روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد7

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 7 صفحه : 9

ادامه سوره مائده

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم«1»

[سوره المائدة (5): آيات 54 تا 56]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دِينِه ِ فَسَوف َ يَأتِي اللّه ُ بِقَوم ٍ يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَه ُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنِين َ أَعِزَّةٍ عَلَي الكافِرِين َ يُجاهِدُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ لا يَخافُون َ لَومَةَ لائِم ٍ ذلِك َ فَضل ُ اللّه ِ يُؤتِيه ِ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ (54) إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا الَّذِين َ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُون َ (55) وَ مَن يَتَوَل َّ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا فَإِن َّ حِزب َ اللّه ِ هُم ُ الغالِبُون َ (56)

[ترجمه]

اي آنان كه گرويده«2» هر كه برگردد«3» از شما از دينش«4» زود بود كه بيارد خداي به گروهي كه دوست دارد ايشان را و دوست دارند او را، نرم اند«5» بر مؤمنان، سخت اند بر كافران، جهاد كنند در راه خداي و نترسند ملامت كننده را، آن فضل خداست، دهد آن را كه خواهد و خداي فراخ عطا و داناست.

ولي شما خداست و پيغامبر او و آنان كه به پاي دارند نماز را و بدهند زكات را و ايشان در ركوع باشند.

و هر كه تولا كند به خداي و پيغامبرش و آنان كه ايمان دارند«6» لشكر خدا ايشان غلبه كننده باشند.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، آيه اقتضاي آن مي كند كه بر سببي فرود آمده است،

-----------------------------------

(1). مل: تا ابتداي سوره انعام افتادگي دارد.

(2). كذا در اساس، شايد كه «گرويده اي»، آف، لت: گرويده ايد، وز: گرويديد، آج، لب: ايمان آورده ايد.

(3). آج، لب: بازگردد.

(4). مج، مت، وز، آج، لب: خود.

(5). مج، مت، وز: خواري.

(6). مج، مت، وز، آج، لب: ايمان آوردند.

صفحه : 2

و آن سبب«1» ارتداد قومي بوده است كه از دين برگشته اند، پس از آن كه در اسلام آمده بودند. و بيان كرديم كه:

مؤمن مرتد نشود به دليلي كه ما را ايمن كرده است، و انّما مرتد آن كس شود كه او اظهار ايمان كرده باشد به زبان و در دل ندارد- و شرح اينكه داده شده است- و بر اينكه قاعده آنان را كه مظهر ايمان بودند مؤمن خواند، علي التّوسّع«2» چنان كه گفت: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا آمِنُوا، و معني آن كه: اي آنان كه اظهار ايمان كرده ايد به زبان، ايمان آريد به دل، پس مظهر ايمان را مؤمن خواند بر مجاز، هم چنين در آيت و جاي تأويل در آيه: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا«3» اينكه است لفظ «منكم» است براي آن كه روا باشد كه خطاب با مؤمنان«4» محقّق است.

آنگه از ايشان آنان كه مرتد شدند«5» كه ايمان به«6» زبان دارند، در دل ندارند. و آنان كه مرتد شدند چنان كه در تواريخ آوردند«7» سيزده قوم بودند، سه در عهد رسول، و ده قوم پس رسول- عليه السّلام. از جمله آنان كه در عهد رسول- عليه السّلام- مرتد شدند، جماعتي بودند از بني مذحج و رئيس ايشان ذو الخمار بن عبهلة بن كعب العنسي بود. و لقب او أسود بود و«8» مردي بود كاهن و مشعبد، به يمن برخاست«9» و دعوي پيغامبري«10» كرد و رسول- عليه السّلام- باذان را بر يمن و حوالي والي«11» كرده بود و او اوّل كسي بود از ملوك عجم كه ايمان آورده بود [ا- پ]

و او«12» اوّل اميري بود از«13» بلاد يمن در اسلام و او در عهد رسول- عليه السّلام- فرمان يافت و رسول- عليه السّلام- پسرش را والي«14» كرد بر يمن و نام او مهر بن

باذان بود و او اينكه أسود مرتد را كه دعوي پيغامبري كرد بكشت و زن او را با زني كرد آزاد را و بر يمن مستولي شد.

چون بدايت كار أسود مرتد را كه دعوي پيغامبري مي كرد و كارش ضعيف بود

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: به سبب. [.....]

(2). آج، لب: علي التوابع.

(3). مر مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دِينِه ِنيست.

(4). آج، لب: مؤمن.

(5). مج، مت، بم، وز، لت: شوند.

(6). مج، مت، وز، مر: بر.

(7). مج، مت: آورده اند.

(8). لت او.

(9). مج، مت، وز، آج، لب، بم، مر: در.

(10). مج، مت، وز، آج، لب، آف، بم، مر: پيغمبري.

(11). مج، مت، وز، مر: نواحي.

(12). مج، مت، وز را.

(13). مج، مت، وز، آج، لب، بم، مر: در.

(14). مج، وز، مر: به والي.

صفحه : 3

كس«1» از او نمي گفت. چون كارش ظاهر شد و قومي«2» فرا گرفت و اتباعش بسيار شدند، عاملان رسول را- عليه السّلام- از يمن بيرون كرد. رسول- عليه السّلام- به معاذ جبل نوشت و مسلماناني كه آن جا بودند و ايشان را استمالت كرد و گفت: به دين خود تمسّك كنيد«3» و خويشتن را از اغوا و اضلال اينكه«4» أسود دور داريد«5» و نامه نوشت به جماعتي از سادات يمن، منهم«6»: عامر بن مهر«7» و ذو رؤد و ذو مرّان«8» و ذو كلاع و ذو ظليم، و ايشان را فرمود تا به كارزار أسود شدند«9»، و اينكه مرد كه گفتيم با ايشان يار بود تا آن معلون«10» را بكشتند و تولّاي قتل او مردي كرد نام او فيروز الدّيلمي به شب به سر«11» او فروشد«12» و او را در بستر خواب بكشت. خداي تعالي رسول- عليه السّلام- را به وحي

خبر داد و رسول- عليه السّلام- صحابه را بشارت داد به قتل او. صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ كه كشت او را! گفت: رجل مبارك«13»، نام او فيروز. آنگه«14» گفت: فاز فيروز،«15» ظفر يافت فيروز، و اينكه در آخر ماه ربيع الاوّل بود پس از آن كه اسامة زيد را از«16» مدينه برون شده بود و رسول- عليه السّلام- بر«17» دگر روز فرمان يافت و با جوار رحمت ايزدي انتقال كرد.

و گروه دوم بنو حنيفه«18» بودند در يمامه، و رئيس ايشان مسيلمه كذّاب بود و در حيات رسول- عليه السّلام- دعوي پيغامبري«19» كرد در آخر سنه عشر من الهجرة، و دعوي كرد كه من انباز محمّدم- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در نبوّت. نامه اي به رسول

-----------------------------------

(1). مج، مت: كسي. [.....]

(2). مج، مت، وز، مر: قوتي گرفت، لت: قوت گرفت.

(3). مج، مت، وز: كني/ كنيد.

(4). مج، مت، بت، مر: اينكه.

(5). مج، مت، لت: داري/ داريد.

(6). مج، مت، وز: از ايشان.

(7). مج، مت، وز، لت: عامر بن مشهور.

(8). مج، مت، وز: دو مروان.

(9). مر: شوند.

(10). آج، لب: ملعونان.

(11). مج، مت، وز: سراي.

(12). مج، مت، وز، آج، لب، مر: شد.

(13). مج، مت، وز، مر مردي مبارك.

(14). مج، مت، وز، لت: آنگاه.

(15). مج، مت، وز، مت گفت. [.....]

(16). مج، مت، وز، لت: اسامة بن زيد از.

(17). مج، مت، وز، آف، لت، آن: با.

(18). مج، مت، وز: بني حنيفه، آج، لب، بم، آف، آن: بو حنيفه.

(19). مج، مت، وز، آج، لب، بم، آف، لت، آن، مر: پيغمبري.

صفحه : 4

- عليه السّلام- نوشت: من مسيلمة رسول اللّه الي محمّد رسول اللّه، بر دست دو مرد از«1» يمامه: نام

يكي رجال بن نهثل، نام ديگري محكم«2»، و ايشان از اشراف اهل يمامه بودند، نامه بدادند. رسول- عليه السّلام- ايشان را گفت: شما به مسيلمه ايمان داري! گفتند: آري.

رسول- عليه السّلام- گفت: اگر نه آنستي«3» كه عادت نرفته است به كشتن رسول، من شما را گردن بفرمودمي زدن. آنگه بفرمود تا جواب نامه بنوشتند: من محمّد رسول اللّه الي مسيلمة الكذاب امّا بعد: إِن َّ الأَرض َ لِلّه ِ يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِين َ.«4» و پس از آن به مدّتي نزديك رسول- عليه السّلام- بيمار شد و با جوار رحمت خداي رفت و كار مسيلمة قوي شد در عهد ابو بكر، او«5» خالد وليد را بفرستاد با لشكري تا او را مقهور كردند و او بر دست وحشي غلام مطعم بن عدي ّ كشته شد، كه قاتل حمزة بن عبد المطّلب بود و پس از آن كه كارزاري عظيم برفت.

و وحشي گفت: دو كس بر دست من كشته شدند، يكي بهترين مردمان در جاهليّت من كه من كافر بودم و آن حمزه عبد المطّلب بود، و يكي مسيلمه كذّاب و او شرّ النّاس بود در اسلام.

فرقه سيم«6» از بنو اسد بودند و رئيس ايشان طلحة بن خويلد بود، و او نيز چون مرتد شد دعوي نبوّت«7» كرد و آخر اينكه سه قوم اينان بودند.

ابو بكر«8» خالد بن وليد«9» را بفرستاد با لشكري بسيار و كارزاري كردند«10» و قومي كشته شدند و طلحه«11» بگريخت و به شام شد به حمايت بني حفنه«12»، ايشان او را با پناه گرفتند. اهل سير«13» گفتند: پس«14» از آن [اسلام آورد«15»]

[2- ر]

و حسن اسلامه.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت،

مر اهل.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: محكم بن طفيل.

(3). بم: ندانستي.

(4). سوره اعراف (7) آيه 128.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: خالد بن الوليد، مر: خالد بن وليد.

(6). مج، مت، وز، آف، مر: سيوم.

(7). مر: پيغمبري.

(8). اساس رضي اللّه عنه.

(9). آج، لب: خالد وليد.

(10). مج، وز، مت، لت، مر: كارزار كردند. [.....]

(11). مج، وز، لت، مت، مر: طليحه.

(12). بم، آف: بني حقيقه، لت، آن: بنو جفنه.

(13). مج، وز، مت: شن.

(14). آف: بعد.

(15). اساس ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

صفحه : 5

و امّا آن هفت گروه كه در عهد ابو بكر صدّيق مرتد شدند، آن بود كه اهل تواريخ روايت كردند«1» كه: چون رسول- عليه السّلام-«2» با جوار رحمت ايزدي انتقال كرد«3»، جهودان و ترسايان شماتت كردند و منافقان اظهار نفاق كردند و آنچه در دل داشتند از كفر«4» بر صحرا نهادند، و مردم در هرج و مرج افتادند و قيل و قال بسيار شد و بيشتر عرب مرتد شدند، بنو فزارة«5» مرتد شدند و عيينة بن حصن«6» بن بدر الفزاري«7» را رئيس خود كردند و غطفان«8» مرتد شدند و قرّة بن سلمة القشيري ّ را رئيس خود كردند و بنو سليم«9» مرتد شدند و فجاءة بن عبد يا ليل را رئيس خود كردند و جماعتي از بنو تميم مرتد شدند و زني را رئيس خود كردند نام«10» سجاح بنت الميقد«11»، و او دعوي پيغمبري كرد و زن«12» مسيلمه كذّاب بود«13»، و گفته اند: چون سجّاح با خانه مسيلمه شد«14»، مسيلمه او را گفت:«15»

الا قومي الي المخدع فقد هني ء لك المضجع

فان«16» شئت سلقناك و ان شئت علي اربع

و ان شئت بثلثيه و

ان شئت به أجمع

فقالت به: اجمع فانّه«17» للشّمل اجمع و ابو العلاء المعرّي«18» در حق ايشان گويد«19»- چون مسيلمه بانگ نماز كردي و زن پيشنمازي«20»:

-----------------------------------

(1). مر: كرده اند.

(2). مر: به.

(3). لت: رفت.

(4). لت: به.

(5). لب، مر: بنو فراره.

(6). اساس: حصون، مج، وز، مت، مر: حصين، آج، لب، لت، آن: حصور.

(7). مج، وز: بدن الفرازي، بم، آن، مر: بدر الفرازي.

(8). لب، آف، مر: عطفان.

(9). آج، لب بم، آف، آن: بنو سلّم. [.....]

(10). مج، وز، مت، بم، لت، مر او.

(11). مج، وز، لت، مر: سجاج بنت المنذر، مت: سجاح بنت المنذر، آج: سجاح بنت المنقذ، بم، آف: سجاح بنت الميقذ.

(12). لت، مر: به زن.

(13). لت، مر: شد.

(14). مر: رفت.

(15). مر شعر.

(16). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، آن: و ان.

(17). آج، لب: فان.

(18). وز: ابو العلامة مصري.

(19). آن: گفت.

(20). آف، آن: پيشنمازي كردي، مر بيت.

صفحه : 6

أمّت سجاح و والاها مسيلمة كذّابة في بني الدّنيا و كذّاب

و جماعتي از بنو كنده مرتد شدند و أشعث«1» قيس را رئيس خود كردند و بنو بكر بن الوائل«2» مرتد شدند به زمين بحرين و حطم«3» بن زيد را رئيس خود كردند و خداي تعالي همه را مقهور كرد در روزگار عمر«4» جبلة بن أيهم«5» الغسّاني مرتد شد و اصحابش، و اخبار ايشان در تواريخ مشهور است و اينكه جايگاه بيش ازين احتمال نكند و عمّار«6» ياسر گفت و حذيفة بن اليمان و عبد اللّه عبّاس- رضي اللّه عنهم- و باقر و صادق- عليهما السّلام«7»- گفتند: كه آيه در اهل بصره آمد.

و ارتداد افتعال باشد من الرّدّ و هو«8» مطاوع ردّ باشد، يقال: رددته فارتدّ، باز گردانيدم او را

بازگشت«9». و در شرع عبارت باشد از رجوع از اسلام با كفر، و حكم ايشان طرفي گفته شده است.

فَسَوف َ يَأتِي اللّه ُ بِقَوم ٍ«10»كما ما «13» حسب حال! گفت: بيار«14» شعر:

و كان علي ّ ارمد«15» العين يبتغي دواء فلمّا لم يحس ّ مداويا

رماه رسول اللّه منه بتفلة فبورك مرقيّا و بورك راقيا

و قال ساعطي الرّاية اليوم صارما كميّا محبّا للرّسول مواليا

يحب ّ الهي و الاله يحبّه به يفتح اللّه الحصون الاوابيا«16»

فاصفي بها دون البريّة كلّها عليّا و سمّاه الوزير المواخيا

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: اسب.

(2). آج، لب: عرضه.

(3). مج، مت، وز، لت، آن، مر: در نگريد.

(4). مج، مت، وز، لت، مر و.

(5). آج، لب، بم، مر: برخواست.

(6). مج، مت، وز، لت: چشم بر كرد، مر: چشم به كرد.

(7). مج، مت، وز، لت، و. [.....]

(8). مج، مت، وز: گشاده بود.

(9). مج، مت، وز: دستور ده، بم، آف لت، مر: دستور باشد.

(10). مج، مت، وز: كه.

(11). مج، مت، وز، بم، آف، لت، آن، مر: بيتي.

(12). لت: مر بگويم.

(13). لت: بز.

(14). مج، مت، وز، آج، مر گفت، لت: بگو.

(15). آج، لب: ايرمد.

(16). آن: الاوليا.

صفحه : 9

پس اينكه خصلت«1» محبّت من الطّرفين بالاتّفاق در او حاصل است. دگر«2» قوله:

أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنِين َ،«3» با مؤمنان ذلول و نرم و سازنده باشد.

در خبر است كه: يك روز امير المؤمنين علي- عليه السّلام- در حجره بود و غلامي از آن او بر در حجره نشسته بود. أمير المؤمنين او را آواز داد، او مي شنيد و جواب نمي داد. بيرون آمد و گفت: يا غلام آواز من نمي شنيدي«4»! گفت: بلي.

گفت: چرا جواب ندادي! گفت: [3- ر]

براي آن كه از تو ايمن بودم. امير

المؤمنين«5» عليه السّلام- شكر گزارد«6» خداي را«7»، كه مرا چنان كرد كه بندگان او، از من ايمن اند. اي غلام؟ برو كه تو را«8» آزاد كردم.

و در خبر است كه: روزي مي گذشت در بعضي كويهاي«9» كوفه، زني سبوي آب برگرفته بود و مي برد و مي گفت: اللّهم ّ احكم بيني و بين علي ّ بن أبي طالب،«10» خدايا تو ميان من و علي بو طالب حكم كن«11» و زن او را نشناخت، امير المؤمنين پيش او آمد و گفت: اي زن؟ تو را با علي بو طالب«12» چيست! گفت: شوهر مرا به بعضي جايها فرستاده«13» تا مرا اينكه آب مي بايد كشيد«14». گفت: اي پرستار، خداي را اينكه سبوي«15» مراده تا من بردارم و علي را بگويم تا كس فرستد و شوهر تو را باز خواند، و سبوي آب برگرفت و با او به در سراي او برد. چون همسايگان او را بديدند، گفتند: هي؟ رها كرده اي«16» تا امير المؤمنين سبوي آب برداشته است و به خانه تو مي آورد«17»، گفت«18»:

اينكه امير المؤمنين است، بدويد و در پاي او افتاد و عذر خواست و گفت: زينهار«19»، اي

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: جمله.

(2). مج، مت، وز: ذكر.

(3). مج، مت، وز أَعِزَّةٍ عَلَي الكافِرِين َ

(4). مت: نشيندي، آن: نمي شنوي.

(5). لت: امير، آن علي. [.....]

(6). مج، مت، وز، بم، آن، مر: شكر گذارد.

(7). مج، مت، وز، لت، مر و گفت سپاس خداي را.

(8). مج، مت، وز، لت، مر به اينكه شكر.

(9). مج، مت، وز، مر: كوچه ها.

(10). مج، مت، وز، لت، مر بار.

(11). مج، مت، وز، لت: حاكم تو باش.

(12). مر: علي بن ابي طالب.

(13). مج، مت، وز، لت، مر است.

(14). مج، مت، وز، لت، مر: كشيدن.

(15).

مج، مت، وز، لت، مر: تلّه.

(16). مر: رها كردي.

(17). مج، مت، وز، لت، مر: مي آرد.

(18). مج، مت، وز، لت، مر: او گفت.

(19). مج، مت، وز، لت، مر: زنهار. [.....]

صفحه : 10

امير المؤمنين؟ من ترك ادب كردم، و تو را نشناختم، گفت: روا باشد. هر گاه«1» كه تو را كاري باشد يا تقصيري يا حاجتي مي آي و مي خواه و التماس مي كن تا كه شوهرت باز آيد«2»، زن گفت: جزاك اللّه خيرا افضل ما جزي اماما عن رعيّته، و در خبر است كه: پس«3» وفات امير المؤمنين«4»- عليه السّلام- ضرار بن عبد اللّه الضّبي ّ«5» در نزديك معاويّه شد، گفت: ما فعل ابو تراب! چه كرد ابو تراب! گفت:

كان عبدا للّه دعاه فاجابه، بنده بود«6» خداي را خدايش بخواند اجابت كرد. گفت:

صف لي بعض اخلاقه، بعضي اخلاق او مرا وصف كن، گفت: مرا از اينكه عفو كن، گفت: لا بد است گفت: چون«7» لا بد است بشنو: كان و اللّه اوّل«8» من لبّي«9» و كبّر، و افضل من تقمّص و اعتجر«10» و اكرم من ناحي ربّه و سهر، و اعلم من قرّب و نحر، و اجود من تصدّق بابيض و اصفر و خير من اقبل و ادبر، بعد محمّد سيّد البشر. گفت:

او نخستين كسي است كه اجابت كرد خداي را و پيغامبر«11» را در ايمان، و فاضلتر كسي كه پيراهن«12» در پوشيد و كريمتر كس«13» كه با خداي مناجات كرد، و عالمتر كس«14» كه نحر و قربان كرد، و سخيتر كس«15» كه زر و سيم داد و بهتر كس«16» كه آمد و شد«17» كرد، پس محمّد مصطفي كه بهترين خلقان است.

گفت: زدني يا ضرار، بيفزاي اي ضرار،

گفت: كان و اللّه شديد القوي، بعيد المدي يقول فصلا و يحكم عدلا تنفجر الحكمة من جوانبه ينطق العلم من نواحيه، لا يطمع القوي ّ في باطله و لا يؤيس الضّعيف من عدله و كان و اللّه يجيبنا اذا سئلناه«18»، و يلبّينا اذا دعوناه، و كان فينا كاحدنا، و كان مع قربه و تقرّبه الينا، لا نكلمه هيبة، و لا نبتديه جلالة، و اشهد باللّه لقد رأيته في بعض مواقفه، و قد ارخي اللّيل سدوله، قابضا

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: گه.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: باز آمدن.

(3). مج، وز، لت: از پس، لب: پس از، مر: بعد از.

(4). آن علي.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: ضرار بن عبد اللّه الضبي.

(6). وز، آج، لت، مر: بنده اي بود.

(7). وز: چرا.

(8). مر: اولي.

(9). مج، مت: اي، وز: لهي، لب، لت: لبي، مر: صلّي.

(10). اساس: اعجز، با توجه به مج تصحيح شد.

(11). همه نسخه بدلها: پيغمبر.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: پيرهن. (16- 15- 14- 13). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: كسي.

(17). مج، مت، وز، لت، مر: آمد شد. [.....]

(18). مج، وز، مت: سأل.

صفحه : 11

علي لحيته، يتململ السّليم، يبكي بكاء الواله«1» الحزين، يناجي ربّه و يعاتب نفسه، و يقول يا دنيا الي ّ تعرّضت ام بي تسوّقت هيهات، هيهات، لا حان حينك، غرّي«2» غيري، قد أبنتك ثلاثا لا رجعة لي اليك، فعمرك قصير، و عيشك حقير، و خطرك يسير.

گفت: و اللّه؟ كه مردي سخت قوّت بود، دور غايت بود كه گفتي سخنش فصل بودي و چون قضا كردي حكمش عدل بودي، حكمت«3» از جوانب«4» پهلوهاي او بردميدي و علم«5» از نواحي او سخن مي گفتي، قومي

را در باطل طمع نيفكندي، و ضعيف را از عدل خود نوميد«6» نكردي، و در ميان او از روي تواضع چون«7» يكي از ما بودي«8»، چون«9» چيزي خواستمي«10» بدادي، و چون نخواستمي«11» ابتدا كردي [3- پ]

و چون او را بخواندمي«12» به لبّيك جواب كردي«13»، آنگه با آن كه چنين نزديك بودي به ما و تقرّب كردي، ما از«14» هيبت او با او سخن نيارستمي گفت«15» و از جلالت موقع و تعظيم او در چشم ما ابتدا نيارستمي«16» به«17» او، و سوگند مي خورم به خداي كه ديدم او را در بعضي شبها، شب تاريك شده، كه محاسن به دست گرفته بود و بر خويشتن مي پيچيد و اضطراب مي كرد چون مرد مار گزيده و مي گريست چون مصيبت رسيده، گاه با خدا مناجات كردي«18»، و گاه با خود عتاب مي كرد، و گاه با دنيا خطاب مي كرد و مي گفت: اي دنيا مرا تعرّض مي كني! يا با من به بازار«19» مي كني؟ هيهات؟ دور باش از من كه وقتت مباد با من، جز مرا بفريب«20» كه من به«21» فريب تو

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، مر: واله.

(2). مج، مت، وز، لت، غير.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: علم.

(4). مج، مت، وز، لت، مر و.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: حكمت.

(6). آج، لب: نا اميد.

(9- 7). مج، مت، وز، لت، مر: چو.

(8). مج، مت، وز: بود.

(10). مج، مت، وز، لت: بخواستماني.

(11). لت، مر: نخواستماني.

(12). لت، مر: بخواند ماني.

(13). لت، مر: جواب دادي.

(14). مج، مت: به ما، وز: با، لت، مر: ما به. [.....]

(15). مج، مت، وز، لت، مر: نيارستماني گفتن.

(16). مج، مت، وز، لت، مر: نيارستماني.

(17). مج، مت، وز، لت، مر: تا.

(18).

مج، مت، وز، لت، مر: مي كردي.

(19). لت: آزار مي كني.

(20). مج، مت، وز: فريب، لت، مر: فريب ده.

(21). مج، مت، وز، لت، مر: بر.

صفحه : 12

غرّه«1» نشوم، طلاقت دادم«2» سه بار طلاقي«3» كه بعد از آن«4» رجعت نباشد كه عمرت كوتاه است و زندگانيت حقير است و خطر و مقدارت اندك است. آنگاه چون سخن به اينكه جا رسانيد، گريه بر او غلبه كرد و بگريست.

معاوية گفت كه: كان و اللّه كما ذكر، به خداي كه علي (ع) همچنان بود كه او گفت. آنگه«5» گفت: كيف كان حبّك له، چگونه دوست داري«6» او را! گفت:

كحب ّ ام ّ موسي لموسي، چنان كه مادر موسي موسي را«7»، و اعتذر الي اللّه من التّقصير، و عذر مي خواهم خداي را از تقصير، گفت: كيف كان حزنك عليه، حزن و اندوه تو بر او چون بود! گفت: حزن والدة ذبح واحدها في حجرها، گفت: چون حزن مادري كه يك فرزند دارد و در كنارش كشند«8» لا يرقأ دمعها و لا يذهب حزنها الي يوم القيمة، آب چشمش كم نشود و غمش را كناره نباشد تا قيامت.

امّا قوله: أَعِزَّةٍ عَلَي الكافِرِين َ، بر كافران عزيز و صعب و غالب بود، اينكه آن است كه در امّت كس خلاف نخواهد كردن كه وقعات و وقفات او در هر موقف چه موقع داشت و چه اثر كرد و هر شجاع كه نام او شنيد كس را زهره نبود، فكيف طعم او چشيدن و طعن او پيچيدن، همه به تيغ او كشته شدند و به قهر او سرگشته شدند و از بازوي او در خون آغشته شدند، تا راوي خبر گويد: كه روز صرح«9» أسد عويلم

از صف ّ كافران اسب برون زد در خبر است كه چهارصد من آهن بر او و بر اسبش بود ترك بر سر نهاده و از بالاي آن سنگي بسفته بود و چون مغفري كرده و رمحي چهل گز به دست گرفته و در ميدان مبارزات اسب را ناورد مي داد و اينكه بيتها مي گفت«10»:

و جرد شعال و زعف مذال و سمر عوال بايدي رجال

كاساد ديس و اشبال خيس غداة الخميس ببيض صقال

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: راست.

(2). آج، لب: داده ام.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: طلاق بريده.

(4). مج، مت، وز، لت: چنان كم با تو، مر: چنانكه با تو.

(5). وز، لت، مر او را.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: دوست داشتي.

(7). مج، مت، لت، مر: داشت، وز: دوست داشت. [.....]

(8). مج، مت، وز، لت، مر: اوش بكشند.

(9). مج، مت، وز، لت: مر: صوح، وز: صبوح، آج: صريح، لب: صريح.

(10). مج، مت، وز، مر شعر.

صفحه : 13

تجيد الضّراب و حزّ الرّقاب أمام العقاب غداة النّزال

تكيد الكذوب و تجري الهبوب و تروي الكعوب دما غير آل

چون مرد را بديدند و آواز او بشنيدند از او بترسيدند و از مبارزت او برميدند كس پيش او نيارست رفتن، و از«1» معروفان يكي گفت: و اللّه إن ّ لسانه هايل فكيف سنانه، و اللّه كه زبانش هايل است سنانش چون باشد«2». رسول- عليه السّلام- بر يك يك عرض«3» مي كرد مبارزت او كس رغبت نمي كرد تا گفت:

من له و له الامامة من بعدي،

كيست كه پيش او رود و از پس من، امامت او را [باشد]«4»: چون كسي«5» رغبت نكرد، امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: يا رسول

اللّه مرا دستور باشي«6» كه پيش او روم! گفت: جز تو كس«7» پيش«8» او نرود و با او مقاومت نكند. آنگاه او را پيش خود خواند و به دست خود عمامه در«9» سر او بست و او را گفت:

سر علي بركة اللّه في حرز من امان اللّه، علي ثقة بنصر اللّه.

او پيش اسد عويلم رفت يك دو بار با هم بگشتند يك بار امير المؤمنين علي- عليه السّلام- تيغ بر بالاي سر برد درقي«10» داشت از آهن در سر كشيد او تيغ بر ميان درقه زد، درق ببريد و سنگ ببريد و خود آهن ببريد و سر و پيشاني«11» [4- ر]

و كام و دهن و ذقن و گردن و سينه و شكم و كمر بست«12» تا«13» مرد را بر طول به دو نيم كرد، آنگه به تيغ«14» سرش از تن جدا كرد به دو نيمه و پيش رسول فرستاد. رسول- عليه السّلام- تكبير فتح كردند و شادمانه شدند و مسلمانان شاد شدند و او از آن جا برگشت منصور و مظفّر، مي آمد خرامان و اينكه بيتها مي گفت:

ضربته بالسّيف وسط الهامة بشفرة صارمة هذّامة

فبتّكت من جسمه عظامه و بيّنت من انفه ارغامه

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر جمله.

(2). مج، مت، وز، لت: باد.

(3). مج، مت، وز، لت: عرضه.

(4). اساس ندارد، با توجّه به مت، بم، مر افزوده شد.

(5). مج، مت، وز، لت: كس.

(6). آج، لب: دستوري باشد، بم، آف: دستور باشد، لت: دستور ده، مر: دستوري ده.

(7). آج، لب، مر: كسي.

(8). لت: نزد.

(9). مج، مت، وز: بر.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: درقه اي.

(11). مج، مت، لت، مر بيني. [.....]

(12). آن: وشت.

(13). مج،

مت، وز، لت، مر: تا، آج، لب، بم: آن.

(14). مج، مت، وز، لت، مر از او بركشيد.

صفحه : 14

انا علي ّ صاحب الصّمصامة و صاحب الحوض لدي القيامة

اخي نبي ّ اللّه ذو العلامة قد قال اذ عمّمني العمامة

نت الّذي بعدي له الامامة

گفت: برادر من كه رسول رب ّ العزّة است به وقت آن كه مرا عمامه در سر بست گفت: امامت تو را، عمامه كرامت بر سرش«1» نهاد و طوق امامت در گردنش افگند، گفت: عمامه بستان عاجلا و امامت آجلا، عمامه از من و امامت از خدا عمامه به صلت و امامت به خلعت«2»، عمامه به تقدمه امامت به تكرمه، عمامه به اتّفاق و امامت به استحقاق چون به اينكه سر حمايت دين به دست تو باشد به آن سر رعايت دين به قلم تو باشد«3». چون به آغاز تقويت اسلام از تو است، به انجام تربيت آن هم به تو باشد. امروزت«4» رايت و عمامه و فردات ولايت و امامت. اينكه به تقدمه بستان و بنشان دار كه بر اثر اينكه آيت ولايتت رسد، كه: إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ، تو در باب جهاد مجاهده كن و با اعداي دين مكابده كن و دين مرا بيارا و«5» جلوه كن«6» كه تا به مكافات اينكه تو را به بازو جلوه كنم«7» امروزت روز هرير است تا فردا كه روز غديرت باشد اينكه معامله را پيش از آن به ثنا مقابله كنم كه: يُجاهِدُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ لا يَخافُون َ لَومَةَ لائِم ٍ، گفت: آنان كه آيات«8» در حق ّ ايشان است، او نه از بيگانگان بل از خويشان است بر مؤمنان«9» ذلول است مر كافران را

مذل ّ است رسول مرا شاهد است و در دين من مجاهد است به ملامت لايمان مبالات نكند از كس دامنش نگيرد، گفت كسي«10» حجابش نشود، آن كه از تيغ ابطال نترسد، از ملامت جهّال كي انديشد تو بر سر ملامت مي باش كه او بر ره سلامت است و بر طريق استقامت است و بر عزم ادامت و استدامت است.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، آج، لب: سر.

(2). مج، مت: خلقت.

(3). مج، مت، وز، مر: بايد.

(4). مج، مت، وز: امروز.

(5). مج، مت، وز: به بازو.

(6). وز: كنم.

(7). مج، مت: بم، آف، لت، آن: تا نه پس به مكافات اينكه تو را به بازو جلوه كنم.

(8). وز، لت، مر: آيد.

(9). مر: مؤمنات، مت را.

(10). آج، لب كه.

صفحه : 15

قوله: يُجاهِدُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ لا يَخافُون َ لَومَةَ لائِم ٍ، اينكه وصف هم بدو«1» لايق است براي آن كه باتّفاق آن جهاد كه او كرد و بذل جهد و افراغ طاقت در قتال دشمنان دين در وقايع«2» از كس روايت و حكايت نكردند و آن را به شرح حاجت نيست چه به اجماع و اتّفاق از آن مستغني اند و امّا قتال او در عهد رسول با كافران و از پس او باطغات و بغات مشهورتر است از حديث ابو موسي اشعري«3» و حديث خالد بن وليد«4» و رسول- عليه السّلام- در حيات خود او را به آن خبر داد و گفت آن كه:

ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين

، گفت: تو با اينكه سه گروه كارزار كني: از ناكثان و ايشان«5» اهل بصره بودند و قاسطان، معاويه و اهل شام بودند و مارقان، خارجيان بودند از قوم او كه بر«6» او

بيرون آمدند پس از حكمين و قصّه آن در تواريخ و اهل سير مشهور است و چون به آن«7» رسيم«8» كه لايق اينكه حال باشد، بود كه طرفي گفته شود.

دگر رسول- عليه السّلام- گفت:

منكم من يقاتل علي تأويل القران كما قاتلت علي تنزيله

، از شما كسي باشد كه قتال كند بر تأويل قرآن چنان كه من قتال كردم بر تنزيلش! ابو بكر گفت«9»، انا ذا يا رسول اللّه، قال لا، من باشم آن كس«10» گفت: نه، عمر گفت«11»: من باشم، گفت: نه،

و لكن خاصف النّعل في الحجرة

، و لكن آن است كه نعل من مي دوزد«12» در حجره، چون نگاه كردند امير المؤمنين علي را- عليه السّلام [4- پ]

ديدند كه از حجره برون«13» آمد و نعل رسول- عليه السّلام- به دست گرفته، كان للنّعل خاصفا و كان النبي ّ لمدحه واصفا، او نعل پاي رسول مي پيراست و رسول- عليه السّلام- تاج سر او مي پيراست، و الايادي قروض. پس هر كه«14» آيت را تأمّل كند اوصافي كه آيت بر او مشتمل است داند كه به هيچ [كس]«15» از صحابه

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: به او. [.....]

(2). مت: واقع.

(3). مج، مت، وز: الشعري.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: خالد بن الوليد.

(5). مج، مت، وز، لت، مر در قتال.

(6). آج، لب: با.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: جاي.

(8). مت: دهيم.

(9). اساس رضي اللّه عنه.

(10). مج، مت: اينكه كسي.

(11). اساس، آن رضي اللّه عنه.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: مي پيرايد.

(13). مج، مت، وز، لت، آف، آن، مر: بيرون.

(14). مج: پس آيه هر كه را، مت: پس در آيت هر كه.

(15). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

[.....]

صفحه : 16

رسول- عليه السّلام- لايق نيست مگر با«1» امير المؤمنين علي- عليه السّلام. پس حمل كردن بر او واجب باشد.

و مورد آيت چنانستي كه گروهي از سر تحكّم و تعذّر«2» گفتند ما مي برويم عجب از آن نامده كه گويد بخواهم رفتن«3»، در حق ّ كسي صورت بخواهد بستن«4» كه او آمده باشد فامّا نيامده چگونه رود و اعتبار به ظاهر حال نيست«5» به مآل است از اينكه جا«6» گفت رسول- عليه السّلام-

7» لا تعجبوا بعمل عامل حتّي تنظروا« بم يختم له

، عجب مداريد«8» از عمل عاملي و كار«9» كارداني«10» تا بنگر«11» كه خاتمه او بر چه خواهد بودن، حقيقت بدايت او از نوشته خاتمه او بر تواني خواند«12» اگر به آخر برود بدانند كه به اوّل نيامده است كه اينكه راهي است كه هر كه در او به مقصد رسيد مقصود بيافت از او برگشتن صورت نبندد. از اينكه جا گفتند [اهل معني كه: الّذين رجعوا إنّما رجعوا من الطريق لا من الصديق و لو وصلوا ما انفصلوا]

گفتند:«13» آنان كه برگشتند از ره برگشتند نه از مقصود چه اگر هيچ اتّصالي«14» يافته بودندي انفصال نكردندي.

حق تعالي گفت: اينكه درگاه نه آن جاي«15» است كه بر او تحكّم شما پيش«16» شود اگر شما بروي«17» بروي كه رفته بهي«18» رفتني رفته به، و روي نهاده به سفر آن كه از حضرت«19» رود«20» به سفر رود آن كه از حضرت«21» برود«22» به مصحّف سفر رود شما برويد

-----------------------------------

(1). مت: به.

(2). وز، لت: تعزّر، مر: تعزّر.

(3). آف: نخواهم رفتن.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: صورت بندد، آج، لب: نخواهد بستن.

(5). مج، مت، وز، لت، مر نظر.

(6). آج،

لب، آف، آن: آن جا.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: تنظروا.

(8). آف: ندانيد.

(9). آج، لب: كارزار.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: كارداري.

(11). مج، مت، وز، مر: بنگريد، آج، لب، لت، آن: بنگري، آف: بنگرد.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: خواندن.

(13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). مج، مت، وز: اتصال. [.....]

(15). مج، مت، وز، مر: چنان.

(16). آف، آن: پيش.

(17). مت، آج، لب، برويد.

(18). آج، لب، لت: بهيد.

(19). مج، آج، لب، آف، آن، مر: حضر.

(20). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت، آن، مر: برود. 21. مر: حضر.

(22). آف، آن: رود.

صفحه : 17

كه من به بدل شما قومي«1» آرم كه صفت ايشان عكس صفت شما باشد چندان كه در شما عداوت است در ايشان محبّت باشد چون ايشان را با من محبّت باشد مرا در حق ّ ايشان به اضعاف آن محبّت باشد و محبّت خود چيزي است كه از يك طرف صورت نبندد«2» عجب آن كه«3» در حق ّ ايشان از من همه مصحّف محبّت باشد، اعني محنت به محنت از محبّت من بر«4» نگردند و به بلا روي از من برنتابند چو محب ّ من باشند«5» محبوب من شوند و چون دوستي در حق ّ من باخلاص دارند دوستان مرا دوست دارند و دشمنان مرا دشمن دارند، با دوستان من ذلول و نرم باشند و با دشمنان من صعب و درشت باشند، چنان كه در ذكر آيت وصف كرد ايشان را: أَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم«6»يُجاهِدُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، در محل ّ جرّ است براي آن كه صفت قوم است، و التّقدير: مجاهدين في سبيل اللّه غير خائفين ملامة لائم و «لائم»،

بر نكره براي ابهام گفت، يعني هر ملامت گو كه باشد. ذلِك َ فَضل ُ اللّه ِ يُؤتِيه ِ مَن يَشاءُ، اينكه فضل و نعمت خداي است تا به آن كس دهد خداي تعالي كه خواهد يعني آن كه به اينكه پايه و منزلت برسد نرسد جز به توفيق و الطاف او و او به آن متفضّل است آن بر او از خداي تعالي فضلي باشد و آن فضل به آن كس كند كه«1» خواهد و به آن خواهد كه كند كه اهليّت و صلاحيت آن دارد چه حكمت اينكه واجب كند. وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ، خداي تعالي فراخ عطاست، بخل نكند به عطا و لكن عليم است و دانا جز بر وفق حكمت و صلاح نفرمايد كردن.

إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ، الاية. خلاف كردند در سبب نزول آيه و آن كه در حق ّ كه«2» آمد، بعضي گفتند در عبادة صامت«3» و عبد اللّه بن ابي ّ سلول«4» آمد چنان كه اشاره كرده شد در آيت مقدّم و بعضي گفتند در عامّة مؤمنان و مراد به راكعون«5» خاضعون است و جماعتي بسيار از صحابه چون أبو ذرّ الغفاري ّ و جابر بن عبد اللّه الانصاري ّ و عبد اللّه بن العبّاس و ابو رافع مولي رسول اللّه و عمّار بن ياسر و عتبة بن ابي حكيم«6» و غالب بن عبد اللّه و غيرهم، و از مفسّران«7» مجاهد و سدّي و علي ّ بن الحسين المغربي ّ و محمّد بن جرير الطّبري ّ- امام اصحاب الحديث- و علي ّ بن عيسي رمّاني- و او معتزلي است.

گفتند آيت در امير المؤمنين علي آمد كه در ركوع انگشتري به سائل داد و بر اينكه، اجماع اهل بيت«8» است، و

ثعلبي مفسّر اصحاب الحديث در تفسيرش اينكه خبر به اسناد بياورد، از اعمش عن عباية«9» الاسدي ّ از عبد اللّه عبّاس«10» كه او گفت: من سالي از سالها به مكّه حاضر بودم بر كنار زمزم نشسته بودم و خلقي عظيم بر من جمع شده و

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر او.

(2). مج، مت، وز: كي.

(3). آف: عباد صامت.

(4). مج، مت، وز: عبد اللّه بن ابي ّ بن سلول. [.....]

(5). آج، لب، لت و.

(6). مج، مت: عتبه بن ابي سهيم، وز: عتبه بن ابي لهيم.

(7). مج: فقران.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: اهل البيت.

(9). آج، عتابة.

(10). مر: عبد اللّه بن عباس.

صفحه : 20

من حديث روايت مي كردم از رسول- عليه السّلام- مردي بيامد لثام بر بسته و در برابر من بنشست هر گه من گفتم: قال رسول اللّه، او گفت: قال رسول اللّه، هر گه كه من خبري روايت كردم، او خبري روايت كرد، من او را گفتم: به خداي بر تو كه بگوي تا تو كيستي كه من تو را نمي شناسم! او لثام [5- پ]

باز كرد و روي به قوم كرد و گفت:

الا من: عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فانا جندب بن جنادة البدري ّ ابو ذرّ الغفاري ّ سمعت رسول اللّه:- صلّي اللّه عليه- و آله بهاتين و الّا فصمّتا و رأيت بعيني ّ و الّا فعميتا يقول: علي ّ قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره و مخذول من خذله»

، گفت: هر كه مرا شناسد خود شناسد و هر كه مرا نشناسد، من جندب بن جنادة البدري ّ ام ابو ذرّ غفاري از رسول خدا«1» شنيدم به اينكه گوشها و اگر نه چنين است كر

باد و به اينكه چشمها ديدم و الّا كور باد كه مي گفت: علي پيشرو ابرار است و قاتل كفّار است، ناصر او از قبل خدا«2» منصور است و خاذل او مخذول. آنگه گفت:«3» با رسول خداي نماز بكرديم«4» نماز پيشين سائلي«5» در مسجد سؤال كرد. كس او را چيزي نداد سايل دست برداشت و گفت:«6» گواه باش كه در مسجد رسول تو سؤال كردم كس«7» مرا چيزي نداد. علي«8» نماز مي كرد به ركوع در بود، اشاره كرد به انگشت به سايل و انگشت برداشت تا سايل انگشتري از انگشت او برون كرد«9»، و گواهي دهم كه انگشتري در دست راست داشت و رسول- عليه السّلام- مي نگريد چون علي«10» (ع) انگشتري بداد وسايل خشنود شد، رسول- عليه السّلام- سر سوي آسمان كرد و گفت:

اللّهم ّ إن ّ اخي موسي سألك فقال: رَب ِّ اشرَح لِي صَدرِي وَ يَسِّر لِي أَمرِي وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِي يَفقَهُوا قَولِي وَ اجعَل لِي وَزِيراً مِن أَهلِي هارُون َ أَخِي اشدُد بِه ِ أَزرِي وَ أَشرِكه ُ فِي أَمرِي

فانزلت فيه قرانا ناطقا، سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، مر جل جلاله.

(2). مج، مت، وز، آن: خداي.

(3). مج، مت، وز، آج، لت يك روز

(4). مج، مت: نماز مي كرديم، وز: نماز مي كردم، مر: نماز كرديم.

(5). آن: سائل.

(6). مج، مت، وز، آج، لت، مر بار خدايا.

(7). آج: كسي.

(10- 8). مر عليه السلام. [.....]

(9). مج، مت، وز، لت، مر: بگرفت، آج، لب: بيرون كرد.

صفحه : 21

الله فلا يصلون اليكما باياتنا، و انا محمّد نبيّك و صفيّك اللّهم ّ فاشرح لي صدري و يسّر لي أمري و اجعل لي وزيرا من أهلي عليّا اشدد به ظهري}

، گفت:

بار خدايا موسي تو را دعا كرد و از تو اينكه حاجت خواست بار خدايا؟ دل من تو روشن گردان و كار من آسان گردان و بند از زبان من بردار تا مردمان سخن من بدانند، و مرا وزيري كن از اهل من هارون كه برادر من است پشت من«1» به او قوي كن و او را با من در كار من شريك كن. تو بار خدايا«2»؟ در كار«3» او قرآن فرستادي و دعايش به اجابت مقرون كردي و گفتي: سَنَشُدُّ عَضُدَك َ بِأَخِيك َ وَ نَجعَل ُ لَكُما سُلطاناً«4»- الآية.

بار خدايا من پيغامبر توام«5» گزيده«6» توأم از تو همين«7» مي خواهم بار خدايا دلم روشن گردان و كارم آسان گردان و مرا از اهل من وزيري كن علي بو طالب«8»، پشت من به او قوي دار اينكه دعا تمام نكرده بود كه جبرئيل آمد«9» گفت: بخوان، گفت: چه خوانم! گفت: إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا الَّذِين َ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُون َ.

امّا از طريق جابر عبد اللّه انصاري«10» او روايت كند«11» كه: يك روز رسول- عليه السّلام- در مسجد نماز مي كرد نماز پيشين بگزارد«12» و پشت باز داد ساعتي، اعرابي از ميان قوم برخاست، اثر فقر بر وي پيدا و روي به رسول- عليه السّلام- كرد و اينكه بيتها انشاد كرد:«13»

اتيتك و العذراء تبكي برنّة و قد ذهلت ام ّ الصّبي ّ عن الطّفل

و اخت و بنتان و ام ّ كبيرة و قد كدت«14» من فقري اخلّط في عقلي

و قد مسّني عري و ضرّ وفاقه و ليس لنا ما ان يمرّ و ما يحلي

و ما المنتهي الّا اليك مفرّنا و اينكه مفرّ

الخلق الّا علي الرّسل

-----------------------------------

(1). آج، لب: مرا.

(2). مج، مت، وز، لت: مر خداي.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: باب.

(4). سوره قصص (28) آيه 35.

(14- 5). بم آف، مر: برگزيده.

(6). مر: اينكه.

(7). مج، مت، وز، مر: علي ابو طالب.

(8). سورة المائدة (5) آيه (55).

(9). آج، لب، آن، مر: جابر بن عبد اللّه انصاري.

(10). لت: گفت.

(11). مج مت، وز، بم، مر: بگذارد.

(12). مج، مت، وز، مر شعر.

(13). مج، مت، وز، لت، مر: كدت. [.....]

صفحه : 22

رسول- عليه السّلام- گفت: كيست كه او را چيزي دهد و ضامنم من او را به درجه اي كه نزديك باشد به«1» درجه من و ابراهيم خليل! اعرابي برگرديد هيچ كس او را چيزي نداد. امير المؤمنين علي- عليه السّلام- در زاويه مسجد نماز نوافل مي كرد در ركوع بود انگشتري«2» برداشت تا اعرابي انگشتري از انگشت او بيرون كرد«3»، با«4» انگشتري فرو نگريد نگيني گرانمايه بر او بود، شادمانه شد«5» اينكه بيتها بر خواند:

ها انا مولي لآل ياسين ارجو من اللّه اقامة الدّين

هم خمسة في الانام كلّهم لانّهم في الوري ميامين

و جبرئيل آمد- عليه السّلام- و اينكه آيت آورد: إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ«6»، و بر رسول خواند. رسول- عليه السّلام- اعرابي را گفت: كيست آن كه تو را چيزي داد! گفت:

برادر و پسر عمّت علي ّ بو طالب«7». رسول- عليه السّلام- گفت:

هنيئا لك يا علي ّ،

گوارنده باد تو را به آن«8» درجه كه نزديك است به درجه من و ابراهيم خليل، آنگه چون صحابه آن ديدند هر كس كه انگشتري داشت«9» بداد تا در خبر است كه اعرابي«10» چهار صد انگشتري در آن روز بدادند اعرابي شادمانه شد و دانست كه

آن هم از بركت امير المؤمنين- عليه السّلام- است اينكه بيتها انشاد كرد:

انا مولي لخمسة نزلت فيهم السّور

أهل طه و هل اتي فاقرؤا تعرفوا الخبر

و الطّواسين بعدها و الحواميم و الزّمر

انا مولي لهؤلاء عدوّ لمن كفر

و حسّان بن ثابت حاضر بود خواست تا او را نيز در اينكه ميدان شوطي بود، اينكه بيتها انشاد كرد:

علي ّ ولي ّ المؤمنين اخو الهدي و افضل ذي نعل و من كان هاديا

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، مر: از.

(2). مج، مت، وز، آف، لت، مر: انگشت.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: بگرفت.

(4). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر: به.

(5). مر و.

(6). مج، مت، وز، لت، مر الآية.

(7). وز: ابو طالب.

(8). مج، مت، وز: باز.

(9). مج، مت، وز، لت، مر آن روز.

(10). مج، مت، وز، لت، مر را.

صفحه : 23

و اوّل من ادّي الزّكوة بكفّه و اوّل من صلّي و من كان زاكيا

فلمّا اتاه سائل مدّ كفّه اليه فلم يبخل و لم يك خافيا«1»

فدس ّ«2» إليه خاتما و هو راكع و ما زال اوّاها الي الخير داعيا

فبشّر جبريل النبي ّ محمّدا بذاك و جاء الوحي في ذاك صاحيا«3»

طاووس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس و كسي از او پرسيد اينكه آيت كه چه معني دارد و در كه آمد«4»! گفت: آيت در«5» علي بو طالب«6» و معني آيت آن است كه: فرمان و ولايت خداي راست و كس را با خداي«7» در آن شركت نيست از مخلوقان«8»، و از خداي گذشته فرمان و ولايت رسول راست، و كس را در آن با او شركت نيست از مخلوقان. و از رسول- عليه السّلام- گذشته، فرمان

و ولايت علي بو طالب«9» راست و كس را با او در آن شركت نيست از مخلوقان«10» و رسول- عليه السّلام- به اينكه آيت احتجاج كرد.

كلبي ّ روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عباس كه او گفت سبب نزول آيت آن بود كه: عبد اللّه سلام و جماعتي از أحبار يهود«11» كه ايمان آورده بودند گفتند: يا رسول اللّه؟ آنان كه خويشان ما بودند از ما تبرّي كردند براي آن كه ما به تو ايمان آورديم و ما تنها مانده ايم و از خانه ما تا مسجد تو مسافت دور است و ما مستوحش مي شويم از آن كه كس با ما اختلاط نمي كند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد براي تسليت ايشان و گفت: اگر شما را ولايت و دوستي جهودان نيست خداي تعالي ولي ّ شماست و پيغامبرش و آن مؤمنان«12» كه نماز كنند و زكات دهند و ايشان راكع باشند، و در آن روز امير المؤمنين علي«13» در ركوع انگشتري به سائل داده بود.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: حافيا. . مج، مت: صافيا، وز، بم، آف، آن: حافيا، لت، مر: جافيا.

(2). اساس، وز: قدس، با توجه به مج و مت تصحيح شد.

(3). لت، مر: ضاحيا.

(4). مج، مت، وز: آمده است. [.....]

(5). مج، مت، وز حق.

(9- 6). مت، مر: ابو طالب.

(7). آج، لب، بم، آن: او، مر تعالي.

(10- 8). مج، مت، وز، آن: مخلوقات.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: جهودان.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: مومناني.

(13). مج، مت عليه السّلام.

صفحه : 24

عبد اللّه عباس گفت: چون علي انگشتري به سائل داد [6- پ]

و اينكه آيت آمد، و رسول- عليه السّلام- آيت بخواند-

سائل بخواند سائل را پرسيد كه: تو را كه چيزي داد! گفت: آن جوان كه در نماز است. گفت: در چه حال بود از نماز، گفت: در ركوع، رسول- عليه السّلام- شادمانه شد و دانست كه [آيت]«1» در علي آمد. حسّان بن ثابت حاضر بود، چون شادي رسول ديد خواست تا تقرّبي كند اينكه بيتها انشاد كرد:

ابا حسن«2» افديك«3» نفسي و مهجتي«4» و كل ّ بطيي«5» في الهدي و مسارع«6»

ايذهب مدحي ذا المحبّر«7» ضايعا و ما المدح في حب ّ«8» الاله بضايع

و انت الّذي اعطيت اذ كنت راكعا اقول فدتك«9» النّفس يا خير راكع

فانزل«10» فيه اللّه«11» خير ولاية فبيّنها في محكمات الشّرايع

و ابو بكر مردويه«12» الحافظ در كتاب فضائل«13» بياورد و او از جمله ائمّه«14» اصحاب حديث است اينكه حديث به چند طريق مختلف از جماعت بسيار از صحابه و اينكه بيتها بياورد آن جا:«15»

اوفي الزّكوة مع الصّلوة اقامها و اللّه يرحم عبده الصّابرا«16»

من ذا بخاتمه تصدّق راكعا و أسرّه في نفسه اسرارا

من كان بات علي فراش محمّد و محمّد يسري و ينحو الغارا«17»

من كان جبريل يقوم يمينه فيها و ميكال يقوم يسارا

من كان في القرآن سمّي مؤمنا في تسع آيات جعلن كبارا

و صاحب«18» دو بيت گويد:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(2). مر: حسني.

(3). مج، مت، وز: تفديك، مر: نفدك.

(4). آن: بهجي.

(5). لت، مر: مطّي.

(6). وز: مشارع، آج، لب، آف، آن مشارعي.

(7). مج، مت، لت: المخبّر. [.....]

(8). مج، مت، وز، لت، مر: جنب.

(9). مت، وز، آج: فديك، لت، بم: فدتيك.

(10). وز: لا نزال.

(11). مت، مر: اللّه فيه، آج: فيك الله.

(12). مر: مردود.

(13). لت: در حاشيه

آورده الفضائل.

(14). مت، آج، لب، آن: ايمه

(15). مت، اينكه جا، مج، مت، مر شعر.

(16). مج، مت: الصارا، وز، آج، لت، مر: الصبارا.

(17). اساس: بيت.

(18). وز: در حاشيه بن عبّاد.

صفحه : 25

و لمّا علمت بما قد جنيت«1» و أشفقت من سخط العالم

نقشت شفيعي علي خاتمي إماما تصدّق بالخاتم

ترجمتها«2» شعرا«3»:

چون جرم خويش ديدم و ترسيدم از خدا راندم بسي ز ديده به رخسار بر دموع

نام شفيع خود به نگين بر نوشتم آنك انگشتري ّ خويش ببخشيد در ركوع

و آيت دليل است بر امامت امير المؤمنين- عليه السّلام- و وجه استدلال«4» آن است كه خداي تعالي اثبات ولايت كرد«5» خود را به لفظ إنّما و فايده او إثبات الشّي ء و نفي ما سواه است، چنان كه كسي گويد: إنّما العالم فلان، يعني هو العالم لا غير، و إنّما لك عندي درهم، معني آن است كه: ليس لك علي ّ الّا درهم«6».

و لست با الأكثر منهم حصي و إنّما العزّة للكاثر

و مراد آن است كه عزّت نبود آن را كه كاثر نيست، و قوله: إِنَّمَا اللّه ُ إِله ٌ واحِدٌ«7»، معني آن است كه: لا اله الّا اللّه الواحد، و براي آن چنين آمد كه «إن ّ» تأكيد اثبات را باشد و «ما» اگر چه كافّه است شمّه اي از نفي در او مانده است براي آن كه اصل او چون حرف باشد نفي را بود پس صورت نبست كه يك چيز را نفي كند«8» و اثبات به يك جاي و نخواستند كه ما را از فايده فرو گزارند«9» گفتند اثبات چيز«10» را باشد و نفي ما سواه را، پس حق تعالي به لفظ إنّما اثبات كرد ولايت خويشتن،

و لفظ [ولي]«11» اولي فايده دهد به دلالت قولهم فلان ولي ّ هذا الأمر، أي اولي به من غيره و هو ولي ّ الطّفل و ولي ّ الدّم و ولي ّ النّكاح و منه الخبر«12» لا نكاح الّا بولي ّ مرشد و شاهدي عدل، مراد به ولي ّ در اينكه همه مواضع اولي است

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت: جنيت، مر.

(2). مج، مت: اينكه بيت را كسي ترجمه گفت، وز: اينكه دو بيت را كسي ترجمه گفت، لت: اينكه دو بيت را كسي ترجمه اي مي گفت.

(3). مج، مت، وز شعر. [.....]

(4). مج، مت، وز، لت، مر از.

(5). آج، لت: كرده.

(6). مج، مت، وز، لت و قال الشّاعر.

(7). سوره نساء (4) آيه 171.

(8). وز، لت: نفي كنند.

(9). مج، مت، آج، لب، آف، لت، آن: فرو گذارند.

(10). وز، لت: خبر.

(11). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد.

(12). مج، وز، مت، لت، مر عنه.

صفحه : 26

و قال«1» الكميت«2»:

و نعم ولي ّ الأمر بعد وليّه و منتجع التّقوي و نعم المؤدّب

فلان ولي ّ عهد المسلمين اي اولي بهم.

و

قال- عليه السّلام - ايّما امرأة نكحت بغير اذن وليّها فنكاحها باطل.

و قوله تعالي حكاية عن زكريّا- عليه السّلام: فَهَب لِي مِن لَدُنك َ وَلِيًّا يَرِثُنِي«3»، أي اولي النّاس بميراثي.

و مبرّد گفت: الولي ّ و المولي و الاولي و الاحق ّ بمعني واحد و آيه خطاب است جمله مكلّفان را«4»، إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ و رسول«5»- عليه السّلام- داخل است در خطاب و إمام داخل است در او براي آن كه ولايت خداي تعالي بر همه خلقان ثابت است، چون گفت: وَ رَسُولُه ُ، رسول عليه السّلام از ولايت خود بيرون شد چه ولايت كسي بر نفسش ثابت نباشد لاعتبار [7- ر]

الرّتبة«6».

بين المولي«7» و المولي ّ عليه چون گفت:

وَ الَّذِين َ آمَنُوا، رسول- عليه السّلام- ازين خطاب بيرون شد به حجّت اجماع و امام بيرون شد به اعتبار رتبه«8» چنان كه در حق ّ رسول- عليه السّلام- و حق تعالي اگر چه ذكر نام [خود]«9» و ذكر رسول مصرّح كرد ذكر امام مصرّح نكرد و لكن به وصف به جايي رسانيد كه جاري مجراي مصرّح بود گفت: ولي ّ شما كه مكلّفانيد و مخاطبيد به خطاب من، خداست تعالي«10» و او اوليتر است به شما از شما كه فرمان او بري و طاعت او را انقياد كنيد«11» و از او برگرفته به «واو» عطف كه معني او اشتراك«12» الثّاني في حكم الاوّل باشد، و رسول خداي به شما اوليتر است و در باب ولايت و اوليتري حكم او حكم خداست- عزّ و جل- در افتراض طاعت، و از او فرو دهم به «واو» عطف

-----------------------------------

(1). مر: شاعر.

(2). مج، مت، وز شعر.

(3). سوره نساء (19) آيه 5- 6.

(4). مج، مت، وز، في قوله.

(5). مج، وز، مت، لت و رسوله. [.....]

(6). اساس، بم: الروئية، آج، ريته، با توجه به مج، مت، وز تصحيح شد.

(7). مج، وز، مت، آج، لب: الولي، لت، مر: الوالي.

(8). اساس، آج، لب، آف: ريئة، با توجه به مج، مت، وز، لت تصحيح شد.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(10). مج، وز، مت، مر: جل ّ جلاله.

(11). مج، وز، مت، كني/ كنيد.

(12) آج، لت، آن: اشتراك.

صفحه : 27

مؤمناني كه وصف ايشان آن است كه نماز كنند و زكات دهند در آن حال كه راكع باشند، و اينكه «واو» في قوله: وَ هُم راكِعُون َ، باتّفاق «واو» حال است.

و اجماع

است كه در نماز كس زكات نداد در ركوع مگر امير المؤمنين علي- عليه السّلام- اينكه وجه دلالت است از آيت به حكم ظاهر بر امامت امير المؤمنين- عليه السّلام- و اهل اشارت گفتند: چون حق تعالي ولايت خود و رسول خود- عليه السّلام- بر مكلّفان واجب كرد«1»، آنگه به «واو» عطف بر سبيل اجمال مؤمنان را بر آن معطوف كرد به لفظ «آمنوا»، همه مؤمنان در ولايت طمع كردند. چون گفت:

الَّذِين َ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ، گروهي كه به نماز كسلان بودند طمع ببريدند و نمازكنان طمع در«2» بستند. چون گفت: وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ، آنان كه زكات ده نبودند«3» طمع برداشتند و زكات دهندگان طمع در بستند«4»، چون گفت: وَ هُم راكِعُون َ، همه جهان طمع ببريدند مگر امير المؤمنين- عليه السّلام- كه اينكه اوصاف را جامع بود.

دگر آن كه دو فرقه مختلف آرا«5» و ديانت«6» با كثرت خلاف كي«7» از ميان ايشان است، أعني شيعه و اصحاب الحديث اتّفاق كردند كه اينكه«8» در حق ّ امير المؤمنين علي«9»- عليه السّلام- آمد.

اگر گويند: چرا گفتي كه: وَ هُم راكِعُون َ، حال است و چرا نشايد كه صفت اينكه مؤمنان باشد كه ايشان را وصف كرد به نماز كردن و زكات دادن! تا معني آيت آن باشد از صفت ايشان نيز آن است كه راكع باشند و ركوع بسيار كنند، جواب گوييم: اينكه خلاف اهل لسان باشد و كلام عرب براي آن كه ايشان چون گويند:

رأيت زيدا و هو راكب، و لقيته و هو غضبان، و وجدته و هو يفعل كذا، اينكه جمله را جز بر حال حمل نكنند و مراد آن باشد كه در حال ديدن من او را راكب

بود و در حال ملاقات من با او غضبان بود و در حال وجدان من او را به آن كار مشغول بود محال

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر و.

(2). مج، وز، مت او.

(3). مج، وز، مت: نداده بودند.

(4). مج، وز مت، مر: طمع كردند.

(5). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر او.

(6). آج: الرويت.

(7). مج، مت، وز، آج، لب، مر: كه. [.....]

(8). مج، مت، وز، آج، لت، مر آيه.

(9). لت: امير.

صفحه : 28

است گفتن كه آن معاني او را صفاتي لازمه باشد.

دگر آن كه: اگر وَ هُم راكِعُون َ، حمل كنند بر صفت«1» دون حال تكرار باشد براي آن كه وصف به ركوع داخل باشد در يُقِيمُون َ الصَّلاةَ، و كلام خداي تعالي تا بر فايده مجدّد حمل توان كردن«2» بر تكرار حمل نشايد كردن«3»، اگر گويند: چرا نشايد كه «واو» حال را باشد، چنان كه گفتي، و لكن معني «راكع» خاشع و خاضع باشد كه در«4» ركوع به معني خضوع در كلام عرب آمده، چنان كه شاعر گفت«5»:

لا تذل ّ«6» الكريم علّك«7» ان تركع«8» يوما و الدّهر قد رفعه

و المعني علّك«9» ان تخضع گوييم: اتّفاق است كه در قرآن و تعارف هر كجا لفظي باشد«10» كه در اصل وضع براي معني«11» باشد و در شرع نقل افتاده باشد آن را به معني دگر بر عرف شرع حمل بايد كردن كه حكم او را باشد. و حمل كردن آن«12» را بر لغت مجاز بود چه حكم طاري را باشد و آنچه بر اصل وضع مانده باشد و نقل و تخصيص در او نشده باشد«13» حمل مي كنند«14» بر وضع چون عرف بر او طاري شود بمنزله ناسخي

باشد هر دو«15» را [حكم عرف را باشد و چون شرع بر هر دو طاري شود حكم شرع را باشد و طاري به مثابه ناسخ بود هر دو را]«16» و حكم حقيقت طاري باشد و اينكه كه پيش او بوده باشد مجاز شود و جز به قرينه ندانند دليل بر آن كه چنين است آن است كه اگر كسي گويد: رأيت فلانا راكعا او ساجدا او مصلّيا او مؤدّيا للزّكوة باتّفاق بر لغت نتوان حمل كردن و از او فهم نكنند الّا آنچه عرف شرع بر آن مستمر است از اينكه ركوع و سجود و نماز و زكات كه ما در شرع مي دانيم دون خضوع و خشوع و دعا و نماز.

-----------------------------------

(1). وز نشايد.

(2). وز: توان كردند، آف، مر: توان كرد.

(3). مر: نشايد كرد.

(4). مج، مت، وز، لت: در ندارد.

(5). بم، آف: گفته، آج، لب، مر: گويد.

(6). مت، آج: لا تهين الفقير.

(7). اساس، بم، لب، آف: علّمك، با توجه به مج و قرينه بعدي تصحيح شد.

(8). آج، لب، بم، آف آن: يركع.

(9). آف: علمك، مر: اليك.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: يابند.

(11). مج، مت، وز: معيّني.

(12). آج، لب: او. [.....]

(13). آج، لب: نباشد.

(14). مج، مت، وز: حمل كنند.

(15). مج، مت، وز، آج، لت، مر: وضع.

(16). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

صفحه : 29

دگر آن كه ركوع در وضع لغت تطاطي و انحنا و دو تا شدن«1» باشد و خشوع را براي آن ركوع خوانند كه در اينكه فعل خشوع و خضوعي هست بر سبيل تشبّه«2»، نبيني كه لبيد چگونه مي گويد:«3»

اخيّر اخيار«4» القرون الّتي مضت اذب ّ«5» كانّي كلّما قمت راكع

و صاحب كتاب العين

و إبن دريد گفتند الرّاكع الّذي يكبو«6» علي وجهه و منه الرّكوع في الصّلوة و قال الشّاعر:

و افلت حاجب فوق العوالي علي شقّاء«7» يركع في الظّراب

اي يكبو وجها«8». پس معلوم شد كه حقيقت اينكه است كه ما گفتيم لغة و شرعا تا حقيقت باشد بر مجاز حمل نكنند كلام خداي را اگر گويند: الَّذِين َ آمَنُوا، لفظ جمع است، و كذلك الي آخر الآية، چگونه حمل كني بر امير المؤمنين- عليه السّلام- و او يك«9» شخص است! جواب گوييم: عرب عبارت كنند به لفظ جمع از يكي بر سبيل تفخيم و تعظيم چنان كه فرمود تعالي: إِنّا نَحن ُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ«10»، و قال«11» تعالي: رَب ِّ ارجِعُون ِ«12» عُلِّمنا مَنطِق َ الطَّيرِ، و قال َ لَهُم ُ النّاس ُ إِن َّ النّاس َ قَد جَمَعُوا لَكُم«13» ثُم َّ أَفِيضُوا مِن حَيث ُ أَفاض َ النّاس ُ«14» الَّذِين َ آمَنُوا، امير المؤمنين و ائمّه اند- عليه و عليهم السّلام- از فرزندان او

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: دو لا شدن.

(2). مج، مت، وز، لب، لت، مر: تشبيه.

(3). مج، مت، وز شعر.

(4). مج، مت، وز، آج، لت، مر: اخبّر اخبار.

(5). مج، مت، وز، آج، مر: ادّب.

(6). مج، مت، وز، لت مر: يكبو.

(7). وز: شغا.

(8). مج، مت: الا وجهها.

(9). مج، مت، وز: يكي.

(10). سوره الحجر (15) آيه 9. [.....]

(11). آج، لب اللّه.

(12). سوره المومنون (23) آيه 99.

(13). سوره النمل (27) آيه 16.

(14). سوره البقره (2) آيه 199.

(15). مج، مت، وز، لت، مر: با.

(16). مج، مت، وز، آج، لب، بم، آف، لت: به.

صفحه : 30

آنان كه اهل امامت بودند و منصوص عليه«1» بودند.

اگر گويند: اينكه معني چگونه لايق باشد به ايشان، و ايشان در نماز زكات ندادند! جواب گوييم:

اگر چه اينكه فعل از امير المؤمنين- عليه السّلام- صادر شد و از ائمّه از فرزندان او كس را«2» اتفاق نه افتاد«3»، و لكن حق«4» تعالي آنچه«5» كرد از مآثر بر اينان شمرد از جمله مفاخر چه مناقب و مآثر پدران مفاخر آن فرزندان باشد«6» چنان كه حق تعالي در محكم كتاب«7» مجيد فرمود در حق ّ بني اسرائيل و آن نعمتها كه در حق ّ اسلاف ايشان فرموده بود به نعمت بر فرزندان ايشان شمرد و آن اساءت«8» كه ايشان كرده بودند از كفران نعمت بتعير«9» فرزندان ايشان كرد، چنان كه گفت: يا بَنِي إِسرائِيل َ اذكُرُوا نِعمَتِي َ الَّتِي أَنعَمت ُ عَلَيكُم وَ أَنِّي فَضَّلتُكُم عَلَي العالَمِين َ«10» وَ إِذ نَجَّيناكُم مِن آل ِ فِرعَون َ يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذاب ِ يُذَبِّحُون َ أَبناءَكُم«11» وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِين َ«12» إِذ فَرَقنا بِكُم ُ البَحرَ فَأَنجَيناكُم«15» وَ إِذ واعَدنا مُوسي أَربَعِين َ لَيلَةً«16» ثُم َّ عَفَونا عَنكُم مِن بَعدِ ذلِك َ«18» وَ لَقَد عَلِمتُم ُ الَّذِين َ اعتَدَوا مِنكُم فِي السَّبت ِ«2» إِنَّمَا الصَّدَقات ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساكِين ِ وَ العامِلِين َ عَلَيها، و اتّفاق است كه مراد زكات است چه اينكه اصناف مستحقان«8» زكات اند«9» دون صدقه.

اگر گويند شايد كه امير المؤمنين در نماز فعلي كند خارج«10» از افعال نماز و انگشتري دادن در: نماز فعلي باشد نه از نماز، اگر نماز نبرد«11» نقصان نماز كند گوييم:

فعل اندك باتّفاق نماز باطل نكند و او در نماز سنّت بود كه«12» كه اگر در نماز فريضه بودي در«13» جماعت بودي مقتدي به رسول- عليه السّلام- و در آن وقت سؤال صورت نبستي. دگر آن كه: او فعلي نكرد اندك و بسيار جز كه يك انگشت كه انگشتري در او بود، از«14» سر زانو [8- پ]

برداشت تا سايل

انگشتري برون كرد«15» از او و اينكه فعلي نباشد كه نقضي يا نقصي«16» آرد در نماز و لكن عجب از دشمنان او كه آنچه مطعن

-----------------------------------

(1). اساس: آج، لب، آف، آن: به آن گويد، با توجه مج تصحيح شد.

(2). مج، مت، وز، لت آن، مر كه: [.....]

(3). مج، مت، وز، لت، مر آن.

(4). لب: ببايد.

(5). لب: دويم.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: لايق نباشد.

(7). مج، مت، لب: مستعبد.

(8). مر: مستحق.

(9). مر: شد.

(10). آج، لب نماز.

(11). لت: ببرد.

(12). مج، مت، وز، لت، مر چه.

(13). آج، لب: به.

(14). آج، لب: بر.

(15). مج، مت، وز، لت، مر: بگرفت، آج، لب: آف، آن: بيرون كرد.

(16). آن: نقيص، مر: نفعي. [.....]

صفحه : 33

نباشد، بل منقبت باشد بر وجهي كه لم يسبقه الاوّلون و لم يلحقه الآخرون خواهند تا قلب كنند از منقبت با«1» منقصت و اينكه خبر نشنيدند كه يك روز رسول- عليه السّلام- نماز بامداد مي گزارد«2» اعرابي كه او قريب عهد بود به اسلام در قفاي رسول- عليه السّلام- نماز مي كرد، رسول- عليه السّلام- سوره و النّازعات مي خواند تا به اينكه جا رسيد كه خداي تعالي از فرعون حكايت كرد«3» كه او گفت: أَنَا رَبُّكُم ُ الأَعلي«4»وَ مَن يَتَوَل َّ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ: خداي تعالي ترغيب كرد مؤمنان را بر آن كه تولّا به خداي و پيغامبر كنند گفت هر كه تولّاي طاعت خدا و رسول كند و قيام نمايد به آن

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: ناوس. [.....]

(2). مر: خروب.

(3). مر: الناورا.

(4). آج، لب: كه.

(5). آج، لب علي.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: نگويي.

(7). آج، لب: بدان.

(8). آج: فاذا.

(9). آج، لب، لت حيات رسول.

(10). آج، لب: باشد.

صفحه : 35

و انقياد و

استسلام«1» اوامر خدا و رسول و مؤمنان را، يعني امام را حق تعالي در آيت اوّل ذكر توليت كرد و بيان ولايت كرد كه آن خداي را باشد و پيغامبر و امام را، آنگه گفت: هر كه توليت را تولّا كند و آن واليان را انقياد نمايد به كمر طاعت بستن«2» و تعدّي ناكردن و ايستادن عند رضاي ايشان و اوامر و نواهي ايشان، او حزب«3» و لشكر خداي باشد و هر كه حزب«4» خداي باشد او غالب بود و «وفا» براي جزاي اينكه شرط آمد.

حسن بصري گفت: حزب اللّه جند اللّه، و بعضي ديگر گفتند: حزب اللّه انصار اللّه. قال الشّاعر«5»:

كيف اضوي و بلال حزبي.

اي كيف اظلم و بلال ناصري، و اصل كلمه من حزبه اذا ناله باشد و حزب فرقه باشد، قال اللّه تعالي: كُل ُّ حِزب ٍ بِما لَدَيهِم فَرِحُون َ«6»يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِين َ اتَّخَذُوا دِينَكُم هُزُواً وَ لَعِباً مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ مِن قَبلِكُم وَ الكُفّارَ أَولِياءَ وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (57) وَ إِذا نادَيتُم إِلَي الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِك َ بِأَنَّهُم قَوم ٌ لا يَعقِلُون َ (58) قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ هَل تَنقِمُون َ مِنّا إِلاّ أَن آمَنّا بِاللّه ِ وَ ما أُنزِل َ إِلَينا وَ ما أُنزِل َ مِن قَبل ُ وَ أَن َّ أَكثَرَكُم فاسِقُون َ (59) قُل هَل أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِك َ مَثُوبَةً عِندَ اللّه ِ مَن لَعَنَه ُ اللّه ُ وَ غَضِب َ عَلَيه ِ وَ جَعَل َ مِنهُم ُ القِرَدَةَ وَ الخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوت َ أُولئِك َ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَل ُّ عَن سَواءِ السَّبِيل ِ (60) وَ إِذا جاؤُكُم قالُوا آمَنّا وَ قَد دَخَلُوا بِالكُفرِ وَ هُم قَد خَرَجُوا بِه ِ وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما كانُوا يَكتُمُون َ (61)وَ تَري

كَثِيراً مِنهُم يُسارِعُون َ فِي الإِثم ِ وَ العُدوان ِ وَ أَكلِهِم ُ السُّحت َ لَبِئس َ ما كانُوا يَعمَلُون َ (62) لَو لا يَنهاهُم ُ الرَّبّانِيُّون َ وَ الأَحبارُ عَن قَولِهِم ُ الإِثم َ وَ أَكلِهِم ُ السُّحت َ لَبِئس َ ما كانُوا يَصنَعُون َ (63) وَ قالَت ِ اليَهُودُ يَدُ اللّه ِ مَغلُولَةٌ غُلَّت أَيدِيهِم وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَل يَداه ُ مَبسُوطَتان ِ يُنفِق ُ كَيف َ يَشاءُ وَ لَيَزِيدَن َّ كَثِيراً مِنهُم ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ طُغياناً وَ كُفراً وَ أَلقَينا بَينَهُم ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلي يَوم ِ القِيامَةِ كُلَّما أَوقَدُوا ناراً لِلحَرب ِ أَطفَأَهَا اللّه ُ وَ يَسعَون َ فِي الأَرض ِ فَساداً وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ المُفسِدِين َ (64) وَ لَو أَن َّ أَهل َ الكِتاب ِ آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَكَفَّرنا عَنهُم سَيِّئاتِهِم وَ لَأَدخَلناهُم جَنّات ِ النَّعِيم ِ (65) وَ لَو أَنَّهُم أَقامُوا التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ وَ ما أُنزِل َ إِلَيهِم مِن رَبِّهِم لَأَكَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحت ِ أَرجُلِهِم مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنهُم ساءَ ما يَعمَلُون َ (66)

يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ وَ إِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغت َ رِسالَتَه ُ وَ اللّه ُ يَعصِمُك َ مِن َ النّاس ِ إِن َّ اللّه َ لا يَهدِي القَوم َ الكافِرِين َ (67)

[ترجمه]

اي آنان كه گرويده«7» مگيري«8» آنان را كه گيرند دين شما را فسوس و بازي از آنان كه دادند ايشان را كتاب از پيش شما و كافران را دوستان و بترسي از خدا اگر«9» گرويده«10»

چون آواز دهي«11» به نماز گيرند آن را فسوس و بازي آن، آن است كه ايشان گروهي اند كه خرد ندارند.

-----------------------------------

(1). آج، لب: استتلام، آف: استلام، آن: استيلام.

(2). وز، مت: طاعت بستي.

(4- 3). اساس: حذب، با توجه به مفهوم تصحيح شد.

(5). مج، مت شعر.

(6). سوره روم (30) آيه 32. [.....]

(10- 7). مج، مت، وز: گرويده ايد.

(8). مت، وز: مگيريد.

(9). مت شما.

(11). مج،

مت، وز: دهيد.

صفحه : 36

بگو اي خداوندان كتاب آيا انكار مي كني«1» از ما مگر آن كه ايمان آورديم به خداي و آنچه فرستادند«2» به ما و آنچه فرستادند از پيش آن و بيشتر«3» شما فاسقانند.

بگو كه خبر دهم شما را به بتر«4» از آن«5» پاداشت به نزديك خداي آن را كه لعنت كرده باشد او را خدا«6» و خشم گرفته بر او و كرد«7» ايشان را بوزينگان«8» و خوكان و بپرستنده باشند«9» جز خداي را ايشان بتراند به جاي و گمراه تر از راه راست.

چون آيند«10» به شما گويند ايمان آورديم و ايشان در شده باشند به كفر و ايشان بيرون آمده باشند به آن و خدا داناست به آنچه ايشان پنهان مي كنند«11».

و بيني بسياري از ايشان كه مي شتابند در بزه و ظلم و خوردنشان حرام بد مي كنند ايشان.

چرا نهي نمي كنند«12» ايشان را زاهدان«13» و عالمان«14» از گفتن ايشان دروغ را و خوردن ايشان حرام را بد كردكار«15» بودند.

-----------------------------------

(1). وز: انگار مكنيد.

(2). مج، مت، وز: فرستاديد.

(3). مج، مت، وز: بيشتر نيه.

(4). مج، مت، وز: بدتر.

(5). مج، مت، وز، لت به.

(6). مج، مت، وز: خداي.

(7). مج، مت، وز، لت: كرده باشد از.

(8). مج، مت، وز، لت: بوزنگان.

(9). مج، مت، وز، پرستيده باشد.

(10). آج، لب: بيرون شدند. [.....]

(11). مج، مت، وز: پنهان مي كردند، آج، لب: آنچه هستند پنهان مي دارند.

(12). مج، مت، وز: اگر نهي نكردندي.

(13). مج، مت، وز: رهبان، آج، لب: خداشناسان.

(14). آج، لب: دانشمندان.

(15). مج، مت، وز: بد كردار.

صفحه : 37

گفتند جهودان دست خدا بند بر نهاده است بند نهادند دستهاشان را و لعنت كناد«1» به آنچه گفتند بلكه يداه«2» گشاده سر است نفقه مي كند

چنان كه مي خواهد بيفزايد بسياري از ايشان را آنچه انزله كردند«3» به تو از خدايت نافرماني و كفر و انگيزيم«4» ميان ايشان بر دشمني و بريدن«5» تا روز قيامت هر گه«6» كه بر افروزند آتشي براي كارزار بنشاند آن را خدا و شتابند«7» در زمين«8» تباهي و خدا دوست ندارد تباه كنندگان را.

و اگر جهودان و ترسايان ايمان آرندي«9» و بترسيدندي بستردمي«10» از ايشان بديهاشان«11» و ببردماني«12» ايشان را در بهشت پر نعمت.

و اگر ايشان بر پاي داشتندي تورات و انجيل و آنچه انزله كردند ايشان را از خدايشان بخورندي از بالاي ايشان و از زير پايهايشان و از ايشان گروهي اند ميانه به سامان«13» كار و بسيار از ايشان بد مي كنند.

اي پيغامبر برسان آنچه انزله كردند به تو از خدايت و اگر نكني رساننده نباشي پيامش را و خدا«14» نگاه دارد تو را از مردمان كه خدا«15» راه نه بنمايد گروه كافران را.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: كنانيد.

(2). مج، مت، وز، لت: دستهاي.

(3). آج، لب: فرو فرستاده شد.

(4). مج، مت، وز، لت: افكنديم، آج، لب: فكنديم.

(5). مج، مت: بزيدن.

(6). مج، مت، مر: هر گاه.

(7). مج، مت، وز: مي شتابند.

(8). مج، مت، وز به.

(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت: آوردندي. [.....]

(10). مج، مت، وز: بپوشيدماني، آج، لب: بپوشانيدمي، لت: بپوشانيدماني.

(11). مج، مت، وز، لت: گناهانشان.

(12). آج، لب: در آورديمي، آف: در آوردي.

(13). مج، مت، وز: شاماركاره.

(15- 14). مج، مت، وز: خداي.

صفحه : 38

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِين َ اتَّخَذُوا دِينَكُم هُزُواً، الآية. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول اينكه آيت آن بود كه رفاعة بن زيد بن التّابوت و سويد بن الحارث اظهار اسلام

كردند و در دل كفر داشتند منافق بودند، جماعتي مسلمانان با ايشان دوستي مي كردند خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد ايشان را از آن و گفت: اي آنان كه گرويده ايد و ايمان آورده ايد مگيريد«1» آنان را كه دين شما را كه مسلماني است به سخريّه و استهزاء و فسوس گرفته اند از آنان كه ايشان را كتاب دادند از پيش شما از جهودان و ترسايان و الكفّار و نيز كافران را به دوستي- ابو عمرو و نافع و كسائي «كفّار» به جرّ خواندند عطفا علي قوله: مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، و من «الكفّار» بر اينكه تقدير، و دگر قرّاء به نصب خواندند عطفا علي قوله: الَّذِين َ اتَّخَذُوا، بوقوع الفعل عليه، كانّه قال: لا تتخذوا الّذين اتخذوا و لا الكفار. و «اتّخذ» متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: اتّخذته«2» وليّا او عدوّا او صديقا. حق تعالي در اينكه آيت نهي«3» كرد از مصادقت و موالات كردن با ساير اصناف كفّار از منافقان مستهزئ و از جهودان و ترسايان و از مشركان عرب و وصف ايشان به آن كه مستهزئ اند به دين اسلام براي آن كرد تا مسلمانان حريص باشند بر عداوت ايشان و واقف شوند بر اسرار ايشان اينكه وصف منافقان است در دگر آيات، منها قوله تعالي:

إِنَّما نَحن ُ مُستَهزِؤُن َ، و قوله: فَيَسخَرُون َ مِنهُم سَخِرَ اللّه ُ مِنهُم«4»، وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ، و از خدا بترسيد«5» اگر ايمان داريد«6» به وعده و وعيد خداي و شما را حميّت و تعصّب مسلماني است.

وَ إِذا نادَيتُم إِلَي الصَّلاةِ- الاية، خداي تعالي كشف اسرار منافقان و كافران كرد و هتك استار«7» ايشان در آنچه ايشان كردند گفت:

چون شما كه مسلمانيد نداي نماز كنيد، يعني بانگ نماز ايشان سخريّه و فسوس كنند.

كلبي گفت: جهودان مدينه چون بانگ نماز شنيدندي، و مسلمانان به نماز

-----------------------------------

(1). آج، لب: مگرويد.

(2). آف: اتخذ به.

(3). اساس: ذكر، با توجه به مج تصحيح شد.

(4). سوره توبه (9) آيه 79.

(5). مج، مت، وز: بترس.

(6). مج، مت: آري.

(7). آج، لب: اسرار.

صفحه : 39

برخاستندي«1» ايشان گفتند: قد قاموا لا قاموا و صلّوا لا صلّوا و ركعوا لا ركعوا و سجدوا لا سجدوا، برخاستندي«2» كه بر مخيزاند«3» و نماز كردندي مكناند«4»، و ركوع كردند كه مكناند«5» و سجود كردند«6» كه مكناند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و اطّلاع داد رسول«7» را و مسلمانان را بر سرّ ايشان.

سدّي گفت: مردي بود ترسا در مدينه چون بانگ نماز شنيدي و مؤذن گفتي:

اشهد ان ّ محمّدا رسول اللّه، دندان به يكديگر«8» بسودي [10- پ]

و گفتي: هذا الكاذب، اينكه دروغزن. اللّهم ّ حرّقه، بار خدايا بسوزان او را، يعني رسول را«9» شبي اتّفاق افتاد كه خدمتكاري كه ايشان را بود، پاره آتش در خانه مي برد شرري از آن آتش بجست و در او«10» افتاد و آن ترسا بسوخت و اهل او و خانه و هر چه در آن جا بود«11»، خداي تعالي دعاي او برآورد كرد«12».

بعضي ديگر«13» مفسّران گفتند: جماعتي«14» كافران چون بانگ نماز شنودندي«15»، حسد كردندي بر ايشان و گفتند«16»: اي [محمّد]«17» اينكه«18» بدعت است كه تو نهاده اي و پيش تو پيغامبران«19» ديگر را نبود، اگر درين خبري«20» بودي پيغامبران ديگر به اينكه سابق بودندي تو از«21» كجا آوردي اينكه آواز منكر، فما اقبحه من صوت و أسمجه، چه زشت آوازي است، خداي تعالي از

گفت ايشان اينكه آيت بفرستاد«22» و رد كرد بر ايشان اينكه

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، مر: برخواستندي، با توجه به مج تصحيح شد.

(2). آج، لب، مر: برخواستندي. [.....]

(3). آج، لب: برمخيزند، مر: برنخيزاند.

(5- 4). آج، لب، مكناد.

(6). مر: سجده كردند.

(7). آج، لب عليه السلام.

(8). آج، لب: يكديگر.

(9). آج، لب يك.

(10). مر: در آن.

(11). مج، مت، وز، لت، مر بسوخت.

(12). مج، مت، وز، مر: بر او گردانيد، لت: برآورد گردانيد، آف، آن: برورد كرد، آج، لب: برآورده كرده.

(13). آج، لب، لت، مر: دگر.

(14). آج، لب: جماعت.

(15). مج، مت، وز، آف، لت، مر: شنيدندي.

(16). آج، لب، آف: گفتندي.

(17). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. [.....]

(18). آف دعا.

(19). آج، لب: هيچ پيغمبر.

(20). آج، لب: چيزي.

(21). مج، مت، وز، لت: را.

(22). مج، مت، آن: فرستاد.

صفحه : 40

آيت: وَ مَن أَحسَن ُ قَولًا مِمَّن دَعا إِلَي اللّه ِ.«1»ذلِك َ بِأَنَّهُم قَوم ٌ لا يَعقِلُون َ، اينكه براي آن مي كنند كه عقل ندارند يعني استعمال عقل نمي كنند مراد نه آن است كه عقل ندارند«9» چه اگر چنين بودي اينكه عذر ايشان را بودي.

يا أَهل َ الكِتاب ِ هَل تَنقِمُون َ مِنّا،- الاية. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول«10» آيت آن بود كه جماعتي«11» جهودان بنزديك رسول- عليه السّلام- آمد«12» چون ياسر بن أخطب و رافع بن ابي رافع و عازار و زيد و خالد و ازار و اسبع«13» و گفتند: اي محمّد بگو تا تو به كه ايمان داري! از پيغامبران رسول- عليه السّلام- [11- پ]

گفت: من به خدا ايمان دارم و بر آنچه [بر]«14» ابراهيم«15» فرود آمد و به اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيغامبران را بر شمرد«16» تا به عيسي رسيد، ايشان

گفتند: ما عيسي را نشناسيم و عيسي پيغامبر نبود،

-----------------------------------

(1). اساس رضي اللّه عنه، آج، لب: عبد الله عمر.

(2). مج، مت، وز، آج، آف، لت، مر: نكردمي.

(3). اساس رضي اللّه عنه، آج، لب: جابر بن عبد اللّه.

(4). مر اللّهم اغفر للمؤذّنين.

(5). مج، مت، مر، لت، مر: من. [.....]

(6). آج، لب: جابر.

(7). مج، مت، لت: بگذارند، مر: اندازند.

(8). مج، مت، وز، آج، لب، لت: اصات.

(9). اساس، آج، لب: ندارد، با توجه به مج تصحيح شد.

(10). مج، مت، وز اينكه.

(11). آج، لب: جماعت.

(12). همه نسخه بدلها: آمدند.

(13). مج، مت، وز: اوشيع، مر: اشبع.

(14). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(15). اساس: براهيم.

(16). مج، مت: برابر مي شمرد.

صفحه : 44

آنگه گفتند: ما هيچ اهل ديني را نديديم مخطي تر از شما و هيچ ديني بدتر از دين شما، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اي اهل كتاب از جهودان و ترسايان؟ هَل تَنقِمُون َ مِنّا، و در معني «نقمت» سه قول گفتند: يكي سخط، يكي«1» كراهت يكي انكار و معني متقارب است، يقال: نقم ينقم و نقم ينقم، و الأوّل أفصح، قال عبد اللّه بن قيس الرّقيّات«2»:

ما نقموا من بني اميّة الّا أنّهم يحلمون ان غضبوا

گفت: چه منكري از ما يا چه كارهي«3» از ما الّا آن كه ما به خدا ايمان داريم و به آنچه بر ما فرود آمد از قرآن و به آنچه پيش از قرآن فرود آمد از كتب اوايل و آن كه بيشتر«4» شما فاسق اند.

زجّاج گفت معني آن است كه: شما را بر ما هيچ انكار نتواني«5» كردن الّا ايمان ما و فسق شما و آن از باب منكر نباشد، چه ايمان سر معارف

است، و ان ّ مع اسمها و خبرها في تأويل المصدر و هو معطوف علي قوله: أَن آمَنّا، و ان بافعل در تقدير مصدر باشد و اينكه قول بهترين«6» اقوال«7» است.

اگر گويند چگونه گفت: وَ أَن َّ أَكثَرَكُم فاسِقُون َ، بيشتر«8» شما فاسق اند و ايشان همه فاسق اند! جواب گوييم: مراد به «فسق» در اينكه آيت فسقي است كه بعضي كردند و همه نكردند و آن كتمان حق بود براي طمع رياست و همه كس صلاحيت اينكه ندارد.

جواب ديگر اينكه كه: بر سبيل ايهام«9» بر مخاطب چنين بسيار گويند، اكثر گويند و معني جمله باشد و اينكه نوع«10» توسّع باشد. آنگه جواب داد ايشان را از آن مثل«11» كه زدند و گفتند: ما رأينا شرّا منكم، از شما بدتر«12» كس نديديم بقوله:

-----------------------------------

(1). مج، مت در.

(2). وز: رقيان.

(3). آج: چه كاريي، لب: چه كاري. [.....]

(4). مج، مت، وز، لت: بيشترينه، مر: بيشترين.

(5). آج، لب، لت، مر: نتوانيد.

(6). مج، بهتر.

(7). وز: قول.

(8). مج، مت، وز، لت: بيشترينه.

(9). مج، مت، وز، مر: ابهام.

(10). مج، مت، وز، مر: نوعي.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: طعن.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: بتر.

صفحه : 45

قُل هَل أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِك َ مَثُوبَةً عِندَ اللّه ِ، بگو اي محمّد خبر دهم شما را بدتر«1» از اينكه بمثوبت و جزا و پاداشت«2» و عاقبت بنزديك خدا آن كس باشد كه خدا او را لعنت كرده باشد في قوله: لُعِن َ«3» بِشَرٍّ مِن ذلِك َ، اينكه دوم«5» را نيز«6» خواند«7» و اگر چه اوّل بد نبود با«8» آن كه اينكه لفظ جايي استعمال كنند كه اوّل بد باشد و دوم بتر، براي آن كه ايشان گفتند: ما راينا شرّا منكم، بر

وفق گفتار ايشان، يعني از ما بتر به زعم گفتار شما آنان باشند كه اينكه وصف دارند ايشان به همه حال بتر باشند، و مثله قوله: قُل أَ فَأُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكُم ُ النّارُ وَعَدَهَا اللّه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا«9» أَنَا أَكثَرُ مِنك َ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً،«10» و قوله: مَن لَعَنَه ُ اللّه ُ، و من موصوله است اينكه جا به معني الّذي وَ جَعَل َ مِنهُم ُ القِرَدَةَ و جعل به معني خلق است چنان كه [12- ر]

آو وَ جَعَل َ الظُّلُمات ِ وَ النُّورَ«11» أُولئِك َ شَرٌّ مَكاناً، ايشان بتراند به مكان، يعني به منزلت و مرتبت«8» و استحقاق ذم ّ و عقاب در دنيا و آخرت. و نصب او بر تميز است. وَ أَضَل ُّ عَن سَواءِ السَّبِيل ِ، و گمراه تراند از راه راست. و قوله: وَ عَبَدَ الطّاغُوت َ، معطوف نيست علي قوله: وَ جَعَل َ مِنهُم ُ القِرَدَةَ وَ الخَنازِيرَ، بل معطوف است علي قوله من في قوله: من لعنه الله، و من غضب عليه، و من عبد الطاغوت، و بر آن«9» وجه شبهه مجبرّه را مجال نباشد.

فامّا بر قراءت حمزه و آنان كه در شاذ بر اسم مي خوانند اينكه وجه مطّرد نبود، جواب از سؤال مجبّران«10» باشد كه «جعل» در آيت به معني خلق است و خلاف نيست كه بت پرستان را و كافران را خداي«11» آفريده است چنان كه مؤمنان را، و اگر چنان بودي كه مجبّر گمان برد از آن كه خداي تعالي بت پرستي در ايشان آفريد، آيت

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز شعر.

(2). آج، لب: بريد اسلمي.

(3). مج، مت: عبد الطّاغوت.

(4). مت، وز، آج، لب، لت، مر: علي الجمع.

(5). اساس: تغالب، با توجه به مج تصحيح شد. [.....]

(6). آن: بپرستيدند.

(7). مج،

مت، وز، مر عزّ و جل ّ.

(8). وز: من ثبة.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: اينكه.

(10). مر: مجبّره.

(11). مر تعالي.

صفحه : 47

مذمّت و ملامت ايشان نبودي بل عذر ايشان بودي و كلام متناقض بودي. بهري«1» مذمّت ايشان و بهري«2» معذرت، و اينكه كلام به حكيم لايق نباشد بيرون از ادلّه عقل كه دليل كرده است كه«3» خداي تعالي كفر در كافر نيافريند و فعل بندگان فعل او نباشد و فعل«4» ميان دو فاعل صورت نبندد- تعالي اللّه عمّا يقول المبطلون علوّا كبيرا.

در خبر است كه: چون اينكه آيت آمد، مسلمانان زبان دراز كردند و جهودان را گفتند:

يا اخوان القردة و الخنازير،

ايشان رسوا شدند و مفحم بيامدند«5» و از اينكه جوابي نداشتند و دانستند كه راست است و خداي خبر داده است و شاعر گفت در حق ّ ايشان:«6»

فلعنة اللّه علي اليهود ان ّ اليهود اخوة القرود

قوله: وَ إِذا جاؤُكُم قالُوا آمَنّا، حق تعالي در اينكه آيت وصف منافقان كرد و آنچه ايشان گويند و كنند و كشف اسرار ايشان گفت چون بنزديك تو آيند اي محمّد گويند ما ايمان داريم. وَ قَد دَخَلُوا«7» وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما كانُوا يَكتُمُون َ، و خداي عالم تر است به آنچه اينها«12» پنهان مي كنند«13» از كفر و اظهار خلاف«14» آن مي كنند.

-----------------------------------

(2- 1). آف: بهر.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: بر آن كه.

(4). مج، مت، وز، لت: فعلي.

(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: ماندند، آف، آن: نيامدند.

(6). مج، مت، وز ايشان.

(7). آف و.

(8). مر: بالكفر بكفر.

(9). مر وَ هُم قَد خَرَجُوا [.....]

(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(11). مج، مت، وز: دارند، آف: برآرند.

(12). مج، مت، وز، لت،

مر: ايشان.

(13). مج، مت، وز، لت، مر: پنهان مي دارند.

(14). اساس: خلايف، با توجّه به مج تصحيح شد.

صفحه : 48

وَ تَري كَثِيراً مِنهُم،- الآية. حق تعالي در اينكه آيت وصف«1» منافقان كرد كه ذكر ايشان در آيت مقدّم برفت، گفت: تو بيني يا محمّد بسياري را از ايشان كه مسارعت مي كنند و مي شتابند در اثم و عدوان«2». سدّي گفت: اثم اينكه جا كفر است و بعضي دگر گفتند: عام است جمله گناه را و اينكه أوليتر و فرق از ميان اثم و عدوان آن است كه: اثم گناهي باشد كه مقصور بود بر فاعلش ضرر آن از او تعدّي نكند، و عدوان ظلم باشد و هر گناه كه ضرر آن به ديگري رسد و اصل عدوان تعدّي و مجاوزة الحدّ باشد. وَ أَكلِهِم ُ السُّحت َ، و خوردن ايشان رشوت را اينكه قول حسن بصري است. و ديگران گفتند: مراد مال حرام است و اصل سحت از سحت باشد و آن استيصال بود براي آن كه بيخ مال بركند به آن كه بركت از او ببرد«3» براي آن لفظ مسارعت گفت و لفظ معاجلت و استعجال نگفت، و اگر چه اينكه به ذم ّ نزديكتر است كه ايشان شتابي مي كنند به اينكه كارها كه شتاب كار كسي باشد كه او محق باشد. وجهي دگر آن است تا ايهام نيفكند«4» كه ذم ّ ايشان براي تعجيل است غرض ذم ّ ايشان است بر كفر و نفاق و اگر به تأنّي معاطاة اينكه معني كنند هم مذموم باشد آنگه به «لام» تأكيد گفت:

لَبِئس َ و «ما» نكره موصوفه است، بد كاري است آنچه ايشان مي كنند، و تقدير آن بود: كه: لبئس العمل العمل

الّذي كانوا يعملونه، و هر دو وجه اسم «بئس» كه اينكه فعل به او مسند است، محذوف باشد، چنان كه: بئس ما صنعت، و بئس ما قلت، و بئس رجلا زيد، و آيت دليل است بر آن كه جزا بر عمل است براي آن كه مذمّت به فعل تعليق كرد.

قوله: لَو لا يَنهاهُم ُ الرَّبّانِيُّون َ، «لو لا» اينكه جا به معني «هلّا» است و معني «هلّا» تحضيض باشد و توبيخ و اينكه جا توبيخ است، حق تعالي در اينكه آيت ذم كرد أحبار و علماي جهودان را بر ترك امر معروف و نهي منكر- چرا نهي نمي كنند ايشان را احبار و عالمان ايشان از دروغ گفتن و حرام خوردن. و «ربّاني» بيان كرديم كه عالمي باشد كه علم دين داند و تربيت علم الهي كند و منسوب باشد با رب با نوعي از

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت آن، مر اينكه.

(2). مر: فِي الإِثم ِ وَ العُدوان ِ

(3). مج، مت، وز، لت، مر: بردارد.

(4). مر: بيفكند.

صفحه : 49

تغييرات نسب، كما قالوا«1» في النّسبة الي الرّوح: روحاني ّ و الي البحر بحراني ّ و گفته اند«2»: «أحبار» علماي جهودان اند و «ربّانيان» علماي ترسايانند، حق تعالي تعيير كرد هر دو گروه را به ترك امر معروف و نهي منكر.

عبد اللّه بن جرير«3» روايت كرد«4» از پدرش كه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ مرد«5» نباشد كه به قومي بگذرد كه ايشان معصيتي مي كنند و او دست ايشان به دست فرو نگيرد و ايشان را منع نكند و الّا نزديك بود كه خداي تعالي ايشان را عذابي عام فرستد، و رسول- عليه السّلام- اينكه به شرط تمكّن«6» گفته باشد، يعني اگر تواند و قوّت آن

دارد كه ايشان را به دست منع كند و نكند. امّا آن كه او متمكّن نباشد از آن كه به دست منع كند بايد تا به زبان نهي كند اگر نيز نتواند«7» و داند كه مؤدّي خواهد بودن با«8» ضرري«9» يا داند كه [13- ر]

انكار او را تاثير نخواهد بودن بايد تا آن را به دل منكر مي باشد«10» و تكليف او بيش از اينكه نيست.

مالك دينار گفت: خداي تعالي وحي كرد به قومي فرشتگان«11» كه فلان شهر را عذاب كني«12»، فرشتگان گفتند: بار خدايا تو عالمتري، و لكن فلان بنده عابد ما دام كه بر درگاه تو باشد در آن شهر است، گفت: اسمعوني صيحته فوجهه لم يتغيّر غضبا لمحارمي«13» [گفت]«14»: آواز«15» ناله او بشنواني«16» مرا كه روي او متغيّر نشد به خشم بر ايشان چون ارتكاب محارم مي كردند.

در خبر است كه خداي تعالي وحي كرد به يوشع بن نون كه: من از قوم تو صد هزار آدمي را هلاك خواهم كرد، چهل هزار صالحان و نيكان و شصت هزار بدان

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: قالوا.

(2). آف آن: لقبه.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: عبيد الله بن جرير.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: روايت كند.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: مردي. [.....]

(6). مج، مت، وز، تمكين، آف: ممكن، مر: متمكن.

(7). مج، مت، وز: تواند.

(8). آن: يا .

(9). وز آن: ضريري.

(10). مر: باشد.

(11). وز: فرشتگان.

(12). آج، لب، لت، مر: كنيد.

(13). وز: المحارمي.

(14). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(15). مج، مت، وز: او را.

(16). مر: بشنوانيد.

صفحه : 50

يوشع گفت: بار خدايا؟ دانم كه«1» بدان مستحق ّ هلاكند، نيكان را چرا هلاك خواهي

كردن! گفت: انّهم لم يغضبوا لغضبي و واكلوهم و شاربوهم، براي آن كه ايشان براي خشم من خشم نگرفتند و به«2» آن فاسقان مؤاكله و مشاربه و مخالطه كردند.

نعمان بن بشير روايت كرد«3» كه رسول- عليه السّلام- گفت: مثل فاسقي در ميان قومي«4» صالح«5» كه او را نهي نكنند از منكر، مثال جماعتي باشد كه كشتيي باشد ميان ايشان بشركت در آن كشتي نشينند، چون كشتي به ميان دريا رسد يكي از ايشان تبري برگيرد«6» و كشتي شكستن گيرد، او را گويند: چه مي كني خود را و ما را هلاك خواهي كردن، او گويد«7»: در نصيب خود و حصّه خود تصرّف مي كنم. اگر او را به اينكه گفتار رها كنند و دست او به دست فرو نگيرند«8» كشتي بشكند و او و ايشان«9» غرقه«10» شوند، و اگر منع كنند او را، او و ايشان سلامت يابند، بيانش قوله:

وَ اتَّقُوا فِتنَةً لا تُصِيبَن َّ الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنكُم خَاصَّةً«11» لَبِئس َ ما كانُوا يَصنَعُون َ، لا [م]«17»، تأكيد است، و گفته اند: جواب قسمي مضمر است، و تقديره:

و اللّه لَبِئس َ ما كانُوا يَصنَعُون َ، و فرق ميان صنع و عمل آن است كه عمل هم محكم باشد و هم مشوّش و لكن صنع جز محكم را نخوانند از آن جا«18» پيشه وران را صنّاع خوانند كه عمل ايشان به علم باشد و بر وجه احكام و اتّساق بود و

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت: تا.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: با.

(3). لت: روايت كند. [.....]

(4). آف، آن: قوم.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: صالحان.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: بردارد.

(7). مج، مت، وز، لت، مر من.

(8). مج، مت، وز: فرو نكيرد.

(9). مر همه.

(10). مج،

مت، وز، لت، مر: غرق.

(11). سوره انفال (8) آيه 25.

(12). همه نسخه بدلها بجز آن: بترسيد.

(13). لت: فتنه اي.

(14). مج، مت، وز از.

(15). مج، مت: فرود آمد.

(16). مج، مت، وز: تمييز نكند.

(17). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. [.....]

(18). مج، مت، وز، لت، مر: از اينكه كار.

صفحه : 51

نعمت را صنيعت براي آن«1» خوانند و پرورده نعمت را هم صنيعه گويند كه او را به«2» نيكي پرورده باشند و اصل«3» او اينكه است، آنگه اتّساع كنند و گويند: فعل و عمل و صنع به معني واحد باشد، و فعل از همه عامتر باشد آنگه عمل خاصتر آنگه صنع از هر دو خاصتر.

قوله: وَ قالَت ِ اليَهُودُ يَدُ اللّه ِ مَغلُولَةٌ- الاية. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه خداي تعالي از فضل و رحمت خود نعمت بر جهودان فراخ كرده بود پيش از آمدن رسول- عليه السّلام- تا ايشان توانگرترين مردمان بودند. چون بر رسول عليه السّلام- كفر آوردند و با«4» او لجاج«5» كردند خداي تعالي آن نعمت از ايشان باز گرفت و به بدل توانگري«6» ايشان را درويشي داد و به بدل عزّت، مذلّت چنان كه فرمود در حق ّ ايشان وَ ضُرِبَت عَلَيهِم ُ الذِّلَّةُ وَ المَسكَنَةُ«7» يَدُ اللّه ِ مَغلُولَةٌ. بعضي دگر مفسّران گفتند: اينكه قول فنحاص گفت تنها و لكن ديگران شنيدند و انكار نكردند، حق تعالي گفت:

بمثابت آن است كه همه گفتند حق تعالي در اينكه آيت بيان آن كلمه ناسزا گفت [13- پ]

كه جهودان گفتند در حق ّ او اطلاق كردند، گفت: گفتند كه دستهاي خدا بسته است به بند و غل و بند بر او نهاده و

غرض ايشان در اينكه نه تجسيم«9» بود و آن كه خداي را تعالي اثبات دستي كنند كه جارحه باشد غرض ايشان وصف او بود- تعالي علوا كبيرا«10»- به بخل و تضييق و امساك و عرب كنايه كنند [از نعمت]«11» به يد«12» براي آن كه در غالب عادت در شاهد بذل«13» و اعطاء«14» و امساك و نادادن«15» به دست باشد ايشان جود و بخل را به دست باز بستند قال الشّاعر«16»:

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت: اينكه.

(2). مج: بر.

(3). اساس: مثل، با توجه به مج تصحيح شد.

(4). آن: به.

(5). لب: الحاح.

(6). اساس: تونگري/ توانگري.

(7). سوره بقره (2) آيه 61.

(8). لت: فنحاص بن غازورا، مر: فيحاص بن عازورا.

(9). آف، آن: تجسم.

(10). سوره بني اسرائيل (17) آيه 43.

(11). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد.

(12). اساس: به بند، با توجه به مج تصحيح شد.

(13). مج، مت، وز: بذله. [.....]

(14). مج، مت، وز، لت، مر: عطا.

(15). اساس: نادان، با توجّه به وز تصحيح شد.

(16). مج، مت، وز شعر.

صفحه : 52

يداك يدا مجد فكف ّ مفيدة و كف ّ اذا ما ضن ّ«1» بالزّاد تنفق

و قال اخر«2»:

له علي ّ أياد كست اكفرها و إنّما الكفر ما لا يشكر النعم

قال اخر«3»:

له في ذوي الحاجات ايد كانّها مواقع ماء المزن في البلد القفر

و در عكس اينكه بخيل را گويند: فلان جعد الانامل مقبوض الكف ّ كدّ الاصابع مغلول اليدين، و قال الشّاعر«4»:

كانت خراسان ارضا اذ يزيد بها«5» و كل ّ باب من الخيرات مفتوح

فاستبدلت بعده جعدا انا مله كانّما وجهه بالخل ّ«6» منضوح

و در اينكه معني قدما و محدّثين«7» به كنايت و تصريح بسيار اشعار گفتند. اينكه طباطبا گفت:

و كان لي حاسب

ان رحت ملتجئا«8» ما في يديه اذا ما جئت مجتدءه

اضاف تسعين يقفوها ثلاثتها الي ثلاثة الاف و تسع مائة

و قال أيضا«9»:

إن رمت«10» ما في يديه منه ملتمسا و جئت اشكو اليه منه ضيق يدي

أحصت الوفا تراه منه اربعة منقوصة سبعة حصّت من العدد

يوسف عروضي اينكه معني به پارسي گفته«11»:

هفت كم كن تو از چهار هزار به كف اندر نگاهدار شمار

پس بدان آن زمان كه كف ّ امير كس نبيند مگر بدين كردار

[اينكه ابيات مشتمل است بر آن كه آن كس كه اينكه عددها را«12» شمار بر انگشت

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: بهن ّ، آف: طنن. (4- 3- 2). همه نسخه بدلها بجز آف: لست.

(5). همه نسخه بدلها بجز آف، آن: يزيد.

(6). لب، آف، آن: بالغل.

(7). مج، مت، وز، لت: محدثان.

(8). مج، وز، لت مر: ملتمسا.

(9). اساس: يزد بها، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آج، لب، آن: رميت، چاپ شعراني (ج 4/ 269): رحت.

(11). مج، مت، وز شعر.

(12). اساس، مج، مت، وز: ندارد، با توجّه به آج و لب و سياق عبارت افزوده شد.

صفحه : 53

گيرد از سه هزار و نه صد و نود و سه هر دو دست او بسته بود.]«1»

حق تعالي رد كرد بر ايشان و جواب داد ايشان را بر وجه زجر و لعنت و نفرين گفت: غُلَّت أَيدِيهِم، دستهاي ايشان به غل بسته باد.

حسن بصري گفت: معني آيت آن است كه دست خداي از عذاب ما مكفوس«2» و مقبوض است، يعني خداي ما را عذاب نكند الّا مقدار آنچه سوگند او راست كند جز آن كه«3» پدران ما گوساله پرستيده اند.

مجاهد و سدّي گفتند جهودان

گفتند: چون خداي تعالي ملك از ما بستد دست بر سينه نهاد و چون كسي كه تقبّل كاري كند و دست بر سينه زند«4» و گفت: اي بني اسرائيل و بني احبار من ضمان كردم كه دست از«5» برنگشايم تا ملك با شما ندهم، گفتند: اينكه الفاظ كنايت است از«6»: غُلَّت أَيدِيهِم، دست ايشان از خيرات بسته باد و دستهاشان به خير مرساد و شايد كه حقيقت بود چنان كه گفتيم دستهاشان به بند و غل بسته باد و«7» لعنت بر ايشان باد به اينكه كه گفتند، آنگه گفت: وصف من بخلاف آن است كه ايشان گفتند: بَل يَداه ُ مَبسُوطَتان ِ يُنفِق ُ كَيف َ يَشاءُ، بل دستهاي او گشاده است چنان كه خواهد انفاق مي كند و مي دهد و مي بخشد به حسب مصلحت.

اگر گويند آنچه جهودان از سر جهل گفتند كه: يَدُ اللّه ِ مَغلُولَةٌ، محمول بود بر آن كه ندانستند و نشناختند خداي را كه وصف او به اينكه نشايد كردن، چگونه گفت خداي تعالي: بَل يَداه ُ مَبسُوطَتان ِ، خود را يد اثبات كرد، آنگه آن را وصف كرد!

گوييم: قديم تعالي«8» در اينكه باب طريقه ازدواج مراعات كرد، چون ايشان وصف او تعالي [به بخل]«9» [14- ر]

كردند از ره عبارت دست كردند، حق تعالي هم به آن عبارت رد كرد بر ايشان، نبيني كه در برابر مغلولة مبسوطة گفت،«10» يعني اگر بر مجاز شما

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. [.....]

(2). مج، مت، آج، لب، لت: مكفوف.

(3). وز، مج، مت، آج، لت: چندان كه.

(4). اساس: زد، با توجّه به وز تصحيح شد، ديگر نسخه بدلها: نهد.

(5). مج، مت، وز، لت، مر هم.

(6). مج، مت، وز

اينكه.

(7). مر لُعِنُوا بِما قالُوا

(8). مج، مت، وز: جل ّ جلاله.

(9). اساس: ندارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: نهاد.

صفحه : 54

وصف كردي دست او را به آن كه مغلول است خلاف آن است، بل مبسوط است تا جواب مطابق اعتراض بود. و «يد» در حق تعالي كه اطلاق كنند، چند معني دارد- و او خود در كلام [عرب]«1» بر معاني است امّا يد به معني جارحه در حق ّ خداي«2» روا نيست از آنجا كه درست شده است بالادلّة القاطعة كه او جسم نيست و به صفت اجسام نيست.

امّا آن كه مشبّهه گفتند و جماعتي اهل اخبار كه: للّه يد لا كالايدي، اگر مراد جارحه است اينكه مناقضه باشد، چنان كه گفتند: او جسمي است لا كالاجسام، اينكه مناقضه باشد براي آن كه چون گفت: جسم، اثبات كرد طول و عرض و عمق را، چون گفت: لا كالاجسام، نفي كرد آن را كه اثبات كرده بود بعينه و اينكه مناقصه، باشد، همچنين لا كالايدي. و اگر مراد آن است كه [له يد]«3» لا بمعني الجارحة اينكه درست است يعني دستهاي ديگران جارحه باشد و دست«4» در حق [او]«5» معني نه جارحه باشد.

امّا اقسام يد از اينكه پنج بيرون نيست به معني جارحه بود چنان كه گفت:

فَاقطَعُوا أَيدِيَهُما«6» فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ يَكتُبُون َ الكِتاب َ بِأَيدِيهِم، دوم به معني نعمت چنان كه شواهد آن از اشعار برفت، و چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت:

يد اللّه علي الجماعة

، اي نعمته عليهم، و به معني قدرت و قوّت باشد چنان كه: ماله بهذا الامر يد، و منه قوله: أُولِي الأَيدِي وَ الأَبصارِ«7» داوُدَ

ذَا الأَيدِ«8»أَو يَعفُوَا الَّذِي بِيَدِه ِ عُقدَةُ النِّكاح ِ«9» ذلِك َ بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم«10» يُنفِق ُ كَيف َ يَشاءُ، چنان كه خواهد هزينه مي كند بحسب مصلحت. وَ لَيَزِيدَن َّ كَثِيراً مِنهُم ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ طُغياناً وَ كُفراً، و بيفزايد بسياري را از ايشان آنچه ما بر تو فرستاده ايم«11» از قرآن.

كفر و طغيان معني آن است كه ايشان كفر و طغيان بيفزايند عند نزول قرآن، براي آن كه معلوم است بضرورت كه قرآن ايشان را كفر و ضلالت نيفزايد«12». و مثال اينكه چنان بود كه يكي از ما گويد: وعظتك فلم يزدك وعظي الّا عصيانا و طغيانا. قال اللّه تعالي: فَلَم يَزِدهُم دُعائِي إِلّا فِراراً«13» إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُول ُ أَيُّكُم زادَته ُ هذِه ِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِيماناً وَ هُم يَستَبشِرُون َ وَ أَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَي رِجسِهِم«14» ما أُنزِل َ إِلَيك َ، «ما» موصوله است و محل ّ او رفع است باسناد الفعل اليه، اعني و ليزيدن ّ، و «كثيرا» مفعول اوّل است و «طغيانا» و «كفرا» مفعول دوم. وَ أَلقَينا بَينَهُم ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلي يَوم ِ القِيامَةِ، در آن كه ضمير «بينهم» راجع با كيست خلاف كردند. بعضي گفتند: راجع است با جهودان و ترسايان، يعني ميان جهودان و ترسايان دشمني و دل دوري افكنديم تا به روز قيامت، و مثله قوله: فَأَغرَينا«5»في في، اينكه قول حسن بصري است و مجاهد. بعضي ديگر گفتند: مراد جهودانند تنها و مراد آن مخالفت و عداوت است كه در«7» ميان فرق جهودان است از عنانيان«8» و اسمعنيان«9» و ديگر طوايف، اينكه قول رمّاني است.

و در آن كه عداوت از ميان ايشان به چه افتاد دو قول گفتند، ابو علي

گفت: به تكفير«10» نصاري يهود را«11» به كفرشان به عيسي و يهود نصاري را به اتّخاذ ايشان عيسي را به خدايي«12».

قولي ديگر به اختلافي كه«13» ميان ايشان بود در آراء و ديانات ايشان، و خداي تعالي خذلان كرد ايشان را و با خود رها كردشان«14»، عقوبة لهم علي كفرهم المتقدّم الي يوم القيمة، لا بدّ است از آن كه اينكه معني مختص بود به آنان كه معلوم از حال ايشان آن باشد كه بر كفر خواهند مردن. كُلَّما أَوقَدُوا ناراً لِلحَرب ِ أَطفَأَهَا اللّه ُ، هر گه كه

-----------------------------------

(1). آج، لب: عندهم.

(3- 2). آف: صورت.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(5). اساس و ديگر نسخه بدلها و اغرينا، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). سوره مائده (5) آيه 14.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: از.

(8). كذا: اساس، آج، لب، آف: عناسان، مج، مت، وز، لت، مر: عتابيان، آن: عباسيان.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: اسمعتيان، لب: اسمعنان، آن: اسماعيليان.

(10). لت: به تعريف كفر.

(11). لت، آن، مر: يهود نصاري را.

(12). اساس: خداي، با توجه به مج تصحيح شد. [.....]

(13). مج، مت، وز، لت از، مر در.

(14). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر، آن: رها كردشان.

صفحه : 57

آتشي برافروزند براي كارزار، خداي تعالي بنشاند آن را«1».

حسن بصري و مجاهد گفتند: مراد حرب رسول ماست- عليه السّلام«2»- و حق تعالي اينكه از جمله معجزات رسول كرد از آن وجه كه خبر است از غيب و مخبر مطابق خبر آمد، و نيز براي آن كه جهودان به قوّت و شوكت«3» به حدّي بودند كه در همه زمين حجاز كس با ايشان مقاومت نكردي، و قريش از ايشان

مدد خواستند«4» و به ايشان معتضد و مستظهر بودند«5»، و اوس و خزرج در مخالفت ايشان مناقشت نمودندي چون رسول- عليه السّلام- پيدا گشت و به اداي«6» رسالت، برخاست«7» آن قوّت ايشان به ضعف بدل شد و شدّت ايشان به خور«8» و بد دلي و متفرّق الاهوا شدند تا رسول- عليه السّلام- بني قريظه را بكشت و بني النّضير و بني قينقاع«9» را براند و از نشيمنهاشان برون كرد«10» و بقايايي كه بماندند جزيه بر ايشان نهاد و فدك از ايشان بستد و اهل وادي القري او را گردن نهادند و به دولت و صولت او جمله مستأصل شدند، و اينكه علمي بود از اعلام معجز«11» رسول- عليه السّلام- و ذكر آتش در باب حرب و استعارت او در شرّ حديثي متداول است و معهود در لغت است و در اشعار ايشان بسيار است، قال عوف بن عطيّه:«12»

اذا ما اجتنينا جنا منهل شببنا لحرب بعلياء نارا

و قال اخر:

با الحرب«13» تضطرم«14» اضطراما

و قال اخر«15»:

-----------------------------------

(1). مر: او را.

(2). مج، مت: صلوات اللّه و سلام عليه، وز، مر: صلوات اللّه عليه و آله.

(3). مج، مت، وز، لت، مت، مر شجاعت.

(4). مج، مت، وز، آج، لت، مر: خواستندي.

(5). آن: بود.

(6). وز: به او.

(7). مر: برخواست.

(8). لب، لت، مر: به جور.

(9). اساس، آن: بني قيفاع.

(10). آج، لب، مر: بيرون كرد.

(11). مت: معجزه، آج، لب: اعجاز.

(12). مج، وز شعر. [.....]

(13). مج، مت، وز، آج، لت، مر: نار الحرب.

(14). مج، مت: يضطرم.

(15). وز شعر.

صفحه : 58

و ليس يصلي بخيل الحرب جانبها»

وَ يَسعَون َ فِي الأَرض ِ فَساداً، آنگه خبر داد كه: اينكه جهودان در زمين سعي به فساد

مي كنند تا افساد بلاد و عباد كنند به معاصي خداي تعالي و تحريف تورات«1» و تقليب احكام او و پوشيدن كار رسول ما- عليه السّلام-. وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ المُفسِدِين َ، و خداي تعالي مفسدان را دوست ندارد و نخواهد كه ايشان را خير رساند و ثواب دهد [15- ر].

قوله: وَ لَو أَن َّ أَهل َ الكِتاب ِ آمَنُوا وَ اتَّقَوا، رمّاني گفت: معني «لو» وجوب المعني الثّاني بالاوّل به طريقه لو كان كذا لكان كذا و اينكه معني مبهم است و در او كشفي نيست. و بعضي ديگر گفتند: لامتناع الشّي ء من امتناع غيره، كقولهم: لو كان لي مال لحججت، و اينكه مذهب هم مطّرد نيست و اصل در اينكه باب آن است كه ما شرح داديم كه معني «لو» بر عكس ديگر حروف است، با نفي اثبات باشد و با اثبات نفي و حكم جوابش هم اينكه باشد هم از قصّه«2» نهاد او و شرح اينكه به استقصاء برفته است.

حق تعالي گفت: اگر اهل كتاب كه جهودان و ترسايانند احكام تورات و انجيل بر پاي داشتندي«3» و به تو و به كتاب تو ايمان آوردندي«4» و تقوا و پرهيزگاري پيشه گرفتندي، ما گناهان ايشان مكفّر و پوشيده كرديمي«5» و ايمان و تقوا را كفّاره گناهان ايشان كرديمي«6» و ايشان را به بهشت و نعيم«7» برديمي«8». و «نعيم» نامي است از نامهاي بهشت و براي آن كه در «لو»«9» معني شرط است، اگر در ماضي شود معني استقبال دهد.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: تعديه.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: قضيه، آج، لب: قصده.

(3). مت: بر پاي داشتند.

(4). مت: ايمان آوردند، مر و اتّقوا الكفّرنا عنهم سيّئاتهم و لا دخلناهم

جنّات النعيم.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: پوشيده كردماني، آج، لب: پوشيده كردمي.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: كردماني، آج، لب: كردمي.

(7). مج، مت: نعيم بهشت.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: بردماني، آج، لب: بردمي.

(9). اساس: در او، با توجّه به مج تصحيح شد.

صفحه : 59

وَ لَو أَنَّهُم أَقامُوا التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ، آنگه گفت: اگر چنان كه اينكه جهودان و ترسايان اقامه تورات و انجيل كردندي، و احكام آن را كار بستندي. وَ ما أُنزِل َ إِلَيهِم مِن رَبِّهِم، يعني قرآن، و به قرآن ايمان آوردندي و احكام او بر دست گرفتندي و گفتندي«1» معني آن است كه: اگر تورات و انجيل را نصب چشم خود كردندي و در پيش خود بداشتندي تا به هر مشكلي رجوع به آن كردندي. لَأَكَلُوا مِن فَوقِهِم، بخورندي از بالايشان«2» و از زير پايشان، و در او چند قول گفتند:

يكي آن كه عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده گفتند: مراد«3» مِن فَوقِهِم، باران آسمان است، وَ مِن تَحت ِ أَرجُلِهِم، مراد نبات زمين است،«4» بعضي دگر گفتند: بيان اينكه دو جهت مجاز است و معني آن است كه من جميع الجهات من أيس و ليس«5» من حيث لا يحتسب، يعني اگر ايشان ايمان آورده بودندي ايشان را به بودي كه از خانه و نشيمن خود بنه افتادندي«6» و در خانه خود بماندندي و روزي از هر چار جهت«7» به ايشان مي آمدي، چنان كه گفت«8»: يأتيها رزقها رغدا من كل ّ مكان، و ايشان را آواره نبايستي كردن و اينكه بر سبيل تأسيف و تحسير«9» گفت تا ايشان را حسرت نمايد«10» و اندوهگن«11» كند.

و مثله قوله تعالي: وَ لَو أَن َّ أَهل َ

القُري آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكات ٍ مِن َ السَّماءِ وَ الأَرض ِ«12» وَ مَن يَتَّق ِ اللّه َ يَجعَل لَه ُ مَخرَجاً وَ يَرزُقه ُ مِن حَيث ُ لا يَحتَسِب ُ«13» وَ أَن لَوِ استَقامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً.«14» مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ، از ايشان يعني از اهل كتاب جماعتي اند«1» مقتصد و او آن باشد كه بين الاسراف و التّقصير باشد ميانه هر دو غلو و اسراف نكند و نيز تقصير نكند، و القصد واسط«2» الامور، و القصد الجادّة لأنّها بين مضلّتين، كه اينكه جانب و آن [جانب]«3» گمراهي باشد و از ميانه راه راست آن را قصد خوانند براي اينكه. و گفتند: آن را براي آن قصد خواندند كه رونده مقصد«4» به او كند پس او مصدر است به معني مفعول كالرّضي بمعني المرضي ّ.

ابو علي گفت و جماعتي مفسّران كه: مراد به اينكه مؤمنان اهل كتاب اند، كه به رسول- عليه السّلام- ايمان آوردند. و همچنين روايت كرده اند در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام: براي آن كه«5» لفظ مدح است و ما قبله الفاظ ذم ّ«6»، جمع نكنند در حق ّ يك قوم از ميان مدح و ذم، و بعضي دگر گفتند«7»: آيت در نجاشي و قومش فرود آمد و زجّاج گفت به حكايت«8» از بعضي مفسّران كه گفتند: مراد قومي اند كه با رسول- عليه السّلام- مناصبه و اظهار عداوت نكردند، و مجاهد گفت: كه مسلمانان اهل كتابند و اينكه قول اولي است. وَ كَثِيرٌ مِنهُم ساءَ ما يَعمَلُون َ، و بسياري از ايشان بد مي كنند. و «ساء» در معني «بئس» باشد، و تقدير آن است كه: ساء الشّي ء شيئا كانوا يعملونه خواست تا باز نمايد كه همه يك حكم ندارد اندكي از ايشان نيك اند

و بيشتر بداند.

قوله: يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ- الآية، مفسّران در تفسير اينكه آيت و سبب نزول او«9» خلاف كردند. محمّد بن الكعب القرظي ّ گفت از ابو هريره كه:

رسول- عليه السّلام- در اسفار و غزوات كه بودي وقت«10» فرود آمدن براي او جاي فرود آمدن طلب كردندي كه«11» سايه درختان بودي تا او آن جا فرود آمدي. يك روز در

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: هستند.

(2). مج، مت، وز، لب، لت: واسطه. [.....]

(3). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: قصد.

(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر اينكه.

(6). مج، مت، وز، لت، مر و

(7). مج، مت، وز كه.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: حكايت كرد.

(9). آج، لب: اينكه، مر: آن.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: بوقت.

(11). آج، لب، لت به.

صفحه : 61

سايه درختي فرود آمد بر عادت و شمشير از شاخ آن درخت درآويخت و او به قيلوله بخفت و اصحاب از او مشغول شدند اعرابي بيامد و تيغ رسول«1» از نيام بركشيد«2». رسول- عليه السّلام- بيدار شد، گفت: يا محمّد من يعصمك منّي، تو را از من كه حمايت كند! رسول- عليه السّلام- گفت:

اللّه يعصمني

، خداي مرا نگاه دارد، چون رسول- عليه السّلام- اينكه بگفت، دست اعرابي بلرزيد و تيغ از دستش بيفتاد«3» و او«4» سر بر آن درخت مي زد تا دماغش از [سر]«5» پراكنده شد و بمرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

أنس مالك روايت كرد كه سبب نزول«6» آيت آن بود كه عايشه گفت:«7» رسول- عليه السّلام- در خيمه خفته بود بيدار شد و گفت: هيچ مرد صالحي نباشد كه مرا

نگاه دارد كه مرا خوفي مي باشد از دشمنان! ما در اينكه بوديم كه آواز سلاح برآمد، نگاه كرديم سعد بود و حذيفه گفتند ما آمده ايم تا تو را نگاه داريم. رسول- عليه السّلام- بخفت چنان كه ما غطيط او بشنيديم«8». جبرئيل عليه السّلام آمد و اينكه آيت«9» آورد.

رسول- عليه السّلام- آواز داد و گفت: يا سعد يا حذيفة باز گرديد كه خداي تعالي ضمان كرد«10» كه مرا نگاه دارد از دشمنان.

حسن«11» گفت: سبب آن بود كه رسول- عليه السّلام- گفت چون خداي تعالي مرا بفرستاد دانستم كه قومي مرا به راست ندارد و از نكاره«12» جهودان و ترسايان مي ترسيدم خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

بعضي دگر گفتند: در بدايت اسلام چون در مسلمانان ضعفي بود، خداي تعالي فرمود رسول را كه زبان از بتان اينكه«13» بت پرستان كشيده دار بقوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ فَيَسُبُّوا اللّه َ عَدواً بِغَيرِ عِلم ٍ«14» لَستُم عَلي شَي ءٍ، اينكه آيت كه از پس آن«5» آيت آمد چون اينكه آيت فرود آمد، گفت رسول- عليه السّلام- گفت:

لا ابالي من نصرني او من خذلني.

بعضي دگر گفتند، در كار زنان رسول آمد كه خداي فرموده بود رسول را كه ايشان را گويد: دنيا رها كني و«6» ترسيد كه قبول نكنند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

بعضي دگر گفتند: آيت در جهاد آمد كه رسول- عليه السّلام- ترسيد كه بعضي مردمان مطاوعت نكنند در باب جهاد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

اينكه اقوالي است كه جماعتي مفسّران گفتند، امّا آنچه در تفسير اهل البيت است- عليهم السلام و از ائمّه ما و جماعتي صحابه روايت كرده اند چون براء بن عازب و جابر بن عبد اللّه

انصاري و سلمان و ابو ذرّ«7» و عمّار و حذيفه و جز ايشان كه: آيت در حق ّ امير المؤمنين علي آمد در حجّة الوداع چون رسول- عليه السّلام- با ترسايان نجران مصالحه كرد [16- ر]

بر دو هزار«8» حلّه من حلل الاواقي ّ«9»، و جبرئيل- عليه السّلام- آمد و گفت: تو را حج ّ وداع مي بايد كردن«10». او علي را به جانب يمن فرستاد تا آن حلّه ها

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر من.

(2). مت، آج، لب از.

(3). همه نسخه بدلها ما.

(4). مج، مت، وز، آج، لب: رسانيدني.

(5). اساس: اينكه، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....]

(6). مج، مت، وز، لت: او.

(7). آج، لب: أبو ذر غفاري.

(8). ضبط كلمه در اساس به صورت «هزار» آمده است كه با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). اساس: الاوقي، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(10). آج، لب: مي بايد كرد.

صفحه : 63

تحصيل كند و او ساز حج ّ رفتن گرفت، چون بيرون شد از مدينه نامه نوشت به امير المؤمنين علي كه: من به جانب مكّه رفتم«1» به حج ّ. چون كار«2» تمام كرده باشي از ره يمن به مكّه آي به حج ّ كه آن جا ملتقي باشد- ان شاء اللّه. او نامه برخواند و ساز رفتن كرد و آنچه حاصل كرده بود از حلّه ها در اعدال«3» بست و با قوم خود برنشست و روي به مكّه نهاد. چون به ميقات اهل يمن رسيد، احرام گرفت و چهل و چهار شتر با خود داشت به هدي«4»، و حج آنگه قارن بود و مفرد، و فرض تمتّع نيامده بود. چون رسول- عليه السّلام- به مكّه رسيد به نزديكي، خداي

تعالي آيت فرستاد: وَ أَتِمُّوا الحَج َّ وَ العُمرَةَ لِلّه ِ.«5» حاش َ لِلّه ِ ما هذا بَشَراً إِن هذا إِلّا مَلَك ٌ كَرِيم ٌ،«12» گفت«13»: اينكه آن است كه شما«14» زبان ملامت دراز كرده ايد«15» به سبب اينكه، فَذلِكُن َّ الَّذِي لُمتُنَّنِي فِيه ِ«16» اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي وَ رَضِيت ُ لَكُم ُ الإِسلام َ دِيناً[كما ما «5» اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم[كما ما «11»- الآية.

رسول- عليه السّلام- گفت:

اللّه اكبر، ان ّ كمال الدّين و تمام النّعمة و رضاء الرّب برسالتي و بولاية علي ّ من بعدي،

آنگه روي به علي كرد و گفت:

يوم بيوم ان ّ اللّه لا يضيع أجر من أحسن عملا

، روزي به روزي كه خداي تعالي رنج نيكوكاران ضايع نكند.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: مغنم. آف، آن: مقيم.

(2). آج، لب: عرض كرد.

(3). مج، مت، وز، مر: مباهله اش.

(4). وز: نزول، مر: تنزّل. [.....]

(5). سوره مائدة (5) آيه 3.

(6). مج، آج، لب، لت، مر: خداي، وز: خدايي.

(7). آج، لب: نعمت.

(8). مج، مت، وز: روايت كرد.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(10). مج، مت، وز: عرضه كرد.

(11). سوره مائدة (5) آيه 3.

صفحه : 71

خواجه مفيد ابو محمّد ما [را][كما ما «1» پرسيدند كه: اينكه چه معني دارد و آن كدام روز بود! گفت: آن است كه در خبر آمد كه روز خيبر چون مرحب به در آمد و علي پيش او رفت[كما ما «2» و او را بكشت با چند شجاع ديگر، جبرئيل آمد و گفت:

يا رسول اللّه ان ّ له عندك يوما بيومه هذا

، او را در نزد تود روزي هست به بدل اينكه روز. گفت: چگونه!

گفت: چنان كه او امروز بذل جهد و افراغ وسع مي كند در نصرت تو و

اظهار دين تو، تو را فردا بذل و[كما ما «3» جهد مي بايد كردن در اظهار ولايت و امامت او، گفت: كي باشد[كما ما «4» آن، گفت: چون وقت باشد[كما ما «5» من آيم و خبر دهم[كما ما «6». چون روز غدير بود آمد و اينكه آيت آورد، فهذا معني قوله[كما ما «7» يوم بيوم راوي خبر گويد عبد اللّه مسعود كه: روز احد امير المؤمنين- عليه السّلام- نيزه در[كما ما «8» دست مي گردانيد و از راست و چپ و پيش و پس مرد مي افگند. رسول- عليه السّلام- گفت:

لا تقيّة في الاسلام بعدك ما عذّر من كتم الحق ّ و انت ناصره

، از پس تو و قتال مبارزه تو در اسلام تقيّه نيست چه عذر بود آن را كه حق پنهان دارد و چون تو ناصر دارد. چون اينكه روز بود و اينكه آيت آمد رسول- عليه السّلام- در آن كار انديشه مي كرد پس علي را بخواند و اينكه حال با او بگفت. امير المؤمنين گفت: يا رسول اللّه ياد داري كه مرا گفتي:

ما عذر من كتم الحق ّ و انت ناصره فاليوم ما عذر من كتم الحق ّ و اللّه عاصمه

، آن روز كه گفت يوم بيوم، آن روز روز بأس بود أعني روز خيبر روز بأس و شدّت بود و شجاعت بود. و اينكه روز كه عوض آن بود كه روز غدير بود روز يأس كفّار بود اعني قوله: اليَوم َ يَئِس َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن دِينِكُم[كما ما «9» وَ أَنزَلنَا الحَدِيدَ فِيه ِ بَأس ٌ شَدِيدٌ،[كما ما «10» و بيد اعدائه اليأس، باش تا فردا كه به دست او كأس بود و به دست دشمنانش يأس، اينكه روز به دست

او تيغي بود آب رنگ، آتش فعل، لا جرم آب از روي دشمنان دين ببرد [18- ر]

و آتش در

-----------------------------------

(1). اساس ندارد، با توجه به مج افزوده شد، بم، آف: از ما.

(2). آج، لب: آمد.

(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، آن، مر: بذل جهد.

(4). مج، مت: با شدت.

(5). لت: آيد، مر: در آيد.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: اعلام كنم.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: عليه السلام. [.....]

(8). مر: بر.

(9). سوره مائده (5) آيه 3.

(10). سوره حديد (57) آيه 25.

صفحه : 72

ايشان زد باش تا فردا كه آب و آتش به دست او كنند تا هم ساقي كوثر باشد و هم قسيم جنّت و سقر[كما ما «1»، دوستان را آب دهد و دشمنان را به آتش فرو دهد. آن جا كه در دست او آب باشد در دست تو باد باشد، و آن روز كه آتش در زير قدم او باشد، بر سر دشمنانش خاك حسرت باشد، آن روز اظهار بشاشت كردند[كما ما «2»:

ابدي العداة بك السّرور كانّهم فرحوا و عندهم المقيم المقعد

او از كار خود در ركوع و سجود است و تو از حسد او در قيام و قعود[كما ما «3» فردات پيدا شود ثمره اينكه خاست و نشست كه خاكت بر سر بود و بادت در دست باش تا انگشت[كما ما «4» حسرت در دندان ندامت گيري و به زبان تأسّف اينكه بيت گويي:

دردا و دريغا كه از آن خاست و نشست خاكي است مرا بر سرو بادي است به دست

آن روز اينكه آيت فرود آمد كه: اليَوم َ يَئِس َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن دِينِكُم[كما ما «5»، گمان بردند كه

برود و اينكه كار مهمل ماند. چون او را به جاي خود بداشت و بر كار دين گماشت و بازوي او گرفت و برابر خلقان داشت و پايه او از چرخ برترين[كما ما «6» بفراشت، دشمنان آيس شدند و خايب گشتند، و بعضي در دل بداشتند و بعضي درد دل داشتند تا طاقت نداشتند[كما ما «7» تا[كما ما «8» بر صحرا نهادند و آنچه راز دل بود برگشادند، تا در خبر است و اينكه خبر، ابو اسحاق الثّعلبي ّ المفسّر امام اصحاب الحديث در تفسيرش بياورد كه[كما ما «9»: آن را نام كشف و بيان كرد به اسنادي كه سائلي سفيان عيينه را پرسيد ازين آيت كه خداي تعالي: سَأَل َ سائِل ٌ بِعَذاب ٍ واقِع ٍ لِلكافِرين َ لَيس َ لَه ُ دافِع ٌ مِن َ اللّه ِ ذِي المَعارِج ِ[كما ما «10»، در شأن كه آمد و اينكه خواهنده كه بود كه از خداي تعالي عذاب خواست و خداي- عزّ و جل ّ- از او دريغ نداشت! سفيان سائل را گفت: از من سؤالي كردي كه پيش از تو از من كس اينكه سؤال نكرد، حدّثني ابي، پدرم روايت كرد از باقر- علوم

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر باشد.

(2). مج، مت، وز شعر.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: قعودي.

(4). مج، مت، وز، لت: دست.

(5). سوره مائده (5) آيه 3.

(6). آج، لب: برين.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: بعضي طاقت در دل داشتن بنداشتند.

(8). آج، لب، آف، لت: پا.

(9). آج، لب: و.

(10). سوره معارج (70) آيه 1 تا 3.

صفحه : 73

انبيا، محمّد بن علي- عليه السّلام- از پدرش[كما ما «1» از پدرانش كه: چون رسول- عليه السّلام- به غدير خم دست علي گرفت و او را

بر منبر برد و«2» گفت:

من كنت مولاه فعلي ّ مولاه

، خبر در احياء«3» و قبايل عرب منتشر شد.

اينكه خبر به حارث بن نعمان الفهري رسيد، برخاست و بر شتر نشست و روي به لشكرگاه رسول- عليه السّلام- نهاد. چون به آن جا رسيد از ناقه فرود آمد و زانوي«4» ناقه ببست و روي به خيمه رسول نهاد- و رسول- عليه السّلام- در ميان مهاجر و انصار نشسته بود«5»- رسول را گفت: يا محمّد؟ بيامدي و ما را گفتي سيصد و شصت معبود رها كنيد و بگوييد«6» كه: خداي يكي است بگفتيم. گفتي بگوييد كه: من رسول اويم، گفتي: پنج نماز به جاي آريد، قبول كرديم«7». گفتي: ماه رمضان روزه داريد، پذرفتيم. گفتي: زكات مال بدهي، به گردن فرو گرفتيم. حج فرمودي رد نكرديم، جهاد فرمودي به قبول«8» تلقّي كرديم، راضي نبودي به اينكه جمله حتّي رفعت بضبع إبن عمّك فرفعته و فضّلته علينا. فقلت:

من كنت مولاه فعلي ّ مولاه

، فهذا شي ء منك ام من«9» اللّه [تا بازوي پسر عمّت گرفتي و او را بر مردمان داشتي و بر ما تفضيل دادي و گفتي: هر كه من مولاي و خداوندگار اويم علي مولاي خداوندگار اوست]«10»، اينكه قبول نكنيم اينكه چيزي است كه تو گفتي از خود يا خداي فرمود تو را! رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت:

11»12» و [اللّه]« الّذي لا اله الّا هو ان ّ هذا من اللّه«

، گفت به آن خداي كه جز او«13» خدايي نيست كه اينكه از فرمان خدا«14» كردم و گفتم. حارث بن نعمان كه اينكه

-----------------------------------

(1). آج، لب و پدرش. [.....]

(2). مج را.

(3). اساس: احبار، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد.

(4). مج، مت، وز، مر: پاي.

(5). مج، مت و.

(6). اساس: بگوي/ بگوييد.

(7). آج، لب، لت: آورديم.

(8). آج، لب تو.

(9). مج، مت، وز: عند.

(10). اساس: ندارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). سوره انفال (8) آيه 32.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(13). مج، مت: بجز اينكه.

(14). وز: خدايي.

صفحه : 74

بشنيد پشت بر كرد و سر سوي راحله خود نهاد و مي گفت: اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ فَأَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِن َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ، بار خدايا اگر اينكه كه محمّد مي گويد حق است و از نزديك تو است بر ما از آسمان سنگ«1» ببار و يا ما را عذابي اليم از نزديك تو بيار. اينكه هنوز نگفته بود تمام كه سنگي آمد از آسمان و بر سر او آمد و او را بر جاي بكشت، و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: سَأَل َ سائِل ٌ بِعَذاب ٍ واقِع ٍ«2» لَيس َ لَه ُ دافِع ٌ مِن َ اللّه ِ ذِي المَعارِج ِ«3» اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم«4»، خداوند اينكه كمال طفل بود«5» من در سن ّ اطفال ايمانش فرمودم تا به ايمان به حدّ كمال رسيد، دين پنداشتي همچون او طفلي بود به ولايت اوش به حدّ كمال رسانيدم كه: اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم«6»، فكمل بالدّين و كمّل به الدّين طردا و عكسا، دين چو«7» طفلي بود به تبليغ بلغ بالغ شد كان طفلا كيحيي و عيسي فصار بالإسلام كاملا قبل وقت الكمال بالغا قبل«8» وقت البلوغ فصار الاسلام بولايته بالغا حدّ الكمال لابسا«9» بردة الجمال متردّيا برداء الجلال، لمّا«10» نصب«11» منبر من الرّجال و رفع عليه خير الرّجال نصب رسول

اللّه أرحلا و رفع عليه رجلا و ضمّه«12» الي صدره و فتح فاه بنشر ذكره و كسر سوق«13» أعدائه باعلائه، و أخذ بيده، و وقفه عند حدّه، و جرّ علي أعدايه وجلا«14» و جزمهم جزما و خجلا فالمنبر منصوب و صاحبه مرفوع فالمنبر منصوب صورة و معني و صاحبه مرفوع حقيقة و فحوي«15»، هو مرفوع و عدوّه منصوب و هو

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: سنگ باران. [.....]

(2). سوره معارج (70) آيه 1.

(3). سوره معارج (70) آيه 2 و 3.

(6- 4). سوره مائده (5) آيه 3.

(5). اساس، آف، آن: خداوندا اينكه كمال لطف بود، با توجه به وز و مضمون عبارت تصحيح شد.

(7). مج، مت، وز: چون، آج، لب: همچو.

(8). مج، مت، وز: بالعاقل.

(9). مج: يابسا.

(10). مج، وز، مت: كما.

(11). مج، مت، وز لهو.

(12). مج، مت: ضمير.

(13). آف، بم: سيوف.

(14). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر بل اجلا.

(15). اساس: جر، آج، لب: جزما، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 75

رافع و عدوّه ناصب ليت شعري عدوّه ناصب ام منصوب ناصب القلب منصوب المذهب فيا عجبا من ناصب هو منصوب، در اينكه كلمات حركات اعراب و بنا گفته شد اگر كسي تأمّل كند.

قوله: يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ، جبرئيل آمد كه اي گذارنده«1» بگذار و اي رساننده برسان«2»، چه برسانم! گفت: ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ آنچه از خداي تو به«3» تو فرستادند شب معراج قوله: فَأَوحي إِلي عَبدِه ِ ما أَوحي.

در تفسير اهل البيت آمد كه: ما اوحي في علي ّ ليلة المعراج شب معراجش مجمل بگفت روز غدير«4» تفصيل داد تأخير البيان عن وقت الخطاب روا باشد عن وقت الحاجة روا نباشد.

امشب مجمل بگفتم تا دل بر آن موطّن مي كني و عزم بر آن مصمّم مي داري تا چو«5» وقت آيد من خود تفصيل گويم اينكه ما في قوله: ما أُنزِل َ، همان «ما» است كه في قوله: ما أَوحي، جز كه آن جا مجمل است و اينكه جا مفسّر است، آنچه از خداي تو به تو فرود آوردند بار خدايا اگر تقصير«6» يا تأخيري افتد، وَ إِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغت َ رِسالَتَه ُ، اگر اينكه نكني همان انگار كه هيچ نكردي«7»، بزرگا فرمانا كه اينكه بود كه اگر نكردي كرده ناكرده شدي و گفته ناگفته گشتي، بار خدايا از طاعنان ايمن نه ام و از دشمنان خايفم، نگر«8» انديشه نداري كه من عاصم توام چون خداي عاصم باشد! او معصوم باشد، و نزد«9» خواجه نه او معصوم است و نه هيچ پيغامبر ديگر.

و آن كه«10» اينكه روز هجدهم«11» ذي الحجّه رفت در منصرف رسول- عليه السّلام- از حجّة الوداع سنة عشر من الهجرة و رسول- عليه السّلام- از آن پس«12» دو ماه و ده روز در

-----------------------------------

(1). وز: گزارنده. [.....]

(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت گفت.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: بر.

(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: غديرش.

(5). مج، مت، وز، مر: چون.

(6). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: تقصيري.

(7). اساس: كردي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). مج، مت، وز: بگو، مر: مگر.

(9). لت: نزديك.

(10). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بدانكه.

(11). مج، مت، وز، لت: هژدهم.

(12). وز: از پس.

صفحه : 76

دنيا بماند، آنگه در اواخر صفر دو روز مانده از او رحلت كرد و با جوار رحمت

ايزدي رفت من سنة احدي عشر من الهجرة، و اينكه روز- اعني روز غدير- از مشاهير ايّام شد به اينكه سبب و پيش از [اينكه]«1» مذكور بود بنزديك خداي- عزّ و جل- چنان كه در اخبار آمده است، از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت:

يوم الغدير عيد اللّه الاكبر و ما بعث اللّه نبيّا الّا عرّفه حرمته و إنّه عيد في السّماء و في الارض [91- ر]

، گفت: روز غدير عيد خداست عيد بزرگتر و خداي تعالي هيچ پيغامبر را نفرستاد الّا او را معلوم كرد حرمت اينكه روز.

و عبد اللّه بن سنان روايت كرد از صادق- عليه السّلام- كه او گفت: پيغامبران مقدّم اوصياء خود را در مثل اينكه روز نصب كردند و در اينكه روز رسول- عليه السّلام- علي را نصب كرد و بر جاي خود بداشت.

احمد بن محمّد بن ابي نصر روايت كرد گفت: يك روز بنزديك رضا- عليه السّلام- بودم«2» و مجلس خاص بود به اهلش، ذكر روز غدير مي رفت آن جا.

بعضي حاضران گفتند: ما غدير نشناسيم رضا- عليه السّلام- گفت: حديث كرد مرا پدرم از پدرش از پدرانش كه گفت: روز غدير در آسمان معروفتر است از آن كه در زمين و خداي را تعالي در فردوس اعلي كوشكي است خشتي از زر و يكي«3» از سيم در آن جا صد هزار قبّه است از ياقوت سرخ و صد هزار خيمه است از زمرّد سبز، خاكش مشك و عنبر است و در او چهار جوي است از آب و مي و شير و انگبين بر كنار آن جويها درختان است از انواع ميوه ها بر آن درختان مرغاني«4» اند«5»

تنهاي ايشان از لؤلؤ«6»، پرهاشان«7» از ياقوت سرخ. چون روز غدير باشد اهل آسمانها آن جا حاضر آيند و تسبيح و تهليل مي كنند خداي را، اينكه مرغان از اينكه درختان بپرند و به آن جويها فرود شوند«8» و برآيند و خويشتن در آن مشك و عنبر گردانند«9» و بر

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). مج، مت، وز، لت: بوديم.

(3). آج، لب، لت خشتي. [.....]

(4). مر: مرغان.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: هستند.

(6). مج، مت، وز، لت، مر است.

(7). مج، مت، وز: پرهايشان.

(8). آج، لب: فرو روند.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: بگردانند.

صفحه : 77

بالا«1» سر آن فرشتگان بپرند و بر ايشان نثار كنند، چون آخر روز غدير باشد، منادي ندا كند ايشان را كه: انصرفوا الي مراتبكم«2»، بازگردي«3» با جايهاي خود شويد كه ايمن شدي«4» از خطا و زلل تا دگر سال«5» مانند اينكه روز براي كرامت محمّد و علي را.

آنگه با من نگريد و گفت: يابن ابي نصر؟ هر كجا باشي جهد كن تا اينكه روز به مشهد امير المؤمنين حاضر شوي، اگر ممكن باشد كه خداي تعالي در اينكه روز گناه شصت ساله بيامرزد هر مؤمني و مؤمنه را در اينكه روز و چندان گردنها از آتش دوزخ آزاد كند«6» كه در ماه رمضان و شب قدر و شب عيد فطر كرده باشد و هر درمي كه به صدقه دهند به هزار محسوب باشد«7» در اينكه«8» روز با مؤمنان به«9» آنچه تواني خير كن و به«10» آنچه تواني مؤمنان را شاد كن.

آنگه گفت: يا اهل كوفه خداي تعالي شما را چيزي«11» عظيم داد و شما

از جمله آناني كه خداي تعالي دلهاي ايشان را به«12» ايمان امتحان كرد بلا بر شما ريزند، آنگه خداي تعالي كشف كند از شما.

آنگه گفت: و اللّه كه اگر مردمان فضل اينكه روز بشناختندي فرشتگان«13» ايشان را مصافحه كردندي هر روز«14» ده بار، و اگر نه آنستي كه تطويل باشد از فضايل اينكه روز چيزهايي«15» گفتمي كه آن را به عدد نتوانستندي شمردند«16» علي ّ بن الحسين گفت: چند بار من و حسن بن جهم با نزديك احمد بن محمّد بن ابي نصر«17» شديم تا اينكه حديث از او بنوشتم«18»، و اگر اينكه روز را هيچ فضل نبودي

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: بالاي.

(2). مج، مت، وز: مواطنكم.

(3). اساس: باز گردي/ باز گرديد.

(4). اساس: ايمن شدي/ ايمن شديد.

(5). آج، لب مر: سال ديگر.

(6). مر: آزاد شود.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: محسوب بود، آج، لب: محسوب است.

(8). بم: درن. [.....]

(9). بم: با.

(16- 10). وز، مت، لت، مر: خيري.

(11). آف: با.

(12). لت: فرشتها.

(13). مج، مت، وز، لت، مر: هر روزي.

(14). آج، لب: چين ها.

(15). مج، مت، وز، لت، مر: شمردن، آج، لب: شمرد.

(17). مج، مت، وز: احمد بن محمّد بن انظر، لت، محمّد بن احمد بن ابي نصر.

(18). مج، مت، وز: نيوشيم، آج، لب، لت، مر: بنوشتيم، آن: بشنويم.

صفحه : 78

جز آن كه خداي تعالي در اينكه روز اينكه آيت فرستاد: اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم«1»- الآية.

و مذكّران گفتند: مشاهير الايّام عشر«2»: يوم التّقرير و يوم التّقدير و يوم التّطهير و يوم التّكثير و يوم التّغيير، و يوم التّوفير و يوم التّشهير و يوم التّشوير و يوم التّوقير و يوم الغدير. امّا يوم التّقرير آن روز است كه

خداي تعالي گفت: أَ لَست ُ بِرَبِّكُم قالُوا بَلي«3» و روز تقدير، قوله تعالي: وَ قَدَّرَ فِيها أَقواتَها فِي أَربَعَةِ أَيّام ٍ«4»، و يوم التّطهير يوم انزله«5»، قوله تعالي: إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ لِيُذهِب َ عَنكُم ُ الرِّجس َ أَهل َ البَيت ِ«6»، و يوم التّكثير في قوله تعالي: وَ اذكُرُوا إِذ كُنتُم قَلِيلًا فَكَثَّرَكُم«7»، روز بدر است كه خداي تعالي عدد مسلمانان به مدد فرشتگان«8» بسيار«9» كرد، قوله: يُمدِدكُم رَبُّكُم بِخَمسَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُسَوِّمِين َ«10»، و روز تغيير آن روز كه حامل سوره براءة را باز گردانيدند به نزول وحي بر پيغامبر- عليه السّلام- كه

لا يؤدّيها عنك الّا أنت او رجل منك

، و روز توفير روز مباهله است [20- ر]

و آن بيست و چهارم ذو الحجّه«11» است كه رسول- عليه السّلام- حق ّ امير المؤمنين را موفّر كرد و حق تعالي حكم نفس او حكم نفس رسول كرد في قوله: فَمَن حَاجَّك َ فِيه ِ مِن بَعدِ ما جاءَك َ مِن َ العِلم ِ«12»، الي قوله: وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَكُم«13» و امّا روز تشهير آن روز بود كه خداي تعالي او را مشهّر گردانيد به انگشتري«14» به سايل دادن«15» و آيت آمد«16» در حق ّ او، إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ«17»- الاية. و روز توقير روز مؤاخات است كه رسول- عليه السّلام- صحابه را با يكديگر برادري داد و او را تخصيص كرد به برادري خود و به اينكه معني او را موقّر كرد حيث خصّه باخائه

-----------------------------------

(1). سوره مائده (5) آيه 3.

(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: عشرة.

(3). سوره اعراف (7) آيه 72.

(4). سوره فصلت (41) آيه 10.

(5). مج، مت، وز، آج، لب، انزل فيه. [.....]

(6). سوره احزاب (33) آيه 33.

(7). سوره اعراف (7) آيه

86.

(8). لت: فرشتها.

(9). مج، مت، وز، لت: ببسيار.

(10). سوره آل عمران (3) آيه 125.

(11). آف، آن، مر: ذي الحجه.

(13- 12). سوره آل عمران (3) آيه 61.

(14). آج، لب كه.

(15). آج، لب، بم، آف: داد.

(16). مج، مت، وز، لت، مر: آمدن.

(17). سوره مائده (5) آيه 55.

صفحه : 79

و أجلسه علي ردائه و امّا روز تشوير روز قيامت باشد يكي مي گويد: يا لَيتَنِي كُنت ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِيماً، و يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً، ديگري مي گويد: لَيتَنِي لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِيلًا، و يكي دست به دندان مي گزد كه وَ يَوم َ يَعَض ُّ الظّالِم ُ عَلي يَدَيه ِ يَقُول ُ يا لَيتَنِي اتَّخَذت ُ مَع َ الرَّسُول ِ سَبِيلًا و«1» دهم روز غدير است و چون نگاه كني و تأمّل كني«2» اينكه روز بفضل از آن روزها فزونتر است براي آن كه آنچه در آن روزها پراكنده است در اينكه روز مجموع است، فهو يوم التّبليغ و يوم التّسويغ، يوم التّقرير و يوم التّكرير، يوم التّميز«3» يوم التّبريز، يوم التّرديد و يوم التّهديد، يوم العصمة لتقرير العصمة يوم النّص ّ علي الخاتم بتركيب الفص ّ علي الخاتم يوم العيد و يوم الوعد و الوعيد و التّقريب و التّبعيد، يوم العرض و يوم الفرض، يوم التّولة«4» و يوم الجولة، يوم الاجمال و يوم الاكمال، يوم التّفصيل و يوم لتفضيل يوم التّمهيد و يوم التّهديد يوم البأس لافناء النّاس يوم حصول اليقين باكمال الدّين يوم السّلوة باعمال الخلوة، و هر لفظي از اينكه الفاظ مأخوذ است از خبري«5» يا اثري يا حالتي يا مقالتي، و در تفصيل اينكه تطويل نتوان كرد«6» كه از مقصود باز مانيم. و اينكه كلمات«7» براي كسي كه طالب اينكه فن باشد گفته شد، و

چون خواننده اهل اينكه صنعت باشد استخراج تواند كردن«8» معاني اينكه الفاظ از اينكه قصّه.

اكنون بدان كه اصحاب«9» ما هم از آيت هم از خبر دليل انگيخته اند بر امامت.

امّا وجه استدلال از آيت آن است كه خداي- جل ّ جلاله- امر كرد رسول خود را به تبليغ آنچه او را فرمود در آن وقت، آنگه گفت: اگر نكني و نرساني هم چنان باشد كه هيچ رسالت نگزارده اي«10»، حكم «ما» في قوله: ما أُنزِل َ، از دو وجه برون«11» نيست: يا عام

-----------------------------------

(1). آج روز.

(2). آج، لب: تأمل نمايي.

(3). مر: التمييز. [.....]

(4). مج، مت، وز، لت، مر: يوم الدولة، آف: يوم تولية.

(5). وز، آف، آن: چيزي.

(6). آج، لت، مر: نتوان كردن.

(7). آج از.

(8). مج، مت: بتواند گردان، وز، مر: بتواند كردن، لت: بتوان كردن.

(9). مج، مت، وز: اصحابان.

(10). مج، مت، وز، آج، لب، آن، مر: نگذارده.

(11). مج، مت، وز، آج، آف، آن، مر: بيرون.

صفحه : 80

باشد يا خاص، اگر عام بود«1» مناقضه بود بمثابه آن بود كه گفته باشد: وَ إِن لَم تَفعَل، يعني و ان تبلّغ رسالته فَما بَلَّغت َ رِسالَتَه ُ، اگر رسالت نگزاردي«2» نگزارده باشي«3» در اينكه هيچ فايده نباشد، پس اينكه محال بود جز خصوص بنماند، يعني اگر اينكه رسالت مخصوص نگزاردي«4» هيچ رسالت نگزارده باشي آن رسالت كه گزاردن دگر رسالات«5» بر آن موقوف باشد جز امامت و وصايت و نيابت و قائم«6» مقام بداشتن تا به جاي او باشد و آن كند كه او كردي از امر و نهي و وعظ و زجر و اقامت حدود و قضايا و احكام و جهاد و آنچه خداي تعالي تكليف پيغامبر«7» و امام كرده است نباشد، چه

محال است گفتن كه غرض آن است كه امر به نماز بگزار«8» و الّا روزه نگزارده باشي«9» و امر به روزه تبليغ كن و الّا رسالت حج نگزارده باشي«10» و زكات [بگو]«11» و الّا جهاد نگفته باشي [20- ر]، و لكن اگر امام فرا ندارد«12» كه رعايت رعيّت كند و بيان شريعت و حل ّ مشكلات و تولّاي كارها«13» كه به او مفوّض باشد از جهاد و قضايا و احكام اقامت حدود هم چنان باشد كه اداي رسالت نكرده باشد، براي آن كه چون فرو گزارد ضايع شود و بمثابه نكرده باشد«14». دگر اجماع اهل البيت بر آن كه: اينكه [آيت]«15» در اينكه كار آمد و قصّه او آن است كه ما گفتيم و اصحاب حديث با ما در اينكه اتّفاق كردند.

امّا وجه استدلال از خبر كه رسول- عليه السّلام- گفت:

من كنت مولاه فعلي ّ مولاه

، آن است كه رسول- عليه السّلام- در وقت چنان در جايي«16» چنان قوم را جمع كرد

-----------------------------------

(1). آن: باشد.

(2). لت: مگزاري.

(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر و اگر نكني نكرده باشي.

(4). وز، مت، آج، لب، آن: نگذاردي، لت: نگزاري.

(5). آن: رساله.

(6). اساس: قايم. [.....]

(7). آج، لب، مر: پيغمبر.

(8). آن، مر: بگذار.

(9). آن، مر: نگذارده باشي.

(10). آن: نگذارده باشي.

(11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: فرو ندارد.

(13). آج: كارهايي.

(14). مج، مت، وز، لت، مر: ناكرده باشد.

(15). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(16). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر، آن: جاي.

صفحه : 81

و بازداشت و فرود آمد في غير منزل علي غير كلاء

و ماء«1» و گفت: هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست، و لفظ «مولا» اگر چه محتمل است«2» ده معني را- چنان كه شرح داده شود- حمل بر آن توان كردن كه حال را لايق بود«3» و فايده كلام به آن بر جاي بماند.

امّا اقسام مولا: بدان كه «مولا» در لغت منقسم«4» بود بر يازده قسمت. مولي آيد به معني اولي و او اصل است و مرجع و معاني دگر اقسام به اوست چنان كه گفته شود و از شواهد«5» قوله تعالي: مَأواكُم ُ النّارُ هِي َ مَولاكُم،«6» كافران را گفت: مأواي شما دوزخ است و دوزخ مولاي شما يعني به شما اوليتر است و جز اينكه معني احتمال نكند و از شواهد او در شعر قول لبيد است:

فغدت«7» كلا الفرجين تحسب انّه مولي المخافة خلفها و أمامها

يعني اولي بالمخافة و از ميان اهل لغت در اينكه خلاف نيست. دگر به معني مالك رق ّ باشد خداوندي كه بنده«8» دارد به ملكيّت و شاهد او قوله تعالي: ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلًا عَبداً مَملُوكاً لا يَقدِرُ عَلي شَي ءٍ«9» الي قوله: وَ هُوَ كَل ٌّ عَلي مَولاه ُ«10»، يعني علي مالكه، و سيم«11»: به معني معتق و چهارم: به معني معتق و معتق را كه آزاد كننده باشد مولي من فوق«12» و آن را كه آزاد كرده بود مولي من تحت خوانند، و هم چنين خداوند و بنده را مولي خوانند قبل العتق و اينكه قسمتي دگر باشد و اينكه را به شواهد حاجت نيست از معروفي اينكه پنج قسمت است و آنچه به شاهد معتق شايد، قوله تعالي:

ادعُوهُم لِآبائِهِم هُوَ أَقسَطُ عِندَ اللّه ِ فَإِن لَم تَعلَمُوا آباءَهُم فَإِخوانُكُم فِي الدِّين ِ

وَ مَوالِيكُم«13»، و ششم: به معني پسر عم باشد، چنان كه شاعر گفت:«14»

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، آج، لب، لت مر: ماء.

(2). آن به.

(3). وز، لت، مر: كه لايق حال وقت باشد.

(4). آن: متقسم. [.....]

(5). مج، مت، وز، لت، مر او.

(6). سوره حديد (57) آيه 15.

(7). اساس: فعدت.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: كه او بنده اي.

(9). سوره نحل (16) آيه 75.

(10). سوره نحل (16) آيه 76.

(11). مج، مت، وز، آف: سيوم: لت: سئم.

(12). مج، مت، وز، لت، مر خوانند.

(13). سوره احزاب (33) آيه 5.

(14). وز، مت شعر.

صفحه : 82

مهلا بني عمنا مهلا موالينا لا تنبشوا ميتنا ما كان مدفونا

هفتم، به معني ناصر باشد، قال اللّه تعالي: ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ مَولَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ أَن َّ الكافِرِين َ لا مَولي لَهُم«1»، اي لا ناصر لهم«2». هشتم: مولاي ضمان«3» جريره باشد، چنان كه مردي بنده آزاد كند و از ضمان جريره او و از ولاي او بيزار شود، گويد: از خير و شرّ او بيزارم، او را سائبه خوانند و او برود به كسي تولّا كند آن كس ضمان جريره او كند«4» ولاء ميراث او، او را باشد. آن كس را مولي خوانند. نهم به معني حليف و هم سوگند باشد، چنان كه شاعر گفت«5»:

موالي حلف لا موالي قرابة و لكن قطينا يأخذون«6» الأتاويا

و ديگري گفت«7»:

مواليكم مولي الولاية منكم و مولي اليمين حابس قد تقسّما

و هم به معني همسايه، چنان كه شاعر گفت:«8»

هم«9» خلطوني«10» بالنّفوس و الجمعوا الي اصل مولاهم مسوّمة جردا

يازدهم به معني سيّد مطاع و رئيس و امام و آنچه در اينكه سلك رود«11» اينكه جمله اقسام چون تأمّل كنند همه را معني

راجع به«12» اولي بود براي آن كه خداوند به بنده و بنده به خداوند، و آزاد كننده به آزاد كرده«13» و آزاد كرده«14» به آزاد كننده و همسايه به همسايه و هم سوگند به هم سوگند و ناصر به منصور و پسر عم به پسر عم و ضامن جريره و جمله اقسام اينان اوليتر باشند به اصحابشان از ديگران كه آن ولايت نباشد ايشان را، پس درست شد كه معني جمله راجع است به«15» اولي [20- پ]

و معني اولي لايق است در اينكه جا. دگر قرينه آنچه گفت: (الست اولي بكم منكم بأنفسكم)، نه من اوليترم به شما! از شما آنگه بي فصل به حرف عطف گفت:

من

-----------------------------------

(1). سوره محمّد (47) آيه 11.

(2). مج، مت، وز، لت، مر و.

(9- 3). مت، آف: ضامن.

(4). مج، مت، وز، مر: بكند، لت: نكند. [.....]

(5). مج، مت، وز شعر.

(6). لسان العرب، 15/ 409: يسألون.

(8- 7). مج، مت: هل.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: خلطوني.

(11). مج، مت، وز، لت، مر و. 12؟ مج، مت، وز، لت، مر: با.

(14- 13). مج، مت، وز، لت: آزاد كرد.

(15). مج، مت، وز، لت، مر: با.

صفحه : 83

الله كنت مولاه فعلي ّ مولاه}

، اي من كنت اولي بولايته فعلي ّ اولي بولايته، و هيچ معني از معاني شايد مولي«1» كه بر شمرديم لايق نيست اينكه جا و معني ندهد، چه محال است كه رسول- عليه السّلام- گويد كه: هر كه من پسر عم اويم، علي پسر عم ّ اوست يا معتق يا معتق يا ضامن جريره يا حليف يا همسايه، اينكه هيچ احتمال نكند جز اولي يا سيّد مطاع، چنان كه اخطل مي گويد عبد الملك مروان را-

و اخطل ترسا بود- ممكن نيست كه بر او حواله توان كردن كه او را غرضي بوده است يا ميلي به اينكه مذهب و اينكه جماعت و ممدوح وي آن است كه در عداوت اهل البيت علم بود مي گويد:«2»

فما وجدت فيها قريش لاهلها اعف ّ و اوفي من ابيك و امجدا

و اوري بزنديه و لو كان غيره غداة اختلاف النّاس اكدي و اصلدا

فاصبحت مولاها من النّاس كلّهم و أحري قريش ان يجاب و يحمدا

و علي اي ّ حال«3» به لفظ مولي، سيّد و اولي خواست. دگر اشعاري كه در عهد رسول- عليه السّلام- و صحابه و تابعين گفتند در اينكه باب- چنان كه ذكر كرديم- و كس بر ايشان ايراد نكرد«4»- اينكه جمله دليل مي كند«5» از آيت و خبر، بر امامت امير المؤمنين عليه السّلام- پس از رسول- عليه السّلام- بلا فصل. و جمله قرّاء خواندند:

فَما بَلَّغت َ رِسالَتَه ُ بر واحد، و نافع و عاصم به روايت ابو بكر و إبن عامر بر جمع خواندند: «رسالاته».

وَ اللّه ُ يَعصِمُك َ مِن َ النّاس ِ، و خداي تعالي تو را نگاه دارد از مردمان. إِن َّ اللّه َ لا يَهدِي القَوم َ الكافِرِين َ، خداي تعالي هدايت نكند كافران را إمّا به خذلان بر سبيل عقوبت و إمّا به حرمان از ره بهشت و ثواب«6».

أبو امامه روايت كند كه: مردي بود از بنو«7» هاشم مشرك و از جمله شجاعان و

-----------------------------------

(1). اساس، بم: اولي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). مج، مت، وز شعر.

(3). مج، مت، وز: زيرا كه، آج، لب: علي اي حال، لت، مر: علي كل حال.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: انكار نكرد.

(5). مج، مت، وز: كند.

(6). مج،

مت، وز، لت، مر: ثواب. [.....]

(7). وز، لت، مر: بني.

صفحه : 84

فتّا كان بود نام او ركانه، و وادي بود آن را وادي إضم خواندندي او«1» آن جا گوسپند«2» مي چرانيدي. يك روز رسول- عليه السّلام- از مدينه به در آمد تنها به آن وادي فرو شد اينكه مرد را ديد در ميان گوسپند«3». ركانه چون او را بديد تنها فرصتي و غنيمتي شمرد، او را گفت: اي محمّد تويي كه خدايان ما را دشنام مي دهي و دعوي مي كني كه مرا خدايي است عزيز و حكيم! اگر نه آنستي كه از ميان ما و تو خويشي هست، من«4» تو را بكشتمي و لكن تو خدايت را بخوان تا تو را از من برهاند من رها كردم تو را براي قرابت، و لكن كاري دگر بكنم. اختيار كني كه با من كشتي گيري و تو خدايت را بخواني كه عزيز«5» و حكيم است و من لات و عزّي را، اگر تو مرا بيفگني ده گوسپند«6» از خيار گوسپندان من تو را. بر اينكه قرار دادند، رسول- عليه السّلام- او را بيفگند و بر سينه او نشست، او گفت: مرا نه تو افگندي، مرا خداي تو افگند كه كس پشت«7» من بر زمين نياورد«8»، و لكن اگر نشاط كني دگر بار كشتي گيريم، اگر مرا بيفگني گوسپند«9» بيست كنم«10». بگرفتند، رسول- عليه السّلام- او را بيفگند شفاعت كرد و گفت: دگر باره بگيريم و گوسپند بسي كنم. رسول- عليه السّلام- باز او را بيفگند. ركانه گفت: خداي تو تو را نصرت مي كند و لات و عزّي مرا خذلان، شأنك بالغنم، گوسپند اينك از آنچه تو خواهي بگزين

و ببر، رسول- عليه السّلام- گفت: مرا به گوسپند تو حاجت نيست، و لكن اگر چيزي مي خواهي و من آن چيز به تو ارزاني دارم ايمان آر به خدا تا جان از دوزخ برهاني. گفت: آيتي بايد كه من ببينم تا ايمان آرم، گفت:

چه آيت خواهي [21- ر]

كه من باز نمايم و از خداي تعالي در خواهم تا پيدا كند!

ركانه نگاه كرد بر كرانه وادي درختي بود بزرگ با شاخه هاي تمام، گفت: خواهم تا آن درخت را بخواني و بفرمايي تا به دو نيمه شود، يك نيمه پيش تو آيد و يك نيمه بر«11» جاي بماند، رسول- عليه السّلام- با او عهد كرد كه اگر اينكه آيت خداي بدو دهد او

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت را.

(2). مر، بم: گوسفند.

(3). آن: گوسپندان، بم: گوسفند، لت: گوسفندان.

(4). مج، مت، وز، آج، لب: من.

(5). لت غفور.

(9- 6). آج، لب، آف، آن، مر: گوسفند.

(7). مج، مت، وز، لت: پهلو.

(8). مج، مت، وز، لت: نياورده است.

(10). مج، مت: بكنم.

(11). آج، لب: به.

صفحه : 85

خلاف نكند و ايمان آرد، او قبول كرد، رسول- عليه السّلام- خداي را بخواند، خداي تعالي اجابت كرد و آن درخت را بشكافت و رسول- عليه السّلام- نيمه درخت را بخواند پيش او آمد با شاخ و برگ و بيخ پيش«1» رسول- عليه السّلام- بايستاد«2». ركانه گفت: آية عظيمة«3»، آيتي بزرگ است. آنگه گفت: يا محمّد بفرماي تا با«4» جاي خود رود و ملتئم گردد. رسول- عليه السّلام- دعا كرد تا نيمه درخت به«5» جاي خود شد و با هم شد و همچنان شد كه بود. مرد گفت: آيتي بزرگ است و لكن من

ايمان نيارم، ترس آن را كه زنان قريش گويند: ركانه از محمّد بترسيد و ايمان آورد، و لكن سي گوسپند«6» از خيار اينكه گوسپندان بگزين«7» كه حق ّ تو است و ببر. رسول- عليه السّلام- گفت: مرا به گوسپند«8» حاجت نيست و او را رها كرد. صحابه چون رسول را نمي يافتند دل مشغول شدند، هر گروهي به جانبي برفتند نگاه كردند رسول- عليه السّلام- را ديدند از وادي [إضم]«9» برمي آمد. گفتند: يا رسول اللّه؟ تنها به اينكه وادي فرو شدي و در اينكه وادي مشركي هست فتّاك قتّال ما از او بر تو مي ترسيديم.

رسول- عليه السّلام- گفت:

بعد ما انزل اللّه علي ّ، و اللّه يعصمك من النّاس

! پس از آن كه خداي تعالي گفت: خداي تو را نگاه دارد از كافران و ايشان را بر تو راه ندهد.

قوله تعالي:

[سوره المائدة (5): آيات 68 تا 88]

[اشاره]

قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ لَستُم عَلي شَي ءٍ حَتّي تُقِيمُوا التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ وَ ما أُنزِل َ إِلَيكُم مِن رَبِّكُم وَ لَيَزِيدَن َّ كَثِيراً مِنهُم ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ طُغياناً وَ كُفراً فَلا تَأس َ عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ (68) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ هادُوا وَ الصّابِئُون َ وَ النَّصاري مَن آمَن َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ عَمِل َ صالِحاً فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (69) لَقَد أَخَذنا مِيثاق َ بَنِي إِسرائِيل َ وَ أَرسَلنا إِلَيهِم رُسُلاً كُلَّما جاءَهُم رَسُول ٌ بِما لا تَهوي أَنفُسُهُم فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقتُلُون َ (70) وَ حَسِبُوا أَلاّ تَكُون َ فِتنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُم َّ تاب َ اللّه ُ عَلَيهِم ثُم َّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنهُم وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما يَعمَلُون َ (71) لَقَد كَفَرَ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ هُوَ المَسِيح ُ ابن ُ مَريَم َ وَ قال َ المَسِيح ُ يا بَنِي إِسرائِيل َ اعبُدُوا اللّه َ رَبِّي

وَ رَبَّكُم إِنَّه ُ مَن يُشرِك بِاللّه ِ فَقَد حَرَّم َ اللّه ُ عَلَيه ِ الجَنَّةَ وَ مَأواه ُ النّارُ وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن أَنصارٍ (72)

لَقَد كَفَرَ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ ثالِث ُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِن إِله ٍ إِلاّ إِله ٌ واحِدٌ وَ إِن لَم يَنتَهُوا عَمّا يَقُولُون َ لَيَمَسَّن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا مِنهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (73) أَ فَلا يَتُوبُون َ إِلَي اللّه ِ وَ يَستَغفِرُونَه ُ وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (74) مَا المَسِيح ُ ابن ُ مَريَم َ إِلاّ رَسُول ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه ِ الرُّسُل ُ وَ أُمُّه ُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأكُلان ِ الطَّعام َ انظُر كَيف َ نُبَيِّن ُ لَهُم ُ الآيات ِ ثُم َّ انظُر أَنّي يُؤفَكُون َ (75) قُل أَ تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَملِك ُ لَكُم ضَرًّا وَ لا نَفعاً وَ اللّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (76) قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ لا تَغلُوا فِي دِينِكُم غَيرَ الحَق ِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهواءَ قَوم ٍ قَد ضَلُّوا مِن قَبل ُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَن سَواءِ السَّبِيل ِ (77)

لُعِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسرائِيل َ عَلي لِسان ِ داوُدَ وَ عِيسَي ابن ِ مَريَم َ ذلِك َ بِما عَصَوا وَ كانُوا يَعتَدُون َ (78) كانُوا لا يَتَناهَون َ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوه ُ لَبِئس َ ما كانُوا يَفعَلُون َ (79) تَري كَثِيراً مِنهُم يَتَوَلَّون َ الَّذِين َ كَفَرُوا لَبِئس َ ما قَدَّمَت لَهُم أَنفُسُهُم أَن سَخِطَ اللّه ُ عَلَيهِم وَ فِي العَذاب ِ هُم خالِدُون َ (80) وَ لَو كانُوا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ النَّبِي ِّ وَ ما أُنزِل َ إِلَيه ِ مَا اتَّخَذُوهُم أَولِياءَ وَ لكِن َّ كَثِيراً مِنهُم فاسِقُون َ (81) لَتَجِدَن َّ أَشَدَّ النّاس ِ عَداوَةً لِلَّذِين َ آمَنُوا اليَهُودَ وَ الَّذِين َ أَشرَكُوا وَ لَتَجِدَن َّ أَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِين َ آمَنُوا الَّذِين َ قالُوا إِنّا نَصاري ذلِك َ بِأَن َّ مِنهُم قِسِّيسِين َ وَ رُهباناً وَ أَنَّهُم لا يَستَكبِرُون َ (82)

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنزِل َ إِلَي الرَّسُول ِ تَري أَعيُنَهُم تَفِيض ُ مِن َ الدَّمع ِ مِمّا عَرَفُوا مِن َ الحَق ِّ يَقُولُون َ رَبَّنا آمَنّا فَاكتُبنا

مَع َ الشّاهِدِين َ (83) وَ ما لَنا لا نُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ ما جاءَنا مِن َ الحَق ِّ وَ نَطمَع ُ أَن يُدخِلَنا رَبُّنا مَع َ القَوم ِ الصّالِحِين َ (84) فَأَثابَهُم ُ اللّه ُ بِما قالُوا جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها وَ ذلِك َ جَزاءُ المُحسِنِين َ (85) وَ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَحِيم ِ (86) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّبات ِ ما أَحَل َّ اللّه ُ لَكُم وَ لا تَعتَدُوا إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ المُعتَدِين َ (87)

وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللّه َ الَّذِي أَنتُم بِه ِ مُؤمِنُون َ (88)

[ترجمه]

بگو اي جهودان و ترسايان«كما ما «10» نيستيد بر چيزي تا بر پاي داريد تورات را و انجيل را و آنچه بفرستاد«كما ما «11» بر شما از پروردگار شما و بيفزايد بسياري از ايشان آنچه بفرستادي«كما ما «12» بر تو از پروردگار تو گمراهي و

-----------------------------------

(1). لت: نزد.

(2). آج، لب: باستاد، آن: بيستاد.

(3). لب، بم، آف: عظمت. [.....]

(4). لت: باز.

(5). مج، مت، وز، لب، لت: با.

(6). آف، لت، مر: گوسفند.

(7). آج، لب: بگير.

(8). آج، لب، لت تو.

(9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(10). مج، مت، وز: خداوندان كتاب.

(11). مج، مت، وز: فرو فرستادند.

(12). آج، لب: فزون كردند.

صفحه : 86

ناگرويدگي«كما ما «1» اندوه مدار بر گروه ناگرويدگان.

بدرستي كه آنان كه بگرويدند و آنان كه جهود شدند و از كيش به كيش«كما ما «2» شوندگان و ترسايان هر كه بگرود به خداي و روز بازپسين«كما ما «3» و بكردكار نيك نه ترسي بر ايشان و نه ايشان اندوهگين شوند.

[21- پ]

بدرستي كه بگرفتيم«كما ما «4» پيمان«كما ما «5» فرزندان يعقوب و بفرستاد«كما ما «6» بر ايشان پيغامبران هر گاه بيامدي ايشان را پيغامبري مر بدانچه

نخواستي تنهاي«كما ما «7» اينان گروهي دروغزن داشتند«كما ما «8» و گروهي بكشتند«كما ما «9».

و مي پنداشتند نبود بلا«كما ما «10» كور شدند و كر شدند پس توبه داد خداي بر ايشان پس كور شدند و كر شدند بسياري از ايشان و خداي بيناست به آنچه مي كنند.

بدرستي كه نگرويدند«كما ما «11» آنان كه گفتند كه خداي اوست مسيح«كما ما «12» پسر مريم و گفت عيسي اي پسران يعقوب«كما ما «13» بپرستيد خداي را

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت: از حدّ در گذشتن و كافر شدن، آج، لب: از حدّ تجاوز نمودن.

(2). مج، مت، وز، لت: صابيان ستاره پرست، آج، لب: پرستندگان كواكب.

(3). مج، مت، وز، لت: قيامت.

(4). مج، مت، وز: ها گرفتيم.

(5). مج، مت، وز، آج: عهد. [.....]

(6). مج، مت، وز: بفرستاديم، آج، لب: فرستاديم.

(7). مج، مت، وز: دلها، آج، لب، نفوس.

(8). مج، مت، وز: داشتندي.

(9). مج، مت، وز: بكشتندي، آج، لب: مي كشتند.

(10). آج، لب: امتحان.

(11). مج، مت، وز، آج، لب، لت، كافر شدند.

(12). مج، مت، وز، آج، لب، لت: عيسي.

(13). مج، مت، وز، لت: بني اسرائيل.

صفحه : 87

پروردگار من و پروردگار شما كه اوست«كما ما «1» هر كه«كما ما «2» شرك آرد«كما ما «3» به خداي به درستي كه حرام كرد«كما ما «4» خداي بر او بهشت و جايگاه«كما ما «5» او آتش«كما ما «6» و نيست مر ستمكاران را هيچ ياري دهي.

بدرستي كه كافر شدند آنان«كما ما «7» كه گفتند خداي سوم«كما ما «8» سه است و نيست هيچ خدايي مگر يك خداي يكي«كما ما «9» و اگر نايستند«كما ما «10» از آنچه مي گويند«كما ما «11» برسد آنان كه نگرويدند«كما ما «12» از ايشان

عذاب دردناكي«كما ما «13».

توبه نكنند«كما ما «14» بر خداي و آمرزش نخواهند«كما ما «15» از او! و خداي آمرزنده است«كما ما «16» و بخشنده.

نيست عيسي پسر مريم مگر پيغمبري بدرستي كه بگذشت از پيش او پيغمبران و مادر او راستگوي«17» بود مي خوردند طعام را بنگر كه چگونه پيدا كرديم مر ايشان را نشانها پس بنگر از كجا باز گردند«18».

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت: كه خداي من و خداي شما است.

(2). مج، مت، وز، لت، كه هر كه.

(3). آج، لب: انباز گيرد.

(4). مج، مت، وز: حرام كند، آج، لب: حرام گردانيد.

(5). مج، مت، وز، آج، لب، لب: جاي.

(6). مج، مت، وز، لت: دوزخ. [.....]

(7). لت: آنها.

(8). مج، مت، وز، لت: سه ام، آج، آف، سيوم، لب، بم: سيم.

(9). مج، مت: يكتا، آج، لب: يگانه.

(10). آج، لب: باز نايستند، بم، آف: نيستند، لت: باز نه ايستند.

(11). آج، لب: هر آيينه.

(12). مج، مت، وز، لت: كافرند، آج، لب: كافر شدند.

(13). مج، مت، وز: به درد آرنده.

(14). مج، مت، وز، لت: توبه نمي كنند، آج، لب: اي پس باز نمي گردند.

(15). آج، لت: نمي خواهند.

(16). آج، لب: آمرزگار است.

(17). مج، مت، وز: راست گوينده.

(18). مج، مت، وز، لت: دروغ مي گويند.

صفحه : 88

بگو«1» مي پرستيد جز«2» خداي آنچه توانايي ندارد مر شما را زياني و نه سودي!

و خداي اوست شنوا و دانا.

بگوي اي اهل«3» كتاب«4» از حدّ مگذريد«5» در«6» دين خويش بنا حق و پس روي مكنيد خواستهاي«7» گروهي بدرستي كه گمراه شدند پيش از اينكه و گمراه كردند بسياري و گمراه شدند از راه راست«8».

[22- ر]

نفرين كرده شدند«9» آنان كه نگرويدند«10» از فرزندان يعقوب بر زبان داود و عيسي پسر مريم به آنچه

نافرماني«11» كردند و بودند از حد گذرندگان.

بودند نه باز بودن«12» از ناشايست بد كردند«13»، بد است«14» آنچه بودند مي كردند.

بيني بسياري از ايشان دوستي مي كردند آن كساني كه نگرويدند«15»، بد است آنچه پيش بودند مر اينان را تنهاي ايشان كه خشم كرد«16» خداي بر ايشان و در عذاب اينان جاويداند«17».

-----------------------------------

(1). آج اي.

(2). مج، مت، وز، لت: دون. [.....]

(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت: خداوندان.

(4). آج، لب: تورات و انجيل.

(5). آج، لب: تجاوز نكنيد.

(6). آن: از.

(7). آج، لب: رأيهاي باطل.

(8). آج، لب: از ميانه راه به تكذيب محمّد.

(9). مج، مت، وز، لت: لعنت كردند، آج، لب، ملعونند.

(10). آن: نگرويدند.

(11). مج، مت، وز، آج، لب، لب: نافرماني.

(12). مج، مت، وز، لت: نهي نكردندي يكديگر را، آج، لب: كه باز نمي استادند

(13). مج، مت، وز: از نابايستي كه كردند، آج، لب: از ناسپاسي كه كردند.

(14). آج. بدا.

(15). مج، مت، وز، آج، لب، لت: كافر شدند.

(16). مج، مت، وز، آج، لب، لت: خشم گرفت. [.....]

(17). مج، مت، وز: هميشه اند، آج، لب: جاويد باشند.

صفحه : 89

و اگر باشند بگروند«1» به خداي و پيغامبر و آنچه بفرستاد بر او نگرفتند دوستان و جز بيشتري از ايشان تباه كاران اند«2».

بيابي سخت ترين مردمان به دشمني مر آنان را كه بگرويدند جهودان و آنان كه شرك آوردند و بيابي نزديكتر ايشان بدوستي مر آنان را كه بگرويدند آنان كه گفتند كه ماييم ترسايان آن بدان است كه از ايشانند پيش رو ترسايان و صومعه داران و بدرستي كه اينان گردن كشي نكنند.

چون بشنوند آنچه فرو فرستاده شد بر پيغمبر بيني چشمهاي ايشان مي رود از اشك از آنچه شناختند از حق ّ مي گويند اي خداوند ما، بگرويديم ما

پس بنويس ما را از حاضران«3».

چيست ما را كه مي گرويم«4» به خداي و آنچه بيامد ما را از راستي«5» طمع مي داريم كه در آرد ما را خداوند ما با گروه نيكان.

پس پاداش دادشان خدا به آنچه گفتند بوستانها، كه مي رود از زير«6» آن جويها جاودان در آن و آن پاداش«7» نيكوكاران است.

و آنان كه كافر شدند و دروغزن داشتند نشانهاي ما را اينانند سزاواران آتش«8».

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، آج، لب: ايمان آوردندي.

(2). آج، لب: خارجند از طاعت خداي.

(3). آج، لب: با اهل شهادت به توحيد.

(4). مج، مت، وز، لت: ايمان نياورديم، آج، لب: ايمان آوريم.

(5). آج، لب و حال آن كه.

(6). آج، لب: فرود.

(7). لت، آن: پاداشت.

(8). آج، لب: ملازمان دوزخ.

صفحه : 90

اي آنان كه بگرويده ايد حرام مكنيد پاكها«1» را آنچه حلال كرد مر خداي شما را و از حد مگذريد كه خداي دوست ندارد از حدّ گذرندگانان را.

و بخوريد آنچه روزي كرد شما را خداي، شايسته پاك«2» و بترسيد از خداي آن كه شما بدو بگرويده اند [22- پ].

قوله: قُل يا أَهل َ الكِتا ِ لَستُم عَلي شَي ءٍ- الاية، عبد اللّه عبّاس گفت سبب نزول آيت آن بود كه: جماعتي«3» جهودان بنزديك پيغامبر«4» آمدند، و گفتند: يا محمّد؟ به تورات ايمان داري و مقر هستي كه كتاب خدا«5» ست و حق ّ است! گفت:

آري. گفتند: تو را با ما اتّفاق است، ما با تو اتّفاق نمي كنيم در آن كه قرآن حق است و از نزديك خداي است ما را بر اينكه رها كن كه تو اقرار دادي كه حق است، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: يا محمّد؟ بگو آن جهودان و ترسايان را كه شما

بر هيچ چيز نه اي تا اقامت تورية و انجيل نكنيد. و در اقامت آن دو قول گفتند: يكي آن كه ايمان آريد به آنچه«6» در اوست از نبوّت محمّد و بشارت بدو و وجوب ايمان به او و به كتاب او، و قولي ديگر ابو علي گفت: مراد در امر به اقامت تورية و انجيل امر است به آنچه از آن منسوخ نيست يعني حكم آن با حكم شرع رسول ما راست است كه آنچه منسوخ است اقامه آن نبايد كردن و بر«7» آن كار كردن، و نيز: وَ ما أُنزِل َ إِلَيكُم مِن رَبِّكُم، و آنچه انزله كرده اند بر شما از خدايتان. در او دو قول گفتند: يكي آن كه مراد قرآن است كه خداي تعالي بر همه مكلّفان انزله كرد و تخصيص ايشان در اينكه آيت بذكر براي اقامت حجّت است بر ايشان چه خطاب در آيت با ايشان است قولي

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت: خوشي ها، آج، لب: پاكيزهاي خورشهاي.

(2). آج، لب: حال آن كه حلال پاك بود.

(3). مج، مت، وز، لت: جماعت.

(4). آج، لب، مر عليه السلام.

(5). مج، مت، وز: خداي. [.....]

(6). آج، لب: بدانچه، بم: با آنچه.

(7). مج، مت، وز: در.

صفحه : 91

ديگر آن كه: مراد جمله ادلّه«1» است كه خداي تعالي نصب كرده است بر صحّت مسلماني و توحيد و نبوّت انبيا و نبوّت پيغمبر ما- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. وَ لَيَزِيدَن َّ كَثِيراً مِنهُم ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ طُغياناً وَ كُفراً، و بيفزايد بسياري را از ايشان آنچه بر تو فرو فرستادند طغيان و عدوان و كفر يعني ايشان بيفزودند عند نزول قرآن طغيان و

كفر«2» و اينكه طريقه بيان كرديم پيش از اينكه.

اگر گويند: نه اينكه مفسده باشد براي آن كه فساد عند آن حاصل آيد و اگر او نبودي فساد حاصل نيامدي! گوييم: بلي، چنين باشد با شرطي ديگر و، آن آن است كه از باب تمكين نبود چون قدرت و آلت«3» و قرآن و ساير ادلّه از باب تمكين اند مفسده نباشد، دگر آن كه مسلّم نيست كه استفساد ايشان به نزول قرآن بود، و اگر قرآن نبودي ايشان كافر نشدندي. بلي رواست كه اگر قرآن نيز نيامدي ايشان خود كافر بودندي بل خود جز چنين نيست، براي آن كه خداي تعالي گفت: وَ لَيَزِيدَن َّ كَثِيراً، بيفزايد بسياري را از ايشان و زياده آن جا باشد كه اصل بود، و طغيان نگفتم«4» كه مجاوزة الحدّ باشد. قوله تعالي: إِنّا لَمّا طَغَي الماءُ«5»، و قوله: إِن َّ الإِنسان َ لَيَطغي أَن رَآه ُ استَغني«6». فَلا تَأس َ عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ، اي لا تحزن عليهم، تو بر اينكه كافران اندوهگن مشو، و اينكه بر سبيل تسليت رسول- عليه السّلام- گفت، براي آن كه او دل در ايمان ايشان بسته بود و چون ايمان نياوردندي او دلتنگ شدي، حق تعالي گفت: تو دلتنگ مشو بر ايشان اگر ايشان به دوزخ و سقر شوند كه ايشان مستحق ّ آنند. قوله: إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا، آنگه حق تعالي از احوال مؤمنان كه در اصل مؤمن بودند و آن مؤمناني كه از اهل كتاب بودند و ايمان آوردند به رسول- عليه السّلام- خبر داد«7» گفت: آنان كه ايمان دارند كه بر دين جهودي اند و آنان كه صابيان اند و صابي آن باشد كه از دين«8» كه جهود«9» بر آن باشند ميل

كند و به ديني رود كه اندكي مردم بر او

-----------------------------------

(1). اساس: نزله، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). مر را.

(3). آج، لب، آف: أدلّه.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: بگفتيم.

(5). سوره حاقه (69) آيه 6 و 7.

(6). سوره علق (96) آيه 6 و 7.

(7). آج، لب و.

(8). لت، مر: ديني.

(9). لت، مر، شعراني ج 4 ص 294: جمهور

صفحه : 92

باشند و بنزديك ما از ايشان جزيه نگيرند چه ايشان ستاره پرست اند و بنزديك فقها جاري مجري اهل كتاب باشند در اينكه باب و اصل كلمه از صبا باشد اذا مال قال الشّاعر«1» [23- ر]:

صبا قلبي و مال اليك ميلا و ارّقني خيالك يا اثيلا

أي مال«2» و صبا سن ّ الصّبي ّ اذا طلع، و النّصاري جمع نصراني باشد. و ترسايان كه بر ملّت عيسي اند. مَن آمَن َ بِاللّه ِ، هر كه از ايشان ايمان آرد«3» و عمل صالح كند«4» بر ايشان هيچ ترسي و خوفي نيست و حزني و اندوهي«5» و اينكه بدل بعض«6» باشد از كل، امّا در رفع «صابئون» چند قول گفته اند: سيبويه گفت: كلام بر تقديم و تأخير است و تقدير كلام اينكه است كه: ان الّذين امنوا و الّذين هادوا و النصاري من امن بالله الي اخر الاية. ثم ّ ابتدأ و قال الصّابئون كذلك پس او ابتدا باشد محذوف الخبر و مانند آن است كه شاعر گفت:«7»

و إلّا فاعلموا انّا و انتم بغاة ما بقينا في شقاق

المعني: انّا بغاة في شقاق و انتم كذلك، و قال ضابئ البرجمي ّ«8»:

فمن بك أمسي بالمدينه رحله فانّي و قيّار بها لغريب

أي فانّي«9» لغريب و قيّار ايضا كذلك. كسائي گفت: معطوف است

بر ضميري كه در «هادوا» است و آن «هم» است، و تقدير آن است: و الّذين هادوا هم و الصّابئون. رمّاني گفت: اينكه خطاست از دو وجه: يكي آن كه صابيان جهودان را در جهودي مشاركت نكرده اند. دوم آن كه عطف اسم ظاهر بر ضمير مرفوع متّصل نشايد كردن تا اظهار ضمير منفصل نكني، لا يقال جاءني و زيد علي تقدير هو و زيد و لا ضربوا و زيد علي تقديرهم ضربوا و زيد. سه ام فرّاء گفت براي آن است كه: آن در اسمي شده است كه اعراب بر او ظاهر نمي شود، و آن «الّذين» است و چون چنين

-----------------------------------

(1). مج، مت شعر.

(2). مج، مت: قال.

(3). مر و عمل صالحا. [.....]

(4). مر و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.

(5). مج، مت، وز، لت، مر نباشد.

(6). مت، آف: بعضي.

(7). مج، مت شعر.

(8). مج، مت، وز شعر.

(9). مج، مت، وز، لت، مر با.

صفحه : 93

باشد روا بود، چنان كه گويند: انّي و زيد قائمان، و استشهد بقوله فانّي و قيّار بها لغريب، و اينكه وجه هم ضعيف است. وجهي دگر آن كه: عطف كرد بر موضع ان ّ مع اسمها، براي آن كه ان ّ مع اسمها في موضع الرّفع بالابتداء و «ان ّ» در كلام براي تأكيد شده است، و اينكه وجهي است قريب«1» از آن دو وجه كه كسائي و فرّاء گفتند.

قوله: لَقَد أَخَذنا، لا [م]«2» جواب قسمي مضمر است، حق تعالي احتجاج كرد به اينكه آيت بر جهودان و ملامت كرد ايشان را بر«3» آنچه كردند و پدرانشان«4» بر آن«5» بودند و ايشان اقتدا كردند به طريقه اسلاف خود. گفت: به خداي كه ما ميثاق و

عهد فرزندان يعقوب فرا گرفتيم«6»، و «ميثاق» مفعال باشد من الوثيقة، و آن استواري بود. و پيغامبران«7» فرستاديم به ايشان و اينكه، بر سبيل احتجاج گفت تا حجت بر ايشان بدارد«8».

كُلَّما جاءَهُم رَسُول ٌ، هر پيغامبري كه آمد به ايشان و خبري آورد، بخلاف هواي نفس ايشان كه دل ايشان خواست«9» آن را.

رمّاني گفت: هوي لطف محل ّ«10» چيزي باشد از نفس با ميل با او و اصل او از هواء ممدود است كه جوّ«11» باشد جز آن كه اينكه مقصور باشد و آن ممدود، يقال:

هو [ي]«12» الشّي ء يهوي هوي اذا ذهب قلبه و مال طبعه اليه، و هو [ي]

يهوي هويّا اذا سقط من علو الي سفل لأنّه ينزل في الهواء، و رمّاني فرق كرد ميان شهوت و هوي«13»، گفت: شهوت به موجودات تعلّق دارد و هوا«14» بخلاف اينكه است، نگويند: هويت الطّعام، و انّما يقال: اشتهيته، و اينكه كه او گفت نيك نيست چه هوا«15» از قبيل شهوت باشد و به موجودات تعلّق دارد، يقال: هويت فلانا إذا عشقته، جز كه هوي براي لطف

-----------------------------------

(1). مج و ديگر نسخه بدلها به.

(2). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: به.

(4). مج، مت، وز، آف: پدر ايشان.

(5). آن: بدان.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: ها گرفتيم.

(7). مج، آج، لب، بم: آف، لت، آن، مر: پيغمبران.

(8). لب: ندارد. [.....]

(9). مج، مت، وز: بخواست، آج، لت، مر: نخواست.

(10). لب، شعراني (4/ 295): بخل.

(11). اساس: حر، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13- 12). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). مج،

مت، وز، لت، مر: هوي.

(15). مج، مت، وز: هوي.

صفحه : 94

موقعش از شهوت خاصتر«1» بود و شهوت عامتر از او باشد، و امّا قوله: وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ«2» كَالَّذِي استَهوَته ُ الشَّياطِين ُ، [23- پ]

در او هم«4» دو قول است: يكي آن كه: استخفّته، سبك بداشت آن را، و دوم آن كه: قادته الي الهوي يكي آن كه از ممدود«5» باشد يكي از مقصور. فَرِيقاً كَذَّبُوا، گروهي را يعني از پيغمبران تكذيب كردند و به دروغ داشتند، و گروهي را از آن بكشتند. و نصب هر دو لفظ بر مفعول به است به آن فعل كه از پس اوست من قوله: كَذَّبُوا و يَقتُلُون َ.

اگر گويند: چرا به«6» يكي به لفظ ماضي گفت و يكي لفظ مستقبل! گوييم:

براي دو وجه را، يكي آن كه تا باز نمايد كه اينكه چون صفتي لازم است ايشان را به لفظ حال، و دگر براي مراعات رأس الاية.

قوله: وَ حَسِبُوا أَلّا تَكُون َ فِتنَةٌ، ابو عمرو«7» و كسائي و حمزه خواندند: أن لا تكون«8»، به رفع «نون» بر آن كه ان مخفّف باشد از ثقيله، و تقدير آن بود كه: انّه لا يكون، و «فا» ضمير شأن و كار باشد و المعني حسبوا ان ّ الشّأن و الامر«9» نفي الفتنة، و مثله قوله: عَلِم َ أَن سَيَكُون ُ مِنكُم مَرضي«10». و دگر قرّاء خواندند به نصب «نون» بر آن كه أن ناصبه فعل مضارع باشد، و خلاف نكردند در رفع فتنة براي آن كه «كان» تامّه است به معني حدث و وقع، و حسب را معني ظن ّ باشد، يقال: حسب الشّي ء يحسب اذا ظنّه حسبانا و حسب الحساب يحسبه حسبا [و حسبانا و حسابا

و اصل هر دو يكي است براي آن كه در حساب معني تقدير است و حسب الرجل يحسب حسابه اذا صار حسيبا]«11» و حسب فعل باشد به معني مفعول، يعني ما يحسب و يعدّ من مفاخره. و در

-----------------------------------

(1). اساس او، با توجه به مج زايد مي نمايد.

(2). سوره ابراهيم (14) آيه 43.

(3). آج، لب، محرّق.

(4). مج، مت، وز: هر.

(5). آن: حدود.

(6). ديگر نسخه بدلها ندارد.

(7). آج، لب، بم، آف: عمر.

(8). مج، مت، وز: تكون، آج، لا يكون. [.....]

(9). آج، لب و.

(10). سوره مزّمّل (73) آيه 20.

(11). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 95

عربيّت نصب فتنه روا باشد علي تقدير و حسبوا الّا يكون قولهم او فعلهم فتنة، جز آن كه نخوانده اند و ««1» فتنه» در اينكه جا مفسّران گفتند: مراد عذاب است و عقوبت.

سدّي و قتاده و حسن [و]«2» مجاهد گفتند: بليّه است، و اصل او در لغت اينكه باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: فتنه اينكه جا كفر است و اصل كلمه اختبار باشد، و فلان مفتون بكذا. و مفتتن به اذا كان ممتحنا به، و قوله: يَوم َ هُم عَلَي النّارِ يُفتَنُون َ«3» وَ فَتَنّاك َ«4»، أي اختبرناك اختبارا.

فَعَمُوا وَ صَمُّوا، كور و كر شدند، و اينكه بر سبيل مبالغه گفت در تشبيه ايشان به آفت رسيده در چشم و گوش از جهل و غفلت و قلّت تأمّل ايشان در آنچه بر ايشان واجب بود، يعني جهل پيشه كردند و سر در ره ضلالت و جهالت نهادند از تكذيب انبيا و كشتن ايشان به ماننده كوران و كران از آنچه ايشان را فرموده و نموده بودند، و آيه در معني

جاري مجري آن است كه گفت: الم أَ حَسِب َ النّاس ُ أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا يُفتَنُون َ«5»، آنگه گروهي از ايشان توبه كردند، خداي تعالي توبه ايشان قبول كرد دگر باره فرزندان ايشان با سر كفر و ضلالت شدند و كوري و كري به كفر بر«6» رسول ما- عليه السّلام- و حق تعالي خطابي كرد با اهل كتاب رسول ما كرد آنچه ايشان كرده بودند، و آنچه پدران ايشان كرده بودند بر ايشان شمرد براي آن كه چون از يك اصل بودند بمنزله يك شخص بودند. امّا رفع كَثِيرٌ مِنهُم، در او چند قول گفتند:

يكي آن كه بر لغت آنان باشد كه گويند: اكلوني البراغيث [بر]«7» فاعليّت مرفوع بود و قال ابو عمرو الهذلي ّ:

لئيم«8» ديافي ّ ابوه و امّه بحوران يعصرن السّليط اقاربه

-----------------------------------

(1). آج، لب در.

(7- 2). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). سوره الذاريات (51) آيه 13.

(4). سوره طه (20) آيه 40.

(5). سوره عنكبوت (29) آيه 1 و 2.

(6). مج، مت، وز، لت: به.

(8). لسان ج (7/ 321) قرطبي ج (6/ 248) مجمع البيان ج (2/ 226): و لكن.

صفحه : 96

و اينكه لغتي باشد شاذ«1»، قرآن بر اينكه حمل نكنند، وجهي دگر آن است كه: بدل ضمير مرفوع متّصل باشد كه ضمير فاعل است من الواو في قوله: عَمُوا وَ صَمُّوا، چون اينكه «واو» ضمير مرفوع آمد به فاعليت كثير از او بدل كرد- بدل البعض من الكل ّ، چنان كه: جاءني القوم اكثرهم. و وجهي دگر آن است كه: خبر مبتداست در جاي فعل نهاده، و التّقدير ذو العمي و الصّمم كثير منهم [24- ر]،

و مثله قولهم: شرّ اهرّ ذا ناب، و التّقدير ما اهرّ ذا ناب الّا شرّ و اگر اينكه تقدير نكنند مبتدا نكره شود در جاي خود، و اينكه در كلام ايشان درست نباشد. وجهي دگر آن است كه: جواب سايلي باشد كه پنداري چون گفت قديم تعالي: فَعَمُوا وَ صَمُّوا، قائلي گفت: من هم فاجاب، و قال: كَثِيرٌ مِنهُم.

وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما يَعمَلُون َ، و خداي- جل ّ جلاله- بينا و داناست به آنچه ايشان مي كنند، مورد او تهديد و وعيد است، يعني بر او هيچ پوشيده نيست از اجزاء تفاصيل«2» آن تا هر يكي را بر وفق آن كه بايد، چنان كه شايد جزا دهد«3».

لَقَد كَفَرَ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ هُوَ المَسِيح ُ ابن ُ مَريَم َ، كافر شدند آنان كه گفتند:

خداي معبود كه استحقاق عبادت دارد عيسي مريم است و بيان كرديم كه: «كفر» جحود به دل باشد«4» آن را كه واجب باشد كه به او اقرار دهند و از قبيل اعتقاد باشد و آن را به افعال جوارح هيچ تعلّق نيست.

اگر گويند: نه در اينكه آيت قول را كفر خواند، گفت: ترسايان به اينكه قول كافر شدند، گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه مراد به قول مذهب و اعتقاد است، چنان كه گويند: اينكه قول ابو حنيفه است و اينكه قول شافعي است، يعني مذهب و اعتقاد ايشان، دگر آن كه: چون اعتقاد خبيث ايشان عند قول ايشان«5» پيدا شد، خداي تعالي اعتقاد را قولي«6» خواند لما كان ظهوره لنا عند ذلك. و رمّاني گفت:

«كفر» تضييع حق ّ نعمت باشد، إمّا به جحود و امّا به آنچه جاري مجراي آن بود در

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز،

لت، مر: و اينكه لغتي شاذ است لغت، آج: و اينكه لغتي چه شاذّ است.

(2). مج، مت، وز: تفصيل.

(3). آج، لب قوله.

(4). آف: كفر بدل جحود باشد، مر: كفر جحود باشد بدل. [.....]

(5). مج، مت، وز، لت، مر: قولشان.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: قول.

صفحه : 97

عظم«1» جرم«2»، و اينكه كه او گفت، «كفر» عرفي است نه اصطلاحي. آنچه او گفت كافر نعمت را گويند.

و آن گروه«3» از ترسايان كه گفتند مسيح خداست، فرقي اند«4» كي«5» ايشان را يعقوبيان خوانند و ايشان به تثليث گويند: اقنوم پدر و اقنوم پسر و اقنوم روح القدس، آنگه گويند: سه بودند، يكي شدند و متّحد گشتند، و آنان كه جز ايشان اند مسيح را پسر خدا گفتند از مريم. تعالي علوا كبيرا«6»، ايشان در حق ّ مسيح آن گفتند و مسيح ايشان را گفت: اي بني اسرائيل خداي«7» را پرستي كه خداي من است و خداي شما تبرّا كرد از آنچه ايشان گفتند و منكر شد قول ايشان را و دعوت كرد ايشان را با عبادت خداي تعالي و اقرار داد كه خداي من است ردّ بر ايشان كه او را خداي گفتند، و نيز خداي شما. إِنَّه ُ مَن يُشرِك بِاللّه ِ، و آنگه بر سبيل تعليل گفت: براي آن كه هر كه او به خداي شرك آرد و با او انباز گيرد، خداي تعالي بهشت بر او حرام كند و اصل شركت و شرك اجتماع در ملك باشد و تصرّف، يقال: تشاركا في كذا و شارك فلان فلانا و اشترك«8» اذا جعل شريكا له او لغيره، و اينكه لفظ در شرع عبارت باشد از آن كه در عبادت غيري را

با خداي تعالي يار كنند«9» و اينكه كفر باشد. و مراد اعتقاد استحقاق غيري باشد عبادت را با خداي تعالي و بر آن عقاب مؤبّد باشد و تحريم بهشت به اينكه آيت و به اجماع امّت، و نام مشرك شامل بود بت پرست را و آفتاب پرست و ستاره پرست و گبر و جهود و ترسا را.

وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن أَنصارٍ، و مراد در آيت به ظالمان كافران اند، چه در آيت ذكر كافران رفته و لقوله: إِن َّ الشِّرك َ لَظُلم ٌ عَظِيم ٌ«10»، و اگر حمل كنند بر عموم اوليتر باشد كافر را و جز كافر را براي آن كه هيچ كس نباشد كه كسي را بر خدا حمايت كند و نصرت و او را از عذاب برهاند و به اينكه آيت و مانند اينكه تمسّك نرسد اصحاب

-----------------------------------

(1). آج، لب، لت: عزم.

(2). آج، لب، لت: جزم.

(3). آج، لب: گروهي.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: فرقتي اند.

(5). كي/ كه.

(6). سوره بني اسرائيل (17) آيه 43.

(7). آج، لت: خدائيي.

(8). مج، مت، وز، آن: اشرك.

(9). آج، لب: كند.

(10). سوره لقمان (31) آيه 13.

صفحه : 98

وعيد را در نفي شفاعت ظالماني كه نه كافر باشند، براي آن كه نصرت حمايت باشد بر سبيل قهر و غلبه و تسلّط و شفاعت بر سبيل تضرّع و لابه باشد فرق ميان ايشان ظاهر است.

لَقَد كَفَرَ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ ثالِث ُ ثَلاثَةٍ، حق تعالي گفت: كافر شدند آنان كه گفتند خداي تعالي سه ام سه است، و اينكه قول جمهور ترسايان است [24- پ]

از ملكانيان و نسطوريان«1» و يعقوبيان، و اينكه سه كه گفتند بر طريق اتّحاد گفتند، و بيان كرديم كه: آن نامعقول است

براي آن كه محال است كه سه ذات يك ذات شود و در «ثلثة» جز جرّ نشايد.

زجّاج گفت: اگر رابع ثلثة گويند در او هر دو وجه شايد هم جرّ و هم نصب جرّ بر اضافه رابع ثلثة و رابع ثلثة، اي جاعلهم بنفسه اربعة نصب او بر مفعول به باشد.

آنگه حق تعالي خبر داد و تكذيب كرد ايشان را بقوله: وَ ما مِن إِله ٍ، «ما» نفي است و «من» مؤكّد اوست كقولك: ما في الدّار من رجل، اينكه براي عموم و استغراق نفي باشد. يعني القول بالثّلاثة. لَيَمَسَّن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا، برسد به آنان كه كافر شوند از ايشان عذابي اليم يعني مؤلم، يعني به آنان كه بر كفر اصرار كنند براي آن كه نيكو نباشد كه گويد: ليمسّن ّ الّذين كفروا من الكافرين، چه اگر ايمان آرند و اصرار نكنند بر كفر باتّفاق عذابشان ساقط شود.

و وجهي دگر گفتند، و آن آن است كه: براي آن گفت الَّذِين َ كَفَرُوا مِنهُم، تا وعيد شامل باشد«2» همه قوم«3» را كه ذكرشان در آيت رفته است چه از ايشان گروهي بسيار ايمان آوردند، پس «منهم» مخصّص«4» عموم است در آيت و اينكه وجه به معني نزديك است به وجه اوّل.

أَ فَلا يَتُوبُون َ إِلَي اللّه ِ، آنگه بر سبيل تقريع و توبيخ گفت: اينكه قوم چرا توبه نكنند و با خداي تعالي رجوع نكنند با طاعت و عبادت او و آمرزش نخواهند از او و خداي تعالي غفور و رحيم است «واو» براي حال است في قوله: وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ،

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: فسطوريان.

(2). مج، مت، وز: نباشد. [.....]

(3). مر: هر دو گروه.

(4). آج، لب، آن: تخصيص،

آف: مخصوص.

صفحه : 99

يعني و حال حالي كه خداي آمرزنده و بخشاينده است بيامرزد، به فضل و رحمت آن را كه با درگاه او شود.

قوله: مَا المَسِيح ُ ابن ُ مَريَم َ، آنگه حق تعالي رد كرد بر ايشان آن مقاله شنيع ايشان از حواله محال كه بر عيسي و مريم كردند گفت: نبود عيسي مريم الّا پيغامبري«1» كه پيش او دگر پيغامبران رفتند و مادرش زني صدّيقه بود و راست گوي«2».

و «فعّيل» و «فعّال» بناي مبالغه را باشد، چنان كه رجل سكيت و شرّير. و قولي دگر آن است [كه]«3»: مصدّق بود به آيات خداي و مؤمن بمنزله او و پسرش، و آياتي كه خداي تعالي در ايشان به خلقان نمود چنان كه گفت: و صدّقت بكلمات ربّها، و قوله: كانا يَأكُلان ِ الطَّعام َ، طعام خوردندي، و اينكه بر سبيل ردّ و انكار بر ترسايان است تا بيّنه كند«4» ايشان را بر آن كه آن كس كه طعام خورد و محتاج طعام باشد و اگر نخورد زنده نماند او جسمي ضعيف محدث محتاج باشد، و آن كه چنين بود الهيّت را نشايد. و بعضي اهل معاني گفتند: خوردن طعام در آيت كنايت است از قضاء حاجت، براي آن كه آن كس كه او طعام خورد او را حدث بود و آن كه او محدث باشد از«5» حدث مخصوص، خدا محدث نتواند بودن به معني موجد، چه اثر«6» حدث با نفار نفس و طبع از او من ادل ّ الدّليل باشد بر حدوث صاحبش.

آنگه گفت: يا «7» محمّد بنگر كه ما آيات براي ايشان چگونه بيان مي كنيم و ادلّه چگونه ظاهر مي گردانيم، آنگه بنگر كه ايشان از آن چگونه

عدول و اعراض مي كنند تا به حدّي رسيد«8» كه عدول ايشان از قبول حق و نظر در آيات و بيّنات من و اصرار بر كفر تا پنداري كه مجبول و مطبوع اند بر اينكه كار و كسي جز ايشان ايشان را از آن بنگرداند«9»، فهذا معني قوله: أَنّي يُؤفَكُون َ، اي يصرفون و فلان مأفوك اذا كان مصروفا عن الشّي ء، و دروغ را براي آن «افك» گويند كه مصروف بود از وجه خود و

-----------------------------------

(1). آف، لت، آن: پيغمبري، مر: الّا رسول مگر پيغمبري.

(2). مج، مت، وز: راست گير، لت، مر: راستي گر.

(3). اساس: ندارد با توجه به مج افزوده شد.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: تنبيه كند.

(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر اينكه.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: اينكه.

(7). مر يا محمّد انظر كيف يبيّن لهم الآيات.

(8). مج، مت، وز: رسيده.

(9). مج، مت، وز، مر: مي نگراند.

صفحه : 100

مؤتفكات گويند بادهاي مختلف را، و مؤتفكات گفتند زمينها را كه خداي تعالي به عذاب برگردانيد«1».

قوله: قُل أَ تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ [25- ر]، آنگه فرمود رسول خود را كه بر سبيل احتجاج و انكار بر ايشان گويد ايشان«2» را بپرستي«3» بدون خدا آن را كه مالك نباشد و قادر به نفع و ضرّ«4» شما كه نه به شما سودي تواند كردن و نه دفع مضرّتي! براي آن كه قادر بر اينكه خداي باشد يا آن كه خداي او را تمكين كند. و اگر عيسي- عليه السّلام- بر نفع و ضرّر«5» رسانيدن قادر بود به تمكين خداي بود آنگه در حال حيات چنين بود ترسايان عصر رسول را از او هيچ نفعي و ضرري«6» نبود، و عبادت

آن كس كه از او نفع«7» و ضرر«8» نبود جاري مجراي عبادت اصنام و جمادات باشد و قبح آن معلوم است به ضرورت و نفع فعل لذّت باشد يا سرور يا آنچه مؤدّي بود با«9» آن يا با يكي از آن مانند لذّتها«10» كه آدمي به آن ملتذ«11» شود از انواع مشتهيات، و ضرّ فعل الم باشد يا غم يا آنچه مؤدّي بود به آن يا با يكي از آن چون آلام كه در حيوان كنند و قذف و سب و به خشم آوردن نيز ازين باب بود.

وَ اللّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ، و خداي تعالي شنواست و بينا و دانا اقوال شما مي شنود و افعال شما مي داند تا هر كسي را بر وفق آنچه او مستحق باشد جزا دهد«12».

قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ، بگوي اي«13» جهودان و ترسايان كه خداوندان توريت و انجيل ايد. لا تَغلُوا فِي دِينِكُم، غلو«14» نكنيد در دينتان، و آن مجاوزة الحدّ باشد، و ضدّ «غلوّ»«15» تقصير باشد غير الحق ّ به ناحق و، نصب او بر حال باشد اي غير محقّين و روا

-----------------------------------

(1). لت: برگردانند.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: بگويد.

(3). مج، مت، وز: مي پرستي، آف، آن: بپرستيد، مي پرستيد. [.....]

(4). مج، مت، وز، آن: ضرّر.

(5). مج، مت، وز، آف، مر: ضرّر.

(6). مج، مر: ضرّ.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: نفعي.

(8). مج، مت، وز، مر: ضري، لت: ضرّري.

(9). آف: به.

(10). مج، مت، وز: لذّتهايي.

(11). لت: متلذّذ.

(12). مج، مت، وز، لت: جزا بدهد.

(13). آن محمّد.

(15- 14). اساس، بم، آن: غلوا، با توجه به مج تصحيح شد.

صفحه : 101

بود كه صفت مصدري محذوف باشد، و التّقدير غلوّا غير الحق ّ. وَ لا تَتَّبِعُوا«1»، و متابعت مكني

و اقتدا به اهوا و مذاهب و ديانات قومي كه ايشان مذاهب«2» به هواي نفس نهادند نه به استخراج ادلّه از آنان كه پيش«3» شما بودند، چه صفت ايشان اينكه است كه پيش از شما ضال و گمراه بودند.

حسن و مجاهد گفتند: آيت نهي است ترسايان را از آن كه اقتدا كنند در ضلال به جهودان، و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه اقتدا مكنيد به اسلاف و رؤسا و اكابر خود در ضلال«4» چه ايشان جز آن كه ضال اند در خود مضلّند و گمراه كننده قومي بسيار را كه پيش از شما بودند.

وَ ضَلُّوا عَن سَواءِ السَّبِيل ِ، زجّاج گفت: براي آن تكرار كرد كه آن خواست كه ضلّوا من قبل به لفظ اوّل و به دوم آنگه ضلّوا من بعد«5»، بعضي دگر گفتند: براي آن تكرار كرد كه به اوّل ضلال دين خواست و به دوم ضلال از طريق بهشت. و سَواءِ السَّبِيل ِ، مستقيم الطّريق باشد كه از ميل و كژي دور باشد.

لُعِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا، لعنت كردند كافران«6» بني اسرائيل را بر زبان«7» داود و عيسي«8» مريم- عليه السّلام- «لعن» طرد و ابعاد باشد از رحمت، و در معني او سه قول گفتند: حسن بصري و مجاهد و قتاده گفتند: ايشان را بر زبان داود لعنت فرمود تا قرده شدند و به دعاي داود خداي تعالي ايشان را مسخ گردانيد، تا بوزينه و به«9» زبان عيسي تا خوك شدند و براي آن تخصيص كرد اينكه دو پيغمبر را كه از پس موسي از اينكه دو پيغمبر معروفتر نبودند و ذكر سليمان براي آن نكرد كه دين سليمان دين داود بود و او را

شريعتي نو نبود، باقر- عليه السّلام- گفت: امّا داود اهل ايله را لعنت كرد به عدوان«10» كه روز شنبه كردند در باب ماهي گرفتن و ايشان در عهد داود بودند و

-----------------------------------

(1). اساس: و لا تتبع، با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(2). مج، مت، وز: آن مذهب، لت: آن مذاهب.

(3). آن از. [.....]

(4). مج، مت، وز، لت: ضلالت.

(5). آج، لب، لت هم.

(6). مر من.

(7). مج، مت، وز، آج، لب، لت زبان، مر لسان.

(8). مر بن.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: بر.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: به عدواني.

صفحه : 102

گفت: اللّهم ّ البسهم«1» اللّعنة مثل الرّداء علي المنكبين و مثل المنطقة علي الحقوين، بار خدايا لعنت كن ايشان را لعنتي مشتمل بر ايشان تا چون ردا به دوشهاشان فرود آيد و چون كمر به ميانشان درآيد، خداي تعالي ايشان را با كپي كرد.

و امّا عيسي- عليه السّلام- اصحاب مائده را كه مائده خواستند«2» چون خداي بفرستاد به آن كافر شدند ايشان را لعنت كرد، خداي تعالي ايشان را با خوك كرد.

قولي ديگر آن است: تا ايشان آيس و نوميد«3» باشند از مغفرت ما دام تا بر كفر اصرار كنند [25- پ]

به دعاي پيغمبران كه ايشان را كردند«4» و دعاي پيغمبران لابد مستجاب بود. قول سيم«5» آن است: تا بدانند كه ايشان را سود نخواهد داشتن، آن كه ايشان فرزندان پيغمبرانند و از نژاد آنانند«6» كه ايشان [به آنان]«7» فخر مي آرند ايشان لعنت كردند ايشان را از داود و عيسي مريم. «ذلك» اشاره است به «لعن»، آن لعنت براي آن است كه ايشان عصيان كردند و با مجازات راست، كقوله:

فلئن«8» قلّت هذيل

شباه لبما كان هذيلا يفل ّ«9»

و «ما» مصدريّه است و معني آن كه: ذلك اللّعن بعصيانهم و اعتدائهم. و «عصيان» مخالفت امر با اراده باشد و عام بود در آنچه مختص بود به فاعل و در آنچه متعدّي بود از او، امّا اعتدا و عدوان جز در گناه متعدّي نگويند. كانُوا لا يَتَناهَون َ عَن مُنكَرٍ، بناي تفاعل از ميان جماعتي باشد، كما يقال: تقاتلوا و تضاربوا و تشاتموا اذا قتل بعضهم بعضا، و كذلك في الضّرب و الشّتم، حق تعالي گفت: با آن كه ايشان عصيان و تعدّي كنند يكديگر را منع نمي كنند و نهي نمي كنند از منكر و نابايستي كه در عقل«10»

-----------------------------------

(1). اساس: بم، آف، آن، اليهم، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها و منابع تفسيري تصحيح شد.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: بخواستند.

(3). آج، لب: نا اميد.

(4). آف: كردندي.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: سه ام، آج، لب، آف: سيوم.

(6). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: ايشان اند.

(7). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(8). آف، مر: فليس.

(9). مج، مت، وز، آج، لب، آف: يقل.

(10). اساس، بم، آف، آن: عقد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 103

و شرع حرام است و ايشان بر دست دارند و تعاطي مي كنند.

آنگه بر سبيل مذمّت و نكوهش گفت ايشان را: لَبِئس َ ما كانُوا يَفعَلُون َ، بد چيزي است آنچه ايشان مي كنند، و منكر بخلاف معروف باشد، و انكار ضدّ اقرار باشد. و در آن كه مراد به منكر چيست اينكه جا«1» سه قول گفتند: يكي آن كه ماهي گرفتن است روز شنبه، دوم آن كه رشوت

ستدن است در احكام. سه ام«2» آن كه ربا خوردن است و بهاي پيه كه بر ايشان حرام بود چون پيه نمي خوردند و مي فروختند و بهايش مي خوردند و ندانستند كه آنچه عينش حرام بود بهايش هم حرام بود، و حمل كردن بر عموم اوليتر بود چه تنافي«3» نيست ميان اينكه اقوال.

عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: در بني اسرائيل چون كسي منكري كردي يكي بيامدي و او را نهي كردي، او باز ناستادي«4» از آن. بر دگر روز چون او را ديدي با او اختلاط و مواكله و مشاربه كردي و از او تبرّا نكردي.

چون خداي تعالي از ايشان چنين ديد، دلهاي ايشان بعضي بر بعضي زد و لعنت كرد ايشان را بر زبان داود- عليه السّلام و عيسي مريم- عليه السّلام- و از ايشان قرده و خنازير ساخت و به آن خداي كه جان من به امر اوست كه اگر امر معروف كني و نهي منكر كني و دست سفيه به دست گيري و او را بر حق بداري و الّا خداي تعالي دلهاي شما بر يكديگر«5» زند و لعنت كند شما را چنان كه لعنت كرد ايشان را.

تَري كَثِيراً مِنهُم، اي محمّد بيني بسياري را از ايشان، بعضي گفتند: مراد اهل كتابند از جهودان و ترسايان، بعضي دگر گفتند: مراد جهودان اند تنها، و بعضي گفتند: مراد كعب اشرف است«6» كه ايشان تولّا مي كنند به مشركان، تولّاي نصرت و با يكديگر دوستي مي كنند تا يك دست و يك زبان باشند بر تو كه محمّدي. لَبِئس َ ما قَدَّمَت لَهُم أَنفُسُهُم، بد چيزي است كه نفس ايشان براي ايشان تقديم كرد

و از

-----------------------------------

(1). آج، لب، بم، آف، آن: آنجا.

(2). آف: سيوم، آف، مر: سيم.

(3). آج، لب: منافي.

(4). مج، مت، وز، آف، مر: نه ايستادي، لت: نايستادي، لب: استادي.

(5). مج، مت، وز، لب، لت، آن، مر: يكديگر.

(6). مر يتولّون الّذين كفروا.

صفحه : 104

پيش بفرستاد. «لام»، جواب قسمي مضمر است- چنان كه گفتيم- و «ما» نكره موصوفه است، و براي آن فعل با «نفس» اضافه كرد تا اضافه فعل محقّق شود و با ايشان و بدانند كه ايشان كردند و جز ايشان نكردند، چنان كه گفت: بِما قَدَّمَت يَداك َ«1» و بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم و فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم«2»، أَن سَخِطَ اللّه ُ عَلَيهِم«3»، موضع ان مع الفعل رفع است و فعل با آن در جاي مصدر است و آن مخصوص بالذّم باشد، كزيد في مثل قولك«4» بئس الرّجل زيد، و تقدير آيه اينكه است كه: لبئس شيئا قدّمت لهم انفسهم سخط اللّه عليهم و خلودهم في النّار، و شايد كه وَ فِي العَذاب ِ هُم خالِدُون َ كلامي«5» مبتدا باشد و به بئس تعلّق ندارد.

وَ لَو كانُوا يُؤمِنُون َ [26- ر]

بِاللّه ِ وَ النَّبِي ِّ، آنگه گفت: اگر«6» بدل آن كه اينكه مي كنند به خداي و پيغامبر ايمان آوردندي. وَ ما أُنزِل َ إِلَيه ِ، و آنچه بر او انزله كردند، گفتند: مراد پيغامبر موسي است، و مراد به لَو كانُوا، منافقان جهودان اند، گفت:

اگر ايشان به خداي و پيغامبر و كتاب يعني موسي و توريت ايمان داشتندي. مَا اتَّخَذُوهُم أَولِياءَ، مشركان را به دوست نگرفتندي. اينكه قول حسن بصري است و مجاهد پس موالات و مصافات ايشان با مشركان دليل آن مي كنند كه ايشان ايمان ندارند به موسي و توريت چه ايشان به موسي

و تورات كافراند و لكن بيشتر ايشان فاسق اند و خارج از فرمان خداي.

لَتَجِدَن َّ أَشَدَّ النّاس ِ عَداوَةً، آنگه رسول را- عليه السّلام- احوال دوستان و دشمنان اعلام كرد، گفت: لَتَجِدَن َّ، يا بي تو سخت ترين مردمان را به عداوت و دشمني، و نصب او بر تميز است. لِلَّذِين َ آمَنُوا، در محل ّ نصب است با«7» آن كه مفعول عداوت است و مصدر عمل فعل كند. اليَهُودَ، و نصب او بر مفعول دوم است از وجد، آن جهودان را يعني دشمنتر كس مسلمان را جهودان باشند.

أبو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ دو جهود نباشند كه با

-----------------------------------

(1). سوره حج (22) آيه 10.

(2). سوره آل عمران (3) آيه 182.

(3). سوره شوري (42) آيه 30.

(4). مج، مت، وز: ذلك.

(5). آج، لب: كلام. [.....]

(6). مج، مت، وز، لت، مر به.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: به.

صفحه : 105

يك مسلمان حاضر نشوند«1» و الّا قصد كشتن او كنند.

وَ الَّذِين َ أَشرَكُوا، و آنان كه مشرك باشند، براي معادات مسلمانان مشركان و جهودان به اختلاف ملل و اهواء ايشان دوست يكديگر شده اند. وَ لَتَجِدَن َّ أَقرَبَهُم مَوَدَّةً، و يابي نزديكترين ايشان را به دوستي مر مؤمنان را آنان«2» كه گفتند ترسايانيم، و مراد به ترسايان خصوص است نه عموم، براي آن كه ترسايان«3» با مسلمانان كمتر از جهودان دشمني نكنند و انّما مراد نجاشي است.

مفسّران گفتند: در بدايت اسلام كه رسول- عليه السّلام- به مكّه بود، مشركان با يكديگر بنشستند و مشورت كردند«4» در كار مسلمانان و آن كه«5» ايشان را چگونه براندازند و قهر كنند، گفتند: هر يكي از ما آنان را كه«6» در«7» همسايگي اوست ايذا بايد كردن و رنج

بايد نمودن تا باشد كه از محمّد برگردند. اينكه معني بر دست گرفتند تا بعضي مردمان كه ضعيف يقين تر بودند برگشتند و جماعتي بماندند و رسول را- عليه السّلام-«8» عمّش ابو طالب حمايت كرد. چون رسول- عليه السّلام- آن رنج اصحاب ديد«9»، ايشان را گفت: شما را هجرت بايد كردن و به حبشه رفتن كه پادشاه حبشه مردي است عادل و ظلم نكند و مردي است به حمايت نيك، رها نكند تا كس بر شما ظلم كند. نجاشي را خواست به اينكه نام و نام او اصحمه«10» بود و اينكه به زبان حبشه «عطا» باشد و نجاشي نام پادشاهان حبشه باشد چنان كه «قيصر» نام پادشاهان روم است و «كسري» نام پادشاهان عجم. يازده مرد برخاستند«11» و چهار زن و آن جا رفتند، عثمان عفّان بود و زبير عوّام و عبد اللّه مسعود و عبد الرّحمن عوف و ابو حذيفة بن عتبه و مصعب بن عمير و أبو سلمة بن عبد الأسد و عثمان بن مظعون«12» و عامر بن ربيعه و

-----------------------------------

(1). اساس: نشوند، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر را.

(3). مت: مشركان.

(4). مج، مت، وز، لت، مشاورت.

(5). مت: آنچه.

(6). مج، مت، وز، لت، مر از اينان.

(7). مج، مت، وز، لت، مر جوارو.

(8). لب آن.

(9). آج، لب: بديد.

(10). مج، مت: ضحمه، لب، آف: اصمحه.

(11). اساس، آج، لب، بم: خواستند، با توجه به مج تصحيح شد.

(12). اساس: مطعون، با توجه به مج و منابع ديگر تصحيح شد. [.....]

صفحه : 106

حاطب بن عمرو و سهيل بن بيضا به دريا رفتند و كشتي بگرفتند تا زمين حبشه

نيم دينار و اينكه در ماه رجب بود من سنة خمس من المبعث«1» و اينكه هجرت اوّل بود. آنگه جعفر بن ابي طالب برفت و پس از آن مسلمانان گروه گروه مي رفتند تا هشتاد و دو مرد به حبشه رفتند برون«2» از زنان و كودكان چون قريش خبر يافتند عمرو بن العاص را بفرستادند و مبلغ هدايا بر دست او بفرستادند و التماس كردند از او كه ايشان را با مكّه فرستد و اينكه قصّه بتمامي در سورت آل عمران بگفتيم. چون برفتند و آنچه توانستند كردن كردند از جهد، نجاشي سخن ايشان را گوش نكرد و [26- پ]

ايشان را رد كرد، أعني عمرو عاص و اصحابش را و ايشان بازگشتند خايب و نوميد و مسلمانان آن جا مقام كردند في خير دار و احسن«3» جوار تا آنگاه«4» كه رسول- عليه السّلام- هجرت كرد و كارش بلند شد و مسلمانان قوّت گرفتند و سال به ششم رسيد از هجرت. رسول- عليه السّلام- نامه«5» نوشت به نجاشي بر دست عمرو بن أميّة الضّمري ّ«6» تا حبيبه بنت ابي سفيان را براي او بخواهد و او با شوهر خود هجرت كرده بود به حبشه، شوهرش آن جا فرمان يافته بود و مسلماناني را كه آن جا بودند درخواست«7» تا با پيش او فرستند«8».

نجاشي كنيزكي را از آن خود نام او أبرهه به نزديك أم ّ حبيبه بنت ابي سفيان فرستاد و خبر داد او را كه: رسول خداي او را مي خواهد. ام ّ حبيبه عقدي داشت به بشارت به آن كنيزك داد و گفت: برو و بگو تا وكيلي«9» فرستد پيش من تا من او را و كيل

كنم كه مرا به او دهد. او خالد بن سعيد بن العاص را بفرستاد، او وي را به و كيل كرد تا او را به رسول دهد بر مهر چهار صد دينار و آن كه از قبل رسول خطبه كرد نجاشي بود كس فرستاد تا چهار صد دينار بياوردند و به دست اينكه

-----------------------------------

(1). آج، لب: البعث.

(2). مت، وز، آج، لب، آن: بيرون.

(3). وز: حسن.

(4). مج، مت، وز، لت، آن، مر: آنگه.

(5). وز، آف، لت: نامه اي.

(6). اساس: عمرو بن عاميه الضّمري، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آج، لب، لت: درخواستند.

(8). لت، آن، مر: فرستد.

(9). آن: و كيل.

صفحه : 107

كنيزك«1» به ام ّ«2» حبيبه فرستاد. چون او زر پيش ام ّ حبيبه برد او از آن جا پنجاه دينار برگرفت و به ابرهه«3» داد، كنيزك گفت: پادشاه مرا فرموده«4» است كه هيچ نستانم از تو و آن نيز كه فرا گرفته ام«5» با تو دهم و آن عقد كه از او گرفته بود و آن پنجاه دينار به او باز داد و او را گفت: بدان كه من خدمتكار خاص ّ ملكم و جامه دار اويم و از من به او نزديكتر كس نباشد من ايمان دارم به خداي تعالي و نبوّت محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- و به آنچه به او فرستاده است«6» و التماس من از تو آن است كه چون به رسول خداي رسي، سلام و تحيّت من به او برساني«7». او گفت: منّت دارم. آنگه نجاشي زنان خود را فرمود تا بيامدند و ام ّ حبيبه را تهنيت كردند و هديّه ها آوردند از طيب و انواع چيزها و آنگه دو كشتي

بساخت و ام ّ حبيبه را با جعفر بن ابي طالب و جماعتي صحابه رسول كه آن جا مانده بودند گسيل كرد و ايشان بيامدند و دريا بگذاشتند«8» و به خشك آمدند تا به مدينه رسيدند و رسول- عليه السّلام- در آن وقت به غزات خيبر بود، اتّفاق چنان افتاد«9» كه چون جعفر بن ابي طالب- رحمة اللّه عليهما- برسيد، امير المؤمنين علي- عليه السّلام- در آن وقت به غزات خيبر بود و خيبر گشاده بود و آن فتح خداي تعالي«10» بر آورده«11». مرد آمد و بشارت آورد رسول را- عليه السّلام- به فتح، خيبر و از آن راه، ديگري آمد و بشارت آورد رسول [را]«12» به قدوم جعفر. رسول- عليه السّلام- گفت:

13» [فرحتان لا ادري بايّهما اسرّ]« بفتح خيبر ام بقدوم جعفر،

دو خرّمي است كه نمي دانم كه به كدام«14» خرّمتر باشم به فتح خيبر يا به آمدن جعفر! ندانم«15» به اثر دست اينكه برادر

-----------------------------------

(1). بم، آف: ابرهه نام.

(2). آف: نزد.

(3). آج، لب: كنيزك.

(4). آج، لب: گفته.

(5). مج، مت، وز، لت: ها گرفته ام. [.....]

(6). مج، مت، وز، لت، مر: فرستاده اند.

(7). مج، مت، وز، آف، لت، مر: رساني.

(8). اساس، آن: بگزاشتند، با توجه به مج تصحيح شد.

(9). مج، مت، وز: فتاد.

(10). مج، مت، وز، لت بر دست.

(11). آج، لب بود.

(12). مج، مت، وز، لت را.

(13). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). اساس، لت: كزام، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(15). مج، مت، وز تا، لت، آن يا .

صفحه : 108

شادمانه تر باشم. يا به قدوم و قدوم«1» آن برادر.

و در خبر است كه: مبشّري ديگر آمد عند

اينكه و بشارت داد به ولادت حسن علي رسول- عليه السّلام- آن را«2» بشارتي ديگر شناخت و گفت:

ام بولادة شبّر،

و چون اينكه حال بود، رسول- عليه السّلام- از نماز فريضه فارغ شده بود. چون«3» بشارتش برسيد تكبير كرد. چون بشارت دو شد، تكبير دو كرد، چون بشارت به سه شد، تكبير به سه كرد، آنگه گفت: سنّت كردم كه چون نماز فريضه كنند سه تكبير كنند در عقب هر نمازي فريضه و ابتدا آن بود كه گفتيم.

چون رسول- عليه السّلام- با مدينه آمد و ام ّ حبيبه را با خانه آورد، خبر به ابو سفيان رسيد و او اسلام نياورده بود«4» شادمانه شد به اينكه خبر و گفت: ذاك الفحل«5» لا يقرع انفه، او آن فحل است كه او را باز نزنند. پس از«6» مدّتي [27- ر]

نزديك نجاشي نامه اي نوشت به رسول- عليه السّلام- و پسرش را ارها بن اصحمة بن الحر«7» با شصت مرد از حبشه بفرستاد و در نامه گفت«8»: اي رسول اللّه كه من اسلام آوردم به خداي تعالي و به تو كه محمّدي، و تصديق كردم تو را و آنچه [به تو فرستاده اند و پسرم را پيش تو فرستادم با جماعتي زهّاد و عبّاد و اگر فرمايي تا من نيز پيش خدمت آيم و آنچه]«9» فرمايي امتثال كنم و من به تو ايمان آوردم و تو را بيعت كردم«10» بر دست پسر عمّت جعفر بن ابي طالب.

ايشان بيامدند و در دو كشتي نشستند به دو گروه چون به ميان دريا رسيدند، آن كشتي كه پسر نجاشي در آن بود غرق شد و آن ديگر برفت، و آن جماعت كه بماندند

با گروهي«11» كه با ايشان منضم شدند هفتاد مرد بودند شصت«12» [و]

دو از حبشه و

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: به قدوم قدم.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: اينكه را.

(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر يك.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: اسلام آورده نبود. [.....]

(5). اساس: الفلح، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مج، مت، وز، لت، مر آن.

(7). مج، وز: اصحمة بن ابجر.

(8). مج، مت: نوشت.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(10). آج، لب و.

(11). مج، مت، وز، لت، دگر، آج، لب، مر ديگر.

(12). مج، وز، لت: شست.

صفحه : 109

هشت مرد از اهل شام [پيش رسول آمدند از جمله ايشان بحيرا راهب بود، و أبرهه، و ادريس، و اشرف و نمام، و قسم«1»، و دريد، و ايمن اينكه هشت مرد از شام]«2» بودند.

رسول- عليه السّلام- سوره يس بر ايشان خواند چون قرآن بشنيدند بگريستند و گفتند:

چه نيك ماند اينكه كلام به آنچه خداي تعالي به عيسي فرو فرستاد، خداي تعالي در حق ّ ايشان اينكه آيت«3» فرستاد:

لَتَجِدَن َّ أَشَدَّ النّاس ِ عَداوَةً لِلَّذِين َ آمَنُوا اليَهُودَ، الي قوله. وَ ذلِك َ جَزاءُ المُحسِنِين َ، وَ لَتَجِدَن َّ أَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِين َ آمَنُوا الَّذِين َ قالُوا إِنّا نَصاري، و نزديكتر كه ايشان را يابي به مودّت و دوستي مؤمنان«4» ترسايان اند كه نجاشي است و اصحاب او كه وفد شدند«5» و پيش رسول آمدند و آن هفتاد مرد بودند بر قول بعضي مفسّران، مقاتل و كلبي گفتند: چهل مرد بودند، سي و دو از حبشه و هشت از شام. عطا گفت: هشتاد مرد بودند، چهل از اهل نجران من بني الحارث بن كعب، و سي و

دو از حبشه و هشت از روم.

قتاده گفت: آيت«6» در جماعتي«7» آمد از اهل كتاب كه ايشان در شرع خود به دين حق ّ متمسّك بودند. چون رسول- عليه السّلام- بيامد و دعوت كرد، و معجز«8» نمود ايمان آوردند و متابعت كردند، خداي تعالي با«9» آيت«10» بر ايشان ثنا گفت. ذلِك َ بِأَن َّ مِنهُم، «ذلك» اشاره است به قرب قلب در باب مودّت، گفت: آن به سبب آن است كه از ايشان قسّيسان اند و رهبانان اند و قسّيس عالم ترسايان باشد. قطرب گفت: قس ّ و قسّيس عالم«11» باشد به لغت روم، قال ورقة بن نوفل:

بما خبّرتنا من قول قس ّ من الرّهبان اكره ان تبوحا

و إبن زيد گفت: زهّاد ايشان بودند و اصل «قسوس» نميمه باشد، يقال: قس ّ

-----------------------------------

(1). لت: قسيم.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: آيات.

(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت اينكه.

(5). آن: فرستادند.

(6). مج، مت: آيتي. [.....]

(7). آج، لب: جماعت.

(8). مج، مت، وز: معجزه.

(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت: به اينكه، مر: اينكه.

(10). مر در حق ايشان فرستاد.

(11). آج، لب، بم ترسايان.

صفحه : 110

يقس ّ قسّا إذا نم ّ، قال رؤبة بن العجّاج:

يصبحن«1» عن«2» قس ّ الأذي غوافلا لا جعبريّات و لا طهاملا

و الطّهامل من النّساء القباح و مصدر او قسوسه و قسّيسيه باشد. عروة بن الزّبير گفت: ترسايان انجيل ضايع كردند«3» و آن را تغيير و تبديل كردند و ايشان پنج مرد بودند، چهار تغيير و تبديل كردند و آن: لوقاس و مرقوس و بلجيس و ميمنوس بود، و آنچه از ايشان بر حق بايستاد قسّيس نام بود. پس هر كه اقتدا كرد به او و بر

طريق حق استقامت كرد او را قسّيس خواندند.

سلمان پارسي گويد اينكه آيت به رسول- عليه السّلام- مي خواندم: ذلِك َ بِأَن َّ مِنهُم قِسِّيسِين َ وَ رُهباناً، مرا گفت:

ذلك بان ّ منهم صدّيقين و رهبانا

، اشارت به معني او و رهبان عبّاد باشد و اينكه لفظ هم واحد بود و هم جمع. آن كه گفت: جمع است، گفت: واحد او «رهبان»«4» باشد، مثل فارس و فرسان و راكب و ركبان، و آن كه گفت: واحد است جمعش «رهابين» باشد، كقربان و قرابين و جرذان و جراذين«5»، قال الشّاعر في الواحد:

لو عاينت رهبان دير في القلل لانحدر الرّهبان يسعي«6» و نزل

و انشدّوا في الجمع:

رهبان مدين لو راوك تنزّلوا و العصم من شعف الجبال الفارد

و اصل او من الرّهبة باشد و هي الخوف. وَ أَنَّهُم لا يَستَكبِرُون َ، عطف علي قوله: بِأَن َّ مِنهُم قِسِّيسِين َ وَ رُهباناً، تا به سبب آن كه از ايشان عالمان و زاهدانند و نيز به آن سبب است كه ايشان استكبار نكنند.

آنگه حق تعالي وصف ايشان [27- پ]

در خوف و خشيت و رقّت قلب باز گفت كه: چون بشنوند آنچه به«7» رسول خدا انزله كرده اند، چشمهاي ايشان بيني كه

-----------------------------------

(1). لسان العرب ج 6/ 174: يمسين.

(2). چاپ شعراني 6/ 174: من.

(3). مج، مت، وز، لت: القساح، آج، لب، لت: القباح.

(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: راهب.

(5). آج، لت، مر: جردان و جرادين، لب: خردان و خرادين. بم: حرذان و حراذين (كسان فنزل).

(6). مجمع البيان ج 2/ 233: يمشي.

(7). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بر.

صفحه : 111

آب ريختن گيرد از آنچه ايشان شناخته باشند از حق ّ، يقال: فاضت عينه إذا سالت بالدّمع،

و فيض العين امتلائها بالدّمع، و فاض النّهر اذا سال ماءه، قال الشّاعر:

ففاضت دموعي و طل ّ الشّؤ ن امّا و كيفا و امّا انحدارا

و خبر مستفيض اي شايع، و افاض القوم من عرفات اذا خرجوا منها، و افاض القوم في الحديث اذا تدافعوا فيه. و «دمع» اشك باشد. «مدمع» جاي اشك«1».

مِمّا عَرَفُوا مِن َ الحَق ِّ، از آنچه شناخته باشند از حق ّ. عمرو بن مرّة گويد:

در عهد ابو بكر صدّيق جماعتي از يمن آمدند و گفتند: چيزي از قرآن بر ما خواني«2»، قرآن بر ايشان خواندند، ايشان بگريستند. ابو بكر گفت: اوّل ما نيز چنين بوديم، چون«3» قرآن مي شنيديم مي گريستيم، فالآن قست قلوبنا، اكنون دلهاي ما سخت شد.

يَقُولُون َ رَبَّنا آمَنّا، بار خدايا ما ايمان آورديم. «يقولون»«4» در جاي حال است، أي قائلين در آن حال كه مي گويند: بار خدايا ما ايمان آورديم«5»، بنويس ما را با گواهان و در اينكه معني او دو قول گفتند: يكي آن كه نام«6» در جريده آر و مدوّن كن چنان كه نام گواهان باشند دگر آن كه نام«7» در لوح محفوظ با نام گواهان تو بنويس.

عبد اللّه عبّاس و إبن جريج گفتند: نام«8» با امّت محمّد بنويس كه ايشان، گواهان پيغمبرانند في قوله: وَ كَذلِك َ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاس ِ«9».

و ما لنا لا نؤمن باللّه، «ما» استفهامي است، آنگه از ايشان حكايت كرد آنچه ايشان از خود گفتند بر طريق تعجّب كه: ما را چه بوده است كه ايمان نياريم! و چه منع است ما را از آن كه ايمان آريم به خداي و به آنچه به ما آمد از حق، يعني«10» اسلام و رسول خدا كه محمّد

مصطفي است، و كتاب او كه قرآن است و شرع او كه

-----------------------------------

(1). وز دمع، مج، مت، لت: دمع باشد.

(2). خواني/ خوانيد. [.....]

(3). مج، مت، وز ما.

(4). اساس فيه.

(5). مر فَاكتُبنا مَع َ الشّاهِدِين َ (8- 7- 6). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر ما.

(9). سوره بقره (2) آيه 143.

(10). مج، مت، وز، لت، مر از.

صفحه : 112

مسلماني است؟ «و نطمع»، و او حال است و حال حالي كه ما طمع مي داريم«1» كه خداي تعالي ما را با مردمان صالح در بهشت برد، و ذكر بهشت بيفگند لدلالة الكلام عليه. فَأَثابَهُم ُ اللّه ُ، أي جازاهم خداي تعالي ايشان را جزا داد و ثواب جزاء نيك باشد و جز به استحقاق صورت نبندد«2» و اصله من ثاب اذا رجع كانّه رجع ثمرة فعله و خيره اليه و همچنين عقاب جز به استحقاق نباشد لتعقّبه الفعل و جزا عام بود و شامل ثواب و عقاب را و ثواب مختص بود به نفع و خير و عقاب مختص بود به شر و مضرّت، و عقاب را بر سبيل مجاز ثواب خواند حق تعالي في قوله: هَل ثُوِّب َ الكُفّارُ ما كانُوا يَفعَلُون َ«3»، و در اصطلاح اهل كلام، «ثواب» نفعي باشد مستحق مقرون با تعظيم و تبجيل. بِما قالُوا، به آنچه گفتند، و مراد نه قول است به زبان، يعني به«4» آنچه گفتند من قولهم«5»: رَبَّنا آمَنّا«6» بِما قالُوا، «ما» مصدري است، أي اثابهم اللّه بقولهم، «هم»«10» در محل«11» مفعول اوّل است. جَنّات ٍ تَجرِي [28- ر]

مفعول دوم«12»، بهشتهايي«13» كه از بسياري درختان زمين آن«14» پوشيده باشد، و أصل الجن ّ السّتر، كه در زير آن يعني در زير درختان آن جويها

مي رود و از منافع و لذّات چشم را و دل را خوشتر از سبزي و آب روان چيزي نباشد، خصوصا كه درختان

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت و اميد، مر و اميد آن يُدخِلَنا رَبُّنا مَع َ القَوم ِ الصّالِحِين َ

(2). اساس، بم، اف، آن: نبيند، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). سوره مطففين (83) آيه 36.

(4). بم، آف: با.

(5). بم، آف: قلوبهم.

(6). سوره آل عمران (3) آيه 53.

(7). آج، لب: به.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(9). آف: به.

(10). لت، مر: اينكه.

(11). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: فعل، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). لم، مر: دويم، مج، مت، وز، لت، مر است.

(13). آج، لب، به بهشتهايي.

(14). لب: او.

صفحه : 113

سبز ميوه دار باشند به انواع ثمار در هر ثمره هر طعم كه او خواهد و جويهاي روان از آب و مي و شير و انگبين. وَ ذلِك َ جَزاءُ المُحسِنِين َ، اشارت است به ثواب، گفت:

و اينكه ثواب و جزا و پاداشت«1» نيكوكاران باشد، و لفظ اگر چه بر عموم است معني خصوص باشد، يعني اگر جزا بر او روا باشد«2» و او از آنان باشد انتفاع به جزا بر او روا بود، چه قديم- جل ّ جلاله- محسن است و احسان او زيادت احسان همه محسنان است و لكن جزا بر او روا نبود.

وَ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا، حق تعالي چون ذكر اهل كتاب كرد، و ايشان بر دو نوع بودند: مؤمنان و كافران، چون ذكر مؤمنان«3» ايشان بگفت و آنچه ايشان را خواهد بودن از ثواب ذكر كافران و وعيد و

عقاب ايشان بگفت تا بطريق الخوف و الرّجاء و التّرغيب و التّرهيب مكلّفان را تحريض كرده باشد. آنگه تكذيب با كفر مقرون كرد كه اگر چه كفر به چند طريق [باشد]«4» كفر ايشان تكذيب رسول بود- عليه السّلام- و تكذيب قرآن، و دگر«5» آن كه چون آيت در صفت ايشان بود و ايشان جامع بودند هر دو را ايشان را به هر دو وصف كرد امّا بر عموم گفت تا ايشان و جز ايشان داخل باشند در آن وعيد و ديگران را نيز لطف باشد. أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَحِيم ِ، ايشان اهل دوزخند، و «جحيم» فعيل باشد به معني مفعول و جحم شدّت ايقاد نار باشد، قال الشّاعر:

و الحرب لا يبقي لجا حمها التّخيّل و المراح

و در قرآن مراد به جحيم دركه و نام«6» دوزخ است، و او اسمي علم است با لام كه در او باشد«7» كالنّجم للثّريّا كانّه«8» علم له.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّبات ِ ما أَحَل َّ اللّه ُ لَكُم- الاية، مفسّران گفتند:

سبب نزول«9» آيت آن بود كه چون رسول- عليه السّلام- با صحابه وصف قيامت بكرد و

-----------------------------------

(1). آف: پاداش.

(2). مج، مت، وز، لت: بود.

(3). مج، مت، وز: مؤمنانشان.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(5). مج، مت، وز، لت: ذكر.

(6). آف او.

(7). مج، مت، وز، لت: شده است.

(8). مج، مت، وز، لت: فانّه. [.....]

(9). مج، مت، وز اينكه.

صفحه : 114

اهوال او و دوزخ و عقاب او و شدّت او بر گناهكاران جماعتي از صحابه بيامدند و در سراي عثمان بن مظعون بنشستند و گفتند ايشان ده كس بودند: علي بو طالب«1» بود و ابو بكر و عبد اللّه مسعود و عبد

اللّه عمر و ابو ذرّ غفاري و سالم، مولاي حذيفه«2» و مقداد بن الأسود و سلمان پارسي و معقل بن مقرن، و اتّفاق كردند بر آن كه به روز روزه نگشايند و به شب هيچ نياسايند و بر بستر نخسبند و گوشت نخورند«3» و چربوا«4» نخورند و گرد زنان نگردند و طيب به بوي باز نگيرند و پلاس پوشند و دنيا كلّي«5» ترك كنند و در زمين سياحت كنند و طريقه رهبان گيرند و خويشتن خصي كنند. اگر اينكه خبر«6» درست باشد اينكه خبر در حق ّ اينكه مذكوران ممكن است مگر در حق ّ امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه به او لايق نيست و زهد و عبادت او به اينكه چيزها بيش از اينكه بود، و چون در حق ّ او عصمت درست شد و راي آن چيزي ديگر نباشد اينكه خبر به رسول- عليه السّلام- رسيد برخاست«7» و به خانه عثمان مظعون آمد ايشان از آن جا رفته بودند«8» اهلش را گفت- ام ّ حكيم را- كه: يا ام ّ حكيم، حديثي چنين از جماعتي به من رسانيدن چنين است كه مرا گفتند يا نه، او نخواست كه با رسول دروغ گويد و نخواست كه سرّي كه شوهر او را در خانه بود«9» افشا كند، گفت: يا رسول اللّه اگر عثمان با تو چيزي گفته است چنان است كه او گفت. رسول- عليه السّلام- بازگشت، چون عثمان مظعون باز آمد«10» او را گفت: رسول خداي آن جا بود و چنين سخني گفت، عثمان برخاست«11» پيش رسول- عليه السّلام- شد، و آن جماعت با پيش رسول- عليه السّلام- شدند، رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه كه از شما مرا

گفته اند درست است! [28- پ]

گفتند: بلي يا رسول اللّه، و ما اردنا الّا الخير، و ما جز خير نخواستيم، رسول- عليه السّلام- گفت: مرا آن نفرموده اند«12»، گفت: بداني كه نفس

-----------------------------------

(1). آج، لب: علي بن ابو طالب.

(2). مج، مت، وز: مولاي ابي حذيفه.

(3). آف: نخرند.

(4). وز: چربو، آج، لب، لت: چربي.

(5). مج، مت، وز، لت: بكلّي.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: حديث.

(7). آج، لب: برخواست.

(8). مج، مت، وز: برفته بودند.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: گفته باشد.

(10). مج، مت، وز زن.

(12- 11). مج، مت، وز، لت، مر آنگه.

صفحه : 115

شما را بر شما حقّي هست، حق ّ او رها مكن«1» روزه داريد و روزه گشاييد و نماز كنيد و نيز بخسبيد كه من گاه روزه دارم و گاه ندارم و نماز كنم و بخسبم و گوشت«2» و جربو«3» خورم و با زنان خلوت كنم و سنّت و طريقت من اينكه است،

و من رغب عن سنّتي فليس منّي

، هر كه از سنّت من رغبت بگرداند«4» از من نيست. آنگه جمع كرد قوم را و خطبه كرد«5» و گفت:

ما بال اقوام

، چه بوده است مردماني را كه زنان«6» بر خود حرام كرده اند و طعامهاي لذيذ و بوي خوش و خواب و ساير مشتهيات، امّا«7» شما را نمي فرمايم كه چون زهّاد ترسايان باشيد، چه از دين من ترك لحم نيست و تحريم زنان و نه اتّخاذ صوامع، و سياحت امّت من روزه است و رهبانيّت ايشان جهاد است، خداي را پرستي«8» و شرك مياريد به او و حج كنيد و عمره كنيد و نماز به پاي داريد و روزه داريد ماه رمضان و بر استدامت«9» باشيد آنان

كه از پيش شما بودند بتشديد هلاك شدند كه بر خود سخت بكردند، خداي بر ايشان سخت كرد، اينان كه امروز در ديرها و صومعه هااند«10» بقاياي ايشان اند«11»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

زيد اسلم«12» روايت كند كه عبد اللّه رواحه را مردي«13» مهماني آمد: عبد اللّه رواحه مشغول شد به شغلي، به وقت شام مهمان را طعام ندادند. او در آمد، گفت: مهمان را طعام دادي! گفت: نه، گفت: چرا! گفت: به انتظار تو. او گفت: مهمان را طعام ندادي به انتظار من؟ اينكه طعام بر من حرام است، زن نيز گفت: بر من حرام است.

مهمان نيز گفت: بر من حرام است. همه بنشستند«14» طعام در پيش نهاده نمي خوردند.

عبد اللّه رواحه چون آن ديد دست بيازيد و گفت: «بسم اللّه» و طعام پيش گرفت و«15» بخورد و مهمان را داد«16» و اهل او نيز بخوردند«17».

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، آج، لب: رها مكنيد.

(2). مج، مت، وز، مر خورم. [.....]

(3). مج، مت، بم، آف: چربوا، آج، لب: چربي.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: رغبت كند از.

(5). وز، لت: خطبه اي كرد.

(6). وز، لت، مر را.

(7). مج، مت، وز، لت، مر من.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: پرستيد.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: استقامت.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: مانده اند.

(11). اساس: ايشان نند، مج، مت، وز: مانده اند.

(12). لت: زيد بن اسلم.

(13). مج، مت، وز به.

(14). مج، مت، و زمان و.

(17- 15). مج، مت، وز، لت طعام.

(16). مج، مت، وز، لت: بداد. [.....]

صفحه : 116

بر دگر روز بيامد«1» رسول را- عليه السّلام- خبر داد، رسول- عليه السّلام- گفت:

صواب كردي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه

گفت: مردي نزديك«2» رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من دوش، پاره اي گوشت بخوردم در ميانه شب مرا انتشار رنجه داشت، من گوشت بر خويشتن حرام كردم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّبات ِ ما أَحَل َّ اللّه ُ لَكُم، خداي تعالي خطاب كرد با مؤمنان و گفت: اي گرويدگان«3» و تصديق كنندگان، حرام مكنيد بر خود ملاذّ و مشتهيات كه خداي تعالي شما را حلال كرده است و مطاعم و مشارب و ملابس و مناكح و انواع آنچه به او انتفاع بگيرند«4»، چه تحريم و تحليل تابع مصالح بود«5» آن داند كه عواقب داند عالم الذّات داند، پس تحريم و تحليل نه كار شماست كار خداي است، و اگر كسي گويد: [طعامي حلال را يا جامه حلال را يا جز آن كه بر من حرام است حرام نشود بر او و بنزديك ما چه آنچه خداي تعالي حلال كرده باشد به تحريم محرّمي حرام نشود]«6» و اگر كسي«7» گويد: زن حلال خود را كه انت علي ّ حرام، تو بر من حرامي بنزديك ما حرام نشود و طلاق نباشد و هيچ لازم نيايد جز توبه. و بنزديك فقها اينكه لفظ از كنايات طلاق است و به او يك طلاق برافتد، و بنزديك ما به كنايت طلاق واقع نباشد«8». وَ لا تَعتَدُوا، و ظلم مكنيد. بعضي گفتند: مراد آن است كه تعدّي مكنيد از حلال به حرام، بعضي دگر گفتند: مراد به اعتدا آن است كه در اينكه معني غلوا«9» مكنيد به خويشتن خصي«10» كردن كه خداي تعالي دوست ندارد آنان را كه اعتدا و اسراف و غلوا«11» كنند.

وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُم ُ

اللّه ُ حَلالًا طَيِّباً، صورت صورت امر است و مراد به اباحت.

و حدّ روزي هر چيزي باشد كه حي [29- پ]

را«12» بود كه به آن منتفع شود و كسي را

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر و.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: بنزديك.

(3). مج، مت، وز، لت: گروندگان.

(4). مج، مت، وز: برگيرند.

(5). مج، مت، وز، لت، مر مصالح.

(6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(7). مج، مت، وز، لت: مردي.

(8). آف، آن: نشود.

(11- 9). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت: غلو.

(10). مج، مت، وز، لت: بكردن.

(12). آج، لب روا.

صفحه : 117

نبود كه او را از آن منع«1» و بر اينكه قاعده حرام روزي نبود براي آن كه خداي تعالي ما را منع كرده است از حرام و تناول آن و تصرّف در آن و روزي آن است كه ما را اطلاق كرد و مباح گردانيد. و «اباحت» خلاف منع و حظر باشد. دگر [مدح]«2» كرد آنان [را]«3» از روزي خداي انفاق كنند كه: وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ«4»، و ذم ّ و وعيد كرد آنان را كه حرام خورند و تعاطي كنند و يك چيز را بر او ممدوح و مذموم نباشد، و قوله: حَلالًا طَيِّباً، نصب او بر حال است از مفعول و حق تعالي كه ما را مباح كرد خوردن روزي بقيد حلال و طيب مقيّد كرد بايد تا حرام و خبيث از او خارج باشد تا فايده بود آن را. دگر آن كه حال در كلام عرب هيأت فاعل يا مفعول به باشد. اگر كسي گويد غلام«5» را كه: اضرب فلانا مجرّدا من ثيابه، فلان كس را بزن در آن حال كه مجرّد«6»

باشد از جامه چنان كه امتثال امر واجب باشد از ضرب، مراعات حال واجب باشد از برهنگي«7» مضروب از جامه«8» و الّا در هر يكي از آنان كه خلاف كند عصيان كرده باشد، خداي تعالي گفت: روزيهاي حلال بر خويشتن حرام مكنيد و در آنچه حلال است بر شما نيز اسراف مكنيد، و از آنچه بر شما روزي كردم كه حلال و پاكيزه است از آن خوريد.

وَ اتَّقُوا اللّه َ الَّذِي أَنتُم بِه ِ مُؤمِنُون َ، و بترسي«9» از آن خدايي كه به او ايمان داريد يعني از معاصي او بپرهيزيد تا از عذاب او رستگاري يابيد«10».

عايشه روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام- مرغان«11» بريان خوردي و پالوده و حلوا دوست داشتي و گفتي:

ان ّ المؤمن حلو يحب ّ الحلاوة

، و گفتي: در شكم مؤمن زاويه است و آن را پر نكند مگر شيريني.

و روايت است كه: حسن بصري يك روز پالوده مي خورد، فرقد السّبخي در

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر منع كند.

(3- 2). اساس: ندارد از مج افزوده شد.

(4). سوره بقره (2) آيه 3. [.....]

(5). مج، مت، وز، لت، مر: غلامش.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: تجرّد.

(7). مج، مت، وز، لت، مر: برهنه.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: ثياب.

(9). بترسي/ بترسيد.

(10). لب: يابند.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: مرغ.

صفحه : 118

نزديك او شد. حسن«1» گفت: چه گويي اينكه را! گفت: من دوست ندارم اينكه را و آن را كه اينكه خورد. حسن گفت: يا سبحان اللّه لعاب النّحل بلباب البرّ مع سمن البقر هل بعيبه مسلم. و مردي بنزديك حسن آمد و گفت: مرا همسايه است كه پالوده نخورد، گفت: چرا! گفت: مي گويد شكرش نتوانم گزاردن،

حسن گفت: آب سرد خورد!

گفت: بلي، گفت: همسايه جاهل است، نمي داند كه نعمت خدا به آب سرد بر ما بيشتر است كه به پالوده.

قوله تعالي«2»:

[سوره المائدة (5): آيات 89 تا 100]

[اشاره]

لا يُؤاخِذُكُم ُ اللّه ُ بِاللَّغوِ فِي أَيمانِكُم وَ لكِن يُؤاخِذُكُم بِما عَقَّدتُم ُ الأَيمان َ فَكَفّارَتُه ُ إِطعام ُ عَشَرَةِ مَساكِين َ مِن أَوسَطِ ما تُطعِمُون َ أَهلِيكُم أَو كِسوَتُهُم أَو تَحرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَم يَجِد فَصِيام ُ ثَلاثَةِ أَيّام ٍ ذلِك َ كَفّارَةُ أَيمانِكُم إِذا حَلَفتُم وَ احفَظُوا أَيمانَكُم كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم آياتِه ِ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (89) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ وَ الأَنصاب ُ وَ الأَزلام ُ رِجس ٌ مِن عَمَل ِ الشَّيطان ِ فَاجتَنِبُوه ُ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (90) إِنَّما يُرِيدُ الشَّيطان ُ أَن يُوقِع َ بَينَكُم ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ فِي الخَمرِ وَ المَيسِرِ وَ يَصُدَّكُم عَن ذِكرِ اللّه ِ وَ عَن ِ الصَّلاةِ فَهَل أَنتُم مُنتَهُون َ (91) وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ وَ احذَرُوا فَإِن تَوَلَّيتُم فَاعلَمُوا أَنَّما عَلي رَسُولِنَا البَلاغ ُ المُبِين ُ (92) لَيس َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جُناح ٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ ثُم َّ اتَّقَوا وَ آمَنُوا ثُم َّ اتَّقَوا وَ أَحسَنُوا وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ (93)

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لَيَبلُوَنَّكُم ُ اللّه ُ بِشَي ءٍ مِن َ الصَّيدِ تَنالُه ُ أَيدِيكُم وَ رِماحُكُم لِيَعلَم َ اللّه ُ مَن يَخافُه ُ بِالغَيب ِ فَمَن ِ اعتَدي بَعدَ ذلِك َ فَلَه ُ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (94) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقتُلُوا الصَّيدَ وَ أَنتُم حُرُم ٌ وَ مَن قَتَلَه ُ مِنكُم مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثل ُ ما قَتَل َ مِن َ النَّعَم ِ يَحكُم ُ بِه ِ ذَوا عَدل ٍ مِنكُم هَدياً بالِغ َ الكَعبَةِ أَو كَفّارَةٌ طَعام ُ مَساكِين َ أَو عَدل ُ ذلِك َ صِياماً لِيَذُوق َ وَبال َ أَمرِه ِ عَفَا اللّه ُ عَمّا سَلَف َ وَ مَن عادَ فَيَنتَقِم ُ اللّه ُ مِنه ُ وَ اللّه ُ عَزِيزٌ ذُو انتِقام ٍ (95) أُحِل َّ لَكُم صَيدُ البَحرِ وَ طَعامُه ُ مَتاعاً لَكُم

وَ لِلسَّيّارَةِ وَ حُرِّم َ عَلَيكُم صَيدُ البَرِّ ما دُمتُم حُرُماً وَ اتَّقُوا اللّه َ الَّذِي إِلَيه ِ تُحشَرُون َ (96) جَعَل َ اللّه ُ الكَعبَةَ البَيت َ الحَرام َ قِياماً لِلنّاس ِ وَ الشَّهرَ الحَرام َ وَ الهَدي َ وَ القَلائِدَ ذلِك َ لِتَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ أَن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (97) اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ وَ أَن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (98)

ما عَلَي الرَّسُول ِ إِلاَّ البَلاغ ُ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ ما تُبدُون َ وَ ما تَكتُمُون َ (99) قُل لا يَستَوِي الخَبِيث ُ وَ الطَّيِّب ُ وَ لَو أَعجَبَك َ كَثرَةُ الخَبِيث ِ فَاتَّقُوا اللّه َ يا أُولِي الأَلباب ِ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (100)

[39- پ]

[ترجمه]

نگيرد خداي، شما را به بازي در سوگندهاتان و لكن بگيرد شما را به آنچه ببندي«3» سوگند، كفّارتش طعام دادن ده درويش باشد از ميانه ترين آنچه شما دهيد اهلتان را يا جامه ايشان يا [آزاد كردن]«4» گردني هر كه نيابد روزه سه روز آن كفّارت سوگندتان است چون سوگند خوري و نگاه داري«5» سوگندهاتان چنين بيان كند خدا شما را آيات او تا همانا«6» شما شكر كني«7».

اي آنان كه ايمان آوردي مي و قمار و بتان نصب كرده و تيرهاي قمار پليدي است از كار شيطان«8»، بپرهيزي«9» از او تا همانا شما فلاح يابيد.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت را.

(2). مج، مت، وز، لت: عزّ و علا.

(3). مج، مت، وز، لت: ببنديد.

(4). اساس ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(5). نگاه داري/ نگاه داريد.

(6). اساس با، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(7). شكر كني/ شكر كنيد. [.....]

(8). مج، مت، وز، لت: ديو.

(9). بپرهيزي/ بپرهيزيد.

صفحه : 119

مي خواهند ديو كه و افكند«1» ميان شما دشمني و بريدن در مي«2»

و قمار و باز دارد شما را از نام خداي و از نماز، شما باز خواهي ايستاد«3»!

فرمان خداي بريد و فرمان رسول«4» و بپرهيزيد اگر پشت بركنيد بدانيد كه بر پيغمبر ما رسانيدن روشن«5» است.

نيست بر آن كه بگرويدند«6» و نيكوكاري«7» كردند بزه«8» در آنچه خوردند«9» چون بپرهيزند«10» و ايمان آرند و كار نيكو«11» كنند پس بپرهيزند«12» و ايمان آرند«13» پس بپرهيزند«14» و نيكويي كنند«15» و خداي دوست دارد نيكوكاران را [30- ر].

اي آنان كه ايمان آورده ايد«16» بيازمايد شما را خداي به چيزي از صيد دريابد دستهاي! شما و نيزه هاي شما را تا بداند خداي كه كيست كه ترسد«17» از او در پوشيدگي هر كه تعدّي كند پس از آن او را عذابي بود سخت.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت: درافكند.

(2). آج، لب: خمر.

(3). مج، مت: ايستادن.

(4). مج، مت، آج، لب، لت: پيغمبر، وز: پيغامبر.

(5). آج، لب: ظاهر، لت: روشني.

(6). مج، مت: ايمان آرند، وز، آج، لب، لت: ايمان آوردند.

(7). مج، مت، وز، لت: كار نكو، آج، لب: كارهاي نيكو.

(8). لت: بزه اي.

(9). وز، مت، لت: خورند، آج، لب: تناول كنند. (14- 12- 10). مج، مت، وز، لت: بترسند.

(11). مج، مت، وز: نيك.

(13). مج، مت، وز، لت: ايمان آرند. [.....]

(15). مج، مت، وز، لت: كنند.

(16). مج، مت، آج، لب، لت: آورديد.

(17). لت: ترسند.

صفحه : 120

اي آنان كه ايمان آورده ايد«1» مكشي«2» صيد«3» و شما«4» محرم باشيد و هر كه كشد«5» از شما بقصد و عمد پاداشت مانند آنچه كشته باشد«6» از شتر«7» كه حكم كند به او دو عدل«8» از شما هديّه رسنده«9» به خانه خدا يا كفّاره طعام درويشان يا بازگردانيدن آن با روزه تا بچشد

و بال گراني كارش عفو كرد خدا از آنچه گذشت، و هر كه با سر آن شود كينه كشد خداي از او و خداي غالب است و كينه كش.

حلال كردند شما را صيد دريا و طعامش تا زاد بود شما را و زاد روند«10» گان را و حرام كردند بر شما شكار بيابان ما دام تا محرم باشي«11» و بپرهيزي«12» از خداي آن كه«13» او جمع كننده است شما را.

[30- پ]

كرد خدا خانه خود را خانه حرام خانه«14» استادن مردمان و ماه حرام و آنچه به خانه او برند و شتران نعل در گردن افگنده«15» تا«16» بداني«17» كه خداي داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين«18»، و خدا به همه چيزي داناست.

-----------------------------------

(1). لت: بگرويده ايد.

(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت: مكشيد/ مكشي.

(3). آج، لب: شكاري.

(4). مج، مت، وز، لت: در آن حال كه، آج، لب: و حال آن كه.

(5). مج، مت، وز، لت: بكشد.

(6). آج، لب: كشت، لت: كشته باشند.

(7). اساس: شير، با توجّه به مج تصحيح شد.

(8). آج، لب: دو خداوند، لت: ذو عدل.

(9). مج، مت، وز، لت: رسيده.

(10). مج، مت، وز ره.

(11). مج، مت، وز، لت: باشيد. [.....]

(12). مج، مت، وز، لت: بترسيد، آن: بپرهيزيد.

(13). مج، مت، وز، لت با.

(14). مج، مت، وز: جاي.

(15). مج، مت، وز، لت: كرده.

(16). مج، مت، وز، لت آن به آن است كه.

(17). مج، مت، وز، لت: بدانيد.

(18). مج، مت، وز، لت است.

صفحه : 121

بدان«1» كه خداي سخت عقوبت است و خداي آمرزنده و بخشاينده است.

نيست بر پيغمبر مگر رسانيدن و خدا مي داند آنچه پيدا كني«2» و آنچه پنهان كني«3».

«4»

بگو راست نباشد پليد و پاك و

اگر چه به تعجّب«5» آرد تو«6» را بسياري پليد بترسيد از خداي اي خداوندان خرد«7» ها تا همانا فلاح يابيد.

قوله تعالي: لا يُؤاخِذُكُم ُ اللّه ُ بِاللَّغوِ فِي أَيمانِكُم- الآية، در سبب نزول اينكه آيت خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب«8» آن بود كه چون آن قوم آن چيزها بر خويشتن حرام كردند كه گفتيم و بر آن سوگند خوردند، رسول- عليه السّلام- ايشان را از آن منع كرد، ايشان گفتند: يا رسول اللّه؟ سميع و مطيعيم فرمان تو را«9» امّا با سوگند چه كنيم خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و إبن زيد گفت: در عبد اللّه رواحه آمد و مهمان او چون سوگند خوردند- چنان كه قصّه ايشان«10» برفت. حق تعالي اگر چه آيتي در حق ّ شخصي يا قومي بفرستد در حادثه اي«11» از حوادث چون در آن حكمي شرعي باشد ديگران در آن حكم مشارك اند«12» با«13» او در مثل آن«14» حادثه، گفت: خداي تعالي شما را كه مؤمنانيد«15» نمي گيرد و مؤاخذه و عقوبت نمي كند به بازي در سوگندتان و سوگند لغو آن باشد كه در خلال«16» حديث بر زبان ايشان مي رود: و «لا و اللّه» و «بلي و اللّه»،

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، آج، لب: بدانيد.

(3- 2). مج، مت، وز، لت: كنيد.

(4). آج، لب صدق اللّه العظيم.

(5). مج، مت، وز، لت: عجب.

(9- 6). اساس و ديگر نسخه بدلها، تو را.

(7). مج، مت، وز، لت: عقلها.

(8). آن نزول آيه. [.....]

(10). مج، مت، وز در آيات متقدّم.

(11). اساس: حادثه.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: مشارك باشند، آج، لب، مشارك اند.

(13). آن: به.

(14). لب: او.

(15). آن: مومنان ايد.

(16). لب، بم، آف، آن: خلاف.

صفحه : 122

بي آن كه در دل

دارند و عزم نيّت كرده باشند«1» و اينكه قول بيشتر مفسّران«2» است.

و روايت كردند«3» از باقر و صادق- عليهما السّلام- و حسن بصري گفت و ابو مالك كه: سوگند لغو آن باشد كه خداوندش چنان گمان برد كه آن صواب است و راست است. و در سوگند لغو كفّارت واجب نباشد بنزديك ما، و بيشتر فقها و مفسّران، و ابراهيم نخعي گفت: كفّارت واجب بود در او. و اصل «لغو» در لغت كلامي باشد«4» كه در او فايده اي نبود، يقال: لغا في كلامه لغوا و الغيت الشّي ء اذا اهملته و الالغاء نقيض الإعمال، و لغو گويند [31- ر]

آن را كه در شمار نبود، قال الشّاعر:«5»

او مائة يجعل اولادها لغوا و عرض المائة الجلمد

يعني لا يعتدّ اولآدها في الدّية و لا يعتدّ«6» بها لصغر سنّها. وَ لكِن يُؤاخِذُكُم بِما عَقَّدتُم ُ الأَيمان َ، و لكن شما را به آن گيرد كه سوگند بندي به عقد دل بر او بنيّت. إبن عامر خواند: «عاقدتم» بالالف، و معني هم آن باشد كه عَقَّدتُم ُ بتشديد، براي آن كه فاعل و فعّل به يك معني آمد«7» في قولهم: ضاعف و ضعّف و باعد و بعّد، و در قرآن هر دو خواندند في قوله: رَبَّنا باعِد بَين َ أَسفارِنا«8»، و بعّد. و حمزه و كسايي و ابو بكر عن عاصم خواندند«9»: عقدتم، بتخفيف «قاف» من العقد و هذا علي وجهه و ظاهره، مراد عقد دل باشد نيّت«10» بر سوگند، و باقي قرّا خواندند: عَقَّدتُم ُ بتشديد قاف من التّعقيد، و جماعتي مفسّران از اينكه قراءت امتناع كردند چون طبري و ابو عبيده«11» و جز ايشان گفتند: براي آن كه تفعيل تكثير فعل

باشد، و بر اينكه قاعده لازم آيد كه آن كس كه او يك بار سوگند خورد او را كفّارت لازم نبود تا مكرّر نكند چند بارها، و اينكه خلاف اجماع است و اينكه خطاست براي آن كه تفعيل را مراد به او نه تكرار است اينكه جا انّما

-----------------------------------

(1). اساس: باشد، با توجه به آج تصحيح شد.

(2). مج، مت، وز آن.

(3). آج، لب، لت: روايت كرده اند.

(4). آج، لب: بود.

(5). مج، مت، وز شعر.

(6). مج: و لا تعتدّ.

(7). مر: اند. [.....]

(8). سوره سبا (34) آيه 19.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: خواند.

(10). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بنيته.

(11). مج، مت، وز، لت: ابو عبيد.

صفحه : 123

مراد تشديد و تغليظ است، كالتّعقيد في العقد للخيل«1» اذا شدّد عقده، معني آن است كه سوگند خورد به زبان و به دل تا مفارق باشد سوگند لغو را، و ابو علي فارسي گفت:

تفعيل براي آن است اينكه جا كه خطاب با جمله مكلّفان است چون فعل ايشان بسيار است به لفظ فعّل گفت از بناي تفعيل، و مثاله قوله: وَ غَلَّقَت ِ الأَبواب َ«2»، چون درها گفت از بناي تفعيل گفت، و اگر يك در بودي اغلقت گفتي. و ممكن باشد حمل كردن غَلَّقَت ِ الأَبواب َ«3»، را بر تأكيد و مبالغه تا معني آن باشد كه درها سخت استوار كرد«4»، دگر گفت: فعّل به معني فاعل آمده است اگر بر آن عمل كنند«5» تا لازم نيايد كه كفّاره آن جا واجب بود كه تكرار سوگند باشد. اگر گويند: فاعل«6» از ميان دو كس باشد و بر اينكه قول«7» و بر قراءت إبن عامر لازم آيد كه آن كس كه او سوگند«8»

ي خورد در كاري كه او مختص باشد و ديگري با او سوگند نخورد او را كفّاره لازم نيايد، گوييم: اينكه لازم نيست براي آن كه فاعل بسيار بود كه نه از ميان دو كس باشد چنان كه طارقت النّعل و عافاه اللّه و عاقبت اللّص ّ.

علي بن الحسين المغربي ّ گفت: تشديد را فايده نيكو«9» هست، و آن آن است كه تا معلوم شود كه آن كس كه او اند«10» بار بر يك خبر سوگند خورد گويد: و اللّه لافعلّن كذا ثم ّ و اللّه ثم ّ و اللّه، او را بيشتر از يك كفّاره لازم نباشد و در اينكه خلاف است ميان فقها و اينكه وجهي نيكوست و حقيقت عقد في الخيل«11» و العهد و اليمين باشد براي آن كه مستعمل است در همه علي حدّ، واحد و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند، قال الشّاعر:«12»

قوم اذا عقدوا عقدا لجارهم شدّوا العناج و شدّوا فوقه الكربا

و اعقدت العسل اذا جعلته منعقدا فهو معقد و عقيد. اكنون بدان كه سوگند منعقد

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: الحبل.

(3- 2). سوره يوسف (12) آيه 23.

(4). مج، مت: استوار باشد.

(5). مج، مت، وز، آج، لت، مر: حمل كنند.

(6). مج، مت: فعل.

(7). مج، مت، وز قراءت.

(8). مت: سوگند.

(9). مج، مت، وز، لت، مر: نكو.

(10). آج، در حاشيه: چند بار، آن: چند بار، بم، آف: دو 11. مج، مت، وز، لب، لت، مر: الحبل. [.....]

(12). مج، مت، وز شعر.

صفحه : 124

نباشد الّا به نيّت امّا چون گويد: اقسمت او اقسم او حلفت يا چيزي كه لفظ سوگند باشد آنگه گويد من اينكه سوگند نخواستم او را بر آن تصديق كنند و آنچه

ميان او و خدا باشد خداي با او كند آنچه از او داند و شافعي گفت فيما بينه و بين اللّه قول او مقبول بود.

امّا در حكم شرع در او دو قول«1» است شافعي را و سوگند جز به خداي يا به نامي از نامهاي خدا درست نباشد امّا چون گويد: و قدرة اللّه و علم اللّه و حياة اللّه و مرادش قادري و عالمي و حيّي باشد سوگند باشد، و اگر مرادش اينكه معاني باشد كه اشعري گويد اينكه سوگند نباشد و ابو حنيفه و اصحابش هم اينكه گفتند: و شافعي و اصحابش گفتند: سوگند باشد چون گويد: لعمر اللّه، و در دلش سوگند باشد سوگند بود و الّا نباشد [و فقهاي عراق هم اينكه گفتند]«2»، و شافعي گفت: چون بر اطلاق گويد محتمل«3» باشد احلف باللّه و استعين باللّه را و بر قول او اعتماد كنند اگر گويد سوگند [31- پ]

خواستم يا نخواستم، چون گويد: اللّه بي حرف قسم سوگند نباشد بنزديك ما و جمله فقها.

و ابو جعفر الاسترابادي ّ گفت: از اصحاب شافعي: سوگند باشد چون گويد حق ّ اللّه سوگند نباشد سواء اگر قصد سوگند كند و اگر نه، و ابو حنيفه هم چنين گفت: و محمّد بن الحسن و شافعي و ابو يوسف گفتند: سوگند نباشد چون گويد حلفت و او احلف«4» او اقسم و نگويد «باللّه» يا نامي از نامهاي خدا سوگند نباشد بنزديك ما سواء اگر نيّتش سوگند باشد و اگر نباشد، و شافعي هم اينكه گفت، و ابو حنيفه گفت:

سوگند باشد به نزديك ما«5»، و مالك گفت: اگر سوگند خواسته باشد سوگند بود و الّا نبود چون

گويد: اشهد باللّه سوگند نباشد.

و شافعي را در او دو قول است: يكي آن كه اگر سوگند خواست سوگند باشد و اينكه مذهب ابو حنيفه است و يك قول چنان كه گفتيم چون گويد اعزم باللّه، سوگند

-----------------------------------

(1). لب: اقوال.

(2). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(3). مج: محمل.

(4). مج، مت: حلفت، لت: احلفت.

(5). مج، مت، وز، لت، مر به همه حال.

صفحه : 125

نباشد، و شافعي گفت: اگر سوگند خواست باشد و الّا نباشد اگر گويد به خداي بر تو و سوگند مي دهم تو را به خدا اينكه سوگند نباشد به هيچ وجه، و شافعي گفت: اگر سوگند خواست باشد و الّا نباشد و سوگند بر فعل غيري بنزديك ما سوگند نباشد و بر آن كفّاره نبود، و شافعي گفت: درست باشد اگر آن غير بر آن كار كند او حانث نشود و اگر نكند حانث شود و بر او كفّارت باشد.

و احمد حنبل گفت: كفّاره بر آن كس باشد كه سوگند او دروغ كند يعني آن غير چون گويد «و اللّه»، سوگند باشد به همه حال و به ظاهر حكم سوگند بود آن را و اگر گويد: سوگند نخواستم از او قبول نكنند [و شافعي هم اينكه گفت جز كه او گفت:

اگر گويد سوگند نخواستم، از او قبول كنند]«1» چون گويد علي عهد اللّه بنزديك ما اينكه نذر باشد و چون خلاف كند بر«2» كفارت نذر باشد و ابو حنيفه و مالك گفتند: سوگند باشد، و شافعي گفت: در عزم او نگرند اگر نيّت سوگند داشت سوگند باشد و الّا نباشد.

سوگند لغو آن باشد كه زبانش به آن سابق شود بي قصد او

گويد لا و اللّه و در دلش آن باشد كه بلي «و اللّه» اينكه لغو باشد در او كفّارت نبود شافعي هم اينكه گفت، و ابو حنيفه گفت: در او كفّارت باشد، و مالك گفت: لغو اليمين سوگند غموس باشد، و آن آن باشد كه بر ماضي سوگند خورد به دروغ بقصد، چنان كه گويد: و اللّه لقد كان كذا، و دروغ باشد از حرج و اثم خالي نبود و بر او كفّارت نباشد و ابو حنيفه گفت:

سوگند لغو«3» آن باشد كه بر ماضي سوگند خورد بحسب ظن ّ خود چون پيدا شود كه بخلاف آن است بر او كفارت نبود اگر بر محالي سوگند خورد كه مقدور او نبود كفّارت لازم نيايد او را و مذهب«4» ابو حنيفه«5» و شافعي آن است كه در حال حانث شود«6» و كفّارتش لازم آيد اگر گويد او جهود است يا ترساست يا از خدا بيزار است و مانند اينكه اگر فلان كار نكنم و نكند اينكه سوگند نباشد و به مخالفتش حانث نشود و كفّارت واجب نبود بر او، و اينكه مذهب مالك است و شافعي و اوزاعي و ليث بن سعد و ثوري

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). مج، مت، وز، لت، مر او.

(3). مج، مت، وز، لت: لغو سوگند.

(4). مج، مت: مذاهب.

(5). لت: او.

(6). مج، مت، وز: نشود.

صفحه : 126

و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: چون خلاف كند حانث شود و بر او كفّارت سوگند بود چون سوگند خورد كه قبيح نكند«1» و واجب نكند واجب آن باشد كه قبيح نكند و واجب به جاي آرد و بر

او كفّاره نباشد، و جمله فقها گفتند: بر او كفّارت باشد سوگندي«2» كه بر ماضي خورد اگر بر نفي بود و اگر بر اثبات اگر عالم بود يا ساهي«3» اگر راست بود يا دروغ منعقد نشود بر او كفّارت نباشد و همچنين گفت [32- ر]

مالك و ليث بن سعد«4» و ثوري و ابو حنيفه و اصحابش و احمد و اسحاق، و مذهب شافعي آن است كه: اگر راست خورد سوگند بر او هيچ نيست و اگر دروغ بود و عالم باشد به آن كفّارت لازم آيد، و اينكه مذهب اوزاعي است و عثمان البتّي و قول عطا و حكم است اگر سوگند خورد بر امري مستقبل آنگه خلاف كند آن را كفّاره واجب شود بر او بلا خلاف و اگر فراموش كند بر او كفّارت نباشد«5».

و شافعي را در او دو قول است، قوله: [فَكَفّارَتُه ُ]«6» فَكَفّارَتُه ُ، محتمل است كه راجع باشد الي احد ثلاثة اشياء يكي «ما» في قوله: بِما«7»بِاللَّغوِ فِي أَيمانِكُم، سه ام«8» راجع باشد با حنث كه كلام بر او دليل مي كند و قول اوّل درست است و آن قول حسن بصري است و شعبي و ابو مالك، و قوله: إِطعام ُ عَشَرَةِ مَساكِين َ، ذكر مردان كرد، در مساكين و اگر چه باتّفاق اگر به زنان دهد مجزي باشد براي تغليب مذكّر بر مؤنّث، گفت: كفّارت آنچه او بسته باشد از سوگند آن بود كه ده درويش را به عدد طعام دهد به قدر كفايت سيري ايشان. و اصحاب ما آن را حدّي نهادند به دو مدّ يا يك مدّ بقدر طاقت و مكنت، امّا هر يكي را اينكه قدر بدهد و امّا

مثل اينكه طعام حاضر كند و آن دو رطل و ربعي باشد هر يكي را. اگر دو مدّ دهد«9»

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، مر: كند.

(2). مج، مت، وز، مر: سوگند. [.....]

(3). مج، مت، وز، لت، مر: ناسي.

(4). مج، لت، مر: ليث سعد، مت: ليث و سعد.

(5). مج، مت، وز بر او.

(6). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). اساس: ندارد، با توجه به مج و قرآن مجيد افزوده شد.

(8). آف: سيوم.

(9). مج، مت، وز، لت: بدهد.

صفحه : 127

ضعف اينكه حاضر كند و ده درويش را بيارد تا بخورند و روا نباشد كه نصيب ده كس از اينكه مقدار كه گفتيم به كمتر از ده كس دهد بنزديك ما و فقها خلاف كردند و اگر طعام ندارد بها بدهد روا باشد لما جاء في الاخبار.

و شافعي گفت: هر درويشي را مدّي دهد به مدّ پيغامبر- صلّي اللّه عليه و آله- و آن يك رطل باشد و ثلث و اينكه قول زيد ثابت است، و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و سعيد بن المسيّب و القاسم و سالم و سليمان بن يسار و عطا و حسن بصري«1» تمسّك كردند در اينكه باب به خبر ابو هريره كه روايت كرد كه«2» مردي بنزديك رسول آمد- عليه السّلام- و گفت: يا رسول اللّه؟ من در روز ماه رمضان با حلال خود خلوت كردم«3»، گفت برو برده اي آزاد كن، گفت: ندارم، گفت: برو دو ماه پيوسته روزه دار، گفت: نتوانم، گفت: شصت درويش را طعام ده. گفت از كجا آرم!

رسول- عليه السّلام- بفرمود تا پانزده صاع خرما بياورند«4» و به او داد، گفت: اينكه

به شصت درويش ده. گفت: و اللّه كه در همه مدينه از ما درويشتر كس را نمي دانم.

گفت: برو و بر اهل خود نفقه كن و دگر مانند اينكه«5» مكن. گفتند: جاي حجّت در خبر آن است كه پانزده«6» صاع چون بر شصت درويش قسمت كني هر يكي را مدّي رسد براي آن كه صاعي چار مدّ باشد.

و ابو حنيفه گفت: اگر گندم خواهد دادن نيم صاع دهد و آن دو مدّ باشد و اگر جو و خرما و ميويز«7» خواهد دادن يك صاع كمتر نشايد«8» و اينكه قول عمر است و عبد اللّه«9» پسرش، و شعبي و نخعي و سعيد جبير و مجاهد و حكم«10» و ضحّاك«11» تمسّك كردند به حديثي كه روايت كردند كه: و سقي پيش پيغامبر آوردند او به مردي داد كه بر او كفّارتي واجب بود گفت: برو و اينكه به شصت درويش ده، و وسقي شصت صاع

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز و.

(2). مج، مت، وز: او گفت.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: صحبت كردم.

(4). وز: بياورند، آج، لب: آوردند.

(5). مج، مت، وز: آن.

(6). يازده/ پانزده.

(7). ديگر نسخه بدلها: مويز. [.....]

(8). مج، مت: نباشد.

(9). مج، مت: عبد اللّه عباس.

(10). لب: حكيم.

(11). وز و.

صفحه : 128

باشد نصيب هر درويشي صاعي و محمّد بن الكعب القرظي ّ گفت: اينكه درويش را چندان بدهد كه به چاشت و شام بخورند و اينكه يك روايت است از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- و شريح گفت: بايد تا نان خورش با«1» آن باشد و بنزديك ما نان خورش سه مرتبه دارد: برترين«2» آن«3» نان و گوشت باشد و ميانه، نان و خل ّ و زيت، و فروترين آن

نان و نمك و بنزديك شافعي قيمت آن نشايد داد نه در كفّارات و نه در زكوات، بل آن جنس بايد بعينه و بنزديك ما و ابو حنيفه روا باشد، و بنزديك شافعي جز به ده درويش نشايد دادن و بنزديك ابو حنيفه بر يك درويش تكرار شايد كردن ده بار و بنزديك ما [32- پ]

با وجود ده كس به يك كس نشايد دادن و چون مستحق نباشد به يك كس شايد دادن جمله آن، و بنزديك شافعي جز به آزادي مسلمان محتاج نشايد دادن، و بنزديك ابو حنيفه به اهل ذمّه شايد دادن، و مذهب ما موافق قول شافعي است در مسلمان«4». فامّا زكات باتّفاق جز به مسلمان ظاهر ستر نشايد دادن و جز آن«5» يك قسمت به مؤلّفة قلوبهم دهند.

مِن أَوسَطِ ما تُطعِمُون َ أَهلِيكُم، از ميانه آنچه عادت باشد او را كه به نفقه اهل خود كند.

عبد اللّه عمر و اسود و عبيده و شريح گفتند: مأدوم بايد و افضل آن گوشت باشد و خرما و ميانه زيت و سمن باشد. و ادون ملح باشد و اينكه موافق مذهب ماست. و بعضي دگر مفسّران«6» تفسير اوسط بر بهتر دادن من قوله تعالي: أَوسَطُهُم، اي خيرهم وَ أَعَدَّ لَهُم، و قوله: أُمَّةً وَسَطاً، از بهينه آنچه عادت داري كه به اهل خود دهي به قوت اگر شما را عادت در سراي نان گندمين باشد جوين به درويش نشايد دادن در كفّاره.

و قولي دگر آن است كه: أَوسَطِ ما تُطعِمُون َ أَهلِيكُم، في القلّة و الكثرة علي حسب اليسار و العسر. و از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه او خواند: اهاليكم.

قوله: أَو كِسوَتُهُم

قراءت عامّه قرّاء كسر «كاف» است، و ابو عبد الرّحمن السّلمي ّ خواند:

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: به.

(2). مج، مت، وز: برتر.

(3). مج، مت: آنان.

(4). وز: مسلماني.

(5). مج، مت، وز يك.

(6). لت: آن.

صفحه : 129

«كسوت» به ضم ّ «كاف» و هما لغتان، كالإسوة و الاسوة و الرّشوة و الرّشوة و سعيد جبير خواند او كاسوتهم يعني كسوة اهلك علما در «كسوت» خلاف كردند كه مجزي باشد در كفّاره. بعضي گفتند: يك جامه از آنچه نام كسوت بر آن افتد از پرهن«1» يا ايزار پايا«2» يا رداء«3» يا گليم يا دستار و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و حكم و مجاهد و عطا، و روايت كردند از باقر- عليه السّلام- و اينكه مذهب شافعي است، و بعضي دگر گفتند: جامه تمام بايد كه اندامش باز پوشد از پراهن و ايزار«4» پاي و اينكه مذهب ابو حنيفه است و گفت عمامه در اينكه معني نيايد«5»، و مذهب نخعي هم اينكه است و سعيد بن المسيّب هم اينكه گفت، و مذهب ما آن است كه: با تمكين دو جامه بايد از پراهن و ابزار و عند عسر و ضيق اليد يكي روا باشد. شهر بن حوشب گفت: جامه بايد كه قيمتش پنج درم باشد أَو تَحرِيرُ رَقَبَةٍ، يا برده آزاد كند نزديك ما برده بايد صحيح، سالم از معايب اگر بزرگ باشد و اگر كوچك اگر مؤمن باشد و اگر كافر روا باشد و مؤمن فاضلتر باشد، و مذهب شافعي آن است كه: در هيچ كفّاره و نيز در وصيّت برده الّا مؤمن نبايد«6» و كافر مجزي نباشد، و ابو حنيفه موافقت كرد او را در قتل

امّا جز قتل كافر روا داشت. و شافعي تمسّك كرد به خبري كه مردي بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ اوجبت من كفّارتي بر خود واجب كرده ام، يعني كاري كرده ام كه كفّاره هم واجب است به آن. رسول- عليه السّلام- گفت: برو و برده آزاد كن. برفت و برده عجمي بياورد، رسول- عليه السّلام- او را به اشارت گفت: من ربّك، خداي تو كيست! به اشارتي كه او بشناخت كه او چه مي گويد«7»، او اشارت كرد با انگشت كه يكي است، گفت: من كيستم! اشارت به آسمان كرد كه يعني رسول خدايي، رسول- عليه السّلام- گفت: آزادش كن كه مؤمن است.

و نيز روايت كرد كه: زني بيامد، گفت: يا رسول اللّه مادرم وصايت كرده است كه برده اي آزاد كن براي من و من كنيزكي نوبي«8» دارم، روا باشد كه آزاد كنم!

-----------------------------------

(1). لت: پيراهن.

(2). مج، مت، وز، لت: پاي.

(3). آج، لب: پرده.

(4). وز، بم، آف: ازار. [.....]

(5). آج، لب: نبايد.

(6). آج، لب: نيايد.

(7). مج، مت، وز: مي گفت.

(8). لب: ذمي.

صفحه : 130

رسول- عليه السّلام- گفت: بيارش، زن او را پيش رسول آورد، رسول گفت او را:

خداي تو كيست! گفت: خداي جهانيان. گفت: من كيستم. گفت: تو رسول خدايي، رسول- عليه السّلام- گفت:

اعتقيها فانّها مؤمنة

، آزادش كن كه مؤمنه است. و مكلّف«1» مخيّر است در اينكه سه چيز براي او كه«2» «او» در خبر شك را باشد و در امر تخيير را، يقول«3»: خذ هذا او ذاك و اضرب زيدا او عمرا، مأمور مخيّر باشد از ميان هر دو و از دوگانه هر كدام كه بستاند يا بزند امتثال كرده باشد پس از آن«4» ترتيب است كه:

فَمَن لَم [33- ر]

يَجِد، هر كه نيابد. فقها خلاف كردند در صفت آن كس كه نيابد تا او را روزه داشتن روا باشد.

ابو حنيفه گفت: چون دويست درم دارد يا بيست دينار كه نصاب اوّل زكات باشد او را روزه نشايد داشتن كه او واجد است اگر يسار او كم از او«5» باشد روزه اش روا باشد داشتن.

شافعي گفت: چون قوت آن روز و آن شب دارد براي خود و براي عيالش و چنداني«6» زياده باشد كه طعام«7» ده درويش بود او را روزه نشايد داشتن و اگر كم از اينكه باشد روزه دارد.

و بعضي فقها گفتند: چون چنداني دارد كه با آن اطعام«8» تواند كردن«9» او را روزه نشايد داشتن، و مذهب ما به مذهب شافعي نزديك است و روزه بنزديك ما اينكه سه روز متتابع پياپي بايد و جز چنين نشايد.

و شافعي را دو قول است: يكي آن كه پراكنده شايد و يكي آن كه نشايد و اينكه قول دوم مذهب ماست و مذهب ابو حنيفه و ثوري و مزنّي.

و در قراءت عبد اللّه مسعود و ابي ّ كعب آن است كه: ثلاثة ايّام متتابعات است، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده. و كفّاره بنزديك ما پيش از حنث نشايد و اگر

-----------------------------------

(1). لب: تكلّف.

(2). آج، لب، آف: آن كه.

(3). لت: تقول.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: واجد.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: آن.

(6). مج، مت، وز: چندان.

(7). لت، مر: اطعام.

(8). مج، مت، آف، لت: اطعام.

(9). لت: تواند دادن.

صفحه : 131

كند مجزي نباشد بعد الحنث با سر بايد گرفتن، و بنزديك شافعي پيش از حنث روا باشد الّا روزه كه

آن از عبادت ابدان است و اينكه قول عمر است و عبد اللّه عمر و عايشه و عبد اللّه عبّاس و حسن بصري و إبن سيرين، و مذهب مالك و اوزاعي است و ليث و سعد و احمد و اسحاق، و مالك گفت: بتقديم الصّيام علي الحنث روا باشد.

و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: كفّاره را سبب وجوب، حنث است تا حنث نباشد واجب نبود و فرق نكرد بين المال و النّفس، و در زكات رواست كه پيش از آن كه واجب شود بدهند و در كفّاره روا نيست، و مالك در زكات روا نداشت. و در كفّاره روا داشت اعني تقديم و شافعي در هر دو تقديم روا داشت و بنزديك ما در هيچ دو تقديم روا نباشد.

اكنون بدان كه بنزديك ما كفّارات ثلث هر سه«1» واجب است بر تخيير بر سبيل بدل و بنزديك فقها واجب يكي است نا معيّن و دليل بر اينكه آن است كه شرايع تابع مصلحت است و چنان كه ممتنع نيست كه مصلحت مكلّف در امري معيّن باشد ممتنع نيست كه مصلحت او در اموري باشد متساوي در باب صلاح كه يقوم كل ّ واحد منها«2» مقام«3» الاخر. دليل ديگر بر اينكه آن است كه: به اتّفاق، مكلّف از اينكه سه هر كدام كه بكند حكم حنث از او برخيزد و هر سه در اينكه حكم متساوي اند به اجماع محال باشد گفتن كه با اينكه قضيّه واجب يكي است و اينكه مناقضه باشد چه محال است كه صفت فعل مختلف باشد و احكام يكي دليل ديگر بر اينكه آن است كه اگر واجب يكي بودي بايستي كه مكلّف را

طريق بودي به تمييز واجب از ناواجب از اينكه سه گانه.

اگر گويند: به اينكه چه حاجت است كه مكلّف از اينكه سه گانه هر چه كند واجب كرده باشد! گوييم: اينكه تصريح است به آن كه هر سه واجب است. دليل ديگر آن است كه: اگر«4» چنين بودي صحيح بودي«5» گفتن كه مكلّف را نيست«6» كه از

-----------------------------------

(1). آج، لب كفارت. [.....]

(2). اساس: منه، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(4). مج، مت، وز، لت نه.

(5). مج، مت، وز، لت: نبودي.

(6). مج، مت، وز، لت: هست.

صفحه : 132

اينكه سه آن كند كه خود خواهد، با جماع چنين است كه او مخيّر است بينها.

بدان كه سوگند بر سه ضرب است: يكي آن كه عقدش طاعت باشد و حلّش معصيت چنان كه سوگند خورد كه خمر نخورد و معصيت نكند و نماز كند و طاعت كند اگر خلاف كند حانث شود كفّارتش لازم آيد بلا خلاف. دوم«1»: عقدش معصيت باشد و حلّش طاعت، چنان كه گويد: و اللّه كه نماز نكنم و روزه ندارم و خمر خورم و معصيت كنم چون خلاف كند كفّاره واجب نيايد بنزديك ما براي آن كه حنث واجب است«2» اينكه جا، و بنزديك فقها كفّاره واجب بود. و قسم سه ام«3» آن است كه: عقدش مباح باشد و حلّش مباح چنان كه گويد: و اللّه«4» اينكه جامه در نپوشم [33- پ]، و اينكه طعام نخورم، اگر خلاف كند كفّارتش واجب بود بلا خلاف بين الفقهاء. و بنزديك ما نگاه كند اگر صلاح در آن باشد دينا او دنيا كه خلاف كند و

لا كفّارة عليه، امّا چون گويد: إن فعلت كذا فللّه علي ّ كذا، اگر فلان خير كنم خداي را بر من حج ّ است يا روزه يا صد دينار يا مانند آن، چون آن كار بكند او را آن لازم باشد كه گفته باشد. و بنزديك بيشتر فقها بر او كفّاره سوگند باشد، و بنزديك ما اينكه سوگند نيست، بل نذر است به«5» آن، وفا بايد كردن، لقوله تعالي: أَوفُوا«6»ذلِك َ كَفّارَةُ أَيمانِكُم، «ذلك» اشارت است الي كل ّ واحد من الاربع، گفت: اينكه كفّاره«7» سوگندتان باشد. إِذا حَلَفتُم، چون سوگند خوري. در كلام محذوفي هست، و تقدير آن است كه: اذا حلفتم فحنثتم، و چنان كه گفت: فَمَن كان َ مِنكُم مَرِيضاً أَو بِه ِ أَذي ً مِن رَأسِه ِ فَفِديَةٌ،«8» و المعني فحلق«9» عليه فدية.

وَ احفَظُوا أَيمانَكُم، و سوگندتان نگاه داري«10» و بگزاف سوگند مخوريد«11». يك معني اينكه است كه سوگند نگاه داري به آن كه نخوري. قولي ديگر آن است كه:

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت آن كه.

(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: واجب است.

(3). اساس: سه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). مج، مت، وز، لت كه.

(5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(6). سوره مائده (5) آيه 1.

(7). ديگر نسخه بدلها، كفّارت.

(8). سوره بقره (2) آيه 196.

(9). مج، مت، وز، آج، فعليه. [.....]

(10). آج، لب: داري/ داريد.

(11). مج، مت، وز، لت: مخوري.

صفحه : 133

چون سوگند خورده باشي سوگند نگاه داري از حنث [و اينكه قول اوليتر است براي آن كه سوگند خوردن مباح است الّا در معصيت و آنچه حرام است حنث است، و اينكه دليل است بر آن كه سوگند بر معصيت

نيوفتد براي آن كه چون معني آن باشد كه سوگند نگاه دارند از حنث]«1» و از آن كه دروغ شود اگر سوگند معصيت منعقد بودي اينكه امر بودي به اصرار بر معصيت، كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ، چنين بيان كند خدا آيات خود كه كرد و ديدي براي شما تا همانا شاكر باشي اينكه نعمت«2» را كه از جمله نعمتهاي ديني است.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ- الآية، آنچه«3» تفسير خمر و ميسر بايست«4» گفتن در سوره البقره باستقصا برفت و اينكه جا خبري چند بگويم«5». كه در وعيد و مذمّت خمر و شاربان آن آمده است- و اگر چه اينكه جا نيز از اينكه معني گفته ايم: عثمان عفّان«6» روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت:

ان ّ اللّه لا يجمع الخمر و الايمان في جوف امرء أبدا

، گفت: خداي تعالي جمع نكند ايمان و خمر در دل هيچ كس و معني آن است كه حكم نكند به ايمان هيچ شارب خمر چون خمر خورد و مستحل باشد آن را، و اينكه است تأويل هر خبر كه آيد متضمّن آن كه حكم شارب خمر چون حكم كافر كرده است، چنان كه فرمود- عليه السّلام:

شارب الخمر كعابد الوثن و مدمن الخمر كعابد الوثن

، يعني اذا شربها مستحلّا لها. و استحلال خمر و هر محرّمي شرعي كه باشد كفر است به اتّفاق، و در اينكه خبر تأويل دگر روا باشد كه گفت: شارب خمر چون بت پرست«7» است، يعني عقاب او بشدّت و سختي چون عقاب وثن باش تشبيه از اينكه«8» وجه [باشد نه از وجه]«9» دوم«10»، و نيز روا بود كه تشبيه از آن وجه باشد كه

از او تبرّا«11» بايد كردن [و با او مصافات و مخالصت و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(2). مج، مت: نعمتها.

(3). مج، مت، وز، آج، آف در.

(4). مج، مت، لت، مر: بايد.

(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بگوئيم.

(6). اساس رضي اللّه عنه، آج، لب امير المؤمنين.

(7). آج، لب: باشد.

(8). مت، وز از آن.

(9). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). اساس و ديگر نسخه بدلها: دوام، با توجه به آف تصحيح شد.

(11). اساس: تبر، با توجّه به مج تصحيح شد.

صفحه : 134

مخالطت نبايد كردن و از او هجران و كرانه بايد گرفتن چنان كه از عابد وثن و واجب نباشد در دو چيز]«1» كه يكي را به يكي تشبيه كنند كه آن تشبيه از همه وجه باشد، بل از يك وجه روا باشد، نبيني كه گويد: فلان كالأسد و كالبحر و كالبدر، و محال است [گفتن كه اينكه تشبيهات هست الّا من وجه واحد، يكي از شجاعت و يكي از سخاوت و يكي از جمال، و از اينكه گذشته محال است]«2» كه گويند«3»، همه چيز مشبّه با مشبّه به ماند. دگر آن كه: بنزديك ما عبادت وثن كفر نيست، علامت كفر است، چه كفر از افعال قلوب باشد و افعال جوارح هيچ كفر نباشد. و روا بود كه شرب خمر از بعضي مردمان در بعضي اوقات چنان افتد كه علامت كفر باشد تا خبر بر ظاهر خود بود- و اللّه اعلم.

و عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او در دنيا خمر خورد، [و توبه نكند از آن در قيامت از خمر

بهشت محروم باشد. عبد اللّه عبّاس و ابو هريره روايت كردند كه رسول- عليه السّلام- گفت هر كه او خمر خورد در دنيا]«4» خداي تعالي بفرمايد در قيامت تا او را از زهر ماران و گزدمان«5» شربت دهند كه چون بنزديك دهن برد ناخورده«6» گوشت رويش در آن جا افتد، و چون خورده باشد همه اعضاي او از يكديگر جدا شود و گوشت اندامش متناثر شود چون مرداري كه سالها بر او بر آمده باشد و نتن و گندي از او پديد آمد كه اهل جمع به آن رنجور شوند، آنگه بفرمايد تا او را به دوزخ برند الا؟ و آن كس كه خمر خورد و خمر فشارد يا فرمايد فشردن«7» و خمر فروشد و خرد«8» و بردارد«9» و آن كه«10» به خانه او برند«11»، يا بفروشد«12» و بهاي آن خورد در إثم و بزه و عار آن [34- ر]

راستند«13»، و خداي تعالي از [او]

روزه و حج و عمره نپذيرد، و اگر بميرد مصرّ بر آن توبه ناكرده حق ّ است بر خداي تعالي كه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(2). مج، وز، مت، آج، لب به.

(3). مج، آج، لب، بم، آن، آف، مر: كژدمان.

(4). مر: تا خورد.

(7- 5). آج، لب: فرمايد كه فشارند.

(8- 6). مج، وز، آج، لب، مت، مر: خورد.

(9). مج، وز، مت، لت، مر: برگيرد.

(10). مج، وز، آج، لب، مت، آن، لت، مر: آنگه.

(11). اساس: براند.

(12). آج، لب، آف: تا بفروشد، وز: يا بفروشند.

(13). مر: برابرند.

صفحه : 135

به هر شربه«1» او را شربه اي«2» دهد از صديد دوزخ، الا«3» و هر«4» مسكر خمر است

و هر خمر حرام است.

و عبد اللّه عمر گفت: گواهي دهم كه شنيدم از رسول- عليه السّلام- كه مي گفت:

5»6» لعن اللّه الخمر و شاربها و ساقيها و بايعها و مبتاعها و عاصرها و معتصرها« و حاملها و المحمولة« اليه و آكل ثمنها

، در اينكه خبر ده كس را لعنت كرد خمر را اوّلا و خورنده اش را و آن را كه ساقي باشد«7» و فروشنده را و خرنده را و فشارنده را و آن را كه فرمايد فشاردن«8» و آن را كه بر گيرد و آن را كه به خانه او برند و آن را كه بهاي او خورد.

و در خبري ديگر آمد: آن را كه زرعش كند«9» براي خمر و آن را كه بر خواني نان خورد با آنان كه خمر خواهند خوردند«10».

و رسول- عليه السّلام- گفت اجتناب كنيد«11» از خمر كه«12» كليد همه شرهاست و بديها و ام ّ الخبايث است مادر همه پليديهاست.

محمّد حنفيّه روايت كرد از پدرش امير المؤمنين علي- عليه السّلام«13»- كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او خمر خورد پس«14» آن كه خداي تعالي حرام كرد آن را بر زبان من چون دختر خواهد به او ندهند و چون حديث كند راستش ندارند و«15» چون شفاعت كند نپذيرند و او را بر هيچ امانت امين ندارند، و اگر كسي او را امين كند بر امانتي«16» او آن را هلاك كند حق ّ است بر خداي تعالي كه او را عوض ندهد«17»، و قال بعضهم في ذم ّ الخمر:

-----------------------------------

(1). آج، لب، آن، آف: شربت، مر: شربتي.

(2). بم: شربت، مر: شربتي.

(3). بم، آف: الّا.

(4). اساس، بم، آن كه، و ظاهرا زايد مي نمايد. [.....]

(5). بم،

آن: معصرها.

(6). آج، لب، مر: و المحمول.

(7). مج، وز، مت، مت و خمر به خورنده دهد.

(8). آج، لب، لت: فشردن.

(9). مج، مت، وز، آج، لب، مر: غرس كند.

(10). مج، مت، وز، مر: خوردن.

(11). مج، مت، وز: كني/ كنيد.

(12). مج، مت، وز، لت، مر آن.

(13). لت: روايت كند.

(14). مج، مت، وز، لت، مر از.

(15). لت فرمان نشنوند.

(16). آج، لب، لت، مر: امانت.

(17). مج، مت، وز: بدهد.

صفحه : 136

تركت النّبيذ لاهل النّبيذ و صرت حليفا لمن عابه

شرابا يدنّس عرض الفتي و يفتح للشّر ابوابه

قوله: إِنَّمَا الخَمرُ، بيان كرديم كه اصل خمر ستر و پوشيدن باشد«1» و براي آن خمر خوانند آن را كه با خمر، عقل مخامره و مخالطه كند باز پوشد آن را، و دخل في خمار النّاس اذا دخل في سوادهم و خمير گويند اينكه عجين را كه باز پوشد«2» تا بر آيد، و خامره الحزن اذا خالطه مستترا في قلبه، و الخمار المقنعة، و الخمار ما يأخذ من الصّداع عقيب الخمر، و بر اينكه قياس هر چه مستي كند از هر نوع كه باشد آن را خمر خوانند و در تحت نهي آيد.

وَ المَيسِرُ، نامي باشد جامع«3» جمله انواع قمار را و آن را كه در قمار شود [او را يسر خوانند و آن كه در قمار نشود او را برم خوانند و باقر عليه السلام گفت همه انواع قمار در اينكه«4» شود]«5» تا بازي كردن كودكان به جوز و كعب و نرد و شطرنج«6» همه در اينكه شود و اشتقاق او از تيسير كار جزور باشد به اجتماع ايشان بر قمار بر او، «و اليسر، آساني باشد و «عسر» دشخواري،

و «يسار» دست فراخي باشد [و يسار دست چپ باشد]

براي آن كه چون به او استعانت كنند در كاري كار برآيد و خوار شود، و ذهب يسرة خلاف يمنة«7».

و أنصاب، جمع نصب باشد و آن بتان باشند كه آن«8» را نصب كنند براي عبادت، و «نصب» رنج باشد و «نصاب» دسته كارد بود و نصب عداوت اظهار او باشد، قال الاعشي:

و«9» ذا النّصب المنصوب لا تنسكنّه و لا تعبد الشّيطان و اللّه فاعبدا

وَ الأَزلام ُ، تيرهايي باشد كه ايشان قمار بازند به آن واحدش زلم

-----------------------------------

(1). آج، لب: بود. [.....]

(2). آج، لب كه.

(3). آج، لب با.

(4). آج، لب او.

(5). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). وز: شرنج.

(7). بم، آف: ثمنه.

(8). مج، مت، وز، لت: ايشان.

(9). بم، آف، آن: اذا.

صفحه : 137

[و زلم]«1»، باشد و نيز قرعه را كه بگردانند بر او نوشته: «افعل و لا تفعل»، آن را نيز ازلام خوانند أصمعي گفت: ايشان اشتري بكشتندي و آن را بر بيست و هشت قسمت«2» كردندي ابو عمرو«3» گفت: برده«4» [قسمت]«5» و ابو عبيده گفت: علم به عدد«6» آن حاصل نيست و آن ده تير باشد، هفت را نصيب باشد و آن «فذّ» است و «توام» و «رقيب» و «حلس» و «نافس«7»» و «مسبل»«8» و «معلي» و آن سه كه آن را نصيب نباشد، «سفيح«9»» و «منيح و وغد است».

رِجس ٌ مِن عَمَل ِ الشَّيطان ِ، پليدي است از كار شيطان، و رجس و نجس، و رجز به معني پليدي باشد، و رجز به معني عذاب آمد«10» في قوله: لَئِن كَشَفت َ عَنَّا الرِّجزَ اي العقاب«11» و به معني بتان آمد في

قوله: وَ الرُّجزَ فَاهجُر، و رجس به معني بتان آمد في قوله: فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ«12»، و الرّجس [34- پ]

صوت الرّعد و سحاب را رجّاس«13» گويند«14»:

كلّهم جاس«15» يسوق الرّجّسا

و قوله: مِن عَمَل ِ الشَّيطان ِ، اينكه جمله از كار شيطان است با آن كه اينكه اجسام است و شيطان بر او قادر نباشد براي آن كه مراد آن است تعاطي آن و استعمال آن«16» به كار داشتن عمل«17» شيطان است، و اينكه را دو معني باشد: يكي آن كه از جمله آن كه شيطان كند و بر كار دارد و آن كه اينكه كارها كند اقتدا به شيطان كرده باشد، يكي آن كه به اغراء و اغواء و تزيين و امر شيطان باشد. فَاجتَنِبُوه ُ، آنگه امر كرد مكلّفان را به

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(2). مج، مت، وز، لت: بكردندي.

(3). آج، لب، بم، آف: عمر.

(4). اساس: برده اي، با توجّه به مج تصحيح شد.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، آج، لب، لت كردندي.

(6). اساس: بعد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(7). مج، مت، وز: ناقس.

(8). مج، مت، وز: مسئل.

(9). مج، مت، وز: شفيح.

(10). مج، مت، وز: آيد، آف، آن: باشد.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: العذاب.

(12). سوره حج (22) آيه 30.

(13). اساس: ارجاس، با توجه به مج تصحيح شد.

(14). مج، مت، وز، مر قال الشاعر، شعر.

(15). لسان العرب ج 6/ 95: رجّاس.

(16). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر و.

(17). وز: عقل.

صفحه : 138

اجتناب او و احتراز او يعني از او دور شويد و در جانبي باشي از او، لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ، تا

فلاح و ظفر يابيد«1» به ثواب خداي تعالي چون براي خداي اجتناب كنيد«2».

و در آيت چهار دليل است بر تحريم خمر و اينكه چيزها يكي قوله: رِجس ٌ، پليدي است و پليدي و نجاست به اتّفاق حرام است. دگر: مِن عَمَل ِ الشَّيطان ِ، كار شيطان و اقتدا به شيطان و متابعت فرمان او حرام است. دگر: فَاجتَنِبُوه ُ، امر است به اجتناب و احتراز و امر از خداي تعالي بر سبيل وجوب باشد و از رسول- عليه السّلام- چون مطلق باشد مگر كه قرينه يا دليلي بود يا براي دليل حملش بر ندب كنند، دگر آن كه: لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ، و معني آن كه لكي تفلحوا، تا فلاح و ظفر و قوّت«3» يابيد به ثواب خداي و اينكه معلّق بكرد به اجتناب اينكه چيزها.

قوله: إِنَّما يُرِيدُ الشَّيطان ُ، آنگه حق تعالي آنچه قصد و مراد شيطان است در اغراء و اغواء مردم به اينكه چيزها، گفت: شيطان مي خواهد كه از ميان شما دشمني انگيزد و كينه نهد در خمر و قمار براي آن كه همه آفت و شرّ در«4» هر دو«5» بسته است از عربده و معادات و دشمني و خصومات و كينه كاري«6» براي آن كه در تعاطي خمر عقل زايل شود و همه آفات و فساد از زوال عقل تولّد كند. از اينكه جا گفت- عليه السّلام:

الخمر جماع الاثم و الخمر ام ّ الخبائث.

و در «ميسر» كه قمار باشد خصومات و منازعات و حقد مقمور بر قامر چنان كه معلوم و معهود است.

در سبب نزول آيت دو قول گفتند: يكي آن كه سعد ابو وقّاص با مردي انصاري خمر خوردند«7» آنگه عربده افتاد ايشان را پيش از تحريم خمر.

انصاري استخوان«8» زبر«9»

-----------------------------------

(1). مج، مت: ظفر يافتي.

(2). مج، مت، وز: كني/ كنيد.

(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: فوز. [.....]

(4). مر: بر.

(5). مج، مت، وز: اينكه، مر: بر اينكه دو چيز.

(6). مج، وز، مت: كينه خداي.

(7). مت: خوردندي.

(8). مج، مت، وز، مر از آن.

(9). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، بجز مر كه «زير» خوانده مي شود و اينكه ضبط نزديك است به اصل عربي روايت در مجمع البيان (3/ 240) كه: فاخذ الانصاري لحي جمل [استخوان زنخ شتر]. بنابر اينكه منظور استخوان فك (بالا يا پايين) است، نه چنان كه مرحوم دهخدا (حرف ز كلمه «زبر») به كسر «ز» خوانده است در مقابل درشت. در عربي كلمه «زفر» نيز به همين معني است كه احتمال دارد ضبط متن تحريفي از اينكه كلمه باشد.

صفحه : 139

گوسفند بر سعد ابو وقّاص زد و سر و روي او بشكست خداي تعالي اينكه آيت فرستاد:

[قول دگر آن است كه چون خداي تعالي در باب خمر اينكه آيت فرستاد]«1»: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الخَمرِ وَ المَيسِرِ قُل فِيهِما إِثم ٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِع ُ لِلنّاس ِ«2»- الاية، جماعتي از خمر خوردن باز ايستادند و جماعتي هنوز مي خوردند«3». چون آيت آمد كه لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُكاري، عند آن كه بعضي صحابه چون خمر خورده بودند نماز كردند و قُل يا أَيُّهَا الكافِرُون َ«4» برخواند و به جاي لا أَعبُدُ، اعبد برخواند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، مردم عند نماز كردن اجتناب مي كردند. عمر خطّاب گفت: بار خدايا؟ آنچه مراد توست در خمر و ميسر با ما نماي«5». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و تحريم كلّي را بيان فرمود، قوله: وَ يَصُدَّكُم عَن

ذِكرِ اللّه ِ، و باز دارد شما را از ياد كرد«6» خدا و نماز، چه با شرب خمر و اشتغال به قمار نماز و ذكر خداي«7» راست نيايد. آنگه گفت: فَهَل أَنتُم مُنتَهُون َ، شما بازخواهيد ايستادن«8» صورت استفهام است و مراد تهديد و وعيد، گفت: شما بر آن هستي كه از اينكه كار باز استيد«9»، و الّا با شما آن كند كه مستحق ّ آن باشيد از زجر و حدّ و تأديب و عقوبت قيامت. [35- ر].

وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ، حق تعالي چون مكلّفان را تحذير كرد از خمر و قمار«10» و نايشستي«11» كه در شرع بر ايشان حرام است. ايشان را فرمود تا در آن و جز آن طاعت خدا دارند و طاعت رسول. و غرض در جمع كردن«12» طاعت خدا و طاعت رسول آن است تا بدانند كه طاعت رسول در باب وجوب حكم طاعت خدا دارد، چه«13» معني طاعت رسول طاعت خدا باشد كه رسول- عليه السّلام- از خود نگويد، آنچه گويد. و

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، بم، آف، لت، آن: افتادگي دارد، از مج آورده شد.

(2). سوره بقره (2) آيه 219.

(3). مج، مت، وز: مي خورند.

(4). سوره كافرون (109) آيه 1.

(5). وز: نمايي.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: ذكر.

(7). وز: خدايي.

(8). وز، لت: استادن. [.....]

(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: ايستد.

(10). مج، مت، وز: قمر.

(11). كذا در اساس و بم، مج: ناشااستي، ديگر نسخه بدلها: ناشايستي.

(12). مج، مت، وز، لت، مر ميان.

(13). مج، مت، وز، لت، مر به.

صفحه : 140

طاعت امتثال امر به اراده«1» باشد. وَ احذَرُوا، و حذر كنيد. و «حذر» امتناع باشد از چيزي با قدرت بر آن

از براي خوف ضرر، يعني اوامر را امتثال كنيد و از منهيّات حذر كنيد. فَإِن تَوَلَّيتُم، اگر نكني و نافرماني كني و پشت بر اوامر او كني و روي در گرداني از فرمان او، بر رسول من بيشتر از بلاغي«2» نباشد، كه بگويد و برساند و اعلام كند از ثواب و عقاب به دست او چيزي نيست، آن به امر من است و به حكم من است. من جزا دهم آن«3» را كه از اوامر«4» من اعراض كند.

لَيس َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جُناح ٌ، بعضي مفسّران گفتند از عبد اللّه عبّاس و انس«5» مالك و براء بن عازب و مجاهد و قتاده و ضحّاك سبب نزول آيت آن«6» بود كه چون تحريم خمر فرود آمد جماعتي«7» صحابه گفتند: احوال برادران ما كه پيش از اينكه«8» رفتند و ايشان بر خمر خوردن بودند چه باشد! خداي تعالي آيت فرستاد و بيان كرد كه آنان كه تعاطي خمر كرده باشند پيش از تحريم آن بر ايشان حرجي و جناحي نيست، إِذا مَا اتَّقَوا وَ آمَنُوا، هر گه كه متّقي باشند و از محرّمات اجتناب كرده باشند و ايمان داشته باشند و عمل صالح كرده.

اگر گويند: چرا تكرار كرد ذكر اتّقا در آيت«9»! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه مراد و فايده مختلف است براي آن تكرار كرد مراد به اوّل اتّقاء معاصي است [و به دوم استمرار و استدامت بر آن و به سه ام اتّقاء مظالم العباد. اينكه قول ابو علي است. گفت: نبيني كه در اتّقاء سه ام كه متعلّق است]«10» به معصيتي متعدّي شرطي كرد از طاعتي عطف بر آن في قوله:

وَ أَحسَنُوا، و اينكه تعليل چيزي نيست براي آن كه واجب نبود كه حكم معطوف در جميع احكام حكم معطوف عليه باشد تا در لزوم و تعدّي متساوي باشند تا اگر كسي گويد: قام زيد [و]«11» ضرب غلامه

-----------------------------------

(1). مج، مت، مر: يا ارادت، وز، لت: با ارادت.

(2). مج، مت، وز، لت، مر مبين.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: آنان.

(4). آف: امر.

(5). مج، مت و.

(6). مج، مت: اينكه.

(7). آج، لب، لت از.

(8). آج: ازين پيش.

(9). مج، مت، وز، لت سه بار. [.....]

(10). اساس، بم، آف، آن: افتادگي دارد، از مج افزوده شد.

(11). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 141

خطا باشد يا «1» مستقيم نبود، بل اينكه معني در باب عطف معتبر نيست كه عطف لازم بر متعدّي و متعدّي بر لازم مي كنند، دگر آن كه احسان هم لازم باشد و هم متعدّي، نبيني آن را كه او فعلي«2» لازم بكند نكو باشد كه او را گويند احسنت و اجملت اي اتيت بهذا الفعل حسنا جميلا و وجهي دگر در حسن تكرار آن است كه روا بود كه مراد به اتّقاء اوّل اتّقاء باشد از معاصي كه در گذشته روزگار كرده باشند. نبيني كه قولي آن است كه سبب نزول آيت حديث گذشتگان بود كه خمر خورده بودند پيش تحريم او و به دوم، مراد اتّقاء معاصي باشد در حال و به سه ام«3» مراد استقبال باشد.

و وجهي دگر آن است كه: روا بود كه مراد به اتّقاء اوّل اتّقاء مقبّحات عقلي باشد و به دوم اتّقاء مقبّحات شرعي و به سه ام«4» اتّقاء مقبّحات متعدّي از عقلي و شرعي.

اگر گويند:

چه فايده«5» است در اشتراط نفي جناح در آنچه ايشان خوردند به ايمان و عمل صالح چون مراد به اتّقاء اجتناب قبايح باشد و مكلّف اجتناب كند بر او حرج و جناح نباشد سواء اگر مؤمن بود و اگر كافر پس چنان مي نمايد كه اينكه شرط لغو است! گوييم، از اينكه دو جواب است: يكي آن كه در كلام اضمار چيزي كنند كه در ظاهر نيست، و گويند تقدير آن است كه: لَيس َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جُناح ٌ فِيما طَعِمُوا و في غيره إِذا مَا اتَّقَوا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، يا «6» معني [35- پ]

آيت آن بود كه هر كس كه مؤمن باشد و عمل صالح كند بر او حرجي و جناحي نباشد در آنچه خورد و جز آن يا نفي جناح عام باشد بر جمله، چه اگر اينكه تقدير«7» نكنند روا بود كه از اينكه وجه بر او جناح نباشد از وجهي دگر بر او جناح باشد از اخلال واجبي و تضييع فرضي. و وجه دوم آن بود كه اتّقاء و ايمان و عمل صالح [اگر چه شرط است به ظاهر گوييم نه شرط حقيقي است و لكن عطف كرد آن را بر شرط با حكم او اعني ايمان و عمل صالح]«8» در باب وجوب و لزوم و

-----------------------------------

(1). بم، آف، تا.

(2). مج، مت: فعل.

(4- 3). بم، آن: سيم: آف: سيوم.

(5). مج، مت، وز: فايدت.

(6). مج، مت، وز: تا.

(7). مج، مت: تقرير.

(8). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

صفحه : 142

تأكيد حكم معطوف عليه باشد از اتّقاء محارم و اينكه بر سبيل توسّع و مجاز باشد و عدول

از ظاهر.

در خبر است كه: در عهد عمر خطّاب«1» مردي نام او قدامة بن مظعون خمر خورد و مست در بازار آمد او را بگرفتند و پيش عمر بردند«2»، او را گفت: چرا خمر خوردي!

گفت: براي اينكه آيت كه خداي گفت: لَيس َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جُناح ٌ فِيما طَعِمُوا- الاية. عمر را شبهت«3» حاصل شد در حدّ زدن«4» و حدّ او در توقّف نهاد. امير المؤمنين علي را از«5» حال خبر دادند«6» به مسجد آمد و عمر را گفت: چرا قدامه مظعون را حد نزدي! گفت: او آيتي از قرآن آورد و اينكه آيه برخواند.

امير المؤمنين«7» گفت: او را پيش من آريد. قدامه را گفتند: همي چرا خمر خوردي!

گفت: ندانستم كه حرام است، اينكه آيت نيارست خواندن. علي«8» گفت اينكه را بگردانيد«9» بر مهاجر و انصار تا آيت تحريم«10» كس بر اينكه خوانده است؟ جماعتي آمدند و گواهي دادند كه او را تحريم خمر معلوم بود و بسيار شنيده است آيه تحريم خمر گفت: اينكه را ببري«11» و حد زني«12» و آنگه توبه عرضه كنيد بر او از آنچه گفت مرا اينكه خمر خوردن رواست اگر توبه كند رها كنيد، و اگر توبه نكند گردنش بزنيد كه مرتد است. قدامه گفت: توبه كردم، امير المؤمنين گفت: نداني كه تو اهل اينكه آيت نئي كه نه مؤمن هستي و نه متّقي نه عامل صالح، آنگه چون خواستند كه حدّ زنند او را در كميّت خلاف افتاد ايشان را هر كسي چيزي بگفت. گفتند رجوع هم به او بايد كردن او را گفتند حدّش چند زنيم! امير المؤمنين گفت: هشتاد تازيانه، گفتند:

چرا! گفت:

لأن ّ الشّارب اذا

شرب سكر و اذا سكر هذي و اذا هذي افتري و حدّ المفتري ثمانون جلدة

براي آن كه شارب چون خمر خورد مست شود و چون مست

-----------------------------------

(1). اساس رضي الله عنه.

(2). مج، مت، وز، لت، مر عمر.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: شبهتي.

(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر او.

(5). مج، مت، وز، آج، لب، لب، مر اينكه. [.....]

(7- 6). مج، مت، وز، لت، مر او.

(8). بم، آف عليه السلام.

(9). وز: بگردانند.

(10). بم، آف چه.

(11). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر: ببريد.

(12). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت، آن: زنيد، مر: بزنيد.

صفحه : 143

شود هذيان گويد و چون هذيان گويد فريه كند و چون فريه كند حدّ مفتري هشتاد تازيانه بود.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لَيَبلُوَنَّكُم ُ اللّه ُ بِشَي ءٍ مِن َ الصَّيدِ- الاية. مفسّران گفتند:

آيت در عام الحديبيه آمد آن سال كه رسول- عليه السّلام- منع كردند از آن كه در مكّه شوند خداي تعالي امتحان كرد مؤمنان را به صيد و ايشان را فرمود كه چون محرم باشيد صيد مكنيد. ايشان دست كوتاه كردند از آن تا وحش از در خيمه هاشان در مي شد و ايشان نيارستند دست به يكي باز نهادن. از ميان مكّه و مدينه مي رفتند خري«1» كوهي«2» پيش آمد، مردي نام او ابو اليسر بن عمرو او را به نيزه بزد و بكشت مردم او را ملامت كردند و گفتند: در حال احرام«3» صيد بكشتي! او به نزديك«4» رسول آمد و اينكه حال بر رأي رسول عرضه كرد خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. خداي تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان گفت: اي گرويدگان، لَيَبلُوَنَّكُم ُ اللّه ُ، خداي تعالي شما را ابتلا

و آزمايش مي كند به چيزي از صيد. «لام» جواب قسمي مضمر است و بلا و ابتلا و امتحان و اختبار نظايراند«5»، و بيان كرديم در چند جايگاه«6» معني ابتلا از خداي تعالي رمّاني گفت: ابتلا اظهار حال باطن باشد و بلا هم نعمت باشد و هم محنت و ابتلا به هر دو باشد بلي كهنگي باشد و قوله: بِشَي ءٍ مِن َ الصَّيدِ [36- ر]

براي آن به چيزي از صيد گفت و به جمله صيد نگفت كه صيد برّ خواست دون صيد بحر«7»، و بعضي دگر گفتند: حال احرام خواست دون حال احلال، و «من» تبيين جنس راست. تَنالُه ُ«8» أَيدِيكُم، عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد: بچه مرغ خواست و خايه مرغ و صيد كوچك كه آن را به دست بتوان گرفت«9»، وَ رِماحُكُم، و نيزه هاي شما، يعني صيد بزرگ كه آن را به نيزه صيد كنند، معلوم شده است كه وحش حرم از

-----------------------------------

(1). لب: خر.

(2). آج: خرگوشي.

(3). اساس: حرام.

(4). آج، لب: پيش.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: است، آج، لب: آمد.

(6). مج، مت: گاه.

(7). آف: مجري.

(8). اساس: تنالكم، با توجه به ضبط قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(9). مج، مت، وز، لت، مر: بتوان گرفتن، آج، لب: توان گرفت.

صفحه : 144

الهامي كه خداي تعالي ايشان داده است با مردم اختلاط كنند و نفور نكنند چنان كه صيد حل بكنند«1». و اينكه از جمله آيات و بيّنات حرم است. حق تعالي به اينكه آيت جمله صيد برّ را«2» حرام كرد بر محرم.

قوله لِيَعلَم َ اللّه ُ، چون قديم تعالي در اوّل آيت لفظ ابتلا گفت، در عقب او آن گفت كه ثمره ابتلا

باشد و ثمره ابتلا علم بود، يقال: ابتليت فلانا لأعلمه، چون معامله خداي تعالي در تكليف معامله آنان است كه ابتلا كنند كه چيز ندانند آن را ابتلا خواند و عاقبت آن را علم خواند بر سبيل توسّع و مجاز، و بعضي علما گفتند:

مراد به «علم» رؤيت است، اي ليري اللّه، چنان كه رؤيت به معني علم استعمال كرده اند بسيار جايها، آن جا علم استعمال كرده اند به معني رؤيت، و اينكه وجهي قريب است براي آن كه علم شامل باشد معدوم و موجود را و رؤيت جز موجود را نشايد«3»، يعني تا كيست كه وفا كند به امر او و امتثال كند آن را و از او بترسد در غيب فيما بينه و بينه.

و وجهي دگر گفتند كه: مراد آن است تا خداي تعالي ثواب دهد آن را كه از او اينكه معني داند چون از او در وجود آيد و اينكه راجع است با معني جواب دوم كه گفتيم. و قوله: مَن يَخافُه ُ بِالغَيب ِ، يعني تا كيست كه او در خلوت از او بترسد آن جا كه مردمان از او غايب باشند، و مثله: مَن خَشِي َ الرَّحمن َ بِالغَيب ِ«4»، و بعضي دگر گفتند: معني آن است تا پيدا شود كه كيست كه در سرّ و خلوت آن جا كه مردم او را نبينند صيد نكند. فَمَن ِ اعتَدي بَعدَ ذلِك َ، هر كه او تعدّي كند از حدّي«5» كه خداي تعالي او را بداد و مخالفت فرمان خدا كند، و ارتكاب نهي او كند از صيد كردن در حال احرام، او را عذابي مؤلم باشد. و روا بود كه اينكه عذاب در دنيا بود و روا بود

كه در آخرت بود.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقتُلُوا الصَّيدَ وَ أَنتُم حُرُم ٌ، گفت: اي گرويدگان صيد

-----------------------------------

(1). بم: حل نكنند.

(2). لب: راه، آف: خود

(3). مج، مت، وز، لت: نباشد.

(4). سوره ق (50) آيه 33.

(5). اساس: خداي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، بم، آف، لت: حكم.

صفحه : 145

مكنيد در آن حال كه محرم باشيد اينكه نهي كه از خداي تعالي بود، دليل فساد منهي عنه كند از اينكه آيت معلوم مي شود تحريم صيد در حال احرام. و «حرم» جمع حرام باشد، يقال: رجل حرام و امراة حرام و قوم حرام و حرم، يعني محرمون«1» سواء اگر محرم به حج باشد و اگر به عمره اينكه قولي است، قولي ديگر آن است كه: و انتم في الحرم و آن را كه در حرم شود او را محرم خوانند من قولهم: اعرق و انجد و اغار اذا اتي العراق و نجد او غورا و اتهم اذا اتي تهامة، اينكه قياسي باشد.

وجه سيوم«2» آن است كه: چون در ماه حرام باشي، و آيت دليل است بر تحريم قتل صيد در حال احرام به حج و عمره و در حرم و اينكه فايده اينكه است، و امّا قسمت سيوم«3» خلاف نيست در آن كه مراد نيست در آيت و اگر چه از روي لغت محتمل است.

وَ مَن قَتَلَه ُ مِنكُم مُتَعَمِّداً- الاية، مفسّران و فقها خلاف كردند در صفت آن عمد كه موجب جزا و كفّاره باشد در قتل صيد، قومي گفتند: آن باشد كه قصد كند به قتل«4» صيدي و ناسي باشد احرامش را در حال قتل، امّا چون قصد كند به قتل صيد

و او را حرام بر ياد بود او را حكمي نيست در جزا و كفّاره و كار او با خداست براي آن كه گناه از آن بزرگتر است كه آن را كفّاره باشد، اينكه قول حسن و مجاهد است بعضي دگر گفتند مراد آن است كه: قصد كند به قتل صيد و او ذاكر باشد احرامش را [36- پ]

حكم كنند بر او به كفّارت و نيز اگر خطا كند هم اينكه حكم كنند بر او كفّارت باشد و جزاء، و اينكه مذهب شافعي است و بيشتر فقها.

زهري ّ گفت: بر عمد است و سنّت بر خطا، عبد اللّه عبّاس گفت: اگر بعمد صيد كند در حال احرام او را گويند هيچ بار اينكه كرده اي اگر گويد آري بر او كفّاره نباشد براي آن كه گناه بر او بزرگ است او از آنان باشد كه خداي تعالي از او انتقام كشد چه او عايد است و جزاء عايد اينكه است لقوله: وَ مَن عادَ فَيَنتَقِم ُ اللّه ُ مِنه ُ، و اگر

-----------------------------------

(1). اساس: محرومون، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(3- 2). مج، مت، وز: سه ام، آج، لب، بم، آن، مر: سيم، لت: سوّم.

(4). اساس، آج، لب، بم: ناشي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 146

گويد پيش از اينكه چيزي نكشته ام از صيد جزاء از او قبول كنند، و قوله: فَجَزاءٌ مِثل ُ ما قَتَل َ مِن َ النَّعَم ِ، كوفيان خوانند و يعقوب «فجزاء مثل ما قتل«1»» به رفع [هر دو و باقي قرّاء بر اضافت خوانند«2». و إبن عامر و اهل مدينه خوانند«3»: «أَو كَفّارَةٌ طَعام ُ» بر اضافت، و باقي قرّاء «كفّارة طعام«4»» به

رفع]«5» و تنوين و رفع «طعام» بر بدل. و بعضي قرّاء خواندند: أَو عَدل ُ ذلِك َ. أخفش گفت: اينكه قراءت نيك است براي آن كه عدل مثل باشد، و «عدلت»«6» مصدر عدلت الشّي ء بالشّي ء اذا قابلته به، و قيل:

العدل ايضا المثل. و فرّاء گفت: عدل«7» الشّي ء مثله من جنسه و عدل الشّي ء مثله من قيمته.

آن كس كه به رفع خواند، بر تقدير آن باشد كه: فعليه جزاء مثل ما قتل من النعم. و مثل صفت«8» است، أي فعليه جزاء من النّعم مماثل للمقتول. و بر اينكه قراءت مثل صفت نكره باشد و مماثلت در خلقت باشد يا در قيمت علي اختلاف الفقهاء فيه.

و بر قراءت آن كس كه جرّ خواند باضافة جزاء مثل، مثل صله باشد، اعني زياده از باب آن كه قايل گويد: مثل فلان لا يفعل كذا و مثلك لا يقول كذا و لا يقال لمثلي«9» كذا، اينكه چو مني و چون تويي نكند، و چون فلاني روا ندارد كه اينكه كند و اينكه گويد، يعني من و تو و فلان، و منه قوله: لِمِثل ِ هذا فَليَعمَل ِ العامِلُون َ«10»، و قول الشّاعر«11»:

مثلي يأخذ النّكبات عنه

و قال:

مثلك لا يبكي علي قدر سنّه

-----------------------------------

(1). اساس، لت: قتل.

(3- 2). آج، لب، لت: خواندند.

(4). وز: كفّارة طعام.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده باشد.

(6). مج، مت، آج، لب: عدل. [.....]

(7). مت: عدالت.

(8). مج، وز، لت، آج، لب آن.

(9). مت: كمثلي.

(10). سوره صافّات (37) آيه 61.

(11). آف: قال.

صفحه : 147

و اينكه را نظاير بسيار است براي آن گفتم كه اينكه لفظ بايد تا زياده بود كه معلوم است كه بر محرم

كه صيد كشته بود جزاي مقتول واجب بود، جزاي مثل مقتول نباشد بر او.

خلاف كردند في قوله: مِثل ُ ما قَتَل َ، در مثل مقتول كه اينكه مثليّت در شكل است يا در قيمت. عبد اللّه عبّاس و حسن و سدّي و مجاهد و عطا و ضحّاك گفتند:

مراد شبه خلقت و شكل است، چنان كه اگر شتر مرغي كشته باشد بر او شتري باشد، و اگر گاوي كوهي كشته باشد بر او گاوي بود، و اگر آهويي يا خرگوشي كشته باشد بر او گوسفندي«1» بود، و اينكه قول موافق مذهب ماست. و روايات اصحاب ما بر اينكه است و مذهب شافعي است«2»، و جماعتي دگر گفتند: صيد را قيمت ببايد كردن و به بهاي آن هدي خريدن و به خانه خدا«3» فرستادن، و اينكه مذهب نخعي است.

اكنون اشارت كنيم به طرفي از فقه اينكه باب آنچه مجرّد مذهب است«4» و براي آن كه خلاف فقها بسيار است و مطوّل رها كنيم، چه در اصل مسأله كه به آيت تعلّق دارد اشارتي برفت. چون محرم شتر مرغي بكشد بر او به كفّارت شتري باشد و اگر نيابد شتر«5» قيمت معلوم كند«6» و بهاي آن به گندم بدهد و بر درويشان صرف كند، هر درويشي را نيم صاع«7»، اگر بر شصت«8» بيفزايد يا بكاهد بر او بيش از آن نباشد و اگر وفق شصت«9» مسكين باشد مراد آن است«10»، اگر نتواند كردن و ندارد از هر نيم صاع يك روز روزه دارد، شصت«11» روز اگر نتواند هژده روز روزه دارد، و اگر گاوي كوهي يا خري كوهي بصيد بگيرد و بكشد بر او گاوي باشد كفّارت آن، اگر نيابد

قيمت كند و بها«12» به گندم بدهد و به درويشان دهد به سي درويش، اگر بيفزايد روا باشد و اگر بكاهد هم روا بود«13»، چنان كه در مسأله اوّل گفتيم. اگر نيابد و ندارد از هر

-----------------------------------

(1). مج، وز، مت، لت: گوسپندي.

(2). وز، آج، لب: ندارد.

(3). مج، وز لت، مت: خداي.

(4). وز: ماست.

(5). مج، وز، مت، آج، لت را، آن: شتري.

(6). مج، وز، مت، آج، لب: كنند.

(7). وز يك روز. (11- 9- 8). مج، وز، لت: شست.

(10). آن كه. [.....]

(12). آف، آن آن.

(13). مج، مت: هم باكي نبود.

صفحه : 148

نيم صاع«1» روزي روزه دارد سي روز، اگر نتواند نه روز روزه دارد. و هر كه او روباهي يا خرگوشي يا آهويي صيد كند و بكشد [37- ر]

بر او گوسفندي باشد، اگر نيابد بهاي او به قيمت به گندم بدهد و به ده درويش دهد هر درويشي را نيم صاع، اگر بيفزايد روا باشد و اگر بكاهد بر او بيش از آن نيست، و اگر راست باشد فهو المراد. و اگر ندارد، از هر نيم صاع يك روز روزه دارد، و اگر نتواند سه روز روزه دارد. و هر كه شهروي«2» بكشد بر او برّه«3» باشد از شير باز استاده«4» و به چرا در آمده، و هر كه او موشي دشتي بكشد يا خارپشتي يا سوسماري«5» بكشد يا چيزي كه به اينكه ماند به بزغاله فديه كند. و هر كه بندشكي«6» يا صعوه اي يا چيزي كه به شكل آن دارد بكشد مدّي از طعام بدهد، و هر كه او زنبوري بكشد كفي طعام بدهد. هر كه او كبوتري بكشد و او محرم باشد در

حل ّ، بر او خوني باشد«7»، اگر محرم نباشد و لكن در حرم باشد بر او درمي باشد، اگر محرم باشد و در حرم بود، بر او خوني باشد و قيمت كبوتر. اگر كبوتر بچّه اي بكشد و او محرم باشد در حل ّ بر او برّه اي باشد، و اگر در حرم كشد و محرم نباشد بر او نيم درم بود، و اگر محرم بود و در حرم بر او جزا و قيمت بود.

اگر«8» خايه كبوتري بشكند محرم در حل ّ درمي«9» بدهد، و اگر محل باشد در حرم ربعي«10» درمي بدهد و اگر محرم بود در حرم بر او جزا و قيمت بود به يك جا. و اينكه حكم مختلف نشود سواء اگر كبوتر خانگي«11» باشد يا كبوتر حرم، الّا آن است كه كبوتر حرم به بهاي آن علف بايد خريدن براي كبوتران حرم«12»، به درويشان نبايد«13» دادن، و كبوتر اهلي را بها به درويشان بايد دادن.

-----------------------------------

(1). آن را.

(2). وز: مشهروي.

(3). وز، آج: بره اي.

(4). مج، وز، مت، آج، لب، لت: ايستاده.

(5). مج، وز، مت: هلوزكي، لت يا هلوزكي.

(6). آج، آف: گنجشكي.

(7). آج، لب و.

(8). مت، آج: و اگر.

(9). مج، مت، وز هدي.

(10). مج، مت، وز، لت: ربع.

(11). مج، مت، وز، لت: اهلي.

(12). آج، لب و. [.....]

(13). اساس، آف: بايد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 149

و هر كه با خود صيدي دارد و در حرم برد، واجب است كه رهاش كند، و اگر مرغي پر بريده دارد واجب است كه نگاه دارد تا پر برآرد«1» و رهاش كند.

و كبوتر حرم نشايد گرفتن و اگر چه در حل باشد. و هر كه پري از

پرهاي كبوتر حرم بكند صدقه بدهد به آن دست كه«2» آن جنايت كرده باشد. و كبوتر حرم از حرم برون«3» نشايد آوردن، اگر برون آرد با جاي بايد بردن، اگر بميرد قيمتش بر او غرامت باشد. هر كه در بر كبوتران حرم در بندد تا بميرند«4» و در آن جا كبوتر باشند و بچه و خايه اگر محرم باشد از هر كبوتري گوسپندي بكشد و از هر بچّه بره و از هر خايه درمي.

و هر كه كبوتر حرم را بپراند و برماند از آن جا اگر باز آيند«5» براي جمله يك گوسپند«6» لازم باشد او را و اگر باز نيايند از هر يكي گوسپندي بود بر او. و هر كه او را راه نمايد بر صيدي تا«7» ديگري او را بگيرد و بكشد بر راه نمايند فديه باشد، و اگر جماعتي محرمان بر صيدي جمع شوند و او را بكشند بر هر يكي فديه باشد.

و اگر جماعتي گوشت صيدي بخرند و بخورند بر هر يك فدا باشد، و چون دو كس تير به صيد اندازند يكي اصابت كند و يكي خطا كند بر هر يكي فدا باشد، و چون دو كس صيدي را بكشند يكي محرم باشد و يكي نباشد در آن«8» بر آن كه محرم نباشد قيمت بود و بر محرم فدا و قيمت، و آن كس كه او در حرم صيدي بكشد و او محل باشد بر او خوني باشد.

و اگر جماعتي آتشي بر افروزند مرغي در آن جا افتد و بسوزد اگر قصد ايشان«9» آن«10» بود بر هر يكي فدا باشد و اگر قصدشان نبود بر همه يك فدا باشد و در بچّه

شتر مرغ هم شتري باشد. و اگر كسي خايه شتر مرغ بشكند يا تباه كند اعتبار كنند.

اگر بچّه در او بجنبيده باشد از هر خايه بر او شتري جوان باشد و اگر نجنبيده باشد

-----------------------------------

(1). وز: برآورد.

(2). لت آن.

(3). آج، لب، آف، آن، مر: بيرون.

(4). آج، لب: بميرد.

(5). آج، لب از.

(6). آج لب: گوسفند.

(7). مج، مت، وز: يا .

(8). مج، مت، وز، آج، لب: حرم.

(9). مج، مت، وز، آف: ايشان.

(10). مج، مت، وز، آج، لب نه آن.

صفحه : 150

شتران فحل را برمادگان افگنند به عدد خايه آن بچّه كه حاصل آيد هدي خانه خدا باشد اگر اينكه ندارد از هر خايه گوسبندي بكشد اگر نتواند ده درويش را طعام دهد، اگر اينكه نيز نتواند سه روز روزه دارد. و هر صيد كه محرم كند نه در حرم بر او فدا باشد و چون در حرم كند بر او فدا و قيمت باشد.

و اگر محرمي در حرم مرغي را بر زمين زند و بكشد بر او خوني باشد و دو قيمت يكي براي حرمت حرم و يكي براي آن كه حقير داشت آن مرغ را، و او را امام تعزير و تأديب كند [37- پ]، و هر چه محرم مكرّر كند از صيد، اگر بر سبيل نسيان باشد از هر يكي را«1» كفّارت كند، و اگر قصد كرده باشد به نوبت اوّل كفّارت كند و به دوم نوبت بر او كفّارت نباشد كه خدا از او انتقام كشد لقوله: وَ مَن عادَ فَيَنتَقِم ُ اللّه ُ مِنه ُ و آنچه لازم بود محرم حج را از جزاي صيد، به منا بايد كشتن، و آنچه در عمره لازم آيد بر

او در مكّه بايد كشتن برابر كعبه در جايي كه آن را حزوره گويند. و اگر بجز كفّارت صيد باشد بر او روا باشد كه به منا كشد و هدي هم به مكّه بايد كشتن در حزوره.

و محرم چون صيد بكشد و بخورد، بر او دو كفّارت باشد: يكي به كشتن و يكي به خوردن«2». اگر محرم سروهاي آهو بشكند بر او نيمه قيمت او باشد، و اگر يكي بشكند ربع قيمت باشد بر او. و اگر هر دو چشمش بركند بر او قيمت آن چيز باشد، و اگر يكي بود نيمه قيمت بود. اگر يك دستش بشكند نيمه قيمت بود بر او، و اگر هر دو دستش«3» بشكند بر او قيمت تمام بود، و اگر بكشد او را درين ميانه- اعني كشته شود- بر او بيشتر از قيمت نبود. و اگر خايه شب هرود«4» يا كبك تباه كند حكم آن است كه در شتر مرغ«5»، جز كه اينكه جا گوسپند باشد و آن جا شتر.

و اگر صيدي روي به حرم دارد، محلّي تير به او اندازد بر او آيد و او در حرم رسد آنگه بميرد، گوشتش حرام باشد و بر او جزا بود. و هر كه صيدي را بكشد بنزديك

-----------------------------------

(1). مج، وز، مت: ندارد.

(2). مج، وز و.

(3). مج، وز، لت: ندارد. [.....]

(4). كذا: در اساس، مج، مت، لت: شبهرو، آج، شب آويز، آف: شب پرود، آن: شب هر دو.

(5). مج، وز، لت، آج، لت گفتيم.

صفحه : 151

حرم بر بريدي بر او فدا باشد چون مرد محل ّ بود. اگر رنجي رساند چنان كه دستي بشكند او را يا سروي صدقه بدهد.

هر كه او

ملخي بكشد، خرمايي بصدقه بدهد، و اگر ملخ بسيار كشد بر او گوسپندي بود، و اگر در راه او بود بر وجهي كه احتراز نتواند كردن، بر او هيچ نباشد.

و هر كه زنبوري يا بيشتر«1» بكشد بخطا، بر او چيزي نبود، و اگر قصد كند صدقه بدهد. و هر چه از موذيات از جمله سباع و هوام ّ چون شير و گرگ و پلنگ و مار و گزدم«2» محرم آن را بكشد بر او هيچ نباشد.

و خبري آوردند از عبد اللّه عمر كه رسول- عليه السّلام- گفت: محرم«3» رواست كه پنج چيز را بكشد: مار و موش و كلاغ و زغن و سگ گزنده، و بنزديك ما كلاغ را براند، بنكشد«4». و آنچه از«5» موذيات ديگر باشد، چون كيك و پشّه و قمّل«6»، محرم نشايد تا بكشد«7»، و محل ّ را روا باشد. و چون بنده صيدي بكشد«8» محرم باشد و به فرمان سيّدش احرام گرفته بود، فدا بر سيّد باشد، و همچنين اگر خواجه«9» فرمايد كه صيد را بكش، فدا هم بر خواجه باشد.

راوي خبر گويد ريّان بن شبيب كه: چون مأمون، رضا را- عليه السّلام- زهر داد و مردم او را در زبان گرفتند، خواست تا آن را تلافي كند. كس فرستاد و پسرش ابو جعفر محمّد بن علي التّقي ّ را از مدينه بياورد و اكرام كرد و او را به خويشتن نزديك كرد. چون عقل و فضل و علم و ادب و حكمت و رأي و رزانت و رصانت«10» و شهامت او ديد با صغر سنّش، رغبت افتاد او را كه دختر به او دهد، در ساز و اهبّت«11»

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و همه

نسخه بدلها، چاپ شعراني (4/ 334): پشه اي.

(2). آج، وز، لب، آف، لت، آن: گژدم.

(3). مج، وز، آج، لب، لت، آن را.

(4). مج، وز: بنه كشد.

(5). اساس، آف، لت، آن: اينكه، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مج، وز، آف، آن: كيك و سر اشك و شپش، كه بر اساس مرجّح مي نمايد.

(7). مج، وز، لت آن را.

(8). مج، وز، آج، لب، لت و.

(9). مج، وز: خواجه يش.

(10). مج، وز، مت: صيانت.

(11). مج، وز، لت، مت آن.

صفحه : 152

گرفتن ايستاد. بنو العبّاس خبر يافتند«1»، بيامدند و مجمعي ساختند و باتّفاق پيش مأمون رفتند، او را گفتند: زينهار«2» يا امير المؤمنين؟ شايد كه كاري كه پدران و اسلاف توبه رنج خود را و اعقاب خود را«3» كرده اند و مرتبه و شرفي كه در خانه ما حاصل شده است ضايع كني و از دست بدهي! گفت: آن چيست! گفتند: اينكه عزم كه كرده اي كه با پسر رضا پيوندي كني«4»، دختر به او«5» دهي و ما ايمن نباشيم كه اينكه كار با ايشان افتد و از خانه ما بشود، و تو را معلوم است [38- ر]

كه از ميان ما و ايشان و اسلاف ما و ايشان قديما و حديثا چه معادات و دشمنيها بوده است، و پدران تو با پدران ايشان چه كرده اند از قهر و إذلال و طرد و تبعيد و تخويف ايشان، و آن كه«6» يكي را از ايشان تمكين نكردند كه در خانه خود ايمن بنشيند«7» تا او را طمع نيفتد«8»، و ما تا به امروز در غم و انديشه آن بوديم كه«9» رضا را وليعهد كرده بودي، چون خداي كار

او كفايت كرد دگر باره كاري خواهي كرد«10» كه ما از آن رنجور و انديشناك«11» شويم. به خداي بر تو كه از اينكه كار«12» بگردي و اينكه كار در توقّف نهي و از اهل بيت«13» خود يكي«14» را اختيار كني كه اينكه پيوند با او كني و در پسر رضا و آل بو طالب«15» رغبت نكني و طريقه پدران خود رها نكني.

مأمون جواب داد ايشان را كه: امّا آنچه گفتي«16» كه ميان شما و آل بو طالب«17» هست سبب شما [يي]«18» در آن، و اگر انصاف بدهي«19» داني«20» كه ايشان به اينكه كار و

-----------------------------------

(1). اساس، آن: خبر يافتن، مج، وز، مت: خبر بداشتند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(2). مج، وز، مت، لت: زنهار.

(3). مج، مت، وز، آج، لت، لب تحصيل.

(4). مج، وز، لت، آن و.

(5). آج: با او.

(6). مج، وز، آف، لت: آنگه.

(7). آج: نشينند، آف، آن، لب، لت: بنشينند.

(8). مج، وز، مت، لت: نيوفتد.

(9). مج، وز، مت، لت تو.

(10). مج، وز، لت: كردن.

(11). آج، لب: انديشه ناك.

(12). مج، وز: اينكه راي.

(13). مج، وز، لت: اهل البيت.

(14). مج، وز، لت: كسي.

(17- 15). مج، وز، لت، آن، مر: ابو طالب. [.....]

(16). گفتي/ گفتيد.

(18). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد.

(19). بدهي/ بدهيد.

(20). اساس: دانيد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 153

تولّاي اينكه از ما اوليترند. و امّا آنچه ديگران كردند كه پيش«1» من بودند، آن عقوق بود و قطع رحم، و حاشا كه من آن كنم كه ايشان كردند؟ و به خداي [بر من]«2» كه من پشيمان نبودم بر وليعهد كردن رضا. و من مي«3» خواستم كه

اينكه كار از گردن خود بيفگنم و بكلّي در كردن او كنم، و لكن او ابا كرد و چون با جوار رحمت خدا شد و كار از آن بگشت و خداي تقديري دگر كرد فرمان خداي راست.

امّا پسر او ابو جعفر: من عزم مصمّم كرده ام بر آن كه دختر به او دهم و با او پيوند كنم از آن كه«4» شناخته ام [او را]«5»، [و عقل و فضل و ادب و راي و صيانت او، و آن كه در عهد خود از اقران خود و جز اقران خود قرين ندارد، و إن شاء اللّه كه آنچه من از او شناخته ام]«6» شما نيز بدانيد، و مردمان را معلوم شود و بدانند كه راي من صواب است درين باب. گفتند: چون چنين است كه امير المؤمنين را به او راي است و در او رشدي مي بيند، توقّف كند«7» تا او چيزي بياموزد و پاره اي فقه برخواند كه ما دانيم كه اينكه سن كه او راست علمي و فقهي نباشد او را. گفت: من اينكه جوان را از شما بهتر دانم و بر احوال او مرا وقوف تمام است، او از اهل بيتي«8» است كه مادّه فضل و علم ايشان از خداي باشد و الهامي كه خداي تعالي او را و پدران او را داد، كه ايشان در علم دين به كسي محتاج نباشند، و همه جهان به ايشان محتاج باشند«9»، و ايشان در اينكه معني به درجه كمال باشند«10»، و آنان كه جز ايشان بودند از رعايا ناقص همه از ايشان گرفتند و آموختند، و اگر خواهي«11» تا بداني«12» كه اينكه چنين است كه من گفتم امتحان كنيد«13»

اينكه جوان را با آنچه شما خواهيد از مسايل در فنون علم تا پيدا شود [شما را اينكه كه من مي گويم. گفتند: روا باشد، رها كن ما را تا ما كسي را نصيب كنيم كه او را مسأله پرسد از فقه و شريعت تا پيدا شود]«14» آنچه مقصود ماست، اگر

-----------------------------------

(1). لت از. (14- 6- 5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). لت: و من خود.

(4). مج، وز، مت: از آن جا كه.

(7). مج، وز، مت، لت: توقّف فرمايد.

(8). مج، وز، مت: اهل البيتي.

(10- 9). مج، وز، مت: بودند.

(11). خواهي/ خواهيد.

(12). بداني/ بدانيد.

(13). مج، وز، مت، بم: كني/ كنيد. [.....]

صفحه : 154

جواب دهد بصواب مردمان را سداد راي امير المؤمنين پيدا شود [گفت: روا باشد]«1»، و بر اينكه اتّفاق كردند.

آنگه بيامدند و يحيي اكثم را- و او«2» قاضي القضاة«3» وقت بود- از او درخواستند و گفتند: ايّها القاضي؟ ما را آرزويي است بر تو. گفت: چيست آن! گفتند: مي بايد كه روزي«4» مجمعي بزرگ باشد و جمعي بسيار حاضر آيند پيش امير المؤمنين مأمون- عليه ما يستحق ّ- تو مسأله اي مشكل اختيار كني و از پسر رضا بپرسي و او را پيش مأمون و جماعت حاضران خجل كني، و او را بر آن مالي بسيار وعده دادند. گفت:

روا باشد، هم چنين كنم«5»، بنزديك مأمون آمدند«6» گفتند: ما يحيي أكثم را كه قاضي است از قبل تو اختيار كرديم«7» تا از او مسأله پرسد تا اينكه حال معلوم«8» شود، روزي تعيين فرمايي. گفت: هم چنين كنم.

آنگه روزي اختيار كرد«9» و مجمعي [عظيم]

بساختند و يحيي اكثم را بياوردند«10» و حاضر آمدند و مأمون

بفرمود در«11» برابر دست او براي محمّد بن علي تقي«12» دستي باز كردند [و بالشها بنهادند]«13» و او بيرون آمد و در دست«14» راست بنشست و يحيي اكثم در پيش او بنشست، و تقي را- عليه السّلام- در اينكه حال«15» نه سال بود و چند ماه، و مردم هر كس بر مراتب خود بنشستند و بايستادند و مأمون در دست [38- پ]

خود بنشست.

يحيي اكثم گفت يا امير المؤمنين دستور باشي كه اينكه سيّد را يعني محمّد بن علي ّ التّقي ّ را مسأله اي پرسم، مأمون گفت: دستوري از او خواه، يحيي رو به او كرد و گفت: جعلت فداك، دستور باشي«16» كه مسأله اي پرسم ابو جعفر- عليه السّلام-

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(2). آج، لب، لت: كه او.

(3). مج، وز، مت: قاضي.

(4). مج، وز، مت كه.

(5). مج، وز، مت تا.

(6). مج، وز، مت و.

(7). مج، مت: اختيار كنيم.

(8). مج، وز، مت، لت: پيدا.

(9). مج، وز، مت: كردند.

(13- 11). مج، وز، مت، لت: را برگرفتند، كه بر اساس مرجّح مي نمايد.

(10). مج، مت، آج، لب: تا، وز: تا ورا.

(12). مج، وز، مت: محمّد علي تقي.

(14). اساس: ندارد، با توجه به آج، لب افزوده شد.

(15). مج، وز، مت، لت: وقت. [.....]

(16). آن: دستور باش.

صفحه : 155

گفت: بپرس، گفت: چه گويي در محرمي كه صيدي را بكشد! ابو جعفر گفت: اينكه صيد را در حل ّ كشد يا در حرم عالم باشد با«1» آن، يا جاهل، بنده باشد يا آزاد، بزرگ باشد يا كوچك، مبتدي باشد يا معيد، صيد از ذوات الطّير باشد يا از وحوش، از بزرگان باشد صيد [ يا ]«2» از خردان«3»

مصرّ باشد بر آن يا پشيمان، به شب باشد يا به روز، محرم به حج احرام دارد يا به عمره، يحيي أكثم كه اينكه بشنيد متحيّر شد و كلامش ملجلج شد و عجز و انقطاع بر او ظاهر شد چنان كه اهل مجلس بدانستند، مأمون گفت: الحمد للّه علي هذه النّعمة و التّوفيق في الرّاي، آنگه به«4» آن جماعت نگريد كه آن ملامت مي كردند گفت: بدانستي«5» كه رأي من مصيب بود در آنچه ديدم آنگه روي به ابو جعفر كرد، محمّد بن علي«6»- عليهما السّلام- گفت: مي خواهي دختر مرا! گفت: آري، گفت: بخواه كه من پسنديدم تو را به دامادي، و دختر را به تو مي دهم، و اگر چه قومي به رغم من مي باشند از اينكه كار. ابو جعفر- عليه السّلام- گفت:

الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الّا اللّه اخلاصا لوحدانيّته و صلّي اللّه علي سيّد بريّته و الاصفياء من عترته.

7» امّا بعد فقد كان من فضل اللّه علي الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه: و انكحوا الايامي منكم و الصّالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع عليم«.

آنگه گفت: من كه محمّد بن علي ّ بن موسي ام خطبه مي كنم و مي خواهم ام ّ الفضل بنت عبد اللّه المأمون را و بذل كرد [م]«8» از«9» صداق مهر جدّه ام فاطمه زهرا- عليها السّلام- و آن پانصد درم سيره سره است تو بدادي اي امير المؤمنين دختر را به من بر اينكه صداق! مأمون گفت: به تو دادم دخترم را ام ّ الفضل را بر اينكه صداق كه گفتي،

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، آف: به.

(2). اساس: ندارد، با توجه به آج

افزوده شد.

(3). وز: مردان، مر: خوردان.

(4). مج، مت، آج، لب، لت، مر: با.

(5). آج، لب، آف، لت، آن، مر: دانستيد.

(6). مج، مت، وز، مر: ابو جعفر محمّد بن علي كرد.

(7). سوره نور (24) آيه 32.

(8). اساس، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). مج، مت، وز: آن.

صفحه : 156

تو قبول كردي! گفت: قبول كردم و راضي شدم.

آنگه مأمون بفرمود تا مردم«1» بر«2» مراتب خود بنشستند خواص ّ و عوام ّ كه نگاه كرديم آوازي برآمد كه آواز ملّاحان را مانست، بنگريديم خادمان بودند كه كشتي از سيم پيراسته پر از غاليه كرده مي كشيدند به رسنها و طنابهاي ابرشمين«3» و از آن غاليه محاسن حاضران مطيّب كردند، آنگه به سراي عوام بردند [و]«4» عوام«5» را نيز از آن نصيب كردند و بفرمود تا به هر دو سراي خان«6» نهادند و خواص و عوام نان بخوردند و بفرمود تا هر گروهي و هر جماعتي را بر قدر مرتبه خود عطا و صله دادند و خلعت پوشيدند«7».

چون زحمت پراكند شد و جمعيّت خفيف تر شد و خواص ماندند، مأمون گفت:

يابن رسول اللّه؟ اگر بيني«8» آن مسائل فقهي را بيان كني تا ما را فايده اي باشد.

گفت: [آري. آنگه گفت:]«9» محرم چون«10» صيدي بكشد در حل و صيد از ذوات الطّير«11» باشد و از مرغان بزرگ بود بر او گوسپندي«12» باشد«13» اگر در حرم كشد بر او جزا و قيمت باشد مضاعف، و اگر مرغ بچه باشد بر او برّه باشد و اگر در حرم كشد بر او جزا و قيمت باشد و اگر صيد از وحش باشد اگر خر كوهي بود بر او گاوي باشد

و اگر شتر مرغ بود بر او شتري بود، و اگر آهو بود«14» بر او گوسپندي«15» باشد و اگر از اينكه چيزها«16» در حرم كشد«17» جزا مضاعف شود بر او، يعني جزا و قيمت، و چون احرام به حج گرفته

-----------------------------------

(1). لت: مردمان.

(2). آج، لب: به، لت: در.

(3). مج، مت، وز: ابريشم.

(4). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(5). مج، مت، وز، لت، مر را.

(6). مج، مت، وز، آف، لت، مر: خوان، آج، لب، آن: خانها.

(7). لت، مر: پوشانيدند.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: رايت باشد كه.

(9). اساس، بم، آف، آن، ندارد، با توجه به مج افزوده شد.

(10). آج، لب: چون محرم.

(11). وز: دواب الطّير.

(15- 12). آج، لب، بم، آف، آن، مر: گوسفندي.

(13). آج، لب، آف، آن و.

(14). مج، مت، وز، لت، مر: آهوي باشد.

(16). وز، لت، مر چيزي.

(17). مج، مت، وز، لت: بكشد.

صفحه : 157

باشد آنچه بر او لازم بود به منا كشد و اگر به عمره محرم باشد«1» به مكّه كشد و جزاء صيد بر عالم و جاهل لازم و واجب باشد و اگر عمد كند با لزوم جزا مأثوم و بزهكار باشد، اگر بخطا رود از او بر او اثم نباشد«2» اگر كشنده آزاد باشد جزا بر او بود [39- ر]

و اگر بنده«3» باشد بر سيّدش باشد«4» و كوچك را بر او كفّارت نبود و بر بزرگ كفّارت بود و پشيمان را به توبه و پشيماني عقاب آخرت ساقط شود، و مصرّ را در آخرت عقاب باشد و مبتدي«5» را بر او كفّارت بود و معيد را خداي تعالي انتقام كشد.

مأمون گفت: احسنت يا

ابا جعفر؟ احسن اللّه جزاك«6» تو نيز نشاط«7» كني«8» كه«9» از قاضي مسأله بپرسي. ابو جعفر- عليه السّلام- گفت«10»: روا باشد يحيي أكثم گفت:

بپرس، اگر دانم بگويم و اگر ندانم فايده گيرم از تو، گفت: چه گويي در مردي كه بامداد در زني نگرد بر او حرام باشد چاشتگاه بر او حلال بود، نماز پيشين حرام بود نماز ديگر بر او حلال شود، نماز شام بر او حرام بود نماز خفتن بر او حلال بود، نيم شب بر او حرام بود، چون صبح برآيد بر او حلال بود. يحيي أكثم گفت: من اينكه مسأله ندانم و راه نبرم به او، اگر كرم كني«11» ما را فايده دهي. گفت: اينكه زن«12» پرستاري باشد از آن كسي، مرد اجنبي در او نگرد نظرش در او حرام بود چاشتگاه بخرد او را، حلال شود بر او، نماز پيشين آزادش كند بر او حرام شود، نماز ديگر بر او نكاح بندد حلال شود بر او، نماز شام ظهار كند از او بر او حرام شود، نماز خفتن برده اي آزاد كند بر او حلال شود، نيم شب طلاقش دهد بر او حرام شود، صبح برآيد رجعت كند بر او حلال شود.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر آنچه بر او لازم باشد.

(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر و. [.....]

(3). مج، مت، وز، لت، مر: برده.

(4). آج، مت، وز، لت، مر، بود.

(5). اساس، بم، آف: مبتد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). آج، لب: جزاك اللّه.

(7). آج، لب، لت: نشاطي.

(8). مج، مت: نكني.

(9). آج، لب: اگر.

(10). آج، لب: گفت عليه السّلام.

(11). همه نسخه بدلها بجز بم

و.

(12). آج، لب: ندارد.

صفحه : 158

مأمون روي به ايشان كرد و گفت: از شما و اهل«1» بيت«2» شما كس هست كه اينكه مسايل داند و اينكه را جواب گويد«3»! گفتند: نه [راي]«4» امير المؤمنين صواب بود در آنچه ديد مأمون گفت: كار اينكه اهل بيت«5» بخلاف كار ديگران است، و ايشان مخصوص اند از خداي تعالي به انواع فضل و نعمت و صغر سن ايشان را منع نكند از كمال، نداني«6» كه رسول- عليه السّلام- علي (ع) را دعوت كرد به اسلام و او را ده سال بود و جز او كس را دعوت نكرد در مثل آن سن با ايمان و ايمان از او قبول كرد و حسن و حسين (ع) را بيعت گرفت و ايشان را«7» شش سال تمام نبود«8» و هيچ كودك را جز ايشان را«9» بيعت نگرفت و اينكه اهل بيت ذريّتي اند بعضي از بعضي، يجري لآخرهم ما يجري لأوّلهم آخرشان را همان«10» برود«11» كه اوّلشان را«12». گفتند راست گفتي يا امير المؤمنين، پس پراگنده شدند، بر دگر روز به تهنيت باز آمدند مأمون بفرمود تا سه طبق بياوردند سيمين بر هر يكي«13» بندقها«14» مشك و زعفران سرشته پركرده«15»، و در ميان آن«16» خطها تعبيه كرده به اقطاعات و ولايت«17» شهرها و دهها«18» و يكي را خطها به خلعتها و عطاها و يكي را زر سرخ بر كرده«19»، آن يكي بر وزراء و ندما و خواص نثار كردند و ديگر«20» بر حجّاب و عمّال و قوّاد و زر بر حاشيه و خدم، هر كه«21» را از آن بندقي«22» يا دو يا «23» سه بدست افتاد بشكستند«24» و آنچه در آن جا

-----------------------------------

(1).

لب و.

(5- 2). مج، مت، وز، لت، مر: البيت.

(3). مج، مت، وز، لت: داند گفتن، مر: تواند دادن.

(4). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(6). لت: ندانيد.

(7). مج، مت، وز از اينكه، مر: زير.

(8). مج، مت، وز، لت: بود.

(9). آج، لب: ندارد.

(10). مج، مت، وز، لت، مر: هم آن.

(11). آج، لب: رود.

(12). آج، لب همان.

(13). مر: يكي را.

(14). مج، مت، وز، لت، مر: بنادق.

(15). مج، مت، وز، مر: بر او كرده بود، بم: پركرده.

(16). لت: بر سر او.

(17). مج، مت، وز و.

(18). آج، لب، آن: ديها.

(19). مج، مت، وز، آج، لب، بم، آف، لت، مر: پركرده. [.....]

(20). آج، لب را.

(21). مج، مت، وز، لت، مر: هر كسي.

(22). لت يكي.

(23). آج، لب: ندارد.

(24). مج، مت، وز، مت، مر: بشكست.

صفحه : 159

بود از خزينه و ديوان طلب كردند«1» بدادند او را و مأمون بفرمود تا درويشان را صدقات بسيار دادند و آن مدّت كه پيش او بود او را اكرام«2» و تعظيم و تبجيل مي كرد و تقديم و تفضيل مي داد بر اهل بيت«3» خود تا آنگه كه با مدينه رفت.

و بر قراءت آن كس كه خواند: «فجزاء» به تنوين«4»، بر تقدير آن آن«5» باشد كه فعليه جزاء، «مثل ما قتل» در جاي صفت اوست، و مثله قوله: فَفِديَةٌ، اي فعليه فدية بقوله«6»: فَعِدَّةٌ مِن أَيّام ٍ أُخَرَ«7»، اي فعليه عدّة، و اينكه قراءت اوليتر است براي آن كه كلام بر ظاهر خود«8» است با اينكه قراءت، و با آن قراءت كه بر اضافت است تقدير زيادتي مي بايد كردن. قوله: يَحكُم ُ بِه ِ ذَوا عَدل ٍ مِنكُم، كه به

آن حكم كنند «ذوا عدل» يعني دو گواه عدل از اهل بصيرت«9».

قبيصة بن جابر روايت كرد كه ما سالي به حج بوديم چون نماز بامداد بگزارديمي«10» راحله [39- پ]

بر دست گرفتيمي«11» و پياده مي رفتمي«12»، آهوي«13» پديد آمد«14» من سنگي به او انداختم خون آلود«15» شد و بيفتاد و بمرد، چون به مكّه رسيديم، من از عمر خطّاب«16» پرسيدم كه: چه حكم باشد اينكه را. عبد الرّحمن عوف در پهلوي او نشسته بود، او عبد الرّحمن را گفت: چه گويي در اينكه مسأله! گفت: گوسپندي«17» باشد بر او، چنين مي دانم. عمر گفت: من هم چنين دانم. من برفتم و صاحبي و رفيقي بود مرا. او را«18» گفتم مسأله اي پرسيدم از عمر«19»، او از عبد الرّحمن عوف پرسيد،

-----------------------------------

(1). وز، لت، مر: طلب كرد.

(2). آج، لب كرد.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: اهل البيت.

(4). آج، لب و.

(5). همه نسخه بدلها بجز آف: ندارد.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: و قوله.

(7). سوره بقره (2) آيه 184.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: ندارد.

(9). بم، آف: بصره. [.....]

(10). مج، مت، وز، لت، مر: بكردماني، بم: بگذاردمي، آن: بگذارد همي.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: گرفتماني، آج، لب، بم، آف، آن، گرفتمي.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: مي رفتماني.

(13). آج، لب: آهويي.

(14). مج، مت، وز، لت، مر: برآمد.

(15). مج، مت، آن: خون آلوده، لت: خونآلود.

(16). اساس رضي الله عنه.

(17). آج، لب، بم، آف، آن، مر: گوسفند.

(18). مج، مت، وز، مر او را.

(19). لت و.

صفحه : 160

همانا ندانست«1» اينكه«2» مسأله، كسي برفت و او را باز گفت. نگاه كردم، مي آمد درّه«3» برگرفته و علاني بها و مرا به درّه بزد و

گفت: در حرم صيد كشي«4» و حاكم را در حكومت متّهم داري، نداني«5» كه خداي تعالي گفت: يَحكُم ُ بِه ِ ذَوا عَدل ٍ مِنكُم، فهذا عبد الرّحمن و انا عمر، من براي [آن]«6» با عبد الرّحمن عوف باز گفتم تا به دو«7» عدل حكم كرده باشيم«8» دو عدل فقيه در [او]«9» حكم كنند به قيمت عدل.

و خلاف كردند در آن كه به قيمت كجا بايد كه«10» قيمت كنند صيد را. ابراهيم نخعي گفت و حمّاد و ابو حنيفه و ابو يوسف و محمّد: به قيمت آن جايگاه كه در او اصابت صيد بوده باشد، و اگر به خراسان بود يا به شهري ديگر. و شافعي گفت و دگر فقها: به قيمت مكّه بايد. و نيز خلاف كردند در آن كه اينكه طعام كجا بدهد«11»، بعضي گفتند: به مكّه بايد دادن، و اينكه قول عطاست و مذهب شافعي.

هَدياً بالِغ َ الكَعبَةِ، نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل، و روا بود كه مصدري بود محذوف الفعل، و التّقدير يهدي به الي بيت اللّه هديا. و گفته اند: بر حال است، و بالِغ َ الكَعبَةِ، صفت «هدي» است، و اگر چه صورت معرفه دارد به اضافه با معرفت بر تقدير انفصال است، براي آن كه اضافه نه حقيقي است، و تقدير آن است كه: هديا بالغا الكعبة، كقولهم: مررت برجل ضارب زيد، و التّقدير: ضارب زيدا، و قولهم: هذا رجل حسن الوجه، أي حسن وجهه. و «هدي» بايد كه به صفت اضحيّت باشد، تمام خلق بي عيب. و شافعي گفت: روا باشد كه به صفت اضحيّت نبود، تا اگر مرغي باشد روا بود. و ابو علي گفت: خوني [بايد]«12»، هر چه

باشد. امّا لفظ «نعم» اطلاق بر شتر و گاو و گوسپند كنند.

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: بدانست.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: آن.

(3). مج، مت، آن: در ره: آف، مر: درّه.

(4). مج، مت، آج، لب: كني. [.....]

(5). مج، مت، وز: بداني.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(7). مج، مت، وز: در دل.

(8). مج، مت، وز، آج، لب: باشم.

(9). اساس، مج، مت، وز: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). مر: تا كه.

(11). آج، لب: بدهند.

(12). اساس: ندارد، مر: باشد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 161

أَو كَفّارَةٌ طَعام ُ مَساكِين َ، «أو» حرف عطف است، و التّقدير: فعليه جزاء أو كفّارة. و «طعام» مرفوع است به آن كه بدل كفّارت است، و آن كه اضافت كرد [گفت]«1»: براي آن كه چون سه چيز بگفت در آيت از «جزا» و «صيام» و «طعام»، تخصيص كرد آن را به اضافت، فكأنّه قال: كفّارة طعام، لا كفّارة هدي، و كفّارة صيام.

و در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه جزا قيمت كنند به مانند چهار پاي، آنگه بهاي آن با طعام كنند، و اينكه قول عطاست و بعضي مفسّران، و مذهب ما اينكه است. و قولي ديگر آن است كه قتاده گفت: نفس صيد را قيمت بايد كردن كه آنگه [كه]«2» زنده بود چه ارزيد، آنگه با قيمت طعام بايد كردن. أَو عَدل ُ ذلِك َ صِياماً، تا آن را به روزه برابر كنند به هر نيم«3» صاع يك روز روزه دارد عندنا و عند ابي حنيفة.

و شافعي گفت: از هر مدّي روزي روزه دارد. و «صياما» نصب او بر

تميز است، و روا بود كه مفعول دوم عدل باشد، يقال: عدل الدّقيق تمرا و بالتّمر، و اينكه اوليتر است.

لِيَذُوق َ وَبال َ أَمرِه ِ، يعني اينكه كفّارت بر وجه عقوبت و نكال است، و اصل «و بال» من قوله طعام و بيل اذا كان غير مري ء و هني ء لا يوافق الطّبع، و قال كثير:

فقد اصبح الرّامون اذ انتم بها سموم [04- ر]

البلاد يشتكون«4» و بالها

عَفَا اللّه ُ عَمّا سَلَف َ، در او دو قول گفتند، يكي آن كه: عَفَا اللّه ُ عَمّا سَلَف َ من امر الجاهليّة، خداي تعالي عفو بكرد آنچه در جاهليّت بود پيش«5» اسلام. قولي دگر آن كه: خداي تعالي عفو كرد«6» آنچه در مقدّمه اسلام رفت. وَ مَن عادَ فَيَنتَقِم ُ اللّه ُ مِنه ُ، و هر كه با سر آن شود، خداي تعالي از او انتقام كشد.

خلاف كردند بر«7» آن كه در معاد«8» جزا باشد يا نه. عطا و ابراهيم و سعيد بن جبير

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). مج، وز، مت نيم.

(4). آج، لب: تشتكون.

(5). آن، مر از.

(6). وز، آج، لب، لت: بكرد. [.....]

(7). مج، مت، وز: در.

(8). مج، وز، مت: كه بر معاود، لت: كه بر معادل.

صفحه : 162

و مجاهد گفتند: جزا لازم باشد او را، و اينكه قول بعضي اصحابان ماست، دوم آن كه عبد اللّه عبّاس و شريح«1» و ابراهيم گفتند: بر او جزا نباشد و او را به خداي باز گذارند«2» كه خداي تعالي از او انتقام كشد، و اينكه مذهب بيشتر اصحاب«3» ماست، و مذهب بيشتر فقها قول اوّل است.

در «أو» خلاف كردند

كه بر وجه تخيير«4» است يا نه. عبد اللّه عبّاس و شعبي و سدّي و ابراهيم گفتند: اينكه بر وجه تخيير نيست، بر وجه ترتيب است، و اينكه مذهب ماست و اگر چه موضوع «أو» تخيير را باشد، و لكن حمل بر ترتيب كنند به دليلي خارج به روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس و عطا و حسن. و روايت بعضي از اصحاب«5» ما آن است كه بر اصل موضوع خود مانده است، و مراد تخيير است.

وَ اللّه ُ عَزِيزٌ ذُو انتِقام ٍ، و خداي تعالي غالب است«6»، هيچ چيز او را غالب نبود، و كينه كش است از آنان كه پاي از فرمان او برون نهند، و در آيت دليل نيست بر صحّت قياس براي آن كه رجوع با دو عدل در قيمت جزا بمثابت آن است كه رجوع با دو مقوّم«7» در قيمت متاع، و اينكه را به قياس تعلّقي نيست.

قوله تعالي: أُحِل َّ لَكُم صَيدُ البَحرِ وَ طَعامُه ُ- الاية. عبد اللّه عبّاس گفت و زيد بن ثابت و سعيد بن جبير و سعيد بن المسيّب و سدّي و مجاهد: آنچه به اينكه [آيت]«8» حلال كردند محرم را صيد ماهي تازه است امّا ماهي شور خلاف نيست در آنچه حلال باشد، گفتند: آنچه از دريا بر آرند بر [سه]«9» وجه باشد: ماهي است و اجناس آن آنچه از آن حلال باشد محل را، محرم را هم حلال باشد. و آنچه حرام باشد محل را، محرم را هم حرام باشد. و بعضي گفتند: آنچه در برّ حلال باشد، مثل آن در بحر حلال باشد، و مراد به بحر درياست و جمله آبها از جويها براي آن كه ماهي

كه از

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر و حسن.

(2). مج، مت، وز، لت، مر: با خداي گذارند.

(3). مج، وز، مت، مر: اصحابان.

(4). بم، آف: تخيّر.

(5). مج، وز، مت، مر: اصحابان.

(6). وز، لت، مر و.

(7). وز: عدل.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). اساس، آج، لب، بم، آن: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 163

جويها بر آرند محرم را هم حلال باشد.

وَ طَعامُه ُ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه مراد آن است كه آنچه در آب بميرد از حيوان حلال و به موج با كناره افتد، و اينكه قول ابو بكر و عمر است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و قتاده«1»، قولي دگر از عبد اللّه عبّاس«2» و سعيد مسيّب و سعيد جبير و مجاهد و ابراهيم«3» آن است كه: مراد ماهي شور است، و آنچه لايق است به مذهب ما آن است كه: مراد به صيد بحر آن است كه هر ماهي تازه كه از دريا برآرند، و بقوله:

مَتاعاً، ماهي شور است، چه آنچه در دريا«4» بميرد«5» بنزديك ما حرام است محرم را و جز محرم را، و آن را طافي گويند، پس قول دوم مذهب ماست«6».

بعضي دگر گفتند: مراد به متاع آن است كه آنچه به آب دريا رويد از نبات و ثمار، و اينكه قول زجّاج است. مَتاعاً لَكُم، نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل، و روا بود كه مفعول له باشد أي لمتاعكم حسن بصري و قتاده گفتند معني آن است كه: منفعتي است مقيم و مسافر را.

وَ حُرِّم َ عَلَيكُم صَيدُ

البَرِّ ما دُمتُم حُرُماً، و حرام كردند بر شما صيدي كه بر خشك باشد ما دام«7» تا محرم باشيد«8»، ظاهر«9» اقتضاي تحريم صيد كند در حال احرام.

بعضي گفتند: محرم را حرام باشد هر صيدي كه«10» كند يا «11» فرمايد كردن، امّا آنچه ديگري صيد كند بي امر او، او را حلال باشد. و اينكه قول علي«12» است«13» به روايتي و قول عمر و عثمان و عبد اللّه عمر و سعيد جبير [40- پ]، و بعضي فقها فرق كردند ميان آن كه در حال احرام صيد كند و آنچه صيد كند پيش از آن كه او احرام گرفته باشد، و بنزديك ما جمله حرام باشد.

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب رضوان اللّه عليهم اجمعين، كه به قياس با نسخه هاي ديگر حذف گرديد.

(2). مج، وز، مت، لت آن است.

(3). اساس، آج، لب رضي اللّه عنهم. [.....]

(4). مج، وز، مت، لت، مر: در آب.

(5). اساس، آج، لب، بم، آف: بميرند، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مج، وز، مت، لت، مر و.

(7). لت كه.

(8). مج، وز، مت، لت: باشي/ باشيد.

(9). لت او.

(11- 10). مج، وز، مت، لت او.

(12). مر: ابو علي آج، لب: امير المؤمنين علي.

(13). لت عليه السّلام.

صفحه : 164

امّا آنچه محرم كشد از صيد، شافعي گفت: او را حلال نباشد«1» و ديگران را حلال باشد، و بنزديك ما حرام باشد و بمثابت مردار باشد«2»، و بنزديك«3» ابو حنيفه نيز هم چنين است، و عموم آيت دليل تحريم جمله مي كند. وَ اتَّقُوا اللّه َ الَّذِي إِلَيه ِ تُحشَرُون َ، و بترسي از خداي تعالي كه حشر و جمع شما با اوست.

جَعَل َ اللّه ُ الكَعبَةَ البَيت َ الحَرام َ قِياماً لِلنّاس ِ،

خداي تعالي گفت: خداي خانه كعبه را كه خانه حرام است به قيام و قوام معايش و [مكاسب]«4» مردمان كرد و قوام و صلاح دينشان، و «جعل» به معني «صيّر» است و متعدّي است به دو مفعول. ابو علي فارسي گفت: تقدير آيت آن است كه «جعل اللّه حج ّ الكعبة» او«5» نصب الكعبة علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. و كعبه را براي ارتفاع و علوّش كعبه خواند لأنّها اعلي موضع في الارض، بلندتر جاست در زمين، و منه الكعب لنتوّه«6» من الرجل، و منه قولهم: امرأة كاعب، زني كه پستان او پديد آمده باشد به مانند كعبي از جايي برخاسته، و تكعبّت المرأة إذا صارت كذلك، البَيت َ الحَرام َ، خانه حرام محرّم.

در خبر است كه: در زير مقام ابراهيم سنگي است بر او نوشته:

7»8» إنّي أنا اللّه ذو بكّة حرّمتها« يوم خلقت السّموات« و الارض و يوم وضعت هذين الجبلين و حففتها بسبعة أملاك حنفاء من جاءني زائرا لهذا البيت عارفا بحقّه مذعنا لي بالرّبوبيّة حرّمت جسده علي النّار،

من خدايم و خداوند بكّه، و بكّه نام زمين كعبه است، و مكّه نام جمله شهر است.- و بعضي اهل علم گفتند: هر دو يكي است، و كلمه از باب ابدال است، «ميم» بدل كرد به «با» لقرب المخرج، چنان كه «مدح» و «مده»- اينكه را حرام كردم آن روز كه آسمان و زمين آفريدم، و اينكه دو كوه نهادم- يعني صفا و

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب: باشد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). مج، وز، مت، لت: بود.

(3). مج، وز، مت، لت، مر: و مذهب.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به مج

و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). آج، لب، آف، مر: و. [.....]

(6). آف: لتنوّه.

(7). اساس: حرّمها، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آج، لب: السّماء.

صفحه : 165

مروه- و گرد اينكه خانه بداشتم هفت فرشته مسلمان مستقيم طريقه«1» را، هر كه به من آيد به زيارت اينكه خانه حق ّ او شناخته و گردن نهاده مرا به خداوندي، تن او را بر آتش دوزخ حرام كنم.

البَيت َ الحَرام َ، و آن را براي حرمتش حرام خواند كه هر كه پناه با او دهد محترم و محرّم شود، كس او را نيازارد و نرنجاند و تعرّض نرساند«2» و اگر همه قاتل پدر و برادر او باشد. و سباع و طيور يكديگر را نيازارند تا آهو با شير و گرگ مستأنس باشند«3»، و كبوتر با باز و چرغ و مرغ به مردم نزديك بود از آن كه دانند كه كس ايشان را تعرّض نكند و اينكه از آيات كعبه [است]«4» و نيز حق تعالي زمين آن و درخت«5» آن و گياه آن حرام كرد، أعني از آن حرام تا كسي«6» خاك او بر نگيرد و درختش نبرد و گياهش نچيند.

قِياماً لِلنّاس ِ، إبن عامر تنها خواند: «قيما» علي وزن «فعل» و آن مصدر باشد كالسبّع و العوج، و «قيام» مصدر قام يقوم باشد، و اصل او قوام بوده است براي آن كه كلمه من ذوات الواو است، و لكن براي كسره فاء الفعل«7» «واو» را « يا » كردند، و كذلك الصّيام من صام يصوم. پس مراد به قيام، قوام است و قوام و ملاك كار آن باشد كه بر او بايستند. و گفتند: براي آن قيام

كردند تا مشتبه نشود به مصدر قاومه«8» و قواما، چنان كه جاوره جوارا«9» و حاوره حوارا، قال الرّاجز:

وام دنيا و قوام دين

و در معني او چند قول گفتند: يكي آن كه گفتند: امنا لهم، به امن«10» ايشان كرد كه ايشان به آن بر پاي اند، و گفته اند: آن كرد«11» آن را كه مردمان را به آن و عبادت

-----------------------------------

(1). آج، لب، لت: مستقيم الطّريقه.

(2). لت، مر: نكند.

(3). مج، وز، مت: باشد.

(4). اساس، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). مج، وز، مت، لت، آن، مر: درختان.

(6). مج، وز، مت، لت: كس.

(7). اساس، آف: فا بالفعل، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

(8). آج، لب، لت، مر مقاومه.

(9). لت: جاوزه جوازا.

(10). مج، وز، مت: مأمن.

(11). مج، وز كه. [.....]

صفحه : 166

آن و حج ّ آن قيام بايد كردن، و در نماز روي فرا آن«1» بايد كردن. و بعضي دگر [41- ر]

گفتند: چون در مناسك و عبادت آن زاجري«2» بود از قبيح، آن را بمثابت امامي كرد كه قيام كند به كار رعيّت در زجر از مناهي و مناكير.

سعيد جبير گفت: صلاحا للنّاس يقوم به امر معاشهم و معادهم، و آنچه جامع است خير«3» دين و دنيا را از زيارت و تجارت و انواع بركات و ثمرات، قال اللّه تعالي:

لِيَشهَدُوا مَنافِع َ لَهُم وَ يَذكُرُوا اسم َ اللّه ِ فِي أَيّام ٍ مَعلُومات ٍ«4».

وَ الشَّهرَ الحَرام َ، جمع خواست و به لفظ جنس گفت و مراد آن چهار ماه حرام است، منها اربعة حرم، واحد فرد و ثلاثة سرد«5» اي متابعة، آنچه فرد است رجب است و آن كه سرد است ذو القعدة و ذو

الحجّة و المحرّم. وَ الهَدي َ، و آنچه به خانه خدا براند«6» به هديّه از شتر و گاو و گوسپند، وَ القَلائِدَ، رواست كه جمع قلاده باشد و رواست كه جمع قليده باشد، فعلية«7» بمعني مفعولة اي المقلّدة. در او سه قول گفتند:

در معنيش يكي آن كه عرب از جوع و ضرّ، حال ايشان به حدّي رسد«8» كه پوست و دوال بر آتش نهند و بخورند و چون شتر هدي مقلّد ببينند«9» تعرّض نكنند«10» آن را، حرمت داشت او را، و گفتند«11»: مراد آن است كه مردي كه از خانه بيامدي تا حج يا عمره كند و پيش از ميقات احرام نتوانستي گرفتن پاره پوست درخت در گردن خود كردي چون قلاده«12» تا هر كه او را ديدي دانستي كه حاج است«13» يا معتمر و قولي«14» ديگر آن است كه: مرد«15» كه هدي رانده يا اشعار كند، يا تقليد و اشعار آن باشد كه

-----------------------------------

(1). مج، وز: روي به او.

(2). مج، مت: را جز، آج، بم: را حرمي، آف: حري، آن: را اجري.

(3). وز، آج، لب: خبر.

(4). سوره حج (22) آيه 28.

(5). آج، لت: در حاشيه افزوده است: قيل لاعرابي ما تعرف الاشهر حرم! قال: نعم. ثلاثة سرد و واحد فرد. فالسرد: ذو القعده و ذو الحجه و المحرم، و الفرد: رجب. تنها آج حرره: ص. ب. في رمضان المبارك 1301.

(6). كذا: در اساس آج، بم، آف: ديگر نسخه بدلها: برند.

(7). وز، آج، لب، آن، مر: فعليه.

(8). مت: رسيدي، مر: رسند.

(9). آج، لب: بيند.

(10). آج، لب: نكند.

(11). مح، مت، وز، لت، مر: گفته اند.

(12). وز، لت: قلاده اي.

(13). بم، آف: حاجي است.

(14). آج، لب، لت، مر: قول. [.....]

(15). آف،

مر: مردي.

صفحه : 167

كاردي در كوهان، شتر زند تا خون به او فرود آيد و يك پاي نعل به آن خون ملطّخ كند و در گردن شتر فگند، و اينكه آن كس كند كه حج ّ قارن كند، من حاضِرِي المَسجِدِ الحَرام ِ«1»، و [اينكه]«2» قول موافق مذهب ماست، ذلِك َ لِتَعلَمُوا، أي انّما فعل ذلك لتعلموا، اينكه براي آن كرد تا بداني كه خداي تعالي داند آنچه در آسمان و زمين است و آن كه خدا به همه چيزي داناست.

اگر گويند: اينكه چه نسبت دارد با آنچه در مقدّمه آيت برفت«3»! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه قديم تعالي در اوّل اينكه سوره قصّه موسي و عيسي و تورات و انجيل و احكام آن بگفت و اخبار امم سالفه، و از آن هيچ رسول ما نشنيده بود از كس و نديده بود«4» و در كتابي نخوانده بود، و كس در عصر او نديده بود، باز نمود كه اينكه اخبار بر اينكه وجه كه موافق مخبر بود جز عالم«5» نداند كه«6» به همه چيز«7» عالم باشد.

جواب ديگر آن است كه: خداي تعالي پيش از آن كه آنچه در اينكه آيت گفت من جعل الكعبة البيت الحرام قياما للنّاس، و هدي و قلايد و احكام شرع و آنچه نهاد در باب مصالح دين و دنيا از آن سبب كرد كه مصالح بندگان در آن شناخت و مصالح آن داند كه عواقب داند، و عالم باشد به آنچه در آسمان و زمين است و به همه چيز عالم باشد.

جواب ديگر آن است كه: خداي تعالي پيش از آن كه ايشان را آفريد دانست كه ايشان ظلم

و قتل و غارت خواهند كردن«8» بر يكديگر از سنّت ابراهيم- عليه السّلام- و شريعت مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- چنان نهاد كه آن خانه و پيرامن آن و ماههاي حرام محترم و محرّم باشند كه كسي در او غارت و قتل نكند، و هر كه در آن جا شود ايمن باشد به همه چيزي.

اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ وَ أَن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، حق تعالي در اينكه آيت

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 196.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). وز، لت، مر: رفت.

(4). مج، مت، وز، لت، مر: نديده بود و از كسي نشنيده بود.

(5). مج، مت، وز، لب، مر: عالمي.

(6). مج، مت، وز، لت، مر او.

(7). آج، لب: چيزها.

(8). لت: كند، مر: خواهند كرد.

صفحه : 168

ترغيب و ترهيب كرد و وعيد و وعد«1» فرمود گفت: بداني«2» كه خداي تعالي سخت عقاب است تا اينكه علم شما را داعي باشد با فعل طاعات«3» و اجتناب مقبّحات، و نيز چون بداند«4» كه خداي تعالي آمرزنده و بخشاينده و كريم است او را [داعي]«5» باشد به فعل طاعات و ترك معاصي، و اينكه از جمله الطاف باشد كه خداي تعالي با مكلّف كند براي آن كه علم به منافع«6» و مضارّ دعوت كند، خداوندش را با كردن اينكه و صرف كند از كردن آن و علم آن باشد [41- پ]

كه اقتضاي سكون نفس كند و عقاب مضرّتي باشد مستحق، مقرون به استحقاق و اهانه«7» و جز مستحق نباشد لوقوعه عقيب الفعل.

ما عَلَي الرَّسُول ِ إِلَّا البَلاغ ُ، حق تعالي چون«8» تقرير ثواب و عقاب كرد«9» و تحريض كرد«10» مكلّفان را بر

آن باز نمود كه آنچه به رسول تعلّق [دارد در حق ّ شما جز بلاغ و رسانيدن نيست، امّا قبول و امتثال و ثواب و عقاب به رسول تعلّق]

ندارد آن دو اوّل به مكلّف تعلّق دارد و اينكه دوي«11» ديگر به مكلّف، و فرق از ميان رسول و نبي آن باشد كه نبي الّا پيغامبر«12» خدا نباشد من النّباوة و هي الرّفعة و رسول باشد كه نه از خداي باشد و خداي داند آنچه آشكارا داري و آنچه پنهان كني تا بر حسب آن جزا دهد شما را از ثواب و عقاب، و«13» اينكه معني به هيچ پيغامبر تعلّق ندارد.

قُل لا يَستَوِي الخَبِيث ُ وَ الطَّيِّب ُ، بگو اي محمّد كه راست نباشد پاك و پليد.

و «استوا» بر وجوه باشد: استوا در«14» مقدار باشد و در پايه و منزلت باشد و در اتّفاق باشد، و به معني استيلا باشد و تمكّن«15» و آن مقابله باشد در اينكه چيزها بر وجهي كه

-----------------------------------

(1). آج، لب، مر: وعد و وعيد.

(2). آف، لت، مر: بدانيد.

(3). آج، طاعت، لب: و طاعت.

(4). اساس، آج، لب، بم، آف، آن، مر: بدانيد.

(5). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. [.....]

(6). مج، مت: علم منافع، وز: علم او منافع.

(7). آج، لب، آف: اهانت.

(8). مج، مت، وز: ندارد.

(9). لت: بكرد.

(10). مج، مت، وز، آج، لت: تحريض كرد.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: دو.

(12). مج، مت، وز: پيغامبري، آج، لب، بم، آف، لت، آن: پيغمبر.

(13). مج، مت، وز، لت از.

(14). آج، لب: بر.

(15). مج، مت، وز، لت، مر: تمكين.

صفحه : 169

مزيّت«1» نباشد يكي را بر يكي، يقال: استويا في المقدار، چون هر يكي به وزن

و كيل چند يكديگر باشند، و استويا في الدّرجة و المنزلة، و استويا اذا اتّفقا في الرّأي و غيره، و استوي علي الشّي ء اذا استولي عليه و تمكّن«2» منه.

و در معني خبيث و طيّب دو قول گفتند: حسن گفت: حلال و حرام است.

سدّي گفت: مؤمن و كافر است.

وَ لَو أَعجَبَك َ كَثرَةُ الخَبِيث ِ، اعجاب ادخال العجب في النّفس باشد بر وجهي كه به حدّ تعجّب رسد، و عجب من كذا و في كذا و لكذا، و تعجّبت منه و اعجبت بكذا، و عجب تكبّري باشد از سر تعجّب، و اعجوبه چيزي باشد بغايت عجب و جمعش أعاجيب بود، و اعجاب در جاي محبّت به كار دارند و معني تعجّب باشد و دليل [مبالغه]«3» محبّت كند چون به محبّت به جايي رسد كه تعجّب آرد، يقال:

يعجبني من فلان كذا احبّه و يطيب بقلبي، و اگر چه تو را تعجّب آرد بسياري پليد، و خبيث ردي باشد، و منه خبث الحديد.

گويند: يك روز معتزلي با اشعري حاضر آمد تا مناظره كند و معتزلي خفيف العارضين بود و اشعري كثيف اللّحيه بود. اشعري بر سبيل تعريض گفت: وَ البَلَدُ الطَّيِّب ُ يَخرُج ُ نَباتُه ُ بِإِذن ِ رَبِّه ِ وَ الَّذِي خَبُث َ لا يَخرُج ُ إِلّا نَكِداً«4»، معتزلي حالي جواب داد: قُل لا يَستَوِي الخَبِيث ُ وَ الطَّيِّب ُ وَ لَو أَعجَبَك َ كَثرَةُ الخَبِيث ِ.

فَاتَّقُوا اللّه َ يا أُولِي الأَلباب ِ، از خداي بترسي«5» و عقاب او، اي خداوندان عقل به اجتناب معاصي و اداي«6» طاعات تا باشد كه فلاح و بقا و ظفر و نجاح يابيد«7».

قوله تعالي:

[سوره المائدة (5): آيات 101 تا 108]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَسئَلُوا عَن أَشياءَ إِن تُبدَ لَكُم تَسُؤكُم وَ إِن تَسئَلُوا عَنها حِين َ يُنَزَّل ُ القُرآن ُ تُبدَ لَكُم عَفَا

اللّه ُ عَنها وَ اللّه ُ غَفُورٌ حَلِيم ٌ (101) قَد سَأَلَها قَوم ٌ مِن قَبلِكُم ثُم َّ أَصبَحُوا بِها كافِرِين َ (102) ما جَعَل َ اللّه ُ مِن بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حام ٍ وَ لكِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ وَ أَكثَرُهُم لا يَعقِلُون َ (103) وَ إِذا قِيل َ لَهُم تَعالَوا إِلي ما أَنزَل َ اللّه ُ وَ إِلَي الرَّسُول ِ قالُوا حَسبُنا ما وَجَدنا عَلَيه ِ آباءَنا أَ وَ لَو كان َ آباؤُهُم لا يَعلَمُون َ شَيئاً وَ لا يَهتَدُون َ (104) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا عَلَيكُم أَنفُسَكُم لا يَضُرُّكُم مَن ضَل َّ إِذَا اهتَدَيتُم إِلَي اللّه ِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (105)

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا شَهادَةُ بَينِكُم إِذا حَضَرَ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ حِين َ الوَصِيَّةِ اثنان ِ ذَوا عَدل ٍ مِنكُم أَو آخَران ِ مِن غَيرِكُم إِن أَنتُم ضَرَبتُم فِي الأَرض ِ فَأَصابَتكُم مُصِيبَةُ المَوت ِ تَحبِسُونَهُما مِن بَعدِ الصَّلاةِ فَيُقسِمان ِ بِاللّه ِ إِن ِ ارتَبتُم لا نَشتَرِي بِه ِ ثَمَناً وَ لَو كان َ ذا قُربي وَ لا نَكتُم ُ شَهادَةَ اللّه ِ إِنّا إِذاً لَمِن َ الآثِمِين َ (106) فَإِن عُثِرَ عَلي أَنَّهُمَا استَحَقّا إِثماً فَآخَران ِ يَقُومان ِ مَقامَهُما مِن َ الَّذِين َ استَحَق َّ عَلَيهِم ُ الأَولَيان ِ فَيُقسِمان ِ بِاللّه ِ لَشَهادَتُنا أَحَق ُّ مِن شَهادَتِهِما وَ مَا اعتَدَينا إِنّا إِذاً لَمِن َ الظّالِمِين َ (107) ذلِك َ أَدني أَن يَأتُوا بِالشَّهادَةِ عَلي وَجهِها أَو يَخافُوا أَن تُرَدَّ أَيمان ٌ بَعدَ أَيمانِهِم وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اسمَعُوا وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الفاسِقِين َ (108)

[ترجمه]

اي آنان كه

-----------------------------------

(1). اساس: در متن قربت و در حاشيه مزيت، بم، آف، آن: قربت.

(2). آف: آن. يمكّن.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(4). سوره اعراف (7) آيه 58. [.....]

(5). بترسي/ بترسيد.

(6). مج، وز، مت: اذاء.

(7). لت و فوز به ثواب أبد و نعيم دايم.

صفحه : 170

بگرويديد«1» مپرسيد از

چيزهايي كه اگر پيدا كنند شما را غمناك«2» كند شما را و اگر بپرسي از آن آنگه كه بفرستند قرآن پديد كند شما را عفو كرد خدا از آن و خدا آمرزنده و بردبار است.

[42- ر]

خواستند آن را گروهي از پيش شما پس در روز آمدند به آن كافران.

نكرد خدا از شتر گوش شكافته و نه از فرو گذاشته و نه پيوند كننده و نه بازدارنده و لكن آنان كه كافر شدند مي بافند«3» بر خدا دروغ و بيشترشان خرد ندارند.

چون گويند ايشان را بيايي«4» به آنچه فرستاد خدا به رسول، گويند بس است ما را آنچه يافتيم بر او پدران خود را بودند پدران ايشان ندانستند چيزي و راه نيافتند.

اي آنان كه ايمان آورديد«5» بر شما، تنهاي شما رنجي ندارد شما را آن كه گمراه شود چون راه راست داري شما با خداست بازگشت شما جمله، خبر دهد شما را به آنچه كردي باشي«6».

اي آنان كه بگرويده«7»

-----------------------------------

(1). لت: گرويده ايد.

(2). لت: دژم.

(3). آن: مي بافتند.

(4). بيايي/ بياييد.

(5). مج، مت، لت: بگرويديد.

(6). كرده باشي/ كرده باشيد.

(7). مج، مت، وز، بم: بگرويديد.

صفحه : 171

گواي ميان شما چون حاضر آيد به يكي از شما موت مرگ وقت اندرز دو مرد خداوند راستي از شما يا دوي ديگر از جز شما اگر شما مسافر باشي«1» در زمين برسد به شما رسيده مرگ باز داري ايشان را از پس نماز تا«2» سوگند خورند به خدا اگر شك آريد شما را كه ما نخريم به آن بها«3» و اگر باشد خداوند نزديكي، و ما پنهان نكنيم گواهي خدا را كه پس ما از بزهكاران باشيم.

[42- پ]

اگر مطّلع شوند بر آن كه ايشان

مستحق شدند بزه«4»، دوي ديگر كه باشند«5» به جاي«6» ايشان از آنان كه مستحق باشند از آنان دو اوليتر سوگند خورند به خدا كه گواهي ما درست تر از گواي ايشان و ما ظلم نكرديم كه ما از جمله بيدادگران باشيم.

آن كه بود نزديكتر«7» را بيارند به گواهي بر وجه خود يا بترسند كه رد كنند سوگندها پس سوگندشان و بترسي«8» از خدا و بشنوي«9» و خداي هدايت ندهد گروه فاسقان را.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَسئَلُوا عَن أَشياءَ، مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند. زهري و قتاده«10» روايت كردند از انس و ابو صالح از ابو هريره كه:

جماعتي از رسول- عليه السّلام- چيزها مي پرسيدند، تا رسول- عليه السّلام- به خشم آمد برخاست«11 و بر منبر شد و از سر غضب و خشم گفت: اكنون مي پرسي«12» از آنچه

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: باشيد.

(2). مج، مت، وز: يا .

(3). مج، مت، وز: بهاي.

(4). مج، مت، وز: دروغي را. [.....]

(5). مج، مت، وز: بايستند.

(6). مج، مت، وز: بر.

(7). مج، مت، وز: كمتر.

(8). بترسي/ بترسيد.

(9). بشنوي/ بشنويد.

(10). آج فاسقان را.

(11). آج، لب، بم، مر: برخواست.

(12). مت، آج: پرسيد، لب: مي پرسيديد.

صفحه : 172

مي خواهي به خدا«1» كه در اينكه مقام مرا هيچ نپرسي و الّا بيان كنم شما را، اصحاب رسول بترسيدند از خشم رسول و انديشه كردند كه مبادا كه عذابي فرود آيد. هر كسي در خانه رفت«2» و مي گريست. مردي قرشي از بني سهم برخاست نام او عبد اللّه بن حذافه و مطعون بود در نسب و مردم گفتندي كه او منسوب نيست با پدرش و گفت: يا رسول اللّه، من ابي! پدر من كيست! گفت:

حذافة بن

قيس الزّهري.

مادرش گفت: ما رايت ولدا اعق ّ منك، من فرزندي از تو عاق تر نديده ام، از كجا ايمن بودي كه مادرت كرده باشد كه در جاهليّت كردندي بر ملا از رسول خدا«3» پرسيدي«4» اگر چنان بودي او خبر دادي نه مادرت رسوا شدي! گفت: و اللّه كه اگر مرا به بنده سياه الحاق كردي كه گردن نهاد«5» مي امر او را.

مردي ديگر برخاست«6» گفت: يا رسول اللّه، اينكه انا، من كجاام. گفت: به دوزخ. جماعتي صحابه برخاستند«7» و پاي رسول برگرفتند و بوسه«8» دادند و گفتند: يا رسول اللّه رضينا باللّه ربّا و بالإسلام دينا و بمحمّد نبيّا و بالقرآن اماما«9»، ما مردماني ايم قريب عهد«10» به جاهليّت، ما را عفو بكن كه خداي تعالي تو را عفو بكناد. رسول- عليه السّلام- دل خوش شد و گفت: به آن خداي كه جان من به«11» امر اوست كه در اينكه ساعت بهشت و دوزخ در برابر من مصوّر كرده بودند و من در وي«12» نگريديدم«13» و اهل آن را در آن جا ديدم«14».

عبد اللّه عباس گفت: قومي رسول را- عليه السّلام- يك بار سؤال كردندي«15» به

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر: كه به خدايي.

(2). مج، مت، وز: هر كسي سر در جامه پيخت، مر: هر كسي سر در جامه پيچيد.

(3). مج، مت، وز، لت، مر: خداي.

(4). آج، لب، مر: بپرسيدي.

(5). لب: بنهادي.

(6). اساس، آج، لب، بم، مر: برخواست. [.....]

(7). اساس، آج، لب، بم، مر: برخواستند.

(8). مج، مت، وز، لت، مر بر او.

(9). آج لب: كتابا.

(10). آج، لب: قريب العهد.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: در.

(12). مج، مت، وز، لت، مر: او.

(13). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر:

نگريدم.

(14). مج، مت، وز، لت، مر: مي ديدم.

(15). آج، لب: كردند.

صفحه : 173

تعنّت و يك بار به استهزاء«1»، يكي مي گفتي: من أبي! و يكي مي گفتي: اينكه مكاني! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

روايت از امير المؤمنين- علي عليه السّلام- كه او گفت: سبب نزول آيت آن بود كه چون خداي تعالي حج واجب«2» كرد مردي از بني اسد برخاست«3» نام او عكاشة بن محصن و گفت: أ في كل ّ عام يا رسول اللّه، گفت: هر سال بايد كردن [43- ر]

رسول- عليه السّلام- روي بگردانيد، ديگر«4» باره گفت«5». جواب نداد، سيم«6» بار باز گفت.

رسول گفت:

7» ويحك و ما يؤمنك« ان اقول نعم،

چه ايمني از آن كه گويم«8» آري، و اگر بگويم واجب شود و اگر نكني هلاك شوي، چرا رها نكني؟ نمي داني كه آنان كه پيش شما بودند به سؤال بسيار هلاك شدند، چون شما را چيزي فرمايم امتثال كنيد و چون نهي كنم اجتناب كني«9».

مجاهد گفت: آيت آنگه آمد كه كافران و جماعتي مسلمانان رسول را- عليه السّلام- از بحيره و سايبه و وصيله و حام پرسيدند، نبيني كه در آيت ذكر آن كرد نهي كرد خداي تعالي در اينكه آيت مؤمنان را ازآن كه از رسول- عليه السّلام- سؤالي كنند كه ايشان را به كار نيايد، گفت: اي گرويدگان مپرسي«10» از چيزها«11» كه اگر بر شما آشكارا كنند غمناك كند شما را.

و در وزن اشياء چند قول گفتند: كسائي گفت: وزن او افعال است، جز آن است كه صرف«12» او بستدند«13» تشبيها بحمراء و صفراء.

قول دوم اخفش گفت: وزن او «أشيياء» است كقولهم: هين«14» و اهوناء، و زجّاج گفت: براي آن «هيين» را

بر «أهوناء» جمع كردند كه وزن او «هيين»

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز، لت، مر و.

(2). مج، مت، وز، بواجب.

(3). آج، لب، بم، لت، مر: برخواست.

(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: دگر.

(5). مج، مت، وز، لت، مر: بگفت. [.....]

(6). مج، مت، وز، لت، مر: سه ام، آج، سيوم.

(7). لب، بم: يوما.

(8). مج، مت، وز، لت، مر: گوييم.

(9). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: كنيد.

(10). مج، مت، وز، آج، لب، مر: مپرسيد.

(11). مج، مت، وز، لت، مر: چيزها.

(12). مج، مت، وز، لت، مر از.

(13). كذا: در اساس، مج، مت، وز، آج، لت، مر: بستدند.

(14). اساس، لب، بم: هيّن، با توجه به مج تصحيح شد.

صفحه : 174

بود علي وزن فعيل، كنصيب و انصباء. بر اينكه قول «شي ء» «شي ّء» باشد علي وزن «هيّن».

قول سيوم، سيبويه و خليل گفتند: وزن او «فعلا» است مقلوب از افعال، و اصل «شيئاء» بوده است، قلب كردند با اشياء، چنان كه قلب كردند «اينق» را از «أنوق» و «قسي ّ» را عن «قووس».

إِن تُبدَ لَكُم يقال: بدا اذا ظهر، و أبدا اذا أظهر«1».

تَسُؤكُم، يقال: ساءه يسوءه اذا اخزنه، و اگر رها كني«2» تا آنگاه كه قرآن فرود آيد به حسب مصلحت، چون قرآن آمده باشد خود پيدا كند«3» شما را و بيان كند«4» براي شما«5»، يعني خداي تعالي در قرآن بيان كند. نهي است مؤمنان را از تعجيل سؤال و استكشاف از چيزها كه خداي تعالي به وقت خود خواهد تا بيان كند تا«6» صلاح در آن باشد كه آن پوشيده يا مجمل باشد.

عَفَا اللّه ُ عَنها، خداي تعالي عفو بكرد از آن. در ضمير «عنها» دو قول گفتند، قولي آن كه: عايد است

با مصدر لا تَسئَلُوا، و آن مسألة باشد، أي عفا اللّه عن مسئلتكم. و قولي ديگر آن كه: راجع است با اشياء.

وَ اللّه ُ غَفُورٌ حَلِيم ٌ، و خداي تعالي آمرزنده و بردبار است، گناه برحمت بيامرزد و بفضل تعجيل عقوبت نكند، چه تعجيل آن كس كند كه از فوت ترسد.

قَد سَأَلَها قَوم ٌ مِن قَبلِكُم، جماعتي كه پيش شما بودند از مثل اينكه سؤالها كردند، چون قوم صالح كه از او ناقه خواستند، و قوم عيسي كه از او خوان خواستند، و قوم موسي كه از او سؤال رؤيت كردند. سدّي گفت، اينكه قوم گفتند رسول را كه: از خدا در خواه تا كوه صفا«7» بازر كند. ابو علي گفت: پيغامبران«8» را از چيزها بپرسيدندي، چو«9» ايشان گفتندي چنين است، ايشان گفتند: نه چنين است كافر

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، آف، مر: ظهر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). آف: كنيد.

(4- 3). مج، وز، مت، لت: كنند.

(5). آج، لب: شما را.

(6). مج، وز، مت، آج، لت: يا . [.....]

(7). مر را.

(8). وز: پيغامبر.

(9). مج، وز، آج، لب: چون.

صفحه : 175

شدندي. رمّاني گفت: سؤال طلب چيزي باشد امّا به احضار يا بيان، براي آن كه سؤال خواستن باشد و پرسيدن باشد، يكي چون سؤال مال باشد و يكي چون سؤال علم. سؤال مال به احضار«1» باشد و سؤال علم به بيان باشد، و نزديك«2» محقّقان چنان است كه رسول- عليه السّلام- چون از خداي سؤالي خواهد كردن به حضرت قومش روا نباشد تا«3» دستوري نخواهد، كه باشد كه مصلحت در ترك اجابت او باشد، پس مؤدّي باشد با تنفير و چون فيما بينه و

بين اللّه سؤال كند اگر پيغامبر باشد و اگر نه به شرط انتفاء وجوه قبح«4» بايد«5» امّا در لفظ و امّا در ضمير. پس بر اينكه قاعده نشايد كه يكي از ما پيغامبر را سؤال كند كه پدر من كيست، براي آن كه خداي تعالي صلاح در آن شناخت كه آن كس كه بر فراش كسي بزايد الحاق كنند او را به او، و اگر چه نه از آن«6» او باشد. پس بخلاف مصلحت شناخت [43- پ]

خداي«7» سؤال كردن سفاهت باشد.

قوله: ما جَعَل َ اللّه ُ مِن بَحِيرَةٍ، اينكه آيت من ادل ّ«8» الدّليل است بر بطلان مذهب قول مجبّره، كه ايشان گفتند: اعمالي كه بندگان مي كنند از كفر و ايمان و طاعت و معصيت و مباح و قبيح فاعل آن بر حقيقت خداست، و در اينكه آيت خداي تعالي تصريح كرد كه: آنچه مشركان كردند و گفتند و نهادند، نه من گفتم و نه من نهادم.

و آيت اقتضاي آن مي كند كه مشركان با شرك جبر گفتند: بحيره و سايبه و وصيله و حام بنهادند، و احكامي بر او نهادند عجب و در آن وضع«9» طرفه بنهادند، آنگه با خداي حواله كردند تا خداي تعالي به ردّ و تكذيب ايشان بفرستاد. ما جَعَل َ اللّه ُ مِن بَحِيرَةٍ.

و دليل ديگر بر آن كه مشركان مجبّر بودند، آن است كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد كه ايشان خواهند گفتن: سَيَقُول ُ الَّذِين َ أَشرَكُوا لَو شاءَ اللّه ُ ما أَشرَكنا

-----------------------------------

(1). آج، لب، لت مال.

(2). آج، لب، آف: بنزديك.

(3). مج، مت، لت: يا .

(4). مت: قبيح.

(5). مج، وز: ببايد.

(6). مج، وز، مت، لت، مر: آب.

(7). آج، لب را.

(8). بم، آف، لت، مر:

ادل.

(9). مج، وز، مت، لت: وضعي.

صفحه : 176

وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن شَي ءٍ ...«1»، اگر خداي خواستي ما شرك نياورديمي«2» و نه پدران ما، و چيزي به آن حرام نكرديمي«3» بدون او، در دگر آيت گفت: وَ قال َ الَّذِين َ أَشرَكُوا لَو شاءَ اللّه ُ ما عَبَدنا مِن دُونِه ِ مِن شَي ءٍ نَحن ُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن دُونِه ِ مِن شَي ءٍ«4». پس هم مشرك بودند هم قدري تا در حق ّ ايشان اينكه مثل معني«5» محقّق شد«6» كه: مع كفره قدري ّ.

ما«7»وَ لكِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا، و لكن آنان كه كافراند«3» فرا مي بافند«4» بر خداي دروغ«5»، افترا افتعال باشد من الفرية و فريه دروغ بي سر و بن باشد و اصل او از «فري» باشد و آن قطع بود، يقال: انّه ليفري الفري ّ اي يأتي بالعجب و فري اذا قطع علي وجه الصّلاح و افري اذا قطع علي وجه الفساد. اي عجب مشركان دروغي بر خداي نهادند از احكامي كه ايشان نهادند؟ و گفتند: و آن در عقل زشت نبود خداي تعالي از ايشان باز گفت: وَ لكِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ وَ أَكثَرُهُم لا يَعقِلُون َ، مجبّره هر قبايح و فضايحي كه در عقل زشت تر است و به اهل مروّت و حرمت حواله نشايد كردن به خداي حواله كردند، دگر مشركان چهار دروغ به خداي حواله كردند از بحيره و سايبه و وصيله و حام، حق تعالي اينكه همه در حق ّ ايشان بگفت همانا با مجبّره كم از اينكه نباشد كه چهارصد بار چهار صد«6» هزار فعل زشت با خداي حوالت كردند.

تعالي علوا كبيرا«7»، آفت ايشان و اينان از جهل آمد كه: وَ أَكثَرُهُم لا

يَعقِلُون َ، بيشتر عقل ندارند، يعني بيشتر عقل را كار نمي بندند و در انديشه به وعظ«8» كار نمي كنند. و قتاده و شعبي گفتند: با اكثر عوام ايشان را خواست كه ندانستند كه آنچه وضع محال است پنداشتند كه آن خداي نهاده است و كمتر، كه رؤساي ايشان بودند دانستند، ابو علي گفت: بيشتر جاهلند و باقي كه كمتراند معانداند.

وَ إِذا قِيل َ لَهُم، چون گويند ايشان را يعني آنان كه اينكه محال«9» اعتقاد كردند

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). اساس، آج، لب، آف، بم: گيا/ گياه.

(3). آج، لب: كافرانند.

(4). مج، وز، مت: فرو مي بافند.

(5). آف را.

(6). وز: چهار هزار.

(7). سوره بني اسرائيل (17) آيه 43.

(8). مج، مت، وز، آج، لت: عقل.

(9). مج، مت، وز، لت به. [.....]

صفحه : 179

از بحيره و سايبه كه، بيايي«1»، و اصل اينكه كلمه از «علو» باشد تعالي تفاعل بود از او پنداري آن را كه تو دعوت مي كني، او در هبوط«2» و نشيبي است از كار خود او را بر بلندي مي خواني از صواب رأي كه تو بر آني آنگه بسيار شد در استعمال تا به جاي «هلم ّ» به كار داشتند و اگر چه آن را كه تو مي خواني جاي او از جاي تو بلندتر باشد يا رأي او از رأي تو قويتر باشد. إِلي ما أَنزَل َ [44- پ]

اللّه ُ، بياي اينكه كتاب قرآن كه خداي- جل ّ جلاله- فرو فرستاد. وَ إِلَي الرَّسُول ِ، و پيغامبر او أي محمّد، نبيني كه هم كتاب و هم رسول بر درجه اعلااند از پايه و مرتبه و خير«3» و علوّ درجه، براي آن لفظ «تعالوا»، گفت، ايشان

جواب دهند كه: حَسبُنا، بس است ما را آنچه يافتيم بر آن پدران خود را، اينكه چنان«4» است كه به زبان ما گويند: بدبختي را گفتند بيا تا نيك بختت كنم«5»، گفت: مرا بدبخت مي شايد ما را طريقه آبا و اسلاف بر تقليد و عميا و جهالت مي شايد چشم بر نكنيم و فكر برنگماريم«6» و علمي«7» حاصل نكنيم، و به اينكه جهل و كوري قناعت«8» پدران خود قناعت كنيم كه ما را اينكه بس است. تا به اينكه جايگاه حكايت سؤال و جواب ايشان است از آن جا ردّ است بر ايشان. أَ وَ لَو كان َ، پس اگر پدران ايشان چيزي«9» ندانستند و مهتدي نبودند و ضال بودند، ايشان را نه علمي و نه هدايتي و آن را كه علم نباشد چه اهتدا باشد، كه هر چه نه بر علم و بصيرت بود بر عمي و جهالت بود و آن ضلال بود هدي نبود. و در آيت دليل است بر فساد«10» تقليد كه خداي تعالي ذم ّ كرد آن«11» را كه تقليد پدران كردند و گفتند: حَسبُنا ما وَجَدنا عَلَيه ِ آباءَنا.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا عَلَيكُم أَنفُسَكُم، قديم- جل ّ جلاله- چون حديث كافران و گمراهان بكرد و آنچه ايشان كردند، باز نمود كه: آنچه ايشان كردند شما

-----------------------------------

(1). بيايي/ بياييد.

(2). مج، مت، وز، لت: هبوطي.

(3). آف، آن: جز.

(4). مج، وز، مت، لت مثل.

(5). مج، مت، وز، آف، لت، مر: كنيم.

(6). آج، لب: نگمارم.

(7). آج، لب: عمل.

(8). مج، مت، وز، لت: و اقتداء.

(9). لب: خبري.

(10). آج، لب: رضا.

(11). مج، وز، لت: آنان را.

صفحه : 180

را زيان ندارد چون شما بر طريقه ايشان نباشيد، و مورد آيت آن

است كه:

خداي تعالي زيد را به گناه عمر [و]«1» نگيرد. و«2» اينكه جمله دليل نكند كه امر معروف و نهي منكر نبايد كردن، و آيت كه از پيش اينكه است بر اينكه جمله دليل مي كند و بعضي دگر از علما گفتند كه: در آيت تقديري محذوف«3» است، و آن آن است كه (لا يضركم من ضل اذا امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر). و «انفسكم»، نصب بر اغراست، يعني احفظوا أنفسكم، خويشتن نگاه داري. و اينكه را از اسماء افعال گويند كه عمل فعل كند، يقول«4»: عليك«5» زيدا أي الزم زيدا و دونك زيدا اي خذه و ايّاك و الفعل القبيح، أي احذره.

عبد اللّه مسعود گفت: آيت محمول است بر تقيّه، و مراد آنان اند كه امر معروف و نهي منكر نيارند كردن ايشان را گفت چون حال چنين باشد خود را و احوال خود را مراقبت كنيد كه اگر كسي گمراه باشد بر شما تاوان«6» نيست و دليل اينكه تأويل حديث حسن بصري است كه مرّة بن ربيعه«7» از او روايت كرد كه او اينكه آيت بخواند و گفت:

الحمد للّه بها و الحمد للّه عليها ما كان مؤمن فيما مضي و لا مؤمن فيما بقي الّا و الي جانبه منافق يكره عمله، گفت: سپاس خداي را به اينكه آيت و برين آيت در روزگار گذشته و آينده هيچ مؤمن نبود و الّا در پهلوي او منافقي بود كه مؤمن عمل او را كاره بود، يعني اگر امر معروف و نهي منكر نتواند به دل منكر باشد آن را.

و ابو البحري«8» روايت كرد از حذيفه كه او گفت: چون آيت [بخواند]«9» اذا امرتم و نهيتم. قيس

بن حازم«10» روايت كند از بعضي صحابه كه او اينكه آيت بخواند و گفت:

شما اينكه آيت مي خواني«11» و به جاي خود نمي نهي«12» و معنيش نمي دانيد، و من از

-----------------------------------

(1). اساس: عمر، با توجّه به آج افزوده شد، مج، وز، لت: كسي را به گناه كسي.

(2). مج، مت، وز، لت بر.

(3). مج، مت، وز، لت: محذوفي. [.....]

(4). مج، مت، وز، لت: تقول.

(5). آف: عليكم.

(6). مج، مت، وز، لت، مر: تابان.

(7). اساس و ديگر نسخه بدلها: ضمرة بن ربيعة، با توجّه به ضبط طبري تصحيح شد.

(8). مج، مت، وز، لت: ابو البختري.

(9). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(10). آف: قيس بن جازم.

(11). مي خواني/ مي خوانيد.

(12). نمي نهي/ نمي نهيد.

صفحه : 181

رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: مردمان چون منكري بينند و تغيير نكنند، خداي تعالي عقاب عام فرستد ايشان را، امر معروف و نهي منكر كنيد و تهاونه«1» مكنيد در اينكه معني و به اينكه آيت معذور«2» مباشيد كه گويي چو من كار خود كرده باشم مرا با كسي سبيلي نيست كه به خداي اگر امر معروف و نهي منكر كني«3» و الّا خداي تعالي [45- ر]

مسلّط كند بر شما بترين«4» خلقان و بر شما نهد عذاب. بدان كه نيكان شما ذليل شوند ايشان را، و چون دعا كنند خداي تعالي اجابت نكند.

و أبو هريره گفت ما رسول خداي را گفتيم: يا رسول اللّه، اگر ما همه معروف به جاي آريم و امر نكنيم و از همه منكر اجتناب كنيم و نهي نكنيم ما را زيان دارد!

رسول- عليه السّلام- گفت: امر معروف كنيد و اگر چه همه معروف به جاي نياريد، و نهي منكر كني«5» و

اگر چه از همه منكر اجتناب نكني«6».

بعضي دگر گفتند معني آيت آن«7» است كه: بر شما باد كه خود را نگاه داري«8» چه اگر امر معروف و نهي منكر كني«9» و از شما قبول نكنند شما را زيان ندارد.

شقيق بن عقال«10» گفت، عبد اللّه عمر را گفتند: اگر بنشيني«11» در اينكه روزگار و امر معروف نكني«12» و اينكه آيت كاربندي«13» كه: عَلَيكُم أَنفُسَكُم لا يَضُرُّكُم مَن ضَل َّ.

عبد اللّه عمر گفت: مراد به اينكه آيت نه منم و اصحاب من، براي آن كه رسول- عليه السّلام- گفت:

الا فليبلّغ الشّاهد الغايب

، الا و بايد كه شاهد«14» به غايب رساند، ما حاضر بوديم و شما غايب، ما را به شما مي بايد رسانيد«15»، انّما«16»

-----------------------------------

(1). لت: تهاون.

(2). لت: مغرور. (9- 5- 3). كني/ كنيد.

(4). آف: بدترين.

(6). نكني/ نكنيد. [.....]

(7). مج، مت، وز: اينكه.

(8). داري/ داريد.

(10). آج، لب: سعيد بن عقال، چاپ شعراني (4/ 352): سعيد بن عقار.

(11). لب: نبشتي، لت: بنشينيد.

(12). مج، وز، لت: امر معروف و نهي منكر نكني، لت: نكنيد.

(13). كاربندي/ كاربنديد.

(14). مج، وز: حاضر.

(15). مج، وز، مت، لت، آن: رسانيدن.

(16). اساس: امّا، با توجه به مج، وز تصحيح شد.

صفحه : 182

مراد«1» آيت آنان اند كه از پس ما آيند كه چون بگويند از ايشان قبول نكنند.

حسن«2» و ربيع و ابو العاليه روايت كردند از عبد اللّه مسعود كه: او را از اينكه آيت پرسيدند، گفت: اينكه نه آن روزگار است، مي بايد گفتن و امر معروف و نهي منكر مي بايد كردن«3» ما دام تا بر آن كار مي كنند«4» و قبول مي كنند، چون قبول نكنند به كار خود مشغول بايد بودن و احوال خود را مراعات كردن. آنگه گفت:

اينكه آيت قرآن بر وجوه مختلف فرود آمد، بعضي آن است كه پيش از آن كه فرود آمد تأويل آن گذشته بود، و بعضي آن است كه تأويل آن در عهد رسول- عليه السّلام- برفت، و بعضي آن است كه تأويل هنوز پديد آمده نيست، و بود كه در آخر زمان باشد و بود كه تأويل آن روز قيامت بود از آيات حساب و كتاب و ثواب و عقاب«5» ما دام تا دلهاتان و هواتان«6» يكي باشد، و متفرّق نباشي«7»، هر كسي را با خود كار بود عند آن تأويل آيت باشد.

ابو ثعلبة الخشنّي گفت: رسول- عليه السّلام- را ازين آيت پرسيدم، گفت: امر معروف و نهي منكر مي كنيد«8» تا آنگه كه بينيد«9» كه مردمان دنيا بر دين بگزينند«10» و در فرمان بخيل شدند و متابعت هواي نفس بر دست گرفتند و هر كس به رأي خود معجب و مستبد شدند، آنگه هر كسي حصّه نفس خود و آنچه به خاصّه او بازگردد نگاه داريد«11» و عوام ّ را رها كنيد«12» به كار خود كه از پس شما روزگاري خواهد بودن كه«13» ايّام صبر باشد، در آن ايّام هر كس كه به طاعت خداي عمل كند ضلال ديگران او را زيان ندارد، بل ضلال و هلاك او بر او باشد. و آن كس كه در آن روزگار مثل عمل شما كند، يك طاعتش را پنجاه ثواب باشد، و هر مردي را از ايشان پايه پنجاه مرد از شما دارند.

گفتند: يا رسول اللّه؟ يكي از ايشان و پنجاه از ما! گفت: يكي از ايشان و پنجاه

-----------------------------------

(1). مج، وز به.

(2). مج، وز: حسن بصري.

(13- 3). مج، وز، مت،

لت، مر: منكر بي كران.

(4). لب: مي كند.

(5). آج، لب تا. [.....]

(6). مج، وز، مت: دلهايتان و هوايتان.

(7). نباشي/ نباشيد.

(8). مج، وز، مت، مر: كني.

(9). مج، وز، مت، مر: بيني.

(10). مج، وز، مت، لت: بگزيدند.

(11). مج، وز، مت، داري/ داريد.

(12). مج، وز، مت: كني/ كنيد.

صفحه : 183

از شما، و به روايت ديگر گفت: نه، يكي از ايشان و پانصد از شما. بعضي دگر گفتند: آيت در اهل اهواء و بدع آمد.

ضحّاك گفت: عليكم انفسكم اذا اختلفت الأهواء ما لم يكن سيف أو سوط، گفت: خويشتن نگاه داري«1» چون هواها مختلف شود ما دام تا تيغ و تازيانه نباشد، يعني چون تيغ و تازيانه آمد، تو را نيز بتقيّه متابعت رأي ايشان بايد كردن. سعيد جبير گفت: آيت در اهل كتاب آمد، يعني لا يضرّكم من ضل ّ من اهل الكتاب.

كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه: رسول- عليه السّلام- نامه با اهل هجر نوشت و منذر بن ساوي التّميمي ّ از قبل رسول- عليه السّلام- آن جا بود، گفت:

دعوت كن ايشان را با اسلام، اگر قبول كنند، و الّا جزيتي بر ايشان نه. او نامه رسول- عليه السّلام- عرضه كرد«2» بر عرب، و جهودان و ترسايان و گبركاني«3» كه آن جا بودند، [45- پ]

ايشان گفتند: ما جزيت قبول كنيم و اسلام نياريم. او رسول- عليه السّلام- را خبر داد. رسول به او بنوشت كه: امّا از عرب قبول مكن الّا اسلام يا تيغ، فامّا«4» جهودان و ترسايان و گبركان«5» يا اسلام آرند يا جزيه قبول كنند. او«6» نامه عرضه كرد، عرب ايمان آوردند و اهل ذمّه جزيه قبول كردند. منافقان در اينكه حديث

طعنه زدند، گفتند: عجب نيست كار محمّد، مي گويد: مرا فرموده اند كه با مردمان كارزار كنم تا بگويند «لا اله الّا اللّه»، آنگه از گبركان«7» هجر و اهل كتاب جزيه مي ستاند و ايشان را بر كفر رها مي كند، چرا ايشان را بر اسلام اكراه نمي كند و يا از عرب جزيه قبول نمي كند! مسلمانان را سخت آمد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا عَلَيكُم أَنفُسَكُم لا يَضُرُّكُم مَن ضَل َّ إِذَا اهتَدَيتُم، بعد ان بلّغ محمّد و اعذر و انذر، گفت: اي مؤمنان گرويده«8»: بر شماست كه خويشتن«9» و احوال خويشتن مراعات كنيد، شما را آن زيان ندارد ضلال آن كس كه او ضال و گمراه شود چون شما مهتدي«10»

-----------------------------------

(1). آج، لب، مر: داريد.

(2). آج، لب: عرض كرد. (7- 5- 3). آج، لب: گوران.

(4). مج، وز، مت، لت: و امّا.

(6). مج، وز، مت: و.

(8). مج، وز، مت: گرونده.

(9). آج، لب نگاه داريد. [.....]

(10). مج، وز، مت، لت باشيد.

صفحه : 184

و بر هدايت باشي«1» و رسول- عليه السّلام- دعوت كرده باشد و اعذار و انذار كرده. آنگه گفت: إِلَي اللّه ِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً، مرجع و بازگشت [شما]«2» با خداست جمله ضال و مهتدي را. فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلُون َ، خبر دهد شما را با آنچه كرده باشي«3» از نيك و بد. و خبر دادن«4»، كنايت است از جزا براي آن كه در خبر فايده نبود و خيري و شرّي چون جزا با او مقرون نباشد.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا شَهادَةُ بَينِكُم- الاية. واقدي گفت و جماعتي از مفسّران كه: آيت در سه مرد آمد كه ايشان به تجارت از مدينه به شام شدند: يكي عدي ّ زبيدي«5» بود و

يكي تميم بن أوس الدّاري ّ- و ايشان ترسا شدند- [و بديل]«6» مولي عمرو إبن العاص مسلمان بود و از جمله مهاجر بود و در كنيت پدرش خلاف كردند، كلبي گفت پدرش [بديل بن]«7» ابي ماريه بود. قتاده و إبن سيرين و عكرمه گفتند: إبن ابي ماريه [محمّد بن اسحق گفت: إبن ابي يم. و از باقر- عليه السّلام- چنين آمد:

تميم الدّاري و برادرش عدي ّ نام اينكه دو ترسا، و سلمان إبن ابي ماريه«8»]، چون به شام شدند اينكه مرد مسلمان بيمار شد. نسخه بنوشت متاعي را كه او داشت بتفصيل كرد و در ميان بار خود تعبيه كرد و آن ترسايان را نگفت. و چون بيماري سخت شد بر او، ايشان را حاضر كرد و وصايت«9» كرد ايشان را كه [اينكه]«10» متاع من به مدينه بري«11» و به وارثان من سپاري«12» و از دنيا برفت. ايشان سربار او باز كردند و إنايي سيمين زر خو نهينده«13» وزن آن سيصد درم، از ميان بار او«14» برگرفتند«15» [و بار ببستند و ندانستند كه

-----------------------------------

(3- 1). باشي/ باشيد.

(2). اساس، آج، لب: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، مت: و خبر اينكه جا.

(5). كذا: در اساس، آج، لب، لت، آف، آن، مج، وز، مت، مر: عدي بن سدي، تفسير قرطبي (6/ 346) عدي ّ بن بدّاء. (10- 7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(8). اساس، مج، وز، مت، آف، آن: ندارد، با توجّه به آج، لت، مر افزوده شد.

(9). آج، لب: وصيّت.

(11). بري/ بريد.

(12). سپاري/ سپاريد.

(13). اساس: زر خوسه، مج: زر خوسهنيده، وز: زرخونهيده، لت، آج: زركوب، لب، بم، آف، آن، زرخوسه، مر:

زربهجده.

(14). آج: آن.

(15). مج، مت، وز، لب، مر: بگرفتند.

صفحه : 185

در ميان بار نسخه اي هست چون بازرگاني خود بكردند بار برگرفتند]«1» و با مدينه آوردند و با«2» اهل او تسليم كردند. ايشان بار بگشاندند«3» و آن نسخه بيافتند و برخواندند موافق بود مگر اينكه اناء سيمين كه بر جاي نبود اينكه«4» ترسا را گفتند اينكه مرد در شام تجارتي كرد و چيزي فروخت، گفتند، نه گفتند: معاوضه كرد با كسي! گفتند نه گفتند در بيماري خرجي كرد! گفتند: نه، روزكي چند بيمار بود. گفتند: اكنون از بار او سيمينه در«5» مي بايد وزنش سيصد درم و به خطّ او نوشته است. ايشان گفتند: ما خبر نداريم و آنچه او به ما داد به شما رسانيديم. به حكومت پيش«6» رسول«7» آمدند، خداي تعالي آيت فرستاد يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا شَهادَةُ بَينِكُم. «شهادة»، مرفوع است به ابتداء و «بينكم»، ابو علي فارسي گفت: هو من الظّرف المتّسع فيه، يعني بين ظرف است، باتّساع در جاي اسم نهاد براي آن كه بر حقيقت او از آن ظرف نيست كه تارة اسم باشد و تارة ظرف، كاليوم و اللّيلة و غدو الشّهر و السّنة، لا تقول هذا بين حسن أو واسع كما قلت هذا مكان واسع فلا يجري وجوه الاعراب، و لكن چون اتّساع گردد و آن را جاري مجراي اسم كرد بر توسّع، مجرور كرد آن را با ضافت، و علي هذا قراءة من قرأ لقد تقطّع بينكم بالرفع [46- ر]

و فسّره بعضهم علي الوصل، فقالوا البين من الاضداد يكون بمعني الفراق و بمعني الوصال، قال اللّه تعالي: لَقَد تَقَطَّع َ بَينَكُم«8»، أي وصلكم. اينكه قولي ديگر

است در آيت لَقَد تَقَطَّع َ بَينَكُم«9»، بر اينكه [قول]«10» خود اسم صريح باشد و بر ظرف متّسع آمد، قول الشّاعر:

صادف بين عينيه الجبوبا

و الجبوب الارض و خبر او اثنان باشد علي تقدير حذف المضاف و اقامة

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. [.....]

(2). لت: به.

(3). مج، مت، وز، آج، لب، آف، مر: بگشادند، لت: بگشودند.

(4). مج، وز، مت، لت دو.

(5). مج، وز، مت، مر: ندارد.

(6). لت: نزد.

(7). آج، لب عليه السّلام.

(9- 8). سوره انعام (6) آيه 94.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 186

المضاف إليه مقامه، أي شهادة [اثنين]«1» كقوله تعالي: وَ سئَل ِ القَريَةَ«2»، أي اهلها.

قولي ديگر در رفع او آن است كه: خبر مبتدا محذوف است، و آن ظرفي مقدّم است و رفع او هم بر ابتداست، و التّقدير: عليكم شهادة بينكم، قولي ديگر آن است كه: شهادة مرفوع است به ابتدا. وَ إِذا حَضَرَ، در جاي خبر اوست بر تقدير آن كه: اقامة شَهادَةُ بَينِكُم وقت الحضور علي تقدير وقت شهادة بينكم وقت الحضور، و اينكه قول ضعيف است براي آن كه وقت اقامه شهادت وقت حضور مرگ موصي نباشد، بل وقت دعوي المدّعي باشد و عند الحاجة الي الشّهادة. و اثنان مرفوع باشد به فاعليّت از فعلي محذوف كه دل ّ عليه لفظ الشّهادة و التّقدير فليشهد اثنان. و بعض دگر گفتند تقدير چنين است كه: شهادة بينكم ان يشهد اثنان، اينكه قريب است به قول اوّل از روي معني. و قوله: إِذا حَضَرَ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ، چون حاضر آيد به يكي از شما مرگ «حضور» به معني قرب است به

هر حال، براي آن كه اگر مرگ حاضر آيد و مرد بميرد وصيّت نتواند كردن و گواه گرفتن، و نظيره قوله: حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُم ُ المَوت ُ قال َ إِنِّي تُبت ُ الآن َ«3»، و قوله: حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُم ُ المَوت ُ قال َ رَب ِّ ارجِعُون ِ«4»، چون مرده باشد نتواند اينكه سخن گفتن، و كذا قال: حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ تَوَفَّته ُ رُسُلُنا«5»، و مراد در اينكه مواضع مقاربت است.

و در معني «شهادت» سه قول گفتند: يكي آن كه گواي«6» است كه عند اقامت آن استخراج حقوق كنند، و يكي آن كه حضور است من قولهم: شهدت كذا اذا حضرته، و منه قوله تعالي: وَ ليَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن َ المُؤمِنِين َ«7»، و سيوم«8» آن كه به معني سوگند است من قولهم: اشهد باللّه أي احلف باللّه، و قوله تعالي: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم أَربَع ُ شَهادات ٍ بِاللّه ِ، و قول اوّل قويتر است و لا يقتر است، به قصّه آيت.

و قوله: حِين َ الوَصِيَّةِ، نصب او بر ظرف است و نشايد كه عامل در او شَهادَةُ

-----------------------------------

(1). اساس، آف: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). سوره يوسف (12) آيه 82.

(3). سوره نساء (4) آيه 18.

(4). سوره مؤمنون (23) آيه 99.

(5). سوره انعام (6) آيه 61.

(6). مج: گوايي، آج، لب: گواهي. [.....]

(7). نور (24) آيه 2.

(8). مج، وز، لت: سه ام، مر: سيم.

صفحه : 187

بَينِكُم، باشد براي آن كه او در «اذا» عمل مي كند، و يك عامل در دو معمول عمل نكند. در او سه وجه محتمل است: يكي آن كه «موت»، در او عامل باشد، دگر آن كه «حضر» در او عامل باشد، أي إذا حضر«1» الموت حين أي وقت الوصيّة، و سيم«2»

آن كه بدل از «اذا» باشد، و اينكه بدل الكل ّ من الكل ّ باشد.

و قوله: ذَوا عَدل ٍ، صفت «اثنان» است، يعني اثنان عدلان در «منكم» خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد آن است كه من المسلمين، و بعضي گفتند: مراد آن است كه من اقرباء الموصي، از خويشان وصيّت كننده، و قول اوّل قول عبد اللّه عبّاس [است]«3» و سعيد بن المسيّب و عبيدة السّلماني ّ«4» و مجاهد و يحيي بن يعمر است و قول باقر و صادق است- عليهما السّلام- و قول دوم«5» قول حسن و عكرمه است«6».

أَو آخَران ِ مِن غَيرِكُم، يعني أو شاهدان آخران من غيركم]«7»، يا دو گواه ديگر كه نه از شما باشند. در او دو قول گفتند: يكي آن كه نه اهل ملّت شما باشند، و اينكه قول باقر و صادق است- عليهما السّلام- و عبد اللّه عبّاس و ابو موسي اشعري و سعيد مسيّب و سعيد جبير و شريح و ابراهيم و إبن سيرين و مجاهد و إبن زيد، قول دوم«8» عكرمه گفت و عبيده و إبن شهاب و حسن: من غير عشيرتكم، يعني جز از قبيله و خويشان شما كه وصيّت خواهي كردن«9» [46- پ]. حسن گفت: براي آن كه عشيرت او احوال او بهتر دانند از ديگران و اينكه اختيار زجّاج است، گفت: [دگر]«10» براي آن كه گواي كافران نشايد شنيدن«11» با آن كه كافر و فاسق باشند، و معني او اينكه جا تفصيل است نه«12» تخيير، براي آن كه معني آن است كه: أَو آخَران ِ مِن غَيرِكُم ان لم يكن منكم، اگر از شما گواه نباشد از جز شما كه مسلماناني«13»، و اينكه قول باقر و

-----------------------------------

(1). مج، وز، مر:

حضره.

(2). مج، وز، مت: سه ام.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). مج، وز، مت: عبيد السّلماني.

(8- 5). مر: دويم.

(6). مج، وز، مت: قول حسن بصري است و عكرمه.

(7). اساس، آج، لب: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). مج، وز، مت: خواهيد كردن.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(11). اساس، بم: نشايد شنيدند، مج، وز، مت: نتواند شنيدن، با توجّه به آج، لب تصحيح شد.

(12). مج، مت: ندارد.

(13). مسلماناني/ مسلمانانيد. [.....]

صفحه : 188

صادق است- عليهما السّلام- و شريح و يحيي بن يعمر و عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و سدّي، و بعضي دگر گفتند: «أو» تخيير راست بر حسب آن كه موصي وصايت كند«1» و گواه گيرد و امين«2» دارد اگر كافر بود [و]«3» اگر مسلمان، و بعضي مفسّران گفتند:

مراد به «آخران» دو وصي اند، [نه]«4» دو گواه، براي احتياط را گفت وصايت به دو وصي كنند«5» از«6» تهمت و خيانت دورتر باشد، و اينكه قول ضعيف است بمخالفة سياقة الاية.

إِن أَنتُم ضَرَبتُم فِي الأَرض ِ، اگر شما در زمين ضرب كنيد، يعني اگر مسافر باشيد و در زمين سير كنيد. فَأَصابَتكُم مُصِيبَةُ المَوت ِ«7»، به شما رسد مصيبت مرگ، يعني مرگ به شما رسد. تَحبِسُونَهُما، در كلام محذوفي هست تا معني مستقيم شود، و آن اينكه است: و قد أوصيتم و اشهدتم علي وصايتكم شاهدين فاتّهم الورثة الشّاهدين وقت اقامة الشّهادة ينبغي ان تَحبِسُونَهُما مِن بَعدِ الصَّلاةِ، كه مرگ به شما رسد و شما وصايت كرده باشي«8» و مال با ايشان داده باشي«9» و ايشان ادا كنند و ورثه را ريبي و

شكّي حاصل آيد كه آن مال بتمامي ادا كردند يا نه، و ايشان را متّهم دارند و بر ايشان دعوي كنند، حكم آن است كه: ايشان را باز دارند از پس نماز. و مراد به «حبس» وقف است يعني يستوقفونهما«10» من بعد الصّلوة.

خلاف كردند كه«11» كدام نماز است- بر سه قول: باقر و صادق«12» گفتند و شريح و سعيد جبير كه نماز ديگر است براي كثرت مردم كه حاضر آيند، و براي تخويف ايشان به حرمت وقت نماز چون از نماز فارغ شده باشند. حسن بصري گفت: نماز پيشين يا دگر«13»، و قول سيم«14» عبد اللّه عبّاس گفت: نماز اهل دين ايشان، بر آن قول كه

-----------------------------------

(1). آج، لب: وصيّت كند.

(2). مج، وز، مت: امير.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، مت، لت، مر: كند.

(5). وز همه.

(6). آج، لب: لمخالفة.

(7). مج، وز، لت و.

(9- 8). باشي/ باشيد.

(10). مج، وز: تستوقفونهما.

(11). مج، وز، لت اينكه، مر آن.

(12). بم، آف، مر عليهما السّلام.

(13). لت، مر: ديگر.

(14). آج، لب، آف: سيوم.

صفحه : 189

گفت: مِن غَيرِكُم، مراد كافرانند براي [آن كه]«1» ايشان وقت نماز ما را حرمت ندارند، و از اينكه جا گفت شريح كه: چون مرد به زمين غربت باشد و كسي را نيابد كه فرا او«2» وصايت كند و گواه كند، او را بر وصايت شايد كه از اهل ذمّه دو كس را گواه كند و گواهي ايشان مقبول باشد، و هيچ جاي«3» گواي«4» كافر مقبول نباشد الّا در باب وصيّت در سفر لمكان هذه الاية.

و شعبي گفت: مردي مسلمان را به دقوقا وفات نزديك«5» رسيد، چون رنجور شد كس را نيافت

كه بر وصايت خود گواه كند، دو مرد را از اهل كتاب گواه كرد.

ايشان به كوفه آمدند«6» بنزديك ابو موسي اشعري و گواهي بدادند، او گفت: اينكه حكمي است كه پس از آن كه در عهد رسول افتاد دگر نيفتاد، و ايشان را بفرمود تا سوگند خورند«7» و حكم براند، و مذهب ما هم چنين«8» است كه گواهي كافران در هيچ جاي بر مسلمان قبول نكنند الّا در وصيّت در حال ضرورت.

فَيُقسِمان ِ بِاللّه ِ، ايشان- يعني آن دو گواه- سوگند خورند به خداي. و گواه را در اينكه موضع براي آن سوگند مي دهند كه او خصم است- مدّعي عليه ايشان، اعني ورثه بر اينان«9» كه گواي«10» وصيّت بودند دعوي خيانت كردند و گواه نداشتند«11»، لا بد ايشان را سوگند بايست خوردن كه و اليمين علي من انكر.

إِن ِ ارتَبتُم، اگر شما را كه ورثه«12» شك افتد در آن كه ايشان خيانت كردند و سوگند بر اينكه خوردند كه اينكه گواي«13» بخلاف راستي نمي دهيم تا بدين«14» عوضي اندك بستانيم يا حقّي از آن كسي ببريم«15» يا حق را منكر شويم، و قوله: «به»، روا باشد

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(2). مج: ها او، آج، لب: با او.

(3). مج، وز: جايگاه.

(4). آج، لب، لت: گواهي.

(5). مج، وز: ندارد.

(6). اساس و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(7). مج، وز، آج، لب: خوردند.

(8). مج، وز: هم چونين.

(9). مج، وز، مت: ورثه اينان، لت: ورثه برايشان.

(10). آج، لب، لت، مر: گوده، بم، آف: گواهي.

(11). مج، وز، مت: بداشتند.

(12). آج، لب، آف، لت، مر: ورثه ايد.

(13). آج، لب، بم، آف، لت: گواهي.

(14).

مج، وز، مت، لت، مر: بر آن.

(15). اساس: بريم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

صفحه : 190

كه راجع باشد با قسم كه سوگند است يعني ما اينكه سوگند به عوض آن چيزي اندك كه بر ما دعوي مي كنند نخواهيم كردن، و شايد«1» كه راجع باشد [47- ر]

با چيزي متعلّق به شهادت يعني بتحريف شهادتنا عن وجهها، براي آن «به»، گفت: «بها» نگفت كه حذف مضافي تقدير كرد.

و قوله: لا نَشتَرِي بِه ِ ثَمَناً، در او دو وجه گفتند: يكي آن كه مراد به «اشتراء» معاوضه است براي آن كه در بيع و شري به معني معاوضه باشد، يعني ما سوگند را و«2» تحريف شهادت خود برابر متاع اندك ننهيم. و وجه ديگر آن كه مراد آن است كه:

لا نَشتَرِي بِه ِ ثَمَناً، أي ذا ثمن، براي آن كه بها نخرند، متاع«3» به بها خرند، يعني تحريم«4» چيزي كه آن را بهاي اندك باشد، يعني حطام دنيا و متاع او كه اندك است به سوگند به تحريم«5»، و كذلك قوله: اشتَرَوا بِآيات ِ اللّه ِ ثَمَناً قَلِيلًا«6»، اي ذا ثمن، أي متاعا ذا ثمن قليل، و اينكه وجهي غريب است و لطيف، در اينكه آيت و در هر آيت كه اينكه لفظ آيد در او.

وَ لَو كان َ ذا قُربي، و اگر چه مشهود له آن را كه براي او گواي«7» مي دهيم خويشي نزديك باشد، و تخصيص «ذو القربي»«8»، براي آن كرد كه ميل مردم به او باشد.

وَ لا نَكتُم ُ شَهادَةَ اللّه ِ، و گواهي خدا پنهان باز نكنيم، و وجه اضافه شهادت با خداي تعالي از آن جاست كه از فرمان اوست و

نهاد شرع او، و شايد كه اضافه به معني «لام» بود، أي شهادة للّه، و «لام» اختصاص را باشد و معني راجع با آن كه اوّل گفتيم، و شعبي در شاذّ خواند: وَ لا نَكتُم ُ شَهادَةَ، بتنوين اللّه، به جرّ علي تقدير و اللّه به حذف حرف قسم، و ما هيچ گواي«9» پنهان باز نكنيم به حق خداي، و پس از اينكه در كلام محذوفي است و تقدير آن است كه: فانّا ان كتمناها، انا اذا اذا لمن الاثمين، چه اگر گواهي پنهان كنيم از جمله بزهكاران باشيم. و ابو جعفر خواند به

-----------------------------------

(1). بم، آف، نشايد، آن: بنشايد.

(2). مج، وز، مت، لت: سوگند او.

(3). لت: متاعي.

(4). لت: نخريم.

(5). لت: بنخريم.

(6). سوره توبه (9) آيه 9.

(9- 7). آج، لب، بم، آف، لت، مر: گواهي.

(8). مج، مر: ذا قربي.

صفحه : 191

تنوين: وَ لا نَكتُم ُ شَهادَةَ اللّه ِ، چنان كه قسم تعلّق به كلام اوّل ندارد، آن جا وقف باشد كه شهادة، آنگه ابتدا كند«1» [به سوگند]«2» كه: اللّه انّا اذا لمن الاثمين ان فعلنا ذلك و كتمنا الشّهادة، و يعقوب خواند به تنوين و «الف» استفهام در «آللّه» به عوض [حرف]«3» قسم كه بيفگند و جرّ «اللّه».

چون آيت فرود آمد، رسول- عليه السّلام- اينكه دو ترسا را بخواند، و چون نماز ديگر گزارده بود«4» ايشان را بنزديك منبر بداشت و سوگند بداد كه ايشان از اينكه إناء سيمين كه بر ايشان دعوي است بي خبراند و خيانتي«5» نكرده اند، سوگند بخوردند.

رسول- عليه السّلام- رها كرد ايشان را چون سوگند خورده بودند، آنگه اناء بر دست ايشان ظاهر شد، سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: اناء بر دست

كسي با ديدار آمد«6»، از اهل مكّه در او آويختند، گفتند: ما از تميم و عدي ّ خريديم و بعضي دگر گفتند: بر دست ايشان پديد آمد. وارثان مرد در آن«7» آويختند، ايشان دعوي كردند كه: ما اينكه از او خريديم«8»، گفتند: پس چرا اوّل نگفتي«9»! گفتند: براي آن كه گواه نداشتيم اينكه دعوي نكرديم. ايشان بيامدند و رسول- عليه السّلام- را خبر دادند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. گفتند: وارثان در اناء«10» آويختند و دعوي كردند گواه«11» نداشتند، رسول- عليه السّلام- به ظاهر شرع ايشان را سوگند داد كه سوگند«12» بر مدّعي عليه باشد.

قوله: فَإِن عُثِرَ عَلي أَنَّهُمَا استَحَقّا إِثماً، اگر اطّلاع افتد و واقف شوند، و اصل «عثار» شكرفيدن«13» و افتادن باشد، چنان كه در عبارت ما گويند، من به سر آن كار افتادم، و اعشي مي گويد در عثار به معني سقوط«14».

-----------------------------------

(1). مج: انتفا كند.

(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(4). مج، وز، مت، آج، لب، بم: گذارده بود.

(5). اساس، بم: كلمه به صورت «جنايتي» هم خوانده مي شود.

(6). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: پديد آمد.

(7). آج، لب: در آنان، لت: در ايشان در. [.....]

(8). مج، مت: بخريديم.

(9). آج، لب، مر: نگفتيد.

(10). آج، لب، لت: آنان.

(11). مج، وز، مت: و گواه.

(12). لت: كه بيّنه.

(13). مج، وز، مت: سكرفيدن.

(14). مج، وز، مت شعر.

صفحه : 192

بذات لوث عفرناة اذا عثرت فالتّعس ادني لها من ان أقول لعا

و اعثرت غيري«1» علي كذا اذا اطلعته عليه و منه قوله: وَ كَذلِك َ أَعثَرنا عَلَيهِم«2»، و العثير الغيار السّاطع. عَلي أَنَّهُمَا، بر آن كه ايشان دو«3»، يعني آن دو وصي با«4» آن

دو گواه، استَحَقّا إِثماً، مستحق بزه و عقوبت شدند به سوگند دروغ كه خوردند، و معني آن است كه: چون معلوم شود كه ايشان سوگند به دروغ خوردند، فَآخَران ِ يَقُومان ِ مَقامَهُما، دو مرد ديگر از جمله ورثه به جاي ايشان بايستند.

مِن َ الَّذِين َ استَحَق َّ، حفص خواند: «استحق ّ» به فتح «تا» و «حا» [48- ر]

علي الفعل المستوي، و معني آن كه «استحق ّ» أي حق ّ و وجب عليهم الاثم، يقال:

حق ّ و استحق ّ و وجب بمعني واحد، و باقي قرّاء «استحق ّ» خواندند به ضم ّ «تا» و كسر «حا» علي الفعل المجهول، و معني قراءت مجهول آن باشد [كه]«5»: من الّذين استحق ّ فيهم و لأجلهم الاثم [و آن وارثان مرد باشند براي آن كه حالف بر مال ايشان سوگند مي خورد، چون سوگند به دروغ بود به سبب ايشان باشد كه مستحق اثم]«6» گردد فهذا معني القراءتين اعني قراءة الحفص و قراءة الباقين، و حمزه و ابو بكر و يعقوب و خلف خواندند: «الأوّلين» بتشديد «واو» علي الجمع جمع اوّل و فتح «نون» علي انّه نون جمع السّلامة، و باقي قرّاء: «الاوليان» به سكون «واو» و «نون» مكسوره علي انّها نون التّثنية من بناء افعل التّفضيل، حسن بصري خواند در شاذّ: «الاوّلان» علي تثنية الأوّل.

و در معني «أوليان» سه قول گفتند: يكي سعيد جبير گفت و إبن زيد: مراد آن است كه دو كس آنان كه بمرده و ميراث اوليتراند، قول دوم عبد اللّه عبّاس گفت و شريح: دو كس كه اوليتر باشند به گواهي يعني سوگند من قوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم«7»- الاية قول سه ام«8» زجّاج گفت: دو كس برخيزند از آنان كه اوليتر باشند به آن كه سوگند دهند

خصم را يعني آن دو ترسا كه اوّل سوگند خوردند اكنون سوگند دهند كه

-----------------------------------

(1). اساس، لب: غير، با توجّه به مج، وز تصحيح شد.

(2). سوره كهف (18) آيه 21.

(3). مج، وز، مت: بو، آج، لب: هر دو.

(4). آج، لب: يا .

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(7). سوره نور (24) آيه 6.

(8). آف: سيوم، مر: سيم. [.....]

صفحه : 193

ايشان ولي ّ سوگنداند و در رفع «اوليان» چند قول گفتند: يكي آن كه: اسم ما لم يسم ّ فاعله است بر قراءت آن كس كه استحق ّ خواند علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و التّقدير استحق ّ عليهم اثم الاوليين اي استحق ّ منهم.

دوم آن كه: بدل ضمير است في يقومان المعني يقوم الاوليان مقامها، و گفتند: بر«1» معني امر باشد، أي فليقم الاوليان من الّذين استحق ّ عليهم الوصيّة و اينكه اختيار زجّاج است.

سه ام«2» آن كه بدل «آخران» است. و ابو علي فارسي گفت: رفع او شايد كه بر ابتدا بود و او مبتداي مؤخّر بود، و تقدير چنين باشد: فالاوليان بامر الميّت آخران من اهله او من اهل دينه يقومان مقام الخائنين الّذين عثر عليهما كقولهم، تميمي ّ أنا، اينكه وجه چهارم است و وجهي نيكو است.

و وجه پنجم ابو علي گفت: روا باشد كه خبر مبتدا باشد محذوف و تقدير آن كه: فآخران يقومان مقامهما الاوليان. و قول ششم ابو الحسن اخفش گفت: صفت «آخران» باشد، با آن كه آخر ان نكره است و أوليان معرفه است به «لام» تعريف، براي آن كه اگر چه نكره است به وصف معرّف«3» و مخصوص شده من قوله: يَقُومان ِ مَقامَهُما.

و امّا قراءت آن كس كه

«اوّلين» خواند به جمع از اتباع الّذين باشد و محل ّ او جرّ بود، و تقدير آن بود كه: من الاوّلين الّذين استحق ّ عليهم الايصاء و الاثم.

و در «عليهم» چند قول گفتند: يكي آن كه: «علي» به معني «من» باشد،. اي استحق ّ منهم، كما قال اللّه تعالي: الَّذِين َ إِذَا اكتالُوا عَلَي النّاس ِ«4» اي من النّاس، دوم آن كه: معني آن باشد كه«5» استحق ّ عليهما مال بالشّهادة و معني علي وجوب باشد براي آن كه به گواهي«6» گواهان«7» [حق]«8» واجب شود بر مدّعي عليه چون گواهي به

-----------------------------------

(1). وز: اينكه.

(2). بم، آن: سيم، آف: سيوم.

(3). مج، وز، مت: معروف.

(4). سوره مطّففين (83) آيه 2.

(5). آن اي.

(6). آج، لت: گواي.

(7). مج، وز، مت، آج، آن: گواهان.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 194

دروغ داده باشند آنچه به گواهي«1» ايشان از مدّعي عليه بستانند«2» غرامت«3» بر ايشان واجب بود. سيم«4» آن كه: «علي» به معني «في» باشد چنان كه خداي تعالي گفت:

وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّياطِين ُ عَلي مُلك ِ سُلَيمان َ«5»، أي في ملك سليمان، و بر عكس چنان كه «في» به معني «علي» آمد في قوله: وَ لَأُصَلِّبَنَّكُم فِي جُذُوع ِ النَّخل ِ«6»، أي علي جذوع النّخل، آن جا «علي» به معني «في» آمد يعني الّذين استحق ّ فيهم و لاجلهم الاثم و هم ورثة الميّت استحق ّ الحالفان بسببهم. اگر گويند: روا باشد كه اوليان«7» مرفوع باشد باسناد«8» استحقاق [48- ر]

با ايشان! گوييم: نه، براي آن كه مستحق ّ وصيّت است يا «9» آنچه از وصيّت در چيزي باشد و اوليان مستحق نتواند بودن تا اسناد استحق ّ با ايشان كنند.

زجّاج گفت: اينكه آيت دشخوارتر آيتي

است در قرآن به اعراب، و چون اعراب دشخوار باشد معني مشتبه بود، چه معني از اعراب استخراج توان كردن و خلاصه اينكه است كه: اگر مطّلع شوند بر آن كه آن گواهان يا وصيان كه سوگند خوردند بر وجهي خوردند كه مستحق ّ اثمي و عقوبتي شدند- با«10» آن كه بخلاف راستي خوردند- دو مرد«11» بايد كه اوليتر باشد به متوّفي و به ميراث آن«12» به آن كه گواي و شهادت را قيام نمايند به معني سوگند، يعني كه سوگند خورند چه خصم و مطالب ايشان باشند كه بيايند و سوگند خورند به خدا«13» كه شهادت ما، يعني سوگند ما حقتر و درست تر است از سوگند آن دوگانه كه پيش از اينكه سوگند خوردند، و ما در اينكه سوگند اعتدا و ظلم نمي كنيم، چه اگر چنين كنيم از جمله ظالمان باشيم.

اگر گويند اولياي مرده از كجا مطّلع شوند بر خيانت ايشان يا ايمن باشند كه

-----------------------------------

(1). مج، مت، وز: گوائي، آف، آن: گواهي.

(2). لب: ستانند.

(3). مج، مت، وز، آج، لت آن.

(4). مج، وز، مت: سه ام، آج، لب: سيوم.

(5). سوره بقره (2) آيه 102.

(6). سوره طه (20) آيه 71. [.....]

(7). لب مستحق ّ.

(8). وز و.

(9). وز: به.

(10). مج، وز، مت: به.

(11). مج، وز، مت: ديگر.

(12). مج، وز، مت: او.

(13). وز، مت: خدايي.

صفحه : 195

سوگند خورند و دروغزن نباشند! گوييم: امّا به آن كه در او دعوي كرده باشند در دست ايشان بينند يا آن كه ايشان انكار كرده باشند علم و خبر آن را يا آن كه ايشان اعتراف دهند يا به آن كه گواهي«1» دهند دو عدل بر ايشان به خيانت، قوله: «إذا» و «لا»«2» جواب

شرطي محذوف باشد، و التّقدير: ان اعتدينا انا اذا لمن الظالمين.

قوله: ذلِك َ أَدني أَن يَأتُوا بِالشَّهادَةِ عَلي وَجهِها- الآية، «ذلك» اشارت است به سوگند خوردن«3» يا به حكم، يعني آن سوگند يا آن حكم نزديك گرداند و داعي باشد خداوند گواي«4» را كه گواي«5» بر وجه [خود]«6» به راست يا سوگند به راست خورد براي آن كه چون داند كه در شرع حكمي«7» هست كه ردّ اليمين كنند با مدّعي و سوگند«8» مقبول خواهد بودن او را ردع و زجر كنند«9» از آن كه سوگند به دروغ خورد يا گواهي«10» به دروغ دهد خلاف كردند در آن كه بر گواه سوگند باشد هيچ جا«11» يا «12» نباشد. عبد اللّه عبّاس گفت: چون گواه كافر بود بر او سوگند بود و دگر جايگاها بر او سوگند نبود- و اينكه مذهب ماست. و بعضي دگر گفتند كه«13»: بر هر دو گواه كه وصي باشند و در حق ّ ايشان تهمتي حاصل شود«14» ايشان را سوگند بايد خوردن.

و خلاف كردند مفسّران در آن كه آن دو آيه مقدّم حكم آن منسوخ است يا نه.

عبد اللّه عبّاس و نخعي و جبّايي گفتند كه: حكم آن آيتها منسوخ است، و حسن بصري و دگر مفسّران گفتند: حكم آن منسوخ نيست، و آنچه اخبار ما و مذهب ما اقتضا مي كند اينكه است. و ابو القاسم بلخي گفت: بيشتر اهل علم بر آنند كه منسوخ نيست، و اجماع علماست بر آن كه سوره المائده به«15» آخر قرآن آمد هيچ از آن منسوخ نيست، و رسول- عليه السّلام- در خطبه حجّة الوداع گفت:

ان ّ سورة المائدة من

----------------------------------- (10- 5- 4- 1). مج، وز، مت: گوايي،

آج، لب، آف، آن: گواهي. (2). مج، وز، مت، آج، لب: لام. (3). بم: خوردند. (6). اساس، بم، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج: حكم. (8). مج، وز، مت، لت او، مر آن. (9). مج، وز، مت، آج، لب، مر: زجر كند. [.....]

(11). مج، وز، مت، مر: جاي. (12). مج، وز، مت: ما. (13). اساس كه، كه زايد مي نمايد. (14). لب: حاصل آيد. (15). مج، وز، مت، لب: تا، آن: من. صفحه : 196 الله اخر القران نزولا فأحلّوا حلالها و حرّموا حرامها} ، و آن كس كه گفت منسوخ است، گفت: براي آن كه در شرع هيچ جاي بر گواه سوگند نيست، اينكه آنگه بود كه از شرط گواه عدالت نبود چون فرود آمد: وَ أَشهِدُوا ذَوَي عَدل ٍ مِنكُم«1»، اينكه حكم منسوخ شد و ذي عدل نباشد و نه از گواهان پسنديده گوييم. امّا آنچه گفتي از سوگند براي آن است كه ورثه مطّلع شوند بر خيانت«2» بر او دعوي خيانت كنند«3» او مدّعي عليه شود. چو ايشان«4» گواه ندارند، او را سوگند بايد خوردن كه و اليمين علي المدّعي عليه. و امّا تعديل شهود قوله: مِمَّن تَرضَون َ مِن َ الشُّهَداءِ«5»، روا باشد كه در شرع جاي بود كه اضطرار«6» حمل كند بر آن كه گواهي«7» اهل ذمّه قبول بايد كردن براي استظهار [48- پ]

ايشان را سوگند بايد دادن به وقت عبادت و«8» نماز ايشان تا رادع باشد ايشان را از آن كه«9» سوگند به دروغ خورند. و قوله: أَو يَخافُوا أَن تُرَدَّ أَيمان ٌ بَعدَ أَيمانِهِم، يا ترسند يعني وصيّان ذمّي كه ردّ

سوگند كنند با خصمان ايشان كه اولياي مرده اند. و قوله: بَعدَ أَيمانِهِم، ضمير اهل ذمّه«10» است، چه«11» ايشان اوّل سوگند خورده اند. وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اسمَعُوا، و از خداي بترسي«12» و از معاصي او و گواهي به دروغ و سوگند به دروغ و خيانت كردن در وصيّت و جز آن و بشنوي«13» وعظ خداي تعالي، و خداي تعالي هدايت ندهد فاسقان را امّا بر سبيل عقوبت به وجه خذلان و امّا در قيامت ره بهشت ننمايد ايشان را، و فاسق خارج باشد از طاعت خداي تعالي و امّا حكم نكند با«14» آن كه مهتدي است و نام هدايت بر او ننهد. قوله تعالي«15»:

[سوره المائدة (5): آيات 109 تا 120]

[اشاره]

يَوم َ يَجمَع ُ اللّه ُ الرُّسُل َ فَيَقُول ُ ما ذا أُجِبتُم قالُوا لا عِلم َ لَنا إِنَّك َ أَنت َ عَلاّم ُ الغُيُوب ِ (109) إِذ قال َ اللّه ُ يا عِيسَي ابن َ مَريَم َ اذكُر نِعمَتِي عَلَيك َ وَ عَلي والِدَتِك َ إِذ أَيَّدتُك َ بِرُوح ِ القُدُس ِ تُكَلِّم ُ النّاس َ فِي المَهدِ وَ كَهلاً وَ إِذ عَلَّمتُك َ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ وَ إِذ تَخلُق ُ مِن َ الطِّين ِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِإِذنِي فَتَنفُخ ُ فِيها فَتَكُون ُ طَيراً بِإِذنِي وَ تُبرِئ ُ الأَكمَه َ وَ الأَبرَص َ بِإِذنِي وَ إِذ تُخرِج ُ المَوتي بِإِذنِي وَ إِذ كَفَفت ُ بَنِي إِسرائِيل َ عَنك َ إِذ جِئتَهُم بِالبَيِّنات ِ فَقال َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِنهُم إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِين ٌ (110) وَ إِذ أَوحَيت ُ إِلَي الحَوارِيِّين َ أَن آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنّا وَ اشهَد بِأَنَّنا مُسلِمُون َ (111) إِذ قال َ الحَوارِيُّون َ يا عِيسَي ابن َ مَريَم َ هَل يَستَطِيع ُ رَبُّك َ أَن يُنَزِّل َ عَلَينا مائِدَةً مِن َ السَّماءِ قال َ اتَّقُوا اللّه َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (112) قالُوا نُرِيدُ أَن نَأكُل َ مِنها وَ تَطمَئِن َّ قُلُوبُنا وَ نَعلَم َ أَن قَد صَدَقتَنا وَ نَكُون َ عَلَيها مِن َ

الشّاهِدِين َ (113) قال َ عِيسَي ابن ُ مَريَم َ اللّهُم َّ رَبَّنا أَنزِل عَلَينا مائِدَةً مِن َ السَّماءِ تَكُون ُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنك َ وَ ارزُقنا وَ أَنت َ خَيرُ الرّازِقِين َ (114) قال َ اللّه ُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيكُم فَمَن يَكفُر بَعدُ مِنكُم فَإِنِّي أُعَذِّبُه ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه ُ أَحَداً مِن َ العالَمِين َ (115) وَ إِذ قال َ اللّه ُ يا عِيسَي ابن َ مَريَم َ أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَين ِ مِن دُون ِ اللّه ِ قال َ سُبحانَك َ ما يَكُون ُ لِي أَن أَقُول َ ما لَيس َ لِي بِحَق ٍّ إِن كُنت ُ قُلتُه ُ فَقَد عَلِمتَه ُ تَعلَم ُ ما فِي نَفسِي وَ لا أَعلَم ُ ما فِي نَفسِك َ إِنَّك َ أَنت َ عَلاّم ُ الغُيُوب ِ (116) ما قُلت ُ لَهُم إِلاّ ما أَمَرتَنِي بِه ِ أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ رَبِّي وَ رَبَّكُم وَ كُنت ُ عَلَيهِم شَهِيداً ما دُمت ُ فِيهِم فَلَمّا تَوَفَّيتَنِي كُنت َ أَنت َ الرَّقِيب َ عَلَيهِم وَ أَنت َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ (117) إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُك َ وَ إِن تَغفِر لَهُم فَإِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (118) قال َ اللّه ُ هذا يَوم ُ يَنفَع ُ الصّادِقِين َ صِدقُهُم لَهُم جَنّات ٌ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها أَبَداً رَضِي َ اللّه ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه ُ ذلِك َ الفَوزُ العَظِيم ُ (119) لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما فِيهِن َّ وَ هُوَ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (120)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). سورة طلاق (65) آيه 2. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر وصي. (3). لت: كند. (4). مج، وز، مت، لت، مر: اينان. (5). سوره بقره (2) آيه 282. (6). آج، لب: اضطراب. (7). مج، وز، مت: گوائي. (8). مج، وز، مت به. (9). مج، وز، مت، لت، مر: آنچه. [.....]

(10). آج، لب: فديه. (14- 11). مج، وز، مت، لت: مر: به. (12). بترسي/ بترسيد.

(13). بشنوي/ بشنويد. (15). وز: عزّ و اعلا، مت: عزّ و جلا. صفحه : 197 آن روز كه جمع كند خداي پيغامبران را گويد چه جواب دادند«1» شما را گويند نيست هيچ علمي ما را تويي كه داننده كارهاي پنهاني.«2» [49- ر]

چون گفت خدا اي عيسي«3» مريم ياد كن نعمت من بر تو و بر مادر تو چون قوّت دادم ترا به جبرئيل، سخن مي گفتي با مردمان در گهواره و پير«4»، و چون بياموختم تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل و چون مي كردي از گل چو شكل«5» مرغ به فرمان من در مي دميدي در او مي شد مرغي به فرمان من و عافيت مي دادي نابيناي مادر زاد را و پيس را به فرمان من و چون بيرون مي آوردي مردگان را به فرمان من، و چون بازداشتم«6» فرزندان يعقوب را از تو چون به ايشان آوردي حجّتها، گفتند آنان كه كافر بودند از ايشان: نيست اينكه مگر جادويي آشكارا. و چون وحي كردم«7» به حواريان«8» كه ايمان آري«9» به من و پيغامبر من، گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانانيم«10». چون گفتند حواريان«11»: اي عيسي پسر ----------------------------------- (1). آج، لب: اجابت كردند. (2). لت: پوشيده. (3). مج، وز، مت، آف، لت پسر. (4). آج، لب: كهولت. (5). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، آن: چون. (6). مج، وز، مت: پاداشتم. (7). آف: كرديم. آج، لب: فرستاديم. (8). آج، لب: ياران. (9). آري/ آريد. [.....]

(10). لت: مسلمانيم. (11). آج، لب: ياران. صفحه : 198 مريم بتواند«1» خداي تو كه فرو فرستد بر ما خواني«2» از آسمان. گفت: بترسي«3»

از خدا اگر شما ايمان داريد. گفتند مي خواهيم تا بخوريم از آن و ساكن شود دلهاي ما و بدانيم كه تو با ما راست گفتي و باشيم در آن از جمله گواهان. گفت: عيسي پسر مريم، اي بار خداي ما بفرست بر ما خواني از آسمان تا باشد ما را عيدي«4» اوّل ما را و آخر ما را و علامتي از تو، و روزي ده ما را و تو بهترين روزي دهندگاني. گفت: خداي من بفرستم آن را بر شما هر كه كافر شود پس از آن من عذابي كنم او را كه نكرده باشم كس را از جهانيان. [49- پ]

و چون گفت خداي اي عيسي پسر مريم تو گفتي مردمان را بگيري«5» مرا و مادر مرا دو خدا از فرود خدا گفت منزّهي تو نباشد مرا كه گويم آنچه نبود مرا بحق، و اگر گفته بودمي تو دانستي داني آنچه در نفس«6» من است و من ندانم آنچه در نفس«7» تو است تو داناي غيبهايي.«8» ----------------------------------- (1). آج، لب: هيچ تواند، لت: تواند. (2). آج، لب آراسته. (3). بترسي/ بترسيد. (4). آج، لب: زمان شادي. (5). بگيري/ بگيريد. (6). آج، لب: ضمير. (7). آج، لب: معلوم ذات. (8). آج، لب: نيك دانند اسرار نهاني. صفحه : 199 نگفتم ايشان را مگر آنچه فرمودي مرا به آن كه بپرستي«1» خداي را خداي من و خداي شما و بودم بر ايشان گواه تا بودم در ايشان چون وفات دادي مرا بودي تو نگاهبان بر ايشان و تو بر همه چيزي گواهي. اگر عذاب كني ايشان را ايشان بندگان تواند و اگر بيامرزي ايشان را

تو غالبي و محكم كار«2». گفت خدا اينكه روز است [كه]«3» سود دارد راست گويان را راستي شان، ايشان راست بهشتها مي رود از زير آن جويها هميشه باشند در آن، خشنود بود خدا از ايشان و خشنود باشند ايشان از خدا آن رستني«4» بزرگ بود. خداي«5» راست پادشاهي آسمانها و زمين و آنچه در آن جاست و او بر همه چيزي تواناست. قوله: يَوم َ يَجمَع ُ اللّه ُ الرُّسُل َ، در عامل نصب «يوم» دو قول گفتند، يكي آن كه: فعلي محذوف است و تقدير آن است كه «اذكروا» و «احذروا»، ياد كني و بترسي«6» از روزي، دگر زجّاج گفت: «و اتّقوا اللّه» كه در آيت اوّل است. قول سه ام«7» مغربي گفت، قوله: وَ اللّه ُ لا يَهدِي، خداي در آن روز هدايت نكند، يعني راه بهشت ننمايد فاسقان را. و بر قول زجّاج و بر قول اوّل ظرف نباشد، [50- ر]

بلكه مفعول به باشد و ظرف«8» مفعول فيه باشد، و بر هر دو قول «حذر» و «تقوي». و «ذكر» تعلّق به مضافي محذوف داشته باشد، و تقدير اينكه بود كه: هول يوم و عقاب يوم، حق تعالي گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: پرستيد. (2). آج، لب: تويي غالب و توانا، درستكار و درست گفتار. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). مج، وز، مت: رستگاري. [.....]

(5). آج، لب: مر خداي. (6). همه نسخه بدلها، بجز آج، لب: ياد كنيد و بترسيد. (7). آف: سيوم، آن، مر: سيم. (8). اساس، آف، بم: ظفر، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 200 بترسي«1» از روزي كه خداي تعالي در آن روز پيغامبران

را جمع كند و از ايشان بپرسد به حضور امّتان مكذّب كه: ما ذا أُجِبتُم، شما را فرستادم به اينان رفتي«2» و دعوت كردي«3»، ايشان چه جواب دادند [شما را]«4» با آن كه خدا«5» به آن عالمتر باشد، و لكن غرض توبيخ و تقريع و تخجيل آن مكذّبان كافران باشد كه تكذيب پيغامبران كرده باشند. صورت استفهام است و معني تقرير با پيغامبران است، و غرض تقريع كافران است و رسوايي ايشان بر سر جمع. رسولان جواب دهند كه«6»: لا عِلم َ لَنا، ما را علمي نيست. در اينكه سه قول گفتند: حسن بصري و مجاهد و سدّي گفتند از عظم«7» هول آن روز هر چه دانند فراموش كنند تا چون اينكه سؤال شنوند جواب ندانند دادن، دوم عبد اللّه عبّاس گفت، معني آن است كه: علم«8» تو نيست بنزديك ما جز آن كه تو از ما به داني، پس علم ما با ضافت با علم تو چون معدوم باشد با ضافت با موجود. قول سه ام«9» آن است كه: علمي نيست ما را به باطن احوال ايشان كه ثواب و عقاب بر آن باشد، چيزي است كه تو داني ما ندانيم. قولي ديگر آن است كه: لا علم لنا بما احدثوا بعدنا، ما را علمي نيست با آنچه«10» پس ما احداث كردند، علم تو راست«11» كه علّام الغيوبي و علم غيبها و كارهاي پوشيده بنزديك تست. و «فعّال» بناي مبالغه باشد، و روا بود كه براي آن گفت كه اضافه با جمع كرد، لقولهم«12»: فتّاح الابواب. قوله: إِذ«13»عن الله عن الله مَريَم َ- الاية، عامل در إذ«15». مقدّري باشد، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بترسيد. (2). همه

نسخه بدلها: رفتيد. (3). مج، وز، مت: دعوي كردند، لت، آن، مر: دعوت كرديد. (4). اساس، آف آن: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مت، لت: خداي. (6). مر قالوا. (7). اساس، آج، لب بم، آف، آن: عظيم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8). مج، وز: علمي. (9). مر: سيم. (10). مج، وز، مت، لت از. [.....]

(11). اساس و همه نسخه بدلها: ترا. (12). مر: كقولهم. (13). اساس، مج، وز، آج، لب، بم، مل: و إذ، با توجّه به متن قرآن مجيد تصحيح شد. (14). لت، آن مر: عيسي بن. (15). اساس آج، لب، آف: او، مر: آن، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 201 و التّقدير: اذكر اذ قال اللّه، و روا بود كه عامل در او يَجمَع ُ اللّه ُ الرُّسُل َ باشد، و مثال او در كلام چنان باشد كه كسي گويد: وردنا بلد كذا و صنعنا فيه و فعلنا فبينا نحن اذ صاح بك صائح فاجبته و تركني، و بر اينكه قول اينكه حديث روز قيامت باشد، گفت: ياد كن اي محمّد [تا]«1» چون روز قيامت باشد، خداي گويد: اي عيسي پسر مريم«2»، و محل ّ عيسي نصب است، و بصريان گفتند: فتح باشد چون اينكه در ميان دو اسم علم افتد بنا كنند بر فتح بناي عارض، چنان كه: يا زيد بن عمرو. و اگر دو اسم علم نباشد بر ضمّه خود بماند چنان كه: يا زيد بن أخينا، و إبن به همه حال منصوب باشد براي آن كه مضاف است و صفت منادي است، و قال الحرمازي ّ: يا حكم بن منذر

بن جارود انت الجواد بن الجواد بن الجود حق تعالي در اينكه آيت حكايت خطابي مي كند كه با عيسي كرد يا خواهد كردن به قيامت در باب تذكير«3» نعمتهاي من بر تو«4» و بر مادرت، و مراد به واحد جمع است چنان كه گفت: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه ِ لا تُحصُوها«5»، و المعني نعم اللّه، براي آن كه احصاء و عدد«6» در واحد صورت نبندد، و از آن نعمتها كه بر او كرد آن است كه او را تأييد و تقويت كرد به جبرئيل- عليه السّلام. و تأييد تفعيل باشد من الايد و هو القوّة، و مجاهد خواند: «اذ آيدتك«7»» بر وزن فاعلتك«8»، مفاعله باشد از ايد و معني آن كه: عاونتك. و روح القدس نام جبريل است كعبد اللّه، براي آن كه روح نام اوست، و قدس من اسماء اللّه اضافه كرد«9» او را با خود اضافة التّخصيص و التّشريف، كبيت اللّه و ناقة اللّه و اضافة الفعل الي فاعله. تُكَلِّم ُ النّاس َ فِي المَهدِ وَ كَهلًا، با مردم سخن مي گفتي و تو در گهواره«10»، حسن بصري گفت مراد به گاهواره«11» كنار مادر است چه آن جا كه مريم بود يا جز آن«12» حال ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مت: عيسي مريم. (3). مج، وز، مت: تذكّر. (4). مج، وز، مت: خود بر او. (5). سوره نحل (16) آيه 18. (6). وز: عدّ. (7). وز، مج، مت: اتيك. (8). مت، آن: فعلتك. (9). آج، لب: بكرد. [.....]

(10). مر بودي. (11). آف، آن: گهواره. (12). مج، وز، مت آج، لب، لت، مر: با چنان. صفحه

: 202 گاهواره ساخته نبود«1» و بعضي [50- پ]

دگر گفتند كه: مراد آن است كه در حالي كه اهل گهواره بودي و اگر چه در گهواره نبودي و نيز به كهولت«2» يا و كهل آن بود كه ميان پير و جوان، قيل: تكلّم النّاس في المهد صبيّا و كهلا نبيّا. عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي عيسي را به سي سالگي بفرستاد و او در قوم خود سي ماه پيغامبري كرد، و دگر مفسّران گفتند: خداي تعالي او را در گهواره عقل تمام داد«3» و پيغامبر كرد- و قصّه اينكه در جاي خود بيايد. إن شاء اللّه- در سوره مريم. وَ إِذ عَلَّمتُك َ، و نيز ياد كن از جمله نعمتهاي من چون تو را كتاب انجيل در آموختم و احكامي كه در انجيل بود. و گفتند: مراد به «كتاب» جمع است چنان كه در نعمت گفتيم و مراد كتب اوايل، و گفته اند: مراد به «كتاب» كتابت«4» است، يقال، كتبت الكتاب كتابا و كتبا و كتابة، براي آن كه توريت و انجيل باز«5» آورد، تا تكرار نباشد و بر اينكه قول مراد به حكمت كلمات حكمت است كه پند باشد و وصايا. وَ إِذ تَخلُق ُ مِن َ الطِّين ِ، و نيز ياد كن آن نعمت كه تو خلق مي كردي و اينكه خلق تقدير باشد نه خلق احداث، براي آن كه جسم مرغان كه از گل بود نه فعل عيسي بود، فعل خداي بود- جل ّ جلاله- و حدّ خلق اخراج مقدور بود از عدم به وجود با ضربي تقدير، و بر اينكه قاعده افعال خداي تعالي همه خلق خوانند و مخلوق براي آن كه هيچ نباشد الّا

مقدور بر وجه حكمت و صواب. و از اينكه جاست كه يكي را از ما بر اطلاق، خالق نخوانند جز بر تقييد، و خداي را- جل ّ جلاله- بر اطلاق خالق خوانند كه افعال او تعالي همه«6» مقدور بود بر وجه خود. و ياد كن چون تو مي كردي و مي انداختي از گل به هيأت و شكل مرغ. مفسّران گفتند: شبيازه«7» بود و طير، هم واحد باشد و هم جمع و هم جنس، آن كه گفت: جمع است گفت واحدش طاير است كراكب و ركب و ضائن و ضأن«8» و آن كس كه گفت واحد است، گفت: ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: شناخته نبود. (2). اساس: كهو، با توجه به مج و فحواي كلام تصحيح شد. (3). مج، وز، مت، لت: بكرد. (4). اساس، بم، كتابيست. (5). مج، وز، مت: به او. (6). مج، وز، مت: هميشه. (7). اساس، بم، آف، آن: شبياره، مج، وز، لب، شغيازه، مت: شغيازه. (8). اساس: صائن و صان، با توجه به مج تصحيح شد. صفحه : 203 جمعش اطيار و طيور باشد، مثل: قيل و اقيال و ذيل و اذيال و بر فعول كفحل و فحول و دخل و دخول، و گفتند: اطيار جمع طاير باشد، كصاحب و أصحاب و شاهد و أشهاد، و آن كه«1» جنس گفت، براي «لام» گفت. بِإِذنِي، به فرمان من و اراده من نه به فرمان و اراده خود. فَتَنفُخ ُ فِيها، در او دميدي تا مرغ گشت به فرمان من. در خبر چنين است كه عيسي- عليه السّلام- از گل، مرغي كه خواستي بكردي به شكل آن مرغ و باد«2» در او دميدي خداي تعالي او

را مرغ كردي از گوشت و خون و روح در او دميدي تا بپريدي، و روا بود كه اينكه كنايه باشد از آن كه به دعاي او خداي تعالي روح در او آفريدي، و اگر آن جا«3» نفخي حقيقي نبودي و نفخ براي تشبيه نفخ گفت با روح، فان ّ الرؤح ريح و چنان باشد كه خداي تعالي گفت در حق ّ آدم: وَ نَفَخت ُ فِيه ِ مِن رُوحِي«4»، و چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت در حق ّ جنين: ان ّ اللّه يبعث اليه ملكا عند تمام مائة و عشرين يوما فينفخ فيه الرّوح و يكتب اجله و رزقه و شقي هذا و سعيد ، گفت: جنين را در شكم مادر خود چون صد و بيست روز«5» تمام شود خداي تعالي فرشته«6» بفرستد تا روح در او دمد و اجل و روزيش بنويسد و شقاوت و سعادتش. و معلوم است كه فرشته در شكم مادرش نشود، و انّما خداي تعالي بيافريند فرشته را و اعلام كند فرشته را. وَ تُبرِئ ُ الأَكمَه َ وَ الأَبرَص َ بِإِذنِي، و نيك مي كردي نابينا مادرزاد را و پيس را و اينكه دو چيز است كه اطبّا از علاج آن عاجز باشند، و نسبت اينكه چيزها با عيسي براي آن كرده كه به دعاي او بود. وَ إِذ تُخرِج ُ المَوتي، و چون برون مي آوردي مردگان«7» را [51- ر]

از گورها«8» زنده كرده، يعني [من]«9» به دعاي تو زنده مي كردم ايشان را.«10» و ----------------------------------- (1). آن: كس. (2). مج، وز، مت از دهن، لت، مر: از دهن خود. (3). مج، وز، مت، لت، مر: اگر چه آن را، آج، لب: اگر چه آنجا. [.....]

(4).

سورة حجر (5) آية 20. (5). لت مر بر او. (6). مج، وز، مت، آج، لب، مر را. (7). وز، مج، مت: مردمان. (8). اساس، بم: گوروا، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (9). اساس، بم: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). مر وَ إِذ كَفَفت ُ بَنِي إِسرائِيل َ عَنك َ صفحه : 204 چون بازداشتم بني اسرائيل را كه جهودان بودند از تو تا ترا نكشند و ايذا نكنند«1». آنگه تو به ايشان آمدي به اداي رسالت با بيّنات و معجزات با كفر و عناد ايشان«2». و روا بود كه منع ايشان به الطافي باشد از قبل او- جل ّ جلاله- و روا باشد كه«3» به قهر و غلبه بود«4»، و روا بود كه آن خواست كه چون قصد كشتن او كردند، خداي تعالي شبه او بر يكي از ايشان افگند تا او را به جاي او بياويختند. آنگه باز نمود كه: چون تو كه عيسي«5» به بني اسرائيل آمدي با معجزات«6»، كافران ايشان گفتند: نيست اينكه مرد الا ساحر مبين، مگر جادوي آشكارا. و اينكه قراءت كسائي و حمزه و خلف است اينكه«7» جا، و در اوّل سوره يونس و در هود و در سوره الصّف ّ. إبن كثير و عاصم در سوره يونس موافقت كردند ايشان را بر اينكه قراءت، «هذا» اشارت باشد به عيسي و بر قراءت باقي قرّا كه سحر خواندند اشاره به اظهار آيات و بيّنات و معجزات باشد. مجاهد روايت كرد از عبيد«8» بن عمير كه: در اينكه وقت كه خداي تعالي اينكه نعمتها بر عيسي شمرد، در آن وقت جامه پشمين پوشيدي«9» و گياه

زمين خوردي، و اگر چيزي بودي او را بدادي و براي فردا ذخيره نكردي و خانه اي نداشت كه انديشه كردي كه ويران«10» شود و نه فرزندي كه [گفتي]«11» بميرد، هر كجا شب دريافتي او را آن جا بخفتي. قوله: وَ إِذ أَوحَيت ُ إِلَي الحَوارِيِّين َ، و نيز ياد كن اي محمّد چون من وحي كردم به حواريّان. و اينكه «وحي» گفتند: الهام است، چنان كه در حق ّ نحل گفت: وَ أَوحي رَبُّك َ إِلَي النَّحل ِ«12»، و گفتند: به معني امر است، چنان كه در حق ّ مادر ----------------------------------- (1). مر إِذ جِئتَهُم بِالبَيِّنات ِ (2). آج، لب: اينان. (3). مج، وز، مت: بود كه. (4). مج، وز، مت، مر: باشد. (5). مج، مت: چون تو به عيسي، باز نمود كه تو كه عيسي. (6). مر لَقال َ الَّذِين َ كَفَرُوا إِن هذا (7). آج، لب، بم: آن. [.....]

(8). اساس، مر: عبيدة، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (9). مج، مت: جامه پوشيدي پشمين. (10). مج، وز، مت: ببران. (11). اساس، آج، لب، مر: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (12). سوره نحل (16) آيه 68. صفحه : 205 موسي گفت: وَ أَوحَينا إِلي أُم ِّ مُوسي أَن أَرضِعِيه ِ«1»، و گفتند: به معني القاست، كما قال الشّاعر: الحمد للّه الّذي استقلّت باذنه السّماء و اطمأنّت وحي لها القرار فاستقرّت و روي وحي لها القرار، و هما لغتان، و ابو القاسم بلخي گفت: مراد آن است كه اوحيت الي عيسي في الحوارييّن، و نيز اينكه نعمت ياد كن كه چون من وحي كردم به حواريّان- و آن خواص ّ اصحاب عيسي بودند. حسن بصري گفت: گازران بودند براي آن ايشان

را حواري ّ خواندند لتحويرهم الثّياب، أي تبيضهم. مجاهد گفت: صيّادان بودند، و بعضي دگر گفتند: ملّاحان بودند. قتاده گفت: وزراي عيسي بودند، بعضي گفتند: چهل مرد بودند. عكرمه گفت، دوازده مرد بودند: فطرس و يعفونس«2» و بخنس و اندرائيس«3» و فيلس«4» و تلما و منتا و توماس و يعقوب«5» خلقانا و قداوسيس«6» و قنانيا«7» و تودس. وحي كردم به ايشان كه ايمان آري«8»: [به من]«9» و پيغامبر من عيسي- عليه السّلام. ايشان گفتند: ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم. إِذ قال َ الحَوارِيُّون َ، نيز ياد كن چون گفتند حواريان: يا «10» عيسي هَل يَستَطِيع ُ رَبُّك َ، كسائي خواند: هل تستطيع ربّك، بر تقدير هل تستطيع ان تسأل ربّك و تدعو ربّك [به تاء]«11»، و نصب «ربّك» و بتوان«12» كردن كه تقدير اينكه محذوف نبايد كردن، و معني آن بود كه: ممكن باشد تو را و رونده بود تو را و اعتماد داري كه اگر بگويي روان باشد، چنان كه يكي از ما گويد: هل تملك فلانا، هل تستطيعه، و هل ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آيه 7. (2). آج، لب: يعقويس، چاپ شعراني (4/ 369): يعقوبس. (3). اساس: انداس، با توجّه به مج تصحيح شد. (4). آج، لب: قيلس. (5). مج، وز، آج، لب بن. (6). مج، وز: قداوستيس. (7). وز: قنانيا. (8). آري/ آريد. (11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(10). آج، لب: يا عيسي، مر: يا عِيسَي ابن َ مَريَم َ (12). مر: نتوان. صفحه : 206 تقدر عليه، فلان را به دست داري كه براي تو اينكه كار بكند و بر [او]«1» اعتماد و امان آن داري

كه اگر بگويي تو را باز نزند. و باقي قرّاء خواندند: هل يستطيع ربّك، به « يا » و رفع «باء» [از]«2» ربّك باسناد الفعل اليه. تواند خداي تو كه فرو فرستد! و در آن كه حواريان چرا گفتند كه خداي تو تواند و شاك بودند در قدرت خداي تعالي يا نبودند، در اينكه سه قول گفتند: يكي آن كه اينكه در اوّل حال گفتند كه هنوز خداي را نيك نشناخته بودند كه«3» چه بر او روا باشد و چه روا نباشد [51- پ]

از آن سبب«4» عيسي بر ايشان انكار كرد، بقوله: اتَّقُوا اللّه َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ. و قول دوم آن است كه حسن بصري گفت: معني آن است كه هل يفعل ربّك و يختاره، خداي تو اينكه كند و اختيار كند و حكمت راه دهد كه اينكه كند، چنان كه يكي از ما گويد: تواني كه بيايي تا فلان را بپرسيم«5»، و اينكه كار بتواني كردن براي من و او شاك نباشد در قدرت او، و لكن به اينكه معني گويد كه اشارت كرديم. قول سه ام آن است كه: هل يستجيب لك ربّك، و بر اينكه معني قوله استطاع به معني اطاع باشد و اطاع به معني أجاب باشد، چنان كه شاعر گفت«6»: رب ّ من انضجت غيظا صدره قد تمنّي لي موتا لم يطع أي لم يجب، و اطاع و استطاع سيبويه گفت: به يك معني باشد، چنان كه اجاب و استجاب به يك معني باشد، و مثل اينكه وجه در قراءت كسائي برود كه گويند: استطاع به معني استجاب باشد، و معني آن بود كه: هل يستجيب ربّك، أي هل تسأله

الاجابة، چنان كه اجاب و استجاب به يك معني نباشد«7»، بل استجاب بمعني طلب الاجابة باشد، و «سين» طلب را بود و اينكه وجهي دگر مستأنف باشد در وجه قراءت كسائي اينكه قول زجّاج است. و فرق«8» ميان استطاعت و قدرت آن است كه استطاعت انطياع«9» الجوارح للفعل باشد، و قدرت آن بود كه ايجاب قادري كند، ----------------------------------- (2- 1). اساس ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج، وز، لت: نشناختند و ندانستند كه. (4). مج، وز، مر: از اينكه كار را. (5). بم: بپرسم. (6). مج، وز، مت شعر. (7). اساس: باشد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8). مج، وز، مت از. (9). اساس به صورت «از طباع» هم خوانده مي شود. صفحه : 207 براي آن خداي تعالي را«1» قادر خوانند و مستطيع نخوانند، تواند خداي تو اي عيسي«2» كه فرو فرستد براي ما«3» خواني از آسمان. «مائده» خوان باشد و لكن آنگه مائده خوانند [او را]«4» كه بر او طعام باشد، و چون بر او طعام نباشد آن را مائده نخوانند، چنان كه كأس آن اناء را گويند كه در او شراب باشد، و تا در او شراب نباشد آن را كأس نخوانند. و اريكه«5» تخت آراسته بود و تا آراسته نبود اريكه«6» نخوانند، و اصل او من«7» ماد يميد اذا تحرّك و مال«8» باشد، قال اللّه تعالي: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«9»، أي تميل بكم و تحرّككم، براي آتش چنين خوانند كه تميل بأهلها اليها، اهل خود را به خود ميل دهد، و گفته اند: فاعله به معني مفعوله است، كقولهم: ماء دافق و عيشة

راضية [أي مرضيّة]«10»، براي آن كه مردم به او ميل كنند، و بعضي دگر گفتند: اصل او من ماده و امتاده اذا اعطاه است، و منه قول رؤبة: يهدي روس المترفين الانداد الي امير المؤمنين الممتاد اي المعطي، و يقال: ماد القوم يميدهم اذا اطعمهم علي المائدة. قال َ اتَّقُوا اللّه َ، عيسي- عليه السّلام- گفت: از خدا بترسي«11» اگر ايمان داري«12»، و بعضي مفسّران گفتند: اينكه سؤال، جهله قوم عيسي كردند بر زبان حواريّان كه اينان را با عيسي اينكه انبساط نبود، گفتند: عيسي را بگوي تا از خداي در خواهد تا خواني از براي ما از آسمان بفرستد چنان كه قوم موسي از خداي رؤيت خواستند بر زبان موسي. قالُوا نُرِيدُ أَن نَأكُل َ مِنها، در معني اراده«13» دو قول گفتند: يكي آن كه به معني ميل طبع است و محبّت، و يكي آن كه به معني قصد است و مراد آن كه غرض ما در اينكه كار آن است كه از اينكه خوان طعام بخوريم و معاينه ببينيم و صدق تو بدانيم و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: خداي را تعالي. (2). مر أَن يُنَزِّل َ عَلَينا مائِدَةً مِن َ السَّماءِ (3). مج، وز، مت: بر ما. (10- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(6- 5). اساس، مج، وز، مت، آج، لب، بم، آف: ارايكه، با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها و معني درست كلمه تصحيح شد. (7). مج، وز، مت: از. (8). مج، وز: و أمال. (9). سوره نحل (16) آيه 15. (11). بترسي/ بترسيد. (12). داري/ داريد. (13). مج، وز: ارادت. صفحه : 208 دل ما به علم

ساكن شود، و بر اينكه وجه سؤال قوم باشد بر زبان حواريّان. و وجهي دگر در تَطمَئِن َّ قُلُوبُنا، آن باشد كه از كلام حواريّان باشد جاري مجراي قول ابراهيم، و لكن ليطمئن ّ قلبي، يعني تا مرا يقين بر يقين بيفزايد و طمأنينه بر طمأنينه و آنچه به دليل مي دانيم به ضرورت بدانيم بر وجهي [52- ر]

كه شبهت را در او مجال نباشد. وَ نَعلَم َ أَن قَد صَدَقتَنا، و بدانيم كه آنچه تو با ما گفتي راست گفتي. وَ نَكُون َ عَلَيها مِن َ الشّاهِدِين َ، و بر آن از جمله گواهان باشيم. قال َ عِيسَي ابن ُ«1» أَنزِل عَلَينا، فرو فرست بر ما خواني از آسمان. تَكُون ُ«3» أَنزِل نيست، چه اگر چنان بودي مجزوم بودي و تقدير آن است كه مائدة كائنة عيدا لنا و مثله قوله: فَهَب لِي مِن لَدُنك َ وَلِيًّا يَرِثُنِي«4»، اي وارثا لي. و قوله: فَأَرسِله ُ مَعِي رِدءاً يُصَدِّقُنِي«5» لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، اوّل و آخر ما را، يعني ما را و آنان را كه از پس ما باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است كه آخر مردمان آن«11» بخورند چنان«12» كه اوّل مردمان. وَ آيَةً مِنك َ، آيتي«13» و دلالتي و علامتي و حجّتي. وَ ارزُقنا، و ما را روزي كن آن، و تو بهتر«14» روزي دهندگاني. ----------------------------------- (1). اساس، آج، بم: ابراق، با توجه به مج تصحيح شد. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: كنيم، مر: گفتيم. (3). مر: در. (4). مت: ابو بكر انبازي. (5). آف، آن: برح. (6). اساس، بم: تو نگر، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). اساس: بهر، با توجّه به مج، وز

تصحيح شد. (8). مج، مت: شتر. (9). مج، مت: نيك باشد. [.....]

(10). مج، مت: بزلن بزولا، وز: بزل بزولا. (11). مج، وز، مت، مر: او، چاپ شعراني (4/ 372): از آن. (12). مج، مت: چنانچه. (13). مت: و آيتي. (14). مج، وز، مت، آج، لب، مت، مر: بهترين. صفحه : 210 قال الله تعالي خداي تعالي، گفت به جواب عيسي كه: من اينكه خوان بفرستم. مدنيان و شاميان و عاصم خواندند: مُنَزِّلُها بالتّشديد، از تفعيل براي تكثير فعل گفتند براي آن كه چند بارها فرود آمد، و در خبر هست كه: چهل بامداد فرود مي آمد«1»، و باقي قرّاء خواندند: «منزلها» بالتّخفيف من الانزال، و لكن شرط آن است كه هر كه [52- پ]

پس از آن، يعني پس از«2» نزول آن كافر شود من او را عذابي كنم كه هيچ كس را از جهانيان چنان عذاب نكرده باشم. خداي تعالي خوان بفرستاد و ايشان كافر شدند و خداي تعالي ايشان را مسخ كرد با خوك و بوزينه«3» كرد. عبد اللّه عمر گفت: از اهل دوزخ آنان كه ايشان را عذاب«4» سختر«5» باشد منافقان باشند و آنان كه كافر شدند به مائده از قوم عيسي و آل فرعون. علما خلاف كردند در آن كه [مائده]«6» فرود آمد يا نيامد [مجاهد گفت: فرود نيامد، و اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد. حسن بصري گفت: مائده فرو نيامد]«7» براي آن كه قوم چون اينكه شرط بشنيدند كه: فَمَن يَكفُر بَعدُ مِنكُم فَإِنِّي أُعَذِّبُه ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه ُ أَحَداً مِن َ العالَمِين َ، استغفار خواستند و گفتند: نخواهيم«8». و درست آن است كه گفتند: مائده«9» فرود آمد براي

آن كه ظاهر قرآن دليل آن مي كند، خداي تعالي گفت: إِنِّي مُنَزِّلُها، من فرو فرستم آن را، و اينكه خبري است مطلق و در اخبار او تعالي خلاف نبود. دگر اخبار متواتر آمد از صحابه و تابعين و اهل علم. كعب الأحبار گفت: روز يك شنبه فرود آمد، براي آن ترسايان آن را عيد گرفتند. مفسّران خلاف كردند در كيفيّت آن و آنچه بر او بود از طعام. قتاده روايت كرد از«10» خلاس«11» بن عمرو عن عمّار بن ياسر كه رسول- عليه السّلام- گفت: مائده فرود آمد بر او نان و گوشت بود، و ايشان درخواستند از ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب: فرود آمد. (2). مج، وز: ندارد. (3). مج، وز، مت: بوزنه. (4). آج، لب: عذاب ايشان. (5). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، مر: سخت تر. (7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (8). وز: بخواهيم. (9). مج، وز، مت: خوان. (10). مج، وز، مت: عن. [.....]

(11). مج، وز: خلاص، آف: خلاش. صفحه : 211 عيسي طعامي كه از آن مي خوردند«1» و آن را بن«2» در نيايد عيسي- عليه السّلام- گفت: اينكه چنين باشد مادام تا خيانت نكني«3» و پنهان چيزي برنگيري«4» و ذخيره نكني«5»، شرط كردند، چون فرود آمد روز به شب نرسيد تا خيانت كردند«6» و پنهان كردند و ذخيره نهادند«7». اسحاق بن عبد اللّه گفت: بعضي از آن بدزديدند و گفتند نبايد كه دگر فرود نيايد، خداي تعالي ايشان را مسخ كرد. عبد اللّه عبّاس گفت: عيسي- عليه السّلام- بني اسرائيل را گفت: سي روز روزه داريد آنگه چيزي كه مي خواهي بخواهي«8».

ايشان سي روز روزه داشتند. چون مدّت به سر آمد، گفتند: يا روح اللّه؟ روزه بداشتيم«9» و گرسنگي برديم، و آن كس كه«10» عملي كند مزدي توقّع كند، و ما عملي كرديم توقّع مي كنيم كه: از خداي در خواهي تا براي ما خواني بفرستد از آسمان. عيسي- عليه السّلام- دعا كرد و فرشتگان«11» مي آمدند خواني برگرفته بر آن«12» جا هفت نان نهاده و هفت ماهي تا پيش عيسي بنهادند، جمله قوم از آن بخوردند اوّل و آخرشان. عطاء بن السّائب روايت كرد عن زادان و ميسره كه ايشان گفتند: خداي تعالي خواني فرستاد و پيش عيسي بنهاد، آنگه بفرمود تا انواع طعام بر آن بيارند«13» از هر جنسي مگر گوشت كه بر او نبوده سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: بر آن خوان همه چيزي نهاده مگر نان و گوشت. عطاء گفت: بر او گوشت نبود و ماهي، عطيّة العوفي ّ گفت: بر آن جا ماهي بود بزرگ كه در او«14» طعم همه چيزي«15» بود قتاده و عمّار گفتند: بر آن خوان از ميوه هاي بهشت بود. وهب منبّه گفت: بر او ناني چند بود از جو و ماهي چند بود، خداي به بركت مضاعف مي كرد تا همه قوم از آن«16» بخوردند. ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، لت: مي خورند. (2). اساس، آف: اينكه، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5- 3). نكني/ نكنيد. (4). برنگيري/ برنگيريد. (6). اساس، آن: كردن، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز، مت: كردند. (8). مي خواهي بخواهي/ مي خواهيد بخواهيد. (9). مج، وز، مت: ما روزه داشتيم. (10). مج، وز، مت او. (11). مج، مت: فريشتگان. (12).

آج، لب: و آن. (13). مج، وز، مت: بياريد. (14). اساس، بم، آف، آن بر آن جا، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(15). مج، وز: هر چيزي. (16). مج، وز، مت: از او. صفحه : 212 كلبي و مقاتل گفتند: چون ايشان از عيسي خوان خواستند، خداي تعالي گفت:«1» بفرستم، و لكن شرط آن است كه هر كه ايمان نيارد او را عذابي سخت كنم. عيسي- عليه السّلام- شمعون صفا را بخواند- و او وصي ّ عيسي بود- و او را گفت: بنزديك تو طعامي هست! گفت: بلي، شش نان و دو ماهي كوچك. گفت: بيار، بياورد. عيسي- عليه السّلام- آن نانها پاره كرد و آن ماهيان«2» پاره كرد و بر سر آن دعا كرد تا خداي تعالي بر آن بركت كرد، و آن نانها درست بكرد هر پاره ناني شد [53- ر]

و هر پاره«3» ماهي شد«4». آنگه عيسي- عليه السّلام- برخاست و به دست خود هر يكي را پاره اي از آن«5» پيش مي نهاد، آنگه گفت: بخوريد به نام خداي، آن طعام مي فزود تا به زانوي ايشان برسيد چندان كه توانستند بخوردند و پنج زنبيل بماند، و حاضر«6» پنج هزار مرد و پسر بودند، شكر خدا بگزاردند«7» و يك بار دگر بخواستند. عيسي- عليه السّلام- دعا كرد، خداي تعالي خواني بفرستاد چند نان بر او و چند ماهي. عيسي- عليه السّلام- چنان«8» [كرد]«9» كه در اوّل كرده بود«10». ايشان از آن بخوردند و با شهرها و ديههاي«11» خود رفتند«12» و ديگران را خبر دادند باور نداشتند ايشان را، و گفتند: شما را مسحور كرد و چشمهاي شما خطا ديد. عيسي-

عليه السّلام- بر ايشان دعا كرد، خداي تعالي ايشان را مسخ كرد. قتاده گفت: آن خوان هر بامداد و شبانگاه فرود مي آمد«13» هر جا كه ايشان بودندي چنان كه من ّ و سلوي بر قوم موسي. عطاء بن ابي رباح روايت كرد از سلمان فارسي- رحمه اللّه«14»- كه او گفت: و اللّه كه عيسي- عليه السّلام- هيچ چيزي را از مساوي متابعت نكرد، و هرگز هيچ يتيم ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، آن، مر من. (2). آج، لب: ماهي. (3). لت، آن، مر ماهي. (4). چاپ شعراني (4/ 374): ماهي، ماهي درست شد. (5). مج، وز، مت: هر يكي را از آن پاره اي در. (6). مج، وز، مت، آج، لب، مر: حاضران. (7). مج، مت، لب، بم، آن: بگذاردند. (8). مج، وز، مت، مر: همچنان. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس: بودند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (11). مج، وز، مت: دهها. (12). مج، وز، مت، آج، بم، لت، مر: شدند. [.....]

(13). مج، مت: فرود آمدي، وز: فرود مي آمدي. (14). مج، وز، آج، لب، آف: رحمة اللّه عليه. صفحه : 213 را باز نزد و به قهقه نخنديد، و مگس از روي خود نراند، و از بويهاي كريه بيني به دست نگرفت«1»، و هرگز بازي نكرد، و چون حواريّان از او خوان خواستند. جامه صوف در پوشيد و بگريست و گفت: 2» اللّهم ّ ربّنا انزل علينا مائدة من السّماء فارزقنا« عليها طعاما نأكله، و انت خير الرّازقين ، خداي تعالي سفره سرخ بفرستاد از ميان دو ابر«3» و ايشان در او مي نگريدند

كه از هوا مي درآمد«4» و«5» پيش ايشان فرود آمد عيسي- عليه السّلام- بگريست و گفت: اللّهم ّ اجعلني من الشّاكرين ، بار خدايا ما را«6» از جمله شاكران كن«7». اللّهم ّ اجعلنا رحمة و لا تجعلها مثلة و عقوبة ، بار خدايا رحمت كن و مثله و عقوبت مكن. و جهودان مي نگريدند«8» در او«9» بتعجّب و بويي شنيدند از او كه از آن خوشتر نبود. عيسي- عليه السّلام- گفت: كسي كه«10» نيكو عملتر«11» است بايد كه برخيزد و دستار از روي اينكه خوان«12» برگيرد«13». شمعون صفا«14» گفت: يا روح اللّه تو اوليتري. عيسي- عليه السّلام- وضوي نماز تازه كرد و نمازي دراز كرد«15» و بسياري«16» بگريست، آنگه به نام خداي«17» دست فراز كرد و دستار از روي خوان برگرفت و گفت: بسم اللّه خير الرّازقين ، بر آن جا«18» ماهي بود بريان كرده بر او فلس نبود و در او شوك نبود روغن از او«19» مي چكيد، بنزديك سرش نمك نهاده بود و بنزديك پايانش«20» سركه نهاده بود، و پيرامنش انواع تره بود جز گندنا و بر آن جا پنج نان«21» بود: بر يكي زيتون و بر يكي انگبين و بر يكي گاو روغن«22» و بر يكي پنير و بر ----------------------------------- (1). وز، آج، لب: بيني نگرفت. (2). مج، وز، مت، لت: و ارزقنا. (3). مج، وز، مت: ابروي. (4). بم، آف، آن: در مي آمد. (5). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: تا. (7- 6). مج: مرا، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (8). مج، وز، مت: مي نگرند. (9). لت: آن. (10). لت از همه. (11). لت صالح تر باشد. (12). لت كه از آسمان آمده است. (13). لت:

بردارد. [.....]

(14). لت: شمعون بن صفا كه وصي عيسي عليه السلام بود. (15). لت: بگزارد. (16). مت، آج، لب، بسيار، لت دعا و زاري كرد و. (17). لت تعالي. (18). لت: خوان. (19). آن: وي. (20). لت، مر: دنبالش، آن: پايش. (21). لت نهاده. (22). مج، مت: كاف. صفحه : 214 يكي قديد«1». شمعون«2» گفت: يا روح اللّه اينكه از طعام دنياست يا از طعام بهشت! گفت: نه از طعام دنياست و نه از طعام آخرت، و لكن طعامي است كه خداي تعالي در هوا مخترع بيافريد«3». گفت: بخوري به نام خدا گفتند: يا روح اللّه، اگر ما را در اينكه آيت آيتي ديگر«4» باز نمايي! عيسي- عليه السّلام- دعا كرد، خداي تعالي آن ماهي زنده كرد، و به جنبش آمد«5» و فلس و خار«6» بر او پديد آمد، ايشان«7» بترسيدند. عيسي- عليه السّلام- گفت: عجب از كار شما چيزي بخواهي«8»، چون بدهند شما را كاره شوي«9» آن را. گفتند: يا روح اللّه، دعا كن تا با«10» حال اوّل شود. عيسي دعا كرد«11»، ماهي همچنان بريان شد. گفتند: يا روح اللّه اوّل تو بخور«12». گفت: معاذ اللّه«13» من بخورم آن را«14» آن كس خورد كه خواست، ايشان بترسيدند و نيارستدند«15» خوردن«16». عيسي- عليه السّلام- بيماران را و خداوندان آفات و عاهات را بخواند تا از آن بخوردند و شفا«17» يافتند، هيچ نابينا نخورد الّا بينا شد«18»، و هيچ مقعد نخورد الّا به رفتن آمد، و هيچ درويش نخورد و الّا توانگر شد. مردمان چون چنان ديدند ازدحام كردند بر او. عيسي- عليه السّلام [53- پ]

نوبت نهاد ميان ايشان، چهل روز بامداد

فرود«19» آمدي وقت چاشت تا آن گاه كه سايه بگرديدي از بس«20» نماز پيشين نهاده بودي و گروه گروه«21» به مناوبه مي آمدندي و از«22» او مي خوردندي، آنگه به«23» آسمان شدي و ايشان«24» ----------------------------------- (1). بم، آف: قدير. (2). لت: شمعون صفا. (3). مج، وز، مت، لت آنگه. (4). لت: دگر. (5). لت: درآمد. [.....]

(6). مج، وز، مت: تپه. (7). لت از آن. (8). مج، مت: نخواهيد، وز، آج، لب، آف، لت: بخواهيد. (9). مج، وز، مت: شويد. (10). آن: به. (11). مج، وز، مت، لت، مر تا. (12). مج، وز، مت، لت، مر او. (13). لت كه. (14). لت: اينكه. (15). آج، لب، آف، نيارستن. (16). مج، وز، مت: بخوردن. مر: بخورند. (17). لت صحّت. (18). لت: گشت. (19). آج، لب، آن: فرو. [.....]

(20). مج، وز، مت: كس. (21). لت فوج فوج. (22). لت طعام. (23). لت: با. 24. لت جمله. صفحه : 215 در او مي نگريدندي تا از چشم ايشان«1» ناپديد شدي«2» و گفتند: بغب ّ فرود آمدي، روزي آمدي و روزي نه، چو ناقه صالح كه روزي شير دادي و روزي نه. خداي تعالي گفت: من اينكه خوان«3» براي درويشان«4» فرستادم. توانگران را در آن«5» نصيب نيست از آنچه از شك ّ و نفاق ايشان شناخت«6»، عند آن اظهار كفر كردند و گفتند: اينكه چه محال باشد، كس ديد خواني كه از آسمان«7» فرود آيد خداي تعالي وحي كرد به عيسي«8» كه«9»: من بر مكذّبان شرط هلاك كرده ام. عيسي- عليه السّلام- گفت: اي قوم مستعد باشي«10» عذاب خداي را: عيسي- عليه السّلام- گفت: إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُك َ وَ إِن تَغفِر لَهُم

فَإِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ، آنگه عذاب فرستاد و سيصد و سي و سه مرد را از ايشان مسخ كرد با قرده«11» و خنازير. به شب بخفتند«12» به«13» حال صحّت و سلامت بامداد برخاستند«14»، به اينكه صفت در راهها و تونها«15» مي گشتند و پليدي مي خوردند. مردم چون آن ديدند فزع كردند با عيسي و با او گرويختند«16» و بر ايشان بگريستند و عيسي- عليه السّلام- يك يك را از ايشان به نام مي خواند و ايشان جواب نمي توانستند«17» دادن، به سر اشاره مي كردند سه روز همچنين«18» بماندند، آنگه هلاك شدند. و قولي ديگر به روايت امير المؤمنين علي- عليه السّلام- از رسول- صلّي اللّه عليه و سلّم- برفت در خبر«19» دراز في قوله تعالي: مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ كَمَثَل ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع َ سَنابِل َ«20»، به اعادت ----------------------------------- (1). لت: همه شان. (2). لت: گشتي. (3). لت از. (4). لت مستحقان. (5). لت روزي. (6). لت: شناختم. (7). لت زمين. (8). لت عليه السّلام. (9). لت اي عيسي. [.....]

(10). مج، وز، مت، آج، لب، مر: باشيد. (11). آج، لب: قروده. (12). مج، وز، مت: بخفتند. (13). مج، وز، مت، لت: با. (14). اساس، آن: برخواستند، با توجه به مج تصحيح شد، مج، وز، مت، لت: در روز آمدند. (15). لت صحراها. (16). مج، وز، مت، آف، لت: گريختند. (17). آن: نمي دانستند. (18). لت: اينكه چنين. (19). مج، وز، مت، لت: خبري. (20). مج، وز، مت، لت، مر: معني آن كه. صفحه : 216 حاجت نباشد. وَ إِذ قال َ اللّه ُ يا عِيسَي ابن َ مَريَم َ أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَين ِ مِن دُون ِ اللّه ِ، ياد

كن اي محمّد چون گفت، يعني چون گويد خداي تعالي روز قيامت عيسي مريم را كه تو گفتي مردمان را كه مرا و مادرم را به خدايي«1» گيري«2» بدون خداي تعالي. و بعضي«3» گفتند: معطوف است علي ما قبلها، و عامل در او يَوم َ يَجمَع ُ اللّه ُ الرُّسُل َ«4»، ثم ّ قال و ذلك اذ يقول اللّه«5» له يا عِيسَي ابن َ مَريَم َ«6» اذكُر نِعمَتِي و يقول له: أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ. ابو القاسم بلخي ّ«7» گفت: اينكه ماضي است بر حال و صورت خود، و اينكه آنگه بود كه خداي تعالي«8» عيسي را به آسمان برد، و هم ابو القاسم بلخي گفت: «اذ» به معني «اذا» استعمال كنند تا آيت محمول بود بر آن كه اينكه قول روز قيامت باشد، و مثله قوله تعالي: وَ لَو تَري إِذ فَزِعُوا فَلا فَوت َ«9»، كأنّه تعالي قال: اذا يفزعون، و قال اللّه تعالي: وَ لَو تَري إِذِ الظّالِمُون َ مَوقُوفُون َ«10»، و قوله: وَ لَو تَري إِذِ المُجرِمُون َ ناكِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم«11»، قال ابو النّجم: ثم ّ جزاه اللّه عنّا اذ جزي جنّات عدن في علالي ّ العلي و المعني «اذا»، و قال الأسود: و الان اذ هازلتهن ّ و انّما يقلن الا لم يذهب المرء مذهبا هذا البيت اخرم. فامّا استعمال «اذا» به معني «اذ» يقول بعض اهل اليمن: و ندمان يزيد الكأس طيبا سقيت اذا تغوّرت النّجوم مراد ماضي است آن«12» جا، و امّا لفظ ماضي به معني مستقبل«13» بسيار است در ----------------------------------- (1). لت، مر: به خداي. (2). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، مر: گيريد. (3). مج، وز، مت دگر، لت مر ديگر. [.....]

(4). لت است. (5). لت تعالي. (6).

اساس و ديگر نسخه بدلها: ندارد، با توجه به ضبط قرآن مجيد افزوده شد. (7). لت قدس سره. (8). لت: خداوند تبارك و تعالي. (9). سوره سبا (34) آيه 51. (10). سوره سبا (34) آيه 31. (11). سوره سجده (32) آيه 12. (12). لت: اينكه. (13). لت در ميان عرب و اهل نجات. صفحه : 217 قرآن نحو«1» قوله: وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ«2» وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ«3»، و بر عكس مستقبل گويند و مراد ماضي چنان كه«4» گفت:«5» فاذا مررت بقبره فانحر به خوص الرّكاب و كل ّ طرف سابح و انضح جوانب قبره بدمائها فلقد يكون اخادم و ذبائح اي لقد كان. اگر گويند: شايد كه خداي [54- ر]

تعالي ملامت كند عيسي را- عليه السّلام- به چيزي كه او را در آن گناه نبود، و غرض در اينكه استفهام و تقرير چه باشد، و خداي تعالي دانست كه عيسي- عليه السّلام- اينكه نگفته باشد! جواب آن است كه گوييم: اينكه صورت استفهام است و مراد تقريع و توبيخ آن قوم«6» كه اينكه اعتقاد كرده بودند، و اينكه چنان باشد كه يكي از ما گويد كسي را كه: تويي كه فلان كار كردي، كاري كه داند كه او نكرده است، به حضور آن كس كه دعوي كند و حواله كند آن كار بر او و غرضش تكذيب او باشد. جوابي«7» ديگر از اينكه سؤال آن است كه: عيسي- عليه السّلام- بي خبر بود از آن كه ترسايان«8» در حق ّ او و مادر او گفتند از پس او، خداي تعالي اينكه بگفت به صورت استفهام و مراد اعلام عيسي«9» تا او بداند كه قوم او از

پس او در او چه محال گفتند. عيسي- عليه السّلام- جواب دهد: سبحانك، منزّهي و دور از عيب«10» مرا نباشد كه چيزي گويم كه حق ّ من نباشد اگر من گفته بودمي تو دانستي كه گفته من است«11»، براي آن كه آنچه در نفس من است تو داني و آنچه در نفس توست«12» من ندانم. بدان كه لفظ «نفس» در لغت منقسم«13» بود بر اقسامي«14» مختلف: نفس نفس آدمي باشد و جز آن از حيوان و آن به معني روح و حيات و مهجه«15» بود چون آن باطل ----------------------------------- (1). لت: نيز آمده است. (2). سوره اعراف (7) آيه 44. (3). سوره اعراف (7) آيه 48. (4). لت شاعر. [.....]

(5). مج، وز، مت شعر. (6). لت را. (7). آج، لب: جواب. (8). اساس، بم: درسايان/ ترسايان. (9). آج، لب، لت بود. (10). آن: غيب. (11). مر تَعلَم ُ ما فِي نَفسِي وَ لا أَعلَم ُ ما فِي نَفسِك َ (12). اساس تست. (13). مت، آن: مستقيم. (14). آج، لب: اقسام. (15). مج، بم، آن: بهجت. صفحه : 218 شود آدمي از آن بشود«1» كه حي باشد، و منه قوله تعالي: كُل ُّ نَفس ٍ ذائِقَةُ المَوت ِ«2». و نفس تن و جان به يك جاي«3» باشد، چنان كه: كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت رَهِينَةٌ«4»، و نفس شي ء و ذات او و عين او يكي باشد، و منه قولهم: فعل فلان نفسه و جاءني«5» الآخر بنفسه، و «نفس» به معني انفت«6» باشد و حميّة، چنان كه گويند: ليس لفلان نفس اي حميّة، و انفة«7» و نفس به معني ارادت و عزم باشد في قول الشّاعر: فنفساي نفس قالت ائت إبن بحدل تجد

فرجا من كل ّ عمّي تهابها و نفس تقول اجهد نجاءك لا تكن كخاضبة لم يغن يوما خضابها مردي بنزديك حسن بصري آمد و گفت: من حج نكرده ام، يك نفس مرا مي گويد حج كن ديگر نفس مي گويد زن كن. حسن گفت: نفس يكي است و ليكن تو را دو همّت است يكي مي گويد: حج كن و يكي مي گويد زن كن، و او را حج فرمود، و قال الممزّق العبدي ّ«8»: الا من لعين قد تأها حميمها و أرّقني بعد المنام همومها فباتت له نفسان شتّي همومها فنفس تعزّيها و نفس تلومها و از اقسام او چشم«9» بد كه به مردم رسد آن را نفس خوانند«10» و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- در رقيه گفت«11»: بسم اللّه ارقيك و اللّه يشفيك من كل ّ داء هو فيك من عين عاين و نفس نافس و حسد حاسد. إبن الأعرابي گفت: نفوس آن باشد كه مردم را به چشم بزند و اعرابي مردي را وصف كرد و گفت: كان و اللّه حسودا كذوبا«12» نفوسا، و قال عبد اللّه بن قيس الرقيّات«13»: يتّقي«14» اهلها النّفوس عليها فعلي نحرها«15» الرّقي و التّميم ----------------------------------- (1). مج، مت: شود. (2). سوره آل عمران (3) آيه 185. (3). مج، وز، مت، لت: جا. [.....]

(4). سوره المدثر (74) آيه 38. (5). اساس، لت، آن، مر: جاني، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7- 6). اساس، لب، بم، آن: انفسه، با توجه به مج تصحيح شد. (8). مج، وز، مت، آج، لت، مر: الممزق العبدي. (9). اساس بم، آن: جسم، با توجه به مج تصحيح شد. (10). لت: گويند. (11).

مج، وز، مت، لت، مر: گفتي. (12). مج، وز، مت و. (13). آن: عبد اللّه بن قيس الرقباب. (14). آن: يبقي، مج، وز، مت: تبقي. (15). لب، لت: بحرها. صفحه : 219 و نفس از دار و دباغ آن مقدار باشد كه«1» به او دباغت كنند. امّا در آيت مراد به «نفس» غيب است، يعني آنچه در دل و غيب من است تو داني، و آنچه در غيب و علم تو است من ندانم. و گفته اند: از اقسام نفس يكي عقوبت است في قوله: وَ يُحَذِّرُكُم ُ اللّه ُ نَفسَه ُ«2»، أي عقوبته، و گفته اند: مراد به اينكه «نفس» ذات است، و معني آن است كه: و يحذّركم اللّه«3» ايّاه. اگر گويند: «غيب» را چرا نفس خواند! گوييم: براي آن كه محل ّ آن در تن پوشيده باشد چون محل ّ نفس كه حيات است و اگر نفس در حق ّ عيسي- عليه السّلام- حقيقت است و در حق ّ قديم تعالي بر سبيل ازدواج هم وجهي دارد«4». إِنَّك َ أَنت َ عَلّام ُ الغُيُوب ِ، كه تو داننده غيبها و كارهاي پوشيده اي. قوله تعالي: ما قُلت ُ لَهُم إِلّا ما أَمَرتَنِي بِه ِ، عيسي جواب آنچه خداي تعالي گفت: أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ، گفت: بار خدايا من نگفتم ايشان را الّا آنچه تو مرا فرمودي: [54- پ]

أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ. در معني و محل ّ او خلاف كردند. سيبويه گفت: «أن» به معني أي مفسّره است. نبيني كه اينكه تفسير و بيان آن است كه خداي تعالي فرمود او را و مثله قوله: وَ انطَلَق َ المَلَأُ مِنهُم أَن ِ امشُوا«5»، يعني أي امشوا، براي آن كه مفسّر آن است كه پيش اوست. و روا بود كه محل ّ او

نصب بود به آن كه بدل «ما» ست، و «ما» در محل ّ نصب است، و شايد كه در محل ّ جر بود به آن كه بدل باشد از «به» به تقدير اعادت حرف جر «ما امرتني به، بان اعبدوا الله». و شايد كه محل ّ او رفع بود خبر مبتداي محذوف، و التّقدير و هو ان اعبدوا اللّه. بار خدايا من ايشان را هيچ نگفتم مگر آنچه مرا فرمودي از دعوت ايشان با عبادت خداي كه خداي من است و خداي شما، وَ كُنت ُ عَلَيهِم شَهِيداً، و تا در ميان ايشان بودم گواه بودم بر ايشان، با آنچه مي كردند. فَلَمّا تَوَفَّيتَنِي، چون مرا بميرانيدي و جان برداشتي. و گفتند: اينكه لفظ دليل است بر آن كه خداي تعالي عيسي را بميرانيد و آنگه زنده كرد و به آسمان برد، و كذلك قوله: إِنِّي مُتَوَفِّيك َ وَ رافِعُك َ إِلَي َّ«6». و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر يكبار. (2). سوره آل عمران (3) آيه 28. (3). آج، لب و. [.....]

(4). مج، وز، مت، لت، مر: باشد. (5). سوره صاد (38) آيه 6. (6). سوره آل عمران (3) آيه 55. صفحه : 220 بعضي دگر گفتند: توفّي قبض باشد، بر قبض روح حمل نبايد كردن چون مطلق بود مگر به قرينه، نبيني كه خداي تعالي اينكه لفظ فرمود در قرآن و مراد به آن نه قبص روح في قوله تعالي: اللّه ُ يَتَوَفَّي الأَنفُس َ حِين َ مَوتِها وَ الَّتِي لَم تَمُت فِي مَنامِها«1». خفته را كه مرده نباشد متوفّي خواند«2» و قول اوّل درست تر است براي آن كه اگر چه در وضع لغت توفّي بر اطلاق، قبض باشد، به عرف مخصوص

شده است به مرده و اينكه عرفي مستقرّ است و مستمر، نبيني«3» كه آن كس كه گويد: فلان متوفّي است از اطلاق او هيچ مقبوض ندانند و [نه]«4» نيز خفته جز مرده! كُنت َ أَنت َ الرَّقِيب َ عَلَيهِم، بار خدايا«5» چون مرا وفات دادي و از ميان ايشان ببردي، تو نگهبان بودي بر ايشان. و «رقيب» نگهباني باشد كه نيك محافظت كند بر آنچه او را رقيب آن كرده باشند، يقال: رقبه يرقبه رقبا و رقبة، قال: علي ّ رقبة من سائل و مسؤول، بار خدايا نه آن است كه تو نگهبان ايشاني، تو به همه چيزي حاضري و بر همه چيزي گواي«6» و رجوع معني همه«7» با عالمي باشد. قوله تعالي: إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُك َ- الاية، آنگه عيسي- عليه السّلام- چون خداي تعالي گفت: فَإِنِّي أُعَذِّبُه ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه ُ أَحَداً مِن َ العالَمِين َ«8»، گفت: بار خدايا: اگر عذاب كني ايشان را بندگان تواند، كس را نبود و نرسد كه تو را منع كند از آن و بر تو اعتراض كند. وَ إِن تَغفِر لَهُم، و اگر بيامرزي ايشان را تو خداوند عزيزي«9» و حكيمي. اگر گويند: نه در اينكه آيت «غفور«10» رحيم» لايق و بهتر بودي از «عزيز حكيم» گوييم: نه، براي آن كه غرضي عيسي- عليه السّلام- در اينكه جا«11» استغفار ايشان است و استرحام براي ايشان، دگر آن كه غفران و رحمت بر دو وجه ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آيه 42. (2). آج، لب، لت: خوانند. (3). مج، وز، مت، آج، لب، لت: نبيني. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). آف: خداي. (6). مج، وز، مت، گوائي، آف، آن: گواهي،

لت: گواه. (7). مج، وز، مت، لت: هر دو. (8). سوره مائده (5) آيه 115. (9). مج، وز، مت، لت، مر: خداوندي عزيز، آج، لب: خداوند عزيز. (10). اساس، آف، لت، آن و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). مج، وز، مت، لت، مر نه. [.....]

صفحه : 221 باشد از فاعلش: بر وجه حكمت باشد و بر وجهي بود كه حكمت اقتضا نكند، پس اينكه لفظ عامتر است و در فايده شاملتر. دگر آن كه غرض عيسي- عليه السّلام- آن است كه باز نمايد كه اگر تو عذاب كني ايشان را، تو را عزّت و غلبه و قهر«1» است، و با آن كه چنين است بحكمت و صواب [كني، و اگر بيامرزي هم بر وجه حكمت و صواب]«2» باشد. قال َ اللّه ُ هذا يَوم ُ يَنفَع ُ الصّادِقِين َ صِدقُهُم، نافع خواند: «يوم» به نصب، و باقي قرّاء به رفع. حجّت آنان كه به رفع خواندند آن است كه: «هذا» مبتدا بود و «يوم» خبر او، و حجّت نافع آن است كه نصب باشد علي الظّرف من «قال»، كأنّه تعالي قال: ان ّ هذا القول يقع منه يَوم ُ يَنفَع ُ الصّادِقِين َ، و «يوم» مضاف است با جمله فعلي، و تقدير آن است كه: هذا يوم ينفع الصّادقين قولهم، و «قال» به معني يقول است- چنان كه گفتيم، و قوله: هذا يَوم ُ يَنفَع ُ الصّادِقِين َ صِدقُهُم، تعلّق دارد به اينكه قصّه كه از پيش رفت من قوله: أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ«3»، و به جواب عيسي- عليه السّلام- كه گفت: ما قُلت ُ لَهُم إِلّا ما أَمَرتَنِي بِه ِ، بار خدايا؟ من نگفتم ايشان را الّا آنچه [55- ر]

تو فرمودي مرا، و اينكه سخن راست باشد، و درست آن است كه صدق راجع نيست با روز قيامت، بل راجع است با دنيا، و تقدير آن است: كه يوم ينفع الصّادقين صدقهم في الحيوة الدّنيا، براي آن كه صدقي و تصديقي كه در قيامت كنند بر آن ثواب نباشد براي آن كه ملجأ باشند با آن و علم ضروري حاصل باشد«4» ايشان را كه اگر ايشان خواهند تا معصيت كنند تمكين نكنند ايشان را و منع كنندشان از آن، و دگر مضرّت عظيم عاجل از عذاب دوزخ معلوم و معاينه باشد، و اينكه هم سبب الجاست، نبيني كه حق تعالي از ابليس حكايت كرد: وَ قال َ الشَّيطان ُ لَمّا قُضِي َ الأَمرُ إِن َّ اللّه َ وَعَدَكُم وَعدَ الحَق ِّ«5»- الاية، و اينكه جمله حكايت كه از او كرد هم راست است، و با آن كه راست است هيچ نفع نكند ابليس را. و آنگه جزا و ثواب صادقان گفت كه ايشان را چه باشد: لَهُم جَنّات ٌ تَجرِي، ايشان را بهشتها باشد كه ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: قهر و غلبه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). سوره مائده (5) آيه 116. (4). مج، مت: شود، وز، لت، مر: بود. (5). سوره ابراهيم (14) آيه 12. صفحه : 222 در زير درختان آن جويها مي رود و ايشان در آن جا مخلّد و مؤبّد و منعّم باشند بر وجهي كه نعيم مقيمان«1» را زوال نبود. آنگه ايشان را در بهشت چيزي باشد به از بهشت«2»، و آن رضاي خداست از ايشان، خداي تعالي از ايشان راضي باشد به طاعات و ايمان ايشان

در دار دنيا، و ايشان از خداي تعالي راضي باشند به ثواب و نعيم كه داده باشد«3» ايشان را و آن فوز و ظفر بزرگ باشد، يقال: فاز بكذا اذا ظفر به و حازه. آنگه گفت«4»: ملك آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است همه خداي راست و در تصرّف اوست، و او بر آن قادر است كه چنان كه خواهد مي گرداند و مي دهد و مي ستاند، و كس را نرسد كه او را از آن منع كند يا بر او اعتراض كند، و بيرون آن بر همه چيز قادر و تواناست از آنچه مقدورات اوست بر هر وجه كه صحيح بود كه مقدور باشد. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: مقيمشان، آج، لب، بم: مقيم آن. (2). مر رَضِي َ اللّه ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه ُ (3). مج، وز، مت: نعيم بي داد و بود. (4). مر لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ صفحه : 223 سورة الأنعام عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده [گفتند]«1»: اينكه سورت مكّي است، و يزيد بن رومان گفت: بهري مكّي است و بهري مدني است، و شهر بن حوشب گفت: سورت مكّي است مگر دو آيت: قُل تَعالَوا أَتل ُ ما حَرَّم َ رَبُّكُم عَلَيكُم«2»، و آن آيت كه از پس اينكه است. عبد اللّه عبّاس گفت: سورة الانعام به يك بار فرود آمد به مكّه هفتاد هزار فرشته«3» با آن بودند به تسبيح و تهليل و تحميد. و اينكه سورت صد و شصت«4» و پنج آيت است در عدد كوفيان، و شش در عدد بصريان و هفت در عدد مدنيان. و انس مالك روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه

و آله- گفت: هيچ سورت بر من فرود نيامد به يك بار مگر سورة الأنعام كه چون فرود آمد پنجاه فرشته«5» او«6» پنجاه هزار- شك«7» از راوي«8» است- با آن بودند و در پيرامن آن بودند، ايشان را زجلي و آوازي بود به تسبيح و تهليل بر من خواندند«9» و در دل من قرار دادند آن را چنان كه آب را در حوض قرار دهند، و خداي تعالي مرا و شما را به اينكه سورت عزّي داد كه پس از [آن]«10» ذل ّ نبود، در اينكه سورت دحض حجّت مشركان كرد و وعده داد، وعده اي كه خلاف نكند. كعب الأحبار گفت: خداي تعالي افتتاح توريت به معني ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره انعام (6) آيه 151. (3). وز: فريشته. (4). مج، وز، مت: شصت، آج، لب، بم، آف، آن، مر: بيست. (5). مج، وز، مت: فريشته. [.....]

(6). مر: با او. (7). مر: و اينكه شك. (8). لت، مر: واقدي. (9). مج، وز، مت، مر: خواند، آج، لب، بم، بر مي خواندند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 224 [اينكه]«1» آيت كرد كه: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ جَعَل َ الظُّلُمات ِ وَ النُّورَ ثُم َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِرَبِّهِم يَعدِلُون َ«2»، و ختمش به معني اينكه آيت كرد: وَ قُل ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي لَم يَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم يَكُن لَه ُ شَرِيك ٌ فِي المُلك ِ وَ لَم يَكُن لَه ُ وَلِي ٌّ مِن َ الذُّل ِّ وَ كَبِّره ُ تَكبِيراً«3»، چون«4» اينكه سورت جبرئيل عليه السّلام- بر رسول- صلّي اللّه عليه و آله- خواند«5»، رسول گفت: سبحان

اللّه العظيم ، و به روي در آمد به سجده، [55- پ]، آنگه كاتب را بخواند تا هم در شب بنوشت. امّا فضل قراءت او، عبد اللّه عبّاس روايت كند از ابّي كعب كه رسول- عليه السّلام- گفت: سورة الانعام انزله كرد بر من دفعة واحدة، به يكبار، در شيعت او هفتاد هزار فرشته«6» از آسمان بر«7» زمين آمدند. هر كه اينكه سورت بخواند، [آن]«8» هفتاد هزار فرشته«9» بر او صلات«10» فرستند به عدد هر آيتي كه در اينكه سورت است شبانه روزي«11». جابر بن عبد اللّه انصاري روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه«12» گفت: هر كه او از سوره الانعام سه آيت بخواند از اوّل او الي قوله: وَ يَعلَم ُ ما تَكسِبُون َ«13»، خداي تعالي چهل هزار فرشته را بر وي«14» موكّل كند تا مثل ثواب عبادت خود مي نويسند او را تا به روز قيامت، و فرشته«15» را از آسمان هفتم فرو فرستد با عمود آهنين تا بر او موكّل باشد، چون شيطان خواهد كه او را وسوسه كند يا چيزي در دل او كند«16»، يكي از آن عمود بر او زند، چندانش بيندازد كه از ميان او و او هفتاد حجاب باشد. چون روز قيامت باشد، قديم تعالي گويد: بنده من؟ در سايه من برو و از بهشت من مي خور و از آب كوثر نوش مي كن و از چشمه سلسبيل غسل مي كن كه تو بنده مني و من خداوند توام. ----------------------------------- (1). اساس، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره انعام (6) آيه 1. (3). سوره بني اسرائيل (17) آيه 111. (4). آج، لب: و

چون. (5). مج، وز، مت، لت: بخواند. (9- 6). وز: فريشته. (7). مج، وز، مت: به. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). آج، لب، آف: صلوات. [.....]

(11). مج، وز، مت، آج، لب: شبان روزي شبانروزي. (12). مج، مت او. (13). سوره انعام (6) آيه 3. (14). مج، وز، مت، لت: برو/ بر او. (15). بم، لت، مر: فرشته اي. (16). مج، وز، مت: فكند، لت: افگند. صفحه : 225 قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 1 تا 10]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ جَعَل َ الظُّلُمات ِ وَ النُّورَ ثُم َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِرَبِّهِم يَعدِلُون َ (1) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِين ٍ ثُم َّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَل ٌ مُسَمًّي عِندَه ُ ثُم َّ أَنتُم تَمتَرُون َ (2) وَ هُوَ اللّه ُ فِي السَّماوات ِ وَ فِي الأَرض ِ يَعلَم ُ سِرَّكُم وَ جَهرَكُم وَ يَعلَم ُ ما تَكسِبُون َ (3) وَ ما تَأتِيهِم مِن آيَةٍ مِن آيات ِ رَبِّهِم إِلاّ كانُوا عَنها مُعرِضِين َ (4) فَقَد كَذَّبُوا بِالحَق ِّ لَمّا جاءَهُم فَسَوف َ يَأتِيهِم أَنباءُ ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (5) أَ لَم يَرَوا كَم أَهلَكنا مِن قَبلِهِم مِن قَرن ٍ مَكَّنّاهُم فِي الأَرض ِ ما لَم نُمَكِّن لَكُم وَ أَرسَلنَا السَّماءَ عَلَيهِم مِدراراً وَ جَعَلنَا الأَنهارَ تَجرِي مِن تَحتِهِم فَأَهلَكناهُم بِذُنُوبِهِم وَ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قَرناً آخَرِين َ (6) وَ لَو نَزَّلنا عَلَيك َ كِتاباً فِي قِرطاس ٍ فَلَمَسُوه ُ بِأَيدِيهِم لَقال َ الَّذِين َ كَفَرُوا إِن هذا إِلاّ سِحرٌ مُبِين ٌ (7) وَ قالُوا لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ مَلَك ٌ وَ لَو أَنزَلنا مَلَكاً لَقُضِي َ الأَمرُ ثُم َّ لا يُنظَرُون َ (8) وَ لَو جَعَلناه ُ مَلَكاً لَجَعَلناه ُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنا عَلَيهِم ما يَلبِسُون َ (9) وَ لَقَدِ استُهزِئ َ بِرُسُل ٍ مِن قَبلِك َ فَحاق َ بِالَّذِين َ سَخِرُوا مِنهُم ما كانُوا

بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (10)

[ترجمه]

سپاس«1» خداي را آن كه بيافريد آسمانها و زمين«2» و بيافريد«3» تاريكيها و روشنايي«4» پس آنان كه كافر شدند به خدايشان شرك مي آرند. . اوست آن كه آفريد شما را از گل پس حكم كرد وقتي و وقتي نام نهاده نزديك او پس شما شك مي كني«5». و اوست خدا در آسمانها و در زمين مي داند«6» نهان شما و آشكار شما و مي داند آنچه مي كني«7» شما، و نيايد به ايشان از آيتي«8» از آيتهاي خدايشان مگر بودند از آن برگرديده گان«9». بدروغ داشتند حق ّ را چون آمد به ايشان زود بود كه بيايد به ايشان خبرها آنچه به آن فسوس كردند«10». ----------------------------------- (1). مل، مر: ترجمه آيات ندارد. (2). مج، وز، مت: زمينها، آج، لب را. (3). مج، وز، مت، لت: آفريد، آج، لب: پديد آورد، آن: بيافريدي. (4). آج، لب: روشني، آن: رشنايي. (5). مج، وز، مت، لت: مي كنيد. (6). مج، وز، مت، لت: داند. (7). مج، وز، مت، لت، آف: مي كنيد، آج، لب: مي اندوزيد. (8). آج، لب: هيچ دليل از دلايل قدرت. [.....]

(9). مج، مت، لت: برگردنده، آج، لت: روي گردانندگان. (10). مج، مت، وز، لت: كردندي، بم، آن كردن. صفحه : 226 نديدند كه چند هلاك كرديم از پيش ايشان از گروهي كه ممكّن كرديم«1» ايشان را در زمين آنچه نكرديم«2» شما را و بفرستاديم باران بر ايشان شباروزي«3» و كرديم جويها روان از زير«4» ايشان هلاك كرديم ايشان را به گناهانشان و بيافريديم از پس ايشان گروهي ديگر. اگر بفرستيم بر تو كتابي«5» در كاغذي بسايند«6» به دستهاشان«7» گويند آنان كه كافر شدند نيست اينكه مگر جادوي

پيدا«8». گفتند چرا فرود نيامد بر او فرشته و اگر بفرستيم فرشته بگزاراند«9» كاري پس مهلت ندهند ايشان را. و اگر كنيم او را فرشته كنيم او را مردي و بپوشانيم بر ايشان آنچه مي پوشانند. و بدرستي كه فسوس داشتند پيغامبراني از پيش تو در رسيد به آنان كه فسوس داشتند از ايشان آنچه بودند كه به آن فسوس داشتند. قوله: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، مقاتل گفت: سبب نزول سوره«10» آن«11» بود كه مشركان با رسول- عليه السّلام- محاجّه كردند گفتند من ربّك خداي تو ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت: تمكين كرديم، آج، لب: جاي داديم. (2). آج، لب: جاي نداديم. (3). مج، مت: بارنده، وز: برنده، آج، لب: ريزان. (4). آج، لب: فرود جايها. (5). مج، مت، وز، لت: نامه، آج، لب: نبشته. (6). اساس، بم، آف: بنسايند، با توجه به مج، وز تصحيح شد، آج، لب: پس بسايند. (7). آج، لب هر آينه. (8). مج، وز، مت، لت: روشن، آج، لب: هويدا، بم، پيدا. (9). مج، وز، مت، آف، آن: بگذارند، لت: بگزاريد. (10). آف آيه، وز اينكه آيه. (11). مج، وز، مت، آج، لب: ندارد. صفحه : 227 كيست! اي محمّد«1»! گفت خداوند آسمانها و زمينها، ايشان جحود كردند و تكذيب او كردند در اينكه حديث خداي تعالي اينكه سوره فرستاد و گفت سپاس خداي را كه آفريدگار آسمانها و زمين است. مفسّران گفتند: خداي تعالي آسمان به دو روز آفريد يك شنبه و دوشنبه و زمين به دو روز آفريد سه شنبه و چهار شنبه، وَ جَعَل َ الظُّلُمات ِ وَ النُّورَ، «جعل» آن جا به معني «خلق» است

براي آن كه متعدّي است به يك مفعول، و بعضي علما گفتند: «جعل» صله است، أعني زياده، و تقدير آن است كه: خلق السّموات و الارض و الظلمات و النّور. سدّي گفت: مراد به ظلمات و نور شب و روز«2» است، قتاده گفت: مراد بهشت و دوزخ است، بعضي دگر گفتند: مراد حقيقت روشنايي است و تاريكي، و اينكه اوليتر است براي دو وجه«3»: يكي براي عموم را و ديگر براي حمل كلام علي ظاهره و حقيقته. بعضي دگر گفتند تقدير آن است كه: خلق السّموات [و الارض]«4» و قد جعل الظّلمات و النّور، فايده «قد» اينكه جا«5» تقريب الفعل من الوجود«6» باشد يعني آسمان و زمين بيافريد و ظلمات و نور آفريده بود پيش از آن بر اينكه قول «واو» حال باشد، عطف نباشد. قتاده گفت خداي تعالي آسمان پيش از زمين آفريد«7» و بهشت پيش از دوزخ آفريد و ظلمت پيش از نور و كيفيّت [56- پ]

خلق آسمان و زمين در مجلّد اوّل رفته است. ثُم َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِرَبِّهِم يَعدِلُون َ، قطرب گفت: در كلام محذوفي هست و تقدير آن است كه: ثم ّ الّذين كفروا بعد هذا الشّأن بربّهم يعدلون پس كافران بعد از اينكه بيان بتان و معبودان خود را كه جماداتند«8» با«9» خداي تعالي برابر مي كنند. و «عدل» برابر كردن چيزي با«10» چيزي باشد، يقال: عدلت الشّي ء بالشّي ء فاعتدل، و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب: ندارد. [.....]

(2). بم، آف، آن: قدر. (3). مج، وز، مت، مر را، لت: چيز. (4). اساس، بم: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (5). آج، لب، بم، آف، آن: آنجا.

(6). وز: الوجوه. (7). مج: بيافريد. (8). مج، وز، مت، آف، لت، آن: جمادانند. (9). مج، وز، مت، لت، مر: به. (10). مج، وز، مت، لت، مر: به، آن: بر. صفحه : 228 «عدل» كه خلايف«1» جور«2» باشد از آن جاست براي آن كه راستي بود، و «عدل» تنگ«3» باشد براي آن«4» كه معادل آن ديگر بود، و نضر بن شميّل گفت: «با» به معني «عن» است اينكه جا، و تقدير آن است كه: ثم ّ الّذين كفروا عن ربّهم يعدلون، من العدول، پس كافران از خدايشان عدول و اعراض مي كنند و عرب با آن كه [ «باء» را«5»]

يك بار به معني «عن» گويند و يك بار به معني «من» چنان كه خداي تعالي گفت: عَيناً يَشرَب ُ بِها عِبادُ اللّه ِ«6»، و المعني منها چنان كه عنتره گفت:«7» شربت بماء الدّحرضين فاصبحت زوراء تنفر عن حياض الدّيلم و المعني شربت من ماء الدّحرضين. هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِين ٍ، او آن خداست«8» كه بيافريد شما را از گل، يعني پدر شما را كه آدم بود و اصل شما بود و اگر گويند نه اينكه مناقضه بود كه در يك آيت گفت آدم را از خاك آفريدم و در اينكه آيت گفت: از گل. و در دگر آيت از حمأ«9»، و در دگر آيت از صلصال، اينكه مناقضه به چه زايل خواهي كردن! جواب آن است كه گوييم: در اخبار چنين آمد كه خداي تعالي بفرمود تا خاك آدم بر در بهشت بيفگندند«10»، و به يك روايت ديگر ميان مكّه و طايف چهل سال [خاك بود چون چهل سال بگذشت خداي تعالي فرمان داد تا چهل شبان

روز باران بر او بارانيدند«11» تا گل شد چهل سال گل بماند]«12» آنگه متغيّر شد«13» حمأ مسنون شد، گل سياه رنگ سالخورده چهل سال چنان بماند، آنگه خشك شد صلصال گشت، خداي تعالي صورت آدم بر آن صلصال نگاشت«14» و جثّه آدم از آن مصوّر كرد چنان كه صورت و شكل آدمي است. فرشتگان«15» بر او گذر«16» مي كردند«17» و مي گفتند: خداي ما خلقي خواهد ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: خلاف. (2). آف: جود. (3). لت: تنگ بار. (4). مج، وز، مت: از. (5). اساس: ندارد، با توجه به مج، وز، افزوده شد. [.....]

(6). سوره دهر (76) آيه 6. (7). مج، وز، مت شعر. (8). مج، مت: خدايي، وز، لت، مر: خداي. (9). وز: جماد. (10). آف: بيفكند. (11). وز: باريدند، آج، لب، لت: بباريد. (12). اساس، بم: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (13). مج، وز، مت، لت، مر: كشت. (14). مج، مت: بكاشت، لت: بنگاشت. (15). مج، وز: فريشتگان. (16). اساس، آن: گزر. (17). آج، لب: كردند. صفحه : 229 آفريدن«1». ابليس روزي با جماعتي فرشتگان«2» بر او بگذشت گفت: خداي تعالي از اينكه خاك و گل خلقي خواهد آفريدن، اگر شما را طاعت او فرمايد«3» چه خواهي كردن«4»! گفتند: انقياد و سمع و طاعت. ابليس گفت: امّا من طاعت ندارم اينكه را كه من مي بينم كه اصل او چيست تا بداني كه ابليس هميشه كافر بود و لكن نفاق مي ورزيد. آنگه روح در آدم دميد و او را خلقي سوي ّ تمام بيافريد، ثُم َّ قَضي أَجَلًا وَ أَجَل ٌ مُسَمًّي عِندَه ُ، پس حكم كرد بر او اجلي و وقتي، و

اجلي«5» نامزد كرده بنزديك اوست. حسن و قتاده و ضحّاك گفتند: اجل اوّل از وقت خلق او بود تا به وقت مرگش، و اجل دوم از وقت مرگ است تا به وقت بعث مدّت مقام در برزخ، براي آن گفت: «عنده» كه در آن وقت به منزل اوّل باشد از منازل آخرت و روي به سراي حكم خداي دارد كه دار جزاست. مجاهد و سعيد جبير گفتند: «اجل» اوّل اجل دنياست و «اجل» دوم اجل آخرت«6»، براي آن گفت: «عنده» كه آن جا حكم او را باشد دگر كس را آن جا حكم نباشد، و عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد به اجل اوّل خواب است كه يشبه الموت و هو أخوه، او را در خواب بدارد تا به وقت بيداري، و مراد به اجل دوم وقت مرگ است و براي آن گفت «عنده» كه علم آن بنزديك اوست، و بعضي دگر گفتند: هر دو اجل يكي است، و تقدير كلام آن است كه: قضي لكم اجلا و هو اجل مسمّي عنده، شما را وقتي و اجلي بر زد و آن وقت و اجل، مسمّي است بنزديك او، كس علم آن نداند مگر او و كس از آن در نگذرد. و گفته اند: براي آن گفت «عنده» كه آجال در لوح محفوظ نبشته«7» است و آن آن جاست كه كس را حكم نباشد جز او را. و بعضي دگر گفتند: به اجل اوّل ----------------------------------- (1). بم، آف: آفريد. (2). مج، وز: فريشتگان. [.....]

(3). لت: فرمايند. (4). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن، مر: خواهيد كردن. (5). آج، لب: اجل. (6). مج،

وز، لت است. (7). آف: بنوشته. صفحه : 230 [57- ر]

اجل آنان خواست كه پيش ما بودند و رفتند، و به اجل دوم اجل آنان كه مانده اند و از پس ما آيند. امّا «أجل» وقت باشد من قولهم: دين مؤجّل، اي موقّت. و «وقت» عبارت است از حركات فلك، و گفته اند: وقت حادثي باشد يا آنچه تقديرش تقدير حادث بود«1» كه حدوث غيري به او تعلّق دارد. امّا حادث چنان بود مثلا كه قدوم زيد مؤجّل كنند به طلوع آفتاب، چون قدوم زيد معلوم نباشد و طلوع آفتاب معلوم بود«2»، اينكه حادثي است معلّق به حادثي، و آنچه تقديرش حادث باشد«3» و اگر چه بر حقيقت او حادث نبود و چنان بود كه قدوم زيد مشروط كنند به انتفاي دخول عمرو در شهريا«4» به انتفاي حيات شخصي، و اينكه امري«5» مجدّد باشد و حادث نبود بل در تقدير حادث بود، و معني آن كه: اگر«6» در وجود داشتي حادث بودي، پس چون چنين باشد اجل دين وقت وجوب قضايش باشد، و اجل مرگ وقت حصول مرگ باشد، و اجل قتل وقت حصول قتل باشد. و اجل بنزديك ما يكي باشد مرد را اگر وفاتش به مرگ باشد و اگر به قتل و آن وقت«7» كه اگر او را بنكشتندي«8» تا به آن وقت بماندي آن را بر مجاز اجل خواندند«9» براي آن كه چون حدوث فعل در آن وقت نباشد [آن را اجل آن فعل گفتن مجاز باشد چنان كه آن را كه در معلوم چنان بود كه اگر به او دهند صلاح او باشد و نداده باشند]«10» از مال و ملك آن

را رزق و ملك [او]«11» نخوانند الّا بر مجاز. و ابو القاسم بلخي ّ گفت«12»، و بغداديان نيز گفتند: اجل دو است، يكي آن كه قتل در او حاصل شود، و يكي آن كه در معلوم باشد كه اگر بنكشتندي او را يا به آن آفت بنمردي تا به آن«13» وقت بماندي، و به اينكه آيت تمسّك كردند«14» كه ما در ----------------------------------- (2- 1). مج، وز، مت: بدلها: باشد. (3). آج، لب: بود. (4). مج، وز، مت: ندارد. (5). آج، لب، آن: امر. (6). مج، وز، مت، لت در، چاپ شعراني (4/ 386) اينكه قول 7. مج، وز، مت، لت را. (8). مج، وز، مت: بنكشتي. (9). مج، وز، مت، لت: خوانند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(11). مج، وز، مت: ندارد. (12). مج، وز، مت، آف، لت: تا. (13). مج، وز، مت، آف، لت: او را تا به آن. (14). مج، وز، مت: كرد، كج، لب، كردندي. صفحه : 231 اوييم«1» من قوله: ثُم َّ قَضي أَجَلًا وَ أَجَل ٌ مُسَمًّي عِندَه ُ، تفسير بر آن داد كه أجل اوّل وقت قتل است يا مرگ به غرق و هدم، و أجل دوم آن وقت است كه خداي داند كه اگر بنكشتندي او را يا به آن آفت بنمردي تا به آن وقت بماندي، و دگر به اينكه آيت تمسّك كردند«2» كه گفت: وَ أَنفِقُوا مِن ما رَزَقناكُم مِن قَبل ِ أَن يَأتِي َ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ فَيَقُول َ رَب ِّ لَو لا أَخَّرتَنِي إِلي أَجَل ٍ قَرِيب ٍ«3»، و جواب از آن آيت آن است كه گفته شد از اقوال مفسّران كه: يكي أجل مرگ است و يكي

أجل حيات- بر اختلافي كه رفت. و جواب از اينكه آيت دوم آن است كه: اينكه را خداي تعالي بر مجاز أجل خواند، و كذلك قوله: وَ يُؤَخِّرَكُم إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي«4»، و قرآن از مجاز خالي نيست. امّا تبقية المقتول، و آن كه او را اگر بنكشتندي بماندي يا در حال بمردي قطع نيست بر هيچ دو، [و]«5» هر دو مجوّز است، چنان كه يكي از ما«6» هر ساعت و هر وقت مجوّز است و ممكن كه بميرد يا بماند، چه اينكه به مصلحت تعلّق دارد و روا بود كه مصلحت او«7» مرگ باشد يا زندگاني باشد و ما را به آن طريقي نيست. پس قطع كردن بر او محال باشد، بل روا بود كه مصلحت در حيات بود او را خداي تبقيه كندش، و روا بود كه در اخترام بود او را وفاتش دهد پس قطع را وجهي نبود و اگر چنان بودي كه آن را كه بكشند«8» اگر او را بنكشتندي لا محال هم در حال بمردي واجب كردي كه آن كس كه او جمله چهار پاي او را«9» به ظلم بكشتي بايستي تا«10» منعم«11» بودي بر او و احسان كرده بودي«12» و او را شكر او واجب بودي، چه اگر او«13» بنكشتي در حال بمردي«14» و تلف شدي بر وي و خلاف اينكه معلوم است و ما دانيم بضرورت كه«15» مستحق ّ ذم و عقوبت و لعنت باشد از ما و از خداي تعالي دگر واجب ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: در آنيم. (2). مج، وز، مت، لت: كرد. (3). سوره منافقون (63) آيه 10. (4). سوره ابراهيم (14) آيه 10. (5). اساس:

ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (6). آج، لب: از ما يكي. (7). مج، وز، مت، لت: كه او را مصلحت. (8). مت: بكشتند. (9). مج، وز، مت، لت: چهار پاي كسي را. (10). مج، وز، مت: كه. [.....]

(11). مج، مت: متعجب. (12). آج، لب، لت بر او. (13). آف را. (14). مج، وز، مت، لت: بمردندي. (15). مج، وز، مت، لت او. صفحه : 232 كردي كه آن ظالم كه كسي را به ظلم مي كشد«1» مستحق ّ ذم و عقاب نبودي، چه اگر او بنكشتي او را او خود در حال بمردي قطعا و يقينا، و خلاف اينكه معلوم شده است عقلا و شرعا. قوله: ثُم َّ أَنتُم تَمتَرُون َ، خطاب است با مشركان، گفت: پس از اينكه همه نعم و آيات و بيّنات از خلق آسمان و زمين و ابداع غرايب و بدايع [57- پ]

و اظهار انواع صنايع در او [و]«2» خلق شما از آدم و خلق آدم از گل و هر يكي را اجلي و وقتي نهادن و حكم و قضا كردن با اينكه همه نعمت هم شك مي كني«3» در وجود و الهيّت و وحدانيّت من و نظر و تفكّر نمي كني«4» تا شما را علم حاصل شود و شك ّ برخيزد. وَ هُوَ اللّه ُ فِي السَّماوات ِ وَ فِي الأَرض ِ، اينكه آيت محتمل دو معني است: يكي آن كه او خداست در آسمانها و زمينها، يعني معبود است و منفرد به تدبير و تقدير در او، كس را [با او]«5» در آن شركت نيست چنان كه يكي از ما گويد: هو الامير في البلد و الملك في الولاية، و مراد نه حلول

و نزول باشد، و كذا«6» هو الخليفة في الشّرق و الغرب، و محال است وجود او در يك حال به مشرق و مغرب«7»، پس معني اينكه باشد كه گفتيم كه: او مدبّر است در شرق و غرب و پادشاه است«8» بر بحر«9» و بر «هو» مبتداست و «اللّه» بدل است از او، و فِي السَّماوات ِ وَ فِي الأَرض ِ، در محل ّ خبر مبتداست، و تقدير آن كه: هو اللّه المعبود في السّموات و في الارض المدبّر فيهما«10»، و روا بود كه خبر بعد خبر باشد چنان كه گفت: وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِله ٌ وَ فِي الأَرض ِ إِله ٌ«11»، كقولهم: هذا حلو حامض، و تقدير آن بود: و اللّه في السّموات و اللّه في الارض. وجه دوم«12» در معني آيت آن است كه: كلام تمام باشد عند قوله: وَ هُوَ اللّه ُ، و اينكه ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: مي بكشد. (5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مي كني/ مي كنيد. (4). آف: نمي كنيد. (6). مج، وز، مت، لت: كذلك. (7). آج بود. (8). اساس: پادشاست. (9). مت: در بحر. (10). مج، وز، مت، لب، لت: فيها. [.....]

(11). سوره زخرف (43) آيه 84. (12). لب، مر: دويم. صفحه : 233 جمله باشد از مبتدا و خبر، آنگه ابتدا كرد و گفت: فِي السَّماوات ِ وَ فِي الأَرض ِ يَعلَم ُ سِرَّكُم وَ جَهرَكُم، و تقدير آن كه: يعلم سرّكم و جهركم في السّموات و في الارض، و اينكه ظرف باشد من قوله: يعلم سركم و جهركم في السموات، براي آن كه خلقان يا جن و انس اند يا فرشتگان، اينان [در]«1» آسمان اند و آنان«2» در زمين، و

قديم تعالي به احوال همه عالم است و هيچ بر او پوشيده نيست، يعني اگر در آسمان باشي«3» و اگر در زمين باشي«4» من سرّتان و جهرتان«5»، پنهان و آشكارتان«6» دانم و بر من پوشيده نماند، آنچه در دل داري«7» و آنچه بر زبان راني«8» و آنچه كني«9» از خير و شرّ و اندك و بسيار«10». مورد آيت مورد زجر و تهديد است، يعني من دانم و بر من پوشيده نيست تا هر يكي را جزا دهم به حسب عمل خود تا باشد كه ايشان را وعظي بود و زجري از آنچه مي گويند و مي كنند. آنگه خبر داد از ايشان و سوء صنيعتشان«11» و در باب عدول و اعراض و تولّي و انحراف از آيات و بيّنات و اعلام«12» معجزات و حجج و دلالات، گفت: هيچ آيت از آيات من به ايشان نيامد، و مراد به آيت دلالت و حجّت است الّا ايشان اعراض مي كنند و عدول مي نمايند و انقياد نمي نمايند«13» و «من» اوّل زيادت است، نه آن كه بي فايده است، بل فايده او تأكيد نفي است، اينكه را مؤكّدة النّفي گويند، چنان كه يكي از ما گويد: ما جاءني من رجل. و «من» دوم تبعيض باشد، چنان كه: زيد من القوم. آنگه گفت: برون«14» آن كه اعراض مي كنند تكذيب مي كنند حق را و حق به دروغ مي دارند. و آن تكذيب از آن اعراض مي آيد كه چون نظر و تأمّل نمي كنند، علم ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، مت، لت: ايشان. (3). آف: باشيد. (4). باشي/ باشيد. (10- 5). مج، وز، مت، لت و.

(6). مج، وز، مت: آشكارايتان. (7). آف مر: داريد. (8). آف، مر: رانيد، مج، وز، مت: آري/ آريد. (9). آف، مر: كنيد. (11). مج، وز، مت، لت، مر: صنيعشان. (12). مت و. (13). مج، وز، مت، لت: نمي كنيد. [.....]

(14). مج، وز، مت، آج، لب، مر: بيرون. صفحه : 234 حاصل نمي شود ايشان را، لا جرم حق را به دروغ مي دارند،«1» به ايشان آيد خبر«2» آنچه به دروغ مي دارند سخريّت و استهزاء مي كنند و فسوس مي دارند، و اينكه هم«3» كنايت است از تهديد و وعيد، چنان كه يكي از ما گويد: خبرش با تو آيد و ببيني«4» و بداني آنچه كرده اي، يعني مقاسات كني جزاي آن را. و مراد به «حق» دين اسلام است و كتاب قرآن و محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- آنچه شما را بازي و فسانه و فسوس مي آيد فرداي«5» قيامت علم آن بداني«6» و خبر آن به شما رسد و عاقبت آن بداني«7» و و بال«8» مآل آن بچشي«9». قوله: [58- ر]

أَ لَم يَرَوا كَم أَهلَكنا مِن قَبلِهِم مِن قَرن ٍ، همزه استفهام راست و مراد تقرير و تقريع است و ملامت، و «لم» حرف جزم است و علامت جزم سقوط «نون» است، گفت: نمي بينند اينكه كافران، يعني نمي دانند كه ما چند هلاك كرديم، يعني بسي هلاك كرديم. و «كم» تكثير را باشد- پيش ايشان. من قرن، «من» اوّل ابتداي غايت است و دوم تبيين راست. و «قرن» گفتند: جماعتي مردمان باشند، و گفتند: مدّتي از زمان باشد حسن بصري گفت: بيست سال باشد، ابراهيم گفت: صد«10» سال باشد، ابو ميسره گفت: ده سال باشد، زجّاج گفت:

اهل روزگاري باشد كه در او پيغامبري باشد«11» يا معروفاني از اهل علم، گفته اند: هشتاد سال بود، و گفته اند: صد«12» سال بود، و بر اينكه اقوال مراد اهل قرن باشد. مَكَّنّاهُم فِي الأَرض ِ ما لَم نُمَكِّن لَكُم، آن تمكين كرديم ايشان را كه شما را نكرديم و آن مكنت و قوّت و استطاعت داديم ايشان را كه شما را نداديم. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به تمكين امهال«13» و طول عمر است ايشان را عمرهاي ----------------------------------- (1). اساس و آن تكذيب از آن اعراض مي آيد چون، كه با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (2). وز، لت، آج: جزاي. (3). وز: حكم. (4). اساس: بيني، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). آن: فردا در. (7- 6). آج، لب، آف: بدانيد. (8). آج، لب و. (9). آج، لب، آف: بچشيد. (10). مج، وز، مت: چهار، لت، مر: چهل. (11). مج، وز، مت: يا سيدي. (12). لت: صد و هشتاد. (13). اساس، لب، بم، آف، آن: اهمال، با توجه به مج تصحيح شد. صفحه : 235 دراز داديم كه شما را نداديم و قوّت اجسام كه شما را نيست و مدد اموال و فرزندان چندان كه شما را نيست چون قوم نوح و عاد و ثمود، يقال: مكّنته و مكّنت له وَ أَرسَلنَا السَّماءَ عَلَيهِم مِدراراً، حقيقت آسمان اينكه است كه ما از بالاي خود مي بينيم آنگه بر مقاربت«1» ابر را سماء خوانند براي آن كه سموّي دارد يا براي آن كه به آسمان نزديك است، آنگه باران را براي آن كه از ابر باشد«2» سما خوانند. و كل ّ ما كان فوقك فاظلّك فهو سماءك

و كل ّ ما كان تحتك فاقلّك فهو ارضك، و اينكه معني مستقصي برفته است. و «مدرار» مفعال باشد از در، و درّ مصدر درّ يدرّ درّا و درورا و الدّرّ اللّبن لأنّه يدرّ و في الدّعاء درّ درّه أي كثر«3» لبنه، آنگه مستعمل شد«4» تا در همه چيزي«5» استعمال مي كنند، و كذا قولهم: للّه درّه، اي للّه خيره، و اصله في اللّبن حق تعالي باز گفت از نعمتها كه بر ايشان كرد و بارانها«6» كه ايشان را داد و آنچه ثمره باران باشد از خصب و سعه و نعمت و مفعال بناء مبالغه باشد كقولهم معطار و مذكار و مئناث«7» و مؤنّث و مذكّر در او يكي باشد بي تاء تانيث وَ جَعَلنَا الأَنهارَ تَجرِي مِن تَحتِهِم، و جويهاي روان ساختيم در زير آن يعني در زير قصور و ذرو«8» ايشان، آنگه به اينكه همه نعمتها و تمكين و پايندگي كه ايشان را داديم. فَأَهلَكناهُم بِذُنُوبِهِم، ايشان را هلاك كرديم به گناهاني«9» كه كردند و گروهي دگر را بيافريديم به بدل ايشان. و انشاء ابتداي كار باشد، يقال: انشأ فلان يفعل كذا، أي ابتدء. و انشاء الشّعر ابتداءه، آغاز كردن شعر را و گفتن و انداختن آن را انشاء خوانند، و آن كس كه از خويشتن نامه نويسد بر طريقه مترسّلان او«10» را منشي خوانند. و «كم» در آيت استفهام است و محل ّ او نصب است باهلكنا، براي آن كه او را صدر كلام باشد جز فعلي در او عمل نكند كه از پس او بود. قوله: وَ لَو نَزَّلنا عَلَيك َ كِتاباً فِي قِرطاس ٍ، اينكه جواب آنان است كه«11» از جمله ----------------------------------- (1). مج، وز، مت،

لت، شعراني ج 4 ص 389: مقارنه. [.....]

(2). مج، وز، مت، مل، آف، لت، مر آن را. (3). آج، لب: كثير. (4). مج، وز، مت: باشد. (5). وز: خيري. (6). آف: باران را. (7). همه نسخه بدلها: ميناث. (8). مج، وز، مت، مل، مر: دو ور. (9). آج، لب: گناهان. (10). لت: آن. (11). مج، وز، مت، لت، مر گفتند. صفحه : 236 مشركان. وَ لَن نُؤمِن َ لِرُقِيِّك َ حَتّي تُنَزِّل َ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُه ُ«1»، خداي تعالي گفت: اگر چنان كه ما كتابي بر تو فرو فرستيم بر كاغذي نوشته ايشان به دست بپساوند«2». مفسّران گفتند: يعني اگر كتابي خداي تعالي بفرستد بر آن جا نوشته كه: يا فلان بن فلان هذا كتاب من اللّه اليك آمن بمحمّد«3»، اي فلان پسر فلان اينكه نامه اي است از خداي تعالي به تو كه ايمان آر به محمّد، با اينكه همه هم ايمان نيارند و گويند اينكه جادوي و سحر است«4». مقاتل و كلبي ّ گفتند: سبب نزول«5» آيت آن بود كه نضر بن الحارث و عبد اللّه بن ابي اميّه و نوفل بن خويلد گفتند: يا محمّد ما به تو ايمان نياريم تا كتابي نياري خاص براي ما با«6» چهار فرشته كه گواهي«7» مي دهند و مي گويند اينكه از نزديك خداست و تو رسول خدايي. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. وَ قالُوا لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ مَلَك ٌ، گفتند: چرا فرشته«8» بر او نمي فرستد«9». آنگه خبر داد از عناد و جحود [58- پ]

ايشان و گفت: اگر چنان باشد كه ما فرشته اي را فرو فرستيم«10» بر حسب اقتراح ايشان، ايشان هم ايمان نيارند و آنگه مصلحت اقتضاي تعجيل هلاك

ايشان كند بر آن كه«11» ايشان را مهلت ندهند«12» در هلاك، و اينكه خلاف مصلحت باشد. و قوله: لَقُضِي َ الأَمرُ، زجّاج گفت: معني آن است كه اتم ّ«13». و قضا بر معاني«14» آمده است و مرجع و معاني جمله به اتمام كار رفتست«15». قوله: فَوَكَزَه ُ مُوسي فَقَضي عَلَيه ِ، و كما قال ابو ذؤيب: ----------------------------------- (1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 93. (2). مج، مت: نيايند، وز: بسايند، آج، لب: بساوند، لت: ببسايند، مل، مر: مي سايند. (3). وز: من لمحمّد، مل: ام من محمّد. (4). مج، مت، وز، لت، مر: سحر و جادوي است. [.....]

(5). مج، مت، وز، مر اينكه. (6). مت: يا . (7). مج، وز، مت، لت: گوائي. (8). مج، مت، وز، مل: فريشته را. (9). مل، لت: فرو نمي فرستند. (10). مج، مت، وز: فرو فرستم. (11). كذا در اساس، آج، لب، آف، ديگر نسخه بدلها: و آنگه. (12). مج، مت، وز: بدهند، آج، لب: دهد. (13). اساس، بم، آف، آن: اقم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح گرديد. (14). وز، لت، مر: مرجع معاني. (15). مج، مت، وز، مل، لت، مر: به اتمام كار است، آج، لب: به اتمام كار رفت. صفحه : 237 و عليهما مسرودتان قضاهما داود او صنع السّوابغ تبّع أي احكم و اتم نسجهما، مجاهد گفت: مراد به قضي الأمر آن است كه قيامت برخيزد و وقت عذاب ايشان در آيد و نيز مهلت ندهند ايشان را. آنگه گفت: اگر مراد ايشان بدهيم«1» و فرشته«2» فرو فرستيم«3» هم به صورت مردي باشد. و «ها» راجع است في قوله: جَعَلناه ُ، با رسول اللّه- عليه السّلام- بر

يك قول«4»، و بر دگر قول راجع باشد الي المرسل اليهم كل ّ رسول كان، اگر ما پيغامبري كه به ايشان فرستيم او را«5» فرشته كنيم هم بر صورت مردي باشد تا ايشان او را بتوانند ديدن، چه مادام تا او به صورت فرشته«6» باشد از لطافت تركيب- و اينها قليل الشّعاع باشند- فرشته را نتوانند ديدن. نبيني كه جبرئيل- عليه السّلام- كه بنزديك رسول آمدي بر صورت دحية الكلبي ّ آمدي و آن فرشتگان كه بر ابراهيم رفتند به صورت مهمانان رفتند«7»، و آن فرشتگان كه بنزديك داود رفتند بر صورت دو خصم بودند. و چون چنين باشد و ايشان بر صورت مردان باشند، ايشان ندانند كه آن فرشته است«8» بر ايشان ملتبس شود و آنگه آن لبس را با خود«9» حواله كرد براي آن كه خلق آن فرشته بر صورت مرد از فعل او بود. گفت: ما بر ايشان بپوشانيم آنچه بر عوام و ضعفا بپوشانيدن«10». چه ايشان عوام را و ضعيف رايان را گفتندي: اگر اينكه محمّد پيغامبر بودي فرشته بودي يا با او فرشته بودي. و بعضي دگر گفتند: مراد به التباس آن است كه ايشان اعتقاد كرده اند«11» كه فرشتگان دختران خدااند و به صورت زنان اند و اينكه اعتقادي«12» فاسد است. اگر ما فرشته به زمين فرستيم به صورت مردي باشد بر ايشان ملتبس بود«13»، يقال لبست الثّوب البسه لبسا و لباسا و لبست عليهم الامر البسه لبسا و لبّست عليهم الامر تلبيسا و البسته ثوبا ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، آج، لب: بدهم. (2). مج، مت، وز، لت: فريشته را. (3). آج، لب: فرو فرستم. [.....]

(4). آج، لب: با رسول

ما به يك قول. (5). آج، لب هم. (6). مج، مت، وز: فريشته اي. (7). مج، مت، وز، مل، لت، مر: بودند. (8). آج، لب: كه ايشان فرشته اند. (9). آج، لب: بر خود. (10). كذا: در اساس، بم، آن و ديگر نسخه بدلها: بپوشانيدند. (11). مج، مت، وز، مل، لت، مر: كرده بودند. (12). آج، لب: اعتقاد. (13). آج، لب: باشد، مل: شود. صفحه : 238 الباسا و اللّبوس ما يلبس من الثّياب و اللّبيس، الثّوب الّذي قد لبس«1» و استعمل. اگر گويند: نه اينكه«2» آيت دليل آن مي كند كه خداي تعالي تلبيس ادلّه كند و چيزي به صورت چيزي دگر نمايد! جواب گوييم: بر اينكه تفسير كه ما داديم اينكه سؤال لازم نيايد. دگر آن كه: حق تعالي نگفت من چنين كردم يا كنم يا روا دارم كه كنم، بلكه گفت: اگر كنم چنين باشد. و اينكه تقدير باشد و تقدير محال روا بود چو مستمر«3» علم باشد گفت«4» كنم و نكرد. چون نكرد، تلبيس نكرده باشد و اينكه را نظير بسيار است، منها قوله: لَو أَرادَ اللّه ُ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصطَفي مِمّا يَخلُق ُ ما يَشاءُ«5»، اگر خداي خواستي تا فرزندي گيرد، برگزيدي از خلقان خود آن را كه خواستي، و اينكه نكرد خداي تعالي و محال است بر او، و كذلك قوله: لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه ُ لَفَسَدَتا«6» و قوله: قُل إِن كان َ لِلرَّحمن ِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّل ُ العابِدِين َ«7» و مانند اينكه از آيات، وَ لَقَدِ استُهزِئ َ بِرُسُل ٍ مِن قَبلِك َ«8». آنگه بر سبيل تسليه«9» رسول- عليه السّلام- و دلخوشي او اينكه آيت فرستاد و گفت: يا محمّد اگر اينكه كافران بر تو فسوس مي دارند

و سخريّه مي كنند، پيش از تو بر رسولان ديگر هم فسوس داشته اند«10» لكن به خود«11» زيان كرده اند هم اينان و هم ايشان و جزا و وبال آنچه كردند از استهزاء به ايشان بازگشت و الحيق، اشتمال المكروه علي الانسان بفعله، و حيق آن باشد كه [59- ر]

آدمي را وبال فعل بد بر او مشتمل شود، قال اللّه تعالي: وَ لا يَحِيق ُ المَكرُ السَّيِّئ ُ إِلّا بِأَهلِه ِ«12»، أي لا يحيط و لا يلحق، به ايشان رسيد آنچه سزا و جزاي ايشان بود و عقوبت كردار بد ايشان بود در دنيا، چون عذاب قوم نوح و قوم لوط«13» و عاد و ثمود با آن كه ايشان را نهاده است از عذاب آخرت. ----------------------------------- (1). اساس، بم، و آن: يلبس، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج: گويند از اينكه، لب: گويند زين. (3). چاپ شعراني (4/ 391)، آيه 4. (4). مج، مت، وز، لت، مر اگر. [.....]

(5). سوره زمر (39)، آيه 4. (6). سوره انبياء (21) آيه 22. (7). سوره زخرف (43)، آيه 81. (8). سوره انبياء (21)، آيه 41. (9). لت: تسلية. (10). آج، لب، آن: داشتند. (11). آج، لب: با خود. (12). سوره فاطر (35) آيه 43. (13). آج، لب: نوح و لوط. صفحه : 239 قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 11 تا 20]

[اشاره]

قُل سِيرُوا فِي الأَرض ِ ثُم َّ انظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُكَذِّبِين َ (11) قُل لِمَن ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ قُل لِلّه ِ كَتَب َ عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ لَيَجمَعَنَّكُم إِلي يَوم ِ القِيامَةِ لا رَيب َ فِيه ِ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فَهُم لا يُؤمِنُون َ (12) وَ لَه ُ ما سَكَن َ فِي اللَّيل ِ وَ النَّهارِ وَ

هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (13) قُل أَ غَيرَ اللّه ِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ هُوَ يُطعِم ُ وَ لا يُطعَم ُ قُل إِنِّي أُمِرت ُ أَن أَكُون َ أَوَّل َ مَن أَسلَم َ وَ لا تَكُونَن َّ مِن َ المُشرِكِين َ (14) قُل إِنِّي أَخاف ُ إِن عَصَيت ُ رَبِّي عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ (15) مَن يُصرَف عَنه ُ يَومَئِذٍ فَقَد رَحِمَه ُ وَ ذلِك َ الفَوزُ المُبِين ُ (16) وَ إِن يَمسَسك َ اللّه ُ بِضُرٍّ فَلا كاشِف َ لَه ُ إِلاّ هُوَ وَ إِن يَمسَسك َ بِخَيرٍ فَهُوَ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ هُوَ القاهِرُ فَوق َ عِبادِه ِ وَ هُوَ الحَكِيم ُ الخَبِيرُ (18) قُل أَي ُّ شَي ءٍ أَكبَرُ شَهادَةً قُل ِ اللّه ُ شَهِيدٌ بَينِي وَ بَينَكُم وَ أُوحِي َ إِلَي َّ هذَا القُرآن ُ لِأُنذِرَكُم بِه ِ وَ مَن بَلَغ َ أَ إِنَّكُم لَتَشهَدُون َ أَن َّ مَع َ اللّه ِ آلِهَةً أُخري قُل لا أَشهَدُ قُل إِنَّما هُوَ إِله ٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمّا تُشرِكُون َ (19) الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ يَعرِفُونَه ُ كَما يَعرِفُون َ أَبناءَهُم ُ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فَهُم لا يُؤمِنُون َ (20)

[ترجمه]

بگوي بر روي«1» در زمين پس بنگري«2» چگونه بود آخر كار آنان كه بدروغ داشتند رسولان را. بگو كه راست آنچه در آسمانها و در زمين! بگوي خداي راست. بنوشت بر خود رحمت خود را جمع كند شما را روز قيامت. شك نيست در او آنان كه زيان«3» كرده باشند، ايشان نگروند. او راست آنچه ساكن شود در شب و روز، او شنوا و داناست. بگوي كه جز خداي بگيرم ياري! آفريننده آسمانها و زمين، او طعام دهد«4» و او را طعام ندهند بگو كه مرا فرموده اند كه باشم نخستين كه«5» اسلام آورد و مباش از جمله انبازگويان. بگوي من مي ترسم اگر نافرماني كنم خدايم را عذاب روزي بزرگ. هر كه بگردد

از او آن روز بر او رحمت كرده باشند و آن ظفري پيدا بود«6». اگر برساند به تو خداي بلا«7» گشاينده نباشد آن را مگر او، و اگر برساند«8» به تو نيكي، او بر همه چيزي قادر است. و او قهر كننده است بالاي ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آف: برويد. (2). آج، لب: نگريد. (3). مج، مت، وز، لت خود. (4). آج، لب: او حوزش مي دهد. (5). آج، لب: نخست كسي كه. [.....]

(6). آج، لب: و اينكه صرف عذاب پيروزي ظاهر است. (7). آج، لب: گزندي را. (8). بم: برسانند. صفحه : 240 بندگانش و او محكم كار است و داناست. بگو چه چيز بزرگتر است بگواهي! بگوي خداي گواست«1» ميان من و ميان شما و وحي كردند به من اينكه كتاب تا بترسانم شما را به آن و هر كه برسد شما گوايي مي دهيد كه با خدا خدايان ديگر هستند! بگو كه من گوايي نمي دهم، بگو او يك خداست و من بيزارم از آنچه انباز مي گيريد. آنان كه داديم ايشان را كتاب، شناسند او را چنان كه شناسند پسرانشان را، آنان زيان كردند خود را ايشان ايمان نمي آرند. قوله: قُل سِيرُوا فِي الأَرض ِ- الاية، امر كرد اينكه مكذّبان را كه در زمين برويد«2» و بنگري عاقبت آنان كه مرا و آيات و پيغامبران مرا به دروغ داشتند كه با ايشان چه رفت؟ بهري را به باد هلاك كردم و بهري را به آب هلاك كردم و بهري را به صاعقه هلاك كردم، بهري را به صيحت هلاك كردم و بهري را به سنگ هلاك كردم و بهري را به خسف هلاك

كردم و بهري را به مسخ. آنگه بگو ايشان را و بپرس از ايشان كه كر است«3» آنچه در آسمان و زمين است! اگر جواب دهند بصواب بر ايشان حجّت است و اگر ايشان جواب ندهند، تو جواب ده كه خداي راست به ملك و ملك، براي آن كه او آفريده است. و از عدم او به وجود آورده است از حيوان و جماد. و «ما» ما لا يعقل«4» را باشد و لكن براي تغليب را كه ما لا يعقل بيشتر از ما يعقل است، «ما» گفت«5»، «من» نگفت. كَتَب َ عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ، رحمت بر خود ----------------------------------- (1). آج، لب: گواه است. (2). لت: بروي. (3). اساس، بم، آف، آن: كدامست، با توجه به مج و فحواي آيه تصحيح شد. (4). اساس، بم، آف، آن: ما لما يعقل، مج، مت، وز: ما لا يعقل، با توجّه به آج تصحيح شد. (5). آج، لب و. صفحه : 241 نوشته است، يعني حكم كرده است به آن بر خود و واجب گردانيده. و مراد به «نفس» در حق ّ خداي تعالي ذات او باشد. و اينكه عبارت است از آن كه آن جا واسطه در ميان خدا و بنده نيست. چون خواهد كه بر بنده رحمت كند و اينكه لفظ استعطاف كرد بندگان را و استمالت تا به طاعت او نزديك شوند و روي با درگاه او نهند. ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي نوشته اي نوشت از بالاي عرش و آن اينكه است كه: ان ّ رحمتي سبقت غضبي. عمر خطّاب از كعب الأحبار پرسيد كه: اوّل چيزي كه خداي تعالي نوشت چه نوشت!

گفت: كتابي نوشت نه به قلم و مداد«1»، بل به زبرجد و لؤلؤ و ياقوت كه«2»: انّي انا اللّه لا اله الّا انا سبقت رحمتي غضبي. سلمان فارسي«3»- رحمه اللّه- روايت كرد كه خداي را- جل ّ جلاله- صد جزء رحمت است«4»: يكي از آن ميان بر اهل«5» دنيا«6» قسمت كرد بر جن ّ«7» و انس و فرشته و وحوش و طيور هر چه ميان ايشان رفته«8» است و رحمت و شفقت، همه از آن يك جزو رحمت است چون روز قيامت باشد آن يك جزو رحمت پراكنده را ضم كند با ديگران و جمله بر سر گناهكاران بدارد و ايشان را به رحمت بيامرزد قوله: لَيَجمَعَنَّكُم، «لام» جواب قسمي محذوف است و تقدير آن كه: و اللّه ليجمعنّكم، اينكه «لام» و اينكه «نون» مشدّد براي آن تأكيد است و در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه در كلام تقديم و تأخيري هست و معني آن كه: ليجمعنّكم يوم القيمة الي الّذين خسروا انفسهم، يعني جمع كنم روز قيامت ميان شما و ايشان و جمع كنم، ميان اوّل و آخر كفّار تا به هم مجتمع شوند براي روزي كه در آن روز ريبي و شكّي نيست، و قول دوم ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت، مر: كتابتي نوشت به قلم و مداد. (2). مج، مت، وز في. (3). مج، وز، مت، مل، لت: پارسي. (4). وز چون. (5). مج، مت، وز، مر: ميان اهل. (6). مل را. [.....]

(7). آن و يكي. (8). اساس، مل: رقت، با توجّه به وز، مج تصحيح شد، آف، رأفت. صفحه : 242 آن است كه كلام«1» بر ظاهر

خود است و معني آن كه جمع كنم ميان شما [و]«2» روز قيامت يعني حساب و اهوال و احوال و عذاب قيامت علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. آنگه ابتدا كرد و گفت: الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فَهُم لا يُؤمِنُون َ، «الّذين» مبتدا«3»، «فهم» مبتداي دوم [60- ر]

باشد«4». لا يُؤمِنُون َ، خبر مبتداي دوم باشد. آنگه جمله دوم در جاي خبر مبتداي اوّل باشد، مثال«5» آن كه: زيد ابوه منطلق، و اينكه قول بهتر است و با ظاهر موافقتر. آنگه گفت: هر چه در شب و روز ساكن است يعني هر چه [شب]«6» و روز بر او مشتمل است، بر سبيل توسّع شب و روز را مسكن كرد و اينكه [از]«7» جمله عبارات فصيح و استعارات مليح باشد كه كلام خداي تعالي از آن خالي نيست [و نابغه گفت- شعر:]«8» فانّك كاللّيل الّذي هو مدركي و ان خلت ان ّ المنتأي عنك واسع شب را بمثابه كسي كرد كه به دنبال او باشد در طلب و آن كه دريابد او را و مثله«9»: سالت باعناق المطي ّ الاباطح و اينكه را نظاير بسيار باشد و اينكه بابي فراخ است حق تعالي گفت: هر چه در شب و روز آرام دارد و اينكه اوقات بر او مشتمل است همه مراست. [ابو روق گفت: مراد آن است كه هر كه در شب مستقرّ باشد و در روز منتشر همه مراست]«10». عبد العزيز بن يحيي و محمّد بن جرير گفتند: آنچه آفتاب بر او آيد و فرو شود، يعني جمله آنچه در زمين است از جماد و حيوان براي آن كه هيچ چيز نيست و الّا شب و روز

بر او مشتمل است، بعضي دگر گفتند: معني آن است كه هر كس و هر«11» چيز كه شب و ----------------------------------- (1). وز، مج، مت، مل، لت خود. (2). اساس، بم، مل، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). مج، وز، مت، آج، لب، لت باشد. (4). مج، وز، مت، آج، لب، مر و. (5). مج، وز، مت، لت او. (10- 8- 7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (9). مج، وز شعر. (11). مج، وز، مت: همه. صفحه : 243 روز بر او«1» مي گذرد همه خداي راست. بعضي«2» اهل معاني گفتند كه مراد آن است كه: و له ما سكن و تحرّك في اللّيل و النّهار، هر چه در حيّز وجود است از ساكن و متحرّك همه او راست. آنگه ذكر متحرّك بيفگند لدلالة الكلام عليه، چنان كه دگر«3» جا گفت: سَرابِيل َ تَقِيكُم ُ الحَرَّ«4»، و مراد آن است كه تقيكم الحرّ و البرد، و لكن اكتفا كرد«5» به ذكر يكي از ديگر وَ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ، أي السّميع لأقوالهم العليم باحوالهم، او گفتار ايشان مي شنود و احوال ايشان مي داند. كلبي ّ گفت سميع است به مقاله«6» ناسزاي قريش كه در حق ّ او مي گويند عليم است به صلاح در تبقيه ايشان و روزي دادن«7» ايشان. قُل أَ غَيرَ اللّه ِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا، كلبي گفت: سبب نزول«8» آيت و آن كه پيش از اينكه است آن بود كه كفّار قريش گفتند: يا محمّد، ما مي دانيم كه تو را درويشي و حاجت بر اينكه«9» داشته است تو از اينكه گفتن امساك كن كه ما مالهاي [خود]«10» با تو مقاسمت كنيم، اندي«11» كه تو خدايان

ما را بخواني يا «12» بپرستي، خداي تعالي اينكه آيتها فرستاد كه رسول مرا به مال مي فريبي«13» و هر چه شب و روز بر او«14» مي گذرد«15» مراست و او را با عبادت جز من مي خواني«16» بگو اي محمّد كه من خداي را بپرستم«17» يا جز او ياري و خداوندگاري گيرم«18»! پس از آن كه بدانسته ام كه او آفريننده آسمانها و زمينهاست. و «فطر» ابتداي آفريدن باشد، و فطر، نيز شكافتن باشد«19». إِذَا السَّماءُ ----------------------------------- (1). مل مي گردد. (2). اساس: يعني، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). مج، وز، مت، لت: خدا. (4). سوره نحل (16) آيه 81. [.....]

(5). مج، وز، مت، آف: كردند. (6). وز: به مقابله. (7). مل: روزي رسانيدشان. (8). مج، وز، مت، مل، لت، مر اينكه. (9). مل: آن. (10). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). وز، لب: امدي. (12). مج، وز، مت: تا. (13). آج، لب، مل، آف، مر: مي فريبيد. (14). مج، وز، مت: بر آن. (15). اساس: مي گرزد. (16). آج، لب، آف، مر: مي خوانيد. (17). مج، وز، مت، مر: جز خدا خداي پرستم. (18). آج: نگيرم. [.....]

(19). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر منه قوله. صفحه : 244 انفَطَرَت«1»، و قوله: هَل تَري مِن فُطُورٍ«2»، أي من شقوق، و الفطر العجن و منه الفطير، فعيل به معني مفعول. عبد اللّه عباس گفت: من معني «فاطر» نمي شناختم تا دو مرد از عرب در حكومت چاهي«3» بر من آمدند يكي دعوي كرد، ديگر«4» گفت: انا فطرتها، من بدانستم كه فطر ابتدا كرد [ن]«5» باشد. و «فاطر» مجرور است

بر صفت «اللّه» و رفع و نصب روا باشد در عربيّت و كس نخواند«6» به رفع بر خبر مبتداي محذوف و نصب بر مدح. وَ هُوَ يُطعِم ُ، او روزي دهد و طعام دهد و اطعام«7» كند و او را طعام و روزي ندهند«8»، چنان كه گفت: ما أُرِيدُ مِنهُم مِن رِزق ٍ وَ ما أُرِيدُ أَن يُطعِمُون ِ«9»، و عكرمه و أعمش خواندند«10»: و لا يطعم، أي لا يأكل الطّعام، يقال: طعمت الطّعام و اطعمته غيري [60- پ]

و اشهب العقيلي ّ خواند: و هو يطعم و لا يطعم، أي يرزق و يحرم، او طعام دهد آن را كه خواهد و آن را كه خواهد ندهد. ابو منصور الأزهري ّ گفت: هو يطعم و لا يستطعم، معني آن است كه او طعام دهد و طعام نخواهد از كس، عرب گويد: اطعمت بمعني استطعمت، و قال الشّاعر«11»: انّا لنطعم عند الصّيف مطعمنا و في الشّتاء اذا لم يونس القرع أي مستطعمنا. و الطّعمة ما يؤكل و الطّعمة الضّيعة، و الطّعام اسم لما يؤكل، و الاطعام اطعامك الغير، و الإستطعام سؤال الطّعام، قال اللّه تعالي: استَطعَما أَهلَها«12»، قال«13»: مطعم للصّيد ليس له غيرها كسب علي كبره و قال علقمة بن عبيدة«14»: ----------------------------------- (1). سوره انفطار (82) آيه 1. (2). سوره ملك (67) آيه 3. (3). آف، لت، آن: جايي. (4). آج، لب، لت، آن: ديگري. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (6). كذا در همه نسخه ها، ظاهرا «بخواند»، تصحيح مي نمايد. (7). مر: ندهد، لب: بدهند. (8). مج، وز، مت، مل، آف، لت، مر: انعام. (9). سوره الذاريات (51) آيه 57. (10). مج، وز، مت: خواند. (11). مج،

وز، مت، لت، مر شاهدا لهذا. (12). سوره كهف (18) آيه 77. (14- 13). مج، وز شعر. [.....]

صفحه : 245 و مطعم الغنم يوم الغنم مطعمه أنّي توجّه و المحروم محروم اي مستطعمه. آنگه گفت بگوي اي محمّد كه: مرا فرموده اند تا اوّل مسلمان كه گردن نهد فرمان خداي را و انقياد نمايد اوامر او را من باشم، براي آن كه آنچه او دعوت مي كرد خلق را به آن اوّل مكلّف به آن [او]«1» بود، چه اگر او ايمان نداشتي«2» به آن، كس از او قبول نكردي و او را اجابت نكردي. وَ لا تَكُونَن َّ مِن َ المُشرِكِين َ، التّقدير و قيل لي«3»: لا تكونن ّ من المشركين، و نيز مرا گفتند كه از جمله مشركان مباش كه با او انباز گيري«4»، و معني [آن كه]«5» رسول- عليه السّلام- مأمور است به هر دو: به اسلام پيش از همه جهانيان، و به ترك كفر و شرك. و رسول به يكي مأمور است و آن«6» يكي منهي أعني شرك، و در آيت دليل است در آن كه خداي تعالي مريد ايمان است و كاره شرك، براي آن كه به اينكه امر مي كند و از آن«7» نهي مي كند، و امر به ارادت آمر باشد و نهي به كراهت، أعني بارادة الامر المأمور به و كراهة النّاهي المنهي ّ عنه. قُل إِنِّي أَخاف ُ، بگو اي محمّد كه: من مي ترسم اگر در خدا عاصي شوم و نافرماني كنم از عذاب روزي بزرگ- يعني روز قيامت، چه«8» من با پايه و منزلت خود از عصيان او ترسم شما اوليتري«9» كه از آن بترسي«10»، و در آيت دليل است بر بطلان قول آن

كس كه او گفت: هر كه معلوم از حال او آن باشد كه او عصيان نكند، وعيد قرآن متناول نبود او را، براي آن كه معلوم از حال رسول- عليه السّلام- [عصمت است]«11» و آن كه او هيچ معصيت نكند، با همه مي گويد«12»: مي ترسم، و تا وعيد متناول نباشد او را نترسد. مَن يُصرَف عَنه ُ يَومَئِذٍ، قرّاء كوفه خوانند«13»- مگر حفص و يعقوب: «يصرف» به ----------------------------------- (11- 5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مج، وز، مت: بداشتي. (3). مج، مت و. (4). آج، لب: انبازي گيري. (6). آج، لب، مل: از. (7). آج، لب، لت: و به آن. (8). مج، وز، مت، مل: چون، لت: چو. (9). آج، لب، آف: اوليتريد، لت، مر: اوليتر. (10). آج، لب، لت: كه از عصيان او بترسيد. (12). مل كه. (13). مج، وز، مت، بم، مل: خواندند. صفحه : 246 فتح « يا » و كسر «را» بر فعل مستقيم، يعني من يصرف اللّه عنه العذاب، هر كه خداي تعالي عذاب از او بگرداند اندر«1» روز قيامت بر او رحمت كرده بود«2». و باقي قرّاء خواندند: «من يصرف» به ضم ّ « يا » و فتح «را»، علي ما لم يسم ّ فاعله، و معني آن كه هر كه عذاب از او بگردانند بر او رحمت كرده بود خداي تعالي، و بر قراءت آن كس كه «يصرف«3»» خواند، تقدير بر ضمير مرفوع مستكن كرد تا راجع بود با نام خداي تعالي في قوله: إِن عَصَيت ُ رَبِّي«4»، و نيز ضمير منصوب متّصل محذوف است، و تقدير آن كه: من يصرفه يا «5» ضمير راجع بود با

عذاب في قوله: عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ، و شرح تقدير اينكه كه: من يصرف اللّه العذاب عنه يوم القيمة«6» فقد رحمه، و اينكه مانند آن نيست كه گفت: أَ هذَا الَّذِي بَعَث َ اللّه ُ«7»، و التّقدير بعثه اللّه، و قوله: وَ سَلام ٌ عَلي عِبادِه ِ الَّذِين َ اصطَفي«8»، اي اصطفاهم براي آن كه اينكه جا ضمير با موصول مي شود، و در آيت ما ضمير با «من» نمي شود، بل با عذاب مي شود، پس اينكه جا حذف«9» ضمير مستبدعتر است، و در قراءت ابي ّ ضمير آمد- و او چنين خواند: من يصرفه عنه [يومئذ]«10» فقد رحمه اللّه، اينكه وجه مقوّي قراءت آنان است كه ايشان «يصرف» خواندند بر فعل مستقيم، براي آن كه اينكه فعل نيز مستوي است، مصروف [نيست]«11» از فاعل به مفعول، وَ ذلِك َ الفَوزُ المُبِين ُ، و اينكه فوزي و نجاتي و ظفري باشد به مراد روشن ظاهر، و يقال: فاز بكذا اذا حازه و ظفر به. و «فوز» و «حوز» متقارب است به معني. وَ إِن يَمسَسك َ اللّه ُ بِضُرٍّ فَلا كاشِف َ لَه ُ إِلّا هُوَ، حق تعالي در اينكه آيت تنبيه كرد«12» غفلت مشركان را بر آن كه معبودان ايشان بر هيچ چيز از خير و شرّ و نفع و ضرّ ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، بم، مل، لت: ندارد. (2). مج، وز، مت: كرده شود. (3). آج، لب، مل، لت: من يصرف. [.....]

(4). سوره يونس (10) آيه 15. (5). مج، وز، مت، آج، مل، لت، مر: تا. (6). آج، لب: عنه يومئذ. (7). سوره فرقان (25) آيه 41. (8). سوره نمل (27) آيه 59. (9). اساس: كلمه به صورت «حرف» نيز خوانده مي شود. (10). اساس، مج،

وز، مت: ندارد، با توجّه به آج، لب افزوده شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (12). مج، وز، مت و. صفحه : 247 قادر نه اند [61- ر]، گفت: يا محمّد اگر خداي تعالي به تو ضرّي و آفتي و بيماري و درويشي و نكبتي رساند، كشف آن كس نتواند كردن مگر هم او، و اگر تو را خيري رساند و راحت و منفعت، او بر همه چيز قادر است. عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه: رسول را- عليه السّلام- كسري پارس شتري فرستاد به هديّه. يك روز رسول- عليه السّلام- بر آن شتر نشسته بود و مرا رديف كرده در راه رو با من نگريد، مرا گفت: اي غلام؟ گفتم: لبّيك يا رسول اللّه. گفت: احفظ اللّه يحفظك، احفظ اللّه تجده امامك، تعرّف الي اللّه في الرّخاء يعرفك في الشّدّة و اذا سألت فأسأل اللّه و اذا استعنت فاستعن باللّه، قد مضي العلم بما هو كائن فلو جهد الخلائق أن ينفعوك بما لم يقضه اللّه لك لما قدروا عليه و لو جهدوا ان يضرّوك بما لم يكتبه اللّه عليك لما قدروا عليه فان استطعت من العمل بالصّبر مع اليقين فافعل فان لم يستطع فاصبر فان ّ في الصّبر علي ما تكره خيرا كثيرا، و اعلم أن ّ النّصر مع الصّبر و أن ّ الفرح مع الكرب و أن ّ مع العسر يسرا ، مرا گفت: اي غلام خداي را نگاه دار تا تو را نگاه دارد و خداي را نگاه دار تا در پيش خودش يابي و با خداي در راحت، آشنايي در افگن«1» تا در شدّت تو را شناسد، و چون خواهي از خداي

خواه، و چون ياري طلبي از او طلب. علم او برفت به هر چه بودني هست، اگر خلايق جهد كنند تا تو را نفعي كنند كه خداي تعالي به آن قضا نكرده باشد تو را نتوانند، و اگر خواهند تا«2» مضرّتي كنند به تو كه خداي تعالي آن بر تو نوشته نباشد نتوانند، اگر تواني تا صبر كني با يقين به يك جاي بكن، و اگر نتواني صبر كن كه صبر بر آن كه تو آن را كاره باشي آن را در او خيري بسيار است، و بدان كه نصرت با صبر است و فرج«3» با اندوه است و با دشخواري خواري است. آنگه حق تعالي گفت: وَ هُوَ القاهِرُ فَوق َ عِبادِه ِ، او قاهر و غالب است بر بالاي بندگانش، كس او را قهر نتواند كردن، و او حكيم است، آنچه كند به حكمت كند تا [كسي را]«4» گمان نبود كه آن قهر كه كند به ظلم كند، بل به عدل كند و خبير ----------------------------------- (1). آج، لب: در آن كن. (2). آج، لب تو را. (3). مل، لت، آف: فرج. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 248 است و عالم به احوال بندگان و مصالح ايشان در خير و شرّ و نفع و ضرّ و صحّت و سقم و ضيق وسعت، تا به حسب آنچه داند مي فرمايد كرد. قُل أَي ُّ شَي ءٍ أَكبَرُ شَهادَةً قُل ِ اللّه ُ، كلبي گفت سبب نزول آيت آن بود كه: مشركان مكّه بنزديك رسول آمدند و گفتند: يا محمّد؟ هيچ پيغامبر اينكه نگفت كه تو مي گويي و كس را نمي بينيم كه تو را تصديق مي كند

بر آن«1» كه تو مي گويي، و ما جهودان و ترسايان را بپرسيديم«2» از احوال تو، گفتند: ما ذكر او در كتاب«3» نمي يابيم آخر گواه تو كيست! بر اينكه دعوي خود گواهي بيار، او گفت: گواي من خداست، گفتند: ما گواهي خدا نمي بينيم در حق ّ تو، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: بگو اي محمّد كه چه چيزي است كه عظيمتر است به گواهي از خداي- جل ّ جلاله. بپرس از ايشان و بگو چيست كه گواهي او بزرگتر است اگر ايشان جواب دهند و الّا هم تو جواب ده، بگو: خداي است كه چنين است، و بگوي كه: خدا گواه است ميان من و شما و در آيت دليل است بر آن كه لفظ شي ء بر خداي تعالي اجرا كنند كه خداي تعالي در«4» آيت خود را شي ء خواند. وَ أُوحِي َ إِلَي َّ هذَا القُرآن ُ و بگوي كه اينكه قرآن بر من وحي كرده اند و فرستاده تا«5» من شما را به آن بترسانم. وَ مَن بَلَغ َ، و نيز آن كس را كه اينكه قرآن به او رسد يعني اهل عصر خود را و آنان را كه از پس من باشند تا به دامن قيامت، و تقدير اينكه است كه: (و من بلغه)، يعني هذا القران. و عرب ضمير مفعول از كلام بيفگنند«6» چون عايد باشد با صله از «الّذي»، و «من» و «ما» و اينكه از باب آن است كه أَ هذَا الَّذِي بَعَث َ اللّه ُ رَسُولًا«7»، و المعني بعثه اللّه، تقول«8» الّذي ضربت زيد و من اكرمت«9» عمرو: اخذت مالك، و التّقدير ضربته و اكرمته و اخذته [61- پ]

و در آيت دليل است بر

آن كه اهل عصر رسول- عليه السّلام- و آنان ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: به قراين. [.....]

(2). مج، وز، مت: بپرسيم، آج، لب: مر، پرسيديم. بم، آف: نپرسيدم. (3). مج، وز، مت، آج، مل، لت، مر خود. (4). مج، وز، مت، لت، مر اينكه. (5). آج، لب: با. (6). لت: مي فكنند. (7). سوره فرقان (25) آيه 41. (8). آف: اكرمته. (9). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا «تقول» صحيح است. صفحه : 249 كه«1» پس«2» ايشانند تا به دامن قيامت به قرآن مكلّفند و مخاطبند و اگر چه از روي ظاهر خطاب به«3» اهل عصر رسول تعلّق داشت. أَ إِنَّكُم لَتَشهَدُون َ آنگه گفت: شما مي گويي«4» و گواهي مي دهي«5» كه با خداي تعالي خدايانند دگر، رسول- عليه السّلام- گفت: بلّغوا عنّي و لو اية از من برساني«6» و اگر همه آيتي باشد و هر كس«7» كه آيتي از قرآن به او رسد فرمان خداي به او رسيده باشد. حسن بن صالح گفت: مجاهد را پرسيدند كه كس هست كه دعوت رسول به او نرسيده باشد«8»! گفت: هر كجا قرآن رسيده باشد دعوت رسيده باشد، و قرآن در خود نذير است. آنگه اينكه آيت برخواند. مقاتل گفت: هر كس كه قرآن به او رسيد«9» اعذار و انذار به او رسيد«10». محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: هر كس كه قرآن به او رسيد همچنان باشد كه رسول را- عليه السّلام- ديده و از او شنيده. آنگه گفت: شما گواهي مي دهي«11» كه با خداي تعالي خدايانند، و براي آن «اخري» گفت و آخرين نگفت كه آن را صفت جمع كرد و جمع مؤنّث باشد، و

مثله قوله: وَ لِلّه ِ الأَسماءُ الحُسني«12»، و قوله: فَما بال ُ القُرُون ِ الأُولي«13». آنگه گفت: بگو كه من اينكه گواهي نمي دهم و بگوي كه خدا يكي است و جز يكي نيست و نيز بگو كه من بيزارم از آنچه شما او«14» را به انباز او كرده ايد. الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ، تا به اينكه جا از اوّل سوره احتجاج است بر مشركان از اينكه جا حديث اهل كتاب آغاز كرد و آن جهودان و ترسايان اند و مراد به «كتاب» تورات و انجيل است، گفت: آنان كه ايشان را كتاب داديم«15». يَعرِفُونَه ُ، مي شناسند ----------------------------------- (1). آج، لب از. (2). آف پس. (3). مج، وز، لت، مت، مر: با. (4). مج، وز، مت، لب، مل، آف، آن، مر: مي گوييد. (5). مج، وز، مت، آج، لب، مل آف، آن، مر: مي دهيد. (6). مج، وز، مت، مل، آف، مر: برسانيد. [.....]

(7). مج، وز، مت، لت، مر را. (8). مج، وز، مت، رسيده است. (9). لب: رسد. (10). لت، مر: رسيده. (11). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت، آن، مر: مي دهيد. (12). سوره اعراف (7) آيه 180. (13). سوره طه (20) آيه 51. (14). مج، وز، مت، مل، لت، مر: آن. (15). مل، لت: دادم. صفحه : 250 او را، يعني محمّد مصطفي را- صلّي اللّه عليه و آله- به نام و نعت و صفت و عين و نسبتش چنان كه فرزندان خود را شناسند. كلبي گفت: چون رسول- عليه السّلام- هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد، عمر خطّاب گفت عبد اللّه سلام را كه: تو پيغامبر را چگونه شناسي! گفت: و اللّه«1» او را چنان شناسم به

اسم و عين و صفت كه پسر خود را و بلكه او را به از آن شناسم كه فرزند«2» خود را، و چون او را بديدم پنداشتي كه دگر بارش«3» ديده ام از قوّت معرفت من او را، و چگونه نشناسم او را و خداي تعالي او را در كتاب ما وصف كرده است بليغتر وصفي. عمر گفت: صدق اللّه و صدق رسوله وفّقك اللّه يا بن السّلام خداي تعالي همچنين فرستاد در كتاب مجيد و اينكه آيت برخواند: الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم، آنان كه ايشان زيان كردند خود را ايمان نيارند ايشان. اينكه جمله اند«4» از مبتدا و خبر و خبر او هم جمله است چنان كه گفتيم. قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 21 تا 32]

[اشاره]

وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً أَو كَذَّب َ بِآياتِه ِ إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ الظّالِمُون َ (21) وَ يَوم َ نَحشُرُهُم جَمِيعاً ثُم َّ نَقُول ُ لِلَّذِين َ أَشرَكُوا أَين َ شُرَكاؤُكُم ُ الَّذِين َ كُنتُم تَزعُمُون َ (22) ثُم َّ لَم تَكُن فِتنَتُهُم إِلاّ أَن قالُوا وَ اللّه ِ رَبِّنا ما كُنّا مُشرِكِين َ (23) انظُر كَيف َ كَذَبُوا عَلي أَنفُسِهِم وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ (24) وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ وَ جَعَلنا عَلي قُلُوبِهِم أَكِنَّةً أَن يَفقَهُوه ُ وَ فِي آذانِهِم وَقراً وَ إِن يَرَوا كُل َّ آيَةٍ لا يُؤمِنُوا بِها حَتّي إِذا جاؤُك َ يُجادِلُونَك َ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا إِن هذا إِلاّ أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ (25) وَ هُم يَنهَون َ عَنه ُ وَ يَنأَون َ عَنه ُ وَ إِن يُهلِكُون َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما يَشعُرُون َ (26) وَ لَو تَري إِذ وُقِفُوا عَلَي النّارِ فَقالُوا يا لَيتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّب َ بِآيات ِ رَبِّنا وَ نَكُون َ مِن َ المُؤمِنِين َ (27) بَل بَدا لَهُم ما كانُوا يُخفُون َ مِن قَبل ُ وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ وَ

إِنَّهُم لَكاذِبُون َ (28) وَ قالُوا إِن هِي َ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنيا وَ ما نَحن ُ بِمَبعُوثِين َ (29) وَ لَو تَري إِذ وُقِفُوا عَلي رَبِّهِم قال َ أَ لَيس َ هذا بِالحَق ِّ قالُوا بَلي وَ رَبِّنا قال َ فَذُوقُوا العَذاب َ بِما كُنتُم تَكفُرُون َ (30) قَد خَسِرَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه ِ حَتّي إِذا جاءَتهُم ُ السّاعَةُ بَغتَةً قالُوا يا حَسرَتَنا عَلي ما فَرَّطنا فِيها وَ هُم يَحمِلُون َ أَوزارَهُم عَلي ظُهُورِهِم أَلا ساءَ ما يَزِرُون َ (31) وَ مَا الحَياةُ الدُّنيا إِلاّ لَعِب ٌ وَ لَهوٌ وَ لَلدّارُ الآخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذِين َ يَتَّقُون َ أَ فَلا تَعقِلُون َ (32)

[ترجمه]

كيست ستمكارتر از آن كه فرا«5» بافد بر خداي دروغي يا دروغ دارد حجّتهاي او را ظفر نباشد«6» بيدادكاران«7» را. و آن روز كه ما جمع كنيم«8» جمله«9» را پس گوييم«10» آنان را كه شرك آوردند«11» كجااند انبازان شما آنان كه شما دعوي مي كردي«12». پس نباشد«13» عذر ايشان مگر آن كه گويند به خدا كه خداوند ماست ما نبوديم انباز گويندگان«14». ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر كه. (2). آج، آف: فرزندان. (3). لت: دگر بار. (4). لت: آن جمله اي است. (5). مج، وز، مت، لت: فرو بافد، آج، لب: از خود پديد كند. [.....]

(6). مج، وز، مت، لت: نيابد. (7). آف: بيدادگران. (8). آج، لب: گرد آريم. (9). آف: همه. (10). آج، لب مر. (11). لت: آرند. (12). مج، وز، مت، آف: مي كرديد. (13). آج، لب: نبود. (14). مج، وز، مت، لت، انباز گيرنده، آف: گيرندگان، آج، لب: اهل شرك. صفحه : 251 [62- ر]

بنگر كه چگونه دروغ گفتند بر خويشتن«1» و گم شد«2» از ايشان آنچه فرا مي بافند«3». و از ايشان كس

هست كه گوش وا كند«4» با تو«5» و كرديم ما بر دلهاي ايشان پوششها كه بدانند«6» او را و در گوشهاشان گراني و اگر بينند هر حجّتي ايمان نيارند به آن تا به تو آيند خصومت مي كنند با تو، مي گويند«7» آنان كه كافر شدند نيست اينكه مگر افسانه«8» پيشينيان. و ايشان نهي مي كنند از او و دور مي شوند از او و هلاك نمي كنند«9» مگر خود را و نمي دانند. و اگر ببيني چون بدارند ايشان را بر دوزخ گويند اي كاش ما را باز پس برندندي«10» و به دروغ نداشتمي«11» آيات خداي ما و بوديمي«12» از گرويدگان«13». بل پديد آمد ايشان را آنچه«14» مي پوشيدند«15» از پيش آن«16» و اگر باز آرند ايشانرا، با سر آن شوند كه«17» نهي كرده اندشان از آن و ايشان دروغزنان اند. و گفتند نيست [اينكه]«18» ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: خود. (2). آج، لب: غايب شوند. (3). مج، وز، مت: فرو بافند، لت: فرو بافتند. (4). مج، وز، مت، لت: باز كند، آج، لب: گوش مي كنيد. (5). آج: سوي تو. [.....]

(6). اساس، آف، آن: ندانند، با توجه به مج تصحيح شد، آج، لب: دريابند. (7). مج، وز، مت: مي گويد. (8). مج، مت، آج، لب: افسانه. (9). مج، وز، مت، آن: مي كنند. (10). مج، وز، مت، لت، آن: بردندي، آف: برندي. (11). وز، لت: نداشتماني. (12). مج، وز، مت، لت: بودماني. (13). مج، وز، لت: از جمله مؤمنان. (14). مت پنهان. (15). آج، لب: آنچه بودند كه نهان مي داشتند. (16). مج، وز، پيش از آن. (17). مج، وز كه اينان را. (18). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد. صفحه

: 252 مگر زندگاني دنيا«1» و نيستيم ما برانگيختگان. و اگر بيني چون بدارد [ند]«2» ايشان را بر خدايشان، گويد نيست اينكه درست! گويند: آري، به خداي ما، گويد: بچشي«3» عذاب به آنچه كافر شديد. «4» زيان كردند آنان كه به دروغ داشتند«5» ثواب خداي تا چون آيد به ايشان قيامت ناگاه، گويند: اي حسرت ما بر آنچه تقصير كرديم در آن و ايشان برگيرند بارهاي گران«6» بر پشتهاشان بد بر مي گيرند بارهاي گران. «7»«8» نيست زندگاني دنيا«9» مگر بازي و هزل و سراي باز پسين بهتر است آنان را كه پرهيزگار باشند، [خرد نداري شما]«10»، [62- پ]. قوله: وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً، حق تعالي در اينكه آيت بر سبيل تعجّب گفت: كيست ظالمتر و بيدادگرتر از آن كس كه دروغ بر خداي تعالي فرا بافد«11» يا آيات او را تكذيب كند و به دروغ دارد، يعني در جهان از اينان ظالمتر و حظّ نفس خود نقصان كننده تر و واضعتر چيزي را نه به موضع خود نباشد. إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ الظّالِمُون َ«12»، ظالمان و بيدادگران فلاح و ظفر«13» نيابند، و ظلم اينكه جايگه«14» كفر ----------------------------------- (1). مج، وز، نزديكتر. [.....]

(10- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، افزوده شد. (3). بچشي/ بچشيد. (4). مج، وز، مت: كفروا. (5). مج، وز، مت: كه كافر شدند به. (6). مج، مت: گرانشان. (7). مج، وز، مت: ما الحياة. (8). اساس، مج: يعقلون، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد آورده شد. (9). مج، وز: نزديكتر. (11). مج، وز، لت، مل: فرو بافد. (12). وز: الظّالمين. (13). مج، وز: بهره. (14).

مج، وز، مت، لت، مل، مر: جايگاه. صفحه : 253 است«1». وَ يَوم َ نَحشُرُهُم، يعقوب «يحشرهم» خواند به « يا »، ثم ّ يقول، و باقي قرّاء خواندند به «نون». آن كه به « يا » خواند رد كرد علي اسم اللّه تعالي في قوله عَلَي اللّه ِ، و آن كه به «نون» خواند ابتداي كلامي باشد. قوله: يَوم َ، نصب او بر ظرف، و عامل در او فعل مقدّر، يعني اذكر، ياد كن اي محمّد آن روز كه ما حشر كنيم، يعني جمع كنيم جمله را. و نصب «جميعا» بر حال است، أي مجتمعين، و روا باشد«2» كه تأكيد باشد از ضمير منصوب متّصل في هم. آنگه گوييم آنان را كه مشرك شدند و با خداي تعالي انباز گرفتند كجااند آن انبازان شما كه دعوي كردي«3» شركت ايشان با خداي تعالي. ثُم َّ لَم تَكُن فِتنَتُهُم، حمزه و كسايي و يعقوب خواندند: «يكن» به « يا » لتقدّم الفعل و لأن ّ الاسم هو «ان» مع الفعل، و باقي قرّاء به «تا» خواندند. إبن كثير و إبن عامر و عاصم خوانند«4»: فتنتهم، بالرّفع علي اسم كان، و باقي قرّاء به نصب خوانند علي انّه خبر كان. حمزه و كسايي و خلف خوانند: «و اللّه ربّنا»، به فتح «با» علي حذف حرف النّداء، و التّقدير: يا ربّنا. و باقي قرّاء به جرّ «با» خوانند. حجّت آن كس كه «يكن» خواند به « يا » و به نصب «فتنة» آن است كه أن مع الفعل در جاي اسم نهاد، و مثله: ما كان َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«5»، و بر قراءت آن كس كه به رفع «فتنة» خواند، « يا » براي

آن گفت كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقي است، و آن كس كه به «تا» خواند و رفع «فتنه» براي آن كه فتنه مؤنّث اللّفظ است و اسم كان است و أن مع الفعل در محل ّ نصب باشد و«6» و خبر كان، و تقدير اينكه بود كه: لم يكن«7» فتنتهم الّا قولهم. و آن كس كه «و اللّه ربّنا» خواند، لفظ «اللّه» را صفت «رب ّ» كرد، و آن كه به نصب خواند بر تقدير «اللّه» به حذف حرف قسم، و «ربّنا» بدل باشد يا صفت. و وجهي دگر آن است كه: به تقدير حذف حرف ----------------------------------- (1). اساس، بم، آف، آن: نيست، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). مج، وز، مت، لت: بود. [.....]

(3). كردي/ كرديد. (4). اساس: خوانند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). سوره جاثيه (45) آيه 25. (6). مج، وز، مت، مل، لت: بر، مر: وبر. (7). مج، وز: لم تكن. صفحه : 254 ندا، و التّقدير و اللّه [ يا ]«1» ربّنا و اينكه وجه قريبتر است و وجهي دگر آن است كه و اللّه اعني ربّنا به تقدير فعلي مضمر و «ربّنا» فصل باشد بين القسم و المقسم عليه. و معني آيت آن است كه چون خداي تعالي ذكر مشركان كرد و افتتان ايشان به شركشان و اقامت اصرارشان«2» بر آن گفت محمول«3» اينكه همه جز آن نبود كه تبرّا كردند از كفر و شرك خود و گفتند و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين [يعني با اينكه هم«4» چنين فتنه بودند بر كفر عاقبت آن بود كه تبرا كردند از او و

گفتند يعني فتنه اعتذار است اينجا يعني لم تكن معذرتهم الّا ان قالوا، بيش از اينكه عذر نداشتند كه گفتند و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين.]«5» بيان كرديم كه اصل فتنه اختبار باشد، اگر گويند مذهب شما آن است كه اهل آخرت ملجأ باشند به ترك قبايح و از ايشان قبيح در وجود نيايد كه«6» آن جا معارف ضروري باشد و ايشان بضرورت دانند كه اگر محاوله«7» آن كنند. حيل بينهم و بين ذلك، دگر آن كه ثواب و عقاب و«8» بهشت و دوزخ در برابر باشد و به هر يكي از آن عاقل ملجأ شود به فعل واجب و ترك قبيح. پس چون است كه در اينكه آيت از ايشان حكايت كرد كه ايشان جحود كنند و انكار«9» خود را و بر آن سوگند خورند تا خداي از ايشان باز گويد: انظُر كَيف َ كَذَبُوا عَلي أَنفُسِهِم، جواب گوييم در اينكه چند وجه گفتند: يكي آن كه ابو القاسم بلخي ّ گفت: اينكه جماعت دروغ گويند بر خويشتن بر حقيقت«10» و لكن ندانند كه آن كه«11» مي گويند دروغ است«12»، براي آن كه پندارند كه ايشان در آن گفتار صادق اند كه ايشان باعتقاد و ظن ّ و يقين«13» خود مشرك نباشند چون ----------------------------------- (1). اساس، مج، وز، مت، آج، لب، بم، مل: آف، لت، آن: ندارد، با توجه به مر افزوده شد. (2). مج، وز، مت: اضرار. (3). وز، مت، مر: محصول. (4). وز، آج، لب، لت، مر: همه. (5). اساس، بم، آف، آن: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مج، وز، مت، لت: از آن جا كه. (7). مج، مت، لت،

آن: مجادله. (8). وز: بر. (9). مج، وز، مت، لت، مل شرك. [.....]

(10). آج، لب: به حقيقت. (11). آج، لب: آنچه. (12). آج، لب از. (13). مج، وز، مت، مل، لت: بر نفس. صفحه : 255 جهودان و ترسايان و از خويشتن نفي شرك و بت پرستي كنند و ندانند«1» [63- ر]

كه آن اعتقاد كه ايشان دارند در تثليث هم شرك است، و اينكه بر«2» حقيقت دروغ باشد، براي آن كه دروغ چيزي«3» باشد كه مخبر به خلاف آن«4» باشد«5» سواء اگر گويند و دانند«6» كه چنان است و اگر ندانند.«7» و لكن براي آن تعاطي كنند كه ندانند«8» كه دروغ است از اينكه وجه ملجأ نباشند«9». جواب ديگر«10» آن است كه ابو علي گفت: اينكه خبري است كه خداي تعالي داد از ايشان كه ايشان در قيامت گويند و خبر دهند از احوال و اعتقاد خود در دنيا، گويند: و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين في الدّنيا في ظنوننا و عند انفسنا ما در دار«11» دنيا چنان گمان برديم كه ما بر كاري ايم و بر عملي و اينكه بتان را براي شفاعت مي پرستيم و ظن ّ ما به مذهب و اعتقاد ما نكو«12» بود، امروز آن معبودان ما از ما گم شدند و عمل و عبادت ما ايشان را باطل شد«13» فذلك قوله: وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ. جواب سيوم از او آن است كه: ايشان در قيامت كه گويند در حال دهش«14» و تحيّر و بي عقلي گويند كه از اهوال و آفات قيامت بديشان چيزي«15» رسد كه به آن عقل ايشان بر جاي نماند، پس به مثابت مست و

ديوانه باشند، بيانش قوله تعالي: وَ تَرَي النّاس َ سُكاري وَ ما هُم بِسُكاري وَ لكِن َّ عَذاب َ اللّه ِ شَدِيدٌ«16»، و اينكه جواب إبن الاخشاد است، و مذهب نجّار«17» است كه اهل بهشت و اهل دوزخ روا باشد كه در ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: بدانند. (2). آج، لب: بهر. (3). لت: خبري. (4). آج، لب: خبر. (5). مل، لت: گويد. (6). مج، وز، مت، مل، لت: گوينده داند. (7). مج، وز، لت، مل، لت: نداند. (8). مج، وز، مت، مل، لت: تعاطي كند كه نداند، آف: تعاحلي كنند كه ندانند. (9). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت: نباشد. (10). مج، وز، مت اينكه، مل از اينكه. [.....]

(11). آج، لب، آن: ندارد. (12). مج، وز، مت، آن: نيكو. (13). مل: گم شد. (14). آف: دهشت. (15). آف، آن: خبر. (16). سوره حج (22) آيه 2. (17). مج، وز، مت، آج، مل، لت، مر آن. صفحه : 256 بهشت و دوزخ كافر شوند«1» و آن جا هم چنان تكليف و اختيار«2» باشد«3» كه اينكه جا هست و اينكه مذهب باطل است از وجوهي كه ذكر آن در كتب اصول مشروح است. و جواب ديگر از اينكه آن است كه: لفظ كذب مراد به او خيبت است و آن چنان باشد كه چون اهل دوزخ«4» را در عذاب كشند«5» استغاثت«6» كنند به كلماتي كه گمان برند كه ايشان را در آن نجاتي خواهد بودن چنان كه حكايت فرمود از ايشان كه گويند: رَبَّنا غَلَبَت عَلَينا شِقوَتُنا«7»- الاية، و قوله: لَو لا أَنتُم لَكُنّا مُؤمِنِين َ«8»، و چنان كه: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَين ِ أَضَلّانا مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ نَجعَلهُما

تَحت َ أَقدامِنا«9»- الاية، [و قوله: لولا انتم لكنّا مؤمنين]

اينكه از آن جمله است كه بر سبيل تعلّل«10» گويند: وَ اللّه ِ رَبِّنا ما كُنّا مُشرِكِين َ، و پندارند كه اينكه گفتار ايشان را«11» سود خواهد داشتن چون ظن ّ و امل ايشان دروغ شود«12» نوميد شوند حق تعالي از اينكه جا گفت: انظُر كَيف َ كَذَبُوا عَلي أَنفُسِهِم، أي كيف خابوا فيما امّلوا و كذب ظنّهم و املهم فيه، قال الشّاعر:«13» كذبتم و بيت اللّه [لا]«14» تأخذونها مراغمة ما دام للسّيف قائم و قال اخر:«15» كذبتم و بيت اللّه لا تنكحونها بني شاب قرناها، تصرّ«16» و تحلب«17» أي كذبكم«18» املكم: وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ و آن دروغ و فريه و ----------------------------------- (1). لت: شود. (2). اساس، لب، بم، آف، آن: احبار، با توجّه به مج وز، تصحيح شد، مر: اختبار. (3). مج، وز، مت، لت، مر چنان. (4). مج، وز، مت، لت، مر: آخرت. (5). مج، وز، مت: كشتند. (6). مج، وز، مت، آج، لب: استعانت. (7). سوره مومنون (23) آيه 106. [.....]

(8). سوره سبأ (34) آيه 31. (9). سوره فصّلت (41) آيه 29. (14). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (10). آن: تقلّد. (11). مج، وز، مت: ندارد. (12). مج، وز، مت، آج، لب، مت، مر و. (15- 13). مج، وز، مت شعر. (16). مج، وز، مت: تمّر، لت: قصر. (17). مج، وز، مت، آج، لب: تخلب. (18). وز، آج، لب: كذبتم. صفحه : 257 اقتراحات«1» و اعتقادات باطل و معبودان مزوّر ايشان از ايشان گم شوند«2» و سعي ايشان باطل شود. وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ، كلبي ّ گفت: سبب

نزول«3» آيت آن بود كه ابو سفيان و وليد مغيره و عتبه و شيبه- پسران ربيعه- و اميّه و ابّي- پسران خلف- و نضر بن الحارث و حارث بن العامر بيامدند و حديث رسول- عليه السّلام- بشنيدند و قرآن كه مي خواندند، سماع كردند آنگه با يكديگر گفتند: چگونه مي داني«4» اينكه كه محمّد مي خواند و مي گويد! نضر گفت: از جنس آن اساطير است كه من با شما گويم، و نضر بن الحارث مردي بود كه اخبار گذشتگان«5» ياد داشت و بسيار گفتي، خداي«6» تعالي اينكه آيت فرستاد«7» گفت [63- پ]: وَ مِنهُم، از ايشان يعني از كافران. مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ، كس هست كه گوش با سخن تو مي كند و «من» كلمتي«8» است موحّد اللّفظ، مجموع المعني براي آن گفت يَستَمِع ُ به لفظ واحد، و آنگه گفت: عَلي قُلُوبِهِم أَكِنَّةً أَن يَفقَهُوه ُ، و او نكره موصوفه«9» است آن جا«10» مجاهد گفت: مرادش قريش اند، و بلخي ّ گفت: مرادش مشركان و جهودان و ترسايان اند، حق تعالي گفت: سخن تو مي شنوند و لكن انديشه نمي كنند، لا جرم علم حاصل نمي شود ايشان را، پس بمثابه كسي اند كه بر دل پوششي دارد كه مانع«11» بود از آن كه چيزي بداند و علم در او شود از آن كه با كفر و ضلال الفت دارند و سخن تو در گوش ايشان جاي گير نيست، و اينكه بر سبيل تشبيه است. و از اينكه بليغتر آن كه گفت: لَهُم قُلُوب ٌ لا يَفقَهُون َ بِها ... وَ لَهُم آذان ٌ لا يَسمَعُون َ بِها«12»، و از هر دو بليغتر إِن َّ فِي ذلِك َ لَذِكري لِمَن كان َ لَه ُ قَلب ٌ أَو أَلقَي السَّمع َ وَ هُوَ شَهِيدٌ«13»، نفي دل كرد از ايشان

در مبالغه نفي ----------------------------------- (1). لب: افراحات. (2). مج، وز، مت: شدند. (3). مج، وز، مت، مر اينكه. (4). آج، آف، مر، لب: مي دانيد. [.....]

(5). اساس: گذشتگان، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج، وز، مت: حق. (7). مج، وز، مت، لت، مر: بفرستاد. (8). لت: كلمه. (9). آج، لب: موصوف. (10). آج، لب، لت: اينكه جا. (11). آف آن. (12). سوره اعراف (7) آيه 179. (13). سوره ق (50) آيه 37. صفحه : 258 علم گفت: دل ندارند، براي آن كه دل براي دانستن بايد چون نمي دانند همان انگار كه دل ندارند و نفي حضور كرد از ايشان، گفت: در ناشنودن چون غايبان اند چون مستمع«1» نمي شوند، انگار كه نمي شنوند، چون نمي شنوند انگار كه خود نيستند، حضور و غيبتشان يكي است، مرگ و زندگاني شان يكسان است. سَواءً مَحياهُم وَ مَماتُهُم«2»، و يريد أن ّ شهودهم كالغيّاب، از ايشان توقّع علم چگونه كني كه ايشان گويي دل ندارند كه محل ّ«3» علم باشد. فقر الجهول بلا قلب الي ادب فقر الحمار بلا رأس الي رسن أَكِنَّةً، جمع «كنان» باشد و آن غطاء و پوشش باشد به مثال و معني، كنان و اكنّه، كغطاء و اغطيه. أَن يَفقَهُوه ُ، أي من ان يفقهوه، از آن كه ندانند، أي من العلم و الفقه. وَ فِي آذانِهِم وَقراً، أي و جعلنا في آذانهم «وقرا» و «وقر» گراني گوش باشد و «وقر» حمل باشد، يقال: وقرت اذنه توقر«4» وقرا و قال«5»: و كلام سيّئ«6» قد وقرت اذني منه و مالي من صمم اوقرت الدّابّة اذا اثقلتها بالحمل، و وقر الرّجل من الوقار فهو وقور، وقّرت اذنه

توقيرا وقّرت من الوقار ايضا و قال شاهدا للأوّل: ولي اذن قد وقّر الصّوت سمعها. و اينكه نيز هم بر طريق مبالغه در تشبيه باشد، يعني در قلّت سماع و استماع و فهم و انتفاع با كسي مانند كه گوش ندارند«7» يا گوشش گران باشد، و مثله قول الشّاعر:«8» اعمي اذا ما جارتي خرجت حتّي يواري«9» جارتي الخدر و يصم ّ عمّا كان بينهما اذني و ما بي غيره وقر و «جعل» نيز به معني حكم و تسميه باشد، يقال: جعل القاضي فلانا عدلا و جعله مفلسا، أي حكم به و سمّاه، و منه قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر: منتفع. (2). سوره جاثيه (45) آيه 21. (3). آن: محمل. (4). اساس: يوقر، با توجه به مج تصحيح شد، لب، بم، آف آف: يوقر. (5). مج، وز، مت شعر. [.....]

(6). مج، وز، مت، آن: شي ء. (7). مج، وز، مت، آف، لت: ندارد. (8). مج، وز، مت شعر. (9). اساس: تواري، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. آج، لب آف، آن: تواري. صفحه : 259 الرَّحمن ِ إِناثاً«1»، قال الشّاعر: جعلتني باخلا كلّا و رب ّ مني انّي لأسمح كفّا منك في اللّزب اي سمّيتني، و ابو علي ّ گفت: اينكه عبارت باشد از خذلان و منع لطف از ايشان علي سبيل العقوبة علي كفرهم في الزّمان الماضي و اينكه نيز هم وجهي«2» از وجوه كه گفتيم آيت را از آن به در آرد كه مجبّره را به او تمسّك باشد، و بيان اينكه قول: وَ إِن يَرَوا كُل َّ آيَةٍ لا يُؤمِنُوا«3»، گفت [اگر]«4»: هر آيت

كه در جهان هست ببينند ايمان نيارند. آيت در حق ّ كساني است كه معلوم از حال ايشان آن است كه بر كفر ميرند«5» تا رسول- عليه السّلام- دل عزيز خود به ايمان ايشان معلّق ندارد و اميد بردارد و از ره انتظار برخيزد و مستريح شود از آن بند كه اليأس احدي الرّاحتين، آنگه مبالغه زياده كرد گفت: كار ايشان در اينكه باب- اعني عناد و اصرار بر كفر و ضلال و تمادي در غي ّ، [64- ر]

به حدّي است كه به تو مي آيند و با تو جدل و خصومت مي كنند و مي گويند: اينكه نيست الا افسانه«6» پيشينيان و حديث اوّلينان. يُجادِلُونَك َ، در جاي حال باشد و تقدير«7» اينكه است: جاءوك مجادلين لك، و «يقول» هم حال است، و «ان» به معني ماي نفي است. و «أساطير» جمع اسطاره و اسطوره باشد، كاقليم و اقاليم و اقنوم و اقانيم، و اشتقاق او من سطرت الكتاب اذا اكتتبته«8» باشد قال الرّاجز:«9» انّي و اسطار سطرن سطرا لقائل يا نصر نصر«10» نصرا و «سطر» هم مصدر باشد هم اسم. چون اسم باشد جمعش اسطار بود، و اساطير جمع جمع بود. آنگه حق تعالي وصف كرد اينكه كافران را كه ذكرشان برفت گفت: وَ هُم يَنهَون َ عَنه ُ وَ يَنأَون َ عَنه ُ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه مردمان را از او و از ايمان به او و ----------------------------------- (1). سوره زخرف (43) آيه 19. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت باشد. (3). سوره اعراف (7) آيه 146. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، مت: مي ميرند. (6). آف مگر افسانه.

(7). آج، لب: آن. (8). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: كتبته. (9). مج، وز، مت شعر. (10). مج، وز، مت، لت، مر در، آن به. [.....]

صفحه : 260 سماع كلام او و مجالست به او و نظر در معجزات او نهي مي كنند و ايشان نيز از آن دور مي باشند، و اينكه قول بيشتر مفسّران است. و قولي دگر آن است كه: آيت در أبو لهب آمد كه اگر«1» مجمعي و موسمي حاضر بودي كسي خواستي كه رسول را ايذا كند يا طعن زند او رها نكردي و ذب ّ و نهي كردي براي خويشي را و لكن خويشتن«2» از او و«3» ايمان«4» دور داشتي و مخالفان در تفسير آورده اند كه: آيت در شأن ابو طالب آمد كه او حمايت رسول كردي و مردم را از ايذاء او نهي كردي و به او ايمان نياوردي، و در اينكه باب حديثي و شعري متناقض روايت كنند، و آن آن است كه گفتند«5» رسول- عليه السّلام- گفت: يا عم ّ چرا به من ايمان نياري«6»! گفت: من مي دانم كه تو رسول خدايي و صادقي در نبوّت و لكن من از ملامت مردمان احتراز مي كنم و چون جماعت قريش خواستند كه رنجي به او رسانند، گفت:«7» و اللّه لن يصلوا اليك بجمعهم حتّي اوسّد في التّراب دفينا فاصدع بامرك ما عليك غضاضة و ابشر و قرّ بذاك منك عيونا و عرضت دينا لا محالة انّه من خير اديان البريّة دينا و دعوتني و زعمت انّك ناصحي و لقد صدقت و كنت ثم ّ أمينا لولا الملامة او حذاري سبّة لوجدتني سمحا بذاك مبينا هر عاقل كه اينكه«8» ابيات

را تأمّل كند داند كه بيت آخرين ملحق است و نه ملايم ابيات اوّل است نه به قوّت و متانت و به معني«9»، و مناقضه كه حاصل است ميان اينكه بيت با ابيات اوّل، براي آن كه بيت اوّل متضمّن نصرت و هوا خواهي است و قطع طمع كفّار است از آن كه رنجي به او رسانند و با وجود او و تا او زنده باشد. بيت دوم [امر]«10» است او را به اداي رسالت و تحريض و تقويت او به آن و اينكه نه از ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها: نصرا، با توجه به كتب ادب عرب تصحيح شد. (2). مج، وز، مت: خويشي. (3). لت از. (4). مج، وز، مت، لت به او، مر او. (5). آج، لب، بم، آف كه. (6). آن: نمي آري. (7). مج، وز، مت شعر. (8). مج، وز، مت: ندارد. (9). مل، مت، مر، لت: نه به معني. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 261 نشان«1» كافران باشد، و نيز متضمّن بشارت و روشنايي چشم است او را به رسالت و نبوّت كه او دعوي مي كرد. امّا بيت سيوم«2» كه گفت: لقد صدقت و كنت ثم ّ امينا اينكه عين ايمان است براي آن كه در لغت هيچ فرق نباشد ميان «امنت بك» و «صدّقتك» و ميان آن كه گويند: انّك صادق في دعواك، پس اينكه ايمان باشد و اگر اينكه دليل كفر كند يا ليت شعري كه ايمان چه باشد. امّا بيت چهارم كه گفت: من خير اديان البريّة دينا و اقرار به آن كه دين او بهترين دينهاست، هم ايمان باشد

و اگر اينكه كفر باشد پس در جهان ايمان نباشد پس ابيات جمله دليل ايمان او مي كند و اينكه بيت بازپسين همه عقلا دانند كه مجانس آن نيست بل مناقض آن است، و چون او مردي محال است كه در بيتي چند«3» مناقضه گويد. و قوله: يَنأَون َ، أي يبعدون من النّأي و هو البعد. وَ إِن يُهلِكُون َ إِلّا أَنفُسَهُم، «ان» به معني «ما» ي نافيه است و هر «إن» كه در عقب او «الّا» آيد به معني «ما» ي نفي باشد. وَ ما يَشعُرُون َ، «ما» هم نفي است- و نمي دانند كه زيان و هلاك به خود مي كنند. وَ قالُوا إِن هِي َ إِلّا حَياتُنَا«4»، آنگه حكايت گفتار ايشان كرد كه ايشان گفتند: إِن هِي َ، و المعني ما هي، نيست اينكه زندگاني الّا زندگاني دنيا، يعني هم اينكه حيات است كه ما در آنيم. نموت و نحيا، زنده ايم اكنون و پس بمريم و پس از مرگ ما را بعثي و نشوري نباشد، آنگه گفت [64- پ]: در آيت دليل است بر اصحاب معارف براي آن كه خداي گفت ايشان خود را در هلاك- كه عقاب دوزخ است- نهاده اند و نمي دانند كه معارف ايشان ضروري بودي خداي تعالي نگفتي كه نمي دانند، آنگه بر سبيل تعجّب گفت: يا محمّد، اگر بيني«5» ايشان را در آن حال كه ----------------------------------- (1). لت: شأن. (2). مج، وز، مت: سه ام، آج، لب، آن، مر: سيم، لت: سئوم. (3). مج، وز، مت، آج، لب، لت: چند بيت. (4). سوره انعام (6) آيه 29. [.....]

(5). مج، وز، مت، لت، مر: ببيني، لب: نبيني. صفحه : 262 ايشان را بر كنار دوزخ بدارند في

قوله: وَ لَو تَري إِذ وُقِفُوا عَلَي النّارِ، و وقف هم لازم است هم متعدّي، يقال: وقفت الدّابّة، و وقفت للمساكين وقفا بمعني جعلته واقفا لا يبرح عن حكمه و لا يجري عليه حكم الملك و وقفت انا وقوفا، و وقفت علي كذا بمعني علمته. و حمل اينكه لفظ بر هر دو وجه شايد كردن هم بر حقيقت خود كه ايشان را بر شفير دوزخ بدارند، و هم بر آن كه چون اعلام كنند ايشان را و واقف گردانند بر عذاب دوزخ. و وجهي دگر را محتمل است و آن آن است كه: چون ايشان را بر آتش دوزخ وقف كنند، و اينكه عبارت باشد از لزوم و خلود ايشان در دوزخ، من قولهم: وقفت وقفا للمساكين، چون حال«1» چنين باشد گويند و تمنّا كنند: يا لَيتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّب َ بِآيات ِ رَبِّنا، كاش«2» ما را با دنيا بردندي و ما تكذيب نكرديمي«3» آيات خداي را و از جمله مؤمنان بوديمي«4». حمزه و يعقوب و حفص خواندند: و لا نكذّب و نكون، به نصب «با» و «نون» از اينكه دو فعل مضارع، و إبن عامر در «نكون» به نصب موافقت كرد ايشان را، و باقي قرّاء هر دو به رفع خواندند. آن كس كه به رفع خواند، قراءت«5» او را دو وجه باشد: يكي آن كه معطوف بود علي «نردّ»، بر اينكه وجه داخل باشد در تمنّا، يعني كاشكي ما را با«6» دنيا برندي و كاشكي ما تكذيب نكرديمي«7»، و كاشكي مؤمن بوديمي«8»؟ تمنّا به هر سه تعلّق دارد. و وجه ديگر آن است كه: كلامي مستأنف بود و داخل نبود در تمنّي، بل تقدير

آن باشد كه: و نحن لا نكذّب و نكون، و قول اوّل اختيار بلخي و جبّايي و زجّاج است. و مثال وجه دوم اينكه باشد كه: دعني و لا اعود، اي فانّي ممّن لا يعود، و اينكه اختيار ابو عمر است، و گفت دليل آن كه داخل نيست در تمنّي آن است كه گفت: وَ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ، و «كذب» در تمنّا نشود در خبر باشد. و امّا آن كس كه«9» ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: حالت. (2). مج، وز، مت: كاشكي. (3). لت، مر: نكردماني. (4). لت، مر: بودماني. (5). اساس: مراد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (6). مج، مت: در. (7). لت، مر: نكردماني. (8). مج، وز، مت، لت، مر: بودماني. (9). مر به. صفحه : 263 نصب خواند در «نكذّب«1» و نكون» حجّت او آن است كه «واو» جاري مجراي «فا» كرد و در جواب تمنّا و جواب تمنّا به «فا» منصوب باشد، چنان كه گفت: يا لَيتَنِي كُنت ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِيماً«2»، بر اينكه قول تمنّا به همه تعلّق دارد، [جمله در تحت تمنّي آيد، هم ردّ و هم انتفاء تكذيب و هم ايمان، و روا باشد كه «واو» به معني «واو» جمع باشد، چنان كه: «لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن»، المعني مع «أن» أي لا تجمع بينهما، و تقدير آن باشد كه: يا ليتنا نردّ مع أن لا نكذّب و نكون. بر اينكه وجه«3» تمنّي به همه تعلّق دارد]«4» و آن كه نكذّب و نكون خواند دوم را حمل كرد«5» بر استيناف. اگر گويند: چگونه شايد كه ايشان تمنّاي رجوع با دنيا كنند و معارف ايشان ضروري باشد

و بضرورت دانند استحاله اينكه! گوييم: واجب نيست كه جمله معارف اهل آخرت ضروري باشد، بل معرفت ايشان به خداي- جل ّ جلاله- و ذات و صفات او ضروري باشد از آن جا كه هر آيت و حجّت كه ايشان از احوال آخرت به خبر شنيده باشند، از عرش و كرسي و لوح و قلم و ترازو و حساب و كتاب و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و صراط و فرشتگان هم معاينه بينند، چون خبرشان عيان شود گمانشان يقين شود. امّا دگر چيزها واجب نبود كه به ضرورت دانند و روا دارند كه روا باشد كه«6» ايشان را با دنيا آرند. و جواب ديگر آن است كه: تمنّاي محال علم ضروري را خلل نكند، براي آن كه يكي از ما در دار دنيا تمنّاي محال بسيار كند و علم و عقل از او مانع نبود با آن كه داند كه محال است امّا بگويد و به«7» زبان راند و در دل آرد و هيچ منع نباشد از آن علم و عقل را، و در قرآن از اينكه بسيار است كه ايشان تمنّاهاي صحيح و محال كنند، ----------------------------------- (1). اساس: تكذيب، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). سوره نساء (4) آيه 73. (3). آج، لب، لت، مر هم. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(5). اساس، آن: گردن، آج، لب، آف: كردند، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (6). مت: روا دارند كسي را كه. (7). مج، وز، مت، لت: بر. صفحه : 264 منها قوله: يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً«1»، يا لَيتَنِي

كُنت ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِيماً«2»، يا لَيتَنِي اتَّخَذت ُ مَع َ الرَّسُول ِ سَبِيلًا«3»، يا وَيلَتي لَيتَنِي لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِيلًا«4»، يا لَيت َ قَومِي [65- ر]

يَعلَمُون َ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِن َ المُكرَمِين َ«5»، و ابو عمرو و حمزه و كسائي اماله كردند «تري» را. بَل بَدا لَهُم ما كانُوا يُخفُون َ مِن قَبل ُ، «بل» براي اضراب باشد عن الأوّل الي الثّاني، يعني اعرض من ذلك المحال و اخذ«6» في هذا، تمنّاي محال ايشان رها كن، اينكه بگو كه پيدا شود ايشان را آنچه پوشيده مي داشتند. در او چند قول گفتند: يكي آن كه«7» احوال و اهوال قيامت و بعث و نشور و ثواب و عقاب كه رؤساي كفّار و معاندان ايشان از سفله و ضعفا پوشيده مي داشتند. قولي ديگر آن كه پيدا شود ايشان را آنچه از خود پوشيده مي داشتند و بر خود تلبيس مي كردند و مي گفتند: همانا باشد كه نه چنين باشد، كه محمّد- صلّي اللّه عليه و آله، مي گويد: و بر اينكه وجه اخفاي از خويشتن مجاز باشد، چنان كه خيانت با خويشتن في قوله: عَلِم َ اللّه ُ أَنَّكُم كُنتُم تَختانُون َ أَنفُسَكُم«8»، و وجه سيم«9» آن است كه: آن معاصي كه ايشان پوشيده داشتندي از خلقان فردا آن ظاهر شود خلقان را از آن كه نامهاي ايشان بر اينكه«10» گواهي دهد و اعضاي ايشان بر آن سخن گويد. قول چهارم ابو علي گفت: مراد به آيت منافقان اند كه در دار دنيا نفاق كردند و كفر پنهان«11» داشتند و اظهار ايمان كردند، فردا پيدا شود آنچه ايشان نهان مي داشتند از كفر و نفاق. قوله: مِن قَبل ُ مبني است بر ضم ّ«12» بناي عارض براي حذف مضاف اليه«13»

به او ----------------------------------- (1). سوره نبأ (78) آيه 40. (2). سوره نساء (4) آيه 73. (3). سوره فرقان (25) آيه 27. (4). سوره فرقان (25) آيه 28. (5). سوره يس (36) آيه 27. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (4/ 409): آخذ. (7). مج، وز، مت يكي. (8). سوره بقره (2) آيه 187. (9). لت: سئوم. (10). مج، وز، مت، آج، لب: بر آن. (11). مج، وز، مت: نهان. [.....]

(12). مج، وز، مت، لت: ضمير. (13). مج، مت مج، مت، آج، لب، بم، لت، مر چه اگر مضاف اليه. صفحه : 265 دهند با حال اعراب شود، و تقدير آن است كه: من قبل ذلك، و كذا قوله: لِلّه ِ الأَمرُ مِن قَبل ُ وَ مِن بَعدُ«1»، و كذا الجهات كلّها، و كوفيان اينكه را رفع علي الغاية خوانند، و مذهب بصريان درست است. وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ، آنگه حق تعالي از ايشان و احوال ايشان گفت: اينكه گويند و اگر ايشان را با دنيا برند هم با سر كفر و معاصي شوند و با طريقه اوّل كه بر آن بوده باشند. وَ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ، و ايشان دروغزن اند. در اينكه سه قول گفتند: يكي آن كه اينكه خود صفت ايشان است امروز در دار دنيا كه حق تعالي وصف كرد ايشان را به آن، گفت: عادت و سيرت ايشان است دروغ گفتن، نه آن كه اينكه دروغ در قيامت گويند چه آن جا دروغ نگويند و ملجأ باشند به دروغ ناگفتن. قولي دگر آن است كه ابو القاسم گفت: خداي تعالي خبر داد از حقيقت كار و اينكه

وصف ايشان است در قيامت، و لكن در عزم ايشان نباشد آن«2» ساعت كه اينكه حديث دروغ كنند جز كه چون خداي تعالي از مآل«3» كار ايشان دانست كه ايشان وفا نكنند، گفت: دروغ مي گويند. قول سيّم«4» آن است كه: اينكه كذب راجع باشد با وقت عود ايشان با دنيا و، اينكه قول ضعيفتر اقوال است. امّا مذهب ما و مذهب اهل عدل آن است كه: اهل آخرت قبيح نكنند و كفر نيارند و معارف ايشان ضروري بود. و در اينكه چند طريقه گفتند: يكي آن كه وجه الجاء ايشان آن باشد كه ايشان به ضرورت دانند كه اگر خواهند تا كنند«5» فرشتگان منع كنند ايشان را از آن بقهر، چنان كه يكي از ما ملجأ است كه روز بار كه«6» پادشاه بار عام دهد پيش تخت او نرود و تاج از سر او بر ندارد و بر سر خود ننهد و او را بر نخيزاند و به جاي او ننشيند«7» اگر چه او را آن آرزو بود و تمنّا باشد و لكن ملجأ باشد به آن كه نكند از آن جا كه داند كه اگر كند منع كنند ميان او و آن فعل. ----------------------------------- (1). سوره روم (30) آيه 4. (2). مج، مت، وز، لت: اينكه. (3). آن: حال. (4). مج، وز، مت، مر: سه ام، آف: سيوم، لت: سؤم. (5). لب: نكنند. (6). اساس: كي/ كه. (7). بم، آف: نشيند. صفحه : 266 و وجهي دگر آن كه گفتند: اگر اهل آخرت ملجأ نباشند به ترك قبايح، بايد تا مزجور باشند از فعل قبيح به امر و نهي و ثواب و عقاب و الّا

مغرا باشند به قبيح، و اگر چنين باشد آن سراي تكليف باشد نه سراي جزا و محال است كه آن جا تكليف باشد، براي آن كه تكليف با الجاء محال بود و مكلّف مخيّر بايد تا فعل آنچه او را تكليف كرده باشند از او حاصل آيد علي ما كلّف به. و وجهي دگر در الجاء اهل آخرت حضور و حصول ثواب و عقاب باشد [65- پ]

بر آن اوصاف كه بهشت و دوزخ هست، و ما دانيم كه اگر آتشي برافروزند يكي را از ما گويند«1»: فلان كار كن و فلان مكن اگر نه«2» تو را در اينكه آتش افگنند، او ملجأ باشد به فعل و ترك. و همچنين اگر گويند او را: كلمه اي بگوي كه در آن رنجي نباشد، يا كاري كن كه در آن رنجي اندك باشد و چندان كه ملك دنياست بستان، ما دانيم كه ملجأ شود و لا محال آن فعل كه از او در خواهند از فعل و ترك به جاي آرد. پس اينكه جمله دليل است بر آن كه اهل آخرت مكلّف نباشند و ملجأ باشند به ناكردن قبيح، خلاف آن كه مذهب نجّار است. وَ قالُوا إِن هِي َ إِلّا حَياتُنَا الدُّنيا، آنگه خبر داد از منكران بعث و نشور كه ايشان گفتند در دار دنيا، «إن» به معني «ما» ي نفي است، يعني ما هي و «هي» كنايت است از حيات، يعني ما«3» الحيوة الّا حياتنا الدّنيا، زندگاني نيست ما را مگر اينكه زندگاني دنيا. و دنيا تأنيث ادني«4» باشد نزديكتر، يعني اينكه زندگاني عاجل كه در سراي دنياست. وَ ما نَحن ُ بِمَبعُوثِين َ، و ما را

بعثي و نشوري نخواهد بودن. اينكه آنگاه گفتند«5» كه رسول- عليه السّلام- ايشان را به قيامت و بعث و نشور و عقاب دوزخ بترسانيد، ايشان اينكه گفتار بگفتند از آن جا كه اعتقاد ايشان«6» بود. حق تعالي ردّ بر ايشان گفت بر سبيل تعجّب و مبالغه: وَ لَو تَري، اي محمّد اگر بيني كه ايشان را بدارند. عَلي رَبِّهِم، بر خدايشان، يعني بر آن موعود كه ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: گويد. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: و الّا. (3). آن هي. (4). اساس و ديگر نسخه بدلها: ادون، با توجه به فحواي كلام و كتب لغت تصحيح شد. (5). آج، لب: بگفتند. [.....]

(6). مج، وز، مت آن. صفحه : 267 خداي تعالي كرده باشد از ثواب و عقاب و آن خبر كه داده باشد از حشر و نشر و بعث و حساب و كتاب- علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و قيل«1»: علي حكم اللّه و قضائه، و معني كلمه آن كه گفتيم پيش از اينكه خداي تعالي عند آن گويد ايشان را، أَ لَيس َ هذا بِالحَق ِّ، اينكه حق هست و درست«2»! نه حق و درست اينكه كه مي بيني«3»، ايشان گويند: بَلي وَ رَبِّنا، آري به خداي ما كه حق ّ است و صدق است. حق تعالي گويد: اكنون بواجب و استحقاق بچشي عذاب آنچه به آن كافر بودي، و در آيت حجّتي نيست نه مشبّهه«4» را و نه اشاعره«5» را در اثبات رؤيت براي آن كه مخصوص است به كفّار و به اتّفاق كافران خداي را نخواهند ديدن. و امّا آنچه مشبّهه«6» گفتند از تجسيم ظاهر فساد

است براي آن كه مشاهده و وقوف حقيقت جز با اجسام و الوان صورت نبندد و خداي تعالي«7» به صفت اجسام و الوان نيست- تعالي«8» علوّا كبيرا«9». آنگه گفت: زيانكارند آنان كه لقاي من و ثواب و عقاب من به دروغ دارند. و لقاء و ملاقات بر حقيقت مقابله باشد يا مقاربه«10»، و اينكه بر خداي تعالي روا نباشد و لا بد حمل بايد كردن بر آنچه ملاقات بر او روا باشد از اجسام چون بهشت و دوزخ. بِلِقاءِ اللّه ِ، أي بلقاء ثواب اللّه و عقابه، بر حسب آنچه آيت يا خبر اقتضا كند. امّا قوله: مَن«11»تَحِيَّتُهُم يَوم َ يَلقَونَه ُ سَلام ٌ«13». و امّا قوله: فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِي قُلُوبِهِم إِلي يَوم ِ يَلقَونَه ُ«14»، أي يلقون عذابه، و كذا قوله- عليه السّلام: لقي اللّه و لا وجه له عنده ، و اينكه در حق ّ ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: قل. (2). مج، وز، مت، لت، مر هست. (3). آج، لب: مي بينيد. (4). اساس: مشبه، با توجه به آف تصحيح شد، مج، وز، مت: مشبّهيان، مر: مشبّهان. (5). مج، وز، مت: اشعريان، مر: اشعري. (6). اساس: مشبه، با توجه به مج تصحيح شد. (7). مج، وز، مت، لب، مر: جل ّ جلاله. (8). مر اللّه عن ذلك. (9). مر قَد خَسِرَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه ِ (10). مج، وز، مت: مقارنه. (11). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، متن قرآن مجيد: (من). (12). سوره عنكبوت (29) آيه 5. (13). سوره احزاب (33) آيه 44. [.....]

(14). سوره توبه (9) آيه 77. صفحه : 268 كافران است و دليل بر آن كه چنين است، اينكه خبر متّفق عليه است من قوله-

عليه السّلام: من احب ّ لقاء اللّه احب ّ اللّه لقاءه و من كره لقاء اللّه كره اللّه لقاء ، هر كه لقاي خدا دوست دارد خداي تعالي لقاي او دوست دارد، و هر كه لقاي خداي تعالي كاره بود«1» خداي تعالي لقاي او را كاره بود، معني آن است كه: هر كس«2» كه خواهد كه با جوار رحمت خداي شود، خداي تعالي او را خواهد كه با جوار رحمت خود برد، و هر كه اينكه خير به خود نخواهد خداي تعالي با او نخواهد، به آن معني كه چون اينكه راه نسپرده باشد از ايمان و طاعت، خداي تعالي كاره باشد ثواب او را. پس محال است در اينكه خبر حمل «لقاء» بر رؤيت كردن براي آن كه [66- ر]

احب ّ اللّه لقاءه و كره اللّه لقاءه، از اينكه طرف محمول نتواند بودن به رؤيت، پس معلوم شد كه مراد به «لقاء» خروج است با سراي آخرت آن جا كه حكم خداي را باشد- جل ّ جلاله. حق تعالي گفت: زيانكار شوند«3» آنان كه دروغ داشتند حشر و نشر و ثواب و عقاب را. حَتّي إِذا جاءَتهُم ُ السّاعَةُ بَغتَةً، تا كار به جايي رسيد«4» كه قيامت به ايشان آيد ناگاه، يقال: بغته«5» الامر يبغته بغتا و بغتة اذا فاجأه، قال الشّاعر: و لكنّهم بانوا«6» و لم اخش بغتة و افظع«7» شي ء حين يفجأك البغت چون حال چنين باشد، گويند: يا حَسرَتَنا، أي حسرت ما پنداري حسرت را مي بخوانند به منزلت آن كس كه او را بخوانند، گويند: بياي كه جاي تو است و وقت تو است، و اينكه عبارت باشد از شدّت«8» ندم، و اصل او

من حسر البعير اذا كل ّ و اعيا، و منه قوله: يَنقَلِب إِلَيك َ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ«9»، أي كليل، پنداري كه نادم از بس«10» پشيماني كه خورده است خسته و مانده شده است چنان كه چهار پاي در راه بماند و اينكه حسر«11» بر اينكه نهاد براي مبالغه باشد و معني تنبيه مخاطب باشد بر غايت ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: خداي را كاره باشد. (2). وز: كسي. (3). مج، وز، مت: شدند. (4). مج، وز، مت: آج، لب، بم، مل، لت، مر: رسد (5). مج، وز، مت، لب: بغتته. (6). مج، وز، مت: باتوا. (7). مج، وز، مت: و اقطع. (8). اساس و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (9). سوره ملك (67) آيه 4. (10). مر: ندارد، مج، وز، مت: پس. (11). مج، وز، مت، لت، مر: سخن، لب: خبر. صفحه : 269 پشيماني آن كس كه حكايت از او رود. عَلي ما فَرَّطنا فِيها، بر آن تقصير كه ما كرديم و تضييع. در ضمير خلاف كردند كه راجع با چيست«1»، بعضي گفتند: راجع است با طاعت، بعضي دگر گفتند: راجع است با ساعت، يعني قالوا في السّاعة أي في القيامة: ( يا حسرتنا علي ما فرطنا و قصرنا)«2» محمّد بن جرير گفت: راجع است با صفقت و اگر چه ذكر صفقت نرفته است، چون ذكر خسران رفته است و ربح و خسران در صفقت و بيعت باشد، يقال خسرت صفقته و ربحت صفقته و تعلّق دارد به خسر، و التّقدير: قَد خَسِرَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّه ِ، في صفقتهم بعضي ديگر«3» گفتند: «فيها» راجع است با حيات دنيا، و

المعني فرّطنا في الدّنيا«4» في اوامر اللّه و نواهيه. سدّي گفت: مراد آن است كه فرّطنا في عمل اهل الجنّة في الدّنيا، بيانش آن خبر كه ابو هريره و ابو سعيد خدري ّ روايت كنند كه«5» رسول- عليه السّلام- گفت: فرداي قيامت كه اهل دوزخ درجات و منازل اهل بهشت بينند، گويند: يا حَسرَتَنا عَلي ما فَرَّطنا فِيها. وَ هُم يَحمِلُون َ أَوزارَهُم عَلي ظُهُورِهِم، و ايشان بار گران بر پشت دارند. و «أوزار» جمع وزر باشد، و وزر ثقل و گراني باشد و روا بود كه مراد به ثقل«6» عقوبات گناه باشد. سدّي گفت و عمرو بن قيس كه: چون مؤمن از گور برخيزد، شخصي به استقبال او آيد با صورتي هر كدام نيكوتر و بوي هر كدام خوشتر«7»، او را گويد: مرا شناسي! گويد: نه، جز آن كه دانم كه خداي تعالي صورت رويت«8» نيكو آفريده است و بويت خوش است، او گويد: من عمل صالح توام، ديري است«9» كه در دار دنيا من بر تو نشسته ام امروز تو بر من نشين، و بر خواند: يَوم َ نَحشُرُ المُتَّقِين َ إِلَي الرَّحمن ِ وَفداً«10»، أي ركبانا. و كافر چون از گور برخيزد، شخصي پيش او آيد با ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر: راجع است با چه. (2). مج، وز، مت، مل و. [.....]

(3). مج، وز، مت: دگر. (4). آج، لب و. (5). آج، لب: از. (6). آج، لب گراني. (7). مج، وز، مت و. (8). آج، لب: خداي تعالي صورتت. (9). وز: ديرست/ دير است. (10). سوره مريم (19) آيه 85. صفحه : 270 صورتي زشت و بويي ناخوش«1»، او را گويد: مرا شناسي! گويد:

نه، جز آن كه خداي تعالي صورت تو گريه آفريده است و بوي تو ناخوش، گويد: من عمل بد توام دير«2» است تا تو بر من نشسته اي«3»، امروز من بر تو خواهم نشست«4»، فذلك قوله: يَحمِلُون َ أَوزارَهُم عَلي ظُهُورِهِم، و اينكه بر وجه تشبيه و توسّع باشد و آيت همچنين، براي آن كه گناه ماننده باشد به بار گران [64- پ]

از آن جا كه او را رنج و مشقّت باشد بر صاحبش، و بار بر پشت كشند، و در دعاي ائمّه آمد: هربت اليك بنفسي باثقال الذّنوب علي ظهري. زجّاج گفت: معني آن است كه از ايشان خالي نباشد چنان كه گويند: انت نصب عيني و شحن قلبي أَلا ساءَ ما يَزِرُون َ، بد چيزي است آنچه ايشان برگرفته اند از گناه، و لكن در هر حمل استعمال نكنند جز در گناه كه اشتقاق او از وزر است و قوله: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري«5»، أي لا تحمل نفس حاملة ثقل اخري، يعني هيچ نفسي بار ديگري بر نگيرد، يعني به گناه ديگري ديگري را نگيرند. و «وزر» ملجأ و معتصم باشد، و «وزير» را از آن«6» جا گويند كه ملجأ پادشاه باشد، و وزر الرّجل اذا اثم فهو موزور و منه الحديث ارجعن موزورات غير مأجورات زناني را«7» كه براي مزد به جنازه اي«8» رفته بودند، گفت: بازگردي«9»، بزه«10» كار نه مستحق ّ مزد. وَ مَا الحَياةُ الدُّنيا، «ما» نفي است، حق تعالي مذمّت و منقصت كرد زندگاني دنيا را تا مردمان در او رغبت نكنند و دست از اعمال آخرت بندارند«11»، گفت: نيست زندگاني دنيا مگر بازي. و فرق از ميان «لعب» و «لهو»

آن است كه لعب بازي باشد كه كودكان كنند، كالعبث«12» الّذي لا فائدة فيه. و لهو بازي جوانان باشد از سماع و ضرب ملاهي و مانند آن. و وجه تشبيه آن است كه اينكه را نيز ----------------------------------- (1). مج، مت: ناخوش بوي. (2). آج، لب: ديري. (3). آج، لب: نشسته بودي. (4). مج، وز، مت، مر: خواهم نشستن. (5). سوره انعام (6) آيه 164. (6). مج، وز، مت، لت، مر: اينكه. [.....]

(7). مج، وز، مت، مر گفت. (8). مج، وز، مت: چاره اي. (9). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن: گرديد. (10). مج، وز، مت: بر. (11). مر: بنه دارند. (12). مج، مت: كالبعث. صفحه : 271 عاقبتي«1» و ثباتي نباشد، چنان كه لعب و لهو را. وَ لَلدّارُ الآخِرَةُ، و سراي باز پسين يعني بهشت، و اينكه لفظ بر اطلاق عبارت باشد از آن جا كه در او حشر مردم بود از عرصه قيامت و به قرينه حمل كنند بر بهشت و دوزخ، و سراي باز پسين كه سراي ثواب است بهتر باشد متّقيان را. جمله«2» قرّاء خواندند«3»: وَ لَلدّارُ الآخِرَةُ، به دو «لام» و «دال» مشدّد، و آخرت به رفع بر آن«4» كه آخرت صفت «دار» باشد، مگر إبن عامر كه او خواند: و لدار الاخرة، به يك «لام» و تخفيف «دال» و جرّ آخرت علي الاضافة، و چون اضافه كنند صفت دار نباشد براي آن كه صفت را با موصوف اضافه نكنند از آن جا كه آن هر دو چيز يكي باشد و صفت بدون موصوف چيزي مستقل نباشد، و اينكه بمنزله اضافة الشّي ء الي نفسه باشد، گفتند تقدير آن«5» است

كه: و لدار السّاعة الاخرة، و اگر چه دنيا و آخرت صفت است بمنزله اسم است از آن جا كه استعمال كنند مفرد بي موصوف و به جاي موصوف بدارند كالابطح و الابرق، و قوله: وَ لَلآخِرَةُ خَيرٌ لَك َ مِن َ الأُولي«6»، و كقول الشّاعر: نّما الدّنيا متاع ليس للدّنيا ثبوت نّما الدّنيا كبيت نسجته العنكبوت و قوله- عليه السّلام- الدّنيا سجن المؤمن ، و اينكه را حدّي نيست. فرّا گفت: اگر چه صفت است و با موصوف يكي باشد چون لفظ مختلف شد اضافه روا داشتند و بمنزله دو اسم كردند و مثله: حق ّ اليقين و يوم الخميس و مسجد الجامع، چنان كه در عطف روا داشتند، لاختلاف اللّفظين في قوله: و هند اتي من دونها النّأي و البعد و قوله: و الفي قولها كذبا و مينا«7»، و اينكه مذهب كوفيان است و درست در اينكه باب«8» مذهب بصريان است كه اوّل گفتيم. أَ فَلا تَعقِلُون َ، عقل ندارند اينان، يعني عقل كار نمي بندند. اهل مدينه و إبن عامر و حفص و يعقوب خواندند: افلا تعقلون به «تا» ي خطاب، كأنّه عدل عن ذلك ----------------------------------- (1). آن: عاقبت. (2). مج، وز، مت: ندارد. (3). مج، وز، مت: خوانند. (4). لت: براي آن. (5). مج، وز، مت: اينكه. (6). سوره ضحي (93) آيه 4. (7). آف: ميتا. (8). مج، وز، مت: ابيات. [.....]

صفحه : 272 و خاطب جميع الخلايق وعظا لهم و تذكيرا [67- ر]

بهذه الموعظة. و آن كه به « يا » خواند بر مغايبه، گفت: مراد كافرانند كه انديشه نمي كنند. و العقل و النّهي و الحجي و الحجر واحد براي آنش

عقل خوانند كه عقال باشد صاحبش را و براي آنش نهي خوانند كه نهي كند صاحبش را و براي آن حجي خوانند كه فرود آرد صاحبش«1» را از نابايست، يقال: حجا إذا مكث، قال الشّاعر: هن ّ يعكفن به اذا حجا اي مكث، و براي آنش حجر خوانند كه حجر كند خداوندش را. قوله تعالي«2»:

[سوره الأنعام (6): آيات 33 تا 45]

[اشاره]

قَد نَعلَم ُ إِنَّه ُ لَيَحزُنُك َ الَّذِي يَقُولُون َ فَإِنَّهُم لا يُكَذِّبُونَك َ وَ لكِن َّ الظّالِمِين َ بِآيات ِ اللّه ِ يَجحَدُون َ (33) وَ لَقَد كُذِّبَت رُسُل ٌ مِن قَبلِك َ فَصَبَرُوا عَلي ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّي أَتاهُم نَصرُنا وَ لا مُبَدِّل َ لِكَلِمات ِ اللّه ِ وَ لَقَد جاءَك َ مِن نَبَإِ المُرسَلِين َ (34) وَ إِن كان َ كَبُرَ عَلَيك َ إِعراضُهُم فَإِن ِ استَطَعت َ أَن تَبتَغِي َ نَفَقاً فِي الأَرض ِ أَو سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأتِيَهُم بِآيَةٍ وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَمَعَهُم عَلَي الهُدي فَلا تَكُونَن َّ مِن َ الجاهِلِين َ (35) إِنَّما يَستَجِيب ُ الَّذِين َ يَسمَعُون َ وَ المَوتي يَبعَثُهُم ُ اللّه ُ ثُم َّ إِلَيه ِ يُرجَعُون َ (36) وَ قالُوا لَو لا نُزِّل َ عَلَيه ِ آيَةٌ مِن رَبِّه ِ قُل إِن َّ اللّه َ قادِرٌ عَلي أَن يُنَزِّل َ آيَةً وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ (37) وَ ما مِن دَابَّةٍ فِي الأَرض ِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيه ِ إِلاّ أُمَم ٌ أَمثالُكُم ما فَرَّطنا فِي الكِتاب ِ مِن شَي ءٍ ثُم َّ إِلي رَبِّهِم يُحشَرُون َ (38) وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُم ٌّ وَ بُكم ٌ فِي الظُّلُمات ِ مَن يَشَأِ اللّه ُ يُضلِله ُ وَ مَن يَشَأ يَجعَله ُ عَلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (39) قُل أَ رَأَيتَكُم إِن أَتاكُم عَذاب ُ اللّه ِ أَو أَتَتكُم ُ السّاعَةُ أَ غَيرَ اللّه ِ تَدعُون َ إِن كُنتُم صادِقِين َ (40) بَل إِيّاه ُ تَدعُون َ فَيَكشِف ُ ما تَدعُون َ إِلَيه ِ إِن شاءَ وَ تَنسَون َ ما تُشرِكُون َ (41) وَ لَقَد أَرسَلنا إِلي أُمَم ٍ مِن قَبلِك َ فَأَخَذناهُم بِالبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعُون َ

(42) فَلَو لا إِذ جاءَهُم بَأسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِن قَسَت قُلُوبُهُم وَ زَيَّن َ لَهُم ُ الشَّيطان ُ ما كانُوا يَعمَلُون َ (43) فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِه ِ فَتَحنا عَلَيهِم أَبواب َ كُل ِّ شَي ءٍ حَتّي إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذناهُم بَغتَةً فَإِذا هُم مُبلِسُون َ (44) فَقُطِع َ دابِرُ القَوم ِ الَّذِين َ ظَلَمُوا وَ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ (45)

[ترجمه]

ما مي دانيم كه اندوهگين«3» مي كند«4» تو را«5» آن كه ايشان مي گويند ايشان به دروغ«6» نمي دارند تو را و لكن كافران«7» به آيات خدا انكار مي كنند. و به دروغ داشتند«8» پيغامبران را از پيش تو صبر كردند«9» بر آنچه ايشان را بدروغ داشتند«10» و برنجانيدند تا آمد به ايشان ياري ما و بدل كننده«11» نباشد سخنهاي«12» خداي را و«13» آمد به تو از خبر فرستادگان«14». ----------------------------------- (1). مج، وز: خداوندش. (2). مج، مت، عزّ و جلا. (3). مج، وز، مت: دژم. (4). آج، لب، لت: مي گرداند. (5). آج، لب، لت هر آينه. (6). آج، لب، لت نسبت. (7). آج، لب، لت: مشركان. (8). آج، لب، لت: به حقيقت تكذيب نمودند. (9). مج، وز، مت: شكيبايي. (10). آج، لب، لت: تكذيب نمودند. (11). آج، لب، لت: به او هيچ تغيير كننده نيست. (12). آج، لب، لت: مواعيد. (13). آج، لب، لت بحقيقت. (14). آج، لب، پيغمبران فرستاده عليه السلام. [.....]

صفحه : 273 و اگر بزرگ مي آيد بر تو بر گرديدن«1» ايشان اگر تواني تا بجويي پناهي در زمين يا نردباني در آسمان بياري به ايشان حجّتي و اگر خواهد خدا«2» گرد آرد ايشان را بر ايمان، مباش از جمله نادانان«3». اجابت كنند آنان كه بشنوند و مردگان را زنده كند«4» خدا پس به

او شوند«5». و گفتند چرا«6» نفرستاد بر او«7» حجّتي از خدايش بگو كه خدا تواناست بر آن كه فرو فرستد حجّتي«8» و لكن بيشتر«9» ايشان نمي دانند. و نيست هيچ جنبده اي در زمين و نه پرنده اي كه بپرد«10» به بال خود مگر جماعات اند چون شما، تقصير نكرديم در نوشته از چيزي پس با خداشان«11» جمع كنند. [67- پ]

و آنان كه دروغ داشتند ايات ما را كرانند و گنگانند در تاريكيها و هر كه خواهد خدا گمراه كند او را و هر كه خواهد كند او را بر راه راست. بگو ببيني«12» اگر آيد به شما عذاب خدا يا آيد به شما قيامت جز خداي را خواني«13» اگر راست گوياني«14»! ----------------------------------- (1). آج، لب: روي گردانيدن. (2). آج، لب، لت هر آينه. (3). آج، لب، لت: سر قدر. (4). آج، لب، لت: بر انگيزاند ايشان را. (5). آج، لب، لت: پس سوي جزاي او باز گردانند ايشان را. (6). آج، لب، لت فرو. (7). آج، لب محمّد ص. (8). آج، لب: آيتي. (9). مج، وز، مت: بيشترينه. (10). آن: بر پرد. (11). آف: خدايشان. (12). آف: بينيد. (13). آف: خوانيد. (14). مج، مت: راست گيري، وز: راست گيريد، آج، لب: راست گويان، آف: راست گويانيد. [.....]

صفحه : 274 بل او را خواني«1» تا برگشايد آنچه خواني«2» او را اگر خواهد و فراموش كنيد آنچه انباز گرفته باشيد«3». و بفرستاديم به امّتاني«4» پيش از تو بگرفتيم ايشان را بسختي و درويشي«5» تا مگر اينان زاري و لابه كنند. چرا چون آمد به ايشان عذاب ما زاري نكردند و لكن سخت شد دلهاشان و بيا

راست ايشان را ديو آنچه مي كردند. چون فراموش كردند آنچه ياد دادند به آن بگشاديم بر ايشان درهاي«6» هر چيزي تا چون شاد شدند به آنچه دادند ايشان را بگرفتيم ايشان را ناگاه كه ديدند ايشان نوميدان. ببريدند اصل گروه آنان كه بيداد كردند«7» و سپاس خداوند جهانيان را. قوله: قَد نَعلَم ُ، حق تعالي به اينكه آيت تسليت و دلخوشي رسول- عليه السّلام- داد، گفت: ما دانيم كه تو را دلتنگ مي كند«8» آنچه ايشان مي گويند و مثله قوله: وَ لَقَد نَعلَم ُ أَنَّك َ يَضِيق ُ صَدرُك َ بِما يَقُولُون َ، و اينكه آيات و مانند اينكه متضمّن باشد دو معني را: يكي تسليت رسول- عليه السّلام- و ديگر«9» وعيد كفّار، گفت: ما مي دانيم و بي خبر نه ايم«10» از آنچه اينكه كافران مي گويند و دل تو به آن تنگ مي كنند و تو را ----------------------------------- (2- 1). آف: خوانيد. (3). آج: شرك مي آريد، لب: شركي مي آريد. (4). آج، لب: گروهها. (5). آج، لب: فقر. (6). آج، لب خير و نعمت. (7). مج، وز، مت: بيدادكاران. (8). آن مي كنند. (9). مج، مت: ذكر، وز: و دگر. (10). اساس آن: نيئم، مج، وز، مت: نه ايم. صفحه : 275 محزون و غمناك مي دارند تو دل خوش دار كه به حق ّ ايشان برسم و سزاي ايشان بدهم و جزاي ايشان در كنارشان كنم، چه آنچه ايشان تو را مي گويند و به«1» آن نسبت مي كنند از سحر و كهانت و جنون و تعلّم و مانند آنچه او را گفتند پوشيده نيست بر من. جمله قرّاء خواندند: «ليحزنك» به فتح « يا » و ضم ّ «زا» من حزنه يحزنه حزنا فهو حازن و المفعول مخزون، مگر نافع كه

او خواند: «ليحزنك» به ضم ّ « يا » و كسر «زا» من«2» الاحزان يقال حزن الرّجل و حزنته و احزنته [68- ر]

بمعني، فعل لازم باشد و فعل و افعل متعدّي باشد و خليل فرق كرد بين حزنته و احزنته به آن كه گفت: احزنته متعدّي باشد حزن را كما تقول«3»: دخل و ادخلته و خرج و اخرجته، أي جعلته داخلا خارجا، و نه چنين است حزنته، كه حزنته آن باشد كه جعلت فيه حزنا كما تقول: كحلته و دهنته، أي جعلت فيه كحلا و دهنا. و «حزن» و «احزن» مستعمل است، جز آن كه حزن بيشتر است از احزن. سيبويه گفت: اينكه لغت بعضي عرب است كه ايشان گويند: افتنت الرّجل و احزنته و ارجعته و اوقفته و اعورت عينه، أي جعلته كذلك. فَإِنَّهُم لا يُكَذِّبُونَك َ، نافع و كسائي و اعشي خواندند الّا نقّار «لا يكذبونك» به ضم ّ « يا » و تخفيف «ذال» من الاكذاب، و اينكه روايت كرده اند از امير المؤمنين و از صادق- عليهما السّلام و باقي قرّاء به تشديد خواندند من التّكذيب. بعضي اهل لغت گفتند: «كذّب» و «اكذب» يكي باشد، هر دو متعدّي كذب باشد چنان كه اخرجته و خرّجته و افرحته و فرّحته و مانند اينكه. و بعضي دگر فرق كردند، گفتند: افعلته اذا نسبته الي ذلك الفعل أي لا ينسبونك الي الكذب، يقال: اكفرته و افسقته اذا نسبته إلي الكفر و الي الفسق، قال الكميت:«4» فطائفة قد اكفروني بحبّكم و طائفة قالوا مسي ء و مذنب و مثله: ابخلته و اجبنته اذا نسبته الي البخل و الجبن و فعّلته جعلته كذلك و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت:

با. (2). مج، وز، مت، مر احزنه يحزنه فهو محزن و المعفول محزن. (3). مج، وز، مت: يقول. (4). مج، وز، مت شعر. صفحه : 276 در معني متقارب اند و بر تحقيق فرقي حقيقي نيست، بل چنان است كه قلّلته و اقللته و كثّرته و اكثرته. كسائي گفت: فرق آن است كه «اكذبت» آن باشد كه خبر دهي كه جاء يكذب و كذّبته اذا قلت انّه كذّاب محصول آن است كه كذّب بليغتر مي نمايد از اكذب. اگر گويند چگونه گفت: فانّهم لا يكذّبونك، ايشان تو را تكذيب نمي كنند، و معلوم است بضرورت كه ايشان تكذيب كردند رسول را! گوييم از اينكه چند جواب است: بر قراءت آن كس كه بتخفيف خواند، صادق- عليه السّلام- گفت معني آن است كه ايشان چيزي نيارند و شبهتي«1» كه تو را به آن دروغزن كنند و حق ّ تو به آن باطل كنند، و بعضي دگر گفتند: معني آن است كه تو را دروغزن نيابند، چنان كه گويند: سألته فما ابخلته و قابلته«2» فما اجبنته، أي ما وجدته بخيلا و لا جبانا، فرّاء گفت: معني آن است كه ايشان تو را با كذب نسبت نكنند كه بر تو دروغي نيازموده اند اينكه را كه تو آورده اي از كتاب و نبوّت منكرند و مي گويند نمي شناسيم و اينكه قول ضعيف است براي آن كه اينكه معني تكذيب باشد. و بر قراءت آن كه به تشديد خواند، معني آن است كه: ايشان حجّتي نيارند و نتوانند آوردن كه تو را به آن دروغزن كنند، و اينكه معني قول صادق است- عليه السّلام- كه در قراءت بتخفيف«3» برفت. و وجهي دگر آن است كه: تو

را به دروغزن نمي دارند كه ايشان تو را پيش از اينكه به تصديق«4» و امانت آزموده اند و وصف كرده، چنان كه در اخبار آمد كه: كافران رسول را- عليه السّلام- پيش از دعوت نبوّت محمّد امين خوانند«5» و به اينكه معروف بود تا ابو طالب- رحمه اللّه- در حق ّ او گفت: ان ّ إبن امنة الامين محمّدا، و وجهي دگر آن است كه: معني اينكه است كه آيت مخصوص است به قومي معاندان كه دانستند كه او راست مي گويد و لكن جحود و عناد پيشه گرفتند و به زبان منكر شدند آن را كه به ----------------------------------- (1). آف: تهمتي. [.....]

(2). مج، وز، مت، آج: قاتلته. (3). مج، وز، مت: مخفّف. (4). مج، وز، مت، مر: صدق. (5). آج، لب، لت، خواندند. صفحه : 277 دل مي شناختند، و جواب معتمد و قول بهتر در اينكه باب آن است كه حق تعالي اينكه بر سبيل تسليت گفت رسول را- عليه السّلام- گفت: اينكه تكذيب نه با تو مي كنند و نه در حق ّ تو مي كنند با من است براي آن كه تو رسول مني و مؤدّي از مني چنان كه يكي از ما گويد نايبش را چون به او بي حرمتي كنند: اينكه بي حرمتي نه تو را دادند مراست، و اينكه بر من است و به جواب و جزاي آن مرا [68- پ]

قيام بايد كردن، و ظاهر دليل اينكه مي كند. و ديگر اقوال متعسّف است آنچه خلاف قول صادق است، بيانش: وَ لكِن َّ الظّالِمِين َ بِآيات ِ اللّه ِ يَجحَدُون َ، اينكه نه تكذيب تست، و لكن جحد و انكار آيات من است. آنگه هم بر سبيل تسليت رسول- عليه

السّلام- گفت: اگر با تو اينكه معامله كنند دل تنگ مكن كه با آنان كه پيش تو بودند هم اينكه كردند. وَ لَقَد كُذِّبَت رُسُل ٌ مِن قَبلِك َ، به دروغ داشتند پيش از تو اي محمّد رسولاني را كه بودند از آن من، ايشان صبر كردند بر آن تكذيب و ايذاء و رنج نمودن كه با ايشان كردند و انتظار فرج كردند تا نصرت و ياري من به ايشان آمد كه ان ّ النّصر مع الصّبر و ان ّ الفرج مع الكرب، نصرت با صبر يكجا بود و فرج با غم بود. و إِن َّ مَع َ العُسرِ يُسراً«1»، و با سختي آساني بود، و تو نيز يا محمّد صبر كن كه آنچه من گفتم آن را كس بدل نتواند كردن و در آن خلاف نبود. وَ لَقَد جاءَك َ مِن نَبَإِ المُرسَلِين َ، به تو آمد خبر پيغامبران پيشين. «من» زيادت است و شايد كه تبعيض را بود، براي آن كه جمله اخبار پيغامبران بكلّي به رسول ما نرسيد و خداي تعالي با او نگفت، بيانش: مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَيك َ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَيك َ«2». وَ إِن كان َ كَبُرَ عَلَيك َ إِعراضُهُم، اي محمّد اگر بر تو بزرگ مي آيد و تو را سخت مي آيد اعراض و عدول اينان، اگر تواني كه راهي در زير زمين بسازي يا نردباني فرا آسمان نهي«3» و براي ايشان آيتي و علامتي«4» آري كه ايشان را الجا كند«5» به ----------------------------------- (1). سوره انشراح (94) آيه 6. (2). سوره مؤمن (4) آيه 78. (3). مر فتاتيهم بآية. (4). مج، وز، مت: كلامتي. (5). مج، وز: ابا. صفحه : 278 ايمان، و جواب«1» از كلام محذوف است بيفگند

براي دلالت كلام بر او و المعني فافعل. اگر تواني كردن بكن، و اينكه بر سبيل تسليت رسول- عليه السّلام- گفت و قطع«2» طمع او از ايمان ايشان. و مراد به آيت آيتي است كه ملجي باشد ايشان را با ايمان و الّا آياتي كه اگر ايشان نظر كنند در آن كه ايمان آرند و به علم رسند خداي تعالي بسيار كرده است، چه اگر خداي تعالي دانستي كه در معلوم آيتي و دلالتي هست كه ايشان عند آن ايمان آرند، واجب بودي كه اظهار كردي و لكن اينكه جماعت اند كه خداي تعالي از ايشان داند كه هر آيت كه در مقدور است با ايشان بكند ايمان نيارند، و مثله قوله: وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَيهِم ُ المَلائِكَةَ«3»، و قوله: وَ لَئِن أَتَيت َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ بِكُل ِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبلَتَك َ«4»، آنگه چون اينكه گفته بود، خواست تا ازاله ابهام كند تا بي انديشه گمان نبرد كه ايشان را به اصرار بر كفر و ترك اجابت با ايمان كه مي كنند تعجيز خداي كرده اند، گفت: وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَمَعَهُم عَلَي الهُدي«5»، اگر خدا خواهد ايشان را جبر كند«6» بر ايمان و به اكراه و قهر بر ايمان دارد، چه او قادر است بر اينكه، و لكن براي آن نمي كند كه حكمت مانع است از اينكه، و مثله قوله: إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِن َ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِين َ«7»، و كذلك قوله: وَ لَو شِئنا لَآتَينا كُل َّ نَفس ٍ هُداها«8». و امّا بر وجه ايثار و اختيار خداي تعالي مريد است ايمان همه كافران را به دلالت آن كه آمر است به آن، و آمر لابد مريد باشد

مأمور به را علي ما بيّن في غير موضع. امّا قوله: فَلا تَكُونَن َّ مِن َ الجاهِلِين َ، نهي است رسول را- عليه السّلام- از آن كه كار جاهلان كند، از جزع«9» و ناشكيبايي بر آن كه ايشان ايمان نمي آرند، و اينكه دليل نكند بر آن كه جهل كند يا كار جاهلان كند، چه نهي از آن كنند كه مرد نكرده ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر آن. (2). مج، وز، مت و. (3). اساس: و لو انزلنا عليهم الملائكة، با توجه به ضبط قرآن مجيد و نسخه مج تصحيح شد. (4). سوره بقره (2) آيه 145. (5). سوره انعام (6) آيه 35. [.....]

(6). مج، وز، لت، آن: خبر كند. (7). سوره شعراء (26) آيه 4. (8). سوره سجده (32) آيه 13. (9). آف: حزن، آن: حيرت. صفحه : 279 باشد و قادر باشد براي آن كه چون نكرد از آن برفت كه نهي به آن تعلّق دارد«1»، اگر او را نهي كنند از آن پس از مثل آن منهي باشد نه«2» از آن، و مثله قوله: لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ«3»، گفت: اگر شرك آري عملت باطل شود [69- ر]، اينكه دليل نكند كه او وقتي شرك آورد، امّا بيان آن مي كند كه عمل با شرك بموقع قبول نيوفتد«4». و «نفق» منفذي باشد در زمين كه گذرگاه دارد و منه النّافقاء لجحر اليربوع، و منه المنافق لأنّه كاليربوع في نفقاته«5» لا يدري من أي ّ«6» ابوابها يخرج. و سلّم را اشتقاق از سلامت است لأنّه يسلك الي مصعدك، تو را برساند به مصعد تو، پس او آلت تسليم است كه تو را به سلامت برساند. قوله: إِنَّما

يَستَجِيب ُ الَّذِين َ يَسمَعُون َ، آنگه حق تعالي مبالغه فرمود در وصف ايشان به قلّت فهم و علم و انتفاع به وعظ و ترك استماع به آن«7»، گفت: جواب آن دهد و اجابت دعوت آن كند كه چيزي شنود، فامّا آن كس كه مرده باشد از او«8» توقّع كردن كه چيزي شنود! و ايشان بر حقيقت مرده نبودند، و لكن بمنزله مرده بودند در ترك استماع و قلّت انتفاع، چنان كه در دگر آيت گفت: فَإِنَّك َ لا تُسمِع ُ المَوتي وَ لا تُسمِع ُ الصُّم َّ الدُّعاءَ«9»، و چنان كه شاعر گفت: لقد«10» أسمعت لو ناديت حيّا و لكن لا حياة لمن تنادي و بحتري ّ گفت«11»: علي ّ نحت القوا في من مقاطعها و ما علي ّ اذا لم يفهم البقر وَ المَوتي يَبعَثُهُم ُ اللّه ُ، امّا مردگان را خداي زنده تواند كردن، يعني ايشان ----------------------------------- (1). آج، لب، بم و. (2). مج: ندارد. (3). سوره زمر (39) آيه 65. (4). مج، آج، لب، بم، آف، مر: نيفتد. (5). مج، وز، مت، آج، لب، بم، مر: نافقائه. (6). اساس: أين، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز، مت، مر: با آن. (8). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (4/ 420) چه. (9). سوره روم (30) آيه 52. (10). اساس: او، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و منابع ديگر تصحيح شد. [.....]

(11). مج، وز، مت شعر. صفحه : 280 بمنزلت مردگانند، جز كه خداي تعالي با ايشان فعلي كند به جبر كه ايشان ايمان آرند و الّا با اختيار با ايمان نزديك نشوند كه ايشان در سماع دعاي تو و اجابت تو با

مردگان مانند. آنگه گفت: رجوعشان بعاقبت با من است به جزاي ايشان بسزا برسم چنان كه من دانم كه ايشان مستحق ّاند. مجاهد گفت: إِنَّما يَستَجِيب ُ الَّذِين َ يَسمَعُون َ، معني آن است كه اجابت دعوت تو مؤمنان كنند كه گوش با دعوت تو كنند، امّا كافران بمثابت مردگان اند خداي ايشان را با مردگان برانگيزد. حسن بصري گفت: معني آن است كه اجابت آن كند كه سماع كند و انديشه كند در دلالت، امّا كافران«1» چون مردگان اند، خداي تعالي ايشان را به قيامت زنده كند از«2» اينكه جهل كه اندر او اند تا معارف ضروري حاصل شود ايشان را، و قول اوّل است كه معتمد است- و اللّه الموفّق للصّواب. وَ قالُوا لَو لا نُزِّل َ عَلَيه ِ آيَةٌ مِن رَبِّه ِ، گفتند: يعني كافران لولا نزّل«3» أي«4» هلّا نزل، چرا فرو نفرستادند بر او يعني بر محمّد (اية)، آيتي و علامتي و دلالتي از آن مقترحات ايشان كه كردندي كه چرا فرشته فرو نيايد«5»! و چرا كتابي براي هر يكي نيارد! و چرا چشمه آب براي ما از زمين بر نيارد«6»! و آنچه گفت في قوله: لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي تَفجُرَ لَنا مِن َ الأَرض ِ يَنبُوعاً«7»، تا به آخر آيت، براي آن كه آيات و بيّنات دگر خداي تعالي فرستاده بود، حاجت نبود به سؤال كردن و به اقتراح درخواستن«8». جواب ده يا محمّد و بگو كه: خداي تعالي قادر است بر آن كه اينكه آيت كه شما مي خواهيد بفرستد«9». إبن كثير خواند: «ينزل» بتخفيف من الانزال، و ديگران بتثقيل من التّنزيل. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه چرا آيتي نفرستد چنان كه پيغامبران مقدّم را بود ----------------------------------- (1). مج،

وز، مت: امّا مشركان كه. (2). آج، لب، بم: در. (3). اساس، آج، لب، آف، لت، آن: انزل، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). مج، وز، مت: ندارد. (5). آن، مر: نيامد. (6). مج، وز، مت: برنيارند. (7). سوره بني اسرائيل (17) آيه 90. (8). مج، مت: درخاستن. (9). مج، مت: بفرستيد. صفحه : 281 از فلق دريا و يد بيضاء و احياي موتي و مانند اينكه، حق تعالي گفت«1»: قادرم، و لكن بيشتر«2» ايشان نمي دانند. خلاف كردند در آن كه چه نمي دانند. بعضي گفتند: شاك ّاند در قدرت من از آن جا كه مرا به صفات كمال نمي شناسند. بعضي دگر گفتند: نمي دانند كه [اگر]«3» من آن آيت كه ايشان مي خواهند بفرستم هم ايمان نيارند [كه معلوم از حال ايشان خلاف اينكه است. بعضي دگر گفتند: نمي دانند كه اگر من آن آيت بفرستم و ايشان ايمان نيارند]«4»، كلمه عذاب بر ايشان واجب شود و ايشان را استيصال بايد كردن. آنگه گفت: وَ ما مِن دَابَّةٍ فِي الأَرض ِ، «ما» نفي است و «من» مؤكّد نفي است، گفت: نيست هيچ رونده«5» در زمين و نه هيچ پرنده اي در هوا الّا و ايشان امّتان و جماعات اند«6» همچون شما مخلوق«7» مرزوق آفريده روزي خور. بعضي گفتند: وجه تشبيه اينكه است«8»، بعضي دگر گفتند: وجه تشبيه آن است كه هم«9» چون شما اجناس و اصناف و اشكال مختلف هر صنفي [69- پ]

مشتمل بر عدد بسيار نر ماده متوالد«10» متناسل. بعضي دگر گفتند: وجه تشبيه آن است كه چنان كه در خلق شما و حسن تقدير و لطف تدبير شما دليل است بر آن كه شما را خالقي

و صانعي و مدبّري و مقدّري هست در هيچ صنف نيست، و الّا متأمّل ناظر را دليل است بر آن كه او را خالقي قادر، عالم«11»، حي ّ، موجود است حاصل بر صفات كمال. بعضي گفتند: [معني]«12» آن است كه همچون شما زنده اند و همچون شما بميرند و همچون شما زنده شوند براي انتصاف«13» اعواض تا حق تعالي حق ّ هر صاحب حقّي به او رساند و هيچ مظلومي را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت من. (2). مج، وز، مت: بيشترينه، مر: بيشترين. (12- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مت: دونده. [.....]

(6). مج، وز، مت: جماعتند. (7). آج، لب مر. (8). مج، مت: عبارت «بعضي گفتند ...» را ندارد. (9). اساس، آج، لب، بم، آف، لت: من، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (10). مج، وز، مت: متولّد. (11). مل: و عالم. (13). آج، لب، لت و. صفحه : 282 حقّي نماند بر ظالمي، چنان كه«1» گفت- عليه السّلام: ان ّ اللّه تعالي ينتصف من الشّاة القرناء الي الشّاة الجمّاء ، گفت: عدل خداي تعالي تا آن جا باشد كه فرداي قيامت«2» آن دو گوسفند«3» را كه يكي سرو داشته و يكي نداشته، از آن سرو دار بر آن بي آلت ظلمي رفته باشد هر دو را زنده كند و انتصاف كند ميان ايشان و انتقام كشد از او براي اينكه، براي آن كه عوض الم از او بستاند و به اينكه مظلوم دهد. در خبر است كه: روز قيامت چون خلايق را در موقف عرض بدارند، بساط عدل بگسترند و ترازوي عدل بياورند منادي ندا كند

از قبل رب ّ العزّت: الا هر مظلومي كه او حقّي دارد بر ظالمي برخيزند و داد خود از او بخواهند. كه اگر امروز مثقال ذرّه اي ظلم ظالمي بر مظلومي برود، آن ظلم من كرده باشم. آنگه حق تعالي جمله حيوانات را كه بر او عوض دارند يا بر يكديگر عوض خواهند همه را جمع كند و انتصاف كند ميان ايشان، آنگه ايشان را گويد: خاك شويد، خاك شوند علي ما رواه، أبو هريرة و عطا گفتند: كافران چون آن بينند تمنّاي حال ايشان كنند، گويند: يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً«4»، و اينكه خبر دليل صحّت مذهب ما مي كند بر انقطاع عوض خلاف آن كه ابو القاسم بلخي ّ گفت عوض چون ثواب مؤبّد«5» باشد گفت براي آن كه اگرشان«6» بميرانند«7» متألّم شوند و بدان«8» نيز هم مستحق ّ عوض شوند تا مسلسل شود بما لا نهاية له، و اينكه نيك«9» نيست براي آن كه خداي تعالي تواند كه ايشان را بميراند، بي آن كه الم رساندشان«10». بعضي دگر گفتند: امم«11» في التّصوير امثالكم في التّسخير همچون«12» شما مصوّراند و همچون شما مسخّرند. عطا گفت: امثالكم في الايمان في المعرفة، همچون«13» ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (4/ 442) رسول. (2). اساس: فردا قيامت. (3). مج، وز: گوسپند. (4). سوره نبأ (78) آيه 40. (5). اساس، بم، آف، لت، آن: مؤثر. (6). لب: ايشان. (7). مج، وز، مت، مر: بميراند. [.....]

(8). مج، وز، مت: بر آن. (9). آج، لب: شك. (10). مج، وز، مت: رسد ايشان را. (11). بم، آف، آن، مر: اهم. (13- 12). آج، لب، لت: همچو. صفحه : 283

شما مؤمن و معترف اند، و اينكه خطاست براي آن كه ايمان با كمال عقل و نظر در ادلّه باشد و اينكه از بهايم و طيور بي عقل محال است. امّا قوله: وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيه ِ طاعنان قرآن گفتند: طيران جز به جناح نباشد، چرا گفت: بِجَناحَيه ِ، نه اينكه حشو باشد! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه تأكيد است، چنان كه: رأيت بعيني و سمعت باذني و تأكيد در كلام فايده ظاهر است، و جواب ديگر از او آن است: تا بدانند كه آن طيران حقيقت است و نه بر وجه استعاره و مجاز است براي آن كه سفينه را طيّاره خوانند به تيز رفتن تشبيها بالطّائر الّذي يطير في الجوّ، و نيز اسب تيز رو را طيّار گويند، يقال: طار به فرسه و طارت به السّفينة، قال:«1»: طارت بي علي لقم الطّريق و قال آخر: فلو انّها تجري علي الإرض ادركت و لكنّها تهفو بتمثال طائر و قال اخر: فطرت بمنصلي في يعملات دوامي الأيد يخبطن السّريحا أي اسرعت«2». مغربي گفت: براي آن كه تا فرق باشد ميان طيران به جناح و ميان فوز و ظفر به حاجت، يقال: طار بكذا اذا فاز به و ظفر به و ذهب به، قال مزاحم العقيلي ّ: و طيري بمخراق أشم ّ كأنّه سليل جياد«3» لم تنله الزّعانف [07- ر]

اي فوزي و اغنمي. بعضي دگر گفتند: تا فرق باشد ميان مرغ هوا و ماهي آب كه ماهيان را من طيّارات الماء خوانند، جز آن كه او بال ندارد و مرغ بال دارد. ما فَرَّطنا فِي الكِتاب ِ مِن شَي ءٍ، ما تقصير«4» نكرديم در كتاب. بيشتر مفسّران

----------------------------------- (1). مج، وز، مت شعر. (2). اساس، بم، آف، لت: سرعت، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). اساس، بم، آف، لت، آن: حادم، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). آج، لب: تقصيري. صفحه : 284 گفتند: مراد به «كتاب» لوح محفوظ است، نظيره: وَ لا رَطب ٍ وَ لا يابِس ٍ إِلّا فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ«1»، و بعضي گفتند: مراد به كتاب قرآن است، يعني از اتيان«2» به احكام حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار در اينكه كتاب تقصير نكرديم، بهري مجمل بهري مفصّل آنچه مجمل است بيانش بتفصيل رسول بازگذاشتيم كه: ما آتاكُم ُ الرَّسُول ُ فَخُذُوه ُ وَ ما نَهاكُم عَنه ُ فَانتَهُوا«3»، و آنچه متشابه است از آن بيانش به راسخان علم تفويض كرديم كه جز ايشان ندانند، وَ ما يَعلَم ُ تَأوِيلَه ُ إِلَّا اللّه ُ وَ الرّاسِخُون َ فِي العِلم ِ«4». و ابو القاسم بلخي ّ گفت: مراد آن است كه در اينكه كتاب هيچ بازنگذاشتيم از احتجاج بر هر فرقه از فرق ضلالت و الّا بيان كرديم آنچه حجّت است اهل حق را بر اهل باطل. و امّت بر وجوه مختلف است، و اينكه«5» بيان كرده شده است، و در اينكه جا مراد جماعت است، نظيره قوله: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَديَن َ وَجَدَ عَلَيه ِ أُمَّةً مِن َ النّاس ِ يَسقُون َ«6»، و قوله: تِلك َ أُمَّةٌ قَد خَلَت«7». ثُم َّ إِلي رَبِّهِم يُحشَرُون َ، پس همه را با خداي تعالي حشر كنند و جمع كنند مكلّفان را براي حساب و جزا از ثواب و عقاب، و نامكلّفان را براي«8» عوض- چنان كه بيان كرديم. امّا آن كه از جمله [نا]«9» مكلّفان بر خدا عوضي ندارد و بر ديگري،

و كس را بر او عوضي نباشد، بر خداي واجب نيست كه او را حشر كند و برانگيزد. وقفي تمام است عند قوله: إِلّا أُمَم ٌ أَمثالُكُم. قوله: وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا، آنگه وصف كافران و«10» مكذّبان كرد گفت: و آنان كه آيات و بيّنات مرا تكذيب كردند، كرّان و گنگان اند. در او دو قول گفتند: يكي آن كه از جهل و عمايت و ناداني بمثابه كرّان و گنگان اند كه در تاريكي ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آيه 59. (2). مج، وز، آج، لب: بيان. (3). سوره حشر (59) آيه 7. (4). سوره آل عمران (3) آيه 7. (5). مج، وز، مت را. [.....]

(6). سوره قصص (28) آيه 23. (7). سوره بقره (2) آيه 134. (8). وز حساب و جزا. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). مج، وز: ندارد. صفحه : 285 بمانند و ايشان را هدايتي نبود، گوش«1» ندارند كه«2» بشنوند، زبان ندارند تا بگويند، و استعانت و استغاثت كنند و در تاريكي مانده باشند و راه نبينند، و اينكه بر سبيل مبالغه در تشبيه است- چنان كه گفتيم. و قولي دگر«3» آن است كه: ايشان در قيامت كرّان و گنگان باشند، چيزي نشنوند كه ايشان را خوش آيد، از بشارت كر باشند و از حجّت گنگ باشند، و در ظلمات قيامت گرفتار باشند عقوبة لهم علي كفرهم. مَن يَشَأِ اللّه ُ يُضلِله ُ، هر كه را خداي خواهد اضلال كند، و هر كه را بخواهد بر راه«4» راست بدارد لابد آيت را به ادلّه عقل و قرآن و سنّت و اجماع تخصيص بايد كردن، چه خداي تعالي اضلال پيغامبران

و اولياء نخواهد، و نه اضلال مؤمنان و آنان را كه اضلال ايشان كرد و خواست، در دگر آيت بيان كرد في قوله: وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ«5»، و قوله: وَ ما يُضِل ُّ بِه ِ إِلَّا الفاسِقِين َ«6»، و آنان را كه به ايشان هدايت خواست در آيات ديگر گفت«7» و بيان كرد في قوله: وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً«8»، وَ الَّذِين َ جاهَدُوا فِينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا«9»، و به استقصاء كلام در ضلال و هدي بگفته ايم، امّا در اينكه آيت محتمل باشد دو وجه را: يكي آن كه هر كه خداي تعالي خواهد كه او را خذلان كند و لطف نكند با او بر سبيل عقوبت علي كفره المتقدّم«10» چون بسياري ادلّه متواتر مترادف و آيات و براهين واضح بر او عرض كند و او تعرّض نظر نكند در آن، و خويشتن در معرض انديشه آن ننهد، خداي تعالي خواهد كه او را عرضه هلاك كند، و روا بود كه مراد آن باشد كه: هر كه خداي خواهد او را از ره بهشت و ثواب گمراه كند، چون نه«11» اهل بهشت و ثواب باشد، و آن را كه خواهد به بهشت راه نمايد چه اهل آن باشد«12» با ايمان و طاعات«13». و اضلال خود اهلاك باشد ----------------------------------- (1). مج، وز: كش. (2). مج، وز، تا. (3). مج، وز، مت: قول ديگر. (4). مج، وز، مت: ره. (5). سوره ابراهيم (14) آيه 27. (6). سوره بقره (2) آيه 26. (7). مج، وز: ندارد. (8). سوره محمّد (47) آيه 17. (9). سوره عنكبوت (29) آيه 69. [.....]

(10). آج، لب: المقدّم. (11). آف از. (12). مج، وز، مت: باشند. (13).

مج، وز، مت، آج، لب: طاعت. صفحه : 286 [70- پ]

بر اطلاق و ضلال هلاك، من قولهم: ضل ّ الماء في اللّبن اذا ذهب فيه فلم يتبيّن، و بر اينكه تفسير«1» دادند اينكه آيت را. وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ«2»، أي يهلكهم و يعذّبهم. قوله: قُل أَ رَأَيتَكُم، كسائي خواند«3»: هر كجا اينكه لفظ باشد و در او همزه استفهام بود. بتخفيف همزه، عين الفعل: أَ رَأَيتَكُم عين الفعل«4» را حذف كند براي تخفيف أريت و اريتم و أريتكم و مانند اينكه. و باقي قرّاء تخفيف همزه كنند، مگر اهل مدينه كه ايشان بين بين خوانند: بين التحقيق و التّخفيف، و چون همزه استفهام نباشد اجماع كردند بر تحقيق«5» همزه، و مثله في تخفيف الهمزة قولهم في الكلام و يلمّه، و كما قال: ان لم اقاتل فالبسوني برقعا اراد فالبسوني فخفّف الهمزة و قال ابو الاسود يا بالمغيرة رب ّ امر معضل، اراد يا ابا«6» المغيرة، و در شاذّ خواندند به تخفيف همزه بي همزه استفهام و احتجاج كردند به قول راجز«7»: أريت«8» ان جئت به أملودا مرجّلا و يلبس البرودا بدان كه افعال شك ّ و يقين از ميان همه افعال تتعدّي بنفسها الي نفس الفاعل يقال«9» رأيتني و رأيتك و رأيتموكم و رأيتما كما و كذا الباقي، و در دگر افعال اينكه جاري«10» نباشد، لا تقول: ضربتك و لا قتلتك، انّما يقال، ضربت نفسك و قتلت نفسك و كذا الباقي و اينكه آنگاه باشد كه رؤيت به معني علم باشد من رؤية القلب و تعدّي كند به دو مفعول قال: انّي اذا خفي الرّجال وجدتني كالشّمس لا تخفي«11» بكل ّ مكان ----------------------------------- (1). اساس، بم، آف: تقدير،

با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). سوره ابراهيم (14) آيه 27. (3). آج، لب، بم: گفت. (4). اساس، مج، بم، آف، آن: عن الفعل، به با توجّه به وز و معني عبارت تصحيح شد. (5). آف، لت، آن: تخفيف. (6). مج، وز، مت: با. (7). مج، وز، مت شعر. (8). لب، بم، آن، مر: لريت. (9). مج، وز، مت: تقول. (10). مج، وز، مب، رونده اي مر: رونده. [.....]

(11). وز، آج: لا تخفي. صفحه : 287 امّا در آيت چنين نيست بل كاف حرف خطاب است و اسم نيست و زيادت است و از اعراب محّلي ندارد و بمثابه «كاف» ذلك و هنا لك باشد، و تقدير آن است كه: أ رأيتم، اينكه قول زجّاج و ابو علي فارسي است«1» و محقّقان از«2» نحويان، و فرّاء گفت: «كاف» اسم است و محل ّ او نصب است و اينكه خطاست«3»، دليل بر اينكه آن است كه «تا» خطاب را باشد اگر «كاف» هم ضمير مخاطب باشد جمع كرده باشي بين ضميري خطاب، و اينكه روا نباشد چنان كه جمع نكنند بين علامتي تأنيث، و مثله قوله: أَ رَأَيتَك َ هذَا الَّذِي كَرَّمت َ عَلَي َّ«4»، معني آن است كه: أ رأيت هذا الّذي كرّمته علي ّ، چه محال است گفتن«5» كه معني اينكه باشد كه: أ رأيت نفسك هذا الّذي كرّمت علي ّ سواي، كه اگر اينكه رؤيت متعدّي باشد به دو مفعول بايد كه مفعول دوم هم مفعول اوّل بود و اينكه «كاف» خطاب است با خداي تعالي، و الّذي كرّمت علي ّ آدمي است، پس فساد آنچه فرّاء گفت پديد آمد، حق تعالي گفت: يا محمّد بگو اينكه

كافران را كه بيني اگر عذاب خداي به شما آيد چنان كه به كافران ديگر آمد پيش از شما از عاد و ثمود، يا قيامت به شما آيد ناگاه. زجّاج گفت: «ساعت» نام آن وقت است كه بندگان از آن وقت بجمله بميرند و آن وقت بجمله زنده شوند و آن عند نفخ صور دوم و سيوم«6» باشد در وقت چنان شما جز خداي را خواني!«7» چون در وقت درماندگي جز خداي را نخواني«8» چرا در وقت آسايش و راحت به او ايمان نياري، در آن وقت شما«9» جماد را خواني«10» كه هيچ نشنوند و ندانند و هيچ جواب ندهند و بر هيچ خير و شر قادر نباشند اگر راست گويي در دعوي الهيّت معبودتان. آنگه گفت: بَل إِيّاه ُ تَدعُون َ، بل او را خواني«11»، يعني خداي را- جل ّ جلاله- تا«12» ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مر: ابو علي الفارسي. (2). آج، لب: و. (3). اساس: خطاب، با توجه به مج تصحيح شد. (4). سوره اسراء (63) آيه 17. (5). مج، وز، مت: گفت. (6). مج، وز، مت: سرام، لت: سوم، آن، مر: سيم. (11- 10- 7). خواني/ خوانيد. (8). نخواني/ نخوانيد. (9). مج، وز، مت، بتان. (12). مج، وز، مت او. صفحه : 288 كشف كند و برگشايد آنچه شما او را براي آن خوانده باشي«1» [71- ر]

و دعا كرده از ضروب بلا«2» اگر خواهد كه كشف كند و مصلحت در آن داند. وَ تَنسَون َ ما تُشرِكُون َ، در چنان حال معبودان خود را كه به انباز«3» او كرده فراموش كنيد، حق تعالي اينكه ملامتي است كه كرد كافران را«4» بر سبيل تنبيه ايشان

بر آن كه در عبادت اصنام مخطي اند آنگه گفت: وَ لَقَد أَرسَلنا إِلي أُمَم ٍ مِن قَبلِك َ، ما«5» پيش از تو پيغامبران فرستاديم«6» به امّتان تا ايشان را دعوت كنند و با راه«7» من خوانند و ما ايشان را بگرفتيم چون فرمان پيغمبران فرا«8» نبردند و در ايشان عصيان كردند به بأساء، يعني شدّت«9» و سختي و ضرّاء به مضرّت. بعضي دگر گفتند: بأساء گرسنگي و قحط بود، و ضرّاء نقصان مال و نفس. بعضي دگر گفتند: بأساء خوف بود و ضرّاء درويشي بود. لَعَلَّهُم، تا باشد كه ايشان تضرّع كنند و لابه نمايند در من. مفسّران گفتند: «لعل ّ» را معني لكي«10» باشد تا چنين كنند، و زجّاج گفت: ترجّي بر اصل خود است، و لكن راجع است با بندگان نه با خداي تعالي، نبيني كه در حق ّ فرعون با موسي و هارون چه گفت: لَعَلَّه ُ يَتَذَكَّرُ أَو يَخشي«11»، يعني بر اينكه اميد بر وي«12» كه او متذكّر شود و بترسد چه اگر اينكه اميد ندارند ايشان را داعي نبود به رفتن. فَلَو لا إِذ جاءَهُم بَأسُنا تَضَرَّعُوا، المعني فهلّا تضرّعوا اذ جاءهم بأسنا، چرا تضرّع نكردند«13» چون عذاب ما به ايشان آمد، آنگه گفت و لكن دلهاشان سخت شده است و ----------------------------------- (1). آف، لت: باشيد. (2). مج، وز، مت: ضروبلا. (3). مج، وز، مت: به ابعاد، آن: انبازان. [.....]

(4). مج، وز، مت، مر مشركان. (5). مج، وز، مت: من. (6). مج، وز، مت: فرستاده ام. (7). آج، لب: اراده. (8). مج، وز، مت: ما. (9). مج، وز، مت: بشدّت. (10). اساس، آف، لت، مر: لكن، با توجّه به مج تصحيح شد. (11). سوره

طه (20) آيه 44. (12). مج، وز، مت: اميد بردي، مر: اميد برويد. (13). مج، مت ولايت، وز: لابه. صفحه : 289 شيطان اعمال ايشان بياراسته است براي ايشان تا آن محال و باطل بر چشم ايشان مزيّن است، و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره«1» كه گفتند: كفر بر چشم و دل كافر خداي بياراست، و خداي تعالي گفت: من ايمان بر دل مؤمنان بياراستم في قوله: وَ زَيَّنَه ُ فِي قُلُوبِكُم«2»، و امّا كفر در دل كافر شيطان آراست و حواله بدو است از شيطان دور كردن و بر خداي تعالي بستن همانا بس نكو نباشد. آنگه حق تعالي حكايت معامله خود كرد با ايشان«3»، گفت: چون انواع نعمت با ايشان كردم و پيغامبران را با ايشان فرستادم تا ايشان را نعمتهاي من ياد دادند كه ايشان فراموش كرده بودند، ايشان متذكّر نشدند و جز عناد و طغيان نورزيدند. ما بر سبيل استدراج«4» ايشان و تظاهر حجج، نعمت مترادف«5» كرديم بر ايشان و در خيرات و نعمت بر ايشان گشاده كرديم تا شادمانه شدند به آنچه دادند ايشان را. چون معصيت و كفر و عناد بيفزودند، من نعمت بر ايشان بيفزودم«6» استظهار حجّت را«7» تا هيچ عذر و حجّت نماند ايشان را. چون ايشان در نعمت غرق شدند و گمان بردند كه آن را نهايتي نخواهد بودن، ناگاه بگرفتيم ايشان را. فَإِذا هُم مُبلِسُون َ، اينكه را «اذا» ي مفاجات خوانند، و مثله قول القائل: فتحت الباب فاذا زيد بالباب، كه نگاه كردي و چون بديدي مبلس شدند. بعضي مفسّران گفتند: يائس شدند و شديد الحسرة، اينكه قول زجّاج است، بلخي ّ گفت: ذليل

و خاضع باشد، فرّاء گفت: منقطع الحجّة باشد، مجاهد گفت: ابلاس«8» خاموشي باشد از سر دلتنگي، و قوله: كُل ِّ شَي ءٍ، مراد تكثير است نه عموم، و مثله قوله: وَ أُوتِيَت مِن كُل ِّ شَي ءٍ«9» وَ لَقَد أَرَيناه ُ آياتِنا كُلَّها«10»، و معلوم است كه خداي تعالي همه آيات خود كه در مقدور ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: مجبّران. (2). سوره حجرات (49) آيه 7. (3). مر فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا (4). مج، وز، مت: استراح. [.....]

(5). اساس: مرادف، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج، وز، مت به. (7). مج، وز، مت: ندارد. (8). مج، وز، مت: بلاس. (9). سوره نمل (27) آيه 23. (10). سوره طه (20) آيه 56. صفحه : 290 اوست به فرعون ننمود. فَقُطِع َ دابِرُ القَوم ِ [71- پ]

الَّذِين َ ظَلَمُوا، اي عقبهم و اصلهم«1». سدّي گفت: اينكه قول، قطرب گفت: اخرهم، بعضي دگر گفتند: معني آن است: اخذ الّذي يدبرهم و يدبرهم«2»، يعني اخذهم و الّذي يأتي بعدهم، يعني اصل و نسل ايشان را هلاك كرد. آنگه حمد كرد خود را بر آن كه هلاك به مستحق رسانيد«3» و به جاي خود نهاد و او بر همه حالي محمود و مشكور است. قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 46 تا 58]

[اشاره]

قُل أَ رَأَيتُم إِن أَخَذَ اللّه ُ سَمعَكُم وَ أَبصارَكُم وَ خَتَم َ عَلي قُلُوبِكُم مَن إِله ٌ غَيرُ اللّه ِ يَأتِيكُم بِه ِ انظُر كَيف َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ ثُم َّ هُم يَصدِفُون َ (46) قُل أَ رَأَيتَكُم إِن أَتاكُم عَذاب ُ اللّه ِ بَغتَةً أَو جَهرَةً هَل يُهلَك ُ إِلاَّ القَوم ُ الظّالِمُون َ (47) وَ ما نُرسِل ُ المُرسَلِين َ إِلاّ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ فَمَن آمَن َ وَ أَصلَح َ فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا

هُم يَحزَنُون َ (48) وَ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُم ُ العَذاب ُ بِما كانُوا يَفسُقُون َ (49) قُل لا أَقُول ُ لَكُم عِندِي خَزائِن ُ اللّه ِ وَ لا أَعلَم ُ الغَيب َ وَ لا أَقُول ُ لَكُم إِنِّي مَلَك ٌ إِن أَتَّبِع ُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي َّ قُل هَل يَستَوِي الأَعمي وَ البَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُون َ (50) وَ أَنذِر بِه ِ الَّذِين َ يَخافُون َ أَن يُحشَرُوا إِلي رَبِّهِم لَيس َ لَهُم مِن دُونِه ِ وَلِي ٌّ وَ لا شَفِيع ٌ لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ (51) وَ لا تَطرُدِ الَّذِين َ يَدعُون َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِي ِّ يُرِيدُون َ وَجهَه ُ ما عَلَيك َ مِن حِسابِهِم مِن شَي ءٍ وَ ما مِن حِسابِك َ عَلَيهِم مِن شَي ءٍ فَتَطرُدَهُم فَتَكُون َ مِن َ الظّالِمِين َ (52) وَ كَذلِك َ فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعض ٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَن َّ اللّه ُ عَلَيهِم مِن بَينِنا أَ لَيس َ اللّه ُ بِأَعلَم َ بِالشّاكِرِين َ (53) وَ إِذا جاءَك َ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِآياتِنا فَقُل سَلام ٌ عَلَيكُم كَتَب َ رَبُّكُم عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ أَنَّه ُ مَن عَمِل َ مِنكُم سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُم َّ تاب َ مِن بَعدِه ِ وَ أَصلَح َ فَأَنَّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (54) وَ كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ وَ لِتَستَبِين َ سَبِيل ُ المُجرِمِين َ (55) قُل إِنِّي نُهِيت ُ أَن أَعبُدَ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ قُل لا أَتَّبِع ُ أَهواءَكُم قَد ضَلَلت ُ إِذاً وَ ما أَنَا مِن َ المُهتَدِين َ (56) قُل إِنِّي عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَ كَذَّبتُم بِه ِ ما عِندِي ما تَستَعجِلُون َ بِه ِ إِن ِ الحُكم ُ إِلاّ لِلّه ِ يَقُص ُّ الحَق َّ وَ هُوَ خَيرُ الفاصِلِين َ (57) قُل لَو أَن َّ عِندِي ما تَستَعجِلُون َ بِه ِ لَقُضِي َ الأَمرُ بَينِي وَ بَينَكُم وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِالظّالِمِين َ (58)

[ترجمه]

بگوي نبيني«4» اگر بگيرد خداي شنوايي شما و بينايي شما و مهر نهد بر دلهاي شما كدام خداست جز خدا بيارد آن را بنگر كه چگونه مي گردانيم حجّتها را، پس ايشان بر مي گردند. بگو نبيني«5» اگر

آيد به شما عذاب خدا بناگاه«6» يا آشكارا، آيا هلاك كنند«7» مگر مردمان ستمكار را! و نفرستيم«8» ما پيغامبران را مگر بشارت دهنده و ترساننده«9»، هر كه بگرود«10» و نيكويي كند«11» ترسي نيست بر ايشان و نه ايشان اندوهگين باشند«12». و آنان كه به دروغ ----------------------------------- (1). اساس، بم: أضلّهم. (2). اساس، آج، لب، آف، آن: تدبرهم. (3). مر قوله: وَ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ (4). نبيني/ نبينيد، مج، وز: نه بينيد. (5). نبيني/ نبينيد، مج، مت: نه مي بيني، وز: نه بيني، آف: ببينيد. (6). آج، لب پنهان. (7). آج، لب: هلاك كرده شوند. (8). آج، لب: و نفرستاديم. [.....]

(9). آج، لب: بيم نمايندگان، آف: بيم كننده. (10). مج، وز، مت: هر كه او ايمان آرد. (11). آج، لب: و به سامان آرد كار را. (12). مج، مت: دژم باشند، وز: درهم باشند. صفحه : 291 داشتند ايات ما را، برسد به ايشان عذاب به آنچه برون آمده باشند از فرمان خدا«1». بگو«2» نمي گويم شما را كه [نزديك من است خزينه هاي خداي و نمي دانم غيب و نمي گويم شما را كه]«3» من فرشته ام نمي كنم پسر وي مگر آنچه را وحي كنند«4» به من، بگو راست باشد كور و بينا، انديشه نمي كنيد؟ و بيم كن«5» به او آنان را كه بترسند كه حشر كنند«6» ايشان را با خداي ايشان، نيست ايشان را جز او ياري و نه شفيعي، مگر بترسند اينان. مران آنان را كه خوانند خدايشان را«7» بامداد و شبانگاه. مي خواهند رضاي«8» او نيست بر تو از شمار ايشان چيزي. و نيست از شمار تو بر ايشان چيزي. براني ايشان را، باشي از جمله

ظالمان«9». [72- ر]

همچنين بيازموديم«10». بهري را از ايشان به برخي تا گويند اينان اند كه منّت نهاد خداي بر ايشان از ميان ما! نيست خداي داناتر به سپاس دارندگان! ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: ما. (2). مج، وز، مت كه. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). اساس: كند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز، مت، لت: بترسان. (6). لت: برانگيزانند. (7). مج، وز، مت بر، لت به. (8). مج، وز، مت، لت: روي. (9). مج، وز، مت، لت: بيدادگران. (10). بم: بياموزيم. [.....]

صفحه : 292 و چون بيايند به تو آنان كه بگرويدند به حجّتهاي«1» ما بگو سلام بر شما باد بنوشت«2» خداي شما بر خود بخشايش تا هر كه كند از شما بدي بناداني پس توبه كند از پس آن و نيكويي كند«3» او آمرزنده و بخشاينده است. و همچنين جدا كرديم«4» آيات را تا پيدا شود راه گناهكاران. بگوي كه مرا نهي كردند كه پرستم آنان را كه مي خواني شما بجز خدا، بگوي كه پسر وي نمي كنم هواي شما كه گمراه شوم«5» آنگاه و نباشم از راه يابندگان«6». بگو من كه به حجّت ام«7» از خدايم و دروغ داشتي به آن، نيست نزد من آنچه شتاب مي كنيد به آن، نيست حكم مگر خداي را، حكم كند بدرستي و او بهترين حكم كنندگان است. بگو اگر به نزديك من بودي آنچه شما به آن شتاب مي كني، برگذارند«8» كار ميان من و شما و خدا داناست به ستمكاران. قوله: قُل أَ رَأَيتُم إِن أَخَذَ اللّه ُ سَمعَكُم وَ أَبصارَكُم. حق تعالي به اينكه آيت حجّت انگيخت

بر كافران، مي گويد: بگو اي محمّد اينكه كافران را بيني«9» شما كه اگر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم: آيتهاي. (2). آج، لب: فرض كرده. (3). مج، وز، مت، لت: مصلح شود. (4). مج، وز، مت، لت: تفصيل دهيم، آج، لب: تميز كردن. (5). اساس: شوي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج، وز، مت، آج، لب، لت: راه يافته گان. (7). مج، وز، مت، لت: بر حجّتم. (8). مج، مت: گذارنده شدي، وز: گزارنده شدي، بم: برگذارنده كار شدي، آج، لب: گذارده شدي، آف: برگزارنده كار شدي، لت: تا گزارند، آن: برگدارنده. (9). مج، وز: نه بيني، مت: به نبينيد، آج، لب: ببينيد، آف: بينيد. صفحه : 293 خداي تعالي شنوايي شما و بينايي شما باز ستاند و مهر بر دلهاي شما نهد تا چيزي نشنوي و نبيني و نداني. مَن إِله ٌ غَيرُ اللّه ِ، كدام خداست بجز خدا- جل ّ جلاله«1»- كه آن بيارد يعني آن با شما دهد سه چيز بگفت: «سمع» و «ابصار» و «ختم قلوب»، آنگه مي گويد: يَأتِيكُم بِه ِ، ابو الحسن أخفش گفت: كنايت راجع است الي ما اخذ اللّه من ذلك، با آنچه خداي فرا گرفته باشد«2» از جمله آنان نه با جمله آنان. فرّاء گفت: راجع است با «هدي» يعني آن كس كه اينكه از او بستانند در ضلال باشد«3» چون به او«4» دهند به هدي رسد. كيست آن كه«5» هدي به شمار آرد! و اينكه تعسّفي بعيد است، به اينكه تنبيه كرد كافران را بر آن كه جز او را نپرستند چون جز او بر اينكه قادر نيست، واجب آن باشد كه جز او

را نپرستند. آنگه گفت: انظُر كَيف َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ روايت ورش و مسيبي«6» آن است كه به انظر خوانند بضم ّ «ها» به نقل حركت همزه انظر كرد به او«7» و باقي قرّاء بر اصل خوانند به انظر بكسر «ها» [72- پ]

گفت: بنگر كه ما چگونه مي گردانيم آيت و بيّنات را«8» و در«9» تصرّف مي كنيم و آنگه ايشان را نگر كه چگونه عدول و اعراض مي كنند. يقال: صدف عن كذا اذا اعرض عنه. قُل أَ رَأَيتَكُم، بگو اي محمّد ببيني«10» و تقدير«11» أ رأيتم كما بيّنّا اگر عذاب خدا به شما آيد ناگاه چنان كه شما بي خبر باشيد يا آشكارا چنان كه بيني«12» و خبر داري«13». حسن بصري گفت: بغتة، يعني به شب او جهرة يا به روز. هَل يُهلَك ُ إِلَّا القَوم ُ الظّالِمُون َ، جز كافران«14» را هلاك كند، و مراد به ظالم كافر است اينكه جا و اگر در آن ميان«15» جماعتي مؤمنان يا اطفال هلاك شوند آن نه بر سبيل عقوبت باشد«16» بر سبيل ----------------------------------- (1). لت: عزّ و جل ّ. (2). مج، وز، لت، مت: ها گرفته باشد. (3). مج، وز، مت، لت، مر: ماند. (4). لت، مر: با او. (5). مج، وز، مت، لت، آن، مر: كه آن. [.....]

(6). آج، لب: مسيّب، آن: مسبتي. (7). مج، وز، مت، لت، مر: با او. (8). مج، وز، مت، لت، مر: آيات را و بيّنات را. (9). مج، وز، مت، لت، آج، لب، مر او. (10). آف: بينيد. (12- 11). مج، وز، مت، لت، مر: التقدير. (13). آف: خبر داريد. (14). لت: ظالمان. (15). مج، وز، مت، لت، مر: ميانه. (16). مج، وز، مت،

لت بل. صفحه : 294 امتحان باشد، و خداي تعالي عوض دهد ايشان را از آن الم، و اينكه هم بر سبيل ترغيب بر ايمان و تحذير«1» از كفر گفت. آنگه گفت: ما اينكه پيغامبران كه فرستيم، نفرستيم الّا بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب، و محل ّ هر دو نصب است بر حال، هر كه ايمان آرد و مصلح باشد احوال خود به صلاح باز آرد. فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم، بر ايشان ترسي نباشد و نه نيز اندوهگين شوند. بدين آيت رد كرد بر كافراني كه ايشان پيغامبران را تعنّت«2» نمودند و اقتراح كردند و معجزات خواستند و آيات طلب كردند، حق تعالي گفت: ايشان پيغام گزارانند«3» از من به بشارت و انذار و امّا آنچه شما مي خواهي«4» كار ايشان نيست و نه ايشان بر آن قادر باشند آن مقدور من است، هر كه ايمان آرد به ايشان و بر ايشان تعنّت نكند جزاي او ايمني باشد و شادماني. و امّا مكذّبان را كه آيت«5» من به دروغ دارند عذاب من به ايشان رسد به آن كفر و فسق كه ايشان در آن اند و خارج اند از فرمان خداي و رسول. آنگه فرمود رسول را- عليه السّلام- كه بگو اينكه كافران را كه من نمي گويم و دعوي نمي كنم كه خزاين خداي بنزديك من است تا شما را توانگر كنم، و نمي گويم كه من غيب دانم تا شما را از عواقب«6» و مصالح و غايبات خبر دهم، و نيز نمي گويم شما را كه من فرشته ام، بل آدميم شما مرا مي داني«7» و نسب من مي شناسيد. إِن أَتَّبِع ُ إِلّا ما يُوحي«8»، من متابعت نمي كنم الّا آن را كه

بر من وحي مي كنند و مرا اعلام مي كنند از اخبار غايبات و مصالح ديني در حلال و حرام و اينكه براي آن گفت تا در تحكّم و تعنّت ايشان بسته شود بر او«9» گمانهاي باطل نبرند و او را تعنّتهاي ناواجب ننمايند. آنگه گفت: بگو ايشان را بر سبيل مثل كه راست باشد نابينا با بينا! گفتند«10»: يعني كافر با مؤمن و جاهل با عالم يعني نباشد. أَ فَلا تَتَفَكَّرُون َ، شما هيچ انديشه ----------------------------------- (1). مج، وز، تحزير. (2). مج، مت: لعنت. (3). آف: گزارندگان. (4). آف: مي خواهيد. [.....]

(5). مج، وز، مت، لت: آيات. (6). آج، لب، بم، آف، آن: عقوبت. (7). آج، لب، آف، آن: مي دانيد. (8). سوره احقاف (46) آيه 9. (9). لت و. (10). آج، لب: گفت. صفحه : 295 نمي كنيد تا«1» انصاف بدهي«2» از خود و اينكه استفهام به معني تقرير است تا مقرّر كنند و اقرار ايشان بستانند«3» كه راست نباشد. و معتزله«4» به«5» اينكه آيت تمسّك كردند بر آن كه فرشتگان به از پيغامبرانند، گفتند«6»: اينكه لفظ نگويند الّا در جاي تفضيل، نبيني كه خزاين خداي را مالك شدن و علم غيب دانستن«7» از جمله فضايل است، همچنين آن كه از جمله فرشتگان باشد اگر او به«8» از فرشته بودي اينكه سخن متناقض بودي. جواب«9» اينكه آن است كه گوييم: اينكه سؤال كسي است كه مورد آيت و معني«10» و سبب نزول آيت نداند، كافران از رسول«11» درخواستند بر سبيل تحكّم و تعنّت كه: لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ كَنزٌ«12»، چرا گنجي بر او فرو نمي آيد، او از اينكه جواب داد كه: قُل لا أَقُول ُ لَكُم عِندِي خَزائِن ُ

اللّه ِ، گفتند«13»: اگر پيغامبر است چرا غيب نمي داند او گفت من دعوي علم غيب نكردم. وَ لا أَعلَم ُ الغَيب َ، گفتند: ما لِهذَا الرَّسُول ِ يَأكُل ُ الطَّعام َ وَ يَمشِي فِي الأَسواق ِ«14»، چيست اينكه رسول را كه طعام مي خورد [73- ر]

و در بازارها مي رود، او گفت: من نگفتم كه من فرشته ام طعام نخورم. وَ لا أَقُول ُ لَكُم إِنِّي مَلَك ٌ، آنچه كار من است و اختصاص و مزيّت«15» من است آن است كه وحي مي آيد به من، من آن را متابعت مي كنم. و در آيت و ظاهر و فحوي و معني او اينكه نيست«16» كه ثواب فرشته از ثواب او بيشتر است تا حكم كنند كه فرشته به از اوست، بل معني آيت اينكه است كه بيان كرده شد، و با«17» اينكه كه ما گفتيم در آيت شبهتي نماند كه مخالف به«18» آن تمسّك كند- و اللّه الموفّق. قوله: وَ أَنذِر بِه ِ الَّذِين َ يَخافُون َ أَن يُحشَرُوا إِلي رَبِّهِم، حق تعالي در اينكه آيت ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: يا . (2). مج، وز، مت، آج، لب، آف: بدهيد. (3). لت: بستاند. (4). مج، وز، مت، لت، مر: معتزليان. (5). آن: با. (6). مج، وز، مت: گفت. (7). مج، وز، مت: داشتن. (8). مج، وز، مت، آج، لب: نيز. [.....]

(9). مج، وز، مت، لت از. (10). مج، وز، مت: ندارد. (11). مج، وز، مت عليه السلام. (12). سوره هود (11) آيه 12. (13). مج، وز، مت، لت: و گفتند. (14). سوره فرقان (20) آيه (7). (15). آج، لب، بم، آف، آن: مرتبه. (16). مج، وز، مت، آج، لب: است. (17). مج، وز، مت، لت: به. (18).

آج، لب: با. صفحه : 296 امر كرد رسول را- عليه السّلام- كه: بترسان به اينكه قرآن و اعلام كن و انذار اعلام با تخويف باشد آنان را كه ايشان از قيامت و حشر و نشر بترسند و تخصيص ايشان به ذكر براي آن كرد با آن كه پيغامبر- عليه السّلام مأمور است به انذار جمله خلايق از مكلّفان كه اينان به انذار و تخويف منتفع«1» باشند و به وعظ او متّعظ شوند، و گفته [اند]«2» خوف: اينكه جا به معني علم است، آنان كه دانند ايشان را با خداي حشري خواهد بودن و علم در باب خوف بليغتر باشد از ظن و اعتقاد، آنگه گفت: ايشان را در اينكه روز، ولي و ياري و ناصري نباشد و نه نيز شفاعت كننده بدون خداي تعالي«3» بي اذن او و امر«4» و رضاي او كس را اينكه نبود در قيامت، رد كرد به اينكه جهودان و ترسايان كه گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«5»، ما پسران خدا و دوستان خداييم و نيز بر مشركان: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ. لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ«6»، تا باشد كه ايشان بترسند و متّقي شوند و از معاصي اجتناب كنند تا از عقاب من دور شوند. قوله: وَ لا تَطرُدِ الَّذِين َ يَدعُون َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِي ِّ، عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آيت آن بود كه: جماعتي از مشركان قريش به رسول- عليه السّلام- بگذشتند«7». رسول را ديدند نشسته و بنزديك او صهيب نشسته بود. بلال و خبّاب بن الأرت ّ و سلمان«8» و جماعتي از ضعفا و درويشان و موالي گفتند: يا محمّد، تو به اينان راضي شده اي از ما و اينان را به

بدل ما گرفته، اينان را دور كن كه ما را ننگ آيد كه«9» با ايشان نشينيم تا ما بياييم و به تو ايمان آريم. و اينكه بر سبيل مكر و خديعه گفتند تا رسول- عليه السّلام- ايشان را براند و بيازارد و اينكه گوينده«10» خود ايمان نيارد تا رسول تنها ماند. حق تعالي از سرّ ايشان و مكر ايشان رسول را خبر داد و اينكه آيت فرستاد. ----------------------------------- (1). آج، لب: مشفع. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). مج، وز، مت، مر يعني. (4). مج، وز، مت: امروز، مر: امر او. [.....]

(5). سوره مائده (5) آيه 18. (6). سوره يونس (10) آيه 18. (7). اساس: بگزشتند. (8). مج، وز، مت، مر: عمّار. (9). مج، وز، مت، لت، مر: از آن كه. (10). مج، وز، مت: گويندگان. صفحه : 297 سلمان روايت كند كه: اقرع بن حابس التّميمي ّ و عيينة بن حصن الفزاري ّ«1» بگذشتند، ما بر رسول- عليه السّلام- نشسته بوديم، جماعتي«2» ضعفا چون بلال و صهيب و خبّاب و عمّار گفتند: يا محمّد بيشتر آنچه ما را منع مي كند از ايمان به تو و آمد شد بنزديك تو و نشستن با تو حضور اينان است پيش تو، داني كه ما را عيب باشد با اينان«3» نشستن. اگر اينان را دور كني، ما پيش تو آييم و به تو ايمان آريم، چه اينكه جماعت گدايان ژنده جامگان اند«4» و ما را استنكاف باشد از مجالست با اينان. رسول- عليه السّلام- گفت: ما انا بطارد المؤمنين ، من اينان«5» را بنرانم كه اينان مؤمنان اند. گفتند: نوبتي بنه كه روزي ما را باشد

و روزي ايشان را، گفت: نكنم. گفتند: اينان را فروتر كن«6» تا ما بر تو نشينيم، خداي تعالي«7» آيت فرستاد. و در روايتي ديگر رسول- عليه السّلام- همّت كرد از حرص بر ايمان ايشان كه نوبه«8» دهد«9» ميان ما و ايشان روزي و روزي، و بر اينكه قرار دادند و گفتند: ببايد نوشتن اينكه«10» اقرار«11» بر جايي. رسول- عليه السّلام- امير المؤمنين را حاضر كرد تا اينكه اقرارنامه«12» نويسد. جبريل آمد و اينكه آيت آورد و گفت: دروغ مي گويند اينان، غرض ايشان آن است تا تو اينان را دور كني و ايشان بر تو نيايند و تو تنها ماني، اينان را كه داري نگاه دار كه اينان آمده اند و ايشان آنگه«13» كه بيايند«14» آمده نباشند [73- پ]. عكرمه گفت: عتبه و شيبه- پسران ربيعه«15»- و مطعم بن عدي ّ و حارث بن نوفل با جماعتي اشراف بني عبد مناف بنزديك ابو طالب آمدند و گفتند: اگر پسر برادرت ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: عيينة بن حارث الفزاري، آج، لب: عتيبة بن خضر الفزاري، مر: عتبه بن الحارث. (2). آج، لب: جماعت. (3). آج، لب: ايشان. (4). مج، وز، مت: جامه اند. (5). مج، مت: اينكه. (6). مج، وز، لت: فروتر كنند، مل: فروتر كنيد. (7). مج، وز، مت، مل، لت، آن اينكه. (8). آج، لب: نوبت. [.....]

(9). آن: نهند. (10). مر: بر اينكه. (11). مج، وز، لت، مل: قرار. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر: قرارنامه. (13). مل: هم آنگاه. (14). مل هم. (15). مج، وز، مت، مل، لت، مر: عتبه ربيعه و شيبه ربيعه. صفحه : 298 اينكه بندگان و مزدوران ما را دور

كند، ما بنزديك او آييم و با او مجالست كنيم و حديث او بشنويم، و باشد كه ايمان آريم. ابو طالب«1» بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه جماعت چنين گفتند، چه مصلحت باشد! رسول- عليه السّلام- گفت: من بر گفته«2» ايشان اعتماد ندارم كه ايشان دشمنان من اند! با خداي تعالي مشاورت كنم تا چه فرمايد. جبريل آمد و اينكه آيت آورد: وَ لا تَطرُدِ الَّذِين َ يَدعُون َ رَبَّهُم بِالغَداةِ«3» يَدعُون َ رَبَّهُم بِالغَداةِ«10» بِالغَداةِ. (4). مج، وز، مت، مل، لت، مر به. (5). مج، وز، مت به. (6). آن: شنيدم. (7). آن: و پيشين. [.....]

(8). مج، مت، آج، لب، بم، مر: بگذارند. (9). اساس، بم آف: مراغ اند، آن: مراع اند، آج، لب: مصرع اند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (11). مج، وز، مت، لت: بگذارند. (12). مج، مت: بام داد. (13). آج، لب: كرده اند. (14). مج، وز، مت اگر. صفحه : 299 يُرِيدُون َ وَجهَه ُ، غرض ايشان و مراد ايشان خداست و ذات خدا، و وجه الشّي ء ذاته و نفسه باشد، نظيره قوله: كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ إِلّا وَجهَه ُ«1»، و قوله: كُل ُّ مَن عَلَيها فان ٍ وَ يَبقي وَجه ُ رَبِّك َ«2»، أي يبقي هو جل ّ جلاله و لا يفني. آنگه گفت: چرا براني«3» اينان را، ما عَلَيك َ مِن حِسابِهِم مِن شَي ءٍ، از شمار ايشان«4» بر تو چيزي نيست و از شمار تو بر ايشان، بل حساب هر كس بر اوست نه بر ديگري تا براني ايشان را. و نصب «تطردهم» براي آن است كه جواب نفي است به «فا»، و «فا» در جواب شش چيز نصب كند«5» به اضمار «أن»، و آن امر است و نهي و استفهام

و عرض و جحد و تمنّي. فَتَكُون َ مِن َ الظّالِمِين َ، نصب است براي آن كه جواب نهي است من قوله: وَ لا تَطرُدِ الَّذِين َ. إبن عامر خواند: «بالغدوة» به «واو»، و جماعتي نحويان تضعيف قراءت او كردند و گفتند، سيبويه گفته است كه: «غدوه» و «بكره» دو اسم علم است اينكه وقت را از آن جا «لام» تعريف در او نبردند، نگويند: اتيته بالغدوة و البكرة، كما يقال: أتيته بالغداة، و انّما يقال: غدوة و بكرة. و چون «لام» تعريف در اوست، غداة بايد خواند«6»، براي آن كه چون علم باشد«7» علم«8» او را علامت تعريف بود به «لام» حاجت نباشد تا جمع نكرده باشد بين علامتي تعريف، و انّما در بعضي مصاحف «غداة»«9» به «واو» نوشتند، كالصّلوة و الزّكوة. ابو القاسم بلخي ّ گفت و ابو علي فارسي از سيبويه، و ابو علي گفت: وجه قراءت او آن است كه سيبويه گفت: خليل حكايت كرد از عرب كه: بعضي از ايشان گفتند «غدوه» و «بكره» بمنزله ضحوه است، يعني علم نيست، و معتمد آن است كه اوّل گفتيم. ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آيه 88. (2). سوره رحمن (55) آيه 27. (3). آج، لب: گفت جواب. (4). آج، لب را. (5). آج، لب مر: كنند. (6). مج، وز، مت، لت، مر: خواندن. (7). آج، لب: شد. (8). مج، وز، مت، لت، مر: علمته، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. [.....]

(9). آج: عذواة. صفحه : 300 قوله: وَ كَذلِك َ فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعض ٍ، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه: من امتحان و اختبار«1» و آزمايش كردم توانگران را به درويشان، و درويشان را به توانگران

تا درويشان در پايه و حال توانگران نگرند، بر آن فقر و فاقه خود صبر كنند جزاي صابران يابند، و توانگران در حال درويشان و حال«2» خود نگرند، بدانند كه خداي تعالي بر ايشان نعمت كرده«3»، شكر كنند تا مزد شاكران يابند. بعضي دگر گفتند [74- ر]: مراد به فتنه آن است كه خداي تعالي [گفت]«4»: من امتحان كردم«5» اينكه اشراف و توانگران را به آن كه به عوض مال و حال ايشان درويشان را كه به رسول- عليه السّلام- ايمان داشتند، پايه قربت و خدمت و مجالست رسول دادم تا ايشان با اينان بژهان«6» شدند و تمنّاي مثل حال ايشان كردند و خواستند كه از آن شرف و منزلت، ايشان را بهره اي بود، بيامدند«7» تا مغالطه اي زنند و خديعتي كنند و در آن پايه با ايشان مزاحمتي كنند من رها نكردم و رخصت ندادم به آيت«8» كه بفرستادم من قوله: وَ لا تَطرُدِ الَّذِين َ يَدعُون َ رَبَّهُم، تا كار ايشان به جايي رسيد در حسد و غبطه كه گفتند: أَ هؤُلاءِ مَن َّ اللّه ُ عَلَيهِم مِن بَينِنا، اينان اند كه خداي تعالي از ميان ما بر ايشان منّت نهاد و اينان را توفيق داد، و «لام» در آيت في قوله: لِيَقُولُوا، اگر چه «لام» غرض را مي ماند، «لام» غرض نيست، «لام» عاقبت است، براي آن كه نكو نباشد كه غرض خداي تعالي از فتنه و اختبار ايشان آن باشد تا چنين گفتار گويند، آنگه ايشان را به اينكه گفتار مذمّت و ملامت كند و سرزنش و عقوبت كند كه اينكه ظلم و سفه باشد- تعالي علوّا كبيرا، و «لام» عاقبت در قرآن و كلام عرب بسيار است،

منها قوله تعالي: فَالتَقَطَه ُ آل ُ فِرعَون َ لِيَكُون َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً«9»، و معلوم است بضرورت كه آل فرعون موسي را نه براي عداوت و حزن برگرفتند تا ايشان را دشمن باشد و غم و اندوه، بل براي آن كردند كه خداي باز گفت: قُرَّت ُ عَين ٍ لِي وَ لَك َ لا ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: اختيار. (2). مج، وز، مت: و در مال. (3). مج، وز، مت، مل: كرد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مل: كرده ام. (6). لب: نژهان، آج: پژمان. (7). مج، وز، مت، لت: بيامده اند. (8). مج، وز، مت، لت: پايه. (9). سوره قصص (28) آيه 8. صفحه : 301 تَقتُلُوه ُ عَسي أَن يَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه ُ وَلَداً«1»، تا ايشان را فرزند باشد و قرّة العين، و لكن چون مآل كار و انجام به اينكه جا خواست رسيدن، حق تعالي گفت: پنداري«2» كه براي اينكه برگرفتند او را، و اينكه «لام» را اگر چه «لام» عاقبت مي خوانند، از آن خارج نيست كه «لام» غرض است، جز كه بر مجاز از ره توسّع و مبالغه. نبيني كه آن جايها كه اينكه «لام» در او استعمال كردند، من قول الشّاعر: له ملك ينادي كل ّ يوم لدوا للموت و ابنوا للخراب و قول الاخر«3»: و للموت تغدو الوالدات سخالها كما لحزاب الدّهر تبني المساكن و قول الاخر«4»: و ام ّ سمّاك فلا تجزعي فللموت ما تلدا لوالدة و امثال اينكه بسيار است، همه را معني آن است كه: اگر چه غرض زاينده و قصد بنا كننده نه مرگ است يا خراب، و لكن چون در معلوم آن است كه مآل و عاقبت

اينكه مولود مرگ باشد لا محال عاقبت آن بنا خراب باشد علي كل ّ حال بر وجهي كه در او انخرام«5» نيايد، ايشان بر سبيل توسّع و تشبيه«6»، از طريق مبالغه گفتند: مادر ما را براي مرگ زاده است و جهان براي خراب بنا كرده اند تا پنداري كه غرض در اينكه هر دو و«7» اينكه دو كار بوده است و اينكه خارج نيست چون از اينكه بنخواهد گرديدن. پس اگر گويند: «لام» غرض است و لكن نه بر حقيقت، بر توسّع از اينكه وجه كه ما گفتيم تا مخالف را نرسد كه گويد «لام» عاقبت در كتب نحو و در كلام عرب نيامد، و اينكه وضعي است كه شما نهادي«8» براي تقويم و اصلاح مذهب خود، پس بر اينكه وجه كه ما گفتيم در اينكه اغراض«9» بسته باشد. ابو علي گفت: معني «فتنه» در آيت تشديد تكليف و محنت است كه خداي تعالي تكليف سخت بكرد بر اشراف قريش و سادات عرب به آن كه ايشان را ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آيه 9. (2). آج: پنداريد. (4- 3). مج، وز شعر. (5). آج، لب، آف، آن: انحرام. [.....]

(6). آج، لب: تشبّه. (7). ديگر نسخه بدلها: ندارد. (8). نهادي/ نهاديد. (9). مج، وز، مت، آج، لب، لت: اعتراض. صفحه : 302 تكليف كرد ايمان به رسول- عليه السّلام- و انقياد فرمان او و به نشستن پيش او فرود آن درويشان و تفضيل ايشان بر اينان [74- پ]

براي سابقه ايمان و طاعت و تكليف ايشان به حرمت داشت و تقديم اينان به استحقاقي كه داشتند اگر فرمان بردندي و بر اينكه مشقّت صبر

كردندي به منزلت اعلا رسيدندي از ثواب، چه غرض قديم تعالي«1» در تكليف تعريض ثواب است هر چه شاقتر بود ثواب بر آن بيشتر بود. خداي تعالي به ايشان خيري«2» خواست كه ايشان به خود ارزاني نداشتند، فذلك معني قوله: فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعض ٍ، و اينكه وجهي سديد نيست. آنگه حق تعالي جواب داد از اعراض ايشان في قولهم: أَ هؤُلاءِ مَن َّ اللّه ُ عَلَيهِم مِن بَينِنا، بقوله: أَ لَيس َ اللّه ُ بِأَعلَم َ بِالشّاكِرِين َ، خداي تعالي عالمتر نيست به آنان كه شكر او گويند و شاكر نعمت او باشند! و اينكه صورت استفهام است و معني تقرير تا اقرار دهند و از بن دندان گردن نهند و بگويند چنين است. «باء» في قوله «باعلم» زايد است مؤكّد نفي، مثلها في قولهم: ليس زيد بمنطلق. و «باء» ديگر في قوله: بِالشّاكِرِين َ، تعلّق دارد «بأعلم»، يقال: فلان عالم بكذا و هو اعلم به منك«3». ابو سعيد خدري روايت كند كه: ما جماعتي ضعفا«4» در مسجد نشسته بوديم و از برهنگي چنان بوديم كه بعضي از ما جامه بعضي مي پوشيد و يكي از ما قرآن مي خواند و ما سماع مي كرديم. رسول- عليه السّلام- درآمد و بايستاد. چون آن خواننده رسول را بديد خاموش شد. رسول- عليه السّلام- [بر ما سلام كرد و گفت: در چه كاريد شما! گفتند: اي رسول اللّه قاري از ما قرآن مي خواند و ما سماع مي كنيم]«5» گفت: الحمد للّه كه در امّت من جماعتي را پديد آوردند كه مرا فرمودند كه با ايشان بنشين و صبر كن. آنگه بيامد و در ميان ما بنشست و خويشتن را در نشستن با ما برابر كرد. آنگه اشارت كرد به

دست كه: گرد من حلقه شويد. ما گرد رسول در آمديم. رسول- عليه السّلام- در ما نگريد و گفت: أبشروا صعاليك المهاجرين بالنّور التّام ّ يوم القيامة ، بشارت باد شما را اي درويشان هجرت كرده به نور تمام روز قيامت، فرداي ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: قديم جل ّ جلاله. (2). آن: خير. (3). آف بكذا. (4). مج، وز، مت، لت مهاجر. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 303 قيامت پيش از توانگران به بهشت شويد به نيم روز كه مقدار آن پانصد سال باشد. أنس روايت كند كه«1» رسول- عليه السّلام- گفت: اي جماعت درويشان خداي تعالي مرا گفته است كه با شما بنشينم و به مجالست با شما تبرّك كنم و بر آن صبر كنم كه شما آناني«2» كه خداي مرا«3» مي خواني«4» به بامداد و شبانگاه، و مجالس شما مجالس انبياست و صالحان كه پيش شما بودند. معاوية بن قرّه روايت كند عن عائذ عمرو«5» كه: روزي ما«6» جماعتي نشسته بوديم، امير المؤمنين«7»- عليه السّلام- بود و سلمان و بلال و صهيب، أبو سفيان بگذشت، ما گفتيم: كي باشد كه شمشيرهاي خداي جاي خود بگيرد از گردن اينكه جبّار«8» كه دشمن خداست. ابو بكر حاضر بود، گفت: اينكه سخن كه را مي گويي!«9» [گفتند]«10»: پير قريش«11» و سيّد قريش را. خبر«12» به رسول رسيد«13»، گفت: يا ابا بكر؟ برو و از ايشان عذر خواه و دل ايشان خوش كن كه اگر ايشان بر تو خشمناك شوند، خداي بر تو خشم گيرد. او بيامد و گفت: يا علي؟ براي خداي دل خوش كن از آن سخن. كه من گفتم،

اگر در دل تو را از آن چيزي هست. گفت: من دل خوش كردم، در دل من چيزي نيست، از ايشان نيز عذر خواه، او عذر خواست از ايشان نيز«14». قوله: وَ إِذا جاءَك َ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِآياتِنا- الاية. خلاف كردند در آن كه آيت در كه آمد. عكرمه گفت: در آنان كه«15» خداي تعالي پيغامبر را نهي كرد از طرد ايشان، گفت: وَ لا تَطرُدِ الَّذِين َ يَدعُون َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِي ِّ«16». چون رسول- عليه السّلام- ايشان را ديدي، ابتدا به سلام، او كردي و گفتي: ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: از، مل: كرد از. (2). مج، وز، مت: آنانيد. (3). مج، وز، مت: را. (4). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آف: مي خوانيد. (5). مج، وز، مت، مل، لت، مر: عائذ بن عمرو. [.....]

(6). آج، لب، مل، آف: پا. (7). مج، وز، مت، مل، لت، مر علي. (8). آف، آن: جناب. (9). مج، وز، مت، آج، لب، مل: مي گوييد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). مج، وز، مت، مل، لت را. (12). آج، لب: اينكه خبر. (13). مل زين سخن. (14). آج، لب: ندارد. (15). مج، وز، مت، مل: آنان آمد كه. (16). سوره انعام (6) آيه 52. صفحه : 304 الحمد للّه الّذي جعل في امّتي [57- ر]

من أمرني بان ابدأهم بالسّلام ، الحمد للّه«1»، كه در امّت من خداي تعالي جماعتي [را]«2» كرد كه مرا فرمود كه بر ايشان ابتدا كنم به سلام. عطا گفت: آيت در امير المؤمنين علي آمد و حمزه و جعفر و عمّار ياسر و ابو بكر و عمر و

عثمان و ابو عبيده و مصعب بن عمير و عثمان بن مظعون و أرقم بن أبي الأرقم و أبو سلمة بن عبد الأسد«3». أنس مالك گفت: جماعتي بنزديك رسول آمدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ ما گناهي كرده ايم و اكنون از آن توبه مي كنيم، خداي تعالي توبه ما قبول كند! رسول- عليه السّلام- خاموش مي بود، جبريل آمد و اينكه آيت آورد. و حمل او كردن بر عموم اوليتر بود، و حق تعالي در اينكه آيت رسول را- عليه السّلام- فرمود به توقير مردمان«4» و احترام ايشان و پايه«5» نهادن ايشان را و تسليت دادن، گفت: چون به تو آيند آنان كه به من و آيات من ايمان دارند، بگو ايشان را: سَلام ٌ عَلَيكُم، سلام بر شما باد. محمّد بن زيد گفت: «سلام» در لغت چهار معني دارد: يكي مصدر باشد من قولك: سلّمت عليه سلاما و تسليما، و يكي سلامت باشد، و گفته اند: جمع سلامت باشد من باب تمر و تمرة، و يكي نام خداست- جل ّ جلاله- و معني او آن است كه: منزّه است و پاك و با سلامت از عيوب، و گفته اند معني آن است كه: ذو السّلام، أي تسليم الخلايق من المكاره و «سلام» نام درختي است بزرگ من اشجار البادية سميت بذلك لسلامتها من الافات. و «سلام» به كسر، سنگهاي سخت باشد هم براي سلامت از آفات چنين خوانند او را. و «سلّم» و «سلّم» صلح باشد براي آن كه در در«6» سلامت دارد. و «سلّم» هم دلوي باشد بزرگ كه يك گوشه دارد چون دلو سقّايان. و «سلّم سلف» را براي اينكه«7» گويند كه تسليم آن واجب باشد عند حلول

----------------------------------- (1). اساس، آج، لب، بم الّذي، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). لت، آن: عبد السّلام. [.....]

(4). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آف، لت: مؤمنان. (5). مج، وز: رايت. (6). مت، مل: كه در، آج، لب: كه در او، مر: كه در كه. (7). مج، وز مت، آج، لب: آن. صفحه : 305 الأجل، فعل باشد به معني مفعول. و «سلّم» نردبان باشد براي آن كه تو را به آن جا رساند و«1» سپارد كه مصعد تو باشد به سلامت، چه اگر آن آلت نبود به آن جا رسيدن به سلامت دشخوار«2» بود«3». امّا قوله: سَلام ٌ عَلَيكُم، رفع او به ابتداست، و ابتدا نشايد«4» تا نكره بود الّا آنگه كه منفي باشد يا مستفهم«5» يا موصوف يا مخصوص، يا خبرش ظرف لازم التقدّم چنان كه مشروح است در كتب نحو. امّا چون از اينكه پنج شرط يكي نباشد، نشايد تا مبتدا نكره بود و در آن جا از اينكه پنجگانه هيچ نيست، جواب از اينكه آن است كه: اينكه در اصل نصب بوده است بر مصدر، و تقدير آن كه بر سبيل دعا «سلّم اللّه عليك»، يا بر سبيل خبر «اسلّم عليك سلاما» آنگه خواستند تا اينكه را از دعاي ببرند و به خبري كنند از خبري ثابت مستقر گفتند: سلام عليكم، أي سلام ثابت مستقرّ«6» غير متوقّع منتظر بل حاصل ثابت، چون از مصدري ببردند او را نصب او بستدند و بر ابتدا رفع كردند او را و آن تنكير در او رها كردند تا دليل بود بر

آن كه در اصل مصدري منكّر بوده است- ذكره سيبويه في الكتاب. آنگه فرمود رسول را كه: ايشان را اميد ده و دل خوش كن و بگو كه: كَتَب َ رَبُّكُم عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ، خداي تعالي رحمت بر خود نبشته است. اهل اشارت گفتند: خداي تعالي چيزي بر خويشتن«7» نوشت و چيزي بر تو، آنچه از باب تكاليف و مشاق ّ بود بر تو نوشت في قوله: كُتِب َ عَلَيكُم ُ الصِّيام ُ«8» و: كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِتال ُ«9»، و: كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِصاص ُ«10»، و مانند اينكه، و رحمت بر خود نوشت براي تو اگر تو با عجز و ضعف و مشقّت اينكه افعال بر تو، به نوشته او وفا مي كني او اوليتر كه با كرم و فضل و استغناي او از آن كه بر خود نوشت، و نفي مشقّت به نوشته خود وفا كند با تو آنچه بر تو ----------------------------------- (1). مج، وز، مت به. (2). مل: دشوار. (3). مل، مر: باشد. (4). مج، وز، مت كردن. (5). مل: مستقيم. (6). مج، وز، مت عنه. (7). مل، مر: برخود. (8). سوره بقره (2) آيه 183. (9). سوره بقره (2) آيه 216. (10). سوره بقره (2) آيه 178. [.....]

صفحه : 306 نوشت، چون رنجكي«1» به او تعلّق [75- پ]

داشت از روزه و قتال و قصاص، اگر چه فعل او بود حوالت به خود نكرد، و نگفت كه من نوشتم، بل«2» به لفظ مجهول گفت: كَتَب َ، نوشتند بر شما. چون به رحمت رسيد گفت: من نوشتم، حوالت به خود كرد: كَتَب َ رَبُّكُم عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ، نظيرش در شراب قطيعه فرمود: وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّع َ أَمعاءَهُم«3»، گفت: در دوزخ ايشان

را شراب حميم دهند تا امعاي ايشان مقطّع كند چون [به]«4» شراب وصلت رسيد، گفت: من دهم و تولّا من كنم، با هيچ پيغامبر رسل و فرشته مقرّب نگذارم: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً«5»، نظير ديگرش حكايت از ابراهيم- عليه السّلام: وَ إِذا مَرِضت ُ فَهُوَ يَشفِين ِ«6»، چون من بيمار شوم او مرا شفا دهد چون در بيماري رنجي و كراهيتي بود، ادب نگاه داشت، و اگر چه فعل او بود به او حواله نكرد. و چون در شفا راحت بود حوالت به او كرد. ابراهيم روا نداشت كه به لفظ آنچه در او أدني مايه رنجي است به او حواله كند، عجب از مجبّر«7» كه هر چه در جهان ناشايست و نابايست [است]«8» به او حوالت مي كند. نويسندگان چهاراند: كرام الكاتبين كه اعمال تو نويسند، و حفظه اند كه احوال تو نويسند، و قلم است كه اعمار و آجال تو نويسد و خداي است كه رحمت براي تو بر خود نوشت، چنان است كه گفت: بنده آنچه قلم نوشت بسترم، كه: يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ وَ يُثبِت ُ«9»، و آنچه كرام الكاتبين و حفظه نوشتند بدل كنم كه: فَأُولئِك َ يُبَدِّل ُ اللّه ُ سَيِّئاتِهِم حَسَنات ٍ«10»، آنچه من نوشتم كس محو نكند و تغيير و تبديل به آن راه نيابد، ما يُبَدَّل ُ القَول ُ لَدَي َّ وَ ما أَنَا بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ«11»، آنچه خداي نوشت لا محال بباشد و آن را تغيير نبود، گفت: وَ لَو لا أَن كَتَب َ اللّه ُ عَلَيهِم ُ الجَلاءَ«12»، بر«13» ----------------------------------- (1). مل: رنجي. (2). آج، لب: بلكه. (3). سوره محمّد (47) آيه 15. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). سوره دهر (76) آيه 21.

(6). سوره شعرا (26) آيه 80. (7). مر: مجبّره. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). سوره رعد (13) آيه 39. (10). سوره فرقان (25) آيه 70. (11). سوره ق (50) آيه 29. (12). سوره حشر (59) آيه 3. (13). مج، وز، مت: بن، مر: من. صفحه : 307 بني النّضير نوشت كه نشيمن رها كنند و بروند برفتند اگر خواستند، اگر نه بر خود نوشت كه رسولان او غالب آيند كافران را في قوله: كَتَب َ اللّه ُ لَأَغلِبَن َّ أَنَا وَ رُسُلِي«1»، همچنان آمد كه نوشت و سراي سراي تكليف با ممانعت و منازعت آنچه او نوشت به منع مانعي ممنوع نشد و به منازعه منازعي فرو نماند فردا كه«2» حكم او را باشد و همه پادشاهان از ولايت ممالك معزول باشند حكم همه حاكمان باطل شود«3» حكم جز او را نبود در آن جا رحمت او كه بر خود نوشت به تو نرسد«4» يا «5» به دفع دافعي از تو مدفوع شود حاشا كه چنين باشد؟ سليمان، آصف را گفت: نامه نويس به بلقيس. بنوشت: إِنَّه ُ مِن سُلَيمان َ وَ إِنَّه ُ بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«6»، به هدهد داد و«7» ببرد و بينداخت او برداشت و برخواند و پيش تخت سليمان آمد و اسلام آورد و گردن نهاد. آن جا كه املا«8» كننده سليمان بود و نويسنده آصف«9» و برنده«10» هدهد و خواننده بلقيس«11»، چندان«12» كرامت پديد آمد كه هفتاد ساله كفر بلقيس«13» ناچيز شد، چه عجب آن جا كه قلم قلم عنايت باشد و لوح لوح رعايت باشد و«14» مداد از خزانه هدايت رحمت باشد، املا كننده مولي باشد آرنده«15» جبريل«16»، خواننده

محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- كه چنداني كرامت پديد آيد كه هفتاد ساله وسوسه ابليس«17» باطل شود. نوشته من سه است«18»: يكي كتاب من«19»، يكي تكليف من است بر تو، و يكي رحمت من است براي تو. آنچه كتاب من است در دست گرفتي و آنچه تكليف من است بر دست گرفتي«20» [لا جرم آنچه رحمت من ----------------------------------- (1). سوره مجادله (58) آيه 21. [.....]

(2). مج، وز، مت، لت، مر: همه. (3). مج، وز، مت، لت، مر: باشد. (4). اساس، آن: برسد، با توجه به مج تصحيح شد، آف: رسد. (5). اساس، آج، لب: تا، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). سوره نمل (27) آيه 30. (7). مج، وز، مت: ندارد. (8). اساس، آن: ابتلا، با توجّه به مج تصحيح شد. (9). مج، وز، مت بود. (10). لت: پرنده. (11). مج، وز، مت، مر بود. (12). مج، وز، مت، لت: چنداني، مر: جزاي. (13). وز، آج، لب، آف، مر، شعراني: بلقيس. (14). مج، وز، مت مه. (15). مج، وز، مت و. [.....]

(16). مج، وز، مت، لت، مر باشد. (17). مج، وز، مت، لت: ابليس. (18). آج، لب: سراست، مل: بيّنه است. (19). مج، وز، مت، لت، مر است به تو. (20). آج، لب، شعراني: گردن. صفحه : 308 است دست مزد تو كنم از آنچه در دست گرفتي و دستگاه تو كنم از آنچه بر دست گرفتي]«1» تا تكليف من اينكه جا شعارت [76- ر]

باشد و نامه من اينكه جا نهنده و قارت باشد و رحمت«2» اينكه جا و آن جا نثارت باشد. أَنَّه ُ مَن عَمِل َ

مِنكُم سُوءاً، «أنّه» شأن«3» و كار راست كه كار چنين آمد و حكمت«4» راه چنين داد كه هر كه او بدي كند به جهالت و ناداني. مجاهد گفت معني آن است كه: در وقتي كه او حلال از حرام نشناسد«5». بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه داند و لكن علم كار نبندد، جهل كار بندد و هر كه او معصيتي كند به جهالت كند بعضي دگر گفتند: معني آن است كه او جاهل باشد به مآل و عقوبت آن. بعضي دگر گفتند: جاهل باشد چون اختيار معصيت كند بر طاعت. ثُم َّ تاب َ مِن بَعدِه ِ وَ أَصلَح َ، آنگه توبه كند از پس آن گناه و مصلح شود«6» و آنچه به گناه افساد كرده باشد به توبه اصلاح كند برگذشته پشيمان شود، بر آينده عزم كند كه مانند آن نكند. فَأَنَّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، خداي تعالي غفور و رحيم است، آمرزنده و بخشاينده است، بيامرزد و بپوشد«7» و رحمت كند و ببخشايد. قرّاء خلاف كردند در فتح و كسر «ان ّ» و «ان ّ» في الموضعين في قوله: أَنَّه ُ مَن عَمِل َ و: فَأَنَّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، إبن كثير و ابو عمرو و حمزه و كسائي خواندند هر دو«8»: به كسر علي الاستيناف، و عاصم و يعقوب به فتح خواندند براي آن كه بدل رحمت باشد، و تقدير آن بود كه: كتب ربّكم انّه من عمل منكم سوءا بجهالة، و كتب ايضا: انّه غفور رحيم. ابو علي گفت: آن جا چيزي تقدير بايد كردن، و التّقدير، فله انّه غفور رحيم. و اهل مدينه «ان ّ» اوّل مفتوح خواندند و دوم مكسور، براي «فا» اوّل محمول«9» باشد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه

به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، مت، لت، مر من. (3). آف: اشارت. (4). آج، لب، شعراني: حكم. (5). مج، وز، مت، مل، لت: بشناسد. (6). مج، نبود. (7). مج، وز، مت، لت، مر: باز پوشد. (8). آج، لب، بم، آف، لت، آن: سه. (9). بم، آف: مجهول. [.....]

صفحه : 309 علي كتب، و دوم به «فا» ابتدا باشد، قال و مثله قوله: وَ مَن عادَ فَيَنتَقِم ُ اللّه ُ مِنه ُ«1»، و تقدير آن است كه اگر از پس او اسم آمدي«2» مرفوع بودي به ابتدا، أي فاللّه ينتقم منه، قال و مثله قول إبن مقبل«3»: و انّي اذا ملّت ركابي مناخها فانّي علي حظّي من الأمر خامج اوّل محمول است علي ما تقدّم، و دوم به «فا» مستأنف است. قوله: وَ كَذلِك َ نُفَصِّل ُ الآيات ِ، ما همچنين كرديم و ديدي و رفت، آيات مفصّل كنيم و تفصيل دهيم آن را. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه در اينكه سورت تفصيل آيات و بيّنات كرديم و دلايل و حجج [بر مشركان هم چنين تفصيل دهيم و بيان كنيم ادلّه و حجج]«4» را براي اهل حق بر اهل باطل از هر بابي و هر نوعي و وجه تشبيه اينكه است: وَ لِتَستَبِين َ سَبِيل ُ المُجرِمِين َ، اهل كوفه خواندند مگر حفص به « يا » باقي قرّاء به «تا»«5». اهل مدينه «سبيل» خواندند به نصب، باقي قرّاء به رفع خواندند، يقال بان الشّيئ و ابان و استبان و تبيّن، اذا ظهر، و استبنته، و ابنته و بيّنته اذا اظهرته. پس استبان هم لازم باشد هم متعدّي چنان كه بيني. و «سبيل» هم مذكّر

است و هم مؤنّث. دليل تذكير، قوله: وَ إِن يَرَوا سَبِيل َ الرُّشدِ لا يَتَّخِذُوه ُ سَبِيلًا وَ إِن يَرَوا سَبِيل َ الغَي ِّ يَتَّخِذُوه ُ سَبِيلًا«6»، و دليل تأنيث: قُل هذِه ِ سَبِيلِي«7»، و قوله: لِم َ تَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ مَن آمَن َ تَبغُونَها عِوَجاً«8»، آن كه به « يا » خواند، ذهب الي التّذكير و آن كه به «تا» خواند حكم تأنيث، و آن كه به نصب «سبيل» خواند و «تا» در فعل، گفت: فعل متعدّي است و معني آن كه: لتعلم أنت يا محمّد سبيل المجرمين. و بعضي گفتند: راجع است با امّت، أي، لتعلم الامّة سبيل المجرمين. قُل إِنِّي نُهِيت ُ، رسول را- عليه السّلام- فرمود در اينكه آيت كه بگو مشركان را كه: خداي تعالي مرا نهي كرده است و زجر كرده است از آن كه بتان و معبودان شما را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت كه. (2). مج، وز، مت و. (3). مج، وز، مت شعر. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، مت، لت، مل، مر خواندند. (6). سوره اعراف (7) آيه 146. (7). سوره يوسف (12) آيه 108. (8). سوره آل عمران (3) آيه 99. صفحه : 310 پرستم بدون او، و نيز گفته است بگو كه: من متابعت [76- پ]

اهواء شما نكنم، چه اگر كنم گمراه باشم و مهتدي و ره يافته و بر ره صواب نباشم. يحيي بن وثّاب و ابو رجاء العطاردي ّ در شاذّ خواندند: «ضللت» به كسر «لام»، و جمله قرّاء «ضللت» و آن دو لغت است: ضل ّ، يضل ّ، چون قل ّ يقل ّ. و ضل ّ يضل ّ، چون مل ّ يمل ّ. و «إذا» در آيت جزاء است

شرطي محذوف را، و تقدير آن است كه: ان فعلت ذلك فاذا قد ضللت. آنگه گفت: نيز بگو كه من بر بيّنت و حجّتم از خداي خود و بصيرت و بيان. وَ كَذَّبتُم بِه ِ، شما دروغ مي داري«1». بعضي گفتند: ضمير عايد است با نام خداي- جل ّ جلاله- من قوله: «ربّي»، و بعضي گفتند: راجع است با معني «بيّنة» كه معني «بيّنة» بيان باشد، و مراد به «بيان» و «بيّنه» قرآن است، يعني من از قرآن بر بيّنه و بيانم و شما تكذيب مي كني«2» آن را. ما عِندِي ما تَستَعجِلُون َ بِه ِ، نيست بنزديك من آنچه شما به آن استعجال مي كني«3». در او دو قول گفتند: بعضي گفتند: عذاب بود كه ايشان به آن استعجال مي كردند، لقوله: وَ يَستَعجِلُونَك َ بِالعَذاب ِ. و بعضي گفتند: آن آيات است كه اقتراح مي كردند بر رسول، حق تعالي گفت: بگو كه بنزديك من نيست و به دست من نيست و به من تعلّق ندارد، آن به خداي تعلّق دارد، اينكه«4» به حكم اوست جز او را نيست. «ان» به معني «ما» ي نفي است. يقضي الحق ّ، حكم كند به حق و درستي. و نصب او دو وجه را محتمل است: يكي مفعول به و دوم صفت مصدر محذوف بود، و التّقدير: يقضي القضاء الحق ّ. اهل حجاز و عاصم خواندند: يقص ّ الحق ّ، من القصّة، و بر اينكه قراءت حق جز مفعول به نباشد. ابو عمر و اختيار «يقضي» كرد من القضاء، گفت براي قرينه آن كه گفت«5»: وَ هُوَ خَيرُ الفاصِلِين َ. و فصل در قضا و حكم باشد، در قصّه نباشد. و اهل حجاز گفتند: فصل در هر دو باشد، هم در قول

و هم در قضا، الا تري الي قوله: إِنَّه ُ لَقَول ٌ فَصل ٌ«6»، و نيز گفتند عرب گويد: قضيت بالحق ّ و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن، مل، مر: مي داريد. (3- 2). مج، وز، مت، آف، آن، مل، مر: مي كنيد. (4). مج، وز، مت، مل، مر: و. (5). لب: ندارد. (6). سوره طارق (86) آيه 13. صفحه : 311 نگويند: قضيت الحق ّ. و هر دو قراءت نكوست و حجّت كافي«1»، و در آيت دليل است بر آن كه خداي [قضاي]«2» كفر و معصيت نكند و آن به قضاي او نباشد براي آن كه گفت قضا به حق كند و كفر و معصيت باطل است، بايد«3» تا به قضاي او نباشد. آنگه گفت بگو اينكه كافران را كه: اگر آنچه شما به آن استعجال مي كنيد از عذاب به دست من بودي بكردمي و براندمي بر شما، و از ميان من و شما كارگزارده شدي و از بلاي شما برستمي، و لكن به دست من نيست به فرمان خداست و خداي عالمتر است به ظالمان و احوال ايشان كه كه را«4» تعجيل عذاب بايد كردن و كه را«5» مهلت بايد دادن و مصلحت به چه تعلّق دارد. قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيه 59]

[اشاره]

وَ عِندَه ُ مَفاتِح ُ الغَيب ِ لا يَعلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعلَم ُ ما فِي البَرِّ وَ البَحرِ وَ ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاّ يَعلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُمات ِ الأَرض ِ وَ لا رَطب ٍ وَ لا يابِس ٍ إِلاّ فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ (59)

[ترجمه]

و نزديك اوست كليدهاي غيب، نداند آن را مگر او و داند آنچه در بيابان و درياست و آنچه نيفتد از برگي و الّا او داند و نه دانه اي در تاريكي زمين و نه تري و نه خشكي مگر كه در«6» نوشته روشن [77- ر]. آنگه گفت: نه اينكه تنها چنين است كه هر چه در پرده غيب است به علم من است، و كليد آن بنزديك«7» من است و ره گشايش آن به اعلام و اخبار«8» من است. وَ عِندَه ُ مَفاتِح ُ الغَيب ِ، واحدش «مفتح» باشد و إبن سميقع خواند: مفاتيح الغيب جمع «مفتاح» يعني از من توان شناختن و از من به آن توصّل توان كردن. لا يَعلَمُها إِلّا هُوَ، جز او كس نداند براي آن كه هر كه«9» عالم به علم باشد آنچه داند از طريقي داند و چون به غيب طريق نباشد او را، غيب نداند. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مل، مر: حجّتها متكافي. [.....]

(2). اساس، لب، بم، آف، آن: ندارد، با توجّه به معني از مج افزوده شد. (3). اساس، آج، لب، آف، آن: باين، با توجه به مج تصحيح شد. (5- 4). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: اگر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مت كتاب. (7). مت: به دست، مر: بنزد. (8). آن: اختيار. (9). آج، لب: يعني هر

كه. صفحه : 312 مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به مفاتح«1» الغيب چيست: عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: كه آن پنج چيز است كه در آيت هست من قوله: إِن َّ اللّه َ عِندَه ُ عِلم ُ السّاعَةِ«2»- الي آخرها. سدّي گفت: مفاتح«3» غيب خزاين غيب است. ضحّاك و مقاتل گفتند: خزاين زمين خواست و علم نزول«4» عذاب و آن كه كي مصلحت باشد و كي نباشد، و كي تعجيل بايد و كي امهال بايد. عطا گفت: مراد عواقب و مآل امور است و آنچه عاقبت خلقان و مرجع ايشان بآن«5» است از ثواب و عقاب. بعضي دگر گفتند: مراد آجال است و وقت انقضاي آن. بعضي دگر گفتند: احوال خلقان است از سعادت و شقاوت. و گفتند: عواقب اعمار و خواتم«6» اعمال است. و گفته اند: هر چيز«7» است كه هنوز نيست و اگر باشد كي باشد و چگونه باشد. عبد اللّه مسعود گفت: پيغامبر ما- صلّي اللّه عليه و آله- را همه چيز بدادند«8» الّا مفاتيح غيب. وَ يَعلَم ُ ما فِي البَرِّ وَ البَحرِ، و نيز داند«9» آنچه در دريا و در خشك«10» است. مجاهد گفت: مراد به «برّ» بيابان است و به «بحر» هر شهري و جايي كه در او آب باشد هر چه در آب«11» است و بر صحراست از جماد و حيوان، علم آن بنزديك من است. وَ ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلّا يَعلَمُها، و هيچ برگ از درخت نيوفتد«12» الّا به علم من. عبد اللّه عبّاس گفت: هيچ درخت نيست در بحر و برّ الّا بر آن فرشته اي موكّل است كه داند. كه بر هر برگي«13» از

آن درخت بيوفتد كدام جانور بخورد و كدام برگ نخورد، و داند كه چند بيفتد و چند نيفتد«14». بعضي اهل علم گفتند: برگ تا از درخت ----------------------------------- (1). اساس: مفاتيح، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). سوره لقمان (31) آيه 34. (3). وز، آج، لب، آن: مفاتيح. (4). اساس، آج، لب، بم، آف، لت، آن و كه ظاهرا زائد است. (5). مج، وز، مت، لت، مل، مر: با آن. (6). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مل، مر: خواتيم. (7). آج، لب، بم، آف، آن، مل، مر: چيزي. [.....]

(8). اساس، بم، آف، آن: بداند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مج، مت: دادند. (10). مج، وز، مت، آج، لب: خشكي. (11). وز: آن. (12). آج، لب، مل: نيفتد. (13). مج، وز، مت، آج، لب، مل، مر: كه هر برگي. (14). مج، وز، مت، لت، مل، مر: بماند. صفحه : 313 به زمين آمدن«1» خداي تعالي داند كه«2» چند بار از اينكه روي بر آن روي گردد، و آنچه خداي گفت از بحر و برّ و برگ درخت، چيزي گفت كه به خاطر ما نزديك است، و الّا معلومات او را نهايت نيست- جل ّ جلاله- هر چه صحّت معلومي دارد به هر وجه كه صحيح باشد كه معلوم باشد، واجب است كه معلوم او بود«3»، به اجزاء و تفاصيل و مقادير همه چيز عالم است. وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُمات ِ الأَرض ِ، و نيز هيچ دانه اي نيست در«4» زمين الّا به علم من است. و گفته اند: به ظلمات الارض زير آن صخره خواست كه زمين

بر آن نهاده است، وَ لا رَطب ٍ وَ لا يابِس ٍ، و هيچ تري و خشكي نيست و الّا«5» آن در كتابي مبين است. عبد اللّه عبّاس گفت: «رطب» آب است و «يابس» باديه است. عطا گفت: «رطب» زميني«6» است كه نبات روياند، و «يابس» آن كه نروياند. بعضي دگر گفتند: مراد به «رطب» زبان مؤمن است كه به ذكر خداي تر باشد، و مراد به «يابس» زبان كافر است كه از ذكر خدا خشك باشد. بعضي دگر گفتند: مراد«7» اشجار و نبات است داند كه از آن تر كدام است و خشك كدام. عبد اللّه بن الحارث گفت: بر زمين هيچ جاي نيست كه بر آن جا درختي است يا گياهي يا «8» چنداني كه سر سوزني«9» را جاي باشد و الّا بر آن جا فرشته اي«10» موكّل است داند كه آن تا كي تر باشد و تا كي خشك باشد. بعضي دگر گفتند: «رطب» قطره باران است، و «يابس» موقع آن است«11» در«12» زمين. در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند فرشته اي را ديدم كه او را هزار هزار دست بود، بر هر دستي هزار هزار انگشت بود و به آن انگشتان حسابي و شماري مي گرفت. جبرئيل را گفتم: اينكه فرشته كيست [77- پ]

و چه حساب مي كند! گفت: اينكه فرشته اي است موكّل بر ----------------------------------- (1). آج، لب: آمد، مل: آيد. (2). آج، لب چند است و. (3). مج، وز، مت، لت، مل، مر: باشد. (4). آج، لب، بم، لت، آن، مل، مر زير. (5). مر كه. (6). آج، لب: زمين. (7). مج، وز، مت رطب. [.....]

(8). مج، وز، مت: و: آج، لب: كه. (9). مج، وز، مت: سرشوري. (10). مج، وز: فرشته. (11). مج، مت، لت: آب است. (12). مج، وز، مت، لت: از. صفحه : 314 قطره هاي«1» باران، باران نگاه دارد كه چند قطره از آسمان به زمين آمد«2». من آن فرشته را گفتم: اي فرشته، تو داني كه از آنگاه«3» كه خداي تعالي جهان را آفريده«4» چند قطره باران از آسمان به زمين آمده«5»! گفت: يا رسول اللّه، به آن خدايي كه تو را بحق به خلقان«6» فرستاد كه جز آن كه دانم كه چند قطره باران از آسمان به زمين آمد، تفصيل آن دانم كه بر بحر چند آمد و بر برّ چند آمد و بر خراب«7» چند آمد و بر عمران«8» چند آمد و بر بوستان چند آمد و بر شورستان چند و بر گورستان چند آمد. رسول- عليه السّلام- گفت: عجب بماندم از خاطر او در آن حساب و حفظ آن مرا گفت: يا رسول اللّه؟ حسابي هست كه من به اينكه همه ذهن و خاطر و دستها و انگشتان به آن نرسم! گفتم«9»: آن كدام حساب است! گفت: جماعتي از امّت تو در مجمعي حاضر باشند كسي پيششان«10» نام تو برد ايشان باتّفاق بر تو صلوات«11» فرستند، من حصر و حدّ و ثواب ايشان ندانم. نافع روايت كرد«12» از عبد اللّه عمر«13» كه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ زرعي نيست بر روي زمين و هيچ درختي و ميوه اي و الّا بر او نوشته است كه: بسم الله الرحمن الرحيم، رزق فلان بن فلان، اينكه روزي فلان بن فلان است پسر فلان، و ذلك

في قوله في محكم كتابه: وَ ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلّا يَعلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُمات ِ الأَرض ِ وَ لا رَطب ٍ وَ لا يابِس ٍ إِلّا فِي كِتاب ٍ مُبِين ٍ. اهل معاني گفتند: اينكه جمله كنايت است و عبارت از جمله معلومات جز كه اينكه مذكورات بنمود«14» از«15» حسب خاطر ما ذكر كرد كه چيزها خالي نبود از آن كه يا در ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: قطر باران يا قطران. (2). مج، وز، مت، لت، مر: آيد. (3). مج، وز، مت: آنگه. (4). مج، وز، مت، لت، مر امروز. (5). مج، وز، مت، لت: آمد، آج، لب: آمده است. (6). آج، لب: خلق. (7). آن: خرابه. (8). مج، بر، مت: آباد، مل: آبادان. (9). مج، وز، مت: گفت. [.....]

(10). مج، وز، مت، آج، لب، لت: پيش ايشان. (11). مج، وز، مت: صلاة. (12). آن: مي كند. (13). مج، مت: عبد اللّه. (14). مج، وز، مت: را ننمود. (15). مج، وز، مت، لت: آن، به. صفحه : 315 بحر باشد يا در برّ، يا برگ«1» باشد بر بالاي درخت يا دانه در زير«2» زمين يا تر يا خشك. و مراد به آن كه همه چيز بر هر وجه كه باشد. و غرض از اينكه بيان آن است تا مكلّفان به طاعت نزديك شوند و از معصيت دور«3» و بدانند كه آنچه جمادات است كه به«4» آن خطاب نيست«5» و در تحت ثواب و عقاب نيست، از حصر و شمار او بيرون«6» نيست، افعال مكلّفان مخاطب مأمور و منهي اوليتر كه محصور و مكتوب و محفوظ باشد تا بر آن جزا دهد و ثواب و عقاب

فرمايد تا مكلّفان عند آن«7» بيان اختيار طاعت كنند و اجتناب معاصي- و اللّه تعالي يوفّقنا لما يحب ّ و يرضي. از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه: مراد به برگ افتاده سقط است كه از شكم مادر بيفگند«8» و مراد به «حبّه» در ظلمات زمين فرزند است تا در تاريكي رحم مادر، و مراد به «رطب» آنچه از آن زنده ماند و بزايد و به «يابس» آنچه نيست شود يا بميرد و مراد به «كتاب» لوح محفوظ است بنزديك بيشتر مفسّران. و بعضي دگر گفتند: كنايت است از عالمي خداي تعالي و خداي تعالي اينكه و امثال اينكه در لوح محفوظ پيدا كند تا فرشتگان ببينند«9» و بدانند كه خداي تعالي علّام الغيوب است و ايشان را لطف باشد در اداي طاعات، و بعضي از ايشان متعبّد باشند به حصر«10» و حفظ آن، و عبادت ايشان آن«11» بود- چنان كه در خبر قطره باران برفت«12». قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 60 تا 73]

[اشاره]

وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّاكُم بِاللَّيل ِ وَ يَعلَم ُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ ثُم َّ يَبعَثُكُم فِيه ِ لِيُقضي أَجَل ٌ مُسَمًّي ثُم َّ إِلَيه ِ مَرجِعُكُم ثُم َّ يُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (60) وَ هُوَ القاهِرُ فَوق َ عِبادِه ِ وَ يُرسِل ُ عَلَيكُم حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ تَوَفَّته ُ رُسُلُنا وَ هُم لا يُفَرِّطُون َ (61) ثُم َّ رُدُّوا إِلَي اللّه ِ مَولاهُم ُ الحَق ِّ أَلا لَه ُ الحُكم ُ وَ هُوَ أَسرَع ُ الحاسِبِين َ (62) قُل مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمات ِ البَرِّ وَ البَحرِ تَدعُونَه ُ تَضَرُّعاً وَ خُفيَةً لَئِن أَنجانا مِن هذِه ِ لَنَكُونَن َّ مِن َ الشّاكِرِين َ (63) قُل ِ اللّه ُ يُنَجِّيكُم مِنها وَ مِن كُل ِّ كَرب ٍ ثُم َّ أَنتُم تُشرِكُون َ (64) قُل هُوَ القادِرُ عَلي أَن يَبعَث َ عَلَيكُم عَذاباً مِن فَوقِكُم أَو مِن تَحت ِ أَرجُلِكُم أَو

يَلبِسَكُم شِيَعاً وَ يُذِيق َ بَعضَكُم بَأس َ بَعض ٍ انظُر كَيف َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ لَعَلَّهُم يَفقَهُون َ (65) وَ كَذَّب َ بِه ِ قَومُك َ وَ هُوَ الحَق ُّ قُل لَست ُ عَلَيكُم بِوَكِيل ٍ (66) لِكُل ِّ نَبَإٍ مُستَقَرٌّ وَ سَوف َ تَعلَمُون َ (67) وَ إِذا رَأَيت َ الَّذِين َ يَخُوضُون َ فِي آياتِنا فَأَعرِض عَنهُم حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيث ٍ غَيرِه ِ وَ إِمّا يُنسِيَنَّك َ الشَّيطان ُ فَلا تَقعُد بَعدَ الذِّكري مَع َ القَوم ِ الظّالِمِين َ (68) وَ ما عَلَي الَّذِين َ يَتَّقُون َ مِن حِسابِهِم مِن شَي ءٍ وَ لكِن ذِكري لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ (69) وَ ذَرِ الَّذِين َ اتَّخَذُوا دِينَهُم لَعِباً وَ لَهواً وَ غَرَّتهُم ُ الحَياةُ الدُّنيا وَ ذَكِّر بِه ِ أَن تُبسَل َ نَفس ٌ بِما كَسَبَت لَيس َ لَها مِن دُون ِ اللّه ِ وَلِي ٌّ وَ لا شَفِيع ٌ وَ إِن تَعدِل كُل َّ عَدل ٍ لا يُؤخَذ مِنها أُولئِك َ الَّذِين َ أُبسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُم شَراب ٌ مِن حَمِيم ٍ وَ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ بِما كانُوا يَكفُرُون َ (70) قُل أَ نَدعُوا مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَنفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلي أَعقابِنا بَعدَ إِذ هَدانَا اللّه ُ كَالَّذِي استَهوَته ُ الشَّياطِين ُ فِي الأَرض ِ حَيران َ لَه ُ أَصحاب ٌ يَدعُونَه ُ إِلَي الهُدَي ائتِنا قُل إِن َّ هُدَي اللّه ِ هُوَ الهُدي وَ أُمِرنا لِنُسلِم َ لِرَب ِّ العالَمِين َ (71) وَ أَن أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوه ُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيه ِ تُحشَرُون َ (72) وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِالحَق ِّ وَ يَوم َ يَقُول ُ كُن فَيَكُون ُ قَولُه ُ الحَق ُّ وَ لَه ُ المُلك ُ يَوم َ يُنفَخ ُ فِي الصُّورِ عالِم ُ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الحَكِيم ُ الخَبِيرُ (73) [78- ر]

[ترجمه]

اوست آن كه بميراند شما را به شب و داند آنچه كنيد به روز پس برانگيزد«13» شما را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: برگي. (2). مج، مت، آف: ندارد. (3). مج، وز، مت، لت شوند. (4).

مج، وز، مت، لت: با. (5). لت: است. (6). اساس، آف، لت: برون، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). مج، وز، مت: اينكه. (8). مج، وز، مت، لت: بيوفتد. [.....]

(9). مج، وز، مت، بم، آف: بينند. (10). مج، وز، مت: حضرت. (11). مج، وز، مت، بم، آف، لت، آن: اينكه. (12). مج، وز، مت: رفت، آف: مي رفت. (13). آج، لب: برانگيزاند، لت: بيدار كند. صفحه : 316 اندر آن تا پيدا كند وعده نامزده«1»، پس سوي اوست بازگشت شما پس آگاه كندتان«2» [به آنچه]«3» بوديد«4» همي كنيد. و اوست قهر كننده«5» زور«6» بندگان و بفرستد«7» بر شما نگاه دارنده«8» را چون بيايد«9» يكي از شما را مرگ بميراند«10» او را رسولان ما و ايشان«11» ضمان«12» ندهند. پس باز برندش سوي خداي خداوندشان بدان كه او راست حكم و اوست زودتر شمار شماركنان«13». «14» بگو كه برهاندتان از تاريكيهاي بيابان و دريا بخوانيد او را بزاري و ترس«15» اگر برهاند ما را از اينكه [محنت]«16» باشيم از شكركنان. بگوي خداي برهاند شما را از آن«17» و از هر اندوهي پس شما با وي انباز گيريد. ----------------------------------- (1). اساس: نام زده، آج، لب: نامبرده، لت: نام زد كرد. (2). آج، لب: بياگاهانيد، لت: خبر دهد شما را. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). آج، لب: هستيد. (5). آج، لب: غالب است. (6). اساس: زور/ زبر، مج، مت، وز: بالاي، آج، لب: بر. (7). آج، لب: مي فرستد. (8). مج، وز، مت، لت: نگاهباني. (9). مج، وز، مت، آج، لب، لت: آيد. [.....]

(10). مج، وز، مت: حال او را بردارند،

آج، لب: وقت وفات قبض روح فرمايد. (11). آج، لب: ملائكه. (12). مج، وز، مت، آج، لب، لت، تقصير نكنند. (13). مج، وز، مت: زودترين شمار كنندگان، آج، لب: حساب كنندگان. (14). اساس: انجيتنا، با توجه به قرآن مجيد، تصحيح شد. (15). آج، لب: نهان. (16). اساس: ندارد، با توجّه به مج و مفهوم افزوده شد. (17). آج، لب: مخاوف. صفحه : 317 بگو كه او قادر است بر آن كه برانگيزد عذابي از زور«1» شما يا از زير پايهاي شما يا بپوشاندتان«2» هواي مختلف و بچشاند برخي از شما را سهم برخي«3» بنگر كه چون«4» بگرداند حجّتها«5» تا مگر ايشان اندر يابند. و به دروغ داشتند آن گروه و آن حق ّ است بگو نيستم بر شما گماشته. هر خبري را جايگاهي«6» است و زود باشد كه بدانيد. [78- پ]

و چون بيني آن كسها كه خوض كنند«7» اندر حجّتهاي ما برگرد«8» از ايشان تا خوض كنند«9» اندر حديثي«10» جز آن اگر فراموش كند«11» تو را ديو منشين از پس ياد كردن با گروه ستمكاران. و نيست بر آن كسها كه پرهيزند«12» از حساب«13» ايشان از چيزي و لكن ياد كردي تا مگر ايشان بترسند«14». ----------------------------------- (1). آج، لب، لت: بالاي. (2). مج، وز، مت، لت: درپوشاندن. (3). مج، مت، وز، آج، لب، لت: بهري. (4). مج، وز، مت، لب: چگونه. (5). مج، مت، وز، لت: آيت ها، آج، لب: دلايل. (6). مج، وز، مت: قرارگاهي، آج، لب: وقت وقوع. [.....]

(9- 7). مج، مت، وز، لت: در شوند، آج، لب: شروع مي نمايند. (8). آج، لب: روي بگردان. (10). آج، لب: سختي. (11). لت:

يادت برد. (12). مج، مت، وز، لت: پرهيزكار باشند، آج، لب: پرهيز مي كنند. (13). آج، لب خائفان. (14). آج، لب، لت: پرهيزند. صفحه : 318 و دست بازدار«1» از آن كسها كه بگرفتند دين خويش ببازي و لهو«2» و بفريفتشان زندگاني اينكه جهان«3» و ياد كن بدان كه رها نكنند«4» تني را بدانچه كند نباشد آن را از برون«5» خدا دوستي«6» و نه شفيعي«7» و اگر فدا كند«8» هر فدا نگيرند«9» از آن، ايشانند آن كسها كه رها دهندشان«10» به آنچه مي كنند ايشان راست شرابي«11» از آب گرم و عذابي دردناك [بدانچه]«12» بودند كافر شدند. بگو كه همي خوانيم از برون خداي آنچه نه سود كند و نه زيان كند و بازبرند«13» ما را بر آن چه بوديم«14» از پس آن كه راه نمود ما را خداي! بخوزيده باشد«15» او را ديوان اندر زمين حيران مانده«16» او را ياراني باشند كه بخوانند«17» او را بسوي راست«18» بگوي كه راه خداي است راه راست و فرمودند ما را كه مسلمان گرديم«19» خداي جهانيان را. و كه«20» بپاي داريد«21» نماز و بپرهيزيد«22» از او و اوست آن كه به سوي او حشر كنندتان«23». ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت: رها كن، آج، لب: بگذار. (2). مج، مت، وز، لت: طرب. (3). لت: نزديكتر. (4). مج، مت، وز، لت: گرو كند. (5). مج، مت، وز، لت: بجز. (6). مج، مت، وز، لت: ياري. (7). مج، مت، وز، آج، لب، لت: شفاعت خواه. [.....]

(8). مج، مت، وز، لت: برابر كند. (9). مج، مت، وز، لت: برابر كردني نگيرند، آج، لب: فدا دادني. (10). مج، مت، وز، لت:

گرو نهادند. (11). آج، لب: آشاميدني. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (13). مج، لت، وز، آج، لب، لت: باز گردانيد. (14). آج، لب: بر پاشنه هاي ما. (15). مج، مت، وز، لت: فرود آورد او را. (16). آج، بي راه، لب: سرگشته. (17). مج، مت، وز: مي خواند. (18). لت: با راه كه به ما آي. (19). مج، مت، وز: اسلام آر، لت: اسلام آريم. (20). مج، مت، وز، لت: آن كه. (21). لت: دارند. [.....]

(22). مج، مت، وز، آج، لب، لت: بترسيد. (23). مج، مت، وز، لت: جمع كنند شما را آج، لب: گرد آرند. صفحه : 319 و اوست آن كه بيافريد آسمانها و زمين براستي و آن روز كه گويد بباش بباشد. گفتار او حق«1» است و او راست پادشاهي آن روز كه بدمند«2» در صور داناي نهان و آشكارا و اوست حكيم«3» آگاه. قوله تعالي: وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّاكُم بِاللَّيل ِ، در اينكه آيت از نعم خود بعضي تذكير كرد و ياد داد مكلّفان را گفت: او آن خداست كه توفّي كند شما را در شب. در معني او چند قول گفتند. زجّاج گفت: بخواباند شما را در شب، جبّايي گفت: يَتَوَفّاكُم، اي يقبضكم قبض روح كند شما را و اينكه«4» كنايت است از خواب. و بعضي دگر گفتند و اينكه اختيار علي ّ بن الحسين المغربي ّ است كه: يحصيكم بشمارد شما را. و التّوفّي الحصر قال الشّاعر«5»: ان ّ بني ادرم ليسوا من احد ليسوا الي قيس و ليسوا من اسد لا توفّيهم قريش في العدد اي لم تحصهم«6» في العدد. وَ يَعلَم ُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ، اي كسبتم و آنچه

شما كسب كنيد و جوارح الطّير كواسبها، و فلان جارحة اهله اي كاسبتهم و منه قوله: وَ ما عَلَّمتُم مِن َ الجَوارِح ِ«7»، مراد سگان صيدند. حق تعالي گفت: او آن خداست كه شما را به شب بخواباند و آنچه شما به روز كنيد و اندوزي«8» از خير و شرّ تفاصيل آن داند. ثُم َّ يَبعَثُكُم فِيه ِ، پس برانگيزد شما را يعني بيدار كند از خواب در روز و «بعث» از خواب بيدار كردن باشد و اينكه جا مراد آن است، نظيره قوله تعالي: وَ كَذلِك َ بَعَثناهُم لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم«9»، و «بعث» زنده كردن مردگان باشد من قوله تعالي: ----------------------------------- (1). مج، لت: درست. (2). مج، لت: دردمند. (3). مج، لت: محكم كار و دانا است. (4). مج، وز، مت، لت هم. (5). مج شعر. (6). اساس: يحصيهم، با توجّه به لت تصحيح شد. (7). سوره واقعه (56) آيه 4. (8). مج، مت، وز، لت، آف: اندوزيد. (9). سوره كهف (18) آيه 19. صفحه : 320 وَ أَن َّ اللّه َ يَبعَث ُ مَن فِي القُبُورِ«1»، و «بعث» فرستادن پيغامبران باشد في قوله: وَ لَقَد بَعَثنا فِي كُل ِّ أُمَّةٍ رَسُولًا«2». و «بعث» برانگيختن و تحريض باشد، يقال بعثته«3» علي كذا اذا حرّضته عليه. آنگه شما را به روز برانگيزد از خواب لِيُقضي أَجَل ٌ مُسَمًّي، تا اجل معلوم را و آن انفاس شمرده را به سر برند پس آنگه مرجع و بازگشتتان«4» با او بود، پس خبر دهد شما را به آنچه كرده باشيد و اينكه آيت نيز بر سبيل تنبيه گفت مكلّفان را بر انواع نعم و«5» تنبيه بر احوال ايشان. و آنگه خداي تعالي به شب و روز بر احوال ايشان

مطّلع است، اگر به شب خفته باشند و اگر به روز بر كسب باشند و بر عمل. پس به عاقبت بميراند ايشان را و آنگه برانگيزد تا هر كسي را به سزا جزاي دهد بر وفق عمل او تا مكلّفان چون اينكه بشنوند و انديشه كنند ايشان را داعي باشد بر«6» طاعت و صارف باشد«7» از معصيت. به صلاح نزديك شوند و از فساد دور شوند«8». وَ هُوَ القاهِرُ فَوق َ عِبادِه ِ، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه خلقان همه اسير و مقهوراند«9» و او بر بالاي ايشان نه به معني جهت قادر است ايشان را بل بمعني قوّه و قهر و غلبه و علوّ و قدرت بر ايشان يعني فرمان او بالاي فرمان ايشان است و يُرسِل ُ عَلَيكُم حَفَظَةً، و بفرستاد بر شما از فرشتگان حافظاني كه اعمال شما نگاه مي دارند و «حفظه» جمع حافظ باشد و از جمله جموع فاعل يكي فعله باشد، ككاتب و كتبه و سافر و سفرة و بارّ و برره [79- پ]

و خازن و خزنه نظيرش در معني. وَ إِن َّ عَلَيكُم لَحافِظِين َ«10»، و قال الشّاعر و قيل انّه لعمر بن الخطّاب«11»: و من النّاس من يعيش شقيّا جاهل القلب غافل اليقظه و اذا كان ذا وفاء و رأي حذر الموت و اتّقي الحفظة انّما النّاس (راحل و مقيم) فالّذي بان للمقيم عظة ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آيه 7. (2). سوره نحل (16) آيه 36. (3). اساس: بعثه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(4). مج، وز، مت: بازگشت شان. (5). مج، وز، لت: او. (6). مج، مت، وز، لت:

با. (7). مج، مت، وز، لت: بود. (8). آف: باشند. (9). مج، مت، وز، لت: اويند. (10). سوره انفطار (82) آيه 10. (11). مج، مت، وز شعر. صفحه : 321 حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ، تا چون وقتي كه مرگ يكي از شما آيد، رسولان ما يعني فرشتگان جان او بردارند. حسن گفت: ملك الموت و اعوان او. و «توفّي» قبض باشد چنان كه بيان كرديم- و بعضي دگر گفتند: احصته رسلنا، رسولان ما ايشان را بشمارند، يعني فرو نگذارند ايشان را و مهمل نكنند. در خبر مي آيد كه رسول- عليه السّلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، فرشته اي ديدم كه بر كرسي نشسته ترش روي و دلتنگ، همه فرشتگان چون مرا ديدند در روي من بخنديدند مگر او و لوحي«1» در دست گرفته در آن جا مي نگريد من جبرئيل را گفتم اينكه فرشته كيست كه در روي من بنخنديد«2» و استبشاري نكرد، گفت: اينكه ملك الموت است كه از آنگاه كه خداي تعالي او را بيافريد كس او را خندان نديد، گفت: من بر او شدم و گفتم: يا ملك الموت قبض ارواح خلقان چگونه كني يكي به مشرق و يكي به مغرب! و اينكه لوح چيست! و در آن جا چيست نبشته«3»! گفت: امّا«4» لوح و در آن جا آجال خلقان است خداي تعالي از اينكه شب قدر تا آن شب قدر آنان را كه در آن سال وقت مرگ نهاده باشد نام ايشان و اجل ايشان بر اينكه لوح ثبت فرمايد و به من دهد تا من در او مي نگرم و آن وقت را مراقبت مي كنم. و امّا كيفيّت قبض،

حق تعالي اينكه دنيا«5» پيش من همچنان نهاده است كه خواني«6» پيش كسي«7»، كه هر كجا خواهد دست بيازد و آنچه خواهد بردارد. و به يك روايت آن است كه گفت: مرا اعوان باشند، نه هر كس را من تولّاي قبض روح كنم آن جا كه من نرسم اعوان و گماشتگان من بروند و قبض روح آن كس كنند، فذلك قوله: تَوَفَّته ُ رُسُلُنا وَ هُم لا يُفَرِّطُون َ، و ايشان در آنچه به ايشان«8» مفوّض باشد تقصير نكنند و تغافل و تواني ننمايند. جبّايي گفت: معني آن است كه قبض روح او پيش از اجل نكنند، از «فرط» گرفت إذا سبق. ----------------------------------- (1). لب: لوح. (2). مج: نبخنديد. (3). مج، وز، مت، بم، آف، لت: نوشته، آن: نبوشته. (4). مج، وز، مت، لت اينكه. (5). آج، لب را. (6). آج، لب، آن: خاني. [.....]

(7). مج، مت، وز، لت نهاده. (8). آج، لب، لت: بديشان. صفحه : 322 ثُم َّ رُدُّوا إِلَي اللّه ِ، پس ايشان را رد كنند با خداي [يعني با جايي]«1» كه در آن جا كس را حكمي نبود جز او را. آنگه وصف كرد او را به آن كه: او خداوند ايشان است و اوليتر است به ايشان براي آن كه خالق و مالك ايشان است و قادر بر نفع و ضرّ ايشان، و حق وصف اوست و نامي از نامهاي خداست- جل ّ جلاله- و بر صفت مجرور است. أَلا لَه ُ الحُكم ُ، گفتند تقدير آن است كه: الا تعلمون أن ّ له الحكم، نمي دانيد كه حكم او راست و كس را بر او حكم نبود، وَ هُوَ أَسرَع ُ الحاسِبِين َ، و او زود حساب است

از همه حساب كنندگان. و تفسير اينكه برفت في قوله: وَ هُوَ سَرِيع ُ الحِساب ِ«2»، حمزه خواند تنها «توفّاه رسلنا» و تذكير قول براي تقدّم فعل، و آن كه جمع تأنيثي«3» باشد نه حقيقي، و دگر قرّاء «توفّته» خواندند به «تا» ي تأنيث براي آن كه جمع مؤنّث باشد. قُل مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمات ِ البَرِّ وَ البَحرِ، بگوي اي محمّد اينكه كافران كافر نعمت را كه: كيست كه شما را برهاند از ظلمات و تاريكيهاي برّ و بحر چون گرفتار شوي«4» در شبهاي تاريك، گاه در بيابان و گاه در دريا مانده و متحيّر شده اگر نه آنستي كه ستارگان«5» راهنمايي پيدا كرده است كه به آن راه برند و الّا هلاك شدندي [80- ر]

و ره نجات نيافتندي. و يعقوب گفت«6» ينجيكم«7»، من الانجاء بتخفيف. ديگران بتشديد خوانند من التّنجية. تَدعُونَه ُ«8»، مي خواني«9» او را در آن حال. تَضَرُّعاً وَ خُفيَةً، بزاري و خواهش بر وجه پوشيدگي«10»- فيما بينكم و بينه. و نصب او بر مفعول له است، و ابو بكر خواند: «و خفية» به كسر «خا» اينكه جا و در اعراف، و اينكه دو لغت است. آنگه حق تعالي باز گفت كه: ايشان در تضرّع و دعا چه گويند، و در كلام ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). سوره رعد (13) آيه 41. (3). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت: كه تأنيثي. (4). مت، آن، مل: شويد. (5). آج، لب را. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر: خواند. (7). مج، وز، مت، لت، مر مخفّف. (8). اساس، مج، وز، مت، بم: يدعونه. (9). مج، وز، مت،

مل، آف: مي خوانيد. (10). بم، آف: پوشيده كه. صفحه : 323 محذوفي مقدّر است و آن آن است«1» تقولون«2»: لَئِن أَنجَيتَنا مِن هذِه ِ، مي گويي«3» اگر ما را برهاني بار خدايا از اينكه محنت و شدّت، لَنَكُونَن َّ مِن َ الشّاكِرِين َ، ما از جمله شاكران باشيم. اهل كوفه خوانند«4» الّا إبن شامي «لَئِن أَنجانا مِن هذِه ِ»، بر لفظ اخبار عن الغايب الواحد، و المعني لئن انجانا اللّه من هذه الشدّة، و بعضي اهل معاني گفتند: ظلمة البحر و البرّ«5»، كنايت است از شدايد آن. و عرب و عجم روزگار شدت را روزگار تاريك خوانند و يوم مظلم گويند و يوم ذو كواكب، و در سختي و محنت گويند: لارينّك الكواكب بالنّهار، من ستاره به روز به تو نمايم، يعني روز بر تو چنان تاريك كنم كه ستاره بر آيد و تو ببيني«6»، چنان كه شاعر گفت: بني اسد هل تعلمون بلائها اذا كان يوما ذا كواكب اشهبا و قال اخر: فدي لبني ذهل بن شيبان ناقتي اذا كان يوما ذا كواكب اشنعا قُل ِ اللّه ُ يُنَجِّيكُم مِنها، بگو اي محمّد كه خداست كه برهاند شما را از آن شدّت و سختي و از هر غمي و اندوهي. ثُم َّ أَنتُم تُشرِكُون َ، آنگه با اينكه همه شرك مي آري«7» و با او انباز مي گيري«8». اهل كوفه و ابو جعفر خواندند«9» ينجّيكم، بالتّشديد من التّفعيل، و باقي قرّاء بتخفيف. و حمزه و كسائي و خلف «انجانا» به اماله خوانند. و ديگران بر خطاب «أنجيتنا». آنگه گفت: بگو كه اوست كه قادر است بر آن كه بفرستد بر شما عذابي از بالاي سر شما از صاعقه و سنگ باران، چنان كه بر قوم موسي

كرد و با قوم لوط، و طوفان كه با قوم نوح كرد أَو مِن تَحت ِ أَرجُلِكُم، يا از زير پايهاي شما چنان كه با ----------------------------------- (1). آج، لب، آن كه. (2). اساس، آج، آف، بم: يقولون، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(3). مي گويي/ مي گوييد. (4). مج، وز، مت، مر: خواندند. (5). مج، وز، مت: ظُلُمات ِ البَرِّ وَ البَحرِ (6). مج، وز، مت، مر: به بيني/ ببيني. (7). مي آري/ مي آريد، آج، لب: مي داري/ مي داريد. (8). مي گيري/ مي گيريد. (9). آج، لب: خواندند. صفحه : 324 قارون كرد از خسف. ضحّاك گفت: عَذاباً مِن فَوقِكُم عذابي كه از [قبل]«1» بزرگان و اكابرتان باشد. أَو مِن تَحت ِ أَرجُلِكُم، و از آنان كه در رتبه«2» و منزلت دون شمااند. مجاهد گفت: عَذاباً مِن فَوقِكُم، عذابي از بالاي شما، يعني سلاطين و امراي ظلم. أَو مِن تَحت ِ أَرجُلِكُم، يعني بندگان و زير دستان بد«3». أَو يَلبِسَكُم شِيَعاً، يا در شما پوشاند پراگندگي و اختلاف كلمه و ناسازگاري و ناهمواري و اختلاف هواها. وَ يُذِيق َ بَعضَكُم بَأس َ بَعض ٍ، و بچشاند شما را بهري را سختي بهري، يعني شمشير مختلف تا بهري بهري را مي كشند چنان كه در بني اسرائيل بود. در خبر است كه رسول- عليه السّلام- چون اينكه آيت آمد جبريل را گفت: ما بقاء امّتي علي ذلك ، بقاي امّت من بر اينكه چيزها چه باشد! جبريل گفت: من بنده ام همچون تو از خداي در خواهي«4». رسول- عليه السّلام- برخاست و وضوي نماز تازه كرد«5» و نماز كرد و از خداي درخواست كه اينكه آفت از امّت او بگرداند، دو«6» حاجت روا شد و يكي ممنوع

آمد. پس رسول- عليه السّلام- گفت: من از خداي درخواستم تا [عذاب نكند امّت مرا عذابي از بالاي سرشان و زير پايهايشان، اجابت كرد، و خواستم تا]«7» بأس ايشان در ميان ايشان نيوفگند«8»، اينكه دعا اجابت نكرد، و جبريل گفت: فناي امّت تو به تيغ خواهد بودن. زهيري«9» گفت خبّاب بن الأرت ّ گفت: شبي از شبها رسول«10»- عليه السّلام«11»- مراقبت مي كرد [م]«12» و او نماز مي كرد تا صبح برآمد. چون روز بود«13» گفتم: يا رسول اللّه؟ دوش نماز بسيار كردي و دگر شبها نديدم كه چنان كردي، آن چه نماز بود! گفت: آن نماز رهبت و رغبت بود، از خداي تعالي سه چيز درخواستم، دو بداد و يكي [80- پ]

منع كرد. از خداي درخواستم تا دشمن را ----------------------------------- (12- 7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). مر: مرتبه. (3). مج، وز، مت: زير دستان اند. (4). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت، مر: درخواه. (5). مج، وز، مت: وضوي نماز باز كرد، مل، مر: وضو نماز كرد. (6). آج، لب، بم، مل، آف، آن: و. (8). مج، مت: بيفگند، وز، آج، لب، مل، آف، لت، آن: نيفگند. [.....]

(9). مج، وز، مت، لت، مر: زهري. (10). آج، مل، لت را. (11). مر را. (13). آن: شد. صفحه : 325 بر امّت من مسلّط نكند، بداد«1» مرا اينكه. و درخواستم تا«2» بر ايشان قحط عام نفرستد كه از آن هلاك شوند، بداد مرا آن، و خواستم تا شدّت و بأس ايشان در ميان ايشان نيفكند. فزواها عني، از من در پيخت«3» و نداد مرا آن. انظُر كَيف َ نُصَرِّف ُ

الآيات ِ، بنگر كه ما آيات چگونه مي گردانيم تا باشد كه اينان بدانند. امّا معني لبس شيع منع لطف باشد و خذلان بر سبيل عقوبت بتخلية«4» بعضهم الي بعض، بيانش قوله تعالي: وَ كَذلِك َ نُوَلِّي بَعض َ الظّالِمِين َ بَعضاً بِما كانُوا يَكسِبُون َ«5»، و همچنين معني اذاقه بعضي بأس بعض هم بتخليه باشد و تمكين و منع لطف بر اينكه وجه كه گفتيم. وَ كَذَّب َ بِه ِ قَومُك َ وَ هُوَ الحَق ُّ، و قوم تو دروغ مي دارند آن را و آن حق ّ است. خلاف كردند در آن كه ضمير عايد با چيست، بعضي گفتند: عايد است با قرآن، يعني قرآن«6» دروغ مي دارند و او حق و درست است، و بعضي گفتند: راجع است با تصريف آيات كه «نصرّف» بر او دليل مي كند. آنگه او را فرمود كه بگو كه من بر شما و كيل نه ام، يعني موكّل نه ام و مسلّط و نگاهبان تا شما را از كفر و تكذيب«7» منع كنم بقهر، براي آن كه و كيل موكّل باشد به حفظ چيزي و دفع آفات و مضرّت«8» از او. ابو القاسم بلخي ّ گفت: اينكه آيت به مكّه فرود آمد پيش از آن كه رسول را- عليه السّلام- كارزار«9» فرمودند، از آن پس چون او را قتال فرمودند موكّل و مسلّط بود، و كذا قوله: وَ ما أَنت َ عَلَيهِم بِجَبّارٍ«10»، أي بمسلّط، و قوله: فَذَكِّر إِنَّما أَنت َ مُذَكِّرٌ لَست َ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ«11»، قيل: مسلّط، و قيل: رقيب، و اينكه همه به آيات قتال منسوخ است. آنگه گفت بگو اينكه قوم را كه: لِكُل ِّ نَبَإٍ مُستَقَرٌّ، هر چيزي را از اينكه اخبار كه ----------------------------------- (1). مج، مت: نداد. (2). آج، لب: كه. (3).

آج: درپيچيد. (4). مج، وز، مت، مل، لت: و تخلية. (5). سوره انعام (6) آيه 129. (6). مت، مر را. (7). مج، مت: از كذب و تكذيب. (8). مج، وز، مت، مل، لت: مضرّات. (9). لت: كالزار. (10). سوره ق (50) آيه 45. [.....]

(11). سوره غاشيه (88) آيه 21. صفحه : 326 مي گويم مستقرّي و قرارگاهي است و وقت وقوعي كه ظاهر شود ايشان را صدق آن خبر، و بدانند كه تو راست گفتي. وَ سَوف َ تَعلَمُون َ، و بداني«1» شما پس از اينكه صدق و صحّت اينكه اخبار، و اينكه بر وجه تهديد و وعيد است. و امّا وقت مستقرّ خبر، وقوع مخبر باشد إمّا در دنيا و إمّا در آخرت. بعضي گفتند: مراد وقت ظفر رسول است به ايشان كه دست او را باشد بر ايشان. سدّي گفت: لِكُل ِّ نَبَإٍ مُستَقَرٌّ، اي ميعاد. عطا گفت معني آن است كه: هر عذاب جماعتي را وقتي است كه تا به آن وقت نرساند«2» آن هلاك و آن عذاب نرساند«3». كلبي گفت لكل ّ قول و فعل حقيقة، آنچه در دنيا باشد خود بداني«4» و آنچه در آخرت بود به حسب استحقاق هر كس از ثواب و عقاب. و در بعضي تفاسير آمد كه: اينكه آيت سود دارد«5» درد دندان را چون بر كاغذي نويسند«6» درد دندان گيرند«7» خداي تعالي شفا دهد«8». وَ إِذا رَأَيت َ الَّذِين َ يَخُوضُون َ فِي آياتِنا، سبب نزول آيت آن بود كه: مشركان چون با يكديگر افتادندي حديث رسول كردندي و بوستن«9» او كردند و در او و در قرآن طعن زدندي، و مسلمانان حاضر بودندي، نكري و تغيّري«10» نتوانستندي كردن. خداي تعالي

اينكه آيت فرستاد و ايشان را نهي كرد از مجالست ايشان، گفت: يا محمّد؟ چون بيني«11»- خطاب با رسول است و مراد امّت- آنان را كه در آيات ما كه قرآن است و معجزات رسول خوض كنند. و «خوض» دخول باشد، يقال: خاض في الماء و خاض في الحديث. حسن بصري و سعيد جبير گفتند: معني «خوض» دروغ است اينكه جا، يعني چون بيني اينان را كه در آيات من طعن [مي]«12» زنند و دروغ مي گويند. و بعضي دگر ----------------------------------- (1). آج، لب، آف، مر: بدانيد، مل: زود بدانيد. (2). مج، وز، مت، لت، مر: برنيايد، آج، لب: نرسد. (3). مج، وز، مت، مل، مر: نرسد. (4). مل، مر: بدانيد. (5). مج، وز، مت و. (6). مج، وز، مت: نويسد و. (7). مج، وز، مت: گيرد. (8). مج، وز، مت، مل، لت، مر إن شاء اللّه. (9). مج، وز: بوستين، مت: پوستين، آج، لب: نوشتن. (10). مج، وز، مت: تعبيري و نكيري. (11). آج، لب: ببيني. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 327 گفتند: «خوض» تخليط باشد و در حديث شدن بر سبيل استهزاء و عيب«1» و بازي [81- ر]، و عرب گويد«2»: تركت فلانا يخوض في كذا، يعني پاي فرو مي نهد نه«3» بر بصيرت و در دهش و تحيّر باشد«4». از ايشان عدول كن و اعراض نما و برگرد از ايشان و رها كن ايشان را تا آنگه كه در حديثي ديگر شوند. وَ إِمّا يُنسِيَنَّك َ الشَّيطان ُ، و اگر چنان كه شيطان تو را از ياد ببرد و فراموش كني از وسوسه شيطان. إبن عامر خواند: «ينسّينّك» بتشديد

«سين» از تفعيل، و باقي«5» بتخفيف«6» خواندند من الانساء. و بيان كرديم كه افعال و تفعيل در باب تعديه يكي باشد«7»، جز كه جايز«8» بود كه در تفعيل دليل تكثير كند اگر اينكه فعل در حال نسيان حاصل آيد، آن جا مؤاخذه نيست. فَلا تَقعُد بَعدَ الذِّكري، پس از آن كه يادت آيد با اينكه ظالمان كافران منشين، و «ذكري» از بناي مصدر است. سعيد جبير و سدّي و جعفر بن«9» مبشّر«10» و ابو القاسم بلخي گفتند: اينكه خاص به رسول است«11» در بدايت اسلام، امّا چون اسلام قوي شد و مسلمانان اظهار اسلام كردند«12» بر كافران انكار كردندي«13» نشستن«14» با ايشان بر سبيل احتجاج و حجّت انگيختن، و ابو القاسم بلخي ّ گفت: اينكه آيت دليل مي كند بر آن كه سهو و نسيان بر پيغامبران روا باشد بخلاف آن كه رافضه گويند، و اينكه چيزي نيست كه او گفت براي آن كه ما گوييم: سهو و نسيان بر ايشان روا نباشد در آنچه از خداي تعالي مي گزارند، چه اگر روا باشد وثاقه برخيزد از قول ايشان در اداي رسالت، فامّا در امور دنياوي روا داريم سهو و نسيان بر ايشان ما دام تا«15» مستمرّ نشود كه منفّر باشد، و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر: عبث. [.....]

(2). مج، وز، مت، لب: گويند. (3). مج، وز، مت، آف: ندارد. (4). مر فَأَعرِض عَنهُم (5). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت قرّاء. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر سين. (7). اساس، آج، لب، بم: باشند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8). مج، وز، مت، مل، لت، مر: جاي. (9). آج،

لب: ابو جعفر بن. (10). لت: جعفر بن ميسر. (11). مج، وز، مت، مل: خاص است به رسول. (12). مج، وز، مت و. (13). مج، وز، مت: كردند. (14). مج، وز، مت، مل، لت، مر: نشست. (15). آج، لب: كه. [.....]

صفحه : 328 چگونه سهو بر ايشان روا نبود و ايشان بخسبند و بيمار شوند و بيهوش شوند در بيماري. قوله تعالي: وَ ما عَلَي الَّذِين َ يَتَّقُون َ مِن حِسابِهِم مِن شَي ءٍ، در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه معني آيت اينكه«1» است كه از حساب كافران خايض در لعن قرآن بر مؤمنان هيچ چيزي نيست، و اينكه قول بيشتر مفسّران است براي آن كه ملايم آيت اوّل است و متعلّق است به او. و جماعتي مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون آيت اوّل آمد و مسلمانان را نهي كرد خداي تعالي از مجالست كفّار در وقت خوض در طعن قرآن و رسول، و«2» مسلمانان گفتند: يا رسول اللّه؟ اگر هر گه كه مشركان اينكه حديث كنند ما خانه خدا و مسجد الحرام و طواف و نماز رها كنيم كار ما با خلل شود خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: از حساب و شمار ايشان چيزي نيست بر شما، و بر اينكه وجه يا آيت دوم ناسخ اوّل بود يا مخصّص او. امّا نسخ«3» از آن وجه باشد كه آنچه ممنوع بود از مجالست مرخّص«4» باشد و اينكه قول بعضي مفسّران است چون سدّي و سعيد جبير و بلخي ّ و جز او. و امّا تخصيص از آن وجه باشد كه خداي تعالي گفت: شما از مجالست منهيي از آمد

و شد، و نماز و طواف و گذر«5» نهي نيست شما را، آيت از اينكه وجه تخصيص«6» اوّل بود. بعضي دگر گفتند سبب نزول«7» آن بود كه مسلمانان گفتند: ما ترسيم كه اگر بر ايشان انكار كنيم«8» مستحق ّ ذم باشيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: از حساب ايشان بر شما چيزي نيست. و قولي ديگر آن است كه معني آيت آن است كه متّقيان را از حساب باكي و رنجي نباشد بر ايشان«9» جز مجرّد حساب نباشد امّا تبعه و مشقّت و مناقشت حساب نبود ايشان را، وَ لكِن ذِكري، و لكن ياد كردي و «ذكر» و «ذكري» هر دو مصدر باشد، ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: آن. (2). مج، وز، مت: ندارد. (3). مج، مت، وز: ناسخ. (4). مج، مت، وز: من خص. (5). مر: درو. (6). مج، مت، وز، آف، لت، آن، مر: مخصّص. (7). مج، مت، وز، لت: آيت، مر: اينكه. (8). مج، مت، آج، لب، لت، مر: نكنيم. (9). مج، مت، وز و. صفحه : 329 و در محل ّ او دو وجه باشد: يكي نصب علي تقدير و ذكّرهم ذكري، و ديگر رفع علي تقدير هو ذكري لهم. لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ، تا باشد كه ايشان از خوض و از مجالست خايضان بپرهيزند«1». آنگه گفت: وَ ذَرِ الَّذِين َ اتَّخَذُوا دِينَهُم لَعِباً وَ لَهواً، گفت رها كن گروهي را كه دين خود بازي گرفته اند و سخريّه و فسوس و استهزاء و ذر فعلي [81- پ]

است و همچنين«2» «دع» كه از او جز بناي مستقبل نيايد و امر و نهي كه از مستقبل مأخوذ است فعل ماضي و مصدر از او

مستعمل نيست و نه فاعل و مفعول، لا يقال و ذر و لا ودع و لا وذرا و لا ودعا [و لا واذرا و لا وادعا]«3» لا موذورا و لا مودوعا و انّما يقال ذر ذلك ودعه و لا تذر و لا تدع و هو يذر و يدع، گفت: رها كن ايشان را و به ايشان مناظره و محاجّه مكن و از ايشان توقّع انتفاع به آن مكن، چه ايشان آنچه گويند و شنوند از سر لهو و بطر و بازي و عبث شنوند و گويند، و زندگاني دنيا ايشان را مغرور كرده است و بفريفته. و بعضي مفسّران گفتند: مراد آن است كه: هر امّتي كه ايشان را عيدي كردند و در آن عيد ايشان را عبادتي فرمودند ايشان آن عيد بر لهو و لعب به سر بردند جز امّت محمّد كه ايشان آدينه ها«4» و اعياد بر نماز و عبادت صرف كردند بيشتر. وَ ذَكِّر بِه ِ أَن تُبسَل َ نَفس ٌ بِما كَسَبَت، و ياد ده ايشان را آن كه هر نفسي را به عمل خود گرو كنند، و بعضي اهل معاني گفتند معني آن است كه: و ذكّر به لئلّا«5» تبسل نفس، و ياد كن«6» و تذكير كن تا ابسال نكنند هر نفسي را به آنچه كرده باشد چنان كه گفت: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«7»، خداي بيان مي كند شما را تا گمراه«8» نشويد و اگر حمل آيت بر ظاهر كنند«9» معني مستقيم باشد و به اينكه تعسّف حاجت ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، مر: ببرخيزند. (2). مج، وز: هم چونين. (3). اساس: ندارد با توجه به آج و چاپ شعراني افزوده شد. (4). اساس،

بم، آن: آذين ها، با توجه به مج تصحيح شد. (5). اساس، مج، آف، آن: ليلا. [.....]

(6). مج، مت، وز، لت، مر: ياد ده. (7). سوره نساء (4) آيه 176. (8). مج، مت، وز: گمراه. (9). مج، مت، وز، مل، لت، مر: رها كنند. صفحه : 330 نيست، امّا در«1» آيت كه باستشهاد آورد جز چنان نشايد. مفسّران در معني «إبسال» خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد هلاك است و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. قتاده گفت: معني او حبس است، حسن و مجاهد و عكرمه و سدّي گفتند: ابسال تسليم النّفس للهلاك باشد خويشتن را به هلاك سپردن، و علي ّ بن طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس: ابسال احراق باشد. إبن زيد و مؤرّج گفتند: مؤاخذه به گناه باشد، قال الشّاعر:«2» و ابسالي بني ّ بغير جرم بعوناه و لا بدم مراق و يروي جنيناه. أخفش گفت: ابسال مجازات باشد، فرّاء گفت: ابسال ارتهان باشد- به گرو نهادن، و انشد:«3» و نحن رهنّا بالافاقة عامرا بما كان في الدّرداء يوما فابسلا عطيّة العوفي ّ گفت: معني آن است كه او را به خازنان دوزخ سپارند، اهل لغت گفتند: اصل ابسال تحريم باشد، يقال: ابسلت الشّي ء إذا حرّمته، و البسل الحرام قال الشّاعر: بكرت تلومك بعد وهن في النّدي بسل عليك ملامتي و عتابي و باسل، شجاعي باشد كه كس پيرامن او نيارد شدن، پنداري بر خود حرام كرده است كه گرد او گردد. و شراب بسل اي متروك قال الشّنقري«4»: هنا لك لا ارجوا حياة تسرّني سجيس اللّيالي مبسلا بالجرائر اي مأخوذا و مرتهنا لَيس َ لَها مِن دُون ِ اللّه ِ، نباشد آن نفس را بدون خداي-

عزّ و جل ّ- يعني از او گذشته و جز او ياري«5» نه و شفاعت خواهي نه«6». و اصل شفاعت من الشّفع«7» كه شافع، دوم طالب بود در طلب بغيه او، و از آن«8» جا گفت امير المؤمنين- عليه السّلام: الشّفيع جناح الطّالب. وَ إِن تَعدِل كُل َّ عَدل ٍ لا يُؤخَذ مِنها، و اگر اينكه ----------------------------------- (1). آج، لب، شعراني: به. (3- 2). مج، مت، وز شعر. (4). اساس: السقري، مج، مت، وز، الشنقري، با توجه به فهرست اعلام كتب تصحيح شد، لت: الشنفري. (5). مج، مت، وز و. (6). مج، مت، وز: ندارد. (7). مج، مت، وز: باشد. (8). مج، مت، وز، لت: اينكه. صفحه : 331 نفس كه ذكر آن«1» رفت، هر فديه كه شايد كردن بكند از او فرا نگيرند«2» و نپذيرند. و عدل براي آن فدا باشد كه عدل مفدي ّ بود در برابر او افتد، و ابو عبيده گفت: مراد عدل است كه ضدّ جور بود، اگر هر عدل كه در جهان هست در قيامت به جاي آرد مثلا از او قبول نكنند پس از آن كه در دنيا ظالم بوده باشد براي آن كه در قيامت قبول توبه نباشد. أُولئِك َ الَّذِين َ أُبسِلُوا بِما كَسَبُوا، ايشان آنان باشند كه مبسل و مأخوذ و معذّب و مرتهن باشند به عمل خود لَهُم شَراب ٌ مِن حَمِيم ٍ، ايشان را شرابي باشد از آب حميم و عذابي اليم. [82- ر]

و «حميم» آبي تافته باشد. در خبر است كه: چون اهل دوزخ بسيار سالها فرياد كنند از گرسنگي ايشان را طعامي آرند از ضريع- نوعي شوك است كه آن را شترخواره«3» خوانند«4»- از آتش تا از

آن بخورند آنگه تشنگي بر ايشان غالب شود سالهاي بسيار فرياد كنند«5» از تشنگي پس از آن ايشان را كاسي«6» به دست دهند از آبي تافته به آتش دوزخ، كه چون بنزديك دهن برند گوشت روي ايشان«7» افتد از گرمي. چون باز خورند«8» همه امعاي«9» او«10» مقطّع«11» و پاره پاره شود. آنگه باز نمود كه: اينكه عذاب و اينكه شراب بر ايشان به ظلم نباشد، به عدل باشد به بدل و عوض آن كفر باشد كه آورده باشند و كرده«12» در دار دنيا. قُل أَ نَدعُوا مِن دُون ِ اللّه ِ، بعضي مفسّران گفتند: آيت در عبد الرّحمن بن ابي بكر آمد كه چون او پدر را با كفر دعوت كرد، و ديگر مفسّران گفتند: عام است در جمله كفّار كه مسلمانان را دعوت كردند با عبادت اصنام، حق تعالي گفت: بگو كه ما نخوانيم بدون خدا چيزي را كه ما را منفعت نكند و مضرّت نكند بر سود و زيان ما قادر نباشد، اگرش پرستيم سود نكند و اگرش رها كنيم زيان نتواند كردن«13». ----------------------------------- (1). مج، مت، وز: او. (2). مج، مت، وز، مل: ها نگيرند. (3). آج، لب: اشترخواره. [.....]

(4). مج، وز، مت، مل، مر: گويند. (5). مج، وز، مت، آج، لب: مي خواهند، لت: مي كنند. (6). آف: كاسه. (7). مج، وز، مت، مل، لت، مر در آن جا. (8). مج، وز، مت، مل، مر: خورد. (9). اعضا. (10). لت: ايشان. (11). مج، وز، مت، آج، لب، مل: منقطع. (12). آج، لب باشند. (13). مج، وز، مت: رسانيدن. صفحه : 332 وَ نُرَدُّ عَلي أَعقابِنا، و ما را بر پاشنه و پي گردانند«1»

پس از آن كه خداي تعالي ما را هدايت داد و توفيق ايمان، و اينكه عبارت مثلي است در حق ّ كسي كه از خير با شرّ شود، يقال: ردّ علي عقبيه و رجع القهقري، يعني با كفر شويم از ايمان. كَالَّذِي استَهوَته ُ الشَّياطِين ُ فِي الأَرض ِ، چون كسي كه شيطان او را گمراه كند به وادي فرو برد. من قولهم: هوي، اذا سقط و أهويته و استهويته، اذا اسقطته من علوّ الي سفل، از بالا به زير افگندم او را، و منه قوله: وَ النَّجم ِ إِذا هَوي«2»، اي سقط. و «سين» در استهوي «سين» طلب باشد، يقال: استغواه و استهواه، اذا طلب و رام غوايته و هويّه في الارض. و گفته اند: «استفعل» و «افعل» به يك معني است اينكه جا، چنان كه استجاب و اجاب. و حمزه [خواند]«3» خواند كالّذي استهواه، بالالف. علي تذكير الفعل لتقدّمه، و دگر قرّاء: استهوته بالتّاء علي تأنيث الفعل لجمع فاعله. حَيران َ، نصب او بر حال است. آنگه گفت با آن كه شيطان او را فرو برد او را ياراني و اصحابي«4» و نيك خواهاني«5» باشند كه او را دعوت مي كنند با خدا و راه راست و مي گويند ائتنا، به ما آي«6». و قول مضمر است اينكه جا نيز و تقدير اينكه است كه: له اصحاب يدعونه الي الهدي و يقولون ائتنا، تا او معذور نباشد كه از آن جانب مغويش باشد و از اينكه جانب مرشد و هادي و صاحب، داعيش نباشد. و حسن بصري در شاذ «شياطون» خواند. و در مصحف عبد اللّه مسعود و أبي ّ كعب استهواه الشّيطان است بر واحد و تذكير فعل. لَه ُ أَصحاب ٌ، گفت: مادر

و پدر خواست و گفتند: اصحاب رسول را خواست. قُل إِن َّ هُدَي اللّه ِ هُوَ الهُدي، بگو اي محمّد كه ره خداست كه راه راست باشد نه آن كه شما ما را به آن مي خواني«7» و نيز بگو كه فرموده اند ما را كه اسلام آريم و انقياد كنيم و گردن نهيم خداي جهانيان را و عرب گويد: امرتك لتفعل كذا و ان تفعل كذا و بان تفعل كذا اينكه هر سه به يك معني باشد. زجّاج گفت «لام» كي است، اي امرنا كي نسلم. ----------------------------------- (1). مج، مت، وز: گردانيد. (2). سوره نجم (53) آيه 1. (3). اساس، بم، آف، آن: ندارد، از مج افزوده شد. (4). مج، وز، مت: اصحاباني، آج: اصحاب. [.....]

(5). آج، لب، آن: نيك خواهان. (6). مج، وز، مت: بما اوتي، آج، لب: بما اتي. (7). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آو، مر: مي خوانيد. صفحه : 333 قال الشّاعر«1»: اريد لانسي ذكرها فكانّما تمثّل لي ليلا بكل ّ سبيل أي كي انسي. وَ أَن أَقِيمُوا الصَّلاةَ، اينكه محمول است بر آيت اوّل و معطوف است بر آن و نصب «نسلم» به اضمار أن است و أن مع الفعل در تأويل مصدر باشد و تقدير اينكه است كه امرنا بالإسلام«2» و باقامة الصّلوة و محتمل است كه محمول بود علي قوله: [82- پ]

يَدعُونَه ُ إِلَي الهُدَي ائتِنا، اينكه امر است، امر ديگر من قوله: وَ أَن أَقِيمُوا الصَّلاةَ، معطوف بود بر او و محتمل است كه متعلّق بود به آيت اوّل، آيت بر اينكه تقدير كه: و امرنا لنسلم و قيل لنا اقيموا الصّلوة، و ما را گفتند و فرمودند

كه: نماز به پاي داريد و از خداي بترسي«3» به اجتناب معاصي او كه او آن خداست كه حشر شما با او خواهد بودن. وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِالحَق ِّ، و او آن خداست كه آسمان و زمين آفريد بحق نه بباطل يعني غرض او حكمت و صواب و صلاح خلق بود بعبث و لغو نيافريد و به باطل، چنان كه گفت: وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما باطِلًا«4» و گفته اند مراد آن است كه بيافريد آسمان و زمين به قولي حق و هو قوله: ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ، و اينكه بر مجاز باشد براي آن كه اگر در اينكه طرف شبهتي باشد كه خداي گفت ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً، در آن طرف شبهه نباشد كه آسمان و زمين بر حقيقت نگفتند أَتَينا طائِعِين َ«5»، و لكن براي آن كه تأتّي آن و وجود آن عند ارادت في اسرع مدّت بود تشبيه كرد آن را به آن كه خداوندي بنده اش را گويد: بيا. گويد: آمدم طايع و فرمان برنده تا مجبّر«6» تمسّك نكند به اينكه قول و گويد اينكه قول دليل قدم قرآن كند كه تفسير آن است كه ما گفتيم. وَ يَوم َ يَقُول ُ كُن فَيَكُون ُ، در نصب «يوم» چند قول گفتند: يكي آن كه عامل در ----------------------------------- (1). مج، مت، وز شعر. (2). مج، مت: للاسلام. (3). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آف، لت، مر: بترسيد. (4). سوره ص (38) آيه 27. (5). سوره فصّلت (41) آيه 11. (6). لب، آن: مخبر. صفحه : 334 او «و اتّقوه» است بر تقدير آن كه: و اتّقوا اللّه

يوم يقول كن فيكون. و دوم بر عامل مضمر و التّقدير: و اذكر يوم كن فيكون، اينكه قول زجّاج است و گفت«1» دليل بر اينكه آن است كه از پس اينكه گفت: وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ، و تقدير آن است كه و اذكر إذ قال، و وجه سيّم«2» آن است كه معطوف بود علي قوله: وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، بِالحَق ِّ وَ يَوم َ يَقُول ُ معطوف بود و آسمان و زمين مفعول به بود، و اينكه جا«3» تمام كلام است. و قَولُه ُ الحَق ُّ، جمله اي است از مبتدا و خبر كلامي دگر است مستأنف. و بيان كرديم كه «كن» در مثل اينكه مواضع امر نيست بر حقيقت بل عبارت است از تكوين و تسخير موجودات بر سبيل تشبيه به آن كه كسي چيزي خواهد كه بباشد گويد: بباش، در وجود آيد. و اينكه بر حقيقت نباشد چه از حكيم نيكو نبود كه خطاب كند و امر معدومات، چه اگر حي ّ و موجود باشد تا عاقل و كامل نبود از حكيم خطاب او نيكو نبود وَ لَه ُ المُلك ُ، كلامي ديگر است مستقل. حق تعالي گفت قول او- يعني قول خداي تعالي- حق است و ملك او راست. آنگه خلاف كردند كه اينكه خطاب اگر چه مجاز است با كيست: بعضي گفتند تقدير آن است كه: و يقول للشّي ء كن فيكون. و بعضي ديگر گفتند: مخصوص است به آن مقدور كه خواست آفريدن در آن وقت، و بعضي دگر گفتند: خطاب است با «صور» بر قول آن كس كه گفت «صور» جمع صورت باشد، اي يوم يقوم للصّور كن فيكون، و بعضي دگر گفتند: يقول للخلق كن

فيكون، بعضي دگر گفتند: قوله الحق ّ متعلّق است به «كن فيكون» و او فاعل «يكون» است و التّقدير: يكون قوله، أي يحصل و يوجد و بر هر دو قول «كان» تامّه باشد و حق از صفت قول باشد و اينكه نيز وجهي«4» قريب است. يَوم َ يُنفَخ ُ، در نصب او چند وجه گفتند«5»: يكي آن كه منصوب است علي الظّرف من معني قوله: وَ لَه ُ المُلك ُ، اي يثبت له الملك و يجب له الملك يَوم َ يُنفَخ ُ فِي الصُّورِ، آن جا كه ----------------------------------- (1). آف: گفتند. (2). مج، وز، مت، لت: سه ام، آف، مر: سيوم، لت: سئوم. (3). آف، آن: آن جا. (4). آج، لب: نيز قول. (5). لت: گفته اند. [.....]

صفحه : 335 گويد: لِمَن ِ المُلك ُ اليَوم َ«1»، خلايق جواب دهند: لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ«2» [83- ر]

و بعضي قرّاء خواندند: يَوم َ يُنفَخ ُ فِي الصُّورِ علي الفعل المستقيم، دون المجهول، و فاعل او عالِم ُ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ باشد و اينكه قراءت در شاذ است و وجه دوم آن است كه بدل بود من قوله: وَ يَوم َ يَقُول ُ كُن فَيَكُون ُ و وجه سيّم«3» آن است كه منصوب باشد به حق ّ و التّقدير: يحق ّ قوله و يصح ّ و يقع و يتحقّق يوم ينفخ في الصّور، در «صور» دو قول گفتند: بيشتر مفسّران گفتند «صور» نام چيزي است بر صورت سروي. راوي خبر گويد كه رسول- عليه السّلام- گفت كه شب معراج كه مرا به آسمان بردند اسرافيل را ديدم صور در دهان«4» گرفته و آن بر شكل سروي بود يك سر در دهن او و ديگر سر«5» چهل هزار منفذ داشت در زير عرش و او چشم در

زير عرش كشيده. جبريل را گفتم: چندگاه است تا اسرافيل اينكه صور دهن دارد! گفت: از آنگاه كه خداي تعالي او را آفريده است و عالم را آفريد و او صور در دهن گرفته است و چشم در زير عرش كشيده منتظر فرمان خداي تعالي تا خداي تعالي كي فرمان دهد كه در دم تا او صور در دمد«6». بعضي اهل لغت گفتند: «صور» به لغت يمن «قرن» باشد يعني سرو قال الشّاعر«7»: نحن نطحناهم غداة الجمعين بالصّالحات«8» في غبار الجمعين طحا شديدا لا كنطح الصّورين أي القرنين و بيان اينكه قول خبر رسول- عليه السّلام- است، كه گفت: 9» كيف انعم و صاحب القرن التقم القرن حتي جبهته ينتظر متي يؤمر« فينفخ ، قول دوم ابو عبيده گفت صور جمع صورت باشد كسورة و سور و قال العجّاج«10»: و رب ّ ذي سرادق محجور«11» سرت اليه في اعالي السّور ----------------------------------- (2- 1). سوره مؤمن (40) آيه 16. (3). مج، وز، مت، سه ام، مل، آف: سيوم، لت: سئوم. (4). مج، وز، مت، لت، مر: دهن. (5). آج، لب: و آن سر ديگر. (6). مج، وز، مت، لت: در صور دمد، مر: صور دمد. (7). مج، وز، مت شعر. (8). چاپ شعراني (4/ 458): الضّابحات. كل ّ مصرع دوم در لسان العرب و تفسير قرطبي نيست. (9). آج، لب، مل، آف، بم، آن: يوم. (10). مج، وز، مت شعر. (11). اساس: محجوب، با توجه به مج تصحيح شد. صفحه : 336 و معني آن باشد كه خداي تعالي روح در صورتهاي مرده دمد تا زنده شوند. عالِم ُ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ، رفع او بر خبر مبتداي محذوف است، اي

هو عالم الغيب و الشّهادة، او داناي نهان و آشكار است، وَ هُوَ الحَكِيم ُ الخَبِيرُ و او محكم كار و درست كردار است و دانا به همه چيزهاست چون كسي كه اختيار«1» كرده باشد. قوله تعالي«2»:

[سوره الأنعام (6): آيات 74 تا 90]

[اشاره]

وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ لِأَبِيه ِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصناماً آلِهَةً إِنِّي أَراك َ وَ قَومَك َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (74) وَ كَذلِك َ نُرِي إِبراهِيم َ مَلَكُوت َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ لِيَكُون َ مِن َ المُوقِنِين َ (75) فَلَمّا جَن َّ عَلَيه ِ اللَّيل ُ رَأي كَوكَباً قال َ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَل َ قال َ لا أُحِب ُّ الآفِلِين َ (76) فَلَمّا رَأَي القَمَرَ بازِغاً قال َ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَل َ قال َ لَئِن لَم يَهدِنِي رَبِّي لَأَكُونَن َّ مِن َ القَوم ِ الضّالِّين َ (77) فَلَمّا رَأَي الشَّمس َ بازِغَةً قال َ هذا رَبِّي هذا أَكبَرُ فَلَمّا أَفَلَت قال َ يا قَوم ِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمّا تُشرِكُون َ (78) إِنِّي وَجَّهت ُ وَجهِي َ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِن َ المُشرِكِين َ (79) وَ حاجَّه ُ قَومُه ُ قال َ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللّه ِ وَ قَد هَدان ِ وَ لا أَخاف ُ ما تُشرِكُون َ بِه ِ إِلاّ أَن يَشاءَ رَبِّي شَيئاً وَسِع َ رَبِّي كُل َّ شَي ءٍ عِلماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُون َ (80) وَ كَيف َ أَخاف ُ ما أَشرَكتُم وَ لا تَخافُون َ أَنَّكُم أَشرَكتُم بِاللّه ِ ما لَم يُنَزِّل بِه ِ عَلَيكُم سُلطاناً فَأَي ُّ الفَرِيقَين ِ أَحَق ُّ بِالأَمن ِ إِن كُنتُم تَعلَمُون َ (81) الَّذِين َ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إِيمانَهُم بِظُلم ٍ أُولئِك َ لَهُم ُ الأَمن ُ وَ هُم مُهتَدُون َ (82) وَ تِلك َ حُجَّتُنا آتَيناها إِبراهِيم َ عَلي قَومِه ِ نَرفَع ُ دَرَجات ٍ مَن نَشاءُ إِن َّ رَبَّك َ حَكِيم ٌ عَلِيم ٌ (83) وَ وَهَبنا لَه ُ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ كُلاًّ هَدَينا وَ نُوحاً هَدَينا مِن قَبل ُ وَ مِن ذُرِّيَّتِه ِ داوُدَ وَ سُلَيمان َ وَ أَيُّوب َ وَ يُوسُف َ وَ مُوسي وَ هارُون َ وَ كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ

(84) وَ زَكَرِيّا وَ يَحيي وَ عِيسي وَ إِلياس َ كُل ٌّ مِن َ الصّالِحِين َ (85) وَ إِسماعِيل َ وَ اليَسَع َ وَ يُونُس َ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلنا عَلَي العالَمِين َ (86) وَ مِن آبائِهِم وَ ذُرِّيّاتِهِم وَ إِخوانِهِم وَ اجتَبَيناهُم وَ هَدَيناهُم إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (87) ذلِك َ هُدَي اللّه ِ يَهدِي بِه ِ مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ وَ لَو أَشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم ما كانُوا يَعمَلُون َ (88) أُولئِك َ الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ وَ الحُكم َ وَ النُّبُوَّةَ فَإِن يَكفُر بِها هؤُلاءِ فَقَد وَكَّلنا بِها قَوماً لَيسُوا بِها بِكافِرِين َ (89) أُولئِك َ الَّذِين َ هَدَي اللّه ُ فَبِهُداهُم ُ اقتَدِه قُل لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً إِن هُوَ إِلاّ ذِكري لِلعالَمِين َ (90)

[ترجمه]

و چون گفت ابراهيم مر پدر خود آزر را آيا گيري«3» بتان را خدايان! بدرستي كه مي بينم تو را و قوم تو را در گمراهي پيدا«4». و همچنين باز نموديم«5» ابراهيم را پادشاهي«6» آسمانها و زمين و تا باشد از بي گمانان«7». پس آنگاه كه فروشد«8» بر او شب بديد ستاره اي را گفت اينكه است خداوند من پس آنگاه كه فروشد گفت دوست ندارم فروشندگان را. پس آنگاه«9» ديد ماه را بر آينده«10» گفت اينكه است خداوند من پس آنگاه«11» كه فروشد گفت اگر راه ننمايد مرا خداوند من هر آينه باشم از گروه گمراهان. ----------------------------------- (1). لت: اختبار. (2). مت، وز: عزّ و جل. (3). مج، مت: مي گيري، آج، لب: اي مي گيري، آف: فراگيري. (4). مج، مت، وز، مت: روشن، آج، لب: هويدا. [.....]

(11- 5). اساس، بم، آن: بنودن، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). مج، مت، وز، لت: ملك. (7). مج، مت، وز، لت: داندگان. (8). مج، مت، وز، لت: تاريك شد، آف:

بروشد، آج، لب: چون درآمد. (9). مج، مت، وز، آج، لب، لت: چون. (10). وز، لت: برآمده. صفحه : 337 پس آنگاه«1» كه بديد آفتاب را بر آينده گفت اينكه است خداوند من، اينكه بزرگتر است پس آنگاه«2» كه فروشد گفت اي گروه«3» من من بري ام«4» از آنچه انباز مي آريد«5». بدرستي كه من روي خود آوردم«6» مر آن را كه بيافريد آسمانها و زمين مسلمان شده و نيستم من از انباز آرندگان«7». و حجّت آوردند«8» به او گروه او گفت آيا حجّت مي آريد«9» با من در خداي! و بدرستي كه راه نمود«10» مرا و نترسم آنچه انباز آريد«11» شما به آن مگر كه بخواهد خداي من چيزي و فراخ و گنجان آمد«12» رب ّ من هر چيزي را بدانست پس پند نمي گيريد«13»! و چگونه ترسم من از آنچه انباز آورديد«14» و نمي ترسيد از اينكه كه شما انباز آورديد«15» به خداوند من آنچه نفرستاد بدان بر شما حجّتي پس كدام از اينكه دو گروه سزاوارتر است بر بي بيمي«16» اگر شما هستيد كه مي دانيد. آنان ----------------------------------- (2- 1). مج، مت، وز، آج، لب، لت: چون. (3). مج، مت، وز، لت: قوم. (4). مج، مت، وز، آج، لب، آف، لت: بي زارم. (5). مج، مت، وز، آف: مي گيريد، آج، لب: مي گردانيد. (6). مج، مت، وز، لت: فراز كردم، آج، لب: خالص گردانيدم عبادت خود را. (7). مج، مت، وز: انباز گويندگان، آج، لب: شريك مي گردانيد. (9- 8). مج، مت، وز، لت: خصومت كردند. (10). مج، مت، وز، لت: راه داد. [.....]

(11). مج، مت، وز، لت: كرده ايد. (12). آج، لب: شامل هر چيزي را به دانش. (13). مج، مت،

وز، لت: انديشه نكنيد. (15- 14). مج، مت، وز، لت: گرفتيد، آج، لب: شرك آوريد. (16). مج، مت، وز، آج، لب، لت: به ايمني، آف: بر ايمني. صفحه : 338 كه بگرويدند«1» و نپوشيدند«2» ايمان خودشان را بظلم«3» ايشانند كه مرايشان راست بي بيمي و ايشان راه يافتگانند. و اينكه است حجّت ما كه بدادمي«4» آن را به ابراهيم بر گروه«5» او برداريم پايگاههاي«6» آن كس را كه خواهيم بدرستي كه پروردگار تو استوار كار«7» داناست. و ببخشيديم مر او را اسحاق و يعقوب«8» هر يكي را راه نموديم و نوح را راه نموديم«9» پيش از آن و از فرزندان او داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسي و هارون و همچنين پاداش دهيم نيكوكاران را. و زكريّا و يحيي و عيسي و الياس همه بودند از نيك مردان. و اسماعيل و يسع و يونس و لوط و همه را افزوني نهاديم بر جهاني«10». و از پدران ايشان و فرزندان ايشان و برادران ايشان و برگزيديم ايشان را و راه نموديم ايشان را به راه راست. [84- ر]

آن راه نمودن خداي«11» راه نمايد آن را كه خواهد از بندگان ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، آج، لب: ايمان آوردند. (2). مج، مت، وز، لت: نپوشند. (3). مج، مت، وز، لت: به بيدادي، آج، لب: به شرك يا مصيبتي. (4). مج، مت، وز، آج، لب، لت: داديم. (5). مج، مت، وز، لت: قوم. (6). مج، مت، وز، لت: پايها. (7). مج، مت، وز، لت: محكم كار. (8). مج، مت، وز، لت: بداديم او را پسر او و پسرزاده اش. (9). مج، مت، وز، لت: هدايت

داديم. [.....]

(10). مج، مت، وز، لت: تفضيل داديم بر جهانيان. (11). مج، مت، وز، لت: آن ره خداست. صفحه : 339 خود و اگر انباز آرند«1» باطل شود«2» از ايشان آنچه ايشان كردند. اينانند آنان كه بداديم ايشان را كتاب و دانش و پيغمبري، اگر كافر شوند بدان اينكه همه بدرستي كه بر گماريم بدان گروه«3» نيستند بدان ناگروندگان. ايشانند آنان كه راه نمود خداي، به راه نمودن ايشان پس روي كن، بگو نمي خواهم«4» بر او مزدي«5»، نيست او«6» مگر پندي جهانيان را. قوله: وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ لِأَبِيه ِ آزَرَ- الاية، جمله قرّاء خواندند «آزر» به فتح «را» بدل از «ابيه» مگر يعقوب و ابو زيد المدني ّ و در شاذّ حسن بصري، كه ايشان خواندند: «آزر» به ضم ّ «را» علي تقدير « يا آزر». عرب حرف ندا بسيار بيفگنند«7» چون در كلام بر او دليلي باشد، نحو قوله تعالي: يُوسُف ُ أَعرِض عَن هذا«8». زجّاج گفت: خلاف نيست ميان اهل نسب كه پدر را تارخ نام بود. محمّد بن اسحاق و كلبي و ضحّاك گفتند: نام پدر ابراهيم تارخ بود و او دو نام داشت چون يعقوب و اسرائيل كه هر دو نام يعقوب بود و او از كوثي«9» بود، دهي از سواد كوفه. مقاتل بن حيّان گفت: لقب پدر ابراهيم آزر بود. سليمان التّميمي ّ گفت: اينكه اسم ذم و عيب بود و معني اينكه در كلام ايشان كژ«10» بود، و گفته اند: معني او پيري«11» خرف باشد. و گفته اند: معني او مخطي بود. زجّاج گفت: بر اينكه اقوال كه رفت اختيار قراءت«12» رفع بايد. ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، لت: شرك آرند، آج، لب:

شرك آوردندي. (2). مج، مت، وز، مت: تباه شود. (3). مج، مت، وز، لت: گروهي را. (4). مج، مت، وز، لت از شما. (5). وز، مت: مژدي. (6). مج، مت، وز، لت: اينكه، آج، لب: اينكه قرآن. (7). مج، مت، وز: بيفگند، لت: افگند. (8). سوره يوسف (12) آيه 29. (9). مل: كوفي. (10). مر: كثير. (11). مج، مت، وز: نيز. (12). مج، مت، وز: قراء. [.....]

صفحه : 340 و سعيد بن المسيّب و مجاهد و يمان گفتند«1»: آزر نام صنم بود و در كلام تقديم و تأخيري هست و تقدير آن است: و اذ قال ابراهيم لابيه أ تتّخذ آزر اصناما«2»، بر اينكه قول جز نصب نشايد و اصحاب ما دو روايت كردند يكي آن كه آزر نام جدّش بود من قبل امّه«3»، و روايت ديگر نام عمّش بود و اينكه هر دو در لغت شايع و جايز است كه عرب جد را از قبل مادر و عم ّ را پدر خوانند و اينكه براي [آن]«4» گفتند كه درست شده است«5» كه پدران پيغمبر«6»- عليه السّلام- تا به آدم همه مؤمنان بوده اند از دليل عقل و قرآن. امّا دليل عقل آن است كه معلوم است كه اينكه معني منفّر باشد در حق ّ ايشان از اجابت دعوتشان و قبول قول و امتثال امرشان. و هر گه كه ايشان دعوت كنند كافران را به اسلام و كفر بر ايشان عيب كنند. كافران بگويند«7» كه اينكه عيب در شما و نسب شما و پدران شما حاصل است. دگر آن كه خداي تعالي مشركان را نجس مي خواند«8»، و آن كه او را به پاك كردن پليدان فرستاده

باشند«9» نبايد كه او را ناپاك زاده باشد. فامّا قرآن قوله تعالي: وَ تَقَلُّبَك َ فِي السّاجِدِين َ«10»السّائِحُون َ الرّاكِعُون َ السّاجِدُون َ«14»، و قوله تعالي: وَ اسجُدِي وَ اركَعِي مَع َ الرّاكِعِين َ«15»، دليل ديگر بر اينكه اجماع طايفه است و اجماع ايشان حجّت است لكون ----------------------------------- (1). آف: گفته اند. (2). آج، لب: آزر أ تتّخذ اصناما آلهة. (3). لت: ابيه. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). آج، لب: درست تست. (6). آج، لب: پدران. (7). مج، مت، وز، مل، مر: بگويند. (8). مج، مت، لت، مر: خواند. (9). آج، لب، مل، لت: فرستاده باشد. (10). سوره شعراء (26) آيه 219. (11). مج، مت، وز: ساجد. (12). مج، مت: باشد. (13). آج، لب: منقص. (14). سوره توبه (9) آيه 112. [.....]

(15). سوره آل عمران (3) آيه 43. صفحه : 341 المعصوم منهم«1». و آنچه وجه حجّتي اجماع است خود دخول معصوم است در ايشان چنان كه بيانش در كتب اصول فقه مشروح است. دگر اخبار متواتر كه آمد از [85- پ]

رسول- عليه السّلام«2»- كه او گفت: نقلني اللّه من اصلاب الطّاهرين الي ارحام الطّاهرات لم يدنّسني بدنس الجاهليّة خداي تعالي مي گردانيد از اصلاب پاكان در ارحام پاكان مرا مدنّس بنگرد بدنس جاهليّت اگر در ميان ايشان كافر بودي او را به طاهر«3» وصف نشايستي كردن كه كافران نجس باشند طاهر نباشند، و اخبار در اينكه معني بسيار است و ادلّه در اينكه كه ما گفتيم كفايت است. قوله: وَ إِذ قال َ، «إذ» ظرف زمان ماضي است و عامل در او فعلي مقدّر و التّقدير: اذكر اذ قال ابراهيم لابيه آزر، ياد كن اي

محمّد چون گفت ابراهيم پدرش را يعني عمّش را يا جدّش را از قبل مادر كه آزر نام بود يا پدرش بر حقيقت كه تارخ نام آزر لقب بود و اينكه اقوال مختلف كه از مفسّران حكايت كرديم دليل صحّت مذهب ما مي كند و موافقت علماي سلف ما در اينكه باب أَ تَتَّخِذُ أَصناماً آلِهَةً، صورت استفهام است و مراد تقريع و ملامت، اصنام را و بتان را به خدا مي گيري! و اينكه آزر بت تراش بود چنان كه در اخبار آمده است كه بت تراشيدي«4» و به ابراهيم دادي كه به بازار بر«5» و بفروش او بياوردي و رسني در پاي او بستي و بر زمين مي كشيدي و مي گفتي: كه خرد خدايي كه لا يَسمَع ُ وَ لا يُبصِرُ وَ لا يُغنِي عَنك َ شَيئاً«6» كه نشنوند و نبينند و غنا«7» نكنند«8»؟ آنگه بياوردي و پيش پدر بينداختي و گفتي كس نمي خرد مردم شكايت ابراهيم با عم ّ كردند و بگفتند كه: او چه مي كند او گفت: چرا چنين مي كني! گفت: شرم نداري اصنام جماد«9» را به خدا گرفته اي! إِنِّي أَراك َ وَ قَومَك َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ، من تو را و قومت را در ضلال و گمراهي روشن مي بينم و الضّلال الذّهاب عن الحق ّ و الصّواب و اصله الهلاك و مبين هم لازم باشد و هم متعدّي، يقال: ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، بم، مر: فيهم. (2). مج، مت، وز، لت: صلّي اللّه عليه و آله. (3). مج، مت، آج، لب، مر، شعراني: ظاهر. (4). مج، مت، وز: بتراشيدي. (5). آج، لب: ببر. (6). سوره مريم (19) آيه 42. (7). مج، مت، وز: غناي. (8). مج، مت، وز،

مر: نكند. (9). مت: جمادي. صفحه : 342 أبان الشئ و ابنته انا. اينكه جا لازم است و المعني ضلال ظاهر و صنم از بتان آن باشد كه مصوّر باشد به صورت آدمي. وَ كَذلِك َ نُرِي، و همچنين باز نموديم ابراهيم را ملكوت آسمان و زمين، يعني چنان كه بيان كرديم ابراهيم را و باز نموديم و تعريف كرديم به ادلّه ضلال آزر و فساد عبادت اصنام. همچنين باز نموديم او را ملكوت آسمان و زمين تا به آن تعريف و اعلام از بتان تبرّا كند«1» و به اينكه اعلام به ما تولّا كرد. وجه تشبيه در «كذلك» آن«2» است. و ملكوت، ملك باشد براي مبالغه «واو» و «تا» در او زياده كردند چنان كه رهبوت و رحموت و جبروت و وزنه فعلوت، و در مثل هست: «رهبوت خير من رحموت، يعني آن كه مردم از تو ترسند به از آن باشد كه بر تو ببخشايند. اينكه قول زجّاج و كسائي است، و انشد الكسائي ّ:«3» شرّ الرّجال الخالب الخلبوت عكرمه گفت: اينكه لغت نبط است و اگر چنين باشد اتّفاق لغتين باشد. ضحّاك گفت: ملكوت السموات و الإرض خلقها، و اينكه قول عبد اللّه عباس است و مجاهد و سعيد جبير گفتند: آياتهما، آيات آسمان و زمين. و آن، آن است كه در اخبار آمد كه: خداي تعالي ابراهيم را بر صحرا بداشت و حجاب برگرفت از پيش او«4» درهاي آسمان برگشاد تا به زير عرش به«5» او نمود [و جاي او در بهشت با او نمود و حجاب زمينها برداشت و از زمين اوّل تا زمين هفتم با او نمود]«6» تا او عجايب آسمان

و زمين بديد. در خبر مي آيد كه: يك روز بر خاطر ابراهيم گذشت«7» كه من رحيم تر اهل زمانه ام بر اهل زمين. حق تعالي او را رفع كرد و بر هوا برد و بر اعمال بعضي خلايق مطّلع كرد، دعا كرد بر ايشان«8» گفت: اللّهم ّ دمّر عليهم ، خداي تعالي گفت يا ابراهيم ----------------------------------- (1). مج، مت، وز، آج، لب، بم، مل، مر: تبرّا كرد. (2). مج، مت، وز، مل، لت، مر: اينكه. (3). مج، مت شعر. (4). اساس، آف، آن: و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). مج، مت، وز، مل، لت، مر: با، آج، لب: بدو (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: گزشت، مج، مت، وز، لت: بگذشت. (8). مج، مت، وز، لت و. صفحه : 343 آن رحمت كجا شد كه تو را بود بر خلقان! انا ارحم بعبادي منك و من غيرك. قيس بن ابي حازم [86- ر]

روايت كرد از امير المؤمنين- عليه السّلام- از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه چون خداي تعالي ملكوت آسمان و زمين با«1» ابراهيم نمود او را بر خلايق اطّلاعي افتاد«2» مردي بر معصيتي ديد بر او دعا كرد به هلاك«3». خداي تعالي او را هلاك كرد ديگري را ديد«4» بر معصيتي بر او دعا كرد خداي تعالي گفت: يا ابراهيم، رها كن كه تو مردي«5» مستجاب الدّعوه اي، و كار اينكه بندگان با من از سه وجه بيرون نيست: إمّا توبه كنند، من [از]«6» ايشان قبول كنم و إمّا از نسل ايشان مرا بندگاني مسّبح مقدّس باشند

و امّا با پيش من آيند به قيامت من اگر خواهم عفو كنم ايشان را به فضل يا عقوبت كنم به عدل، ابراهيم نيز دعا نكرد بر ايشان. ضحّاك گفت: ملكوت السّموات، ماه و آفتاب و ستاره بود. قتاده گفت: ملكوت آسمان و زمين آن كه با ابراهيم نمود كه او از غار برون آمد- چنان كه قصّه آن پس از اينكه بيايد- ان شاء اللّه و در آسمان نگريد ملكوت آسمان و زمين از ماه و آفتاب و ستاره و ملكوت زمين بديد از كوه و آب و درختان و نبات. وَ لِيَكُون َ مِن َ المُوقِنِين َ، [عطف است بر محذوفي و التقدير و اريناه ملكوت السّموات و الإرض ليستدل ّ بها علي اللّه و ليكون من المؤقنين]«7» ما«8» ابراهيم را ملكوت آسمان و زمين باز نموديم تا مستدل ّ شود به آن بر خداي تعالي و از جمله موقنان و عالمان باشد. اگر گويند: بر اينكه اقوال كه گفتي، چگونه كرده باشد خداي را در نمودن با او! اگر حجابها بردارد- چنان كه عبارات مفسّران است- بايد كه ديگران ببينند. دگر آن كه بعد مفرط پيش شما مانع است، جواب از اينكه چيست! گوييم جواب از اينكه آن است كه: ممتنع نبود كه خداي تعالي خروقي پديد آرد در«9» آسمانها و زمينها و او را ----------------------------------- (1). آج، لب: به. (2). مج، مت، وز: بيوفتاد، مل: بيفتاد. (3). آج، لب او. (4). مج، مت، وز، مل: بديد. (5). آج، لب: مرد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه ها افزوده شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). مج، مت، وز: با.

(9). مج، وز، مت: كه. صفحه : 344 شعاعي قوي كند تا به قوّت شعاع از آن خروق نگاه كند«1» و ببينند. نبيني كه احوال بينندگان در بعد مفرط مختلف بود، بعضي از دور چيزها بينند و بعضي نبينند، و بعضي [از آن]«2» دورتر بينند و بعضي از نزديك دشخوار«3» بينند، و مرجع [اينكه]«4» اختلاف با اختلاف شعاع است در قلّت و كثرت، و از اينكه جاست كه يكي از مادر در مرگ ملايكه را بيند بالطافتشان به قوّت شعاع. قوله: فَلَمّا جَن َّ عَلَيه ِ اللَّيل ُ رَأي كَوكَباً، علما خلاف كردند در مولد ابراهيم- عليه السّلام- بعضي گفتند: مولد او به سوس بود از زمين اهواز، و بعضي گفتند: به زمين بابل بود به دهي كه آن را كوثي گويند، و بعضي گفتند: به حدود كسكر«5» بود، و بعضي گفتند: به زميني كه نمرود در او پادشاه بود، و بعضي دگر گفتند: به حرّان بود و پدرش با زمين بابل بود. و عامّه علما بر آنند كه ابراهيم- عليه السّلام- در روزگار نمرود بن كنعان زاد، و از ميان مولد او و طوفان نوح هزار سال بود و دويست و شصت و سه سال، و از مولد او [تا]«6» به خلق آدم سه هزار سال بود و سيصد و سي و هفت سال، و نمرود از فرزندان سام بن نوح بود، و هو نمرود بن كنعان بن سنخار بن كوش بن سام بن نوح، و گفته اند: بر همه زمين مالك شد. و در خبر است كه: چهار كس بر همه زمين مالك شدند، دو مؤمن [و]«7» دو كافر، امّا دو مؤمن: يكي سليمان بود و يكي

ذو القرنين، و امّا دو كافر: يكي نمرود بود و يكي بخت نصّر. و نمرود اوّل كس«8» بود كه تاج بر سر نهاد و در زمين تجبّر كرد و خلق را با عبادت خود خواند، و او را كاهنان و منجّمان بودند او را گفتند: در اينكه سال مولودي بزايد كه دين اهل زمين بگرداند و ملك تو بر دست او بشود، و هلاك تو بر دست او باشد. و بعضي دگر گفتند: اينكه كساني گفتند كه كتب انبياي پيشين خوانده بودند و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: ندارد. [.....]

(7- 6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). اساس، آج، لب، آن: دشوار، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز، مت، آج، لب مر: كشكر. (8). مج، وز، مت: كسي. صفحه : 345 در آن جا يافته بودند اينكه معني. سدّي گفت: نمرود شبي در خواب ديد كه ستاره«1» بر آمد و چندان«2» نور از او بتافت كه روشنايي«3» [86- پ]

آفتاب و ماه را غلبه كرد«4» تا در او هيچ نور نماند«5»، او بترسيد و از خواب درآمد. معبّران [را]«6» و كهنه را بخواند و اينكه خواب از ايشان بپرسيد. ايشان گفتند: اينكه خواب دليل كند بر آن كه در زمين تو امسال مولودي بزايد كه ملك تو بر دست او بشود و هلاك تو و خانه توبه او«7» باشد. نمرود بفرمود تا هر كودكي كه آن سال بزاد او را بكشتند و بفرمود تا زنان آبستن را موكّل بركردند تا چون بزادند كودكانشان را بكشتند، و بفرمود تا زنان را از مردان جدا

كردند و موكّلان بر ايشان گماشت«8» و هيچ رها نكرد كه مردي با زني خلوت كند«9». محمّد بن اسحاق گفت: مادر ابراهيم- عليه السّلام- بالغ«10» نبود مبلغ آنان كه ايشان را حمل باشد، پدر ابراهيم با او مواقعه كرد بار برگرفت، كس بر او وهم نبرد براي صغر سنّش تا ابراهيم را بزاد در خفيه. سدّي گفت: نمرود در اينكه وقت كه اينكه حديث شنيد، از شهر برون«11» آمد و لشكرگاه بزد و بفرمود تا مردان همه از شهرها برون«12» آمدند و با او بر صحرا فرود آمدند و هيچ كس را رها نكرد كه با شهر شود، و پدر ابراهيم از جمله مقرّبان نمرود بود و به محل ّ اعتماد بود. روزي نمرود را حاجتي افتاد به شهر، بر هيچ كس اعتماد نداشت كه او را به شهر فرستد جز بر پدر ابراهيم. او را بخواند و وصيّت كرد و با او عهد كرد كه به شهر رود و آن كار بكند و به خانه نرود و با اهل خود مواقعه نكند. او گفت: ايمن باش كه اينكه معني نباشد. به شهر رفت و آن كار بكرد، آنگه با خود گفت: اگر بروم نگاهي ----------------------------------- (1). وز، لت: ستاره/ ستاره اي. (2). اساس: چندان، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). وز: روشناي. (4). مج، وز، مت، لت: روشناي آفتاب را غلبه كرد و روشنايي ماه را. (5). مج، وز، مت، لت، مر: تا هيچ دو را نور نماند، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، مت: با او. (8). اساس: گماشت، با توجّه

به مج، وز تصحيح شد. (9). مج، وز: خلوت كرد. (10). آج، لب: بالغه. [.....]

(12- 11). مج، وز، مت، آج، لب، لت: بيرون. صفحه : 346 كنم تا احوال خانه چيست و برگردم. چون به خانه آمد و مادر ابراهيم را بديد و پرسيد«1»، مالك نبود. نتوانست جز كه مواقعه كند«2»، مواقعه كرد و او به ابراهيم بار برگرفت و پوشيده همي داشت. چون مادر ابراهيم بار برگرفت، كاهنان- علي ما جاء في الأخبار نمرود را گفتند: اينكه مولود امشب مادر او بار«3» برگرفت. چون وقت وضع بود، مادر ابراهيم در شب به صحرا برون شد و بار بنهاد و ابراهيم را در خرقه پيچيد«4» و در شكافي نهاد در كوه و سنگي در پيش او نهاد و بيامد و پدر ابراهيم را خبر داد. آن جماعت نمرود را گفتند: آن مولود دوش از مادر بزاد. اگر اينكه«5» روايت درست بود، اينكه گويندگان اينكه«6» علم از كتب پيغامبران اوايل شناخته باشند، و الّا در نجوم و كهانت اينكه معني نباشد. مادر ابراهيم در شبانه روزي«7» يك بار بيامدي و او را شير دادي و بازگشتي. سدّي گفت: چون حمل بر مادر ابراهيم پديد آمد«8»، او را فرمود تا برگرفتند و به زميني بردند ميان كوفه و بصره و در سردابي پنهان كرد او را و آنچه بايست از طعام و شراب معد كرد بنزديك او تا بار بنهاد آن جا. و محمّد بن اسحاق گفت: مادر، ابراهيم را بزاد«9» و او را در غاري برد«10» بر كوهي و بر آن جا بنهاد و سنگ در در غار نهاد، و هر وقت بيامدي و

او را شير دادي و تعهّد كردي و از پدر پنهان كرد، و پدرش را گفت: من كودكي مرده بزادم و آنجا دفن كردم. پدر طمع برداشت و او را به راست داشت«11» در آن. و ابراهيم را خداي تعالي مي پرورد در آن غار، تا يك ماهه«12» چون يك ساله، و ----------------------------------- (1). لت: بپرسيد. (2). مج، وز، مت، لت: كرد. (3). مج، وز، مت: بار به او، لت: به او بار. (4). مج، وز، مت: پخت. (5). آج، لب خبر و. (6). مج، مت: آن. (7). آج، لب، لت: شبانروزي. (8). آج، لب: پيدا شد. (9). مج، مت: مادر ابراهيم زاد، وز، لت: مادر به ابراهيم بزاد. (10). اساس و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). مت: بداشت. (12). اساس شد، كه بعدا كلمه خط خورده است. صفحه : 347 يك ساله چون ده ساله. چون پنج سال بر آمد به شكل مردي شد. او پدر [را]«1» بگفت پدر بيامد و او را بديد و شادمانه شد. ابو روق گفت: چون مادر او را بزاد در غار و پنهان كرد، هر وقت [كه]«2» بيامدي او را يافتي كه انگشتان خود مي مكيدي. يك بار گفت: من بنگرم تا اينكه كودك از اينكه انگشتان چه مي مكد، انگشتان او بمكيد در يكي آب بود و در يكي شير و در يكي خرما و در [87- ر]

يكي گاو روغن، تا آنگاه كه بباليد و بزرگ شد. يك روز مادر پيش او بود، مادر را گفت: من ربّي، خداي من كيست! گفت: من. گفت: خداي تو كيست! گفت: پدرت. گفت: خداي پدرم

كيست! گفت: [من]«3» ندانم، پدرت داند. بيامد و پدرش را خبر داد. پدر بيامد و فرزند را بديد. ابراهيم- عليه السّلام- گفت«4»: يا پدر؟ خداي من كيست! گفت: مادرت. گفت: خداي مادرم كيست! گفت: منم، گفت: خداي تو كيست! گفت: نمرود، گفت«5»: نمرود كيست! گفت: پادشاهي است، گفت: همچون ماست! گفت: بلي، گفت: خداي او كيست! گفت خاموش. آنگه از آن غار او را برون«6» آوردند در در آخر روز آفتاب فرو شده گاو و گوسبند«7» و شتر ديد روي با شهر نهاد«8» گفت پدر، اينكه چيست! گفت اينكه گاو و گوسبند«9» و شتر است گفت لا بدّ اينكه را چاره نيست از آن كه«10» خالقي و آفريدگاري و روزي دهنده«11» باشد و آفريننده اينان و روزي دهنده آن است كه چندين سال [در اينكه غار]«12» مرا از انگشتان من روزي داد. ايشان در اينكه حال بودند شب درآمد و ستاره«13» برآمد، او برنگريد آسمان ديد و ستارگان و پيش از آن نديده بود. ستاره بزرگ روشن ديد گفتند: زهره بود، و گفتند: مشتري بود، گفت: هذا رَبِّي، فذلك قوله: فَلَمّا جَن َّ عَلَيه ِ اللَّيل ُ، يقال: جن ّ اللّيل و اجنّه اللّيل، كما يقال: ذهب به و اذهبه و دخل به الدّار و «ادخله»، ----------------------------------- (12- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(4). مج، وز، مت: او را گفت. (5). اساس خداي، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (6). مج، وز، مت، آج، لب: بيرون. (9- 7). مج، وز: گوسپند، مت، آج، لب، آف: گوسفند. (8). مج، وز، مت، آج، لب، لت: نهاده. (10). مج، وز، مت: كس.

(11). آج، لب: دهنده اي. (13). مج، وز، مت: ستارگان. صفحه : 348 فعل او لازم باشد تعدّيش يا به همزه كنند يا به حروف جرّ، و الجن ّ السّتر، و الاجنان الإظلام، و الجنون ستر العلّة العقل، و الجنّة البستان الكثير الشّجر سمّي بذلك لسترها الارض و الجنّة و المجن ّ التّرس الواسع لستره الرّجل و الجنّة الجن ّ و الجنّة الجنون ايضا و الجنين الولد في بطن امّه لاستتاره به، فعيل«1» به معني مفعول چنان كه بيني اصل، كلمه ستر است و مرجع اينكه جمله با يك اصل كه آن جن ّ است و هو السّتر. رَأي كَوكَباً، بعضي گفتند: كوكبا من الكواكب، ستاره ديد از جمله ستارگان و بعضي گفتند: ستاره بود كه مزيّت داشت در روشنايي بر ديگران چون زهره و مشتري. و بعضي دگر مفسّران گفتند: اينكه سخن آنگه گفت كه در ميان مردمان آمد و با مردمان اختلاط كرد و بعضي مردم را ديد كه ستاره مي پرستيدند اينكه براي آن گفت: قال َ هذا رَبِّي. اهل علم در آن«2» خلاف كردند و آن كه مورد معني او چيست! آنچه معتمد است آن است كه: ابراهيم- عليه السّلام- اينكه سخن در زمان مهلت نظر گفت و آنگه كه خداي را نشناخت و نظر نكرده بود براي آن كه ممكن نيست كه توان گفتن كه خداي تعالي ابراهيم را عارف آفريد به خود با«3» علم ضروري در او آفريد به خود و صفات خود، لا بد باشد از آن كه او اكتساب علم كرده باشد به نظر، و حالت ناظران حالت مجوّزان و شاكّان باشد. پس ابراهيم- عليه السّلام- اينكه كه گفت نه بر سبيل خبر گفت،

بل بر سبيل«4» فرض و تقدير گفت، چنان كه يكي از ما چون نظر كند در حدوث اجسام فرض و تقدير كند كه قديم است و گويد: «هب انّها قديمة» تا بنگرد تا به چه ادا خواهد كردن نظر او، چون نظر او در قدمش ادا كند به فساد، از آن رجوع كند به دليل و به طريق قسمت بداند كه چون قديم نباشد لا بد محدث باشد. ابراهيم- عليه السّلام- همچنين بر سبيل فرض گفت: هذا رَبِّي تا بنگرد تا مؤدّي«5» است با چه! چون افول و غروبش پديد آمد و غايب شد بدانست، كه آنچه حضور و ----------------------------------- (1). اساس: فعل، با توجّه به مج و مفهوم عبارت تصحيح شد. (2). مج، وز، مت: اينكه. (3). مج، وز، مت: تا، آج، لب، لت: يا . (4). مج، وز، مت: طريق. (5). اساس: موردي، با توجّه به مج تصحيح شد. صفحه : 349 غيبت بر او روا باشد او خداي«1» را نشايد چه آن از علامات حدوث«2» بود و محدث را محدث بايد و او نيز محتاج باشد به محدثي، چون ماه بر آمد و ماه از ستاره روشنتر و بزرگتر بود گفت هذا رَبِّي هم بر اينكه وجه فارضا و لا مخبرا«3» قاطعا. فَلَمّا أَفَل َ، چون او نيز فرو شد، گفت«4»: اينكه هم«5» صلاحيت الهيّت ندارد اينكه جا استغاثه [87- پ]

كرد به خداي و از او طلب توفيق و لطف كرد به اوّل گفت: لا أُحِب ُّ الآفِلِين َ، چون علامت حدث ديد بدانست كه او اله نيست چون ماه را در جرم و نور و عظم بيش از او ديد، گفت: تا

بنگرم تا او«6» چيست چون هم به علّت او معلّل بود و به درد او گرفتار، گفت اينكه كار بيش از اينكه است دليل دو شد و آنچه مظنون و متوهّم بود از حدّ صلاحيت به در«7» آمد به هر حال بجز از اينكه چيزها«8» الهي است و خدايي«9» كه پروردگار من است و من جز از او بدو نرسم بدو التجا كرد و از او ياري خواست و طلب هدايت و توفيق از او كرد، گفت: لَم يَهدِنِي رَبِّي، اگر خداي من مرا«10» با خود گذارد«11» من از خويشتن نخيزم و اگر مرا«12» هدايت و«13» لطف و ارشاد توفيق و اعداد تمكين و موادّ الطاف ياري ندهد من فرو مانم و اينكه ميدان بسر نبرم و از اينكه بيابان جان به كناره نبرم«14». در اينكه بود كه سرهنگ و قايد خسرو سيّارگان كه صبح صادق است از مطلع خود سر برآورد گفت: اينكه حاجب و پيشرو نوراني باشد كه نور او از همه بيشتر بود. چون نگاه كرد بر اثر آن سپر زرّين از فلك خود سر برآورد و روي زمين را به نور خود منوّر كرد بر هر جاي«15» و خطّه و بقعه بتافت و هر جزوي از اجزاي عالم از او نصيبي ----------------------------------- (1). وز: خدايي. [.....]

(2). مج، وز، مت: حدث. (3). اساس، لب، بم، آف، آن: مقدارا، با توجّه به مج تصحيح شد. (4). مج، وز، مت، آج، لب او. (5). آج، لب: ابراهيم. (6). مج، وز، مت، لت: اينكه. (7). آن: دار. (8). مج، مت: خبرها. (9). مج، وز، مت، لب: خداي. (10). آج، لب: مرا به من.

(11). آن: گزارد. (12). مج، وز، مت، لت به. (13). مج، وز، مت، لت: ندارد. (14). مج، وز، مت، لت: نيفكنم. (15). وز: جايي. [.....]

صفحه : 350 يافت، به جرم از همه مهتر«1» و به نور از همه بيشتر و به قدر از همه بلندتر، گفت: تا به«2» اينكه نيز«3» دستي بر آزمايم«4» تا اينكه چه ذوق دارد هذا رَبِّي هذا أَكبَرُ، براي آن گفت «هذا» اگر چه آفتاب مؤنّث است- كه هنوز او را نشناخت، چه اگر او را شناختي نگفتي «هذا ربّي» آن خواست كه هذا الطّالع ربّي، اينكه بر آينده«5»، خداي من است چون او نيز فرو شد و كبر جرم و علوّ قدر، او را حمايت نكرد از اينكه آفت بدانست كه هر چه از جنس او باشد از شكل او باشد مثل او باشد از همه روي برگردانيد و گفت: من بيزارم از هر چه مشركان آن را بدون او مي پرستند از همه تبرّا كرد، اينكه وجهي است در جواب آن كس كه سؤال كند كه: شايد كه ابراهيم- عليه السّلام- به الهيّت كواكب گويد. جواب ديگر از او آن است كه ابراهيم- عليه السّلام- اينكه بر وجه تهكّم و سخريّه گفت بر آنان كه ستاره پرست بودند و خواست تا ايشان را تنبيه كند بر اعتقاد جهلشان و به ايشان نمايد نقص و عيب معبودانشان«6»، گفت: هذا ربّي بزعمكم، چنان كه يكي از ما مجسّم را گويد بر اينكه وجه: هذا ربّه يجي ء و يذهب و يتحرّك و يسكن، اينكه خداي«7» نگر كه اينان گرفته اند كه بيايد و بشود و برخيزد و بنشيند، يعني او به زعم

ايشان خداست، و اينكه وصف براي تنبيه كند ايشان را بر جهل و خطاي ايشان. و مانند آن است كه در خبر آوردند كه: يكي از حواريّان عيسي برسيد به جايي كه بت پرستان بودند، خواست تا ايشان را دعوت كند و از آن منع كند دانست كه آن حب نشود و تربيت بر تقليد ايشان را رها نكند تا از او قبول كنند، بيامد و ايشان را گفت: اينكه معبودان شمااند اينان را نكو پرستي«8» و اجتهاد كني«9» در عبادت اينان تا به وقت درماندگي شما را فرياد رسند، ايشان گفتند: اينكه نكو مردي است كه ما را نصيحت مي كند و وصيّت مي كند به حسن عبادت معبودان ما. ----------------------------------- (1). مج، مت، آن: بهتر. (2). مج، وز، مت، لت: با. (3). مج، مت، وز هم. (4). آج، لب: بيازمايم. (5). مج، وز، مت، لت: برآمده. (6). مج، وز، مت، آج، لب، لت، آن: ايشان. (7). وز: خدايي. (8). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن: پرستيد. (9). مج، وز، مت، آج، لب: آف، آن: كنيد. صفحه : 351 اقبال كردند بر آن كار بس بر نيامد كه ايشان را نكبتي پيش آمد بر او آمدند و او را گفتند: ما را كاري پيش آمد [88- ر]

سخت، او گفت: وقت آن است كه اينكه خدايان شما، شما را فرياد رسند و آن«1» عبادتهاي گران كه شما كرده اينان را به بر آيد شما را، جمع شوي و اينكه معبودان خود را بخواني و تضرّع و زاري كني تا اينكه آفت از شما بگردانند. ايشان حريص شدند و بيامدند و عبادت بيفزودند و تضرّع«2»

زيادت كردند هيچ سود نداشت و اجابت نيامد بر او آمدند و در او بناليدند او چون ديد كه وقت آن است كه سخن او مؤثّر بود، گفت: اي ابلهان و كم دانان نمي داني«3» كه ايشان نشنوند و نبينند و ندانند و نتوانند، و نه بر سود قادراند و نه بر صرف زيان توانايي دارند. برويد و ابلهي مكنيد كه ما را و شما [را]«4» خدايي هست توانا و دانا و بينا و شنوا كه چون بخوانيش بشنود و چون بخواهي بدهد، غني است و حاجت بر او روا نيست بياييد تا به درگاه او شويم«5» و او را بخوانيم كه اينكه بليّه و آفت جز او صرف نكند. گفتند ما ندانيم، تو او را بخوان تا ما تو را متابعت كنيم او دعا كرد خداي تعالي اجابت كرد و آن بلا از ايشان بگردانيد ايشان بجمله ايمان آوردند. و غرض از اينكه خبر آوردن آن بود كه قصد او در تحريص ايشان بر عيادت اصنام آن بود تا نقص و عجز ايشان به آن قوم نمايد تا ايشان از آن باز آيند و توبه كنند و غرض او درست بود و مقصود حاصل شد، و همچنين غرض ابراهيم- عليه السّلام- آن بود كه ايشان را تنبيه كند بر خطا و جهل ايشان در اعتقادشان، و مثل اينكه قوله تعالي: وَ انظُر إِلي إِلهِك َ الَّذِي ظَلت َ عَلَيه ِ عاكِفاً«6»، در قصّه موسي و سامري، و مقصود آن است كه الي الهك في ظنّك و اعتقادك و عندك و مثله قول الخزنة للكافرين في النّار: ذُق إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الكَرِيم ُ«7»، اينكه عذاب بچش كه تو مردي عزيز

و كريمي يعني بنزديك خود نه آن كه او در دوزخ عزيز و كريم باشد. و بعضي متكلّمان در اينكه آيت اينكه وجه را كه ما گفتيم دو وجه كردند: يكي را ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: از، لت: اينكه. (2). مج، وز، مت، لت لابه. (3). مج، وز، مت، آج، لب، آف، آن: نمي دانيد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). آج، لب: بشويم. [.....]

(6). سوره طه (20) آيه 97. (7). سوره دخان (44) آيه 49. صفحه : 352 طريقه تنبيه بر خطاي قوم تفسير دادند، و يكي گفتند بر وجه تهكّم و سخريّت است- چنان كه اينكه نظاير كه آورديم، و اينكه هم دور نيست كه حمل كنند مورد آيت را اعني قوله: هذا رَبِّي، يك بار به تنبيه بر خطاي قوم تا متنبّه شوند بر خطاي خود و واقف شوند بر آن، و يك بار بر وجه تهكّم و سخريّت، يعني عندكم و في ظنّكم. وجه چهارم در آيت جواب سايل آن است كه: اينكه استفهام است خبر نيست، و معني استفهام تقرير و تقريع باشد و همزه استفهام بيفگند از او و عرب همزه استفهام بيفگنند«1» در بسياري مواضع، نبيني كه در اشعار ايشان از اينكه بسيار است منها قول الاخطل«2»: كذّبتك عينك ام رأيت بواسط غلس الظّلام من الرّبا خيالا و قال آخر«3»: لعمرك ما ادري و ان كنت داريا بسبع رمين الجمر ام بثمان و قال اوس بن حجر«4»: لعمرك ما ادري و ان كنت داريا شعيب بن سهم ام شعيب بن منقر و قال إبن ابي ربيعة: ثم ّ قالوا تحبّها قلت بهرا عدد«5»

القطر و الحصي و التّراب و اينكه جواب معتمد نيست براي آن كه عرب حرف استفهام آن جا بيفگنند«6» كه در كلام عوضي باشد از او كه بر او دليل كند، چه اگر نه چنين باشد استفهام به خبر ملتبس شود و فرق نتواند كردن. پس هر كجا در كلام عوضي باشد از او كه دليل حذف [88- پ]

كند حذف كنند تعويلا عليه، و آن جا كه نباشد نكنند نبيني كه اينكه ابيات كه آورد «ام»«7» در اوست كه معادل همزه استفهام باشد، چنان كه: زيد ----------------------------------- (1). لت، آن: بيفگند. (2). مج، مت، وز شعر. (4- 3). اساس: كذّبتكم، با توجّه به مج تصحيح شد. (5). اساس: الظفر، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). آن بيفگند. (7). اساس: آوردم، با توجّه به سياق عبارات از چاپ مرحوم شعراني (4/ 470) تصحيح شد، آج: در او «أم» است. صفحه : 353 عندك ام عمرو. و به هر حال دانند كه مراد آن است كه: أ زيد عندك ام عمرو، براي ام عمر و چون گويند زيد عندك و دعوي كند آنگه كه استفهام خواستم و همزه نيارد و «أم» نيارد كه عوض باشد محال باشد و از كلام او را استفهام ندانند، بل از او فهم جز خبر نكنند. امّا بيت عمرو بن ابي ربيعه چنان كه خالي است از حرف استفهام و عوض«1» لا جرم نگويم كه استفهام است، بل گويم خبر محض است ثم ّ قالوا: ايشان گفتند و خبر دادند كه تو او را دوست داري من تصديق كردم و اقرار دادم و نپوشيدم، گفتم: بهرا اي بهرني حبّها بهرا

اي غلبني. امّا آن بيت كه جرير طبري در تفسير برآورد به استشهاد اينكه وجه من قول ابي النّجم«2»: رفوني و قالوا يا خويلد لا ترع فقلت و انكرت الوجوه هم هم گفت تقدير آن است كه: «أهم هم»، براي آن كه انكرت الوجوه كه محال باشد كه با انكرت الوجوه و با آن كه روي ايشان را منكر باشد و نشناسد گويد «هم هم» بر وجه خبر گويم چه«3» منع از اينكه كه اگر روي ايشان بتحقيق نشناسد به و هم و ظن ّ و حدس«4» گويد «هم هم» ايشانند. نبيني كه او خايف است و صفت خوف خود مي كند في قوله: رفوني اي سكّنوني«5»، و قالوا: يا خويلد لا ترع، و خايف بد گمان باشد و حزم و احتياط نگاه دارد اگر چه قوم نه دشمن او باشند او براي حزم بر ايشان حمل كند و گمان برد. و امّا آن كه ابو علي گفت در تقويت اينكه وجه كه اگر چه در كلام دليلي نيست بر حذف حرف استفهام، در عقل دليل هست و دليل عقل از ادلّه كلام قويتر باشد چيزي نيست اينكه حديث براي آن كه دليل عقل اگر چه از همه ادلّه كه مصاحب كلام بود قويتر باشد دليل نكند كه حرف استفهام بايد تا از اينكه كلام محذوف بود كه اينكه دعوي كردن ----------------------------------- (1). مج، وز، مت هر دو. (2). مج، وز، مت شعر. (3). لت: جز. (4). مج، وز، مت: حسد. (5). آن: سكوني. صفحه : 354 محال است دليل عقل دليل آن كند كه ابراهيم- عليه السّلام- از مثل اينكه، معصوم و منزّه بود اگر چنان

كه هيچ وجه نبودي در تنزيه ابراهيم- عليه السّلام- جز اينكه كه يك وجه و اينكه وجه مطّرد نبودي الّا با تقدير همزه استفهام حكم كرديمي«1» كه چنين است كه ابو علي گفت. چون وجه هاي ديگر هست كه به آن تنزيه ابراهيم- عليه السّلام- مي توان كرد از اينكه معني بي تقدير همزه استفهام و مخالفت عرب در نهاد كلامشان، اينكه حديث كه ابو علي گفت روان نباشد. و در آيت دليل است بر آن كه معارف ضروري نيست، چه اگر ضروري بودي ابراهيم- عليه السّلام- به بدايت كار به هيچ حال شاك ّ نبودي در معرفت خداي و محتاج نبودي به آن كه معرفت به نظر و استدلال استخراج كند. قوله تعالي: فَلَمّا جَن َّ عَلَيه ِ اللَّيل ُ، بيان كرديم كه: «جن ّ» ستر باشد و الفاظي كه از او مشتق است براي چه آن را «جان ّ» خوانند، و منه الجنان للقلب. و بعضي اهل لغت گفتند: «جن ّ» هم لازم است و هم متعدّي، و لغت قرآن بر لزوم است به دليل آن كه به حرف جرّ تعديه كرد آن را، گفت: جَن َّ عَلَيه ِ اللَّيل ُ، و در شعر هذليان آمد متعدّي في قول بعضهم: و لمّا وردت قبيل الكري و قد جنّه السّدف الادهم و قال عبيد فيه أيضا: و خرق تصيح البوم«2» فيه مع الصّدي مخوف اذا ما جنّه اللّيل مرهوب و گفتند: «أجن ّ» نيز لازم آمده است في قول الشّاعر: فلمّا أجن ّ اللّيل بتنا كأنّنا علي كثرة الاعداء محترسان أي اظلم، و «جنّه» لغت اسد است و «اجنّه» [89- ر]

لغت تميم، و امّا أجن ّ«3» در بيت محتمل است لزوم و تعديه را. رَأي«4» رَأي أَيدِيَهُم«1»، و

در سوره يوسف: رَأي قَمِيصَه ُ«2»، و قوله: رَأي بُرهان َ رَبِّه ِ«3»، و در طه: رَأي ناراً«4»، و هم در اينكه جا: و در و النجم: ما رَأي و لَقَد رَأي«5»، اينكه هفت جايگاه اينان به كسر «را» و اماله همزه خوانند. و عليمي موافقت كرد ايشان را في «رأي كوكبا» و ابو عمرو جمله را اماله كند و لكن «را» مفتوح گويد، و نافع بين بين خواند اينكه جمله آنگه باشد تا او را ساكني ملاقي نشود يا به ضميري نپيوندد، چون به ساكني پيوندد في قوله: رَأَي القَمَرَ و رَأَي الشَّمس َ«6» و در سورة النّحل: وَ إِذا رَأَي الَّذِين َ ظَلَمُوا العَذاب َ«7»، وَ إِذا رَأَي الَّذِين َ أَشرَكُوا شُرَكاءَهُم«8»، و در سورة الكهف: وَ رَأَي المُجرِمُون َ النّارَ«9»، و در احزاب: وَ لَمّا رَأَ المُؤمِنُون َ الأَحزاب َ«10»، در اينكه مواضع حمزه و خلف و نصير و ابو بكر الاعشي و برجمي خوانند به كسر «را» و فتح همزه، و باقي قرّاء به فتح «را» و همزه معا. امّا چون متّصل باشد به ضميري چون «رآه» و «رآك» و «رآها»، حمزه و كسائي و خلف و يحيي كسايي«11» راوي از ابو بكر به كسر «را» و اماله خوانند و ابو عمرو داجوني«12» به فتح «را» و اماله همزه، و باقي قرّاء به فتح «را» و همزه خوانند. و امّا آن كه اماله نكرد«13» بر اصل خود رها كرد، چون: دعا و رمي، و امّا آن كه اماله كرد«14» گفت: كلمه من ذوات الياء است«15»، و آن كه «را» را مكسور بكرد براي متابعت كسره اماله كرد«16»، [و]«17» آن كه «را» مكسور بكرد بي اماله گفت: براي آن كه فعل از باب

فعل يفعل است چون كسره بر عين الفعل پيدا نشد بر «را» افگند كه ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آيه 70. (2). سوره يوسف (12) آيه 28. (3). سوره يوسف (12) آيه 24. (4). سوره طه (20) آيه 10. (5). سوره نجم (53) آيه 11. (6). سوره نجم (53) آيه 18. (7). سوره انعام (6) آيه 78. (8). سوره نحل (16) آيه 85. (9). سوره نحل (16) آيه 86. (10). سوره كهف (18) آيه 53. (11). سوره احزاب (33) آيه 22. [.....]

(12). مج، وز، آج، لت، آن: يحيي و كسائي. (13). اساس، آج، لب، بم، آن: داحوني. (14). مج، وز: بكرد. (15). اساس و همه نسخه بدلها: ذوات الياست. (16). مج، وز، بم: بكرد. (17). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. صفحه : 356 حرفي صحيح بود. و «افول» غروب باشد، يقال: افل يأفل افولا اذا غاب، قال ذو الرّمّة: مصابيح ليست باللّواتي يقودها نجوم و لا بالآفلات الدّوالك و قوله: لَئِن لَم يَهدِنِي، اگر هدايت ندهد مرا خدا. «هدي» در آيت به معني لطف و توفيق است، نظيره قوله: وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً«1»، أي لطفا، و قوله: إِنِّي بَرِي ءٌ مِمّا تُشرِكُون َ«2»، «برئ» فعيل باشد به معني فاعل. مِمّا تُشرِكُون َ، أي ممّا تشركون به، و قوله: هذا أَكبَرُ، يعني من الكواكب و القمر و لكن براي دلالت كلام بر او بيفكند. قوله: إِنِّي وَجَّهت ُ وَجهِي َ، ابراهيم- عليه السّلام- تا از معبودان ديگر تبرّا نكرد، تولّاي او به معبود«3» درست نيامد، و از اينكه جاست كه هيچ تولّا بي تقديم تبرّا درست نيايد، نبيني كه قديم- جل ّ جلاله- در كلمه توحيد

مكلّفان را چنين فرمود كه بگويند: لا إِله َ إِلَّا اللّه ُ«4»، تا نگويند كه هيچ معبود بدون او نيست از هر چه گفتند و بر او دعوي الهيّت كردند به نفي جنس چون به «إله»«5» نفي ره توحيد از«6» خاشاك شرك پاك كرده باشد، آنگه به «إلّا» اثبات الهيّت او كند تا چون او را اثبات كند جز او در الهيّت نباشد، همه خدايان مزوّر از اينكه معني به در باشند تا توحيد تمام بود گفت: روي به خدا كردم كه آفريدگار آسمانها و زمين است، يعني روي عبادت بر وجه اخلاص به خداي آفريدگار آسمانها و زمين كردم. حَنِيفاً، [نصب او بر حال است از «وجّهت» و اينكه حال باشد از فاعل حنيفا]«7»، أي مستقيما«8» عادلا، و قيل: مائلا عن الشّرك، و «الحنيف»«9» من الاضداد، يكون بمعني الميل و الاستقامة معا. وَ ما أَنَا مِن َ المُشرِكِين َ، «ما» نفي است، و من از جمله مشركان نيستم، و ----------------------------------- (1). سوره محمّد (47) آيه 17. (2). سوره انعام (6) آيه 78. (3). مج، وز، مت، لت، آن، مر او. (4). سوره محمّد (47) آيه 19. (5). آج: لا اله. (6). آج، لب خاك و. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (8). مج و. [.....]

(9). مج، وز، مت، مر: و الحتف. صفحه : 357 «من» شايد كه تبعيض را باشد و شايد«1» كه تبيين را بود. قوله تعالي: وَ حاجَّه ُ قَومُه ُ، محاجّت مخاصمت باشد و حجّت انگيختن بر يكديگر، يقال: حاججته فحججته، أي ناظرته و جادلته فغلبته، و محاجّه و مجادله ايشان با او آنگه بود كه او بر آن بتان [89-

پ]

استخفاف كردي و رسن در پاي«2» ايشان بستي و ايشان را در زمين مي كشيدي«3» و به در زمين مي كشيدي«4» و به كنار آب آوردي و به تهكّم و سخريّت گفتي: آب باز خوري«5» چنان كه در روز كسر اصنام گفت: «ما لكم لا تأكلون»، ايشان با او خصومت كردند در اينكه معني، او جواب داد كه: أَ تُحاجُّونِّي فِي اللّه ِ، جمله قرّاء خواندند به تشديد نون براي آن كه «تحاجّونني» بوده است ادغام كردند «نون» را در يكديگر«6» تا «نوني» مشدّد شد، و اينكه بر اصل خود باشد. و اهل مدينه به تخفيف «نون» خواندند تخفيف را براي آن كه «جيم» هم مشدّد بود و يك «نون» بيفگندند، و آن كه بيفگنده باشد«7» نون دوم بود براي تكرار را و تكرار در دوم باشد و تثقيل براي تكرار است و اينكه چنان باشد كه «نون» از ليتني بيفگنند و گويند: «ليتي» چنان كه گفت: يتي اصادقه و افقد بعض مالي و بعضي اهل لغت گفتند: حذف اينكه «نون» لغت غطفان است«8» و بعضي گفتند: «نون» اوّل بيفگندند- چنان كه شاعر گفت:«9» أ بالموت الّذي لا بدّ انّي ملاق لا اباك تخوّفيني«10» و كسائي خواند و عيسي: «هداني» به«11» اماله، و باقي«12» به تفخيم. حجّت ----------------------------------- (1). مج، مت: نشايد. (2). مل در گردن و پاي. (4- 3). مج، وز، مت: بستي و او بر زمين كشيدي. (5). آج، لب: بازخوريد. (6). مج، وز، مت، لت، مر: يك نون را در ديگر. (7). مل: باشد. (8). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: عطا است، با توجه به مج و ديگر نسخه ها، كذا در شعراني،

تبيان تصحيح شد. (9). مج، وز، مت، مل شعر. (10). اساس، بم، آف، آن: تخوفتني، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها و كذا شعراني، تبيان، مجمع البيان تصحيح شد. (11). آن: با. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر قرّا. صفحه : 358 كسايي آن است كه كلمه از ذوات الياست. و آنان كه به تفخيم خواندند بر اصل خود نهادند. ابراهيم- عليه السّلام- ايشان را جواب داد به صورت استفهام و معني انكار و تقريع و گفت: أَ تُحاجُّونِّي فِي اللّه ِ، در«1» باب خداي«2» با من محاجّه«3» مي كنيد وَ قَد هَدان ِ، «واو» حال است و حال حالي كه خداي«4» مرا هدايت داد، و هدايت آن جا لطف است همچنان كه در آيت اوّل گفتيم، يعني با من الطافي كرد كه من به ايمان نزديك شدم. و شايد كه مراد بيان ادلّه باشد يعني ادلّه بر من عرض كرد من قوله: وَ كَذلِك َ نُرِي إِبراهِيم َ مَلَكُوت َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ«5»، كه من عند نظر در آن ادلّه مهتدي شدم و « يا » اضافت بيفگند براي اكتفاء به كسر «نون» از او. وَ لا أَخاف ُ ما تُشرِكُون َ بِه ِ، و من نترسم از اينكه خدايان كه شما ايشان را«6» معبود خود كرده ايد«7» بدون خداي براي آن كه إمّا بتان جماداتند«8» كه نفع و مضرّتي نتوانند كردن و إمّا ستارگاني اند كه ايشان را در ما اثري نباشد و من به دليل افول و غروب ايشان بدانستم كه محدث اند و مخلوق. و «ما» موصوله است به معني الّذي و الّتي، أي الأصنام الّتي او النجوم الّتي تجعلونها شركاء له براي آن كه از ايشان جاي خوف نيست.

إِلّا أَن يَشاءَ رَبِّي شَيئاً، مگر كه خداي من چيزي خواهد. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه الّا كه خداي من خواهد كه ايشان را حيات در آفرينند و قدرت، و ايشان را حي ّ و قادر كند و تمكين كند از فعل كردن و مضرّت رسانيدن تا مخوف الجانب شوند و صحّت آن دارند كه از جانب ايشان كسي را خوفي باشد، آنگه آن هم به مشيّت و قدرت خداي من باشد. و قول دوم آن است كه: الّا ان يشاء ربّي شيئا من السّوء، الّا كه خداي به من مكروهي خواهد و چيزي از اينكه معني چون مرگ و بيماري و درويشي و مانند اينكه و بر اينكه قول استثناء منقطع باشد. ----------------------------------- (1). آج، لب اينكه. (4- 2). آج، لب تعالي. [.....]

(3). مج، وز، مت، مل، لت، مر خصومت. (5). سوره انعام (6) آيه 75. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر به. (7). اساس: كرده، با توجه به مج تصحيح شد. (8). وز، مت، آف، لت، آن: جمادانند. صفحه : 359 آنگه گفت: وَسِع َ رَبِّي كُل َّ شَي ءٍ عِلماً، علم خداي من واسع است و فراخ بر همه چيزي، و معني آن است كه او عالم است به جميع معلومات بر هر وجه كه صحيح باشد كه معلوم بود و معلومات او را نهايتي نيست آنگه ايشان را تحريض كرد بر طريق ملامت و«1» به لفظ استفهام بر تذكير و تفكير«2» و انديشه، گفت: خود«3» هيچ انديشه نمي كني«4»، يعني اگر انديشه و نظر كني«5» بداني صحّت و صدق آنچه من مي گويم شما را و دعوت مي كنم. وَ كَيف َ أَخاف ُ

ما أَشرَكتُم، آنگه گفت هم بر سبيل احتجاج: من [90- ر]

چگونه ترسم از معبودان شما و آنچه شما آن را شريك خداي كرده اي و به آن شرك«6» مي آري«7» به خداي«8» و من بدانسته ام كه از ايشان هيچ نفعي و ضرّي نباشد«9»، شما اوليتري«10» كه بترسي«11» از آن كه به خداي شرك مي آري«12». و او خداي قادر و قاهر است و غالب، و هر چه خواهد«13» كه كند او را از آن مانع نباشد شما از او و شرك آوردن به«14» او و انباز گرفتن به او«15» چيزهايي را كه خداي با«16» سلطاني و بيّنتي فرو نفرستاد«17»، نمي ترسي«18» من چگونه بترسم. فَأَي ُّ الفَرِيقَين ِ أَحَق ُّ بِالأَمن ِ، از ما دو گروه يعني ما و شما كدام گروه اوليتراند كه ايمن باشند اگر شما داني و در آيت دليل است بر آن كه هر كه او مذهبي دارد بي حجّت قول او باطل باشد، لقوله: ما لَم يُنَزِّل بِه ِ عَلَيكُم سُلطاناً، و «سلطان» در قرآن بيشتر به معني حجّت آمد، و نيز در آيت دليل است: بر بطلان قول آنان كه ايشان گفتند: مناظره و محاجّه نبايد كردن براي آن كه خداي تعالي از ابراهيم- عليه السّلام- اينكه معني باز گفت و او را به اينكه«19» مدح كرد. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: ندارد. (2). مج، وز، مت، مل، لت، مر: تذكّر و تفكّر. (3). مج، وز، مت: چون. (4). آف: نمي كنيد. (6- 5). مج، وز، مت، مل، آن، مر: شريك. (12- 7). مج، وز، مت، مل، مر: مي آريد. (8). مج، وز، مت: خدايي. (9). مج، وز، مت: نيايد. (10). مج، وز، مت، مل: اوليتر. [.....]

(11). مج، وز، مت، آج، لب، مل، آن: بترسيد. (13). مج، وز، مت: ندارد. (15- 14). مج، وز، مت، مل، با. (16). مج، وز، مت، آج، لب، مل، لت آن. (17). مج، وز، مت: بفرستاد، آن: فرستاد. (18). آج، لب، مل، آف: نمي ترسيد. (19). آج، لب: بدين. صفحه : 360 قوله: الَّذِين َ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إِيمانَهُم بِظُلم ٍ، شايد كه اينكه كلامي بود مبتدا از خداي تعالي و حكايت نباشد از ابراهيم- عليه السّلام- و اينكه قول بيشتر مفسّران است. و بعضي دگر گفتند: هم حكايت كلام ابراهيم است- عليه السّلام- چون او حجّت بر خصم بداشت و صحّت مذهب و طريقه خود به دليل روشن كرد اينكه سخن بگفت«1»، و معني آيت آن است كه: آنان كه ايمان آرند به خداي تعالي و پيغامبران و كتابهاي او و آنچه واجب است آن را تصديق كردن آنگه ايمان خود به ظلم نپوشند«2»، يعني كفر و اينكه قول بيشتر مفسّران است از عبد اللّه عبّاس و سعيد بن المسيّب و قتاده و مجاهد و حمّاد بن زيد و جماعتي صحابه چون سلمان و عبد اللّه مسعود و ابو الكعب«3» و عبد اللّه عبّاس و حذيفة بن اليمان، و رفع كرد عبد اللّه مسعود اينكه حديث به«4» رسول- عليه السّلام- و گفت: چون اينكه آيت فرود آمد بر«5» مسلمانان، بترسيدند و گفتند: يا رسول اللّه كيست از ما كه او بر خود ظالم نيست! پس امن از ما برخاست. رسول- عليه السّلام- گفت: خلاف آن است كه شما گمان بردي«6» اينكه ظلم كفر است، نبيني كه خداي تعالي چون حكايت كرد از آن بنده صالح يعني لقمان:

يا بُنَي َّ لا تُشرِك بِاللّه ِ إِن َّ الشِّرك َ لَظُلم ٌ عَظِيم ٌ«7»، و معتزليان گفتند: هر كبيره كه احباط ثواب طاعت كند داخل است در اينكه، و هر كه چنين باشد كه ايمان دارد و صاحب كبيره بود نه آمن باشد و نه مهتدي و گفتند: دليل بر آن كه چنين است آن است كه، اگر نه چنين باشد بايد كه مرتكب كبيره چون ايمان دارد ايمن باشد و اينكه خلاف اجماع است! جواب از اينكه آن است كه گوييم: اينكه آنگاه«8» باشد كه آيت را بر عموم حمل كنند و ظلم نفس و ظلم غير در او آرند. فامّا چون به ادلّه عقل و قرآن و اخبار و قول صحابه و مفسّران تخصيص كنند آن را به كفر اينكه لازم نباشد. دگر آن كه اينكه قول به دليل الخطاب باشد براي آن كه خداي تعالي گفت: آنان كه ايمان آرند و ايمان به ظلم از كفر يا معصيت بر زعم ايشان باز نپوشند ايشان را امن باشد دليل نكند كه آن ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: گفت. (2). مج، وز، مت: ببوشند. (3). مج، مت: إبن كعب، وز، مل، مر: ابي الكعب. (4). مج، وز، مت، مل، مر: بر. (5). بروي/ برويد. (6). مج، مت، لت: چه. (7). سوره لقمان (31) آيه 13. [.....]

(8). مج، وز، مت، لت، مر: آنگه. صفحه : 361 كه بخلاف اينكه باشد او را امن نباشد كه اينكه دليل الخطاب بود، دليل الخطاب بنزديك بيشتر اهل علم باطل است. و از امير المؤمنين- عليه السّلام- روايت كنند«1» كه: آيت مخصوص است. به ابراهيم- عليه السّلام- و عكرمه گفت: آيت مخصوص

است به مهاجران اصحاب رسول. اصمعي گفت كه: ظلم بنزديك عرب وضع الشي في غير موضعه باشد، نبيني كه شاعر گفت در مدح قومي اينكه قول«2» [90- پ]: رت الشّقاشق ظلّامون للجزر يعني اشتر جوان را كه بي وقت بكشند چون ظلمي باشد، و يقال: ارض مظلومة اذا اخطأها المطر، قال النّابغة«3»: النّؤي كالحوض بالمظلومة الجلد اي بالأرض«4» الّتي لا مطر بها براي آن كه حوض به زميني كه باران نباشد وضع الشّي ء في غير موضعه باشد، [حق تعالي گفت:]«5» اي آنان كه ايمان آرند و ايمان خود باز نپوشند به كفر يعني [ايمان]«6» آرند و بر او استقامت كنند، چنان كه گفت: إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا«7»، ايشان را امن و ايمني باشد و ايشان مهتدي و راه يافته باشند، نبيني كه در آخر آن آيت«8» هم جزا و پاداشت گفت في قوله: تَتَنَزَّل ُ عَلَيهِم ُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا«9»، معني«10» آن باشد كه اولئك لهم الامن و آنگه گفت: أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ«11»، معني آن باشد كه: وَ هُم مُهتَدُون َ، ايشان راه يافتگان باشند به ره بهشت. وَ تِلك َ حُجَّتُنا، اشارت است به حجّت متقدّم كه در آيت پيشتر«12» برفت از محاجّه او با قوم و غلبه او بر ايشان بحجّت، يقال: هذا حجّة له و هذا حجّة عليه اينكه حجّت اوست، و اينكه حجّت بر اوست يعني آنچه رفت من قوله: وَ حاجَّه ُ قَومُه ُ- الاية. ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، لت، مر: روايت كردند. (2). مج، وز، مت: شعر. (3). مج، وز، مت شعر. (4). اساس: باي ارض، با توجه به مج تصحيح شد. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به

مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9- 7). سوره فصّلت (41) آيه 30. (8). مج، وز، مت: روايت. (10). مج، وز، مت، لت، مر: به معني. (11). سوره فصّلت (41) آيه 30. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر: پيشين. صفحه : 362 مجاهد گفت حجّت آن است كه گفت: الَّذِين َ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إِيمانَهُم بِظُلم ٍ، يعني ما ابراهيم را نصرت كرديم به حجّت و حجّت او بر قوم او ظاهر كرديم و اينكه زيادتي باشد در علم و علم علوّ رتبه«1» و ارتفاع منزلت آرد، آنگه گفت: نَرفَع ُ دَرَجات ٍ مَن نَشاءُ، اهل كوفه و يعقوب خواندند «درجات» به تنوين، باقي بي تنوين بر اضافه. آن كه بتنوين خواند، «من» در محل ّ نصب افگند بوقوع الفعل عليه [و درجات در محل ّ نصب بر ظرف و التقدير نرفع من نشاء درجات و آن كه باضافه خواند درجات را مفعول به كرد و من]«2» در محل ّ جرّ افكند باضافت درجات با او. حق تعالي خبر داد از خود كه: من آن را كه خواهم رفيع گردانم و بلند بر ديگران به درجاتي و منازلي و يا رفيع گردانم درجات و پايه هاي آنان كه من خواهم. و اصل درجات در پايه هاي نردبان باشد كه بتدريج به«3» او بر شوند پايه پايه، و «تدريج» از درجه بود و اصل كلمه من درج اذا دب ّ«4» باشد و درج اذا خرج و مشي و ادراج در نورديدن«5» بود براي آن كه برود و با سري شود و استدراج طلب الادراج باشد، و منه الدّرج قال اللّه تعالي: سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيث ُ لا يَعلَمُون َ«6»، اي نهلكهم«7». و درج از آن«8» جاست كه

آنچه در او بود چون در نورديده«9» باشد از صيانت و پوشيدگي، آنگه گفت: بگو كه خداي تو اي محمّد حكيم است و محكم كار، آنچه كند نكو كند و به جاي خود نهد و داناست آنچه كند و فرمايد به حسب مصلحت كند. قوله تعالي: وَ وَهَبنا لَه ُ، بداديم ما او را- يعني ابراهيم را، يقال: وهب«10» الشّيئ لفلان به مفعول اوّل به نفس خود برسد«11» و به دوم به لام نه چون اعطيت كه متعدّي ----------------------------------- (1). آج، لب: مرتبه. (2). اساس: ندارد، با توجه به مج، مت، آج، لب، مل، لب شعراني افزوده شد. (3). مج، مت: با. [.....]

(4). اساس، آج، لب، آف، آن: اذا ادب، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مج، وز، مت، لت، مر: در بيختن. (6). سوره اعراف (7) آيه 182. (7). اساس، آج، لب، آف، آن: يهلكهم، با توجه به مج تصحيح شد. (8). مج، وز، مت، مل، لت: اينكه. (9). مج، وز، مت، لت، مر: در بيخته. (10). مج، وز، مت، مل، لت، مر: وهبت. (11). مج: نرسد. صفحه : 363 باشد به نفس خود به دو مفعول، گفت: ما بداديم ابراهيم را فرزنداني از ايشان اسحاق و او اسمي است اعجمي لا ينصرف و سبب منع صرف، علميّت است و عجمه، و يعقوب پسر اسحاق كه فرزند زاده ابراهيم بود و گفتند: براي آنش يعقوب خواندند«1» كه به عقب عيص زاد، برادر او، و هر دو هم شكم بودند، و گفتند«2»: دست در عقب عيص زده بود و درست آن است كه تازي نيست تا اشتقاقش طلب كنند

بلي«3» اسمي است اعجمي براي [آن]«4» منصرف نيست. كُلًّا هَدَينا، منصوب است كُلًّا هَدَينا وَ نُوحاً هَدَينا، همچنين گفت [91- ر]: همه را هدايت داديم و نوح را پيش از ايشان، و قيل، من قبل ابراهيم، چون مضاف اليه از او بر كند بنا كرد او را بر ضم. و «هدايت» در آيت به معني بيان و الطاف و توفيق باشد، و شايد كه به معني نبوّت«5». وَ مِن ذُرِّيَّتِه ِ، و از فرزندان او. دو قول گفتند: يكي آن كه ضمير عايد است با نوح، براي آن كه در مذكوران كساني هستند كه نه از فرزندان ابراهيم اند و آن لوط است كه پسر خواهرش بود، و گفتند: پسر برادرش و بهري دگر گفتند: راجع است با ابراهيم، و آنچه گفتند از حديث لوط مانع نباشد از اينكه براي آن كه كلام بر تغليب رانده باشد و هر دو قول محتمل است. و اصل ذرّيّة فعليّه است من ذرء اللّه الخلق، أي خلقهم. و از فرزندان او داود بود و پسرش سليمان و ايّوب و هو ايّوب بن افرص بن رازح بن روم بن عيصا بن اسحاق بن ابراهيم، و يوسف پسر يعقوب، و او آن است كه رسول- عليه السّلام- گفت او را: الكريم بن الكريم بن الكريم، يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم. و موسي و هارون پسران عمران بودند و هارون به يك سال از موسي- عليه السّلام- مهتر بود. وَ كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ، و ما همچنين پاداشت«6» دهيم نيكوكاران«7» را، يعني چنان كه ابراهيم را جزا داديم بر توحيد و ثبات بر دين و مجاهده در راه معرفت همچنين فرزندان او

را كه به او اقتدا كردند، همچنين پاداشت«8» دهيم و جمله محسنان را بر احساني كه كنند. ----------------------------------- (1). مج، مت، مل، آف: خوانند. (2). مج: گفته اند. (3). مج، وز، مت، مل، لت، مر: بل. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، مت، آج، لب، لت بود. (8- 6). آف: پاداش. [.....]

(7). مج، وز، مت، مل، لت، مر: نكوكاران. صفحه : 364 وَ زَكَرِيّا، و هو زكريّا بن اذن«1» بن كيا و يحيي پسر او و عيسي پسر مريم ابنت عمران بن هاشم بن امون بن حرقيا. و الياس، عبد اللّه بن مسعود گفت: الياس نام ادريس است و او را دو نام بود- چنان كه يعقوب را اسرائيل گفتند، و دگر مفسّران گفتند: الياس از فرزندان هارون بود و هو الياس بن نسر«2» بن فنحاص بن العيزار بن هارون بن عمران، و اينكه قول درست تر است تا آيت بر نسق«3» باشد. آنگه گفت [همه]«4» از جمله صالحان و نيكان بودند، و در آيت دليل است بر آن كه حسن و حسين از فرزندان رسول«5» بودند لقوله تعالي: وَ مِن ذُرِّيَّتِه ِ داوُدَ وَ سُلَيمان َ- الي قوله: وَ زَكَرِيّا وَ يَحيي وَ عِيسي، عيسي را از فرزندان ابراهيم يا نوح خواند«6» و نسب او با ايشان از جهت مادر پيوست كه او پدر نداشت. عجب از نواصب كه ايشان روا دارند كه عيسي پسر نوح باشد با چند هزار سال كه از ميان ايشان است و زير و بالاي پنجاه پدر، و روا ندارند كه حسن و حسين- عليهما السّلام«7»- فرزندان پيغمبر باشند و از ميان ايشان و پيغامبر-

عليه السّلام- جز فاطمه بنت رسول اللّه نيست؟ و مذهب شافعي در اينكه آيت«8» موافق مذهب ماست در آن مسأله فقهي كه: اگر مردي وقفي كند علي اولاده و اولاد اولاده هل يدخل فيهم ولد البنت ام لا، دختر زاده در آن وقف شود يا نه! مذهب اهل البيت و مذهب شافعي آن است كه: داخل باشد در وقف، و مذهب ابو حنيفه آن است كه نباشد. ابو حنيفه تمسّك كرد به قول شاعر كه گفت:«9» بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ّ ابناء الرّجال الاباعد و شافعي تمسّك كرد به اينكه آيت و بقوله تعالي: فَقُل تَعالَوا نَدع ُ أَبناءَنا وَ أَبناءَكُم«10»، و گفت حجّت من [قويتر]«11» از دو آيه محكم از حجّت ابو حنيفه از بيتي ----------------------------------- (1). اساس، بم: ادن، مج: آذر، وز، مت: آذر، با توجه به لت تصحيح شد. (2). مج، وز، مت: پسر، مر: بسير، طبري: يسي ء، آلوسي، يس، كشف الاسرار: بشر. (3). مج، وز، لت: فسق. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج، وز، لت، مل، آف، لت، مر عليهما السّلام. (6). آن: خوانند. (7). اساس: عليهم السلام، با توجه به مج تصحيح شد. (8). مج، وز، مت شعر. (9). مج، وز، مت، مل، لت، مر: باب. (10). سوره آل عمران (3) آيه 61. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، آج، لت: قويتر است. صفحه : 365 مجهول از عربي جاهل. در خبر است كه: يك روز مأمون با علي ّ بن موسي الرّضا«1» نشسته بود، گفت: يابن رسول اللّه، دليلي تواني گفتن از كتاب خداي كه تو [91- پ]

فرزند پيغامبري«2» از

صلب او گفت: بلي«3»، گفت آيت مباهله نخواهم: أَبناءَنا وَ أَبناءَكُم«4»، و آيت سورت انعام نخواهم: وَ مِن ذُرِّيَّتِه ِ داوُدَ وَ سُلَيمان َ، گفت: آن نيارم، گفت: چيست! گفت: قوله تعالي: حُرِّمَت عَلَيكُم أُمَّهاتُكُم«5» وَ حَلائِل ُ أَبنائِكُم ُ الَّذِين َ مِن أَصلابِكُم«8». وَ إِسماعِيل َ، و نيز از فرزندان ابراهيم اسماعيل بود. وَ اليَسَع َ، و هو اليسع بن اخطور بن العجوز. حمزه و كسائي و خلف خواندند: و الّيسع. بتشديد «لام» و فتح «او» و سكون « يا » اينكه جا و در سوره ص، باقي قرّاء به سكون «لام» و فتح « يا ». زجّاج گفت: اينكه دو لغت است، ابو علي فارسي«9» گفت: «الف» و «لام» نه تعريف راست [بل زيادت است براي آن كه اسم علم است و عرب جمع نكند بين علامتي تعريف في اسم واحد. و كسائي گفت: «لام» تعريف است]«10» و گفت: اسم «ليسع» بوده است به فتح «لام» و سكون «ياء»، آنگه «لام» تعريف در او بردند الّيسع شد و «لام» در «لام» ادغام كردند مشدّد شد و بنزديك او اسم بر وزن ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: عليه السلام. (2). لت، مر: اويي. [.....]

(3). مج، وز، مت: يكي. (4). سوره آل عمران (3) آيه 61. (8- 5). سوره نساء (4) آيه 23. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر: پسر زاده. (7). مج، وز، مت: زندگي. (9). مج، وز، مت، مل، لت، مر: ابو علي الفارسي. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 366 فيعل«1» باشد، آنگه گفت: اگر اسم «يسع» بودي بر وزن فعل«2»، «لام» را در او مجال نبودي چنان كه

در يزيد و يشكر نشود و در يحيي، اصمعي گفت: من او را گفتم پس چه گويي كه التّوضح مي گويند نوعي سنگ را و اليعملة النّاقة القويّة و اليحمد«3» حي ّ من اليمن! گفت: فرو ماند جواب نداد. دگر آن كه ايشان يسع نام مي نهند و ليسع نام مي نهند. فرّاء گفت: تشديد قراءت به اسم اعجمي بهتر«4» ماند براي آن كه ايشان «الف» و «لام» در اسماء كه منصرف نباشد نبرند الّا در صور ضرورت شعر، چنان كه گفت:«5» وجدنا الوليد بن اليزيد مباركا شديدا بأعباء«6» الخلافة كاهله و گفت: براي آن «الف» و «لام» در يزيد برد كه در وليد برده بود، و اينكه كه فرّاء گفت: چيزي نيست براي آن كه جمله اسماء منصرف را «لام» تعريف در نشود، نبيني كه در أحمر و حمراء مي شود، يقول: مررت بالأحمر و الحمراء، در يزيد و يحيي به آن نمي شود كه اسم علم است و جواب اصمعي كه گفت كسائي به آن فرو ماند هم اينكه است كه اينكه اسماء كه آورد در هيچ علم نيست از توضح و يعمله و ليكن يسع علم است كه اگر تازي است علي قول الكسائي ّ و علميّت تعريف باشد و «لام» علامت تعريف باشد. پس جمع كردن ميان دو علامت تعريف در يك اسم معني ندارد. پس معتمد آن است كه شيخ ابو علي گفت. وَ يُونُس َ، هو يونس بن متّي. وَ لُوطاً، هو لوط بن هاران پسر برادر ابراهيم بود، و گفتند: پسر خواهرش بود. وَ كلًّا فَضَّلنا عَلَي العالَمِين َ، و همه را از اينكه پيغامبران«7»، ما تفضيل داديم بر جهانيان، يعني بر اهل زمانه خود هر پيغامبري

در روزگار خود به از امّت خود بودند براي آن كه نشايد كه حكيم تقدّم كند مفضول را بر فاضل كه در حكمت زشت باشد، و روا بود ----------------------------------- (1). آج، لت: فيعل. (2). اساس، بم، آن لاء، با توجه به مج و ديگر نسخه ها زايد مي نمايد. (3). اساس: التحمد، با توجه به آن و سياق جمله صحيح شد. (4). مج، وز، مت، لت: مهتر، مر: بيشتر. (5). مج، وز، مت شعر. (6). اساس و ديگر نسخه بدلها با حناء، با توجه به آج و مأخذ شعري تصحيح شد. (7). مج، وز، مت، آج، مر: پيغمبران. [.....]

صفحه : 367 كه در يك روزگار دو پيغامبر و ده پيغامبر و بيشتر و كمتر باشند، و يكي بر يكي مفضّل باشد، نبيني كه لوط- عليه السّلام- در روزگار ابراهيم بود و مفضّل نبود بر ابراهيم بل ابراهيم بر او مفضّل بود به اجماع. وَ مِن آبائِهِم، از پدران اينكه پيغامبران [92- ر]. وَ ذُرِّيّاتِهِم، و فرزندان ايشان و برادرانشان، و تقدير آن است كه: و كلّا فضّلنا علي العالمين و فضلنا ايضا من آبائهم و ذرّيّاتهم و اخوانهم علي كثير من النّاس. و از اينان كه ذكر كرديم از خويشان اينكه پيغامبران كه با پيغامبران بودند يا اوصيا يا اوليا، تفضيل داديم نيز ايشان را بر بسياري مردمان از آن كه«1» به مرتبه فرود«2» ايشان بودند و در منزلت ثواب دون ايشان بودند. وَ اجتَبَيناهُم، و ما ايشان را برگزيديم و هدايت كرديم و راه نموديم به راه راست، از اينان«3» و الطاف و توفيق و نبوّت و آنچه ايشان را به ثواب و نعم

رساند. ذلِك َ هُدَي اللّه ِ، اينكه ره دين خداست آن را كه خواهد به آن راه نمايد از بندگانش، و لا محال هيچ فعل نكند قديم- جل ّ جلاله- تا نخواهد«4»، براي آن كه هر فعل كه كند عالم باشد به آن و ساهي نبود از آن و براي غرضي صحيح كند، و چون چنين باشد لا بد مريد باشد آن را، پس معني آيت آن است كه: هدايت او بي اراده او نبود و روا بود كه هدايت آن جا نيز مراد ثواب باشد چنان كه در اوّل آيت هست من قوله: كُلًّا هَدَينا وَ نُوحاً هَدَينا مِن قَبل ُ، و آن هدايت ثواب است لقوله تعالي: وَ كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ، و جزا جز به ثواب لايق نباشد، پس گفت: هدايت دهم آن را كه خواهم يعني ثواب، و ثواب جز مستحق را نخواهد تا دهد، نبيني كه گفت: وَ لَو أَشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم ما كانُوا يَعمَلُون َ، و اگر شرك آرند عمل ايشان باطل و محبط شود و ثواب عمل باشد كه محبط شود. امّا معني «احباط» اينكه جا آن است كه دگر جايها بيان كرديم: من نفي الوقوع علي وجه يستحق ّ به الثّواب، معني آن است كه اگر شرك آرند هر عمل«5» كه كنند«6» و كرده باشد«7». همه بر وجهي بود«8» كه بر آن ----------------------------------- (1). وز، مت، لت: آنان كه. (2). مل: فروتر. (3). آج: اتيان الطاف. (4). مج، مت: بخواهد. (5). مل: عملي. (6). اساس: كند، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). اساس: باشند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8). مج، وز، مت، مل، لت: باشد. صفحه : 368 استحقاق ثوابي نبود،

امّا براي آن كه عمل به ظاهر در وجود آمده است و از روي ظاهر كسي گمان برد كه آن عمل را وقوعي و قبولي هست، چون بنگرند بر آن هيچ ثوابي نبود براي آن كه نه بر وجه مأمور به«1» افتاد لفظ«2» بر آن اطلاق كرد. أُولئِك َ الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ وَ الحُكم َ وَ النُّبُوَّةَ، ايشان آنان اند كه [ما]«3» ايشان را كتاب داديم و حكمت و پيغامبري، يعني پيغامبران كه ذكر ايشان برفت در آيات مقدّم. فَإِن يَكفُر بِها هؤُلاءِ، اگر كافر شوند به آن اينكه جماعت عصر تو. و «بها» راجع است با نبوّت انبيا، و روا بود كه راجع باشد با جماعت انبيا. فَقَد وَكَّلنا بِها قَوماً، ما موكّل بكرديم يعني لطف و توفيق گروهي را كه به آن كافر نه اند، يعني اگر كافرند اينكه قوم به نبوّت تو گروهي هستند كه كافر نه اند از گماشتگان من. در ايشان چند قول گفتند، حسن بصري و زجّاج و طبري و جبّائي گفتند: مراد پيغامبران مقدّم اند كه ذكر ايشان برفت كه خداي تعالي عهد نبوّت رسول ما بر ايشان فرا گرفت و ايشان به او ايمان آوردند، و بعضي دگر گفتند: فَإِن يَكفُر بِها هؤُلاءِ، اگر اهل مكّه به تو و نبوّت تو كافراند، من گروهي را موكّل كنم از اهل مدينه بر ايمان به تو. بعضي ديگر«4» گفتند: مراد جمله مؤمنان اند كه به رسول- عليه السّلام- ايمان آوردند پيش او و در عصر او و از پس او، و اينكه اوليتر«5» براي عمومش را و كثرت فايده در او. أُولئِك َ الَّذِين َ هَدَي اللّه ُ، ايشان آنان اند كه خداي تعالي ايشان را هدايت كرد«6»، يعني پيغمبران

مذكور در آيات مقدّم. و مراد به «هدايت»، نبوّت و حكمت و كتاب است، آن كه«7» رفت في قوله: آتَيناهُم ُ الكِتاب َ وَ الحُكم َ وَ النُّبُوَّةَ. فَبِهُداهُم ُ اقتَدِه، تو كه محمّدي و قوم تو و امّت تو به هداي ايشان اقتدا كني«8»، يعني به سيرت و طريقه و سنّت و سداد و صلاح ايشان، يعني بر طريقه ايشان روي«9»، ----------------------------------- (1). اساس: مأمور، با توجّه به مج، وز، تصحيح شد. (2). اساس: حباط، با توجّه به مج، وز، تصحيح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مت، آج، آف: دگر. (5). آف بود. (6). مج، وز، لت، مر: هدايت داد. [.....]

(7). مج، وز، مت: آنگه. (8). آف، آن: كنيد. (9). روي/ رويد. صفحه : 369 و مراد نه شريعت است كه رسول- عليه السّلام- در شرع تبع هيچ پيغامبر نبود. حمزه و كسائي و خلف و يعقوب و كسائي [92- پ]

به روايتي«1» عن ابي بكر در حال وصل «ها» بيفگنند«2» از «اقتده»، و در حال وقف «ها» گفتند، و باقي قرّاء به اثبات «ها» خواندند في الحالين الوصل و الوقف و اسكان او، الّا إبن ذكوان كه«3» «ها» اثبات كرد و وصل كرد به « يا » از پس اقتده«4»، و لفظ «اقتدهي» باشد و هشام «ها» ي متحرّك گفت بي « يا » اقتَدِه، و اينكه در حال وصل باشد. فامّا در وقف جز سكون «ها» نباشد آن كه«5» وقف كرد، «ها» استراحت را باشد، و آن كه«6» وصل كرد و «هي» گفت، «ها» را كنايت مصدر كرد، أعني الاقتداء، چنان كه شاعر گفت«7»:

هذا سراقة للقرآن يدرسه و المرء عند الرّشا ان يلقها ذئب أي يدرس الدّرس، و نشايد كه راجع بود با قرآن براي آن كه فعل به او متعدّي شد به «لام»، پس نشايد كه يك فعل متعدّي باشد هم به ظاهر هم به مضمر، چنان كه: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ«8»، گفتيم: نصب «قمر» به فعلي مضمر است كه دل ّ عليه قَدَّرناه ُ، و تقدير آن است كه: و قدّرنا القمر قدّرناه. حق تعالي گفت كه: اينان آنان اند كه من ايشان را هدايت دادم تو و امّت تو به ايشان اقتدا كني«9» و به ادلّه اي كه ايشان استدلال كردند به آن شما نيز به آن استدلال كنيد. آنگه از آن بگذشت و رسول را مي گويد بگو اينكه قوم را: لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً، من اينكه عمل كه مي كنم از دعوت و نبوّت، مزدي از شما طمع ندارم اينكه كه من مي گويم و مي كنم جز براي تذكير جهانيان نيست. قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 91 تا 100]

[اشاره]

وَ ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ إِذ قالُوا ما أَنزَل َ اللّه ُ عَلي َشَرٍ مِن شَي ءٍ قُل مَن أَنزَل َ الكِتاب َ الَّذِي جاءَ بِه ِ مُوسي نُوراً وَ هُدي ً لِلنّاس ِ تَجعَلُونَه ُ قَراطِيس َ تُبدُونَها وَ تُخفُون َ كَثِيراً وَ عُلِّمتُم ما لَم تَعلَمُوا أَنتُم وَ لا آباؤُكُم قُل ِ اللّه ُ ثُم َّ ذَرهُم فِي خَوضِهِم يَلعَبُون َ (91) وَ هذا كِتاب ٌ أَنزَلناه ُ مُبارَك ٌ مُصَدِّق ُ الَّذِي بَين َ يَدَيه ِ وَ لِتُنذِرَ أُم َّ القُري وَ مَن حَولَها وَ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ يُؤمِنُون َ بِه ِ وَ هُم عَلي صَلاتِهِم يُحافِظُون َ (92) وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً أَو قال َ أُوحِي َ إِلَي َّ وَ لَم يُوح َ إِلَيه ِ شَي ءٌ وَ مَن قال َ سَأُنزِل ُ مِثل َ ما أَنزَل َ اللّه ُ وَ لَو تَري

إِذِ الظّالِمُون َ فِي غَمَرات ِ المَوت ِ وَ المَلائِكَةُ باسِطُوا أَيدِيهِم أَخرِجُوا أَنفُسَكُم ُ اليَوم َ تُجزَون َ عَذاب َ الهُون ِ بِما كُنتُم تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ غَيرَ الحَق ِّ وَ كُنتُم عَن آياتِه ِ تَستَكبِرُون َ (93) وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادي كَما خَلَقناكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ وَ تَرَكتُم ما خَوَّلناكُم وَراءَ ظُهُورِكُم وَ ما نَري مَعَكُم شُفَعاءَكُم ُ الَّذِين َ زَعَمتُم أَنَّهُم فِيكُم شُرَكاءُ لَقَد تَقَطَّع َ بَينَكُم وَ ضَل َّ عَنكُم ما كُنتُم تَزعُمُون َ (94) إِن َّ اللّه َ فالِق ُ الحَب ِّ وَ النَّوي يُخرِج ُ الحَي َّ مِن َ المَيِّت ِ وَ مُخرِج ُ المَيِّت ِ مِن َ الحَي ِّ ذلِكُم ُ اللّه ُ فَأَنّي تُؤفَكُون َ (95) فالِق ُ الإِصباح ِ وَ جَعَل َ اللَّيل َ سَكَناً وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ حُسباناً ذلِك َ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيم ِ (96) وَ هُوَ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ النُّجُوم َ لِتَهتَدُوا بِها فِي ظُلُمات ِ البَرِّ وَ البَحرِ قَد فَصَّلنَا الآيات ِ لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ (97) وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ فَمُستَقَرٌّ وَ مُستَودَع ٌ قَد فَصَّلنَا الآيات ِ لِقَوم ٍ يَفقَهُون َ (98) وَ هُوَ الَّذِي أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَجنا بِه ِ نَبات َ كُل ِّ شَي ءٍ فَأَخرَجنا مِنه ُ خَضِراً نُخرِج ُ مِنه ُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِن َ النَّخل ِ مِن طَلعِها قِنوان ٌ دانِيَةٌ وَ جَنّات ٍ مِن أَعناب ٍ وَ الزَّيتُون َ وَ الرُّمّان َ مُشتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِه ٍ انظُرُوا إِلي ثَمَرِه ِ إِذا أَثمَرَ وَ يَنعِه ِ إِن َّ فِي ذلِكُم لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ (99) وَ جَعَلُوا لِلّه ِ شُرَكاءَ الجِن َّ وَ خَلَقَهُم وَ خَرَقُوا لَه ُ بَنِين َ وَ بَنات ٍ بِغَيرِ عِلم ٍ سُبحانَه ُ وَ تَعالي عَمّا يَصِفُون َ (100)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). مج، وز، مت: رواي، لت: روي، مر: راوي. (2). مج، مت، آج، لب، بم: بيفگند. (3). مج، وز، مل، مر او. (4). مج، وز، مت: از پس آن اقتدهي. (6- 5). مج، وز، مت: آنگه. (7). مج، وز شعر. (8). سوره يس (36) آيه 39. (9).

كني/ كنيد. صفحه : 370 و نشناختند«1» خداي را حق معرفتش چون گفتند نفرستاد«2» خدا بر هيچ آدمي از چيزي بگو كه فرستاد آن كتاب كه آورد«3» آن را موسي روشنائي و بيان كننده مردمان را! مي كنيد آن را كاغذها«4» كه بيان مي كنيد آن را و پنهان مي كنيد بسياري بياموختند«5» شما را آنچه ندانستي«6» شما و نه پدران شما بگوي كه خدا پس رها كن ايشان را در فرو شدنشان بازي كنان. و اينكه كتابي است كه فرو فرستاديم آن را مبارك«7»، راست دارنده آن را كه پيش اوست و تا بترساني اهل مكّه را و آن«8» را كه پيرامن آنند و آنان كه ايمان آرند به قيامت ايمان آرند«9» [به آن]«10» و ايشان بر نمازشان محافظت كنند. [93- ر]

و كيست بيدادگرتر«11» از آن كه فرا بافد بر خدا دروغي يا گويد وحي كردند به من و نكرده باشند به او وحي و آن كه گفت من فرو فرستم مانند آن كه فرو فرستاد خدا و اگر بيني چون ظالمان«12» در سختيهاي مرگ باشند و فرشتگان باز گسترده«13» باشند دستهاي خود بيرون كني«14» ----------------------------------- (1). آج، لب تعظيم ننمودند. (2). آج، لب: فرو نفرستاد. (3). آج، لب: فرو فرستاد. [.....]

(4). آج، لب: دفترها. (5). آج: آموزانيدند. (6). مج، وز، مت، آف، آج، لب: ندانستيد. (7). آج، لب: بسيار منافع و فوايد. (8). مج، وز، مت، آف، لت: آنان. (9). مج، وز، مت: ايمان دارند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). آج، لب: ستمكارتر. (12). مج، وز، مت، لت: بيدادكاران، آج، لب: ستمكاران. (13). آج، لب: گشاده. (14).

مج، وز، مت: بيرون كنند، آج، لب: بيرون فرستيد، آف: بيرون كنيد. صفحه : 371 جانهاتان امروز پاداشت«1» دهند شما را عذاب خواري به آنچه بودي«2» مي گفتي«3» بر خدا ناحق و بودي«4» از«5» آيات او تكبّر كننده. و«6» آمدي«7» شما تنها چنان كه آفريديم شما را اوّل«8» بار و رها كرديد آنچه داديم شما را باز پس پشتتان«9» و نمي بينم با شما شفيعاتان«10» آنان كه دعوي كردي«11» كه ايشان در شما انبازاند«12» بريده«13» شد ميان شما و گم شد از شما آنچه بودي دعوي مي كردي. خداي شكافنده دانه و استه«14» است بيرون آرد زنده را از مرده و بيرون آرنده است مرده را از زنده و اوست خدا چگونه مي گردانند شما را. شكافنده«15» بام است و كننده شب است آرام و آفتاب و ماه را به شمار آن بر تقدير خداي عزيز داناست. و او آن است كه كرد شما را«16» ستارگان تا راه يابي«17» به آن در ----------------------------------- (1). آف: پاداش. (4- 2). مج، وز، مت: بوديد. (3). مج، وز، مت، آف: مي گفتيد. [.....]

(5). آج، لب قبول. (6). آج، لب حقيقت. (7). آف: آمديد. (8). آج، لب: نخست. (9). آج، لب: رحم مادر. (10). مج، وز، مت، بم، آف: شفيعان تا تو را، آج، لب: شفاعتخواه. (11). مج، وز، مت، آف: گرديد. (12). مج، وز، مت، لت: انبازانند. (13). مج، وز، مت: برنده. (14). استه/ هسته، آن: اشته، مج، وز، مت: استخوان ميوه. (15). بم، آف: بشكافنده، آج، لب: شما را از حق بيرون آرنده صبح است. (16). مج، وز، مت: براي شما. (17). لت: راه بري. صفحه : 372 تاريكيها [ي]«1»

بيابان«2» و دريا ما جدا كرديم آيتها گروهي«3» را كه دانند. و او آن خداست كه بيافريد شما را از يك تن قرار داده و وديعه نهاده جدا وا كرديم آيتها را براي گروهي كه دانند. [93- پ]

و او آن خداست كه فرو فرستاد از آسمان آبي بيرون آورد به آن نبات هر چيزي بيرون آورديم ما از آن سبزي بيرون مي آيد از آن دانه بر هم نشسته و از خرما و از شكوفه آن شاخها نزديك و بهشتها از انگور و زيتون و نار مانند و همتا و جز همتا بنگري«4» به ميوه آن چون ميوه آرد و بپزد«5» در آن آيتهاست گروهي را كه يقين دانند. و كردند خداي را انبازان پري و بيافريد ايشان را و فرا«6» بافند او را پسران و دختران بناداني«7» پاك است خدا و منزّه از آنچه صفت«8» مي كنند. قوله تعالي: وَ ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ- الاية. سعيد جبير گفت: سبب نزول آيت آن بود كه مردي نام او مالك بن الضّيف جهود«9» بيامد و با رسول- عليه السّلام- خصومت مي كرد. رسول- عليه السّلام- [او را]«10» گفت: به خداي، بر تو سوگند مي دهم تو«11» در توريت نمي يابي [كه]«12»: ان ّ اللّه يبغض الحبر السّمين : خداي تعالي دشمن دارد ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج، افزوده شد. [.....]

(2). آج، لب: خشك. (3). لت: قومي. (4). مج، وز، مت: بنگريد. (5). مج، وز، مت، لت: پختن. (6). مج، وز، مت، لت: فرو، آج، لب: به دروغ بديد كردند. (7). مج، وز، مت، آج، لب، لت: بي دانش. (8). مج، وز، مت: وصف. (9). آج،

لب: الجهود. (12- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). آن كه. صفحه : 373 عالم فربه را، و او فربه بود و دعوي علم مي كرد. او را سخت آمد و در خشم آمد«1» و گفت: و الله ما أَنزَل َ اللّه ُ عَلي بَشَرٍ مِن شَي ءٍ، به خداي كه خداي تعالي بر هيچ آدمي چيزي نفرستاد از كتاب و وحي. رسول- عليه السّلام- گفت: و لا علي موسي و نه بر موسي! گفت: و نه بر موسي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد در شأن او«2». سدّي گفت: آيت در فنحاص بن عازورا«3» آمد و اينكه سخن او گفت. محمّد بن اسحاق گفت: جماعتي جهودان بنزديك رسول- عليه السّلام- آمدند و گفتند: يا ابا القاسم؟ كتابي نياري از براي ما از آسمان چنان كه موسي الواح آورد ما را از نزديك خداي، خداي تعالي آيت فرستاد: يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ أَن تُنَزِّل َ عَلَيهِم كِتاباً مِن َ السَّماءِ«4»وَ ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ، حق تعالي [گفت]«5» اينكه كافران و جهودان قدر نكردند خداي را حق ّ قدرش، يعني او را نشناختند و ندانستند حق ّ معرفتش، يقال: قدّرت الشّي ء و قدرته قدرا [و قدرا]«6»، و آن كس كه او چيزي به تقدير باز اندازد بداند، پس قدر به كنايت كرد خداي تعالي از علم ايشان به خداي، يعني خداي را نشناختند. بحق ّ«7» المعرفة. بعضي دگر گفتند: ما قَدَرُوا اللّه َ، يعني اقرار نكردند به قادري خداي«8» تعالي، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است به روايت علي ّ بن طلحه. آيت در كافران«9» آمد كه ايشان به قادري خداي تعالي ايمان نداشتند. قولي ديگر آن است كه: ما عظّموه حق ّ

عظمته، خداي تعالي را تعظيم نكردند حق ّ عظمتش، من قولهم، هذا أمر له قدر و خطر، اينكه كاري با قدر يعني با عظمت مجاهد گفت، مشركان قريش گفتند: ما أَنزَل َ اللّه ُ عَلي بَشَرٍ مِن شَي ءٍ، حق تعالي گفت: خداي را شناخته نباشد به قادري و تعظيم او كرده نباشد آن كس كه او گويد ----------------------------------- (1). مج، مت: در خشم شده، وز، آج، لب، لت: در خشم شده. (2). وز، لت: اينكه آيت در شأن او بفرستاد. (3). اساس: عازور، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). سوره نساء (4) آيه 153. [.....]

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). مج، وز، لت، مت: حق. (8). مج، وز، مت: حق. (9). مج، وز، مت: كافر. صفحه : 374 خداي تعالي بر هيچ آدمي چيزي نفرستاد، حق تعالي گفت: يا محمّد؟ جواب ده اينكه جهودان را«1»، بگو: كه فرستاد اينكه كتاب توريت كه موسي بياورد كه شما از آن لاف مي زني«2» كه در آن كتاب نور و روشنايي و بيان است مردمان را، و هدي و لطف است! و شما آن را به كاغذها كرده اي«3»، يعني بر كاغذها نوشته [اي]«4»، بعضي اظهار مي كني«5» و بعضي پوشيده مي داري«6» و بيشتر آن است كه پوشيده مي داري«7» آنچه نعت و صفت و احوال و اوصاف من است تا مردمان بندانند و به مسلماني راغب نشوند. آنگه گفت: وَ عُلِّمتُم ما لَم تَعلَمُوا أَنتُم وَ لا آباؤُكُم، [در اينكه دو قول است: يكي آن است كه اينكه خطاب مسلمانان است بر سبيل منّت، يعني كه آموخت شما را آنچه ندانستي شما و پدران

شما. و قول ديگر آن است كه هم خطاب جهوديان است، و تقدير آن است كه: من علّمكم ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤكم]«8» «ما» محمول باشد بر آن سخن پيشين كه: مَن أَنزَل َ الكِتاب َ الَّذِي جاءَ بِه ِ مُوسي، و قول اوّل درست تر است [و آن قول مجاهد است، و با آن قول آيت بر ظاهر خود باشد، براي آن اوليتر است]«9». آنگه گفت: اگر ايشان جواب ندهند هم تو جواب ده و بگو كه: خداي يعني جواب مَن أَنزَل َ الكِتاب َ بگوي كه خداي فرستاد آن كتاب بر موسي. ثُم َّ ذَرهُم فِي خَوضِهِم يَلعَبُون َ، آنگه رها [94- ر]

كن ايشان را تا در خوض و گفتاگوي«10» خود بازي مي كنند، يقال: خاض في الامر و خاض في الحديث اذا دخل فيه، و اينكه صورت امر است و مراد تهديد ايشان، يعني رها كن ايشان را با من كه من به حق ّ ايشان برسم كه از من فوت نخواهند شدن«11»، رها كن تا آنچه خواهند مي كنند كه گذر ايشان بر من است. إبن كثير و ابو عمرو خواندند: يجعلونه«12» قراطيس يبدونها و يخفون كثيرا به « يا » ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت و. (2). مج، وز، مت، آج، لب، آف: مي زنيد. (3). مج، وز، مت: كرده ايد. (4). اساس: ندارد، مج، وز، مت، آج، لب: نوشته ايد، با توجّه به نسخه لت و طرز بيان نسخه افزوده شد. (5). مج، وز، آج، لب، آف: مي كنيد. (7- 6). مج، وز، آج، لب، آف، آن: مي داريد. (9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (10). آج، لب، آف: گفت و گوي. (11). وز، آج،

لب، مل، لت: نخواهد شدن. (12). مج، وز، مت: يحملونه. [.....]

صفحه : 375 در هر سه جاي بر مغايبه، و باقي قرّاء به «تاي» خطاب. آنان كه به « يا » خواندند، حمل كردند علي قوله: وَ ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ إِذ قالُوا«1» وَ هذا كِتاب ٌ، اشارت است «هذا» به قرآن، گفت: اينكه كتابي است كه ما آن را بفرستاديم مبارك«4». و قوله: أَنزَلناه ُ، در محل ّ رفع است كه صفت كتاب«5» است، يعني و هذا كتاب منزل«6» مبارك. و اصل بركت ثبات و بقا باشد من بروك البعير و براكاء القتال اي شدّته و ثباته، يعني خير«7» او ثابت«8» و باقي است و اينكه كتاب مصدّق و راست دارنده كتب اوايل است«9» از تورات و انجيل و زبور. وَ لِتُنذِرَ، تا بترساني«10» به او مكّه را يعني، اهل مكّه را. ابو بكر«11» عن عاصم خواند: «لينذر» به « يا »، يعني قرآن، تا اينكه كتاب قرآن بترساند و اينكه مجاز باشد. و آنچه باقي قرّاء بر آنند از «تا» ي خطاب كه منذر رسول باشد هم حقيقت باد«12» و هم موافق ديگر آيات من قوله تعالي: إِنَّما تُنذِرُ مَن ِ اتَّبَع َ الذِّكرَ«13»، إِنَّما أَنت َ مُنذِرٌ وَ لِكُل ِّ قَوم ٍ هادٍ«14»، إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها«15»، و قوله: لِلنّاس ِ بَشِيراً وَ نَذِيراً«16». و إنذار اعلام با تخويف باشد و ام ّ القري بلا خلاف مكّه است. و ام ّ اصل باشد يعني أصل القري براي آن كه زمين از زير آن برون«17» آورد خداي تعالي، و براي آن مكّه را تخصيص كرد كه كعبه در آن جاست و آن مقصد عالميان است براي حج ّ و گفتند: براي

آنش ام ّ القري خواند ----------------------------------- (1). مج، وز و. (2). مج، وز، مت، آج، لب، لت: چون. (3). مج، وز، مت: هم بر حمل خطاب كرد. (4). بم: مُبارَك ٌ مر: كه مبارك است. (5). آج، لب، بم، آن: كتابت. (6). اساس: مقول، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز، مت، مل، مر: جز. (8). مت، آن: ثبات. (9). بم، آف، آن: او اينكه است. (10). مج، وز، مت: بترسانيد، لت، آن: بترساند. (11). مج، وز، مت: ابو عمرو. (12). مج، وز، مت: بود. (13). سوره يس (36) آيه 11. (14). سوره رعد (13) آيه 7. [.....]

(15). سوره نازعات (79) آيه 45. (16). سوره سبا (34) آيه 28. (17). مج، وز، مت: بيرون. صفحه : 376 كه اوّل شهري كه مسكون شد در زمين آن بود كه آدم به او فرود آمد، و زجّاج گفت: براي آن كه اعظم الارض شأنا آن عظمت شأن كه آن راست هيچ شهر«1» را نيست. و مراد به «ام ّ القري» اهل مكّه اند از باب وَ سئَل ِ القَريَةَ«2» باشد، عرب بسيار مضاف حذف كند و مضاف اليه به جاي او بنهد، چون لبس«3» زايل باشد. وَ مَن حَولَها، و آنان را كه پيرامن مكّه اند. عبد اللّه عبّاس و قتاده و دگر مفسّران گفتند: مراد به مَن حَولَها، جمله زمين است يعني مكّه و آنچه گرداگرد اوست. و چون مكّه در ميان زمين است، همه زمين گرد آن باشد. آنگه گفت: آنان كه به قيامت ايمان دارند به اينكه كتاب ايمان دارند، براي آن كه آن كس كه او به قيامت ايمان دارد و ثواب و عقاب

داند، در ثواب راغب بود و از عقاب ترسد«4»، نظر كند و انديشه كار بندد بداند«5» كه اينكه كتاب حق است و از نزديك خداست براي آن كه از ايتان مثل آن با فصاحت و بلاغتشان و حميّت و انفتشان و قوّت دواعيشان به آوردن عاجزاند لا بد بايد تا كلام [94- پ]

خداي باشد و با آن كه به قرآن و قيامت ايمان دارند بر نماز پنج«6» محافظت كنند و مواظبت. قوله: وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً، و كيست ظالمتر و بيدادگرتر از آن كه او بر خدا دروغ گويد. و (افتراء) افتعال باشد از فريه، و فريه دروغ فرا بافته«7» باشد. و اصل الفري القطع. أَو قال َ أُوحِي َ إِلَي َّ، يا گويد وحي كردند بر من و نكرده باشند. مفسّران گفتند: آيت در حق ّ مسيلمه كذّاب آمد، و او مردي سجّاع«8» و كاهن بود، به سجع گفتن«9» تلبيس كردي بر عوام كه مرا نيز كتابي است وحي از خداي، و به كهانت تلبيس كرد كه: من غيب دانم«10» و مرا از آسمان خبر مي رسد. و در اخبار هست كه: او دو رسول را بنزديك پيغامبر- عليه السّلام«11»- فرستاد. رسول- عليه السّلام«12»- ----------------------------------- (1). لب: شهري. (2). سوره يوسف (12) آيه 82. (3). اساس، لب، بم، آف: ليس، با توجّه به مج تصحيح شد. (4). آج، لب: بترسد. (5). مج، وز، مت: بداني. (6). بم، آف، آن: پنجگانه. (7). مج، وز، يافته. (8). مج، وز، مت، بم، مل، آن: شجاع. (9). مج، مت: سجع كردن. (10). مج، وز، مت، لت، مر: مي دانم. (11). مج، وز، مت، لت: صلّي اللّه عليه و

آله. [.....]

(12). لت ايشان را. صفحه : 377 گفت: شما به او ايمان داري«1»! گفتند: آري، گفت: اگر نبودي«2» كه رسول [را]«3» كشتن عادت نيست، بفرمودمي تا شما را گردن بزدندي«4». آنگه ايشان را براند و صحابه را گفت: من شبي در خواب ديدم كه دو دست اورنجن زرّين در دست داشتم بزرگ شد در دست من و مرا خوش نيامد آن، مرا وحي كردند كه: باد در او دم من باد در او دميدم بپريدند. من تأويل آن خواب بر اينكه دو دروغزن كردم يكي مسيلمه كذّاب يمامه و يكي كذّاب«5» صنعاء اسود العنسي ّ. وَ مَن قال َ سَأُنزِل ُ مِثل َ ما أَنزَل َ اللّه ُ، و از آن كس كه او گويد من بيارم مانند آن كه خداي تعالي فرستاد از آسمان، گفتند: اينكه در عبد اللّه بن سعد بن ابي سرح آمد و او قرشي بود و كاتب رسول- عليه السّلام- بود«6». چون وحي آمدي او نوشتي. رسول- عليه السّلام- بر او املا كردي، او به جاي غَفُورٌ حَلِيم ٌ«7»، «عليم حكيم» بنوشتي و به جاي سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ«8»، «غفور رحيم» بنوشتي و مانند اينكه. چون اينكه آيت فرود آمد: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ مِن سُلالَةٍ مِن طِين ٍ«9»- الي قوله: ثُم َّ أَنشَأناه ُ خَلقاً آخَرَ«10»، او را عجب آمد از تفصيل خلق آدمي، بر زبانش برفت: فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ«11». رسول- عليه السّلام- گفت: بنويس. او بنوشت و به شك ّ افتاد،«12» با خود گفت: اگر محمّد در اينكه كه مي گويد صادق است، خود اينكه وحي كه بر او مي كنند بر من مي كنند، و اگر كاذب است مثل آن كه او مي گويد من نيز«13» مي گويم. مرتد شد، و با

نزديك مشركان شد«14» و گفت: احوال محمّد من نيك بدانستم. او بر من املا مي كردي، من تغيير و تبديل مي كردمي و چنان كه خواستم نوشتم و او مؤمناني را كه به«15» رسول آمدندي در سرّ شناخته بود مشركان را مي گفت و وشايت و سعايت مي كرد. و از جمله ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب: ايمان داريد. (2). مج، وز، مت، مل، لت، مر: نه آنستي. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). اساس: بزندي، با توجّه به مج تصحيح شد. (5). اساس: كذا، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). مج، وز، مت و. (7). سوره آل عمران (3) آيه 155، مج، وز، مت، لت: غفور رحيم. (8). سوره بقره (2) آيه 127. (9). سوره مؤمنون (23) آيه 12. (11- 10). سوره مؤمنون (23) آيه 14. (12). مج، وز، مت، آج، لب و. (13). آج، لب: بر. (14). آج، لب: رفت. [.....]

(15). مج، وز، مت، آج، لب، لت: بر. صفحه : 378 مسلمانان يك روز عمّار را به دست داد و بنده اي را از آن حضرميان- نام او خيرتا- ايشان را بگرفتند و عذاب كردند، و عمّار را آن روز گوش ببريدند تا ايشان رسول را ناسزا گفتند. آنگه عمّار بيامد و گفت: يا رسول اللّه مرا كافران عذاب كردند و گوش ببريدند براي تو، و من تو را ناسزا گفتم آنچه ايشان خواستند مرا توبه باشد! خداي تعالي در حق ّ عمّار آيت فرستاد: مَن كَفَرَ بِاللّه ِ مِن بَعدِ إِيمانِه ِ إِلّا مَن أُكرِه َ وَ قَلبُه ُ مُطمَئِن ٌّ بِالإِيمان ِ«1»، يعني عمّار. وَ لكِن مَن شَرَح َ بِالكُفرِ صَدراً فَعَلَيهِم غَضَب ٌ مِن َ اللّه ِ،

يعني عبد اللّه بن سعد بن ابي سرح. آنگه گويند كه با«2» اسلام آمد پيش از فتح مكّه- و اللّه اعلم. آنگه رسول- عليه السّلام- از بعضي عذاب كفّار خبر داد«3» گفت: وَ لَو تَري، و اگر«4» بيني اي محمّد آنگه كه ظالمان يعني كافران در غمرات و شدايد مرگ باشند. و غمرة الماء معظمه باشد، و غمرة الموت سكرته باشد، و غمرة الحرب شدّته باشد [95- ر]

و اصل «غمر» ستر باشد، و «غمر» حقد باشد براي آن كه دل بپوشد، و دخل في غمار النّاس و خمارهم. آن باشد كه در ميان مردمان شود چنان كه پوشيده شود به ايشان. و «غمر» سهك«5» و چرك باشد براي آن كه بدن را بپوشد. و دستار خوان را براي چركني و شوخگني«6» منذيل الغمر خوانند. و «غمر»، قدح كوچك كه در ميان متاع ناپديد بود، و غامر زمين بيران«7» باشد براي آن كه بر او اثر عمارت پيدا نبود. و «غمار» و «غمار» يكي باشد، و «غمر» مرد كار ناآزمود بود و همچنين مغمّر. وَ المَلائِكَةُ باسِطُوا أَيدِيهِم، «واو» حال است، در آن حال كه فرشتگان دست گسترده باشند و فراخ كرده براي قبض روح ايشان. أَخرِجُوا أَنفُسَكُم ُ، در كلام محذوفي هست، يعني يقولون، مي گويند: أَخرِجُوا أَنفُسَكُم ُ، جان بيرون كني«8» از تن يعني جان بدهي«9». و بعضي دگر مفسّران گفتند: باسِطُوا أَيدِيهِم، دست گشاده ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آيه 106. (2). مج، وز، مت: به. (3). مج، وز، مت، مل و. (4). مج، وز، مت، مل، لت تو. (5). اساس، بم، آف، آن، لب: شخك، با توجّه به مج، مت تصحيح شد. (6).

مج، سوختگي، مر: سوختگي. (7). آج، لب، مر: ويران. (8). مج: وز، بيرون كنيد. (9). مج، وز، مر: بدهيد. صفحه : 379 باشند بر ايشان«1» به ضرب و عذاب و سياط، تازيانه بر روي و پشت ايشان مي زنند و مي گويند: جان بدهي. و بعضي دگر گفتند معني أَخرِجُوا أَنفُسَكُم ُ، آن است كه گويند: خويشتن برهاني«2» اگر تواني«3» بر طريق استهزاء. اليَوم َ تُجزَون َ عَذاب َ الهُون ِ، و نيز گويند: امروز پاداشت كنند شما را عذاب هوان و خواري، و «هون» هوان باشد، و «هون» رفق و مدارا باشد، قال اللّه تعالي: وَ عِبادُ الرَّحمن ِ الَّذِين َ يَمشُون َ عَلَي الأَرض ِ هَوناً«4». قال الشّاعر«5»: هونا فما ان يردّ الدّهر من فاتا لا تهلكن أسفا في إثر من ماتا أي رفقا، و «هون» به معني هوان آمده است. همچنين قال عامر بن جوين: تهين النّفوس و هون النّفو س عند الكريهة اعلي لها و لغت معروف در معني «هوان» هون است بضم ّ الهاء قال ذو الاصبع العدواني ّ: اذهب اليك فما امّي براعية ترعي المحاض و لا اغضي علي الهون و باقر- عليه السّلام- گفت: عذاب الهون تشنگي باشد در وقت مرگ. بِما كُنتُم تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ غَيرَ الحَق ِّ، اينكه «با» بدل«6» و مجازات است، به بدل و جزاي آن كه شما بر خدا گفتي«7» بنا حق، يعني آن دروغها كه بر خداي نهادي«8». وَ كُنتُم عَن آياتِه ِ تَستَكبِرُون َ، و از آيات او استكبار و تكبّر كردي«9»، و در آيت دليل است بر آن كه جزا بر«10» عمل باشد و عقوبت بر گناه بخلاف قول مجبّره. قوله: وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادي، آنگه حق تعالي حكايت كرد آن كه با كافران خواهد گفت

روز قيامت بر سبيل تعبير«11» و سرزنش، گفت: آمدي«12» به ما اي كافران ----------------------------------- (1). مج، وز: دست بر ايشان گشاده باشند. (2). مج، وز، مت، مل، مر: برهانيد. (3). مج، وز، مت، مل، آف، مر: توانيد. (4). سوره فرقان (25) آيه 63. [.....]

(5). وز شعر. (6). اساس: اينكه بدل يا ، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، وز، مت، آج، لب، مر: گفتيد. (8). مج، وز، مت، آف، آج، لب، مل، آف، مر: نهاديد. (9). مج، وز، مت، آج، لب، آف، مر: كرديد. (10). اساس، آج، لب: جزاي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (11). وز، آج، لب: تغيّر. (12). مج، وز، مت، آف، مل، مر: آمديد. صفحه : 380 تنها، و «فرادي» جمع فريد و فرد و فردان باشد. أزهري ّ گفت: فرادي و فراد معدول است عن فرد و فريد چو«1» ثلاث و رباع، قال الشّاعر«2»: تري النّعرات الزّرق تحت لبانه فرادي«3» و مثني أصعقتها صواهله و قال النّابغة: من وحش و جرة موشي ّ أكارعه طاوي المصير كسيف الصّيقل الفرد يقال للواحد: فرد و فرد و فرد و فريد و جمع الفرد افراد و الفردان الفرد و جمعه فرادي، ككسلان و كسالي و سكران و سكاري- تنها آمده. كَما خَلَقناكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ، چنان كه اوّل بار آفريديم شما را حفاة عراة غرلا بهما، تن برهنه و پاي برهنه ختنه ناكرده و علامت نازده نه مالي داري«4» با خود نه عقاري كه در دنيا دين در سر آن كردي«5» و آخرت به آن بفروختي«6»، و آنچه من شما را دادم در دنيا رها كردي«7» و با پس پشت

انداختي«8» از مال و ملك و فرزندان و اتباع و اشياع. وَ ما نَري مَعَكُم شُفَعاءَكُم ُ، و آن شفيعان كه دعوي كردي«9» از بتان كه انبازان من اند، گفتي«10» با شما هستند«11» يعني قوله: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ«12». أبو هريره روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- [95- پ]

كه: چون خداي تعالي اسرافيل را فرمايد كه صور بدم«13»، او صور در دمد«14» همه زمين پر از ارواح شود بر صورت نحل- منج انگبين- آنگه حق تعالي گويد: به عزّت و جلال من كه هر جاني با كالبد خود شويد«15»، آنگه آن ارواح به تنها باز شود«16» از ره بيني، و در تن چنان رود كه زهر رود در مار گزيده، آنگه زمين بشكافد و اوّل كسي كه زمين از او شكافته ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر: چون. (2). مج، وز شعر. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب: فراد، مجمع البيان (2/ 336): فراد. (4). مج، وز، مل: داريد. (5). مج، وز، مت: كرديد، مل: كرده ايد. (6). مج، وز، مل: بفروختيد، مل: فروختيد. [.....]

(9- 7). مج، وز، مت: كرديد. (8). مج، وز، مت، مل، آف، مر: انداختيد. (10). مج، وز، مت، مر: گفتيد. (11). مج، وز، مت، لت، مل، مر: نيستند. (12). سوره يونس (10) آيه 18. (13). مج، وز، لت، مر: در صور دم، مت، آج، لب: در صور دمد. (14). لت، مر: او در صور دمد. (15). مج، لت، مر: شود، وز، آن: شوند. (16). لت، آن، مر: باز شوند. صفحه : 381 شود من باشم، آنگه برخيزند و بشتاب به عرصه قيامت

آيند و به موقف عرض هفتاد سال ايستاده باشند حفاة عراة غرلا بهما، پاي برهنه و تن برهنه ختنه ناكرده بي علامت. كس با ايشان ننگرد، و خداي تعالي ميان ايشان حكم نكند. خلايق چندان بگريند كه آب چشمشان منقطع شود و چنداني عرق از ايشان جدا شود كه لگام بر دهنشان كند. و در خبر است كه: رسول- عليه السّلام- يك روز اينكه آيت مي خواند وَ لَقَد جِئتُمُونا فُرادي كَما خَلَقناكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ، عايشه گفت: يا رسول اللّه؟ زنان نيز برهنه باشند! گفت: آري؟ گفت: وا سوأتاه، وا رسوايي«1»؟ رسول- عليه السّلام- گفت: فرداي قيامت هر كسي را چندان فتاده باشد كه در يكدگر ننگرند، زن نداند كه مرد كدام است و مرد نداند كه زن كدام است. لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ«2»، آنگه هم بر سبيل تعيير«3» و توبيخ گويند ايشان را: وَ ما نَري مَعَكُم شُفَعاءَكُم ُ، اينكه«4» بتان كه اميد شفاعت ايشان داشتي«5» ايشان را با شما نمي بينيم. لَقَد تَقَطَّع َ بَينَكُم، اهل مدينه و كسائي و حفص خواندند: «بينكم» به نصب «نون»، و باقي قرّاء به رفع و «بين» مصدر بان يبين باشد بينا و بينونة، قال الشّاعر:«6» بان الخليط برامتين فودّعوا او كلّما ظعنوا لبين تجزع و «بين» از جمله آن اسماست كه يك بار استعمال كنند اسم و يك بار ظرف، و مراد به اسم آن است كه به وجوه«7» اعراب سه گانه«8» بگردد«9»، قال اللّه تعالي: هذا فِراق ُ بَينِي وَ بَينِك َ«10»، و يقال: هذا كتاب بيني و بينك و هذا عهد«11» بيني و بينك، قال اللّه تعالي: وَ مِن بَينِنا وَ بَينِك َ حِجاب ٌ«12»، و علي هذا قراءة من قراء«13» بالرّفع:

«لقد ----------------------------------- (1). لب، بم، آف، آن: وارسواياه. (2). سوره عبس (80) آيه 37. (3). لب، مر: تغيّر. (4). مج، وز، مت، مل، لت: آن. (5). مل، آف، مر: داشتيد. [.....]

(6). مج، وز، مت شعر. (7). مت: به وجوب. (8). مج، وز، مت، لت: سگانه/ سه گانه. (9). مج: بكرد. (10). سوره كهف (18) آيه 78. (11). آج، لب: عهدي. (12). سوره فصّلت (41) آيه 5. (13). وز: قرأ. صفحه : 382 تقطّع بينكم». و «بين» از اضداد است به معني فراق باشد و به معني وصال، و اينكه جا معني آن است كه: لقد تقطّع وصلكم. امّا بر قراءت آن كس كه«1» نصب خواند، در او دو قول است: يكي ظرف و يكي مفعول به، و آن كه مفعول گفت، گفت: فاعل در او مضمر است، و چون آنچه از كلام رفته است در مقدّمه اينكه من قوله: وَ ما نَري مَعَكُم شُفَعاءَكُم ُ، در او معني تقاطع و تهاجر است، تقدير اينكه باشد كه: لقد تقطّع وصلكم بينكم، و بر اينكه تقدير هم روا بود كه ظرف باشد. و قولي«2» ديگر آن است كه: فاعل در او مقدّر است و لكن حذف كرد لدلالة الكلام عليه، و المعني«3»: لقد تقطّع ما بينكم، أي الشّي ء الّذي كان بينكم، و بر اينكه وجه هم ظرف باشد علي كل ّ حال. وَ ضَل َّ عَنكُم ما كُنتُم تَزعُمُون َ، و آنچه دعوي مي كردي«4» از آن بتان و عبادت ايشان و شفاعت ايشان شما را و تقرّب شما با ايشان به خداي«5» همه گم شد«6» و باطل شد، و امروز شما تنها ماندي«7» و بي يار و بي شفيع. آنگه بر سبيل

تنبيه و تذكير و اقامت حجّت بر كافران«8» گفت: إِن َّ اللّه َ فالِق ُ الحَب ِّ وَ النَّوي، خداي معبود كه از او توقّع خير و روزي كنند«9» خدايي است كه او در زير زمين دانه شكافد و استه«10» ميوه، و براي آن تخصيص كرد اينكه را كه دست آدميان از آن دور باشد، و معلوم است به جاري مجراي ضرورت كه آن، كسي نمي كند جز خداي تعالي. و در كلام امير المؤمنين«11» بسيار مي آيد: و الّذي فلق الحبّة و برء النّسمة ، به آن خداي كه در«12» زمين دانه شكافد و در رحم تاريك صورت نگارد، براي آن كه [96- ر]

و همها دور دارد«13» از آن كه هيچ مخلوق را دست آن جا رسد«14». و واحد ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت به. (2). آج، لب: قول. (3). مج، وز، مت، لت، مر: و التّقدير. (4). مج، وز، مت، آج، لب، آف، مر: مي كرديد. (5). وز، آف: به خدايي. (6). بم، آف: كم باشد. [.....]

(7). مج، وز، آج، لب، مل، آف، آن، مر: مانديد. (8). آج، لب: با كافران. (9). آج، لب: كنيد. (10). مج، مل، لت، مر: استخوان، وز، مت: استخان. (11). مج، وز علي عليه السّلام، مت، مل، آف، مر عليه السّلام. (12). مج، وز، مت، مل، مر زير. (13). مج، وز، مت، مل: در او بود، مر: دور بود. (14). مل، لت: نرسد. صفحه : 383 الحب ّ حبّة، و واحد النّوي نواة، من باب تمر و تمرة. و «نوي» استه«1» ميوه باشد كه از او درخت رويد، و هيچ قادر به قدرت اينكه نتواند كرد الّا بالالة«2» و المماسّة«3»، چون

قديم تعالي مي كند مخترع بدانند كه او قادر الذّات است بخلاف دگر فاعلان و قادران. يُخرِج ُ الحَي َّ مِن َ المَيِّت ِ، از مرده زنده بيرون«4» آرد. قولي آن است كه از دانه خوشه بيرون آرد و از نواة درخت بيرون آرد. و تشبيه كرد اينكه را به مرده از آن جا كه نيفزايد«5» و از او انتفاع نباشد و آن را به زنده كه فزاينده باشد و از او نفع آيد چنان كه از احيا، و اينكه بر توسّع باشد. قولي«6» ديگر«7» آن است كه از نطفه حيوان آرد و از حيوان نطفه آرد. قولي«8» ديگر آن است كه از خايه مرغ آرد از مرغ خايه آرد. قولي«9» ديگر آن است كه از كافر مؤمن آرد و از مؤمن كافر آرد، و اينكه اقوال باستقصا در سوره آل عمران رفته است. ذلِكُم ُ اللّه ُ، يعني فاعل اينكه افعال خداست- جل ّ جلاله فَأَنّي تُؤفَكُون َ، چگونه بر مي گردانند شما را از اينكه«10» راه روشن و طريق راست؟ حسن گفت: معني آن است كه عقل شما را از اينكه كار چگونه«11» برمي گردانند؟ و قيل اينكه تصرفون، شما را از اينكه راه راست به كدام ره مي گردانند؟ كما قال اللّه تعالي: فَأَين َ تَذهَبُون َ«12»، كجا مي شوي«13» از ره صواب؟ و «أنّي» بر سه معني مي آيد«14»: كيف و متي و حيث، و اينكه جا دو معني را محتمل است: كيف و اينكه. و الافك الصّرف و الافك الكذب، فعل به معني مفعول لأنّه مصروف عن وجهه. فالِق ُ الإِصباح ِ، أي هو فالق الإصباح، و اشكافنده«15» صبح است، و آن خداست كه از ميان شب تاريك روز روشن بشكافد و اينكه نيز«16» از جمله آن است

كه دست و ----------------------------------- (1). مج، مل، لت، مر: استخوان، وز، مت: استخان، آج: هسته. (2). مج، وز، مت، لت، مر: بآلة. (3). مج، وز، مت، لت، مر: و مماسة. (4). بم، آف: برون. (5). مج، وز، مت: بيفزايد. (9- 8- 6). آج، لب: قول. [.....]

(7). مج، وز، مت، لت: دگر. (10). مج: آن. (11). آج، لب: چون. (12). سوره تكوير (81) آيه 26. (13). آج، لب: مل، مر: مي رويد. (14). آج، لب: آمد، مل، مج، وز، مت، مر: آيد. (15). مج، وز، مت، مل، مر: او شكافنده. (16). مج، وز، مت، مر: و اينكه هم، مل: و اينكه همه. صفحه : 384 آلت قادر به قدرت به آن«1» نرسد وَ جَعَل َ اللَّيل َ«2»وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ، و اينكه مذهب كوفيان است و بنزديك بصريان اسم فاعل آنگه عمل فعل كند كه به معني يفعل باشد حال را، امّا چون به معني ماضي باشد عمل«9» فعل نكند و رفع فالِق ُ الإِصباح ِ بر دو وجه حمل توان كردن«10»: يكي خبر ابتدا«11» محذوف- چنان كه گفتيم- و يكي آن كه خبر بعد خبر باشد كقولهم«12»: هذا حلو حامض، و كقوله: إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ«13»، و: إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ«14»، و در شاذّ حسن بصري خواند: فالق الاصباح بفتح الالف في جمع صبح و قوله: وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ معطوف است بر محل ّ «ليل» كه محل ّ او نصب است و ايشان عطف كنند يك بار بر لفظ و يك بار بر معني، قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). مل، لت، مر: او. (3- 2). اساس و همه نسخه بدلها: جاعل اللّيل بر قراءتي ديگر، با توجه به ضبط قرآن

مجيد تصحيح شد. (4). مل، مر: به مسكن، لت: مسكن. (5). مل: بخسبند، مر: بخسبيد. (6). مج، وز، مت، مل، مر آن است، آج، لب آن. (7). مج، وز، مت، لت، مل، مر: براي آن كه. [.....]

(8). مج، وز، مت، مل، مت، مر: خواندند. (9). آج، لب به. (10). مج، مت: كرد. (11). بم، آف: مبتدا. (12). بم، مل، آف، آن: لقولهم. (13). سوره توبه (9) آيه 99 و 102. (14). سوره توبه (9) آيه 28. صفحه : 385 فلسنا بالجبال و لا الحديد بِحُسبان ٍ، اي بحساب، يقال: حسبت الحساب احسبه حسبا و حسبانا و حسبت الشّي ء اذا ظننته احسبه و احسبه حسبانا، و معني آن است كه حق تعالي مي گويد«1»: من آفتاب و ماه را در فلك«2» خود مي گردانم بحساب نه بگزاف«3» تا آنچه آفتاب به سالي برد«4» ماه به يك ماه«5». و گفتند بيست و هشت روز [96- پ]

برد«6» از آن كه«7» مدار و مسير«8» او چنان ساختيم«9» و مدار اينكه چنين كردم«10» و مثله قوله: الشَّمس ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان ٍ«11». اللّه تعالي در اينكه آيت تذكير كرد«12» بندگان خود را تعظيم نعمت بر ايشان از آن كه ايشان در شبي تاريك باشند كه در او هيچ نبينند و«13» ندانند و از تصرّف و معاش و مكاسب خود باز مانده باشند، ناگاهي از ميان آن شب سياه عمود صبح روز بشكافم«14» و جهان تاريك روشن كنم تا هر كسي به سر معاش خود رود و روي به مصعد«15» خود نهد و در طلب منافع به غرض خود رسند عالم در بدايت خلق تاريك بود من از جرم آفتاب براي جهانيان

چراغي روشن برافروختم كه: وَ جَعَل َ الشَّمس َ سِراجاً«16» تا خلايق و جانوران به منافع خود رسند. همچنين«17» جهان«18» ظلمت ضلالت داشت و ظلمت ظلم خلقان، از ظلام ظلم در شبي مظلم«19» بودند من از ميان آن ظلمت ظلم و ضلالت، آفتاب هدايت و عدل محمّدي برآوردم تا عالم شرع به نور او منوّر شد گمراهان راه يافتند و بازماندگان برسيدند و هر كس راه و مقصد خود بديد«20» و به ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: گفت. (2). آن: ملك. (3). مج، مت، بم: بگذاف. (6- 4). آن: برود. (5). آن برود. (7). مل: چنان كه. (8). آج، لب: مدار سير. [.....]

(9). مج، وز، مت، لت، آن، مر: ساختم. (10). بم، آف: كرديم. (11). سوره رحمن (55) آيه 5. (12). آن و. (13). مج، وز، مت، لت، مر هيچ. (14). مل: شكافم. (15). كذا: در اساس، بم، آف و آن، ديگر نسخه بدلها: مقصد. (16). سوره نوح (71) آيه 16. (17). مج، وز، مت: هم چونين. (18). آف: جهانيان. (19). مل: تاريك. (20). مل، آن، مر: بديدند. صفحه : 386 مقصود و غرض خود رسيد«1» باز چون آن آفتاب فلك«2» خود ببريد و به كناره خو«3» مغرب رسيد به جاي او ماهي برآوردم كه اگر در نور و ضياء به حدّ او نبود خلقان به نور او منتفع بودند و به هدايت او مهتدي شدند و به ارشاد او مسترشد«4» و از آن پس چون ماه فرو شد ستارگان برآوردم تا چنان كه فلك دنيا از آفتاب و ماه و ستارگان خالي نيست فلك دين از آن خالي نباشد و هر يكي كه«5»

فرو شد يكي«6» برآوردم. نجوم سماء كلّما غاب كوكب بدا كوكب يأوي«7» اليه كواكبه تا بعد«8» بروج آسمان نجوم زمين پديد كردم. چون نوبت به آخر رسيد بر مثال اوّل شب«9» غيبتش دراز شد تا ظلام ظلم عالم بگرفت و ظلمت ضلال«10» مستولي شد و متوقّعان راحت و منتظران فرج در بند انتظار دراز ماندند چنان كه به آغاز كار بود به انجام همچنان«11» شد كه خبر صاحب وحي چنان«12» بود كه: الاسلام بدأ غريبا و سيعود كما بدأ فطوبي للغرباء ، تا از غروب آن ستاره غرابت اسلام ظاهر شد. آنگه هم بر آن جمله كه در اوّل كردم به آخر هم آن وعده كردم اگر چه شب دراز است و ظلمت متكاثف است نوميد مشو كه هر شبي را روزي باشد و هر ظلمتي را ضيايي به دنبال بود و هر غسقي را فلقي بر اثر باشد«13» و هر رنجي را راحتي. ان ّ الفرج مع الكرب، فَإِن َّ مَع َ العُسرِ يُسراً«14»، و ليكن تا«15» سخت نشود بنشود. اشتدّي ازمة تنفرجي، اي سختي«16» سخت شو تا بشوي«17». نبيني كه به آخر شب كه وقت سحر باشد تاريكي ----------------------------------- (1). مل، آن، مر: رسيدند. (2). مج، وز، مت: ملك. [.....]

(3). كذا در اساس بم، آف و آن، ديگر نسخه بدلها اينكه كلمه را ندارد، چاپ شعراني: ضوء، «خو» در لغت به معني پهلو و وادي فراخ هست كه اينكه جا بي مناسبت نمي نمايد. (4). مل، آن: مستر شدند. (5). مج، وز، مر: هر كه يكي، مت، لت: هر گه كه يكي. (6). لت ديگر. (7). آج، لت: تأوي. (8). كذا در اساس و آف

و آن، ديگر نسخه بدلها: به عدد. (9). مج، مت: اوّلش. (10). مج، وز، مت، لب، مل، لت، مر: ضلالت، آن: ظلال. (11). مل، مر: هم چنان، آج، لب: همان. (12). مج، وز، مت، مل، لت، مر: چنين. (13). آف: فلقي باشد. (14). سوره انشراح (94) آيه 5. (15). مج، مت: با. (16). مج، وز، مت، مر: «اي سختي» ندارد. [.....]

(17). مج، وز، مت: يا نشوي. صفحه : 387 سختر باشد«1» و آن وقت را خود براي اينكه سحر خوانند چون ظلمت بغايت رسد صبح بر آيد. چون ظلم بغايت رسد، رايت عدل برآيد«2». چون محنت به نهايت رسد«3» راحت پديد آيد. يمانه چو پر شود بگرداند سر اذا الحادثات بلغن«4» المدي و كادت لهن ّ يذوب«5» المهج و حل ّ البلاء و قل ّ العزاء فعند التّناهي يكون الفرج بسا«6» كه درماندگان در ظلمت شب گرفتار باشند ناگاهي از جايي كه توقّع نبود صبح برآيد«7» كه بر اثر«8» آفتاب سر برزند و شعاع قهر بر هر«9» ستم و ستمگر زند«10» تا چنان كه نورش ظلمت را باطل كند عدلش ظلم را ناچيز كند. يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. به روشنايي روز بر تو منّت نهاد كه محل ّ طلب معاش تست، به شب نيز منّت نهاد كه قرارگاه و وقت آسايش تست وَ جَعَل َ«11» وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ حُسباناً، آفتاب و ماه«19» را حساب مقدّر نهادم او را در فلك خود سيصد و شصت مطلع و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، لت، مر: سخت تر بود، آج، لب، آف: سخت تر باشد. (2). مج، وز، مت، مل، لت: پديد آيد. (3). مج،

مت: محبّت به نهان رسد. (4). بم: بكعن. (5). مج، مت، آج، لب، مل: تذوب. (6). لت بينا. (7). مج، وز، مت، مل، لت: صبحي برآيد، مر: صبحي برآمد. (8). مج، وز، مت، لت، مر او، آف، آن آن. (9). لت: بر سر. (10). آج، لب: زنند. (11). اساس و همه نسخه بدلها بجز آف: جاعل، با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد. (13- 12). مج، وز، مت، مل، مر: هميشه. (14). آج، لب: ره معاش طلب از كجا. [.....]

(15). لب: اينكه حكايت. (16). مج: آرائش. (17). مل: فسردگي، آن: فسودگي. (18). آج، لب قوله. (19). آج، لب: ماه و آفتاب. صفحه : 388 سيصد و شصت مغرب نهادم كه در هر روز به مطلعي برآيد و به مغربي فرود شود«1» از آن جا گفت: فَلا أُقسِم ُ بِرَب ِّ المَشارِق ِ وَ المَغارِب ِ«2»، چنان كه مطالع و مغارب مختلف مي شود مدار و مسير«3» او مختلف مي شود از اينكه جاست كه هيچ دو روز در سال چند يكديگر نباشد الّا متفاوت به قدر اختلاف او در سير طول و قصر شب و روز پيدا شود آنگه منافع آن جز خداي نداند كه كشت پرورد و نبات روياند«4» و ميوه رساند و نور گستراند و راه نمايد الي ما لا يحصي كثرة«5» چون آفتاب فرو شود در شب ماه بر آرم تا حساب ايّام و شهور و سنين بداني و اجل ديون و اوقات معاملات و وقت عبادت«6» از حج ّ و روزه. آفتابت طبّاخي مي كند و ماهتابت«7» صبّاغي مي كند اينكه مي پزد و آن مي رزد«8» تا كار تو به برگ و مهيّا باشد و عيش تو در

ميانه«9» مهنّا«10» باشد، اينكه نه به تدبير توست به تقدير من است. ذلِك َ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيم ِ«11»، تقدير خداي عزيز است كه هيچ غالبي او را غلبه نتواند«12»، عليمي كه مصالح خلايق او راند«13» بعزّت بكند و بحكمت بنهد راي تو را به«14» اينكه راه نيست انديشه را بدين«15» گذر نيست، تقدير تو بدين«16» محيط نشود تدبير تو بدين نرسد: و ليس بتقدير الكواكب ما تري و لكنّه تقدير رب ّ الكواكب وَ هُوَ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ النُّجُوم َ، «جعل» اينكه جا به معني «خلق» است براي آن متعدّي است به يك مفعول، او آن خداست«17» كه براي شما ستارگان بيافريد، هم از جمله تعداد نعمت است مورد آيت مورد منّت است چرا آفريد! بي غرض نيست و از عرض«18» مثل خالي نيست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز بم: فرو شود. (2). سوره معارج (70) آيه 40. (3). آج، لب: سير. (4). آج، لب، مل: بروياند. آن: برويانيد. (5). لب، بم: كثيرة. (6). مج، وز، مت، آج، لت، مر: عبادات. (7). مج، وز، مت، مر: ماهتاب، آج، لب: ماهت. (8). بم، آف، مر: مي ريزد. (9). مج، وز، مت: ميان. [.....]

(10). مج، وز، مت، لب، آف، لت: مهيّا. (11). سوره يس (36) آيه 38. (12). آج، لب كرو. (13). مج، وز، مت، آج، لب، لت، آن، مر: داند. (14). آج، لب: با. (15). مج، وز، مت، لت، مر: انديشه تو را بر اينكه. (16). مج، وز، مت: به اينكه. (17). مج، وز، مت: خداي است. (18). آج، لب، مر، آف، لت، آن، مر: غرض. صفحه : 389 لِتَهتَدُوا بِها فِي ظُلُمات ِ البَرِّ وَ البَحرِ، تا به آن

راه بري«1» و راه يابي«2» در تاريكيهاي برّ و بحر. آن خدايي كه روا نداشت كه تو را در ظلمت برّ و يا بحر رها كند تا چندين ستاره رهنماي«3» پديد كرد تا به او مهتدي شوي در امور دنياوي و معاش او كي روا دارد كه تو را در ظلمت ضلالت رها كند و در دين براي تو ره نماي فرا ندارد، و دين بنزديك او از دنيا اوليتر و آخرت از اولي دوست تر، در باب دنيا هدايت تو خواست در باب دين كي ضلالت تو خواهد! آن جات راه نمود آن جات از راه چگونه برد؟ تعالي علوا كبيرا، اگر در دنيا ستاره به ره بر تو كرد«4» در دين ستارگاني را به رهبر تو كرد كه تا يك ستاره از آسمان مي تابد يكي از اينان در زمين مي تابد«5» چو او را از زمين بردارم ستارگان را از آسمان فرود آرم، چون ملك اينكه براندازم آسمان از ستاره پردازم چون اينكه را از دست قضا و مسند امامت بر خيزانم ستاره از آسمان بريزانم«6»، براي آن كه اينان امان اهل زمين اند چنان كه ستارگان امان اهل آسمان اند: 7» النّجوم امان لاهل السّماء و اهل بيتي امان لامّتي فاذا خلت« السّماء من النّجوم اتي اهل السّماء ما يوعدون و اذا خلت الارض من اهل بيتي اتي اهل الارض ما يوعدون. لِتَهتَدُوا بِها، «لام»، غرض راست، غرض من در دنيا هدايت توست آن كه در دنيا تو را هدايت كند در دين بر تو تلبيس ادلّه نكند اگر خواهند كه آن جا بر راه باشي نخواهند«8» كه اينكه جا گمراه باشي اگر در بياباني به ستاره

نگر، و اگر در دريايي چشم بر ستاره دار كه دليل اوست و راهرو را از دليل چاره [97- پ]

نيست اگر ستاره را مي بيني و به او اهتدا نكني ستاره را چه زيان، و اگر امام را مي يابي و به او اقتدا نكني امام را چه نقصان، در هر دو جاي زيان بر توست. قَد فَصَّلنَا الآيات ِ، ما آيات مفصّل و مبيّن كرديم و مجمل و مهمل رها نكرديم براي قومي كه دانند، اگر كسي نداند تابان«9» بر اوست. ----------------------------------- (1). مر: راه بريد. (2). مر: راه يابيد. (3). مج، وز، مت: راهنمايي. (4). مج، وز، مت: گردد. (5). مج، وز، مت: مي يابد. [.....]

(6). لب: برندانم. (7). لب: دخلت. (8). آن: نخواهد. (9). لت: تاوان. صفحه : 390 الله كه وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَكُم، او آن خداست كه بيافريد شما را از يك نفس يعني آدم- عليه السّلام-الله كه فَمُستَقَرٌّ وَ مُستَودَع ٌ، إبن كثير و ابو عمرو و روح خواندند: «فمستقرّ» و باقي قرّاء خواندند: به كسر «قاف» علي الفاعل، يعني فمنكم مستقر، و باقي قرّاء خواندند: به فتح قاف علي معني فلكم مستقرّ علي الموضع. و در معني «مستقرّ» و «مستودع»، مفسّران خلاف كردند عبد اللّه مسعود گفت: بهري مستقرّند يا بهري را مستقرّي است در رحم مادر تا به وقت زادن و ايشان را مستودعي است جايي كه ايشان را به وديعه آن جا بنهند از گور تا به روز قيامت، يقال: قرّ في المكان و استقرّ و اودعته مكان كذا و استودعته، پس مستقرّ مكان باشد و مستودع هم مكان باشد هم مفعول، و مقسم گفت: مستقرّ مأواي مرد باشد

و مستودع آن جا كه بميرد. سعيد جبير گفت: مستقرّ شكم مادر است و مستودع صلب پدر است او را به وديعت به صلب پدر دادند تا مدّتي آن جا بباشد و به وقت مطالبت به رحم مادر درآيد، در او قرار گيرد تا به وقت خود، آنگه جايگاه بدل كند و به زمين آيد، آن مستقرّي ديگر است او را مدّتي آن جا بماند آنگه به مستودع«1» لحد آيد، آن جا قرار كند و وديعت او باشد تا به وقت بعث. آنگه از آن جاش برانگيزند تا به مستودع عرضگاه آيد آن جاش مدّتي مقام باشد، از آن جاش به مستقرّ بهشت يا دوزخ برند و آن مستقرّي كه از آن جاش رحلت و انتقال نبود. سعيد جبير گفت، يك روز عبد اللّه عبّاس مرا گفت: يابن جبير، كدخداي شده اي! گفتم: نه، دست بر پشت من زد، گفت: آنچه مستودع صلب توست لا بد به وقت خود بيرون آرند. عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس: مستقرّ آن باشد كه او را بيافريده باشند«2» و در رحم قرار داده و مستودع آن باشد كه هنوز در رحم آبي باشد. مجاهد گفت: مستقرّ دنياست كه قرارگاه است و مستودع آخرت است چون با پيش خدا شود. ابو العاليه گفت: مستقرّ مرد ايّام حياتش باشد و مستودع آن جا كه بمرد«3» ----------------------------------- (1). آج، لب: مستقر. (2). آج، لب: باشد. (3). مج، وز، مت، آج، لب: بميرد. صفحه : 391 و از آن جايش نشر كنند. كريب گفت عبد اللّه عبّاس مرا بخواند، گفت بنويس: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من عبد اللّه بن عبّاس الي حبر تيماء«1»:

امّا بعد فحدّثني عن مستقرّ و مستودع، و آنگه مرا گفت: اينكه نامه به فلان جاي بر به فلان مرد جهود ده كه او حبر [ي]«2» از احبار است. من آن نامه ببردم و به آن حبر دادم نامه بستد و در او نگريد، گفت: مرحبا بكتاب خليلي من المسلمين، [مرحبا به نامه دوست من از مسلمانان]«3». آنگه مرا به خانه برد و چند سفط پيش من آورد و صفحه ها«4» برمي گرفت و فرو مي نگريد و مي انداخت. من گفتم: اينكه چيست كه فرو مي اندازي! گفت: اينكه نبشته هاي جهودان است كه به دروغ نوشته اند، طلب نوشته موسي مي كنم تا آنگه كه نوشته بر گرفت و فرو نگريد و گفت: اينكه نوشته موسي است. آنگه ساعتي تأمّل كرد پس«5» بنوشت، گفت: مستقرّ في الرّحم، مستقرّي در رحم باشدش و مستقرّي در زمين بر پشت زمين و مستقرّي در شكم زمين در گور و مستقرّي آن جا كه مأوي و مصير او باشد بهشت يا دوزخ، آنگه برخواند: و نقرّ في الارحام [98- ر]

ما نشاء«6» وَ لَكُم فِي الأَرض ِ مُستَقَرٌّ وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ«7»، حسن بصري گفت: مستقرّ در گور باشد و مستودع در دنيا، و گفتي: يابن ادم انت وديعة [في اهلك و پوشك أن يلحق بصاحبك، آنگه اينكه بيت برخواندي- شعر]«8»: [و ما المال و الأهلون إلّا وديعة]«9» و لا بدّ يوما أن تردّ الودائع و سليمان العدوي ّ دو بيت بگفت در اينكه معني: فجع الأحبّة بالأحبّة قبلنا و النّاس مفجوع بهم و مفجّع مستودع او مستقرّ قد خلا«10» فا المستقرّ يزوره المستودع در اينكه ابيات چنين نهاد كه مستقرّ در گور است و مستودع

در دنيا- و اللّه اعلم بمراده. الله كه قَد فَصَّلنَا الآيات ِ لِقَوم ٍ يَفقَهُون َ، ما آيات و ادلّه و بيّنات مفصّل كرديم براي ----------------------------------- (1). آج: حبرها، لب: خيرهما. (9- 8- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مج، وز، مت، لت، مر: صحيفه ها. (5). مج، وز، مت، لت، مر: تأمل مي كرد. (6). سوره حج (22) آيه 5. (7). سوره بقره (2) آيه 36. (10). مجمع البيان (2/ 140): مدخلا. [.....]

صفحه : 392 قومي كه دانند. وَ هُوَ الَّذِي أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً، او آن خداست كه فرود آرد«1» از آسمان آبي، يعني آب باران. فَأَخرَجنا بِه ِ نَبات َ كُل ِّ شَي ءٍ، أي بالماء، به آب همه نبات برويانيديم، آب بفرستم تا«2» زمين مرده زنده كنم«3» پس از آن كه نبات نيارد نبات برآرد. فَأَخرَجنا مِنه ُ، برون«4» آريم از او. در او دو قول گفتند: يكي من الماء يكي من النّبات، از آب برون آريم، يعني به سبب آب، آب را به سبب كردم، نه آن كه مرا به سبب حاجت باشد، و لكن در آن حكمتي ديدم«5». و قولي ديگر از آن نبات«6» سبزي پديد آوردم«7». مفسّران گفتند: مراد بقول و تره هاست«8»، يقال: خضر المكان فهو أخضر و خضر، و عرب گويد: هو لك خضرا مضرا أي هنيئا مريئا، و نخلة خضرة درختي باشد كه خرما بنبندد«9»، به سبزي بيفكند، و اختضر الرّجل و اغتضر اذا مات شابّا، [چون به جواني بميرد]«10». نُخرِج ُ«11» وَ مِن َ النَّخل ِ، از درختان خرما، مِن طَلعِها، از ميوه و كفرّي و غلاف آن و آنچه از آن برون آيد. قِنوان ٌ دانِيَةٌ، شاخه هاي نزديك، و واحدش «قنو»

باشد، كصنو و صنوان. ابو عبيده گفت: اينكه را در كلام عرب نظير نيست«15»، و «قنيان» لغت تميم است، و «قنوان» بضم ّ «قاف» كقضبان، و جمع قليش اقناء باشد، مثل حنو و احناء، قال ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت، مر: فرود آورد، آج، لب: فرود آرد. (2). آج، لب: بفرستيم كه. (3). آج، لب: زنده كند. (4). آج، لب: بيرون. (5). مر خضرا. (6). اساس، بم، آف: باب، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (7). مج، مت: به سبزي برآوردم، وز: سبزي به درآوردم. (8). اساس: ترهاست. (9). اساس: بنه بندد/ بنبندد، مت: نه ببندد، مر: ندهد. (10). اساس، آج، لب، بم، مل، آف، آن: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (11). وز، آج، لب، مل، آف، آن، مر: يخرج. (12). مل: به درآورديم. (13). اساس، آج، لب، آف، بم، لت، آن يعني، با توجّه به مج، وز و سياق عبارت زايد مي نمايد. (14). مج، وز، مت، مل، لت، مر: دانه او. [.....]

(15). مج، وز، مت: است. صفحه : 393 امرؤ القيس: فأنّت اعاليه و آدت اصوله و مال بقنوان من البسر«1» احمرا دانِيَةٌ، نزديك فرو گذاشته. وَ جَنّات ٍ، عاصم به رفع «جنّات» خواند عطفا علي قنوان، و اعشي و برجمي و باقي قرّاء «جنّات» به كسر«2»، و محلّش نصب علي قوله: نَبات َ كُل ِّ شَي ءٍ، و قوله «خضرا»«3»، و التّقدير، و أخرجنا جنّات. و امّا حجّت آنان كه به رفع خوانند«4» و عطف كنند«5» آن را بر «قنوان» و «جنّات» از جنس آن نيست، گفتند: بر اضمار فعلي باشد كه لايق بود به او، چنان كه علّفتها«6» تبنا و

ماء باردا. مِن أَعناب ٍ، جمع عنب، و بستانها«7» از انواع انگورها و از زيتون و از نار«8». مُشتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِه ٍ، چند قول گفتند در اينكه با يكديگر ماند«9» و نماند«10»، قولي آن است كه: بهري با يكدگر ماند [و بهري نماند آنچه متشاكل و متجانس بود چون أعناب با اعناب، و زيتون بازيتون، و نار با نار به يكديگر ماند، و آن كه از جنس يكديگر نبود با هم نماند. و قولي دگر آن است كه: اينكه اجناس يك با يك نماند]«11» و اگر چه جنس يكي باشد، نبيني كه انگور چند گونه باشد به جنس و شكل و لون و طعم مختلف، و نار هم چنين، و قولي ديگر آن است كه: در شكل با هم ماند و در طعم با هم نماند. قولي دگر آن است«12»، در خلقت«13» متشابه باشند و در حكمت نباشند. انظُرُوا إِلي ثَمَرِه ِ إِذا أَثمَرَ، اهل كوفه و حمزه و كسائي و خلف خواندند اينكه جا و در سوره يس: «ثمره» به ضم ّ «ثا» و «ميم»، باقي قرّاء به فتح «ثا» و «ميم». آنان كه «ثمر» به فتح خواندند، گفتند: جمع است، كبقر في جمع بقرة و شجر في ----------------------------------- (1). آج، لب، آف، آن: البشر، مج، وز، مت، مر: البرّ. (2). لت تا. (3). آج، لب: خضرا. (4). مج، وز، مت، مل، لت: خواندند. (5). مج، وز، مت، مل، لت: كردند. (6). بم، آف، آن، مر: علّقتها. (7). مج، وز، مت، لت: بستانهايي. (8). مر: و انار. (9). آج، لب: مانند. (10). آج، لب: نمايند، مل: و بهري نماند. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز

افزوده شد. (12). مر كه. (13). لب: خلق. [.....]

صفحه : 394 جمع شجرة، و خرز«1» في جمع خرزه«2» و قوّت اينكه قول قوله تعالي: وَ مِن ثَمَرات ِ [98- پ]

النَّخِيل ِ«3» كه او جمع«4» ثمره باشد كخشبة [و جمعش كنند نيز علي ثمار كالمة و أكام و رقبة و رقاب، و آن كه به ضم خواند، قراءت او محتمل است دو وجه را، يكي آنكه جمع«5» ثمره باشد كخشبة و خشب، قال اللّه تعالي: كَأَنَّهُم خُشُب ٌ مُسَنَّدَةٌ«6» و اكمه و اكم، قال الشّاعر: ري الاكم فيها سجّدا للحوافر. و الاصل الاكم الّا انّه خفّفه للشّعر، و مثال او از معتل ساحة و سوح و قارة و قور و ناقة و نوق. دوم آن كه ثمر جمع جمع باشد ثمر و ثمار و ثمر كجراب و جرب و جمار و جمر، گفت: در ميوه او نگاه كني«7» چون ميوه بيارد. وَ يَنعِه ِ، أي نضجه و ادراكه، يعني رسيدن او چون برسد و تمام پخته شود. و در شاذّ عطاردي ّ و إبن السّميقع خواندند «يانعه«8»» أي نضيجه«9» و مدركه، در ميوه رسيده اش«10»، يقال: ينع الثّمر يينع ينعا و ينعا و ينعا قال الشّاعر«11»: في قباب حول دسكرة حولها الزّيتون قد ينعا و يقال ايضا: اينعت الثّمرة يونع ايناعا، «ينع» به فتح، لغت اهل حجاز«12» است و «ينع» به ضم لغت اهل نجد، اللّه تعالي در اينكه آيت«13» تذكير نعمت كرد به اينكه چيزها كه بر شمرد از باران كه فرستاد از آسمان و نبات كه رويانيد«14» به آن آنچه غذاي بهايم و آدمي و وحوش و طيور است و انواع درختان ميوه از خرما و

انگورهاي«15» الوان و نار و زيتون و آنچه ذكر كرد. آنگه گفت: آخر از ميان تو و چهار پاي فرقي بايد چون چهار پاي«16» همه خوردن شناسي! يك بار بچشم عبرت در نگر در ميوه اينكه درختان ----------------------------------- (1). مت، مر: حرز. (2). مج، وز، خرزه، مت: حزره. (3). سوره نحل (16) آيه 67. (4). اساس، آج، لب، آن: كه جمع او، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). سوره منافقون (63) آيه 4. (7). آف: كنيد. (8). مج، وز، مت، لت، مر به الف. (9). آج، لب، بم: نضجه. (10). مج، وز، مت، بم، آن: رسيديش، مر: رسيدنش. (11). مج، وز، مت شعر. (13- 12). بم، لب ذكر. (14). مج، وز، مت: رويانند، لت: روياند. (15). مج، مت رز. [.....]

(16). مج، وز، مت: چهارپايي. صفحه : 395 كه«1» مي روياند و كه«2» مي پروراند و كه«3» مي رساند و كمّيّت و كيفيّت آن كه مي داند كه در اينكه، آياتي و علاماتي و دلالاتي هست مؤمنان و موقنان را. وَ جَعَلُوا لِلّه ِ، حق تعالي در اينكه آيت گفتار«4» محال مشركان باز گفت كه: ايشان چه مي گويند، گفت: خداي را انبازان فرا«5» داشته اند از جن ّ، جنّيان را انباز او مي گويند چنان كه در دگر آيت گفت: وَ جَعَلُوا بَينَه ُ وَ بَين َ الجِنَّةِ نَسَباً«6». وَ خَلَقَهُم، «واو» حال است، و حال چنان افتاد كه خداي تعالي خالق ايشان است، وَ خَرَقُوا لَه ُ بَنِين َ وَ بَنات ٍ، اهل مدينه «خرّقوا» خواندند مشدّد«7»، و باقي قرّاء بتخفيف «را» خواندند، فرا«8» بافند به دروغ براي او پسران و دختران، اگر جهودان اند

گفتند: عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ«9»، و اگر ترسايان اند گفتند: المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«10»، و اگر عرب اند گفتند: الملائكة بنات الله. خرق و خرص و خلق و اختلق و اخترق اذا كذب، و تشديد براي تكثير فعل باشد بِغَيرِ عِلم ٍ، بي علمي و دانشي بل از سر جهل و اعتقاد فاسد. آنگه حكايت ايشان رها كرد و بر خلاف ايشان و گفتار«11» ايشان تنزيه خود كرد، گفت: سُبحانَه ُ، منزّه است«12» و متعالي از آنچه ايشان وصف مي كنند. قوله تعالي:

[سوره الأنعام (6): آيات 101 تا 110]

[اشاره]

بَدِيع ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَنّي يَكُون ُ لَه ُ وَلَدٌ وَ لَم تَكُن لَه ُ صاحِبَةٌ وَ خَلَق َ كُل َّ شَي ءٍ وَ هُوَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (101) ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم لا إِله َ إِلاّ هُوَ خالِق ُ كُل ِّ شَي ءٍ فَاعبُدُوه ُ وَ هُوَ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ وَكِيل ٌ (102) لا تُدرِكُه ُ الأَبصارُ وَ هُوَ يُدرِك ُ الأَبصارَ وَ هُوَ اللَّطِيف ُ الخَبِيرُ (103) قَد جاءَكُم بَصائِرُ مِن رَبِّكُم فَمَن أَبصَرَ فَلِنَفسِه ِ وَ مَن عَمِي َ فَعَلَيها وَ ما أَنَا عَلَيكُم بِحَفِيظٍ (104) وَ كَذلِك َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ وَ لِيَقُولُوا دَرَست َ وَ لِنُبَيِّنَه ُ لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ (105) اتَّبِع ما أُوحِي َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ لا إِله َ إِلاّ هُوَ وَ أَعرِض عَن ِ المُشرِكِين َ (106) وَ لَو شاءَ اللّه ُ ما أَشرَكُوا وَ ما جَعَلناك َ عَلَيهِم حَفِيظاً وَ ما أَنت َ عَلَيهِم بِوَكِيل ٍ (107) وَ لا تَسُبُّوا الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ فَيَسُبُّوا اللّه َ عَدواً بِغَيرِ عِلم ٍ كَذلِك َ زَيَّنّا لِكُل ِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُم َّ إِلي رَبِّهِم مَرجِعُهُم فَيُنَبِّئُهُم بِما كانُوا يَعمَلُون َ (108) وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم لَئِن جاءَتهُم آيَةٌ لَيُؤمِنُن َّ بِها قُل إِنَّمَا الآيات ُ عِندَ اللّه ِ وَ ما يُشعِرُكُم أَنَّها إِذا جاءَت لا يُؤمِنُون َ (109) وَ نُقَلِّب ُ أَفئِدَتَهُم وَ أَبصارَهُم كَما لَم يُؤمِنُوا بِه ِ أَوَّل َ مَرَّةٍ وَ

نَذَرُهُم فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ (110)

[ترجمه]

آفريننده آسمانها و زمين چگونه باشد او را فرزندي و نبود او را زني و بيافريد همه چيزي را و او به همه چيز داناست. آن خداست خداي شما نيست خدايي مگر او آفريننده همه چيزي است ----------------------------------- (3- 2- 1). مج، وز، مت، لت، مر: كي. (4). اساس، آف، آن: گفت از، با توجه به مج تصحيح شد. (5). مج، وز، مت، مر: فرو. (6). سوره صافات (37) آيه 158. (7). مج، وز، مت، آف، لت، مر: بتشديد. (8). مج، وز، مت، مر: فرو. (9). سوره توبه (9) آيه 30. (10). مج، وز، مت از. (11). مج، وز، مت، لت، مر او. (12). مج، وز، مت، آج: بپرستيد. صفحه : 396 بپرستي او را و او بر همه چيزي تكفّل كننده است«1». [99- ر]

در نيابد او را چشمها و او دريابد چشمها را و او لطف كننده«2» داناست«3». آمد به شما حجّتها«4» از خداتان«5» هر كه بيند«6» براي خود بيند«7»، و هر كه كور«8» شود بر او باشد و نيستم«9» من بر شما نگهبان«10». و همچنين بگردانيم«11» آيتها را و تا بگويند درس كرده اي«12» و تا بيان كنم«13» آن را«14» براي گروهي كه دانند. پس روي كن«15» آن را كه وحي كرده«16» به تو از خداي تو، نيست خدايي مگر او برگرد از آنان كه انباز گويند«17». و اگر خواستي خدا، شرك نياوردندي«18» و نكرديم تو را بر ايشان نگهبان و تو نيستي بر ايشان و كيل. و دشنام مدهي«19» ----------------------------------- (1). آج: كارگزار است، لب: كارزار است. (2). مج، وز، مت، لت و. (3). اساس

و داناست، با توجّه به مج، وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. [.....]

(4). آج، لب: بينايي دلها. (5). آج، لب: پروردگارتان. (7- 6). آج، لب: ديد. (8). آج، لب: نابينا. (9). آج، لب: نه ام. (10). آج، لب: نگهدارنده. (11). اساس: بگردانم، با توجه به مج تصحيح شد. (12). آج، لب: آموختي. (13). آج، لب: كنيم. (14). مج، وز، مت از. (15). آج، لب: رو بگردان. (16). لت: وحي كردند، آج، لب: فرستاده اند. (17). مج، وز، مت: گيرند. (18). لت: نيافريدندي شرك. [.....]

(19). مج، مت، وز: دشنام مدهيد، آج، لب: ناسزا مگوييد. صفحه : 397 آنان را كه خوانند ايشان بدون خدا كه پس دشنام دهند ايشان خداي را بظلم بي علم همچنين بياراستيم«1» براي هر امّتي كارهاشان پس با خدايشان باشد رجوع«2» ايشان خبر دهد«3» ايشان را به آنچه كرده باشند. و سوگند خورند«4» به خداي طاقت«5» سوگندشان كه اگر آيد به ايشان معجزي ايمان آرند به آن بگو كه معجزات از نزديك خداست و چه آگاه كرده است«6» شما را به آن چو بيايند، ايشان ايمان نيارند. برگردانيم«7» دلهاشان و چشمهاشان«8» چندان كه ايمان نياوردند به آن اوّل بار و رها كنيم«9» ايشان را در كفرشان تا متحيّر«10» بمانند. قوله«11»: بَدِيع ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، حق تعالي وصف كرد خويشتن را به آن كه آفريننده آسمان و زمين است و در وجود آرنده. «بديع»، فعيل باشد به معني مبدع، چنان كه أليم به معني مؤلم و قال الشّاعر:«12» امن ريحانة الدّاعي السّميع يؤرّقني و اصحابي هجوع و رفع او به خبر مبتداي محذوف است، أي هو بديع السّموات و الارض، او

آفريننده و پديد آورنده«13» آسمان و زمين است. و «ابداع»، ابتداي فعل كردن باشد بي آن كه اقتدا كند در آن به كسي، و كذلك الابتداع الابتداء و هو من الابدال، كالمدح و المده و معني آن است كه: خداي تعالي اينكه فعل بر«14» وجه اختراع كرد و ----------------------------------- (1). آج، لب: آرايش آراسته ام. (2). آج، لب: بازگشتن. (3). آج، لب: بياگاهانند. (4). مج، وز، مت: خوردند. (5). آج، لب: غايت. (6). آج، لب: دانا گردانند. (7). آج، لب: مي گردانيم. (8). آج، لب: ديده هاشان. (9). آج، لب: باز مي گذاريم. (10). آج، لب: سرگشته باشند، لت: سر در نهند متحيّر. (11). مج، وز، مت تعالي. (12). مج، وز، مت شعر. (13). مج، وز، مت: پديد آورنده. [.....]

(14). آج، لب: به دو. صفحه : 398 مخترع فعلي بود كه بكنند نه بقدرت و نه در محل ّ قدرت و اينكه قادر الذّات تواند كردن«1». أَنّي يَكُون ُ لَه ُ وَلَدٌ، چگونه باشد او را فرزندي. وَ لَم تَكُن لَه ُ صاحِبَةٌ، و او را زني نبوده است و محال است كه فرزند بود بي زن چون داني كه زن محال است بر او چرا فرزند روا مي داري، ردّ است بر جهودان و ترسايان و مشركان عرب كه گفتند: الملائكة بنات الله. وَ خَلَق َ كُل َّ شَي ءٍ، و همه [99- پ]

چيز آفريده اوست. و اينكه را دو وجه باشد: يكي آن كه «كل» حمل كنند بر معظم و جل ّ، يعني آنچه اصل ايشان«2» است و بيشتر و معظم ايشان«3» است خداي تعالي آفريده، و وجه ديگر آن كه معني آن باشد كه: هر چه هست فعل اوست امّا بر حقيقت

يا واسطه براي آن كه آنچه ما و دگر«4» حيوانات كنيم اگر چه بر حقيقت فعل خداي نباشد در حكم چنان است كه فعل او به آن معني كه اگر دانستي«5» كه او ما را نيافريدي آن در وجود نيامدي، و اگر چه فعل ما را بر اطلاق، خلق نخوانند جز مقيّد. و دگر آن كه «خلق» به معني تقدير باشد، من قولهم: خلقت الاديم نعلا، قال الشّاعر«6»: و لانت تفري ما خلقت و بعض القوم يخلق ثم ّ لا يفري وَ هُوَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ، و او به همه چيز عالم است. ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم، [ذلك]«7» اشارت است به آنچه از پيش رفت، يعني فاعل اينكه افعال و موصوف به اينكه صفات«8» اينكه مخاطبان خداي شما است. لا إِله َ إِلّا هُوَ، جز او خدايي نيست. و محل ّ اينكه جمله رفع است براي آن كه صفت مرفوعي است «ذا» در محل ّ رفع است به ابتداء، و «اللّه» روا باشد كه خبر باشد و روا باشد كه صفت بود. و «ربّكم» خبر باشد. خالِق ُ كُل ِّ شَي ءٍ، آفريدگار همه چيز است بر آن معاني كه گفتيم از آن سه وجه. و «كل ّ» به معني بعض بسيار آمد، منها قوله: وَ أُوتِيَت مِن كُل ِّ شَي ءٍ«9» و منها قوله: ثُم َّ اجعَل عَلي كُل ِّ جَبَل ٍ مِنهُن َّ جُزءاً«10» و مراد چهار كوه ----------------------------------- (1). آج، لب: تواند بودن. (3- 2). مج، وز، مت، آج، لب، لت، مر: اشياء. (4). لت، مر: ديگر. (5). مت، آج، لب، لت: نه آنستي. (6). مج، وز، مت شعر. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). آج، لب: اوصاف. (9). سوره نمل (27) آيه

23. (10). سوره بقره (2) آيه 260. صفحه : 399 است«1»، فَاعبُدُوه ُ، او را پرستي«2» كه سزاوار پرستش آن است كه«3» او قادر باشد بر اينكه اشياء [كه كند و غرض او نفع مكلّفان باشد از اصول و فروع نعمت او، سزاوار او عبادت بود. وَ هُوَ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ وَكِيل ٌ، و او بر همه چيزي]«4» حافظ و نگهبان است و مدبّر و متصرّف بر سبيل مصلحت. و براي آن وصف خود كرد به آن كه و كيل است كه اينكه افعال و تصرّف از تدبير و محافظت مصالح كه مي فرمايد منفعت آن به او«5» عايد نيست با ما عايد است. لا تُدرِكُه ُ الأَبصارُ، آنگه از جمله اوصافي كه خداي تعالي خود را به آن مدح كرد آن است كه گفت: لا تُدرِكُه ُ الأَبصارُ، چشمها او را درنيابد و او چشمها را دريابد يعني خداوند«6» چشمها را، و اينكه آيت از جمله ادلّه روشن است بر آن كه«7» خداي تعالي مرئي و مدرك نيست و وجه استدلال از او آن است كه خداي تعالي در اينكه آيت نفي ادراك بصر كرد از خويشتن بر وجه تمدّح، و مدح راجع است با ذات او و هر مدحي كه راجع بود با«8» نفي و ممدوح به آن ذات او بود در اثباتش نقص بود. و اينكه فصل محتاج است به بيان چند چيز: يكي آن كه خداي تعالي تمدّح كرد به نفي رؤيت از ذات خود. دوم [آن كه]«9»: ادراك بصر رؤيت بصر باشد، و سه ام«10» آن كه: هر مدحي كه راجع باشد با نفي در اثباتش نقص بود. و دليل بر فصل اوّل دو چيز است:

يكي اجماع امّت كه امّت اجماع كرده اند بر آن كه خداي تعالي به اينكه مدح كرد خويشتن را جز كه مخالفان گفتند«11» مدح به آن كرد كه قادر است«12» كه منع كند ابصار را از ذات خود. پس خلاف«13» نيست در آن كه مدح است. وجه دوم آن كه: آنچه از پيش اينكه آيت است و آنچه از پس اينكه آيت است همه مدح است، نشايد ----------------------------------- (1). اساس: كوست. (2). همه نسخه بدلها بجز آن: پرستيد. (3). مج، وز، مت، لت، مر: اوست كه آنگه، آج، لب: اوست آن است، مل آن. (4). اساس، آج، لت، بم، آف، آن: افتادگي دارد، از مج افزوده شد. [.....]

(5). مج، وز، مت، آج، لب، لت: با او. (6). مج، وز، مت، مل، لت، مر: خداوندان. (7). مل، لت: براي آن كه. (8). بم، آن: يا . (9). اساس، لب، آف، آن: ندارد، از وز افزوده شد. (10). مل، بم، آن، مر: سيم. (11). بم: گفتن. (12). مج، وز، مت، لت، مر بر آن. (13). مج، وز، مت، لت، مر: خلافي. صفحه : 400 كه آنچه در ميان اينكه دو آيت باشد مدح نباشد. امّا كلام در فصل دوم دليل بر آن كه«1» [ادراك]«2» بصر رؤيت بصر باشد، آن است كه: اهل لغت فرقي نكنند«3» ميان رأيت و احسست و آنست و ابصرت و ادركت لت ببصري«4»، جز آن است«5» كه ادراك«6» آنگه افاده رؤيت كند كه تعليق آن كنند به بصر چون اطلاق كنند و به ذكر«7» معاني آيد«8» به معني لحوق باشد [100- ر]، چنان كه گويند: ادرك قتادة الحسن و ادرك فلان فلانا

اذا كان في عهده و ايّامه. و «ادراك» به معني نضج باشد، چنان كه ادركت الثّمرة و ادركت القدر. و «ادراك» به معني بلوغ باشد، يقال: ادرك الغلام اذا بلغ و قال الشّاعر«9»: اذا المهرة«10» الشّقراء ادرك ظهرها فشب ّ«11» الاله الحرب بين القبايل امّا چون مقيّد باشد به حاسّه اي از حواس ّ فايده ادراك آن دهد كه به آن حاسّه باشد، چنان كه ادركت بسمعي آن باشد كه بشنيدم، و ادركت بمشامّي، ببوييدم، و ادركت بيدي، لمس كردم، و ادركت بفمي و لهواتي آن باشد كه ذوق كردم، همچنين ادركت ببصري آن باشد كه بديدم. دليل ديگر بر آن كه ادراك«12» بصر رؤيت بصر باشد، آن است كه: اگر اثبات يكي از اينكه كنند با نفي آن مناقضت باشد تا اگر گويد: ادركت ببصري و ما رأيته يا رأيته و ما ادركته ببصري مناقضه باشد، علي وجه لا خفاء به. امّا شبهه ايشان في قولهم: ادركت ببصري حرارة الميل و اينكه ادراك مقيّد است به بصر و فايده رؤيت نمي دهد جواب از اينكه آن است كه گوييم، اگر چه اينكه ----------------------------------- (1). مل: دليل كند. (2). اساس، بم، آف، آن: ندارد، از مج افزوده شد. (3). آج، لب: نكند. (4). اساس، لب، مل، آف، آن: بصري، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). آج، لب: نيست. [.....]

(6). مل بصر، رؤيت بصر باشد. (7). مل، مر: بدگر. (8). بم، آف: اند. (9). مج، وز، مت، لت شعر. (10). اساس، بم، آف، لت، آن: الهرّة، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مج، وز، مت: فنسب. (12). اساس،

آج، لب، بم، آف، آن: بر اينكه آن كه، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 401 جا مقيّد است به بصر، اينكه حكم مقصور نيست بر بصر براي آن كه ادراك حرارت به محل ّ حيات كنند سواء اگر چشم باشد«1» اگر دگر عضو، نبيني كه گويند: ادركت بيدي و جسدي الحرارة. امّا براي آن كه ميل را تخصيص كرد و آن را به چشم بسته است«2» از اينكه جا شبهت افتاد ايشان را، دليل بر اينكه آن است كه اگر كسي ميلي گرم كند و بر دست كسي نهد او گويد«3»: ادركت بيدي حرارة الميل. و همچنين«4» هر عضوي از اعضا كه محل ّ حيات باشد هم اينكه فايده دهد. امّا آن كه گفتند: «ادراك» در آيت به معني احاطت است اينكه به خلاف كلام عرب است، چه در كلام عرب «ادراك» به معني احاطت نيامد، و اگر چنين بودي روا بود«5» كه گفتندي: ادراك الجراب بالدّقيق و السّور بالمدينة و الجب ّ بالماء، و خلاف اينكه معلوم است. امّا قوله: حَتّي إِذا أَدرَكَه ُ الغَرَق ُ، معني آن است كه لحقه و بلغه به معني احاطت نيست. دگر آن كه احاطت را«6» «با» بكار دارند و ادراك به نفس خود متعدّي است، لا يقال ادركت بكذا، و انّما يقال ادركت كذا، و لا يقال احطته، انّما يقال احطت به علما، قال اللّه تعالي: أَن َّ اللّه َ قَد أَحاطَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عِلماً«7»، و قال: إِن َّ اللّه َ بِما يَعمَلُون َ مُحِيطٌ«8». پس«9» ادراك في قوله تعالي: حَتّي إِذا أَدرَكَه ُ الغَرَق ُ، به معني لحوق است چنان كه حكايت كرد از قوم موسي كه گفتند: إِنّا لَمُدرَكُون َ«10»، اي

لملحقون. امّا دليل بر آن كه هر مدحي كه به نفي باشد در اثباتش نقص بود، آن است كه معلوم شده است كه نفي نقيض اثبات است و مدح نقيض ذم چون نفي امري از امور مدح باشد كسي را به همه حال«11» اثباتش نقص باشد، اينكه از قضيّه عقل است. كسي ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، مل، مر و. (2). آج، لب، مل، لت، مر: نسبت است، بم، آف، آن: تشبّه است. (3). مج، وز، مت، مل، مر: بگويد، لت: نگويد. (4). مج، وز، مت، لت، مر به، مل بر. (5). آف، لت: بودي. (6). مج، وز، لت، مر با. (7). سوره طلاق (65) آيه 12. [.....]

(8). سوره آل عمران (3) آيه 120، اصل آيه: يعملون. (9). نسخه مر در اينكه جا پايان مي پذيرد. (10). سوره شعراء (26) آيه 61. (11). مج، وز، مت، مل، لت: به هر حال. صفحه : 402 گويد فلان ظلم نكند و دروغ نگويد و غيبت نكند و بهتان ننهد و مي نخورد«1» مدح است چون گويد اينكه چيزها كند ذم ّ است«2». و عقلا در اينكه خلاف نكنند و خداي تعالي در كتاب مجيد در مدح خود چنين فرمود از اينكه معني كه: لا تَأخُذُه ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم ٌ«3»، او را خواب نگيرد نه اندك و نه بسيار. و قوله مَا اتَّخَذَ اللّه ُ مِن وَلَدٍ وَ ما كان َ مَعَه ُ مِن إِله ٍ«4»، گفت: فرزندي نگرفت و با او خدايي نيست. و قوله: مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً«5»، و قوله: لَم يَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم يَكُن لَه ُ شَرِيك ٌ فِي المُلك ِ وَ لَم يَكُن لَه ُ وَلِي ٌّ مِن َ الذُّل ِّ«6» و قوله:

لَم يَلِد وَ لَم يُولَد، وَ لَم يَكُن لَه ُ كُفُواً أَحَدٌ«7»، و قوله: إِن َّ اللّه َ [100- پ]

لا يَظلِم ُ النّاس َ شَيئاً«8»، اينكه جمله كه از خويشتن نفي كرد از زن و فرزند و مثل و مانند و همتا و انباز و خواب و ظلم اينكه جمله مدح است او را اگر اثبات كنند اينكه جمله را يا بعضي را از اينكه در هر حال كه باشد از حالات در دنيا و آخرت در اثباتش نقص باشد همچنين در آيت ما نفي ادراك بصر كرد از خود بر سبيل تمدّح و مدح راجع با ذات او در اثباتش نقص باشد در جميع احوال«9»، اگر در دنيا گويد و اگر در آخرت اگر گويند نه مشارك است در نفي تعلّق ادراك به او او را بسياري از اعراض و معدومات، بايد تا ايشان نيز ممدوح باشند، جواب گوييم: خداي تعالي مدح نكرد«10» به نفي ادراك بس بل تمدّح كرد به نفي ادراك مدركان او را و اثبات ادراك او مبصران«11» را و مدركان را، گفت: وَ هُوَ يُدرِك ُ الأَبصارَ، پس مدح كه هست به مجموع هر دو«12» به اوست: يكي نفي ادراك مدركان از او و يكي اثبات ادراك او مدركان را، براي آن كه چيزها بر ضروب«13» است بهري آن است كه نبيند و نه او را بينند چون معدومات و ضماير و بسياري از اعراض، و بهري آن است كه او را بينند و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت اينكه. (2). مج، وز، مت، لت: باشد. (3). سوره بقره (2) آيه 255. (4). سوره مؤمنون (23) آيه 91. (5). سوره جن (72) آيه

3، اصل آيه: ما اتخذ. (6). سوره اسراء (17) آيه 111. (7). سوره اخلاص (112) آيات 4 و 5. (8). سوره يونس (101) آيه 44. (9). آج، لب: حالات. (10). مج، وز، مت، آج، لب، لت: تمدح كرد. [.....]

(11). آج، لب، لت، آن: مستبصران. (12). مج، وز، مت كار. (13). اساس: ضرورت، با توجه به مج، وز تصحيح شد. صفحه : 403 او چيزي نبيند و آن جمادات است و الوان، و بهري آن است كه او بيند و او را بينند چون آدمي و ديگر«1» حيوانات چون شرايط حاصل بود امّا ذاتي كه او را بنبينند و او بينندگان«2» را بيند مدرك باشد مدركات را و هيچ مدرك او را مدرك نباشد جز خداي تعالي نيست. پس به تفرّد او به اينكه دو امر«3» ممدوح است، اگر گويند نه هر يكي از اينكه دو گانه مدح نيست علي حده نه آن كه بيند نه آن كه او را نبينند«4» اگر روا باشد كه آنچه نه مدح بود به انضمام با آن كه نه مدح بود مدح شود، لازم آيد كه وجود به انضمام با عالمي مدح بود و شي ء به انضمام با حي مدح بود و خلاف اينكه معلوم است جواب گوييم: ممتنع نبود«5» از آن كه نفي امري از امور از ذاتي از ذوات آنگه«6» مدح باشد كه او بر صفتي باشد از صفات نبيني كه نفي سنه و نوم از قديم تعالي آنگه«7» مدح باشد كه او حي باشد چه اگر نه چنين بودي اينكه نفي مدح نبودي، و همچنين نفي ظلم از آن كس مدح باشد كه او حي

بود و قادر بود بر ظلم و روا بود كه او را داعي«8» باشد به ظلم تا اينكه شرطها نبود، نفي ظلم مدح نبود. و آنچه تحقيق اينكه است آن است كه صفات مدح بر دو ضرب«9» است: يكي راجع با اثبات، يكي راجع با نفي، آنچه راجع باشد با اثبات محتاج نباشد در بيشتر احوال به شرطي تا مدح باشد براي اختصاص اثبات و آنچه مرجع آن با نفي باشد مدح نبود تا مقيّد و مشروط نبود به شرطي براي عموم نفي را كه نفع عام باشد، نبيني كه ذواتي كه عالم و قادر وحي و موجود نباشند بيشتراند از آن كه ذوات عالمه و قادره و حيّه و موجوده، تا عالم از ناعالم كمتر باشد و بسيار احيا باشند«10» كه عالم و قادر نباشند، و بيشتر موجودات حي نباشند و معدومات را خود نهايت نيست، براي آن كه در نفي دارد اكنون نفي جهل و عجز آنگه مدح باشد كه از حي نفي كنند براي آن كه نفي اينكه از جماد مدح نباشد و همچنين آنچه بيان كرديم در نفي ظلم و ----------------------------------- (1). آج، لب، لت، آن: دگر. (2). مج، وز، مت: بندگان. (3). آف، آن: دوام. (4). لت: نبيند. (5). مج، وز، مت، لت، مل: نباشد. (7- 6). مل: آنگاه. (8). بم: داغي. (9). مل: وجه، آج، لب: چيز. (10). مل: باشد. صفحه : 404 سنه و نوم. پس به اينكه جمله روشن شد فرق از ميان صفتي كه اثبات باشد [101- ر]

يا نفي كه آن اگر مشروط نباشد روا بود و اينكه جز از مشروط نيايد- و

اللّه ولي ّ التّوفيق. اگر گويند خداي تعالي گفت: ابصار مرا نبينند، چرا نشايد كه مبصران بينند او را! جواب گوييم: عرب اگر چه فعل اضافه كنند با«1» محل ّ فعل يا آلت فعل، مراد اضافه فعل با جمله باشد، چنان كه اگر گويند: يده لا تبطش و رجله لا تمشي«2» و لسانه لا يتكلّم و مراد آن است جمله اينكه كارها نمي كنند، و منه قوله تعالي: ذلِك َ بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم«3»، أي بما قدّمتم. و قولهم: يداك اوكتا و فوك نفخ ط من هذا الباب، اگر گويند خداي تعالي گفت: جمله مبصران«4» مرا نبينند، چرا نشايد كه بعضي او [را]«5» بينند و آن مؤمنان باشند! جواب آن است كه گوييم: خداي تعالي به نفي ادراك تمدّح كرد، و چون مدح تعلّق به نفي دارد اثباتش نقص بود اگر از جمله باشد اگر از بعض«6». وَ هُوَ اللَّطِيف ُ الخَبِيرُ، او لطف كننده است با بندگان و دانا به احوال ايشان. و اصل او فاعل بوده است براي مبالغت فعيل كرده اند و گفته اند: لطيف اي دقيق النّظر بالرّحمة الي عباده من اللّطافة، و اينكه هم مبالغت باشد در باب رحمت. قَد جاءَكُم بَصائِرُ مِن رَبِّكُم، «بصاير» جمع بصيرت باشد و آن دلالتي باشد كه ايجاب علم كند بر وجهي كه از وضوح به حدّي باشد كه پنداري كه عالم آن معلوم را به بصر مي بيند، و مراد اينكه جا ادلّه و براهين است كه قرآن به آن ناطق است، قال الشّاعر:«7» جاءوا بصائرهم علي اكتافهم و بصيرتي يعدو بها عتد«8» و أي و بصيرت در جاي عقل به كار«9» دارند، معني آن است كه حجّت روشن شد و -----------------------------------

(1). مج، وز، مت: يا . (2). اساس، آج، لب، آف: لا يمشي، با توجه به مج تصحيح شد. [.....]

(3). سوره آل عمران (3) آيه 182. (4). آف: مبصرات. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (6). مج، لت: بعضي. (7). مج، وز، مت شعر. (8). اساس: عدواني، با توجّه به آج تصحيح شد. (9). لت: نگاه دارند. صفحه : 405 بيّنت بر شما باستاد. فَمَن أَبصَرَ فَلِنَفسِه ِ، هر كه او بيند يعني بداند و انديشه كند، فَلِنَفسِه ِ، براي خود كند. وَ مَن عَمِي َ فَعَلَيها، و هر كه نابينا شود، يعني انديشه نكند و بنداند، فَعَلَيها، بر او باشد و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد گفت و حجّت انگيختن بر ايشان و كار ايشان در خير و شر به اختيار ايشان افكندن. وَ ما أَنَا عَلَيكُم بِحَفِيظٍ، و بگو اي محمّد كه من بر شما نگهبان نه ام«1»، بر من جز دعوت كردن نيست. زجّاج گفت: اينكه آيت و مانند اينكه پيش از آن آمد كه خداي تعالي قتال فرمود، وَ كَذلِك َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ، آنگه گفت: ما آيات و بيّنات چنين«2» گردانيم. وَ لِيَقُولُوا دَرَست َ، إبن كثير و ابو عمرو خواندند: دارست من المفاعله، يعني تو با اهل كتاب درس كرده اي«3» از مدارست، و إبن عامر خواند: و ليقولوا درست [به فتح «سين» و سكون «تا» أي انمحت من الدّروس، و تا گويند آن آيات مندرس شد و كهنه گشت. و باقي قراء خوانند«4»]«5»: درست من درس الكتب. و اصل كلمه از«6» يك اصل است، و آن كهنه شدن است، يقال: درس الشّي ء دروسا اذا اندرس و انمحي و درسته أنا

و ادرسه درسا، و منه درس الكتاب، براي آن كه چندان بخواند تا كهنه شود. و دريس جامه كهنه باشد، و درس استمرار تلاوت«7» باشد، و الدّرس الحيض أيضا«8» معني آن باشد كه: لئلّا يقولوا أو كراهة ان يقولوا، يا گويند«9» چنان كه گفت: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«10»، و المعني لئلّا تضلّوا«11»، و أَن تَمِيدَ بِكُم«12» أي لئلّا تميد بكم، و أَن تَقُولُوا«13»وَ لِنُبَيِّنَه ُ، «لام» غرض است، و نيز ما«8» بيان كنيم براي قومي كه اينكه دانند، و مورد اينكه آيت وعيد و تهديد است. اتَّبِع ما أُوحِي َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ، خداي تعالي در اينكه آيت امر كرد رسولش را به متابعت آنچه بر او مي آرند از خداي تعالي، و وحي و ايحاء، القاء المعني«9» الي النّبيّين باشد از جهت«10» پوشيده و وحي كه اشاره باشد از آن جاست«11» في قوله: فَأَوحي إِلَيهِم أَن سَبِّحُوا بُكرَةً وَ عَشِيًّا«12». ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها: يقولوا، با توجّه به ضبط آيه ما قبل تصحيح شد، آج، لب، بم، آف، لت، آن و لئلّا يقولوا. (2). مج، وز، مت: نكردم. (3). مج، وز، مت: نگوييد. (4). مج، وز، مت: تا. (5). مج، وز، مت: بگويند. (6). مج، مت: بگويند. (7). اساس، آج، لب، بم، آف، آن: صورت، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(8). مج، وز، مت: تا. (9). مج، وز، مت: النّفس. (10). مج، وز، مت: جهتي. (11). مج، وز، مت: اينكه جاست. (12). سوره مريم (19) آيه 11. صفحه : 407 لا إِله َ إِلّا هُوَ، گفتند معني آن است كه: ايشان را دعوت كن به اينكه كلمه، و گفته اند معني

آن است كه: متابعت وحي كن كه بر تو كرده اند، و آن وحي اينكه است كه: لا إِله َ إِلّا هُوَ، آنگه گفت: وَ أَعرِض، و اعراض كن و بگرد از اينكه مشركان و كافران. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه حكم منسوخ است به آيت قتال، و اصل اعراض صرف الوجه باشد الي جهة العرض، براي آن كه سمت ناظر سمت طول باشد، و آنچه بر چپ و راست او بود جهت عرض باشد، و گفته اند: الي العرض و هو الجانب و اعرض الشّئ اذا ظهر كأنّه مكّن من عرضه، اي ناحيته، و منه قول عنتره«1»: اعرضت اليمامة و اشمخرّت چنان كه گويند: اكتب اذا امكن من كاتبه، و العرض خلاف الطّول، و العرض الجانب، و عرض الرّجل ما يمدح و يذم ّ منه، و عرض الدّنيا متاعها تشبيها بالعرض الّذي لا يلبث علي حدّ لبث الاجسام. و «عرض» عرضه كردن چيزي باشد و «اعتراض»«2» پيش آمدن باشد. وَ لَو شاءَ اللّه ُ ما أَشرَكُوا، خداي تعالي گفت: اگر خداي خواستي ايشان مشرك نبودندي. اگر گويند: بنزديك شما اراده تعلّق به نفي ندارد بل به چيزي تعلّق دارد كه حدوثش صحيح«3» باشد، حكم اينكه آيت چگونه باشد! جواب گوييم: مراد آن است كه ايشان را به قهر اگر خواهد بر ايمان دارد، پس متعلّق ارادت در آيت محذوف است و آن حمل ايشان است بر ايمان بر سبيل قهر و الجاء، و اينكه ارادت لا بدّ محمول باشد بر اينكه وجه از آن جا كه به ادلّه درست شده است كه خداي تعالي از كافران مريد ايمان است بر سبيل اختيار، از آن جا كه امر كرده است

ايشان را به ايمان، و امر امر نشود بي ارادت آمر«4» مأمور به را، پس چون بر وجه اختيار لا بد مريد باشد اينكه را حمل بر مشيّت قسر و الجاء بايد كردن. اگر گويند: چرا بر اينكه وجه از ايشان ايمان نمي خواهد«5»! گوييم: براي آن كه ----------------------------------- (1). مج، مت شعر. (2). اساس: اعراض، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). مج، مت: صحت. (4). مج، مت: ندارد. (5). آن: نمي خواهند. صفحه : 408 منافي حكمت بود و ناقض غرض، چه غرض او تعالي«1» به تكليف تعريض ثواب است، و تا بر وجه اختيار و تردّد دواعي نباشد مكلّف مستحق ّ ثواب نبود، چه الجاء منافي تكليف بود. اگر گويند: آيت دليل مي كند بر آن كه خداي تعالي از ايشان ايمان نمي خواهد، گوييم: بل دليل مي كند كه از ايشان ايمان نمي خواهد بر اينكه وجه كه گفتيم بر سبيل قهر و الجاء نه بر ساير وجوه، و اينكه را تخصيص [102- ر]

به دليل عقل و قرآن«2» و سنّت كرديم، دگر آن كه: اگر خداي تعالي مريد شرك و كفر بودي، بايستي كه مشرك و عاصي مطيع بودندي براي آن كه مطيع آن باشد كه آن كند كه از او خواهند، نبيني كه چون سيّد غلامش را گويد: اريد منك أن تسقيني«3» الماء، مي خواهم تا مرا آب دهي، او بر ارادت او كار كند و امتثال مراد كند، او را مطيع خوانند. و قولي گفتن«4» كه مؤدّي بود به«5» آن كه كافر و عاصي به كفر و عصيان طاعت خداي كرده اند، قولي باشد خلاف عقل و شرع خارق اجماع. وَ ما جَعَلناك َ عَلَيهِم حَفِيظاً، گفت:

ما تو را بر ايشان نگهبان نكرديم، يعني نگهباني«6» كه ايشان را از كفر به قهر منع كني، يا نگهباني«7» كه با وجود تو و محافظت [تو]«8» ايشان كفر نيارند و اگر آرند بر تو تاباني«9» باشد. وَ ما أَنت َ عَلَيهِم بِوَكِيل ٍ، و تو بر ايشان و كيل نه«10». و فرق ميان «و كيل» و «حفيظ» آن باشد كه«11» ايشان را نگه دارد از آن كه در كار ايشان خللي باشد، و و كيل آن باشد كه قيام كند به مصالح ايشان از مصالح دين و دنيا، و اينكه هر«12» دو به رسول- عليه السّلام- مفوّض نيست، بل خداست- جل ّ جلاله- كه رقيب و حفيظ افعال و ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، لت: او جل ّ جلاله. (2). اساس، بم است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). اساس، بم، آف، لت: يسقيني، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). مج، وز، مت: گفتم. [.....]

(5). مج، وز، مت: با. (7- 6). اساس، مج، وز: نگه باني. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (9). چاپ شعراني (5/ 29): تاواني. (10). بم: نه، نه اي. (11). مج، وز، مت حفيظ. (12). آج، لب: هيچ، لت: هيچ هر. صفحه : 409 احوال ايشان است، و و كيل و كفيل ارزاق ايشان است. و امّا«1» آنچه به«2» رسول است- عليه السّلام- ابلاغ و انذار است، و گفته اند: آيت به مكّه آمد پيش از امر به قتال. قوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ- الآية. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه چون اينكه آيت فرود آمد

كه: إِنَّكُم وَ ما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ حَصَب ُ جَهَنَّم َ«3»- الآية، مشركان گفتند: [اي محمّد؟]«4» اگر تو از سب ّ خدايان ما باز ايستي و الّا ما نيز خداي تو را دشنام دهيم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد قتاده گفت: مسلمانان بتان را دشنام دادندي، خداي تعالي نهي كرد ايشان را و گفت: اينان سفيهان اند، معبودان اينان را دشنام مدهي«5» كه معبود شما را دشنام دهند. سدّي گفت: سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السّلام- به حمايت عمّش ابو طالب بودي و ابو طالب را وفات نزديك رسيد، مشركان گفتند: بيايي«6» تا بر اينكه مرد رويم و حجّت بر او گيريم و او را گوييم«7»: اينكه پسر برادرت را از ما باز دارد و الّا تا امروز به حرمت تو او را چيزي نمي گفتيم كه تو پير ما و سيّد مايي و الّا بكشيم او را، و آنگاه برخاستند و بنزديك ابو طالب شدند- ابو سفيان بود و ابو جهل و نضر بن الحارث و اميّه و ابي ّ ابنا خلف و عقبة بن ابي معيط و عمرو بن العاص- و اينكه حديث بگفتند. ابو طالب كس فرستاد و رسول را- عليه السّلام- حاضر كرد و گفت: اينكه قوم بني اعمام تواند، و رسول- عليه السّلام- گفت: چه مي خواهند از من! گفتند: ما از تو آن مي خواهيم كه دست از ما و خدايان ما بداري، تا دست از تو و خداي تو بداريم. رسول- عليه السّلام- گفت: اگر اينكه بكنم شما مرا مساعدت كنيد بر كلمه اي كه به آن كلمه بر عرب و عجم مالك شويد و همه جهان شما را منقاد شوند. گفتند: آن

كلمه چيست! گفت: آن كه بگويي«8» «لا اله الّا اللّه». گفتند: ما اينكه نگوييم و ابا كردند. ابو طالب گفت: رها كن كه اينان مساعدت نكنند با تو رسول- عليه السّلام- گفت: من بجز اينكه راضي نشوم، و اگر آفتاب بيارند و بر دست من نهند. گفتند: يا ----------------------------------- (1). مج، وز: انّما. (2). آج، لب، بم: بر. (3). سوره انبيا (21) آيه 98. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (5). مج، وز، مت، آج، لب: مدهيد. (6). آج، لب: آف، لت، آن: بياييد. (7). آج، لب، آف كه. [.....]

(8). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت: بگوييد. صفحه : 410 محمّد؟ از شتم و دشنام خدايان ما باز ايستي و الّا ما نيز خداي تو را دشنام دهيم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: دشنام مده خدايان ايشان را كه پس ايشان مرا دشنام دهند به ظلم بي علم، و سب ّ [102- پ]

و شتم و طعن و غمزه«1» و إزراء به يك معني باشد. و قوله: فَيَسُبُّوا اللّه َ، محل ّ اينكه فعل نصب است براي آن كه جواب امر است به «فا» و علامت نصب سقوط «نون» است. عَدواً، اي عدوانا و ظلما، و نصب او بر تميز باشد، و شايد كه مفعول بود. و يعقوب خواند و حسن و قتاده و عطا در شاذّ «عدوّا» علي وزن فعول، و ديگران «عدوا» علي وزن فعل، يقال: عدا عليه يعدوا عدوّا، و هو مجاوزة الحدّ، و اعتدي اعتداء و تعدّي تعدّيا هم به اينكه معني باشد، و استعديت الامير علي فلان، أي تظلّمت من عدوانه فاعداني عليه

أي ازاله عنّي و آيت دليل است بر وجوب تقيّه و زبان نگاه داشتن در جاي و وقتي كه نه جاي اظهار حق باشد، قديم تعالي گفت: با اينكه مشركان بساز و با ايشان مدارا كن كه تو در سراي ايشاني و ايشان بسياراند و تو يار نداري، و ايشان ساز دارند و تو نداري«2». و دارهم ما دمت في دارهم و أرضهم ما كنت في أرضهم چون رسول را به وقت ضعف تقيّه فرمايند و ساختن امام اوليتر كه پايه او از پايه پيغامبر فروتر باشد، و آنگه رعيّت كه از هر دو فروتر باشند [به]«3» ايشان اوليتر. و وجوب دفع مضرّت از مقتضاي عقل است و شرع به آن وارد است در قرآن و سنّت. كَذلِك َ زَيَّنّا لِكُل ِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم، ما بياراستيم براي هر قومي كارشان. در اينكه چند قول گفتند: يكي آن كه مراد به كار ايشان آن است كه ايشان را فرموده اند از ايمان و طاعت، بيانش: وَ لكِن َّ اللّه َ حَبَّب َ إِلَيكُم ُ الإِيمان َ وَ زَيَّنَه ُ فِي قُلُوبِكُم«4»، يعني چنان كه امّت تو را ايمان فرمودم و بر آن تحريض كردم و ترغيب به امر و نهي و دواعي، امّت سلف را همچنين كردم و هر تمكين كه شما كردم، و آنچه الطاف مقرّبه است از ثواب و عقاب كه با شما كردم با ايشان نيز كردم و آن مأمور به را عمل ----------------------------------- (1). مج، وز، مت، آج، لب، لت: غميزه. (2). مج، وز، مت، آج شعر. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). سوره حجرات (49) آيه 7. صفحه : 411 ايشان خواند، و اگر چه

نكرده اند و بعضي از ايشان خود نكنند، چنان كه يكي از ما غلامش را گويد: تو كار خود مي كن و عمل خود بر دست مي دار، يعني آنچه تو را كردني است و تو را فرموده اند از رشد و صلاح خود، و اينكه قول حسن است و جبّايي و طبري و رمّاني. قول دگر آن است كه: ما مقرّر كرديم تا هر قومي آنچه ايشان به علّت كردند«1» در مذهب و طريقه خود از حجّت و شبهه، و مراد به تزيين عمل كمال عقل است و خلق علم كه به آن حجّت بدانند و شبهه بدانند، و آنان كه در شبهه آويختند بر اينكه قول نه از خداي باشد، از ايشان باشد كه نظر نكردند تا شبهه به حجّت مشتبه شد ايشان را. قول سيوم«2» آن است كه: مراد به تزيين«3» عمل اعلام ايشان است و خلق علم به حسن محسّنات و قبح مقبّحات، تا حسن كار بندند و از قبح اجتناب كنند. وجه چهارم ابو القاسم بلخي ّ گفت: مراد آن است كه خداي تعالي مقرّر بكرد در عقل هر عاقلي وجوب شكر منعم او و تعظيم حق ّ او و وجوب امتثال امر و فرمان او، امّا چون مشركان از آن كه نظر نكردند«4» اعتقاد ايشان در معبودشان چنان بود كه اينكه نعمت از ايشان است، اينكه تعظيم ايشان را كردند، پس تقصير و تفريط از ايشان آمد بر«5» ترك نظر و الّا آن كه خداي تعالي در عقل مركوز نكرد هر دو قوم را از مؤمن و كافر در اينكه معني بر يك حد است، آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: مرجع همه با

من است، خبر دهم ايشان را به آنچه كرده باشند، يعني جزا دهم و مكافات كنم. قوله: وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ [103- ر]

جَهدَ أَيمانِهِم، محمّد بن كعب القرظي ّ و كلبي ّ گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند: يا محمّد؟ تو ما را خبر مي دهي كه موسي را عصايي بود كه بر سنگ زدي از او چشمه«6» آب روان شدي و اگر«7» بر دريا زدي در او راههاي خشك پيدا شدي، و عيسي احياي موتي كردي. و صالح را ----------------------------------- (1). وز: ايشان نقل كردند. (2). مج، وز: سه ام، آج: سوم. (3). در اساس، مج، وز: كلمه به صورت «تبزين» هم خوانده مي شود. (4). مج، وز، مت: نكرده اند. (5). مج، وز، مت: در. (6). مج، وز، مت، لت: چشمه هاي. (7). مج، وز، مت: ندارد. صفحه : 412 ناقه اي بود از سنگ برون«1» آورده، تو نيز آيتي بيار تا ما تو را تصديق كنيم. رسول- عليه السّلام- گفت: چه آيت خواهي«2»: گفتند: اينكه كه كوه صفا براي ما [با]«3» زر كني، و جماعتي مردگان را زنده كني«4» تا بر صدق تو گواهي دهند، و جماعتي فرشتگان را از آسمان فرود آري«5» تا بگويند كه تو رسول خدايي. رسول- عليه السّلام- گفت كه: گمان چنان است كه اگر من از خداي در خواهم خداي تعالي اجابت كند مرا به اينكه چيزها، شما هم ايمان نياري«6». ايشان سوگندان گران خوردند كه ايمان آريم. صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ از خدا در خواه تا آن كه ايشان مي خواهند بدهد، رسول- عليه السّلام- گفت: تا من با خداي مشورت كنم، آنگه گفت: بار خدايا؟ تو داني كه اينان

چه مي گويند. جبرئيل آمد و گفت: تو مخيّري اگر خواهي بخواه تا بدهم، و لكن پس از آن امهال نكنم اينان را بل عذاب استيصال كنم، و اگر خواهي رها كن تا باشد كه قومي از اينان و از نسل و اولاد اينان باشند كه ايمان آرند. رسول- عليه السّلام- گفت: من صبر و امساك اختيار كردم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و در او بيان كرد كه: اينان هم ايمان نيارند با اينكه سوگند كه مي خورند، گفت: سوگند خوردند به طاقت و غايت آنچه ممكن باشد كه به آن سوگند خورند، كه اگر آيتي به ايشان آيد ايمان آرند. آنكه گفت: يا محمّد؟ تو جواب ده ايشان را و بگو كه آيات به دست من نيست به امر خداست تا بر تو اقتراح نكنند. و قوله: جَهدَ أَيمانِهِم، نصب است بر مصدر از فعلي محذوف، أي حلفوا باللّه و اجتهدوا جهدا في ايمانهم، چنان كه طلبته جهدك و طاقتك، أي تجهد جهدك و تطيق طاقتك. آنگه گفت: وَ ما يُشعِرُكُم، أي ما يعلمكم، چنان كه ما گوييم: تو چه داني و در حرف ابي ّ آن است كه: و ما ادريكم. آنگه مفسّران و قرّاء خلاف كردند در آن كه خطاب: وَ ما يُشعِرُكُم، با كيست! بعضي گفتند: خطاب با مشركان است كه سوگند ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: بيرون. (2). مج، وز، مت، آج، لب: خواهيد، لت: مي خواهي. [.....]

(3). اساس: ندارد، با توجّه به وز، لت افزوده شد. (4). مج، وز، مت: كن. (5). مج، وز، مت، لت: آر. (6). مج، وز، مت، آج، لب: نياريد. صفحه : 413 خوردند، ايشان را

گفت: شما چه داني«1» اينكه كه مي گويي«2»، و اينكه قول بر قراءت آنان باشد «إنّها» خوانند به كسر همزه«3»، گويند: اينكه جا كلام تمام است و «انّها» كلام مبتداست و معني آن كه: شما كه مشركاني«4» چه داني«5» كه عواقب كارها چيست! و در دلهاي هر كسي چيست! آنگه خبر داد ايشان را از آن كه ندانستند، گفت: حال اينكه است كه اگر اينكه آيات بيايد ايشان ايمان نيارند«6»، بر اينكه«7» قول «لا»«8» زياده نباشد، و اينكه قراءت إبن كثير و ابو عمرو و شبل است و در شاذّ مجاهد و قتاده و إبن محيص«9» و جحدري ّ، اعني كسر الهمزة في «انّها»، و بعضي دگر گفتند: خطاب با مسلمانان است كه ايشان پنداشتند كه اگر خداي تعالي اينكه آيات اظهار كند، ايشان عند آن ايمان آرند، گفت: اي قوم شما چه داني«10» كه چون آيتها بيايد ايشان ايمان خواهند آوردن، و بر اينكه قول «لا» زياده باشد، و التّقدير: و ما يشعركم أن ّ الايات اذا جاءت يؤمنون بها، چنان كه گفت: ما مَنَعَك َ أَلّا«11» وَ حَرام ٌ عَلي قَريَةٍ أَهلَكناها أَنَّهُم لا يَرجِعُون َ«13»، أي يرجعون علي احد القولين. و قوله: قُل تَعالَوا أَتل ُ ما حَرَّم َ رَبُّكُم عَلَيكُم أَلّا تُشرِكُوا بِه ِ شَيئاً«14»، و اينكه بر قراءت آن كس باشد كه «أنّها» خواند به فتح همزه، و «يشعركم» را اعمال كند در «انّها»، و بعضي اهل معاني گفتند: «انّها» به معني «لعلّها» ست، و التّقدير: و ما يشعركم لعلّها [103- پ]

اذا جاءت الايات لا يؤمنون، و در مصحف ابي ّ «لعلّها» [است]«15» يقول العرب ايت السّوق انّك تشتري شيئا، اي لعلّك و اينكه را نظاير بسيار -----------------------------------

(5- 1). مج، وز، مت، آج، لب، آف: دانيد. (2). مج، وز، مت، آج، لب: گوييد. (6- 3). مج، وز، مت و. (4). مج، وز، مت، آج، لب: مشركانيد. (7). آج، لب: بدين. (8). مج، وز، مت: الّا. (9). مج، وز، مت: إبن محيصن. (10). مج، وز، مت: دانيد. (11). اساس، آج، لب، آف: ان لا، مج، وز: أن، با توجّه به ضبط قرآن آورده شد. (12). سوره اعراف (7) آيه 12. [.....]

(13). سوره انبيا (21) آيه 95. (14). سوره انعام (6) آيه 151. مج، وز، مت اي ان تشركوا به شيئا. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 414 است در شعر عرب، قال عدي ّ بن زيد:«1» أ عاذل ما يدريك ان ّ منيّتي الي ساعة في اليوم او في ضحي الغد أي لعل ّ، و قال دريد بن الصمّة:«2» ذريني اطوف في البلاد لأنّني اري ما ترين«3» او بخيلا مخلّدا و قال آخر:«4» هل انتم عائجون بنا لأنّا نري العرصات او اثر الخيام اي لعلّنا و قال ابو النّجم«5»: قلت لشيبان ادن من لقائه انّا نغدّي القوم من شوائه اي لعلّنا. فرّاء گفت يقول العرب لعلّك و لعنّك و رعنّك و علّك و رأنّك و ارنّك بمعني واحد. و إبن«6» عامر و حمزه و جحدري ّ خواندند: «و لا تؤمنون» بتاء«7» الخطاب، چنان كه خطاب با مشركان باشد و ما يشعركم ايّها المشركون ان ّ الايات اذا جاءت لا يؤمنون«8» بها. و در حرف ابّي آن است كه: لعلّكم اذا جاءتكم لا تؤمنون«9». قوله: وَ نُقَلِّب ُ أَفئِدَتَهُم وَ أَبصارَهُم، الاية، حق تعالي گفت: ما برگردانيم دلها و چشمهاشان«10» را بر سبيل

عقوبت، بيانش: كَما لَم يُؤمِنُوا بِه ِ أَوَّل َ مَرَّةٍ، چنان كه ايشان به«11» اوّل بار ايمان نياوردند ما به وقت دوم دلهاي ايشان برگردانيم. و در كيفيّت تقليب القلوب دو قول گفتند: يكي آن كه ابو علي گفت اينكه در دوزخ باشد كه ما دلهاي ايشان و چشمهاي ايشان بر انگشت دوزخ بگردانيم چنان كه ايمان نياوردند بر سبيل جزا، قولي دگر آن است كه: دلهاي ايشان و چشمها]«12» برگردانيم به غم و حسرت و نفسهاي ايشان منزعج كند. و در: كَما لَم يُؤمِنُوا، دو قول ----------------------------------- (5- 4- 2- 1). مج، وز، مت شعر. (3). اساس: ما يرون، با توجّه به مج و مآخذ تفسيري تصحيح شد. (6). مج، وز، مت: ابو. (7). مج، مت: لا يؤمنون بياء. (8). وز، لت: لا تومنون. (9). مج، مت، آف: لا يؤمنون. (10). مج، وز، مت، لت: چشمهاي ايشان، آج، لب: چشمهايشان. (11). مج، وز، مت: ندارد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 415 گفتند«1»: يكي آن كه اگر اينكه آيات بياريم، ايمان نيارند چنان كه به آيات اوّل ايمان نياوردند، و قول دوم آن است كه: اگر ايشان را كه رفته اند با دنيا آرند هم ايمان نيارند چنان كه گفت: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ«2»، و قولي دگر آن است كه: وجه تشبيه آن است كه عقوبت ايشان وفق«3» گناه ايشان باشد. و ضمير در «به»، محتمل است كه راجع باشد با قرآن و محتمل است كه راجع باشد با رسول- عليه السّلام- و دليل بر اينكه تأويل آن كه اينكه چنين است آن است كه گفت: كَما لَم يُؤمِنُوا،

نفي ايمان حواله با ايشان كرد و اگر به منع خداي ممنوع بودند«4» و خداي تعالي ايشان را منع كردي از ايمان، اينكه در حق ّ ايشان دروغ بودي و ظلم و كلام متناقض بودي، و اگر خداي تعالي ايشان را منع كردي از ايمان ايشان مأمور نبودندي به ايمان. دگر آن كه تقليب القلب و العين مانع نباشد از ايمان، نبيني كه نابينايي كه فساد چشم است به يك بار كه«5» هم مانع نيست از ايمان. و حسين بن علي ّ المغربي ّ«6» گفت: مراد آن است كه من راز دلهاي ايشان و خيانت چشمهاي ايشان و آنچه دلهاي ايشان پوشيده دارند دانم چو«7» كسي كه كاري از روي به روي گرداند حقيقت آن و دخيلت«8» آن بداند، يعني دلهاي ايشان را [برگردانيدم باطن به خلاف ظاهر است. قوله: وَ نَذَرُهُم فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ، و رها كنيم ايشان را]«9» تا سر در جهل و عمايت خود نهند يعني تخليه كنيم و تمكين از ميان ايشان و اختيار، تا آن كنند كه ايشان خواهند و آنچه از ايشان آيد به اختيار ايشان آيد، و اينكه دليل آن نكند«10» كه خداي تعالي چون تخليه كرد مريد باشد طغيان ايشان را، براي آن كه رسول- عليه السّلام- و امام و مسلمانان كه جهودان را تمكين و تخليه كنند از آن كه [در]«11» كنشت شوند دليل نكند كه مريدند آن را و گفتار و فعل ايشان ----------------------------------- (1). مج، وز، مت: اينكه قول ذكر نشده است در حاليكه در ساير نسخه ها به جاي دو قول سه قول ذكر شده است. (2). سوره انعام (6) آيه 28. [.....]

(3). مج، مت:

حق، آج، لب: وقت، آف، آن: وقف. (4). مج، وز، مت، لت: بودندي. (5). آج، لب، لت: يكبارگي. (6). مج، وز، مت: حسين بن علي بن المغربي. (7). مج، وز، مت، آج، لب، آف، لت: چون. (8). مج، وز، مت، لت: دخله، آج: دغليه. (11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (10). لت: كند. صفحه : 416 را. و «طغيان» مجاوزة القدر باشد من قوله: إِنّا لَمّا طَغَي الماءُ«1». و «عمه» تحيّر«2» باشد [104- ر]، يقال: عمه بعمه عمها اذا تحيّر فهو عمه و عامه و ركب رأسه من غير علم و بصيرة. تم ّ الجزء السّابع من تفسير القرآن و يتلوه قوله تعالي: وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَيهِم ُ المَلائِكَةَ- الآية في المجلّدة الثّامنة. ----------------------------------- (1). سوره الحاقه (69) آيه 11. (2). اساس: تخيير، با توجّه به مج تصحيح شد. (2). اساس: تخيير، با توجّه به مج تصحيح شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109