هستيد به نشانه هاي او گرويدگان«3».

و چيست مر شما را كه نمي خوريد [108- ر]

از آنچه ياد كرده شد«4» نام خدا بر او و بدرستي كه پيدا كرده شد مر شما را«5» آنچه حرام است بر شما مگر آنچه محتاج شديد زي او و بدرستي كه بيشتر گمراه مي شوند به خواستها«6» بي دانش.

بدرستي كه پروردگار تو

اوست داناتر به حال در گذرندگان«7».

و بگذاريد«8» آشكارا بزهكاري را و پنهاني او را بدرستي كه آنان كه كسب مي كنند«9» بزه را پاداش داده شوند«10» بدانچه بودند كار مي كردند«11».

و مخوريد«12» از آنچه ياد

-----------------------------------

(1). مج، وز: تعلم.

(2). وز، لت: گفته باشند.

(3). آج، لب: گروندگان.

(5- 4). مج، وز، لت: جدا كردند براي شما.

(6). مج، وز، لت: به هواهاي خود. [.....]

(7). مج، وز، لت: به آنان كه در گذرند.

(8). آج، لب: دست بداريد.

(9). مج، وز، لت: اندوزند، آج، لب: مي اندوزند.

(10). مج، وز، لت: پاداشت دهند ايشان را.

(11). مج، وز، لت: اندوخته باشند آج، لب: كسب مي كردند.

(12). لت: مخوري/ مخوريد.

صفحه : 18

كرده نشده نام خدا«1» بر او كه او تباه كار است«2»، و بدرستي كه ديوان اشارت كنند زي دوستان خودش تا خصومت كنند [با شما]«3» و اگر فرمان بريد«4» ايشان را كه شما انباز آرندگانيد.

يا آن كه بود مرده زنده گردانيديم ما او را و بكرديم ما مرا و را«5» روشنايي«6»، مي رود«7» در مردمان چون آن كس كه داستان او در تاريكيها!«8» نيست برون آينده«9» از آن همچنين آراسته شد ناگرويدگان را آنچه بودند كار مي كردند.

و همچنين بكرديم ما در هر ديهي«10» بزرگان گناهكار آن«11» بد برسكارند«12» در آن و كيد و مكر نكنند مگر به تنهاي خويش و ندانند.

و چون بيايد نشاني«13» گويند كه هرگز نگرويم ما تا داده شد به [ما]«14» مانند آنچه دادند پيغامبران خداي [را]«15» خداي داناتر است كه كجا وديعت نهد پيغامهاي خودش را برسد آن كسان را كه گناه كردند خواري بنزديك خداي و عذاب«16» سخت

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: آنچه نگفته باشند نام خداي.

(2). مج: و آن بيرون فرمان است وز،

لت: و آن بيرون فرمان خداست.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، لت: بري/ بريد.

(5). مج، وز، لت: و كنيم او را.

(6). وز: روشناييي لت: روشناي.

(7). مج، وز: كه روند به آن.

(8). مج، وز بود. [.....]

(9). مج، وز: كه بيرون نيايد.

(10). مج، وز، آج، لت: شهري.

(11). مج، وز: بزرگان كافران آن جاي را.

(12). كذا: در اساس بم، آف: سگالند.

(13). مج، وز لت به ايشان آج، لب بديشان.

(15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(16). مج، وز: عذابي.

صفحه : 19

بدانچه بودند كه بدي مي سگاليدن«1».

[108- پ]، هر كه را خواهد خداي كه راه نمايد فراخ كند«2» سينه او را براي مسلماني را، و هر كه را خواهد كه گمراه كند بكند سينه«3» او را سخت تنگ«4» چنان كه گويي [بر شود]«5» بر آسمان همچنين بكند خداي پليدي را به آنان كه نگروند.

قوله: فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسم ُ اللّه ِ- الاية، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه گفتيم مشركان گفتند مسلمانان را چون است كه كشته خود مي خوريد«6» و كشته خداي نمي خوريد«7»! اينكه آيت فرود آمد و گفت«8»: «فا» براي آن آورد كه جواب ايشان است، و اينكه لفظ اگر چه لفظ امر است و مراد اباحت است براي آن كه امر آن باشد كه آمر مريد باشد مأمور به را، و قديم تعالي مريد مباحات نباشد براي آن كه در او فايده نبود مگر آنگه كه طعام خورنده قصد كند به طعام خوردن، براي آن كه تا او را قوّت باشد بر زيادتي طاعت و قيام تواند نمودن به امور ديني آنگه مندوب اليه باشد و امر

به او بر سبيل ترغيب بود.

امّا آن كس كه طعام«9» بر وجه امساك رمق خورد فعل او در تكليف نيايد كه او ملجأ است، و در قرآن اباحت بسيار است كه صورت امر دارد، منها قوله:

-----------------------------------

(1). مج، وز: به آنچه مكر كرده باشند آف: بودند مي سگاليدند.

(2). مج، وز، لت: روشن گرداند.

(3). مج، وز، لت: دل.

(4). مج، وز، لت: او تنگ تنگ.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6). لت: مي خوري/ مي خوريد.

(7). لت: نمي خوري/ نمي خوريد. [.....]

(8). مج، وز، مل، لت: گفتند.

(9). اساس، آج، لب، بم، آف، لت نه با توجّه به مج، وز، و فحواي عبارت زايد مي نمايد.

صفحه : 20

وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«1»، فَإِذا قُضِيَت ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِي الأَرض ِ«2».

مِمّا ذُكِرَ اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ، «من» تبيين راست و «ما» روا بود كه موصوله باشد، و رواست كه نكره موصوفه باشد، و آن ذكر كه بايد گفتن كه مسنون است عند الذّبح «بسم اللّه» است يا نامي از نامهاي خدا كه خداي تعالي به آن مختص باشد چون: «قديم» و «رحمان» او «القادر» و «العالم للذّات». و بر«3» «بسم اللّه» اجماع است، و سنّت آن است كه گويد: «بسم اللّه و اللّه اكبر»، و دليل بر آن كه دگر نامهاي مختص شايد گفتن، قوله تعالي: قُل ِ ادعُوا اللّه َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن َ أَيًّا ما تَدعُوا فَلَه ُ الأَسماءُ الحُسني«4»، و آيت خطاب است با مؤمنان و در آيت دليل است بر وجوب تسميه، و هر آن ذبيحه را كه بر او نام خداي نبرده باشند حرام باشد خوردن آن و حكم او حكم مردار باشد، و از آن جا گفتيم كه: ذبايح اصناف كفّار حرام است كه ايشان

نام خداي نبرند، و اگر نام خداي برند بر حقيقت نه نام خداي برده باشند، و آن را كه نام خداي بر او نبرند به سهو و نسيان و كشنده مخالف حق نباشد و در عزم و نيّت او پيش از ذبح نام خداي باشد و اگر چه در وقت ذبح فراموش كند، آن ذبيحه حلال باشد جز كه به قصد رها كند.

و نيز از شرايط واجب آن است كه روي او به قبله كند، و ذبح جز به آهن يا به چيزي كه اوداج ببرد نشايد عند عدم آهن، و ذبح در گلو بايد نحر در بالاي سينه عند الاختيار، امّا عند ضرورت روا باشد و اگر خلاف اينكه كند ذبيحه حرام باشد، و اگر بقصد عند ذبح به يك بار سرش ببرد پيش از آن كه سرد شود هم حرام باشد، و اگر گوسپندي يا چيزي ديگر بكشد و هيچ خونش نيايد«5» حرام باشد. و قوله: إِن كُنتُم بِآياتِه ِ مُؤمِنِين َ اگر به آيات او ايمان داري«6»، و اگر چه مؤمنان به خطاب مخصوص اند هر ذبيحه كه به اينكه صفت باشد حلال باشد مسلمانان را و

-----------------------------------

(1). سوره مائده (5) آيه 2.

(2). سوره جمعه (62) آيه 10.

(3). مل: و در.

(4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 110.

(5). وز، لت: بنيايد.

(6). مل، لت: داريد.

صفحه : 21

جمله مكلّفان را، و آنچه به اينكه صفت نباشد حرام بود بر جمله مكلّفان.

قوله: وَ ما لَكُم، «ما» استفهاميّه است و خطاب با مؤمنان است، گفت:

چه بوده است شما را [109- ر]

كه نخوري«1» از آنچه نام خداي بر آن برده باشند، يعني چه منع است و چه حجر است كه«2» آنچه

حلال است نخوري«3». وَ قَد فَصَّل َ لَكُم، «واو» حال راست، نافع خواند و حفص عن عاصم: فصّل و حرّم به فتح «فا» و «صاد» و فتح «حا» و «را» علي الفعل المستقيم، و اسناد فعل با خداي باشد- جل ّ جلاله- كه نام او در آيت مصرّح است، و ابو عمرو«4» و إبن كثير و إبن عامر خواندند: وَ قَد فَصَّل َ لَكُم ما حَرَّم َ عَلَيكُم، بر فعل ما لم يسم ّ فاعله، هر دو فعل، و جدا كردند براي شما آنچه بر شما حرام كردند. و حمزه و كسائي و أبو بكر خواندند: فَصَّل َ لَكُم ما حَرَّم َ عَلَيكُم، به فتح «فا» و «صاد» و ضم ّ «حا» و كسر «را»، و جدا كرد خداي تعالي«5» براي شما آنچه حرام كردند بر شما، يعني در سوره المائدة من قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم ُ المَيتَةُ وَ الدَّم ُ وَ لَحم ُ الخِنزِيرِ«6»- الي آخر الاية- آنگه استثنا كرد مضطر را، گفت: الّا آن كس كه مضطر شود به آن و اتّفاق است كه مضطرّ را از مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام خداي نگفته«7» باشند بر آن، حلال است در كمّيّت آن خلاف است و بنزديك ما روا نباشد بيش از آن كه سدّ رمق كند به آن، و معني اضطُرِرتُم«8» آن است كه بر خويشتن از هلاك ترسد و در فقهاء بعضي گفتند كه: روا باشد كه از آن سير بخورد و بعضي گفتند: شايد كه بر دارد و ذخيره كند و بعضي فقها گفتند: مكره نيز داخل باشد در آن«9» جا براي آن كه حكم او حكم مضطر است در خوف بر نفس. وَ إِن َّ كَثِيراً لَيُضِلُّون َ بسياري

-----------------------------------

(1). مج،

وز، مل: نخوريد.

(2). مج، وز: و چه حجّت كه.

(3). مج، وز: بخوريد آج، لب: بخورند مل، آف: نخوريد.

(4). مج، وز: إبن عمرو آج، لب، بم: ابو عمر.

(5). اساس، بم: جدا كردند، با توجه به مج تصحيح شد.

(6). سوره مائده (5) آيه 3. [.....]

(7). مج، وز: گفته.

(8). مج: ما ضطررتم.

(9). مج، وز، لت: اينكه.

صفحه : 22

مردمان به هواي نفس ضال ّ مي شوند كه ره شرع رها كنند و متابعت هواي نفس كنند و كوفيان خواندند: لَيُضِلُّون َ، به ضم ّ « يا » و كسر «ضاد» من (الاضلال)، و بسيار مردمان اضلال مي كنند و مردمان را گمراه مي كنند به هواي خود و بر اينكه قرائت مفعول به از كلام محذوف باشد، و التقدير (ليضلون اشياعهم بغير علم)، از سر هوا نه از ره«1» علم براي آن كه علم به«2» خلاف هواي تو باشد- إِلّا ما شاءَ اللّه ُ، حق تعالي بيان كرد كه: ايشان را علمي نيست، آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت:

خداي تو عالمتر است به آنان كه اعتدا و ظلم و تعدّي كنند و از حدّ فرمان او مجاوزت«3» كنند و در گذرند«4». تا به حق ّ ايشان برسد و جزاي ايشان بسزا بدهد.

آنگه امر كرد مؤمنان را و اگر چه امر است ايشان را و خطاب با ايشان است همه مكلّفان در او داخل اند، گفت: رها كني«5» از گناه آنچه ظاهر است و«6» باطن است و بايد نهي كرد از ساير معاصي بر ساير وجوه.

قتاده و مجاهد و ربيع و انس گفتند: براي آن گفت ظاهر و باطن اثم كه مشركان گفتندي زنا چون پنهان كني زشت نيست و اگر آشكار كنند زشت باشد«7»، حق تعالي ردّ«8»

بر ايشان گفت: بر ساير وجوه زشت است. جبّايي گفت: به ظاهر، افعال جوارح خواست، و بباطن افعال قلوب«9» بعضي دگر گفتند: به ظاهر طواف خانه خواست برهنه، و به باطن زنا، و اينكه قول إبن زيد است سدّي گفت: ظاهر گناه زنا و باطن گناه (اتخاذ الاخدان) است دوست گرفتن پنهان و آشكارا. سعيد جبير گفت: «ظاهر اثم» نكاح زن پدر است و باطن زنا و اثم هم گناه باشد، و هم حرج، و بزه گناه باشد و بزهكار را مأثوم گويند. آنگه

-----------------------------------

(1). مج، وز: سر.

(2). مج، وز: ندارد.

(3). اساس: در گزرند، با توجّه به مج تصحيح شد.

(4). آج، لب: متجاوزه.

(5). آج، لب: رها كند آف: رها كنيد.

(6). مج، وز، لت آنچه.

(7). لت، آن: زشت است.

(8). مج، وز، لت: برد.

(9). مج، وز، لت و.

صفحه : 23

گفت: آنان كه كسب معاصي كنند، يعني فعل معاصي كنند چه كسب جز لغوي معقول نيست آنچه ايشان دعوي كردند [109- پ]

معقول نتوانند كردن ايشان را جزا دهند و پاداشت«1» آنچه كرده باشند«2». و اقتراف هم اكتساب باشد، آنگه نهي كرد مكلّفان را از خوردن آنچه نام خداي نبرده باشند بر آن، گفت: وَ لا تَأكُلُوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ مخوريد از آنچه- يعني از آن [ذبايح]«3» كه- بر آن نام خدا نبرده باشند، و اينكه [نيز]«4» دليل است بر وجوب تسميه. و بيان كرديم كه: ذبايح اهل كتاب حرام باشد و تسميه ايشان نه تسميه باشد، براي آن كه خداي را نشناسند. و اگر كسي رها كند در او خلاف كردند، اگر بقصد رها كند و ياد دارد ذبيحه«5» حلال نبود، و اگر بسهو رها

كند و معتقد وجوب آن باشد ذبيحه حلال بود، و اينكه مذهب ماست و مذهب ابو حنيفه و اصحابش. و ثوري و شعبي و داود و ابو ثور گفتند: تسميه شرط است اگر رها كند بقصد يا سهو ذبيحه حلال بود، و اينكه مذهب شافعي آن است كه: تسميه سنّت است، اگر نكند باكي نبود.

جمله فقها گفتند: ذبيحه اهل كتاب حلال باشد، و در ارسال الكلب و السّهم در باب تسميه هم اينكه گفتند فقها.

و بعضي مفسّران گفتند: آيت منسوخ است، و اينكه درست نيست براي آن كه بر نسخش دليل نيست. و حسن و عكرمه گفتند: ذبايح اهل كتاب از اينكه جمله منسوخ است بقوله: وَ طَعام ُ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ حِل ٌّ لَكُم«6»، و بنزديك ما اينكه طعام مخصوص است به حبوب و اينكه آيت محكم است و بر ظاهر خود است.

قوله: وَ إِنَّه ُ لَفِسق ٌ، يعني آنچه نام خدا بر آن نبرده باشند فسق [است]«7»، يعني خوردن آن فسق است، و «ها» كنايت است از اكل لما دل ّ عليه قوله: وَ لا تَأكُلُوا. قوله: وَ إِن َّ الشَّياطِين َ لَيُوحُون َ إِلي أَولِيائِهِم، مفسّران گفتند: مراد به شياطين

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت به.

(2). مج، آج، لت: باشد. [.....] (7- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(5). مج، وز، لت بس.

(6). سوره مائده (5) آيه 5.

صفحه : 24

رؤسا و احبار و مقدّمان كافران اند كه در كفر متمرّد باشند، چون شياطين وحي مي كنند به اولياي خود، يعني اشارت مي كنند به اتباع خود و ايشان را مي فرمايند تا با مسلمانان مخاصمه كنند در استحلال ميته و مردار.

حسن بصري گفت: مجادله با مسلمانان«1» در معني آن كردند كه گفتند،

آنچه خداي كشته باشد خوردن آن اوليتر باشد كه آنچه ما كشته باشيم. عكرمه گفت: مراد به شياطين، گبركان«2» فارس اند كه اشاره مي كردند بر مشركان عرب به مجادله مسلمانان.

عبد اللّه عبّاس گفت و قتاده: مراد به شياطين ديوان اند، وحي مي كنند يعني وسوسه مي كنند اوليا و دوستان خود را از اهل كتاب و مشركان عرب تا با مسلمانان جدال كنند، و بعضي دگر گفتند: آنان كه در اينكه معني مجادله كردند با رسول- عليه السّلام- جماعتي جهودان بودند، آنگه مسلمانان را گفت: اگر شما طاعت ايشان داري«3» در اينكه جز اينكه مشرك باشي«4» براي آن كه آن كس كه استحلال مردار كند و آن را حلال دارد به اجماع كافر باشد«5»، و هر كه مردار خورد و حلال ندارد در حال اختيار فاسق باشد.

و عطا گفت: اينكه آيت مختص است به ذبايحي كه ايشان در جاهليّت كشتندي براي اصنام، و بعضي دگر گفتند: مخصوص است به مردار، و آنچه معتمد است آن است كه: عام است در هر ذبيحه اي كه مسلمانان كشند و بر آن نام خداي نبرند بقصد.

أَ وَ مَن كان َ مَيتاً، مدنيان خواندند و يعقوب: «ميّتا» به تشديد، و باقي قرّاء به تخفيف. ابو عبيده گفت: [110- ر]

معني يكي باشد در تثقيل و تخفيف، و اصل به تثقيل بوده است، آنگه تخفيف كردند، و قال الغسّاني ّ و جمع بين اللّغتين«6»:

ليس من مات فاستراح بميت انّما الميّت ميّت الاحياء

-----------------------------------

(1). مج: مسلمان.

(2). مج، وز: كنيزكان.

(3). آج، لب: داريد.

(4). آج، لب: باشيد.

(5). مج، وز: شد.

(6). مج، وز شعر.

صفحه : 25

إنّما الميت من يعيش كئيبا كاسفا باله«1» قليل الرّجاء

خداي تعالي گفت: آن كس كه او

مرده باشد يعني به كفر، براي آن كه خداي تعالي كافران را مرده خواند في قوله: أَموات ٌ غَيرُ أَحياءٍ وَ ما يَشعُرُون َ أَيّان َ يُبعَثُون َ«2».

فاحييناه، ما او را زنده كنيم به ايمان يعني به اسباب و آلات ايمان از اقدار«3» و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت و الطاف و توفيق. وَ جَعَلنا لَه ُ نُوراً، و او را نوري كنيم كه او به آن«4» در ميان مردمان مي رود.

در او دو قول گفتند: يكي آن كه مراد نور اطاعت و ايمان است كه روز قيامت بر بنده تا بنده باشد في قوله: يَسعي نُورُهُم بَين َ أَيدِيهِم وَ بِأَيمانِهِم«5»رَبَّنا أَتمِم لَنا نُورَنا«6»، و قوله: انظُرُونا نَقتَبِس مِن نُورِكُم«7»، و قولي دگر آن است كه:

مراد به نور علم و بيان است كه مؤمنان بر آن باشند كه كافران آن ندانند و مهتدي نباشند به آن. كَمَن مَثَلُه ُ فِي الظُّلُمات ِ مثل او چنان باشد كه او در ظلمات و تاريكي بود كه از آن به در نيايد، يعني«8» استفهام به معني تقرير است، و حسن بصري گفت: مراد به نور در آيت قرآن است، و ديگران گفتند: مراد ايمان است.

آنگه خلاف كردند در آن كه آيت در كه آمد، عبد اللّه عبّاس و حسن و جماعتي مفسّران گفتند: در جمله مؤمنان و كافران آمد، و عكرمه گفت: آيت در عمّار ياسر آمد و ابو جهل، و اينكه قول ابو جعفر باقر است- عليه السّلام. و زجّاج گفت: در رسول آمد- عليه السّلام- و در ابو جهل، و قول اوّل اوليتر است براي عمومش. و قوله: كَمَن مَثَلُه ُ فِي الظُّلُمات ِ، بعضي اهل معاني گفتند: «مثل» صله است اينكه جا، و

معني آن است: (كمن هو في الظلمات)، و بعضي دگر گفتند: در

-----------------------------------

(1). اساس: ناله، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(2). سوره نحل (16) آيه 21.

(3). آج، لب: اقتدار.

(4). آج، لب كه به آن نور.

(6- 5). سوره تحريم (66) آيه 8. [.....]

(7). سوره حديد (55) آيه 13.

(8). مج، وز نباشد.

صفحه : 26

اوّل آيت مثلي مقدّر است، و لكن بيفگند براي آن كه در دوم باز آورد، و تقدير آن است كه: (أو مثل من كان ميتا فأحييناه)، و يا تقدير كنند«1» آن جا كه گفتند«2»: (في النّاس مثله كمثل من في الظلمات)، و تلخيص معني آيت آن است كه: آن كس كه او مرده باشد- يعني كافر باشد- ما او را به الطاف و توفيق و اقدار«3» و تمكين به ايمان در آريم، چون كافر را مرده خواند مؤمن را زنده خواند، و او را كتابي و شرعي و بياني و علمي دهيم كه به آن در ميان مردمان رود، راه دان«4» و مهتدي و مميّز باشد، مثل او با مثل آن كس راست باشد كه او در ظلمات«5» بود كه هرگز از آن به در«6» نيايد! يعني مؤمن، محقّق با كافر مصرّ راست نباشد.

كَذلِك َ زُيِّن َ لِلكافِرِين َ، بعضي اهل معاني گفتند: وجه تشبيه در «كذلك» آن است كه: براي كافران، كفر همچنان بياراسته اند كه من ايمان بياراسته ام براي مؤمنان، و تزيين كفر بر كافران منسوب است با شياطين و رؤساي ايشان لقوله تعالي: وَ إِن َّ الشَّياطِين َ لَيُوحُون َ إِلي أَولِيائِهِم«7»، تزيين مضاف باشد با آنان كه وحي مضاف است، با ايشان، و اينكه قول حسن بصري است و جبّايي و رمّاني و بلخي و جز ايشان،

و بعضي دگر گفتند: آيت در حمزه عبد المطّلب آمد و ابو جهل و سبب اسلام حمزه چنان كه برفته است.

قوله: وَ كَذلِك َ جَعَلنا فِي كُل ِّ قَريَةٍ [110- پ]

أَكابِرَ مُجرِمِيها- الاية، گفتند: وجه تشبيه آن است كه ذو المكر را از كافران ما آفريديم، چنان كه ذو النّور را از مؤمنان، و آنچه با ايشان كرديم كه مؤمنان بودند با ايشان كرديم كه كافران بودند از اسباب و آلات و علم و قدرت و حيات و كمال عقل و تمكين و نصب ادلّت، جز كه اينان به حسن اختيار خود ايمان آوردند، و ايشان را به اختيار بد«8» كافر

-----------------------------------

(1). آج، لب: كند.

(2). آج، لب: گفت.

(3). آج، لب: اقتدار.

(4). مج، وز: راه وان.

(5). مج، وز: ظلماتي.

(6). آج، لب: بيرون.

(7). سوره انعام 6 آيه 121.

(8). مج، وز: ندارد.

صفحه : 27

شدند. و وجهي دگر در «جعلنا» آن است كه به معني تمكين و تخليت باشد، و روا باشد كه به معني خذلان بود بر سبيل عقوبت، چنان كه«1»: وَ جَعَلنا لَه ُ نُوراً، مأول است بر لطف و توفيق، و قوله: أَكابِرَ مُجرِمِيها، جمع اكبر باشد، و مراد به «اكابر» رؤسااند، و اينكه را به مثابت است كرده است براي آن بر افاعل جمع كرد او را، و اگر صفت بودي جمع او بر فعل بودي كقوله: إِنَّها لَإِحدَي الكُبَرِ«2» لِيَمكُرُوا فِيها، «لام» عاقبت راست بر آن تفسير كه داديم، كقوله:

لِيَكُون َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً«7»، و نشايد تا «لام» غرض«8» باشد براي آن كه مكر قبيح است و ارادت قبيح قبيح باشد، و اگر اينكه «لام» غرض«9» بودي اينكه آيت مناقض آن [آيه]«10» بودي كه گفت: وَ ما

خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلّا لِيَعبُدُون ِ،«11» براي آن كه چون غرض از خلق جن ّ و انس عبادت باشد آنگه گويد: بعضي را براي مكر و كفر آفريدم اينكه مناقضه باشد، پس معني آن است كه ايشان را براي طاعت آفريدم و لكن چون اختيار بد داشتند عاقبت و مآل ايشان به اينكه انجامد«12». آنگه حق تعالي«13» در آيت آنچه مقوي ّ و مبيّن اينكه است باز نمود و گفت: وَ ما يَمكُرُون َ إِلّا بِأَنفُسِهِم، گفت: اينكه مكر و خديعت جز با خويشتن نمي كنند و نمي دانند كه چنين است براي آن كه وبال آن و عقاب آن به

-----------------------------------

(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(2). سوره مدّثّر 74 آيه 35.

(4). اساس: اصادره، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(5). اساس: موالعا، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها لسان العرب (4/ 209): بالزعفران، فلن أزال مولّعا.

(7). سوره قصص (28) آيه 8.

(9- 8). مج، وز: عرض.

(10). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(11). سوره الذّاريات (51) آيه 56.

(12). مج، وز، مل، لت: انجاميد.

(13). مج، وز، مل هم.

صفحه : 28

عاقبت به«1» ايشان خواهد گشتن، يعني ضرر و عقاب و جزاي آن مكر بر ايشان خواهد بودن و بر حقيقت نشايد كه كسي با خود مكر كند، و نظير اينكه در معني قوله تعالي: وَ ما يَخدَعُون َ إِلّا أَنفُسَهُم،«2» و قوله: وَ ما يُضِلُّون َ إِلّا أَنفُسَهُم«3» و مانند اينكه بسيار است و مكر و حيل و غدر متقارب اند و اصل مكر فتل بود من قولهم جارية ممكورة اذا كانت مفتولة«4» الخلق محكمته«5» و معني مكر بر بيختن«6» چيز

باشد از ره صواب باره«7» ناصواب به نوع«8» حيله.

وَ إِذا جاءَتهُم آية، حق تعالي در اينكه آيت خبر داد كه: هر گه كه آيتي و حجّتي و دلالتي به اينكه كافران آيد كه دليل توحيد من«9» كند و نبوّت پيغامبر«10» من ايشان گويند ما ايمان نياريم تا مثل آن كه پيغامبران«11» را دادند ما را ندهند«12» حق تعالي اينكه از ايشان باز گفت تا تمنّاي محال ايشان و حسد ايشان بر پيغامبران خود گفته باشد آنگه رد كرد بر ايشان بر سبيل انكار گفت: اللّه ُ أَعلَم ُ حَيث ُ يَجعَل ُ رِسالَتَه ُ خداي عالمتر است كه رسالت«13» كجا نهد و كيست كه صلاحيت رسالت و پيغامبري دارد اگر ايشان را دهند از آيات و معجزات كه پيغامبران را دادند، ايشان«14» پيغامبران باشند و پيغامبري به تمنّاي ايشان نباشد، و وحي به حسب مصلحت بود. آنگه بيان عذاب، و عقاب ايشان كرد و خبر داد بر سبيل تهديد و وعيد كه به ايشان رسد، گفت: سَيُصِيب ُ الَّذِين َ أَجرَمُوا برسد به اينكه

-----------------------------------

(1). لت: با.

(2). سوره بقره (2) آيه 9.

(3). سوره آل عمران (3) آيه 69 و سورة النّساء (4) آيه 113.

(4). اساس: مقتوله مج، وز: معقوله، با توجّه به آج تصحيح شد.

(5). مج، وز، مل، لت: محكمتها.

(6). آج، لب: پيچيدن آن: ريختن.

(7). آف: يا . [.....]

(8). مج، وز، لت: نوعي.

(9). مج، وز: مي. 10 آج، لب، آف، لت، آن: پيغمبر.

(11). مج، وز، آج، لب، لت: پيغامبران.

(12). مج، وز: بدهند.

(13). مج، وز، لت خود.

(14). مج، وز، لت نيز.

صفحه : 29

مجرمان گناهكاران صغار مذلّتي و هواني بنزديك خداي و عذابي سخت به آن مكر كه ايشان كردند و عذاب [111- ر]

كه

مذلّت و هوان به«1» او مقرون باشد و مستحق ّ عقاب باشند، و حق تعالي در اينكه كلمات بيان حدّ«2» عقاب گفت تا از نفع مميّز باشد، گفت: هوان با«3» مذلّت به آن مقرون باشد تا از امتحان مميّز باشد و گفت: بِما كانُوا يَمكُرُون َ تا«4» مستحق بود از ظلم مميّز باشد كه اينكه«5» مجازات راست. إبن كثير و حفص، «رسالته» خواندند به نصب «تا»، بر توحيد«6»، باقي قرّاء رسالاته به كسر «تاء»، علي الجمع براي آن كه «تاء» تأنيث جمع در حال نصب مكسور باشد قياسا علي جمع السّلامة في المذكّر. و «عند» نصب بر ظرف است. و بعضي دگر گفتند به حذف حرف جر منصوب شد، و تقدير آن است كه: صغار من عند اللّه، چنان كه گفت: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ سَبعِين َ«7»، اي من قومه.

قوله: فَمَن يُرِدِ اللّه ُ أَن يَهدِيَه ُ- الاية، حق تعالي گفت: هر كه خداي خواهد كه او را هدايت كند دل او روشن كند براي«8» اسلام، و هر كه خواهد كه گمراهش كند دل او تنگ كند«9» پنداري كه بر آسمان مي شود خداي تعالي رجس بر آنان كند به ايمان نيازند. ظاهر آيه چنان مي نمايد كه مجبّره را تمسّكي«10» تمام است به اينكه آيت در باب جبر و چنين نيست براي آن كه در آيت چند وجه گفته اند اهل عدل و توحيد، كه هر يك آيت را از آن ببرد كه در او شبهتي و مستمسكي باشد اهل جبر را. اوّل آن كه مراد به هدايت مقدّمات ايمان باشد و اسباب و آلات آن كه به خداي تعالي تعلّق دارد. چون اقدار و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت

و دليل بر اينكه قوله:

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: با.

(2). آج، لب، بم، آف، آن: چند.

(3). مج، وز، لت: و.

(4). مج، وز: يا .

(5). مج، وز، آج، لب، لت با.

(6). مج، وز و.

(7). سوره اعراف (7) آيه 155. [.....]

(8). مج، وز: بر.

(9). مج، وز، لت: بكند.

(10). مج، وز، آج، لب: تمسّك.

صفحه : 30

وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي«1»، و قوله: وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً«2»، و مانند اينكه بسيار است. و مراد«3» شرح صدر هم اينكه باشد از بيان و الطاف و توفيق، و معني آيت آن باشد كه هر كه را خدا خواهد تا توفيق دهد و لطف كند با او«4» بكند و بدهد، و وجهي دگر آن است كه مراد به هدايت ثواب است و نمودن راه بهشت بيانش قوله تعالي:

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ يَهدِيهِم رَبُّهُم بِإِيمانِهِم«5»، اي يثيبهم«6» و يهديهم الي طريق الجنّة و قوله: وَ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَلَن يُضِل َّ أَعمالَهُم«7» يَهدِي بِه ِ اللّه ُ مَن ِ اتَّبَع َ رِضوانَه ُ سُبُل َ السَّلام ِ«12»، و قوله: وَ الَّذِين َ جاهَدُوا فِينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا«13»، و امثال اينكه بسيار است و مراد به شرح صدر الطاف و توفيق و بيان و كمال عقل باشد كه از آن به ايمان رسند و از ايمان به ثواب، و اينكه هر دو وجه معتمد است و نظاير بسيار دارد و در قرآن وجهي دگر در شرح صدر آن است«14» يا «15» چنان تفسير كنند كه اهل عدل كردند، يا چنان كه مخالفان ما گفتند: اگر چنين تفسير دهند شبهه زايل باشد«16»، و اگر چنان تفسير دهند كه ايشان گفتند در حق ّ رسول- عليه السّلام- في قوله: أَ

لَم نَشرَح لَك َ صَدرَك َ«17»، كه سينه شكافتن و دل شستن باشد، اينكه معني

-----------------------------------

(1). سوره فصلّت (41) آيه 17.

(2). سوره محمّد (47) آيه 17.

(3). مج، وز، بم، آف، لت، آن به.

(4). اساس: بآو.

(5). سوره يونس (10) آيه 9.

(6). اساس: بينهم، با توجّه به مج تصحيح شد.

(7). سوره محمّد (47) آيه 3.

(8). سوره محمّد (47) آيه 4.

(9). مج، وز، لب: آنان.

(10). مج، وز، لت ايشان.

(11). مج، وز، لب را. [.....]

(12). سوره مائده (5) آيه 16.

(13). سوره عنكبوت (29) آيه 69.

(14). مج، وز، آج، لب، لت، آن كه.

(15). آج: تا. 16. مج، وز: شود.

(17). سوره انشراح (94) آيه 1.

صفحه : 31

صورت نبندد و حاصل نيست و نبود در حق ّ هيچ كس از مؤمنان، و كذلك في قوله تعالي: أَ فَمَن شَرَح َ اللّه ُ صَدرَه ُ لِلإِسلام ِ فَهُوَ عَلي نُورٍ مِن رَبِّه ِ«1»، عجب از مذهب گويندگان اينكه معني خداي تعالي گفت كافري هفتاد سال بر كفر [112- ر]

اصرار كرد«2» و با من همتا و انباز گفت«3» و رسولان مرا ناسزا گفت«4» و الهيّت مرا منكر بود«5»، چون انديشه كند و انتباهي بود«6» او را ايمان آرد حق تعالي [گفت]:«7» من شرح صدر او كنم. در اينكه دو آيت آنچه بدترين«8» كافران را حاجت نيست بهترين پيغامبران را چگونه حاجت باشد چون تفسير ايشان باطل شد تفسير اهل عدل ماند، اينكه وجهي ديگر است. و وجهي دگر آن است كه بعضي اهل معاني گفتند كه: شرح صدر در آيت مضاف است با «من» كه مهتدي است و معني آيت آن است كه: هر كس كه خداي خواهد كه او را هدايت دهد او شرح صدر خود كند براي اسلام، يعني نظر

كند در ادلّه و تحصيل علم كند، گفت«9» بيانش قوله تعالي:

مَن كَفَرَ بِاللّه ِ مِن بَعدِ إِيمانِه ِ إِلّا مَن أُكرِه َ وَ قَلبُه ُ مُطمَئِن ٌّ بِالإِيمان ِ وَ لكِن مَن شَرَح َ بِالكُفرِ صَدراً«10»، شرح صدر به كفر با او حوالت كرد. وَ مَن يُرِد أَن يُضِلَّه ُ و هر كه را خواهد كه اضلال كند اينكه ضلالت«11» همچنين«12» بر وجوه است: يكي تمكين و تخليه بين العبد و بين اختياره السّوء، آنگه اينكه را ضلال خواند براي آن كه ضلال عند اينكه حاصل آيد. وجهي ديگر آن است كه: مراد به اضلال خذلان است بر سبيل عقوبت بر كفر مقدّم، وجهي دگر آن است كه مراد به اضلال آن است كه روز قيامت ايشان را از ره بهشت گمراه كنند«13» و چندان كه ايشان

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 22.

(2). مج، وز، آج، لب، لت: كرده.

(4- 3). مج، وز، آج، لب: گفته.

(5). مج، وز، آج، لب، لت: بوده.

(6). مج، وز، لت: بباشد آج، لب: نباشد.

(7). اساس: ندارد، با توجّه به آج، لب افزوده شد.

(8). مج، وز: بترين.

(9). مج، وز: ندارد. [.....]

(10). سوره نحل (16)، آيه 106.

(11). لت: اضلال مج، وز: ضلال.

(12). مج: هم.

(13). مج، وز، آج، لب، لت: كند.

صفحه : 32

خواهند تا به بهشت رسند راه ندهند«1» ايشان را و تمكين نفرمايد. وجهي دگر آن است كه مراد به «اضلال» هلاك«2» است و عذاب، چنان كه گفت: وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ«3» و اصل ضلال خود هلاك باشد من قولهم: ضل ّ الماء في اللّبن اذا ذهب فيه و لم يتبيّن، آن چهار وجه است، و اينكه چهار وجه امّا قوله: يَجعَل صَدرَه ُ ضَيِّقاً حَرَجاً دل او تنگ«4» كند و در اينكه نيز

هم چهار وجه باشد:

يكي آن كه اينكه كنايت باشد از عقوبت يعني خداي تعالي خذلان كند او را بر سبيل عقوبت«5»، وجهي دگر آن است كه: او را از ره بهشت گمراه كند و دل او را تنگ كند تا«6» ره به بهشت نبرد، و وجهي دگر آن است كه: فعل مضاف بود با «من» او دل خود تنگ كند به ترك نظر و تحصيل علم ناكردن. و وجهي دگر آن كه دل او تنگ كند در دوزخ به انواع غموم و هموم و عذابهاي مختلف، و لا بدّ است ما را و مخالف را از ظاهر آيت عدول كردن براي آن كه در دل مؤمن بر حقيقت نوري و روشنايي نيست و در دل كافر ضيقي و حرجي نيست، بل«7» دل ايشان از روي خلقت بر يك حد است چون او گويد: اينكه كنايت است از ايمان و كفر، گوييم«8»: چون كنايت خواهند بود«9»، چرا نشايد كه كنايت باشد از حجّت و شبهه«10» و از خذلان و توفيق و از تمكين و تخليه و از اقدار«11» و تمكين، إبن كثير خواند: ضيقا به تخفيف و هما لغتان مثل: سيد و سيّد و ميّت و ميّت و هين و هيّن و لين و ليّن، قال الشّاعر:«12»

هينون لينون ايسار ذوو يسر سوّاس مكرمة ابناء ايسار

و اهل مدينه و ابو بكر خواندند: حرجا بكسر الرّاء و باقي قرّاء به فتح «را».

-----------------------------------

(1). مج، وز: ندهد.

(2). مج، وز، آج، لب، لت: اهلاك.

(3). سوره ابراهيم (14) آيه 27.

(4). لت تنگ.

(5). مج بر كفر مقدم.

(6). مج، وز او.

(7). مل: بلكه.

(8). آج، لب: گويم.

(9). مج، وز، مل، لت: خواهد بودن.

(10). مل،

آج، لب: شبهت. [.....]

(11). آج، لب: اقتدار.

(12). مج، وز، مل شعر.

صفحه : 33

و به فتح، مصدر باشد و به كسر اسم، و مصدر بليغ تر باشد از اسم و مثله قولهم:

رجل دنف و دنف و فرق و فرق، و قولهم: رجل عدل و فطر و رضي و صوم و امثال اينكه. و إبن كثير خواند: كانّما يصعد، به تخفيف من صعد، يصعد، صعودا و باقي يصّعّد به تشديد «فاء» و «عين فعل» و الاصل: يتصعّد، آنگه «تاء» تفعّل با «صاد» كردند براي مناسبت [112- ر]

«صاد» فاء الفعل آنگه «صاد» را در «صاد» ادغام كردند و ادغام ممكن نبود تا اسكان «صاد» نكردند و چون «صاد» را اسكان كردند همزه وصل بايست، گفتند: اصعّد يصّعّد و اصل يصّعّد«1» كما بيّنا يتصعّد. و ابو بكر خواند و روايت كرد: كانّما يصّاعد به «الف» و اصل او يتصاعد بوده است و مثله قوله«2»: اطّيّرنا«3» و اثّاقلتم«4». امّا معني آن است كه خداي تعالي تشبيه كرد اينكه كافران را به كسي كه بر آسمان شود از صعوبت و مشقّت آن كار بر ايشان من قوله تعالي: سَأُرهِقُه ُ صَعُوداً«5»، اي ساغشيه عذابا شاقّا و يقال: كلّفني صعودا باهظا اذا كلّفه عملا شاقّا، و منه قول«6» عمر«7»: ما تصعّدني شي ما تصعّدني خطبة النّكاح اي ما شق ّ علي ّ شي ء كمشقّتها، او را تشبيه كرد به آن كس كه او را فرمايند كه بر آسمان شو«8» امّا به آلت در باب مشقّت و صعود«9» و إمّا بي آلت در باب تعذّر و استحاله بر توسّع به معني نفي وجود و قطع طمع. كَذلِك َ يَجعَل ُ اللّه ُ الرِّجس َ، اي العقاب هم چنين كند خداي

تعالي عقاب«10» بر آنان كه ايمان نيارند. گفتند: وجه تشبيه آن است كه چنان كه در دل ايشان ضيق و حرج كرد بر تن اينان عذاب ابد نهد.

مجاهد گفت: رجس هر چيزي باشد كه در او خير نبود و براي اينكه شيطان را رجس خواند. و رجس پليدي باشد و نيز پليد باشد و شايد كه در آيت تفسير

-----------------------------------

(1). اساس: تصعّد، با توجّه به مج تصحيح شد.

(2). مل تعالي.

(3). سوره نمل (27) آيه 47.

(4). سوره توبه (9) آيه 38.

(5). سوره المدّثّر (74) آيه 17.

(6). آج، لب: قوله.

(7). اساس رضي اللّه عنه.

(8). مل: رو بم: شود.

(9). مج، وز، لت: صعوبت.

(10). آج، لب: ندارد.

صفحه : 34

دهند«1» بر كفر و ضلال و معصيت به شرط آن كه جعل را تفسير به حكم و تسميه كنند، يعني خداي تعالي بر كافران به كفر و فسق و پليدي حكم كرد و ايشان را پليد نام نهاد من قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«2»، اي سمّوهم بذلك و حكموا له، و اينكه وجه نيز بر او مطرّد باشد في قوله: يَجعَل صَدرَه ُ ضَيِّقاً حَرَجاً، اي يحكم علي قبله بذلك و يسمّيه. و حكم و تسميه متناول باشد مسمّي و محكوم عليه را علي ما هو به، و آن را بر وجهي دون وجهي بكند«3» اينكه تأويل آيت است كه اهل عدل گفتند و از ادلّه عقل و شرع اينكه اوليتر باشد از تأويل مخالفان كه ايشان هدي و ضلال را بر ايمان و كفر تفسير كردند و بنده را مجبّر گفتند و از اختيار بدر بردند و خداي را به تكليف ما لا يطاق ظالم گفتند و نسبت

كفر و ايمان به خداي كردند با آن كه در عقل خلاف اينكه مقرّر است و در قرآن به عكس اينكه مذكور است در يك جاي: الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ كَفَرُوا، و جمله افعال منسوب«4» و مضاف است با مكلّفان.

دگر آن كه اگر نه چنين تفسير دهند قرآن سراسر متناقض باشد براي آن كه خداي تعالي در بسيار آيتها گفت«5» كه آن هدي كه به ماست، ما بداديم في قوله:

وَ هَدَيناه ُ النَّجدَين ِ«6»، و قوله: وَ ما مَنَع َ النّاس َ أَن يُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم ُ الهُدي«7»، و قوله:

وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي«8»، و في قوله: قَد جاءَكُم بَصائِرُ مِن رَبِّكُم«9»، و در اينكه آيات گفت: من همه را هدي دادم از مؤمن و كافر. در دگر آيت اگر نفي كند مناقضه باشد دگر آن كه ما دل كافران بر آن حد مي يابيم از ضيق و سعت كه دل مؤمنان، و اگر از ايشان مي پرسيم خبر مي دهند كه ما در دل

-----------------------------------

(1). لت: دهد.

(2). سوره زخرف (43) آيه 19. [.....]

(3). مج، وز، مل، آج، لب، لت: نكند.

(4). اساس: منصوب، با توجّه به مج و اصل لغت تصحيح شد.

(5). لت: بگفت.

(6). سوره بلد (90) آيه 10.

(7). سوره كهف (18) آيه 55.

(8). سوره فصّلت (41) آيه 17.

(9). سوره انعام (6) آيه 104.

صفحه : 35

خود ضيقي و تنگي نمي يابيم و كلام در اينكه معني در كتب اصول مشروح است.

قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 126 تا 140]

[اشاره]

وَ هذا صِراطُ رَبِّك َ مُستَقِيماً قَد فَصَّلنَا الآيات ِ لِقَوم ٍ يَذَّكَّرُون َ (126) لَهُم دارُ السَّلام ِ عِندَ رَبِّهِم وَ هُوَ وَلِيُّهُم بِما كانُوا يَعمَلُون َ (127) وَ يَوم َ يَحشُرُهُم جَمِيعاً يا مَعشَرَ الجِن ِّ قَدِ استَكثَرتُم مِن َ الإِنس ِ وَ قال َ أَولِياؤُهُم مِن َ الإِنس ِ رَبَّنَا

استَمتَع َ بَعضُنا بِبَعض ٍ وَ بَلَغنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلت َ لَنا قال َ النّارُ مَثواكُم خالِدِين َ فِيها إِلاّ ما شاءَ اللّه ُ إِن َّ رَبَّك َ حَكِيم ٌ عَلِيم ٌ (128) وَ كَذلِك َ نُوَلِّي بَعض َ الظّالِمِين َ بَعضاً بِما كانُوا يَكسِبُون َ (129) يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ أَ لَم يَأتِكُم رُسُل ٌ مِنكُم يَقُصُّون َ عَلَيكُم آياتِي وَ يُنذِرُونَكُم لِقاءَ يَومِكُم هذا قالُوا شَهِدنا عَلي أَنفُسِنا وَ غَرَّتهُم ُ الحَياةُ الدُّنيا وَ شَهِدُوا عَلي أَنفُسِهِم أَنَّهُم كانُوا كافِرِين َ (130)

ذلِك َ أَن لَم يَكُن رَبُّك َ مُهلِك َ القُري بِظُلم ٍ وَ أَهلُها غافِلُون َ (131) وَ لِكُل ٍّ دَرَجات ٌ مِمّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّك َ بِغافِل ٍ عَمّا يَعمَلُون َ (132) وَ رَبُّك َ الغَنِي ُّ ذُو الرَّحمَةِ إِن يَشَأ يُذهِبكُم وَ يَستَخلِف مِن بَعدِكُم ما يَشاءُ كَما أَنشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوم ٍ آخَرِين َ (133) إِن َّ ما تُوعَدُون َ لَآت ٍ وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِين َ (134) قُل يا قَوم ِ اعمَلُوا عَلي مَكانَتِكُم إِنِّي عامِل ٌ فَسَوف َ تَعلَمُون َ مَن تَكُون ُ لَه ُ عاقِبَةُ الدّارِ إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ الظّالِمُون َ (135)

وَ جَعَلُوا لِلّه ِ مِمّا ذَرَأَ مِن َ الحَرث ِ وَ الأَنعام ِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلّه ِ بِزَعمِهِم وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كان َ لِشُرَكائِهِم فَلا يَصِل ُ إِلَي اللّه ِ وَ ما كان َ لِلّه ِ فَهُوَ يَصِل ُ إِلي شُرَكائِهِم ساءَ ما يَحكُمُون َ (136) وَ كَذلِك َ زَيَّن َ لِكَثِيرٍ مِن َ المُشرِكِين َ قَتل َ أَولادِهِم شُرَكاؤُهُم لِيُردُوهُم وَ لِيَلبِسُوا عَلَيهِم دِينَهُم وَ لَو شاءَ اللّه ُ ما فَعَلُوه ُ فَذَرهُم وَ ما يَفتَرُون َ (137) وَ قالُوا هذِه ِ أَنعام ٌ وَ حَرث ٌ حِجرٌ لا يَطعَمُها إِلاّ مَن نَشاءُ بِزَعمِهِم وَ أَنعام ٌ حُرِّمَت ظُهُورُها وَ أَنعام ٌ لا يَذكُرُون َ اسم َ اللّه ِ عَلَيهَا افتِراءً عَلَيه ِ سَيَجزِيهِم بِما كانُوا يَفتَرُون َ (138) وَ قالُوا ما فِي بُطُون ِ هذِه ِ الأَنعام ِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّم ٌ عَلي أَزواجِنا وَ إِن يَكُن مَيتَةً فَهُم فِيه ِ شُرَكاءُ سَيَجزِيهِم وَصفَهُم إِنَّه ُ حَكِيم ٌ

عَلِيم ٌ (139) قَد خَسِرَ الَّذِين َ قَتَلُوا أَولادَهُم سَفَهاً بِغَيرِ عِلم ٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُم ُ اللّه ُ افتِراءً عَلَي اللّه ِ قَد ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهتَدِين َ (140)

[ترجمه]

و اينكه است راه خداي«1» تو راست، جدا كرديم و بيان كرديم«2» نشانها«3» گروهي را كه ياد كنند«4» [112- پ].

ايشان«5» راست سراي سلام«6» نزديك خداوند شان اوست ولي ّ ايشان به آنچه همي كنند.

و آن روز كه بر انگيزيد«7» ايشان را همه، ياد شما كه پريانيد«8» شما پيشي گرفتيد«9» از مردمان«10» و گفت اولياء«11» ايشان از مردمان خداوند ما برخوردار شدند«12» برخي«13» از ما به برخي و برسيديم ما به زمان«14» ما آن كه زمان كردي«15» ما را، گفت آتش جايگاه شماست جاودانه ايد در آن جا مگر آنچه خواهد خدا، خداي تو با حكم است.

و همچنين بر گماريم بعضي ستمكاران را بر بعضي به آنچه بودند همي كردند.

-----------------------------------

(1). آج، لب: اسلام.

(2). اساس: راست پديد كرد، با توجّه به مج آورده شد.

(3). مج، وز: حجّتها.

(4). مج، وز: انديشه كنند آج: لب: پند گيرند.

(5). آج، لب: مرايشان.

(6). مج، وز، آج، لب، لت: سلامت.

(7). مج، وز: جمع كنيم آج، لب: جمع گردانيم. [.....]

(8). مج، وز: اي جماعت جنّيان آج، لب: گروه پري.

(9). مج، وز: بگرديد.

(10). مج، وز: آدميان.

(11). مج، وز: دوستان.

(12). اساس: برخورداري ده با توجّه به مج تصحيح شد.

(13). مج، وز: بهري.

(14). مج، وز: وقت.

(15). مج، وز: وقت زدي.

صفحه : 36

يا گروه پري و مردم همي نيامد به شما پيغمبران از شما قصّه كننده بر شما نشانه هاي من و بيم كننده شما را ديدار روز شما اينكه گويند گواهي داديم«1» بر تنهاي«2» ما و غرّه«3» كردشان- زندگاني اينكه جهان و گواهي دادند

بر تنهاي خويش كه ايشان بودند كافران.

آن است كه نبود پروردگار تو كه هلاك كننده ديهها«4» به ستم و مردمان غافل باشند.

و همه را پايه هاست از آنچه كردند و نيست خداي تو غافل از آنچه همي كنند.

و خداي تو بي نياز است خداوند بخشايش«5» اگر خواهد«6» ببرد شما را و بيافريند«7» از پس شما آنچه خواهد چنان كه بيافريد شما را از فرزندان گروه ديگران.

كه آنچه وعده كنندتان«8» آمدني«9» است و نيستيد شما عاجزكنان.

بگوي اي گروه من كار كنيد بر جايگاه خويش كه من كننده ام زود باشد كه بدانيد.

هر كه بود او را سر انجام«10» سراي«11» كه نرهند ستمكاران.

-----------------------------------

(1). آج، لب: اقرار داديم.

(2). مج، وز: خود.

(3). مج، وز: فريفته آج، لب: فريفت.

(4). آج، لب: بلاد.

(5). مج، وز: رحمت.

(6). آج، لب به عدم. [.....]

(7). مج، وز: بيارد بدل شما.

(8). مج، وز: مي دهند شما را.

(9). آج، لب: آينده.

(10). مج، وز: عاقبت.

(11). مج، وز فلاح.

صفحه : 37

و گردانيدند«1» خداي تعالي را از آنچه بيافريد از كشت و چهار پايان بهره گويند«2» اينكه خداي راست به گفتار«3» ايشان و اينكه همبازان ما راست، آنچه بود انبازان را. پس نرسد به سوي خدا و آنچه بود«4» مر خداي را آن برسد به سوي«5» انبازان ايشان، بد است آنچه حكم مي كنند«6».

و همچنين بياراستند بسياري را از كافران«7» كشتن فرزندانشان انبازانشان تا هلاك كنند«8» و بپوشند بر ايشان دين ايشان و اگر خواستي خداي نكردندي بگذارشان«9» و آنچه دروغ گويند«10».

و گويند اينكه است چهارپاي مان و كشت«11» بازداشته و حرام كند خوردن آن مگر آن كه خواهيم به گفتار ايشان و چهارپايان كه حرام كرد [ند]«12» پشت آن و چهار پاياني كه نه

ياد كنند«13» نام خداي بر او دروغ گفتند پاداشت دهد به آنچه بودند دروغ مي گفتند.

-----------------------------------

(1). مج، وز: كردند.

(2). مج، وز: بهره گفتند.

(3). مج، وز: به قول.

(4). مج، وز: باشد.

(5). مج، وز، آج، لب: با.

(6). اساس: مي كنند، با توجّه به مج تصحيح شد.

(7). مج، وز: انبازان با خداي.

(8). اساس: تا باز دارندشان، با توجّه به مج و وز تصحيح شد.

(9). مج، وز: رها كن ايشان را. [.....]

(10). مج، وز: مي گويند.

(11). مج، وز: كشتي، آج، لب: كشتزار باز داشته.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(13). مج، وز: نبرده باشند.

صفحه : 38

و گفتند اندر شكمهاي اينكه چهارپايان [خاص]«1» مردان را و حرام كرد بر همسران«2» ما و اگر باشد مردار اندر آن انباز باشند پاداشت كنندشان بدين دروغ«3» گفتنشان كه او حكيم است«4» و دانا.

زيان كردند آن كسها كه كشتند«5» فرزندانشان بي خردي«6» بي دانشي و حرام كردند آنچه روزي كردشان خداي دروغ گفتند بر خداي بي راه شدند«7» و نبودند راه يابندگان«8».

قوله تعالي: وَ هذا صِراطُ رَبِّك َ مُستَقِيماً الاية، اشاره به «هذا» محتمل است كه به چيزي باشد از دو چيز: عبد اللّه عبّاس گفت: اشارت است به اسلام. بعضي دگر گفتند: اشارت است به بياباني«9» كه در قران هست و اضافه «صراط» با خداي تعالي براي آن است كه نهنده اينكه راه اعني راه اسلام و نصب كننده و بيان كننده و اقامت دليل كننده بر او خداست- جل ّ جلاله- و به غلبه استعمال از اينكه روا داشتند اعني اضافه صراط با خداي كردن چنان كه استعمال راه دين بقوله: فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«10»، و به بدل اينكه دو لفظ روا نداشتند كه گويند طريق

اللّه. و معني صراط اللّه، دين اللّه باشد و معني سبيل اللّه طاعة اللّه. و قوله مستقيما، نصب علي الحال من قوله: هذا، و التّقدير اشير اليه مستقيما، و مثله قوله: و هذا بعلي شيخا«11»، يعني در او كژي«12»

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(2). مج، وز: زنان.

(3). مج، وز: وصف.

(4). مج، وز: محكم كار.

(5). مج، وز: بكشند.

(6). مج، وز: سبكساري.

(7). مج، وز: گمراه شدند.

(8). مج، وز، آج، لب: ره يافتگان.

(9). لت: بينايي.

(10). سوره بقره (2) آيه 190. [.....]

(11). سوره هود (11) آيه 72.

(12). آن: لذّتي.

صفحه : 39

نيست. اگر گويند چگونه گفت اينكه راه مستقيم است با«1» اختلاف اقوال در او، جواب گوييم: آنچه طريق حق است مختلف نيست اگر چه بر او«2» ادلّه مختلف است همه مؤدّي و مفضي است با حق، و سليم است از مناقصه و فساد، جمله مؤدّي است با ثواب و نجات اعني ادلّه، قوله: قَد فَصَّلنَا الآيات ِ ما آيات مفصّل كرديم و مبيّن و مشروح براي قومي كه تذكّر و تدبّر«3» كنند، و اصل«4» كلمه، يتذكّرون، بوده است «تاء» تفعّل«5» را بدل كردند به «ذال»، آنگه در «ذال» ادغام كردند و تخصيص متذكران براي آن كرد كه ايشان منتفع باشند به آن و اگر چه اينكه تفصيل آيات براي جمله مكلّفان كرد، چنان كه گفت: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«6»، و در آيت دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف براي آن كه اگر معارف ضروري بودي تفصيل آيات براي تذكّر عبث بودي.

لَهُم دارُ السَّلام ِ عِندَ رَبِّهِم ايشان راست سراي سلام بنزديك خداوندشان.

در سلام دو قول گفتند: حسن بصري و سدّي [113- پ]

گفتند: سلام نام خداست- جل ّ جلاله- في

قوله: السَّلام ُ المُؤمِن ُ«7» لهم دار اللّه، و قولي دگر آن است كه ايشان راست سراي سلامت از آفات، و اينكه قول زجّاج، و جبّائي است. و در عِندَ رَبِّهِم دو قول گفتند: يكي آن كه مضمون است بنزديك خداي تعالي و او در عهده ضمان تا به مستحقّان رسيدن«8»، و دگر آن كه: يعني«9» در سراي آخرت كه دگر كس را حكم نباشد مگر خداي را- عزّ و جل ّ-. وَ هُوَ وَلِيُّهُم و او ولي ّ ايشان است. در او نيز دو قول گفتند: يكي آن كه متولي ّ نعمت و ايصال منفعت اوست به ايشان، و دگر آن كه: مراد به «ولي ّ» ناصر باشد، يعني خداي تعالي ناصر ايشان

-----------------------------------

(1). مج، وز، آن: به.

(2). مج، وز: ندارد.

(3). آف، آن: تدبير.

(4). اساس: أصله، با توجّه به مج تصحيح شد.

(5). مج، وز، لت: افتعال.

(6). سوره بقره (2) آيه 2.

(7). سوره حشر (59) آيه 23.

(8). مج، وز: رسند.

(9). لت: به معني.

صفحه : 40

است بر دشمنانشان. بِما كانُوا يَعمَلُون َ، اينكه «با» مجازات است، چنان كه گفت«1»: لبما«2» كان هذيلا يفل ّ.

يعني جزا و عوض آن كه ايشان كرده باشند از طاعت براي آن كه خداي تعالي ولي ّ مرد نباشد به عمل«3» كه او كند كه نه عمل صالح باشد، پس به قرينه وَ هُوَ وَلِيُّهُم، عمل را بر طاعت حمل كرده مي شود.

و يوم نحشرهم«4» جميعا يا معشر الجن، حفص خواند و روح: وَ يَوم َ يَحشُرُهُم، به « يا » علي الخبر عن اللّه تعالي حملا علي قوله: وَ هُوَ وَلِيُّهُم، اي محمّد آن روز كه ما حشر كنيم و جمع كنيم جمله را و گوييم كه اي جمله«5» جنّيان. و اينكه از

جمله آن است كه در او قول بيفكندند«6» لدلالة الكلام عليه، و اينكه را نظاير بسيار است در قرآن منها قوله: وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُون َ عَلَيهِم مِن كُل ِّ باب ٍ سَلام ٌ عَلَيكُم«7»، اي يقولون سلام عليكم، و منها قوله: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن ِ الحَمدُ لِلّه ِ«8» اي ان يقولوا الحمد للّه، و منها قوله: فَأَمَّا الَّذِين َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم أَ كَفَرتُم«9»، و المعني يقال لهم اكفرتم، ما گوييم جنّيان را كه: استكثار كردي«10» از انسيان. عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد گفتند: معني آن است كه بسيار بكردي«11» از اضلال و اغوا و گمراهي دادن انس، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

وَ قال َ أَولِياؤُهُم مِن َ الإِنس ِ و گويند اولياء و دوستان ايشان از آنان كه فرمان ايشان برده باشند و بر هواي ايشان رفته باشند، يعني متابعان شياطين از جمله انس«12»، رَبَّنَا استَمتَع َ بَعضُنا بِبَعض ٍ بار خدايا تمتّع كرديم ما بهري به بهري و برخوردار شديم.

-----------------------------------

(1). مج، وز شعر.

(2). لت: ليتما آن: لمّا.

(3). مج، وز، لت: عملي. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: نحشر، با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(5). مج، وز، لت: جماعت.

(6). مج، وز، لت: بيفكند.

(7). سوره رعد (13) آيه 23.

(8). سوره يونس (10) آيه 10.

(9). سوره آل عمران (3) آيه 106.

(10). آف: كرديد.

(11). آف: بكرديد.

(12). مج، وز، لت: گويند.

صفحه : 41

مفسّران در اينكه آيت«1» دو قول گفتند: يكي آن كه جن، انس را تزيين مي كنند آنچه به آن ايشان را از راه ببرند«2» از متابعت هواي نفس، چه جن را شهوت تعلّق دارد به اضلال ايشان و انس را به شهوت تعلّق دارد به متابعت هواي نفس. و وجهي دگر آن است

كه حسن گفت و إبن جريج و زجّاج و فرّاء كه: چون كسي از ايشان خواستي تا به سفري رود در آن راه از جنّيان ترسيدي پناه با سيّد آن وادي دادي و گفتي: اعوذ بسيّد هذا الوادي. آنگه برفتي و گفتي: ايمنم، و ذلك قوله تعالي: وَ أَنَّه ُ كان َ رِجال ٌ مِن َ الإِنس ِ يَعُوذُون َ بِرِجال ٍ مِن َ الجِن ِّ فَزادُوهُم رَهَقاً«3»، اينكه استمتاع انس است به جن ّ امّا استمتاع جن به انس آن است كه چون از انس چنين شنونده و بينند و اعتقاد ايشان در خود چنين يابند شادمانه شوند و اينكه قول زجّاج و بلخي و رمّاني است.

بلخي گفت: روا باشد كه اينكه استمتاع و تمتّع راجع باشد با انس كه بعضي به بعضي متمتّع مي شوند به شهوتي كه با يكديگر برانند. وَ بَلَغنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلت َ لَنا، در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه حسن و سدّي گفتند مراد به اجل [114- ر]

مرگ است، برسيديم به آن اجل كه ما را نهاده بودي.

قول دوّم آن است كه: مراد حشر و حاضر شدن به قيامت است، براي آن كه اجل وقت مرگ باشد و حشر وقت جزا. قال َ النّارُ مَثواكُم خالِدِين َ فِيها، حق تعالي جواب ايشان دهد و گويد: دوزخ مأوي و مرجع شماست. و مثوي، مقام باشد من ثوي اذا أقام، قال الشّاعر:

ب ثاو يمل منه الثواء

و معني آيه تقريع جن و انس است از جمله غواة و ضلّال ايشان در وقت اعتراف ايشان به گناه خود در حالي كه اعتراف و پشيماني سود ندارد، و از خداي تعالي جواب چنين آيد كه: النّار مثواكم«4» دوزخ جاي شماست.

-----------------------------------

(1). مج،

وز: ندارد.

(2). وز: ببردند.

(3). سوره جن (72) آيه 6.

(4). اساس: لكم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 42

خالِدِين َ فِيها، اي مؤبّدين. نصب او بر حال باشد در آن جا هميشه باشند، إِلّا ما شاءَ اللّه ُ، الّا آنچه خداي خواهد، در اينكه استثنا سه قول گفتند: بعضي گفتند مراد روزگار مقدّم است از وقت استحقاق عقاب تا به وقت معاقبت، آنگه حق تعالي آن را اسقاط فرمايد به تفضّل براي آن كه فايت شده باشد، و ثواب بخلاف اينكه باشد براي آن كه ثواب حق ّ اوست«1» چيزي اسقاط نكند بل توفير كند بر آن«2» به تمام و كمال.

و قول دوم آن است كه: إِلّا ما شاءَ اللّه ُ، من تبديل الجلود«3» و تصريفهم في انواع العذاب. و معني آن باشد كه ايشان در آن جا معذّب باشند علي صفة واحدة، بر يك صفت الّا آنچه«4» خداي خواهد كه حال بر ايشان بگرداند از آن كه پوست ايشان بدل كند و عذاب ايشان به نوعي ديگر بدل كند.

و وجه سيّم«5» آن است كه: «ما» به معني «من» است، يعني الّا آن را كه خداي خواهد كه از دوزخ برون آرد از جمله مؤمنان فاسق كه چون ايشان را به معصيت عقاب كرده باشد ايشان را به بهشت«6» برد براي ثواب ايمان و طاعات ايشان. إِن َّ رَبَّك َ حَكِيم ٌ عَلِيم ٌ خداي تو حكيم است آنچه«7» كند از عذاب ايشان بر وجه حكمت و صلاح كند و عالم است به مقادير استحقاق ايشان عقاب او را و اجزا و تفاصيل آن.

وَ كَذلِك َ نُوَلِّي بَعض َ الظّالِمِين َ بَعضاً، گفت: ما باز گزاريم«8» بعضي ظالمان را با بعضي. در

اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه در باب نصرت و معونت ايشان را با يكدگر گزاريم«9» و منع نكنيم ايشان را از آن، قول دوم آن است كه:

-----------------------------------

(1). مل: حق بنده است. [.....]

(2). مج، وز: توفّر كند بر او.

(3). اساس: مج، وز، آج، لب، بم، آف، آن: الخلود، كه با توجّه به ضبط مل و لت و معني جمله در چند سطر بعد تصحيح شد.

(4). مل: آن كه.

(5). مج، وز: سه ام، مل، آف، لت: سيوم.

(6). آج، لب: به بهشت.

(7). مل: به آنچه.

(8). همه نسخه بدلها: باز گذاريم.

(9). همه نسخه بدلها بجز آن: گذاريم.

صفحه : 43

بعضي را متولّي كنيم بر كار بعضي، و اينكه هر دو قول متقارب است. قولي«1» ديگر آن است كه: مراد تخليه است، يعني ما ايشان را بعضي را با بعضي گزاريم«2» و بعضي را بر بعضي گماريم«3» هم به معني تمكين و تخليه، و اينكه وجه صحيح تر است لقوله: بِما كانُوا يَكسِبُون َ، و اينكه «با»«4» جزاست چنان كه بيان او چند جاي برفت، و مثله قولهم: و اللّه لئن شكرتني فبما«5» اعطيتك من قبل. قتاده گفت: مراد به توليت موالات و متابعت است. يعني ما ايشان را از پي يكديگر مي فرستيم به دوزخ با آنچه«6» كرده باشند. امّا وجه تشبيه در «كذلك» بعضي گفتند آن است كه خداي تعالي گفت: چنين كه من گفتم و شنيدي«7» ظالمان را توليه و تخليه كنم«8» بعضي را با بعضي. و وجهي دگر آن است كه جبّايي گفت وجه تشبيه آن است كه گفت: چنان كه«9» در دنيا ظالمان را با يكديگر گذاشته ام، در قيامت ايشان را با يكديگر گذارند تا از يكديگر ياري

خواهند اتباع متبوعان را گويند: فَهَل أَنتُم مُغنُون َ عَنّا مِن عَذاب ِ اللّه ِ مِن شَي ءٍ«10»، آن متابعت ما كه شما را كرديم در دنيا، هيچ نفعي و غنايي نخواهد كردن«11»، و اگر استعانت«12» كنند به من، گويم«13» معبودان خود را بگويي«14»: تا شما را فرياد رسند امروز، و قوله تعالي: بِما كانُوا يَكسِبُون َ، «با» مجازات راست، و «ما» مصدريّه است، أي بكسبهم، و «ما» كانوا«15» [114- پ]

براي آن آورد تا فعل را در ايّام ماضي آرد، و در فعل لابد ضمير

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: آن: قول.

(2). وز، مل: ايشان بعضي را با بعضي گذاريم آف: ايشان را بعضي با بعضي گذاريم.

(3). مج، وز: گذاريم.

(4). اساس: «ما» با توجّه به مل و لت تصحيح شد.

(5). اساس: فيما، با توجّه به لت تصحيح شد.

(6). مج، وز، مل، آف، لت: بآنچه. [.....]

(7). مج، وز: شنيد.

(8). وز: توليه كنم.

(9). وز: چنانچه.

(10). سوره ابراهيم (14) آيه 21.

(11). مج، وز، لت: و غنا خواهد كردن.

(12). لت: استغاثت.

(13). مل: گفتم آف، آن: گوييم.

(14). مل، آج، لب، آف: بگوييد.

(15). مج، وز، مل، لت: و كان.

صفحه : 44

منصوب متّصل محذوف باشد كه راجع بود با «ما» تا مبيّن بود، و التّقدير: بما كانوا يكسبونه.

يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ، خداي تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با انس و جن ّ«1»، گفت: اي جماعت انس و جن، يعني اي فرزندان آدم و اي فرزندان ابليس؟ و اينكه خطاب روز قيامت [كند]«2» بر سبيل تقريع و توبيخ ايشان را گويند«3»: أَ لَم يَأتِكُم رُسُل ٌ مِنكُم به شما هيچ پيغامبر نيامد [هم]«4» از شما و از نسب و شهر شما! و «معشر» جماعتي باشند سواء اگر مجتمع باشند

و اگر متفرّق، و «جن ّ» مأخوذ است از جن ّ، و آن ستر«5» باشد، و اينكه اسمي است كه اينكه جنس را به مثابت انس در ميان آدميان و ملك در فرشتگان، و اينكه خطاب باشد به جمله الّا آن رسولاني كه خداي تعالي ايشان را به خلقان فرستاد، و كس را به ايشان نفرستاد از آنچه او را معلوم بود از عصمتهاي«6» ايشان. امّا «منكم»، مخصوص باشد به انس دون جن ّ براي آن كه اجماع است كه خداي تعالي از جن هيچ پيغامبر نفرستاد، امّا بر طريق تغليب چنان كه تغليب مذكّر كنند بر مؤنّث، و چنان كه گفت: يَخرُج ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ«7»، [و لؤلؤ و مرجان]«8» از آبي«9» شور بر آيد«10» دون آب عذاب و كقولهم: اكلت خبزا و لبنا و شير«11» مشروب باشد، مأكول نباشد، اينكه قول بيشتر مفسّران است.

و عبد اللّه عبّاس گفت در يك روايت كه: از جن ّ خداي تعالي پيغامبر فرستاد، و لكن ايشان در امر و حكم شرع پيغامبران انس بودند، گفت: دليلش قوله تعالي: وَ إِذ صَرَفنا إِلَيك َ نَفَراً مِن َ الجِن ِّ يَستَمِعُون َ القُرآن َ- الي قوله: وَلَّوا إِلي

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: با جن ّ و انس. (8- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). مج، وز، مل، لت: گويد.

(5). مل: سپر.

(6). مج، وز، مل، لت: عصمت. [.....]

(7). سوره رحمن (55) آيه 22.

(9). مج، وز، مل، آج، لب: آب.

(10). مج: شور باشد.

(11). اساس و، با توجّه به مج وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 45

قَومِهِم مُنذِرِين َ«1». و ضحّاك گفت: اينكه آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي از جن پيغامبران فرستاد، و

اينكه اختيار جرير طبري است و ابو القاسم بلخي روا داشت، و اينكه رواست جز كه بر او نصّي نيامد، و به اينكه آيت قطع نتوان كردن، چه آيت را تفسير مي توان داد بر وجهي كه دليل نكند بر آن كه از جن پيغامبر باشد. جبّايي و مغربي گفتند «منكم» خطاب است با مكلّفان، يعني از جماعت مكلّفان، و در اينكه قول هم قطع نباشد بر آن كه در ايشان پيغامبر باشد يا نه«2».

يَقُصُّون َ عَلَيكُم آياتِي قصّه مي كنند و مي خوانند آيات من و دلايل و بيّنات من بر شما، و اصل كلمه من قص ّ الأثر اذا اتّبعه باشد، و منه قوله«3»: وَ قالَت لِأُختِه ِ قُصِّيه ِ«4»، أي اتّبعي أثره. در قصّه موسي عليه [السّلام]«5». و «قصّه» طرّه باشد براي تتابع مويها بر يكديگر، و شما را مي ترسانند به دار«6» ملاقات و مقاسات اينكه روز كه در آني«7»، يعني روز قيامت. ايشان جواب دهند و گويند: بلي، همچنين است آمدند و انذار و اعذار«8» كردند و بر خويشتن گواهي«9» دهند و گواهي«10» بر خويشتن اعتراف و اقرار باشد، گويند: گواهي داديم بر خويشتن، و آنگه گفت: ايشان را زندگاني دنياي عاجل مغرور كرد، و نيز بر خويشتن گواهي دهند كه ايشان كافر بوده اند در دنيا. و براي آن تكرار گواهي كرد كه مشهود عليه مختلف شد، گواهي اوّل بر آمدن رسولان و انذار پيغامبران است، و گواهي دوم بر كفر خويشتن.

و گروهي به اينكه آيت تمسّك كردند در آن كه خداي تعالي كسي را عذاب نكند تا پيغامبر نفرستند«11»، و تكليف بي آن درست نباشد، و اينكه منتقض است به

-----------------------------------

(1). سوره احقاف (46) آيه 29.

(2). مج، وز،

مل، لت: پيغامبر بود يا نه.

(3). مل تعالي.

(4). سوره قصص (28) آيه 11.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6). مج، وز، مل: مي ترسانند از.

(7). در آني/ در آنيد.

(8). مج، وز، مل، لت: اعذار و انذار.

(9). مل: دادند و دهند.

(10). لت: گواه. [.....]

(11). لب: بفرستد.

صفحه : 46

اوّل پيغامبر كه خداي فرستاد و پيغامبراني كه بر ايشان پيغامبر نبود، و جماعتي كه در عهد و روزگار ايشان پيغامبر نبود كه آن را روزگار فترت خوانند. پس چون چنين باشد، تخصيص بايد كرد به«1» آنان كه معلوم از حال ايشان آن است كه شرع ايشان [115- ر]

را مصلحت باشد و خداي تعالي ايشان را عذاب نكند تا پيغامبر نفرستد به ايشان، و مثله قوله تعالي: وَ ما كُنّا مُعَذِّبِين َ حَتّي نَبعَث َ رَسُولًا«2»، تا پيغامبر بيايد و مصالح ايشان به ايشان نمايد، چون خلاف كنند پس از آن مستحق ّ عقاب شوند.

ذلِك َ أَن لَم يَكُن رَبُّك َ، موضع «ذلك» از اعراب محتمل است دو وجه را:

يكي رفع بر تقدير آن كه الأمر ذلك كار آن است كه تو شنيدي از آنچه در آيت مقدّم برفت، بر اينكه وجه خبر مبتداي محذوف باشد، و شايد كه مبتدا باشد«3». و أَن لَم يَكُن رَبُّك َ، در جاي خبر او بود، و تقدير آن باشد، كه: (ذلك بان لم يكن)، اينكه به سبب آن است كه خداي تعالي هلاك نكند هيچ شهر را و اهل آن شهر غافل باشند. و وجه دگر آن است كه: محل ّ او نصب باشد، و معني آن كه: (فعلنا ذلك)، ما اينكه گناه كه [در آيت]«4» مقدّم برفت بكرديم، براي آن كه خداي تو هلاك نكند

هيچ شهر را- و مراد اهل شهر است به ظلم و بيدادي. وَ أَهلُها غافِلُون َ، «واو» حال است و اهل آن شهر غافل و بي خبر باشند، يعني نكند الّا بعد«5» از آن كه حجّت بر ايشان بدارد، و آنچه علّت ايشان است در تكليف ازاحت كند، و «أن» مخفّفه است از ثقيله، و تقدير آن است: (لأنه لم يكن ربك)، و مثله قول الشّاعر«6»:

في«7» فتية كسيوف الهند قد علموا ان هالك كل ّ من يخفي و ينتعل

أي أنّه هالك، براي آن كه «ها» ضمير شأن و كار باشد.

وَ لِكُل ٍّ دَرَجات ٌ مِمّا عَمِلُوا، در آيت محذوفي هست«8»، تقدير آن است كه: و

-----------------------------------

(1). مج، آج، لب، بم: با.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 15.

(3). مج، وز: مبتدا بودن مل: مبتدا بود.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(5). مج، وز، مل، لت: پس.

(6). مج، وز، مل شعر.

(7). اساس: و، با توجّه به مج، وز و منابع شعري تصحيح شد.

(8). مج، وز و.

صفحه : 47

لكل ّ عامل بطاعة اللّه او معصيته، هر عاملي را كه«1» عملي كند از طاعت و معصيت، درجاتي و منازلي هست و پايه هاي [و]«2» قدري بر حسب آنچه كرده باشد«3» از خير و شر، و اينكه حذف براي آن كرد كه فحوي كلام بر او دليل مي كند، و آيت دليل است بر عدل خداي تعالي و آن كه در قيامت با مكلّفان كار به استحقاق كند، و ثواب و عقاب بر حسب عمل خواهد دادن، و خداي تعالي غافل نيست از آن كه«4» شما مي كنيد«5». و جمله قرّاء «تعملون» خواندند بتاء الخطاب، مگر إبن عامر كه او «يعملون» خواند بياء خبرا«6» عن

الغائب، و اينكه بر وجه تهديد و وعيد فرمود تا خلايق بدانند كه [چون]«7» هيچ از اعمال ايشان بر او پوشيده نيست، و ايشان را بر آن جزا خواهد دادن به اندك و بسيار تا«8» ايشان به صلاح نزديكتر باشند و از فساد دورتر.

وَ رَبُّك َ الغَنِي ُّ ذُو الرَّحمَةِ، حق تعالي در اينكه آيت خبر داد كه: او غني و بي نياز است، و خداوند رحمت است و غنيّي«9» خداي تعالي را و ما را صفت نباشد، بل مرجع او با نفي حاجت باشد، و الغني عن الشّي ء آن باشد كه وجود و عدم آن چيز و صحّت و فسادش بنزديك او يكي باشد، به آن معني كه او را نقصاني نباشد و زيادتي از آن، آنگه گفت: ذُو الرَّحمَةِ خداوند رحمت است تا بدانند كه جز آن كه او را حاجت نيست به ما، ما را به رحمت او حاجت است.

آنگه باز نمود كه وجود و عدم خلقان بنزديك او يكي است، اگر خواهد شما را ببرد و از پس شما گروهي دگر را كه او خواهد بيارد، چنان كه شما را بيافريد از فرزندان گروهي دگر«10». و «انشاء» خلق باشد بر سبيل ابتداء، و منه انشاء القصيدة

-----------------------------------

(1). مج، وز، لب: عاملي كه.

(7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). اساس: باشند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(4). مج، وز، مل، لت: از آنچه.

(5). لت: مي كني. [.....]

(6). اساس: خبر، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(8). مج، وز، مل: ندارد.

(9). مج، وز، غيبي: مل، لب، بم، آف، لت: غني.

(10). مج، وز، مل: ديگر.

صفحه : 48

ابتدأها«1» و نشأ السّحاب اذا ابتدئ ظهورها و

انشأها اللّه، و النّشأ و الصّغار من الأولاد كخادم و خدم، قال نصيب«2»:

و لو لا ان يقال صبا نصيب لقلت بنفسي النشأ الصغار

و در وزن [115- پ]

و اصل ذرّيّه سه قول گفتند: يكي فعليّة من الذّرّ، و دوم فعلية علي وزن صديقة من ذرء اللّه الخلق، أي خلقهم، و قول سيوم«3»: ذرّوؤه علي وزن فعّولة«4»، الّا آن است كه همزه را بدل كردند به «واو»، پس با « يا » گردانيدند، و آنگه « يا » در « يا » ادغام كردند بمنزله علّيّة من علوت.

إِن َّ ما«5»وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِين َ، آنگه كافران را گفت شما خداي را عاجز نتواني«1» كردن و از قبضه قدرت او برون شدن«2» و اگر چه عمل آنان مي كنند كه پنداري«3» از عذاب او سلامت خواهند يافتن براي غرورشان به طول سلامت. و آيت«4» وارد است مورد وعيد و تهديد [را]«5».

قُل يا قَوم ِ اعمَلُوا عَلي مَكانَتِكُم آنگه گفت: اي محمّد بگو اينكه مكلّفان را كه بكني«6» آنچه تواني«7» بر حسب مكنت و طاقت خود، بعضي گفتند: مراد به «مكانت» طريقت است و بعضي دگر گفتند مراد طاقت و مكنت است.

عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند: ناحيه باشد، جبّايي گفت: علي حالتكم، زجّاج گفت: مراد تمكّن است، و اگر چه صيغه امر است مراد تهديد است كقوله: اعمَلُوا ما شِئتُم«8» و اينكه صيغه در اينكه معني براي مبالغت آورد آنگه گفت«9»: انّي عامل من نيز عمل خواهم كردن و لكن«10» به طاعت خداي تعالي بر آنچه مرا فرموده است و روا بود كه «عامل» به خبر از خدا بود، يقال: و المعني انّي عامل بكم ما تستحقّونه من الثّواب و

العقاب، آنگه گفت: بداني«11» آنچه مي كني«12» و اينكه نيز بر سبيل تهديد است و سوف«13» خلوص فعل را باشد به استقبال و سين به معني سوف همين معني دارد، يعني بداني«14» جزاي اعمال خود و آنچه شما مستحق ّ آني«15»، ابو بكر خواند: مكاناتكم بر جمع. و باقي قرّاء بر واحد مكانتكم. من تكون، حمزه و كسائي خواندند من يكون به « يا » براي تقديم

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب، آف: نتوانيد.

(2). مج، وز، مل، آج، لب: بيرون شدن.

(3). مج، وز: پنداريد مل: پندارند.

(4). مج، وز، مل هم.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6). مج، وز، آف: بكنيد مل: بكنند.

(7). مج، وز، آف: توانيد مل: توانند.

(8). سوره فصّلت (41) آيه 40.

(9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(10). آج، لب: ليكن.

(14- 11). مج، وز، آف: بدانيد.

(12). مج، وز، آف: مي كنيد.

(13). مج، وز، لت براي. [.....]

(15). مج، وز، آف: آنيد.

صفحه : 50

فعل، و باقي قرّاء «تكون» خواندند براي تأنيث عاقبة. و آنان كه به « يا » خواندند حمل كردند بر معني كه عاقبت مآل«1» و آخر كار باشد، و مثله قوله: وَ أَخَذَ الَّذِين َ ظَلَمُوا الصَّيحَةُ«2»، اي الصّوت الشّديد و بالعكس من هذا قوله سائل بني اسد ما هذه الصوت و انّما عني الصّيحة. و موضع «من» از اعراب محتمل است دو وجه را: يكي رفع [116- ر]

[و التّقدير]«3» ايّنا يكون له عاقبة الدّار، و يكي نصب بقوله تعلمون«4» و بر قول«5» [اوّل]«6» «من» استفهامي باشد و بر دوم موصوله باشد به معني الّذي«7»، و معني آن كه تا بدانند كه عاقبت سراي آخرت و ثواب بهشت مؤمنان را خواهد

بود«8» و دون كافران و اگر چه كافران را نيز عاقبتي از عقوبت باشد، جز كه به فحوي معلوم است كه عاقبت خير مي خواهد و اينكه چنان باشد كه عرب گويد:

لهم الكرّة و لهم الحملة، و نيز «لهم» دليل عاقبت خير مي كند چه عاقبت بد «لهم» نباشد عليهم باشد. إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ الظّالِمُون َ، انّه ضمير شأن و كار است، يعني شأن و كار چنين آمد كه ظالمان يعني كافران در اينكه آيت فلاح و ظفر و بقا نيابند به عاجل، پس بقا نباشد ايشان را و به آجل فوز«9» و ظفر«10» نباشد ايشان را.

قوله: وَ جَعَلُوا لِلّه ِ مِمّا ذَرَأَ مِن َ الحَرث ِ وَ الأَنعام ِ نَصِيباً- الاية، آنگه خبر داد از كافران كه ايشان خداي را نصيبي كردند از آن كشت و چارپايان كه او آفريد. ذرأ اذا خلق ذرءا، و آن خلق باشد بر سبيل اختراع و اصل او ظهور باشد و منه: ملح ذرآني ّ و ذرآني ّ، نمكي سخت [سپيد]«11» باشد. و الذّرأة ظهور الشّيب و بياضه، قال الرّاجز:«12»

-----------------------------------

(1). آج، لب، آن: حال.

(2). سوره هود (11) آيه 67.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(4). اساس و ديگر نسخه بدلها: يعلمون، با توجّه به فحواي كلام تصحيح شد.

(5). آف: قولي.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، لب افزوده شد.

(7). بم، آف: الّذين.

(8). مج، وز، مل، لت: بودن.

(9). مج، وز: فوزي مل: فيروزي.

(10). مج، وز: ظفري.

(11). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد آج. لب: سفيد.

(12). اساس و همه نسخه بدلها: زاجر، با توجّه به منابع لغت تصحيح شد.

صفحه : 51

و قد علتني ذرأة بادي بدي و رثية«1» تنهض في تشدّد

يقال: ذرأت لحيته اذا

شابت، و ذرت«2» الرّيح التّراب إذا أثارته و طعنه فأذراه اذا ألقاه و ذروة الجبل اعلاه، و حرث هم زرع باشد و هم كشتزار، و منه قوله: نِساؤُكُم حَرث ٌ لَكُم«3»، و الانعام المواشي، چهارپاي باشد از اشتر«4» و گاو و گوسپند، و احدش نعم باشد، گفتند: براي نعمت و طي ء را. ذوات الظّلف و الخف ّ را أنعام خواند بخلاف ذوات الحافر. فَقالُوا هذا لِلّه ِ بِزَعمِهِم، گفتند: اينكه نصيب خداي راست، و اشارت به «هذا» به نصيب است. وَ هذا لِشُرَكائِنا و اينكه نصيب ديگر انبازان ما راست، يعني بتان را. و براي آن بتان را انبازان ايشان خواند [به آن كه ايشان آن را به انبازان خداي كردند، يعني انبازاني كه ايشان فرو داشتند، و گفتند: براي آن انبازان ايشان خواند]«5» آن را كه مال به مشرك و انبازي كردند ميان خداي و ايشان«6».

مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه مشركان چيزي كه ايشان را دادني بودي از نذري كه كرده بودندي و جز آن، بر دو قسمت نهادندي گفتندي:

اينكه يك قسمت خداي راست به زعم و دعوي ايشان و الّا بر حقيقت همه خداي راست«7». كسائي خواند: بزعمهم، به ضم ّ «زا» در هر دو جاي، و باقي قرّاء «بزعمهم» خواندند به فتح «زا»، آنگه اگر چنان بودي كه از نصيب خداي تعالي«8» چيزي در نصيب اوثان افتادي رها كردندي، و اگر از نصيب بتان چيزي در نصيب خدا افتادي با جاي نهادندي و روا نداشتندي گفتندي: خدا توانگر است و اينان درويش اند، نشايد كه از نصيب اينان چيزي در نصيب او افتد. آنگه آنچه نصيب اوثان بودي به درويشان دادندي، و آنچه نصيب

خداي بودي به مهمانان

-----------------------------------

(1). لت: وريثة. [.....]

(2). اساس: ذرأت، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(3). سوره بقره (2) آيه 223.

(4). مج، وز، مل: شتر.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6). آج، لب و.

(7). مج، وز، مل، لت و.

(8). مج، وز، مل، لت: جل ّ جلاله.

صفحه : 52

دادندي و به مبرّت«1» كردندي و اينكه قول عبد اللّه بن عبّاس و قتاده است.

حسن و سدّي گفتند: اگر از نصيب بتان چيزي تباه شدي بدل [آن]«2» از نصيب خداي«3» برداشتندي، و اگر از نصيب خداي تلف شدي از ايشان نصيب بدل بر نداشتندي«4». حق تعالي اينكه معني از ايشان باز گفت، و آنگه گفت«5»: بد حكمي مي كنند. ساءَ ما يَحكُمُون َ [116- پ]، اي ساء الحكم حكما يحكمون، و موضع «ما» نصب باشد علي انّها نكرة موصوفة [أي]«6» ساء حكما يحكمونه، و زجّاج گفت: روا باشد كه موضع او رفع باشد علي انّها موصولة، أي ساء الحكم«7» الّذي يحكمونه.

وَ كَذلِك َ زَيَّن َ لِكَثِيرٍ مِن َ المُشرِكِين َ، إبن عامر تنها خواند: «زيّن» بضم ّ «زا» و كسر « يا » علي الفعل المجهول. قَتل َ أَولادِهِم شُرَكاؤُهُم، بضم ّ «لام» و نصب «دال» و كسر « يا » علي تقدير: زيّن قتل شركائهم اولادهم، و فصل كرد ميان مضاف و مضاف اليه به مفعول و استشهاد كرد به بيتي دو ضعيف، منها قول الشّاعر«8»:

فزججتها بمزجّة زج ّ القلوص أبي مزاده

أي زج ّ أبي مزادة القلوص، و قول الآخر«9»:

تمرّ علي ما تستمرّ و قد شفت غلائل هذي النّفس منها صدورها

علي تقدير شفت هذي النّفس«10» غلائل صدورها، و اينكه قراءت ضعيف است، و اينكه ابيات محمول است بر شذوذ، و كلام خداي تعالي بر

شذوذ و حمل نكنند، و عرب روا ندارد فصل كردن ميان مضاف و مضاف اليه مگر به ظرف

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: تميز، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). وز، مل تعالي.

(4). مج، وز، مل، لت: بدل برداشتندي.

(5). مج، وز، مل، لت: بگفت كه.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.

(7). مج: تهيأ الحكم. [.....]

(9- 8). مج، وز شعر.

(10). مج، وز، مل، لت: شفت عبد القيس.

صفحه : 53

چنان كه شاعر گويد«1»:

كأن ّ اصوات من ايغالهن ّ بنا اواخر«2» الميس اصوات الفرايج

و باقي قرّاء خواندند: زيّن، بفتح «زا» و « يا » علي الفعل المستوي.

قَتل َ أَولادِهِم شُرَكاؤُهُم، بر آن كه «شركاء» فاعل «زيّن» باشد و «قتل» مفعول او، معني آن است كه: بياراستند«3» براي بسيار مشركان بتان ايشان كشتن فرزندانشان، الّا آن است كه تقديم مفعول كرد«4» بر فاعل.

و ابو عبد الرّحمن السّلمي ّ خواند در شاذّ: وَ كَذلِك َ زَيَّن َ لِكَثِيرٍ مِن َ المُشرِكِين َ قَتل َ أَولادِهِم شُرَكاؤُهُم، بر فعل مجهول و رفع «قتل» و «شركاء» بر تقدير آن كه پنداري چون گفت: زَيَّن َ لِكَثِيرٍ مِن َ المُشرِكِين َ قَتل َ أَولادِهِم. سائلي سؤال كرد و گفت: من زيّن! فقال: شركاءهم، و علي هذا قراءة من قرأ: يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال رجال، «يسبّح» بر مجهول، آنگه «رجال» هم بر اينكه مرفوع باشد كه سائلي پرسد: من يسبّح! فقال: رجال، و مثله قول الشّاعر«5»:

ليبك يزيد ضارع لخصومة و مختبط ممّا تطيح الطّوائح

حق تعالي در اينكه آيت حكايت آن كرد كه عرب دختران خود را زنده در گور كردندي استنكاف آن را تا ايشان را به كسي نبايد دادن«6».

و وجه تشبيه در «كذلك» آن است كه چنان كه شيطان به اوثان- يعني عبادت اوثان- براي ايشان مزيّن بكرد كه خداي را نصيبي كنند و بتان را نصيبي، و همچنين مزيّن بكرد براي ايشان قتل اولاد و كشتن فرزندان ايشان.

و در «شركاء» پنج قول گفتند. حسن و مجاهد و سدّي گفتند: مراد شياطين اند كه برايشان، وأد و دفن كردن«7» دختران زنده مزيّن بكرد ترس عار و

-----------------------------------

(1). وز، مل، لت: مي گويد مج شعر.

(2). مج، وز، مل، لت: و آخر.

(3). لت: بياراست.

(4). اساس: كرديم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(5). مج، وز شعر.

(6). اساس: داد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(7). اساس: كردند، با توجّه به مل تصحيح شد.

صفحه : 54

درويشي را. فرّاء و زجّاج گفتند: سدنه و خدم بتان بودند. بعضي ديگر گفتند:

غوات و مضلّان بودند از مردمان. بعضي دگر گفتند: شريك ايشان بودند در نعمت. بعضي دگر گفتند: شريك ايشان بودند در شرك.

لِيُردُوهُم تا هلاك كنند ايشان را. و الرّدي الهلاك، و الإرداء الاهلاك، يقال: ردي يردي ردي و أردي غيره و تردّي إذا هلك، و مرداة گويند سنگي بزرگ را كه از كوه به زير آيد، و «لام» غرض است، و گفته اند: عاقبت راست، و دين ايشان بر ايشان بپوشند بر وجه اضلال و اغواء. وَ لَو شاءَ اللّه ُ ما فَعَلُوه ُ اگر [خداي]«1» خواستي نكردندي به آن معني كه اگر [117- ر]

خداي خواستي ايشان را منع كردي به جبر، جز آن كه حكمت راه نداد«2» در تكليف كه چنين كند. آنگه رسول را امر كرد، گفت: رها كن ايشان را به آن فريه كه مي كنند و آن دروغ كه مي گويند،

و اينكه را معني تهديد و وعيد باشد، كقوله: اعمَلُوا ما شِئتُم«3».

وَ قالُوا هذِه ِ أَنعام ٌ وَ حَرث ٌ حِجرٌ، آنگه خبر داد از اعتقاد باطل و گفت محال ايشان را كه گفتند: اينكه «انعام» و چهار پايان و گشت و زرع كه براي اصنام خود كردند به زعم ايشان بر خويشتن حرام كردند. در «انعام» دوم گفتند: مراد بحيره و سايبه و وصيله و حام است، و (هي الانعام الّتي حرمت ظهورها) كه پشت ايشان بر خود حرام كردند، فقالوا: حمي ظهره، پشت خود حمايت كرد. و «انعام» سيم«4» آن چهار پايان است كه ايشان بكشتندي و بر آن نام خداي نبردندي. و معني «حجر» حرام باشد، يقال: حجرت علي فلان كذا إذا حرّمته عليه، و منه قوله:

حجرا محجورا«5» أي حرام محرّما. و اصل «حجر» منع باشد، و حجر كعبه براي امتناع او، و حجر عقل براي آن كه مانع باشد از ناشايست، و حجر ثمود [را براي]«6» عزّت و امتناع ايشان«7» گفتند، و قال رؤبة:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(2). مل: ندادي.

(3). سوره فصّلت (41) آيه 40.

(4). مج، وز، لت: سه ام مل، آف: سيوم.

(6- 5). سوره مطفّفين (25) آيه 22. [.....]

(7). مج، وز، لت: امتناعشان.

صفحه : 55

جارة البيت لها حجري ّ

و قال اخر:

فبت ّ مرتقبا و العين«1» ساهرة كان ّ نومي علي ّ اللّيل محجور

و قال المتلمّس:

حنّت الي النّخلة القصوي فقلت لها حجر حرام ألا تلك الدّهار يس

و حجر و حرج لغتان و هو من المقلوب، مثل جذب و جبذ، و اينكه قراءت عبد اللّه عبّاس است، و حسن و قتاده خواندند: «حجر» بضم ّ الحاء. و حجر و حجر كنار مرد

باشد.

و تلخيص معني آيت آن است كه خداي تعالي گفت: مشركان گفتند كه اينكه چهار پايان و كشت و زرع حرام است، و هيچ كس را روا نباشد كه خوردن الّا آن كس را كه ما مي خواهيم. به گفتار و دعوي باطلشان بي دليلي و حجّتي. و چهار پاياني گفتند كه پشت خود حرام كرده اند- بر آن تفسير كه داديم حامي را- و چهار پايان ديگر كه بر آن نام خداي تعالي نبرده باشند و گويند: بر بعضي حلال است و بر بعضي حرام، و اينكه جمله بر سبيل دروغ و فريه گفتند بر خداي تعالي، يا محمّد؟ تو رها كن ايشان را به آن دروغ كه مي گويند، من به حق ّ ايشان«2» برسم.

و ممكن است به اينكه آيت تمسّك كردن«3» در آن كه اشياء در اصل عقل بر اباحت است براي آن كه خداي تعالي مذّمت كرد عرب را به تحريم اينكه چيزها، و اينكه در جاهليّت كردند، آنگه كه هنوز پيغامبر- عليه السّلام- نيامده بود و شرع او مستقر نبود. اگر در عقل اشياء بر حظر بودي اينكه مذمت و ملامت نكو نبودي و اينكه مسأله اي است كه در اصول فقه و علما را در او خلاف است. بعضي گفتند: اشيائي كه به او انتفاع بر توان گرفت و بر كسي از آن ضرري نباشد آن بر اباحت است تا حظر«4» و كراهت آمدن، و بعضي گفتند: بر حظر«5» است و

-----------------------------------

(1). مج: و القيس وز، آن: و العيش: مل، آج، لب: و العيس.

(2). مج، وز: اينان.

(3). مج، وز: كرد.

(5- 4). مج، وز، آف، لت: خطر.

صفحه : 56

تحريم، تا اباحت معلوم شدن، و بعضي گفتند: بر

توقّف است ميان حظر«1» و اباحت.

آنگه آنان كه حظر«2» گفتند، خلاف كردند، بعضي گفتند: آن مقدار كه قوام تن و بقاي حيات به آن باشد حلال«3» است، و آنچه برون«4» آن است حرام است. و بعضي از ايشان اينكه فرق نكردند و همه حرام گفتند، و خلاف نيست در ميان آنان كه به حظر گفتند و ميان آ [نا]

ن«5» كه بر توقّف گفتند، در آن كه واجب است امساك كردن از آن، الّا آن است كه در تعليل«6» خلاف كردند. آنان كه حظر گفتند، گفتند: امساك واجب است از آن براي آن كه اگر اقدام [117- پ]

كند بر او اقدام بر قبيحي كرده باشد مقطوع علي قبحه، و آنان كه بر توقّف گفتند، گفتند:

امساك از آن جا واجب است كه آن كس كه اقدام كند بر او ايمن نباشد كه اقدام كرده باشد«7» بر قبيحي، و مذهب سيّد«8»- رحمه اللّه- آن است كه: بر اباحت گويد، و مذ [هب]«9» شيخ«10» بر حظر، و دليل بر صحّت آن كه بر اباحت است آن است كه:

ما بضرورت دانيم كه هر چه در او منفعتي باشد و در او هيچ مضرّت نباشد نه عاجل نه آجل نه معلوم نه مظنون، صفت مباح دارد و اقدام كردن بر او نيكو بود، همچنان كه بضرورت دانيم كه هر چيزي كه در او ضرري بود خالص از همه منافع عاجل و آجل معلوم و مظنون قبيح باشد و اقدام كردن بر او محظور بود [و]«11» علم به حسن و قبح اينكه [هر دو]«12»، جاري مجراي علم به حسن و قبح احسان و ظلم است«13»، دليلي ديگر بر اينكه آن

است كه ما بضرورت دانيم كه حسن«14» التنفّس في الهواء، و لا بد حسن آن را علّتي بايد و نشايد كه علّت حاجت به آن

-----------------------------------

(2- 1). مج، وز، آف، لت: خطر.

(3). مج، وز، لت: مباح.

(4). مج، وز، آج، لب، لت، آن: بيرون. (12- 11- 9- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6). آج، لب، آف، بم: تقليل.

(7). مج، وز، آج، لب: بود.

(8). مل: سيّد علم الهدي ذو المجدين قدّس اللّه روحه.

(10). مل: شيخ عماد الدّين ابو جعفر طوسي.

(13). آف و. [.....]

(14). اساس: لا حسن، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 57

باشد كه لازم آيد كه هر چه به آن«1» محتاج باشد«2» نكو بود«3»، و نشايد كه وجه حسن آن دفع مضرّت بود، براي آن كه اگر چنين بودي بايستي كه پيش از آن كه محتاج بودندي به آن كه در بقاي حيات نيكو نبودي، و خلاف اينكه معلوم است.

دليلي ديگر بر اينكه آن است كه: خداي تعالي اينكه چيزها كه آفريد از آنچه به او منفعت بر توان گرفت«4» كه در او طعوم«5» و اراييح است لا [بد]«6» بايد تا در او غرضي باشد، چه اگر در او غرض نباشد عبث«7» بود، و هيچ وجه نيست كه اشارت توان كردن به آن جز انتفاع بندگان به آن«8»، براي آن كه منفعت بر او روا نيست چون وجه حسن نفع غير باشد، اگر بر اباحت نبود بر حظر«9» بود، نقض غرض باشد، بمنزلت آن كه مردي طعامي در پيش گرسنه اي نهد، چون خواهد كه دست به آن دراز كند، از پيش او بردارد يا دست او را از آن كوتاه كند.

و

قوله تعالي: وَ قالُوا ما فِي بُطُون ِ هذِه ِ الأَنعام ِ- الاية، خداي در اينكه آيت خبر داد از اينكه كافران كه ايشان آن محال گفتند كه در آيت اوّل ذكر كرد كه نيز مي گويند: آنچه در شكم اينكه جانوران است از بچّه، چون زنده باشد خالص مردان ما را حلال است و بر زنان حرام است. بعضي گفتند: مراد جمله زنان اند از دختران و مادران، و بعضي [گفتند]«10»: ازواج خواست لا غير، و ظاهر دليل اينكه مي كند. و بعضي مفسّران گفتند: اينكه براي آن گفتند كه مردان بودندي كه خدمت بتخانه كردندي، اينكه تفضيل مردان را بر زنان براي اينكه دادند.

آنگه خلاف كردند در آنچه در شكم چهار پايان است تا مراد به آن چيست! قتاده گفت: مراد به آن شير است. مجاهد و سدّي گفتند: مراد بچّه

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: به او.

(2). مج، وز، لت: باشند.

(3). مج، وز، لت: باشد.

(4). مج، وز، مل: گرفتن.

(5). اساس: در مطعوم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(10- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(7). اساس: عيب، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(8). مج، وز: به او.

(9). مج، وز، آج، لب، بم: خطر.

صفحه : 58

است، بعضي دگر گفتند: مراد همه است، و نيز احشاي شكم، و اينكه قول عامتر است و به فايده«1» بيشتر«2». و مراد به خالصة لذكورنا، تخصيص ذكور است به آن دون«3» اناث نه نفي شوب«4» و اختلاط.

و در دخول «تا» در خالصة، سه وجه گفتند: يكي آن كه مبالغت راست، كقولهم: علّامة و نسّابة، و يكي آن كه بمنزله «تا» است كه در مصدر شود، كالعافية و العاقبة، و يكي

آن كه مراد به [ما]«5» اناث بچّگان است، و قول اوّل بهتر است، و يقال: فلان خالصة فلان و خلصانه، و بعضي اهل لغت گفتند كه:

اشتقاق ذكر از ذكر است كه شرف باشد، لشرف الرّجال علي النّساء لقوله: وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ«6».

و ان يكن [118- ر]

ميتة، إبن كثير خواند: «يكن» بالياء، «ميتة» بالرّفع بر آن كه «كان» تامّه باشد [و معني آن كه اگر حاصل آيد و واقع مرده اي، و اگر چه فعل را اسناد به او كرد، « يا » گفت، براي آن كه گفت: تأنيث حقيقي نيست. و إبن عامر و ابو جعفر «تكن» بالتّاء، «ميتة» بالرّفع براي آن كه «كان» تامّه باشد]«7». و در لفظ «تا» ي تأنيث هست، تكن اوليتر باشد. و أبو بكر عن عاصم خواند: «تكن» بالتّاء، «ميتة» بالنّصب بر«8» آن كه بچّه ماده باشد، و «كان» ناقصه باشد، و باقي قرّاء خواندند:

«يكن» بالياء، «ميتة» بالنّصب، بر تقدير آن كه: و ان يكن الولد ميتة، و گفتند: اگر چنان باشد كه آنچه بزايد مرده باشد، زنان و مردان از آن بخورند و همه را حلال باشد.

آنگه حق تعالي گفت: من جزا دهم ايشان را به اينكه وصف كه كردند و اينكه دروغ كه گفتند، و «با» بيفگند«9»، فعل به وصف رسيد و در او عمل كرد و مفعول به

-----------------------------------

(1). مل نزديكتر و.

(2). آج، لب است.

(3). مج، وز: در.

(4). مج، وز: ثبوت. [.....]

(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6). سوره زخرف (43) آيه 44.

(7). اساس، مج: ندارد، با توجّه به وز، مل افزوده شد.

(8). اساس: و، با توجّه به مج، وز تصحيح شد لب:

براي.

(9). آن و.

صفحه : 59

بيفگند، و التّقدير: سيجزيهم العقاب«1» بوصفهم. و زجّاج گفت: مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاي او بنهاد، و تقدير آن كه: سيجزيهم جزاء وصفهم.

إِنَّه ُ حَكِيم ٌ عَلِيم ٌ و او حكيم است، آنچه كند به حكمت كند. و عليم و داناست به مصالح بندگان در حلال و حرام.

قَد خَسِرَ الَّذِين َ قَتَلُوا أَولادَهُم، حق تعالي گفت: زيان كردند آنان كه فرزندان خود را بكشتند و زنده در گور كردند، خوف درويشي را و انديشه عار را، تا كسي ايشان را به نكاح به حكم خود نكند«2»، و اصل «خسران» هلاك باشد، و خسران در تجارت هلاك سرمايه باشد.

إبن كثير و إبن عامر خواندند: «قتلوا» به تشديد «تا» علي التّفعيل لتكثير الفعل. و قوله: سفها، نصب او بر مفعول له است و روا باشد كه مصدر بود لا من لفظ الفعل براي آن كه آن قتل بر آن وجه سفاهت است، و «سفه» نقيض حلم باشد و سفيه ضدّ حليم بود و اصل او خفّت و سبكي باشد به سبكساري. و فرق ميان سفه و نزق آن باشد كه سفه از داعي هوا بود و نزق خفّتي«3» طبيعي باشد«4».

وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُم ُ اللّه ُ و بر خود حرام كردند آنچه خداي تعالي روزي«5» ايشان كرد از انعام و حرث، و اينكه آيت نيز دليل آن مي كند كه پيش از ورود شرع بر اباحت بوده است، چه اگر بر حظر بودي نگفتي«6»: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُم ُ اللّه ُ، و حرام كردند بر ايشان بلكه«7» عقل حظر كرده بودي آن را، آنگه به اينكه رها نكردند تا«8» حوالت آن با خداي كردند به دروغ«9» بي حجّتي. و نصب افترا

بر مفعول له باشد و روا بود كه مصدري بود چنان كه گفتيم«10»: لا من لفظ الفعل: آنگه بيان كرد كه ايشان به اينكه تحريم كه

-----------------------------------

(1). اساس: جزاء، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(2). مج: كند، وز: بكند.

(3). اساس: خفي لت: خفت با توجّه به مل تصحيح شد.

(4). لت: طبعي.

(5). مج، وز، مل، لت: به روزي آج، لب: رزق.

(6). مج، مل: بگفتي.

(7). اساس، بم، آن: بلك مج، وز، مل: بل. با توجّه به آج تصحيح شد.

(8). مج، وز: يا .

(9). آن: دروغ. [.....]

(10). آج، لب: گفتيم.

صفحه : 60

كردند ضال ّ و گمراه شدند«1»، مهتدي و راه يافته به طريق صواب و سداد نشدند«2»، اگر چه ضلال و نفي اهتدا يكي باشد براي آن جمع كرد ميان هر دو كه لفظ مختلف شد كقوله: و هند اتي من دونها النّأي و البعد.

قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 141 تا 147]

[اشاره]

وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَ جَنّات ٍ مَعرُوشات ٍ وَ غَيرَ مَعرُوشات ٍ وَ النَّخل َ وَ الزَّرع َ مُختَلِفاً أُكُلُه ُ وَ الزَّيتُون َ وَ الرُّمّان َ مُتَشابِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِه ٍ كُلُوا مِن ثَمَرِه ِ إِذا أَثمَرَ وَ آتُوا حَقَّه ُ يَوم َ حَصادِه ِ وَ لا تُسرِفُوا إِنَّه ُ لا يُحِب ُّ المُسرِفِين َ (141) وَ مِن َ الأَنعام ِ حَمُولَةً وَ فَرشاً كُلُوا مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ (142) ثَمانِيَةَ أَزواج ٍ مِن َ الضَّأن ِ اثنَين ِ وَ مِن َ المَعزِ اثنَين ِ قُل آلذَّكَرَين ِ حَرَّم َ أَم ِ الأُنثَيَين ِ أَمَّا اشتَمَلَت عَلَيه ِ أَرحام ُ الأُنثَيَين ِ نَبِّئُونِي بِعِلم ٍ إِن كُنتُم صادِقِين َ (143) وَ مِن َ الإِبِل ِ اثنَين ِ وَ مِن َ البَقَرِ اثنَين ِ قُل آلذَّكَرَين ِ حَرَّم َ أَم ِ الأُنثَيَين ِ أَمَّا اشتَمَلَت عَلَيه ِ أَرحام ُ الأُنثَيَين ِ أَم كُنتُم شُهَداءَ إِذ وَصّاكُم ُ اللّه ُ بِهذا فَمَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً لِيُضِل َّ النّاس َ بِغَيرِ عِلم ٍ إِن َّ

اللّه َ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ (144) قُل لا أَجِدُ فِي ما أُوحِي َ إِلَي َّ مُحَرَّماً عَلي طاعِم ٍ يَطعَمُه ُ إِلاّ أَن يَكُون َ مَيتَةً أَو دَماً مَسفُوحاً أَو لَحم َ خِنزِيرٍ فَإِنَّه ُ رِجس ٌ أَو فِسقاً أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ فَمَن ِ اضطُرَّ غَيرَ باغ ٍ وَ لا عادٍ فَإِن َّ رَبَّك َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (145)

وَ عَلَي الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا كُل َّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِن َ البَقَرِ وَ الغَنَم ِ حَرَّمنا عَلَيهِم شُحُومَهُما إِلاّ ما حَمَلَت ظُهُورُهُما أَوِ الحَوايا أَو مَا اختَلَطَ بِعَظم ٍ ذلِك َ جَزَيناهُم بِبَغيِهِم وَ إِنّا لَصادِقُون َ (146) فَإِن كَذَّبُوك َ فَقُل رَبُّكُم ذُو رَحمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأسُه ُ عَن ِ القَوم ِ المُجرِمِين َ (147)

[ترجمه]

اوست آن«3» كه بيافريد بوستانها چفته بسته«4» و نابسته، درختان خرما«5» و كشت زار به خلاف يكديگر ميوه اش«6» و زيتون و نار ماننده با يكديگر و جز ماننده، بخوري«7» از ميوه اش چون بر آرد و بدهي«8» حقّش روز درودنش و اسراف مكني«9» [118- پ]

كه او دوست ندارد اسراف كنندگان را.

و از چارپايان باركشان«10» و كوچكان«11» بخوري«12» از آنچه روزي داد خداي شما را و پي گيري«13» مكني«14» گامهاي«15» ديو«16» را كه او شما را دشمني آشكار است.

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت و.

(2). مج، وز: نشديد و.

(3). مج، وز: او آن است.

(4). آج. لب: پديد كرده از چوب آن: جفسه بسته.

(5). آج، لب: بيافريد خرما بنان را.

(6). آج، لب: مختلف است بار آن.

(7). مج، وز، آف: بخوريد.

(8). مج، وز، آف: بدهيد.

(9). مج، وز، آف: مكنيد.

(10). آف: باركش.

(11). اساس: كوچكاره، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(12). مج، وز، اف: بخوريد.

(13). مج، آف: پيروزي آج، لب: متابعت. [.....]

(14). مج، وز، آف: مكنيد.

(15). آج، لب: آثار قدم. 16. آف: ديوان.

صفحه : 61

هشت جفت از

ميش دو، و از بز دو، بگو آيا دو نر را به حرام كرده است«1» يا دو ماده را يا آنچه گرد آمد بر او رحمهاي دو ماده! خبر دهي«2» ما را«3» به دانش كه«4» راست مي گويي.

و از شتر دو، و از گاو دو، بگو دو نر را حرام كرد يا دو ماده را يا آنچه گرد آمد بر او رحمهاي دو ماده يا شما بودي«5» حاضر چون اندرز كرد شما را خداي [به اينكه]«6» كيست ظالمتر«7» از آن كه فرا بافد بر خداي دروغ«8» تا گمراه كند مردمان را بي دانش [بدرستي كه]«9» خداي راه ندهد گروه ستمكاران را.

بگو كه نيابم در آنچه وحي كردند«10» به من حرامي برخورنده اي كه بخورد مگر كه باشد مرداري يا خوني ريخته«11» يا گوشت خوك كه آن پليد است يا چيزي برون فرمان خداي بر آن نام جز خداي هر كه را ضرورت باشد نه بغي كننده و نه تعدّي كننده، خداي تو آمرزنده و بخشاينده است.

و بر آنان كه جهود شدند حرام كرديم هر چه از او ناخن

-----------------------------------

(1). وز: حرام كرد.

(2). مج، وز، آف: خبر دهيد.

(3). مج، وز: مرا.

(4). مج، وز: اگر.

(5). مج، وز، آف: بوديد.

(9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.

(7). مج، وز، لت: بيدادگرتر آج، لب: ستمكارتر.

(8). آن: دروغ.

(10). مج: كرده اند.

(11). مج: روان.

صفحه : 62

دارد«1» و از گاو و گوسفند حرام كرديم بر ايشان پيه«2» هاشان مگر آنچه برداشت پشت ايشان يا رودگاني يا آنچه آميخته باشد به استخوان آن پاداشت«3» داديم ايشان را به ظلمشان و ما را ستيگريم«4».

اگر دروغ دارند«5» تو را بگو خداي شما خداوند رحمت«6» است فراخ و باز

ندارند«7» عذاب از گروه«8» گناهكاران [119- ر].

قوله: وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَ جَنّات ٍ، وجه اتّصال آيت به آيت اوّل آن است كه خداي تعالي چون ذكر آن كه كافران گفتند بكرد و بر ايشان رد كرد باز نمود كه خطا كردند، بندگان را تذكير كرد به بعضي نعمتهاي خود تا بدانند كه كس را نرسد كه تحليل و تحريم كند مگر آن را كه منعم باشد بر بندگان خود به اينكه انواع اينكه نعمت. و بيان كرديم كه انشاء، احداث فعل باشد بر سبيل ابتدا نه بر وجه اقتدا به مثالي«9» سابق، و مثله: الابتداء و الاختراع. «جنّات» جمع جنّت باشد و آن بستان بسيار درخت بود كه زمين او را از آفتاب بپوشد. «معروشات» در او دو قول گفتند: يكي آن كه عبد اللّه عبّاس و سدّي گفتند آن مراد چفته است كه مردم بر بندند براي زر، و قول دوم آن است كه: ابو علي گفت آن خواست به او كه بناهاي بلند دارد از ديوار بست و حظيره، و اصل عرش رفع بود و منه سمّي السّرير الرّفيع عرشا، و منه قوله: وَ لَها عَرش ٌ عَظِيم ٌ«10»، اي سرير كبير«11». و قوله:

-----------------------------------

(1). مج، وز: خداوند هر ناخني را. [.....]

(2). آج، لب: چربي.

(3). مج، آج، لب، آف: پاداش.

(4). مج، وز: راست گيريم بم: راستي كرديم.

(5). لت: گويند.

(6). مج، وز: رحمتي.

(7). اساس: باز ندارد با توجه به معني آيه تصحيح شد.

(8). مج، وز: قوم.

(9). آج، لب: مثال.

(10). سوره نمل (27) آيه 23.

(11). اساس: كثير، با توجه به مج، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 63

خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها«1» اي ساقطة علي سقوفها، و سقف را براي

بلندي عرش خوانند.

وَ غَيرَ مَعرُوشات ٍ، و آنچه بر خلاف اينكه باشد و محل ّ او بر نصب است بر صفت جنّات. وَ النَّخل َ وَ الزَّرع َ، عطف است بر جنّات اي و انشا النّخل و الزّرع و درختان خرما نيز بيافريد و زرع برويانيد مُختَلِفاً أُكُلُه ُ، نصب او بر حال است و اگر چه هنوز مأكول نيست و مثله قولهم: مررت برجل معه صقر صائدا به غذا اي مقدّرا الصّيد«2» غدا، و گفتند مراد به اكل ميوه آن است، و بر اينكه وجه به تاويل حاجت نباشد.

وَ الزَّيتُون َ وَ الرُّمّان َ و زيتون و نار يعني درختان او نيز عطف است بر مقدّم مُتَشابِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِه ٍ، نصب او بر حال است يعني بهري با بهري ماند از اينكه درختان در تكاثف اغصان و با برگرفتن به ميوه و با يكدگر نماند در دگر اوصاف، و گفته [اند]«3»: مشتبها في اللّون و الشّكل غير متشابه في الطّعم، در شكل و لون با يكديگر ماند«4»، در طعم با يكديگر نماند بل طعمشان مختلف باشد. كُلُوا مِن ثَمَرِه ِ إِذا أَثمَرَ، صورت امر است و مراد اباحت، گفت: بخوري«5» از ميوه او چون ميوه بيارد. وَ آتُوا حَقَّه ُ يَوم َ حَصادِه ِ و حق ّ او بدهي«6» آن روز كه بدروي«7». اهل بصره و إبن عامر و عاصم خواندند: حصاده به فتح «حا» و باقي قرّاء به كسر، و اينكه هر دو لغت است.

سيبويه گفت: مصادري كه بر اينها«8» زمان آمد آن را بر وزن فعال گفتند كالجداد و الجذاذ«9»، و الصّرام و القطاع و الحصاد و فتح نيز روا باشد در او، در اينكه«10» حق خلاف كردند.

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 259.

(2). مج،

آج، لب، لت به.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). مج، وز، آج، لب، لت: مانند. [.....]

(5). مج، وز، مل، آف: بخوريد.

(6). مج، وز، مل، آف: بدهيد.

(7). مج، وز، مل، آف: بدرويد.

(8). آج، انتها.

(9). آج: الجزام لب، بم: الجراد.

(10). لب: دين.

صفحه : 64

عبد اللّه عبّاس گفت و محمّد بن الحنفيّه و زيد بن اسلم و حسن بصري و طاووس«1» و جابر بن زيد و قتاده و ضحّاك: مراد زكات است و چون چنين باشد امر بر وجوب بود، و از باقر- عليه السّلام- روايت است، و عطا و مجاهد و عبد اللّه عمر و سعيد بن جبير و ربيع و انس گفتند: مراد آن است كه از درخت بيفتد«2» آن به درويش بايد دادن بر سبيل صدقه، و اصحاب ما روايت كردند كه آن دسته باشد كه به وقت درو كردن«3» به درويش دهند، برون«4» زكات.

ابراهيم و سدّي گفتند: آيت منسوخ است به فرض زكات،«5» روز درو نبايد دادن و نيز گفت براي آن كه استقرار فرض زكات در مدينه بود و اينكه سوره مكّي است و نيز آن كه روايت كرده اند كه:

الزّكات نسخت كل ّ صدقة

كه زكات همه صدقات را منسوخ كرد، يعني وجوب زكات. و بعضي دگر گفتند: يوم حصاده، وقت وجوب باشد، و يوم رفعه وقت دادن و بنزديك ما عند بدوّ صلاح زكات واجب شود و دادن به وقت ارتفاع باشد. وَ لا تُسرِفُوا [119- پ]

و اسراف مكنيد. در او چند قول گفتند:

يكي آن كه توانگران در آن عهد در دادن اسرف كردندي تا محتاج شدندي تا روايت كرده اند كه ثابت بن قيس بن الشّمّاس«6»

را پانصد درخت خرما بود به وقت ارتفاع همه را بداد و براي عيال هيچ باز نگرفت، خداي تعالي از اينكه نهي كرد و رسول- عليه السّلام- گفت:

7» ابدأ بمن تعول«

ابتدا به عيال خود كن، مقاتل و عطيّه عوفي گفتند: براي بتان چيزي مدهي«8». زهري گفت: در معصيت خرج مكنيد. مجاهد گفت: اگر كوه ابو قبيس زر گردد كسي را باشد به صدقه بدهد اسراف نباشد و اگر مدّي در معصيت بدهد اسراف باشد و از آن جاست كه حاتم طائي را گفتند: لا خير في السّرف، گفت: لا اسراف في الخير. و الاسراف التّبذير، و السّرف الخطاء.

-----------------------------------

(1). لت: كاووس.

(2). مج، وز، لت: بيوفتد.

(3). مل، درويدن.

(4). آج، لب: لت، آن: بيرون.

(5). لت براي آن كه.

(6). لب، بم، آف، آن: سماس.

(7). اساس، آج، لب، بم: يعول با توجّه به مج، تصحيح شد.

(8). مج، وز، مل، آف: مدهيد. [.....]

صفحه : 65

و بعضي دگر گفتند: اينكه خطاب است با سلطان، يعني بالاي حق ّ خود مستاني«1» و بعضي دگر گفتند: خطاب عام است با همه، و گفته اند: اسراف هم در افراط مستعمل است و هم در تقصير، و در اينكه بيت را بر اينكه تفسير دادند كه شاعر گفت«2»:

أعطوا هنيدة تحدوها ثمانية ما في عطائهم من ّ و لا سرف

اي منّة و لا تقصير، و يقال السّرف الاخطاء من قولهم: مررت بكم فسرفتكم، اي اخطأتكم،«3» معني آن باشد كه به جاي خود نهي«4» و از جاي و استحقاق تعدّي مكنيد.

و آنچه واجب است در غلّات و ثمان عشر است يا نصف العشر، و نصاب در او پنج وسق باشد هر وسقي شصت صاع هر صاعي چهار مد هر مدّي

دويست و نود و دو درم و نيم، و نصاب همين يكي باشد و پس از آن هر چه بيفزايد از اندك و بسيار عشر يا نصف العشر بايد داد، اگر از جايي آب خورد كه آن را مؤنثي نبود چون آب باران و رود عشر بايد داد«5» ده يك، و اگر آب را مؤنت باشد چون آب كاريز نصف العشر بايد داد«6»، و آنچه دهد در عهد امام به امام مسلمانان بايد برد تا او بر مستحقّان قسمت كند و در وقت آن كه امام حاضر نباشد او قسمت كند بر مستحقّان«7»، و اگر چه به يك كس دهد روا باشد.

آنگه گفت: خداي تعالي مسرفان را كه اسراف كنند و از اندازه تعدّي كنند. دوست ندارد.

وَ مِن َ الأَنعام ِ حَمُولَةً وَ فَرشاً، و از چهارپايان بيافريد براي شما حموله و فرش و عامل در حموله و فرشا هم آن عامل متقدّم است من قوله: انشأ، يعني انشأ حمولة و فرشا، و در معني «حمولة و فرشا» سه قول گفتند، يكي آن كه عبد اللّه مسعود و عبد اللّه و عبّاس و حسن و مجاهد گفتند: «حموله» شتر بزرگ

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آف: مستانيد.

(2). مج، وز، مل شعر.

(3). اساس: اخطاتم، با توجّه به مج، تصحيح شد.

(4). آف: نهيد.

(6- 5). مج، وز: دادن.

(7). مج، وز، لت: مستحقانش.

صفحه : 66

باشد. و «فرش» شتر كوچك، قال عنتره:«1»

ما راعني الّا حمولة اهلها وسط الدّيار تسف ّ حب ّ الخمخم

و «فعوله» به فتح «فا» مذكّر و مؤنّث در او يكسان باشد، كالضّرورة و الفروقة، چون به معني فاعل باشد و چون به معني مفعول باشد فرق كنند ميان مذكّر و مؤنّث، كالحلوبة

و الرّكوبة، و فرش را شاهد قول را جز است كه گفت:«2»

اورثني«3» حمولة و فرشا أمشّها في كل ّ يوم مشّا

و قال اخر:

و حوينا الفرش من انعامكم و الحمولات و ربّات الحجل

و قولي ديگر آن است كه قتاده و ربيع و سدّي و ضحّاك گفتند: «حموله» اشتر و گاو باركش باشد و «فرش» گوسپند. قول سيوم از عبد اللّه عبّاس آن است كه: «حموله» هر چارپايي باشد كه باركش بود]«4» از شتر [و استر]«5» و اسب و خر و گاو و فرش و گوسپند باشد. و «حموله» اسم جمع است و از لفظ خود واحد ندارد و «حموله» به ضم ّ «حا» بارها باشد«6» و گوسپند را براي آن «فرش» خواند«7» كه از خردي منفردش«8» باشد بر زمين و فرش زمين مطمئن باشد، و فرش نقبي باشد [120- ر]

به زير زمين. قال الرّاجز:«9»

مشفر النّاب تلوك«10» الفرشا

آنگه گفت: كُلُوا مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ«11» بخوري«12» از آنچه خدا«13» شما را روزي كرده است. و لا تتّبعوا خطوات الشّيطان، و پيروي مكنيد«14» گامهاي شيطان را.

-----------------------------------

(2- 1). مج، وز، مل شعر.

(3). مج، وز، مل، آج، لب: اوردتني.

(5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(6). اساس، بم، آن: پارها، با توجّه به مج تصحيح شد.

(7). آج، لب: خوانند.

(8). مج، وز، آج، لب: متفرش.

(9). مج، وز، مل شعر.

(10). اساس، بم: بلوك، با توجّه به مج، تصحيح شد. [.....]

(11). سوره مائده (5) آيه 88.

(12). مج، وز، مل، آج، لب، آف: بخوريد.

(13). مج، وز، مل تعالي.

(14). آج، لب: پيرو مكنيد مج، وز، لت: پيگيري مكنيد.

صفحه : 67

«كلوا» لفظ امر است و مراد اباحت است و در «خطوات» سه وجه

آمده است:

ضم ّ الخاء و الطّاء و ضم ّ الخاء و سكون الطّاء، و اينكه قراءت ابو عمرو است و ضم ّ «خا» و فتح «طا»، و در معني او دو قول گفتند: يكي بيان متابعت و آن كه خطوه را بيان متابعت كرد بر سبيل مبالغت، يعني پي بر پي شيطان منهي«1» و به ره او نروي«2» بر اثر او، دوم آن كه: شيطان بگذراند«3» شما را از حلال به حرام. إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ كه شيطان شما را دشمني است آشكارا، من ابان الشّي ء اذا تبيّن. و گفته [اند]:«4» مظهر عداوت از آن كه با پدر شما كرد.

قوله: ثَمانِيَةَ أَزواج ٍ، هم عطف است علي قوله: انشأ و بيافريد براي شما هشت جفت. مِن َ الضَّأن ِ اثنَين ِ از ميش دو و از بز دو، و اهل بصره خواندند و إبن كثير، الّا إبن فليح«5» و إبن عامر الّا الدّاجوني ّ عن هشام: المعز بفتح العين، و باقي قراء به سكون العين، و معز بفتح العين جمع ما عزّ باشد كخادم و خدم و طالب و طلب و حارس و حرس، و اخفش گفت: جمع«6» جمع است و او را واحد نيست از لفظ. و كذلك المعزي، و ابو زيد گفت: و كذلك الامعوز و انشد:

التّيس في المعوزه المتزيّل

«7» و آن كه «معز» خواند، گفت: جمع ما عز باشد كراكب و ركب و صاحب و صحب، اينكه قول اخفش است. و سيبويه گفت: اسم جمع است براي آن كه لفظ جمع«8» حروف بيشتر بايد«9» از حروف واحد، و ابو عثمان المازني ّ اينكه بيت بياورد به حجّت قول سيبويه«10»:

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آف: منهيد.

(2). مج، وز، مل، آف: نرويد.

(3).

اساس: بگزراند، با توجّه به مج، تصحيح شد.

(4). اساس: ندارد با توجّه به مج، افزوده شد.

(5). كذا: در اساس، مل، بم، آف، آن، لت: فلح ديگر نسخه بدلها: فلج.

(6). مج، وز، مل، لت: اسم، آج، لب: جمع اسم.

(7). تفسير تبيان (4/ 298): المربل.

(8). مج، وز، مل، آج، لب، لت را.

(9). مج: باشد.

(10). مج، وز، مل شعر. [.....]

صفحه : 68

بنيته بعصبة من ماليا اخشي ركيبا او رجيلا عاديا

و ابو عثمان گفت: گاو بنزديك عرب «نعجه» باشد و آهو «ماعز»، گفت دليل بر اينكه قول ذو الرّمّه كه گفت:«1»

اذا ما علاها راكب الضّيف لم يزل يري نعجة في مرتع و يثيرها

مولّعة خنساء ليست بنعجة تدمّن اجواف المياه و قيرها

و توليع و خنس از صفت گاو باشد از صفت گوسپند«2» نباشد و دليل بر آن كه آهو را «ماعز» خوانند قول ابو ذؤيب است:«3»

و عادية«4» تلقي الثّياب كانّها تيوس ظباء محصها و انبتارها«5»

و «تيس» فحل بز«6» باشد و مراد به ازواج افراد است، عرب گويد: عندي زوجان من الحمام، نر و ماده خواهد يعني هر يكي از ايشان جفت آن ديگر باشد و واحد «ضأن» ضاين در مذكّر و ضائنه در مؤنّث است و جمع ضأن كرده اند علي ضئين، كعبد و عبيد و جمع «ما عز» بر مواعز كرده اند.

و از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت مراد بقوله: مِن َ الضَّأن ِ اثنَين ِ، اهلي و وحشي خواست و همچنين در بز و گاو اهلي و وحشي خواست و در شتر همچنين عربي و بختي خواست. و بر اينكه قول هشت جفت شانزده عدد باشد و تخصيص اينكه اجناس [براي آن كرد]«7» كه اينكه آن

بود كه ايشان حرام كردند. از اينكه جمله«8» آنچه حرام كردند. آنگه بر سبيل احتجاج گفت و ردّ بر ايشان كه: بگوي«9» تا كدام حرام كرد خداي از اينكه هشتگانه دو نر يا دو ماده! و «الف» استفهام راست و معني تقريع و انكار. أَمَّا اشتَمَلَت عَلَيه ِ أَرحام ُ الأُنثَيَين ِ

-----------------------------------

(3- 1). مج، وز، مل شعر.

(2). آج، لب، بم، آف، لت، آن: گوسفند.

(4). مج، وز: غادية.

(5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعراني (5/ 79) و تبيان (4/ 299) و انبتارها.

(7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). آج، لب: از جمله.

(9). مل: بگوييد.

صفحه : 69

يا «1» آنچه مشتمل شود و گرد آيد بر او ارحام اينكه دو ماده از اينكه دو جنس و غرض«2» آن كه هر چه از اينكه بگويند و فتوي كنند بر او خلاف راستي باشد و دروغتر بود«3» [120- پ]. نَبِّئُونِي بِعِلم ٍ مرا خبر دهي به علمي و دانشي اگر راست گويي«4» در اينكه دعوي كه مي كني.

مفسّران گفتند: مشركان بنزديك رسول آمدند و خطيب ايشان را در اينكه وقت«5» أبو الأحوص مالك بن عوف بود و در معني بحيره و سايبه با او مناظره كردند.

رسول عليه السّلام گفت: اينكه چيزها چرا حرام كرده اي از جهت نران يا مادگان يا از جهت هر دو، و هيچ بچّه نباشد الّا از نر و ماده! و آنگه به چه علّت بهري بر زنان حلال است و بر مردان حرام و چون بميرند بر همه حلال باشند«6»! اينكه چرا چنين باشد«7»! فروماندند«8» و هيچ جواب نداد«9»، گفت: خداي تعالي چنين فرمود. خداي تعالي اينكه آيات فرستاد«10» ردّ

بر ايشان.

وَ مِن َ الإِبِل ِ اثنَين ِ وَ مِن َ البَقَرِ اثنَين ِ، و نيز بيافريد براي شما از شتر دو جفت و از گاو«11» دو جفت، اكنون تمامي هشت باز آمد بر قول اوّل كه ازواج بر افراد حمل كردند، و نصب او بر«12» «انشأ» است، يعني و انشأ لكم مِن َ الإِبِل ِ اثنَين ِ وَ مِن َ البَقَرِ اثنَين ِ«13»، بر اينكه طريقه«14» گفت بگو و بپرس«15» از ايشان«16»:

از اينكه دو گانه كدام حرام كرد دو نر يا دو ماده يا آنچه رحم اينكه دو جنس

-----------------------------------

(1). آج، لب: امّا.

(2). اساس، مج، وز، بم: عرض خوانده مي شود.

(3). مج، وز، آج، لب، آف، لت: دروغ بود.

(4). مج، وز راستي گيري مل: راستي گردي لت: راستيگري.

(5). آج، لب: در آن.

(6). مج، وز، بم، مل، آف، لت: باشد، لب و.

(7). مج، وز، لت: آيد. [.....]

(8). مج، وز، مل، آف، لت، بم: فروماند.

(9). آج، لب، بم: ندادند مج، وز، لت: نداشت.

(10). مج، وز: بفرستاد.

(11). مج: گاؤ.

(12). مج، بم ايشان يعني.

(13). مج، وز، لت آنگه.

(14). مج، وز، آف، لت، آن: طريقت.

(15). مج: بترس. 16. مج، وز تا.

صفحه : 70

بر او مشتمل شود از بچّه! أَم كُنتُم شُهَداءَ يا شما حاضر بودي چون خداي تعالي شما را اندرز كرد به اينكه جمله بر سبيل ردّ بر ايشان و تخطئه و تجهيل ايشان بگفت. آنگه گفت: كيست ظالمتر و ستمكارتر از آن كسي كه«1» مردمان را گمراه كند بي علم! آنگه: خداي تعالي لطف نكند با چنين كافران بر كفر مصرّ، و نيز راه ننمايد ايشان را به بهشت و ثواب براي آن كه ايشان مستحق ّ عقاب«2» دايم باشند.

قوله: قُل لا أَجِدُ فِي ما أُوحِي َ- الاية، آنگه رسول- عليه

السّلام- را گفت:

بگو اينكه كافران را«3» كه من نمي يابم در اينكه قرآن كه بر من وحي كرده اند و فرود آورده هيچ طعامي حرام بر كسي كه خورد الّا كه مرداري باشد، يعني خداي تعالي در شرع من چيزي حرام نكرد از جمله طعام بر خورنده الّا مردار و براي آن مردار گفت اينكه جا و در سوره المائده منخنقة و موقوذة و متردّية و نطيحة گفت كه آن هر چهار داخل باشند در تحت اينكه دو جمله مردار باشد، جز كه طريق كشتن و تلف«4» آن مختلف«5» مي شود. أَو دَماً مَسفُوحاً يا خوني ريخته باشد يا گوشت خوك باشد كه آن پليد است. اينكه سه گانه بر آن«6» تخصيص كرد كه تحريم اينكه مؤكّدتر است، و بعضي دگر گفتند: اينكه چيزها به نص ّ قران حرام است«7» و آنچه جز اينكه است به وحي كه نه قرآن است. بعضي دگر گفتند: سورت مكّي است، در مكّه حرام هم اينكه«8» بود باقي محرّمات را بيان به مدينه فرود آمد. و «ميته» عبارت باشد از تني كه در او حيات نباشد برود از او بي آن كه او را بكشند به ذبح يا به نحر تذكيتي شرعي. و مسفوح مصبوب«9» باشد ريخته، و براي آن قيد زد به مسفوح كه

-----------------------------------

(1). از آن كه.

(2). مج، وز، مل، لت: عذاب.

(3). مج، وز: اينان را.

(4). آج، لب كردن.

(5). آج، لب: مختلفه. [.....]

(6). مج، وز، لت: براي آن.

(7). مل: حرامند.

(8). آج، لب: همين آن: هم حرام اينكه.

(9). آج، لب: منصوب.

صفحه : 71

آنچه از خون با گوشت و جگر آميخته باشد از آنچه جدا نتوان كردن، آن معفوّ و مباح است و گوشت

خوك و«1» اگر چه گوشت را تخصيص كرد از خوك همه [چيز]«2» حرام است از«3» گوشت و پوست و پيه و موي. فَإِنَّه ُ، كنايت راجع است با آنچه«4» در پيش ذكر آن برفت از حرام. أَو فِسقاً، عطف است علي «لحم خنزير»«5»، و مراد به «فسق» اينكه جا ذبيحه است كه نه به نام«6» خداي كشته باشند، بل به نام اصنام و اوثان كشته باشند.

آنگه گفت: اگر كسي مضطر شود و ضرورت او را بدان آرد«7» كه اينكه چيزها او را تناول بايد كردن«8» و باغي و عادي«9» نباشد در او چند قول گفتند:«10» يكي آن كه طلب اينكه چيزها نكند، و گفته اند: [طلب]«11» لذّت نكند به تناول اينكه چيزها، و گفته اند: [مراد]«12» [121- ر]

به باغي آن است كه بر امام عادل برون«13» آيد، و گفته اند: معني آن است كه تعدّي نكند از آن كه امساك رمق كند او را، و گفته اند:

تعدّي نكند از حلال به حرام، و حدّ آن ضرورت كه اينكه چيزها [را]«14» با آن رخصت باشد آن است كه از گرسنگي«15» به جايي رسد«16» كه از تلف نفس بترسد.

فَإِن َّ رَبَّك َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، «فا» جواب شرط است، يعني هر كه مضطر«17» باشد خداي تعالي غفور و رحيم است بر بندگان، به رحمت رخصت داده است«18»

-----------------------------------

(1). آج، لب: ندارد. (14- 11- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). وز، آج، لت او.

(4). آن كه.

(5). اساس: علي الحم الخنزير، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(6). اساس: بي نام، با توجّه به مج، زو تصحيح شد.

(7). مج، وز، لت: به آن آرد، مل: با آن آرد.

(12- 8). اساس: كرد، با توجّه به

مج، وز تصحيح شد.

(9). لت: داعي.

(10). آج، لب: قول رفته بود. [.....]

(13). مج، وز، مل، آج، لب، آن: بيرون.

(15). وز: گشنگي.

(16). مل: رسيده باشد.

(17). اساس: مضطرب، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(18). مج، وز، مل، لت: رخصت داد.

صفحه : 72

ايشان را در تناول، و به مغفرت بيامرزد ايشان را چون از حال ايشان اضطرار داند. و جماعتي فقها استدلال كردند به اينكه آيت بر آن كه حرام در شرع همين است كه در اينكه آيت گفت از آنان كه به دليل الخطاب گفتند، و اينكه درست نيست براي آن كه از آيت اينكه دانند كه آنچه در اوست حرام باشد، امّا آنچه جز آن است«1» روا باشد كه تحريم آن به ديگر آيت و دليل سنّت مقطوع عليها و دليل اجماع دانند. و محرّمات بسيار است چون سباع و هر چه ناب مخلب دارد، و آنچه مسوخ«2» است چون پيل«3» و كپي و بسيار چيزهاي ديگر [كه]«4» در اخبار مقطوع آمد چون جرّي و مار ماهي، و ممكن است اينكه را استدلال كردن بر آن كه پوست مردار حرام است لقوله: «ميتة» و پوست نيز در او حيات بوده باشد و برفته، و دليل نيست بر آن كه موي و پشم و وبر«5» از او حرام است«6» كه آن را حيات نبوده است در او«7» و رسول- عليه السّلام گفت:

لا تنتفعوا من الميتة باهاب و لا عصب.

وَ عَلَي الَّذِين َ هادُوا، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه بر جهودان عهد موسي و آنان كه پس از ايشان بودند بر شرع او تا منسوخ شدن«8»، حرام كرديم كُل َّ ذِي ظُفُرٍ هر حيواني كه ناخن

داشت يعني چنگال. عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّي گفتند: هر حيواني است كه شكافته سم نباشد چون شتر و شتر مرغ و بطّ و مرغابي، و ابو علي جبّائي گفت: جمله انواع سباع از شير و گرگ و پلنگ و روباه و سگ و گربه و هر چه او را به چنگال صيد كند«9» داخل است تحت اينكه. أبو القاسم بلخي ّ گفت: مراد هر ذوات الحافري است

-----------------------------------

(1). آج، لب: جز اوست.

(2). مج، آج، بم: منسوخ.

(3). مج، وز، مل: فيل.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(5). مج، وز: و پشم و پر.

(6). مج، وز: حرام باشد.

(7). لت: ندارد.

(8). اساس: شدند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(9). مج: كنند. [.....]

صفحه : 73

از چهارپاي و هر ذوات المخلبي از مرغان، بر اينكه قول اسب«1» [و]«2» شتر و خر در او داخل باشد«3»، و در اخبار ما اينكه هر دو مكروه است، و گفت: ظفر را براي«4» مجاز حافر خواند، چنان كه طرفه گفت«5»:

فما رقد الولدان حتّي رأيته علي البكر يرميه بساق و حافر

در بيت قدم را حافر خواند. وَ مِن َ البَقَرِ وَ الغَنَم ِ، و باز نمود كه از گاو و گوسپند پيه بر ايشان حرام بود از هر نوع پيه كه در شكم باشد از ثرب و پيه كلي الا پيهي«6»، يعني گوشت«7» فربه كه بر پشت ايشان باشد. أَوِ الحَوايا يا آن پيه كه بر حوايا باشد و آن مباعر بود و رودكاني كه پشك در او بود. و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و سعيد جبير و قتاده و مجاهد و

سدّي، و إبن زيد گفت: جاي شير باشد براي آن كه شير در او جمع شود. و در واحد حوايا چند قول گفتند، زجّاج گفت:

حاوياء«8» و حاويه كقاصعاء«9» و قواصع و ضاربه و ضوارب، و آن كه گفت وزن او فعايل است، گفت: واحد او حويّه باشد، كسفينة و سفاين، و نيز استثناء كرد از آن جمله هر پيهي و گوشتي فربه كه بر استخوان باشد چون گوشت پهلو و دنبه، و اينكه قول سدّي است و إبن جريج [121- پ]. و در محل ّ «حوايا» از اعراب خلاف كردند. بيشتر اهل علم گفتند: محل ّ او رفع است عطفا علي الظّهور، يعني«10» ما حملت الحوايا من الشّحم، و بعضي دگر گفتند: محل ّ او نصب است عطفا علي «ما» في قوله: إِلّا ما حَمَلَت اما قوله: او ما اختلط بعظم، عطف است علي «ما» في قوله: ما حملت، و بعضي دگر گفتند: «حوايا» [و]«11»: «ما اختلط بعظم»

-----------------------------------

(1). اساس: است، با توجّه به مج، وز تصحيح شد لت: استر.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). مج، وز، لت: باشند.

(4). مج، وز، مل: بر.

(5). مج، وز، مل شعر.

(6). مل: الّا ما حملت ظهورهما.

(7). مج، وز، لت: گوشتي.

(8). اساس: حاوايا، با توجه به مج، تصحيح شد.

(9). اساس: كقاصع، با توجّه به مل، لت، تصحيح شد. مج، وز: ليعاصمعا.

(10). مج، وز، لت او.

(11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.

صفحه : 74

عطف است علي«1» قوله: شُحُومَهُما و جمله حرام است و «او» به معني واو است و آنچه مستثناست جز يك چيز نيست: إِلّا ما حَمَلَت ظُهُورُهُما، و تقدير آن است كه (و علي الّذين هادوا حرمنا

كل ذي ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما او الحوايا او ما اختلط بعظم الا ما حملت ظهورهما)، و در اينكه وجه عدول است از«2» چند وجه،«3» وجه، اوّل اوليتر است. ذلِك َ جَزَيناهُم بِبَغيِهِم اينكه جزاي ايشان است كه ما داديم به بغي و ظلمشان، و اينكه چيزها كه خداي تعالي گفت بر جهودان حرام كرده در شرع موسي بود، امّا شرع رسول ما- عليه السّلام-، آن را منسوخ كرد و ترسايان دعوي كردند كه شرع عيسي- عليه السّلام- آن را منسوخ كرد و بر اينكه«4» قطع نيست ما را براي آن كه طريقي عملي«5» نيست فرا«6» آن ما را. قوله: ذلِك َ جَزَيناهُم بِبَغيِهِم، اگر گويند: شرايع تابع مصلحت باشد، و اينكه«7» جمله تكاليف«8» است و غرض به«9» تكليف تعرّض«10» ثواب است، و چگونه روا باشد، كه تكليف عقاب بود«11»! جواب گوييم: خداي تعالي اينكه را جزا و عقاب براي آن خواند كه آن گناهان كه ايشان كردند از تحريف و تصحيف و تحليل محرّمات اقتضاي آن كرد در باب مصلحت كه چيزها«12» كه حلال بود ايشان را اگر آن معاصي نكرده بودندي همچنان حلال بودي، چون ارتكاب آن معاصي كردند بر ايشان حرام كرد.

پس چون تغيير«13» مصلحت عند فعل ايشان بود و تحريم عقيب«14» آن حاصل آمد«15»، آن را بر توسّع عقاب و جزا خواند. وَ إِنّا لَصادِقُون َ، و ما راست گوييم«16» در

-----------------------------------

(1). وز في.

(2). مج، وز، آج، لب، لت ظاهر.

(3). مج، وز، لت و. [.....]

(4). مل: من.

(5). مج، وز، لت: علمي.

(6). مج، وز، آج، لب، لت: ندارد.

(7). مج، وز: از مل: آن.

(8). مج، وز، آج، لب، لت: تكليف.

(9). آج: از.

(10).

مج، وز، مل، لت: تعريض.

(11). آج، لب: باشد.

(12). مج، وز: چيزهايي.

(13). مج، وز: بغير.

(14). آج، لب: عقب.

(15). مج: آيد. 16. مج، وز: گيريم، مل: راست گويانيم.

صفحه : 75

آن خبر كه داديم از تحريم اينكه چيزها بر جهودان بر سبيل عقوبت، اوايل ايشان را و اواخر ايشان را بر سبيل مصلحت تا به وقت نسخ شرع موسي- عليه السّلام.

قوله تعالي«1»: فَإِن كَذَّبُوك َ فَقُل رَبُّكُم ذُو رَحمَةٍ واسِعَةٍ اگر تو را تكذيب كنند.

و دروغزن دارند در آن خبر كه دادي كه خداي اينكه چيزها به حرام كرد، و تكذيب ايشان آن«2» بود كه گفتند كه: اينكه چيزهايي است كه يعقوب بر خويشتن حرام كرد، خداي بر او حرام نكرده بود. ما موافقت«3» يعقوب را، آن چيزها بر خويشتن حرام كرديم نه چنان است كه تو گفتي خداي حرام كرده است. قولي دگر آن است كه:

كنايت راجع است با جمله مشركان در انواع تكذيب كه كردند رسول را- عليه السّلام.

گفت تو به جواب آن تكذيب بگوي كه: خداي شما خداوند رحمت فراخ است.

اگر گويند: چگونه رحمت واسعه را به جواب تكذيب رسول كرد! گوييم«4» از اينكه دو جواب است: يكي آن كه حق تعالي به رحمت خود با تكذيب ايشان ايشان را مهلت داد و عقوبت عاجل«5» نكرد. جواب ديگر آن كه: ذكر رحمت براي آن كرد تا ترغيب كند ايشان را به«6» ايمان و تزهيد«7» كند در كفر. چون ايشان بشنودند كه خداي تعالي واسع الرّحمه است، طمع رحمت او ايشان را داعي باشد با ايمان و طاعت و صارف«8» باشد از كفر و تكذيب. آنگه با ترغيب ترهيب«9» كرد و با وعد وعيد مقرون كرد بقوله:

وَ لا يُرَدُّ بَأسُه ُ عَن ِ القَوم ِ المُجرِمِين َ، گفت: عقاب«10» او رد نكند«11» [122- ر]

از كافران و گناهكاران تا چنان كه ايشان را به طريق ترغيب نزديك يكديگر«12» به طريق ترهيب نزديك بكند«13» تا از دو وجه ايشان را لطف باشد.

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: عزّ و علا. [.....]

(2). لب را.

(3). مج، وز، مل، لت و متابعت.

(4). آج، لب: گويم.

(5). مج، وز، مل، لت: عاجل.

(6). مج، وز، مل: بر.

(7). آج، لب: تذهيب.

(8). مج: ندارد.

(9). آج: تهديد لب: تهذيب.

(10). مج، وز، لت: عذاب.

(11). لت: نكنند.

(12). مج، وز، لت: بكرد آج. لب: بكند.

(13). مج، وز: نكند.

صفحه : 76

و قوله«1» تعالي«2»:

[سوره الأنعام (6): آيات 148 تا 157]

[اشاره]

سَيَقُول ُ الَّذِين َ أَشرَكُوا لَو شاءَ اللّه ُ ما أَشرَكنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن شَي ءٍ كَذلِك َ كَذَّب َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم حَتّي ذاقُوا بَأسَنا قُل هَل عِندَكُم مِن عِلم ٍ فَتُخرِجُوه ُ لَنا إِن تَتَّبِعُون َ إِلاَّ الظَّن َّ وَ إِن أَنتُم إِلاّ تَخرُصُون َ (148) قُل فَلِلّه ِ الحُجَّةُ البالِغَةُ فَلَو شاءَ لَهَداكُم أَجمَعِين َ (149) قُل هَلُم َّ شُهَداءَكُم ُ الَّذِين َ يَشهَدُون َ أَن َّ اللّه َ حَرَّم َ هذا فَإِن شَهِدُوا فَلا تَشهَد مَعَهُم وَ لا تَتَّبِع أَهواءَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ وَ هُم بِرَبِّهِم يَعدِلُون َ (150) قُل تَعالَوا أَتل ُ ما حَرَّم َ رَبُّكُم عَلَيكُم أَلاّ تُشرِكُوا بِه ِ شَيئاً وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً وَ لا تَقتُلُوا أَولادَكُم مِن إِملاق ٍ نَحن ُ نَرزُقُكُم وَ إِيّاهُم وَ لا تَقرَبُوا الفَواحِش َ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن َ وَ لا تَقتُلُوا النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلاّ بِالحَق ِّ ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ (151) وَ لا تَقرَبُوا مال َ اليَتِيم ِ إِلاّ بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ حَتّي يَبلُغ َ أَشُدَّه ُ وَ أَوفُوا الكَيل َ وَ المِيزان َ بِالقِسطِ لا نُكَلِّف ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها وَ إِذا قُلتُم فَاعدِلُوا وَ

لَو كان َ ذا قُربي وَ بِعَهدِ اللّه ِ أَوفُوا ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ (152)

وَ أَن َّ هذا صِراطِي مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوه ُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُل َ فَتَفَرَّق َ بِكُم عَن سَبِيلِه ِ ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ (153) ثُم َّ آتَينا مُوسَي الكِتاب َ تَماماً عَلَي الَّذِي أَحسَن َ وَ تَفصِيلاً لِكُل ِّ شَي ءٍ وَ هُدي ً وَ رَحمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِم يُؤمِنُون َ (154) وَ هذا كِتاب ٌ أَنزَلناه ُ مُبارَك ٌ فَاتَّبِعُوه ُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ (155) أَن تَقُولُوا إِنَّما أُنزِل َ الكِتاب ُ عَلي طائِفَتَين ِ مِن قَبلِنا وَ إِن كُنّا عَن دِراسَتِهِم لَغافِلِين َ (156) أَو تَقُولُوا لَو أَنّا أُنزِل َ عَلَينَا الكِتاب ُ لَكُنّا أَهدي مِنهُم فَقَد جاءَكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم وَ هُدي ً وَ رَحمَةٌ فَمَن أَظلَم ُ مِمَّن كَذَّب َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ صَدَف َ عَنها سَنَجزِي الَّذِين َ يَصدِفُون َ عَن آياتِنا سُوءَ العَذاب ِ بِما كانُوا يَصدِفُون َ (157)

[ترجمه]

گويند«3» آنان كه انباز گرفتند«4» اگر خواستي خدا را انباز نگرفتماني«5» و نه پدران ما و نه«6» حرام كرديمي«7» از شي ء«8»، همچنين دروغ داشتند«9» آنان كه از پيش«10» ايشان بودند تا بچشيدند«11» عذاب ما، بگو هست نزديك«12» شما از دانش«13» پس برون آوري«14» از براي ما!

پيروي نمي كنيد مگر گمان را و نمي گويي«15» الّا«16» دروغ.

بگو خداي راست حجّت رسيده«17» اگر خواستي هدايت دادي شما را جمله«18».

بگو بياريد«19» گواهان شما را آنان كه گواهي مي دهند كه خدا به حرام كرد اينكه،«20» اگر گواهي دهند تو گواهي مده با ايشان و پي روي مكن هواي«21» آنان كه دروغ داشتند

-----------------------------------

(1). آج، لب: لقوله.

(2). مج، وز: عزّ و اعلا مل تقدس. [.....]

(3). آج، لب: زود بود كه گويند.

(4). آج، لب: شرك آوردند.

(5). مج، وز، لت: ما مشرك نشدماني آج، لب: شركت نياورديمي ما.

(6). مج، وز، لت نيز.

(7). مج، وز، لت:

حرام كردماني آج، لب: حرام گردانيديمي.

(8). مج، وز، آف، لت: چيزي آج، لب: هيچ چيز.

(9). آج، لب: تكذيب نمودند.

(10). آج، لب: پيش از اينكه.

(11). مج، وز: بچشند.

(12). مج، وز، لت: بنزديك آج، لب: نزد.

(13). آج، لب حجتي.

(14). مج، وز: كه بيرون آريد آج، لب تا بيان كنيد لت: بيرون آري.

(15). مج، وز، آف: نمي گوييد. 16. مج، وز: مگر [.....]

(17). آج، لب: تمام. 18. مج، وز: همه را.

(19). آج، لب: حاضر كنيد. 20. آج، لب، آف پس.

(21). مج، وز، لت: هواهاي آج، لب: رايهاي باطل.

صفحه : 77

آيات«1» ما را و آنان كه نگرويدند به آخرت«2» و ايشان به خداشان انباز گيرند«3».

بگو بيايي«4» تا بخوانيم«5» آنچه حرام كرد خداي تان بر شما، آن كه شرك نياري«6» چيزي و با مادر و پدر نيكويي كني«7» و مكشي«8» فرزندانتان را از«9» درويشي، ما روزي دهيم شما را و ايشان را و گرد مگردي«10» زشتيها را آنچه آشكار است از آن و آنچه پنهان«11» و مكشيد تن آن كه حرام كرد خدا مگر براستي، اينكه است كه وصيّت كردتان بدان تا مگر شما اندرز يابيد«12».

و نزديكي مكنيد«13» به خواسته هاي«14» يتيمان«15» مگر بدانچه آن نيكوتر است تا برسند به بلاغت«16» و تمام بدهيد پيمانه«17» و ترازو به داد«18» ننهيم«19» بر تني«20» مگر آنچه طاقت آن باشد و چون گوييد داد كنيد«21» و اگر چه باشند خويش و به پيمان

-----------------------------------

(1). مج: آيتها.

(2). مج، وز، لت: به سراي بازپسين آج، لب: به آن جهان.

(3). آج، لب: برابر مي كنيد.

(4). مج، وز، آج، لب، آف: بياييد.

(5). آج، لب: بخوانم آن را.

(6). مج، وز، آف، لت: نياريد به او.

(7). مج، وز، آف: كنيد.

(8). مج، وز، آج، لب:

مكشيد آن: نكشي.

(9). آج، لب خوف. [.....]

(10). مج، وز: مگرديد.

(11). مج، وز، لت: پوشيد.

(12). مج، وز: بدانيد. آج، لب: دريابيد.

(13). مج، وز: گرد مگرديد، آج، لب: نزديك مشويد.

(15- 14). مج، وز: مال بي پدر آج، لب مال طفل بي پدر.

(16). مج، وز، لت: قوتش و بلوغش آج، لب: به حالت قوت خود. 17. مج، وز، لت: پيمودني.

(18). مج، وز، لت: به راستي. 19. مج، وز، لت: تكليف نكنيم آج، لب: تكليف نفرماييم.

(20). مج، وز: هيچ نفسي. 21. مج، وز، لت: داد دهيد آج، لب: قانون عدالت باشيد.

صفحه : 78

خداي وفا كنيد اينكه است كه وصيّت كرد«1» به آن تان مگر شما ياد كنيد«2».

[122- پ].

اينكه راهي راست«3» پسروي كنيد«4» آن را و مكنيد متابعت«5» راهها كه پراگنده [كند]«6» شما را از راه او، آن است كه وصيّت كرد«7» شما را بدان تا مگر شما بترسيد.

پس بداديم موسي را تورات«8» تمام بر آن كه نيكو كند و جدا كرد«9» همه«10» چيزي را و راه راست و رحمت«11» تا مگر ايشان به ديدار خداوند«12» شان بگروند.

و اينكه كتاب«13» كه فرستاديم آن را به بركت«14» متابعت كنيد«15» او را و بترسيد تا مگر شما را ببخشايند«16».

اگر گوييد«17» بفرستادند«18» اينكه كتاب«19» بر دو گروه از پيش ما و كه بوديم

-----------------------------------

(1). مج، وز: اندرز مي كند شما را.

(2). مج، وز، لت: انديشه كنيد.

(3). مج، وز، لت: راه من است، آج، لب: راه دين من است. [.....]

(4). مج، وز، آج، لب: پيروي كيند.

(5). مج، وز: پيروي.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد.

(7). مج، وز، لت: اندرز مي كند.

(8). مج، وز، لت: كتاب.

(9). آج، لب: تميز كرد.

(10). مج، وز، لت: هر.

(11). مج، وز، آج، لب،

لت: بخشايش.

(12). آج لب: به رسيدن جزاي پروردگار.

(19- 13). اساس: قرآن، آج، لب: نامه اي، با توجّه به مج، و وز تصحيح شد.

(14). مج، وز، لت: مبارك، آج، لب: بسيار منافع.

(15). مج، وز، لت: پسروي كنيد.

(16). مج، وز، آج، لب: لت: رحمت كنند. 17. مج، وز، آج، لب: آن كه گويند. [.....]

(18). مج، وز، آج، لب: فرو فرستاده شد.

صفحه : 79

از خواندن«1» ايشان غافلان«2».

يا گوييد«3» كه اگر ما فرو فرستادندي«4» بر ما اينكه كتاب بودماني«5» راه يافته تر از ايشان كه آمد به شما حجّتي از خداي شما و راهي راست«6» و رحمت و بخشايش، كيست ستمكارتر از آن كه به دروغ داشت«7» به آيتهاي خدا و باز شود«8» از آن، پاداش«9» دهيم آن كسها كه باز گردند«10» از حجّتها«11» و بدي عذاب بدانچه بودند باز گشتند«12».

قوله تعالي: سَيَقُول ُ الَّذِين َ أَشرَكُوا، حق تعالي در اينكه آيت بر سبيل معجز رسول را- عليه السّلام- خبر داد كه مشركان خواهند آمدن«13» تا با تو محاجّه و مناظره كنند ايشان بيامده«14» و خبر موافق مخبر آمد و بر اينكه وجه معجز بود«15»، گفت: خواهند گفتن آنان كه مشرك شدند و با من انباز گفتند«16» كه اگر خداي خواستي ما شرك نياورديمي«17» و با خداي انباز نگرفتماني«18» نه ما و نه پدران ما و هيچ«19» حرام نكردماني«20»،

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: درس كردن.

(2). مج، وز، آج، لب، لت: بي خبران.

(3). اساس و همه نسخه بدلها: گويند، با توجّه به معني آيه تصحيح شد.

(4). مج، وز، لت: فرستاده بودندي.

(5). آف: بود يماني آج، لب: بوديمي.

(6). مج، وز، لت: لطفي و بياني.

(7). مج، وز، لت: دارد آج، لب: نسبت كرد.

(8). مج، وز، لت: برگردد

آج، لب: اعراض كرد.

(9). مج، وز، لت آن: پاداشت آج، لب: جزا دهيم.

(10). مج، وز: برگردند آج، لب: روي گردانيد.

(11). مج، وز، لت، آج، لب: آيتها.

(12). مج، وز: برگشته باشند آج، لب: اعراض مي كردند.

(13). آج، لب: خواهند آمد. [.....]

(14). اساس، مج، وز: نيامده، با توجّه به مل و معني عبارت تصحيح شد.

(15). مج، وز، مل، لت: باشد. 16. مل: گرفتن.

(17). مج، وز، مل، لت: نياوردماني. 18. آج، لب: نگرفتمي.

(19). مج، وز، لت چيز. 20. آج، لب: نكردي.

صفحه : 80

تا آن جا حكايت است از ايشان آنگه اينكه كلام مبتداست: كَذلِك َ كَذَّب َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم، گفتند: همچنين تكذيب كردند و به دروغ داشتند پيغامبران را پيش از اينكه [123- ر]

آنان كه پيش اينان بودند و «كذب» به تخفيف خواندند همچنين دروغ گفتند بر خداي آنان كه پيش ايشان بودند، و بر قراءت عامّه كه «كذّب» خواندند دليل آن مي كند كه پيغامبر- عليه السّلام- بخلاف اينكه گفت كه ايشان گفتند تا ايشان او را تكذيب كردند.

حَتّي ذاقُوا بَأسَنا تا عذاب ما بچشيدند يعني تا عذاب و هلاك ما به ايشان رسيد.

آنگه گفت يا محمّد بگو: هَل عِندَكُم مِن عِلم ٍ بنزديك شما علمي هست! تا براي ما برون«1» آري كه ما ندانيم تا بدانيم، و اينكه بر سبيل تهكّم و سخريّت گفت با ايشان و انكار بر ايشان و آن كه باز نمايد كه ايشان را علمي نيست. آنگه گفت: إِن تَتَّبِعُون َ إِلَّا الظَّن َّ شما متابعت نمي كنيد مگر گمان را و الّا دروغ نمي گويي«2»، و الخرص الكذب و الحزر ايضا و معناهما متقارب، براي آن كه نادره باشد كه آنچه حزّار«3» گويد«4» راست باز آيد چنان كه

در او هيچ تفاوتي نباشد به اندك و بسيار، پس حزر«5» بيشتر دروغ باشد، و منه قوله: قُتِل َ الخَرّاصُون َ، اي الكذّابون حق تعالي«6» به اينكه آيت احتجاج كرد بر مشركان و مجبّران و باز نمود كه مجبّران هم آن مقاله مي گويند كه مشركان مي گويند«7» و مشركان نيز همان مقاله گفتند كه پيش ايشان گفتند، و اينكه آيت من ادل ّ الدّليل است بر بطلان قول مجبّره«8» و اضافت ايشان اراده كفر و قبيح«9» با خداي تعالي، براي آن كه باتّفاق آيت وارد است مورد مذمّت و ملامت و عيب و تقريع بر گويندگان اينكه مقالت بنگر تا چه مقالتي باشد جبر كه خداي تعالي ملامت به شرك و كفر رها كند و ايشان را به جبر ملامت كند تا مثل در حق ّ ايشان

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آج، لب، لت: بيرون.

(2). نمي گويي/ نمي گوييد.

(3). مل، آف: حراز.

(4). آف: گويند.

(5). مل، آج، لب، بم، آف، لت: حرز.

(6). مل: سبحانه و تعالي.

(7). مج، بم، لت، آن: گفتند. [.....]

(8). مج، وز، لت: مجبّران.

(9). مج، وز، لت را.

صفحه : 81

محقّق شود كه مع كفره قدري ٌّ كه با آن كه كافراند قدري اند«1» و چون اينكه مقالت«2» بر كافران و مشركان عيب و نقص باشد همانا بر مسلمانان هنر نباشد، دگر آن كه خداي تعالي باز نمود كه اينكه قول دروغ گفتند و تكذيب رسول كردند. اگر گويند اينكه آنگه باشد كه قراءت «كذب» بتخفيف گويند، گوييم: باز نموديم كه آن نيز خوانده اند و ديگر آن كه مكذّب«3» بر حقيقت كاذب باشد چه مكذّب«4» آن بود كه صادقي را گويد:

كذبت فيما قلت، و اينكه خبري است كه مخبر بخلاف آن باشد و اينكه«5» حقيقت

كذب است. جز كه مكذّب«6» خاصتر بود و كاذب عام تر بود هر مكذّب كاذب بود و لكن نه هر كاذب مكذّب باشد، و بر قراءت آن كس كه به تشديد خواند الزام كم از اينكه نيست براي آن كه مراد به تكذيب رسولان چيزي بايد كه لايق اينكه«7» حال باشد و چيزي ديگر اجنبي نشايد تا كلام متنافر و متناقض نشود و اگر از اينكه بگريزد به علّت تثقيل قراءت به: إِن هُم إِلّا يَخرُصُون َ«8»، چه كند و آن خرص دروغ«9» است آن جا به اتّفاق اگر گويند خداي تعالي اينكه براي آن بر ايشان عيب كرد كه بر سبيل استهزاء گفتند نه بر سبيل ايمان، گوييم: خلاف اينكه معلوم است از ايشان و مذهب ايشان كه ايشان آنچه از اينكه معاني گفتند از سر اعتقاد و تقرّب گفتند و گمان بردند و مانند اينكه: لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّه ِ زُلفي«10»، و قوله: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ«11»، و قوله: هذا لِلّه ِ بِزَعمِهِم«12»، و دليل ديگر بر اينكه آن است كه: ايشان بر سبيل احتجاج و حجّت انگيختن گفتند و آن نه جاي استهزاء و سخريّت باشد، دگر آن كه:

مستهزئ و«13» ساخر را كاذب نگويند براي آن كه مخبري نيست بر«14» [123- پ]

-----------------------------------

(1). وز: كافر قدري اند آج، لب: كافران قدري اند.

(2). مج: با.

(4- 3). مج، وز، آج، لب: مكذوب.

(5). مج، وز، مل بر.

(6). آج، لب: مكذوب.

(7). مل: آن آج، لب: ندارد.

(8). سوره زخرف (43) آيه 20، شعراني: ان انتم الّا تخرصون.

(9). آن: دوروغ.

(10). سوره زمر (39) آيه 3.

(11). سوره يونس (10) آيه 18.

(12). سوره انعام (6) آيه 126.

(13). مج، وز: ندارد. [.....]

(14). مج، وز، آن: به.

صفحه : 82

حقيقت آن

خبري كه مخبر بر خلاف آن باشد، و خداي تعالي ايشان را در اينكه مقالت كاذب خواند، دگر آن كه بر اينكه قاعده خداي را نرسد«1» كه بر ايشان انكار كند كه ايشان آنچه كردند به اراده و مشيّت خداي كردند و هر كس كه او كاري كند موافق اراده كسي مطيع او باشد و در او عاصي نبود، چه طاعت امتثال«2» امر و اراده باشد. اگر گويند: خداي اينكه مقالت براي آن بر ايشان عيب كرد كه از سر ظن گفتند نه از سر علم و روا باشد كه چيزي از سر ظن گويند، و صدق باشد، گوييم: اگر چنين بودي كه گفتي، خداي تعالي حكم نكردي به آن كه دروغ مي گويند و ايشان را دروغزن نخواندي«3» چون ايشان را كاذب خواند و مكذّب دليل آن مي كند كه خبري دادند از خداي و صفات خداي كه مخبر به خلاف خبر بود تا خداي ايشان را كاذب خواند سواء اگر«4» ظن گفتند و اگر از خلاف ظن.

دگر آن كه آن كس كه گمان برد كه چيزي بر صفتي است از ظن ّ خود و اعتقاد خود خبر دهد او را كاذب نگويند در خبر، و ظن ّ او را خطا گويند، فكيف چون گمان برد و آن خبر چنان باشد كه ظن ّ او بود علي زعمهم. دگر آن كه اگر از سر علم گفتندي الّا عدل و توحيد نگفتندي«5»، براي آن كه علم از نظر در ادلّه حاصل آيد اينكه جا و آن كس كه او نظر كند در ادلّه به شرايط خود لابد نظر او توليد علم كند پس اگر از سر علم گفتندي جز ايمان

و توحيد و علم نبودي و ملامت راه نيافتي بر هيچ دو گروه.

قُل فَلِلّه ِ الحُجَّةُ البالِغَةُ، آنگه حق تعالي گفت: يا محمّد بگو اينكه كافران را كه بيامده اند«6» و با تو احتجاج مي كنند به امثال«7» اينكه خرافات و محالات تعلّل مي كنند در كفر خود به جبر و آنگه ايشان و پدرانشان كافر«8» براي آن اند كه خداي

-----------------------------------

(1). مج، وز: برسد.

(2). مج، وز: امساك.

(3). مج: بخواندي.

(4). مج، وز، لت از مل از سر.

(5). مج، وز: نگفتي.

(6). مج، وز: نيامده اند.

(7). مج، وز: امتثال.

(8). آج، لب: كافران.

صفحه : 83

از ايشان كفر خواست كه شما را در امتثال«1» اينكه مقالات و محلات حجّتي نيست بر خداي، بل خداي را بر شما حجّت است حجّتي بليغ رسيده به«2» آن جا كه قطع اعذار و شبهات كند و خداي را حجّت نباشد بر كافران تا چنين نگويند كه ما گفتيم، چه اگر آن مقالت گويند كه مجبّران«3» گفتند و مشركان گمان برند«4» كه فاعل و خالق و محدث و منشي هر كفر و ضلالت و فضاي و قبايح خداست تعالي علوا كبيرا«5»، و قدرت موجب«6» است و ارادت موجبه مراد است و قدرت مع الفعل خداي آفريند و بنده چون محل ّ فعل است خداي را اگر خواهد به خراباتش برد اگر خواهد به صومعه و اگر خواهد بتخانه«7» و اگر خواهد به كعبه«8»، بنده را در اينكه هيچ اختيار و مشيّت نيست آنگه فردايش«9» به قيامت بر اينكه مناقشه كند و محاسبه و مؤاخذه حجّت بنده را باشد بر خداي، خداي را بر بنده هيچ حجّت نباشد«10». قوله: فَلَو شاءَ لَهَداكُم أَجمَعِين َ اگر خواستي همه را هدي دادي«11». دو وجه را محتمل

است: يكي آن كه بر جبر بر ايمان داشتي مشيّت قهر و اكراه چنان كه گفتيم چند جايگاه، يا اگر خواستي همه را هدايت كردي به ره بهشت و نعيم«12»، براي آن نكرد كه حكمت«13» از او مانع است در تكليف و اينكه نكرد براي آن«14» خبر داد كه: إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ«15»، و اگر ما را به فعل«16» رها كنند عفو كفّار مجوّز داريم.

قُل هَلُم َّ شُهَداءَكُم ُ، حق تعالي در اينكه آيت باز نمود كه طريق به صحّت

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب، لت: امثال.

(2). آن: تا.

(3). مج، وز: مخبران.

(4). مج، وز، مل، لت: بردند.

(5). سوره اسراء (17) آيه 4. [.....]

(6). مج، وز، مل، لت: موجبه.

(7). مج، وز، مل: بيت خانه لت: بت خوانه.

(8). مج، وز، لت و.

(9). مج، وز، مل، لت: فرداش.

(10). مج، وز، مل، لت و.

(11). آج، لب: هدايت كردي.

(12). مج، وز، مل، لت و لكن.

(13). مج، وز، هدايت كردي.

(14). مج، وز، لت كه.

(15). سوره نساء (4) آيه 48. 16. مج، وز، مل، لت: با عقل.

صفحه : 84

مذاهب و مقالاتي كه اينان گفتند منسدّ«1» است هم از جهت عقل [124- ر]

و هم از جهت سمع گفت بگوي اي محمّد: هلم ّ بياري«2»، و «هلم ّ» از اسماء افعال است يعني«3» اسمي است كه معني او فعل باشد و هم لازم باشد و هم متعدّي، قال اللّه تعالي في اللازم: وَ القائِلِين َ لِإِخوانِهِم هَلُم َّ إِلَينا«4»، يعني به ما آيي«5» و در متعدّي گفت: هَلُم َّ شُهَداءَكُم ُ«6» بياري گواهانتان«7» و در لغت اهل حجاز آن را تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث يكي باشد يقول: هلم ّ يا رجل و هلم ّ يا رجلين«8» و هلم ّ

يا رجال و هلم ّ يا هذه و هلم ّ يا مرءتان و هلم ّ يا نسوة، و بر لغت تميمي تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث كنند آن را فقالوا: هلم ّ و هلمّا و هلموا و هلمّي و هلممن و لغت [قرآن]«9» بر اوّل است بگو اي محمّد بياري گواهاتان را«10» كه گواهي خواهند داد«11» كه خداي اينكه چيزهاي به حرام كرد، و سيبويه گفت: اينكه دو كلمه است من «ها» و «لم ّ» و ها تنبيه راست، و لم ّ امر من لمّه اذا جمعه، يعني انتبهوا و اجمعوا شهداءكم، و قول اعشي بر لغت اهل حجاز است:

و كان دعا قومه دعوة هلم ّ الي امركم قد صرم

و با «لام» نيز به كار دارند و يقال: هلم ّ لك و هلم ّ لكما و هلم ّ لكم: اگر گويند چگونه گفت: گواهان بياري«12» اگر گواه بيارند و گواهي بدهند گواهي شان مقبول نباشد در اينكه چه فايده باشد! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه اينكه بر سبيل تهكّم، گفت يعني هر كس بر اينكه گواهي ندهد و اگر دهد نه چنان دهد كه در او حجّتي باشد، دوم آن كه اگر گواهي داري كه مقبول الشّهادة باشد بياري«13»

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: مفسد.

(13- 2). آج، لب، آف: بياريد.

(3). مج، وز، مل، لت: اعني. [.....]

(4). سوره احزاب (33) آيه 18.

(5). مج، وز: اتي.

(6). سوره انعام (6) آيه 150.

(7). مج، وز، لت را.

(8). مج، وز، لت: لرجلين.

(9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(10). اساس: گواهاتان، با توجّه به مج، تصحيح شد.

(11). مج، وز، مل، لت: خواهند دادند.

(12). مل، آف: بياريد.

صفحه : 85

و دانست كه نيارند«1» تا دعوي

ايشان مجرّد بماند از«2» مقبول نبود، و قول اوّل ابو علي گفت و دوم حسن بصري، آنگه گفت: اگر كسي آيد تا بر اينكه معني گواهي دهد به دروغ تو گواهي مده، اينكه تنبيه است بر آن كه هر گواهي كه دهند بر اينكه معني همه دروغ باشد، و نيز گفت: متابعت مكن هواها و آراء آنان را كه آيات مرا«3» دروغ داشتند و اينكه خطاب با رسول است و مراد امّت، و روا باشد كه خطاب با رسول باشد و اگر چه داند كه او هرگز نكند، چنان كه گفت: لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ«4»، حق تعالي به اينكه آيت ما را نهي كرد از آن كه اتّباع كنيم مذاهب گروهي را كه مذهب و اعتقاد هوا دارند، و مردم مذهب به هوا از چند وجه دارند: يكي از جهت تقليد آن كس كه تقليد او حق شناسد، و يكي از آن كه شبهتي داخل شود بر او، [و]«5» او آن شبهه دليل گمان برد از آن كه انعام«6» نظر نكرده باشد بر آن ثبات كند، و يكي آن كه او را نشو و تربيت بر مذهبي افتاده باشد دشخوار آيد بر او مفارقت آن كردن كه«7» او الفت«8» گرفته باشد، و يكي آن كه هيچ گرد نظر«9» نگردد و مشقّت آن بر خود ننهد، از ميانه مذهبي گفته يا ناگفته«10» اختيار كند و آنان«11» را دين و طريقه گيرد.

وَ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ، و نيز هواي آنان كه به قيامت ايمان ندارند. وَ هُم بِرَبِّهِم يَعدِلُون َ، و ايشان با خداي انباز گيرند من العدل و هو المثل، و منه العديل للنّظير«12»، يعني آنان كه

به خداي شرك آرند از بت پرستان و از جز ايشان«13» انباز گيرند و اگر چه اينكه«14» همه كافران اند، و الكفر ملّة واحدة و كفريك

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: ندارند.

(2). مج، وز، مل، لت گواه.

(3). لت: به.

(4). سوره زمر (39) آيه 65.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. [.....]

(6). آج، لب، آف، چاپ شعراني: امعان.

(7). مج، وز، مل با.

(8). مج، وز، لت: الف، آن: اولفت.

(9). آج، لب: الفت.

(10). لب: گفت.

(11). مج، وز، آج، لب، لت: آن.

(12). مج، وز، لت: لنظر.

(13). مل: آنان.

(14). مج، وز، مل، لت: اينان.

صفحه : 86

ملّت است. خداي تعالي اينكه تفصيل بداد تا مردم جهت كفر هر گروه بدانند از كجا كافر شدند. آنگه گفت: يا محمّد بگو اينكه كافران را بيايي«1» تا بر شما خوانم آنچه حرام كرد خداي«2» بر شما، چه حرام كرده است تا بداني«3» كه آنچه شما گفتي«4» تحريم آن نه از خداست- جل ّ جلاله- و «تعال» كلمتي باشد مستعمل در امر به مجي ء، و اصل او از تعالي و علوّ است، آنگه استعمال آن بسيار شد در هر آمدني و اگر چه از بالا به نشيبي«5» باشد. و «اتل» جواب امر است براي آن مجزوم است و «ما» موصوله است و محل ّ او نصب است بوقوع الفعل عليه، و روا باشد كه عامل در او «حرّم»«6» باشد و «ما» استفهامي بود، و التّقدير [124- پ]

اي ّ شي ء حرّم ربّكم، و قوله: أَلّا تُشرِكُوا بِه ِ شَيئاً«7»، محل ّ آن و ما بعده از فعل مضارع محتمل است چند وجه را از اعراب: يكي رفع علي تقدير مبتداء محذوف و التّقدير و هو ان لّا تشركوا، و دوم

آن كه محل ّ او نصب است علي تقدير اوصي ان لا تشركوا به شيئا، و اينكه فعلي باشد مقدّر كه فحواي كلام بر او دليل كند، اينكه قول زجّاج است و روا بود كه عامل در او «اتل» باشد، التّقدير تعالوا اتل عليكم نفي الشّرك. وجه سيوم«8» آن است كه: او را محلّي نباشد از اعراب و «ان» به معني اي باشد و تقدير آن بود كه اي لا تشركوا به شيئا و در وجهي دگر گفته اند چهارم و آن آن است كه: عامل در او «حرّم» باشد و «لا» زيادت«9» بود و تقدير آن بود كه:

حرّم ربّكم عليكم الشّرك، چنان كه گفت: ما مَنَعَك َ أَلّا تَسجُدَ«10» و التّقدير ان تسجد، و موضع تشركوا محتمل است دو وجه را: يكي نصب به «ان» و دگر جزم به لاء نهي، و باقر- عليه السّلام- گفت: كمينه شرك عبادت به ريا باشد. قوله: وَ بِالوالِدَين ِ

-----------------------------------

(1). مج، وز، آف، آن: بياييد.

(2). مج، وز، لت شما.

(3). وز، آج، لب، آف: بدانيد، مج: بدانند.

(4). مج، وز، مل، آج، لب، آف: گفتيد.

(5). مج، وز، لت: بالاي نشيبي. [.....]

(6). مج، وز، آج، لب، آف، لت: جزم.

(8- 7). لت: سئوم مل، بم: سيم.

(9). اساس: زياده، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(10). سوره اعراف (7) آيه 12.

صفحه : 87

إِحساناً، عامل در او فعلي مقدّر باشد، و التّقدير امر احسانا بالوالدين، و فرمود كه:

با مادر و پدر نيكويي كنيد، و دليل بر تقدير اينكه فعلهاي محذوف كه مي گوييم دو چيز باشد: يكي حرّم براي آن كه «حرّم» را در او امر وصايت هست، اي وصي ّ بتحريمه«1» و امر بتركه، دگر قوله: ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ«2»،

چون ذكر وصيّت خواست گفتن، اوّل حذف كرد تعويلا علي الثّاني و اعتمادا عليه، و روا بود كه عامل در او اوصي باشد، و التقدير اوصي بالوالدين احسانا، حق تعالي گفت: بگوي اي محمّد بيايي«3» تا من بخوانم بر شما آنچه حرام است كه خداي حرام كرده است يكي شرك است بر قول آن كس كه گفت [لا]«4» زايد است و بر ديگر قولها گفت: من محرّمات بر خوانم آنگه واجب و حرام از روي فعل و ترك متداخل باشند كه واجب را تركش حرام بود و حرام را ترك واجب، يعني فعل شرك حرام است و تركش واجب، و نيز از جمله آن كه ترك او در تحريم دارد، احسان با مادر و پدر است، و از جمله آنچه حرام است ناكردن«5» آن است كه: فرزندان را نكشي [به]«6» ترس و درويشي. و املاق و افلاس نفاد مال و زاد بود، و رجل مملق اي فقير، و الملق من هذا براي آن كه درويش متملّق باشد از روي طمع، آنگه ايشان را ايمن كرد از درويشي«7»، گفت: روزي شما و ايشان به امر من است و در قبضه قدرت من است. نَحن ُ نَرزُقُكُم وَ إِيّاهُم ما روزي مي دهيم شما را و ايشان را- يعني فرزندانشان را.

آنگه گفت: وَ لا تَقرَبُوا الفَواحِش َ گرد فواحش مگردي«8». و فواحش جمع «فاحشه» باشد و آن قبيحي بود ظاهر القبح. بعضي گفتند: فاحشه كبيره باشد، و صغيره را فاحشه نخوانند و قبيح شامل باشد و صغيره و كبيره«9» را، و قوله:

-----------------------------------

(1). اساس: بتحرمه، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(2). سوره انعام (6) آيه 151.

(3). مج، وز، آج، لب:

بياييد.

(4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(5). مج، لب، لت: ناكردني.

(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(7). مج، وز و.

(8). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مگرديد.

(9). مج، وز: صغير و كبير.

صفحه : 88

ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن َ، در معني او دو قول گفتند: عبد اللّه و عبّاس و ضحّاك و سدّي گفتند عرب را اعتقاد چنان بود كه زنا كردن آشكارا نشايد، پنهان شايد. حق تعالي گفت:

از زنا اجتناب كنيد پنهان و آشكارا، و«1» باقر- عليه السّلام- گفت: ما ظهر زناست، و ما بطن دوستي مردان با زنان بر وجه مخادنت«2» و عاشق و معشوقي، و گفته اند:

عام است در جمله فواحش ظاهر و باطن و اينكه اوليتر است لعموم الفايدة. آنگه از جمله محرّمات گفت: وَ لا تَقتُلُوا النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلّا بِالحَق ِّ و مكشي«3» نفسي را كه خداي تعالي به حرام كرده است كشتن آن مگر به حق [125- ر]

و حق آن باشد كه رسول- عليه السّلام- گفت:

لا يحل ّ دم امرئ مسلم الّا لإحدي خصال اربع كفر بعد ايمان و زنا بعد احصان و رجل عمل عمل قوم لوط و رجل قتل نفسا بغير نفس،

گفت خون مرد كه مسلمان«4» حلال نباشد الّا براي خصلتي از چهار خصلت مردي: مردي كه كافر شود پس«5» ايمان، و مردي كه زنا كند پس«6» احصان«7» و مردي كه عمل قوم لوط كند، و مردي كه نفسي را بكشد به قصد بي آن كه او كسي را كشته باشد. ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ، خطاب است با جمله مكلّفان، حق تعالي گفت:

اينكه آن است كه خداي تعالي شما را به آن

وصيّت مي كند تا شما عاقل شويد، يعني عقل بر كار گيريد و بداني«8» آن را به استعمال عقل و كار بندي«9».

وَ لا تَقرَبُوا مال َ اليَتِيم ِ، و از جمله محرّمات تعرّض مال يتيم كردن است، يقال: قربت الشّي ء اقربه قربا و قربانا و قربت من الشّي ء اقرب قربا. گفت: گرد مال يتيم مگردي«10» الّا بر وجهي كه نيكوتر«11» باشد، و مراد به قرب مال يتيم احتراز است از تصرّف كردن در او، و يتيم را براي آن تخصيص كرد- و اگر چه مال جمله

-----------------------------------

(1). مل حضرت. [.....]

(2). مل: محادثه.

(3). مج، وز، مل: مكشيد.

(4). مج: مسلمانان.

(6- 5). مج از.

(7). لت: حصان.

(8). مج، وز، آف: بدانيد.

(9). مج، وز، آف: بنديد.

(10). مج، وز، آف: مگرديد.

(11). مج، وز، لت: نكوتر.

صفحه : 89

آدميان در تحريم [به]«1» يك منزلت است- كه: يتيم بي پدر و بي ناصر باشد و به جاي رحمت باشد و از آن جا كه او بي ناصر بود طمع به مال او بيشتر بود ناپاكان را، و قوله: إِلّا بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ، در او سه قول گفتند: يكي آن كه نگاه بايد داشتن براي او تا او بزرگ شود و بالغ شود آنگه با او دهد. قول دوم مجاهد و ضحّاك و سدّي گفتند: مراد به احسن آن است كه مال ايشان ضايع نگذارد، بل در تجارت و زراعت و عمارت كار برد بر وجهي كه از آن جا چيزي و نفعي بر آيد تا در وجه خرج ايشان شود و سرمايه بر جاي باشد. سيّم«2» آن است كه إبن زيد گفت: مراد آن است كه كسوت و نفقه او بر وجه قصد و ميانه مي دهد دون اسراف و

تقصير.

حَتّي يَبلُغ َ أَشُدَّه ُ تا به اشدّ رسد، اينكه لفظ بعضي گفتند جمع است، و در واحدش چند قول گفتند: يكي «شدّ» مثل فلس و أفلس، يكي «شدّ» مثل ودّ و اودّ و يكي «شدّه» چون نعمه و انعم، و گفته اند: جمعي است كه واحد ندارد و مراد غايت برناي و قوّت و شدّت او باشد، و شدّ النّهار معظمه و ارتفاعه، قال عنتره:«3»

عهدي به شدّ النّهار كانّما خضب اللّبان و رأسه بالعظم

العظم الوسمه، و اللّيل المظلم ايضا، و قال اخر:«4»

تطيف به شدّ النّهار ظعينة طويلة انقاء اليدين سحوق

شعبي و يحيي بن يعمر گفتند«5»: اشدّ وقت حلم و بلوغ و كمال عقل باشد كه حسنات و سيّئات بر او نويسند، كلبي گفت: از هژده سال تا سي سال، و سدّي گفت: سي سال، و قوله: حَتّي يَبلُغ َ أَشُدَّه ُ، «حتّي» غايت نيست در آن كه مال يتيم را تا به آنگه تعرّض نشايد كردن«6» الّا علي احسن الوجوه، بل مال«7» يتيم و جز يتيم را گرد آن نگشتن و آن را صيانت كردن از تصرّف نا«8» واجب واجب است در همه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(2). مج، وز: سه ام.

(3). مج، وز شعر.

(4). مج، وز، مل شعر.

(5). مج، وز، لت: گفت. [.....]

(6). وز: كرد.

(7). وز، بم، آف: مال اليتيم.

(8). وز، بم، آف: تا.

صفحه : 90

حال، و اينكه وقت براي آن زد كه او در اينكه وقت از آن برود كه يتيم باشد،

لقوله- عليه السّلام-: لا يتم بعد حلم

، و نيز چون او را عقل و قوّت و تصرّف باشد رها نكند كه مال او بنا حق بردارند چون به اينكه حال«1» رسد«2»

بنگرند اگر رشيد باشد مال او به او دهند و اگر نباشد امام يا قاضي حجر كند«3» بر او محجور مي باشد تا رشيد شدن آنگه گفت: أَوفُوا الكَيل َ و مكيال و ميزان راست كنيد، يعني آنچه پيمايي«4» و آنچه سنجي«5» تمام بدهي، و اگر چه يكي بر مصدر گفت و يكي بر آلتي كه كيل مصدر است و ميزان آلت مراد مكيل و موزون است و ذكر آن دو لفظ مجاز است براي آن كه «ايفاء» در متاع باشد [125- پ]

و ايفاء، تمام بدادن باشد و استيفاء تمام بستدن باشد و «وفاء» تمامي باشد و وافي تمام باشد. بِالقِسطِ،، اي بالعدل بداد و استان«6» و راستي، و قوله: لا نُكَلِّف ُ نَفساً إِلّا وُسعَها هيچ نفس را تكليف نكنيم الّا آنچه طاقت او باشد، يعني اگر او اجتهاد كند و احتياط به جاي آرد آنگه آنچه او از آن احتراز نتواند كردن، آن در تكليف او نيست، بر او بيشتر از اجتهاد نباشد. وَ إِذا قُلتُم فَاعدِلُوا و چون سخني گويي«7» به عدل و انصاف و راستي گويي و اگر چه بر بعضي خويشان شما باشد، و قول«8» براي آن تخصيص كرد دون فعل كه در ميان مردمان قول بيشتر رود و آن كه در قول حيف روا ندارد در فعل هم روا ندارد. وَ بِعَهدِ اللّه ِ أَوفُوا و به عهد خداي وفا كنيد. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه مراد او امر و نواهي خداست و وصايتي كه مكلّفان را كرد به اداي واجبات و اجتناب مقبّحات، و قول دوم آن است كه: مراد سوگند به خداست و عهد و نذر با

خدا، و چون چنين كنند وفا واجب باشد مادام تا در معصيت نباشد. ذلِكُم، اشارت است به اينكه جمله كه در اينكه آيت است. وَصّاكُم بِه ِ

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: جاي مل: به جاي.

(2). مج: برسند، آج، لب: رسيده باشد.

(3). مل: كنند.

(4). مج، وز: پيميد لت: پيمي.

(5). مج، وز: سنجيد.

(6). مل: دادستان.

(7). مج، وز، مل، آج، لب، آف: گوييد.

(8). مج، وز، مل، لت را.

صفحه : 91

خداي شما را به اينكه اندرز مي كند تا همانا شما انديشه كنيد و غافل نباشي«1» از اينكه تا آنچه كردني است كار بندي«2» و آنچه ناكردني است اجتناب كني«3». كوفيان خواندند الّا إبن كثير«4»: تَذَكَّرُون َ، بتخفيف «ذال» هر كجا باشد، و باقي قرّاء بتشديد «ذال» يقال: ذكرت الشّي ء ذكرا و ذكرا كالحفظ«5» و الشّرب«6»، و ذكر فعلي است متعدّي به يك مفعول چون عين مضاعف«7» كني«8» متعدّي شود به دو مفعول، يقال ذكرت فلانا و ذكّرته كذا، قال الشّاعر:«9»

يذكّر نيك«10» حنين«11» العجول«12» و نوح الحمامة تدعو«13» هديلا

و كذلك اذكرته كذا، يادداشت دادم«14» فلان چيز را، و تذكّر مطاوع «ذكّر» باشد و او متعدّي باشد به يك مفعول، و قال الشّاعر:«15»

تذكّرت ارضا بها اهلها من أخوالها و من اعمامها

و قال آخر:«16»

تذكّرت ليلي لات حين ادّكارها«17» و قد حني الاضلاع ضل ّ بتضلال

آن كه«18» به تخفيف خواند، گفت: اصل او تتذكّرون«19» بود، يك «تا» بيفگندند و آن «تا» ي تفعّل باشد دون حرف مضارعت كه او براي معني«20» آمد فصار تذكّرون،

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: نباشيد.

(2). مج، وز، مل، آج، لب، آف: بنديد.

(3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: كنيد. [.....]

(4). مج، وز، مل: أبو بكر.

(5). آج، لب:

كالحفيظ.

(6). آج: و الشّريف.

(7). وز، مل: مضعف.

(8). مل: كنيد. (16- 15- 9). مج، مل شعر.

(10). لب، بم: تذكرتك.

(11). لب، بم، آف: حين.

(12). مج، لب، بم، آف: الفحول.

(13). مج، وز، آج، لب: يدعو.

(14). مج، وز، مل، لت: يادش دادم لب، بم: باداشت دادم آف: پاداش دادم.

(17). اساس، مج، وز، مل، لت: اذكارها. 18. مج، وز، آج، لب، آف، لت: آنگه.

(19). اساس. يتذكّرون، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....]

(20). مج، وز، لت: معنيي.

صفحه : 92

و آن كه«1» مشدّد خواند گفت: تتذكّرون بود «تاء» تفعّل «ذال» ادغام كردند به مناسبت فاء الفعل و آنگه در «زال» ادغام كردند چنان كه اند«2» جايگاه بيان كرديم و مثله:

اطيرنا و اثّاقلتم و ادَّكر و غير ذلك.

وَ أَن َّ هذا صِراطِي مُستَقِيماً، و كسائي و حمزه خواندند: و ان ّ هذا، بكسر همزه و باقي بفتح همزه، و جمله قرّاء «نون» ان ّ مشدّد«3» خواندند مگر إبن عامر كه او مخفّف خواند و جمله قرّاء « يا » ي صراطي ساكن خواندند مگر إبن عامر كه او مفتوح خواند صراطي. يعقوب همچنين خواند. و إبن عامر و إبن كثير سراطي به «سين» خواندند، ديگران«4» به «صاد» مگر حمزه كه او از ميان «صاد» و «زا» خواند. امّا آنان كه «ان ّ» بفتح خواندند قراءت ايشان محتمل است دو وجه را: يكي آن كه معطوف باشد بر «اتل»، و التقدير اتل ما حرّم ربّكم عليكم و ان ّ هذا صراطي مستقيما. و وجه دوم به تقدير «لام» كه: و لأن ّ هذا صراطي مستقيما فاتّبعوه، و المعني: اتّبعوه لاجل الاستقامة.

و آن كه مكسور كرد همزه را قراءت او نيز [126- ر]

محتمل است دو قول را: يكي عطفا علي

قوله: اتل، و تلاوت را تفسير به قول كنند كأنّه قال: أقول لكم«5» ما حرّم ربّكم عليكم و اقول: ان ّ هذا صراطي مستقيما. و وجه دوم آن است كه كلامي«6» مستأنف باشد غير متعلّق بما قبله، و آن كه تخفيف «نون» كرد گفت: «نون» مخفّفه است از ثقيله، و معني هم آن«7» باشد جز كه چون تخفيف كنند، عملش باطل شود هذا به او«8» در محل ّ رفع باشد و در او ضمير شأن و قصّه باشد، و التّقدير: و انّه هذا، و هر جا كه «ان» تخفيف«9» باشد بر اينكه شريطه«10» باشد، نحو قوله: عَلِم َ أَن سَيَكُون ُ مِنكُم مَرضي«11»،

-----------------------------------

(1). آج، لب: آنگه.

(2). مل، چند آج، لب، آف، لت: اندر.

(3). آج، لب: نون مشدّد.

(4). آج، لب: دگران لت: ديگر.

(5). آج، لب: ندارد.

(6). مل، لب: كلام.

(7). مل: همان.

(8). مج، وز، لت: با او.

(9). آج، لب، آف، لب، آن: تخفيف «ان».

(10). آج، لب: شرط.

(11). سوره مزّمّل (37) آيه 20.

صفحه : 93

و التّقدير: انّه سيكون. و «هذا» مبتداست و «صراطي» خبر اوست و «مستقيما» نصب بر حال است و عامل در او يا «ها» يا «ذا» باشد كانّه قال: انبّه عليه مستقيما او اشير اليه مستقيما. حق تعالي گفت اينكه راه يعني ره مسلماني و شرع رسول و اينكه مكارم اخلاق و آداب شرع كه در اينكه آيات گفت راه من است و راست است، متابعت كنيد آن را و راههاي ديگر را متابعت مكنيد«1» كه شما را از ره«2» من پراگنده كند هر رهي كه جز ره مسلماني است از جهودي و گبركي و ترسايي و راههاي خداوندان اهواء و بدع و ضلالات«3» چه اگر بر آن راه

باشي«4» بر راه من نبوده باشي«5» كه جمع نتوان كردن ميان حق و باطل. ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ اينكه آن است كه خداي تعالي شما را به اينكه وصيّت كرد«6» تا باشد كه شما متّقي شويد«7»، از معاصي او حذر كنيد«8» تا عقاب او به شما نرسد.

ثُم َّ آتَينا مُوسَي الكِتاب َ تَماماً، گفت: پس از آن بداديم موسي را كتاب. اگر گويند چگونه گفت موسي را پس از اينكه كتاب داديم- [و]«9» موسي را كتاب پيش از اينكه داد«10» گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه در كلام محذوفي مقدّر است و تقدير آن كه: (ثم قل اتينا موسي الكتاب) پس بگوي اي محمّد ايشان را كه خداي تعالي موسي را پيش از اينكه كتاب داد و اينكه «قل» بيفگند اينكه جا تعويلا علي قوله: قُل تَعالَوا أَتل ُ ما حَرَّم َ رَبُّكُم عَلَيكُم«11». جواب دوم زجّاج گفت تقدير آن است كه: ثم ّ اتل اتينا موسي الكتاب، بيايي«12» تا محرّمات بر خوانم«13» و قصّه كنم بر شما كه خداي تعالي موسي را كتاب داد. سيوم«14» ابو مسلم گفت: عطف

-----------------------------------

(1). لت: مكني.

(2). آج، لب: راه. [.....]

(3). مج، وز: ضلالان آن: ضلالت.

(4، 5). مج، وز، آف: باشيد.

(6). مج، وز، مل، لت: مي كند.

(7). لت: شوي.

(8). لت: كني.

(9). اساس: ندارد، از وز آورده شد.

(10). مل: موسي را پيش از اينكه داد.

(11). سوره انعام (6) آيه 151.

(12). مل، آج، لب، لت، آن: بياييد.

(13). مج، وز، مل، لت و پس بر شما خوانم.

(14). بم، آن: سيم.

صفحه : 94

است بر آن منّتها كه بر ابراهيم نهاد، من قوله: وَ وَهَبنا لَه ُ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ- الي قوله«1»: صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، و مغربي اينكه وجه را استحسان

كرد. چهارم آن كه: «ثم ّ» اينكه جا به معني «واو» است و در او مجرّد عطف است، چنان كه شاعر گفت:

قل لمن ساد ثم ّ ساد ابوه ثم ّ قد ساد قبل ذلك جدّه

و اينكه وجوه جمله«2» نيك است و محتمل و اگر در اينكه وجه گويند مراد تعداد نعمت است بر مكلّفان، جز آن كه ابتدا به رسول كرد آنگه به موسي تا «ثم ّ» بر جاي خود باشد. و كذلك في البيت كانّه بدأ في التّعداد به ثم ّ بابيه ثم ّ بجدّه، و هذا تأويل مليح في الاية من استخراجي، و مثاله قولهم: الم احسن اليك ثم ّ خلّصتك ثم ّ كسوتك ثم ّ اعطيتك، و اگر چه آنچه از پس«3» گفت اوّل كرده«4» باشد.

قوله: تَماماً عَلَي الَّذِي أَحسَن َ، در او پنج قول گفتند: يكي ربيع و فرّاء گفتند: تماما علي احسانه، يعني بر احسان موسي، يعني كتاب داديم او را تا احسان او تمام شود كه به آن ثواب آخرت رسد«5». دوم مجاهد گفت: تماما علي المحسنين، و لفظ اگر چه واحد است مراد جمع است [126- پ]

و التّقدير علي الّذين احسنوا، و هكذا هو في حرف عبد اللّه بن مسعود، چنان كه يكي از ما گويد:

أوصي بمالي للّذي حج ّ و غزا، اي للغازين و الحاجّين«6»، قال الشّاعر«7»:

شبّوا«8» علي المجد و شابوا [و اكتهل]«9».

و اراد و اكتهلوا، يعني تا«10» تمام نعمت باشد بر محسناني كه موسي- عليه السّلام- از ايشان بود. ابو عبيده گفت: معني آن است كه علي كل ّ من احسن، و معني اينكه قول ن باشد كه ما فضيلت موسي بن محسنان به اينكه كتاب تمام

-----------------------------------

(1). آج، لب: لقوله.

(2). مج: جمله وجوه.

(3). مج، وز، مل:

بازپسين. [.....]

(4). مل: گفته.

(5). لت: رسند.

(6). لت: للحاجّين و الغازين.

(7). مج، وز شعر.

(8). آج، لب: شيبوا.

(9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.

(10). آج، لب، آف: با.

صفحه : 95

كرديم يعني اظهار فضل و تفضيل او به اينكه كتاب كرديم. و «محسنين» بر اينكه قول انبيايي باشند كه نه صاحب كتاب باشند«1» و مؤمنان باشند. و قولي دگر آن است كه: تماما للّذين احسنوا. و «علي» به معني «لام» باشد براي آن كه مناقض اند: و عرب چنان كه نظير حمل كند نقيض بر نقيض حمل كند، يقال: اتم ّ عليه، بمعني اتم ّ له، قال الشّاعر«2»:

رعته اشهرا و حلا عليها فطار النّي ّ فيها و استغارا

اي حلالها، حسن و قتاده گفتند: اتمام كرامته في الجنّة علي احسانه في الدّنيا، تا به آن احسان كه در دنيا كرد كرامت او در بهشت تمام كند. ابو مسلم گفت تماما علي الّذي احسن، يعني ابراهيم حين دعا اللّه لولده فقال: وَ اجعَل لِي لِسان َ صِدق ٍ فِي الآخِرِين َ«3»، حق تعالي منّت نهاد بر ابراهيم به نعمتي كه با موسي كرد براي آن كه به دعاي او بود و صلاح در اجابت آن بود و نصب او بر حال است، و اهل معاني گفتند: علي آن جا براي آن آورد تا بدانند كه اينكه نه تمامي است بعد النّقصان انّما هو تمام علي وجه الضّعف و الزّيادة، كه زاد و ضاعف با «علي» استعمال كنند و در شاذ خواندند: علي الّذي«4» احسن«5» به رفع علي تقدير هو احسن. و تفصيلا لكل ّ شي ء، و تفصيل و تبيين هر چيزي را كه موسي- عليه السّلام- و قومش را در شرع ايشان به آن محتاج بودند. وَ

هُدي ً وَ رَحمَةً، اي بيانا و لطفا و حجّة، و نصب «تماما» و اينكه اسماء ديگر شايد كه بر مفعول له باشد. لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِم يُؤمِنُون َ تا باشد كه ايشان را به جزاي خدا ايمان آرند و جزا [را]«6» لقا خواند براي تعظيم او را و تفخيم شأن او را براي آن كه جزا در سرايي باشد كه تولّاي آن كار و آن جاي به او باشد- جل ّ جلاله.

وَ هذا كِتاب ٌ: اشاره به «هذا» به قرآن است، گفت: اينكه كتابي است كه ما

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آج، لب، لت: بودند.

(2). مج، وز، مل شعر.

(3). سوره شعراء (26) آيه 84.

(4). مج، وز، مل، آج، لب: الّذين.

(5). آن: احسنوا.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

صفحه : 96

فرو فرستاديم مبارك، و اصل بركت ثبوت الخير و نموّه باشد من بروك البعير و براكاء القتال موضع الثّبات، منه قال:«1»

و هل ينجي من الغمرات الّا براكاء القتال او الفرار

و قولنا تبارك اللّه«2»: اي يثبت بصفة الالهيّة لم يزل و لا يزال. فاتّبعوه متابعت كنيد آن را و بترسي«3» از خدا و از معاصي او اجتناب كنيد«4» تا باشد كه مستحق ّ رحمت او شوي«5»، و اند«6» جاي بيان كرديم كه «لعل ّ» را معني ترجّي باشد و اينكه اميد راجع باشد با مكلّف نه با خداي تعالي، و گفتند: لعل ّ به معني «كي» باشد و گفته«7» «لعل ّ» و «عسي» از خداي واجب باشد، و اصل قول اوّل است كه كلمه با آن بر ظاهر خود باشد و مكلّف بين الخوف و الرّجا بود چنان كه تكليف اقتضا مي كند. قوله: تَقُولُوا، عامل در انزلناه باشد و تقدير آن كه: انزلنا

الكتاب لئلّا تقولوا، ما اينكه كتاب را براي آن فرستاديم تا شما نگويي كه كتاب يعني تورات و انجيل بر دو طايفه يعني جهودان و ترسايان پيش ما فرو [127- ر]

فرستادند.

و او را مثله بسيار است من قوله: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«8» وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«9» أَن تَقُولُوا يَوم َ القِيامَةِ إِنّا كُنّا عَن هذا غافِلِين َ، و زجّاج در اينكه جمله مواضع گفت، تقدير آن است كه: كراهية ان تضلّوا و ان تقولوا، و ان تميد، حق تعالي به اينكه آيت حجّت بر كافران عرب گرفت و گفت: من اينكه كتاب قرآن براي آن فرستادم تا عرب نگويند اهل كتاب را كتاب دادند و ما را ندادند. اگر به ما خير خواستندي ما را نيز كتاب دادندي، چه همان تكليف كه ايشان را هست ما را هست.

-----------------------------------

(1). مج، وز شعر. [.....]

(2). سوره اعراف (7) آيه 54.

(3). مج، وز، آج، لب، آف: بترسيد.

(4). لت: اجتناب كني.

(5). مج، وز، آج، لب، آف: شويد.

(6). آج، لب، آف: اندر.

(7). مج، وز، لت: گفته اند.

(8). سوره نساء (4) آيه 176.

(9). سوره لقمان (31) آيه 10.

صفحه : 97

وَ إِن كُنّا عَن دِراسَتِهِم لَغافِلِين َ و [اگر چه]«1» ما از درس ايشان كتابهاي خود را غافل بوده ايم.

و گفتند: «ان» به معني «ما» ي نافيه است و ما غافل نبوديم«2» از درس ايشان، و اوليتر آن باشد كه «ان» مخفّفه باشد از ثقيله براي «لام» كي كه«3» در خبرش آمد.

أَو تَقُولُوا لَو أَنّا أُنزِل َ عَلَينَا الكِتاب ُ لَكُنّا أَهدي مِنهُم و تا شما نگويي«4» اگر كتابي بر ما انزله كرده بودندي ما از ايشان مهتديتر بوديمي«5» و مشرعتر«6» به استدلال به

آن و استخراج ادلّه از آن جا و تمسّك كردن به آن، و از حق ّ او«7» آن است كه از پي او فعل آيد و اگر جايي بود كه از پي او اسم باشد«8»، تأويل فعل بود چنان كه اينكه جا«9» هست و التّقدير: لو انزل علينا الكتاب، براي آن كه «لو» حرف شرط باشد و ذوات موجوده باقيه شرط نتواند بودن، و مثله قولهم: لو ذات سوار لطمتني، اي لو لطمتني ذات سوار لطمتني، اوّل بيفگند اعتمادا علي الثّاني و مثله قوله الشّاعر:

لو غيركم علق«10» الزّبير بحبله ادّي الجوار الي بني العوّام

خداي تعالي گفت: قد جاءكم بيّنة من ربّكم، آمد از خداي به شما بيّنتي«11» و حجّتي و دلالتي و بياني و لطفي، و ادلّه مؤدّي با حق و مراد به «هدي» اينكه جا بيان و لطف«12» باشد، آنگه گفت: كيست ظالمتر از آن كس- يعني ظالمتر بر خود از آن كس- كه به دروغ دارد آيات خداي را و از آن عدول كند و اعراض

-----------------------------------

(1). اساس، بم، آف، لت، آن: ندارد، از مج، افزوده شد.

(2). مج، وز، مل، لت: نبوده ايم.

(3). مج، آج، لب، لت: براي لام كه.

(4). مج: و يا شما بگوييد وز، آف: و تا شما نگوييد، آج، لب: تا نگوييد شما.

(5). مج، وز، مل، لت: بودماني.

(6). مج، لت: مسرعتر، وز: مسوعتر مل: مسوعدتر آج، لب، آن: مشروع تر. [.....]

(7). اساس و همه نسخه بدلها چنين است چاپ شعراني (5/ 97): لو، كه ظاهرا بر نسخه ها مرجّح است.

(8). مج، وز، مل، آج، لب، لت بر.

(9). آج، لب، بم، آف، لت، آن: آن جا.

(10). اساس، بم، آف، آن: علي، با توجّه به مج،

و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). آج، لب: آيتي.

(12). آج، لب، آن: بيان لطف.

صفحه : 98

نمايد و در آن انديشه نكند و به آن استدلال نكند؟ اگر گويند: چگونه گفت كس از اينكه چنين مردم«1» ظالمتر نباشد و ما دانيم كه اگر قتل نفس و غصب مال به آن ضم كنند ظالمتر باشد، جواب آن است كه گوييم«2»: اينكه بر طريق مبالغه است، يعني از هر ظلمي كه در جهان هست كفر بتر«3» باشد و كافر ظالمتر باشد، چنان كه گفت: إِن َّ الشِّرك َ لَظُلم ٌ عَظِيم ٌ«4»، آنگه گفت: سَنَجزِي«5»، پاداشت«6» دهيم آنان را كه از آيات ما اعراض كنند به بتر عذابي به آن عدول و اعراض كه كرده باشند. اگر گويند:

چون بر قاعده شما آن است كه اينكه كه كرد با اينكه گروه براي قطع عذر كرد تا ايشان را حجّت نباشد بر خداي، پس آنان كه پيش اينان بودند كه كتاب به ايشان نرسيد و ايشان رسول را در نيافتند، عذر ايشان مقطوع نباشد و ايشان را بر خداي حجّت بود، گوييم: خلاف اينكه است براي آن كه ايشان را ادلّه باشد و الطاف در معلوم خدا كه با ايشان«7» كرده بود كه قايم باشد مقام اينكه را از ادلّه عقل و كتب پيغامبران«8» پيشين و شرع ايشان، و اينان را نيز اگر خداي تعالي صلاح در آن شناختي كه بر شرع پيغامبران«9» مقدّم رها كند مستغني بودندي در باب لطف از اينكه كتاب و لكن چون خداي تعالي دانست كه مصلحت اينكه مكلّفان مختلف شد به اختلاف اوقات و اشخاص، اينان را كتابي دگر داد و بياني نو كرد [127- پ]

و اگر

در حق ّ ايشان دانستي كه اينكه يا مثل اينكه مصلحت است، هم نفرمودي.

چون نكرد دانستيم كه مصلحت ايشان نبود.

[سوره الأنعام (6): آيات 158 تا 165]

[اشاره]

هَل يَنظُرُون َ إِلاّ أَن تَأتِيَهُم ُ المَلائِكَةُ أَو يَأتِي َ رَبُّك َ أَو يَأتِي َ بَعض ُ آيات ِ رَبِّك َ يَوم َ يَأتِي بَعض ُ آيات ِ رَبِّك َ لا يَنفَع ُ نَفساً إِيمانُها لَم تَكُن آمَنَت مِن قَبل ُ أَو كَسَبَت فِي إِيمانِها خَيراً قُل ِ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون َ (158) إِن َّ الَّذِين َ فَرَّقُوا دِينَهُم وَ كانُوا شِيَعاً لَست َ مِنهُم فِي شَي ءٍ إِنَّما أَمرُهُم إِلَي اللّه ِ ثُم َّ يُنَبِّئُهُم بِما كانُوا يَفعَلُون َ (159) مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها وَ مَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجزي إِلاّ مِثلَها وَ هُم لا يُظلَمُون َ (160) قُل إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ (161) قُل إِن َّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحياي َ وَ مَماتِي لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ (162)

لا شَرِيك َ لَه ُ وَ بِذلِك َ أُمِرت ُ وَ أَنَا أَوَّل ُ المُسلِمِين َ (163) قُل أَ غَيرَ اللّه ِ أَبغِي رَبًّا وَ هُوَ رَب ُّ كُل ِّ شَي ءٍ وَ لا تَكسِب ُ كُل ُّ نَفس ٍ إِلاّ عَلَيها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري ثُم َّ إِلي رَبِّكُم مَرجِعُكُم فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم فِيه ِ تَختَلِفُون َ (164) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُم خَلائِف َ الأَرض ِ وَ رَفَع َ بَعضَكُم فَوق َ بَعض ٍ دَرَجات ٍ لِيَبلُوَكُم فِي ما آتاكُم إِن َّ رَبَّك َ سَرِيع ُ العِقاب ِ وَ إِنَّه ُ لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ (165)

-----------------------------------

(1). آج، لب: از ين مردم.

(2). آج، لب، بم: گويم.

(3). وز: كفرتر.

(4). سوره لقمان (31) آيه 13.

(5). مج، وز، مل، لت ما.

(6). مل، آف: پاداش.

(7). مج، وز، مل، لب: بايشان.

(9- 8). مل، آج، لب، آف، لت: پيغمبران. [.....]

صفحه : 99

[ترجمه]

هيچ نگرند«1» مگر بيايد شان فرشتگان يا بيايد فرمان خداي يا بيايد بعضي«2» از حجّتهاي خداي تو! آن روز كه بيايد برخي از حجّتهاي خداي تو نه منفعت كند«3» هيچ تني ايمان«4» كه نگشته باشد مؤمن از آن

پيش«5» يا كسب كرده باشد در ايمان او نيكي! بگو كه چشم داريد«6» كه ما چشم همي داريم«7».

و آن كسان كه جدا شدند از دين خويش و بودند گروهي گروه«8» نيستي«9» از ايشان اندر چيزي كه كار ايشان با خداست. پس آگاه كند ايشان را بدانچه بودند مي كردند.

هر كه بيايد به نيكي«10» باشد او را ده چندان«11» و هر كه بيايد به بدي«12» نيابد پاداشت«13» مگر همچند آن«14» و بر ايشان نه ستم كنند«15».

بگوي كه مرا راه نمود [خداي من]«16» سوي راه راست ديني استوار و ملّت«17» ابراهيم پاكيزه، و نبود از كافران.

-----------------------------------

(1). آج، لب، لت: چشم مي دارند.

(2). لت: بهري.

(3). مج، وز، لت: سود ندارد، آج، لب: سود نكند.

(4). مج، وز، لت: هيچ كس را ايمانش كه ايمان نياورده باشد از پيش.

(6- 5). لت: چشم داري.

(7). مج، وز، لت: كه ما نيز چشم مي داريم، آج، لب: كه ما نيز چشم داريده ايم.

(8). مج، وز، لت: گروه گروه.

(9). مج، وز، لت تو.

(10). مج، وز، لت: آرد نيكي.

(11). مج، وز، آج، لب، لت: ده مانند آن.

(12). مج، وز، لت: آرد بدي.

(13). وز، لت: پاداشت نكند، مج: پاداش نكند.

(14). مج، وز، لت: جز مانند آن.

(15). مج، وز، لت: بيداد نكنند. [.....]

(16). اساس، آف، آن: ندارد، از مج افزوده شد. 17. آج، لب: كيش.

صفحه : 100

بگو كه نماز من و عبادت«1» من و زندگاني من و مردن من خداي راست خداوند جهانيان.

نيست انباز او را و بدين«2» فرمودند مرا و منم اوّل مسلمانان.

بگو جز از خداي خواهم«3» خدايي! و اوست خداوند هر چيزي و نكند كار هر تني مگر«4» كه بر او باشد و نگيرد گناه ديگري به ديگري پس

باشد با خداي شما بازگشت شما آگاه كنندتان بدانچه بوديد اندر آن خلاف همي كرديد.

و اوست كه كرد شما را خليفتان«5» زمين و برداشت برخي از شما را روي برخي پايگاهها«6» تا بيازمايدتان اندر آنچه بداد شما را كه خداي تو زود عقوبت«7» است و او آمرزگار«8» و بخشاينده است.

قوله تعالي: هَل يَنظُرُون َ، «هل» از حروف استفهام است و نظر در آيت به معني انتظار است، گفت: چه گوش مي دارند و چه انتظار مي كنند«9» و توقّع مي كنند«10» ايشان الّا آن كه فرشتگان به ايشان آيند و معني، تقريع [و]«11» انكار و ملامت است بر كافراني كه عند نزول اينكه آيات و ظهور بيّنات ايمان نياورند.

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: زهد.

(2). مج، وز، لت: به آن.

(3). مج، وز، لت: بجويم.

(4). مج، وز، لت: نه اندوزد هر نفسي.

(5). مج، وز، لت: خليفگان.

(6). مج، وز، لت: بهري را از شما بالاي بهري پايها.

(7). مج، وز، لت: زود عقاب.

(8). مج، وز، لت: آمرزنده.

(10- 9). لت: انتظار مي كنيد.

(11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

صفحه : 101

حمزه و كسايي خواندند: تَأتِيَهُم ُ المَلائِكَةُ، به «تا» براي تأنيث لفظ، و باقي قرّاء خواندند به « يا » لتقدّم الفعل ان يأتيهم الملائكة، تا فرشتگان از آسمان فرود آيند به خرق عادت به حسب اقتراح ايشان، و گفته اند: فرشتگان براي قبض ارواح ايشان فرود آيند پس ايشان منتظر مرگ خوداند، اينكه قول قتاده و سدّي است. أَو يَأتِي َ رَبُّك َ، يا خداي تو آيد. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه مراد استبعاد«1» است يعني مگر انتظار محال مي كنند كه آنچه ممكن نيست«2» با ايشان كرده شود، قولي دگر آن است كه: (او

يأتي امر ربك و حكمه و عذابه)«3»، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله تعالي: وَ سئَل ِ القَريَةَ«4»، وَ جاءَ رَبُّك َ«5»، إِن َّ الَّذِين َ يُؤذُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ«6»، و قولي دگر آن است كه: او يأتي ربّك ببعض آياته او بعظيم«7» آياته علي حذف المفعول به. أَو يَأتِي َ بَعض ُ آيات ِ رَبِّك َ يا «8» بعضي آيات خدا بيايد. يَوم َ يَأتِي بَعض ُ آيات ِ رَبِّك َ، آن روز كه آيد بعضي آيات او:

لا يَنفَع ُ نَفساً إِيمانُها لَم تَكُن آمَنَت مِن قَبل ُ، هيچ نفس را آن روز ايمان سود ندارد كه ايمان نياورده باشد پيش از آن و يا در ايمان خود خيري و طاعتي نكرده باشد و آن آياتي باشد مانع از قبول توبه، و مفسّران در آن سه قول گفتند: حسن بصري گفت مراد آن شش چيز است«9» كه رسول- عليه السّلام- گفته است«10»:

11» بادروا بالاعمال ستّا طلوع الشّمس من مغربها و الدّابّة و الدّجال و الدّخان و خويصة« احدكم، يعني موته و امر العامّة

، گفت: بشتابي«12» به عمل صالح پيش از شش چيز: آن كه آفتاب از مغرب بر آيد و خروج دابّة الارض و خروج دجّال و دودي كه پديد آيد«13»

-----------------------------------

(1). مج، وز: استعباد.

(2). مج، وز، مل: است. [.....]

(3). آج، لب، آن: حكمت و هدايت.

(4). سوره يوسف (12) آيه 82.

(5). سوره فجر (89) آيه 22.

(6). سوره احزاب (33) آيه 57.

(7). مج، وز: يعظم.

(8). وز: با، مل: تا.

(9). مج، وز: آن خبر است.

(10). آج، لب: گفت.

(11). اساس و همه نسخه بدلها: حريضه، با توجه به كتب لغت و منابع تفسيري تصحيح شد.

(12). مج، وز، آف: بشتابيد.

(13). مج، وز از.

صفحه : 102

بين السّماء و الارض و آن

كه مرگ به يكي از شما رسد. و امر العامّة يعني قيامت.

عبد اللّه مسعود گفت: سه چيز باشد آن كه آفتاب از مغرب بر آيد و دجّال و دابّة الارض قول سه ام«1» بر [آمدن]«2» آفتاب از مغرب و بس.

عبد الرّحمن الاعرج روايت كرد از ابو هريره كه رسول- عليه السّلام-«3» گفت:

قيامت بر نخيزد تا آفتاب از مغرب بر نيايد، چون آفتاب از مغرب بر آيد و مردمان بينند«4» هيچ كس نماند و هيچ كس نبود كه ايمان نيارد و لكن ايمانش سود ندارد، و اينكه آيت بخواند: يَوم َ يَأتِي بَعض ُ آيات ِ رَبِّك َ لا يَنفَع ُ نَفساً إِيمانُها لَم تَكُن آمَنَت مِن قَبل ُ- الاية.

مقاتل حيّان«5» روايت كرد از عكرمه از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السّلام-«6» گفت: هر شب كه آفتاب فرود شود خداي تعالي آن«7» را به آسمان هفتم برد در سرعت آن كه فرشتگان برند در زير عرش بدارد«8». چون وقت طلوعش نزديك رسد، دستوري خواهد گويد: بار خدايا چه فرمايي از مشرق برآيم يا از مغرب!

همچنين باشد تا آن وقت كه خداي زده است براي قبول توبه بندگان كه از آن وقت درگذشت«9» آن«10» اعلام قبول توبه نباشد و آن آنگه باشد كه معاصي در زمين بسيار شود«11» و معروف منكر شود، كس به او امر نكند و منكر فاش شود كس از او نهي نكند. چون چنين باشد آفتاب بر عادت چون [128- پ]

به زير عرش آيد و مقدار ساعات شب بگذرد«12» از خداي تعالي دستوري خواهد گويد بار خدايا چه فرمايي! از مشرق برآيم يا از مغرب! هيچ جواب ندهند«13» او را كه ساعتي باشد

-----------------------------------

(1). آج، لب: سوم، آف: سيوم،

لت: سوم، مل، آن: سيم.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6- 3). مج، وز، لت: صلّي اللّه عليه و علي آله. [.....]

(4). لت: ببينند.

(5). مج، وز: مقاتل بن حيّان.

(7). مج: او را

(8). مج، آج، لب: بدارند.

(9). اساس: در گزشت، با توجّه به مج تصحيح شد.

(10). مج، وز، مل: با وجود آن.

(11). آج، لب: شده باشد.

(12). اساس: بگزرد، با توجّه به مج تصحيح شد.

(13). آج، لب، چاپ شعراني: ندهد.

صفحه : 103

ماه را بر«1» آفتاب آرند و باز دارند، ديگر باره به يك جاي دستوري خواهند جواب ندهند«2» تا مقدار سه شبانه روز بگذرد، طول آن شب كس نداند مگر آنان كه عادت دارند كه به نماز شب برخيزند و آن گروهي اندك باشند در آن«3» روزگار پوشيده و خوار و مهين آن شب بر عادت نخسبند، چون به«4» وقت نماز رسد برخيزند و نماز شب بكنند و در آسمان نگرند تا صبح بر آمد ستارگان بر جاي خود باشند با خود گويند: مگر شب غلط كرديم و يا نماز سبك كرديم، ديگر«5» باره با سر نماز و تسبيح شوند تا چند بار چنين كنند و ستاره هم بر جاي خود بينند، بترسند از آن و خائف شوند و يكديگر را آواز دهند و به مسجدي كه در محلّشان باشد حاضر آيند اينكه حال با يكديگر بگويند و بگريند و جزع كنند، چون مقدار سه شب بگذرد حق تعالي جبريل را بفرستد تا آفتاب و ماه«6» را گويد خداي«7» مي فرمايد شما را كه: هر دو به يك جاي از مغرب برآيي«8» آنگه بفرمايد تا نور ايشان بستانند، ايشان بكايي«9» و جزعي«10» كنند و مراد

آن فرشتگان باشند كه بر آفتاب و ماه موكّل اند از فزع و هول قيامت چنان كه اهل آسمانها و سرادقات عرش بشنوند و از آن«11» گريه ايشان بگريند، آنگه آفتاب و ماه را بيارند نور از ايشان بستده، بمانند«12» دو جرم سياه، و از مغرب برآرند«13» آن متهجّدان«14» و نمازكنان كه آن بينند بگريند و جزع كنند و آنان كه غافل باشند چون مردگان از گورها برخيزند، فذلك قوله: وَ جُمِع َ الشَّمس ُ وَ القَمَرُ«15»، و قوله: إِذَا الشَّمس ُ كُوِّرَت«16».

-----------------------------------

(1). مج، وز: برابر.

(2). مج، وز آن را.

(3). مج، روز.

(4). مج، وز: ندارد.

(5). مج، وز، آج، لب، لت، آف: دگر. [.....]

(6). مج، وز: ماهتاب.

(7). مج، وز تعالي.

(8). مل، آج، لب: برآيند.

(9). مج، وز: بكاء.

(10). مج، وز: جزع.

(11). مج، وز، مل: ندارد.

(12). مج، وز: بماننده.

(13). مج، وز: برآيند.

(14). مج، لب: مجتهدان.

(15). سوره قيامت (75) آيه 9. 16. سوره تكوير (81) آيه 1.

صفحه : 104

و اهل دنيا با يكديگر بنالند و مدهوش شوند و مادران از فرزندان مشغول شوند و شير دهندگان، كودكان شير خواره رها كنند و آبستنان، بچّه بيندازند امّا صالحان را گريه سود دارد و طالحان و كافران را گريه سود ندارد. چون آفتاب و ماه«1» به ميان آسمان رسند، جبريل بيايد و«2» ايشان را برگرداند و با مغرب برد و به در توبه فرو برد.

يكي از صحابه گفت: يا رسول اللّه در توبه چه باشد! رسول- عليه السّلام- گفت: بدان كه خداي تعالي از وراي مغرب دري آفريد بر او دو مصراع از زر سرخ مكلّل به انواع جواهر از مصراع تا مصراع چهل ساله راه است سواري نيك رو«3» را و آن در تا خداي

آفريد«4» گشاده است تا به آن روز كه آفتاب از مغرب بر آيد پيش [از آن]«5» هيچ بنده نباشد كه توبه نصوح كند و الّا توبه او به آن در [به]«6» آسمان برند و بر خداي رفع كنند.

معاذ جبل گفت: يا رسول اللّه توبه نصوح كدام باشد! گفت: آن كه گناه كار بر گناه پشيمان شود، عذر خواهد با خداي و نيز«7» با سر گناه نشود چنان كه شير با پستان نشود جبريل ماه و آفتاب را با«8» در فرو برد و حق تعالي بفرمايد تا آن در فراز كنند و بر هم دوزند«9» چنان كه هيچ شكافي نباشد«10» آن جا چون آن در بستند«11» پس از آن قبول توبه هيچ تائب نباشد و پس از آن هيچ كافر را ايمان سود ندارد و هيچ مؤمن را طاعت سود ندارد الّا آنچه پيش از آن كرده باشند، فذلك قوله- عزّ و علا:

لا يَنفَع ُ نَفساً إِيمانُها لَم تَكُن آمَنَت مِن قَبل ُ أَو كَسَبَت فِي إِيمانِها خَيراً.

ابي ّ كعب گفت: يا رسول اللّه، احوال آفتاب و ماه و احوال مردمان آن روز

-----------------------------------

(1). مج، وز: ماهتاب.

(2). مج، وز: ندارد.

(3). آف، آن: بيك رو، مل: نيك دو. [.....]

(4). مج: بيافريد، مل: آفريده است، مج، وز آن را.

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج. وز افزوده شد.

(7). مج: ندارد.

(8). مج، وز، مل، آج، لب، لت: به آن.

(9). آج، لب، بم، آف، آن: بر هم زنند.

(10). مج، وز، مل، لت: نماند.

(11). مج، وز، آج، لب، بم: ببستند.

صفحه : 105

چگونه باشد«1»! گفت: يا ابي ّ خداي تعالي نور به آفتاب و ماه دهد تا بر مي آيند«2» و فرو مي شوند بر عادت [129- ر]

چنان كه امروز هست و مردمان بعضي با سر كارها روند، و در دگر خبر چنان است كه: از اينكه وقت تكليف بردارند و دنيا اندكي ماند و خداي تعالي بفرمايد«3» تا صور بدمند.

و در خبر است از حذيفة بن اسيد و براء بن عازب«4» كه«5» گفتند: روزي ما همه به هم«6» نشسته بوديم، احوال و اشراط«7» قيامت همي گفتيم، رسول عليه السّلام- در آمد، گفت: شما در چه اي«8»! گفتيم: يا رسول اللّه حديث قيام ساعت مي كنيم، گفت: قيامت بر نخيزد تا پيش از آن ده علامت پيدا نشود«9»: دود، و دابّة الارض، خسفي به مشرق و خسفي به مغرب و خسفي به جزيره عرب و دجّال و يأجوج و مأجوج و آتشي كه از قعر عدن بر آيد و نزول عيسي از آسمان و برآمدن آفتاب از مغرب و گفته اند اينكه آيات متتابع شود به هر يك سال و دو سال، يكي پيدا مي شود. و در خبري هست كه رسول را- عليه السّلام- پرسيدند كه: از ميان آن كه آفتاب از مغرب برآيد تا نفخ صور چند باشد! گفت: چنداني كه مردي اسبي را بر مادياني افكند كرّه بيارد، [هنوز كرّه]«10» آن جا نرسيده باشد كه بر توان نشستن، و عبد اللّه عمر گفت: پس از آن كه آفتاب از مغرب برآيد صد و بيست سال جهان بماند و مردم كشت و كار كنند و غرس نشانند، و اينكه خبر موافق اخبار ماست و اينكه چيزها«11» كه به اشراط و اعلام ساعات كرده است در اينكه خبر اشراط و اعلام خروج صاحب الزّمان باشد«12» و اينكه علامات بر وجهي پيدا شود«13» كه مردم ملجأ

-----------------------------------

(1).

آج، لب: بود.

(2). مج، وز: تمامي برآيند.

(3). مج، وز، مل، لت: فرمايد.

(4). اساس: بر إبن عاذب.

(5). مج، وز: ندارد.

(6). مج، وز، مل، لت: با هم.

(7). وز: شرايط. [.....]

(8). آج، لب: چه آيد، مج، وز: چه مي گفتند.

(9). مج، وز: پيدا شود.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(11). مج، وز: خبرها.

(12). آج، لب: است.

(13). آف: پيدا شوند.

صفحه : 106

نشوند و تكليف تباه نشود و توبه بر نخيزد و مردم از حدّ اختيار بنروند، و اينكه معني پيش از اينكه طرفي گفته شده است و به جاي ديگر كه لايق باشد طرفي ديگر گفته شود- ان شاء اللّه تعالي. قوله: أَو كَسَبَت فِي إِيمانِها خَيراً، معني آن است كه آن روز كه ايمان نه سود دارد و نه طاعت، و اينكه محمول بود بر آن كه اينكه وقتي باشد كه خداي تعالي خواهد تا تكليف بردارد و اعلامي ملجئ پيدا كند و آنگه عن قريب فرمايد تا صور بدمند، و گفته اند: عقيب آن«1» صور اوّل بدمند و از ميان صور اوّل تا دوم چهل روز باشد و از دوم تا سيوم«2» چهل سال، و در او تكليف نبود و هرج و مرج باشد و جملة الأمر آن است كه آنچه موافق اصول و ادلّه عقل است آن است كه مادام تا خداي تعالي تكليف كند اسباب الجاء دور دارد از مكلّف و اسباب ملجئه، آنگه فرمايد پيدا كردن كه تكليف منقطع باشد:

قُل ِ انتَظِرُوا إِنّا مُنتَظِرُون َ، بگوي اي محمّد كه منتظر باشي«3» اتيان ملايكه را بر سبيل عذاب كه ما نيز«4» منتظرانيم، لكن تا وقت نباشد كه خداي تعالي صلاح داند نفرستد ايشان را.

قوله: إِن َّ الَّذِين َ

فَرَّقُوا دِينَهُم، حمزه و كسايي خواندند: «فارقوا» به «الف» و اينكه قراءت امير المؤمنين علي- عليه السّلام- است. باقي قرّاء خواندند بي «الف» فرّقوا به تشديد «راء»، اوّل از بناي مفاعله باشد و دوم بناي تفعيل، و معني اوّل آن باشد كه: آنان كه مفارقت كردند از دين شان و از دين جدا«5» شدند و از دين بيرون آمدند، و معني قراءت دوم آن باشد كه: آنان كه دين خود«6» پراگنده بكردند. و از روي معني متقارب باشند، براي آن كه دين با«7» هيچ دو درست نماند. وَ كانُوا شِيَعاً، اي فرقا مختلفة و فرقتها، مختلف شدند و در اصل او خلاف كردند، بعضي گفتند: اصل

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: اينكه.

(2). بم، لت، آن: سيم.

(3). مج، وز، آج، لب، آف: منتظر باشيد.

(4). مج، وز هم.

(5). مج، وز: جداي.

(6). آف را.

(7). مج، وز: ما.

صفحه : 107

او از شيوع است و آن ظهور باشد من قولهم: شاع الخبر«1» فهو شايع و زجّاج گفت: اصل او«2» از اتّباع است من شايعه علي كذا و شيّعه اذا اتّبعه. و در آن كه مراد كيستند به اينكه چند قول گفتند: يكي آن كه مراد جهودان و ترسايان اند«3» كه ايشان معاونت مشركان مي كردند به«4» اختلاف دين ايشان و جانب ايشان را مراعات [129- پ]

مي كردند علي المسلمين و اينكه قول مجاهد است، قتاده گفت: جهودان و ترسايان اند كه بعضي تكفير و تضليل بعضي مي كردند، حسن بصري گفت:

مراد جمله مشركان اند. باقر- عليه السّلام- گفت و ابو هريره از رسول- عليه السّلام- روايت كرد كه: مراد به آيت اهل بدعت و ضلالت اند از اينكه امّت و اهل شبهات.

لَست َ مِنهُم فِي شَي ءٍ، تو از ايشان

در چيزي نه اي«5» يعني ايشان به كار تو باز نيايند و بر دعوت تو راست نشوند و اينكه بر سبيل قطع طمع رسول [گفت]«6»- عليه السّلام- از ايشان از ايمان و هدايتشان و اجابت ايشان دعوت رسول را.

در خبر مي آيد از ابان بن تغلب از فضيل بن عبد الملك از زاذان«7» كه گفت:

بنزديك امير المؤمنين علي- عليه السّلام- نشسته بودم در مسجد كه نگاه كردم رأس الجالوت را و جاثليق را مي آورند بعنف و برايشان استخفاف مي كردند، او گفت:

(ارفقوا بهما)

، مدارا كني«8» با ايشان، ايشان را در پيش او بر پاي بداشتند او با رأس الجالوت نگريد گفت:

يا رأس الجالوت؟

داني كه امّت موسي از پس او بر چند فرقت شدند! گفت: ندانم، انظر في كتابي و اقول، در كتاب نگرم و بگويم.

گفت:

9» لعن اللّه [من]« رئيس قوم اذا اتوك في حلالهم و حرامهم قلت انظر في كتابي و اقول أ رايت لو احترق الكتاب او سرق

، گفت: لعنت بر او باد از رئيس قومي چون به تو

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: الخير. [.....]

(2). مج، وز: آن.

(3). مل: ترسايانند.

(4). مج، تا، مل، لت: با.

(5). مج، وز، مل، لت: نيستي.

(9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج وز افزوده شد.

(7). اساس: زادان، با توجّه به مل تصحيح شد.

(8). مج، وز، مل، آج، لب، آف: كنيد.

صفحه : 108

آيند در حلال و حرامشان گويي كه در كتاب نگرم، چه گويي اگر كتاب سوخته شود يا بدزدند تو در كجا نگري! آنگه روي با جاثليق كرد و گفت: داني كه ترسايان از پس عيسي بر چند فرقت شدند! گفت: بر چهل و چهار فرقت شدند گفت: دروغ مي گويي،

و اللّه انّي

اعلم بالتّوراة منه و بالانجيل منك

، به خدا كه من تورات به از او دانم و انجيل به از تو دانم. امّت موسي پس از موسي بر هفتاد و يك فرقه شدند، هفتاد هالك اند و يكي ناجي و آن آنانند كه خداي تعالي در حق ّ ايشان گفت: وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ«1»، و امّت عيسي از پس او بر هفتاد و دو فرقت شدند يكي از ايشان ناجي است و باقي هالك و آن آنانند كه خداي تعالي گفت: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنزِل َ إِلَي الرَّسُول ِ تَري أَعيُنَهُم تَفِيض ُ مِن َ الدَّمع ِ مِمّا عَرَفُوا مِن َ الحَق ِّ«2»، و امّت مصطفي- عليه السّلام- بر هفتاد و سه فرقه شوند«3» يكي از ايشان ناجي است و باقي هالك و آن آنانند كه حق تعالي گفت: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ«4»، آنگه روي به من كرد و مرا گفت: يا زاذان يا با عمرو داني«5» كه امّت در حق ّ من بر چند گروه شوند! گفت يا امير المؤمنين در تو نيز مختلف شوند! گفت بلي بر دوازده فرقت شوند«6» در من«7» يكي ناجي باشد و باقي هالك تو از آن ناجياني يا با عمرو و اي عجب اگر در اينكه خبر انديشه كني تو را پيدا شود كه فرقه ناجيه كدام است از هر ملّتي نبيني كه در حق ّ جهودان گفت: وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ، و در حق ّ ترسايان گفت: مِمّا عَرَفُوا مِن َ الحَق ِّ، و در حق ّ مسلمانان گفت: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ، اگر جهودي است و اگر ترسايي و اگر مسلماني نجات به حق است و با حق به يك جاي

است، اكنون در مسلماني حق كجا باشد! آن جا كه رسول- عليه السّلام- نشان داد كه:

الا ان ّ

-----------------------------------

(1). سوره اعراف (7) آيه 159.

(2). سوره مائده (5) آيه 83.

(3). مج، وز، مل: شدند.

(4). سوره اعراف (7) آيه 181.

(5). مج، وز، مل: دانيد.

(6). مج: شدند.

(7). مج، وز، اينكه. [.....]

صفحه : 109

الله الحق ّ مع علي ّ و علي ّ مع الحق ّ يدور معه حيثما دار. انّما امرهم الي اللّه،}

كار ايشان با خداست. سدّي و جماعتي مفسّران گفتند: اينكه آيت منسوخ است به آيت قتال براي آن كه اينكه سوره مكّي است و قتال به مدينه آمد و روا باشد«1» كه گويند: آيت محكم است براي آن كه تنافي نيست [130- ر]

ميان معني آيت و آيت قتال اينكه را كه گفت: إِنَّما أَمرُهُم إِلَي اللّه ِ، مراد آن باشد في التّوفيق و الخذلان و الهداية و التوكيل«2» و الثّواب و العقاب لا اليك، اينكه چيزها به خداي تعلّق دارد به تو هيچ تعلّق ندارد.

آنگه گفت: ثُم َّ يُنَبِّئُهُم بِما كانُوا يَفعَلُون َ، پس خبر دهد ايشان را به آنچه كرده باشند و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد گفت، يعني تا جزا دهد ايشان را بر حسب عمل ايشان.

مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ، بعضي مفسّران گفتند: مراد به «حسنه» كلمه اخلاص است گفتن لا اله الّا اللّه، و بعضي دگر گفتند: مراد هر فعلي حسن«3» كه طاعت باشد سواء اگر واجب باشد«4» اگر«5» مندوب. حق تعالي گفت: هر كه او حسنه اي«6» بيارد او را ده حسنه باشد مانند آن، يعني هر كه او«7» كاري نيكو بكند«8» به ده چندان كه آن را مزد باشد او را مزد دهند. مذهب بيشتر اهل علم«9» آن است كه: يكي از

آن مستحق باشد و نه تفضّل و مذهب بعضي دگر آن است كه: هر ده به استحقاق باشد و اينكه وعده است«10» كه خداي تعالي داد بر سبيل مقاربه چنان كه به خاطر ما نزديك باشد گفت آنچه تو تقدير كرده باشي«11» كه ثواب طاعتي است ده چندان باشد براي آن كه ما را اطّلاعي نيست و طريقي به كمّيّت اجزاء ثواب و عقاب، و يعقوب خواند: فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها، به تنوين و رفع امثال، اي فله عشر حسنات امثالها، و براي

-----------------------------------

(1). مج، وز: بود.

(2). مج، وز، آج، لب، آن: التوكّل.

(3). مج، وز، مل است، لت: حسني است.

(4). مج، وز، مل، لت: بود.

(5). مج، وز، مل، لت: اگر.

(6). مج، وز، مل، لت: حسنتي.

(7). آج، لب: ندارد.

(8). مج، وز، لت: نكو بكند.

(9). مج، وز، مل، لت: عدل، كه بر متن رجحان دارد.

(10). مج، وز، مل، آج، لب، لت: وعده يست.

(11). آج، لب: بكرده باشي.

صفحه : 110

اينكه «عشر امثالها» گفت و عشره نگفت با آن كه مثل مذكّر«1» است كه مراد اينكه بود كه فله عشر«2» حسنات او عشر«3» درجات. وَ مَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ، بعضي گفتند: شرك است اينكه سيّئه، و بيشتر مفسّران گفتند مراد همه سيّئه است. فَلا يُجزي إِلّا مِثلَها، گفت: هر كه سيّئتي آرد، او را الّا مانند آن مكافات نكنند«4» چه اگر بيش از آن مكافات كنند ظلم باشد و روا بود كه «لام» در حسنه و سيّئه تعريف عهد را باشد و لكن مقصور نبود بر يك حسنه يا يك سيّئه، انّما مراد آن باشد كه بالحسنة المأمور بها علي الوجه الّذي امر بها و السّيئة المنهي ّ عنها علي الوجه الّذي نهي عنها.

معرور

بن سويد«5» روايت كرد از أبو ذرّ الغفّاري ّ- رحمة اللّه عليه- كه او گفت مرا حديث كرد الصّادق المصدّق آن راست گوي«6» كه به او«7» دروغ نگفتند، يعني رسول- عليه السّلام- كه او گفت: خداي تعالي

8» الحسنة عشر او أزيد و السّيّئة واحدة او اغفر فالويل لمن غلبت« آحاده اعشاره و من لقيني بقراب الارض خطيئة ثم ّ لا يشرك بي شيئا جعلت له مثلها مغفرة

، گفت: خداي تعالي يك حسنه را ده بدهم يا بيشتر و يك سيّئه را يك جزا دهم يا بيامرزم، پس واي بر آن كه آحاد و«9» و اعشارش را غلبه كند يعني سيّآت او حسناتش«10» را غلبه«11» شود«12»، و هر كس«13» كه زمين پر از گناه به من آرد و در آن ميانه شرك نباشد«14»، مانند آن مغفرت و آمرزش به او دهم. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر گفتند: اينكه آيت مخصوص است به اهل بدو و اعراب كه ايشان را معرفت به شرع كمترك«15» باشد.

-----------------------------------

(1). آن: مذكور.

(3- 2). آج، لب، بم، آف، آن: عشرة.

(4). مج، وز: نكند. [.....]

(5). مل، لت: مغرور بن سويد.

(6). مج، وز، مل، لت: راستيگر.

(7). مج: با آن، آج، لب: به آن، وز، لت: با او.

(8). اساس، آن: غليت، با توجّه به مج تصحيح شد.

(9). وز، مل، آج، لب، لت: او.

(10). مج، وز: حسنات.

(11). مج، وز، مل، لت: غالب.

(12). آج، آف: كند.

(13). مج، وز: هر كه.

(14). آج، لب: نبود.

(15). مل: كمتر.

صفحه : 111

فامّا اهل شهرها را كه ايشان با علما مخالطه«1» كنند و بر احكام شرع واقف باشند در حق ّ ايشان اينكه است كه: وَ إِن تَك ُ حَسَنَةً يُضاعِفها وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً

عَظِيماً«2»، و كمينه يكي را هفتصد باشد من قوله: مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ كَمَثَل ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع َ سَنابِل َ فِي كُل ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّه ُ يُضاعِف ُ لِمَن يَشاءُ«3» مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها. رسول- عليه السّلام- گفت: بار خدايا بيفزاي براي من. حق تعالي آيت فرستاد: مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«11»، گفت: بار خدايا بيفزاي، خداي تعالي آيت فرستاد: مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ قَرضاً حَسَناً فَيُضاعِفَه ُ لَه ُ أَضعافاً كَثِيرَةً«12»، گفت: رب ّ زد«13» امّتي، گفت: بار خدايا بيفزاي امّت مرا، خداي تعالي

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: مخالطت.

(2). سوره نساء (4) آيه 40.

(11- 3). سوره بقره (2) آيه 261. [.....]

(4). مل: خداي تعالي.

(5). مج، وز، مل، آج، لب، لت: ده.

(6). مج، وز، مل، لت: بدهند.

(7). مج، وز، مل، لت: باشد.

(8). مج، وز: حسنتي. بم: حسنه اي.

(9). مج، وز: سيّئتي، آج، لب: سيّئه اي.

(10). مج، وز، مل، لت و.

(12). سوره بقره (2) آيه 245.

(13). آج، لب، آف: زدني.

صفحه : 112

آيت فرستاد: إِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُون َ أَجرَهُم بِغَيرِ حِساب ٍ«1»، و اينكه اخبار كاشف است از معني اينكه آيت. وَ هُم لا يُظلَمُون َ، اي لا ينقصون، و بر ايشان هيچ ظلم نكنند، از حق ّ ايشان هيچ باز نگيرند و آنچه بالاي استحقاق ايشان باشد از عقاب بر ايشان ننهند، آنچه حق ّ ايشان باشد از ثواب من بدهم يكي را ده، يكي به استحقاق و نه به تفضّل«2»، و آنچه حق ّ من است بر ايشان رها كنم جمله به فضل يا بهري«3» رها كنم به رحمت يا جمله«4» بستانم به عدل، آنچه حق ّ اوست ذرّه اي كم نكنم و آنچه حق ّ من است ذرّه اي بيش نستانم كه آنگه«5» ظلم

باشد«6»، و ظلم از فعل من نيست و در قضيّه من روا نيست، سخت تر چيزي كه از من بر بندگان من آيد عدل است آنچه از جهت من ترسند«7» عدل باشد و آنچه از من اميد دارند فضل است.

قُل إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، بگو اي محمّد كه خداي تعالي مرا هدايت داد به معني بيان و الطاف و توفيق به ره راست كه ره ايمان است و اسلام. دِيناً قِيَماً، در نصب او چند قول گفتند: يكي آن كه بدل صراط مستقيم است به معني و هدي متعدّي باشد به دو مفعول، يك بار به خود نحو قولك:

هديت القوم الطّريق و قوله: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ«8»، و يك بار به مفعول دوم به حرف جرّ رسد مثالش چنان بود كه اينكه آيت، پس جار و مجرور در جاي مفعول دوم است و محل ّ او نصب است آنچه از او بدل كرد بر معني«9» نصب كرد آن را بر محل ّ او. زجّاج گفت: نصب او بر معني هداني است براي آن كه در معني هداني معني عرّفني هست، اي عرّفني ربّي دينا قيما. قول سيم«10» آن است كه: بر فعل مقدّر، و المعني اعلموا و اعرفوا دينا. چهارم: علي الاغراء، و التّقدير: الزموا دينا قيما.

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 10.

(2). مج، وز، مل، آج، لب: تفضّل.

(3). اساس: بهدي، با توجّه به مج تصحيح شد.

(4). آف: ندارد.

(5). مل: آنگاه. [.....]

(6). مل: ظالم باشم.

(7). لت: پرسند.

(8). سوره حمد (1) آيه 6.

(9). اساس، آف، لت، آن: بعضي، با توجّه به مج تصحيح شد.

(10). مج، وز: سه ام، آف، لت: سيوم.

صفحه : 113

إبن عامر و اهل كوفه خواندند: «قيما» به

كسر «قاف» و فتح « يا » مخفّف علي وزن فعل، و باقي قرّاء به فتح «قاف» و كسر «ياي» مشدّد. و امّا قراءت عامّه قرّاء وزن او فعيل باشد من قام يقوم و آن بناء مبالغه باشد، اي بليغ الاستقامة و كذلك القيّوم«1» و القيّام، و امّا قراءت كوفيان «قيّم» علي وزن فعل باشد [131- ر]

از بناء مصادر است كالشّبع و العوج، و عوج نقيض قيم باشد و حمل النّقيض علي النّقيض دور نباشد، جز آن است كه بر اصل نيامد به «واو» چون عوج و حول و عوض و مخالف قياس آمد، كما قالوا: جياد في جمع جواد و الاصل جواد كالطّوال. مِلَّةَ إِبراهِيم َ، بدل دينا قيما است، و «حنيفا» نصب او بر حال است و معني او گفته شده است چند جاي، و «ملّت» شريعت باشد و اشتقاق او من الاملال و الاملاء باشد كه رسول- عليه السّلام- املا كند آنچه به سمع توان دانستن از شرايع تا از او بنيوشند«2» يا يادگيرند و براي آن تخصيص كرد ابراهيم را- عليه السّلام- تا عرب راغبتر باشند اجابت و متابعت او كه ايشان از فرزندان ابراهيم بودند. و فرق ميان دين و ملّت آن است كه دين عامتر است از ملّت، براي آن كه آن در عقليّات و شرعيّات استعمال كنند و اينكه در شرعيّات باشد دون عقليّات چنان كه بيان كرديم من الاملال، و از آن جا گويند: ديني دين الملائكة و لا يقال ملّتي ملّة الملايكة. و اصل حنف ميل باشد، و الحنيف المايل الي الاسلام ميلا لازما.

قال الزّجّاج و قيل الاستقامة، و احنف هم مايل الاصابع باشد و هم

آن كه جمله پاي او به زمين ننشيند. وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ، يعني ابراهيم- عليه السّلام- از جمله مشركان نبود. آنگه گفت: بگوي اي محمّد كه نماز من. وَ نُسُكِي، در او سه قول گفتند: سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّي و ضحّاك گفتند مراد ذبيحه است كه براي حج و عمره كشي«3» و حسن بصري گفت: مراد دين است. زجّاج و جبّايي گفتند: عبادتي، و قول اوّل از روي لغت قريبتر است و بر توسّع در دگر

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب: اليقوم.

(2). مج، وز، مل، لت: بنويسد.

(3). مج، وز، مل، آج، لب، لت: كشتي.

صفحه : 114

عبادات استعمال كنند، و عابد را ناسك گويند و براي آن«1» تخصيص نماز كرد كه در او انواع تقرّب است و خضوع از ركوع و سجود و تنزيه و تسبيح، اهل مدينه خواندند: محياي به اسكان «ياء». ابو علي گفت: اينكه قراءت شاذّ است، براي آن كه در او التقاي ساكنين است علي غير حدّه، و باقي قرّاء بفتح «ياء» خواندند. و محياي و مماتي دو مصدراند علي وزن مفعل، و اينكه بر سبيل تفويض امر گفت با او و براءت از حول و قوّت خود و گريختن با حول و قوّت او، و براي آن جمع كرد ميان اينكه چيزها با اختلاف جهان آن و آن كه بعضي عبارت است از فعل او و بعضي از فعل خداي تعالي تا باز نمايد كه آن افعال خالص او را مي كند بي اشراك غيري در آن، و مرگ و زندگاني براي عموم احوال و استغراق او جمله حالات مرد را چون آن تسليم كرده باشد به خداي تعالي

هيچ بنماند از او كه نه خداي را باشد، چه حال از اينكه دو برون«2» نبود و اينكه به منزله قسمت متردّد«3» است بين النّفي و الاثبات، و مورد او«4» مورد خشوع و خضوع و تسليم و تفويض است با خداي تعالي. لا شَرِيك َ لَه ُ«5»، در محل ّ نصب است بر حال آنگه روا بود كه از فاعل بود، و تقدير آن كه موحّدا معتقدا لوحدانيّته، و روا بود كه از مفعول و هو اللّه- جل ّ جلاله- اي واحدا لا ثاني معه في القدم و الالهيّة.

وَ أَنَا أَوَّل ُ المُسلِمِين َ، حسن بصري گفت معني آن است كه: من اوّل مسلمانانم«6» از اينكه امّت، و قتاده هم اينكه گفت و مورد آيت بر آن كه تا تنبيه باشد بر وجوب اتّباع او در باب مسلماني. آنگه گفت: بگو [131- پ]

اينكه كافران را بر سبيل انكار و تقريع كه چون جز خداي گيرم و او جز آن كه خداي من است خداي همه چيز است. و اينكه بر سبيل احتجاج فرمود كه بگو روا باشد در حجّت عقول كه من عبادت خداي رها كنم كه خداي همه چيز است و مربوب نيست

-----------------------------------

(1). آج، لب كه.

(2). مج، وز، مل، لت، آن: بيرون.

(3). مج، وز، آج، لب، لت: متردده.

(4). آف: اينكه.

(5). مج، وز، آج، لب كه.

(6). آج، لب: مسلمانم. [.....]

صفحه : 115

حاصل بر صفت كمال و عبادت معبوداني كنم كه ايشان سزاي پرستش نه اند، براي آن كه مصنوع و مربوبند تا به هر حال جواب ايشان آن باشد كه نه روا باشد، أعني در جواب آن استفهامي كه به معني تقرير است.

قوله: قُل أَ غَيرَ اللّه ِ أَبغِي رَبًّا، و وجوه

اختلاف معاني «رب» در فاتحة الكتاب گفته شده است، و آن جا مراد مالك و متصرّف و قادر بر آن باشد و گرداننده آن، و اصل او از تربيت است و پرورش. وَ لا تَكسِب ُ كُل ُّ نَفس ٍ إِلّا عَلَيها، و هيچ نفس«1» چيزي نكند الّا بر او باشد، يعني جزا و وبال آن بر او باشد، بر ديگري نباشد. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري، و هيچ نفس بار ديگر [ي]«2» بر نگيرد، [و اينكه بر سبيل مثل است، چنان كه گفتند: كل ّ شاة برجلها ستناط، و معني آن كه:

هيچ نفس را به گناه ديگري نگيرند]«3» و اصل «وزر» ثقل باشد، و از آن«4» جا سلاح را أوزار الحرب گويند، و منه قوله: وَ وَضَعنا عَنك َ وِزرَك َ«5».

آنگه گناه را وزر خواند، براي آن كه بر پشت و گردن بار گران«6» باشد بر سبيل تشبيه، و «وزر» ملجأ باشد، قال اللّه تعالي: كَلّا لا وَزَرَ«7»، أي لا ملجأ، و در آيت دليل است از دو وجه بر بطلان مذهب مجبّره، يكي از آن جا كه گفت: وَ لا تَكسِب ُ كُل ُّ نَفس ٍ إِلّا عَلَيها، و يكي آن كه گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري. آنگه گفت: مرجع و مآل و بازگشت شما با اوست، خبر دهد شما را با آنچه«8» در آن خلاف«9» كرده باشيد«10»، يعني جزا دهد شما را بر آنچه«11» كرده باشي«12»، و اينكه نيز دليل است بر صحّت مذهب عدل و بطلان مذهب جبر.

-----------------------------------

(1). آج: نفسي.

(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). مج، وز، مل، مت: اينكه.

(5). سوره انشراح (75) آيه 2.

(6). لب: باران گران.

(7).

سوره قيامت (75) آيه 11.

(9). لب: بدانچه.

(10). آف: اختلاف.

(11- 8). مل: باشند، لت: باشي/ باشيد.

(12). آج. لب: باشيد.

صفحه : 116

و«1» قوله: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُم خَلائِف َ الأَرض ِ، حق تعالي به اينكه آيت منّت نهاد بر اهل زمين، گفت: او آن خداي است كه شما را به خليفه كرد در زمين، يعني اهل هر عصري خليفه و قايم مقام اهل آن عصر باشند كه پيش ايشان باشند و گذشته باشند«2»، و براي آن [ايشان را]«3» خليفه ايشان خواند«4» كه خلف«5» ايشان باشند، يعني از پس ايشان آيند، يقال: خلفه«6» يخلفه اذا صار خليفة له، قال اللّه تعالي و حكاية عن موسي- عليه السّلام: هارُون َ اخلُفنِي فِي قَومِي«7»، قال الشّمّاخ:

يصيبهم و يخطيني المنايا و أخلف في ربوع عن ربوع

و واحد خلايف خليفه [باشد]«8»، كصحيفه و صحايف و ظعينه و ظعاين و وصيفه و وصايف، اينكه قول حسن بصري و سدّي است، و بعضي دگر گفتند:

[شما را بخليفه جان ّ كرد كه از پيش آدم بودند، چنان كه در حق ّ آدم- عليه السّلام- گفت: إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً«9». بعضي دگر گفتند]«10»: خطاب با امّت رسول ماست- عليه السّلام- كه ايشان را خليفه ساير امم كرد و شرع همه پيغامبران به شرع او منسوخ كرد تا پيغامبرشان خليفه بود از همه پيغامبران، يعني آخرين انبيا بود. و وصي و خليفه او خاتم الاوصياء بود و ائمّه«11» فرزندان او خلفا عن سلف آخر خلفا بودند تا چنان كه بدايت ملك زمين به خلافت كرد، ختم هم به خلافت باشد. بدايت به خلافت آدم كه: إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً«12»، و ختم به خلافت آخر الخلفاء صاحب الزّمان كه: لَيَستَخلِفَنَّهُم

فِي الأَرض ِ كَمَا استَخلَف َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم«13» و الامور بخواتيمها، و قوام كار در عواقب و خواتم باشد، لا جرم رسول اللّه- عليه السّلام- گفت:

المنكر لآخرنا كالمنكر لأوّلنا [231- ر]

، و گفتند: اينكه

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: ندارد.

(2). مج، وز، مل، لت: گذشته شده باشند. (10- 8- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). آج، لب: خوانند. [.....]

(5). آج، لب: خليف.

(6). مج، وز، مل: خلف، آج، بم. آف، لت: خلفه.

(7). سوره اعراف (7) آيه 142.

(12- 9). سوره بقره (2) آيه 30.

(11). آج، لب و.

(13). سوره نور (24) آيه 55.

صفحه : 117

صادق گفت:- عليه السّلام- و روا باشد كه سخن او باشد و اوليتر آن كه مرفوع باشد و اگر چه او تصريح رفع نكند به رسول- عليه السّلام- چه ايشان- عليهم السّلام از خود هيچ نگفتند و روا نداشتند گفتن. وَ رَفَع َ بَعضَكُم فَوق َ بَعض ٍ دَرَجات ٍ، و بعضي را بر بعضي رفعت داد به درجات و پايه ها، اگر آن كس كه وضيع الدّرجه باشد از ايشان به استحقاق پايه«1» خلافت دارد، آن كس كه رفيع الدّرجه باشد از ايشان اولي و احري«2» كه لفظا و معني اسما و حقيقة سزاي خلافت باشد و اهليّت آن دارد، و مفسّران خلافت كرده اند كه اينكه رفعت درجه است«3» و مراد به او چيست! بعضي گفتند في الخلقة، چنان كه گفت: [يزيد في الخلق ما يشاء«4» بعضي گفتند: في القوّه، چنان كه گفت: وَ زادَكُم فِي الخَلق ِ بَصطَةً«5»، بعضي گفتند چنان كه گفت]«6»: وَ اللّه ُ فَضَّل َ بَعضَكُم عَلي بَعض ٍ فِي الرِّزق ِ«7»، و در نصب درجات چند قول گفتند: يكي آن كه در جاي مصدر افتاد«8» چنان كه

گويند:

ضربته سوطا كأنّه قال رفعة فوق رفعة، و دگر آن كه: به حذف حرف الجرّ كأنّه قال الي درجات فلمّا حذف حرف الجرّ وصل الفعل فعمل، اوليتر آن است كه مفعول دوم باشد كما يقال: رقّيته منزلة من باب كسوته ثوبا باشد، و وجه حكمت در آن كه تفضيل داد خلقان را بعضي بر بعضي، ابتداء بي استحقاقي مصالحي بود كه او دانست كه متعلّق است از باب الطاف كه دانست كه هر كس به چه وجه به صلاح نزديك باشند و از فساد دور، يكي را مصلحت توانگري باشد و يكي را درويشي و يكي را ضعف و يكي را قوّت و يكي را مال بسيار و يكي«9» آن كه هيچ

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب: نام.

(2). اساس و همه نسخه بدلها: اخري، با توجّه به مفهوم عبارت تصحيح شد.

(3). مج، وز، لت: درجه به چيست.

(4). سوره فاطر (35) آيه 1.

(5). سوره اعراف (7) آيه 69.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(7). سوره نحل (16) آيه 71.

(8). مل: باشد. [.....]

(9). مج، وز، مل، لت را.

صفحه : 118

مال ندارد و يكي را خلقت بر وجهي و يكي را بر خلاف آن وجه تا چنان كه مصلحت شناخت كرد آنگه اينكه را به «لام» غرض بيان كرد و گفت: اينكه براي ابتلا و امتحان كردم تا ابتلا كنم هر كس را در آنچه او را داده باشم از نيك و بد و ضيق و سعت«1» و صحّت و سقم، و امتحان را تفسير داده ايم در چند جاي و تكليف صورت امتحان دارد و بيان اينكه آيت:«2» خَلَق َ المَوت َ وَ الحَياةَ لِيَبلُوَكُم أَيُّكُم أَحسَن ُ عَمَلًا«3»،

و الّا حقيقت ابتلاء بر خداي«4» روا نباشد كه او عالم الذّات است و امتحان آن كند كه نداند تا بداند جز آن است كه حق تعالي در تكليف، معامله آنان مي كند كه امتحان كنند تا آنچه ندانند بدانند پس صورت صورت امتحان دارد و معني تكليف. آنگه وصف كرد خود را به آن كه سريع العقاب است با«5» آن كه موصوف است به حلم و آن كه تعجيل نكند به عقاب تا باز نمايد كه كل ّ ما هو آت قريب، كه هر چه آن آمدني است نزديك است، و مثله قوله: وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا كَلَمح ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب ُ«6». دگر آن كه: روا بود كه آن«7» عقوبت كه ايشان مستحق ّ آنند در دنيا بكند، پس سريع العقاب باشد و اينكه براي آن گفت تا ايمن نباشند از عقاب او حالا بعد حال. آنگه گفت: با آن كه سريع العقاب ام و اگر خواهم زود بگيرم و سخت بگيرم. لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ، آمرزنده و بخشاينده ام. در برابر عقاب، مغفرت و رحمت گفت و ثواب نگفت تا بهتر دعوت كند مكلّفان را با«8» امتناع از فعلها كه بر آن مستحق ّ عقاب باشند.

-----------------------------------

(1). مج، وز: و وسعت.

(2). مج، وز، لت قوله، مل: قوله تعالي.

(3). سوره ملك (67) آيه 2.

(4). مج، وز، لت تعالي.

(5). اساس: به، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(6). سوره نحل (16) آيه 77.

(7). آج، لب: از.

(8). مج: يا ، لت: تا.

صفحه : 119

سورة الأعراف

قتاده گفت: اينكه سورت مكّي است جمله و بعضي دگر گفتند: مكّي است الّا قوله: وَ سئَلهُم عَن ِ القَريَةِ الَّتِي كانَت حاضِرَةَ البَحرِ«1»، تا به آخر سورت كه آن مدني

است و بعضي مفسّران گفتند: همه محكم است. و در او هيچ [132- پ]

منسوخ نيست، بعضي گفتند: دو كلمت در«2» او منسوخ است.

و اينكه سورت دويست و شش آيت است در عدد اهل كوفه و پنج در عدد اهل مدينه و بصره و سه هزار و سيصد و بيست و پنج كلمت است و چهارده هزار و سيصد و ده حرف است، و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه گفت رسول خداي گفت- صلّي اللّه عليه و آله،: هر كه سوره اعراف بخواند، خداي تعالي ميان او و ميان ابليس حجابي پديد آرد، و آدم روز قيامت براي او شفاعت كند. قوله عزّ و علا.

[سوره الأعراف (7): آيات 1 تا 25]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

المص (1) كِتاب ٌ أُنزِل َ إِلَيك َ فَلا يَكُن فِي صَدرِك َ حَرَج ٌ مِنه ُ لِتُنذِرَ بِه ِ وَ ذِكري لِلمُؤمِنِين َ (2) اتَّبِعُوا ما أُنزِل َ إِلَيكُم مِن رَبِّكُم وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِه ِ أَولِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُون َ (3) وَ كَم مِن قَريَةٍ أَهلَكناها فَجاءَها بَأسُنا بَياتاً أَو هُم قائِلُون َ (4)

فَما كان َ دَعواهُم إِذ جاءَهُم بَأسُنا إِلاّ أَن قالُوا إِنّا كُنّا ظالِمِين َ (5) فَلَنَسئَلَن َّ الَّذِين َ أُرسِل َ إِلَيهِم وَ لَنَسئَلَن َّ المُرسَلِين َ (6) فَلَنَقُصَّن َّ عَلَيهِم بِعِلم ٍ وَ ما كُنّا غائِبِين َ (7) وَ الوَزن ُ يَومَئِذٍ الحَق ُّ فَمَن ثَقُلَت مَوازِينُه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ (8) وَ مَن خَفَّت مَوازِينُه ُ فَأُولئِك َ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِما كانُوا بِآياتِنا يَظلِمُون َ (9)

وَ لَقَد مَكَّنّاكُم فِي الأَرض ِ وَ جَعَلنا لَكُم فِيها مَعايِش َ قَلِيلاً ما تَشكُرُون َ (10) وَ لَقَد خَلَقناكُم ثُم َّ صَوَّرناكُم ثُم َّ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِيس َ لَم يَكُن مِن َ السّاجِدِين َ (11) قال َ ما مَنَعَك َ أَلاّ تَسجُدَ إِذ أَمَرتُك َ قال َ أَنَا خَيرٌ مِنه ُ خَلَقتَنِي مِن نارٍ وَ

خَلَقتَه ُ مِن طِين ٍ (12) قال َ فَاهبِط مِنها فَما يَكُون ُ لَك َ أَن تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخرُج إِنَّك َ مِن َ الصّاغِرِين َ (13) قال َ أَنظِرنِي إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ (14)

قال َ إِنَّك َ مِن َ المُنظَرِين َ (15) قال َ فَبِما أَغوَيتَنِي لَأَقعُدَن َّ لَهُم صِراطَك َ المُستَقِيم َ (16) ثُم َّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَين ِ أَيدِيهِم وَ مِن خَلفِهِم وَ عَن أَيمانِهِم وَ عَن شَمائِلِهِم وَ لا تَجِدُ أَكثَرَهُم شاكِرِين َ (17) قال َ اخرُج مِنها مَذؤُماً مَدحُوراً لَمَن تَبِعَك َ مِنهُم لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ مِنكُم أَجمَعِين َ (18) وَ يا آدَم ُ اسكُن أَنت َ وَ زَوجُك َ الجَنَّةَ فَكُلا مِن حَيث ُ شِئتُما وَ لا تَقرَبا هذِه ِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِن َ الظّالِمِين َ (19)

فَوَسوَس َ لَهُمَا الشَّيطان ُ لِيُبدِي َ لَهُما ما وُورِي َ عَنهُما مِن سَوآتِهِما وَ قال َ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَن هذِه ِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونا مَلَكَين ِ أَو تَكُونا مِن َ الخالِدِين َ (20) وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِن َ النّاصِحِين َ (21) فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَت لَهُما سَوآتُهُما وَ طَفِقا يَخصِفان ِ عَلَيهِما مِن وَرَق ِ الجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَم أَنهَكُما عَن تِلكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَكُما إِن َّ الشَّيطان َ لَكُما عَدُوٌّ مُبِين ٌ (22) قالا رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا وَ إِن لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا لَنَكُونَن َّ مِن َ الخاسِرِين َ (23) قال َ اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ وَ لَكُم فِي الأَرض ِ مُستَقَرٌّ وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ (24)

قال َ فِيها تَحيَون َ وَ فِيها تَمُوتُون َ وَ مِنها تُخرَجُون َ (25)

[ترجمه]

دفتري فرو فرستادند«3» به«4» تو نبادا در دل تو تنگي از او«5» تا بترساني«6» به

-----------------------------------

(1). سوره اعراف (7) آيه 163.

(2). لت: از.

(3). مج، وز، لت، آج، لب: فرو فرستاده شد.

(4). آج، لب: سوي.

(5). آج، لب: آن. [.....]

(6). آج، لب: بيم نمايي.

صفحه : 120

او و ياد كردي«1» گروندگان«2» را.

پسروي كني«3» آن را كه فرستاده شد«4» به شما از خدايتان و پسروي

مكنيد از فرود«5» او دوستاني را، اندك انديشه مي كني.«6»

و بس«7» از شهر كه ما هلاك كرديم، آمد به ايشان هلاك«8» ما به شب يا «9» ايشان خفته بودند [به گرمگاه]«10»

نبود گفت«11» ايشان چون آمد به ايشان عذاب ما الّا آن كه گفتند ما بيداد«12» كار بوديم«13».

بپرسيم«14» آنان را كه فرستادند به ايشان و بپرسيم«15» پيغامبران را.

قصّه كنيم بر ايشان به دانش و نبوديم غايب«16».

و سختن«17» آن روز حق باشد هر كه را«18» گران بود ترازوهاي او ايشان ظفر يافتگانند«19».

-----------------------------------

(1). مج، وز: يادگيري، آج، لب: موعظتي.

(2). آج، لب: اهل ايمان، آف: گرويدگان.

(3). مج، وز: پسروي كنيد، آج، لب: متابعت نماييد.

(4). مج: فرستاده اند، وز، لت: فرستادند.

(5). آج، لب: غير خداي.

(6). مج، وز، آف: مي كنيد.

(7). آج، لب، آف: بسا.

(8). آج، لب: سختي عذاب ما.

(9). اساس: و، با توجّه به لت تصحيح شد.

(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(11). آج، لب: تضرّع و گفتار.

(12). آج، لب: ستمكار.

(13). مج، وز: بوده ايم. [.....]

(14- 15). اساس: بپرسن، با توجه به مج وز تصحيح شد.

(16). مج، وز، ما غايب نيستيم. 17. آج، لب: وزن.

(18). مج، وز: ندارد. 19. مج، وز باشند.

صفحه : 121

و هر كه سبك بود«1» ترازوهاي او ايشان آنان باشند كه زيان كنند خود را به آنچه به آيتهاي ما ستم كرده باشند«2».

و ما تمكين كرديم«3» شما را در زمين و بكرديم شما را در اينكه«4» جا زندگانيها«5» اندكي شكر نكني«6».

و بدرستي«7» كه بيافريديم شما را پس نگاريديم«8»، پس گفتيم فرشتگان را [133- ر]

سجده كني«9»، آدم را سجده كردند مگر ابليس«10»، نبود از سجده كنندگان.

گفت چه منع كرد تو را كه سجده نكردي چون بفرمودم«11» تو را،

گفت من بهترم از او بيافريدي«12» مرا از آتش و بيافريدي او را از گل.

گفت فرو شو«13» از آن«14» جا كه نيست تو را كه تكبّر كني در آنجا برو كه تو از ذليلاني.

گفت مهلت ده مرا تا به آن روز كه زنده كني«15» ايشان را.

-----------------------------------

(1). آج، لب: آيد.

(2). آج، لب: جهود مي نمودند.

(3). آج، لب: جاي داديم، آف: تمكّن.

(4). آج، لب: آن.

(5). آج، لب: اسباب معيشت.

(6). مج، وز: شكر مي كنيد، آج، لب: سپاس داري مي نمايد، لت: مي كني.

(7). آج، لب: بحقيقت.

(8). مج، وز، لت: بنگاريديم، آج، لب: مصوّر گردانيديم.

(9). مج، وز: سجود كنيد، آج، لب: سجده بريد، آف: سجده كنيد. [.....]

(10). مج، وز كه.

(11). مج، وز: فرمودم، آف: بفرموديم.

(12). مج، وز، لت: آفريدي.

(13). آج، لب: فرو آي.

(14). مج، وز، لت: اينكه.

(15). لت: زنده كنند.

صفحه : 122

گفت تو از فرو گذاشتگاني«1».

گفت«2» به«3» آنچه مرا گمراه كردي«4» بنشينم براي ايشان به راه راست.

پس بيايم«5» به ايشان از پيش ايشان«6» و از پس ايشان«7» و از [دست]«8» راست ايشان و از [دست]«9» چپ ايشان و نيابي بيشتر ايشان را شكر كننده.

گفت برو از آن«10» جا خوار كرده و عيب كرده آنان كه پسروي تو كنند«11» از ايشان پر«12» كنم دوزخ را از شما همه.

و اي آدم بنشين«13» تو و جفت«14» تو در بهشت بخوري«15» از آن جا«16» كه خواهي«17» و نزديك مشوي«18» به اينكه درخت كه باشي«19» از ستمكاران.

وسوسه

-----------------------------------

(1). اساس: فرو گذشتگاني.

(2). آج، لب ابليس.

(3). آج، لب به سبب، آف: با.

(4). آج، لب: گردانيدي.

(5). مج، وز، آج، لب، لت: آيم.

(6). مج، وز، لت: پيششان.

(7). مج، وز، لت: پسشان.

(9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(10).

مج، وز: اينكه.

(11). مج، وز: پي روند ايشان، آج، لب: متابعت نمايند تو را.

(12). مج، وز بار.

(13). آج، لب: ساكن شو.

(14). آج، لب: زن.

(15). مج، وز، آج، لب، آف: بخوريد.

(16). مج، وز، آج، لب، لت: هر كجا. 17. مج، وز، آف: خواهيد.

(18). مج، وز: مگرديد، لت: مگرديد، آج، لب، آف: مشويد. 19. مج، وز، آج، لب: باشيد.

صفحه : 123

كرد«1» ايشان را ديو تا پيدا كند«2» ايشان را«3» آنچه پنهان كرده«4» از ايشان از عورتهاي ايشان، گفت: نهي«5» نكرد شما را خداي شما از اينكه درخت مگر كه باشي«6» شما دو فرشته يا باشي«7» از هميشگان.

سوگند خورد با«8» ايشان كه من هستم شما را از نصيحت كنندگان«9».

فرو گذاشت ايشان را به فريفتن چون بچشيدند«10» از آن درخت پديد آمد«11» ايشان را عورتهاشان«12» باستادند«13» مي دوختند«14» بر خود«15» از برگ«16» بهشت ندا كرد ايشان را خدايشان«17» نه من نهي«18» كردم شما را از اينكه درخت [133- پ]

و نگفتم شما را كه ديو شما را دشمني آشكار است؟

گفتند ربّنا«19» ستم كرديم بر خود و اگر نيامرزي ما را و رحمت نكني«20» بر ما، باشيم از زيانكاران.

-----------------------------------

(1). آج، لب: مكرّر.

(2). اساس: پيدا كند، با توجه به مج، وز، تصحيح شد.

(3). مج، وز ديو.

(4). مج، وز، لت: پنهان باز كرده، آج، لب: مستوري مي بود. [.....]

(5). آج، لب: منع.

(7- 6). مج، وز، آج، لب: باشيد.

(8). مج، وز: به.

(9). لت: نصيحت كنان، آج، لب: اهل اخلاص.

(10). مج، وز: بچشند.

(11). مج، وز، لت: پيدا شد، آج، لب: ظاهر شد.

(12). لت: عورتهايشان.

(13). آج، لب: در ايستادند.

(14). آج، لب: وصل مي كردند.

(15). مج: بر هر دو.

(16). لت: برق. 17. مج، وز، پروردگارشان.

(18). آج، لب: منع. 19. مج،

وز، لت: خداي ما. [.....]

(20). آج، لب: نبخشايي.

صفحه : 124

گفت فرو شوي«1» بهري از شما«2» بهري را دشمني«3» و شما را در زمين قرارگاهي«4» باشد و بر خورداري تان«5» به وقتي«6».

گفت در آن جا زندگاني كني«7» و در آن جا بميري«8» و از آن جا برانگيزند«9» شما را.

قوله تعالي: المص، آنچه در حروف مقطّع گفته اند در اوّل [سورة البقره گفتيم وجهي نباشد اعاده كردن]«10»، امّا آنچه اينكه جا گفته اند، علي ّ بن ابي طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: اينكه سوگندي است كه خداي تعالي ياد كرد. ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس: نامي است از نامهاي خدا. و گفته اند: از جمله نامهاي قرآن است و گفته اند نام سوره«11» است. ابو الضّحي گفت: انا«12» اللّه افضل، من خداي حاكمم، شعبي گفت معني آن است: انا اللّه الصّادق«13»، من خداي راست گويم«14». محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: الف ابتداء نام اوست [اوّل و آخر و «لام» اوّل، نام اوست لطيف، و «ميم» اوّل نام اوست مجيد و ملك، و «صاد» اوّل نام اوست]«15» صمد و صادق الوعد و صانع مصنوعات، و در بعضي تفسيرها آمد«16» كه معني المص [آن]«17» است كه:

أَ لَم نَشرَح لَك َ صَدرَك َ«18»، نه ما دل تو روشن كرديم، و گفته اند: حروف نام مهترين«19» است،

-----------------------------------

(1). مج، وز، آف: فرو شويد.

(2). مج، وز، لت: ندارد.

(3). مج، وز: دشمن.

(4). مج، وز: خوار كاهي، آج، لب: قرارجاهي.

(5). آج، لب: و تمتعي.

(6). آج، لب: تا هنگام اجل.

(7). مج، وز، آف: كنيد. آج، لب: در زمين بزنيد.

(8). مج، وز، آف: بميريد، آج، لب: دفن كنيد.

(9). آج، لب: بيرون آرند.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(11). مج، وز،

مر، آف: سوره اي.

(12). آج، لب: آن.

(13). لب: صادقين. [.....]

(14). مج، وز: راست گيرم، لت: راستي گرم.

(15). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد. 16. لت: آمده.

(17). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. 18. سوره انشراح (94) آيه 1.

(19). لب، آف: بهترين.

صفحه : 125

و بعضي نحويان گفتند: او را محلّي نيست از اعراب و «كتاب» مرفوع است به خبر مبتداء محذوف، كانّه قال: هذا كتاب، و بعضي«1» گفتند: محل ّ او از اعراب«2» رفع است بر ابتدا و خبر او كتاب است، و بعضي ديگر گفتند: در كلام تقديم و تأخيري«3» هست، و التّقدير انزل كتاب، و اينكه قول بعيدتر است لمخالفة«4» الظّاهر.

و بهترينه اقوال آن است كه خبر مبتداي محذوف است با آن كه المص نام سوره است و محل ّ او رفع است، اي هذه السّورة كتاب منزل اليك، گفت: اينكه كتابي است از خداي به تو فرو فرستاده، نبايد كه از او در دل تو تنگي«5» باشد، و معني آن كه: نگر تا دل تنگ نكني. و در «فاء» دو وجه گفتند: يكي آن كه تعقيب راست، يعني پس از آن كه شناختي كه كتاب از خداست چرا بايد كه«6» تو را دل تنگ بود؟ دوم آن كه در جاي جواب بود و معني آن باشد كه كتاب از خداي تو آمد، پس نبايد كه تو را دل تنگ باشد و معني إذا بود. و در معني دلتنگي به قرآن چند قول گفتند: يكي حسن بصري گفت مراد آن است كه خاطر و فكرت پراكنده مدار به او، بل بايد كه همه خاطر تو آن بود كه چگونه

جد نمايي به انذار به او. دوم عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و سدّي گفتند مراد شك ّ است، يعني نگر تا شك نكني در او كه اينكه كتاب براي انذار فرستادند به تو. قول سه ام«7» آن كه فراء گفت مراد آن است كه دل تنگ مكن به تكذيب مكذّبان و اصرار كافران لقوله: فَلَعَلَّك َ باخِع ٌ نَفسَك َ عَلي آثارِهِم إِن لَم يُؤمِنُوا بِهذَا الحَدِيث ِ أَسَفاً«8». و قوله: لِتُنذِرَ، بيشتر اهل علم گفتند: چون فرّا و زجّاج و جز ايشان كه در كلام تقديم و تأخيري هست«9»، و تقدير آن است كه: (انزل اليك لتنذر به فلا يكن في صدرك حرج منه،) «لام«10»» تعلّق

-----------------------------------

(1). مل، لت دگر.

(2). آج، لب: ندارد.

(3). آج، لب: تأخير.

(4). مج، وز، مل، لت: بمخالفته.

(5). آج، لب: شكي.

(6). لت تا.

(7). مل، بم، آن: سيم: آف: سيوم.

(8). سوره كهف (18) آيه 6. [.....]

(9). آج، لب: تأخيرست.

(10). لب: كه لام.

صفحه : 126

به انزال دارد، و بعضي دگر گفتند: [134- ر]

«لام» تعلّق دارد به «انذار» و معني آن است: فلا يكن في صدرك حرج منه لا نذار النّاس به، نبايد كه در دل تو تنگي باشد براي انذار اينكه، يعني انذار به اينكه كتاب علي انشراح صدر و فسحة قلب.

وَ ذِكري لِلمُؤمِنِين َ، و ياد دادن و تذكير مؤمنان. و «ذكري» مصدر «ذكّر» باشد، قال اللّه تعالي: وَ ذَكِّر فَإِن َّ الذِّكري تَنفَع ُ المُؤمِنِين َ«1». و در موضع او سه قول گفتند:

نصب علي تقدير انّه مفعول له و التّقدير لتنذر و تذكيرا كما تقول«2» جئتك«3» لتحسن الي ّ و شوقا اليك، دوم به رفع بر تقدير مبتداي محذوف، المعني و هو ذكري، سيم«4» جرّ علي تقدير لتنذر به

و للذّكري اي للانذار و الذّكر، و رمّاني گفت: اينكه وجه ضعيف است براي آن كه اسم صريح را بر فعلي كه در تقدير مصدر باشد با آن عطف نكنند بي اعادت حرف جرّ، چنان كه بگويند: مررت به و زيد الّا بعد ان يقال و يزيد.

اتَّبِعُوا ما أُنزِل َ إِلَيكُم مِن رَبِّكُم، متابعت كني«5» اينكه كتاب را كه خداي تعالي فرستاد به شما، خطاب است با جمله مكلّفان و امر است از خداي تعالي ايشان را به متابعت قرآن، يقال تبعت كذا، و اتبعته و اتّبعته بمعني واحد اتبعت زيدا عمرا، متعدّي باشد به دو مفعول، قال اللّه تعالي: وَ أَتبَعناهُم فِي هذِه ِ الدُّنيا لَعنَةً«6»، و در عموم اينكه لفظ، واجب و مندوب و مباح و قبيح در آيد در اعتقاد مكلّف در هر يك علي ما هو به، مأمور به متابعت كردن بر وجه وجوب و ندب و منهي عنه اجتناب كردن لوجه قبحه و در مباح به حسب اختيار و مصلحت بودن و كار بستن. وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِه ِ أَولِياءَ، نهي است از خداي تعالي متابعت معبودان و مقتدايان كفّار كه بدون خداي آن«7» را ولي خواندند. ولي يار باشد و دوست و اولي

-----------------------------------

(1). سوره ذاريات (51) آيه 55.

(2). اساس آج، لب: يقول، با توجّه به لت تصحيح شد.

(3). اساس: حسنتك، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(4). مج، وز، لت: سه ام، آف: سيوم.

(5). مج، وز: متابعت كنيد.

(6). سوره قصص (28) آيه 42.

(7). آج، لب: خداي اند.

صفحه : 127

باشد و اصل كلمه از آن جاست و نقيضه العدوّ. آنگه بر سبيل تقريع و ملامت و مذمّت گفت: قَلِيلًا ما تَذَكَّرُون َ، اندك تفكّر مي كنيد«1»

و ما مصدريّه است اي قليلا تذكّركم«2»، و نصب «قليلا» بر حال باشد، و گفته اند: «ما» زيادت است و نصب «قليلا» بر اينكه وجه به تذكّرون باشد و بناي تفعّل تكلّف باشد و تعسّف، و حمزه و كسائي خواندند: تذكرون«3» به تخفيف «ذال» به يك «تا» من الذّكر، يقال: ذكرته اذكره، و إبن عامر خواند: قليلا ما تتذكّرون، آنگه «تاء» تفعّل بيفكند دون «تاء» مضارعة براي آن كه او براي معني آمده است تا«4» دو «تا» و حرفي كه به«5» او قريب است مجتمع نباشد.

وَ كَم مِن قَريَةٍ أَهلَكناها، «كم» اسمي است و او را دو معني باشد: يكي خبر و يكي استفهام، و چون خبر را باشد معني او تكثير بود و نقيض او «رب ّ» باشد كه آن تقليل را بود جز كه رب ّ حرف جرّ است و «كم» اسم است، تقول«6»:

كم رجل لقيته و كم رجال رأيتهم، قال الفرزدق«7»:

كم عمّة لك يا جرير و خالة فدعاء قد حلبت علي ّ عشاري

و موضع او رفع باشد به ابتدا و خبرش «اهلكناها» و چون خبر باشد «ما» بعد او مجرور باشد بمنزلة الالف و المائة اذا قلت: كم رجل جاء ني فهو بمنزلة قولك الف رجل جاءني او مائة رجل جاءني«8»، و جمع بر معني باشد و توحيد بر

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، آف، لت: مي كنند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(2). اساس، آج، لب: تذكيركم، با توجّه به لت تصحيح شد.

(3). اساس، آج، لب: يذكّرون، با توجّه به لت تصحيح شد.

(4). آف. با.

(5). آج، لب، آف: با. [.....]

(6). آج، لب، آن: يقول.

(7). مج، وز، مل شعر.

(8). مج، وز، مل، لت: فهو بمنزلة قولك عشرة

رجال جاءوني، آج، لب، مل، چاپ شعراني (5/ 117): فهو بمنزلة قولك الف رجل جاءني او مائة رجل جاءني و كم رجال جاءوني و جاءني أيضا بمنزلة قولك عشرة رجال جاءوني و جمع.

صفحه : 128

لفظ، و چون استفهام بود ما بعد او منصوب باشد، بر تميز، كقولهم: كم رجلا عندك بمنزلة قولك أ عشرون رجلا عندك ام ثلاثون. و چون خبري باشد بيشتر با «من» استعمال كنند چنان كه در آيت هست. و آيت وارد است مورد ايعاد و تهديد و ترهيب كافران را، گفت: بس شهر و بس ده كه«1» ما«2» هلاك كرديم ايشان را به كفر و گناهشان. فَجاءَها بَأسُنا، اي عذابنا، [عذاب ما به ايشان آمد، و «فا» براي آن آمد تا تفصيل اينكه جمله باشد كه «اهلكناها» است و گفتند: خود مجرّد عطف است]«3»، چنان كه: زرتني فأكرمتني، و فرّاء [134- پ]

گفت: «فا» به معني «واو» است.

بَياتاً، أي ليلا، به شب. و «بيات» ايقاع المكروه باللّيل باشد، و شبيخون را بيات گويند، و نصب او بر ظرف است. أَو هُم قائِلُون َ، يا ايشان«4» خفته در وقت گرمگاه. و اصل كلمه از راحت است، [چه]«5» خفتن در آن وقت آسايش را باشد، و منه الاقالة في البيع لأنّه الاراحة، و روا بود كه از قول باشد جز كه «الف» ازاله را باشد، كأن ّ الاقالة ازالة و قطع لما يجري من القول و الاختلاف بين المتبايعين«6»، و بر قول اوّل همزه تعديه را باشد- چنان كه بيان كرده شد- و براي آن تخصيص كرد«7» اينكه اوقات را كه عذاب در وقت آسايش سخت تر«8» بود«9».

فَما كان َ دَعواهُم، حق تعالي در اينكه آيت بيان

كرد كه آن كافران متمرّدان را در وقت آن كه عذاب به ايشان آمد همه دعوي و گفتار ايشان جز اعتراف نبود به آن كه گفتند: ما ظالم بوده ايم و ستمكاره«10» نفس خود، و اينكه عذاب به استحقاق به ما رسيد. و البأس العذاب الشّديد، و كذلك البؤس شدّة الفقر، و البئيس الشّديد و

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: ديه كه.

(2). مج، وز، مل بيران و.

(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز: بايشان/ به ايشان.

(6). اساس: المتتابعين، مج، وز، لت: المتابعين، با توجّه به مل تصحيح شد.

(7). مج، وز و.

(8). مل، لت: سختر.

(9). آج، لب قوله.

(10). مل: ستمكار، آف: ستمكاره بر.

صفحه : 129

هو الشّجاع ايضا لشدّته، و قوله: إِلّا أَن قالُوا، در جاي اسم كان است، و دَعواهُم در جاي خبر «كان»، كقوله: ما كان َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«1»، و الدّعاء ايضا، و قال سيبويه يقول العرب: اللّهم اشركنا في دعوي المسلمين، أي في دعائهم، قال الشّاعر«2»:

و ان مذلت رجلي دعوتك اشتقي بدعواك من مذل بها فتهون

و مذلت رجله، أي خدرت«3».

فَلَنَسئَلَن َّ الَّذِين َ أُرسِل َ إِلَيهِم، به «فا» عطف كرد جمله را بر جمله، و «فا» براي تقريب حال آورد و اگر چه مدّتي متراخي باشد ميان عمل و عامل و جزاء و سؤال او به قيامت، و لكن لتقريب الحال «فا» آورد و «ثم ّ» نگفت، چنان كه فرمود:

وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا كَلَمح ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب ُ«4» فَوَ رَبِّك َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِين َ عَمّا كانُوا يَعمَلُون َ«5»، رسولان را از تبليغ بپرسند و امّتان را از عمل، و اگر چه قديم تعالي را«6» به اينكه سؤال حاجت نباشد چه او عالم الذّات است،

و لكن آيت وارد است مورد وعيد و تهديد، و رمّاني گفت: حقيقت سؤال طلب الجواب باشد به ادات او در كلام.

فَلَنَقُصَّن َّ عَلَيهِم، خبري دگر است مؤكّد به قسمي مضمر، گفت: نيز به حق ّ من كه قصّه كنم بر ايشان، و «نون» براي خطاب الملوك آورد، و گفتند: براي آن كه بعضي از آن«7» فرشتگان كنند. عبد اللّه عبّاس گفت معني آن است كه: بر او

-----------------------------------

(1). سوره جاثيه (45) آيه 25.

(2). مج، وز، مل شعر. [.....]

(3). اساس، لب، بم: دارت، با توجّه به آج تصحيح شد.

(4). سوره نحل (16) آيه 77.

(5). سوره حجر (15) آيه 92 و 93.

(6). مج، وز: قديم را تعالي.

(7). مج، وز: ندارد.

صفحه : 130

آريم«1» و خوانيم آنچه در نامه عمل او باشد، و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت:

(ان الله يسأل كل احد بكلامه ليس بينه و بينه ترجمان)

، گفت:

خداي تعالي هر كس را كه سؤال كند به كلام خود سؤال كند و به خودي خود با او خطاب كند، ميان ايشان ترجماني نبود.

و قصّه، كلامي باشد بعضي بر اثر بعضي، من قولهم: قص ّ أثره إذا اتّبعه، و منه القصاص لأنّه يتلوا الجناية، و منه القص ّ الّذي هو القطع لأنّه قطع علي وجه التّتابع كقص ّ الأظقار، و منه القصّة للطّرّة لأنّها مقطوعة علي وتيرة واحدة.

و قوله: بِعِلم ٍ، در او دو قول گفتند: يعني آنچه ما به ايشان گوييم از سر عالمي گوييم، و مراد به علم عالمي است، و قول دوم آن است كه: مراد به علم معلوم است، كقوله تعالي: وَ لا يُحِيطُون َ بِشَي ءٍ مِن عِلمِه ِ إِلّا بِما شاءَ«2». آنگه سؤال مؤمنان بر وجه تذكير و تنبيه باشد.

و سؤال كافران [135- ر]

بر وجه توبيخ و تقريع تا به مقدار آن كه كافران را غم و وحشت [بود]«3» مؤمنان را سرور و بهجت بود. آنگه سؤال پيغامبران هم بر وجه تقريع و ملامت كافران بود، چنان كه در قصّه عيسي- عليه السّلام- برفت في قوله: أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَين ِ مِن دُون ِ اللّه ِ«4»، دگر آن كه قومي منكر باشند پيغامبران را في قوله: ما جاءَنا مِن بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ«5»، و اينكه وجه ضعيف است براي آن كه معني آيت آن است: (لئلا يقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير).

اگر گويند: چگونه جمع كني از ميان اينكه دو آيت، و مناقضه چگونه زايل كني ميان ايشان- اعني هذه الاية و قوله: وَ لا يُسئَل ُ عَن ذُنُوبِهِم ُ المُجرِمُون َ«6»، در يك آيت نفي سؤال كرد و در دگر آيت اثبات سؤال كرد- و اينكه مناقضه باشد!

يك جواب آن است كه: نفي سؤال از مجرمان نفي سؤال استعلام و استرشاد

-----------------------------------

(1). اساس: بر آوريم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(2). سوره بقره (2) آيه 255.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). سوره مائده (5) آيه 116.

(5). سوره مائده (5) آيه 19.

(6). سوره قصص (28) آيه 78.

صفحه : 131

است، نه نفي سؤال تقريع و توبيخ، از آن وجه ايشان را سؤال نباشد از اينكه وجه باشد.

جواب ديگر آن است كه: نفي سؤال مراد قطع سؤال است بر ايشان عند حصول ايشان در دوزخ، بر وجهي دگر آن است كه: نفس سؤال از بعضي است (استخفافا بهم و قلة مبالاة و اكتراث بهم،) و اثبات سؤال در حق بيشتر.

و سؤال

در كلام عرب بر چهار وجه باشد: سؤال استخبار و استعلام، چنان كه: من عندك و أين زيد! و اينكه بر خداي تعالي روا نباشد براي آن كه اينكه كسي پرسد كه نداند تا بداند و او عالم الغيب است، و دوّم سؤال توبيخ و تقريع باشد، چنان كه گويند: الم احسن اليك، [أ لم]«1» انعم اليك فكفرت نعمتي و جحدت حقّي، و منه قوله: أَ لَم أَعهَد إِلَيكُم يا بَنِي آدَم َ«2»، و قوله: أَ لَم يَأتِكُم رُسُل ٌ مِنكُم«3»، و قوله: أَ فَلَم تَكُن آياتِي تُتلي عَلَيكُم«4»، و منه قول الشّاعر«5»:

الستم خير من ركب المطايا و اندي العالمين بطون راح

اينكه سؤال تقريع است منكران فضل ايشان را، و قال العجّاج«6»: أطربا و أنت قنّسري و اينكه ملامت است خويشتن را كه چگونه طرب مي كني با پيري؟ سيم«7» سؤال تحضيض باشد و در او معني امر باشد، كقولك: الّا تقوم و هلّا فعلت كذا، اي قم و افعل كذا، و چهارم: سؤال تقرير باشد، كقولهم: هل تعرف الغيب، و هل تعلم ما يكون غدا، و هل تقدر ان تمشي علي الماء و ان تطير في الهواء، و منه قول الشّاعر«8»:

هل يصلح العطّار ما أفسد الدّهر

اينكه همه براي آن است تا سايل مقر آيد و بگويد كه: نه، روا نيست و چنين

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(2). سوره يس (36) آيه 60.

(3). سوره انعام (6) آيه 130. [.....]

(4). سوره مؤمنون (23) آيه 106.

(8- 5). مج، وز شعر.

(6). مج، وز شعر.

(7). مج، وز: سه ام، مل: سيوم.

صفحه : 132

نباشد [پس آياتي كه در قرآن هست كه بعضي متضمّن نفي سؤال است و

بعضي متضمّن اثبات، جواب]«1» از او اينكه وجوه باشد كه گفته شد، و كذلك قوله: [يوم]«2» لا يَنطِقُون َ، وَ لا يُؤذَن ُ لَهُم فَيَعتَذِرُون َ«3» وَ أَقبَل َ بَعضُهُم عَلي بَعض ٍ يَتَساءَلُون َ«4»، و: يَتَلاوَمُون َ«5»، جواب از او هم اينكه وجوه باشد، چون سؤال كنند كه در اينكه آيات يك بار اثبات نطق مي كند، و يك بار نفي و در قرآن و كلام عرب از اينكه بسيار است، ألا تري الي قول الشّاعر«6»:

فأصبحت و اللّيل لي ملبس و أصبحت الإرض بحرا طما

هر كه در اينكه بيت نگرد صبح و شب به يك جاي بيند گمان برد كه مناقضه است، و خلاف اينكه است براي آن كه مراد به «أصبحت» نه صبح است، و انّما المعني ّ بقوله: أصبحت، أي أوقدت المصباح، چراغ بر افروختيم، و قوله:

وَ ما كُنّا غائِبِين َ،«7» و ما غايب نبوده ايم از آن به معني عالمي، و آن كه چيزي بر او پوشيده نشود بمنزله حاضري باشد كه غايب نشود. و حضور و غيبت بر حقيقت بر خداي روا نباشد كه آن از صفات اجسام است.

وَ الوَزن ُ يَومَئِذٍ الحَق ُّ، اينكه جمله اي است از مبتدا و خبر، و ظرفي در ميان«8» افتاده حشو، حق تعالي گفت: وزن آن روز درست«9» باشد و حق بود، يعني روز قيامت.

و در وزن و ميزان [135- پ]

خلاف كردند علما بر چهار قول حسن بصري گفت:

ترازو«10» قيامت«11» را دو كفّه باشد يكي كفّه حسنات«12» و يكي كفّه سيّئات«13»، و آنچه سنجند«14» به آن صحايف اعمال باشد چنان كه در اخبار آمد. و عبيد بن عمير گفت:

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(3). سوره مرسلات (77) آيه 35 و

36.

(4). سوره طور (52) آيه 25.

(5). سوره قلم (68) آيه 30.

(6). مج، وز شعر.

(7). سوره اعراف (7) آيه 7.

(8). مج، وز، مل آن.

(9). اساس، بم: در بيخت، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(10). وز، آج، لب: ترازوي.

(11). مج، وز، مل آن. [.....]

(13- 12). مج، وز باشد.

(14). مل: بسنجند.

صفحه : 133

آدمي را سنجند«1» تا مردي را بيارند عظيم الجثّه كه گمان چنان برند كه او را ثقلي عظيم باشد، او را در ترازو نهند، چندان«2» برآيد كه پشّه«3»، مردم از آن متعجّب بمانند. و مردي نحيف«4» بيارند در ترازو نهند به وزن كوهي«5» گران برآيد«6».

ابو علي ّ الجبّايي گفت: ترازوي قيامت را كفّه ها باشد، يكي را كفّه حسنات گويند و يكي را كفّه سيّئات. كفّه سيّئات از حسنات به علامتي منفصل شود«7» كه خداي تعالي نهاده باشد كه مردم بينند بدانند. مجاهد گفت و دگر علما- ابو القاسم بلخي و بيشتر متكلّمان كه: اينكه مجاز و كنايت است از عدل كه خداي تعالي به قيامت با بندگان حساب به حق خواهد كردن و جزا به عدل و داستان دادن«8»، چنان كه آن كس كه او چيزي به ترازو سنجد رها نكند كه كفّه [اي بر كفّه اي]«9» بچربد و تفاوت كند، و اينكه نيكوتر وجههاست.

امّا حكمت در اينكه با آن كه خداي تعالي عالم است به مقادير و تفاصيل مستحقّات از ثواب و عقاب تا مكلّفان را زجري و وعظي باشد و تهديد و وعيدي و الطاف و مصالح باشد ايشان را در تكليف. و در «يومئذ» هم اعراب روا باشد هم بنا، بيانه قوله: مِن عَذاب ِ يَومِئِذٍ، بالفتح [علي]«10» النباء و «يومئذ» بالجرّ علي الاضافة في

قراءة من قرء بالجرّ. و «حق» وضع چيزي باشد به موضع خود بر وجهي كه حكمت اقتضا كند و هم مصدر باشد و هم صفت. و «وزن» در لغت مقابله چيزي [باشد]«11» به چيزي، منه وزن المتاع و وزن الشعر علي وجه التّشبيه، و منه كلام موزون و وزنت الشّي ء بالشّي ء يعدل به، قال الاخطل«12».

-----------------------------------

(1). مل: بسنجند.

(2). آج، لب وزن.

(3). مج، وز: كه پر سرشكي.

(4). مج، وز را.

(5). آج، لب: كوه.

(6). مج: گرانتر آيد.

(7). آج، لب: باشد.

(8). اساس: دادسان داد، آج، لب: دادشان داد، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (11- 10- 9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(12). مج، وز شعر.

صفحه : 134

و اذا وضعت أباك في ميزانهم رجحوا عليك و شلت«1» في الميزان

فَمَن ثَقُلَت مَوازِينُه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ، گفت: هر كه ترازوي او به حسنات و طاعات گرانبار بود، يعني هر كه او را طاعت بسيار باشد، ايشان رستگاران و ظفر يافتگان باشند به ثواب خداي. و «ثقل» عبارت باشد از اعتماد لازم سفلي، و «خفّت» عبارت باشد از اعتماد لازم علوي«2».

و هر كه را ترازوي حسنات و طاعات سبك باشد، يعني طاعت اندك بود، ايشان آنان باشند كه خود را زيان كرده باشند به استحقاق عقاب ابد به آن كفر و جحود كه به آيات ما كرده باشند. و «موازين» جمع ميزان بود، و اصل [او]«3» واو است «موزان»، قلب واو«4» كردند با « يا »، براي سكونش و انكسار ما قبله، و كذلك الميعاد و الميقات. و در «خوان» و «صوان» قلب نكردند براي آن كه «واو» متحرّك بود. و «خسران» ذهاب رأس المال باشد و

سر همه سرمايه ها«5» تن و جان باشد، چون مرد كافر شود به قيامت تن و جان زيان كند به عذاب دوزخ.

وَ لَقَد مَكَّنّاكُم فِي الأَرض ِ، حق تعالي در اينكه آيت منّت نهاد بر مكلّفان به تمكين، گفت: ما ممكّن بكرديم شما را در زمين از آمد و شد و انواع تصرّف. و تمكين، دادن چيزها«6» باشد كه به آن، فعل توان كردن با ارتفاع موانع، براي آن كه فعل چنان كه محتاج است به قدرت، محتاج است با آلت و دلالت و اسباب و ارتفاع موانع. تمكين عبارت بود«7» از حصول اينكه جمله، و «لام» در «أرض»، «لام» تعريف عهد است، يعني اينكه زمين كه ما در اوييم و مي بينيم. وَ جَعَلنا لَكُم«8» وَ مَن خَفَّت مَوازِينُه ُ- الاية. [.....]

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، لت: قلب او.

(5). آج، لب: سر همه مايها/ ... همه مايه ها.

(6). مج، وز: چيزهايي.

(7). مج، وز، لت: باشد.

(8). اساس، آف، آن: لهم، با توجّه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

صفحه : 135

معاش«1» ساختيم. و رمّاني حدّ معيشت نهاد به آن كه او وصلت باشد از جهت كسب به طعام و شراب و لباس«2» مر آن محل كه در او حيات بود. و خارجه روايت كند از نافع: «معائش» [136- ر]

به همزه، و نيز از أعمش روايت كرد از او از عبد الرّحمن أعرج، و باقي قرّاء بي همزه خوانند به « يا »، و جمله نحويان حكم كردند به آن كه همزه خطاست اينكه جا براي آن كه كلمه من ذوات الياست من عاش يعيش عيشا و معيشة، و المعيشة ايضا اسم

لما يعاش به، و وزن او مفعله باشد و جمع او معايش، و در اصل معيشة بوده است كمسيلة و مسايل، و اصل او مسيله. و مقام و مقاوم اصله مقوم، قال الشّاعر«3»:

و إنّي لقوّام مقاوم لم يكن جرير و لا مولي جرير يقومها

و اينكه «جعل» به معني خلق باشد براي آن كه متعدّي است به يك مفعول و چون متعدّي باشد به دو مفعول به معني تصيير باشد، حق تعالي گفت: من در زمين روزي تو بيافريدم«4» و پديد كردم و تو را تمكين كردم از تناول آن و نيل آن، آنگاه با اينكه همه شكر من نمي كني«5». قَلِيلًا ما تَشكُرُون َ، اندك شكر من مي كني«6»، و معني آن است كه: هيچ شكر نمي كني«7»، چنان كه گويند: قل ّ ما رأيت مثله، و آن دو وجه از «ما» ي مصدري و «ما» ي زياده كه در آيت اوّل گفتيم، من قوله: قَلِيلًا ما تَذَكَّرُون َ«8»، اينكه جا«9» بتوان گفتن. و «شكر» اعتراف به نعمت باشد با ضربي«10» تعظيم و آنچه در حمد و شكر گفته اند، و فرق ميان ايشان در اوّل كتاب برفت، وجهي نباشد اعادت آن را.

وَ لَقَد خَلَقناكُم، اينكه خطاب است از خداي تعالي جمله خلقان را كه فرزندان آدم اند، گفت: ما بيافريديم شما را. و «خلق» اخراج الشّي ء من العدم الي

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: معيشت.

(2). مج، وز، مل: ما.

(3). مج، وز شعر.

(4). مج، وز: نيافريدم. (7- 6- 5). مل، آف: نمي كنيد.

(8). سوره اعراف (7) آيه 3.

(9). بم، آف، لت، آن: آن جا.

(10). وز، مل از. [.....]

صفحه : 136

الوجود باشد، علي ضرب من التّقدير، بي زيادتي كه به اسراف رساند يا تقصيري كه

به نقصان آرد آن را، و براي اينكه فعل ما را خلق نخوانند و ما را خالق نخوانند بر اطلاق كه افعال ما مقدّر نباشد«1» اينكه تقدير، بل بيشتر بر گزاف«2» باشد، انّما يقال:

(خلقت الاديم نعلا)، و كلام در اينكه باب مستقصي رفته است.

ثُم َّ صَوَّرناكُم، «تصوير» (جعل الشي ء علي صورة) باشد، و صورت بنيتي باشد مقوّم بر هيأتي«3» ظاهر، حق تعالي گفت: ما آفريديم شما را و از كتم عدم به حيّز وجود ما آورديم، و رقم هستي بر قالب شما ما كشيديم، و اينكه صورت به اينكه لطيفي ما نگاشتيم. فِي ظُلُمات ٍ ثَلاث ٍ«4»، در ظلمت شب«5» و ظلمت شكم و ظلمت رحم، و هر مصوّر كه باشد از تاريكي احتراز كند تا نگاشته او تباه نشود، و از آب احتراز كند تا نقش او متفشّي«6» نگردد، حق تعالي در اينكه سه تاريكي صورت تو بر آب نگاشت تا بداني كه چنان كه او با خلقان نماند، فعل او با فعل ديگران نماند.

ثُم َّ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ، آنگه فرشتگان را گفتيم كه آدم را سجده كنيد«7». سجده تعظيم نه سجده عبادت- چنان كه بيان كرديم در سورة البقره، و در آيت دليل است بر تفضيل انبياء علي«8» الملائكة از آن وجه كه رفت.

اگر گويند چگونه گفت: ثُم َّ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ، پس ما پس از خلق شما گفتيم فرشتگان را كه: آدم را سجده كنيد«9» و سجده فرشتگان آدم را پيش از خلق ما بود- گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه حسن«10» و ابو علي جبّايي گفتند: مراد به خلق و تصوير ما خلق و تصوير پدر ماست آدم، يعني ما آدم

را بيافريديم و بنگاشتيم، آنگاه فرشتگان را گفتيم كه: او را سجده كنيد.«11».

-----------------------------------

(1). مل بر.

(2). مج، لب، بم: گذاف.

(3). اساس و همه نسخه بدلها بجز آج: هيئتي.

(4). سوره زمر (39) آيه 6.

(5). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، در روايات معتبر لفظ «مشيمه» آمده است.

(6). مج، متنقشي، مل، بم: منقّشي. (11- 9- 7). لت: كني.

(8). مج، وز، لت: بر.

(10). مج، وز، مل، لت: حسن بصري.

صفحه : 137

و اينكه چنان باشد كه خطاب جماعتي به معاملتي كه به اسلاف ايشان رفته باشد، چنان كه در حديث بني اسرائيل بيان برفت في آيات كثيرة قوله تعالي: وَ إِذ فَرَقنا بِكُم ُ البَحرَ«1»، و قوله: وَ إِذ نَجَّيناكُم مِن آل ِ فِرعَون َ يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذاب ِ،«2» و اينكه جمله با پدران ايشان رفت.

زجّاج گفت معني «خلقناكم» آن است كه: ابتدأنا خلقكم بخلق آدم، ثم ّ تصويره، ثم ّ قلنا للملائكة.

وجه دوم عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ربع و قتاده و سدّي گفتند، معني آن است كه: خلقنا آدم ثم ّ صوّرناكم في ظهره ثُم َّ قُلنا لِلمَلائِكَةِ [136- پ]

ما آدم را بيافريديم و شما را در پشت او بيافريديم خلق تقدير و تصوير و تقرير، آنگه فرشتگان را گفتيم كه: آدم را سجده كنيد«3».

وجه سيم«4» آن است كه: ما بيافريديم شما را و بنگاشتيم، پس خبر داديم شما را كه ما گفتيم فرشتگان را كه آدم را سجده كنيد«5».

و وجه چهارم آن است كه أخفش گفت: «ثم ّ» به معني «واو» است، چنان كه گفتيم: ثُم َّ اللّه ُ شَهِيدٌ عَلي ما يَفعَلُون َ«6»، و مثله قوله: ثُم َّ كان َ مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا«7»، و قوله: استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُم َّ تُوبُوا إِلَيه ِ،«8» علي احد الاقوال، و قال الشّاعر«9».

سألت

ربيعة من خيرها أبا ثم ّ امّا فقالوا لمه

بعضي دگر گفتند معني آن است كه: بيافريديم شما را در پشت پدر، پس بنگاشتيم شما را در رحم مادر. بعضي دگر گفتند: خلقناكم خلق تقدير، ما شما را و صورت شما را به تقدير در آورديم دون خلق ايجاد، آنگه فرشتگان را امر

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 50.

(2). سوره بقره (2) آيه 49، مج، وز، مل الايات.

(5- 3). لت: كنيد.

(4). مج، وز: سه ام، مل، آج، لب، آف: سيوم، لت: سئوم.

(6). سوره يونس (10) آيه 90. [.....]

(7). سوره بلد (90) آيه 17.

(8). سوره هود (11) آيه 90.

(9). مج، وز، مل شعر.

صفحه : 138

كرديم به سجده آدم، سجده كردند جمله فرشتگان كه مأمور«1» بودند به سجده آدم، مگر ابليس كه از جمله ساجدان نبود.

قال َ ما مَنَعَك َ أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُك َ، خداي تعالي گفت ابليس را كه: چه منع كرد تو را از سجده آدم چون من تو را فرمودم! و «ما» استفهامي است، و در «لا» سه قول گفتند في قوله: أَلّا تَسجُدَ، يكي آن كه صله است و زياده بر سبيل تأكيد، چنان كه گفت: لِئَلّا يَعلَم َ أَهل ُ الكِتاب ِ«2»، و معني آن كه: ليعلم، و كقوله:

لا أُقسِم ُ بِيَوم ِ القِيامَةِ«3»، و كقوله: فَلا أُقسِم ُ بِمَواقِع ِ النُّجُوم ِ«4»، و كما قال الشّاعر«5»:

أبي جوده لا البخل و استعجلت به نعم من فتي لا يمنع الجود نائله

يعني أبي جوده البخل، و أبو عمرو بن العلا روايت كرد: لا البخل، به جرّ، و تفسير كرد «لا» را به كلمه، أي كلمة البخل، «لا» را اسم كرد و بخل را صفت او، براي آن كه «لا» را به كلمه بخل باشد الّتي هي لا،

كأنّه قال أبي جوده ان يقول لا.

دوم آن كه: ما دعاك الي أن لا تسجد، چه دعوت كرد تو را به آن كه سجده نكردي.

سيم«6» آن كه: ما اخرجك الي ان لا تسجد. فرّاء گفت: چون منع متضمّن نفي بود، مؤكّد كرد آن را به «لا»، چنان كه: «ما» ي نفي به «ان» نافيه تأكيد كنند، يقال: ما ان رأيت مثله، قال الشّاعر«7»:

ما إن رأينا مثلهن ّ لمعشر سود«8» الرّؤس فوالج و فيول

اگر گويند، چگونه گفت: ما مَنَعَك َ، و ابليس ممنوع نبود از سجده!

گوييم: آنچه صارف بود او را از سجده از اعتقادات باطل آن را مانع خواند بر توسّع، چنان كه داعي را حامل و باعث خوانند. آنگه حكايت جواب ابليس باز كرد كه او گفت: مانع و صارف من آن بود كه از او بهترم، براي آن كه مرا از آتش

-----------------------------------

(1). اساس، بم، آف، آن به، كه زايد مي نمايد.

(2). سوره حديد (57) آيه 29.

(3). سوره قيامه (75) آيه 1.

(4). سوره واقعه (56) آيه 75.

(7- 5). مج، وز شعر.

(6). مج، وز، مل: سه ام، لب، آف: سيوم.

(8). اساس، بم: سواد، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 139

آفريدي و او را از گل، و اينكه خطاست هم در اصل و هم در علّت، براي آن كه عبادت خداي را باشد، و تبع مصلحت باشد، و قديم تعالي براي مصلحت بنده فرمايد، او را نرسد كه اعتراض كند از آن جا كه مصلحت نداند، و آنگه نيز مخطي بود در تعليل تفضيل خود بر آدم، براي آن كه هر دو را خداي آفريد به حسب مصلحت، يكي را از آتش و يكي را از گل،

و هيچ دو را در آن اختياري و فعلي نبود، و خيريّت و تفضيل به چيزي باشد از جهت بنده، نبيني كه گفت: إِن َّ أَكرَمَكُم عِندَ اللّه ِ أَتقاكُم«1».

دگر آن كه مسلّم نيست كه آتش بهتر از خاك است، براي آن كه خيريّت را در اينكه مواضع مراد به او كثرت منافع باشد، چه كثرت ثواب صورت نبندد«2». و منافع در خاك بيشتر است از آن كه در آتش، چه زمين مستقرّ آدمي و جمله حيوان است، و منزل و مأواي ايشان است، و جاي متصرّف و گشتنگاه ايشان است مرده و زنده، چنان كه گفت: أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ كِفاتاً [137- ر]

أَحياءً وَ أَمواتاً،«3» دگر جاي رزق و روزي حيوانات است، و تخم كارند در او، يكي را هفتصد«4»، و كمتر و بيشتر بر دهد، و شاعر گفت«5»:

فالارض معقلنا و كانت امّنا فيها معايشنا و منها نخرج

ثعلبي- امام اصحاب الحديث- در تفسير گفت كه عبد اللّه عبّاس گفت:

اوّل من قاس ابليس فأخطأ القياس فمن قاس الدّين بشي ء من رأيه قرنه اللّه مع ابليس. اگر گويند: چرا ابليس اعتراض كرد بر خداي تعالي با آن كه او دانست كه خداي تعالي جز حكمت و صواب نفرمايد! جواب گوييم: بنزديك ما چنان است كه ابليس خداي شناس نبود، و در وقت آن كه خداي را عبادت مي كرد منافق بود، براي آن كه ارتداد باطل است از وجوهي كه بيان كرديم فيما مضي، و

-----------------------------------

(1). سوره حجرات (49) آيه 13.

(2). اساس، مج، وز، بم: نه بندد/ نبندد.

(3). سوره مرسلات (77) آيه 25 و 26.

(4). مج، وز، مل، لب، لت، آن: هفصد. [.....]

(5). مج، وز، مل شعر.

صفحه :

140

لقوله تعالي: وَ كان َ مِن َ الكافِرِين َ«1»، و بر اينكه مذهب سؤال ساقط باشد.

و قومي استدلال كردند به آيت بر آن كه امر بر وجوب باشد، براي آن كه خداي تعالي ابليس را مذمّت و ملامت و لعنت كرد بر مخالفت امر«2»، و اگر امر بر ندب بودي بر مخالفت مطلق لعنت نفرمودي. و بنزديك سيّد«3»- رحمه اللّه ظاهر اوامر قرآن بر وجوب باشد و اوامر لغت«4» بر توقّف، تا دليل ره نمايد كه بر وجوب است يا بر ندب.

آنگه حق تعالي چون ابليس نافرماني كرد، او را لعنت كرد و براند، و گفت: برو و از اينكه جا فرو شو به زمين كه اينكه جا جاي«5» پاكان است: قال َ فَاهبِط مِنها، گفت از اينكه آسمان هبوط كن و فرو شو، و «هبوط» نزول باشد و انتقال من علو الي سفل«6»، قال الشّاعر«7»:

كل ّ بني حرّة مصيرهم قل ّ و ان اكثروا من العدد

ان يغبطوا يهبطوا و ان أمروا يوما فهم للفناء و النّفد

و در ضمير «منها» خلاف كردند، بعضي گفتند: راجع است با آسمان، و ابو علي گفت: راجع است با بهشت. اگر گويند: ابليس از كجا شناخت كه اينكه قول او را خداي گفت! گوييم: ازين دو جواب است، يكي آن كه: اينكه [بر]«8» زبان بعضي از ملايكه گفت كه او دانست كه ايشان دروغ نگويند، دوم آن كه: او را خداي گفت اينكه كلام مقرون با علم معجزي. فَما يَكُون ُ لَك َ أَن تَتَكَبَّرَ، تو را نرسد و نباشد كه در«9» آسمان يا در بهشت تكبّر كني، و تكبّر اظهار كبر نفس باشد بر سبيل تفضيل خود بر«10» چيزهاي ديگر، و تفعّل بناي تكلّف

باشد، و اينكه در آدمي

-----------------------------------

(1). سوره ص (38) آيه 74.

(2). مج، وز، لت خداي تعالي.

(3). مل: سيّد مرتضي علم الهدي.

(4). اساس، آج، لب: لغت.

(5). مج، وز، مل، لت: كه اينكه جاي.

(6). مج، وز: اسفل.

(7). مج، وز شعر.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(9). مج، وز، مل، لت: بر.

(10). مج: و.

صفحه : 141

و جمله مخلوقات صفت ذم باشد، و در خداي تعالي صفت مدح، نحو قوله:

الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ،«1» آنگه او را براند بر وجه استخفاف و گفت: برو كه تو از جمله ذليلان و خواراني«2»؟ و «الصّغار» المذلّة، و اصله من صغر الجرم، يقال: صغر الشّي ء صغرا و صغر صغرا و صغارا إذا ذل ّ، و من الأوّل صغير و من«3» الثّاني صاغر، قال اللّه تعالي: حَتّي يُعطُوا الجِزيَةَ عَن يَدٍ وَ هُم صاغِرُون َ«4»، و تصاغرت اليه نفسه اذا ذلّت.

عند اينكه حال ابليس«5» آيس شد از رحمت خداي تعالي و عزم اصرار بر كفر كرد«6» با آدم و آدمي دشمني پيشه گرفت به انداخت«7» آن در آمد تا آدمي«8» چگونه چون خود كند، گفت: بار خدايا؟ أَنظِرنِي إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ، مرا امهال كن و مهلت ده و تأخير كن و وقت مرگ من باز پس دار تا به روز قيامت. و إنظار، افعال باشد من النّظر الّذي هو الإنتظار، يعني مرا مادام منتظر وقت مرگ و اجل خود كن كه مادام تا منتظر بود مرگ به او نرسيده باشد كه چيزي«9» ناآمده را توقّع و انتظار كنند، چون بيامد انتظار منقطع شود [137- پ]. اينكه از باب احفرت«10» زيدا بئرا باشد، و وجوه و معاني نظر پيش از اينكه گفته ايم، وجهي ندارد اعادت كردن. إِلي

يَوم ِ يُبعَثُون َ، از ميان جمله اسماء جز ظروف كه اضافت كنند«11» با جمله، اگر فعلي باشد و اگر اسمي، و جز ظروف را هيچ اسم را اضافت نكنند با جمله، تقول: جئتك اذ طلعت الشّمس، و يوم قدم فلان و اذا الخليفة عبد الملك«12» و ما اشبه ذلك، تا آن روز كه بعث كنند و برانگيزند ايشان را به قيامت، و خداي تعالي

-----------------------------------

(1). سوره حشر (59) آيه 23.

(2). آج، لب: خوراني.

(3). اساس، بم، آف: مثل، با توجه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(4). سوره توبه (9) آيه 29.

(8- 5). مج، وز چون.

(6). مل و.

(7). آج، لب: تا انداخت.

(9). مج، وز، آج، لب: چيزي.

(10). اساس: احضرت، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(11). اساس: كنند، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(12). اساس: عند الملك، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 142

اينكه حكايت باز كرد از ابليس تا بدانند كه ابليس با عظم ارتكاب معصيت و خطيئت آيس نبود از اجابت خداي تعالي تا بندگان آيس نشوند و طمع نبرند از رحمت او.

خلاف كردند در آن كه خداي تعالي دعاي ابليس بر وفق سؤال او اجابت كرد يا نكرد. سدّي گفت: نكرد، براي آن كه او زندگاني تا به روز بعث«1» خواست، و روز بعث روز نشر باشد نه روز مرگ، و لكن تا به وقتي مهلت داد او را كه خداي تعالي صلاح داند چنان كه گفت: إِلي يَوم ِ الوَقت ِ المَعلُوم ِ«2».

قولي دگر آن است كه: انظار و تأخير عقوبت خواست تا«3» روز قيامت خداي تعالي اجابت فرمود و تأخير عقوبت او كرد تا قيامت و تعجيل نفرمود در باب عقاب او، و قول

دوم بهتر است براي آن كه نشايد كه خداي تعالي اعلام كند مكلّفي جايز الخطا را كه او را انظار و امهال كرد مدّت دراز، براي آن كه اغراء باشد به قبيح و از حكيم نيكو نبود، و بر قول [اوّل]«4» تأويل آن است كه: خداي تعالي به معلوم خود تعليق كرد اينكه را و او را وقتي معيّن نزد، و چون چنين باشد هيچ وقت ايمن نباشد كه آن وقت معلوم است كه خداي تعالي زد اجل او را، پس او را در اينكه باب همچون ما باشد [كه اجل خود ندانيم و مغري نباشد به قبيح، و اگر چه غرض ابليس در انظار و امهال خواستن از خداي تعالي آن بود]«5» تا اضلال و اغواي بندگان خداي كند، غرض خداي تعالي در امهال او آن بود تا تعريض كند او را منزلت ثواب و وقت توبه، و اعتذار بر او موسّع كند. امّا آن كه او اختيار توبه و ايمان نكند [از خداي نباشد از او باشد به سوء اختيار او، امّا علم خداي تعالي به آن كه او اختيار توبه و ايمان]«6» نخواهد كردن مانع نباشد خداي را تعالي از اينكه فعل براي اينكه غرض، و حامل و باعث او نبود بر آن، چه علم تعلّق

-----------------------------------

(1). مج: بعثت.

(2). سوره حجر (15) آيه 38 و سوره ص (38) آيه 8.

(3). مج، وز، مل به. (6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

صفحه : 143

دارد بالشّي ء علي ما هو به، و او را بر وجهي و صفتي نگرداند، و از باب تكليف «من علم اللّه انّه يكفر» باشد، و كلام

در اينكه معني در دگر جاي مستقصي رفته است.

امّا آن كه خداي تعالي شايد تا اجابت دعاي كافر كند، در او خلاف كردند. ابو علي جبّائي گفت: نشايد، براي آن كه در اينكه معني تعظيم او باشد، خداي«1» تعظيم نكند كافر را. إبن الأخشيد«2» گفت: روا باشد كه دعاي كافر اجابت كند چون در اجابت او مصلحتي داند او را يا بعضي مكلّفان را، و اينكه قول درست تر است. حق تعالي گفت: من انظار تو كردم تا به وقت مصلحت، يا تأخير عذاب تو كردم تا به روز قيامت.

قال َ فَبِما أَغوَيتَنِي،«3» آنگه حق تعالي حكايت كرد از ابليس آنچه او گفت عند اينكه حال گفت ابليس«4» گفت: بار خدايا؟ با اينكه اغواء كه مرا كردي، و در اينكه «با»«5» چند قول گفتند، يكي آن كه: به معني «مع» است، كقولهم: اخذه برمّته، [أي مع رمّته]«6» و اشتريت الدّار بآلاتها، أي مع الاتها، و معني آن كه: بار خدايا؟ با آن كه مرا اغوا كردي من چنين كنم، و قولي دگر آن است كه: «با» به معني «لام» است، يعني براي آن كه مرا اغوا كردي من بنشينم. و سيم«7» آن كه: «با» قسم است، أي بحق ّ اغوائك ايّاي، بحق ّ اغواي تو مرا، و وجه بهترين آن است كه: اينكه «با» بدل است، يعني به بدل آن كه تو مرا اغوا كردي من چنين كنم، [138- ر]

من قول الشّاعر«8»:

فلئن فلّت«9» هذيل شباه لبما كان هذيلا يفل ّ

و اينكه وجه را بيان كرده ايم پيش از اينكه در نظاير اينكه آيت. و در معني

-----------------------------------

(1). مج، وز: و خداي تعالي.

(2). مج، وز، مل، آج، لب، لت: إبن الاخشاد.

[.....]

(3). اساس و همه نسخه بدلها: قال َ رَب ِّ بِما أَغوَيتَنِي سوره حجر (15) آيه 39، با توجه به ضبط قرآن مجيد و آيه مورد بحث تصحيح شد.

(5- 4). اساس و همه نسخه بدلها: باب، با توجه به مورد بحث و اشاره به قراين بعدي، تصحيح شد.

(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز و سياق عبارت افزوده شد.

(7). مج، وز، لت: سه ام، آج، لب، آف: سيوم.

(8). مج، وز شعر.

(9). اساس، مج، مل، آف، لت: قلت، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 144

«اغوا» چند قول گفتند، جبّائي و بلخي ّ گفتند: معني او در آيت تخييب است و نوميد كردن، چنان كه شاعر گفت«1»:

فمن يلق خيرا يحمد النّاس أمره و من يغو لا يعدم علي الغي ّ لائما

اي من كان غنيّا يحمد النّاس امره و من كان خايبا من المال لا يزال يجد لائما يلومه«2» علي فقره. عبد اللّه عبّاس و إبن زيد گفتند معني آن است كه: چنان كه حكم كردي به ضلال و غوايت من، و سيم«3» بعضي دگر گفتند: مراد به «اغوا» اهلاك است من قوله: فَسَوف َ يَلقَون َ غَيًّا«4»، أي هلاكا. و وجه بهترين آن است كه«5»:

ابليس مع كفره قدري بود، اينكه كه گفت بر مذهب جبر گفت و نسبت كرد اغوا و اضلال را با خداي تعالي چنان كه مجبّران كنند«6»، و اينكه ظاهر آيت است و حمل كردن آيت را بر ظاهر و عذر ابليس ناكردن اوليتر باشد، چه اينكه كلام محكي است از او، و از او پيش از اينكه در وجود آمد تا اينكه قدر به او گمان نبردند كه در حق ّ خداي روا دارد

اطلاق اينكه كردن، اي عجب اگر آدمي نسبي آدم مذهب باش؟ چرا طريقت آدم رها كرده اي«7» في الاعتراف بالذّنب في قوله: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«8»، و طريقت ابليس گرفته في قوله: رَب ِّ بِما أَغوَيتَنِي«9»، دگر مجبّر چون انديشه كني اسوء حالا من ابليس است، براي آن كه ابليس تنها غوايت خود به خدا حوالت كرد و غوايت همه غاويان به خود حوالت كرد كه: لَأُغوِيَنَّهُم أَجمَعِين َ«10»، پس آن كه يك كفر با خداي حوالت كند، نه چنان باشد كه آن كس كه همه كفرها با خداي حوالت كند. و قوله: لَأَقعُدَن َّ لَهُم، آن كه گفت «با» قسم است، براي آن گفت كه «لام» به

-----------------------------------

(1). مج، وز شعر.

(2). مج، وز: يلزمه.

(3). مج، وز: سه ام، لت: سئوم.

(4). سوره مريم (19) آيه 59.

(5). وز چنان كه.

(6). اساس، مل، آف، آن: گفتند، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(7). مل: چرا طريقت ابليس گرفته اي.

(8). سوره اعراف (7) آيه 23. [.....]

(10- 9). سوره حجر (15) آيه 39.

صفحه : 145

جواب قسم باز آمد، و آن كه گفت «با» قسم نيست، گفت: اينكه «لام» جواب قسم مضمر است، گفت: بر ره راست تو بنشينم براي ايشان و ايشان را از راه برگردانم و با راه كژ برم به اغراء و اغواء و وسوسه و دعوت. و نصب «صراط» بر ظرف متّسع است، ظرف در جاي مفعول به نهاد و در كلام حرف جرّ مقدّر است و التّقدير: علي صراطك المستقيم، فلمّا حذف حرف الجرّ وصل الفعل فعمل فيه، كما قال الشّاعر«1»:

[لدن بهزّ الكف ّ يعسل متنه فيه كما عسل الطّريق الثّعلب]«2»

[أي كما عسل الثّعلب في الطّريق، و قال آخر]«3»:

كأنّي اذا اسعي لاظفر

طائرا مع النّجم في جوّ السّماء يصوب

أي لأظفر علي طائر.

ثُم َّ لَآتِيَنَّهُم، پس به ايشان شوم از جميع جهات احاطت از پيش ايشان و از پس و از راست و چپ ايشان، و مفسّران در اينكه چند قول گفتند. عبد اللّه عبّاس گفت«4» و ابراهيم و حكم و سدّي«5»: من قبل دنيا هم و آخرتهم و من جهة حسناتهم و سيّئاتهم، گفتند: اينكه كنايت است، پيش و پس عبارت است از دنيا و آخرت، چپ«6» و راست كنايت است از سيّئه و حسنه«7». مجاهد گفت: يعني از آن جا كه نبينند براي آن كه مردم از پيش بينند و از پس نبينند. بلخي و جبّائي گفتند:

من جميع جهات الحيلة، اينكه كنايت است از انواع حيلت.

عبد اللّه عبّاس را پرسيدند كه: چرا فوق و تحت رها كرد«8» از جمله جهات!

جواب داد كه: جهت فوق جاي نزول رحمت خداست، دانست كه او از رحمت بر بنده راه نيابد و از زير قدم آمدن وحشت آرد انس ندهد. باقر- عليه السّلام- گفت:

-----------------------------------

(1). مج، وز شعر.

(3- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، مل: عبد اللّه عباس و قتاده.

(5). مج، وز، مل گفتند.

(6). مج، وز: و چپ.

(7). اساس: از حسنه و سيّئه، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(8). مج: رها كردي.

صفحه : 146

معني آن كه: لَآتِيَنَّهُم مِن بَين ِ أَيدِيهِم، يعني كار آخرت بر چشم و دل ايشان خوار گردانم. وَ مِن خَلفِهِم، يعني بفرمايم تا جمع مال كنند و به آن بخل كنند و در حق ّ خداي و حقهاي دگر بندهند تا به وارثان ايشان بماند از پس مرگ ايشان. وَ عَن أَيمانِهِم، كار

[دينشان]«1» بر ايشان تباه گردانم و شبهه در دل ايشان مقرّر كنم [138- پ]. وَ عَن شَمائِلِهِم، و لذّات بر ايشان محبّب كنم و به ايشان مقرّب گردانم.

زجّاج گفت: مِن بَين ِ أَيدِيهِم، اغوا كنم ايشان را از پيش روي، يعني وسواس كنم ايشان را تا بعث و نشور دروغ دارند. وَ مِن خَلفِهِم، و از پس اغوا كنم، يعني تا اخبار امّتان گذشته دروغ دارند، و براي آن در اوّل «من» گفت و در دوم «عن» كه «من» ابتداي غايت باشد، آغاز آمدن از پيش روي ايشان كنم و آنگه از پس پشت، و آنگه «عن» آورد كه در او معني عدول و انحراف است، يعني از آن روي بگردم و با راست و چپ ايشان شوم، و امّا دخول «ثم ّ» براي آن است كه بيان كند كه اينكه قصد از اينكه جهات پس از قعود باشد بر راه ايشان براي آن كه اوّل بيايد و بنشيند و آنگه در قصد به اضلال و اغوا گيرد، و بعضي دگر گفتند معني آن است كه: ثم ّ اقول، پس مي گويم من«2» چنين كنم.

وَ لا تَجِدُ أَكثَرَهُم شاكِرِين َ، و چنان سازم كه بيشترشان«3» را شاكر نيابي. اگر گويند: چگونه خبر داد از غيب و اينكه از كجا شناخت كه ايشان بيشتر طاعت او بخواهند داشت«4»، و كفران نعمت خداي«5» كردن! گوييم از اينكه دو جواب است:

يكي آن كه پيش از آن دانست از قول فرشتگان به اعلام خداي تعالي ايشان را، دوم آن كه حسن بصري گفت: از ظن ّ خود خبر داد چنان كه خداي تعالي گفت:

وَ لَقَد صَدَّق َ عَلَيهِم إِبلِيس ُ ظَنَّه ُ فَاتَّبَعُوه ُ إِلّا فَرِيقاً مِن َ المُؤمِنِين َ«6»، براي

آن كه چون

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(2). مج، وز: ندارد.

(3). مج، وز، مل: بيشترينه ايشان.

(4). مج، وز، مل: خواهند داشتن.

(5). مل تعالي.

(6). سوره سبأ (34) آيه 20. [.....]

صفحه : 147

او قصد آدم كرد به وسوسه«1» مقصودش از او حاصل شد دانست كه فرزندان او در قوّت و ثبات قدم از او ضعيف تر باشند.

خداي تعالي«2» بعد از اينكه حكايت آن بكرد كه او را چه گفت و چگونه براند و لعنت كرد، گفت: اخرُج مِنها، از آن جا برو. مَذؤُماً«3»، عبد اللّه عبّاس گفت:

ملوما، ملامت و سرزنش كرده. إبن زيد گفت: يعني مذموما، يقال: ذأمه و يذأمه، ذأما و ذامه يذيمه ذيما اذا عابه و الذّيم اشدّ العيب، قال الشّاعر«4»:

صحبتك إذ عيني عليها غشاوة فلمّا انجلت قطّعت نفسي أذيمها

و قال اميّة بن ابي الصّلت«5»:

و قال لإبليس رب ّ العباد اخرج دحيرا لعينا مذموما«6»

و قال الاعشي:«7»

و قد قالت قتيلة اذ رأتني و اذ لا تعدم الحسناء ذاما«8»

مَدحُوراً، اي مدفوعا علي وجه الهوان، رانده و دفع كرده بر وجه استخفاف و مهانت، و قيل: هو الطّرد، يقال: دحره يدحره دحرا و دحورا. مجاهد و سدّي گفتند: «مدحور» رانده باشد. لَمَن تَبِعَك َ مِنهُم، اينكه «لام» جواب قسم محذوف است، يعني هر كه از ايشان كه آدميان اند تو«9» را كه ابليسي متابعت كنند. لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ مِنكُم أَجمَعِين َ، دوزخ را از شما و ايشان پر بار كنم، و براي آن خطاب اوّل بر واحد كرد كه خطاب با ابليس بود، چون به جزا رسيد غاوي و مغوي را«10» ضال ّ و مضل ّ را و داعي و مجيب را به يك بار در جزا«11» آورد بر

عموم گفت: منكم، از شما

-----------------------------------

(1). وز: وسوسه اي.

(2). مج، وز، مل جل ّ جلاله.

(3). مج، وز، مل، آج، لب: مذموما. (7- 5- 4). مج، وز شعر.

(8- 6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعراني (5/ 130): ذؤما.

(9). مج، وز، آن.

(10). مج، وز، مل و.

(11). مج، وز، آج، لب: در خير.

صفحه : 148

همه تا در باب زجر وعيد بليغتر باشد، و «لام» در «لأملئن ّ» هم جواب قسم است، و روايتي«1» كردند شاذّ از عاصم كه او خواند كه: لمن تبعك، به كسر «لام»«2» بر تقدير حذف مبتدا، و تقدير آن كه: لمن تبعك النّار. و «اجمعين» از توابع تأكيد باشد.

آنگه چون قصد ابليس گفته بود و طرد و لعن او، گفت آدم را گفتم: يا آدم تو و جفت تو در بهشت بنشيني«3». خلاف كردند كه كدام بهشت بود، بعضي گفتند«4»: بهشت خلد بود براي آن كه [139- ر]

اينكه لفظ چون اطلاق كنند معرّف به «لام» تعريف عهد جز اينكه بهشت معروف نباشد چنان كه: السّماء و الارض، از او جز آسمان و زمين كه ما مي بينيم و معهود است نشناسند دون«5» سقف البيت و قوايم العرش. و زن را زوج و زوجه گويند چون در كلام قرينه باشد كه بدانند كه مراد به زوج زن است، «تا» ي تأنيث نيارند، چه آن براي فرق مي بايد، پس اينكه جا به اضافت از تأنيث مستغني اند براي آن كه جفت مرد معلوم است كه مرد نباشد و جز زن نبود، و صاحب المنزل را ساكن«6» الدّار گويند و اگر چه وقتها از آن جا حركت كند و برود علي التّغليب، براي آن كه اوقات بيشتر آن جا

باشد، و گويند:

فلان ساكن اوست چون مستأجر او باشد در سراي و دكّان او، اينكه هم بر اينكه«7» وجه باشد.

و بهر دگر«8» گفتند: بستاني بود از جمله بستانهاي [نه]«9» بهشت خلد بود، چه اگر بهشت خلد بودي او را از آن جا بيرون نياوردندي كه از بهشت خلد كس برون نيايد، و اينكه قول ضعيف است براي آن كه از بهشت خلد آن كس برون نيايد

-----------------------------------

(1). اساس: روايت، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(2). اساس: لا، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(3). آج، لب: بنشينيد.

(4). مل: گفتند بعضي كه.

(5). اساس: چون، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(6). مل، آج، لب: صاحب. [.....]

(7). مج، وز، مل: بر آن.

(8). مج، وز: و بهري دگر.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

صفحه : 149

كه بر سبيل ثواب آن جا باشد، و امّا آن كه بر سبيل تفضّل و مصلحت آن جا باشد و در آن جا مكلّف بود تا مصلحت اقتضا كند آن جاش مي دارند، چون مصلحت بگردد به بعضي اسباب از آن جاش به در آرند.

قوله: فَكُلا مِن حَيث ُ شِئتُما، لفظ امر است و مراد اباحت. خداي تعالي جمله بهشت آدم را مباح كرد و حوّا را كه در بهشت هر كجا خواهند باشند و هر چه خواهند خورند جز يك درخت كه ايشان را امر كرد به لفظ نهي بر وجه ندب كه گرد آن نگردند و از آن نخورند. اختلاف اقوال در آن درخت گفتيم، و بنزديك ما تناول درخت بر ايشان حرام نبود، و اگر چه لفظ نهي است مراد به اينكه لفظ امر است بر سبيل استحباب براي

آن كه نهي آنگه حقيقت باشد كه ناهي كاره باشد منهي ّ عنه را و حكيم«1» كاره نباشد الّا قبيح را، و پيغمبران- عليهم السّلام- ارتكاب قبايح نكنند و اخلالي بواجب نكنند براي آن كه منفّر باشد از قبول قول ايشان، و هر چه منفّر باشد واجب بود كه ايشان از آن منزّه باشند تا غرض قديم تعالي منتقض نشود به بعثت«2» ايشان، چه غرض به بعثت ايشان قبول و امتثال است، هر چه در قبول و امتثال قدح كند بايد تا مصروف باشد از ايشان به لفظي كه آن را عصمت خوانند، و اينكه دو لفظ، اعني: امر و نهي متداخل باشند، و ايشان را صيغتي مخصوص نباشد كه در او اشتراك و احتمال نبود، بل امر كنند به لفظ«3» نهي، و نهي كنند به لفظ امر براي تداخل معاني ايشان از آن جا كه در امر ترغيب بود در فعل و تزهيد بود در ترك، و در نهي عكس اينكه باشد، تزهيد بود و در فعل و ترغيب در ترك. و در معني امر به چيز روا باشد«4» كه نهي بود از ضدّش بر سبيل

-----------------------------------

(1). اساس: حكم، با توجه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). اساس: بعث، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(3). اساس: لفظي، با توجه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). كذا: در اساس، مج، وز، لب، بم، آف، لت، آن، مل: و در بعضي امر مخيّر روا نباشد، آج: در معني امر بخير روا بود.

صفحه : 150

مجاز، نبيني كه قايل چون گويد: أمرتك بمواصلة زيد، معني آن باشد كه: نهيتك عن هجرانه، و كذلك

نهيتك عن هجر زيد امرتك بمواصلته باشد.

و در معصيت آدم خلاف كردند، بعضي گفتند: كبيره بود، و آن حشويانند و اصحاب [الحديث]«1»، و معتزله«2» [گفتند]«3»: معصيتي بود صغيره، و نظّام و جعفر بن مبشّر گفتند: بر سبيل سهو و غفلت بود، و جبّائي گفت: بر سبيل تأويل بود كه آدم گمان برد كه او را نهي از درختي معيّن كردند، و نهي متناول بود جنس را، و بنزديك ما چنان است كه خداي تعالي آدم را مندوب كرد به ترك تناول، اگر تناول نكردي او را در آن ثواب بسيار بودي، امّا بر تناول او را ذمّي و عقابي نبود، و همچنين گوييم در ساير آنچه حوالت است بر انبياء- عليه السّلام- و آياتي و اخباري كه متضمّن چيزي است از اينكه معني حكم اينكه باشد.

فَتَكُونا مِن َ الظّالِمِين َ، اوليتر آن است كه گويند جواب نهي است [139- پ]

براي آن «نون» بيفتاد كه منصوب است، و بعضي گفتند: مجزوم است عطفا علي قوله:

«و لا تقربا» و «لا تكونا»، و قول اوّل بهتر است. و معني «ظلم» در آيت بخس«4» و نقصان است من قوله تعالي: آتَت أُكُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً«5»، أي لم تنقص منه شيئا، و معني آن كه حظّ نفس خود از ثواب نقصان كرده باشي، و لا بدّ است معتزله را كه هم اينكه تأويل كنند براي آن كه ايشان نگويند كه آدم- عليه السّلام- چيزي كرد كه مستحق ّ عقاب«6» شد، بل گويند معصيت او صغيره بود، و صغيره آن باشد كه عقاب او مكفّر بود به اجتناب كباير، پس [به]«7» معني هم [اينكه]«8» قول باشد.

قوله: فَوَسوَس َ لَهُمَا الشَّيطان ُ، آنگه حق

تعالي بيان مي فرمايد كه: ابليس چه تلبيس كرد تا آدم و حوّا را از بهشت برون«9» آورد، گفت: فَوَسوَس َ لَهُمَا الشَّيطان ُ،

-----------------------------------

(8- 7- 3- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(2). مج، وز،. مل: معتزليان.

(4). مج، وز: بخسر.

(5). سوره كهف (18) آيه 33.

(6). مل: عذاب.

(9). مج، وز، آج، لب: بيرون، مل: به در.

صفحه : 151

گفت: وسوسه كرد ايشان را- يعني آدم«1» و حوّا را. و «وسوسه» دعوت باشد به كاري«2» به صورت خفي، و مثله: الهينمة، قال رؤبة«3»:

وسوس يدعو مخلصا رب ّ الفلق سرّا و قد أوّن تأوين العقق

و قال الاعشي«4»:

تسمع للحلي وسواسا إذا انصرفت كما استعان بريح عشرق زجل

و مراد به شيطان ابليس است، براي آنش شيطان خواند كه او دور است از خير و رحمت، من شطن اذا بعد. لِيُبدِي َ لَهُما، «ابداء» اظهار باشد، حق تعالي باز نمود كه: غرض ابليس در آن وسوسه چه بود تا ايشان را از لباس بهشت برهنه كند«5» و عورت ايشان كه پوشيده بود به جامه هاي بهشت پيدا گرداند«6»، و «موازات»، ستر باشد و تواري اذا استتر و واريته سترته، و ضدّ «ابداء» اخفاء باشد، و ابداء و اظهار جعل الشّي ء بحيث يصح ّ ان يدرك باشد، چيزي را چنان كني كه ادراك او توان كردن. و عورت را براي آن سوأة خوانند كه در ظهورش مساءة صاحبش باشد.

و در خبر چنين است كه: چون ايشان از آن درخت تناول كردند، بادي بر آمد و تاج از سر ايشان بربود، و بادي برآمد و حلّه از تن ايشان برون كرد«7»، و عورت ايشان ظاهر شد«8». آدم كه [آن]«9» ديد برميد و گريختن گرفت، حق ّ تعالي

گفت:

يا آدم فرارا منّي

، از من مي گريزي! گفت:

لا بل حياء منك

، نه بار خدايا بل شرم مي دارم از تو. آنگه ابليس وسوسه اينكه كرد كه خداي تعالي حكايت مي كند از او كه او گفت با سوگند كه بخورد كه«10» خداي شما را از اينكه درخت نهي

-----------------------------------

(1). مل را. [.....]

(2). مج، وز، مل: با كاري.

(4- 3). مج، وز، مل شعر.

(5). مل: كرد.

(6). مل: پيدا كند.

(7). مج، وز، مل: بيرون كرد.

(8). آج: ظاهر كرد.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(10). مج، وز: سوگند بخور كه، آج، لب: با سوگند كه بخوريد كه، مل: گفت تا سوگند بخورد كه.

صفحه : 152

نكرد«1» الّا تا شما دو فرشته نباشي«2» يا «3» در آن جا«4» مخلّد نماني«5»، و اينكه چنان نمود كه بر وجه نصيحت مي گويم.

و در آن كه چگونه به ايشان رسيد، سه قول گفتند، حسن«6» گفت: بعدي بود ميان ايشان، ابليس به زمين بود و ايشان به آسمان در بهشت بودند، به قوّتي كه خداي داده بود، ابليس،«7» از زمين ايشان را وسوسه كرد، و ابو علي گفت: ايشان را برون«8» بهشت گفت كه ايشان هر وقت برون آمدندي. إبن الأخشاد گفت: ايشان در بهشت بودند و او برون«9» بهشت بود، و قوله: إِلّا أَن تَكُونا مَلَكَين ِ، گفت تقدير آن است كه: لئلّا تكونا ملكين، و زجّاج گفت: كراهة ان تكونا ملكين. يحيي بن ابي كثير خواند و يعلي بن حكيم: الّا ان تكونا ملكين به كسر «لام» لقوله: هَل أَدُلُّك َ عَلي شَجَرَةِ الخُلدِ وَ مُلك ٍ لا يَبلي«10»، و جمله قرّاء به فتح «لام» خواندند.

اگر گويند: چگونه ايهام كرد بر ايشان كه به خوردن درخت

مرد [م]«11» را از«12» صورت انسانيّت انقلاب افتد [140- ر]

به صورت و طبع ملكي و فرشته!

گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه چنان نمود ايشان را كه اينكه در حكم خداست كه هر كه از اينكه درخت بخورد فرشته شود و مرا اينكه معلوم شده به علمي سابق، و جواب دوم آن كه: شما به منزله دو فرشته شوي«13» در رفعت و منزلت و علوّ مرتبت، و جماعتي، به اينكه آيت تمسّك كردند بر آن كه: فرشتگان به از پيغمبران«14» باشند، نبيني كه او پيغامبر«15» بود و به غرور درجه فرشتگي و پايه ايشان

-----------------------------------

(1). مج، وز: نهي كرد.

(2). مج، وز، آج، لب: نباشيد.

(3). اساس، آج، لب: تا، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(4). وز، مل: اينكه جا.

(5). مج، وز: نمايند، مل: نباشند.

(6). مل: حسن بصري. [.....]

(7). مل: كه خداي تعالي ابليس را داده بود.

(9- 8). مج، وز، مل: بيرون.

(10). سوره طه (20) آيه 120.

(11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(12). مج، وز: در.

(13). مج، وز، مل: شويد.

(14). مج، وز، مل: پيغامبران.

(15). مج، وز، مل: پيغمبر.

صفحه : 153

تمنّاي آن كرد و خواست تا فرشته باشد تناول درخت كرد، جواب آن است كه در آيت ذكر ثواب و قلّت و كثرت او نيست، معلوم است كه غرض از اينكه [آن]«1» باشد كه آن به بود كه ثوابش بيشتر باشد، و اينكه در آيت نيست و انّما بر ايشان تلبيس كرد كه شما از اينكه درخت منهي نه اي«2»، مگر آنگه كه فرشته بوده اي«3» چون فرشته نه اي«4» [منهي نه ايد]«5»، يعني فرشته باشد كه منهي باشد از چنين«6» درخت، چون شما را فرشته

نه اي«7» تا بداني كه«8» رواست شما را از اينكه درخت خوردن. و بر قول آن كس كه گفت كه: أن تكونا، به معني «لئلّا تكونا» ست«9»، سؤال ساقط باشد.

وَ قاسَمَهُما، و با«10» ايشان سوگند خورد كه غرض من به اينكه گفتار نصيحت شماست، و اينكه«11» از باب مفاعله است كه ميان دو كس نباشد، مثل قولهم:

طارقت النّعل و عاقبت اللّص ّ، و عافاه اللّه، و قال الهذلي ّ«12»:

و قاسمها باللّه جهدا لأنتم ألذّ من السّلوي إذا ما نشورها

چون سوگند بخورد«13» شبهه ايشان قوي شد از آن جا كه ظن ّ ايشان چنان بود كه هيچ كس دليري نيارد كردن [بر سوگند]«14» به دروغ و از جمله دواعي شد ايشان را در تناول درخت، و «لام» تأكيد را موضع صدر كلام باشد، نحو قولك:

لزيد منطلق، مگر در خبر «إن ّ» كه نخواستند كه جمع كنند بين «ان ّ» و «لام»، إذ هما للتّأكيد، دو حرف تأكيد، در يك جاي جمع نكردند، لا يقال: إن ّ لزيدا منطلق، بل چون «إن ّ» باشد، «لام» در خبر آرند، يقال: ان ّ زيدا لمنطلق، و كذلك يقال: انّي لك لناصح، و لا يقال: أنا لك لناصح، انّما يقال: ناصح بغير «لام». و

-----------------------------------

(14- 5- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(2). مج، وز، مل: نه ايد.

(3). آج، لب: بوده ايد، مج، وز: بوديتان.

(4). مج، وز، مل، آج، لب: نه ايد.

(6). وز، آج، لب: از اينكه.

(7). مج، وز، آج، لب: نه ايد. [.....]

(8). مج، وز، مل، آج، لب: بدانيد كه.

(9). مل، تكونا گويد.

(10). مج، وز: و به.

(11). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (5/ 134): و اينكه نه.

(12). وز شعر.

(13). مج، وز، مل: بخوردند، آج، لب:

خورد.

صفحه : 154

«من» تبيين را باشد، و شايد كه تبعيض بود، و المعني انا لكما بعض النّاصحين.

فَدَلّاهُما، يعني ارسلهما، تشبيه كرد ايشان را به كسي كه بر ارتفاعي باشد، از آن پايه فرود آيد، گفت: به غرور و فريفتن ايشان را منزلت [بلند]«1» بر زمين پست فرود آورد، من قولهم: أدليت الدّلو اذا ارسلتها في البئر، و تدليه«2» براي مبالغت فرمود، و تدلّي فلان الي الشّرّ اذا أهوي اليه، و لا يقال: تدلّي الي الخير، براي ان كه شرّ سافل باشد، و خير عالي. و اصل غرور من الغرّ باشد و هي طي ّ الثّوب الي«3» عيوبه، قال الشّاعر«4»:

كأن ّ غرّمتنه اذ تجنبه سير صناع في اديم تكلبه

و الغرّ زق ّ الطّائر فرخه لما فيه من الخلفاء من فيه الي فيه، و الغرّ الّذي لم تحتنكه التّجارب، و بيع الغرر بيع الشّي ء المستور جزافا، و الغرارة الوعاء لخفاء ما فيها، و الغرّة بياض في جبهة الفرس لأنّها تغرّك بحبّها.

فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ، چون از آن درخت بخوردند، عورت ايشان ظاهر شد. و اينكه نه بر وجه عقوبت بود، و اگر چه عند تناول درخت بود، براي آن كه سلب لباس و تفويت المنافع از باب عقاب نباشد و انّما عقاب ضرري باشد مستحق ّ مقرون به استخفاف و اهانت، و اگر اخراج از بهشت و سلب لباس و تفويت منافع عقوبت بودي، پيغامبران و اولياي خداي ما دام معاقبت بودندي. دگر آن كه عقوبت با استخفاف [140- پ]

و اهانت باشد، و چگونه شايد كه آن كس كه خداي، ما را در حق ّ ايشان تكليف كرده است بغايت اجلال و نهايت تعظيم از خداي و ما، مستخف ّ و مهان

باشند و نفس كدام عاقل ساكن باشد با قبول قول مستخفي ّ مهان القدري، و اينكه معني روا ندارد بر پيغامبران خداي الّا آن كس كه قدر ايشان نداند و منزلت ايشان نشناسد. چون ايشان از درخت تناول كردند و در معده ايشان قرار گرفت، جامه از ايشان برون كردند«5».

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(2). چاپ شعراني (5/ 134): و دلّيه.

(3). مج، وز، مل: علي.

(4). مج، وز شعر.

(5). مج، وز، مل: بركندند.

صفحه : 155

قتاده گفت: جامه ايشان از ناخن بود، چون از آن درخت بخوردند خداي تعالي از ايشان فرو كشيد و عورتهاي ايشان پيدا شد. وَ طَفِقا، أي أقبلا و جعلا، يقال: طفق يفعل و جعل يفعل و اخذ يفعل كذا، باستادند و برگ درختان بهشت بر هم مي دوختند و بر عورت مي پوشيدند.

مفسّران گفتند: برگ انجير بود، حق تعالي به لفظ «خصف»«1» گفت براي آن كه چون دوختن«2» نعلين مي دوختند تا عورت بپوشيدند. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند خداي تعالي گفت: يا آدم؟ نه همه بهشت تو را مباح بكرده بودم! گفت:

بلي. گفت«3»: از اينكه يك درخت گزير نبود! گفت: بار خدايا، من گمان نبردم كه كسي سوگند خورد به تو و نام تو به دروغ؟ حق تعالي گفت: اينكه عيش بر خويشتن تباه كردي.

محمّد بن قيس گفت: ابليس اينكه وسوسه القا كرد به مار، مار القا كرد به حوّا، حوّا با آدم گفت. اوّل حوّا تناول كرد، خداي تعالي آدم را گفت: چرا خوردي!

گفت: حوّا گفت مرا، حوّا را گفت: چرا گفتي! گفت: مار گفت مرا. مار را گفت: چرا گفتي! گفت]«4». ابليس گفت مرا، آدم را گفت: امّا

شما را به زمين فرستم، و بعضي دشمن بعضي باشي«5». شيطان دشمن شما باشد و شما دشمن او، و مار دشمن شما باشد و شما نيز دشمن او تا هر يكي از اينان چون از صاحبش فرصتي يابد به جانش گزند كند. حوّا را گفت:«6» چنان كه درخت خون آلود كردي«7»، هر ماهت خون آلود كنم. و مار را گفت: پايهات«8» بستانم و پرهات«9» تا بر شكم روي،

-----------------------------------

(1). اساس: احضف، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(2). مج، وز: چون درختي، آج، لب: چون دوختند.

(3). آج، لب چرا. [.....]

(4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(5). مج، وز، مل: باشيد، آج، لب: باشند.

(7). مج، وز: چنان كه خون پالود كردي، مل: چنان كه درخت را خون آلود كردي، آج، لب: چنان كه درخت خون كردي.

(8- 6). مج: پايهايت.

(9). مج، وز، مل: پرهايت.

صفحه : 156

و هر كه تو را بيند بايد تا بر تو«1» دست يابد سرت بكوبد«2». ابليس را گفت: تو از اينكه جا برو ملعون و مدحور، و آدم را گفت: به زمين رو پس از آن كه در بهشت روزي من مي خوردي، هنيئا مريئا رغدا، اكنون در زمين جز به كدّ و رنج نخوري.

چون آدم به زمين آمد، او را گرسنه شد، از«3» خويشتن حالتي يافت كه پيش از آن نيافته بود، نشيش كنشيش الذّرّ بين جلده و لحمه، گفت: مرا حالتي است كه از آن عبارت نمي دانم كرد. جبرئيل آمد و گفت: اينكه درد را نام جوع است و دوا او را طعام است. تو گرسنه اي و به طعام سير شوي، گفت: طعام از كجا آرم! گفت: من تو را

از بهشت آنچه سبب«4» آفت و اخراج تو بود از آن- و آن گندم است- آورده ام، و گندم در پيش او بنهاد تا راحتت هم از آن جا بود كه رنجت بود. خواست تا آن گندم بخورد، جبرئيل- عليه السّلام- گفت: اينكه همچنين كه بيني خوردني نيست، اينكه مي ببايد كشتن تا خداي«5» بركت كند در اينكه، گفت:

كشتن چه«6» باشد! گفت: منت بياموزم، و اينكه به آلت تواني كردن. گفت: آلت از كجا آرم«7»! گفت: منت بياموزم، آلت كردن، آنگه او را آهن آورد و چوب و آتش، و او را آهنگري و درودگري بياموخت تا او را آلت برزگري بساخت. چون آلت تمام كرده بود، گفت: اينكه گندم بر زمين بفشان«8» و زمين بر شيوان«9» و دانه به خاك بپوش، همچنان كرد. چون [اينكه]«10» قراح زمين بكشت به آن«11» قراح شد اينكه رسته بود.

[141- ر]

چون آن«12» ديگر برست، آن پيشين رسيده بود. چون آن ديگر برسيد، آن اوّل خشك شده بود و به درو آمده.

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آج، لب: تو را بيند و بر تو.

(2). مج، وز، مل و.

(3). آج، لب: در.

(4). اساس و، با توجه به مج، وز و مفهوم عبارت زايد مي نمايد.

(5). مل، آج، لب تعالي.

(6). آج، لب: چگونه.

(7). آج، لب: آورم.

(8). مج، وز: فشان، آج، لب: بيفشان.

(9). وز: برشيون. [.....]

(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، مل: او.

(11). مج، وز: باز شد.

(12). مل قراح.

صفحه : 157

چون زمين تمام بكشت و تخم در آن افگند«1» و از كشتن بپرداخت همه رسيده بود، به يك بار خواست تا بخورد، جبرئيل- عليه السّلام- گفت: اينكه بنشايد«2» خوردن چنين اينكه بدرو،

بدرويد. خواست تا بخورد، گفت: گرد كن«3» و بر خرمن نه. چون جمع كرد خواست تا بخورد، گفت: نه، در پاي گاو«4» خرد كن«5»، خرد كرد«6». خواست تا بخورد، گفت: نه، بر باد ده تا دانه از كاه جدا شود. بر باد داد و پاك كرد. خواست تا بخورد گفت: كه: نه، آس كن تا آرد شود، در آسيا آس كرد تا آس شد. خواست تا بخورد، گفت: نه، عجين كن، عجين كرد. خواست تا بخورد.

گفت: نه، بپز، به آتش تنور كرد و به آتش بپخت. چون از تنور برآمد، گفت: اكنون بتوان خوردن كه به حدّ خوردن رسيد. آدم دست دراز كرد و لقمه اي از آن بشكست و در دهن نهاد، هنوز گرم بود، دهنش بسوخت. جبرئيل گفت: تعجيل كردي، رها بايست كردن«7» تا سرد شود تا بداني كه هركس كه در«8» در كام خود گامي برداد، هزار گامش به ناكامي«9» بر بايد داشت، چون مقصود حاصل كند و به چنگ آرد خواهد تا در دهن نهد پيش از وقت كامش بسوزد، تا بداني كه راحت دنيات«10» به رنج«11» آميخته است. اينكه نه سراي خلوص است و نه جاي خلاص است، اينكه جات راحت خالص نباشد«12»:

حلاوة دنياك مسمومة فلا تأكل الشّهد الّا بسم ّ

همومك بالعيش مقرونة فلا تقطع العيش الّا بهم ّ

اذا تم ّ امر دنا نقصه توقّع زوالا اذا قيل تم ّ

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: تخم در افگند.

(2). وز: مي نشايد.

(3). مج، وز: نه كن، مل، لت: نه گرد كن.

(4). مج: كاف.

(5). مل، آن: خورد كن.

(6). لت: چون خرد كرد، آن: خورد كرد.

(7). مج، وز: كرد.

(8). آج، لب، آف، آن: به.

(9). مج، وز: به ناكام.

(10).

مج: دنياييت.

(11). مج، وز، مل، لت: با رنج. [.....]

(12). مج، وز شعر.

صفحه : 158

و قال سويد بن عامر«1»:

و الخير و الشّرّ مقرونان في قرن بكل ّ ذلك يأتيك الجديدان

چون«2» آدم با پايه و منزلت او تا اينكه همه رنج نبرد يك لقمه حلال در دهن ننهاد، تو مي خواهي تا بي رنج حلال به دست آري؟ به رنج به دست آيد و مجاهدت و مكابدت، كه: طلب الحلال جهاد. آنگه در حال«3» پدرت آدم انديشه نكني«4» كه به يك ترك مندوب موجب خروج او شد از بهشت، تو مي پنداري كه ترك چندين واجبات و ارتكاب چندين مقبّحات موجب دخول تو خواهد بود«5» به بهشت؟ اينت انديشه خطا«6» كه تو كرده اي، بيتهاي محمود ورّاق همانا گفته شده است يا نه! آن كه مي گويد:

يا ناظرا ترنو«7» بعيني راقد

و مشاهدا للأمر غير مشاهد

منّتك نفسك ضلّة فأبحتها سبل الرّجاء و هن ّ غير قواصد

تصل الذّنوب الي الذّنوب و ترتجي درك الجنان بها و فوز العابد

و نسيت أن ّ اللّه اخرج ادما منها الي الدّنيا بترك واحد

و اگر در اينكه دفتر فصلي مكرّر شود به سهو يا بيتي، عيب نبايد كردن كه خداي تعالي در قرآن قصّه هر پيغامبري اند بار مكرّر كرد«8» با آن كه كتاب يكي است، و اينكه دفتر مجلّدات بسيار است، باشد كه همه مجلّدات به يك بار حاضر نباشند«9»، تا«10» نويسنده معذور دارند در اينكه معني.

وَ ناداهُما رَبُّهُما، خداي تعالي ايشان را ندا كرد بر سبيل عتاب: نه من شما را نهي كردم از اينكه درخت؟ و نه بگفتم كه شيطان شما را دشمني است آشكارا

-----------------------------------

(1). مج، وز شعر.

(2). مج، وز، مل،

لت: پدرت.

(3). مج، وز، مل: آنگاه حال.

(4). مل: آدم ياد نكني.

(5). مج، وز، لت: خواهد بودن.

(6). آج، لب: خطاي.

(7). مل: ترنوا.

(8). مج، وز، مل: كرده.

(9). مج، وز، مل، لت: نباشد.

(10). اساس: يا ، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 159

ظاهر عداوت؟ چون بدانستند كه بد كردند و زيان به خود كردند، و اعتراف دادند و مقرّ آمدند و گفتند: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا، بار خدايا؟ ما بر خود ظلم كرديم و نقصان حظّ ثواب خود كرديم [141- پ]

و به اينكه مندوب كه رها كرديم، چه اگر رها نكرده بودماني«1» ما را ثواب بسيار بودي و ظلم ايشان بر خود اگر نه بر ظلم لغوي كه معني او نقصان باشد حمل كنند و الّا آيت از معني بشود و اينكه لفظ مفيد«2» نباشد، چه ظلم اصطلاحي مصوّر نباشد ميان مرد و نفس خود، و معتزله را هم نيز اينكه تفسير بايد كرد براي آن كه صغيره نزديك ايشان حظّ او نقصان ثواب باشد نه استحقاق عقاب.

اگر گويند: بر اينكه قاعده لازم آيد كه پيغامبران را ظالم شايد خواند كه ايشان خالي نباشند از ترك مندوبات و آن نقصان ثواب آرد، جواب گوييم: روا بودي اگر نه آنستي كه اينكه اسم به عرف مختص است به ذم ّ و اسم ذم ّ است و بر اطلاق از او جز بر«3» فاعل ضرري بر آن وجه كه حد نهاديم ظلم را ندانند، پس اطلاق روا نداريم، امّا مقيّد روا داريم كه كسي كه گويد: ايشان ظالم نفس خوداند به آن معني كه نقصان حظّ ثواب مي كنند امّا به آن معني كه ضرري مي رسانند به كسي به ناواجب كه

جامع باشد آن شرايط را كه حدّ ظلم شامل است آن را آن نه.

وَ إِن لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا، و اگر ما را نيامرزي و بر ما«4» رحمت نكني، ما از جمله زيانكاران باشيم. و مورد اينكه كلام از ايشان مورد خضوع و خشوع و استكانت و با خداي گريختن است و اظهار رغبت كردن و مذلّت عرضه كردن و به او پناه گرفتن و كسر نفس خود كردن، و اينكه نوعي عبادت باشد كه پيغامبران و ائمّه- عليه السّلام- با عصمتشان در حق ّ خود بگويند و به اينكه انقطاع كنند با خداي تعالي، و توبه ايشان بر اينكه وجه باشد تا مستحق ّ ثواب تايبان باشند. امّا آن

-----------------------------------

(1). اساس: كرده بوديمي، مج، وز، لت: كرده بودماني، آج، لب: نكرده بودمي، با توجه به نسخه مل تصحيح شد.

(2). مج، وز: مقيد.

(3). مج، وز، مل: ندارد. [.....]

(4). مج: ما را.

صفحه : 160

كه«1» توبه ايشان از معصيت باشد صغير يا كبير امّا هذا فلا، اينكه معني در حق ّ ايشان صورت نبندد از ادلّه عقلي و قرآن كه مقرّر شده است بر عصمت ايشان- عليهم السّلام.

قال َ اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ، حق تعالي خطاب كرد به اينكه آيت به آدم و حوّا و ابليس بر قول«2» سدّي و جبّائي و إبن الاخشاد، و ابو صالح گفت: خطاب ما راست نيز چنان كه حكايت كرديم از محمّد بن قيس. و حسن بصري قولي«3» گفت دور، و آن آن است كه گفت: نيز خطاب است با وسوسه و اينكه بعيد است. و «بعض»«4» جزوي باشد از جمله نامعيّن، و «عدوّ» ضدّ ولي باشد و اصل او از عدوان و تعدّي است،

و رمّاني گفت: عدوّ آن باشد كه نصرت خود از تو دور دارد در وقت حاجت، ولي«5» بعكس اينكه باشد. وَ لَكُم فِي الأَرض ِ مُستَقَرٌّ، و شما را در زمين قرارگاهي باشد، اينكه قول أبو العالية است. بعضي دگر گفتند: مصدر است، يعني شما را در زمين قراري«6» باشد، و فعل چون مزيد باشد و متعدّي بود، لفظ مصدر و مفعول و موضع از او يكي باشد، چنان كه: أَنزِلنِي مُنزَلًا مُبارَكاً«7»، اينكه مصدر است، و قوله: رَب ِّ أَدخِلنِي مُدخَل َ صِدق ٍ وَ أَخرِجنِي مُخرَج َ صِدق ٍ«8»، اينكه محتمل مصدر است. و موضع«9» هذا مغتسل بارد«10»، اينكه موضع است. و «متاع» أي تمتّع و استمتاع، و آن انتفاع باشد به چيزي كه در او لذّتي عاجل باشد، و «حين» وقت باشد سواء اگر كوتاه بود و اگر دراز، و اينكه جا مراد روزگار [142- ر]، [دراز است]«11». حق تعالي گفت: اكنون به زمين روي«12» بعضي«13» دشمن

-----------------------------------

(1). آج، لب: آنان كه.

(2). آج، لب: به قول.

(3). مل ديگر.

(4). اساس: بعضي، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(5). مج، وز، مل، لت: و ولي.

(6). آج، لب، آن: قرار گاهي.

(7). سوره مؤمنون (23) آيه 29.

(8). سوره بني اسرائيل (17) آيه 80.

(9). مج، وز، مل و.

(10). سوره ص (38) آيه 42.

(11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(12). مل، آج، لب، آف، آن: رويد.

(13). مج: بر بعضي، وز، مل: و بعضي. [.....]

صفحه : 161

بعضي. اينكه جمله در محل ّ حال است، أي متعادين، به اينكه كه رفت از ميان شما كه: من زمين را به«1» قرارگاه شما كردم و به جاي تمتّع و برخورداري شما«2» تا روزگاري و وقتي كه من

دانم. بعضي مفسّران گفتند: مراد به «حين» اوقات آجال ايشان«3» است،«4» و بعضي دگر گفتند: مراد قيامت است.

آنگه گفت: فِيها تَحيَون َ، شما را حيات و زندگاني در زمين دنيا باشد و مرگ در زمين باشد و شما را«5» از زمين بر انگيزند و زنده كنند روز قيامت.

إبن ذكوان و حمزه و كسايي و خلف و يعقوب خواندند: «تخرجون» به فتح «تا» و ضم ّ «را» علي اضافة الفعل اليهم، و شما روز قيامت از زمين بيرون آيي«6» نظرا الي قوله تعالي: ثُم َّ إِذا دَعاكُم دَعوَةً مِن َ الأَرض ِ إِذا أَنتُم تَخرُجُون َ«7»، و باقي قرّاء بر ما لم يسم ّ فاعله «تخرجون» خواندند بضم ّ التّاء و فتح الرّاء، شما را بيرون آرند از آن جا، چنان كه در دگر آيت گفت: مِنها خَلَقناكُم وَ فِيها نُعِيدُكُم وَ مِنها نُخرِجُكُم تارَةً أُخري«8».

قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 26 تا 36]

[اشاره]

يا بَنِي آدَم َ قَد أَنزَلنا عَلَيكُم لِباساً يُوارِي سَوآتِكُم وَ رِيشاً وَ لِباس ُ التَّقوي ذلِك َ خَيرٌ ذلِك َ مِن آيات ِ اللّه ِ لَعَلَّهُم يَذَّكَّرُون َ (26) يا بَنِي آدَم َ لا يَفتِنَنَّكُم ُ الشَّيطان ُ كَما أَخرَج َ أَبَوَيكُم مِن َ الجَنَّةِ يَنزِع ُ عَنهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوآتِهِما إِنَّه ُ يَراكُم هُوَ وَ قَبِيلُه ُ مِن حَيث ُ لا تَرَونَهُم إِنّا جَعَلنَا الشَّياطِين َ أَولِياءَ لِلَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدنا عَلَيها آباءَنا وَ اللّه ُ أَمَرَنا بِها قُل إِن َّ اللّه َ لا يَأمُرُ بِالفَحشاءِ أَ تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (28) قُل أَمَرَ رَبِّي بِالقِسطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُم عِندَ كُل ِّ مَسجِدٍ وَ ادعُوه ُ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ كَما بَدَأَكُم تَعُودُون َ (29) فَرِيقاً هَدي وَ فَرِيقاً حَق َّ عَلَيهِم ُ الضَّلالَةُ إِنَّهُم ُ اتَّخَذُوا الشَّياطِين َ أَولِياءَ مِن دُون ِ اللّه ِ وَ يَحسَبُون َ أَنَّهُم مُهتَدُون َ (30)

يا بَنِي آدَم َ خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُل ِّ مَسجِدٍ

وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا إِنَّه ُ لا يُحِب ُّ المُسرِفِين َ (31) قُل مَن حَرَّم َ زِينَةَ اللّه ِ الَّتِي أَخرَج َ لِعِبادِه ِ وَ الطَّيِّبات ِ مِن َ الرِّزق ِ قُل هِي َ لِلَّذِين َ آمَنُوا فِي الحَياةِ الدُّنيا خالِصَةً يَوم َ القِيامَةِ كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ (32) قُل إِنَّما حَرَّم َ رَبِّي َ الفَواحِش َ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَن َ وَ الإِثم َ وَ البَغي َ بِغَيرِ الحَق ِّ وَ أَن تُشرِكُوا بِاللّه ِ ما لَم يُنَزِّل بِه ِ سُلطاناً وَ أَن تَقُولُوا عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (33) وَ لِكُل ِّ أُمَّةٍ أَجَل ٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم لا يَستَأخِرُون َ ساعَةً وَ لا يَستَقدِمُون َ (34) يا بَنِي آدَم َ إِمّا يَأتِيَنَّكُم رُسُل ٌ مِنكُم يَقُصُّون َ عَلَيكُم آياتِي فَمَن ِ اتَّقي وَ أَصلَح َ فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (35)

وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ استَكبَرُوا عَنها أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (36)

[ترجمه]

اي پسران آدم فرستاديم بر شما جامه اي كه باز پوشد عورتهاي شما«9» و زينتي و جامه پرهيزگاري، آن بهتر است آن از آيتهاي خداست تا همانا ايشان انديشه كنند.

-----------------------------------

(1). آج، لب: ندارد.

(2). لت كردم.

(3). مج، وز: ندارد.

(4). آج، لب و بعضي دگر گفتند: اوقات الصّلات ايشان است.

(5). مج، وز، مل، لت: زندگاني در زمين باشد و شما را.

(6). مج، وز، مل، آج، لب، آف: آييد.

(7). سوره روم (30) آيه 25.

(8). سوره طه (20) آيه 55.

(9). آج، لب را.

صفحه : 162

اي پسران آدم نبايد تا به فتنه آرد شما را ديو چنان كه«1» بيرون آورد مادر و پدر شما را از بهشت، بيرون مي كرد از ايشان جامشان«2» تا به ايشان نمايد عورتهاي ايشان كه او بيند شما را«3» و جنس او از آن جا كه شما نبيني«4»، ما كرديم ديوان را دوستان

آنان كه ايمان نيارند.

و چون بكنند زشتي«5»، گويند: يافتيم بر اينكه«6» پدران خود را و خدا بفرمود ما را«7» بگو كه خدا نفرمايد به زشتي، مي گويي«8» بر خدا آنچه نداني«9».

بگو فرمود خداي من به عدل«10» و راستي كني«11» رويهايتان بنزديك هر مسجدي و بخواني«12» او را خالص كرده براي او طاعت چنان كه ابتدا كرد شما را باز آيي«13».

گروهي را راه دهد و گروهي را درست شود برايشان گمراهي، ايشان گرفته اند ديوان را دوستان [142- پ]

از فرود خداي و مي پندارند كه ايشان راه يافتگانند.

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب: چنانچه.

(2). كذا در اساس: جامشان/ جامه شان، مج، وز: جامه ايشان، آج، لب: پوشش ايشان، لت: جامه شان.

(3). مج، وز، لت او.

(4). مج، وز: نه بينيد.

(5). وز: زشتيي. [.....]

(6). مج، وز، لت: بر آن.

(7). مج، وز، لت به آن.

(8). مج، وز، آج، لب، آف، آن: مي گوييد.

(9). مج، وز: ندانيد، آج، لب: نمي دانيد.

(10). مج، وز، لت: فرمود مرا خداي به داد.

(11). مج، وز، آف، آن: كنيد.

(12). مج، وز، آف، آن: بخوانيد.

(13). مج، وز، آف، آن: باز آييد.

صفحه : 163

اي پسران آدم فراگيري«1» زينتتان بنزديك هر مسجدي و بخوري«2» و بياشامي«3» و اسراف مكني«4» كه خدا دوست ندارد اسراف كنندگان را.

بگوي كه حرام كرد زينت خدا آن كه بيرون آورد براي بندگانش و چيزهاي پاكيزه از روزي! بگو آن آنان راست كه ايمان آوردند«5» در زندگاني دنيا خالص«6» روز قيامت، همچنين گزارش دهيم آيات را براي آن گروه كه دانند.

«7»

بگوي حرام كرد خداي من زشتيها آنچه پيداست [از آن]«8» و آنچه ناپيداست و بزه و بيدادي بناحق و آن كه انباز گيري«9» به خدا [آنچه]«10» نفرستاد به آن حجّتي و

آن كه گويي«11» بر خدا آنچه نداني«12».

و هر گروهي را وقت مرگي هست چون آيد وقت مرگشان باز پس نايستد [يك ساعت]«13» و نه فرا پيش شود.

اي پسران آدم [اگر]«14» آيد به شما رسولاني از

-----------------------------------

(1). مج، وز: بگيريد، آج، لب، آف، آن: فرا گيريد.

(2). مج، وز، آف، آن: بخوريد.

(3). مج، وز: باز خوريد، آج، لب، آف، آن: بخوريد.

(4). مج، وز: و بي اندازه مكنيد.

(5). مج، وز، لت: ايمان آرند.

(6). مج، وز، لت: زندگاني نزديكتر ويژه. [.....]

(7). اساس: ندارد، با توجه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد. (14- 13- 10- 8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(9). مج، وز، آف، آن: گيريد.

(11). مج، وز: گوييد.

(12). مج، وز، آف، آن: ندانيد.

صفحه : 164

شما كه مي گويند بر شما آيتهاي من، هر كه بترسد و نيكي كند نيست ترسي بر ايشان و نه ايشان اندوهگن شوند.

و آنان كه«1» دروغ داشتند حجّتهاي ما و بزرگواري نمودند [از آن]«2»، ايشان اهل دوزخند ايشان آن جا باشند هميشه.

قوله: يا بَنِي آدَم َ قَد أَنزَلنا عَلَيكُم لِباساً، حق تعالي به اينكه آيت منّت نهاد بر بني آدم كه ايشان را جامه داد كه با آن عورت پوشند و تجمّل كنند و زينت سازند، و در «انزلنا» و در معني انزال خلاف كردند. بعضي گفتند: مراد «خلقنا» و «جعلنا» ست، چنان كه گفت: وَ أَنزَل َ لَكُم مِن َ الأَنعام ِ ثَمانِيَةَ أَزواج ٍ«3»، أي خلق، و بعضي دگر گفتند: مراد آن است آنچه اصل آن است از نبات به باران پرورده مي شود، باران از آسمان فرو مي آيد، و وجهي دگر آن كه گفتند كه«4»: بركات را نسبت به آسمان باشد و

آن از جمله خيرات و بركات و روزي است براي آن كه منفوع به است و روزي در آسمان است، قال اللّه تعالي: وَ فِي السَّماءِ رِزقُكُم«5»- الاية. «لباس» فعال باشد به معني مفعول يعني ملبوس، كالكتاب بمعني المكتوب، و الحساب بمعني المحسوب. يُوارِي، كه باز [143- ر]

پوشد عورات شما را صلاحيت پوشش دارد از جامه و آلات فرش و بسط داخل است تحت اينكه، و «لباس» در«6» اينكه جا مصدر باشد، يقال: لبست الثّوب لبسا و لباسا، و اللّبس الملبوس أيضا، قال الشّاعر«7».

فلمّا كشفن«8» اللّبس عنه مسحنه بأطراف طفل زان غيلا موشّما

-----------------------------------

(1). آج، لب به.

(2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(3). سوره زمر (39) آيه 6.

(4). مج، وز، لت: آن گفتند كه، مل: آن كه گفتند.

(5). سوره ذاريات (51) آيه 22.

(6). مج، وز، مل، لت: در جز.

(7). مج، وز شعر.

(8). اساس: كشف، مج: كشفنا، با توجه به وز، لت: تصحيح شد.

صفحه : 165

اراد الثّوب و السّتر. وَ رِيشاً، أي ما لا، در قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ضحّاك و سدّي، يقول العرب: تريّش الرّجل إذا تموّل. إبن زيد گفت: «ريش» جمال باشد، ابو عمرو بن العلاء گفت: كسوت و جهاز باشد، و گفته اند: هر چه از باب تجمّل و متاع خانه باشد از فرش و بسط«1»، و منه ريش الطّاير براي آن كه جمال و ساز او در پرهاش«2» باشد اگر پر او بكنند«3» بي جمال شود، و انشد سيبويه«4»:

و ريي منكم و هواي معكم و ان كانت زيارتكم لماما

معبد الجهنّي گفت: الرّياش المعاش، سلمي ّ و عطاردي و قتاده در شاذّ خواندند: «و رياشا» به جمع، مثل

ذئب و ذئاب و قدح و قداح. قطرب گفت:

الرّيش و الرّياش واحد كلبس و لباس و حل ّ و حلال و حرم و حرام.

وَ لِباس ُ التَّقوي، اهل مدينه و إبن عامر و كسائي خواندند: «و لباس» منصوب عطفا علي قوله: لباسا و ريشا، و عامل در او «انزلنا» باشد، و باقي قرّاء «و لباس» به رفع خواندند، و رفع او بر ابتدا باشد. و «ذلك» بدل باشد، و «خير» خبر مبتدا باشد، و بر قراءت آن كس كه به نصب خواند، «ذلك» مبتدا باشد و «خير» خبر او باشد.

و در لباس تقوا مفسّران خلاف كردند. زيد بن علي گفت: لباس تقوا درع باشد و مغفر و آنچه ساعد و ساق به آن بپوشند از آن براي آنش لباس تقوا خواند كه يتّقي بذلك في الحرب. قتاده و سدّي گفتند و إبن جريح: لباس تقوا ايمان است. معبد الجهنّي گفت: حياست، و شاعر در اينكه معني گفته«5»:

انّي كأنّي اري من لا حياء له و لا امانة وسط النّاس عريانا

عطيّة«6» گفت از عبد اللّه عبّاس: عمل صالح است و به روايتي ديگر از

-----------------------------------

(1). آج: بساط. [.....]

(2). بم، آف، آن: پرهايش.

(3). مج، وز: بروني، مل: برود، لت: بچينند، آن: بركنند.

(4). مج، وز شعر.

(5). لب است، مج، وز، مل شعر.

(6). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: عتبه، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 166

عبد اللّه عبّاس: سيماي صلاح است بر روي و نيكو طريقتي. حسن بصري گفت:

عثمان عفّان را«1» ديدم بر منبر رسول وعظ مي كرد پيراهني گويي«2» پوشيده و گوي گريبان گشاده«3»، مردم را مي گفت: سگان را بكشي«4» و به كبوتر بازي مكني«5»، آنگه گفت: از خداي

بترسي«6» در سرّ كه از رسول خداي شنيدم كه او گفت: هيچ بنده نباشد كه او عملي كند در سرّ و الّا خداي تعالي از آن عمل ردايي بر او پوشاند اگر خير باشد و اگر شرّ. آنگه اينكه آيت بر خواند: وَ رِيشاً وَ لِباس ُ التَّقوي، و گفت: لباس تقوا نيكو طريقتي باشد.

عروة بن الزّبير گفت: ترس خداي باشد، جبّايي گفت: مراد جامه پارسايان است از صوف و جامه خشن و آنچه لباس زهّاد و عبّاد باشد. حسين بن علي ّ المغربي ّ گفت: مراد [به]«7» لباس تقوا لباس اهل بهشت است، گفت: دليلش آن كه: ذلِك َ خَيرٌ گفت، و «ذلك» اشارت به غايبي دور باشد. مجاهد گفت: براي آن منّت نهاد به جامه عورت پوش بر ما كه عرب برهنه طواف كردندي گرد خانه مكشوف العورة جز قريش، و بعضي دگر گفتند: براي آن كه از اصناف خلق كس جامه پوش نباشد مگر بني آدم. ذلِك َ مِن آيات ِ اللّه ِ لَعَلَّهُم يَذَّكَّرُون َ، اينكه از آيات و دلايل خداست تا همانا آدميان و مكلّفان از ايشان انديشه كنند و تفكّري كنند.

آنگه بني آدم را وعظ كرد [و]«8» ياد داد [از]«9» آنچه شيطان با پدر ايشان كرد، گفت: اي پسران آدم؟ و مراد فرزندان آدمند- مردان و زنان، و لكن لفظ پسران بر تغليب گفت مردان را بر زنان، نبايد تا شما را به فتنه آرد شيطان و مفتون كند و

-----------------------------------

(1). اساس رضي اللّه عنه.

(2). كذا: در اساس، آج، لب، آف، لت، مج، وز: كوتهي، مل، بم، آن: كوهي، چاپ شعراني (5/ 141): گويي، و در زير نويس متن توضيح داده است كه «دكمه دار»، نيز لغت نامه

ذيل «كوهي» آورده است: قوهي، و آن نام پارچه و جامه اي است (يادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نيز گوي: تكمه و گوي گريبان را گويند.

(3). آج، لب: گشوده.

(4). مج، وز، آج، لب: بكشيد.

(5). مج، وز، آج، لب: مكنيد.

(6). مج، وز، آج، لب: بترسيد. (9- 8- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

صفحه : 167

بفريبد چنان كه با پدرتان كرد آدم كه او را به وسوسه و اغواء و اضلال از بهشت بيرون آورد. يَنزِع ُ عَنهُما لِباسَهُما، اينكه فعل مضارع در جاي حال است، أي نازعا عنهما، بر كشيد از مادر و پدرتان كه آدم و حوّا بودند جامشان«1» [143- پ]

براي آن تا كشف سوأت و عورت ايشان كند، و اضافت اخراج و نزع«2» لباس ايشان با شيطان براي آن كرد و اگر چه بر حقيقت از«3» فعل خداست كه عند اغراء و اغواء او بود، چنان كه در سورت گفت: زادَتهُم إِيماناً«4»، فَزادَتهُم«5»فيها از فيها از إِلَي رِجسِهِم«7» إِنَّه ُ يَراكُم هُوَ وَ قَبِيلُه ُ مِن حَيث ُ لا تَرَونَهُم، گفت:

ابليس و لشكر او و جنس و قبيل او شما را بينند از آن جا كه شما ايشان را نبيني«8»، إبن زيد گفت: قبيلش نسل او باشند«9» مجاهد گفت: ابليس گفت ما را چند چيز دادند: نري و لا نري، ما بينيم«10» آدميان را و ايشان ما را نبينند«11». و نخرج من تحت الثّري، و از زير زمين بر آييم، و يعود شيخنا فتي، و پير ما جوان شود پس از آن كه پير شده باشد.

مالك دينار گفت: دشمني كه او تو را بيند و تو او را نبيني عظيم المؤنة بود و«12» شديد

المحنة، الّا من عصمه اللّه، الّا آن را كه خداي نگاه دارد. يحيي بن معاذ«13» گفت: شيطان قديم است و تو حديث، و شيطان محتال است و تو سليم

-----------------------------------

(1). كذا در اساس: جامشان/ جامه شان، مج، وز: جامه يشان، لت: جامه اشان.

(2). اساس: نزاع، با توجه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(3). مج، وز، مل: آن.

(4). سوره انفال (8) آيه 2.

(5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجيد. فزادتهم.

(6). اساس: احسانا، با توجه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(7). سوره توبه (9) آيه 125.

(8). مج، وز: نه بينيد/ نبينيد.

(9). مج، مل، آج، لب: باشد.

(10). مج، آج، لب: مي بينيم.

(11). مج: نه مي بينند/ نمي بينند.

(12). مج، وز: ندارد.

(13). مج، وز، مل: يحيي معاذ.

صفحه : 168

جانب، شيطان تو را بيند و تو او را نبيني«1»، و شيطان تو را فراموش نكند و تو او را فراموش كرده اي«2»، و او را از تو بر تو بار«3» است و تو را بر او هيچ بار نيست، و رسول- عليه السّلام- گفت: شيطان از بني آدم چنان رود كه خون در تن، دل تو مسكن اوست و عروق تو رهگذار«4» او«5»، پس با او مقاومت نتوان كرد«6» الّا بعون اللّه، و شاعر گويد در اينكه معني:

و لا اراه حيث ما يراني و عند ما انساه لا ينساني

فسيّدي ان لم يغث«7» سباني كما سبي ادم من جنان

ذو النّون مصري گفت: اگر [او]«8» تو را بيند«9» از آن جا كه تو او را نبيني، خداي او را بيند و او خداي را نبيند، از او به خداي استعانت كن كه كيد او ضعيف باشد. امّا

علّت آن كه ما ايشان را نبينيم آن است كه: ما را شعاع اندك است، و ايشان را جسم«10» شفّاف است، پس هر دو منع است از ديدن. اگر خداي تعالي شعاع زيادت كند، ممكن باشد ايشان را ديدن، چنان كه فرشتگان را عند حضور الموت و يا اجسام ايشان كثيف كند.

ابو الهذيل و أبو بكر بن الأخشاد گفتند: روا باشد كه خداي تعالي ايشان را ممكّن بكند تا خويشتن را كثيف بكنند در بعضي احوال تا ما ايشان را ببينيم، و شيخ ابو جعفر الطّوسي ّ اينكه قول اختيار كرد.

إِنّا جَعَلنَا الشَّياطِين َ، ما كرديم ديوان را دوستان آنان كه ايمان ندارند، يعني كافران. و معني «جعلنا» اينكه جا حكم و تسميه باشد چنان كه گفت:

-----------------------------------

(1). اساس، مج، وز: نه بيني/ نبيني.

(2). مل: فراموش كني.

(3). اساس: يار، با توجه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(4). مج، وز، مل: رهگذر.

(5). اساس: تو، با توجه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مج، وز: كردن.

(7). مج، وز: تغث.

(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(9). مج: نه بيند/ نبيند.

(10). مج، وز، مل: چشم.

صفحه : 169

وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«1»، أي سمّوهم بذلك و حكموا به.

وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً، چون فاحشه كنند. مفسّران گفتند: فاحشه ايشان [آن]«2» بود كه گرد خانه طواف كردندي برهنه و عورت گشاده، و گفتندي: ما«3» به خانه خداي چنان طواف كنيم كه خداي آفريد ما را و در جامه اي كه در او گناه كرده باشيم در آن طواف نكنيم، و زنان چيزي از دوال بافته چندان كه عورت پوش بودي در ميان بستندي، تا در خبر است

كه زني از بني عامر طواف مي كرد و مي گفت:

اليوم يبدوا بعضه أو كلّه و ما بدا منه فلا احلّه

و حسن بصري و أبو علي گفتند«4»: اينكه فاحشه شرك است چون به خداي تعالي شرك آرند، و بعضي دگر گفتند: مراد جمله فواحش است، أي فاحشة من الفواحش. و «فاحشه» قبيحي باشد شنيع القبح و ظاهر القبح، و صغيره را فاحشه نگويند آنان كه به صغيره گويند. و در كلام محذوفي هست و آن آن است«5»: و اذا نهوا عنها او عوتبوا قالوا وجدنا عليها آباءنا، چون ايشان را از آن نهي كنند يا بر آن عتاب كنند، گويند: ما پدران [144- ر]، [خود را]«6» بر اينكه«7» يافتيم كه اينكه مي كردند. وَ اللّه ُ أَمَرَنا بِها، و ما را خداي فرموده است، و اينكه براي آن گفتند كه ايشان مذهب جبري«8» گفتندي، گفتند«9»: اگر خداي تعالي نخواستي ما را بگردانيدي از اينكه و ما را اكراه كردي بر خلاف اينكه، فهذا معني قولهم: وَ اللّه ُ أَمَرَنا بِها، و اينكه قول برابر قول مجبّران است كه ايشان گفتند: اگر خداي نخواهد ما

-----------------------------------

(1). سوره زخرف (43) آيه 19.

(2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). اساس: گفتند تا، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(4). مج، وز: گفت.

(5). آن كه.

(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(7). مج: آن. [.....]

(8). مج، وز، مل: جبر.

(9). مج، وز: گفتندي.

صفحه : 170

نكنيم، و اگر نخواستي ما نكرديمي«1». و مشركان گفتند: اگر خداي نفرمودي ما نكرديمي«2»، و امر بي ارادت آمر نباشد پس در اينكه باب امر و ارادت يكي باشد، نبيني كه فرق

نباشد ميان آن كه كسي غلامش را گويد: افعل كذا، و ميان آن كه گويد: اريد منك ان تفعل كذا، كه مقتضي هر دو لفظ ايقاع«3» و ايجاد فعل است، حق تعالي گفت بگو اي محمّد: إِن َّ اللّه َ لا يَأمُرُ بِالفَحشاءِ، خداي تعالي كار زشت نفرمايد و چنان كه نفرمايد نكند و نخواهد، چه فرق نباشد ميان آن كه خواهد و ميان آن كه فرمايد، چون گفت: نفرمايم، دليل آن كند كه نخواهد، براي آن كه امر جز به ارادت آمر نباشد. آنگه گفت بر سبيل انكار و تقريع: أَ تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ، بر خداي چيزي مي گويي كه نمي داني«4»، و آيت دليل بطلان مذهب مجبّره مي كند از اينكه وجه كه گفتيم و دليل بطلان مذهب اصحاب معارف«5» في قوله: أَ تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ، و دليل بطلان مذهب قايلان تقليد«6» آن جا كه گفت از ايشان بر سبيل انكار: قالُوا وَجَدنا عَلَيها آباءَنا. آنگه بيان كرد آنچه خداي تعالي فرمود، گفت بگو: قُل أَمَرَ رَبِّي بِالقِسطِ، بگو خداي من عدل فرمود و جز عدل نفرمايد. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «قسط»، «لا اله الّا اللّه» است. ضحّاك گفت: توحيد است، مجاهد و سدّي گفتند: مراد به «قسط» عدل است، مفسّران اطباق«7» كردند بر آن كه امر خداي تعالي به عدل و توحيد تعلّق دارد، پس محال است كه عدل و توحيد فرمايد و جبر و تشبيه خواهد، براي آن كه حكيم آنچه فرمايد خواهد، و در كلام محذوفي هست و تقدير آن است«8»: و قال لكم اقيموا وجوهكم عند كل ّ مسجد، و گفت: شما را كه روي به قبله

آريد بنزديك هر مسجدي، يعني در هر وقت هر نمازي. مجاهد و سدّي و إبن زيد گفتند: معني

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: نكردماني، آج، لب: نكردمي.

(2). مل: نكردماني، آج، لب: نكردمي.

(3). مج، وز: ارتفاع.

(4). مج، وز، مل، آف، آن: مي گوييد كه نمي دانيد.

(5). مج، آج، لب مي كند، وز، مل مي كنند.

(6). مج، لت مي كند، وز مي كنند.

(7). اساس: در بالاي كلمه افزوده است «اتّفاق».

(8). مل كه.

صفحه : 171

آن است كه هر كجا باشي«1» در هر مسجدي به نماز روي به كعبه«2» آري«3» چنان كه گفت«4»: وَ حَيث ُ ما«5»وَ ادعُوه ُ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ، و بخواني«13» او را خالص كرده عبادت براي او«14»، و «اخلاص» اخراج بود هر چه شوب باشد [از]«15» ميان چيزي كه آن را آميخته دارد و آلوده. و «دين» اينكه جا به معني طاعت است. كَما بَدَأَكُم تَعُودُون َ، چنان كه ابتدا كرد«16» شما را همچنان شوي«17» باز. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و قتاده و إبن زيد، معني آن است كه: چنان كه معدوم بودي«18» پيش از خلق، پس از فنا همچنان معدوم شوي«19». قولي ديگر آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت به روايتي ديگر و جابر عبد اللّه انصاري كه: خداي تعالي خلقان را همچنان بر انگيزد كه بر آن مرده باشند، مؤمن را بر ايمان و كافر را بر كفر. قولي ديگر آن است كه: همچنان بر انگيزد

-----------------------------------

(1). آج، لب، آف، آن: باشيد.

(2). لت: قبله.

(3). آج، لب، آف، آن: آريد.

(4). مج، وز، آج، لب: ندارد. [.....]

(5). اساس، مج، وز، مل، آن: و اينما، آج، لب، آف: فأينما، با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). سوره بقره (2) آيه 144

و 150.

(7). مج، وز، آف: باشيد.

(8). مج، وز: بكنيد، آف: كنيد، لت: بكني.

(9). مج، وز، آف: مگوييد.

(11- 10). مج، وز: چون بكنيم.

(12). آف: كنيد.

(13). مج، وز، مل، آف: بخوانيد.

(14). لت: عبادت او را.

(15). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(16). مج، وز، لت: بكرد.

(19- 17). مج، وز، آف: شويد. 18. آف: بوديد.

صفحه : 172

ايشان را برهنه كه زادند، چنان كه گفت: وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادي كَما خَلَقناكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ وَ تَرَكتُم ما خَوَّلناكُم وَراءَ ظُهُورِكُم«1»، و رسول [144- پ]- عليه السّلام- گفت: يحشر النّاس عراة حفاة غرلا، كما بدأنا اوّل خلق نعيده و عدا علينا انّا كنّا فاعلين«2». ابو العالية گفت: عادوا الي علمه فيهم، با آن شوند كه [او]«3» از شان«4» داند بر حسب عمل و نيّتشان. محمّد بن كعب گفت: الي ما كانوا من السّعادة و الشّقاوة، همچنان كه بوده باشند و بر آن كه بوده باشند در دنيا از سعادت و شقاوت. بعضي دگر گفتند: تعودون احياء«5»، همچنان كه زنده بودند در دنيا زنده گردانم ايشان را در قيامت«6». قتاده گفت: چنان كه از خاكشان آفريديم، باز با خاكشان برم«7» چنان كه گفت: مِنها خَلَقناكُم وَ فِيها نُعِيدُكُم«8»- الآية.

فَرِيقاً هَدي وَ فَرِيقاً حَق َّ عَلَيهِم ُ الضَّلالَةُ، گروهي را هدايت دهد و گروهي را ضلالت واجب شود بر ايشان، يعني گروهي را راه نمايد به بهشت و ثواب كه مستحق ّ آن باشند و گروهي را از راه بهشت گمراه كند كه مستحق ّ آن باشند، نظيره قوله: فَرِيق ٌ فِي الجَنَّةِ وَ فَرِيق ٌ فِي السَّعِيرِ«9»، و ذكر «فريق» اينكه جا بهتر است از ذكر نفر و جماعت و قوم براي آن كه در «فريق»

ذكر مباينت و مفارقت است. و نصب «فريقا» بر مفعول به است از هدي، و دوم عطفا عليه و عامل در او معني حَق َّ عَلَيهِم ُ الضَّلالَةُ، و التّقدير: و فريقا اضل ّ، چنان كه گفت: يُدخِل ُ مَن يَشاءُ فِي رَحمَتِه ِ وَ الظّالِمِين َ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً أَلِيماً«10». فرّاء گفت: «فريقا» نصب بر حال است و عامل در او «تعودون«11»».

-----------------------------------

(1). سوره انعام (6) آيه 94. [.....]

(2). سوره انبياء (21) آيه 104.

(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، مل، لت: از ايشان، آج، لب: ايشان.

(5). اساس، مل، آج، لب، لت: احياهم، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(6). مل: در آخرت.

(7). آج، لب: بريم.

(8). سوره طه (20) آيه 55.

(9). سوره شوري (42) آيه 7.

(10). سوره دهر (76) آيه 31.

(11). اساس، آج، لب، آف: يعودون، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

صفحه : 173

و «هدي» و «ضلال» محتمل است در آيت چهار وجه را: يكي هدايت ثواب«1» و ضلال از آن بر حسب استحقاق- چنان كه گفتيم. و يكي حكم به هدايت مهتديان بر سبيل مدح«2» و حكم به ضلالت ضالّان، و تسميه ايشان به اينكه نام بر سبيل مذمّت. سيم«3» آن كه «هدي» به معني بيان و لطف باشد، و «ضلال» به معني خذلان بر سبيل عقوبت علي كفرهم المقدّم«4». و چهارم هم«5» به معني شرح صدر به بيان يا ضيق او هم بر اينكه وجه، و اينكه وجه مقارب وجه سيم«6» است در معني، و وجه اوّل لا يقتر است اينكه جا براي آن كه در آيت ذكر قيامت است من قوله: كَما بَدَأَكُم تَعُودُون َ«7»، و نيز آنچه ما

بعد اوست بر سبيل تعليل، دليل اينكه مي كند من قوله: إِنَّهُم ُ اتَّخَذُوا الشَّياطِين َ أَولِياءَ مِن دُون ِ اللّه ِ، و تقدير آن است كه:

لأنّهم اتّخذوا الشّياطين، يعني اينكه ضلال بر ايشان [از]«8» آن جا واجب شد كه ايشان شياطين را به اولياي خود گرفتند و دوستان و ياران ساختند بدون خداي«9»، و نيز لايق باشند به خذلان علي وجه العقوبة. و «اتّخاذ» اعداد«10» الشّي ء لأمر من الامور باشد، و افتعال بود از «اخذ». چون ايشان اعداد شياطين كردند براي نصرت بدون خداي، حق ّ تعالي گفت: ايشان شياطين را به دوست و يار گرفتند و به دست بنهادند و عدّه و ساز خود كردند، و از اينكه همه بدتر«11» آن كه مي پندارند كه ايشان مهتدي و راه يافته اند. و «حسبان»، ظن ّ و گمان باشد.

قوله تعالي: يا بَنِي آدَم َ خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُل ِّ مَسجِدٍ، مفسّران گفتند:

سبب نزول آيت آن بود كه بني عامر عادت داشتند كه برهنه گرد خانه طواف

-----------------------------------

(1). لت: به ثواب.

(2). آج، لب، آف: قدح.

(3). آج: سؤم، لب: سيوم.

(4). مج، وز: المتقدّم. [.....]

(5). مج، وز، مل، لت: ندارد.

(6). آف، لب: سيوم.

(7). اساس: يعودون، با توجه به مج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(9). مج، وز، مل تعالي.

(10). مج، وز: اعداد.

(11). مج، وز: اينكه همه نيز.

صفحه : 174

كردندي، مردان به روز و زنان به شب. و چون به مسجدي از مساجد رسيدندي، جامه بينداختندي و برهنه شدندي و در مسجد شدندي، و اگر كسي با جامه طواف كردي او را بزدندي و جامه اش بيرون كردندي«1»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و امر كرد فرزندان آدم را- زنان و مردان

را- [145- ر]

كه: زينت خود از لباس بنزديك هر مسجدي برگيرند، پس مراد به زينت جامه است. مجاهد گفت:

از جامه آنچه عورت به آن بپوشند فريضه است، و اگر عبايي باشد. باقر«2»- عليه السّلام- گفت«3»: مراد جامه نو است و پاكيزه«4» در روزهاي عيد و روزهاي آدينه كه به مسجد جامع و مصلّي«5» شوند. عطيّه و أبو روق گفتند: مراد به زينت آن است كه چون به مسجد خواهد شدن موي به شانه كند. قاضي تنوخي گفت:

زينت دست برداشتن باشد در نماز، و تمسّك كرد به خبري از رسول- عليه السّلام- كه گفت:

ان ّ لكل ّ شي ء زينة و زينة الصّلاة رفع الايدي منها في ثلاثة مواطن إذا تحرّمت للصّلاة و إذا ركعت و اذا رفعت رأسك من الرّكوع.

و مفسّران در آن كه عرب كردندي از طواف برهنه در مسجدها شدن«6» برهنه دو وجه گفتندي: يكي آن كه گفتندي اينكه جامه ها مدنّس است به معصيت، دوم آن كه به فال«7» كردندي به آن كه ما از گناه برهنه خواهيم شد [ن]«8» چون برهنه طواف كنيم.

وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا، كلبي گفت: سبب آن بود كه بنو عامر در ايّام حج طعام نخوردندي الّا مقدار آن كه رمق بداشتندي به آن و چربو«9» نخوردندي تعظيم حجّشان را. مسلمانان گفتند: يا رسول اللّه؟ ما اوليتريم به اينكه«10»، خداي تعالي

-----------------------------------

(1). مج، وز: بكندندي.

(2). مل: حضرت امام محمّد باقر.

(3). مل: فرمود.

(4). مج، وز: باكره.

(5). مج، وز: مصلّا.

(6). آج، لب: شدندي.

(7). مج، وز، لت: كه تفأّل. [.....]

(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(9). آج، لب، لت: چربي.

(10). مج، وز: بدين.

صفحه : 175

آيت فرستاد كه اينكه را به حج تعلّقي

نيست، طعام و شراب مي خوري«1» و اسراف مكني«2» در آن. و بعضي دگر از مفسّران گفتند: مراد به «اسراف»، تعدّي است از حلال به حرام، از حلال به حرام تعدّي مكني«3». عبد اللّه عبّاس گفت: هر چه خواهي بخوري«4» و هر چه خواهي در پوشي«5» مادام تا در خوردن اسراف نباشد و در لباس تكبّر، مجاهد گفت: «اسراف» آن باشد كه در حق ّ خداي تقصير باشد، چه اگر به وزن كوه احد در طاعت خداي خرج كند«6» مسرف نباشد«7»، و اگر يك درم در معصيت خرج كند«8» مسرف باشد«9».

كلبي گفت: معني «اسراف» آن است كه آنچه خداي تعالي حلال كرد حرام نكني«10» از طعام«11» و چيزهاي پاك حلال. و گفته اند: تعدّي مكني«12» در اكل و شرب از منفعت به مضرّت، يعني تا به حدّ خود باشد نافع بود، چون از حدّ خود بگذرد مضرّت آرد و اگر همه داروي سود كننده باشد، چنان كه شاعر پارسي گفت:«13»

كه پا زهر زهر است چون افزون«14» شود از اندازه خويش بيرون شود

گفتند: رشيد را طبيبي بود ترسا حاذق، علي ّ بن حسين واقد«15» را گفت: در كتاب شما از علم طب چيزي هست يا نه! و علم دواست: علم ابدان و علم اديان. علي ّ بن حسين«16» گفت: خداي تعالي جمله طب در نيم آيت جمع كرد، في قوله: كُلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا. گفت: از پيغامبر شما هيچ طب روايت كرده اند!

-----------------------------------

(1). مج، وز، آف: مي خوريد. (12- 3- 2). مج، وز، آج، آف: مكنيد.

(4). مج، وز: خواهي بخور، آج، لب: خواهي بخوريد، آف: خواهيد بخوريد.

(5). آج، لب، آف: خواهيد در پوشيد.

(8- 6). مل: كنند.

(7). مل: نباشند.

(9). مل: باشند.

(10).

مج، وز، مل: مكنيد.

(11). مج، وز، مل، لت: طيّبات.

(13). مج، وز شعر.

(14). مج، وز: كافرون، مل: كه افزون. [.....]

(15). مج، وز: علي ّ بن حسين بن واقد.

(16). مج، وز، آج، لب: علي ّ بن الحسين.

صفحه : 176

گفت: بلي، جمله طب در كلمتي چند جمع كرده اند في

قوله- عليه السّلام:1» المعدة بيت الأدواء و الحمية رأس كل ّ دواء و اعط كل ّ نفس ما عوّدته«

، گفت: معده خانه درد است و پرهيز كردن سر همه داروهاست و نيز نفس را آن بايد داد كه عادت كرده باشد. ترسا گفت: بر كتابتان و پيغامبران به سرمايه طب جالينوس فرود آمد«2».

قوله: قُل مَن حَرَّم َ زِينَةَ اللّه ِ- الاية، إبن زيد گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي از عرب چون به حج رفتندي يا به عمره، گوسپند«3» و آنچه از او بودي از گوشت و پيه و شير بر خويشتن«4» حرام كردندي. خداي تعالي گفت بگوي اي محمّد كه: كه حرام كرده است زينت خداي تعالي كه بر بندگان خود برون آورد از انواع لباس حلال و جامه هاي پوشيدني وَ الطَّيِّبات ِ مِن َ الرِّزق ِ، و روزيهاي حلال پاكيزه از انواع طعام! عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن چيزهاست كه اهل جاهليّت بر خود حرام كردند از بحيره و سائبه و وصيله و حام.

قُل هِي َ لِلَّذِين َ آمَنُوا فِي الحَياةِ الدُّنيا خالِصَةً يَوم َ القِيامَةِ، عبد اللّه عبّاس گفت: معني آيت آن است كه [145- پ]

امروز در دنيا مشركان با مؤمنان مشارك اند در طيّبات و لذّات از مأكول و مشروب و ملبوس و منكوح، فردا در قيامت«5»، اينكه جمله خالص مؤمنان را باشد و كافران را در آن هيچ نصيب«6» نبود. و تقدير آيت آن

است«7»: (قل هي للذين امنوا مشتركة في الدنيا خالصة يوم القيمة). و نافع خواند«8»: «خالصة» به رفع، و در شاذّ عبد اللّه عبّاس و قتاده همچنين خواندند، و رفع بر خبر مبتدا باشد، و لِلَّذِين َ آمَنُوا، در جاي خبر او باشد، اي: قل هي كائنة

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (5/ 147): عودتها.

(2). مج، وز: فرو آمد.

(3). مج، وز: گوسپندي، مل، آج، لب، آف، لت: گوسفند.

(4). مج، وز: خود.

(5). مج و ديگر نسخه بدلها: فرداي قيامت.

(6). لت: نصيبي.

(7). آن، لت كه.

(8). مج، وز: گفت.

صفحه : 177

للّذين امنوا خالصة يوم القيامة، نصب او بر ظرف است من قوله: خالِصَةً.

كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ، ما تفصيل آيات چنين كنيم كه ديدي«1» براي آنان كه دانند و اگر چه تفصيل براي دانا و نادان است و لكن چون انتفاع دانايان را بود دون نادانان، ايشان را تخصيص كرد«2» به ذكر«3»:

قُل إِنَّما حَرَّم َ، بگوي اي محمّد كه خداي تعالي حرام كرد«4» فواحش و قبايح را آنچه ظاهر است از آن و آنچه باطن است. قديم تعالي«5» چون مشركان را تعيير كرد به تحريم«6» محلّلات كه چيزها كه در عقل و شرع حلال بود ايشان را از رأي خود به اعتقادات فاسد بر خود حرام كردند، نيز تعيير كرد ايشان را به تحليل محرّمات«7» كه بعضي در عقل حرام بود و بعضي در شرع، كه«8» در هر دو مخطي اند:

هم در استحلال حرام و هم در تحريم حلال. قولي آن است كه: به ظاهر و باطن فواحش، طواف ايشان خواست برهنه گرد خانه خدا، مردان به روز [اينكه ظاهر بود]«9» و زنان به شب، و آن باطن

بود. و بيان كرديم كه «انّما»، لإثبات الشّي ء و نفي ما سواه، و معني آن باشد كه: ما حرّم ربّي الّا الفواحش«10»، خداي من هيچ چيز«11» از اينكه چيزها كه شما تحريم مي كني حرام نكرده است مگر فواحش و قبايح. و «تحريم» منع باشد از فعل باقامة الدّليل بر وجوب اجتنابش، و ضدّ او «تحليل» باشد و آن اطلاق فعل باشد به بيان از جواز تناول او. و اصل تحريم از «حرمان» باشد و آن منع بود«12» كه ضدّ «رزق» باشد، يقال: حرم فلان كذا اذا منع

-----------------------------------

(1). آف: ديديد.

(2). مج، وز، لت: كردند.

(3). بم: تخصيص كردند. كه.

(4). مج، وز، لت، مل: به حرام كرد. [.....]

(5). مج، وز، مل، لت: جل ّ جلاله.

(6). اساس، بم، آف، آن: تحليل، با توجه به مج، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). مج، وز، لت: محرماتي.

(8). آج، لب، آن، آف، لت: و باز نمود كه.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(10). مج، وز، مل: ربّي الفواحش.

(11). همه نسخه بدلها بجز آن: هيچ چيز.

(12). مج، وز: باشد.

صفحه : 178

ايّاه، و حرّمت الشّي ء تحريما و احرمت بالحج ّ احراما و تحرّم بطعامه تحرّما و استحرمت الماعزة اذا طلبت الفحل و الحرم، الحرام و الحرم، اسم للإحرام و الحرام، طلب الماعزة الفحل و الحرم: مكّة و ما والاها، و الاشهر الحرم: ذو قعدة و ذو الحجّة و المحرّم و رجب، واحد فرد و ثلثة سرد و حرمة الرّجل زوجته و المحرم، القرابة الّتي«1» لا يحل ّ نكاحها، و حريم الدّار: ما كان من حقوقها. و اصل همه «منع» است، و فواحش جمع «فاحشه» باشد و آن قبايح كباير باشد، و بعضي مفسّران گفتند: «ما

ظهر» آن است كه ايشان آشكارا كردندي. و «ما بطن»، زنا«2» است كه پنهان كردندي، و اختلاف اقوال در اينكه باب برفت. وَ الإِثم َ، بعضي مفسّران گفتند: «اثم» خمر است من قول الشّاعر.

شربت الاثم حتّي ضل ّ عقلي كذاك الاثم يذهب بالعقول

بعضي دگر گفتند: «إثم» نامي است جمله معاصي را بر عموم، و فرّاء گفت:

«اثم» هر گناهي بود كه در او حدّ نبود. و «بغي» تطاول باشد بنا حق بر مردمان و طلب رياست بنا حق، و اصل او طلب باشد جز كه به عرف مخصوص شد به طلبي كه ناواجب باشد. و البغاء، الزّنا، و البغي، الطّلب، و البغية، المطلوب و بغي كذا و ابتغي اذا طلب، و قوله: بِغَيرِ الحَق ِّ، همچنان است كه: وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ الحَق ِّ«3»، آن وجوه كه آن جا گفتيم«4» اينكه جا مطّرد باشد، و معني آن كه «بغي» جز بناحق نباشد.

و وجهي دگر اينكه جا محتمل است كه آن جا نبود، و آن آن است كه: بغي را حمل كنند بر بغي لغوي كه مجرّد طلب باشد [146- ر]

آنگه بر اطلاق حرام نبود تا بنا حق نباشد، پس فايده «بغير الحق ّ» اينكه بود، و روا بود كه براي تأكيد باشد«5».

وَ أَن تُشرِكُوا بِاللّه ِ، و نيز از جمله آنچه حرام كرد شرك است و با خداي«6»

-----------------------------------

(1). مج: ندارد.

(2). اساس، بم، آج، لب، آف، آن: زنان، با توجه به مج، و فحواي عبارت تصحيح شد.

(3). سوره بقره (2) آيه 61.

(4). مل: كه ما گفتيم.

(5). آج، لب: بود.

(6). مج، وز، مل تعالي. [.....]

صفحه : 179

انباز گرفتن آنچه خداي به آن حجّتي فرو نفرستاد. و «سلطان» برهان و حجّت باشد از

آن جا كه مسلّط بود بر شبهت، و بيان و فرقان و حجّت و دليل همه نظاير است.

و نيز از جمله آنچه حرام كرد آن است كه: بر خداي چيزي گويي كه نداني«1»، و در آيت دليل است بر بطلان تقليد كه مقلّد بر خداي چيزي گفته باشد كه ندانسته بود، و خداي اينكه حرام كرده است. پس در تحريم اينكه، تحريم تقليد باشد.

قوله: وَ لِكُل ِّ أُمَّةٍ أَجَل ٌ، «امّت» جماعتي باشند«2» از مردمان و اصل«3» من امّة اذا قصده. و اقسام و معاني او گفته شده است پيش از اينكه. و «أجل» وقت باشد، و دين مؤجّل، أي موقّت. حق تعالي گفت: هر امّتي را و گروهي را و قرني را اجلي هست، يعني وقت مرگ و وقت هلاكي و وقت نفاد«4» عمري هست چون آن اجل در آيد يك ساعت تقديم و تأخير نكنند. و استقدم و تقدّم بمعني، و كذلك استأخر بمعني تأخّر، و كلام در اجل برفت بر استقصاء در سورت انعام في قوله:

قَضي«5»يا بَنِي آدَم َ إِمّا يَأتِيَنَّكُم رُسُل ٌ مِنكُم- الاية، خطاب است اينكه آيت با جمله مكلّفان فرزندان آدم، گفت: اي پسران آدم اگر آيند«7» به شما پيغامبران«8» هم از شما كه آدمياني«9». و اصل «امّا»، «إن ما» بوده است، «نون» در «ميم» ادغام كردند لقرب«10» المخرج عند الكوفيي و عند البصريّين«11»، قلبت ميما ثم ّ ادغمت

-----------------------------------

(1). گويي كه نداني/ گوييد كه ندانيد.

(2). مل: باشد.

(3). اساس: اصل، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(4). مج، وز: نفاذ/ نفاد.

(5). مج، وز، مل، لت: ثم ّ قضي.

(6). سوره انعام (6) آيه 2.

(7). اساس، بم، آف، آن: گويند، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد.

(8). مج، وز، مل، آج، لب: پيغمبراني.

(9). مج، وز: آدميانيد.

(10). اساس: بقرب، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(11). اساس: عند الكوفين و عند البصرين، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 180

في الميم. و «ان» حرف شرط است و براي آن كه «ما» در او شد، «نون» تأكيد در فعل آورد في قوله: يَأتِيَنَّكُم، چه اگر او نبودي نشايستي گفتن: ان يأتينّكم، براي آن كه به ما در حكم ناواجب مي آيد بمنزلت آنچه نباشد، پس «نون» تأكيد در او آوردند«1» تا سامع بداند كه خواهد بود [ن]«2» و بودنش به «نون» تأكيد مؤكّد است.

يَقُصُّون َ عَلَيكُم آياتِي، در محل ّ رفع است به آن كه صفت رسل است، مي خوانند و قصّه مي كنند بر شما آيتهاي من، و جواب آن محتمل است كه دو چيز باشد: يكي اينكه جمله شرطي كه: «فمن اتّقي و اصلح» است تا اينكه جمله هاي شرط و جزا در محل ّ جزاي شرط اوّل باشد، و مثال او از كلام چنين بود: يا بني تميم ان أتيكم رسولي فمن سمع له و اطاعه فله كذا. و وجه دوم آن است كه: جواب آن محذوف باشد، و تقدير آن است كه: فأطيعوهم، اگر پيغامبراني به اينكه صفت به شما آيند طاعت داري«3» ايشان را انقياد كني«4» اوامر ايشان را. آنگه گفت: هر كه متّقي و پرهيزگار باشد و از معاصي من اجتناب كند، و مصلح«5» و خداوند عمل صالح باشد«6»، بر ايشان كه به اينكه صفت باشند خوفي و ترسي و حزني نبود«7»، در جايهاي خوف و حزن ايمن باشند و شادمانه آن جا كه ديگران خائف باشند و محزون.

و آيت«8» اگر«9» بر

اطلاق حمل كنند و عموم در نفي خوف و حزن، در «من اتّقي» حمل بر عموم بايد كرد نيز«10»، تا معني آن بود كه: هر كه از جمله معاصي اجتناب كند و جمله واجبات به جاي آرد«11»- و اينكه صفت معصومان باشد- بر او هيچ خوفي و اندوهي نبود بر قطع. و امّا آن كس كه جايز الخطا بود و از بعضي معاصي

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آج، لب: درآوردند.

(2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(3). مل، آف: داريد. [.....]

(4). مل، آف: كنيد.

(5). مج، وز، مل، لت باشد.

(6). مج، وز، مل، لت: ندارد.

(7). مل: است.

(8). آج، لب: و اينكه آيت.

(9). لت چه.

(10). مج، وز، مل، لت: كردن.

(11). آج، لب: آورد.

صفحه : 181

اجتناب كند و بعضي را ارتكاب كند و بي توبه با پيش خداي شود، كار او موقوف باشد بر مشيّت خداي تعالي، اگر خواهد عفو كند او را و اگر خواهد عقوبت كند.

چون ذكر مؤمنان و متّقيان بگفت و آنچه پاداشت ايشان است، ذكر كافران و مكذّبان و متكبّران [146- پ]

و جزاي ايشان«1» بگفت بر عادتي كه فرموده است من اتباع الوعد الوعيد و الجمع بين التّرغيب«2» و التّرهيب تا«3» مكلّف به هر دو طريق به فعل واجب نزديك بود و از فعل قبيح منزجر، گفت: وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا«4»، آنان كه تكذيب ايات ما كنند و دروغ دارند حجج و بيّنات ما را و استكبار كنند از آن و بزرگواري نمايند، ايشان اهل دوزخ اند و ملازم باشند آن جا و مخلّد و مؤبّد مانند آن جا. و «استكبار»، تكبّر و ترفّع باشد به باطل، و در جمله مخلوقات صفت ذم ّ

است، بخلاف«5» آن كه تواضع«6» صفت مدح است«7».

قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 37 تا 51]

[اشاره]

فَمَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً أَو كَذَّب َ بِآياتِه ِ أُولئِك َ يَنالُهُم نَصِيبُهُم مِن َ الكِتاب ِ حَتّي إِذا جاءَتهُم رُسُلُنا يَتَوَفَّونَهُم قالُوا أَين َ ما كُنتُم تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلي أَنفُسِهِم أَنَّهُم كانُوا كافِرِين َ (37) قال َ ادخُلُوا فِي أُمَم ٍ قَد خَلَت مِن قَبلِكُم مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ فِي النّارِ كُلَّما دَخَلَت أُمَّةٌ لَعَنَت أُختَها حَتّي إِذَا ادّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَت أُخراهُم لِأُولاهُم رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِم عَذاباً ضِعفاً مِن َ النّارِ قال َ لِكُل ٍّ ضِعف ٌ وَ لكِن لا تَعلَمُون َ (38) وَ قالَت أُولاهُم لِأُخراهُم فَما كان َ لَكُم عَلَينا مِن فَضل ٍ فَذُوقُوا العَذاب َ بِما كُنتُم تَكسِبُون َ (39) إِن َّ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ استَكبَرُوا عَنها لا تُفَتَّح ُ لَهُم أَبواب ُ السَّماءِ وَ لا يَدخُلُون َ الجَنَّةَ حَتّي يَلِج َ الجَمَل ُ فِي سَم ِّ الخِياطِ وَ كَذلِك َ نَجزِي المُجرِمِين َ (40) لَهُم مِن جَهَنَّم َ مِهادٌ وَ مِن فَوقِهِم غَواش ٍ وَ كَذلِك َ نَجزِي الظّالِمِين َ (41)

وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لا نُكَلِّف ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ هُم فِيها خالِدُون َ (42) وَ نَزَعنا ما فِي صُدُورِهِم مِن غِل ٍّ تَجرِي مِن تَحتِهِم ُ الأَنهارُ وَ قالُوا الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهتَدِي َ لَو لا أَن هَدانَا اللّه ُ لَقَد جاءَت رُسُل ُ رَبِّنا بِالحَق ِّ وَ نُودُوا أَن تِلكُم ُ الجَنَّةُ أُورِثتُمُوها بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (43) وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ أَصحاب َ النّارِ أَن قَد وَجَدنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّكُم حَقًّا قالُوا نَعَم فَأَذَّن َ مُؤَذِّن ٌ بَينَهُم أَن لَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الظّالِمِين َ (44) الَّذِين َ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ يَبغُونَها عِوَجاً وَ هُم بِالآخِرَةِ كافِرُون َ (45) وَ بَينَهُما حِجاب ٌ وَ عَلَي الأَعراف ِ

رِجال ٌ يَعرِفُون َ كُلاًّ بِسِيماهُم وَ نادَوا أَصحاب َ الجَنَّةِ أَن سَلام ٌ عَلَيكُم لَم يَدخُلُوها وَ هُم يَطمَعُون َ (46)

وَ إِذا صُرِفَت أَبصارُهُم تِلقاءَ أَصحاب ِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجعَلنا مَع َ القَوم ِ الظّالِمِين َ (47) وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ رِجالاً يَعرِفُونَهُم بِسِيماهُم قالُوا ما أَغني عَنكُم جَمعُكُم وَ ما كُنتُم تَستَكبِرُون َ (48) أَ هؤُلاءِ الَّذِين َ أَقسَمتُم لا يَنالُهُم ُ اللّه ُ بِرَحمَةٍ ادخُلُوا الجَنَّةَ لا خَوف ٌ عَلَيكُم وَ لا أَنتُم تَحزَنُون َ (49) وَ نادي أَصحاب ُ النّارِ أَصحاب َ الجَنَّةِ أَن أَفِيضُوا عَلَينا مِن َ الماءِ أَو مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ قالُوا إِن َّ اللّه َ حَرَّمَهُما عَلَي الكافِرِين َ (50) الَّذِين َ اتَّخَذُوا دِينَهُم لَهواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتهُم ُ الحَياةُ الدُّنيا فَاليَوم َ نَنساهُم كَما نَسُوا لِقاءَ يَومِهِم هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجحَدُون َ (51)

[ترجمه]

كيست ستمكارتر از آن كس كه فرا بافد«8» بر خداي دروغي«9» يا به دروغ دارند«10» ايات او«11» ايشان را برسد به ايشان برخ«12» ايشان از كتاب«13» چون آيند به ايشان پيغامبران ما جان بردارند ايشان را، گويند: كجاست آنچه مي خواندي«14» از جز

-----------------------------------

(1). آج، لب: جز ايشان.

(2). آج، لب: بين الرّغبة.

(3). اساس، مل، بم: با (بدون نقطه) مج، وز، آن، آف: با.

(4). مج، وز، مل گفت.

(5). مج، وز، مل: و خلاف.

(6). مج، مل است واو. [.....]

(7). مل و اللّه اعلم.

(8). مج، وز: فرو بافد.

(9). مج، وز، آج، لب: دروغ.

(10). مج، وز: دارد.

(11). مج، وز را.

(12). مج، وز: نصيب، آف: برخي.

(13). مج، وز تا.

(14). مج، وز، آج، لب: مي خوانديد.

صفحه : 182

خدا«1»، گويند: گم شدند از ما و گواهي دهند بر خود كه ايشان كافر بودند.

گويند«2» در آيي«3» در گروهي كه گذشتند از پيش شما از جن و انس«4» در دوزخ«5» هر گه كه در شوند گروهي

لعنت كنند صاحب آن«6» را تا چون گرفتار شوند در آن جا [همه]«7» گويند باز پسينان ايشان پيشينگان را خدايا ما را اينان گمراه كردند«8» بده ايشان را عذابي دو چندان از دوزخ«9»، گويند: همه را دو بهره است و لكن شما نمي داني«10».

و گويند پيشينيان«11» ايشان باز پسينيان«12» را: نيست شما را بر ما [فزوني]«13» بچشي«14» عذاب به آنچه كردي«15».

آنا [ن]

كه دروغ دارند حجّتهاي ما را و بزرگواري كنند از آن، نگشايند ايشان را درهاي آسمان و نروند«16» در بهشت تا در شود شتر در سراخ«17» سوزني«18»، و همچنين پاداشت دهيم گناهكاران را.

-----------------------------------

(1). مج، وز: فرود خداي.

(2). كذا: در اساس، بم، مج، وز، آج، لب: گويد.

(3). مج، وز: در شويد، آف: در آييد.

(4). مج، وز: از ديوان و آدميان.

(9- 5). مج: در آتش.

(6). مج، وز: صاحبشان. [.....]

(13- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(8). وز: خداي، گمراه كردند ما را.

(10). مج، وز، آف: نمي دانيد.

(11). مج، وز: پيشينگان.

(12). مج، وز: باز پسين ايشان.

(14). مج، آج، لب: پس بچشيد، وز، آف: بچشيد.

(15). مج، وز، آف: كرديد، آج، لب: كسب مي كرديد.

(16). مج، وز: نشوند.

(17). كذا: در اساس و آن، مج، وز، آج، لب: سوراخ. 18. مج، وز: سوزن.

صفحه : 183

ايشان را باشد از دوزخ ترسي«1» و از زور«2» ايشان پوشش، همچنين پاداشت دهيم كافران را«3».

«4»

و آنان كه بگرويدند و كار [147- ر]

نيكو كردند تكليف نكنيم هيچ نفسي را مگر طاقت او«5»، ايشان اهل بهشتند، ايشان در آن جا هميشه باشند.

و بكنيم«6» آنچه در دلهاي ايشان بود از كينه، مي رود از زير ايشان جويها و گويند شكر«7» خداي را آن كه راه داد ما

را به اينكه و ما راه نيافتيمي«8» اگر نه راه دادي ما را خداي، پيغامبران خداي ما به راستي و ندا كردند«9» ايشان را كه آن بهشت«10» به ميراث داده اند شما را به آنچه كردي«11».

و آواز دهند«12» اهل بهشت اهل دوزخ را كه ما يافتيم آنچه وعده داد«13»

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، بم، آف، آن، مج، وز، آج، لب، لت: بستري، (لغت نامه: ذيل كلمه «نرسي» آورده است كه: تصحيف شده فرش است).

(2). مج، وز: و بر بالاي، آج، لب: و از زير.

(3). مج، وز، آج، لب، آف: ستمكاران را.

(4). در نسخه اساس، برگ 147- پ به صورت بياض و نانويس مي باشد، لكن دنباله مطلب در برگ 144- ر آمده است. [.....]

(5). آج، لب: مگر آنچه طاقت او باشد.

(6). لب: و بيرون كشيم.

(7). مج، وز، آج، لب: سپاس.

(8). مج: و ما راه نيافتماني.

(9). آج، لب: و آواز دهند.

(10). آج، لب: كه اينتان بهشت است.

(11). مج، وز: كرديد.

(12). مج: و ندا كنند.

(13). مج، وز: نويد داد.

صفحه : 184

ما را خداي ما بدرستي، هيچ يافتي«1» شما آنچه وعده داد خداي شما بدرستي!

گويند: آري آواز دهد آواز دهنده ميان ايشان كه لعنت خداي«2» بر ظالمان«3» باد.

آنان كه باز دارند از راه خدا و جويند آن را كژي و ايشان به آخرت«4» كافر باشند.

و ميان ايشان حجاب بود«5» و بر بلنديها مرداني باشند كه بشناسند همه را به علامتشان«6»، آواز دهند اهل بهشت كه سلام بر شما، در نشوند [در آن جا]«7» و ايشان طمع مي دارند.

چون برگردنند«8» چشمهاشان برابر اهل دوزخ، گويند: خداي ما مكن ما را با گروه بيداد كاران.

و ندا كنند [اهل]«9» بلنديها مرداني را كه شناسند ايشان

را به نشان«10» [ايشان]«11»، گويند سود نكرد از شما جمعتان«12» و آنچه بودي«13» كه مي كردي«14» از بزرگواري.

-----------------------------------

(1). وز: يافتيد.

(2). آج، لب: نفرين خداي.

(3). مج، وز، آج، لب: بر ستمكاران.

(4). مج، وز: به سراي بازپسين، لت: براي بازپسين.

(5). آج، لب: پرده اي است. [.....]

(6). آج، لب: هر يك را به نشان روي ايشان.

(7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(8). اساس: برگردند، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(11- 9). اساس: ندارد، با توجه به وز، بم، آف افزوده شد، لت: خداوندان.

(10). آج، لب: بنشان روي ايشان، لت: بنشانشان.

(12). آج، لب: گرد كردن شما.

(13). آف: بوديد.

(14). مج، وز، آف: مي كرديد.

صفحه : 185

، ايشان آنان اند«1» كه سوگند خوردي«2» شما [كه]«3» نرساند به اينان خداي رحمت را! در شوي«4» در بهشت هيچ ترس«5» نيست بر شما و نه شما دلتنگ شوي«6».

و آواز دهند اهل دوزخ اهل بهشت را كه بريزي«7» بر ما از آب يا از آنچه روزي كرد شما را خداي، گويند آن را حرام كرد خداي [148- ر]

بر كافران.

آنان كه گرفتند دينشان را هزل و بازي و بفريفت ايشان را زندگاني دنيا، امروز فراموش كنيم«8» ايشان را چنان كه فراموش كردند«9» امروز را و آنچه ايشان به آيات ما كافر بودند«10».

قوله«11»: فَمَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً- الاية، خداي تعالي در اينكه آيت بر سبيل استنكار«12» و تعجّب گفت: كيست ظالمتر و بيدادگرتر از آن كس كه او فرود بافد بر خداي دروغ، و افتراء و «فريه» دروغي باشد كه آن را هيچ اصل«13» نبود، و اصل كلمه من الفري و هو القطع. وجه ظلم را بيان كرده ايم پيش از اينكه، يعني در

جهان بر خود از آن كس ظالمتر نبود كه بر خداي دروغ سازد و دروغ بر او

-----------------------------------

(1). وز، آج، لب: ايشانند آنان، لت: اينانند آنان.

(2). مج، وز: خورديد.

(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(6- 4). مج، وز: شويد.

(5). آف: ترسي.

(7). مج، وز، آف: بريزيد. [.....]

(8). آج، لب: امروز قيامت ترك كنيم.

(9). مج، وز: كرد ديدن.

(10). اساس: بودن، با توجه به آج، لب و مفهوم عبارت تصحيح شد.

(11). مج، وز تعالي.

(12). مج، وز، مل، آج، لب، لت: استكبار.

(13). مج، وز، مل، آف، لت: اصلي.

صفحه : 186

نهد و به آيات«1» و دلايل او«2» و حجج او را به دروغ دارد، ايشان را برسد نصيب و بهره ايشان از كتاب، يعني از لوح محفوظ، يعني [آنچه]«3» در لوح محفوظ در حق ّ ايشان نوشته باشند«4» به ايشان رسد [و از ايشان]«5» تخطّي نكند.

حسن و سدّي و ابو صالح گفتند: مراد عذاب است كه آن عذاب نصيب ايشان است با ايشان رسد«6». سعيد جبير و مجاهد و عطيّه گفتند: آنچه نوشته باشند ايشان را از سعادت و شقاوت، روايتي ديگر از مجاهد آن است كه گفت:

گروهي اند كه در سابق علم خداي رفته باشد كه ايشان اعمالي بكنند، لا محال آن عمل بكنند تا پنداري بر ايشان نوشته اند و نصيب ايشان است.

عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك گفتند: يعني آن عملها كه كرده باشند و در نامه و صحيفه ايشان نوشته باشند. ربيع گفت و إبن زيد: يعني اعمال و ارزاق و آجالشان بر حسب آن كه نوشته باشند. ربيع گفت و إبن زيد: يعني اعمال و ارزاق و آجالشان بر حسب آن كه نوشته باشند به

ايشان رسد. بعضي دگر گفتند: نصيب ايشان در دنيا از خير و شر با ايشان رسد. عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آنچه ايشان را نوشته باشند، به ايشان رسد، و از جمله آنچه ايشان را نوشته اند و لا محال نوشته اند و لا محال به ايشان رسد، آن است كه روي ايشان در قيامت سياه بود لقوله تعالي: وَ يَوم َ القِيامَةِ تَرَي الَّذِين َ كَذَبُوا عَلَي اللّه ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ«7».

حَتّي إِذا جاءَتهُم رُسُلُنا، سيبويه گفت: «حتّي» را اماله نشايد كردن براي آن كه حرف است و تصرّف در حروف نرود، و كذلك: «أمّا» و لمّا» و «الّا» و «الي»، تا آنگه كه فرشتگان و رسولان و فرستادگان ما به ايشان آيند و جان ايشان بردارند، يعني ملك الموت و اعوان او، و قوله: يَتَوَفَّونَهُم، در محل ّ حال است اي متوفّين لهم. و در «توفّي» دو قول است اينكه جا: يكي قبض روح- چنان كه گفتيم- و يكي، القبض الي النّار، يعني چون فرشتگان عذاب ايشان را به دوزخ برند و بيان

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت: نهد يا آيات.

(2). مج، وز، مل: ندارد.

(5- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، مل: باشد.

(6). مج، وز، مل: برسد.

(7). سوره زمر (39) آيه 60.

صفحه : 187

كرديم پيش از اينكه كه: «توفّي» و «استيفاء» تمام بستدن باشد، و «ايفاء» تمام بدادن. اينكه فرشتگان ايشان را گويند: كجا رفتند آن معبودان شما كه ايشان را بدون خداي مي خواندي«1» و عبادت مي كردي«2»؟ و اينكه بر سبيل توبيخ و تقريع و ملامت گويند ايشان را، و غرض در اينكه باز گفتن و حكايت كردن آن است تا لطف باشد

آنان را كه بشنوند و انديشه كنند در آن، كافران جواب دهند كه: ايشان از ما گم شدند در وقت آن كه«3» ما را حاجت است به فرياد رسي«4»، و آنگه پشيمان شوند و گواهي دهند و اقرار بر خود به آن كه كافر بوده اند به خداي تعالي در [148- پ]

وقتي كه اعتراف و پشيماني سودي ندارد.

قال َ ادخُلُوا فِي أُمَم ٍ، خداي تعالي روز قيامت كافران را گويد: شما نيز در جمله امّتاني و جماعتي شوي«5» كه ايشان گذشته اند«6» پيش«7» شما از جمله جن و انس [و]«8» پري و آدمي در دوزخ، يعني چون ايشان كافر بودند و به دوزخ شدند شما را حكم اينكه است كه به دوزخ شوي«9» كه هم طريقت و هم ملّت ايشاني«10»، يعني فرمايد اخلاف را تا با اسلاف لحوق كنند در دوزخ چنان كه در دنيا با ايشان اقتدا كردند به كفر. و بعضي اهل معاني گفتند: ذكر قول مجاز است اينكه جا و معني آن است كه: من حكم كردم«11» جمله كافران خلف و سلف ايشان به عذاب دوزخ چون در كفر يارند، در عذاب بايد تا يار يار«12» باشند، و ذكر قول اينكه جا چنان است كه گفت: فَقال َ لَها وَ لِلأَرض ِ ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ«13»،

-----------------------------------

(1). مج، وز: مي خوانديد.

(2). مج، وز، مل: مي كرديد. [.....]

(3). آج، لب، بم: در وقتي كه.

(4). مج، وز، مل: به فرياد رسيد.

(9- 5). مج، وز، مل، آف: شويد.

(6). اساس: گزشته اند.

(7). مل از.

(8). اساس: ندارد، با توجه به مج، آج، لب: افزوده شد.

(10). مج، وز، مل: ايشانيد.

(11). مج، وز، مل، آج، لب، لت بر.

(12). وز: تا يار به ايشان.

(13). سوره فصّلت

(41) آيه 11.

صفحه : 188

و قوله: فَقُلنا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين َ«1»، و معني «خلت«2»» انتقال چيز باشد از مكان خود كه جاي خالي كند، و گذشته«3» را براي آن خالي خواندند كه جاي خالي كرده باشد، و«4» جن ّ اينكه جنس حيوان اند معروف مستتر از چشم ما، و انس اينكه جنس حيوانند مميّز به صورت انسانيّت. آنگه حق تعالي حكايت احوال و گفتار ايشان كرد كه: هر گه كه گروهي از ايشان در دوزخ شوند، خواهر خود را لعنت كنند و مراد به خواهر صاحبند، و براي آن خواهر گفت و برادر نگفت كه بر معني امّت و جماعت برون آورد، و مراد به برادري و خواهري مماثلث است و مشاركت در ملّت، يعني مشركان مشركان را لعنت كنند و جهودان را و ترسايان ترسايان را، و همچنين هر صنفي از اصناف كفّار جنس خود را كه ايشان را دعوت كرده باشند با آن دين و طريقت ايشان را لعنت كنند.

و قولي دگر آن است كه: مراد به اخت مقدّم ايشان است و داعي ايشان، يعني دعات و مقدّمان را سفله«5» لعنت كنند و گويند: بار خدايا اينان ما را از راه ببردند، اينان را عذاب مضاعف كن، چنان كه در آيت حكايت كرد، آنگه گفت:

حَتّي إِذَا ادّارَكُوا فِيها جَمِيعاً، أي تداركوا، [تا]«6» آنگه كه همه آن جا متدارك و متلاحق شوند و مجتمع و بعضي بعضي را دريابند. و أعمش بر اصل خواند:

حتّي إذا تداركوا، و نخعي خواند: حتّي إذا ادّركوا، مشدّد بي «الف» علي وزن افتعلوا من الدّرك، تا همه مجتمع شوند در دوزخ آن جا در مناظره گيرند و ملامت يكديگر. قالَت أُخراهُم

لِأُولاهُم، امّت بازپسين امّت پيشين را گويند:

بار خدايا اينان مقدّمان و پيشروان«7» ما بودند، ما«8» به اينان اقتدا كرديم، اينان را

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 65.

(2). مج، مل، لب: خلوا.

(3). اساس: گزشته.

(4). اساس و چون، با توجه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. [.....]

(5). اساس، آج، لب، بم: به صورت «مقدّمان و اسفله» هم خوانده مي شود.

(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(7). مل، آج، لب: پيشوايان.

(8). مج، وز، مل: و ما.

صفحه : 189

عذاب مضاعف كن دو چنداني كه«1» عذاب ماست.

مقاتل گفت: أُخراهُم، آنان كه بازپسين به دوزخ شوند، گويند آنان را كه پيش ايشان شده باشند. سدّي گفت: اهل آخر زمان قوم اوايل را گويند. قولي ديگر آن است كه: اذناب و اتباع و سفله، رؤسا و مقدّمان و مقتدايان را گويند:

رَبَّنا، خداي ما پروردگار ما. هؤُلاءِ أَضَلُّونا، اينان ما را گمراه گردند، اينان را عذاب دو چندان ده كه عذاب ما، و ضعف الشّي ء مثله، و از عبد اللّه مسعود روايت كردند كه: مراد به «ضعف» در آيت ماران و كرذمانند«2»، حق تعالي جواب دهد و گويد: همه را [149- ر]

عقاب«3» مضاعف خواهد بودن، يعني هر كس را آنچه جزاي اوست بسزا به قدر استحقاق خواهد رسيد«4» و لكن كس نداند كه مقادير آن چند است و قدر استحقاق [آن]«5» چگونه است. و گفته اند معني آن است كه: و لكن اينكه گروه ندانند كه بدان«6» گروه چه عذاب است هر كس عذاب خود داند. و أبو بكر عن عاصم خواند: وَ لكِن لا تَعلَمُون َ، بتاء الخطاب، و لكن شما نداني«7»، و باقي قرّاء خوانند«8» به « يا

» بر خبر عن الغايب.

آنگه آخريان چون اينكه گفته باشند، اوّلينيان«9» جواب دهند كه: چرا چنين باشد! شما را بر ما فضلي نيست كه عذاب شما كمتر بايد و عقاب«10» ما بيشتر، بل هر كسي به گناه خود گرفتار است كه اگر ما بر ضلال بوديم شما نيز همچنين بودي«11»، و تقصير در«12» غفلت و ترك نظر از همه بر يك حدّ بود، چرا بايد تا ما را بر شما مزيّت بود! و «اولي» و «اخري» تأنيث اوّل و آخر باشد، و أفعل بر سه

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، دو چندان كه.

(2). مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: كژدمانند.

(10- 3). مج، وز، مل: عذاب.

(4). مج، وز، مل: رسيدن.

(5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(6). مج، وز، مل: بر آن.

(7). مج، وز، مل، آج، لب: ندانيد.

(8). مج، وز، مل، آج، لب: خواندند.

(9). مج، وز، مل و پيشينگان.

(11). مج، وز، مل: بوديد. [.....]

(12). اساس: و، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 190

ضرب بود: أفعل تفضيل باشد چنين كه بيني و تأنيث او «فعلي» بود، كأدون و دوني و أقصي و قصوي أكبر و كبري و أصغر و صغري، و «أفعل» صفت باشد و تأنيث او «فعلاء» بود«1» ممدود نحو: أحمر و حمراء و أصفر و صفراء، و «أفعل» اسم باشد كالأجدل للطّير و الاسود للحيّة، و تأنيث او أفعله باشد كأجدله و أسوده. آنگه گويند جمله را كه: عذاب بچشي«2» و متألّم باشي«3» به آن و مهان و مستخف ّ به آنچه كرده اي«4».

آنگه گفت: آنان كه آيات خداي به دروغ دارند و به آن ايمان نيارند و از آن ترفّع و تكبّر نمايند،

لا تُفَتَّح ُ لَهُم أَبواب ُ السَّماءِ، حمزه و كسائي و خلف خواند [ند]«5»:

«لا يفتح» بالياء و التّخفيف، براي آن كه تأنيث حقيقي نيست، و تخفيف از آن جا كه بر بناي ثلاثي نهاد، و ابو عمرو به «تا» خواند و تخفيف، و باقي قرّاء به «تا» ي مشدّد من التّفعيل، درهاي آسمان بر نگشايند براي ايشان و براي هوان و استخفاف و وضع قدر ايشان و اگر چه به عذاب درها بگشايند و براي ارواح كافران و اعمال ايشان نگشايند. و باقر- عليه السّلام- گفت: امّا مؤمنان را ارواح و اعمال ايشان به آسمان برند درهاي آسمان براي آن بگشايند، امّا كافران و«6» عمل و روح ايشان ببرند، چون به آسمان برند«7» گويند: عمل او به «سجّين» بري«8» و آن وادي است به حضرموت كه آن را برهوت گويند.

حسن بصري گفت: درهاي آسمان براي دعاي ايشان بنگشايند. إبن جريج گفت: درهاي آسمان براي ايشان نگشايند«9» تا به بهشت روند. أبو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: چون فرشتگان به بالين بنده مؤمن حاضر

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: باشد.

(2). مل، آج، لب، آف: بچشيد.

(3). مل، آج، لب، آف: باشيد.

(4). مل، آج، لب، آف: كرده ايد.

(5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(6). مج، وز، مل: ندارد.

(7). مج، وز، مل: رسد.

(8). مج، وز، مل، آج، لب: بريد.

(9). اساس: بگشايند، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 191

آيند كه اجل او نزديك رسيده باشد، گويند: اي روح پاك كه در تن پاك بودي به فرمان خداي بيرون آي حميده و پسنديده، و بشارت باد تو را به روح و ريحان و خداي نه غضبان

و خشمناك بر تو، آنگه مي برند آن را تا به آسمان دنيا برند، گويند: در بگشايي«1». خازنان آسمان گويند: اينكه روح كيست! گويند: روح فلان بنده مؤمن است، گويند: مرحبا بالنّفس الطّيّبة الّتي كانت في الجسد الطّيّب ادخلي حميدا«2» و أبشري بروح و ريحان و رب ّ غير غضبان، و در بگشايند تا در رود، و همچنين به هر در آسماني گويند: اينكه روح كيست! گويند: روح فلان بنده مؤمن است، اينكه ترحيب و بشارت بگويند تا به آسمان هفتم برند.

و امّا چون مرد بد«3» باشد، فرشتگان عذاب حاضر آيند و گويند: برون آي اي نفس خبيث از تن خبيث، برون آي اي ذميم، و بشارت باد به غسّاق و حميم.

آنگه آن را به آسمان برند و گويند: [در]«4» بگشايي«5». خازنان گويند: روح كيست!

گويند: روح فلان بنده، گويند: لا مرحبا بالنّفس الخبيثة الّتي كانت في الجسد الخبيث ارجعي ذميمة فانّه لا يفتح لك ابواب السّماء، بر گرد اي روح پليد از تن [149- پ]

پليد برون آمده، كه درهاي آسمان بر«6» تو نگشايند. آنگه برگردانند آن را [و]«7» به گور خداوندش فرو كنند، آنگه بر سبيل يأس و بيان استحالت گفت:

اينكه كافران مكذّبان به بهشت نشوند تا شتر به سوراخ سوزن بنشود«8». عكرمه و سعيد جبير خواندند در شاذّ: «الجمّل» به ضم ّ «جيم» و تشديد «ميم» و اينكه رسن كشتي باشد كه آن را قلس خوانند، و اينكه قراءت نسبتي دارد از جهت معني با سم ّ خياط، جز آن است كه در سبع و عشر نخواندند، و عرب را عادت بود كه چون

-----------------------------------

(1). آج، لب: بگشاييد.

(2). اساس و همه نسخه بدلها: حميدا، چاپ شعراني (5/ 156):

حميدة.

(3). وز: چون مرتد.

(7- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(5). آج، لب: بگشاييد.

(6). مج، وز، مل، آج، لب: براي.

(8). مل، آج، لب: نشود.

صفحه : 192

خواهد«1» تا نفي كاري كند«2» نفي كلّي، اگر چه آن كار صحيح بود آن را تعليق كند«3» به محالي تا همچنان محال شود، يعني چنان كه محال است كه شتر به سوراخ سوزن برود، محال است كه ايشان به بهشت روند، و مانند اينكه است قول شاعر«4»:

اذا شاب الغراب اتيت اهلي و صار القار كاللّبن الحليب

گفت: چون كلاغ سياه سفيد شود و قير چون شير شود، من با خانه آيم، يعني هرگز نيايم، و مثله«5»:

فانّك سوف تحلم او تناهي اذا ما شبت أو شاب الغراب

و مثله«6»:

فرجّي الخير و انتظري إيابي إذا ما القارظ العنزي ّ آبا«7»

و مانند اينكه بسيار است. و عبد اللّه مسعود را كسي پرسيد از اينكه آيت، گفت:

«جمل» نمي«8» شناسي يعني هو زوج النّاقة، او جفت شتر ماده باشد. و حسن بصري را يكي از پارسي زبانان پرسيد «جمل» چيست در اينكه آيت! گفت: شتر به پارسي، و «سم ّ الخياط»، سوراخ سوزن باشد در قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و حسن و سدّي و عكرمه، و از آن جا زهر را «سم ّ» خوانند كه در مسام ّ مرد گذر كند، پنداري سوراخ كند و مي رود تا بنيت بيران كند، و هر ثقبي لطيف كه در تن باشد آن را «سم ّ» و «سم ّ» گويند به فتح «سين» و ضم ّ او، و جمعش سموم باشد.

قال الفرزدق«9»:

فنفّست عن سميه حتّي تنفّسا و قلت له لا تخش شيئا و رائيا

[يعني ثقبي أنفه]«10»،، و جمع

«سم ّ» زهر سمام باشد، و خياط و مخيط سوزن باشد، چنان كه لحاف و ملحف و قناع و مقنع و ازار و ميزر و قوام و مقوم.

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: خواهند.

(3- 2). مج، وز، مل: كنند.

(5- 4). مج، وز، مل شعر.

(9- 6). مج، وز شعر.

(7). اساس: اياب، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(8). اساس: مي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

صفحه : 193

وَ كَذلِك َ نَجزِي المُجرِمِين َ، و همچنين جزا دهيم گناهكاران را. روا باشد كه مجرمان كافران باشند و لكن نوعي دگر از كفّار كه نه متكبّران«1» باشند تا عطف الشي ء علي نفسه نباشد، چه كفر من اعظم الجرم باشد صاحبش را روا بود كه مجرم خوانند و روا باشد كه مراد گناهكاران باشند، و لكن تشبيه به عذاب باشد و نفي فتح ابواب آسمان دون دخول بهشت بر سبيل عموم بتخصيص ادلّه عقلي كه دليل كرده است بر آن كه مؤمن را بر ايمان ثواب ابد باشد و احباط باطل است، پس لا محال بايد تا او را به ثواب ايمان به بهشت برند.

لَهُم مِن جَهَنَّم َ مِهادٌ، آنگه گفت: اينكه كافران متكبّران مكذّبان«2» [را]«3» از دوزخ بسترها باشد از آتش و از بالاي«4» سرشان سايه بانها باشد از آتش چنان كه گفت: لَهُم مِن فَوقِهِم ظُلَل ٌ مِن َ النّارِ وَ مِن تَحتِهِم ظُلَل ٌ«5». و «جهنّم» نامي است از نامهاي دوزخ، و محل ّ او جرّ است جز كه لا ينصرف است براي تأنيث و علميّت، و اشتقاق او گفته اند از جهومت است و آن غلظت باشد، و رجل جهم«6» الوجه أي غليظ الوجه. و «مهاد»

بستر گسترده باشد و خوار كرده، و منه مهد الصّبي ّ و أمر ممهّد و مهّدت له الامر تمهيدا. و غواشي جمع غاشيه باشد و هو ما يغشاهم، و آن چيزي بود كه باز پوشد ايشان را، و منه غاشية السّرج«7». محمّد بن كعب گفت:

غواشي مراد با او«8» چادر شب است، و اينكه قولي است قريب براي آن كه چون بستر گفت، به مناسبت آن چادر شب گفت و اينكه بر سبيل تهكّم باشد [150- ر]، چنان كه گفت: فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«9». و تنوين در «غواش» سيبويه گفت:

بدل « يا » ي محذوف است و از علامت تنكير است، و حكم غواشي«10» در اعراب؟

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: مستكبران.

(2). مج، وز، لت: مكذّبان مستكبران.

(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(4). مج، وز: و آن بالاي، لب: و از پاي. [.....]

(5). سوره زمر (39) آيه 16.

(6). مج، آج: جهيم.

(7). مج، وز، لت و.

(8). مج، وز: باو.

(9). سوره آل عمران (3) آيه 21.

(10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (5/ 158): غواش.

صفحه : 194

حكم قاضي«1» باشد.

وَ كَذلِك َ نَجزِي الظّالِمِين َ، و ظالمان را همچنين«2» جزا دهيم، و مراد به ظالم هم كافر است من قوله: إِن َّ الشِّرك َ لَظُلم ٌ عَظِيم ٌ«3». و اصحاب وعيد را به اينكه«4» تمسّك نيست براي آن كه باتّفاق ما و ايشان تخصيص عموم قرآن به ادلّه عقل و آيات قرآن روا باشد، و ادلّه عقل و آيات ارجاء مخصّص اينكه آيت است و مانند اينكه.

وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، حق تعالي چون ذكر كافران و مكذّبان بگفت و آنچه جزا و سزاي ايشان است، در عقب آن ذكر صالحان و

مؤمنان گفت و آنچه ثواب ايشان است تا جمع كرده باشد هر دو لطف مكلّف را بطرفي التّرغيب و التّرهيب، تا به ايمان و طاعت نزديكتر باشد، گفت: آنان كه بگروند و عمل صالح كنند. اينكه آيت و هر چه مانند اينكه است دليل مي كند بر آن كه عمل صالح از ايمان نباشد و الّا عطف الشّي ء علي نفسه باشد، بمثابت قوله: «امنوا» و «امنوا». و خبر وَ الَّذِين َ آمَنُوا، آن جمله است كه: أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ است. و قوله: لا نُكَلِّف ُ«5»وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن َّ ذلِك َ لَمِن عَزم ِ الأُمُورِ«1»، اي ان ّ ذلك [منه]«2» و اينكه نيز وجهي است قريب، و التّقدير: و الّذين امنوا و عملوا الصّالحات غير مكلّفين منّا الّا بقدر وسعهم. و أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ، جمله مستأنف باشد«3». وَ هُم فِيها خالِدُون َ، جمله ديگر«4» باشد، گفت: آنان كه موصوف باشند [150- پ]

به صفت ايمان و عمل صالح، ايشان اهل بهشت باشند و آن جا مخلّد و مؤبّد باشند.

وَ نَزَعنا ما فِي صُدُورِهِم مِن غِل ٍّ، نزع و قلع و إزعاج، رفع الشّي ء عن مكانه باشد إمّا بتحويل و إمّا باعدام، و مراد در آيت تصفية الطّباع باشد به اسقاط وساوس و به دادن هر چه آرزوي او باشد«5» تا تمنّاي حال غيري نكند. و الغل ّ الحقد، و آن حقدي باشد كه به لطافت به صميم دل رسد، و غلول از آن«6» جاست براي آن كه وصول باشد. به حيلت الي دقيق الخيانة، و منه الغل ّ للجامع بين اليدين و العنق لانغلاله بها«7»، و الغلل الماء الجاري بين الاشجار لانغلاله فيها، و الغلّة، العطش لوصوله الي الكبد، و الغلّة، الدّخل لوصوله الي

صاحبها، و سينه و دل را براي آن صدر خوانند كه تدبير از او صادر باشد«8»، و پيشگاه مجلس را صدر خوانند. حق تعالي وصف اهل بهشت كرد كه چون ايشان را در بهشت حاضر آرم، آنچه در دل ايشان [بوده باشد]«9» از غل ّ و حقد و غيظ«10» و حسد [بر]«11» يكديگر از دلهاي ايشان بركنم و برون آرم.

در خبر مي آيد كه: آن را كه از او كمتر ملك و ملك نباشد در بهشت، ملكش از همه ملك«12» دنيا بيش بود، و چنان گمان برند كه آنچه او راست كس را

-----------------------------------

(1). سوره شوري (42) آيه 43. [.....] (11- 9- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(3). آج، لب: باشند.

(4). مج، وز، لب: دگر.

(5). مج: هر چه در آرزو باشد.

(6). مج، وز، مل، لت: از اينكه.

(7). مج، وز، مل، لت: فيها.

(8). آج، لب: شود.

(10). مج، وز، مل: غبط.

(12). مج، وز، لت، آن: از ملك همه.

صفحه : 197

نيست. و حسن علي«1» روايت كرد كه امير المؤمنين«2» گفت: آيت در ما آمد كه اهل بدريم. سدّي گفت در اينكه آيت كه: اهل بهشت چون به در بهشت رسند، درختي باشد«3» آن جا از اصل ساق او دو چشمه«4» برون«5» مي آيد، از يك چشمه باز خورند هر چه غل ّ و غش ّ و حقد و حسد باشد از دل ايشان برود و آن شراب طهور بود، و از ديگر غسل كنند تا نضارت بهشت و غضاضت نعيم بر ايشان پيدا شود، هرگز پس از آن اشعث و أغبر نشوند و گونه رويشان بنگردد«6».

أبو نضره روايت كرد كه: اهل بهشت را بر در بهشت باز دارند تا ميان

ايشان مقاصّه كنند در ظلامات، تا چون به بهشت شوند كسي را بر كسي ظلامه نمانده باشد به مقدار قلامه«7» ناخني، و همچنين كنند با اهل دوزخ پيش«8» از آن كه به دوزخ شوند، و اينكه استيفاء اعواض است كه ما گفتيم كه ايشان را بر يكديگر باشد. آنگه گفت: منازل ايشان چنان بود كه در زير كوشكهاي ايشان جويها روان«9» باشد، ايشان چون نعمت ظاهر بينند گويند: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي هَدانا لِهذا، سپاس خداي را كه ما را هدايت داد به اينكه. وَ ما كُنّا لِنَهتَدِي َ لَو لا أَن هَدانَا اللّه ُ، و ما به اينكه راه نيافتيمي«10» اگر نه خداي تعالي ما را راه نمودي و تمكين كردي«11»، يقال:

هديته لكذا و الي كذا. سفيان ثوري گفت: معني آن است كه سپاس«12» خداي را كه ما را توفيق داد تا عملي كرديم كه اينكه ثواب و جزاي آن است. و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت: چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ، خداي تعالي حجاب از ميان ايشان«13» بردارد تا يكديگر را

-----------------------------------

(1). آج، لب: و امام المعصوم حسن بن علي عليهم السّلام.

(2). مج، وز، مل علي، آج، لب، بم: آن عليه السّلام.

(3). مل: ببينند.

(4). مل آب.

(5). مج، وز: بيرون. [.....]

(6). مج، وز، مل، لت: بنه گردد.

(7). مج، وز: قلامه اي يعني سر.

(8). مل: پيشتر.

(9). مج: روا.

(10). مج، وز، مل، لت: راه نيافتماني.

(11). مج، وز، لت: كردندي.

(12). مج، وز: اسپاس.

(13). مج، وز، مل، لت: خداي تعالي ميان ايشان حجاب.

صفحه : 198

بينند«1» و آنچه ايشان در آن باشند از منازل و مقامات از«2» درجات و دركات، اهل دوزخ گويند: لو

هدانا اللّه، اينكه، حسرت ايشان باشد. و اهل بهشت گويند: لَو لا أَن هَدانَا اللّه ُ، اينكه، شكر ايشان باشد. آنگه گفت: هيچ مؤمن و كافر«3» نباشد و الّا او را در بهشت و دوزخ جايي باشد و منزلي«4»، چون به جاي خود برسند و حجاب بردارند جاي او در بهشت به او نمايند، و او را گويند: اينكه قصور و درجات و منازل مي بيني«5» تو را بود«6» [151- ر]

براي تو آفريده بودند«7» اگر ايمان آوردي و طاعت كرديي«8» و بهشتي را گويند: آن دركات و عقوبات بيني تو را بودي«9»، اگر تو نيز همان كرديي كه ايشان كردند از كفر و معاصي آن كه كردند«10»، اينكه بميراث به شما ارزاني داشتم«11» از ايشان به آن عمل كه كردي. و آن جايها به استحقاق كه لايق حال ايشان است [و]«12» ايشان را شايد به ايشان دادم«13» و قسمت كردم«14» ميان شما و ايشان، آنگه منادي ندا كند كه: اي اهل بهشت؟ تندرستي است شما را كه با آن بيماري نباشد، و برنايي كه با آن پيري نباشد، و زندگاني كه با آن مرگ نباشد، و خلودي كه با آن فنا نباشد، و نعمتي كه با آن شدّت نباشد«15»، ايشان گويند: اينكه آن است كه رسولان خداي به ما آمدند و ما را گفتند، ما تصديق كرديم و باور داشتيم، لا جرم اينكه ندا بشنيديم كه اينكه بهشت به ميراث به شما داديم به آنچه كردي«16» در دنيا از ايمان و طاعات، فهذا معني قوله تعالي: وَ نُودُوا أَن تِلكُم ُ الجَنَّةُ أُورِثتُمُوها بِما كُنتُم تَعمَلُون َ. إبن عامر خواند: ما كنّا

-----------------------------------

(1). لت: به بينند/ ببينند.

(2). مج، وز:

آن.

(3). آج، لب: مؤمني و كافري.

(4). مج، وز: و دوزخ منزلي و جايي نباشد.

(5). مج، وز، مل: آن قصور و منازل و درجات بيني.

(6). مج، وز، لب، لت و. [.....]

(7). مج، وز، لت: آفريدند.

(8). مج، وز، مل، آج، آف، لت، آن: كردي.

(9). مج، وز: بود كه.

(10). مج، وز آن كه كردند.

(11). مل، آن: داشتيم.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(13). مل، آن: داديم.

(14). لب: كرديم.

(15). مج: شدّتي نباشد. 16. آج، لب: كرديد.

صفحه : 199

لنهتدي«1»، بلا واو، و در مصاحف اهل شام «واو» نيست، گفتند: براي آن كه اينكه جمله ملتبس است به آن جمله از «واو» مستغني اند، چنان كه گفت: سَيَقُولُون َ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم«2»، و باقي قرّاء به «واو» خواندند و گفتند: دو جمله است، يكي بر يكي معطوف«3» از «واو» گريز نباشد، و اينكه بهتر است چه آيت سورة الكهف التباس صفت و موصوف دارند و اينكه جا آن التباس نيست الّا علي تعسف، و ابو عمر و خواند: اورثّموها«4» به ادغام «تا در ثا»«5» براي آن كه دو حرف ممهوس اند و متقارب المخرج.

وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ، آنگه حق تعالي حكايت كرد از گفتار كه«6» ميان اهل بهشت و اهل دوزخ رود، [ندا كنند اهل بهشت اهل دوزخ را]«7». و براي آن به لفظ ماضي گفت و اگر چه معني در مستقبل خواهد بود ايذانا و اعلاما بأن ّ ذلك لا محالة واقع كائن فكأن قد، براي آن كه تا باز نمايد كه از قوّت آن«8» را كه اينكه لابد بخواهد بود«9»، گفت: پنداري كه ببود«10»، گفت آواز دهند بهشتيان دوزخيان را و گويند: ما آنچه خداي«11» ما را وعده داد يافتيم

بدرستي و حقّي شما يافتي«12» آنچه خداي شما را وعده داد بدرستي«13»، و اينكه بر سبيل تهكّم و استهزاء و شماتت گويند. ايشان جواب دهند كه: «نعم» آري يافتيم و حق و صدق است.

كسائي خواند اينكه جا و در «شعراء» و «الصّافّات»: «نعم» به كسر «عين»،

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، آف: بما كنّا نهتدي، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(2). سوره كهف (18) آيه 22.

(3). مج، وز، مل، لت: دو جمله است معطوف يكي بر يكي.

(4). اساس و ديگر نسخه بدلها بجز وز: اورثتموها، با توجه به وز تصحيح شد. [.....]

(5). مج: «ثا» در «تا»، وز: «ثا» در «ثا».

(6). مل: گفتاري كه.

(7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(8). مج، وز كاد.

(9). مج، وز: نخواهد بودن.

(10). مج، وز: پندار كه نبود.

(11). مج، وز، لت ما.

(12). مج، وز، آج، لب، آف: يافتيد.

(13). وعده دادند رستيد.

صفحه : 200

و باقي قرّاء به فتح «عين» و اينكه دو لغت است. چون اينكه گفته باشند و جواب شنيده، در ميان ايشان آواز دهنده اي آواز دهد كه: لعنت خداي بر ظالمان باد، چنان كه هر دو گروه بشنوند. مؤمنان خرّم شوند و كافران اندوهگن«1» و لعنت خداي خشم و عقاب خداي باشد. و اصل او طرد و راندن باشد، و اصل «تأذين» و «ايذان» اعلام باشد و هو الايقاع في الاذن، يقال: أذنت لكذا إذا استمعت له، و آذنته بكذا اذا اوقعته في اذنه، و منه الاذان لأنّه اعلام بالصّلاة.

نافع و اهل بصره و عاصم و إبن مجاهد عن قنبل خواندند: «أن لعنة اللّه» به تخفيف «نون»«2» و رفع لعنة«3» بر آن كه «أن مخفّفه باشد از ثقيله، و

اينكه تخفيف نكنند الّا به اضمار شأن و قصّه، و تقدير آن باشد كه: أنّه لعنة اللّه علي الظالمين، و مثله قوله: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن ِ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«4»، التّقدير: أنّه الحمد للّه رب ّ العالمين، اي الشّأن و القصّة ان«5» الحمد للّه رب ّ العالمين، و مثله قول الاعشي«6»:

في فتية كسيوف الهند لا قد علموا أن هالك كل ّ من يحفي [151- پ]

و ينتعل

المعني أنّه هالك، أي أن ّ الامر و الشأن هالك كل ّ حاف و ناعل، و باقي قرّاء مشدّد خواندند بر اصل.

آنگه وصف كرد آن ظالمان را كه مستحق ّ لعنت خدااند«7» با آن كه ايشان منع كنند از راه خدا، يعني از دين خدا«8». و يَصُدُّون َ، شايد تا از «صدود» باشد و آن اعراض و عدول بود، و شايد تا از «صدّ» بود و آن منع باشد، كقوله: هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«9»، و اگر بر اوّل حمل كنند ظلم نفس باشد به

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: دژم.

(2). مج، وز: النّون.

(3). مج، وز، مل، لت: اللّعنة.

(4). سوره يونس (10) آيه 10.

(5). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، با توجّه به متن زائد به نظر مي رسد. [.....]

(6). مج، وز، مل شعر.

(7). مج، وز: خداي اند، لت، خدايند.

(8). مج، وز: خدايي.

(9). سوره فتح (48) آيه 25.

صفحه : 201

برگشتن از ره خداي تعالي، و اگر بر اينكه حمل كنند ظلم غير باشد از اضرار به غير به منع او از ره خداي. و فرق ميان ايشان به مصدر پيدا شود، مصدر لازم «صدود» [باشد«1»]

و مصدر متعدّي «صدّ». وَ يَبغُونَها عِوَجاً، و طلب آن كنند تا آن را به شبهت و تلبيس كژ كنند

و نمايند مردمان را كه اينكه راهي است كژ. «و العوج» بالكسر في الدّين و الامر، «و العوج» بالفتح في العصا و امثالها، و قيل: العوج ما كان خلقة بالفتح، و بالكسر ما اعوج ّ و لم يكن كذلك، و نصبش محتمل باشد دو وجه را:

يكي مفعول به و يكي مصدر، أي يطلبون هذا النّوع من الطّلب، كقولهم: رجع القهقري و قعد القرفصاء، وَ هُم بِالآخِرَةِ كافِرُون َ، و ايشان به قيامت ايمان ندارند.

وَ بَينَهُما حِجاب ٌ، يعني ميان اهل بهشت و اهل دوزخ حجابي باشد، و حجاب هر حاجزي باشد كه منع كند از نفوذ شعاع و جز آن، و ضرير را براي آن محجوب گويند، و الحاجب الّذي يحجب النّاس عن الدّخول. وَ عَلَي الأَعراف ِ رِجال ٌ، جمع «عرف» باشد و آن بلندي باشد از زمين چون باره و مانند آن، و منه عرف الدّيك و عرف العادة و هو فعل بمعني مفعول، و قال الشّمّاخ:

و ظلت باعراف تعالي كأنّها رماح نحاها وجهة الّريح راكز

و قال آخر:«2»

كل ّ كناز لحمه نياف كالعلم الموفي علي الاعراف

مفسّران گفتند: باره اي باشد ميان بهشت و دوزخ چنان كه گفت: فَضُرِب َ بَينَهُم بِسُورٍ لَه ُ باب ٌ باطِنُه ُ«3»، اينكه قول مجاهد و سدّي است، و سدّي گفت: براي آنش «أعراف» خوانند كه مردمان او مردم را شناسند. و حسن بن الفضل گفت:

مراد به «أعراف» صراط است.

مفسّران خلاف كردند در اينكه«4» مردان كه بر اعراف باشند و براي چه آن جا باشند. عبد اللّه عبّاس و حذيفة بن اليمان گفتند: گروهي باشند كه سيّئات و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(2). مج، وز، مل شعر.

(3). سوره حديد (57) آيه 13.

(4). مج،

وز، مل: در آن.

صفحه : 202

حسنات ايشان يكسان بود، سيّئاتشان قاصر بود از دوزخ و حسناتشان به حدّ وصول به بهشت نبود، خداي تعالي ايشان را آن جا بدارد. چون حساب خلايق بكنند ايشان را به رحمت به بهشت فرستد، ايشان آخرين كساني باشند كه به بهشت شوند. ايشان از آن كه بر بلند«1» باشند، اهل بهشت و اهل دوزخ را شناسند.

خداي تعالي چون خواهد كه ايشان را به بهشت برد، بفرمايد تا ايشان را به جويهايي آرند كه«2» آن را «نهر الحياة«3»» گويند، كنارهاي آن جوي از قصبهاي زر«4» باشد مكلّل به مرواريد، خاكش مشك باشد ايشان را آن جا بشويند، اندام ايشان پاكيزه شود، خالي سپيد بر نحر ايشان پديد آيد كه ايشان را بدان بشناسند، خداي تعالي گويد: تمنّا كنيد. ايشان [آنچه]«5» خواهند تمنّا كنند تا هر چه آرزو باشد ايشان را بخواهند. چون تمنّاي ايشان برسد، حق تعالي گويد: شما راست هر چه تمنّا كردي«6» هفتاد ضعف آن. چون به بهشت شوند [اهل بهشت]«7» ايشان را به آن خال بشناسند، ايشان را مساكين الجنّة خوانند.

عبد اللّه مسعود گفت: خداي تعالي به قيامت حساب خلقان بر آرد، هر كس را كه حسناتش بر سيّآت بيفزايد- و اگر همه به يك حسنه بود- خداي تعالي بفرمايد تا او را به بهشت برند، و هر كس را كه سيّئاتش از حسنات به يك«8» سيّئه زيادت بود [152- ر]

بفرمايد تا او را به دوزخ برند، آنگه برخواند: فَمَن ثَقُلَت مَوازِينُه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ، وَ مَن خَفَّت مَوازِينُه ُ فَأُولئِك َ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم«9»، آنگه گفت: ترازو به مثقال حبّه اي بچربد و بر او پيدا شود، و

هر كه سيّئات و

-----------------------------------

(1). مل: بلندي.

(2). مج، وز: به جوي دارند كه، مل: ايشان را به زير آرند به جوي كه.

(3). مج، وز، مل: بحر الحياة.

(4). مج، وز: قضيها از زر.

(7- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(6). مج، وز، آج، لب، لت: كرديد. [.....]

(8). مج، وز: به يكي.

(9). سوره اعراف (7) آيه 8 و 9، نيز سوره مؤمنون (23) آيه 102 و 103.

صفحه : 203

حسناتش يكسان بود او از اصحاب اعراف باشد، ايشان را بر صراط بدارند و آن نور كه بر ايشان بود از ايشان بستانند.

مردي روايت كند از بني هلال كه گفت پدرم از رسول- عليه السّلام- پرسيد كه: اصحاب الاعراف كه اند! گفت: مردماني كه در سبيل خدا جهاد كرده باشند و پدران ايشان از ايشان خشنود نباشند، ايشان را در سبيل خداي كشته باشند، از اينكه جهت از آتش دوزخ آزاد باشند و به عصيان و آزار پدر از بهشت ممنوع باشند، ايشان آخرين اهل بهشت باشند به دخول«1».

شرحبيل بن سعد گفت: جماعتي باشند كه بي رضاي پدر به غزا شده باشند. مجاهد گفت: قومي باشند از صالحان«2» فقها و علما. سليمان التّيمي ّ و ابو مجلز گفتند: جماعتي فرشتگان باشند. ابو مجلز را گفتند: خداي «رجال» مي فرمايد، گفت: پس فرشتگان زنان نيستند. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتي باشند كه گناه بسيار دارند و طاعات گران، و روايتي ديگر از او كه گفت: اولاد الزّنا باشند. أبو العالية گفت: جماعتي باشند كه طمع دارند كه به بهشت روند و خداي تعالي اينكه طمع نيفگنده باشد ايشان را الّا براي كرامت ايشان. مجاهد گفت:

جماعتي باشند كه پدران از ايشان خشنود باشند

و مادران نباشند، يا مادران خشنود«3» باشند و پدران نباشند، خداي تعالي ايشان را به رضاي پدر يا مادر از دوزخ آزاد كند و به ناخشنودي پدر يا مادر از بهشت منع كند، ايشان«4» آن جا باز داشته باشند تا خداي«5» حساب خلقان بكند آنگه ايشان را به بهشت فرستد.

عبد العزيز بن يحيي الكناني ّ گفت: آنان باشند كه در فترت بين النّبيّين بمرده باشند و دين را بدل نكرده باشند. و منجوبي«6» در تفسيرش گفت: فرزندان

-----------------------------------

(1). آج، لب: به داخل شدن در بهشت.

(2). اساس: طالحان، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(3). مج: خشنود.

(4). مج، وز، مل، آف را.

(5). مج، وز، مل، آج، لب، لت تعالي.

(6). كذا: در اساس، مج. ممنوني، وز: محنوني، مل، لت: منحنوني، آج، لب: شحوني، آف، آن: منحوني.

صفحه : 204

مشركان باشند، بعضي دگر گفتند: جماعتي باشند كه ايشان طاعات و اعمال صالحه كرده باشند مشوب و آميخته با ريا، و ثعلبي امام اصحاب الحديث در تفسيرش آورد به اسناد از جويبر بن«1» سعيد از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه گفت در اينكه آيت: اعراف جايهاي باشد بلند از صراط و اينكه مرداني كه بر آن«2» اعراف باشند حمزة بن عبد المطّلب بود و عبّاس و علي ّ بن ابي طالب و جعفر الطيّار ذو الجناحين، دوستان خود را از دشمنان بشناسند به علامت، و علامت آن بود كه دوستان ايشان سپيد روي باشند و دشمنانشان سياه روي.

باقر- عليه السّلام- گفت: آن مردان ائمّه معصوم باشند و پيغامبر- عليه السّلام- در ميان ايشان بود. صادق- عليه السّلام- گفت: اعراف كثبان و بهشتهايي باشد ميان بهشت و دوزخ، هر پيغامبري«3» و خليفه اي او

را آن جا بدارند با گناهكاران امّتش چنان كه امير لشكر را با لشكر بدارند. آنان كه محسنان امّت باشند سبق برند و به بهشت شوند، خليفه رسول آن گناهكاران را گويد: بنگري«4» به برادران شما از محسنان كه سبق بردند«5» به بهشت. اينان بر ايشان سلام كنند، و ذلك قوله: وَ نادَوا أَصحاب َ الجَنَّةِ أَن سَلام ٌ عَلَيكُم، آنگه حق تعالي«6» خبر داد كه اينكه گناهكاران به بهشت نشده باشند هنوز و طمع دارند كه به بهشت شوند به شفاعت پيغامبر و امام، و ذلك قوله: لَم يَدخُلُوها وَ هُم يَطمَعُون َ.

آنگه اينكه گناهكاران از اعراف به اهل دوزخ نگرند پناه با خداي دهند و دعا كنند: رَبَّنا لا تَجعَلنا مَع َ القَوم ِ الظّالِمِين َ«7» [و ذلك قوله: و اذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النّار قالوا ربّنا لا تجعلنا مع القوم الظّالمين«8»]«9»، آنگه انبيا و خلفا

-----------------------------------

(1). مل: جبير بن سعيد، آج، لب، آف: جويبر بن سعيد، لت: جرير بن سعيد، چاپ شعراني (5/ 164): حبر بن سعيد.

(2). مج، وز: بر اينكه.

(3). آج، لت را.

(4). مج، وز، مل، آف: بنگريد.

(5). مج، وز، آج، لب، آف: برند.

(6). آج، لب گفت و. [.....]

(8- 7). سوره اعراف (7) آيه 47.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز، و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

صفحه : 205

روي به اهل دوزخ كنند و ايشان را بر سبيل تقريع و ملامت گويند: ما أَغني عَنكُم جَمعُكُم وَ ما كُنتُم تَستَكبِرُون َ«1»، آنگه اشارت به اينكه مستضعفان كنند و گويند:

اينان آنان اند كه شما در دنيا سوگند مي خوردي«2» كه خداي بر اينان رحمت نكند!، و ذلك قوله: أَ هؤُلاءِ الَّذِين َ أَقسَمتُم لا يَنالُهُم ُ اللّه ُ بِرَحمَةٍ [152- پ]، آنگه اينكه

مستضعفان را از خداي بخواهند و ايشان را گويند: ادخُلُوا الجَنَّةَ لا خَوف ٌ عَلَيكُم وَ لا أَنتُم تَحزَنُون َ«3»، و آنچه مؤكّد اينكه حديث است حديث عمرو بن شيبه و ديگر راويان از صحابه و تابعين در آن كه امير المؤمنين علي«4» قسمت كننده باشد بين الجنّة و النّار، و عمرو بن شيبه روايت كند كه رسول- عليه السّلام- امير المؤمنين را گفت:

( يا علي كأني بك يوم القيمة و بيدك عصا عوسج تسوق قوما الي الجنة و آخرين الي النار)

، گفت: پنداري كه در تو مي نگرم كه فرداي قيامت عصايي از چوب عوسج به دست گرفته باشي و گروهي را به بهشت مي راني و گروهي را به دوزخ و با دوزخ مقاسمه مي كني كه:

(هذا لي و هذا لك خذيه فإنه من اعدائي و ذريه فانه من اوليائي)

، آن را«5» دار كه از دشمنان است و اينكه را دست بدار كه از دوستان است. آنگه گفت: و اللّه كه آتش علي را مطيعتر باشد از آن كه بنده سيّدش را، و شاعر گويد:«6»

علي ّ حبّه جنّة قسيم النّار و الجنّة وصي ّ المصطفي حقّا امام الانس و الجنّة

قوله: يَعرِفُون َ كُلًّا بِسِيماهُم، همه را به سيما و علامت بشناسند از دوستان و دشمنان، [كه دوستان سپيد روي و سياه چشم باشند و دشمنان]«7» سياه روي و ازرق چشم باشند. در خبر است كه حارث همداني امير المؤمنين- علي عليه السّلام- را گفت: يا امير المؤمنين؟ من از دو حالت مي ترسم: يكي از وقت نزع و

-----------------------------------

(1). سوره اعراف (7) آيه 48.

(2). مج، وز، مل، آج، لب: مي خوريد.

(3). سوره اعراف (7) آيه 49.

(4). آج، لب، آف عليه السّلام.

(5). مج، وز:

او را.

(6). مج، وز شعر.

(7). اساس، آج، لب، بم، آف: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

صفحه : 206

يكي از صراط و سر دو راه. امير المؤمنين او را گفت: مترس كه دوستان ما آن جا ايمن باشند كه هر كس از دوستان و دشمنان ما مرا آن جا بينند و من ايشان را، بينم«1» و بشناسم و ايشان مرا بينند و«2» بشناسند، آنگه اينكه بيتها بگفت«3»:

يا حار همدان من يمت يرني

من مؤمن او منافق قبلا

يعرفني طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا

و انت عند الصّراط معترضي فلا تخف عثرة و لا زللا

اقول للنّار حين توقف لل عرض: ذريه لا تقربي الرّجلا

ذريه لا تقربيه ان ّ له حبلا بحبل الوصي متّصلا

و در وزن «سيما» دو قول گفتند: يكي «فعلا» من سام«4» ابله يسومها«5» اذا ارسلها في المرعي معلّمة و هي السّائمة، و الثّاني و زنه «عفلي» مقلوب من وسمت نقلت الواو الي موضع العين، كما قالوا«6» له في النّاس جاه، أي وجه، ألا تري أنّهم يقولون: لذي الجاه وجيه«7» و كذا جذب و جبذ و اضمحل ّ و امضحل ّ. و «سيما» مقصور بايد، و «سيماء»«8» ممدود، قال الشّاعر:«9»

غلام رماه اللّه بالحسن يافعا له سيمياء لا تشق ّ علي البصر

وَ نادَوا أَصحاب َ الجَنَّةِ، و ندا كنند يعني اصحاب اعراف و مستضعفان ايشان اهل بهشت را: أَن سَلام ٌ عَلَيكُم، كه سلام بر شما باد؟ اهل بهشت را گويند:

-----------------------------------

(1). آج، لب: ندارد.

(2). مج، وز، مل، آج، لب، بم، لت: «بينند و» را ندارد.

(9- 3). مج، وز شعر.

(4). در معاجم لغت «سام» در اينكه مورد از ثلاثي مجرد نيامده بلكه از

ثلاثي مزيد آمده است.

(5). مج، وز، آج، لب: تسونها. [.....]

(6). مج، وز: كما قال.

(7). مج، وز: يوجيه.

(8). كذا: در اساس آج، لب، بم، آف، آن، مل: سيمياء، عبارت در تفسير طبري (8/ 197) چنين است: «و فيها لغات ثلاث. سيماء مقصوره، و سيماء ممدودة، و سيماء بزيادة ياء اخري بعد الميم فيها، و مدّها علي مثال الكبرياء». و بعد بيت مورد استشهاد را آورده است.

صفحه : 207

لَم يَدخُلُوها، و اينان هنوز در بهشت نشده باشند- يعني اصحاب اعراف و طمع دارند كه به بهشت شوند علي قول إبن عبّاس و إبن مسعود و الحسن و قتاده. و ابو مجلز گفت: راجع است اينكه طمع به اهل بهشت في قوله: وَ نادَوا أَصحاب َ الجَنَّةِ، كه اينكه جماعتي باشند كه هنوز به بهشت نشده باشند، و سعيد بن جبير گفت: براي آن طمع دارند كه چون منافقان را نور بستانند، نور ايشان بنستانند، ايشان طمع برندارند. و بعضي اهل معاني گفتند: «طمع» اينكه جا يقين است چنان كه ابراهيم- عليه السّلام- [گفت]«1»: وَ الَّذِي أَطمَع ُ أَن يَغفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوم َ الدِّين ِ«2»، و براي آن به لفظ طمع«3» گفت كه عيش متوقّع نعمت در ميان نعمت عظيم چون او در نعيم باشد و توقّع ديگر مي كند خوشتر باشد، و اينكه قول حسن«4» و جبّائي و بيشتر مفسّران است.

قوله: وَ إِذا صُرِفَت أَبصارُهُم، مراد اهل اعرافند، گفت: چون چشمهاي ايشان با جانب و جهت اصحاب دوزخ گردانند، ايشان پناه با خداي دهند و دعا كنند و گويند: بار خدايا؟ ما را با جمله و زمره گروه ظالمان و ستمكاران مكن.

«صرف»، عدول باشد به چيزي از جهتي با جهتي، و

«تلقاء» جهت لقا باشد [153- ر]، اعني جهت مقابله، تفعال من اللّقاء و از«5» ظروف مكان باشد، و مثله:

حذاك«6» و إزاك و قبالتك. و «أبصار» جمع بصر باشد و آن حاسّه بود كه مبصر به آن«7» ادراك مدركات كند، و «بصر» در جاي علم به كار دارند، يقال: فلان بصير بهذا الامر، أي عالم به، و بصر به و ابصره اذا راه. و اصحاب الصّحراء ملازمان صحرا باشند، و رمّاني حدّ آتش نهاد به آن كه جسمي لطيف باشد كه در او حرارت و روشنايي بود، و از شأن او احراق و سوختن باشد، و چنين چيزها را حدّ ننهادن

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(2). سوره شعراء (26) آيه 82.

(3). اساس، آج، لب، آف، آن: جمع، با توجه به مج، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). مج، وز، مل، لت، آن، حسن بصري.

(5). مج. وز: و آن.

(6). مج، وز: خداك.

(7). مج، وز: مبصريان به آن.

صفحه : 208

اوليتر باشد براي آن كه غرض به تحديد كشف و تميز«1» محدود باشد از نا محدود و آن جا«2» محدود از حدّ روشنتر است، پس حوالت اوليتر باشد و فايده در اينكه دعا- با آن كه دانند كه خداي نكند- آن باشد كه خواهند كه در زي ّ شاكران خداي را خضوع و خشوع نمايند، و ايشان را به اينكه دعا مسرّتي حاصل شود چنان كه از خداي تعالي نعيم و بهشت«3» خواهند نكو باشد آن جا كه گفت: رَبَّنا أَتمِم لَنا نُورَنا«4»، همچنين نكو باشد كه استدفاع مضرّت كنند و پناه با خداي دهند از عذاب.

وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ رِجالًا، و ندا كنند اصحاب اعراف

مرداني را از اهل دوزخ از جمله رؤسا و جبابره و كفّار و منافقان كه ايشان را بشناسند به سيما و علامت از سياهي روي و زرقت چشم بر سبيل تهكّم و ملامت، ايشان را گويند: ما أَغني عَنكُم جَمعُكُم، آن جمع كه كردي«5» از اموال و لشكر و اتباع شما را سودي نداشت و غنايي نكرد و نگزيرانيد شما را از عذاب خداي، و به عدد و عدّت و آلت شما را نجاتي نبود، و نه نيز شما را سودي داشت آن استكبار و بزرگواري كه كردي«6» و گردن كشي از فرمان خداي و انقياد و اجابت پيغامبران خداي.

أَ هؤُلاءِ الَّذِين َ أَقسَمتُم، بيشتر مفسّران برآنند كه اينكه هم از كلام اصحاب اعراف است كه گويند دوزخيان را و اشارت كنند به مستضعفان مؤمنان كه:

اينان اند كه شما گفتيد«7» و سوگند خورديد«8» كه خداي بر ايشان«9» رحمت نكند. كلبي گفت: ندا كنند كافران را و منافقان را به اسمائشان و اسماء آباي ايشان«10» يا وليد بن المغيره و يا با جهل بن هشام و يا فلان و يا فلان؟ أ هؤلاء، اينان يعني

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: تمييز.

(2). مج، وز، لت: اينكه جا.

(3). مج: نعيم بهشت.

(4). سوره تحريم (66) آيه 8. [.....]

(6- 5). مل، آج، لب: كرديد.

(7). لت: گفتي/ گفتيد.

(8). لت: خوردي/ خورديد.

(9). مج، وز، لت: براينان.

(10). وز، لت: آبايشان.

صفحه : 209

سلمان«1» و أبو ذرّ و مقداد و خبّاب و اينكه ضعفا آنان هستند كه شما سوگند خوردي«2» كه خداي رحمت با ايشان نرساند، و اينكه آيت دليل مي كند [بر آن]«3» كه اصحاب اعراف خداوندان مراتب و منازل رفيعه باشند از پيغامبران و امامان كه از سر

دلال و وثاقت به پايه [و]«4» قدر خود اينكه توانند گفتن، و الّا آن اقوال مختلف كه حكايت كرده شد ايشان را از كار خود و فروماندگي و خوف چندان بود كه پرواي آن ندارند كه بر كافران تهكّم كنند و از سر بطر«5» سخريّت كنند، و از همه اقوال آن خبر كه از صادق«6»- عليه السّلام- روايت كرديم بهتر است براي مطابقت آن ظواهر آيات كه مقدّم و مؤخّر اينكه آيت است، و آنگه خبر عبد اللّه عبّاس در حمزه و جعفر و امير المؤمنين [علي]«7» براي آن كه حق تعالي به لفظ «رجال»«8» گفت و در دگر آيت هم ايشان را به اينكه لفظ خواند في قوله: مِن َ المُؤمِنِين َ رِجال ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه َ عَلَيه ِ فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَه ُ«9»، يعني عبيدة بن الحارث و حمزة بن عبد [المطّلب]«10» و جعفر بن أبي طالب. وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ«11»، علي ّ بن أبي طالب- عليه السّلام.

و بعضي دگر گفتند: كلام خداست مبتدأ نه حكايت، و قول اوّل درست تر است و قول بيشتر مفسّران آن است. ادخُلُوا الجَنَّةَ، بر قول اوّل هم كلام اصحاب اعراف است، و در كلام قول مضمر است و تقدير آن است كه: يقولون للمستضعفين، گويند آن ضعفا را كه اشارت «أ هؤلاء» به ايشان است بر رغم آن جبابره دوزخيان كه در بهشت شوي كه«12» بر شما خوفي«13» و اندوهي نيست، و بر قولي ديگر كلام

-----------------------------------

(1). اساس، مل، آج، لب، آف، آن: مسلمانان، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(2). مج، وز، مل، آج، لب: خورديد. (10- 4- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(5). مج، وز و.

(6). مل:

از حضرت امام جعفر صادق.

(7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، آج، لب عليه السّلام.

(8). اساس، بم، لت: حال، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(11- 9). سوره احزاب (33) آيه 23.

(12). مج، وز، مل: شويد كه. [.....]

(13). مج، وز و ترسي.

صفحه : 210

خداي باشد اصحاب اعراف را كه در بهشت شويد«1». مقاتل [153- پ]

گفت:

فرشتگان گويند اصحاب اعراف را كه در بهشت شوي«2» بلا خوف و لا حزن.

قوله: وَ نادي أَصحاب ُ النّارِ أَصحاب َ الجَنَّةِ، حق تعالي چون حديث مؤمنان و متّقيان و اهل بهشت و اصحاب اعراف و پيشوايان و مقتدايان و اهل منازل و درجات و مقام و سيلت و شفاعت بگفت، حديث اهل دوزخ كرد كه چون فرومانند آن جا و خداي تعالي ميان ايشان حجاب بر دارد تا اهل بهشت اهل دوزخ را بينند تا رد مسرّت و فرحشان بيفزايد، و اهل دوزخ اهل بهشت را ببينند و منازل و غرفات ايشان تا در غم و حسرتشان بيفزايد، و اهل بهشت اهل دوزخ را گويند: فَهَل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّكُم حَقًّا«3»، بر سبيل شادكامي. اهل دوزخ نيز اهل بهشت را گويند: أَفِيضُوا عَلَينا مِن َ الماءِ، از آن آب كه مي خوري«4» و در زير درختا«5» و كوشكهاي شما مي رود ما را شربتي بدهي«6»، و افاضت اجراء الماء من العلو إلي سفل باشد، و أفاض القوم في الحديث اذا خاضوا فيه، و أفاض القوم من عرفات الي مزدلفة اذا صاروا اليها.

رمّاني حدّ آب نهاد به آن كه جسمي باشد سيّال كه تشنه را سير آب كند نه از غذاي حيوان حاصل شده، و آن جوهري است عظيم الرّطوبة، منفعت او

بر همه مايعات زيادت است، و اينكه حدّ نيز مزيّف است به آنچه در باب آتش گفتيم محدود از [اينكه]«7» حد بسيار روشنتر است، و غرض به تحديد آن باشد كه محدود به حد روشن كنند.

أَو مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ، يا از آن طعامها كه خداي تعالي شما را روزي كرده است. اهل بهشت جواب دهند كه: خداي تعالي طعام و شراب ما بر شما حرام

-----------------------------------

(1). لت: شوي/ شويد.

(2). مج، وز، آج، لب: شويد.

(3). سوره اعراف (7) آيه 44.

(4). مج، وز: مي خوريد، آج، لب، آف: مي خوريد.

(5). كذا: در اساس: درختا، همه نسخه بدلها: درختان.

(6). مج، وز، آج، لب، آن: بدهيد.

(7). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

صفحه : 211

كرده است، تحريم منع و حرمان نه تحريم عبادت. و اهل بهشت را با نيك مردي و لطافت طبع دلشان بر كافران نرم نشود از آن جا كه خداي تعالي در طبع ايشان مركوز بكرده است«1» دوستي دوستان خود و دشمني از دشمنان خود أبو الجوزاء گفت عبد اللّه عبّاس را پرسيدم كه: كدام صدقه فاضلتر است! گفت: شربت آب به تشنه دادن. گفتم: از كجا! گفت: نبيني كه اهل دوزخ چون درمانند«2» از نعيمهاي بهشت، اوّل آب مي خواهند و اينكه نعمتي است كه خداي تعالي كرده است كه قدر آن بيشتر مردم ندانند تا از او«3» باز نمانند؟ و يك قول در اينكه آيت آن است: ثُم َّ لَتُسئَلُن َّ يَومَئِذٍ عَن ِ النَّعِيم ِ«4»، قيل: عن النّعيم«5»، قيل: عن الماء البارد، يعني از آب سرد پرسند ايشان را تا شكر آن گزاردند«6» يا نه، از آن جا گفت امير المؤمنين علي- عليه السّلام- آن كس را كه او را

پرسيد: ما طعم الماء! قال طعم الحياة، پرسيد كه: آب چه طعم دارد! گفت: طعم زندگاني دارد، [و نيز طبع زندگاني دارد]«7» (عند من اثبت الطبع).

آنگه وصف كرد آنان را كه كافرانند و در دوزخ گرفتاراند، گفت: آن كافراني كه دين خود را فسوس و بازي گرفته باشند. و «الّذين» در محل ّ جرّ است علي صفة الكافرين، و شايد كه محل ّ او رفع باشد بر ابتدا. و قوله: فَاليَوم َ نَنساهُم«8»، جمله اي باشد در جاي خبر«9». و فرق ميان «لهو» و «لعب» آن است كه لهو بازي جوانان باشد از نشاط و ملاهي و معازف و تعاطي آن، و لعب بازي كودكان باشد، هر دو هزل بود، گويند: طعام و شراب بهشت نشايد كافراني را كه دين خداي به بازي گرفته باشند و لهو و هزل و زندگاني دنيا ايشان را مغرور كرده باشد و فريفته. فَاليَوم َ نَنساهُم، امروز فراموش كنيم ايشان را از ثواب چنان كه [ايشان]«10» اينكه روز را«11»

-----------------------------------

(1). مج، وز، لب: نكرده است.

(2). مج، وز، لت: درمي مانند.

(3). آج، لب: از آن.

(5- 4). سوره تكاثر (102) آيه 8.

(6). مج، وز: آن كردند، مل: آن كرده ايد.

(10- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(8). بم امروز فراموش كنيم ايشان را از ثواب چنان كه.

(9). اساس: جزا، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(11). مج، وز، آج، لب، لت: ندارد.

صفحه : 212

فراموش كردند از عمل، و نسيان بر خداي روا نباشد.

و اينكه آيت را دو تأويل است: يكي آن كه نسيان از ايشان حقيقت باشد و از خداي تعالي مجاز بر سبيل ازدواج، چنان كه گفت: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«1»، و قوله:

فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه ِ«2»، و قوله: وَ إِن عاقَبتُم [154- ر]

فَعاقِبُوا بِمِثل ِ ما عُوقِبتُم بِه ِ«3».

دوم آن است كه: نسيان از هر دو جانب ترك باشد، خداي تعالي گفت:

ايشان طاعت«4» رها كردند، من نيز ثواب ايشان رها كردم. و وجه سيم«5» آن كه: با ايشان در دوزخ معامله منسيّان و فراموشان رود تا ايشان آن جا مخلّد و مؤبّد باشند چون كسي كه فراموش كنند. و در شاهد كسي را كه در زندان مخلّد خواهند داشت«6» تا بميرد، گويند: او«7» او را به زندان فراموشان برند«8». وجه چهارم در او آن است كه: اهل بهشت ايشان را فراموش كنند از آن جا كه به لهو و بطر خود مشغول باشند، و اينكه نسيان را خداي تعالي با خود اضافت كرد براي آن كه سبب نسيان اهل بهشت به اشتغال«9» به لهوات و شهوات از جهت«10» خداي باشد، و امّا علي طريق«11» قوله: إِن َّ الَّذِين َ يُؤذُون َ اللّه َ«12»، أي يؤذون اولياء اللّه، و اينكه وجوه همه نيك است و محتمل در تاويل است آيت را«13». و مراد به «دين» در آيت ملّت و طريقت است، و اقسام او در سورة الفاتحة گفته شده است.

و اصل «لهو» از انصراف بود و هو صرف الهم ّ بما لا يحسن به صرفه، و

-----------------------------------

(1). سوره شوري (42) آيه 40.

(2). سوره بقره (2) آيه 194.

(3). سوره نحل (16) آيه 126.

(4). مج، وز من.

(5). مج، وز: سه ام، آج: سوم، لب: سيوم.

(6). مج، وز، مل، لت: خواهند داشتن.

(7). مج: آن.

(8). مج: بردند.

(9). اساس، آج، لب، بم آف: استشغال، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(10). مج، وز، مل: از قبل.

(11). آج، لب: طريقة. [.....]

(12).

سوره احزاب (33) آيه 57.

(13). مج، وز، لت: محتمل در تأويل آيت.

صفحه : 213

منه قولهم: اذا استأثر اللّه بشي ء فاله عنه، أي انصرف. و أبو روق گفت: مراد به «دين»«1» در آيت روز عيد است كه روز عيد، مسلمانان را روز عبادت باشد، ايشان اينكه روز را روز لهو و بازي گرفتند بر خلاف فرمان خداي و به دنيا مغتر شدند«2» چون آلت غرور دنيا بود«3» خداي تعالي [فعل]«4» با او حوالت كرد و فعل از او بر حقيقت درست نيايد كه حيات دنيا فعل نتواند كردن.

كَما نَسُوا لِقاءَ يَومِهِم هذا، چنان كه استعداد و ساز اينكه روز«5» رها كردند.

قوله: وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجحَدُون َ، و محل ّ «ما» جرّ است اينكه جا عطفا علي قوله:

كَما نَسُوا، و: ما كانُوا. و «ما» در هر دو جا مصدري است، أي كنسيانهم و كجحودهم بآياتنا، و چنان كه به آيات و حجج و دلايل من جحود و انكار كردند.

قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 52 تا 58]

[اشاره]

وَ لَقَد جِئناهُم بِكِتاب ٍ فَصَّلناه ُ عَلي عِلم ٍ هُدي ً وَ رَحمَةً لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ (52) هَل يَنظُرُون َ إِلاّ تَأوِيلَه ُ يَوم َ يَأتِي تَأوِيلُه ُ يَقُول ُ الَّذِين َ نَسُوه ُ مِن قَبل ُ قَد جاءَت رُسُل ُ رَبِّنا بِالحَق ِّ فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَيَشفَعُوا لَنا أَو نُرَدُّ فَنَعمَل َ غَيرَ الَّذِي كُنّا نَعمَل ُ قَد خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ (53) إِن َّ رَبَّكُم ُ اللّه ُ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ يُغشِي اللَّيل َ النَّهارَ يَطلُبُه ُ حَثِيثاً وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم َ مُسَخَّرات ٍ بِأَمرِه ِ أَلا لَه ُ الخَلق ُ وَ الأَمرُ تَبارَك َ اللّه ُ رَب ُّ العالَمِين َ (54) ادعُوا رَبَّكُم تَضَرُّعاً وَ خُفيَةً إِنَّه ُ لا يُحِب ُّ المُعتَدِين َ (55) وَ لا تُفسِدُوا فِي الأَرض ِ بَعدَ إِصلاحِها

وَ ادعُوه ُ خَوفاً وَ طَمَعاً إِن َّ رَحمَت َ اللّه ِ قَرِيب ٌ مِن َ المُحسِنِين َ (56)

وَ هُوَ الَّذِي يُرسِل ُ الرِّياح َ بُشراً بَين َ يَدَي رَحمَتِه ِ حَتّي إِذا أَقَلَّت سَحاباً ثِقالاً سُقناه ُ لِبَلَدٍ مَيِّت ٍ فَأَنزَلنا بِه ِ الماءَ فَأَخرَجنا بِه ِ مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ كَذلِك َ نُخرِج ُ المَوتي لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ (57) وَ البَلَدُ الطَّيِّب ُ يَخرُج ُ نَباتُه ُ بِإِذن ِ رَبِّه ِ وَ الَّذِي خَبُث َ لا يَخرُج ُ إِلاّ نَكِداً كَذلِك َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ لِقَوم ٍ يَشكُرُون َ (58)

[ترجمه]

آورديم به ايشان كتابي«6» گزارده كرديم«7» در دانش و بيان رحمت گروهي«8» را كه ايمان دارند.

هيچ نگران مي باشند مگر تاويل آن را! روزي كه آيد تأويلش گويند آنان كه فراموش كرده باشند از پيش آن آمدند رسولان خداي ما به راستي، هستند ما را شفيعاني [كه]«9» شفاعت كنند براي ما يا

-----------------------------------

(1). اساس، بم، آف: به اينكه، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(2). آج، لب: شوند.

(3). اساس، آج، لب: بشود، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(5). اساس: رها، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(6). مج، وز كه.

(7). مج، وز، لت: كرديم آن را بر.

(8). مج، وز رحمت است گروهي.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

صفحه : 214

با دنيا برند«1» ما را [تا]«2» بكنيم جز آن كه كرده باشيم! زيان كردند به خود«3» و گم شد از ايشان آنچه فر [ا]«4» يافته بودند.

خداي شما خدايي است«5» آن كه بيافريد«6» آسمانها و زمين در شش روز پس مستولي شد بر عرش، مي پوشاند شب را در«7» روز، مي جويد او را به شتاب، و آفتاب و ماه و ستارگان نرم كرده به فرمان او، او راست آفرينش و فرمان، باقي است خداي

كه خداي جهانيان است.

«8»

بخوانيد خدايتان را به زاري«9» و پوشيدگي كه او دوست ندارد ظالمان را.

و تباهي مكنيد در زمين پس نيكي آن و بخواني«10» او را به ترس و اميد كه رحمت خداي نزديك است از نيكوكاران.

«11»

«12»، و او آن خدايي است كه بفرستد بادهاي«13» پراگنده پيش

-----------------------------------

(1). مج: دنياورزند، وز: دنياورند.

(4- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(3). مج، وز: بر خود، لت: خود را. [.....]

(5). مج، وز: خداست.

(6). مج: بيافريند.

(7). مج: به.

(8). اساس: خيفة، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(9). مج، وز: به لا به.

(10). مج، وز: و بخوانيد.

(11). اساس: لعلّهم، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(12). اساس: يذكّرون، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(13). وز: بادها را.

صفحه : 215

بارانش تا چون برگيرد ابرها را گراني«1» برانيم آن را بر«2» بياباني مرده فرو آريم به [او]«3» آب، برون آوريم ما به او از همه ميوه ها«4»، همچنين برون آريم مردگان را تا باشد كه انديشه كنند.

و زمين پاك برون آيد نبات او به فرمان خدايش و آن كه پليد باشد برون نيايد مگر اندك، همچنين بگردانيم حجّتها براي گروهي كه شكر كنند.

قوله: وَ لَقَد جِئناهُم بِكِتاب ٍ، حق تعالي در اينكه آيت خبر مي دهد كه: ما كتابي آورديم به ايشان. و «جاء» فعل لازم باشد، و لكن به «با» متعدّي شد و جار و مجرور در محل ّ نصب است علي انّه مفعول به، و مجئ و جيئة و إتيان انتقال باشد به حضرت مذكور، و ذهبت به به عكس جئت به، و«5» مراد به «كتاب» قرآن است

بلا خلاف، و اصل كتاب صحيفه باشد كه در او نوشته بود و گفته اند: فعال است به معني مفعول، كالحساب، بمعني المحسوب. و فَصَّلناه ُ عَلي عِلم ٍ، كه مفصّل باز كرديم مشروح و مبيّن بر علم، ما عالم بوديم به آنچه كرديم يعني به كمال عالمي لبس و اشتباه از او زايل كرديم. هُدي ً وَ رَحمَةً، بياني و لطفي كرديم مؤمنان را و رحمتي و نعمتي بر ايشان. و قوله: هُدي ً وَ رَحمَةً محتمل است سه وجه را از اعراب: نصب و قراءت بر آن است و وجه او امّا حال باشد و امّا مفعول له، و محتمل است رفع را علي انّه خبر مبتداء محذوف، و جرّ را«6» علي صفة كتاب. و قرآن اگر چه بيان و دليل و حجّت است كافران را هم بر آن حدّ كه مسلمانان را، و لكن نگويند قرآن هدي كافران است تا ايهام نيفتد كه ايشان

-----------------------------------

(1). مج: ابرها گرانبار.

(2). اساس: و، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(4). اساس: ميوها/ ميوه ها.

(5). مج، وز باشد. [.....]

(6). آج، لب، بم، آف: ندارد.

صفحه : 216

مهتدي اند«1» به آن.

قوله: هَل يَنظُرُون َ إِلّا تَأوِيلَه ُ، آنگه حق تعالي گفت اينكه كافران چه انتظار مي كنند و چه توقّع مي كنند و گوش چه مي دارند«2» كه با اينكه همه آيات و بيّنات و حجج و ادلّه ايمان نمي آرند؟ همانا انتظار هيچ چيز«3» نمي كنند مگر آمدن تأويل اينكه آيات. ابو علي گفت: انتظار اگر چه مضاف است به ايشان«4» بر حقيقت نه فعل ايشان است، چه ايشان به آن ايمان ندارند چگونه انتظار كنند آن را! معني آن است كه مؤمنان

به ايشان گوش چه مي دارند الّا تأويل اينكه آيات! و بر اينكه تفسير كه ما داديم به اينكه تعسّف حاجت نيست و از ظاهر عدول كردن، براي آن كه حرف استفهام چون به معني تقريع بود معني نفي دهد معني آن است كه ما ينظرون، و دليل بر آن كه چنين است به استثناست به «الّا» در عقب او تا آنچه به «هل»«5» نفي كرد به «الّا» اثبات كند يعني، چه انتظار مي كنند و انتظار نمي كنند ايشان مگر تأويل او را. و تأويل [155- ر]

علي قول الحسن و قتاده و مجاهد جزا و عقوبت ايشان است يعني انتظار نمي كنند الّا عذاب و عقوبت خداي را. و اصل تأويل ما يؤل اليه عاقبة الشّي ء من الاول، و هو الرّجوع. ابو علي گفت:

تأويل مراد به او بعث و نشور و حساب و كتاب است معني متقارب است. آنگه گفت: يَوم َ يَأتِي تَأوِيلُه ُ، آن روز كه تأويل او آيد از حساب و عقاب ايشان را ايمان سود ندارد و توبه قبول نكنند گويند آنان كه اينكه روز را فراموش كرده باشند، قَد جاءَت رُسُل ُ رَبِّنا بِالحَق ِّ، رسولان خداي ما به ما آمدند و حق بياوردند«6» يعني آن روز، روز قيامت«7»، ايمان آرند و معترف شوند و اقرار دهند به نبوّت انبيا و حقّي«8» رسولان و آنچه آوردند از كتابها و شرايع. و حق ّ آن باشد كه عقل

-----------------------------------

(1). آج، لب: مهتدااند.

(2). آج، لب: گوش مي دارند.

(3). مج، هيچ چيزي، آج، لب: هيچيز.

(4). مج، وز، مل، لت: با ايشان.

(5). مج، وز، آج، لب: بعمل.

(6). مج، وز: نياوردند.

(7). مل: يعني اينكه روز قيامت.

(8). آن: حق ّ.

صفحه : 217

يا «1» دليل ديگر

به صحّت آن گواهي دهد و نقيض او باطل بود و آن«2» آن بود كه عقل يا «3» دليل ديگر از ادلّه به فساد آن گواهي دهد. آنگه گويند بر سبيل تمنّا: فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ هيچ شفيع خواهد بود«4» ما را تا براي ما شفاعت كند! و هيچ ممكن است«5» كه ما را كساني شفاعت كنند! يا ممكن باشد كه ما را با دنيا برند تا عملي«6» كنيم به خلاف آن كه كرديم از ايمان و عمل صالح! آنگه حق تعالي خبر داد كه ايشان خويشتن را هلاك كنند به اصرار كفر و معاصي در دنيا، و آن تمنّا كه كنند در قيامت ايشان را سود ندارد و اگر حال ايشان با حال بازرگاني«7» قياس كنند از آن تجارت بر خسارت و زيانكاري حاصل آيد و گم شود«8» از ايشان آن دروغ كه فرا بافته بودند از نام نهادن اصنام و اوثان خدايان و معبودان و پرستيدن ايشان آن را«9». و در آيت دليل است بر فساد قول آنان كه «نظر» در سورة القيامة في قوله:

وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ«10»، بر رؤيت حمل كردن«11» و حق تعالي اينكه جا «نظر» گفت به معني انتظار و همچنين در آيات بسيار، منها قوله: وَ إِنِّي مُرسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِم َ يَرجِع ُ المُرسَلُون َ«12»، اي منتظرة، و منها قوله: فَنَظِرَةٌ إِلي مَيسَرَةٍ«13»، قيل انتظار الي يسار له. دگر در آيت دليل است بر فساد قول مجبّره آن جا كه گفتند بنده«14» بر ايمان و طاعت قادر نيست، اگر قادر نبودي آن جا تمنّا نكردي كه او را با دنيا آرند تا خير«15» كند كه بر آن قادر

نباشد. دگر دليل است بر آن كه«16» در قيامت الجاء باشد و تكليف نبود و قبول توبه نبود و الّا خود هم آن جا

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آج، لب، آن: با.

(2). آج، لب: واو.

(3). مج، وز، مل، آن: با.

(4). مج، وز، مل، لت: بودن.

(5). مج، وز، مل: باشد، عكس مج كه در اختيار ماست. [.....]

(6). آج، لب: عمل.

(7). وز: بزرگاني.

(8). آج، لب، بم، آف، آن: شد.

(9). آج، لب: ايشان را.

(10). سوره قيامت (75) آيات 23- 22.

(11). وز، لت، آن: كردند.

(12). سوره نمل (27) آيه 35.

(13). سوره بقره (2) آيه 280.

(14). وز: بنده.

(15). وز: خيري، مل، بم، لت، آن: چيز. 16. وز كي.

صفحه : 218

ايمان آوردندي و توبه كردندي و تمنّاي رجوع با دنيا نكردندي.«1» ابو علي گفت: معني آن كه خَسِرُوا أَنفُسَهُم، آن است كه منع كنند ايشان را از انتفاع به خويشتن و آن كه چنين باشد ممنوع بود از آن كه به خود انتفاع برگيرد او تن و جان خود زيان كرده بود.

قوله: إِن َّ رَبَّكُم ُ اللّه ُ الَّذِي خَلَق َ، خداي تعالي در اينكه آيت تذكير كرد خلق را بعضي نعمتهاي او بر ايشان و تنبيه كرد ايشان را بر آن. گفت: إِن َّ رَبَّكُم ُ اللّه ُ، خداي شما آن خداست كه بيافريد آسمانها و زمين را در شش روز. مجاهد گفت: آن شش روز اوّلش يك شنبه بود تا پنج شنبه چون آدينه بود خداي تعالي خلق آسمان و زمين را جمع كرده بود، لذلك سمّي جمعة. و آن به شش روز آفريد با آن كه توانست كه به يك لمحه بيافريند، در او چند قول گفتند: سعيد جبير گفت: تا خلقان را تأنّي بياموزد در

كارها و رفق و تثبّت. بعضي دگر گفتند: تدبير انشاء حوادث در ساعات و اوقات چيزي از پي چيزي«2» براي آن كرد تا دليل بود بر آن كه فاعلش عالم است و مدبّر و مصرّف«3» بر مشيّت و ارادت خود. ابو علي گفت:

براي اعتبار فرشتگان كرد تا ايشان را لطف باشد چون چيزي از پس چيزي همي بينند كه در وجود مي آيد. رمّاني گفت براي آن كه دانست كه در ان اخبار به اينكه لطف باشد جماعتي مكلّفان را و اينكه خبر صدق نبود تا«4» مخبر چون خبر نبود. ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ، در او اقوال متفاوت [155- پ]

متقارب المعني گفتند در فساد، چون صعد و استقرّ«5». و اينكه از صفات اجسام باشد- تعالي عن ذلك علوّا كبيرا. آنچه تفسير درست است دو قول است: يكي اقبل علي خلقه و عمد، كقوله تعالي: ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِي َ دُخان ٌ«6»، اي عمد و قصد. امّا آن كه به «علي» تعديه فرمود در اينكه معني «اقبل» بهتر باشد براي آن كه لا يقال عمد عليه،

-----------------------------------

(1). وز و.

(2). مل، از پس چيزي.

(3). آج، لب: متصرّف. [.....]

(4). مل: با.

(5). اساس، لب، بم، آف، آن: صعدوا و استقرّوا، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(6). سوره فصّلت (41) آيه 11.

صفحه : 219

انّما يقال: عمد و قصد اليه، و يقال: اقبل عليه، اي اخذ في خلقه و ابتدأ پس يك تأويل «اقبل» باشد و يك تأويل «استولي» و «غلب» و لم يعجزه ذلك لعظمته و قال بغيث«1»:

قد استوي بشر علي العراق من غير سيف و دم مهراق

حسن بصري گفت: استوي امره بمعني ثبت و استقرّ، فرمان او ثابت

شد و مستقرّ بر خلق عرش يعني قرار بر آن افتاد كه عرش آفريند، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. و اينكه وجهي دگر باشد در تأويل آيت و بعضي متكلّمان گفتند ممتنع نباشد كه «استوي» نامي باشد مختص به خلق و فعل عرش و آسمان در اينكه دو چيز. حق تعالي اينكه لفظ گفت و در دگر جا نگفت، جز كه اينكه معني از لغت شاهدي ندارد و تخصيص نشايد«2» من غير دليل مخصّص«3». و در اينكه معني از مشايخ اقوال و رواياتي كرده اند متفاوت كه از او هيچ معني حاصل نيست. جز عبارات خاليه و الفاظ فارغه عن المعاني براي آن نياورديم كه در او طايلي نيست. امّا در «عرش» دو قول گفتند: يكي آن كه چيزي است كه خداي بيافريد آن را به شكل سريري. و در خبر است كه جبريل- عليه السّلام- خواست تا«4» طول عرش بداند، از خداي تعالي دستوري خواست چند سالها مي پريد تا ضعيف شد و [مانده گشت، از خداي تعالي مدد قوّت خواست حق تعالي قوّت و پرهاش مضاعف كرد. بيش از آن مدت بپريد، هم ضعيف شد]«5» خداي تعالي قوّتش زياده كرد تا چند بار. چون ملالش آمد«6» گفت: بار خدايا بيشتر پريدم يا بيشتر مانده است! گفت: يا روح من؟ چندين هزار سال است تا مي پري، هنوز يك قايمه از قوايم عرش نپريده اي و اگر همه عمر دنيا در اينكه به سر بري،

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: المغيث، با توجه به وز و تفسير تبيان (4/ 422) تصحيح شد.

(2). آج، لب، بم، آف، آن: باشد.

(3). آج، لب: مختص ّ.

(4). آج، لب: كه.

(5).

اساس: افتادگي دارد، از وز افزوده شد.

(6). مل: گرفت.

صفحه : 220

جبرئيل- عليه السّلام- گفت:

سبحان من لا يعلم كيفيّة خلقه الّا هو.

و العرش في اللّغة هو الملك، و قيل لا يسمّي السّرير عرشا الّا اذا كان سرير الملك، قال زهير«1»:

تداركتما عبسا و قد ثل عرشه و ذبيان قد زلّت بأقدامها النّعل

و قال اخر«2»:

رأوا عرشي تثلّم جانباه فلمّا ان تثلّم أفردوني

يُغشِي اللَّيل َ النَّهارَ، شب به سر روز مي در آرد«3» و شب را در روز مي پوشاند، يقال: غشّيته كذا، «غشيت» متعدّي باشد به يك مفعول، و «غشّيت» متعدّي باشد به دو مفعول، و «أغشيته كذا» هم اينكه معني دارد، قال اللّه تعالي:

فَأَغشَيناهُم ...«4»، مفعول دوم محذوف است، يعني اغشيناهم العمي. يَطلُبُه ُ حَثِيثاً، طلب مي كند او را زود، يعني شب روز را. و قيل: كل ّ واحد منهما صاحبه، و «يطلبه»«5» براي آن گفت كه به دنبال يكديگر مي روند چون كسي كه طالب كسي باشد، و الحثيث السّريع من حثّه علي الامر، فعيل به معني مفعول، يعني بلا فتور و تراخي بل سيري مستمرّ علي وتيرة واحدة به حساب راست كرده، به تقدير مقدّر كرده. شب و روز بيست و چهار ساعت، هر چه از اينكه بكاهد در آن افزايد و هر چه از آن بكاهد در اينكه افزايد. و نصب او بر حال است.

قوله: وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم َ مُسَخَّرات ٍ بِأَمرِه ِ، و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر بكرد به فرمان او، و نصب او بر تقدير «جعل» باشد، أي و جعلها مسخّرات بأمره. إبن عامر خواند: وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم َ مُسَخَّرات ٍ، هر چهار مرفوع بر ابتدا و خبر. الا له الخلق و الامر.

«الا» استفتاح كلام را باشد [156- ر].

«خلق» اختراع مقدور باشد از خداي تعالي علي نوع من التّقدير، حق تعالي گفت: خلق بر اطلاق يا بر وجه اختراع مراست و جز من بر اختراع قادر نيست، و

-----------------------------------

(2- 1). مل شعر.

(3). اساس: مي دارد، با توجه به وز تصحيح شد.

(4). سوره يس (36) آيه 9.

(5). اساس، مل، آج، لب، بم، آف: طالبه، با توجه به وز تصحيح شد.

صفحه : 221

يا جز مرا«1» خالق نشايد خواندن بر اطلاق- چنان كه بيان كرديم-«2» و امر مراست، مرا رسد كه فرمان دهم فرماني كه حكمت و مصلحت به آن مقرون باشد، و هر كس كه دون من«3» فرمان دهد به امر من تواند داد«4» و بي امر من نرسد او را بر كسي فرمان دادن.

در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او حمد خداي نكند بر عملي صالح كه بكند و حمد خود كند، شكر او اندك باشد و عمل او محبط.

و هر كه او دعوي كند كه خداي تعالي بندگان را چيزي از امر و فرمان داده است، او كافر باشد بدانچه خداي تعالي بر پيغمبران«5» انزله كرده، لقوله: أَلا لَه ُ الخَلق ُ وَ الأَمرُ، و قال محمود الورّاق«6»:

الي اللّه كل ّ الامر في كل ّ خلقه و ليس إلي المخلوق شي ء من الأمر

تبارك اللّه، ضحّاك گفت: تعظّم. خليل احمد گفت: تمحّد، قتيبي گفت:

تفاعل من البركة، حسين بن الفضل گفت: تبارك في ذاته و بارك في خلقه، و قيل: تبارك، أي تعالي في دوام الصّفة. و اشتقاق او بيان كرديم كه من بروك البعير باشد و هو الثّبات من قول الشّاعر«7»:

و لا ينجي من الغمرات الّا براكاء القتال

أو الفرار

ادعُوا رَبَّكُم تَضَرُّعاً وَ خُفيَةً، گفت: خداي را خواني«8» به لا به و تذلّل و استكانت در سرّ. راوي خبر گويد: رسول- عليه السّلام- در عزّاتي«9» بود به وادي سهمناك رسيدند، صحابه«10» آواز«11» به تكبير و تهليل بلند كردند. رسول- عليه السّلام- گفت:

(اربعوا علي انفسكم)

، به خود باز ايستي«12»، نه شما كري را مي خواني«13» يا

-----------------------------------

(1). مل: و جز من مرا. [.....]

(2). مل: كرده ايم.

(3). مل: و هر كه بجز از من.

(4). وز، مل: دادن.

(5). وز: پيغامبران.

(7- 6). مل شعر.

(8). مل، آج، خوانيد.

(9). وز، آج، لب، آف: غزايي.

(10). مل بهم.

(11). آج را.

(12). وز، مل، آج، آف: باز ايستيد.

(13). وز، مل، آج، آف: مي خوانيد.

صفحه : 222

غايبي را، خداي را مي خواني«1» سميع«2» قريب كه با شماست از شما غايب نيست.

حسن بصري گفت: ميان دعاي سرّ و دعاي علانيه هفتاد ضعف است، آنگه گفت: مرد بودي كه«3» همه قرآن حفظ كردي و همسايه او آواز او نشنيدي، و مرد«4» بودي كه بسيار فقه ياد گرفتي شدي و مردم ندانستندي، مرد«5» بودي كه در خانه خود همه شب نماز كردندي و مهمان او از آن خبر نداشتي، و ما پيش از اينكه گروهي را ديديم كه هر عملي كه«6» ممكن بودي كه به سرّ توانستندي«7» كردن به علانيه نكردندي، و مسلماناني بودند كه در تضرّع و دعا«8» اجتهاد كردندي و آواز ايشان الّا همسي و آواز اندك نشنيدندي«9». راز او ميان او بودي و خداي تعالي، براي آن كه خداي تعالي چنين فرمود:

ادعُوا رَبَّكُم تَضَرُّعاً وَ خُفيَةً، نبيني كه خداي تعالي ذكر آن بنده صالح كرد و فعل او پسنديده«10» گفت: إِذ نادي رَبَّه ُ نِداءً خَفِيًّا«11». أبو بكر خواند:

«خفية» بكسر الخاء اينكه جا و در سورة الانعام، و هما لغتان. و «دعا» طلب فعل باشد به طريقه «اللّهم افعل،» و به طريقه: غفر اللّه له و وفّقه للخيرات»، و آن اوّل صيغه امر است و اينكه دگر«12» صيغه خبر، جز آن است كه چون دعا باشد قايل دون المقول له باشد في الرّتبة، به عكس امر. و نيز به طريقه « يا اللّه يا رحمن يا رحيم» باشد. و «تضرّع» تفعّل باشد من الضّراعة و هي الذّل ّ و ضرع الرّجل يضرع ضرعا اذا مال بأصبعه يمينا و شمالا من الذّل ّ، و ضرع الشّاة، از اينكه جا باشد براي آن كه شير او را بجنباند. و مضارعه مشابهت باشد، لأنّه يميل الي مشابهة، و الضّريع من

-----------------------------------

(1). وز، مل، آج، آف: مي خوانيد.

(2). مل و.

(3). مل، آج، بم، آف: مردي بود كه. [.....]

(5- 4). مل، آج، آف: مردي.

(6). وز مل: هر عمل كه، آج كردي.

(7). وز: نتوانستندي، آج: توانستي.

(8). وز: كه در دعا و تضرّع، مل: كه در دعا تضرّع و.

(9). وز: بشنيدندي، مل: نبودي.

(10). وز، بم: بپسنديد.

(11). سوره مريم (19) آيه 3.

(12). اساس، وز، بم، آف: كلمه به صورت «ذكر» هم خوانده مي شود، مل: ديگر.

صفحه : 223

الشّوك لتدلّيه،«1» و ميله الي الارض. و «خفية» سرّ باشد في قول إبن عبّاس و الحسن. ابو علي گفت: براي آن گفت تا دعا از ريا دور دارند.«2» إِنَّه ُ لا يُحِب ُّ المُعتَدِين َ، محبّت خداي بنده را ارادت نفع و ثواب باشد به او، و «اعتدا» تجاوز حدّ باشد. ابو مجلز گفت: مراد آن است كه [156- پ]

دوست ندارد كساني را كه در دنيا چيزها برون از عرف و

عادت خواهند و در آخرت منازل انبيا خواهند.

عطيّة العوفي ّ گفت كه«3»: آنان باشند كه نفرين به ناحق كنند مسلمانان را.

إبن جريج گفت: مراد آواز بلند برداشتن است به دعا.

وَ لا تُفسِدُوا فِي الأَرض ِ، گفت: در زمين فساد مكنيد به شرك و معصيت.

حسن بصري گفت: به خون ناحق و ظلم كردن. بَعدَ إِصلاحِها، پس اصلاح خداي تعالي به بعث«4» انبيا و امر به حلال و نهي از حرام. و هر زمين كه در او طاعت خداي نباشد، آن زمين تباه باشد و خراب باشد. و زمين بصلاح زميني باشد كه در او عبادت كنند و اهلش طاعت خداي دارند. عطيّه گفت: معني آن است كه معصيت مكني«5» كه پس خداي تعالي به شومي معصيت شما باران از آسمان بازگيرد و زمين تباه و خراب كند.

وَ ادعُوه ُ، خداي را خواني«6» به خوف و طمع، اي خوفا من عقابه و طمعا في رحمته و ثوابه. ربيع گفت: رغبا و رهبا، و گفتند: خوف العاقبة و طمع الرّحمة.

إبن جريج گفت: خوف العدل و طمع الفضل. عطا گفت: خوفا من النّيران و طمعا في الجنان. ذا النّون«7» مصري گفت: خوف الفراق و طمعا في التّلاق.

إِن َّ رَحمَت َ اللّه ِ قَرِيب ٌ مِن َ المُحسِنِين َ، رحمت خداي به نيكوكاران نزديك است، از روي نحو «قريبة» مي بايد كه فعيل به معني فاعل باشد مؤنّث را «تا» در

-----------------------------------

(1). وز: التدليه.

(2). مل: باشد.

(3). مل: ندارد.

(4). آج، لب: بعثت.

(5). وز، مل، آج: مكنيد.

(6). وز، مل: خوانيد، آج: بخواني. [.....]

(7). وز، مل، آج، بم: ذو النّون.

صفحه : 224

آرند و مذكّر را «تا» نباشد، و چون به معني مفعول بود، مذكّر و مؤنّث يكسان باشد، يقول«1»، امرأة قتيل و كف ّ خضيب

و لحية دهين بلاهاء.

در اينكه چند وجه گفتند: سعيد جبير گفت: اينكه لفظ محمول است بر معني، مراد به اينكه رحمت ثواب است. أخفش گفت: مراد مطر است، و مثله قوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ أُولُوا القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ُ فَارزُقُوهُم مِنه ُ«2»، و لم يقل «منها» لأنّه ذهب الي الميراث او المال.

وجهي دگر آن است كه: اينكه فعيل را به آن فعيل«3» تشبيه كرد كه به معني مفعول باشد، فينزع منه التّاء. و وجهي دگر آن است: ذهب به الي المصدر أعني الرّحم، و مصدر فعل باشد و الفعل لا يؤنّث. وجهي دگر آن است كه خليل گفت: قريب و بعيد از ميان اسماء«4» مختص اند به اينكه حكم كه يستوي فيه التّثنية و الجمع و التّذكير و التّأنيث، و احتج ّ بقول الشّاعر«5».

كفي حزنا أنّي مقيم ببلدة أخلّاي عنّي بارحون بعيد

و قال اخر«6»:

كانوا بعيدا فكنت آملهم حتّي إذا ما تقاربوا غدروا

و قال آخر«7»:

فالدّار منّي قريب غير نازحة لكن ّ نفسي ما كادت تواتيني«8»

و قال عروة بن حزام:

عشيّة لا عفراء منك قريبة فتدنو و لا عفراء منك بعيد

سيبويه گفت: براي آن كه اضافتش با مذكّر كردند، تذكير كرد او را چنان كه به عكس اينكه گفتند: خربت سور المدينة، لإضافته الي المؤنّث، و كما قال الشّاعر:

-----------------------------------

(1). آج: تقول.

(2). سوره نساء (4) آيه 8.

(3). آج: ندارد.

(4). اساس: شما، با توجه به وز، مل تصحيح شد.

(5). وز شعر.

(7- 6). وز، مل شعر.

(8). اساس، بم، آف، آن: مواباتي، مج، وز: مواناتي، آج: مواتي، لت: مواتاني، با توجّه به مل تصحيح شد.

صفحه : 225

ذا ذهب بعض اصابعه.

كسائي گفت تقدير آن است كه: إن ّ رحمة اللّه

مكانها قريب، چنان كه حق تعالي گفت: وَ ما يُدرِيك َ لَعَل َّ السّاعَةَ تَكُون ُ قَرِيباً«1»، أي لعل ّ السّاعة إتيانها قريب، و نضربن شميل گفت: ذهب به مذهب المصدر، كقوله تعالي: فَمَن جاءَه ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه ِ فَانتَهي«2»، و كقول الشّاعر«3»:

ان ّ السّماحة و المروّة ضمنا قبرا بمرو علي الطّريق الواضح

و لم يقل: «ضمّنتا» لأنّهما مصدران. ابو عمرو بن العلاء گفت: «قريب» در لغت بر دو ضرب است، يكي در قرابة النّسب است [157- ر]

و يكي من قرب المسافة، آنچه از قرابت باشد، «تا» ي تأنيث در او شود، يقول«4»: هي قريبة منك من جهة النّسب، و هي قريب منك بمعني المسافة، و قال امرؤ القيس«5»:

له الويل ان أمسي و لا ام ّ هاشم قريب و لا البسباسة ابنة يشكرا

ابو عبيده گفت: اگر بنا بر فعل كني«6» تذكير و تانيث در او شود، و اگر فعل با او نباشد مذكّر و مؤنّث يكسان بود، يقول«7»: قرب فهو قريب، و قربت فهي قريبة فاذا«8» قلت هي قريب ام بعيد بغير فعل لم يدخل«9» تاء التّأنيث عليهما، و اينكه وجوه معتمد است و از لغت و شعر شواهد دارد- چنان كه بيني.

قوله«10»: وَ هُوَ الَّذِي يُرسِل ُ الرِّياح َ بُشراً بَين َ يَدَي رَحمَتِه ِ، إبن كثير و كسائي و حمزه و خلف خواندند: «الرّيح» بر واحد«11»، و باقي قرّاء به جمع «رياح» خواندند. آن كه بر واحد«12» خواند، گفت: جنس است و «لام» در او تعريف جنس باشد اينكه جا و در سورة النّمل و در سورة الرّوم و در سورت فاطر، و عاصم خواند: «بشرا» بالباء و سكون الشّين و ضم ّ الباء، و نافع خواند به «نون» و ضم ّ

-----------------------------------

(1). سوره احزاب

(33) آيه 63.

(2). سوره بقره (2) آيه 275.

(5- 3). مج، وز، مل شعر.

(4). آج: تقول.

(6). مل: كنيد.

(7). مج، وز، آج، لت: تقول. [.....]

(8). مج: فانّما.

(9). مل، لت: تدخل.

(10). مل تعالي.

(12- 11). مج، وز، لت: بر وحدان.

صفحه : 226

«نون» و سكون «شين»: «نشرا»، و حمزه و كسائي و خلف خواندند: به «نون» مفتوح و سكون شين «نشرا»، و اينكه ما يجوز است كه در مصاحف هست، و باقي قرّاء به «نون» مضموم و شين «مضموم» «نشرا»، و اينكه قراءت اهل حجار و اله بصره«1» است، و كذلك في الفرقان و النّمل. و اختلاف قرّاء بر اينكه جمله است كه گفتيم.

ابو علي گفت: «ريح» اگر چه بر وزن فعل است، « يا » در او «واو» است بدلالة قولهم: أرواح في الجمع القليل، و في الكثير. «رياح»، و الاصل رواح الّا أنّها قلبت «ياء» لكسرة«2» ما قبلها، و كذلك في «ريح» قال:«3»

اذا هبّت الارواح من نحو جانب به ال مي ّ هاج شوقي هبوبها

امّا آن كه«4» «بشرا» خواند، استدلال كرد«5» بقوله: ... الرّياح مبشّرات«6»، و آن كه «بشرا» خواند، گفت: جمع «بشير» باشد كنذير و نذر، و آن كه «نشرا» خواند، گفت: معني او بوي خوش باشد، من قول امرؤ القيس«7»:

كان ّ المدام و صوب الغمام و ريح الخزامي و نشر القطر

و آن كه «نشرا» خواند، گفت: جمع «نشور» باشد- مثل: صبور و صبر و كفور و كفر و شكور و شكر، و آن بادي باشد كه از همه جهات جهد، فمعني قوله «نشرا» أي متفرّقة من كل ّ جانب. و ابو زيد گفت: «نشرا» من قولهم: انشر اللّه الموتي، أي احياها فنشروا أي حيّوا، و انشر اللّه

الرّيح أحياها كانّه شبّه ركودها بالموت و هبوبها بالحياة، قال و الدّليل عليه قول المرّار الفقعسي ّ«8»:

و هبّت له ريح الجنوب و احييت له ريدة يحيي الممات نسيمها

و الرّيدة و الرّيدانة«9»، الرّيح، قال الشّاعر«10»:

زرت«11» به ريدانة بصرصر«12».

-----------------------------------

(1). مج، وز، لت: اهل الحجاز و اهل البصرة.

(2). آج، لب، لت: بالكسرة.

(3). مج، وز، مل شعر.

(4). لت: آن كس كه.

(5). مج، وز: خواند گفت جمع استدلال توان كرد.

(6). سوره روم (30) آيه 46. (10- 8- 7). مج، وز شعر.

(9). مج، وز: الزبدة و الزبدرانه، لت، آن: الزبدة و الزبدانها.

(11). لت، آن: ازول.

(12). بم، لت، آن، آف: تصرصر. [.....]

صفحه : 227

و عرب باد را وصف كند به موت و حيات بر آن تشبيه كه گفتيم، قال الشّاعر«1»:

انّي لارجو«2» ان تموت الرّيح فاقعد اليوم و استريح

و امّا «نشرا» بضم ّ شين و النّون«3» محتمل است دو وجه را: يكي جمع نشور، اي ناشر«4» بمعني حي ّ من قول الاعشي«5»:

يا عجبا للميّت النّاشر

و محتمل است كه به معني «منشر» باشد يعين محيي، كقولهم: ماء طهور أي مطهّر. و محتمل است كه جمع ناشر باشد كشاهد و شهد و نازل و نزل و قايل و قيل«6»، و قال الاعشي:

نّا لامثالكم يا قومنا قتل«7»

امّا قراءت من قرء: «نشرا» بضم ّ النّون و اسكان الشّين، محتمل است كه جمع فاعل و فعول باشد، عين الفعل را تخفيف كردند، كما خفّفوا في كتب و رسل، يا جمع فاعل باشد كبازل و بزل و عايط و عوط«8». و امّا آن كه نشرا خواند به فتح «نون» و سكون «شين» [157- پ]

محتمل باشد دو وجه را: يكي آن كه مصدري باشد در

جاي حال، چون چنين باشد محتمل بود دو معني را: يكي از «نشر» كه ضدّ «طي ّ» باشد ركودش مشبّه باشد به طي ّ و هبوبش به «نشر»، كانّها في حال هبوبها ثوب منشور، و اينكه لايق باشد به تأويل ابو عبيده كه گفت: متفرّقة في وجوهها«9» و مهابّها، و دگر آن كه از نشر حيات بود«10» من، انشر اللّه الموتي و نشرهم اذا احياهم نشرا و نشرواهم«11» نشورا. پس بر اينكه وجه مصدري باشد در

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل شعر.

(2). مل: لارجوا.

(3). مج، وز، مل، آف: بضم ّ النون و التّين 4. آن: نشرا.

(5). مج، وز شعر.

(6). آج: قاتل و قتل.

(7). آج: قتل.

(8). مج، آج: غايط و غوط.

(9). مج، وز: وجهها.

(10). مل: خواهد.

(11). مل: نشرواهم.

صفحه : 228

جاي فاعل منصوب بر حال، كقولهم: اتانا ركضا اي ركضا«1»، و قوله: قُل أَ رَأَيتُم إِن أَصبَح َ ماؤُكُم غَوراً،«2» اي غايرا. و روا باشد كه در جاي مفعول باشد [نشرا]«3»، اي منشورة محياة، و شايد كه نصب او خود بر مصدر بود لا من لفظ الفعل و عامل در او ارسل باشد. من باب قولهم: اعجبني حبّا شديدا. و قوله: صُنع َ اللّه ِ«4»، براي آن كه ارسل در او معني نشر باشد. امّا قراءت عاصم، «بشرا» جمع بشير باشد، و فعل جمع فعيل و فعال و فعول باشد ككتاب و كتب و رسول و رسل و نذير و نذر. حق«5» تعالي اينكه آيت را عطف كرد به «واو» نسق بر آيت اوّل، و از جمله نعمتهاي خود بر بندگانش مضاف با دگر نعمتها كه در آيات اوّل رفت من قوله:

خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ-«6»

الاية، بر شمرد كه او آن خداست كه بفرستاد بادها را پراكنده يا زنده كرده يا زنده كننده يا افلاخته«7» يا بشارت دهنده بر اينكه اختلاف معاني از اختلاف قراءات. رمّاني گفت:

ارسال اطلاق باشد لتحميل معني، كسي را فرستادن«8» براي كاري، من قولهم:

ارسلت رسولا اي حمّلته رسالة، چون خداي تعالي بادها بفرستاد محتمل بشارت به باران، او را تشبيه كرد به رسولي كه او را پيغامي داده باشند«9» تا بگزاد. و اصل «نشر» خلاف «طي ّ» باشد منه نشر الموتي احياهم، براي آن كه تا مرده باشند چون پيخته باشند«10»، چون زنده شوند افلاخته«11» شوند. و منه نشر الخشب بالمنشار، براي آن كه چوب تا درست«12» باشد به نامه و جامه در پيخته«13» ماند و چون به منشار

-----------------------------------

(1). اساس، بم، لت، آن: ركضا و راكضا، با توجه به مج، تصحيح شد.

(2). سوره ملك (67) آيه 30.

(3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]

(4). سوره نمل (27) آيه 88.

(5). مل سبحانه و.

(6). سوره سجده (32) آيه 4.

(7). مل، آج: افراخته.

(8). اساس، آج، بم، لت: فرستادند، با توجه به مج تصحيح شد.

(9). مل: باشد.

(10). آج: پيچيده باشند.

(11). مج، وز، مل، آج، افراخته.

(12). وز: چون نادرست.

(13). آج: در پيچيده.

صفحه : 229

نشر كنند به آن ماند كه جامه يا نامه بر افلاختند«1». و «نشر» پراكندن باشد و آشكارا كردن خبر و بر اولاختن«2» جامه و نامه و زنده كردن مرده را و بريدن چوب به منشار.

و «نشر» در باب حيات هم لازم است و هم متعدّي به مصدر فرق پيدا شود.

مصدر لازم «نشور» باشد و مصدر متعدّي «نشر» و نشر كه بوي خوش باشد لانتشاره في الآفاق باشد، فكانّه ينشر

نفسه.

بَين َ يَدَي رَحمَتِه ِ، از پيش رحمت او. خلافي نيست ميان مفسّران در آن كه مراد به رحمت اينكه جا باران است و از جمله اقسام رحمت در قرآن يكي باران است و در خبر است كه رسول- صلّي اللّه عليه و«3» آله- چون بادي سخت برآمدي انديشه ناك شدي و خايف مي بودي و متوقّع، چون از پي آن باد باران آمدي ساكن شدي و گفتي: (جاءت الرحمة)، آمد رحمت، آنگه گفتي: از چنين بادها بترسي اينكه از اعلام قيامت و علامت عذاب باشد چون باران بر اثر او باشد رحمت باشد. و رحمت امان بود از عذاب و آن خبر كه روايت كردند كه در عهد بعضي از صحابه«4» مردي را گرفته بودند تا بكشند. امير المؤمنين علي- عليه السّلام- برسيد. گفت:

اينكه مرد چه گناه كرده است! گفتند: اينكه چند كلمه كفر گفته است«5» و بر آن اصرار مي كند و از آن توبه نمي كند. گفت: آن چيست! گفتند: اينكه چند كلمه كفر گفته است«6» و بر آن اصرار مي كند و از آن توبه نمي كند. گفت: آن چيست! گفت: مي گويد نا ديده گواهي دهم«7» و فتنه دوست دارم و از رحمت بگريزم. امير المؤمنين گفت«8»: اگر گناه و كفر او اينكه است اينكه همه ايمان و طاعت است و من نيز همچنان كنم كه او، و لكن شما نمي داني«9». گفتند: چگونه! گفت: «آنچه گفت ناديده گواهي دهم«10»» بر

-----------------------------------

(1). مج: بر افلا چند، وز: بر اقلا جند، آج: برافراختند، بم: بر افلاختند.

(2). مج، وز، مل، آج: برافراختن، لت: بر افلاختن.

(3). وز علي.

(4). مج، وز، مل، لت: بعضي صحابه، آج: يكي از صحابه. [.....]

(6- 5). مج، وز، لت:

گفت.

(7). مج، وز: مي دهم.

(8). مج: علي گفت، آف: امير المؤمنين علي عليه السّلام گفت.

(9). مج، وز، آج، آف، مل، آن: نمي دانيد.

(10). اينكه عبارت در اساس مغشوش است و به صورت «ناديده گواهي دهد» آمده است، متن با توجه به مج تصحيح شد.

صفحه : 230

هستي خداي گواهي دهد، [158- ر]

و او خداي را ديده نيست«1». گفتند: نكو گفتي: گفت: امّا آنچه گفته كه«2»: «فتنه دوست دارم» [آن خواست]«3» كه مال و فرزند«4» را دوست دارم، من قوله تعالي: أَنَّما أَموالُكُم وَ أَولادُكُم فِتنَةٌ«5». و آنچه گفت:

«از رحمت بگريزم»«6» آن خواست كه از باران بگريزم، من قوله: أَرسَل َ الرِّياح َ بُشراً بَين َ يَدَي رَحمَتِه ِ.«7»

حَتّي إِذا أَقَلَّت، اي حملت و منه القلّة لأنّها تقل ّ«8» بالأيدي، اي تحمل.

و اقل ّ بكذا و استقل ّ اذا نهض به و اطاقه. تا برگيرد. سَحاباً، ابرها را. اينكه لفظ هم واحد باشد و هم جمع و اينكه جا جمع است آن كه گفت جمع است، گفت: واحدش «سحابه» باشد، و آن كه گفت واحد است، گفت جمع است، گفت: واحدش «سحابه» باشد، و ان كه گفت واحد است، گفت: جمعش «سحب» باشد و اشتقاق او از «سحب» و كشيدن باشد، و سمي ّ سحابا لانسحابه في السّماء، و دليل بر آن كه اينكه جا جمع است آن است كه وصف او به لفظ جمع كرد من قوله «ثقالا»، و او جمع «ثقيل» باشد و ثقيل«9» جسمي بود كه در او اعتماد لازم«10» سفلي بود، و «ثقل» عبارت باشد از اينكه، و بعضي متكلّمان گفتند: راجع باشد با تزايد اجزاء. و بعضي دگر گفتند: مرجعش با كيفيّت تأليف باشد از تجمّع اجزاء چون زر و آهن

و اسراب، يعني اينكه بادها بر دارد ابرها را به آب باران گران.

سُقناه ُ لِبَلَدٍ مَيِّت ٍ، ما برانيم آن را به زميني مرده و «سوق» راندن باشد، و هو حث ّ الشّي ء في السّير حتّي يقع الاسراع، يقال: سقته فانساق و ساق الابل و استاقها بمعني، و السّيقة ما استاقه العدوّ من الدّواب ّ. و مراد به «بلد» بيابان است،

-----------------------------------

(1). مل، لت: نديده است، آج: نديده.

(2). مج، وز، مل، لت، آن: گفت.

(3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(4). مج، وز: فرزندان.

(5). سوره تغابن (64) آيه 15.

(6). آج: مي گريزم.

(7). سوره فرقان (25) آيه 48.

(8). مج، وز: يقل ّ.

(9). اساس، آف، آن: ثقل، با توجه به مج تصحيح شد. [.....]

(10). مج و.

صفحه : 231

و عرب بيابان«1» را بلد خوانند،«2» الا تري الي قول الشّاعر«3»:

و بلدة ليس بها انيس الّا اليعافير و الّا العيس

و زمين مرده آن باشد كه آب به او«4» نرسد و در او نبات نباشد و از او انتفاع نبود چون مرده باشد. فَأَنزَلنا بِه ِ الماءَ، ضمير راجع است با لفظ سحاب، و كذلك في قوله: سُقناه ُ، و گفته اند: ضمير در «به» راجع است با «بلد» يا به اينكه ابر يا به اينكه جاي آب فرود آريم از ابر يعني آب باران. و قوله:

فَأَخرَجنا بِه ِ، برون«5» آريم به او از همه ميوه ها. ضمير در «به» محتمل است كه راجع باشد با «آب» و شايد كه راجع باشد با «بلد». و «من» روا باشد«6» كه تبعيض را باشد«7» و روا باشد كه«8» تبيين جنس را باشد«9». كَذلِك َ نُخرِج ُ المَوتي، يعني چنان كه از اينكه زمين مرده به اينكه باران فرود آورده نبات برون«10» آريم، همچنين مردگان را زنده كنيم

و از خاك برون«11» آريم، و غرض از اينكه تفصيل دادن اينكه تشبيه است تا مكلّفان را تنبيه باشد بر آن كه خداي تعالي قادر است بر احياي موتي، و چنان كه بر او متعذّر نيست كه زمين مرده را«12» به نبات زنده كند، همچنين بر او متعذّر نيست مرده زنده كردن، و خود بيان كرد در آيت كه: غرض من آن است تا شما انديشه كنيد [في]«13» قوله: لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ، أي لكي تتفكّروا و تتذكّروا و تعتبروا، براي آن تا شما انديشه كني«14» و عبرت برگيري«15»

-----------------------------------

(1). مج، وز، بياباني.

(2). مج، وز: خواند.

(3). مج، مل شعر.

(4). وز، مل، لت: بدو.

(5). همه نسخه بدلها: بيرون. (8- 7- 6). مج، وز، مل: بود.

(9). مل: بود.

(11- 10). مج، وز، مل، لت، آج: بيرون.

(12). مج، وز: ندارد.

(13). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(14). مج، وز، مل، آج، لب: كنيد.

(15). مج، وز، مل، آج، لب: برگيريد.

صفحه : 232

و بداني«1» كه آن خدايي كه قادر باشد بر آن كه از زمين خشك به آب باران نبات بر آرد و آن نبات را بپروراند«2» و درخت گرداند و آن درخت خشك بشكافد و از او شكوفه برون آرد«3» و شكوفه بشكافد و از او ميوه برون آرد«4»، قادر باشد بر آن كه مرده را زنده كند و حيات در او آفريند، و چنان كه اينكه ممكن است و مستبعد نيست، اينكه نيز هم چنين است. و ابو القاسم بلخي [به آيت]«5» استدلال كرد بر اثبات«6» طبع بقوله: فَأَخرَجنا بِه ِ مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ، خداي«7» گفت: من ميوه به باران برون«8» مي آورم، شايد كه در باران طبعي بود كه آن خداي

آفريده باشد كه به آن طبع نبات روياند، گفت: اينكه منكر نيست، منكر آن باشد كه طبع قديم گويند يا طبع را فاعل گويند، و اينكه چيزي نيست براي آن كه طبع خود معقول نيست و طريق نيست فرا«9» اثبات او و گفتن كه در باران طبعي هست كه نبات روياند دعوي باشد مجرّد از حجّت و برهان. اوّل اثبات طبع بايد كردن به دليل، آنگه آن را اثر نهادن.

[158- پ]

[و]«10» درست آن است كه خداي مي روياند نبات را مبتدءا عند نزول باران به عادت.

ابو بكر عيّاش [گفت]: هيچ قطره باران از آسمان به زمين نيايد و الّا هر چهار باد در او اثر باشد به فرمان خداي تعالي. باد صبا ابر بر انگيزد و شمال جمع كند و جنوب باران برون آرد و دبور بپراگند.

أبو هريره و عبد اللّه عبّاس گفتند: چون مردمان در نفخه اوّل بميرند، خداي تعالي چهل سال«11» باران بر ايشان«12» باراند مانند آب مردان«13» از آبي كه در زير

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، آج، لب: بدانيد. [.....]

(2). مج، وز: پروراند.

(4- 3). مل، آج، لب، لت: بيرون آرد.

(10- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(6). مل به آن.

(7). آج، لب، بم، آف تعالي.

(8). مج، وز، مل، آج، لب، بم، لت، آن: بيرون.

(9). مج، وز: ها.

(11). لت: چهل شبانه روز.

(12). مج باران.

(13). وز: مرداني.

صفحه : 233

عرش هست كه آن را ماء الحيوان خوانند، ايشان در گور به آن باران برويند چنان كه در رحم برويند و چنان كه زرع به آب برويد، تا آنگه كه تنهاي ايشان تمام خلق شود. خداي تعالي بفرمايد تا روح در ايشان دمند، آنگه

خواب بر ايشان افگند تا خواب ببرد ايشان را به نفخ ديگر زنده شوند و ايشان طعم خواب در دماغ خود يابند چون مردم كه از خواب بيدار شوند عند آن گويند: يا وَيلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحمن ُ«1»- الاية.

قوله: وَ البَلَدُ الطَّيِّب ُ يَخرُج ُ نَباتُه ُ بِإِذن ِ رَبِّه ِ، عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و سدّي گفتند: اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد براي مؤمن و كافر، تشبيه كرد مؤمن را در ايمان و طاعات و افعال و انتفاع به اوامر و نواهي خداي به ايتمار و انزجار به زمين خوش مستعدّ صالح نبات [را]«2» كه چون باران بر او آيد و او صلاحيت و استعداد دارد، انواع نبات بر او پديد آيد به فرمان خداي. و تشبيه كرد كافر«3» را در كفر [و]«4» آنچه كند«5» از معصيت به زمين سبخه شوره كه اگر چه بسيار باران بر او آيد، چون او صلاحيت و استعداد ندارد هيچ نبات نروياند، يعني آن مؤمن كه [او]«6» دل«7» رقيق دارد و رياضت كرده باشد«8» به نظر و تفكّر و به آداب عبوديّت متأدّب شده، چون امري از اوامر خداي بشنود يا وعظي از مواعظ رسول او«9» در دل او جايگير شود و ثبات كند و بيخ زند«10» و شاخ كشد، چون نبات در زمين پاك و كافر چون دل قاسي«11» دارد از انديشه و رقّت دور عهد، و عادت نداشته به نظر، و تربيت نيافته به تفكّر چون مرده شده از كفر و معصيت اگر چه بسياري مواعظ از خدا و رسول بر او خوانند هيچ اثر نكند«12»، چنان كه باران

-----------------------------------

(1). سوره

يس (36) آيه 52. (6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(3). آج، لب: كافران.

(5). مل: كنند. [.....]

(7). مج، وز، مل، لت: ولي.

(8). مج، وز: ندارد.

(9). مج، وز، مل، لت: آن.

(10). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: زندگاني، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(11). مج، وز: قانتي.

(12). مج، وز، مل بر او.

صفحه : 234

بر زمين شوره انتفاع نبات نيارد. وَ الَّذِي خَبُث َ، صفت موصوفي محذوف است، و تقدير آن است كه: و البلد الّذي خبث لا يخرج الّا نكدا، «نكد» مرد عسر قليل الخير ممتنع عطاء«1» بخيل باشد، يقال: نكد ينكد نكدا و نكدا فهو نكد و نكد كحذر و يقظ و يقظ، قال الشّاعر:«2»

لا تنجز الوعد ان وعدت و ان أعطيت اعطيت تافها نكدا

و قال الازهري ّ:

كد العطاء اذا قلّله و حقّره،

قال الشّاعر:«3»

و اعط ما اعطيته طيّبا لا خير في المنكود و النّاكد

و النّكد الشّي ء القليل، و النّكد الرّجل القليل الخير أيضا، و ابو جعفر خواند: «الّا نكدا» بفتح الكاف و هما لغتان. و زجّاج گفت: «نكدا» بضم ّ النّون و سكون الكاف هم لغت است و لكن نخوانده اند، و فرّاء گفت:

قياس اقتضاء «فعل» بفتح الفاء و ضم ّ العين مي كند كندس و يقظ، و نيز نخوانده اند.

كَذلِك َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ لِقَوم ٍ يَشكُرُون َ، گفت: ما تصريف آيات چنين كنيم و چنين گردانيم آيات را براي قومي كه [ايشان]«4» شاكر نعمت ما باشند. و تصريف توجيه چيزي باشد در دو جهت، يعني اينكه آيات و دلايل و عبر متضمّن اينكه نعمتهاي عاجل از روي انتفاع و آجل از روي انديشه و تفكّر تا صاحبش را به علم رساند كه در آن

نجات قيامت باشد ما مي گردانيم و پيدا مي كنيم حالا بعد حال، براي آن كه تا شما در او انديشه كنيد«5» [159- ر]

و بدانيد«6» كه اينكه همه نعمت از من

-----------------------------------

(1). مل: ممتنع العطاء.

(3- 2). مج، وز شعر.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(5). لت: كني/ كنيد.

(6). لت: بداني/ بدانيد.

صفحه : 235

بر شماست«1» و اعتراف دهي«2» به او و تعظيم كني«3» منعم را تا شاكر باشي«4» نعمت مرا تا من نعمت بر شما زيادت«5» كنم، كه الشّكر قيد النّعمة و الشّاكر يستحق ّ المزيد.

قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 59 تا 93]

[اشاره]

لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلي قَومِه ِ فَقال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ (59) قال َ المَلَأُ مِن قَومِه ِ إِنّا لَنَراك َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (60) قال َ يا قَوم ِ لَيس َ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُول ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ (61) أُبَلِّغُكُم رِسالات ِ رَبِّي وَ أَنصَح ُ لَكُم وَ أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (62) أَ وَ عَجِبتُم أَن جاءَكُم ذِكرٌ مِن رَبِّكُم عَلي رَجُل ٍ مِنكُم لِيُنذِرَكُم وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ (63)

فَكَذَّبُوه ُ فَأَنجَيناه ُ وَ الَّذِين َ مَعَه ُ فِي الفُلك ِ وَ أَغرَقنَا الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُم كانُوا قَوماً عَمِين َ (64) وَ إِلي عادٍ أَخاهُم هُوداً قال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ أَ فَلا تَتَّقُون َ (65) قال َ المَلَأُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَومِه ِ إِنّا لَنَراك َ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّك َ مِن َ الكاذِبِين َ (66) قال َ يا قَوم ِ لَيس َ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُول ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ (67) أُبَلِّغُكُم رِسالات ِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُم ناصِح ٌ أَمِين ٌ (68)

أَ وَ عَجِبتُم أَن جاءَكُم ذِكرٌ مِن رَبِّكُم عَلي رَجُل ٍ مِنكُم لِيُنذِرَكُم وَ اذكُرُوا إِذ جَعَلَكُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ قَوم ِ

نُوح ٍ وَ زادَكُم فِي الخَلق ِ بَصطَةً فَاذكُرُوا آلاءَ اللّه ِ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (69) قالُوا أَ جِئتَنا لِنَعبُدَ اللّه َ وَحدَه ُ وَ نَذَرَ ما كان َ يَعبُدُ آباؤُنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (70) قال َ قَد وَقَع َ عَلَيكُم مِن رَبِّكُم رِجس ٌ وَ غَضَب ٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسماءٍ سَمَّيتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُكُم ما نَزَّل َ اللّه ُ بِها مِن سُلطان ٍ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِن َ المُنتَظِرِين َ (71) فَأَنجَيناه ُ وَ الَّذِين َ مَعَه ُ بِرَحمَةٍ مِنّا وَ قَطَعنا دابِرَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤمِنِين َ (72) وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً قال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم هذِه ِ ناقَةُ اللّه ِ لَكُم آيَةً فَذَرُوها تَأكُل فِي أَرض ِ اللّه ِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأخُذَكُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (73)

وَ اذكُرُوا إِذ جَعَلَكُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُم فِي الأَرض ِ تَتَّخِذُون َ مِن سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنحِتُون َ الجِبال َ بُيُوتاً فَاذكُرُوا آلاءَ اللّه ِ وَ لا تَعثَوا فِي الأَرض ِ مُفسِدِين َ (74) قال َ المَلَأُ الَّذِين َ استَكبَرُوا مِن قَومِه ِ لِلَّذِين َ استُضعِفُوا لِمَن آمَن َ مِنهُم أَ تَعلَمُون َ أَن َّ صالِحاً مُرسَل ٌ مِن رَبِّه ِ قالُوا إِنّا بِما أُرسِل َ بِه ِ مُؤمِنُون َ (75) قال َ الَّذِين َ استَكبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنتُم بِه ِ كافِرُون َ (76) فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم وَ قالُوا يا صالِح ُ ائتِنا بِما تَعِدُنا إِن كُنت َ مِن َ المُرسَلِين َ (77) فَأَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ فَأَصبَحُوا فِي دارِهِم جاثِمِين َ (78)

فَتَوَلّي عَنهُم وَ قال َ يا قَوم ِ لَقَد أَبلَغتُكُم رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحت ُ لَكُم وَ لكِن لا تُحِبُّون َ النّاصِحِين َ (79) وَ لُوطاً إِذ قال َ لِقَومِه ِ أَ تَأتُون َ الفاحِشَةَ ما سَبَقَكُم بِها مِن أَحَدٍ مِن َ العالَمِين َ (80) إِنَّكُم لَتَأتُون َ الرِّجال َ شَهوَةً مِن دُون ِ النِّساءِ بَل أَنتُم قَوم ٌ مُسرِفُون َ (81) وَ ما كان َ جَواب َ

قَومِه ِ إِلاّ أَن قالُوا أَخرِجُوهُم مِن قَريَتِكُم إِنَّهُم أُناس ٌ يَتَطَهَّرُون َ (82) فَأَنجَيناه ُ وَ أَهلَه ُ إِلاَّ امرَأَتَه ُ كانَت مِن َ الغابِرِين َ (83)

وَ أَمطَرنا عَلَيهِم مَطَراً فَانظُر كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُجرِمِين َ (84) وَ إِلي مَديَن َ أَخاهُم شُعَيباً قال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم فَأَوفُوا الكَيل َ وَ المِيزان َ وَ لا تَبخَسُوا النّاس َ أَشياءَهُم وَ لا تُفسِدُوا فِي الأَرض ِ بَعدَ إِصلاحِها ذلِكُم خَيرٌ لَكُم إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (85) وَ لا تَقعُدُوا بِكُل ِّ صِراطٍ تُوعِدُون َ وَ تَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ مَن آمَن َ بِه ِ وَ تَبغُونَها عِوَجاً وَ اذكُرُوا إِذ كُنتُم قَلِيلاً فَكَثَّرَكُم وَ انظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُفسِدِين َ (86) وَ إِن كان َ طائِفَةٌ مِنكُم آمَنُوا بِالَّذِي أُرسِلت ُ بِه ِ وَ طائِفَةٌ لَم يُؤمِنُوا فَاصبِرُوا حَتّي يَحكُم َ اللّه ُ بَينَنا وَ هُوَ خَيرُ الحاكِمِين َ (87) قال َ المَلَأُ الَّذِين َ استَكبَرُوا مِن قَومِه ِ لَنُخرِجَنَّك َ يا شُعَيب ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَك َ مِن قَريَتِنا أَو لَتَعُودُن َّ فِي مِلَّتِنا قال َ أَ وَ لَو كُنّا كارِهِين َ (88)

قَدِ افتَرَينا عَلَي اللّه ِ كَذِباً إِن عُدنا فِي مِلَّتِكُم بَعدَ إِذ نَجّانَا اللّه ُ مِنها وَ ما يَكُون ُ لَنا أَن نَعُودَ فِيها إِلاّ أَن يَشاءَ اللّه ُ رَبُّنا وَسِع َ رَبُّنا كُل َّ شَي ءٍ عِلماً عَلَي اللّه ِ تَوَكَّلنا رَبَّنَا افتَح بَينَنا وَ بَين َ قَومِنا بِالحَق ِّ وَ أَنت َ خَيرُ الفاتِحِين َ (89) وَ قال َ المَلَأُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَومِه ِ لَئِن ِ اتَّبَعتُم شُعَيباً إِنَّكُم إِذاً لَخاسِرُون َ (90) فَأَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ فَأَصبَحُوا فِي دارِهِم جاثِمِين َ (91) الَّذِين َ كَذَّبُوا شُعَيباً كَأَن لَم يَغنَوا فِيهَا الَّذِين َ كَذَّبُوا شُعَيباً كانُوا هُم ُ الخاسِرِين َ (92) فَتَوَلّي عَنهُم وَ قال َ يا قَوم ِ لَقَد أَبلَغتُكُم رِسالات ِ رَبِّي وَ نَصَحت ُ لَكُم فَكَيف َ آسي عَلي قَوم ٍ كافِرِين َ (93)

[ترجمه]

بفرستاديم نوح را به قومش،

گفت: اي قوم من بپرستي«6» خداي را نيست شما را خدايي جز از او«7»، من مي ترسم بر شما«8» عذابي«9» روزي بزرگ.

گفتند بزرگان از قوم او: ما مي بينيم تو را در گمراهي روشن.

گفت: اي قوم نيست به من گمراهي و لكن من فرستاده ام از پروردگار جهانيان.

مي رسانم شما را پيغامهاي خدايم و نصيحت مي كنم شما [را]«10» و مي دانم از خداي آنچه شما نداني«11».

عجب داشتي«12» كه آمد به شما ياد كردني«13» از خداي شما بر

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل: اينكه همه نعمت است از من بر شما.

(2). مج، وز، مل، آج، لب: دهيد.

(3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: كنيد. [.....]

(4). مج، وز، مل، آج، لب، آف: باشيد.

(5). اساس بم، آف، آن: زياد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(6). مج، وز، آف: بپرستيد.

(7). مج، وز: خداي جز او.

(8). آج، لب از.

(9). مج، وز، آف، لت: عذاب.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(11). مج، وز، آف: نمي دانيد، آج، لب: نمي دانند.

(12). مج، وز، آج، لب، آف: عجب داشتيد.

(13). مج: به شما پندي.

صفحه : 236

مردي از شما! تا بترساند شما را و بپرهيزي«1» تا بود كه بر شما رحمت كنند.

به دروغ داشتند او را، برهانيديم او را و آنان كه با او بودند در كشتي و غرقه كرديم«2» آنان را كه به دروغ داشتند آيات ما را، ايشان بودند گروهي كوران.

[و]«3» به عاد برادرشان را هود«4» گفت: اي قوم من بپرستي«5» خداي را نيست شما را«6» خدايي جز او، نترسي«7» شما!

گفتند آن بزرگان كه«8» كافر شدند از قوم او: ما مي بينيم تو را در سبكساري و ما مي پنداريم تو را از دروغگويان«9».

گفت: اي قوم«10» نيست به من«11» سبكساري

و لكن«12» رسولم از خدايي«13» جهانيان.

مي رسانم به شما پيغامهاي خداي من و من شما را نصيحت كننده ام استوار«14»«15».

-----------------------------------

(1). مج: بترسيد كه، وز: بترسيد و، لت: بترسي.

(2). مج، وز، لت: و غرق بكرديم.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، لت: برادرشان هود را، وز را. [.....]

(5). مج، وز، آف، آن: بپرستيد.

(6). مج، وز، آف، لت از.

(7). مج، وز: نترسيد، آف: امّا پس نمي ترسيد.

(8). مج، وز، لت: آن گروه كه.

(9). وز: دروغيان، لت: دروغزنان.

(10). مج، وز: اي مردمان من.

(11). مج، وز، لت: در من.

(12). مج، وز من.

(13). مج، آج، لب: از پروردگار، بم، لت: از خداي.

(14). آج، لت: نصيحت كننده ام با امانت.

(15). اساس و همه نسخه بدلها: بسطة، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

صفحه : 237

عجب مي آيد شما را كه آيد«1» به شما ياد كردني از خداي شما بر مردي از شما تا بترساند«2» شما را! و ياد كني«3» چون كرد شما را خليفه تان از پس قوم نوح، و بيفزود شما را در آفرينش زيادتي، ياد كني«4» نعمتهاي خداي«5» تا همانا ظفريابي«6» [159- پ].

گفتند: آمده اي«7» به ما تا بپرستيم خداي را تنها و رها كنيم آنچه پرستيدندي پدران ما! بيار به ما آنچه وعده مي دهي ما را اگر از جمله راست گوياني«8».

گفت: افتاد بر شما از خدايتان عذابي و خشمي، جدل مي كني«9» با من در نامهايي كه نهادي«10» آن را شما و پدران شما! فرو نفرستاد خداي«11» به آن از حجّتي. گوش داري«12» كه من وا شما«13» از گوش دارندگانم.

برهانيديم او را و آنان كه با او بودند به رحمتي از ما و ببريديم اصل آنان كه به دروغ داشتند آيات

ما [را]«14» و نبودند مؤمنان«15».

-----------------------------------

(1). مج، وز: كه آمد.

(2). مج: تا بيم كند.

(4- 3). مج، وز: ياد كنيد. [.....]

(5). آج، لب را.

(6). مج، وز: يابيد.

(7). آج، لب: اي آمده.

(8). مج، وز: رستيگراني، لت: راستگراني.

(9). مج، وز، آف: مي كنيد.

(10). مج، وز، آف: نهاديد.

(11). مج، وز، آف، آج، لب: خدايتان.

(12). مج، وز، آج، لب، آف: گوش داريد.

(13). مج، وز، آج، لب، آف، لت: با شما.

(14). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(15). مج، وز: گرويدگان، لت: گروندگان.

صفحه : 238

، و به ثمود برادرشان صالح گفت: اي قوم بپرستي«1» خداي را نيست شما را از خدايي«2» جز او، آمد به شما حجّتي از خدايتان اينكه شتر خداي شما را علامتي [است]«3»، رها كني«4» او را تا مي خورد در زمين خداي و دست مياريد به او به بدي كه بگيرد شما را عذابي دردناك.

و ياد كني«5» چون كرد شما را خليفه تان از پس قوم عاد و جاي كرد«6» شما را در زمين مي گيري«7» از زمينهاي سهل آن كوشكها و مي تراشي«8» كوهها را خانه ها«9»، ياد كني«10» نعمتهاي خداي«11» و فساد مكني«12» در زمين«13».

گفتند بزرگان آن كه«14» تكبّر كردند از قوم او آنان را كه ضعيف بودند آنان«15» را كه بگرويدند از ايشان مي داني«16» كه صالح فرستاده است از خداي«17»! گفتند: ما با آنچه فرستادند او را به آن گرويده ايم.

گفتند آنان كه تكبّر كردند«18»

-----------------------------------

(1). مج، وز: بپرستيد.

(2). مج، وز، آج، لب، آف، لت، آن: خداي.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(4). مج، وز، آج، لب، آف: رها كنيد.

(10- 5). مج، وز، آج، لب: ياد كنيد.

(6). آج، لب: جاي داد.

(7). مج، وز، آج، لب: مي گيريد.

(8). مج،

وز، آج، لب: مي تراشيد.

(9). اساس، مج، وز، آج، لب: خانها/ خانه ها، آج، لب پس.

(11). مج، وز را.

(12). مج، وز، آج، لب: مكنيد.

(13). مج، وز تباهي كننده، آج، لب فساد كردني، بم مفسدان.

(14). مج، وز: آن اشراف كه.

(15). اساس: آن با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(16). مج، وز، آج، لب: مي دانيد. 17. مج، وز: خدايش.

(18). آج، لب: بزرگي نمودند. [.....]

صفحه : 239

ما با آن كه«1» شما ايمان آوردي«2» كافرانيم.

پي بكردند شتر را و عاصي شدند از فرمان خداي شان، و گفتند:

اي صالح بيار به ما«3» آنچه وعده مي كني ما را اگر هستي تو از پيغامبران.

بگرفت«4» ايشان را زمين لرزه، در روز آمدند در سراهاشان مرده.

برگرديد از ايشان [و]«5» گفت: اي قوم برسانيدم به شما پيغام خداي خود و نصيحت كردم شما را و لكن شما دوست نداري«6» نصيحت كنندگان را.

و لوط چون گفت [قوم]«7» خود را مي آري«8» زشتي كه سبق نبرده است شما را به آن كسي از جهانيان!

«9»

شما«10» مي شوي«11» به مردان به شهوت از جز زنان بلكه«12» شما قومي اسراف كننده [ايد].«13»

و نبود جواب قومش الّا آن كه گفتند برون كني«14» ايشان را از شهر شما كه«15»

-----------------------------------

(1). مج: به آنچه.

(2). وز، آج، لب: ايمان آورديد.

(3). مج، وز: به ما آر.

(4). آج، لب: پس بگرفت. (13- 7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(6). مج، وز: نداريد.

(8). مج، وز: مي آريد.

(9). اساس و همه نسخه بدلها: أ ئنّكم/ أ ءنّكم، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(10). آج، لب: اي بدرستي كه.

(11). مج، وز: مي شويد.

(12). اساس: بلك، مج، وز: بل.

(14). مج، وز: بيرون كنيد.

(15). مج، وز: از شهر به آن كه.

صفحه :

240

ايشان مردماني اند كه پاكيزگي«1» مي كنند.

برهانيديم او را و اهلش را مگر زنش را كه بود از جمله گذشتگان«2».

و ببارانيديم«3» بر ايشان باراني، بنگر«4» چگونه بود«5» عاقبت گناهكاران.

و به مدين برادرشان شعيب«6» گفت:

اي قوم بپرستي«7» خداي را نيست شما را از خداي جز او، آمد به شما حجّتي از خدايتان تمام بدهي«8» پيمودن و ترازو«9» و كم مدهي«10» مردمان را چيزهاشان و تباهي مكنيد«11» در زمين پس«12» صلاحش، آن بهتر باشد شما را اگر شما را از گرويدگاني«13».

و منشيني«14» بر هر راهي مي ترساني«15» و باز مي داري«16» از راه خداي آن را كه ايمان دارد به او و مي جوييد آن را كژي«17» و ياد كني«18» چون بودي«19» اندك به بسيار كرد

-----------------------------------

(1). مج، وز: پاكيزه، آج، لب: پاكي. [.....]

(2). مج، وز: گذشتگان، آج، لب: باقي ماندگان.

(3). مج، وز: ببارانيم.

(4). مج، وز كه.

(5). مج، وز، لت: بوده است.

(6). وز را.

(7). مج، وز، آج، لب، آف، بپرستيد.

(8). مج، وز، آف: بدهيد.

(9). آج، لب: پيمانه را و ترازو را.

(10). مج، وز: كم مدهيد.

(11). لت: مكني.

(12). آج، لب از.

(13). مج، وز: اگر ايمان داريد، لت: اگر ايمان داري.

(14). مج، وز، آج، لب: و منشينيد.

(15). مج، وز، آج، لب: مي ترسانيد. [.....] 16. مج، وز، آج، لب: باز مي داريد.

(17). مج، بم: كجي. 18. مج، وز، آج، لب: ياد كنيد.

(19). مج، وز، آف: چون بوديد.

صفحه : 241

شما را و بنگر [ي]«1» كه چگونه بود عاقبت مفسدان.

و اگر چه طايفه اي از شما ايمان آوردند به آن كه فرستاد [ند مرا]«2» به آن و طايفه اي ايمان نياورند صبر كني«3» تا حكم كند خداي ميان [ما]«4» و او بهترين حكم كنندگان است.

گفتند آن گروه«5» كه بزرگواري كردند از

قوم او: ما بيرون كنيم تو را اي شعيب و آن را كه ايمان آوردند با تو از شهر ما يا بازآيي با دين ما. گفت: همانا ما كاره باشيم!

يافته باشيم بر خداي دروغي اگر باز آييم«6» با دين شما پس آن كه«7» برهانيد خداي ما از آن، و نباشد ما را كه باز آييم در آن مگر كه خواهد خداي پروردگار ما و فراخ [است]«8» خداي ما بر همه چيزي به علم، بر خداي توكّل كرديم. خداي ما؟ حكم كن ميان ما و ميان قوم«9» ما بدرستي، و تو بهترين حكم كنندگاني.

و گفتند آنان«10» كه كافر شدند از قوم [او]«11»: اگر پس روي كنيد شعيب را شما پس

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به لت افزوده شد، مج، وز: و بنگريد.

(4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). مج، وز: صبر كنيد.

(5). مج، وز، آج، لب اشراف.

(6). مج، وز: باز آييد، آج، لب: باز گرديم.

(7). مج، وز، آج، لب: پس از آن كه.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد، آج، لب: محيط است.

(9). آج، لب: گروه.

(10). مج، وز، لت: آن گروه، آج، لب: اشرافي.

(11). اساس: ندارد، از مج، افزوده شد. [.....]

صفحه : 242

زيان كاران هستي«1».

بگرفت ايشان را زمين لرزه در روز آمدند در سر ايشان مرده،

آنان كه دروغ داشتند شعيب را پنداري نبودند«2» در آن جا آنان كه بدروغ داشتند شعيب را، بودند ايشان زيان كاران.

برگرديد«3» از ايشان و گفت اي قوم من: برسانيدم به شما پيغامهاي خدايم و نصيحت كردم شما را، چگونه دلتنگ شوم بر قوم كافران«4»؟

قوله تعالي: لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلي قَومِه ِ، خداي- جل ّ جلاله- در اينكه

آيت تذكير نعمت كرد بر مكلّفان و باز نمود كه ما نوح را به قوم خود فرستاديم، و هو نوح اينكه لمك بن متوشلخ بن اخنوخ و هو ادريس النّبي ّ بن مهلاييل بن برد بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم- عليه السّلام. و نوح- عليه السّلام- اوّل پيغامبري بود كه خداي تعالي او را فرستاد از پس ادريس و چون خداي تعالي او را به پيغامبري فرستاد او را پنجاه سال بود، و گفتند درودگر بود و مادرش قينوش بنت راكيل بن فحوييل«5» بن اخنوخ بود. خداي تعالي او را به فرزندان قابيل [فرستاد]«6» و آنان كه از فرزندان شيث متابع ايشان بودند. عبد اللّه عبّاس گفت دو بطن بودند از فرزندان آدم: يكي در سهل و يكي در جبل. آنان كه در كوهستان بودند مردانشان نكو روي و زنانشان دميم الخلق، و مردان كه در سهل بودند دميم الخلق بودند و

-----------------------------------

(1). مج، وز: تا شما زيان كار نباشيد، آج، لب: باشيد در دين ما در دنيا هر آينه زيان كار.

(2). آج، لب: پنداري كه مقيم نشدند.

(3). آج، لب: پس روي بگردانيد.

(4). مج، وز: گروهي ناگرويدگان.

(5). آج، لب: قحوهل، بم، آن: فحويل.

(6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

صفحه : 243

زنان نكو روي. ابليس بنزديك مردي آمد از اهل سهل در صورت غلامي«1»، گفت:

مرا كسي«2» مي بايد تا خدمت او كنم. مرد گفت«3»: خواهي پيش من آي و خدمت من كن تا مزدت مي دهم«4». گفت«5»: نيك آيد و پيش او رفت و خدمت او مي كرد و گوسپندان«6» او مي چرانيد. روزي بايستاد و ني بساخت- اعني يراع و پيش او«7» كس ساخته نبود«8»- و بزد«9». مردم

آوازي«10» شنيدند كه هرگز نشنيده بودند«11». هر روز جماعتي بر او«12» آمدندي و سماع آن ني كردندي و خبر به اهل جبل رسيد كه مردي هست در سهل كه چيزي بساخته است كه از آن جا آوازي خوش مي آيد.

ايشان را عيدي بودي كه هر سال يك بار به آن عيد از شهر بيرون شدندي و زنان خود را بياراستندي و مردان به تماشا و نظاره برون رفتندي«13» بر عادتي كه ايشان را بود. در اينكه عيد تني چند از اهل كوهستان بيامدند تا نظاره عيد كنند [161- ر]

و آواز اينكه ني بشنوند، آن زنان را ديدند و«14» جمال ايشان، تعجّب«15» فروماندند«16».

برفتند و اهل كوهستان را خبر دادند از جمال زنان ايشان، جماعتي بيامدند و به اينكه زمين انتقال كردند و با ايشان اختلاط و صحبت كردند و زنان با ايشان مايل شدند از جمالشان فاحشه در ميان ايشان آشكارا شد«17»، و هو«18» قوله تعالي: وَ لا تَبَرَّجن َ تَبَرُّج َ الجاهِلِيَّةِ الأُولي«19». عبد اللّه عبّاس گفت«20»: آدم وصيّت كرده بود

-----------------------------------

(1). آج، لب و.

(2). مج، وز، مل: كس.

(3). مل اگر.

(4). آج، لب: من دهم.

(5). مل: ابليس- عليه اللعنه- گفت.

(6). مل، آن، آج، لب، آف: گوسفندان.

(7). مل: پيش از وي.

(8). مل: نساخته بود. [.....]

(9). مل: آن ني بزد.

(10). آن: آوز او.

(11). مج، وز، لت: شنيده نبودند.

(12). مج، وز: برو.

(13). مل، آج، لب، آف، لت: بيرون.

(14). مج، وز، لت از، مل صورت.

(15). مج، وز، مل: به تعجّب. 16. مج، وز، لت و.

(17). آج، لب: پيدا شد. 18. مل: و هي.

(19). سوره احزاب (33) آيه 33. 20. مج، وز، مل، لت كه.

صفحه : 244

فرزندان شيث را كه با فرزندان قابيل

مناكحه نكنند. فرزندان شيث آدم را در غاري بنهاده بودند«1» و بر او نگاهباناني برگماشته تا رها نكنند كه از فرزندان قابيل كسي آن جا رود«2»، و جماعتي گفتند: اگر«3» برويم و احوال بني عم ّ«4» ما- فرزندان قابيل- بنگريم تا چه مي كنند، روا باشد؟ و اينكه مردان نكو روي بودند. صد مرد بيامدند بنزديك فرزندان قابيل. زنان كه ايشان را بديدند در ايشان آويختند و ايشان را برخود بازگرفتند و رها نكردند تا بروند. جماعتي خويشان اينان گفتند: برويم و بنگريم تا برادران ما و بنو اعمام ما در چه اند؟ صد مرد ديگر بيامدند هم نيز بازگرفتند ايشان را و چندان كه مي آمدند تا مختلط شدند و مناكحه«5» كردند و فساد آشكار شد در ميان ايشان و بنو قابيل بسيار شدند و اقطار زمين از ايشان پر شد و فساد آشكارا كردند. خداي تعالي نوح را با ايشان«6» فرستاد- و او را پنجاه سال بود- و در ميان ايشان هزار سال كم پنجاه سال مقام كرد، و ايشان را دعوت مي كرد و به خداي مي ترسانيد«7» و تهديد و وعيد مي كرد به عقاب خداي و هيچ فايده اي نكرد. و هر چند بر آمد ايشان طاغي تر و باغي تر بودند چنان كه خداي تعالي گفت: وَ قَوم َ نُوح ٍ مِن قَبل ُ إِنَّهُم كانُوا هُم أَظلَم َ وَ أَطغي«8»، و چندان كه بيش دعوت كرد ايشان بيش رميدند، چنان كه گفت: فَلَم يَزِدهُم دُعائِي إِلّا فِراراً«9». ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه: نوح را چنداني بزدندي كه از هوش بشدي«10» و آنگه در نمدي پيچيده«11» او را به خانه بردندي بر آن كه بمرد. بامداد برون آمدي و

با سر دعوت رفتي«12». هم بر اينكه سيرت هزار سال كم پنجاه سال مي بود. مردي«13» بيامدي از ايشان پير شده

-----------------------------------

(1). مل: پنهاده بودند.

(2). مج، وز، مل، لت: شود. [.....]

(3). مج، وز، مل، لت ما.

(4). مل: بني عمّان.

(5). مج، وز، مل، آج، لب: مناكحت.

(6). آج، لب: بايشان.

(7). مل عزّ و جل.

(8). سوره نجم (53) آيه 52.

(9). سوره نوح (71) آيه 6.

(10). مل: برفتي.

(11). مج، وز، مل، لت: پيختندي.

(12). مل: شدي.

(13). اساس: مرد، با توجه به مج، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 245

و كودك خود را بياوردي و گفتي: اي پسر؟ اينكه مرد را مي بيني«1»! من پير شدم و اينكه مردي جا دوست، اگر مرا وفاتي باشد نبايد كه اينكه مرد تو را بفريبد، زينهار«2» تا پيرامن او نگردي و سخن او نشنوي؟ كودك عصا از دست پدر بستدي و آهنگ نوح كردي و خواستي تا او را به عصا بزند. نوح عند آن بر ايشان دعا كرد: فَقال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ«3». اينكه حكايت دعوت نوح است كه نوح قوم را گفت: يا قوم، و المراد يا قومي، «ياء» بيفگنند«4» و به كسره «ميم» اكتفا كردند«5». گفت اي قوم من:

اعبُدُوا اللّه َ، خداي را پرستي«6». و عبادت غايت خضوع باشد به دل در برابر نعمتي كه از بالاي آن نعمت نباشد و آن اصول نعم«7». براي اينكه عبادت كس را نرسد و سزاوار نبود مگر خداي را- تعالي. آنگه گفت: عبادت شما بايد تا خاص بود و خالص خداي را تعالي چه با او خدايي نيست شما را. و «من» براي تأكيد نفي آورد، لقولهم: ما في الدّار من رجل لكن«8» رجلان مناقضه باشد. و

كسائي و ابو جعفر خواندند: غيره، بالجرّ صفة لاله و كسر «هاء» به اشباع، هر كجا باشد و دگر [161- پ]

مقريان به رفع «راء» و ضم ّ «هاء» و اشباع به «واو». و حجّت آنان كه به رفع خواندند آن است كه گفتند: بدل است از اسمي كه محل ّ او رفع است و هو قوله: ما لَكُم مِن إِله ٍ، و المعني لا اله لكم. آنگه اگر «الّا» آري آن اسم كه از پس «الّا» آيد جز مرفوع نباشد، كقوله: وَ ما مِن إِله ٍ إِلَّا اللّه ُ«9»، جار و مجرور در محل رفع است و آنچه ما بعد «الّا» ست مرفوع است، علي انّه بدل منه، كقولك: ما جاءني الّا زيد«10». آنگه حكم «غير» حكم الاسم الواقع بعد الّا باشد

-----------------------------------

(1). آف: مي بينيد.

(2). مج، وز، مل، لت، آج، لب: زنهار.

(3). سوره اعراف (7) آيه 59. [.....]

(4). مج، وز، مل، لت: بيفگند.

(5). مج، وز، مل، لت: كرد.

(6). مج، وز، مل، آج، لب، آف: پرستيد.

(7). مج، وز، مل، لت است.

(8). آج، لب، ليكن.

(9). سوره آل عمران (3) آيه 62.

(10). اساس، مج، وز: زيدا، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و سياق جمله تصحيح گرديد.

صفحه : 246

در اعراب، چون «غير» استثنا بود، يقول: ما جاءني رجل غير زيد و ما رأيت رجالا غير زيد و ما مررت برجل غير زيد، چنان كه گويي: الّا زيدا و الّا زيدا و الّا زيد بر بدل. و چون صفت باشد تابع موصوف بود در اعراب. آنگه ايشان را گفت: إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ، من بر شما مي ترسم از عذاب روز بزرگ- و آن روز قيامت است- و «عذاب»، المي مستمر باشد و

باشد كه بحق باشد و باشد كه نباشد. امّا «عقاب» جز مستحق نباشد، و «خوف» اگر چه اصل او ظن باشد، اينكه جا علم است چنان كه به معني علم نيز استعمال كنند و خوف با علم باشد و اگر چه با ظن ّ بيشتر بود، چنان كه يكي از ما از مرگ و گور و قيامت ترسد، اگر چه اينكه همه يقين داند.

قال َ المَلَأُ مِن قَومِه ِ، گفتند جماعتي قوم او. در «ملأ» دو قول گفتند: يكي آن كه جماعت باشد از مردان خاصّة دون زنان، كالقوم و النّفر و الرّهط. و براي آنشان ملأ خواند كه محافل و مجامع مملو بكنند. و قولي ديگر آن است:«1» ملأ اشراف و رؤسا باشند، لانّهم يملؤون العيون و القلوب هيبة و جلالة. و از آن جاست قول رسول- عليه السّلام- بعضي انصاريان را روز بدر، چون گفت:

(ما رأينا الا عجايز صلعا)،

ما مردماني«2» پير اصلع را ديديم. رسول- عليه السّلام- گفت:

(اولئك الملأ من قريش)

، ايشان سادات و اشراف قريش اند. و «قوم» جماعت مردان باشند بي زنان، لقيامهم الامور دون النّساء، و منه قوله تعالي: الرِّجال ُ قَوّامُون َ عَلَي النِّساءِ«3»- الاية. و بيان اينكه قوله: لا يَسخَر قَوم ٌ مِن قَوم ٍ عَسي أَن يَكُونُوا خَيراً مِنهُم وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ«4»، قوم را در برابر زنان نهاد به بدل رجال اينكه جماعت از قوم او گفتند: إِنّا لَنَراك َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ«5»، ما تو را در ضلال و خسار و گمراهي ظاهر مي بينيم. و در «نراك» سه قول گفتند: يكي آن كه رؤيت به معني علم است، دوم آن كه به معني ابصار

-----------------------------------

(1). مج، وز، مل، لت كه.

(2). آف: مرداني.

(3). سوره نساء (4) آيه

34.

(4). سوره حجرات (49) آيه 11.

(5). سوره اعراف (7) آيه 60.

صفحه : 247

است من رؤية البصر، و سه ام«1» آن كه از رأي است و هو الظّن، فكأنّهم قالوا: انّا لنظنّك. و مراد به «ضلال» اينكه جا«2» عدول از«3» صواب است. و «مبين» از فعل لازم است، اي بيّن ظاهر. نوح- عليه السّلام- جواب داد كه اي قوم: ليس بي ضلالة«4»، مرا ضلالتي و گمراهي و عدولي نيست از راه«5» راست، و براي آن «بي» گفت و نگفت «في ّ» كه ايشان حوالت كردند كه اينكه كاري حادث است كه در او پديد آمده است چون علّتي و بيماري و جنوني«6» و اينكه معاني با «باء» استعمال كنند، يقال: به جنّة و به لمم و طيف و به سقم و حمّي، و لا يقال: به معرفة، لأن ّ هذه من اللّازم و تلك من العوارض، كما يقال: به جوع و عطش و لا يقال فيه:

وَ لكِنِّي رَسُول ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ، و لكن من رسولي ام فرستاده. و فعول اينكه جا به معني مفعل باشد، رسول به معني مرسل باشد و حقيقت او در شرع شخصي باشد كه او را تكليف كنند قيام كردن به اعباء نبوّت و رسالت و تحمّل پيغامها از خداي به خلقان كه به آن مستحق ّ [162- ر]

ثواب عظيم شود از خداي تعالي و از [ما]«7» مستحق ّ«8» اجلال و اعظام«9». و اصل «لكنّي»، لكنّني بوده است به دو «نون» و لكن يك «نون» بيفگندند تا سه «نون» مجتمع نباشد كه يك حرف مشدّد دو حرف باشد. و در إنّي و أنّي و كانّي و لكنّي هم اينكه حكم باشد، و در لعل ّ همچنين هر دو

وجه روا باشد، لعلّي و لعلّني لقرب اللّام من النّون من جهة المخرج. فامّا «ليتني» جز با «نون» عماد نشايد براي آن كه آن علّت كه آن جا هست اينكه جا نيست و «من» ابتداي غايت«10» است، اي صادرة«11» من قبل اللّه.

-----------------------------------

(1). آف: سيوم.

(2). آن، بم: آن جا. [.....]

(3). وز، مل ره.

(4). سوره اعراف (7)، آيه 61.

(5). لت: ره.

(6). مل: حزني.

(7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(8). وز، مل، لت غايت.

(9). مل: تعظيم.

(10). آج، لب: عامل.

(11). اساس، آف، آن: صادرات، با توجه به مج تصحيح شد.

صفحه : 248

أُبَلِّغُكُم رِسالات ِ رَبِّي، هم حكايت قول«1» نوح است- عليه السّلام- كه با قوم مي گويد، گفت: مي رسانم«2» به شما پيغامهاي خداي، ابو عمرو تنها خواند:

ابلغكم به تخفيف «لام» من الابلاغ و باقي قرّاء به تشديد «لام»«3» من التّبليغ، و هر دو به يك معني باشد جز كه در تبليغ مبالغتي باشد زيادت. و «بلغ» فعلي باشد متعدّي به يك مفعول چون «همزه» يا «4» تضعيف العين در او آرند متعدّي شود به دو مفعول. و قرآن به ابلاغ و تبليغ ناطق است في قوله تعالي: فَإِن تَوَلَّوا فَقَد أَبلَغتُكُم«5»، و قوله: يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ«6». و ابلاغ ايصال چيزي باشد كه در او بيان و افهام بود و بلاغت از اينكه جاست و اينكه ايصال«7» معني باشد به دل«8» در نكو«9» صورتي از لفظ، و بليغ منشي ء بلاغت باشد. و رسلات جمع رسالت باشد، و براي آن جمع كرد آن را كه در او انواع و ضروب باشد از ترغيب و تحذير و وعده«10» و وعيد و مواعظ و زواجر و حلال و حرام و حدود و احكام. وَ

أَنصَح ُ لَكُم، و نصيحت مي كنم شما را، و نصيحت اخلاص نيّت باشد از شايب فساد من قولهم: ابيض ناصع، اي خالص، لقرب مخرج «الحاء» من «العين» و النّصوع و النّصوح، الخلوص، و النّصح، خلاف الغش ّ. و قوله: وَ أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ«11»، و من از خداي آن دانم كه شما نداني«12». اينكه بر سبيل تحريض«13» است ايشان را براي طاعت«14» و زجر از معصيت، براي آن كه گفت: من عالمم به عواقب طاعت و معصيت باعلام اللّه تعالي ايّاي، من دانم كه خداي تعالي با مطيعان چه خواهد كردن و عاصيان را

-----------------------------------

(1). مل: قوم.

(2). مل: من رسانم.

(3). آن خواندند.

(4). وز، مل، لت: با.

(5). سوره هود (11) آيه 57. [.....]

(6). سوره مائده (5) آيه 67.

(7). وز: اتّصال.

(8). وز: بدل.

(9). مل، لت: نيكوتر.

(10). وز، مل، لت: وعد.

(11). سوره اعراف، آيه 62.

(12). آج، لب: ندانيد.

(13). لب، بم: تحريص.

(14). وز، مل، آج، لب: بر طاعت.

صفحه : 249

و كافران را چه پاداشت«1» خواهد دادن، از اينكه روي نصيحت مي كنم شما را و ترغيب مي كنم به ايمان و طاعت و تحذير مي كنم از كفر و معصيت.

أَ وَ عَجِبتُم، صورت اينكه كلام استفهام است و معني تقريع و ملامت، گفت:

عجب مي داري«2» شما كه مردي هم از شما به شما آيد و ذكري و وعظي به شما آرد؟ رمّاني گفت: تعجّب، تغيير نفس باشد به چيزي كه سببش پوشيده باشد و از عادت خارج بود، و «ذكر» حضور المعني للنّفس باشد، و «علي» براي آن گفت كه «جاء» متضمّن است به معني انزل، يعني چه جاي تعجّب و انكار است از آن كه خداي ذكري و بياني و نوعي از اوامر

و نواهي و شرايع كه مصالح مكلّفان به آن متعلّق باشد فرو فرستد بر مردي كه هم از شما باشد، يعني آدمي باشد و فرشته نباشد و از شهر و نسب شما باشد«3»، غريب نباشد و غرض او آن باشد«4» تا شما را به آن بترساند. و انذار، اعلام با تخويف باشد، و تا شما از معاصي او بپرخيزي«5» و اجتناب كني«6» و تا باشد كه بر شما رحمت كنند«7».

و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه گفتند: خداي تعالي از كافر كفر و معصيت مي خواهد و از ايشان ايمان و تقوا نمي خواهد. و خداي گفت:

غرض من به فرستادن نوح آن است تا قوم او به انذار او متّقي شوند و از كفر و معاصي بپرهيزند«8»، من بر ايشان رحمت كنم.

فَكَذَّبُوه ُ، اينكه خبر است [162- پ]

كه خداي تعالي از قوم نوح مي دهد كه ايشان نوح را تكذيب كردند و به دروغ داشتند، و چندان كه او دعوت بيش كرد ايشان بيش رميدند«9». چون هيچ سود نداشت وعظ و دعوت او ايشان را، ما برهانيديم

-----------------------------------

(1). آف: پاداش.

(2). وز، مل، آف: مي داريد.

(3). مل و.

(4). آج، لب كه.

(5). آن: پرهيزي، وز، مل: بپرهيزيد، آج، لب، آف: پرخيزيد. [.....]

(6). وز، مل، آج، لب: كنيد.

(7). وز، آف، لت: كنم.

(8). آج، لب، بم: به پرهيزند و.

(9). مل: مي رميدند.

صفحه : 250

نوح را و آنان را كه با او بودند. اسحاق گفت سه پسرش بودند: سام و حام [و يافث]«1» و زنان ايشان بودند و شش كس ديگر كه در اينكه مدّت دراز از هزار سال كم پنجاه سال به او ايمان آورده بودند. كلبي ّ گفت: هشتاد كس بودند، چهل

مرد و چهل زن. دگر مفسّران گفتند: جمله هفتاد كس بودند. فِي الفُلك ِ، در كشتي، و اينكه لفظ صالح است يكي را و جماعتي را. و اصل كلمه و اشتقاق او از «دور» است، و منه فلكة المغزل و الفلك لدورانه، و كذلك: فلكة الثّدي ثدي المرءة لاستدارته. وَ أَغرَقنَا الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا، و غرق كرديم آنان را كه به آيات ما تكذيب كردند، و اصل «غرق» غوص در آب باشد بر وجه هلاك، و منه قولهم: اغرق في نزع القوس إذا تجاوز الحدّ، براي آن كه چون از اندازه برود شكسته شود. و اغرق في الأمر اذا بلغ فيه، و استغرق الشّي ء اذا عم ّ. إِنَّهُم كانُوا قَوماً عَمِين َ، اينكه بر طريق تعليل فرمود، حق تعالي گفت: براي آن غرق كرديم ايشان را كه گروهي نابينا بودند از راه راست، يعني بمنزلت نابينا بوده اند در آن كه ره حق و رشد [و]«2» صواب نديدند و انديشه نكردند. ضحّاك گفت: كنايت است از كفر، بعضي دگر گفتند:

كنايت است از جهل. حسين بن الفضل گفت، عرب گويد: رجل عم عن الحق ّ و أعمي البصر.

وَ إِلي عادٍ أَخاهُم هُوداً، يعني و ارسلنا الي عاد، حرف جرّ تعلّق دارد به فعلي«3» محذوف كه آن فعل گذشته بر حذف او دليل مي كند، و نيز بفرستاديم به عاد برادر ايشان در نسب هود را- عليه السّلام. امّا عاد، فهو عاد بن عوص«4» بن ارم بن سام بن نوح، و اينكه عاد اوّل است. و امّا محمّد بن اسحاق گفت: هو هود بن سلفح«5» بن ارفخشد بن سام بن نوح.

قال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ، گفت: اي قوم من خداي را پرستي«6» كه

شما را جز او

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد.

(3). آج، لب: فعل.

(4). آج، لب، لت: عاد بن عوج.

(5). لت: هود بن شالخ.

(6). وز، مل، آج، لب: پرستيد.

صفحه : 251

خدايي نيست. أَ فَلا تَتَّقُون َ، از وي نمي ترسي«1». و هود بر حقيقت برادر ايشان نبود، نه از مادر و نه از پدر، إنما از قبيله ايشان بود، قربت نسبت داشت، خداي تعالي به هم نسبي او را برادر ايشان خواند، و برادر دين نبود باتّفاق، و علي هذا حمل

قول امير المؤمنين«2»- عليه السّلام- في اهل الجمل و صفّين و نهروان: اخواننا بغوا علينا، يعني اخواننا في النّسب.

قال َ المَلَأُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَومِه ِ، گفتند آن رؤسا و اشراف قوم او از كافران:

ما تو را در سفاهت مي بينيم، و سفاهت خفّت حلم باشد. و ثوب سفيه اذا كان رقيقا خفيفا مؤرّج گفت: «سفه» جنون باشد به لغت حمير، يعني ما تو را سفيه و سبكسار مي بينيم و تو را از جمله دروغزنان مي پنداريم. حسن بصري گفت:

«ظن ّ» در آيت بر حقيقت خود است براي آن كه ايشان را علمي نبود به صدق و كذب او، و اينكه قول بهتر است از قول آن كس كه گفت: «ظن ّ» به معني علم است.

هود- عليه السّلام- جواب داد، گفت: يا قَوم ِ لَيس َ بِي سَفاهَةٌ، مرا سفاهتي نيست و خفّت حلمي، و لكن من رسولم از خداي جهانيان به شما.

أُبَلِّغُكُم رِسالات ِ رَبِّي، پيغامهاي«3» خداي تعالي به شما مي رسانم و مي گزارم«4» و من شما را نصيحت كننده ام امين و استوار بر اداي رسالت. كلبي ّ گفت معني آن است كه: من پيش از اينكه در ميان شما امين و استوار بودم،

چون از خداي تعالي به رسالت بيامدم نا«5» امين گشتم؟ أَ وَ عَجِبتُم، همزه استفهام راست«6» و «واو» عطف را«7» و معني تقريع و ملامت، گفت [163- ر]: عجب مي داري«8» كه مردي از شما به شما آيد با ذكري

-----------------------------------

(1). وز، مل، آج، لب: نمي ترسيد.

(2). آف، آن: امير المؤمنين علي.

(3). آج، لب: پيغام.

(4). وز، مل، آج، لب، لت، آن: مي گذارم.

(5). مل، لب، بم، لت، آن: تا. [.....]

(6). اساس: است، با توجه به وز، مل تصحيح شد.

(7). آج: عطف است.

(8). وز، آج، لب، آف: مي داريد.

صفحه : 252

و بياني و وعظي از خداي تعالي فرود آمده تا شما را به آن بترساند! وَ اذكُرُوا إِذ جَعَلَكُم، ايشان را نعمت خداي ياد مي دهند«1»، گفت: ياد كنيد«2» چون خداي تعالي شما را خليفه كرد از پس قوم نوح. و خليفه كسي باشد كه قايم مقام ديگري باشد از پس او، لأنّه يخلف صاحبه المتقدّم، أي يجي ء خلفه، و جمع اينكه لفظ بر مذكّر كرد براي آن كه مراد به آن مذكّر است، كظريف و ظرفاء، و اگر جمع بر مؤنّث كردي خلايف بودي ككريمة و كرائم و فضيلة و فضائل. وَ زادَكُم فِي الخَلق ِ بَصطَةً«3»، و بيفزود«4» شما را در خلق و آفرينش بسطت و گستردگي.

بعضي گفتند: قوّت«5» خواست، و بعضي دگر گفتند: طول قامت خواست. رمّاني و زجّاج گفتن«6»: آن كه كوتاهترين ايشان بود شصت گز [بودي و درازترين ايشان صد گز. و باقر- عليه السّلام- گفت: هر يكي از ايشان به بالاي نخلي خرمايي«7» بود دراز و به قوّت چنان]«8» بودند«9» كه مردي از ايشان بيامدي و دست در رعن كوه زدي و به قوّت بجنبانيدي و سنگ

از كوه بكندي.

عبد اللّه عبّاس گفت: هر يكي هشتاد گز بودند. أبو حمزة الثّمالي ّ«10» گفت:

هفتاد گز، مقاتل گفت: دوازده گز، وهب گفت: سر هر يكي از ايشان بر مثال قبّه اي بود و به شكلي بود كه در چشم خانه و بيني درّه و استخوان«11» سرهاي ايشان سباع خانه ساختندي و بچه زادندي. فَاذكُرُوا آلاءَ اللّه ِ، ياد كني«12» نعمتهاي خداي تعالي، واحدها «ألي» و «إلي» و «إلي»، مثل: قفا و معي و

-----------------------------------

(1). مل، لت، آن: مي دهد.

(2). لت: ياد كني/ ياد كنيد.

(3). اساس و همه نسخه بدلها: بسطة، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(4). آج، لب: و مي فزود.

(5). آج، لب، بم، آن: فوق، آف: فرق.

(6). كذا: در اساس، بم، آن (گفتن/ گفتند)، ديگر نسخه بدلها: گفتند.

(7). لت: خرما بني.

(8). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد.

(9). مل: بودي.

(10). اساس: ابو حمزه عامي، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(11). آج، لب: بيني و در استخوان. [.....]

(12). مج، وز، مل، آج، لب: ياد كنيد.

صفحه : 253

حسي«1»، و نظيره: آناء اللّيل واحدها اني و اني و اني، قال الشّاعر«2»:

أبيض لا يرهب الهزال و لا يقطع رحما و لا يخون إلي

أي نعمة. لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ، تا همانا ظفريابي«3» و بقا و زندگاني و به ثواب خداي برسي«4» و نعيم دايم.

ايشان بر سبيل انكار و تعجّب گفتند: أَ جِئتَنا لِنَعبُدَ اللّه َ وَحدَه ُ، تو بيامده اي به ما تا ما خداي را پرستيم و آنچه پدران ما پرستيدندي از بتان رها كنيم! و بيان كرديم كه از اينكه فعل جز مستقبل استعمال نكرده اند و امر و نهي كه از مضارع مأخوذ است، از او بناي ماضي و مصدر و

فاعل و مفعول نيايد اعني قوله: وَ نَذَرَ.

فَأتِنا بِما تَعِدُنا، بيار آنچه ما را وعده مي دهي از عذاب اگر راست مي گويي«5». و اينكه براي آن گفتند [كه]«6» هيچ گونه اعتقاد نكرده بودند كه او راست مي گويد يا آن را اصلي هست.

هود- عليه السّلام- جواب داد ايشان را«7»، گفت:

قَد وَقَع َ عَلَيكُم مِن رَبِّكُم رِجس ٌ وَ غَضَب ٌ، گفت: واقع شد و بيفتاد«8» واجب شد بر شما از خداي شما عذابي. و مراد به «رجس» عذاب است و خشمي. و الرّجز و الرّجس واحد، بمعني العذاب. و «وقوع» حدوث باشد و مراد آن است عذاب نزديك شد و سايه بر شما افگند«9»، بس«10» نماند ميان شما و نزول عذاب. و رجز و رجس«11» به معني عذاب آمد و «سين» را از «ز»«12» بدل كردند، لقرب المخرج، چنان كه «تا» را از «سين» في قول الشّاعر:«13»

-----------------------------------

(1). آج، در حاشيه افزوده است: و جمعه الاحساء.

(2). مج، وز شعر.

(3). مج، وز، مل، آف: يابيد.

(4). مج، وز، مل، آف: برسيد.

(5). مج: مي گوييد.

(6). اساس: ندارد، با توجه به مج، افزوده شد.

(9- 7). مج، وز، مل، لت و.

(8). وز، مل: بيوفتاد.

(10). آج، لب: بسي.

(11). وز، مل واحد.

(12). وز، مل: بازا.

(13). مل شعر.

صفحه : 254

الا لحي اللّه بني السّعلات عمرو بن يربوع لئام النّات

اي النّاس:

يسوا باعفاف«1» و لا اكيات «2» اي، اكياس. و غضب ارادت عقاب باشد به مستحقّش، و غضب و رضا از باب ارادت باشد و رضا ارادتي باشد كه مرادش در وجود آيد و كراهتي متعقّب«3» او نباشد و اطلاق هر دو كنند بر خداي تعالي. أَ تُجادِلُونَنِي، با من جدل مي كني«4» در نامهايي كه شما نهادي«5»! يعني خالي و

فارغ از معني جز نام كه شما نهادي«6» به زور«7». بر اينكه بتان هيچ نيست دگر از معني الهيّت و استحقاق عبادت چيزي«8» نيست در ايشان و اينكه آيت دليل مي كند از دو وجه بر آن كه اسم دگر باشد و مسمّي دگر، يكي آن كه گفت: أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسماءٍ، با من جدل و خصومت مي كني«9» در نامهايي كه نهادي«10» شما و پدران شما [163- پ]

اگر اسم و مسمّي يكي بودي ايشان را رسيدي كه گفتندي كه: ما با تو در اسماء جدل نمي كنيم. در مسمّي جدل مي كنيم و لكن تو اينكه مسأله نمي داني يا همانا بر تو پوشيده است كه اسم و مسمّي يكي باشد. چون هود«11» فرق كرد ميان اسم و مسمّي و خواجه جمع مي كند، يا تو مخطي باشي يا او. و الخطاء اليق بك و اقرب اليك. دگر آن كه اگر اسم مسمّي بودي، واجب كردي كه آن بتان اله بودندي بحقيقت، براي آن كه ايشان نام اله اطلاق و اجرا مي كردند بر آن بتان اگر نام و نام نهاده يكي بودي چو«12» ايشان اله گفتندي اله شدندي، و خلاف اينكه معلوم است، و مقالتي كه ----------------------------------- (1). اساس، آف، آن: باعياف و لااكتاب، با توجه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(3- 2). آج، لب: بعقب، بم، آف، آن: منفعت. (4). مج، وز، مل: مي كنيد. (5). مج، وز، مل، آف: نهاديد. (10- 6). مج، وز، مل، آف: نهاديد. (7). مج، وز، مل: بردر. (8). وز، مل: هيچ. (9). مج، وز، مل، آف: مي كنيد. (11). اساس، آج، مل: هر دو، با توجه به مج تصحيح شد. (12). مل، آج،

لب، بم: چون. صفحه : 255 ادا كند به اينكه فساد نه مقالتي معتمد باشد. ما نَزَّل َ اللّه ُ بِها مِن سُلطان ٍ، خداي تعالي به آن حجّتي و بيّنتي نفرستاد كه دليل صحّت آن كند، و «بها» كنايت«1» اسماء است. فَانتَظِرُوا، انتظار و توقّع عذاب كني«2» كه من نيز انتظار مي كنم نزول عذاب را به شما، و مثله قوله: قُل تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُم مِن َ المُتَرَبِّصِين َ«3». فَأَنجَيناه ُ، ما برهانيديم هود را و آنان را كه با او بودند از اهل دين او كه به او ايمان آورده بودند، و «انجاء» تخليص باشد و اصل او از «نجوه» است و هو«4» الارض المرتفعة، براي آن كه هلاك شده چون«5» افتاده باشد در هوّة«6» و نشيبي، چون از آن جا خلاص يابد خلاص او بر آمدن او از آن هوّة باشد چون بر آمد بر نجوه زمين باشد. و النّجا، السّرعة لأنّه ارتفاع [في]«7» السّير. بِرَحمَةٍ مِنّا، يعني آن نجات كه من دادم ايشان را به رحمت دادم. رمّاني گفت. وَ قَطَعنا دابِرَ الَّذِين َ كَذَّبُوا، و ببريديم اصل و بيخ آنان كه آيات ما به دروغ داشتند. رمّاني گفت: قطع، افراد چيزي باشد از غيري از آنچه بر تقدير اتّصال بود، و در «دابر» دو قول گفتند: يكي آن كه استيصال كرديم ايشان را از آخرشان، يعني هيچ كس را از ايشان رها نكرديم تا آخر كس را هم هلاك كرديم، و قولي دگر آن است كه اصل ايشان و نسل ايشان ببريديم. و «دابر» چيزي باشد از پي چيزي، و نقيض او «قابل» بود، و قابل أخذ الشّي ء من قبل وجهه باشد، و قوله: وَ اللَّيل ِ إِذ أَدبَرَ«8»،

يعني جاء بعد النّهار، يقال: دبره يدبره بمعني خلفه يخلفه، و مثله قوله: فَقُطِع َ دابِرُ القَوم ِ الَّذِين َ ظَلَمُوا وَ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«9». وَ ما كانُوا مُؤمِنِين َ، و ايشان ايمان نداشتند، چه اگر مؤمن بودندي«10» ----------------------------------- (1). مل از. (2). مج، مل، آف: كنيد. (3). سوره طور (52) آيه 31. (4). مج، وز: و هي. (5). مج، وز، لت: چو. [.....]

(6). اساس، آج، لب: هوي، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (8). سوره مدّثّر (73) آيه 33. (9). سوره انعام (6) آيه 45. (10). مج، وز، لت: بدندي. صفحه : 256 هلاك نشدندي. امّا قصّه عاد و هلاك ايشان به روايت محمّد بن اسحاق و السّدّي ّ و جز ايشان از مفسّران، و اهل تواريخ گفتند: عاد به زمين يمن بودند«1» به جايي كه آن را أحقاف گفتند، و ذلك قوله تعالي: وَ اذكُر أَخا عادٍ إِذ أَنذَرَ قَومَه ُ بِالأَحقاف ِ«2»، و آن رمالي بود كه بعضي را از آن رمل «عالج» خواندندي و بعضي را «دهناء» و بعضي را «يبرين» از ميان عمان تا به حضرموت، آنگه در زمين فاش شدند و شايع گشتند و قهر كردند مردمان را به فضل قوّتي كه خداي داده بود ايشان را، و خداي تعالي ايشان را قوّتي عظيم داده بود و ايشان بت پرست بودند و بتاني داشتند هر قبيله اي، نام يكي «صداء» بود و نام يكي «صمود» و نام يكي «هبّار«3»»، و هو قوله تعالي: أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسماءٍ سَمَّيتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُكُم، خداي تعالي هود را به پيغامبري«4» به ايشان فرستاد و او در ميان ايشان«5»

حسيب تر و نسيب تر بود. او بيامد و ايشان را دعوت كرد با خداي تعالي و نهي كرد«6» از عبادت اصنام و ظلم كردن بر مردمان. ابا كردند و قبول نكردند و او را«7» دروغ داشتند و گفتند: مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً«8»، كيست كه از ما قوّت بيش دارد! و بناها و مصانع كردن گرفتند و مردمان و ضعيفان«9» را كه فرود ايشان بودند در قوّت بگرفتندي و قهر كردندي و رنجه داشتندي، و چنان كه خداي تعالي گفت: وَ تَتَّخِذُون َ مَصانِع َ لَعَلَّكُم تَخلُدُون َ«10»، وَ إِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارِين َ«11». چون فساد و ظلم از حدّ ببردند خداي تعالي باران از ايشان [164- ر]

باز گرفت. سه سال پيوسته ايشان مجهود و رنجور شدند. و عادت ايشان چنان ----------------------------------- (1). مج، وز: بود. (2). سوره احقاف (46) آيه 21. (3). آج: هباء. (4). آج، لب، لت، آن: پيغمبري. (5). مج، وز، مل، لت از همه، در اساس «همه» با قلمي متفاوت از متن در حاشيه افزوده شده است. (6). آج، لب ايشان. (7). آج، لب به. (8). سوره توبه (9) آيه 69. (9). مج، وز، مل، لت: ضعفا. [.....]

(10). سوره شعراء (26) آيه 129. (11). سوره شعراء (26) آيه 130. صفحه : 257 بودي«1» كه چون ايشان را رنجي رسيدي و خواستندي تا دعا كنند و خلاص جويند از آن، به مكّه آمدندي به بيت الحرام و آن جا دعا كردندي. مسلمانان و مشركان همه به مكّه جمع شدندي مختلف آراء او«2» ديانات و مختلف زبان و لغات«3». دعا كردندي و همه خانه خداي را به مكّه تعظيم كردندي اعني مكان خانه و شهر مكّه را.

و مكّه در اينكه عهد عمالقه داشتند«4» و براي آن ايشان را عماليق خواندند كه پدر ايشان«5» عمليق بن«6» لاود بن«7» سام بن نوح بود. و سيّد و مهتر ايشان«8» در آن وقت مردي بود نام او معاويه بن بكر و مادر او كلهده«9» بنت الحدري«10» بود از فرزندان عاد. چون باران از ايشان منع كردند و ايشان را قحط رسيد، گفتند«11»: وفدي بايد ساخت به مكّه تا براي ما باران خواهند. جماعتي را نامزد كردند، منهم قيل بن عنز«12» و لقيم بن هزال بن هزيل«13» و عقيل«14» بن ضدّ بن عاد الاكبر و مرثد بن سعد بن عفير- و اينكه مرد مسلمان بود اسلام پنهان داشتي- و جلهمة بن«15» الخيبري ّ خال«16» معاوية بن بكر. آنگه«17» لقمان بن عاد را بفرستادند با اينكه گروه و هر يكي از اينان قومي با خود ببردند از قبيله و عشيره خود تا عدد ايشان به هفتاد رسيد. چون ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: چنان بود. (2). كذا در اساس، بم، آف، لت، آن، مج: مختلف ازو، آج، لب: آراء و، تواند بود كه «او» صورت ديگري باشد از «و» عطف كه در متون قديم به همين شكل وجود دارد، يا «او» حرف ربط عربي باشد و به معني « يا ». (3). مج، وز، مل، لت و. (4). وز، مل: داشتندي. (5). وز: پدرانشان، آن: پدران ايشان. (6). آن: عمالقة بن. (7). مج، وز، مل: ولاد بن. (8). آج، لب: و سيّد ايشان و مهتر. (9). اساس، بم، آن، آف: كلنده، با توجه به مج تصحيح شد، آج، لب: كليده. (10). كذا در اساس، آج، لب، بم،

آف، ديگر نسخه بدلها: الخيبري. (11). لت: گفتندي. (12). مج، وز: عبر. [.....]

(13). مج، وز، مل، لت: هذيل. (14). مج، وز، لت: عتيل. (15). آج، بم، آف، آن: حليمة بن، لب: حليمة بن. 16. لت بن. (17). مل: آنگاه. صفحه : 258 به مكّه شدند«1» بنزديك معوية بن بكر فرود آمدند- و او به ظاهر مكّه بود خارج حرم- ايشان را فرود آورد و اكرام كرد چه ايشان اخوال و اصهار او بودند. ايشان را يك ماه مهمانداري كرد و نكو مي داشت و ايشان بنزديك او خمر مي خوردند. و اينكه معويه دو كنيزك مطربه داشت ايشان را «جرادتان» گفتند. ايشان سماع«2» كردندي و اينان خمر«3» خوردندي. به عيش و عشرت مشغول شدند و قوم خود را و جهد و رنج و قحط ايشان فراموش كردند و هر روزنامه و دو و بيشتر و كمتر«4» مي رسيد به معوية بن بكر و شكايت از سختي حال. و معويه شرم داشت آن سخن گفتن و نامها«5» عرض كردن. گفت نبايد كه به بخل نسبت كنند كه اينان مهمان من اند. آخر بيتي چند گفت«6» و تلقين كرد اينكه كنيزكان را و گفت: فردا چون اينكه جماعت به لهو مشغول شوند«7»، اينكه بيتها بغنا بر ايشان خواني تا باشد كه ايشان را انتباهي شود، و بيتها اينكه است: الا يا قيل ويحك قم فهينم«8» لعل ّ اللّه يصبّحنا غماما فيسقي ارض عاد ان ّ عادا قد امسوا ما يبينون الكلاما من العطش الشّديد فليس نرجوا به الشّيخ«9» الكبير و لا الغلاما و قد كانت نسائهم بخير فقد امست نسائهم غيامي«10» و ان ّ الوحش تأتيهم«11» جهارا و لا تخشي«12» لعادي ّ سهاما و

انتم ههنا فيما اشتهيتم نهاركم و ليلكم التّماما فقبّح وفدكم من وفد قوم و لا لقّوا التّحيّة و السّلاما ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، لت: رسيدند. (3- 2). مج، وز، مل، لت مي. (4). مج، وز، مل، لت: كمتر و بيشتر. (5). نامها/ نامه ها. (6). مج: بگفت. (7). مج: شدند. (8). مج: فهينك. (9). آج: بشيخهم، لب: بشيخ. (10). آج: ايامي. [.....]

(11). مل، آج، بم، آف، آن: يأتيهم. (12). مل: و لا يحشي. صفحه : 259 چون جرادتان«1» اينكه غنا بگفتند، ايشان گفتند: قوم ما ما را به كاري فرستادند«2» و ايشان در رنج و ما«3» به طرب مشغول شديم اينكه كه ما كرديم خطاست، فراد ما برويم بامداد«4» در اينكه حرم شويم«5» و دعا كنيم تا باشد كه خداي ما ما را و قوم ما را باراني فرستد. مرثد بن سعد بن عفير كه مسلمان بود و اسلام پوشيده مي داشت، ايشان را گفت: اي قوم شماره استسقاء خطا كرده [ايد]«6» به دعاي ما و شما باران نيايد؟ اگر خواهي«7» كه خداي بر ما و شما رحمت كند و باران فرستد ما را، بيايي«8» تا برويم و به هود ايمان آريم كه اينكه باران جز به دعاي او نيايد، و بر هود ثنا گفت و اظهار اسلام كرد. چون ايشان اينكه سخن بشنيدند، جلهمة بن الخيبري ّ خال معاويه به انكار او اينكه بيتها بگفت:«9» ابا سعد فانّك من قبيل ذوي كرم و امّك من ثمود فانّا لن نطيعك ما بقينا و لسنا فاعلين لما تريد أ تأمرنا لنترك دين رفد و رمل و آل ضدّ و العبود و نترك دين آباء كرام ذوي

رأي و نتبع دين هود آنگه معاوية بن بكر را گفت: مرثد بن سعد را بر خود باز دار تا با ما نباشد كه او بر دين ما نيست، بر دين هود است. و اينكه مرثد مردي حسيب و محتشم بود، [164- پ]

رها كرد تا ايشان برفتند. آنگه برخاست و روي به مكّه نهاد و به مكّه آمد، و ايشان هنوز هيچ دعا نكرده بودند، بيامد و بر گوشه اي بايستاد و گفت: بار خدايا تو داني كه من از وفد عاد نه ام؟ بار خدايا حاجت من در آنچه مراد من است روا كن و مراد در وفد و جمله ايشان مكن؟ بار خدايا حاجت من در آنچه مراد من است روا كن و مرا در وفد و جمله ايشان مكن؟ بار خدايا قيل را بده آنچه بخواهد از تو. و لقمان بن عاد نيز از اينكه وفد و جماعت ----------------------------------- (1). مج، وز: جراداتان. (2). لب: فرستادن. (3). مج، وز، مل اينكه جا. (4). مج، وز، آج، لب: فردا بامداد برويم. (5). مل: رويم، آج، لب: برويم در حرم. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها بجز لت: خواهيد. (8). وز، آج، لب: بياييد. (9). مج، وز، مل شعر. صفحه : 260 باز پس استاده بود و در دعاي ايشان نشد، به كناره رفت و گفت: بار خدايا، من تنها آمده ام به تو در حاجتي كه مرا هست، با وفد عاد نه ام. قيل بن عير برخاست«1» و گفت: بار خدايا، من نه براي بيماري آمده ام تا دوا كنم او را و نه براي اسيري«2» تا«3» فديه دهم

او را. بار خدايا عاد را بده آنچه خواهي داد و پيش از اينكه داده اي؟ بار خدايا اگر هود پيغامبر است ما را باران ده كه هلاك شديم؟ خداي تعالي سه ابر پيدا كرد: يكي سپيد و يكي سياه و يكي سرخ، آنگه از ميان«4» ابر«5» هاتفي آواز داد و گفت: يا قيل، اختيار كن براي خود و قومت از اينكه سه ابر يكي؟ او گفت: ابر سياه اختيار كردم كه آن را آب بيش باشد. منادي آواز داد و گفت«6»: اخترت«7» رمادا رمدا«8» لا يبقي من آل عاد احدا لا والدا يترك و لا ولدا الّا جعلتهم همّدا لّا بنو اللّوذيّة المهتدي «9» و بنو اللّوذيّه رهط لقيم«10» بن هزال بودند و از ساكنان مكّه بودند با خاليان خود، و با عاد نبودند به زمين ايشان و اينان عاد آخر بودند و خداي تعالي بفرمود تا آن ابر سياه را به ايشان راندند به زمين عاد از وادي بر آمد بر ايشان كه آن را مغيث گفتندي. ايشان چون ابر ديدند شادمانه شدند، گفتند: هذا عارض ممطرنا، اينكه ابري است كه ما را باران خواهد داد. حق تعالي گفت: خطا كردي«11» بَل هُوَ مَا استَعجَلتُم بِه ِ رِيح ٌ فِيها عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، تُدَمِّرُ كُل َّ شَي ءٍ بِأَمرِ رَبِّها ...«12»، اينكه آن است كه شما به ----------------------------------- (1). اساس، آج، لب: برخواست، با توجه به مج، وز و رسم الخط رايج تصحيح شد. (2). مج، وز: شتري، مل: شتري. (3). دو. [.....]

(4). مج، وز آن. (5). آج، لب: ابرها. (6). مج، وز شعر. (7). مج، احترق، وز: اخترق. (8). اساس و همه نسخه بدلها رمدا. (9). لت:

المعدّي. (10). اساس و ديگر نسخه بدلها بجز مل: القيم، با توجه به مل تصحيح شد. (11). آج، لب: كرديد. (12). سوره احقاف (46) آيه 24 و 25. صفحه : 261 آن شتافتي«1» از عذاب. بادي است كه در او عذابي سخت است، هلاك [كند]«2» هر چيزي را كه بر او گذر كند. اوّل كسي كه آن بديد و بشناخت زني بود از عاد كه او را مهدد«3» گفتند. چون اثر عذاب بديد نعره بزد و بيفتاد و بي هوش شد. چون از آن درآمد، او را گفتند: تو را چه بود! گفت: بادي ديدم در او پاره هاي آتش، در پيش آن باد مرداني كه آن را به زمامها مي كشيدند. عمر بن شعيب روايت كند از پدرش از جدّش كه: چون خداي تعالي باد را فرمود كه برو تا قوم هود را هلاك كني- يعني عاد را- خازنان باد گفتند: بار خدايا، از اينكه باد عقيم چه مقدار بيرون كنيم! حق تعالي گفت بر سبيل امتحان چنداني كه بيني«4» گاوي برود. گفتند: بار خدايا، تو عالمتري و داني كه ما طاقت آن نداريم و آن نگاه نتوانيم داشت«5» و عالم خراب كند. حق تعالي گفت: چندان كه به انگشتري برود، آن مقدار از باد عقيم رها كردند«6»، هفت شب و هشت روز پياپي بر ايشان مسلّط شد چنان كه فرمود: سَخَّرَها عَلَيهِم سَبع َ لَيال ٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّام ٍ حُسُوماً فَتَرَي القَوم َ فِيها صَرعي«7». بر هر چه گذر كرد آن را هلاك كرد، به مردان و شتران ايشان بگذشتي، با بار گران گرفتي و ايشان را در هوا بردي و بين السّماء و الارض بينداختي و پست كردي«8».

چون چنان ديدند در خانه ها رفتند و درها ببستند، باد در آمدي و در و ديوار خانه خراب كردي و ايشان را برگرفتي و در هوا بردي و بينداختي و پست كردي. در چاهها شدند و بنشستند، باد در چاه رفتي و ايشان را از چاه برآوردي و بر زمين زدي و پست كردي، و هود- عليه السّلام- و قومش به صحرا آمدند و حظيره اي ساختند از كله«9»، آن باد كه به ايشان رسيدي نرم شدي ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: شتافتيد. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز: ممهدد. (4). مل، لت: به بيني. (5). مج، وز، مل، لت: داشتن. [.....]

(6). مج، وز، مل، لت: بيرون كردند. (7). سوره حاقّه (69) آيه 7. (8). بم، آف، آن: پستي كردي. (9). مل: بساختند از ني، آن: از كلر. صفحه : 262 [165- ر]

و نسيمي گشتي با راحت، و چون به عاد رسيدي چنان سخت شدي كه شتر با هودج و مردم در او نشسته برگرفتي و بر هوا بردي و بينداختي و بر زمين زدي و هلاك كردي. چون خداي تعالي ايشان را هلاك كرده بود، مرغاني سياه را بفرستاد تا ايشان را برگرفتند و در دريا انداختند. إبن كيسان گفت: چون خداي تعالي باد عقيم بفرستاد به عاد، هفت مرد بقوّت كه از ايشان بقوّت تر نبود، و مهتر ايشان مردي بود نام او خلجان، گفت: بيايي«1» تا به كنار وادي رويم و اينكه باد را رد كنيم و باز گردانيم. به كنار وادي آمدند، بادي در آمد«2» و يك يك را بر«3» هوا مي برد و

بر زمين مي زد و خرد مي كرد و درختان عظيم قديم«4» [را]«5» از بن و بيخ مي كند و سراها«6» و خان و مانشان«7» بيران كرد«8» و ايشان را چون درختان خرما«9» بركنده بر آن صحرا بيفگند، چنان كه حق تعالي گفت: كَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل ٍ خاوِيَةٍ«10»، تا از ايشان كس نماند الّا خلجان بيامد و پناه با جانب كوهي داد و اينكه بيتها بگفت«11»: لم يبق الّا الخلجان نفسه مالك«12» من يوم دهاني أمسه بثابت«13» الوطي ء شديد وطسه لو لم يجئني جئته أحسّه هود- عليه السّلام- بيامد و گفت: ويحك يا خلجان؟ أسلم تسلم، اسلام آر تا سلامت يابي. گفت: اگر اسلام آرم، خداي تو ما را«14» چه دهد! گفت: بهشت. گفت: اينان كه اند كه من ايشان را در ابر مي بينم، پنداري كه اشتران ----------------------------------- (1). آج، لب: بياييد. (2). مج، وز: بر آمد. (3). مج، وز: در. (4). مج، وز: قديم عظيم. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز: سرايها. (7). مج، وز: خانمان. (8). آج، لب: ويران كرد. (9). مل بيران كرده و. (10). سوره حاقّه (69) آيه 7. [.....]

(11) مج، وز شعر. (12). اساس: يا لك، مل: بالك، با توجه به مج تصحيح شد. (13). مج، وز، آج، لب، بم: بشائب، چاپ شعراني (5/ 202): بشابت. (14). مج، وز، مل، آج، لب: مرا. صفحه : 263 بختي اند! گفت: آن فرشتگان خداي من اند، گفت: اگر من اسلام آرم، خداي تو قصاص قوم من از ايشان باز خواهد و انتقام كشد براي من! گفت: و ويحك، هيچ پادشاه«1» را ديدي كه از لشكر خود انتقام كشد! گفت: اگر نيز

بكند هم خشنود نشوم. باد در آمد و او را بربود و بر آن كوه زد و پاره پاره كرد و به اصحاب«2» خود لاحق شد. ابو امامة الباهلي ّ روايت كند كه: گروهي از اينكه امّت همه شب مقام كنند بر طعام و شراب و لهو«3»، در روز آيند خوك و بوزينه«4» گشته، خداي تعالي ايشان را خسف كند و به زمين فرو برد«5»، و باد عقيم كه عاد را هلاك كرد بر ايشان گمارد، با آن كه خمر خواره«6» و رباخواره«7» باشند و زنان مطرب«8» دارند و جامه حرير پوشند و رحم ببرند، و از عاد كس نماند الّا آن گروه كه به مكّه بودند، از مكّه بيرون آمدند و با نزديك معاوية بن بكر آمدند. و مردي برسيد بر شتري نشسته در شب سيم«9» از هلاك عاد و خبر داد ايشان را به حديث عاد و هلاك ايشان، گفتند: هود را كجا رها كردي«10»! گفت: به ساحل دريا. ايشان را شكّي پديد آمد در گفت او، ايشان را هذيله بنت بكر گفت: صدق و رب ّ مكّة، و مرثد بن سعد را و لقمان عاد و قيل بن عير«11» را گفتند چون به مكّه دعا كردند، و گفتند: بار خدايا ما را آرزويي كه هست بده؟ منادي ايشان را ندا كرد كه خداي دعاي شما«12» اجابت كرد، اكنون حاجت بخواهي«13» و آرزوي خود بگويي«14». ----------------------------------- (1). مل: پادشاهي. (2). مج، وز، لت: با صحابان. (3). آج، لب و لعب. (4). مج، وز، لت: بوزنه. (5). مج: فرود برد. (7- 6). لت: خاره. (8). لت: مطربه. (9). مج، وز: سه ام. (10). مج، وز: كردندي. (11).

مل: قيل بن عتر. [.....]

(12). وز را. (13). مج، وز، مل، آج، لب: بخواهيد. (14). مج، وز، مل: بگوييد. صفحه : 264 امّا مرثد بن سعد گفت: اللّهم اعطني برّا و صدقا، بار خدايا مرا برّي و صدقي بده، بدادند او را آنچه خواست. قيل گفت: من آن خواهم كه به قوم من رسيد، گفتند: هلاك رسيد به ايشان، گفت: روا باشد، لا حاجة لي في البقاء بعدهم، مرا پس از ايشان«1» زندگاني نمي يابد، باد در آمد و او را هلاك كرد. لقمان بن عاد گفت: بار خدايا، مرا عمري دراز بده«2». گفتند: چه مقدار خواهي! گفت: عمر هفت كركس«3»، چون كركس از خايه برآمدي«4» او برگرفتي«5» و مي پروريدي«6» تا بمردي«7» و نر«8» اختيار كردي براي قوتش تا به مردن، آنگه ديگري را برگرفتي و مي پروريدي تا به مردن، همچنين تا«9» نوبت به هفتم رسيد، و گفتند: هر كركسي را پانصد سال عمر باشد، و گفتند: هشتاد سال چون كركس به هفتم رسيد، پسر برادري بود او را، گفت يا عم؟ عمر تو همين«10» يك كركس مانده است، او گفت: هذا لبد، و «لبد» به زبان ايشان دهر بود [165- پ]

يعني هميشه، گفت: اينكه هميشه بخواهد ماند«11». چون عمر لبد به سر آمد، آن روز بامداد«12» كركسان ديگر بپريدند و لبد بيفتاد«13» و بر نتوانست خاست«14». [چون لبد برنخاست]«15» لقمان بيامد تا بنگرد تا لبد را چه شده«16» است؟ در خود فتوري يافت كه پيش از آن نيافته بود، لبد را گفت: إنهض يا لبد، برخيز يا لبد، و خواست تا او را بر انگيزد، لبد بر نتوانست ----------------------------------- (1). مج، وز، مل،

آج، لب: مرا پس ايشان. (2). مج، وز: ده. (3). چاپ شعراني (5/ 203) گفتند دادند. (4). مج، وز: كركس خايه برآوردي. (5). مج، وز آن را. (6). مج، وز، آج: مي پروردي. (7). مج، وز، مل، لت: تا به مردن. (8). اساس، بم: و پر، آج: ديگر، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (9). لت چون. (10). مج، وز، لت: هم اينكه. (11). وز: نخواهد ماند، مل: نخواهد ماندن. [.....]

(12). مج، وز: بامدادان. (13). لت: بيوفتاد. (14). اساس: خواست، با توجّه به مج تصحيح شد، مل، لت، آن: خاستن. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مل، لت افزوده شد. 16. مج، وز، مل، لت: چه بوده. صفحه : 265 خاستن«1» و بيفتاد«2» و بمرد، و لقمان عاد نيز بمرد، و حديث او و [حديث«3»]

لبد مثل شد«4»، و گفتند: أتي أبد علي لبد، يعني الفناء علي هذا النّسر، و قال النّابغة:«5» اضحت قفارا و أضحي اهلها احتملوا اخني عليها الّذي اخني علي لبد محمّد بن اسحاق گفت: مرثد بن سعد چون حديث هلاك عاد بشنيد اينكه بيتها بگفت«6»: عصت عاد رسولهم فامسوا عطاشا ما تبلّهم السّماء لكفر هم بربّهم جهارا علي آثار عادهم العفاء ألا نزع الاله حلوم عاد فان ّ قلوبهم قفر هواء من الرّب المهيمن اذ عصوه و ما تغني النّصيحة و الشّفاء«7» فنفسي و ابنتاي و ام ّ ولدي لنفس نبيّنا هود فداء أتانا و القلوب مصمّدات علي ظلم و قد ذهب الضّياء لنا صنم يقال له صمود يقابله صداء و الهباء فأبصره الّذين له أنابوا و ادرك من يكذّبه الشّقاء«8» و انّي سوف الحق آل هود و اخوته اذا جن ّ المساء

آنگه برخاست«9» و بنزديك هود آمد و با هود مي بود مؤمن به او- ما شاء اللّه- آنگه فرمان يافت. و هود- عليه السّلام- چون فرمان يافت عمر او صد و پنجاه سال بود. أبو الطّفيل عامر بن واثله گفت از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- شنيدم كه او مي گفت مردي را از حضر موت: آن كثيب سرخ ديده اي پيرامن آن درختان ----------------------------------- (1). اساس: خواستن، با توجّه به مج، وز تصحيح شد، مج، وز: نتوانست برخاستن. (2). مج، وز: بيوفتاد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مل، لت افزوده شد. (4). مج: گشت. (6- 5). مج، وز شعر. (7). اساس: و النفشاء، مج، وز: و العناء، با توجّه به مل و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مج، وز، مل، آن: يلزمه الشفاء. (9). اساس، آج، لب، بم: برخواست، با توجّه به ضبط مج، وز تصحيح شد. صفحه : 266 اراك و سدر است به فلان ناحيه از حضرموت! گفت: آري يا امير المؤمنين، و اللّه كه تو وصفي مي كني آن را وصف كسي كه ديده باشد. گفت: نديده ام، و لكن شنيده ام. حضرمي«1» گفت: يا امير المؤمنين آن چه جايي است! گفت: گور هود است- عليه السّلام. عطاء بن السّائب روايت كرد از عبد الرّحمن بن سابط كه او گفت: ميان ركن و مقام و زمزم گور نود و نه پيغامبر نهاده است، و گور هود شعيب و صالح و اسماعيل- عليهم السّلام- آن جاست. و در روايتي آمد كه: هر پيغامبري كه قوم او را هلاك كردند به مكّه آمدي با آن كه بلاوه گر«2» با او بودندي و آن جا عبادت مي كردي تا با«3»

پيش خداي شدي. قوله: وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً، تقدير هم آن است كه در اوّل بود، وَ لَقَد أَرسَلنا إِلي ثَمُودَ أَخاهُم صالِحاً«4»، و به ثمود فرستاديم برادرشان را صالح- يعني در نسب- و هو ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح، و او برادر جدّش«5» بود. و مراد به ثمود در آيت قبيله است. ابو عمرو بن العلاء گفت: ثمود براي آن خواندند ايشان را كه ايشان را آب كم بود، من الثّمد و هو الماء القليل، قال النّابغة«6»: الي حمام سراع وارد الثّمد و مسكن ايشان، در حجر ميان حجاز و شام تا به وادي القري. و امّا نسب صالح: هو صالح بن عبيد بن آصف بن«7» ماشح بن عبيد بن جادر بن ثمود و «ثمود» را در او صرف و ترك صرف روا باشد، ترك صرف چنان كه در اينكه آيت هست، [و صرف]«8» كقوله تعالي: أَلا إِن َّ ثَمُودَ [166- ر]

كَفَرُوا رَبَّهُم أَلا بُعداً لِثَمُودَ«9»، اوّل را ----------------------------------- (1). آج: حضر موتي. [.....]

(2). مل، وز، مل: با آنان كه. (3). مج، وز، بم او. (4). سوره نمل (27) آيه 45. (5). مج، وز: جديس، لت: جديش. (6). مج، وز شعر. (7). مج، وز، لت: آسف بن. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (9). سوره هود (11) آيي 68. صفحه : 267 صرف كرد و دوم را صرف نكرد، آن كه صرف كرد تفسير بر آن داد كه اسم «حي ّ» است و حي ّ مذكّر باشد، و آن كه صرف نكرد، گفت: اسم قبيله است، و قبيله مؤنّث باشد و سبب ديگر عجمه. قال َ يا

قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ، گفت: اي قوم خداي را پرستي«1» كه شما را خدايي ديگر نيست جز او. و در «غير» قراءت به جرّ و رفع رواست چنان كه در آيت اوّل برفت، و در عربيّت نصب روا باشد بر استثناء يا بر حال- و نخوانده اند. قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم، به شما آمد از خدايتان بيّنتي و حجّتي و معجزي. هذِه ِ ناقَةُ اللّه ِ لَكُم آيَةً، اينكه ناقه خداي است كه شما را آيتي و علامتي و دلالتي است، «هذه» اشارت است به ناقه، و اضافت او با خداي تعالي اضافت تخصيص است«2» براي آن كه حق تعالي او را«3» خلاف آن آفريد كه ديگر شتران را، از اينكه كار او را به خود اضافت كرد. و وجهي دگر در او آن است كه: چون او را به معجز صالح كرد تا صدق قول او به آن معجز پيدا شود، و در صدق قول او صحّت دين خداي باشد، آن را ناقه خود خواند. و وجهي دگر آن است كه: مالكي دگر نبود آن را جز خداي تعالي. و «ناقه» شتر ماده باشد و جمع او نوق باشد، و «أينق» جمع قليلش باشد، و «أيانق» جمع جمعش باشد، و اصل او توطئه«4» باشد من قولهم: بعير منوّق، أي مذلّل موطّأ، و تنوّق في العمل اذ أحسن«5» فيه. و نصب «آية» بر حال باشد و عامل در او يا تنبيه باشد كه در «ها» است يا اشارت كه در «ذا» هست، كأنّه قال: انبّه عليها اية و اشير اليها اية، و مثله قوله تعالي: هذا بَعلِي شَيخاً«6»، و آيت در او آن بود كه او از سنگي

ملسا بيرون آمد پس از آن كه پنداشتي كه آن سنگ ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: پرستيد. (2). آج، لب از. (3). مج، وز، مل، لت به. (4). اساس: طوطيه، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (5). اساس و همه نسخه بدلها: اذا حسن. (6). سوره هود (11) آيه 72. [.....]

صفحه : 268 شتري آبستن است به او، بزاد چنان كه مادر به بچّه بزايد. و نيز او را شربي بود از آب روزي، و بر دگر روز هم چندان كه آب خورده بودي شير بدادي- چنان كه در قصّه بيايد. فَذَرُوها تَأكُل فِي أَرض ِ اللّه ِ، رها كني«1» اينكه شتر را تا در زمين خدا مي خورد و مي چرد، و جزم «تأكل» به جواب امر است و در عربيّت رفع روا باشد «تأكل» أي آكلة في موضع الحال. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ، و دست به اينكه شتر دراز مكني«2» به بدي و او را بدي مرساني«3». فَيَأخُذَكُم، كه پس بگيرد شما را عذابي به درد آرنده. و نصب فَيَأخُذَكُم، بر جواب نهي است به «فا» به اضمار «أن»، و مراد به «سوء» عقر است يا نحر، و حمل او بر عموم اوليتر باشد. وَ اذكُرُوا إِذ جَعَلَكُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ عادٍ، و ياد كني«4» چون شما را خليفه كرد در زمين از پس عاد، يعني زمين از عاد بستد و به شما داد تا شما مالك زمين شدي«5» پس از ايشان. وَ بَوَّأَكُم فِي الأَرض ِ، و شما را به ساكن زمين كرد و در زمين متمكّن كرد«6» از منازلي و مساكني كه به آن جا مي شدي«7»، من قولهم: باء إذا رجع، و المبوّء المنزل

الّذي يباء اليه اي يرجع اليه، يقال بوّأته المنزل فتبوّء، قال«8»: و بوّأت في صميم معشرها فتم ّ في قومها مبوّءها تَتَّخِذُون َ مِن سُهُولِها قُصُوراً، «تتّخذون» در جاي حال است، أي متّخذين من سهولها، جمع سهل من الارض، و آن زمين نرم باشد و خلاف او حزن باشد و جبل، تا از زمينهاي سهل كوشكها مي سازي«9». وَ تَنحِتُون َ الجِبال َ بُيُوتاً، و از كوهها خانه ها مي گيري«10». و حسن بصري خواند: «تنحتون» بفتح الحاء، براي حرف ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: رها كنيد. (2). مج، وز، مل: مكنيد. (3). مج، وز، مل: مرسانيد. (4). مج، وز، مل: ياد كنيد. (5). مج، وز، مل: شديد. (6). مج، وز، مل: ممكّن كرد. (7). آف: مي شديد. (8). مج، وز، مل شعر. (9). مج، وز: مي سازيد. (10). مج، وز، مل: مي گيريد. صفحه : 269 حلق و آن آن بود كه ايشان در كوه«1» خانه ها از سنگ بكندندي، و كوشك را براي آن قصر خوانند كه مقصور بود بر حدودي كه او را بود، و القصر الحبس و هذا قصر الامير و قصيراه و قصاراه أي غايته و اقصر عن كذا إذا كف ّ [166- پ]

و امتنع منه، و قصر الشّي ء خلاف طال لأنّه كالمقصور علي ذلك القدر، و قصّر في الامر إذا افرط فيه تقصيرا كأنّه قصّر يده عنه.«2» فَاذكُرُوا آلاءَ اللّه ِ، ياد كني«3» نعمتهاي خداي كه بر شما كرد. وَ لا تَعثَوا فِي الأَرض ِ مُفسِدِين َ، و در زمين فساد مكني«4». و العيث و العثوّ أشد الفساد، يقال: عثي يعثي عثوّا، و عاث يعيث عيثا و هو من المقلوب. و «مفسدين» در جاي حال است. قال َ المَلَأُ الَّذِين َ استَكبَرُوا مِن قَومِه ِ، گفتند

آن گروه سادات و اشراف قوم او كه متكبّران و مستكبران بودند آنان را كه ضعفاي قوم بودند از جمله مؤمنان، و قوله: لِمَن آمَن َ مِنهُم، بدل بعض است از كل، براي آن كه همه مستضعفان مؤمن نبودند، و مثله قولهم: مررت بالقوم ثلثيهم، ايشان را گفتند بر سبيل استنطاق: أَ تَعلَمُون َ، مي داني«5» شما كه صالح پيغامبر خداست و فرستاده و گماشته است از قبل او! و اينكه مؤمنان مستضعف گفتندي كه: ما ايمان داريم به او و به آنچه او را به آن فرستادند، و براي آن كه پنداشتندي كه«6» اينان مؤمن اند و از سر حقيقت مي گويند. اينكه مستكبران و كافران گفتندي: ما به آنچه شما ايمان داري«7» كافريم. فَعَقَرُوا النّاقَةَ، اينكه مستكبران«8» كافران شتر را پي كردند، و اصل «عقر» جراحتي باشد كه بر اصل نفس آيد، و هو من عقر الحوض و عقره، قال الشّاعر«9»: ازاء الحوض أو عقره . ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: بر كوهها. (2). مل قوله. (3). مج، وز، مل: ياد كنيد. (4). مج، وز، مل: مكنيد. [.....]

(5). مج، وز، مل: مي دانيد. (6). مج، وز، مل: پنداشتي كه. (7). مج، وز، مل: داريد. (8). مل و. (9). مج، وز، مل شعر. صفحه : 270 و منه العقار لأنّه اصل المال. وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم، و عتوّ كردند از فرمان خداي، و «عتوّ» غلوّ باشد در عصيان، و منه قولهم: جبّار عات العتوّ علوّ السّن ّ، و منه قوله: قَد بَلَغت ُ مِن َ الكِبَرِ عِتِيًّا«1»، يعني سر بكشيدند از فرمان خداي و تعدّي كردند در طغيان و عصيان، و گفتند: اي صالح بيار آنچه ما را به آن وعده مي دهي

از عذاب اگر پيغامبري؟ فَأَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ، بگرفت ايشان را رجفه، يعني صيحه و زلزله. و اصل «رجفه» حركتي باشد سخت با آواز، قال الاخطل«2»: اما تريني حياة الشّيب«3» من كبر كالنّسر ارجف و الانسان مهدود فَأَصبَحُوا فِي دارِهِم جاثِمِين َ، أي مقيمين ميّتين، در سراها بر جاي بماندند يعني مرده، و براي آن «دارهم» موحّد گفت- و اگر چه جمع بود- كه مراد بلد و شهر است و آن يكي بود. و وجهي دگر آن است كه: بر طريق جنس گفت، و لفظ جنس صالح باشد واحد را و جمع را و اصل «جثوم» البروك علي الرّكب باشد، به زانو در آمدن باشد و فروختن مرغ باشد. [قال جرير- شعر. عرفت المنتأي و عرفت منها مطايا القدر كالحدء الجثوم]«4» فَتَوَلّي عَنهُم، صالح- عليه السّلام- چون از ايشان آن ديد و آن شنيد از ايشان، آيس شد و روي از ايشان بگردانيد و اعراض كرد از ايشان و گفت: يا قوم، من پيغام خداي به شما رسانيدم و بر پيغامبر همين باشد، و نصيحت كردم شما را و لكن شما نصيحت كنندگان را دوست نداري«5». قوله: فَتَوَلّي عَنهُم، يعني چون وقت نزول عذاب بود از ميان ايشان به در آمد، و شايد تا كنايت بود از يأس و قطع طمع از ايمان ايشان. ----------------------------------- (1). سوره مريم (19) آيه 8. (2). مج، وز، مل شعر. (3). التبيان (4/ 485): امّا تريني حناني الشّيب. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مج، وز، مل: نداريد. صفحه : 271 قصّه ثمود و صالح و كشتن ناقه و هلاك ايشان روايت كرد محمّد

بن اسحاق و سدّي و وهب و كعب الأحبار كه: عاد چون خداي تعالي ايشان را هلاك كرد و روزگار بر ايشان به سر آمد، ثمود را از پس ايشان در زمين خليفه كرد و تمكين كرد و عمر دراز داد و عدد ايشان بسيار شد، و مردي«1» از ايشان«2» سراي بكردي از درازي عمر او سراي ويران«3» [شدي]«4»، [167- ر]

و عمر او به سر آمده نبودي، ايشان باستادند«5» و از كوه خانه ها«6» و جايها بساختند و سنگ ببريدند و بتراشيدند، و خداوندان قوّت و مال و تمكين بودند، و در زمين طاغي شدند و فساد آشكارا كردند، خداي تعالي صالح را با ايشان فرستاد به پيغامبري. و ايشان از عرب بودند و صالح- عليه السّلام- از ايشان حسيب تر و نسيب تر بود و جواني«7» بود، در ميان ايشان مقام كرد و ايشان را با خداي تعالي مي خواند تا پير شد. پس كس به او ايمان نياورد الّا جماعتي اندك از جمله مستضعفان ايشان. چون صالح- عليه السّلام- بر ايشان الحاح كرد در دعوت و اعذار و انذار و تخويف به عقاب خداي، گفتند: يا صالح ما را آيتي باز نماي كه به آن صدق تو بدانيم، گفت: چه آيت خواهي«8»! گفتند: ما را عيدي خواهد بودن، با ما به آن عيد برون«9» آي و ما خدايان و معبودان خود را برون آريم و ايشان را بخوانيم، تو نيز خداي خود را بخوان«10»، اگر خداي تو تو را اجابت كند ما به تو ايمان آريم، و اگر خدايان ما ما را اجابت كنند تو متابعت كني؟ گفت: روا باشد، و بر اينكه قرار دادند. -----------------------------------

(1). آج، لب كه. (2). مج، وز: ندارد. (3). مج، وز: بيران، مل: بميراث. (4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(5). مج، وز، مل: باستاندي. (6). اساس: خانها/ خانه ها. (7). مج، وز، مل، آج، لب: جوان. (8). مج، وز، مل: خواهيد. (9). مج: بيرون. (10). مج، وز: بخواني. صفحه : 272 چون عيد در آمد، ايشان بتان را برون آوردند«1» و بنهادند و ايشان را بخواندند و تضرّع كردند و گفتند: اي خدايان ما دعاي ما اجابت كنيد«2» و دعاي صالح اجابت نكني«3». و ايشان را رئيسي بود نام او جندع بن عمرو بن جوّاس، گفت: يا صالح اگر تو پيغامبري از اينكه سنگ- و اشارت كرد به سنگي مفرد از كوه جدا- ناقه اي برون«4» آور براي ما از جنس شتران بختي، شكم بزرگ پر موي. اگر اينكه بكني، ما به تو ايمان آريم و تو را به راست داريم. صالح- عليه السّلام- به ايشان عهد كرد كه چون او از خداي در خواهد و خداي اجابت كند ايمان آرند و خلاف نكنند. عهد بكردند و سوگندان«5» بخوردند بر اينكه. صالح- عليه السّلام- دو ركعت نماز بكرد و به عقب آن خداي را بخواند و از خداي درخواست آنچه ايشان خواسته بودند. خداي تعالي اجابت كرد و شكم آن«6» سنگ به مانند شتر آبستن كرد و بچّه در او جنبيدن گرفت،«7» و سنگ بناليد چنان كه شتر بنالد در وقت زادن و شكافت«8»، شتري از آن جا برون«9» آمد عشراء، بزرگ شكم، بسيار موي، چنان كه ايشان خواسته بودند. آنگه هم در حال بچّه در شكم او به جنبش آمد

و شتر به ناله آمد و در حال بار بنهاد به شتر بچّه اي بر شكل او. در خبر ديگر آمد كه: چون صالح دعا كرد، سنگ بر خود بجنبيد و بشكافت و ناقه سر از او برون آورد«10». صالح- عليه السّلام- زمامي بخواست و در بيني او كرد و او را از آن سنگ بتدريج بيرون آورد. گفتند: ما ايمان نياوريم«11» تا اينكه شتر آبستن نشود و بچّه نزايد هم بر شكل«12» و رنگ خود. صالح دعا كرد، خدا اجابت كرد. ناقه در حال بار برگرفت و در حال بار بنهاد به فصيل«13»- چنان كه ايشان اقتراح كرده بودند. ----------------------------------- (1). مج، وز: بيرون بردند. (2). لت: كني/ كنيد. (3). مج، وز، مل: نكنيد. (4). مج، وز: بيرون. (5). آف: سوگند. (6). مج، وز: اينكه. (7). مج، وز، لت آن. (8). آف، لت: بشكافت. [.....]

(10- 9). مج، وز، مل، لت: بيرون كرد. (11). مج، وز، مل، لت: نياريم. (12). آن، مل او. (13). مج، مل، لب، آف، آن: بفصل، وز، لت: تفصيلي، آج: بتفصيل. صفحه : 273 جندع بن عمرو كه آن ديد به صالح ايمان آورد. او و گروهي از قوم و اشراف ثمود خواستند تا ايمان آرند. ذؤاب بن عمرو بن لبيد و حباب- كه صاحب اوثان ايشان بودند- ايشان را نهي كردند، و مردي دگر از اشراف ثمود نام او رياب بن صمعر«1» و او از آن جمله«2» بود. و جندع را پسر عمّي بود او را شهاب بن خليفة بن مخلات بن لبيد گفتند. او نيز خواست تا اسلام آرد، ايشان نهي كردند او را. مردي از جمله ثمود در

اينكه باب گفت«3»: و كانت عصبة من آل عمرو إلي دين النّبي دعوا شهابا عزيز ثمود كلّهم جميعا فهم ّ بأن يجيب و لو أجابا لأصبح صالح«4» فينا عزيزا و ما عدلوا بصاحبهم ذؤابا و لكن ّ الغواة من آل حجر [761- پ]

تولّوا بعد رشدهم ريابا چون ناقه از سنگ بيرون آمد، صالح گفت: هذِه ِ ناقَةٌ لَها شِرب ٌ وَ لَكُم شِرب ُ يَوم ٍ مَعلُوم ٍ«5»، گفت: اينكه ناقه اي است، اينكه«6» نصيبي باشد از آب و شما را نصيبي. ناقه به صحراي حجر با بچّه چرا مي كرد«7»، و ايشان را چشمه اي آب بود. ناقه به روز«8» نوبت او [بامداد]«9» بيامدي و دهن بر آن چشمه آب نهادي و جمله آب باز خوردي تا يك قطره رها نكردي، آنگه باستادي تا مردم مي آمدندي و از او شير مي دوشيدندي، تا همچند آن كه آب باز خورده بودي شير به عوض بدادي. روزي ديگر كه نوبت ايشان بودي، شتر گرد آب نگرديدي تا ايشان بيامدند و آبها برگرفتندي و باز خوردندي و ذخيره كردندي براي فردا. در خبر است كه: ناقه بامداد كه به آب خوردن رفتي شعبي«10» بود و فجّي، ----------------------------------- (1). آج، لب: صمعير. (2). مج، وز، مل، آج، لب: و او از جمله اشراف ثمود. (3). مج، وز شعر. (4). مل: صالحا. (5). سوره شعراء (26) آيه 155. (6). آج، لب: واو را. (7). مج، وز: چره مي كرد. (8). آج، لب: روزي كه. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز: سعتي. [.....]

صفحه : 274 به آن راه برفتي، چون باز خوردي به آن راه نتوانستي باز آمدن، جز«1» راه دگر باز

آمدي از بزرگي شكمش. أبو موسي اشعري ّ گفت: من به زمين ثمود رسيدم، آن راه كه ناقه بر او برفتي و باز نتوانستي آمدن بپيمودم، شصت گز بود. و ناقه در تابستان بر پشت وادي چرا كردي، و در زمستان در شكم وادي، و هر چه بودي از انعام و چهارپاي از شتر و گاو و گوسپند از او بترسيدندي، و آن جا كه او بودي چره نيارستي كردن. به رنج افتادند و لاغر شدند، خداي تعالي اينكه بر سبيل ابتلاء و امتحان كرد با ايشان. ثمود را از اينكه«2» خوش نيامد و گفتند: اينكه شتر ما را بلاست، تدبير آن بايد كردن كه او«3» را بكشيم تا چهارپايان ما را خوار و آسان«4» باشد. و زني بود در ثمود كه او را عنيزه«5» بنت غيم«6» گفتند: زن دؤاد بن«7» عمرو بود، و زني بود مسنّه سالخورده«8»، و دختران نكو داشت و مال بسيار داشت از گاو و گوسپند. و زني ديگر بود صدوف«9» بنت المحيا نام او بود«10»، و او زني جوان بود ذات جمال«11». اينكه زنان هر دو به هم«12» بنشستند و گفتند: كار ما و مال ما تباه شد از صالح و ناقه او. تدبير آن بايد كردن«13» كه ناقه را بكشيم. و صدوف به حكم پسر خالي از آن خود بود، نام او صنتم«14» بن هراوة بن سعد الغطريف، و او مردي مسلمان بود و مال اينكه زن در دست شوهر بودي. او آن مال صرف مي كردي بر مسلمانان قوم صالح. چون زن خبر بداشت«15» بر او انكار كرد و گفت: تو نداني كه من مسلمانم و مالي كه مرا باشد

بر ايشان صرف كنم؟ زن در او عاصي شد و ----------------------------------- (1). آج، لب: از. (2). مل حال. (3). مج، وز، مل: شتر. (4). مل: خوار خوار، آج، لب: ما را آبخور و چرا آسان. (5). وز: غيره: مج: عنيره، آج، لب، آف: عبيره. (6). آج، لب، آف، لت، آن: غنم. (7). بم، لت، آن: داود بن. (8). مج، وز: سالخورد. (9). مج: صدف، آج، لب، آف: صدوق. (10). مج، وز: نام بود او را. (11). آج، لب: الجمال. (12). مج، وز، مل، لت: با هم. (13). آج، لب: ببايد كردن. (14). مج، وز: صينم، مل: صبتم. [.....]

(15). وز: بدانست، آج، لب: نداشت. صفحه : 275 كودكان او را از او باز گرفت«1». و اينكه مرد، مردي عزيز و منيع در قوم خود بود به عزّت و منعت كودكان را از او بستد. آنگاه اينكه هر دو زن تدبير آن ساختن گرفتند كه«2» ناقه را چگونه بكشند؟ صدوف«3» مردي را بخواند از ثمود و خويشتن بر او عرض كرد و گفت«4»: تو را اينكه ناقه ببايد كشتن«5»، او اجابت نكرد. پسر عمّي بود اينكه زن را نام او مصدع بن مهرج او را بخواند و خويشتن بر او عرضه كرد. او اجابت كرد. عنيزه«6» مردي را بخواند نام او قدار بن سالف و او را گفت: از اينكه دختران من«7» آن را كه تو خواهي به تو دهم اگر تو اينكه ناقه را بكشي. و اينكه قدار سالف مردي بود كوتاه، سرخ موي، ازرق چشم. حوالت كردند كه حرام زاده بود و پدر او را نپذيرفت. آنگه اينكه هر دو مرد بيامدند و يار

طلب كردند، هفت مرد ديگر را با خويشتن يار كردند، و ذلك قوله تعالي: وَ كان َ فِي المَدِينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ وَ لا يُصلِحُون َ«8». سدّي گفت و جماعتي ديگر كه: خداي تعالي وحي كرد به صالح كه اينكه قوم ناقه را بكشتند. صالح گفت خداي تعالي مرا اعلام كرد كه: شما اينكه ناقه را بكشي«9»، و اگر اينكه ناقه را بكشي«10» عذاب خداي به شما فرود آيد. ايشان گفتند: حاشا كه اينكه باشد؟ صالح گفت: خداي مي گويد مرا كه كشنده ناقه [168- ر]

امسال از مادر بزايد. ايشان گفتند كه: هر كودك نرينه كه ما را آيد او را بكشيم. ----------------------------------- (1). آج، لب: از او بستد. (2). مج، وز: تدبير آن ساختن كردند كه، آج، لب، بم: تدبير آن ساختند كه. (3). مل، آج، لب، بم، آف: صدوق، چاپ شعراني (5/ 210): سدوف. (4). مج، وز: و او را گفت. (5). مج، وز: نمي بايد كشتن، لت: همي بايد كشتن. (6). مج: عنيره، وز: غيره، لب، آف، لت: عبيره. (7). مج، وز: خود. (8). سوره نمل (27) آيه 48. (9). مج: نكشيد، وز، آف: بكشيد. (10). مج، مل، آج، لب: بكشيد. صفحه : 276 ده كس از زنان آبستن بودند، هر ده پسران«1» آوردند. نه پسران خود را بكشتند، دهمين سالف بود كه پدر قدار بود كه ناقه را او كشت. او فرزند را بنكشت«2». چون روزگار بر آمد و آن غلام بزرگ شد، هر گه كه اينكه مردمان او را ديدندي، گفتند«3»: نه اگر فرزندان ما زنده چندان بودندي چندان بودند كه اينكه غلام هست. بر آن پشيمان شدند و تأسّف خوردند،

و آن بر صالح به حقدي كردند. آنگه گفتند: ما را تدبير آن بايد كردن كه صالح را بكشيم، و صالح- عليه السّلام- در ميان ايشان نبودي. او را مسجدي بود، آن را مسجد صالح خواندند. آن جا بودي و بر«4» ره آن مسجد غاري بودي. ايشان بينداختند با خود و گفتند: ما را چنان بايد نمود كه ما به سفر«5» مي رويم و در اينكه غار يك هفته متواري بودن«6»، آنگه يك شب بيرون آمدن«7» و صالح را كشتن كه كس بر ما گمان نبرد پندارند كه ما به سفريم، و ذلك قوله تعالي: قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّه ِ لَنُبَيِّتَنَّه ُ وَ أَهلَه ُ ثُم َّ لَنَقُولَن َّ لِوَلِيِّه ِ ما شَهِدنا مَهلِك َ أَهلِه ِ وَ إِنّا لَصادِقُون َ، بيامدند و در آن غار متواري شدند. چون شب در آمد، خداي تعالي آن غار بر ايشان فرود آورد و ايشان در آن جا پست شدند. جماعتي كه بر سرّ ايشان مطّلع بودند، بيامدند تا حال ايشان بنگرند. ايشان را ديدند در زير سنگ پست شده. با شهر آمدند و گفتند: اي قوم؟ بس نبود كه صالح فرزندان ما را بكشت و ما به قول او ايشان را بكشتيم تا اكنون مردان ما را بكشت؟ اهل شهر مجتمع شدند بر كشتن ناقه. محمّد بن اسحاق گفت اينكه تدبير پس از آن كردند كه ناقه را كشته بودند و صالح ايشان را وعده عذاب داده بود. گفتند: صالح را بكشيم، اگر در اينكه وعده راست مي گويد ما او را كشته باشيم به عوض خود، و اگر دروغ مي گويد از بلاي او برهيم. پس«8» بر ره صالح كمين كردند تا او را بكشند. فرشتگان فرود آمدند و

ايشان را به سنگ ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: پسر. (2). اساس، مج، وز: بنه كشت/ بنكشت. (3). مج، وز، مل: گفتندي. [.....]

(4). مج، وز: در. (5). مج، وز: سفري. (6). اساس: بودن، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز: آمدند. (8). وز، مج، مل، لت، آن: بشب. صفحه : 277 بكشتند. قوم، صالح را گفتند: تو كشتي ايشان را! گفت: ايشان خواستند تا مرا كشند، خداي«1» ايشان را كشت«2» و قوم صالح صالح را حمايت كردند و گفتند: رها كني«3» اينكه مرد را كه او گفته است كه از پس سه روز عذاب خواهد آمدن، اگر راست مي گويد اينكه در باب عذاب سخت تر«4» باشد و به خشم خداي نزديكتر، و اگر دروغ مي گويد فايت نخواهد شدن. ايشان برفتند. سدّي گفت: چون قدار بن«5» سالف بزاد از مادر«6» و ديگران فرزندان را بكشتند و او بباليد و مترعرع شد، روزي با جماعتي نشسته بود و به شراب مشغول بودند، ايشان را به آبي حاجت بود«7» كه شراب به آن ممزوج كنند- و آن روز نوبت شرب ناقه بود- برفتند قطره اي نيافتند. سخت آمد بر ايشان«8». گفتند ما را اينكه ساعت آب مي بايد شير«9» را چه خواهيم كردن؟ اينكه ناقه ما را بلايي است. اينكه ناقه را«10» ببايد كشتن تا آب بر ما فراخ شود و بر چهارپايان و كشتزارهاي ما. قدار بن«11» سالف گفت: من تولّاي اينكه كار بكنم و اينكه رنج كفايت كنم. كعب الاحبار گفت: سبب كشتن ناقه آن بود كه زني بود كه پادشاه ثمود بود«12» نام او «ملكا». چون جماعتي بسيار به صالح ايمان آوردند و روي

به او كردند آن«13» زنك را سخت آمد، زني بود نام او «قطام»«14» معتوقه«15» قدار بن«16» سالف بود و ديگري نام او «قبال»«17»، معتوقه«18» مصدع«19» بود. اينكه ملكا ايشان را ----------------------------------- (1). لت، آن تعالي. (2). وز، مج، مل: بكشت. (3). مل، آج، لب، آف: كنيد. (4). مل، لم، آف، آن: سختر. (16- 11- 5). آف: غدّار بن. (6). آج، لب، بم: از مادر بزاد. (7). وز، مج، مل، لت: حاجت آمد. (14- 8). وز، مج، مل، لت و. (9). آج، لب، بم، آف، آن: شتر. [.....]

(10). آج، لب: او را. (12). آج، لب، بم كه. (13). وز، مل، لت: اينكه. (18- 15). وز، مج، مل، آج، لب، لت، آن: معشوقه. (17). بم، آف، لت، آن: قيال. (19). اساس: مصرع، با توجه به مج تصحيح شد. صفحه : 278 [168- پ]

بخواند، گفت: شما را براي من كاري مي بايد كرد«1». گفتند: آن چيست! گفت: چون به وقت شراب با اينكه مردمان بنشيني ايشان را از خود تمكين مكني«2» الّا آنگه كه«3» عهد كنند كه ناقه صالح را بكشند. چون به شرب بنشستند و بر عادت ايشان مراودت كردند، اينان امتناع كردند و گفتند: ما را حاجتي هست«4» ما تمكين نكنيم شما را تا ناقه صالح را نكشي. گفتند: همچنين كنيم. آنگه بيامدند و بر ره ناقه بنشستند و هر يكي در پس سنگي بنشستند كمين كردند تا چون ناقه از آبشخور باز گشت از قدار«5» تيري بينداخت و هر دو ساق ناقه«6» بدوخت. و آن زنان كه پيش از اينكه ذكر ايشان برفت در روايت محمّد بن اسحاق- ام ّ غنم«7» و غنيزه-«8» دختران را

بيارستند«9» و برون آوردند«10» و بر قدار و مصدع عرض كردند. قدار«11» حريص تر شد به كشتن ناقه، تيغ بر آهيخت و ناقه را پي كرد. ناقه بيفتاد و آوازي كرد بلند كه بچّه آوازش«12» بشنيد بدانست كه ايشان غدري كرده اند با ناقه، بگريخت و با كوه شد و ايشان بيامدند و ناقه را بكشتند و اهل شهر برون آمدند«13» و گوشت او با شهر بردند و بپختند و بخوردند و بچه او با كوهي بلند گريخت كه آن را «صنو»«14» خواندند«15»، و گفتند: نام آن كوه «قاره»«16» بود،- و اينكه حديث روايت از شهر بن حوشب از رسول خداي است«17»- خبر كشتن ناقه به صالح رسيد، صالح از شهر برون«18» آمد و مردمان از او عذر مي خواستند«19»، ----------------------------------- (1). وز، مج، مل، لت، آن: كردن. (2). وز، مج، مل، آج، لب، آف: مكنيد. (3). وز، مج، آج، لب: الّا آن كه. (4). آج، لب گفتند. (11- 5). وز، مج، مل بن سالف، لت سالف، آف: غدّار. (6). آج، لب را. (7). وز، مج، مل: غيم. (8). وز، مج: غيره. [.....]

(9). كذا: در اساس و بم، ديگر نسخه بدلها: بياراستند. (10). وز، مج، مل، آج، لب، بم، آف، لت: بيرون. (12). آج، لب: بچه اش آواز. (13). آف: رفتند. (14). مل: صنوا. (15). آج، لب: خوانند. (16). وز: فار، مج: قار. 17. آج، لب كه چون. (18). وز، مج، مل، لب، لت: بيرون. 19. وز، مج، آج، لب، لت و. صفحه : 279 مي گفتند: يا نبي ّ اللّه؟ ما را گناهي نيست، ناقه را فلان و فلان كشتند. صالح گفت: بنگري«1» تا بچه اينكه شتر را

دريابي«2»، چه اگر او را دريابي و با دست آري«3» همانا عذاب نيايد شما را. ايشان برفتند فصيل بر كوهي بلند بود آهنگ كردند چندان كه مي شدند كوه درازتر مي شد تا باعنان آسمان«4» برسيد«5» چنان كه مرغ به او نپريدي. صالح- عليه السّلام- بيامد. چون فصيل صالح را بديد بگريست و سه بانگ كرد و كوه بشكافت و فصيل فرو شد و كس او را نديد. دگر محمّد بن اسحاق گفت: از آنان كه ناقه را كشتند چهار كس از پي«6» فصيل برفتند و او را دريافتند و بكشتند و از كوه به زير انداختند و گوشت او با گوشت مادر قسمت كردند. صالح- عليه السّلام- بيامد و گفت: يا قوم حرمت خداي انتهاك«7» كردي«8»، اكنون عذاب خداي را مستعد باشي«9». بر طريق استهزا صالح را گفتند: كي خواهد بودن اينكه عذاب كه مي گويي! گفت: نزديك است و هر اجلي را وعده اي است و اينكه وعده اي است«10» راست، ذلِك َ وَعدٌ غَيرُ مَكذُوب ٍ«11». و نامهاي روزهاي هفته در ميان ايشان بخلاف اينكه بود كه اكنون هست. يك شنبه را «اوّل» گفتند و دوشنبه را «اهون» و سه شنبه را «جبار» و چهارشنبه را «دبار» و پنجشنبه را «مونس» و آدينه را «عروبه» و شنبه را «شيار»، و شاعر ايشان در اينكه معني گفت:«12» اؤمّل ان أعيش و أن ّ يومي . لأوّل او لأهون أو جبار أو التّالي دبار أو فيومي بمونس«13» أو عروبة أو شيار ----------------------------------- (1). وز، مج، آج، لب، آف: بنگريد. (2). وز، مج، آج، لب، آف: دريابيد. (3). وز، مج، مل، آج، لب، آف: آريد. (4). آج، لب: كوه. [.....]

(5). اساس با

قلمي ديگر «بررسيد» كرده است. (6). مج، وز، مل، لت: از پس. (7). مج، مل: انتهال. (8). وز، مج، مل، آج، لب، آف: كرديد. (9). مج، وز، مل، آج، لب، آف: باشيد. (10). آف، لت، آن: هست. (11). سوره هود (11) آيه 65. (12). مج، وز شعر. (13). مج، وز، مل: لمونس. صفحه : 280 و ايشان ناقه را روز چهارشنبه كشتند. صالح- عليه السّلام- [ايشان را]«1» گفت: وعده شما سه روز است و روز سيم«2» عذاب خداي به شما آيد و علامت آن است كه فردا روز پنجشنبه- كه [آن را]«3» مونس خواندند- بامداد كه برخيزي«4» رويهاتان زرد باشد، و روز عروبه- يعني آدينه- رويهاتان سرخ باشد، و روز شنبه رويهاتان سياه باشد. ايشان [آن]«5» شب بخفتند [169- ر]، بامداد برخاستند«6» رويهاشان زرد بود، پنداشتي به خلوق رنگ كرده«7»، كوچك و بزرگ و زن و مرد ايشان چنين بودند، بيقين بدانستند«8» كه صالح راست گفته است. طلب صالح كردند«9» تا بكشند او را. صالح بگريخت و به حمايت بطني شد از ثمود كه ايشان را عزّتي و منعتي بود، ايشان را بنو غنم گفتند، و به سراي سيّد ايشان فرود آمد و نام او نفيل بود و كنيت او أبو هدب. ايشان او را پناه دادند كافران مسلمانان قوم او را مي گرفتند و عذاب مي كردند و مي گفتند: ما را راه نمايي«10» به صالح. چون از حد برفت، يكي بيامد و گفت: يا رسول اللّه اينكه كافران ما را در عذاب كشيدند، روا باشد كه راه نماييم به«11» تو! گفت: روا باشد. ايشان گفتند: ما را چه عذاب مي كني؟ صالح فلان جاي است. ايشان بيامدند و

نفيل را گفتند: صالح را به ما«12» ده. گفت«13»: لا و لا كرامة لكم، شما را بر صالح راهي نيست صالح به حمايت من است، و ايشان قوّت او«14» نداشتند، صالح را رها كردند روي به محنت و مصيبت خود نهادند و با يكديگر مي گفتند: از وعده روزي گذشت«15». روز دوم كه روز آدينه بود برخاستند«16» رويهاشان سرخ بود پنداشتي كه ----------------------------------- (5- 3- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز: سه ام. (4). مج، وز، مل: برخيزيد. (6). اساس: برخواستند، با توجه به مج، وز تصحيح شد، وز و. (7). مج، وز: به خلوق فرشته اند، مل، لت: به خلوق بربسته اند. [.....]

(8). اساس: بدانستن، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (9). مج، وز: صالح را طلب كردند. (10). مج، وز: راه نماي، مل: راه نماييد. (11). مج، وز، مل: بر. (12). مج، وز، مل، لت: با ما. (13). مل: نفيل گفت. (14). آف: آن. (15). اساس: گزشت/ گذشت. (16). اساس، آج، لب، بم، آن: برخواستند. صفحه : 281 به خون رنگ كرده اند«1». ايشان را يقين زيادت شد به هلاك. روز سه ام«2» برخاستند رويهاشان سياه بود پنداشتي كه به قار رنگ كرده اند«3» و ذلك قوله تعالي: فَقال َ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُم ثَلاثَةَ أَيّام ٍ ذلِك َ وَعدٌ غَيرُ مَكذُوب ٍ. چون روز سه ام«4» بود صالح- عليه السّلام- از ميان ايشان برون«5» رفت و آنان كه امّت و اتباع او بودند از جمله مسلمانان، با او به شام آمدند به رملة و فلسطين«6» فرود آمدند. چون روز يكشنبه روز پديد آمد«7» و ايشان سياه روي شدند و با هم بنشستند و بگريستند و كفن در

پوشيدند«8» و حنوط بر خود كردند- و حنوط ايشان صبر بود و كفن ايشان مشك- و بنشستند، و در آسمان مي نگريدند و منتظر عذاب خداي و يك بار به زمين«9» مي نگريدند و ندانستند كه عذاب خداي از كدام راه به ايشان خواهد آمدن«10». چون روز به چاشتگاه رسيد، آوازي از آسمان بيامد كه در او هر آوازي كه در جهان باشد بود و هر صاعقه. دلهاي ايشان از ترس در بر پاره پاره شد و همه بر جاي بمردند و از ايشان هيچ كس نماند از خرد«11» و بزرگ الّا دختركي مقعد كه او را باد بنشانده بود«12»، نام او ذريعه«13» بنت سلق، و او نيز كافر«14» بود و دشمن صالح بود. خداي تعالي آن رنج از پاي او برگرفت تا او برخاست«15» و بدويد و به وادي القري آمد- و آن حدّي است«16» ميان شام و حجاز- ايشان را خبر كرد به آنچه ديده بود، آنگه آب خواست از خداي تعالي، او را آب داد از آب باران باز خورد و بمرد. جابر بن عبد اللّه انصاري روايت كند كه رسول- عليه السّلام- در غزات ----------------------------------- (3- 1). مج، وز، مل، لت: برشته اند. (2). مج، وز، مل، آف، لت: سيوم، بم: سيم. (4). آج، لب، لت: سيوم، بم: سيم. (5). مل، آف، لت: بيرون. (6). مج، وز، مل، لت: برملة فلسطين. [.....]

(7). بم، آف: بديد، آن: بديدند. (8). اساس، بم، آن: در پوشيدن، با توجه به مج، تصحيح شد. (9). آف: بر زمين. (10). مل: مي آيد، آج، لب، بم، آف: خواهد آمد. (11). آج، لب، لت: خورد. (12). آج، لب، بم، آف، آن:

او را بنشانده بودند. (13). مج، وز، مل: دريعه. (14). آج، لب، بم، آف: كافره. (15). اساس، آج، لب، بم: برخواست. (16). مج به. صفحه : 282 تبوك به حجر بگذشت، اصحاب«1» را گفت: هيچ كس در آن جا مشوي«2» و از آب اينكه ده مخوري«3» و بگريي«4» خوف آن را كه مبادا«5» كه شما را مثل آن رسد كه ايشان را. آنگه گفت از رسول خود به اقتراح آيات مخواهي«6» نبيني كه قوم صالح از صالح [169- پ]

ناقه خواستند. چون بداد، كفران«7» كردند تا خداي تعالي«8» عذاب كرد، آنگه رسول- عليه السّلام- اشارت كرد و گفت: ناقه به اينكه راه بيامدي و به آن راه باز پس رفتي، و اشارت كرد به آن راه كه فصيل به آن راه بر كوه شد. ايشان طغيان كردند و ناقه را بكشتند. خداي تعالي هر كس را از ايشان كه بر پشت زمين بود هلاك كرد در مشارق و مغارب زمين، الّا يك مرد كه او را أبو رغال«9» خواندند. به روايتي دگر ابو ثقيف گفتند كه«10»: در حرم خداي بود، خداي تعالي به حرمت حرم او را هلاك نكرد، چون از حرم به در آمد، هم صيحه اي«11» كه به ثمود رسيد به او رسيد و او را هلاك كرد او [را]«12» بيفگندند«13» و شاخي زر با او دفن كردند«14». رسول«15»- عليه السّلام- اشارت كرد به گور او. صحابه بشتافتند و گور او باز كردند و آن زر برگرفتند. آنگه رسول- عليه السّلام- جامه در سر كشيد و بشتاب برفت تا از آن وادي در گذشت. اهل علم گفتند: صالح را- عليه السّلام- به مكّه وفات

آمد، و او را پنجاه و هشت سال بود، و او انتقال كرد«16» پس«17» هلاك قومش از شام با مكّه و ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: اصحابان. (2). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مشويد. (3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مخوريد. (4). مج، وز، مل: نگريد، آج، لب، آف: بگرييد. [.....]

(5). مج، وز، لت: نبادا. (6). مج، وز، مل، آج، لب، آف: مخواهيد، آن: بخواهي. (7). آج، لب آن. (8). مج، وز، مل، لت ايشان را. (9). مج، وز، مل: بود عال. (10). مج، وز، مل، لت او. (11). مج، وز، مل، لت: هم آن صيحت. (12). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، آج، لب: گور او. (13). مج، وز: بفگندند، مل: پيكندند، آج، لب: بكندند، بم، آف، آن: بنكندند. (14). مج: كفن كردند. (15). مج، وز: و رسول. (16). مج، وز: انتقام كرد. 17. مل از. صفحه : 283 خداي را عبادت مي كرد تا وفاتش آمد، و در ميان قوم خود هشت سال مقام كرد. راوي خبر گويد كه: رسول- عليه السّلام- امير المؤمنين علي را گفت: 1» ( يا علي أ تدري من اشقي الاولين)« ، داني تا شقي ترين اوّلينان كيست! گفت: (الله و رسوله اعلم)، خداي و پيغامبر«2» عالمتر. گفت: آن كه ناقه صالح را كشت. داني تا شقي ترين آخريان«3» كيست! گفت: خداي و پيغامبر«4» عالمتر. گفت كشنده تو باشد اي«5» علي. در خبر است كه: عبد الرّحمن ملجم بنزديك امير المؤمنين آمد. چون او بيعت مردمان كوفه مي گرفت تا بيعت كند، سه بار پيش او آمد او را رد كرد. عبد الرّحمن گفت: يا

امير المؤمنين چرا مرا رد مي كني و بيعت نمي ستاني! گفت: از تو چيزي بپرسم، مرا به راستي خبر دهي! گفت: آري«6». گفت: در راه كه مي آمدي سواري بر آمد بر اينكه شكل و بر اينكه نشان و تازيانه به سينه تو باز نهاد و تو را گفت: تنح ّ يا شقيق عاقر النّاقة ، دور شو اي برادر كشنده ناقه صالح! گفت: آري. گفت: خداي بر تو كه چون در كتّاب بودي كودكان تو را إبن راعية الكلاب خواندندي! گفت: آري، گفت: به خداي بر تو نه بر سينه تو نشاني برصي: و پيسي هست گفت: آري. گفت: به خداي بر مادرت تو بر تو نه بر سنه تو نشان برصي«7» و پيسي هست! گفت: آري. گفت: به خداي بر تو مادرت تو را خبر داد در وقت آن كه پدرت با او مواقعه كرد كه به تو بزاد او حايض بود! گفت: اگر چيزي پنهان كردمي اينكه پنهان كردمي. همچنين گفت مرا. گفت: دست مراده. يك بار بيعت او فرا گرفت«8» و برفت. چون پاره اي بشد باز خواند او را و دگر باره بيعتش بستند و عهد و ميثاق مجدّد كرد و سوگند داد كه غدر نكند و بيعت را خلاف نكند. سوگند خورد و برفت. بار سه ديگرش«9» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(4- 2). مل: و رسول او. (3). مج، وز، مل، آج، لب، لت: آخرينان. (5). مل، آج، لب: يا . (6). آج، لب گفت آري، گفت آري. (7). مج، وز، لت: سينه تو لكّه برص. (8). مج، وز، مل، لت: ها گرفت. (9). آج،

لب، آن: بار ديگرش، آف: بار سيوم ديگرش. صفحه : 284 باز خواند و بيعتش بستد، او گفت: يا امير المؤمنين با كس اينكه نكردي كه با من كردي؟ گفت: با اينكه همه عهد و پيمان، نمي پندارم كه تو وفا كني به اينكه كه كردي، لا أراك تفي بما قلت. چون پسر ملجم- لعنه اللّه- پشت بر كرد، امير المؤمنين- عليه السّلام- اينكه بيتها انشاء كرد«1»: 2»3» اشدد حيازيمك للموت فان ّ الموت لا قيك« و لا تجزع من الموت اذا حل ّ بواديك« معلّي بن زياد روايت كند كه: عبد الرّحمن ملجم بيامد [170- ر]

تا بيعت كند، بيعت كرد. آنگه گفت: يا امير المؤمنين احملني، مرا چهارپايي«4» ده. امير المؤمنين گفت: تو عبد الرّحمن هستي«5»! گفت: آري. گفت: پسر ملجم! گفت: بلي، گفت: مرادي! گفت: آري«6»، گفت: يا غزوان إحمله علي اشقرها، اينكه را بر آن اسب اشقر نشان. چون او پشت بر كرد، علي- عليه السّلام- مي گفت«7»: 8» أريد حياته و يريد قتلي عذيرك من خليلك من مرادي« و چون دلش تنگ شدي، محاسن به دست گرفتي و گفتي: 9» ما يحبس« اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم، چه منع مي كند آن شقي ترين امّت را كه بيايد و اينكه محاسن [را]«10» از خون اينكه سر خضاب كند. و روايت محمّد بن اسحاق آن است كه: قدار بن سالف ناقه صالح [را]«11» براي آن«12» زنكي«13» كشت نام او قطام، و عبد الرّحمن ملجم امير المؤمنين را براي زنكي كشت نام او هم قطام، كه امير المؤمنين- عليه السّلام- پدر ----------------------------------- (1). مج، مل شعر. (2). آج: لاقيكا. (3). آج: بواديكا. (4). مج، وز، لب: چهارپاي.

(5). مج، وز، مل، لت: تو عبد الرّحمني، آج، عبد الرّحمن نيستي. (6). آج، لب: بلي. (7). مج، وز: مي گفت علي- عليه السّلام- شعر، مل: امير المؤمنين اينكه بيت بگفت. [.....]

(8). مج، وز، آج، لت: مراد. (9). مج، وز: ما تحبس. (11- 10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، مل: ندارد. (13). مل: زني، آج، لب: زنك. صفحه : 285 وي را«1» و برادر او را در نهروان كشته بود- و قصّه آن معروف است«2» در كتب ما و مخالفان مشروح كه: اينكه ملعون خطبه كرد و اينكه ملعونه را خواست. او گفت: مهر من گران است. گفت: چند است! گفت: سه هزار درم و غلامي و كنيزكي و كشتن علي أبو طالب«3» است. گفت: اينكه همه آسان است، كشتن علي دشوار«4» است، اينكه چگونه تواند بود«5»! گفت: مقصود خود آن است، و اگر درم و غلام و كنيزك نباشد، هم روا باشد آن جا«6» كه اينكه مقصود حاصل بود. گفت: من خود به اينكه شهر به اينكه كار آمده ام و بر اينكه كار مراقبت و محافظت مي كرد تا شب نوزدهم ماه رمضان امير المؤمنين به مسجد جامع آمد به نماز بامداد«7»، و او همه شب رصد كرده بود. چون او در نماز ايستاد«8» و الحمد بخواند و از سورة الأنبياء يازده آيت، او«9» تيغ بزد بر مقدّم سر او و جراحتي عظيم كرد. امير المؤمنين- عليه السّلام- نماز سبك بكرد و سلام باز داد و گفت: 10» فزت و رب ّ« الكعبة ، به خداي كعبه كه ظفر يافتم، و شاعر در اينكه معني گويد:«11» فلم أر مهرا

ساقه«12» ذو سماحة كمهر قطام من فصيح و أعجم ثلاثة الاف و عبد و قينة و قتل علي ّ بالحسام المصمّم فلا مهر أغلي من علي ّ و إن غلا و لا فتك إلّا دون فتك بن ملجم قوله: وَ لُوطاً إِذ قال َ لِقَومِه ِ:، عامل در نصب او هم فعلي مقدّر است، و آن محتمل است دو وجه را: يكي آن كه عطف باشد علي ما مضي من قوله: لَقَد أَرسَلنا«13»، يعني و ارسلنا أيضا لوطا، و وجه دوم: و اذكر لوطا اذ قال لقومه، و ----------------------------------- (1). مج، وز: او را. (2). مج، وز و. (3). مج، وز، مل، لت، آن: علي ّ بن ابي طالب. (4). مج، وز، مل: دشوار. (5). مج، وز: تواند بودن. (6). مج، وز، مل: روا باشد ايدي. (7). مج، وز، به نماز آمد بامداد. (8). بم، آن: استاد. (9). آج، لب: اينكه. [.....]

(10). آج، لب: برب ّ. (11). مج، مل شعر. (12). اساس، مج، وز: شاقة. (13). سوره اعراف (7) آيه 59. صفحه : 286 ياد كن اي محمّد لوط را چون گفت قومش را: شما فاحشه و منكري و قبيحي مي كني«1» كه كس شما را به آن سبق نبرده است از جهانيان. أخفش گفت: اوليتر آن است كه فعلي دگر تقدير كنند اينكه جا و عطف نكنند بر «ارسلنا»، براي آن كه در آن آيتهاي ديگر «الي» گفته است كه دليل تقدير «ارسلنا» مي كند و اينكه جا نيست، پس بايد گفت كه«2»: «و اذكر» مقدّر است، و اينكه جا جز «ارسلنا» نشايد به قرينه «الي». و لوط با آن كه اسمي اعجمي است و علم، و از حق ّ او آن

است كه منصرف نبودي براي اينكه دو منع را، جز آن كه او اسمي خفيف است [بر]«3» سه حرف ساكن الأوسط خفّتش در برابر سببي«4» افتاد، اسم بر يك سبب بماند ممتنع نشد از صرف، و قول آنان كه گفتند: اشتقاق [170- پ]

«لوط» من اللّوط است نشد از صرف، و قول آنان كه گفتند: اشتقاق [170- پ]

«لوط» من اللّوط است و هو اللّصوق، و «نوح» مشتق است از نياحت«5» معتمد نيست براي آن كه اينكه دو اسم اعجمي است، و براي آن علّت كه گفتيم منصرف است، و اعجمي را اشتقاق نباشد از كلام عرب. و «سبق» وجود چيزي باشد پيش وجود چيزي ديگر. و بيشتر مفسّران و اهل علم برآنند كه لواط پيش از قوم لوط كس نكرده بود. ابتدا ايشان كردند، و اينكه ظاهر آيت است. أبو القاسم بلخي ّ گفت: روا باشد كه عالمي زمانهم خواست، چنان كه گفت: وَ أَنِّي فَضَّلتُكُم عَلَي العالَمِين َ«6». بعضي دگر گفتند: كس ايشان را از جهانيان سبق نبرده بود بر اينكه كار بر وجه قهر و غلبه چنان كه ايشان كردندي. امّا لوط: فهو لوط بن هاران بن تارخ«7»، و او پسر برادر ابراهيم بود- عليه السّلام- و قوم او اهل سدوم بودند، و آن چنان بود كه لوط با عمّش«8» ابراهيم ----------------------------------- (1). مج، وز: مي كنيد، آج، لب: مكنيد، مل: مكنيد. (2). مج، وز، مل: بايد گفتن كه. (3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: نسبتي. (5). مج، وز، مل: من النّياحة. (6). سوره بقره (2) آيه 47 و 122. (7). اساس، آج، لب، آف، آن، مج، وز:

تاراخ، با توجه به مل تصحيح شد. (8). آج، لب: قومش. صفحه : 287 - عليهما السّلام- از زمين بابل بيامدند تا به شام رود«1». ابراهيم به فلسطين فرود آمد و لوط را به اردن فرود آورد. خداي تعالي او را به اهل سدوم فرستاد. و ميان علما خلاف افتاد كه قبح لواط«2» به عقل دانند«3» يا به شرع. ابو القاسم بلخي ّ گفت: به عقل دانند براي قبح انقطاع نسل و استنكاف از آن كه مردي مفعول باشد«4». و درست آن است كه قبح او به شرع دانند و عقل را به اينكه طريقي نيست. إِنَّكُم لَتَأتُون َ الرِّجال َ شَهوَةً، شما به مردان مي شوي«5» به شهوت دون زنان، شما مسرف مردماني«6» متجاوز الحدّ. إتيان كنايت باشد از جماع«7»، يقال: أتيت المرءة اذا جامعتها. اهل مدينه و حفص خواندند: «انّكم» علي الخبر به همزه واحده، و مذهب حفص در همه قرآن چنين است كه چون دو استفهام باشد برهم، در اوّل«8» همزه استفهام بيارد و دوم بيفگند، و كسايي هم چنين كند مگر در قصّه لوط، و باقي قرّاء به دو همزه خوانند، اوّل مفتوح و دوم مكسور. و إبن عامر و كوفيان تخفيف همزه دوم كنند مگر حفص، و حلواني عن هشام فصل كند ميان ايشان به الفي، و ابو عمرو همچنين كند«9» جز كه همزه اوّل را تخفيف كند و دوم را تليين، و كذلك إبن كثير. محمّد بن اسحاق گفت: سبب اينكه آن بود كه اينكه مردمان اهل ميوه و درختان و رزان بسيار بودندي«10»، و غربا از نواحي آمدندي از نواحي آمدندي و ايشان را رنجه داشتندي. ابليس بيامد بر صورت پيري و

ايشان را گفت: اگر خواهي«11» كه شما از اينكه مردمان برهي«12» شما را چنين«13» معامله بايد كردن«14» با ايشان، گفتند: ----------------------------------- (1). آج، لب، آف: روند. (2). مل، لب: لواط. [.....]

(3). مل: مي دانند. (4). مج، وز، مل، لت: مفعول به باشد. (5). مج، وز، آج، لب، آف، آن: مي شويد. (6). مج، وز، آج، لب: مردمان، مل، آف: مردمانيد. (7). مج: اجماع. (8). آن: بر اوّل. (9). اساس، آج، لب: كنند، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (10). همه نسخه بدلها: بودند. (11). همه نسخه بدلها بجز بم: خواهيد. (12). همه نسخه بدلها بجز بم: برهيد. (13). آج، لب: اينكه. (14). آج، لب: كرد. صفحه : 288 بكنيم«1». چون مردم از حدّ ببردند«2»، ايشان گفتند: بيازماييم هر كجا در ميان آن قوم غلامي يا كودكي صبيح الوجه بودي با او اينكه معامله مي كردندي«3» تا معتاد شدند بر اينكه: حسن بصري گفت: ايشان اينكه معني جز با غريبان نكردندي. كلبي گفت: ايشان را اينكه عمل ابليس آموخت كه بيامد بر صورت امردي و ايشان را با خود استدعا كرد تا ايشان اينكه معني بكردند و دلير شدند بر ديگران. چون اينكه معني در ميان ايشان بسيار شد آسمان و زمين عجيج كرد با خداي تعالي و عرش نيز، خداي تعالي بر ايشان از آسمان سنگ فرستاد و ايشان را به زمين فرو برد، و «شهوت» مطالبت نفس باشد به چيزي كه در او لذّت بود. و «ارادت» دعوت كند با فعل از جهت حكمت. و شهوت فعل خداي باشد و ارادت فعل ما. و نصب او بر تميز باشد، يقال: شهيت أشهي شهوة، قال الشّاعر:«4»

و أشعث يشهي النّوم قلت له ارتحل اذا ما النّجوم اعرضت و اسبكرّت [171- ر]

فقام يجرّ البرد لو أن ّ نفسه يقال له خذها بكفّيك«5» خرّت بَل أَنتُم قَوم ٌ مُسرِفُون َ، «بل» براي إضراب باشد از اوّل با چيزي دگر، گفت آن خود رها كن، در شرك و لواط و دگر معاصي متجاوز الحدّ و مخلوع العذاري. و «إسراف» تعدّي باشد از حدّ خود. وَ ما كان َ جَواب َ قَومِه ِ، چون لوط بر ايشان انكار كرد، ايشان جواب اينكه دادند و جواب ديگر نداشتند كه به آن دفع لوط و ردّ سخن او كنند، جز آن كه گفتند: اينان را از شهر خود بيرون كني«6» كه اينان مردماني اند متطهّر و متنزّه«7» و متكلّف طهارت و نزاهت عن إتيان الرّجال في أدبارهم. و نصب «جواب» بر خبر ----------------------------------- (1). لت: نكنيم. (2). مج، وز، لت: ببرد. [.....]

(3). مج، وز، لت: اينكه معني كردند. (4). مج، وز شعر. (5). اساس و همه نسخه بدلها: كفّك، با توجه به ضبط شعر در مآخذ شعري تصحيح شد. (6). مل، آج، لب، آف، آن: بيرون كنيد. (7). مج، وز: ندارد، لب: مبرز، بم، آف، آن: متبرّز. صفحه : 289 «كان» است و براي آن كه ما بعد «الّا» در جاي ايجاب افتاد او را اسم كرد از آن كه چون ما قبل «الّا» نفي باشد ما بعد او ايجاب بود، و اگر ما قبل «الّا» ايجاب بود، ما بعد او نفي باشد. و مراد به قوم او كافران امّت اواند«1»، و تقدير آن كه: (فما كان جواب قومه له اخرجوهم) و«2» در «هم»«3» دو قول گفتند: يكي [آن كه]«4» مراد اوست

و دخترانش، و قولي آن است كه: او و اهل دينش را و اينكه اوليتر است. و «إخراج»، نقل الشّي ء عن محيط (تبيان) باشد. و اصل «قريه» من قريت الماء في الحوض باشد اذا جمعته، براي آن كه مردمان در او مجتمع باشند و به عرف مخصوص شده است به ديه و سواد [و]«5» رستاق و الّا در اصل شهرها را قري خواندند، الا تري إلي قوله تعالي: أُم َّ القُري«6»، و أراد بها مكّه. و مكّه شهر است و ديه نيست، و از اينكه جا گفت [ابو]«7» عمرو بن العلاء: ما رأيت قرويّين بأفصح من الحسن و الحجّاج و مراد دو مرد شهري«8» است كه نه بدوي باشند نه روستاقي«9»، و مراد متطهّر، متكلّف پاكيزه باشد كالمتعزّز. فَأَنجَيناه ُ وَ أَهلَه ُ إِلَّا امرَأَتَه ُ، گفت: ما برهانيديم او را و اهلش را. مراد به اهلش دو دختر اويند علي قول بعض المفسّرين، و نام يكي زعورا بود و نام يكي مريثا«10»، و دگر مفسّران گفتند: مراد مؤمنان اند به او. إِلَّا امرَأَتَه ُ، بر قول اوّل استثناي متّصل باشد و بر قول دوم منقطع- مگر زنش كه از جمله غابران بود. و «غابر» هم ماضي باشد و هم باقي. اگر بر ماضي تفسير دهند ظاهر باشد و سؤال نيست بر او، و اگر بر باقي تفسير دهند ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، آف: اويند. (2). اساس و بعضي از نسخه بدلها: گفتند: لوط و قومش، با توجّه به معني عبارت و چغاپ شعراني (5/ 218) تصحيح شد. (3). اساس و ديگر نسخه بدلها: قوم، با توجه به معني عبارت و چاپ شعراني (5/ 218) تصحيح شد. (4). اساس:

ندارد، با توجه به لت افزوده شد. (7- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). سوره انعام (6) آيه 92 و سوره شوري (42) آيه 7. (8). آج: و مراد مردم شهري، بم، آف، آن: مراد دوم شهري. (9). اساس: روستاق، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (10). مج، وز، مل: ريثا، آج، لب: مرتبا. [.....]

صفحه : 290 سؤال كنند، گويند: لازم آيد كه زن هلاك نشده باشد، گوييم از اينكه چند جواب گفتند، يكي آن كه حسن و قتاده گفتند: من الباقين في عذاب اللّه، از جمله آنان بود كه«1» در عذاب خداي بماندند، و جوابي ديگر آن است كه بعضي مفسّران گفتند: من الّذين بقي و عمّر، از جمله معمّران و عجايز بود و با اقران و همسالان خود نمرده بود تا به اينكه هلاك شد كه قوم شدند. و «غبور» باقي ماندن باشد، و «غبر» بقيّه شير باشد در پستان، و «غبرة» لوني باشد كه با سياهي زند و آن رنگ بنشود. و «غبار» گرد باشد لركوده في الهواء، و شايد كه غبار را از غابر ماضي اشتقاق كنند، قال الشّاعر في الغابر بمعني الماضي«2». و أبي الّذي فتح البلاد بسيفه فاذلّها لبني أبان الغابر«3» و قال اخر:«4» فغبرت بعدهم بعيش ناصب و إخال أنّي ناصب مستتبع«5» وَ أَمطَرنا عَلَيهِم مَطَراً، ببارانيديم بر ايشان«6» باراني از سنگ، يقال«7»: مطرت السّماء مطرا و امطرها اللّه إمطارا. و بعضي دگر گفتند: فرق ميان«8» «مطر» و «أمطر» آن باشد كه مطر در رحمت بود و أمطر در عذاب. خداي تعالي پس از آن كه آن دههاي ايشان بر گردانيد

سنگ بر ايشان بباريد«9»، و قصّه آن بتمامي در جاي ديگر بيايد-«10» إن شاء اللّه تعالي و به الثّقة. گفتند: عبد الملك مروان نامه نوشت به قاضي حمص ابو خليف و از او پرسيد كه حدّ لوطي چه باشد! او جواب نوشت كه: رجم بايد كرد او را كه خداي تعالي هم اينكه كرد با قوم لوط في قوله: وَ أَمطَرنا عَلَيهِم مَطَراً. ----------------------------------- (1). اساس: آنان كه بود، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (4- 2). مج، وز شعر. (3). چاپ شعراني (5/ 219) في الغابر بمعني الباقي. (5). اساس: مستبتع، مج، وز: متتبّع، با توجه به مل و آف تصحيح شد. (6). مج، ببارانيم ايشان را. (7). اساس: فقال، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (8). لت: ميانه. (9). آن: ببارانيد. (10). مج، وز: در جاي خود بيايد. صفحه : 291 اهل علم اينكه را استحسان كردند. [171- پ]

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه عمل قوم لوط كند فاعل را و مفعول را بكشي«1»، و خالد وليد در عهد عمر به او نوشت كه: من در بعضي نواحي عرب مردي را يافتم كه تمكين مي كند مردان را از خويشتن و من نمي دانم كه حكم او چيست! صحابه رسول را جمع كن و از ايشان بپرس كه با او چه بايد كرد! او همچنان كرد، رأي ايشان بر آن مجتمع شد كه او را ببايد سوختن، [بسوختند او را]«2». و يك روايت آن است كه: در عهد أبو بكر كسي را كه اينكه كار كرده بود او را بكشتند«3» و بسوختند«4»، و بنزديك

ما حدّ آن كس كه لواطه كند، اگر ايقاب كند قتل بر او واجب است، و امام مخيّر است خواهد او را به تيغ فرمايد كشتن و اگر خواهد ديواري بر او افگند، و اگر خواهد او را از بالايي بيفگند. و اگر دون ايقاب باشد، اگر محصن بود رجم بر او واجب شود و اگر محصن نباشد حدّ بايد زدن او را صد تازيانه. و شافعي را دو قول است: يكي آن كه حكم او حكم زاني است، اگر محصن بود رجم، و اگر نا محصن بود حدّ، و اينكه قول زهري است و حسن بصري و ابو يوسف و محمّد و قولي ديگر شافعي را آن است كه: بكشند او را علي كل ّ حال اگر محصن باشد و اگر نامحصن، و اينكه قول موافق قول ماست، و ابو حنيفه گفت: حدّ نباشد بر او بيش از تعزير نباشد«5». دليل صحّت قول ما اخبار بسيار كه آمد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: (من عمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به). و در خبر است كه: در عهد امير المؤمنين علي- عليه السّلام- غلامي را پيش او آوردند، گفتند: اينكه غلام خواجه خود را بكشته است، و گواهان گواهي دادند. امير المؤمنين گفت: يا غلام چه مي گويي! گفت: يا امير المؤمنين ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آف: بكشيد. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: بكشتن، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (4). مج، وز: و آنگه بسوختند او را. (5). مج، وز، لت: نيست. [.....]

صفحه : 292 من كشتم او را. گفت: چرا!

گفت: براي آن كه مرا اكراه مي كرد بر فساد يعني لواطه. من بسياري«1» مدافعه كردم، در ميانه مؤدّي شد با قتل او«2». من قصد نكردم قتل او را قصد دفع كردم، فايده نداشت«3». بر من قهر كرد و با من فساد كرد. من از سر رشك او را بكشتم. امير المؤمنين گفت: تو را گواه بايد بر اينكه كه مي گويي. گفت: من گواه از كجا آرم«4»! مردي در سراي خود در شب تاريك، من در ملك او و دست او. امير المؤمنين گفت: چون او را زخم زدي، از او هيچ لفظ توبه شنيدي! گفت: نه، گفت: اللّه اكبر، همين ساعت پيدا شود كه تو راست مي گويي يا دروغ. آنگه [گفت]«5»: بروي«6» و سر گور او بازكني«7»، اگر او در گور است اينكه غلام دروغ مي گويد، قصاص كني«8» او را، و اگر در گور نباشد غلام راست مي گويد. رهاش كني«9». قومي گفتند: عجب كاري است؟ اينكه علي تا به امروز در زندگان«10» حكم مي كرد، اكنون در مردگان حكم مي كند. آنگه برفتند و سر گور باز كردند، مرد«11» را در گور نيافتند، باز آمدند و خبر دادند، گفت: غلام را رها كني«12» كه راست مي گويد، گفتند: يا امير المؤمنين از كجا گفتي! گفت: از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه«13»: هر كه [او]«14» عمل قوم لوط كند و بي توبه از دنيا برود، خداي تعالي او را بنزديك قوم لوط برد تا آن جا با ايشان باشد و حشرش با ايشان كنند. قوله: وَ إِلي مَديَن َ أَخاهُم شُعَيباً، تقدير هم آن است كه: و«15» ارسلنا الي مدين اخاهم شعيبا، هو مدين بن ابراهيم خليل الرّحمان، و ايشان

اصحاب الأيكة ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آف: بسيار. (2). مج، وز: و. (4- 3). مج، وز و. (14- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، مل: برويد. (7). مج، وز، مل: بازكنيد. (12- 9- 8). مج، وز: كنيد. (10). مج، وز: زندگاني. (11). مل: مرده. (13). لت او گفت. (15). اساس: ما، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 293 بودند. قتاده گفت [شعيب را دو بار بفرستادند: يك بار به مدين و يك بار به اصحاب الأيكة. «أخاهم»، برادرشان را من جهة النّسب]«1»، شعيب را و هو شعيب بن يوبب في قول قتاده، و عطا گفت: هو شعيب بن يوبة بن مدين بن ابراهيم. محمّد بن اسحاق گفت: هو شعيب بن ميكيل بن يشجر بن مدين بن ابراهيم. محمّد بن اسحاق گفت: هو شعيب بن ميكيل بن يشجر بن مدين بن ابراهيم، و نام او به سرياني يثروب بود، و شعيب را خطيب الانبياء خواندند از فصاحت و نيكو«2» سخني كه او را بود، و بعضي اهل سير گفتند: شعيب نابينا بود، [172- ر]

از آن جا گفتند قوم او«3»: وَ إِنّا لَنَراك َ فِينا ضَعِيفاً«4»، قيل: ضريرا. و قوم او اصحاب الأيكة بودند، و أيكه درخت بسيار باشد به هم در شده«5» چون بيشه، و قوم شعيب كافر بودند و از خصال زشت ايشان آن بود كه سنگ كم داشتندي«6» و پيمانه كم داشتند، و آنچه دادندي كم دادندي، و خداي تعالي ايشان را رزقي و نعمتي فراخ داده بود. شعيب ايشان را گفت: اي«7» قوم شرك رها كني«8» و خداي را پرستي و بداني«9»

كه شما را خدايي و معبودي باستحقاق نيست جز او. قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم، بيّنتي به شما آمد از خداي تعالي و حجّتي، يعني شعيب- عليه السّلام. فَأَوفُوا الكَيل َ وَ المِيزان َ، آنچه مي پيمايي«10» تمام پيمايي«11»، و ترازو راست داري«12». و «ايفاء» تمام به دادن باشد، و «كيل» تقدير«13» چيزي به مكيال تا مقدارش پيدا شود، و «وزن» تقدير او باشد به ترازو تا كمّيّتش پيدا شود. وَ لا تَبخَسُوا النّاس َ أَشياءَهُم، و چيزي كه به مردمان دهي«14» به كيل و ترازو كم مدهي«15». و «بخس» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). وز، نيك، آج، لب: شيرين. (3). آج، لب را. [.....]

(4). سوره هود (11) آيه 91. (5). مج، وز، لت: درهم پخته شده كه به اساس مرجّح مي نمايد. (6). مج، وز، مل، لت: داشتند. (7). مج، وز: يا . (8). مج، وز، مل، لت: رها كنيد. (9). مج، وز، مل، آج، لب: پرستيد و بدانيد. (10). مج، وز، مل: پيماييد. (11). اأف، آن: بپيماييد. (12). مج، وز، مل: داريد. (13). آج، لب، لت هر. (14). مج، وز، آف: دهيد. (15). مج، وز، مل، آف: مدهيد. صفحه : 294 نقصان باشد، و بخس متعدّي باشد به دو مفعول و همچنين نقص و«1» زيادت، يقال: بخسه حقّه، أي نقصه، و في المثل: تحسبها حمقاء و هي باخس. وَ لا تُفسِدُوا فِي الأَرض ِ بَعدَ إِصلاحِها، نهي دگر است«2» از شعيب ايشان را، مي گويد: فساد مكني و تباهي«3» در زمين پس از آن كه خداي آن را اصلاح كرد به امر و نهي و بعث«4» انبيا- عليهم السّلام- و تعريف مصالح

خلق كرد با ايشان عقلا و شرعا. و «افساد» چيزي به حدّي«5» رسانيدن باشد كه به او انتفاع نتوان گرفتن. «ذلكم» اشارت است به آن جمله كه رفت من عبادة اللّه«6» وحده و نفي الأنداد عنه و ايفاء النّاس حقوقهم و ترك البخس و النّقصان و ترك الفساد و افساد الارض بعد ما كانت صالحة. اينكه جمله گفت شما را بهتر باشد اگر در خود داني«7» و اگر مؤمني«8» و به خداي ايمان داري«9»، و براي آن به ايمان تعليق كرد كه اگر ايمان نباشد اينكه«10» هيچ فعل و ترك نافع نباشد، و در او هيچ خير نباشد«11»، و گفتند معني آن است كه: ايمان آري«12» تا بداني«13» كه شما را آن«14» بهتر است، چه«15» بي ايمان نتواني«16» دانست كه«17» صلاح دين شما در اينكه فعلهاست. وَ لا تَقعُدُوا بِكُل ِّ صِراطٍ تُوعِدُون َ، و منشيني«18» بر سر هر راهي تا مردمان را تهديد كني و منع كني«19» ايشان را از راه من و باز داري«20» از ايمان، و اينكه آن بود ----------------------------------- (1). مج، وز، مل همچنين. (2). آج، لب، بم، آن: نهي كرده است. [.....]

(3). مج، وز، مل: فساد و تباهي مكنيد. (4). مج، وز، لت: بعثت. (5). مج، وز: چيز به حد، مل: چيزي به چيزي. (6). اساس: عباد اللّه، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج: اگر خود داني، آج، لب: اگر در خود آييد، آف: اگر در خود دانيد. (8). مل، آف: مؤمنيد. (9). مل، آج، لب، آف: داريد. (10). مج: دين. (11). وز، مل: نبود. (12). وز: آوريد، مل، آج، لب: آريد. (13). وز، مل، آج، لب، آف:

بدانيد. (14). مج، وز، مل: اينكه. (15). آج، لب: كه. (16). مج، وز، مل، آف: نتوانيد، آج، لب: نتوان. [.....]

17. مج، وز، مل: دانستن كه. (18). وز، مل: منشينيد. 19. مج، وز، مل، آج، لب، آف: تهديد كنيد و منع كنيد. (20). مج، وز، مل: باز داريد. صفحه : 295 كه ايشان بيامدندي و بر سر راهها بنشستندي«1» و مردمان را منع و نهي كردندي«2» از شعيب و مي گفتندي: زينهار تا حديث شعيب گوش نداري«3» كه او دروغزن است. و ايشان را تهديد مي كردندي و مي گفتندي: اگر به شعيب ايمان آري«4» ما شما را عذاب كنيم، و آ [نا]«5» ن را كه مؤمن بودند به او گفتند: ما شما را برنجانيم و بزنيم و بكشيم. سدّي گفت: به طريق عشّاري«6» و باژ استاني«7» بر راهها بنشستندي. إبن زيد گفت: براي راه زدن بنشستندي، يقال: قعد«8» بمكان كذا و في«9» مكان كذا و قعد عن كذا، اينكه را معاني مختلف بود: امّا قعد«10» بمكان كذا به معني «أقام» باشد، و قعد علي مكان كذا آنگه گويند كه بر بلندي بنشينند كقعود الرّاصد، و قعد في مكان كذا آنگه [گويند]«11» كه در محاطي باشد چنان كه قعد في الدّار و في المسجد، او قعد عن كذا اذا اقصر«12» فيه و لم يفعله. «ايعاد»«13» اخبار باشد به ايقاع مكروهي، و اسم او وعيد باشد. و «صدّ» منع است اينكه جا، و قوله: وَ تَبغُونَها عِوَجاً، «ها»، ضمير راه است. يعني طلب كژي«14» و ناراستي كه ايشان مي كني«15» و ايشان را از ره راست باز مي داري«16» و ره بر ايشان كژ مي كني«17»، و اينكه كنايت باشد از إضلال.

آنگه تذكير نعمت خداي كرد بر ايشان«18»، گفت: ياد كني«19» چون شما اندك بودي«20»، من عدد شما بسيار بكردم. وَ انظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُفسِدِين َ، و بنگري ----------------------------------- (1). آج، لب: بنشستي. (2). وز، مل: را نهي مي كردندي. (3). مج، وز، مل، آج، لب: نداريد. (4). مج، وز، مل، آج، لب: آريد. (11- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). آج: عيّاري. (7). مج، وز: باج ستاني، مل: باج استاني. (10- 8). اساس، آج، لب: قصد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (9). مج: و علي، وز و علي مكان كذا. (12). مج، وز: قصر، مل، آن: اذا قصّر. [.....]

(13). لب، بم، آف: اي يعاد. (14). مل: كجي. (15). مج، وز: مكنيد، مل: مي كنيد. (16). مج، وز، مل: مي داريد. (17). مج، وز: مي كنيد. 18. مل: تذكير نعمت خداي تعالي بر ايشان كرد و. (19). مج، وز، مل: ياد كنيد. 20. مج، وز، مل، آف: بوديد. صفحه : 296 كه«1» عاقبت كار مفسدان [172- پ]

به چه رسيد و آنان كه پيش شما بودند چون فساد كردند و ره صلاح رها كردند من ايشان را چگونه هلاك كردم. و در خبر است كه«2» رسول- عليه السّلام- گفت: شب معراج چوبي ديدم بر راهي«3» فرو زده، هيچ كس از آن جا نمي گذشت و الّا جامه او از آن مي دريد و شاخي از شاخهاي آن چوب در او مي افتاد«4»، من گفتم: اي جبرئيل اينكه چه چوب است«5» كه جامه هر كس كه بدو مي رسد مي بدرد«6»! گفت: اينكه مثل عشّار و باژ استان«7» است و راهزن كه هيچ كس به او بنگذرد و

الّا برنجاند او را و چيزي از او بستاند، آنگه بر خواند: وَ لا تَقعُدُوا بِكُل ِّ صِراط تُوعِدُون َ- الآية. قوله: وَ إِن كان َ طائِفَةٌ مِنكُم آمَنُوا، شعيب- عليه السّلام- گفت ايشان را كه: اگر گروهي از شما به من [ايمان]«8» آورده اند [و گروهي ايمان نياورده اند]«9» صبر كني«10» تا خداي تعالي ميان ما حكم كند، چه او بهترين حكم كنندگان است. «طايفه»، جماعتي باشند از مردمان و اصل او از «طوف» است و هذا من الصّفات الغالية كالدّابة. و بيان كرديم كه «صبر» حبس النّفس عمّا تنازع اليه باشد، و اصل «حكم» و «حكمت» منع باشد، و منه حكمة اللجام لأنّها تمنع الدّابّة عن التّعدّي، و منه قول الشّاعر«11»: بني حنيفة احكموا سفهائكم أي امنعوهم، و براي آن خداي تعالي را «خير الحاكمين» گفت كه از همه حاكمان به داند و حكم او از ميل و محابات و رشوت دور باشد. آنگه حكايت آن كرد كه قوم شعيب او را گفتند. قال َ المَلَأُ، گفتند آن«12» ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب: و بنگريد كه. (2). مج، وز، مل: و در خبر معراج هست كه. (3). اساس: راه، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (4). مج، وز، آج، لب، لت: مي فتاد. (5). مج، وز، مل: اينكه چوب چيست. (6). اساس: او مي درد، با توجه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(7). مج، وز: باج ستان، مل: باج استان. (9- 8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز، مل: صبر كنيد. (11). مج، وز شعر. (12). مج، وز: اينكه. صفحه : 297 جماعت اشراف قوم او كه متكبّران و مترفّعان بودند:

لَنُخرِجَنَّك َ يا شُعَيب ُ، ما تو را برون كنيم«1» يا شعيب و آنان را كه به تو ايمان آورده اند«2» از اينكه شهر ما تا«3» با دين ما آيي«4». اگر گويند: چگونه گفتند«5» شعيب را كه با دين ما آيي«6»، و اينكه آن كس را گويند كه وقتي«7» بر دين ايشان برده بوده باشد! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آنكه ايشان اعتقاد كرده بودند كه شعيب بر دين ايشان بود، و اگر چه اينكه اعتقاد جهل بود. و دگر آنكه اگر [چه]«8» شعيب بر دين ايشان نبود، قوم شعيب بر دين ايشان بودند، اينكه بگفت بر وجه تغليب. دگر آن كه زجّاج گفت: عرب اينكه لفظ گويند و اگر چه بر سبيل ابتدا باشد، يقول احدهم عاد عليه مكروه، و اگر چه پيش از آن مكروه نبوده باشد، چنان كه شاعر گفت«9»: لئن تكن الأيام أحسن ّ مرّة إلي فقد عادت لهن ّ ذنوب أراد بدت و ظهرت، و اصل العود الرّجوع، و الاعادة الرّجع، و منه العادة لأنّها تعود«10»، و منه العيد لأنّه يعود. شعيب- عليه السّلام- جواب داد: أَ وَ لَو كُنّا كارِهِين َ، و اگر چه ما كاره باشيم رجوع ما با دين شما ما را قهر و اجبار كني«11» بر آن. «الف» استفهام است و «واو» عطف و «لو» حرف شرط، يعني ما به طوع و رغبت خويش به«12» دين شما نياييم از آنچه بطلان آن شناخته ايم، مگر كه ما را به قهر و جبر بر كراهت ما با دين خود بري«13». آنگه گفت: قَدِ افتَرَينا عَلَي اللّه ِ كَذِباً- الاية، ما بر خداي«14» دروغ نهاده ----------------------------------- (1). مل، آج، لب، آف، لت: بيرون كنيم.

(2). مج: آوردند. (3). مل: يا . (4). مل: آييد. (5). اساس، آج، لب: گفت، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (6). آف: آييد. (7). مج، آج، لب كه. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (9). مج، وز، مل شعر. [.....]

(10). وز: لأنّه يعود. (11). مج، وز، مل، آج، لب: كنيد. (12). مج، وز، مل، لت: خويشتن با. (13). مج، وز، مل، آج، لب، آف: بريد. (14). مل تعالي. صفحه : 298 باشيم اگر با دين شما آييم پس از آن كه خداي ما را [از آن]«1» برهانيد. و اصل كلمه از «فريه»«2» باشد، و آن قطع باشد. و وجه دروغ بر خداي«3» از آن جاست كه اگر با ملّت ايشان شوند بايد گفتن كه اينكه حلال حرام است و آن حرام حلال. آنگه نسبت بايد كردن با خداي تعالي، و اينكه دروغ بر خداي«4» باشد- و «ملّت» ديني باشد كه قومي بر او مجتمع شوند و بر او عمل كنند، و اصل او تكرار باشد من قولهم: طريق مليل اذا تكرّر سلوكه فمل ّ، و منه الملال، و منه الملال، و الملّة الرّماد الحارّ، و منه المليلة للحمّي الحارّة، و الملّة لتكرار العمل فيها، و قوله: بَعدَ إِذ نَجّانَا اللّه ُ مِنها، پس از آن كه [173- ر]

خداي ما را از آن برهانيد باقامة الدّليل و الحجج، به آن كه نصب ادلّه كرد بر بطلان آن. وَ ما يَكُون ُ لَنا أَن نَعُودَ فِيها، و ما را نباشد كه با آن«5» دين آييم الّا كه خداي ما خواهد. اگر گويند: نه آن آيت«6» دليل صحّت قول مجبّره مي كند كه ايشان

گفتند: كفرو ايمان به مشيّت خداي«7» باشد و اگر نه چنين بودي، شعيب- عليه السّلام- شدن به ملّت ايشان كه كفر بود به مشيّت خداي تعالي«8» باز نبستي! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه مراد به «ملّت» عبادات شرعي است در آيت دون اصولي«9» كه صحّت و فساد«10» آن به ادلّه عقل دانند، و شرعيّات شايد كه عبادت به او مختلف شود به نسخ و تخصيص، براي آن كه آن تابع مصالح بود و مصلحت به اوقات و اشخاص مختلف شود. و معني آيت بر اينكه تأويل آن باشد كه: ما را نبود كه با شرعي آييم كه خداي تعالي آن از ما«11» منسوخ بكرده است، مگر كه خداي«12» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مل، لت: فري. (12- 4- 3). مل تعالي. (5). مل: به اينكه. (6). مج، وز، مل: نه اينكه آيت. (7). مج، وز، مل تعالي. (8). اساس، بم، آف، آن: مشيّت ايشان، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (9). آج، لب، آف، آن: اصول. (10). آج، لب: و ثبات. [.....]

(11). مل: آن را. صفحه : 299 خواهد كه ما را با آن برد، يعني با مثل آن به آن كه ما را به مثل آن متعبّد كند. جواب دوم از اينكه آن است كه: معني آيت آن است كه اينكه هرگز نباشد، و ما هرگز با ملّت شما نياييم. آنگه چون خواست كه اينكه بر طريق تأبيد بدارد، آن را تعليق كرد به چيزي كه هرگز نباشد و جاري مجراي مستحيل«1» بود و آن ارادت خداست كفر و

قبيح«2» را، و اينكه جاري مجراي آن است كه خداي تعالي گفت: وَ لا يَدخُلُون َ الجَنَّةَ حَتّي يَلِج َ الجَمَل ُ فِي سَم ِّ الخِياطِ«3»، و چنان كه قايل گويد: انا لا افعل ذلك حتّي يبيض ّ«4» القار و يشيب الغراب، أي لا افعل ذلك ابدا، و چنان كه شاعر گفت:«5» و حتّي يؤوب القارظان كلاهما و ينشر في القتلي كليب لوائل و مانند اينكه از نظم و نثر بسيار است. جواب سه ام از اينكه آن است كه قطرب بن المستنير گفت: در كلام تقديم و تأخيري هست، و تقدير آن است كه: لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا الّا أن يشاء اللّه أو لتعودن ّ«6» في ملّتنا، پس استثنا در كلام كفّار باشد نه در كلام شعيب، و خبر منسوب به كفّار بود نه به شعيب. آنگه كلام شعيب حكايت كرد«7»: وَ ما يَكُون ُ لَنا أَن نَعُودَ فِيها. جواب چهارم آن است كه: «ها» راجع است با «قريه» نه به«8» «ملّت»، براي آن كه ذكر قريه همچنان رفته است كه ذكر ملّت، و تقدير كلام آن باشد كه: ما از شهر شما برويم و دگر بر«9» شهر شما نياييم مگر آن كه خداي خواهد كه ما را بر شما ظفر دهد تا ما بر سبيل فتح«10» بياييم و شما را قهر كنيم و شهر بستانيم از شما. ----------------------------------- (1). مل، بم، آف: مستحلي. (2). آج، لب، آن: قبح. (3). سوره اعراف (7) آيه 40. (4). مج، وز، مل، آج، لب، لت: تبيض ّ. (5). مج، وز، مل شعر. (6). مج: او تعود، وز، مل، لت: أن تعود. (7). مج، مل كه. (9- 8). مج، وز، مل: با.

(10). مج، وز، مل، لت و ظفر. صفحه : 300 جواب پنجم از او آن است كه: الّا كه خداي خواهد كه شما را با دين ما آرد تا دين ما و شما يكي شود، پس تلخيص كلام آن باشد كه الّا كه خداي خواهد كه ما بر يك ملّت باشيم و آن ملّت مسلماني است، و اگر كلام بر ظاهر خود گيرند همين معني دارد كه ملّت ايشان يكي شود. اگر گويند: اينكه جواب اقتضاي آن مي كند كه خداي نمي خواهد كه ايشان با ايمان آيند، گوييم: خداي تعالي از ايشان ايمان و رجوع به«1» ايمان مي خواهد، الّا آن است كه بر سبيل اجبار«2»، و شعيب- عليه السّلام- در«3» خواست كه الّا كه خداي خواهد كه جبر كند شما را بر ايمان، و اينكه جاري مجراي آن باشد كه خداي تعالي گفت: وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَآمَن َ مَن فِي الأَرض ِ كُلُّهُم جَمِيعاً«4»- الآية. جواب ششم از اينكه آن است كه: الّا كه خداي خواهد كه شما را تمكّني كند از آن كه بر ما اكراه كني«5» و ما را با اكراه«6» با دين خود آري«7»، آنگه [ما]«8» با اظهار دين شما آييم مكره«9» نه مخيّر، گفت و بيانش قوله: أَ وَ لَو كُنّا كارِهِين َ. جواب هفتم از اينكه آن است كه: [173- پ]

الّا كه خداي تعالي خواهد كه ما را متعبّد بكند به اظهار كلمه كفر و اخفاي كلمه ايمان علي وجه التّقيّة و دفع المضرّة علي«10» النّفس و الأهل. اگر گويند: اينكه در حق ّ پيغامبران روا باشد! گوييم: [اگر]«11» چه كلام، شعيب مي گويد، مراد باستثناء او نباشد قوم او باشند. و قوله: أَ

وَ لَو كُنّا كارِهِين َ، نيز تقويت اينكه جواب كند. پس به اينكه اجوبه جواب ساقط بود. وَسِع َ رَبُّنا كُل َّ ----------------------------------- (1). مج، وز: با. (2). مج، وز، مل: اختيار، لب: اخبار. (3). مج، وز، مل: اينكه. (4). سوره يونس (10) آيه 99. [.....]

(5). آج، لب: كنيد. (6). مج، وز، لت: بكره. (7). آج، لب، آف: آريد. (11- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). آج: مكرهين، لب: مكرهه. (10). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (5/ 225): عن. صفحه : 301 شَي ءٍ عِلماً، و خداي ما واسع است از روي علم به همه چيزي، و معني آن است كه خداي تعالي عالم است به جميع معلومات بر هر وجه كه صحيح باشد كه معلوم باشد، و نصب «علما» بر تميز است. عَلَي اللّه ِ تَوَكَّلنا، بر سبيل تفويض و استكانت به خداي، گفت: بر خداي توكّل كرديم تا خداي شرّ شما از ما كفايت كند. آنگه گفت بر سبيل دعا و تضرّع: رَبَّنَا افتَح، بار خدايا حكم كن ميان ما و قوم ما بحق. عبد اللّه عبّاس گفت. من نمي دانستم كه معني «فتح» در اينكه آيت چيست، تا دختر سيف ذو اليزن«1» را ديدم كه مي گفت شوهرش را: تعالي افاتحك أي اقاضك، بياتا با تو مفاتحه كنم«2»، يعني محاكمه. و فرّاء گفت: اهل عمّان قاضي را فتّاح خوانند، يقولون بيني و بينك الفتّاح، أي القاضي، و قال«3»: ألا أبلغ أبا عصم رسولا فإنّي عن فتاحتكم غني ّ و جبّائي گفت: معني«4» او آن است كه بار خدايا ما را برهان و اينكه كافران را هلاك گردان«5». وَ قال َ المَلَأُ

الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَومِه ِ، گفتند آن گروه«6» اشراف قوم شعيب از كافران: اگر شما متابعت شعيب كني«7» و در دين او شوي«8» زيانكار باشي«9». و «إذا» در اينكه جاي كه هست ملغاست براي آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاده است، عمل نصب نمي تواند كردن، چه او آن جا معمل«10» باشد كه جواب باشد و در عمل نصب نمي توان كردن، چه او آن جا معمل«11» باشد كه جواب باشد و در فعل مضارع شود، چنان كه كسي گويد: انا آتيك، تو گويي: اذا اكرمك. فَأَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ فَأَصبَحُوا فِي دارِهِم«12» فَأَخَذَهُم عَذاب ُ يَوم ِ الظُّلَّةِ ...«7»، فَأَصبَحُوا فِي دِيارِهِم جاثِمِين َ«8». محمّد بن مروان گفت: هر كجا در قرآن «دارهم» است مراد شهر است و هر كجا «ديارهم» است مراد لشكرگاه است. محمّد بن اسحاق گفت: مردي از اهل مدين نام او [174- ر]

عمرو بن كلما«9» چون آن ابر ديد و در او عذاب، بشناخت كه آن نه ابر رحمت است ابر عذاب است، اينكه بيتها بگفت«10»: يا قوم ان ّ شعيبا مرسل فذروا عنكم سميرا و عمران بن شدّاد انّي أري غيمة يا قوم قد طلعت تدعوا بصوت علي ظمّاءة الوادي و انّه لن تروا فيها ضحي غدكم الّا الرّقيم يمشّي بين«11» أمجاد ----------------------------------- (1). آج، لب: همي، تيمي، آن: سمي، چاپ شعراني (5/ 226): حميي. (2). اساس: خانها/ خانه ها. (3). مل، بم، آف: منقطع شد. (4). مج، وز، مل: بفرستاد. (5). مج، آج، لب، لت: خورد. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). سوره شعراء (26) آيه 189. (8). سوره هود (11) آيه 94. (9). مج، وز، مل، لت: عمرو بن

كلها، چاپ شعراني (5/ 226) عمرو بن جلهم. (10). مج، وز، مل شعر. [.....]

(11). مج، وز: بهن ّ. صفحه : 303 سمير و عمران شدّاد دو كاهني«1» بودند و رقيم نام سگي بود از آن ايشان. و ابو عبد اللّه البلخي ّ«2» گفت: أبو جاد و هوّز و حطّي و كلمن و سعفص و قرشت نامهاي پادشاهان مدين بود- و پادشاهي در روزگار«3» شعيب كلمن را بود- چون هلاك شدند، خواهر او بر او مي گريست و نوحه مي كرد و مي گفت«4»: كلمون هدّ ركني هلكه وسط المحلّة سيّد القوم أتاه الحتف نار وسط ظلّة علت نارا عليهم دارهم كالمضمحلّة الَّذِين َ كَذَّبُوا شُعَيباً، خداي تعالي از ايشان باز گفت كه: آنان كه شعيب را تكذيب كردند و او را دروغ داشتند و به او كافر شدند، كَأَن لَم يَغنَوا فِيهَا، پنداشتي در آن سرايها و شهرها و منازل نبوده اند و مقام نكرده اند، من قولهم: غني بالمكان، يعني اذا أقام. و المغني المنزل و جمعه المغاني، و قال لبيد«5»: و قال حاتم:«6» غنينا زمانا للتّصعلك و الغني فكلا سقاناه بكأسيهما«7» الدّهر فما زادنا بغيا علي ذي قرابة غنانا و لا أزري بأحسابنا الفقر و قال رؤبة:«8» عهد مغني دمنة ببلقعا خداي تعالي بر سبيل«9» تشبيه بر وجه مبالغه كنايت كرد از استيصال، ايشان، گفت: خود پنداري ايشان در آن ديار نبودند و آن جا مقام نداشتند، از آن كه ايشان را رسم و اثر نماند، چنان كه گفت: كَأَن لَم تَغن َ بِالأَمس ِ«10»، و كما قال الشّاعر«11»: ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت، آف: كاهن. (2). مج، وز، مل، لت: ابو عبد اللّه البجلي. (3). آج، لب: زمان. (4). مج،

وز، مل شعر. (11- 8- 6- 5). مج، وز، مل شعر. (7). لت: بكأسهما. (9). مج، وز، آج، لب، بم: بر وجه. (10). سوره يونس (10) آيه 24. صفحه : 304 كأن لم يكن بين الحجون إلي الصّفا أنيس و لم يسمر بمكّة سامر بلي نحن كنّا اهلها فأبادنا صروف اللّيالي و الجدود العواثر الَّذِين َ كَذَّبُوا شُعَيباً، حق تعالي اينكه لفظ تكرار فرمود تغليظا للحال في تكذيب شعيب و تأكيدا و تعظيما للشّأن في ذالك، كانُوا هُم ُ الخاسِرِين َ، ايشان بودند كه زيانكار بودند نه ديگران، و اينكه جواب آنان است كه گفتند: لَئِن ِ اتَّبَعتُم شُعَيباً إِنَّكُم إِذاً لَخاسِرُون َ«1». و «هم» فصل است و كوفيان عماد خوانند اينكه را. و بيان كرده ايم كه چرا فصل خوانند تا فاصل باشد بين الصّفة و الخبر. آنگه حق تعالي گفت: چون شعيب از ايشان آيس شد، روي از ايشان برگردانيد و گفت: يا قوم، من پيغامهاي خداي به شما بگزاردم«2» و نصيحت بكردم شما را و بر من بيش از اينكه نيست، چه اندوه خواهم خوردن بر گروهي«3» كافران. محمّد بن اسحاق گفت: خود را تعزيت و تسليت مي دهد بر ايشان پس از آن كه دلتنگ بود بر ايشان، يقال: أسي يأسي أسي اذا حزن، قال الشّاعر:«4» انحبطت عيناه من فرط الأسي و قال امرء القيس«5»: قولون لا تهلك أسا و تحمّل «6» و أسوت الكلم آسوه أسوا إذا داويته. و الآسي الطبيب و اسيت عليه اذا حزنت عليه، و الأسي الحزن، و الأسي الصّبر، و أسّيت المصاب أؤسّيه تأسية اذا عزّيته كانّك أزلت أساه، أي حزنه. قوله تعالي [174- پ]:

[سوره الأعراف (7): آيات 94 تا 102]

[اشاره]

وَ ما أَرسَلنا فِي قَريَةٍ مِن نَبِي ٍّ

إِلاّ أَخَذنا أَهلَها بِالبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَضَّرَّعُون َ (94) ثُم َّ بَدَّلنا مَكان َ السَّيِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّي عَفَوا وَ قالُوا قَد مَس َّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذناهُم بَغتَةً وَ هُم لا يَشعُرُون َ (95) وَ لَو أَن َّ أَهل َ القُري آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكات ٍ مِن َ السَّماءِ وَ الأَرض ِ وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما كانُوا يَكسِبُون َ (96) أَ فَأَمِن َ أَهل ُ القُري أَن يَأتِيَهُم بَأسُنا بَياتاً وَ هُم نائِمُون َ (97) أَ وَ أَمِن َ أَهل ُ القُري أَن يَأتِيَهُم بَأسُنا ضُحًي وَ هُم يَلعَبُون َ (98) أَ فَأَمِنُوا مَكرَ اللّه ِ فَلا يَأمَن ُ مَكرَ اللّه ِ إِلاَّ القَوم ُ الخاسِرُون َ (99) أَ وَ لَم يَهدِ لِلَّذِين َ يَرِثُون َ الأَرض َ مِن بَعدِ أَهلِها أَن لَو نَشاءُ أَصَبناهُم بِذُنُوبِهِم وَ نَطبَع ُ عَلي قُلُوبِهِم فَهُم لا يَسمَعُون َ (100) تِلك َ القُري نَقُص ُّ عَلَيك َ مِن أَنبائِها وَ لَقَد جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ فَما كانُوا لِيُؤمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِن قَبل ُ كَذلِك َ يَطبَع ُ اللّه ُ عَلي قُلُوب ِ الكافِرِين َ (101) وَ ما وَجَدنا لِأَكثَرِهِم مِن عَهدٍ وَ إِن وَجَدنا أَكثَرَهُم لَفاسِقِين َ (102)

[ترجمه]

و ما لرسلنا في قرية من نبي ّ الّا أخذنا اهلها بالبأساء و الضّراء لعلّهم يضّرّعون، و نفرستاديم ما در شهري«7» هيچ پيغامبري الّا ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 90. (2). مج، وز، مل: گزاردم، آج، لب: رسانيدم. (3). آج، لب: گروه. (5- 4). مج، وز، مل شعر. (6). مل: تجمّل، آج: تجلّد. [.....]

(7). آج، لب: در هيچ ديهي. صفحه : 305 بگرفتيم اهل آن شهر را به بيماري و سختي تا باشد كه اينان زاري كنند«1». پس بدل كرديم به جاي بدي نيكويي تا بسيار شدند و گفتند: برسيد به پدران ما سختي بد و نيك«2»، بگرفتيم ايشان را ناگاه

و ايشان ندانستند. و اگر اهل شهرها بگرويدندي و پرهيزگار شدندي، بگشاديمي«3» بر ايشان بركاتي از آسمان و زمين و لكن دروغ داشتند، بگرفتيم ايشان را به آنچه كرده بودند. ايمن شدند«4» اهل شهرها كه به ايشان آيد عذاب ما به شب و ايشان خفته!. ]«5» [ يا ايمن شدند«6» اهل شهرها كه به ايشان آيد عذاب ما]«7» چاشتگاه و ايشان بازي مي كنند! ايمن شده اند از عذاب خداي! ايمن نشود از عذاب خداي مگر گروه زيانكاران. نه بيان كرد خداي آنان را كه به ميراث گرفتند«8» زمين«9» از پس اهلش اگر خواستيمي بگرفتيمي«10» ايشان را به گناهانشان و مهر ----------------------------------- (1). مج، وز: لابه كنند. (2). مج: بدي نيكي، آن، آف: بدي و نيكويي. (3). مج، وز: بگشادماني. (4). آج: اي پس ايمن شدند، لب: يا ايمن شدند. (5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد افزوده شد. (6). آج، لب: اي پس ايمن شدند. (7). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (8). مج، وز، لت: برگرفتند. (9). آج، لب را. (10). مج، وز، لت: و اگر ما خواستماني بگرفتماني. صفحه : 306 بر نهاديمي«1» بر دلهاشان تا نشنوند!. آن شهرهاست كه قصّه مي كنيم بر تو از خبرهاي او و بدرستي كه آمد به ايشان پيغامبرانشان به حجّتهاي ايشان، ايمان نياوردند با آنچه دروغ داشتند از پيش اينكه«2» چنين مهر بر نهاد خداي بر دلهاي كافران. نيافتيم«3» بيشتر ايشان را از عهدي، و«4» يافتيم [بيشترين]«5» ايشان را برون از فرمان خداي. قوله: وَ ما أَرسَلنا فِي قَريَةٍ مِن نَبِي ٍّ، حق تعالي گفت كه: من هيچ پيغامبر

را به هيچ شهر نفرستادم الّا و اهل آن شهر را به بأساء و ضرّاء بگرفتم بر سبيل امتحان و اختبار«6» تا باشد كه دلهاي ايشان نرم شود و با خداي گريزند و در او تضرّع و زاري كنند«7». «من» في قوله: مِن نَبِي ٍّ، زيادت است براي تأكيد نفي. و در «بأساء و ضرّاء» سه قول گفتند: بعضي گفتند: «بأساء» رنجي«8» و سختي باشد كه به تن ايشان رسد، و «ضرّاء» آنچه به مال ايشان رسد از نكبات تا درويش شوند. حسن گفت: «بأساء» گرسنگي باشد و «ضرّاء» بيماري. سدّي [175- 1]

گفت: «ضرّاء» درويشي باشد و «بأساء» گرسنگي، و براي آن لفظ «لعل ّ» آورد كه حق تعالي با ايشان معامله مختبران و آزمايش كنندگان فرمود، ----------------------------------- (1). مج، وز: مهر نهادماني. (2). آن: از پيش از اينكه. (3). مج، وز، آج، لب: و نيافتيم. [.....]

(4). اساس اگر، با توجه به مج، وز زايد مي نمايد. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس: اعتبار، با توجه به مج، وز و سياق عبارت در جملات بعدي تصحيح شد. (7). مج، وز: و لابه كنند. (8). آج، لب: رنج. صفحه : 307 پس لفظ ترجّي آورد تا ملايم آن بود، و گفتند: «لعل ّ» به معني «لام كي» است، و قوله: يَضَّرَّعُون َ، يتضرّعون بوده است، ادغام كرده اند «تا» را در «ضاد» لقرب المخرج تا چنين شده است. آنگه حق تعالي گفت هم بر سبيل امتحان و اختبار بر وجه استدراج ايشان را چنان كه به محنت امتحان كردم به نعمت امتحان كردم تا هيچ عذر نماند ايشان را، و هيچ نباشد كه به

ايشان كرده نباشيم«1». آن شدّت [را]«2» به نعمت بدل كرديم«3» و آن بيماري را به تندرستي و آن درويشي را به توانگري«4» و آن تنگي را به فراخي تا ايشان به جهل و قلّت انديشه پنداشتند كه آن خود به استحقاق است با ايشان، و مغرور شدند. حَتّي عَفَوا، تا بسيار شدند، يقال: عفا«5» النّبت إذا كثر. و اصل كلمه ترك است من قوله تعالي: فَمَن عُفِي َ لَه ُ مِن أَخِيه ِ شَي ءٌ«6». و اگر خواهند تا جمع كنند ميان هر دو معني درست باشد، براي آن كه «عفا النّبت» آن باشد كه تا جمع كنند ميان هر دو معني درست باشد، براي آن كه «عفا النّبت» آن باشد كه رها كنند و گرد آن نگردند تا بسيار شود. حسن بصري گفت: تا فربه شدند. إبن زيد گفت: تا بسيار شدند، قال الشّاعر«7»: و لكنّا يعض ّ السّيف منها بأسوق عافيات الشّحم كوم و قال اخر«8»: عفوا من بعد اقلال و كانوا زمانا ليس عندهم بعير و منه قوله- عليه السّلام: أحفوا الشّوارب و اعفوا اللّحي. و الإحفاء المبالغة في القص ّ، و الاعفاء التّرك حتّي يكثر. عبد اللّه عبّاس گفت: تا عدد ايشان بسيار شد. قتاده گفت: تا خرّم شدند. مقاتل حيّان گفت: تا بطر گرفت ايشان را و از سر غفلت و جهالت گفتند: چه باك اگر ما را ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب، لت: نباشم. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل: كردم. (4). مج، وز، مل، آج، لب، آف، لت، آن: توانگري. (5). اساس: عفي، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (6). سوره نساء (2)

آيه 178. (8- 7). مج، وز، مل شعر. صفحه : 308 پيش«1» از اينكه رنجي رسيد از بيماري و درويشي و سختي. پدران ما همچنين بودند، گاه در شدّت«2» و گاه در نعمت. اكنون ما را نيز شدّت رفت و نعمت آمد. حق تعالي گفت: چون ايشان ايمن شدند و آسوده و فربه بنشستند، من ايشان را ناگاه بگرفتم به عذاب و هلاك كردم از آن جا كه ايشا [ن]«3» ندانستند و توقّع نكردند، چنان كه در مثل گفتند: من مأمنه يؤتي الحذر، مرد حذر كننده را از جايي گيرند كه او از آن جا ايمن باشد. اگر حال حذر اينكه باشد، حال غافل چه باشد؟ و البغت الفجأة، يقال: بغته يبغته بغتا، أو بغتة و بغت الرّجل فهو مبغوت، و قال الشّاعر«4»: أنكأ شي ء حين يفجؤك البغت و الشّعر، العلم بدقيق الامور، قيل: انّه من الشّعر، و اينكه علمي باشد محدث، يقال: شعرت بكذا، آگاه شدم به اينكه كار، براي اينكه«5» در حق ّ خداي تعالي استعمال نكنند. وَ لَو أَن َّ أَهل َ القُري آمَنُوا، آنگه حق تعالي بر وجه ترغيب و تقريب و استدعا گفت: اگر اهل اينكه شهر [ها]«6» ايمان آوردندي و از من بترسيدندي و از معاصي من اجتناب كردندي، من درهاي خير و بركت«7» بر ايشان گشاده كردمي از آسمان و زمين، از آسمان به باران و از زمين به نبات، و گفتم كه«8»: اصل بركت ثبات«9» باشد من بروك البعير، و گفته اند: بركات آسمان إجابت دعا باشد، و بركات زمين إنجاح الحوائج، و لكن خلاف اينكه كردند و رسولان مرا به دروغ داشتند، تا لا جرم بگرفتيم ايشان را به آنچه

كردند. ----------------------------------- (1). مل: پيشتر. (2). مج، وز بودند. [.....]

(3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مل شعر. (5). اساس: آنك، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، مل: بركات. (8). وز، مل: بگفتيم. (9). آج، لب، بم: نبات. صفحه : 309 آنگه گفت: أَ فَأَمِن َ أَهل ُ القُري، ايمن شدند اهل اينكه شهرها كه عذاب ما با ايشان آيد«1» و ايشان خفته! و «بيات» شبيخون باشد به عرف [175- پ]، و «بيات» و «بيتوته» كاري سگاليدن باشد به شب. وَ هُم نائِمُون َ، و ايشان خفته باشند«2». «واو» حال [ر]«3» است، و «بياتا» در جاي «ليلا» نهاده است. أَ وَ أَمِن َ، «الف» در هر دو جاي استفهام است و مراد تقريع، و «واو» عطف است بر قراءت آن كه «واو» مفتوح خواند. اهل مدينه و إبن عامر خواندند: به سكون «واو»، چنان كه «أو» باشد بمعني حرف الشك ّ، يا «4» ايمن شده اند اهل اينكه شهرها كه عذاب ما به ايشان آيد و به«5» چاشتگاه، و محل ّ او نصب بود بر ظرف به معني«6» ضحي. وَ هُم يَلعَبُون َ، و ايشان بازي مي كنند، و «واو» هم حال راست. و اصل «بأس» و «بؤس»، شدّت باشد، و در آيت مراد عذاب است. امّا «نوم» حدّ او سهوي [بود]«7» كه به حيوان رسد با«8» فتور اعضاء بي علّتي. رمّاني گفت: حدّ خواب سهوي باشد كه دل را و چشم را بپوشد و حسن ضعيف بكند و منافات علم كند، يقال: نام الرّجل نوما فهو نائم و الجمع نيام، و رجل

نومة كثير النّوم. و مراد به شهرها، شهرهاست كه«9» اهل آن اصرار كرده باشند بر كفر و اقامت بر معصيت. و اصل «ضحي» من ضحا«10» يضحو ضحوا اذا ظهر باشد، و مورد آيت مورد امر است به حزم و انتباه و ترك غفلت آن كه ايمن نباشند از عذاب خداي تعالي نه به شب و نه به روز. آنگه گفت: أَ فَأَمِنُوا مَكرَ اللّه ِ، ايشان از مكر خداي ايمن شده اند! و مكر خداي عذاب خداي باشد، جز آن است كه هر عذابي را مكر نخوانند مگر آن ----------------------------------- (1). آج، لب: آمد. (2). مل: ايشان خفتگان. (7- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: تا، چاپ شعراني (5/ 231): آيا. (5). مج، وز، مل، آج، لب: ندارد. (6). مج، وز، مل، لت: ظرف اعني. (8). اساس: يا ، با توجه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(9). مل، آف، آن: شهرهايي است. (10). اساس: ضحي، با توجه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 310 عذابي را«1» كه صورت مكر دارد بر سبيل استدراج، كما قال اللّه تعالي: سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيث ُ لا يَعلَمُون َ«2»، و معني آن بود كه خداي تعالي براي استظهار حجّت چندان كه بنده گناه بيشتر كند«3»، او را نعمت و تندرستي بيش دهد تا او پندارد كه آن خود چنان مي بايد. آنگه ناگاهي«4» عذاب فرستد او را و هلاكش كند، و اينكه با مكر ماند. و اصل «مكر» پيچيدگي«5» بود، و مكّار پيچنده«6» باشد و كارش پوشيده، و منه ساق ممكورة، أي محكمة الخلق، قال ذو الرّمّة«7»: عجزاء ممكورة خمصانة قلق عنها الوشاح و تم ّ«8» الجسم

و القصب و خليل گفت: مكر الرّجل اذا التف ّ تدبيره علي مكروه صاحبه. فَلا يَأمَن ُ مَكرَ اللّه ِ، از عذاب خداي ايمن نباشند«9» مگر زيانكاران. و رفع او بر فاعليّت است، و «الّا» از روي اعراب به مثابت لغو است. اگر گويند«10»: پيغامبران خداي از عذاب خداي ايمن باشند و خاسر نه اند، چرا گفت: فَلا يَأمَن ُ مَكرَ اللّه ِ إِلَّا القَوم ُ الخاسِرُون َ! جواب گوييم: يك وجه آن است كه ايشان نيز از عذاب خداي ايمن نباشند«11» در حق ّ كافران و عاصيان و در حق ّ خود براي آن ايمن باشند كه ايشان چون مأمون الخطأ و الزّلل باشند و عقاب بر گناه باشد و در حق ّ ايشان گناه صورت نبندد، از آن جا ايمن باشند. وجه دگر آن كه: از عذاب خداي ايمن نباشند بر وجه جهل به حكمت«12» خداي الّا گروه زيانكاران، و امن ايشان از جهل باشد، و امن انبيا و اولياء از ايمن بكردن خداي باشد ايشان را چون خداي تعالي ايشان را ايمن بكرد از آن وجه ايمن ببودند«13». ----------------------------------- (1). مج، وز: عذاب را. (2). سوره اعراف (7) آيه 182. (3). مج، وز، مل، لت: بيش كند. (4). آج، لب: ناگاه. (5). مج، وز، مل: پيختگي، آج، لب: بيخته گي. (6). مج، وز، مل: بيحنده. (7). مج، وز شعر. (8). مل، آف، آن: ثم ّ. (9). اساس: نباشد، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (10). مج، وز نه. (11). آج، لب، بم و. (12). مج، وز: به حكم. [.....]

(13). مج، وز: شدند. صفحه : 311 قوله: أَ وَ لَم يَهدِ، در فاعل «يهدي»«1» دو قول گفتند: يكي آن كه اللّه مضمر است در

او، و التّقدير: او لم يهد اللّه، نه خداي«2» هدايت كرد [176- ر]، يعني بيان. و آنچه قوّت اينكه قول كند، قراءت آن كس است كه او «نهد» خواند به «نون» علي ما ذكره الزّجّاج، قول دوم آن كه: أَن لَو نَشاءُ، در جاي فاعل اوست، و تقدير آن است كه: او لم يهد لهم مشيّتنا باصابة«3» المذنبين بذنوبهم- نه راه نمود ايشان را آن كه اگر ما خواهيم هلاك كنيم گناهكاران را به گناهشان و تا عبرت و موعظت شوند؟ حق تعالي گفت: نه خداي تعالي هدايت داد و بيان كرد و باز گفت آنان را كه زمين به ميراث [بر]«4» گرفتند پس هلاك اهلشان از جماعاتي«5» و امّتاني كه ما ايشان را هلاك كرديم چون: قوم نوح و هود و صالح و شعيب و لوط [كه]«6» اگر ما خواستيمي«7» كه ايشان را نيز هلاك كرديمي«8» به گناهاني«9» كه كردند و مهر نهاديم«10» بر دل ايشان تا چيزي نمي شنوند. اينكه حديثي مستأنف است معطوف علي قوله: أَصَبناهُم، تا داخل نباشد تحت مشيّت. و دليل بر اينكه آن است كه اينكه مستقبل است و آن ماضي، و از حكم عطف [آن]«11» است كه معطوف وفق معطوف عليه باشد. اگر آن كه اگر عطف كنند«12»، «نطبع» را علي أصبناهم لازم آيد كه اينكه مهر بر دل ايشان و نفي سماع از ايشان از پس هلاك ايشان بود، و اينكه خروج باشد از اجماع و قادح بود در حكمت خداي تعالي، چه مهر بر دل مرده نهادن لايق حكمت نبود و عبث باشد. اينكه تفسير آيت است بر تقدير اوّل كه فاعل «يهد» ----------------------------------- (1). مج، وز،

مل، آج، لب، آف، لت: يهد. (2). مل تعالي. (3). مج، وز، مل، لت: اصابة. (11- 6- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (5). مج: جماعتاني. (7). مج، وز، مل، لت: خواستماني، آج، لب: خواستمي. (8). مج، وز، مل، لت: كردماني، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (9). مج، آج، لب، بم، آف: گناهان. (10). مج، وز، مل: مهر نهادند. (12). اساس: كند، با توجه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 312 خداي باشد- جل ّ جلاله. امّا بر قول دوم كه فاعل «يهد» مشيّت هلاك مستحقّان باشد، در كلام محذوفي بود. و «هدايت» به معني دلالت بود، و آن محذوف مفعول دوم «يهد» باشد و تقدير اينكه چنين بود، نه راه نمود«1» [و]«2» دليل كرد و عبرت گشت آنان را كه ايشان زمين به ميراث دارند از هلاك شدگان امّت سلف، آنگه آن كه اگر ما خواستيمي«3» كه ايشان را هلاك كنيم«4» به گناهانشان«5» چنان كه با امّت«6» پيشين«7» كرديم، أعني هدايت كرد و دليل كرد بر آن كه مثل قول و فعل ايشان نبايد گفتن [و كردن]«8» تا هلاك نشوند چون ايشان، محذوف اينكه است، أعني هدايت كرد و دليل كرد بر آن كه گفتيم، و آنچه گفتيم آن كه اگر ما خواستيمي«9» فاعل است، [و]«10» بر هو دو قول «نطبع» كلامي مستأنف باشد«11» غير معطوف علي قوله: أَصَبناهُم، از آن وجوه كه بيان كرديم كه مؤدّي است با چند فساد، و اينكه قول فرّاء و زجّاج و جبّايي و بيشتر اهل علم است. و اگر نه چنين گويند، معني آيت مستقيم نشود. امّا معني «طبع»«12» در او دو قول

گفتند: يكي حكم به آن كه او مذموم است ابدا از آن جا كه در معلوم آن است كه ابدا ايمان نيارد«13» به مثابت كسي كه بر دل مهر دارد. و «سماع» به معني قبول باشد، يعني ايشان هرگز قبول ايمان نكنند كالمطبوع علي قلبه، پس اينكه بر سبيل حكم باشد به مذمّت و ملامت و لعنت«14» ايشان. و غرض قطع طمع رسول بود- عليه السّلام- از ايمان ايشان. ----------------------------------- (1). مل: نموديم. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (9- 3). مج، وز، مل، لت: خواستماني، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. [.....]

(4). مج، وز، مل، لت: هلاك كردماني، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (5). مج، وز، مل، لت: گناهشان. (6). مج، وز، مل، لت: امّتان. (7). لت: پيشتر. (10- 8). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). مل و. (12). مل: نطبع. (13). آج، لب: نيارند. (14). مل: و به لعنت. صفحه : 313 و وجه دوم در معني «طبع» ن است كه: به معني سمت و علامتي باشد بر دلهاي ايشان از نشاني و سوادي كه فرشتگان به اينكه«1» علامت كه ايشان ايمان نخواهند آورد،«2» در لعنت و تبرّاي ايشان بيفزايند. و اينكه طبع و مهر بر دو وجه كه گفتيم مانع«3» نباشد از ايمان براي آن حكم حاكم تبع«4» محكوم باشد علي ما هو به، و محكوم را بر وجهي نكند، و نيز سمت«5» و علامت منع نباشد، بيانش قوله تعالي: بَل طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنُون َ إِلّا قَلِيلًا«6». و اگر مانع بودي از ايمان، اندك و بسيار را مانع بودي، چون اندك را

مانع نيست بسيار را هم مانع نبود. و ابو القاسم بلخي ّ وجهي گفت در اينكه آيت، و آن آن است كه: طبع را تفسير به طبع [176- پ]

زنگار داد«7»، گفت: خداي تعالي كفر را در دل كافر به زنگار تشبيه كرد كه بر روي آيينه«8» و شمشير باشد، براي آن كه تاريك و مظلم بود. و ايمان را به جلاي آن تشبيه كرد، براي آن كه در او نور و ضياء است. آنگه آن زنگار را با خود [حوالت كرد، چنان كه زيادت ايمان و كفر را با سورت«9»]«10» حوالت كرد في قوله: زادَتهُم إِيماناً«11» فَزادَتهُم«12»هذه ما «14» است آن گروه بازماندگان را بر ايمان و طاعت و تحذير ----------------------------------- (1). مج، وز: به آن، آج، لب: بدين. (2). مج، وز، مل، لت: آوردن، لب، آف و. (3). اساس: نافع، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (4). آج، لب، آف: طبع. (5). مج، وز: و سمت. [.....]

(6). سوره نساء (4) آيه 155. (7). وز، بم، آف، آن: دارد. (8). مج، وز، مل، آج، لب، بم، آن: آينه. (9). آج، لب، بم، لت: با خود. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). سوره انفال (8) آيه 2. (12). ضبط قرآن كريم: فزادتهم. (13). سوره توبه (9) آيه 125. (14). اساس: تعريض، با توجه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 314 كردن ايشان از كفر و معصيت تا مانند آن كه به ايشان رسيد به اينان نرسد، و نيز بيان كردن كه جماعتي هستند كه هرگز ايمان نخواهند آورد [ن]«1» به اختيار بد خود، كالمطبوع علي قلبه. آنگه خداي

تعالي گفت: تِلك َ القُري، اينكه شهرها كه ما آن را هلاك كرديم و قصّه و اخبار آن با تو بگفتيم، از«2» شهرهاي قوم نوح و عاد و ثمود و شعيب و لوط و آن قوم كه ذكر ايشان در آيت مقدّم برفت، آنگه بيان كرد كه: آنچه به سر«3» ايشان آمد از عذاب پس آن بود كه من بر ايشان حجّت گرفتم به بعثت انبياء- عليهم السّلام- و اظهار معجزات بر دست ايشان و بيان ادلّه و حجج و طرايق«4» علم، گفت: رسولان ايشان بيّنات و حجج به ايشان بردند، ايشان ايمان نياوردند به هيچ وجه با آنچه پيش از آن كافر«5» شده بودند و تكذيب كرده، يعني استنكاف و تكبّر و«6» قلّت تأمّل و نظر رها نكرد ايشان را كه با آنچه كافر بودند از وحدانيّت خداي تعالي و آنچه اركان شرع است ايمان آرند. آنگه گفت: كَذلِك َ يَطبَع ُ اللّه ُ، خداي چنين مهر نهد«7» بر دل كافران. از اينكه آيت معلوم مي شود كه خداي تعالي به مهر و طبع منع نكند كس را«8» از ايمان، براي آن كه اشارت كرد به اموري كه همه ادلّه و حجج و بيان است و داعي به ايمان، از قصّه [هلاك]«9» اوايل و فرستادن رسل- عليه السّلام- و آوردن ايشان معجزات و بيّنات را، و آن كه ايشان به اختيار بد«10» خود ايمان نياوردند. آنگه گفت: كَذلِك َ يَطبَع ُ اللّه ُ، خداي تعالي مهر چنين نهد بر دل كافران نه چنان كه مجبّران گمان بردند كه من منع كنم كافران را از ايمان به طبع و مهر. امّا اضافت رسل با ايشان با آن كه پيغامبران خداي بودند، ----------------------------------- (9-

1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز: آن. (3). مج، وز: پس. (4). مل: به طريق. (5). مل: از ايشان كافر. [.....]

(6). مج، وز: او، مل: از. (7). مج، وز: مهر نهاد. (8). مج: كسي را. (10). مج، آن: بر، مل: ندارد. صفحه : 315 از آن جاست كه چون مرسل اليهم ايشان بودند و انتفاع و اهتدا به رسولان ايشان را بود، خداي تعالي اضافت كرد«1» به ايشان، و عرب اضافت كند بأدني الملابسه، چنان كه آن جا كه به دو كس چوبي بر خواهند گرفت«2»، هنوز بر نگرفته«3» آن يكي ديگر«4» را گويد: خذ بطرفك، طرف خود برگير، يعني طرفي كه ملاقي تو است. و قوله: فَما كانُوا لِيُؤمِنُوا، اينكه «لام» براي تأكيد نفي است، چنان كه بسيار جايها شرح داديم. مجاهد گفت: هم آن معني دارد كه: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ«5»، يعني ما ايشان را هلاك نكرديم و الّا دانستيم كه هرگز ايمان نيارند«6». حسن«7» و جبّايي گفتند: معني آن است كه كفر ايشان رها نكند ايشان را كه ايمان آرند، و اينكه معني قول أخفش است كه گفت: «ما» مصدريّه است، أي لم يؤمنوا«8» بتكذيبهم، و التّقدير: لتكذيبهم، و اينكه هر دو قول مضطرب است، و«9» معني از روي ظاهر آن است كه: ايشان تصديق نكنند آن را كه تكذيب كرده بودند [177- ر]

پيش از اينكه، و ايمان نيارند به چيزي كه كافر بودند از آن پيش، و معني آن كه: بر كفر مصرّ خواهند بود [ن]

تا به مردن- و اللّه اعلم. قوله: وَ ما وَجَدنا لِأَكثَرِهِم مِن عَهدٍ،

آنگه حق تعالي گفت: ما بيشترين«10» ايشان را عهدي نيافتيم، يعني وفا به عهد، چنان كه در شاهد آن را كه بر عهد ثبات نكند و به عهد وفا نكند گويند: لا عهد له، او را عهدي نيست. نفي وفا را نفي عهد خوانند. و مراد به عهد، عهدي است كه ايشان با پيغامبران بستند. و «عهد» و «عقد» و «ميثاق» و «يمين» نظاير باشد، و «وجدان» و «الفاء» و «ادراك» و «مصادفه» ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: اضافتشان كرد. (2). مج، وز، لت: برخواهند گرفتن. (3). آج، لب باشند. (4). آج، لب: ديگري. (5). سوره انعام (6) آيه 28. (6). اساس: نيارد، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز، مل: حسن بصري. (8). مج، وز: لم تؤمنوا. (9). مج، وز اينكه. (10). مج، وز، مل، لت: بيشترينه. [.....]

صفحه : 316 نظاير باشد. و «من» في قوله: مِن عَهدٍ، تأكيد نفي راست، چنان كه نظاير او بسيار«1» برفت. وَ إِن وَجَدنا، «إن» مخفّفه است از ثقيله، و التّقدير: انّا«2» وجدنا، أو انّه وجدنا، علي ان ّ الضّمير للشّأن«3» و الامر، و علامت آن كه «إن» مخففّه از ثقيله «لام» است در خبر او، و ما بيشتر«4» ايشان را فاسق يافتيم و خارج از فرمان خداي تعالي به ايشان، و كار چنان افتاد كه ما بيشتر«5» ايشان را فاسق يافتيم. و «فسق» هم كفر باشد و هم ساير معاصي. و اصل او خروج الشّي ء عن الشّي ء باشد، و اگر چه در عرف غالب بر او آن است كه مادون كفر را فسق خوانند، و در آيت هر دو رواست. اگر گويند چگونه

گفت كه: بيشتر را فاسق يافتيم، و ايشان همه فاسق بودند! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه كافران هم بر دو وجه بودند. بعضي در ملّت و كيش خود متديّن و متحرّج بودند، و بعضي متهتّك و خليع«6» العذار«7»، آن كه چنان بودند كمتر بودند، و آن كه چنين بودند بيشتر بودند. و جواب دوم از او آن است كه: حق تعالي اكثر كنايت كرد از همه، چنان كه گويند: قل ّ ما رأيت مثله، و مراد آن باشد كه: ما رأيت مثله لا«8» قليلا و لا«9» كثيرا، و مثله قوله: فَقَلِيلًا ما يُؤمِنُون َ«10». قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 103 تا 126]

[اشاره]

ثُم َّ بَعَثنا مِن بَعدِهِم مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرعَون َ وَ مَلائِه ِ فَظَلَمُوا بِها فَانظُر كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُفسِدِين َ (103) وَ قال َ مُوسي يا فِرعَون ُ إِنِّي رَسُول ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ (104) حَقِيق ٌ عَلي أَن لا أَقُول َ عَلَي اللّه ِ إِلاَّ الحَق َّ قَد جِئتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِن رَبِّكُم فَأَرسِل مَعِي َ بَنِي إِسرائِيل َ (105) قال َ إِن كُنت َ جِئت َ بِآيَةٍ فَأت ِ بِها إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (106) فَأَلقي عَصاه ُ فَإِذا هِي َ ثُعبان ٌ مُبِين ٌ (107) وَ نَزَع َ يَدَه ُ فَإِذا هِي َ بَيضاءُ لِلنّاظِرِين َ (108) قال َ المَلَأُ مِن قَوم ِ فِرعَون َ إِن َّ هذا لَساحِرٌ عَلِيم ٌ (109) يُرِيدُ أَن يُخرِجَكُم مِن أَرضِكُم فَما ذا تَأمُرُون َ (110) قالُوا أَرجِه وَ أَخاه ُ وَ أَرسِل فِي المَدائِن ِ حاشِرِين َ (111) يَأتُوك َ بِكُل ِّ ساحِرٍ عَلِيم ٍ (112) وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرعَون َ قالُوا إِن َّ لَنا لَأَجراً إِن كُنّا نَحن ُ الغالِبِين َ (113) قال َ نَعَم وَ إِنَّكُم لَمِن َ المُقَرَّبِين َ (114) قالُوا يا مُوسي إِمّا أَن تُلقِي َ وَ إِمّا أَن نَكُون َ نَحن ُ المُلقِين َ (115) قال َ أَلقُوا فَلَمّا أَلقَوا سَحَرُوا أَعيُن َ النّاس ِ وَ استَرهَبُوهُم وَ جاؤُ بِسِحرٍ عَظِيم ٍ (116)

وَ أَوحَينا إِلي مُوسي أَن أَلق ِ عَصاك َ فَإِذا هِي َ تَلقَف ُ ما يَأفِكُون َ (117) فَوَقَع َ الحَق ُّ وَ بَطَل َ ما كانُوا يَعمَلُون َ (118) فَغُلِبُوا هُنالِك َ وَ انقَلَبُوا صاغِرِين َ (119) وَ أُلقِي َ السَّحَرَةُ ساجِدِين َ (120) قالُوا آمَنّا بِرَب ِّ العالَمِين َ (121) رَب ِّ مُوسي وَ هارُون َ (122) قال َ فِرعَون ُ آمَنتُم بِه ِ قَبل َ أَن آذَن َ لَكُم إِن َّ هذا لَمَكرٌ مَكَرتُمُوه ُ فِي المَدِينَةِ لِتُخرِجُوا مِنها أَهلَها فَسَوف َ تَعلَمُون َ (123) لَأُقَطِّعَن َّ أَيدِيَكُم وَ أَرجُلَكُم مِن خِلاف ٍ ثُم َّ لَأُصَلِّبَنَّكُم أَجمَعِين َ (124) قالُوا إِنّا إِلي رَبِّنا مُنقَلِبُون َ (125) وَ ما تَنقِم ُ مِنّا إِلاّ أَن آمَنّا بِآيات ِ رَبِّنا لَمّا جاءَتنا رَبَّنا أَفرِغ عَلَينا صَبراً وَ تَوَفَّنا مُسلِمِين َ (126)

[ترجمه]

پس بفرستاديم از پس [ايشان]«11» موسي را به آيات ما به فرعون و اصحابش«12»، كافر شدند به آن. بنگر چگونه«13» بود عاقبت مفسدان. ----------------------------------- (1). اساس او بسيار، با توجه به مج، وز زايد مي نمايد. (2). مج، وز، لت، آن: و انّا. (3). مج، وز، لت: للشّأن. (5- 4). مج، وز، مل، لت: بيشترينه. (6). مج، وز، مل، لت: مخلوع. (7). اساس: العذاب، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (9- 8). مج، وز: إلّا. (10). سوره بقره (2) آيه 88. (11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز: اصحابانش پس. (13). مج: كه چگونه. صفحه : 317 گفت«1» موسي: اي فرعون، من«2» فرستاده [ام]«3» از خداي جهانيان. سزاوار بر آن كه نگويم بر خداي الّا راستي آوردم به شما حجّتي از خدايتان، بفرست با من فرزندان يعقوب را. گفت اگر آورده اي حجّتي، بيار آن را اگر تو از جمله راست گوياني. بينداخت«4» عصايش كه ديدي«5» اژدهايي بود ظاهر. و بكشيد«6»

دستش كه ديدي«7» آن سپيد بود نگرندگان را. [177- پ]، گفتند جماعت از قوم فرعون«8» اينكه«9» جادويي است دانا. مي خواهد كه بيرون كند شما را از زمين شما«10»، چه فرمايي«11»! گفتند باز دار اينكه را و برادرش را و بفرست در شهرها جمع كنندگان را. «12» تا به تو آرند هر جادويي دانا را. ----------------------------------- (1). مج: و گفت. (2). مج، وز، لت رسول و. (3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(4). آج، لب: پس بينداخت. (5). مج، وز: بديديد. (6). مج، وز: و بكند. (7). مج، وز: ديديد. (9- 8). مج، وز كه. (10). مج: زمينتان. (11). مج، وز: فرماييد، آج، لب: مي فرماييد. (12). مج، آج، لب: سحّار. صفحه : 318 «1» و آمدند ساحران به فرعون، گفتند ما راست«2» مزدي«3» اگر ما غلبه كنيم! گفت: آري و شما از نزديكان باشي«4». «5» گفتند«6» اي موسي تو بيفگني و يا «7» ما باشيم فگنندگان. گفت بيفگني«8»، چون بيفگندند بفريفتند چشمهاي مردمان و بترسانيدند ايشان را و آوردند جادويي بزرگ. و وحي كرديم به موسي كه بيفگن عصاي تو كه ديدي آن فرود«9» مي برد آنچه كرده بودند به دروغ. بيفتاد«10» حق و باطل شد [آنچه]«11» ايشان كرده بودند. غلبه كردند ايشان را آن جا و باز گرديدند«12» ذليل و خوار. و بيفگندند جادوان را سجده كننده. گفتند: ايمان آورديم به خداي جهانيان. خداي موسي و هارون. ----------------------------------- (1). اساس، آج، لب: أئن ّ، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). مج، وز: ما را هست، آج، لب: اي بدرستي كه ما راست هر آينه. (3). مج:

مژدي. (4). مج، وز، آج، لب: باشيد. (5). اساس، آج، لب: قال، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (6). اساس: گفت، با توجه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(7). وز: تا. (8). مج، وز، آف، آن: بيفگنيد. (9). مج، وز، آج، لب، آف: فرو. (10). مج، وز: بيوفتاد. (11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، لت: برگرديدند. صفحه : 319 گفت فرعون ايمان آوردي«1» به او از پيش آن كه دستوري دادم«2» شما را، اينكه مكري است كه كردي«3» در شهر تا برون كني«4» از اينكه جا اهلش را، زود بداني«5». ببرم دستهاتان و پايهاتان«6» از خلاف، پس بردار كنم شما را جمله«7». گفتند ما با خداي خود مي گرديم. چه انكار كردي«8» از ما الّا آن كه ما ايمان آورديم [به آيات]«9» خداي«10» چون به ما آمد، خداي ما بزير«11» بر ما صبر و جان بردار ما را مسلمان. قوله- عزّ و جل ّ: ثُم َّ بَعَثنا«12» مِن بَعدِهِم، از پس ايشان، يعني از پس نوح و هود و صالح و شعيب و لوط كه ذكر ايشان برفت. بِآياتِنا، «با» ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: ايمان آورديد. (2). مج، آج، لب، آف: دستوري دهم. (3). مج، وز، آف: كرديد. (4). مج، وز، لب، آف، لت: بيرون كنيد. (5). مج، پس شما بدانيد. (6). مج، وز: پايهايتان. (7). مج، وز، آج، لب، لت: همه. (8). آج، لب: چه چيز عيب مي كني تو. [.....]

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز، لت ما. (11). وز: برريز. (12). مج، آف:

بعثناهم. (13). مج، وز، لت: آيات. (14). لب را. (15). مج، وز، لت: اسمي است اعجمي. صفحه : 320 به معني «مع» است، چنان كه: اشتريت الدّار بآلاتها، أي مع آلاتها- بآيات و بيّنات و حجج و دلايل [ما]«1». فَظَلَمُوا بِها، أي جحدوا بها و كفروا. و «ظلم» اينكه جا به معني كفر است«2» و جحود است، دليلش «باء»، لا يقال «ظلم به» انّما يقال «ظلمه»، و لكن چون به معني كفر آمد تعديه كرد او را به حرفي كه كفر و جحود را به آن تعديه كنند، و مثله قوله: لِلَّذِين َ يُؤلُون َ مِن نِسائِهِم«3»، لا يقال: آلي منه به معني حلف«4»، و انّما يقال: آلي عليه و لكنّه لمّا ضمّنه معني التّبرّي و التّعدية«5» عدّاه بمن. بعضي دگر گفتند: «با» بمنزله «با» ي آلت است، چنان كه ضرب بالسّيف و قطع بالسّكيّن، يعني آلت ظلم خود ساختند اينكه آيات را و ظالم شدند از جهت اينكه آيات. و به هر حال بايد گفتن كه به كفر [به]«6» آيات ظالم شدند، پس معني راجع [باشد]«7» با قول اوّل بي«8» اينكه همه تعسّف. اينكه قول ضعيف است. بعضي دگر گفتند معني آن است كه: بدّلوا بها، أي بدّلوا الكفر بها بدلا من الايمان، براي آن كه ظلم وضع الشّي ء في غير موضعه باشد در او معني تبديل حاصل است، و اينكه قول قريب است. فَانظُر كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُفسِدِين َ، اينكه «نظر» به معني فكر است، انديشه كن و تأمّل و بنگر به چشم دل تا عاقبت آن مفسدان به كجا رسيد و چگونه بود. و ما با ايشان چه كرديم؟ وَ قال َ مُوسي يا فِرعَون ُ، موسي

گفت: اي فرعون؟ و نام او قابوس بود بر قول اهل كتاب، و وهب گفت: نام او وليد بن مصعب بود، و از جمله قبطيان بود و عمرش بالاي چهار صد سال بود. [و]«9» چنان كه در اخبار آمد: در اينكه مدّت او را تبي و بيماري نبود، و گفتند: او را به هر«10» چهل روز يك بار حاجت بودي، و او را ----------------------------------- (9- 7- 6- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، لت: ندارد. (3). سوره بقره (2) آيه 226. (4). مج، وز، مل، لب: خلف. (5). مج، وز، مل، لب، لت: و التّبعيد. (8). مج: با. (10). مج، وز: ندارد. [.....]

صفحه : 321 سعال و مخاطي و چيزي نبودي، و اگر بودي بر مردم پوشيده داشتي. و بيشتر طعام او موز بودي تا ثفلي«1» نباشد آن را. و او دعوي خدايي كرد، و آن جماعت به او ايمان آوردند. موسي و هارون را- عليهما السّلام- خداي به ايشان فرستاد، بيامدند و بر در سراي فرعون مدّتي مقام كردند. ايشان را راه ندادند به فرعون براي آن كه مردماني«2» درويش«3» و خلق جامه و رث ّ الهيئة«4» بودند. در خبر است كه: موسي- عليه السّلام- جامه«5» پشمين داشت از پلاس و كلاهي«6» پشمين و رسني در ميان بسته بودي و نعليني در پاي كرده و عصا به دست گرفته، و هارون همچنين. تا يك روز مسخره اي بود فرعون را و كس پيش فرعون حديث ايشان نيارست كردن و گفتن كه: دو مرد به اينكه صفت دعوي پيغامبري مي كنند. اينكه مسخره روزي در ميان حديث گفت: [اينكه حديث]«7»

هزار بار از آن«8» منكرتر و ناراست تر است كه دو مرد گدا«9» بيامده اند بر در اينكه سراي، مدّتي است كه مي گردند و مي گويند: ما پيغامبرانيم«10»، خداي ما را به فرعون و قومش فرستاده است تا به ما ايمان آرند و تبع ما باشند. فرعون گفت: اينكه چه حديث است كه تو مي گويي، و«11» بجدّ مي گويي يا به هزل! گفت: هزل چه باشد؟ حقيقت است، و اينكه ساعت كه در آمدم«12» بر در سراي بودند«13»، مرا گفتند: بگوي فرعون را كه ما رسولان«14» خداييم به تو، راه ده ما را به خود. فرعون چون اينكه بشنيد، بترسيد و گونه رويش«15» بگشت«16» و گفت: در آري«17» ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آن: ثقل. (2). لب: مردمان. (3). بم، آف: دروش. (4). اساس: الهيبة، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (5). وز، مل، لت: جامه/ جامه اي. (6). لب: كلاه. (7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (11- 8). مج، وز، لت: ندارد. (9). مج: دو گدا مرد. (10). مج، وز، مل، لت: ما پيغامبران خداييم. (12). اساس و، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (13). اساس: بودم، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (14). مج، وز: رسول. (15). مج: رنگش. [.....]

(16). لب: زرد شد. 17. مج، وز، مل، لب، آف: در آريد. صفحه : 322 اينان را تا چه مردمانند. كس آمد و ايشان را در سراي برد. چون در آمدند و«1» پيش فرعون بايستادند، فرعون روي به موسي كرد و گفت: من انت، تو كيستي! گفت: إِنِّي رَسُول ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ، من پيغامبري«2» فرستاده خدايم به تو كه خداي جهانيان

است. آنگه ميان ايشان [178- پ]

آن مناظره رفت كه خداي تعالي در سورة الشّعراء حكايت كرد از ايشان و چون آن جا رسيم گفته- شود- إن ّ شاء اللّه تعالي و به الثّقة. فرعون گفت: حقيقت مي گويي يا هزل! موسي- عليه السّلام گفت: حَقِيق ٌ عَلي أَن لا أَقُول َ عَلَي اللّه ِ إِلَّا الحَق َّ، گفت: سزاوار است كه من بر خداي جز حق و راستي نگويم. و «حقيق» فعيل باشد من الحق ّ، و هم به معني فاعل باشد و هم به معني مفعول براي آن كه حقيق سزاوار بود، و اينكه هر دو معني در او بود. امّا قوله: عَلي أَن لا أَقُول َ، قيل محقوق علي ان لا اقول. و حقيق و محقوق به يك معني باشد، كانّه حق ّ عليه ان لا يقول علي اللّه الّا الحق ّ، بر اينكه وجه به معني مفعول باشد. و فرّاء گفت. «علي» به معني «با» ست، يقول العرب: جاء فلان بحال حسنة و علي حال حسنة، و علي هذا قوله: وَ لا تَقعُدُوا بِكُل ِّ صِراطٍ تُوعِدُون َ«3»، أي علي كل ّ صراط. بر اينكه قول معني آن باشد كه سزاوارم به آن كه بر خداي تعالي جز حق و راستي نگويم. گفت دليل بر اينكه، قراءت اعمش است كه خواند: حقيق بأن لا اقول، و عبد اللّه مسعود خواند: حقيق ان لا اقول. أبو عبيده گفت معني آن است كه: حريص علي ان لا اقول، حريصم بر آن كه بر خداي جز حق نگويم، و نافع خواند: حقيق علي ّ، واجب است بر من كه بر خداي جز حق نگويم، و ابو علي فارسي گفت كه: «حقيق» از حق ّ باشد، و حق ّ به «علي»

تعديه كنند، قال اللّه تعالي: فَحَق َّ عَلَينا قَول ُ رَبِّنا«4»، و قال: وَ حَق َّ«5» قَد جِئتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِن رَبِّكُم، من از خداي حجّتي آورده ام به شما، يعني عصا و يد بيضاء. فَأَرسِل مَعِي َ بَنِي إِسرائِيل َ، [بني اسرائيل را]«2» و فرزندان يعقوب را كه به بندگي گرفته اي با من به بيت المقدّس فرست. وهب گفت: سبب استعناد«3» فرعون بني اسرائيل را آن بود كه فرعون موسي، فرعون يوسف بود. چون يوسف را وفات آمد و أسباط منقرض شدند و نسل فرعون و خويشان او بسيار شدند«4»، بر بني اسرائيل غلبه كردند و ايشان را به بندگي گرفتند«5». خداي تعالي ايشان را از دست فرعون به موسي برهانيد. و از آن روز كه يوسف- عليه السّلام- در مصر شد تا آن روز كه موسي- عليه السّلام- در مصر شد، چهار صد سال بود. فرعون موسي را گفت: إِن كُنت َ جِئت َ بِآيَةٍ، اگر آيتي آورده اي بيار اگر راست مي گويي. فَأَلقي عَصاه ُ، موسي- عليه السّلام- عصا از دست بيفگند. و اصل «عصا» من العصيان الّذي هو الامتناع باشد، براي آن كه تا چوبي سخت خشك نباشد آن را عصا نكنند از چوب خرما و سنجد و عوسج، قال الشّاعر:«6» تصف السّيوف و غيركم يعصي«7» بها يابن القيون و ذاك فعل الصّيقل يقال: عصي بالسّيف إذا«8» اخذه بيده اخذ العصاء، و قيل بل يقال عصوته بالعصار و عصيته بالسّيف اذا ضربته به. و إلقاي عصا در آيت حقيقت است، و در دگر جا«9» آيد به معني كنايت از ترك سفر، چنان كه شاعر گفت«10»: فالقت عصاها و استقرّ بها النّوي كما قرّ عينا بالاياب المسافر ----------------------------------- (1). اساس: واجب، با توجه

به مج، وز تصحيح شد. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل، لب: استعباد. (4). مج، مل، لت: شد. (5). مج، وز، مل: به بنده گرفتند. (10- 6). مج، وز شعر. [.....]

(7). اساس: يعصا، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (8). اساس، وز، بم: اذ، با توجه به مج تصحيح شد. (9). مج: جاي، وز: جايي. صفحه : 324 بعضي دگر گفتند: «عصا» مشتق نيست از عصيان، براي آن كه «الف» [او]«1» منقلب است از «واو»، و «الف» اينكه منقلب است از « يا »، يقال: عصي يعصي عصيانا و معصية، و يقال: عصا و عصوان و عصوته بالعصا، قال الشّاعر«2»: فجاءت بنسج العنكبوت كانّه علي عصويها سابري ّ مشبرق و اصل «إلقاء» من اللّقاء باشد به معني اتّصال، و «الف» ازالت را بود و المعني ازال الأتّصال الّذي بين ذلك الملقي و بين يديه [179- ر]. و از وجوه افعل يكي ازالت باشد، كقولهم: اعجمت الكتاب ازلت عجمته و عربت معدته اذا فسدت و اعربتها اصلحتها، أي ازلت فسادها. فَإِذا هِي َ، اينكه را «اذا» ي مفاجات گويند، كقولهم: فتحت الباب فاذا زيد بالباب، و دخلت علي فلان فاذا زيد عنده. و در قرآن از اينكه بسيار است. و «ثعبان» مار بزرگ باشد. فرّاء گفت: ماري بزرگ نر باشد، و اصل او من ثعبت الماء اثعبه اذا فجّرته و انثعب الماء أي انفجر، و المثعب موضع انفجار الماء. و ناودان را براي آن«3» مثعب خوانند كه آلت انفجار آب بود، و براي آنش ثعبان خوانند كه به مانند سيلاب«4» رود، قال الشّاعر«5»: علي نهج كثعبان العرين و

«مبين»، بيّن ظاهر من ابان الشّي ء اذا تبيّن و ظهر، يعني بر حقيقت اژدها شد«6» ظاهر كه مي ديدند و در او شبهتي نبود. وهب گفت: چون فرعون موسي را گفت بيار تا چه حجّت داري، او عصا از دست بينداخت در حال اژدهايي شد عظيم. عبد اللّه عبّاس و سدّي گفتند: اژدهاي بزرگ نر موي ناك و دهن باز كرده«7» و يك زفر بر زير كوشك فرعون نهاده، و دگر زفر بر بالاي كوشك«8». خواست تا كوشك را با هر كه در اوست فرو برد. آنگه آهنگ فرعون كرد. فرعون بگريخت و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مل شعر. (3). مج، وز، مل: اينكه. (4). مج، وز: سيل آب. (5). مج، وز شعر. (6). مج: اژدهايي شد. (7). مج، وز، مل: بركرد. (8). مج، وز، مل: شرف. صفحه : 325 در خانه شد و او را حدث افتاد از بيم تا آن روز چهل نوبت بنشست. پس از آن كه به چهل روز يك نوبت نشستي و فرياد خواست از موسي و گفت: به حرمت رضاع و تربيت كه اينكه را از من دور كني تا به تو ايمان آرم و بني اسرائيل را با تو بفرستم و هر چه خواهي بكنم. ثعبان از دگر سوي حمله برد بر مردمان و لشكر. مردم همه بر هم افتادند تا جماعتي بسيار كشته شدند. چون فرعون بسيار زاري كرد«1» و فرياد خواست و گفت: يا موسي اينكه را از من بازدار تا ايمان آرم، و هر التماس كه كني به جاي آرم، موسي- عليه السّلام- دست كرد و

برگرفت آن را عصا شد همچنان كه بود. فرعون با جاي خود آمد و بنشست و موسي را گفت: آيتي دگر داري! گفت: بلي، گفت: بيار. دست در گريبان كرد و از گريبان بيرون آورد سپيد«2» به مانند برف. از او نوري مي تافت مانند آفتاب«3». فرعون گفت: اينكه دست تو است! موسي- عليه السّلام- دگر باره دست در گريبان كرد و برون«4» آورد، نوري از او بتافت تا به عنان آسمان چنان كه چشمها را غلبه كرد. فرعون به او نتوانست نگريدن، متحيّر فرو ماند. موسي- عليه السّلام- دگر باره دست در گريبان كرد و برون«5» آورد چنان كه در اصل خلقت بود. فرعون خواست تا ايمان آورد، هامان برخاست و پيش او آمد و گفت: دعوي خدايي كرده اي و عالمي مسخّر تواند و تو را مي پرستند. به بنده اي ايمان خواهي آوردن تا تبع او باشي، اينكه زشت كاري باشد. فرعون گفت: مرا مهلتي«6» ده تا فردا. موسي- عليه السّلام- گفت: روا باشد و برگشت و خداي تعالي وحي كرد به موسي كه: فرعون را بگوي كه اگر [به من]«7» ايمان آري اينكه ملك بر تو رها كنم و جواني و قوّت با تو دهم. فرعون گفت: يك امروز مرا مهلت ده. موسي- عليه السّلام- برفت. هامان در آمد. فرعون گفت: يا هامان؟ چه گويي! موسي چنين ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: لابه كرد. (2). آج: سپيدي، لب: سفيدي. (3). مج، وز، مل: مي تافت چون شعاع آفتاب. [.....]

(5- 4). مج، وز، مل، آج، لب: بيرون. (6). مج، وز، مل، مهلت. (7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 326 مي گويد،

و اگر اينكه چنين باشد كاري عظيم بود. هامان گفت: او مردي جادوست روا بود كه بكند، امّا يك روز كه اينكه قوم تو را پرستند به ملك همه دنيا برنيايد و فرعون را از سر آن بر بود«1» و گفت: حديث جواني كه گفت با تو دهم، من چاره بسازم كه تو جوان شوي و مويت سياه شود. آنگه بفرمود تا وسمه بياوردند و او را بفرمود تا به آن خضاب كرد و مويش سياه شد. موسي- عليه السّلام- بر دگر روز باز آمد، فرعون را يافت موي سياه شده، عجب ماند«2» از آن؟ خداي تعالي وحي كرد به او كه: چه انديشه كني، كه«3» اينكه خضابي مزوّر است. روزي چند بر آيد برود، همچنان شود كه بود. و در بعضي [179- پ]

روايات آمد كه: چون موسي و هارون از نزديك فرعون برون«4» آمدند، ايشان را باران بگرفت. در راه عجوزي«5» بود، پيرزني از خويشان مادر موسي«6». موسي و هارون در سراي او شدند و آن شب آن جا مقام كردند، و هامان و لشكر گفتند: چرا اينان را بنگرفتي و محبوس نكردي! او كس فرستاد بر اثر ايشان. چون كسان فرعون آن جا آمدند، ايشان خفته بودند و عجوز«7» بيدار بود، خواست تا ايشان را بيدار كند و بجهاند. عصا بر بالين موسي- عليه السّلام- نهاده بود، دگر باره اژدها گشت«8» و آهنگ ايشان كرد. بگريختند و موسي و هارون را رها- كردند، و چون بيدار شدند عجوز«9» ايشان را خبر داد به آنچه رفت، قوله: وَ نَزَع َ يَدَه ُ، معني آن است كه دست از گريبان بكشيد و برون«10» كرد، و لكن

در كلام محذوفي هست، بيفگند لدلالة الكلام عليه، و آن آن است كه: نزع يده من جيبها«11» بعد ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب: ببرد. (2). مج، وز، بماند، مل: داشت. (3). مج، وز: انديشه كني در اينكه. (10- 4). مج، وز، مل: بيرون. (5). مل: عجوزه اي. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). مل، آج، لب: عجوزه. (8). مل، آج، لب: شد. (9). مل: عجوزه. (11). وز: جنبها، همه نسخه بدلها با اساس مطابق است، در حالي كه بر اساس قاعده مي بايد «جيبه» باشد. صفحه : 327 [ما]«1» ادخلها فيه، اينكه بيفگند براي آن كه دگر جايها به شرحتر از اينكه گفت في قوله:قال به وَ أَدخِل يَدَك َ فِي جَيبِك َ تَخرُج بَيضاءَ مِن غَيرِ سُوءٍ«2»، در اينكه آيت «نزع» گفت«3» و نزع بعد ادخال بود، و در آن دگر آيت ادخال گفت، و خروج«4» بي نزع نباشد، پس آنچه گفت و كلام«5» بر آن دليل كرد از كلام بيفگند. فَإِذا هِي َ بَيضاءُ لِلنّاظِرِين َ، «إذا» هم مفاجات است كه گفتيم، يعني عقب نزع و اخراج سپيدي بود«6» نوراني براي نگرندگان، و اينكه نظر تقليب الحدقة الصّحيحة نحو المرئي ّ طلبا لرؤيته باشد، نگريد [ن]«7» به چشم باشد«8» آنچه ديدني است، و زجّاج گفت: «إذا» اينكه جا ظرف مكان است به معني «هناك» و «ثم ّ»، و دگر جايها ظرف زمان باشد، و تقدير كلام آن است كه: فهي بيضاء للنّاظرين هناك، و در «إذا» مفاجات اينكه تأويل مي گويند«9» هر جاي. و موسي- عليه السّلام- اسمري بود«10» شديد السّمرة، چون دست از گريبان برون«11» كردي با دگر اندامش نماندي از آن«12» جا كه معجز خرق عادت بود كه

كس بر الوان قادر نيست مگر خداي- عزّ و جل ّ. قال َ المَلَأُ مِن قَوم ِ فِرعَون َ، آن جماعت اشراف و خواص ّ فرعون چون هامان و جز او گفتند: اينكه مردي ساحر و جادوست«13» دانا، و تفسير «ملأ» پيش از اينكه بگفتم. و «قوم» جماعتي باشند كه به كار مردم قيام كنند و به معاونت او برخيزند، براي اينكه نگويند: قوم اللّه، و گويند: عباد اللّه و حزب اللّه، كه خداي تعالي را به ----------------------------------- (7- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(2). سوره نمل (27) آيه 12. (3). آج، لب: نزع يده. (4). كلمه «خروج» در اساس خط خورده است در حالي كه در همه نسخه بدلها هست. (5). مج، وز، مل: آن چه فحواي كلام. (6). مج، وز، مل: بودي. (8). مج، وز: نگريدن تا ببينند. (9). مج، وز، مل: مي گويد. (10). مج، وز و. (11). مج، وز، مل: بيرون. (12). مج، وز، مل: اينكه. (13). مج، وز: ساحري و جادوي است. صفحه : 328 قيام و معاونت كس حاجت نيست. و ساحر جادو باشد، و رمّاني گفت: حدّ سحر حيلتي لطيف باشد و در اظهار او«1» اعجوبه كه ايهام معجز افگند. و ازهري گفت: سحر صرف چيزي باشد از حقيقت خود با غير آن، و اصل او از«2» خفا و پوشيدگي باشد- چنان كه در سورة البقره بيان كرديم، و منه السّحر للرّية و السّحر للظّلمة. و بعضي دگر گفتند: سحر من قولهم: سحر المطر الارض يسحرها سحرا اذا قلّبها و قلع شجرها، قال ذو الرّمّة في صفة السّراب«3»: و ساحرة السّراب من الموامي ترقّص في نواشرها الاروم پس

آن را براي آن سحر خواندند و او را ساحر كه گفتند: آن كار به خلاف آن است كه او مي نمايد. و عصا به صورت اژدها و أسمر به لون ابيض. يُرِيدُ أَن يُخرِجَكُم مِن أَرضِكُم بِسِحرِه ِ«4»، مي خواهد كه«5» شما را كه جماعت قبطياني«6» از زمين مصر بيرون كند به سحر و جادويش. و اينكه براي آن گفتند كه او گفت: فَأَرسِل مَعِي َ بَنِي إِسرائِيل َ«7»، بني اسرائيل را با من بفرست. گفتند: لشكر مي خواهد، و مي خواهد تا جماعتي بسيار [180- ر]

را از ما جدا كند و ايشان را لشكر خود سازد و با ايشان بر ما خروج كند. فَما ذا تَأمُرُون َ، [چه فرمايي. موضع «ما» از اعراب محتمل است دو وجه را: يكي رفع چون به معني الّذي باشد، و التقدير: فما الّذي تأمرون]«8» به، و نيز محتمل است نصب را علي تقدير: فأي ّ شي ء تأمرون به«9»، و در آن كه اينكه كلام كيست خلاف كردند. بعضي گفتند: كلام ملأ قوم فرعون است كه با يكديگر گفتند، و اينكه اوليتر و لا يقتر است به ظاهر كلام. و قولي ديگر آن كه: كلام فرعون است و در كلام فرعون يُرِيدُ أَن يُخرِجَكُم قول مضمر است. ----------------------------------- (9- 2- 1). مج، وز، مل: ندارد. (3). مج، وز، مل شعر. (4). سوره شعراء (26) آيه 35. [.....]

(5). مج، وز، مل، لت: تا. (6). مج، وز، مل: قبطيانيد. (7). سوره اعراف (7) آيه 105. (8). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد. صفحه : 329 قالُوا أَرجِه، گفتند آن گروه كه مشورت با ايشان برده بودند: باز دار او را و در كار او

تأخيري بكن. حمزه و يحيي خواندند: [ارجه]«1» به سكون «ها» بي همزه، و وجه او آن است كه در او دو لغت آمد همزه نحو: «ارجأت»، و ترك همزه نحو «ارجيت». همزه از أرجيت گرفت بي همزه و «ها» براي استراحت آورد، چنان كه در «قه» و «عه» آورد. و بصريان خواندند و داجوني از هشام: «ارجئه» من أرجأت الامر أي اخّرت بالهمزة علي وزن افعله. و إبن كثير و الحلواني ّ عن هشام همچنين خواندند، جز كه ايشان وصل كردند «ها» ي مضموم«2» را به «واو» ي پس او، إبن ذكوان خواند به كسر [ها]«3» بي اشباع: «ارجئه». و ابو جعفر من طريق إبن العلّاف و قالون و المسيّبي ّ «ارجه» بي همزه به كسر «ها» بي اشباع، و باقي قرّاء و آن كسائي است و خلف و اسماعيل و ورش و ابو جعفر من طريق النّهرواني ّ به كسر «ها» بي همزه و اشباع و«4» به «ياء»«5» از پس «ها». و اختلافشان در سورة الشّعراء هم چنين است. و الإرجاء، التّأخير و همزه لغت قيس است و ديگر عرب، و ترك همزه لغت تميم [است]«6» و اسد و مرجيان را براي اينكه، خوانند لتأخيرهم هم الوعيد و جوازهم العفو. عبد اللّه عبّاس گفت: اخّره، باز پس دارش، يعني توقّف كن در كارش، و قتاده گفت: احبسه، باز دارش. وَ أَخاه ُ، برادرش«7» يعني هارون را. وَ أَرسِل فِي المَدائِن ِ حاشِرِين َ، و در شهرها بفرست كسان را كه مردم را و جادوان را جمع كنند، و «حاشرين» مفعول به است. يَأتُوك َ، جواب امر است براي آن مجزوم است- تا بيارند به تو هر جادويي دانا را. كوفيان خواندند: «سحّار» مگر

عاصم علي فعّال لتكثير الفعل و الحرفة، و باقي قرّاء «ساحر» علي فاعل. گفتند: راي آن است كه در اقطار عالم و شهرها كسان«8» ----------------------------------- (6- 3- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز: مضمومه. (4). مج، وز، لت: او. (5). مج، وز، لت: يابي. (7). مج، وز، لت را. (8). مج، وز، مل: كساني. صفحه : 330 را بفرستي تا جادوان دانا را جمع كنند تا كار موسي بنگرند، اگر سحر است و جادوي جوابش بدهند به سحري كه آن را غالب باشد، و اگر سحر نيست واو صادق است راي در حق ّ او بزنند. گفتند: راي آن است كه كودكان را بفرستي به ديهي كه در آن جا جادوان بودند تا جادوي بياموزند، و آن ديه«1» را «عرما»«2» خواندند. هفتاد و دو كودك را اختيار كردند، هفتاد از بني اسرائيل و دو از قبط، و با موسي وعده بكردند«3» و مهلتي بخواستند و موسي- عليه السّلام- مهلت«4» بداد. آن كودكان آن جا رفتند و مدّتها سحر آموختند تا ساحران تمام شدند. ايشان را با پيش فرعون فرستادند و گفتند: ما اينان را سحري آموختيم كه ساحران عالم را غلبه كنند از هر سحري كه در زمين باشد، الّا كه كار سماوي باشد كه اينان طاقت آن ندارند. و قولي ديگر آن است كه: فرعون كس فرستاد در اقطار جهان تا هر كجا ساحري بود او را بياوردند. چون پيش فرعون آمدند«5»، قصّه موسي و عصا با ايشان بگفت. ايشان گفتند: اگر اينكه مرد ساحر است، ممكن نيست كه ما را غلبه تواند كرد«6» و ما او را

غالب باشيم، و اگر جادو نيست و كار او سماوي است ما به او«7» هيچ نتوانيم كرد«8»، و ذلك قوله: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرعَون َ، جادوان پيش فرعون آمدند. از جمله جمعهاي فاعل يكي «فعله» باشد كالحفظة و السّفرة، [180- پ]

و البررة و الكتبة. مفسّران در عدد سحره«9» خلاف كردند. مقاتل گفت: هفتاد و دو مرد بودند، هفتاد اسرائيلي و دو قبطي. كلبي ّ گفت: هفتاد مرد بودند، بيرون از دو رئيس كه ----------------------------------- (1). آج، لب: ده. (2). تفسير طبري: «فرما» ضبط كرده است. (3). مج، وز: وعده برزدند. (4). مج: مهلتي. [.....]

(5). مج، وز فرعون. (6). آج، لب: تواند كردن. (7). مج، وز: مايان. (8). مج، وز: كردن. (9). اساس: سحر، با توجه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 331 ايشان را بودند، كه ايشان دو مرد استاد جلد و زيرك«1» بودند و كبير بودند و در دهي مسكن داشتند كه آن را «نينوي»«2» گفتند. چون مرد فرعون آمد و ايشان را خواند، ايشان بيامدند. عطا گفت: ايشان برخاستند«3» و به سر گور پدر خود شدند و آواز دادند و گفتند: يا ابانا، اي پدران ما«4»؟ فرعون ملك قبط، كس فرستاده است ما را مي خواند و مي گويد: مردي آمده است عصايي دارد كه هيچ سنگي و آهني و چوبي رها نمي كند الّا«5» فرو مي برد. ما پيش او رويم«6» يا نرويم! از آن گور«7» آوازي آمد كه بروي«8» و جهد كني«9» تا او را خفته يابي«10» آنگه عصاي او بدزدي«11»، اگر ساحر است عصا به دست شما افتد و او از كار باز بماند كه ساحر خفته سحر نتواند كرد، و اگر او خفته

عصا با شما قتال«12» كند او ساحر نيست، پيش او مروي«13» كه او غالب آيد شما را. ايشان متنكّر«14» بيامدند و حيلت ساختند تا موسي را خفته يافتند و عصا در پيش او به زمين فرو برده«15»، غنيمت شناختند آمدند تا عصا«16» برگيرند. عصا اژدها شد و روي«17» به ايشان نهاد«18». ايشان بگريختند و فرعون را گفتند: اينكه مرد جادو نيست، و اينكه قصّه«19» بگفتند و برفتند و اختيار مقابله«20» موسي نكردند. كعب الاحبار گفت: دوازده هزار مرد بودند. سدّي گفت: سي و اند هزار ----------------------------------- (1). وز: استاد رزرگ جلد. (2). وز: سوي. (3). اساس: برخواستند، با توجّه به ضبط مج، وز تصحيح شد. (4). مج، وز، مل: پدر ما. (5). مل همه، آج، لب، لت كه. (6). مل: برويم. (7). مج: گورها. (8). مج، وز، آج، لب: برويد. (9). مج، وز، آج، لب: جهد كنيد. [.....]

(10). مج، وز، مل: بيابيد، آج، لب: يابيد. (11). مج، وز، آج، لب: بدزديد. (12). مج، وز و كارزار. (13). مل، آج، لب: مرويد. (14). مل، آج، لب: متفكّر. (15). مج، وز، مل: فروزده. 16. مل را. (17). مج، وز: سر. 18. مج، وز، مل و. (19). مل با او. 20. مج، وز: مقاتله، مل: مقاتلت با. صفحه : 332 مرد بودند. عكرمه گفت: هفتاد هزار مرد بودند. محمّد بن المنكدر گفت: هشتاد هزار مرد بودند، و گفتند قول جامع آن است كه: هفتاد هزار مرد بودند كه پيش فرعون آمدند از اقطار«1» جهان. فرعون هفت هزار را برگزيد همه ساحر«2» ماهر، آنگه از ايشان هفتصد را برگزيد. آنگه از ايشان هفتاد را برگزيد. مقاتل گفت: رئيس

ايشان شمعون نام بود. إبن جريج گفت: يوحنه. عطا گفت: دو برادر بودند، يكي«3» ناقص نام بود و يكي مداين الصّغير«4»، آنگه فرعون را گفتند: إِن َّ لَنا لَأَجراً، ما را مزدي خواهد بود [ن]«5» اگر ما غالب شويم! اهل حجاز و حفص خواندند: «ان ّ لنا» به يك «الف» علي الخبر، و إبن عامر و اهل كوفه خواندند [به دو]«6» همز«7» مخفّف: «أ إن ّ» يك«8» همزه استفهام و ديگر همزه «ان ّ»، مگر حفص كه از كوفيان او چنين نخواند، و روح هم خلاف كرد. و ابو عمرو و رويس به همزه«9» اوّل و كسر دوم خواندند، الّا آن است كه ابو عمرو از ميان دو همز«10» «الفي» در آورد: «آ ان ّ لنا» و رويس اينكه فصل نكند. ابو علي فارسي«11» گفت: همزه استفهام اينكه جا بهتر باشد از آن كه خبر، براي آن كه ايشان قاطع نبودند بر آن كه ايشان را مزدي دهند يا ندهند، و در سورة الشّعرا اجماع كردند بر همزه استفهام و گفت: آن«12» جا نيز كه همزه استفهام نياورد و در قراءت حجازيان هم تقدير همزه استفهام بايد كرد«13» [181- ر]، و اگر چه در لفظ نيست- چنان كه شاعر گفت:«14» و اصبحت فيهم آمنا لا كمعشر أتوني فقالوا من ربيعة أو مضر ----------------------------------- (1). آج، لب: اطراف. (2). آج، لب: ساحران. (3). آج، لب را. [.....]

(4). مج، وز، مل: مداين الصّغر، بم: مدابر الصغير. (6- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). آج، لب: همزه. (8). مج، وز، مل، لت، لب، بم: يكي. (9). مج، وز، مل، لت: همز. (10). مج، وز، مل، آج، لب:

همزه. (11). مج، وز، مل: ابو علي الفارسي. (12). آج، لب، بم: اينكه. (13). مج: كردن. (14). مج، وز شعر. صفحه : 333 و در كلام محذوفي هست، و التّقدير: فارسل فرعون في المدائن حاشرين يحشرون السّحرة فحشروهم فجاء السّحرة فرعون، و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه. گفتند«1»: ما را مزدي و پاداشتي«2» خواهي دادن اگر چنان باشد كه ما موسي را غلبه كنيم! و اينكه قول سدّي و ابو العبّاس است، يقال: جئته و جئت اليه. و جئته به معني قصدته باشد، و جئت اليه أي جعلته غاية لقصدي. و براي آن «فا» در «قالوا» نياورد كه كلام در تقدير نهاده است كه: لمّا جاءوا عليه قالوا. و «اجر» مزد و ثواب باشد به خير. و «جزا» پاداشت بود به خير و شرّ. و اسم «ان ّ» چون متأخّر شود از خبر «لام» در [او]«3» آرند، و اگر باز پس نه افتد«4»، «لام» در [او]«5» نيارند. تا جمع نكرده باشند بين علامتي التّأكيد«6» و هما ان ّ و الّام. إِن كُنّا نَحن ُ الغالِبِين َ، در «نحن» دو قول است«7». يكي آن كه: در محل ّ رفع است به آن كه: تأكيد اسم «كان» است، و يكي آن كه: او را محلي نيست از اعراب، براي آن كه او فصل است. بين المبتدإ و الخبر، و غلبه ابطال مقاومت باشد به قوّت براي اينكه خداي را غالب«8» خوانند. قال َ نَعَم، حكايت قول فرعون است كه او گفت: آري شما را بنزديك من مزد و پاداشت به خير خواهد بود«9» و بر سري، از جمله مقرّبان و نزديكان من باشي،«10» و پايه شما بنزديك من رفيع بود و منزلت بلند.

و در آيت دليل است بر آن كه فرعون بنده ذليل«11» محتاج بود اگر ايشان انديشه كردندي، چه اگر خداي بودي بزعمه او را به سحره حاجت نبودي كه آنچه خواستي توانستي«12» كردن. و نيز در آيت دليل است بر آن كه ساحران دروغ گفتند در آن دعوي كه كردند، كه ايشان ----------------------------------- (1). مج: بگفتند. (2). وز: پاداشي. (5- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، لت: نيوفتد، مل، آج، لب: نيفتد. [.....]

(6). آج، لب: علامت التّأكيد. (7). مج، وز، مل، لت: گفتند. (8). مج، وز، مل، لت و قاهر. (9). مج، وز، مل: بودن، آج، لب: باشد. (10). مج، وز، مل، آج، لب: باشيد. (11). مل و. (12). مل، لت: بتوانستي. صفحه : 334 قلب اعيان توانند كردن و حبال و عصي ّ با ماران كردن، چه اگر بر آن«1» قادر بودندي كوههاي زمين بازر كردندي، و فرعون را با سگي كردندي [و ملك او به دست گرفتندي]«2»، حاجت نبودي ايشان را به آنچه گفتندي: إِن َّ لَنا لَأَجراً، مزدي و محقّري بخواستندي از او. چون سحره بيامدند و در مقابله«3» موسي بايستادند، موسي- عليه السّلام- ايشان را دعوت كرد و با خداي خواند، و از خداي سخن گفت و از مآل و مرجع و ثواب و عقاب. ايشان با يكديگر نگريدند و گفتند: سخن اينكه مرد به سخن ساحران نماند. و آن روز زينت بود كه موعد ايشان بود، و آن عيدي و موسمي بود ايشان را. عبد اللّه عبّاس گفت: اوّل روز بود از سال روز نوروز و اوّل هفته روز شنبه. إبن زيد گفت: اينكه

مجمع ايشان را به اسكندريّه بود چون موسي عصا بينداخت اژدها شد، دنبال او تا سحره برسيد- و از ميان اينكه دو جاي مسافتي بعيد است. چون سحره آن عدد كه بودند جمع شدند و«4» فرعون و لشكر به صحرا آمدند«5» و خلايق عالم از جوانب بر آن ميعاد جمع شدند. موسي- عليه السّلام- مي آمد تنها، با او جز هارون- عليه السّلام- نبود. در برابر ايشان بايستاد و بر عصا تكيه كرد. موسي- عليه السّلام- ايشان را در وعظ گرفت و گفت: وَيلَكُم لا تَفتَرُوا عَلَي اللّه ِ كَذِباً«6»، بر خداي دروغ فرا مبافي«7» كه پس بيخ شما بكند به عذاب، و دروغزن خايب و نوميد بود. ايشان گفتند: اينكه نه سخن جادوان است و از آنگه«8» دو قول شدند، و ذلك [181- پ]

قوله:به به فَتَنازَعُوا أَمرَهُم بَينَهُم وَ أَسَرُّوا النَّجوي«9». آنگه آنچه داشتند از ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: اينكه. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). وز، مل، لت: مقابل. (4). وز، مل: ندارد. (5). اساس: آمدن، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (6). سوره طه (20) آيه 61. (7). اساس، بم: فرامي بافي، با توجه به بم، لت تصحيح شد، وز: فرو مبافيد. [.....]

(8). مل: آنگاه. (9). سوره طه (20) آيه 62. صفحه : 335 حبال و عصا در خبر چنان است«1» كه: بر چهل شتر نهاده بودند، رسنها بود«2» و عصاهاي مار پيكر بكرده«3» و اژدها پيكر، چوبها مجوّف كرده و زيبق در ميان آن كرده و رسنها به زيبع اندوده، و انگه زير زمين مجوّف كرده بودند و در زير آن آتش بر كرده، و

چنان ساختند كه وقت چاشتگاه بود عند ارتفاع النّهار، تا آفتاب از بالا تابش«4» و آتش از زير قوّت كرد، آنگه موسي را گفتند: إِمّا أَن تُلقِي َ وَ إِمّا أَن نَكُون َ نَحن ُ المُلقِين َ، اوّل«5» تو بيفگني عصاي خود يا ما آنچه داريم! موسي- عليه السّلام- گفت: أَلقُوا، شما بيفگني«6» آنچه خواهي فكند«7». ايشان آن چهل خروار چوب و رسن كه داشتند بيفگندند«8»- بر اينكه شكل كه گفتيم. زيبق را از آن جا كه«9» عادت است با گرماي آفتاب و حرارت آتش ساكن بنماند متحرّك شود«10»، چنان [نمود كه مي بخواهد رفتن]«11»، به جنبش در آمدند، چنان كه بعضي بر بعضي مي افتادند. موسي- عليه السّلام- بترسيد، نه از آن ترسيد«12» كه گمان برد كه آن را اصلي هست، از آن ترسيد كه گروهي امعان نظر نكرده باشند، بنگرند گمان برند كه اينكه از جنس آن است، ايشان را«13» شبهت حاصل شود. حق تعالي وحي كرد بدو و گفت: مترس كه آنچه ايشان نمودند شبهت است و آنچه با تو است حجّت است، و حجّت غالب باشد شبهت را به هر حال. و وحي كرد به موسي كه: يا موسي عصا بينداز. موسي- عليه السّلام- عصا ----------------------------------- (1). آج، لب: حكايت است. (2). مل عظيم. (3). وز، مل، لت: ندارد. (4). وز، مل، آج، لب، لت كرد. (5). مل: اي موسي اوّل. (6). وز، مل، آج، لب: بيفگنيد. (7). وز: خواهيد فگندن. (8). وز، مل: بينداختند. (9). وز، مل، لت جريان. (10). آج، لب: شدند. (11). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد. (12). وز: ندارد. [.....]

(13). آج، لب، بم: است و بعضي را. صفحه

: 336 بينداخت«1». فَإِذا هِي َ، حالي اژدهايي گشت كه هر چه ايشان به يك سال ساخته بودند به يك ساعت«2» فرود برد. اژدهاي سياه از شتر بختي مهتر با چهارپاي سطبر كوتاه و دنبالي دراز، چون با دنبا [ل]«3» نشستي از بالي باره شهر بودي [قدش]«4» به سر و گردني. دنبال بر هيچ چيز«5» نزد الّا پست كرد و [پاي]«6» بر هيچ چيز ننهاد الّا خرد كرد. از دهنش آتش«7» بيرون مي آمد و چشمهايش به مانند دو چراغ مي افروخت«8» و از او آتش بيرون مي آمد«9». بر گردن«10» مويهاي دراز داشت برخاسته به مانند نيزه ها«11». و اينكه عصا«12» دو سر بود، آن دو سر دو زفر گشت. اينكه مار را فراخي«13» دوازده گز بود. در او دندانهاي بزرگ سطبر. او را آوازي بود از دهن و دمشي«14» از بيني، و به هر آني از رفتن بر زمين دهن بر نهاد و به يك ساعت«15» آن چهل خروار چوب و رسن فرود برد و زمين ساده كرد از آن، و آهنگ قوم فرعون كرد. ايشان از او بگريختند«16» و برهم افتادند تا از آن ازدحام و مدافعت بيست و پنج هزار مرد بمردند- علي ما ذكره السّدّي و محمّد بن اسحاق. و فرعون به هزيمت برفت«17» عقل و هوش رميده، و آن روز چهار صد نوبت اطلاق افتاد او را پس از آن كه به چهل روز يك بار عادت داشت كه به حاجت بنشستي و چنان شد [كه]«18» در شبانه روزي [تا]«19» به مردن چهل [بار]«20» اطلاق مي بود«21» او را. ----------------------------------- (1). مل در آن وقت. (2). وز، آج، لت: ساعته. (20- 19- 18- 6- 4-

3). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد. (5). اساس: هيچيز/ هيچ چيز. (7). وز، مل، لت: آتشي. (8). وز: مي فروخت. (9). آج. لب، آف و. (10). مل: گردنش. (11). اساس: نيزها/ نيزه ها. (12). آج، لب را. (13). وز آن. (14). وز، بم، آف: دمش، مل: دمي. (15). وز: به يك ساعته، بم، آف: به يك بار. [.....]

(16). وز، مل، لت: ايشان گريختن گرفتند. (17). اساس: برفتند، با توجه به وز، مل تصحيح شد. 21. آج، لب: اطلاق افتاد. صفحه : 337 حفص خواند عن عاصم: «تلقف» بتخفيف من لقفت الشّي ء القفه لقفا از بناي ثلاثي، و باقي قرّاء بتشديد من التّلقّف بر وزن التّفعّل. و تلقّف و تلقّم و التقم و تلهّم به معني ابتلع«1» باشد، و آن ابتلاعي باشد به سرعت، چنان كه شاعر گفت«2»: انت عصا موسي الّذي لم تزل تلقف ما يأفكه السّاحر و ديگري گفت«3»: اذا جاء موسي و القي العصا فقد بطل السّحر و السّاحر و گفتند: تلقّف، اخذ چيزي باشد در هوا. و در آيت محذوفي هست، و تقدير آن است [كه]«4»: فالقي عصاه فصارت ثعبانا. قوله: تَلقَف ُ ما يَأفِكُون َ«5»، و اينكه «إذا» مفاجات راست چنان كه شرحش برفت. و «افك» چيزي بگردانيدن باشد از وجه خويش«6». و «افك» دروغ باشد، فعل به معني مفعول [182- ر]، كالنّقض«7» و النّقض، و به هر حال معني آن است كه: ما يأفكون«8» فيه، آنچه به آن افك كرده بودند و محل ّ افك ايشان بود، دون مصدر كه فعل ايشان بود كه آن عرض باشد و عرض را تلقّف صورت نبندد. پس به هر حال تقدير آن باشد

كه: ما يأفكون فيه و بر اينكه محمول باشد، قوله تعالي: وَ اللّه ُ خَلَقَكُم وَ ما تَعمَلُون َ«9»، أي و ما تعلمون فيه من الخشب و الحديد و الحجارة الّتي تتّخذونها«10» آلهة و اصناما، كه هيچ روايت معني ندهد جز چنين. فَوَقَع َ الحَق ُّ، حق حاصل آمد، و اصل وقوع سقوط باشد، كوقوع الطّائر ----------------------------------- (1). اساس، بم: ابتاع، آف: اتباع، آج، لب: ابتلاع، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (3- 2). وز، مل شعر. (4). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد. (5). اساس، بم: يؤفكون، با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (6). وز، مل، لت: خويشتن. (7). اساس: النّقص، با توجّه به وز، مل تصحيح شد. (8). اساس يوفكون، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (9). سوره صافّات (37) آيه 96. (10). آج، لت: تتّخذونها. صفحه : 338 و الحائط. وَ بَطَل َ ما كانُوا يَعمَلُون َ، و آنچه ايشان مي كردند به ساليان دراز باطل شد و نيست گشت. اكنون«1» متكلّمان در آن خلاف كردند كه آن حبال و عصا كجا رفت! بعضي گفتند: خداي تعالي اجزاي فنا بيافريد تا [اينكه به]«2» آن«3» فنافاني شد، و اينكه مذهب آن كس باشد كه فناي بعضي جواهر با بقاي بعضي روا دارد. و اينكه مذهب درست نيست براي آن كه اختصاص فنا به بعضي جواهر دون بعضي محال است، براي آن كه اختصاص عرض به حلول باشد، و فنا ضدّ محل است اختصاص به حلول در او صورت نبندد. و بعضي دگر گفتند: خداي تعالي بقايش بستد تا نيست شد، و اينكه مذهب آ [نا]«4» ن باشد كه بقاء معني

گويند«5»، و اينكه مذهب هم درست نيست براي آن كه «بقا» استمرار وجود باشد به دليل آن كه آن كس كه بقا داند استمرار وجود داند، و چيزي دگر از او معقول نباشد جز استمرار وجود. بعضي دگر گفتند: خداي تعالي آن كون كه به او كاين [با]«6» شد بستاند تا او از كايني برود«7»، چون«8» از كايني برود از وجود برود، كه جوهر موجود نباشد الّا كاين، و اينكه بر مذهب آنان روا باشد كه أكوان لا يبقي گويند«9»، گويند: خداي تعالي چون كون نيافريند جوهر از وجود بشود و اينكه مذهب درست نشده است. و سيّد«10» را نظر است و بيشتر محقّقان را در آن كه أكوان باقي است يا باقي نيست. آنچه قول«11» درست است در آن، آن است كه خداي تعالي اجزاي او مفرّق ----------------------------------- (1). مل بدان كه. (6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد. [.....]

(3). آج، لب: تا به آن. (5). اساس: گويد، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (7). مل، لت: شود. (8). وز: تا. (9). اساس: نگويند، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (10). مل: و قبلة الموحّدين و قدوة المحقّقين اعلم الهدي ذو المجدين المرتضي- قدّس اللّه روحه. (11). مل: امّا قولي كه. صفحه : 339 كرد تا در هوا هباشد«1» چنان كه پيدا نبود، و اينكه وجه«2» از قدوح و اعتراضات دورتر است- و اللّه اعلم. و حقيقت حق و باطل، اند جاي بيان كرديم در اينكه كتاب. و «ما» في قوله: ما كانُوا يَعمَلُون َ، محتمل است دو وجه را، يكي آن كه: موصوله باشد به معني

الّذي، و التّقدير: الّذي كانوا يعملون، و دوم آن كه: مصدريّه باشد، أي عملهم. فَغُلِبُوا هُنالِك َ، مغلوب شدند در آن جايگاه. و غلبه ظفر باشد در بغيه«3» و مراد. و برگشتند از آن جا صاغر و ذليل، من الصّغر و الصّغار و هما المذلّة، يقال: صغر الشّي ء صغارا فهو صغير و صغر الرّجل من الهوان و الذّل ّ صغارا فهو صاغر، و اينكه از صغر منزلت باشد، و نصب او بر حال باشد. وَ أُلقِي َ السَّحَرَةُ ساجِدِين َ، و ساحران را به روي در آوردند«4». براي آن به لفظ ما لم يسم ّ فاعله گفت كه چون آن بديدند مالك نبودند و قادر بر خود، از سرعت آن كه ايشان به وهلت اوّل كه نظر كردند علم حاصل شد، به روي در آمدند به سجده، پنداشتي كه كسي ايشان را به روي در آورد. و وجه ديگر آن است كه: چون دليل دعوت كرد«5» ايشان را به آن، به مثابت آن بود كه دليل ايشان را به روي در آورد به سجده. و نصب «ساجدين» بر حال باشد. قالُوا آمَنّا بِرَب ِّ العالَمِين َ، گفتند: ايمان آورديم به خداي جهانيان. و «رب ّ» چون«6» به معني سيّد باشد«7» خداي را به او وصف كنند، فيما لم يزل [182- پ]

و لا يزال. و چون به معني مالك باشد، در لا يزال وصف كنند يا نكنند؟ رمّاني گفت: نكنند، و اگر مالك را تفسير بر قادر دهند به اينكه معني هم رب ّ باشد در ازل و لا يزال. ----------------------------------- (1). مل، لت: باشد. (2). اساس: وجهي، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (3). وز، مل، لت: باشد ببغية. (4). وز، مل،

لت و. (5). اساس، بم، آف كه، با توجّه به وز، مل زايد مي نمايد. (6). مل: خود. (7). وز، مل، لت: بود. [.....]

صفحه : 340 خداي موسي و هارون. براي آن تخصيص كرد ايشان را به ذكر كه [تا]«1» گمان نبرند كه فرعون را خواستند. و وجه دگر براي شرف و اختصاص ايشان، كه ايشان دو پيغامبر دعوت كننده بودند. و امّا آن كه وجود دو پيغامبر در يك عصر و بيشتر روا باشد و وجود دو امام روا نباشد، عقل را به اينكه طريقي نيست، و اينكه به سمع دانند و اجماع، چنان كه به سمع دانند كه در عهد رسول«2»- عليه السّلام- و از پس او هيچ پيغامبر نبود. ساحران چون چنان ديدند، به ادني مايه نظر كه كردند، ايشان را علم حاصل شد كه: آن نه از جنس سحر«3» است، و مانند اينكه در مقدور بشر نباشد، چه ايشان سالهاي بسيار تعاطي سحره«4» كرده بودند و كيفيّت شناخته«5»، ايشان را علم حاصل شد به آن كه آن معجزي«6» است خارق عادت و او پيغامبر است و آنچه مي گويد راست مي گويد. به روي در آمدند و سجده كردند و گفتند: ما ايمان آورديم به خداي جهانيان كه خداي موسي و هارون است. و در خبر مي آيد كه: در ميان ايشان هفتاد و دو مرد بودند پشت خم شده از پيري، و علما و بزرگان ايشان بودند، و گفتند ايشان را چهار رئيس بودند: سابور و عازور و حطحط«7» و مصفي، و اوّل ايشان ايمان آوردند پس ديگران متابعت كردند. فرعون چون آن بديد بر سبيل تجلّد و جبارت«8» گفت: آمَنتُم بِه ِ قَبل َ

أَن آذَن َ لَكُم، ايمان آوردي«9» به موسي پيش از آن كه من دستوري دادم شما را. اينكه مكري است كه شما به يك جاي ساخته [ايد]«10» در شهر تا اهل اينكه شهر را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد، لت: كه ايشان. (2). وز، مل، ما ما. (3). بم، آف: سحره. (4). وز، مل: سحر. (5). وز، مل، لت: شناختند. (6). اساس، آج، لب، آن: معجزه، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (7). اساس: حمطحط، با توجه به وز، مل تصحيح شد. (8). وز، مل، لت: جسارت، آج، لب: جباريّت. (9). وز، مل، آج، لب، آف، آن: آورديد. (10). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد. صفحه : 341 براندازي«1»، نداني«2» كه با شما چه خواهد رفت«3»؟ آنگه گفت: بفرمايم تا شما را دست و پاي ببرند از خلاف، يعني دست راست و پاي چپ. و بفرمايم: تا شما را«4» بر دارها كنند از درختان خرما. حفص و ورش و رويس خواندند: «امنتم به» به يك همزه علي الخبر، باقي به دو همزه [بر]«5» استفهام و كوفيان هر دو همزه را تخفيف كردند مگر حفص و روح. ديگران به تخفيف اوّل و تليين دوم خوانند«6». و فرعون اينكه قول بر سبيل تهديد گفت و ايهام بر قوم به آن كه هر كس كه بي فرمان پادشاه كاري كند، مستحق ّ زجر و عقوبت باشد«7». ايشان گفتند: هيچ باك نيست، هر چه خواهي مي كن كه ما را حق روشن شد. چون بديد كه اصرار كردند و بر نمي گردند، بفرمود تا همه را دستهاي راست و پايهاي چپ ببريدند«8» و گفتند

كه: اوّل كس كه اينكه عقوبت فرمود فرعون بود، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. و اشتقاق «صلب» از صلابت گرفته اند، و صلب شدّ و بستن باشد بر درخت. آنگه بفرمود تا همه را بر دارها كردند. يا عجب آن قوم بامداد كافر بودند و چاشتگاه ساحر بودند، و در اظهار سحر مبالغت مي كردند و سوگند مي خوردند به عزّت فرعون، و نماز پيشين مؤمن بودند و نماز ديگر شهيد بودند و نماز شام به بهشت بودند. قوله: وَ ما تَنقِم ُ، اينكه [نيز]«9» حكايت قول سحره است كه ايشان گفتند فرعون را كه: تو از ما چه منكر ديدي و براي چه بر ما منكري! يقال: نقم ينقم، و نقم ينقم، و الأوّل افصح، و النّقمة ضدّ النّعمة. و «انتقام» كينه كشيدن باشد، جز آن ----------------------------------- (1). وز، مل، آج، لب، آف: براندازيد. (2). وز، مل، آج، لب: ندانيد. (3). وز، مل، لت: خواهد رفتن. (4). آف: شما را تا. [.....]

(5). اساس: ندارد، با توجه به وز، مل افزوده شد. (6). لت: خواندند. (7). وز، مل، لت: شود. (8). بم: ببريدن. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 342 كه ما به آيات خداي ايمان آورديم چون به ما آمدند. آنگه سخن با فرعون منقطع كردند. چون دست و پاي بريدن ايشان فرمود و برادر كردن، گفتند: رَبِّنا، خداي ما. أَفرِغ عَلَينا صَبراً، صبر بر ما ريز و ما را جان بردار مسلمان، يعني ما را توفيق ده و الطاف به پاي دار«1» تا بر ايمان ثبات كنيم و مقام تا مرگ به ما آيد و ما مؤمن«2» باشيم. قوله

تعالي [183- ر]:

[سوره الأعراف (7): آيات 127 تا 141]

[اشاره]

وَ قال َ المَلَأُ مِن قَوم ِ فِرعَون َ أَ تَذَرُ مُوسي وَ قَومَه ُ لِيُفسِدُوا فِي الأَرض ِ وَ يَذَرَك َ وَ آلِهَتَك َ قال َ سَنُقَتِّل ُ أَبناءَهُم وَ نَستَحيِي نِساءَهُم وَ إِنّا فَوقَهُم قاهِرُون َ (127) قال َ مُوسي لِقَومِه ِ استَعِينُوا بِاللّه ِ وَ اصبِرُوا إِن َّ الأَرض َ لِلّه ِ يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِين َ (128) قالُوا أُوذِينا مِن قَبل ِ أَن تَأتِيَنا وَ مِن بَعدِ ما جِئتَنا قال َ عَسي رَبُّكُم أَن يُهلِك َ عَدُوَّكُم وَ يَستَخلِفَكُم فِي الأَرض ِ فَيَنظُرَ كَيف َ تَعمَلُون َ (129) وَ لَقَد أَخَذنا آل َ فِرعَون َ بِالسِّنِين َ وَ نَقص ٍ مِن َ الثَّمَرات ِ لَعَلَّهُم يَذَّكَّرُون َ (130) فَإِذا جاءَتهُم ُ الحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه ِ وَ إِن تُصِبهُم سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَن مَعَه ُ أَلا إِنَّما طائِرُهُم عِندَ اللّه ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ (131) وَ قالُوا مَهما تَأتِنا بِه ِ مِن آيَةٍ لِتَسحَرَنا بِها فَما نَحن ُ لَك َ بِمُؤمِنِين َ (132) فَأَرسَلنا عَلَيهِم ُ الطُّوفان َ وَ الجَرادَ وَ القُمَّل َ وَ الضَّفادِع َ وَ الدَّم َ آيات ٍ مُفَصَّلات ٍ فَاستَكبَرُوا وَ كانُوا قَوماً مُجرِمِين َ (133) وَ لَمّا وَقَع َ عَلَيهِم ُ الرِّجزُ قالُوا يا مُوسَي ادع ُ لَنا رَبَّك َ بِما عَهِدَ عِندَك َ لَئِن كَشَفت َ عَنَّا الرِّجزَ لَنُؤمِنَن َّ لَك َ وَ لَنُرسِلَن َّ مَعَك َ بَنِي إِسرائِيل َ (134) فَلَمّا كَشَفنا عَنهُم ُ الرِّجزَ إِلي أَجَل ٍ هُم بالِغُوه ُ إِذا هُم يَنكُثُون َ (135) فَانتَقَمنا مِنهُم فَأَغرَقناهُم فِي اليَم ِّ بِأَنَّهُم كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنها غافِلِين َ (136) وَ أَورَثنَا القَوم َ الَّذِين َ كانُوا يُستَضعَفُون َ مَشارِق َ الأَرض ِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكنا فِيها وَ تَمَّت كَلِمَت ُ رَبِّك َ الحُسني عَلي بَنِي إِسرائِيل َ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرنا ما كان َ يَصنَع ُ فِرعَون ُ وَ قَومُه ُ وَ ما كانُوا يَعرِشُون َ (137) وَ جاوَزنا بِبَنِي إِسرائِيل َ البَحرَ فَأَتَوا عَلي قَوم ٍ يَعكُفُون َ عَلي أَصنام ٍ لَهُم قالُوا يا مُوسَي اجعَل لَنا إِلهاً

كَما لَهُم آلِهَةٌ قال َ إِنَّكُم قَوم ٌ تَجهَلُون َ (138) إِن َّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُم فِيه ِ وَ باطِل ٌ ما كانُوا يَعمَلُون َ (139) قال َ أَ غَيرَ اللّه ِ أَبغِيكُم إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُم عَلَي العالَمِين َ (140) وَ إِذ أَنجَيناكُم مِن آل ِ فِرعَون َ يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذاب ِ يُقَتِّلُون َ أَبناءَكُم وَ يَستَحيُون َ نِساءَكُم وَ فِي ذلِكُم بَلاءٌ مِن رَبِّكُم عَظِيم ٌ (141)

[ترجمه]

گفتند«3» معروفان قوم فرعون كه رها مي كني«4» موسي و قومش را تا تباهي كنند در زمين و رها كنند تو را و خدايان تو را! گفت: بكشيم پسرانشان را و زنده مانيم«5» زنانشان را و ما بر«6» بالاي ايشان غلبه كننده ايم. گفت موسي قومش را: ياري خواهي«7» از خدا و صبر كني«8» كه زمين خداي راست، به ميراث دهد آن را كه خواهد از بندگانش و انجام پرهيزگاران راست. گفتند رنجه داشتند ما را«9» از پيش آن كه تو آمدي و از پس آن كه تو آمدي، گفت: اميد هست كه هلاك [كند]«10» دشمن شما را و خليفه كند شما را در زمين، بنگرد«11» تا چگونه مي كني«12». ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: به پاي. (2). اساس: مأمون، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). آج، لب، آف: و گفتند. (4). مج، وز: رها كنيد، بم: مكني، آف: رها مكنيد. (5). آج، لب: زنده بگذاريم، لت: زنده داريم. (6). مج، وز، لت: ندارد. (7). مج، وز، آف: خواهيد. (8). مج، وز، آف: كنيد. (9). اساس: ندارد، با توجه به آج، لب افزوده شد. [.....]

(10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). اساس: بنگري، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (12). مج، وز، آج،

لب، آف: مي كنيد. صفحه : 343 بگرفتيم«1» آل فرعون را به قحطها و نقصاني از ميوه ها تا باشد كه ايشان انديشه كنند. چون آيد«2» به ايشان نيكي، گفتند: ما راست اينكه، و اگر رسد به ايشان بدي فال بد بر زدند«3» به موسي و آنان كه با اواند، الا و فال بد ايشان نزد خداست و لكن بيشتر«4» ايشان نمي دانند. و گفتند هر گه به ما«5» آري«6» از آيتي تا بفريبي به آن ما را، ما تو را باور نداريم. بفرستاديم بر ايشان آب«7» و ملخ و شپش«8» و بزغ و خون علامتهاي جدا كرده، تكبّر و بزرگواري كردند و بودند گروهي گناهكاران. و چون افتاد بر ايشان عذاب، گفتند: اي موسي بخوان براي ما خدايت [را]«9» با آنچه عهد كرد نزديك تو اگر برگشايي از ما عذاب ايمان آريم به تو و بفرستيم با تو بني اسرائيل را. [183- پ]

چون برگشاديم از ايشان عذاب تا به وقتي كه ايشان برسيدند به آن كه بديدي«10» عهد مي شكستند. ----------------------------------- (1). لت ما. (2). لت، آف: آمد. (3). مج، وز: فال بدزنند، آف: فال بد زدند، لت: فال برزنند. (4). مج، وز، لت: بيشترينه. (5). اساس ايمان، با توجه به مج، وز ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (6). مج، وز: آريد. (7). آج، لب: باران. (8). مج، وز، لت: كرهه، آج، لب: كنه. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز: ديدند. صفحه : 344 [كينه كشيديم از ايشان]«1»، غرقه كرديم ايشان را در دريا به آن كه ايشان به دروغ داشتند آيات ما را و بودند از آن غافلان«2». و

به ميراث داديم«3» آن قوم را [كه]«4» آنان«5» [را]«6» ضعيف«7» گرفته بودند مشرقهاي زمين و مغرب آن«8»، آن كه بركت كرديم در آن و تمام شد سخن خداي تو به نيكوتر«9» بر بني اسرائيل به آن صبر كه كردند، و هلاك كرديم آنچه مي كرد فرعون و گروه او و آنچه مي كردند از بناها«10». بگذرانديم«11» فرزندان يعقوب را به دريا، آمدند بر گروهي كه مقيم بودند ور«12» بتاني كه ايشان را بود، گفتند اي [موسي]«13» كن ما را خدايي چنان كه هست ايشان را خدايان«14» گفت شما مردماني ناداني«15». اينان را هلاك كرده است آنچه ايشان در آنند و باطل است آنچه مي كنند. گفت جز خداي بجويم«16» شما را خدايي! و او تفضيل داد شما را بر جهانيان. ----------------------------------- (6- 4- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(2). مج، وز، بم، آف، لت: غافل. (3). مج، وز، لت: بداديم. (5). مج، وز، لت: ايشان. (7). مج، وز: ضعف. (8). مج، وز، لت: و مغربهايش. (9). مج، وز، لت: خداي نيكوتر، بم، آف: به نيكويي. (10). مج، وز بلند. (11). مج، وز، لت: بگذارنيديم. (12). مج، وز: بر، آن: در. (14- 13). مج، وز: خداي، آج، لب: بتاني، لت: خداياني. (15). مج، وز، آف: نادانيد. (16). مج، وز، آف، لت: نجويم. صفحه : 345 و چون برهانيديم شما را از آل فرعون تا بر شما مي نهند«1» بدي عذاب و مي كشند«2» پسران«3» را و زنده رها مي كنند«4» زنان«5» را و در اينكه«6» بلايي بود و امتحاني از خدايتان بزرگ. قوله: وَ قال َ المَلَأُ مِن قَوم ِ فِرعَون َ- الاية. در اينكه آيت خداي تعالي حكايت

[آن]«7» انكار كرد كه قوم فرعون و اشراف و معروفان ايشان كردند بر فرعون و گفتند: رها خواهي كردن موسي را و قومش را تا در زمين فساد كنند، يعني دعوت او خلق را با خلاف«8» تو و عصيان در تو و ايمان به خداي و عبادت تو [و]«9» رها كند«10» تو را و خدايان تو را. حسن بصري گفت: فرعون- عليه اللّعنة- بت پرست بود و با آن كه دعوي خدايي كرد بت پرستيدي، پس هم عابد بود و هم معبود، و از اينكه جا گفت: أَنَا رَبُّكُم ُ الأَعلي«11»، يعني به اضافت با بتان. سدّي گفت: او و قوم او پيش از آن كه«12» دعوي خدايي كرد گاو پرستيدندي، هر كجا گاوي نكو ديدندي گفتندي اينكه خدا [ست]«13» و او را عبادت كردندي. گفت: براي ميل و دوستي ايشان گاو را، سامري از ميان همه حيوانات گوساله اختيار كرد. زجّاج گفت: او اصنامي اختيار كرد براي قومش تا آن را پرستندي«14»- تقرّبا اليه- چنان كه بت پرستان گفتند: ما نَعبُدُهُم إِلّا لِيُقَرِّبُونا [184- ر]

إِلَي اللّه ِ زُلفي ...«15»، و روايت كرد ابو عبيده كه حسن بصري را پرسيدند كه: فرعون چيزي ----------------------------------- (1). مج، وز: مي دهند. (2). آج، لب: مي كشتند. [.....]

(3). مج، وز، لت: پسرانتان، آج، لب: پسران شما. (4). آج، لب: زنده مي گذاشتند. (5). مج، وز: زنانتان، آج، لب: زنان شما. (6). مج، وز، لت، در آن. (13- 9- 7). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (8). مل: بر خلاف. (10). مل: كنند. (11). سوره نازعات (79) آيه 4. (12). وز او. (14). مج، وز، مل، آج، لب: پرستيدندي.

(15). سوره زمر (39) آيه 3. صفحه : 346 پرستديدي«1»! گفت: كان يعبد تيسا، بز نر بزرگ داشت«2» آن را پرستيدي«3». و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بكر بن عبد اللّه و شعبي و ضحّاك و إبن ابي اسحاق خواندند: «و يذرك و الهتك«4»»، و اينكه را دو معني گفتند، يكي آن كه: و عبادتك من قولهم: اله يأله الهة، أي عبد، و منه الإله المستحق ّ للعبادة تو را رها كند و عبادت [تو]«5»، تو را نپرستد- چنين كه ديگران مي پرستند- و قولي دگر [آن]«6» كه: مراد به الهه آفتاب است من قول الشّاعر«7»: تروّحنا من الدّهناء قصرا«8» و اعجلنا الإلهة ان تؤوبا و يروي أن تغيبا«9»، اي الشّمس و براي [آن]«10» به او اضافت كرد كه آفتاب پرستدي«11»، فكانّه قال: و يذرك و معبودك. و بعضي دگر گفتند: به «الهة» اله خواست جز كه «تا» ي تأنيث در او بود، چنان كه ايشان گويند: ولدتي و كوكبتي و هو اهلة ذلك قال الرّاجز«12»: يا مضر الحمراء انت اسرتي و انت ملجاتي و انت ظهرتي فرعون جواب داد كه: سَنُقَتِّل ُ أَبناءَهُم. اهل حجاز «سنقتل» خواندند به تخفيف من القتل، و باقي قرّاء به تشديد من التّقتيل لكثرة الفعل، و براي آن كه قوّت موسي- عليه السّلام- ديده بود و علوّ كلمه او دانسته كه«13» به او چيزي نتواند كردن، گفت: هم با سر آن كار شويم كه به اوّل مي كرديم از كشتن پسران بني اسرائيل و رها كردن دختران، چه آن سالها كه او را خبر دادند كه در اينكه سال مولودي آيد كه ملك تو بر دست تو«14» بشود.«15» او بفرمود

تا كودكان نرينه را مي كشتند«16»- چنان كه قصّه آن ----------------------------------- (11- 3- 1). مج، وز، مل، لت، آج، لب: پرستيدي. (2). مج، وز: بزي بزرگ داشت، مل، بم: بزي نر داشت. (4). وز، مل، آج، لب: الهتك. [.....]

(10- 6- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، مل وز افزوده شد. (12- 7). مج، وز، مل شعر. (8). آج: عصرا. (9). اساس، آن: يغيبا، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (13). مج، وز، مل: دانست كه. (14). مل، آج، لب، لت: دست او. (15). آج، لب: برود. (16). مج، وز، مل: مي كشند. صفحه : 347 برفت- و براي آن زنان را گفت رها كنيم اينكه جا تا كساني باشند كه ايشان را خدمت كنند، و ايشان از شرّ ايشان ايمن باشند كه زنان را شوكت كارزار نباشد. وَ إِنّا فَوقَهُم قاهِرُون َ، و ما از بالاي ايشان قاهر و غالبيم و ايشان ذليل و اسير مااند. قوم موسي با موسي اينكه شكايت كردند، موسي گفت قومش را: استَعِينُوا بِاللّه ِ وَ اصبِرُوا، از خداي ياري خواهي«1» و صبر كني«2» و پناه با او دهي«3». و «استعانت» طلب معونت باشد، و اينكه را «سين» طلب گويند. و «صبر» حبس النّفس علي ما تكره باشد، و خلاف او جزع باشد، قال الشّاعر«4»: فان تصبرا فالصّبر خير مغبّة و ان تجزعا فالأمر ما تريان إِن َّ الأَرض َ لِلّه ِ، بعضي گفتند«5»: زمين مصر است و حمل او كردن بر عموم اوليتر [باشد]«6». زمين خداي راست به ميراث، به آن كس دهد كه خواهد از بندگان. و ارث و ميراث جعل الشّي ء للخلف بعد السّلف باشد، آنچه از مرده باز ماند به

زنده [مستحق]«7» ان را ارث و ميارث و تراث خوانند، در جز اينكه جاي استعمال كنند بر سبيل مجاز كقوله«8»- عليه السّلام- (العلماء ورثة الانبياء) ، و به معني تعقيب استعمال كنند، كقولهم: أورثه اكل الطّين صفرة اللّون، أي اعقبه. و «ايراث» به ميراث رها كردن باشد. و در معني آيت دو قول گفتند: يكي تسليت و دلخوشي دادن ايشان بر آن كه دنيا بر كس بنماند«9» كه از شأن او انقلاب و انتقال است- چنان كه پوشيده نيست- و شعرا در او بسيار گفتند، منها«10»: و حسبك قول النّاس فيما رأيته«11» لقد كان هذا مرّة لفلان ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: خواهيد. (2). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: كنيد. (3). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: دهيد. (10- 4). مج، وز، مل شعر. (5). مل، لت مراد. (7- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(8). اساس، آف: كقولهم، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (9). اساس: نماند، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (11). مج، وز: ملكته. صفحه : 348 و قولي دگر آن كه: ايشان را وعده داد بر قطع و طمع افگند كه زمين مصر و ملك فرعون ايشان را خواهد بود [ن]«1» بوعد«2» من اللّه له بذلك. و مشيّت ارادتي باشد در ايقاع«3» فعل [علي]«4» وجه دون [184- پ]

وجه .. وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِين َ، و انجام پرهيزگاران را باشد براي آن كه ايشان با ثواب خداي شوند. قوم موسي بر سبيل توجّع و تألّم گفتند: أُوذِينا مِن قَبل ِ أَن تَأتِيَنا وَ مِن بَعدِ ما جِئتَنا، أي موسي

يا «5» نبي ّ اللّه، داني كه اينان ما را رنجور داشتند پيش از آمدن تو و نيز پس از آن كه تو بيامدي. چون در هر دو حال ما را در رنج مي بايد بود«6»، آخر فرق چيست ميان حضور و غيبت تو«7»: چون با تو و بي تو مي«8» به غم بايد زيست پس فرق ميان وصل و هجران تو چيست و «اذي» رنجي«9» باشد كه به تلف نفس نرسد، و ايذاي ايشان قوم موسي را آن بود كه وهب گفت: قوم فرعون بني اسرائيل را بنده گرفته بودند. ايشان را كارهاي گران فرمودندي«10» چون سنگ كندن از كوه و نقل كردن، و بناي كوشكها«11» و سراها كردن و انواع حرف«12» صناعات از گلي گري و آهنگري و درودگري و خشت زدن، و آن كس كه نتوانستي كرد«13» و ضعيف بودي، او را ضريبه اي«14» بر«15» نهاده بودندي كه در ماه و در روز بدادي، و اگر تأخير كردي و ندادي او را بزدندي و بازداشتندي و جفا كردندي. و زنان را نيز دوك رشتن و جامه بافتن و درزي كردن«16» فرمودندي و كارهايي كه لايق ايشان بودي. موسي- عليه السّلام- ايشان را دلخوشي ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: به وعده، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (3). مج، وز، مل، لت: وقوع. (5). آج، لب: ندارد. (6). مج، وز، مل، لت: بودن. (7). مج شعر، وز، مل بيت. (8). مج، وز، مل، لت: چون بي تو و با توام. (9). اساس: رنج، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (10). مج، وز، مل: فرمودند، بم، آف:

فرمودي. (11). مج، وز، مل، لت: و بناها و كوشكها. (12). مج، وز، مل، لت و. [.....]

(13). مج، وز، مل، لت: كردن. (14). اساس: ضربه، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (15). مل سر. (16). مج، وز، لت: در زيان كردن، مل: خيّاطي كردن. صفحه : 349 داد و گفت: عَسي رَبُّكُم أَن يُهلِك َ عَدُوَّكُم، اميد است كه خداي تعالي دشمن [شما]«1» را هلاك كند و شما را در زمين خليفه كند. ابو علي گفت: خداي تعالي ايشان را خليفه كرد در زمين مصر از پس موسي، آنگه بيت المقدّس بگشاد براي ايشان بر دست يوشع بن نون«2». آنگه در روزگار داود دگر شهرها بگشاد براي ايشان و در عهد سليمان ملك زمين به ايشان داد، فذلك قوله: وَ يَستَخلِفَكُم«3» وَ لَقَد أَخَذنا، ما بگرفتيم بدرستي آل فرعون را به سالهاي قحط. «لام» تأكيد راست، و «قد» لتقريب الماضي من الحال، چنان كه كسي را بيني كه منتظر ركوب امير باشد گويي: قد ركب الامير، يعني اينكه ساعت بر نشست. و آل مرد«7» خاصّگان او باشند«8» كه يؤول امرهم اليه. و گفته اند: آل از اهل خاصتر است، لهذا يقال: اهل البلد، و لا يقال آل البلد. و «سنين» جمع سنه باشد و به سنه كنايت كنند از قحط و اينكه را به كثرت استعمال مخصوص كردند به سال قحط تا از او فعل برگرفتند، فقالوا: اسنت القوم اذا دخلوا في [السّنة، اي في]«9» القحط، قال الشّاعر:«10» عمرو العلي هشم الثّريد لقومه و رجال مكّة مسنتون عجاف ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، لت: يوشع

بن النّون. (3). اساس، مل، آج، لب: يستخلفنّكم، با توجه به مج، وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (4). مج، وز، مل، لت: خواهيد كردن. (5). مل به جاي خويش. (6). مل وحده العزيز. (7). مل: مردم. (8). مج، وز، آف، آن: باشد. (10). مج، وز شعر. صفحه : 350 فرّاء گفت: سنين، يعني سالي از پس سالي قحطناك، يقول العرب: وجدنا البلاد سنين، أي جدوبا، قال«1»: و اموال اللّئام بكل ّ ارض تجحفها الجوائح و السّنون و قال آخر«2»: كأن ّ النّاس اذ فقدوا عليّا نعام جال في بلد سنينا [581- ر]

و اهل حجاز و قيس علي هجائين گفتند و در حال رفع به «واو» و در حال نصب و جرّ به « يا » بر نهاد جمع سلامت، و بعضي بنو تميم در احوال ثلثه«3» به « يا » گفتند، قالوا مضت علينا سنين، أي قحط. و بنو عامر صرف كردند او را و گفتند: اقمنا عنده سنينا كثيرا«4»، و كسائي گفت: لا بدّ علي هجائين و فتح النّون بايد كه اينكه نوع«5» جمع است، كقلة و قلين و كرة و كرين و عزة و عزين گفت، و بعضي عرب اعراف بر «نون» افگندند و چنان ساختند كه «نون» از اصل كلمت است، فقال شاعرهم:«6» سنيني كلّها قاسيت حزنا اقاس مع الصّلادمة الذّكور و قال اخر«7»: و لقد ولدت بنين«8» صدق صادة«9» و لانت بعد اللّه كنت السّيّدا «نون» جمع با اضافت بياورده است از اينكه وجه كه گفتيم. وَ نَقص ٍ مِن َ الثَّمَرات ِ، و نيز امتحان كرديم ايشان را به نقصان ميوه ها تا باشد كه ايشان انديشه كنند. قتاده گفت: قحط و سنون

در باديه و اهل مواشي بود و نقصان ميوه«10» در ----------------------------------- (2- 1). مج، وز، مل شعر. [.....]

(3). مج، وز، مل: في احوال الثّلاثة. (4). مج، وز، مل، لت: كثيرة. (5). مل، آف، لت: نون. (7- 6). مج، وز شعر. (8). آج، لت: سنين. (9). مل، لت: سادة. (10). آج، لب: ميوه ها. صفحه : 351 شهرها، و كعب الاحبار گفت: روزگاري«1» در آيد بر مردمان كه درخت«2» خرماي بزرگ يك خرما آرد«3». فَإِذا جاءَتهُم ُ الحَسَنَةُ، چون نعمتي و خصبي و سعتي به ايشان رسيدي، گفتندي: لَنا«4»أَلا إِنَّما طائِرُهُم عِندَ اللّه ِ، أي فالهم و زجرهم و خيرهم و شرّهم و نفعهم و ضرّهم، و خير و شرّ ايشان و نفع و ضرّ ايشان بنزديك خداست. اگر عقل دارندي خير از خداي«1» خواستند [ي]«2» و استدفاع شر از او كردندي. و بعضي دگر گفتند: «طائر» به معني نصيب«3» آمده است و معني آن كه حظّ و نصيب«4» ايشان از خير و شرّ بنزديك خداست. أزهري و زجّاج گفتند: مراد به «طائر» عذاب است، يعني عذاب و عقوبت ايشان كه ايشان آن را به شوم مي دارند بنزديك خداست و لكن بيشتر«5» ايشان نمي دانند، و حسن بصري خواند: الا انّما طيرهم، بي «الف» و معني يكي است، يقال: جري طيره بخير او بشر، و قال و كذلك الطّير تجري«6» بسعود او نحوس، و بعضي عرب گفتند: «طير» جمع طائر باشد، مثل تاجر و تجر و راكب و ركب. آنگه گفت حق تعالي حكايت كرد از ايشان- اعني قوم فرعون- كه: هر گه [كه]«7» آيتي آري به ما و معجزه و دلالتي تا ما را به آن مسحور [185-

پ]

و مخدوع كني و بفريبي، ما به تو ايمان نياريم و تو را باور نداريم، كوفيان گفتند: مهما «ما [ما]«8»» بوده است، «ما» ي اوّل «ما» ي مجازات است، و «ما» ي دوم «ما» ي زيادت. «ما» ي اوّل نحو قولهم: ما تصنع اصنع، و «ما» ي دوم چو [ن]«9» ما در اذما و حيثما و متي ما«10» شده كه كلمات شرطاند، و المعني ما تأتنا به من آية، و بصريان گفتند: اصل او «ما» ي مجازات است، «مه» با او تركيب كردند و معني «مه» «كف» باشد، معني آن كه: كف ّ عمّا تقول و امتنع فانّه ما تصنع اصنع، و اينكه اوليتر است براي آن كه كلام با او بر ظاهر است و در او معني مبالغت است. و «تأتنا» مجزوم است به «مهما» و جواب او «فا» ست. ----------------------------------- (1). مل عزّ و جل ّ. (9- 8- 7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4- 3). اساس: نصب، با توجّه به مج، مل تصحيح شد. (5). مج، وز: بيشترينه. (6). مج، وز: يجري. (10). متي ما/ متيما. صفحه : 353 فَما نَحن ُ لَك َ بِمُؤمِنِين َ، آنگه حق تعالي بيان آياتي كرد كه خداي تعالي به معجزه موسي بر فرعون و قوم او افگند. عبد اللّه عبّاس گفت: اوّلش طوفان بود، و طوفان سيلي باشد عام كه به عموم همه زمين يا بيشتر بگيرد و اشتقاق او از «طوف» و گرديدن باشد، و گفته اند: مصدر است كالرّجحان و النّقصان. و أخفش گفت: اسم جمع است و واحدش طوفانه باشد. مفسّران خلاف كردند در معني. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:

آن غرق است. مجاهد گفت: مرگ بود، و روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس كه گفت: فرماني بود از خداي تعالي كه بر ايشان بگشت، و قال الرّاعي«1»: نضحي إذا العيش ادركنا نكايتها خرقاء يعتادها الطّوفان و الرّود و ابو عبيده گفت: طوفان چون در آب گويند آبي و سيلي عظيم باشد، و چون در مرگ گويند مرگي سخت باشد. و «قمّل»«2»، مجاهد و قتاده گفتند: مراد ملخ خرد است، و روايتي ديگر آن است كه «قمّل» شپشه«3» سياه باشد كه در گندم افتد. إبن زيد گفت: «قمّل» براغيث باشد، كيك. سعيد جبير و حسن بصري گفتند: جانوري سياه بود خرد. عطاء خراساني گفت: شپش«4» بود. حسن بصري «قمل» خواند به فتح «قاف» و سكون «ميم». ابو عبيده و أخفش گفتند: نوعي دگر بود از نارد كه شتر را بود«5» و آن را حمنان گويند«6»، و قال الاعشي«7»: قوم يعالج قمّلا ابناءهم و سلاسلا اجدا و بابا موصدا ابو العاليه گفت: خداي تعالي اينكه قمّل را مسلّط كرد بر چهارپايان ايشان تا از پاي بيفتادند و هيچ كار نتوانستند كردن. بعضي گفتند: مورچه خرد ----------------------------------- (7- 1). مج، وز شعر. (2). ضبط قرآن مجيد: وَ القُمَّل َ اساس و، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (3). مج، وز، لت: سبشه. (4). لت: سبش. (5). مج: نوعي بود در كرهه كه در شتر بوده، وز، لت: نوعي بود از كرهه كه در شتر بود. [.....]

(6). مج، وز، مل: خوانند. صفحه : 354 بود، قال الشّاعر«1»: ارسل الذّرّ و الجراد عليهم و عذابا فاهلكتهم دمورا وَ الضَّفادِع َ، جمع ضفدع باشد، حيواني است در آب آن را

به فارسي«2» بزغ گويند. وَ الدَّم َ، و خون. آيات ٍ مُفَصَّلات ٍ، نصب او بر حال است، من قوله: فَأَرسَلنا. امّا كيفيّت نزول اينكه آيات و وصف آن: عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و قتاده و محمّد بن اسحاق بن يسار روايت كردند- و حديث بعضي در بعضي داخل است- كه: چون سحره ايمان آوردند و فرعون از آن جا برگشت مقهور و مغلوب با آن همه الّا كفر و اصرار بر كفر و بر معصيت بنيفزودند، خداي تعالي ايشان را امتحان كرد به قحط و نقصان ثمرات در سالهاي پياپي«3». چون موسي- عليه السّلام- ايشان را معالجه كرد به اينكه چهار آيت كه: «عصا» بود و «يد بيضاء» و «قحط» و «نقصان ميوه»- و ايشان هيچ متنبّه نشدند- موسي- عليه السّلام- دعا كرد«4»، گفت: بار خدايا آيتي نماي اينان«5» را كه بر اينان نقمتي باشد و قوم مرا پندي باشد، و آنان را كه پس ما«6» باشند عبرتي باشد و آيتي. خداي تعالي طوفان فرستاد بر ايشان، و آن آبي بود از آسمان [186- ر]

كه«7» بيامد و در خانه هاي«8» ايشان [افتاد]«9» چنان كه ايشان در ميان آب بودند در خانه ها«10» تا به زانو و بر ايشان غلبه كرد و طعام و شراب و متاع بر ايشان تباه شد«11». و خانه هاي«12» اسرائيليان با خانه هاي«13» قبطيان آميخته بود ديوار با ديوار و درها بر هم گشاده، در خانه اسرائيلي«14» از آن آب يك قطره نبودي، و سراي«15» قبطي«16» فرو مي آمد به آب و بناها خراب مي شد، تا ----------------------------------- (1). مج، وز شعر. (2). مج، وز: پارسي. (3). مج، وز: سالها بستاني. (4). آج، لب: ايشان را

دعا كرد و. (5). آج، لب: ايشان. (6). آج، لب را. (7). مج، وز: آبي بود كه از آسمان. (13- 12- 10- 8). اساس: خانهاء/ خانه هاي. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). آج، لب: كرد. (14). مج، وز، لت: اسرائيليان. (15). لت: و به سراي. (16). مج، وز، مل، لت: قبطيان. [.....]

صفحه : 355 چندان آب پديد آمد كه به سينه ايشان برسيد و نيز در باغها و زمينهاي ايشان افتاد تا كشت نتوانستند كردن. اينكه حال بر ايشان مسلّط شد، هفت روز از شنبه تا شنبه. به استغاثت و فرياد بر موسي آمدند«1»، گفتند: دعا كن خدايت را تا اينكه عذاب از ما بردارد تا ما ايمان آريم و طاعت تو داريم و بني اسرائيل [را]«2» با تو بفرستيم. موسي- عليه السّلام- دعا كرد، خداي تعالي آن طوفان برداشت. ايمان نياوردند و بني اسرائيل را دست بنداشتند«3»، و از آن كه بودند بتر شدند. خداي تعالي آن سال خصبي و گياهي داد«4» ايشان را كه مثل آن نديده بودند، و كشت و ميوه و زرع و ريع بسيار پديد آمد. ايشان گفتند: اينكه آن است كه ما تمنّا مي كرديم و آنچه ما پنداشتيم كه عذاب است آن خود نعمت و رحمت بود بر ما، و اگر از اينكه پس باران نيايد بر ما نگزايد«5» ما را. چون يك ماه بر اينكه [بر]«6» آمد و ايشان در نعمت و عافيت ببودند و در كفران نعمت بيفزودند، خداي تعالي ملخ فرستاد ايشان را در افتاد و جمله زرع و ميوه و گياه و برگ و درخت ايشان بخورد و از

دشت و صحرا و باغها و خانه هاي«7» ايشان افتاد«8» و درها و دارها و چوبها و آهنها و جامه هاي«9» ايشان مي خورد و خانه هايشان«10» فرو افتاد، و پنداشتي كه چندان كه بيش مي خوردند«11» هيچ سير نمي شدند«12». و از آن ملخ يكي در خانه اسرائيلي نرفت و ايشان را نرنجانيد. به نفير بر موسي آمدند و تضرّع كردند و گفتند: زينهار«13» يا موسي خدايت ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت و. (6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، آف: بنه داشتند. (4). آج، لب، بم، آف: مي داد. (5). اساس، مل، آج، لب، بم، آف: نگرايد، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز: باغها با خانه هاي. (8). مج، وز: فتاد. (9). اساس: جامهاي/ جامه هاي. (10). اساس: خانهايشان/ خانه هايشان. (11). مج، وز، لت: مي خورند. (12). مج، وز: نمي شوند. (13). مج، وز، مل، آج، لب: زنهار. صفحه : 356 را دعا كن تا«1» اينكه بلا از ما بردارد كه ما به هر حال از اينكه بار«2» ايمان آريم و فرمان تو كنيم و دست از بني اسرائيل بداريم. و عهد و ميثاق و پيمان كردند. موسي- عليه السّلام- دعا كرد، خداي تعالي آن برداشت از ايشان- پس از آن كه هفت روز مقام كرد با ايشان از شنبه تا شنبه، و گفتند: موسي- عليه السّلام- به دعا كردن به صحرا برون شد. چون دعا بكرد، به عصا اشارت كرد به مشرق و مغرب«3»، آن ملخ از آن جا كه آمده بودند بازگشتند و پراگنده شدند چنان كه يكي نماندند«4» آن جا. چون ملخ برفت، اينان بيامدند به زرعها و باغهاي

خود آمدند بقاياي«5» اندك مانده بود، گفتند: مصلحت در آن باشد كه«6» بر اينكه كه«7» مانده است قناعت كنيم و تزجّي«8» روزگار كنيم و دين خود نگاه داريم و رها نكنيم، و به آن عهد نيز وفا نكردند و با سر كار«9» خود رفتند. يك ماه بر اينكه بگذشت و ايشان آن فراموش كردند، خداي تعالي قمّل فرستاد بر ايشان، و كيفيّت حال آن بود كه خداي تعالي موسي را گفت: از مصر به در شو به دهي از دههاي مصر كه آن را عين الشّمس خوانند، آن جا پشته اي است ريگ روان، آن جا دعا كن و عصا بر آن پشته زن تا من آيتي دگر باز نمايم. موسي به آن جا آمد و دعا كرد و عصا بر آن پشته ريگ [روان]«10» زد، خداي تعالي با قمّل كرد. از آن جا برخاستند«11» و در آن بقاياي زرع و كشت و ميوه ايشان افتادند«12» و جمله بخوردند چنان كه پوست زمين باز كردند، و آنگه در ايشان [گرفتند]«13» و در جامه و اندام ايشان افتادند و ايشان را مي كشتند و ايذا مي كردند ----------------------------------- (1). آج، لب: كه. (2). مج، وز: نوبه، آج، لب: پس. [.....]

(3). مج، وز: و به مغرب. (4). مج، وز، لت: نماند. (5). آج، لب: و باغها بقايا. (6). آج، لت: مصلحت آن است كه. (7). مج، وز، لت: بر اينكه چه. (8). آج، لب، بم: برخي. (9). مج، وز، مل، لت: كارهاي. (13- 10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). اساس، آج، لب، لت: برخواستند، با توجه به ضبط مج، وز تصحيح شد. (12). مج،

وز، مل: افتاد. صفحه : 357 و در طعام و شراب ايشان مي افتادند، و هر چه بنهادندي كه با سر آن [186- پ]

شدندي پر شده بودي«1» از قمّل. باستادند«2» و ميان سراها«3» ستونها بركشيدند و به گچ و به صاروج«4» بكردند و طعام و شراب بر بالاي آن نهادند كه به وقت حاجت فرو گرفتندي پر«5» قمّل شده بودي. قتاده گفت: «قمّل» شپشه گندم«6» بود، در گندم ايشان فتاد مغز آن بخوردي و بپرداختي، بيامدي و در ايشان فتادي و در طعام ايشان، تا يكي از ايشان ده جريب گندم«7» به آسيا و«8» بردي كه«9» سه قفيز باز آوردي. و آنگه در ايشان و اندام و جامه ايشان افتاد و ايشان را مي گزيد و ايذا مي كرد تا هر موي كه بر سر و اندام ايشان بود بخورد و ابروها«10» و مژه چشمشان«11» نماند و خواب و قرار از ايشان بازداشت. بيامدند و فرياد خواستند از موسي و ضجّه«12» و فزع كردند و سوگند [ان]«13» گران خوردند كه از اينكه پس عهد تباه نكنيم و ايمان آريم و بني اسرائيل را دست بداريم«14» و مراد تو حاصل كنيم. موسي- عليه السّلام- دگر باره دعا كرد. خداي تعالي آفت قمّل از ايشان برداشت«15». پس از آن كه به هفت روز بمانده بود بر ايشان از شنبه تا شنبه، چون بلا از ايشان دور شد، گفتند: ما هرگز [از]«16» اينكه جادوتر آدمي نديديم«17»، سنگ و ريگ و چوب با حيوان مي كند؟ به عزّت فرعون كه ما به او هرگز ايمان نياريم. خداي تعالي ايشان را يك ماه ديگر فرو گذاشت، آنگه ضفادع بر ايشان گماشت ----------------------------------- (1).

مج: پر شده بودندي. (2). مج، وز، مل: بايستادند. (3). مج، وز: سراي. (4). مج، وز، مل: به صهروح، بگرفتند. [.....]

(5). مج، وز: بر آن، مل، لت: پر از. (6). مج، وز: سبشه گندم. (7). وز: چرب گندم. (8). همه نسخه بدلها بجز بم: آسيا. (9). مج، وز، مل، لت: برده بودي كه. (10). مج، وز، مل، لت: ابروهاشان. (11). مج، وز، مل، لت: چشمهاشان، آج، لب: چشمانشان. (12). مج: صيحه، بم، آف: جزع. (16- 13). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (14). آج، لب: دوست از بني اسرائيل بداريم. (15). آن، لت: بازداشت. 17. آج، لب: گفتند اي جادو هرگز ما تو را نمي ديديم. صفحه : 358 [و آن جمع ضفدع باشد. حيواني معروف است كه در آب«1» بانگ دارد]«2» و آن را به پارسي بزغ گويند. همه سراي و خانه و جاي ايشان از آن پر شد، در طعام و شراب هيچ چيز را دست بر ننهادند و الّا در آن جا ضفدع«3» بود، در خان«4» و سفره و كوزه آب و هر اناء كه در او چيزي بود يا نبود تا چنان مسلّط شد كه يكي از ايشان چون حديث كردي يكي از آن ضفادع بجستي و در دهنش شدي، و چون ديگ پختندي ديگ از آن پر شدي. چون مرد بخفتي چندان از آن بر اندام و پشت و پهلوي او جمع بودي كه اگر خواستي كه از اينكه پهلو بر آن پهلو گردد نتوانستي، و اگر كاسه خوردي«5» در پيش نهادي و اگر آرد سرشتي يا ديگ پختي از آن پر شدي. عبد اللّه عبّاس گفتي:

ضفدع، بياباني بود، به حسن طاعت ايشان خداي را در آل فرعون. [خداي تعالي]«6» آن را آبي كرد و با آب الف داد. چون حال چنين بود به رنج عظيم افتادند و دگر باره به فرياد«7» پيش موسي آمدند و بگريستند و جزع كردند و سوگندان مغلّظ«8» ياد كردند كه اينكه نوبت خلاف نكنيم. موسي- عليه السّلام- دعا كرد و خداي تعالي كشف كرد پس از آن كه يك هفته در آن بودند از شنبه تا شنبه، يك ماه ديگر بر آمد و ايشان از آن كافرتر و طاغي تر بودند«9»، خداي تعالي خون بر ايشان گماشت«10» تا آب رود نيل و جمله آبهااشان«11» خون شد خون صرف و جمله«12» آب چاهها خون شد خوني تازه«13» سرخ. به فرعون آمدند و گفتند: ما را از اينكه نوبت محنت عظيمتر است، ما را ----------------------------------- (1). وز، لت باشد و از آب. (6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، لت افزوده شد. [.....]

(3). مج، وز، مل، لت: ضفادع. (4). مج، وز، مل: خوان. (5). مج، وز: خوردني. (7). مج، وز آمدند و. (8). مج، وز، مل، لب، لت، آن: مغلّظ. (9). آج، لب: شدند. (10). مل: بگماشت. (11). مج، وز، مل، آج، لب، آف، لت، آن: آبهاي ايشان. (12). مل: و همه. (13). مل تازه و. صفحه : 359 شربه اي«1» آب نيست و الّا خون شد. ما از تشنگي مي ميريم و خون نمي شايد خورد [ن]«2» فرعون گفت: آن«3» سحر است كه او كرده است. گفتند: سحر چه باشد كه ما و اسرائيليان از رود نيل آب مي گيريم«4»؟ آنچه در اناء و سبوي ماست خون است و

آنچه در«5» اناء ايشان است آب است؟ ايشان آب مي خورند و ما خون. چون كار بر ايشان سخت شد، زنان همسايه از قبطيان بيامدندي و شربتي آب خواستندي از اسرائيليان. ايشان از سبوي خود آب به ايشان دادندي، آب صافي پاكيزه. تا در سبوي اسرائيلي بود [ي]«6» آب بودي، چون به كوزه قبطي رسيدي خون شدي. ايشان متحيّر بماندند [187- ر]. با فرعون مي شدند. فرعون مي شدند. فرعون كس فرستاد، قوم اسرائيليان را حاضر كرد و انائي بساختند دو جره«7»، تا از يك«8» جانب اسرائيلي آب خورد و از يك جانب قبطي. از يك جاي تا هر دو آب مي خوردند آنچه اسرائيلي خوردي آب بودي آنچه به دهن قبطي رسيدي خون بودي. زن قبطي بيامد [ي]«9» و زن اسرائيلي را گفت: از دهن خود شربتي آب در دهن من كن. او آب از دهن خود در دهن او كردي خون شدي. آب رود نيل چون به زرع بني اسرائيل شدي آب بودي، چون قبطي از او به دست يا به سبو«10» برگرفتي خون بودي. فرعون- عليه اللّعنة- چنان تشنه شد كه پوست درخت تر بياوردندي تا او از آن جا آبي بمكد«11». آن آب در دهن او خون شدي. هفت روز بر اينكه حالت«12» بماند كه هيچ طعام و شراب نخوردند الّا خون. زيد أسلم گفت: آن«13» خون كه خداي بر ايشان مسلّط كرد خون بيني بود كه ----------------------------------- (1). مل، لت: شربتي، آف، آن: شربت. (9- 6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل: اينكه. (4). مل: برمي گيريم. [.....]

(5). مج، وز، مل كوزه و. (7). آن: جوره.

(8). آن: يكي. (10). مل، لت: سبوي. (11). مل، لت، آن: بمكيدي. (12). مج، وز، مل، لت، آن: حال. (13). لت: اينكه. صفحه : 360 بر ايشان مستولي شد. در هيچ حال«1» از اوقات طعام و شراب و خواب و بيداري بازنه استاد«2». و قول اوّل قول عامّه مفسّران است. و معروفتر آن است. چون به فرياد آمدند، موسي- عليه السّلام- دعا كرد و خداي«3» آن«4» برگرفت، ايشان وفا نكردند. نوف البكالي ّ گفت: موسي- عليه السّلام- بعد از آن كه سحره را غلبه كرد بيست سال با فرعون بماند و مقاسات مي كرد او را و اظهار آيات مي كرد، اينكه كه خداي تعالي در اينكه آيت بيان فرمود- و ما شرح داديم- و از ايشان كودكي، اينكه كه خداي تعالي در اينكه آيت بيان فرمود- و ما شرح داديم- و از ايشان كودكي ايمان نياورد. فَاستَكبَرُوا«5»، تكبّر و تجبّر كردند، و ايشان گروهي بودند مجرمان«6» گناهكاران. وَ لَمّا وَقَع َ عَلَيهِم ُ الرِّجزُ، چون عذاب بر ايشان افتاد. و «لمّا» در معني ظرف زمان ماضي باشد، و «اذا» ظرف زمان مستقبل. و نيز«7» «رجز» عذاب است في قول الحسن و قتاده«8» و مجاهد و إبن زيد. سعيد جبير گفت: طاعون بود- و آن عذاب ششم بود، و آن چنان بود كه چون خداي تعالي اينكه آيات كه ذكر كرد از: طوفان و جراد و قمّل و ضفادع و خون، اينكه پنج آيت و علامت پياپي«9» بفرستاد و ايشان هيچ بهتر نشدند. موسي- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي عذابي و طاعوني خواهد فرستاد [ن]«10» بر قبطيان مي فرمايد اسرائيليان را كه: گوسپندي«11» بكشي«12» و درهاي سراي خود به ----------------------------------- (1).

مل: وقت، آف: حالي. (2). مج، وز، آج، لب، آف، لت: نه ايستاد. (3). مج، وز، مل تعالي. (4). اساس سر، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد، آن بلا از سر. (5). اساس في الإرض، با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد زايد مي نمايد. (6). آج، لب و. (7). لب، آن: هر. [.....]

(8). اساس، آج، لب، آف، آن: القتاده، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (9). لت: پشتاپشت. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (11). آج، لب، آف، لت، آن: گوسپندي. (12). مج، وز، مل، آج، لب: بكشيد. صفحه : 361 آن«1» خون ملطّخ كني«2». ايشان همچنان كردند. قبطيان گفتند: چرا چنين مي كني«3»! گفتند: خداي تعالي عذابي خواهد فرستاد«4». موسي- عليه السّلام- ما را گفت چنين كني«5»، گفتند: خداي شما شما را به آن«6» باز شناسد. گفتند: ما را چنين فرموده اند، اينكه به فرمان خدا و پيغامبر مي كنيم. بر دگر روز برخاستند«7» هفتاد هزار آدمي از قوم فرعون به طاعون بمرده بودند چنان كه دفن نتوانستند كردن«8». و اصل «رجز» ميل باشد، و منه قوله: وَ الرُّجزَ فَاهجُر«9»، أي عبادة الاوثان، براي آن كه آن ميل باشد از حق. «و الرّجز» ارتعاش في رجل النّاقة، «و الرّجز» نوع من السّير السّريع«10»، و قيل: الرّجز الرّجل القصير، و منه سمّي بحر الرّجز في الشّعر لقصره، و قبل: لشبهه بذلك النّوع من السّير و الرّجازة ما يعدل به الحمل اذا مال و هي ايضا صوف احمر يزيّن به الهودج. قالُوا، گفتند، يعني قبطيان موسي را- عليه السّلام-: ادع ُ لَنا رَبَّك َ، بخوان براي ما خدايت را. بِما عَهِدَ عِندَك َ.

ابو العاليه گفت: [به]«11» آنچه تو را وصيّت كرد. عطا گفت: با آنچه تو را خبر داد. مؤرّج گفت: با آنچه تو را اعلام داد. سعيد جبير و مجاهد و إبن محيصن «رجز» خواندند به ضم ّ [187- پ]

«را» و هما لغتان، كالعضو و العضو، يعني دعا كن براي ما به دعواتي كه خداي تو را آموخته است. لَئِن كَشَفت َ عَنَّا الرِّجزَ، اينكه «لام» جواب قسمي مضمر است، كانّهم قالوا: حقّا لئن كشفت عنّا الرّجز، او حق ّ كذا، به فلان قسم كه اگر اينكه عذاب و محنت را از ما كشف ----------------------------------- (1). آج، لب: بدان. (2). مج، وز، مل، آف، آن: كنيد. (3). مج، وز، آج، لب، آف، آن: مي كنيد. (4). لت: فرستادن. (5). مج، وز، آج، لب، آف: كنيد. (6). مج، وز، مل، لت: به اينكه. (7). اساس، آج، لب، بم، آن: برخواستند، با توجّه به ضبط مج، وز تصحيح شد. (8). آف: نتوانستندي كردن. (9). سوره مدّثر (74) آيه 5. [.....]

(10). در معاجم دو معني اخير براي اينكه لغت ديده نشد. (11). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 362 كني و برداري به تو ايمان آريم و تو را تصديق كنيم و بني اسرائيل را با تو بفرستيم. موسي- عليه السّلام- مي خواست تا بني اسرائيل را از چنگ و عذاب ايشان برهاند. چون موسي- عليه السّلام- دعا كرد و خداي اجابت كرد و عذاب از ايشان برداشت، إِذا هُم يَنكُثُون َ، كه ديدي ايشان عقيب آن عهد مي شكستند«1»، و «اذا» مفاجات است كه شرح داديم، و زجّاج گفت: معني او هناك باشد، ظرف زمان است كه در

جاي ظرف مكان استعمال مي كنند علي التّوسّع. و قوله: إِلي أَجَل ٍ هُم بالِغُوه ُ، يعني تا به وقت عذاب ايشان از غرقي كه وقت زده بوديم. و «نكث» نقض عهد باشد تشبيها بنكث الغزل، و آن تاب باز دادن ريسمان باشد، قال اللّه تعالي: كَالَّتِي نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أَنكاثاً،«2» و النّكث الغزل المنقوض، و منه قوله- عليه السّلام- لا امير المؤمنين علي ّ: انّك ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين. فَانتَقَمنا مِنهُم، حق تعالي گفت: چون چنين كردند من از ايشان انتقام بكشيدم به آن كه ايشان را در دريا غرق كردم. و «انتقام» كينه كشيدن باشد، و «يم ّ» دريا بود. قال ذو الرّمّة«3»: داويّة و دجي ليل كأنّهما يم ّ تراطن في حافاته الرّوم و قصّه غرق فرعون و قومش رفته است طرفي، و باقي گفته شود در سوره يونس- إن شاء اللّه تعالي. بِأَنَّهُم، «با» مجازات راست، چنان كه: فعلت بك كذا بما فعلت، يعني بجزاء ما فعلت و بعوض«4» ما فعلت، و «أن ّ» مع اسمها و خبرها في موضع المصدر، و المعني اغرقناهم بتكذيبهم باياتنا، به دروغ داشتن آيات ما را و غفلت ايشان از آن، و آن كه از آن بي خبر بودند و علم به آن حاصل نكردند. و در ضمير «عنها» خلاف كردند، بعضي گفتند: راجع است به ايات، يعني غافل بودند از تفكّر و تأمّل در ايات، و بعضي گفتند: از نقمت، يعني از ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: مي شكافتند. (2). سوره نحل (16) آيه 96. (3). مج، وز شعر. (4). مج، وز: بعض. صفحه : 363 حلول نقمت به ايشان رجوعا الي قوله: فَانتَقَمنا، و قول اوّل قريبتر

است. آنگه گفت: وَ أَورَثنَا القَوم َ الَّذِين َ كانُوا يُستَضعَفُون َ، گفت: پس از آن كه فرعون و قومش را در دريا هلاك كرده بوديم، ميراث ايشان و آنچه از ايشان باز ماند به قوم بني اسرائيل داديم كه در زمين مستضعف بودند و ضعيف و درمانده بودند از دست فرعون و قومش كه ايشان را بندگي گرفته بودند«1» و مقهور و ذليل كرده به بيگار، و بار بر ايشان، و كشتن فرزندان ايشان، و انواع مذلّت كه ذكر آن برفت- مشارق و مغارب زمين به ايشان داديم. گفتند: جانب شرقي خواست و جانب غربي. حسن بصري گفت: به جانب شرقي مصر خواست و به جانب غربي شام. [و زجّاج گفت: مراد نه موسي است، مراد سليمان است كه او از بني اسرائيل بود و بر مشارق و مغارب زمين پادشاه شد]«2» و براي آن به لفظ ميراث گفت كه بازمانده آن هلاك شدگان بودند از عمالقه و فراعنه. وَ تَمَّت كَلِمَت ُ رَبِّك َ الحُسني، و تمام شد كلمه نيكوتر از خداي تو«3» بر بني اسرائيل به آن صبر كه كردند، يعني آن وعده كه داد كه من زمين به ميراث به شما مي دهم في قوله: وَ نُرِيدُ أَن نَمُن َّ عَلَي الَّذِين َ استُضعِفُوا فِي الأَرض ِ وَ نَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُم ُ الوارِثِين َ«4». و «حسني» تأنيث أحسن باشد، و او صفت كلمه است، و بعضي [188- ر]

دگر از مفسّران گفتند: مراد به «كلمه» نعمت است، يعني نعمت خداي تعالي بر بني اسرائيل تمام شد به هلاك فرعون و قومش. و قوله: بِما صَبَرُوا«5»، «با» مجازات راست و «ما» مصدريّه است، يعني بصبرهم. وَ دَمَّرنا ما كان َ يَصنَع ُ فِرعَون ُ وَ

قَومُه ُ، و دمار برآورديم از آنچه فرعون و قومش مي كردند از بناها و هلاك كرديم آن را. و «دمار» هلاك بود، و منه قوله: تُدَمِّرُ كُل َّ شَي ءٍ بِأَمرِ رَبِّها«6»، هر چه ايشان به عمرهاي ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: بنده گرفته بودند، آج، لب: به بندگي گرفته بودند. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مل: خداي تعالي خداي تو. (4). سوره قصص (28) آيه 5. (5). اساس و، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (6). سوره احقاف (46) آيه 25. صفحه : 364 دراز كرده بودند از همه چيزها، به يك ساعت«1» دمار برآورديم. وَ ما كانُوا يَعرِشُون َ، و آن بناهاي رفيع كه مي كردند از قصور و دور«2». و اصل العرش الرّفع«3»، و منه العرش للسّرير الرّفيع و الملك العظيم، و گفتند: آنچه ايشان مي بستند از چفتها«4» و چمنها«5» و در باغها نزهت را، و منه العريش [بلان]«6» مرغان را از اينكه جا عريش خوانند كه چون چفته«7» بود،«8» و روا بود كه از جهت ارتفاع او را عريش«9» خوانند، و ابو عبيده گفت: عريش بنا باشد، و منه عروش مكّة، أي ابنيتها. و إبن عامر و أبو بكر و عاصم«10» خواندند«11»: «يعرشون» بضم ّ الرّاء، و باقي قرّاء، «يعرشون» بكسر الرّاء، و هما لغتان يقال: عرش يعرش، و يعرش، كبطش يبطش و يبطش. وَ جاوَزنا بِبَنِي إِسرائِيل َ البَحرَ، حق تعالي در اينكه آيت از بلادت و نكادت و جهالت بني اسرائيل حكايت كرد، و آنگه خداي تعالي پس از آن كه اينكه همه نعمتها كرد با ايشان و ايشان بر كنار دريا گرفتار شدند و فرعون از پي

ايشان برفت با لشكرهاي گران و«12» ايشان را راه گريز«13» نبود كه دريا در پيش بود و قوّت مقاومت فرعون نه، كه لشكر و بي كرانه بود، فروماندند و گفتند: يا موسي تدبير ما چيست! خداي تعالي گفت: [ يا ]«14» موسي عصا بر [اينكه]«15» دريا زن. عصا بر دريا زد، دوازده راه خشك در دريا پديد آمد تا هر سبطي به راهي فرو شدند چنان كه گرد سم اسپان ايشان از ميان دريا در هوا مي رفت«16». در ميان دريا بر موسي ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: ما به يك ساعته. (2). مج، وز، مل: دوور. [.....]

(3). مل، آج، لب: الرّفيع. (4). اساس: چفها، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (5). لت: خيمها/ خيمه ها. (6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، مل، لت: بالان. (7). اساس: چفت، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (8). مج، وز، مل: باشد. (9). اساس: عرش، با توجه به مج، وز تصحيح شد، مج: عرايش. (10). مج، وز، مل، لت: أبو بكر عن عاصم. (11). مج، وز، لت: خواند. (12). آج، لب: كه. (13). مج، وز، لت: گريغ، مل: گريزي. (14). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، آج، لب: موسي را. (15). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. 16. مل: مي شد. [.....]

صفحه : 365 تحكّم كردند كه: يا موسي ما چه دانيم كه حال برادران و خويشان ما چيست كه ما ايشان را نمي بينيم! موسي- عليه السّلام- دعا كرد تا آن آب كه به شكل ديوار بود طاق طاق شد تا آنان كه به آن«1» طرف بودند

مي نگريدند و اينكه گروه را كه به اينكه طرف بودند مي ديدند. چون اينان همه از دريا بر آمدند و فرعون و قومش در دريا حاصل شدند، خداي تعالي بفرمود تا آن طاقهاي آب بر هم زدند و دريا به آب مطبّق شد و ايشان جمله غرق شدند. چون برآمدند، گفتند: يا موسي ما چه ايمن باشيم كه فرعون هلاك نشد«2» بجست يا او را برهانيدند و فردا با ما گردد. خداي تعالي فرعون را با چهارصد من آهن سلاح كه با خود«3» داشت بر سر آب آورد تا ايشان بديدند او را. اينكه همه آيات و نعمت خداي ديده«4»، چون بر آمدند بر كنار دريا گروهي را ديدند بت پرستان، بتان در پيش نهاده آن را سجده مي كردند، موسي را گفتند: يا موسي، ما را نيز خدايي پيدا كن چنان كه ايشان را خدايانند، وَ جاوَزنا، [و]«5» بگذرانيديم«6» بني اسرائيل را به دريا، يقال: جاوزت بفلان مكان كذا فتجاوز. «بحر» مفعول اوّل است و «بني اسرائيل» مفعول دوم. فأتوا، آمدند بر گروهي«7» كه ايشان عكوف و اقبال كرده بودند بر بتاني كه ايشان را بودند«8» گفتند: يا موسي ما را نيز خدايي كن چنان كه ايشان را هست [188- پ]. حمزه و كسايي و خلف خواندند: «يعكفون» به كسر «كاف»، و باقي قرّاء «يعكفون» به ضم ّ «كاف»، و اينكه دو لغت است، مثل: يفسقون و يفسقون. و اشتقاق و اصل «بحر» از سعت و فراخي باشد، و منه البحر الّذي هو الشّق ّ، و منه البحيرة للنّاقة المشقوقة الاذن. و «صنم» آن باشد از بتان كه مصوّر باشد، و ----------------------------------- (1). مج: اينكه. (2). مج، وز:

نشده باشد، آن يا . (3). مج، وز، مل، لت: بر خود. (4). آج، لب: خداي كه بديدند. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس: بگزرانيديم، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (7). مل عَلي قَوم ٍ يَعكُفُون َ عَلي أَصنام ٍ لَهُم (8). مل قالُوا يا مُوسَي اجعَل لَنا صفحه : 366 «وثن» آن كه نامصوّر باشد«1». موسي- عليه السّلام- گفت: شما جاهل و نادان مردماني«2». در خبر است كه: يك روز جهودي امير المؤمنين علي را گفت: ما دفنتم نبيّكم حتّي اختلفتم، پيغامبرتان را دفن نكردي«3» تا به خلاف نكردي،«4» بر سبيل طعن [گفت]«5». امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: اختلفنا عنه لا فيه ، ما از او خلاف كرديم در او خلاف نكرديم، يعني در تفسير كلام او خلاف كرديم نه در نبوّت او، و لكن ما جفّت اقدامكم من البحر حتّي قلتم لنبيّكم. اجعَل لَنا إِلهاً كَما لَهُم آلِهَةٌ، و لكن پاي شما از آب دريا خشك ناشده پيغامبرتان را گفتي«6»: ما را خدايي كن چنان كه بت پرستان را خدايان اند، فكانّما القم حجرا، پنداشتي سنگي«7» در دهن او كوفتند«8». إِن َّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُم فِيه ِ وَ باطِل ٌ ما كانُوا يَعمَلُون َ، اينكه حكايت قول موسي است كه خداي تعالي خبر داد كه او به جواب ايشان كرد، گفت: اينان آنچه مي كنند و در ميان آنند از بت پرستيدن«9» در معرض هلاك است. و «متبّر» مهلك باشد من التّبار و هو الهلاك، و باطل است آنچه مي كنند. قال َ أَ غَيرَ اللّه ِ أَبغِيكُم إِلهاً، گفت ايشان را كه: من براي شما جز خداي كه آفريدگار و منعم شماست خدايي دگر طلب كنم؟

به لفظ استفهام [است]«10» و معني تقريع و انكار، و بعضي نحويان گفتند تقدير آن است كه: ابغي لكم الها، و حرف جرّ بيفگندند چنان كه في قوله: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ«11»، أي من قومه. و نصب «غير» بر مفعول به است. و بعضي دگر گفتند: «بغي» متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: بغاه الخير، كقولهم: اعطاه الخير. و «طلب» متعدّي به يك مفعول ----------------------------------- (1). مل قال إِنَّكُم قَوم ٌ تَجهَلُون َ (2). مج، وز، مل، آف: مردمانيد. (4- 3). مج، وز، مل، آج، لب، آف: نكرديد. (10- 5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، لت، آج، لب، آف: گفتيد. (7). مج، وز، مل: سنگ. [.....]

(8). آج، لب، لت: گرفتند. (9). اساس: پرستيدند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (11). سوره اعراف (7) آيه 155. صفحه : 367 باشد، و قول اوّل درست تر است. و در نصب «الها» دو وجه است: يكي آن كه حال باشد. دوم آن كه مفعول به باشد و «غير» را نصب بر حال باشد لأنّه صفة متقدّمة«1» علي الموصوف، و صفت چون بر موصوف متقدّم باشد«2» نصب كنند او را بر حال، كقول الشّاعر:«3» لعزّة موحشا طلل قديم وَ هُوَ فَضَّلَكُم عَلَي العالَمِين َ، و او شما را تفضيل داد«4» بر مردمان روزگارتان به آياتي و نعمتها«5» كه داد شما را. معمر روايت كرد از زهري از ابو واقد اللّيثي ّ كه گفت: با رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- بودم«6» پيش غزاة حنين به درختي سدر«7» بگذشتم«8» بزرگ سبز نيكو جماعتي گفتند يا رسول اللّه؟ «اجعل لنا هذه ذات انواط كما للكفّار ذات

انواط«9»»، اينكه درخت ما را بذات انواط كن چنان كه كافران را ذات انواطي هست، و كافران را درختي بود سدر پر شاخ كه آن جا مقام كردندي و سلاحهاي خود از آن جا در آويختندي، من النّوط، و النّوط: التّعليق، يقال ناطة بكذا اذا علّقه فهو منوط. رسول- عليه السّلام- گفت: اللّه اكبر؟ اينكه چنان است كه بني اسرائيل موسي را گفتند: اجعَل لَنا إِلهاً كَما لَهُم آلِهَةٌ [189- ر]

(و ألذي نفسي بيده لتركبن سنن من كان قبلكم) ، به آن خداي كه جان [من]«10» به امر اوست كه شما بر سنّت آنان بروي«11» كه پيش شما بودند، وَ إِذ أَنجَيناكُم، اهل شام خواندند: و اذ انجاكم، علي الخبر من الغايب، و ----------------------------------- (1). آج، لب: مقدّمه. (2). مج، وز، مل: شود. (3). مج، وز، مل شعر. (4). آج، لب، بم: تفضيل داد شما را. (5). مج، وز، مل، لت: نعمتهايي. (6). مج، وز، مل، لت: با رسول عليه السّلام بوديم. (7). آن: ببدر. (8). اساس: بگزشتم، وز، مل: به درختي بگذشتيم. (9). اساس، آج، لب، آن، آف: انوات، كه چون معناي محصّلي نداشت با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). مج، وز، مل، آف، آن: برويد. [.....]

صفحه : 368 باقي قرّاء به لفظ خبر«1» از خود «انجيناكم» و تفسير اينكه در سورة البقرة رفته است جز كه اشارتي كنيم«2». حق تعالي گفت: يادكني«3» نعمتهاي من چون برهانيدم شما را از آل فرعون كه بر شما مي نهادند، من السّوم. و السّوم: التّكليف، يقال: سامه خسفا، اي كلّفه ظلما. سُوءَ

العَذاب ِ، عذاب بد از استعباد و استخدام و آنچه شرح داديم. يُقَتِّلُون َ أَبناءَكُم، مي كشتند«4» پسرانتان را. نافع خواند تنها: يقتلون، بتخفيف از بناء ثلاثي، من قتل يقتل. و باقي قرّاء بتشديد من التّقتيل لتكثير الفعل، من كثرة المقتولين، و زنان شما را يعني دختران را زنده رها مي كردند. وَ فِي ذلِكُم، و در اينكه معني كه رفت و اشارت به او كرده شد«5» بلايي و نعمتي هست عظيم از خداي شما. و بلا، ابتلا باشد و ابتلا و امتحان هم به نعمت باشد و هم به شدّت«6». قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 142 تا 153]

[اشاره]

وَ واعَدنا مُوسي ثَلاثِين َ لَيلَةً وَ أَتمَمناها بِعَشرٍ فَتَم َّ مِيقات ُ رَبِّه ِ أَربَعِين َ لَيلَةً وَ قال َ مُوسي لِأَخِيه ِ هارُون َ اخلُفنِي فِي قَومِي وَ أَصلِح وَ لا تَتَّبِع سَبِيل َ المُفسِدِين َ (142) وَ لَمّا جاءَ مُوسي لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَه ُ رَبُّه ُ قال َ رَب ِّ أَرِنِي أَنظُر إِلَيك َ قال َ لَن تَرانِي وَ لكِن ِ انظُر إِلَي الجَبَل ِ فَإِن ِ استَقَرَّ مَكانَه ُ فَسَوف َ تَرانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّه ُ لِلجَبَل ِ جَعَلَه ُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفاق َ قال َ سُبحانَك َ تُبت ُ إِلَيك َ وَ أَنَا أَوَّل ُ المُؤمِنِين َ (143) قال َ يا مُوسي إِنِّي اصطَفَيتُك َ عَلَي النّاس ِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذ ما آتَيتُك َ وَ كُن مِن َ الشّاكِرِين َ (144) وَ كَتَبنا لَه ُ فِي الأَلواح ِ مِن كُل ِّ شَي ءٍ مَوعِظَةً وَ تَفصِيلاً لِكُل ِّ شَي ءٍ فَخُذها بِقُوَّةٍ وَ أمُر قَومَك َ يَأخُذُوا بِأَحسَنِها سَأُرِيكُم دارَ الفاسِقِين َ (145) سَأَصرِف ُ عَن آياتِي َ الَّذِين َ يَتَكَبَّرُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ وَ إِن يَرَوا كُل َّ آيَةٍ لا يُؤمِنُوا بِها وَ إِن يَرَوا سَبِيل َ الرُّشدِ لا يَتَّخِذُوه ُ سَبِيلاً وَ إِن يَرَوا سَبِيل َ الغَي ِّ يَتَّخِذُوه ُ سَبِيلاً ذلِك َ بِأَنَّهُم كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنها غافِلِين َ (146) وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ

لِقاءِ الآخِرَةِ حَبِطَت أَعمالُهُم هَل يُجزَون َ إِلاّ ما كانُوا يَعمَلُون َ (147) وَ اتَّخَذَ قَوم ُ مُوسي مِن بَعدِه ِ مِن حُلِيِّهِم عِجلاً جَسَداً لَه ُ خُوارٌ أَ لَم يَرَوا أَنَّه ُ لا يُكَلِّمُهُم وَ لا يَهدِيهِم سَبِيلاً اتَّخَذُوه ُ وَ كانُوا ظالِمِين َ (148) وَ لَمّا سُقِطَ فِي أَيدِيهِم وَ رَأَوا أَنَّهُم قَد ضَلُّوا قالُوا لَئِن لَم يَرحَمنا رَبُّنا وَ يَغفِر لَنا لَنَكُونَن َّ مِن َ الخاسِرِين َ (149) وَ لَمّا رَجَع َ مُوسي إِلي قَومِه ِ غَضبان َ أَسِفاً قال َ بِئسَما خَلَفتُمُونِي مِن بَعدِي أَ عَجِلتُم أَمرَ رَبِّكُم وَ أَلقَي الأَلواح َ وَ أَخَذَ بِرَأس ِ أَخِيه ِ يَجُرُّه ُ إِلَيه ِ قال َ ابن َ أُم َّ إِن َّ القَوم َ استَضعَفُونِي وَ كادُوا يَقتُلُونَنِي فَلا تُشمِت بِي َ الأَعداءَ وَ لا تَجعَلنِي مَع َ القَوم ِ الظّالِمِين َ (150) قال َ رَب ِّ اغفِر لِي وَ لِأَخِي وَ أَدخِلنا فِي رَحمَتِك َ وَ أَنت َ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ (151) إِن َّ الَّذِين َ اتَّخَذُوا العِجل َ سَيَنالُهُم غَضَب ٌ مِن رَبِّهِم وَ ذِلَّةٌ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ كَذلِك َ نَجزِي المُفتَرِين َ (152) وَ الَّذِين َ عَمِلُوا السَّيِّئات ِ ثُم َّ تابُوا مِن بَعدِها وَ آمَنُوا إِن َّ رَبَّك َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ (153)

[ترجمه]

و وعده داديم موسي را سي شب و تمام كرديم آن را به ده«7»، تمام شد وقت زدن خداي«8» چهل شب و گفت موسي برادرش هارون [را]«9»، خليفه من باش در قوم من و صلاح كار بند و پي مدار راه فساد كنندگان«10» را. و چون موسي آمد به ميقات«11» و سخن گفت با او خدا، گفت: بار خدايا باز نماي ----------------------------------- (1). مج، وز: بر لفظ جزا. (2). مج، وز: گفتيم. (3). مج، وز، مل، آف: كنيد. (4). وز: مي كشند. (5). مج، وز، مل، لت: به او افتاد. (6). مل و اللّه اعلم بالصّواب. (7). مج،

وز شب، آج، لب ديگر. (8). مج، وز، لت او. (9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (10). آج، لب: تباهكاران. (11). آج، لب: وقت تعيين كرده، مج، وز ما. صفحه : 369 مرا تا بنگرم به تو. گفت: نبيني مرا، و لكن در نگر به كوه«1»، اگر بايستد«2» به جاي خود پس بيني مرا. چون ظاهر شد نور خدا كوه را بكرد آن را پاره پاره و بيفتاد«3» موسي بيهوش. چون با هوش آمد«4»، گفت: منزّهي تو توبه كردم به تو«5» و من نخستين مؤمنانم. گفت اي موسي؟ من برگزيدم تو را بر مردمان به پيغامهاي من و به سخن من، بگير آنچه دادم تو را و باش از جمله شاكران. و بنوشتيم براي او در لوحها از هر چيزي پندي و جدا كردني هر چيزي را، بگير آن را بنيرو و بفرماي قومت را تا فرا گيرند به نيكوترين آن، باز نماييم شما را سراي فاسقان. برگردانم«6» از آيتهاي خود آنان را كه تكبّر كنند در زمين بناحق، و اگر ببينند هر آيتي ايمان نيارند به آن، و اگر ببينند ره راست، نگيرند آن را راه. و اگر ببينند ره ناداني، گيرند آن راهي. اينكه به آن است كه اينان به دروغ مي دارند«7» آيات ما را، و بودند از آن غافلان. و آنان كه بدروغ دارند«8» آيات ما را و آمدن با سراي بازپسين، باطل شد عملهاي ايشان پاداشت كنند ايشان را الّا آنچه كرده باشند! ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: در كوه، آج، لب سوي كوه. (2). مج، وز، باستد. (3). مج، وز: لت: بيوفتاد. [.....]

(4). آج، لب: بهوش باز آمد.

(5). مج، وز، لت: با تو. (6). اساس به صورت: «برگردانيم» هم خوانده مي شود. (8- 7). مج، وز: دروغ داشته. صفحه : 370 و گرفتند قوم موسي از پس او از حلّي شان«1» گوساله تني كه او را آوازي بود. نمي بينند كه او سخن نمي گويد«2» و نمي نمايد ايشان را راهي كه گرفتند و بودند بي دادكاران. چون در افتادند در دستهاشان و ديدند كه ايشان گمراه شدند، گفتند: اگر نبخشايد ما را خداي ما و نيامرزد ما را، باشيم از جمله زيان كاران. و چون باز آمد موسي با قومش خشمناك اندوهگين«3»، گفت: بد خليفتي كردي«4» مرا از پس من شتاب زدگي كردي«5» فرمان خدايتان را! و بينداخت لوحها را و بگرفت سر برادرش، مي كشيد او را به خود. گفت اي پسر مادر من«6»؟ قوم مرا ضعيف كردند و خواستند كه مرا بكشند«7» شاد مكن به من دشمنان را و مكن مرا با گروه ستمكاران«8». گفت: خداي من بيامرز مرا و برادر مرا و درآر ما را«9» در رحمت خود و تو گفت: خداي من بيامرز مرا و برادر مرا و در آر ما را«10» در رحمت خود و تو بخشاينده ترين بخشايندگاني. ----------------------------------- (1). اساس: حليت آن، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). مج، وز، لت با ايشان. (3). مج، وز، لت: دژم. (5- 4). كردي/ كرديد. (6). مج، وز، لت: اي برادر من. (7). مج، وز، لت: بس نماند كه بكشند مرا. (8). مج، وز، لت: بيدادكاران. (10- 9). مج، وز، لت: در بر ما را. صفحه : 371 آنان كه گرفتند گوساله، برسد به ايشان خشمي از خدايشان و خواري در زندگاني دنيا و

همچنين پاداشت«1» دهيم دروغزنان را. و آنان كه كردند بديها پس توبه كردند از پس آن و ايمان آوردند، خداي تو از پس آن آمرزنده و بخشاينده است [190- ر]. قوله تعالي: وَ واعَدنا مُوسي ثَلاثِين َ لَيلَةً، «مواعده» وعده باشد از ميان دو كس. و بيان كرديم كه وعده خبري باشد متضمّن خير و سرور كه مخبر له متوقّع باشد آن را در مستقبل ايّام. اگر گويند: چرا «ليلة» گفت، «يوما» نگفت! جواب [آن]«2» است كه گوييم: حساب عرب بر هلال باشد و اهلّه در شب پيدا شود تا دانند كه اينكه سي روز ماهي است از ماههاي عرب. اگر گويند: چرا «ثلثين و عشرا» گفت و «أربعين» نگفت به يك بار! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه مراد خداي تعالي يك ماه درست بود من اوّله الي آخره، بر تتابع و ده روز بر سري از«3» ماهي دگر، و گفته اند: اينكه سي روز ذو العقده«4» بود و آن ده روز تمامي عشر ذي الحجّه، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و إبن جريج و مسروق و بيشتر مفسّران. جواب دوم آن است كه: خداي تعالي خود او را چهل روز وعده داد از«5» اصل چنان كه در سورة البقرة گفت: وَ [إِذ]«6» فَتَم َّ مِيقات ُ رَبِّه ِ أَربَعِين َ لَيلَةً، اينكه ----------------------------------- (1). آج، آف: پاداش. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(3). آن: روز از سر. (4). آج، لب: ذي القعده. (5). مج، وز، مل، لت: در. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مل و ضبط قرآن مجيد افزوده شد. (7). سوره بقره (2) آيه

51. صفحه : 372 قول حسن بصري است. جواب سه ديگر«1» از آن آن است كه: خداي تعالي او را در اينكه سي روز روزه فرمود، [واو]«2» روزه بداشت در آن ده روز عباداتي ديگر و اورادي ديگر فرمود او را، آن ده روز براي آن جدا كرد كه عبادت آن جدا بود. جواب چهارم از اينكه آن است كه: حق تعالي اينكه يك ماه سي روز بفرمود، آنگه آن عشر كه«3» عشر ذي الحجّه است تخصيص فرمودند كه«4» براي تفضيل و شرف او را، و از شرف او آن كه توريت در آن عشر آمد. جواب پنجم از او آن است كه: موسي را- عليه السّلام- روزه فرمودند«5» در اينكه سي روز. چون موسي- عليه السّلام- سي روز روزه داشته بود، بوي دهن او به حسب عادت متغيّر شد«6». انديشه كرد كه به مناجات مي روم، نبايد تا بوي دهن من چنين باشد؟ مسواك برگرفت و دهن پاك كرد. و گفته اند: پوست درختي خوشبوي بخاييد تا آن رايحه منقطع شد. فرشتگان آمدند و گفتند: ما از دهن تو بوي خوش مي شنيديم چون بوي مشك، اكنون بر خويشتن تباه كردي. جبريل آمد و گفت: چرا چنين كردي! ندانستي كه بوي دهن روزه دار بنزديك خداي تعالي از بوي مشك خوشتر باشد! (إن خلوف فم الصايم اطيب عند الله من ريح المسك) ، حق تعالي گفت: اكنون ده روز دگر«7» روزه دار تا دهنت همان بوي گيرد«8»، و گفتند: سبب فتنه قوم، آن بود. جواب ششم [از او]«9» آن است كه باقر- عليه السّلام- گفت: موسي- عليه السّلام- به سي روز وعده داد تا بر ايشان آسان آيد،

آنگه چهل روز برفت و ----------------------------------- (1). بم، آن: سيم، آف: سيوم. (9- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). مل، لت: عشر را كه. (4). آج، لب: فرموده است كه. (5). لت: فرمود. (6). لت: شده، آن: شده بود. (7). مج، وز، مل، لت: ديگر. (8). مج: گردد. صفحه : 373 در اينكه خلفي و كذبي نباشد«1» براي آن كه سي داخل بود«2» تحت چهل، چون چهل روز برود سي روز رفته باشد و زيادة عليه«3». جواب هفتم از او آن است كه ما بيان كرديم كه: الفاظ قرآن لطف است و چنان كه فهم معني و استفادت به او از جمله الطاف است، حق تعالي دانست كه آنچه گفت مثلا: الم، ذلِك َ الكِتاب ُ لا رَيب َ فِيه ِ هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«4»، مكلّفان را در آن«5» [از]«6» لطف آن است كه اگر گفتي: الم، هذا القران لا شك ّ فيه بيان للمؤمنين، آن لطف نبودي مع اتّفاق المعني. پس چون چنين است، خداي تعالي از لطف و مصلحت در آن كه چهل به دوبار فرمايد موسي را، آن لطف شناخت كه اگر به يك بار گفتي«7» آن لطف نبودي. و نيز چون با رسول- عليه السّلام- حكايت فرمود، همچنين براي مصلحت«8» ديني كرد كه در تفصيل بود كه اگر [بر]«9» جمله گفتي آن مصلحت نبودي، و اينكه [190- پ]

جوابي است شافي و شامل بسيار مواضع را و از همه جوابها بهتر و شاملتر فايده را- و اللّه«10» اعلم بما اراد. و «ليلة» در هر دو جا نصب او بر تمييز است، و براي آن «عشر» گفت كه «ليله» و «ليالي» مؤنّث است. آنگه

حكايت قول موسي كرد كه چون به مناجات خواست رفتن چه وصايت كرد برادر را و چگونه خليفه كرد، گفت«11»: موسي- عليه السّلام- گفت«12» برادرش را«13» هارون را«14» خليفه من باش در قومم. اي عجب موسي- عليه السّلام- سي روز تا«15» غايت چهل روز مي برود«16»، بر آن كه«17» زود باز آيد هارون را به ----------------------------------- (1). مل: نبود. [.....]

(2). آج، لب در. (3). مج، وز، مل و. (4). سوره بقره (2) آيه 1 و 2. (5). مج، وز، مل، لت: در اينكه. (9- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). مل: بودي. (8). مج، وز، مل، لت: مصلحتي. (10). مج، وز تعالي. (11). آف، لت: ندارد. (12). مل، آج، لب، آن: ندارد. (13). مج، وز، آج، لب: ندارد. (14). مل: ندارد گفت. (15). آن: يا . (16). بم، آف: برد. [.....]

17. مل، لت: تا. صفحه : 374 خليفتي به جاي خود مي نشاند«1» و مي گويد خليفه من باش در قوم«2»، و او را وصايت مي كند بالاصلاح و ترك الافساد. رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- از دار دنيا رخت به جوار ايزدي برد بكلّي چنان كه دانست كه رجوعش نخواهد بود [ن]«3» با دنيا خليفتي فرا نداشت«4» بر امّت و وصايتي نكرد او را؟ اينت سرسري كاري كه كار نبوّت و شريعت [او]«5» بود. امّا وصايت او هارون را بقوله: وَ أَصلِح وَ لا تَتَّبِع سَبِيل َ المُفسِدِين َ، با آن كه دانست كه او جز آن نكند، چنان بود كه در مثل گفتند: ارسل حكيما و لا توصه«6»، رسولي حكيم فرست«7» و وصيّتش مكن«8». دگر آن كه: آنچه تكليف او

بود اينكه«9» بود كه اينكه بگويد و هارون بشنود، و اگر چه ناگفته همان بودي لعصمته تا ثواب باشد هر دو را كقوله تعالي: قال«10» رَب ِّ احكُم بِالحَق ِّ. و ابو علي گفت: اينكه نوبت كه موسي- عليه السّلام- رفت آن هفتاد مرد بودند كه ايشان را موسي برگزيده بود تا كلام خدا بشنوند و جواب سؤال رؤيت. قوله: وَ لَمّا جاءَ مُوسي لِمِيقاتِنا، حق تعالي در اينكه آيت حكايت«11» آن كرد كه: موسي- عليه السّلام- به ميقات خداي رفت با آن هفتاد مرد گزيده. در تفسير است كه: چون خداي تعالي فرعون را غرقه كرد، موسي را وعده داده بود كه او را كتابي دهد تا حجّتي باشد ايشان را و شرفي و ذكري در ميان ايشان و اعقاب ايشان. چون وقت آمد قوم تقاضا كردند، خداي تعالي اينكه«12» توريت به موسي فرستاد. ----------------------------------- (1). لت: بمي نشاند. (2). مج، وز، لب، لت: قومم. (5- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، لت: فرو نداشت. (6). مج، وز، مل: و اوصيه، بم، آف، آن: و لا توصيه. (7). مج، وز، مل، لت: با آن كه رسولي حكيم فرستي. (8). مج، وز، مل: كن. (9). مل: آن. (10). سوره انبيا (21) آيه 112. در اساس: قل، و لكن طبق قراءت مشور «قال» در متن آمد. (11). مل: بيان. (12). مج، وز، مل: ندارد. صفحه : 375 ايشان آن بشنيدند، گفتند: ما چه دانيم كه اينكه كلام توست يا كلام بعضي بشر يا كلام جز شما يا كلام خداي! ما را بايد تا آن«1» جا كه ميعاد و ميقات و مناجات توست

حاضر باشيم و اينكه كلام از خداي بشنويم. موسي- عليه السّلام- گفت: بار خدايا، تو عالمتري به آنچه اينان مي گويند. حق تعالي گفت: روا باشد. بيار ايشان«2» را تا كلام من بشنوند. موسي- عليه السّلام- بني اسرايل را گفت: خداي تعالي دستوري داد كه آن كس كه خواهد از شما با من بيايد [و كلام خداي بشنود]«3»، و ايشان«4» ششصد هزار«5» مرد بودند، مردان تمام كه پيران پير و نورسيدگان در آن شمار نبودند. موسي- عليه السّلام- از ايشان هفتاد هزار«6» اختيار كرد، آنگه [از ايشان]«7» هفت هزار، آنگه [از ايشان]«8» هفتصد، آنگه از ايشان هفتاد و ذلك قوله: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ سَبعِين َ رَجُلًا لِمِيقاتِنا«9»، و ايشان را برگرفت و با خود به كوه طور برد«10» موسي- عليه السّلام- غسل بكرد«11» و جامه پاكيزه در پوشيد. وهب گفت: موسي را- عليه السّلام- در هفتاد حجاب بردند، و اينكه هفتاد مرد را وراي حجاب بداشتند. خداي تعالي وحي كرد به موسي- عليه السّلام- به كلماتي و كلامي كه ذكر آن بيايد بعد از اينكه في قوله تعالي: وَ كَتَبنا لَه ُ فِي الأَلواح ِ مِن كُل ِّ شَي ءٍ مَوعِظَةً«12»- الآية. چون ايشان اينكه بشنيدند، و خداي آنچه وحي خواست كرد [ن]«13» بر موسي- عليه السّلام- وحي كرد، و موسي از حجاب برون آمد، گفت ايشان را: كلام [191- ر]

خداي شنيدي«14»! گفتند: كلامي شنيديم و ----------------------------------- (1). آج، لب: كه آن. (2). مج، وز، مل: اينان. [.....]

(13- 8- 7- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). اساس: آن، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز: سيصد هزار. (6). مج، وز،

مل، لت مرد. (9). سوره اعراف (7) آيه 155. (10). مج، وز و. (11). اساس: كرد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (12). سوره اعراف (7) آيه 145. (14). مج، وز، مل: شنيديد. صفحه : 376 ندانيم تا كلام خداي بود يا نه؟ جز كه چيزي شنيديم و ما را هنوز آن شك حاصل است كه بود، و اينكه شك ّ ما زايل نشود جز كه خداي را به معاينه ببينيم«1». تو از خداي در خواه تا خود را معاينه به ما نمايد. موسي- عليه السّلام- گفت: [از خداي بترسيد كه اينكه نشايد گفتن، گفتند: چاره نيست موسي.- عليه السّلام- گفت]«2»: بار خدايا مي داني تا اينان چه مي گويند! و ذلك قوله تعالي: يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ أَن تُنَزِّل َ عَلَيهِم كِتاباً مِن َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسي أَكبَرَ مِن ذلِك َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه َ جَهرَةً«3»، و قوله تعالي: لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً«4». حق تعالي گفت: بگو آنچه ايشان مي خواهند. موسي- عليه السّلام- گفت: رَب ِّ أَرِنِي أَنظُر إِلَيك َ، بار خدايا بنماي تا به تو نگرم؟ جواب آمد از قبل رب ّ العزّة: لَن تَرانِي، تو نبيني مرا هرگز. وَ لكِن ِ انظُر إِلَي الجَبَل ِ، و لكن در كوه نگر، و آن كوهي بود كه از آن بزرگتر كوه«5» نبود در مدين، آن را زبير گفتند علي قول السّدّي. و آن آن بود كه گفت: چون خداي تعالي گفت من تجلّي خواهم كرد [ن]«6» بر بعضي كوهها. همه كوهها سر برآوردند، مگر كوه زبير كه سر فرو برد و گفت: مرا محل ّ آن نباشد كه خداي تعالي تجلّي نور خود بر من فكند«7». حق تعالي گفت: به عزّت من كه«8»

جز بر تو نيفگنم به تواضعت- و اينكه علي طريق التمثيل باشد. اگر اينكه كوه بر جاي خود بماند تو مرا بيني، آنگه تجلّي فرمود. و در معني «تجلّي» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: ظهر نوره للجبل، نور او بر كوه طور پيدا شد. ضحّاك گفت: حق تعالي بفرمود تا از آن حجابها چندان نور بتافت كه [از]«9» بيني گاوي«10» برون آيد. عبد اللّه سلام و كعب الأحبار ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: ببينيم به معاينه. (9- 6- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). سوره نساء (4) آيه 153. (4). سوره بقره (2) آيه 55. (5). لت: كوهي. [.....]

(7). اساس: كند، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (8). لت: من خداي كه. (10). مج، وز، لت: گافي، بم: تني گاوي. صفحه : 377 روايت كردند كه: چنداني نور عرش پيدا كرد كه به سوراخ سوزن مي برود. و اينان«1» به لفظ عظمت گفتند. سدّي گفت: به مقدار سر انگشتي، و مراد انگشت كهين. و رفع كرد اينكه روايت به أنس از رسول- عليه السّلام- كه او اينكه آيت مي خواند، آنگه انگشت مهين بر بند انگشت كهين نهاد و گفت: اينكه مقدار نور خداي تعالي تجلّي فرمود بر كوه، كوه به زمين فرو شد. حسن بصري روايت كرد كه: خداي تعالي وحي كرد به كوه«2» كه تو طاقت رؤيت من نداري«3». كوه به زمين فرو شد و موسي در او مي نگريد تا هيچ نماند. اينكه اقوال همه علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، اعني تجلّي ربّه، أي نور ربّه. و «تجلّي» به معني ظهر، و قيل: معناه

تجلّي ربّه لأهل الجبل، هم«4» بر اينكه طريقه حذف مضاف و اقامت مضاف إليه به جاي او، كقوله تعالي: وَ سئَل ِ القَريَةَ«5». و بر اينكه قول «تجلّي» مضاف باشد با نام خداي، و لكن تجلّي [به]«6» برهان و دليل باشد، براي آن كه آنچه به دليل واضح روشن شود، جاري مجراي ضروري و مدركات باشد، نبيني كه شاعر چه گونه مي گويد«7»: تجلّي لنا بالمشرفيّة و القنا و قد كان عن وقع الاسنّة نائيا و مراد شاعر آن است كه تدبير امر كارزار بر او دليل كرد و راه نمود [مردم را]«8» كه او مدبّر آن كارزار است با آن كه او غايب بود، نبيني كه گفت: او از وقع سنانها دور بود، پس مراد به «تجلّي» در بيت ظهور به دليل است بر تدبير و راي او. بعضي دگر گفتند تأويل آيت آن است كه: فلمّا تجلّي ربّه بالجبل لموسي، براي آن كه عرب حروف صفات«9» را به جاي يكديگر بدارند«10»، و معني آن ----------------------------------- (1). مج، وز: و اينكه. (2). آج، لب: كوهي. (3). مج، وز: داري. (4). اساس: لاهلهم، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (5). سوره يوسف (12) آيه 82. (8- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، مل شعر. (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (5/ 273): اضافت. (10). اساس: براند، با توجه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 378 باشد كه: ظهر بالجبل، أي اظهر في الجبل آية و هو دكّة لموسي- عليه السّلام- دلّت علي انّه تعالي لا يري بالابصار و لا يجوز عليه الرّؤية. خداي تعالي

تجلّي كرد به كوه«1» براي موسي، يعني در كوه آيتي پيدا كرد كه موسي به آن آيت بدانست كه رؤيت بصر بر خداي«2» روا نباشد. و قوله«3»: جَعَلَه ُ دَكًّا، و «الدّك ّ» ابلغ من الّدق ّ«4»، كوه را پست كرد [191- پ]. بعضي گفتند: [به زمين فرو شد]«5» چنان كه برفت، و بعضي دگر گفتند: ريگ روان شد، و اينكه قول عطيّة العوفي ّ است. كلبي گفت: پاره پاره كرد تا كوههاي كوچك شد. انس مالك روايت كند از رسول- عليه السّلام- در اينكه آيت كه او گفت: چون خداي تعالي تجلّي كرد به كوه، به شش پاره شد شش كوه«6»، سه به مدينه افتاد: احد و ورقان و رضوي، و سه به مكّه افتاد: ثور و ثبير و حري. و اهل كوفه خواندند مگر عاصم: «جعله دكّاء» به مدّ علي وزن فعلاء، و در سورة الكهف، عاصم نيز موافقت كرد و تفسير آن باشد كه: جعله ارضا دكّاء، أي ملساء، و قيل: شبّهه بالنّاقة الدّكّاء و هي المقطوع السّنام، چون شتري كوهان بريده شد«7». و الدّك ّ الدّق ّ، و الدّك ّ المستوي من الارض. زجّاج گفت: دكّا: أي مدكوكا، آن را كوفته و پست كرده، عبد اللّه عبّاس گفت: خاك شد، و برخي«8» دگر گفتند: «دك ّ» به معني داك ّ است مصدر به معني فاعل، أي يدك ّ بعضه بعضا و يدّقه، قال الاغلب«9»: ل غير غار دك ّ غارا فانهدم ----------------------------------- (1). مل: به موسي و به كوه. (2). مل تعالي. [.....]

(3). اساس و، با توجه به مج، وز زايد مي نمايد. (4). مج، وز: من الدّك. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (6). آج، لب شد.

(7). مج: بريده شده، مل: بريده باشد. (8). مج، وز، مل: بهري. (9). مج، وز، مل شعر. صفحه : 379 و قال حميد: يدك ّ اركان الجبال هزمه يخطر بالبيض الرّقاق بهمه و بيشتر مفسّران برآنند كه آن را ريگ روان كرد تا در جهان مي رود تا به قيامت و بر جاي قرار نگيرد. قوله: وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً، موسي بيفتاد بي هوش. بيشتر«1» بر اين اند«2»، و قتاده گفت: ميّتا، بمرد، و اينكه قول درست نيست براي ظاهر قرآن كه حق تعالي گفت: فَلَمّا أَفاق َ، چون باهوش آمد، و اينكه مغشي ّ عليه را گويند، و اگر مرده بودي گفتي: فلمّا احيي. كلبي گفت: اينكه سؤال روز پنج شنبه بود- روز عرفه- موسي را- عليه السّلام- روز آدينه كه عيد نحر بود توريت دادند. وهب گفت: چو [ن]«3» موسي- عليه السّلام- سؤال رؤيت كرد، خداي تعالي ابري و ضبابي فرستاد با رعد و برق و صواعق تا گرد آن كوه در آمد. فرشتگان آسمانها را گفت: بروي«4» و بر موسي اعتراض كني«5» تا چرا اينكه سؤال كرد. فرشتگان روي به موسي نهادند از چهار سوي كوه تا از جانب چهار فرسنگ بگرفتند. اوّل فرشتگان آسمان دنيا آمدند بر صورت گاوان ورزا«6»، دهن ايشان به تسبيح و تهليل مي دميد به آوازهاي چون آواز رعد«7». آنگه فرشتگان آسمان دوم آمدند بر صورت شيران، ايشان را جلبه بود و آوازي«8» عظيم بود به تسبيح و تهليل. موسي- عليه السّلام- بترسيد و لرزه بر اندام او افتاد«9» و هر موي كه بر اندام او بود برخاست از ترس و گفت: بار خدايا استقالت كردم و پشيمان شدم، مرا از اينكه اهوال به

كرم برهان. حبر«10» فرشتگان و رئيسشان ----------------------------------- (1). مج، وز مفسران. (2). مج، وز: برآنند. (3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مل: برويد. (5). مج، وز، مل، آج، لب: كنيد. (6). مل: ورز. (7). مج، وز، مل سخت. [.....]

(8). مج، وز، مل: جلبه اي و آوازي. (9). مج، وز، مل: بترسيد و اندام او لرزيدن گرفت. (10). لب: خير. صفحه : 380 گفت«1»: يا موسي صبر كن؟ پس زود به جزع آمدي آن كس كه آن خواهد كه تو خواستي ازين صابرتر باشد، تو هنوز چه ديده اي از بسياري اندك ديده«2». آنگه فرشتگان آسمان«3» فرود آمدند بر صورت كركسان، آواز ايشان به تسبيح و تهليل بند شده چنان كه نزديك بود كه كوه بدرّد، گفتي«4» درفش آتشند به رنگ آتش بودند. آنگه فرشتگان آسمان چهارم فرود آمدند و ايشان با هيچ جانور نماندند، به مانند درفش آتش بودند، به رنگ آتش بودند و به خلقت برف بودند، و آواز به تسبيح و تهليل برگشاده بيش از فرشتگان پيشين«5». آنگه فرشتگان آسمان پنجم [فرود]«6» آمدند بر هفت لون. موسي- عليه السّلام- نتوانست كه در ايشان [نگرد]«7». از«8» شدّت خوف بر جاي بماند«9» گريستن گرفت و اندامش مرتعش شد، هم حبر فرشتگان گفت: مكانك: بر جاي باش [192- ر]

تا چيزي بيني كه طاقت نداري. آنگه فرشتگان [آسمان]«10» ششم آمدند«11» و خداي ايشان را گفت: بروي«12» و بر آن بنده اعتراض كني«13» كه خواست كه مرا ببيند. ايشان آمدند بر صورتي و خلقتي عجيب، در دست هر يكي درختي از آتش چند درخت خرما، و لباس ايشان چون درفش آتش.

هر گه تسبيح كردند اينكه همه فرشتگان جواب دادندي، و تسبيح ايشان اينكه بود [كه مي گفتند]«14»: سبّوح قدّوس رب ّ العزّة ابدا لا يموت. موسي- عليه السّلام- به«15» خوف از حدّ بگذشت و زبان برگشاد با ايشان ----------------------------------- (1). آج، لب، بم: گفتند. (2). بم: ديده اي. (3). مج، وز: سه ام، مل: سيوم. (4). مج، وز: گويي. (5). مل: پيشتر. (14- 10- 7- 6). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (8). مج، وز: اينكه از. (9). مج: بنماند. (11). مل: فرود آمدند. (12). مج، وز، آج، لب: برويد. (13). مج، وز، آج، لب: كنيد. [.....]

(15). آج، لب: را. صفحه : 381 به تسبيح و گفت: بار خدايا بنده ات را«1»- پسر عمران را- فراموش مكن و با خود رها مكن؟ بار خدايا ندانم كه من از اينكه ميدان جان به كناره برم يا نه! بار خدايا؟ اگر بروم بسوزم و اگر بايستم بميرم؟ رئيس فرشتگان گفت: يا موسي صبر كن آن را كه خواستي، همانا خوفت بغايت رسيد و دلت را قرار نماند. آنگه حق تعالي فرشتگان آسمان هفتم را گفت: حجاب برداري«2» و اندكي از نور عرش من به موسي نمايي«3». ايشان حجاب برداشتند و آن نور عرش- ما شاء اللّه- به موسي نمودند. چون بر كوه تافت، كوه پاره پاره شد و خاك گشت و هر سنگي و درختي كه پيرامن او بود پست گشت از عظمت آن اندكي نور عرش، فذلك قوله: فَلَمّا تَجَلّي رَبُّه ُ لِلجَبَل ِ جَعَلَه ُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً. و موسي- عليه السّلام- بيفتاد«4» و بي هوش شد، پنداشتي كه روح ندارد«5». و فرشتگان آواز به تسبيح و

تهليل بلند كردند، و حق تعالي آن سنگي كه موسي بر آن بود«6» برداشت و بلند كرد تا موسي سوخته نشود، و صاعقه«7» آمد از آسمان آتشي عظيم و آن هفتاد كس را كه اينكه خواسته بودند بسوخت، و خداي تعالي به لطف و«8» رحمت موسي را دريافت. چون باهوش«9» آمد، گفت: بار خدايا، توبه كردم و ايمان از سر گرفتم و بدانستم كه كس تو را نبيند، و هر كه نور تو بيند و فرشتگان [تو را]«10»، دلش در بر بنماند، (فما اعظمك و اعظم ملائكتك)، چه بزرگواري تو و چه بزرگانند فرشتگان تو. انت رب ّ الارباب و اله الالهة و ملك الملوك لا يعد لك شي ء و لا يقوم لك شي ء رب ّ تبت اليك الحمد للّه لا شريك لك رب ّ العالمين. اينكه خبر، امام اصحاب حديث ابو اسحاق احمد بن محمّد بن ابراهيم ----------------------------------- (1). آج، لب: بنده ات موسي عليه السّلام. (2). مج، وز، مل، آج، لب: برداريد. (3). مج، وز، مل، آج، لب: نماييد. (4). مج، وز، مل، لت: بيوفتاد. (5). مج، وز: پنداشتي كه روح از تنش برفت. (6). مل: بوده بود. (7). مل: صاعقه اي. (8). مج، وز، مل: و به. (9). مل: باهش. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 382 الثّعلبي ّ آورد در كتاب العرايس في المجالس و يواقيت التّيجان في قصص القرآن، و من براي آن آوردم كه خبري غريب است و در او حجّت است ما را: اوّل آن كه او مثبت رؤيت است و آن كه سؤال رؤيت را چندين تهويل و تعظيم نهاد. اي عجب موسي- عليه السّلام- از سر

امتحان نه از سر ايمان، نه از قبل خود بل از زبان آن گروه نادان سؤال رؤيت كرد، جواب به نص ّ قرآن: لَن تَرانِي آمد، و حال بر اينكه جمله كه شرح رفت. و موسي بي هوش«1» بيفتاد از اهوال و كوه بر جاي نماند تا سفيان گفت: جَعَلَه ُ دَكًّا. حق تعالي كوه پاره پاره كرد و از جاي برداشت و در دريا انداخت، هنوز فرو مي شود تا به روز قيامت خواهد شد [ن]«2» و آن جماعت مقترحان به صاعقه بسوختند، ندانم تا آن جا كه ديدار حقيقي باشد كه«3» بيند و كه تواند و كه بماند، يا نيز پس از اينكه همه كه زهره دارد كه اينكه سخن بر زبان راند! أي سبحان اللّه؟ انديشه نكني كه تسبيح فرشتگان آسمانها در چنين حال نه دليل تنزيه و تقديس او كند، از آن كه چشم بينندگان او را دريابد و به او«4» برسد؟ و اگر گويي: آن«5» در خبر است، گويم«6»: در خبر تو است از اثر تو است در دفتر تو است، تسبيح موسي در قرآن است [192- پ]، باري سُبحانَك َ تُبت ُ إِلَيك َ، اينكه تنزيه به چه درخور است آن«7» جا! يعني زن نداري و فرزند نگيري و با كس نماني و ظلم نكني، آن«8» جا اينكه لايق نيست، معني جز اينكه نباشد تا سخن متناسب شود كه [تو]«9» منزّهي از آن كه چشم بينندگان و ادراك مدركان و حاسّه بصر و ديدار ديده سر به تو رسد. انت كما اثنيت علي نفسك في كتابك المنزل علي نبيّك المرسل سيّد الاخيار و إمام الابرار محمّد المختار، لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار«10»، هم

در اينكه كتاب آورد. ----------------------------------- (1). مل شد و. (9- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: كي، با توجه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(4). مل: و در او. (5). مل: اينكه. (6). آج، آف، آن: گوييم. (8- 7). مج، وز، مل: اينكه. (10). سوره انعام (6) آيه 103. صفحه : 383 و اقدي گفت: چون موسي- عليه السّلام- بي هوش بيفتاد، آن فرشتگان آسمانها گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّؤية، [پسر عمران تو را با سؤال رويت چه كار]«1»! گر انده دل نه اختيار است تو را با آن كه نه كارست چه كار است تو را همانا اگر دستوريش«2» بودي در خلال آن احوال بگفتي كه دانستم كه اينكه تمنّاي محال خود كار كسي بود كه كارش نبود هم در اينكه كتاب آورد در تفسيرش كه چون موسي- عليه السّلام- بيفتاد«3» بي هوش آن فرشتگان مي آمدند و لگد در او مي زدند و مي گفتند: يا إبن النّساء الحيّض اطمعت في رؤية رب ّ العزّة، اي پسر زنان حيض رسيده طمعت«4» داشتي تا خداي عزيز را ببيني! و اينكه خبر اگر چه بنزد ما واهي و ضعيف است چو«5» از گفته مخالف است براي آن آوردم تا بر او حجّت باشد اگر خطاب فرشتگان با چو«6» موسي پيغامبري كريمي كليمي مقرّبي نجيبي«7» نجيّي زكيّي اينكه باشد كه شنيدي با آن كه او حاكي«8» بود- و ليس علي الحاكي حرج. پس جواب آن كس كه از ميان جان و صميم اعتقاد و عقد ضمير گويد چه بود«9»! اگر شكايت حكايتي تا آن جا برسيد«10» كه مي شنوي، تا«11» نكايت خواجه تا كجا

خواهد رسيد«12»! اگر گويند: اينكه آيت دليل جواز رؤيت مي كند از آن جا كه موسي- عليه السّلام- از خداي بخواست و اگر محال بودي- چنان كه شما گفتي، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، مج ليت، مل شعر. (2). مج، وز، آن: دستورش، مل: دستوري. (3). وز، مج، لت: بيوفتاد. (4). مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: طمع. (6- 5). بم، آف: چون. (7). مج، وز، مل، لت: محبّي. (8). وز، لب، بم، آن: خاكي. (9). مج، وز، مل، لت: چه خواهد بودن. (10). مج، وز: برسي، مل، آف: برسد. [.....]

(11). اساس، آج، لب، بم، آف: با توجه به مج، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). مج، وز، مل، لت: رسيدن. صفحه : 384 موسي- عليه السّلام- از آن بزرگتر است كه سؤال محال كند. نبيني كه از او نكو نيايد كه از خداي در خواهد تا اتّخاذ صاحبه و ولد كند يا زن كند و فرزند آرد و بخسبد و ظلم كند؟ اگر اينكه محال [بودي]«1» همچنان نيكو نيامدي در عقل و شرع، گوييم از اينكه چند جواب است. يكي آن كه اينكه سؤال نه موسي كرد«2» از تلقاء نفس خود، بل سؤال قوم بود چنان كه قرآن بدان ناطق است، و در اخبار مشروح از جمله آيتها كه دليل اينكه قول است، قوله: يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ أَن تُنَزِّل َ عَلَيهِم كِتاباً مِن َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسي أَكبَرَ مِن ذلِك َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه َ جَهرَةً«3». و قوله: و قالوا: لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً«4» دگر آن كه صاعقه ايشان را گرفت في قوله: فَأَخَذَتهُم ُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم«5»،

و قوله: فَلَمّا أَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ«6»، و قوله: أَ تُهلِكُنا بِما فَعَل َ السُّفَهاءُ مِنّا«7»، اينكه معني حوالت با سفيهان كرد و مانند اينكه بسيار است و چون سؤال قوم باشد به او تمسّكي نبود مخالف را. اگر گويند اگر سؤال قوم بودي نگفتي: أَرِنِي أَنظُر إِلَيك َ، و نه جواب او را آمدي لَن تَرانِي، گوييم: چنين عادت باشد كه آن كه سفير قومي باشد چون با پادشاهي خطاب كند از خود گويد و اگر شفاعت كند منّت بر خود گيرد و بگويد اينكه منّت بر من است و تو اينكه نعمت [193- ر]

با من مي كني و تو در من نگر و مانند اينكه الفاظ، براي آن كه ايشان را آن قدر نباشد كه ذكر ايشان كنند و اينكه ظاهر است. اگر گويند: بر اينكه قاعده شايد كه مستحيلات خواهد از زبان«8» قوم چون تجسيم و نزول و صعود و مانند آن«9»، گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه روا باشد كه خواهد چون داند كه در جواب كه از قبل او- تعالي«10»- صادر شود ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز و. (5- 3). سوره نساء (4) آيه 153. (4). سوره بقره (2) آيه 55. (7- 6). سوره اعراف (7) آيه 155. (8). مج: زفان. (9). مج، وز، لت: اينكه. (10). مل: خداي تعالي. صفحه : 385 لطف خواهد بود«1» بعضي مكلّفان را و حسم مادّه شبهت خواهد فتاد«2». و از جمله وجوه كه در [جواب]«3» سؤال اوّل گفتند در اصل مسأله يكي اينكه است كه موسي- عليه السّلام- اينكه سؤال كرد از خداي تعالي با آن كه دانست

كه اينكه بر خداي محال است و لكن چون دانست كه به جواب او شبهت برنخيزد و حسم مادّه شبهت در جوابي باشد كه از قبل رب ّ العزّة بود سؤال كرد و غرض«4» جنس صدور الجواب عنه- تعالي. و بيان اينكه آن است كه در اخبار آمد كه بني اسرائيل گفتند يا موسي: از خداي بپرس تا او بخسبد«5» يا نه! موسي گفت: بروي«6» و محال مگويي«7» كه خواب بر خداي تعالي روا نباشد، گفتند: تو بپرس تا چه جواب آيد. موسي گفت: بار خدايا؟ داني چه مي گويند! حق تعالي وحي كرد به موسي و گفت: اينكه سايلان را بر خود حاضر كند و«8» دو قدح پر آب كن و بر دست گير تا ايشان را اينكه حال روشن شود. موسي- عليه السّلام- همچنين كرد و بر دست گير تا ايشان را اينكه حال روشن شود. موسي- عليه السّلام- همچنين كرد كه يك ساعت بود خواب بر او غالب شد دستش برهم آمد«9» قدحها بشكست و آب ريخت از خواب درآمد قدحها«10» شكسته بود و آب ريخته. جبريل«11» آمد و گفت: خداي مي گويد اگر من بخسبم آسمان و زمين كه نگه دارد، كه تو دو قدح نگه نمي تواني داشت«12»؟ ايشان را شفا حاصل شد و شبهت زايل. جواب ديگر از سؤال دوم آن است كه فرق است ميان سؤال رؤيت و سؤال تجسّم«13» و صاحبه و ولد، براي آن كه علم به صحّت سمع ممكن بود با جواز ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: بودن. (2). مج، وز، مل، لت: فتادن. (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). مج، وز، مل: غرضش. [.....]

(5).

مل: خسبد. (6). مج، وز، مل، آن، آف: برويد. (7). مج، وز، مل، آج، لب، آن، آف: مگوييد. (8). مج، وز، مل، لت تو. (9). مل: بر هم فتاد. (10). مج، وز، مل، لت: قدح. (11). مل عليه السّلام. (12). مج، وز، مل، لت: تو دو قدح نمي تواني داشتن. (13). مج، وز: تحتم، مل: تجسيم. صفحه : 386 رؤيتي كه اقتضاي تشبيه و تجسيم نكند و با آن خبرها«1» و شك ّ در آن صحّت سمع درست نباشد. پس سؤال از آن«2» نشايد تا كند براي آن كه جواب شافي نبود چون بداند كه او صادق است در اقوالش و كذب و قبح در اقوال او و افعال او روا نباشد. پس اينكه فرق است ميان سؤال رؤيت بر وجهي كه اقتضاي تشبيه نكند از خبرهاي دگر كه اقتضاي تشبيه و تجسيم كند«3». و جواب سيوم«4» در اصل مسأله آن است كه: مراد به رؤيت علم ضروري است چنان كه ابراهيم- عليه السّلام- گفت: رَب ِّ أَرِنِي كَيف َ تُحي ِ المَوتي«5»، اي اعلمني ذلك علي وجه لا يتخالج فيه شك. و رؤيت به معني علم شايع است در قرآن و كلام عرب، قال اللّه: أَ لَم تَرَ كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ بِأَصحاب ِ الفِيل ِ«6» أَ لَم تَرَ كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ بِعادٍ«7» أَ لَم تَرَ إِلي رَبِّك َ كَيف َ مَدَّ الظِّل َّ«8» أَ لَم تَرَ إِلَي المَلَإِ مِن بَنِي إِسرائِيل َ«9»، الي ما لا يحصي كثرة، قال الشّاعر:«10» رايت اللّه اذا سمّي نزارا و اسكنهم بمكّة قاطنينا خداي تعالي جواب داد كه آن معرفتي است كه در دنيا با تكليف، حكمت مانع باشد از آن، بر آن وجه مرا در دنيا بداني، و جز

به دليل به معرفت من راه نباشد. اينكه جوابهاست از سؤال ايشان. امّا آيه جز آن كه در او شبهه نيست بر اينكه اثبات رؤيت، در او چند دليل است بر نفي رؤيت. منها قوله: لَن تَرانِي، و «لن» نفي مستقبل را باشد براي آن كه افعال ----------------------------------- (1). مج، مل: چيزها. (2). مج، وز: پس از آن سؤال، آف: پس سؤال از ايشان. (3). تمام عبارت اخير در مج و وز چنين است: بر وجهي كه اقتضاي شبيه و تجسيم كند. (4). مج، وز، لت: سه ام، آج، بم، آن: سيم. (5). سوره بقره (2) آيه 260. [.....]

(6). سوره فيل (105) آيه 1. (7). سوره فجر (89) آيه 6. (8). سوره فرقان (25) آيه 45. (9). سوره بقره (2) آيه 246. (10). مج، وز، مل شعر. صفحه : 387 منقسم است به اقسام زمان: ماضي و حال و استقبال [193- پ]. و براي هر يكي حرفي نهادند عرب كه نفي آن فعل به او كنند «ما» نفي ماضي راست و كذلك «لم» و «لا» نفي حال راست و «لن» نفي مستقبل را به اتّفاق اهل لغت. و چون قيامت مستقبل است حال نيست و ماضي، لا بد بايد تا نفي متناول بود او را، و الّا كلمه از فايده بشود. آنگه باز آيند و گويند: چگونه گفتي كه «لن» نفي مستقبل را باشد«1» و خداي تعالي مي گويد: وَ لَن يَتَمَنَّوه ُ أَبَداً بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم«2»، ايشان هرگز تمنّاي مرگ نكنند و آنگه در قيامت تمنّاي مرگ مي كنند في قوله تعالي حكاية عنهم: وَ نادَوا يا مالِك ُ لِيَقض ِ عَلَينا رَبُّك َ«3»، اي مالك بگو تا خداي تو

جان مرا بردارد«4». پس تمنّاي مرگ كنند در قيامت با آن كه خداي تعالي نفي كرد از ايشان. اينكه معني به «لن» چرا نشايد كه آيت رؤيت همچنين باشد، گوييم: اگر«5» آيت تمنّا ما را با ظاهر رها كردندي همچنين گفتيمي«6»، و لكن قرينه مخصّص«7» است اينكه جا، و آن قوله: بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم«8»، گفت با آنچه ايشان كرده اند هرگز تمنّاي مرگ نكنند ترس آن را كه آن جا شوند كه ايشان را بر اعمال جزا كنند پس براي اينكه قرينه تخصيص عموم وقت كرديم. به دنيا دون آخرت«9»، و در آيت رؤيت اينكه مخصّص«10» نيست. دگر آن كه از كجا كه آنان كه اينكه گويند: وَ نادَوا يا مالِك ُ لِيَقض ِ عَلَينا رَبُّك َ، اينكه جماعت باشند كه خداي خبر داد از ايشان كه تمنّاي مرگ نكنند؟ چرا نشايد كه جز ايشان گروهي دگر باشند؟ اينكه جماعت«11» مخصوص بودند از ----------------------------------- (1). مج، وز، مل: نفي مستقبل راست. (8- 2). سوره بقره (2) آيه 95. (3). سوره زخرف (43) آيه 77. (4). آج، لب، لت و. (5). مج، وز، مل در. (6). مج، وز، مل، لت: گفتماني. (10- 7). مج، وز: مخصوص. (9). مل: و از آخرت. (11). مج، وز، لت: چه اينكه جماعتي. [.....]

صفحه : 388 جهودان و آن جماعتي كافران و مشركان اند. نبيني كه خداي تعالي در عقب آيت گفت: أَم يَحسَبُون َ أَنّا لا نَسمَع ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم«1»! و اينكه اعتقاد جهودان نباشد كه خداي سرّ ايشان نشنود«2» و راز«3» دل ايشان نداند. دليل دگر از آيت بر نفي رؤيت قوله تعالي: وَ لكِن ِ انظُر إِلَي الجَبَل ِ فَإِن ِ استَقَرَّ مَكانَه ُ فَسَوف َ تَرانِي«4»، وجه

استدلال از او آن است كه خداي تعالي گفت: در كوه نگر اگر بر جاي بماند مرا بيني، و الّا نبيني، و معلوم است كه كوه بر جاي نماند بل پاره پاره شد«5» و متلاشي شد و به يك روايت به زميني فرود شد و به هيچ حال بر جاي نماند چنان كه بيان كرده شد و هر امري كه معلّق بكنند«6» به شرطي، موقوف باشد وجود و عدمش بر آن شرط. اگر شرط حاصل شود مشروط حاصل شود و اگر شرط حاصل نشود مشروط حاصل نشود، تا فرق باشد ميان مطلق و مشروط. و طريقي ديگر در اينكه وجه آن است كه خداي تعالي نفي قرار كرد از كوه در حالي كه مضطرب و متدكدك«7» بود براي آن كه نشايد كه نفي سكون كند در حالي كه ساكن باشد در وجه اينكه كلام معني ندارد. پس از روي قسمت متردّد جز اينكه نماند كه اگر كوه ساكن شود در حال اضطراب و حركت«8». و بيان اينكه آن است كه از دو وجه بيرون نيست: يا «9» آن خواست كه كان استقرّ الجبل مكانه في حال«10» تدكدكه. اگر گويند: اوّل خواست، نه كلام حكيم باشد كه گويد اگر ساكن در حال سكون كه سكون خود حاصل بود و شرط«11» جز در مستقبل نشود. از روي قسمت متردّد اينكه نماند«12» كه اگر قرار گيرد در حال ----------------------------------- (1). سوره زخرف (43) آيه 80. (2). مل: بشنود. (3). مج، وز: راه. (4). مج، وز، مل، لت و. (5). مج، وز، مل، لت: گشت. (6). مج، وز: نكنند. (7). آج، لب: متد كذلك. (8). لت و سكون او

در حال تحرّك محال باشد. (9). مج، وز، مل: تا. (10). مج، وز، مل استقراره. (11). مج، وز، آج، لب: مشروط. (12). چاپ شعراني: بماند. صفحه : 389 تزلزل و تدكدك«1» و آن محال است كه جسمي هم ساكن باشد هم متحرّك. پس هر چه بر او موقوف كنند و به او تعلّق كنند هم محال باشد و اينكه روشن است بحمد اللّه و سكون او در حال تحرّك محال باشد، پس آنچه به او تعليق كنند هم محال باشد. اي عجب هر صحيحي كه تعليق كنند [194- ر]

به محال محال باشد چون محال به محال تعليق كنند چه شود، حق تعالي گفت: وَ لا يَدخُلُون َ الجَنَّةَ حَتّي يَلِج َ الجَمَل ُ فِي سَم ِّ الخِياطِ«2»، كافران به بهشت نشوند تا شتري به سوراخ سوزني بنشود، دخول جنّت از كافر مستحيل نيست عقلا چون به محالي بازبست محال باشد رؤيت قديم تعالي محال است از آن جا كه نه جسم است و نه لون و نه صفت اجسام و الوان است، چون به محال«3» باز بندند صحيح خواهد شد! دليل سديگر از اينكه آيت قوله تعالي: فَلَمّا تَجَلّي رَبُّه ُ لِلجَبَل ِ جَعَلَه ُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً، چون خداي تعالي تجلّي كرد و نور او يا امر او بر كوه فتاد كوه پاره پاره شد و موسي بي هوش بيفتاد، و بر قولي بمرد. اگر به ظهور كمتر جزوي از نور عرش او اينكه بباشد، همانا به ظهور او چشمها را- تعالي علوّا كبيرا- خلايق و بهشت و دوزخ نيست شود. دليل ديگر قوله: سُبحانَك َ، براي آن كه تنزيه خداي عقيب اينكه گفتار الّا از اينكه نباشد دون ساير

مطاعن تا سخن متناسب بود. دليل ديگر قول موسي- عليه السّلام: تُبت ُ إِلَيك َ، اگر رؤيت او و اعتقاد آن ايمان است، پس موسي- عليه السّلام- از ايمان چگونه توبه كرد، و توبه موسي- عليه السّلام- احسن احوالها آن باشد كه حمل كنند آن را بر فزع با خداي تعالي با خشوع و استكانت از چيزي كه تركه«4» اولي، و توبه همه پيغامبران بر اينكه وجه باشد، با آن كه بنزديك جمله امّت توبه ايشان از صغيره باشد يا از كبيره، و مثبتان رؤيت ----------------------------------- (1). مج، وز: تدكدكش. (2). سوره اعراف (7) آيه 40. [.....]

(3). مل: محالي. (4). اساس: ترك، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 390 كبيره روا ندارند«1»، و توبه عقيب اينكه معني محمول نبود«2» الّا بر [او]«3» دون ساير معاصي، پس به هر حال يا كبيره باشد اينكه سؤال [رؤيت]«4» يا صغيره تا توبه از او درست آيد. و بنزديك ايشان و بنزديك ما از فعلي بود كه ترك آن اوليتر بود، و آنچه از باب اعتقاد و ديانت باشد باتّفاق به خلاف اينكه باشد و توبه از او كفر بود. دليل ديگر از اينكه آيت قوله: وَ أَنَا أَوَّل ُ المُؤمِنِين َ، و من اوّل مؤمنانم. تفسير چنين«5» دادند عامّه مفسّران«6» اينكه را از عبد اللّه عبّاس و حسن بصري و قتاده و مجاهد و إبن زيد و غيرهم كه: من اوّل مؤمنانم از قوم خود به آن كه هيچ خلق«7» تو را نخواهد ديد [ن]«8». دليلي ديگر از اينكه قصّه گرفتن صاعقه آنان را كه رؤيت، ايشان خواسته بودند بر حقيقت اگر آنان كه شاك ّ بودند در جواز

رؤيت سؤال كردند تا بدانند كه رؤيت بر او روا هست يا نه«9» مستحق ّ آتش صاعقه شدند آنان كه در اعتقاد قاطع باشند بر آن كه او مدرك است به حاسّه بصر، همانا مستحق ّ ثواب نباشند«10». اينكه وجوهي است در استدلال از آيت بر آن كه خداي تعالي مدرك نيست به حاسّه بصر. جنيد را پرسيدند كه: چگونه گفت موسي من اوّل مؤمنانم و پيش«11» او مؤمنان بودند! گفت: مرادش آن بود كه چو آن كس«12» كه سؤال رؤيت كرد من بودم و پيش از من كس نكرده بود، اوّل كسي كه ايمان آورد بعد از سؤال و سماع ----------------------------------- (1). اساس، و همه نسخه بدلها بجز لت: دارند، با توجه به لت تصحيح شد. (2). آج، لب و. (3). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد، چاپ شعراني (5/ 280): الّا بر سؤال رؤيت. (8- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مل: چنان. (6). اساس كه، با توجّه به مج، وز، مل زايد مي نمايد. (7). مج، وز، خلقي. (9). مل، رؤيت رواهست بر او يا نيست. (10). آن: همانا مستحق آتش دوزخ باشند. (11). آج، لب، لت، آن از. (12). مج، وز، مل، لت: چون اوّل كس، آج، لب: چو اوّل آن كس. صفحه : 391 الجواب به آن كه خداي تعالي را نتوان ديد [ن]«1» منم. عبد اللّه عبّاس گفت: چون موسي به كوه طور شد به ميقات، حق تعالي او را گفت: به چه«2» آمده اي و چه مي جويي«3»! گفت: به طلب هدي آمده ام. حق تعالي گفت: يافتي اي موسي آنگه موسي گفت: بار

خدايا از بندگان كه را دوستر«4» داري! گفت: آن كه مرا ياد دارد و فراموش نكند. گفت: بار خدايا، كدام بنده تو قاضي تر است«5»! [گفت]«6»: آن كه حكم به حق كند و متابعت هوا نكند. گفت: بارخدايا، كدام بنده تو عالمتر است! گفت: آن كه علم مردمان با علم خود اضافت كند به تعلّم«7»، كلمتي شنود كه او را به هدي راه نمايد و از هلاك برگرداند. عبد اللّه مسعود گفت: چون خداي تعالي موسي را نزديك كرد«8»، او برنگريد«9» بنده اي را ديد در ميانه عرش، گفت: بارخدايا آن«10» بنده [194- پ]

كيست! گفت: بنده اي كه مردمان را«11» حسد نبرد با آنچه خداي«12» به ايشان دهد، و نيكوكار است به مادر و پدر، سخن چيني نكند. گفت: بار خدايا گناهان من گزشته«13» و آمده«14» و آنچه در ميان آن است بيامرز و آنچه تو از من به داني از من. بار خدايا؟ پناه با تو مي دهم از وسوسه نفس و از سوء عمل«15». حق تعالي گفت: كفايت كردند«16» تو را آن، گفت: بار خدايا كدام عمل دوستر«17» داري [گفت]«18»: ----------------------------------- (18- 6- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(2). آج، لب كار. (3). مج، وز: چه مي خواهي. (4). مج، وز، مل، آف، لت: دوست تر. (5). آج، لب: قاضي تست. (7). مج، وز، مل، آج، لب: به تعليم. (8). مج، وز، مل: بكرد، آف، آن: بنزديك كرد. (9). مل: برگرديد. (10). مج، وز، مل: اينكه. (11). مل: كه بر مردمان. (12). مل، آج، لب تعالي. (13). همه نسخه بدلها: گذشته. (14). مج، وز، مل، لت: آينده. (15). مج، وز، مل، لت:

عملم، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (16). لت: كرد. [.....]

17. مج، وز، مل: دوست تر. صفحه : 392 آن كه بنده مرا ياد دارد و فراموش نكند. گفت: بار خدايا از بندگان تو كدام نيكو عملتر«1» باشد، گفت: آن كه زبانش دروغزن نباشد و دلش فاجر نباشد، و فرجش زاني نباشد، مؤمني باشد نيكو خوي. گفت: بار خدايا كدام بنده تو بد عملتر باشد! گفت: فاجر«2» بدخوي«3»، به روز بطّال باشد و به شب مردار. قوله: قال َ يا مُوسي إِنِّي اصطَفَيتُك َ عَلَي النّاس ِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي، حق تعالي گفت اينكه آيت حكايت آن كرد كه موسي را گفت«4» چون از مناجات فارغ شد«5» گفت«6» خداي تعالي موسي را گفت: من تو را برگزيدم به رسالت و پيغامهاي خود بر مردمان، و تو را تخصيص كردم از همه خلقان جهان در تحمّل رسالت و اداي آن به خلقان. اهل مدينه و روح خواندند: «برسالتي«7»» علي التّوحيد، باقي قرّاء «برسالاتي» علي الجمع. فَخُذ ما آتَيتُك َ، بستان آنچه به تو دادم و از جمله شاكران باشد بر آن، يعني توريت و شريعت و بيان كرد. آنچه در او بود«8»، و اينكه آيت بر سبيل منّت فرمود خداي تعالي بر موسي. عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه«9» گفت: چون خداي تعالي موسي را الواح داد، او در الواح نگريد و گفت: بار خدايا كرامتي دادي مرا كه كس را ندادي پيش از من. خداي تعالي گفت: إِنِّي اصطَفَيتُك َ عَلَي النّاس ِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذ ما آتَيتُك َ وَ كُن مِن َ الشّاكِرِين َ، آنچه تو را«10» دادم بستان و نگاه دار بجدّ و محافظت و چنان ساز كه

بر دوستي محمّد با پيش من آيي. موسي- عليه السّلام- گفت: بار خدايا محمّد كيست! گفت: احمد ----------------------------------- (1). مج، وز: كدام عمل نيكوتر. (2). مج، وز، لت: فاجري. (3). مج، وز، لت: بدخو. (4). مل يا موسي. (5). مل: شوي. (6). مل بار خدايا چه مي فرمايي. (7). مج، لت: برسالاتي. (8). مج، وز، مل، لت: و بيان كه در او بود. (9). مل او. (10). مل: فراتو. صفحه : 393 است آن كه من نام او بر عرش خود نقش كرده ام پيش از آن كه آسمان و زمين آفريدم به دو هزار سال، [او]«1» پيغامبر من است و صفي ّ و حبيب من است و گزيده من از خلقان من، و او را دوستر«2» دارم از جمله خلقان و جمله فرشتگان. موسي گفت: بار خدايا چون محمّد بنزديك تو اينكه منزلت دارد هيچ امّت هستند«3» از امّت او فاضلتر! حق تعالي گفت: يا موسي، فضل امّت او بر ديگر امّتان چنان است كه فضل من بر خلقانم. موسي- عليه السّلام- گفت: بار خدايا كاشكي«4» تا من ايشان را بديدمي؟ گفت: يا موسي تو ايشان را نبيني، و اگر خواهي كه آواز ايشان بشنوي من تو را بشنوانم. گفت: بار خدايا خواهم. حق تعالي گفت: يا امّت احمد«5». جواب دادند از اصلاب آبا و ارحام امّهات و گفتند: لبّيك اللهم لبّيك، ان ّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك. آنگه حق تعالي گفت: اي امّت محمّد«6»؟ (ان رحمتي سبقت غضبي) ، رحمت من سابق شد خشم مرا و عفو من عقاب مرا، بدادم شما را پيش از آن كه از من خواستي«7»، و

اجابت كردم پيش از آن كه مرا بخواندي«8»، و بيامرزيدم شما را پيش از آن كه در من عاصي شدي«9». هر كه روز قيامت آيد و گواهي دهد كه من يكي ام و محمّد بنده و رسول من است، به بهشت شود اگر چه گناهان او از كف دريا بيش باشد، و ذلك قوله: وَ ما كُنت َ بِجانِب ِ الطُّورِ إِذ نادَينا«10»- الآية. سعيد بن عبد الرّحمن المعافري ّ گفت [195- ر]

از پدرش كه: كعب الأحبار روزي حبري را ديد از أحبار جهودان كه مي گريست، گفت: چرا ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، لت: دوست تر. (3). لت: هست. [.....]

(4). مج، وز: كاشك. (5). مل، آج، لب: محمّد. (6). مل، آج، لب، لت: احمد. (7). مج، وز، آج، لب: خواستيد. (8). مج، وز، آج، لب: بخوانديد. (9). مج، وز، آج، لب: شديد. (10). سوره قصص (28) آيه 46. صفحه : 394 مي گريي! گفت: بعضي كار [ها]«1» ياد آمد مرا، كعب گفت: به آن خداي كه تو را آفريد، اگر من تو را بگويم كه چرا مي گريي و تو داني كه چنان است با من راست بگويي«2»! گفت: آري. گفت: به خداي بر تو در توريت يافتي كه موسي- عليه السّلام- گفت من در كتاب خود ذكر امّتي مي يابم كه بهترين امّتان باشند«3»، امر«4» معروف كنند و نهي«5» منكر كنند و به كتابهاي اوّل و آخر ايمان دارند و با اهل ضلالت قتال كنند تا با دجّال أعور قتال كنند. بار خدايا ايشان را از امّت من كن«6». حق تعالي گفت: ايشان«7» امّت احمداند، حبر گفت: همچنين است. [كعب]«8» گفت:

مي يابي در توريت كه موسي گفت: بار خدايا من ذكر جماعتي مي يابم كه ايشان حمد تو كنند و مراقبت آفتاب كنند براي اوقات نماز، و چون بر كاري عزم كنند گويند: فلان كار بكنيم- ان شاء اللّه. بار خدايا ايشان را از امت من كن. حق تعالي گفت: ايشان امّت محمّداند«9». حبر گفت: همچنين است. كعب گفت: مي يابي در توريت كه موسي گفت بار خدايا من ذكر امّتي مي يابم كه ايشان صدقات و كفّارت بخورند و روا باشد ايشان را و امّتان را صدقات و قربات خود بنهادندي تا آتش بسوختي، و موسي- عليه السّلام- از صدقات، بندگان و پرستاران خريدي و آزاد كردي و آنچه بماندي چاهي قعير«10» بكندي و در آن جا انداختي تا راجع نشود با آن كه داده بودندي، و اينكه امّت مستجيب باشند و مستجاب باشند و شافع و مشفوع باشند. بار خدايا ايشان را از امّت من كن؟ حق تعالي گفت: ايشان امّت محمّداند. حبر گفت: همچنين است. كعب گفت: مي يابي در توريت كه امّتي باشند كه چون بر بلندي شوند ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مل، لب، لت: بگوي. (3). آج، لب كه. (4). مل به. (5). مل از. (6). مل: از امّتان من گردان. (7). مج، وز از. [.....]

(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). آج، لب: احمداند. (10). مل، آج، لب: قعر. صفحه : 395 تكبير كنند، و چون به نشيبي فرو شوند حمد خداي كنند، خاك طهور ايشان باشد و زمين مسجد ايشان، هر كجا باشند از جنابت به خاك طهارت

كنند چون آب نيابند، و روز قيامت أغرّ محجّل باشند از آثار وضو. بار خدايا ايشان را امّت من كن. گفت: ايشان امّت احمداند. گفت: بار خدايا در توريت صفت قومي مي يابم كه چون همّت كنند [به]«1» طاعتي ايشان [را]«2» هنوز ناكرده يكي را يكي بنويسند. چون بكنند يكي را ده بنويسند تا به هفتصد«3» چون همّت كنند به سيّئتي و نكنند چيزي بر ايشان ننويسند. چون بكنند، يكي را يكي بنويسند. بار خدايا ايشان را [از]«4» امّت من كن، گفت: ايشان امّت محمّداند«5». گفت: بار خدايا در توريت صفت قومي مي يابم كه ايشان امّت مرحومه باشند ضعيفان باشند، كتاب به ميراث برگيرند، بعضي از ايشان ظالم لنفسه باشند و بهري مقتصد، و بهري سابق بالخيرات و جمله ايشان مرحوم باشند. ايشان را از امّت من كن. گفت: ايشان امّت محمّداند. گفت: بار خدايا در كتاب قومي را مي يابم كه مصحفهاي ايشان دلهاشان باشد. لباس اهل بهشت پوشند، در نماز صف كشند در مسجدها«6» چون صفهاي فرشتگان. آواز ايشان در مساجد به تسبيح و تهليل چون دوي ّ نحل باشد. از ايشان كس به دوزخ نرود«7» كه آن جا بماند هميشه ايشان را از امّت من كن. گفت: ايشان امّت احمداند. چون موسي- عليه السّلام- عجب بماند از چيزهايي كه خداي نهاده بود امّت محمّد را، گفت: بار خدايا پس مرا از امّت محمّد كن. خداي تعالي اينكه سه آيت داد او را: قال َ يا مُوسي إِنِّي اصطَفَيتُك َ عَلَي النّاس ِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي- الي ----------------------------------- (4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل، آن: هفصد، آج، لب: نهصد.

(5). مج، وز: احمداند. (6). آج، لب: مسجد. (7). مج، وز، مل، لت: شود. صفحه : 396 قوله: سَأُرِيكُم دارَ الفاسِقِين َ. اينكه دو آيت است، و آيت سديگر«1»: وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ وَ بِه ِ يَعدِلُون َ«2». موسي- عليه السّلام- دل خوش گشت. قوله تعالي: وَ كَتَبنا لَه ُ فِي الأَلواح ِ- الآية [195- پ]، حق تعالي در اينكه آيت بر سبيل منّت گفت: ما بنوشتيم«3» در الواح براي موسي موعظتي و پندي. إبن جريج گفت: الواح موسي از زمرّد بود. ربيع أنس گفت: از«4» تگرگ بود، بعضي دگر گفتند: خداي تعالي جبريل را فرمود تا از عدن بياورد. كلبي گفت: از ياقوت سرخ بود. وهب گفت: از سنگي سخت بود كه خداي تعالي نرم بكرد براي او تا ببريد به دست خود و بشكافت به انگشتان خود، و موسي- عليه السّلام- صرير قلم آن«5» مي شنيد كه بر لوح مي رفت به كلمات عشر، و اينكه در اوّل ذو القعده بود و طول الواح بر طول موسي بود. مقاتل گفت: كتابت الواح چون نقش نگين بود«6». ربيع أنس گفت: توريت چندان بود كه بار هفتاد شتر، يك جزو او«7» به يك سال توانستندي خواند [ن]«8»، و كسي نبود«9» كه جمله بر خواندي الّا موسي- عليه السّلام- و يوشع و عزير و عيسي. حسن بصري گفت اينكه آيت كه: وَ كَتَبنا لَه ُ فِي الأَلواح ِ مِن كُل ِّ شَي ءٍ مَوعِظَةً وَ تَفصِيلًا، در توريت هزار آيت است. وهب و مقاتل گفتند: از آنچه در الواح بود آن«10» بود كه: إنّي أنا اللّه الرّحمن الرّحيم. هيچ چيز را به انباز من مكنيد در آسمان و زمين كه آن همه خلق من

است و راه مزني«11» و سوگند به دروغ مخوري«12» به نام من، كه هر كه او سوگند دروغ خورد به نام من او را تزكيه نكنم. و خون ناحق مكنيد، و زنا مكني«13» و در مادر و پدر ----------------------------------- (1). مل: سيوم، آج، لب، آن: ديگر. (2). سوره اعراف (7) آيه 159. (3). آج، لب: بنويسيم. (4). لت: آواز. (5). مج، وز، مل، لت: ندارد. (6). آج، لب و. [.....]

(7). مل، آج، لب، بم، آف، آن: يك خروار. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). آج، لب: نبودي. (10). مج، وز، لت: اينكه. (11). مج، وز، مل: مزنيد. (12). مج، وز، مل: مخوريد. (13). مج، وز، مل: مكنيد. صفحه : 397 عاق و عاصي مشويد. جماعت دگر مفسّران گفتند: معظم آيات الواح اينكه بود و مدار هر شريعت بر اينكه است: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، هذا كتاب من اللّه الملك الجبّار العزيز القهّار لعبده و رسوله موسي بن عمران سبّحني و قدّسني لا اله الّا انا فاعبدني و لا تشرك بي شيئا و اشكر لي و لوالديك الي المصير احيك«1» حياة طيّبة، تسبيح و تقديس من كن، خدايي نيست جز من، و شرك ميار به من چيزي، و شكر من كن و شكر مادر و پدر كه بازگشت با من است تا زندگاني خوش دهم تو را، و خون ناحق مريز كه بر تو حرام كرده ام و الّا آسمان و زمين بر تو تنگ شود، و به نام من سوگند به دروغ مخور كه من توفيق ندهم آن را كه«2» مرا و نام مرا تعظيم نكند، و گواهي مده الّا

با آنچه گوشت شنيده باشد و چشمت ديده و دلت دانسته كه فرداي قيامت اهل گواهي را بدارم و ايشان را از گواهي بپرسم، و بر مردمان حسد مبر«3» به فضلي كه من ايشان را داده ام و روزي، كه حاسد عدوّ نعمت من باشد و گرفتار«4» در نقمت من، و زنا مكن و دزدي مكن تا روي رحمت از تو باز نگيرم و در آسمانها بر تو نبندم، و براي جز من ذبح مكن كه هيچ قربان از زمين بر آسمان نشود كه به نام من كشته نباشند و با زن همسايه عذر مكن«5» كه مقتي عظيم است بنزديك من، و به مردمان آن خواه كه به خود خواهي. اينكه نسخه ده آيت است كه در الواح بود و خداي تعالي اينكه خصال جمع كرد و«6» در هژده آيت از سوره بني اسرائيل نهاد في قوله: وَ قَضي رَبُّك َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِيّاه ُ وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً«7»- الي قوله: ذلِك َ مِمّا أَوحي إِلَيك َ رَبُّك َ مِن َ الحِكمَةِ«8». آنگه جمع كرد اينكه را در سه آيت از«9» سورت أنعام في قوله: ----------------------------------- (1). اساس: احييك، با توجّه به مج تصحيح شد. (2). آج، لب او. (3). آج، لب: مبريد. (4). اساس: گفتار، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). آج، لب: مكنيد. (6). مج، وز، مل، لت: ندارد. (7). سوره بني اسرائيل (17) آيه 23. [.....]

(8). سوره بني اسرائيل (17) آيه 39. (9). مج، وز، مل: در. صفحه : 398 قُل تَعالَوا أَتل ُ ما حَرَّم َ رَبُّكُم عَلَيكُم«1»- الي قوله: ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ«2». موعظة، مصدر باشد بمعني الوعظ. وَ تَفصِيلًا [196- ر]

لِكُل ِّ شَي ءٍ، و

تفصيل هر چيزي از حلال و حرام و حدود و احكام. فَخُذها بِقُوَّةٍ، بستان آن را بقوّت. مقاتل گفت: بجدّ و مواظبة. ضحّاك گفت: بطاعة، و قيل: بجدّ و اجتهاد، و قيل: بصحّة و عزيمة، بجدّ تمام و اجتهاد بليغ و عزم درست، چه اگر عزمش مصمّم نبود در عمل فاتر باشد. وَ أمُر قَومَك َ، و بفرماي قومت را تا نكوتر [ينه]«3» آن فرا گيرند«4» يعني كار بندند، يعني نكوترين آنچه ايشان را فرمودند در آن از«5» فرايض و سنن حلالش حلال دارند و حرامش حرام دارند. إبن كيسان گفت: يعني اوامرش را كار بندند و از نواهي اجتناب كنند. بعضي اهل معاني گفتند: أحسن صله است، يعني جمله آن بگيرند«6». قطرب گفت: أحسن به معني «حسن» است و همه«7» حسن بود، چنان كه گفت: وَ لَذِكرُ اللّه ِ أَكبَرُ«8». حسين بن الفضل گفت: يعني چون كلمتي را«9» بايد متحمل معاني و وجوه را حمل كنند علي احسن الوجوه، بعضي گفتند مراد آن است كه: در توريت هم فريضه است و هم سنّت، أخذ بالاحسن«10» آن باشد كه جمع كند ميان فريضه و سنّت هم سنّت هم سنّت و هم فريضه به كار دارد«11». سَأُرِيكُم دارَ الفاسِقِين َ، با شما نمايم سراي فاسقان. مورد آيت مورد«12» و عيدست، چنان كه [يكي]«13» از ما گويد [من]«14» با تو نمايم آنچه تو مستحق ّ آني، ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آيه 151. (2). سوره انعام (6) آيه 153. (14- 13- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: ها گيرند. (5). مج، وز: ندارد. (6). مج، وز: نگرند. (7). مج: هم. (8). سوره عنكبوت 29

آيه 45. (9). مج، وز، مل، لت: ندارد. (10). مج، وز: أخذنا الاحسن. (11). مج، وز، مل، لت: «به كار دارد» را ندارد، آج، لب: به كار آرد. (12). وز، مل: ندارد. [.....]

صفحه : 399 و من با تو بگويم، و من با تو كار دارم، و آنچه مانند اينكه باشد از الفاظ، و [اينكه]«1» كنايت باشد از تهديد و وعيد. و قوله: دارَ الفاسِقِين َ، يعني دوزخ، و اگر حمل كنند بر حقيقت اوليتر باشد براي آن كه دوزخ از جمله ديدني و نمودني باشد. مجاهد گفت: يعني مصير و مآب«2» فاسقان. قتاده گفت: مراد آن است كه شما را به شام برم و منازل و مساكن آن كافران و فاسقان با شما نمايم تا بداني«3» كه با ايشان چه رفت عبرت گيري«4» و مثل آن نكني«5». عطيّه عوفي گفت: با شما نمايم سراي فرعون و قومش در مصر. عبد اللّه عبّاس خواند: «سأورثكم دار الفاسقين»، به ميراث به شما دهم سراي فاسقان. أبو العاليه گفت: خداي تعالي حجاب برداشت تا«6» موسي مصر بديد. سدّي گفت: دار الفاسقين مصارع ايشان است. كلبي گفت: سراي فاسقان آن«7» ديار عاد و ثمود است كه ايشان بر آن گزر مي كردند«8» در سفرهاشان. إبن كيسان گفت: مراد آن است كه بيان كنم مرجع و مصير ايشان، و گفتند: دار الفاسقين دورانشان«9» خواست بر سر آب. حق تعالي فرمان داد تا آب آن قوم فرعون را بر سر آورد و ايشان بر آب مي گرديدند. به «دار»«10»، دوران ايشان خواست كه بني اسرائيل مي ديدند و بدان اعتبار مي گرفتند. قوله تعالي: سَأَصرِف ُ عَن آياتِي َ الَّذِين َ يَتَكَبَّرُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ، حق

تعالي گفت: برگردانم از آيات خود آنان را كه تكبّر كنند در زمين به ناحق. در معني «صرف» از آيات چند قول گفتند: رمّاني و جبّايي گفتند: معني آن است كه من صرف كنم از خير آيات خود از عزّ و كرامت كه ايشان را كسب رفعت و ثنا كند ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: مأوي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). مل، آج، لب: بدانيد. (4). مج، وز، مل، آج، لب: گيريد. (5). مج، وز، مل، آف: نكنيد، آج، لب: مكنيد. (6). مج، وز: با. (7). مج، وز: از. (8). مج، وز، مل، آج، لب، بم، آن، لت: گذر مي كردند. (9). مل، آج، لب، بم، آف، لت، آن: دور ايشان. (10). مج، وز: مدار. صفحه : 400 در دنيا و آخرت، يا صرف كنم ايشان را از ثواب آنان كه در آيت تأمّل و نظر كرده باشند، و اينكه طريقه علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه باشد. اينكه وجهي است در تأويل آيت. وجهي دگر آن كه: يعني حكم كنم به انصراف ايشان چون منصرف«1» شوند، چون ايشان برگردند من باز گويم و آشكارا [196- پ]

كنم كه ايشان برگشتند، چنان كه گفت: ثم ّ انصرفوا صرف اللّه قلوبهم«2». وجه سديگر آن است كه: منع كنم ايشان را از آياتي كه من فرستادم در توريت و انجيل و قرآن تا افساد آن نكنند و تغيير و تبديل نكنند، نبيني كه اينكه آيت عقيب«3» آن گفت كه در پيش گفته بود: وَ كَتَبنا لَه ُ فِي الأَلواح ِ مِن كُل ِّ شَي ءٍ. وجه چهارم آن است كه:

آيات و معجزات و دلالات«4» و حجج باز نمايم ايشان از آن برگرداند، چنان كه يكي از ما گويد:«5» من فلان را متحيّر كنم«6»، يعني از او سؤال كنم كه نداند و متحيّر ماند، و فلان را بخيل بكنم يعني از او چيزي بخواهم تا ندهد بخيل باشد، و فلان را قطع كنم در مناظره يعني سخني گويم كه عند آن منقطع شود. وجه«7» پنجم آن است كه: چون ايشان تمرّد كردند و عصيان نمودند بعد قيام الحجّة عليهم و ظهور الحق ّ لهم، و حاضر آمدند و لفظ گفتندي تا مردم را منع كنند از سماع قرآن به انشاد شعر و ذكر سمر، چنان كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد: وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ وَ الغَوا فِيه ِ«8»، خداي تعالي ايشان را منع كرد از حضور، آنگه منع ايشان را از حضور صرف عن الايات خواند ----------------------------------- (1). آج، لب: متصرّف. (2). سوره توبه (9) آيه 127. (3). اساس: عقب، با توجّه به مج، مل تصحيح شد. (4). مج، وز، مل، لت: دلايل. [.....]

(5). اساس: گويند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (6). مل: گردانم. (7). مج، وز، مل، لت: و وجه. (8). سوره فصّلت (41) آيه 26. صفحه : 401 براي آن كه غرض صرف مكيده ايشان بود از آيات. و وجه ششم آن است كه: سَأَصرِف ُ عَن آياتِي َ الَّذِين َ يَتَكَبَّرُون َ، من آيات و معجزات برگردانم از آنان كه ايشان متكبّر باشند در زمين به ناحق و با ايشان نمايم تا استهزاء نكنند بر آن، و از باب مقلوب باشد، چنان كه عرب گويد: استوي العود علي الحرباء،

و معني آن است كه: استوي الحرباء علي العود، و عرضت النّاقة علي الماء و انّما يعرض الماء علي النّاقة، و كقول الشّاعر:«1» كانت فريضة ما تقول كما كان الزّناء فريضة الرّجم اي كما كان الرّجم فريضة الزّناء، و كقول الاخر«2»: حسرت كفي ّ عن السّربال اخذة فردا يخرّ علي ايدي المفدّينا«3» اي حسرت السّربال عن كفّي، و مانند [اينكه]«4» بسيار است. و وجه هفتم در او آن است كه: اينكه عبارت است از وعده خداي تعالي به هلاك ايشان بر سبيل بشارت موسي [را]«5» و قوم او«6» را از مؤمنان و اينكه متضمّن باشد دو وعده را: يكي اظهار آياتي و بيّناتي كه در بصيرت ايشان بيفزايد، و يكي هلاك آن«7» ظالمان، و چون هلاك شده باشند مصروف باشند از آيات به هر حال، و«8» اينكه حكايت است از هلاك«9» ايشان از اينكه وجه كه گفتيم، بيانش: ذلِك َ بِأَنَّهُم كَذَّبُوا بِآياتِنا، و «ذلك» اشارت به صرف است، و ايشان به تكذيب آيات او مستحق ّ هلاك شوند و مستحق ّ عقاب«10». اگر گويند: چگونه گفت آنان كه در زمين تكبّر كنند به ناحق ّ، و اينكه با آن ----------------------------------- (1). مج، وز، مل شعر. (2). مج، وز شعر. (3). اساس، مج، وز: المفيدينا، لت: المفيدنا، با توجّه به آج تصحيح شد. (5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس و قوم او، با توجّه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7). مج، وز، مل، لت: اينكه. (8). مج، وز، مل، لت: پس. (9). مج، وز: از هلاك. (10). مج، وز، مل، لت شوند. صفحه : 402 ماند كه تكبّري بود

كه به حق بود، گوييم«1» از اينكه دو جواب است: يكي آن كه تكبّر بر دو وجه باشد يكي به حق و يكي به ناحق. فامّا تكبّر به حق، تكبّر مؤمنان و متّقيان باشد و تنزّه«2» ايشان از دنيا«3» و مآثم«4»، و اينكه تكبّر به معني تحرّج و تأثّم باشد و [به]«5» معني خويشتن داري و آن كه«6» خويشتن از آن بزرگ دارند كه خود را به آن آلوده كنند [197- ر]

يقول: أنا اتكبّر عن كذا و أتعظّم و اتنزّه و اتحرّج و أتأتّم بمعني واحد، أي اكبّر نفسي عنه. و جواب ديگر آن كه: اينكه تأكيد است آن را و صفتي لازم تا باز نمايد كه تكبّر جز به ناحق نباشد، چنان كه گفت: وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ الحَق ِّ«7»، و گفت: وَ مَن يَدع ُ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ لا بُرهان َ لَه ُ بِه ِ«8» وَ إِن يَرَوا كُل َّ آيَةٍ لا يُؤمِنُوا بِها، اگر هر آيت و معجزه كه ممكن باشد ببينند هم ايمان نيارند. آنگه گفت: از اينكه بترند اگر سبيل رشد و صلاح بينند آن را به خود نگيرند«9». حمزه و كسائي و خلف خواندند: «سبيل الرّشد» به دو فتحه، و باقي قرّاء خواندند: «رشد«10»» به ضم ّ «را» و سكون «شين»، و هما لغتان كالبخل و البخل و السّقم و السّقم و الحزن و الحزن. و اگر ره جهل و عمايت بينند آن را متابعت كنند و ره خود گيرند. اگر گويند: رؤيت در آيت به معني ادراك بصر است يا به معني علم، ----------------------------------- (1). اساس: گويم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(2). اساس: تنزيه، با توجّه به مج، وز

تصحيح شد. (3). وز، مل: دنايا. (4). اساس: و اما اثم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، مل، لب: و آنگه، لت: و از آنگه. (7). سوره بقره (2) آيه 61. (8). سوره مؤمنون (23) آيه 117. (9). مج، وز: نگرند. (10). مج، وز: رشدا. صفحه : 403 و اگر رؤيت اوّل را كه رؤيت سبيل رشد است حمل كنند بر رؤيت بصر از آن كه حمل كنند«1» سبيل رشد را بر آيات و بيّنات و حجج و دلايل، رؤيت دوم را حمل بايد كرد [ن]«2» بر علم، براي آن كه «سبيل الغي ّ» مذاهب و اعتقادات باشد، و آن كس كه بداند كه آن«3» مذهب و اعتقاد باطل است اختيار آن نكند با علم به آن كه عقلا اينكه اختيار نكنند، گوييم از اينكه سه جواب است: يكي آن كه هر دو رؤيت، رؤيت بصر باشد و مراد به «سبيل رشد» دلايل و معجزات باشد كه مؤدّي بود با طريق حق، و مراد به «سبيل غي ّ» مخاريق بود كه مبطلا [ن]«4» آن را شبهت سازند، چنان كه سحره فرعون كردند. پس بر اينكه وجه هر دو رؤيت از بصر باشد و اينكه شبهت مجال ندارد. و جواب دوم آن است كه: هر دو رؤيت به معني علم باشد الّا آن است كه علم متناول نباشد حقّي و درستي آن را و بطلان و فساد اينكه«5» را چنان كه بسيار مردمان مذهبهاي حق دانند و شنيده باشند و اگر چه اعتقاد نكنند كه آن حق است، و مذهبهاي باطل دانند و اگر

چه اعتقاد نكنند كه آن باطل است. نه مخالفان حق بسياري از مذاهب اهل حق دانند و لكن اعتقاد كرده باشند كه آن باطل است، و مذهبهاي باطل خود دانند و لكن اعتقاد كرده باشند كه آن حق است به شبهتي كه ايشان را پيش آمده باشد و امعان«6» نظر نكرده باشند چون بر اينكه وجه حمل كنند سؤال ساقط شود. و جواب سيم«7» از او آن است كه: «رؤيت» به معني علم است، و ايشان عالم اند به حقّي حق و بطلان باطل و لكن جحود مي كنند با علم كه حاصل است ايشان را براي حب ّ رياست و طمع حطام دنيا، چنان كه بسيار كس كردند ----------------------------------- (1). آج، لب به. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، مل: اينكه. (5). مج، وز، مل: آن. (6). اساس: انعام، با توجّه به مج، وز مل تصحيح شد. [.....]

(7). مج، وز، آج، لب: سيوم. صفحه : 404 و مي كنند و خداي تعالي حكايت كرد از جهودان: و يكتمون«1» الحَق َّ وَ هُم يَعلَمُون َ«2». ذلِك َ بِأَنَّهُم كَذَّبُوا بِآياتِنا، «ذلك» محتمل است كه اشارت باشد بأحد شيئين، امّا به صرف چنانستي كه«3» حق تعالي گفت: من اينكه صرف براي آن كردم كه ايشان آيات مرا تكذيب كردند و به دروغ داشتند، يعني آن بر سبيل عقوبت كردم با ايشان [197- پ]. و آنگه صرف محمول بر خذلان و حرمان كرد«4» من زيادة الالطاف عقوبة لهم علي الكفر المتقدّم. دگر آن كه اشارت باشد به اتّخاذ «سبيل غي ّ» و ترك اتّخاذ سبيل رشد. آنگه باز نمود كه: سبب آن كه ايشان [ره حق

نمي پرسند و آن را راه خود نمي گيرند و ره باطل و غي ّ و ضلالت مي روند، و آن را راه خود مي گيرند آن است كه ايشان]«5» به آيات من مكذّب اند و دروغ مي دارند. اگر گويند: چون مراد به آيات معجزات و دلايل باشد، تكذيب در او نشود كه حقيقت«6» تكذيب در اخبار باشد، گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه تكذيب گويند در مذاهب و اعتقادات، نبيني كه گويند: فلان يكذّب«7» بكذا اذا كان يعتقد بطلانه، و حقيقت او آن باشد كه كأن ّ قائلا و مخبرا اخبره بذلك و بأنّه حق ّ فكذّبه. و دگر آن كه: روا باشد كه آيات محمول باشد علي الكتب المنزلة، و در آن جا اخبار باشد از گزشته«8» و آينده و تكذيب بر جاي خود باشد. وَ كانُوا عَنها غافِلِين َ، و ايشان از آن غافل بودند. ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجيد: ليكتمون. (2). سوره بقره (2) آيه 146. (3). اساس: چنان نستي كه، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). مج، وز، مل: صرف محمول بود علي الخذلان و الحرمان. (5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس: صفت، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز: تكذيب، مل: مكذّب. (8). همه نسخه بدلها: گذشته. صفحه : 405 اگر گويند: چه معني دارد ذم ّ خداي ايشان را بر غفلت، و غفلت بر مذهب شما سهوي باشد كه منافات علم ضروري كند و بر ساهي تكليف نباشد، چگونه ذم ّ كنند او را! جواب آن است كه گوييم: مراد به سهو اينكه جا مجاز است نه

حقيقت، و اينكه بر سبيل تشبيه است اعراض«1» و عدول ايشان را از آيات خداي تعالي و تأمّل در آن و انتفاع به آن، حال ايشان با حال كسي ماند كه ساهي و غافل باشد. اينكه اسم بر ايشان اطلاق كرد چنان كه گفت: صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ«2»، چنان كه«3» مرد كند را گوييم: او مرده است، و نادان را گوييم: خر است- و اللّه ولي ّ التّوفيق. قوله: وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ حَبِطَت أَعمالُهُم، حق تعالي در اينكه آيت گفت: آنان كه تكذيب كنند و آيات من به دروغ دارند و به قيامت و به ثواب و عقاب ايمان ندارند. و پيش از اينكه بيان كرديم كه حقيقت «لقاء» و «التقاء» و «ملاقات»، مقابله است يا مقاربه، چنان كه إلتقي الجمعان و تلاقت الفئتان«4»، و به پارسي چنين گويند كه: دو لشكر بر يكديگر آمدند، آنگه بر توسّع در ادراك بصر استعمال مي كنند. و در آيت، مراد حصول و حضور است، يعني آنان كه ايمان ندارند به آن كه به قيامت خواهند آمد«5» و آن جا حاضر خواهند شد«6». حَبِطَت أَعمالُهُم، اعمال ايشان باطل و محبط باشد. و مراد به احباط آن است كه عمل ايشان واقع نباشد بر وجهي كه بر او ثوابي باشد براي آن كه بر خلاف مأمور كرده باشند، آنان را كه به احباط گويند لا بد است از آن كه تفسير آيت بر اينكه وجه كنند، براي آن كه ----------------------------------- (1). اساس: اعتراض، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). اساس، آج، لب، بم، آف، آن فَهُم لا يُبصِرُون َ سوره بقره (2) آيه 18. (3). مج، وز

ما. (4). اساس: الفتيان، با توجّه به آج تصحيح شد. (5). مل، لت: آمدن. [.....]

(6). مل: شدن. صفحه : 406 اتّفاق است ما را با ايشان كه كافران را هيچ عملي واقع نباشد تا به چيزي از معصيت محبط شود. چون چنين است هر كجا احباط باشد در قرآن محمول بود بر اينكه وجه، چه اينكه«1» متّفق عليه است و تفسير قرآن بر وجه متّفق عليه كردن اوليتر باشد از آن كه بر مختلف فيه. آنگه بر سبيل تقريع و تنبيه گفت«2»: كس با ايشان چيزي كرد الّا به واجب و استحقاق به جزا و پاداشت«3» عمل ايشان! و آن جزا بود جز بر حسب و وفق«4» كردار ايشان«5» بر سبيل عدل نه بر سبيل ظلم. قوله: وَ اتَّخَذَ قَوم ُ مُوسي مِن بَعدِه ِ مِن حُلِيِّهِم عِجلًا، حمزه و كسائي خواندند: «من حليّهم» به كسر «حا» و باقي قرّاء به ضم ّ «حا» و يعقوب خواند: «من حليهم» به فتح «حا» و سكون «لام». و حلي اسم جنس باشد واقع بر قليل و كثير و آن كه «حلي ّ» خواند به ضم ّ گفت جمع «حلي» باشد كثدي و ثدي. و آن كه «حلي ّ» خواند به كسر اتباع كرد كسر«6» را به كسره [198- ر]، أعني براي كسره «لام»، «حا» را مكسور كرد. و هم جمع حلي باشد كقوس و قسي ّ. اهل سير گفتند: چون موسي- عليه السّلام- از مصر برون«7» خواست آمدن«8» با بني اسرائيل ايشان را عيدي بود، به آن عيد خواستند رفتن«9»، به قبطيان آمدند و جمله حلي ايشان به عاريت بخواستند«10» و اينكه معني بسيار كردندي به حكم آن كه مختلط«11» [بودند]«12» با ايشان.

حلي خود به عاريت به ايشان دادند. ايشان از ----------------------------------- (1). آف خبر. (2). مل قوله هل يجزون إلّا ما كانوا يعملون. (3). آف: پاداش. (4). اساس، مج، وز، آج، لب، بم، آف، آن: وقف، با توجّه به مل، لت تصحيح شد. (5). اساس، مج، وز، مل، آج، لب، بم، آف، آن: كرد از ايشان، لت: كرد ازيشان. (6). مج، وز، مل: كسره. (7). مج، وز، مل، آج: بيرون. (8). مل: شدن. (9). مل: بيرون رفتن. (10). اساس: خواستند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (11). اساس: محيط، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 407 شهر برون آمدند در شب و برفتند و شهر را«1» رها كردند- چنان كه قصّه آن برفت. فرعون از پس ايشان برفت و غرق شد و حلي ّ به«2» ايشان بماند. چون موسي- عليه السّلام- به ميقات خداي رفت به مناجات، سامري ايشان را گفت: اينكه حليها«3» به من آري«4» تا من براي شما چيزي سازم كه شما به آن شاد شوي«5». و اينكه سامري منافق بود و زرگر بود و به زي ّ زهّاد رفتي و در بني اسرائيل قبولي داشت. ايشان [آن]«6» حلي ّ بياوردند و به او«7» دادند و او از آن«8» گوساله زرّين ساخت و به استادي و چابكي چنان ساخت كه مخارق گلوي او چنان بود كه چون باد در زير او دميدندي از دهن او آوازي بيامدي كه خوار را مانستي«9»- بانگ گاو را- چنان كه مزامير و يراع ساخته اند كه اختلاف آواز ايشان از اختلاف مخارق و مجاري آن است كه آواز

ني به خلاف آواز ناي است، و آن را بياورد بر مهب ّ«10» باد بنهاد در روز باد، و چنان نهاد كه چون باد به زير او در شدي به دهن او برون«11» آمدي آواز گاو را مانستي«12» چون خواري حاصل شدي. اينكه قول رمّاني و جبّايي و بلخي و جماعتي محقّقان است. و حسن بصري و جماعتي دگر از مفسّران گفتند: خاك سم اسپ جبريل برداشت و در او انداخت گوساله شد از گوشت و خون، و او را خواري پديد آمد و آوازي، و قصّه اينكه بتمامي در سوره طه گفته شود- ان شاء اللّه تعالي و به الثّقة. «اتّخاذ» افتعال بود از اخذ، و اصل او ائتخذ بوده است جز كه همزه با « يا » كرده اند«13» و در «تا» ادغام كرده«14»، و قوله: من بعده، أي من بعد خروجه الي الميقات، پس آن كه به ميقات خداي رفت. ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: ندارد. [.....]

(2). مج، وز، مل، لت: در دست. (3). مج، وز را. (4). مج، وز، مل، آج: آريد. (5). مج، وز، مل، لب، آف: شويد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). مل: و به سامري. (8). مل حليها. (12- 9). مج، وز، مل، لت: ماندي. (10). آن: در جهت. (11). مج، وز، مل، آج، لب، لت: بيرون. (13). لت: كردند. (14). مل، لت: كردند. صفحه : 408 «عجل»«1» بچّه گاو«2» باشد: جَسَداً، يعني جسدي بلا روح، تني بود بي جان. براي آن«3» گفت و بر اطلاق نگفت «عجل»«4» تا ايهام نيفگند كه سامري عجل تواند كرد [ن]«5» كه آن را تن و جان

بود. لَه ُ خُوارٌ، و «خوار» بانگ گاو [باشد و اصوات و اسقام باشد«6» بر بناي فعال باشد كالنّبا و الصّراخ و الهناف و العبار و الرّغاء، و في الأمراض]«7» كالصّداع و الزّكام و الفواق و غير ذلك. و گفتند: يك بانگ كرد و ديگر نكرد. و گفتند: هر وقت بانگي«8» كردي و لكن نجنبيدي و اينكه محمول باشد علي القولين: بر قول آن كه مهب ّ باد گفت، گفت: هر وقت كه باد آمدي و در او رفتي و ساز آن راست بودي«9» بانگ كردي، و آن كه از خاك اثر جبريل گفت، گفت: همان يك بار بانگ كرد. آنگه حق تعالي بر سبيل تنبيه و تقريع گفت: أَ لَم يَرَوا، نمي بينند كه با ايشان سخن نمي گويد و ايشان را هدايت نمي كند به راهي كه ايشان به راه«10» خود گرفته اند، براي آن كه جماد است«11»، و آن كه جماد باشد اينكه نتواند كرد، صلاحيت الهيّت ندارد بل صلاحيت عبوديّت ندارد. وَ كانُوا ظالِمِين َ، و ايشان ظالم بودند در آنچه كردند، يعني وضع عبادت كردند نه به موضع خود تا ظالم نفس خود بودند به جلب اضرار عقاب به خويشتن به عبادت عجل. وَ لَمّا سُقِطَ فِي أَيدِيهِم، چون«12» ايشان را از دست در افگندند، و اينكه عبارتي است و كنايتي از پشيماني بر سبيل مبالغت، عرب گويد«13» پشيماني«14» را ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: عجلا. (2). آن: گاو بچه. [.....]

(3). اساس كه، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (4). مج، وز، مل، لت: عجل نگفت. (7- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مل، لت: بيشتر. (8). مج، وز، مل،

لت: بانگ. (9). اساس و، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (10). آج: براي. (11). مج: جماد باشد. (12). مج، لت: چو. (13). اساس: گويند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (14). لت: پشيمان، آج: در پشيماني. صفحه : 409 كه سقط في يده و اسقط [198- پ]

في يده، پنداري«1» كه آنچه مضرّت او در آن است در دست او نهادند، چون بداند كه آنچه كرد«2» بد بود پشيمان شود، و اينكه از جمله كنايات مليح است، و نيز در جاي خجالت مستعمل باشد. و به زبان«3» ما نيز چون كسي پشيمان و خجل شود از كاري، گويد: [من]«4» از دست در افتادم كه آن ديدم، و در حق ّ«5» ايشان هر دو بود: هم پشيماني هم خجالت. وَ رَأَوا أَنَّهُم قَد ضَلُّوا، اينكه «رؤيت» به معني علم است، و بدانستند كه گمراه شدند به عبادت عجل پس از آن كه موسي- عليه السّلام- باز آمد و ايشان را معلوم شد كه آن تلبيس«6» سامري كرد بر ايشان، آنگه از سر پشيماني گفتند: لَئِن لَم يَرحَمنا رَبُّنا، اگر خداي ما بر ما رحمت نكند و ما را بنيامرزد«7»، ما از جمله زيان كاران باشيم. حسن بصري گفت: جمله گوساله پرست شدند مگر هارون- عليه السّلام. گفت«8» به«9» دليل آن كه موسي- عليه السّلام- خود را دعا كرد و هارون را، في قوله: قال َ رَب ِّ اغفِر لِي وَ لِأَخِي وَ أَدخِلنا فِي رَحمَتِك َ وَ أَنت َ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ«10»، و اگر مؤمني دگر بودي آن جا او را با خود و با هارون شريك كردي در دعا. اهل كوفه خواندند الّا عاصم: لئن لم ترحمنا ربّنا، به

«تا» ي خطاب و نصب «ربّنا» علي تقدير: يا ربّنا. وَ لَمّا رَجَع َ مُوسي إِلي قَومِه ِ غَضبان َ أَسِفاً، چون موسي- عليه السّلام- باز آمد و آن حال ديد«11»، دلتنگ شد و خشم گرفت، و گفتند: خداي تعالي او را آن جا ----------------------------------- (1). آج، لب: پنداريد. (2). مج، وز، مل، لت: كردند. (3). اساس: زمان، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز: و بنا حق. (6). مج، وز، مل، لت: تلبيسي است كه. (7). مل و يغفر لنا لنكونن ّ من الخاسرين. (8). مج: ندارد. (9). مل: بدان. (10). سوره اعراف (7) آيه 151. (11). آج، لب: بديد. صفحه : 410 خبر داد كه سامري چه كرد. أبو درداء«1» گفت: «أسف» منزلتي«2» است و راي غضب سختر«3» از غضب. عبد اللّه عبّاس و سدّي گفتند«4»: أسف حزن باشد [حسن بصري گفت: حزن باشد]«5» با غضب. به يك جاي روي در ايشان نهاد و ايشان را به زبان ملامت گفت: بِئسَما«6» أَ عَجِلتُم أَمرَ رَبِّكُم، تعجيل كردي«12»، يعني سبق بردي«13» فرمان خداي را و از پيش او«14» بشدي«15» و نافرماني كردي«16»!. جبّايي گفت: تعجيل كردي«17» وعده خداي را كه شما را داده بود به خيرات و ثواب، يقال: عجلته إذا سبقته و اعجلته إذا حثثته، و «عجله» فعل الشّي ء قبل وقته باشد، و «سرعت» فعل الشّي ء في أقرب وقته، براي آن عجله مذموم است و سرعت محمود. وَ أَلقَي الأَلواح َ، و الواحي كه در دست داشت بينداخت تا شكسته شد بعضي از او. و گفته اند: توريت هفت سبع بود ستّة اسباع از او

برفت و سبعي بماند، و اينكه درست نيست. وَ أَخَذَ بِرَأس ِ أَخِيه ِ يَجُرُّه ُ إِلَيه ِ، و سر برادر در كنار گرفت و او را در ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: ابو الدّرداء. (2). آج، لب: منزلي. (3). مج، وز، لب، آف، آن، لت: سخت تر. (4). آج، لب: عبد اللّه عبّاس گفت و سدّي. (8- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، آج، لب: بئس ما. [.....]

(7). آف: كرديد. (9). مج، وز، آج، لب، بم، آف، آن: باز گذاشتگان، مل: باز گذشتگاني. (10). مل: بوديد. (11). مج، وز، مل: مرا. (12). مل، آف: كرديد. (13). مل، آف: برديد. (14). مج، وز، مل، لت: آن. (15). مل، آف: شديد. (17- 16). مل، آف: كرديد. صفحه : 411 برگرفت بر حسب عادت آن كه دو برادر چهل روز يكديگر را نديده باشند. و قول آنان كه حمل اينكه بر آن كردند كه او سر و محاسن هارون [بگرفت]«1» از سر غضب بر وجه استخفاف درست نيست، براي آن كه اينكه فعل سفيهان و بي خردان باشد و موسي- عليه السّلام- دانست كه هارون را در آن جرمي نيست. امّا قوله في سورة طه: لا تَأخُذ بِلِحيَتِي وَ لا بِرَأسِي«2»، چون آن جا رسيم گفته شود- ان شاء اللّه. آنچه در اينكه آيت هست هم اينكه است كه سر برادر بگرفت و او را در خود كشيد، و اينكه بر تعظيم و معانقه حمل كردن اولي«3» باشد از آن كه بر استخفاف و اهانت و جفا، چه به«4» پيغامبران«5» خداي اينكه لايق بود«6» دون آن، و او را بپرسيد و گفت: برادر؟«7» به اينكه

قوم جهّال چه كردي و چون بودي! گفت: يا إبن ام ّ«8»، اي پسر مادر من؟ يعني اي برادر من. حمزه و كسائي و أبو بكر و إبن عامر خواندند: « يا بن ام ّ» به كسر «ميم»، و باقي قرّاء خواندند: « يا بن ام ّ» به فتح «ميم». [199- ر]

آن كه به كسر خواند، گفت: [اصل او]«9» يا بن امّي بوده است، « يا » بيفگند و اكتفا كرد به كسره از او. و آن كه به فتح خواند، « يا » را بدل كرد به «الف» براي آن كه اينكه نداست«10» بر وجه استغاثت، و لغت بعضي عرب آن است كه: ايشان از « يا » ي اضافت «الف» بدل كنند گويند: يا غلاما و يا أخا، بمعني«11» يا غلامي و يا أخي، و علي هذا قوله: يا وَيلَتي أَ عَجَزت ُ«12» و: يا حَسرَتي عَلي ما فَرَّطت ُ«13»، و قال: ----------------------------------- (9- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). سوره طه (20) آيه 94. (3). مج، وز، مل، لت: اوليتر. (4). بم، آف: بر، آن: از، آج، لب: ندارد. (5). آج، لب را. [.....]

(6). آج، لب: نباشد. (7). مج: برادر را، مل: اي برادر. (8). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجيد: قال إبن ام ّ. (10). مج: ندايست، وز: نداي است، لت: ندايي است. (11). اساس: يعني، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (12). سوره مائده (5) آيه 31. (13). سوره زمر (39) آيه 56. صفحه : 412 يا بنة«1» عمّا لا تلومي و اهجعي «2» و بعضي دگر گفتند: مركّب كرد آن را و بنا

كرد بر فتح، كخمسة عشر، گفت: اي برادر بدان كه اينكه قوم مرا ضعيف كردند و نزديك بود كه مرا بكشند أي سبحان اللّه؟ اگر در حيات«3» موسي با هارون در غيبت چهل روز اينكه كردند، اينكه همه استضعاف و بيم كشتن بود و او خليفه موسي بود و وزير او بر قومش، اگر با هارون رسول از پس وفات او اينكه و مانند اينكه كنند چه عجب باشد. فَلا تُشمِت بِي َ الأَعداءَ، دشمنان را به من شاد مكن«4»، يعني اينكه فعلي كه مي كني از تقريب و ترحيب، و غرض تو تعظيم من است و تو در خشمي از اينان، از اينكه معني كم كن كه ايشان از بعد فهم و قلّت فطنت ندانند كه اينكه كه تو مي كني تعظيم است، پندارند استخفاف است، شماتت كنند. در شاذّ مجاهد خواند و حميد الأعرج: فَلا تُشمِت بِي َ الأَعداءَ، بر فعل لازم من شمت يشمت از فعل ثلاثي، و رفع «اعداء»، يعني چنان مساز كه دشمنان به من شماتت كنند، و اينكه نهي مغايبه باشد چنان كه لا يخرج زيد، نبايد تا زيد بشود. وَ لا تَجعَلنِي مَع َ القَوم ِ الظّالِمِين َ، و مرا با قوم ظالمان- كه ايشان در اينكه خوض كردند و رضا دادند- مكن، و اينكه بر من تجنّي«5» مكن كه من از پس تو نيامدم«6» و تو را خبر نكردم كه صلاح نبود كه ايشان با حضور من گوساله پرست شدند، در غيبت من همانا بدتر كردندي«7» و عذر به اينكه خواست كه: إِنِّي خَشِيت ُ أَن تَقُول َ فَرَّقت َ بَين َ بَنِي إِسرائِيل َ وَ لَم تَرقُب قَولِي«8». چون موسي- عليه السّلام- براءت ساحت هارون بدانست از تقصير،

----------------------------------- (1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط لسان العرب ذيل (عم): يا ابنة. (2). اساس: واسحعي، با توجّه به مل، لت و مأخذ شعري تصحيح شد. (3). اساس و همه نسخه بدلها: حياة/ حيات. (4). مج، وز، مل، لت: خرّم مكن. (5). مج، لت: تجسني، چاپ شعراني (5/ 292): بحثي. (6). اساس، لب، بم: بيامدم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز، لت: بتر كردندي. [.....]

(8). سوره طه (20) آيه 94. صفحه : 413 گفت: رَب ِّ اغفِر لِي وَ لِأَخِي، بار خدايا مرا بيامرز و برادر مرا. وَ أَدخِلنا فِي رَحمَتِك َ، و ما را در رحمت خود بر. و سؤال ايشان مغفرت را نه ا [ز]«1» براي گناهي«2» باشد، بل بر سبيل انقطاع با خداي تعالي و خضوع با او تا بدان تحصيل ثواب و رفعت درجه كنند، و گفتند: اينكه دعا بر سري«3» خود را و برادر را براي آن كرد تا بدانند كه آن كه«4» با هارون كرد «من أخذه«5» برأسه و جرّه إليه«6»»، نه بر سبيل استخفاف و غضب بود كه آن كس كه با كسي چنان معامله كند، عقيب آن او را چنين دعا نكند، و ما را در تحت رحمت خود آر و تو رحيمتر از همه رحيماني. آنگه گفت: إِن َّ الَّذِين َ اتَّخَذُوا العِجل َ سَيَنالُهُم غَضَب ٌ، گفت: آنان كه گوساله معبود خود گرفتند و آن را پرستيدند، برسد به ايشان خشمي از خداي و مذلّتي و خواريي. و اينكه «سين» استقبال است كه فعل حال را از مستقل جدا كند، چون اينكه «سين» باشد فعل خاص بود«7» به استقبال، يقال: ناله كذا و

لحقه و أصابه بمعني واحد. و «ذلّت» ذل ّ باشد و اينكه مقصور نيست بر ايشان تنها، بل هر كه اينكه دروغ گويد بر من هم [اينكه]«8» جزا يابد از غضب و مذلّت و خشم و خواري. أبو قلابه گفت: اينكه جزاي هر دروغزني است بر خداي تعالي تا به روز قيامت. و مالك بن أنس گفت: هيچ مبتدع نباشد و الّا از بالاي سر خود مذلّتي يابد. آنگه گفت: وَ الَّذِين َ عَمِلُوا السَّيِّئات ِ ثُم َّ تابُوا مِن بَعدِها وَ آمَنُوا، چون وعيدي سخت بگفت گناهكاران و ظالمان و دروغزنان را، خواست [199- پ]

كه باز نمايد كه در توبه بر ايشان بسته نيست- اگر چه بدكردار باشند، چون توبه كنند از ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به لت افزوده شد. (2). مج، وز: نه براي گناهي. (3). آج، لب: بر سر. (4). مل: آنچه. (5). آف: أخذ. (6). ضبط قرآن مجيد چنين است: و أخذ برأس أخيه يجرّه إليه. (7). آج، لب: باشد. صفحه : 414 كفر يا از گناه و با سر ايمان و طاعت شوند، خداي تعالي غفور و رحيم است، آمرزنده و بخشاينده است. و «سيّئات» جمع سيّئه«1» باشد و آن خصلتي باشد يسوء صاحبها، خداوندش را اندوهناك كند. و نقيض او حسنه باشد. و حقيقت توبه گفته ايم، و اصل او در لغت رجوع باشد. و قوله: مِن بَعدِها، اينكه ضمير راجع است با سيّئات. اگر گويند: چگونه گفت كه توبه كنند و ايمان آرند- و توبه اينكه جا ايمان است براي آن كه در عبده عجل آمد! جواب گوييم: اگر چه آيت در حق ّ ايشان است، حكم مقصور نيست بر

ايشان، بل شامل است جمله كفّار و فسّاق را چون از كفر ايمان آرند و از فسق توبه كنند. و اگر مراد ايشان اند، پس چه منع است كه ايشان را برون عبادت عجل گناهان دگر«2» باشد كه نه معصوم اند، تا ايمان از كفر باشد و توبه از معاصي. جواب سيم«3» از او آن است كه: اگر هر دو يكي است از روي معني، چون لفظ مختلف مي شود روا باشد، چنان كه گفت«4»: هند أتي من دونها النّاي و البعد بعضي دگر گفتند: تابوا من المعصية و امنوا بالتّوبة، يعني ايمان آرند به آن كه توبه نافع است و سود خواهد داشت. و گفتند: براي آن لفظ ايمان و توبه جدا كرد كه توبه ايشان نه به لفظ بود نه به دل، بل به كشتن بود. ايمان آوردند و تيغ برداشتند و در يك دگر نهادند در ضبابي«5» و ظلمتي كه پديد آمد آن جا- چنان كه برفت. چون روشن شد، هفتاد هزار مرد كشته شده بود«6». پس ايمان به دل بود و توبه به قتل. چون چنين باشد، تكرار نباشد- و اللّه أعلم بمراده. ----------------------------------- (1). آف: ندارد. (2). مج، وز، مل، لت: ديگر. (3). مج، وز: سه ام، مل، آج، لب: سيوم، لت: سؤم. (4). مل شعر. (5). وز: ضبابي. (6). مج، وز: كشته بودند، مل: كشته شده بودند. [.....]

صفحه : 415

[سوره الأعراف (7): آيات 154 تا 163]

[اشاره]

وَ لَمّا سَكَت َ عَن مُوسَي الغَضَب ُ أَخَذَ الأَلواح َ وَ فِي نُسخَتِها هُدي ً وَ رَحمَةٌ لِلَّذِين َ هُم لِرَبِّهِم يَرهَبُون َ (154) وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ سَبعِين َ رَجُلاً لِمِيقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ قال َ رَب ِّ لَو شِئت َ أَهلَكتَهُم مِن قَبل ُ وَ إِيّاي َ أَ تُهلِكُنا

بِما فَعَل َ السُّفَهاءُ مِنّا إِن هِي َ إِلاّ فِتنَتُك َ تُضِل ُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدِي مَن تَشاءُ أَنت َ وَلِيُّنا فَاغفِر لَنا وَ ارحَمنا وَ أَنت َ خَيرُ الغافِرِين َ (155) وَ اكتُب لَنا فِي هذِه ِ الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ إِنّا هُدنا إِلَيك َ قال َ عَذابِي أُصِيب ُ بِه ِ مَن أَشاءُ وَ رَحمَتِي وَسِعَت كُل َّ شَي ءٍ فَسَأَكتُبُها لِلَّذِين َ يَتَّقُون َ وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ الَّذِين َ هُم بِآياتِنا يُؤمِنُون َ (156) الَّذِين َ يَتَّبِعُون َ الرَّسُول َ النَّبِي َّ الأُمِّي َّ الَّذِي يَجِدُونَه ُ مَكتُوباً عِندَهُم فِي التَّوراةِ وَ الإِنجِيل ِ يَأمُرُهُم بِالمَعرُوف ِ وَ يَنهاهُم عَن ِ المُنكَرِ وَ يُحِل ُّ لَهُم ُ الطَّيِّبات ِ وَ يُحَرِّم ُ عَلَيهِم ُ الخَبائِث َ وَ يَضَع ُ عَنهُم إِصرَهُم وَ الأَغلال َ الَّتِي كانَت عَلَيهِم فَالَّذِين َ آمَنُوا بِه ِ وَ عَزَّرُوه ُ وَ نَصَرُوه ُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِل َ مَعَه ُ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ (157) قُل يا أَيُّهَا النّاس ُ إِنِّي رَسُول ُ اللّه ِ إِلَيكُم جَمِيعاً الَّذِي لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ لا إِله َ إِلاّ هُوَ يُحيِي وَ يُمِيت ُ فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ النَّبِي ِّ الأُمِّي ِّ الَّذِي يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ كَلِماتِه ِ وَ اتَّبِعُوه ُ لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ (158) وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ وَ بِه ِ يَعدِلُون َ (159) وَ قَطَّعناهُم ُ اثنَتَي عَشرَةَ أَسباطاً أُمَماً وَ أَوحَينا إِلي مُوسي إِذِ استَسقاه ُ قَومُه ُ أَن ِ اضرِب بِعَصاك َ الحَجَرَ فَانبَجَسَت مِنه ُ اثنَتا عَشرَةَ عَيناً قَد عَلِم َ كُل ُّ أُناس ٍ مَشرَبَهُم وَ ظَلَّلنا عَلَيهِم ُ الغَمام َ وَ أَنزَلنا عَلَيهِم ُ المَن َّ وَ السَّلوي كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِن كانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ (160) وَ إِذ قِيل َ لَهُم ُ اسكُنُوا هذِه ِ القَريَةَ وَ كُلُوا مِنها حَيث ُ شِئتُم وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادخُلُوا الباب َ سُجَّداً نَغفِر لَكُم خَطِيئاتِكُم سَنَزِيدُ المُحسِنِين َ (161) فَبَدَّل َ الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنهُم قَولاً غَيرَ الَّذِي قِيل َ لَهُم فَأَرسَلنا عَلَيهِم رِجزاً مِن َ السَّماءِ

بِما كانُوا يَظلِمُون َ (162) وَ سئَلهُم عَن ِ القَريَةِ الَّتِي كانَت حاضِرَةَ البَحرِ إِذ يَعدُون َ فِي السَّبت ِ إِذ تَأتِيهِم حِيتانُهُم يَوم َ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ يَوم َ لا يَسبِتُون َ لا تَأتِيهِم كَذلِك َ نَبلُوهُم بِما كانُوا يَفسُقُون َ (163)

[ترجمه]

چون خاموش شد از موسي خشم، فرا گرفت«1» الواح و در نسخه آن بياني بود و رحمتي آنان را كه از خداي [شان]«2» ترسند«3». بر گزيد موسي از قومش هفتاد مرد را از براي ميقات مرا«4» و چون بگرفت ايشان را از زمين لرزه، گفت: بار خدايا اگر خواستي هلاك كردي ايشان را از پيش اينكه و مرا«5» هلاك مي كني ما را با آنچه كردند بي خردان از ما! نيست اينكه الّا آزمايش تو، گمراه كني به آن آن را كه خواهي و راه دهي«6» آن را كه خواهي، تو خداوند مايي، بيامرز ما را و ببخشاي بر ما و تو بهترين آمرزندگاني«7». و بنويس از براي ما در اينكه دنيا«8» نيكويي و در آخرت«9»، ما با تو گريختيمي«10». گفت عذابي برسانم به آن كه خواهم، و رحمت من فراخ است بر همه چيز، بنويسم براي آنان كه پرهيزگار باشند و بدهند ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: ها گرفت. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز: ترسيدند. (4). مج، وز: ما. (5). مج، وز و. (6). وز: راه نمايي، آج، لب: راه مي نمايي، لت: راهي نمايي. (7). وز، لت: آمرزگاني. (8). مج، وز، لت: سراي نزديكتر، آج، لب: جهان. (9). مج، وز، لت: و در سراي بازپسين. (10). وز: ما گريختيم با تو، مج: ما كه بخشيم با تو، آج، لب: بدرستي كه ما باز

گشتيم سوي طاعت تو. صفحه : 416 زكات و آنان كه ايشان به آيات ما ايمان آرند«1». آنان كه پيروي كنند پيغامبر بزرگوار امّي را«2» آن كه مي يابند او را نوشته بنزديك ايشان در توريت و انجيل بفرمايد«3» ايشان را به نيكويي و نهي كند«4» ايشان را از منكر، و حلال مي كند بر ايشان«5» چيزهاي پاك و حرام مي كند بر ايشان چيزهاي پليد و فرو نهد«6» از ايشان بار گرانشان و آن بندها كه بود بر ايشان آنان كه بگرويدند به او و حرمت داشتند او را و ياري دادند او را و پي گيري كردند آن نور را كه فرو فرستادند به او، ايشان ظفر يافتگانند. بگو اي مردمان من فرستاده خدا ام به شما جمله، آن كه او راست پادشاهي آسمانها و زمين، نيست خدايي مگر او، زنده كند و بميراند. ايمان آري«7» به خدا و پيغامبرش بزرگوار امّي«8» آن كه ايمان آرد«9» به خدا و سخنهاي او«10»، پي او گيري«11» تا همانا شماره يابي«12». ----------------------------------- (1). مج، وز: به آيتهاي من بگروند. (2). اساس: مرا، با توجّه به مج، وز تصحيح شد، آج، لب: آن پيغامبر نانويسنده. (3). مج، آج، لب، لت: مي فرمايد. (4). مج، وز: و باز دارد، لت: و باز مي دارد. [.....]

(5). مج، وز، لت: براي ايشان. (6). مج، وز: فرو مي نهد. (7). مج، وز، آج، لب، آف: آريد. (8). مج، وز: پيغمبر او آن پيغمبر نانويسنده. (9). مج، وز، آج، لب: ايمان دارد. (10). مج، وز، آج، لب و. (11). مج، وز، آج، لب، آف: پي گيريد او را. (12). مج، وز، آف: ره يابيد. صفحه : 417 و

از قوم موسي گروهي هستند كه ره نمايند به حق و به آن داد دهند. و گروه گروه بكرديم ايشان را دوازده سبط امّتاني، و وحي كرديم به موسي چون آب خواستند از او قوم او كه بزن عصات«1» بر سنگ، بر دميد«2» از آن دوازده چشمه، دانستند هر مردمي«3» آب خورش خود، و سايه افگنديم بر ايشان ابر را و بفرستاديم بر ايشان ترنگبين«4» و مرغ بريان كرده«5». بخوري«6» از خوشهاي«7» آنچه روزي كنم«8» شما را، و ظلم نكردند بر ما و لكن بر خود ستم كردند. چون گويند«9» ايشان را بنشيني«10» در اينكه شهر و بخوري«11» از آن، آن«12» جا كه خواهي«13» و بگويي«14» اينكه كلمه و در شوي«15» به در سجده كننده، بيامرزم«16» شما را گناهانتان«17»، بيفزايم«18» نيكوكاران را. ----------------------------------- (1). آج، لب: عصاي تو: لت: عصايت. (2). آج، لب: روان شد. (3). اساس: مردي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). آج، لب: ترجبين، آف: ترانگبين. (5). آج، لب: ترنجبين و سمانه را. (11- 6). مج، وز، آج، لب: بخوريد. [.....]

(7). وز: خوش بوهاي، آج، لب: حلالها، لت: خوشيها. (8). مج، وز: آنچه ما روزي كرديم. (9). آج، لب: چون گفته شد مر. (10). آج، لب: بنشينيد. (12). مج، وز: هر. (13). مج، وز، آج، لب: خواهيد. (14). مج، وز، آج، لب، آف: بگوييد. (15). مج، وز، آف: در شويد، آج، لب: و در آييد از در. (16). مج، وز، لت: بيامرزيم. (17). مج، وز: گناهانشان، آج، لب: گناهان شما، لت: گناهتان. (18). آج، لب: زيادت گردانم، لت: بيفزاييم. صفحه : 418 بدل كردند«1» آنان كه ستم كردند از

ايشان گفتاري جز آن كه گفتند ايشان را بفرستاديم«2» بر ايشان عذابي از آسمان به آن ظلم كه كردند. «3» و بپرس ايشان را از [آن]«4» ده كه«5» بود حاضر دريا«6» چون نافرماني كردند در شنبه چو [ن]«7» به ايشان آمدندي«8» ماهيان [ايشان]«9» روز شنبه شان راه برگرفته و«10» روزي كه شنبه نكردندي نيامدندي«11» به ايشان، چنين آزموديم [ايشان را]«12» به آنچه كردند از فسق و نافرماني. قوله تعالي: وَ لَمّا سَكَت َ عَن مُوسَي الغَضَب ُ- الاية، حق تعالي بر سبيل توسّع و تجوّز سكون غضب را سكوت نام نهاد و اگر چه خشم كن«13» سخن نگويد، براي آن كه مردم خشم رسيده در حال فورت خشم كه خشم او مي جوشد، پنداري خشم او سخن مي گويد از آنچه در دل و نفس اوست. چون فورت به جاي كلام بود، سكون به جاي سكون بگفت، و اينكه از لطيف«14» تشبيه است. و سكون و سكوت از يك وادي است من حيث المعني و من حيث المقاربه، براي آن كه «تاء» قريب المخرج [است]«15» به «نون» و سكوت تسكين آلت كلام باشد. چون خشم موسي- عليه السّلام- ساكن شد، آن الواح بيفگنده بر گرفت. ----------------------------------- (1). آج، لب: تغيير كردند. (2). آج، لب: پس فرستاديم. (3). آج، لب، بم، آف، لت: و اسئلهم. [.....]

(15- 12- 9- 7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج: ديه كه، آج، لب: شهر كه. (6). آج، لب: نزديك دريا. (8). آف: آمدند، لت: آمدي. (10). وز، لت آن. (11). آج، لب: نمي آمد، لت: نيامدي. (13). مج، وز، آن، لت: ندارد. (14). لت: و اينكه لطف. صفحه :

419 الواح براي آن بينداخت كه از قوم در خشم شده بود، و او را الواح براي قوم مي بايست. چون ايشان را ديد كه پشت بر مسلماني كرده بودند و روي به عبادت عجل آورده، از خشم ايشان«1» الواح بر زمين زد. چون ساكن شد از آن خشم، الواح بر گرفت. وَ فِي نُسخَتِها، «واو» حال راست و در نسخه ألواح هدي بود، يعني بيان و رحمت«2»، معني آن كه«3» هر چه آن را«4» كار بستي به رحمت«5» نزديك شدي، و اينكه بيان و رحمت آنان را بود كه خداي [تعالي ترسند]«6» [201- ر]. نحويان خلاف كردند در دخول «لام» كه چرا «لام» در او شد با آن كه فعل متعدّي است، يقال: رهبته اذا خفته، قال اللّه تعالي: وَ إِيّاي َ فَارهَبُون ِ«7». كسائي گفت: چون فعل با پس افتاد ضعيف شد از آن كه در مفعول عمل كند استعانت كند به حرف جرّ، چنان كه گفت: إِن كُنتُم لِلرُّءيا تَعبُرُون َ«8». قولي دگر آن است كه: اينكه «لام» اختصاص است، يعني رهبتهم كانت لربّهم لا لغيره، چنان كه هو أخ له و أب له. عيسي بن عمر گفت هذا كقوله: رَدِف َ لَكُم«9»، و الأصل ردفكم، و كقوله: لا تَنفَع ُ الشَّفاعَةُ عِندَه ُ إِلّا لِمَن أَذِن َ لَه ُ«10». قطرب گفت معني آن است كه: من ربّهم من اجل ربّهم، ترس ايشان براي خداست، چنان كه را جز گفت:«11» تسمع للجرع إذا استحيرا للماء في أجوافها خريرا وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ، «اختيار» متعدّي باشد به يك مفعول، بيشتر نه، و به ----------------------------------- (1). لت: آن. (2). مج، وز، لت به. (3). مل: يعني آن كه. (4). مل: هر كه او

را. (5). مل خداي تعالي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(7). سوره بقره (2) آيه 40. (8). سوره يوسف (12) آيه 43. (9). سوره نمل (27) آيه 72. (10). سوره سبأ (34) آيه 24. (11). مج، وز شعر. صفحه : 420 دگر مفعول حرف جرّ بايد او را. حق تعالي گفت: برگزيد موسي قومش را هفتاد مرد را، و تقدير آن است كه: من قومه، و لكن چون حرف جرّ بيفگند، فعل به او رسيد در او عمل كرد منصوب شد، و قال الّفرزدق«1»: و منّا الّذي اختير الرّجال سماحة وجودا إذا هب ّ الرّياح الزّعارع أي من الرّجال، و قال آخر«2»: فقلت لها اخترها قلوصا سمينة و نابا«3» عليها مثل نابك في الحيا أي اختر منها. كوفيان گفتند: براي عدم خافض منصوب شد، و اينكه طريقه معتمد نيست. و روا باشد كه «قومه» مفعول به باشد و «سبعين» بدل البعض من الكل ّ، چنان كه: رأيت القوم ثلثيهم، و «لام» متعلّق است به اختيار، يقال: اخترته لكذا. مفسّران خلاف كردند در سبب اختيار موسي اينكه هفتاد [مرد]«4» را سدّي گفت: سبب آن بود كه خداي تعالي گفت گروهي را بيار با خود تا عذر خواهند«5» از عبادت عجل كه قومت كردند. او هفتاد مرد را بر گزيد، و اينكه قول نيك نيست براي آن كه عادت نباشد كه آن را كه به جاي او گناه كرده باشند«6» استدعا كند كه به عذر من آي«7». آنگه چون به استدعا بخواند و بيايند، ايشان را بگيرد و عقوبت كند. سدّي گفت: چون آمدند تا بايست كه عذر كنند، گفتند: لَن نُؤمِن َ لَك َ

حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً«8»، ما تو را باور نداريم تا خداي را معاينه نبينيم«9». حق تعالي گفت: اگر به گناهشان«10» مهلت دادم و عقوبت تعجيل نكردم، به عذرشان مهلت نخواهم داد«11» و جز عقوبت معجّل نخواهد بود«12». صاعقه فرستاد، آتشي از ----------------------------------- (1). اساس: ليسمع، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). مج، وز شعر. (3). اساس: بابا، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج: عذر آرند. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها بجز مل، مل: گناه كردن. (7). مل: آيند، شايد بتوان خواند: آيي/ آييد. (8). سوره بقره (2) آيه 55. (9). مج، وز: به بينيم/ ببينيم. [.....]

(10). مل: به گناهان شما، آج، لب: به گناهانشان. (11). مج، وز، نخواهم دادن، مل: نخواهم دادمي. (12). مج، وز، مل، لت: نخواهد بودن. صفحه : 421 آسمان، و هر هفتاد را بسوخت. مجاهد گفت: ايشان را براي تمام وعده اختيار كرد. وهب گفت: جماعتي از بني اسرائيل گفتند ما را باور نيست كه خداي با تو بي واسطه سخن مي گويد، و اگر چنين بودي همانا تو بنماندي زنده كه هيچ آدمي طاقت ندارد كه كلام او بشنود. و اگر چنين است، ما را با خود ببر تا ما بشنويم كه خداي با تو سخن گويد. موسي- عليه السّلام- اينكه هفتاد مرد را برگزيد تا كلام خداي بشنوند. چون بشنيدند«1» گفتند: ما چه ايمن باشيم كه اينكه كلام خداست يا كلام شيطان، ما تو را باور نداريم تا خداي را معاينه نبينيم«2». آتشي بيامد و همه را بسوخت. كلبي ّ گفت: هفتاد

پير بودند. أبو سعيد [201- پ]

الرّقاشي ّ گفت: چهل ساله بودند هر يكي از ايشان. بعضي دگر گفتند: خداي تعالي گفت از هر سبطي شش كس را برگزين. چون اختيار كرد هفتاد و دو مرد بر آمدند به عدد. موسي- عليه السّلام- گفت: هفتاد مي بايد، دو بنشيني«3». مشاحّت كردند و هر كسي گفت: ما از آن نباشيم كه بنشينيم، تا موسي گفت: هر كه بيايد«4» به فرمان من و هر كه بنشيند به فرمان من بنشيند، او را ثواب باشد«5» بيش از آن كه آن را كه بيايد. يوشع بن نون و كالب بن يوفنا گفتند: ما بنشستيم، باقي برفتند و آن محال بگفتند و به حق ّ خود برسيدند. فَلَمّا أَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ، «رجفه» زمين لرزه«6» باشد، چون بگرفت ايشان را رجفه. محمّد بن اسحاق و سدّي گفتند: سبب اينكه بود كه موسي در حجاب شد و ايشان را ابري بيامد و بپوشيد و خداي تعالي با موسي به سخن گفتن آمد از امر و نهي و وعظ و زجر و ايشان مي شنيدند. چو«7» موسي- عليه السّلام- بيرون آمد، گفت: چگونه شنودي«8» كلام خداي! گفتند: ما تو را باور نداريم تا خداي را نبينيم، ----------------------------------- (1). آج، لب: بشنودند. (2). مل، آف: ببينيم. (3). مج، وز، آج، لب، آف: بنشينيد. (4). مج، وز: نيايد. (5). مج، وز: نيايد به فرمان من و بنشيند او را ثواب باشد. (6). مج، مل، لت: لرزه. (7). همه نسخه بدلها: چون. (8). مل، آج، لب، آف، آن: شنوديد. صفحه : 422 خداي تعالي زلزله بر آن«1» كوه افگند. چون ايشان اينكه سخن گفتند«2» هر هفتاد بر جاي بمردند. عبد اللّه

عبّاس گفت: موسي- عليه السّلام- اينكه هفتاد مرد را برگزيد تا با موسي دعا كنند. ايشان گفتند: بار خدايا ما را چيزي ده كه كس را نداده اي حق تعالي اينكه دعا را«3» كاره بود ايشان را رجفه و صاعقه فرستاد، و اينكه قول اگر درست باشد، سبب رجفه و هلاك نه اينكه باشد، بل ايشان به كفر خود مستحق ّ آن بوده باشند، جز كه عند اينكه«4» خداي عذاب فرستاده بود. و قولي دگر آن است كه: در بعض«5» روايات از امير المؤمنين«6» روايت كردند كه سبب آن بود كه ايشان حوالت كردند بر موسي- عليه السّلام- كه تو هارون را بكشته اي، و آن آن بود كه: موسي و هارون و پسران هارون شبير و شبّر- مي رفتند به دامن كوهي. هارون بخفت آن جا و خداي تعالي او را وفات داد. چون موسي- عليه السّلام- بديد كه هارون را فرمان خداي رسيد، او را آن جا بشست و دفن كرد و باز آمد. بني اسرائيل گفتند: هارون را چه كردي! گفت: با جوار رحمت ايزدي شد. گفتند: هارون را ببردي و بكشتي و باز آمدي، و بني اسرائيل هارون را دوستر«7» از موسي داشتندي موسي- عليه السّلام- گفت: بيايي«8» تا من دعا كنم تا خداي او را زنده كند تا بگويد كه من او را نكشتم. گفتند: ما همه نتوانيم آمد [ن]«9» گفت: گروهي را اختيار كن«10». گفتند: تو اختيار كن. او هفتاد مرد اختيار كرد و با خود ببرد از آنان كه اينكه حواله كرده بودند بر موسي- عليه السّلام- ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: در آن. (2). اساس: گفتن، با توجّه به مج،

وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مج، وز: ندارد. [.....]

(4). آج، لب: جز كه اينكه عند اينكه. (5). همه نسخه بدلها: بعضي. (6). مل علي ّ بن ابي طالب- عليه السّلام. (7). مج، وز: دوست تر. (8). آج، لب، مل، آف، آن: بياييد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). مل، آج، لب: كنيد. صفحه : 423 و بيامدند به سر گور هارون آمدند«1». موسي- عليه السّلام- دعا كرد، خداي هارون را زنده كرد. موسي گفت: اي برادر تو را من كشتم! گفت: معاذ اللّه، من به مرگ خود مردم. ايشان خجل گشتند. خداي تعالي رجفه فرستاد و صاعقه، همه بر جاي بمردند. امّا آنچه درست است از اينكه اقوال و قول عامّه مفسّران و راويان و اهل علم است آن است كه: سبب رجفه و صاعقه سؤال رؤيت بود، و رجفه آن است كه گفت: جَعَلَه ُ دَكًّا«2». و روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: سبب رجفه آن بود كه ايشان نهي نكردند بني اسرائيل را از عبادت عجل، و اگر چه راضي نبود [ند]«3». قتاده و إبن جريح و محمّد بن كعب گفتند: سبب آن بود [202- ر]

كه ايشان مفارقت نكردند از بني اسرائيل چون ديدند كه ايشان به عبادت عجل مشغول شدند. وهب گفت: اينكه رجفه مرگ و هلاك نبود، و لكن آن بود كه چون ايشان به ميقات رفتند با موسي، از هول و هيبت آن مقام ارتعاشي بر ايشان پديد آمد كه نزديك آن بود كه مفاصل ايشان از يكديگر جدا شود. چون موسي- عليه السّلام- آن ديد، دعا و تضرّع كرد

تا خداي تعالي دلهاي ايشان بر جاي بداشت و ايشان را آرام داد، و آن ترس و ارتعاش از ايشان برگرفت تا ايشان ساكن شدند و كلام خداي بشنيدند، براي اينكه گفت: رَب ِّ لَو شِئت َ أَهلَكتَهُم مِن قَبل ُ وَ إِيّاي َ أَ تُهلِكُنا بِما فَعَل َ السُّفَهاءُ مِنّا، أي عبدة العجل. سدّي گفت: آن هفتاد كس از آنان بودند كه در اتّخاذ عجل، جد نموده بودند، و موسي دانست كه«4» ايشان را اختيار كرد چون به ميقات شد، خداي تعالي صاعقه فرستاد و ايشان را هلاك كرد. موسي- عليه السّلام- گفت: بار خدايا«5» ----------------------------------- (1). آج، لب، بم، آف، آن: ندارد. (2). سوره اعراف (7) آيه 143. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز: بدانست، لت: ندانست. (5). مج، وز، لت من. صفحه : 424 چگونه با ميان بني اسرائيل روم و هفتا [د]«1» مرد از خيار«2» ايشان با من بيامدند، و اكنون يكي نمانده است. ايشا [ن]«3» مرا كي باور دارند و بر من چه اعتماد كنند پس از اينكه! خداي تعالي گفت: دعا كن تا زنده كنم ايشان را. موسي دعا كرد، خداي تعالي ايشان را زنده كرد تا با موسي بازگشتند. قوله: أَ تُهلِكُنا بِما فَعَل َ«4» إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُك َ«5» الاية. إِن هِي َ إِلّا فِتنَتُك َ، اينكه نيست الّا امتحان و ابتلاء تو كه با مكلّفان كني در باب تشديد تكليف و تعبّد به صبر كردن به آنچه فرستادي از رجفه و صاعقه بر آن قوم از سبب سؤال رؤيت تا«6» عقوبتي باشد ايشان را و اعتباري باشد جز ايشان را، و مثله قوله: أَ وَ لا يَرَون َ أَنَّهُم

يُفتَنُون َ فِي كُل ِّ عام ٍ مَرَّةً أَو مَرَّتَين ِ«7»، يعني به امراض و اسقام در سالي يك دو بار ايشان را فتنه كنم، يعني امتحان و آزمايش: و كذلك قوله: الم، أَ حَسِب َ النّاس ُ أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا يُفتَنُون َ، وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِين َ مِن قَبلِهِم«8». عبد اللّه عبّاس گفت: ان هي إلا عذابك، اينكه نيست الّا عذاب تو، [و خداي تعالي عذاب را فتنه خواند، في قوله: يَوم َ هُم عَلَي النّارِ يُفتَنُون َ«9»، أي يعذّبون نيست اينكه الّا عذاب تو]«10» ايشان را بر كفرشان و معصيتشان و عبادت عجل و ----------------------------------- (10- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). آج، لب، آف، لت: اخيار. [.....]

(4). اساس، آن: فعلوا، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (5). سوره مائده (5) آيه 118. (6). اساس: ما (بي نقطه)، مج، وز، مل، آج، لب، آف، آن: يا : با توجّه به لت تصحيح شد. (7). سوره توبه (9) آيه 126. (8). سوره عنكبوت (29) آيه 1 تا 3. (9). سوره ذاريات (51) آيه 13. صفحه : 425 سؤال رؤيت. و «فتنه» به معني كشف آمد، قال المسيّب بن علس«1»: إذ تستبيك بأصلتي ّ ناعم قامت لتفتنه بغير قناع أي لتكشفه. و بر [اي]«2» آن كشف را «فتنه» خواند كه اصل فتنه اختبار«3» باشد، و «اختبار» اداء به كشف كند، و كشف عند اختبار باشد به نام اويش«4» بخواندند«5». تُضِل ُّ بِها مَن تَشاءُ، يعني خذلان كني آن را كه خواهي، تا صبر نكند ثواب صابران را نيابد، اينكه جايش[هذه ما «6» خذلان باشد و آن جايش[هذه ما «7»

حرمان. وَ تَهدِي مَن تَشاءُ، يا به عكس[هذه ما «8» من ذلك، آن را كه خواهي كه به آن فتنه و اختبار هدايت كني با الطاف و توفيق و تثبيت. أَنت َ وَلِيُّنا، تو يار و ناصر مايي و اولي كل ّ احد بنا. فَاغفِر لَنا، بيامرز ما را و رحمت كن [202- پ]

بر ما و تو بهترين آمرزندگاني[هذه ما «9». وَ اكتُب لَنا فِي هذِه ِ الدُّنيا حَسَنَةً، بنويس براي ما در اينكه سراي نزديكتر[هذه ما «10» كه آن را دنيا مي خواني[هذه ما «11» نيكويي، و نيز در آخرت، و معني «كتب» تحقيق و ايجاب است، يعني حقّق لنا و أوجب لنا. عرب مرد مسافر را گويد: كتب اللّه عليك السّلامة. وَ فِي الآخِرَةِ، و نيز در آخرت، و مثله قوله: رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً[هذه ما «12»، مراد به حسنه دنيا نعمت است و تن درستي و آنچه انواع راحت و مسرّت باشد. و گفته اند: مراد به آن توفيق بر عمل صالح است[هذه ما «13» همه حسنه كند هيچ سيّئه نكند و حسنه آخرت ثواب و[هذه ما «14» نعيم بهشت است. إِنّا هُدنا إِلَيك َ، أي تبنا، ما توبه كرديم و با تو گريختيم. اينكه قول عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و ----------------------------------- (1). اساس: عيس، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: اختيار، با توجّه به مل، لت تصحيح شد. (4). مج، وز، مل، لت: اوش. (5). مج، وز، مل، لت: برخواندند. (6). مج، وز، مل، لت: اينكه جاش. (7). مج، وز، مل، لت: آنجاش. (8). مج، وز، مل،

لت: تشاء، بالعكس. [.....]

(9). اساس: آمرزنده گاني/ آمرزندگاني. (10). مج، وز، مل، آج، لب: نزديك. (11). مل: بخواني، آج، لب: مي خوانند. (12). سوره بقره (2) آيه 201. (13). اساس: يا ، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (14). مج: ندارد. صفحه : 426 ابراهيم و قتاده و مجاهد است. و اصل او از رجوع باشد، يقال: هاد إليه إذا رجع، و أبو وجرة السّعدي ّ خواند در شاذّ: «هدنا»، يقال: هاد يهود و يهيد لغتان، قال الشّاعر[هذه ما «1»: قد علمت [سلمي][هذه ما «2» و جاراتها إنّي من الذّنب لها هائد أي تائب إليها و يقال: [هاد][هذه ما «3» إليه إذا مال إليه. و التّهويد التّمكّث و التّرفّق في السّير، و ثوب مهوّد أي مرقّع، و يهود از اينكه معني هيچ نباشد براي آن كه يهودي منسوب است با «يهوذا» أحد اولاد يعقوب- عليه السّلام- و لكن عرب «ذال» را با «دال»[هذه ما «4» كردند. قال[هذه ما «5»، گفت، يعني خداي تعالي: عَذابِي، عذاب من است[هذه ما «6»، آن برسانم به آن كس كه خواهم از بندگانم. و «عذابي» محل ّ او رفع است بر خبر مبتداي[هذه ما «7» محذوف، و التّقدير: ذاك عذابي، و روا باشد كه اشارت به «ذاك» مضمر به فتنه باشد، يعني آن فتنه كه در آيت مقدّم برفت عذاب من است تا به آن رسانم كه من خواهم. و حسن [بصري][هذه ما «8» و إبن السّميقع در شاذّ خواندند: «أساء[هذه ما «9»» به «سين»، بر فعل ماضي، يعني عذاب خود به آن رسانم كه بدي كند من الإساءة. وَ رَحمَتِي وَسِعَت كُل َّ شَي ءٍ، اينكه جمله[هذه ما «10» است از مبتدا و

خبر و به تقدير محذوفي[هذه ما «11» حاجت نيست، و رحمت من فراخ است بر همه چيزي و عام است و شامل همه چيز را. و حسن و قتاده گفتند: يعني رحمت من عام است در دنيا بر مؤمن و كافر و برّ و فاجر، و ذلك قوله[هذه ما «12»: الرَّحمن ِ[هذه ما «13»، و خاص است در آخرت بر ----------------------------------- (1). مج، وز شعر. (8- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). اساس: ذال، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مل عذابي. (6). مل اصيب به من اشاء. (7). مج، وز، مل، لت: ابتداي. (9). مج، وز، مل، لت: من أساء. (10). لت: جمله اي. [.....]

(11). اساس: حذف، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (12). مل تعالي. (13). سوره فاتحه (1) آيه 1 و بيش از 50 مورد در ديگر سوره ها. صفحه : 427 مؤمنان، و ذلك قوله: الرَّحِيم ِ[هذه ما «1». عطيّة العوفي ّ گفت: واسع است بر همه كس، جز كه به واجب، الّا به متّقيان نرسد[هذه ما «2»، أ لا تري إلي قوله[هذه ما «3»: فَسَأَكتُبُها لِلَّذِين َ يَتَّقُون َ، أو[هذه ما «4» فساوجبها، و اينكه براي آن است كه خداي تعالي در دنيا كافران را به بركت مؤمنان روزي مي دهد[هذه ما «5» و به طفيل مؤمنا [ن][هذه ما «6» عذاب از ايشان[هذه ما «7» صرف مي كند. ايشان به منزلت كساني اند كه به روشنايي چراغ كسي بنشينند[هذه ما «8»، فردا به قيامت مؤمنان به جانبي بروند و نور و روشنايي و رحمت با ايشان برود، كافر بماند [203- ر]

در ضلال و عذاب و شقاوت و ظلمت. أبو

روق گفت: مراد آن جزو رحمت است كه در دنيا قسمت كرده است ميان خلايق كه همه عطف[هذه ما «9» و شفقت و مهرباني[هذه ما «10» از آن رحمت است. إبن زيد گفت: رحمتي وسعت كل ّ شي ء في التّورية، و بعضي دگر گفتند: لفظ عام است و معني خاص. عبد اللّه عبّاس و قتاده و إبن جريج گفتند چون اينكه آيت آمد، ابليس[هذه ما «11» طمع در رحمت كرد، گفت: من نيز شي ءام و چيزي ام، خداي تعالي گفت: گو طمع بردار تو و هر كه طريقه تو دارد كه اينكه رحمت براي متّقيان است. فَسَأَكتُبُها لِلَّذِين َ يَتَّقُون َ وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ الَّذِين َ هُم بِآياتِنا يُؤمِنُون َ، جهودان و ترسايان گفتند: چو[هذه ما «12» قاعده اينكه است كه رحمت خداي به آن كس [مي][هذه ما «13» رسد كه او متّقي است و از معاصي اجتناب كند و زكات دهد و به آيات خداي مؤمن باشد، ما چنينيم، رحمت به ما رسد. حق تعالي گفت: گو طمع ----------------------------------- (1، 3). سوره فاتحه (1) آيه 1 و بيش از 90 مورد در سوره ها. (2). مل، لب، بم: برسد. (4). همه نسخه بدلها: أي. (5). مج: روزي رسد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد: مل: طفيل ايشان. (7). مل: از كافران. (8). مل و. (9). اساس و رحمت، با توجه به مج، و ديگر نسخ بدلها زايد مي نمايد. (10). همه نسخه بدلها: مهرباني و شفقت. (11). مل عليه اللّعنة. (12). مل، آج، لب: چون. [.....]

(13). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 428 برداري«1» كه اينكه را تخصيص«2» دگر به دنبال

است. الَّذِين َ يَتَّبِعُون َ الرَّسُول َ النَّبِي َّ الأُمِّي َّ، به آنان رسد كه متابعت اينكه پيغامبر امّي كنند، يعني محمّد- عليه السّلام-«3». چون چنين بود، همه امّت طمع«4» رحمت كردند. خداي«5» گفت: اينكه را تخصيصي«6» دگر هست كه رسيدن رحمت بر آن موقوف است، و آن متابعت آن مرد است كه در آخر آيت او را «نور» خواند، في قوله: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِل َ مَعَه ُ، يعني علي ّ بن ابي طالب- علي ما جاء في تفسير أهل البيت و أخبارهم. اگر گويند: در حق ّ «نور» گفت «انزل» و اينكه به قرآن لايق باشد نه به «علي»، گوييم جواب از اينكه لفظ «مع» است كه گفت: با اوش فرو فرستادند چنان كه علي نه از آسمان منزل است، رسول نيز منزل نيست از آسمان. پس هر چه مخالف در حق رسول گويد و إنزال او، ما در حق ّ علي بگوييم. و نه همه إنزال از آسمان باشد. آنچه از زمين نجد به زمن غور آيد آن را إنزال گويند، و رسول- عليه السّلام- از زمين نجد و مكّه فرستاده است، و آن زميني [است]«7» از [همه]«8» عالم افراشته تر و رفيعتر، براي آن عاليه خوانند آن را چون رسول- عليه السّلام- از اينكه زمين مبعوث است و زمين بلند است، و آنچه جز آن است به اضافت با آن غور است. حكم امير المؤمنين علي«9» هم اينكه است براي آن كه از يك وكر«10» و آشيانه اند و از يك قبيله و يك بطن اند و از يك زمين و يك شهراند، بل از يك خانه اند و از يك نسب تا از ميان ايشان جز يك پدر مختلف نمي شود. دگر آن كه

روا بود كه معني آن باشد كه: انزل معه من أصلاب الطّاهرين ----------------------------------- (1). مل، آج، لب: برداريد. (2). مج، وز، لت: تخصيصي. (3). مج، وز، لت: صلّي اللّه عليه و سلّم. (4). لت در. (5). مل: خداي تعالي. (6). اساس: تخصيص، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). مل: علي ّ بن ابي طالب. (10). آف، آن: يك گروه. صفحه : 429 إلي أرحام الطّاهرات، بيانش آن خبر كه روايت كردند روات ثقات كه: چون رسول«1»- عليه السّلام- در آن بيماري كه«2» وفاتش رسيد«3»، در ميان آن بيماري روزي گفت: ادعوا الي ّ قريني، قرين مرا به من خواني«4». عايشه گفت: پدر مرا مي خواهد، او را بخواند چون بيامد و بنشست و رسول در او نگريد و«5» گفت: ادعوا الي ّ قريني، قرين مرا به من خواني«6». حفصه گفت: پدر مرا مي خواهد. برفتند و او را بخواندند. چون در آمد، رسول- عليه السّلام- هم اينكه«7» سخن گفت: ام ّ سلمه گفت: و اللّه ما عني [203- پ]

الّا عليّا، به خداي كه جز علي را نخواست. برفتند و او را بخواندند و جماعتي بسيار از صحابه حاضر بودند، چون او را بديد گفت: 8»9» هذا قريني [في الدّنيا و الاخرة كان قريني]« في ظهر آدم في الجنّة و كان قريني في ظهر نوح في السّفينة و كان قريني في ظهر ابراهيم حين القي في النّار و هذا قريني في ظهر اسماعيل حين اضجع للذّبح ثم ّ لم نزل ننتقل من أصلاب الطّاهرين إلي أرحام الطّاهرات إلي أن صرنا« إلي ظهر عبد المطّلب فقسّم اللّه تعالي ذلك النّور

و النّطفة نصفين فجعل نصفه في عبد اللّه فجئت منه و نصفه في أبي طالب فجاء منه علي ّ ، گفت: اينكه قرين من است در دنيا و«10» آخرت، قرين من بود در صلب آدم چون آدم در بهشت بود، و قرين من بود در صلب نوح چون نوح در كشتي بود، و قرين من بود در صلب ابراهيم چون او را به آتش انداختند، و قرين من بود در صلب اسماعيل چون او را براي ذبح بخوابانيدند. آنگه همچنين مي گرديديم از اصلاب طاهرين به ارحام طاهرات تا به صلب عبد المطّلب رسيديم، آنگه حق تعالي آن آب را و نور را كه ما را از او آفريد به دو«11» قسمت كرد، يك نيمه ----------------------------------- (1). لت را. (2). مج، وز، مل: ندارد. (3). لت: رسول صلّي اللّه عليه و سلّم- بيماري وفات رسيد. (6- 4). مج، وز، مل، آج، لب: خوانيد. [.....]

(5). مج، وز، آج، لب: ندارد. (7). مج، وز: هم از اينكه. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). اساس: ضربنا، مج، وز، مل: ضربا، بم، آف: صيّرنا، با توجّه به ضبط آج و لت تصحيح شد. (10). آج، لب: و در. (11). اساس: ند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 430 از آن به عبد اللّه داد [ازا]«1» او من آمدم، و يك نيمه به ابو طالب داد و از او علي آمد. آنگه او را پيش خواند و با او سرّ [ي]«2» دراز گفت و زبان در دهن او كرد، چون مرغ كه بچّه را زقّه كند او را زقّه«3» [مي]«4» كرد. چون باز

پس آمد، گفتند: ما ذا عهد إليك! گفت: علّمني ألف باب من العلم فتح لي من كل ّ باب ألف باب ، مرا هزار در علم آموخت«5» كه از«6» هر در مرا هزار در گشاد، و از اينكه جاست كه در مفاخرت مي گويد«7»: 8»9» از أنا للحرب« اليها و بنفسي أتّقيها« نعمة من خالق العرش بها قد خصّنيها از ولي السّبقة في الاسلام طفلا و وجيها و لي القربة ان قام شريف ينتميها 10» از ولي الفخر علي النّاس بفاطم« و بنيها ثم ّ فخري برسول اللّه اذ زوّجنيها 11»12» از لي وقعات« ببدر يوم حار النّاس فيها و باحد و حنين ثم ّ صولات تليها« از زقني بالعلم زقا فيه قد صرت فقيها في ابيات اخر. نوف البكالي ّ گفت: چون موسي- عليه السّلام- آن هفتاد مرد را به ميقات برد، خداي تعالي كرامت موسي را گفت: من زمين به مسجد و طهور اينان كنم، اگر خواهند تا هر كجا كه رسند كه آب نباشد تيمّم كنند، و بر هر زمين كه رسند نماز كنند الّا به طهارت جاي يا گرماوه يا گورستان. و سكينه در دل اينان«13» نهم و چنان سازم كه شما توريت مي خواني«14» از ظهر«15» دل تا خوار شود«16» بر شما از مردان و زنان و كودكان. گفتند: يا موسي ما نخواهيم؟ ما را آب ----------------------------------- (4- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). اساس: دوقه، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز، مل، لت: بياموخت. (6). مج، وز، مل، لت: ندارد. (7). مج، وز شعر. (8). آج: للفخر. (9). مج، وز، آن: اتقيتها. (10). اساس: بفاطم، با توجّه به آج، لب

تصحيح شد. [.....]

(11). مج، وز: وقفات، آج، لب: وقفات، آن: وقيفات. (12). اساس: بيلها، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (13). آج، لب: ايشان. (14). مل، آج، لب: مي خوانيد. (15). مل: ظهور. (16). مج، وز: خوار باشد. صفحه : 431 بايد در طهور، و نماز جز در كنشت نكنيم، و سكينه در تابوت [بايد]«1» تا باشد كه ما آن بر نتوانيم گرفتن، و توريت جز در كتاب«2» نخواهيم تا خوانيم. خداي تعالي اينكه نعمت از ايشان بگردانيد و به اينكه امّت داد و گفت: فَسَأَكتُبُها«3» هُم ُ المُفلِحُون َ، خداي تعالي گفت: من اينكه امّت محمّد را نهادم«4». موسي گفت: ايشان را امّت من كن. گفت: ايشان امّت محمّد باشند گفت: بار خدايا، مرا از ايشان كن. گفت: يا موسي، تو ايشان را در نيابي. گفت: بار خدايا«5»، من آمدم با وفد بني اسرائيل، وفادت دگران را باشد. حق تعالي [204- ر]

به تسلّي موسي اينكه آيت فرستاد: وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ«6»، حق تعالي گفت: فَسَأَكتُبُها«7»، من اينكه رحمت نصيب جماعتي خواهم كرد [ن]«8» كه ايشان از من بترسند و از معاصي من اجتناب كنند و زكات مال بدهند و به آيات من ايمان آرند و تصديق كنند و متابعت و پسروي كنند اينكه پيغامبر امّي را. علما خلاف كردند در معني «امّي». عبد اللّه عبّاس گفت: آن«9» امّي پيغامبر ماست كه امّي است بر اصل ولادت مادر مانده، ننويسد و نخواند و شمار نگيرد. قال اللّه تعالي: وَ ما كُنت َ تَتلُوا مِن قَبلِه ِ مِن كِتاب ٍ وَ لا تَخُطُّه ُ بِيَمِينِك َ«10»، و رسول- عليه السّلام- گفت: إنّا امّة امّيّة لا نكتب و لا

نحاسب. ي بعضي دگر گفتند: منسوب است با امّت خود و «تا» كه بيفگندند از ----------------------------------- (8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: كنار، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). اساس: فسأجعله، با توجّه به مل، لت و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (4). آج، لب: دادم. (5). اساس با، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (6). سوره اعراف (7) آيه 159. (7). اساس و همه نسخه بدلها: فسأجعلها، با توجّه به قرينه مربوط به اينكه آيه در سطور فوق و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (9). مل: ندارد. [.....]

(10). سوره عنكبوت (29) آيه 48. صفحه : 432 تغييرات نسب است، چنان كه [بيفگندند]«1» في مكّي ّ و مدني ّ و كوفي ّ و بصري ّ. بعضي دگر گفتند: براي آن كه منسوب است با ام ّ القري كه مكّه است. الَّذِي يَجِدُونَه ُ، آن كه مي يابند نام او را در توريت و انجيل نوشته. و اينكه كتابها بنزديك ما كس نياورد و ما را بر آن اطّلاع نبود. از صفت او آن است كه«2» امر معروف كند و نهي منكر كند«3» و طيّبات و چيزهاي پاكيزه بر ايشان حلال كند و چيزهاي پليد بر ايشان حرام كند. وَ يَضَع ُ عَنهُم إِصرَهُم، و بار گران و تكليفهاي دشخوار از ايشان فرو نهد. إبن عامر تنها خواند. «آصارهم» أي أثقالهم بر جمع، [و هو جمع]«4» اصر، و الإصر الثّقل. عطاء بن يسار گفت: عبد اللّه بن عمرو بن العاص را ديدم، او را گفتم: مرا خبر ده از صفت رسول- عليه السّلام- در توريت، گفت: اجل و اللّه كه او در توريت

مذكور است و موصوف چنان كه در قرآن. در توريت هست به لغت ايشان آنچه معني اينكه است: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ إِنّا أَرسَلناك َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً«5»، و حرزا للأمّيّين«6» أنت عبدي و رسولي سمّيتك المتوكّل لست بفظّ و لا غليظ و لا صخّاب في الأسواق، اي پيغامبر ما تو را بفرستاديم گواه بر خلقان و بشارت دهنده و ترساننده و حرزي و معقلي امّيان را- يعني امّت خود را- تو بنده مني و رسول مني، تو را متوكّل نام نهادم. در دگر آيت هست در صفت او: فظّ و بدخوي و سطبر«7» دل نباشد و بانگ دارنده در بازارها، و اهل بدي را به بدي جزا نكند و لكن عفو كند و در گذارد، و ما او را با جوار رحمت نياريم تا دين كژ را به او راست نكنيم به آن كه اهل روزگارش بگويند: لا اله الّا اللّه، بگشاييم«8» به او دلهاي بسته و چشمهاي ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، مج، وز: نيفگند، لت بيفگند، با توجّه به مل افزوده شد. (2). مل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر. (3). مل: ندارد و يحل ّ لهم الطّيّبات. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). سوره احزاب (33) آيه 45. (6). مج، وز: للامنين. (7). مل: ستبر. (8). مج، وز: بگشا. صفحه : 433 نابينا و گوشها كر. عطا گفت: از آن پس كعب الأحبار را ديدم، گفتم«1»: خبر ده مرا به صفت رسول- عليه السّلام- در توريت. هم اينكه گفت«2» حرفي كم نگفت«3»، جز كه كعب بيفزود و به لغت ايشان گفت: قلوبا«4» غلوفيا«5» و آذانا صموميا«6» و أعينا

عموميا«7»، و گفت: مولد او به مكّه باشد و هجرت او به طابه«8» باشد و ملك او به شام باشد و امّت او حمّادان«9» و حمد كنندگان باشند، بر همه حال شكر خداي كنند و دست و پاي خود را وضو كنند و جامه از ساق برگيرند و ساق برهنه كنند تا نيمه پاكيزگي را، مراقبت آفتاب كنند براي نماز، و هر كجا نماز دريابد ايشان را آن جا نماز كنند، صف ّ ايشان در نماز چنان باشد كه صف ّ ايشان در قتال، آنگه بر خواند: إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ الَّذِين َ يُقاتِلُون َ فِي سَبِيلِه ِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيان ٌ مَرصُوص ٌ«10». و راوي خبر گويد [204- پ]

كه: أبا مالك را پرسيدم از صفت رسول- عليه السّلام- در توريت- و او مردي بود كه علم توريت دانست- گفت: صفت او در كتاب بني هارون كه مبدّل و مغيّر نيست اينكه است كه: احمد از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم باشد، و او آخر پيغامبران است، و او پيغامبر عربي است دين ابراهيم دارد و ازار در ميان«11» بندد و اطراف خود بشويد، در چشم او سرخي باشد. از ميان دو كتف او مهر نبوّت باشد مانند سر پاورنجن«12»، دراز دراز نباشد و كوتاه كوتاه نباشد. گليم در پوشد و به اندك قناعت كند، و بر خر نشيند و در ----------------------------------- (1). آج، لب كه. (2). مج، وز، مل، لت كه، آن و. (3). مج، وز، مل، لت: حرفي كم نكنم. (4). اساس: ملوما، آج، لب: فلونا، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). اساس: علومنا، آج، لب: علوفنا، و، مل: قلوفيا، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(6).

مج، وز: صوميا، مل، لت: صموميا. (7). مج، وز، مل، لت، آف: عموميا. (8). مل: طيبه. (9). آج، لب: حامدان. (10). سوره صف (61) آيه 4. (11). آج، لب خوذ. (12). آج، لب: پا برنجن. صفحه : 434 بازار رود و خداوند حرب [و قتل]«1» و سبي و غارت باشد. تيغ بر دوش نهد. به هيچ كس باك ندارد كه با او ملاقات كند. با او نمازي باشد كه اگر با قوم نوح بودي به طوفان هلاك نشدندي و اگر در عاد بودي به باد هلاك نشد [ند]«2» ي، و اگر در ثمود بودي به صيحه هلاك نشدندي. مولدش به«3» مكّه باشد و منشأش هم آن جا باشد و ابتداي نبوّتش هم آن جا باشد، و سراي هجرتش به يثرب باشد ميان حرّه«4» و نخله و سبخه امّي باشد چيزي ننويسد. و حمّاد باشد كثير الحمد، بر همه حال شكر خداي كند در شدّت و رخا. ملكش به شام باشد، صاحب او از فرشتگان«5» جبرئيل باشد. از قوم خود رنج بسيار بيند [و]«6» او را زجر و جبه عظيم كنند، آنگه او را بر ايشان دست دهند«7» تا ايشان را چنان بدرود كه كشت دروند«8». او را وقعاتي باشد به يثرب، بهري او را [و]«9» بهري بر او، و لكن عاقبت او را باشد. جماعتي با او باشند كه به مرگ شتابنده تر باشند از آن كه آب از سر كوه آيد. دلهاي ايشان دفترهاشان باشد. قربانشان خونها باشد، شيران«10» روز باشند و زاهدان شب، ترس او دشمن را بر يك ماهه«11» راه از او مي رود، تولّاي كارزار«12» كند به نفس خود تا مجروحش بكنند«13»، شرطه

ندارد و حرس ندارد، امر كند به معروف- يعني به ايمان، و نهي كند از«14» منكر- يعني از شرك. و در اخبار است كه در توريت نوشته است: پيغامبري را بدارم«15» در ايشان مانند تو كه موسيي«16» و كلام خود در دهن او نهم. هر چه او را وصيّت كنم بگويد ----------------------------------- (9- 6- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز: ندارد. (4). لت: حيره. (5). آج، لب و. (7). لت: نهند. (8). مج: درويد. (10). اساس: دشمنان، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(11). مج، وز، مل، آن: راه. (12). مل: كالزار. (13). مج، وز، مل: نكنند. (14). بم، آف: به. (15). آج، لب، آف: برآرم. (16). مل: موسي هستي، لت: موسايي. صفحه : 435 با امّت. امّا پسر پرستار را- يعني رسول ما [را]«1» كه از فرزندان اسماعيل هاجر است بر او بركت كردم سخت سخت، [و]«2» او دوازده بزرگ«3» بزايد، و او را براي امّتي بزرگ باز پس دارم. و در انجيل نام او- عليه السّلام- فارقليط است. در انجيل است كه بشارت مي دهم شما را به فارقليط چند جايگاه«4». او چون برون آيد، اهل عالم را مقيّد كند و به جمله حق قيام نمايد و به كارهاي عظيم و اخبار غيب خبر دهد و مدح كند مرا و براي من گواي«5» دهد. يَأمُرُهُم بِالمَعرُوف ِ، امر معروف كند امّت را، گفته اند: معروف ايمان است و منكر شرك، و گفته اند: معروف هر چيز«6» است كه در شرع اسلام شناسند، و منكر بر عكس اينكه، آنچه [در شريعت]«7» در نشناسند. عطا گفت: يأمرهم بالمعروف بخلع

الانداد و مكارم الأخلاق و صلة الأرحام و ينهاهم عن المنكر عن عبادة الأصنام و قطع الأرحام. و معروف هر فعلي باشد كه صحّت او شناسد امّا به عقل و امّا به شرع، و منكر بر عكس اينكه. وَ يُحِل ُّ لَهُم ُ الطَّيِّبات ِ، آن طعامها كه حرام كردند در جاهليّت [205- ر]

از: بحيره و سائبه و وصيله و حام، بر ايشان حلال كند و خبايث و پليديها از خون و مردار و گوشت خوك بر ايشان حرام كند. وَ يَضَع ُ عَنهُم إِصرَهُم، عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاك و سدّي گفتند: يعني عهدها«8» كه در توريت بر ايشان نهادند. و الاصر العهد، و قتاده و إبن زيد گفتند: يعني اثقال«9» و تكليفهايي گران كه [بر ايشان بود از نماز پنجاه«10» و روزه همه سال«11». وَ الأَغلال َ الَّتِي كانَت عَلَيهِم، هم كنايت است از تكاليف شاق و ----------------------------------- (7- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مل بزرگ. (4). مج، وز، لت: جايگاهها. (5). مج، وز، مل، لت: گواهي. (6). مج، وز، مل، لت: چيزي. (8). لت: عهدهايي. (9). مج، وز، مل، لت: اثقالي. (10). مل: پنجه. [.....]

(11). مل، لت: نيمه سال. صفحه : 436 عهدهاي گران كه در]«1» گردن ايشان بود و آن را تشبيه كرد به اغلال كه بر گردن نهند، و آن بر گردن بار گران باشد و محيط باشد به گردن چنان كه شاعر گفت«2»: و لست«3» كعهد الدّار يا ام ّ مالك و لكن أحاطت بالرّقاب السّلاسل و عاد الفتي كالكهل ليس بقائل سوي العدل شيئا فاستراح العواذل اينكه بيتها مردي مي گويد كه او را

با زني عهدي بود پيش از مسلماني، چون مرد مسلمان شد و بندهاي شرعي و اوامر و نواهي بشناخت، او را مي گويد: آن عهد كه ما در آن سراي كرديم بر جاي نيست اي ام ّ مالك، و لكن سلسله ها به گردن ما محيط شد، يعني اوامر و نواهي شرع [و]

آن را سلاسل مي خواند بر تشبيه لإحاطته بالرّقاب. فَالَّذِين َ آمَنُوا بِه ِ، آنان كه ايمان آوردند به او، يعني به رسول- عليه السّلام- و او را تعزير«4» و توقير كردند و حرمت داشتند و نصر كردند و متابعت كردند آن نور را كه با او فرود آمد، يعني قرآن علي احد القولين. و قولي دگر آن كه گفتيم«5». و روا باشد كه اينكه الفاظ اگر چه ماضي است، مراد مستقبل باشد تا معني اينكه بود كه آنان كه به او ايمان آرند«6» و او را حرمت دارند و نصرت كنند و متابعت قرآن و امام كنند. أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ، ايشان رستگاران و ظفر يافتگان باشند و دست بردگان به ثواب خداي تعالي. فلاح [فوز]«7» و ظفر باشد و فلاح نيز بقا باشد. آنگه رسول را گفت يا محمّد بگو كه: إِنِّي رَسُول ُ اللّه ِ إِلَيكُم جَمِيعاً، من به ----------------------------------- (7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز شعر. (3). مج، وز، لت: و ليست، تفسير قرطبي ّ (7/ 301): فليس. (4). اساس، مج، وز، مل، لت: تعزير، با توجّه به آج، لب تصحيح شد. (5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (5/ 307) أعني علي ّ بن ابي طالب امير المؤمنين- عليه السّلام. (6). اساس: آوردند، با توجّه به مج،

وز تصحيح شد. صفحه : 437 شما همه رسول و پيغام گزارم«1» از خداي«2» كه ملك آسمان و زمين او راست و بجز او خدايي نيست در آسمان و زمين كه قادر است بر احيا و اماتت، و احيا و اماتت كند، يعني قادر است بر خلق حيات و ابطال او از آن وجه كه درست باشد از نقص«3» بنيه«4» يا خلق موت بر مذهب آن كس كه موت«5» معني گويد. فَآمِنُوا، ايمان آري به خداي تعالي و پيغامبرش، آن پيغامبر امّي كه او به خداي ايمان دارد و به كلمات او. قتاده گفت: يعني كلام و آيات او. مجاهد و سدّي گفتند: مراد عيسي مريم است، و متابعت كني او را تا همانا مهتدي شوي«6». وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ، اي جماعة از قوم موسي- گفت- جماعتي هستند كه به حق راه نمايند و بحق عدل و انصاف كنند. عبد اللّه عبّاس گفت و سدّي: ايشان گروهي اند و راي صين«7»، از پس شهرهاي چين. باقر- عليه السّلام- گفت ايشان از پس زمين ريگ اند«8» هيچ تغيير و تبديل نكردند، و خلاف كردند در آن كه دعوت رسول ما با ايشان رسيده است يا نه، بعضي گفتند نرسيده است بعضي گفتند رسيده و ايشان به رسول ما- عليه السّلام- ايمان دارند. و خبري آوردند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت شب [205- پ]

معراج كه مرا به آسمان بردند مرا گزر«9» بر ايشان بود. جبرئيل با من«10» بود ايشان با من سخن گفتند و من با ايشان سخن گفتم. جبرئيل گفت: شما داني«11» كه با كه سخن مي گويي«12»! گفتند: نه. گفت: اينكه محمّد است پيغامبر

آخر الزّمان، محمّد نبي ّ امّي، ايمان آري به او. ايشان ايمان آوردند و گفتند: موسي- عليه السّلام- ما ----------------------------------- (1). آج، لب، بم، آن، آف: گذارم. (2). مج، وز، لت: پيغام گزار خدايم. (3). مج، وز: نقيض. (4). مج، وز، مل: بينه. (5). مج، وز: ندارد. (6). مج، وز، آج، لب، آف: شويد. (7). آج، لب، آن: چنين. [.....]

(8). مل: از پس پريكند. (9). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: گذر. (10). مج: با ما. (11). مج، وز، آج، مل، لب، آن، آف: دانيد. (12). همه نسخه بدلها بجز لت: مي گوييد. صفحه : 438 را وصيّت كرده است كه هر كه از شما «احمد» را دريابد از منش سلام برساني«1». رسول- عليه السّلام- گفت: سلام بر موسي باد. آنگه گفت ايشان را ده سورت قرآن بياموختم و از شرع«2» جز نماز و زكات نيامده بود. ايشان را نماز بياموختم و زكات، و از شنبه منع كردم و بر آدينه حث ّ كردم. سدّي گفت: جماعتي اند كه ميان ما و ايشان جويي از انگبين هست. إبن جريج گفت چون اسباط بني اسرائيل دست به معصيت دراز كردند و پيغامبران را مي كشتند و در زمين فساد مي كردند، سبطي از«3» ايشان گفتند: بار خدايا ما از اينان نه ايم و به فعل اينان راضي نه ايم از ميان ما و اينان جدا كن. خداي تعالي ايشان را راه داد در زمين تا برفتند يك سال و نيم«4» مي رفتند تا به وراي چين«5» افتادند. ايشان آن جا مقام كردند و مسلمانان اند و روي به قبله ما دارند. كلبي ّ و ربيع و ضحّاك و عطا گفتند: اينكه قومي اند از اهل غرب«6» بر

زميني افتاده اند از پس شهرهاي چين بر جويي كه بر ريگ«7» مي رود آن را او داف«8» خوانند و مال ايشان مشاع باشد ميان ايشان هيچ كس منع نكند درويشي را و محتاجي را از آنچه خواهد كه بردارد. به شب باران آيد ايشان را و به روز آفتاب و ايشان آن جا كشت و برز كنند«9»، كس از ما به ايشان نرسد و از ايشان كس به ما نرسيد و ايشان بر حق اند، و بعضي گفتند: يهدون، اي يهتدون، راه يافتگان اند و بر راه«10» استقامت«11» و راستي اند و بر آن كار كنند و عدل و انصاف يكديگر دهند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم و لت: برسانيد. (2). مج، وز، مل، لت من. (3). مج، وز، مل، لت: از جمله. (4). مج، وز: و هم. (5). مج، وز: صين. (6). همه نسخه بدلها بجز لت: عرب. (7). مج، وز: بر جويي كه نزديك. (8). آف: داف، لت: اودان. (9). آج، لب، لت: بذر كنند. [.....]

(10). مج، لت: ره. (11). اساس، آن: استاقامت خوانده مي شود، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 439 وَ قَطَّعناهُم ُ اثنَتَي عَشرَةَ أَسباطاً أُمَماً، گفت«1»: بني اسرائيل را به دوازده سبط«2» بكرديم، و سبط در بني اسحاق بمنزلت قبيله باشد در بني اسماعيل، و«3» براي آن كه در جاي قبيله نهاد«4» تأنيث فرمود او را چنان كه قبيله را، قال الشّاعر«5»: و ان ّ قريشا كلّها عشر أبطن و أنت بري ّ«6» من قبايلها العشر همچنان كه شاعر در اينكه بيت بطن را به جاي قبيله نهاد، اگر گويند چگونه گفت: أَسباطاً أُمَماً بر جمع، و از حق ّ

او توحيد است براي آن كه از ده تا نود و نه موحّد«7» منصوب باشد بر تمييز! گوييم، از او چند جواب است: يكي آن كه نصب او بر تمييز نيست، بل بدل است از اثنتي عشرة، و علي ذلك قوله: وَ لَبِثُوا فِي كَهفِهِم ثَلاث َ مِائَةٍ سِنِين َ«8»، و از حق ّ او اگر نه بدل بودي اضافت بودي و توحيد. جواب دگر«9» از او آن است كه: در كلام تقديم و تأخيري هست، و التّقدير: و قطّعنا هم اسباطا امما، و نصب ايشان بر حال باشد. آنگه گفت: اثنتي عشرة علي البدل [206- ر]

و التّقدير كقولك: جاءني رجال خمسة و نسوة خمس، و رأيت رجالا اثني عشر. اينكه قول زجّاج است. و جواب سيم«10» آن است كه: جمع براي آن در جاي واحد نهاد كه هر يكي را از ايشان اسباطي كرد، چنان كه گويي: عندي عشرون دراهم، بر تأويل آن كه هر قسمتي از آن دراهم است بر جمع چنان، كه كثير گفت«11»: علي ّ و الثّلاثة من بنيه هم الأسباط ليس بهم خفاء فسبط سبط ايمان و برّ و سبط غيّبته كربلاء ----------------------------------- (1). مل، لت ما. (2). مل: اسباط. (3). آج، لب: ندارد. (4). مج، وز، مل، لت: نهاده است. (11- 5). مج، وز شعر. (6). مج، لت، آج: بري ء. (7). مل و. (8). سوره كهف (18) آيه 25. (9). مج، وز، مل: ديگر. (10). مج، وز: سه ام، مل، آف: سيوم، لت: سؤم. صفحه : 440 جعل كل ّ واحد منهم سبطا حتّي قال هم الأسباط. جواب چهارم از او آن است كه: اينكه صفت«1» موصوف«2» محذوف باشد اثنتي عشرة فرقة ثم، وصفهم

فقال: أَسباطاً أُمَماً، و اصل كلمه من السّبوطة و هي السّهولة باشد، من قولهم: شعر سبط أي مسترسل. پنداري جماعتي [بودند]«3» كه هر سبطي از ايشان بر سهولت و مسامحت مي رفتند، و گفته اند: اشتقاق او از سبط است و آن نوعي است از درخت آن پدر«4» اعلي را به مثابت درخت كرده است كه فرزندان چو«5» اغصان و شاخها از او با ديد«6» آمده اند. و براي آن دوازده نهاد ايشان را كه [از]«7» دوازده فرزند يعقوب بودند. و براي آن جدا كرد ايشان را كه رتبت ايشان مختلف بود تا فاضل از مفضول پيدا شود، كما قال اللّه تعالي: وَ جَعَلناكُم شُعُوباً وَ قَبائِل َ لِتَعارَفُوا«8»- الاية. وَ أَوحَينا إِلي مُوسي- الاية، و وحي كرديم به موسي چون قوم او از او آب خواستند. و اينكه «سين» طلب را باشد، و گفتيم او را: [كه]«9» عصا را بر اينكه سنگ زن. عطا گفت: سنگي مخصوص بود چهار سوي، از هر جانبي سه چشمه مي آمد براي هر سبطي چشمه اي تا ايشان را با يكديگر خلاف نبود«10»، و چنان مي آمد كه بر روي زمين مي رفت و قطره اي از اينكه با آن مختلط نمي شد. و انبجاس و انفجار يكي«11» باشد و آن گشاده شدن آب«12» باشد از چشمه. و براي آن تأنيث كرد كه «عين» مؤنّث است لفظا«13» حملا علي عين الجارحة. و ابو عمرو بن العلاء فرقي كرد ميان او«14» و انفجار، و گفت: «انبجاس» ----------------------------------- (1). اساس: جمله، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). مج، وز، مل، لت: موصوفي. [.....]

(9- 7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز،

لت: بذر. (5). مل: چون. (6). مج، وز، لت، آج، لب: پديد. (8). سوره حجرات (49) آيه 13. (10). مج، وز، مل، لت: نباشد. (11). مج، وز يكي. (12). اساس: آن، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (13). مج، وز، مل، لت: مؤنث اللّفظ است. (14). مل: ميان انبحاس. صفحه : 441 چون عرقي باشد«1» و «انفجار» سيلان باشد. امّا تا جمع كنند ميان ايشان آن است كه عطا گفت: چون موسي- عليه السّلام- عصا بر سنگ زدي، از او مانند عرقي پيدا شدي آنگه زيادت مي گشتي بتدريج تا جويي«2» آب روان شدي. قَد عَلِم َ كُل ُّ أُناس ٍ مَشرَبَهُم، أي كل ّ سبط، هر سبط«3» بشناختي كه مشرب او و چشمه او كدام است تا با ديگري او را اختلاط و خصومت نبودي، و تفسير مثل اينكه آيت«4» در سورة البقرة رفته است. وَ ظَلَّلنا عَلَيهِم ُ الغَمام َ، ما ابر را سايه بان ايشان كرديم، يعني در تيه تا ايشان را از گرماي آفتاب آسايش داد. و من ّ و سلوي بر ايشان فرو فرستاديم- چنان كه ذكر او برفت- و آن هم قصّه تيه است. كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم، أي قلنا لهم، گفتيم ايشان را كه: بخوري«5» از اينكه روزيهاي پاك كه ما داديم شما را حلال. وَ ما ظَلَمُونا، و ايشان به كفر و ظلم بر ما ظلم نكردند، و لكن بر خود [206- پ]

ظلم كردند. و «ظلم» در كلام عرب هم نقصان بود هم اسراف، امّا از نقصان قوله تعالي: وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً«6»، أي لم تنقض. و امّا از اسراف قولهم: ظلم الوادي إذا بلغ الماء موضعا لم يكن بلغه قبل ذلك،

قال الشّاعر أنشده الفرّاء:«7» يكاد يطلع ظلما ثم ّ يمنعه علي الشّواهق فالوادي به شرق و بر اينكه قاعده كلمه از اضداد باشد. و بعضي دگر گفتند به دو معني باشد، به معني نقصان و وضع الشّي ء في غير موضعه، و منه قولهم: أظلم من الحيّة، براي آن كه سوراخ يربوع به ظلم بگيرد، و قولهم: اظلم من الشّيب، محتمل است هم نقصان را و هم وضع الشّي ء في غير موضعه را چون با وقت«8» باشد. ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: بود. (2). مج، وز: تا چون. (3). مل: سبطي. (4). مج، وز و قصه اينكه، مل و اينكه قصه. [.....]

(5). مج، وز، مل، آج، لب: بخوريد. (6). سوره كهف (18) آيه 33. (7). مج، وز، مل شعر. (8). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (5/ 310): بآفت/ به آفت. صفحه : 442 وَ إِذ قِيل َ لَهُم ُ اسكُنُوا هذِه ِ القَريَةَ، ياد كن اي محمّد چون گفتند اسباط بني اسرائيل را كه بنشيني«1» در اينكه شهر. بعضي مفسّران گفتند: بيت المقدّس بود. بعضي دگر گفتند: زمين شام بود و اينكه برفته است، و از آن جا كه خواهي مي خوري و استغفار مي كني و مي گويي: اللّهم احطط من خطايانا. و به در اينكه شهر كه در شوي ساجد در شوي، يعني چون به در شهر در شوي سجده شكري كني تا گناهانتان«2» بيامرزم. اهل مدينه و إبن عامر خواندند: تغفر به «تا» و ضم ّ، علي الفعل المجهول، تا بيامرزند. و اهل مدينه و يعقوب علي جمع السّلامة و رفع التّاء في خطيئاتكم«3» [بر مفعول ما لم يسم ّ فاعله، و إبن عامر خواند: خطيئكم

بر واحد مرفوع هم به اينكه علّت. و ابو عمرو خواند خطاياكم]«4» بر جمع تكسير و باقي قرّاء «نغفر» خواندند به «نون» علي اضافة الفعل الي اللّه خطيئتكم. بالكسر، علي المفعول به: وَ سَنَزِيدُ المُحسِنِين َ، معني اينكه است كه ما بيفزاييم نيكوكاران را نعمت و فضل، جز كه مفعول دوم بيفگند از او. فَبَدَّل َ الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنهُم، بدل كردند ظالمان از ايشان. «من» روا باشد كه تبيين باشد و روا بود كه تبعيض«5» بود. قولا، سخني جز آن كه ايشان را گفته بودند، يعني ايشان را گفته بودند بر طريق استغفار بگويي: حطّة، ايشان گفتند: حنطة به استهزا. و قولي دگر آن است كه ايشان را توبه و استغفار فرمودند. قولي«6» گفتند دليل اصرار كرد. فَأَرسَلنا عَلَيهِم رِجزاً، اي عذابا، ما فرو فرستاديم بر ايشان عذابي از آسمان به آن ظلم كه كردند يعني به جزا و بدل آن«7». وَ سئَلهُم عَن ِ القَريَةِ الَّتِي كانَت حاضِرَةَ البَحرِ، حق تعالي گفت: بپرس اي محمّد از اينكه جهودان مدينه، سؤال تقريع و توبيخ نه سؤال استفادت از احوال آن ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، آج، لب: بنشينيد. (2). مج، وز، آف، لت: گناهانتان، مل، آج، لب: گناهان. (3). مج، وز، آن: خطاياتكم. (4). اساس، بم: افتادگي دارد، از مج افزوده شد. (5). مل را. (6). آج، لب، بم، آن ديگر. (7). مج، وز، مل، لت قوله. صفحه : 443 ديه«1» كه بر كنار دريا بود، يعني احوال مردمان آن ده«2» كما قال: وَ سئَل ِ القَريَةَ«3»، نبيني«4» كه گفت: إِذ يَعدُون َ فِي السَّبت ِ، چون روز شنبه تعدّي مي كردند. مفسّران خلاف كردند در نام آن شهر. عكرمه گفت از

عبد اللّه عبّاس كه آن شهر «ايله»«5» بود از ميان مدين بود و طور. علي ّ بن طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آن شهري بود ميان مصر و مدين بر كنار دريا، آن را «ايله»«6» گفتند. إبن زيد گفت: آن ديه«7» را معي ّ«8» گفتند ميان مدين و عينونا«9». و زهري ّ گفت: شهر طبريّه بود. إِذ يَعدُون َ فِي السَّبت ِ، چون تعدّي كردند در شنبه و از فرمان خداي تعالي تجاوز كردند و إبن نهيك«10» در شاذّ خواند: «إذ يعدّون» به ضم ّ [ يا ]«هذه ما «11» و كسر «عين» و تثقيل «دال» من الاعداد، يعني چون [207- ر]

آلت مي ساختند«هذه ما «12» مي نهادند ماهي گرفتن را«هذه ما «13» در روز شنبه«هذه ما «14». إبن السّميقع در شاذّ خواند: «في الأسبات» علي الجمع، در روزهاي شنبه. إِذ تَأتِيهِم حِيتانُهُم، چون آمد به ايشان ماهيانشان. «حيتان»«هذه ما «15» جمع حوت باشد و اصل در حوت ماهي بزرگ باشد، آنگه عام شد تا جمله ماهي را «حوت» و «نون» خواندند. يَوم َ سَبتِهِم، نصب او بر ظرف است، شُرَّعاً، أي ظاهرة علي الماء، بر سر آب ظاهر. و نصب [او]«هذه ما «16» بر حال است [و]«هذه ما «17» ضحّاك گفت: شرّعا، أي متتابعة، پياپي. وَ يَوم َ لا يَسبِتُون َ لا تَأتِيهِم، و آن روز كه شنبه نكردندي نيامدندي«هذه ما «18»، يقال: ----------------------------------- (1). مج، وز، لت: ده. (2). وز: اينكه ديه. (3). سوره يوسف (12) آيه 82. [.....]

(4). مج، وز، مل، آج، لب، لت: نه بيني. (5). مج، وز، لت: ايكه. (6). مل: ايله. (7). مل: ده. (8). مج، وز، مل، آج، لب: معني. (9). اساس: عيونا، با توجّه

به مج، وز تصحيح شد. (10). مج، وز، مل، لت: ابو نهيك. (17- 16- 11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، لت: مي بچاردند. (13). لت في السّبت. (14). مج، وز في السّبت در روز شنبه. (15). مج، وز، مل، لت: ندارد. (18). اساس: بيامدندي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 444 سبت يسبت إذا فعل السّبت و جعل يومه سبتا و عمل فيه ما يعمل في السّبت. و حسن بصري خواند در شاذّ: «لا يسبتون» من الاسبات، من قولهم اسبتنا أي دخلنا في السّبت و أجمعنا دخلنا في الجمعة و جمّعنا حضرنا الجمعة«هذه ما «1». فرّاء گفت عرب گويد: اترانا اشهرنا منذلم نلتق، أي مرّ بنا شهر. كَذلِك َ نَبلُوهُم بِما كانُوا يَفسُقُون َ، همچنين بيازماييم ايشان را به آن فسق كه كردند، يعني تكليف بر ايشان سخت كنيم. محمّد بن الحسن گفت: از حسين فضل پرسيدم كه هيچ حلالي مي يابي كه الّا بر وجه قوّت به مردم نرسيد و بيامد به ايشان اندك اندك و حرام كه«هذه ما «2» بر ايشان عام و فايض شد«هذه ما «3»! گفت بلي قوله: إِذ تَأتِيهِم حِيتانُهُم يَوم َ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ يَوم َ لا يَسبِتُون َ لا تَأتِيهِم. عكرمه گفت: روزي در نزديك عبد اللّه عبّاس شدم، او را ديدم مصحف در كنار و مي گريست. گفتم: اي پسر عم ّ رسول چرا مي گريي! گفت: از اينكه آيات«هذه ما «4» كه مي خوانم در سورت اعراف«هذه ما «5». گفتم«هذه ما «6»: آن آيات«هذه ما «7» كدام است! گفت اينكه آيات. آنگه گفت: ايله شناسي! گفتم آري. گفت: بدان كه به آن شهر«هذه ما «8» جماعتي جهودان

بودند در عهد داود- عليه السّلام- كه بر ايشان صيد ماهي حرام كرده بودند روز شنبه، و سبب آن بود كه جهودان را تعظيم روز آدينه فرمودند و عبادت در او، چنان كه شما را فرموده اند. خلاف كردند و آن روز به شنبه بدل كردند، خداي تعالي ايشان را امتحان كرد به صيد ماهي در روز شنبه به آنچه كردند از تبديل آدينه به شنبه، و ذلك قوله: كَذلِك َ نَبلُوهُم بِما كانُوا يَفسُقُون َ، خداي تعالي گفت: چون خلاف كردي«هذه ما «9» فرمان مرا، من اينكه روز بر شما حرام كردم و شما را فرمودم به ----------------------------------- (1). مل: الجمعات. [.....]

(2). اساس: كرد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). مج، وز، مل، لت: فايض و بسيار در آمد. (7- 4). اساس: آيت، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز، مل: سوره الاعراف. (6). مج، وز، گفت و، مل: گفت. (8). مج، وز، مل در. (9). همه نسخه بدلها بجز بم: كرديد. صفحه : 445 تعظيم اينكه روز، هر كه اينكه روز معصيت كند و جز به طاعت مشغول باشد او را عذاب كنم، و ايشان را نهي كرد از آن كه روز شنبه ماهي گيرند. چون روز شنبه بودي، چندان«هذه ما «1» ماهي پديد آمدي بر روي آب بزرگ و«هذه ما «2» نيكو و«هذه ما «3» فربه با شكمها چون شكمهاي شتران«هذه ما «4» آبستن، و بر يكديگر مي افتادند از بسياري چنان كه روي آب بپوشيدندي. ايشان آن مي ديدند [ي]«هذه ما «5» و زهره نداشتندي كه يكي را تعرّض رسانند«هذه ما «6». و چون شنبه بگذشتي«هذه ما «7» يك ماهي

روي ننمودي در طول هفته تا ديگر«هذه ما «8» روز شنبه آمدي ماهيان همچنان انبوه شدندي. روزگاري بر اينكه بر آمد، شيطان ايشان را وسواس كرد و گفت: اي بيچارگان بي تدبيران، شما را نهي از روز شنبه كرده اند. پيرامن اينكه دريا حوضها و جايگاهها«هذه ما «9» بكني و آب دريا«هذه ما «10» را راه«هذه ما «11» بدو«هذه ما «12» كني«هذه ما «13» روز آدينه تا ماهيان در آن حوضها و جايها«هذه ما «14» شوند«هذه ما «15» روز شنبه، آنگه به آخر روز راه ببندي«هذه ما «16» بر ايشان تا باز پس نتواند شد [ن]«هذه ما «17»، آنگه روز يك شنبه بگيري«هذه ما «18». ايشان«هذه ما «19» گفتند: اينكه چاره اي لطيف است. همچنان كردند، روز [207- پ]

آدينه حوضها پر آب كردند و روز شنبه پر از ماهي شد«هذه ما «20»، و آخر روز راه بگرفتند و روز يك شنبه همه را بگرفتند«21»، اينكه معني پيشه كردند و بر دست گرفتند. ----------------------------------- (1). مج، وز، مل، لت: چنداني. (3- 2). مج، وز، مل، لت: ندارد. (4). مل: شتر. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). مج، وز، مل، لت: تعرّض كنند. (7). اساس: بگزشتي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8). مج، وز، مل، لت: تا دگر باره. [.....]

(9). مج، وز: جايها، مل: چاهها، لت: جويها. (10). مج، وز: ندارد. (11). مج، وز: ره. (12). مل: بدان، اساس در بالاي كلمه افزوده است: «راه»، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (13). مج، وز، مل، آج، لب: كنيد. (14). مل: چاهها. (15). مل: روند. (16). مج، وز، مل، آج، لب،

آف، آن: ببنديد. (18- 17). مج، مل، آج، لب: بگيريد. 19. آج، لب، لت را. (20). اساس و، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. 21. مل و. صفحه : 446 إبن زيد گفت: ايشان را روز شنبه ماهي به اينكه صفت بيامدي و در دگر روزها يكي روي ننمودي، ايشان را ماهي آرزو آمد. مردي بيامد«1» روز شنبه و ماهي بگرفت و رسني«2» در دنبال او بست دراز و بر كنار دريا ميخي بكوفت و رسن«3» در آن ميخ بست و ماهي را در آب كرد بر دگر«4» روز بيامد«5» روز يك شنبه«6» و آن ماهي را بگرفت و به خانه«7» برد و بريان كرد. همسايه از سراي او بوي ماهي شنيد، گفت: يا فلان، از سراي تو بوي ماهي مي آيد، نبايد كه ماهي گرفته باشي! گفت: [نه، و]«8» اينكه بوي نه از سراي من است. مرد همسايه در رفت و بديد و دلتنگ شد و گفت: اي مرد از خداي نترسي«9» كه اينكه حرام كرده است، و او را وعظ كرد. او نشنيد و يك دو روز انتظار عذاب مي كرد. چون خداي تعالي معاجله نكرد، مرد دلير شد. بر دگر شنبه دو ماهي بگرفت و به رسن ببست، چنان كه بگفتيم«10» روز يك شنبه بگرفت. چون عذاب نيامد، با مردمان بگفت [و]«11» مردم همه به«12» اينكه كار شدند و خويشتن به«13» اينكه كار دادند و بر ماهي گرفتن شنبه دلير شدند و ماهي بسيار گرفتند و خوردند و يخني كردند و فروختند و مالهاي عظيم از آن جمع كردند، و در آن شهر هفتاد هزار مرد بودند به سه فرقه شدند: گروهي كاره

بودند و نهي كردند، و گروهي ظالم بودند و تعدّي كردند و گوش با آن نكردند، و گروهي آن بودند كه آن ناهيان را گفتند: لِم َ تَعِظُون َ قَوماً اللّه ُ مُهلِكُهُم أَو مُعَذِّبُهُم عَذاباً شَدِيداً، چنان كه خداي تعالي گفت: وَ إِذ قالَت أُمَّةٌ مِنهُم- الاية، اينكه مردمان كه كاره معصيت بودند و ناهي منكر، اينكه ظالمان را گفتند: ما با شما در اينكه شهر نباشيم، اينكه شهر با ما ----------------------------------- (1). مج، وز: بيامدي. (3- 2). آج، لب، بم دراز. [.....]

(4). اساس: گرد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). اساس: نيامد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (6). اساس آمد، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (7). مج، وز: با خانه. (11- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). مج، وز، مل: بترس، مل: از خداي نمي ترسي، بترس اي مرد. (10). مج، وز: گفتيم، آج، لب: گفته شد. (13- 12). لت: با. صفحه : 447 ببخشي«1»، شهر ببخشيدند و به دو قسمت كردند«2» و ديواري بلند بر نهادند و در جدا كردند و گفتند: ما يقين دانيم كه خداي عذاب فرستد«3» تا باري ما از شما جدا باشيم. چون مدّتي بر اينكه آمد و ايشان الّا اصرار نيفزودند، خداي تعالي ايشان را عذاب فرستاد و همه را خوك و بوزينه گردانيد«4». روزي كه اينكه مصلحان برخاستند از آن نيمه شهر هيچ آوازي و حسّي«5» نشنيدند و كس«6» برون نيامد و در نگشاد عجب داشتند، گفتند: اينكه مردمان دوش به يك بار مست بودند و امروز هيچ«7» بيدار نشدند. چون روز نيك برآمد نردبانها فرا ديوار«8» نهادند

و فرو نگريدند همه اهل آن نيمه«9» شهر خوك و بوزينه«10» شده بودند. قتاده گفت: جوانان بوزينه«11» شدند و پيران خوك. اينكه مردمان در آن شهر شدند آنان را كه خويشان و آشناياني«12» بودند ايشان مي شناختند و اينان نمي شناختند. ايشان مي آمدند و روي«13» در اينان مي ماليدند و مي گريستند«14» و اينان مي گفتند: نگفتيم«15» شما را كه مكني«16»، كه عذاب خداي به شما رسد! ايشان به سر اشارت مي كردند. سه روز همچنان بودند«17» آنگه بمردند، و هر مسخي چنين باشد. قوله تعالي:

[سوره الأعراف (7): آيات 164 تا 170]

[اشاره]

وَ إِذ قالَت أُمَّةٌ مِنهُم لِم َ تَعِظُون َ قَوماً اللّه ُ مُهلِكُهُم أَو مُعَذِّبُهُم عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعذِرَةً إِلي رَبِّكُم وَ لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ (164) فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِه ِ أَنجَينَا الَّذِين َ يَنهَون َ عَن ِ السُّوءِ وَ أَخَذنَا الَّذِين َ ظَلَمُوا بِعَذاب ٍ بَئِيس ٍ بِما كانُوا يَفسُقُون َ (165) فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهُوا عَنه ُ قُلنا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين َ (166) وَ إِذ تَأَذَّن َ رَبُّك َ لَيَبعَثَن َّ عَلَيهِم إِلي يَوم ِ القِيامَةِ مَن يَسُومُهُم سُوءَ العَذاب ِ إِن َّ رَبَّك َ لَسَرِيع ُ العِقاب ِ وَ إِنَّه ُ لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ (167) وَ قَطَّعناهُم فِي الأَرض ِ أُمَماً مِنهُم ُ الصّالِحُون َ وَ مِنهُم دُون َ ذلِك َ وَ بَلَوناهُم بِالحَسَنات ِ وَ السَّيِّئات ِ لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ (168) فَخَلَف َ مِن بَعدِهِم خَلف ٌ وَرِثُوا الكِتاب َ يَأخُذُون َ عَرَض َ هذَا الأَدني وَ يَقُولُون َ سَيُغفَرُ لَنا وَ إِن يَأتِهِم عَرَض ٌ مِثلُه ُ يَأخُذُوه ُ أَ لَم يُؤخَذ عَلَيهِم مِيثاق ُ الكِتاب ِ أَن لا يَقُولُوا عَلَي اللّه ِ إِلاَّ الحَق َّ وَ دَرَسُوا ما فِيه ِ وَ الدّارُ الآخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذِين َ يَتَّقُون َ أَ فَلا تَعقِلُون َ (169) وَ الَّذِين َ يُمَسِّكُون َ بِالكِتاب ِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ المُصلِحِين َ (170)

[ترجمه]

چون گفتند گروهي از ايشان چرا پند مي دهي گروهي را كه خداي هلاك كننده ايشان است يا عذاب ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، آف: ببخشيد، مل: قسمت كنيد. (2). مل: قسم كردند. (3). مج، وز، لب: فرستاد. (4). مج، وز، مل: بوزنه گردانيد. (5). لب: حيّي. (6). مج، وز، مل: كسي. [.....]

(7). مج، وز، آج، لب: ندارد. (8). مج، وز: نردبانها به ديوارها باز، بم، آف: فرا ديوارها. (9). آج، لب، بم، آف، لت: ندارد. (11- 10). مج، وز، مل: بوزنه. (12). مج، وز، مل، آج، لب، بم، آف: آشنايان. (13). مج، وز، مل: و

خويشتن. (14). همه نسخه بدلها بجز لت: مي گريستند. (15). مج، وز: ما گفتيم، مل: نه ما بگفتيم. (16). مل و اينكه طريقه عصيان و شيوه فسق و فجور ترك گيريد. 17. مج، وز، مل: بود. صفحه : 448 كننده ايشان عذابي سخت، گفتند بر سبيل عذر با خدايتان و تا همانا بپرخيزند«1». چون فراموش كردند«2» آنچه ياد دادند ايشان را به آن، برهانيديم آنان را كه نهي كردند از بدي و بگرفتيم آنان را كه ظلم كردند به عذابي سخت به آن فسق كه كردند. چون طغيان كردند از آنچه نهي كردند ايشان را از آن، گفتيم ايشان را باشي بوزينه گان«3» دور كرده. و چون آگاه كرد خداي تو بفرستد بر اينان تا روز قيامت كسي را كه تكليف كند ايشان را عذاب بد، خداي تو زود عقوبت است و او آمرزنده و بخشاينده است. و بپراگنديم ايشان را در زمين امّتاني، از ايشان«4» نيكان و از ايشان فرود آن و بيازموديم ايشان را به نيكوييها«5» و بديها تا همانا ايشان باز آيند. بماندند از پس ايشان جماعتي«6» كه به ميراث گرفتند«7» كتاب مي گرفتند مال اينكه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم: بپرهيزيد. (2). مج، وز: نهي كردندي. (3). مج، وز: بوزنگان. (4). بم، آف به. [.....]

(5). مج، وز: به نيكيها. (6). اساس، بم، آف، آن: درعي، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مج، وز: بر گرفتند. صفحه : 449 دنيا و مي گفتند بيامرزيدند ما را و اگر به ايشان آيد مالي مانند آن فرا گيرند آن را، نه فرا گرفتند«1» بر ايشان عهد تورات را كه نگويند بر خدا

مگر راستي و درس كنند آنچه در اوست و سراي باز پسين بهتر باشد آنان را كه بپرهيزند! خرد نداريد شما! و آنان كه در آويختند به كتاب و نماز به پاي داشتند، ما ضايع نكنيم مزد نيكي كنان«2». قوله: وَ إِذ قالَت أُمَّةٌ مِنهُم، اينكه تمامي قصّه اصحاب السّبت است. حق تعالي گفت: ياد كن اي محمّد چون گفتند گروهي از ايشان، يعني از اصحاب السّبت، چرا پند مي دهي قومي را كه خداي تعالي ايشان را هلاك خواهد كرد يا عذاب خواهد كرد ايشان را عذابي سخت؟ گفتند اينكه جماعت واعظان كه امر معروف و نهي منكر مي كردند كه مَعذِرَةً إِلي رَبِّكُم، ما عذر برانگيخته باشيم بنزديك خداي تعالي با ايشان. و رفع او بر خبر مبتدا است«3» محذوف، و التّقدير: موعظتنا معذرة الي ربّهم. حفص خواند عن عاصم [208- پ]

تنها: معذرة به نصب علي انّه مفعول له، و از حق ّ او آن است كه جواب «لم» را بشايد چنان كه گويي: ضربت زيدا، تو را«4» گويند: لم ضربته! گويي: تأديبا له، و تا باشد كه ايشان از اينكه معصيت بپرهيزند. مفسّران خلاف كردند كه اينكه گروه كه اينكه گفتند كه: لِم َ تَعِظُون َ قَوماً، ايشان نجات يافتند يا نه هلاك شدند؟ گروهي برآنند كه: هلاك شدند براي آن كه اينكه [بر]«5» سبيل تهكّم گفتند و نهي كردند ناهيان را از نهي منكر و بر ايشان انكار ----------------------------------- (1). مج، وز: نه ها گرفتند. (2). مج، وز: نيك كنان، نيكو كنندگان. (3). مج، وز: ابتدايي است. (4). مج، وز: آن را. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 450 كردند

بقولهم: لم تعظون قوما، و گروهي گفتند:«1» از جمله ناجيان بودند و اينكه سخن از سر اعتقاد گفتند و براي آن گفتند كه دانستند كه ايشان بر كفر مصرّاند. و اينكه قول موافق ظاهر است و بيشتر مفسّران براينند«2». و نيز يمان بن الرّيان گفت: «نجت الطّائفتان» دو گروه نجات يافتند، يعني ناهيان و آنان كه گفتند لم تعظون. عكرمه گفت عبد اللّه عبّاس گفت: ليت شعري، كاشكي دانستمي«3» كه خداي با آن گروه سديگر چه كرد؟! من گفتم: جعلت فداك، نبايد كه اينكه بر تو مشتبه باشد، نبيني كه ايشان كاره اند آن را و مي گويند خداي را اينان را عذاب خواهد كرد«4»، و اينكه قول مؤمنان موحّدان باشد. و چندان با او مي گفتم كه معلوم شد او را كه ايشان ناجي شدند، حلّه«5» بياورد و در من پوشيد. فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا، هم قصّه ايشان است گفت چون فراموش كردند آنچه ايشان را ياد دادند، يعني اصحاب سبت از عذاب من و از نهي صيد ماهي در روز شنبه، برهانيدم«6» آنان را كه نهي منكر مي كردند و ظالمان را بگرفتم«7» به عذابي سخت. قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند، اهل مدينه خواندند: «بيس» به «باء» مكسوره و اسكان « يا » علي فعل، و إبن عامر خواند همچنين، جز آن كه او « يا » را همزه كرد و أبو بكر عن عاصم خواند: «بيئس» علي وزن فيعل كصيقل و نيرب، قال الشّاعر«8»: كلاهما كان رئيسا بيئسا يضرب في الهيّجاء منه القونسا و بعضي قرّاي بصره خواندند: بئس علي وزن فعل كحذر«9»، و باقي قرّاء ----------------------------------- (1). مج، وز، مل نه. (2). مج، وز:

برآنند. (3). مج: كاشك ما دانستماني، وز: كاشك ما دانستمي. (4). مج، وز: و مي گويد خداي اينان را عذاب خواهد كردن. (5). مج، وز: حلّه اي. (6). مج، وز، مل: برهانيديم. [.....]

(7). مج، وز، مل: بگرفتيم. (8). مج، وز، مل شعر. (9). مج: كحذر. صفحه : 451 خواندند: بئيس، علي وزن فعيل أي شديد، قال«1»: اشعث غير حسن اللّبوس«2» باق علي عيش له بئيس و حسن بصري خواند: بعذاب بئس به كسر «با» و فتح «سين» علي تقدير«3» العذاب. مجاهد خواند«4»: بعذاب بائس، علي فاعل. نصر بن عاصم خواند: بيّس بِما كانُوا يَفسُقُون َ «با» مجازات راست و «ما» مصدري است اي بفسقهم. فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهُوا عَنه ُ، چون عتوّ و طغيان كردند و عصيان، و عتا اذا عصا و «عاتي» بليغتر از «عاصي» باشد، و هو متمّرد شديد اللّجاج باشد در معصيت چون خلاف كردند آن را كه ايشان را از آن نهي كردند و ارتكاب آن«5» منهي كردند«6»، گفتيم ايشان را: شوي«7» بوزينه گاني«8». خاسِئِين َ، أي صاغرين، ذليل و خوار و رانده. راوي خبر گويد سعيد جبير كه: موسي- عليه السّلام- مردي را ديد روز شنبه با كله كه آلت ماهي گيران باشد، بفرمود تا او را بگرفتند و بكشتند و آن به فرمان خداي بوده باشد. ابو روق گفت: خاسئ آن باشد كه سخن نتواند گفت«9». مؤرّج گفت: رانده، چنان كه سگ را رانند. مقاتل گفت: هفت روز بماندند پس بمردند و بيشتر مفسّران [209- ر]

برآنند كه سه روز بماندند«10». قوله: وَ إِذ تَأَذَّن َ رَبُّك َ، ياد كن اي محمّد چون اعلام كرد خداي تو، و عرب گويد: تعلّم به معني اعلم، قال

الشّاعر«11»: تعلّم أن ّ خير النّاس حيّا علي جفر الهباءة لا يريم ----------------------------------- (11- 1). مج، وز، مل شعر. (2). چاپ شعراني (5/ 316): غبر خشن اللبوس. (3). مج، وز بئس. (4). آف: گفت. (5). مج، وز: از. (6). مج، وز، مل ما. (7). مج، وز، مل، آج، لب: شويد. (8). مج، وز: بوزنگان. (9). مج، وز، مل: گفتن. (10). مج: بيشتر مفسران گويند بماندند سه روز. صفحه : 452 و زجّاج گفت: تأذّن اي تألّي و حلف، سوگند خورد خداي تو. عبد اللّه عبّاس گفت: قال ربّك، گفت خداي تو، مجاهد گفت: امر ربّك، فرمود خداي تو. عطا گفت: حكم ربّك. قطرب گفت: وعد ربّك، وعده داد خداي تو. لَيَبعَثَن َّ عَلَيهِم، كه بر ايشان گمارد و مسلّط كند بر ايشان. مَن يَسُومُهُم«1»، كسي را كه بر ايشان نهد عذاب بد و آن رسول است- عليه السّلام- كه ايشان را رنجور و معذّب داشت به قتل و سبي و جلا و جزيت و ضمان كرد كه اينكه عذاب تا قيامت بر ايشان«2» بماند و در اينكه وعيد كه ايشان را كرد بشارت مؤمنان بود كه ملّت و شرع رسول ما تا قيامت پاينده خواهد بود«3» آنگه گفت: خداي تو اي محمّد سريع العقاب است، كافران را كه مستحق ّ عقاب«4» باشند. و او غفور و رحيم است بر مؤمنان كه مستحق ّ رحمت و مغفرت باشند تا او بر ايشان تفضّل كند. وَ قَطَّعناهُم فِي الأَرض ِ أُمَماً، آنگه گفت: من بني اسرائيل را مفرّق بكردم در زمين. امما، جماعاتي. و نصب او بر حال است. آنگه تفضيل«5» داد آن جماعات را گفت: مِنهُم ُ الصّالِحُون َ، از ايشان بعضي صالحان

و نيكان بودند. مجاهد و عطا گفتند: صالحان جهودان آنان بودند كه به عيسي- عليه السّلام- و به محمّد- صلّي اللّه عليه و اله- ايمان آوردند. كلبي گفت: صالحانشان«6» آنان اند«7» كه از وراي جوي اوداف اند«8»، كه ذكر ايشان برفت. وَ مِنهُم دُون َ ذلِك َ، و از ايشان بعضي فرود اينكه اند و كم از اينكه اند يعني كافراند«9» و فاسق اند. وَ بَلَوناهُم، بيازموديم ايشان را به حسنات يعني به تندرستي و دست فراخي و بسيار نعمتي. و «سيئات»، يعني قحط و بيماري و تنگدستي و حرمان و ----------------------------------- (1). اساس، بم، آف، آن: «عبارت كسي را كه» بر آيه مقدّم آورده اند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(2). بر ايشا/ بر ايشان، آف: بر آنان. (3). مج، وز، مل: بودن. (4). مج: عذاب. (5). وز: تفضّل. (6). آف: صالحشان. (7). مج: آنان بودند. (8). مج، وز: او دامند، آن: او داق اند. (9). آج، لب: كافرانند. صفحه : 453 آنچه مانند اينكه باد كه از قبل خداي تعالي بود«1». آنگه بيان كرد كه غرض در اينكه امتحان و ابتلا چيست، گفت: لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ، تا باشد كه رجوع كنند و با حق آيند و با سر امتثال فرمان او شوند. اگر گويند چگونه گفت: لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ، و ايشان هرگز بر حق نبودند! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه مرد مبطل چون مصرّ باشد بر باطل باز آيد، لا محال رجوعش با حق باشد. و جواب ديگر آن كه: (كل مولود يولد علي فطرة)، همه كس را براي فطرت ولادت باشد، چون از آن برود باز آمدنش با آن رجوع باشد.

قوله: فَخَلَف َ مِن بَعدِهِم خَلف ٌ، حق تعالي گفت: از پس ايشان جماعتي بماندند ناخلف، يعني فرزندان ايشان و عوض را خلف گويند و آن كه از پس كسي از او باز ماند از فرزند و جز او او را خلف گويند چون صالح باشد و خلف گويند چون طالح باشد، يقال: فلان خلف صدق من ابيه و خلف سوء و الخلف الّذي يبقي في السّقاء من اللّبن الفاسد، و منه خلوف فم الصّائم، قال لبيد«2»: ذهب الّذين يعاش في اكنافهم و بقيت في خلف كجلد الأجرب و خلف در مدح اندك باشد از جمله آن قول حسّان ثابت است«3»: لنا القدم الاولي اليك و خلفنا لأوّلنا في طاعة اللّه تابع مجاهد گفت: مراد ترسايانند كه از پس جهودان بودند. ديگر مفسّران گفتند: مراد جماعتي جهودان اند«4» بد [209- پ]

سيرت بد طريقت كه آيند«5» از پس آن گروه اوايل. وَرِثُوا الكِتاب َ، به ميراث برداشتند كتاب را يعني تورات را. يَأخُذُون َ عَرَض َ هذَا الأَدني، فرا مي گرفتند«6» مال دنيا را به رشوت بر احكام و حكم به خلاف راستي مي كردند و مال دنيا«7» براي آن عرض خواند كه ماننده«8» ناپاينده ----------------------------------- (1). مج، وز تعالي. (3- 2). مج، وز، مل شعر. (4). مج، آج، لب: جماعتي اند از جهودان. (5). مج، وز، مل، لت: آمدند. (6). مج، وز، لت، مل: ها مي گرفتند. (7). مل، لت را. [.....]

(8). مج، وز، مل، لت: مانند عرض. صفحه : 454 باشد. و براي آن اينكه جا «ادني» گفت و ديگر جايها«1» دنيا كه آن جا به صفت سراي كرد و آن مؤنّث بود و اينكه جا به صفت مذكّري كرد، اي المنزل

الادني و المحل ّ الادني. آنگه باز نمود كه«2» اينكه كه مي كنند تمنّاي مغفرت و آمرزش مي كنند و مي گويند: سَيُغفَرُ لَنا، بيامرزند ما را، يعني خداي با ما اينكه مناقشه نكند و ما را بيامرزد«3». آنگه بيان كرد كه مصرّاند و پشيمان نه اند، گفت: اگر عرضي ديگر از اينكه جنس يعني از متاع«4» دنيا به ايشان آيد«5» و ايشان از آن متمكّن آيند«6» بستانند و مبالات نكنند و مراد از اينكه عرض رشوت بر احكام است بر قول عبد اللّه عبّاس و حسن و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّي. و حسن بصري گفت: لا يشبعهم شي ء، معني آن است كه ايشان به هيچ چيز سير نمي شوند. أَ لَم يُؤخَذ عَلَيهِم مِيثاق ُ الكِتاب ِ أَن لا يَقُولُوا عَلَي اللّه ِ إِلَّا الحَق َّ، نه ميثاق و عهد توريت بر ايشان گرفته اند كه بر خداي تعالي الّا حق نگويند يعني آن كه گفتند: سَيُغفَرُ لَنا، بنا حق بي علم گفتند، و براي آن ميثاق كتاب گفت و ادلّه عقل نگفت تا اعلام كند ما را كه در كتاب ايشان بر ايشان حجّت گرفته است. وَ دَرَسُوا ما فِيه ِ، و نيز عهد گرفته ايم بر ايشان كه درس كنند آن را كه در كتاب است يعني در توريت تا در«7» حال مجدّد باشد ايشان را و اوامر و نواهي بر ياد ايشان بود. و درس تكرار چيز باشد يك بار پس از ديگر«8» تا برخواننده مندرس شود«9»، و منه: دروس الرّسم و المنزل، لأنّه يندرس بمرور الأيّام عليه، و هو تكرّرها. آنگه گفت: ايشان خير و صلاح خود نمي شناسند. ----------------------------------- (1). مج: جايگاهها. (2). لت با، وز به. (3). مج،

وز: بياورد. (4). مج، وز: امتناع. (5). مج، وز: به ايشان اند. (6). مج، وز، مل: ممكن شوند و. (7). مج، وز، آج، لب، لت هر. (8). مج، وز: پس او ديگر بار. (9). آج، لب، لت: نشود. صفحه : 455 وَ الدّارُ الآخِرَةُ خَيرٌ، و سراي باز پسين بهتر است آنان را كه از خداي بترسند و پرهيزكار باشند اگر عقل كار بندند و انديشه كنند بدانند كه ثواب آخرت و نعيم ابد ايشان را به باشد از اينكه حطام و عرض فاني كه آن را ثباتي و بقايي نباشد و باز آن را وبالي و عقابي به دنبال باشد. أَ فَلا تَعقِلُون َ، اينان خرد كار نمي بندند! وَ الَّذِين َ يُمَسِّكُون َ بِالكِتاب ِ، ابو بكر خواند عن عاصم: «يمسكون» به تسكين الميم من الإمساك، و باقي «يمسّكون» بتشديد من التّمسيك«1». آنگه گفت«2»: آنان كه به كتاب تمسّك كنند و دست در كتاب آويزند. بعضي گفتند: مراد به كتاب توريت است و حمل كردن بر عموم اوليتر باشد براي آن كه آنچه به او تعليق كرد«3» من ترك اضاعة اجر المصلحين عام ّ است، و نيز نماز به پاي دارند و اگر چه اقامت نماز داخل باشد [210- ر]

در تحت تمسّك«4» كتاب، چه كتاب مشتمل باشد بر آن و جز آن، اينكه را تخصيص كرد به ذكر براي شرف و منزلت او را از شرع لقوله- عليه السّلام: موضع الصّلوة من الدّين كموضع الرّأس من الجسد. إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ المُصلِحِين َ، ما رنج نكوكاران«5» ضايع نكنيم، و اينكه جمله در محل ّ خبر مبتداست كه «الّذين» است، و چون خبر مبتدا جمله اسمي باشد آن را لابد «فا» بايد،

نحو قوله: الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم«6»، و إنّما كان ذلك لتضمّن الكلام معني الشّرط و الجزاء، و اينكه جا براي آن «فا» نياورد كه متضمّن«7» نيست معني شرط را، نحو قوله: الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ ثُم َّ لا يُتبِعُون َ ما أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذي ً لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ----------------------------------- (1). اساس، آف، بم، لت: تمسك، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مج، وز و. (3). آج، لب، آف: تعلق گيرد. (4). مج، وز به. [.....]

(5). مج، وز، آج، لب: نيكوكاران. (6). سوره بقره (2) آيه 274. (7). آن: مضمر. صفحه : 456 «1»، «فا» نياورد براي اينكه وجه را«2» كه گفتيم «ان ّ» آورد في قوله: إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ المُصلِحِين َ، و هذا مذهب الكوفيّين، و بعضي نحويان گفتند: خبر مبتداي محذوف است و «إنّا» در جاي تعليل است، و خبر براي آن بيفگند كه تعليل به جاي او بنهاد، و التّقدير: و الّذين يمسّكون بالكتاب و أقاموا الصّلوة فإنّا نجازيهم بذلك لأنّا لا نضيع اجر المصلحين، و قول اوّل موافق ظاهر است- و اللّه ولي ّ التّوفيق«3». تم ّ الجزء الثّامن من التّفسير و يتلوه في التّاسع، قوله: وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل َ«4»- الاية«5». ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 262. (2). مج: ندارد. (3). مج، وز و هو حسبنا و نعم الوكيل. (4). سوره اعراف (7) آيه 171. (5). مج، وز الحمد اللّه رب ّ العالمين و الصّلاة علي محمّد و اله اجمعين، آج في خامس عشر شهر ربيع الثّاني سنة سبع و اربعين و تسعمائة، لب به تاريخ شهر ربيع

الثاني 1070. (5). مج، وز الحمد اللّه رب ّ العالمين و الصّلاة علي محمّد و اله اجمعين، آج في خامس عشر شهر ربيع الثّاني سنة سبع و اربعين و تسعمائة، لب به تاريخ شهر ربيع الثاني 1070.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109