روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد6

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 6 صفحه : 9

[سوره النساء (4): آيات 62 تا 70]

[اشاره]

فَكَيف َ إِذا أَصابَتهُم مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم ثُم َّ جاؤُك َ يَحلِفُون َ بِاللّه ِ إِن أَرَدنا إِلاّ إِحساناً وَ تَوفِيقاً (62) أُولئِك َ الَّذِين َ يَعلَم ُ اللّه ُ ما فِي قُلُوبِهِم فَأَعرِض عَنهُم وَ عِظهُم وَ قُل لَهُم فِي أَنفُسِهِم قَولاً بَلِيغاً (63) وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول ٍ إِلاّ لِيُطاع َ بِإِذن ِ اللّه ِ وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جاؤُك َ فَاستَغفَرُوا اللّه َ وَ استَغفَرَ لَهُم ُ الرَّسُول ُ لَوَجَدُوا اللّه َ تَوّاباً رَحِيماً (64) فَلا وَ رَبِّك َ لا يُؤمِنُون َ حَتّي يُحَكِّمُوك َ فِيما شَجَرَ بَينَهُم ثُم َّ لا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَيت َ وَ يُسَلِّمُوا تَسلِيماً (65) وَ لَو أَنّا كَتَبنا عَلَيهِم أَن ِ اقتُلُوا

أَنفُسَكُم أَوِ اخرُجُوا مِن دِيارِكُم ما فَعَلُوه ُ إِلاّ قَلِيل ٌ مِنهُم وَ لَو أَنَّهُم فَعَلُوا ما يُوعَظُون َ بِه ِ لَكان َ خَيراً لَهُم وَ أَشَدَّ تَثبِيتاً (66)

وَ إِذاً لَآتَيناهُم مِن لَدُنّا أَجراً عَظِيماً (67) وَ لَهَدَيناهُم صِراطاً مُستَقِيماً (68) وَ مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ الرَّسُول َ فَأُولئِك َ مَع َ الَّذِين َ أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِم مِن َ النَّبِيِّين َ وَ الصِّدِّيقِين َ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِين َ وَ حَسُن َ أُولئِك َ رَفِيقاً (69) ذلِك َ الفَضل ُ مِن َ اللّه ِ وَ كَفي بِاللّه ِ عَلِيماً (70)

«2»

[ترجمه]

چگونه بود چون برسد به ايشان مصيبتي به آنچه در پيش افگنه دستهايشان، پس آيند به تو، سوگند مي خورند به خداي، كه ما نخواستيم مگر نيكويي و توفيق.

ايشان آنانند كه داند خداي آنچه در دل ايشان است، بگرد از ايشان«3» و پند ده ايشان را و بگو ايشان را«4» در نفسهاي ايشان سخني رسيده.

و نفرستاديم ما هيچ پيغامبري مگر تا طاعتش دارند«5» به فرمان خدا، و اگر ايشان چون بيداد كردند بر خود به تو آمدندي و آمرزش خواستندي از خداي و آمرزش خواستي براي ايشان پيغامبر، يافتندي خداي را توبه پذير و بخشاينده.

نه به خداي تو كه ايمان ندارند تا به حاكم كنند تو را در آنچه خلاف بود ميان ايشان، پس نيابند در خويشتن تنگي از آنچه حكم كرده باشي و بسپارند سپردني«6».

-----------------------------------

(1). اساس، وز، مت، آج، لب، مر، لت: ندارد، از تب افزوده شد.

(2). اساس، تب: جاءوك.

(3). آج، لب: پس اعراض كن از عقوبت كردن ايشان.

(4). اساس و بگوي، با توجّه به وز و تب زايد مي نمايد.

(5). اساس مگر، با توجّه به وز و تب زايد مي نمايد. [.....]

(6). آج، لب: و گردن نهند فرمان را گردن نهادني.

صفحه : 2

و اگر ما بنويسيم

بر ايشان كه بكشيد خود را يا بيرون شوي«1» از سراهاي خود«2»، نكنند مگر اندكي از ايشان، و اگر ايشان بكنند آنچه پند مي دهند ايشان را به آن، باشد بهتر«3» ايشان را و سخت [تر]«4» بر جاي بودني.

پس ما بدهيم ايشان را از نزد ما مزدي بزرگ.

و راه نماييم«5» ايشان را راه راست.

هر كه«6» فرمان برد خداي را و پيغامبر را، ايشان با آنان باشند كه انعام كرد«7» برايشان خداي«8» از پيغامبران و راست گويان و شهيدان«9» و نيكان و نكو باشند ايشان همراه«10».

آن فضل است از خداي و بس است خداي دانا.

قوله: فَكَيف َ إِذا أَصابَتهُم «كيف» سؤال عن«11» حال باشد و معني او استفهام بود، و اينكه جا تقريع و تعجيب است. و در موضع او دو قول گفته اند«12»: يكي رفع به خبر ابتدا، أي فكيف [322- پ]

صنيعهم اذا اصابتهم مصيبة.

بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم، و التقدير: الإساءة صنيعهم بالجرأة في كذبهم ام الاحسان بالتوبة. و «كيف» چون در جاي خبر ابتدا باشد لا بد مقدّم بود بر ابتدا، براي آن كه

-----------------------------------

(1). اساس: شدي، با توجّه به وز تصحيح شد، تب: شويد، آج، لب: بيرون آيند.

(2). تب: سرايهاتان.

(3). اساس، مت است، با توجه به وز و تب زايد مي نمايد.

(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و تب افزوده شد.

(5). آج، لب: راه نموديمي.

(6). تب، آج، لب: و هر كه.

(7). آج، لب: نيكويي كرد.

(8). وز، تب، آج، لب: خداي برايشان.

(9). آج، لب: كشته شدگان در راه خداي.

(10). آج، لب: اينان رفيقان در راه دين.

(11). تب: از.

(12). مت، آج، لب: گفتند.

صفحه : 3

استفهام را صدر كلام باشد. و گفته اند: محل ّ او نصب است، و

تقدير آن كه: كيف يكونون أم مصرّين«1» أم تائبين.

و در معني «مصيبت» در آيت دو قول گفتند: يكي«2» آيت در عبد اللّه أبي سلول«3» آمد، و مصيبت«4» آن مذلّت بود كه به او رسيد چون از غزاة بني المصطلق باز آمدند در وقعتي كه آن را مريسيع گفتند، و سورة المنافقين در شأن او فرود آمد و او در عذر و خشوع گرفت«5»- و قصّه آن«6» در سورة المنافقين بيايد- إن شاء اللّه. آنگه بيامد و سوگند خورد كه او به آنچه گفت از ميان آن دو گروه جز احسان و توفيق نخواست.

قولي دگر آن است كه: چون وفاتش نزديك رسيد، مصيبت آن است كه بيامد و رسول را گفت: يا رسول اللّه؟ مرا از پيراهنهاي خاص تو«7» يكي ده مرا«8» تا تبرّك را در پوشم تا مرا اماني باشد از دوزخ. چون او را گفتند: تو منافقي، و اينكه نه از اعتقاد مي گويي، و اينكه به نفاق مي گويي، سوگند خورد بر اينكه كه من از اينكه جز توفيق و احسان«9» نمي خواهم، و اينكه قول علي ّ بن الحسين مغربي است.

بعضي دگر گفتند: مراد به «مصيبت»، كشتن آن مرد بود كه عمر بن الخطّاب بكشت او را«10»، آنگه اولياي خون او آمدند و طلب ديت كردند و سوگند خوردند كه ما را غرض در اينكه إطفاء نائره است، و ما طلب صلاح مي كنيم و إلّا احسان و توفيق نمي خواهيم.

قولي ديگر آن است كه: آيت بر عموم است، و مراد مصيبتي معيّن نيست، يعني هر گه كه ايشان را نكبتي رسد و نقمتي، اعتبار بر نگيرند و از سوگند دروغ خوردن باز نايستند، و آنچه

بخلاف راستي به ظاهر وفاق و باطن نفاق كنند بر آن سوگند خورند كه ما به اينكه جز احسان و صلاح و صواب نخواستيم، حق تعالي تكذيب ايشان كرد به

-----------------------------------

(1). مر: يكونون مصرّين، چاپ شعراني (3/ 427): يكونون أمصرّين. [.....]

(2). مت، تب آن كه.

(3). مت: عبد اللّه بن أبي ّ سلول.

(4). آج، لب او.

(5). مر: در عذر و خشوع رفت.

(6). تب، آج، لب: او.

(7). مر: خود.

(8). وز، آج، لب: يكي مراده، مر: به من ده.

(9). وز، مت، تب، آج، لب، مر: احسان و توفيق.

(10). وز، مت، تب، آج، لب، مر: او را بكشت.

صفحه : 4

آنچه گفتند، گفت: أُولئِك َ الَّذِين َ يَعلَم ُ اللّه ُ ما فِي قُلُوبِهِم، ايشان آنانند كه خداي تعالي داند آنچه در دلهاي ايشان [است]«1». و «اولئك» اشارت است به آن منافقان كه ذكر ايشان در آيت اوّل رفت. حق تعالي گفت: يا محمّد؟ از ايشان اعراض كن و بگرد [و بر]«2» ايشان اقبال مكن. وَ عِظهُم، و براي اعذار و انذار و حجّت ايشان را وعظ كن و پند ده به زبان، و عقوبت مكن ايشان را.

وَ قُل لَهُم فِي أَنفُسِهِم قَولًا بَلِيغاً، بعضي گفتند مراد آن است كه: ايشان را به قتل بترسان اگر توبه نكنند. ضحّاك گفت: ايشان را بر ملاء وعظ كن و در سرّ قولي بليغ گوي كه ايشان را زجر كند«3» در مستقبل از مثل اينكه بعضي دگر گفتند: اعرض«4» عن قبول عذرهم، عذرشان مپذير كه دروغ مي گويند، و پند ده ايشان را و بليغ گوي، و معني آن كه: اگر آنچه در دل داري اظهار كني، بفرمايم كشتن شما را«5».

آنگه حق تعالي غرض و حكمت خود در

بعثت انبيا بگفت كه: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول ٍ، و اينكه «من» زيادت است، و لكن در او معني هست و آن مبالغت است و تأكيد در نفي، چنان كه گويي: ما جاءني من احد، تا مستغرق جنس باشد در نفي، يعني هيچ پيغامبر را نفرستاديم«6» إلّا براي آن تا طاعتش دارند و فرمانش برند. بِإِذن ِ اللّه ِ، أي بأمر اللّه، به فرمان خداي كه طاعت ايشان بر خلقان واجب كرد، نظيره قوله تعالي: وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تَمُوت َ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ«7» وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تُؤمِن َ«8» وَ ما هُم بِضارِّين َ بِه ِ مِن أَحَدٍ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ«9» وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا، و اگر ايشان چون بر خويشتن ظلم كردند.

مفسّران گفتند: بتحاكمهم«10» الي الطّاغوت، به آن كه به حكومت بر طاغوت رفتند.

و ظلم ايشان را بر خود دو معني بود: يكي از جهت لغت، و دگر«11» از جهت

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز، مت، تب افزوده شد.

(3). مرّ: كنند.

(4). كذا: در اساس، وز، مت، تب، با توجّه به آج، لب و مر تصحيح شد.

(5). مر: بفرمايم بستن شما را و بكشند.

(6). مر الا ليطاع. [.....]

(7). سوره آل عمران (3) آيه 145.

(8). سوره يونس (10) آيه 100.

(9). سوره بقره (2) آيه 102.

(10). اساس، وز، مت: يتحاكمهم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). آج، لب: و يكي.

صفحه : 5

اصطلاح. امّا از جهت لغت معني آن بود كه ايشان چون نقصان حظّ خود كردند از ثواب به آنچه كردند [كه اگر نكردندي ايشان را ثواب بودي، و «ظلم» در لغت نقصان باشد. در وجه دوم تا چون ايشان نفس خود را

اضرار كردند و به آنچه كردند]«1» استجلاب مضرّت عقاب كردند، پس بمنزله ظالم نفس خود بودند، اگر آنگه كه اينكه كردند به تو آمدندي و عذر خواستندي و طلب مغفرت كردند [ي]«2» از خداي و از دل استغفار و توبه كردندي«3» و رسول- عليه السلام- براي ايشان استغفار كردي، ايشان خداي را توبه پذيرنده و بخشاينده يافتند«4»، يعني خداي تعالي چنين بودي تا اگر وجدان و ادراك«5» بودي جز چنين نبودي، براي آن كه ادراك تعلّق به مدرك كه«6» دارد علي ما هو به دارد، پس اينكه كنايت باشد از آن كه خداي- جل ّ و عزّ- جز چنين«7» كه گفت«8» از توّابي و رحيمي نيست با تائبان و مستغفران چون از سر توبه و اخلاص استغفار كنند، و از حق ّ آن كه او استغفار كند آن است كه اوّل در دل توبه كند از ندم و عزم كه گفتيم، پس به زبان استغفار كند چه اگر به اصرار كند«9» به دل و زبان استغفار كند، چنان بود كه رسول- عليه السّلام- گفت:

المصرّ علي ذنبه المستغفر بلسانه كالمستهزي ء بربّه

، گفت: آن كه به زبان استغفار كند [323- ر]

و به دل اصرار كند، او بر خداي فسوس«10» مي دارد.

حسن بصري گفت: آيت در حق ّ دوازده مرد منافق آمد كه با يكديگر بر نفاقي اتّفاق كردند و خداي تعالي رسول را- عليه السّلام- خبر داد، گفت: در ميان شما كه حاضرانيد«11» دوازده مرد بر كاري نفاق اتّفاق كردند، و خداي تعالي مرا خبر داد«12». اگر

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). اساس، وز: ندارد، با توجّه به مت و ديگر نسخه بدلها

افزوده شد.

(3). آج، لب، مر از خداي.

(4). تب، آج، لب، مر: يافتندي.

(5). آج، لب، مر بر او روا.

(6). آج، لب: مدركه.

(7). اساس نبودي براي آن كه ادراك تعلّق به مدرك كه دارد، كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زائد و تكراري مي نمود و حذف گرديد.

(8). كذا: در اساس، مت، ديگر نسخه بدلها: چنين كه گفت.

(9). آج، لب، مر: ندارد. [.....]

(10). مر: افسوس.

(11). آج، لب: حاضراني/ حاضرانيد.

(12). مر و.

صفحه : 6

برخيزند و استغفار كنند و عذر خواهند و توبه كنند، من براي ايشان شفاعت كنم.

برنخاستند«1» تا رسول- عليه السّلام- هر دوازده«2» را به نام و نسب«3» برخواند و رسوا كرد، آنگه گفتند: يا رسول اللّه؟ براي ما استغفار كن، خداي تعالي آيت فرستاد كه: اگر اوّل كه آن كردي«4» بيامده بودي«5» و توبه كرده«6»، من بيامرزيدمي شما را. اكنون پس از اينكه شما را بر من جاهي«7» نيست، و بر رسول من جاي نيست. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا ايشان را از مسجد بيرون كرد«8» و دگر ايشان را پيش خود رها نكرد«9». و در آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره از آن جا كه خداي تعالي گفت به «لام» غرض كه: غرض من در بعثت رسولان«10» است«11» تا همه خلايق طاعت او دارند، نه آن كه بعضي طاعت«12» دارند و بعضي عاصي شوند. و مذهب مجبّره آن است كه: خداي تعالي از مطيعان طاعت مي خواهد و از عاصيان معصيت، بل مطيعان به خواست او طاعت مي دارند و عاصيان به ارادت او عصيان مي كنند براي آن كه بنزديك ايشان ارادت موجب، مراد باشد.

و در خبر مي آيد«13» از امير المؤمنين- عليه

السّلام- كه او گفت: چون رسول را- عليه السّلام- دفن كرديم و سه روز بر آمد، اعرابي بيامد و به سر گور رسول آمد و به«14» سر گور درافتاد و مي گريست و از آن خاك تربت رسول بر سر مي ريخت و مي گفت:

يا رسول اللّه؟ آنچه گفتي بشنيدم و بگرويدم، و آنچه از خدايها گرفتي ما از تو بواجب ها نگرفتيم«15» و از جمله آنچه خداي بر تو انزله كرد اينكه بود كه: وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جاؤُك َ فَاستَغفَرُوا اللّه َ وَ استَغفَرَ لَهُم ُ الرَّسُول ُ لَوَجَدُوا اللّه َ تَوّاباً رَحِيماً.

-----------------------------------

(1). مر و توقّف كردند. رسول- عليه السلام- چند بار گفت.

(2). مر كس.

(3). وز، تب، آج، لب: نسبت.

(4). تب: كرديد، مر: كردندي.

(5). تب: بيامده بوديد، مر: بيامدندي.

(6). مر: توبه كردندي.

(7). مت، آج، لب، مر: جاي.

(8). كذا: در اساس، وز، مت، تب و ديگر نسخه بدلها: بيرون كردند.

(9). آج، لب: پيش خود راه نداد.

(10). تب، آج، لب، مر آن.

(11). مر كه. [.....]

(12). آج، لب، مر او.

(13). مر: خبري آمد.

(14). مر: بر.

(15). آج، لب: باز نگرفتيم، مر: فرا نگرفتيم.

صفحه : 7

و من بر خويشتن ظلم كردم و آمده ام تا تو براي من استغفار كني يا رسول اللّه. از گور آواز آمد: قد غفر لك، بيامرزيدند تو را اي گوينده.

قوله: فَلا وَ رَبِّك َ- الاية از مفسّران بعضي گفتند: آيت در زبير آمده و خصمي كه او را بود. و در نام او خلاف كردند«1». صالحي گفت: ثعلبة بن حاطب، و ديگران گفتند: حاطب بن أبي بلتعه«2»، ايشان به حكومت پيش رسول آمدند در آبي كه از رود مي آمد، و زمين زبير بالاي زمين اينكه مرد بود. رسول-

عليه السّلام- بر طريق مسامحه گفت: يا زبير تو زرع خود را آب بده و آب به او رها كن. مرد را از آن خوش نيامد، گفت: أن كان إبن عمّتك قلت هذا، اينكه براي آن گفتي كه او پسر عمّه تو است!

رنگ«3» رسول بگرديد، زبير را گفت: اي زبير؟ آنچه حق ّ تو است از آب بخور تمام، و بستان و جاي خود تا به ديوار پر آب بدار كه اينكه حق ّ تو است، چون حق ّ خود تمام خورده باشي آنگه آب رها كن. و آنچه اوّل گفت، بر طريق مسامحه گفت تا جانب آن مرد را مراعات كند«4» بر طريق شفاعت و مساهله زبير با او. چون مرد آن اساءت ادب كرد، رسول- عليه السلام- گفت: چون مرد به اينكه ابلهي است كه نمي داند كه من جانب او بهتر مراعات«5» مي كنم«6»، زبير را گفت: اكنون برو حق ّ خود تمام بخور از آب و آنگه رها كن، و اينكه حكمي شرعي بود بحق.

ايشان از پيش رسول بيامدند به مقداد بگذشتند. مقداد گفت: يا با بلتعه؟ حكم كه را بود! مرد گفت: قضي لابن عمّته علي ّ، براي پسر عمّه يش«7» حكم كرد و لب بر پيخت«8» به طريق استهزاء. جهودي نشسته بود آن بديد، گفت: عجبا لهؤلاء، عجب است كار اينان، مي گويند: ما گواهي مي دهيم كه اينكه مرد رسول خداست، آنگه او را متّهم مي دارند در حكمي كه مي كند به خدايي خدا، كه ما در عهد موسي گناهي كرديم، آمديم تا توبه كنيم، موسي ما را گفت: توبه شما آن است كه خود را ببايد

-----------------------------------

(1). وز: خلاف كرد.

(2). آج، لب، مر: حاطب بن

ابي ربيعه.

(3). وز، تب، آج، لب، مر روي.

(4). مر: كرده باشد.

(5). مر: رعايت.

(6). آج، لب، مر كه جانب زبير را.

(7). مت: عمّيش، تب، آج، مر: عمّه اش، لب: عمّش.

(8). اساس، وز، مت، آج، لب، مر: آب بريخت، با توجّه به تب تصحيح شد.

صفحه : 8

كشتن. ما تيغ برداشتيم و در يكديگر نهاديم تا هفتاد هزار مرد كشته شد«1» در طاعت خداي- عزّ و جل ّ- تا از ما راضي شد. ثابت بن قيس بن شمّاس حاضر بود، گفت: و اللّه كه اگر رسول- عليه السّلام- مي«2» فرمايد كه خود را بكش، من در كشتن خود هيچ توقّف نكنم، و خداي تعالي از من داند كه راست مي گويم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و آيت ديگر كه از پس آن است الي قوله: إِلّا قَلِيل ٌ«3»، يعني ثابت بن قيس بن شمّاس.

مجاهد و شعبي گفتند: آيت در بشر منافق آمد و آن مرد جهود كه به حكومت پيش رسول رفتند و عمر او را بكشت- و قصّه آن برفت.

قوله: فَلا وَ رَبِّك َ در «لا» چند قول گفتند: بعضي گفتند معني آن است كه:

ليس الأمر كما زعموا، اينكه كار نه چنان است كه ايشان گفتند.

قولي دگر آن است كه: «لا» ايذان و اخبار مي كند به آن كه از پس او نفي خواهد آمدن، و هو قوله: لا يُؤمِنُون َ، چنان كه ما گوييم: نه چنين نيست، آنگه گفت: وَ رَبِّك َ، قسم از سر گرفت، وَ لا يُؤمِنُون َ، به جواب قسم كرد و آن «لا» در پيش افگند تا تنبيه باشد بر اينكه نفي و مؤكّد اينكه بود.

قولي دگر آن است كه: «لا» صله است، نحو قوله: لا أُقسِم ُ بِيَوم ِ القِيامَةِ«4»- و

هذا أضعف الوجوه.

حق تعالي گفت: نه چنين نيست«5» كه ايشان گمان بردند به خداي تو كه ايشان ايمان نياورده باشند، و ايمان ايشان درست نباشد تا آنگه كه تو را به حاكم كنند در آن خلافي [323- پ]

كه ميان ايشان باشد، آنگه به آن حكم كه تو كرده باشي راضي باشند، و در نفس خود از آن حرجي و ضيقي نيابند. و قوله: شَجَرَ، أي اختلف و تشاجر الرّجلان إذا اختلفا و تخاصما، و درخت را شجر براي اينكه خوانند لالتفاف اغصانه، و الشّجير الخصيم، قال«6»:

ألفيتني هش ّ اليدي ن بمري قدحي أو شجيري

لأنّه يشاجره في القمار، و يقال: لعصي ّ الهودج: شجار، و تشاجر الرّماح

-----------------------------------

(1). وز، تب، آج، لب: شدند، مر: شديم.

(2). وز، تب، آج، لب، مر: مرا. [.....]

(3). تب، آج، لب منهم.

(4). سوره قيامت (75) آيه 1.

(5). مر: چنين است.

(6). تب شعر، چاپ شعراني (3/ 431) المتنخل.

صفحه : 9

اختلافها، قال«1»:

نفسي فداءك و الرّماح شواجر و القوم في ضنك اللّقاء قيام

ثُم َّ لا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِم، معني آن است كه تا رضاي تو بر هواي خود اختيار نكنند و تسليم نكنند و انقياد ننمايند، اگر چه به زبان گويند مؤمنيم مؤمن نباشند، و ايماني«2» درست نبود ايشان را.

وَ لَو أَنّا كَتَبنا عَلَيهِم، و اگر ما برايشان نويسيم كه خويشتن را بكشي«3»، يعني فريضه كنيم بر ايشان چنان كه بر بني اسرائيل كرديم. أَوِ اخرُجُوا مِن دِيارِكُم، يا هجرت كني«4» و خانه هاي خود رها كني«5». ما فَعَلُوه ُ، نكنند، و «ها» راجع است با قتل لأنّه اشدّ، يا راجع است الي كل ّ واحد منهما، يا راجع است الي امتثال المأمور

به فيهما.

إِلّا قَلِيل ٌ مِنهُم، رفع او بر فاعليّت است و «إلّا» چون حشو است در لفظ و اگر چه از روي معني فايده او برجاست، و آن استثناء است«6»، و اگر گويند: از روي معني فاعل است بر حقيقت هم روا بود، براي آن كه معني ما جاءني الّا زيد، آن است كه جاءني زيد لا غير، و كذا ما رأيت الّا زيدا، و ما مررت الّا بزيد.

و اگر گويند: اينكه استثناء منقطع است به وجهي روا بود، براي آن كه آنان كه اينكه نكنند أعني قتل نفس و سراي مسكون«7» رها كردن مباين و مخالف باشند در ديانت و اعتقاد مؤمنان را، و اگر گويند: متّصل است، روا باشد براي آن كه به ظاهر اهل يك ملّتند و كلمه اسلام مي گويند. دگر آن كه، خداي تعالي گفت: «منهم»، و گفتند: آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد، و مراد به «قليل» اوست چنان كه پيش از اينكه برفت. و إبن عامر خواند: الّا قليلا، و در مصحف اهل شام چنين است، و نصب او بر استثنا بود براي آن كه در استثنا غير موجب هر دو وجه رواست«8»، و اگر گويند: حمل بر استثناي منقطع كرده است بعيد نباشد.

-----------------------------------

(1). تب شعر.

(2). آج، لب: ايمان.

(3). تب: بكشيد.

(5- 4). تب، مر: كنيد.

(6). اساس، مت و اگر گويند از روي معني فايده او برجاست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(7). مر: سكون.

(8). تب: روا بود.

صفحه : 10

حسن بصري و مقاتل گفتند: چون اينكه آيت آمد، عمّار ياسر و عبد اللّه مسعود و جماعتي گفتند- و اگر چه اندك بودند- كه: به خداي«1»

اگر خداي و رسول ما را بفرمايند كه خود را«2» بكشيم و خانه ها رها كنيم و برويم.

اينكه حديث به رسول- عليه السّلام- رسيد، گفت:

ان ّ من امّتي رجالا الإيمان أثبت في قلوبهم من الجبال الرّواسي

، از امّت من مرداني«3» هستند كه ايمان در دل«4» ايشان از كوهها ثابت تر و محكمتر است.

إبن كثير و نافع و إبن عامر و كسائي خواندند: «أن اقتلوا»، «او اخرجوا»، بالضّم فيهما «نون» و «واو» بضم ّ، و عاصم و حمزه هر دو مكسور خواندند، و ابو عمرو«5» «واو»«6» مضموم خواند و «نون» مكسور. آنان كه هر دو مضموم خواندند، اتباع كردند ضمّه را به ضمّه، و آنان كه هر دو مكسور خواندند بر اصل تحريك التقاء ساكنين حمل كردند كه آن كسره باشد. و ابو عمرو «نون» بر اصل التقاء ساكنين به كسر رها كرد و ضم ّ در «واو» براي نسبت آورد كه «واو» اخت ضمّه است.

وَ لَو أَنَّهُم فَعَلُوا ما يُوعَظُون َ بِه ِ، حق تعالي گفت: اگر آنچه فرمودم از قتل نفس و رها كردن نشيمن سخت بود برايشان و اندكي مردم به جاي آوردند، اكنون آنچه كم از آن است كه ايشان را از آن«7» وعظ كردند، اگر«8» به جاي آرند ايشان را بهتر باشد.

وَ أَشَدَّ تَثبِيتاً، در او دو قول گفتند: يكي آن كه معني«9» آن است كه ثابت تر و پاي بر جايتر در باب اعتقاد [و بصيرت براي آن كه اعتقاد]«10» حق«11»، از سر دليل و حجّت اعتقادي«12» علمي باشد مقتضي سكون نفس، به خلاف اعتقاد جهل و تقليد و تنحيت«13» كه نفس به آن مضطرب باشد. و قولي دگر آن كه مراد به ثبات نفع ثواب

-----------------------------------

(1). مر كه.

(2).

مر بكشي كه.

(3). مر: مردماني. [.....]

(4). مر: دلهاي.

(5). مر: إبن عمرو.

(6). مر را.

(7). وز، تب، آج، لب، مر: را به آن.

(8). مر ايشان.

(9). مر: معني اش.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). مر كه.

(12). تب، آج، لب: اعتقاد.

(13). تب: به تنحيت.

صفحه : 11

است، يعني ثواب خداي تعالي و نفع آن بهتر باشد ايشان را از نفع دنيا، كه اينكه منقطع بود و آن دايم. و قوله: و اذا لآتيناهم، بيان كرديم كه: «اذا» جواب باشد و جزاء«1» عطف است علي جواب «لو»، من قوله: «لكان خيرا لهم»، يعني اگر آنچه گفتند و پند دادند ايشان را به آن بكردندي ايشان را به بودي، و پس ما ايشان را بدادماني«2» از نزديك ما مزدي عظيم، يعني ثواب خداي و بيرون از آن كه تخصيص داد ثواب را به آن كه از نزديك اوست تا به شرف و كرامت مختص باشد، چون قديم- جل ّ جلاله- تولّاي آن كند«3» به خودي خود، گفت: عظيم است، و چگونه عظيم نباشد آن كه تعظيم و تبجيل او با آن مقرون باشد؟ و به بقاي او بماند«4»، حيات بلا موت و عزّ بلا ذل ّ.

وَ لَهَدَيناهُم صِراطاً مُستَقِيماً، يعني الطافي كنيم با ايشان كه به آن الطاف ثبات كنند و بر راه راست كه ره اسلام است بباشند و بمانند، نحو قوله تعالي: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ«5»، و اينكه اوليتر است از آنچه ابو علي گفت كه: مراد الأخذ بهم في طريق الجنّة، براي آن كه تكرار باشد. دگر آن كه چون در اوّل آيت بگفت كه: من ايشان را ثواب دهم و نعيم بهشت، در آخرت«6» بر

سبيل عطف چيزي گويد كه كم از آن باشد از هدايت و ره بهشت لايق نباشد.

قوله: وَ مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ الرَّسُول َ [324- ر]

فَأُولئِك َ مَع َ الَّذِين َ أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِم، بعضي مفسّران گفتند: اينكه آيت در ثوبان آمد مولاي رسول- عليه السّلام- و او پيغامبر را سخت دوست داشتي«7». روزي در آمد گونه«8» بگشته و اثر حزن و كأبت«9» بر روي او ظاهر، رسول- عليه السّلام- او را گفت: تو را چه بوده است! گفت: يا رسول اللّه؟ مرا هيچ رنج نبود الّا ياسه«10» ديدار تو، آنگه انديشه كردم كه فرداي قيامت حال من از هر دو«11» بيرون نبود: يا اهل بهشت باشم، [ يا اهل دوزخ، و هرگز روي تو نبينم. و اگر از

-----------------------------------

(1). مر اينكه جا.

(2). آج، لب: بدادمي.

(3). آج، لب: آن كرد.

(4). آج، لب و. [.....]

(5). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 6.

(6). تب، آج، لب: در آخر آيت، مر: لايق نباشد در آخر آيت.

(7). وز، تب، آج، لب و از او صبر نداشتي، مر و بي او صبر نداشتي.

(8). مر او.

(9). مر: اندوه.

(10). مر: الا ناديدن.

(11). وز، تب، آج، لب، مر: از دو.

صفحه : 12

اهل بهشت باشم]«1» منزله و جاي من آن جا نبود كه جاي تو باشد، تو را نبينم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و رسول- عليه السّلام- گفت: به آن خداي كه جان من به فرمان اوست كه هيچ بنده اي مؤمن نباشد و ايمان او درست نبود تا مرا از جان خود و«2» پدر و مادر و اهل و ولد خود دوست تر ندارد، و بعضي گفتند: جماعتي از صحابه بودند كه اينكه گفتند، و

خداي اينكه آيت براي ايشان«3» فرستاد. و اگر بر عموم حمل كنند اوليتر باشد، براي آن كه فايده يش«4» بيشتر بود و براي آن كه «من» اسمي است متضمّن معني شرط را، و چون شرط حاصل آمد لا بدّ جزا بايد تا با آن بود. حق تعالي گفت: هر كه طاعت خداي دارد و طاعت رسول«5»، ايشان فردا با آنان باشند كه خداي را برايشان نعمت است، آنگه به «من» تبيين بيان كرد ايشان را، گفت: مِن َ النَّبِيِّين َ، از پيغامبران و صدّيقان و شهيدان و نيكان و رفاقت و صحبت ايشان نيك چيز است«6» و نكو«7»، بيان كرديم كه: لفظ نبي از نباوت مشتق است و هي الرّفعة، و اينكه اوليتر است از قول آن كس كه او گفت: من النّبأ، و هو الخبر، براي آن كه باتّفاق اينكه لفظ مدح است، و در خبر دادن هيچ مدح نيست. و دگر آن كه فعيل از ثلاثي آيد، از مزيد نيايد، و فعل از آن «أنبأ» و «نبّأ» باشد. دگر آن كه رسول- عليه السّلام- گفته است:

لا تنبزوا باسمي

، أي لا تهمزوا، نام من به همز«8» مگوي«9»، هم اينكه معني خواسته است كه اشارت كرديم با او تا از «نباوت» باشد، از «نبأ» نباشد.

و الصدّيق، الكثير [الصدق]«10»، و الّذي ذلك«11» من عادته، كالسّكّير و الخمّير و الشّرّيب.

و در شهيد دو قول گفتند: يكي آن كه قام بشهادة الحق ّ، كه او به شهادت و گواهي حق ايستاده باشد تا او را بكشتن«12»، و ديگر آن است كه فرداي قيامت از جمله

-----------------------------------

(1). اساس، وز، مت، تب، آج، لب: ندارد، با توجّه به مر و سياق عبارت افزوده شد. اساس

به جاي اينكه عبارت در حاشيه، و وز در متن آورده است: كه استيما معلما عليه في الاصل.

(2). مر از.

(3). مت: برايشان.

(4). تب، مر، لب: فايده اش.

(5). تب: طاعت خدا و طاعت رسول دارد.

(6). كذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، مر: خير است.

(7). وز، تب، آج، لب و. [.....]

(8). آج، لب، مر: همزه.

(9). تب، آج، لب، مر: مگوييد.

(10). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). مت: ذاك.

(12). كذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب: بكشند، مر: بكشتند.

صفحه : 13

گواهان خداي باشد- جل ّ جلاله- كما قال تعالي: وَ كَذلِك َ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاس ِ«1»، اينكه دو قول از گواهي است. و بر اينكه قولها فعيل به معني [فاعل باشد، و معني دگر محتمل است، و آن آن است كه: تشهده الملائكة، فرشتگان به قتل او و وفات او حاضر باشند، و بر اينكه قول فعيل به معني]«2» مفعول باشد، و صلاح استقامت نفس باشد در حسن عمل، و مصلح مقوّم نفس خود يا كار ديگري باشد.

وَ حَسُن َ أُولئِك َ رَفِيقاً، نصب او گفتند بر تمييز است، و اوليتر آن بود كه بر حال باشد. امّا آن كه چرا لفظ واحد گفت، با آن كه ذوا الحال«3» جمع اند، چند قول گفتند: يكي آن كه ذهب به مذهب الفعل، و الفعل لا يثنّي و لا يجمع. يكي آن كه رجع بالوصف إلي كل ّ واحد منهم. قولي دگر آن است كه: عرب اينكه جنس را چون نصب كنند بر حال يا تمييز، آن جا هم واحد گويند«4» هم جمع، قال اللّه تعالي: ثُم َّ يُخرِجُكُم طِفلًا«5». و

قالوا: للّه درّهم فارسا، و هؤلاء من احسن النّاس وجها أو«6» سيرة و طريقة، و يقولون أيضا: فرسانا و وجوها. قولي«7» دگر آن است كه: لفظ واحد به جاي جمع نهاد، نحو قوله: وَ يُوَلُّون َ الدُّبُرَ«8»، و: يَنظُرُون َ مِن طَرف ٍ خَفِي ٍّ«9»، قال الشّاعر«10»:

نصبن الهوي ثم ّ ارتمين قلوبنا باعين اعداء و هن ّ صديق

اراد اصدقاء، و اصل كلمه من الرّفق باشد. و فعيل به معني مفاعل باشد، كالأكيل و النّديم و الجليس و الصّديق.

و در متناول«11» آيت سه قول گفتند: يكي عكرمه گفت مراد به پيغامبران محمّد مصطفي است- صلّي اللّه عليه و آله- و به صدّيقان ابو بكر صدّيق«12»، و به شهداء عمر و

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 143.

(2). اساس و مت: افتادگي دارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). مت، آج، لب، مر: ذو الحال.

(4). وز، تب، آج، لب، مر و.

(5). سوره غافر (40) آيه 67.

(6). وز: و.

(7). مت، آج، لب، مر: و قولي.

(8). سوره قمر (54) آيه 45.

(9). سوره شوري (42) آيه 45. [.....]

(10). تب شعر.

(11). تب: تأويل، آج: متأول.

(12). آج، لب، مر: به صدّيقان علي ّ بن ابي طالب و حمزه و جعفر.

صفحه : 14

عثمان و علي ّ«1»، و به صالحان باقي صحابه.

وَ حَسُن َ أُولئِك َ رَفِيقاً، اينكه وصف و حال ايشان است در حسن صحبت، و بعضي دگر مفسّران گفتند: آيت بر عموم است، مراد جمله انبيا و صدّيقان و شهيدان و صالحانند.

و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام- چنين آمد از محمّد بن علي ّ الباقر كه:

مراد به پيغامبران محمّد مصطفي است، و به صدّيقان علي ابو طالب«2» است، و به شهيدان حسن و حسين، و به صالحان ده«3» از

فرزندان حسين از زين العابدين تا به حسن عسكري. وَ حَسُن َ أُولئِك َ رَفِيقاً، مهدي امّت است.

و در خبر است كه: يك روز أبو ذرّ غفاري- رحمة اللّه عليه- از رسول حديثي روايت مي كرد، قومي را باور نمي بود، گفتند: أبو ذرّ دروغ مي گويد، او دلتنگ شد.

رسول- عليه السّلام- در آمد، او شكايت كرد با رسول از ايشان و گفت: اي رسول اللّه؟ اينكه خبر نه تو گفتي«4»! گفت: بلي، آنگه گفت:

ما أظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من ابي ذرّ،

آسمان سايه بر كس نيفگند، و زمين كس را بر نگرفت راست گويتر از«5» أبو ذرّ.

چون رسول- عليه السّلام- اينكه مي گفت، امير المؤمنين علي«6» از در درآمد، گفت:

إلّا هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّيق الأكبر و الفاروق الأعظم،

جز اينكه مرد كه روي به ما دارد كه او صدّيق اكبر است و فاروق اعظم، و ذلك ممّا أورده الشّيخ ابو جعفر بن بابويه- رحمه اللّه- في كتاب معاني الأخبار«7».

ذلِك َ الفَضل ُ مِن َ اللّه ِ، اينكه از خداي فضلي و نعمتي است. «ذلك» اشارت به ثواب است، و گفته اند: اشارت به لطف و هدايت است كه عند آن افعالي كنند از

-----------------------------------

(1). آج، لب، مر: و به شهداء ائمّه معصومين عليهم السّلام، قريب بدين مضمون است چاپ شعراني: (3/ 435) و به تصرّفي كه در نسخه شده، اشاره شده است.

(2). مر: علي بن ابي طالب.

(3). ضبط همه نسخه بدلها مثل اساس است، ظاهرا هشت صحيح است.

(4). اساس: گرفتي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). اساس و مت: راست گوي ترا چون، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). تب، آج، لب، مر عليه السّلام.

(7).

اساس، مت: معني الاخبار.

صفحه : 15

طاعت خداي و رسول كه مستحق ّ اينكه شوند. و «فضل» اگر چه زيادت بود، در نعمت استعمال كنند [324- پ]. و وجهي دگر آن كه: ثواب اگر چه واجب است، سبب او كه تكليف است تفضّل است، و كذالك القول في اللّطف. وَ كَفي بِاللّه ِ عَلِيماً- و كفايت مقداري بود كه مقاوم«1» حاجت بود، و خداي تعالي بس است دانا، يعني به احوال آنان كه اينكه كنند يا نكنند و اينكه پايه يابند يا نيابند، و نصب او بر تميز«2» است«3».

[سوره النساء (4): آيات 71 تا 79]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا خُذُوا حِذرَكُم فَانفِرُوا ثُبات ٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً (71) وَ إِن َّ مِنكُم لَمَن لَيُبَطِّئَن َّ فَإِن أَصابَتكُم مُصِيبَةٌ قال َ قَد أَنعَم َ اللّه ُ عَلَي َّ إِذ لَم أَكُن مَعَهُم شَهِيداً (72) وَ لَئِن أَصابَكُم فَضل ٌ مِن َ اللّه ِ لَيَقُولَن َّ كَأَن لَم تَكُن بَينَكُم وَ بَينَه ُ مَوَدَّةٌ يا لَيتَنِي كُنت ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِيماً (73) فَليُقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ الَّذِين َ يَشرُون َ الحَياةَ الدُّنيا بِالآخِرَةِ وَ مَن يُقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَيُقتَل أَو يَغلِب فَسَوف َ نُؤتِيه ِ أَجراً عَظِيماً (74) وَ ما لَكُم لا تُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ المُستَضعَفِين َ مِن َ الرِّجال ِ وَ النِّساءِ وَ الوِلدان ِ الَّذِين َ يَقُولُون َ رَبَّنا أَخرِجنا مِن هذِه ِ القَريَةِ الظّالِم ِ أَهلُها وَ اجعَل لَنا مِن لَدُنك َ وَلِيًّا وَ اجعَل لَنا مِن لَدُنك َ نَصِيراً (75)

الَّذِين َ آمَنُوا يُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ الَّذِين َ كَفَرُوا يُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ الطّاغُوت ِ فَقاتِلُوا أَولِياءَ الشَّيطان ِ إِن َّ كَيدَ الشَّيطان ِ كان َ ضَعِيفاً (76) أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ قِيل َ لَهُم كُفُّوا أَيدِيَكُم وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِب َ عَلَيهِم ُ القِتال ُ إِذا فَرِيق ٌ مِنهُم يَخشَون َ النّاس َ كَخَشيَةِ اللّه ِ أَو أَشَدَّ خَشيَةً وَ

قالُوا رَبَّنا لِم َ كَتَبت َ عَلَينَا القِتال َ لَو لا أَخَّرتَنا إِلي أَجَل ٍ قَرِيب ٍ قُل مَتاع ُ الدُّنيا قَلِيل ٌ وَ الآخِرَةُ خَيرٌ لِمَن ِ اتَّقي وَ لا تُظلَمُون َ فَتِيلاً (77) أَينَما تَكُونُوا يُدرِككُم ُ المَوت ُ وَ لَو كُنتُم فِي بُرُوج ٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِن تُصِبهُم حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِه ِ مِن عِندِ اللّه ِ وَ إِن تُصِبهُم سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِه ِ مِن عِندِك َ قُل كُل ٌّ مِن عِندِ اللّه ِ فَما لِهؤُلاءِ القَوم ِ لا يَكادُون َ يَفقَهُون َ حَدِيثاً (78) ما أَصابَك َ مِن حَسَنَةٍ فَمِن َ اللّه ِ وَ ما أَصابَك َ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفسِك َ وَ أَرسَلناك َ لِلنّاس ِ رَسُولاً وَ كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً (79)

[ترجمه]

اي آنان كه گرويده ايد بگيريد«4» سلاحتان برويد«5» گروه گروه، يا بروي«6» جمله.

از شما كس هست كه درنگ مي كند اگر برسد شما را نكبتي، گويد: نعمت كرد خداي بر من چون نبودم به ايشان حاضر.

و اگر برسد شما را نعمتي از خداي گويد:

پنداري نبوده است ميان شما و او دوستي، كاشك بودمي با ايشان تا بهره يافتمي بهره اي بزرگ.

بگو تا كارزار كنند در راه خدا آنان كه بفروختند«7» زندگاني نزديكتر«8» به سراي باز پسين. و هر كه كارزار كند در راه خداي بكشند او را«9» يا غلبه كند بدهيم او را مزدي بزرگ.

-----------------------------------

(1). اينكه كلمه در اساس به صورت «مقادم» هم خوانده مي شود.

(2). وز، تب: تمييز.

(3). وز قوله عزّ و جل، تب، مر قوله تعالي.

(4). آج، لب: فرا گيريد. [.....]

(5). اساس، وز: برو، با توجّه به تب تصحيح شد.

(6). وز: بر روي، تب: برويد.

(7). آج، لب: مي فروشند.

(8). آج، لب را.

(9). آج، لب: پس كشته شود.

صفحه : 16

چيست«1» شما را كه كارزار نمي كنيد در راه خداي و ضعيفان از مردان و زنان و كودكان، آنان كه

مي گويند خداي«2» ما«3» ببر ما را از اينكه شهر بيدادگر اهلش، كن ما را از نزديك تو«4» دوستي و كن ما را از نزديك تو«5» ياري.

آنان كه مؤمن باشند كارزار كنند در راه خداي، و آنان كه كافر باشند كارزار كنند در راه ديو، كارزار كنيد با دوستان ديو كه كيد ديو سست باشد.

نبيبي«6» آنان را كه گفتند ايشان را كه باز گيريد دستهايتان و به پاي داريد نماز و بدهيد زكات، چون نوشتند برايشان كارزار ناگاه گروهي از ايشان مي ترسند از مردمان چون ترس خداي يا سخت تر به ترس«7»، گفتند خداي«8» چرا نوشتي بر ما كارزار، چرا باز پس نداشتي«9» ما را تو به وقتي نزديك، بگو متاع دنيا اندك است و آخرت بهتر است آن را كه پرهيزگار باشد و بيداد نكنند برايشان اندكي.

هر كجا باشيد دريابد شما را مرگ و اگر چه باشيد در كوشكهاي بلند محكم و اگر برسد ايشان را نيكويي،

-----------------------------------

(1). آج، لب: و چيست.

(2). تب: مي گويند پروردگار ما، آج، لب: مي گويند اي پروردگار ما.

(3). اساس را، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(5- 4). تب: خود.

(6). آج، لب: اي ننگرستي.

(7). تب، آج، لب و.

(8). آج، لب: اي پروردگار ما.

(9). اساس: باز پس داشتي، با توجّه به وز و معني عبارت تصحيح شد.

صفحه : 17

گويند اينكه از نزديك خداست، و اگر برسد ايشان را بدي گويند اينكه«1» از نزديك تو است، بگو همه از نزديك خداي است، چيست اينكه قوم را كه نزديك نيست تا بدانند حديثي«2».

آنچه«3» رسد به تو از نيكويي از خداست، و آنچه رسد به تو از بدي از تو است، و

فرستادم تو را براي مردمان پيغامبر، و بس است خدا گواه.

قوله«4»: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا خُذُوا حِذرَكُم«5»، خطاب است با مؤمنان و آنان كه خداي و رسول را تصديق كرده باشند، ايشان را مي فرمايد كه: حذر خود برگيريد.

و در «حذر» دو قول گفته اند: از باقر- عليه السّلام- روايت كردند كه: «حذر» سلاح باشد و سلاح را براي آن حذر خواند«6» كه آلت حذر است به او از دشمن حذر كنند. و قولي دگر آن است كه: مراد به «حذر»، حذر است، و هما لغتان، كالمثل و المثل، و الشّبه و الشّبه، و الاذن و الأذن«7»، و معني آن است كه: احذروا و كونوا علي حذر، حذر كنيد و بر حذر باشيد.

و اصل «نفر» رميدن باشد از فزع، يقال: نفر من كذا. و النّفر جماعتي باشد«8» كه از ايشان ببايد گريختن و«9» بترسيدن، و نفير عند قتال العدوّ از فزع باشد، و منافرت مفاخرت باشد لفزع كل ّ واحد منهما إلي ما اثره«10». و نفر الحاج ّ آن باشد كه از منا بروند، و روا بود كه جمع نافر باشد، كركب و شرب في جمع راكب و شارب، و معني در آيت رفتن است. و «ثبات» جمع ثبه باشد و هي جماعات في تفرقه. و باقر-

-----------------------------------

(1). آج، لب بدي. [.....]

(2). آج، لب: كه دريابند سخني را.

(3). اساس: و آنچه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها «آنچه» مرجّح مي نمايد.

(4). تب، مر تعالي.

(5). تب الاية.

(6). تب، آج، لب: خوانند، مر: گويند.

(7). اساس، مت: بالاذن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آج، لب، مر: باشند.

(9). آج، لب، مر ببايد. اينكه معني براي «نفر» در فرهنگها

و كتب تفسير به نظر نرسيد.

(10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 438): مأثره.

صفحه : 18

عليه السّلام- گفت: مراد به ثبات سراياست، و قال ابو ذؤيب«1»:

فلمّا اجتلاها بالايّام تحيّزت ثبات عليها ذلّها و اكتيابها

يصف عاسلا و تدخينه الي النّحل، و قال زهير«2»:

و قد اغدوا علي ثبة كرام نشاوي واجبين«3» لما يشاء

و يجمع أيضا جمع السّلامة علي ثبين، و مثله كرين و قلين و عزين و سنين، و اگر چه اينكه نوع از جمع عقلا را باشد، و لكن به عوض نقصاني كردند كه در او راه يافت براي آن كه فقيل«4» ثبية بوده است، و از اينكه اسماء از بهري «واو» ساقط است و از بهري «ياء».

عبد اللّه عبّاس و ضحّاك و مجاهد و قتاده و سدّي گفتند: معني آن است كه برويد«5» جماعت از پس جماعت، يا هر جماعتي به جانبي. أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً، يا جمله به يك راه برويد«6» به يك بار به حسب مصلحت. و نصب «ثبات» و «جميعا» هر دو بر حال است از فاعل.

وَ إِن َّ مِنكُم لَمَن لَيُبَطِّئَن َّ، بيشتر مفسّران گفتند: آيت در منافقان آمد كه ايشان مردم را دل شكسته بكردندي و از جهاد بازداشتندي، آنگه چون مسلمانان را نكبتي رسيدي از قتلي و جراحتي و هزيمتي، بر طريق شماتت گفتندي: قد انعم اللّه علينا«7»، خداي بر ما نعمت كرد كه ما با شما نبوديم، حق تعالي اينكه خبث نيّت و طويّت از ايشان باز گفت. و قوله: «لمن»، «لام» تأكيد راست در مبتدا چون واقع باشد اينكه موقع، أعني خبرش ظرف بر او متقدّم«8»، و «من» نكره موصوفه

است، و التّقدير: و ان ّ منكم رجلا أو«9» انسانا. و إبطاء، اطالة المدّة باشد و نقيض إسراع بود، و «بطي ء» خلاف سريع باشد. و براي آن گفت منافقان را كه از شمااند كه به ظاهر حال و

-----------------------------------

(2- 1). تب شعر.

(3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، طبري (8/ 536) و تبيان (3/ 253): واجدين.

(4). كذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، مر: فعيل، چاپ شعراني (3/ 438): اصل ثبه.

(6- 5). آج، لب: بروي/ برويد.

(7). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجيد: أَنعَم َ اللّه ُ عَلَي َّ [.....]

(8). تب، آج، لب، مر: مقدّم.

(9). وز: و.

صفحه : 19

حكم شرع از ايشان اند و حكمشان حكم مسلمانان است در مناكحه و موارثه و مانند اينكه. و شهيد اينكه جا به معني حاضر است، فعيل به معني فاعل«1».

وَ لَئِن أَصابَكُم فَضل ٌ مِن َ اللّه ِ، و اگر فضلي رسد شما را از خداي چون ظفري و غنيمتي، تمنّا كنند«2» كه كاشك«3» با ايشان بودي«4» تا از آن غنيمت نصيب يافتي«5»، و خداي تعالي ايشان را به اينكه تمنّا ذم ّ كرد براي دو وجه: يكي«6» رغبت ايشان در عاجل غنيمت و ايثار آن بر ثواب آخرت براي شك ّ ايشان در ثواب و جزا، دگر حسد ايشان بر مؤمنان و آن كه اينكه گفتار بر وجه حسد گفتند.

و قوله تعالي: كَأَن لَم تَكُن«7» قال َ قَد أَنعَم َ اللّه ُ عَلَي َّ إِذ لَم أَكُن مَعَهُم شَهِيداً، كأن لم يكن بينكم و بينه مودّة، بر اينكه قول محل ّ او نصب باشد علي أنّه مفعول به لقال، و اينكه وجه اختيار ابو علي الفارسي ّ است.

وجه سه ام آن كه: موضع او حال بود، چنان كه گويي: مررت

بزيد كأن لم يكن بيني و بينه معرفة فضلا علي المودّة، أي مررت به و الحال هذه أي مشبّها«9» بمن

-----------------------------------

(1). مر باشد.

(2). آج، لب، مر: تمنّا كنيد.

(3). تب، مر: كاشكي.

(4). آج، لب، مر: بودماني.

(5). مر: يافتيمي.

(6). مر آن كه.

(7). مت، تب، آج، لب، مر: يكن.

(8). اساس ليقولن يا ليتني كنت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(9). مر: مشتبها.

صفحه : 20

ليس بيننا معرفة. و زجّاج هر سه وجه روا داشت.

و در معني آيت دو قول گفتند: يكي آن كه اينكه منافقان كه مردم را از جهاد باز مي دارند از جمله سخنهاي ايشان اينكه باشد كه گويند مسلمانان را انگار كه ميان شما و او، يعني محمّد- عليه السّلام- دوستي نيست يا نبوده است. و قول دوم [325- پ]

آن كه: اينكه منافقان با شما معامله كسي مي كنند كه از ميان ايشان و شما معرفتي و صداقتي نباشد.

علي ّ بن الحسين المغربي ّ گفت: خداي تعالي در اينكه آيت منافقان را به بد عهدي وصف كرد كه ايشان نخواستند كه در سرّاء و ضرّاء با مسلمانان باشند، بل خواستند كه در حال غنيمت با شما باشند و در حال نكبت از شما دور باشند. و قوله:

فَأَفُوزَ فَوزاً، نصب او بر جواب تمنّاست به «فا». و كوفيان گفتند: نصب بر صرف«1» است، براي آن كه مصروف است از آن كه معطوف تواند بودن، يعني يا ليتني كنت معهم ففزت، اگر چنين بودي عطف بودي چون مصروف است از اينكه وجه نصب علي الصّرف گفتند اينكه را، و بصريان گفتند: الجواب بالفاء في الأشياء السّتة من الأمر و النّهي و النّفي

و الاستفهام و العرض و التّمنّي باضمار «أن» منصوب باشد. و ابو جعفر و حفص و رويس و برجمي خواندند: كأن لم تكن، بالتّاء براي لفظ مودّت.

فَليُقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، حق تعالي چون حكايت تثبيط منافقان بكرد از جهاد، در عقب او ذكر آنان كرد از مؤمنان كه بخلاف اينكه بودند، گفت: فَليُقاتِل، بگو آنان را كه ايشان زندگاني دنيا بدل كرده اند به آخرت كه سراي ثواب است تا قتال كنند در سبيل خداي تعالي، و اينكه امر غايب باشد به «لام»، و مراد سبيل خداي جهاد است بلا خلاف. و «شري» هم بيع باشد و هم خريدن، و مراد در آيت بيع است، يعني آنان كه دنيا بفروخته اند به آخرت، يعني دنيا رها كرده اند و از دست بداده و آخرت بستده«2»، و منه قوله تعالي: وَ شَرَوه ُ بِثَمَن ٍ بَخس ٍ دَراهِم َ مَعدُودَةٍ«3» [وَ]«4» وَ مَن يُقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، هر كه او در سبيل خداي جهاد كند بكشند او را يا او بكشد و غالب شود بر خصم، و براي آن در برابر «يقتل»، «يقتل» نگفت، «يغلب» گفت كه اينكه عامتر است، چه غلبه هم به قتل باشد هم به تاختن دشمن، چون دشمن را بشكند هم غالب باشد«4».

فَسَوف َ نُؤتِيه ِ أَجراً عَظِيماً، ما او را مزدي بزرگ دهيم، [يعني ثواب جهاد يا صبر بر شهادت.

آنگه حق تعالي هم بر طريق ترغيب به لفظ استفهام و معني تقريع گفت: ما لَكُم، چه بوده است شما را كه]«5» كارزار نمي كنيد در سبيل خداي و نصرت نمي كنيد«6» و نمي رهانيد«7» از مسلمانان مستضعفان را كه در دست كفّار مكّه اسير مانده اند و در رنج و

عذاب ايشان افتاده اند.

در محل «مستضعفين» دو قول گفتند: يكي آن كه جرّ است علي معني قوله: «في سبيل الله و في المستضعفين»، يعني في حقّهم و نصرتهم و الذّب ّ عنهم و تخليصهم من ايدي الكفّار، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و گفته اند: محل ّ او نصب است و عامل در او معني «تقاتلون»، براي آن كه چون قتال كند با كسي براي كسي آن را كه براي او قتال كند كه مدفوع عنه باشد او را خلاص بود، كأنّه قال: ما لكم لا تخلّصون المستضعفين.

كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه گفت تقدير اينكه است كه: و عن المستضعفين، أي ذبّا و دفعا عنهم، براي آن كه چون رسول- عليه السّلام- از مكّه

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 207.

(2). اساس، وز، مت، تب، لب، مر: زيد، با توجّه به آج و مآخذ اعلام تصحيح شد.

(3). تب شعر.

(4). مر: دشمن را بكشد هم غالب شد.

(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). آج، لب، مر: نمي كني/ نمي كنيد.

(7). آج، لب: نمي رهاني/ نمي رهانيد.

صفحه : 22

بيامد و جماعتي كه ساز آمدن نداشتند آن جا بماندند، مشركان ايشان را عذاب كردند و ايذا نمودند و عقوبت كردن گرفتند. آنگه بيان كرد به «من» تبيين كه: اينكه ضعيفان هم مردانند هم زنانند هم كودكان«1». و الولدان، جمع كثير«2» باشد ولد را، كخرب و خربان و ورل و ورلان، و آنچه غالب بود بر جمع اينكه باب فعال بود، كجبل و جبال و جمل و جمال. آنگه بگفت كه ايشان در آن جا چه مي گويند و چه«3» دعا مي كنند:

رَبَّنا، بار خدايا؟

ما را بيرون بر از اينكه شهر بيدادگر اهل«4»، و ظالم در لفظ صفت «قرية» است، و در معني صفت «اهل»، براي آن كه فعل اهل قريه است. و رفع «أهل» بر فاعليّت است براي آن كه اسم فاعل عمل فعل كند، و مراد به «قرية» مكّه است بر قول عامّه مفسّران، و ايشان شهر بزرگ را قريه خوانند براي آن كه مردم در او مجتمع باشند، و نيز در دعا مي گويند: وَ اجعَل لَنا مِن لَدُنك َ وَلِيًّا، و ما را از نزديك تو«5» ولي ّ كن، و «ولي ّ» قيّم باشد به كاري كه او به آن اوليتر باشد، و ما را از نزديك تو«6» ياري كن، تولّاي كار ما تو كن و با كس مگذار، و نصرت ما را تو قوّت فرماي.

و ابو علي گفت: از جمله بازماندگان ضعيفان عيّاش بن ابي ربيعة بود و أبو جند بن سهيل و سلمة بن هشام و الوليد و غيرهم، خداي تعالي دعاي ايشان اجابت كرد و رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد و عتّاب بن اسيد را بر او امير كرد، و او يار ايشان شد تا آنان كه مظلوم بودند و ذليل و ضعيف قاهر و غالب و قوي گشتند بر ظالمان.

آنگه حق تعالي وصف كرد هر دو فرقه را از مؤمنان و كافران و باز گفت«7» نصرت ايشان معبود خود را، گفت: الَّذِين َ آمَنُوا، آنان كه مؤمنانند در سبيل خداي جهاد كنند، و آن غزات كافران است.

و در «سبيل اللّه» دو قول گفتند: يكي جهاد و يكي ره«8» بهشت، و المعني في

-----------------------------------

(1). وز، تب، مر: كوكان اند.

(2). مر: كثرت.

(3). مر: چون.

(4). مر: بيدادگرند اهل او.

(6- 5). مر:

خود.

(7). تب از. [.....]

(8). مر: راه.

صفحه : 23

طاعة اللّه [326- ر]

فانّها تؤدّي الي الجنّة و الثّواب، و آنان كه كافراند جهاد مي كنند در ره«1» طاغوت.

حسن و شعبي گفتند: شيطان است، و ابو العاليه گفت: كاهن است، و زجاج گفت: هر معبود«2» كه فرود خداست. آنگه امر كرد مؤمنان را به جهاد كافران، گفت:

فَقاتِلُوا أَولِياءَ الشَّيطان ِ، قتال كنيد با دوستان شيطان كه كيد شيطان ضعيف بوده است هميشه. و معني «كان» آن است كه: لم يزل ضعيفا.

و كيد شيطان را وصف كرد به ضعف براي چند وجه را: يكي باضافه با نصرت خداي، و دوم براي ضعف دواعي اولياي او، چه حاصل نه اند بر بصيرتي از سر شبهت قتال كنند و مؤمنان از سر حجّت.

قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ قِيل َ لَهُم كُفُّوا أَيدِيَكُم، كلبي گفت: آيت در عبد الرّحمن عوف آمد و سعد أبو وقاص و قدامة بن مظعون در مكّه از مشركان رنج مي ديدند، گفتند: يا رسول اللّه؟ دستور باش«3» تا با اينان كارزار كنيم كه از حدّ ببردند! رسول- عليه السّلام- گفت: مرا نفرموده اند به قتال اينان، صبر بايد كردن تا وقت باشد.

چون رسول- عليه السّلام- هجرت كرد و به مدينه آمد و خداي تعالي غزات بدر فرمود، رسول گفت: جهاد بايد كردن از آن«4» را كه در مكّه آرزوي كارزار بود به دروغ، چون بدانستند به درست«5» كه جهاد مي بايد كردن، خوش نيامد ايشان را و اظهار كراهت و ضعف و فشل كردند. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و در ايشان حق تعالي گفت: نبيني آنان را كه ايشان را گفتند: كُفُّوا أَيدِيَكُم، دست فرود آريد و امتناع كنيد،

يعني در مكّه از قتال مشركان پيش«6» نزول آيت جهاد، و بر نماز و زكات اقتصار كني«7».

و مجاهد گفت: آيت در جهودان آمد، خداي تعالي اينكه امّت را فرمود كه آن

-----------------------------------

(1). مر: راه.

(2). آج، لب، مر: معبودي.

(3). آج، لب: دستور باشد.

(4). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: آنان.

(5). اساس: بدر است، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مر از.

(7). مر: كنيد.

صفحه : 24

مكني«1» كه ايشان كردند. و قولي دگر گفتند: آيت به مدينه آمد براي آن كه خداي تعالي در مكّه زكات نفرموده بود، و آنان كه آن گفتند لفظ زكات بر صدقه حمل كردند چنان كه خداي تعالي زكات را صدقه خواند في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات ُ لِلفُقَراءِ«2»فَلَمّا كُتِب َ عَلَيهِم ُ القِتال ُ، چون كارزار بر ايشان نوشتند. إِذا فَرِيق ٌ، اينكه را «إذا» مفاجات خوانند، نحو قول القائل: فتحت الباب فاذا زيد بالباب، كه نگاه كردي گروهي از ايشان چنان مي ترسيدند از مشركان كه از خداي ترسند يا سخت تر، و گفتند: بار خداي ما؟ چرا كارزار بر ما نوشتي و ما را باز پس نداشتي تا به وقتي نزديك! و معني «أو» گفتند: «واو» است، يعني و أشّد«3» خشية، و گفتند: «بل» است، يعني بل اشدّ خشيّة، و گفتند: براي ابهام است بر مخاطب، كقول القائل: اكلت اليوم تمرا أو زبدا، و او شاك ّ«4» نباشد در آنچه خورده بود كقوله تعالي: وَ أَرسَلناه ُ إِلي مِائَةِ أَلف ٍ أَو يَزِيدُون َ«5»، تا لازم نيايد كه در كلام شكّي باشد يا «أو» براي شك ّ بود. و بعضي گويند: آيت در منافقان آمد كه ايشان را يقيني نبود. و بعضي دگر گفتند:

در جهودان، و

بعضي گفتند: در مؤمناني كه سست يقين و بصيرت بودند. و معني «لولا» هلا است، و مراد به «اجل قريب»، وقت مرگ است.

آنگه حق تعالي بيان كرد كه: آنچه در آن رغبت مي كنند از متاع دنيا چيزي نيست و اندك است بالإضافة الي ما عند اللّه و الاخرة، و آخرت بهتر است آنان را كه پرهيزگار باشند.

و بر ايشان ظلم نكنند به مقدار فتيلي. و در او دو قول گفتند: يكي آن كه «فتيل» آن باشد كه چون دو انگشت به هم بمالد چو رشته چرك حاصل شود، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. و بعضي دگر گفتند: شبه رسني باريك باشد در ميان استخوان خرما. و «فتيل» فعيل باشد به معني مفعول، و اينكه كنايت است از چيز اندك بر سبيل مبالغه.

-----------------------------------

(1). تب: مكنيد.

(2). سوره توبه (9) آيه 60.

(3). آج، لب، مر تثبيتا و اشدّ.

(4). مر: شاكي.

(5). سوره صافّات (37) آيه 147.

صفحه : 25

آنگه حق تعالي رد كرد بر منافقان و تحريض مؤمنان بر جهاد تا از مرگ نترسند، و رغبت نكنند در حيات دنيا، و گمان نبرند كه براي آن كه به كارزار نروند هميشه خواهند ماندن و مرگ به ايشان نخواهد رسيدن، گفت: أَينَما تَكُونُوا يُدرِككُم ُ المَوت ُ، هر كجا باشي«1» مرگ شما را دريابد. وَ لَو كُنتُم فِي بُرُوج ٍ مُشَيَّدَةٍ، و اگر همه در حصنهاي حصين باشيد، اينكه قول قتاده است. عكرمه گفت: في قصور محصّصة، من الشّيد و هو الجص ّ، ابو عبيده گفت: مزيّنة، آراسته. قتيبي گفت: مطوّلة، بلند كرده، من شاد البناء اذا رفعه و شيّده براي مبالغه را. و مراد به «بروج» حصون و قلاع است، و گفتند:

آيت ردّ است بر آنان كه گفتند از منافقان مجاهدان و شهيدان را: لَو كانُوا عِندَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا«2» قَد أَنعَم َ اللّه ُ عَلَي َّ إِذ لَم أَكُن مَعَهُم شَهِيداً«3» وَ إِن تُصِبهُم حَسَنَةٌ، اينكه در جهودان و منافقان آمد«4» كه ايشان چون رسول- عليه السّلام- به مدينه آمد، هر گه ايشان را نكبتي رسيدي و احتياجي و نقصاني«5» ريع و ميوه بودي، گفتند«6»: هذا بشوم هذا الرّجل، اينكه از شومي اينكه مرد است، و اگر ايشان را خصبي«7» و راحتي و نفعي و زيادتي بودي، گفتندي«8»: هذِه ِ مِن عِندِ اللّه ِ، يعني اينكه نعمت از نزديك خداست«9».

بعضي دگر گفتند: مراد به «حسنه» ظفر و غنيمت است، و مراد به «سيّئه» قتل و هزيمت، يعني كه اگر نه سبب آن بودي كه تو كه محمّدي ما را به كارزار بردي يا فرستادي، ما را اينكه نكبت نرسيدي، و قول اوّل درست تر است. حق تعالي [326- پ]

گفت: جواب ده ايشان را و بگو كه اينكه همه از رنج و راحت و بيماري و تن درستي و تنگي و فراخي و خصب و جدب و رخص و غلا- علي بعض الوجوه- از قبل خداست-

-----------------------------------

(1). تب، مر: باشيد. [.....]

(2). سوره آل عمران (3) آيه 156.

(3). سوره نساء (4) آيه 72.

(4). اساس و مت و مجاهدان و شهيدان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت زايد مي نمايد.

(5). وز، تب، آج، لب: نقصان.

(6). تب، مر: گفتندي.

(7). اساس، مت: رخصتي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). وز: گفتند.

(9). وز: حق است.

صفحه : 26

جل جلاله- براي آن كه او را كه محمّد

است در اينكه شرعي نيست و به دست او از اينكه چيزي نيست.

آنگه بر سبيل تقريع و انكار گفت: فَما لِهؤُلاءِ القَوم ِ، چه بوده است اينكه قوم را كه نزديك آن نيست كه چيزي بدانند؟ وصف كرد ايشان را بقلّة الفهم و التّفكّر. و «كاد» براي مقاربت باشد، قربي قريب، و خبر او فعل مضارع باشد بي «أن». و «فقه» در لغت علم باشد، من قولهم: فقهت الشّي ء اذا علمته، و به عرف شرع مخصوص شد به علم شريعت، و آن را كه اينكه نوع علم داند او را فقيه گويند، و اينكه از اسماء مخصوصه باشد. و بعضي گفتند: مراد به «حديث» قرآن است كه خداي تعالي قرآن را حديث خواند في قوله: نَزَّل َ أَحسَن َ الحَدِيث ِ«1»، و قول اوّل بهتر است براي تنكير و اگر مراد قرآن بودي معرّف«2» بودي به «لام» و اللّه أعلم بمراده.

و قوله: فَما لِهؤُلاءِ، در مصاحف «لام» جدا مي نويسند، علّت معتمد آن است كه اتّباعا للمصحف، متابعت مصحف را كه به خطّ صحابه چنين يافتند.

و فرّاء وجهي گفت براي كثرت استعمال «ما» ي استفهامي با اينكه «لام» جارّه كه مالك و ماله و مالي و ما للقوم، پنداري گمان افتاد كه «لام» از اصل كلمه است از معمول مجرورش جدا كردند و آن علّت ضعيف است.

آنگه حق تعالي آنچه حقيقت كار است بيان كرد، گفت: چرا با تو حواله مي كنند، مي گويند: يا به شوم«3» تو است يا به سوء تدبير تو، نمي دانند كه هر چه حسن است از خصب و سعت و نعمت و ظفر و غنيمت، هم«4» از من است كه خداام، و هر

چه قحط و شدّت و نكبت و آفت است به شوم«5» كفر و معصيت ايشان است، و خطاب با رسول است و مراد امّت، نحو قوله: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ«6». قتاده گفت: خطاب با يكي است از جمله مخاطبان مبهم، كأنّه قال: ما اصابك ايّها الأنسان.

و در «حسنه» و «سيّئه» دو قول است- چنان كه گفتيم: يكي خصب و

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 23.

(2). وز: معروف، مر: معرفه.

(5- 3). مر: به شومي.

(4). مر: همه.

(6). سوره طلاق (65) آيه 1.

صفحه : 27

خباب«1» و نعمت و نقمت، و يكي ظفر و غنيمت چنان كه روز بدر بود، يا قتل و هزيمت چنان كه روز احد بود. و بر اينكه قول، فَمِن نَفسِك َ، بر حقيقت خود باشد براي آن كه آنچه به ايشان رسيد به احد از فعل ايشان بود، و بر قول اوّل كه فعل خداي باشد اضافه به ايشان مجاز بود، يعني به شوم كفر و معصيت او بر سبيل عقوبت.

و ابو العاليه گفت: مراد طاعت و معصيت است، يعني طاعت به توفيق و اقدار و تمكين و الطاف و تسهيل«2» اوست و معاصي به فعل«3» بد تو بي اعانت و ارادت خداي.

و ابو القاسم بلخي گفت: مراد به «سيّئه» عقوبت است بر سبيل جزا علي المعاصي المتقدّمة، و عقوبت را بر توسّع سيئه خواند، چنان كه گفت: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ«4» قُل كُل ٌّ مِن عِندِ اللّه ِ، براي آن كه در آيت دوم تفصيل اينكه جمله بداد و بگفت: ما أَصابَك َ مِن حَسَنَةٍ فَمِن َ اللّه ِ وَ ما أَصابَك َ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفسِك َ، و «من» في قوله: مِن حَسَنَةٍ، و: مِن سَيِّئَةٍ، براي

تبيين است، زياده نيست. وَ أَرسَلناك َ لِلنّاس ِ رَسُولًا، و ما تو را بفرستاديم براي مردمان به رسالت و پيغام. و نصب «رسولا» بر حال باشد از «كاف» كه خطاب رسول«5» است. وَ كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً، و نصب او بر تمييز«6» است، معني آن است كه: ما تو را به رسالت فرستاديم كه اگر چه تو نيز بر اينان گواهي، [اگر گواهي تو نباشد، گواهي]«7» من كفايت است، چه من عالمم به احوال ايشان و لكن براي بلاغ حجّت گفتم«8»: وَ جِئنا بِك َ«9»مَن يُطِع ِ الرَّسُول َ فَقَد أَطاع َ اللّه َ وَ مَن تَوَلّي فَما أَرسَلناك َ عَلَيهِم حَفِيظاً (80) وَ يَقُولُون َ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِن عِندِك َ بَيَّت َ طائِفَةٌ مِنهُم غَيرَ الَّذِي تَقُول ُ وَ اللّه ُ يَكتُب ُ ما يُبَيِّتُون َ فَأَعرِض عَنهُم وَ تَوَكَّل عَلَي اللّه ِ وَ كَفي بِاللّه ِ وَكِيلاً (81) أَ فَلا يَتَدَبَّرُون َ القُرآن َ وَ لَو كان َ مِن عِندِ غَيرِ اللّه ِ لَوَجَدُوا فِيه ِ اختِلافاً كَثِيراً (82) وَ إِذا جاءَهُم أَمرٌ مِن َ الأَمن ِ أَوِ الخَوف ِ أَذاعُوا بِه ِ وَ لَو رَدُّوه ُ إِلَي الرَّسُول ِ وَ إِلي أُولِي الأَمرِ مِنهُم لَعَلِمَه ُ الَّذِين َ يَستَنبِطُونَه ُ مِنهُم وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ لاتَّبَعتُم ُ الشَّيطان َ إِلاّ قَلِيلاً (83) فَقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ لا تُكَلَّف ُ إِلاّ نَفسَك َ وَ حَرِّض ِ المُؤمِنِين َ عَسَي اللّه ُ أَن يَكُف َّ بَأس َ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ اللّه ُ أَشَدُّ بَأساً وَ أَشَدُّ تَنكِيلاً (84)مَن يَشفَع شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَه ُ نَصِيب ٌ مِنها وَ مَن يَشفَع شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَه ُ كِفل ٌ مِنها وَ كان َ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ مُقِيتاً (85) وَ إِذا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحسَن َ مِنها أَو رُدُّوها إِن َّ اللّه َ كان َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ حَسِيباً (86) اللّه ُ لا إِله َ إِلاّ هُوَ لَيَجمَعَنَّكُم إِلي يَوم ِ القِيامَةِ لا رَيب َ

فِيه ِ وَ مَن أَصدَق ُ مِن َ اللّه ِ حَدِيثاً (87) فَما لَكُم فِي المُنافِقِين َ فِئَتَين ِ وَ اللّه ُ أَركَسَهُم بِما كَسَبُوا أَ تُرِيدُون َ أَن تَهدُوا مَن أَضَل َّ اللّه ُ وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَلَن تَجِدَ لَه ُ سَبِيلاً (88) وَدُّوا لَو تَكفُرُون َ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُون َ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنهُم أَولِياءَ حَتّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُم وَ اقتُلُوهُم حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم وَ لا تَتَّخِذُوا مِنهُم وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (89)

إِلاَّ الَّذِين َ يَصِلُون َ إِلي قَوم ٍ بَينَكُم وَ بَينَهُم مِيثاق ٌ أَو جاؤُكُم حَصِرَت صُدُورُهُم أَن يُقاتِلُوكُم أَو يُقاتِلُوا قَومَهُم وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَسَلَّطَهُم عَلَيكُم فَلَقاتَلُوكُم فَإِن ِ اعتَزَلُوكُم فَلَم يُقاتِلُوكُم وَ أَلقَوا إِلَيكُم ُ السَّلَم َ فَما جَعَل َ اللّه ُ لَكُم عَلَيهِم سَبِيلاً (90) سَتَجِدُون َ آخَرِين َ يُرِيدُون َ أَن يَأمَنُوكُم وَ يَأمَنُوا قَومَهُم كُلَّما رُدُّوا إِلَي الفِتنَةِ أُركِسُوا فِيها فَإِن لَم يَعتَزِلُوكُم وَ يُلقُوا إِلَيكُم ُ السَّلَم َ وَ يَكُفُّوا أَيدِيَهُم فَخُذُوهُم وَ اقتُلُوهُم حَيث ُ ثَقِفتُمُوهُم وَ أُولئِكُم جَعَلنا لَكُم عَلَيهِم سُلطاناً مُبِيناً (91)

[ترجمه]

هر كه فرمان برد رسول را فرمان خداي برده باشد، و هر كه پشت بر كند«1» ما نفرستاديم تو را بر ايشان نگاهبان.

و گويند فرمان تو طاعت است، پس چون بيرون روند«2» از نزديك تو مي سگالند«3» گروهي از ايشان جز آن كه تو گويي، و خداي بنويسد آنچه ايشان مي سگالند«4»، بر گرد ايشان و توكّل كن بر خداي و بس است خداي و كيل.

انديشه نمي كنند در اينكه قرآن! و اگر از نزديك جز خداي بودي، يافتندي«5» در او خلافي در بسيار.

و چون آيد با ايشان كاري از ايمني باشد يا ترس، آشكارا كنند، و اگر با رسول افگنند و با خداوندان كار از ايشان بدانند آنان كه بيرون مي آرند آن را

از ايشان، و اگر نه فضل خداي بودي بر شما و بخشايش او از پي ديو بوديتان مگر اندكي.

كارزار كن در ره خداي تكليف نمي كنند مگر نفس تو، و بر انگيز مؤمنان را تا باشد كه خداي باز دارد شرّ آنان كه كافر شدند، و خداي سخت تر«6» است به قوّت و سخت تر است به عقوبت«7».

-----------------------------------

(1). آج، لب: و آن كس كه برگشت از فرمان.

(2). اساس، مت: بيرون ديد، تب، آج، لب: بيرون آيند، با توجّه به وز تصحيح شد.

(3). آج، لب: از نزد تو به شب كاري سازند. [.....]

(4). آج، لب: آنچه به شب مي سازند.

(5). اساس، مت: نيافتندي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). آج، لب كارزار.

(7). آج، لب: به صولت.

صفحه : 29

هر كه شفاعتي كند نيكو، باشد او را بهري«1» از آن، و هر كه شفاعتي كند بد، باشد او را بهره از آن، و خداي بر همه چيزي تواناست.

و چون تحيّت كنند شما را به سلام«2»، تحيّت كنيد نيكوتر از آن يا رد كنيد، هم آن«3» كه خداي بر همه چيزي حساب كننده است.

خداي، نيست بجز او«4» خداي گرد آرد«5» شما را به روز قيامت، شك نيست در او و كيست كه راست تر گويد از خداي سخن.

چيست شما را كه در منافقان دو گروهي«6»، و خداي باز پس افگند ايشان را به آنچه كرده بودند مي خواهيد تا راه دهيد آن را كه گمراه كند خداي«7»! و هر كه گمراه كند خداي او را نيابي او را راهي.

تمنّا كردند كه كافر شويد شما چنان كه كافر شدند ايشان تا باشيد راست، مگيريد از ايشان دوستان تا هجرت كنند

در راه خداي«8»، اگر برگردند بگيريد ايشان را و بكشيد ايشان را هر كجا يابيد ايشان را، و مگيريد از ايشان دوستي و نه ياري.

-----------------------------------

(1). مت: بهره، آج، لب: بهره اي.

(2). آج، لب: سلامي.

(3). آج، لب: بدرستي كه.

(4). تب: خداي آن است كه نيست خدايي جز او.

(5). تب: كرد كند.

(6). تب، آج، لب: دو گروهيد.

(7). تب او را.

(8). تب پس.

صفحه : 30

مگر آنان كه پيوندند به قومي كه از ميان شما و ايشان عهدي باشد يا آيند به شما تنگ شده دلهاي ايشان كه تا كارزار كنند با شما يا كارزار كنند با قوم خود، و اگر خواهد خداي مسلّط كردي ايشان را تا با شما كارزار كردندي، اگر دور شوند«1» و كارزار نكنند با شما و به شما افگنند صلح«2»، نكرد خداي شما را بر ايشان راهي.

[327- پ]«3»

يابيد«4» گروهي ديگر را كه مي خواهند كه ايمن باشند از شما و ايمن باشند از قوم خود، هر گه باز برند ايشان را با كفر سرنگون كنند ايشان را در آن، اگر دور نشوند از شما و نيفگنند به شما صلح و دست بنه دارند بگيريد ايشان را و بكشيد هر كجا يابيد ايشان را، ايشان اند كه ما كرديم شما را بر ايشان حجّتي روشن.

قوله: مَن يُطِع ِ الرَّسُول َ«5»وَ مَن تَوَلّي، و هر كه پشت بر فرمان او كند و اعراض و عدول كند، فَما أَرسَلناك َ عَلَيهِم حَفِيظاً ما تو را به محافظت او نفرستاديم، كار تو بيشتر از تبليغ نيست، حافظ و رقيب و محاسب اعمال ايشان منم.

و در معني او چند قول گفتند: يكي آن كه تو نگاهبان ايشان نه اي تا برنگردند

كه اينكه نه تكليف تو است، دگر آن كه تو نگاهبان اعمال ايشان نه اي براي جزا كه جزاي آن به دست تو نيست. دگر آن كه گفتند: تو مسلّط نه اي برايشان، چه كار تو جز تبليغ رسالت نيست، و مثله قوله: لَست َ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ«2» وَ يَقُولُون َ طاعَةٌ، در رفع او دو وجه گفتند: يكي آن كه خبر مبتداست محذوف، يعني أمرك طاعة، و يك قول آن كه: مبتداست و خبر محذوف، يعني منّا طاعة لك، چنان كه گفت: قُل لا تُقسِمُوا طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ«3»، و قوله: فَأَولي لَهُم، طاعَةٌ وَ قَول ٌ مَعرُوف ٌ«4».

خلاف كردند در آن كه آنان كه اينكه گفتند كه بودند! بعضي گفتند: منافقان

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). سوره غاشيه (88) آيه 22.

(3). سوره نور (24) آيه 53.

(4). سوره محمّد (47) آيه 19 و 20.

صفحه : 32

بودند، چون بنزديك رسول آمدندي، گفتندي: فرمان تو ما را طاعت است، و ما منقاد فرمان توايم. چون از پيش او برفتندي و با خلوت افتادندي، كارهاي ديگر به خلاف آن سگاليدن گرفتندي. بعضي دگر گفتندي: آنان بودند كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد كه: يَخشَون َ النّاس َ كَخَشيَةِ اللّه ِ«1»فَإِذا بَرَزُوا مِن عِندِك َ بَيَّت َ طائِفَةٌ، ابو عمرو و حمزه ادغام كردند «تا» را در «طا» لقرب المخرج، و كسائي در فعل روا نداشت، [در اسم روا داشت]«2»، أعني بيّت«3» طائفة«4» ادغام نكرد و روا داشت: بيّتت«5» طائفة، و زجاج و مبرّد گفتند: اينكه را وجهي نيست، و فرقي نكردند و ادغام «تا» «در طا» براي قرب مخرج است، امّا روا نداشتند كه «طا» در «تا» ادغام كنند براي آن كه «طا»

مطبق است و «تا» مهموس در او مدغم نشود.

و «تبييت»«6» كاري سگاليدن باشد به شب، و شبيخون را و غارت شب را «تبييت» خوانند براي آن كه به شب سگاليده باشد. و جبّائي گفت: كاري باشد كه در خانه بسگالند، همانا از بيت اشتقاق كرد، و اهل لغت اينكه بگفتند«7»، و اينكه اشتقاق دور است. رمّاني گفت: در او معني اخفاء في النّفس در است، براي آن بر خداي تعالي اجرا نكنند، قال عبيد بن همام:

أتوني فلم ارض ما بيّتوا و كانوا أتوني بأمر نكر

لانكح أيّهم منذرا و هل ينكح العبد حرّ لحرّ

و قال النّمر بن تولب«8»:

فها تبيّتك الملامة فاهجعي

و أخفش گفت: آن بيت«9» شعر است بر سبيل تشبيه كه ايشان آن كار به شب

-----------------------------------

(1). سوره نساء (4) آيه 77.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). مر: بيّت.

(4). اساس، مت ابو عمرو و حمزه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(5). آج، لب، مر: بيّت.

(6). آج: تبيّت. [.....]

(7). تب، آج، لب: نگفتند.

(8). تب شعر.

(9). مر: گفت اشتقاق آن از بيت.

صفحه : 33

سگالند، چنان كه شاعر ابيات شعر به شب«1» سگالد.

وَ اللّه ُ يَكتُب ُ ما يُبَيِّتُون َ، و خداي آنچه ايشان مي سگالند مي نويسد. در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه خداي تعالي در لوح محفوظ بنويسد تا ايشان را بر آن جزا دهد، و قولي دگر آن كه: در نوشته قرآن بر تو انزله كند«2» چنان باشد كه او نوشته، و روا باشد كه فرشتگان را فرمايد تا برنامه اعمال ايشان نويسند، آنگه چون به امر او بود اضافه با خود كرد. و

گفته اند: معني «يكتب» يحفظ است، و خداي تعالي نگاه دارد آنچه ايشان مي كنند، چنان كه كسي چيزي به كتابت نگاه دارد.

آنگه رسول را- عليه السّلام- فرمود كه: از ايشان اعراض كن و بگرد و توكّل بر خداي كن، يعني به ايشان التفات مكن و بر ايشان اعتماد مكن«3» با خداي تعالي افگن كه خداي تعالي بس است و كيل [328- ر]

كه قيام كند به آنچه به او تفويض كني.

قوله: أَ فَلا يَتَدَبَّرُون َ، حق تعالي گفت: در اينكه قرآن تأمّل نمي كنند و آنگه«4» اگر نه از نزديك خدا بودي در او خلاف بسيار بودي، و در آيت چهار دليل است بر چهار اصل از اصول مذهب ما: يكي بطلان تقليد و حث ّ بر نظر و تأمّل و تدبّر، دگر دليل است بر بطلان قول آن كس كه گفت: معني قرآن نشايد دانستن الّا به قول رسول، و اينكه مذهب مجبّران است و جماعتي حشويان، براي آن كه خداي تعالي ما را حث ّ كرد بر تدبّر و تأمّل او بدانيم كه كلام خداست بانتفاء الاختلاف عنه، و اينكه آنگه باشد كه ما از او به تأمّل چيزي بدانيم. دگر دلالت آن كه او كلام خداست به نفي اختلاف و تناقض فرمود، نه از جهت قدم و حدوث، نه گفت اگر نه كلام خداي بودي محدث بودي. دليل چهارم آن كه اختلاف و تناقض و تفاوت نه از فعل خداي است، براي آن كه اگر از فعل او بودي از عند او بودي، و خداي تعالي گفت:

آن از عند غير من باشد.

و معني «تدبّر» نظر در عواقب امور باشد، و تدبير اصلاح كار باشد براي عاقبتش، و

اصل او از دبر است، و دبر الأمر، عاقبته، و تدابر كه تواضع است«5» هم از اينكه

-----------------------------------

(1). آج، لب: كه شاعران كار و انديشه شعر را به شب.

(2). مر: انزال كند.

(3). مر و گفتند ايشان را عقوبت مكن.

(4). تب، آج: آنك/ آن كه.

(5). آج، لب، مر: تقاطع.

صفحه : 34

جاست كه هر كسي از ايشان پشت بر صاحبش كند، و فرق«1» ميان تدبّر و تفكّر آن است كه «تدبّر» تصرّف دل باشد به نظر [در عواقب و تفكّر تصرّف دل باشد به نظر]«2» در دلائل. و حقيقت اختلاف آن باشد كه ممتنع باشند از آن كه يكي قايم بود مقام آن ديگر در آنچه راجع بود با ذاتشان چون سواد و بياض و سواد و حلاوت.

و در معني اختلاف اينكه جا سه قول گفتند: يكي آن كه ابو علي ّ گفت: علي حدّ واحد است از فصاحت و بلاغت هيچ در او ركيك و ضعيف و بد و مرذول نيست.

زجّاج گفت: يعني در او اختلاف نيست در اخبار غايبات، و آنچه از احوال و اسرار شما خبر مي دهد همه اخبارش وفق مخبر است. قتاده و إبن زيد گفتند: در او تناقضي و تفاوتي نيست از جهت حقّي و باطلي.

و اختلاف سه گونه باشد: اختلاف تناقض باشد، و اختلاف تفاوت، و اختلاف تلاوت. و آن دو اختلاف باتّفاق در قرآن نيست.

و امّا اختلاف تلاوت از اختلاف قرّاء در او نه اختلافي است كه در او نقصي آرد، بل همه بر منهاج حق و صواب است، چون هر يكي را وجهي و دليلي و بيّنتي از كلام عرب هست، پس بمثابه آن است لاختلاف«3» فيه من هذه الجهة علي

هذا اللّسان. و اختلاف كه در تازي آمد شد باشد، هم موافق مذهب متكلّمان است براي آن كه ايشان اكوان متضادّ گويند به اختلاف جهات و تضادّ اختلاف باشد و زيادة عليه.

وَ إِذا جاءَهُم أَمرٌ مِن َ الأَمن ِ أَوِ الخَوف ِ أَذاعُوا بِه ِ، اينكه هم وصف منافقان است كه رسول- عليه السّلام- سريّتي را به جايي فرستادي و ايشان را ظفري يا كسري بودي، منافقان بشتافتندي و آن خبر از صادر و وارد بپرسيدندي و با يكديگر بازگفتندي پيش از آن كه با رسول گفتندي، و بعضي دگر گفتند: مراد«4» آن ارجاف است كه ايشان در مدينه افگندندي به نيك و بد بي بصيرتي، چنان كه خداي تعالي گفت:

وَ المُرجِفُون َ فِي المَدِينَةِ ...«5»، و آن كه چنين چيزي گويد ايمن نباشد از آن كه

-----------------------------------

(1). وز، تب، آج، لب از.

(2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). تب، آج، لب: لا اختلاف.

(4). مر از.

(5). سوره احزاب (33) آيه 60.

صفحه : 35

دروغ گويد، و گفته اند: مرا به امن و خوف ظفر و هزيمت است، و اگر حمل كنند بر عموم اوليتر باشد. أَذاعُوا بِه ِ، آشكارا كنند و بپراگنند، و إذاعة السّر افشاؤه باشد، قال«1»:

اذاع به في النّاس حتّي كأنّه بعلياء نار أوقدت بثقوب

و اصل او تفريق باشد. تبّع گفت- آنگه كه به مدينه آمد و آب مدينه باز خورد«2»:

و لقد شربت علي براجم شربة كادت بباقية الحيوة تذيع

أي تتفرّق«3». براجم: ماء بالمدينة، و گفته اند: او از اينكه [آب]«4» باز خورد زره«5» در آب بود در گلوي او گرفت، و ذاع الخبر اذا فشا، و رجل مذياع اذا كان لا يحفظ

السرّ، و ذاع و شاع و فشا و علن و ظهر متقارب است.

آنگه گفت: وَ لَو رَدُّوه ُ إِلَي الرَّسُول ِ وَ إِلي أُولِي الأَمرِ مِنهُم، و اگر با رسول افگندي تا او بگفتي و افشا كردي در قول آنان كه گفتند مراد حديث سراياست، و گفته اند: إِلَي الرَّسُول ِ، أي الي سنّته، يا طريقت و سنّت او رد كردندي. و امّا «اولي الأمر، باقر- عليه السّلام- گفت: أئمّه معصوم اند«6»، و وجوهي بسيار از«7» استدلال برفت بر اينكه.

إبن زيد و سدّي و جبّائي گفتند: امراء«8»، سرايايند، حسن و قتاده و إبن جريج گفتند: علمااند و ملازمان رسول- عليه السّلام. و قول باقر- عليه السّلام- كه گفت:

مراد معصومانند اوليتر است، براي آن كه خداي تعالي گفت: اگر به ايشان رد كنند بدانند آنان كه استنباط و استخراج آن مي كنند، و هيچ كس نباشد كه به قول او علم حاصل شود مگر معصومي كه دروغ بر او روا نباشد.

دگر آن كه قول ايشان كه گفتند: امرا و علمااند، داخل است در قول ما كه

-----------------------------------

(1). تب شعر، مر الشّاعر. [.....]

(2). تب شعر.

(3). آج، لب، مر: تفرّق.

(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). اساس: به صورت «ذره» هم خوانده مي شود، اج: ذروه، و در زير كلمه معني كرده است «زالو».

(6). مر: معصومين اند.

(7). مر ادلّه.

(8). مر: اولي الأمر.

صفحه : 36

اينان هم امامند هم امرا هم علما، و قول ما داخل نيست در قول ايشان. پس اينكه متّفق عليه است، و آن قول مختلف فيه.

و قوله: يَستَنبِطُونَه ُ، أي يتجسّسونه، آنان كه تجسّس مي كنند في قول إبن عبّاس و ابي العاليه، و زجّاج گفت: معني استنباط

استخراج باشد، و أنبط الماء اذا اخرجه، قال الشاعر«1»:

ذا قال قولا أنبط الماء في الثّري

و اينكه سواديان عرب را براي آن نبيط خوانند كه ايشان چشمه هاي آب بيرون آرند [328- پ]، قال المعرّي«2»:

اينكه امرؤ القيس و القوافي اذ مال من تحته الغبيط

استنبط العرب في الموامي بعدك و استعرب النبيط

و در «منهم» دو قول گفتند كه ضمير با كه راجع است: يكي آن كه راجع است با «اولي الامر»، و دگر با فرقه منافقان كه خبر مي پرسيدند. وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ، و اگر نه فضل و رحمت خداي بودي بر شما از تواتر و ترادف الطاف شما پسر و«3» شيطان شدي. إِلّا قَلِيلًا، مگر اندكي.

خلاف كردند در رجوع اينكه استثناء كه با كه راجع است بر چهار قول: قولي آن است كه راجع با ضمير مخاطبان است، من قوله: لَاتَّبَعتُم ُ، كه در بر«4» اوست، و اينكه اوليتر است براي آن كه ظاهر كلام اينكه است، و تقدير اينكه است كه: الّا قليلا منهم«5».

و قول دگر ابو علي گفت: الّا قليلا من الإتّباع، يعني همه اتّباع شما شيطان را بودي مگر اتّباعي اندك كه آن نه شيطان را بودي.

حسن بصري و قتاده و فرّاء گفتند: استثناست از مستنبطان، و تقدير آن كه:

لعلمه الّذين يستنبطونه منهم الّا قليلا. چهارم عبد اللّه عبّاس و إبن زيد و كسائي و فرّاء و مبرّد گفتند: أذاعوا به الّا قليلا، استثنا از «إذاعة» كردند، و اينكه جمله اگر چه جايز است [در رجوع«6»]«7» إلي كل ّ واحدة من هذه الجمل صلاحا خلاف نيست، و لكن

-----------------------------------

(2- 1). تب شعر.

(3). مر: پيروي.

(4). آج، لب: برابر.

(5). وز، تب،

آج، لب، مر: منكم.

(6). آج، لب، مر استثناء.

(7). اساس ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 37

خلاف در آن است كه«1» هل يرجع الي جميعها قطعا، أو الي كل ّ واحدة منها قطعا، أو الي ما يليه قطعا! و كلام در اينكه مسأله جاي دگر بيايد«2» مستقصي- إن شاء اللّه- و جز به قرينه رد نتواند كردن«3» إلي أحد المحتملين و قطع كردن كه راجع است با يكي از اينكه. و بعضي اهل علم گفتند معني آن است كه: لولا فضل اللّه عليكم لاتّبعتم الشّيطان كلّكم، چنان كه گويند: قل ّ ما رأيت مثله، أي«4» ما رأيت مثله، و قال: قليل المثالب و القادحة«5»، أي لا قادحة«6» فيه و لا مثلبة- و اللّه اعلم بمراده.

قوله: فَقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، آنگه رسول- عليه السّلام- را فرمود كه: تو به كار خود مشغول باش و مبالات مكن به تخلّف منافقان و ارجاف مرجفان، تو در سبيل خداي جهاد كن«7» كه تكليف ايشان بر تو نيست تا ضرر معصيت ايشان با تو آيد، بل تكليف ايشان بر ايشان است و وبال و ضرر فعل ايشان برايشان بود، تو را جز تكليف خود نيست. آنگه گفت: وَ حَرِّض ِ المُؤمِنِين َ، مؤمنان را تحريض كن بر جهاد تا كسي گمان نبرد كه به اينكه كه خداي تعالي گفت: لا تُكَلَّف ُ إِلّا نَفسَك َ، او را نيست كه مردمان را جهاد فرمايد. و «تحريض» و «تحضيض» و «حث ّ» به يك معني باشد، و در آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي به گناه كسي، ديگر را نگيرد.

و در آن كه اينكه «فا» في قوله: فَقاتِل، به چه تعلّق دارد

دو قول گفته اند: يكي آن كه جواب آن است كه گفت: [وَ]«8»آنها في آنها في، فَقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ]

أنت ايضا طمعا في ذلك، و گفته اند تعلّق دارد بقوله: وَ ما لَكُم لا تُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«10» فَقاتِل، چرا كارزار

-----------------------------------

(1). مر و. [.....]

(2). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). وز، تب: نتواند كردن، آج، لب، مر: نتوان كرد.

(4). اساس، مت: الي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). آج، لب: و القارحه.

(6). آج، لب: قارحه.

(7). اساس، مت: كند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد.

(9). سوره نساء (4) آيه 74.

(10). سوره نساء (4) آيه 75.

صفحه : 38

نمي كني«1» تو كارزار كن.

و قوله: عَسَي اللّه ُ أَن يَكُف َّ بَأس َ الَّذِين َ كَفَرُوا، در «عسي» اينكه جا دو قول گفته اند: يكي آن كه «عسي» اطماع است از خداي تعالي مكلّفان را و طمع افگند [ايشان را و قطع نكرد]«2» ايشان را بر كف ّ بأس كافران براي ضربي مصلحت، نه آن كه شكّي باشد از خداي تعالي در اينكه. دگر آن كه گفتند: «عسي» از خداي واجب باشد همه جايي.

اگر گويند بر اينكه قول كه: «عسي» از خداي واجب باشد، انجاز اينكه وعده كجاست كه ما نمي بينيم كه بأس كافران ممنوع نيست! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه آيت خاص است در بدر كوچك، كه چون رسول- عليه السّلام- تحريض كرد صحابه را بر قتال، تكاسل كردند و تثاقل نمودند. رسول- عليه السّلام- بر نشست با هفتاد سوار بيرون

رفت. ابو سفيان بشنيد كه رسول بيرون آمد و بترسيد و خداي تعالي ترس در دل او افگند، برگرديد و با مكّه شد، فذلك قوله: عَسَي اللّه ُ أَن يَكُف َّ بَأس َ الَّذِين َ كَفَرُوا. قولي ديگر آن است كه: اينكه در حديبيّه بود، آن جا كه خداي تعالي گفت: وَ هُوَ الَّذِي كَف َّ أَيدِيَهُم عَنكُم وَ أَيدِيَكُم عَنهُم«3»- الآية.

قولي ديگر آن است كه: آيت مخصوص است به آنان كه خداي تعالي ترس رسول- عليه السّلام- در دل ايشان افگند تا با رسول- عليه السّلام- كارزار نيارستند كردن.

قولي ديگر آن است كه: آيت مخصوص است به اهل ذمّه كه قبول جزيه كردند و اختيار كارزار نكردند. قولي ديگر آن است كه آيت عام است، جز آن كه انجاز اينكه وعد هنوز نيست، آنگاه باشد كه صاحب الزّمان- عليه السّلام- بيرون آيد، و عيسي- عليه السّلام- از آسمان فرود آيد، و خلاف بر خيزد، و دين يكي شود، و كفر مقموع و مقهور گردد، و دين خداي تعالي بر همه دينها ظاهر شود، چنان كه گفت: لِيُظهِرَه ُ عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِ«4»وَ اللّه ُ أَشَدُّ بَأساً، و قوّت و شدّت خداي را- جل ّ جلاله- سخت تر است. وَ أَشَدُّ تَنكِيلًا، أي عقوبة. و «تنكيل» تفعيل باشد از نكال، و اصل او از نكول است و آن امتناع بود براي خوف. و «نكل» بند باشد براي آن كه مانع باشد از رفتن، و نكال مانع و زاجر باشد از گناه، و اصل كلمه امتناع است، و نصب هر دو بر تميز«1» است.

مَن يَشفَع شَفاعَةً حَسَنَةً- الآية، در او چند قول گفتند: يكي آن كه مراد به شفاعت نيك دعاي خير است، و مراد به

شفاعت بد دعاي بد است براي آن كه مؤمنان يكديگر را دعا«2» كردندي و جهودان نفرين كردندي، حق تعالي گفت: هر كه دعاي نيك كند او را از آن نصيب باشد، و هر كه دعاي بد كند او را از آن نصيب باشد.

در خبر مي آيد كه: چون مؤمني ديگري را دعا كند در غيبت او، فرشتگان گويند بدأ اللّه بك، خداي تعالي ابتدا [329- ر]

به تو كناد. و چون كسي كسي را نفرين كند بناحق، آن نفرين باز گردد به او، اگر او نيز مستحق ّ آن نباشد با جهودان گردد.

حسن بصري و مجاهد و إبن زيد گفتند: مراد به «شفاعت حسنه» وسيلت است، و آن كه شفاعت كند براي كسي ديگري را تا او را از بند رها كند يا حقّي مستحق ّ«3» به او بخشد، يا در حق ّ او مكرمتي كند و شفاعت بد آن است كه در حق ّ كسي تخليط و نكادت و نميمت كند و سبب سازد تا مضرّتي به او رسد. و امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت:

الشّفيع جناح الطّالب

، شفاعت كننده بال طلب كننده است، و ازهري ّ«4» گفت معني آن است كه: هر كه عمل بر عمل زيادت كند از خير و شر و طاعت و معصيت.

و «شفع«5»» در لغت زياده باشد، و «شفع«6»» جفت باشد و «وتر» تاق، و اصل كلمه اينكه است، و شفاعت و شفعه از اينكه جاست به معني ضم ّ، براي آن كه شفيع

-----------------------------------

(1). وز، تب: تمييز. [.....]

(2). مر: دعاي خير.

(3). مر: حق ّ مستحقّي.

(4). اساس، مت: و زهري، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6- 5). آج، لب، مر:

شفيع.

صفحه : 40

جفت مشفوع فيه باشد، و «شفعه» براي آن گويند كه شفيع مي خواهد تا ضم ّ كند آن ملك را با ملك خود، و بر اينكه تفسير دادند

قول رسول را- عليه السّلام: اشفعوا توجروا.

دوم آن مرد تنها شويد«1» كه در صف نماز تنها بود تا مزد بود شما را.

و حقيقت شفاعت بنزديك ما در اسقاط مضارّ بود، و در مسأله منافع«2» بر مجاز به كار دارند، دليل بر اينكه آن است كه: چون در حق ّ رسول- عليه السّلام- از خداي تعالي زياده منافع و درجات خواهيم، نگويند: ما شفيع رسوليم و براي او شفاعت مي كنيم«3»، و در باب شفاعت رتبه معتبر است از ميان شافع و مشقوع إليه، چنان كه از ميان آمر و مأمور و از ميان شافع و مشفوع فيه رتبه نباشد، بخلاف آن كه اصحاب وعيد گفتند، براي آن كه كلام بر دو ضرب است: يكي آن كه در او اعتبار رتبه كنند، و يكي آن كه نكنند. امّا آن نوع كه در او اعتبار رتبه كنند از ميان مخاطب و مخاطّب باشد دون ما يتعلق«4» به الخطاب، كالأمر و النّهي و الدّعاء و المسألة، فكذلك الشّفاعة، و از اينكه جاست كه روا باشد كه يكي از ما شفيع خود باشد، و روا نبود كه آمر خود باشد يا ناهي خود.

و قوله: يَكُن لَه ُ كِفل ٌ مِنها، حسن و قتاده گفتند: به معني وزر بود، و اينكه قول باقر است- عليه السّلام. و سدّي و ربيع و إبن زيد گفتند: «كفل» نصيب باشد، و منه قوله: يُؤتِكُم كِفلَين ِ مِن رَحمَتِه ِ«5»وَ كان َ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ مُقِيتاً، و در مقيت پنج قول

گفتند: سدّي و إبن زيد گفتند: مقتدر باشد، عبد اللّه عبّاس گفت: حفيظ و نگاه دار بود، مجاهد گفت: گواه

-----------------------------------

(1). وز، آج، لب: شوي، مر: دوم از مزد تنها شوي.

(2). وز در زير كلمه افزوده: يعني سؤال نفع بود.

(3). مت وي را.

(4). مر: من يتعلّق.

(5). سوره حديد (57) آيه 28.

(6). مر: اشتر.

(7). مر: و براي اينكه كفلين گويند.

صفحه : 41

باشد، بعضي دگر گفتند: حسيب باشد، پنجم گفتند: جزا دهنده باشد. و اصل «مقيت» از قوت باشد و گفته اند از قوّة، و قال الزّبير بن عبد المطلب عم ّ النّبي- عليه السّلام- فيه بمعني القادر«1»:

و ذي ضغن كففت النّفس عنه و كنت علي مسائته مقيتا

و قال كثيّر«2»:

و ما ذاك عنها عن نوال أناله و لا أنّني منها مقيت علي ودّ

و إبن كثير گفت: المقيت القادر علي كل ّ شي ء.

قوله: وَ إِذا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ- الاية. اينكه آيت خطاب است از خداي تعالي با جمله مؤمنان، حق تعالي مي فرمايد مردمان را كه: چون كسي شما را تحيّتي كند از سلامي يا دعاء بخير بالبقاء و البركة و طول العمر، شما او را از آن نكوتر باز گوييد.

[أو ردّوها]«3»، يا مثل آن رد كنيد با او، يعني به جواب او كنيد.

و «احسن» لا ينصرف است براي وزن فعل و صفت. و «تحيّة» تفعله باشد من حيّاه إذا سلّم عليه و دعا له بطول الحياة. و عطا و ابراهيم گفتند و سدّي و إبن جريج كه: مراد آن است كه چون كسي بر شما سلام كند، جوابش از آن نكوتر دهيد كه او گفته باشد.

در خبر است كه: چون كسي از مسلمانان بر رسول- عليه السّلام- سلام كردي،

گفتي: سلام عليك«4»، گفتي:

و عليك السّلام و رحمة اللّه

، چون گفتي: السّلام عليكم و رحمة اللّه، [رسول گفتي:

5» و عليك السّلام و رحمة اللّه]« و بركاته

هم چنين او زياده گفتي در جواب كه آن كس«6» گفته بودي.

و در خبر مي آيد كه چون بنده مؤمن برادرش را گويد:

سلام عليك،

او را ده حسنه بنويسند، چون گويد«7»

السّلام عليك و رحمة اللّه

، بيست حسنتش بنويسند،

-----------------------------------

(2- 1). تب شعر.

(3). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.

(4). مر او. [.....]

(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). مر: در جواب آن كس كه سلام.

(7). مر: و چون بگويد.

صفحه : 42

چون گويد:

السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته

، سي حسنتش بنويسند، و هم چنين جواب دهنده را. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر كس كه او برده كس سلام كند، يا بر كسي ده بار سلام كند، هم چنان بود كه برده اي آزاد كرده.

و در خبر است كه: از ميان سلام كننده و جواب دهنده صد حسنه باشد، نود و نه آن را بود كه سلام كند و يك حسنه آن را كه جواب دهد. گفتند: براي آن چنين آمد كه او ابتدا كرد و اختيار اينكه خير كرد و رغبت نمود، و آن كه جواب دهد لا بد«1» او را جواب بايد دادن و بمنزلت كسي است كه نه به اختيار خود است.

و آورده اند كه، زايري به نزديك عبد اللّه جعفر آمد. عبد اللّه او را صلتي و عطايي نكو داد. آن مرد انديشه كرد كه من چه كنم تا مكافات او باز كنم!

دست خود از مكافات او كوتاه ديد، يك روز عبد اللّه [329- پ]

جعفر در بازار مي آمد، او روي بگردانيد. عبد اللّه جعفر عجب داشت، با پيش روي او شد گفت: يا فلان؟ سلام عليك، او بجست و جواب داد. گفت: چرا روي بگردانيدي! گفت: براي آن«2» تا تو سلام كني مرا جواب بايد دادن، آن ثواب بسيار تو را باشد و اندك مرا، كه مرا قوّت مكافات تو نيست.

و سلام در شرع براي سلامت نهادند«3»، براي اينكه گفت رسول- عليه السّلام:

افشوا السّلام تسلموا

، سلام فاش داري«4» تا سلامت يابي«5». و

قال- عليه السّلام: السّلام تحيّة لملّتنا و امان لذمّتنا،

و براي آن«6» فرمود- عليه السّلام- كه

السّلام للرّاكب علي الرّاجل، و للقائم علي القاعد،

گفت: سلام سوار را بايد كردن بر پياده و ايستاده را بايد كردن بر نشسته، براي آن كه سوار از پياده ايمن باشد و ايستاده«7» از سوار خائف. و هم چنين استاده و نشسته«8». أَو رُدُّوها، يا همان، يعني مثل آن«9» بر او رد كني«10» آنچه گفته باشد او را باز گويي«11».

-----------------------------------

(1). مر است كه.

(2). مر كه.

(3). وز: نهادندي.

(4). مر: كنيد.

(5). مر: باشيد.

(6). وز، تب، آج، لب، مر: اينكه.

(7). آج، لب، مر: و پياده.

(8). مر قوله.

(9). اساس، مت نه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(10). كني/ كنيد.

(11). تب: باز گوييد. [.....]

صفحه : 43

و رسول- عليه السّلام- گفت: چون يكي از اهل ذمّه بر شما سلام كند، بگوييد او را:

عليك

، يا :

و عليكم.

و جماعتي به اينكه«1» تمسّك كردند در آن كه سلام سنّت است و جواب فريضه، براي آن كه حق تعالي گفت به لفظ امر:

فَحَيُّوا بِأَحسَن َ مِنها أَو رُدُّوها، و ظاهر امر قرآن بر وجوب باشد.

إِن َّ اللّه َ كان َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ حَسِيباً، كه خداي تعالي بر همه چيزي حسيب است. گفتند: مراد محاسب و مجازي است، و گفته اند: حفيظ است و كفايت كننده، و گفته اند: كافي است و بسند كار«2». من قولهم: حسبي كذا، أي كفاني، زجاج گفت معني او«3» آن است كه: همه چيز«4» اندازه«5» دهد«6»، و منه قوله:

عَطاءً حِساباً«7»، أي كافيا.

قوله: اللّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ لَيَجمَعَنَّكُم، اينكه «لام» جواب قسمي مضمر است، و تقدير آن است كه: و اللّه ان ّ اللّه ليجمعنّكم، خداي شما را جمع كند و حشر كند براي روزي كه در آن روز شكّي نيست، و آن روز قيامت است. و گفتند: اينكه روز را براي آن روز قيامت خواندند كه مردم از گورها برخيزند، و گفته اند: براي آن كه پيش خداي بايستند، چنان كه گفت: يَوم َ يَقُوم ُ النّاس ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ«8» لا رَيب َ فِيه ِ، شك نيست در او. گفته اند: ضمير راجع است با روز، يعني در روز شك ّ نيست. [و گفته اند: راجع است با مصدر «ليجمعنّكم»، أي في الجمع. و قوله: وَ مَن أَصدَق ُ مِن َ اللّه ِ حَدِيثاً، استفهامي است به معني تقرير، و كيست كه]«9» از خداي راستگيرتر«10» است به حديث، و نصب او بر تميز«11» است، و معني آن كه: هيچ كس نيست از خداي

-----------------------------------

(1). مر: به آن.

(2). آج: پسندكار، مر: پسنديده كار.

(3). مر: معني حسيب.

(4). مر: چيزي.

(5). تب، آج، لب، مر: به اندازه.

(6). مر: دهنده است.

(7). سوره نبأ (78) آيه 36.

(8). سوره مطفّفين (84) آيه 6.

(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). كذا: در

اساس، وز، مت، تب، مر: راست گوتر، آج، لب: راست گوي تر.

(11). تب: تمييز.

صفحه : 44

تعالي راستگوي تر براي آن كه كذب بر او روا نيست به هيچ وجه از وجوه«1»، او عالم است به قبح آن و مستغني است از آن، و دروغ آن كس گويد كه به او«2» جرّ منفعت كند يا دفع مضرّت، و اينكه بر خداي روا نيست.

قوله: فَما لَكُم فِي المُنافِقِين َ فِئَتَين ِ، خداي تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان صحابه رسول، گفت: چيست شما را كه در منافقان دو گروه شدي«3»! و نصب او بر حال است، چنان كه گويي: مالك قائما ههنا. وَ اللّه ُ أَركَسَهُم، «واو» حال است، و اركسهم و عكسهم«4» و نكسهم، به معني واحد، أي ردّهم الي أحكام اهل الشّرك في اباحة دمائهم، و خداي ايشان را با حكم اهل شرك برده است از آن كه خونشان حلال است و مالشان، و سبي زنان و فرزندان شان. و الإركاس الرّدّ. و در مصحف عبد اللّه مسعود و ابي بي «الف» نوشته اند: ركسهم، قال اميّة بن الصّلت«5»:

فاركسوا في حميم النّار انّهم كانوا عصاة و قالوا الافك و الزّورا

و در آن كه آيت در كه انزله بود پنج قول گفتند: بعضي گفتند در منافقاني كه روز أحد از رسول- عليه السّلام- باز ايستادند و با مدينه شدند، و چون ايشان را در آن باب ملامت كردند جواب اينكه دادند كه: لَو نَعلَم ُ قِتالًا لَاتَّبَعناكُم«6» فَما لَكُم فِي المُنافِقِين َ فِئَتَين ِ.

مجاهد و ابو جعفر و فرّاء گفتند: آيت در قومي آمد كه از مكّه به مدينه آمدند«8» و اظهار اسلام كردند به نفاق، و مدّتي به مدينه بودند، خوش نيامد

ايشان را آن جا، گفتند: برويم. آنگه گفتند: به چه علّت رويم! گفتند: به علّت تنزّه برويم از مدينه، به علّت تنزّه بيرون شدند و ره«9» مكّه برگرفتند و نامه نوشتند به رسول- عليه السّلام-

-----------------------------------

(1). اساس براي آن كه كذب بر او روا نيست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(2). مر: آن.

(3). تب: شديد. [.....]

(4). تب، آج، لب: ركسهم، مر: أنكسهم.

(5). تب شعر.

(6). سوره آل عمران (3) آيه 167.

(7). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). نسخه لت، تا بدين جا افتادگي داشت.

(9). مر: راه.

صفحه : 45

كه: ما هم بر آن عهديم [از اسلام]«1» كه با تو كرديم، جز«2» هواي مدينه خوش نيست ما را، روزي چند به مكّه رويم و خويشان و دوستان را ببينيم و باز آييم. جماعتي گفتند: چه منع است ما را از آن كه اينان كه از ما مفارقت كردند و سراي هجرت ما رها كردند! برويم و ايشان را بكشيم و مال ايشان برداريم. گروهي دگر گفتند:

چگونه روا باشد مردماني بر دين ما و ملّت ما، براي آن كه از شهر ما برفتند! و اينكه مناظره ميان ايشان به حضور رسول- عليه السّلام- مي رفت، و رسول- عليه السّلام- هيچ نگفت«3» تا خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و رسول را خبر داد از نفاق ايشان. رسول- عليه السّلام- گفت:

انّها طيّبة و انّها تنفي الخبث كما تنفي النّار خبث الفضّة،

گفت: طيبه يعني مدينه پاك است، پليدي را چنان بيندازد كه آتش پليدي سيم را [330- ر].

عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: آيت در دو مرد آمد از قريش كه در مكّه

اظهار اسلام كردند و هجرت نكردند. جماعتي اصحاب رسول ايشان را در راهي ديدند، خواستند تا«4» ايشان را بكشند، گفتند: خون ايشان حلال است، و گروهي گفتند:

حلال نيست، خلاف كردند. خداي تعالي [اينكه]«5» آيت فرستاد.

سدّي گفت: جماعتي منافقان بودند، گفتند: ما مي رويم كه ما را بضاعتي هست جايي تا بياريم و بازارگاني كنيم، و غرض ايشان آن بود تا از رسول عليه السّلام- بگريزند، برفتند. صحابه رسول در ايشان خلاف كردند، خداي تعالي آيت فرستاد.

پنجم إبن زيد گفت: آيت در منافقان«6» افك آمد كه دروغ بر عايشه نهادند.

عبد اللّه ابي ّ سلول بود و اصحابش، خداي تعالي آيت در«7» ايشان فرستاد. وَ اللّه ُ أَركَسَهُم، در معني او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: معني اركاس رد باشد، و

-----------------------------------

(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آج، لت كه.

(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: نمي گفت.

(4). مر: كه.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). آج، مر، لت اهل.

(7). لت شأن.

صفحه : 46

به روايتي ديگر گفت: اركاس ايقاع باشد. قتاده گفت: اهلاك باشد، و سدّي گفت: به معني اضلال باشد.

و«1» قوله: أَ تُرِيدُون َ أَن تَهدُوا مَن أَضَل َّ اللّه ُ، مي خواهي«2» كه هدايت دهي«3» آن را كه خداي اضلال كرده باشد! و در اينكه «اضلال» دو قول گفتند: يكي آن كه سمّاهم ضالّين و حكم بضلالهم، چنان كه كميت گفت«4»:

فطايفة قد أكفروني بحبّكم و طايفة قالوا مسي ء و مذنب

و وجه ديگر آن كه: وجدهم اللّه ضالين، خداي ايشان را ضال ّ يافته بود، چنان كه شاعر گفت«5»:

هبوني امرءا منكم أضل ّ بعيرة له ذمّة ان ّ الذّمام كبير

و وجهي

دگر محتمل است، و آن آن است: خذلهم اللّه بكفرهم علي سبيل العقوبة. مراد به اضلال خذلان باشد بر سبيل عقوبت. و وجهي دگر آن است كه:

اضلّه عن طريق الجنّة و الثّواب، خداي ايشان را از ره بهشت و ثواب اضلال كند، و اينكه هر چهار وجه محتمل است و كلام در «ضلال» باستقصاء برفته است في قوله:

يُضِل ُّ بِه ِ كَثِيراً وَ يَهدِي بِه ِ كَثِيراً«6».

وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَلَن تَجِدَ لَه ُ سَبِيلًا، و هر كه خداي او را اضلال كند به اينكه معاني كه گفتيم تو او را راهي نيابي امّا به ره ثواب و امّا به تسميه و حكم هدي، و امّا به توفيق و لطف، و هيچ تمسّك نيست مجبّره را بقوله: أَركَسَهُم، براي آن كه گفت: بِما كَسَبُوا، تصريح كرد به آن كه اينكه معني به ايشان به استحقاق رفت و به جزاي كسب ايشان بر سبيل عقوبت. و «فئه» در لغت فرقه باشد من فأوت رأسه بالسّيف إذا شققته به، و الفأو شعب من شعاب الجبل.

قوله: وَدُّوا لَو تَكفُرُون َ كَما كَفَرُوا، آنگه خداي تعالي از اينكه منافقان خبر داد كه: ايشان تمنّا مي كنند و مي خواهند كه شما هم چو«7» ايشان كافر باشيد. آنگه نهي

-----------------------------------

(1). آج، لب: في. [.....]

(2). مي خواهي/ مي خواهيد.

(3). دهي/ دهيد.

(4، 5). تب شعر.

(6). سوره بقره (2) آيه 26.

(7). مر: همه، آج، لب، مر، لت: هم چون.

صفحه : 47

كرد ايشان را، أعني مؤمنان را از ولايت و تولّاي ايشان، گفت: از ايشان تبرّا كني«1» تا آنگه كه هجرت كنند در راه خداي.

و هجرت بر سه وجه بود: يكي هجرت مؤمنان با رسول- عليه السّلام- از مكّه به مدينه، چنان كه خداي

تعالي گفت: لِلفُقَراءِ المُهاجِرِين َ الَّذِين َ أُخرِجُوا مِن دِيارِهِم وَ أَموالِهِم«2»، و قوله: وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِه ِ مُهاجِراً إِلَي اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ«3».

و دوم«4» هجرت كافران و منافقان باشد از كفر و نفاق با ايمان چنان كه در اينكه آيت هست، و از اينكه جاست در باب امامت نماز كه: اگر جماعتي حاضر آيند و وقت نماز آن را تقديم كنند به امامت نماز كه قاريتر باشد قرآن به داند«5»، اگر در قراءت راست باشند، آن كس كه [فقيه تر باشد، اگر در فقه راست باشند، آن كس كه]«6» در هجرت مقدّمتر باشد در عهد رسول بر هجرت حمل كردند، و در عهد ما بر آن كه پدرانش در اسلام پيشتر«7» باشند.

و سه ام«8» هجرت مؤمنان معاصي را من

قوله- صلّي اللّه عليه«9»:10» المهاجر من هجر« ما نهاه اللّه عنه.

فان تولّوا، اگر برگردند و پشت بر اسلام و توحيد كنند و هجرت نكنند. فَخُذُوهُم، بگيري«11» ايشان را و بكشي«12» هر كجا يابي«13» در حل ّ و حرم«14»، از ايشان هرگز دوست و يار مگيري«15» كه ايشان دوستي را نشايند و ياري نكنند شما را. و قوله: فَتَكُونُون َ سَواءً، اگر چه به «فاء» است و عقيب تمنّاست براي آن مرفوع است منصوب نيست كه جواب نيست، بل تقدير اينكه است: ودّوا لو تكفرون فتكونون بر سبيل عطف، كأنّه قال: و ودّوا أيضا لو تكفرون«16» سواء، و مثله قوله:

-----------------------------------

(1). تب، مر: كنيد.

(2). سوره حشر (59) آيه 8.

(3). سوره نساء (4) آيه 100.

(4). مر: دويم.

(5). اساس، مت: قرآن به باشد، مر: و قرآن بهتر داند، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر

نسخه بدلها افزوده شد.

(7). كلمه در اساس به صورت «بيشتر» هم خوانده مي شود.

(8). تب: سيوم، مر، لت: سيم.

(9). مر و اله. [.....]

(10). آج، لب، لت: هاجر.

(11). تب، مر، لت: بگيريد.

(12). تب، مر: بكشيد.

(13). تب، مر: يابيد.

(14). تب، آج، لب، مر، لت و.

(15). تب، مر: مگيريد.

(16). وز، تب، آج، لب، مر، لت: تكونون.

صفحه : 48

وَدُّوا لَو تُدهِن ُ فَيُدهِنُون َ«1»، و قوله: وَدَّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو تَغفُلُون َ«2» إِلَّا الَّذِين َ يَصِلُون َ إِلي قَوم ٍ، يعني ينتسبون في قول أبي عبيدة، و گفت

في الحديث: من اتّصل فاغصّوه،

أي من دعا دعوي الجاهليّة، هر كه دعوي جاهليّت كند او را تمكين مكني«4» از آن گفتن، و آب دهنش در گلو گيراني«5»، لأن ّ المعني أغصّوه بريقه، و قال الاعشي«6»:

اذا اتّصلت قالت بكر بن و وائل و بكر سبتها و الانوف رواغم

أي انتتسبت. و بعضي دگر گفتند: يصلون من الوصول و مراد التجاست، يعني چرا آنان كه التجا كنند به قومي كه ميان شما و ايشان عهدي و ميثاقي باشد. خلاف كردند در آن كه مراد به اينكه قوم كيست، و اينكه قوم مستثني از حكم آيت اوّل از سفك الدّماء، و آن كه هر كجا بينند ايشان را بكشند كه اند«7»! بعضي گفتند: بني مدلج اند، و آن آن بود كه سراقة بن مالك بن جعشم المدلجي ّ بنزديك رسول آمد از پس كارزار [330- پ]

احد، و از رسول- عليه السّلام- عهدي بستند«8» كه رسول به غزاي ايشان نرود و گفت: هر گه قريش ايمان آرد، ما نيز ايمان آريم براي آن كه ايشان حليف قريش بودند. رسول- عليه السّلام- بر اينكه قرار داد با او و عهد كرد، و اينكه قول عمر بن شيبه

است. و باقر- عليه السّلام- گفت: مراد بني اسلم اند كه هلال«9» بن عويمر الأسلمي ّ و قيل: السّلمي ّ- بيامد و با رسول- عليه السّلام- عهد كرد كه او و قوم او به غزاي رسول نيايند، و رسول- عليه السّلام- و قومش نيز به غزاي ايشان نشوند، و او معاونت مشركان نكند و يك جانب شود از ايشان. رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه در جوار و حمايت ايشان است در اينكه عهد است، تعرّضي«10» مكنيد«11» او را.

-----------------------------------

(1). سوره قلم (68) آيه 9.

(2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مجيد چنين است: وَدَّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو تَغفُلُون َ.را (3). سوره نساء (4) آيه 102.

(4). تب: مكنيد.

(5). تب: گيرانيد.

(6). تب شعر.

(7). مر: كيستند. [.....]

(8). تب، آج، لب، لت: بستد، مت: بستدند، مر: بستاند.

(9). اساس، وز، تب، مت: بلال، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و مراجع خبري تصحيح شد.

(10). لب، مر، لت: تعرّض.

(11). آج، لب: مكني.

صفحه : 49

أَو جاؤُكُم، بعضي گفتند: «أو» به معني «واو» است، چنان كه چند جايگاه گفتيم كه «أو» به معني «واو» عطف آمد. بعضي گفتند: بني مدلج اند، و بعضي گفتند: بني أسلم. عمر بن شيبه گفت: بني اشجع اند كه ايشان به مدينه آمدند و پيشرو ايشان مسعود بن رخيله بود. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا ايشان را ميزباني«1» كردند به خرما، و ايشان را گفت: به چه كار آمده ايد! گفتند: براي آن آمديم كه جاي ما به تو نزديك است، و ما حرب تو را«2» كارهيم و كارزار بني ضمره را كه از ميان ما و ايشان عهدي هست. آيت در حق ّ ايشان آمد، و آنان كه اينكه گفتند،

«قد» تقدير كردند، گفتند: معني آن است كه أو جاءوكم قد حصرت، براي آن كه «قد» تقريب«3» فعل ماضي كند به حال، چنان كه گويند: جاء فلان ذهب عقله، و المعني قد ذهب عقله، يعني در آن حال و اينكه جمله حال باشد از آنان كه «يصلون الي قوم» صفت ايشان است.

و قولي دگر آن است: أو الّذين جاءوكم، بر اينكه قول اينكه قوم دگر باشند، و بر هر دو قول حَصِرَت صُدُورُهُم، حال باشد، و يعقوب خواند: «حصرة صدورهم»، نصب بر حال، و معني آنست كه: ضاقت صدورهم، به شما آيند و دلهاي ايشان تنگ شده باشد از قتال شما يا قتال قوم خود- كه از مسلمانان جماعتي بسيار خويش ايشان بودند- يا معاهد و حليف- و خلاصه معني آن است كه: حق تعالي ذكر گروهي منافقان كرد«4»، و آن كه«5» حكم ايشان حكم كافران است، و ايشان را هر كجا يابي«6» ببايد كشتن مگر گروهي كه متّصل باشند به قومي كه ميان شما و ايشان عهدي و ميثاقي باشد، امّا اتّصالي نسبي- چنان كه گفتيم- يا اتّصالي عهدي از طريق همكاري، كه ايشان را نبايد كشتن و امّا گروهي كه ايشان را ملال باشد از قتال شما و قتال متّصلان قوم خود نخواهند كه با شما يا با ايشان قتال كنند، نه بر شما باشند نه با شما، و اينكه حكم منسوخ است باتّفاق.

-----------------------------------

(1). لت: مهماني.

(2). وز، آج، لب: حرب تو.

(3). اساس، مت: تقدير، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). آج، لب: منافق كرد.

(5). آج، لب: آنگه.

(6). تب، مر: يابيد.

صفحه :

50

خلاف در آن افتاد كه به كدام آيت منسوخ است! آنگه گفت: وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَسَلَّطَهُم عَلَيكُم، چون ذكر حصر و دلتنگي كرد و آن را به خداي تعالي تعلّق است، گفت: اگر به بدل حصر و دلتنگي و دل شكستگي ايشان و ملال ايشان از قتال شما ايشان را دليري دادي بر شما بر اينكه وجه مورد آيت مورد منّت بود، گفت:

اگر خداي خواستي ايشان را بر شما مسلّط كردي مشيّت قدرت، چنان كه گفت:

وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَأَعنَتَكُم«1» وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَذَهَب َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم«2»، چنان كه يكي از ما گويد: اگر من خواهم چنين كنم و چنين كنم، يعني توانم كردن و در دست من است. حق تعالي هم بر اينكه وجه گفت: تواند، و لكن نكند براي آن كه حكمت مانع است از آن. اگر خداي خواستي مسلّط كردي ايشان را بر شما تا با شما كارزار كردندي، نه آن كه دلشان تنگ كرد تا ملال آمد ايشان را از قتال شما و با شما قتال نكنند.

وَ أَلقَوا إِلَيكُم ُ السَّلَم َ، و القا كنند به شما صلح، يعني با شما صلح كنند و از ره كارزار شما دور شوند. و بعضي مفسّران گفتند چون بلخي و طبري و جبّائي كه: مراد به «سلّم» اسلام است، يعني اگر اسلام آورند، و معني از روي لغت متقارب است براي آن كه مسلم مستسلم باشد، و كذلك المسالم الّذي هو خلاف المحارب، قال الطّرمّاح«3».

و ذاك ان ّ تميما غادرت سلما للاسد كل ّ حصان وعثة الكبد

فَما جَعَل َ اللّه ُ لَكُم عَلَيهِم سَبِيلًا، خداي تعالي شما را بر ايشان راهي نكرد، يعني دستي نداد از روي

شرع، و رخصت نداد در قتال ايشان مادام تا مسلم يا مسالم باشند. اگر مسلمان شوند برادران شمااند، و اگر در عهد و صلح شما آيند معاهد شما باشند، به هيچ دو وجه«4» شما را نيست كه با ايشان كارزار كني«5».

آنگه گفت: سَتَجِدُون َ آخَرِين َ، گروهي دگر را يابي«6» شما، يعني گروهي دگر هستند كه حكم ايشان خلاف حكم اينان است. خلاف كردند مفسّران در آن كه

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 220.

(2). سوره بقره (2) آيه 20.

(3). تب شعر.

(4). مر: به هيچ يك از اينكه دو وجه. [.....]

(5). تب، مر: كنيد.

(6). تب: يابيد.

صفحه : 51

ايشان كه بودند:

كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه گفت: ايشان أسد و غطفان بودند، بيامدند و اظهار اسلام كردند و منافق بودند، و چون قوم ايشان ايشان را گفتندي: به كي«1» اسلام آورده اي«2»! گفتندي: بهذا القرد و بهذا العقرب، به اينكه كپي و به اينكه گزدم«3». و چون رسول را ديدندي و اصحاب او را، گفتندي: ما از شماييم، حق تعالي نفاق ايشان اظهار كرد، بگفت«4»: غرض ايشان در اينكه گفتن آن است تا به اظهار كلمه اسلام از شما ايمن باشند، و به اظهار كلمه كفر از قوم خود ايمن باشند.

و جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه: ايشان بنو عبد الدّار بودند، و سدّي گفت: در نعيم بن مسعود [331- ر]

الأشجعي آمد، كه او هر وقت آمدي بنزديك رسول و از او اماني بستده بود، و آنگه چيزهايي«5» كه رفتي نقل كردي با مشركان، و غرض آن بود تا از هر دو گروه ايمن باشد. قتاده گفت: اينان مي بودند از

عرب به تهامه فرود آمدند، خواستند تا از هر دو قوم ايمن باشند.

و قوله: كُلَّما رُدُّوا إِلَي الفِتنَةِ أُركِسُوا فِيها، ابو العاليه گفت كه: هر گه كه ايشان را امتحان و ابتلا كنند به بليّتي تا«6» سر كفر شوند و اظهار كفر كنند. قتاده گفت: هر گه كه بلايي رسد ايشان را به آن«7» با سر طريقه اوّل شوند از كفر. عبد اللّه عبّاس گفت معني آن است كه: هر گه كه ايشان را با كفر دعوت كنند با سر كفر شوند.

و اصل «فتنه» اختبار و امتحان باشد، و «إركاس» نكس باشد و سرنگونسار گردانيدن«8»، و اينكه عبارت براي تقبيح حال ايشان گفت، و براي آن با خداي تعالي حواله كرد بلفظ ما لم يسم ّ فاعله، كه از طريق خذلان و منع توفيق بود و ايشان را با

-----------------------------------

(1). اساس، وز، تب، كلمه به صورت: «يكي» هم خوانده مي شود، مت، آج: بكه.

(2). تب، مر: آورده ايد.

(3). همه نسخه بدلها: كژدم.

(4). تب، آج، لب: و گفت، مر، لت: و بگفت.

(5). وز: خبرهايي.

(6). تب، آج، لب، مر، لت: با.

(7). كذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، مر، لت: ايشان را باز.

(8). وز: سرنگوسار گردانيد.

صفحه : 52

خود گذاشتن. آنگه حق تعالي حكم ايشان بگفت في قوله: فَإِن لَم يَعتَزِلُوكُم، گفت: اگر از شما جدا نشوند و با ميان قوم خود كه كافرانند نروند، يا دست به مصالحت و به مسالمت به شما ندهند، و معاهد شما نشوند و دست از قتال شما بنه دارند«1»، بگيري«2» ايشان را و بكشيد«3» هر كجا يابيد«4» كه ايشان آنانند كه ما شما را بر ايشان سلطاني مبين داديم.

سدّي و عكرمه گفتند:

يعني حجّتي ظاهر، و ديگران گفتند: دستي قوي به خلاف حكم آنان كه در آيت اوّل ذكر ايشان كرد كه: فَما جَعَل َ اللّه ُ لَكُم عَلَيهِم سَبِيلًا«5».

قوله تعالي«6»:

[سوره النساء (4): آيات 92 تا 96]

[اشاره]

وَ ما كان َ لِمُؤمِن ٍ أَن يَقتُل َ مُؤمِناً إِلاّ خَطَأً وَ مَن قَتَل َ مُؤمِناً خَطَأً فَتَحرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلي أَهلِه ِ إِلاّ أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كان َ مِن قَوم ٍ عَدُوٍّ لَكُم وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَتَحرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ وَ إِن كان َ مِن قَوم ٍ بَينَكُم وَ بَينَهُم مِيثاق ٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلي أَهلِه ِ وَ تَحرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ فَمَن لَم يَجِد فَصِيام ُ شَهرَين ِ مُتَتابِعَين ِ تَوبَةً مِن َ اللّه ِ وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً (92) وَ مَن يَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُه ُ جَهَنَّم ُ خالِداً فِيها وَ غَضِب َ اللّه ُ عَلَيه ِ وَ لَعَنَه ُ وَ أَعَدَّ لَه ُ عَذاباً عَظِيماً (93) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا ضَرَبتُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَن أَلقي إِلَيكُم ُ السَّلام َ لَست َ مُؤمِناً تَبتَغُون َ عَرَض َ الحَياةِ الدُّنيا فَعِندَ اللّه ِ مَغانِم ُ كَثِيرَةٌ كَذلِك َ كُنتُم مِن قَبل ُ فَمَن َّ اللّه ُ عَلَيكُم فَتَبَيَّنُوا إِن َّ اللّه َ كان َ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً (94) لا يَستَوِي القاعِدُون َ مِن َ المُؤمِنِين َ غَيرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ المُجاهِدُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فَضَّل َ اللّه ُ المُجاهِدِين َ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم عَلَي القاعِدِين َ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّه ُ الحُسني وَ فَضَّل َ اللّه ُ المُجاهِدِين َ عَلَي القاعِدِين َ أَجراً عَظِيماً (95) دَرَجات ٍ مِنه ُ وَ مَغفِرَةً وَ رَحمَةً وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً (96)

[ترجمه]

نباشد«7» مؤمني«8» كه بكشد مؤمني را مگر به خطا و هر كه بكشد مومني را به خطا بر اوست آزاد كردن گردني مؤمن و ديتي سپرده«9» به خداوندش مگر كه صدقه كنند اگر باشد از مردماني كه دشمن شما باشند و او مؤمن بود آزاد كردن گردني مؤمن بايد، و اگر باشد از گروهي ميان شما و ايشان عهدي باشد ديتي سپرده بايد به اهلش و آزاد كردن گردني مؤمن، هر كه

نيابد روزه دو ماه پيوسته توبه از خداي، و بوده است«10» خداي دانا و محكم كار.

و هر كه بكشد مؤمني«11» را بقصد، جزاي او دوزخ است

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، وز، تب، مت، آج، لب، مر، لت: بندارند.

(2). تب، مر: بگيريد.

(3). لت: بكشي/ بكشيد.

(4). لت: يابي/ يابيد. [.....]

(5). سوره نساء (4) آيه 90.

(6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.

(7). وز، آج، لب: و نباشد.

(8). تب، مت، آج، لب، لت را.

(9). آج، لب: و خونبهايي فرا سپرده.

(10). اساس: بود است، وز، تب: بودست/ بوده است.

(11). آج، لب: گرونده اي.

صفحه : 53

هميشه«1» آن جا باشد، و خشم گيرد خداي بر او و لعنت كند او را و بجارد«2» براي او عذابي بزرگ.

«3»«4»

اي آنان كه ايمان آورده ايد چون برويد«5» در ره خداي ساكني كنيد«6» و مگوييد آن را كه بيفگند به شما اسلام نيستي مؤمن مي جويي مال زندگاني نزديكتر بنزديك خدا غنيمتهاست بسيار هم چنين بودي شما از اينكه پيش منّت نهاد [خداي]«7» بر شما، بر جاي باشيد كه خداي بود به آنچه شما مي كنيد دانا.

راست نباشند نشستگان از مؤمنان نه خداوندان آفت نابينايي و جهاد كنندگان در راه خداي به مالشان و جانشان تفضيل داد خداي جهاد كنندگان را به مالشان و جانشان بر نشستگان پايه اي، و همه را وعده داد خدا نيكوتر و تفضيل داد [خداي]«8» جهاد كنندگان را بر نشستگان مزدي«9» بزرگ [331- پ].

پايه هايي از او و آمرزشي و بخشايشي و بود خداي آمرزنده و بخشاينده.

قوله تعالي: وَ ما كان َ لِمُؤمِن ٍ- الآية. مفسّران گفتند: آيت در عيّاش بن ابي

-----------------------------------

(1). تب در.

(2). تب: بجارده، لت: بيجارد.

(3). اساس: فثبتوا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط

قرآن مجيد تصحيح شد.

(4). اساس: فتثبتوا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(5). لت: بروي.

(6). مت: بر جاي باشيد.

(7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). مت: مژدي.

صفحه : 54

ربيعة المخزومي ّ«1» آمد كه بنزديك رسول آمد به مكّه پيش از هجرت و ايمان آورد.

چون رسول«2» با مدينه آمد، او در مكّه نتوانست بودن بيامد و با بعضي كوههاي مدينه رفت و جاي بساخت و آن جا مقام كرد. چون خبر اسلام او به مادرش رسيد، جزعي عظيم كرد و سخت آمد او را و پسرانش را گفت- ابو جهل و حارث را- پسران هشام- و اينان«3» برادران عيّاش بودند از مادر- كه: به خداي كه در زير هيچ سقفي نشوم و هيچ طعامي و شرابي نخورم تا نبروي«4» و او را پيش من نياري«5».

ايشان برخاستند- و حارث بن زيد بن أنيسه با ايشان بود- و بيامدند به آن جا كه عيّاش جاي ساخته بود و او را گفتند: مادرت سوگند خورده است كه در زير هيچ سقفي نشود و طعام و شراب نخورد تا تو را نبيند، و با او عهد كردند و سوگند خوردند كه او را نيازارند، و در باب دين بر او اكراه نكنند.

او چون حديث مادر شنيد و سوگند و عهد ايشان، به زير آمد و دست در دست ايشان نهاد. ايشان او را بگرفتند و دستهايش ببستند، و هر برادري او را صد تازيانه بزدند و او را با مكّه آوردند پيش مادرش. مادر سوگند

خورد كه او را از بند رها نكند تا كافر نشود و از دين برنگردد. آنگه او را بياوردند و در آفتاب افگندند. او چون كار بر او سخت شد، آنچه ايشان مي خواستند از او بگفت. او را بگشادند. اينكه حارث بن زيد كه با ايشان همراه بود او را ملامت كرد و عيب كرد و گفت: يا عيّاش؟ اينكه چيست كه كردي؟ نه بر دين پدرانت بماندي نه در اينكه دين كه رفته بودي«6». و اگر اينكه دين كه بر او بودي هدي بود از هدي برگشتي، و اگر ضلالت بود تو چندگاه ضال ّ بودي. مانند اينكه حديثهاي موحش گفت. عيّاش گفت: و اللّه كه هر كجا خالي يابم تو را، از تو برنگردم«7» تات«8» نكشم. آنگه برخاست و با مدينه آمد و اسلام تازه كرد و در مدينه مقام ساخت. پس از آن به مدّتي اينكه حارث بن زيد هم به مدينه آمد و اسلام

-----------------------------------

(1). اساس، وز، مت: المخذومي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). وز، تب، آج، لب، لت عليه السّلام.

(3). مر: ايشان.

(4). تب: بنرويد، آج، لب: بنروي، لت: نروي.

(5). تب، مر: نياريد.

(6). آج، لب بماندي، لت: گرفته بودي بماندي.

(7). مر، لت: باز نگردم.

(8). تب، مر: تا تو را، لت: تا آن كه تو را.

صفحه : 55

آورد، و در اينكه وقت عيّاش غايب بود و خبر نداشت از اسلام حارث. چون بازآمد، يك روز اينكه حارث را ديد به قبا، حمله برد بر او و او را بكشت. مردم او را گفتند:

چرا كشتي اينكه را كه اينكه مسلمان است! او گفت: من ندانستم و پشيمان شد،

و بنزديك رسول آمد و اينكه حال با رسول- عليه السّلام- بگفت و سوگند خورد كه من از اسلام او خبر نداشتم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ ما كان َ لِمُؤمِن ٍ أَن يَقتُل َ مُؤمِناً إِلّا خَطَأً، گفت: نباشد هيچ مؤمن را كه مؤمني را بكشد، يعني روا نباشد او را و حلال نبود و رخصت نيست او را كه مؤمني را بكشد [مگر]«1» به خطا. [خطا]«2» استثناي منقطع است بر«3» قول بيشتر مفسّران به معني «لكن»، چنان كه شاعر گفت«4»:

من البيض لم تظعن بعيد او لم تطأ علي الإرض [الّا ريط برد مرجّل]«5»

[و المعني انّها لم تطأ علي الارض]«6» وطئت علي برد مرجّل و هو غير الارض يصفها بانّها ناعمة، و اينكه را مثال بسيار است، قال اللّه تعالي: ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ إِلَّا اتِّباع َ الظَّن ِّ«7»، و تقدير اينكه است كه: هيچ مؤمن را نيست كه مؤمن را بكشد بعمد و قصد، امّا اگر به خطأ كشد او را حكمش اينكه است كه گفت در آيت. و قومي گفتند«8»: استثنا متّصل است و معني آن است كه: اگر مؤمني [مؤمني]«9» را بكشد بخطا از ايمان و حكم ايمان بيرون نباشد«10»، و اگر بعمد باشد از حكم بدر بود«11»، و اصحاب وعيد باشد«12» حكم آن كس كه او بر سبيل خطا كسي را بكشد بگفت.

و «خَطَأً» در هر دو جايگاه نصب او بر تمييز«13» است، براي آن كه در اوّل تقدير

-----------------------------------

(9- 1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). اساس و همه نسخه بدلها بجز مت: ندارد، از مت افزوده شد.

(3). اساس، مت سبيل، با توجّه به وز

و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(4). تب شعر. [.....]

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). سوره نساء (4) آيه 157.

(8). مر كه.

(10). مر: بدر نيايد.

(11). لب، لت، مر و اينكه تأويل معتزله.

(12). تب، آج امّا، لب، مر، لت: آنگه.

(13). امت، آج، لب، مر: تميز.

صفحه : 56

هم اينكه است: الّا ان يقتله (خطأ)«1» آن كس كه مؤمني را به خطا بكشد، فَتَحرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ، أي فعليه تحرير رقبة، بر اوست كه برده مؤمن«2» آزاد كند«3».

بدان كه قتل بر سه ضرب است: عمد محض است و خطاي«4» محض است و خطاء شبيه بالعمد، و مذهب ابو حنيفة و شافعي هم اينكه است، و مالك [گفت]«5» بر دو ضرب است: عمد و خطا، و آنچه ما شبيه«6» عمد گفتيم او عمد گفت.

امّا قتل عمد را در وقود باشد و قصاص، الّا كه اولياي مقتول عفو بكنند يا به ديت راضي شوند. و خطاي شبيه«7» عمد آن باشد كه: قصد كند به تأديب كسي كه او را [در]«8» شرع باشد كه او را تأديب كند«9» كشته شود، يا كسي را فصد كند«10»، يا دارو«11» دهد و غرض منفعت و مصلحت آن كس باشد قتل حاصل شود اينكه خطايي باشد كه با عمد ماند، اينكه جا قصاص واجب نبود، بل ديت بايد دادن مغلّظ در خاص ّ مال قاتل دون عاقله.

و امّا خطاي محض آن بود كه كسي تيري به صيدي اندازد بر كسي آيد«12» كشته شود آن كس«13» بر او كفّارت باشد در خاص ّ مال او و ديت بر عاقله باشد [332- ر]، مخفّف- چنان كه بيان

كرديم«14»- وقود نباشد به هيچ حال.

امّا قتل عمد هر عاقلي بالغ كه او قصد كشتن غيري كند به هر آلت كه باشد از آهن و جز آن از چوب و سنگ و زهر و گلو گرفتن و هر چه به غالب عادت عند آن قتل حاصل آيد- اگر آزاد باشد و اگر بنده- و اگر كافر باشد يا مسلمان- مرد يا زن به هر وجه كه باشد قصاص واجب بود بر او«15» الّا كه اولياي مقتول راضي شوند به ديت يا به

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز مت و.

(2). مر: بنده مؤمن را.

(3). مر و.

(4). وز، تب، مر: خطاء.

(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7- 6). ملب: شبه.

(8). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(9). مر: تأديب بايد كرد، چون او را تأديب كند.

(10). تب، لب، مر: قصد كند.

(11). مر: دارويي.

(12). تب، مر و.

(13). مر را.

(14). همه نسخه بدلها: چنان كه بيان كنيم.

(15). اساس، مت كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 57

عفو، و بنزديك شافعي هم چنين است، و مالك و إبن ابي ليلي و ابو يوسف و محمّد بن الحسن، و بنزديك ابو حنيفه اگر نه به آهن كشته باشد قصاص واجب نبود، و شعبي و نخعي و حسن بصري هم چنين گفتند. و اگر كودكي يا ديوانه اي يا ناقص عقلي كسي را بكشد بعمد، حكم آن حكم خطا باشد، بر او قصاص نبود بل ديت باشد بر عاقله و قوله: تَحرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ، بنزديك ما

برده اي بايد«1» بالغ مؤمن، يعني مظهر ايمان از كلمه شهادت و شعار اسلام، و با وجود بالغ طفل نشايد عندنا و عند الشّافعي، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و شعبي و حسن و ابراهيم و قتاده، و اگر بالغ نيابد روا باشد كه كودكي آزاد كند مسلمان زاده، و اگر نيابد كودكي را از آن نوع كه باشد، سواء اگر مقتول مرد باشد يا زن يا كودك يا ديوانه يا كافر يا بنده، و شافعي در همه موافقت كرد«2»، و ابو حنيفه در بنده موافقت كرد بس، و مالك در بنده خلاف كرد.

و اگر جماعتي مشاركت كنند در قتل يك كس، بر هر يكي از ايشان كفّارتي باشد، و جمله فقها موافقت كردند مگر عثمان بتّي كه او گفت: بر همه يك كفّارت باشد.

و كفّارت قتل عمد سه چيز باشد علي الجمع: برده«3» مؤمن كه آزاد كند، و شصت درويش را طعام، و دو ماه پيوسته روزه ها دارد«4»، و جمله فقها خلاف كردند در اينكه. و كفّارت قتل خطا يا برده اي باشد، اگر نيابد روزه دارد دو ماه، و اگر نتواند شصت درويش را طعام دهد مانند كفّارت ظهار. و شافعي را دو قول است: يكي چنين كه ما گفتيم، و دگر آن كه روزه در ذمّه او مي باشد تا آن كه توانا شود و بدارد.

و در كفّارت قتل«5» عمد اصلا كه خود بر او كفّارت باشد يا نه، شافعي و مالك و زهري موافقت كردند، و ابو حنيفه و اصحابش و سفيان ثوري گفتند: كفّارت نيست بر او

به هيچ وجه. و اگر كسي خود را بكشد بر او ديت و كفّارت نباشد بنزديك ما و

-----------------------------------

(1). مر: باشد.

(2). مر: كرده.

(3). مر: بنده.

(4). مت: دو ماه روزها پيوسته دارد، وز، تب، آج، لب، مر: پيوسته روزه دارد.

(5). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 58

بيشتر فقها، و شافعي گفت: بر او كفّارت باشد، و از مالش برده اي«1» بخرند و آزاد كنند براي او.

وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلي أَهلِه ِ، و ديتي كه به اهل مقتول بسپارد و ايشان اولياي خون باشند اوليتر كس به او و به ميراث او«2» اگر عمد باشد يا شبه«3» عمد بر خاص ّ مال او و اگر خطاي محض باشد بر عاقله و ايشان عصبه او باشند از برادران پدري يا پدري و مادري دون مادري تنها، و اعمام و بني اعمام پدر و پسران اعمام پدر و موالي اعني من فوق«4» قال ابو حنيفة، و در موالي من اسفل.

شافعي را دو قول است: يكي چنان كه ما گفتيم كه بر ايشان چيزي نيست، و يكي آن كه هست و مذهب شافعي هم اينكه است و جماعتي فقيهان، و ابو حنيفه گفت«5»: پدر و فرزند هم عاقله باشند، و ديت قتل خطا ابتداء بر عاقله واجب باشد، و بعضي اصحابان ما گفتند: عاقله ديت بدهند به اولياي مقتول و از قاتل باز ستانند، و مذهب درست، اوّل است.

و شافعي را دو قول است: يكي چنين كه«6» ما گفتيم، و دگر آن كه بر قاتل واجب مي شود اوّلا آنگه عاقله از او تحمّل كند، و ابو حنيفه چنين گفت، پس شافعي به يك

قول موافق ماست و به يك قول موافق ابو حنيفه و چون عاقله بسيار باشند«7» و بيش از ديت باشند«8» بر ايشان ببخشند به نصيب، و شافعي گفت: از توانگر بيش از نيم دينار نستانند«9» و از متحمل«10» دانگ و نيم«11»، اگر چيزي بماند بر امام باشد.

و بيت المال ابتداء بالأقرب فالأقرب كنند چنان كه استحقاق ميراث ايشان باشد، و بنزديك ما بر بيت المال«12» چيزي نباشد إِلّا أَن يَصَّدَّقُوا، و المعني الّا أن

-----------------------------------

(1). مر: بنده اي.

(2). آج، لب و. [.....]

(3). تب، آج، لب: شبيه.

(4). لب، لت و به.

(5). مر: و جماعتي فقها و ابو حنيفه گفتند.

(6). مر: چنان كه.

(7). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). تب: باشد.

(9). اساس، مت: نستاند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). تب، لب، مر، لت: متجمّل.

(11). لت: دانگي نيم.

(12). وز: ما بيت المال.

صفحه : 59

يتصدّقوا، الّا كه صدقه كنند اولياي مقتول و به ايشان بخشند و رها كنند به ايشان.

«تا» ي تفعّل را قلب كردند با «صاد»، و آنگه در «صاد» ادغام كردند، و كذلك في «اطّيرنا«1»» و «اثّاقلتم«2»» و الأصل تطيّرنا و تثاقلتم. فَإِن كان َ مِن قَوم ٍ عَدُوٍّ لَكُم وَ هُوَ مُؤمِن ٌ، يعني فان كان المقتول خطأ، اگر اينكه را كه به خطا كشته باشند و از جمله كافران باشد، يعني در ميان ايشان باشد، و او كه كشته است مؤمن باشد كشنده را كفّارت باشد و ديت نبود بر او.

آنگه«3» خلاف كردند. بعضي گفتند كه: اينكه مسلماني باشد در ميان كافران كسي او را بكشد بر او كفّارت باشد و ديت نباشد براي آن كه ورثه او

كافرانند و كافر از مسلمان ميراث نگيرد، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سدّي و قتاده و ابراهيم و إبن زيد، بعضي دگر گفتند: كسي را خواست كه از سراي حرب به سراي اسلام آيد [و اسلام آرد]«4» آنگه با سراي حرب رود چون لشكري از مسلمانان به غزاي ايشان روند كافران بگريزند، او نبگريزد«5» [332- پ]

براي ايمانش، ايشان بيايند«6» ندانند كه او مسلمان است او را بكشند، و اينكه [از]«7» جنس«8» قتل خطا باشد و اينكه روايتي است از عبد اللّه عبّاس.

وَ إِن كان َ مِن قَوم ٍ بَينَكُم وَ بَينَهُم مِيثاق ٌ و اگر اينكه كشته از قومي باشد كه ميان شما و ايشان عهدي باشد و ذمّتي، و نه از اهل حرب باشد، آنگه او را به خطا بكشند ديتي لازم آيد كه به قوم و اهل او دهند، از عاقله بستانند، و قاتل، كفّارت را برده«9» مؤمن آزاد كند.

آنگه در اينكه كشته دوم خلاف كردند كه شرط هست كه او مؤمن باشد يا نه، بعضي گفتند كه: اگر كافر باشد هم اينكه حكم دارد و ايمان شرط نيست، و اينكه قول

-----------------------------------

(1). اشاره است به سوره نحل (27) آيه 47.

(2). اشاره است به سوره توبه (9) آيه 38.

(3). اساس، مت: برانك، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(5). تب، لت: بنگريزد.

(6). آج، لب، مر و.

(7). اساس، مت، مر: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). مر: اينكه چنين.

(9). مر: بنده.

صفحه : 60

عبد اللّه عبّاس است و زهري و شعبي

و ابراهيم و نخعي و قتاده و إبن زيد و اينكه مذهب شافعي است، و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه او اگر چه از كافران معاهد باشد او مؤمن باشد، و اينكه مذهب ماست و قول جماعتي مفسّران چون حسن بصري و ابراهيم النّخعي، الّا آن كه مذهب ما آن است كه ديت به وارثان مسلمانش دهند و به كافران ندهند، و اگر هيچ وارث مؤمن ندارد«1» ديت«2» بيت المال را باشد، و مراد به عهد ذمّه است، و خطا آن باشد كه او قصد چيزي دگر كند آن بر نيايد چيزي دگر بر آيد.

امّا ديت، بنزديك ما شش جنس باشد: شتر و گاو و گوسفند و زر و سيم و حلّه، اگر مرد اهل شتر باشد صد شتر، و اگر اهل گاو باشد دويست گاو، و اگر اهل گوسپند باشد هزار گوسپند، و اگر اهل زر باشد هزار دينار، و اگر از اهل درم باشد ده هزار درم، و اگر از اهل حلّه باشد دويست حلّه، و اينكه قول ابو يوسف و محمّد الحسن«3» است و احمد حنبل، الّا آن است كه ايشان از گوسپند دو هزار گفتند، و ابو حنيفه گفت: اصل او سه است زر و درم و شتر، الّا آن است كه گفت: مخيّر باشد و اعواز شرط نكرد.

و شافعي را دو قول است در قديم گفت: صد شتر اگر نيابند«4» يا هزار دينار يا دوازده هزار درم و بيشتر«5» فاضلتر باشد، و قولي دگر آن است كه در جديد گفت: صد شتر بايد، اگر نيابد انتقال كند با بهايش چندان كه برآيد. و در روايت

بعضي اصحاب ما از درم دوازده هزار آمده است. آنگه در تغليظ و تخفيف آن خلاف كردند.

ديت عمد مغلّظ ستانند، اگر زر باشد هزار دينار سرخ، و اگر شتر باشد صد شتر تمام است، و شافعي گفت: در قتل عمد و شبيه [عمد]«6» ديت بر سه ثلث باشد، سي«7» حقّه و آن سه ساله باشد در چهارم شده كه مستحق ّ ركوب باشد سي جذعه و آن

-----------------------------------

(1). اساس، مت و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت او.

(3). لب، مر، لت: محمّد بن الحسن.

(4). مر: و اگر نباشد.

(5). تب، آج، مر، لت: و شتر.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). مر: سي و سه.

صفحه : 61

پنج ساله باشد و چهل خلفه و آن آبستن باشد في بطونها أولادها، و محمّد بن الحسن هم اينكه گفت، و ابو حنيفه و ابو يوسف و ثوري گفتند: از چهار ربع باشد ربعي و آن بيست و پنج بود. بنت مخاض، و آن يك ساله باشد، و بيست و پنج [بنت]«1» لبون و آن دو ساله باشد، و بيست و پنج حقّه و بيست و پنج جذعه.

و ديت عمد بنزديك ما حال ّ باشد بنزديك بيشتر اصحاب ما، و بعضي اصحاب«2» گفتند: به يك سال از او بستانند، و شافعي چنان گفت كه قول اوّل ماست كه حال ّ باشد، و ابو حنيفه گفت كه: به سه سال«3» بستانند.

امّا ديت عمد شبيه بالخطا مغلّظ باشد بر اثلاث سي و سه بنت لبون و سي و سه حقّه و سي و چهار خلفه كه به حدّ آن باشد

كه فحل بر او گشني كند، و در راويان بعضي اصحاب ما سي بنت مخاض و سي بنت لبون و چهل خلفة طروقة الفحل.

و شافعي فرقي نكرد ميان عمد محض و شبيه الخطا در اينكه مسأله و اجل چنان گفت كه ما در ديت خطا گوييم در سه سال، و ابو حنيفه بر ارباع گفت- چنان كه بيان كرديم- در عمد مذهب او، و مالك گفت: قصاص واجب باشد در شبيه العمد، چنان كه در عمد ديت نبود. شبرمه گفت: ديه شبيه العمد حال ّ بود چنان كه ما گفتيم در عمد محض.

و ديت قتل خطا مغلّظ بود در ماه حرام و در حرم، و شافعي هم چنين گفت جز [كه]«4» او يكي بفزود«5» و آن قتل يكي از محرم است چون مادر و پدر و برادران و خواهران و فرزندان ايشان. و ابو حنيفه و مالك گفتند: در او تغليظ نباشد به هيچ وجه، و در صحابه مذهب شافعي روايت كرده اند«6» عمر و عثمان و عبد اللّه عبّاس، و در تابعين سعيد بن المسيّب و سعيد جبير«7» و عطا و طاووس و زهري، و مذهب ابو حنيفه روايت است«8» از عبد اللّه مسعود، و در تابعين نخعي و شعبي.

امّا ديت قتل خطا صد شتر باشد اگر عاقله از اهل شتر بود ارباع باشد ربعي بنت

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آج، لب، مر، لت ما. [.....]

(3). تب مال.

(4). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). مر: بيفزود.

(6). آج، لب، مر، لت از.

(7). تب، مر: سعيد بن جبير.

(8). وز: روا نيست.

صفحه : 62

مخاض

و ربعي بنت لبون و ربعي حقّه و ربعي جذعه، و اينكه روايت است از امير المؤمنين علي- عليه السّلام. و بعضي دگر گفتند: اخماس است، بيست بنت مخاض، و بيست بنت لبون، و بيست إبن لبون، و بيست حقّه، و بيست جذعه، و اينكه از عبد اللّه مسعود روايت است. و در اخبار ما هر دو آمده است، و اينكه روايات متكافي است، و اوليتر تخيّر«1» باشد و به سه سال بستانند.

امّا ديه اهل ذمّه بهري گفتند كه: چون ديت [333- ر]

مسلمانان است، و اينكه روايت كرده اند از ابو بكر و عثمان و عبد اللّه مسعود و ابراهيم نخعي و مجاهد [و]«2» زهري و شعبي، و اينكه مذهب ابو حنيفه است و اصحاب او.

و بعضي دگر گفتند: نيمه ديت مسلمان باشد، و اينكه روايت است از عمر خطّاب و عمر بن عبد العزيز و عمرو بن شعيب، و بعضي دگر گفتند: بر ثلث ديت مسلمان باشد، و اينكه قول سعيد بن المسيّب است و مذهب شافعي و اسحاق و ابو ثور.

و احمد حنبل گفت: اگر قتل عمد باشد، مانند ديت مسلمان باشد، و اگر خطا بود نيمه ديت مسلمان، و معاهد و مستأمن و ذمّي يك معني دارد، و بنزديك ما هشصد«3» درم باشد، و فرقي نبود ميان اهل كتاب أعني جهودان و ترسايان و ميان گبركان«4» در اينكه باب بنزديك ما كه ديت هر يكي از ايشان هشصد«5» درم باشد، و مذهب شافعي و مالك با مذهب [ما]«6» موافق است در اينكه باب.

و عمر عبد العزيز«7» گفت: ديت او نيمه ديت مسلمان باشد چنان كه در اهل كتاب گفت، و ابو حنيفه

گفت: ديت او چون ديت مسلمان باشد.

قوله: فَمَن لَم يَجِد فَصِيام ُ شَهرَين ِ مُتَتابِعَين ِ، أي فعليه صيام شهرين متتابعين، هر كه نيابد. خلاف كردند در آن كه چه نيابد. بعضي گفتند: برده اي«8» كه آزاد كند و بهاي او، و اينكه قول مجاهد است و بيشتر مفسّران. و بعضي دگر گفتند: نيابد، يعني

-----------------------------------

(1). مر: نخيير.

(2). اساس، وز، مت: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5- 3). تب، مر، لت: هشتصد.

(4). مر: گبران.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). مت، مر: عمر بن عبد العزيز.

(8). مر: بنده اي.

صفحه : 63

ديت و كفّارت روزه او را كفايت باشد و قايم بود مقام ديت و كفّارت، و اينكه قول مسروق است و قول اوّل درست تر است براي آن كه ديت بر عاقله است و كفّارت بر او به اجماع و آنچه تكليف ديگري باشد او را عوض نبايد كردن.

و از شرط روزه آن است كه: متتابع بود، پياپي بلا فصل، و اگر يك ماه بدارد و از دوم چيزي بدارد و اگر خود يك روز باشد پس بگشايد مخطي باشد جز آن كه بنا شايد كردن«1» و با سر نبايد گرفتن، و اگر يك ماه بدارد و از ماه دوم«2» هيچ نداشته باشد«3» بگشايد«4» بايد گرفتن به همه حال.

و قوله: تَوبَةً مِن َ اللّه ِ، نصب او بر مفعول له باشد، يعني عودي و رجعتي است از خداي تعالي بر شما به رحمت تا تخفيف باشد آن را كه برده«5» ندارد. و در كفّارت بر او بسته نشود، و كسي را نبود كه اعتراض كند بر وجوب ديت بر عاقله و گويد اينكه

ظلم است يا تكليف مالا يطاق، براي آن كه اينكه آن گاه بودي كه اينكه در حق ّ عاقله بر سبيل عقوبت بودي، اينكه بر وجه عبادت است و خداي تعالي عاقله را بر اينكه ضمان ثواب كرده است اينكه به مثابت زكات و صدقه و خمس است نه آن است«6» به جنايتي كه ديگري كرد او را مي فرمايد گرفتن.

وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً، و خداي تعالي هميشه عالم و حكيم بوده است، عالم به احوال مكلّفان و مصالح ايشان، و حكم«7» در اوامر و نواهي كه ايشان را كند.

وَ مَن يَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً- الاية. مفسّران گفتند: آيت در مقيس بن صبابة الكناني ّ آمد، و آن آن بود كه او برادرش را- هشام بن صبابه را- كشته يافت در بني النّجّار، و برادرش مسلمان بود، بنزديك رسول آمد، و رسول را- عليه السّلام- بگفت. رسول- عليه السّلام- مردي را از بني فهر با او بفرستاد به بني النّجّار، و گفت ايشان را بگو«8» كه: رسول خداي سلام مي كند شما را و مي گويد اگر قاتل برادر اينكه مرد

-----------------------------------

(1). تب: بنا نشايد كردن. [.....]

(2). مر: دويم.

(3). تب و.

(4). تب، آج، لب، لت با سر.

(5). مر: بنده.

(6). همه نسخه بدلها كه.

(7). آج، لب، مر: حكيم.

(8). مر: بگوي.

صفحه : 64

را مي داني«1» با او دهيدش تا بكشد او را، و اگر نمي داني«2» كه او را كه كشته است ديت او به برادرش دهي«3».

اينكه مرد فهري بيامد و اينكه پيغام بداد، ايشان گفتند: سمعا و طاعة للّه و لرسوله، به خداي كه ما قاتل او را نمي دانيم و لكن ديتش بدهيم، و آنگاه صد شتر بياوردند و به مقيس دادند،

و ايشان هر دو روي با مدينه نهادند و مسافت نزديك بود، شيطان وسواس آورد مقيس را كه [تو]«4» اينكه ديت بستاني مردم تو را عيب كنند. راي آن است كه اينكه مرد را ببايد كشتن تا در برابر خون برادرت باشد و شتر براندن و به رفتن«5». آنگه رها كرد تا فهر«6» غافل شد، سنگي برداشت بزرگ و بر سر او زد«7» و او را بكشت، و شتري را بر نشست و باقي شتر براند و روي به مكّه نهاد و مرتد شد، و اينكه بيتها بگفت«8»:

قتلت به فهرا و حمّلت عقله سراة بني النّجّار ارباب فارع

و ادركت ثأري و اضطجعت مرسّدا و كنت الي الأوثان اوّل راجع

خداي تعالي در حق ّ او اينكه آيت فرستاد و بيان كرد كه: هر كس كه مؤمني را بكشد بقصد، جزا و پاداشت او دوزخ باشد كه در آن جا خالد بدارد او را، و خشم خداي بر او بود، و لعنت كند«9» او را و او را عذابي عظيم دهد.

و اهل وعيد از معتزله و خوارج تمسّك كردند به اينكه آيت در آن كه كشنده مؤمن ابد در«10» دوزخ بماند و از ايمان به درآيد به اينكه كشتن، و بنزديك ما و جمله مرجيان از اسم ايمان و حكم اهل ايمان بيرون نيايد، و به اينكه فعل مؤبّد در دوزخ بنماند. و دليل بر آن كه قاتل به قتل از حكم ايمان به در نيايد آن است كه: حق تعالي چون ذكر قتل

-----------------------------------

(1). تب، مر: مي دانيد.

(2). تب، مر: نمي دانيد.

(3). تب، مر: دهيد.

(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5).

آج، لب، لت: شتر براندند و برفتند، مر: شتر راندند و برفتند.

(6). مر: فهري.

(7). اساس، مت: آورد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(8). تب شعر.

(9). مر خدا.

(10). لت: مؤمن اندر.

صفحه : 65

عمد كرد ايشان را به نام ايمان خواند في قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِصاص ُ«1» فَمَن عُفِي َ لَه ُ مِن أَخِيه ِ شَي ءٌ«4» ذلِك َ تَخفِيف ٌ [333- پ]

مِن رَبِّكُم وَ رَحمَةٌ«7»، و اينكه از صفت مؤمنان است براي آن كه خداي تعالي با كافران تخفيف و رحمت نكند، آنگه آن را كه اعتداء كند، پس از اينكه گفت: او را عذابي اليم باشد، و ذكر كفر و تخليد نكرد. و عذاب متناول باشد قصاص را و حكم او حكم عقاب نيست، دليل بر اينكه قوله: قاتِلُوهُم يُعَذِّبهُم ُ اللّه ُ بِأَيدِيكُم«8». دليل«9» ديگر قوله تعالي: وَ إِن طائِفَتان ِ مِن َ المُؤمِنِين َ اقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَينَهُما«10»- الآية، ذكر ايشان به نام ايمان كرد در حال اقتتال با يكديگر، و اقتتال به عمد باشد به خطا نباشد. و از جهت اخبار آنچه اخبار متواتر است بر آن كه رسول- عليه السّلام- بيعت مردمان كه ستدي«11» بر آن ستدي«12» كه شرك نيارند و خون به ناحق نكنند و آنچه«13» شرايط اسلام است از اجتناب كباير، آنگه گفتي:

فمن فعل من ذلك شيئا فاقيم عليه الحدّ فهو كفّارة له و من ستر عليه فامره الي اللّه عزّ و جل ّ ان شاء غفر له و ان شاء عذّبه

، گفتي: هر كه از اينكه كباير ارتكاب چيزي كند و حدّ بر او برانند آن كفّارت باشد او را، و هر كه را پرده به او فرو گذارند«14» كار او با

خداست، اگر خواهد بيامرزد او را و اگر خواهد عذابش كند.

-----------------------------------

(1). اساس: القتال، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد تصحيح شد. (7- 4- 2). سوره بقره (2) آيه 178.

(3). اساس، مت: باشد، مر: نمي باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). تب، آج، لب، مر، لت را.

(6). اساس، مت و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(8). سوره توبه (9) آيه 14.

(9). لت: دليلي.

(10). سوره حجرات (49) آيه 9.

(11). مر: بستدي.

(12). مر: بر آن شرط بستدي.

(13). تب: و آن كه. [.....]

(14). لت: فرو گزارند.

صفحه : 66

و اگر قاتل كافر بودي، اينكه حديث را وجهي نبودي كه حكم كافر خلاف اينكه باشد.

و نيز اجماع امّت است كه: در عهد رسول- عليه السّلام- بسيار قتل افتاد به عهد«1»، رسول- عليه السّلام- ولي ّ خون را گفت:

أ تعفوا

«2»، عفو كني«3» اينكه مرد را! چون شفيعي«4»، گفت: نه، گفت: ديت بستاني«5»! گفت: نه، گفت: قصاص كني، و مرد را نفرمود كه ايمان با سر گير كه كافر شدي، و نيز شفاعت نكردي در حق ّ كافر«6» مرتد، و نيز آن كه او را عفو كردند يا ديت از او قبول كردند، حكم اهل ردّت بر ايشان نراند«7» از تحريم زن و فساد عقد، و اگر چيزي بودي از اينكه معني واجب بودي كه بيان كردي.

دگر آن كه گفت:

8» من اصل الاسلام الكف ّ عمّن قال لا اله الّا اللّه لا يكفّره« بذنب،

از اصل مسلماني آن است كه زبان از گوينده لا اله الّا اللّه نگاه داري و او را به هيچ گناه كه كند كافر نخواني.

دليلي ديگر آن است

كه: كفر به اتّفاق جحود است، و قاتل منكر نيست خداي تعالي [را]«9»- جل ّ جلاله- و جاحد نيست، و اگر آن كه كفر نيارد روا باشد كه او را كافر خوانند آن كس كه ايمان ندارد روا باشد كه او را مؤمن خوانند.

اگر گويند: نه خداي تعالي واجب كرد قاتل مؤمن را خلود در دوزخ! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه بيان كرديم پيش از اينكه كه عموم را صيغتي مختص نيست، بل الفاظ عموم كه گويند اصحاب عموم مشترك است ميان عموم و خصوص.

دگر آن كه بيان كرديم كه آيت در حق ّ شخصي معيّن آمد به روايت جماعتي مفسّران- چنان كه قصّه اش برفت.

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، وز، مت، ديگر نسخه بدلها: به عهد.

(2). مر: العفو.

(3). كني/ كنيد.

(4). آج، لب: شفيع.

(5). اساس، مت: بستان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). لت، مر: كافري.

(7). اساس: براند، با توجّه به تب، مر و لت تصحيح شد.

(8). تب، مر: تكفره.

(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 67

دگر آن كه چون ابطال عموم كرديم تخصيص توان كردن آيت: به من«1» قتل مؤمنا متعمّدا لايمانه و«2» مستحلّا بقتله، چون براي ايمانش كشد«3» يا مستحل ّ قتل او باشد كافر شود«4» مستحق ّ عقاب ابد بود.

دگر آن كه گفت: فَجَزاؤُه ُ جَهَنَّم ُ، يعني مستحق ّ دوزخ شود، چنان كه يكي از ما گويد: من فعل كذا فجزاءه كذا، از كجا كه آن جزا لا محال واقع باشد به ايشان، و جزا«5» نشايد كه بعد الاستحقاق [آن جزا به ايش]«6» ان رسد، و از اينكه جاست كه مزدوري كه براي

كسي كاري كند و مستحق ّ اجرتي شود، آن زر و سيم كه در كيسه مستأجر باشد نگويند جزاي اوست، بل مزد او بر ذمّه مستأجر باشد دراهمي نامعيّن تا از آن جا دهد كه او خواهد، و از اينكه جا گويند: جزا قاتل العمد القود، و اگر چه نكرده باشند«7»، و جزاء الزّاني المحصن الرّجم، و اگر چه در وجود نيامده باشد، و جزاء الكافر الخلود في النّار، و محال است كه خلود در دوزخ در وجود آيد. الّا شيئا بعد شي ء، براي آن كه آنچه در وجود آيد متناهي باشد، و مالا يتناهي در وجود محال است. به اينكه جمله معلوم شد كه آنچه اصحاب وعيد گفتند كه: جزاء موجود باشد و نا موجود را جزاء نگويند صحيح نيست.

امّا قوله: وَ غَضِب َ اللّه ُ عَلَيه ِ وَ لَعَنَه ُ، مانع نيست از اينكه براي آن كه اينكه هم بر سبيل استحقاق است، و روا باشد كه بعد الاستحقاق عفو دريابد [او را]«8». و اصحاب وعيد را چاره از آن كه آيت را تخصيص كنند بر اصل خود به نفي توبه، چون ايشان را باشد كه اخراج تايب كنند از حكم آيت، و آيت را تخصيص كنند و تقييد به نفي توبه، ما را باشد كه اخراج كنيم آن را كه عفو متناول باشد او را. و اگر«9» ايشان را گوييم: از كجا خلود را بر تأييد تفسير دادي«10»! و خلود در كلام عرب عبارت باشد از

-----------------------------------

(1). تب: من، مر: فمن.

(2). مر، لت: او.

(3). مر: كشند.

(4). آج، لب و. [.....]

(5). آج، مر: چرا.

(6). اساس، وز، مت: افتادگي دارد، آج، لب، مر، لت: عفو خداوند به ايشان، با توجّه

به تب افزوده شد.

(7). لب، مر، لت: جزاء القاتل. تب، مر: باشد.

(8). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). وز، تب، آج، لب، مر، لت: دگر.

(10). تب، مر: داديد.

صفحه : 68

طول مدّت بيانش قولهم: «خلّدت فلانا السّجن»، و همه عاقلان دانند نه سجن مخلّد باشد و نه مسجون، و قوله: أخلد الي الإرض و اتّبع هويه«1»، و فلان مخلّد إذا كان بطي الشّيب. و قوله: يَحسَب ُ أَن َّ مالَه ُ أَخلَدَه ُ«2»، و هيچ عاقل در دنيا تأبيد گمان نبرد. اگر گويند: غَضِب َ اللّه ُ عَلَيه ِ وَ لَعَنَه ُ، و«3» دليل آن كند كه خارج است از ايمان، گوييم: عطف است بر جزا، و جزا- چنان كه بيان كرديم- اسمي باشد واقع بر مستحق دون حاصل، و تقدير آن است«4»: و جزاءه ان يغضب اللّه عليه و ان يلعنه. و دليل بر آن كه چنين است مضافا الي ما تقدّم من الادلّة و الامثلة و مؤكّدا له. قوله تعالي: إِنَّما جَزاءُ الَّذِين َ يُحارِبُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ يَسعَون َ فِي الأَرض ِ فَساداً أَن يُقَتَّلُوا أَو يُصَلَّبُوا«5»- الاية. و از هزار محارب يكي را با او اينكه معامله نرود«6» معلوم شد كه مراد [334- ر]

استحقاق است نه وصول و حصول، و قال: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«7»، و اگر حاصل«8» و اصل بودي، اينكه سخن عقيب او معني نداشتي كه گفت:

فَمَن عَفا وَ أَصلَح َ فَأَجرُه ُ عَلَي اللّه ِ«9».

دگر آن كه علاء بن المسيّب روايت كرد عن عاصم بن أبي النّجود و عن إبن عبّاس في هذه الاية في قوله: فَجَزاؤُه ُ جَهَنَّم ُ، كه او گفت: جزايش دوزخ باشد، ان شاء عذّبه و ان شاء غفر له، اگر

خداي خواهد عذابش كند و اگر خواهد عفوش كند.

و امّا قول آن كس كه گفت: قاتل عمد را توبه نباشد، قول او خارج اجماع است و مخالف كتاب و سنّت، براي آن كه خداي تعالي گفت: وَ تُوبُوا إِلَي اللّه ِ جَمِيعاً أَيُّهَا المُؤمِنُون َ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ«10»، و قوله: فَمَن تاب َ مِن بَعدِ ظُلمِه ِ«11»، و قوله:

إِلّا مَن تاب َ وَ آمَن َ«12»، و مانند اينكه از آيات، و تخصيص نكرد گناهي را دون گناهي.

-----------------------------------

(1). اساس و همه نسخه بدلها: هواه، ضبط مختار متن بر اساس قرآن مجيد است، سوره اعراف (7) آيه 176.

(2). سوره همزه (104) آيه 3.

(3). وز، تب، آج، لب، مر: ندارد.

(4). مر كه.

(5). سوره مائده (5) آيه 33.

(6). تب: با خطي ديگر افزوده «پس»، آج، لب پس.

(7). سوره شوري (42) آيه 40.

(8). چاپ شعراني (3/ 472) و. [.....]

(9). سوره شوري (42) آيه 4.

(10). سوره نور (24) آيه 31.

(11). سوره مائده (5) آيه 39.

(12). سوره مريم (19) آيه 60.

صفحه : 69

دگر آن كه به اجماع از كفر توبه باشد«1»، قتل دون كفر باشد، چون از آنچه بيشتر از قتل است توبه باشد اوليتر كه از آنچه دون كفر است توبه باشد، و اخباري كه در اينكه باب آورده اند كه خداي تعالي توبه او نپذيرد اخبار آحاد باشد و قبول نكنند براي آن كه خلاف ادلّه عقل است و قرآن و اجماع، و آنچه اصحاب وعيد گفتند كه: آيت در اهل صلات«2» است وجهي ندارد، براي آن كه آيت اوّل كه در قتل خطاست مختص است به اهل صلات«3» وجهي ندارد، براي آن كه ديت قتل خطا لازم بود هم مؤمن را و هم معاهد را و كفّارت

لازم باشد مؤمن را و كافر را و معاهد را براي آن كه بنزديك ما كفّار به شرايع متعبّداند، و اگر تسليم كنيم كه آيت اوّل مختص است به اهل ايمان و صلات«4» واجب نباشد كه آيت دوم حمل كنند بر آيت اوّل بي دليلي جامع ميان ايشان، بل ممتنع نبود كه مراد به آيت اوّل مؤمنان باشند و به آيت دوم كافران.

و امّا احكامي كه به قتل عمد تعلّق دارد و«5» در آيت اوّل بگفتيم كه ذكر اقسام قتل كرديم، و اختلاف فقها در آن، و قتل عمد اگر به آهن باشد و اگر جز به آهن قصاص جز به آهن نشايد كردن

لقوله- عليه السّلام: لا قود الّا بحديدة،

و شافعي گفت: به آن قصاص كنند«6» كه او را«7» كشته باشد و قصد عمد باشد«8» و عمد الي كذا اذا قصد اليه، و تعمّد تكلّف العمد باشد و جزا پاداشت باشد، مقابله فعل بود به خير و شرّ، و مراد آن است كه: جزاي فعل او عذاب دوزخ باشد.

و «خالدا»، نصب بر حال است و «فيها» ضمير دوزخ است، و غضب ارادت عقاب باشد از خداي به مستحقّش. و «لغت» طرد و ابعاد و راندن و دور كردن از رحمت باشد و اعداد و استعداد بجاردن«9» باشد.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا ضَرَبتُم، كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه: آيت در مردي آمد از بني مرّه بن عفو و سعد بن ذبيان«10»، نام«11» مرداس بن

-----------------------------------

(1). مر و.

(2). مر: صلوات.

(4- 3). تب، مر: صلاة.

(5). آج، لب، مر، لت: ندارد.

(6). لت: ندارد.

(7). تب به آن.

(8). مر، لت: و عمد قصد باشد.

(9). لت: پجاردن.

(10).

آج، لب، لت: بني مرّة بن عوف بن سعد دينار.

(11). مر، لت او. [.....]

صفحه : 70

نهيك، و او از اهل فدك بود و مسلمان بود و از قوم او جز او مسلمان نبود«1». رسول- عليه السّلام- سريّتي را فرستاد به غزاي ايشان. چون خبر يافتند بگريختند، و اينكه مرد مقام كرد براي آن كه مسلمان بود. چون لشكر نزديك در آمدند، انديشه كرد كه نبايد كه [نه]«2» لشكر پيغامبر باشند«3»؟ گوسپند را با شكسته كوهي«4» راند و او بر سر آن كوه شد، چون لشكر فرود آمدند و تكبير كردن گرفتند، او بدانست كه لشكر مسلمانانند.

فرود آمد و تكبير كرد و برايشان سلام كرد و گفت: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه.

اسامة بن زيد بن حارثه«5» آهنگ او كرد، او را بكشت و گوسپندش«6» براند، آنگه بنزديك رسول آمدند و او را خبر دادند. رسول- عليه السّلام- دل تنگ شد و خشم گرفت بر اسامة و گفت: من دانم كه او را براي طمع گوسپندان كشتي، و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«7». رسول- عليه السّلام- آيت بر او خواند، او گفت: يا رسول اللّه؟ استغفار كن براي من. رسول- عليه السّلام- گفت: پس با

«لا اله الّا اللّه»

چه كنم؟ تا چند بار اسامة از رسول- عليه السلام- استغفار خواست، او گفت:

فكيف بلا اله الّا اللّه،

يعني چگونه استغفار كنم براي كسي كه او گوينده «لا اله الّا اللّه» را بكشت به طمع حطام دنيا، تا اسامه گفت: من خواستمي تا«8» آن روز ايمان آورده بودمي از آن وهن كه بر من افتاد آن روز، آنگه پس از آن رسول استغفار كرد براي او و

او را گفت: برده اي«9» آزاد كن.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آيت در مردي آمد از بني سليم گوسپند«10» داشت به«11» جماعتي از صحابه رسول- عليه السّلام- بگذشت و بر ايشان سلام كرد.

ايشان گفتند: اينكه مرد اينكه سلام براي آن كرد تا گوسپند«12» را حمايت كند و الّا مسلمان نيست، آنگه او را بكشتند و گوسفندانش برگرفتند، خداي تعالي آيت فرستاد.

-----------------------------------

(1). آج، لب: نبودند.

(2). اساس، مت، مر: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). وز، لب: باشد.

(4). لت: كويي.

(5). آج، لب، لت: حارث.

(6). آج، لب، مر: گوسفندش.

(7). آج، لب، لت: بفرستاد.

(8). مر: خواستمي كه كاشك.

(9). مر: بنده.

(12- 10). مت، آج، لب: گوسفند.

(11). مر: بر.

صفحه : 71

حسن بصري گفت: جماعتي مسلمانان بر جماعتي مشركان غزا كردند و ايشان را«1» هزيمت كردند، در جمله مردي را بگرفتند. او گفت: من مسلمانم، و اظهار شهادتين كرد، از او قبول نكردند و براي متاعش و سلاحش او را بكشتند و متاعش برداشتند. رسول- عليه السّلام- كشنده او را گفت: مردي را كه مي گفت من مسلمانم چرا كشتي! گفت: اي رسول اللّه؟ او از خوف مي گفت. رسول- عليه السّلام- گفت:

چرا دلش بنشكافتي تا بداني كه دروغ تو مي گويي يا او، ما را الّا با زبان كار«2» نيست. بس«3» برنيامد [334- پ]

كه آن كشنده«4» آن مرد بمرد. او را بياوردند و در پهلوي گور او دفن كردند، زمين او را برانداخت. دگر باره دفن كردند، زمينش بر انداخت، و سه ام«5» بار هم چنين. چون بديدند كه زمين او را قبول نمي كند، پاي او«6» گرفتند«7» و او را در شعبي از شعاب كوه بينداختند

و خداي تعالي در حق ّ ايشان اينكه آيت فرستاد.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، خداي تعالي خطاب مي كند با جمله مؤمنان و مي فرمايد ايشان را: چون در زمين روند و سياحت كنند اگر مجاهد باشند و اگر مسافر، و مراد به «سبيل اللّه» جهاد است، «و الضّرب» السّير في الارض امّا من ضرب الارض بالرّجل او ضرب الرّاحلة الارض برجلها، و اينكه كنايت باشد از سير شديد.

فَتَبَيَّنُوا«8»، كوفيان خوانند: «فتثبّتوا» بثامن الثّبوت، مگر عاصم هم اينكه جا و هم در سورة الحجرات، و باقي قرّاء و عاصم خوانند من التّبيين«9» «فتبيّنوا».

و تثبّت سكون و آهستگي باشد و ترك استعجال، و فلان متثبّت اذا كان ساكنا ثابت القول و القدم في الامور، و آن كه از تبيّن خواند من قولهم: تبيّنت كذا، أي علمته و

-----------------------------------

(1). مر به.

(2). مر: كاري.

(3). تب، آج، لب، مر: بسي. [.....]

(4). تب، آج، لب، مر: كه كشنده.

(5). تب، لت: سيم، مر: سيوم.

(6). آج، لب، لت را.

(7). مر: پاش گرفتند و بيرون كشيدند.

(8). اساس، مت: فثبّتوا، با توجّه به وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(9). مر، لت: من التّبيّن.

صفحه : 72

بيّنته لغيري، أي أعلمته بالبيان.

حق تعالي گفت: در كارها تعجيل مكني«1» و ثبات و سكون«2» به جاي آري«3» و نيك بداني«4» و انديشه كني«5»، وَ لا تَقُولُوا لِمَن أَلقي إِلَيكُم ُ السَّلام َ، اهل مدينه و إبن عامر و حمزه و خلف خوانند بي «الف» من السّلم و هو الصّلح أو من الإسلام، و مگوي«6» آنان را كه القاي كلمه اسلام كنند بر شما يا القاي كلمه صلح كنند بر شما كه مسلمان نه اي«7» براي طمع دنيا، و باقي قرّاء خوانند: لِمَن أَلقي

إِلَيكُم ُ السَّلام َ، يعني آنان كه بر شما سلام كنند. و سلام تحيّت اهل اسلام است، عامه«8» مسلماني باشد. مگوي«9» او را كه تو مؤمن نه اي براي متاع دنيا [و مال و متاع دنيا]«10» را عرض خواند تشبيها بالعرض الّذي هو خلاف الجوهر و لا يكون له لبث كلبث الأجسام.

ثبات و بقا ندارد و گذرنده باشد، براي آنش عرض خواند كه مشبّه است بعرض لا يبقي.

آنگه گفت: اگر شما چنين كارها به طمع حطام دنيا مي كني«11» و طمع غنيمت، بنزديك خداي تعالي غنيمتها بسيار است، يعني ثواب بهشت آن كس را كه تحرّج كند از مثل اينكه كارها. آنگه گفت: اينكه همه تعجّب نيست از ايشان، شما نيز هم چون ايشان بودي«12» پيش از اينكه، يعني كافر بودي«13» به اظهار كلمه اسلام ايمن شدي«14». اينكه قول إبن زيد است.

بعضي دگر گفتند: كَذلِك َ كُنتُم مِن قَبل ُ، شما نيز هم چنين بودي«15» كه اينكه مقتول، ايمان از قوم كفّار پوشيده مي داشتي«16» ترس«17» ايشان را.

-----------------------------------

(1). مر: نكنيد.

(2). مر: سكوني.

(3). تب، مر: آريد.

(4). تب، مر: بدانيد.

(5). تب، مر: كنيد.

(6). تب، مر: مگوييد.

(7). تب، مر: نه ايد.

(8). كذا: در اساس، وز، لب، ديگر نسخه بدلها: علامت. [.....]

(9). تب: مگوييد.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). تب، مر: مي كنيد.

(13- 12). تب، مر: بوديد.

(14). تب، مر: شديد.

(15). تب، مر: بوديد.

(16). تب، مر: مي داشتيد.

(17). مر از.

صفحه : 73

فَمَن َّ اللّه ُ عَلَيكُم، خداي بر شما منّت نهاد به تقويت شما تا ممكّن شدي«1» و اسلام ظاهر بكردي«2» اينكه قول سعيد جبير است.

مغربي گفت: كَذلِك َ كُنتُم مِن قَبل ُ، شما پيش از اينكه هم چون او بودي«3» آحاد و أذلّاء، يك يك بي

يار و ناصر، هر كس شما را ديدي بر شما ظفر يافتي، فمن ّ اللّه عليكم بأن كثّركم و اظهركم علي المشركين. سدّي گفت: تاب اللّه عليكم، خداي تعالي توبه شما را بپذيرفت.

فَتَبَيَّنُوا، نيك بداني«4» تا تثبّت كني«5» و تأنّي به جاي آري«6». و در آيت دليل نيست بر آن كه ايمان قول به زبان باشد، براي آن كه حكم اسلام از تبقيه و حقن الدّماء و الأموال به اسلام باشد و بر ايمان ثواب باشد، و ايمان به دل باشد و اسلام به جوارح. و نيز در آيت تمسّك نيست مجبّره را براي آن كه خداي«7» گفت: فَمَن َّ اللّه ُ عَلَيكُم، براي آن كه اينكه منّت بر قول بيشتر مفسّران بر اعزاز و اظهار و اكثار است، و بر قول إبن زيد كه گفت: منّت به اسلام است، مراد آن است كه به الطاف و توفيق و اقدار«8» و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّه و اسبابي كه در تكليف تعلّق دارد به خداي تعالي تا بنده ايمان آرد و بر ايمان ثبات كند.

إِن َّ اللّه َ كان َ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً، كه خداي تعالي به هر چه شما مي كني«9» از خير و شر عالم است بر او هيچ پوشيده نيست. و ابو جعفر من طريق النّهرواني ّ خوانده است: «مؤمنا»«10» به فتح «ميم» دوم علي انّه مفعول، و ابو القاسم بلخي اينكه قراءت روايت كرد از باقر- عليه السّلام- و معني آن باشد كه: آن كس كه به امان به شما آيد و از شما زنهار جويد مگوي«11» او را كه تو ايمن نه اي و ما تو را ايمن نخواهيم كردن، بر اينكه قراءت اصل كلمه امان باشد«12»

بر قراءت عامّه از ايمان باشد.

-----------------------------------

(1). مر: متمكّن شديد.

(2). تب، مر: بگرديد.

(3). تب، مر: بوديد.

(4). تب، مر: بدانيد.

(5). تب، مر: كنيد.

(6). تب، مر: به جاي آريد. [.....]

(7). آج، لب تعالي.

(8). وز: اقرار.

(9). تب، مر: مي كنيد.

(10). تب: لست مؤمنا.

(11). تب، مر: مگوييد.

(12). تب و.

صفحه : 74

قوله: لا يَستَوِي القاعِدُون َ مِن َ المُؤمِنِين َ، كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه سبب نزول آيت آن بود كه: چون خداي تعالي ذكر مجاهدان كرد و بيان درجات ايشان و ترغيب كرد ايشان را در جهاد، عبد اللّه ام ّ مكتوم و عبد اللّه جحش بنزديك رسول آمدند، و ايشان نابينا بودند، گفتند: يا رسول اللّه؟ خداي تعالي بندگان را جهاد فرمود و ترغيب كرد، و احوال ما از بي ديدگي«1» اينكه است كه تو مي داني و ما را آرزوي جهاد است، ما را رخصتي هست كه جهاد نكنيم«2»! اينكه آيت فرود آمد و استثنا كرد خداوندان ضرر را، يعني عمي. و ضرر در آيت گفتند: عماست، و أعمي را از اينكه جا ضرير گويند، و اينكه«3» فعيل است به معني مفعول.

حمّاد روايت كرد از ثابت از عبد الرّحمن أبي ليلي كه اينكه آيت اوّل چنين آمد كه: لا يستوي القاعدون من المؤمنين و المجاهدون. عبد اللّه بن ام ّ مكتوم دعا كرد و گفت: اللّهم ّ [335- ر]

انزل عذري، بار خدايا عذر من فرو فرست، خداي تعالي بفرستاد: غَيرُ أُولِي الضَّرَرِ، و بفرمود كه به جاي خود بنه، و«4» پس از آن به غزا رفتي و گفتي: مرا راست بداريد«5» در بر اينكه«6» دشمن و رايت به من دهي«7» كه من بنگريزم و نتوانم گريختن.

زيد بن ثابت

گفت: غَيرُ أُولِي الضَّرَرِ، أي الزّمانة، آن كه زمن نباشد و مقعد نبود. علي ّ بن ابي طلحه گفت عن إبن عبّاس كه: مراد به «ضرر» عذر است، هر عذر كه باشد.

اهل مدينه و إبن كثير خواندند: «غير» منصوب بر استثناء، و باقي قرّاء خواندند:

«غير» بر رفع بر صفت «قاعدون». حق تعالي گفت: راست نباشد«8» مؤمناني كه فرو نشينند از جهاد بي عذري و منعي طلب رفاهيت و آسايش را«9»، مؤمناني كه ايشان به جان و مال جهاد كنند در سبيل خداي، ايشان در منازل و درجات راست نباشد«10» با

-----------------------------------

(1). اساس، مت، وز: بي ديد كه، ضبط كلمه با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلهاست.

(2). تب: جهاد كنيم.

(3). تب: و آن.

(4). لت: او.

(5). آج، لب، لت: بداري.

(6). تب، آج، لب، مر، لت: در برابر.

(7). تب، مر: دهيد.

(8). لب، مر: نباشند. [.....]

(9). تب و، مر، لت با.

(10). تب، آج، لب، مر، لت: نباشند.

صفحه : 75

اينان، بل آنان«1» را كه مجاهد باشند فضل ايشان«2» بر آنان كه نشسته باشند، و اينكه تفضيلي است كه خداي تعالي داد ايشان را بقوله: فَضَّل َ اللّه ُ المُجاهِدِين َ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم عَلَي القاعِدِين َ دَرَجَةً.

آنگه گفت: ايشان«3» بي نصيب نه اند، هر كسي پايه خود دارد. وَ كُلًّا وَعَدَ اللّه ُ الحُسني، خداي تعالي همه را وعده ثواب داده است. و «حسني» تأنيث أحسن باشد كه افعل تفضيل بود و كنايت است از ثواب، بيانش: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني وَ زِيادَةٌ«4».

وَ فَضَّل َ اللّه ُ المُجاهِدِين َ عَلَي القاعِدِين َ أَجراً عَظِيماً، دَرَجات ٍ مِنه ُ، و خداي تفضيل داد جهاد كنندگان را بر نشستگان به ثوابي و مزدي«5» عظيم درجه هايي«6» و پايه هايي«7» از او رحمت و آمرزش«8».

اگر گويند در آيت اوّل«9»

گفت: تفضيل يك درجه است، و در آخر آيت گفت:

به درجات است، و اينكه متناقض باشد، گوييم از اينكه دو جواب است:

يكي آن كه: خداي تعالي در آيت اوّل«10» وعده داد به فضل مجاهدان را بر نشستگاني كه خداوند ضرر باشند به يك درجه، و در آخر آيت بر نشستگاني كه نه خداوندان ضرر باشند به درجات، و بر اينكه وجه تناقض زايل بود.

جواب دوم آن كه: مراد به درجه در اوّل آيت علوّ منزلت است و ارتفاع قدر بر سبيل مدح، چنان كه گويند: فلان أعلي درجة عند الأمير من فلان. و مراد به «درجات» درجات بهشت است كه درجات بهشت متفاضل باشد بعضي را بر بعضي بر قدر استحقاق، و بر اينكه وجه همه تنافي زايل باشد.

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب: اينان.

(2). تب راست، مر، لت: فضل بود.

(3). وز، تب نيز.

(4). سوره يونس (10) آيه 26.

(5). مت: مژدي.

(6). اساس، تب: درجهاي/ درجه هايي، مر: درجاتها.

(7). اساس، وز، تب: پايهاي/ پايه هايي.

(8). وز، تب: آمرزش و رحمت، لت: و آمرزش و رحمت.

(9). وز، تب: در اوّل آيت.

(10). وز، تب، آج، لب: در اوّل آيت.

صفحه : 76

قوله تعالي:

[سوره النساء (4): آيات 97 تا 104]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ تَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ ظالِمِي أَنفُسِهِم قالُوا فِيم َ كُنتُم قالُوا كُنّا مُستَضعَفِين َ فِي الأَرض ِ قالُوا أَ لَم تَكُن أَرض ُ اللّه ِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِك َ مَأواهُم جَهَنَّم ُ وَ ساءَت مَصِيراً (97) إِلاَّ المُستَضعَفِين َ مِن َ الرِّجال ِ وَ النِّساءِ وَ الوِلدان ِ لا يَستَطِيعُون َ حِيلَةً وَ لا يَهتَدُون َ سَبِيلاً (98) فَأُولئِك َ عَسَي اللّه ُ أَن يَعفُوَ عَنهُم وَ كان َ اللّه ُ عَفُوًّا غَفُوراً (99) وَ مَن يُهاجِر فِي سَبِيل ِ اللّه ِ يَجِد فِي الأَرض ِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِه ِ مُهاجِراً إِلَي اللّه ِ وَ

رَسُولِه ِ ثُم َّ يُدرِكه ُ المَوت ُ فَقَد وَقَع َ أَجرُه ُ عَلَي اللّه ِ وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً (100) وَ إِذا ضَرَبتُم فِي الأَرض ِ فَلَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَقصُرُوا مِن َ الصَّلاةِ إِن خِفتُم أَن يَفتِنَكُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا إِن َّ الكافِرِين َ كانُوا لَكُم عَدُوًّا مُبِيناً (101)

وَ إِذا كُنت َ فِيهِم فَأَقَمت َ لَهُم ُ الصَّلاةَ فَلتَقُم طائِفَةٌ مِنهُم مَعَك َ وَ ليَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم فَإِذا سَجَدُوا فَليَكُونُوا مِن وَرائِكُم وَ لتَأت ِ طائِفَةٌ أُخري لَم يُصَلُّوا فَليُصَلُّوا مَعَك َ وَ ليَأخُذُوا حِذرَهُم وَ أَسلِحَتَهُم وَدَّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو تَغفُلُون َ عَن أَسلِحَتِكُم وَ أَمتِعَتِكُم فَيَمِيلُون َ عَلَيكُم مَيلَةً واحِدَةً وَ لا جُناح َ عَلَيكُم إِن كان َ بِكُم أَذي ً مِن مَطَرٍ أَو كُنتُم مَرضي أَن تَضَعُوا أَسلِحَتَكُم وَ خُذُوا حِذرَكُم إِن َّ اللّه َ أَعَدَّ لِلكافِرِين َ عَذاباً مُهِيناً (102) فَإِذا قَضَيتُم ُ الصَّلاةَ فَاذكُرُوا اللّه َ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِكُم فَإِذَا اطمَأنَنتُم فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِن َّ الصَّلاةَ كانَت عَلَي المُؤمِنِين َ كِتاباً مَوقُوتاً (103) وَ لا تَهِنُوا فِي ابتِغاءِ القَوم ِ إِن تَكُونُوا تَألَمُون َ فَإِنَّهُم يَألَمُون َ كَما تَألَمُون َ وَ تَرجُون َ مِن َ اللّه ِ ما لا يَرجُون َ وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً (104)

[ترجمه]

آنان كه جان برداشت ايشان را فرشتگان بيداد كننده بر خود، گفتند در چه بوديد«1». شما! گفتند: بوديم ضعيفان در زمين.

گفتند: نيند«2» زمين خداي فراخ تا هجرت كرديتان«3» در اينكه جا ايشان را جايشان دوزخ باشد و بد جاست«4».

مگر ضعيفان را از مردان و زنان و كودكان، نتوانند حيلتي و ندانند راهي«5».

ايشان باشند كه خداي عفو كند از ايشان، و هست خدا عفو كننده و آمرزنده«6».

و هر كه هجرت كند در راه خدا يابد در زمين راهي و نشستگاهي«7» بسيار و فراخي، و هر كه بيرون آيد از خانه اش هجرت كننده به خدا و پيغامبر، پس

دريابد او را مرگ«8»، حاصل باشد مزدش بر خدا و خداي تعالي آمرزنده و بخشاينده [بوده است]«9».

چون برويد در زمين نيست بر شما بزه اگر قصر كنيد«10» از نماز اگر ترسيد كه رنج دارند«11» شما را

-----------------------------------

(1). لت: بودي.

(2). تب: نبود. [.....]

(3). آج، لب: هجرت كنيد.

(4). آج، لب: و بدا جاي بازگشتن آن.

(5). آج، لب: چاره اي.

(6). لت بوده است.

(7). اساس، مت: لس كاهي (!)، آج، لب: جاي هجرت كردن، لت: كشتي گاهي، متن با توجّه به ضبط تب انتخاب شد.

(8). تب كه.

(9). اساس، وز، مت: ندارد، آج، لب هست، با توجه به تب، لت افزوده شد.

(10). اساس، مت: كنند، لت: كني، با توجه به وز تصحيح شد.

(11). آج، لب: كه فتنه دارند.

صفحه : 77

كافران كه كافران بودند شما را دشمني روشن.

و چون باشي«1» در ايشان و نماز كني«2» براي ايشان بگو تا بايستند گروهي از ايشان با تو و برگيرند سلاحهاشان چون سجده كننده باشند از پس شما، و بگو تا بيايند گروهي دگر كه نماز نكرده باشند و نماز كنند با تو و برگيرند آلت حذرشان و سلاحهاشان و خواهند كافران كه غافلان شويد«3» از سلاحتان و متاعهايتان بچسبند«4» بر شما يك چسبيدن«5»، و بزه نيست بر شما اگر باشد شما را رنجي از باران، يا باشيد«6» بيماران كه فرو نهيد سلاحهايتان و بگيريد«7» حذرتان«8»، خداي بجارد«9» براي كافران عذابي خوار كننده.

چون«10» بگذاريد«11» نماز«12» ذكر خداي كنيد«13» ايستاده و نشسته و بر پهلوهاتان«14» چون ساكن شويد«15»، به پاي داريد«16» نماز كه«17» نماز بوده است بر مؤمنان نوشته به وقت.

-----------------------------------

(1). تب: باشيد.

(2). تب: كنيد.

(3). لت: شوي/ شويد.

(4). آج، لب: حمله كنند.

(5). آج، لب: حمله

كردني. [.....]

(6). لت: باشي/ باشيد.

(7). لت: بگيري/ بگيريد.

(8). آج، لب: پرهيز.

(9). آج، لب: بساخت، لت: بچارد.

(10). آج، لب: پس چون.

(11). لت: بگذاري/ بگذاريد.

(12). تب، آج، لب را.

(13). لت: كني/ كنيد.

(14). آج، لب: بر پهلوها خفته پس.

(15). لت: شوي/ شويد.

(16). لت: داري/ داريد.

(17). تب، آج، لب: نماز را كه.

صفحه : 78

سستي مكنيد«1» در طلب«2» كافران كه اگر شما الم و درد مي يابيد«3»، ايشان نيز درد مي يابند [چنان كه شما مي يابيد]«4» و اميد مي داريد«5» شما از خداي آنچه ايشان اميد ندارند«6»، و خداي دانا و محكم كار بوده است.

قوله: إِن َّ الَّذِين َ تَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ، مفسّران گفتند: آيت در جماعتي آمد از اهل مكّه«7» به زبان ايمان آوردند و در دل نفاق داشتند، از جمله ايشان قيس بن الفاكه بود و قيس بن الوليد بن المغيره، و هجرت نكردند با رسول- عليه السّلام. چون مشركان به بدر حاضر آمدند، ايشان با مشركان حاضر آمدند، چون قلّت لشكر مسلمانان ديدند گفتند: غرّ هؤلاء دينهم«8»، دين ايشان اينان را بفريفته است. ايشان در غزات بدر كشته شدند، فرشتگان بر روي و پشت ايشان مي زدند و مي گفتند: ذُوقُوا عَذاب َ الحَرِيق ِ«9».

ابو الجارود روايت كرد از باقر- عليه السّلام- كه اينان پنج كس بودند: حارث بن زمعة بن الأسود، و ابو العاص بن منبّه بن الحجّاج، و علي ّ بن اميّة بن خلف، و قيس بن الوليد بن المغيره، و قيس بن الفاكه بن المغيره، هر پنج در بدر كشته شدند. حق تعالي گفت: آنان كه«10» فرشتگان جانهاي ايشان برداشتند، و ايشان ظالم نفس خود بودند. و نصب او بر حال است از مفعول به، يعني در آن حال كه ايشان چنين بودند. و «توفّي»

و «استيفاء» تمام بستدن باشد. و «توفية» تمام به دادن باشد، و مراد قبض روح است، و قبض و استيفاء و توفّي در يك طريق باشد جز كه توفّي بليغتر است از قبض. و مرده را متوفي براي آن گويند كه مقبوض الرّوح باشد، قال اللّه تعالي«11»:

يَتَوَفَّي الأَنفُس َ حِين َ مَوتِها«12» ...، و مراد به ظلم نفس كفر است، و اصل او نقصان

-----------------------------------

(1). لت: مكني مكنيد.

(2). تب قوم، آج، لب گروه. [.....]

(3). لت: مي يابي مي يابيد.

(4). اساس، مت، ندارد، با توجّه به وز افزوده شد.

(5). لت: داري/ داريد.

(6). وز، تب، آج، لب، لت: نمي دارند.

(7). تب، لت كه.

(8). سوره انفال (8) آيه 49.

(9). سوره حج (22) آيه 22.

(10). آج، لب: گفت كه.

(11). تب، لت اللّه.

(12). سوره زمر (39) آيه 42.

صفحه : 79

حظّ نفس باشد، يقال: ظلمته حقّه اذا بخسته حقّه، و شايد كه مراد ادخال الضّرر عليها بالعقاب باشد. و گفته اند«1»: مراد به ملائكه ملك الموت است، و گفته اند: مراد اعوان«2» اويند، و گفته اند: مراد فرشتگانند كه روز بدر خداي تعالي ايشان را به ياري رسول- عليه السّلام- فرستاد في قوله: يُمدِدكُم رَبُّكُم بِخَمسَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُسَوِّمِين َ«3».

قالُوا فِيم َ كُنتُم، گفتند ايشان را، يعني فرشتگان گفتند اينكه كافران را: فِيم َ كُنتُم، در چه بودي«4» شما«5»! سؤال توبيخ و تعنيف است، و بيان كرديم كه حرف جرّ چون در «ما» ي [336- ر]

استفهامي شود «الف» از او بيفگنند و به فتحه اكتفا كنند، چنان كه «فيم» و «لم» و «بم» و «علام» و «حتّام».

قالُوا كُنّا مُستَضعَفِين َ فِي الأَرض ِ، جواب دادند كه: ما در زمين مكّه ضعيفان بوديم، و مستضعف آن باشد كه او را ضعيف دارند، يعني ضعف

ما پوشيده نبود بر مردمان كه مشركان ما را ضعيف كردند. فرشتگان«6» ايشان را جواب دادند«7»: أَ لَم تَكُن أَرض ُ اللّه ِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها، نه زمين خداي فراخ بود؟ گفتند: زمين مدينه خواست، و قوله: فَتُهاجِرُوا، در محل ّ نصب است براي آن كه جواب استفهام است به «فا» و علامت نصبش سقوط «نون» است، چنان كه گفت: فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَيَشفَعُوا لَنا«8»، نه زمين فراخ بود تا هجرت كرديتان در زمين. آنگه حق تعالي بيان كرد كه: اينان دروغ [مي]«9» گويند و اينكه تعلّل باطل است، و آنچه گفتند بنفاق گفتند و انّما مأواي و مرجع ايشان دوزخ است. و «مأوي» مفعل باشد من أوي اليه إذا ذهب اليه.

وَ ساءَت مَصِيراً، يعني و ساءت النّار مصيرا، و «مصير» مرجع باشد، يقال:

-----------------------------------

(1). لت كه.

(2). همه نسخه بدلها بجز مت: اعوانان.

(3). سوره آل عمران (3) آيه 125.

(4). تب، مر: بوديد. [.....]

(5). آج، لب را.

(6). تب: فريشتگان.

(7). اساس، مت: داديم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). سوره اعراف (7) آيه 53.

(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 80

صار اليه اذا رجع اليه، و نصب او بر تميز است.

آنگه استثنا كرد از ايشان گروهي مستضعفان بر حقيقت را كه ايشان را راهي و حيلتي نباشد و از مرداني پير و درويش و زنان و كودكان كه اينان چاره هجرت و برگ و ساز و قوّت آن ندارند كه بيرون آيند و راه بدانند«1»، ايشان كه چنين باشند همانا خداي تعالي ايشان را عفو بكند چون عذر ايشان داند. و «عسي» براي مقاربه عفو و ترجّي ايشان

گفت تا مكلّف قاطع نباشد بر آن، بل متردّد بود از ميان خوف و رجاء، كه خداي تعالي عفو كننده و آمرزنده است.

حسن بصري روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: هر كه دين خود بگريزاند از«2» زميني به زميني، و اگر چه از روي مثل بدستي باشد بهشت واجب شود او را،«3» در بهشت رفيق ابراهيم خليل باشد و رفيق من كه محمّدم.

وَ مَن يُهاجِر فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، و هر كه او هجرت كند در راه خداي، يعني [در]«4» طاعت خدا«5» و رضاي او، يَجِد فِي الأَرض ِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً، در زمين مرا غمي بسيار يابد و فراخي. مجاهد گفت: مراغم متزحزح باشد، يعني مبعد و دوري از مكاره. عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: مراغم متحوّل باشد از زميني به زميني، و ابو عبيده گفت: مراغم مهاجر باشد، و گفتند: مذهب و مضطرب، و قال النّابغة الجعدي ّ«6»:

كطود يلاذ باركانه عزيز المراغم و المذهب

و قال اخر«7»:

الي بلد غير داني المحل ّ عزيز المراغم و المهرب

وَ سَعَةً، گفتند«8»: مراد فراخي شهرهاست، و گفتند: مراد فراخي روزي است، و معني آيت بر نهاد اينكه بيتهاست كه شاعر گفت:

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب، مر، لت: ندانند.

(2). وز: بگريز اندازد.

(7- 3). وز، تب، آج، لب، مر، لت و.

(4). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). تب: خداي.

(6). تب شعر.

(8). اساس، مت: گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 81

و في الارض عن ذي الجور منأي و مذهب و كل ّ بلاد أوطئت«1» كبلادي

و ديگري گفت«2»:

و في النّاس ان رثّت حبالك و اصل و

في الارض عن دار القلي متحوّل

اذا انت لم تنصف اخاك وجدته علي شرف الهجران ان كان يعقل

و يركب حدّ السّيف من ان تضيمه اذا لم يكن عن شفرة السّيف مزحل

و كنت إذا ما صاحب رام ظنّتي و بدّل سوء بالّذي كنت افعل

قلبت له ظهر المجن ّ فلم أدم علي ذاك الا ريث ما أتحوّل

اذا انصرفت نفسي عن الشي ء لم تكد اليه بوجه اخر الدّهر تقبل

تقول العرب: راغمت فلانا اذا هاجرته و تركته و ان كان بالرّغم منه و المذلة، و اصله من الرّغام و هو التّراب، و منه قولهم: علي رغم أنفه و قولهم و ان رغم أنفه، أي ترب. اصل كلمه اينكه است كه گفتيم.

مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه پيش از اينكه است:

إِن َّ الَّذِين َ تَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ ظالِمِي أَنفُسِهِم- الاية، جماعتي مسلمانان، منهم ضمرة بن العيص بيمار بود، گفت: من از جمله آنان نه ام«3» كه خداي استثنا كرد مرا، بل من راه دانم و ساز دارم، حرام است بر من اگر من يك شب در مكّه قرار كنم«4».

بفرمود تا براي او چهار پاي«5» و جاي خوار«6» بساختند و او را از مكّه بيرون آوردند. در راه به تنعيم رسيد فرمان يافت، خداي تعالي در او اينكه آيت فرستاد.

عمر بن شبّه«7» گفت: اينكه مرد ابو اميّة بن ضمرة بن جندب الخزاعي بود، زبير بن بكّار گفت: خالد بن حزام بود. عكرمه گفت: جماعتي از مكّه به در آمدند تا به مدينه آيند، مشركان از قفاي ايشان بيامدند و ايشان را بفريفتند و باز پس بردند، خداي تعالي در ايشان اينكه آيت بفرستاد.

-----------------------------------

(1).

اساس، وز، تب، مت، آج، لب: اوطنت.

(2). تب شعر. [.....]

(3). مر: نبودم، لت: نه يم.

(4). وز، تب، آج، لب، مر، لت: مقام كنم.

(5). مر: چارپاي.

(6). تب، مت، آج: خواب، لب: خاب.

(7). مر: عمر بن شيبه.

صفحه : 82

وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَقُول ُ آمَنّا بِاللّه ِ فَإِذا أُوذِي َ فِي اللّه ِ جَعَل َ فِتنَةَ النّاس ِ كَعَذاب ِ اللّه ِ«1»، مسلمانان از مدينه اينكه آيت به ايشان نوشتند، ايشان بخواندند و توبه كردند و هجرت كردند، خداي تعالي در ايشان اينكه آيت بفرستاد. ثُم َّ إِن َّ رَبَّك َ لِلَّذِين َ هاجَرُوا مِن بَعدِ ما فُتِنُوا ثُم َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِن َّ رَبَّك َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ«2». آنگه حق تعالي در حق ّ آنان كه هجرت كردند و در راه وفات رسيد ايشان را اينكه آيت بفرستاد و گفت«3»: هر كه او از خانه خود بيرون آيد، مُهاجِراً هجرت كننده- و نصب او بر حال است- به خداي و پيغامبر، آنگه مرگ در يابد او را، فَقَد وَقَع َ أَجرُه ُ عَلَي اللّه ِ.

و سبب آن بود كه چون اينكه مرد بيمار از مكّه بيرون آمد آن جا كه حال بر او سخت شد [336- پ]

و دانست كه بخواهد مردن، دست راست مي برآورد«4» و بر دست چپ مي زد و مي گفت: اللهم هذه لك و هذه لرسولك، بار خدايا اينكه بيعت تو راست و اينكه بيعت رسولت راست«5»، ابايعك علي ما بايع عليه رسولك، بيعت مي كنم تو را بر آنچه رسول خداي تو را بيعت كرد. اينكه بگفت و گذشته شد«6». مسلمانان گفتند: اگر به مدينه رسيدي ثواب و مزد مهاجران يافتي، امّا چون نرسيد ندانيم كه او را مزد مهاجران باشد يا نه؟ و مشركان گفتند: اينكه مرد نه به

خانه خود بماند و نه به مقصود رسيد- بر طريق شماتت«7». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: فَقَد وَقَع َ أَجرُه ُ عَلَي اللّه ِ- أي وجب، مزد او بر خداي واجب شد و نزديك«8» خداي واقع شد و به موقع افتاد. وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً، و خداي تعالي آمرزنده است، آن را كه او در حال شرك كرد، و بخشاينده است بر او در آنچه در حال اسلام كرد.

وَ إِذا ضَرَبتُم فِي الأَرض ِ، و چون در زمين سفر كني و بروي«9». فَلَيس َ عَلَيكُم

-----------------------------------

(1). سوره عنكبوت (29) آيه 10.

(2). سوره نحل (16) آيه 110.

(3). مر وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِه ِ مُهاجِراً.را (4). اساس، مت: مي بردارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). اساس، مت: رسولست، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مر: درگذشت.

(7). مر اينكه مي گفتند.

(8). تب، لت: بنزديك.

(9). تب، مر: سفر كنيد و برويد. [.....]

صفحه : 83

جُناح ٌ، بر شما بزه اي و حرجي نيست كه قصر كني«1» به نماز اگر ترسي«2» از فتنه كافران.

بدان كه ظاهر آيت چنين مي نمايد كه قصر در نماز روا نبود الّا با خوف، و خلاف نيست كه اگر خوف باشد و اگر نباشد«3» در نماز سفر قصر بايد كردن، و خوف شرط نيست در قصر نماز براي اينكه معني اصحاب شافعي گفتند كه: اينكه جا كلام تمام است كه گفت: «من الصّلوة». و قوله: إِن خِفتُم، ابتداي كلام دگر است، و «واو» مقدّر است، و تقدير آن است كه: و ان خفتم ان يفتنكم الّذين كفروا. و آنچه او را حمل كرد بر اينكه آن است كه ما گفتيم، و جماعتي بسيار از فقها

گفتند كه:

اگر چه ظاهر قرآن چنان است كه قصر با خوف باشد اينكه حكم منسوخ است به اجماع و بنزديك او نسخ الكتاب بالسنّة روا نباشد آن را بنابر اينكه كرد،«4» بر مذهب ما و ديگر فقها آن است كه: نسخ القران بالسّنّة المعلومة المقطوع عليها روا باشد، براي آن كه حكم سنّت معلومه از اخبار متواتر و اجماع امّت حكم قرآن است، چنان كه نسخ قرآن روا باشد بعضي بر«5» بعضي نسخ قرآن بسنّة مقطوع عليها روا باشد، و فرقي نبود.

فامّا نسخ قرآن بالسنّة غير المقطوع عليها، بناي آن بر عمل به اخبار آحاد باشد آن كس كه عمل گويد به اخبار آحاد بنزديك او روا باشد و بنزديك ما روا نباشد، براي آن كه بنزديك ما عمل به اختبار آحاد روا نباشد. و آن تقدير كه ايشان كردند آيت را، تقديري فاسد است براي آن كه اگر «ان خفتم» به شرطي مستأنف كند آن را جزايي بايد، و در«6» آيت جزاي آن شرط كه ايشان تقدير كردند نيست. دگر آن كه «واو» ي تقدير كردند كه در كلام نيست، و نه دليلي هست بر حذف آن.

و نيز ظاهر آيت آن است كه: مرد مسافر مخيّر است در قصر نماز، و بنزديك ما و بيشتر فقها آن است كه مسافر مخيّر نيست بين القصر و الاتمام، بل چون سفر به شرايط خود بود واجب است او را كه قصر كند.

-----------------------------------

(1). تب، مر: كنيد.

(2). تب: ترسيد.

(3). آج، لب: باشد يا نباشد.

(4). وز، تب، آج، لب، مر، لت و.

(5). مر، لت: به.

(6). مر آخر.

صفحه : 84

و مذهب شافعي آن است كه: مسافر مخيّر است

اگر خواهد قصر كند و اگر خواهد اتمام، و اتمام اوليتر باشد و القصر رخصة.

عبد اللّه عبّاس گفت: اوّل نماز كه در او قصر فرمودند نماز ديگر بود به عسفان در غزات ذي أنمار، و اينهم از جمله آن است كه منسوخ است به اختبار متواتر و اجماع اهل البيت اعني التخيير بين القصر و الاتمام، و بنزديك ما فرض مسافر قصر [است]«1»، چنان كه فرض حاضر اتمام است، و خوف شرط نيست، بل خوف سببي است برأسه موجب قصر.

و از شرايط [سفر]«2» تا در او قصر بايد كردن آن است كه سفر مباح باشد يا طاعت، معصيت نبود، و هشت فرسنگ باشد يا بيشتر.

و ابو حنيفه گفت: سه مرحله بايد [بيست]«3» و چهار فرسنگ، و شافعي گفت:

شانزده فرسنگ، چهل [و]«4» هشت ميل، و گروهي دگر از فقها گفتند: در اندك و بسيار سفر قصر واجب بود، و قصر در نماز چهارگانه واجب باشد از نماز پيشين و دگر، و نماز خفتن كه چهار دو شود. فامّا نماز شدم و نماز بامداد«5» بر حال خود بود در سفر و حضر، و بنزديك ما سنّت هفده ركعت بيوفتد در سفر و هفده بماند. آن هفده كه بيوفتد شانزده ركعت سنت پيشين است و دو ركعت نشسته از پس نماز خفتن كه آن را وتيره گويند، و آن به يك ركعت شمارند.

و از شرط مسافر تا قصر كند آن است كه: نيّت سفر از شب كرده باشد، چه اگر به روز اتّفاق افتد ناگاه كه بيرون رود آن روز نماز تمام كند، و تا از شهر بيرون نرود و چندان بنشود كه ديوارهاي

شهر از چشم او غايت شود يا بانگ نماز شهر نشنود او را قصر نشايد كردن. و چون به شهري يا منزلي فرود آيد و ده روز نيّت مقام كند، حكم او حكم حاضران است. و اگر عزم مقام كمتر از ده روز باشد، نماز به قصر كند كه حكم او حكم مسافران است. و اگر نداند كه چه مقدار مقام خواهد بودن، گويد:

امروز بروم و فردا بروم و منتظر صحبت باشد و هر ساعت مجوّز بود كه صحبت در افتد،

-----------------------------------

(4- 3- 2- 1). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). اساس: بام دارد/ بامداد.

صفحه : 85

او نماز به قصر كند تا سي روز [بگذرد]«1». اگر سي روز بگذرد، سي [و]«2» يكم روز نماز تمام كند، و اگر همه [337- ر]

يك نماز باشد.

و آن كس كه يك نماز تمام بكند در منزل، پس از آن عزم مقام ده روز بگرداند او را نماز تمام بايد كردن.

و چند كس را از جمله مسافران قصر نشايد كردن: مكاري و ملاح و شبان و بودي كه به طلب باران«3» گردد، [و]«4» آن كه در عمارت خود مي گردد از شهري به شهري، و آن كه در تجارت مي گردد از بازاري به بازاري. و آن را كه سفر بيش از حضر باشد. و حدّش آن بود كه در شهري ده روز مقام نكند، و آن كه سفر او معصيت باشد، و آن كس كه سفر او به صيد لهو و بطر باشد. فامّا آن كس كه صيد او براي تجارت باشد، او نماز تمام كند و روزه بگشايد. و

آن كس كه سفر او به صيد باشد براي قوت عيال، او را نماز قصر بايد كردن و روزه بگشادن.

و در چهار جايگاه اتمام مستحب است: در مكّه و مدينه و مشهد امير المؤمنين علي- عليه السلام- و مشهد حسين علي- عليهما السلام.

و قولي دگر در آيت آن است كه: مراد به قصر نماز، قصر اركان نماز است در حال خوف، و بنزديك ما نماز خوف به قصر بايد كردن چون نماز سفر، و بيانش بيايد. و نماز شدّت خوف به ايماء باشد. روي به تكبير احرام به قبله كند، و آنگه چنان كه مي آيد روي مي گرداند و ركوع و سجود به اشارت كند، و سجودش از ركوع خافضتر باشد، اگر چنين نتواند كردن«5»، به بدل هر ركعتي چهار تسبيح كند: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر.

و بعضي مفسّران گفتند دو گونه است: يكي قصر نماز مسافر بي خوف كه او را هر چهار ركعت دو شود، و يكي قصر نماز خوف است كه آن قصر قصر باشد، اعني

-----------------------------------

(1). اساس، مت، مر، لت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4- 2). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). آج، لب: بازان و مرغان شكاري، مر: ياران.

(5). اساس، مت: نتوان كردن، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 86

قصر نماز مسافر دو يكي«1»، چنان كه آنچه حاضر را چهار باشد، مسافر خايف را يكي باشد، و اينكه مذهب عبد اللّه عبّاس است به روايتي.

و فتنه كافران در آيت دل مشغولي دادن ايشان باشد مؤمنان را

به ترسانيدن و كيد كردن و حرب كردن با ايشان، و اصله في الامتحان.

إبن جريح و قتاده گفتند: در قراءت ابي ّ چنين است: اذا ضربتم في الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة ان يفتنكم الّذين كفروا- و «ان خفتم» در جامع او نيست، علي معني لئلا يفتنكم الّذين كفروا، كما قال تعالي: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«2»، و المعني لئلا تضلّوا، و قوله: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«3»، و المعني: لئلا تميد بكم- و معني آن كه بر شما حرجي نيست كه قصر كني«4» از نماز تا به فتنه نيفگنند شما را كافران، و بر اينكه قراءت چون در آيت خوف نبود بر مذهب ما و مذهب فقها راست باشد.

و راوي خبر گويد كه من گفتم عمر خطّاب را كه: ما را چه عذر است كه قصر مي كنيم، و خداي تعالي به خوف مشروط بكرد و ما ايمنيم! گفت: اينكه كه تو را مشكل است، مرا نيز«5» مشكل بود، از رسول- عليه السلام- پرسيدم، گفت:

صدقة تصدّق اللّه بها عليكم فاقبلوا صدقته

، گفت: صدقه«6» است كه خداي تعالي به شما داد، صدقه او قبول كني«7».

و قومي گفتند كه: قصر روا نباشد الّا با خوف، و اينكه از عايشه روايت كردند و سعد ابو وقّاص«8»، و اينكه خلاف منقرض«9» است و در«10» فقهاء مذهب هيچ كس نيست. و قوله: إِن َّ الكافِرِين َ كانُوا لَكُم عَدُوًّا مُبِيناً، براي آن«11» به لفظ واحد گفت «عدوّا» با آن كه كافران جمع اند، كه فعول و فعيل را لفظ واحد و جمع يكي باشد، يقال: رجل

-----------------------------------

(1). وز: مسافر يكي شود، تب، آج، لب، لت: مسافر دو يكي شود،

مت: مسافر يكي دو، مر: مسافر كه دو يكي شود.

(2). سوره نساء (4) آيه 176. [.....]

(3). سوره نمل (16) آيه 15، لقمان (31) آيه 10.

(7- 4). تب، مر: كنيد.

(5). مر: هم.

(6). تب، مر: صدقه اي، لت: صدقه/ صدقه اي.

(8). مر: سعد بن وقاص.

(9). وز: متعرّض.

(10). مر: و از.

(11). وز: براي استحقاق، تب، آج، لب، مر، لت: براي آن كه.

صفحه : 87

عدو و قوم عدو، و كذلك: كفور و شكور، و كذلك جريح و قتيل.

قوله: وَ إِذا كُنت َ فِيهِم فَأَقَمت َ لَهُم ُ الصَّلاةَ، قوله: فِيهِم، أي في الضاربين في الارض. حق تعالي گفت: يا محمّد؟ اگر تو در ميان اينكه مسافران و مجاهدان باشي كه ايشان از دشمن ترسند، و خواهي تا نماز جماعت كني براي ايشان بر اينكه ترتيب بايد كردن: نماز كني به«1» ايشان قصر مسافر دون قصر خائف كه او را شدّت خوف نباشد، اغني از نقصان اركان نماز و اقتصار در ركوع و سجود بر ايماء، بل دو ركعت نماز كني براي ايشان- چنان كه شرح دهيم- و اينكه به دو شرط باشد:

يكي آن كه: در مسلمانان كثرتي باشد كه چون دو فرقه بباشند هر يكي از ايشان در برابر دشمن مقاومت توانند كردن.

دگر آن كه: دشمن در خلاف جهت قبله باشد، چون اينكه دو شرط باشد رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- يا امام كه نايب رسول باشد، يا كسي كه نايب امام باشد در جهاد در نماز ايستد و تكبير احرام بكند«2»، و گروهي بيايند و در قفاي او بايستند و نماز ببندند با او، و گروهي ديگر در برابر دشمن با سلاح مقاومت مي كنند با

ايشان، و امام با اينان«3» يك ركعت نماز بكند و به دوم برخيزد و «الحمد» بخواند و سورتي دراز، و اينكه قوم كه در قفاي او باشند آن ركعت مخفّف كنند و بنشينند و سلام باز دهند و بروند و به جاي آن فرقت«4» بايستند در برابر دشمن، و ايشان بيايند و به قفاي امام آيند و تكبير ببندند و آن يك ركعت با امام بكنند. چون امام به تشهّد بنشيند، تشهّد«5» مطوّل كند تا ايشان برخيزند و يك ركعت ديگر ضم ّ كنند با آن ركعت و بنشينند تشهد خفيف خوانند، و امام با ايشان سلام باز دهد، فرقه اوّل را تكبير باشد و دوم«6» را تسليم.

و اگر نماز«7» شام بود هم اينكه ترتيب باشد جز كه«8» اگر امام خواهد [337- پ]

به فرقه اول يك ركعت كند و به فرقه دوم«9» دو ركعت، و اگر خواهد به فرقه اول دو ركعت

-----------------------------------

(1). مر: نماز كن يا .

(2). مر: بگويد.

(3). لب، مر: با ايشان.

(4). مر: آن گروهي ديگر.

(5). مر را.

(9- 6). مر: دويم. [.....]

(7). آج، لب نماز.

(8). مر: جز آن كه.

صفحه : 88

كند و به فرقه دوم يك ركعت، و همچنين فرقه اول را تكبير باشد و فرقه دوم را تسليم، فهذا معني قوله: فَلتَقُم طائِفَةٌ مِنهُم مَعَك َ وَ ليَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم فَإِذا سَجَدُوا فَليَكُونُوا مِن وَرائِكُم وَ لتَأت ِ طائِفَةٌ أُخري لَم يُصَلُّوا فَليُصَلُّوا مَعَك َ، و اينكه كيفيّت«1» بعينها مذهب شافعي است و مذهب احمد حنبل و مذهب مالك در اوّل، آنگه«2» باز آمد از اينكه و خلاف كرد در يك فصل، و آن آن است كه گفت: چون امام سلام باز دهد، ايشان كه در

پي اويند سلامها باز ندهند، بل برخيزند و ركعتي دگر كنند و آنگه سلام باز دهند. و إبن ابي ليلي هم چنين گفت، جز كه در يك فصل خلاف كرد و آن آن است كه گفت: امام به اوّل تكبير احرام به هر دو فرقه ببندد، و آنگه«3» فرقتي بروند و يك فرقت با او ايستند«4» و باقي چنان كه گفتيم.

و مذهب ابو حنيفه آن است كه«5»: دو فرقه شوند- چنان كه ما گفتيم- و امام تكبير احرام كند و به يك فرقه يك ركعت نماز بكند، چون به ركعت دوم«6» برخيزد اينكه گروه كه به اول يك ركعت كرده باشند در نماز بروند و به برابر دشمن روند«7» و آن طايفه بيايند و تكبير نماز ببندند و با امام اينكه يك ركعت«8» بكنند و امام سلام دهد«9» و ايشان ندهند، بل در نماز بروند و به برابر دشمن شوند، و آن«10» طايفه اوّل باز آيند و آن ركعت دوم«11» كه بر ايشان مانده باشد بكنند و برابر دشمن روند، و آنگه آن طايفه بيايند- أعني طايفه دوم- و نماز خود تمام بكنند، و هر دو فرقه را نماز تمام باشد. مخالفت او با ما چند جاي است:

يكي آن كه گفت: در نماز آيند و شوند، و نمازشان تباه نشود به سبب خوف، و دوم«12» آن كه گفت: با امام سلام بدهند«13». و اصحاب شافعي حكايت مذهب«14» إبن ابي ليلي كنند«15»، و اخبار بسيار آمده از طرف«16» ما و مخالفان بر اينكه ترتيب كه ما گفتيم

-----------------------------------

(1). مر: اينكه طريق.

(3- 2). مر: آنگاه.

(4). وز، تب، آج، لب، لت: بايستند.

(5). مر به. (12- 11- 6). مر: دويم.

(7).

لت: شوند.

(8). آج، لب نماز.

(9). مر: باز دهد.

(10). مر: آنگاه آن.

(13). تب، آج، لب: ندهند.

(14). آج، لب ابو حنيفه بر مذهب.

(15). آج، لب، لت: و اصحاب ابو حنيفه از اصحاب شافعي حكايت إبن ليلي كنند. [.....]

(16). تب: طريق، اج، لب، مر، لت: طرق.

صفحه : 89

كه: رسول- عليه السلام- صلات خوف چنين كرد، و در چندين جايگاه به عسفان و ذات النّخل و ذات الرّقاع و جز آن.

و امّا نماز شام: اگر چه امام«1» مخيّر است بنزديك ما فاضلتر آن است كه به فرقه اوّل يك ركعت كند و [به]«2» دوم دو ركعت، و مذهب شافعي هم اينكه است، و اصحاب او از او«3» دو قول گفتند و اختيار مذهب آن«4» كردند كه به فرقه اوّل دو ركعت كند و به دوم يك ركعت، و نماز خوف در سفر و حضر جايز باشد، و مذهب ابو حنيفه و شافعي هم چنين است.

و مذهب مالك آن است كه: در حضر روا نبود، دليل ما عموم آيت است و عموم اخبار، و تخصيص نيست حال سفر را از حال حضر، اگر امام قوم را به چهار فرقه بكند در حضر، و به هر فرقتي ركعتي بكند نماز امام و مأموم باطل باشد.

و ابو حنيفه گفت: نماز امام درست باشد و نماز مأموم باطل، و شافعي را دو قول است: يكي آن كه نماز هر دو درست باشد، و يكي چون قول ابو حنيفه.

قوله: وَ ليَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم، سلاح بر گرفتن واجب است بنزديك ما بر اينكه گروه كه نماز مي كنند، و اينكه مذهب داود است از فقها،: و يك قول شافعي، و قول دوم«5» شافعي را آن است كه:

مستحب است، و اينكه مذهب ابو حنيفه است.

نماز شدّت خوف بنزديك ما چنان است كه گفتيم: به ايماء و [به]«6» تكبير احرام روي به قبله كند و چنان كه آيد مي گردد«7»، از آمدن و شدن و تيغ زدن و نيزه زدن، و پشت بر قبله و روي به قبله و به هر وجه كه باشد.

و مذهب شافعي هم اينكه است، الّا آن كه او گفت: اگر نيزه زند و شمشير زند نمازش تباه شود بگذرد در نماز و پس نماز با سر گيرد، و ابو العبّاس سريج گفت: نماز

-----------------------------------

(1). اساس، مت: نماز، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). اساس، مت: او را، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). مر: او.

(5). مر: دويم.

(6). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). آج، لب و.

صفحه : 90

با سر نگيرد. مثل آن كه ما گفتيم [و ابو حنيفه هم چنين گفت كه ما گفتيم]«1» جز آن كه او گفت: اگر رود نمازش تباه شود، و اگر به طعن و ضرب محتاج باشد هم نماز درست نبود، مثل قول الشافعي نماز را تأخير كند و آنگاه قضا كند.

چون سواري بيند و گمان برد كه دشمن است نماز خوف بكند، آنگه پيدا شود كه دشمن نيست، مثلا شتر«2» باشد يا گاو و يا قومي دگر كه [نه]«3» كافران و دشمنان باشند نمازش درست بود و با سر نبايد گرفتن. و شافعي را دو قول است: يكي چنان كه ما گفتيم، و

يكي آن كه با سر بايد گرفتن، و اينكه مذهب ابو حنيفه است.

نماز آدينه بر هيأت نماز خوف روا باشد در شهر و صحرا چون شرايط وجوبش حاصل بود«4». ابو حنيفه گفت: نماز آدينه روا نباشد الّا در شهر يا در صحرا در مصلي كه نماز عيد كنند، و شافعي گفت: در صحرا به هيچ حال روا نباشد، و جز در شهر روا نبود.

و نماز خوف در سفر و حضر دو ركعت باشد جمله نمازها الا نماز شام«5» كه سه ركعت بود، و اينكه مذهب عبد اللّه عبّاس و حسن بصري و طاووس، و بعضي اصحاب ما گفتند: نماز خوف در سفر دو شود، امّا در حضر بر حال خود باشد چهار چهار، و اينكه مذهب جمله فقهاست، و قول اول در مذهب درست تر است، و مذهب جمله فقها و مذهب ما آن است كه: صلات خوف منسوخ نيست، و ابو يوسف و مزني گفتند: منسوخ است، و ابو يوسف از آن باز آمد و به قول فقها گفت، و«6» مزني تنها بر خلاف ماند و آن خلاف منقرض است امروز.

قوله: وَ إِذا كُنت َ فِيهِم فَأَقَمت َ لَهُم ُ الصَّلاةَ، كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السلام- در بعضي غزوات نماز پيشين بكرد بر هيأت آن كه هر وقت كردي بجماعت، و جمله صحابه و لشكر با او نماز بكردند [338-]، و دشمن در برابر. چون رسول- عليه السلام- از نماز

-----------------------------------

(2- 1). وز: مثل اشتر.

(3). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). همه نسخه

بدلها- و.

(5). مر: مغرب.

(6). مر: امّا.

صفحه : 91

فارغ شد، مشركان تأسّف خوردند و گفتند: چرا ما بر اينان حمله نبرديم، چون اينان در نماز بودند، و اينان را به تيغ و نيزه فرو نگرفتيم«1»! رها كني«2» كه ايشان«3» را نمازي ديگر هست كه آن نماز دوست تر دارند از پدران و فرزندان خود، چون در آن نماز شوند ما مراد خود بيابيم.

چون رسول- عليه السلام- خواست كه نماز ديگر كند، جبرئيل آمد و او را از كيد مشركان خبر داد، و نماز خوفش بياموخت- چنان كه شرح داديم- و گفت: اينكه نماز خوف است چون حال بر اينكه جمله باشد نماز چنين كند و اينكه آيت آورد. وَ إِذا كُنت َ فِيهِم، خطاب است با رسول- عليه السلام- يعني چون تو در ميان اينان باشي«4» و با اينان حاضر باشي و خواهي تا نماز كني، فَلتَقُم طائِفَةٌ مِنهُم مَعَك َ، «لام» امر است، و امر غايب به «لا» م بود، يعني بايد تا گروهي با تو بايستند«5». وَ ليَأخُذُوا أَسلِحَتَهُم، و بگو تا سلاح بر گيرند، و اينكه گروه نماز كنان را مي گويد، و اينكه دليل است بر صحّت مذهب ما در آن كه گفتيم كه: سلاح بر گرفتن اينكه گروه را واجب است، براي آن كه خداي تعالي امر كرد به اخذ سلاح اينكه قوم را، و امر قرآن را ظاهر بر وجوب بود تا دليلي برخاستن كه واجب نيست، و آن سلاح كه برگيرند تيغ باشد و كارد و خنجر- في قول اكثر المفسرين- و در اخبار ما هم چنين آمد.

و عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه گروه كه مأموراند به اخذ سلاح، آنانند كه در برابر

دشمن اند، و قول اوّل درست تر است كه ظاهر دليل آن مي كند در سياقت كلام.

فَإِذا سَجَدُوا، چون سجده كنند، يعني آن گروه كه با تو در نمازند و از سجده فارغ شوند، فَليَكُونُوا مِن وَرائِكُم، باز پس شما شوند، يعني با برابر دشمن با جاي آن گروه ديگر، و اينكه دليل است بر قاعده اي از قواعد ما در اينكه مسأله، و آن آن است كه ما گفتيم اينكه نماز بر اينكه وجه به دو شرط واجب باشد: يكي آن كه دشمن در خلاف جهت قبله باشد، از اينكه كار«6» حق تعالي گفت اينان را كه: با جايگاه مقاومان دشمن

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب، مر، لت باز گفتند. [.....]

(2). تب، مر: كنيد.

(3). تب، آج، لب، مر، لت: اينان.

(4). همه نسخه بدلها بجز مت: باشي كه بر متن مرجّح مي نمايد.

(5). وز، لت يا بگو تا گروهي با تو بايستند.

(6). مر: جهت.

صفحه : 92

مي شوند كه: فَليَكُونُوا مِن وَرائِكُم. و شرط ديگر آن كه: در مسلمانان كثرتي باشد- چنان كه گفتيم.

وَ لتَأت ِ طائِفَةٌ أُخري لَم يُصَلُّوا، و بفرما تا بيايند آن گروهي ديگر كه نماز نكرده باشند. فَليُصَلُّوا مَعَك َ، و بگو تا با تو نماز كنند، و اينكه نيز دليل صحت قول ماست در مسأله علي ابي حنيفة و غيره ممن خالفنا، كه حق تعالي گروه اول را يك ركعت فرمود با رسول، و ركعت دوم«1» طايفه ديگر«2» را، و آنگه گفت«3»: اينان نيز كه بيايند بايد تا سلاح دارند«4» براي آن كه طمع دشمن در آنان بيشتر باشد كه نماز كنند، پس ايشان را به سلاح گرفتن احتياط بهتر بايد كردن. دگر آن كه آنان كه برابر دشمن

باشند ايشان را حاجت نيست كه امر كنند به اخذ سلاح، براي آن كه در قضيّه عقل خود واجب است بر ايشان و بيش از امر وجوب اينكه دانند بر خود چه از باب دفع ضرر است.

آنگه گفت: وَدَّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو تَغفُلُون َ عَن أَسلِحَتِكُم وَ أَمتِعَتِكُم، و كافران خواهد و تمنّا كنند كه شما غافل شوي«5» از سلاح و متاعتان تا ايشان بر شما حمله آرند به يك بار يك حمله. تقول العرب: ملنا عليهم، أي حملنا عليهم، و از اينكه جاست كقول عبّاس بن عبادة بن فضلة الانصاري شب عقبه دوم«6» رسول را- عليه السلام: و اللّه لو شئت لتميلن ّ غدا علي اهل مني بأسيافنا، به خداي كه اگر خواهي ما فردا بر اهل منا به شمشير حمله كنيم. رسول- عليه السلام- گفت: مر نفرموده اند هنوز، پس از حق ّ شما آن است كه غافل نباشيد«7» و تمكين نكني«8» دشمن را از خود كه غدر كرده باشي«9».

آنگه گفت بر سبيل رخصت چون امر واجب كرده بود به اخذ سلاح: وَ لا جُناح َ عَلَيكُم، بر شما حرجي و بزه اي نيست اگر شما را از باران رنجي باشد يا بيمار و مجروح باشي«10». أَن تَضَعُوا أَسلِحَتَكُم، كه سلاح بنهي«11» و آنچه آلت حذر و احتياط

-----------------------------------

(6- 2- 1). مر: دويم.

(3). آج، لب كه.

(4). آج، لب: بايد كه برابر دشمن با سلاح آيند، مر: بردارند.

(5). تب، مر: شويد.

(7). آج، لب، لت: نباشي/ نباشيد.

(8). تب: نكنيد.

(9). تب: باشيد، مر: غره شده باشيد.

(10). تب، مر: باشيد.

(11). مر: بنهيد. [.....]

صفحه : 93

است به جاي آري«1». و الحذر و الحذر لغتان بمعني ككبد و كبد، و كرش و كرش و

فخذ و فخذ، و گفتند: آيت براي آن آمد كه بعضي صحابه رنجور و بيمار بودند و سلاح برايشان گردان بود. گفتند: روا باشد اگر ما سلاح بنهيم! خداي تعالي رخصت داد.

إِن َّ اللّه َ أَعَدَّ لِلكافِرِين َ عَذاباً مُهِيناً، كه خداي تعالي براي كافران عذابي بجارده«2» است ذليل و مهين كننده و مخلّد مؤبّد، و اينكه «لام» ها كه در آيت است، «لام» امر است و عمل او جزم باشد، و اصل او كسر است چون ابتدا كنند به او، چنان كه گويي: ليقم«3» زيد، چون حرفي به او پيوندد از «واو» يا «فا» ساكن كنند، چنان كه: فلتقم، و ليأخذوا«4»، اگر «ثم ّ» باشد، هر دو روا باشد، هم حركت «لام» و هم سكون في قوله: ثُم َّ ليَقضُوا تَفَثَهُم«5»، و حق تعالي در اينكه خبر از طايفه اي كه داد يك بار بر لفظ آرند«6» و يك بار بر معني، بر لفظ گفت: «فلتقم»، و «و لتأت طائفة»، و باقي به لفظ جمع فرمود من قوله: وَ ليَأخُذُوا حِذرَهُم وَ أَسلِحَتَهُم، و قوله: لَم يُصَلُّوا فَليُصَلُّوا، و نگفت: و لتأخذ حذرها و أسلحتها، و كذا الباقي، و مثله قوله: وَ إِن طائِفَتان ِ مِن َ المُؤمِنِين َ اقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَينَهُما فَإِن بَغَت إِحداهُما عَلَي الأُخري فَقاتِلُوا الَّتِي تَبغِي حَتّي تَفِي ءَ إِلي أَمرِ اللّه ِ«7»هر هو هر هو ...، در اينكه آيت بيشتر با لفظ داد، و در آيت ما بيشتر با معني، و مثله: فَرِيقاً حَق َّ عَلَيهِم ُ الضَّلالَةُ«9»نَحن ُ جَمِيع ٌ مُنتَصِرٌ«10»، علي اللّفظ [338- پ]

دون المعني. و در قرآن از اينكه بسيار است، و در آيت دليل است بر نبوّت رسول- صلي اللّه عليه و آله- براي آن كه اينكه

آيت فر وقعتي«11» آمد كه رسول- عليه السلام- به عسفان بود و مشركان به ضجنان. رسول- عليه السلام- نماز پيشين بكرد، و از ميان مسلمانان و كافران مسافتي بود، ايشان سگالش آن كردند كه به سر مسلمانان فرود آيند، خداي تعالي از كيدشان«12» رسول را

-----------------------------------

(7- 1). تب، مر: آريد.

(2). لب، لت: بچارده.

(3). اساس، وز، مت: يقم، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). آج، لب و.

(5). سوره حج (22) آيه 29.

(6). مر، لت: راند.

(8). سوره حجرات (49) آيه 9.

(9). سوره اعراف (7) آيه 30.

(10). سوره قمر (54) آيه 44.

(11). وز، مر: وقتي.

(12). وز، آج، لب، مر، لت: ايشان.

صفحه : 94

خبر داد بي آن كه كسي از ايشان به لشكرگاه رسول آمد«1»، و گفتند: سبب اسلام خالد وليد اينكه بود. و قوله: وَ لا جُناح َ عَلَيكُم إِن كان َ بِكُم أَذي ً مِن مَطَرٍ، بعضي گفتند: در عبد الرحمن عوف آمد كه او را بيمار بود و سلاح نمي توانست برگرفتن. و كلبي گفت عن ابي صالح عن عبد اللّه بن عبّاس كه: آيت در رسول- عليه السلام- آمد، و آن آن بود كه رسول- عليه السلام- به غزاء محارب و بني أنمار شد به منزلي فرو آمد«2» و مسلمانان فرود آمدند، و از مشركان هيچ كس پديد نبود. رسول- عليه السلام- برخاست و به قضاي حاجتي برفت، و باران مي آمد. چون رسول- عليه السلام- فارغ شد و خواست تا با لشگرگاه آيد، رود در آمده بود و حايل شده. رسول- عليه السلام- از آن جانب بماند تنها و سلاح نداشت، برفت و در زير درختي بنشست. از سر كوه حويرث بن الحارث المحاربي ثم الحضرمي

نگاه كرد. رسول [را]«3»- عليه السلام- از دور بديد، اصحابش را گفت: هذا محمّد قد انقطع من أصحابه، آن محمّد است كه تنها آن جا نشسته است از اصحاب خود تنها شده«4»، قتلني اللّه ان لم اقتله، خداي مرا بكشاد و اگر او را بنكشم«5». بيامد شمشير به دست گرفته و بر كشيده. كه رسول خبر داشت- به سر او رسيده بود«6» با تيغ، گفت«7»: من يمنعك منّي، تو را از من كه حمايت كند! رسول- عليه السلام- گفت: اللّه«8»، خداي تعالي مرا از تو حمايت كند، آنگاه گفت: [اللهم]«9» اكفني حويرث بن الحارث بماء شئت، بار خدايا شرّ اينكه مرد كفايت كن مرا به هر چه خواهي. آنگه تيغ برآورد تا بر رسول زند، فرشته اي بيامد و پري بر ميان كتف او زد و او به رو«10» در آمد و تيغ از دستش بيفتاد. رسول- عليه السلام تيغ بر گرفت و بر سر او بايستاد و گفت:

الان من يمنعك منّي

اكنون تو را كه از من

-----------------------------------

(1). اساس، مت: آمدند، مر: آيد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). مت، آج، لب، مر، لت: فرود آمد.

(3). اساس، وز، مت: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(4). مر: جدا شده.

(5). اساس، وز، مت، آج: بنه كشم/ بنكشم.

(6). مر: كه تا رسول خبر دارد شد آن بر رسول رسيده بود.

(7). مر، لت يا محمّد.

(8). مر عزّ و جل ّ.

(9). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). مر، لت: روي.

صفحه : 95

حمايت كند«1»! گفت: لا احد يمنعني منك، كس نيست كه مرا از تو

حمايت كند.

رسول- عليه السلام- گفت: گواهي ده كه خدا«2» يكي است و محمّد رسول اوست تا تيغ با تو دهم تا بروي، گفت: اينكه نگويم، و لكن با تو عهد كنم كه هرگز با تو و قوم تو كارزار نكنم و كس را بر تو ياري نكنم.

رسول- عليه السلام- تيغ به او داد، او تيغ بستند و گفت: و اللّه لانت خير منّي، به خداي كه تو از من بهتري. رسول- عليه السلام- گفت:

انا احق بذلك منك

به هر حال من سزاوارترم به آن كه از تو به باشم«3». حويرث با اصحابش شد، او را گفتند: ويلك، تيغ بركشيده به سر محمّد شدي، چرا تيغ نزدي و جهاني را از دست او نرهانيدي، و چرا بيوفتادي«4» بي آن كه تو را بيفگند! گفت: آن جا كه من تيغ برآوردم، پنداشتي كسي بيامد و چيزي«5» بر پشت من زد و مرا بيفگند و تيغ از دست من بيوفتاد«6»، و محمّد تيغ برگرفت و اگر خواستي كه مرا بكشد توانستي و لكن نكرد، و او از من جوانمردتر بود، مرا گفت: اسلام آر«7». قبول نكردم، و لكن عهد كردم كه نيز با او قتال نكنم و كس را بر او ياري نكنم، و رود ساكن شد«8» رسول- عليه السلام- با لشگرگاه آمد و از اينكه حال صحابه او خبر داد و آيت برايشان خواند.

و اصل «جناح» من جنح اذا مال باشد، براي آن كه صاحب جناح مايل است از صواب و راستي. پس گفتند: سبب نزول آيت اينكه بود- و اللّه اعلم.

فَإِذا قَضَيتُم ُ الصَّلاةَ- الاية. حق تعالي گفت: چون حال اينكه حال باشد، و شما را با دشمن

مصاف باشد و نماز خوف كرده باشي«9» و پرداخته، در عقب آن ذكر خداي [كني]«10» از حمد و ثناي او و دعاي خود و برادران خود به فتح و ظفر و نصرت و نفرين بر دشمنان خداي، تا باشد كه ظفر يابي«11»، چنان كه گفت«12»:

-----------------------------------

(1). مر، لت حويرث.

(2). آج، لب، مر، لت: خداي.

(3). مر چون.

(4). آج، لب، مر، لت: بيفتادي.

(5). مر گران.

(6). آج، لب، مر، لت: بيفتاد.

(7). مر، لت: آور. [.....]

(8). لب و.

(9). تب، مر: باشيد.

(10). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). تب، مر: يابيد.

(12). آج، لب فَإِذا قَضَيتُم ُ الصَّلاةَ.ما شده يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا لَقِيتُم فِئَةً فَاثبُتُوا وَ اذكُرُوا اللّه َ كَثِيراً لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و بيشتر مفسّران. و در اخبار ما آمد كه: مستحب ّ است كه عقب نماز سفر و نماز خوف كه با قصر مي بايد كردن، سي بار بگويد: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر ، تا جبران نقصان نماز باشد. و قوله: قِياماً وَ قُعُوداً، جمع قايم و قاعد باشد، و نصب او بر حال باشد. وَ عَلي جُنُوبِكُم، جار و مجرورهم در محل نصب است بر حال، و التقدير: مضطجعين علي جنوبكم، در اينكه احوال كه باشي«1» اگر ايستاده باشي«2» و اگر نشسته، و اگر بر پهلو خفته. آنگه چون ذكر نماز سفر و نماز خوف و حالات اعذار بگفت، باز نمود كه: چون خوف زايل«3» و سفر كناره شود، فَإِذَا اطمَأنَنتُم، چون ساكن شوي«4» و جاي به شما آرام گيرد، فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ نماز را اقامت كني«5» بتمام و كمال و حدود و

اركان و شرايط خود، چنان كه نماز حضر و امن بود، بي قصري و ايمايي«6» به ركوع و سجود و قراءت. إِن َّ الصَّلاةَ كانَت عَلَي المُؤمِنِين َ كِتاباً مَوقُوتاً، عبد اللّه عبّاس و عطيّة العوفي و إبن زيد و سدّي و مجاهد گفتند: فريضة مفروضة، نماز بر مؤمنان فريضه [339- ر]

مفروض است و هو المروي ّ عن ابي جعفر و ابي عبد اللّه- عليهما السلام. و ديگران گفتند: فرضا واجبا، و معني متقارب است، و بعضي دگر گفتند: فرضا منجّما، فريضه منجّم است نجم نجم، به وقت خود بيايد گزاردن«7». اينكه قول عبد اللّه مسعود است و زيد بن أسلم و قتاده. و «موقوت»، مفعول باشد از وقت، يعني فريضه است موقّت. -----------------------------------

(1). سوره انفال (8) آيه 45.

(2). تب، مر: باشيد.

(3). وز، تب، آج، لب شود.

(4). اساس، مت: شدي، تب، مر: شويد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). تب، مر: كنيد.

(6). آج، لب، مر: ايماي.

(7). اساس، مت، لب: گذاردن.

صفحه : 97

قوله: وَ لا تَهِنُوا فِي ابتِغاءِ القَوم ِ، حق تعالي در اينكه آيت قوم را تحريض كرد بر قتال كفّار و نهي كرد ايشان را از آن كه سستي و ناتواني و كسل«1» نمايند، گفت:

وَ لا تَهِنُوا، من الوهن و هو الضّعف، يقال: و هن، يهن و هنا إذا ضعف، فِي ابتِغاءِ القَوم ِ، در طلب اينكه قوم يعني ابو سفيان و لشكرش- چنان كه قصّه آن در سوره آل عمران گذشت«2». آنگه گفت: إِن تَكُونُوا تَألَمُون َ فَإِنَّهُم يَألَمُون َ كَما تَألَمُون َ، اگر از جراحت و قتل الم«3» مي يابي«4». ايشا [ان]«5» هم چو«6» شما آدميانند از گوشت و خون آفريده، هم چنان الم يابند كه

شما مي يابي«7»، و اينكه بر طريق مثل است چنان كه شاعر گفت:

القوم امثالكم لهم شعر في الرأس لا ينشرون ان قتلوا

و مثله بالفارسيّة«8»:

فريدون فرخ فرشته نبود ز مشك و از«9» عنبر سرشته نبود

آنگه گفت: شما را در اينكه باب برايشان مزيّتي هست كه شما از خداي اميد ثواب مي داري«10» و ايشان را اينكه اميد نيست. پس شمار«11» به مصابرت كردن بر كارزار و احتساب كردن و مزد بدو رسيدن اوليتري«12»، و گفتند مراد آن است كه: آن وعده نصرت و ظفر كه شما را هست از خداي تعالي كافران را نيست، پس شما از خداي فتح و ظفر اميد مي داريد«13» كه ايشان نمي دارند و بعضي دگر گفتند: مراد به رجاء خوف است، يعني از خداي مي ترسي«14» بر مخالفت فرمان او به آنچه ايشان نمي ترسند.

فرّاء گفت: «رجاء» به معني خوف آن جا باشد كه جحد«15» باشد، چنان كه:

-----------------------------------

(1). مر: كسلاني.

(2). وز، تب، آج، لب، لت: برفت، مر: بگذشت. [.....]

(7- 3). آج، لب: المي.

(4). تب، مر: مي يابيد.

(5). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). تب: هم چون.

(8). تب بيت.

(9). وز، تب، آج، لب، مر: وز.

(10). تب، مر: مي داريد.

(11). آج، لب، مر را.

(12). تب، مر: اوليتريد.

(13). آج، لب، لت: مي داري/ مي داريد.

(14). تب، مر: مي ترسيد.

(15). آج، لب، مر، لت: حجّت.

صفحه : 98

قُل لِلَّذِين َ آمَنُوا يَغفِرُوا لِلَّذِين َ لا يَرجُون َ أَيّام َ اللّه ِ«1»، و نحو قوله: ما لَكُم لا تَرجُون َ لِلّه ِ وَقاراً«2»، أي لا تخافون له عظمة«3»، و اينكه لغت اهل حجاز است، و قال الشاعر«4»:

لا ترتجي حين تلافي الزايدا أ سبعة لاقت معا ام واحدا

و قال الهذلي«5»:

اذا لسعته النحل لم يرج لسعها

و خالفها في بيت نوب عوامل«6»

و مراد آن است كه: «رجاء» به معني خوف آن جا استعمال كنند كه در فحواي كلام دليلي باشد بر او يا در كلام قرينه اي بود، و كسائي گفت: اينكه لغت الّا به تهامه نشنيدم، و در جاي مبالات استعمال مي كنند، چنان كه شاعر گفت«7»:

لعمرك ما ارجو اذا كنت مسلما علي اي جنب كان للّه مصرعي

اي ما أبالي، و اگر بر خوف تفسير دهند در بيت هم روا باشد.

قوله تعالي:

[سوره النساء (4): آيات 105 تا 116]

[اشاره]

إِنّا أَنزَلنا إِلَيك َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ لِتَحكُم َ بَين َ النّاس ِ بِما أَراك َ اللّه ُ وَ لا تَكُن لِلخائِنِين َ خَصِيماً (105) وَ استَغفِرِ اللّه َ إِن َّ اللّه َ كان َ غَفُوراً رَحِيماً (106) وَ لا تُجادِل عَن ِ الَّذِين َ يَختانُون َ أَنفُسَهُم إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ مَن كان َ خَوّاناً أَثِيماً (107) يَستَخفُون َ مِن َ النّاس ِ وَ لا يَستَخفُون َ مِن َ اللّه ِ وَ هُوَ مَعَهُم إِذ يُبَيِّتُون َ ما لا يَرضي مِن َ القَول ِ وَ كان َ اللّه ُ بِما يَعمَلُون َ مُحِيطاً (108) ها أَنتُم هؤُلاءِ جادَلتُم عَنهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا فَمَن يُجادِل ُ اللّه َ عَنهُم يَوم َ القِيامَةِ أَم مَن يَكُون ُ عَلَيهِم وَكِيلاً (109)

وَ مَن يَعمَل سُوءاً أَو يَظلِم نَفسَه ُ ثُم َّ يَستَغفِرِ اللّه َ يَجِدِ اللّه َ غَفُوراً رَحِيماً (110) وَ مَن يَكسِب إِثماً فَإِنَّما يَكسِبُه ُ عَلي نَفسِه ِ وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً (111) وَ مَن يَكسِب خَطِيئَةً أَو إِثماً ثُم َّ يَرم ِ بِه ِ بَرِيئاً فَقَدِ احتَمَل َ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِيناً (112) وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيك َ وَ رَحمَتُه ُ لَهَمَّت طائِفَةٌ مِنهُم أَن يُضِلُّوك َ وَ ما يُضِلُّون َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما يَضُرُّونَك َ مِن شَي ءٍ وَ أَنزَل َ اللّه ُ عَلَيك َ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ عَلَّمَك َ ما لَم تَكُن تَعلَم ُ وَ كان َ فَضل ُ اللّه ِ عَلَيك َ عَظِيماً (113) لا خَيرَ

فِي كَثِيرٍ مِن نَجواهُم إِلاّ مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَو مَعرُوف ٍ أَو إِصلاح ٍ بَين َ النّاس ِ وَ مَن يَفعَل ذلِك َ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ فَسَوف َ نُؤتِيه ِ أَجراً عَظِيماً (114)

وَ مَن يُشاقِق ِ الرَّسُول َ مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَه ُ الهُدي وَ يَتَّبِع غَيرَ سَبِيل ِ المُؤمِنِين َ نُوَلِّه ِ ما تَوَلّي وَ نُصلِه ِ جَهَنَّم َ وَ ساءَت مَصِيراً (115) إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ وَ يَغفِرُ ما دُون َ ذلِك َ لِمَن يَشاءُ وَ مَن يُشرِك بِاللّه ِ فَقَد ضَل َّ ضَلالاً بَعِيداً (116)

[ترجمه]

ما فرستاديم به تو كتاب«8» بدرستي تا حكم كنيد«9» ميان مردمان به آنچه با تو نمود خداي، و مباش خيانت كنندگان را خصم.

و آمرزش خواه از خداي كه خداي هميشه آمرزنده و بخشاينده است.

جدال مكن از آنان كه خيانت كنند با خود«10»، خداي دوست ندارد آن را كه خيانت كننده و بزهكار باشد.

پنهان مي دارند از مردمان و پنهان نمي دارند از

-----------------------------------

(1). سوره جاثيه (45) آيه 14.

(2). سوره نوح (71) آيه 13. [.....]

(3). اساس، مت: عظمته، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7- 4). تب شعر.

(6). لب: عواسل.

(8). وز، آج، لب: قرآن را.

(9- 5). تب، آج، لب: حكم كني/ حكم كنيد.

(10). مت، آج، لب كه.

صفحه : 99

خداي و او با ايشان است چون مي سگالند به شب آنچه نپسندد از گفتار، و بوده است خداي به آنچه مي كنند دانا.

شما آنانيد«1» كه خصومت كرديد از«2» ايشان در زندگاني دنيا«3» كه خصومت كند از«4» ايشان روز قيامت«5»! يا كه«6» باشد بر ايشان و كيل«7»!

و هر كه كند بدي يا بيداد كند بر خود آنگه آمرزش خواهد از خداي، يابد خداي را آمرزنده و بخشاينده.

[339- پ]

و هر كه بيندوزد گناهي بدرستي

كه بيندوزد آن را بر خود، و بوده است خداي دانا و محكم كار.

و هر كه بيندوزد گناهي يا بزه اي پس بيندازد به آن بي گناهي را، برگرفته باشد دروغي و بزه اي روشن.

اگر نه نعمت خداي بودي بر تو و بخشايش او، و همّت كردند«8» گروهي از ايشان كه گمراه بكنند ترا و گمراه نكنند مگر با خود، و زيان نمي كنند تو را چيزي، و فرستاد خداي بر تو كتاب و شريعت و بياموخت تو را آنچه تو ندانستي، و بود فضل خداي بر تو بزرگ.

-----------------------------------

(1). لت: آناني/ آنانيد.

(2). آج، لب براي.

(3). وز، لت: نزديكتر.

(4). آج، لب: پس كيست كه خصومت كند با خداي از براي.

(5). آج، لب: در روز رستاخيز.

(6). آج، لب: يا كيست كه.

(7). آج، لب: نگهبان.

(8). آج، لب: هر آينه قصد كردند. [.....]

صفحه : 100

خير نيست در بسياري از سرّ ايشان الّا آن كه فرمايد صدقه اي يا برّي يا صلاح جستني ميان مردمان، و هر كه كند آن، طلب خشنودي خداي را، بدهيم او را مزدي بزرگ.

و هر كه فرمان نبرد پيغامبر را از پس آن كه روشن شد او را حق، و پسروي كند جز راه مؤمنان را، با او گذاريم آنچه كرده باشد، و بسوزانيم او را دوزخ«1»، و بد جايگاه است آن.

خداي نيامرزد آن كه به او شرك آرند، و بيامرزد آنچه فرود آن باشد آن را كه خواهد«2»، هر كه شرك آرد به خداي گمراه شود گمراهي دور«3».

كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه گفت: اينكه آيت در مردي انصاري آمد نام او طعيمة«4» بن ابيرق كه

او درعي بدزديده بود از همسايه اي كه او را قتادة بن النعمان گفتند، و آن درع در انباني بود كه در آن انبان پاره اي آرد بود، و انبان را سوراخي بود، و«5» آن انبان برگرفت و از خانه انصاري به خانه مردي جهود برد كه او را زيد بن السّمير«6» گفتند، و همه راه كه او مي رفت«7» آرد مي ريخت. بامداد كه ايشان طلب درع كردند بر جاي نبود، برخاستند و بر اثر آن آرد كه«8» ريخته بود مي شدند تا به خانه زيد بن السّمير. او را بگرفتند و گفتند: اينكه درع تو دزديدي. گفت: درع طعيمة بن ابيرق پيش من بوديعت نهاد، و جماعتي جهودان گواهي دادند بر آن آمدند و او را گفتند: اينكه درع حواله بر تو مي كنند، او سوگند خورد كه از آن خبر ندارد«9». قوم او برخاستند و به شكايت بنزديك رسول آمدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ بني«10» قتاده را

-----------------------------------

(1). آج، لب: و در آوريم او را به دوزخ.

(2). آج، لب، لت و.

(3). تب، مر، لت قوله تعالي: إِنّا أَنزَلنا إِلَيك َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ الاية.

(4). اساس و همه نسخه بدلها: طعمه، با توجّه به همين كلمه در سطرهاي بعدي تصحيح شد.

(5). وز، مر، لت: او.

(6). مر، لت: زيد بن السّمين.

(7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: او مي برد.

(8). آج، لب مي.

(9). آج، لب، لت: ندارم.

(10). تب، آج، لب، مر، لت: بيني.

صفحه : 101

كه درعي از خانه او جهودي دزديده بود«1» و در خانه او بازيافته اند او را دست بداشته است«2» و در مردي از آن ما آويخته، طعيمة«3» بن ابيرق را خواستند. رسول- عليه السّلام- ايشان را بخواند و

همه را حاضر كرد و آن مجارّه برفت. رسول«4»- عليه السّلام- از حسن ظن به مرد مسلمان و از اتّهام او جهود را گمان برد كه خود«5» دزديده است و مسلمان مبرّاست، خواست تا با جهودان«6» خصومت كند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و رسول را آن حال معلوم كرد.

و روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه طعيمة«7» بن ابيرق درعي از كسي بدزديد، و آن درع در انباني بود كه در آن جا پاره اي سپوست«8» بود، آن انبان پاره اي سوراخ«9» كرد تا در راه [آن]«10» سپوست«11» مي ريخت، آنگه انبان بياورد و بر در سراي زيد بن السّمير«12» اليهودي ّ بنهاد و درع به در«13» گرفت و به خانه خود برد. چون بامداد بود، خداوند درع طلب درع كرد، درع نيافت. از سراي بيرون آمد، سبوس«14» ريخته بود، بر اثر آن برفت و پي به در سراي زيد بن السّمير«15» برد و او را بگرفت و پيش رسول آورد.

رسول- عليه السّلام- همّت آن كرد كه آن جهود را دست ببرد، خداي تعالي آيت فرستاد.

ضحّاك گفت: آيت در مردي انصاري آمد كه درعي به وديعت به او«16» دادند.

چون بازخواستند انكار كرد و گفت: خبر ندارم. مرد در او آويخت و او را پيش رسول آورد. قوم او بيامدند و گفتند: اينكه مردي صالح [است]«17» و اينكه خيانت [340- ر]

به او لايق نباشد و خداوند درع بر او دروغ [مي]«18» گويد. رسول- عليه السّلام- گواهي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز مت: جهودي بدزديده است.

(2). تب: بداشته اند.

(7- 3). اساس، وز، مت، تب: طعمه، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). آج، لب را. [.....]

(5).

تب، آج، لب، مر: جهود.

(6). آج، لب، مر، لت: جهود.

(11- 8). آج، لب، مر: سبوس، لت: سبوست.

(9). وز، مر: سولاخ/ سوراخ. (18- 17- 10). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(12). لت: زيد بن السّميت.

(13). مر: بر.

(14). تب: سبوست.

(15). لت: زيد بن السّمين.

(16). مر: با او.

صفحه : 102

ايشان«1» بشنيد و آن مرد را كه صاحب درع بود ملامت كرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و خيانت او معلوم كرد. چون او به وحي رسوا گشت«2» مرتد گشت و با مكّه شد، خداي تعالي اينكه آيات در حق ّ او بفرستاد الي قوله: إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ«3».

مقاتل گفت: زيد بن السّمير«4» درعي بنزديك طعيمة بن ابيرق«5» به وديعت نهاد.

چون بازخواست، جحود كرد و در سراي ببست و درع بر بام برد و در سراي همسايه انداخت، آنگه در بگشاد و گفت: سراي من بجوي، بجستند چيزي نبود آن جايگاه«6».

بر بام رفتند. او گفت: نگاه مي كنم، در سراي اينكه همسايه درعي مي بينم، ندانم تا شما را هست يا ني«7»! چو«8» بديدند درع ايشان بود، و نام اينكه همسايه ابو هلال بود.

مردمان اينكه مرد كه درع پيش او بود«9» جمع شدند و بنزديك رسول آمدند و از اينكه صاحب درع شكايت كردند كه او صاحب ما را متّهم كرد. رسول خواست تا به گواهي ايشان و تزكيه ايشان آن مرد را ملامت كند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

مجاهد و قتاده و إبن زيد و عكرمه گفتند: آيت در بنو ابيرق آمد، و ايشان سه برادر بودند بشر و بشير و مبشّر، و كنيت اينكه بشر ابو طعيمه«10» بود،

نقبي در سراي عم ّ قتادة بن نعمان زدند و تيغي و زرهي و پاره اي طعام بدزديدند. او اينكه شكايت با پسر برادرش كرد قتاده، و اينكه قتاده مردي بدري بود، او بنزديك رسول آمد و اينكه قصّه باز گفت، و مردي با ايشان در سراي بود نام او لبيد بن سهل مردي درويش بود، و لكن مردي مؤمن [و]«11» شجاع بود. بنو ابيرق، قتاده را گفتند: اينكه كار ما نباشد، اينكه كار لبيد است. چون لبيد اينكه حديث بشنيد، تيغ بر گرفت و بيرون آمد و گفت پسران ابيرق

-----------------------------------

(1). آج، لب: او.

(2). مر: شد.

(3). سوره نساء (4) آيه 116.

(4). مر: زيد بن السّمين. [.....]

(5). آج، مر، لت: طعمة بن ابيرق.

(6). لت: آن جا آنگاه.

(7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: نه.

(8). آج، لب، مر، لت: چون.

(9). آج، لب، لت: مردمان اينكه درع كه بديدند پيش او.

(10). اساس و همه نسخه بدلها: ابو طعمه، با توجّه به موارد مشابه در سطور گذشته تصحيح شد.

(11). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 103

را«1»: تهمت دزدي بر من مي نهي«2»، و شما به آن اوليتري«3» كه شما منافقاني«4» و هجو رسول مي گويي«5» و بر قريش مي بندي«6»؟ اگر اينكه كار روشن بنكني«7»، اينكه تيغ در شما نهم«8» و همه را به تيغ بيارم«9». ايشان او را دلخوش كردند و خاموش كردند، و چون بشنيدند كه قتاده اينكه حديث با رسول«10» گفته است، بيامدند و ايشان را خويشي بود نام او أسير بن عروة، مردي زبان آور بود، اينكه حال با او بگفتند. او برخاست با جماعتي پيش رسول آمد، و گفت: اي رسول اللّه؟

اينكه شرط باشد كه قتاده بيايد و جماعتي را از اهل البيتي معروف به دزدي متّهم كند؟ و اينكه حديث در ايشان نگنجد.

رسول- عليه السّلام- قتاده را ملامت كرد به گفتار و گواهي ايشان. قتاده دلتنگ از پيش رسول«11» برگشت و عم ّ را گفت: اينكه چه كار است كه مرا آورده اي«12» كه رسول- عليه السّلام- امروز مرا ملامتي مي كرد«13» كه من تمنّاي مرگ كردم در اينكه«14» حال. عم ّ گفت: خداي مي داند كه من مظلومم و لكن چه توانم كردن، اللّه«15» المستعان، جز آن كه از خداي ياري مي خواهم، خداي تعالي اينكه آيات فرستاد إلي قوله: وَ مَن يَكسِب خَطِيئَةً أَو إِثماً ثُم َّ يَرم ِ بِه ِ بَرِيئاً فَقَدِ احتَمَل َ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِيناً«16»، الي قوله: وَ كان َ فَضل ُ اللّه ِ عَلَيك َ عَظِيماً«17».

اينكه خبر به بني ابيرق رسيد، مرتد شدند و به مكّه گريختند و آن جا مقام ساختند با قريش، چون رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد به شام گريختند، خداي تعالي در ايشان اينكه آيت فرستاد: وَ مَن يُشاقِق ِ الرَّسُول َ مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَه ُ«18»، الي آخر الاية«19».

-----------------------------------

(1). مر كه.

(2). تب، مر: مي نهيد، آج، لب: تهمت دزدي مي كني مرا.

(3). تب، مر: اوليتريد.

(4). تب، مر: منافقانيد.

(5). تب، مر: مي گوييد.

(6). تب، مر: مي بنديد.

(7). تب: بنكيد، مر: نكنيد. [.....]

(8). آج، لب: بنهم.

(9). تب: بيازم.

(10). وز، آج، لب، مر، لت عليه السّلام.

(11). تب، آج، لب، لت عليه السّلام.

(12). مر: آوردي.

(13). وز، تب، آج، لب، لت، مر: ملامتي كرد.

(14). وز، تب، آج، لب، لت: در آن.

(15). تب: و اللّه.

(16). سوره نساء (4) آيه 112.

(17). سوره نساء (4) آيه 113.

(18). مت، مر، لت الهدي، سوره نساء (4) آيه 115.

(19). وز، تب، آج، لب الايات.

صفحه

: 104

و چون به مكّه آمدند، به سراي زني فرود آمدند انصاري، نام او سلامة«1» بنت«2» سعد بن شهيد، و اينكه زن شوهري داشت از بني عبد الدّار، حسّان بن ثابت اينكه زن را هجا كرد به سبب آن كه ايشان را جاي كرده بود، به اينكه بيتها«3»:

و قد انزلته بنت سعد و أصبحت ينازعها جلد استه و تنازعه

ظننتم بان يخفي الّذي قد صنعتم«4» و فينا نبي ّ عنده الوحي واضعه

چون شعر به اينكه زن رسيد، رحل ايشان برگرفت و بيرون انداخت و گفت: شايد«5» تا براي شما زبان شاعران در من دراز شود«6».

قوله: إِنّا أَنزَلنا إِلَيك َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ، قديم- جل ّ جلاله- به اينكه آيت خطاب كرد با رسولش و گفت: ما فرستاديم اينكه كتاب قرآن را بر تو به درستي و راستي تا تو حكم كني ميان مردمان به آنچه خداي تعالي تو را باز نموده است و اعلام كرده. آنگه گفت: وَ لا تَكُن لِلخائِنِين َ خَصِيماً، خصومت مكن براي خيانت كنندگان، يعني طعيمة«7» بن ابيرق يا آن كس كه هست«8» به اختلاف روايات.

وَ استَغفِرِ اللّه َ، و از خداي آمرزش خواه كه خداي تعالي غفور و رحيم است. و اينكه آيت دليل نيست بر آن كه رسول- عليه السّلام- چيزي كرد او را نبود كه كند نه صغيره و نه كبيره. براي آن كه به ادلّه عقل كه احتمال تأويل نكند درست شده است كه او معصوم است، صغيره و كبيره بر او روا نيست، و نهي خداي تعالي او را بقوله:

وَ لا تَكُن لِلخائِنِين َ خَصِيماً، دليل نكند كه او آن خصومت كرده است، براي آن كه بسيار نهي باشد كه

كنند كساني را كه ايشان منهي ّ عنه نكرده باشند، و مانند اينكه در عرف و در قرآن بسيار است، قال اللّه تعالي: لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ«9»، و يكي از ما فرزندش را گويد: لا تفعل كذا و كذا، و اگر چه او هرگز آن فعل نكرده

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير طبري (9/ 180) و تفسير قرطبي (5/ 376): سلافة.

(2). اساس، مت: إبن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(3). تب شعر.

(4). تب، آج، لب: صنعتما.

(5). آج: نشايد.

(6). مر، لت: دراز نشود، آج، لب: دراز گردد.

(7). مر، لت: طعمه.

(8). مر: آن كسان كه گذشت.

(9). سوره زمر (39) آيه 65.

صفحه : 105

باشد. و قوله: وَ استَغفِرِ اللّه َ [340- پ]، دليل نباشد بر آن كه آن استغفار براي گناهي بود، چه استغفار طاعتي است مستقل، و فايده او تحصيل ثواب باشد بنزديك ما دون اسقاط عقاب، چه اسقاط عقاب خداي تعالي كند [عند]«1» توبه و استغفار به تفضّل.

قوله: وَ لا تُجادِل عَن ِ الَّذِين َ يَختانُون َ أَنفُسَهُم، آنگه گفت: مجادله و خصومت مكن از آنان كه با خود خيانت كنند، أي دفعا و ذبّا و نيابة عنهم، و قوله يَختانُون َ أَنفُسَهُم، در [او]«2» دو قول است:

يكي آن كه معني آن است كه: عصيان كنند، و هر كس كه معصيت كند و داند كه او را بر آن معصيت عقوبت خواهد بودن بمنزلت آن باشد كه با خود خيانت كرده، براي آن كه ضرر آن فعل به عاقبت به او باز گردد.

و قول ديگر آن است كه: با مؤمنان و با يكديگر و با آنان كه حكم ايشان حكم شما باشد خيانت مكنيد،

و آنان را كه از يك دين و ملّت و اعتقاد بودند و يا از يك نسب و يك شهر، ايشان را نفس يكديگر خواند كما قال تعالي: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم«3»، أي بعضكم بعضا.

إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ مَن كان َ خَوّاناً أَثِيماً، كه خداي دوست ندارد آن«4» را كه خيانت كننده باشد به دزدي و سرقت و أثيم باشد و بزهكار، به آن كه حواله بر ديگري كند. و مراد به آيت هم بنو ابيرق اند كه ذكر ايشان برفت.

يَستَخفُون َ مِن َ النّاس ِ، آنگه بيان كرد كه: اينكه قوم خيانت خود از مردمان پوشيده مي دارند و از خداي پنهان نمي كنند، و مردمان را بر ايشان دستي نباشد مگر آن كه باز گويند و خداي تعالي كه قادر است از ايشان بر تعجيل عقوبت و خزي و نكال دنيا و آخرت از او باز نمي پوشند، و او اوليتر كه از او باز پوشيدندي. و معني آن است كه: نكردندي، چه صورت نبندد از او پنهان كردن براي آن كه او عالم الذّات است، بر او پوشيده نشود.

وَ هُوَ مَعَهُم، و او با ايشان است، «واو» حال راست. إِذ يُبَيِّتُون َ، چون مي سگالند

-----------------------------------

(2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3- 1). سوره نساء (4) آيه 29.

(4). اساس، مت: آنان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 106

به شب سخنهايي كه خداي تعالي نپسندد، يعني انداخت سرقت و دروغ بر ديگري نهادن. و تبييت كاري سگاليدن باشد به شب، و بعضي اهل لغت گفتند: تبييت به لغت طي ّ تبديل باشد، و قال شاعرهم:

و بيّت قولي عند المليك قاتلك

اللّه عبدا كنودا

وَ كان َ اللّه ُ بِما يَعمَلُون َ مُحِيطاً، و خداي به آنچه ايشان مي كنند داناست، و مورد آيت مورد وعيد و تهديد است.

قوله«1»: ها أَنتُم، «ها» تنبيه راست، خطاب مي كند با قوم طعيمة بن ابيرق كه آمدند و جدل«2» قول و خصومت مي كردند براي او، يعني شما آناني«3» كه جدل مي كردي«4» از ايشان، يعني از بنو ابيرق در دنيا. و «هؤلاء»، اينكه جا به معني الّذين است علي قول الزّجاج، يعني ها انتم الّذين، چنان كه هذا بمعني الّذي آمد في قول الشّاعر«5»:

جوت و هذا تحملين طليق

اي و الّذي تحملين. و مغربي گفت: «هؤلاء» كنايت است از دزدان و «أنتم»، آنانند كه مجادلت و خصومت كردند براي ايشان، براي آن تكرار «ها» ي تنبيه كرد. و اشتقاق جدل، من جدلت الحبل إذا احكمت قتله، و رجل مجدول شديد الخلق. و الأجدل الصّقر لأنّه من أشدّ الطّيور، و معني آيت آن است كه خداي تعالي گفت: اي بني ابيرق؟ هب كه شما با مردمان اينكه جا در دنيا مجادله كني«6» براي ايشان و ذب ّ كني«7» از ايشان، كيست كه فرداي قيامت براي ايشان با خداي مجادله خواهد كردن! و كيست كه و كيل و نايب ايشان خواهد بودن در خصومت! چون اينكه جمله تشنيع و تهديد بكرد ايشان را، پس ازين همه اميد داد و گفت: هر كه بديي«8» كند يا بر خود ظلم كند.

-----------------------------------

(6- 1). آج، لب: و قوله.

(2). اساس، مت: جعل، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). تب، آج، لب: آنانيد.

(4). تب، آج، لب: مي كرديد. [.....]

(5). تب شعر.

(7). تب، مر: كنيد.

(8). وز، لب، مر، لت: بدي.

صفحه

: 107

بعضي مفسّران گفتند: يَعمَل سُوءاً، بالسّرقة بديي كند«1»، يعني دزدي درع. و ظلم بر خود آن است كه با غيري حواله كند. ثُم َّ يَستَغفِرِ اللّه َ، پس آمرزش خواهد از خداي، خداي را غفور [و]«2» رحيم يابد آمرزنده و پوشنده گناه و بخشاينده بر گناهكاران، [و]«3» آيت اگر چه وارد است بر سببي و در حق ّ گروهي، خلاف نيست از ميان مفسّران كه بر عموم حمل مي بايد كردن، براي آن كه حكم همه كس و حكم همه گناهها«4» اينكه است كه هر كس كه از آن توبه كند و آمرزش خواهد، خداي تعالي بيامرزد او را. و در آيت دليل است بر صحّت قول ما كه گفتيم عند توبه [بر خداي تعالي واجب نيست كه بنده را بيامرزد، و نه نيز توبه اسقاط عقاب كند بر احباط يا موازنه، بل اسقاط عقاب عند توبه]«5» خداي كند به تفضّل، براي آن كه لفظ غفران و رحمت آورد، و آن كس كه كاري واجب كند نگويند رحمت مي كند و نه، مي آمرزد«6».

قوله: وَ مَن يَكسِب إِثماً- الآية، گفت: هر كه«7» او گناهي كند بر خويشتن«8» و بال [و]«9» و زر آن خيانت و گناه بر او باشد. گفتند: مراد دزدي است، و گفتند:

مراد سوگند به دروغ است، و خداي به آن ديگري را نگيرد، و خداي تعالي عالم است به آن كه سرقت كرد، و حكيم است در امر كردن به دست بريدن دزد.

قوله: وَ مَن يَكسِب خَطِيئَةً«10»، هر كه او گناهي كسب كند، و اصل «كسب» اگر چه در جرّ منفعت به كار دارند«11»، بر مجاز در گناه استعمال كرد، يعني سرقت درع«12» آن زره

دزديدن. ثُم َّ يَرم ِ بِه ِ بَرِيئاً، آنگه گناه«13» بر بي گناهي نهد از زيد بن السّمير اليهودي ّ يا جز او- چنان كه برفت. فَقَدِ احتَمَل َ بُهتاناً، او بهتاني بر گرفته باشد، و «بهتان» دروغي بود كه چون بگويند خداوندش مبهوت و متحيّر شود، و لفظ او

-----------------------------------

(9- 1). مر: بد مي كنند، آج، لب: بديي كنند. (5- 3- 2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). مر: همه گناهي.

(6). مر: مي.

(7). مر: هر كس.

(8). مر، لت كندو.

(10). لت گفت.

(11). مر، لت در لغت.

(12). وز: دروغ.

(13). مر را.

صفحه : 108

مصدر است چون سبحان و قربان، يقال بهت [341- ر]

فلان فلانا فهو باهت بهتان نهنده را، و المفعول مبهوت آن را كه بهتان بر او نهاده باشد«1». وَ إِثماً مُبِيناً، و بزه اي ظاهر. و قوله: ثُم َّ يَرم ِ بِه ِ، كنايت به لفظ واحد آورد و اگر چه خطيئة و اثم برفت، براي آن كه ذهب الي جنس الفعل علي قول الفرّاء، و فعل همه يك جنس باشد. و گفته اند: ردّ كنايت كرد الي كل ّ واحد منهما، و گفته اند: ردّ الكناية الي اقرب المذكورين و هو الاثم، كما قال«2» تعالي: وَ الَّذِين َ يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«3».

وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيك َ وَ رَحمَتُه ُ، آنگه خطاب كرد با رسول- عليه السّلام- بر سبيل منّت، او را گفت: وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ، اگر نه فضل خداي و رحمت او بودي بر تو، فضل خداي به نبوّت و رحمت به انزال وحي«4»، گروهي همّت كرده بودند كه تو را از ره صواب ببرند، قيل: يضلّوك، بمعني يزلّوك«5» عن الصّواب. و

گفتند معني آن است كه: تو را هلاك كنند به تلبيس كار خيانت و سرقت. وَ ما يُضِلُّون َ، و اينكه اضلال و ازلال به معني و اهلاك«6» جز خويشتن را نمي كنند براي آن كه وبال«7» راجع نيست جز با ايشان، و عقاب آن واقع نيست جز بر ايشان.

وَ ما يَضُرُّونَك َ مِن شَي ءٍ، و به تو هيچ زيان نكنند براي آن كه خداي تعالي تو را فرو نگذارد از توفيق و تسديد خويش به انزال وحي و بيان آنچه بر تو تلبيس كردند از كار محق و مبطل و سارق و بري ء. وَ أَنزَل َ اللّه ُ عَلَيك َ الكِتاب َ، و خداي تعالي كتاب بر تو فرستاد يعني قرآن، وَ الحِكمَةَ، يعني نبوّت. وَ عَلَّمَك َ ما لَم تَكُن تَعلَم ُ، و بياموخت تو را آنچه ندانستي از حلال و حرام و احكام شرع از امور غايبات و حديث امم سالفه. و حمل او بر عموم كردن اوليتر است از هر چه آن رسول را- عليه السّلام- به وحي معلوم كرده اند. وَ كان َ فَضل ُ اللّه ِ عَلَيك َ عَظِيماً: و فضل و نعمت خداي بر تو

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب، مر: باشند. [.....]

(2). مر، لت اللّه.

(3). سوره توبه (9) آيه 34.

(4). مر كه.

(5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (4/ 9): يضلّوك.

(6). كذا: در اساس و مت، ديگر نسخه بدلها: و ازلال و اهلاك.

(7). آج، لب ايشان، مر: لت آن.

صفحه : 109

عظيم بوده است قديما در شكر او فزاي.

و قوله: لا خَيرَ فِي كَثِيرٍ مِن نَجواهُم- الاية، كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه: آيت هم در بني ابيرق آمد. حق تعالي گفت: خيري نيست در سرّ ايشان

و مناجات ايشان. و «نجوي» حديثي باشد كه دو كس يا سه كس يا تني چند به او مخصوص باشند اگر سرّ بود [و]«1» اگر جهر، و اشتقاقه من نجوت الشّي ء إذا خلّصته، و نجوت الجلد عن البعير إذا ألقيته عنه، قال الشّاعر«2»:

فقلت انجوا عنها نجا الجلد انّه سيرضيكما منها سنام و غاربه

و نجوت فلانا اذا استنكهته، قال الشّاعر«3»:

نجوت مجالدا فوجدت منه كريح الكلب مات حديث عهد

و نجوت الوتر و استنجيته إذا خلصته، قال الشّاعر«4»:

لسة الأعسر يستنجي الوتر

و اصل هم از نجوت است و هي المرتفع من الإرض، قال الشّاعر«5»:

فمن بنجوته كمن بعقوته و المستكن كمن يمشي بقرواح«6»

و النّجو اسم للحدث«7» لأنّه انّما يكون خلف نجوات الإرض، و اينكه از اسماء منقوله باشد كالغايط.

إِلّا مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ، در محل ّ «من» سه قول گفتند: يكي جرّ، عطفا علي قوله:

فِي كَثِيرٍ، و التّقدير الّا في من امر بصدقة، و بر اينكه قول روا باشد كه نجوي اسم جماعت متناجيان باشد كقوله: وَ إِذ هُم نَجوي«8»مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ، جنس مناجات نباشد و بر استثناء متّصل بر قول آن كه نجوي را بر متناجيان حمل كنند«1». براي آن كه مَن أَمَرَ بِصَدَقَةٍ، جنس متناجيان است، كأنّه قال: لا خير فيهم الّا من امر، أي الّا انسانا أمر بصدقة.

و قول سه ام آن كه: محل ّ او رفع باشد، مثل قول الشّاعر«2»:

و بلدة ليس بها أنيس الّا اليعافير و الّا العيس

و اينكه وجه ضعيف است براي آن كه آيت با بيت نماند، كه «يعافير» و «عيس» كه مرفوع است در بيت براي آن است كه بدل «أنيس» است، و در آيت حمل

كردن بر بدل ممكن نيست، چه اگر بر بدل حمل كنند مجرور باشد مرفوع نباشد، كه مبدّل منه مجرور است، و حكم اينكه آيت حكم بيت نابغه نباشد كه گفت«3»:

ما بالرّبع من أحد الّا أواري ّ

چه در آن بيت سه وجه رواست: رفع و نصب و جرّ، نصب بر استثناء، و جرّ بر بدل لفظ، و رفع بر بدل از معني كه تقدير اينكه است: و ما بالرّبع«4» أحد الّا أواري ّ.

حق تعالي گفت: خيري نيست در ايشان در آن حال كه با يكديگر راز مي گويند، يا خيري نيست در راز گفتن ايشان با يكديگر، الّا كسي كه از ايشان صدقه اي فرمايد يا امر معروفي كند يا سخني گويد كه از ميان مردمان صلاحي پيدا شود.

وَ مَن يَفعَل ذلِك َ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ، و هر كه آن كند، و اشارت «ذلك» به اينكه جمله است از صدقه و امر معروف و اصلاح از ميان مردمان. آنگه قيد زد«5» كه:

بايد كه كننده را در اينكه كردن، غرض جانب خداي باشد و طلب رضاي خداي. و «ابتغاء» منصوب است بر مفعول له، و «من» مجازات راست، و «فا» به جواب شرط باز آمد [341- پ]. و «سوف» حرفي باشد كه فعل را از حال ببرد و به استقبال

-----------------------------------

(1). وز، تب، مر: حمل كند.

(2). تب شعر.

(3). تب شعر.

(4). اساس: بالرّفع، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحيح شد.

(5). مر: كرد.

صفحه : 111

تخصيص كند. نُؤتِيه ِ، أي نعطيه. أَجراً عَظِيماً، أي ثوابا جزيلا، و هر كه اينكه كند كه«1» اشارت كرده شد«2»، ياد و ذكر آن در آيت برفت، از

اينكه سه كار ما او را مزد عظيم و ثوابي بسيار دهيم.

وَ مَن يُشاقِق ِ الرَّسُول َ، و هر كه مشاقّه كند با رسول، يعني از او ببرد و در فرمان او عصيان كند. و مشاقّه و شقاق مفاعله باشد من الشّق، از شكافتن و شق ّ الشّي ء نصفه، فعل به معني مفعول، و اينكه از مفاعله باشد كه ميان دو كس نبود كقوله: عافاه اللّه«3» و عاقبته و طارقت النّعل«4»، براي آن كه اينكه شقاق از ايشان بود، از رسول- عليه السّلام- نبود. و مشاقّة مباينت بود علي سبيل العداوة.

مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَه ُ الهُدي، پس از آن كه حق ظاهر شد او را و مسلماني روشن شد پيش او. وَ يَتَّبِع غَيرَ سَبِيل ِ المُؤمِنِين َ، و متابعت كند جز راه مؤمنان را، يعني بر راهي باشد كه مؤمنان بر آن راه نباشند. نُوَلِّه ِ ما تَوَلّي، با او گذاريم آن را كه به او تولّي كرده باشد، يعني او را با معبود خودش گذاريم و با متبوع خود رها كنيم او را.

وَ نُصلِه ِ جَهَنَّم َ، و او را به دوزخ باز تفسانيم«5»، يعني به دوزخ بسوزيم او را و آن بد جاي«6» است.

مفسّران گفتند: آيت در طعيمة«7» بن ابيرق آمد و آن خاينان كه خيانت كردند.

چون خداي تعالي اينكه آيات بفرستاد و دزدي بر طعيمه«8» درست شد و قطع واجب شد بر او، برخاست و مرتد شد و بگريخت و به مكّه رفت. خداي تعالي در حق ّ او اينكه آيت فرستاد چون به مكّه شد، هم بر سر سرقت و دزدي بود. شبي نقبي در سراي يكي از بني سليم زد در مكّه نام او حجّاج بن علاط. ديوار

فرو نشست و او در نقب بماند، نتوانست بيرون آمدن تا روز شد، او را بگرفتند و خواستند تا بكشند، دگر باره گفتند:

-----------------------------------

(1). آج، لب به.

(2). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). اساس، مت: عافا اللّه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). اساس، مت: الفعل، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). مر: باز رسانيم.

(6). تب: جايي.

(7). اساس، مت، تب، مر، لت: طعمه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). اساس، مت، تب، مر، لت: طعمه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

صفحه : 112

مردي است به پناه ما آمده، رها كردند او را و از مكّه يش«1» بيرون كردند، با جماعتي از«2» بازرگانان از بني قضاعه به شام شد.

چون ايشان به منزلي«3» فرود آمدند، متاعي از آن ايشان بدزديد، او را بگرفتند و سنگسار كردند و آنگه سنگ بسيار بر او ريختند و گور او آن است«4». و بعضي دگر گفتند: در كشتي نشست، و از مردمان كشتي گليمي بدزديد. و چيزي از زر، با آن او را بگرفتند و در دريا انداختند، و گفتند: در بني سليم فرود آمد و با ايشان بت مي پرستيد تا به مردن.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آيت در حق ّ قومي از قريش آمد كه از مكّه به مدينه آمدند و اظهار ايمان كردند تا مقصودي كه ايشان را بود تحصيل كردند، آنگه برگشتند و با مكّه شدند و مرتد گشتند. و جماعتي متكلّمان در اصول الفقه و فقها به اينكه آيت استدلال كردند بر صحّت اجماع

و آن كه اجماع حجّت است، به آن كه گفتند: خداي تعالي وعيد كرد بر اتّباع غير سبيل مؤمنان، چنان كه بر مشاقّه رسول وعيد كرد بايد تا اتّباع سبيل مؤمنان واجب باشد چنان كه اتّباع رسول و ترك مشاقّه او، و اينكه درست نيست از چند وجه:

يكي آن كه: بر قول جمله مفسّران، در حق ّ گروهي مخصوص معيّن آمده است، از آن تجاوز كردن بي دليلي معني ندارد. و اگر متناول باشد جز ايشان را، بايد تا در آن حكم باشد كه در حق ّ ايشان بود از عبادت اصنام كه مراد در آيت در باب ايشان بقوله: وَ يَتَّبِع غَيرَ سَبِيل ِ المُؤمِنِين َ، عبادت اصنام است، و در آن جا دليل باشد بر صحّت اجماع.

دگر آن كه: مسلّم نيست كه مراد به «من» و به «مؤمنان» عموم است، و نه آن كه مراد به «سبيل» جمله راههاست، و چون عام نباشد ما را باشد كه تخصيص كنيم به مخالفت ايمان كه كفر باشد، و مؤمنان را تخصيص كنيم به بعضي و هم المعصومون- عليهم السّلام- و اگر حمل كنند بر عموم، حمل بايد كردن بر اهل همه

-----------------------------------

(1). تب: مكّه اش.

(2). تب: ندارد.

(3). اساس، مت: منزل، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). مر: گور او راست كردند بارسي.

صفحه : 113

اعصار دون اهل هر عصري علي حدّه، براي آن كه عموم اقتضاي اينكه كند چون ايشان تخصيص كنند به اهل هر عصري، ما را بود كه تخصيص كنيم به وجهي ديگر.

دگر آن كه: در آيت«1» بيان تحريم سبيلي است كه نه سبيل مؤمنان باشد، از كجا كه اتّباع سبيل مؤمنان واجب بود كه نه

هر چه«2» حرام نباشد بايد تا واجب بود، بل روا باشد كه مندوب بود يا مباح تا اتباع سبيل مؤمنان موقوف بود بر دليل.

دگر آن كه: اتّباع سبيل ايشان به شرط ايمان واجب باشد، و ما را دليلي دگر بايد جز آيت بر آن كه ايشان مؤمنند. دليلي كه ما را ايمن كند از آن كه ايشان«3» صفت مؤمني بشوند، دگر«4» وعيد متناول است آن را كه مشاقّه رسول كند و اتّباع راهي كه نه راه مؤمنان باشد علي الجمع، از كجا كه بر انفراد متناول وعيد باشد، و خداي تعالي بر جمع گفت.

قوله: إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ- الاية. بيشتر مفسّران برآنند كه آيت در شأن طعيمة«5» بن ابيرق آمد آنگه كه برگشت و به مكّه رفت و مرتد شد و با سر بت پرستيدن شد، خداي تعالي گفت او را و آنان را كه از جنس او باشند از انواع مشركان از آنان كه بت پرستند، يا با خداي تعالي شريكي كنند از ثنويان و جهودان و ترسايان كه گفتند«6»: عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ، و المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«7» إِن َّ اللّه َ ثالِث ُ ثَلاثَةٍ«8» فَقَد ضَل َّ ضَلالًا بَعِيداً، او از راه رفته باشد رفتني دور، براي آن كه از شرك عظيمتر گناهي نيست، و الضّلال الذّهاب عن قصد السّبيل.

آنگه گفت«7»:

[سوره النساء (4): آيات 117 تا 130]

[اشاره]

إِن يَدعُون َ مِن دُونِه ِ إِلاّ إِناثاً وَ إِن يَدعُون َ إِلاّ شَيطاناً مَرِيداً (117) لَعَنَه ُ اللّه ُ وَ قال َ لَأَتَّخِذَن َّ مِن عِبادِك َ نَصِيباً مَفرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُم وَ لَأُمَنِّيَنَّهُم وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَيُبَتِّكُن َّ آذان َ الأَنعام ِ وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَيُغَيِّرُن َّ خَلق َ اللّه ِ وَ مَن يَتَّخِذِ الشَّيطان َ وَلِيًّا مِن دُون ِ اللّه ِ فَقَد خَسِرَ خُسراناً مُبِيناً (119)

يَعِدُهُم وَ يُمَنِّيهِم وَ ما يَعِدُهُم ُ الشَّيطان ُ إِلاّ غُرُوراً (120) أُولئِك َ مَأواهُم جَهَنَّم ُ وَ لا يَجِدُون َ عَنها مَحِيصاً (121)

وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ سَنُدخِلُهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها أَبَداً وَعدَ اللّه ِ حَقًّا وَ مَن أَصدَق ُ مِن َ اللّه ِ قِيلاً (122) لَيس َ بِأَمانِيِّكُم وَ لا أَمانِي ِّ أَهل ِ الكِتاب ِ مَن يَعمَل سُوءاً يُجزَ بِه ِ وَ لا يَجِد لَه ُ مِن دُون ِ اللّه ِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (123) وَ مَن يَعمَل مِن َ الصّالِحات ِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَأُولئِك َ يَدخُلُون َ الجَنَّةَ وَ لا يُظلَمُون َ نَقِيراً (124) وَ مَن أَحسَن ُ دِيناً مِمَّن أَسلَم َ وَجهَه ُ لِلّه ِ وَ هُوَ مُحسِن ٌ وَ اتَّبَع َ مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللّه ُ إِبراهِيم َ خَلِيلاً (125) وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ كان َ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ مُحِيطاً (126)

وَ يَستَفتُونَك َ فِي النِّساءِ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِيهِن َّ وَ ما يُتلي عَلَيكُم فِي الكِتاب ِ فِي يَتامَي النِّساءِ اللاّتِي لا تُؤتُونَهُن َّ ما كُتِب َ لَهُن َّ وَ تَرغَبُون َ أَن تَنكِحُوهُن َّ وَ المُستَضعَفِين َ مِن َ الوِلدان ِ وَ أَن تَقُومُوا لِليَتامي بِالقِسطِ وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ فَإِن َّ اللّه َ كان َ بِه ِ عَلِيماً (127) وَ إِن ِ امرَأَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً أَو إِعراضاً فَلا جُناح َ عَلَيهِما أَن يُصلِحا بَينَهُما صُلحاً وَ الصُّلح ُ خَيرٌ وَ أُحضِرَت ِ الأَنفُس ُ الشُّح َّ وَ إِن تُحسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِن َّ اللّه َ كان َ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً (128) وَ لَن تَستَطِيعُوا أَن تَعدِلُوا بَين َ النِّساءِ وَ لَو حَرَصتُم فَلا تَمِيلُوا كُل َّ المَيل ِ فَتَذَرُوها كَالمُعَلَّقَةِ وَ إِن تُصلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِن َّ اللّه َ كان َ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِن يَتَفَرَّقا يُغن ِ اللّه ُ كُلاًّ مِن سَعَتِه ِ وَ كان َ اللّه ُ واسِعاً حَكِيماً (130)

[ترجمه]

نمي خوانند از فرود او مگر مادگاني«8» را و

نمي خوانند مگر ديوي سخت پليد را.

براناد او را خداي، و گفت بگيرم از بندگان تو بهره اي انداخته.

-----------------------------------

(1). تب: نياورده. [.....]

(2). تب، مر: ولي.

(3). تب: و هر.

(4). مر: بيرون.

(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). اساس، مت: براي، مر: بنزديك، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). وز، آج، لب، مر قوله تعالي، تب قال اللّه تبارك و تعالي.

(8). آج، لب: مادينه ها.

صفحه : 115

و گمراه بكنم ايشان را و آرزو دهمشان«1»، بفرمايمشان تا ببرند گوشهاي چار پايان، و بفرمايمشان تا بگردانند آفريده خداي، و هر كه گيرد ديو را به دوست از فرود خداي زيانكار بود زيانكاريي روشن.

وعده مي دهد ايشان را و آرزو مي دهد و وعده ندهد«2» ايشان را ديو مگر فريفتن.

ايشان را جاي شان«3» دوزخ است و نيابند«4» از آن گشتنگاهي«5».

و آنان كه ايمان آرند و كار نيك كنند ببريم«6» ايشان را به بهشتها«7» كه مي رود از زير آن جويها هميشه باشند در آن جا هميشه وعده«8» خداي بدرستي، و كيست راستگيرتر«9» از خداي به گفتار.

نيست به آرزوي شما و نه به آرزوي جهودان و ترسايان، هر كه بدي كند«10» پاداش كنند«11» او را به آن«12»، نيابد او را جز خداي ياري و نه ياوري.

و هر كه كند از نيكيها از نري يا ماده و او مؤمن باشد، ايشان در شوند«13» در بهشت و بيداد نكنند برايشان اندكي.

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب و.

(2). تب: وعده نمي دهد.

(3). تب: ايسانند كه جايشان.

(4). تب: نمي يابند.

(5). تب: گريزگاهي.

(6). لت: در بريم.

(7). تب، آج، لب، لت: بهشتهايي. [.....]

(8). تب، آج، لب: وعده داد.

(9). آج، لب، راست تر.

(10). تب: هر كه بكند

بدي.

(11). وز، تب، لت: پاداشت كنند.

(12). تب، آج، لب، لت و.

(13). تب: در مي آيند.

صفحه : 116

[342- پ]

و كيست نكوتر به دين از آن كه بسپارد رويش خداي را«1» و او نكوكار بود و پسر وي كند دين ابراهيم را در مسلماني و گرفت خداي ابراهيم را دوست.

و خداي راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است«2» و بوده است خداي به همه چيزي دانا.

و فتوا پرسند«3» از تو در زنان، بگو كه خداي فتوا مي كند شما را در ايشان و آنچه مي خوانند بر شما در قرآن در يتيمان زنان آن كه ندهيد ايشان را آنچه نوشته اند ايشان را و رغبت كنيد«4» از آن كه به زني كنيد«5» ايشان را و ضعيفان از كودكان و آن كه برخيزيد براي يتيمان براستان، و آنچه كنيد از نيكي خداي تعالي به آن دانا بوده است.

و اگر زني ترسد از شوهر ناساختي يا برگرديدي«6» نيست بزه بر شما كه«7» صلح دهيد«8» ميان ايشان«9» صلح، و صلح بهتر است و بحاضر كردند«10» تنها را بخيلي، و اگر نيكويي كنيد و بترسيد خداي بوده است به آنچه شما مي كنيد دانا.

و نتوانيد كه

-----------------------------------

(1). تب: رويش براي خداي، آج، لب: روي خود را براي خدا.

(2). اساس، مت: زمينهاست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و معني كلام تصحيح شد.

(3). وز، تب: مي پرسند.

(5- 4). در اساس كنند، ولي درست «كنيد» مي باشد.

(6). تب، لت: برگرديدني، آج، لب: روي بگردانيدني پس.

(7). تب، آج، لب، لت: بر ايشان كه.

(8). تب: صلح دهند، آج، لب: صلح كنند.

(9). آج، لب: يكديگر. [.....]

(10). وز: و لجامه كردند، مت: محاضر كردند، آج، لب: و حاضر كرده

شده است.

صفحه : 117

راستي كنيد ميان زنان و اگر چه حريص باشيد مچسپي«1» همه چسپيدن كه پس رها كنيد او را چون آويخته، و اگر نيكي كنيد و بترسيد خداي بوده است آمرزنده و بخشاينده.

و اگر جدا شوند بگزيراند خداي همه را از رحمتش، و بوده است خداي فراخ عطا«2» محكم كار.

قوله: إِن«3» ادعُونِي أَستَجِب لَكُم إِن َّ الَّذِين َ يَستَكبِرُون َ عَن عِبادَتِي«2».

وَ إِن يَدعُون َ إِلّا شَيطاناً مَرِيداً، و جز ديو را نمي پرستند. گفتند: مراد آن است كه هر بتي را ديوي در شكم شدي و آواز دادي به چيزي كه ايشان را اغراء و اغواء كردندي«3»، چنان كه در خبر آورده اند كه: سبب اسلام حمزه آن است كه«4» يك روز جماعت مشركان مجتمع شده بودند و بتان را سجده [343- ر]

مي كردند«5». در بدايت اسلام در مكّه ديوي بيامد و در شكم آن بت مهتر شد، و از شكم او آواز داد به اينكه بيتها:

قاتل اللّه رأي كعب بن فهر ما اضل ّ العقول و الاحلام

جاءنا تائة يعيب علينا دين آبائنا الحماة الكرام

چون مشركان اينكه بشنيدند، به يك باره آواز برآوردند و نشاط كردن گرفتند و گفتند: محمّد كجاست تا بشنود كه اينكه خدايان ما چه مي گويند! [و كس فرستادند و رسول را خبر دادند از اينكه حال، و گفتند: تو را حاضر بايد آمدن تا بشنوي كاين خدايان ما چه مي گويند]«6»، و موعدي«7» كردند با رسول- عليه السّلام- كه حاضر آيد و بشنود كه چه مي گويند. رسول- عليه السّلام- دل تنگ شد، و دانست كه اينكه كار شيطان است. او در اينكه انديشه بود كه جنّي مؤمن بيامد و گفت: يا رسول

اللّه؟ نگر تا دل تنگ نكني كه آن شيطان كه از شكم آن بت آواز داد مسعر نام بود، من او را بكشم«8» و تو فردا آن جا حاضر شو به آن مجمع تا من بيايم و جواب آن باز دهم. رسول

-----------------------------------

(1). تب شعر.

(2). سوره مؤمن (40) آيه 60.

(3). لت: كردي.

(4). همه نسخه بدلها بجز مت: آن بود.

(5). آج، لب و.

(6). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). آج، لب: موعد.

(8). آج، لب، مر، لت: بكشتم. [.....]

صفحه : 119

- عليه السّلام- دل خوش شد، و بر دگر روز مشركان بيامدند و بتان را بياراستند و قربانها كردند، و رسول را- عليه السّلام- حاضر كردند. راست كه رسول- عليه السّلام- در آن مجمع شد، بتان به روي در آمدند. مشركان برخاستند و آن كار پوشيده كردند و بتان را راست كردند و بنهادند و به مسمارها بدوختند و ايشان را ثنا گفتند و سجده كردند و گفتند: اي معبودان ما؟ آنچه دي گفتي«1» كه محمّد حاضر نبود، امروز بگويي«2» تا او بشنود. چون اينكه بگفتند، از شكم آن بت مهين آواز برآمد«3»:

أنا الّذي سمّاني المطهّرا انا قتلت ذا الفجور مسعرا

إذا طغي لمّا طغي و استكبرا و انكر الحق ّ و رام المنكرا

بشتمه نبيّنا المطهّرا قد انزل اللّه عليه السّورا

من بعد موسي فاتّبعنا الأثرا

مشركان چون اينكه بشنيدند، گفتند: ده«4» محمّد تا امروز ما را مي فريفت«5»، امروز خدايان ما را مي فريبد. و برخاستند و آن بت را بر زمين زدند و بشكستند و در رسول افتادند و او را بزدند. رسول- عليه السّلام- برخاست و به خانه عمّه«6»

شد خواهر حمزه عبد المطّلب، آن جا تبش آمد«7» و بخفت، و خواهر حمزه از آن رنج مي گريست، و حمزه به صيد بود، در آمد كماني در دست گرفته، خواهر را گريان يافت، گفت: چرا مي گريي! گفت: نگريد كسي كه در قبيله خود مذلّت و مهانت بيند و باز نتواند داشتن؟ گفت: امروز چنين حالي رفت. حمزه از آن جا بيامد و آن كمان به دست گرفته به آن مجمع آمد، و ايشان بر جاي بودند«8» هنوز [گفت]«9»: پسر برادر مرا كه زد!

كس نيارست گفتن كه من، مگر ابو جهل كه به دليري دنيا«10» و اعتقاد گفت: منش زدم.

-----------------------------------

(1). تب، لت: گفتيد، مر: بگفتي.

(2). تب، لت: بگوييد.

(3). همه نسخه بدلها بجز مت: آوز آمد، تب شعر.

(4). كذا: در اساس، وز، مت، مر، لت، تب: ذه، آج: زه، لب: رد، چاپ شعراني (4/ 17): وه.

(5). لت بعد.

(6). تب: عمّه خود، آج، لب، مر، لت: دختر عم خود.

(7). مر: آن جا بنشست و او را تب آمد.

(8). وز: ندارد.

(9). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). تب، آج، لب، لت: دليري دين.

صفحه : 120

او هنوز اينكه«1» در دهن داشت كه حمزه موي او بگرفت و از آن كمان چندان بر سر او زد تا كمان بشكست و سر او چند جاي بشكست، و آنگه باز آمد و آن پاره كمان شكسته خون آلود به دست، و گفت: يا محمّد يابن أخ؟ برخيز كه من طائله تو باز خواستم. رسول- عليه السّلام- سر به او بر«2» نداشت و با او ننگريد، و گفت: يا عم ّ؟ تو از ايشاني،

و مرا به آنچه تو كردي هيچ راحت نيست، و من از تو خشنود نشوم الّا به آن كه ايمان آوري.

حمزه انديشه كرد، گفت: اگر اينكه كار كاري سرسري و باطل بودي، محمّد را در اينكه وقت اينكه ياد نبودي، كه من امروز براي او كاري كردم كه در همه عرب كس را آن قوّت آن نباشد، و كينه اي خواستم كه«3» جز من نخواستي، لا بدّ اينكه دين حق است، گفت: يا محمّد؟ دست بيرون كن تا اسلام آرم و اسلام آورد، و رسول- عليه السّلام- گفت: من از تو خشنود شدم. آنگه گفت اسلام عزيز شد«4» به اسلام حمزه، عزيز شدني كه نيز ذليل نشود.

قولي اينكه است كه: وَ إِن يَدعُون َ إِلّا شَيطاناً، مراد اينكه است كه شرح داديم. و قولي ديگر آن است كه: آن بتان را كه مي پرستند«5»، به اغراء و اغواء شيطان مي پرستند«6».

و قوله: مَرِيداً، أي خارجا من الطّاعة، و اينكه فعيل باشد به معني فاعل، چون قدير و عليم، و مرد يمرد مرودا و مردا و مرادة و تمرّد و تمرّدا، و حصن ممرّد أي مملّس، و شجرة مرداء لا ورق عليها، و منه الأمرد للصّبي الّذي لم ينبت الشّعر.

لَعَنَه ُ اللّه ُ، خداي او را از رحمت دور كند«7»، و روا بود كه خبر باشد نه دعا، و در جاي صفت شيطان بود، و «قد» در او مقدّر باشد، يعني شيطانا مريدا قد لعنه اللّه، أي شيطانا مريدا ملعونا من قبل اللّه.

-----------------------------------

(1). لت سخن.

(2). مر: بر او سر بر.

(3). اساس، مت: و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). اساس، مت: باشد، با توجّه به وز

و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). مر: مي پرستيدند.

(6). وز: مي پرستيد، مر: مي پرستيدند.

(7). مر، لت: كناد.

صفحه : 121

وَ قال َ لَأَتَّخِذَن َّ مِن عِبادِك َ نَصِيباً مَفرُوضاً، و گفت، يعني شيطان: هاگيرم«1» از بندگان نصيبي مقدّر مقطوع، و اصل «فرض» قطع باشد، و فرضة النّهر ثلمة فيه، و فرضة القوس جزّ عليها«2». و فريضه فعيله باشد به معني مفعول، و قوله: وَ قَد فَرَضتُم لَهُن َّ فَرِيضَةً«3»، أي قطعتم لهن ّ قطعة من المال، و امّا قول الشّاعر«4»:

اذا اكلت سمكا و فرضا ذهبت طولا و ذهبت عرضا

أي تمرا، لأنّه يؤخذ في فريضة الزّكوة، و در معني او چند قول گفتند:

ضحّاك گفت: قسما معلوما، و گرفتن شيطان نصيبي از بندگان به اغرا و اغواء و دعوت به اضلال باشد هر كه او را اجابت كند در قسمت او باشد«5». در بعضي از تفاسير آمد كه: از هر هزار كه نصيب«6» شيطان است، يكي نصيب [343- پ]

خداي باشد براي آن كه اغلب خلقان فرمان شيطان برند، و اندكي فرمان خدا برند.

آنگه گفت: وَ لَأُضِلَّنَّهُم، گمراه كنم ايشان را، يعني بندگان خداي را، و آن به دعوت«7» به اضلال و تزيين او باشد ضلال را«8» بر چشم ايشان. وَ لَأُمَنِّيَنَّهُم، و ايشان را آرزو دهم و غرور و اميد تا اميد ايشان دراز شود و هيچ عاقبت نه انديشند. وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَيُبَتِّكُن َّ آذان َ الأَنعام ِ، و بفرمايم ايشان را تا گوشهاي چهارپايان ببرند، يعني از براي علامت بحيرة و سائبة. و «بتك»، قطع باشد.

سدّي گفت: مراد به «بتك» شق ّ است اينكه جا، و گفته اند: براي علامت كنند تا دانند كه آن نصب«9» أوثان است، و نيز بفرمايم ايشان را تا خلق خداي

را بگردانند.

عبد اللّه عبّاس گفت و ربيع انس«10» و عكرمه، يعني تا آدمي را و چهار پاي را خصي مي كنند. و روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است، و اينكه قول مجاهد و ابراهيم و«11» روايت صادق و باقر- عليهما السّلام- كه مراد آن است كه: دين خداي مي گردانند

-----------------------------------

(1). آج: باز گيرم.

(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت: حزّة فيها.

(3). سوره بقره (2) آيه 237.

(4). تب شعر.

(5). تب، آج، لب، مر، لت و.

(6). لب: نصيبي.

(7). كذا: در اساس، مت، تب، وز و ديگر نسخه بدلها: و ان يدعوه.

(8). مر: باضلال، و شيرين گردانيد ضلال را.

(9). تب، مت، لب، مر، لت: نصيب.

(10). آج، لب، لت: و ربيع و انس.

(11). مر: وهم. [.....]

صفحه : 122

به تغيير و تبديل و تحريف، بيانش: فِطرَت َ اللّه ِ الَّتِي فَطَرَ النّاس َ عَلَيها لا تَبدِيل َ لِخَلق ِ اللّه ِ ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ«1»ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ«2».

و بعضي دگر گفتند: تغيير خلق و شم است، و اينكه قول حسن بصري است و ضحّاك و ابراهيم، و در خبر آمده است:

3» لعن اللّه الواشمات [و المؤتشمات]« و المفلّجات و المغيّرات،

و اشمات آنان باشند كه نگار كنند بر دست و [بر]«4» پاي و اندام زنان به در زن و نيل«5»، و مؤتشمات آنان كه اينكه فعل به خويشتن كنند و مفلّجات آنان كه گوشه هاي دندان بشكنند تا گشاده دندان شوند، كه عرب پيوستگي دندان به فال ندارند«6».

زجّاج گفت مراد بقوله: فَلَيُغَيِّرُن َّ خَلق َ اللّه ِ، آن است كه ايشان احكام و اعراض خداي تعالي در خلق او مي بگردانند، خداي تعالي چهار پاي به آن آفريد تا به او منتفع شوند«7»، ايشان بر خويشتن حرام گيرند«8» به بحيره و سائبه، و ماه

و آفتاب به آن آفريد تا مسخّر فرمان او باشند در منافع ما، ايشان آن را عبادت كردند. و قول آن كس كه حمل بر دين و تغيير او كرد اوليتر است، براي آن كه فايده را عامتر است.

آنگه گفت: هر كس كه او شيطان را به ولي و يار و دوست گيرد فرود خداي تعالي، فَقَد خَسِرَ خُسراناً مُبِيناً، او زياني كرده باشد به خويشتن ظاهر از حرمان ثواب و استحقاق كه فرمان خداي رها كند و فرمان شيطان كند.

آنگه گفت: شيطان ايشان را به اغراء و اغواء و وسوسه و القاي خواطر محال و دروغ وعده ها«9» دهد. وَ يُمَنِّيهِم، و ايشان را آرزو دهد و حمل كند بر اماني. آنگه گفت: هر وعده كه«10» شيطان دهد، جز غرور و باطل و محال و فريفتن نباشد.

-----------------------------------

(2- 1). سوره روم (30) آيه 30.

(4- 3). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). آج، لب: به نيل و سوزن.

(6). مر: به فال نيك نداند.

(7). اساس، مت: شدند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها بجز مت: كردند.

(9). اساس و همه نسخه بدلها: وعدها/ وعده ها.

(10). مر: وعده اي كه.

صفحه : 123

أُولئِك َ مَأواهُم جَهَنَّم ُ، ايشان را جاي و مآل و مرجع دوزخ باشد. وَ لا يَجِدُون َ عَنها مَحِيصاً، و از آن محيصي و معدلي نيابند، يقال: حاص عن كذا يحيص حيصا إذا عدل عنه، [و]«1» محيص جاي ها گرديدن باشد، و منه قولهم: وقعوا في حيص بيص إذا وقعوا في أمر لا يدرون أ يتقدّمون فيه ام يتأخّرون، و اصل كلمه، حيص، بوص بوده است من باص يبوص إذا

تقدّم في الأمر، و لكن براي ازدواج كلمتين را«2» «واو» را « يا »«3» كردند.

وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ- الاية. حق تعالي چون ذكر كافران و شيطان و ديو فرمانان بگفت و طرفي«4» حكم ايشان و عقاب ايشان بگفت، آنچه عكس و خلاف آن است بگفت از ذكر مؤمنان و ثواب ايشان، گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، سَنُدخِلُهُم، ما ايشان را به بهشتها بريم كه در زير درختان او گفتند«5» در زير قصور آن«6» جويها روان«7» باشد. خالِدِين َ فِيها، نصب«8» بر حال باشد.

أَبَداً، روا بود كه نصب بر حال بود، أي متأبّدين، و روا بود كه بر ظرف باشد، أي زمانا دائما لا انقطاع له. وَعدَ اللّه ِ حَقًّا، التّقدير وعد اللّه وعدا حقّا«9»، و لكن چون فعل بيفگند مصدر را با اسم فاعل اضافه كرد، و شايد كه «حقّا»، نصب بر حال بود از وعد. أي وعد اللّه ما وعده حقّا.

آنگه گفت: وَ مَن أَصدَق ُ مِن َ اللّه ِ قِيلًا، و كيست آن كه از خداي راستگيرتر«10» است به قول؟ صورت، صورت استفهام دارد و مراد تقدير و جحد است، يعني لا احد اصدق من اللّه قولا، و نصب او بر تمييز«11» است.

-----------------------------------

(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). مر، لت: ندارد.

(3). مر، لت: «واو» را با « يا ».

(4). مر از.

(5). كذا: در اساس و مت، وز، تب: بهشتها بريم كه در زير آن گفتند در زير درختان آن و گفتند، آج، لب: بهشتها بريم در زير درختان و گفتند، مر: بهشتها بريم كه چون در زير درختان آن، و گفتند، لت: بهشتها بريم

كه در زير آن درختان و جويهاي روان، و گفتند.

(6). وز و. [.....]

(7). وز: روا.

(8). آج، لب آن، مر او.

(9). اساس، مت آنگه گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(10). تب: راستي گرتر، آج، لب، مر، لت: راستگوتر.

(11). آج، لب، مر، لت: تميز.

صفحه : 124

قوله: لَيس َ بِأَمانِيِّكُم وَ لا أَمانِي ِّ أَهل ِ الكِتاب ِ- الاية، ضحّاك و قتاده گفتند سبب نزول آيت آن بود كه: جهودان با مسلمانان مخاصمت كردند و گفتند: ما از شما بهتريم كه دين ما قديمتر از دين شماست، و پيغمبر ما پيش از پيغامبر شماست، و كتاب ما پيش از كتاب شماست. مسلمانان گفتند: ما از شما بهتريم كه پيغامبر ما بهترين پيغامبران است، و خاتم انبياست، و شرع ما ناسخ شرايع است، [344- ر]

و كتاب ما ناسخ كتابهاست. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

مجاهد گفت سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند كه: بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب نخواهد بودن، و ما را بر اعمال ما جزاي نخواهد بودن، و جهودان گفتند: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودَةً، دوزخ به ما نرسد الّا روزكي چند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و باز نمود كه: اينكه كار نه به آرزوي شماست و نه به آرزوي اهل كتاب، و بر اينكه قول خطاب با مشركان و كافران باشد، و بر قول اوّل خطاب با مسلمانان، و اينكه قول اوليتر است براي آن كه مورد آيت مورد تهديد و وعيد و ملامت است، و اينكه به كافران لايقتر بود. و آياتي كه پيش از اينكه رفته است، همه تهديد و وعيد كافران است. اينكه

آيت اوليتر آن بود كه منسوق بود بر او. و اسم «ليس» محذوف است، و تقدير آن است كه: ليس الأمر بامانيكم، و جار و مجرور در جاي خبر «ليس» است، و محل ّ او نصب است، أي ليس الأمر واقعا كائنا بأمانيّكم و لا أماني ّ أهل الكتاب. و أماني ّ جمع «امنيّة» باشد، و امنيّة آرزو و تمنّا باشد و لكن چگونه باشد؟ مَن يَعمَل سُوءاً يُجزَ بِه ِ، هر كه بدي بكند و گناهي پاداشتش كنند.

در خبر است از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: چون اينكه آيت آمد، مسلمانان پيش رسول آمدند، گفتند: يا رسول اللّه؟ كاري عظيم است اينكه، و كيست آن كه گناه نكند، و هر كه گناه كند او را جزا خواهند دادن، و جز تو كه«1» گناه نكند كس نيست اينكه جا. رسول- عليه السّلام- گفت: بعضي جزا آن است كه در دنيا باشد كه بنده را به يك حسنه ده وعده دادند و به يك سيّئه يكي، چون يك حسنه بكند و

-----------------------------------

(1). مر: كه هست كه.

صفحه : 125

يك سيّئه او را نه بماند.

آنگه گفت:

ويل لمن غلب آحاده اعشاره

، واي آن كس كه آحاد او اعشار او را غلبه كند، يعني سيّئاتش حسناتش را.

و در خبر است كه بعضي صحابه رسول را گفتند: يا رسول اللّه؟ ما را كجا صلاح باشد پس از اينكه آيت كه خداي تعالي گفت: مَن يَعمَل سُوءاً يُجزَ بِه ِ! رسول- عليه السّلام- گفت:

يا هذا أ لست تمرض أ لست تحزن

، نه بيمار نباشي«1» نه تو را اندوه«2» رسد! گفت: بلي. گفت: آن كفّارت گناه بود.

و در خبر

است كه چون اينكه آيت آمد، ابو بكر الصّدّيق گفت: هذه قاصمة، اينكه آيت پشت شكننده است، و به يك روايت گفت: انّي وجدت انقصاما«3» في ظهري حتّي لا أتمطّي بها. رسول- عليه السّلام گفت:

انّما هي المصيبات في الدّنيا.

و بيان اينكه حديث

قوله- عليه السّلام. لا يصيب المؤمن وصب و لا نصب و لا سقم و لا أذي حتّي الهم ّ يهمّه الّا كفّر اللّه بها من خطاياه

، گفت: مؤمن را هيچ دردي و رنجي و ماندگي و بيماري نرسد تا آن غم كه او را غمگين كند الّا خداي تعالي آن به كفّارت گناهش كند.

و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت چون اينكه آيت فرود آمد و صحابه جزع كردند:

ابشروا و قاربوا و سدّدوا انّه لا يصيب احدا منكم مصيبة في الدّنيا الّا كفّر اللّه بها خطيئة حتّي الشّوكة يشاك احدكم بها

، گفت: بشارت باد شما را نزديك باشي«4» با مردم و بر صلاح باشي«5» كه هيچ كس نباشد كه او را مصيبتي رسد و الّا خداي به كفارت گناهش كند تا آن مقدار كه اگر خاري در پايش شود كفّارت گناهش باشد.

حسن بصري گفت در اينكه آيت: مراد به آيت كافر است، امّا مؤمن«6» را خداي تعالي جزا كه دهد بر نكوتر عملش دهد و از سيّآتش تجاوز كند، آنگه اينكه آيت بر خواند: لِيُكَفِّرَ اللّه ُ عَنهُم أَسوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجزِيَهُم أَجرَهُم بِأَحسَن ِ الَّذِي كانُوا يَعمَلُون َ

-----------------------------------

(1). تب، مت، آج، لب، لت: بيمار بباشي، مر: نه تو بيمار شوي.

(2). مر: اندوهي.

(3). آج، لب، مر، لت: انقضاما.

(4، 5). مر، لت: باشيد.

(6). مت: مؤمنان.

صفحه : 126

«1»، و اينكه [آيت]«2» برخواند«3»: وَ هَل نُجازِي إِلَّا الكَفُورَ«4»،

آنگه گفت:

سياق آيت دليل آن مي كند كه آيت خطاب با كافران است و مراد از آيت كفّارند في قوله: وَ لا يَجِد لَه ُ مِن دُون ِ اللّه ِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً، و آنكه او را ولي و نصير نباشد«5» كافر بود، و اينكه معتمد نيست براي آن كه «من دون اللّه» گفت، و كافر را و جز كافر را بدون خداي ولي و نصير نباشد.

و اينكه قول كه حسن بصري گفت از تخصيص آيت به كافران موافق مذهب ماست، براي آن كه كافران باشند كه مقطوع علي عقابهم«6» باشند امّا فسّاق مؤمنان عفو در حق ّ ايشان مجوّز است.

و عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير گفتند«7»: مراد به «سوء» شرك است، امّا تعلّق معتزله به اينكه آيت كه: مَن يَعمَل سُوءاً يُجزَ بِه ِ، هر كه كاري كند بد«8» او را جزا كنند درست نباشد، براي آن كه بيان كرديم كه: عموم را صيغتي مخصوص نيست كه در خصوص مستعمل نباشد، و چون ايشان اخراج كنند از آيت تائب را و صاحب صغيره را، شايد كه ما اخراج كنيم از عموم آيت آن را كه عفو متناول باشد او را.

قوله: وَ مَن يَعمَل مِن َ الصّالِحات ِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِن ٌ، آنگه حق تعالي بر عادت آن كه هر كجا وعيدي گويد، به عقب آن و عدي گويد«9»، گفت: وَ مَن يَعمَل مِن َ الصّالِحات ِ، هر كه او از اعمال صالحات چيزي كند. و «من» تبيين راست. مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي، «من» روا باشد كه تبيين را بود، و روا باشد كه زياده بود و بدل «من» باشد، و تقدير [344- پ]

چنين [باشد]«10» كه«11»: و من يعمل

من الصّالحات ذكرا كان او انثي و هو مؤمن، «واو» حال راست، و براي آن ايمان به

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 35.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). مر: و ديگر اينكه آيت كه. [.....]

(4). سوره سبأ (34) آيه 17.

(5). آج، لب او.

(6). مر: اعقابهم.

(7). اساس، مت: گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آج، لب، مر، لت: هر كه كاري بد كند.

(9). آج، لب: باشد.

(10). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). اساس، مت: كند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 127

شرط كرد تا بدانند كه عمل صالح بي ايمان نافع نبود. فَأُولئِك َ يَدخُلُون َ الجَنَّةَ، ايشان در بهشت شوند، و إبن كثير و ابو عمرو و ابو جعفر خواندند: «يدخلون»، علي ما لم يسم ّ فاعله، ايشان را به بهشت برند. وَ لا يُظلَمُون َ نَقِيراً، و بر ايشان به اندكي ظلم نكنند، يعني به اندك و بسيار و مراد مبالغت است، يعني به هيچ وجه. و «نقير» آن گو باشد كه بر پشت استخان«1» خرما بود، و اينكه عبارت بود از اندك چيز- چنان كه بيان كرديم.

مسروق گفت: چون اينكه آيت فرو آمد، اهل كتاب مسلمانان را گفتند: ما با شما راستيم كه خداي گفت: كار نه به آرزوي ما و شماست، هر كه او گناهي كند از ما و شما پاداشت يابد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ مَن يَعمَل مِن َ الصّالِحات ِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِن ٌ- الاية، تا فرق پيدا شود ميان مسلمانان و اهل كتاب.

وَ مَن أَحسَن ُ دِيناً مِمَّن أَسلَم َ

وَجهَه ُ لِلّه ِ، گفت: كيست كه دينش نكوتر است؟ صورت استفهام است و مراد تقرير«2»، و نصب او بر تمييز است، و اينكه تمييزي باشد بعد تمام الاسم، و اگر چه تمام اسم در كلام نيست، و تقدير اينكه است«3»: و من احسن النّاس دينا ممّن اسلم وجهه للّه، آن كس كه روي خود تسليم كند به خداي، يعني اسلام آرد و تن بدهد و گردن بنهد خداي را، و اوامر او را منقاد شود و از نواهي او منتهي شود. و «وجه» براي«4» شرفش را تخصيص كرد و آن كه هر كس كه روي ابتذال كند به دگر اعضاء بخل نكند. و گفته اند: مراد به «وجه» ذات و نفس است، كما قال تعالي: كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ إِلّا وَجهَه ُ«5»، يعني تن بدهد، وَ هُوَ مُحسِن ٌ، «واو» حال راست، و او محسن و نيكوكار باشد، و «محسن» فاعل احسان بود، و «إحسان» نفعي باشد نكو كه به غيري رسانند.

وَ اتَّبَع َ مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً، و متابعت كند دين ابراهيم را. «حنيفا»، أي

-----------------------------------

(1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: استخوان.

(2). اساس، مت: لت: تقدير، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). مر كه.

(4). مر آن كه.

(5). سوره قصص (28) آيه 88.

صفحه : 128

مستقيما، بر ره راست ايستاده. و نصب او بر حال است، و اختلاف احوال در «حنيف» گفته شد.

آنگه چون ذكر ابراهيم رفت، خداي تعالي خواست تا پايه او به خلقان نمايد و بگويد كه او مرا خليل است. و «خليل» را دو معني بود: يكي دوست من الخلّة، و يكي محتاج من الخلّة. و «خلّة» به ضم ّ «خا» مودّت باشد، و [به]«1» فتح «خا»

حاجت باشد. و چون از محبّت گيرند، فعيل به معني مفاعل باشد، و از هر دو جانب باشد. امّا دوستي او خداي را ارادت طاعت او باشد و انقياد فرمان او و نصرت اولياي او، و دوستي خداي او را ارادت خير و ثواب او و اعلاء كلمه او و بيان ارتفاع منزلت او بنزديك او بر خلقان و ظفر او بر دشمنان، چنان كه با نمرود كرد چون او را خواست تا بسوزد. و چون از حاجت گيرند، فعيل به معني فاعل باشد، و در معني احتياج زهير گفت«2»:

و ان اتاه خليل يوم مسئلة يقول لا غائب مالي و لا حرم

و يروي مسغبة، أي فقير محتاج، و قال آخر«3»:

و انّي و ان لم تسعفاني لحاجة«4» الي ال ليلي مرّة لخليل

أي لمحتاج.

امّا اشتقاق كلمه علي الوجهين، آن كه از فقر و حاجت گفت«5»، اشتقاق او از خلل باشد كه درويش محتاج مختل ّ حال بود، و خلل فرجه باشد، چنان كه شاعر گفت«6»:

و نظرن من خلل السّتور بأعين مرضي يخالطها السّقام صحاح

و الخل ّ الطّريق في الرّمل، و الخل ما يؤتدم به سركه باشد، و الخل ّ خلل الشّي ء بالخلال، و الخل ّ الرّجل المهزول، قال: ان ّ جسمي بعد خالي لخل ّ. و آن كه از مودّت و محبّت گويد، گفت: اشتقاق او از خلال«7» است، و آن كه دوستي او در خلال و

-----------------------------------

(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(6- 3- 2). تب شعر.

(4). تب: بحاجة، نيز چنين است تبيان 3/ 340.

(5). تب، لت گفت.

(7). اساس، مت: اخلال، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه

: 129

ميانه دل او باشد، و مرجع هر دو با يك اصل است.

و اهل اشارت گفتند: خداي تعالي ابراهيم را براي آن خليل خود گفت كه او را امتحان كرد به تن و جان و مال و فرزند«1». مال به مهمان داد، و فرزند به قربان داد، و تن به نيران داد، و جان به خداي رحمان داد، خداي تعالي او را خليل خود گرفت.

و ابو القاسم بلخي ّ گفت: معني خليل در حق ّ ابراهيم- عليه السّلام- فقير و محتاج است، و اينكه نيك نيست براي آن كه همه بندگان و پرستاران محتاج اويند، ابراهيم را اختصاصي نباشد، اينكه اسم بر او اسم مدح است، و او«2» به اينكه مختص ّ است، أعني به خلّت، چنان كه موسي- عليه السّلام- به تكليم و محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله- به محبّت.

و قوله: وَ اتَّبَع َ مِلَّةَ إِبراهِيم َ، گفتند در ده چيز گفت: پنج در سر، و پنج در تن.

امّا آنچه در سر است: مضمضه است، و استنشاق، و مسواك كردن، و قص ّ الشّارب، و فرق سر باز كردن تا موي بشوليده«3» نباشد آن را كه موي دراز بود.

و پنج گانه تن«4»: استنجاست، و ختنه كردن، و حلق عانه، و موي بغل پاك كردن، و ناخن گرفتن، و اينكه جمله سنّت است، مگر استنجا و ختان بعد البلوغ، و حمل كردن بر عموم اوليتر باشد.

قوله: وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ- الاية. وجه اتّصال آيت به آيت پيشين آن است كه: چون گفت من ابراهيم را خليل خود گرفتم، در اينكه آيت باز نمود كه: هر چه در آسمان و زمين است مراست، تا كسي گمان

نبرد كه اينكه از سر حاجت بود، گفت: هر چه در آسمان و زمين هست همه ملك و ملك من است، و به همه چيزي محيطم، يعني عالمم، عواقب امور بر من مشتبه نبود.

قوله: وَ يَستَفتُونَك َ فِي النِّساءِ- الاية. كلبي گفت از ابو صالح [345- ر]

از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: آيت در دختران ام ّ كجّه آمد و ميراث ايشان از پدرشان، و اينكه قصّه در اوّل سوره برفت.

-----------------------------------

(1). اساس، مت و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(2). آج، لب: و اينكه.

(3). مر: ژوليده.

(4). اساس، مت: پنج در تن، مر: و آن پنج كه در تن است، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 130

مفسّران گفتند: عرب را در جاهليّت عادت بود كه چون دختركي يتيم بودي كه ولايت او به يكي از ايشان تعلّق داشتي و او را مالي بودي، اگر جمالي بودي اينكه ولي او را به زني كردي و مال او برگرفتي، و اگر جمالش نبودي و نكاحش مرغوب نبودي او را منع كردي از آن كه شوهر كند تا به مردن«1»، و آنگه مالش برداشتي. خداي تعالي در اينكه آيت ازين نهي كرد، حق تعالي گفت: يا محمّد؟ از تو فتوا مي پرسند در زنان، بگو كه: خداي تعالي شما را فتوا مي كند در حق ّ زنان. و «سين» طلب راست در استفتاء، و مستفتي طالب فتوا باشد، و مفتي فتوا دهنده باشد، كالمستفيد و المفيد و المتعلّم و العالم.

قوله: وَ ما يُتلي عَلَيكُم، خلاف كردند در موضع «ما» از اعراب. زجّاج و فرّاء گفتند: محل ّ او رفع است بر ابتدا،

و تقدير آن است«2»: و ما يتلي عليكم أيضا يفتيكم اللّه فيه، و «ما» موصوله باشد بمعني الّذي. و فراء گفت: روا باشد كه محل ّ او جرّ بود عطفا علي قوله: «فيهن ّ» و زجّاج گفت: اينكه روا نباشد براي آن كه عطف مظهر بر مضمر نكنند بي اعادت حرف جرّ. فرّاء گفت: اعاده جرّ كنيم تا روا باشد، أي فيهن ّ و فيما يتلي عليكم و در تأويل اينكه خلاف كردند.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد به ما يتلي عليكم، آن است كه در اوّل سورت گفت از آيات مواريث كه در جاهليّت عادت چنان بود كه زن را و طفل را ميراث ندادندي، خداي تعالي اينكه حكم باطل كرد به بيان احكام مواريث.

و بعضي دگر گفتند مراد بقوله: وَ ما يُتلي عَلَيكُم فِي الكِتاب ِ، آيات است«3» كه در آخر سورت گفت من قوله: يَستَفتُونَك َ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِي الكَلالَةِ«4»، و اينكه قول سعيد جبير«5» است.

حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد«6»: آنچه شما در آن فتوا مي پرسي«7» در باب زنان كه شما را در جاهليّت سنّت و عادت آن بوده است كه زنان را و اطفال را ميراث

-----------------------------------

(1). مر: بمردي.

(2). مر كه.

(3). تب: آياتي است، آج، لب، مر، لت: آن است.

(4). سوره نساء (4) آيه 176.

(5). مر: سعيد بن جبير.

(6). مر، لت كه. [.....]

(7). لت: مي پرسيد.

صفحه : 131

ندهي«1» و تعلّل كني«2» به آن كه ميراث به آن كس رسد كه تيغ زند و حمايت كند زنان را و اطفال را و اموال«3» نگاه دارد، خداي تعالي فتوا خلاف اينكه مي كند و مي گويد:

ايشان را نيز حقّي و نصيبي هست كه مفروض است ايشان

را، به حسب مصلحت شرع به ايشان رسد و نيز اطفال را، و اينكه فتوا كه اينكه جا كرد مجمل است حواله كرد بقوله: وَ ما يُتلي عَلَيكُم، در تفصيل آن و مراد اوّل و آخر اينكه سورت آياتي كه در او ذكر مواريث است و بيان مقدار أنصباء«4» ايشان، «و ما يتلي عليكم» مبتداي است محذوف الخبر، يعني و ما يتلي عليكم في الكتاب مشروح مفصّل مفتي به. فِي يَتامَي النِّساءِ اللّاتِي لا تُؤتُونَهُن َّ، أي لا تعطونهن ّ. ما كُتِب َ لَهُن َّ، أي ما فرض لهن ّ و اوجب در باب آن دختركاني يتيم كه در حجر شما باشند و شما آن نصيب كه ايشان را مقدّر و مفروض كرده اند نمي دهي«5». وَ تَرغَبُون َ أَن تَنكِحُوهُن َّ، و رغبت مي كني«6» از نكاح ايشان براي طمع در مال ايشان. و آيت محتمل است هر دو معني را و مفسّران هر دو قول گفته اند، و اينكه احتمال در آيت براي آن است كه آن حرف كه با رغبت مستعمل بود من لفظة «في» أو «عن» در آيت مذكور نيست، و بيان كرديم كه رغب فيه ضدّ رغب عنه باشد. رغب فيه آن باشد كه خواهد و رغب عنه آن باشد كه نخواهد.

و قوله: وَ المُستَضعَفِين َ مِن َ الوِلدان ِ، بلا خلاف محل ّ او جرّ است عطفا علي قوله: فيهن و التقدير: فيهن و في المستضعفين من الولدان، أي من الصّبيان جمع ولد، و اگر گويند: عطف مظهر بر مضمر نباشد اوليتر بود. وَ أَن تَقُومُوا، محل ّ «أن» مع الفعل جرّ است عطفا علي «فيهن» و «في اليتامي»، و«7» في ان تقوموا لليتامي بالقسط، و در آن كه در حق ّ يتيمان قيام كني«8» به

قسط و عدل و راستي، نظيره قوله: وَ إِن خِفتُم أَلّا تُقسِطُوا فِي اليَتامي«9»- الاية. حق تعالي در اوّل و آخر اينكه آيت تحريض كرد«10» مكلّفان را بر مراعات حقوق يتيمان و آن حق ّ ايشان باز نگيرند، آنگهي گفت:

-----------------------------------

(1). مر، لت: ندهيد.

(2). مر، لت: كنيد.

(3). مر را.

(4). آج: نصباء.

(5). مر: نمي دهيد.

(6). مر: مي كنيد.

(7). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (4/ 26): و التقّدير: 8. تب: كنيد.

(9). سوره نساء (4) آيه 3.

(10). لب، مر: تحريص كرد.

صفحه : 132

وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ فَإِن َّ اللّه َ كان َ بِه ِ عَلِيماً، بر سبيل ترغيب تحريض«1» بر خيرات و طاعات كه آنچه شما كنيد از خيرات، خداي تعالي به آن عالم است و هميشه عالم بوده است، سهو بر او روا نيست. از جزاي آن ساهي نبود بر وفق عمل و قدر استحقاق جزاي آن بدهد.

قوله: وَ إِن ِ امرَأَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً أَو إِعراضاً، مفسّران گفتند: آيت در عمره، و قيل: خويله بنت محمّد بن مسلمه آمد. كه او به حكم أسعد [إبن الرّبيع بود.

چون پير«2» شد اسعد]«3» زني جوان بكرد بر سر او، او برخاست و به شكايت پيش رسول آمد و اينكه حال باز گفت، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و اينكه قول كلبي است.

سعيد بن جبير گفت: آيت در حق ّ مردي و زني آمد كه او از«4» مرد فرزندان داشت و با او پير شده بود، مرد را«5» رغبت نبود«6» در او، خواست تا او را طلاق دهد و زني ديگر كند، زن گفت: مرا طلاق مده، رها كن تا بنشينم، و اگر تو خواهي تا زني كني«7» حكم تو راست، و من با

فرزندان تو بنشينم و ايشان را مراعات مي كنم، و نوبت من هر چه خواهي مي كن، اگر خواهي در ماه يك دو بار پيش من آيي«8»، و اگر نخواهي بر تو حجري«9» نيست. و هم اينكه حال افتاد سوده بنت زمعة الأسود را [345- پ]

با رسول- عليه السّلام- كه رسول خواست تا او را دست بدارد، او گفت: يا رسول اللّه؟ مرا دست بمدار و رها كن تا حرمت تو بر سر من مي باشد، و نوبت من توراست، هر چه خواهي به آن مي كن، حق تعالي گفت: اگر زني ترسد يا گمان برد- و بيان كرديم كه خوف از باب ظن ّ باشد. نُشُوزاً، و «نشوز»، آرام ناگرفتن و ناخواست و ترفّع و استعلا باشد، و بنزديك ما از جهت مرد باشد، آنچه از جهت زن بود آن را خلع خوانند.

-----------------------------------

(4- 1). لب، مر: تحريص.

(3). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). مر آن. [.....]

(5). اساس، مت: مر او را، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مر: نمي بود.

(7). مر تو داني.

(8). وز، تب، آج، لب: آي.

(9). آج در حاشيه افزوده: حرجي.

صفحه : 133

أَو إِعراضاً، يا عدول و برگرديدني«1»، فَلا جُناح َ عَلَيهِما، بزه اي نيست بر ايشان، يعني به«2» زن و شوهر. أَن يُصلِحا«3» وَ الصُّلح ُ خَيرٌ، صلح بهتر باشد براي آن كه صلاح جوانب به او متعلّق بود«5»، و تراضي ميان ايشان حاصل بود. وَ أُحضِرَت ِ الأَنفُس ُ الشُّح َّ، و حاضر كرده اند بخل و حرص به نفسها، يعني نفسهاي آدميان مطبوع و مجبول است بر حرص و بخل.

بعضي مفسّران گفتند: مراد نفس

زن است كه بخيلي كند به حق و نوبت خود ايثار كردن بر غيري، و بعضي دگر گفتند: مراد نفس مرد است، و بعضي دگر گفتند: مراد نفس مرد است كه چون خواهد كه زن را رها كند حق ّ او بنگذارد«6». و بعضي گفتند: مراد هر دواند از زن و شوهر كه هر يكي از ايشان بخل كنند به حق ّ خود، و اينكه اوليتر است براي آن كه اينكه عامتر است و فايده«7» را شاملتر. و اهل كوفه خواندند: أَن يُصلِحا، به ضم ّ « يا » و كسر «لام» من الاصلاح، و باقي قرّاء خواندند: يصّالحا علي تقدير: يتصالحا.

و امّا «شح ّ» بخلي باشد با حرص، و در مال و جز مال استعمال كنند، يقال:

انّي أشح ّ بك عن كذا، قال الشّاعر«8»:

-----------------------------------

(1). اساس، مت: يا عدول كني و برگردي، وز: يا عدول و برگرديدي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، مر باشد.

(2). تب، مر، لت: بر.

(3). تب: يصالحا.

(4). تب: زني.

(5). تب: باشد.

(6). لب، لت: نبگذارد.

(7). تب: فايده اي.

(8). تب شعر.

صفحه : 134

لقد كنت في قوم عليك أشحّة بفقدك الّا من اذا طاح طائح

يودّون لو خاطوا عليك جلودهم و هل يدفع الموت النّفوس الشّحائح

قوله: وَ إِن ِ امرَأَةٌ، مرفوع است به فعلي مضمر، و التّقدير: و ان خافت امرأة، خافت اوّل حذف كردند لدلالة الثّاني عليه، و براي آن كه دانند كه «إن» حرف شرط است، و شرط در اسماء نشود، جز در افعال صورت نبندد، و مثله قولهم: لو ذات سوار لطمتني، أي لو لطمتني ذات سوار لطمتني، و قال الشّاعر:

فمتي واغل ينبهم يحيّوه و يعطف عليه كأس

السّاقي

أي فمتي يحيّوا واغل ينبهم يحيّوه«1».

وَ إِن تُحسِنُوا وَ تَتَّقُوا، و اگر احسان كني«2» به آن كه با زن بسازي«3» و بر او ديگري ايثار نكني«4»، يا زن احسان كند و صبر بر آن كه مرد زن ديگر كند و بسازد. وَ تَتَّقُوا، و از خداي بترسي«5». فَإِن َّ اللّه َ كان َ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً، خداي تعالي به آنچه شما مي كنيد داناست«6».

وَ لَن تَستَطِيعُوا أَن تَعدِلُوا بَين َ النِّساءِ، حق تعالي نفي قدرت يكي از ما كرد بر آن كه تسويه كند از ميان زنان در باب ميل طباع براي آن كه اينكه به ما تعلّق ندارد و در مقدور ما نيست، و اگر چه ما را بر آن حرص باشد. و اينكه من أدل ّ الدّليل«7» است بر آن كه فعل ما آن باشد كه وجودش موقوف باشد بر قصد و داعي«8» ما، و انتفايش موقوف باشد بر كراهت و صوارف ما جز آنچه فعل ما نباشد، اگر چه ما را قصد و داعي«9» باشد و حرص و ارادت، حاصل نيايد.

آنگه حق تعالي گفت: اينكه كار به شما نيست، و مراد نه تسويت است در نفقه و كسوت و مراعات به مقاربت كه اينكه در مقدور ماست، و اگر بر اينكه وجه حمل كنند

-----------------------------------

(1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا عبارت به اينكه صورت صحيح است: «فمتي ينبهم واغل ينبهم». [.....]

(9- 2). تب، مر: كنيد.

(3). تب، مر: بسازيد.

(4). تب، مر: نكنيد.

(5). تب: خداي تعالي بترسيد.

(6). آج، لب، لت چنان كه شاعر گفت بالفارسيه: سرّ تو كه داري فلك مي داند || او موي به موي رگ به رگ مي داند گيرم كه به زرق خلق را

بفريبي || با او چه كني كه يك به يك مي داند

(7). تب: ادل ّ دليل.

(8). مر: دواعي.

صفحه : 135

نفي استطاعت را تأويل بايد كردن«1»، لا يخف ّ«2» عليكم بل يثقل، بر شما آسان نيايد، بل گران آيد، كه باشد كه هواي كسي به يك زن باشد آنچه در حق ّ او خرج كند به طوع و رغبت باشد و طيبة النّفس، و آنچه در حق ّ ديگري كند چون غرامتي شناسد.

آنگه حق تعالي در آنچه به ما تعلّق دارد، نهي كرد ما را گفت: اكنون به يك بارگي ميل مكني«3» بر يكي و ديگري را محروم رها كني«4». كَالمُعَلَّقَةِ، چنان كه آويخته«5» بين الأمرين، نه بيوه باشد نه شوهردار بين الباب و الدّار، نه اينكه باشد نه آن باشد.

در خبر است كه رسول- عليه السّلام- در نفقه و كسوت و مراعات و آمد شد تسويه كردي ميان زنان، آنگه گفتي: بار خدايا؟

هذه قسمتي فيما املك فلا تلمني فيما لا املك،

بار خدايا؟ اينكه قسمت من است در آنچه من بر به آن«6» قادرم، مرا ملامت مكن در آنچه من بر آن قادرنه ام. وَ إِن تُصلِحُوا، و اگر اصلاح كنيد در باب تسويه قسمت، وَ تَتَّقُوا، و از خداي بترسيد در آن كه ظلم كنيد و حيف و از حق ّ يكي باز گيريد و در ديگر«7» افزايي«8».

و در خبر است كه امير المؤمنين علي- عليه السّلام- دو زن داشت، روزي كه نوبت يكي بودي در سراي آن ديگري وضوي نماز نكردي.

و در خبر است از باقر- عليه السّلام- از پدرانش كه رسول را- عليه السّلام- در آن وقت كه [346- ر]

بيمار بود در حجره زنان مي گردانيدند به نوبت، تا چون«9»

دل خوش كردند به حجره عايشه بخفت«10».

و معاذ جبل دو زن داشت، هر دو به يك روز بمردند به طاعون، قرعه بر افگند«11» تا ابتدا به تجهيز و دفن كدام كند.

-----------------------------------

(1). مر كه.

(2). لت: يخفف.

(3). تب، مر: مكنيد.

(4). تب: مكنيد، مر: كنيد.

(5). مر، لت: آويخته اي.

(6). تب، آج، لب، مر، لت: بر آن.

(7). مر، لت: ديگري. [.....]

(8). تب، مر: افزاييد.

(9). آج، لب: ندارد، مر: تا همه.

(10). مر: دل خوش گردند. چون نوبت به عايشه رسيد زنان همه متّفق شدند كه در همان خانه باشد. پس به حجره عايشه بخفت.

(11). مر: برافگندند.

صفحه : 136

و بنزديك ما هر كه چهار زن آزاد دارد، نشايد كه او بنزديك يكي از ايشان دو شب مقام كند الّا به رضاي ديگران. و چون سه زن دارد، دو شب بر دو كس باشد«1» و دو شب بر يكي«2». و اگر دو زن دارد، شبي بر يكي باشد و سه شب بر يكي، براي آن كه او را چهار زن حلال است، چون نكرده است از اوست«3». و چون زني آزاد و زني برده به عقد نكاح دارد، دو شب بر زن آزاد باشد و يك شب بر زن برده.

و امّا آن را كه به ملك يمين دارد، او را با زن آزاد قسمت نباشد، و چون بر زني بكر عقد بندد، شايد كه او را در قسمت زيادت كند در اوّل حال به سه شب تا هفت شب. و چون به قسمت بر زنان رود«4»، خلوت كردن لازم نباشد او را، بل«5» به اختيار او بود، و مكروه است كه عزل كند از زن آزاد مگر به دستوري«6» او، و با كنيزكي

كه به ملك يمين دارد او را بود«7» كه عزل كند، رضا و اذن او«8» معتبر نيست.

و حكم اهل كتاب از جهودان و ترسايان كه مرد مسلمان ايشان را به زني دارد، حكم پرستار باشد كه معقود عليها باشد، و بنزديك شافعي فرق نباشد ميان زن آزاد مسلمان و ميان اهل ذمّه در اينكه باب، أعني قسمة اللّيالي.

فَإِن َّ اللّه َ كان َ غَفُوراً رَحِيماً، خداي تعالي غفور و رحيم بوده است، آمرزنده گناه و بخشاينده خلقان است.

وَ إِن يَتَفَرَّقا- الاية، و اگر چنان كه«9» بنسازند«10» زن و شوهر با يكديگر، مرد تسويه نكند يا راغب نباشد در او، و«11» زن دل خوش نكند، آنگه جدا شوند از يكديگر به طلاق، خداي تعالي هر دو را مستغني بكند از يكديگر به فضل و رحمت خويشتن«12»، و هيچ دو را ضايع نگذارد و روزي باز نگيرد. وَ كان َ اللّه ُ واسِعاً حَكِيماً، و خداي تعالي فراخ عطا بوده است و حكيم، دهنده است، و آنچه دهد به حكمت دهد چندان كه

-----------------------------------

(1). مر: دو شب پيش دو زن باشد.

(2). مر: و يك شب بر يكي.

(3). مر دو شب.

(4). مر: برود.

(5). اساس: اوايل، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مر: مگر به رضا دادن.

(7). مر: رسد.

(8). مر، لت: رضا دادن او.

(9). آج، لب، مر: چنانچه.

(10). مت، آج، لب: نبسازند. [.....]

(11). مر: يا .

(12). آج، لب، لت: خويش.

صفحه : 137

صلاح داند به آن كس كه صلاح داند.

و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ديگر مفسّران گفتند: مراد به «سعت» روزي است، و در آيت دليل است بر آن كه روزي به خداي تعالي تعلّق

دارد«1»، و اگر چه بعضي اسباب او متعلّق است به مخلوقان از آن كه بر دست ايشان يا به سعي ايشان رسد«2».

قوله- عزّ و علا«3»:

[سوره النساء (4): آيات 131 تا 147]

[اشاره]

وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ لَقَد وَصَّينَا الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ مِن قَبلِكُم وَ إِيّاكُم أَن ِ اتَّقُوا اللّه َ وَ إِن تَكفُرُوا فَإِن َّ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ كان َ اللّه ُ غَنِيًّا حَمِيداً (131) وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ كَفي بِاللّه ِ وَكِيلاً (132) إِن يَشَأ يُذهِبكُم أَيُّهَا النّاس ُ وَ يَأت ِ بِآخَرِين َ وَ كان َ اللّه ُ عَلي ذلِك َ قَدِيراً (133) مَن كان َ يُرِيدُ ثَواب َ الدُّنيا فَعِندَ اللّه ِ ثَواب ُ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ كان َ اللّه ُ سَمِيعاً بَصِيراً (134) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِين َ بِالقِسطِ شُهَداءَ لِلّه ِ وَ لَو عَلي أَنفُسِكُم أَوِ الوالِدَين ِ وَ الأَقرَبِين َ إِن يَكُن غَنِيًّا أَو فَقِيراً فَاللّه ُ أَولي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الهَوي أَن تَعدِلُوا وَ إِن تَلوُوا أَو تُعرِضُوا فَإِن َّ اللّه َ كان َ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً (135)

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ الكِتاب ِ الَّذِي نَزَّل َ عَلي رَسُولِه ِ وَ الكِتاب ِ الَّذِي أَنزَل َ مِن قَبل ُ وَ مَن يَكفُر بِاللّه ِ وَ مَلائِكَتِه ِ وَ كُتُبِه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ فَقَد ضَل َّ ضَلالاً بَعِيداً (136) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا ثُم َّ كَفَرُوا ثُم َّ آمَنُوا ثُم َّ كَفَرُوا ثُم َّ ازدادُوا كُفراً لَم يَكُن ِ اللّه ُ لِيَغفِرَ لَهُم وَ لا لِيَهدِيَهُم سَبِيلاً (137) بَشِّرِ المُنافِقِين َ بِأَن َّ لَهُم عَذاباً أَلِيماً (138) الَّذِين َ يَتَّخِذُون َ الكافِرِين َ أَولِياءَ مِن دُون ِ المُؤمِنِين َ أَ يَبتَغُون َ عِندَهُم ُ العِزَّةَ فَإِن َّ العِزَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً (139) وَ قَد نَزَّل َ عَلَيكُم فِي الكِتاب ِ أَن إِذا سَمِعتُم آيات ِ اللّه ِ يُكفَرُ بِها وَ يُستَهزَأُ بِها فَلا تَقعُدُوا

مَعَهُم حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيث ٍ غَيرِه ِ إِنَّكُم إِذاً مِثلُهُم إِن َّ اللّه َ جامِع ُ المُنافِقِين َ وَ الكافِرِين َ فِي جَهَنَّم َ جَمِيعاً (140)

الَّذِين َ يَتَرَبَّصُون َ بِكُم فَإِن كان َ لَكُم فَتح ٌ مِن َ اللّه ِ قالُوا أَ لَم نَكُن مَعَكُم وَ إِن كان َ لِلكافِرِين َ نَصِيب ٌ قالُوا أَ لَم نَستَحوِذ عَلَيكُم وَ نَمنَعكُم مِن َ المُؤمِنِين َ فَاللّه ُ يَحكُم ُ بَينَكُم يَوم َ القِيامَةِ وَ لَن يَجعَل َ اللّه ُ لِلكافِرِين َ عَلَي المُؤمِنِين َ سَبِيلاً (141) إِن َّ المُنافِقِين َ يُخادِعُون َ اللّه َ وَ هُوَ خادِعُهُم وَ إِذا قامُوا إِلَي الصَّلاةِ قامُوا كُسالي يُراؤُن َ النّاس َ وَ لا يَذكُرُون َ اللّه َ إِلاّ قَلِيلاً (142) مُذَبذَبِين َ بَين َ ذلِك َ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَلَن تَجِدَ لَه ُ سَبِيلاً (143) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الكافِرِين َ أَولِياءَ مِن دُون ِ المُؤمِنِين َ أَ تُرِيدُون َ أَن تَجعَلُوا لِلّه ِ عَلَيكُم سُلطاناً مُبِيناً (144) إِن َّ المُنافِقِين َ فِي الدَّرك ِ الأَسفَل ِ مِن َ النّارِ وَ لَن تَجِدَ لَهُم نَصِيراً (145)

إِلاَّ الَّذِين َ تابُوا وَ أَصلَحُوا وَ اعتَصَمُوا بِاللّه ِ وَ أَخلَصُوا دِينَهُم لِلّه ِ فَأُولئِك َ مَع َ المُؤمِنِين َ وَ سَوف َ يُؤت ِ اللّه ُ المُؤمِنِين َ أَجراً عَظِيماً (146) ما يَفعَل ُ اللّه ُ بِعَذابِكُم إِن شَكَرتُم وَ آمَنتُم وَ كان َ اللّه ُ شاكِراً عَلِيماً (147)

[ترجمه]

و خداي راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و اندرز كرديم آنان را كه داديم ايشان را كتاب از پيش شما و شما را نيز كه بترسيد از خداي و اگر كفر آريد خداي راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و بوده است خداي توانگر و پسنديده.

و خداي راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و بس است خداي و كيل«4».

اگر خواهد ببرد شما را اي مردمان و بيارد ديگراني را، و هميشه بوده است خداي

بر آن قادر.

هر كه خواهد جزاي دنيا بنزديك خداست جزاي دنيا و آخرت، و بوده است خداي شنوا و بينا.

اي آنان كه ايمان آريد«5» باشيد ايستادگان به راستان«6» گواهان خداي را و اگر بر شما باشد يا بر پدر و

-----------------------------------

(1). اساس، مت: داند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6- 2). مر: برسد.

(3). مر: قوله تعالي.

(4). آج، لب: خداي كاردان و نگهبان.

(5). وز، لت: داريد.

صفحه : 138

مادر و نزديكان«1» اگر باشد توانگر يا درويش خداي سزاوارتر است به ايشان پسروي مكنيد هوا را از آن كه داد كنيد و اگر بر پيچيد يا برگرديد خداي بوده است به آنچه شما مي كنيد دانا.

[346- پ]

اي آنان كه ايمان داريد، ايمان آريد به خداي و پيغامبر«2» و آن كتاب كه فرستاد بر پيغمبرش و آن كتاب كه فرستاد از پيش و هر كه كافر شود به خداي و فرشتگان او و كتابهايش و پيغامبرانش و روز بازپسين گمراه شود گمراهي دور.

آنان كه ايمان آوردند«3» پس كافر شدند پس ايمان آوردند پس كافر شدند پس بيفزودند كفر، نيامرزد خداي ايشان را و ننمايد ايشان را راهي.

بشارت ده منافقان را به آن كه ايشان را عذابي بود سخت.

آنان كه گيرند كافران را دوستان جز مؤمنان مي جويند بنزديك ايشان عزيزي! عزيزي خداي راست جمله.

و فرستاد بر شما در كتاب آنچه«4» چون شنويد«5» آيتهاي خداي كه كافر مي شوند به آن و فسوس مي دارند به آن منشينيد با ايشان تا شوند در حديثي جز آن كه شما آنگه چون ايشان باشيد، خداي گرد آرنده

-----------------------------------

(1). وز و.

(2). لت: پيغامبرش، آج، لب: پيغمبر او.

(3). مت: آورند.

(4).

تب، لت: آن كه.

(5). تب: بشنويد.

صفحه : 139

منافقان است و كافران در دوزخ همه«1».

آنان كه انتظار كنند. به شما اگر باشد شما را گشايشي از خداي، گويند: نه ما با شما بوديم، و اگر باشد كافران را بهره، گويند: نه ما غالب شديم بر شما و بازداشتيم شما را از مؤمنان، خداي حكم كند ميان شما روز قيامت، و نكند خداي كافران را بر مؤمنان راهي.

منافقان مي فريبند خداي را و او فريبنده است ايشان را و چون برخيزند به نماز برخيزند كاهل، ريا كنند با مردمان و ذكر خداي نكنند مگر اندكي.

آويخته اند ميان آن نه به اينان«2» نه به ايشان«3»، و هر كه گمراه كند خداي او را، نيابي او را راهي.

اي آنان كه ايمان آورديد مگيريد كافران را دوستان بدون مؤمنان، مي خواهي«4» كه كني«5» خداي را بر شما حجّتي روشن.

منافقان«6» در پايه«7» زيرين باشند از دوزخ نيابي«8» ايشان را ياري.

[347- ر]

مگر آنان كه توبه

-----------------------------------

(1). وز، تب، آج، لت: جمله.

(2). تب اند. [.....]

(3). تب: آنان.

(4). تب: مي خواهيد.

(5). تب: كه گردانيد.

(6). تب: بدرستي كه منافقان، آج، لب: بدرستي كه دو رويان.

(7). آج، لب: طبقه.

(8). تب هرگز.

صفحه : 140

كنند و نيكي كنند و پناه با خداي«1» دهي و خالص كنند عبادتشان«2» [را براي]«3» خداي ايشان با مؤمنان آيند«4»، و بدهد خداي مؤمنان را مزدي بزرگ.

چه كند خداي به عذاب شما اگر شاكر باشيد و مؤمن، و بوده است خداي هو سپاس«5» و دانا«6».

قوله: وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ- الاية. وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم از«7» آن است كه خداي تعالي چون بگفت كه: اگر ايشان از يكديگر جدا شوند به طلاق، يعني

زن و شوهر، خداي تعالي مستغني بكند هر يكي را از ايشان از روزي، چه روزي ايشان به خداي تعلّق دارد نه به ايشان. در اينكه آيت باز نمود كه:

هر چه در آسمان و زمين او راست بر او متعذّر نباشد مستغني بكردن هر يكي را از ايشان از صاحبش به فضل و سعت و رحمت، و حق تعالي گفت: خداي راست هر چه در آسمان و زمين است به ملك و ملك، براي آن كه آفريده اوست و پرورده اوست«8» و در قبضه قدرت اوست، تا چنان كه خواهد مي گرداند و مي دارد و مي فزايد و مي كاهد.

آنگه گفت: ما وصيّت و اندرز كرديم اهل كتاب را از جهودان و ترسايان، و معني وصيّت از خداي تعالي امر باشد، جز كه وصيّت از امر بليغتر باشد و امري بود كه بر سبيل شفقت كسي كند آنان را كه پيوستگان و دوستان او باشند به مصلحت و خير و نفع ايشان. وَ إِيّاكُم، و نيز شما را وصيّت كرد. أَن ِ اتَّقُوا اللّه َ، كه از خداي بترسيد، يعني از عقاب او بترسيد و از معاصي او بپرهيزيد. و اگر چنان كه«9» كافر شوي«10» و مخالفت فرمان او كني«11» و به او و اوامر او نگروي«12»، هيچ زيان نيست خداي

-----------------------------------

(1). تب: و پناه دهند با خداي.

(2). آج، لب: و ويژه كردند كيش خود را.

(3). اساس، مت، وز: ندارد، از تب افزوده شد.

(4). تب، آج، لب، لت: اند.

(5). كلمه در نسخه اساس، وز، مت، به صورت: «هر سپاس» هم خوانده مي شود، تب: شكر پذيرنده.

(6). آج، لب: خداي تعالي پاداش دهنده شاكران دانا و اقوال ايشان.

(7). وز، تب، آج، لب: ندارد.

(8).

مر: آن كه همه آفريده و پرورده اوست. [.....]

(9). تب، مر: چنانچه.

(10). تب، مر، لت: كافر شويد.

(11). تب، مر، لت: كنيد.

(12). تب، مر، لت: نگرويد.

صفحه : 141

را- عزّ و جل ّ- بل زيان آن راجع است با شما، چه آن كه ملك آسمان و زمين او را باشد، او را از طاعت مطيعان سود نباشد و از معصيت عاصيان زيان نباشد، و او هميشه غني و بي نياز بوده است.

و معني «غني» راجع با نفي حاجت است، و«1» در حق ّ ما و در حق ّ خداي تعالي صفتي نباشد، بل مرجع او با نفي حاجت بود، و فلان غني ّ عن كذا إذا كان غير محتاج إليه.

و «حميد» فعيل باشد به معني مفعول، يعني محمود يعني مستحق ّ حمد و شكر به نعمتهايي كه كند بر بندگانش، و روا باشد كه به معني فاعل بود، و معني آن باشد كه بندگان خود را بستايد و حمد كند بر اداي طاعت او و اجتناب مناهي او.

آنگه گفت: خداي راست آنچه در آسمان«2» و زمين. وَ كَفي بِاللّه ِ وَكِيلًا، و تكفّل كننده به اندر بايست خلق و آنچه ايشان به آن محتاج باشند خداي تعالي بس است و او را درين معني ياري نبايد و انبازي.

اگر گويند: چرا تكرار كرد اينكه الفاظ در دو آيت عقيب«3» يكديگر! گوييم:

براي آن كه خبر مختلف است أعني مخبر عنه، در آيت اوّل اشارت فرمود به آن كه آفريدگار خلق است از آنچه در ميان آسمان و زمين است و متصرّف در آن بر وجهي كه كس او را از آن منع نتواند، و امر و نهي و تكليف او را رسد به قرينه قوله: وَ

لَقَد وَصَّينَا الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ مِن قَبلِكُم وَ إِيّاكُم، و دوم بر وجه آن گفت كه به آن كه جمله او راست، او از آن بي نياز است به قرينه قوله: وَ كان َ اللّه ُ غَنِيًّا حَمِيداً، و سه ام«4»: بر وجه حفظ و رعايت خلق فرمود به قرينه قوله: وَ كَفي بِاللّه ِ وَكِيلًا. چون موارد و اغراض مختلف بود، روا باشد كه لفظ را تكرار كند لاختلاف المعاني- و اللّه أعلم.

قوله: إِن يَشَأ يُذهِبكُم أَيُّهَا النّاس ُ وَ يَأت ِ بِآخَرِين َ، آنگه حق تعالي خواست كه از عزّت«5» و شوكت آنان كه از فرمان او متعدّي بودند كند كند«6» گفت همانا شما را

-----------------------------------

(1). آج، لب: ندارد.

(2). وز، لب، آج، تب، مر، لت: آسمانها.

(3). آج، لب، لت: عقب.

(4). تب: سيوم، آج، لب: سوم، لت: سيم.

(5). لب: عرب، لت: غرب.

(6). تب: حكايت كند، آج، لب، لت: گذر كند، مر: ذكر كند.

صفحه : 142

اينكه همه قوّت و منعت نيست كه غالب باشي«1» بر قضايا و احكام من، چه اگر من خواهم كه شما را ببرم و به بدل شما ديگران را بيارم توانم كردن و قادرم بر آن و بر همه چيزي، كه نه اوّل خلق شما بودي«2» يا پيش شما ديگران نبوده اند از شما بقوّت قوي تر و به قدمت پيشتر و به ساز و عدّت بيشتر چنان كه در قصّه امم سالفه فرمود چند جاي، منها في قصّة قارون: أَ وَ لَم يَعلَم أَن َّ اللّه َ قَد أَهلَك َ مِن قَبلِه ِ مِن َ القُرُون ِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنه ُ قُوَّةً وَ أَكثَرُ جَمعاً وَ لا يُسئَل ُ عَن ذُنُوبِهِم ُ المُجرِمُون َ«3». و عاد را و ثمود و قوم نمرود را و قوم فرعون را همه

از شما به عدد بيش بودند و به عدّة«4» پيش بودند و اهل هر قرني از پس قرني. چون قومي را فرود برد و قرني را بر آرد، اينان پندارند كه پيش از ايشان«5» جهان نبوده است و اوّل كس ايشان اند كه در جهان آمده اند و يا هميشه خواهند ماندن، و دست عزل روزگار به ولايت«6» ايشان نخواهد رسيدن. ندانند كه اينكه جهان«7» بازمانده بسيار كسان است«8» و ميراث بسيار مردگان است.

در خبر مي آيد كه در عهد رسول- عليه السّلام- دو مرد در شقصي«9» خلاف مي كردند، به حكومت پيش رسول آمدند و هر يكي از ايشان در آن پاره زمين دعوي كرد و منازعت و مشاحّت از حدّ ببردند. جبرئيل- عليه السّلام- حاضر بود به اداء بعضي وحي رسول را- عليه السّلام- گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه پاره زمين را كه ايشان در آن خلاف مي كنند من چهار هزار مالك را ياد دارم.

و در خبر است كه يك روز بهلول مجنون بنزديك هارون الرّشيد رسيد در بعضي مواقف حج، و هارون در هودجي بود و حجّاب او مردم را مي زدند [347- پ]

و مي راندند. بهلول به بالايي برآمد و گفت:

حدّثني ابي عن فلان عن فلان انّه قال: رأيت رسول اللّه- صلي اللّه عليه و سلّم- في هذا المكان علي حمار له و لم يكن هناك ضرب و لا طرد،

گفت: رسول خداي«10» را ديدم درين جاي بر خري نشسته،

-----------------------------------

(1). تب: باشيد.

(2). تب: بوديد.

(3). سوره قصص (28) آيه 78.

(4). مر: قوّت. [.....]

(5). مر: پيش از اينكه.

(6). مر: به رايت.

(7). لب: كه ايشان.

(8). كسانند.

(9). آج در حاشيه با خطي شبيه به متن افزوده: الشقص

القطعة من الارض، صحاح.

(10). رسول اللّه.

صفحه : 143

ضربي و طردي نبود و كس را نمي زدند و نمي راندند. هارون پرسيد كه اينكه كيست كه اينكه مي گويد! گفتند: بهلول است. گفت: او را پيش من آريد«1». هودج بداشتند«2»، او را پيش هارون بردند. گفت: چه گفتي! اينكه خبر باز گفت. هارون گفت: راست مي گويي، مرا وعظي كن اي بهلول و مختصر گو«3»، گفت: ان ّ الّذي في يدك كان في يد غيرك ثم ّ انتقل اليك و عن قريب سينتقل عنك الي غيرك، آنچه در دست تو است از اينكه ملك و پادشاهي در دست ديگران بود از ايشان به تو نقل افتاد، عن قريب از تو به ديگري نقل افتد. هارون بگريست و گفت: برويد هزار دينار به او دهيد«4».

گفت: نخواهم. گفت: بر درويشان قسمت كن. گفت: اوليتر آن باشد كه تو با خداوند آن«5» رساني و بگذشت. و إبن العميد در آخر عمر به اينكه دو بيت مولع شد:

دخل الدّنيا أناس قبلنا رحلوا عنها و خلّوها لنا

و دخلناها كما قد دخلوا و نخلّيها لقوم بعدنا

و ديگري گفت«6»:

فانّك لا تدري متي انت ميّت و قبرك لا تدري باي ّ مكان

و حسبك قول النّاس فيما رأيته لقد كان هذا مرّة لفلان

و متنبّي گويد«7»:

سبقنا الي الدّنيا فلو عاش اهلها منعنا بها من جيئة«8» و ذهوب

تملّكها الاتي تملّك سالب و فارقها الماضي فراق سليب

جرير بن عبد اللّه گفت: نعمان بن المنذر الأكبر يك روز به تماشا با عدي ّ بن زيد العبادي ّ بيرون رفت، به گورستان حيرة رسيدند. عدي ّ بن زيد گفت: ابيت اللّعن ايّها الملك داني تا اينكه گورها از روي اعتبار چه مي گويند! گفت: نه.

گفت مي گويند:

-----------------------------------

(1). آج، لب: آري.

(2). مر و.

(3). مر: گوي.

(4). آج، لب: دهي.

(5). در اساس و همه نسخه بدلها بر طبق رسم الخط گذشته به صورت «خداوندان» بدون مدّ ضبط شده است، امّا آنچه در متن آورده ايم با سبك و سياق عبارت سازگارتر يافتيم.

(7- 6). مر: و قال آخر.

(8). آج، لب، مر، لت: جيئة.

صفحه : 144

ايّها الرّكب«1» المخبّون علي الارض مجدّون

كما انتم كنّا و كما نحن تكونون

از آن جا برگشت و آن تماشا بر او منغّص«2» شد. روزي چند بر آمد دگر باره با عدي ّ بن زيد به تماشا مي رفت به گورستاني دگر بگذشتند. عدي ّ بن زيد گفت: ايّها الملك؟ داني تا اينكه گورها به زبان اعتبار چه مي گويند! گفت: نه. گفت مي گويد«3»:

من رانا فليحدّث نفسه أنّه موف علي قرن الزّوال

و صروف الدّهر لا تبقي لها و لما تأتي به صم ّ الجبال

رب ّ ركب قدانا خوا حولنا يشربون الخمر بالماء الزّلال

و الأباريق عليها فدم و عتاق الخيل تردي في الجلال

عمّروا دهرا بعيش حسن آمني دهرهم غير عجال

ثم ّ اضحوا لعب الدّهر بهم و كذاك الدّهر حالا بعد حال

يروي: كذاك الدّهر يلهو بالرّجال«4». از آن جا برگشت و تماشا رها كرد و با خانه شد، و عدي ّ بن زيد را گفت: امشب سحرگاه با پيش من آي. عدي ّ بن زيد سحرگاه برفت. او را ديد جامه ملوك بكنده و پلاس پوشيده آنگاه برخواست«5» و ملك رها كرد و با رهبان در عبادت گرفت«6»، و فرزندان او«7» عابد شدند و دختر او هند بنت النّعمان بر ظهر كوفه ديري كرد. آن را دير هند گويند.

هشام بن الكلبي ّ گويد: چون خالد بن الوليد

عين التّمر بگشاد، احوال دختران نعمان بن منذر پرسيد. گفتند: يكي فرمان يافت و يكي در بعضي«8» ديرها مانده است.

بيامد و بر او سلام كرد و گفت: احوال شما چون بود چون اينكه جا رسيد«9»! گفت:

-----------------------------------

(1). تب: الراكبون، مر: الراكب. [.....]

(2). مر: منقض.

(3). تب شعر.

(4). اساس و ديگر نسخه بدلها: الدّهر بالرجال، چاپ شعراني (4/ 36): الدهر يلهو بالرجال.

(5). وز، لت: خاست.

(6). مر: در عبادت ايستاد.

(7). مر هم.

(8). لب، مر: بعض.

(9). لب: رسيدي.

صفحه : 145

قصّه آن دراز است، و جمله او آن كه روزي«1» آفتاب برآمد«2» و هر چه پيرامن خورنق و سدير«3» همه به حكم ما بود [و زير دستان ما بودند و آفتاب فرو شد و آن]«4» زير دستان ما را بر [ما]«5» رحمت آمد و روزگار، خود چنين است. هيچ سراي نباشد كه پر از خرّمي شود الّا«6» پر از آب چشم شود، آنگه گفت«7»:

فبينا«8» نسوس النّاس و الأمر امرنا إذا نحن فيهم سوقة نتنصّف

فأف ّ لدنيا لا يدوم نعيمها تقلّب تارات بنا و تصرّف

قوله: مَن كان َ يُرِيدُ ثَواب َ الدُّنيا«9»، مفسّران گفتند: خداي تعالي به اينكه آيت و آن كه پيش از اينكه است، آنان را خواست كه در آن درع خيانت كردند و مرتد شدند.

آنگه گفت: هر كس كه او به عوض ثواب آخرت منافع دنيا خواهد از او دريغ نيست بنزديك خداي هر دو هست. هم ثواب دنيا و هم ثواب آخرت، و ثواب دنيا در آيت مجاز است مراد منافع دنياست و براي آن ثوابش خواند كه منافقان آن را در برابر ثواب آخرت نهادند. و اگر بر اصل لغت حمل كنند در هر دو حقيقت باشد، چه

ثواب جزا بود در لغت من ثاب اذا رجع، نبيني كه خداي تعالي در حق ّ كافران گفت: هَل ثُوِّب َ الكُفّارُ ما كانُوا يَفعَلُون َ«10»، أي هل جوزي جز كه به عرف شرع و وضع لغت چو منسوخي شده است، درست آن است كه اوّل مجاز باشد«11» و دوم حقيقت. آنگاه براي ازدواج لفظ اطلاق كرد، آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: خداي تعالي شنوا و بيناست به اقوال و افعال ايشان.

قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِين َ بِالقِسطِ شُهَداءَ«12»، آنگه حق تعالي امر كرد مؤمنان را و اگر چه جز ايشان داخلند«13» تحت خطاب به دليلي ديگر و گفت اي مؤمنان نيك قيام كني«14» به قسط يعني به عدل [348- ر]

و قسط«15» عدل باشد و قسط

-----------------------------------

(1). مر كه.

(2). مر: بر مي آيد.

(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت بود.

(5). اساس پندارد، از وز افزوده شد.

(6). مر كه.

(7- 4). تب شعر. [.....]

(8). اساس: ندارد، با توجّه به ضبط لسان العرب (9/ 332) تصحيح شد.

(9). سوره نساء (4) آيه 134.

(10). سوره مطفّفين (83) آيه 36.

(11). آج، لب، مر، لت: است.

(12). سوره نساء (4) آيه 135.

(13). مر در.

(14). تب، مر، لت: كنيد.

(15). مر و اقساط.

صفحه : 146

نصيب باشد و قسوط بيداد باشد و اقساط عدل باشد. شُهَداءَ لِلّه ِ، گواهان خداي باشي كه گواهي به حق و عدل و انصاف دهي و براي خداي دهي، چنان كه گفت: وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلّه ِ«1»، و اگر چه آن گواهي بر خود باشد، چنان كه گفت- عليه السّلام: قل الحق ّ و ان كان عليك، حق بگو و اگر چه بر تو باشد. أَوِ الوالِدَين ِ، يعني و اگر گواهي باشد كه تو را

زيان دارد و مادر و پدرت را.

اگر گويند: كسي بر خويشتن گواهي چگونه دهد گوئيم معني گواهي بر خود اقرار باشد، يقال: شهد علي نفسه بكذا إذا اقرّ به عليها، و نظيره قوله: شاهِدِين َ عَلي أَنفُسِهِم بِالكُفرِ«2»، و قوله: أَوِ الوالِدَين ِ، يعني گواهي براي مادر و پدر و بنزديك ما گواهي مرد براي مادر و پدر روا باشد و بر ايشان روا نباشد و گواهي مادر و پدر براي فرزند«3» و برادر روا باشد چون دگري به«4» ايشان باشد از اهل شهادت و اگر چه ظاهر آيت چنان مي نمايد كه گواهي بر پدر و مادر روا باشد و انّما معني آن باشد كه: و اگر هم«5» بر پدر و مادر باشد حق ببايد گفتن و مبالات نكردن و جانب خداي نگاهداشتن، و اينكه بر سبيل مبالغت و توسّع باشد نه آن كه بر حقيقت اگر بر پدر و مادر گواهي دهد مسموع باشد، چنان كه يكي از ما گويد: ما ابالي بقول الحق ّ و ان كان مع الأمير أو«6» السّلطان، و غرض از ذكر امير و سلطان مبالغه باشد نه حقيقت.

و قوله: إِن يَكُن غَنِيًّا أَو فَقِيراً فَاللّه ُ أَولي بِهِما، بعضي مفسّران گفتند: آيت در رسول«7» آمد كه توانگري و درويشي به حكومت پيش او رفتند، او ميل با«8» درويش كرد از آن جا كه گمان برد كه درويش بر توانگر ظلم نكند قريبتر آن باشد كه توانگر بر درويش ظلم كند خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و اينكه درست نيست براي آن كه اينكه حديث لايق عصمت رسول- عليه السّلام- نيست، و آن كه او ميل كند علي الخصمين به گمان بي علمي و

بيّنتي و درست آن است كه آيت بر سياقت عام است در خطاب جمله مكلّفان، و معني آن باشد كه گفتيم علي كل ّ حال و في حق ّ كل ّ

-----------------------------------

(1). سوره طلاق (65) آيه 2.

(2). سوره توبه (9) آيه 27.

(3). مر: فرزندان.

(4). مر، لت: با ايشان.

(5). همه نسخه بدلها: همه.

(6). مت: و السّلطان. [.....]

(7). وز، تب، آج، لب، مر عليه السّلام.

(8). مر: به.

صفحه : 147

أحد سواء، كان غنيّا أو فقيرا، به آن ننگرد كه مرد توانگر باشد بر او گواهي ندهد به حق يا درويش باشد براي او ندهد گواهي به حق، براي آن كه ولي ّ هر دو خداست و خداي به هر دو اوليتر است. و قوله: فَاللّه ُ أَولي بِهِما، و نگفت به، براي آن كه ولايت او بر هر دو هست از توانگر و درويش.

و بعضي دگر گفتند: براي آن كه جمله فقرا و اغنيا را خواست نه توانگري را بعينه [ يا درويشي را بعينه]«1»، و بعضي دگر گفتند: او به معني واو است در اينكه آيت و بعضي دگر گفتند: چون هر دو در آيت مذكوراند، روا باشد تثنيه كنايت كردن، چنان كه: وَ لَه ُ أَخ ٌ أَو أُخت ٌ فَلِكُل ِّ [واحِدٍ]«2» فَلا تَتَّبِعُوا الهَوي أَن تَعدِلُوا، در او چند وجه گفتند، يكي آن كه: فَلا تَتَّبِعُوا الهَوي في ان تعدلوا، متابعت [هوي]«4» نكني«5» در آن كه عدل كني«6» يعني در باب عدل و ترك عدل متابعت هواي خود مكني بل متابعت رضاي خدا كني.

قولي دگر آن است: هربا من ان تعدلوا در باب آن كه از عدل بگريزي«7» او لئلّا تعدلوا، كما قال تعالي: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«8»، و المعني

لئلّا تضلّوا.

وجه سه ام«9» آن است: فَلا تَتَّبِعُوا الهَوي لتعدلوا، متابعت هوا مكني تا عدل كرده باشي«10»، و «لام» و «ان» متعاقب باشند، يقال: جئتك ان تكرمني و لتكرمني، و معني آن كه«11» به ترك هوا به عدل رسي، و اينكه قول زجّاج و فرّاء است.

و قوله: وَ إِن تَلوُوا أَو تُعرِضُوا، و اگر مطل كني«12» و در پيچي«13» يا اعراض كني«14» و عدول. در او چند قول گفتند: يكي آن كه مراد به آيت حكّام و قضاتند، يعني شما كه قاضياني ميل مكني علي احد الخصمين و اعراض مكني از خصم ديگر، و اينكه

-----------------------------------

(1). اساس ندارد با توجّه به وز، تب، مر، لت و سياق عبارت افزوده شد.

(2). اساس ندارد با توجه به قرآن مجيد افزوده شد.

(3). سوره نساء (4) آيه 12.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). تب، مر: مكنيد.

(6). تب، مر: كنيد.

(7). تب، مر: بگريزند.

(8). سوره نساء (4) آيه 176.

(9). تب، مر: سيوم.

(10). تب، مر: باشيد.

(11). آج، لب، مر، لت به.

(14- 12). تب، مر، لت: كنيد. [.....]

(13). تب، مر، لت: در پيچيد.

صفحه : 148

قول سدّي [است]«1» و عبد اللّه عبّاس چه از حق ّ حاكم آن است كه هر دو خصم را به يك جاي بنشاند و هر دو را يكسان نگرد و سخن هر دو بر يك حد شنود و ميل نكند علي احد الجانبين تا چنان نباشد كه يكي از محدّثان گفت:

هبنا خصوما ترفّعنا إلي حكم اليس في الشّرط ان لا يظلم الحكم

اللّفظ و اللحظ و التّقريب مشترك و البشر و البرّ و الاكرام مقتسم«2»

و انت توسعه لطفا و توسعني عنفا كانّك

في التّحقيق تختصم«3»

و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس و مجاهد آن است كه: خطاب با گواهان است، يعني در گواهي«4» دادن تحريف و تغيير نكنيد«5» كه گواهي«6» به خلاف راستي دهيد«7» يا اعراض كني«8»، خود گواهي«9» ندهي«10» اصلا و كتمان كني«11»، و اينكه قول باقر است- عليه السّلام- و «لي ّ» در پيختن«12» باشد ولي ّ الغريم مطله و لوي لسانه بكذا اذا تكلّم بكلام يلغز فيه. چون بر طريق لغز و تعميه گويد و سخن موهم گويد و لوي بحقّه و الوي إذا ذهب به، و قال اعشي في المطل«13».

يلوينني ديني النّهار و أقتضي ديني اذا وقذ النّعاس الرقّد«14»

و إبن عامر و حمزه خوانند: وَ إِن تَلوُوا، به ضم ّ لام به يك واو من ولي كذا اذا تولّاه و أقبل عليه، و معني آن باشد كه اگر اقبال كنيد«15» و گواهي بدهي«16» و اگر اعراض كني«17» و گواهي ندهي«18» خداي تعالي داناست به آنچه كني هر يك را جزا دهد بر وفق عملش. و صاحب كتاب الحجّة گفت: اينكه قراءت اوليتر است، براي

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد.

(2). وز: متنسم.

(3). مت: يختصم.

(9- 4). لت: گواي.

(5). وز، تب، لت: مكنيد، آج، لب: مكني.

(7- 6). آج، لب، مر: دهي.

(8). تب، لت: اعراض كنيد، مر: اعراض كنيد يا .

(10). اساس، مت: نگواهي ندهي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). وز، مر، لت: كتمان كنيد.

(12). مر: در پيچيدن.

(13). تب شعر.

(14). اساس: الرقد، با توجّه به نسخه مر و لت و منابع لغت تصحيح شد.

(15). مت: اقبال نكنيد، آج، لب، مر: اقبال كني. [.....]

(16). تب، لت: گواهي بدهيد.

(17). تب، لت:

اعراض كنيد.

(18). اساس، وز: بدهي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 149

آن كه در آن قراءت تكرار باشد براي آن كه «لي ّ» و «اعراض» به معني [348- پ]

واحد بود، الا تري الي قوله تعالي: لَوَّوا رُؤُسَهُم وَ رَأَيتَهُم يَصُدُّون َ، و معني «لي ّ» اينكه جا اعراض است، جز كه حملش كنند بر جواز تكرار لاختلاف اللّفظين، كما قال: و هند اتي«1» من دونه النّأي و البعد، و آن وجوه كه از پيش گفتيم معتمد است- و اللّه ولي ّ التّوفيق.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ- الاية، حق تعالي گفت: اي آنان كه ايمان آورده ايد«2»؟ ايمان آريد«3». در آن كه مؤمن را امر به ايمان كرد چند قول گفتند:

يكي آن كه: يا ايّها الّذين أظهروا الايمان بالسنتكم امنوا بقلوبكم، اي آنان كه اظهار ايمان كرده ايد به زبانتان اعتقاد ايمان كني به دلهايتان. بر اينكه قول لفظ اوّل مجاز باشد و لفظ دوم حقيقت، و خطاب در آيت خاص با منافقان باشد، و اينكه قول«4» معتمد است و بيشتر مفسّران بر اين اند.

قولي ديگر آن است: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا خطاب است با مؤمنان و لفظ حقيقت است «امنوا» أي استقيموا علي الايمان، بر ايمان استقامت كني و بماني، و اينكه لفظ دوم كه صيغه امر دارد مجاز بود، و معني آن است كه استدامت كني«5» بر ايمان به تجديد او حالا بعد حال، براي آن كه ايمان از باب معارف و علوم باشد و آن لا يبقي بود تجديد بايد كردن حالا بعد حال و اينكه قول زجّاج است و جبّائي و بلخي، و اينكه نيز وجهي قريب است.

وجه

سه ام«6» محمّد بن جرير گفت: خطاب اهل كتاب است، يعني اي آنان كه به خداي و به موسي ايمان داري«7» به محمّد ايمان آري«8». و اينكه وجه هم محتمل است، الّا آن كه ايمان در هر دو جايگاه، آن كه خبر است و آن كه امر است مجاز

-----------------------------------

(1). اساس، مت: اي، وز: الي، با توجّه به سياق عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). آج: ايمان آورده اي.

(3). آج: ايمان آري.

(4). لت: قولي.

(5). تب، مر، لت: كنيد.

(6). تب، آج، لب، مر: سيوم، لت: سيم.

(7). تب، مر، لت: داريد، اساس و، كه با توجّه به آيه و اتّفاق نسخه بدلها زائد تشخيص داده شد.

(8). تب، مر، لت: آريد.

صفحه : 150

باشد براي آن كه ايمان عبارتي است از مجموع علومي كه تا مجتمع نشود ايمانش نخوانند«1» و اينكه جاري مجري عقل باشد در اينكه باب، پس ايمان به خداي و پيغمبران پيشين ايمان نباشد بي ايمان به رسول ما، و [ايمان به رسول ما]«2» ايمان نباشد بي ايمان به خداي و پيغامبران، و هر يكي از آن اعتقاد باشد و علم و معرفت باشد و ايمان نباشد الّا آن كه مجموع شود.

وَ الكِتاب ِ الَّذِي نَزَّل َ عَلي رَسُولِه ِ، و آن كتاب كه به رسول خود فرو فرستاد و آن قرآن است. وَ الكِتاب ِ الَّذِي أَنزَل َ مِن قَبل ُ، و آن كتاب كه پيش از آن فرو فرستاد«3»، يعني توريت و انجيل و كتب اوايل، و جمله قرّاء بر فعل مستقيم خواندند نزّل و انزل چنان كه فعل مسند باشد با قديم- جل ّ جلاله.

و إبن كثير و ابو عمرو و كسايي «نزّل» و «انزل» خواندند بر فعل ما لم يسم ّ فاعله و بر

قول آن كس كه گفت آيت خطاب با اهل كتاب است، فايده امر به ايمان به كتب مقدّم«4» آن باشد كه ايشان اگر چه به توريت و انجيل ايمان داشتند به آياتي كه در آن ذكر رسول بود- عليه السّلام- و نعت و صفت و نبوّت او كافر بودند و جحود مي كردند، ايمان به آن آيات خواست، و اينكه هم مجاز باشد اعني ايمان«5» به بعضي توريت و انجيل و كفر به بعضي از آن وجه كه بيان كرديم.

و قولي دگر آن است كه آيت خطاب است با جهودان كه به توريت ايمان داشتند و به انجيل و قرآن ايمان نداشتند، خداي تعالي ايشان را امر كرد به آن كه به قرآن ايمان آرند، و هو الكتاب الّذي انزل علي محمّد و به انجيل ايمان آرند، و هو الكتاب الّذي انزل من قبل، آنگه تهديد كرد كافران را كه به خداي تعالي و«6» كتابهاي او و پيغمبران او و فرشتگان او ايمان ندارند و باز نمود كه هر كه به اينها كافر باشد او ذاهب باشد از ره راست و ره نجات ذهابي دور، و اينكه آيت اگر چه متوجّه

-----------------------------------

(1). اساس: نخواند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). اساس: و آن قرآن است و الكتاب، كه با توجّه به فحواي عبارت و اتّفاق نسخه بدلها زائد تشخيص داده شد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها بجز مت: متقدّم.

(5). تب، آج، لب، مر، لت ايشان.

(6). آج، لب، لت به.

صفحه : 151

است به آنان كه به بعضي از اينكه چيزها ايمان دارند غرض

از او آن است تا معلوم شود كه ايمان به جمله بي ايمان به محمّد نافع نباشد و ايمان نباشد.

قوله: إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا ثُم َّ كَفَرُوا- الاية، خلاف كردند [در آن كه]«1» مراد به اينكه آيت كيست، قتاده گفت: مراد آنانند كه ايمان آوردند به موسي- عليه السّلام- آنگه كافر شدند به عبادت عجل، آنگه ايمان آوردند به انجيل«2» عيسي، آنگه كافر شدند به او و در كفر بيفزودند حين«3» قالوا هو إبن اللّه«4».

زجّاج و فرّاء گفتند: به موسي ايمان آوردند آنگه به عزير كافر شدند، يعني بقولهم: عزير إبن اللّه، آنگه ايمان آوردند به عيسي، آنگه كافر شدند به محمّد- عليه السّلام- و بر كفر بيفزودند به اصرارشان بر كفر به رسول عليه السّلام ما.

مجاهد و إبن زيد گفتند: مراد منافقانند كه اظهار ايمان كردند و باز اظهار كفر كردند و باز اظهار ايمان كردند و باز كافر شدند و بر آن اصرار كردند، و اينكه قول به صواب نزديكتر است، و لفظ ايمان در اينكه آيت بر مجاز باشد براي آن كه بنزديك ما از مؤمن مخلص ارتداد نباشد براي وجوهي كه پيش از اينكه بيان كرديم.

و قوله: لَم يَكُن ِ اللّه ُ لِيَغفِرَ لَهُم«5»، اينكه «لام» براي تأكيد نفي آرند، تقول: ما كنت لا فعل كذا، يعني من از آنان نيم بهيچ وجه كه اينكه كار كنم خداي تعالي ايشان را بهيچ وجه نيامرزد براي آن كه اينكه ايمان كه ازيشان حكايت كرد نه ايماني است كه بر آن استحقاق ثوابي باشد.

قولي دگر آن است كه: به كفري كه پس از ايمان آوردند بر وجه ارتداد، جز كه اينكه قول را تفسير اينكه«6» باشد [349- ر]

كه اينكه ارتداد دليل آن بود كه آنچه پيش ازين بود ايمان نبود بر حقيقت، صورت ايمان داشت.

بلخي و زجّاج گفتند: براي آن نيامرزد ايشان را كه توبه نكردند و بر كفر اصرار

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). تب، آج، لب و.

(3). اساس: چنين، با توجّه به فحواي عبارت و همه نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). اشاره است به سوره توبه (9) آيه 30.

(5). سوره نساء (4) آيه 137.

(6). همه نسخه بدلها بجز مت: آن.

صفحه : 152

كردند و اينكه قول در اينكه جا نيك نيست، براي آن كه ما«1» نفي توبه و اصرار بر كفر اينكه همه تكرار و اختلاف احوال در كفر و ايمان به كار نمي بايد چه آن كس كه او يك بار كفر آرد و اصرار كند و توبه نكند به اجماع خداي تعالي او را نيامرزد.

وَ لا لِيَهدِيَهُم سَبِيلًا، و او را راهي ننمايد، يعني ره بهشت و صواب و لايق به حال ايشان اينكه است براي آن كه به قرينه نفي غفران، نفي هدايت«2» را بر اينكه تفسير بايد دادن. و روا باشد كه مراد آن بود كه ايشان را خذلان كند و لطف نكند به ايشان در مستقبل عقوبة لهم علي ما مضي من كفرهم و اصرارهم عليه، و نشايد كه مراد نفي بيان باشد كه آنگه تكليف مالا يطاق بود.

اكنون بدان كه: مرتد بنزديك ما بر دو ضرب است، يكي آن است كه او را استتابه نكنند و توبه بر او عرض نكنند و او را بكشند و آن، آن كس باشد كه [بر فطرت اسلام زاده باشد و در ميان مسلمانان

او را تربيت بوده باشد چون مرتد شود او را ببايد كشتن و توبه عرض نبايد كردن بر او و ضرب دوم آن باشد كه توبه بر او عرض كنند اگر قبول نكند آنگه بكشند او را، آن، آن كس باشد كه]«3» از دار الحرب به دار الاسلام آمده باشد چون مرتد شود توبه بر او عرض كنند، اگر بپذيرد رها كنند«4» او را. و اگر قبول نكند بكشندش و اينكه مذهب عطاست.

و حسن بصري گفت: استتابه نكنند مرتد را به هيچ حال، و مذهب ابو حنيفه و شافعي و مالك و عامّه فقها آن است: كه او را استتابه كنند به هر حال سواء اگر از سراي حرب آمده باشد يا بر فطرت اسلام زاده باشد بر عكس مذهب حسن بصري. و اگر مرتد زن باشد بنزديك ما او را نكشند، بل محبوس كنند او را يا «5» بميرد يا به«6» اسلام آيد، و اينكه مذهب ابو حنيفه و اصحاب اوست. و اگر به دار الحرب گريزد او را به بردگي بيارند و حكمش حكم بردگان باشد، و اينكه قول قتاده است و روايتي از امير المؤمنين- عليه السّلام.

-----------------------------------

(1). مر: با.

(2). كذا: در اساس، وز، مت: بدايت، با توجّه به تب تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد از وز افزوده شد.

(4). اساس: و رها كنند، با توجه به وز و فحواي عبارت زائد مي نمايد.

(5). مت، آج، لب، مر، لت: تا. [.....]

(6). وز، تب، مت، آج، لب، مر: با.

صفحه : 153

و مذهب شافعي آن است كه: حكم او درين باب حكم مرد است بعد استتابه چون قبول نكند«1» بكشند او را و

اينكه قول حسن بصري است و زهري و در فقها مذهب مالك است و أوزاعي و ليث و احمد حنبل و اسحاق.

امّا زنديق كه به ظاهر اسلام گويد، و در باطن كفر دارد چون مقر آيد به زندقه و آنگه گويد توبه كردم از زندقه بنزديك ما توبه او قبول نكنند، و اينكه مذهب مالك است. و شافعي گفت: توبه اش قبول كنند، و ابو حنيفه را در او دو قول است: يكي مثل قول مالك، و يكي: مثل قول شافعي آن كس را كه استتابه بايد كردن چون به توبه خوانند او را«2» قبول كند و با اسلام آيد و توبه كند و قتل ازو برخيزد بنزديك ما و بنزديك جمله فقها، و از شافعي قولي حكايت كردند كه او گفت: قتل از او برنخيزد آن را كه استتابه بايد كردن استتابه او را واجب است بنزديك ما و بنزديك ابو حنيفه آن است كه: استتابه سنّت است او را.

و شافعي را در او دو قول است: يكي چون قول ما، و ديگر مثل قول ابي حنيفه آن جا كه استتابه بايد كردن در اخبار حدّي محدود نيامد. و شافعي [گفت]«3» او را سه بار به اسلام بايد خواندن، اگر اجابت كند و الّا قتل كنند اينكه يك قول است از او، و اينكه مذهب ابو حنيفه و احمد و اسحاق است، و قولي دگر شافعي را آن است كه: او را يك بار استتابه كنند اگر قبول كند«4» و الّا بكشند او را.

هر كس كه او نماز رها كند و اعتقاد كند كه نبايد كردن و مرتد بود ببايد كشتن او را، و اگر

بكسل و تواني رها كند او فاسق باشد او را وعظ كنند و زجر و نماز فرمايند، اگر نكند تعزير كنند او را و مذهب ابو حنيفه و مالك آن است كه حبس كنند تا [او را]«5» نماز كند، و مذهب شافعي آن است كه استتابه كنند او را، اگر توبه كند و با سر نماز شود رها كنند او را و الّا بكشند چنان كه مرتد را.

مرتد چون بر فطرت اسلام زاده باشد و از آن جا مرتد شود به ارتداد«6» ملكش از

-----------------------------------

(1). اساس: نكنند، با توجّه به وز تصحيح شد.

(2). تب، آج، لب و.

(3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.

(4). مر فبحا.

(5). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و فحواي كلام زائد به نظر مي رسد.

صفحه : 154

جمله مالش زايل شود و هر تصرّف كه در مال كند بعد ارتداد باطل باشد، و اگر به خلاف اينكه باشد و از فطرت اسلام نباشد ملك او زايل نشود و تصرّفش باطل نشود.

و اصحاب شافعي خلاف كردند. بعضي گفتند: ملك زايل نشود و تصرّفش صحيح باشد، و بعضي گفتند: ملكش زايل شود و تصرّف باطل باشد. و قولي ديگر آن است«1» مراعي باشد، اگر باز آيد و با سر مسلماني شود دانيم كه ملكش زايل نيست، و اگر باز نيايد بدانيم كه ملكش زايل است، و به مانند قول دوم است مذهب ابو يوسف و محمّد و مذهب ابو حنيفه آن است كه: مالش ميراث باشد مسلمانان را، آن كه«2» در حال اسلام كسب كرده باشد، و آن كه

در حال ارتداد باشد غنيمت بود. و شافعي گفت: جمله مالش في ء باشد.

مرتد چون از سراي اسلام به سراي حرب شود«3»، او به آن جا جاري مجري مرگ نباشد مالش ميراث نشود و مدبّرش آزاد نشود، و مذهب ابو حنيفه و شافعي آن است كه: جاري مجري مرگش باشد، مالش ميراث شود و مدبّرش آزاد شود.

قوله تعالي: بَشِّرِ المُنافِقِين َ، بشارت ده مر منافقان را به آن كه ايشان را عذابي سخت خواهد بودن. و «بشارت» در لغت چيزي باشد كه اثر آن [349- پ]

بر بشره پيدا شود از سرور يا حزن، جز كه به عرف محقّق شده است به خبري«4» كه متضمّن باشد خير و نفع را و در شرّ و عذاب بر سبيل مجاز باشد. زجّاج گفت: معني آن است كه ايشان را به بدل بشارت خبر ده كه عذابي سخت خواهد بودن ايشان را. چنان كه عرب گويد: تحيّتك الضّرب و عتابك السّيف. قال الشّاعر:

و خيل قد دلفت لها بخيل تحيّة بينهم ضرب وجيع«5»

آنگه وصف كرد منافقان را، گفت: آنانند كه يتّخذون الكافرين اولياء، كافران را به دوست گيرند دون مؤمنان را«6». بنمود كه ميل ايشان به كافران است و با مؤمنان راي ندارند.

أَ يَبتَغُون َ عِندَهُم ُ العِزَّةَ، اينكه منافقان طلب عزّت و منعت از كافران مي كنند و

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب كه.

(2). مر: آنچه.

(3). آج، مر، لت: شدن.

(4). مت، لب: بچيزي.

(5). تبيان (3/ 361): و جميع، مر و حرح.

(6). كذا، در اساس و مت، ديگر نسخه بدلها «را» ندارد.

صفحه : 155

نمي دانند كه عزّت و غلبه و منعت جمله خداي راست. و اصل كلمه از شدّت و صلابت است، و أرض

عزاز، أي صلبة و تعزّز، أي تشدّد، و عزّ علي ّ كذا، أي صعب، و منه قولهم: من عزّ بزّ، اي من غلب سلب. و آنچه نايافت باشد هم براي اينكه عزيز خوانند«1» آن را براي آن كه بر طالبش دشخوار«2» و سخت باشد.

في كه وَ قَد نَزَّل َ عَلَيكُم فِي الكِتاب ِ، و بر شما كه مسلماناني«3» فرو فرستاده اند در كتاب كه قرآن است.في كه أَن إِذا سَمِعتُم آيات ِ اللّه ِ، آن كه چون بشنوي آيات خداي تعالي كه به آن كفر مي آرند و استهزاء مي كنند،في كه فَلا تَقعُدُوا مَعَهُم، با ايشان منشينيد«4» در چنين حال تا آنگه كه آن حديث رها كنند و در حديثي ديگر شوند، جز آن. و آنچه خداي تعالي گفت پيش از اينكه بر شما فرستاده اند در كتاب، آن است كه در سورة الأنعام گفت من قوله تعالي: وَ إِذا رَأَيت َ الَّذِين َ يَخُوضُون َ فِي آياتِنا فَأَعرِض عَنهُم حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيث ٍ غَيرِه ِ«5»- الاية، و اينكه آيت سورة الأنعام به مكّه آمد،«6» به مدينه براي آن گفت.

في كه وَ قَد نَزَّل َ عَلَيكُم فِي الكِتاب ِ، مفسّران گفتند: سبب نزول هر دو آيت آن بود كه منافقان با جهودان و كافران بنشستندي و در قرآن طعن زدندي و بر مسلماني و مسلمانان عيب كردندي، خداي تعالي اينكه آيت«7» فرستاد و ايشان را- اعني مسلمانان را- نهي كرد از آن كه در حال بايشان نشينند«8».

ضحّاك روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه«9» گفت: جمله محدثان و مبتدعان داخلند در آيت از عهد رسول- عليه السّلام- تا به روز قيامت. و كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: اينكه هر دو آيت منسوخ است

بقوله: وَ ما عَلَي الَّذِين َ يَتَّقُون َ مِن حِسابِهِم مِن شَي ءٍ«10»، أي يتّقون الشّرك و الاستهزاء، من حسابهم، أي من حساب الكفّار و المنافقين. وَ لكِن ذِكري«11»، أي ذكرهم. لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ«12»

-----------------------------------

(1). مر: گويند. [.....]

(2). مر، لت: دشوار.

(3). تب، آج، لب، لت: مسلمانانيد، مر: بر شما مسلمانان.

(4). آج، لب: منشيني.

(5). سوره انعام (6) آيه 68.

(6). وز، تب، آج، لب، مر، لت و اينكه آيت.

(7). وز، تب، آج، لب، لت: آيتها.

(8). كذا در اساس و مت، وز، تب: بايشان نشينند، آج، لب: بايشان بنشينند، مر: با ايشان بنشينند.

(9). آج، لب او. (12- 11- 10). سوره انعام (6) آيه 69.

صفحه : 156

ما«1» نهوا عنه، و درست آن است كه منسوخ نيست.

و قوله:في كه إِنَّكُم إِذاً مِثلُهُم، يعني كه اگر با ايشان بنشيني در آن حال كه ايشان بر مسلماني«2» استهزاء مي كنند، پس چو ايشان [باشي]«3». و «إذا» اينكه جا جزاي شرطي محذوف است، و تقدير آن است: فان تقعدوا معهم انّكم إذا مثلهم، و «اذا» ملغي است از عمل، براي آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاده است، و از اينكه جا گفت- عليه السّلام:

من تشبّه بقوم فهو منهم،

هر كه تشبّه و مانندگي كند«4» به قومي، از ايشان باشد. و هم چنين

قوله- عليه السّلام: من احب ّ عمل قوم خيرا كان او شرّا كان كمن عمله،

هر كه او عمل قومي دوست دارد اگر خير باشد و اگر شرّ چنان باشد كه او كرده«5». و

قوله- عليه السّلام: من مشي مع ظالم فقد اجرم،

هر كه او با ظالمي برود بزهكار شود. و قال تعالي: وَ لا تَركَنُوا إِلَي الَّذِين َ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُم ُ النّارُ«6».

في كه إِن َّ اللّه َ جامِع ُ المُنافِقِين َ وَ الكافِرِين َ فِي جَهَنَّم َ جَمِيعاً،

كه خداي جمع خواهد كردن منافقان و كافران را در دوزخ براي آن كه حكم ايشان يكي است، چه منافقان اگر چه اسلام بر زبان مي رانند در دل كفر مي دارند، حكم ايشان در قيامت حكم كافران باشد همه به يك جاي در دوزخ حاضر باشند.

قوله: الَّذِين َ يَتَرَبَّصُون َ بِكُم، هم«7» صفت منافقان است كه ايشان انتظار دواير و آفات كردندي بر رسول و بر اصحابان«8» او و مفعول به از كلام محذوف است، و تقدير آن است كه:«9» يتربّصون بكم ايّها المؤمنون احد الأمرين، امّا الفتح و الظّفر«10»، و امّا دائرة«11». و محل ّ «الّذين» جرّ است براي آن كه صفت منافقان و كافران است في قوله:في كه إِن َّ اللّه َ جامِع ُ المُنافِقِين َ وَ الكافِرِين َ. حق تعالي گفت: اينكه كافران و منافقان را چشم بر هم نهاده اند تا خود چگونه آيد. اگر شما را كه مؤمنانيد فتحي و ظفري باشد

-----------------------------------

(1). آج، لب، لت: بما.

(2). آج، لب، مر: مسلمانان.

(3). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد، مر شما.

(4). مر: هر كه مشتبه و مانند باشد.

(5). مر: او نيز كرده است. [.....]

(6). سوره هود (11) آيه 113.

(7). مت: همه.

(8). مر: اصحاب.

(9). آج، لب الّذين.

(10). امّا بفتح و الظّفر.

(11). وز، تب، آج، لب، مر، لت السّوء.

صفحه : 157

از خداي عزّ و جل بيابند«1» و طمع غنيمت كنند و گويند الم نكن معكم نه ما با شما بوديم و اگر دست، كافران را باشد و نصيب ظفر ايشان را بود گويند: الم نستحوذ عليكم«2». يعني منافقان كافران را، نه ما شما را خبر داديم به احوال و اسرار مسلمانان بر قول إبن جريح.

و سدّي گفت: معني آن است كه الم نغلب

عليكم، نه ما بر شما غالب بوديم.

يعني درين باب نصيب بيشتر ما راست كه ما شما را جاسوسي«3» كرديم و اطّلاع داديم بر احوال [350- ر]

مؤمنان. و اصل كلمه غلبه است و منه قوله: استَحوَذَ عَلَيهِم ُ الشَّيطان ُ«4»، اي غلب و اصل كلمه حاذ يحوذ باشد. قال العجاج يصف ثورا و كلابا:

حوذهن ّ و له حوذي ّ

و روايت اصمعي و ابو عبيده به «زاء» است ازين باب نباشد و بر اينكه قاعده «احاذ» و «استحاذ» باشد و آن كه فعل بر اصل نهاد گفت: احوذ و استحوذ. قال لبيد في صفة غير و اتن

اذا اجتمعت فاحوذ جانبيها و اوردها علي عوج طوال

اراد قوائمها و قيل اراد النخل«5» الطّوال و معني احوذ جانبيها لم يشذّ منها شي ء و الأحوذ [ي ّ]«6» الرّجل الخفيف المنكمش في الامور و قياس استحاذ باشد براي آن كه هر آن«7» واوي مفتوح كه عين الفعل باشد و ما قبل او ساكن بود نقل حركت او با«8» فاء الفعل كنند و آن واو را قلب كنند با الف كقولهم استحال«9» و استبان و استنار و استعاذ و درين كلمه بر اصل رها كرده اند و مثله استنوق الجمل و استصوبت رأيه.

وَ نَمنَعكُم مِن َ المُؤمِنِين َ و نيز گويند كه ما شما را از مؤمنان حمايت كرديم به آن كه اطّلاع داديم بر اسرار ايشان و خذلان كرديم ايشان را و نصرت نكرديم تا شما«10» به اينكه چيزها بر ايشان ظفر يافتي«11» و غالب شدي«12» حق تعالي گفت من كه

-----------------------------------

(1). آج، لب، لت: بيايند، مر: بتابيد.

(2). آج، لب، مر گويند.

(3). تب، آج، لب: جاسوس.

(4). سوره مجادله (58) آيه 19.

(5). لت: النخيل.

(6). اساس: ندارد، از وز

افزوده شد.

(7). تب: اجوف، آج، لب: الف.

(8). آج، لب، مر: به. [.....]

(9). آج، لب، مر: استحان.

(10). وز را.

(11). تب، مر: يافتيد.

(12). تب، مر: شديد.

صفحه : 158

خدايم«1» فردا [ي]«2» قيامت ميان ايشان حكم كنم.

وَ لَن يَجعَل َ اللّه ُ لِلكافِرِين َ عَلَي المُؤمِنِين َ سَبِيلًا، و خداي تعالي كافران را بر مؤمنان راه ندهد يعني ظفر و دست ندهد.

و سدّي گفت مراد به سبيل حجّت است يعني كافران را بر مؤمنان [حجّت ندهد بل حجّت مؤمنان را بود بر كافران و امير المؤمنين علي (ع) و عبد اللّه عبّاس گفتند مراد آن است كه در قيامت كافران را بر مؤمنان]«3» حجتي نباشد به وقت آن كه پيش خداي حكومت كنند«4».

إِن َّ المُنافِقِين َ يُخادِعُون َ اللّه َ، بيان كرديم در اوّل سورة البقرة كه خداع چه باشد و اصل او چيست و مراد به خداع منافقان خداي را آن است كه ايشان با خداي تعالي معامله«5» مي كنند كه صورت خداع دارد و آن اظهار ايمان است و ابطان كفر براي آن كه تا جان و مال خود حمايت كنند.

حسن بصري و زجّاج و زهري«6» گفتند معني آن است كه خدع«7» مي كنند پيغمبر خداي را خداي تعالي خداع رسول را خدع«8» خود خواند چنان كه گفت: يُؤذُون َ اللّه َ«9»، و قوله: آسَفُونا«10»، و ايذا و ايساف ايشان خداي را ممكن نباشد. و مثله في المعني قوله: إِن َّ الَّذِين َ يُبايِعُونَك َ إِنَّما يُبايِعُون َ اللّه َ، مبايعت رسول جاري مجري مبايعت خود داشت و از روي مبالغت گفت يَدُ اللّه ِ فَوق َ أَيدِيهِم«11»، و قوله: وَ هُوَ خادِعُهُم، و خداي ايشان را مي افريبد«12» و اينكه دو معني را محتمل بود«13» يكي آن كه خداي تعالي با ايشان معامله مخادعان كند چنان

كه بيانش كرده شد در سورة البقرة هم در دنيا هم در آخرت و وجهي دگر آن است كه جزاي خداع را خداع خواند بر سبيل ازدواج كما

-----------------------------------

(1). تب: خداام.

(2). اساس ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). آج، لب قوله تعالي.

(5). وز، لت: معامله اي، مر: معاملتي.

(6). وز، تب، آج، لب، لت، مر: ازهري.

(8- 7). مر: خداع.

(9). سوره احزاب (33) آيه 57.

(10). سوره زخرف (43) آيه 55.

(11). سوره فتح (48) آيه 10. [.....]

(12). آج، لب، مر، لت: مي فريبد.

(13). مر: و اينكه دو معني دارد محتمل است.

صفحه : 159

قال تعالي: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«1»، و قوله: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّه ُ«2»، و اينكه را نظاير بسيار است و آنچه صورت خداع دارد از خداي تعالي به ايشان آن است كه ايشان را در دنيا فرو گذاشته است. و حيات و قدرت و نعمت مي دهد و رسول را- عليه السّلام- فرموده است تا احكام مسلمانان بر ايشان مي راند به آن كه مي داند كه ايشان كافراند و امّا خداع ايشان در قيامت آن بود كه ايشان را فرو گذارد تا در پي مؤمنان مي روند و عقبه هاي قيامت مي برند تا آنگه كه به در بهشت رسند چون خواهند كه در بهشت شوند«3» زبنيكيان«4» در ايشان رسند و ايشان را با دوزخ برند آنگه وصف كرد ايشان را در احوال و اوصاف ايشان.

وَ إِذا قامُوا إِلَي الصَّلاةِ قامُوا كُسالي يُراؤُن َ النّاس َ گفت چون به نماز برخيزند كسلان وار«5» برخيزند و نيز براي رياي مردمان نماز كنند و اينكه صفت منافقان باشد كه آنچه

كنند از عمل براي خدا«6» كنند«7» به ريا كنند براي آن كه ايشان اعتقاد ثواب و عقاب ندارند«8» براي دفع مضرّت كنند چنان كه از عبد الكريم بن ابي العوجا حكايت كردند«9» كه كسي او را ديد«10» كه نماز نيكو مي كرد او را گفت اينكه مباين طريقه تو است گفت: عادة البلد و رياضة الجسد و حماية الاهل و الولد. گفت عادت شهر است و رياضت تن و حمايت اهل و ولد.

وَ لا يَذكُرُون َ اللّه َ إِلّا قَلِيلًا، و ذكر خداي نكنند مگر اندكي. جبّائي گفت:

مراد آن است كه از ايمان«11» الّا تكبير احرام نكنند به آواز بلند تا مردمان بشنوند گمان برند كه ايشان نماز مي كنند. قتاده گفت: مراد آن است كه ذكري كنند نه براي خداي لا جرم مقبول نباشد و هر چه خداي تعالي آن را قبول نكند آن اندك باشد و هر چه مقبول باشد از قبل خداي تعالي بسيار باشد.

-----------------------------------

(1). سوره شوري (42) آيه 40.

(2). سوره آل عمران (3) آيه 54.

(3). تب، مر: روند.

(4). تب: زبنيكان، وز: زبانكيان، آج، لب، مر: زبانيه، لت: زبانيان.

(5). مر: كاهلانه.

(6). وز: جزاي.

(7). همه نسخه بدلها: نكنند.

(8). وز و.

(9). وز: كردن.

(10). تب: مي ديد.

(11). تب، آج، لب، مر، لت: نماز.

صفحه : 160

و حسن بصري و إبن زيد گفتند هيچ از ذكر خداي تعالي اندك نباشد مگر آن كه نه از براي خداي بود و قصد ايشان نه خداي باشد و مراد به ذكر قليل نفي جمله است چنان كه: قل ّ ما رأيت مثله و المعني ما رأيت مثله لا قليلا و لا كثيرا.

و قوله: مُذَبذَبِين َ بَين َ ذلِك َ«1»، متحيّرين متردّدين و اصل كلمه حركت و اضطراب باشد چون«2»

حركت گوشوار و چيزي كه آويخته باشد چون بجنبانند يك بار به اينكه جانب شود و يك بار به آن جانب قال النّابغه:

الم تر ان ّ اللّه اعطاك سورة تري كل ّ ملك دونها يتذبذب«3» [053- پ]

و بعضي اهل لغت گفتند حركت چيزي«4» متدافع باشد و اينكه فعل مضاعف ذب ّ باشد و الذّب ّ الدّفع و مراد آن است كه منافقان متردّد و متحيّر باشند يك بار با جانب مؤمنان مي نگرند و يك بار با جانب كافران به زبان به«5» اينان باشند به دل به«6» ايشان نه مؤمن مخلص باشند نه كافر مصرّح و نظير آيت در

قول النّبي ّ عليه السّلام: مثل المنافق كمثل الشّاة العائرة بين الغنمين تفرّ الي هؤلاء مرّة و الي هذه مرّة لا تدري ايّهما تتبّع،

گفت مثل منافق«7» چون گوسپندي است از ميان دو گلّه گاه به اينكه گلّه مي شود و گاه به آن گلّه، نداند تا كجا قرار گيرد، وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ، و هر كه خداي او را گمراه كند يعني از راه بهشت و ثواب و وجهي دگر آن است كه: معني اضلال حرمان ايشان است از الطاف و خذلان ايشان بر سبيل عقوبت. فَلَن تَجِدَ لَه ُ سَبِيلًا، تو براي او راه نيابي امّا به بهشت و امّا به ره حق براي آن كه ازين دو كار هيچ در دست رسول- عليه السّلام- نيست.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الكافِرِين َ أَولِياءَ مِن دُون ِ المُؤمِنِين َ، الاية.

آنگه نهي كرد مؤمنان را از آن كه آن كنند كه منافقان كردند از دوستي با كافران و صداقت و مودّت گفت مؤمنان را رها مكني و با كافران دوستي كني«8» مي خواهي«9» تا خداي را بر خود

حجّتي پديد آري«10» يعني اگر چنين كني خداي را بر شما حجّت باشد.

-----------------------------------

(1). مت اي. [.....]

(2). آج، لب: چنان كه

(3). وز، تب، آج، لب، مر: يتذبذب، لت: متذبذب.

(4). مت كه.

(6- 5). تب، مت، آج، لب، لت، مر: با.

(7). آج، لب: منافقين.

(8). تب، مر: مكنيد.

(9). تب، مر: مي خواهيد.

(10). تب، مر: آريد.

صفحه : 161

إِن َّ المُنافِقِين َ فِي الدَّرك ِ الأَسفَل ِ مِن َ النّارِ، آنگه بيان كرد كه منافقان در درك اسفل باشند و طبقه زيرين از دوزخ، و خداي تعالي چنان كه بهشت [را]«1» طبقات آفريد بعضها فوق بعض دوزخ [را]«2» نيز دركات آفريد بهري از بهري فروتر«3» و اهل كوفه خواندند الّا ابو بكر في الدّرك به سكون را و هما لغتان كالشعر و الشّعر و النهر و النّهر و الشّمع و الشّمع.

و در خبر هست كه خداي تعالي [را]«4» در دوزخ در درك اسفل تابوتهاست از آتش آن جاي منافقان است. عبد اللّه عمر گفت: سه گروه باشند كه روز قيامت آن عذاب ايشان را بود كه كس را نبود منافقان را و كافران به مائده عيسي را و آل فرعون را و مصداق اينكه در كتاب خداست در باب منافقان:

قوله تعالي: إِن َّ المُنافِقِين َ فِي الدَّرك ِ الأَسفَل ِ مِن َ النّارِ، و در بعضي تفاسير آمده«5» كه مراد به اينكه آيت هم بعضي منافقان اند كه خداي تعالي گفت: فَيَومَئِذٍ لا يُعَذِّب ُ عَذابَه ُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِق ُ وَثاقَه ُ أَحَدٌ«6».

و امّا كافران به مائده في قوله تعالي: فَإِنِّي أُعَذِّبُه ُ عَذاباً لا أُعَذِّبُه ُ أَحَداً مِن َ العالَمِين َ«7».

و امّا آل فرعون في قوله: أَدخِلُوا آل َ فِرعَون َ أَشَدَّ العَذاب ِ وَ لَن تَجِدَ [لَهُم]«8»إِلَّا الَّذِين َ تابُوا، مگر آنان كه توبه كنند و از نفاق باز آيند و

دل با زبان موافق«11» كنند، وَ أَصلَحُوا، و كارهاي تباه كرده را اصلاح كنند، قوله، «و اصلحوا«12»»

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(2). اساس: ندارد، از مر افزوده شد.

(3). تب: فرودتر.

(4). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(5). ديگر نسخه بدلها: آمد.

(6). سوره فجر (89) آيه 25 و 26. [.....]

(7). سوره مائده (5) آيه 115.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجيد افزوده شد.

(9). سوره مؤمن (40) آيه 46.

(10). وز، تب، آج، لب: بگفت.

(11). مت: موافقت.

(12). وز، تب، آج، لب، مر، لت و.

صفحه : 162

و عملوا الصّالحات، يك معني دارد عمل صالح كنند تا تلافي فارط كرده باشند، وَ اعتَصَمُوا بِاللّه ِ، و دست به خداي زنند يعني به دين خداي تمسّك كنند و اعتماد بر خداي كنند، وَ أَخلَصُوا دِينَهُم لِلّه ِ، و اعتقاد و عبادت خود خداي را خالص بكنند پس از آن كه براي ريا كرده باشند آنگه كه چنين كنند، فَأُولئِك َ مَع َ المُؤمِنِين َ، آنان كه اينكه كرده باشند، با مؤمنان باشند در قيامت و حكم ايشان حكم مؤمنان باشد و آن كفر و نفاق«1» كه در روزگار گذشته كرده باشند ايشان را زيان ندارد چه توبه و ايمان حكم آن باطل كرده باشد شرعا.

وَ سَوف َ يُؤت ِ اللّه ُ المُؤمِنِين َ أَجراً عَظِيماً، و خداي تعالي مؤمنان را مزدي«2» عظيم خواهد دادن«3» يعني ثواب بهشت و چگونه عظيم نباشد آنچه تعظيم و تبجيل قديم جل ّ جلاله با آن مقرون باشد و دوامش با بقاء قديم جل ّ جلاله پيوسته باشد و كيفيّتش را واصفان وصف ندانند، و صاحب شرع كه افصح العرب است بر سبيل اجمال از آن بيش از اينكه خبر نتواند دادن كه

ما لا عين رأت

و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر،

هيچ چشم چنان نديده باشد و هيچ گوش چنان نشنيده باشد و با خاطر هيچ آدمي چنان گذشته نباشد.

آنگه حق ّ تعالي باز نمود كه منّا علينا، از ماست كه بر ماست و خداي جل ّ جلاله از عذاب«4» مستغني است كه او را از عذاب ما هيچ«5» نقصان نيست. براي آن كه از طاعت ما او را هيچ منفعت نيست و از معصيت ما هيچ مضرّت نيست فسبحان من لا يزيده طاعة المطيعين و لا ينقصه معصية العاصين لا جرم بيان چنين فرمود كه:

ما يَفعَل ُ اللّه ُ بِعَذابِكُم إِن شَكَرتُم وَ آمَنتُم، گفت خداي به عذاب شما چه خواهد كردن اگر شكر«6» و ايمان آري و اگر هيچ نيست در ايمان و طاعت تو جز آن كه اگر شاكر نعمت او باشي او وعده داد كه نعمتت«7» بيفزايم و منقطع نكنم و در آجل ثواب آنت بيش از آن دهم و بر سري شكرت گويم كه اگر چه تو بنده كفوري

-----------------------------------

(1). آج، لب: نفاقي.

(2). مت: مژدي.

(3). آج، لب: داد.

(4). وز ما.

(5). آج، لب، مر: از عذاب ما هيچ راحت نيست و از عفو ما.

(6). تب، آج، لب، مر كنيد.

(7). مت، تب، آج، لب، مر: نعمت.

صفحه : 163

من خداي شكورم.

وَ كان َ اللّه ُ شاكِراً عَلِيماً، و حقيقت شكر بر خداي روا نباشد براي [آن كه]«1» شكر اعتراف به نعمت منعم باشد. [351- ر]

با ضربي تعظيم و اينكه از ميان بنده و خداوند باشد از ميان خداوند و بنده صورت نبندد.

پس معني شكر از قديم تعالي آن است كه از«2» كرده تو باز گويد، بر طريق مدح و ثنا تا

خلقان بشنوند و بر تو ثنا گويند چنان كه قصه پيغامبران گذشته و سير ايشان و محامد و مناقب ايشان با تو بگفت و باز گفت آن را شكر خواند چنان كه رسول عليه السّلام فرمود كه

التّحدث بالنّعم شكر.

و

قوله- عليه السّلام- من ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره

و از اينكه جاست آنچه حكايت كرد از امير المؤمنين- عليه السّلام و اهل البيت او چون در آن شبها طعام به مسكين و يتيم و اسير دادند ايشان را گفت: لا نُرِيدُ مِنكُم جَزاءً وَ لا شُكُوراً«3»، ما از شما پاداشت چشم نمي داريم و باز گفت توقّع نمي كنيم.

و در تفسير اهل البيت آمد كه ايشان اينكه حديث به زبان نگفتند، در دل داشتند چون خداي تعالي از دل ايشان يقين و صفا شناخت از آنچه در دل ايشان بود خبر داد چون ايشان از سائل طمع شكر و جزا نداشتند حق تعالي گفت اينكه جزا«4» من بدهم و اينكه شكر من بگويم گفت:

إِن َّ هذا كان َ لَكُم جَزاءً وَ كان َ سَعيُكُم مَشكُوراً«5».

قوله«6» عزّ و علا:

[سوره النساء (4): آيات 148 تا 161]

[اشاره]

لا يُحِب ُّ اللّه ُ الجَهرَ بِالسُّوءِ مِن َ القَول ِ إِلاّ مَن ظُلِم َ وَ كان َ اللّه ُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِن تُبدُوا خَيراً أَو تُخفُوه ُ أَو تَعفُوا عَن سُوءٍ فَإِن َّ اللّه َ كان َ عَفُوًّا قَدِيراً (149) إِن َّ الَّذِين َ يَكفُرُون َ بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ يُرِيدُون َ أَن يُفَرِّقُوا بَين َ اللّه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ يَقُولُون َ نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض ٍ وَ يُرِيدُون َ أَن يَتَّخِذُوا بَين َ ذلِك َ سَبِيلاً (150) أُولئِك َ هُم ُ الكافِرُون َ حَقًّا وَ أَعتَدنا لِلكافِرِين َ عَذاباً مُهِيناً (151) وَ الَّذِين َ آمَنُوا بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ لَم يُفَرِّقُوا بَين َ أَحَدٍ مِنهُم أُولئِك َ سَوف َ يُؤتِيهِم أُجُورَهُم وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً

(152)

يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ أَن تُنَزِّل َ عَلَيهِم كِتاباً مِن َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسي أَكبَرَ مِن ذلِك َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه َ جَهرَةً فَأَخَذَتهُم ُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم ثُم َّ اتَّخَذُوا العِجل َ مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنات ُ فَعَفَونا عَن ذلِك َ وَ آتَينا مُوسي سُلطاناً مُبِيناً (153) وَ رَفَعنا فَوقَهُم ُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم وَ قُلنا لَهُم ُ ادخُلُوا الباب َ سُجَّداً وَ قُلنا لَهُم لا تَعدُوا فِي السَّبت ِ وَ أَخَذنا مِنهُم مِيثاقاً غَلِيظاً (154) فَبِما نَقضِهِم مِيثاقَهُم وَ كُفرِهِم بِآيات ِ اللّه ِ وَ قَتلِهِم ُ الأَنبِياءَ بِغَيرِ حَق ٍّ وَ قَولِهِم قُلُوبُنا غُلف ٌ بَل طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنُون َ إِلاّ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفرِهِم وَ قَولِهِم عَلي مَريَم َ بُهتاناً عَظِيماً (156) وَ قَولِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِيح َ عِيسَي ابن َ مَريَم َ رَسُول َ اللّه ِ وَ ما قَتَلُوه ُ وَ ما صَلَبُوه ُ وَ لكِن شُبِّه َ لَهُم وَ إِن َّ الَّذِين َ اختَلَفُوا فِيه ِ لَفِي شَك ٍّ مِنه ُ ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ إِلاَّ اتِّباع َ الظَّن ِّ وَ ما قَتَلُوه ُ يَقِيناً (157)

بَل رَفَعَه ُ اللّه ُ إِلَيه ِ وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً (158) وَ إِن مِن أَهل ِ الكِتاب ِ إِلاّ لَيُؤمِنَن َّ بِه ِ قَبل َ مَوتِه ِ وَ يَوم َ القِيامَةِ يَكُون ُ عَلَيهِم شَهِيداً (159) فَبِظُلم ٍ مِن َ الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبات ٍ أُحِلَّت لَهُم وَ بِصَدِّهِم عَن سَبِيل ِ اللّه ِ كَثِيراً (160) وَ أَخذِهِم ُ الرِّبَوا وَ قَد نُهُوا عَنه ُ وَ أَكلِهِم أَموال َ النّاس ِ بِالباطِل ِ وَ أَعتَدنا لِلكافِرِين َ مِنهُم عَذاباً أَلِيماً (161)

[ترجمه]

دوست ندارد خداي آشكارا«7» به بدي از گفتار الّا از آن كه بر او بيداد كنند و بوده است خداي شنوا و دانا.

-----------------------------------

(1). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(2). آج، لب: آن.

(3). سوره دهر (76) آيه 9.

(4). اساس: چرا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد.

(5). سوره دهر (76) آيه 22.

(6). مت، مر: عزّ و جل ّ، آج، لت: قوله تعالي.

(7). وز: آشكارا كردن به بدي، آج، لب: آواز برداشتن خلق به بدي.

صفحه : 164

اگر پيدا كني نيكي يا پوشيده داري يا عفو بكني از بدي خداي عفو كننده و توانا بوده است.

آنان كه كافر شوند به خداي و پيغامبرانش و خواهند كه جدا كنند ميان خداي و پيغامبرانش و گويند ايمان آريم به بهري و كفر آريم به بهري و خواهند تا بگيرند ميان آن راهي.

ايشان«1» كافرانند بر حقيقت و بجارده ايم«2» ما كافران را عذابي خوار كننده.

و آنان كه بگرويدند به خداي و پيغامبرانش و جدا نكردند ميان يكي ازيشان ايشان را بدهيم مزدشان و بوده است خداي آمرزنده و بخشاينده«3».

مي خواهند از تو«4» جهودان و ترسايان كه فرو آري بر ايشان كتابي از آسمان خواستند از موسي بزرگتر ازين گفتند به ما نماي خداي را آشكارا بگرفت ايشان را آتش به ستمكاريشان آنگه گرفتند گوساله را بعد از آن كه آمد به ايشان حجّتها پس عفو بكرديم از آن و بداديم موسي را حجّتي روشن.

و برداشتيم از بالايشان كوه طور به عهدشان و گفتيم ايشان را كه در شوي به در سجده كننده و گفتيم ايشان را كه از اندازه مري«5» در روز شنبه وها گرفتيم از ايشان عهدي گران.

-----------------------------------

(1). وز را، تب آن.

(2). آج، لب: بساختيم.

(3). اساس: بخشائنده/ بخشاينده.

(4). آج، لب خداوندان كتاب يعني.

(5). وز: مروي، لت: مرويد.

صفحه : 165

به شكافتن ايشان عهدشان و كفرشان به آيتهاي خدا و كشتن شان«1» پيغامبران را بناحق و گفتنشان«2» كه دلهاي ما غلاف است بل مهر نهاد خداي

بر آن بكفرشان نگروند ايشان مگر اندكي.

و به كفرشان و گفتارشان بر مريم دروغي بزرگ.

و گفتشان كه ما بكشتيم مسيح را كه عيسي است پسر مريم پيغامبر خداي. و نكشتند او را و بردار نكردند او را و لكن او را در او پوشانيدند«3» ايشان را و آنان كه خلاف كردند در او در شك انداز آن نيست ايشان را به آن از دانشي مگر پسر و«4» كردن گمان و نكشتند او را به راست.

بل«5» برداشت او را خداي به خود و خداي عزيز و غالب و محكم كار«6» بوده است.

«7»

و نيست از اهل كتاب كه و الّا ايمان آرد به او پيش از مرگش و روز قيامت او باشد«8» بر ايشان گواه.

به بيدادي از آنان كه جهود شدند حرام كرديم بر ايشان خوشيها كه

-----------------------------------

(1). مت، آج، لب: كشتن ايشان.

(2). وز: گفتندشان، آج و لب: و گفتار ايشان.

(3). لت: در پوشانيدند. [.....]

(4). وز: پيرو، تب و لت: پسروي.

(5). تب، آج، لب: بل كه.

(6). آج، لب: درستكار و درست گفتار.

(7). اساس: تكون، با توجّه به ضبط قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). اساس: تو باشي، با توجّه به آج و تغييري كه در قراءت كلمه صورت گرفته است تصحيح شد.

صفحه : 166

حلال بود ايشان را و به بازداشتن از ره خداي بسياري را.

وها گرفتن«1» ايشان [ربا]«2» را و نهي كرده اند از آن و خوردن ايشان مالهاي مردمان بناحق و بجارديم«3» براي كافران ازيشان عذابي درد رساننده«4».

قوله تعالي: لا يُحِب ُّ اللّه ُ الجَهرَ«5»، جمله قرّاء«6» بر آنند كه ظلم خوانند بضم ّ ظا و كسر لام علي ما لم يسم ّ فاعله و در شاذ زيد بن اسلم

و ضحّاك بن مزاحم خواندند الّا من ظلم به فتح ظا و لام بر«7» آن كه فعل مسند باشد با ضمير مستكن كه عائد بود با من، عبد اللّه عبّاس و قتاده و حسن گفتند معني آيت آن است كه خداي تعالي دوست ندارد كه كسي بر كسي دعاي بد كند، الّا آن كس كه بر او ظلم كرده باشند و مظلوم باشد كه او را رخصت است كه بر ظالم دعا كند و جهر ضدّ اخفاء باشد، و بر اينكه قول روا باشد كه من در محل ّ نصب بود بر«8» استثناي منقطع براي آن كه من از جنس قول بد و دعاي بد نباشد و شايد كه بر حذف مضاف بود و تقدير آن باشد كه الّا قول من ظلم يعني الّا دعاء المظلوم بر اينكه قول استثنا متّصل باشد.

و زجاج گفت روا باشد كه من در محل رفع باشد بر تقدير محذوفي و تقدير آن باشد كه لا يحب ّ اللّه الجهر«9» احد بالسّوء الّا من ظلم و روا بود كه محل ّ او جرّ«10» بود علي تقدير لا يحب ّ اللّه الجهر بالسّوء من القول«11» الّا ممّن ظلم.

فرّاء گفت معني آن است كه نفرين كند بر ظالم يا خبر دهد مردمان را به آن كه ظالم«12» كرده باشد.

-----------------------------------

(1). آج، لب: فرا گرفتن.

(2). اساس: ندارد، از مت افزوده شد.

(3). آج، لب: بساختيم.

(4). آج، لب: دردناك.

(5). تب، مر، لت الآية.

(6). مر مفسران قرآن.

(7). مت: براي.

(8). مت: در.

(9). تب، آج، لت: ان يجهر. [.....]

(10). مر: ضم.

(11). وز، تب، آج، لب، مر: من احد.

(12). وز، مر: ظلم.

صفحه : 167

و فرّاء گفت: مثال آيت اينكه است كه قايل

گويد: انّي اكره الخصومة و المراء الّا رجلا اراد به وجه اللّه و مثله قوله: لَست َ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ إِلّا مَن تَوَلّي وَ كَفَرَ«1»، علي تقدير الّا علي من تولّي و كفر، مجاهد گفت مراد مهمان است كه فوق«2» آيد ميزبانيش نيكو نكنند خبر دهد مردمان را به آنچه به او كرده باشند چنان كه شاعري گفت كه از بر ممدوح خود با شكايت برگشت«3».

ماذا اقول اذا انصرفت و قيل لي ماذا اصبت من الجواد المفضل

ان قلت اعطاني كذبت و ان اقل بخل الجواد بماله لم يجمل

فاختر«4» لنفسك ما تريد فانّني لا بدّ مخبرهم و ان لم اسئل

و عرب اينكه معني واجب شناسد و آن كه تقصير كند در اينكه او را ملامت و مذمّت كنند و آن را«5» كه ميزباني نيك كند او را مدح كنند و در اينكه هر دو معني مبالغتها كرده«6» در نظم و نثر از اينكه جا گفته اند كه امدح بيت قالته العرب قول ابي الشّيص [352- ر]

في حسن الضّيافة:

ضربوا بمدرجة الطّريق قبابهم«7» يتقارعون«8» بها علي الضّيفان

و يكاد موقدهم يجود بنفسه حب ّ القري حطبا علي النّيران

و اهجا بيت قالته العرب ابيات الأخطل في جفاء«9» الضّيف و هي:

قوم اذا اكلوا اخفوا كلامهم و استوثقوا من رتاج الباب و الدّار

قوم اذا استنبح الاضياف كلبهم قالوا لأمّهم بولي علي النّار

و از اينكه جا گفت شاعر:

و قد علموا ما الجار و الضّيف مخبر اذا فارقا كل ّ بذلك مولع

و سدّي گفت مراد آن است كه الّا آن كس كه انتقام كشد از ظالم و تشفّي

-----------------------------------

(1). سوره غاشيه (88) آيه 22 و 23.

(2). تب، لت: فرو، آج، لب،

مر: فرود.

(3). تب شعر.

(4). آج، لب: و اختر.

(5). مت: او را.

(6). همه نسخه بدلها بجز مت: كرده اند.

(7). اساس: بتاتهم، لب: قبايهم، با توجّه به آج، مر و لت تصحيح شد.

(8). آج: يتنازعون.

(9). اساس، مت، لت: جف، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 168

كند و اينكه قول روايت كرده اند از باقر- عليه السّلام- و نظير قوله:

و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل

«1» و قال تعالي: وَ الَّذِين َ إِذا أَصابَهُم ُ«2» وَ انتَصَرُوا مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا«4»، و در خبر است كه رسول- عليه السّلام«5»- به مردي بگذشت كه با كسي خصومت مي كرد و بر او سفاهت مي كرد و آن مرد مي گفت حسبي اللّه حسبي اللّه.

رسول- عليه السّلام- او را گفت:

ابل من نفسك عذرا فاذا عجزت فقل حسبي اللّه،

اوّل از خويشتن ابلاي عذري كن چون عاجز شوي آنگه بگو حسبي اللّه، و امير المؤمنين [عليه السّلام]«6»- گفت:

ردّ الحجر من حيث آتاك فان ّ الشرّ لا يدفعه الّا الشرّ.

گفت سنگ هم به آن راه كه آمده باشد باز فرست كه شرّ را دفع نكند الّا شرّ اينكه معني خواست شاعر آن جا كه گفت«7»:

و بعض الحلم عند الجهل للذّلة اذعان و في الشّر نجات حين لا ينجيك احسان

و گويند عنصري اينكه را ترجمه گفت چنان كه تقديم و تأخير بكرد آن اينكه است:

و بهري بردباري نزد ناداني«8» بود خواري و اندر بد بود رستن چو نرهاند نكوكاري

و گويند يك روز متوكّل ابو العينا را گفت: الي كم تمدح النّاس و تذمّهم قال ما احسنوا و أساءوا تا چند مردمان را مدح و ذم ّ خواهي كردن گفت: تا ايشان احسان و

اساءت كنند نبيني كه خداي تعالي چون از بنده راضي شود«9» مدحش چنين كرد كه نِعم َ العَبدُ إِنَّه ُ أَوّاب ٌ«10» و بر آن كه خشم گرفت او را ذم ّ چنين كرد: كه هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيم ٍ مَنّاع ٍ لِلخَيرِ مُعتَدٍ أَثِيم ٍ، عُتُل ٍّ بَعدَ ذلِك َ زَنِيم ٍ«11» ثم ّ انشد«12»:

-----------------------------------

(1). سوره شوري (42) آيه 41.

(2). اساس: اصابتهم، با توجّه به وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(3). سوره شوري (42) آيه 39.

(4). سوره الشعراء (26) آيه 227.

(5). اساس، مت: عليهم السلام، با توجّه به وز تصحيح شد.

(6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد.

(12- 7). تب شعر.

(8). اساس، مت: ما داني، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها و شعراني تصحيح شد.

(9). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بود.

(10). سوره ص (38) آيه 30.

(11). سوره قلم (38) آيه 11 تا 13.

صفحه : 169

اذ [ا]«1» انا لم امدح علي الخير اهله و لم اذمم الجبس اللّئيم المذمّما

ففيم عرفت الخير و الشرّ باسمه و شق ّ لي اللّه المسامع و الفما

و درين معني إبن الرّومي گويد«2»:

و ما الحقد الّا توأم الشكر في الفتي و بعض السّجايا ينتسبن الي بعض

فحيث تري حقدا علي ذي إساءة فثم ّ تري شكر الذي حسن القرض«3»

اذا الارض ادّت ريع ما انت زارع من البدر فيها فهي ناهيك من ارض

بعضي محدّثان اينكه بر گرفت«4» ازو و بمعني كرد.

فدونك فاحسن«5» ما استحسنت و اعلم بانّي ما ظلمتك في الحساب

اودي ّ ريع«6» بذرك«7» لا تلمني فانّي قد خلقت من التّراب

و مهلّبي گفت«8»:

انا ما عشت عليه احسن النّاس ثناء قايل لا احسن اللّه له منّي الجزآءا

ن ّ من كان مسيئا لحقيق«9» ان يساءا

و لاخر:

ساء منّي الثّناء عودا و بدءا اذا اساء الصّنيع«10» وزنا بوزن امّا بر قراءت آن كس كه ظلم به فتح ظاء و لام خواند علي الفعل المعروف معني اينكه باشد كه خداي تعالي دوست ندارد سخن بد الّا آن را كه ظلم كرده باشد يعني كه در حق ّ او گويند يعني كس را سخن بد نبايد گفتن الّا ظالم را و معني يكي است«11» و اگر چه نظم كلام مختلف است و من بر اينكه وجه خالي نباشد در باب اعراب از آن وجوه كه گفتيم. و ابو القاسم بلخي گفت از ضحّاك كه در كلام تقديم و تأخيري هست و تقدير ----------------------------------- (1). كذا در اساس، وز، مت: اذ، با توجه به تب و مأخذ شعري افزوده شد. (8- 2). تب شعر. (3). آج، لب: الإرض. (4). آج، لب، لت: بر گرفتند. (5). اساس و ديگر نسخه بدلها: فاحسن، چاپ شعراني (4/ 54): فاحص. [.....]

(6). آج، لب، مر: ربع. (7). لب: تدرك. (9). اساس، وز، لت: تحقيق، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). اساس: ضيع، با توجّه به وز تصحيح شد. (11). مت: يكي آن است. صفحه : 170 اينكه است كه ما فعل اللّه بعذابكم ان شكرتم و امنتم الّا من ظلم و بر اينكه قول استثناء منقطع باشد يعني خداي چه خواهد كرد عذاب شما را اگر شاكر باشيد«1» و مؤمن لكن من ظلم فان ّ اللّه يعذّبه و لكن آن كس را كه ظلم كند خداي تعالي او را عذاب كند و اينكه وجه بمعني نيك است جز كه از روي نظم در او تعسّفي

هست، و بلخي وجهي دگر گفت و آن آنست كه روا بود كه الّا بمعني واو باشد چنان كه شاعر گفت:«2» و كل ّ اخ مفارقه اخوه لعمر ابيك الّا الفرقدان المعني و الفرقدان ايضا و معني آن باشد كه خداي تعالي سخن بزشت«3» دوست ندارد و نه نيز ظالم را. و قطرب وجهي گفت بر قراءت عامّه«4» و آن، آن است كه گفت به مظلوم«5» مكره خواست و معني آن است كه خداي تعالي دوست ندارد كه جهر كنند به كلام قبيح الّا آن را كه او را مكره و ملجا گردانند كه فعل او داخل نباشد در تكليف چون نه به حسب اختيار او باشد اي ظلم بالاكراه علي الجهر بسوء القول و اينكه وجهي لطيف است، وَ كان َ اللّه ُ سَمِيعاً عَلِيماً، و خداي تعالي شنواست مي شنود جهر آن كس كه سخن بد گويد«6» و داناست به ضمائر و اسرار و قصور ايشان آنچه مي گويند. آنگه چون«7» آيت گفته بود و خلق را رخصت داده در آن كه از ظالم انتقام كشند و آنچه او كرده باشد از اساءت آن را به گفتار بد مقابله كنند در اينكه آيت ترغيب كرد بر فعل خير و احسان و تفضيل و عفو و تجاوز از گناه آن كس كه اساءت كرده باشد. گفت خيري كه شما كنيد اگر پنهان كنيد و اگر آشكارا و يا عفو كنيد مستحقّي را از اساءت«8» من به آن عالمم از آن [352- پ]

بر من هيچ پوشيده نيست«9» تا در مردمان در فضل و احسان و خير و عفو از گناهكار راغب شوند و مانند او در معني. -----------------------------------

(1). آج، لب، لت: باشي. (2). تب شعر. (3). ديگر نسخه بدلها: زشت. (4). مر اوّل، لت: بر قراءت اوّل. (5). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها ظلوم، با توجّه به فحواي كلام تصحيح شد. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: مي گويد. (7). وز، تب، آج، لب، مر، لت اينكه. (8). تب، آج، لب: اساءتي. (9). وز، تب، آج، لب، لت: نماند. ديگر نسخه بدلها: ندارد. [.....]

صفحه : 171 قوله تعالي: وَ أَن تَعفُوا أَقرَب ُ لِلتَّقوي وَ لا تَنسَوُا الفَضل َ بَينَكُم«1»، و خصوصا كه عفو باشد از سر قدرت كه و العفو عن قدرة فضل من الكرم. و عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: ان ّ اللّه عفوّ يحب ّ العفو خداي تعالي عفوّ است عفو كردن دوست دارد و رسول- عليه السّلام- گفت: من يغفر يغفر اللّه له و من يعف يعف اللّه عنه ، هر كه بيامرزد كسي را خداي او را بيامرزد و هر كه عفو كند گناهكاري را خداي تعالي او را عفو كند و خداي تعالي چنين كرد كه فرمود في قوله عَفَا اللّه ُ عَمّا سَلَف َ«2»، و اينكه آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي عفو كند گناهكاران را و ازو نكوست براي آن كه در اينكه آيت و دگر آيتها ما را فرمود و حثه كرد و رغبت فكند. و مدح«3» آنان را كه عفو كنند في قوله: وَ العافِين َ عَن ِ النّاس ِ«4» پس اينكه معني به او لا يقتر باشد و به كرم او سزاوارتر لا سيّما با حاجت ما به او و استغناي او از ما و عذاب ما. اگر

يكي از ما به آن كه رنجور و مضرور شود از ظلم ظالم و تقصير زير دستانش عفو كند ايشان را از او نكو آيد از خداي اوليتر و لايقتر براي آن كه منفعت و مضرّت بر او روا نيست و از طاعت مطيعش زيادتي نبود و در معصيت عاصي نقصاني«5» فَإِن َّ اللّه َ كان َ عَفُوًّا قَدِيراً«6» و خداي تعالي هميشه عفو كننده و قادر بوده است. و براي آن عفو با قدرت كرد«7» كه آن كس كه از سر عجز عفو كند بر آن ممدوح نباشد و آنچه كرده باشد آن را عفو نخوانند. قوله: إِن َّ الَّذِين َ يَكفُرُون َ بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ آنان كه كافر شوند به خداي و پيغامبرانش«8» به خداي گويند ايمان آريم و به پيغامبرانش نياريم يا به بعضي ايمان آريم و به بعضي نياريم آنگه حق تعالي بيان و تفسير اراده ايشان تفريق را ميان خداي و پيغامبرانش باز گفت في قوله: وَ يَقُولُون َ نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض ٍ، مي گويند يعني جهودان و ترسايان كه به بعضي پيغمبران تصديق مي كنيم و بعضي را تكذيب ----------------------------------- (1). سوره بقره (62) آيه 237. (2). سوره مائده (5) آيه 95. (3). تب، آج، لب، مر، لت كرد. (4). سوره آل عمران (3) آيه 134. (5). مر نبوده. (6). سوره نساء (4) آيه 149. (7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: مقرون. (8). تب، آج، لب، مر، لت: پيغمبرانش. صفحه : 172 كنيم جهودان به موسي مي گويند و به عيسي و محمّد نمي گويند و ترسايان به موسي و محمّد نمي گويند و به عيسي گويند«1». وَ يُرِيدُون َ أَن يَتَّخِذُوا بَين َ ذلِك َ سَبِيلًا، و مي خواهند تا

از ميان آن راهي«2» بگيرند. يعني ميان كفر و ايمان براي آن كه مردمان از دو گونه اند يكي مؤمني كه به همه ايمان دارد و يكي كافري«3» كه جمله را منكر است. ايمان بعضي«4» و كفر به بعضي راهي باشد از ميان هر دو راه از روي ظاهر و اگر چه از روي حقيقت اينكه راه هم، ره كفر باشد. براي آن گفت قديم- جل ّ جلاله: أُولئِك َ هُم ُ الكافِرُون َ حَقًّا، ايشان آنانند كه كافر بر حقيقت اند. براي آن كه ايمان عبارت است از مجموع علومي كه تا مجتمع نباشد ايمان نباشد هر علمي از آن معرفت باشد و علم باشد و اعتقاد باشد و لكن ايمان آنگه باشد كه مجموع بود چون عقل كه تا اجزايش مجموع نبود آن را عقل نخوانند. پس حق تعالي گفت: كافر بر حقيقت ايشانند تا كسي وهم نبرد كه ايمان ايشان«5» به بعضي انبيا با كفر به ديگر پيغمبران ايمان باشد يا سود دارد يا آن را حكمي بود. آنگه گفت: ما براي كافران عذابي نهاده ايم و بجارده«6» خوار كننده مقرون به«7» استخفاف و اهانت، و اينكه صفت عقاب مستحق باشد چه عقاب از عذاب خاص تر است. آنگه ذكر آنان كرد«8» كه بر عكس صفات اينان باشند، گفت: وَ الَّذِين َ آمَنُوا بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ لَم يُفَرِّقُوا بَين َ أَحَدٍ مِنهُم، آنان كه ايمان آرند به خداي تعالي و جمله پيغامبرانش و تفريق نكنند ميان پيغمبران و به بعضي ايمان نيارند و به بعضي [كفر]«9» ----------------------------------- (1). تب، آج، مر، لت: مي گويند، لب: نمي گويند. (2). آج، لب: راه. (3). وز، مت، آج، لب، لت را. (4).

همه نسخه بدلها بجز مت: به بعضي. (5). اساس: ايشان ايمان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحيح شد. (6). تب، لب: بچارده. [.....]

(7). آج، لب، مر: با. (8). آج، لب: گفت. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 173 بل، به همه ايمان آرند«1» أُولئِك َ سَوف َ يُؤتِيهِم أُجُورَهُم، ايشان آنان باشند كه ما مزد ايشان بتمامي بدهيم. و سَوف َ براي خلوص فعل باشد به استقبال و اخراج او از آن كه حال را بشايد«2». وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً، و خداي تعالي هميشه آمرزنده و بخشاينده بوده است بيامرزد آن را كه به اينكه صفت باشد، و از سر«3» معاصي او برود و رحمت كند به آن و اگر چه واجب نبود بر او از سر آن«4» در گذشتن. قوله: يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ- الاية، حق تعالي چون ذكر هر دو گروه بگفت، رسول را- عليه السّلام- تسليت«5» داد از آنچه جهودان او را گفتند و تحكّم و تعنّت نمودند و سبب نزول آيت آن بود كه كعب اشرف و فنحاص بن عازورا«6» رسول [را]«7» عليه السّلام- گفتند: اگر تو پيغامبري كتابي بيار بجمله چنان كه موسي- عليه السّلام- تورية به يك دفعه برآورد«8» و غرض ايشان تحكّم بود خداي تعالي آيت فرستاد و گفت نگر تا دل عزيز خود از گفت اينان تنگ نكني. كه اگر تو را مي گويند براي ما كتابي از آسمان بيار بر طريق تعنّت از موسي چيزي خواستند كه ازين عظيم تر بود و آن آن بود كه گفتند خداي را به ما نماي معاينه لا جرم

عند آن كه اينكه گفتند [صاعقه]«9» فرستادم از آسمان و آنان را كه اينكه گفتند بسوختم و اينكه عقوبت بر ايشان ظلم نبود بل به ظلم ايشان بود آنگه بر سري چه كردند، گوساله را معبود خود ساختند و گوساله پرست شدند پس [353- ر]

از آن كه آيات و بيّنات و دلائل و معجزات به ايشان آمد و در اينكه آيت چند دليل است بر صحّت مذهب ما از چند وجه يكي آن كه ما گفتيم موسي- عليه السّلام- سؤال رؤيت نكرد براي خود براي قوم كرد في قوله: أَرِنِي أَنظُر إِلَيك َ«10» خداي تعالي به ظاهر قرآن و صريح لفظ اضافه سؤال كرد با ايشان ----------------------------------- (1). آج قوله. (2). اساس، وز: نشايد، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحيح شد. (3). مر، لت عقاب. (4). آج، لب: او. (5). مر: تسلي. (6). اساس: فيحاص بني عازورا، با توجّه به تب و مآخذ خبري معتبر تصحيح شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). تب، آج، لب، لت، مر: بياورد. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (10). اعراف (7) آيه 143. صفحه : 174 كه: فَقَد سَأَلُوا مُوسي أَكبَرَ مِن ذلِك َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه َ جَهرَةً دگر آن كه در او چند دليل است بر ابطال رؤيت يكي: قوله تعالي: فَقَد سَأَلُوا مُوسي أَكبَرَ مِن ذلِك َ، حق تعالي باز نمود كه ايذاء جهودان رسول را- عليه السّلام- به مطالبه او به كتابي از آسمان بر وجه تعنّت از جمله كبائر و عظايم است آنگه بيان كرد كه آنچه ايشان از موسي- عليه السّلام- خواستند

در باب رؤيت بزرگتر و عظيم تر بود. اگر آنچه حقير باشد كفر بود همانا آنچه عظيم تر باشد ايمان نبود دگر: قوله: فَأَخَذَتهُم ُ الصّاعِقَةُ، بگرفت صاعقه ايشان را قوم آن همه ناراستي و بي نوائي و كفران نعمت و تعنّت پيغامبر و كفر به خداي و عبادت عجل بكردند ايشان را صاعقه نيامد«1» چون سؤال رؤيت كردند صاعقه آمد تا سؤال رؤيت از آن همه عظيم تر نباشد صاعقه نيامدي عند آن. دگر قوله: بِظُلمِهِم، هم دليل است بر آن كه ايشان كردند و هم دليل است بر آن كه بد كردند و اگر سؤال موسي بودي صاعقه موسي را سوختي و ظلم حواله به موسي بودي. و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه در كلام تقديم و تأخيري هست و تقدير اينكه است. فقالوا جهرة ارنا اللّه، چنان كه جهرة از صله قولي باشد [و المعني قالوا جهرة يعني آشكارا گفتند مصرح نه به كنايه و در اينكه دو نوع مبالغه باشد يكي آن كه اينكه حديث را چندان تعظيم و استكبار كرد كه گفت اينكه حديث آشكارا گفتند يعني اينكه حديثي است كه از فظاعت و عظم او آشكارا نگويند چنان كه يكي از ما گويد: فلان كس آشكارا امير را دشنام داد به آن كه اينكه كاري منكر باشد تشنيع در او به آشكارا بيشتر باشد دگر آن كه چون جهرة]«2» نه از صفت رؤيت نباشد سؤال رؤيت بر هر وجه از وجوه كه باشد شنيع بود سواء اگر رؤيت با تشبيه باشد و اگر بر وجهي دگر چه جهره را به رؤيت تعلّق نباشد بر اينكه قول بل از توابع قول باشد. سدّي

و محمّد بن كعب القرظي«3» گفتند: جهودان رسول را- عليه السّلام- گفتند ----------------------------------- (1). مر: آمد. [.....]

(2). اساس: ندارد با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز گفت. صفحه : 175 كتابي نوشته بايد چنان كه موسي توريت آورد بر الواح نوشته، نه چنان كه تو را آيت آيت مي آرند، و بر اينكه قول كتاب به معني مكتوب باشد چنان كه حساب به معني محسوب است. قتاده گفت: معني آن است كه كتابي خاص بيار براي جماعتي مخصوص از ما كه جز ما را در آن شريكي نباشد. زجّاج گفت: اينكه آن سؤال است كه آن جا كردند كه گفت: أَو تَرقي فِي السَّماءِ وَ لَن نُؤمِن َ لِرُقِيِّك َ حَتّي تُنَزِّل َ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُه ُ«1»، آنگه هم بر سبيل تسليت رسول گفت: از جهل اينان آن است كه از پيغمبرشان«2» در حق ّ خداي سؤال چنان كردند. و نيز از جهلشان آن است كه گوساله ساخته سامري«3» براي آن كه بانگي از او حاصل آمد آن را معبود خود گرفتند و مفعول دوم از «اتّخذوا» محذوف است و تقدير آن است كه: ثم ّ اتّخذوا العجل ربّا و الها، فَعَفَونا عَن ذلِك َ«4»، عفو بكرديم از آن و موسي را حجّتي داديم روشن و سلطان حجّتي قاهر باشد. وَ رَفَعنا فَوقَهُم ُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِم، عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي بفرمود تا چنداني كه پهناي لشكرگاه موسي بود طور گسسته شد و بر بالاي سر ايشان بداشتند و گفتند ايشان را اگر به توريت ايمان نياريد«5» و شرايط او كار نبنديد اينكه كوه بر شما فرود آرم«6»، ايشان روي بر زمين نهادند و به نيمه روي

و يك چشم در كوه مي نگريدند و مي گفتند حنطة، به جاي آن كه ايشان را فرمودند كه: وَ قُولُوا حِطَّةٌ«7»، يعني [احطط من]«8» خطايانا و قوله«9»: بِمِيثاقِهِم اي بعهدهم، وَ قُلنا لَهُم ُ ادخُلُوا الباب َ سُجَّداً، و گفتيم ايشان را كه به اينكه در در شوي«10» ساجد و نصب او بر حال است. ----------------------------------- (1). سوره اسرا (17) آيه 93. (2). مر: پيغمبرانشان. (3). وز: گوساله ساختند به سامري، تب، لت: گوساله ساخته سامري، آج، لب: گوساله سامري ساخته، مر: گوساله كه ساخته سامري بود. (4). همه نسخه بدلها ما. (5). آج، لب: نياري. (6). مر: فرود آريم. (7). سوره بقره (2) آيه 58 و سوره اعراف (7) آيه 161. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج، لب: قولهم. (10). تب، لت، مر: در شويد. صفحه : 176 قتاده گفت دري از درهاي بيت المقدّس بود و گفتند دري بود نام او ايليا«1» و گفتند اريحا و اينكه قصّه برفت در سورة البقره. وَ قُلنا لَهُم لا تَعدُوا فِي السَّبت ِ، اهل مدينه خواندند لا تَعدُوا باسكان عين و تشديد دال بر تقدير لا تعتدوا، آنگه تا در دال ادغام كردند«2» لقرب المخرج و نظير او لا يهدي و اينكه جز باختلاس نشايد گفتن براي آن كه اگر اسكان صريح كنند جمع ساكنين باشد علي غير حدّه و اينكه جايز نباشد و باقي قرّا خواندند: «لا تَعدُوا» من العدوان و گفتيم ايشان را كه تعدّي مكني روز شنبه در ماهي گرفتن و اينكه قصّه نيز برفت در سورة البقره. وَ أَخَذنا مِنهُم مِيثاقاً غَلِيظاً، و ازيشان درين خيرها«3» عهدي

گران مؤكّد مغلّظ گرفتيم. فَبِما نَقضِهِم مِيثاقَهُم، ما زيادت است درين آيت چنان كه في قوله: فَبِما رَحمَةٍ مِن َ اللّه ِ لِنت َ لَهُم«4»، و قوله: عَمّا قَلِيل ٍ«5» جُندٌ ما هُنالِك َ«6»، و اينكه ما در اينكه جا و امثال اينكه زيادتي نباشد بي فايده، بل در او شمّه اي از نفي باشد و معني آن بود كه فبنقضهم ميثاقهم لا بغير ذلك و برحمة من اللّه لنت لهم لا بغيرها و عن قليل لا عن كثير، گفت بنقض عهد و شكافتن ميثاق كه ايشان كردند و كفرشان به آيات خداي و كشتن ايشان پيغمبران را بناحق و كشتن پيغمبران اگر چه جز بناحق نباشد مؤكّد بكرد به اينكه وصف«7» تا بدانند كه كشتن ايشان جز بنا حق نباشد چنان كه گفت: علي لا حب«8» لا يهتدي«9» بمناره يعني لو كان هناك منار لا يهتدي [353- پ]

به پس نفي اهتدا بمثابه نفي منار كرد و كلام در اينكه و امثال اينكه مستقصي برفت في قوله: وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ الحَق ِّ، و معني آن است كه بي آن كه اينكه پيغمبران«10» چيزي كرده بودند كه مستحق ّ ----------------------------------- (1). وز: إبليا، لت: يليا. (2). وز، تب، آج، لب، مر: كنند. [.....]

(3). وز، لت: خبرها، تب، آج، لب، مر: چيزها. (4). سوره آل عمران (3) آيه 159. (5). سوره مؤمنون (23) آيه 40. (6). سوره ص (38) آيه 11. (7). مر: صفت. (8). مت، مر: لا احب. (9). مر: لا تهدي. (10). وز، تب، آج: پيغامبران. صفحه : 177 قتل بودند. وَ قَولِهِم قُلُوبُنا غُلف ٌ، الاية خلاف كردند در آن كه و گفتن ايشان كه دل ما در غلاف و پوشش

است يا دل ما وعاء علم است و«1» اختلاف اقوال كه رفت في قوله: وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلف ٌ«2» الاية، خلاف كردند در آن كه با به چه تعلّق دارد في قوله: فَبِما نَقضِهِم مِيثاقَهُم، بعضي گفتند تعلّق دارد بقوله تعالي آنچه در اينكه آيت گفت بدل آن باشد و جمله تعلق دارد بقوله: فَأَخَذَتهُم ُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم، و زجاج گفت تعلّق دارد به فعلي محذوف و تقدير آن است كه لعنّاهم و اوجبنا عليهم العذاب بنقضهم ميثاقهم و كفرهم. آنگه حذف كرد آن را از كلام براي آن كه در كلام عوضي هست ازين كه دليل مي كند و هو قوله: بَل طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها بِكُفرِهِم، و گفت اينكه قول اوليتر است براي آن كه آنان كه صاعقه ايشان را بسوخت در عهد موسي جز آنان بودند [كه پيغامبران را كشتند و بهتان بر مريم نهادند و گفتند عيسي را ما كشتيم و اينان پس از ايشان بودند]«3» به روزگار دراز. و اينكه كه زجّاج گفت قدح نكند در قول اوّل براي آن كه بني اسرائيل چون يك قبيله و يك گروهند بمنزله يك شخصند كه خطاب با اوّل و آخرشان بر يك وجه مي رود نبيني كه حق تعالي جهودان عهد رسول را مي گويد: وَ إِذ قَتَلتُم نَفساً فَادّارَأتُم فِيها«4» وَ إِذ فَرَقنا بِكُم ُ البَحرَ فَأَنجَيناكُم«5» و قوله: ثُم َّ بَعَثناكُم مِن بَعدِ مَوتِكُم«6» الايات. و قوله: بَل طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها بِكُفرِهِم، خداي تعالي گفت: بَل طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها اي ختم و تفسير ختم و طبع، كرده شد پيش از اينكه و جمله آن است كه علامتي باشد كه فرشتگان به آن بشناسند و بدانند مؤمن

را از منافق و كافر و آن چيزي باشد كه منع نكند از ايمان نبيني كه گفت: فَلا يُؤمِنُون َ إِلّا قَلِيلًا. ايمان نيارند مگر اندكي و اگر مانع بودي و منع كردي اندك و بسيار [را]«7» ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بر. (2). سوره بقره (2) آيه 88. (7- 3). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره بقره (2) آيه 72. (5). سوره بقره (2) آيه 50. (6). سوره بقره (2) 56. [.....]

صفحه : 178 وَ بِكُفرِهِم وَ قَولِهِم عَلي مَريَم َ بُهتاناً عَظِيماً، و به كفر كه آوردند به خداي تعالي و بهتان كه بر مريم نهادند و بهتان دروغي باشد كه خداوندش از آن بي خبر باشد چون بشنود مبهوت شود و بهتان ايشان بر مريم آن بود كه گفتند او زنا كرده است و حق تعالي بهتان را براي آن كه در حق ّ بي گناهي بي خبر باشد آن را عظيم خواند. وَ قَولِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِيح َ عِيسَي ابن َ مَريَم َ رَسُول َ اللّه ِ وَ ما قَتَلُوه ُ، و گفتن ايشان كه ما مسيح را كه عيسي بن مريم است بكشتيم و او رسول خدا بود و او را نكشته«1» بودند و نه بردار كرده. وَ لكِن شُبِّه َ لَهُم، و لكن بر ايشان مشتبه كردند خلاف كردند در اشتباه عيسي بر ايشان. كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه گفت يك روز عيسي- عليه السّلام- روي به جماعت جهودان نهاد ايشان چون او را بديدند«2» گفتند جاءكم السّاحر بن السّاحرة الفاعل بن الفاعلة و قذف كردند و دشنام دادند عيسي را و مادرش را

عيسي- عليه السّلام گفت: اللّهم انت ربّي و انا من روحك خرجت و بكلمتك خلقتني و لم آتهم من تلقاء نفسي اللّهم العن من سبّني و سب ّ امّي. بار خدايا تو خداي مني و من از روح تو آمدم و مرا به كلمه خود آفريدي و من از قبل خود نيامدم به ايشان بار خدايا لعنت كن بر آنان كه مرا و مادر مرا دشنام دادند. و خداي تعالي دعاء عيسي اجابت كرد و ايشان همه«3» را با«4» خوكان كرد چون يهودا كه سر جهودان بود آن بديد بترسيد كه بر ايشان نيز دعا كند اتّفاق كردند كه او را ببايد كشتن مجتمع شدند و با او در مناظره آمدند عيسي- عليه السّلام- گفت يا معشر اليهود نيك دانسته هستي«5» كه خداي شما را دشمن دارد ايشان را از گفتار او«6» خشم آمد آهنگ او كردند ازيشان بگريخت و در خانه شد كه در سقف او روزني بود خداي تعالي جبرئيل را فرستاد تا«7» عيسي را از آن روزن به آسمان برد. مهتر جهودان كه يهودا بود مردي را فرستاد نام او ططيانوس گفت درين خانه شو و عيسي را بكش او در خانه رفت مي گرديد كس را ----------------------------------- (1). مر: نكشتند. (2). مت، مر: ديدند. (3). مر: جمله. (4). تب، آج، لب، مر، لت: با. (5). تب: دانسته هستيد، مر: دانسته ايد. (6). مر: وي. (7). آج، لب، لت تا ايشان را كور كرد و. صفحه : 179 نيافت زواياي خانه مي جست كس را نمي يافت دير«1» بماند آن جا ايشان گمان بردند كه عيسي با او كارزار مي كند به ياري او درآمدند خداي«2»

تعالي شبه«3» عيسي را بر او افكند تا جهودان در آمدند پنداشتند كه او عيسي است او را بگرفتند و بكشتند بردار كردند چنان«4» كه او گفت من ططيانوس«5»، صاحب شما، ازو قبول نكردند و وجه اشتباه درين روايت از آن جا بود كه چون او را كشته بودند گروهي گفتند اكنون درين خانه عيسي بود و صاحب ما اگر اينكه كه ما [او]«6» را كشتيم عيسي است صاحب ما كجا شد و اگر صاحب ما است عيسي كجا شد و بعضي دگر گفتند خداي تعالي شبه عيسي بر روي ططيانوس افكند دون ساير اندامش و بر اندام ططيانوس نشانها بود چون او را بكشتند نگاه كردند به روي با عيسي ماند و به اندام با صاحب ايشان گفتند روي، روي عيسي است و اندام، اندام ططيانوس از اينكه روي [354- ر]

بر ايشان مشتبه شد. مقاتل گفت جهودان مردي را بر عيسي موكّل كردند تا او را نگاه دارد تا ايشان فرحت«7» جويند به كشتن«8». جهود با او مي گرديد تا او بر كوهي شد و ايشان مراقبت مي كردند خداي تعالي فرمود تا عيسي را«9» به آسمان بردند و شبه او بر آن مرد افكند جهودان آمدند او را يافتند گمان بردند كه او عيسي است او را بگرفتند و بكشتند و بر دار كردند. چندان كه او گفت من عيسي نه ام صاحب شماام ازو قبول نكردند. وهب منبّه گفت: عيسي- عليه السّلام- با هفده مرد حواري در جايي بود و جهودان گرد آن جايگاه بگرفتند و در آن جا شدند بر«10» آن كه عيسي را بكشند خداي تعالي شبه عيسي بر همه افكند جهودان

كه آن ديدند عجب بماندند و گفتند ما را مسحور بكردي«11» اگر بگويي كه عيسي از ميان شما كدام است و الا همه را بكشيم. ----------------------------------- (1). آج، لب: در اينكه. (2). آج، لب: حق ّ. (3). مر: شبيه. (4). تب، آج، لب، مر، لت: چندان كه. (5). تب، آج، لب، مر، لت: ططيانوسم. (6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: فرصت. [.....]

(8). وز، تب، آج، لب، مر، لت او. (9). وز و ديگر نسخه بدلها از آن جا. (10). آج، لب، مر، لت: براي. (11). آج، لب: كردي، لت: بكرد. صفحه : 180 عيسي- عليه السّلام- گفت كيست كه ايثار كند و جان بفداي من كند تا او را به جاي من بكشند يكي گفت از ايشان كه من چنين كنم و از ميانه برخاست و گفت عيسي منم از اينكه ميانه او را برگرفتند«1» و ديگران را رها كردند ازين وجه بر ايشان مشتبه شد و اينكه قول اختيار محمّد جرير«2» است و قول قتاده و مجاهد و سدّي و إبن اسحاق و إبن جريج است و اگر چه در عدد حواريّان خلاف كردند او«3» نيز در آن خلاف كرد كه خداي تعالي شبه عيسي بر همه افكند«4» يا بر يكي از ايشان. و محمّد بن اسحاق گفت جهودان قصد كشتن عيسي كردند عيسي بگريخت و جايي پنهان شد يكي از جمله حواريّان بود منافق بيامد و گفت مرا چه دهي«5» اگر شما را بر عيسي راه نمايم گفتند سي درم، آن سي درم بستد و ايشان را به آن خانه آورد كه عيسي

در آن جا بود و او از پيش«6» در رفت و عيسي را گفت آمدند تا تو را بكشند خداي تعالي عيسي را به آسمان برد و شبه عيسي بر اينكه حواري منافق افكند تا جهودان درآمدند گمان بردند كه عيسي است او را بگرفتند و بكشتند و بردار كردند«7» و حديث او قبول نكردند. جبّايي گفت وجه اشتباه آن بود كه جهودان مردي را بگرفتند و بر درختي بلند كردند و كسي«8» را رها نكردند تا گرد او گردد تا روزگار برآمد و او متغيّر شد و صورتش نشناس شد و گفتند اينكه عيسي است تا بر عوام ّ تلبيس كنند براي آن كه چون ايشان قصد آن خانه كردند كه عيسي در آن جا بود تا او را بگيرند خداي تعالي او را به آسمان برد ايشان ترسيدند كه اگر عوام ّ بدانند رغبت كنند در دين عيسي، مردي را بگرفتند و بر دار كردند«9» آنان كه خلاف كردند باقي جهودان بودند كه مطّلع نبودند بر اينكه سرّ. اگر گويند روا باشد كه خداي تعالي شبه شخصي بر شخصي افكند چنان كه ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بگرفتند. (2). آج، لب، مر، لت: محمّد بن جرير. (3). آج، مر، لت: و. (4). مر: انداخت. (5). تب، مر، لت: دهيد. (6). مر ايشان. (7). مر منافق ابا مي كرد. (8). مر، لت: كس. (9). وز و ديگر نسخه بدلها و. صفحه : 181 او را ازين باز نشناسند نه تجويز اينكه وثاقه بردارد به مشاهدات و مؤدّي بود با سفسطه! گوييم اينكه بر استمرار نشايد جز بر سبيل خرق عادت تا معجز بعضي انبيا

باشد يا بعضي ائمّه يا كرامت بعضي اوليا و صالحان. اگر گويند بر نصاري چرا مشتبه شد! گوييم در روايت چنان است كه چون قصد عيسي كردند ترسايان جمله بگريختند و او را رها كردند و با او كس نماند الّا آن كه شبه عيسي بر او افكند«1» چون او را كشتند«2» كار عيسي«3» بر ترسايان نيز مشتبه بود اگر گويند چگونه شايد كه خلقي بسيار كه عدد ايشان به اينكه حدّ باشد كه ترسايان هستند و جهودان خبر دهند از چيزي و مخبر به خلاف خبر باشد نه اينكه قول مؤدّي بود با«4» آن كه وثاقت مرتفع شود به اخبار متواتر و اينكه مذهب سمني باشد گوييم ايشان خبر كه دادند از ظن ّ و اعتقاد خود دادند براي القاء شبه و آن كه از ظن ّ خود و اعتقاد خود خبر دهد از چيزي، بر اطلاق نگويند كاذب است و خبر او را كذب بخوانند«5» پس اينكه مؤدّي نباشد با بطلان اخبار وَ إِن َّ الَّذِين َ اختَلَفُوا فِيه ِ لَفِي شَك ٍّ مِنه ُ، و آنان كه در او اختلاف كردند يعني در عيسي در حال القاي شبه ايشان به شك ّ بودند كه آن كه او را كشتند عيسي است يا عيسي نيست حق تعالي گفت ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ، ايشان را به اينكه علمي نبود إِلَّا اتِّباع َ الظَّن ِّ، الّا اينكه كه متابعت گمان كردند و اينكه استثنا منقطع باشد براي آن كه اتّباع ظن ّ از جمله علم نبود. زجّاج گفت وجه اختلاف ترسايان از آن بود كه بعضي ازيشان گفتند عيسي اله است او را كس نتواند كشتن و بعضي گفتند

پسر خداست بر او راه نيابند و بعضي گفتند خدا نيست بل بنده خداست روا باشد كه او را بكشند چنان كه دگر پيغامبران را، ازين وجه مشتبه شد بر ترسايان. و قوله: وَ ما قَتَلُوه ُ يَقِيناً، و نكشتند او را بيقين، در ضمير دو قول گفتند يكي آن راجع است با عيسي يعني ايشان بيقين و حقيقت عيسي را نكشتند بل بد گمان«6» بودند كه آن كشته مصلوب عيسي است يا نيست؟ ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: افكندند. [.....]

(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بكشتند. (3). مر: و. (4). آج، لب: يا ، مر: به. (5). تب، آج، مر، لت: نخوانند. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بر گمان. صفحه : 182 و قولي ديگر اينكه است كه راجع است با ظن يا با علم و هذا مثل قول القائل قتلت الشّي ء علما و خبرا اذا علمته«1» علما و خبرا«2» اذا علمته علما يقينا لا شك ّ فيه، [354- پ]

آن چيز را بكشتم بعلم يعني نيك نيك بدانستم و اينكه در كلام عرب بود دون كلام عجم و معني آن باشد كه ايشان را علم يقين حاصل نبود و نيك ندانستند كه آن كشته عيسي است يا نه. بَل رَفَعَه ُ اللّه ُ إِلَيه ِ، بل خداي تعالي او را رفع كرد با خود يعني با جوار رحمت خود به آسمان بنزديك مقرّبان و مقدّسان و در اخبار معراج آمد كه رسول- عليه السّلام- عيسي را به«3» آسمان چهارم ديد و قوله: بَل رَفَعَه ُ اللّه ُ بيشتر«4» قرّا ادغام كردند لام را در را براي قرب

مخرج و بعضي دگر گفتند اينكه جا ادغام نشايد براي آن كه را حرفي مكرّر است چون او در خود«5» دو حرف باشد و حرفي در او ادغام كنند دو حرف مدرّج«6» شده باشد و دگر آن كه اينكه دو حرف در او«7» دو كلمت است و سيبويه گفت هر دو روا باشد و ادغام اوليتر است و اينكه لغت اهل حجاز است و مراد به اليه بيان كرديم كه آسمان است و جاي«8» كه كس را حكمي نباشد جز او را و مثله قوله حكاية عن ابراهيم- عليه السّلام- انّي ذاهب الي ربّي، اي الي حيث امرني ربّي من به خداي مي روم يعني به آن جا كه خداي فرمود وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِه ِ مُهاجِراً إِلَي اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ يعني به آن جا كه خداي و پيغامبر فرمود كه به او هجرت كني. وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً، و خداي تعالي عزيز است و قاهر و غالب، كس او را غالب نيايد، انتقام كشد از آنان كه در او عاصي شوند چنان كه«9» از ايشان«10» را به صاعقه بسوخت چون سؤال رؤيت كردند و حكيم است آنچه كند به حكمت«11» و صواب كند كس را بر او اعتراض نباشد براي آن كه وجه حكمت نشناسند«12» و تفاصيل ----------------------------------- (1). مر، لت: اعلمته. (2). آج، لب، مر، لت: اذا علمته علما و خبرا را تكرار نكرده است، لسان العرب (11/ 550): قالوا قتله علما علي المثل ايضا و قتلت الشي ء خبرا. (3). مر: در. (4). آج، لب مقريان. (5). آج، لب: خور. (6). آج، لب: مندرج. (7). مر: كلمه او را ندارد كه صحيح تر است.

(8). تب، آج: جايي. (9). تب، لت از آنان كه. [.....]

(10). آج، لب پاره اي. (11). مر: به حكم. (12). وز، تب، لت: نشناسد، آج، لب، مر: شناسد. صفحه : 183 آن و مورد اينكه كلمه تهديد است و وعيد آنان را كه در عهد رسول بودند و تنبيه بر آن كه اگر مطاوعت نكنند به ايشان«1» مانند آن رود. قوله: وَ إِن مِن أَهل ِ الكِتاب ِ إِلّا لَيُؤمِنَن َّ بِه ِ قَبل َ مَوتِه ِ، «ان» به معني ماء نافيه است و بيشتر كه آيد الّا در عقب«2» او باشد كقوله تعالي: إِن ِ الكافِرُون َ إِلّا فِي غُرُورٍ«3» و إِن أَنتُم إِلّا فِي ضَلال ٍ كَبِيرٍ«4» و مانند اينكه. مفسّران و اهل تأويل خلاف كردند در آن كه اين هاي ضمير در دو جايگاه باكي«5» مي شود في قوله تعالي: بِه ِ قَبل َ مَوتِه ِ. حسن و قتاده و ربيع بن انس و ابو مالك و إبن زيد گفتند هر دو راجع است با عيسي- عليه السّلام- و معني آن است كه هيچ كس نبود از جهودان و ترسايان و الّا به«6» عيسي- عليه السّلام- ايمان آرد پيش از آن كه عيسي بميرد و اينكه در عهد صاحب الزّمان باشد. چون عيسي از آسمان به زمين آيد«7» و دجّال را بكشد و بر روي زمين هيچ دين و ملّت نماند الّا دين محمّدي«8». پس هر جهودي و ترسائي كه در آن روزگار باشد به عيسي ايمان آرد جز كه بر اينكه قول، آيت مخصوص باشد به جهودان و ترسايان آن روزگار كه آخر زمان بود و اينكه روايت سعيد جبير«9» است و عطيّه از عبد اللّه عبّاس، و محمّد بن جرير در تفسير اختيار اينكه

قول كرد و علي ّ بن ابراهيم در تفسير اصحابان ما اينكه گفت«10». و ابو هريره روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: الانبياء اخوة لعلّات امّهاتهم شتّي و دينهم واحد و انّي اولي النّاس بعيسي بن مريم لأنّه لم يكن بينه و بيني نبي ّ و يوشك ان ينزل فيكم إبن مريم حكما عدلا فاذا رايتموه فاعرفوه فانّه رجل تام ّ الخلق الي الحمرة و البياض سبط الشّعر كأن ّ رأسه يقطر و ان لم يصبه بلل فيكسر الصّليب و يقتل الخنزير و يضع الجزية و يقبض المال و يقاتل النّاس ----------------------------------- (1). مر: با اينكه شان، لت: با ايشان. (2). لت: عقيب. (3). سوره ملك (67) آيه 20. (4). سوره ملك (67) آيه 9. (5). تب، آج، لب، مر، لت: كه. (6). آج، لب موسي. (7). آج، لب: فرود آيد. (8). مر: محمّد. (9). مر: سعيد بن جبير. (10). آج، لب: اختيار اينكه قول كرد. صفحه : 184 الله علي الاسلام حتّي يهلك اللّه في زمانه الملل كلّها غير الاسلام و يكون السّجدة واحدة للّه رب ّ العالمين و يهلك اللّه في زمانه مسيح الضّلالة الكذّاب الدّجّال و تقع الامنة في الارض في زمانه حتّي ترتع الاسود مع الابل و النّمور مع البقر و الذّئاب مع الغنم و يلعب الصّبيان بالحيّات لا يضرّ بعضهم بعضا يلبث في الإرض اربعين سنة ثم ّ يتوفّي و يصلّي عليه المسلمون و يدفنونه اقرؤا ان شئتم و ان من اهل الكتاب الّا ليؤمنن ّ به قبل موته قبل موت عيسي يعيدها ابو هريرة ثلاث مرّات،} گفت«1» پيغمبران«2» برادرانند از مادران مختلف و دينشان يكي است و اوليترين مردمان به

عيسي مريم منم كه محمّدم براي آن كه ميان من و او هيچ پيغامبر«3» نيست و نزديك آن است كه از آسمان فرود آيد و او ميان مردمان حكم كند به عدل. چون او را بيني«4» بشناسي«5» او را، مردي است تمام خلق، سرخ اسپد«6»، موي فرو گذاشته. پنداري كه آب از موي او فرو مي چكد و اگر چه تر نباشد، صليب بشكند و خوك را بكشد و جزيه فرو نهد و مال بستاند و با كافران، بر اسلام قتال كند تا خداي تعالي در روزگار او همه ملّتها هلاك كند مگر اسلام و سجده نكنند جز خداي را و در روزگار او خداي تعالي مسيح ضلال را كه دجّال كذّاب است هلاك بر آرد و در روزگار او ايمني در زمين پديد آيد تا شير با شتر چره«7» كند و پلنگ با گاو گرگ با گوسفند«8» و كودكان به«9» مار بازي كنند و هيچ از اينان مضرّت به يكديگر نرسانند آنگه چهل سال در زمين مقام كند، آنگه وفات آيد او را و مسلمانان بر او نماز كنند و او را دفن كنند و اگر خواهي از قرآن برخواني«10»: وَ إِن مِن أَهل ِ الكِتاب ِ إِلّا لَيُؤمِنَن َّ بِه ِ قَبل َ مَوتِه ِ، تا سه بار باز مي گفت عكرمه و ضحّاك و مجاهد و سدّي گفتند [355- ر]

ها در «به» ضمير عيسي است- عليه السّلام- و در موته راجع است با أَهل ِ الكِتاب ِ، كه ايمان آرد ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: ابو هريره گفت كه رسول عليه السّلام فرمود كه. [.....]

(2). مر: انبياء. (3). مر: پيغمبري. (4). تب: بينيد. (5). تب: بشناسيد. (6). وز، تب، مت،

لت: سرخ اسبيد، آج، لب: سرخ سفيد، مر: سرخ سفيد. (7). مر: چرا. (8). تب: گوسبند. (9). تب، مر، لت: با. (10). تب: برخوانيد، مر: برخوان. صفحه : 185 به او معني آن است كه هيچ كس نباشد از اهل كتاب از جمله جهودان و ترسايان و الّا پيش از آن كه بميرد به عيسي ايمان آرد آنگه كه ملك الموت را بينند«1» در وقتي كه ايمانش سود ندارد براي آن كه هر مبطلي در وقت مرگ بداند كه آنچه او بر آن بود باطل بود چون اعلام و آثار عذاب و فرشتگان عذاب را بيند و حق ّ پيدا شود او را، و اينكه روايت علي بن طلحه است از عبد اللّه عبّاس كه او گفت هيچ جهود و ترسا بنميرد تا به عيسي ايمان نيارد و اگر چه در آتش افتد يا در آب غرق شود يا از كوهي در افتد يا در زير ديواري باشد يا دد و دام بخورد او را به هر نوع كه باشد. عبد اللّه عبّاس را گفتند اگر از بامي بيوفتد گفت در راه بگويد و به عيسي بگرود، گفتند: اگر كسي را گردن بزنند گفت زبانش به آن ملجلج شود دليل بر صحّت اينكه تأويل قراءت ابي است قبل موتهم. كلبي گفت: از كوفه بيرون آمدم تا به طابث آمدم و آن دهي«2» است پيش واسط آن جا فرود آمدم شهر حوشب را ديدم اينكه آيت را مذاكره مي كرديم شهر بن حوشب گفت يك روز حجاج به واسط عطا مي داد و من حاضر بودم و او عطاها پيش خود خواست

و مردم را مي خواند و عطا مي داد كس آمد و مرا بخواند من آنجا رفتم با جامه خلق و اسپي«3» لاغر حجّاج چون مرا بديد گفت يا شهر اينكه چه رثاثت و خلاقت است و اينكه اسپ«4» چيست من گفتم ايّها الامير اينكه اسپ«5» نخريده ام چنين اتّفاق افتاد و امّا خلاقه«6» جامه مرا از جامه آن قدر بس باشد كه عورت بپوشد گفت تو مردي كه جامه خز نپوشي و عيب كني آن را كه پوشد گفتم من عادت نكرده ام كه خز پوشم و لكن عيب نكنم آن را كه پوشد جبّه خز بخواست و در من پوشيد چون من خواستم كه بيرون آيم مرا گفت آيتي از كتاب مرا مشكل شده است من گفتم آن كدام است اي امير او اينكه آيت بخواند: وَ إِن مِن أَهل ِ الكِتاب ِ إِلّا لَيُؤمِنَن َّ بِه ِ قَبل َ مَوتِه ِ، و وقتها باشد كه اسيران را از ----------------------------------- (1). تب و ديگر نسخه بدلها: بيند. (2). آج، لب: ده. (3). آج، لب، مر: اسبي. (5- 4). تب، آج، لب: اسب. (6). لب: خلاق. [.....]

صفحه : 186 جهودان و ترسايان پيش من آرند من بفرمايم تا ايشان را گردن بزنند پيش من و ازيشان كلمه ايمان نشنوم من گفتم بدان كه جهودان را چون وقت مرگ باشد«1» فرشتگان عذاب بيرون حاضر آيند و به مقارع و مقامع بر روي و پشت ايشان مي زنند و گويند يا عدوّ اللّه، عيسي مريم به تو آمد و پيغامبري صالح بود او را تكذيب كردي و ايمان نياوردي و گفتي او پسر خداست گويد اكنون ايمان آوردم كه او پيغامبر صالح بود

و در آن وقت او را ايمان سود ندارد شهر بن حوشب گفت: حجّاج در من نگريد و گفت اينكه از كه شنيدي گفتم از محمّد بن الحنفيّه سر در پيش افكند و ساعتي نيك انگشت بر زمين مي زد آنگه سر برداشت و گفت: اخذتها من عين صافية اخذتها من معدنها از چشمه صافي ها گرفته از معدن خودها گرفتي. كلبي گفت من شهر بن حوشب را گفتم چرا گفتي كه مرا محمّد بن الحنفيّه روايت كرد و او كاره باشد ايشان را و آنچه از ايشان روايت كنند گفت قصد كردم تا او را به خشم آرم هاء في قوله «به» راجع است با محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- و در موته راجع است با كتابي يعني جهود يا ترسا و اينكه روايت حماد است از حميد از عكرمه كه او گفت هيچ جهود و ترسا بنميرد تا ايمان نيارد به رسول ما صلّي اللّه عليه و آله. و بعضي دگر گفتند هاء راجع است با خداي عزّ و جل ّ إِلّا لَيُؤمِنَن َّ بِه ِ اي باللّه يعني به خداي ايمان آرد آنگه كه اشراط«2» و اعلام مرگ بينند و معاينه فرشتگان را بيند ايمان آرد و ايمانش سود ندارد. وَ يَوم َ القِيامَةِ يَكُون ُ عَلَيهِم شَهِيداً و روز قيامت تو بر ايشان گواه باشي به آنچه كرده باشند. و قتاده و إبن جريح گفتند عيسي بر ايشان گواه باشد به آنچه گفتند و كردند چنان كه گفت: وَ كُنت ُ عَلَيهِم شَهِيداً ما دُمت ُ فِيهِم«3»، و قال تعالي: وَ يَوم َ نَبعَث ُ مِن كُل ِّ أُمَّةٍ شَهِيداً«4»، قوله: فَبِظُلم ٍ مِن َ الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبات ٍ، الاية. زجّاج

گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب: رسد. (2). اساس: اشتراط، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). سوره مائده (5) آيه 117. (4). سوره نحل (16) آيه 84. صفحه : 187 فَبِظُلم ٍ بدل فَبِما نَقضِهِم مِيثاقَهُم است و با متعلّق است بقوله: حَرَّمنا عَلَيهِم، خداي تعالي گفت به ظلمي و بيدادي كه جهودان كردند ما طيّباتي از مآكل بر ايشان حرام كرديم كه حلال بود ايشان را چنان كه در دگر آيه گفت: وَ عَلَي الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا كُل َّ ذِي ظُفُرٍ«1» الي قوله ذلِك َ جَزَيناهُم بِبَغيِهِم، در اخبار هست كه هر گه كه گناهي كردي خداي تعالي از طعامهاي حلال چيزي بر ايشان حرام كردي و روا بود كه بر سبيل عقوبت باشد و روا باشد كه اينكه بر سبيل تغيّر«2» مصلحت باشد كه مصلحت ايشان در آن بوده باشد كه آن طعام بر ايشان حلال باشد پيش ارتكاب معصيت چون آن معصيت بكردند [355- پ]

مصلحت«3» بر ايشان حرام كردند. وَ بِصَدِّهِم عَن سَبِيل ِ اللّه ِ كَثِيراً، و به منع ايشان بسياري مردمان را از راه خداي يعني از دين خداي و صدّ ايشان به دعوت بود مردمان را با ضلالت و دعوي ايشان محالات را و تحريف ايشان كتاب خداي را وَ أَخذِهِم ُ الرِّبَوا و گرفتن ايشان ربا و آن زياده باشد بر سرمايه براي تأخير دين از محل ّ خود وَ قَد نُهُوا عَنه ُ، واو حال راست در حالي كه ايشان را از آن نهي كرده اند وَ أَكلِهِم أَموال َ النّاس ِ بِالباطِل ِ، و خوردن ايشان مالهاي مردمان بباطل از وجوهي كه خداي تعالي آن را حرام كرده باشد از رشوت بر احكام

و وجوهي كه نا واجب باشد وَ أَعتَدنا لِلكافِرِين َ مِنهُم عَذاباً أَلِيماً، و ما بجارده ايم براي كافران از ايشان عذابي به درد آرنده مولم. قوله تعالي«4»:

[سوره النساء (4): آيات 162 تا 170]

[اشاره]

لكِن ِ الرّاسِخُون َ فِي العِلم ِ مِنهُم وَ المُؤمِنُون َ يُؤمِنُون َ بِما أُنزِل َ إِلَيك َ وَ ما أُنزِل َ مِن قَبلِك َ وَ المُقِيمِين َ الصَّلاةَ وَ المُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ المُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ أُولئِك َ سَنُؤتِيهِم أَجراً عَظِيماً (162) إِنّا أَوحَينا إِلَيك َ كَما أَوحَينا إِلي نُوح ٍ وَ النَّبِيِّين َ مِن بَعدِه ِ وَ أَوحَينا إِلي إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ وَ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ وَ الأَسباطِ وَ عِيسي وَ أَيُّوب َ وَ يُونُس َ وَ هارُون َ وَ سُلَيمان َ وَ آتَينا داوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَد قَصَصناهُم عَلَيك َ مِن قَبل ُ وَ رُسُلاً لَم نَقصُصهُم عَلَيك َ وَ كَلَّم َ اللّه ُ مُوسي تَكلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ لِئَلاّ يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَي اللّه ِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل ِ وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لكِن ِ اللّه ُ يَشهَدُ بِما أَنزَل َ إِلَيك َ أَنزَلَه ُ بِعِلمِه ِ وَ المَلائِكَةُ يَشهَدُون َ وَ كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً (166) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ قَد ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَم يَكُن ِ اللّه ُ لِيَغفِرَ لَهُم وَ لا لِيَهدِيَهُم طَرِيقاً (168) إِلاّ طَرِيق َ جَهَنَّم َ خالِدِين َ فِيها أَبَداً وَ كان َ ذلِك َ عَلَي اللّه ِ يَسِيراً (169) يا أَيُّهَا النّاس ُ قَد جاءَكُم ُ الرَّسُول ُ بِالحَق ِّ مِن رَبِّكُم فَآمِنُوا خَيراً لَكُم وَ إِن تَكفُرُوا فَإِن َّ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً (170)

[ترجمه]

ليكن برجايان«5» در دانش ازيشان و گرويدگان بگروند به آنچه فرستادند [به تو]«6» و آنچه فرستادند از پيش تو و ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آيه 146. (2). اساس، مت، به صورت بغير خوانده مي شود كه با توجّه به تب تصحيح شد. (3). تب، آج، لب بگشت. (4). مت عز و جل. (5). وز: پا برجايان، تب: ثابت قدمان، آج لب: نه

كه استواران. (6). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. صفحه : 188 بپاي دارندگان نماز و دهندگان زكات و گرويدگان به خداي و روز بازپسين ايشان را بدهيم مزدي«1» بزرگ. ما وحي كرديم به تو چنان كه وحي كرديم به سوي نوح و پيغامبران از پس او و وحي كرديم ابراهيم خليل و پسران او و پسر زاده او و فرزندان يعقوب و اينكه پيغمبران كه نامهاي ايشان مذكور است و بداديم داود را زبور. - و پيغمبراني كه قصّه ايشان گفتيم بر تو از پيش اينكه و پيغمبراني كه قصّه ايشان نگفتيم بر تو و سخن گفت خداي با موسي سخن گفتني. پيغمبراني بشارت دهنده و ترساننده«2» تا نباشد مردمان را بر خداي حجّتي پس پيغمبران و بوده است خداي عزيز و محكم كار. لكن خداي گواهي مي دهد به آنچه فرستاد بر تو فرستاد به علم خود و فرشتگان گواهي مي دهند و بس«3» است گواهي خداي«4». آنان كه كافر شدند و برگشتند از راه خداي گم راه شدند گمراهي دور. آنان كه كافر شدند و ظلم كردند نيامرزد خداي ايشان را و ننمايد ايشان را راهي. مگر راه دوزخ هميشه باشند در آن هميشه و بوده است آن بر خداي آسان. اي مردمان آمد ----------------------------------- (1). مت: مژدي. (2). آج، لب: مژده دهندگان و بيم كنندگان. (3). آج، لب: بسنده. (4). وز، آج، لب: خداي گواه. [.....]

صفحه : 189 به شما پيغمبر براستي از خداي بگرويد تا به بود شما را و اگر كافر شويد خداي راست آنچه در آسمانهاست و زمين است و بوده است خداي دانا و محكم كار. قوله: لكِن ِ

الرّاسِخُون َ فِي العِلم ِ«1»، لكن براي استدراك باشد و معني او«2» به استثناء نزديك باشد براي آن كه هر دو را اخراج بعضي باشد از آنچه ديگران در آن حكم باشند و به او نقض«3» كلام اوّل كنند چنان كه به «لا» خداي تعالي جهوداني را كه حكم ايشان مخالف بود حكم آنان را كه به اينكه صفت باشند كه آيات مقدّم متضمّن است ذكر ايشان را گفت لكن آنان را كه راسخ و ثابت قدم و پاي بر جاي باشند در علم از جمله اهل كتاب كه جهودان و ترسايانند و آن عبد اللّه سلام است و بحيرا«4» راهب و مانند ايشان از آنان كه از اهل كتاب عالم بودند و بر علم كار كردند و عناد [356- ر]

كار نبستند«5» مِنهُم اي من اهل الكتاب، وَ المُؤمِنُون َ براي آن عطف كرد مؤمنان اينكه امّت را بر عالمان اهل كتاب كه ايمان جمع كرد ايشان را بر يك ملّت و آنان كه از اهل كتاب ايمان آرند مؤمن باشند و حكم ايشان حكم اهل ايمان بود. گفت: هر دو گروه ايمان دارند به خداي و آنچه خداي بر تو فرستاد كه محمدي (ص) از قرآن و آنچه بر پيغامبران مقدّم فرستاد كه پيش از تو بودند از تورات و انجيل. «وَ المُقِيمِين َ الصَّلاةَ» و آنان كه نماز بپاي دارند از ايشان. خلاف كردند در اينكه كه اينكه نماز كنندگان همان راسخان در علم اند يا جز ايشان«6» گروهي ديگراند بعضي مفسّران گفتند ايشانند و اگر چه در اعراب مقيمين مخالف راسخون است. آنگه در اعراب او خلاف كردند بعضي گفتند غلطي است كه از

نويسنده افتاد و اينكه قول حمّاد بن سلمه«7» است كه او روايت كرد از زبير كه او گفت: عثمان بن ----------------------------------- (1). وز، آج، لب منهم. (2). اساس: به او، كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زائد مي نمايد. (3). اساس: نقص، با توجّه به وز تصحيح شد. (4). آج: بحيراء. (5). اساس، وز، مت: كار بستند، با توجّه به آج و فحواي كلام تصحيح شد. (6). اساس، مت: جز ايشان، وز، تب، آج: جز ايشان، لب: جزاي ايشان، مر، لت: جداي ايشان، با توجّه به وز و فحواي كلام تصحيح شد. (7). اساس، مت: محاد بن سلمه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 190 عفّان را گفتم مقيمين چرا مخالف افتاد در اعراب راسخون و مؤمنون را. گفت: غلط از نويسنده افتاد كه نويسنده چون مي نوشت باستملاء، آن كه املا مي كرد چون اينكه جا رسيد ساعتي توقّفي افتاد. آنگه گفت املا كننده را كه چه نويسم. گفت اكتب: وَ المُقِيمِين َ الصَّلاةَ، و املا كننده لفظ قرآن نگفت، نصب كرد اينكه لفظ به آن فعل كه بگفت اكتب. و عروة إبن الزّبير گفت: از عايشه پرسيدم كه اينكه آيت چون است وَ المُقِيمِين َ و قوله: وَ الصّابِئُون َ«1» و قوله: إِن هذان ِ لَساحِران ِ«2»! گفت: يابن اخ هذا عمل الكتاب اخطأوا. گفت: اينكه كار نويسندگان است خطا ازيشان افتاد. و در مصحف عبد اللّه مسعود و المقيمون است به واو و زجّاج و فرّاء و ديگر نحويان گفتند: او از صفت راسخون است و لكن چون كلام دراز شد و كلامي دگر در آن ميانه آمد نصب كرد مقيمين

را بر مدح و اينكه در لغت جايز است، و مثال او قوله: وَ المُوفُون َ بِعَهدِهِم إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِين َ«3»، و بعضي دگر از اهل علم گفتند. مقيمين صفت راسخون نيست و او در محل ّ جرّ است عطفا علي قوله: بما انزل اليك و بالمقيمين و بر اينكه قول مقيمين الصلوة و«4» پيغامبران باشند يا فرشتگان. معني آن باشد كه ايشان ايمان آرند به كتابهاي اوّل و آخر و«5» پيغامبران و فرشتگان، چنان كه گفت: كُل ٌّ آمَن َ بِاللّه ِ وَ مَلائِكَتِه ِ وَ كُتُبِه ِ وَ رُسُلِه ِ«6». و محمّد بن الجرير اختيار«7» اينكه قول كرد و گفت: اينكه قول ابي كعب است و در مصحف او چنين است. چون مصحف با مصحف ما به لفظ موافق آمد، دليل كند بر آن كه غلط نيست و اينكه قول در تفسير اصحاب ما آمد و تأويل بر آن كه مقيمين الصلوة ائمّه معصومند- عليهم السّلام- چنان كه گفت در دگر آيت«8» ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 69. (2). سوره طه (20) آيه 63. (3). سوره بقره (2) آيه 177. (4). آج، لب، لت: ندارد. (5). وز، لت به. (6). اساس و ديگر نسخه بدلها: من، با توجه به آيه 285 سوره بقره (2) تصحيح شد. (7). اساس، مت كرد، با توجه به وز و فحواي عبارت حذف شد. [.....]

(8). اساس و ديگر نسخه بدلها و، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد حذف شد. صفحه : 191 يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ يُؤمِن ُ لِلمُؤمِنِين َ«1». و جماعتي نحويان نصب بر مدح [انكار كردند و گفتند نصب بر مدح]«2» آن جا شايد كه مبتدا خبر خود گرفته باشد و كلام

تمام شده و اينكه جا خبر أُولئِك َ سَنُؤتِيهِم، خواهد بودن. و زجّاج اينكه را انكار كرد و گفت روا باشد و گفت بسيار گفته اند چنين، مثل قوله: حن بني ضبّة اصحاب الجمل و قول لبيد: حن بني ام ّ البنين الاربعة و زجّاج گفت: مررت بزيد الكريم. بر سه وجه روا باشد نصب و جرّ و رفع جرّ بر صفت لفظ و نصب بر محل زيد و رفع بر خبر مبتداي محذوف يعني هو الكريم و نصب او«3» بر مدح در اشعار كلام ايشان بسيار است منها«4» قول جرير: لا يبعدن قومي الّذين هم سم ّ العداة وافة الجزر«5» النّازلين بكل ّ معترك و الطّيّبين معاقد الازر و بعضي دگر گفتند عطف است علي قوله بِما أُنزِل َ إِلَيك َ، و الي المُقِيمِين َ الصَّلاةَ يعني الأنبياء و به نزديك بصريان اينكه هر دو وجه اعني جر ضعيف است براي آن كه اسم ظاهر را بر مضمر و مكنّي عطف نكنند، الّا آنگه كه حرف جر باز آرند«6» لا يقال مررت بك و زيد الّا ان تقول و بزيد و كذلك لا تقول: اخذت ممّن اخذت منه و زيد الّا ان تقول و من زيد وَ المُؤتُون َ الزَّكاةَ و آنان كه زكات مال بدهند و عطف بر راسخون و مؤمنون باشد و نيز ايمان آرند به خداي تعالي و به روز قيامت أُولئِك َ سَنُؤتِيهِم أَجراً عَظِيماً، اينكه جمله مبتدا و خبر باشد در محل ّ خبر ابتداي اوّل ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 61. (2). اساس و مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). كذا در اساس، وز، تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (4).

مر: منه. (5). اساس، مت: الجوز، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مر: باز آيد. صفحه : 192 كه راسخون و مؤمنون و آنچه تبع اوست، ايشان آنانند كه ما ايشان را مزدي«1» عظيم بدهيم. حق تعالي گفت من تو را مالي دادم از آن مال زكات بده و آن ده دانك و نيم باشد، مال مال من است و تو بنده مني كه: العبد لا يملك شيئا و ان ملك علي اصلنا من از آنچه به تو دادم براي تو بعضي باز مي خواهم تا براي تو در خزانه رحمت ذخيره«2» كنم تا در دست تو تباه نشود كه: ما عِندَكُم يَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه ِ باق ٍ«3»، تا وقت آن كه درمانده تر«4» باشي با تو دهم در روز فقر و فاقتت. آنگه هم آن يا «5» هم چند آن با تو بدهم يكي را ده و يكي را صد و يكي را هفصد با تو بدهم تمام كرده پرورده. و گفته اند آيت در عبد اللّه سلام آمد و إبن يامين و إبن صوريا و اسد و اسيد و ثعلبه و جز ايشان از علماي جهودان كه به رسول- عليه السّلام-«6» ايمان آوردند. قوله: إِنّا أَوحَينا إِلَيك َ، آيت خطاب است با رسول [356- پ]

ما خداي تعالي گفت: يا محمّد ما به تو وحي كرديم چنان كه به دگر پيغمبران. و وحي خداي تعالي بر پيغمبران ارسال كلامي باشد به ايشان بر دست فرشته يا بر لوحي نوشته. چنان كه در حق ّ موسي- عليه السّلام- فرمود كه: وَ كَتَبنا لَه ُ فِي الأَلواح ِ«7»، تا بي واسطه چنان كه

با موسي- عليه السّلام- و رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- گفت. عبد اللّه عبّاس گفت و جماعتي مفسّران كه سبب نزول اينكه آيت آن بود كه چون خداي تعالي اينكه آيات كه پيش از اينكه است. من قوله: يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ أَن تُنَزِّل َ عَلَيهِم كِتاباً مِن َ السَّماءِ«8» تا به آخر آيات، بفرستاد رسول- عليه السّلام- بر جهودان خواند. ايشان را خشم آمد، گفتند: ما أَنزَل َ اللّه ُ عَلي بَشَرٍ مِن شَي ءٍ«9»، خداي بر هيچ آدمي كتابي نفرستاد. خداي ردّ بر ايشان اينكه آيت فرستاد و گفت ما به تو وحي همچنان«10» كرديم كه به نوح و دگر پيغمبران كه از پس او بودند. خداي تعالي ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: مزد، مت: مژدي. (2). مر تو. (3). سوره نحل (16) آيه 96. (4). آج، لب: درمانده تو. (5). وز، لت: با. (6). مر آمدند. (7). سوره اعراف (7) آيه 145. [.....]

(8). سوره نساء (4) آيه 153. (9). سوره انعام (6) آيه 91. (10). وز: چنان. صفحه : 193 نوح را به دوم«1» پيغمبر ما كرد در قرآن«2» در دو جايگاه: يكي در اينكه آيت و يكي في قوله: وَ إِذ أَخَذنا [مِن َ النَّبِيِّين َ]«3» رَب ِّ إِنِّي دَعَوت ُ قَومِي لَيلًا وَ نَهاراً«16»- الايات. او دعوت مي كردي«17» به شب و روز به سرّ و ----------------------------------- (1). وز: نوح را دوم. (2). اساس: قرآني، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس، تب، وز، آج، لب، مت: ندارد، با توجّه به مر و قرآن مجيد افزوده شد. (4). سوره احزاب (33) آيه 7. (5). آج، لب، مر: پيغمبران. (6). مر: خلق. (7).

آج، لب: درازتر از عمر. (8). همه نسخه بدلها و. (9). وز، آج، مر، لت: نيفتاد. (10). آج، لب، مر: سفيد. (11). مت: قوّتش نشد، مر: قوتش با كم نشد، لت: قوتش ناقص نگشت. [.....]

(12). آج، لب، مر: است. (13). تب، وز: پيغامبر. (14). لت: ندارد. (15). تب: ندارد. (16). سوره نوح (71) آيه 5. (17). آج، لب، مر، لت: مي كرد. صفحه : 194 علانيه، ايشان اجابت نكردندي. و هر چه او دعوت بيش كردي ايشان بيش«1» رميدندي تا مرد بودي از ايشان كه فرزند طفل خود را دست گرفتي و بياوردي و نوح را به او نمودي. گفتي: اي پسر؟ مي بيني اينكه را! اگر«2» مرا وفاتي باشد«3»، نگر تا گرد اينكه نگردي و دعوت اينكه نشنوي و حديث اينكه گوش باز نكني كه اينكه ديوانه است و جادو و دروغزن«4». قال اللّه تعالي: وَ قَوم َ نُوح ٍ مِن قَبل ُ إِنَّهُم كانُوا هُم أَظلَم َ وَ أَطغي«5» و گفته اند اوّل كس كه فردا قيامت«6» از گور بر خيزد بعد«7» رسول- ما صلّي اللّه عليه و اله- نوح باشد. و گفته اند«8» براي آن كه او را مقام شكر بود، في قوله: إِنَّه ُ كان َ عَبداً شَكُوراً«9»، پس چنان كه سورة الحمد را«10» صدر قرآن است او«11» صدر پيغمبران باشد. و در خبر است كه فردا قيامت«12» اوّل كس«13» كه به بهشت خوانند«14»، شاكران نعمت او باشند. وَ أَوحَينا إِلي إِبراهِيم َ، و وحي كرديم به ابراهيم و به فرزندانش اسماعيل و اسحاق و فرزند اسحاق يعقوب و به اسباط كه فرزندان يعقوب اند- و ايشان دوازده سبط بودند از دوازده پسر يعقوب- و عيسي«15» و ايّوب، و آن پيغامبر مذكور

به صبر و يونس، و«16» صاحب نون بود و هارون كه برادر موسي بود و سليمان كه پسر داود بود. وَ آتَينا داوُدَ زَبُوراً، و داود را زبور داديم، حمزه و خلف «زبور» خواند«17» به ضم ّ «زا» و اينكه را دو وجه باشد: يكي جمع «زبر»«18» باشد«19» مصدر بود به معني اسم اعني به ----------------------------------- (1). لب: ندارد. (2). آج، لب: كه. (3). مر: مرگ آيد. (4). مر: دروغگوي. (5). سوره نجم (53) آيه 52. (6). وز، آج، لب، لت: فرداي قيامت. (7). وز، مر از. (8). لت: ندارد. [.....]

(9). سوره بني اسرائيل (17) آيه 3. (10). تب: ندارد. (11). تب، وز، مت: او را. (12). وز، آج، لب، مر، لت: فرداي قيامت. (13). تب، وز، آج، لب، مر، لت را. (14). مر از. (15). آج، لب: ندارد. (16). تب، وز، آج، لب، مر، لت: كه. (17). مر: خواندند. (18). آج، لب، لت: زبره. (19). وز، مر كه. صفحه : 195 معني مزبور«1» كالكتاب بمعني المكتوب و هذا الدّرهم ضرب الامير اي مضروبه و هذا الثّوب نسج يده اي منسوجها اي كتبا و صحفا مزبورة«2» مكتوبة. و وجهي دگر آن است كه اينكه جمعي بود باختلاف حركات و اگر چه صورت لفظ يكي بود. پس زبور به فتح زاء به«3» واحد بود و زبور به ضم زاء جمع، ككروان و كروان و ورشان و ورشان و دگر قرّاء زبور به فتح زا خواندند. و در خبر است كه داود عليه السّلام- زبور برگرفتي و به صحرا شدي، علماي بني اسرائيل در پس او ايستادندي«4» و مردمان«5» از پس علما بايستادندي و جنّيان از پس

مردمان بايستادندي و سباع و دواب ّ صحرا از پس جنّيان بايستادندي و مرغان در هوا پر در پر گستردندي«6» و سايه بر ايشان افكندندي از خوشي«7» آواز داود- عليه السّلام. و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- در منقبت امير المؤمنين (ع) حديثي«8» دراز گفت آن كه«9»: 10»11» اذا كان يوم القيمة اعطي اللّه عليّا من القوّة مثل قوّة جبرئيل« و من النّور مثل نور ادم و من الجمال مثل جمال يوسف و من الصّوت ما يداني صوت داود و لو لا« ان ّ داود خطيب اهل الجنّة في الجنّة لأعطاه مثل صوته. گفت چون روز قيامت باشد خداي تعالي [علي را]«12» چندان قوّت دهد كه قوّت جبرئيل و چندان نور«13» كه نور آدم و از جمال مانند جمال«14» [357- ر]

يوسف و از آواز چندان كه نزديك آواز داود بود«15». و اگر نه آنستي كه داود خطيب اهل بهشت است«16» در بهشت چنداني او را آواز دادي«17» كه آواز داود. ----------------------------------- (1). اساس، تب، مت: مذبور، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مر و. (3). تب، وز، آج، لب، مر، لت: ندارد. [.....]

(4). تب، مر: بايستادندي، آج، لت: استادندي. (5). مر ديگر. (6). مر: كشيدندي. (7). مر: خوش. (8). آج، لب، لت: حديث. (9). تب، وز، آج، لب، لت: آنگه گفت، مر: آنگاه گفت. (10). مت عليه السّلام. (11). تب: لو كان. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز، مر افزوده شد، آج، لب، لت: امير المؤمنين علي را. (13). مر دهد. (14). مر: و جمالي چندان كه جمال. (15). مر: و آوازش چنان بود كه نزديك آواز

داود. (16). مت و. (17). تب، وز، آج، لب، مر: او را چنداني. [.....]

صفحه : 196 وَ رُسُلًا، در نصب او خلاف كردند. فرا گفت منصوب است به نزع حرف الجرّ و التقدير أَوحَينا إِلَيك َ كَما أَوحَينا إِلي نُوح ٍ وَ النَّبِيِّين َ«1» چون حرف جر بيفكند«2» فعل به او رسيد او را منصوب بكرد كقوله وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ اي من قومه«3» وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّكاح ِ«4» و المعني علي عقدة النّكاح و زجّاج گفت منصوب است به فعلي كه در ضمن اوحيناست و آن فعل ارسلنا باشد براي آن كه ارسلنا و اوحينا در يك معني باشد كأنّه قال و ارسلنا رسلا، چنان كه گفت: لِلَّذِين َ يُؤلُون َ مِن نِسائِهِم و المعني للّذين يبعدون من نسائهم و يعتزلونهن ّ بالإيلاء«5» و الحلف لأنّه لا يقال الي منه انّما يقال آلي عليه و وجهي دگر آن است كه نصب او به فعلي است مقّدر محذوف كه يدل ّ عليه ما بعده و التّقدير و قصصنا عليك. وَ رُسُلًا قَد قَصَصناهُم عَلَيك َ، چنان كه گفت: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ مَنازِل َ«6» و التّقدير و قدّرنا القمر قدّرناه منازل. قوله: وَ رُسُلًا پيغامبراني را كه بر تو قصّه ايشان بگفتيم و ديگران را كه قصّه ايشان [نگفتيم]«7» اشتقاق قصّه من قص ّ اثره باشد اذا اتّبعه و منه قوله: وَ قالَت لِأُختِه ِ قُصِّيه ِ«8». اي اتّبعي اثره، و در مصحف ابي هست و رسل، وَ كَلَّم َ اللّه ُ مُوسي تَكلِيماً«9»، مصدر براي تأكيد گويند در عقب فعل چنان كه زيدا ضربا«10» و المعني ضربا شديدا وجيعا و معني الاية و كلّم اللّه موسي تكليما شريفا و در آيت، دليل است بر«11» آن كه كلام خداي

محدث است براي آن كه خداي تعالي از«12» كلام كه با موسي گفت بر طور بيش از آن با هيچ پيغمبر«13» نگفت و آن را كه وقت وجود و حدوث او معلوم باشد قديم نبود كه قديم آن بود كه در ازل موجود باشد وجودش را اوّل نباشد و آن كس كه فرق كرد ميان تكليم و كلام به آن كه گفت كلام قديم باشد و تكليم محدّث خباط گفته باشد براي آن كه فرقي كرده باشد نه از ----------------------------------- (1). اساس: و الي رسل با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). مر: بيفكندند. (3). تب، وز، آج، لب، مر، لت و قوله. (4). سوره بقره (2) آيه 235. (5). وز، آج، لب، مت، مر، لت: بايلاء. (6). سوره يس (36) آيه 39. (7). اساس: بگفتيم، با توجه به وز تصحيح شد. (8). سوره قصص (28) آيه 11. (9). سوره نساء (4) آيه 164. (10). تب، آج، لب، مر، لت ضربت. (11). مر: براي. (12). تب، آج، لب، مر، لت: آن. (13). وز، تب: پيغامبر، مر: پيغمبري. صفحه : 197 روي لغت، تكلّم به كلام آن باشد كه سخني گويد و اگر چه او را مخاطبي مخصوص نباشد و كلّم«1» فلانا اذا خاطبه پس كلّم«2» از تكلّم باشد خاص تر و تكلّم عامتر بود عجب از خرد كسي كه روا دارد كه گويد خداي تعالي با موسي عليه السّلام، بر كوه طور در عهد موسي سخن گفت به كلامي قديم چون كلام را تعليق كرد بدين سه چيز از وقت و جاي و شخص و اينكه هر سه پيش از كلام خداي باشند آن

كه در وجود مقدّم بود بر كلام ازين سه چيز محدث باشد و كلام كه پس از آن باشد به مدّتها قديم عجب قولي باشد. قوله: رُسُلًا بدل رسل«3» اوّل است مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ نصب هر دو بر حال است پيغامبراني«4» بشارت دهنده و ترساننده، بشارت دهنده مؤمنان را به ثواب و ترساننده كافران را به عقاب، لِئَلّا يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَي اللّه ِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل ِ، لام غرض راست تا نباشد مردمان را بر خداي حجّتي پس پيغامبران. ابو علي گفت آيت مخصوص است به آنان كه در معلوم چنان باشد كه ايشان را در بعثت انبيا عليهم السّلام لطف است چه اگر پيغامبري«5» بديشان«6» نفرستد كه ايشان را ارشاد كند به مصالح ايشان از عبادت«7» و جز آن ايشان را بر خداي تعالي حجّتي بليغ باشد«8» اينكه دليل فساد قول آن كس كند كه گويد در مقدور لطفي باشد كه اگر خدا«9» با كافر بكند ايمان آرد براي آن كه اگر چنين«10» بودي چون آن لطف نكردي حجّت«11» كافر را بودي بر خداي تعالي فامّا آن كس كه معلوم از حال او آن باشد كه بعثت انبيا او را لطف نباشد خداي را تعالي بر او«12» حجّت باشد به ادلّه عقل و اگر چنان كه او را به ادلّه عقل حجّت نبودي بر او تا«13» پيغامبر«14» نفرستادي اينكه فاسد بودي از دو وجه يكي آن كه ممكن نبودي او را علم به صدق انبيا و صحّت نبوّت ايشان ----------------------------------- (1). وز: كلام. [.....]

(2). تب، آج، لب، لت: كلمه. (3). تب او. (4). آج، لب، مر، لت: پيغمبراني. (5). آج، لب، مر، لت: پيغمبري. (6).

مر: بر ايشان. (7). مر: عبادات. (8). وز، تب، آج، لب، مر، لت و. (9). تب، مر: خداي. (10). آج، لت: چونين. (11). لب: حجتّي. (12). مر: برو/ بر او. (13). آج، لب، مر، لت: ندارد. (14). وز، آج، لب، مر، لت: پيغمبر. صفحه : 198 حاصل كردن الّا پس از آن كه قواعد توحيد و عدل مقرّر كرده بودي«1» و آن جز به ادلّه عقل ممهّد نبود«2». دگر آن كه اگر حجّت نبودي خداي را بر خلقان الّا به بعثت رسل لازم آمدي كه حجّت بر رسول قائم نبودي الّا به رسولي«3» دگر و كلام در رسول او چنان بودي كه كلام در او«4» تا مؤدّي شدي با مالا نهاية له از رسولان، رسولان. اينكه جمله براي آن گفتيم«5» تا بدانند كه بدين آيت استدلال«6» نتوان كردن بر«7» آن كه تكليف نيكو«8» نباشد الّا پس«9» بعثت انبياء، وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً و خداي تعالي هميشه عزيز بوده است- قادر بر انتقام از آن كه در«10» او«11» عاصي شوند و ليكن«12» حكيم است و به وجه فرمايد چنان كه حكمت اقتضا كند چه تعجيل آن كس كند كه از فوت ترسد«13» لكِن ِ اللّه ُ يَشهَدُ لكن را چون تخفيف كنند عمل او باطل شود. گفت لكن خداي تعالي گواهي مي دهد بدان كه«14» فرو فرستاده است به تو از كتاب قرآن و احكام شرع مسلماني أَنزَلَه ُ بِعِلمِه ِ، و به گزاف نفرستاد به علم خود فرستاد به مصالح شما كه مكلّفاني«15» وَ المَلائِكَةُ يَشهَدُون َ، و فرشتگان نيز گواهي«16» دهند و اينكه آيت نيز ردّ بر جهودان فرستاد كه گفتند: ما أَنزَل َ اللّه ُ عَلي بَشَرٍ [357- پ]

مِن

شَي ءٍ«17»، خدا بر هيچ«18» آدمي چيزي نفرستاد. خداي تعالي گفت شما انكار مي كنيد كه خداي«19» كتاب فرستد«20» از آسمان من كه خدايم گواهي مي دهم بر آنچه فرستاده ام، بر رسول خود و فرشتگان با من گواهي مي دهند. وَ كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً، و خداي«21» جل ّ ----------------------------------- (1). مر: باشد. [.....]

(2). وز، تب، آج، لب، لت: نشود. (3). وز، آج، لب، مر، لت: رسول. (4). آج، لب، مر، لت: درو/ در او. (5). مر: گفتم. (6). مر نكنند. (7). مر: براي. (8). تب: نكو. (9). مر: بعد از. (10). مر: آنان كه بر او. (11). اساس: درو/ در او. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت: لكن. (13). لب به تو از كتاب. (14). مر: به آن كه. (15). تب، مر: مكلفانيد. [.....]

(16). وز، تب، آج، لب، لت مي. (17). سوره انعام (6) آيه 91. (18). لب: خداي را هيچ. (21- 19). مر تعالي. (20). آج، لب، مر، لت: فرستاد. صفحه : 199 جلاله در گواهي«1» كفايت است، گواهي فرشتگان نه به آن مي خواهد تا گواهي خدا به آن تمام شود و با، زياده است در بِاللّه ِ، و المعني و كفي اللّه«2» شهيدا و مراد به علم حالت«3» عالمي است چه اگر بر ظاهر حمل كنند لازم آيد كه علم آلت بود در انزال چنان كه يكي از ما گويد كتبت بالقلم و قطعت بالسّكّين و كسرت بالفأس و غير ذلك من الالات و چون محال است كه علم آلت باشد خداي را تعالي در افعال معلوم باشد كه آيت را ظاهري نيست كه اشاعره بدان تمسّك كنند قوله: يَشهَدُ بِما أَنزَل َ إِلَيك َ، خداي تعالي بر

هفت چيز گواهي داد اوّل بر«4» وحدانيّت خود في قوله: شَهِدَ اللّه ُ أَنَّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ«5» دوم«6» بر نبوّت مصطفي«7» صلّي اللّه عليه و اله في قوله: وَ كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً مُحَمَّدٌ رَسُول ُ اللّه ِ«8» و في قوله: قُل كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكُم«9»، و قوله: قُل ِ اللّه ُ شَهِيدٌ بَينِي وَ بَينَكُم«10»، سه ام«11» بر اعمال بندگان في قوله: وَ لا تَعمَلُون َ مِن عَمَل ٍ إِلّا كُنّا عَلَيكُم شُهُوداً إِذ تُفِيضُون َ فِيه ِ«12» و قال: وَ اللّه ُ شَهِيدٌ عَلي ما تَعمَلُون َ«13»، چهارم: بر همه چيز«14» گواهي داد في قوله: أَ وَ لَم يَكف ِ بِرَبِّك َ أَنَّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ«15»، پنجم بر دروغ منافقان گواهي داد: وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«16». ششم: بر شريعت مصطفي«17» گواهي«18» داد«19» درين آيت قُل ِ اللّه ُ شَهِيدٌ بَينِي وَ بَينَكُم«20». هفتم بر صحّت قرآن گواهي«21» داد در اينكه آيت لكِن ِ اللّه ُ يَشهَدُ بِما أَنزَل َ إِلَيك َ أَنزَلَه ُ بِعِلمِه ِ«22». إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، آنان كه كافر شدند و مردمان را منع ----------------------------------- (1). مر دادن. (2). وز، آج، لب: و كفي باللّه. (3). مر: حالتي. (4). آج، لب، لت: به. (5). سوره آل عمران (3) آيه 18. (6). مر: دويم. (7). مر: محمّد (ص). (8). سوره فتح (48) آيه 28، 29. (9). سوره رعد (13) آيه 43. [.....]

(20- 10). سوره انعام (6) آيه 19. (11). تب: سيم. (12). سوره يونس (10) آيه 61. (21- 13). سوره آل عمران (3) آيه 98. (14). آج، لت: چيزي. (15). سوره فصلت (41) آيه 53. (16). سوره منافقون (63) آيه 1. (17). مر صلي اللّه عليه و آله. (18). لت: گواي/ گواهي. (19).

وز، تب، آج، لب، لت في قوله. (22). سوره نساء (4) آيه 166. صفحه : 200 كردند از راه خدا و دين مسلماني به آن كه گفتند: اينكه محمّد نه آن است كه ما نعت و صفت او در كتب خوانده ايم و اينكه«1» شكل و هيأت«2» ندارد و اينكه وقت نيامده است«3» تا مردمان رغبت نكنند«4» به او و با دين او و آن جهودان بودند. قَد ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً، ايشان در كفر و ضلالت«5» و ذهاب از طريق حق دور برفته اند و اينكه بر طريق مبالغت باشد. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا، آنان كه كافر شدند و ظلم كردند هم«6» كافر بودند و هم ظالم تا چنان باشد«7» كه مع كفره قدري ّ. هم جهودانند«8» به خدا و رسول كافر شدند و بر مردمان ظلم كردند. لَم يَكُن ِ اللّه ُ لِيَغفِرَ لَهُم، خداي تعالي ايشان را نيامرزد كه چنين وعده داد كه من كافران را نيامرزم و اينكه لام بيان كردم«9» كه براي تأكيد نفي«10» باشد في قول القايل: ما كنت لافعل كذا، يعني از آنان نه«11» ام كه اينكه كنم. وَ لا لِيَهدِيَهُم طَرِيقاً، و ايشان را هيچ راه ننماييد«12» يعني راه بهشت و ثواب براي آن كه هدايت به راه ايمان سابق شده است بر سبيل عموم جمله مكلّفان را، و روا بود كه مراد آن باشد«13» كه با ايشان لطفي نكند كه عند آن ايمان آرند در مستقبل ايّام بعد«14» آن كه ساليان دراز بر كفر اصرار كردند و به الطاف متقدّم منتفع نشدند. و اينكه بر سبيل عقوبت باشد ايشان را و اينكه را خذلان گويند. إِلّا طَرِيق َ جَهَنَّم َ، مگر راه دوزخ

و ممكن است گفتن كه استثنا متّصل است براي آن كه در ظاهر آيت نفي عموم كرد در باب هدايت طريق، آنگه ره دوزخ را از آن استثنا كرد كه او راهي است از جمله راهها و روا بود كه منقطع گويند براي آن كه غرض آن است كه ايشان را هدايت نكند«15» هيچ چيزي«16» و نفعي و ره دوزخ از آن ----------------------------------- (1). مر، لت: آن. (2). تب: هيبت. (3). آج، لب كه. [.....]

(4). وز، آج، لب: بكنند. (5). مر، لت: ضلال. (6). آج، لب: همه. (7). آج، لب، مر، لت: باشند. (8). مر كه. (9). تب، مر: كرديم. (10). اساس، وز، مت: نبي، با توجه به تب تصحيح شد. (11). مر: نيم. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ننمايد، مت: ننمايند. (13). آج، لب: بود، مر: باشند. (14). مر از. (15). تب، آج، لب، مر، لت به. (16). آج، لب: خيري. صفحه : 201 جمله نباشد. امّا معني هدايت او به ره دوزخ آن باشد كه إمّا«1» خذلان كند و تخليت بر سبيل عقوبت تا كفر آرند و اعمالي كنند كه مستوجب دوزخ شوند و إمّا آن بود كه در قيامت ره بهشت بر ايشان ببندد و به ره دوزخ فرستد ايشان را. خالِدِين َ فِيها أَبَداً، در آنجا يعني در دوزخ مقيم باشند. وَ كان َ ذلِك َ عَلَي اللّه ِ يَسِيراً، و اينكه بر خدا آسان است و متعذّر نيست عقاب ايشان. قوله: يا أَيُّهَا النّاس ُ قَد جاءَكُم ُ الرَّسُول ُ بِالحَق ِّ مِن رَبِّكُم، حق تعالي به اينكه آيت با جمله عرب از مشركان و جهودان و ترسايان بل جمله مكلّفان خطاب كرد كه: عموم

يا أَيُّهَا النّاس ُ، اقتضاء اينكه كند، گفت پيغمبري«2» آمد به شما اي مردمان و از خداي شما كتابي حق و ديني درست آورد. و لام، تعريف عهد است يعني آن حق«3» كه شما و همه جهان طالب آني. فَآمِنُوا خَيراً لَكُم، ايمان آري«4» براي خود تا شما را به افتد«5» خلاف كردند نحويان در نصب خيرا. خليل و سيبويه و جمله بصريان گفتند بر تقدير فعلي باشد محذوف، كه اينكه فعل«6» در كلام هست بر او دليل كند و تقدير آن بود كه فآمنوا و افعلوا من الايمان خيرا لكم، اي فعلا هو خير لكم يعني ايمان آري«7» [و]«8» براي خود خيري كنيد از عمل صالح. و كذلك انتهوا خيرا لكم المعني انتهوا عمّا انتم فيه و افعلوا خيرا لكم. و كسايي گفت: براي تمام كلام است و محصول آن باشد كه اسمي«9» بعد تمام الكلام نصب كنند بر تمييز باشد و اينكه صورت تميز ندارد و مثال اينكه گفت: ليقومن خيرا لك و اينكه صورت تميز ندارد و مثال خود نفس مسأله است. اينكه قول ضعيف است. ----------------------------------- (1). آج، لب: إنّما. [.....]

(2). وز، تب: پيغامبري. (3). مر: خداي. (4). تب، مر، لت: آريد. (5). مر: باشد. (6). آج، لب را. (7). آج، لب، تب، مر، لت: آريد. (8). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج، لب را. صفحه : 202 و ابو عبيد«1» گفت براي آن كه فحواي كلام در هر دو آيت دليل اضمار كان مي كند و تقدير اينكه«2» است فآمنوا يكن خيرا لكم، و انتهوا خيرا لكم، اي، يكن الايمان و الانتهاء و

اينكه قول خيرا لكم قريب است [358- ر]

و قول اوّل هم چنين و وجههاي ضعيف بسيار گفته اند كه ما نياورديم براي آن كه معتمد نيست. وَ إِن تَكفُرُوا فَإِن َّ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و اگر كافر شوي«3» خدا راست آنچه در آسمان و زمين است يعني كفر شما او را زيان ندارد و در ملك او نقصاني نكند. وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً، و خداي تعالي عالم است به احوال شما و حكيم است در معامله با شما. قوله تعالي عزّ و جل ّ:

[سوره النساء (4): آيات 171 تا 176]

[اشاره]

يا أَهل َ الكِتاب ِ لا تَغلُوا فِي دِينِكُم وَ لا تَقُولُوا عَلَي اللّه ِ إِلاَّ الحَق َّ إِنَّمَا المَسِيح ُ عِيسَي ابن ُ مَريَم َ رَسُول ُ اللّه ِ وَ كَلِمَتُه ُ أَلقاها إِلي مَريَم َ وَ رُوح ٌ مِنه ُ فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انتَهُوا خَيراً لَكُم إِنَّمَا اللّه ُ إِله ٌ واحِدٌ سُبحانَه ُ أَن يَكُون َ لَه ُ وَلَدٌ لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ كَفي بِاللّه ِ وَكِيلاً (171) لَن يَستَنكِف َ المَسِيح ُ أَن يَكُون َ عَبداً لِلّه ِ وَ لا المَلائِكَةُ المُقَرَّبُون َ وَ مَن يَستَنكِف عَن عِبادَتِه ِ وَ يَستَكبِر فَسَيَحشُرُهُم إِلَيه ِ جَمِيعاً (172) فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ فَيُوَفِّيهِم أُجُورَهُم وَ يَزِيدُهُم مِن فَضلِه ِ وَ أَمَّا الَّذِين َ استَنكَفُوا وَ استَكبَرُوا فَيُعَذِّبُهُم عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُون َ لَهُم مِن دُون ِ اللّه ِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (173) يا أَيُّهَا النّاس ُ قَد جاءَكُم بُرهان ٌ مِن رَبِّكُم وَ أَنزَلنا إِلَيكُم نُوراً مُبِيناً (174) فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا بِاللّه ِ وَ اعتَصَمُوا بِه ِ فَسَيُدخِلُهُم فِي رَحمَةٍ مِنه ُ وَ فَضل ٍ وَ يَهدِيهِم إِلَيه ِ صِراطاً مُستَقِيماً (175) يَستَفتُونَك َ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِي الكَلالَةِ إِن ِ امرُؤٌ هَلَك َ لَيس َ لَه ُ وَلَدٌ وَ لَه ُ أُخت ٌ فَلَها نِصف ُ ما تَرَك َ

وَ هُوَ يَرِثُها إِن لَم يَكُن لَها وَلَدٌ فَإِن كانَتَا اثنَتَين ِ فَلَهُمَا الثُّلُثان ِ مِمّا تَرَك َ وَ إِن كانُوا إِخوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (176)

[ترجمه]

اي خداوندان كتاب از اندازه«4» مگذريد در دينتان و مگويي«5» بر خداي جز راستي«6» مسيح عيسي پسر مريم و سخن اوست بينداخت«7» او را به مريم و روحي از او«8» بگرويد به خدا و پيغامبرانش و مگوئيد«9» سه است باز ايستي«10» تا به بود شما را خداي يك خدا است منزه«11» است از آن كه او را فرزند باشد او راست«12» آنچه«13» در آسمانهاست و در زمين و بس«14» است خداي و كيل«15». ننگ ندارد عيسي كه باشد ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر: ابو عبيده. (2). مر: آن. (3). تب، مر: شويد. (4). آج، لب: حدّ. (5). مگويي/ مگوييد. (6). آج، لب، به درستي كه، لت: كه. [.....]

(7). آج، لب: بيفكند. (8). ازو/ از او. (9). آج، لب خداي. (10). تب، آج: ايستيد، لت: استيد، لب: ايستد. (11). آج، لب: پاكا. (12). آج، لب: مرور است. (13). آنچ/ آنچه. (14). آج، لب: پسنده. (15). آج، لب: كاردان. صفحه : 203 بنده خداي و نه فرشتگان نزديك به عرش خداي و هر كه ننگ دارد از عبادت او و استكبار«1» كند حشر«2» كند ايشان [را]«3» با خود جمله. «4» آنان كه ايمان آرند«5» و كار نكو كنند«6» تمام بدهد ايشان را مزدشان و بيفزايدشان«7» از رحمت خود امّا آنان كه ننگ دارند و تكبّر كنند عذاب كند ايشان را عذابي سخت«8» و نيابند خود را بجز

خداي ياري و ياوري. اي مردمان آمد به شما حجّتي«9» از خداتان و بفرستاديم به شما«10» نوري روشن. «11» امّا آنان كه ايمان آرند به خداي و پناه دهند«12» به او در برد ايشان را در رحمتي از او«13» و نعمتي و ره«14» نمايد ايشان را به خود راهي راست. فتوي مي پرسند«15» بگو كه خداي فتوي مي كند«16» شما را در برادران اگر مردي هلاك شود و نباشد او را فرزند و او را خواهري بود او را بود نيمه آنچه رها كند و او ميراث گيرد«17» از او اگر نباشد او را«18» فرزندي و اگر ----------------------------------- (1). آج، لب: گردنكشي. (2). آج، لب: بر انگيزد. (3). اساس: ندارد از تب افزوده شد. (4). آج، لب امّا. (5). آج، لب: آوردند. [.....]

(6). آج، لب: كردند. (7). آج، لب: مر ايشان. (8). آج، لب: دردناك. (9). آج، لب رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم. (10). وز مستقيما. (11). آج، لب پس. (12). آج، لب: چنگ در زدند. (13). ازو/ از او. (14). آج، لب: راه. (15). تب: مي كند، آج، لب: مي خواهند. (16). آج، لب: مي دهد. (17). آج، لب: برد. (18). آج، لب: مر آن. صفحه : 204 دو باشد ايشان را چهار دانگ باشد«1» از آنچه رها كرده بود و اگر باشد«2» برادراني مردان و زنان مرد«3» را مانند بهره دو زن«4» بيان مي كند خداي براي شما تا گمراه نشويد و خداي به همه چيز داناست. قوله: يا أَهل َ الكِتاب ِ- حق تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با اهل كتاب«5» از جهودان و ترسايان و نهي كرد ايشان را از آن كه در دين

و ملّت خود غلوّ كنند و آن مجاوزت حدّ«6» باشد و غالي گفتند آنان را كه در حق ّ امير المؤمنين علي«7» چيزي«8» گفتند كه به او لايق نبود و اصل او من غلت القدر تغلي غليا و غليانا و غلا السّعر يغلو غلاء و غلا الرّجل في الشّي ء غلوّا وَ لا تَقُولُوا عَلَي اللّه ِ إِلَّا الحَق َّ«9»، و بر خداي تعالي جز حق مگويي«10». بعضي مفسّران گفتند آيت در ضروب و اصناف ترسايان آمد و ايشان نسطوريان اند«11» و مار«12» يعقوبيان و ملكائيان و مرقوسيان و ترسايان نجران، چه«13» مار يعقوبيان گفتند عيسي خداست، نسطوريان گفتند عيسي پسر خداست و مرقوسيان گفتند «ثالث ثلاثة» يعني بر خداي تعالي اينكه محالات و ناسزا مگوي«14» إِنَّمَا المَسِيح ُ عِيسَي ابن ُ مَريَم َ، و اختلاف احوال در مسيح بگفتيم بعضي گفتند فعيل است به معني مفعول يعني ممسوح من الذّنوب معصوم و بعضي دگر گفتند: لأنّه ولد ممسوحا بالدّهن از مادر بزاد به«15» روغن اندوده و گفتند لأنّه ولد مختونا و قيل لأنّه كان ممسوح الخلق اي ممشوقه و قيل لأنّه كان ممسوح القدمين، و گفته اند لكثرة مساحته الارض و سياحته فيها از آن كه در زمين بسيار رفتي چون زمين پيماي بود و بر اينكه قول ----------------------------------- (1). آج، لب: رسد. [.....]

(2). لت: باشند. (3). آج، لب: نرينه. (4). آج، لب: مادينه. (5). اساس: يا أَهل َ الكِتاب ِ با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مر: از حد. (7). آج، لب عليه السّلام. (8). آج، لب مي. (9). سوره اعراف (7) آيه 169. (10). تب، مر: مگوييد، لت: مگوئيد. (11). وز، لب، لت: فسطوريان، مت: قسطوريان. (12).

آج، لب، مر، لت: ندارد. (13). وز، آج، لب، مر: بجز آنچه. (14). تب، آج، لب، لت: مگوييد. (15). مر: ندارد. [.....]

صفحه : 205 فعيل به معني فاعل باشد. حق تعالي گفت او رسول خداست و ابو عبيد«1» گفت اينكه لفظ عبراني است تازي نيست و درست آن است كه تازي است و ابراهيم گفت مسيح صدّيق باشد و امّا دجّال را«2» براي آن مسيح خوانند«3» لأنّه ممسوح العين اليمني. قوله و كلمته گفتند مراد به كلمه رسالت است يعني رسول خداي كه از او گويد و گفتند مراد به كلمه آن كلام است كه فرشتگان او را به آن بشارت دادند في قوله: إِن َّ اللّه َ يُبَشِّرُك ِ بِكَلِمَةٍ«4» اي ببشارة منه. و حسن و قتاده گفتند مراد آن است كه خلق او عند كلمه كن بود خداي تعالي گفت كن بباش«5» ببود جبّائي گفت كلمه در حق ّ او مجاز است مراد آن است كه به او هم چنان راه يابند كه«6» به كلمه و براي آنش روح خواند كه به او زنده باشند چنان كه به روح أَلقاها إِلي مَريَم َ گفتند معني القا اينكه جا آن است كه خداي تعالي با او گفت و اعلام كرد او را چنان كه يكي از ما گويد القيت اليه كلمة كلمتي به او انداختم يعني اعلام كردم او را و بعضي دگر گفتند معني القا خلق است اينكه جا يعني خلقه في رحمه. وَ رُوح ٌ مِنه ُ، در او چند قول گفتند قولي آن است [كه]«7» مراد آن نفخ است كه جبرئيل عليه السّلام به فرمان خداي در او دميد و روح و ريح به يك معني باشد.

قال ذو الرّمّة في وصف نار امر بالنّفخ فيها: فلمّا بدت كفّنتها«8» و هي طفلة بطلساء«9» لم تكمل ذراعا و لا شبرا فقلت له ارفعها اليك و احيها بروحك و افتنها لها فتنة قدرا«10» و ظاهر لها من يابس السّحب«11» و استعن عليها الصّبار و اجعل يديك لها سترا ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر، مت: ابو عبيده. (2). لت از. (3). مر: گويند. (4). سوره آل عمران (3) آيه 45. (5). مر: بباشد، مت: بباش بود. (6). كي/ كه. (7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). اساس، مر، مت: كفّيتها، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مر: بطلنا. (10). ضبط اينكه كلمه در وز و تب: «قدرا» است. (11). لت: السّحت، چاپ شعراني: العشب. صفحه : 206 و بعضي دگر گفتند مراد به روح رحمت است، يعني و رحمة منه. بعضي دگر گفتند كه«1» خداي تعالي او را بيافريد نه از آب بل«2» از باد، و زنده آفريد. او«3» نطفه نبود و آنگه علقه و آنگه مضغه و آنگه عظام. بل خداي تعالي او را خلقي تمام بيافريد«4» از اوّل با روح. و بعضي دگر گفتند براي آن روح خواند او را كه خداي تعالي بر دست او احياء موتي كردي پس دست و دم او به آنچه رسيدي بر اينكه وجه زنده شدي و التّقدير: و كلمته و كلمة اللّه و روحه. و رفع هر دو بر خبر مبتداي محذوف باشد. و گفته اند روح اينكه جا جبرئيل است و او معطوف است بر ضمير«5» نام«6» خداي تعالي، يعني القاها اللّه الي

مريم و جبرئيل منه اي من امره و قبله. فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ، امر است از خداي تعالي به ايمان به خداي تعالي و پيغامبرانش جمله مكلّفان را. وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ، نهي است ترسايان را و جز ايشان را از آن كه با خداي انباز«7» گيرند. گفت: سه مگويي چنان كه بعضي ترسايان گفتند اله واحد و ثلثة اقانيم، يك خداي و سه اقنوم: اقنوم اب و اقنوم إبن و اقنوم روح القدس. آنگه گفتند سه بودند متّحد شدند. يكي شدند و اينكه نامعقول باشد كه سه ذات يكي شود. و رفع «ثلاثة» بر خبر مبتداي محذوف باشد، اي و لا تقولوا هو ثلاثة. و مثله قوله: سَيَقُولُون َ ثَلاثَةٌ، اي هم ثلاثة. انتَهُوا خَيراً لَكُم، باز ايستي«8» از اينكه و امثال اينكه كه شما را بهتر باشد«9». وجه نصب او در آيت مقدّم بگفتيم. إِنَّمَا اللّه ُ إِله ٌ واحِدٌ، بر حقيقت خداي يكي است«10». و إِنَّمَا براي اثبات چيز باشد و نفي ما سواه، و معني آن است كه: لا إِله َ إِلّا هُوَ، و بيان كرديم كه اله معبود باشد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مراد آن است كه. (2). اساس: نه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، مر: بلكه. (3). مر، آن، لت: او را. [.....]

(4). همه نسخه بدلها، بجز مت: آفريد. (5). اساس و مت منير، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و معني جمله زائد تشخيص داده شد. (6). آج، لب با. (7). اساس، وز، مت: بنا گيرند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). تب، مر: ايستيد. (9). همه نسخه بدلها و.

(10). مر: بود است. صفحه : 207 من الالهة و هي العبادة فعال باشد [359- ر]

بمعني مفعول، كالكتاب و الحساب، سُبحانَه ُ أَن يَكُون َ لَه ُ وَلَدٌ، منزّه است«1» [خداي تعالي]«2» از آن كه او را فرزند باشد براي آن كه نه حقيقتش بر او روا باشد نه مجازش. براي آن كه فرزند آن را باشد كه جسم بود و فرزند او از آب او آفريده بود و كس را بفرزند نگيرد كه او خداي است كه هر چه در آسمان و زمين او راست. و «أن» مع الفعل، فرّاء گفت در موضع نصب است، و كسايي گفت در موضع جرّ. يعني من أن يكون او عن ان يكون له ولد. وَ كَفي بِاللّه ِ وَكِيلًا، و خداي بس است تكفّل كننده به آنچه خلقان را حاجت باشد. قوله: لَن يَستَنكِف َ المَسِيح ُ، ننگ ندارد مسيح«3» كه عيسي مريم است از آن كه بنده خداي باشد، يقال: نكفت عن هذا«4» و استنكفت أنفت. و اصل او، من نكفت الدّمع اذا نحّيته بإصبعك عن خدّك. قال الشّاعر: فبانوا فلولا ما تذكّر منهم من الخلف لم ينكف لعينيك مدمع معني استنكاف انقباض و امتناع باشد و استكبار. گفت: عيسي ننگ ندارد و امتناع نكند از آن كه بنده خداي باشد و نه نيز فرشتگان مقرّب. امّا استدلال آنان كه گفتند فرشتگان بهترند از پيغمبران به اينكه آيت و آنگه گفتند نيكو نباشد اگر كسي گويد: لا يستنكف الامير ان يركب الي ّ و لا الحارس و انّما يقال لا يستنكف الوزير ان يركب الي ّ و لا«5» الامير عطف بر اينكه جمله نكو نباشد، الّا كه عطف اعلي كنند بر ادون و

بر عكس نكو نباشد، صحيح نيست براي چند وجه را: يكي آن كه اينكه خطاب با آنان است كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه فرشتگان«6» بهتر از پيغامبران باشند پس حق تعالي بر حسب اعتقاد ايشان به«7» ايشان خطاب كرد و وجهي ديگر آن است كه گوييم ما اگر چه گفتيم پيغمبران از فرشتگان«8» بهتراند نگفتيم كه چندان تفاوت ----------------------------------- (1). مر: بود است. (2). اساس: ندارد، به قياس با ساير نسخه بدلها از وز افزوده شد. (3). مر را. (4). لت: كذا. (5). اساس، مت: الي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). تب فريشتگان، لت: فرشته ها. (7). مر، لت: با. [.....]

(8). اساس، مت: شما، لت: فرشته ها، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 208 است ميان ايشان كه ميان امير و پاسبان تا مثال چنان آرند كه در سؤال آرند«1» و انّما مثال مسأله چنان باشد كه دو كس باشند از امرا كه يكي را بر يكي«2» تفاوت بسيار نباشد آنگه گويند: لا يستنكف الامير الفلاني ّ ان يفعل كذا و لا الامير الفلاني ّ و اگر چه آن كه دوم«3» بار گويد او را فروتر بود از اوّل بمرتبه و لكن به اندكي«4». جواب سه ام«5» از اينكه آن است كه ما نگوييم كه عيسي عليه السّلام و نه هيچ پيغامبر بهتر بود از همه فرشتگان«6» جمله و انّما گفتيم هر يكي از پيغمبران بهترند از هر يك از«7» فرشتگان آنگه گفت: وَ مَن يَستَنكِف عَن عِبادَتِه ِ، و هر كس كه استنكاف و استكبار كند و ترفّع نمايد از عبادت او فَسَيَحشُرُهُم إِلَيه ِ جَمِيعاً، او

جمله را حشر كند بر خود يعني خداي تعالي همه را جمع كند در جايي كه در آن جاي كس را حكمي نباشد مگر خداي را عزّ و جل ّ، چنان كه گويند: امر فلان الي فلان القاضي، يعني لا يملكه غيره و مورد آيت تهديد و وعيد است چنان كه گفت: إِلَيه ِ تُحشَرُون َ«8»، وَ إِلَيه ِ يُرجَعُون َ«9»، وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ«10». فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، گفت: مرجع و محشر و مجمع خلقان از مؤمن و كافر و مطيع و عاصي با من است من«11» هر يك را بر وفق عمل خود مكافات كنم آنان كه مؤمنان باشند و عمل صالح و كار نيكو«12» كرده باشند«13» فَيُوَفِّيهِم مزد تمام دهم«14» ايشان را مزدشان و توفّيه مزد تمام به دادن باشد. و توفّي تمام بستدن باشد و نيز ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مت: آورد. (2). لت: يكي را به يكي، مر: يكي از يكي. (3). مر: دويم. (4). لب: به اندك. (5). تب، مت، مر: سيم، آج، لب: سيوم. (6). تب، مر: فريشتگان، لت: فرشته ها. (7). اساس، وز، مت: او، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). سوره بقره (2) آيه 203. (9). سوره آل عمران (3) آيه 83. (10). سوره آل عمران (3) آيه 109، سوره انفال (8) آيه 44، سوره حج (22) آيه 76، سوره فاطر (35) آيه 4، سوره حديد (57) آيه 5. (11). مر: بر. (12). مر: نيكوا. (13). اساس: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(14). مر: دهيم، لت: دهد. صفحه : 209 بر سري بيرون استحقاق دگر

فضل كنم بر سبيل تفضّل«1» و امّا آنان كه استنكاف و استكبار كرده باشند از عبادت من ايشان را عذابي كنم مولم درد رساننده و ايشان بدون من ياري و ياوري و پناهي نيابند«2» كه ايشان را از من حمايت كند. آنگه«3» خطاب كرد عامّه مكلّفان را گفت. يا أَيُّهَا النّاس ُ، اي مردمان به شما آمد از خدايتان برهاني«4» و حجّتي يعني رسول ما عليه السّلام«5»، يعني صاحب برهاني و صاحب معجزه«6» و با او كتابي فرستاديم«7» راه نماينده بيان كننده كه نوري است يعني بمثابه نور«8» است در باب هدايت و در آيت دليل است بر آن كه قرآن محدث است كه خداي آن را منزل«9» خواند و انزال نقل باشد از جهت علو به جهت سفل و اينكه از صفات محدّثان باشد آنگه وعده داد مؤمنان را و اهل طاعت را گفت: امّا آنان كه ايمان آرند به خداي تعالي و به فرمانهاي او دست در آويزند و طاعت و عبادت او دست آويز خود كنند ايشان را در رحمت و فضل و نعمت خود برد و ايشان را هدايت دهد بر«10» ره راست يعني به«11» ره بهشت. براي آن كه در جايي جزا و مكافات نهاد و روا بود كه مراد الطافي باشد كه ايشان را به ايمان و تصديق نزديك بكند«12» من بفضل خود آن الطاف، با ايشان بكنم. قوله: يَستَفتُونَك َ، جابر عبد اللّه انصاري«13» گفت آيت در مدينه آمد و إبن سيرين گفت آيت در راهروي آمد كه رسول- عليه السّلام- آن جا مي گذشت در سبب نزولش خلاف كردند سعيد بن المسيّب گفت عمر خطّاب از رسول- عليه السّلام- پرسيد

كه كلاله چه باشد خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و جابر بن عبد اللّه انصاري گفت آيت در من آمد كه من بيمار شدم«14». رسول ----------------------------------- (1). مر: تفضيل. (2). اساس، وز، مت: نيارند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). تب: آنگاه. (4). مر: برهان. (5). مر گفت. (6). مر: معجزي. (7). آج، لب، لت: فرستاده ايم. (8). مر: نوري. (9). اساس، مت: مثل، با توجّه به فحواي عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). لت: به. (11). مر: بر. (12). مر، لت گفت. (13). تب: جابر بن عبد اللّه انصاري. [.....]

(14). مر: بودم. صفحه : 210 - عليه السّلام- به عيادت من آمد و ساعتي بنشست و پاره آب بخواست و بر روي [367- 1]

من ريخت من گفتم يا رسول اللّه چه فرمايي كه من با مال خود كنم«1» مرا نه خواهر«2» است و فرزند هيچ ندارم، و رسول- عليه السّلام- مرا هيچ جواب نداد. برخاست«3» و بيرون شد دگر نوبت باز آمد و گفت يا جابر تو را از اينكه بيماري مرگ نباشد و خداي تعالي در حق ّ«4» تو و خواهران«5» تو آيتي«6» بفرستاد و ايشان را چهار دانگ نصيب كرد. قتاده گفت صحابه رسول را همّت در كلاله بودي و از آن پرسيدندي خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ يَستَفتُونَك َ، از تو«7» فتوا مي پرسند اي محمّد در باب كلاله بگو كه خداي فتوي مي كند و اختلاف علما در كلاله بگفتيم پيش ازين إِن ِ امرُؤٌ هَلَك َ، اگر مردي بميرد لَيس َ لَه ُ وَلَدٌ و او را فرزند نباشد نرينه و مادينه، وَ لَه ُ

أُخت ٌ و او را خواهري باشد از مادر و پدر يا از پدر تنها نيمه مال او را باشد و به نزديك ما باقي«8» رد كنند با«9» او به آيت اولي«10» الارحام اگر عصبه باشند و اگر نه و جمله فقها گفتند باقي عصبه را باشد اگر مرد را عصبه نباشد و عصبه عم باشد و پسران عم و پسران برادر آنگه فقها را دو قول است بيشتر فقها گفتند: رد بايد كردن هم«11» با خواهر و مذهب شافعي و جماعتي فقها آن است كه نيمه باقي بيت المال را باشد جمله مسلمانان را و اگر چنان باشد كه متوفّي اينكه«12» خواهر باشد و برادري را«13» رها كند مادري و پدري يا پدري جمله مال او را باشد بلا خلاف چون فرزند نباشد نرينه و مادينه اگر اينكه زن كه فرمان يابد«14» فرزندي دارد نرينه جمله مال فرزند را باشد بلا خلاف و برادر را چيزي نرسد«15» و اگر فرزند دختر باشد نيمه دختر را باشد بتسميه و باقي رد بود با او به نزديك ما و به ----------------------------------- (1). مر: كنيم. (2). مر: خويش. (3). تب، لب، مر: خواست. (4). مر، لت: باب. (5). مر: خواهرت. (6). مر چند. (7). مر بر. (8). تب را. (9). آج، لب، مر: به. (10). مر: اولو. (11). مر: همه. (12). مر: يك. (13). مر نيز. [.....]

(14). مر: فرمان يافته. (15). مر: هيچ نباشد. صفحه : 211 نزديك فقها نيمه«1» مال دختر را باشد و نيمه«2» مال برادر را و اگر برادر«3» نبود عصبه را و اگر عصبه نبود بر آن دو قول كه

گفتيم آنان كه به رد گويند با دختر دهند و آنان كه به رد نگويند بيت المال را باشد و دليل ما ظاهر قوله: إِن لَم يَكُن لَها وَلَدٌ، و دختر ولد باشد به اتّفاق اهل لغت. و آن كس كه گويد ولد فرزند نرينه باشد دون مادينه«4» كرده باشد و اگر گويد مراد«5» در آيت تخصيص كرده باشد بي دليل. دگر آن كه خداي تعالي گفت: يُوصِيكُم ُ اللّه ُ فِي أَولادِكُم لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ«6»، دگر آن كه گفت: وَ لِأَبَوَيه ِ لِكُل ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس ُ [مِمّا تَرَك َ]«7» فَإِن«16» كانُوا إِخوَةً رِجالًا وَ نِساءً، يعني اگر وارثان جماعتي باشند از برادران«4» و خواهران نصيب ايشان فَلِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ باشد، اگر«5» مادري و پدري باشند يا پدري«6»، اگر مادري باشند برادر و خواهر به يك جاي راست گيرند اگر برادران پدري و مادري باشند و خواهران پدري، جمله مال برادران را باشد بلا خلاف و خواهران چيزي نگيرند. و اگر خواهران مادري و پدري باشند و برادران پدري، بنزديك ما تركه خواهران را باشد دون برادران، براي آن كه ايشان دو نسب«7» دارند با متوفّي. و بنزديك فقها چهار دانگ خواهران را باشد بتسميه و دو دانگ برادران را براي تعصيب، و سهام شوهر و زن با اينان ثابت باشد اگر شوهر بود نيمه مال و اگر زن بود ربع مال. قوله: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا، خداي بيان مي كند براي شما تا گمراه نشوي، و اينكه را تأويل از دو وجه باشد: يكي آن كه لام غرض تقدير كنند و حرف نفي براي دلالت كلام و فحوي بر او، و تقدير«8» آن است كه: لئلّا

تضلّوا. و مثله قوله: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«9»، [و المعني، لئلّا تميد بكم]«10» و قوله: أَن تَقُولُوا يَوم َ القِيامَةِ إِنّا كُنّا عَن هذا غافِلِين َ«11» اي لئلّا تقولوا«12». و وجه دوم«13» در تأويل آيت آن ----------------------------------- (1). آج، لب: به او. (2). آج، لب: تمام. (3). اساس يك سطر افتادگي دارد، از وز آورده شد. (4). وز: برادر. (5). آج، لب، مر چه. (6). وز، آج، تب، مر، لت و. (7). مر: نسبت. (8). لت: تفسير. (9). سوره نحل (16) آيه 15. (10). اساس: ندارد، با توجه به ضبط همه نسخه بدلها و فحواي عبارت افزوده شد. وز و در آيه ديگر معني لكم. [.....]

(11). سوره اعراف (7) آيه 172. (12). اساس و مت: يقوموا، با توجّه به تب و فحواي آيه تصحيح شد. (13). لت: سيم. صفحه : 213 بود كه يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم، اي صيانة لكم. أَن تَضِلُّوا«1»، بيان مي كند خداي تعالي [360- ر]

براي شما تا صيانت كرده باشد شما را از آن كه گمراه شوي. و كذلك في قوله: أَن تَمِيدَ بِكُم، يعني حفظا من ان تميد بكم. و در آيت ديگر منعا لكم أَن تَقُولُوا يَوم َ القِيامَةِ«2» هذا القول. و نهاد كلام و فحواي خطاب«3» بر يكي از اينكه دو وجه دليل مي كند تا معني مستقيم شود و الّا معني تباه شود، اگر از اينكه دو وجه وجهي تقدير كنند«4» و«5» كلام متناقض شود چه بيان براي رشاد و نفي ضلال كنند نه براي ضلال. و كوه بر زمين براي آن نهاد تا نچسپد«6»، نه براي آن تا مايل شود و بخسبد«7» و آيت ديگر همچنين.

وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ، و خداي تعالي عالم است به همه چيزي«8» از مصالح بندگانش تا در عبادت ايشان و احكام«9» شرع آن فرمايد ايشان را كه به صلاح نزديك شوند و از فساد دور شوند. و اللّه يوفّقنا لما يحب ّ و يرضي. ----------------------------------- (1). تب او كونوا. آج، لب، لت او مخافة ان تضلّوا، علي سبيل التوسّع. مر او مخافة لكم ان تضلّوا علي سبيل التوسّع. (2). سوره اعراف (7) آيه 172. (3). مر: كلام. (4). تب، آج، لب، مر، لت: نكنند. (5). مر: ندارد. (6). وز، لب، مت، لت: بخسبد، تب، آج، مر: نجنبد. (7). تب، آج، مر: نجنبد. (8). آج، لب: چيز. (9). مر: حكم. صفحه : 214 سورة المائدة مدني است در«1» قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده، و جعفر بن مبشّر«2» گفت: مدني است مگر يك آيت كه در حجّة الوداع آمد و هي قوله: اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم و در اخبار اهل البيت هم چنين«3» آمد«4» و بنزديك ما آيت ديگر در اينكه سورت در حجّة الوداع آمد به جاي«5» كه آن را غدير خم گويند در اخبار ما و اخبار مخالفان«6» ما از اصحاب الحديث و اصحاب الرّأي و هي قوله: يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ«7»- الاية. و عدد آيات او صد و بيست و يك است در كوفي [و بيست و دو در مدني]«8» و بيست و سه در بصري و عدد كلماتش دو هزار و هشتصد و چهار كلمت است و حروفش يازده هزار و نهصد و سي حرف است و در خبر مي آيد كه رسول- عليه السّلام- در

خطبه حجّة الوداع اينكه سورت«9» بخواند و آنگه گفت: يا ايّها النّاس ان ّ سورة المائدة من آخر القران نزولا فاحلّوا حلالها و حرّموا حرامها ، گفت: سورة المائده آخر سورتي است«10» از قرآن انزله«11» بود حلالش حلال داري و حرامش حرام داري«12» عبد اللّه عمر روايت كرد كه چون اينكه سورت بر رسول- عليه السّلام- فرود آمد، رسول- عليه السّلام بر راحله بود شتر در زير او ضعيف شد چنان كه«13» رسول- عليه السّلام- از راحله فرود آمد. ابو امامه روايت كرد از ابي ّ كعب كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر ----------------------------------- (1). مر: از. (2). مر: بشير. [.....]

(3). تب، آج، لب: همچنين. (4). آج، لب: آمده. (5). تب، لت: جايي. (6). مر: مخالفين. (7). سوره مائده (5) آيه 67. (8). اساس، مت: ندارد، از وز افزوده شد. (9). مر را. (10). تب، مر كه. (11). مر: انزال. (12). تب، مر: داريد. (13). مر طاقت نگرفت. صفحه : 215 كه او سورة المائدة بخواند خداي تعالي به عدد هر جهودي و ترسايي كه در دار دنيا«1» دم زده باشد ده حسنتش بنويسد و ده سيئتش بسترد و ده درجه اش ترفيع كند«2». قوله تعالي عزّ و جل ّ:

[سوره المائدة (5): آيات 1 تا 5]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَوفُوا بِالعُقُودِ أُحِلَّت لَكُم بَهِيمَةُ الأَنعام ِ إِلاّ ما يُتلي عَلَيكُم غَيرَ مُحِلِّي الصَّيدِ وَ أَنتُم حُرُم ٌ إِن َّ اللّه َ يَحكُم ُ ما يُرِيدُ (1) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه ِ وَ لا الشَّهرَ الحَرام َ وَ لا الهَدي َ وَ لا القَلائِدَ وَ لا آمِّين َ البَيت َ الحَرام َ يَبتَغُون َ فَضلاً مِن رَبِّهِم وَ رِضواناً وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا وَ

لا يَجرِمَنَّكُم شَنَآن ُ قَوم ٍ أَن صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ أَن تَعتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَي البِرِّ وَ التَّقوي وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي الإِثم ِ وَ العُدوان ِ وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ (2) حُرِّمَت عَلَيكُم ُ المَيتَةُ وَ الدَّم ُ وَ لَحم ُ الخِنزِيرِ وَ ما أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ وَ المُنخَنِقَةُ وَ المَوقُوذَةُ وَ المُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَل َ السَّبُع ُ إِلاّ ما ذَكَّيتُم وَ ما ذُبِح َ عَلَي النُّصُب ِ وَ أَن تَستَقسِمُوا بِالأَزلام ِ ذلِكُم فِسق ٌ اليَوم َ يَئِس َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن دِينِكُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَون ِ اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي وَ رَضِيت ُ لَكُم ُ الإِسلام َ دِيناً فَمَن ِ اضطُرَّ فِي مَخمَصَةٍ غَيرَ مُتَجانِف ٍ لِإِثم ٍ فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (3) يَسئَلُونَك َ ما ذا أُحِل َّ لَهُم قُل أُحِل َّ لَكُم ُ الطَّيِّبات ُ وَ ما عَلَّمتُم مِن َ الجَوارِح ِ مُكَلِّبِين َ تُعَلِّمُونَهُن َّ مِمّا عَلَّمَكُم ُ اللّه ُ فَكُلُوا مِمّا أَمسَكن َ عَلَيكُم وَ اذكُرُوا اسم َ اللّه ِ عَلَيه ِ وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ (4) اليَوم َ أُحِل َّ لَكُم ُ الطَّيِّبات ُ وَ طَعام ُ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ حِل ٌّ لَكُم وَ طَعامُكُم حِل ٌّ لَهُم وَ المُحصَنات ُ مِن َ المُؤمِنات ِ وَ المُحصَنات ُ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ مِن قَبلِكُم إِذا آتَيتُمُوهُن َّ أُجُورَهُن َّ مُحصِنِين َ غَيرَ مُسافِحِين َ وَ لا مُتَّخِذِي أَخدان ٍ وَ مَن يَكفُر بِالإِيمان ِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُه ُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِن َ الخاسِرِين َ (5)

[ترجمه]

[به نام خداي بخشاينده مهربان]«3» اي آنان كه ايمان آورده ايد. وفا كنيد به عهدها، حلال كردند شما را بهيمت چهار پايان مگر آنچه خوانند بر شما جز حلال دارنده صيد و شما محرم باشيد كه خداي حكم كند آنچه خواهد. اي آنان كه ايمان آورده ايد«4» حلال مداريد مناسك خداي و نه ماه حرام و نه هدي خانه خداي و نه

آنچه آن را تقليد كرده باشيد و نه قصد كننده خانه كعبه را كه طلب مي كنند از نعمتي از خدايشان و خشنودي، و چون حلال شويد صيد كنيد به بزه نيارد«5» شما را دشمني گروهي«6» براي آن كه بازداشتند شما را از مسجد حرام كه عدوان و ظلم كنيد و ياري دهيد بر نيكويي و پرهيزكاري و ياري ندهيد يكديگر را بر ----------------------------------- (1). مر: اسلام. (2). تب: رفيع كند، مر: رفيع گرداند. (3). اساس و وز ترجمه ندارد، از تب افزوده شد. [.....]

(4). اساس، وز، تب، مر: آورده اند. با توجه به سياق عبارت فارسي و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس و مت: بنه يار و، وز: ننه يا رداء، تب: بنه يا رداء، آج، لب: بايد كه كسب نكند، با توجّه به ضبط لت تصحيح شد. (6). اساس و مت: كردي، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 216 بزه و ظلم، بترسيد از خداي كه خداي سخت عقوبت است. [360- پ]

حرام بكردند بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام جز خداي برند بر آن و گلو گرفته و به چوب كشته و آن كه از كوه بيندازند و آن كه به سر و زدن«1» كشته شود و آنچه نيم خورده دد«2» باشد الّا آنچه بكشته باشند«3» [و آنچه بكشند]«4» بر سنگهايتان و آنچه ببخشيد به تيرهاي«5» قمار كه آن فسق است. امروز نا اميد شدند آنان كه كافر شدند از دين شما، مترسيد از ايشان و بترسيد از من«6». امروز تمام كردم براي شما دينتان و تمام

كردم بر شما نعمت من و پسنديدم براي شما مسلماني دين را، هر كه را ضرورت باشد در گرسنگي جز باز چسبيده«7» با بزه كه خداي آمرزنده و بخشاينده«8». مي پرسند تو را«9» كه چه حلال كردند ايشان را! بگو حلال كنند«10» شما را پاكها و آموخته باشيد«11» از سگان صيدي سگبانان، آموزيد ايشان را از آنچه آموخته است خداي«12»، بخوريد از آنچه بگيرند«13» بر شما و بگوييد نام خداي بر او و بترسيد از خداي كه خداي زود شمار است. ----------------------------------- (1). اساس و مت: به سر زدن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز، تب: دده. (3). لت: بكشند. (4). اساس: ندارد، از لت افزوده شد به قرينه عربي. (5). لت: به نيزه هاي (6). اساس و مت: از او، با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب: نه ميل كننده، لت: جز برگرديده. (8). تب، لت است. (9). همه نسخه بدلها: از تو. (10). وز، تب، لت: كردند. (11). آج، لب: آموزانيده باشند. [.....]

(12). وز: آموخته خداي، تب، لت: شما را خداي. (13). آج، لب: نگاه دارند. صفحه : 217 امروز حلال كردند شما را پاكها و طعام آنان كه ايشان را كتاب دادند حلال است شما را و طعام شما حلال است ايشان را و زنان آزاد«1» از زنان مؤمن و زنان آزاد«2» و پارسا از آنان كه دادند ايشان را كتاب از پيش ايشان، چون بدهيد ايشان را مهرهايشان نكاح كننده جز زنا كننده و نه گيرنده دوستان«3» و هر كه كافر شود به ايمان ضايع باشد كار او و او در سراي

باز پسين از زيانكاران باشد. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَوفُوا بِالعُقُودِ، خداي تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با جمله مسلمانان و آنچه بيرون از مسلمانان«4» از جمله كافران هم داخل اند در اينكه تكليف [به]«5» دليلي ديگر، أَوفُوا بِالعُقُودِ، خداي تعالي فرمود مكلّفان را كه وفا كنند«6» به عهدها«7». و في بعهده و اوفي وفاء و ايفاء. «و في» لغت عامّه عرب است و «اوفي» لغت اهل حجاز است، و لغت قرآن بر اينكه است في قوله: وَ أَوفُوا بِعَهدِي أُوف ِ بِعَهدِكُم«8» وَ المُوفُون َ بِعَهدِهِم«9» ...، وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه ِ إِذا عاهَدتُم«10» ...، و العقود جمع عقد و عقد و عهد و ميثاق، نظايراند. و گفته اند عقد بليغتر از عهد باشد. قال الحطيئة: قوم اذا عقدوا عقدا لجارهم شدّوا«11» العناج و شدّوا فوقه الكربا و اهل تأويل خلاف كردند در آن كه مراد به اينكه پيمان چيست! ----------------------------------- (2- 1). آج، لب: زنان پاكدامن، لت، زنان كه شوهر دارند. (3). آج، لب: گيرندگان دوستان نهاني. (4). آج: از مسلمانند، مر: آنچه از بيرون مسلمانان اند، لت: از مسلمانانند. (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (6). مر، لت: كنيد. (7). آج، لب، مر، لت يقال. (8). سوره بقره (2) آيه 40. (9). سوره بقره (2) آيه 177. (10). سوره نحل (16) آيه 91. (11). اساس، وز، مت: اشدّوا، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط بيت در ديگر منابع تصحيح شد. صفحه : 218 بعضي گفتند: آن عهدهاست كه ايشان بستند پيش از نزول آيت بر موازرت و معاونت يكديگر بر آن كه بر ايشان ظلم كند«1» بر او يك دست و يك زبان

باشند و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. و ربيع انس و ضحّاك و قتاده و سدّي و سفيان ثوري و بعضي دگر گفتند: مراد آن عهدهاست كه در كتب اوايل است با اهل كتاب كه: لَتُبَيِّنُنَّه ُ لِلنّاس ِ وَ لا تَكتُمُونَه ُ«2» ...، كه وصف رسول- عليه السّلام- و نبوّت او پنهان نكند«3» و تغيير و تبديل نكنند. روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه مراد جمله اوامر و نواهي قرآن است در احكام حلال و حرام و حدود و فرايض. خداي تعالي عهد گرفت بر مكلفان كه نقض نكنند آن را و خلاف آن نكنند. بعضي دگر گفتند: مراد جمله عهدهاست كه مردمان با يكديگر كنند و اينكه قول إبن زيد است. و عبد اللّه بن عبدة«4» و جبّائي گفت: مراد آن است كه: سوگند نگاه دارند و دروغ نكنند«5» و خلاف آنچه بر آن سوگند خورده باشند نكنند الّا سوگند بر معصيت كه آن جا«6» رها كند«7» تا حنث حاصل آيد و كفّارت كند بنزديك فقها و بنزديك ما سوگند بر معصيت منعقد نباشد و اگر خلاف كند بر او كفّارت نباشد و اوليتر از اينكه اقوال قول عبد اللّه عبّاس [است]«8» كه مراد اوامر و نواهي است و احكام و حدود و فرايض براي آن كه اينكه عامتر است و پر فايده تر و نيز تا نسبت دارد با اينكه لفظ كه در عقب اوست من قوله: أُحِلَّت لَكُم بَهِيمَةُ الأَنعام ِ، حلال كردند شما را بهيمه«9» چهار پايان و چهار پاي را با«10» آن بهيمت خوانند كه مستبهم«11» باشد از گفتن و جواب دادن ----------------------------------- (1). تب، مر: كنند. (2). سوره آل

عمران (3) آيه 187. [.....]

(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: نكنند. (4). لب، مر: عبيدة. (5). مر: نگويند. (6). لت: اينكه جا. (7). تب: كنند. (8). اساس: ندارد از وز افزوده شد. (9). اساس، مر: بهمه با توجّه به وز و فحواي كلام تصحيح شد. (10). وز، تب، آج، لب، لت: به، مر، مت: براي. (11). مر: مبتهم. صفحه : 219 و استبهم الأمر اذا استغلق و بهيم«1» اسبي«2» باشد كه لوني و شيتي ندارد كه مخالف لون تنش باشد كه به آن بشناسند او را پس شناختن او مستبهم«3» بود و كار مجهول بسته را مبهم خوانند و الأنعام جمع نعم و واحد او بيشتر در شتر استعمال كنند امّا انعام كه لفظ جمع است در جمله [361- ر]

چهار پايان به كار دارند و مفسّران خلاف كردند در بهيمه انعام در اينكه آيت. حسن و قتاده و ربيع و سدّي و ضحّاك گفتند جمله چهارپايان را خواست كه حلال كند«4» در شريعت بر ما از شتر و گاو و گوسفند و بعضي«5» گفتند: مراد جنين اينكه چهار پايان است آنچه در شكمهاي اينان«6» باشد«7» از بچگان براي آن كه ايشان را خلاف افتاد و مشكل شد بر ايشان كه اگر مرده باشد چه حكم دارد«8». عطيّة العوفي ّ گفت«9»: عبد اللّه عبّاس را پرسيدم از اينكه آيت گفت: مراد چنين چهار پايان است گفتم: اگر مرده باشد چون مادرش را بكشند. گفت: حلال باشد براي آن كه آن«10» بمنزلت احشاء اوست چون جگر و شش و جز آن و در اينكه اشارت به آن كرد كه: ذكاة امّها ذكاتها، كشتن مادر كشتن

او باشد و بنزديك ما مراعي بود اگر تمام خلق شده باشد و موي برآورده و در او روح نباشد حكمش اينكه باشد كشتن مادر كشتن او بود كه او بمنزلت جمادي بوده است در شكم مادر پس او بمثابت«11» بعضي احشاء شكم باشد و اگر تمام نشده باشد خلقش«12» به هيچ وجه حلال نباشد و اگر تمام خلق شده باشد و جان در او«13» باشد واجب باشد كه او را نيز بكشند تا حلال باشد چه اگر زنده از شكم مادر بگيرند و بنه كشند«14» رها كنند تا بميرد مردار باشد. و قابوس روايت كند از پدرش كه روزي گاوي بكشتند و در شكم او جنيني بود، عبد اللّه عبّاس آن جا بگذشت دنبال آن بچّه گرفت و برداشت و گفت: هذا بهيمة ----------------------------------- (1). لت: بهيمه، 2. اساس: اسپي/ اسبي. (3). مر: مبهم. (4). مر: حلال كرد بر ما در شريعت، لت: حلال اند. (5). مر ديگر. [.....]

(6). تب، مر: ايشان. (7). لت: باشند. (8). مر و. (9). مر از. (10). مر: اينكه. (11). مر: بمنزلت. (12). مر: خلقتش. (13). درو/ در او. (14). آج: بنكشند. صفحه : 220 الأنعام الّتي احلّت لكم. و ابو سعيد خدري ّ گفت: رسول را- عليه السّلام- پرسيدم از جنين«1» بچّه كه در شكم بهايم باشد گفت: ذكاته ذكاة امّه ، كشتن او كشتن مادر باشد و آنچه مذهب است بيان كرده شد. كلبي گفت: مراد به بهيمة الانعام وحوش اند چون آهو و گاو كوهي و خر كوهي، و حمل كردن بر عموم اوليتر باشد براي آن كه از ميان اينكه اقوال تنافي نيست جمع توان كردن«2» ميان

همه و اينكه آيت مجمل است«3» و تفصيل بعضي از او در سورة الانعام است في قوله: ثَمانِيَةَ أَزواج ٍ مِن َ الضَّأن ِ اثنَين ِ«4»- الآية، و انعام اسمي باشد اينكه سه جنس را از شتر و گاو و گوسفند بيانه قوله: وَ الأَنعام َ خَلَقَها لَكُم فِيها دِف ءٌ وَ مَنافِع ُ وَ مِنها تَأكُلُون َ«5»، آنگه اينكه«6» جنس را كه نه از اينكه باب است و اينكه حكم ندارد«7» در تحليل جدا كرد از اينكه گفت: وَ الخَيل َ وَ البِغال َ وَ الحَمِيرَ لِتَركَبُوها وَ زِينَةً«8» ...، آنگه«9» از آن استثنا كرد گفت: إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم، الّا آنچه بر شما خوانند خلاف كردند در اينكه استثنا و مستثنا. مجاهد و قتاده گفتند: مراد بچه چهار پايان است و استثنا متّصل است يعني جمله بچگان از اينكه سه چيز«10» حلال است الا آنچه پس از اينكه بر شما خوانند و بيان كنند شما را في قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم ُ المَيتَةُ وَ الدَّم ُ، الّا آن جنين كه هنوز خرد«11» باشد تمام خلق نبود يا چون از شكم مادر بگيرند مرده باشد يا بميرد. و سدّي و عبد اللّه عباس گفتند: مراد به مستثنا خوك است و آنچه در حال كشتن او نام خداي نبرند و بر اينكه قول استثناي خوك منقطع باشد و ما لم يذكر اسم اللّه عليه متّصل باشد و بر اينكه قول دگر مفسّران إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم، آن است كه ذكر ----------------------------------- (1). اساس: چنين با توجّه به فحواي عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، لب: كرد. (3). آج، لب: بود. (4). سوره انعام (6) آيه 143. (5). سوره نحل (16) آيه

5. [.....]

(6). تب، آج، لب، مر: آن. (7). آج، لب و. (8). سوره نحل (16) آيه 8. (9). مر: آنگاه. (10). آج، مر، لت: جنس. (11). مر: خون. صفحه : 221 كرد في قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم ُ المَيتَةُ وَ الدَّم ُ وَ لَحم ُ الخِنزِيرِ الي آخر الاية، و اوليتر حمل آيت بود بر عموم چنان كه گويند: هر چه حرام است همه داخل است تحت قوله: إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم و آنگه از اينكه جمله هر چه داخل باشد در بهيمة الانعام و به استثنا«1» مخرج باشد چون خون و مردار و آنچه نام خداي نبرند بر آن و منخنقة و موقوذة و متردّيه و نطيحه و ما ذبح علي النّصب اينكه همه استثنا متّصل باشد و خوك استثنا منقطع باشد براي آن كه خوك از جنس بهيمة الانعام نيست. و علي بن الحسين المغربي ّ گفت: مراد به اينكه مستثنا«2» بحيره و سائبه و وصيله و حام است كه [در]«3» سورة الانعام گفت و اينكه سهو است از او براي آن كه آن حرام نيست بر حقيقت، ايشان بر خود حرام كردند و خداي تعالي گفت: آن حكم نه من نهادم، في قوله: ما جَعَل َ اللّه ُ مِن بَحِيرَةٍ«4»- الآية، قوله: غَيرَ مُحِلِّي الصَّيدِ، نصب او بر حال است و در عاملش خلاف كردند: بعضي گفتند: اوفوا بالعقود غير محلّي الصّيد و تقدير آن باشد كه: اوفوا بالعقود الّتي عقدها اللّه عليكم لا محلّين للصّيد في حال الإحرام. و قولي«5» ديگر آن است كه حال باشد من قوله: أُحِلَّت لَكُم بَهِيمَةُ الأَنعام ِ، اينكه به قول آن لايق باشد كه گفت: مراد به بهيمة الانعام وحش است و

التّقدير: احلّت لكم صيد الوحش إلّا في حال الاحرام«6»، صيد وحش حلال كردند شما را الّا در حال احرام يعني استحلال صيد كني«7» مادام تا محرم نباشي. چون محرم شوي صيد حلال نيست«8» شما را. و بر اينكه قول غير حال باشد از مفعول و ذو الحال ضمير است في لكم و قوله: وَ أَنتُم حُرُم ٌ، «واو» هم حال راست و اينكه معني استثناء بعد الاستثنا باشد براي«9» اطلاق كرد و حلال كرد در آيت بر اينكه قول صيد وحش را. آنگه بعضي از او استثنا كرد، بقوله: إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم، بعد هذا و يبيّن ----------------------------------- (2- 1). مر: استثنا. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). سوره مائده (5) آيه 103. (5). مر: قول. (6). اساس و مت: الحرام، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). تب: كنيد. (8). لت: نه حلال است. (9). وز، تب، آج، لب، لت، مر آن كه. [.....]

صفحه : 222 لكم، الّا آنچه پس از اينكه بر شما خوانند بيان كنند شما را آنگه حالي از حالات صائد از او استثنا كرد، و هي حالة الاحرام. و روا بود كه نصب غير بر استثنا بود و حال ظاهرتر است. و از حق «واو» حال آن باشد كه از پس او جمله اسمي يا فعلي آيد«1». اگر مفرد كني آن را منصوب شود بر حال، نحو قولهم: جاءني زيد و هو راكب [361- پ]

اي راكبا. و حرم جمع حرام باشد، و مراد به حرام محرم است در آيت، يعني و شما محرم باشي به حج يا به عمره. قال

الشّاعر: فقلت لها فيئي«2» اليك فانّني حرام و انّي بعد ذاك لبيب اي ملبّي از بناي لبّب باشد به معني لبّي. إِن َّ اللّه َ يَحكُم ُ ما يُرِيدُ، خداي تعالي در شرع آن حكم كند كه خواهد. [براي آن كه معلوم شده است كه او حكيم است، آن خواهد كه صلاح مكلّفان باشد، پس او آن كند كه او خواهد جز آن است كه آن خواهد]«3» كه حكمت اقتضا كند از آن جا كه حكيم است و عالم و غني از آنچه قبيح«4» خواهد«5» بنا حق حكم كند. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه ِ- الآية، حق تعالي در اينكه آيت نهي كرد مؤمنان را و مراد ايشان و جز ايشان الّا آن است كه توجيه خطاب به«6» مؤمنان كرد براي رفعت منزلت ايشان و كافران را آن پايه ننهاد كه«7» ايشان را به خطاب خود تشريف كند و اينكه سخن مذكّر آن است. امّا آنچه تحقيق«8» است در اينكه و امثال اينكه، آن است كه اينكه را بنابر آن باشد كه كفّار به شرايع متعبّداند [بنزديك ما، و]«9» بنزديك فقها متعبّد نه اند. پس اگر چه به ظاهر اينكه خطاب داخل نباشند در اينكه تكليف كه از عقب يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا آيد به دليل دگر داخل باشند در آن. و روا بود كه يكي از ما در خطاب روي به يكي كس«10» آرد و توجيه خطاب به او كند و مراد ----------------------------------- (1). آج، لب، لت، مر كه. (2). اساس و همه نسخه بدلها: فيني، با توجّه به معني بيت و ضبط آن در قرطبي (6/ 36) تصحيح شد. (3). اساس و مت: افتادگي دارد،

با توجّه به ديگر نسخه بدلها از وز افزوده شد. (4). آج، لب: قبح. (5). مر: قبيح است و نخواهد تا. (6). آج، لب: با. (7). مر ذكر. (8). مر: حقيقت. (9). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (10). لت: ندارد، تب، آج، لب، مر: يك كس. صفحه : 223 او باشد و ديگران. و در قرآن مانند آن«1» بسيار است، من قوله: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُن َّ«2» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّه ِ، اي آنان كه ايمان آورده ايد حلال مداريد«8» شعاير خداي«9». عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: مراد به شعاير مناسك حج است كه مشركان به حج آمدندي و هدي آوردندي مسلمانان خواستند تا بر ايشان غارت كنند. خداي تعالي نهي كرد ايشان را از اينكه، بيان اينكه قول قوله تعالي: ذلِك َ وَ مَن يُعَظِّم شَعائِرَ اللّه ِ فَإِنَّها مِن تَقوَي القُلُوب ِ. عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس: مراد آن است كه حلال مداريد كه صيد كنيد در حال حرام«10». عطا گفت: مراد به شعاير معالم شرع است و معني آن است كه لا تستحلّوا حرمات اللّه، محرّمات شرع كه خداي تعالي حرام كرده است حلال مداري و اوامر و نواهي او را بر وفق آنچه گفته است كار بندي. ----------------------------------- (1). مر ببرد. (2). لت، مر اي رسول اللّه: [.....]

(3). تب: حطيم. (4). آج، لت آمده. (5). مر: همراه. (6). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (7). وز: تقليل. (8). آج، لب: مداري. (9). مر: خدا را. (10). كذا در اساس و وز و مت، ديگر نسخه بدلها: احرام. صفحه : 225 بعضي دگر

گفتند: مراد به شعاير معالم حرم است يعني حرمت حرم نگاه داريد و آنچه شما را از آن نهي كردند در حرم، مكني. [و حلال مداريد و اينكه قول سدّي است. إبن جريج گفت: مراد به شعاير معالم حج است و اركان و افعال و از مناسك]«1» حلال مداريد فرو گذاشتن آن و ضايع كردن آن. مجاهد گفت: شعائر اللّه صفاست و مروه و هدي و جز آن. فرّاء گفت: سبب آن بود كه بسياري از عرب سعي صفا و مروه از جمله مناسك حج نمي شمردند، خداي تعالي به اينكه آيت ايشان را اعلام كرد كه آن از مناسك است، و اينكه قول روايت كرده اند از باقر- عليه السّلام. و بعضي دگر گفتند: شعاير علاماتي است كه نصب كرده اند بر اطراف حرم [362- ر]

تا فرق بود ميان حل ّ و حرم. خداي تعالي مردمان را نهي كرد كه از آن جا در گذرند و در مكّه شوند بي احرام. زجّاج گفت و علي ّ بن الحسين المغربي ّ: مراد آن است كه حلال مداريد آن هدي كه آن را براي خانه خداي اشعار كرده اند«2» كه بر آن غارت كنيد. و اشعار هدي آن باشد كه كاردي در كوهان او زنند تا خون از او بيايد و آن خون در او مالند و نعليني به خون ملطّخ و بر گردن او بندند تا هر كه ببيند داند كه آن هدي است. و اصل كلمه اشعار بود و آن اعلام«3» بود و شعار و علامت بود. و قال الكميت: نقتّلهم جيلا فجيلا نراهم شعاير قربان بهم نتقرّب و قويترين اينكه اقوال قول عطاست كه گفت: معالم شرع است از حلال

و حرام براي آن كه عامتر است و جامعتر است فوايد را و واحد الشعائر شعيرة و هي فعيلة به معني مفعوله من الإشعار و هي الإعلام. وَ لَا الشَّهرَ الحَرام َ، يعني و لا تحلّوا الشّهر الحرام و ماه حرام نيز حلال مداريد«4» قتال كردن و آن چهار ماه است. ذو القعده و ذو الحجّه و محرم و رجب واحد فرد و ثلثة سرد، اي متتابعة متوالية سه ماه پيوسته چنان كه بيني يك ماه مفرد«5» و آن رجب است، اما آن ماه كه در اينكه آيت مراد است در او ----------------------------------- (1). اساس و مت: افتادگي دارد، از وز افزوده شد. (2). لت: كرده باشند. (3). مر: علامت. (4). آج، لب: مداري، مر: مرانيد. (5). لت: فرد. صفحه : 226 خلاف كردند بعضي گفتند رجب است، بعضي گويند«1» ذو القعدة است اينكه قول عكرمه است. و جبّايي گفت: مراد جمله ماههاي حرام است و اگر چه لفظ واحد است مراد جنس است. وَ لَا الهَدي َ، بعضي گفتند: اينكه لفظ جمع است و واحدش هديه باشد [كتمر]«2» و تمرة، و بعضي گفتند: جنس است و هدي نام آن است كه مردم برانداز شتر و گاو و گوسپند بر وجه قربان و آن«3» دو گونه باشد هدي متمتع بود و هدي آن كس كه حج قارن كند و هدي با خود براند تا هدي چون قريني باشد او را يعني آن هدي«4» حلال مداريد كه كسي آورده باشد تا«5» به خانه خداي برد براي حج و به قربان بكشد كه بر آن غارت كني«6» و براني«7» و گفته اند: معني آن است كه حلال مداريد كه منع

كني هدي را از آن كه به محل خود رسد از حرم بل رها كني«8» تا به جاي خود رسانند و قوله«9»: وَ لَا القَلائِدَ، و هي جمع قليدة اي مقلّدة. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد هم هدي است و لكن فرق اينكه باشد كه هدي باشد كه نه مقلّد بود و لكن قلايد هدي باشد مقلّد پس اينكه خاصتر بود و آن عامتر و اينكه از باب تخصيص بالذّكر باشد. قتاده گفت: مراد به قلايد آن است كه عرب چون به حج آيند در گردن آويخته باشند از مشكهاي گاو روغن«10» و جز آن و چون با قبايل و احياي«11» خود شوند آن فروخته باشند و چيزي عوض آن خريده از طعام و جز آن و نيز«12» در گردن آويزند و ببرند خداي تعالي مسلمانان را نهي كرد از نهب و غارت و استحلال آن. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه در جاهليّت عادت بودي كه مرد چون از خانه بيامدي روي به خانه خداي نهاده براي حج پاره چوب سمر«13» در گردن افكندي ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: گفتند. [.....]

(2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، تب، آج، لب، مر، لت از. (4). مر را. (5). اساس، وز: ما، با توجّه به تب و فحواي عبارت تصحيح شد. (6). تب، مر: كنيد. (7). تب: برانيد. (8). تب، مر، لت: كنيد. (9). وز: قولا. (10). مر: گاو روقن. (11). آج، لب، مر: احباء. (12). مر: همچنان. (13). مر: سميره، لت: سمره. صفحه : 227 تا علامت آن بودي كه به حج

خواهد رفتن كس او را تعرض نكردي و چون بازگشتي قلاده از موي در گردن خود كردي علامت را، تا دانستندي كه او از حج مي آيد كس او را تعرض نكردي. عطا گفت: از پوست درخت حرم پاره اي در گردن افكنديدي«1» آنان كه از اهل حرم بودندي و آنان كه نه از اهل حرم بودندي قلاده از موي يا از پشم در گردن كردندي«2». مجاهد گفت: پوست درخت حرم هر كس كه در گردن افكندي يا در گردن شتر، ايمن بودندي«3» و بر اينكه قول معني مستقيم نشود الّا علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه و تقدير آن باشد لا تحلّوا اصحاب القلائد. إبن زيد گفت: مراد آن است كه مؤمنان را نهي مي كند از آن كه استحلال كنند و حلال دارند كه از درخت«4» آن حرم چيزي بگيرند از شاخ و پوست و جز آن چنان كه كافران در جاهليّت كردندي. جبّايي گفت: نهي كرد و خداي تعالي مسلمانان را از آن كه شتري يا گاوي و گوسفندي كه به هدي رانده باشند شير آن«5» بدوشند براي آن كه چون او را براي«6» خداي در ره خداي براندند ايشان را نباشد كه شير آن بخورند جز كه به صدقه بدهند و اينكه اقوال«7» محتمل است و حمل كردن بر مقلّده«8» از بهيمه و جز آن حمل بود بر حقيقت او. وَ لَا آمِّين َ البَيت َ الحَرام َ. و نه قاصدان خانه خداي و زوّار«9» آن را از حجّاج و معتمران و الأم ّ القصد يقال امّه يؤمّه امّا و امّمت فلانا و يمّمته اذا قصدته. قال الشّاعر: انّي كذاك اذا

ما ساءني بلد يمّمت صدر بعيري غيره بلدا و مراد به بيت الحرام كعبه است بلا خلاف. يَبتَغُون َ فَضلًا مِن رَبِّهِم وَ رِضواناً، ----------------------------------- (1). آج، لت: افكندندي، لب، مر: افكندي. (2). مت: كردند. [.....]

(3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بودي. (4). لت: درختان. (5). مر: او. (6). مر: به راه. (7). مر: قول. (8). مر: مقلد. (9). اساس، وز، تب: دوار، آج، لب، مر: زوار، مت: ذوّار، با توجه به فحواي عبارت تصحيح شد. صفحه : 228 در محل حال است اي طالبين فضلا اي رزقا و رضوانا و رضا للّه تعالي في«1» زيارة البيت. يعني استحلال مكني خون و مال آنان كه قصد خانه خدا كنند از جايها به طلب روزي بر سبيل تجارت و به طلب رضاي خداي تعالي بر سبيل حج و زيارت. وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا چون قديم تعالي حجر كرد بر محرمان كه در حال احرام صيد كنند و ايشان را از صيد گزير نبودي چه [362- پ]

بيشتر قوت ايشان از آن بودي خداي تعالي اطلاق اينكه حظر بكرد و به اباحت گفت: چون حلال شوي«2» و از احرام«3» بيرون آيي«4» صيد كني«5» و صيغه اگر چه امر است مراد به«6» اباحت است چنان كه گفت: فَإِذا قُضِيَت ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِي الأَرض ِ«7» ...، و تمسّك آنان كه گفتند: امري كه وارد باشد بعد الحظر اقتضاي اباحت كنند به اينكه آيت درست نيست براي آن كه طريقه وجدان معتمد نباشد لجواز الخلاف فيه. و دگر آن كه در اوامر قرآن كه آمد بعد الحظر هست كه اقتضاي ندب مي كند دون اباحت في قوله: وَ لا تَحلِقُوا رُؤُسَكُم

حَتّي يَبلُغ َ الهَدي ُ مَحِلَّه ُ«8» ...، و بعد بلوغ الهدي محلّه حلق رأس مباح نيست بل عبادت است، پس درست آن است كه الامر الوارد بعد الحظر حكمه حكم الامر الوارد قبل اقتضائه الوجوب او«9» الندب علي ما دل ّ الدّليل و تقدم حظر را در تغيير حكم امر اثري نباشد، و اصطياد افتعال باشد من الصّيد تاي افتعال را طا كردند تا مناسب صاد باشد كه فاء الفعل است در اطباق و اينكه لفظ دليل است بر آن كه امر امر نباشد به صورت«10» و صيغت«11» براي آن كه اينكه صورت امر دارد و باتّفاق امر نيست اباحت است و حكيم«12» امر نكند به مباح و مريد مباح نباشد براي آن كه عبث بود و بيشتر مفسّران بر آنند كه از اينكه آيت چيزي منسوخ است الّا إبن جريح كه او گفت: از آيت هيچ منسوخ نيست براي آن كه ابتدا به قتال مشركان نشايد كردن در ماههاي حرام الّا ----------------------------------- (1). مر: هي. (2). مر، لت: شويد. (3). وز: حرام. (4). مر، لت: آييد. (5). مر، لت: كنيد. (6). وز، تب، آج، لب، مر: ندارد. (7). سوره جمعه (62) آيه 10. [.....]

(8). سوره بقره (2) آيه 196. (9). آج، لب، لت: الي. (10). تب، لب، لت: لصورته. (11). وز، لت: صيغنه. (12). تب، آج، لب: حكم. صفحه : 229 كه ايشان ابتدا كنند و اينكه از باقر- عليه السّلام- روايت كرده اند. و شعبي گفت: از سورة المائده هيچ منسوخ نيست الّا اينكه آيت. آنگه آنان گفتند: از آيت چيزي منسوخ است خلاف كردند كه چيست آن منسوخ. شعبي گفت: جمله آيت منسوخ است. و

مجاهد همچنين گفت. گفت: منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم«1» و بقوله: ما كان َ لِلمُشرِكِين َ أَن يَعمُرُوا مَساجِدَ اللّه ِ«2»- الآية، و بقوله: إِنَّمَا المُشرِكُون َ نَجَس ٌ«3» وَ لَا القَلائِدَ، و قويترين اقوال قول آن كس است كه گفت: وَ لَا الشَّهرَ الحَرام َ وَ لَا الهَدي َ وَ لَا القَلائِدَ وَ لَا آمِّين َ البَيت َ الحَرام َ«4»، منسوخ است براي آن كه اجماع كردند بر آن كه خداي تعالي حلال بكرده است قتال مشركان در ماه حرام و جز ماه حرام و نيز اجماع است كه يكي از مشركان اگر جمله پوست درختان در گردن افكند قتل از او برنخيزد. و قوله: وَ لَا آمِّين َ البَيت َ الحَرام َ، عام است و متناول مؤمن و مشرك را جز كه ما تخصيص كنيم به مشركان، لقوله: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ چون مخصوص باشد به مشركان هم منسوخ بود و اگر گويند: وَ لَا آمِّين َ البَيت َ الحَرام َ، مخصوص است منسوخ نيست اوليتر باشد، چه در قاصدان خانه، هم مؤمنان«5» باشند و هم مشركان«6» قوله: وَ لا يَجرِمَنَّكُم، عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: معني آن است كه لا يحملنّكم، شما را نبايد تا حمل كند و بر آن دارد و كسائي و زجّاج هم اينكه گفتند. اخفش و جماعتي بصريان گفتند: معني آن است لا يخفّف«7» لكم من قوله تعالي: لا جَرَم َ أَن َّ لَهُم ُ النّارَ«8» شَنَآن ُ قَوم ٍ و هو البغض و العداوة. أَن صَدُّوكُم. اي«5» لان صدّوكم و منعوكم. عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ أَن تَعتَدُوا، علي ان يظلموا«6» و تجاوزوا الحدّ. و معني آن است كه نبايد كه حمل كند شما را دشمني قومي كه شما را از خانه خداي منع كردند عام الحديبه بر«7» آن

كه تعدّي كني«8» و ظلم كني«9» و حرمت حرم«10» نداري«11» يقال شنئت«12» الرّجل اشناؤه شنأ و شنآنا و شنأة و مشنأة فهو شانئ. قال اللّه تعالي: إِن َّ شانِئَك َ هُوَ الأَبتَرُ«13». سيبويه گفت: هر فعلي كه مصدر او فعلان باشد لازم بود كالخطران و النّقزان و النّزوان و الهذيان و غيرها الّا ما شذّ من ذلك كالشّنئان و بعضي عرب اسكان نون كردند و اينكه قراءت ابو بكر است عن عاصم و ابو جعفر و اسماعيل و بعضي عرب تخفيف همزه كرد چنان كه شاعر گفت: و ما العيش الّا ما تلذّ و تشتهي و ان عاب«14» فيه ذو الشنان و فنّدا ----------------------------------- (1). مر: لا يكبتكم. [.....]

(2). تب شعر. (3). تب، آج، لب، لت: تغضبوا. (4). تب شعر. (5). اساس، وز، مت: لاي، با توجّه تب تصحيح شد. (6). تب، آج، لب، مر، لت: تظلموا. (7). لب: براي. (9- 8). تب، مر، لت: كنيد. (10). مر نگه. (11). تب، مر، لت: نداريد. (12). اساس، وز، لب، مر: شننت، با توجّه تب تصحيح شد. (13). سوره كوثر (108) آيه 3. (14). لسان (1/ 101) لام. صفحه : 231 و ابو عبيده گفت: شنئت به معني اقررت آمده است چنان كه فرزدق گفت: و لو كان هذا الأمر في جاهليّة شنئت به او غص ّ بالماء شاربه و مصدر در آيت مضاف است با مفعول به و فاعل مقدّر، و التقدير شنأنكم قوما لقوله [363- ر]

بِسُؤال ِ نَعجَتِك َ«1» ...، و مِن دُعاءِ الخَيرِ«2» ... اي بسؤاله نعجتك و من دعائه الخير. و قوله: أَن صَدُّوكُم، [إبن كثير و ابو عمرو خواندند: ان صدّوكم ...]«3» به كسر همزه

و اينكه قراءت ضعيف است براي آن كه شرط در ماضي نشود از روي معني، و آن جا كه لفظ ماضي«4»، هم با مستقبل گردد. نحو: ان اكرمتني اكرمتك، لأن ّ المعني ان تكرمني اكرمك. فامّا آن كه لفظ و معني ماضي باشد مستقيم نبود و اگر چه شيخ ابو علي ّ الفارسي ّ از اينكه عذر خواست و لكن عذر هم ضعيف است و أَن صَدُّوكُم، كه قراءت عامّه قرّاء است، بهتر است. و المعني لأن صدّوكم. و الصّدّ: المنع. و اينكه صدّ عام الحديبيّه بود، في قوله تعالي: هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«5» ...، و أَن صَدُّوكُم در محل جرّ است و التقدير: لصدّهم إيّاكم و أَن تَعتَدُوا در محل ّ نصب است بوقوع الفعل عليه و هو المفعول الثّاني ليجرمنّكم«6». ابو نجيح روايت كرد از مجاهد كه سبب«7» نزول آيت آن بود كه روز فتح مردي مؤمن را بكشتند در عرفات كه حليف ابو سفيان بود و حواله كردند كه او حلفاي رسول را كشته است. رسول- عليه السّلام- گفت: لعن اللّه من قتل بذحل الجاهليّة، گفت: لعنت«8» بر آن كس باد كه به كينه جاهليّت كسي را بكشد و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. رسول- عليه السّلام- گفت: الا ان ّ كل ّ دم و مال و مأثرة كانت في الجاهليّة فانّها تحت قدمي ّ هاتين الّا سدانة الكعبة و سقاية الحاج ّ، گفت: هر خوني و مالي و عملي كه در جاهليّت بوده است همه در زير پاي من است يعني آن را حكمي ----------------------------------- (1). سوره ص (38) آيه 24. (2). سوره فصّلت (41) آيه 49. [.....]

(3). اساس، وز، تب، لب و مت:

ندارد، با توجّه به معني عبارت از آج افزوده شد. (4). وز، تب، مر، لت باشد معني. (5). سوره فتح (48) آيه 25. (6). مر عليه. (7). اساس، وز و مت: بسبب، با توجه به معني و ساير نسخه بدلها تصحيح شد. (8). لت خدا. صفحه : 232 نيست الّا خدمت«1» كعبه و رعايت سقاية الحاج ّ كه آن برقرار خود رها كرديم. و در شاذّ اعمش و عيسي و يحيي بن ابي كثير«2» خواندند: يجر منّكم به ضم ّ « يا » من اجرمه. و جرم و اجرم لغتان الّا أن ّ جرم اعرف و افصح. قوله تعالي: وَ تَعاوَنُوا عَلَي البِرِّ وَ التَّقوي، امر است از خداي تعالي جمله مكلّفان را«3» بر معاونت و مظاهرت و ياري دادن يكديگر بر برّ و تقوي و پرهيزكاري كه نيكو«4» باشد از فضل و احسان. و برّه و برّ به و هو برّ و بارّ. و «تقوي» پرهيزكاري باشد يعني خويشتن نگاه داشتن از عقاب خداي به نا كردن فعلي كه مستحق ّ عقاب شوند به آن. و قوله: وَ تَعاوَنُوا، عطف نيست، علي قوله: أَن تَعتَدُوا. بل كلامي است مبتدا مستأنف و امر است جماعت«5» مكلّفان را به معاونت. و تفاعل از ميان قوم باشد چنان كه مفاعله از ميان دو كس باشد«6» بيشتر. وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي الإِثم ِ وَ العُدوان ِ، و يكديگر را ياري مكني بر اثم و عدوان. «اثم» گفتند«7» هر معصيتي باشد كه متعدّي نبود از فاعلش به غيري. و عدوان معصيتي باشد متعدّي چون ظلم و قتل و غصب. و ابصة بن معبد گفت: از رسول- عليه السّلام- [پرسيدم]«8» كه «برّ» و «اثم» چه باشد!

گفت: برّ آن باشد كه دل توبه آن منشرح شود و آن را قبول كند و اثم آن بود كه در دل تو اثر كند و اگر چه مردمان تو را بر آن فتوي كنند. وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ، از خداي بترسي كه عقاب«9» خدا سخت است. عجب از ضعيفي كه او از عقاب سخت بنترسد چه اگر آدمي از سنگ بودي يا از آهن به آتش دنيا هم بس نبودي. فكيف كه بر اينكه تركيب ضعيف است و آتش آتش دوزخ«10»؟ كه در خبر آمده است كه اگر اهل دوزخ را در ميان آتش دنيا نهند از راحت و آسايش خواب ببرد«11» ايشان را. ----------------------------------- (1). مر خانه. (2). آج، لب: يحيي بن كثير. (3). وز: ندارد. (4). مر: نيكوا. (5). تب: جماعتي. (6). مر يا . (7). تب: گفتندي. (8). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]

(9). مر: عذاب. (10). مر: دزخش سر و كار. (11). اساس، وز و مت: نزد. صفحه : 233 و در خبر است كه چون آدم- عليه السّلام- در زمين محتاج شد به آتش، خداي تعالي جبريل را گفت: جمره اي از دوزخ برگير و به آدم بر، جبريل گفت: بار خدايا تو عالمتري اگر جمره اي از دوزخ به زمين برم زمين با هر چه در او است سوخته شود. گفت: برو و آن را هفت بار به آب بشوي آنگه به زمين بر. و در خبري ديگر هست كه اينكه آتش شما جزوي است از چهل و چهار جزء از آتش دوزخ«1» به انواع عذاب كه خداي تعالي اعداد

كرده است در او- اعاذنا اللّه و ايّاكم من عذابه«2» برحمته. حُرِّمَت عَلَيكُم ُ المَيتَةُ وَ الدَّم ُ- الآية، حق تعالي بيان آن جمله كرد كه گفت: إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم، [چون در آيت مقدّم بر اطلاق تحليل كرد بهيمة الانعام را از آن جا بعضي را استثنا كرد بر اجمال و حوالت بر آيت دگر كرد، گفت:]«3» إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم، مگر آنچه بر شما خوانند پس از اينكه و اينكه دليل است بر آن كه تأخير البيان عن وقت الخطاب«4» روا باشد الي وقت الحاجة. چه محال است كه«5» حالت خواندن رسول- عليه السّلام- آن آيت كه در او گفت: إِلّا ما يُتلي عَلَيكُم، حالت خواندن اينكه آيت باشد. و به هر حال و به دو وقت فرو خوانده باشد و اينكه دليل باشد بر اينكه كه گفتيم خطاب كرد به اينكه آيت با جمله مكلّفان. گفت حرام كردند بر شما به لفظ ما لم يسم ّ فاعله بر فعل مجهول و در قرآن از اينكه«6» بسيار است كه افعال خداي تعالي به لفظ ما لم يسم ّ«7» گفته است براي آن كه معني معلوم است و اشتباهي نيست. و نحوه قوله: كُتِب َ عَلَيكُم ُ«8» ... در جمله قرآن. و قوله: عُلِّمنا مَنطِق َ الطَّيرِ«9» ...، المَيتَةُ، و اصل اينكه كلمه مشدّد است. آنگه تخفيف كردند. هر دو لغت است، يقال: ميت و ميّت و سيد و سيّد و هين و هيّن و لين و ليّن«10». و اصل ميّت ميوت بوده است من مات يموت. و اينكه جا به تشديد نخوانده اند الّا ابو جعفر المدني ّ. و بعضي اهل علم ----------------------------------- (1). مر باشد. (2). مت: ندارد. (3). اساس و

مت: افتادگي دارد، از وز افزوده شد. (4). مر: حاجت. (5). وز در. (6). مر نوع. (7). تب، مر فاعله. (8). سوره بقره (2) آيه 178. (9). سوره نمل (27) آيه 16. (10). لت، همه مشدّدها را مقدّم آورده است. صفحه : 234 فرق كردند ميان تخفيف و تشديد [363- پ]

گفتند: ميت به تخفيف آن را خوانند كه جماد باشد و در او روح نبود و مثله موات. و ميّت به تثقيل آن را خوانند كه در او روح باشد آنگه از او برود. و شاعر گفت في الجمع بين اللّغتين بمعني واحد: ليس من مات فاستراح بميت [انّما الميت]«1» ميّت الاحياء و بعضي اهل لغت گفتند: «ميت» آن باشد كه آن را نفسي سايل«2» باشد خوني ترنده«3» از او زايل شود از آنچه حلال باشد خوردنش از انواع حيوان، و ميّت مثقّل مرده باشد از آدميان. و رسول- عليه السّلام- ماهي و ملخ را «ميت» خواند، گفت، ميتتان مباحان«4»: السّمك و الجراد. وَ الدَّم ُ و اينكه از جمله اسماء منقوصه است و الأصل «دمي» به دلالت آن كه تقول في تثنيته دميان، قال الشاعر: فلو انّا علي حجر ذبحنا جري الدّميان بالخبر اليقين گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه عرب و بعضي دگر جز ايشان خون در رودگاني«5» كردندي و بر آتش«6» نهادندي و بخوردندي، خداي اينكه آيت فرستاد و حرام كرد. و در دگر آيت خون را وصف كرد به آن كه مسفوح باشد يعني خوني كه ريخته شود، و هو قوله: أَو دَماً مَسفُوحاً ...«7» ...، تا محترز«8» باشد از خوني كه مختلط باشد با گوشت و با جگر و

از او جدا كردن نتوان«9». و اما«10» سپرز بنزديك ما حرام است و اگر«11» با گوشت به يك جاي بر بلسكي«12» زنند هر چه در زير آن باشد از گوشت كه آب و خون او به آن رسد هم حرام باشد. ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد. از وز افزوده شد. [.....]

(2). وز: مايل، مر: سايله. (3). آج: پرنده، مر: رونده. (4). مجمع البيان (3/ 157): مباحتان. (5). مر: روه. (6). اساس و مت: ايشان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). سوره انعام (6) آيه 145. (8). وز: نامحترز، مر: يا محترز. (9). وز، تب، آج، لب، لت: نتوان كردن، مر: نتوان كرد. (10). وز، تب، آج، لب، فامّا، لت: از. (11). وز: ندارد. (12). اساس، و مت: بكسكي (بي نقطه)، وز: يكي سكي، تب: بكسكي، مر: سيخي، آج، لب: يكدكي، ضبط متن با توجه به لت و ضبط كلمه در برهان قاطع اختيار شد. صفحه : 235 و روايت كرده اند كراهتش از امير المؤمنين- عليه السّلام- و عبد اللّه مسعود و جماعتي از صحابه و بر قول جمله [فقها]«1» مباح است. قوله: المَيتَةُ وَ الدَّم ُ، بر ظاهر عموم است و مراد خصوص براي آن كه بعضي مرده و خون هست كه حرام نيست، چون ماهي و ملخ و جگر و خوني كه در ميان گوشت باشد و مردار و خون و جز آن كه حرام است پليد است و حكم طهارت«2» ندارد. و اگر مردار«3» به جامه و اندام باز آيد«4» ببايد شستن و اگر مرده آدمي باشد«5» و كسي دست به او باز نهد غسلش

واجب بود چون سرد شده باشد و هنوز شسته«6» نباشد. و مرتضي رحمه اللّه گفت: سنّت است غسل كردن از او و اينكه مذهب ابو حنيفه و شافعي و ثوري و مالك و اصحاب ابو حنيفه و عامّه فقهاست. و محمّد بن الحسن گفت: وضو واجب است از او«7» غسل واجب نيست و بنزديك بيشتر اصحاب«8» ما واجب است و همچنين پاره اي از مرده«9» كه در او استخان«10» باشد يا عضوي يا پاره اي كه از زنده«11» ببرند چون در او استخان«12» باشد و كسي آن را بسايد«13» به دست بر او غسل واجب بود و پوست او بنزديك ما پليد بود و دباغت نپذيرد و پاك نشود به دباغت و در او تصرّف كردن به بيع و شرا و هبت و استعمال حرام است و هر چه در او كنند«14» يا به آن مماسّه باشد او را پليد شود قبل الدّباغ و بعدها. و مذهب جمله فقها خلاف اينكه است در دباغت، و گفتند: به دباغت پاك شود. و از مردار چند چيز پاك باشد«15»: موي و پشم و پر به شرط آن كه ببرند و بنه كنند چه اگر بكنند پليد باشد و دندان و استخوان و سرو و سم و شير و هرشه و خايه ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). مر: طاهر. (3). اساس، وز و مت: مرد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(4). مر: بالايد ( يا پالايد). (5). اساس و مت: مرده باشد آدمي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد. (6). آج، لب: بشسته، مر: كشته ( يا گشته). (7). تب و مر: و. (8). اساس و مت: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. (9). تب، آج، لب، مر: مرده اي. (12- 10). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: استخوان. (11). آج، مر: زنده اي. (13). تب، آج، لت: ببسايد. (14). مر: كشند. (15). اساس، لب و مت: شود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 236 مرغ به شرط آن كه پوست بالاين«1» سخت كرده باشد. و اما خون بر سه ضرب است: ضربي از او آن است كه اندك و بسيارش پليد است و آن سه خون است: خون حيض و استحاضه و نفاس. و ضربي آن است كه اندك و بسيارش پاك باشد و آن پنج خون است: خون كيك و سراسك«2» و خون ماهي و ريشي«3» و خراجي«4» كه از او پيوسته خون آيد. و ضرب سه ام«5» آن است كه در او مراعات مقداري كنند و آن باقي خونهاست از آدمي و جمله حيوانات هر چه به مقدار«6» در مي رسيد بر جامه پليد باشد و هر چه دون آن باشد روا بود. وَ لَحم ُ الخِنزِيرِ، و گوشت خوك، و اينكه عام ّ اللفظ و المعني است و لام در او جنس راست و بر عموم حملش كنيم به اجماع لا بظاهر اللّفظ، سواء«7» اگر اهلي باشد و اگر«8» بياباني و هر چه به او تعلّق دارد به ظاهر و باطنش از پيه و پوست جمله حرام است و پليد و اگر خوك تر به جامه باز آيد، پليد شود«9» ببايد شستن و اگر هر دو

خشك باشد آب بر او بايد ريختن«10». وَ ما أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ «ما» موصوله است و محل ّ او رفع است براي آن كه معطوف است بر آن مرفوعات كه پيش آن رفت، و آنچه بر كشتن آن نام خداي نبرده باشند كه از شرط استحلال ذبيحه آن است كه كشنده عند آن«11» نام خداي برد و اگر فراموش كند و در نيّت و اعتقاد او وجوب آن باشد، روا باشد. و بايد تا«12» تولّاي ذبح آن مسلماني كند از هر فرقه كه باشد ما دام تا معروف نباشد به عداوت آل محمّد. و هر چه صنفي از اصناف كفّار كشند پليد باشد و حرام بود. و از شرط استحلالش نيز آن است كه روي او به قبله آرند در حال سعت و اختيار، اگر متعمّدا رها كند«13» حلال نباشد. و مراد بقوله: وَ ما أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ آن است كه به نام اصنام كشته باشند و اصل اهلال رفع صوت بود. و منه اهلال الصبي ّ و اهلال المحرم بالتّلبية و منه الهلال ----------------------------------- (1). تب، مر، لت: بالايين. (2). مر: سر اشك. (3). وز، مت: ريشعي. [.....]

(4). آج: جراحي، لب، مر، لت: جراحتي. (5). تب، لب: سيوم، مر، لت: سيم. (6). لب: بمقداري. (8- 7). مر: خواه. (9). همه نسخه بدلها بجز مت و. (10). مر: ريخت. (11). وز: كشنده آن. (12). وز: ندارد، مر: كه. (13). تب: كنند. صفحه : 237 لأنّه يرفع الصّوت عند رؤيته بالتّكبير و الدّعاء. قال الشّاعر: يهل ّ بالفرقد ركبانها كما يهل ّ الرّاكب المعتمر و هر ذبيحه كه بر اينكه وجه كشند حرام باشد [364- ر]

و

پليد بود و هر چه به او«1» تعلق دارد پليد بود و تصرّف در او حرام بود به ساير انواع تصرف. و در آيت دليل است بر آن كه ذبايح«2» آنان كه مخالف اسلام باشند از ساير اصناف كفار حرام است براي آن كه ايشان نام خداي نبرند بر آن و اگر نام خداي بر آن بگويند آن نه نام خداي باشد چه ايشان خداي را نشناسند. امّا ذبايح المجبرة«3» و المجسّمة«4» بنزديك ما هم روا نباشد و نشايد بخوردن«5» وَ المُنخَنِقَةُ، و گلو باز گرفته. سدّي گفت: ايشان گاو و گوسفند را بگرفتندي«6» و گلوي ايشان در ميان دو شاخ گرفتندي و سخت در كشيدندي تا بمردي آنگه بخوردندي. ضحّاك گفت: به دست گلوش«7» باز گرفتندي تا بمردي آنگه بخوردندي و اوليتر حمل آيت بر عموم بر هر وجه«8» كه باشد گلو باز گرفته از جمله حيوانات حلال«9» حرام باشد و انخناق مطاوع خنق باشد يقال: خنقته«10». فانخنق«11». وَ المَوقُوذَةُ، و نيز آن را كه به چوب و عصا بزنند تا بميرد يقال: وقذها يقذها وقذا و اوقذها ايقاذا اذا اثخنها ضربا چون مبالغت كند در ضرب او و زدنش اينكه گويند قال الفرزدق: شغّارة تقذ الفصيل برجلها فطّارة«12» لقوادم الابكار و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و ضحّاك و سدّي وَ المُتَرَدِّيَةُ، آن باشد كه از كوهي بيوفتد«13» يا از جايي بلند يا در چاهي افتد«14» و بميرد. ----------------------------------- (1). آج، لب: بدو. (2). مر: ذبايحه. (3). مر: مجبره. (4). مر: مجسمه. (5). مر: خوردن. [.....]

(6). مر: گرفتندي. (7). مر: گلويش. (8). مر: هر دو

وجه. (9). وز و. (10). تب، لت: خنقه. (11). لب، اساس: فانخنقا، با توجه به منابع لغت تصحيح شد. (12). مر: فطّاوة. (13). لت: بيفتد. (14). مر: اوفتد. صفحه : 238 و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و ضحّاك و سدي ّ اگر گوسپندي«1» يا گاوي در چاه«2» افتد«3» و برنتوان«4» آوردن بر مذبحش راه نيابند بكشند او را به آن«5» نوع كه باشد روا بود و حلال باشد چه آن حال ضرورت است و گاو و شتر كه عاصي شود و دست ندهد و كس بر او نيارد شدن او را به تير و نيزه فرو گيرند«6» و بكشند هم روا باشد بنزديك ما. وَ النَّطِيحَةُ، آن گوسپند«7» يا آن گاو كه آن را به سر و زدن كشته باشد فعيله به معني مفعوله اگر گويند نه فعيل اگر چه وصف مؤنث باشد «ها» در او نيارند كما يقال: كف ّ خضيب و لحية دهين و امرأة قتيل. گوييم بصريان گفتند: براي آن نطيحه گفت كه مراد آن است فعيله به معني مفاعله باشد و اگر چه او منطوحه بود ناطحه باشد و مفاعله«8» ميان دو كس باشد هر يكي«9» از ايشان فاعل و مفعول باشند چون مصارعه و مقابله«10». و قولي دگر بصريان را آن است كه: علي التشبيه بالفاعلة«11» «ها» در«12» آرند«13» و كوفيان گفتند: از فعيله آنگه ها بيفكنند كه موصوف مؤنث باشد با آن بگويند: يقال امرأة قتيل و كف ّ خضيب و عين كحيل چون مفرد باز كنند از اينكه قراين «ها» در آرند تا مشتبه نشود مذكّر به«14» مؤنث و اينكه قول قريب است به

سداد وَ ما أَكَل َ السَّبُع ُ، «ما» هم موصوله است و موضع او رفع است چنان كه گفتيم در كلمه ديگر وَ ما أَكَل َ السَّبُع ُ، و آنچه دد«15» بعضي از آن بخورده«16» باشد يعني نيم خورده شير و گرگ و سباع و هر چه دده«17» آن را بكشد و اگر چه چيزي از او بنه خورد«18» هم حرام باشد. إِلّا ما ذَكَّيتُم، الّا آنچه بكشي آن را و كارد به او رسد. ----------------------------------- (7- 1). آج، لب، مر، لت: گوسفند. (2). مر: چاهي. (3). لت: بيفتد. (4). مر بيرون. (5). مر، لت: هر. [.....]

(6). مر: فرو كند. (8). مر: فاطمه. (9). مر: هر كه. (10). مر: مقاتله. (11). مر: بالفاعليه. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت: درو. (13). وز، تب، لب، مر، لت: آوردند، آج: آورند. (14). مر: با. (15). وز، تب: دده، آج، لب، مر، لت: درنده. (16). آ، لب، مر: خورده. (17). آج، لب، مر: دد. (18). آج، لب: نخورده. صفحه : 239 مفسّران خلاف كردند در آن كه استثنا راجع با چيست بعضي گفتند: راجع است با جمله آنچه در مقدّمه رفت الّا آنچه ذكات و كشتن بر او نه افتد«1» و آن مردار«2» است و خون«3» و خوك اينكه دگر«4» چيزها از اينكه انواع كه بر شمرد هر كه او را دريابند و در او رمقي باشد و علامتش آن بود كه دست و پاي يا دنبال مي جنباند يا چشم بر هم زند«5» و كارد به گلوي او برآرند«6» او مذكّي باشد و كشتار و حلال و پاكيزه. و آنچه به خلاف اينكه بود مذكّي نباشد. و

اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و از امير المؤمنين علي و از باقر و صادق«7» روايت كرده اند و قول حسن بصري است و قتاده و ابراهيم و ضحّاك و إبن زيد و عبيد بن عمير«8». بعضي دگر مفسّران گفتند: استثنا از تحريم است نه از محرّمات و گفتند معني آن است كه فعل اينكه چيزها حرام است بر شما از اختناق و وقذ و ترديه و حمل بر مناطحه«9». كه تزكيه حلال بود و بر اينكه قول استثناي منقطع باشد براي آن كه تزكيه از جمله معدودات نباشد و الّا به معني لكن بود و ما مصدريه بود و التقدير الّا التّذكيّة و اينكه مذهب مالك است و جماعتي از اهل مدينه و اختيار جبّايي است. و مالك را پرسيدند از گوسفند كه گرگ شكم او بدرد گفت: آن را ذكات نباشد و حلال نبود و مذهب بيشتر فقها آن است كه اگر دريابند آن را و در«10» حيات باشد و بكشند كشتار بود و آن را كه ندانند«11» كه در«12» حيات است كشتار نبود و اينكه موافق قول ماست اگر گويند: چرا در آيت تكرار كرد«13» چون ذكر ميته كرد منخنقه و موقوذة و متردّية و نطيحة و اكيلة السّبع اينكه جمله مردار باشد، به لفظ ميته از او مستغني بود! گوييم آيت خطاب است با آنان كه اينكه چيزها را مردار نشناختند بل مردار آن شناختند كه روح از او جدا شود بي سببي و مماسّه چيزي و اينكه انواع«14» را كشتار ----------------------------------- (1). مر: اوفتد. (2). مر: مرده. [.....]

(3). مر: سگ. (4). اساس: ذكر، با توجّه به وز و تب تصحيح

شود. (5). ديگر نسخه بدلها: مي زند. (6). آج، لب: براند. (7). آج، لب: عليهما السّلام، مر، لت: عليهم السّلام. (8). مر: عمر. (9). مر الّا آنچه آن را تزكيه كنيد. (12- 10). آج، لب، مر، لت: درو. (11). آج، لب، مر، لت: ندانند. (13). مر: كند. (14). وز، مر: نوع. صفحه : 240 شناختند بر«1» طريقه و اعتقاد خود و اينكه چيزها از روي حكم مردار است و به شرع بر او اينكه نام و حكم مي رانند و الّا اگر اينكه چيزها به او نكردندي از خنق«2» و زدن و انداختن و سر و زدن ظاهر حال آن است [364- پ]

و بنمردندي و تذكيه«3» رگهاي گلو بريدن باشد حيواني را كه در او حيات بود و عرف يا شرع مطلق كرده باشد كشتن آن. و اصل كلمه ذكاء بود و هو التّمام فمن ذلك ذكاء السن ّ، تمامه. و ذكاء الفهم، تمامه. قال الشّاعر: يفضّله اذا اجتهدا عليها«4» تمام السن ّ منه و الذكاء و منه الفرس المذكّي للقارح و في المثل في حديث سبق داحس و الغبراء، جري المذكّيات«5» غلاب و ذكّيت النّار اذا اشعلتها«6» و ذلك تمام ايقادها إِلّا ما ذَكَّيتُم، يعني ادركتم ذكاته علي التّمام. و قوله: وَ ما ذُبِح َ عَلَي النُّصُب ِ، حكم ما آن است كه گفتيم و واو عطف است بر آن انواع معدود و اگر چه استثنايي در ميانه«7» افتاد اينكه نيز هم آن حكم دارد در اعراب و معني و آنچه آن را بر نصابها كشته باشند و آن سنگهايي باشد كه ايشان نصب كردند و بداشتند در جاهليّت تا براي اصنام ذبايح«8» بر آن جا كشند و

خونها بر«9» ريزند. اينكه قول مجاهد است و إبن جريج و قتاده. و بعضي دگر گفتند: نصب سنگهايي بود«10» كه ايشان كردند«11» براي عبادت و آن سيصد و شصت سنگ بود و آن را اوثان خوانند و صنم آن بود كه مصوّر بود و صورت و نقش و هيأت و شكل آدمي دارد. قال الأعشي: و لا النّصب المنصوب لا تنسكنّه لعاقبة و اللّه ربّك فاعبدا ----------------------------------- (1). مر: در. (2). اساس، وز، مت: حق، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس و مت: تزكيه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(4). مر: عليه. (5). اساس و وز: مذكّات، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). اساس و وز: اشتعلتها، با توجّه به لب و مفهوم جمله تصحيح شد. (7). مر: ميان. (8). مر: ذبايحه. (9). تب، آج، لب، مر، لت او. (10). مر: سنگها بودي. (11). وز، مر: كردندي. صفحه : 241 بعضي دگر گفتند: اينكه سنگها براي آن نصب كردند كه ذبيحه«1» كه بكشتندي خون در خانه كعبه ماليدندي بتقرّب و گوشت آن ذبيحه تنك باز كردندي و بر اينكه سنگها افكندندي«2» تا خشك شدي. چون مسلماني ظاهر شد مسلمانان گفتند: اهل جاهليّت خانه خداي را تعظيم كردندي«3» به خون كه در او ماليدندي هم ما«4» اوليتريم كه آن را تعظيم كنيم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: لَن يَنال َ اللّه َ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِن يَنالُه ُ التَّقوي مِنكُم ...، وَ أَن تَستَقسِمُوا بِالأَزلام ِ، واحدها زلم و زلم قال الرّاجز: ات يقاسيها غلام كالزّلم و اينكه«5» تيرهايي بود كه

در جاهليّت داشتندي«6» بر بعضي نوشته كه امرني ربّي. و بر بهري نوشته كه نهاني ربّي چون كاري خواستندي كردن از سفري و تجارتي و مانند آن، آن تيرها«7» بگردانيدندي. اگر«8» تير«9» برآمدي كه بر او امر بودي برفتندي و اگر آن برآمدي كه بر او نهي بودي آن كار«10» رها كردندي. خداي تعالي بيان كرد كه اينكه كردن حرام است و قال الشّاعر: فلئن جذيمة قتّلت سرواتها فنساؤها يضربن بالازلام سعيد جبير گفت: ازلام سنگهاي سپيد بودي كه ايشان زدندي عند آن كه عزم كردندي بر كاري بر طريق فال و زجر چنان كه در ميان ما بعضي زنان كنند. محمّد بن اسحق گفت: هبل صنمي بود بزرگ از اصنام قريش و بر سر چاهي نهاده بود در خانه كعبه كه هداياي كعبه در آن چاه بودي و بنزديك هبل هفت تير نهاده بودي هر يكي«11» را چيزي بر«12» نوشته بر يكي نوشته «عقل» يعني ديه و بر ديگر«13» نوشته «نعم» و بر ديگري «لا» و بر ديگري «منّا» و بر ديگري من غيرنا و بر ديگري ----------------------------------- (1). مر: ذبيحه اي. (2). وز، تب، مر، مت: افكندندي. (3). مر: كردند. (4). اساس وز، تب، مت: هما/ هم ما، آج، لب، مر، لت: ما. (5). آج، لب، مر، لت: آن. (6). لت و. [.....]

(7). لت را. (8). مر آن. (9). لت: تيرها. (10). لت را. (11). آج، لب: يك. (12). مر آن. (13). مر، لت: ديگري. صفحه : 242 «ملصق» چون خواستندي كه كاري كنند از تحمل ديتي«1» يا الحاق نسبي يا فرقي ميان دعيّي و صحيح نسبي يا

كاري كه وجه آن نشناختندي بيامدندي و آن كس را بياوردندي و گفتندي: اي خداي ما آنچه صلاح ماست در اينكه كار به ما نماي. آنگه آن تيرها برهم آميختندي و صاحب واقعه از آن يكي برگرفتي و آنچه برآمدي بر آن كار كردندي«2» از لا و نعم و چون ديه تحمّل بايستي كردن هر كسي آن تيرها بر مي گرفتندي به دست آن كه ديت«3» بر آمدي او را تحمّل بايستي كردن و چون نسب كسي مشتبه بودي بيامدندي و آن تيرها پيش او نهادندي كه بر آن جا ذكر نسب بودي اگر برآمدي كه «منكم» گفتندي«4»: از ماست و او را به خود الحاق كردندي و اگر برآمدي كه «من غيركم» او را از جمله حلفاء كردندي و اگر برآمدي ملصق او را نفي كردندي قبول نكردندي. ابو الدّرداء روايت كند از رسول- عليه السّلام كه او گفت: من تكهّن و استقسم او تطيّر طيرة تردّه عن سفر لم ينظر الي الدّرجات العلي من الجنّة يوم القيامة، گفت: هر كه كهانه كند يا استقسام به ازلام كه گفتيم يا زجر مرغ كند در سفري كه خواهد كردن فرداي قيامت در درجات علا«5» ننگرد از بهشت، و استقسام استفعال«6» باشد من القسم. آنگه در معني او خلاف كردند بعضي گفتند: معني طلب قسم الأرزاق است و سين طلب راست يعني ايشان طلب قسمت روزي از آن ازلام مي كنند. و استخراج مصالح در سفرها كه خواهند شدن تا در آن سفر مرزوق باشند يا محروم و شاعري گفت از ايشان و فخر كرد به قوّت عزيمه«7» خود در كارها و

آن كه«8» او را منع نكند آن استقسام از لام از كاري كه خواهد كردن، في قوله«9». لم اقسم فيربثني«10» القسوم«11» ----------------------------------- (1). آج، لب: ديني. (2). مر: كردي. (3). آج، لب، لت: ديه. (4). مر اينكه. (5). تب، مر: علي. (6). مر: استفعالي. (7). تب، آج، لب، لت: عزيمت. [.....]

(8). آج، لب، مر، لت خواهند شدن. (9). تب شعر. (10). لت من. (11). آج، لب: القوم. صفحه : 243 يعني من اينكه بكنم و به اينكه التفات نكنم و اينكه معني كار نبندم تا پس مرا از كار خود بازدارد و اينكه قول عبد اللّه عبّاس«1» و قتاده و سعيد جبير و مجاهد و سدّي«2»، مجاهد گفت: از لام سهام عرب است و كعب پارسيان و روميان«3» است كه به آن قمار بازند و بيان آن تيرهاي قمار به استقصا«4» [372- ر]

در سورة البقره برفته است في قوله: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الخَمرِ وَ المَيسِرِ«5». بعضي دگر گفتند: معني القسم التدبير و تقليب الرّأي في«6» الامر قال الشاعر«7»: و تركت قومي يقسمون امورهم يمضون ام يتلبّثون قليلا اي يدبّرون امورهم. ذلِكُم فِسق ٌ، گفتند: اشارت است به استقسام و گفتند: اشارت است به جمله و كاف خطاب جمله مكلّفان است و فسق خروج باشد از فرمان خداي تعالي و منه: فسقت الرّطبة من«8» قشرها اذا خرجت. زجّاج گفت: اگر از اينكه مرفوعات بعضي منصوب بودي علي تقدير حرّم اللّه ذلك روا بودي در عربيّت جز كه نخوانده اند«9». اليَوم َ يَئِس َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، اليوم نصب بر ظرف است و عامل در او يئس است و مراد روزي«10» معيّن نيست يعني اكنون و در اينكه روزگار

چنان كه يكي از ما گويد: من امروز پير شدم و مراد نه آن باشد كه آن روز پير شده باشد و يئس ييئس علي وزن لعب يلعب گفت: امروز كافران از دين شما نوميد شدند يعني نوميد شدند از آن كه ايشان را دستي و ظفري بود بر شما و دين شما و آن را وهني توانند رسانيدن و يأس، انقطاع الطّمع باشد و خلاف كردند در آن كه اينكه كدام روز است. عبد اللّه عبّاس و سدّي و عطا گفتند: روز عرفه بود از حجّة الوداع براي آن كه عرب بيشتر در اسلام آمدند«11» و بعضي دگر گفتند: اينكه روز آدينه بود كه رسول- ----------------------------------- (1). مر، لت است. (2). تب است. (3). وز، تب، آج، لب، لت را. (4). مر: مستقصي. (5). سوره بقره (2) آيه 219. (6). مر: من. (7). تب شعر. (8). تب، آج، لب، مر، لت: عن. (9). مر: نخواندي. (10). اساس، وز، مت: روي، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(11). مر: آمدندي. صفحه : 244 عليه السّلام- خطبه كرد و قومي بسيار حاضر بودند به همه نگاه كرد در ميان ايشان هيچ مشرك«1» نبود همه مسلمانان بودند شادمانه شد خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و از باقر و صادق و دگر ائمّه«2» روايت كرده اند كه اينكه آيت و آيت ديگر كه از پس اينكه است روز غدير خم آمد چون رسول- عليه السّلام- امير المؤمنين علي را بر منبر برد و بر قوم عرضه كرد و تقرير«3» امامت او كرد بقوله: من كنت مولاه فعلي ّ مولاه. [بعد]«4» قوله: الست اولي بكم منكم

بانفسكم ، چنان كه قصه او در جاي خود بيايد انشاء اللّه از اينكه سوره چون رسول- عليه السّلام- از آن فارغ شد خداي تعالي اينكه آيات فرستاد و قراين و فحوي الخطاب دليل اينكه مي كند براي آن كه علي ما جاء في الاخبار. چون رسول- عليه السّلام- خبر مرگ خود مي داد به مدّتي پيش از اينكه و مي گفت: قد حان منّي خفوف من بين اظهركم، نزديك آمد كه من از ميان شما بروم و مشركان و منافقان اينكه شنيدند و انديشه مي كردند و مي گفتند: اگر محمّد بميرد ما دين او خراب كنيم و اصحاب او را بكشيم و آواره كنيم. چون رسول- عليه السّلام- در آن موقف بايستاد و آن تقرير كرد و امير المؤمنين علي را بازو گرفت و آن خطبه كرد و آن سخن گفت ايشان گفتند: انداخت و كيد ما باطل شد، نوميد شدند از آنچه انداخته«5» بودند خداي تعالي آيت فرستاد: اليَوم َ يَئِس َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن دِينِكُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَون ِ اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم- الآية، عياشي روايت كرد از صادق- عليه السّلام- كه گفت: در اينكه آيت اليَوم َ يَئِس َ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، اذ لم يهمله الرّسول فلا تخشوهم، في متابعتنا اهل البيت و اخشوني في ترك المتابعة اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم، باقامة حافظه وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي، بولايتنا وَ رَضِيت ُ لَكُم ُ الإِسلام َ دِيناً، اي تسليم النّفس لأمرنا. گفت: امروز كافران نوميد شدند از دين شما چون رسول- عليه السّلام- آن را مهمل فرو نگذاشت از ايشان مترسيد«6» در متابعت ما كه اهل البيتيم و از من بترسيد«7» در ترك متابعت، امروز دينتان تمام كردم به اقامت ----------------------------------- (1).

مر، لت: مشركي. (2). تب، مر، لت: عليهم السّلام. (3). اساس: تقدير، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد با توجه به معني. (5). لت: انديشيده. (7- 6). آج، لب: ترسي. صفحه : 245 نگهبانش و نعمت«1» بر شما تمام كردم به ولايت اهل البيت و دين اسلام از شما پسنديم«2» كه تسليم نفس است فرمان ما را و چون قولهاي ديگر تأمّل كني بداني كه به نظم و سياقت آيت اينكه لايقتر است. قولي دگر«3» در آيت«4» اينكه است كه آيت روز عرفه آمد به حجّة الوداع و معني آن است كه چون«5» آيت فرستاد فرايض و حدود و معالم دين از حلال و حرام و امر و نهي بتمامي فرستاده بود و پس از اينكه، امر و نهي و نسخ«6» و تغيير و تبديلي نيامد و رسول- عليه السّلام- پس«7» نزول اينكه آيت هشتاد«8» روز بيشتر در دنيا نبود تا با جوار رحمت ايزدي رفت. و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سدّي و جماعتي«9» مفسّران. سعيد جبير گفت و قتاده: معني آيت آن است كه دين شما تمام كردم به اتمام حج و افراد و تخصيص شما به اينكه تشريف تا هيچ مشرك را با شما در اينكه هيچ مشاركت نيست و با شما حج نكنند و برهنه گرد خانه طواف نكنند. زجّاج گفت: معني آن است كه كار دشمنان كفايت كردم كه دين و ملك آنگه تمام باشد كه آن را منازعي قاهر نبود«10» و از ائمّه ما روايت كردند و از جماعتي صحابه چون جابر عبد اللّه انصاري و

ابو سعيد الخدري ّ و غيرهما كه چون رسول- عليه السّلام- در غدير خم«11» خطبه كرد و در او ذكر و تقرير ولايت امير المؤمنين علي كرد آن مجمع پراكنده نشد تا اينكه آيت آمد كه: اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي. رسول- عليه السّلام- گفت: الحمد للّه الّذي جعل كمال الدّين و تمام النّعمة و رضاه برسالتي و بولاية علي ّ من بعدي. و روايت كرده اند از طارق بن شهاب كه او گفت: مردي از جمله احبار جهودان بنزديك عمر بن الخطّاب آمد و گفت: آيتي در كتاب شما بر پيغامبر«12» شما فرود آمد ----------------------------------- (1). مر: خود. (2). وز، لب: بستديم، تب، مر، لت: پسنديدم، آج: پسنديديم. (3). مر، لت: ديگر. (4). مر: روايت. (5). وز، تب، آج، لب اينكه. (6). آج، لب: فسخ. (7). مر، لت از. [.....]

(8). مر و دو. (9). مر از. (10). مر: نباشد. (11). مر اينكه. (12). مر، لت: به پيغمبر. صفحه : 246 كه اگر در كتاب ما بر ما [365- پ]

فرود آمدي ما آن روز عيد گرفتماني. گفت: و آن كدام است! گفت: اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم، عمر گفت: من دانم كه اينكه آيت كي«1» فرود آمد و كجا فرود آمد، و ما با رسول- عليه السّلام- حاضر بوديم و آن روز ما را عيد«2» بود و از پس ما جمله مسلمانان را عيد است تا به روز قيامت. و از رضا- عليه السّلام- پرسيدند حديث اينكه روز، گفت: عيد اللّه الاكبر و انّه في السّماء اشهر منه في الارض، في حديث طويل. و در بعضي اخبار آن است كه اينكه روز روز آدينه

بود. و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او گفت روز دوشنبه بود و از او روايت كردند كه او گفت: رسول را- عليه السّلام روز دوشنبه ولادت بود و روز دوشنبه از مكّه بيرون آمد و روز دوشنبه در مدينه شد و سورة المائده روز دوشنبه آمد و اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم روز دوشنبه آمد. اگر گويند دين خداي تمام نبود تا اينكه روز پس اينكه روز تمام شد، گوييم دين خداي تعالي به حسب مصلحت خداي تعالي به يك بار فرو نفرستاد بل امري از پس امري و حكمي از پس حكمي«3» و آيتي از پس آيتي چون احكامي و امري«4» كه خداي دانست كه صلاح مكلّفان تا آن جاست بفرستاد«5»، آخرش و ختم و تمامش اينكه روز بود. از اينكه جا روايت كردند كه پس از اينكه روز دگر هيچ حكمي و امري و نهيي نيايد«6». جوابي ديگر«7» از او آن است كه دين در همه وقت تمام بود و لكن به اضافه با آن كه پس از آن زياده مي شد«8» چون در هر وقتي آن مقدار كه بود مصلحت آن قدر بود آن تمام بود و لكن به اوقات مصلحت متغيّر مي شد خداي تعالي زياده مي كرد چندان كه بيشتر مي فزود«9» تمامتر بود به معني آن كه بيشتر بود تا به حدّي رسيد كه بالاي آن در مصلحت زياده نبود پس«10» به اينكه وجه در اوّل و ميانه و آخر تمام بوده باشد به آن ----------------------------------- (1). لب: كه. (2). لب: و عيد. (3). وز: بل امري و حكمي از پس حكمي. (4). وز، تب، آج، لب، لت: اوامري. (5). اساس،

وز و مت: نفرستاد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). تب، مر، مت: نيامد. (7). لب: جواب دگر. (8). تب: مي باشد. (9). مر: مي فرمود. [.....]

(10). اساس، وز، تب و مت: من، كه چون معناي محصّلي نداشت با توجه به ديگر نسخه ها تصحيح شد. صفحه : 247 معني [كه]«1» بيان كرديم. وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي، و نعمت خود بر شما تمام كردم«2» و تمام نعمت دنيا«3» در كمال دين تو است. خداي تعالي باز نمود كه نعمت نعمت دين است، براي آن كه نعمت دنيا برسد و نعمت دين برساند خداوندش را به نعمتي كه بنه رسد. حق تعالي شرايع به حسب مصالح مقسّم كرد چه اگر بجمله«4» فرو فرستادي بر مكلّفان دشوار«5» آمدي چون امري كردي يا نهيي يا حكمي نهادي روزي چند ترفيهي«6» دادي تا نفس ايشان به آن ساكن شدي و دل ايشان به آن موطّن شدي تا آنگه كه«7» تمام شد، ختم آن به ولايت خاتم الاوصياء كرد و آن را نعمتي ساخت كه آخرين نعمتهاي ديني كرد، براي اينكه تمام نعمتش خواند و تمام اينكه نعمت را كه به اكمال دين مقرون كرد به ولايت مردي تمام بازبست كه رضاي خداي تعالي به قبول ولاي او حاصل توان كرد«8». مواهب اللّه عندي جاوزت املي«9» و ليس يبلغها قولي و لا عملي لكن ّ اشرفها عندي و افضلها ولايتي لأمير المؤمنين علي ّ وَ رَضِيت ُ لَكُم ُ الإِسلام َ دِيناً، بعضي مفسّران گفتند: مراد به دين طاعت است اينكه جا و درست آن است كه ملّت است. و نصب او بر حال است اگر گويند وقتي دين

اسلام چنان بود«10» كه خداي تعالي نمي پسنديد به بندگانش تا اينكه روز پسنديد آن را، جواب گوييم: اينكه قول به دليل الخطاب باشد و آن باطل است بنزديك محقّقان اهل علم براي آن كه رضاي او دين اسلام را براي خلقان و مسلمانان اينكه روز و اينكه وقت، دليل نكند بر نفي«11» رضاي او پيش از آن«12». قوله: فَمَن ِ اضطُرَّ فِي مَخمَصَةٍ، اضطرّ افتعل، من الضّرورة، جز آن است كه «تا» ي افتعال قلب كردند با «طا» براي مطابقه «ضاد» در «تا»، هر دو از حروف اطباق باشند. از قرّاء بعضي نون را ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). مر: كرديم. (3). وز، تب، آج، لب، لت: ديني. (4). مر: جمله. (5). تب، آج، لب، مر، لت: دشخوار. (6). مر: ترفّهي. (7). اساس و مت: آنك كه. (8). آج، لب، مر چنان كه شاعر گويد. (9). مر: امل، وز: اهلي. (10). وز: وقتي چنان بود. (11). تب، آج، لب: نهي، مر: وقت، لت، رفض. (12). مر: پيش ايمان. صفحه : 248 مكسور بكردند«1» براي التقاي ساكنين حملا علي المجزوم و«2» به ضم ّ نون خواندند لاتباع الضمّة الضمّة«3» فِي مَخمَصَةٍ، اي مجاعة. يقال: فلان خميص البطن اذا كان جائعا، تشبيها بخميص البطن، اذا كان ضامر البطن خلقة. قال الشّاعر: تراه خميص البطن و الزّاد حاضر عتيد و يغدوا في القميص المقدّد و قال اعشي ثعلبة: تبيتون«4» في المشتا ملاء بطونكم و جاراتكم غرثي يبتن خمائصا و مراد در هر دو بيت ضمور«5» بطن است از گرسنگي دون خلقت و در معني بيت نابغه ذبياني است في قوله: البطن ذو عكن خميص

ليّن و مراد«6» به مخمصة در آيت مجاعت است. و مصدر است بر قول بعضي [و بر قول بعضي]«7» اسم، غَيرَ مُتَجانِف ٍ، نصب او بر حال است. و متجانف متمايل باشد من جنف اذا مال. يقال جنف لكذا و«8» الي كذا، اذا مال اليه. و معني در اينكه جا متعمّد است به قرينه فَمَن ِ اضطُرَّ، يعني هر كه مضطر شود و«9» ضرورت او را حمل كند و به آن آرد كه او را تناول مردار يا گوشت خوك يا بعضي از اينكه محرّمات بايد كردن و حدّ آن ضرورت آن است كه خايف باشد از تلف نفس، و امّا«10» قاهري او را الجا كند به آن، تا«11» خائف باشد بر قتل اگر تناول نكند«12». و عند اينكه حال رخصت است او را كه از مردار تناول كند. در مقدار آن خلاف كردند كه چه مقدار حلال باشد: بنزديك ما بيش از آن نشايد كه امساك رمق كند و اينكه مذهب فقهاي عراق است. ----------------------------------- (1). اساس، مر، مت: نكردند، با توجّه به معني جمله و ضبط ديگر نسخه ها تصحيح شد، آج، لب، كردند. [.....]

(2). وز، تب، آج، لب، مر، لت بعضي. (3). لت: ندارد. (4). اساس و همه نسخه بدلها، بجز آج يبيتون، كه چون با قاعده سازگاري نداشت، با توجه به آج تصحيح شد. (5). اساس و همه نسخه بدلها بجز آج و لت: غمور، با توجه به سياق عبارت و خط آج، تصحيح شد. (6). اساس و مت در هر دو بيت غمور، كه چون زائد مي نمود حذف گرديد. (7). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد.

(8). مر: او. (9). اساس و مت: ندارد. (10). مر: يا . (11). آج: يا . (12). مر: كند. صفحه : 249 ابو حنيفه و اصحابش و إبن ابي ليلي و إبن شبرمه و غيرهم و فقهاي مدينه گفتند: روا باشد كه سير بخورد از آن. و قول اوّل قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و مجاهد. آنگه«1» از اينكه حال استثنا كرد [366- ر]

حالت بغي و عدوان را در دگر آيت، في قوله: فَمَن ِ اضطُرَّ غَيرَ باغ ٍ وَ لا عادٍ«2»، چه اگر در اضطرار در حال بغي و عدوان بود، مباح نباشد او را تناول چيزي از اينكه معاني كردن. آنگه«3» در بغي و عدوان خلاف كردند. قتاده گفت: معني آن است كه اگر بيرون آمده باشد براي ظلم و تعدّي و راه زدني و ضربي از ضروب معاصي آنگه مضطر شود روا نباشد او را تناول كردن. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه غَيرَ باغ ٍ اي غير طالب له قاصد اليه بقصد، به طلب مردار و اينكه«4» انواع محرّمات نشود وَ لا عادٍ، و لا متعدّ«5» طوره و از اندازه اي كه او را رخصت داده اند من سدّ رمق او حدّ الشّبع چنان كه در او خلاف كرده اند بنگذرد. و بعضي دگر گفتند: غير باغ اي خارج علي الامام العادل او عاد متعدّ ظالم لغيره، چه اگر«6» اضطرار در حالي بود كه او خارج باشد بر امام عادل، روا نباشد او را تناول اينكه معني كردن. فهذا معني قوله: غَيرَ مُتَجانِف ٍ لِإِثم ٍ، اينكه لفظ هم آن معني دارد كه در دگر آيات فرمود كه: فَمَن ِ اضطُرَّ غَيرَ باغ ٍ

وَ لا عادٍ فَلا إِثم َ عَلَيه ِ، بر او حرجي و بزه اي نيست در تناول اينكه اشياء«7» به مقدار سدّ رمق«8»، در حكايات الصالحين هست كه مردي بود درويش متحمّل«9»، نام و ننگ«10» با كس نگفتي و پرده حال خود فرو گذاشته داشتي و او را همسايه اي بود توانگر فرزند كي داشت كه بس دوست داشتي آن فرزند را همسايه اي و خود را و قوم را تابع هوا و رضاي او [داشتي، روزي اينكه كودك در خانه همسايه درويش شد و ايشان را ديگي بر سر آتش بود، كودك آن جا ----------------------------------- (3- 1). مر: آنگاه. (2). سوره بقره (2) آيه 173. (4). مر از. [.....]

(5). آج، لب: و لا معتد. (6). مر، لت اينكه. (7). مر مردار. (8). مر و. (9). مر، لت: متجمّل. (10). وز، تب، آج، لب، مر، لت. صفحه : 250 توقّف كرد تا آن ديگ از«1» آتش]«2» فرو گرفتند و آن مرد را«3» اهل خانه و كودكان او از آن بخوردند و آن كودك همسايه را چيزي ندادند. آن كودك از آن جا برگشت دلتنگ و با خانه بر«4» پدر رفت و در خانه چند گونه طبخ«5» ساخته بودند و انواع طعام بود ايشان را، كودك گفت: مرا از اينكه كه شما را هست هيچ ني بايد. مرا«6» آن مي بايد كه فلان همسايه مي پخت و پيش من بخوردند و مرا ندادند. بسيار انواع طبيخ«7» بر او عرض كردند«8»، هيچ نخواست«9» از آن. رنجور«10» شد و كس فرستاد و آن صالح مرد«11» را بخواند و گفت: اي شيخ تو همسايه من باشي، شايد كه مرا از تو رنج باشد! گفت: حاشا«12» چرا

و از كجا افتاد«13» اينكه شكايت! قصّه با او بگفت. مرد فرو ماند ساعتي و گفت: اينكه سرّي است كه تو مي فرمايي آشكارا كردن و الّا من هرگز اينكه سرّ«14» آشكارا نكردمي. من نه براي بخيلي«15» نواله به كودك تو ندادم و لكن براي آن كه خداي داند«16» كه آن طعامي بود كه خداي تعالي ما را«17» مباح بكرده است و شما را مباح نيست. مرد گفت: يا سبحان اللّه، و«18» طعامي باشد كه در شرع تو را حلال باشد و ما را حلال نباشد! گفت: بلي. گفت: و آن كدام است. او برخواند: فَمَن ِ اضطُرَّ فِي مَخمَصَةٍ غَيرَ مُتَجانِف ٍ لِإِثم ٍ فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، بگفت او را كه: آنچه من مي خوردم«19» مرداري بود و مرا«20» مباح بود [و شما را مباح نبود.]«21» مرد توانگر رنجور دل«22» شد و گفت: ----------------------------------- (1). مر: سر. (2). اساس ندارد، از وز افزوده شد. (4- 3). ديگر نسخه بدلها: ندارد. (5). مر، لت: طبخها. (6). آج، لب، مر از. (7). لب: طبخ، لت: نوع طعام. (8). تب، آج، لب، مر، لت: عرضه كردند. (9). اساس، وز، مت: نخواستند، با توجّه به مفهوم عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(10). لت: ملول شد. (11). مر: مرد صالح. (12). مر: معاذ اللّه، لت: اي حاشا. (13). اساس، مت: افتاد و، با توجّه به مفهوم عبارت و ديگر نسخه بدلها «واو» حذف شد. (14). مر را. (15). مر از آن. (16). مر: مي داند. (17). آج، لت: مرا. (18). آج، لب، مر، لت: ندارد. (19). مر و عيال من. (20). مر: ما را. (21). اساس: ندارد، با توجّه

به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (22). مر: رنجورتر. صفحه : 251 تو در همسايگي من و احوال تو اينكه جا رسيده و من بي خبر و تو هرگز نگفتي. آنگه مرد را سوگند داد«1» كه از سراي بيرون نشود و تا آنچه داشت از مال و ملك با او مقاسمت كرد«2» و ببخشيد«3». چون فرمان يافت او را در خواب ديدند. گفتند«4»: ما فعل اللّه بك خداي با تو چه كرد! گفت: رحمني بمواساة الجار، بر من رحمت كرد به آن مواسات كه با همسايه كردم. و اينكه حكايت اگر چه لايق«5» نيست، براي آن آوردم تا بداني كه پرده بر احوال خود پوشيدن و حاجت عرض ناكردن اوليتر باشد كه ربّما مقصود از آن بهتر بر آيد كه از سؤال و تعرّض. فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، كه خداي آمرزنده است و بخشاينده آمرزنده است گناه گذشته را و بخشاينده است بر بندگان، بر ايشان تضييق و تشديد«6» نكند و در حال ضرورت تكليف ايشان بر حدّ آن نكند كه در حال اختيار. پس چون تشديد تكليف از كرم روا ندارد تكليف مالا يطاق از عدل كي روا بدارد! يَسئَلُونَك َ ما ذا أُحِل َّ لَهُم«7»، مي پرسند از تو كه چيست كه ايشان را حلال بكرده اند! «ما» استفهامي است و محل ّ او از اعراب رفع است و التّقدير اي ّ شي ء احل ّ لهم- گفت: اصحاب تو را مي پرسند چون ذكر اينكه محارم مي شنوند كه از مطاعم و انواع طعام چيست كه ايشان را حلال است! قُل، بگو اي محمّد و جواب ايشان بازده كه: أُحِل َّ لَكُم ُ الطَّيِّبات ُ بر شما حلال كرده اند از ذبايح آنچه حلال و

پاك است و مراد به طيّبات محلّلات است براي آن كه خداي تعالي هر كجا ذكر حلال كرد آن را وصف كرد به طيّب نحو قوله: وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ حَلالًا طَيِّباً«8»، و «طيّب» را تفسير به پاكيزه كرد و اينكه اختيار جبّائي و طبري است. و بعضي دگر«9» گفتند: مراد به طيّبات طعامهاي لذيذ است و «طيب»«10» را تفسير ----------------------------------- (1). مر و خورد. [.....]

(2). مر: مواساة. (3). مر و يك نصيب به او داد. (4). اساس، وز، آج، لب، مت: گفت، با توجّه به مفهوم عبارت و مر و لت تصحيح شد. (5). مر اينكه جا. (6). مر تكليف مالا يطاق. (7). مر گفت اصحاب. (8). سوره مائده (5) آيه 88. (9). مر: ديگر. (10). آج، لب، طيّب (با تشديد)، مر: طيّبات. صفحه : 252 به لذّت كردند، و اينكه اختيار ابو القاسم بلخي است. وَ ما عَلَّمتُم، در كلام محذوفي هست و تقدير آن است كه: و صيد ما علّمتم من الجوارح، و صيد آنچه آموخته باشي آن را از جوارح، و هي الكواسب«1»، من الجرح، و هو الكسب. و الاحتراج، الاكتساب. قال اللّه تعالي: الَّذِين َ اجتَرَحُوا السَّيِّئات ِ«2»، و هر چه صيد كند از مرغان و سباع آن را جوارح گويند. واحدتها جارحة. و قال الاعشي«3» ثعلبة«4»: ذات خدّ منضج«5» ميسمها يذكر الجارح ما كان جرح«6» مُكَلِّبِين َ، سگبانان. و نصب او بر حال است تُعَلِّمُونَهُن َّ، مي آموزي«7» ايشان را از آنچه خداي آموخته باشد شما را و نصب او نيز بر حال است و تقدير آن است كه: مكلّبين معلّمين [366- پ]

انتم الكلاب. حق تعالي عطف كرد صيدي كه جوارح

كنند در باب تحليل بر طيّبات كه حلال باشد و پاكيزه. و مضاف بيفگند و مضاف اليه بر جاي او بنهاد لدلالة الكلام عليه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«8». و در جوارح خلاف كردند: مذهب ما آن است كه آيت مختص ّ است به كلاب الصّيد و جز به سگ صيد«9» آموخته صيد نشايد كردن و به هيچ نوع از انواع جوارح از يوز و باز و چرغ و باشه و انواع آنچه صيد كند، صيد كردن روا نباشد. و اگر كنند حلال نباشد و اينكه قول عبد اللّه عمر است و ضحّاك و سدّي و مجاهد و إبن جريج. و روايت كرده اند از باقر و صادق- عليهما السّلام- و مذهب ابو حنيفه و اصحابش و شافعي و مالك و ربيعه و ثوري آن است كه به جمله جوارح از مرغ و جز مرغ صيد روا باشد«10» چون معلّم باشد. و حسن بصري و نخعي و احمد و اسحاق گفتند به همه چيز صيد روا باشد مگر به سگ سياه يكرنگ كه نشايد و ظاهر آيت اگر چه بر عموم است، من قوله: مِن َ الجَوارِح ِ، و لكن تخصيص اينكه عموم هم در آيت است، من قوله«11»: مُكَلِّبِين َ، و به ----------------------------------- (1). وز: الكواست. (2). سوره جاثيه (45) آيه 21. (3). مر بن، لت بني. (4). تب شعر. (5). تب، لب، لت: منصح. [.....]

(6). آج: اجترح. (7). وز، تب، لب، مت: في اموري. (8). سوره يوسف (12) آيه 82. (9). تب، آج، لب، لت: صيدي. (10). وز: نباشد. (11). لب من. صفحه : 253 اتّفاق چرغ دار و بازدار و يوزدار«1» مكلّب نخوانند و مكلّب جز سگبان نباشد.

مفسّران گفتند بعضي كه مراد به كلب معلّم سگ صيدي است. دگر آن كه طريقه احتياط اقتضاي«2» اينكه مي كند چه بر اينكه قول اتّفاق است«3» و در آن قولها خلاف«4» است. و شرط سگ نيز آن است كه معلّم باشد و سه شرط بايد تا سگ معلّم باشد: يكي آن كه چون فرو فرستي بشود و چون زجرش كني منزجر شود و سه ام«5» آن كه آنچه بگيرد بنخورد و اينكه معاني از او بدفعات حاصل شود چندان كه در عادت گويند معلّم شد.«6» و مذهب شافعي هم چنين«7» است. و ابو حنيفه گفت«8»: چون دو بار چنين بكند كفايت باشد در آن كه معلّم [بود]«9». و ابو يوسف و محمّد گفتند: به سه بار معلّم شد«10» هر صيدي كه به سگي معلّم كنند حلال باشد چون او را بكشد و از او بنه خورد. اگر بخورد، عطا گفت: مردار باشد و عبد اللّه عبّاس گفت: بنشايد خوردن. و در اخبار چنين آمد. جز كه بنزديك ما اعتبار به آن است كه اگر معتاد باشد خوردن صيد را صيد او بنشايد خوردن«11». چون از او بخوردن و اگر«12» بنادره«13» افتد و احايين«14»، باكي نباشد. و شافعي را دو قول است. و ابو حنيفه گفت: بنشايد خوردن به هيچ وجه بيان كرديم كه صيد جز سگ معلّم بنشايد خوردن. فامّا دگر جوارح از مرغان و سباع آنچه ايشان صيد كنند و مرد آن را زنده دريابد و بكشد، حلال باشد. و اگر مرده«15» يابد او را در چنگال ايشان حرام باشد«16» بنزديك ما و بنزديك فقها روا باشد چون معلّم باشد«17». و اينكه قول حسن بصري است

و مجاهد و ----------------------------------- (1). آج، لب: ندارد. (2). مر: تقاضاي. (3). وز: ندارد. (4). آج، لب: اختلاف. (5). تب، آج، لب: سيوم. (6). آج، لب: باشد. (7). آج، لب: همچنين، مر: هم چو اينكه. (8). مر: گويد. [.....]

(9). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شده. (10). تب، آج، لب، مر، لت: شود. (11). اساس و مت و در اخبار چنين آمد، كه زائد به نظر رسيد. (12). آج، لب، مر: ندارد. (13). مر، لت: بنادر. (14). آج، لب، لت، مر: احانين. وز كنار اينكه كلمه افزوده: يعني احيانا. (15). مر در. (16). همه نسخه بدلها بجز مت: حلال نباشد. (17). مر، لت: بود. صفحه : 254 طاووس و خيثمه«1» و مغربي. و روايتي از عبد اللّه عبّاس و باقر- عليه السّلام-«2» و اينكه فتوي نيست ما را و اينكه روايت از ايشان در «باز» است و «يوز»، پس دون ساير سباع و طيور سگ معلّم اگر از خون صيد چيزي بخورد و گوشتش نخورد، حلال باشد. و جمله فقها«3» چنين گفتند مگر نخعي كه او گفت: حكم خون حكم گوشت است. نام خداي بردن عند ارسال الكلب و رمي السّهم واجب است بنزديك ما اگر بقصد رها كند صيدش حلال نباشد و اگر به نسيان بود حلال باشد. و مذهب ابو حنيفه و سفيان هم اينكه است و ابو يوسف و محمّد«4». امّا داود و ابو ثور و شعبي گفتند: شرط تحليل تسميه است، اگر رها كند عامدا او ناسيا حلال نباشد و شافعي گفت: مستحب است، اگر نكند باكي نباشد، آن جايگاه كه سگ معلّم آن صيد به دندان بگيرد پليد

نباشد و واجب نبود شستن آن. و شافعي گفت: پليد باشد. و آن كه بايد شستن يا نه، بر دو قول است: چون مردي مسلمان سگي معلّم را فرو گذارد و گبري سگي فرو گذارد سگ گبر صيد بگيرد و بنه كشد و سگ مرد مسلمان به او رسد و از او بستاند و بكشد حلال باشد و مذهب شافعي هم چنين«5» است. و ابو حنيفه گفت: حلال نباشد چون سگ صيد بگيرد و بنه كشد و مرد به او رسد و نيز نكشد از آن كه در نيابد او را و بميرد، حلال نباشد، و مذهب ابو حنيفه اينكه است. و مذهب شافعي آن است كه روا باشد«6» چون سگ معلّم را برانگيزد بر صيدي معيّن به«7» نام خداي سگ صيدي ديگر بگيرد، حلال باشد. و مذهب ابو حنيفه و مذهب شافعي هم چنين است«8». مالك گفت: حلال نباشد چون سگ از خويشتن برانگيخته شود بي آن كه صاحبش برانگيزد و صيد را بكشد، حلال نباشد. و مذهب جمله فقها هم چنين«9» است مگر اصم كه او گفت: حلال باشد. ----------------------------------- (1). لت: خثيمه. (2). همه نسخه ها بجز مت بر. (3). مر، لت هم. (4). لب و. (5). تب: همچنين. [.....]

(6). آج، لب: نباشد. (7). مر غير. (8). اساس و مت: آن است، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). آج: همچنين. صفحه : 255 چون صيّاد به سگ معلّم جهود يا ترسا باشد آن صيد حلال نباشد براي آن كه تسميه شرط است و او«1» نام خداي نبرد«2» بر حقيقت. و جمله فقها گفتند:

حلال باشد و اگر گبر باشد يا بت پرست باتّفاق حلال نباشد. و اگر صيّاد را پدر و«3» مادر گبريا بت پرست نباشد باتّفاق حلال باشد و اگر صيّاد را پدر يا «4» مادر گبريا بت پرست باشد، بنزديك ما هم حلال نباشد. [367- ر]

و ابو حنيفه هم اينكه«5» گفت. و شافعي گفت: اگر پدر گبر باشد نشايد صيد او خوردن«6». و اگر مادر«7» گبر باشد علي قولين. تُعَلِّمُونَهُن َّ مِمّا عَلَّمَكُم ُ اللّه ُ، بعضي مفسّران گفتند: «من» به معني كاف تشبيه است. اي كما علّمكم اللّه و اينكه از كلام عرب معروف نيست. و «من» به معني كاف تشبيه نيامد و حمل كردن او بر ظاهر اوليتر باشد. و «من» تبعيض راست اي بعض ما علّمكم اللّه. فَكُلُوا مِمّا أَمسَكن َ عَلَيكُم، صورت امر دارد و معني اباحت است، كقوله: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«8»، و در اينكه آيت دليل است بر آن كه آنچه سگ از او بخورد روا نباشد براي آن كه چون معتاد باشد خوردن آن را، امساك براي خود كرده باشد نه براي شما. و شافعي در قديم گفت: اگر خوردن او صيد را عقيب قتل باشد حلال بود. و در جديد بر دو قول گفتند«9». يكي آن كه حلال [باشد و اينكه مذهب مالك است و عبد اللّه عمر و سعد ابو وقّاص و سلمان الفارسي ّ و قولي ديگر آن كه حلال]«10» نباشد و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن بصري و شعبي و نخعي. و آنچه پيش از آن صيد كرده«11» و نخورده حلال باشد، قولا واحدا. و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: اينكه كه از او

چيزي بخورده باشد«12» حلال نبود ----------------------------------- (1). مر: ايشان. (2). مر: نبرند. (3). وز، تب، مر، لت: يا . (4). وز: و. (5). مر: هم چنين. (6). وز، تب، آج، لب: نشايد خوردن صيد او. (7). وز و پدر. (8). سوره مائده (5) آيه 2. (9). همه نسخه بدلها بجز مت: گفت. (10). اساس، وز، تب، لب و مت: افتادگي دارد با توجه به آج و سياق عبارت افزوده شد. [.....]

(11). همه نسخه بدلها بجز مت باشد. (12). اساس، وز، مت، آج، لب: نخورده باشد. با توجّه به تب و معني عبارت تصحيح شد. صفحه : 256 باقي و نيز آنچه پيش از آن گرفته باشد و نخورده. مذهب بعضي«1» فقها چنان است كه اگر ثلثي نخورده باشد«2» باقي حلال باشد. و مذهب بعضي آن است كه اگر يك پاره مانده باشد و باقي«3» نخورده باشد«4» حلال بود. و آنچه مذهب ماست بيان كرديم. وَ اذكُرُوا اسم َ اللّه ِ عَلَيه ِ، امر است بر سبيل وجوب و امر«5» قرآن به ظاهر محمول بود بر وجوب تا دليلي پيدا شدن بر آن كه ندب است. و بعضي مفسّران گفتند: «من» زيادت است في قوله: مِمّا أَمسَكن َ عَلَيكُم، چنان كه زيادت است، في قوله: وَ يُكَفِّرُ«6» وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ، آنگه«4» بندگان خود را وصايت«5» كرد تا از او بترسند و از معاصي او بپرخيزند«6» كه وقت حساب او نزديك است و او زود حساب است و اختلاف اقوال در او بگفتيم. اليَوم َ أُحِل َّ لَكُم ُ الطَّيِّبات ُ- الآية، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه، حلال كردند شما را و بگفتيم كه مانند اينكه

الفاظ از ابنيه«7» مجهول با خداي تعالي مضاف بود الّا آن كه دليلي«8» راه نمايد بر آن كه نه«9» فعل خداست. و در طيّبات دو قول گفتند كه بيان كرديم از محلّلات و مستلذّات و آيت به ظاهر دليل آن مي كند كه هر چه ملذوذ و مشتهي و مستطاب بود حلال است، الّا ما اخرجه الدّليل وَ طَعام ُ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ حِل ٌّ لَكُم. مذهب ما آن است كه اينكه طعام كه در آيت اضافه كرد با اهل كتاب، مراد حبوب است و لفظ طعام كلام عرب بر گندم و جو غالب باشد. فامّا طعامي كه ايشان به دست خود مباشرت كنند از مطبوخات و مايعات«10» حلال نباشد و پاك نباشد چه ايشان پليدند و نجس العين اند بنزديك ما. و امّا ذبايح«11» ايشان هم حلال نباشد براي آن كه از شرط استحلال او تسميه است و ايشان تسميه نكنند و اگر كنند نه نام خداي برده باشند نام معبود خود برده باشند معبودي كه اعتقاد كرده اند كه عزير پسر اوست و دين موسي و عيسي مؤيّد«12» بكرده است و محمّد را تصديق نكرده است و آن نه خداي است جل ّ جلاله، و آنچه چنين بود ذبيحه«13» باشد نه به نام خداي كشته«14» حرام باشد لقوله وَ ما أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ، و بيشتر مفسّران بر آنند كه ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر: و يا سگ برگماريم. سگ معلّم. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]

(3). تب، مر، لت: در يابيد. (4). مر: آنگاه. (5). مر: وصيت. (6). آج، لب، مر، لت: بپرهيزند. (7). آج، لب: بنيت، مر: نسبه. (8). آج، لب:

دليل. (9). لت: ز. (10). تب: مايعات. (11). مر: ذبح. (12). مر، لت: مؤبّد. (13). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ذبيحه. (14). مر شده. صفحه : 261 طعام بر عموم است و ذبايح در او«1» داخل است و اينكه قول بعضي اصحابان«2» ماست. و قول بلخي و طبري و جبّائي از مفسّران و جمله فقها گفتند روا باشد، و شافعي را در اضحيّه دو قول است يكي آن كه روا باشد چون اهل ذمّه كشند و قول ديگر آن كه مكروه باشد قوله: وَ طَعامُكُم حِل ٌّ لَهُم، و طعام شما كه مسلمانانيد«3» نيز«4» حلال است ايشان را اگر گويند اينكه چه معني دارد و ايشان بتحليل ما استحلال نمي كنند. گويم از اينكه دو جواب است يكي آن كه خداي تعالي حلال بكرده است ايشان را اگر استحلال كنند و اگر نه. دوّم آن كه خداي تعالي ما را رخصت داد كه طعام خود به ايشان دهيم [368- ر]

و اگر حرام بودي بر ايشان روا نبودي ما را طعام به ايشان«5» دادن و قوله: وَ المُحصَنات ُ مِن َ المُؤمِنات ِ، يعني و احل ّ لكم المحصنات، و حلال بكردند«6» شما را عفايف و زنان پارسا«7» از جمله مؤمنان و گفته اند مراد زنان آزاداند و اينكه دليل نكند بر آن كه ما سواهن ّ حرام است براي آن كه اينكه دليل الخطاب باشد و تحليل آن به دليلي ديگر دارند«8» و«9» خلاف نيست اگر عقد بندد بر زنان ناپارسا عقد درست باشد جز كه تارك افضل بوده باشد و همچنين عقد بر پرستار روا باشد و درست باشد. آنگه مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به اينكه محصنات

چيست! بعضي گفتند: مراد زنان آزادند سوا«10» اگر عفيفه باشند اگر فاجره و پرستاران«11» اهل كتاب را حرام داشتند به همه وجهي، لقوله تعالي: وَ مَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولًا أَن يَنكِح َ المُحصَنات ِ المُؤمِنات ِ فَمِن ما مَلَكَت أَيمانُكُم مِن فَتَياتِكُم ُ المُؤمِنات ِ«12» و لقوله تعالي: في هذه الآية وَ المُحصَنات ُ مِن َ المُؤمِنات ِ، و اينكه قول مجاهد است و طارق بن ----------------------------------- (1). مر: آن. (2). لت: اصحاب. [.....]

(3). مر: مسلمان. (4). مر: پس. (5). آج، لب: بديشان. (6). اساس، وز، مت: نكردند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مر را. (8). كذا در اساس، مت: دارند، وز، تب، آج، لب، مر، لت: دانند. (9). مر به. (10). لت: سوا. (11). لت: پرستار. (12). سوره نساء (4) آيه 25. صفحه : 262 شهاب و عامر الشعبي ّ و حسن و قتاده و بعضي دگر گفتند: مراد عفايف اند و پارسايان اگر آزاد باشند و اگر برده و ايشان روا داشتند عقد بستن بر بردگان اهل كتاب و اينكه قول نيز روايت كرده اند از مجاهد و سفيان و ابراهيم و قتاده و حسن در روايتي ديگر. آنگه خلاف كردند في قوله: وَ المُحصَنات ُ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، بعضي گفتند: عام است در عفائف اهل كتاب سوا«1» اگر آزاد باشند و اگر برده و اگر ذمّي باشد و اگر حربي و بر اينكه قول محصنات را تفسير بر عفائف باشد. بعضي دگر گفتند: مراد به محصنات زنان آزادند اگر حربي باشد اگر ذمّي. و شافعي گفت: مراد آنانند كه از نسل بني اسرائيل باشند دون آنان كه در ميان ايشان«2» از دگر ملّتها. و بعضي

دگر گفتند: مراد آنانند كه ذمّي باشند از جمله ايشان دون آنان كه حربي باشند و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. و اختيار محمّد جرير طبري آن است كه مراد زنان آزادند از مؤمنان و از اهل كتاب و بنزديك ما عقد نكاح نشايد بستن نكاح دوام بر اهل كتاب لعموم قوله: وَ لا تَنكِحُوا المُشرِكات ِ حَتّي يُؤمِن َّ«3»، و لقوله: وَ لا تُمسِكُوا بِعِصَم ِ الكَوافِرِ«4»، در تاويل اينكه آيت چنين گفته اند كه مراد بقوله: وَ المُحصَنات ُ مِن َ المُؤمِنات ِ، آن است كه جماعتي مسلمانان مكروه مي داشتند عقد بستن بر زن مؤمنه كه از كفر در ايمان آمده بود«5» و بر فطرت اسلام زاده نبود خداي تعالي به آن آيت بيان كرد كه حرج نيست در آن. و امّا قوله: وَ المُحصَنات ُ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، اينكه را تخصيص كردند به آنان كه اسلام آوردند از جمله ايشان و اينكه قول اختيار ابو القاسم بلخي است و يا تخصيص كنند«6» نكاح متعه«7» يا به ملك يمين براي آن كه به اينكه دو وجه روا باشد. و ابو الجارود روايت كرد از باقر عليه السّلام كه او گفت: اينكه آيت منسوخ است. بقوله: وَ لا تَنكِحُوا المُشرِكات ِ حَتّي يُؤمِن َّ«8» و مانند اينكه روايت كرده اند از ----------------------------------- (1). لت: سوا. (2). وز، آج، لب، مر، لت باشند. (3). سوره بقره (2) آيه 221. (4). سوره ممتحنه (60) آيه [.....]

(5). مر: باشد. (6). تب، لت به. (7). آج، لب، مر را. (8). سوره بقره (2) آيه 221. صفحه : 263 صادق- عليه السّلام- اذا آتيتموهن ّ اجورهن ّ چون بداده باشي مهرهاي ايشان و مهر در

برابر استمتاع بود و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و جمله مفسّران. مُحصِنِين َ غَيرَ مُسافِحِين َ، نصب هر دو بر حال است و در معني محصنين دو قول گفتند يكي آن كه عاقدين عليهن ّ در حال آن كه بر ايشان عقد بندي«1». و قول دگر آن است كه در آن حال كه شما پارسا باشيد نه زنا كننده و سفاح زنا باشد لسفح«2» الماء براي ريختن آب و اگر چه در حلال اينكه معني باشد و لكن به عرف مخصوص شده است وَ لا مُتَّخِذِي أَخدان ٍ نه بر سبيل صداقت و دوست گرفتن و اخدان جمع خدن باشد و الخدن و الخدين الصّديق و المخادنة المصادقة«3» و در عرب عادت«4» بودي مردي زني را به دوست گرفتي يا زني مردي را بمنزله نكاح ساختندي«5» و خداي تعالي از آن نهي كرد گفت: اينكه مناكحت به ايشان بر سبيل نكاح بايد نه بر سبيل سفاح و دوست گرفتن. وَ مَن يَكفُر بِالإِيمان ِ، هر كه او به ايمان كافر شود گفتند: معني آن است كه هر كه كفر آرد ببدل ايمان و گفتند: معني ايمان اقرار باشد باللّه و انبيائه و كتبه هر كه كفر آرد به آنچه واجب است كه به آن ايمان آرند. و گفتند: معني آن است كه هر كه كفر آرد يعني جحود كند تصديق و اقرار را و اينكه بر ظاهر خود باشد فَقَد حَبِطَ عَمَلُه ُ عمل و كردار او باطل شود يعني اعمال او بر وجهي افتد كه بر او هيچ ثواب نباشد و لكن چون در ظاهر صورت واقع دارد حبوط براي آن گفت و الا معني آن

است كه عمل او هيچ به موقع«6» قبول نيوفتد براي آن كه از شرط قبول عمل آن است كه ايمان صحيح بر او مقدم باشد و ارتداد بنزديك ما درست نيست«7» لما يؤدّي الي الاحباط او الجمع بين الثّواب«8» و العقاب علي سبيل الدّوام علي ما بيّنّاه فيما مضي وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِن َ الخاسِرِين َ و«9» در قيامت از جمله ----------------------------------- (1). تب: بنديد. (2). آج، لب، مر: ليسفح. (3). مر: الصداقة. (4). تب، لت كه. (5). تب، آج، لب مر، لت: شناختندي. (6). لت: محل. (7). مر: نباشد. (8). مر: الصواب. (9). ديگر نسخه بدلها بجز مت او. صفحه : 264 زيانكاران باشد [368- پ]

تشبيه كرد او را به بازرگان«1» و عمر او را به سرمايه و ثواب او را كه مستحق باشد به سود، و عقاب او را كه بر افعال قبيح باشد او را باشد او را به زيان بازرگان جعلنا اللّه من الفائزين برحمته. قوله:

[سوره المائدة (5): آيات 6 تا 11]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا قُمتُم إِلَي الصَّلاةِ فَاغسِلُوا وُجُوهَكُم وَ أَيدِيَكُم إِلَي المَرافِق ِ وَ امسَحُوا بِرُؤُسِكُم وَ أَرجُلَكُم إِلَي الكَعبَين ِ وَ إِن كُنتُم جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِن كُنتُم مَرضي أَو عَلي سَفَرٍ أَو جاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِن َ الغائِطِ أَو لامَستُم ُ النِّساءَ فَلَم تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامسَحُوا بِوُجُوهِكُم وَ أَيدِيكُم مِنه ُ ما يُرِيدُ اللّه ُ لِيَجعَل َ عَلَيكُم مِن حَرَج ٍ وَ لكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُم وَ لِيُتِم َّ نِعمَتَه ُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (6) وَ اذكُرُوا نِعمَةَ اللّه ِ عَلَيكُم وَ مِيثاقَه ُ الَّذِي واثَقَكُم بِه ِ إِذ قُلتُم سَمِعنا وَ أَطَعنا وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ (7) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِين َ لِلّه ِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَ

لا يَجرِمَنَّكُم شَنَآن ُ قَوم ٍ عَلي أَلاّ تَعدِلُوا اعدِلُوا هُوَ أَقرَب ُ لِلتَّقوي وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ (8) وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِيم ٌ (9) وَ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَحِيم ِ (10) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم إِذ هَم َّ قَوم ٌ أَن يَبسُطُوا إِلَيكُم أَيدِيَهُم فَكَف َّ أَيدِيَهُم عَنكُم وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُؤمِنُون َ (11)

[ترجمه]

اي آنان كه ايمان آورده ايد چون«2» برخيزيد به«3» نماز بشوييد رويهايتان و دستهايتان تا بارسند«4» و مسح كشيد«5» بر سرهايتان و پاهايتان تا به كعبها، و اگر باشيد جنابت رسيده غسل بكنيد، و اگر باشيد بيماران يا بر سفر، يا آيد به يكي از شما به حاجتگاه يا نزديكي كنيد با زنان و نيابيد آب تيمم كنيد به خاكي پاك بمالي به روهايتان و دستهايتان از او. نمي خواهد خداي تا كند بر شما از تنگي. و لكن مي خواهد تا پاك كند شما را و تمام كند نعمت او بر شما تا همانا شكر كنيد. و ياد كنيد نعمت«6» خداي بر شما، و عهد او آن كه گرفت بر شما چون گفتيد: شنيديم و فرمان برديم«7» و بترسيد از خدا كه خدا داناست به آنچه در دلهاست. اي آنان كه گرويده باشيد باشيد استادگان خداي گواهان به راستان و نداراد«8» شما ----------------------------------- (1). لت: بازرگانان. [.....]

(2). آج، لب خواهيد. (3). آج، لب سوي. (4). تب، لت: ارشنه، آج، لب: مفصل و ذراع و عضد. (5). آج، لب: كنيد. (6). آج، لب: نيكويي. (7). آج، لب: فرمانبرداريم. (8). آج،

لب: باعث نشود. صفحه : 265 را دشمني گروهي بر آن كه داد نكني داد كني كه او نزديكتر است به پرهيزكاري و بترسيد از خدا كه خدا داناست به آنچه شما مي كنيد. وعده داد خداي آنان را كه گرويدند و كردند نيكيها كه ايشان را بود آمرزش و مزدي بزرگ. و آنان«1» كافر شدند و دروغ داشتند آيات ما را ايشان اهل دوزخ اند. اي آنان كه گرويده ياد كنيد نعمت خداي بر شما چون همّت«2» كردند گروهي كه بگسترند«3» به شما دستهاي خود بازداشت دستهاي ايشان از شما و بترسيد از خداي و بر خداي بگو تا توكّل«4» كنند گرويدگان. قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا قُمتُم إِلَي الصَّلاةِ.- الآيه، خداي تعالي جل ّ جلاله به اينكه آيت خطاب كرد با جمله مؤمنان و ايشان را امر كرد به طهارت نماز در وقت نماز و امّا كافران داخلند خطاب به دليلي دگر چنان كه پيش از اينكه بيان كرديم خداي تعالي گفت: اي آنان كه گرويده ايد«5». إِذا قُمتُم إِلَي الصَّلاةِ، بعضي اهل معاني گفتند: معني آن است كه اذا اردتم القيام الي الصّلوة، چون خواهي«6» كه به نماز قيام كني«7» و نظيره قوله: فَإِذا قَرَأت َ القُرآن َ«8»، يعني اذا اردت قراءة القران و مثله قوله: وَ إِذا كُنت َ فِيهِم فَأَقَمت َ لَهُم ُ الصَّلاةَ«9»، يعني اذا كنت فيهم و اردت اقامة الصّلوة و اگر كلام بر ظاهر رها كنند و تقدير اينكه محذوف نكنند هم معني [369- ر]

مستقيم باشد براي آن كه اذا ظرف زمان مستقبل بود و ظرف را ----------------------------------- (1). تب، آج، لب كه. (2). آج، لب: قصد. (3). آج، لب: بگشايند. (4). آج،

لب: اعتماد. (5). آج، لب، مر: گرونده و ايمان آورده. (6). وز، لت: خواهيد. (7). وز، لت: كنيد. [.....]

(8). سوره نحل (16) آيه 98. (9). سوره نساء (4) آيه 102. صفحه : 266 عاملي بايد و اذا بمنزله شرط است او را جوابي بايد و جواب او عامل بود در او«1» و اينكه جا جواب اذا و عامل در او فاغسلواست و تقدير آن است كه: «فاغسلوا وجوهكم وقت قيامكم الي الصّلوة» در آيت دليل است بر آن كه طهارت نماز به وقت نماز واجب است و پيش از آن واجب نيست و بر اينكه اجماع است براي آن كه خداي تعالي امر كرد به طهارت كه امر است بغسل الوجوه و الايدي و المسح بالرّأس و الرّجلين معلّق بكرد به وقت قيام به نماز و به اجماع پيش از وقت نماز قيام نكنند به نماز و اگر كنند مجزي نباشد. آنگه خلاف كردند در آن كه هر گه كه قيام كند به نماز طهارت بر او واجب باشد يا نباشد مذهب ما و بيشتر فقها و مفسّران آن است كه در آيت محذوفي مقدّر است و آن آن است كه: اذا قمتم الي الصّلاة و انتم علي حدث او علي غير طهر فاغسلوا و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سعد بن وقّاص و ابو موسي اشعري و جابر عبد اللّه انصاري و ابراهيم و حسن«2» و ضحّاك و سدّي و ابو العاليه و سعيد بن المسيّب و اختيار طبري و بلخي و جبّايي و زجّاج است. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه: اذا قمتم من نومكم الي الصّلاة

چون از خواب برخيزيد به نماز و اينكه هم آن قول باشد جز كه آن قول عامتر بود و اينكه خاصتر براي آن كه خواب به شرط آن كه غالب باشد بر سمع و بصر هم از نواقض طهارت است و اينكه قول إبن زيد است و سدّي و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه هر وقت به نماز برخواهد خاستن وضو بايد كردن. و اينكه قول عكرمه است. و روايتي است از امير المؤمنين- عليه السّلام و قول اوّل درست تر است. و آنچه از امير المؤمنين- عليه السّلام- روايت كرده اند محمول باشد بر فضل و استحباب براي آن كه فضل و ثواب در آن بود كه عند هر نمازي تجديد وضو كند. و امّا اگر نماز شبان روزي به يك وضو بكند روا باشد. و بعضي دگر گفتند: در بدايت اسلام طهارت نماز كردن«3» عند«4» هر نمازي واجب بود خداي تعالي اينكه حكم منسوخ بكرد بتخفيف و اينكه قول از عبد اللّه عمر ----------------------------------- (1). مر: آنجا. (2). لت: حسن بصري. (3). آج، لب: كردند. (4). مر: نزد. صفحه : 267 روايت كرده اند و اينكه حديث عبد اللّه بن حنظلة بن ابي عامر غسيل الملائكة روايت كرد كه خداي تعالي عند«1» هر نمازي وضو واجب كرد در ابتداي اسلام آنگه منسوخ كرد آن را به استحباب مسواك كردن. و بريدة الأسلمي ّ روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- عند هر نمازي وضو تازه كردي تا به آن سال كه فتح مكّه كرد آن سال چند نماز به يك وضو كرد. عمر خطاب گفت يا رسول اللّه هرگز چنين نكردي. گفت قصد كردم

تا مردمان بدانند كه وضو كردن عند هر نمازي واجب نيست. علي ّ بن الحسين المغربي ّ گفت: معني قمتم عزمتم است و قيام در آيت به معني عزم است و شاعر گفت رشيد را: ما قاسم دون الفتي إبن امّه و قد رضيناه فقم فسمّه رشيد گفت به اعرابي راضي نه اي به آن كه عقد كار او نشسته كنيم تا ما را قيام فرمودي گفت: قيام عزم لا قيام جسم. و قال حريم«2» الهمداني ّ: فحدّثت نفسي انّها او خيالها اتانا عشاء حين قمنا لنهجعا اي حين عزمنا للهجوع. و بعضي دگر گفتند: مراد به آيت اعلام رسول است- عليه السّلام- به آن كه وضو بر او واجب نيست [الّا آنگه كه نماز خواهد كردن و اما پيش از آن واجب نيست«3» چه بعضي مردمان گمان بردند«4» كه عند هر فعلي كه ابتدا خواهند كردن وضو بايد كردن، خداي تعالي به اينكه آيت بيان كرد كه آن واجب نيست الّا عند نماز تا در خبر آوردند كه اگر كسي بر وضو نبودي كسي او را سلام كردي جواب ندادي تا وضو باز نكردي حق ّ تعالي اينكه حكم منسوخ كرد به تخفيف، قوله: فَاغسِلُوا وُجُوهَكُم، رويها«5» بشوي«6» و حدّ«7» غسل اجراء الماء علي العضو باشد، آب بر عضو روان كردن در حال اختيار و فراخي چنان كه سايل شود از او، در حال عذر و ضيق مثل الدّهن شرعا ----------------------------------- (1). مر: در. (2). مر: جرير. (3). اساس، مت: ندارد، از وز افزوده شد. (4). لت: برند. (5). لب: رويهاي. (6). تب، مر، لت: بشوييد. (7). وز: جمله. صفحه : 268 و امّا حدّ روي بنزديك ما از

آن جا كه موي سر باشد تا محادر موي زنخدان بر درازنا و پهنا چندان كه انگشت مهين و ميانين بر او بگردد و هر چه از آن خارج باشد از روي نيست و شستن آن واجب نيست و فقها در طول ما را موافقت كردند و در عرض گفتند از گوش تا گوش جز مالك كه او گفت: آن سپيدي كه ميان موي و ميان گوش باشد از روي نيست. و زهري گفت: آنچه برابر چشم نگريده«1» باشد از گوشت«2»، شستن آن واجب بود. و اما آب راندن بر آنچه فرو گذاشته بود از محاسن«3» واجب نيست بنزديك ما نه از طول و نه از عرض و اينكه مذهب ابو حنيفه است و يك قول شافعي و اينكه قول اختيار مزني است و آب به اصول مويها رسانيدن از محاسن و ابرو و شارب واجب نيست و مذهب ابو حنيفه همچنين است و شافعي گفت واجب است و تخليل اللّحيه واجب نيست بنزديك ما. و مذهب شافعي آن است كه خلال كردن محاسن را سنّت است و اسحاق و ابو ثور و مزني گفتند واجب است و ابو حنيفه را دو قول است يكي آن كه آب بر ظاهر موي راندن واجب است و دگر آن كه بر ربع [369- پ]

محاسن واجب است و جماعتي دگر گفتند: هر چند ظاهر است چشم را و داخل نيست چون دهن و بيني از آغاز موي سر تا محادر«4» موي زنخ و از گوش تا گوش از روي است و آب بر او راندن واجب باشد و آنچه در زير موي است از موي سر كه

فرو گذاشته بود و در زير موي محاسن از روي نيست و عرض از گوش تا گوش گفتند و اينكه قول ابراهيم النخعي ّ است و مغيره و حسن بصري و إبن سيرين و شعبي و زهري و ربيعه و قتاده و القاسم بن محمّد و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و اينكه مذهب ماست جز كه در عرض خلاف افتاد و عبد اللّه عمر و قتاده و حسن گفتند: گوشها از سر است در حدّ روي نيايد و گروهي دگر گفتند: از موي سر تا كناره زنخدان و از گوش تا گوش از روي است ظاهرا و باطنا و اينكه روايت نافع است از عبد اللّه عمر و ابو موسي اشعري و مجاهد و عطا و حكم و سعيد جبير و طاووس و إبن سيرين و انس مالك و ابو ايّوب و ابو امامه و قتاده و ----------------------------------- (1). تب، لت: نگرنده. [.....]

(2). وز، تب، آج، لب، مر: گوش، لت: روي. (3). آج، لت آب بر او راندن. (4). آج: مجاور. صفحه : 269 عمّار بن ياسر اينكه جمله به تخليل شعر اللّحيه«1» گفتند. و امّا اندرون دهان شستن و آن كه از جمله روي شمردند«2» و«3» مجاهد و قتاده و حمّاد گفتند و شعبي گفت: پيش گوش از جمله روي است واجب باشد شستن و پس گوش را مسح بايد دادن. دليل بر صحّت«4» ما از اينكه مذاهب آن است كه آنچه ما گفتيم اجماع امّت است بر غسل آن و بر آن كه از جمله روي است و آنچه دگر فقها گفتند بر آن اجماع نيست و بر آن دليل

نيست هر كه زيادت آن دعوي كند بر او دليل باشد وَ أَيدِيَكُم، عطف است بر وُجُوهَكُم، واجب كند كه بر اعراب او باشد و در حكم او مشارك باشد و دستها«5» را خداي تعالي حدّ نهاد بقوله: إِلَي المَرافِق ِ، و هي جمع مرفق و هو موضع«6» الّذي يرتفق عليه اي يتّكا«7» و خلاف افتاد در آن كه الي به معني انتهاي غايت است يا به معني مع است بنزديك ما الي به معني مع است براي آن كه الي در كلام عرب و قرآن به معني مع بسيار آمد يقول: خذ هذا الي ذاك اي مع ذاك«8». قال اللّه تعالي: مَن أَنصارِي إِلَي اللّه ِ«9» المعني مع اللّه. و قال«10» تعالي: وَ لا تَأكُلُوا أَموالَهُم إِلي أَموالِكُم«11»، اي مع اموالكم. و قال الشاعر امرؤ القيس: له كفل كالدّعص لبّده النّدي الي حارك مثل الرّتاج المضبّب اي مع حارك و قال النابغة الجعدي ّ: و لوج ذراعين في بركة الي جؤجؤ رهل المنكب اي مع جؤجؤ بر اينكه قول حد داخل باشد در محدود مرافق شستن واجب باشد و بنزديك ما ابتدا از مرافق بايد كردن و انتها به كناره انگشتان و فقها در وجوب غسل مرفقين موافقت كردند مگر زفر و مالك بن انس. و شافعي گفت: خلافي نمي دانم در وجوب غسل مرافق. ----------------------------------- (1). مر: شعر لحيه. (2). آج، لب: شمرند: (3). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت مذهب. (5). لب: دستهاي. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: هو الموضع. (7). لت: متّكاء. (8). اساس، وز، مت: ذالك، با توجّه به تب تصحيح شد.

(9). سوره آل عمران (3) آيه 53. (10). وز، تب، آج، لب اللّه. (11). سوره نساء (4) آيه 2. [.....]

صفحه : 270 امّا ابتدا از مرافق جمله فقها خلاف كردند ما را و به آيت تمسّك كردند به لفظ الي و آن كه انتها«1» غايت را باشد، و جواب از او آن است كه اگر چه الي بمعني انتهاي غايت مستعمل است به معني مع هم مستعمل است چنان كه گفتيم و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند بايد تا هر دو حقيقت باشد. دليل ديگر بر صحّت مذهب ما در اينكه باب طريقه احتياط است و آن كه اجماع است بر آن كه هر كه آن كند [كه]«2» ما گفتيم ذمّه او بري باشد بيقين و آن كه خلاف آن كند كه ما گفتيم ذمّه او بري باشد دليلي نيست بر براءت ذمّه او. زجّاج گفت: اگر گويند الي به معني مع است لازم آيد كه تا به«3» دوش ببايد شستن براي آن كه اسم متناول است آن را گوييم اگر ما را با ظاهر رها كنند چنين گوييم جز كه دليل برخاسته است از جهت اجماع كه ماوراي مرفق نبايد شستن و روي دستها يك بار شستن واجب است به ظاهر آيت دو بار سنّت است به اخبار متواتر و سه بار ممنوع است به اخباري كه روايت كرده اند از رسول صلّي اللّه عليه و آله و از اهل البيت عليهم السّلام قوله: وَ امسَحُوا بِرُؤُسِكُم، و در صفت مسح خلاف كردند. بعضي گفتند: مسح كند به كمتر«4» آنچه نام مسح بر او«5» آيد چه بيش از اينكه واجب نيست. و اينكه مذهب

ماست و قول عبد اللّه عمر است و القاسم بن«6» محمّد و عبد الرحمن بن ابي ليلي و ابراهيم«7» و شعبي و ثوري، و مذهب شافعي است و اصحاب او و اختيار طبري است. و ابو حنيفه و ابو يوسف [و]«8» محمّد بن الحسن گفتند: مسح به كمتر از سه انگشت نشايد. و مالك گفت: مسح دادن بر همه سر واجب است و بنزديك ما مسح بر مقدّم سر دادن واجب باشد و هيچ فقيه«9» اعتبار نكرد جز كه گفتند: مسح بر هر جاي«10» كه ----------------------------------- (1). مر، لت: انتهاء. (2). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: ندارد. (4). مر: كمترين. (5). تب: بروي. (6). اساس و همه نسخه بدلها: و القسم بن. (7). اساس و مت: ابو نعيم خوانده مي شود، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس و مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مت اينكه. (10). مر از سر. صفحه : 271 خواهد دهد و روا باشد و دليل بر صحّت مذهب ما، قوله: بِرُؤُسِكُم، و آن كه «با» تبعيض راست اينكه جا، براي آن كه تا حمل توان كردن بر معني مستفاد، حمل نشايد كردن بر زيادت. و چون «با» زيادت را نباشد و تعديه را نباشد لابد او را معنيي بايد و هيچ معني نيست او را الّا تبعيض، و الّا لغو باشد. اگر گويند در باب تيمّم لازم آيد كه به بعضي روي مسح كني براي «با» تبعيض را گوييم همچنين گوييم«1» كه به بعضي روي

بايد كردن و آن بعض، من«2» قصاص الشّعر الي طرف الانف باشد و اگر كسي«3» به جاي مسح سر غسل كند و سر بشويد مجزي نباشد«4» از مسح بنزديك ما، و بنزديك جمله فقها مجزي باشد. گفتند براي آن كه غسل مشتمل [370- ر]

بود بر مسح و اينكه طريقه نامعتمد است براي آن كه اگر كسي را كه وضو بايد كردن و خويشتن به آب بر آرد مجزي نباشد او را از طهارت نماز به اتّفاق، با آن كه مشتمل و مستغرق است اعضاي طهارت را. ديگر«5» آن كه«6» معني غسل مخالف است معني مسح را، چه مسح امرار عضوي باشد كه در او نداوت باشد بر عضوي ديگر، و غسل امرار«7» آب باشد مع الجريان. و براي آن كه مسح داخل باشد در غسل واجب نكند كه هر دو يكي باشد، نبيني كه دستار را خرقه نخوانند اگر چه خرقه داخل بود در عمامه، و محلّه را خانه نخوانند و اگر چه مشتمل بود بر او. و شافعي را در او دو قول است: يكي چنان كه ما گفتيم و دگر چنان كه«8» فقها گفتند. و بنزديك ما مسح سر و مسح پا به بقيّه نداوت وضو بايد و آبي نو نبايد گرفتن براي او و جمله فقها خلاف بكردند«9» در اينكه و گفتند: آبي«10» نو بايد گرفتن. و مالك گفت: اگر به بقيّه نداوت مسح كند«11» روا باشد جز كه«12» فاضلتر آن ----------------------------------- (1). كذا در اساس و مت و لت، وز، تب: ندارد، آج، لب: گويند، مر: باشد. (2). اساس و مت: في، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد. (3). مر گويد. (4). مر: نيست. [.....]

(5). لت، آج، لب: دگر. (6). تب: ندارد. (7). مر به. (8). لب، مر: «چنان كه» را ندارد. (9). اساس و مت: نكردند خوانده مي شود كه با توجه به معني جمله و ضبط نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مر: بلّه (به معني رطوبت، نم). (11). آج، لب: كشد. (12). مر: چرا كه. صفحه : 272 است كه آبي نو برگيرد. مسح بر عمامه دادن روا نباشد و مذهب ابو حنيفه و شافعي و مالك«1» هم چنين است و ثوري و اوزاعي و احمد و اسحاق گفتند: روا باشد بنزديك ما مسح دادن بر گوش روا نباشد و نيز«2» شستن او. و شافعي گفت: مستحب است كه مسح بر دهد گوشها را به آبي نو و ابو حنيفه گفت: گوش از جمله سر است با سر مسح بايد دادن«3» آن را. و زهري گفت: از جمله روي است، با روي ببايد شستن«4». مالك و احمد حنبل گفتند: از سر است امّا مسحش به آبي نو بايد. و حسن بصري و شعبي و اسحاق گفتند: آنچه از آن«5» مستقبل است بشويند و آنچه مستدبر است مسح دهند آن را«6». وَ أَرجُلَكُم إِلَي الكَعبَين ِ، نافع و إبن عامر و كسائي و حفص عن عاصم و يعقوب و اعشي خواندند: و ارجلكم به نصب لام و باقي قرّاء خواندند و ارجلكم به جرّ لام و هر دو قراءت مفيد مسح است دون غسل، براي آن كه جر معطوف باشد بر لفظ و نصب معطوف باشد بر محل و در كلام عرب از اينكه بسيار است، يقول العرب مررت بزيد و

عمرا براي آن كه جار و مجرور در محل ّ نصب اند بوقوع الفعل عليهما. و از آنان كه با ما موافقت كردند، در مسح عبد اللّه عبّاس [است]«7» و حسن بصري و ابو علي الجبّائي و محمّد بن جرير الطبري ّ. و به روايت ديگر اينكه گروه به تخيير گفتند: بين المسح و الغسل. و به يك روايت از اينان آن است كه جمع گفتند بين الغسل و المسح. گفتند مسح براي كتاب گفتيم و غسل براي سنّت. و از جماعتي صحابه و تابعين روايت كردند وجوب مسح، چون عبد اللّه عبّاس و انس مالك و عكرمه و ابو العاليه و شعبي. و آنان كه از ايشان به مسح گفتند يا به غسل گفتند استيعاب بايد كردن ظاهر و باطن پاي را، امّا به غسل و امّا به مسح، براي آن كه ايشان«8» تبعيض ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: ندارد. (2). تب، آج، لب، مر: و نه. (3). وز: كردن. (4). اساس و مت: گذاشتن، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مر: از او. (6). مر: ندارد. [.....]

(7). اساس و مت: ندارد، با توجّه به ضرورت معني از وز افزوده شد. (8). وز، لت به. صفحه : 273 نگفتند، و اخبار بسيار آمد بر اينكه من طريق الخاصّة و العامّة«1». امّا من طريق العامّة«2»، اوس بن اوس روايت كند كه رسول را ديدم- عليه السّلام- كه وضوي نماز باز كرد و مسح بر نعلين باز«3» داد. [حبّة العرني ّ روايت كرد كه امير المؤمنين علي- عليه السّلام- را ديدم كه مسح بر نعلين داد]«4». و عبد اللّه عبّاس گفت، چون

وضوي رسول را- عليه السّلام- وصف مي كرد كه گفت: مسح علي رجليه، پيغامبر وضو كرد و مسح بر پاي داد. و هم عبد اللّه عبّاس گفت: كتاب خداي به مسح آمد و مردمان إبا كردند و جز غسل نكردند. و امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: ما نزل القرآن الّا بالمسح. و هم او گفت: غسلتان و مسحتان، دو غسل اند و دو مسح. و اخبار از طريق خاص ّ قياسي نيست آن را اگر«5» گويند نه بر قراءت نصب اقتضاي غسل كند براي آن كه عطف باشد بر وجوه و ايدي، و تقدير آن باشد كه: اغسلوا وجوهكم [و ايديكم]«6» الي المرافق و ارجلكم الي الكعبين و امسحوا برؤسكم، گوييم روا نباشد، براي آن كه فصل كردن ميان معطوف و معطوف عليه به جمله اجنبي نيكو نباشد و معني تباه شود. نبيني كه اگر كسي گويد: ضربت زيدا و عمروا، و اكرمت خالدا و بشرا، و دعوي كند كه بشر معطوف است بر زيد و عمرو در باب ضرب، و معطوف نيست بر خالد در اكرام«7»، مستقيم نباشد براي آن كه طريقي نبود سامع را به اينكه و اينكه كلامي مشوّش باشد با كلام عقلا و حكما نماند و آيت از روي ظاهر و نظم دليل مسح مي كند و وجه استدلال از آيت آن است كه خداي تعالي در اينكه آيت ما را به طهارت چهار عضو فرمود: دو مغسول و دو ممسوح در عضو اوّل كه وجه است تصريح كرد به غسل، گفت: فَاغسِلُوا وُجُوهَكُم، آنگه دستها را بر روي عطف كرد به حرف عطف و همچنين در دو عضو ممسوح در اوّل امر مصرّح كرد

به مسح در رؤوس و پاي را بر او«8» ----------------------------------- (1). مر: از طريق خاصّه و عامّه. (2). مر: اينكه عبارت عربي را ندارد. (3). مر: ندارد. (4). اساس و مت: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (5). وز، آج، لب، مر: كه. (6). اساس، وز، تب، مت: ندارد، چون در معني عبارت ضرورت داشت، از آج افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مت اينكه. (8). مر: آن. صفحه : 274 عطف كرد، چنان كه حكم كرديم ايدي مغسول است براي عطف بر وجوه به حرف عطف، واجب بود كه حكم كنيم بر ارجل به مسح براي آن كه معطوف است بر رؤوس كه ممسوح است، و اگر با وجود عطف شايد كه اينكه جا مخالف بود«1» شايد كه در جمله اوّل كه غسل است شايد كه«2» مخالفت كند و اينكه خلاف اجماع بود«3». اگر گويند: عطف ارجل بر ايدي اوليتر باشد براي آن كه عضوي محدود است عطف او بر عضوي محدود اوليتر باشد [370- پ]

و به نظم قرآن لايقتر، گوييم آنچه به نظم قرآن لايق باشد آن است كه ما گفتيم براي آن كه خداي«4» امر كرد در حق ّ چهار عضو به دو امر. آنگه عطف كرد مغسولي«5» محدود را بر مغسولي نامحدود و آن «ايدي» است كه محدود است بر «وجوه» نامحدود عطف كرده، آنگه در برابر آن«6» عطف كرد عضوي ممسوح محدود را و ان «ارجل» است بر عضوي ممسوح نامحدود و آن «رؤوس» است. پس نظم و نسق كلام چنين نكوتر باشد كه ما بيان كرديم و ظاهر بر اينكه جمله است. دگر آن كه از طريق

قياس چون كلام با مثبتان قياس مي رود هم دليل مسح مي كند از آن جا كه اعضاي طهارت اينكه چهار است: دو مغسول و دو ممسوح، به دلالت آن كه در تيمّم آنچه مغسول است ممسوح مي شود و آنچه ممسوح است ساقط، اگر فرض پاي غسل بودي بايستي كه ممسوح بودي در تيمّم نه ساقط، چنان كه وجوه و ايدي چون ساقط نشد«7» در تيمّم بل ممسوح آمد دانستيم كه پاي ممسوح است، چون رؤوس براي سقوطش را در تيمّم. اگر گويند بر قراءت آنان كه «و ارجلكم» بجر خوانند عطف نيست بر رؤوس و انّما مجرور است به مجاورت اسمي مجرور چنان كه عرب گويد: جحر ضب ّ خرب. و خرب از صفت جحر است نه از صفت ضب ّ و انّما جرّ او به مجاورت ----------------------------------- (1). مر: باشد. (2). تب: نيز. (3). تب: است. (4). آج، لب، مر تعالي. [.....]

(5). آج، لب، مر: مغسول. (6). وز: ندارد. (7). كذا در اساس، وز، تب، لب، مر، لت، ست، كه چون معني عبارت مختل مي نمود متن را بر اساس آج تصحيح كرديم. چاپ شعراني (4/ 127): چون ساقط شد در تيمّم دانستيم كه پاي ممسوح است. صفحه : 275 مجروري، او را مجرور كردند و چنان كه امرؤ القيس گفت: كأن ّ ثبيرا في عرانين و بله«1» كبير اناس في بجاد مزمّل و مزمّل از صفت «كبير» است نه از صفت «بجاد». و چنانكه اعشي گفت: لقد كان في حول ثواء ثويته تقضّي لبانات و يسئم سائم «ثواء» مجرور است به مجاورت «حول». گوييم از اينكه چند جواب است: اوّل آن كه اعراب به مجاورت در كلام

عرب معروف نيست بر سبيل شذوذ و ندر«2» آمد و كلام خداي تعالي حمل نشايد كردن بر شذوذ، دگر آن كه هر كجا اعراب به مجاورت آوردند حرف عطف در او نيست و در آيت حرف عطف است و حرف عطف مانع باشد از مجاورت براي آن كه حايل بود و مجاورت با حايل صورت نبندد. وجهي دگر در ابطال جرّ به مجاورت آن است كه بعضي نحويان محقّق گفتند: تقدير در جحر ضب ّ خرب آن است كه «جحر ضب ّ خرب جحره» چنان كه «مررت برجل حسن وجهه» پس «خرب» در اينكه جاي از صفت «جحر» باشد، چنان كه حسن از صفت وجه باشد، و تعسّف مجاورت حاجت نبود. و امّا قول اعشي «لقد كان في حول ثواء ثويته» جرّ او بر بدل است و از بدل اشتمال باشد چنان كه اعجبني زيد عقله و ادبه و معني آن كه: اعجبني عقل زيد و ادبه، فكذلك معني البيت، «لقد كان في ثواء حول ثويته». اگر گويند چه گويي در بيت امرؤ القيس كه در آن جا جرّ به مجاورت است و در او واو عطف است و هو قوله: فظل ّ طهاة اللّحم من بين منضج صفيف شواء او قدير معجّل«3» و كذلك قول الشّاعر: فهل انت ان ماتت اتانك راحل الي آل بسطام بن قيس فخاطب و اينكه بيت را نيز«4» حرف عطف در اوست و اگر عطف بودي بر «راحل» مرفوع ----------------------------------- (1). مصراع اوّل اينكه بيت در لسان (مادّه زمل) و حاشيه تفسير قرطبي (6/ 94) چنين است: كأن ابنا في افانين و دقه. (2). تب، آج، مر، لت: ندرت. (3). اينكه بيت

در اساس و مت و برخي نسخه بدلها مغشوش است، با توجّه به آج تصحيح شد. (4). لت: نه. صفحه : 276 بايستي«1» گوييم امّا بيت امرؤ القيس جرّ او بر عطف شواء است و التقدير او الصفيف شواء. امّا بيت ديگر يك جواب از او آن است كه روا بود كه راوي غلط كرد و قصيده بر جر باشد و يا شاعر اقوا«2» كرده باشد در او و اگر چه قصيده بر جر است اينكه بيت بر رفع بود عطفا علي (راحل) علي الاقواء و لكن راوي غلط كرد و حمل اينكه بيت بر ابيات قصيده كرد در جر و ندانست كه شاعر اقوا كرد و جواب سديگر از او آن است فخاطب امر است از مخاطبه و كسر براي قافيه است و الاصل فخاطب اي اخبرني بما انت فاعل فأمّا قول الشّاعر: لم يبق الّا اسير غير منقلب او موثق في عقال الاسر مكبول جرّ او بر مجاورت نيست بل عطف است بر موضع اسير براي آن كه الّا به معني غير است و الّا و غير متعاقب باشند و تقدير«3» آن است كه لم يبق غير اسير و غير موثق پس عطف او بر محل اسير باشد. امّا قولهم: المسح بمعني الغسل مسح به معني غسل است براي آن كه مسح غسلي خفيف باشد و استشهاد ايشان بقولهم: تمسّحت للصّلاة چيزي نيست براي آن كه ما فرق كرديم ميان مسح و غسل. ديگر آن كه عدول باشد از ظاهر و بي دليلي عدول از ظاهر روا نباشد. و امّا تقدير ايشان فعلي از ميان معطوف و معطوف عليه اعني الرّأس

و الرّجلين و آن كه گفتند: تقدير اينكه است كه: و امسحوا برؤسكم و اغسلوا ارجلكم«4» تا عطف نباشد«5» بر وجوه و ايدي، چنان كه شاعر گفت: لفتها تبنا و ماء باردا و تقدير آن كه و سقيتها ماء باردا. و همچنين قول شاعر: يا ليت بعلك في الوغا متقلّد سيفا و رمحا و التقدير و حامل رمحا گوييم اينكه نوع آن كه روا باشد كه در كلام دليل بود بر ----------------------------------- (1). اساس: بائستي/ بايستي. (2). مر: اقرار. (3). لت: تقرير. (4). اساس وجوهكم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). تب: باشد. صفحه : 277 تقدير اينكه محذوف و لبس زايل بود و معني مستقيم نشود بي تقدير اينكه [371- ر]

محذوف براي آن كه معلوم است بضرورت از كلام ايشان كه تعليف«1» در آب استعمال نكنند و تقليد در رمح پس لا محال بضرورت تقدير محذوفي بايست«2» كردن و نه چنين است آيت براي آن كه ارجل چنان كه [غسل]«3» محتمل مسح است و امر در ظاهر متعلق است به مسح براي كدام ضرورت عدول بايد كردن از ظاهر مسح به تعسّف«4» غسل و لا ضرورة ههنا و لا دليل، اگر گويند چون اينكه وجوه باطل كردي نصب ارجلكم بر چه باشد! بر قراءت آن كس كه به نصب خواند گوييم عطف بود علي محل ّ الرؤس«5» براي آن كه جار و مجرور اينكه جا در محل نصب است لوقوعه موقع المفعول«6» به. نبيني كه اگر «با» نبودي رؤوس منصوب بودي و مثال او در عربيّت قولهم: ليس زيد بقائم و لا قاعدا. قال الشّاعر«7»: معاوي انّنا بشر فاسجح

فلسنا بالجبال و لا الحديدا عطف كرد حديد را بر موضع جبال. و قال آخر«8». هل انت باعث دينار لجاجتنا او عبد رب ّ أخا عون بن مخراق و التقدير هل انت باعث دينارا او عبد رب ّ«9» و قال آخر: جئني بمثل بني بدر لقومهم او مثل اخوة منظور بن سيّار اينكه حمل بر معني باشد براي آن كه معني جئني ايت و احضر باشد مثل را به نصب بر او عطف كرد. و همچنين قول شاعر كه گفت«10»: اقول للبعل لمّا كاد يصرعني لا بارك اللّه في معن و ما وهبا اعطاني الحتف لمّا جئت زائره و ضرّا«11» بالفضّة البيضاء و الذّهبا اراد ضرّ«12» بالفضّة البيضاء و منع الذّهب لأن ّ معناهما واحد و استقصاء كلام در ----------------------------------- (1). وز: تعليق. (2). اساس: بائست/ بايست. [.....]

(3). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لت: تعنيف. (5). تب: الرأس. (6). آج، لب، مر: الفعل المفعول. (10- 9- 8- 7). تب شعر. (11). وز، تب، آج، لب، لت: ضن ّ. (12). وز، تب، آج، لب، لت: ضن ّ، مر: صنف. صفحه : 278 اينكه معني اجل ّ مرتضي علم الهدي- قدّس اللّه روحه العزيز- در مسائل خلاف و مسائل مفرد و كتاب الانتصار«1» كرده است و اينكه جا بيش از اينكه احتمال نكند چه خلاصه آن تطويل اينكه است و اللّه ولي ّ التوفيق. و قوله: إِلَي الكَعبَين ِ، بنزديك ما كعبين اينكه دو استخوان برآمده از پشت پاي باشد و محمّد بن الحسن صاحب ابي حنيفه موافقت كرد ما را در كعبين به«2» آن كه غسل گفت و بيشتر مفسّران و فقيهان كعبين را

تفسير بر دو استخوان برآمده دادند مدوّر علي جانبي القدم و دليل بر صحّت قول ما و ضعف اينكه قول آن است كه اگر چنين بودي الي الكعاب بايستي«3» براي آن كه هر مكلّفي را دو پاي باشد و بر اينكه قول هر پاي را دو كعب بود«4» و چون جمع كني چهار باشد و از چهار كنايت به لفظ جمع كنند. دگر آن كه چون مسح به دليل درست شد هر كه به مسح گفت، گفت: كعب«5» اينكه باشد كه ما گفتيم، و هر كه به غسل گفت، گفت كعب آن است قول به مسح به آن كه كعب نه آن باشد كه ما گفتيم قولي باشد خارج اجماع. و ترتيب در وضو واجب است. بعضي اهل لغت و فقها«6» گفتند از ظاهر آيت براي آن كه واو ايجاب ترتيب كند، ذكره الفرّاء و ابو عبيد«7». امّا درست آن است كه به نصّي و شرعي دانسته ايم و در ظاهر آيت نيست براي آن كه واو فايده عطف و اشتراك«8» دوّم در حكم اوّل دهد امّا ترتيب و تعقيب از «فا» شناسند. دگر در طريقه بنا و آن آن است كه هر كس كه مسح گويد وجوب ترتيب گويد، و هر كس كه وجوب ترتيب نگويد غسل گويد قول به اينكه بي آن مخالف اجماع باشد. دگر آن كه رسول- عليه السّلام- چون اعرابي را وضو مي آموخت وضو باز كرد و گفت: هذا وضوء لا يقبل اللّه الصّلاة الّا به، و اجماع است كه رسول- عليه السّلام- ----------------------------------- (1). مر ذكر. (2). آج، لت: با. (3). اساس: بائستي/ بايستي. (4). مر، لت: باشد. (5). مر:

مسح. (6). آج، لب، مر، لت: فقيهان. (7). تب، مر: ابو عبيده. [.....]

(8). آج، لب: اشراك. صفحه : 279 در ترتيب آيت در باب طهارت خلاف نكرد. و دگر«1» طريقه احتياط و آن آن است كه هر كس كه ترتيب به جاي آرد ذمّت او بيقين بري شود و آن كس كه به جاي نيارد در براءت ذمّه او خلاف است و در آيت دليل است بر آن كه مسح بر عمامه و موزه روا نباشد براي آن كه وجوب مسح تعلّق كه دارد به سر دارد و به پاي و در هيچ لغت عمامه را سر نخوانند و نه موزه را پاي، چنان كه برقع را روي نخوانند و پيرهن«2» را تن و در آيت دليل است بر وجوب نيّت بر آن تفسير كه مفسّران گفتند قيام«3» نماز را كه مراد آن است كه اذا اردتم القيام الي الصّلاة، و بر«4» تفسير قومي دگر از مفسّران كه مراد به قيام عزم است و غسل اينكه اعضا بر وجهي كه براي نماز بود ممكن نباشد الّا به نيّت براي آن كه فعل بر وجه به عزم و نيّت شايد كردن. قوله: وَ إِن كُنتُم جُنُباً فَاطَّهَّرُوا، و اگر شما را جنابتي رسد و نماز خواهي«5» كردن غسل بكني«6». و بعضي مفسّران گفتند: آن شرط معطوف است علي شرط محذوف و آن محذوف آن است كه تقدير در آيت اينكه است كه: إِذا قُمتُم إِلَي الصَّلاةِ فَاغسِلُوا وُجُوهَكُم، و لفظ جنب صالح است واحد را و تثنيه را و جمع را و مذكّر را و مؤنّث را و جنابت به دو چيز باشد: يكي به

انزال آب دافق، و دگر به التقاي ختانين و حدّ التقاي ختانين غيبوبة الحشفة باشد و انزال آب دافق در هر حالي«7» از احوال در خواب و بيداري، در شهوت و بي شهوت يقال: اجنب [371- پ]

الرّجل و جنب اذا صار جنبا، و المصدر الجنابة و اصلها البعد قال الشّاعر: فلا تحرمنّي مايلا عن جنابة فانّي امرؤ وسط القباب«8» غريب و قوله: فَاطَّهَّرُوا، اصله تطهّروا «تا» ي تفعّل را «طا» كردند و براي ادغام اسكان كردند و همزه وصل جلب كردند به او «اطّهّروا» شد و كذلك «اطّيّرنا» و «اثّا قلتم» و «ادّاركوا» وَ إِن كُنتُم مَرضي و اگر بيمار باشي«9» يعني از جراحتي و آبله ----------------------------------- (1). اساس: اگر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز، مر: پيراهن. (3). اساس را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحيح شد. (4). مر اينكه. (5). تب، مر، لت: خواهيد. (6). تب، مر، لت: بكنيد. (7). مر: حال. (8). آج، لب: عتاب. (9). تب، مر: باشيد. صفحه : 280 و بيماريي كه استعمال آب به آن زيان دارد و شما را حدث جنابت يا حدثي كه نقض طهارت كند رسيده باشد. أَو عَلي سَفَرٍ، يا بر سفري باشي. أَو جاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِن َ الغائِطِ، يا حدث قضاي حاجت رسيده باشد شما را و غايط نام زميني [مطمئن]«1» باشد آنگاه نقل كردند اينكه اسم را [و بر قضاي حاجت]«2» نهادند و اينكه«3» اسماء منقوله باشد أَو لامَستُم ُ النِّساءَ، يا شما را با زنان لمسي و ملامست«4» رفته باشد و حمزه و

كسائي و خلف «لمستم» خواندند بي الف و باقي قرّاء «لامستم» به الف و لمس و ملامست در اينكه آيت و در سورة النساء مراد به او مقاربت و جماع است و كنايت باشد از او و اختلاف فقها و مفسّران در اينكه لفظ«5» در سورة النساء بگفتيم. اگر گويند چون تفسير«6» لمس به مجامعت كنند و قوله: وَ إِن كُنتُم جُنُباً، در پيش برفته است نه تكرار باشد جواب از او آن است كه آن در حق ّ كسي گفت كه آب يابد تا غسل كند و اينكه در حق ّ آن كس كه آب نيابد او را تيمّم بايد كردن [چون حكم مختلف باشد لا بد تكرار بايد كردن. حق تعالي در اينكه آيت عذرهايي كه با آن عذر تيمم بايد كردن]«7» بگفت: يكي مرض و رنج و منع كه بر اعضاي طهارت باشد. يكي سفر كه مردم در او بسيار وقتها آب نيابند و اگر يابند آلت ندارند و باشد كه به بها فروشند«8» و او بها ندارد و جمله آن است كه هر كه«9» كه آب نيابد يا متمكّن نباشد از استعمال آن«10»، او«11» را تيمّم بايد كردن و اصل او قصد باشد يقال: «امّه و امّمه و يمّمه و تيمّمه اذا قصده و اينكه از اسماء منقوله باشد. خداي تعالي گفت: اي مؤمنان چون شما را حدثي رسد از جنابت و جز آن و آب نيابي«12» يا متمكّن نباشيد از استعمال آب قصد كني«13» به روي زميني پاك و خاكي پاك به دست آري«14» و از آن جا تيمّم ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). تب، لت از. (4). تب، لت: ملامسه. (5). مر و. [.....]

(6). اساس: تغيير، با توجّه به تب تصحيح شد. (7). اساس، وز، تب: ندارد، با توجّه به آج و لب و مر و لت افزوده شد. (8). اساس، وز: فروشيد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). لت: هر كو. (10). مر: آب. (11). اساس: آن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). تب، آج، لب، مر، لت: نيابيد. (13). تب، مر: آريد. (14). تب، مر: كنيد. صفحه : 281 كني«1» و از آن خاك در روي مالي«2» و در دستها. و بيان اينكه و كيفيّت او در سورة النّساء كرده شده«3» و آن آن است كه اگر بدل وضو باشد تيمّم، يك بار دست بر زمين زند و از آن جا كه موي سر بود دست فرود آرد بر پيشاني و روي تا به كنار بيني و به كف دست [چپ]«4» پشت دست راست را مسح دهد از بند دست تا سر انگشتان و به كف دست [راست]

پشت دست چپ را و اگر تيمّم او بدل غسل باشد دست دو بار بر زمين زند و كيفيت همان. و نواقض تيمّم نواقض وضو باشد جز كه زيادت اينكه جا تمكين«5» بود از استعمال آب ما يُرِيدُ اللّه ُ لِيَجعَل َ عَلَيكُم مِن حَرَج ٍ، آنگه حق تعالي چون كسي از كسي عذر خواهد از تو عذر مي خواهد كه غرض من در اينكه باب رنج و حرج و تنگي نيست، غرض من طهارت و پاكي تو است كه من نخواهم كه تو پليد باشي. اي عجب خداي تعالي

نمي خواهد كه تو با«6» پليدي پليد باشي كه خواهد كه آن كس كه پاك است پليد باشد. و خداي تعالي در سراي رنج به تو رنج نخواست، در سراي خواري«7» و راحت به تو كه«8» رنج خواهد! خداي تعالي گفت: من پاكي تو مي خواهم تو به عوض آن آلودگي او خواستي آنچه به تو لايق است او به تو نخواست«9» و از تو دور كرد. و آنچه به او لايق نيست تو حواله به او كردي. وَ لِيُتِم َّ نِعمَتَه ُ عَلَيكُم، و نيز مي خواهد تا نعمت خود بر شما تمام كند. شهر بن حوشب روايت كرد از ابو امامه كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله«10»- گفت: ان ّ الوضوء يكفّر ما قبله. وضوء نماز كفّارت آن باشد كه پيش از آن كرده بود«11» از گناه. و در خبر است كه هر كس كه او وضوي نماز باز كند و فرايض و سنن آن به جاي آرد، خداي تعالي از هر قطره آب كه از دست او بچكد فرشته اي را بيافريند تا براي او استغفار مي كند«12» و آمرزش خواهد«13» تا به روز قيامت و «لام» به اضمار «ان» ----------------------------------- (1). تب، مر: كنيد. (2). تب: ماليد، مر: بماليد. (3). وز، تب، آج، مر، لت: كرده شد، لب: كرده باشد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). لت: تمكّن. [.....]

(6). لت آن كه. (7). مر: خاري. (8). مر: كي. (9). اساس، وز، مت: بخواست، با توجّه به تب تصحيح شد. (10). آج، لب: عليه السّلام. (11). مر: باشد. (12). مر: كند. (13). وز، تب، آج، لب، لت: مي خواهد. صفحه :

282 عمل نصب كرده است. و ان مع الفعل در تأويل مصدر است و تقدير آن است يريد تطهيركم و اتمام نعمته عليكم، كما قال الشّاعر«1»: اريد لانسي ذكرها فكانّما تمثّل لي ليلي بكل ّ سبيل لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ، اي لكي تشكروا تا همانا شكر من كنيد. وَ اذكُرُوا نِعمَةَ اللّه ِ عَلَيكُم، آنگه حق تعالي تذكير نعمت خود كرد بر بندگانش و امر كرد و ايشان را بياد كرد«2» او [و]«3» نعمت او بر ايشان و آن عهد و ميثاقي«4» كه بر شما گرفته است. بلخي و جبّائي گفتند: مراد بيعت رسول است كه ايشان كردند و عهد رسول كه بر ايشان گرفت و«5» اوامر و نواهي خداي تعالي كه امتثال كنند و امر«6» او را در عبادات از وضو نماز و غسل جنابت و تيمّم. ابو مالك روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و سلّم«7»- كه او گفت: الطّهور شطر الايمان، طهارت نماز كردن نيمه ايمان است. ابو عثمان النّهدي ّ«8» روايت كرد«9» كه با سلمان بودم شاخي برگرفت كه بر او برگها [ي]«10» خشك بود و دست به او فرود آورد و برگهاي آن به دست خرد كرد و بپاشيد. [372- ر]

آنگه از رسول- عليه السّلام شنيدم كه: هر كس كه او وضوي نماز باز كند و نيكو كند گناه او چنان ريزد كه برگ از اينكه شاخ. عمرو بن عنبسه«11» گفت: رسول را- عليه السّلام- پرسيدم از وضوي نماز و فضل او گفت: هيچ كسي نباشد از شما كه آب برگيرد و مضمضمه و استنشاق بكند و الّا هر خطا و گناهي كه به دهن و بيني كرده باشد با آب ريخته شود

و چون آب به روي ----------------------------------- (1). تب شعر. (2). مر: به ياد كردن. (3). اساس: ندارد با توجّه به تب افزوده شد. (4). آج، لب، مر: ميثاق. (5). آج، لب، مر، لت در. (6). مر، لت: اوامر. [.....]

(7). آج، لب، مر و آله. (8). اساس، وز، مر، مت: الهندي، با توجّه به ضبط كلام و رجوع به مأخذ و نسخه آرم، لب تصحيح شد. (9). آج، لب: كند، لت: گفت. (10). ساس ندارد، از تب افزوده شد. (11). آج، لب: عيينه، مر: عتبه. صفحه : 283 فرود آرد هر گناهي كه به روي كرده باشد به آب از روي او فرود آيد. چون آب به دستها فرود آرد هر گناهي كه به دست كرده باشد با آب به سر انگشتانش فرود آيد. چون مسح بر سر دهد گناهان«1» به اطراف موي او بشود. چون مسح بر پاي دهد گناهان كه به پاي به آن سعي كرده باشد از او فرو شود چون بيايد و به آن وضو«2» نماز كند و حمد و ثناي خدا كند«3» و دل فارغ كند خداي را جل ّ جلاله. و الّا از گناهان بيرون آيد چنانچه«4» از مادر آن ساعت زاده. انس مالك گفت: هشت ساله بودم كه خدمت رسول- عليه السّلام- كردم، اول چيز«5» كه مرا آموخت وضوي نماز بود«6». گفت: 7» احسن وضؤك لصلاتك يحبّك« حفظتك و يزد في عمرك. گفت: وضو نكو«8» كن تا نگاهبانت از فرشتگان دوست دارند و در عمرت بيفزايد«9». رسول- عليه السّلام- گفت: امّتي الغرّا المحجّلون يوم القيامة من آثار الوضوء، گفت: امّت من روز قيامت اغرّ محجّل باشند از آثار وضوي

نماز، يعني نور از روي ايشان و دست و پاي ايشان مي تابد، بر سبيل تشبيه به اسپ اغرّ محجّل كه روي سپيد دارد و دست و پاي ايشان مي تابد«10». عبد الرّحمن بن سمرة الانصاري ّ گفت: يك روز رسول- عليه السّلام- در مسجد آمد و گفت: من دوش خوابي عجب ديدم، مردي را ديدم از امّت من كه درهاي عذاب گور بر او گشاده بودند، وضو و طهارت نماز او بيامد و او را از آن برهانيد. و امّا غسل جنابت، او«11» سرّي است از اسرار مسلماني كه امتحان مؤمن بدان كنند و تميز«12» مؤمن از منافق به آن باشد. أبو ذرّ غفاري روايت كند از امير المؤمنين«13»- عليه السّلام- كه او گفت: جماعتي از احبار جهودان بنزديك رسول«14» آمدند و گفتند: يا محمّد خبر ده ما را تا چرا از آب ----------------------------------- (1). مر گناهاني كه به سر كرده. (2). لت: وضوء. (3). لت: بگويد. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت: چنان كه (5). تب، آج، لب، مر، لت: چيزي. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت و. (7). آج: تحبّك. (8). تب: نيكو. (9). تب، آج، لب، مر، لت و. [.....]

(10). مر، لت: و دست و پاي هم. (11). مر: آن. (12). تب، آج، لت: تمييز. (13). مر علي. (14). لت: محمّد. صفحه : 284 مني غسل بايد كردن و از بول و غايط نبايد كردن و اينكه پليدتر است از آن! رسول عليه السّلام- گفت: براي آن كه چون آدم- عليه السّلام- از درخت«1» بخورد آن در عروق و عصب او آب مني گشت. چون آدمي مجامعت كند اينكه

آب از بن هر مويي از آن نزول كند خداي تعالي اينكه غسل بر او واجب كرد تا طهارت و كفّارت او«2» باشد از معاصي و شكر آن باشد كه خداي تعالي از«3» نعمت بر او كرده است به اصابت آن لذّت كه به او رسد«4» عند انزال آن آب. گفتند: راست گفتي اكنون خبر ده ما را از ثواب آن كس كه او غسل جنابت كند. گفت: مؤمن چون نيّت كند كه غسل جنابت كند خداي تعالي براي او در بهشت كوشكي بنا كند. و هيچ بنده و پرستاري نباشد كه او قيام كند به غسل جنابت و الّا«5» خداي تعالي با فرشتگان«6» مباهات كند گويد: فرشتگان من به بنده و پرستار من نگري«7» كه به غسل جنابت قيام كرده است براي فرمان«8» و از سر اعتقادش كه من خداوند اويم. گواه باشيد كه من بيامرزيدم او را به هر موي كه بر اندام او است و بر سر او. هزار حسنتش«9» بنوشتم و هزار سيّئتش«10» بستردم و هزار درجه يش«11» به رفيع كردم«12». آن احبار چون اينكه بشنيدند گفتند: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه. و انس مالك روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: مبالغت كن در غسل جنابت كه: تحت كل ّ شعرة جنابة، كه در زير هر مويي جنابتي هست. گفتم: يا رسول اللّه؟ چگونه مبالغت كنم! گفت: روّ اصول شعرك، سيراب بكن بنهاي موي را و ظاهر اندامت پاك كن، تا چون از غسلگاه بيرون آيي از گناه بيرون آمده باشي. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت گندم. (2). مر: آن. (3).

آج، لب، لت: آن، مر: اينكه. (4). اساس و مت: رسند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مر: كه. (6). لت: فرشته ها. (7). تب، لت: نگريد، مر: نظر كنيد. (8). مر، لت من. (9). مر، لت: حسنه اش. [.....]

(10). مر، لت: سيئه اش. (11). تب: درجتش، لب، لت: درجه اش، مر: درجاتش. (12). آج: ترفيع كردم، برفع كردم، مر: بلند كردم، لت: برداشتم. صفحه : 285 عبد الرّحمن بن سمره گفت: رسول- عليه السّلام- در مسجد آمد روزي و ما در مسجد بوديم. گفت: دوش خوابي عجب ديدم، مردي را ديدم از امّت من و پيغامبران را ديدم حلقه حلقه نشسته«1» هر كه خواست تا در حلقه شود براندند او را، غسل جنابتش بيامد و دست او گرفت«2» و او را در پهلوي من بنشاند. قوله تعالي: وَ اذكُرُوا نِعمَةَ اللّه ِ عَلَيكُم، خداي جل ّ جلاله تذكير نعمت كرد بندگانش را، گفت: ياد كنيد نعمت خداي را بر شما به بيان«3» و ايضاح دين حق ّ شما را و اعلام كردن او شما را معالم شرع و آنچه مصالح شما به آن متعلّق است از احكام دين از آب دست و طهارت نماز و غسل جنابت و تيمّم در وقت عذر و جز آن از انواع نعمتهاي ديني و دنياوي«4». وَ مِيثاقَه ُ الَّذِي واثَقَكُم بِه ِ، و آن عهد كه با شما كرد. بلخي و جبّائي گفتند مراد آن عهد است كه رسول- عليه السّلام- بر ايشان ها گرفت كه طاعت خداي دارند و امتثال اوامر او كنند. و بعضي دگر گفتند: مراد مبايعت ليلة العقبه است و بيعة الرّضوان و اينكه قول عبد اللّه عبّاس

است. إِذ قُلتُم سَمِعنا [372- پ]

وَ أَطَعنا، چون گفتي: ما سميع و مطيعيم، فرمان تو شنيديم و طاعت تو پيش گرفتيم. وَ اتَّقُوا اللّه َ، و از خداي بترسيد«5» كه خداي تعالي عالم است به اسرار دلهاي شما. و ابو الجارود روايت كرد از باقر- عليه السّلام- كه گفت: مراد به ميثاق آن عهد است كه رسول- عليه السّلام- بر امّت گرفت در حجّة الوداع به ولايت امير المؤمنين«6»- عليه السّلام- و تحريم خمر و كيفيّت وضو. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِين َ لِلّه ِ شُهَداءَ بِالقِسطِ، خداي تعالي در اينكه آيت مؤمنان را فرمود تا به عدل قيام كنند. يعني اقامه عدل كنند و انصاف به جاي آرند و عدل به پاي دارند و رها نكنند تا معالم آن مندرس شود. و قوّام بناي مبالغت باشد، اي كثير القيام و نصب قَوّامِين َ بر خبر «كان» است و نصب شُهَداءَ بر حال، در آن حال كه براي خداي تعالي گواه باشيد يا گواه خداي باشي در آنچه گفت و ----------------------------------- (1). مر اند. (2). آج، لب: بگرفت، تب: او را دست گرفت. (3). آج: تبيان. (4). مر: دنيايي. (5). آج، لب: بترسي. (6). مر: علي ّ. صفحه : 286 فرمود. وَ لا يَجرِمَنَّكُم نهي مغايبه است. ابو عبيده گفت: لا يحملنّكم و نبايد كه شما را دشمني و بغض قومي بر آن دارد كه عدل نكني«1» و انصاف ندهي«2»، و اختلاف در اينكه لفظ گفته شد و نيز در شنآن، آنگه امر به عدل از سر گرفت گفت: اعدِلُوا، عدل كنيد و داد دهيد چه آن به تقوا و پرهيزكاري نزديكتر باشد. آنگه وعظ كرد

ايشان«3»، بقوله: وَ اتَّقُوا اللّه َ، گفت: از خداي بترسيد و از معاصي و عقاب او اجتناب كنيد كه خداي تعالي داناست به آنچه شما مي كنيد. عبد اللّه بن كثير گفت: آيت در جهودان بني قريظه آمد كه: رسول- عليه السّلام- به زير حصن«4» ايشان فرود آمد ايشان همّت آن كردند كه او را بكشند«5». مسلمانان را كين ايشان در دل زياده گشت. خداي تعالي گفت: نبايد كه بغض و عداوت ايشان شما را بر آن دارد كه عدل نكنيد بل كه عدل پيشه كنيد با دوست و دشمن و مؤمن و كافر. إِن َّ اللّه َ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ كه خداي تعالي داناست به آنچه شما مي كنيد. مورد او مورد تهديد و وعيد است. قوله: وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِيم ٌ، وعده داد خداي تعالي مؤمنان را كه عمل صالح كنند كه ايشان را بيامرزد و مزد عظيم دهد. و «وعد«6»» خبري باشد متضمّن نفع موعود را. وعيد خبري بود متضمّن مضرّت آن را كه وعيد به او تعلّق دارد. فرّاء گفت: وعدته بالخير و الشّرّ. لفظ وعد«7» چون مقيّد باشد به خير يا به شر صالح بود هر دو را امّا چون مطلق باشد وعد در خير باشد و وعيد«8» شر. و قوله: لَهُم مَغفِرَةٌ جمله است در موضع مفرد به تقدير «ان ّ» براي آن كه «أن ّ» جمله را در تقدير ----------------------------------- (1). تب، لت، مر: نكنيد. (2). اساس، وز و مت: بدهي، كه چون معناي محصّلي نداشت با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. تب، مر، لت: ندهيد. (3). كذا در اساس، وز و

مت، ديگر نسخه بدلها را. (4). كذا در اساس و مت، ديگر نسخه بدلها: حصين. (5). تب: بكشتند. [.....]

(6). لت: وعده. (7). تب، آج، لب، مر: وعيد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مت در. صفحه : 287 مفرد آورد، الا تري الي قول الشّاعر: وعدنا الصّالحين لهم جزاء و جنّات و عينا سلسبيلا و «جنّات» و «عين«1»» را نصب كرد بر موضع جزا به اضمار أن ّ«2» و تقدير آيت اينكه است كه: ان ّ لهم مغفرة و اجرا عظيما. خداي تعالي براي ترغيب مكلّفان بر طاعت ايشان را وعده آمرزش و ثواب مي دهد«3» تا داعي«4» ايشان قوي بود به فعل طاعت و اجتناب معصيت. و وجهي دگر در تقدير آيت آن است كه موعود به را محذوف گويند، و التقدير: وعد اللّه الّذين آمنوا و عملوا الصالحات الجنّة. آنگه كلامي مستأنف از سر گرفت و گفت: لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِيم ٌ و اينكه جمله اي باشد از مبتدا و خبر و مراد به «اجر» ثواب است بلا خلاف، براي آن كه اجر مزد بود و مزد عقيب«5» عمل بود«6»، چون عمل كه در آيت است ايمان است و عمل صالح اجر و مزد آن لا محال ثواب باشد. و اصل مغفرت ستر باشد چنان كه گفتيم پيش از اينكه. آنگه در برابر آن چون ذكر ثواب مطيعان«7» كرد بيان عقاب كافران و عاصيان بگفت«8» تا بطرفي«9» التّرغيب و التّرهيب و الخير و الشّرّ، مكلّفان را تحريض كرده باشد. گفت: وَ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَحِيم ِ، گفت: آنان كه كافر شوند و آيات من به دروغ دارند ايشان اهل دوزخ باشند. و جحيم فعيل

باشد بمعني فاعل، من جحمت النّار، و در قرآن نامي است از نامهاي دوزخ علم با آن كه لام در او شده است كالنّجم للثّريّا. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم، آنگه تذكر ذكر نعمتها كرد و از دفع اذيّت و بليّت دشمنان از ايشان گفت: ياد كنيد و نعمتهاي من بر شما چون هم«10» كردند قومي كه دست به شما دراز كنند و قصد كشتن و هلاك شما كنند. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: عينا. (2). وز: آن. (3). لت: داد. (4). مر: داعيه. (5). آج، لب: عقب. (6). لت: باشد. (7). مر را. (8). تب، آج، لب، مر: بگفت، لت: گفت. (9). آج، لب، مر: بطريقي. (10). همه نسخه بدلها: همة. صفحه : 288 مفسّران خلاف كردند در آن كه ايشان كه بودند كه اينكه كردند! مجاهد و قتاده و ابو مالك گفتند: جهودان بني قريظه بودند آنگه«1» رسول- عليه السّلام- به زير حصن ايشان رفت براي ديت كشتگاني از بني كلاب پس وقعه بئر«2» معونه و آن دو مرد بودند كلابي كه پيش رسول- عليه السّلام- آمده بودند عمر«3» بن اميّة الضمري ّ«4» ايشان را بكشت چون ايشان را گفت: شما مسلمانيد يا كافر! گفتند: ما وافديم پيش رسول آمده ايم او«5» ايشان را بكشت پيش از آن كه به رسول رسيدند«6». رسول- عليه السّلام- ملامت كرد او را و گفت: دو مرد را بي امر و رضاي من بكشتي و پيش«7» آن كه ايشان به مأمن خود برسيدند«8» و اللّه [373- ر]

كه ديت ايشان بدهم. آنگه به بني قريظه رفت تا از ايشان قرضي ستاند و به

ديت ايشان دهد. و بعضي گفتند: استعانتي خواست از ايشان، ايشان عزم آن كردند كه كيد كنند با او و فتك«9» كنند و او را ناگاه بكشند. خداي تعالي خبر داد او را از آن از آن جا برگشت و كيد ايشان كه سكاليده«10» بودند باطل شد. حسن بصري گفت: سبب آن بود كه قريش مردي را فرستادند تا فرصت نگاه دارد و رسول- عليه السّلام [را]«11» بكشد او بيامد و در نزديك رسول آمد و ساعتي توقّف كرد چون مجلس خفيف شد. رسول- عليه السّلام- تيغي كشيده در دست داشت اينكه مرد بر او آمد و گفت: يا محمّد: [اينكه تيغ مرا ده تا ببينم. رسول- عليه السّلام- تيغ به او داد«12»، تيغ بستد و به دست گرفت و بجنبانيد، آنگه گفت يا محمّد]«13» من يمنعك منّي كه باز پايد«14» تو را از من اينكه ساعت. رسول- عليه السّلام- گفت: اللّه يمنعني، خداي مرا نگاه دارد از تو. مرد خواست تا تيغ بر آرد، چندان كه جهد كرد دستش«15» ----------------------------------- (1). آج، لت كه. [.....]

(2). لت: بن. (3). تب، آج، لت: عمرو. (4). تب، آج، لب، مر: الضميري ّ. (5). اساس، مت: و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب: رسند، مر: برسند. (7). تب، آج، لب، مر از. (8). آج، لب، مر، لت: رسند. (9). كذا در اساس و اكثر نسخه بدلها، وز: دل تنگ. (10). مر: كرده. (11). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (12). آج، لب، مر، لت او. (13). اساس: افتادگي دارد، از وز افزوده شد. (14). آج، لب، مر:

يابد. (15). لب: دست. [.....]

صفحه : 289 نجنبيد تيغ از دست بيفگند و گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه، گواهي دهم كه خداي يكي است و تو رسول اويي، و اينكه كار سبب اسلام او بود«1»، و نام او عمرو بن وهب الجمحي ّ بود، او را صفوان بن اميّه فرستاده بود براي اينكه كار. واقدي گفت: رسول- عليه السّلام- به غزاي بني ذبيان و بني محارب شد. ايشان با كوهي«2» گريختند. رسول- عليه السّلام- بر اينكه كوه«3» فرود آمد آنگه برخاست تا تجديد وضو كند و از لشكرگاه دور برفت«4» تنها، و وضو تازه كرد باراني سخت بيامد و جامه رسول تر كرد، رسول- عليه السّلام- برخاست تا با لشكرگاه«5» آيد از آن باران سيلي بيامده بود و حايل شده. رسول- عليه السّلام- بيامد و درختي بود جامه بكند و بر آن درخت افگند تا خشك شود و او در زير«6» درخت بخفت. اعراب از سر كوه نگاه كردند. رسول را- عليه السّلام- تنها ديدند در زير درخت خفته برهنه غنيمت شمردند«7» آن فرصت، امير خود را خبر دادند از اينكه حال و نام«8» او دعثور«9» بن الحارث بود او بيامد و تيغ برگرفت و به بالين رسول آمد و تيغ بر آهيخت«10» و گفت: يا محمّد من يمنعك اليوم منّي، تو را از من كه نگاه دارد اينكه ساعت! رسول- عليه السّلام- گفت: اللّه يمنعني ، خداي مرا نگاه دارد. جبرئيل- عليه السّلام- بيامد و گوشه پر بر سينه او زد و او را دور بينداخت«11» و تيغ از دست او بيفتاد. رسول- عليه السّلام- تيغ

برگرفت و به سر او رفت و گفت: من يمنعك منّي، تو را از من اينكه ساعت كه نگاه دارد! گفت: لا احد يمنعني منك، مرا كس نيست كه از تو نگاه دارد مرا. تو را خداي تو از من نگاه داشت و ياري كرد و مرا خداي نيست كه يار من بود و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه، من گواهي مي دهم كه خداي يكي است و تو رسول اويي. خداي ----------------------------------- (1). مر: شد. (2). مر: بكوهي. (3). آج: بر بن كوه، لت: برابر آن كوه. (4). مر: دور شد. (5). آج، لب، مر: بلشكرگاه. (6). لت آن. (7). مر از. (8). اساس و مت: زمام، كه چون خطا مي نمود با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس و همه نسخه بدلها: دعسور، كه چون در هيچ مأخذ و منبعي چنين ضبطي نيافتيم به قرينه تفاسير قرطبي و تبيان تصحيح شد. (10). تب، آج، مر: بر آهخت. (11). مر: دور انداخت. صفحه : 290 تعالي اينكه آيت فرستاد. ابو علي گفت: مراد آن الطاف است كه خداي تعالي كرد با صحابه رسول تا با او ثبات كردند و دشمن را از او دفع كردند. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه دشمنان رسول را و اعداي دين را خداي تعالي دفع كرد به اشغال و امراض و موانع و حوايل و تعازي«1» و مرگ رؤسا و مقدّمان و ديگر اسباب شواغل. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است كه جماعتي جهودان دعوتي ساختند و بيامدند و تقرّب كردند و لابه كردند«2» و رسول- عليه

السّلام- از كرم خلق خود و طمع ايمان ايشان اجابتي بكرد و غرض ايشان آن بود كه رسول را بكشند. جبرئيل آمد و رسول را خبر داد از عزم و مكر ايشان. چون بازآمدند و معاودت كردند رسول- عليه السّلام- گفت: خداي مرا خبر داد از انداخت و كيد شما، من اينكه جا«3» نمي آيم و كيد ايشان باطل شد. پس خداي تعالي بر سبيل منّت اينكه آيت فرستاد. بعضي دگر گفتند: سبب نزول«4» آيت آن بود كه رسول- عليه السّلام- در غزاة بني النّخله«5» به وقت نماز باصحابش«6» نماز تمام مي كرد چه هنوز نماز خوف نيامده بود. كافران طمع كردند كه غدري كنند و بر ايشان حمله برند«7» و قتل كنند گروهي را، خداي تعالي رسول را- عليه السّلام- اعلام كرد و آيت نماز خوف فرستاد. و بيان اينكه قصّه و نماز خوف در سورة النّساء گفتيم. و ذكر ضدّ نسيان بود. و گفته اند: حضور النّفس المعني«8» و مراد از او«9» علم باشد. و ذكر گفتار باشد من قوله- عليه السّلام- من ذكره فقد شكره. و مراد از اينكه جا«10» تذكر است و آنچه مرجع او علم باشد، جز كه علم عامتر است از ذكر چه ذكر علمي باشد بعد النّسيان براي آن كه در نقيض نسيان مستعمل بود. و فرق از ميان «ذكر» و «خاطر» آن است كه خاطر مرور المعني علي ----------------------------------- (1). كذا در همه نسخه ها، چاپ شعراني (4/ 138): تغازي. (2). لت و رسول را بخواندند. (3). همه نسخه بدلها بجز مت: آن جا. [.....]

(4). مر اينكه. (5). مت: بطن النّحل. (6). مر: با اصحابش. (7). آج، لب، مر، لت:

حمله كنند. (8). وز، تب، لت: حضور المعني للنفس، آج، لب حضور للنفس المعني. (9). لت: مراد به معني. (10). وز، تب، آج، لب، لت: مراد اينكه جا. صفحه : 291 القلب باشد و الذّكر، حصول المعني في القلب باشد. خاطر مرور بود و ذكر حصول. يقال: خطر الشي ء بباله اذا مرّ به«1»، امّا هم و همّت، فله معان، او بر معاني بود. يا «2» معني خطور الشي ء بالبال و يك معني عزم و اراده و يك معني قرب الشي ء«3» من الوجود«4»، و به معني فكر آيد همچنين و بسط اليد عبارت باشد از قصد و ايقاع مكروه چنان كه در لغت ما گويند: دست به او دراز كرد و دست به او كشيد«5» و مانند اينكه. و كف ّ، منع باشد. و منه قوله تعالي: وَ إِذ كَفَفت ُ بَنِي إِسرائِيل َ عَنك َ«6»، و نابينا را مكفوف براي اينكه گويد«7» و نورده جامه را براي اينكه كفّه گويند [373- پ]

كه منع كند از آنچه خيوط او به سر فرود آيد و كفّة الميزان براي آن گويند كه آنچه در او باشد ممنوع و محفوظ باشد از آن كه ضايع شود. حق تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان و از جمله نعمتهاي خود يكي ياد«8» داد بر اختلاف اينكه اقوال كه رفت. گفت: ياد داري و فراموش مكني چون گروهي عزم مصمّم كرده بودند بر قتل و فتك شما خداي تعالي منع كرد شما را از ايشان و دفع كرد ايشان را از شما و دست اذيّت و بليّت ايشان از شما كوتاه كرد. آنگه گفت: از خدا بترسي به اداي طاعات او و

اجتناب معاصي او، و بر او توكّل كني تا مهمّات شما كفايت كند، چه مؤمنان آن باشند كه بر او توكّل كنند. و او وعده داد كه هر كه بر او توكّل كند كفايت كند او را همه«9» مهمّاتش. قوله عزّ و جل ّ:

[سوره المائدة (5): آيات 12 تا 19]

[اشاره]

وَ لَقَد أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ بَنِي إِسرائِيل َ وَ بَعَثنا مِنهُم ُ اثنَي عَشَرَ نَقِيباً وَ قال َ اللّه ُ إِنِّي مَعَكُم لَئِن أَقَمتُم ُ الصَّلاةَ وَ آتَيتُم ُ الزَّكاةَ وَ آمَنتُم بِرُسُلِي وَ عَزَّرتُمُوهُم وَ أَقرَضتُم ُ اللّه َ قَرضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَن َّ عَنكُم سَيِّئاتِكُم وَ لَأُدخِلَنَّكُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ فَمَن كَفَرَ بَعدَ ذلِك َ مِنكُم فَقَد ضَل َّ سَواءَ السَّبِيل ِ (12) فَبِما نَقضِهِم مِيثاقَهُم لَعَنّاهُم وَ جَعَلنا قُلُوبَهُم قاسِيَةً يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ عَن مَواضِعِه ِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِه ِ وَ لا تَزال ُ تَطَّلِع ُ عَلي خائِنَةٍ مِنهُم إِلاّ قَلِيلاً مِنهُم فَاعف ُ عَنهُم وَ اصفَح إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ (13) وَ مِن َ الَّذِين َ قالُوا إِنّا نَصاري أَخَذنا مِيثاقَهُم فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِه ِ فَأَغرَينا بَينَهُم ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلي يَوم ِ القِيامَةِ وَ سَوف َ يُنَبِّئُهُم ُ اللّه ُ بِما كانُوا يَصنَعُون َ (14) يا أَهل َ الكِتاب ِ قَد جاءَكُم رَسُولُنا يُبَيِّن ُ لَكُم كَثِيراً مِمّا كُنتُم تُخفُون َ مِن َ الكِتاب ِ وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ قَد جاءَكُم مِن َ اللّه ِ نُورٌ وَ كِتاب ٌ مُبِين ٌ (15) يَهدِي بِه ِ اللّه ُ مَن ِ اتَّبَع َ رِضوانَه ُ سُبُل َ السَّلام ِ وَ يُخرِجُهُم مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ بِإِذنِه ِ وَ يَهدِيهِم إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (16) لَقَد كَفَرَ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ هُوَ المَسِيح ُ ابن ُ مَريَم َ قُل فَمَن يَملِك ُ مِن َ اللّه ِ شَيئاً إِن أَرادَ أَن يُهلِك َ المَسِيح َ ابن َ مَريَم َ وَ أُمَّه ُ وَ مَن فِي الأَرض ِ جَمِيعاً وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما يَخلُق ُ ما يَشاءُ وَ اللّه ُ

عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ قالَت ِ اليَهُودُ وَ النَّصاري نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ قُل فَلِم َ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَل أَنتُم بَشَرٌ مِمَّن خَلَق َ يَغفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما وَ إِلَيه ِ المَصِيرُ (18) يا أَهل َ الكِتاب ِ قَد جاءَكُم رَسُولُنا يُبَيِّن ُ لَكُم عَلي فَترَةٍ مِن َ الرُّسُل ِ أَن تَقُولُوا ما جاءَنا مِن بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ فَقَد جاءَكُم بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (19)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). آج، لت: اذا امرّ به. (2). كذا در اساس، وز، تب، مر، مت، ديگر نسخه بدلها: يك. (3). مر اليه. (4). وز، مر: الوجوه. (5). لت: كشد. (6). سوره مائده (5) آيه 110. (7). تب، آج، لب، مر، لت: گويند. [.....]

(8). همه نسخه بدلها، بجز مت ايشان. (9). همه نسخه بدلها، بجز مت: ندارد. صفحه : 292 بدرستي ها گرفت خداي پيمان فرزندان يعقوب و برانگيختيم از ايشان دوازده نقيب. و گفت خداي كه: من با شماام اگر بپاي داريد نماز و بدهيد زكات و ايمان آريد به پيغامبران من و تعظيم كنيد ايشان را و وام دهيد خداي را وامي نكو،«1» بسترم از شما گناهانتان و در برم شما را در بهشتها كه مي رود از زير آن جويها هر كه كافر شود پس از آن از شما گم كرده باشد راه راست. به شكافتن«2» ايشان عهدشان لعنت كرديم«3» ايشان را، و كرديم دلهاشان سخت بر مي گردانيد«4» سخنها از جاي خود و فراموش كردند بهره از آنچه ياد دادند ايشان را«5» و پيوسته مطّلع مي شوي بر خيانتي از ايشان مگر اندكي از ايشان عفو بكن

از ايشان و در گذر«6» كه خداي دوست دارد نكوكاران را. و از آنان كه گفتند: ما ترسايانيم ها گرفتيم پيمانشان. فراموش كردند بهره از آنچه ياد دادند«7» ايشان را به آن، برانگيختيم ميان ايشان دشمني و بزيدن تا روز قيامت و خبر دهد ايشان را خداي به آنچه كرده باشند. اي خداوندان كتاب آمد به شما پيغامبر ما بيان مي كند شما را بسياري از آنچه پنهان مي داشتي از كتاب و عفو بكرد از بسياري. آمد به شما از خداي روشنايي و كتابي روشن. ----------------------------------- (1). لت من. (2). آج، لب: شكستن. (3). آج، لب: دور گردانيديم. (4). كذا در اساس، تب، مت، وز: مي برگردانيد (با صيغه مخاطب)، آج، لب، تغيير مي كنند، لت مي برگردانند. (5). لت به آن، آج، لب: پند داده مي شدند به آن. (6). آج، لب: فراگذار، لت: درگذار. (7). آج، لب: پند دادند. صفحه : 293 راه نمايد به آن خداي آن را كه پيروي كند خشنودي او را راه خداي را و بيرون آرد ايشان را از تاريكي به روشني به فرمان او و راه نمايد ايشان را به راه راست. كافر شدند آنان كه گفتند: خداي عيسي است پسر مريم. بگو كيست آن كه مالك باشد از خداي چيزي، اگر خواهد كه هلاك كند عيسي پسر مريم را و مادرش را و هر كس را كه در زمين است همه، و خداي راست پادشاهي آسمانها و زمينها«1» و آنچه ميان آن است. بيافريند آنچه خواهد و خداي بر همه چيزي قادر است. و گفتند جهودان و ترسايان: ما پسران خداييم و دوستان اوييم. بگو: چرا عذاب مي كند شما را به گناهانتان«2»

بلكه شما آدمي«3» از آن كه آفريد بيامرزد آن را كه خواهد و عذاب كند آن را كه خواهد، و خداي راست پادشاهي آسمانها و زمينها«4» و آنچه ميان ايشان است«5»، و به اوست بازگشت. اي خداوندان كتاب آمد به شما پيغامبر ما بيان مي كند شما را بر سستي«6» از پيغامبران ----------------------------------- (1). وز: آسمان و زمين، تب: آسمانها و زمين. (2). لت: به گناهتان. (3). تب، لت، آدمي ايد. (4). وز: آسمان و زمين. (5). وز، تب، لت: ميان آن است. [.....]

(6). اساس و مت: براستي خوانده مي شود. با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 294 تا نگوييد نيامد به ما از بشارت دهنده و«1» ترساننده آمد به شما مژده دهنده«2» و ترساننده و خداي بر همه چيزي تواناست. قوله تعالي: وَ لَقَد أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ بَنِي إِسرائِيل َ- الآية، حق تعالي در اينكه آيت باز گفت آن عهد و پيماني كه بر بني اسرائيل گرفت به اوامري«3» كه ايشان را كرد در كتابهاي ايشان و ميثاق«4» سوگندي مؤكّد باشد من الوثيقة«5» وثيقه استواري باشد و بني اسرائيل فرزندان يعقوبند- عليه السّلام- و آن دوازده فرزند بودند خداي تعالي در هر سبطي از اسباط ايشان«6» نقيبي بداشت چه هر«7» فرزندي سبطي شدند، و از ايشان قومي بسيار پديد آمدند و توالد و تناسل بسيار شد«8» حق تعالي براي آن«9» تا خلاف نباشد ايشان را از هر سبطي نقيبي برانگيخت اي عجب در يك عهد براي دوازده سبط دوازده نقيب بايست پس براي چندان خلايق كه عدد ايشان جز خداي نداند دوازده نقيب نبايد اگر در يك عهد دوازده نقيب بسيار

نباشد در يك عهد كم از يك نقيب نشايد. حق تعالي نقباي بني اسرائيل را دوازده كرد تا احوال امّت پيامبر ما- صلّي اللّه عليه و علي آله- با احوال بني اسرائيل ماند مصداق قول رسول را- صلوات اللّه عليه- كه گفت: 10» سيكون في امّتي ما كان في بني اسرائيل حذو« النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة گفت: هر چه در بني اسرائيل بود در امّت من بباشد چنان كه پاي نعل با پاي نعل ماند و پر تير با پر تير. و رسول را- عليه السّلام- پرسيدند از عدد ائمّه. گفت: عدد الائمّة من بعدي عدد نقباء بني اسرائيل ، گفت: عدد امامان از پس من عدد نقيبان بني اسرائيل باشد. و در معني نقيب چهار قول«11» گفتند. ----------------------------------- (1). تب، لت نه. (2). تب، آج، لب، لت: مژده. (3). آج، لب، مر: اوامر. (4). مر و. (5). آج، لب، مر، لت و. (6). مر را. (7). اساس، وز، مت: مهر، با توجّه به تب و ساير نسخه ها تصحيح شد. (8). مر: شدند. (9). مر كه. (10). اساس، وز، مت: خود، با توجّه به تب و ساير نسخه تصحيح شد. (11). آج، لب، مر: وجه. صفحه : 295 حسن بصري گفت: ضمين باشد آن كه پايندان«1» و عاقله قوم بود. ربيع گفت: امين و استوار قوم باشد. قتاده گفت: گواه باشد بر قوم خود. و قومي دگر گفتند: رئيس باشد و عريف كه از كارها بر رسد و اصل نقيب در لغت فعيل باشد از نقب و نقب سوراخ فراخ باشد و آن را كه آن سوراخ كند نقّاب خوانند. و ثقب و نقر

و نقب متقارب باشد جز كه ثقب«2» اندك بود و نقر از او بيش باشد و كنده گر را نقّار گويند و چنگال مرغ را«3» منقار گويند و نقب از همه بيشتر باشد. و بعضي اهل لغت گفتند: نقيب فعيل باشد به معني فاعل براي آن كه او تعرّف كند و از كارها بر رسد و در غور كارها رود پس به«4» آن ماند كه نقب كند. و بعضي گفتند: فعيل باشد به معني مفعول براي آن كه كار او را تفحّص كرده باشند و در غور شده تا بدانسته باشند كه او صلاحيت نقابت دارد«5» و منقبت آن خصلت«6» باشد كه بر او نقب كنند و در غور او شوند از فضيلت مرد و جمعش مناقب باشد و نقبه ايزار پاي باشد كه آن را ساق نبود براي آنش نقبه خوانند لاتّساع نقبتها و اوّل جرب را نقبه گويند. قال الشاعر: متبذّلا تبدو محاسنه يضع الهناء مواضع النّقب و كلب نقيب گويند سگي كه آن را سوراخي در گلو كنند تا آواز او بلند بر نيايد و اينكه بخيلان كنند تا مهمان به آواز سگ به ايشان راه نبرد«7» و در معني نقبا در اينكه آيت دو قول گفتند: حسن بصري و جبّايي گفتند، براي آن ايشان را نقيب خواند«8» كه ايشان را ضمان قوم خود كردند كه مخالفت نكنند آن را كه اسد آن را«9» فرموده بودند. ----------------------------------- (1). لت: پايندگان. (2). اساس، وز، مت: نقب، با توجّه به تب و ساير نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(3). اساس: مرا، با توجه به وز تصحيح شد. (4). لت: با. (5). لت يا

نه. (6). آج، لب: حاصل. (7). مر: نيابد. (8). مر: خوانند. (9). كذا در مج، وز، مت (!) ديگر نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 296 مجاهد و سدّي گفتند: براي آن نقيب خواندند ايشان را كه ايشان را فرمودند تا بر آثار آن جبّاران [374- پ]

بشوند«1». و قصّه«2» اينكه بود كه: خداي تعالي موسي را و قومش را وعده داد كه زمين مقدّسه كه زمين شام است به ايشان دهد و قرارگاه ايشان كند و آنگه كه اينكه وعده بود در آن جا جبّاران كنعاني بودند خداي تعالي گفت: من ايشان را هلاك كنم و زمين و مال و ملك ايشان به ميراث به شما دهم و اينكه پس از آن بود كه خداي مصر«3» از قبطيان بستد و ايشان را و پيشواي ايشان را كه فرعون بود هلاك كرد چون مصر ايشان را مستخلص شد خداي تعالي ايشان را زمين شام وعده داد و موسي را فرمود كه: بني اسرائيل را برگيرد به أريحاء شو شهريست از شهرهاي شام و آن زمين مقدّسه است و وحي كرد به موسي كه من آن را به سراي قرار شما كردم و برويد و با ايشان قتال كنيد«4» كه من ناصر شماام. موسي- عليه السّلام- اينكه پيغام بگذارد و چون عزم رفتن«5» مصمّم كرد لشكر او دوازده سبط بودند از دوازده فرزند يعقوب- عليه السّلام- به فرمان خداي بر هر سبطي نقيبي فرو كرد تا كفيل قوم و عاقله«6» قومش باشد. موسي- عليه السّلام- ايشان را نصب كرد به فرمان خداي و نامهاي ايشان اينكه است از سبط روبيل: شامل بن ركن«7» بود. و از سبط

شمعون: شافاطر بن جزي«8» بود. و از سبط يهوذا: كالب بن يوفنّا بود و از سبط ايين«9» حابل«10» بن يوسف بود. و از سبط ديانون حدي بن شوري بود. و از سبط يوسف افراثيم«11» بن يوشع بن نون بود. و از سبط بنيامين فلطم بن رقون بود. و از سبط اشر شانون بن ملكيل بود. و از سبط تقتال«12» حيي بن وقشي بود. و از سبط دان حملائيل«13» بن حمل بود [از سبط لاوي حولا بن مليكا]«14». و از سبط حدي سوسي«15» بود. موسي- عليه السّلام- برفت با اينكه قوم و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: بنشوند. (2). مر، لت آن. (3). مر را. (4). آج، لب: كني/ كنيد. (5). آج، لب، مر: ندارد. (6). لب، مر: عاقل. (7). تب، آج، لب، مر، لت: ركز. [.....]

(8). تب، آج، لب، مر، لت: شافاط بن جزي. (9). آج، لب، مر، لت: ابين. (10). لت: خايل. (11). كذا در اساس و مت، وز: افراسم (بي نقطه)، تب، آج، لب، مر، لت: افراييم. (12). آج، لب، مر: نفتال، لت: نفتالي. (13). وز، آج، لب: حملابيل، مر: حملابل: (14). اساس، مت: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). مر: موسي. صفحه : 297 بالشكر و اسباط بني اسرائيل تا بنزديك اينكه شهر رسيد اعني أريحا كه زمين مقدّسه بود. موسي- عليه السّلام- اينكه دوازده نقيب را بفرستادند«1» تا بروند و احوالي«2» بدانند و او را خبر دهند. از جمله جبّاران آن شهر يكي عوج عنق«3» بود و گفته اند: طول او بيست و سه هزار گز بود و سيصد و سي«4» سه گز و ثلثي

از گزي. اينكه روايت عبد اللّه عمر است. و در اخبار هست كه روزي كه ابر«5» بودي او را در سر و روي و سينه پيختي و وقت بودي كه ابر او را تا سينه بودي و روي و سر او را آفتاب [بودي]«6» و او از ابر آب خوردي و ماهي از دريا بگرفتي و در آفتاب بريان كردي و بخوردي. و در خبر است كه او«7» ايّام طوفان بنزديك نوح آمد و او را گفت: مرا با خود در كشتي نشان. نوح- عليه السّلام- گفت: برو اي دشمن خداي كه مرا نفرموده اند. او برفت و آب طوفان بالاي كوههاي زمين چهل [گز]«8» برفته«9» و عوج را بالاي زانو بود. و در خبر است كه او را سه هزار سال عمر بود و عنق نام مادر او بود و گفته اند: عناق«10» دختر آدم بود- عليه السّلام- و اوّل كسي بود كه بغي كرد بر«11» زمين و هر انگشتي از«12» انگشتان سه گز بود در دو گز بر«13» هر ناخني انگشتي از آهن بمانند داسي و چون بر زمين بنشستي يك گز«14» به آن زمين مشغول كردي او از دشت مي آمد و در زه هيزم بر سر نهاده لايق او چون آن دوازده كس را ديد«15» از ايشان عجب آمد او را. و در خبر آورده اند كه هر يكي را از ايشان«16» چهل گز طول بود او ايشان را بگرفت و در دامن نهاد و دامن به ميان فرو كرد«17» و ايشان را با خانه آورد و بتعجّب ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بفرستاد. (2). آج، لب، مر: احوال. (3). مر، عوج

بن عنق. (4). ديگر نسخه بدلها و. (5). وز: ابري. (8- 6). اساس: ندارد، از ور افزوده شد. [.....]

(7). آج، لب، مر، لت در. (9). مر: برفت، لت: بر رفته. (10). لت او. (11). وز، تب، آج، لب، مر، لت: در. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت او. (13). لت: و. (14). لت: كريو. (15). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بديد. (16). اساس، مت: ايشان را، با توجّه به فحواي كلام زائد مي نمايد. (17). لت: برزد. صفحه : 298 ايشان را پيش زن خود ريخت و گفت: اينان را نبيني كه آمده اند تا با ما قتل«1» كنند و زمين و شهر ما را به دست گيرند«2». آنگه گفت ايشان را به پاي بمالم زن گفت: نبايد، رها كن اينان را تا بروند و خبر ما به ايشان برند عوج ايشان را دست بداشت تا برفتند ايشان بيرون رفتند«3» در بازار ايشان هر خوشه انگور ديدند كه هيچ مرد از ايشان بر نتوانستندي«4» گرفتن و نار ايشان هر يكي چندان«5» بود كه نيمه پوست او ده كس در زير آن پنهان شدندي«6» ايشان بيامدند و با يكديگر گفتند: چه رأي است ما را اگر اينكه كه ديديم با قوم بگوييم دل شكسته شوند با يكديگر عهد كردند كه اينكه حديث جز با موسي و هارون- عليه السّلام«7»- نگويند تا ايشان راي خود ببندند«8» در آن. آنگه عهد«9» بشكستند و هر يكي سبط خود را بنهان بگفتند و دل شكسته بكردند در نقبا خلاف كردند. بعضي گفتند انبيا بودند و اينكه درست نيست چه ايشان نه انبيا بودند نه اوصيا بل دوازده سپاه سالار

بودند در لشكر موسي- عليه السّلام- و آنگه گفت: وَ بَعَثنا مِنهُم ُ اثنَي عَشَرَ نَقِيباً«10» ...، لفظ بعثت در حق ايشان دليل پيغامبري«11» نكند چه حق تعالي اينكه لفظ در حق ّ آن دو كلاغ بگفت در قصّه پسران آدم في قوله: فَبَعَث َ اللّه ُ غُراباً يَبحَث ُ فِي الأَرض ِ، آنگه عوج عنق بيامد و لشكر موسي- عليه السّلام- بنگريد يك فرسنگ در يك [375- ر]

فرسنگ بود طول و عرضش«12» برفت و بر آن طول و عرض پاره اي از كوه ببريد و بر سر گرفت بر آن كه تا به شب بر لشكرگاه موسي زند خداي تعالي مرغي را فرستاد«13» پاره الماس در منقار گرفته تا پيرامن و گرداگرد سر او بسفت تا از پاره كوه در گردن او افتاد به مانند طوقي، او ----------------------------------- (1). اساس، مت: قتل، با توجّه به وز تصحيح شد. (2). لت: فرو گيرند. (3). وز، تب، آج، مر، لت: آمدند. (4). اساس، وز، مت: توانستندي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). لت: چنداني. (6). مر، لت: شدي. (7). وز، تب: عليهم السّلام. (8). تب، لت: ببينند، آج، لب: ببندند، مر: ببيند. (9). لت خود. (10). سوره مائده (5) آيه 12. (11). تب، آج، لب، مر، لت: پيغمبري. (12). آج، لب: او. (13). آج، لب، مر، لت: بفرستاد. صفحه : 299 خواست تا از گلوي خود بر آرد نتوانست اسير گشت حق تعالي وحي كرد به موسي كه اي موسي درياب دشمنت [را]«1» موسي بيامد او را ديد چنان عصاي«2» برآورد«3» و بالاي عصا ده گز بود و بالاي موسي ده گز«4» و ده گز بر

هوا برجست و عصا بر كعب او زد و از آن زخم بيفتاد و آن كوه بر گردن او نتوانست خاستن بني اسرائيل بشتافتند و تيغ و تير در او نهادند و او را بكشتند و سرش ببريدند گفتند استخوان«5» او چند سال به پل رود نيل كرده بودند اينكه روايت«6» است. و روايتي ديگر آنست كه او در زمين بغي و طغيان از حدّ ببرد خداي تعالي سباع زمين را بر او گماشت شيران را هر شيري چند«7» پيلي و هر گرگي چند شتري و هر كركسي چند خري تا در او افتادند و او را بدريدند و بخوردند. و قال اللّه إِنِّي مَعَكُم، و خداي تعالي بني اسرائيل را گفت من با شماام به معني نصرت اينكه جا وقف است و كلام تمام است. آنگه ابتداي كلامي دگر كرد گفت (لَئِن أَقَمتُم ُ الصَّلاةَ) كوفيان گفتند اينكه لام جواب قسمي مضمر است و التّقدير و اللّه لئن اقمتم الصّلوة به خداي كه اگر شما نماز بپاي داريد و اركان و حقوق آن به جاي آريد و مواقيت آن را مراعات و مراقبت كنيد«8» (و آتيتم الزّكوة) و زكات مال بدهيد بر حسب آن كه بر شما فريضه كرده اند و به رسولان و پيغامبران من ايمان آريد و ايشان را تصديق كني و حرمت داري و تعظيم و توقير كني و قوله: وَ عَزَّرتُمُوهُم در تعزير دو قول گفتند زجاج گفت مراد به تعزير نصرت«9» است يعني اگر ياري كنيد پيغامبران مرا«10» و إبن زيد گفت مراد به تعزير توقير و تعظيم است و ابو عبيد«11» اينكه اختيار كرد به اينكه بيت استشهاد كرد: و

كم من ماجد لهم كريم و من ليث يعزّر في النّدي ّ ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شده. (2). ديگر نسخه بدلها بجز مت: عصا. (3). لت: براوزد. (4). مر بود. (5). وز، تب، آج، لب، لت: استخوانهاي، مر: استخوان پاي. [.....]

(6). آج، لب: روايتي. (7). مر: چون. (8). آج، لب: كني. (9). اساس، وز، مت: تصرف، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مر: را. (11). تب، مر: ابو عبيده. صفحه : 300 اي يوقّر في المجلس، و فراء گفت اصل كلمه از عزر است و آن منع و رد باشد و منه التّعزير التّأديب لأنّه يتأدّب به و يمتنع ممّا يمنع عنه به. وَ أَقرَضتُم ُ اللّه َ قَرضاً و قرضي نيكو يعني مال بصدقه دهيد و بر خداي تعالي قرض كند«1» اميد آن را كه به از آن به«2» او دهد و اصل قرض قطع بود قوله: قَرضاً حَسَناً، در او چند قول گفتند: يكي آن كه بطيبت نفس بدلخوشي دهد آنچه دهد قول ديگر آن كه منّت ننهد و ايذا نكند كما قال تعالي: ثُم َّ لا يُتبِعُون َ ما أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذي ً«3»، و گفته اند از حلال نفقه كند دون حرام و قرض گفت در مصدر اقرض و اقراض نگفت كقوله تعالي وَ اللّه ُ أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ نَباتاً«4»، و كما قال امرء القيس: رضت فذلّت صعبة اي ّ اذلال و قوله: لَأُكَفِّرَن َّ عَنكُم، اينكه لام جواب قسم مضمر است مكفّر كنم سيّئات شما را يعني اينكه افعال سبب كفّاره گناهان شما كنم و تحقيق آن باشد كه حق تعالي گفت چون ايشان«5» به اينكه افعال و طاعات قيام

كنند«6» من گناهان ايشان بيامرزم به فضل و رحمت [خود]«7» و اصل تكفير تغطيه و پوشش باشد و الكفر«8» السّتر قال لبيد: في ليلة كفر النّجوم غمامها» و ايشان را به بهشتهايي برم كه در زير آن يعني در زير درختان جويها مي رود فَمَن كَفَرَ بَعدَ ذلِك َ مِنكُم، هر كه پس ازين كافر شود از شما و ذلِك َ، اشارت است به ميثاق فَقَد ضَل َّ سَواءَ السَّبِيل ِ، او راه راست گم كرده باشد. قوله: فَبِما نَقضِهِم مِيثاقَهُم، حق تعالي به اينكه آيت رسول را- عليه السّلام- تسليت داد«9» گفت اگر جهودان عصر«10» تو عهد و پيمان تو بشكافتند«11» جهودان روزگار موسي هم«12» اينكه«13» كردند من ايشان را لعنت كردم و از رحمت خود دور كردم به«14» اينان ----------------------------------- (1). مر: كنيد. (2). وز، تب، آج، لب: با. (3). سوره بقره (2) آيه 262. (4). سوره نوح (71) آيه 17. (5). آج، لب: ندارد. (6). مر: نمايند. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). لت و. [.....]

(9). مر و. (10). لت: عهد. (11). لت: بشكافند. (12). مر: نيز. (13). مر: همين. (14). لت: با. صفحه : 301 هم اينكه كنم و «ما» در آيت صله است و زياده و لكن نه زيادتي كه بي فايده باشد و فايده او آن است كه «ما» كه حرف باشد اصل او نفي باشد پس شمّه اي از نفي در او باشد و معني آن باشد كه بنقضهم ميثاقهم لعنّاهم لا بغيره ما ايشان را لعنت كه كرديم به نقض و شكافتن عهد كرديم نه به ديگر چيز، و كذلك قوله: فَبِما رَحمَةٍ مِن َ اللّه ِ لِنت َ لَهُم«1»، و همچنين «ماء»

كافّه في قوله: انما كه ان ّ اثبات را تأكيد كند«2» و در «ما» شمّه اي نفي باشد براي آن گفتند كه «انّما» لاثبات الشّي ء و نفي ما سواه و نقض، عهد شكافتن و بنا شكافتن باشد. يقال نقضت البناء و الحبل و العهد و لعن طرد و ابعاد باشد. وَ جَعَلنا قُلُوبَهُم قاسِيَةً، حمزه و كسائي خواندند قسيّة بي الف بتشديد يا علي وزن فعيله و اعمش در شاذّ«3» علي فعله قسية بتخفيف و باقي قرّاء خواندند قاسية با الف. حسن بصري گفت اينكه لعن آن مسخ است كه در جهودان بود«4» في قوله: كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين َ، ابو القاسم بلخي گفت: آن قساوت دل ايشان بر سبيل عقوبت بود و ديگران از اهل تأويل گفتند مراد آن است كه آن الطاف كه عند آن دل ايشان نرم شدي نكرد به«5» ايشان امّا بر وجه عقوبت و خذلان و امّا بر آن وجه كه دانست منتفع«6» نشوند به آن و امّا به آن وجه كه آن فعل در حق ّ ايشان آنگه لطف [375- پ]

بودي كه نقض عهد نكرده بودند چون نقض عهد كردند آن فعل لطف نبود ايشان را و قسيّة و قاسية لغتان كالعليّة و العالية و الزّكيّة و الزّاكية«7». عبد اللّه عبّاس گفت: قاسية اي يابسة دل ايشان خشك كرد و قسا و جسا و عسا بمعني واحد و گفته اند غليظا«8» سخت درشت كه نرم نشود به موعظه و گفته اند متكبّر كه قبول وعظ نكند و گفته اند ردي ّ فاسد بود«9» من قولهم دراهم قسيّة اي رديّة قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آيه 159. (2). لت: تأكيد اثبات كند. (3).

لت خواند. (4). آج، لب، مر: گفت. (5). لت: با. (6). مر: منقطع. (7). تب و. (8). لت: غليظ. [.....]

(9). اساس، مر، مت: بر، وز، تب، آج، لب: بد، با توجّه به فحواي كلام و نسخه لت تصحيح شد. صفحه : 302 لها صواهل في صم ّ السّلام كما صاح القسيّات في ايدي الصّياريف يصف وقع المساحي في الحجارة يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ عَن مَواضِعِه ِ در شاذّ نخعي و سلمي ّ خواندند: يحرّفون الكلام عن مواضعه. و «كلم» جمع كلمه باشد من باب تمر و تمرة. و «كلام» جنس باشد و در معني او دو قول گفتند«1»: يكي آن كه تأويل او بد مي كنند بر خلاف«2» راستي و دگر آن كه نفس«3» كلمات مي گردانند بر جاي خود رها نمي كنند«4» به زيادت و نقصان چنان كه دگر جاي گفت: وَ يَقُولُون َ هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ و ما هو من عند اللّه، و قوله: وَ إِن َّ مِنهُم لَفَرِيقاً يَلوُون َ أَلسِنَتَهُم بِالكِتاب ِ لِتَحسَبُوه ُ مِن َ الكِتاب ِ«5» و ما هو من الكتاب، و قوله: وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِه ِ، و بهره ذكر و علم از آن فراموش كردند، يعني نصيب«6» خود از ايمان به رسول ما- عليه السّلام- فراموش كردند كه ايشان را به آن تذكير كرده بودند. و گفته اند مراد ترك است به نسيان يعني نصيب خود از آن چيزها«7» رها كردند كه نعت و صفت رسول از تورات بگردانيدند و به جاي آن چيزها دگر گفتند و نوشتند. قوله: وَ لا تَزال ُ تَطَّلِع ُ عَلي خائِنَةٍ مِنهُم، و پيوسته مطّلع مي شوي تو بر خيانتي از ايشان. گفتند: فاعله به معني مصدر است كالعافية و الخاطية و الطّاغية. قال اللّه تعالي: وَ

المُؤتَفِكات ُ بِالخاطِئَةِ«8»، قوله: فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهلِكُوا بِالطّاغِيَةِ«9»، و اينكه قول مبرّد است. و گفته اند مراد فاعل است و «ها» در او مبالغه راست، كقولهم: رجل علامة و نسّابة. قال الشّاعر: حدّثت نفسك بالوفاء و لم تكن للغدر خائنة مغل ّ الإصبع خطاب مي كند با مردي و او را نهي مي كند از خيانت مي گويد، و قوله مغل ّ الاصبع يعني تغل ّ إصبعك في المتاع للخيانة. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: باشد. (2). مر: بخلاف. (3). آج، لب، مر: لفظ. (4). آج، لب: مي كنند. (5). سوره آل عمران (3) آيه 78. (6). مر: نصيبه. (7). تب، لت: چيزها، مر: چيز. (8). سوره الحاقّه (69)، آيه 9. (9). سوره الحاقّه (69) آيه 5. صفحه : 303 و قول سيم«1» آن است كه «خائنة» صفت موصوفي محذوف است يعني علي فرقة و«2» طائفة او جماعة خائنة، و اينكه جمله وجوه«3» نيكوست و محتمل. إِلّا قَلِيلًا مِنهُم، نصب او بر استثناء است. خداي تعالي«4» جماعتي را كه اينكه طريقه و سيرت نداشتند از اينكه ميانه بيرون آورد و استثنا كرد، و آن جماعتي بودند از ايشان كه«5» اسلام آوردند چون عبد اللّه سلام و جز او. فَاعف ُ عَنهُم وَ اصفَح، خداي تعالي گفت: عفو بكن ايشان را. و عفو و صفح به يك معني باشد براي اختلاف لفظ آورد و گفته اند صفح بليغتر از عفو است«6» إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ، كه خداي تعالي نكوكاران را دوست دارد. و از جمله نكوكاري عفو است از مستحق ّ عقوبت. قتاده گفت: اينكه منسوخ است بقوله: قاتِلُوا الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ«7» و ابو علي گفت منسوخ است بقوله: وَ إِمّا تَخافَن َّ مِن قَوم ٍ خِيانَةً فَانبِذ إِلَيهِم

عَلي سَواءٍ«8». ابو القاسم بلخي گفت: روا باشد كه اينكه عفو مشروط بود به شرط توبه و يا قبول جزيه، براي آن كه چون جزيه قبول كرده باشد«9» كس را بر ايشان سبيلي نباشد و اينكه قول حسن بصري است و جعفر بن مبشّر و اختيار جرير طبري است و بر اينكه قول آيت منسوخ نباشد مخصوص باشد به آنان كه توبه كنند يا جزيه دهند. و قوله: يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ عن مواضعه دليل نكند بر آن كه قسوت قلب براي تحريف است، بل آن كلامي مستأنف باشد و يا در موضع حال بود من قوله: لَعَنّاهُم، يعني«10»: محرّفين الكلم ناسين حظوظهم تا كسي از او شبهتي«11» نسازد و تمسّك نكند به او«12». قوله: وَ مِن َ الَّذِين َ قالُوا إِنّا نَصاري،- الآية. حق تعالي چون ذكر جهودان و نقض عهد ايشان بگفت با ذكر ترسايان آمد و گفت از آنان نيز كه دعوي ترسايي مي كنند و مي گويند ما ترسائيم و اينكه«13» جماعتي اند كه در دين ترسايي درست نه اند. ----------------------------------- (1). وز: قولي سه ام، آج، لب، تب: سيوم. (2). آج، لب، مر، لت: او. (3). همه نسخه بدلها، بجز مت: اينكه وجوه جمله. (4). مر اينكه. [.....]

(5). لت: كه از ايشان. (6). مر: باشد. (7). سوره توبه (9) آيه 29. (8). سوره انفال (8) آيه 58. (9). مر: كردند. (10). لت: بمعني. (11). آج، لب، مر، لت: شبهي. (12). آج، لب و. (13). مر: اينها. صفحه : 304 تا«1» خداي تعالي گفت: قالُوا إِنّا نَصاري، براي آن كه در همه ملّتي مرغلان«2» و منافقان مي باشند. أَخَذنا مِيثاقَهُم، هم آن عهد و

پيمان بستديم از ايشان كه از جهودان ستده بوديم. ايشان نيز همان معامله كردند كه جهودان كردند از نقض عهد و نسيان و ترك حظ و بهره خود از خير و ايمان به محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- فَأَغرَينا بَينَهُم ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلي يَوم ِ القِيامَةِ، لا جرم از ميان ايشان عداوت و دشمني برانگيختيم و در ايشان بستيم و آويختيم«3» تا به روز قيامت. من قولهم غريت بكذا و اغراني فلان به. و اصله من الغرا، اصل او از سريشم باشد«4» كه به او چيزي بر هم پيوندند. [و مصدر]«5» غريت غري و غراء ممدود و مقصور آمده است. قال الشّاعر: اذا قيل مهلا قالت العين بالبكاء غراء و مدّتها حوافل تنهل ّ«6» خلاف كردند در آن كه ضمير «بينهم» راجع با كيست، بعضي گفتند [376- ر]

راجع است با جهودان و ترسايان«7» يعني ما ميان جهودان و ترسايان دشمني انگيختيم، و بعضي دگر گفتند ميان ترسايان يعني فرق ايشان كه از ميان فرق ايشان خلاف و منازعت و دشمني است از ملكانيان و نسطوريان«8» و يعقوبيان. و سبب اضافت آن با خداي تعالي از چند وجه بود: يكي از جمله«9» خذلان چنان كه گفتيم. دگر از جهت امر او به معادت ايشان كه ايشان اهل باطل اند و معادات ايشان واجب است بر همه مكلّفان دگر به ادلّه كه نصب كرد بر بطلان مذاهب و مقالات ايشان، چون فرقتي مطّلع شوند بر فساد قول آن فرقت به آن دليلها آن ----------------------------------- (1). وز، لت: با. (2). اساس، وز، مت: مرغل، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آج، لب، لت:

بر انگيختم و در ايشان بستم و آويختم. (4). مر: من غرا كه سريشم باشد. (5). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]

(6). كذا ضبط بيت در همه نسخه ها، در لسان العرب (مادّه غرأ) بيت زير به كثير نسبت يافته است: اذا قلت: أسلو، غارت العين بالبكا || غراء، و مدّتها مدامع حفل (7). تب: ترسان. (8). اساس، وز، تب، لت، مت: فسطوريان، آج، لب، مر: قسطوريان، با توجه به ضبط كلمه در تفسير تبيان و ديگر منابع تصحيح شد. (9). كذا در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، لت: جهت، مر: آن كه از جهت. صفحه : 305 فرقه را دشمن گيرند«1» و اگر چه او نيز مقالتي گويد كه در فساد برابر آن باشد و لكن او جاهل باشد به آن. و بر اينكه قاعده اغري اللّه«2» تعالي بين الكافرين صحيح امّا اغراء عداوت بين المؤمن و الكافر روا نباشد براي آن كه مؤمنان بر حق اند و بر اعتقاد صحيح، بر خلاف قول ايشان دليل نباشد براي آن كه اينكه«3» قول حق ّ است و بر بطلان قول كفّار خداي تعالي ادلّه نصب كرده است كه هر كس كه در آن نظر كند و آن اباطيل بشناسد دشمن گيرد ايشان را. وَ سَوف َ يُنَبِّئُهُم ُ اللّه ُ بِما كانُوا يَصنَعُون َ، و خداي تعالي خبر دهد هر كسي را«4» به آنچه كرده باشند«5» از خير و شر و مورد آيت مورد«6» تهديد و وعيد است يعني جزا دهد هر كسي را به آنچه كرده باشند به حسب استحقاق ايشان. يا أَهل َ الكِتاب ِ، آنگه خطاب كرد با جهودان و ترسايان به يك جاي و به

ايشان تقرير و تصحيح نبوّت پيغامبر ما- صلّي اللّه عليه و آله- كرد. گفت [اي اهل كتاب كه تورات و انجيل است، پيغامبري به شما آمد تا بيان كند شما را بسياري از آن حكمها كه شما پنهان مي داريد از]«7» تورات و انجيل. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: [از جمله]«8» آنچه خداي تعالي رسول را بيان كرد، رجم زاني بود كه ايشان بگردانيده بودند به سبب مراعات جوانب رؤسا و اكابرشان و براي [آن]«9» هر دو گروه را اهل كتاب گفت و اهل كتابين نگفت و اگر چه كتاب دو است، براي آن كه لام تعريف جنس [در او]«10» است. و بعضي دگر گفتند براي آن كه آن دو كتاب بمثابه يك كتاب است در معني آن كه منسوخ و متروك است و كار بستني نيست چنان كه اصحابش اگر چه در نحلت و ملّت مختلفند كافرند و اسم كفر شامل است ايشان را، و الكفر ملّة واحدة و ----------------------------------- (1). لت: گيرد. (2). تب: اغراء اللّه. (3). لت: آن. (4). لت: ايشان را. (5). تب: باشد. (6). آج، لب، مر، لت: ندارد. (7). اساس و مت افتادگي دارد، و از وز آورده شد. (10- 8). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (9). اساس، تب، مت: ندارد، از آج افزوده شد. وز: آن كه. صفحه : 306 اينكه بيان حق تعالي رسول را بر وجه معجزه«1» فرمود براي آن كه ايشان اينكه«2» احكام از رجم زاني و جز آن«3» بر خفيه و پوشيدگي تحريف كرده بودند و كس بر آن مطّلع نبود جز ايشان خداي تعالي اطّلاع داد رسول را بر آن

تا او خبر داد ايشان را به صنع«4» ايشان در تورات و انجيل تا علمي باشد از اعلام معجز و دليلي بر صدق و صحّت نبوّت او چه دانند كه اينكه غيب است و اينكه كس نداند الّا عالم الغيب و او اينكه خبر از خداي يافته بود«5»، و قوله: وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ معني آن است كه اينكه رسول را كه من فرستادم يعني محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- بسياري احكام كه شما از كتابهاي خود بگردانيده«6» و تأويل خطا كرده آن را بيان مي كند و آشكارا مي كند و از بسياري عفو مي كند يعني مي داند و نمي گويد و اينكه به حسب مصلحت باشد به امر خداي تعالي آنچه حق تعالي گفته باشد كه ايشان را، اعلام كن از خيانت ايشان كه ايشان را يا جز ايشان را در آن لطف باشد آن اظهار كرد و آنچه گفت پوشيده دار از احوال ايشان، چه دانست كه در اظهار آن لطفي نخواهد بودن پوشيده داشت براي اينكه وجه را. و روا باشد كه چنان كه در اظهار آنچه اظهار كرد لطف باشد و دلالت گروهي را در ترك آنچه ترك كرد دلالت باشد قومي را براي آن كه اينكه نوعي بود از علم به احوال ايشان كه او داند كه ايشان در چند چيز«7» خيانت كردند او بگفت و ديگر چيزها باشد كه در آن هم خيانت كرده باشند. او گويد من مي دانم و لكن عفو بكردم شما را از شرح آن تا اگر به بعضي فعل ايشان را رسوا كرده باشد ايشان را به بعضي اغضا«8» كرده باشد و اينكه هم دلالت

صدق او بود و هم علامت كرم. آنگه گفت: قَد جاءَكُم مِن َ اللّه ِ نُورٌ، به شما آمد از خداي تعالي نوري يعني رسول عليه السّلام، وَ كِتاب ٌ مُبِين ٌ، يعني «قرآن» كه كتابي است بيان كننده و «أبان» هم لازم باشد هم متعدّي و «مبين»، روشن باشد و هم روشن كننده. يَهدِي بِه ِ اللّه ُ، خداي تعالي به او هدايت كند و راه نمايد، يعني بيان و لطف به ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر، لت: معجز. [.....]

(2). آج، لب، مر: ندارد. (3). تب: اينكه. (4). لت: صنيع. (5). وز، تب، آج، لب، لت: يافته باشد، مر: يافته است. (6). مر، لت: بگردانيده ايد. (7). لت كه. (8). آج، لب: اغفار، مر: اعفا. صفحه : 307 اينكه كتاب و به اينكه پيغامبر. و روا بود كه ضمير عابد باشد«1» الي كل ّ واحد منهما، و روا بود كه الي اقرب المذكورين باشد و آن كتاب است و روا بود كه الي اهم ّ المذكورين باشد و اگر چه ابعد باشد، كما قال: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَيها«2». مَن ِ اتَّبَع َ رِضوانَه ُ، آن را كه متابعت رضاي او كند، سُبُل َ السَّلام ِ. و رضا نقيض سخط باشد و رضا و رضوان مصدر بود من رضي يرضي و از باب اراده باشد«3» و آن اراده خير و ثواب بود. و سخط اراده عقاب باشد به مستحقّش و سبل جمع سبيل باشد. و در سُبُل َ السَّلام ِ، چند قول گفتند: يكي آن كه «سلام» نام خداست- جل ّ جلاله- في قوله: السَّلام ُ المُؤمِن ُ«4»، بنمايد ايشان را راه خود. آنگه اينكه بر يك تقدير [376- پ]

باشد از دو: امّا علي تقدير دين اللّه«5»

او دار ثواب اللّه. و مراد به راه خداي امّا دين اسلام باشد و امّا راه بهشت علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه و اينكه قول حسن بصري است و سدّي. و زجّاج گفت«6»: مراد به سلام سلامت است يعني طريق نجات از هر شرّي و رسيدن به هر مرغوبي«7» و خيري، وَ يُخرِجُهُم مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ بِإِذنِه ِ، و ايشان را از ظلمت كفر بيرون مي آرد به نور ايمان به دعوت و ترغيب و ترهيب به فرمان او و الطاف او و ايشان را راه مي دهد و هدايت مي كند«8» و به راه راست و آن راه دين اسلام است كه در او كژي«9» و اعوجاجي نيست. و معني هدايت هم آن«10» باشد كه گفتيم از بيان و نصب ادلّه و ازاحت علّت و تمكين و الطاف و توفيق. آنگه به ذكر ترسايان آمد و تكفير«11» ايشان كرد و به كفر بر ايشان گواهي داد. به ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: بود. (2). سوره جمعه (62) آيه 10. (3). تب، مر: بود. (4). سوره حشر (59) آيه 23. (5). لت: اما علي دين خلق اللّه. (6). لت: گفتند. (7). وز، رسيدن هر مرغوبي. [.....]

(8). لت: مي نمايد. (9). مر: كسري. (10). تب: همان. (11). لت: تكفّر. صفحه : 308 آن اعتقاد كه در حق ّ عيسي مريم كردند. گفت: كافرند آنان كه گفتند خداي عيسي مريم است. و لقد جواب قسمي مضمر است اعني «لام» و قد براي تحقيق باشد و اختلاف اقوال در لفظ مسيح گفتيم و اينكه كه خداي تعالي از ايشان باز گفت كه ايشان كافر شدند«1» به اينكه گفتن. مراد

آن است كه كافر شدند به«2» اعتقاد الهيّت عيسي و آن كه او خداي است و مستحق ّ عبادت است و آن كه روا داشتند كه محدثي مخلوق«3»، خداي باشد و آن كه نعمتها كه خداي را بود بر ايشان اضافه با عيسي كردند و اينكه هر دو اعتقاد كفر باشد. آنگه حق تعالي بر سبيل محاجّه و حجّت انگيختن بر ايشان گفت: يا محمّد بگو ايشان را كه كيست كه مالك است يعني قادر است كه دفع كند از خداي تعالي آنچه او خواهد كه كند از هلاك و مكاره به عيسي مريم و مادرش و به هر چه در زمين هستند! اگر او خواهد تا همه را هلاك برآرد هيچ مدفع و مانع نبود ايشان را از او وجه«4» احتجاج از آيت آن است كه اگر عيسي خداي بودي چون خداي خواستي كه او را هلاك كند او هلاك از خود باز توانستي«5» داشتن. چون معلوم است كه او از اينكه عاجز است و در اينكه باب از ميان شما و او فرقي نيست، ببايد دانستن كه او صلاحيّت الهيّت و استحقاق عبادت ندارد. وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما، خداي راست ملك آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است و عيسي از آن جمله است و عيسي با ضافت با اينكه جمله از روي قياس چه باشد و با آن كه سماوات جمع است و ارض جنس است، بينهما گفت و بينهن ّ نگفت براي آن كه بر طريقه دو جنس و دو نوع راند«6» آن را يَخلُق ُ ما يَشاءُ، بيافريند«7» آنچه خواهد چنان كه خواهد. و اينكه

براي آن گفت كه اگر ايشان را تهمت و شبهت آن است«8» كه من عيسي ----------------------------------- (1). لت: شوند. (2). آج، لب اينكه. (3). مر: مخلوقي. (4). اساس، وز، آج، لب، مر مت: از دو وجه، با توجه به تب و احتمال خطاب از وو به از دو، تصحيح شد. (5). وز: نتوانستي. (6). آج، لب، مر: رانده. (7). وز: بيافريد. (8). مر: شبهه اي است. صفحه : 309 را از مادر بي پدر آفريدم من آنچه خواهم چنان كه دانم بيافرينم به حسب مصلحت، و بندگان مرا در اينكه پرده غيب بار نيست. و اگر ايشان را شبهت از آن جاست«1» كه خرق عادت بود كه من خلق آفرينم از مادر تنها بي پدر، من بر همه چيز قادرم و آن كه بر همه چيز قادر بود هيچ نوع از انواع مقدورات او بر او متعذّر نبود. آنگه آن محال و تمنّاي باطل«2» و گفتار هذيان كه هر دو گروه، اعني جهودان و ترسايان گفتند، حكايت كرد با رسول- عليه السّلام. جهودان و ترسايان گفتند: ما پسران خداييم و دوستان اوييم. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول- عليه السّلام- ايشان را بترسانيد به عقاب خداي، گفتند: يا محمّد چه ترساني ما را كه ما اگر چه بسيار گناه كنيم خداي ما را عقوبت نكند كه ما پسران اوييم و دوستان اوييم؟ سدّي گفت: دعوي كردند كه خداي وحي كرد به يعقوب «إن ّ ولدك بكري من الولد» فرزندان تو اوّل فرزندان منند من ايشان را بيشتر از چهل روز به دوزخ بدارم«3» چنداني كه از گناه پاك شوند و

آتش گناه ايشان بخورد. آنگه منادي ندا كند كه بيرون آيد«4» هر ختنه كرده را«5» از فرزندان يعقوب. ما را بيرون آرند عند آن، فذلك قوله: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودَةً«6». حسن بصري گفت: اينكه بر سبيل مبالغت گفتند و معني آن كه ما به خداي نزديكيم چنان كه فرزند به پدر و خداي بر ما چنان مهربان است كه پدر بر فرزند، ما را عقوبت نكند. امّا ترسايان چون اعتقاد كرده بودند«7» كه عيسي پسر خداست- تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا- و عيسي را از خود شناختند«8» گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ، بر آن معني كه چون پدر عيسي باشد بمثابت آن باشد كه پدر ما بود كه ما از يك جنسيم چنان كه قبيله هذيل را «شعراء هذيل«9»» خوانند و اگر چه همه شاعر نباشند و عرب ----------------------------------- (1). مر: در آن جاست. (2). آج، لب، مر، لت: و تمنّا باطل بود. [.....]

(3). تب، آج، لت: ندارم. (4). تب: آييد، آج، لب: آي، مر، لت: آريد. (5). تب: ندارد. (6). سوره بقره (2) آيه 80. (7). آج، لب، لت: اينكه اعتقاد كرده بودند، مر: چون اينكه اعتقاد كردند. (8). همه نسخه بدلها، بجز مت: مي شناختند. (9). اساس و مت: شعر هذيل، مر: شعر الهذيل، با توجه به وز و ديگر نسخه ها تصحيح شد. صفحه : 310 گويد: فعلنا كذا و قتلنا فلانا و قال شاعرهم: نحن حفزنا الحوفزان بطعنة و آن يك كس بود كه حوفزان را به نيزه بزد. و احبّاء جمع حبيب باشد به آن رها نكردند كه دعوي نبوّت كردند تا نيز دعوي محبّت كردند، حق تعالي گفت

بگو اينكه كافران را كه اگر چنين است كه شما مي گوييد چرا شما را عذاب مي كند به گناهي كه مي كنيد: و اينكه نيز بر سبيل [377- ر]

احتجاج گفت بر ايشان، چه پدر به گناهي كه فرزند بكند عقوبت نكند او را«1». آنگه به «بل» اضراب كرد از كلام اوّل گفت: بَل أَنتُم بَشَرٌ مِمَّن خَلَق َ، بل شما آدميانيد«2» از آنان كه او آفريده است با شما همان معامله كند كه بايشان«3» اگر ايمان آري و طاعت كني ثواب دهد و اگر كافر شوي و معصيت كني جزا دهد شما را كه او خداوندي است كه آن را كه خواهد بيامرزد به فضل. و آن را كه خواهد عذاب كند«4». در فضل او آن است كه مستحق و نامستحق را بيامرزد و لكن در عدل او نيست كه نامستحق را عقوبت كند و ملك آسمان و زمين او راست و حكم و تصرّف آن به امر او است و هر چه در ميان آسمان و زمين است همچنين ملك و ملك او است، رد بر آنان كه گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ، براي آن كه چون قاعده اينكه باشد ايشان بندگان و پرستاران او باشند و در قبضه قدرت او باشند و اسير حكم او باشند اينكه جا، و بازگشت و مصير ايشان با او بود آن جا. و اينكه همه از روي معني و فحوي رد و جواب آنان است كه آن دعوي محال كردند- تعالي عن ذلك علوّا كبيرا. «يا أَهل َ الكِتاب ِ قَد جاءَكُم رَسُولُنا، اينكه آيت خطاب است هم با ايشان«5»، گفت اي اهل كتاب از جهودان و ترسايان؟ پيغامبر ما

يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- به شما آمد عَلي فَترَةٍ مِن َ الرُّسُل ِ، بر انقطاع پيغامبران. و فترت روزگاري بود كه از ميان دو پيغامبر بود كه در آن وقت هيچ پيغامبر نبود و اصل كلمه از فتور است پنداري روزگار به نابودن پيغامبر فاتر است و آن قوّت ندارد كه در عهد پيغامبر داشتي ----------------------------------- (1). لت: عقوبت نكشد. (2). آج، لب: آدمياني. (3). لت: با ايشان. (4). مر و. (5). آج، لب: بايشان. صفحه : 311 و يا وجه تشبيه آن بود كه پيغامبران پياپي مي آمدند چون منقطع شد آمدنشان پنداري كز«1» فتوري بود در آمدن. «و امرأة فاتر الطّرف اذا كانت سقيم الجفن» و فتر ميان سبّابه و ابهام باشد اذا امتدّ لبعد ما بين الإصبعين. حسن بصري گفت: اينكه فترت كه ميان عيسي بود و پيغامبر ما- عليهما السّلام- ششصد«2» سال بود و قتاده گفت پانصد و پنجاه سال بود و ضحّاك گفت چهار صد و شصت و اند سال بود. أَن تَقُولُوا، و المعني لئلّا تقولوا. حق تعالي باز نمود كه سبب و علّت آن كه من پس از فترت، محمّد مصطفي را براي آن فرستادم تا كسي را بر من حجّت نباشد به آن كه گويد: ما جاءَنا مِن بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ، هيچ پيغامبر به ما نيامد كه ما را بشارت دادي و بترسانيدي و اينكه آيت دليل بطلان«3» مجبّره است براي آن كه بعثت پيغامبر در تكاليف«4» عقلي محتاج اليه نيست و قدرت و آلت لا بد است و ناگزير از آن اگر«5» آنچه زياده حجّت است خداي به آن خلل نكند [اوليتر آن

كه به واجب خلل نكند]«6» چه اگر اينكه جا حجّت باشد بنده را بر خداي آن جا اوليتر كه حجّت باشد. و كلام دليل آن مي كند كه «لام» علّت و «لا» از لفظ محذوف است و التّقدير: لئلا تقولوا، تا نگوييد«7» يعني فرستادن ما رسول را براي آن بود تا زبان شما از اينكه گفتار كوتاه باشد«8» و نظيره قوله: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا، و المعني لئلّا تضلّوا و مثله قوله: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ«9» ... [اي]«10» لئلّا تميد بكم، براي آن كه بيان براي نفي ضلال كنند نه براي ضلال. و كوه بر زمين براي آن نهاد تا بنجنبد«11» نه براي آن«12» تا بجنبد«13»، فَقَد جاءَكُم بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ، اكنون عذر نماند شما را كه پيغامبر آمد به شما بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب. وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، و خداي تعالي بر همه چيز قادر است. ----------------------------------- (1). لت: كه. (2). لب: سيصد، لت: نهصد. [.....]

(3). لت مذهب. (4). آج، لب، مر: تكليف. (5). تب: از آن كه. (6). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (7). مر، لت: نگويي. (8). آج، لب: شود. (9). سوره نحل (16) آيه 15. (10). اساس و وز: ندارد، از تب افزوده شد. (11). تب، بنخسبد. (12). وز بود. (13). لب: بخسبد. صفحه : 312 و وجهي دگر در اينكه آيت و نظاير او آن بود كه «أن» تعلّق دارد به محذوفي و تقدير آن بود كه كراهة أن تقولوا و حفظا لها من ان تميد بكم، و رعاية لكم أن تضلّوا، و اگر چه تقدير مختلف است معني

متقارب است. قال اللّه تعالي:

[سوره المائدة (5): آيات 20 تا 26]

[اشاره]

وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ يا قَوم ِ اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم إِذ جَعَل َ فِيكُم أَنبِياءَ وَ جَعَلَكُم مُلُوكاً وَ آتاكُم ما لَم يُؤت ِ أَحَداً مِن َ العالَمِين َ (20) يا قَوم ِ ادخُلُوا الأَرض َ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَب َ اللّه ُ لَكُم وَ لا تَرتَدُّوا عَلي أَدبارِكُم فَتَنقَلِبُوا خاسِرِين َ (21) قالُوا يا مُوسي إِن َّ فِيها قَوماً جَبّارِين َ وَ إِنّا لَن نَدخُلَها حَتّي يَخرُجُوا مِنها فَإِن يَخرُجُوا مِنها فَإِنّا داخِلُون َ (22) قال َ رَجُلان ِ مِن َ الَّذِين َ يَخافُون َ أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِمَا ادخُلُوا عَلَيهِم ُ الباب َ فَإِذا دَخَلتُمُوه ُ فَإِنَّكُم غالِبُون َ وَ عَلَي اللّه ِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (23) قالُوا يا مُوسي إِنّا لَن نَدخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذهَب أَنت َ وَ رَبُّك َ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون َ (24) قال َ رَب ِّ إِنِّي لا أَملِك ُ إِلاّ نَفسِي وَ أَخِي فَافرُق بَينَنا وَ بَين َ القَوم ِ الفاسِقِين َ (25) قال َ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيهِم أَربَعِين َ سَنَةً يَتِيهُون َ فِي الأَرض ِ فَلا تَأس َ عَلَي القَوم ِ الفاسِقِين َ (26)

[ترجمه]

چون گفت موسي قومش را اي مردمان ياد كنيد نعمت خداي را بر شما چون كرد در شما پيغامبران و كرد شما را پادشاهان و داد شما را آنچه نداد كسي را از جهانيان. اي قوم من در شويد در زمين پاكيزه آن كه نوشت خداي براي شما بر مگرديد بر پشتهاتان«1» كه پس برگرديد زيان كاران. گفتند اي موسي در آن جا قومي جبّارانند«2» و ما نشويم در آن جا تا بيرون آيند ايشان از آن جا اگر بيرون آيند از آن جا پس ما در شويم. گفتند دو مرد از آن كه مي ترسيدند، نعمت كرده بود خداي بر ايشان در شويد بر ايشان به در چون در شويد در آن جا شما غالب شويد«3» [377-

پ]

و بر خداي توكّل كنيد اگر شما ايمان داريد. گفتند اي موسي ما در نشويم«4» در آن جا هميشه تا ايشان در آن جا باشند برو تو و پروردگار تو كارزار كنيد كه ما اينكه جا نشسته ايم. گفت بار خدايا من قادر«5» نه ام الّا بر خود و برادرم جدا كن ميان ما و ميان گروه فاسقان. ----------------------------------- (1). تب، لت: پسهاتان. (2). آج، لب، لت: گردنكشانند. (3). وز، تب، لت: باشيد. [.....]

(4). آج، لب: درنياييم. (5). آج، لب: مالك. صفحه : 313 گفت اينكه شهر«1» حرام است بر ايشان چهل سال«2» مي روند در زمين، اندوهناك مباش بر مردمان فاسق. قوله: وَ إِذ قال َ مُوسي، الآية. خداي تعالي درين آيت رسول را- عليه السّلام- حكايت كرد آنچه گفت موسي- عليه السّلام. قومش را از تذكير نعمت خداي بر ايشان گفت ياد كن اي محمّد چون گفت موسي قومش را از تذكير نعمت خداي بر ايشان گفت ياد كن اي محمّد چون گفت موسي قومش را اي قوم ياد كنيد نعمت خداي بر شما و از نعمتهاي او بر شما آن است كه در ميان شما پيغمبران كرد كه شما را خبر مي دهند از آسمان به علم غيب و گفتند مراد پيغامبراني بودند«3» كه در عهد موسي بودند زير دستان موسي كه از پس موسي خواستند بودن«4» و نيز از نعمتهاي او بر شما آن است كه شما را پادشاه كرد در معني پادشاه درين آيت خلاف كردند. ابو سعيد خدري روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت در بني اسرائيل هر كه او را زني بودي و خدمتكاري و اسپي او را

پادشاه خواندندي عبد اللّه عبّاس و مجاهد و حسن و حكم گفتند: هر كه را سراي باشد«5» و خادمي و زني او پادشاه باشد. ابو عبد اللّه الحبلي ّ گويد كه از عبد اللّه بن عمرو بن العاص شنيدم كه او گفت تو زني داري كه به شب بابر او«6» شوي! گفت بلي گفت سرايي كه مسكن تو باشد! گفت آري گفت تو از جمله توانگراني گفت نيز خادمي كه مرا خدمت كند گفت تو از جمله پادشاهاني. ابو الدّردا روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: من اصبح معافي في بدنه آمنا في سربه عنده قوت يومه فكانّما حيزت له الدّنيا بحذافيرها ، گفت هر كه او در روز آيد به تن با عافيت باشد و در راه رو خود ايمن باشد قوت روز«7» دارد همچنان ----------------------------------- (1). آج، لب: زمين. (2). وز، تب، لت در بيابان. (3). مر: پيغمبراني اند. (4). مر: بودند. (5). لت: بود. (6). آج، لب: برابر. (7). مر خود. صفحه : 314 باشد كه همه دنيا او را بود آنگه گفت: فرزند آدم تو را از دنيا چندان بس كه سدّ جوعت كند و عورتت باز پوشد و اگر خانه«1» باشد كه با آن شوي آن كاري باشد و اگرت اسپي باشد كه بر نشيني آن خيري تمام باشد تو را پاره نان و سبوي«2» آب و إزاري«3» عورت پوش مسلّم است و آنچه بالاي آن است حساب باشد. ضحّاك گفت براي آن ايشان را پادشاه خوانند كه سرايها [ي]«4» فراخ داشتند در او آب روان كه هر كه او [را]«5» سراي بزرگ باشد آب روان در او او

پادشاه بود. قتاده گفت اوّل كس«6» كه بنده داشت و بندگان فرمان ايشان بردند بني اسرائيل بودند. سدّي گفت شما را آزادان كرد كه مالك خود باشي و شما را مالكي نبود پس از آن كه در دست قبطيان اسير بودي«7» و بنده و خادم ايشان بودي«8» من شما را از دست ايشان برهانيدم وَ آتاكُم ما لَم يُؤت ِ أَحَداً مِن َ العالَمِين َ و آن داد شما را كه كس را نداد«9» از مردمان عصر شما. زجاج گفت آنچه ايشان را داد خالص بود ايشان را بي مانعي و منازعي. عبد اللّه عباس گفت: ايشان را آن داد كه كس را نداد پيش از آن«10» از من ّ و سلوي و ابر سايه افكننده و سنگ آب دهنده دگر اموال و آيات«11». آنگه حكايت آن كرد كه موسي- عليه السّلام- ايشان را چه گفت و چه نصيحت كرد و چه فرمود و ايشان چه بي فرماني كردند. يا قَوم ِ ادخُلُوا الأَرض َ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَب َ اللّه ُ لَكُم، اي قوم در اينكه زمين پاكيزه شوي كه خدا«12» نوشته است شما را مفسّران خلاف كردند در آن كه آن زمين كدام است مجاهد گفت طور است و آنچه پيرامن آن است. ضحّاك گفت: ايليا و ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب: خانه اي. (2). تب: سبويي. (3). لب: إزار. (4). اساس: ندارد، از لب افزوده شد. (5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]

(6). وز، آج، لب، مر، لت: كسي. (8- 7). تب، مر: بوديد. (9). مر: نداده. (10). وز، تب، آج، لب، لت: ايشان. (11). لب و. (12). آج، لب، مر: خداي. صفحه : 315 بيت المقدّس است. عبد اللّه عمرو«1»

گفت: مقدار آن كه از حرم«2» محرّم است در زمين و آسمان همچنان محرّم است و مقدار آنچه مقدّس است در زمين در آسمان همچندان مقدّس است. عكرمه و سدّي و إبن زيد گفتند: اريحاست. كلبي گفت: دمشق است و فلسطين«3» و بعضي اردن. قتاده گفت: جمله شام است. و زمين شام و بيت المقدّس مسكن انبيا بود در عهد پيشين. و «مقدّس» در لغت مطهّر باشد و تقديس تطهير باشد و قدس طهارت«4» باشد و بيت المقدّس را از اينكه جا [378- ر]

خوانند و تقديس تسبيح باشد و هر دو تنزيه خداي باشد از ناشايست«5». و قوله: كَتَب َ اللّه ُ لَكُم، يعني در لوح محفوظ خداي بنوشت كه آن مسكن ايشان خواهد بودن«6». و اگر گويند چگونه نوشته باشد خداي تعالي ايشان را به آن كه مي گويد، فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيهِم«7»، گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه خداي تعالي آن زمين به هبه ايشان كرد و معني «كتب» اينكه است چون ايشان عصيان كردند ايشان را از آن محروم كرد و اينكه قول إبن اسحاق است. جواب ديگر آن است كه نوشته بود«8» براي ايشان چون عصيان كردند چهل سال از آن ميانه استثنا كرد و اينكه بمثابت آن باشد كه كسي گويد فلان جاي تر است جمله روزگار مگر چهل سال باستثنا تخصيص كند. جواب ديگر آن است كه آنان كه بر ايشان حرام بود دگرند و آنان كه ايشان را نوشتند«9» دگرند آنان كه ايشان را نوشتند از پس موسي به دو ماه با يوشع بن نون در آن جا شدند. جوابي ديگر آن است كه اگر ظاهر بر عموم است

مراد جماعتي اند كه بي فرماني كردند و پيش از موسي- عليه السّلام- در شهر شدند و آنان كه نشدند داخل نه اند در خطاب وَ لا تَرتَدُّوا عَلي أَدبارِكُم، و بر مگردي بر پسهاتان«10»، دو قول گفتند در ----------------------------------- (1). كذا در اساس، وز، تب، مت، آج، لب، مر، لت: عبد اللّه عمر. (2). مر: محرّم. (3). آج، لب: قسطين، مر: قاسطين. (4). مر: طهر. (5). مر: ناشايسته. (6). آج، لب، مر: بود. (7). سوره مائده (5) آيه 29. (8). وز، تب، آج، لب، كت آن، مر از. [.....]

(9). آج، لب، مر: پرستند. (10). تب: پهاتان، آج، لب، مر: پشتهاتان. صفحه : 316 او: يكي آن كه رجوع مكنيد از طاعت خدا با معصيت او و اينكه كنايت باشد از اينكه كه گفتيم. و قول ديگر آن است رجوع«1» مكني و تأخّر از دخول اينكه شهر كه شما را فرموده اند. و امّا قوله: عَلي أَدبارِكُم، براي تقبيح حال مرتد گفت تا صارف باشد او را از ارتداد و هم چنين«2» در حق ّ منهزم و آن كه فرار كند از زحف. فَلا تُوَلُّوهُم ُ الأَدبارَ«3». و تا انفه ايشان را بر آن دارد كه اينكه نكنند، و كذا في كلام العرب. فَتَنقَلِبُوا جواب امر است براي آن مجزوم است كه پس بازگردي زيانكار. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه خداي تعالي شما را فرموده است و بر شما نوشته- چنان كه ديگر فرائض- خلاف مكنيد كه اگر خلاف كني زيانكار شوي، و ثواب قيامت«4» زيان باشد شما را. و قولي ديگر آن است كه از اينكه شهر بر مگردي كه زيان كني و منافعي عاجل كه

در معلوم آن است كه اگر آن جا روي به شما رسد، از خويشتن به خودرايي فوت مكنيد كه آنگاه زيان كار شويد. ايشان جواب دادند و گفتند يعني قوم«5» موسي. إِن َّ فِيها قَوماً جَبّارِين َ، كه در آن شهر قومي«6» جبّاران هستند. و سبب آن بود كه آن جماعت كه به جاسوسي رفته بودند و آن ديده باز آمدند و موسي را خبر داده بودند به آنچه ديده بودند. موسي- عليه السّلام- ايشان را گفت: زنهار اينكه حديث پنهان داري و با كس مگويي تا دل شكسته نشوند؟ عهد كردند كه پنهان دارند و با كس نگويند. آنگه عهد بشكافتند و هر كسي از ايشان قوم خود را خبر داد«7» و تحذير كرد مگر دو كس كه به عهد«8» وفا كردند«9». يكي يوشع بن نون بن افراييم«10» بن يوسف وصي ّ موسي، و يكي كالب يوفنّا«11» داماد موسي بر خواهرش مريم بنت عمران علي كل ّ حال«12» وصي و داماد بود كه وفا كند. ايشان چون بر اينكه حال واقف شدند جزع كردن گرفتند«13» و گفتند: يا موسي ممكن نيست كه ما هرگز در اينكه شهر شويم مادام تا ايشان ----------------------------------- (1). اساس و وز: جوع، مث: چون، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). لت: كه نونويس و در حاشيه است: همچونين. (3). سوره انفال (8)، آيه 15. (4). لت كردن. (5). وز يا . (6). آج، لب، مر: ندارد. (7). مر: دادند. (8). آج، لب، مر: ندارد. (9). آج، لب، مر كه پنهان دارند. (10). اساس و مت: افراثيم خوانده مي شود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد. (11). لت: كالب بن يوفنا. (12). آج، لب، مر، لت: علي حال [.....]

13. آج، لب، مر: كردند. صفحه : 317 در آن جا باشند ما در پيش ايشان هيچ نباشيم و ما قوّت ايشان نداريم و گريستن گرفتند كاشكي«1» ما در مصر هلاك شده بودماني يا «2» در اينكه بيابان هلاك شدماني«3» و ما را در اينكه شهر نبايستي شدن كه اينان ما را بكشند و زن [و]«4» زاده ما را برده كنند و مال ما غنيمت كنند و آنچه مانند اينكه باشد. آنگه اينكه«5» گفتند: بيائيد تا رئيسي اختيار كنيم تا در پيش ما ايستد و ما را به مصر برد كه ما را روي نيست در اينكه شهر شدن. و جبّار فعّال باشد من الجبر و هو الكره و جبر العظم باز بستن استخوان شكسته از اينكه جاست كه پنداري كه«6» اكراه مي كند او را بر صلاح و الجبار الهدر و منه قوله- عليه السّلام- جرح العجماء جبار و جبّار در صفات خداي تعالي صفت مدح است يعني قادر بر آنچه خواهد تا پنداري مقدور را بر وجود جبر مي كند و در حق ّ ما صفت دم بود براي آن كه به ما لايق نباشد و تفسير بر تكبّر و تكلّف كنند. وَ إِنّا لَن نَدخُلَها، لن نفي مستقبل را باشد«7»، ما در آن جا نشويم تا ايشان بيرون بيايند چون ايشان بيرون آيند ما در آن جا شويم. قال رجلان، دو مرد گفتند يعني يوشع بن نون و كالب بن يوفنّا و اينكه دو مردان بودند كه عهد موسي نگاه داشتند«8»، مِن َ الَّذِين َ يَخافُون َ از آنان بودند كه از

خداي مي ترسيدند، أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِمَا، خداي بر ايشان نعمت كرده بود به توفيق طاعت و ثبات دل از خوف آن جبّاران. ابو علي گفت يَخافُون َ از جبّاران مي ترسيدند و با آن كه مي ترسيدند دل به جاي مي كردند و مردم را دل گرمي دادند«9» و سعيد جبير خواند كه يَخافُون َ به فعل مجهول دو مرد كه از ايشان مي ترسيدند گفت دو مرد بودند«10» از جمله جبّاران كه ايشان اسلام [378- پ]

آوردند و اينكه قول و اينكه قراءت شاذ است و قول معتمد آن است كه گفتيم ايشان گفتند: ادخُلُوا عَلَيهِم ُ الباب َ، بر اينكه قوم در شويد از در شهرشان چون در شده ----------------------------------- (1). مر، لت گفتند كاشك. (2). آج، لب، مر، لت: تا. (3). مر: نشده ماني. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (5). وز و ديگر نسخه بدلها ندارد. (6). مر اگر. (7). آج، لب، مر: است. (8). كه در عهد موسي وفا كردند. (9). مر، لت: مي دادند. (10). وز: بود. صفحه : 318 باشيد غالب شما باشيد و توكّل بر خداي كنيد اگر به خداي ايمان داريد. إِنّا لَن نَدخُلَها أَبَداً ما دامُوا، گفتند يعني قوم موسي ما هرگز تا اينكه قوم جبّاران در آن جا باشند در آن جا نشويم و «ما» أمد راست و در معني مدّت باشد يعني مدّة دوامهم فيها، فَاذهَب أَنت َ وَ رَبُّك َ، ضمير منفصل براي آن آورد تا عطف اسم ظاهر توان كردن بر او كه عطف اسم ظاهر بر ضمير مستكن ّ«1» نشايد كردن براي آن كه به آن ماند كه عطف اسم بر فعل كرده و مثله قوله: اسكُن أَنت َ وَ زَوجُك َ

الجَنَّةَ«2»، و مثله قوله: إِنَّه ُ يَراكُم هُوَ وَ قَبِيلُه ُ«3»، گفتند ما نرويم در آن جا تا ايشان آن جا باشند و تو و خدايت بروي و كارزار كني كه ما اينكه جا نشسته ايم. و در خبر آمد كه رسول- عليه السّلام- عام الحديبيّة چون مشركان او را منع كردند از خانه خداي خواست تا اصحاب خود را امتحان كند گفت من مي روم و اينكه هدي خود مي برم تا به نزديك خانه خداي بكشم، مقداد اسود گفت: و اللّه كه ما تو را آن نخواهيم گفتن كه بني اسرائيل پيغامبرشان را گفتند: فَاذهَب أَنت َ وَ رَبُّك َ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون َ، و لكن نقاتل عن يمينك و شمالك و من بين يديك و من خلفك و لو خضت بحرا لخضناه معك و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معك و لو ذهبت بنا الي«4» برك الغمار لتابعناك. و لكن كارزار كنيم از راست و چپ و پيش و پس تو و اگر در دريا شوي در آن دريا شويم با تو و اگر بر كوه روي با تو بر كوه آييم و اگر ما را به كارزار سخت بري با تو بياييم«5» صحابه چون اينكه بشنيدند گفتند ما نيز هم اينكه مي گوييم و هم چنين كنيم، رسول- عليه السّلام از آن سخن شادمانه«6» شد. موسي- عليه السّلام- چون اينكه بشنيد از ايشان گفت بار خدايا: انّي لا املك الّا نفسي و اخي، من مالك نه ام بر كسي از اينان مگر بر خود و بر برادرم از ميان ما و اينكه كافران فاسقان جدا كن و آيت دليل آن مي كند كه آنان كه اينكه قول گفتند كافر بودند از نسبت

ذهاب و قتال با خداي و ظاهر اينكه تشبيه است و مورد كلام مورد استهزاء و تهكّم و هر دو كفر باشد و مراد به فسق در آيت كفر است براي آن كه همه ----------------------------------- (4- 1). آج، لب، مر: منكر. (2). سوره بقره (2) آيه 35، سوره اعراف (7) آيه 19. (3). سوره اعراف (7) آيه 27. [.....]

(5). آج، لب: برويم. (6). لب، مر: شادمان. صفحه : 319 كافر فاسق بود و لكن همه فاسق كافر نبود. خداي تعالي وحي كرد به موسي و گفت تا چند اينكه قوم عصيان خواهند كردن و كفران و آيات مرا تصديق نخواهند كردن اگر خواهي اينان را هلاك بر آرم«1» و قومي دگر را بيارم به بدل اينان به از اينان و بيشتر و قويتر، موسي- عليه السّلام گفت بار خدايا اگر اينكه قوم را هلاك بر آري به يك بار جماعتي ديگر نادان كه«2» در شهرهااند و ازين حال بي خبرند گويند موسي قومي را در بيابان برد و ايشان را وعده داد كه شما را به شهري مي برم و چون بر آن شهر دستي و ظفري نيافت قوم خود را هلاك كرد و تو خداوند حليمي به عقوبت تعجيل نكني و آمرزنده و بخشاينده«3» بار خدايا بيامرز اينان را و هلاك مكن ايشان را به آنچه مي گويند و مي كنند، خداي تعالي گفت اينان را به دعاي تو از هلاك دفع«4» كردم و لكن نام فسق از ايشان برنگيرم و حرام كردم بر ايشان كه چهل سال در هيچ شهري شوند جز كه درين بيابان مي روند به جاي هر روزي كه ايشان توقّف كرده اند و تخلّف

از فرمان من يك سال ايشان را معذّب دارم تا درين بيابان بميرند و جيف ايشان درين بيابان بيفكنند و ايشان را تمكين نكنم از آن كه در زمين پاك شوند و فرزندان ايشان كه ازين خير و شر بي خبرند ايشان را درين زمين برم فذلك قوله: فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيهِم، و مفسّران در تحريم اينكه خلاف كردند كه تحريم منع است يا تحريم شرع و بيشتر بر آنند كه تحريم منع است تا تحريم شرع و حرّمته كذا اذا منعته ايّاه و حرّمته عليه اذا بلغت في المنع (اربعين سنة) نصب اربعين بر ظرف است من قوله مُحَرَّمَةٌ عَلَيهِم و نصب سنه بر تميز يَتِيهُون َ فِي الأَرض ِ، اي يتحيّرون و يتردّدون فلا يهتدون، در زمين مي روند متحيّر و تاه اذا تحيّر و تيه بياباني باشد كه رونده در او متحيّر شود و محل ّ او نصب است بر حال فَلا تَأس َ، اي لا تحزن اندوه مدار بر آن گروه«5» فاسقان و الأسا الحزن يقال اسي علي كذا يأسي أسا و اسا الجرح يأسوه اسوا اذا عالجه و تأسّيت بفلان اذا اقتديت به و اسّيت فلانا علي مصيبته اي عزّيته و الاسا الصّبر، چهل سال بر شش ----------------------------------- (1). مر: بر آورم. (2). مر اينكه. (3). آج، لب، لت: بخشاينده اي. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت: عفو. (5). وز: كرده. صفحه : 320 فرسنگ بماندند بامداد برخاستندي و بارها بر نهادندي و بجهد جهيد مي رفتندي تا نماز شام چون فرود آمدندي هم آنجا ايستاده بودندي كه از آن جا برگرفته بودندي و در ميان ايشان ششصد [379- ر]

هزار مرد«1» مقاتل بودند و آن

ده مرد بودند نقيب كه افشاي سرّ و نقض عهد كرده«2» بودند در تيه بمردند و هر مردي كه در تيه شد كه سن و سال او«3» بالاي بيست سال بودند«4» همه بمردند جز يوشع بن نون و كالب بن يوفنّا و از آنان كه گفته بودند إِنّا لَن نَدخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها، كودكي بنماند و الّا در تيه بمردند و آن جا نرسيدند كه در شهر شوند چون در تيه گرفتار شدند موسي را گفتند ما درين بيابان از«5» گرما بميريم ما خيمه و خرگاه و سايه بان نداريم و تو مي گويي ما را چهل سال اينكه جا مي بايد بودن خداي تعالي ابري بفرستاد به مقدار لشكرگاه ايشان تا به«6» ايشان ملازم مي بود«7» اگر رفتندي به«8» ايشان برفتي«9» و اگر فرود آمدندي به«10» ايشان مقام كردي و ذلك قوله وَ ظَلَّلنا عَلَيهِم ُ الغَمام َ و آن ابري بود سفيد«11» خنك بي باران گفتند يا موسي ما در اينكه بيابان به شب روشنايي از كجا آريم شبهايي كه ماهتاب نباشد ما را تاريك بود خداي تعالي عمودي از نور بفرستاد تا چندان كه لشكرگاه ايشان بود نور بگسترد و روشنايي برافكند به روز پيدا نبودي چون شب در آمدي پديد آمدي تا صبح روز برآمدن«12» گفتند يا موسي اكنون سايه بان و روشنايي پديد آمد ما را طعام بايد طعام از كجا آريم! خداي تعالي من بر ايشان بباريد«13» و در آن خلاف كردند: بعضي گفتند ترنجبين بود و بعضي گفتند: صمغي بود و طعمش طعم انگبين بود. وهب گفت: نان سفيد تنك بود و زجّاج گفت: چيزي بود از طعام كه خداي تعالي

به آن منّت نهاد بر ايشان در شب بر درختان ايشان بباريدي«14» چون برف«15» بامداد ايشان ----------------------------------- (1). مر جنگي. (2). مر: كردند. (3). تب از. (4). تب، آج، لب، مر، لت: بود. (5). آج، لب، مر: به. (6). تب، آج، لب، مر، لت: با. (7). مر: بودندي. [.....]

(8). تب، مر، لت: با. (9). لب: رفتي. (10). مر، لت: با. (11). تب، لت: سپيد. (12). مر: برآمدي. (13). لت: ببارانيد. (14). آج، لب: بباريد. (15). لت به. صفحه : 321 بيامدندي«1» و از آن به مقدار حاجت برگرفتندي هر يكي را صاعي برسيدي روزي چند برآمد. گفتند: يا موسي ما را دل بگرفت از اينكه ما را پاره گوشت بايد خداي تعالي سلوي بر ايشان فرستاد. و آن مرغي بود بر شبه سماني، مقاتل و ابو العاليه گفتند: خداي تعالي ابري بفرستاد تا از اينكه مرغ بر ايشان بباريد چندان كه پهناي ميلي بود و در ازناي رمحي بود بر يكديگر، و گفته اند: مرغي بمانند و طعم كبوتر بچّه، عكرمه گفت: مرغي بود از گنجشك مهتر و مؤرّج گفت: سلوي به لغت كنانه انگبين باشد. قال شاعرهم: و قاسمنا باللّه حقّا لانتم الذّ من السّلوي إذا ما نشورها گفتند: يا موسي طعام آمد پديد و مظلّه و روشنايي، آب از كجا آريم! خداي تعالي سنگي بفرستاد از آسمان و گفت: يا موسي هر گه اينان را آب بايد تو عصا بر سنگ زن تا دوازده چشمه آب پديد آيد براي هر سبطي چشمه [اي]«2» تا ايشان را با يكديگر منازعت نباشد چون ازين همه فارغ شدند، گفتند:

يا موسي اگر جامه ما شوخگن شود ما چيزي نداريم كه جامه به آن بشوييم خداي تعالي بادي بفرستادي هر وقتي كه ايشان را جامه شوخگن شدي، تا بر جامه ايشان بزدي و سپيد كردي. گفتند: يا موسي ما را جامه كهنه شود. ما بدل از كجا آريم! خداي تعالي گفت بگو ايشان را كه من جامه ايشان بر ايشان نگه دارم تا كهنه و دريده نشود. گفتند يا موسي در ميان ما كودكان و برنايان اند«3» و در نشو زيادتند اينكه جامه ها كه دارند به بالاي ايشان كوتاه شود. خداي تعالي گفت: بگو ايشان را كه من جامه با ايشان مي رويانم. چون چهل سال بسر آمد موسي- عليه السّلام- برفت و آن بقيّه بني اسرائيل كه مانده بودند به حرب جبّاران برد، و اهل سير خلاف كردند در آن كه فتح أريحا كه كرد! بعضي گفتند: موسي- عليه السّلام- كرد، و يوشع بر مقدّمه او بود، يوشع شهر بگشاد و موسي و بني اسرائيل در شهر شدند و مدّتي مقام كرد«4» آن جا و خداي تعالي قبض روح او كرد و اينكه قول درست تر است براي آن كه اجماع اهل نقل است كه عوج عنق را موسي كشت به عصا. ----------------------------------- (1). لب: بيامدند. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). وز، آج، لب، مر، لت: برنايانند. (4). آج، لب، مر: كردند. صفحه : 322 و بعضي دگر گفتند: أريحا كه زمين مقدّسه بود بر دست يوشع بن نون گشاده شد پس مرگ موسي، و موسي و هارون هر دو در تيه فرمان يافتند و هارون از پيش«1» موسي

فرمان يافت. و قصّه وفات او آن بود كه خداي تعالي وحي كرد به موسي كه من قبض روح هارون خواهم كردن او را برگير«2» و به فلان كوه بر موسي- عليه السّلام- هارون را گفت: اي برادر خيز تا به فلان كوه شويم. برخاستند و آن جا رفتند بر آن كوه درختي ديدند كه مانند آن به حسن نديده بودند و خانه [اي]«3» ديدند در زير آن درخت و سريري در او نهاده و بر آن سرير بسترها افگنده«4» و بوي خوش و نسيمي با راحت. هارون موسي را گفت: مرا مي بايد كه ساعتي اينكه جا بخسپم«5». گفت: روا باشد. گفت: ترسم كه خداوند خانه بيايد و خشم گيرد. موسي گفت: تو انديشه مدار كه من جواب او بدهم. هارون گفت: تو نيز با من بياي و بخسپ«6» تا اگر خداوند خانه آيد و خشم گيرد هر دو به يك جاي باشيم. [379- پ]

موسي- عليه السّلام- گفت: روا باشد. برفتند و هر دو بر سرير بخفتند. چون در خواب شدند مرگ هارون را بگرفت هارون از رنج نزع از خواب در آمد و موسي را بيدار كرد و وداع كرد و جان بداد. فرستگان«7» بيامدند و آن سرير«8» هم چنان برگرفتند و به آسمان بردند و آن درخت ناپديد گشت. موسي با بني اسرائيل آمد ايشان گفتند: هارون را چه كردي. گفت خداي تعالي قبض روح او كرد. گفتند: هارون را ببردي و بكشتي براي آن كه ما او را دوست داشتيم و بر او حسد كردي به اينكه سبب موسي گفت: هارون برادر من بود«9» از مادر و پدر كي روا دارم كه

برادر را بكشم! او را باور نداشتند و او را رنجه مي داشتند تا موسي- عليه السّلام- دعا كرد. گفت: بار خدايا براءت ساحت من پيدا كن، و دو ركعت نماز كرد و اينكه دعا بكرد و خداي تعالي بفرمود تا فرشتگان«10» سرير بياوردند و در بني اسرائيل بنهادند و بر او ندا كردند كه او«11» هارون است مات حتف انفه و لم يقتله، ----------------------------------- (1). مر: پيش از. (2). مر: بردار. [.....]

(3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). آج، لب، فكنده. (5). وز، تب، آج، لب، مر، لت: بخسبم. (6). وز، آج، لب، مر، لت: بخسب. (7). لت: فرشته ها. (8). مر، لت را. (9). وز: ندارد. (10). لت: فرشته ها، آج، لب، مر آن. (11). وز، تب، آج، لب، مر، لت: اينكه. صفحه : 323 هارون به مرگ خود مرده است و موسي او را نكشت«1». عمرو بن ميمون گفت: موسي و هارون هر دو در تيه مردند و هارون پيش از موسي بمرد و چنان بود كه ايشان هر دو به بعضي غارها رفته بودند. خداي تعالي هارون را جان برداشت«2»، او را دفن كرد و باز آمد. بني اسرائيل گفتند: هارون را چه كردي! گفت: بمرد گفتند: هارون را بكشتي و بازآمدي براي آن كه ما او را دوست داشتيم. و بني اسرائيل هارون را دوست داشتندي و با موسي نساختندي، موسي- عليه السّلام- اينكه شكايت با خداي كرد خداي تعالي گفت: دعا كن تا هارون را زنده كنم تا بگويد كه او را تو نكشتي«3». موسي- عليه السّلام- برخاست«4» و جماعتي را از بني اسرائيل برگرفت و بيامد و به سر

گور هارون آمد و دعا كرد تا خداي تعالي هارون را زنده كرد و گور بشكافت و او برخاست«5» و خاك از سر مي افشاند موسي- عليه السّلام- گفت اي برادر تو را من كشتم«6»! گفت حاشا؟ من بمرگ خود مردم و بيوفتاد«7» و بمرد. فذلك قوله تعالي: لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ آذَوا مُوسي فَبَرَّأَه ُ اللّه ُ مِمّا قالُوا«8»، الاية. امّا وفات موسي- عليه السّلام-، محمّد بن اسحاق گفت: موسي مرگ را كاره بود«9» چون اجلش نزديك رسيد خداي تعالي خواست تا مرگ بر او محبّب«10» كند، يوشع را پيغمبري«11» داد. موسي هر بامداد و شبانگاه كه او را ديدي گفتي: يا يوشع؟ خداي بر تو چه وحي كرد! يوشع گفت چندين سال است تا من در صحبت توام تو را از اينكه معني هرگز نپرسيدم جز تو كه«12» ابتدا كردي. تو از من چرا اينكه سؤال مي كني«13»! عند آن موسي- عليه السّلام حيات را كاره شد، و اينكه قول معتمد نيست. و در صفت مرگ او خلاف كردند: همام بن منبّه روايت كرد از ابو هريره كه ----------------------------------- (1). لت: نكشته است. (2). لت موسي. (3). اساس: نكشتي، با توجه به سياق عبارت از وز تصحيح شد. (5- 4). لب، مر: برخواست. (6). آج، لب، مر: كشته ام. [.....]

(7). لب، لت: بيفتاد. (8). سوره احزاب (33) آيه 69. (9). وز، لت: مي بود. (10). مر: دوست. (11). وز، تب: پيغامبري. (12). كذا در اساس و مت، ديگر نسخه بدلها: كه تو. (13). كذا در اساس، وز، تب، مت، ديگر نسخه بدلها همانا مگر حكم خداي را كارهي! صفحه : 324 رسول- عليه السّلام- گفت چون ملك

الموت به موسي آمد و او را گفت: اجب ربّك ، او مرگ را كاره بود، او را خوش نيامد. حق تعالي وحي كرد به موسي كه: يا موسي؟ دست در پشت گاوي نه«1». چنداني كه در زير«2» تو آيد از موي او من تو را به هر يك موي يك سال زندگاني دهم اگر خواهي و لكن عاقبت مرگ باشد. گفت: بار خدايا نخواهم، قبض روح من كن. و حشويان اصحاب حديث در اينكه خبر آوردند كه چون ملك الموت- عليه السّلام- آمد تا جان موسي بردارد«3»، گفت: اجابت كن خداي را، موسي تپنچه«4» بر روي او زد«5» و يك چشم او كور كرد«6». او«7» از آن جا برگشت و با پيش خداي شد و گفت: بار خدايا؟ مرا بر بنده اي فرستادي كه چون خواستم كه قبض روح او كنم مرا طپانچه«8» زد و«9» كور كرد خداي تعالي چشم او باز داد و گفت برو و او را مخيّر كن تمام الحديث. عجب از قائلان اينكه«10» مقاله كه چگونه بر پيغامبر خداي اينكه سفاهت روا داشتند كه او بر فرشته مقرّب چنين كند و او از نزديك خداي آمده«11»؟ و آنگه ملك الموت را به اينكه ضعف و عجز«12» دانستند كه دفع او و تپنچه او از چشم خود نتوانست كردن. نسأل اللّه العصمة و الصّيانة عن مثل هذه المقالات«13». سدّي روايت كرد از ابو مالك و ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه يك روز موسي- عليه السّلام- و وصي ّ او يوشع به يك جاي مي رفتند در بياباني. بادي بر آمد سياه و سخت، يوشع بترسيد و چنان گمان برد كه

قيامت است. بيامد و در موسي آويخت از ترس و خوف آن باد را«14»، فرشتگان موسي را از ميان پيرهن«15» ببردند و پيرهن«16» در دست ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: گاونه. (2). تب، آج، مر، لت دست. (3). همه نسخه بدلها، بجز مت و. (4). مر: طپنچه. (5). همه نسخه بدلها بجز مت: بر چشم ملك الموت زد. (6). اساس و مت در حاشيه با خط اصلي متن افزوده است: قول الحشويّة: ان ّ موسي لطم ملك الموت علي عينه حتي صار اعور. (7). وز و. [.....]

(8). تب، آج، لب، لت: تپنچه. (9). مر چشم مرا. (10). مر حديث و اينكه. (11). مر باشد. (12). همه نسخه بدلها بجز مت: عجز و ضعف. (13). همه نسخه بدلها بجز مت و تجويز هذه المحالات. (14). آج، لب: ندارد. (16- 15). وز، آج، لت: پرهن. صفحه : 325 يوشع رها كردند. يوشع در ميان«1» قوم آمد و پيرهن موسي به دست گرفته. گفتند: موسي را چه كردي! گفت: او را از ميان پيرهن«2» بر بودند و من نديدم او را دگر. گفتند: پيغمبر خداي را بكشتي و بازآمدي. و خواستند تا او را بكشند. او گفت: مرا سه روز مهلت دهي«3» اگر خداي تعالي براءت ساحت من پيدا كند«4» و الّا من در دست شماام. بر اينكه قرار دادند و قومي را بر او موكّل كردند او خداي تعالي را دعا كرد و تضرّع كرد«5» در اظهار براءت ساحت او. خداي تعالي در خواب به آنان نمود كه او را متّهم مي داشتند به آن معني كه موسي- عليه السّلام- به مرگ خود مرد و ساحت او از

آن بري است [380- ر]

جمله به يك شب در خواب ديدند او را رها كردند و بدانستند كه او بي گناه است. وهب بن منبّه گفت: موسي- عليه السّلام- به بعضي حاجات خود مي رفت جماعتي فريشتگان را ديد كه گوري مي كندند«6». موسي- عليه السّلام به نظاره ايشان بايستاد سخت نكو آمد او را«7» آن گور در او نگريد«8» راحتي ديد و سبزي«9» و نزهتي كه از آن نكوتر نباشد. گفت: يا ملائكة اللّه؟ اينكه گور براي كه مي كنيد«10»! گفتند: براي بنده گرامي بر خداي. موسي- عليه السّلام- گفت همانا آن بنده بس گرامي است بر خداي تعالي كه من گور چنين به اينكه راحت و نزهت و نضارت نديده ام«11». فرشتگان گفتند: يا صفي ّ اللّه؟ خواهي تا اينكه گور تو را باشد! گفت: خواهم. گفتند: فرو شو اينكه جا و بخسپ و روي به رحمت خداي كن و دمي آسان برآر. هم چنان كرد. فرو رفت و بخفت و روي به قبله آورد و دمي برآورد و بآن دم«12» جان بداد. فرشتگان گور بر او راست كردند. بعضي دگر گفتند ملك الموت به نزديك او آمد و گفت: يا نبي ّ اللّه؟ خمر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مت: باميان. (2). لت: اينكه پراهن، آج، لب: ندارد. (3). مر: دهيد. (4). مر: كرد، فبها. (5). لت: نمود. (6). تب: مي كنيدند. [.....]

(7). وز، مر، لت از. (8). آج، لب، مر: در نگريد. (9). تب، مر: سيرتي. (10). وز، آج، مي كني. (11). مر، لت: نديدم. (12). وز، تب، لت: با آن دم، آج، لب، مر: با اندام. صفحه : 326

خورده اي! گفت: نه. گفت: دم بنماي«1». او دم بزد جانش به آن دم بر آمد. و در روايتي ديگر ملك الموت آمد و او را سيبي آورد از بهشت. او بستد و ببوييد و جان بداد. و در خبر است كه به آساني جان كندن او يوشع بن نون او را در خواب ديد، گفت: يا نبي ّ اللّه سكرت موت «2» [چگونه]«3» يافتي! گفت: چون گوسپندي كه او را زنده پوست بكنند. و در تواريخ آوردند كه عمر موسي صد و بيست سال بود. بيست سال در ملك افريدون«4» و صد سال در ملك منوچهر. چون مدّت چهل سال تيه بسر آمد و خداي تعالي موسي را با جوار رحمت خود برد، يوشع را پيغامبري داد و به بني اسرائيل فرستاد و او را فرمود تا به جهاد آن جبّاران رود. او بني اسرائيل را خبر داد او را باور داشتند و متابعت كردند و بيامدند با او و روي به شهر اريحا نهادند كه زمين مقدّسه است و تابوت سكينه بايشان«5» بود و ايشان شهر«6» حصار كردند و يوشع شش ماه بر در شهر آن را«7» حصار داد. چون«8» ماه هفتم در آمد يوشع بفرمود تا لشكر تعبيه كردند و سروها«9» داشتند به جاي بوق. بفرمود تا به يك بار بدميدند و لشكر آواز نعره بلند كردند. ديوار شهرشان بيوفتاد و بني اسرائيل در شهر«10» شدند و با جبّاران قتال كردند و ايشان را منهزم و مقهور بكردند و بكشتند. در خبر مي آيد كه چند مرد از بني اسرائيل بر يك مرد جمع شدندي تا سر او از تن جدا كنند. به چند

ساعت از روز توانستندي كردن از عظم خلق ايشان. و اينكه كارزار روز آدينه بود نماز شام تنگ برسيد و آفتاب فرو خواست شدن به يك روايت و به يك روايت فرو شد. يوشع نگاه كرد بعضي از ايشان مانده بودند و انديشه كرد كه اگر«11» شب در آيد كشتن ايشان فوت شود. خداي را دعا كرد و گفت: اللّهم اردد ----------------------------------- (1). لب: نماي. (2). همه نسخه بدلها بجز مت و مر: مرگ. (3). اساس و مت: ندارد، از وز آورده شد به قرينه جمله. (4). مر: فريدون. (5). آج، مر، لت: با ايشان. (6). مر را. (7). تب: بر در شهر ايشان را، آج، لب، مر، لت: بر در شهريان را. (8). تب، آج، لب در. [.....]

(9). اساس و مت: سرورها، با توجه به وز تصحيح شد، آج: سرناها. (10). مر: به شهر. (11). لت: چون. صفحه : 327 الله الشّمس علي ّ،} بار خدايا آفتاب بازآر براي من. چون آفتاب بازآمد گفت: يا شمس انّك في طاعة اللّه و انا في طاعته فقفي لي، اي آفتاب تو در طاعت خدايي و من در طاعت خداام توقّف كن براي من تا اينكه دشمنان خداي را دمار برآريم. آفتاب باز آمد در جاي خود بايستاد هيچ سير نكرد تا يك ساعت برفت و بني اسرائيل و يوشع آن بقيّه كافران را بكشتند، آنگه آفتاب فرو شد. و اتّفاق است كه آفتاب براي كسي باز نيامد جز«1» سليمان وصي ّ داود- عليه السّلام- [و براي يوشع بن نون وصي ّ موسي- عليه السّلام]«2» و براي امير المؤمنين وصي ّ سيّد المرسلين- صلّي اللّه عليه و- عليه السّلام- و

اهل اخبار و احاديث از همه طوايف بر اينكه متّفق اند. و در اخبار ابو بكر مردويه حافظ و اخبار ابو العبّاس ناطقي و اخبار ابو اسحاق ابراهيم ثعلبي صاحب التّفسير آمده است باسانيد درست از طرق مختلف و از عبد اللّه عبّاس- رحمة اللّه عليهما- به چند طرق آوردند كه: لم تردّ الشّمس الّا لسليمان وصي ّ داود و ليوشع وصي ّ موسي و لعلي ّ بن ابي طالب وصي ّ محمّد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. و كتابي كرده است ابو الحسن محمّد بن احمد بن علي ّ بن الحسن بن شاذان در اينكه معني نام آن كتاب بيان ردّ الشّمس علي امير المؤمنين- عليه السّلام- در آن جا بيارد«3» كه اند بارها«4» آفتاب براي امير المؤمنين علي- عليه السّلام- باز آمد. امّا آنچه مشهور است در اخبار و طوائف روايت كرده اند آن است كه دوبار آفتاب باز آمد براي او: يك بار در حيات رسول- عليه السّلام، و يك بار از پس وفات او. امّا در حيات او، ام ّ سلمه روايت كند و اسماء بنت عميس و جابر عبد اللّه انصاري و ابو سعيد الخدري ّ و أبو ذرّ الغفاري ّ و عبد اللّه بن عبّاس و جماعتي بسيار از صحابه«5» رسول- صلوات اللّه عليه و رضي عنهم- و احاديث ايشان متداخل است كه يك روز رسول- عليه السّلام- امير المؤمنين علي را به مهمّي فرستاده بود او به آن مهم ّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مت براي. (2). اساس، وز و مت: ندارد از تب افزوده شد. (3). مر: بياورد. (4). آج، لب، مر: اندر بارها. (5). تب: اصحاب. صفحه : 328 رفته بود. رسول- عليه

السّلام- نماز ديگر بكرد«1». چون امير المؤمنين- عليه السّلام- باز آمد و با رسول- عليه السّلام- مي گفت آنچه در آن كار رفته بود، فغشّاه الوحي، وحي به پيغامبر فرود آمد. رسول- عليه السّلام- تكيه بر امير المؤمنين كرد و سر بر ران او«2» نهاد. مدّت دراز شد و آفتاب نزديك شد [380- پ]

به غروب. امير المؤمنين- عليه السّلام- نماز«3» نشسته به اشارت بكرد و آفتاب فرو شد«4». چون رسول- عليه السّلام- از غشيت وحي در آمد«5» روي علي متغيّر ديد. گفت: يا علي چه رسيد تو را! گفت: خير، يا رسول اللّه، جز كه نماز ديگر نكرده بودم و چون تو را وحي آمد و سر تو بر كنار من بود نخواستم كه تو را بر زمين افگنم«6». به اشارت نماز كردم«7» و دلم خوش نيست. رسول- عليه السّلام- گفت: دل تنگ مكن كه من دعا كنم تا خداي تعالي آفتاب«8» باز آرد و تو نماز بوقت با شرايط و اركان بگزاري«9». آنگه دست برداشت و گفت: بار خدايا؟ تو داني كه علي در طاعت تو بود و در طاعت رسول تو، اللّهم ردّ عليه الشّمس حتّي يصلّي، بار خدايا آفتاب باز آر تا علي بوقت خود نماز به شرائط خود بيارد«10». راوي خبر گويد كه به آن خدايي كه محمّد را بحق به خلقان فرستاد كه ما آفتاب ديديم كه باز آمد و او را آوازي بود چون آواز دستره كه در«11» چوب افتد و روشنايي آن ديديم بر در و ديوار تافته تا امير المؤمنين علي نماز كرد«12». چون او سلام باز داد آفتاب فرو افتاد نه چنان

كه بعادت رفتي بل به يك ساعت فرو شد. و امّا از پس وفات رسول آنچه مشهور است از آن، آن است كه به بابل آفتاب باز آمد براي او، چنان كه ابو المقدام روايت كرد از جويرية بن مسهر«13» كه با امير المؤمنين علي بوديم به زمين بابل. وقت نماز ديگر در آمد، ما را گفت: شما نماز بكنيد«14» كه اينكه زميني است معذّب كه خداي تعالي بر اينكه«15» زمين قومي را عذاب كرده است و هيچ ----------------------------------- (1). لت: بگزارد. (2). آج، لب، مر: زانوي او. (3). مر را. (4). لت: فرو رفت. (5). مر: باز آمد. (6). لت: سر تو را بر زمين نهم. [.....]

(7). لت: نماز ديگر بكردم. (8). مر را. (9). وز، تب، آج، لب، مر: بگذاري. (10). آج، لب: تا علي بوقت خود بيارد. (11). مر او. (12). وز، تب، آج، لب، مر: بكرد، لت: بگزارد. (13). تب: ممهر. (14). آج، لب: بكني. (15). مر: در اينكه. صفحه : 329 [پيغمبري را و وصي ّ]«1» پيغمبر را نشايد كه اينكه جا نماز كند. جويريه گفت من انديشه كردم كه اينكه چه حديث باشد و گفتم من نماز خود در گردن او كنم و نماز نكنم الّا آن كه او نماز كند. و مي رفتم تا آفتاب فرو شد و من متعجّب و متحيّر مي رفتم«2» تا او فرود آمد و وضوء نماز باز كرد«3» و دست برداشت و دعايي كرد، او دعا تمام ناكرده بود كه آفتاب باز آمد به جاي آن كه به وقت نماز ديگر بودي، و او مرا گفت بيا نماز بكن«4» او نماز بكرد و من با

او نماز بكردم«5». چون از نماز فارغ شد آفتاب فرو شد«6». آنگه روي با من كرد گفت: يا جويرية؟ لعب الشّيطان بك، شيطان به تو«7» بازي كرد. گفتم: آري يا امير المؤمنين. گفت: خداي را به نام بزرگترين بخواندم تا آفتاب باز آورد تا«8» من نماز بوقت بكردم. من گفتم: اشهد انّك وصي ّ محمّد حقّا. آنگه مرا گفت: اينكه جا ناووسي هست از نواويس يعني مروزنه«9» گبركان كه سرها از آن جماعتي به آن جا نقل كرده اند از زمين برهوت. و آن آن جماعتند كه خداي تعالي گفت: وَ كان َ فِي المَدِينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ وَ لا يُصلِحُون َ«10»، و در پيش شما حفره اي از حفره هاي دوزخ هست كه در آن جا جماعتي هستند در جمله ايشان پنج زن از زنان پيغامبران مقدّم: زن نوح و زن لوط و زن موسي بن عمران- كه بر وصي ّ او يوشع بن نون خروج كرد و زن يونس كه بر شمعون وصي ّ عيسي خروج كرد و زن ايّوب كه قوم ايّوب را حمل كرد بر زني ديگر از آن او. تا رجم كردند او را بناحق في حديث طويل. و در اينكه معني شعرا در عهد رسول- عليه السّلام- و پس از رسول شعرها گفتند و اينكه معني به نظم آوردند. از آن جمله حسّان بن ثابت بود. جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد كه رسول- عليه السّلام به منا«11» ايستاده بود با جماعت صحابه و علي از پيش او ايستاده بود. روي به قوم كرد و گفت: 12» معاشر النّاس هذا علي ّ بن ابي طالب سيّد العرب و الوصي ّ الاكبر و الاملح« الاظهر

قاتل ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). لت: بروم. (3). مر: و نماز كرد. (4). لت: بگزار. (5). لت: بگزاردم. [.....]

(6). لت: فرو رفت. (7). مر: با تو. (8). آج، لب: و. (9). تب: مروزينه. (10). سوره نمل (27) آيه 48. (11). مر: مني. (12). تب، آج، لت: الاملج. صفحه : 330 الله المارقين و هو منّي بمنزلة هرون من موسي الّا انّه لا نبي ّ بعدي يحبّه اللّه و رسوله و يحب ّ اللّه و رسوله لا يقبل اللّه التّوبة من تائب الّا بحبّه.} آنگه گفت يا حسّان برخيز و در اينكه معني چيزي بگو. حسّان بر پاي خاست«1» و گفت«2»: لا تقبل«3» التّوبة من تائب الّا بحب ّ بن ابي طالب اخي رسول اللّه بل صهره و الصّهر لا يعدل بالصّاحب«4» يا قوم من مثل علي ّ و قد ردّت له الشّمس من المغرب ردّت عليه الشّمس من شرقها حتّي كأن ّ الشّمس لم تغرب مردم برخاستند«5» و جامه خود در جامه علي مي ماليدند. و ابو عبد اللّه المفجع«6» گويد در قصيده«7»: ردّت الشّمس بعد ما حازها الغرب فالقي وقت الصّلوة جليّا و علي ّ اذ«8» نال رأس رسول اللّه من حجره و سادا و«9» طيّا اذ يخال النّبي ّ لمّا اتاه الوحي مغمي ّ عليه او مغشيّا فتراخت عنه الصّلوة و لم يوقظه اذ كان سخطه مخشيّا فدعا ربّه فانجزه الميعاد من كان وعده مأتيّا قال هذا اخي بحاجة ربّي لم يزل شطر يومه معنيّا فاردد الشّمس كي يصلّي في الوقت فعاد العشاء بعد مضيّا و قال علي ّ بن احمد بن متّويه«10» المقري في القصيده: و غدير خم ّ ليس ينكر فضله الّا

زنيم فاجر كفّار من ذا«11» عليه الشّمس بعد مغيبها ردّت ببابل نبّئي«12» يا حار [183- ر]

و عليه قد ردّت لنوم المصطفي يوما و في هذا جرت«13» اخبار ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، خواست. (2). تب شعر. (3). تب، آج، لب: لا يقبل، مر، لت: لا يقبل اللّه. (4). لب، لت: الصّاحب. (5). لب، مر: برخواستند. (6). مر: الملجع. (7). آج، لب كه، تب شعر. [.....]

(8). اساس، تب، مت: اذا، با توجه به وز تصحيح شد. (9). آج، لب: شاء او. (10). اساس و مت: حتويه، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مر: ردّ. (12). لب: بيّني، مر: ننسي. (13). وز: اجرت. صفحه : 331 حاز الفضائل و المناقب كلّها ما ان يحيط بمدحه اشعار«1» و يروي الاكثار. و سيّد«2» حميري گويد در قصيده مذهّبه اش اينكه معني: ردّت عليه الشّمس لمّا فاته وقت الصّلوة و قد دنت للمغرب حتّي تبلّج نورها في وقتها للعصر ثم ّ هوت هوّي الكوكب«3» و عليه قد ردّت ببابل مرّة اخري و ما ردّت لخلق معرب الّا ليوشع اوله من بعده و لردّها تأويل امر معجب و قدامة السّعدي ّ گويد و او از جمله اصحابان«4» امير المؤمنين بود كه به زمين بابل حاضر بود چون به دعاي او خداي تعالي آفتاب باز آورد فقال في ذلك«5»: ردّ الوصي ّ لنا الشّمس الّتي غربت حتّي قضينا صلاة العصر في مهل لا انسه«6» حين يدعوها فتتبعه«7» طوعا بتلبية هاها علي عجل فتلك آيته فينا و حجّته فهل له في«8» جميع النّاس من مثل اقسمت لا ابتغي يوما به بدلا و هل يكون لنور اللّه من بدل

حسبي«9» ابو حسن مولي ادين به و من به دان رسل«10» اللّه في الاول و للصّاحب اسماعيل بن عبّاد رحمه اللّه من قصيدة«11»: كان النبي ّ مدينة العلم الّذي حوت الكمال و كنت افضل باب ردّت عليك الشّمس و هي فضيلة ظهرت فلم تستر بكف ّ نقاب لم أحك الّا ما روته نواصب عادتك و هي مباحة الاسباب و قال ابو الحسن علي ّ بن حمّاد بن عبيد البصري ّ رحمه اللّه: و ردّت لك الشّمس في بابل فساميت يوشع لمّا سما و يعقوب ما كان أسباطه كنجليك سبطي نبي ّ الهدي محمّد بن عيسي روايت كرد از يونس بن عبد اللّه«12» كه او گفت سالي به حج ّ ----------------------------------- (1). لت: بمدحة الاشعار. (2). آج، لب: سيّدي. (3). آج، لب، مر: الكواكب. (4). آج، لب، مر، لت: اصحاب. (11- 5). تب شعر. (6). تب: لا انه، مر: لا ان. (7). وز: فتشبعه. (8). تب: من. [.....]

(9). مر: حتي. (10). آج، لب، مر: رسول. (12). لت: يونس بن عبيد اللّه. صفحه : 332 مي رفتم در بعضي منازل كنيزكي حبشي را ديدم نابينا دستها برداشته و مي گفت يا رادّ الشّمس علي امير المؤمنين علي ّ بن ابي طالب ردّ علي ّ بصري اي خداي كه آفتاب بر امير المؤمنين علي باز آوردي چشمهاي«1» من با من دهي من نزديك او شدم و گفتم اي كنيزك علي را دوست داري گفت آري و حق ّ فاطمه دو دينار زر«2» بگرفتم و او را دادم و گفتم صرف كن در بعضي حوايج خود از من نپذيرفت و گفت حاجت نيست مرا به اينكه. گفت به حج رفتم چون باز آمدم به آن منزل فرود

آمديم من كنيزك را ديدم چشمها درست شده و حاجيان را آب مي داد گفتم يا جاريه دوستي امير المؤمنين با تو چه كرد گفت هفت شب آن دعا مي كردم و بر خداي سوگند مي دادم بحق ّ امير المؤمنين چون شب هفتم بود هاتفي مرا آواز داد و گفت اي كنيزك علي را دوست داري از دلي«3» صافي گفتم إي و اللّه مرا گفت دستها بر چشمها نه من هم چنان كردم او دست برداشت و گفت بار خدايا اگر داني كه اينكه كنيزك راست گويد«4» و علي را دوست دارد از نيّتي صادق چشمها با او ده«5» خداي تعالي دعاي او اجابت كرد و چشم با من داد. من بر او«6» سوگند دادم كه به خداي كه مرا بگوي تا«7» تو كيستي گفت من خضرم و از جمله مواليان عليّم و از جمله موكّلانم بر شيعه او. و اخبار درين باب از طريق خواص«8» و عام«9» نه چندان است كه آن را حدّي هست«10» و درين جاي بيش ازين احتمال نكند«11». رجعنا الي حديث يوشع بن نون چون يوشع بن نون آن جبّاران را بكشت و زمين ازيشان پاك كرد كس فرستاد به پادشاه«12» ارمانيان«13» و آن پنج پادشاه بودند همه به طاعت پيش«14» او آمدند و يك روايت آن است كه ايشان مجتمع شدند و بخصومت يوشع بيرون آمدند، يوشع عليه السّلام لشكر بني اسرائيل را به قتال ايشان فرستاد و ----------------------------------- (1). مر: چشم. (2). لت را. (3). مر، لت: دل. (4). آج، لب، مر، لت: مي گويد. (5). مر: بازده. (6). لت: او را. (7). لت: كه. (8). مر: خاص. (9). وز، تب،

آج، لب، لت: عوام. (10). مر: باشد. (11). مر: نبود. [.....]

(12). لت: پادشه. (13). لت: ازمانيان. (14). لت: نزد. صفحه : 333 ايشان را بكشت و بعضي را كه با شعب كوهي پيختند«1» خداي تعالي تگرگي با سنگها آميخته بر ايشان فرستاد و ايشان را هلاك كرد و آن پنج پادشاه گرفتار شدند يوشع بفرمود تا ايشان را بياويختند و در شهر شامها«2» كس فرستاد و ملوك ايشان را دعوت كرد هر كه بطاعت آمد و ايمان آورد او را رها كرد و آن كس كه طاعت نداشت بگرفت او را و بكشت تا سي و يك پادشاه را بكشت و زمين شام مستخلص شد او را و مالهاي ايشان و غنايم جمع كرد و غنايم پيش ازين پيغامبران را حلال نبود پيغامبر ما را حلال كردند عادت چنان بود كه بنهادندي به جاي صدقه و قربان آنچه از آن مقبول بودي آتشي بيامدي و آن را بسوختي و آنچه مقبول نبودي بر جاي بماندي. يوشع بفرمود تا آن مالها و غنايم بياوردند و به قربانگاه بنهادند هيچ آتش تعرّض او«3» نكرد يوشع گفت درين غنيمت خيانت كرده اند و بسيار بگفت كه آنچه برگرفته«4» با«5» جاي آري«6» خاين مقرّ نيامد تا او آن جماعتي را كه متّهم بودند پيش خواند و دست يك يك بدست مي گرفت چون به آن مرد رسيد كه خيانت كرده بود [دستش در دست او گرفت و چندان كه خواست تا دست برهاند نتوانست يوشع او را گفت بيار آنچه خيانت كرده اي]«7» باز آور او برفت سر گاوي از زر پيراسته مكلّل به ياقوت و جواهر بياورد و در ميان

غنايم و قربان بنهاد. يوشع بفرمود تا آن مرد را ببستند و با آن غنايم بنهادند آتشي از آسمان بيامد و همه را بسوخت و مرد را نيز بسوخت. و يوشع عليه السّلام از پس موسي [381- پ]

بيست و هفت سال تدبير كار بني اسرائيل كرد و آنگاه وفات آمد او را و دفن كردند او را به كوه افرائيم و عمر او صد و بيست و شش سال بود. و اللّه ولي ّ التّوفيق. ----------------------------------- (1). لت: پيچيدند. (2). كذا در اساس، مت، وز، تب، آج، لب، مر، لت: شهرها شام، شعراني (ج 4/ 172) شهرهاي شام. (3). تب، آج، لب، مر، لت: آن. (4). تب، مر، لت: بر گرفته ايد، آج: برگرفته. (5). مر: به. (6). تب، مر، لت: آريد. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 334 قوله عزّ و علا:

[سوره المائدة (5): آيات 27 تا 37]

[اشاره]

وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ ابنَي آدَم َ بِالحَق ِّ إِذ قَرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّل َ مِن أَحَدِهِما وَ لَم يُتَقَبَّل مِن َ الآخَرِ قال َ لَأَقتُلَنَّك َ قال َ إِنَّما يَتَقَبَّل ُ اللّه ُ مِن َ المُتَّقِين َ (27) لَئِن بَسَطت َ إِلَي َّ يَدَك َ لِتَقتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِي َ إِلَيك َ لِأَقتُلَك َ إِنِّي أَخاف ُ اللّه َ رَب َّ العالَمِين َ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثمِي وَ إِثمِك َ فَتَكُون َ مِن أَصحاب ِ النّارِ وَ ذلِك َ جَزاءُ الظّالِمِين َ (29) فَطَوَّعَت لَه ُ نَفسُه ُ قَتل َ أَخِيه ِ فَقَتَلَه ُ فَأَصبَح َ مِن َ الخاسِرِين َ (30) فَبَعَث َ اللّه ُ غُراباً يَبحَث ُ فِي الأَرض ِ لِيُرِيَه ُ كَيف َ يُوارِي سَوأَةَ أَخِيه ِ قال َ يا وَيلَتي أَ عَجَزت ُ أَن أَكُون َ مِثل َ هذَا الغُراب ِ فَأُوارِي َ سَوأَةَ أَخِي فَأَصبَح َ مِن َ النّادِمِين َ (31) مِن أَجل ِ ذلِك َ كَتَبنا عَلي بَنِي إِسرائِيل َ أَنَّه ُ مَن قَتَل َ نَفساً بِغَيرِ نَفس ٍ أَو فَسادٍ فِي الأَرض ِ فَكَأَنَّما قَتَل َ النّاس َ جَمِيعاً وَ

مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاس َ جَمِيعاً وَ لَقَد جاءَتهُم رُسُلُنا بِالبَيِّنات ِ ثُم َّ إِن َّ كَثِيراً مِنهُم بَعدَ ذلِك َ فِي الأَرض ِ لَمُسرِفُون َ (32) إِنَّما جَزاءُ الَّذِين َ يُحارِبُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ يَسعَون َ فِي الأَرض ِ فَساداً أَن يُقَتَّلُوا أَو يُصَلَّبُوا أَو تُقَطَّع َ أَيدِيهِم وَ أَرجُلُهُم مِن خِلاف ٍ أَو يُنفَوا مِن َ الأَرض ِ ذلِك َ لَهُم خِزي ٌ فِي الدُّنيا وَ لَهُم فِي الآخِرَةِ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (33) إِلاَّ الَّذِين َ تابُوا مِن قَبل ِ أَن تَقدِرُوا عَلَيهِم فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (34) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ وَ ابتَغُوا إِلَيه ِ الوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِه ِ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (35) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو أَن َّ لَهُم ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً وَ مِثلَه ُ مَعَه ُ لِيَفتَدُوا بِه ِ مِن عَذاب ِ يَوم ِ القِيامَةِ ما تُقُبِّل َ مِنهُم وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (36) يُرِيدُون َ أَن يَخرُجُوا مِن َ النّارِ وَ ما هُم بِخارِجِين َ مِنها وَ لَهُم عَذاب ٌ مُقِيم ٌ (37)

[ترجمه]

بر خوان بر ايشان خبر پسر«1» آدم بدرستي چون قربان كردند كردني بپذيرفتند«2» از يكي ازيشان و نپذيرفتند از ديگري، گفت بكشم تو را، گفت نپذيرد خدا، مگر از پرهيزكاران. اگر بگستري به من دست«3» تا بكشي مرا نيستم من گسترنده«4» دستم«5» به تو تا تو را بكشم كه من مي ترسم از خداي پروردگار جهانيان. من مي خواهم كه باز گردي تو به گناه من، و به گناه تو، تا باشي از اهل دوزخ و آن پاداش«6» ستمكاران بود. بياراست او را نفس«7» او كشتن برادرش بكشت او را در روز آمد از زيان كاران. بفرستاد خداي كلاغي تا بكند«8» در زمين تا باز نمايد او را كه چگونه باز پوشد عورت برادرش، گفت اي واي من عاجز بودم كه باشم مانند

اينكه كلاغ تا باز پوشم عورت برادرم و در روز آمد از پشيمانان. ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، لت: پسران. (2). آج، لب: پذيرفته شد. (3). تب: دست خود، لت: دستت. (4). لت: گستريده. [.....]

(5). تب: دست خود. (6). وز، لت: پاداشت. (7). آج، لب: نفس امّاره. (8). آج، لب: حفر مي كرد. صفحه : 335 براي آن نوشتيم بر فرزندان يعقوب كه هر كه او بكشد نفسي را«1» بي نفسي يا تباهي كند در زمين چنان باشد بكشت«2» مردمان را همه و هر كه زنده كرد آن پنداري كه زنده كرد مردمان را همه و آمدند«3» به ايشان پيغمبران ما به حجّتها پس بسياري از ايشان پس از آن در زمين اسراف كننده اند. پاداش«4» آنان كه محاربه كنند با خدا و پيغامبرش و بشتابند در زمين به تباهي«5» كه بكشند ايشان را يا بردار كنند يا ببرند دستهايشان و پايهاشان از خلاف يا برانند ايشان را از زمين آن ايشان را نكالي«6» باشد در دنيا و ايشان را در آخرت عذابي بزرگ. مگر آنان را كه توبه كنند پيش از آن كه توانا شويد بر ايشان بداني كه خداي آمرزنده و بخشاينده است. اي آنان كه بگرويده«7» بترسيد از خداي و طلب كنيد به او شفاعت و جهاد كنيد در راه او تا همانا ظفر يابيد. آنان كه كافر شدند اگر باشد ايشان را آنچه در زمينهاست همه و مانند آن به آن تا فدا كنند به آن از عذاب روز قيامت نپذيرند از ايشان و ايشان را عذابي بود دردناك. خواهند كه بيرون آيند از دوزخ

و نباشند ايشان بيرون آينده از آن جا و ايشان را باشد ----------------------------------- (1). لت و. (2). تب: بكشته بود، آج، لب، بكشد تني را. (3). تب، آج، لب، لت: آمد. (4). وز، تب، لت: پاداشت. (5). وز، لت: به تباهي آن است، تب: تباهي را آن است، آج، لب: به قطع طريق آن است كه. (6). وز: سگالي. (7). تب، لت: بگرويده ايد، آج، لب: ايمان آورديد. صفحه : 336 عذابي ايستاده. قوله: وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ ابنَي آدَم َ بِالحَق ِّ- الآية، وجه اتّصال«1» آيت به آيت متقدّم آن است كه چون خداي تعالي حديث بني اسرائيل كرد«2» وصف كرد ايشان را به نقض عهد، عقيب«3» آن ذكر فرزندان آدم كرد كه او در حق ّ برادر نقض عهد كرد و بي حرمتي پيش گرفت و او را بكشت آنگه رسول را«4» فرمود تا بر قوم خواند خبر فرزندان آدم«5» و اينكه بر سبيل تسلّي رسول بود- عليه السّلام- و توبيخ جهودان. و تلاوت خواندن باشد و اصل آن از تتبّع بود«6» براي آن كه خواننده تتبّع حروف كند و نبأ خبر باشد و جمعه انباء و انبأته كذا و بكذا و نبأته به. إِذ قَرَّبا قُرباناً، گفته اند قربان مصدر قرب باشد و فعّل را هفت گونه مصدر بود تفعيلا و تفعالا و تفعلة و فعلانا و فعالا و فعّالا و فعالا. امّا تفعيل اكثر مستمرّ او باشد كالتضريب و التّصريف و التّعنيف، و امّا تفعال كالتّذكار و التّكرار، و امّا تفعلة كالتّذكرة و التّبصرة، و امّا فعلان كالسّبحان و القربان«7»، و امّا فعّال نحو قوله: وَ سَرِّحُوهُن َّ سَراحاً جَمِيلًا«8» و امّا فعّال نحو قوله: وَ كَذَّبُوا

بِآياتِنا كِذّاباً«9» و امّا فعال نحو كذابا في قراءة من خفّف. فَتُقُبِّل َ مِن أَحَدِهِما، تقبّل تفعّل باشد از قبول و در اينكه بنا او تكلّفي باشد از روي معني و پسران آدم يكي هابيل بود و در او سه لغت است هابيل و هابيل و هابن، و پسر ديگر قابيل بود و در او پنج لغت است قابيل و قابين و قابل و قابن و قبن. و سبب قربان ايشان آن بود كه اهل سير و تواريخ و علم به اخبار انبيا گفتند چون خداي تعالي حوّا را براي آدم بيافريد«10» چنان تقدير فرمود كه هر نوبت ولادت او دو فرزند آوردي به يك شكم يكي نرينه و يكي مادينه پس حق تعالي در شرع او ----------------------------------- (1). مر اينكه. (2). تب، آج، لب، مر، لت و. (3). آج، لب: عقب. [.....]

(4). آج، لب: او. (5). مر را. (6). آج، لب، مر: باشد. (7). مر: و الغفران. (8). سوره احزاب (33) آيه 49. (9). سوره نبأ (78) آيه 28. (10). مر: آفريد. صفحه : 337 چنان نهاد كه آن دختر را كه از اينكه بطن بودي به آن پسر دادندي كه از آن بطن بودي و اختلاف بطون به جاري مجري اختلاف نسب كرد و آدم- عليه السّلام- چهل بطن زاد«1» از حوّا«2»، هر بطني در توام مگر شيث كه مادر او را تنها زاد«3» و گفتند اوّل فرزند كه آدم را آمد قابيل بود«4» و توأم«5» او اقليما بود و آخرشان عبد المغيث بود و توأم او كه خواهر او بود از بطن، امة المغيث بود پس خداي تعالي بر نسل آدم بركت

كرد تا عبد اللّه عبّاس گويد كه آدم- عليه السّلام- از دنيا بنه شد«6» تا فرزندان و فرزندزادگان او به چهل هزار نرسيدند«7». و علما در مولود«8» قابيل و هابيل خلاف كردند بعضي گفتند قابيل را و توام«9» او را كه با او هم شكم بود و نام او اقليما بود او را پس از آن زاد كه صد سال بود تا در زمين بود پس از آن هابيل را زاد و هم شكم او را. محمّد بن اسحاق گفت عن بعض اهل العلم كه قابيل را در بهشت زاد و حوّا از ولادت او رنجي و دردي و خوني نديد«10» براي راحت بهشت و هابيل را در زمين زاد«11» با درد و رنج و خون نفاس«12». و خداي تعالي آدم را فرمود كه اينكه فرزندان را به يكديگر ده هر يكي«13» از ايشان بر آن دگر حلال است الّا آن كه او را هم شكم باشد و هم شكم هابيل لبوذ«14» بود و او از خواهر قابيل به جمال كمتر بود و خواهر قابيل به جمال تر«15» بود از او، خداي تعالي فرمود كه خواهر قابيل را به هابيل ده و خواهر هابيل را به قابيل ده قابيل گفت من ----------------------------------- (1). تب، آج، لب، مر، لت: بزاد. (2). لت و. (3). اساس، مت: تنهاد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). لت: آمد. (5). آج، لب، مر: دويم. (6). لب: بنشد، لت: به نشد. (7). آج، لب: برسيدند، مر: رسيدند. [.....]

(8). لت: مولد. (9). لب، مر: دويم. (10). اساس، مت: بديد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح

شد. (11). آج، لب: بزاد. (12). اساس، مت: خون و نفاس، با توجه به وز و فحواي كلام تصحيح شد. (13). مر كه. (14). تب، لت: ابودا، مر: يهودا، وز، تب، آج، لب، مر، لت نام. (15). آج: بهتر، لت: بهترتر. صفحه : 338 راضي نباشم به اينكه، چه«1» خواهر من نيكوست«2» و خواهر او زشت است آدم گفت خداي چنين فرمايد و حكم چنين كرده است گفت من رضا ندهم به اينكه حكم و اينكه«3» نه خداي كرده است و تو براي دل هابيل مي گويي و اينكه خير«4» با وي مي خواهي، او گفت خلاف اينكه است آدم گفت تو را اگر قول من باور نيست برويد«5» و هر يكي از شما قرباني كنيد«6» قربان«7» هر كس كه پذيرفته«8» شود و آتش آن را ببرد مراد او حاصل بود و اقليما او را باشد. معوية بن عمار روايت كرد از صادق- عليه السّلام- كه او گفت: چون او را پرسيدند از اينكه حديث، گفت خلاف آن است كه روايت مي كنند و خداي تعالي آدم را نفرمود كه خواهر را به برادر ده و اگر اينكه روا بودي در شرع ما نيز روا بودي و لكن خداي تعالي چون آدم را و حوّا را به زمين فرستاد و جمع كرد ميان ايشان، حوّا دختري بزاد عناق نام كرد او را و در زمين بغي كرد و اوّل كسي كه بغي كرد در زمين بناحق او بود. خداي تعالي چيزي«9» بر او مسلّط كرد كه او را بكشت بر اثر او قابيل را بزاد و از پس او هابيل را. چون قابيل بالغ شد خداي تعالي براي

او زني جنّي فرستاد از فرزندان جن نام او حمانه«10» در صورت انسي و خداي تعالي وحي كرد به آدم كه او را به قابيل ده، آدم او را به قابيل داد چون هابيل بالغ شد خداي تعالي از بهشت حوري فرستاد«11» بر صورت انسي [382- پ]

نام او نزله و وحي كرد به آدم كه او را به هابيل ده، آدم او را به هابيل داد قابيل چون او را ديد گفت يا پدر نه من برادر مهترم و به اينكه كرامت من اوليترم از برادر كهين! آدم گفت اينكه كار نه به رأي خود كردم به فرمان خداي كردم گفت لا بل به هواي خود كردي و او را به محبّت بر من اختيار كردي آدم (ع) گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، مر و. (2). آج، لب: نكوست. (3). مر، آج، لب، لت حكم. (4). اساس: خبر، با توجه به وز تصحيح شد. (5). وز، آج، لب: بروي/ برويد. (6). وز، آج، لب: كني/ كنيد. [.....]

(7). آج، لب، مر: قرباني. (8). آج، لب: پذيرفته، مر: پزيرفته. (9). اساس: خبري، وز: خبري، با توجّه به تب تصحيح شد. (10). تب، آج، لب، مر، لت: جمانه. (11). مر: بفرستاد. صفحه : 339 خلاف آن است كه تو گمان بردي. و اگر خواهي تا بداني كه اينكه فضل خداي نهاد او را«1»، بر وي«2» و هر يكي قرباني كنيد قربان آن كس كه مقبول باشد فضل او روا بود و علامت قبول قربان در آن عهد آن بودي كه آتشي سفيد«3» بيامدي از آسمان و آن«4» را بخوردي و چون مقبول نبودي بر

جاي بماندي و سباع و هوام ّ و طيور بخوردندي برفتند تا قربان كنند و قابيل صاحب زرع بود بيامد و دسته اي گندم بياورد چيزي كه از آن بتر«5» نبود و در دل گرفت كه اگر قربان من قبول باشد و اگر نباشد من آن«6» كنم كه من خواهم و امّا هابيل صاحب گوسپند«7» بود بيامد و گوسپندي از ميان گوسپندان بگزيد كه از آن بهتر نبود و در دل گرفت كه اگر قربان او قبول كنند و اگر نكنند او آن كند كه رضاي خداي باشد. اسمعيل بن رافع گويد در خبر چنين آمد كه هابيل را برّه اي بود بغايت حسن آن را دوست داشتي و از دوستي كه آن را داشت رها نكردي كه به پاي خود رود جز كه او را بر دوش گرفته بودي«8» به گله رفت تا گوسپند قربان آرد آن برّه پيش آمد با خويشتن«9» انديشه كرد و گفت اگر چه من اينكه برّه را بغايت دوست دارم و لكن ضايع نخواهد شدن همه را رها كرد«10» و آن را برگرفت براي رضاي خداي و بياورد و بنهاد به قربانگاه و قابيل آن دسته گندم بد، من اردء الطّعام«11» بياورد و بر آن بنهاد حق تعالي از آن جا كه صدق هابيل و نفاق قابيل«12» شناخت قربان هابيل قبول كرد و قربان قابيل رد كرد آتش بيامد و آن برّه را بسوخت«13» و گندم قابيل رها كرد چون قابيل آن بديد حقد و حسد زياده كرد. ----------------------------------- (1). مر بر تو. (2). تب، مر، لت: برويد. (3). وز، تب، لت: سپيد. (4). مر: او را. (5). اساس، وز، مت: نيز،

با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مر: همان. (7). آج، لب، مر: گوسفند. (8). تب، آج، لب، مر، لت چون. (9). مر، لت: خود. [.....]

(10). اساس، مت: گرفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مر را. (12). مر بود. (13). تب، آج، لب، مر: بخورد. صفحه : 340 و در خبر آورده اند كه خداي تعالي آن برّه را در بهشت مي پرورد تا به فداي اسماعيل كرد. في قوله: وَ فَدَيناه ُ«1» إِنّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ الجِبال ِ فَأَبَين َ أَن يَحمِلنَها وَ أَشفَقن َ مِنها وَ حَمَلَهَا الإِنسان ُ إِنَّه ُ كان َ ظَلُوماً جَهُولًا«9»، يعني قابيل حين قبل الامانة و خان فيها. چون آدم برفت قابيل برخاست و بنزديك هابيل آمد و او بر كوهي گوسپند مي چرانيد«10». او را گفت: من تو را خواهم«11» كشتن. گفت: چرا! گفت: براي آن كه قربان تو قبول كردند و قربان من قبول نكردند. [گفت:]«12» مرا در اينكه چه جرم است! گفت: من بر اينكه اغضا نمي كنم«13» كه خواهر نيكو روي مرا«14» تو به زني كني و من خواهر ذميمه«15» تو را به زني كنم و مردمان گويند تو از من بهتري، به هر حال تو را بكشم. ----------------------------------- (8- 1). سوره صافّات (37) آيه 107. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (3). وز، تب، آج، لب، مر، لت بموقع. (4). تب- لت: نيفتاد. (5). كذا در اساس و متن، ديگر نسخه بدلها مي داشت. (6). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13- 7). وز، تب، آج، لب، مر، لت: به

قبول آن قيام كردن. (9). سوره احزاب (33) آيه 72. (10). مر: بر كوهي بود كه گوسپند مي چريد. (11). همه نسخه بدلها بجز مت، بخواهم. [.....]

(12). آج، لب، مر: نسازم و اغضا نكنم. (14). اساس و مت: خواهر من نيكو روي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). كذا در اساس و همه نسخه بدلها. چاپ شعراني (4/ 77): دميمه. صفحه : 341 هابيل گفت: مرا در اينكه تابان«1» نيست خداي تعالي قربان از متّقيان پذيرد. لَئِن بَسَطت َ إِلَي َّ يَدَك َ، اگر تو كه قابيلي دست به كشتن من دراز كني من دست به كشتن تو دراز نكنم و اگر چه من از تو قويترم و بر كشتن تو قادرتر و لكن من از خداي ترسم. مجاهد گفت تكليف در آن روزگار و آن شرع آن بود كه چون كسي قصد كشتن كسي كردي و امتناع نكردي«2» كار او با خداي گذاشتي. آنگه گفت: إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثمِي وَ إِثمِك َ، يقال باء بكذا، اذا رجع به و المباءة، المنزل، و منه قوله: وَ باؤُ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ«3»، و البواء، الرّجوع بالقود، و فلان بواء لفلان اذا كان دمه كفوا لدمه. و معناه انّه اهل لان يرجع في القصاص اليه و هم في هذا الامر بواء، اي سواء علي الاتّساع و قال«4»: الا تنتهي عنّا«5» ملوك و تتّقي محارمنا لا يبوء الدّم بالدّم اي ليس دماؤهم اكفاء لدمائنا فيقتلون بنا و يرجعون اليهم في القصاص، و باء لحقّه«6»، اذا اقرّ به كأنّه رجوع عن الانكار، گفت: من تو را نكشم«7» كه من مي خواهم كه تو باز گردي از من به گناه

من و گناه خودت. بيشتر مفسّران تفسير بر اينكه«8» دادند كه به گناه من يعني گناه كشتن من و گناه تو يعني آن گناه كه براي آن قربان تو قبول نكردند و آن نفاق و مخالفت فرمان خداي بود و ترك رضا به حكم«9»، و اينكه قولي سديد است و معتمد«10» براي آن كه «إثم» مصدر است و مصدر را يك بار اضافه كنند با فاعل و يك بار با مفعول در اوّل مضاف است با مفعول و در دوم با فاعل براي آن كه تقدير اينكه است كه: باثمك علي ّ في قتلي و اثمك الّذي جنيته علي نفسك. ----------------------------------- (1). مر: تا وات، لت: گناه. (2). تب و او را دفع نكردي. (3). سوره آل عمران (3) آيه 112. (4). تب شعر. (5). آج، لب، مر: عنها. (6). تب، لب، مر، لت: بحقّه. (7). آج، لب، مر، لت: بكشم. (8). وز: بر آن. (9). همه نسخه بدلها، بجز مت او. (10). وز، سديد معتمد است، تب، آج، لب، مر، لت: سد و معتمد است. صفحه : 342 و مجاهد گفت در روايت إبن نجيح«1» كه مراد آن است [383- ر]

كه به گناهي كه من كرده ام و گناهي كه تو كرده اي. گفت: براي آن كه چون كسي كسي را بكشد به قيامت«2» گناهان مقتول بر قاتل نهند، و اينكه قول معتمد«3» نيست براي آن كه خلاف ادلّه عقل است و ظواهر«4» آيات محكمه، من قوله: لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري«5» كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت رَهِينَةٌ«6» جَزاءً بِما كانُوا يَعمَلُون َ«7» جَزاءً بِما كانُوا يَكسِبُون َ«8». و بر قاعده عدل و ادلّه عقل اينكه مطرّد«9» نيست امّا

بر مذهب مجبّره راست است براي آن كه چون خداي تعالي كافران و گناهكاران را به كفري و فسقي كه او آفريند در ايشان بخواهد گرفتن و ايشان را در آن اختياري نه«10» و از آن محيصي نه، چرا نشايد كه يكي را به گناه ديگري بگيرد و اگر چه او در آن بي گناه باشد؟ در كلام تقدير محذوفي هست و هو أن تبوأ وبال«11» اثمي«12» و اثمك. وَ ذلِك َ جَزاءُ الظّالِمِين َ، و اينكه جزاي و پاداشت بيدادكاران است و اينكه دليل قول اصحاب وعيد نكند براي آن كه ما نيز گوييم كه جزاي ظالم دوزخ است جز آن كه عفو روا داراد از او«13» و در آيت نيست كه خداي تعالي عفو نكند او را بي توبه اينكه دعوي كردن دعوي باشد كه از آيت بر او دليلي نيست. فَطَوَّعَت لَه ُ نَفسُه ُ، در او سه قول«14» است: مجاهد گفت: شجّعته علي قتل اخيه، نفس«15» او را شجاع بكرد بر قتل برادر. قتاده گفت: زيّنت له، بياراست بر چشم او. ----------------------------------- (1). مر آمده. [.....]

(2). مر: در قيامت. (3). لت: معتبر. (4). تب: ظاهر. (5). سوره انعام (6) آيه 164 و اسراء (17) آيه 15 و فاطر (35) آيه 18 و زمر (39) آيه 7. (6). سوره مدّثر (74) آيه 38. (7). سوره احقاف (46) آيه 14. (8). سوره توبه (9) آيه 82. (9). اساس و مت: مطرود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مر: نيست. (11). وز، تب، آج، لب، لت: بوبال. (12). تب، آج، لب، لت او عقاب اثمي، وز در حاشيه افزوده است: او عقاب اثمي.

(13). كذا در اساس، وز و مت، ديگر نسخه بدلها: روا داريم از او. (14). لت: لغت. (15). لت او. [.....]

صفحه : 343 بعضي دگر گفتند: ساعدته نفسه، معني آن است كه نفس او با [او]«1» مساعدت كرد بر كشتن برادر. و اصل كلمه من الطّاعة باشد، يعني نفس او و هواي او او را برخوردار«2» كرد و طائع گردانيد بر توسّع تا بر لغت راست باشد. و قَتل َ أَخِيه ِ، منصوب است علي انّه مفعول به، يقال طاع يطوع، و انطاع في بعض اللّغة و هو شاذّ، و اطاعه يطيعه طاعة و اطاعة، و طوّعه، ادخله في الطاعة و الطّوع، فَقَتَلَه ُ«3»، بكشت او را، قابيل آن روز برفت و هر وقت«4» مي آمد و فرصت نگاه مي داشت تا يك روز بيامد هابيل را خفته يافت خواست تا او را بكشد ندانست«5» چه بايد كردن. در اخبار آمد كه ابليس بيامد و مرغي را بگرفت و برابر او سرش بر سنگي نهاد و به سنگي ديگر سرش بكوفت قابيل از او بياموخت بيامد و سنگي بزرگ برگرفت و بر سر هابيل زد و هابيل را بكشت و«6» اوّل كشته بود كه او را بر زمين بكشتند از آدميان. در قتلگاه او خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: بر كوه«7» بود. بعضي دگر گفتند: بنزديك عقبه خري«8» بود و اينكه قول محمّد جرير است. و از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه به زمين بصره بود آن جا كه امروز مسجد آدينه است چون او را بكشت بر صحرا بيفگند او را و ندانست كه باو«9» چه بايد كردن براي آن كه او اوّل كشته بود و«10»

در زمين و اول مرده، و برابر او«11» بنشست. سباع زمين قصد او كردند او را«12» نبايست كه او را سباع بخورد. او را برگرفت و در جوالي نهاد و بر دوش«13» گرفت و با خود مي گردانيد«14» يك سال تا مرغان و سباع از آن تغيّر بوي بر او جمع شدند انتظار آن«15» تا او بيفگند آن را تا ايشان بخورند. ----------------------------------- (1). اساس و مت: ندارد، از وز افزوده شد. (2). كذا در اساس و مت، ديگر نسخه بدلها: فرمانبردار خود. (3). مر پس. (4). مر، آج، لب: هر روز. (5). همه نسخه بدلها، بجز مت كه. (6). لت او. (7). تب، لت نود. (8). كذا در اساس، مت و وز، آج، لب، لت: جري، تب: حري (بدون نقطه). (9). لت: با او. (10). تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (11). وز: ندارد. (12). مرجع اينكه ضمير قابيل است و مرجع «او» دوم هابيل. (13). مر: در دوش. (14). مر: تا. [.....]

(15). مر كه. صفحه : 344 فَأَصبَح َ مِن َ الخاسِرِين َ، او در روز آمد از جمله زيانكاران كه دين خود زيان كرده بودند«1». و معني «اصبح» در چنين جاي«2» «صار» بود و غرض نه قصد صبح باشد و لكن براي آن كه مردم كارها به شب سگالند و بامداد در او خوض كنند اينكه لفظ بيشتر استعمال كنند و به جاي او «امسي» و «اضحي«3»» به كار دارند و معني «صار» باشد. فَبَعَث َ اللّه ُ غُراباً- الآية، چون قابيل به كار«4» درماند، خداي تعالي دو كلاغ را بفرستاد تا با يكديگر جنگ كردند و يكي«5» ديگر را بكشت آنگه بيامد و به چنگال زمين

بر رفت و او را در آن جا نهاد و خاك با سر او«6» كرد. او از كلاغ آن بديد همچنان دفن كرد برادر را، و «بعث» در آيت به معني الهام است يعني خداي الهامي داد و كلاغ را«7». و گفته اند معني بعث تحريض است و آغاليدن، و گفته اند معني تقييض است و چهانيدن«8» و بحث و فحص يكي باشد و در مثل كالباحث بظلفه عن حتفه تا با او نمايد كه سوءت برادرش چگونه بازپوشد«9». بعضي مفسّران گفتند مراد به سوءت جيفه و مردار است كه آن بوي بگردانيده بود به طول مدّت، و گفته اند مراد عورت است و سوءت آن باشد كه يسوءك تو را دژم كند من ساء يسوء سوءة و مساءة. گفت«10» يا وَيلَتي، و حسن بصري خواند يا ويلتي به اضافه يا با متكلّم و آن دو لغت است يقال يا حسرتي و يا حسرتي«11» و يا ويلي«12» و يا ويلي و گفته اند اينكه بر سبيل ندبه باشد و معني آن است كه از شدت كار ويل را مي بخوانند«13» كه بياي«14» كه ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر: كرده بود. (2). مر بمعني. (3). آج، لب: اصبح. (4). تب، آج، لب، لت برادر، مر هابيل. (5). لت آن. (6). مر: بر سر او. (7). آج، لب، مر، لت: دو كلاغ را. (8). كذا در اساس و مت، ديگر نسخه بدلها: جهانيدن. (9). مر و. (10). مر: قال. (11). مر: حسد. (12). مر: ويلتي. (13). اساس، مت: نخوانند با توجّه به وز تصحيح شد. [.....]

(14). اساس، مت: بياي،

وز، بپاي: با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 345 وقت«1» تو است. و كذلك قولهم يا حسرتي و يا اسفي أَ عَجَزت ُ همزه استفهام راست. و قوله: فَأُوارِي َ، نصب او بر جواب استفهام است به فاء به اضمار أن گفت واي بر من«2» عاجز بودم كه مانند اينكه كلاغ باشم و آن دانم كه او دانست تا سوأت برادرم باز پوشم فَأَصبَح َ مِن َ النّادِمِين َ در روز آمد [383- پ]

[از جمله]«3» پشيمانان و پشيماني او نه بر قتل برادر بود چه اگر بر قتل او بودي توبه بودي. در آن چند قول گفتند بعضي گفتند پشيمان بر حملش بود تا چرا او را در خاك بكرد«4» و بعضي گفتند بر فوت برادر پشيمان بود نه بر ارتكاب گناه، و ابو علي گفت پشيمان بود و لكن نه بر وجهي كه توبه باشد. و بعضي دگر گفتند پشيماني آنگه«5» توبه باشد كه عزم به«6» آن مقرون بود علي ان لا يعود الي مثله في المستقبل و اينكه وجه نيكوست. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه چون قابيل هابيل را بكشت درختاني كه در مكّه بود«7» تيه«8» برآورد و ميوه ها ترش شد و آب تلخ شد. آدم چون آن بديد گفت در زمين حادثه«9» افتاده است چون با زمين هند آمد قابيل هابيل را كشته بود آدم بر آن دلتنگ شد و در مرثيه هابيل اينكه بيتها«10» انشا كرد اوّل«11» كس بود كه در زمين شعر گفت«12»: تغيّرت البلاد و من عليها فوجه الارض مغبرّ قبيح تغيّر كل ّ ذي لون و طعم و قل ّ بشاشة الوجه

الصّبيح ميمون بن مهران گفت«13» از عبد اللّه عبّاس كه آدم- عليه السّلام- شعر نگفت و هر كه بر آدم اينكه حواله كند دروغ بر آدم نهاده باشد و پيغامبر ما- صلّي اللّه عليه و آله- و ----------------------------------- (1). مر: بوقت. (2). مر من. (3). اساس: ندارد، از وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). تب، آج، لب، مر، لت: نكرد. (5). مر: آنگاه. (6). مر، لت: با. (7). مر: بودند. (8). آج: تير، شعراني (ج 4/ ص 181): تبه. (9). مر: حادثه اي. (10). مر بگفت و. (11). آج، لب: او، لت: او اوّل. (12). تب شعر. (13). وز، تب، آج، لب، مر: روايت كرد، لت: گويد. [.....]

صفحه : 346 جمله پيغمبران منهي«1» بوده اند از شعر گفتن قال اللّه تعالي: وَ ما عَلَّمناه ُ الشِّعرَ وَ ما يَنبَغِي لَه ُ«2». و لكن چون قابيل هابيل را بكشت آدم- عليه السّلام- او را مرثيه كرد به زبان سرياني و آدم به آن زبان سخن گفتي و چون وصيّت به شيث كردن«3» آن مرثيه شيث را بياموخت و او را وصيّت كرد كه اينكه مرثيه فرزندانت را بياموز تا مي خوانند«4» و متّعظ مي شوند«5» به او، شيث فرزندان آدم«6» را باز آموخت«7» و همچنين سلف الي خلف وصيّت مي كردند و مي آموختند تا به يعرب بن قحطان رسيد و او به زبان سرياني و تازي حديث كردي آن مرثيه بخواند در او سجع ديد و گفت همانا اينكه نثر«8» را نظم توان كرد آن را نظم كرد و بيتها اينكه است. تغيّرت البلاد و من عليها فوجه الارض مغبرّ قبيح تغيّر كل ّ ذي لون و طعم و قل ّ بشاشة

الوجه الصّبيح و قابيل اذاق ردّي اخاه فوا حزنا«9» لقد فقد المليح و ما لي لا اجود بسكب دمع و هابيل تضمّنه«10» الضّريح و جاءت شهلة و لها رنين لها بلها«11» و قابلها تصيح«12» لقتل إبن النبي ّ بغير جرم فقلبي عند قتلته جريح اري طول الحياة علي ّ غما«13» فهل انا من حياتي مستريح و جاورنا«14» عدوّ ليس يفني لعين«15» ما يموت فنستريح«16» و حوّا- عليه السّلام«17»- در مرثيه هابيل گفت«18»: ----------------------------------- (1) ... (2). سوره يس (36) آيه 69. (3). تب، آج، لب، مر، لت: كرد. (4). مر: بخوانند. (5). مر: شوند. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ندارد. (7). تب، مر: بياموخت. (8). اساس: نظم، با توجّه به فحواي كلام از وز تصحيح شد. (9). لب: حونا، مر: جرنا. (10). لب: تضمن. (11). لب: لهايلها. (12). لت: تصبيح. (13). لب: ضما. (14). آج، لب، مر، لت: جاوزنا. [.....]

(15). مر: لعزينا. (16). مر: نستريح. (17). وز، تب: عليها السّلام. (18). تب شعر. صفحه : 347 دع الشكوي فقد هلكا جميعا بهلك«1» ليس بالثّمن الرّبيح«2» و ما يغني البكاء عن البواكي اذا ما المرأ غيّب في الضّريح فبكي ّ النّفس منك و دع هواها فلست مخلّدا بعد الذّبيح ابليس- عليه اللعنه- جواب داد ايشان را در شب بر سبيل شماتت به اينكه بيتها«3»: تنح ّ عن البلاد و ساكنيها فبي في الخلد ضاق بك الفسيح«4» و كنت بها و زوجك في رخاء و قلبك من اذي الدّنيا مريح فما زالت«5» مكائدتي«6» و مكري«7» الي أن فاتك الخلد الذبيح فلو لا رحمة الجبّار اضحي بكفّك«8» من جنان الخلد ريح راوي خبر گويد سالم بن الجعد: كه«9» هابيل

را بكشتند، آدم- عليه السّلام- بر مصيبت او صد سال دلتنگ بود و لب او بخنده نگشاد«10» چون سالش«11» به صد و سي رسيد«12» پس از آن بود كه هابيل را بكشتند به پنج سال حوّا شيث را بزاد- و«13» تفسير آن به لغت ايشان هبة اللّه بود- و خداي تعالي او را علم ساعات شب روز معلوم كرد و عبادتي كه در آن اوقات«14» بايد كردن بر او پنجاه صحيفه فرو فرستاد و او را به وصي ّ آدم كرد و به ولي ّ عهد او. و قابيل را گفت: اذهب طريدا فزعا مرتاعا، برو رانده و ترسيده چنان كه از كس ايمن نباشي او دست خواهر گرفت اقليما و برفت و به عدن شد از زمين يمن، ابليس به او آمد و او را وسوسه كرد و گفت نداني كه آتش قربان برادرت براي آن خورد كه او آتش پرستيدي تو نيز آتشي برافروز و آن را عبادت كن تا معبود تو باشد و معبود فرزندان«15» تو. ----------------------------------- (1). لب: يهلك، مر: بمهلك. (2). اساس: الربيح، با توجّه به آج تصحيح شد. (3). تب شعر. (4). آج، لب، مر: افتادگي دارد. (5). لب: ذالت. (6). وز، آج، لب، مر، لت: مكايدتي. (7). مر: مكرتي. (8). مر: يلنك. (9). مر چون. (10). اساس: بگشاد، با توجّه به فحواي كلام. [.....]

(11). لت: سال. (12). وز، تب، آج، لب، مر، لت و آن. و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). مر: در. (14). لت: وقت. (15). مر: فرزندانت. صفحه : 348 قابيل آتش خانه«1» بساخت و در او آتش«2» برافروخت و آتش پرستيدن گرفت و اوّل كسي

كه در زمين آتش پرستيد او بود و او چنان بود به خوف كه هر كه پيش او بگذشتي او را تير و كمان پيش نهاده بودي او از ترس خود تير به او انداختي تا روزي پسري«3» از آن او نابينا به او بگذشت و پسري از آن نابينا با او بود و نابينا نيز تير و كمان داشت پسر«4» نابينا پدر را گفت قابيل نشسته است نابينا تير در كمان نهاد و بينداخت و قابيل را بكشت پس«5» او را گفت يا «6» پدر چه كردي! پدرت را بكشتي طبانچه«7» بر روي پسر«8» زد و پسر را بكشت. مجاهد گفت قابيل را خداي«9» فرمود تا به يك پاي بياويختند«10» از آن روز آويخته خواهد بودن تا به روز قيامت، روي او در تابستان به آفتاب كنند از پيش روي او بر حظيره از آتش باشد و در زمستان روي او به حظيره از برف باشد. در خبر هست«11» كه ابليس بيامد و [384- ر]

قابيل را گفت همانا تو را دل«12» تنگ مي شود كه اينكه جا تنها مانده اي از پدر و مادر و برادران! گفت: بلي. گفت پاره«13» انگور بستان و بيفشار و در آفتاب نه، تا بجوشد از آن مي خور تا تو را نشاط آرد و از اينكه مزامير و رودها«14» و دف و طبل و آلات قصف بر بست براي او و او را بياموخت گفت اينكه«15» به كار دار تا تو را تسلّي باشد او«16» همچنان كرد چون از دنيا برفت فرزندان او به اينكه معاني از فسق و فجور و آتش پرستيدن مشغول مي بودند«17» تا به عهد طوفان

نوح، خداي تعالي ايشان را به طوفان غرق كرد و نسل شيث بماندند. ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر، لت: آتش خانه اي. (2). لب: آتشي. (3). وز: پسران. (4). مر: پس. (5). آج، لب، مر، لت: پسر. (6). وز، مر: با. (7). تب، آج، لب، مر، لت: تپنچه. (8). وز: او. (9). لب، مر تعالي. [.....]

(10). آج، لب: بياويخت. (11). مر، لت: است. (12). لت: دلي. (13). وز، تب، آج، لب، مر، لت: پاره اي. (14). اساس، وز، مت: رويها، با توجّه به فحواي عبارت و ضبط نسخه بدلها تصحيح شد. (15). مر را. (16). مر: و. (17). مر: شدند. صفحه : 349 عبد اللّه عمر روايت كند«1» كه فردا [ي]«2» قيامت خداي تعالي عذاب دوزخ قسمت كند يك نيمه بر قابيل نهد و يك نيمه همه بر اهل دوزخ. عبد اللّه«3» عمر روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه هيچ كس نباشد كه كسي را ناگاه بكشد به فتك و الّا عقوبت آن يك نيمه بر قابيل باشد يعني مثل آن براي آن كه اينكه بدعت او نهاد بيانش قوله- عليه السّلام- من سن ّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة من غير ان ينقص من اجره شي ء و من سن ّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الي يوم القيامة من غير أن ينقص من وزره شي ء. انس مالك روايت كند كه رسول را- عليه السّلام- پرسيدند از روز سه شنبه گفت يوم دم، روز خون است گفتند«4» چگونه يا رسول اللّه! گفت روز سه شنبه بود كه حوّا را حيض افتاد و روز سه

شنبه بود كه قابيل هابيل را بكشت. انس روايت«5» كند كه رسول- عليه السّلام- گفت خداي تعالي منّت«6» نهاد و به سه چيز بعد از سه چيز به بوي از پس مرگ، چه اگر نبودي هيچ كس مرده را دفن نكردي و به اينكه جانور«7» كه در دانه افتد«8» كه اگر نه آن بودي پادشاهان، حبوب«9» ادّخار«10» كردندي به جاي زر و سيم و ايشان را آن به بودي و به مرگ پس از آن پيري كه مرد چون سخت پير شد«11» او را از خود ملال آيد و همه جهان«12» را از او ملال آيد در آن وقت مرگ او را«13» باشد«14». ----------------------------------- (1). لت: كرد. (2). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، تب: عبد اللّه، آج، لب، مر، لت: عبد اللّه عباس. (4). آج، لب، مر: گفت. (5). مر: گفت. (6). مر: سنت. [.....]

(7). مر: جانوران. (8). آج، لب، مر: افتاد. (9). مر را. (10). مر، ذخيره، وز: اذخار، تب: ادخار. (11). وز، تب، آج، لب، مر، لت: شود. (12). لت: كس. (13). وز، تب، آج، لب، لت راحت، مر: مرگ راحت باشد. (14). لب، مر، لت چنان كه حكيم سنايي گويد: اگر مرگ خود هيچ راحت ندارد || نه بازت رهاند همي جاوداني ضمنا نسخه آج در حاشيه بر اينكه افزوده است: گرفتم كه خود مرگ لذّت ندارد || نه راحت دهد مرد را جاوداني اگر قلتبان نيست از قلتبانان || دگر قلتبان است از قلتباني صفحه : 350 قوله: مِن أَجل ِ ذلِك َ، ابو جعفر و ورش خواندند من اجل ذلك به

نقل فتحه همزه با نون و مثله قد افلح،«1» دگر قرّاء فقطع«2» همزه خواندند و معني آن است من جري ذلك، و جرا ذلك اي من سبب ذلك، براي اينكه كار را، و به اينكه سبب، و گفتند من جناية ذلك يقال «اجل عليهم يأجل اجلا، اذا جني عليهم، قال الشّاعر«3»: و اهل خباء صالح ذات بينهم قد احتربوا في عاجل انا اجله اي جانيه«4»، و باشد كه حرف جرّ بيفكنند گويند فعلت هذا اجل ذلك و اسم را منصوب كنند«5» كما قال عدي ّ: جل ان ّ اللّه قد فضّلكم و اصله الجرّ و منه الأجل للوقت المضروب للشي ء لأنّه ينجرّ الي حلول الاجل و منه الآجل نقيض العاجل، و از اينكه جاست اجل به معني نعم، براي آن كه آن انقياد و انجرار است الي ما اريد منه و منه الاجل للقطيع من بقر الوحش لأن ّ بعضه ينجرّ الي بعض، و ذلِك َ اشارت است به قتل قابيل هابيل را. كَتَبنا عَلي بَنِي إِسرائِيل َ، اي حكمنا و فرضنا. ما بر بني اسرائيل نوشتيم يعني حكم كرديم بر ايشان و فريضه«6» كرديم كه هر كسي«7» كه او نفسي را بكشد بي نفسي، يعني بي آن كه او نفسي را كشته باشد تا«8» كشتن او بر سبيل قصاص بود أَو فَسادٍ فِي الأَرض ِ يا او در زميني«9» فسادي كرده باشد كه به آن مستحق ّ كشتن«10» و آن فساد محاربت بود با خداي چنان كه شرح آن در آيت ذكر كرده شود فَكَأَنَّما قَتَل َ النّاس َ جَمِيعاً، چنان باشد كه مردمان همه را بكشته«11». [و در تأويل او خلاف كردند عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه مراد آن

است كه هر كه او پيغامبري يا امامي را بكشد همچنان باشد كه همه مردمان را«12» بكشته]«13» براي آن كه قوام خلقان به پيغامبر باشد و ----------------------------------- (1). مر و. (2). تب، آج، لب، مر، لت: به قطع. (3). تب شعر. (4). تب: جانبه. (5). وز، تب: بكنند، مر، بكند. (6). مر: فرض. [.....]

(7). آج، لب، مر، لت: كس. (8). آج، مر: يا . (9). تب، آج، لب، مر، لت: زمين. (10). مر باشد، لت بود. (11). مر: كه مردمان را همه كشته باشد. (12). مر: كشته باشد. (13). اساس، وز، مت: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 351 به«1» امام. مجاهد گفت معني آن است كه هر كس كه نفسي بي گناه را بكشد چنان كه گفتيم همچنان باشد در باب عقاب و اثم و حرج كه همه مردمان را بكشته بنزديك مقتول كه كشنده همه مردمان مستحق ّ دوزخ باشد او نيز مستحق ّ دوزخ باشد. سدّي گفت همچنان باشد كه همه مردمان را بكشته و«2» بنزديك مقتول براي آن كه جهان او جان اوست چه«3» او را جان نباشد جهان چه خواهد كردن از جانب او چنان است كه جهان همه مرده اند و مناسب اينكه قول از جهت معني قول رسول است كه: من مات فقد قامت قيامته، هر كه بميرد«4» قيامت او برخاست«5» و قيامت آنگه برخيزد كه همه مردمان بميرند امّا از جهت او چنان است كه همه جهان مرده چون او زنده نيست. زجّاج گفت معني آن است كه او بمثابه آن كس است كه همه عالم را بكشته به معني

آن كه همه جهان خصم او باشند و همچنان كه مقتول خصومت او كند همه جهان دست با او يكي دارند چه طالب حق است. ابو علي گفت معني آن است كه از روي گناه اثم آن«6» بر او باشد براي آن كه او نهاد آن سنّت بد«7» تا دگران به«8» او اقتدا كنند«9» بر اينكه قول مراد به ناس مقتولان به فتك باشند. حسن و قتاده گفتند: اينكه بر سبيل مبالغت است در باب تعظيم قتل و اثم و حرج بر آن و اينكه به قول مجاهد قريب است يعني اگر همه آدميان را كشته باشي با تو بيش از آن نكنند كه به دوزخ برند تو را همچنين چون يك تن را بكشي با تو هم اينكه معامله كنند. فَكَأَنَّما قَتَل َ النّاس َ جَمِيعاً، إبن زيد گفت معني آن است كه اگر همه جهان ----------------------------------- (1). مر: يا . (2). ديگر نسخه بدلها بجز مت: ندارد. (3). وز: چون، تب، آج، لب، مر، لت: چو. (4). مر: مرد، لت: بمرد. (5). تب، لب، مر: برخواست. (6). مر: او. (7). مر را. [.....]

(8). آج، لت: با. (9). وز، تب، آج، مر، لت: كردند، لب: كردن. صفحه : 352 را بكشد بر او بيشتر از قود و قصاص [384- پ]

نباشد همچنين چون يكي«1» كس را بكشد بقصد بظلم بي گناه و استحقاق وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاس َ جَمِيعاً«2». عبد اللّه عبّاس گفت هر كه نصرت پيغامبري يا امامي كند و دست او قوي كند و نصرت كند پيغامبري را يا امامي عادل«3» را تا او را بنه كشند«4» همچنان

باشد كه همه جهان«5» را زنده كرده«6» براي آن كه مردمان جهان به پيغامبر و امام زنده باشند و چون پيغامبر و امام نباشد بمثابه«7» مرده باشند. مجاهد گفت هر كه او را از قتل برهاند يا غرق يا حرق و نوعي از انواع هلاك. ابو علي گفت معني آن است كه هر كه زجر كند قاتل را از قتل و تعظيم كند قتل را در چشم او و تذكير كند او را به تحريم آن و عقاب آن بر وجهي كه ديگران به او اقتدا كنند مردمان به آن فعل كه او كرده باشد زنده مانند همچنان باشد كه او زنده كرده ايشان را. إبن زيد گفت معني آن است كه هر كه او نفسي را عفو بكند از قتل كه مستحق ّ قتل باشد يا منع كند از كشتن او يا فعلي كند كه او را از كشتن برهاند فَكَأَنَّما أَحيَا النّاس َ جَمِيعاً، امّا في استحقاق الثّواب او عند من نجّاه من القتل چنان كه در آن طرف بيان كرده شد و احياء او مردمان را بر سبيل مجاز باشد چه بر حقيقت بر احيا كس قادر نيست جز خداي تعالي. و در احكام امير المؤمنين- عليه السّلام- آمده است كه روزي امير المؤمنين- عليه السّلام- با جماعتي جائي«8» مي گذشت مردي را ديد كه از خربه«9» بيرون آمد كاردي به دست و دست و كارد خون آلود و مرد مدهوش و مذعور مردم چون او را ديدند چنان، او را بگرفتند و در آن خربه شدند مردي را ديدند كشته تازه افكنده او را گفتند اينكه مرد

را كه كشت«10»! گفت من كشتم او را، و به قتل بر خويشتن اقرار داد. ----------------------------------- (1). تب، مر: يك. (2). مر: چنان باشد كه. (3). تب، آج، لب، مر، لت: عدل. (4). لب، لت: بنكشند، مر: نكشند. (5). آج، لب، مر، لت: جهانيان. (6). مر باشد. (7). آج، لب، مر: بمثابة. (8). وز، لب، مر، لت: جاي. (9). آج، خرابه. (10). مر: كشته. صفحه : 353 و امير المؤمنين- عليه السّلام- از او پرسيد كه اينكه مرد را چرا كشتي! به جاي تو«1» گناهي كرده بود با كسي را از آن تو كشته بود! گفت بي سببي كشتم او را، امير المؤمنين- عليه السّلام- بفرمود تا او را قصاص كنند«2» چون او را به بازار بردند تا بكشند و او تن بر كشتن نهاده«3» چون سيّاف او را بنشاند تا قصاص كند«4» مردي بيامد و در دست او آويخت و گفت او را رها كن كه بي گناه است اينكه مرد را من كشتم و بر آن سوگندها ياد كرد«5» تا پيش«6» امير المؤمنين«7» بردند اينكه مرد اقرار داد و گفت اينكه مقتول را من كشتم و او بي گناه است آن مرد را گفت چرا بر خويشتن گواهي دادي و به قتل [مقرّ]«8» آمدي! گفت يا امير المؤمنين براي آن كه دانستم كه اگر انكار كنم از من بنشوند«9» با آن علامات و شواهد، گفت پس اينكه حال چون افتاد! مرد گفت من در سراي خود گوسپندي«10» مي كشتم و كارد خون آلود به خون گوسپند«11» در دست من بود من آواز خرير«12» اينكه كشته شنيدم در پهلوي سراي من در آن خربه، به

تعجيل بيرون«13» جستم و كارد به دست، اينكه مرد چون بهر آن«14» پاي بشنيد به ديوار بجست من در شدم آن مرد را كشته ديدم بترسيدم از آن جا بيرون دويدم با كارد خون آلود اينكه جماعت مرا بگرفتند و مرا راه نداد«15» انكار كردن از آن علامات كه كس از من مقبول«16» نكردي آن مرد كه دوم«17» بار آمده بود گفت راست مي گويد همه همچنان است كه او گفت امير المؤمنين- عليه السّلام- با«18» اصحابان«19» نگريد و گفت چه بايد كردن! گفتند آن مرد اوّل را رها بايد كردن و اينكه«20» دوم«21» را بكشتن. ----------------------------------- (1). آج، لب، مر چه. (2). آج، لب: كردند. [.....]

(3). لت بود. (4). تب، لب: كنند. (5). وز، تب، آج، لب، مر، لت ايشان را. (6). لت: به نزديك. (7). مر علي (ع). (8). اساس: وز، مت: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). وز، لت: بنشنوند، لب: بشنوند، مر: نشنوند. (11- 10). آج، لب، مر: گوسفند. (12). لب: خزين. (13). لت: در. (14). آج، لب، مر، لت آواز. (15). آج، لب، مر، لت: ندادند. (16). كذا: در اساس، مت، ديگر نسخه بدلها: قبول. (21- 17). مر: دويم. [.....]

(18). آج، لب: به. (19). لت: اصحاب. (20). مر: آن. صفحه : 354 امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت اينكه فتوي بر خلاف راستي كردي و روي به حسن علي كرد و گفت يا پسر در اينكه حادثه چه بايد كردن! گفت يا امير المؤمنين هر دو را رها بايد كردن و ديت«1» كشته از بيت المال بدادن«2»، امير المؤمنين- عليه

السّلام- گفت چرا«3» گفتي! گفت لقوله تعالي: وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاس َ جَمِيعاً«4» اگر چه مردي را بكشت مردي را از قتل برهانيد قتل آن به احياي اينكه ببايد رفتن و ديت كشته از بيت المال ببايد دادن، امير المؤمنين- عليه السّلام- شادمانه شد و بوسه بر چشم او داد و گفت«5» سپاس آن خداي را كه اهل البيت ما را توفيق علم و فقه داد. قتاده گفت: و من احياها اي تورّع عن قتلها او را نكشد براي تحرّج فَكَأَنَّما أَحيَا النّاس َ جَمِيعاً همچنان باشد«6» كه همه را زنده رها كرده براي آن كه همه از او با«7» سلامت باشند چون او متحرّج باشد. سليمان بن علي ّ الرّبعي ّ«8» گفت حسن بصري را ديدم گفتم اينكه حكم در بني اسرائيل بود خاص يا ما را و ايشان را همچنين است! گفت بل ما را و ايشان را در اينكه باب حكم يكي است كه خونهاي بني اسرائيل بر خدا گراميتر نبود از خونهاي مسلمانان امّت محمّد. وَ لَقَد جاءَتهُم رُسُلُنا بِالبَيِّنات ِ، گفت و رسولان ما آمدند و حجج و بيّنات آوردند از خداي تعالي به مردمان تا حجّت خداي«9» بر ايشان بليغ شود ثُم َّ إِن َّ كَثِيراً مِنهُم بَعدَ ذلِك َ فِي الأَرض ِ لَمُسرِفُون َ آنگه پس از اينكه همه كه خداي كرده باشد بسياري مردمان در زمين اسراف و فساد مي كنند. عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت هر كه مؤمني را شربه«10» آب دهد در جايي كه آب بسيار باشد همچنان باشد كه هفتاد برده آزاد كرده و ----------------------------------- (1). مر مرد. (2). مر: بايد دادن. (3). مر:

از كجا. (4). مر، لت او. (5). آج، لب، لت اي. (6). آج، لب، مر: است. (7). مر، لت: به. (8). اساس، مت: سليمان بن علي ّ الزيعي، با توجّه به ضبط ديگر نسخه بدلها و مأخذ معتبر تصحيح شد. (9). لت: خدا. (10). تب، مر: شربتي، آج، لب: شربت. صفحه : 355 هر كس كه كسي را شربه«1» آب«2» دهد در جايي«3» كه آب نباشد همچنان باشد كه آن نفس را زنده كرده وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاس َ جَمِيعاً. قوله: إِنَّما جَزاءُ الَّذِين َ يُحارِبُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ- الآية، سدّي [385- ر]

گفت آيت در قومي آمد از اهل كتاب كه از ميان ايشان و رسول- عليه السّلام- عهدي بود«4» آن عهد بشكستند و ره«5» زدن گرفتند. كلبي گفت آيت در هلال بن عويمر آمد كه او را با رسول- عليه السّلام- عهدي بود كه در كار او نه ايستد«6» نه با او باشند و نه بر او باشند و قوم«7» او چون بنزديك رسول آمدندي ايمن بودندي و صحابه رسول نيز از ايشان ايمن بودندي. جماعتي از بني كنانه بنزديك رسول آمدند«8» تا اسلام آرند قوم هلال بن عويمر بر ايشان راه زدند و ايشان را بكشتند. و مالهاشان«9» بستدند«10» و اينكه در غيبت هلال بن عويمر بود جبرئيل آمد و از اينكه حال رسول را خبر داد و اينكه آيت آورد. سعيد جبير گفت آيت در جماعتي آمد از عرينه و عكل بنزديك رسول آمدند و اظهار اسلام كردند و در دل كفر داشتند آنگه گفتند كه هواي مدينه ما را نمي سازد و صحابه گفتند ايشان را بيرون شويد به صحرا، آن جا

كه شتران مااند و از شير شتر و بول شتر باز خوريد«11» بيامدند و شبانان را بكشتند و شتر«12» براندند و مرتد شدند رسول- عليه السّلام- فرمود تا آواز در مدينه دادند 13» يا خيل اللّه اركبي« صحابه رسول در افتادند و بشتافتند و سلاح برگرفتند و يك با يك نه ايستادند«14» تا برفتند و ايشان را بگرفتند و پيش رسول آوردند رسول بفرمود تا ايشان را دست و پاي ببريدند و چشمها بكندند و ايشان را به حرّه«15» بيفكندند و رها كردند تا بمردند. آنگه اهل علم خلاف كردند در آن كه اينكه حكم بر جاي است يا منسوخ شد ----------------------------------- (1). تب، مر: شربتي، آج، لب: شربت. [.....]

(2). آج، لب: آبي. (3). وز، آج، لب، لت: جاي. (4). مر و. (5). مر: راه. (6). لت: نه ايستند. (7). لب: قومي. (8). لت: مي آمدند. (9). لت: مال ايشان. (10). لت: ببردند. (11). آج، لب: خوري/ خوريد. (12). مر: شتران را. (13). مر: اركبوا. (14). وز، آج، لب: نه ايستاد. (15). آج، لب: حره اي. [.....]

صفحه : 356 بعضي گفتند حكم بر جاي است و منسوخ نيست مگر مثله كه منسوخ است و چشم كندن همچنين، پس از آن رسول- عليه السّلام- هيچ خطبه نكرد«1» الّا نهي كرد از مثله تا گفت لا تمثّلوا و لو بالكلب العقور. اهل علم خلاف كردند در محارب، بنزديك ما محارب آن باشد كه اظهار سلاح كند و راه بيم دارد و در سفر و حضر و برّ و بحر و سهل و جبل و هر جا كه باشد و اينكه مذهب شافعي است و اوزاعي

و مالك و ليث بن«2» سعيد و إبن لهيعه. و بعضي دگر گفتند آن باشد كه راه زند در سفر دون آن كه مكابره كند در شهر از جامه ستدن«3» باشد و چيزي بر بودن و اينكه مذهب ابو حنيفه است و اصحابش. و از عطاء خراساني روايت كرده اند و قوله يُحارِبُون َ اللّه َ، اي يحاربون رسول اللّه [و اولياء اللّه]«4» و محاربت اگر چه با خداي تعالي گفت در ظاهر آيت مراد رسول است و صحابه رسول و اولياء خداي تعالي كقوله: إِن َّ الَّذِين َ يُؤذُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ«5» فَلَمّا آسَفُونا انتَقَمنا«7». وَ يَسعَون َ فِي الأَرض ِ فَساداً، اصل سعي اسراع در مشي باشد و در آيت معني آن است كه تعاطي فساد كنند و آن بر دست گيرند و كار بندند. و نصب «فسادا» محتمل است چند وجه را، يكي مفعول له، و يكي مصدري لا من لفظ الفعل كأنّه، وضع يسعون موضع يفسدون فسادا. و وجه سه ام«8» آن كه مصدري باشد در جاي حال و تقدير اينكه بود كه يسعون مفسدين في الارض. و قوله: أَن يُقَتَّلُوا، در محل رفع است به خبر ابتدا و المعني انّما جزاؤهم القتل و الصّلب، آنگه جزاي ايشان در خور استحقاقشان باشد بحسب آن كه كنند اگر قتل كنند و مرد كشند ببايد كشتن ايشان را و اولياء مقتول«9» نباشد كه عفو كند ايشان را و ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت و. (2). وز، تب، آج، مر، لت: ليث إبن سعله. (3). مر: استدن. (4). اساس، وز، مت: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره احزاب (33) آيه 57. (6). اساس:

ندارد، از وز افزوده شد. (7). سوره زخرف (43) آيه 55. (8). تب، لب، مر: سيوم، آج: سؤم، لت: سيم. (9). مر را. صفحه : 357 اگر قتل كنند و سلب مرد كشند و مال ربايند ببايد كشتن و بر دار كردن پس از آن كه آنچه برده باشند باز استانيد«1» عين آن يا بهاء آن و اگر مال ستانند و مرد نكشند حكم آن است كه ايشان را دست و پاي ببرند از خلاف يعني دست راست و پاي چپ و اگر راه بخوف دارد و مرد نكشد و مال نستاند بر او بيش از نفي نباشد اعني از شهرش بيرون كنند اينكه مذهب ماست و روايت باقر و صادق است- عليهما السّلام- و قول عبد اللّه عبّاس و ابو مجلز و سعيد جبير و سدّي و قتاده و ربيع و ابراهيم. و ابو علي گفت و محمّد جرير طبري و از شافعي حكايت كرده اند كه اگر مال ستانند مكابره«2» بايد تا زنده«3» بردارش كنند و بعضي دگر گفتند امام مخيّر است از ميان اينكه چهار چيز و اينكه قول حسن بصري است و سعيد بن المسيّب و نخعي و مجاهد. و روايت و البي است از عبد اللّه عبّاس و به ظاهر آيت تمسّك كردند و آن كه «او» تخيير را باشد آنگه در نفي خلاف كردند«4» عبد اللّه عبّاس گفت حكم نفي آن را كه دست ندهد چون به دست آيد ببايد كشتن او را يا امام مطلق كند تا هر كه او را بيند بكشدش بعضي دگر گفتند معني آن است كه او را از شهر خود به

شهري ديگر رانند و اينكه قول سعيد جبير است و عمر عبد العزيز و مذهب شافعي است. و بعضي دگر گفتند معني نفي حبس است يعني او را محبوس بكنند و اينكه مذهب ابو حنيفه است و مذهب ما آن است كه او را از بلاد اسلام برانند به هر شهر كه شود بنويسند با اهل آن شهر تا او را مقام نكنند و برانندش تا آنگه كه توبه كنند و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و انس مالك و مالك بن انس و حسن و سدّي [385- پ]

و ضحّاك و قتاده و سعيد جبير و ربيع انس و زهري. و روايتي دگر اصحاب ما«5» را آن است كه در بلاد كفر نيز مقام ندهند او را و تمكين نكنند و اگر كافران او را جاي كنند به ايشان محاربت كنند تا او را از بر خود برانند و اصل نفي طرد و ابعاد باشد و نفاية المتاع اينكه«6» متاع بد باشد كه بيندازند و ----------------------------------- (1). وز، تب: استانند، آج، لب: باز دهند، مر: باز پس دهند. (2). لب: مكاره. (3). مر: زنده اش. (4). مر: كرد. (5). مر: اصحاب را، لت: ندارد. [.....]

(6). لت: آن. صفحه : 358 دور كنند و كذلك نفي الرّجل ولده و آن نفي كه ضدّ اثبات است از اينكه جاست. و قال اوس بن حجر: ينفون عن طرق الكرام كما ينفي«1» المطارق ما يلي القرد و آن آب را كه«2» زير دلو بچكد آن را نفي ّ خوانند. قال الرّاجز: كأن ّ متنيه من النفي ّ مواقع الطّير علي الصّفي ّ ذلِك َ لَهُم خِزي ٌ، اشارت است به آنچه رفت از

قتل و صلب و قطع و نفي، گفت آن ايشان را خزي است در دنيا يعني نكالي و وبالي يقال خزيت الرّجل اخزيه خزيا فهو مخزي ّ اذا نكّلت«3» به. و خزي نكال باشد و در جاي عقوبت به كار دارند و خزي يخزي خزاية اذا استحيا و خزوته اخزوه خزوا اذا سسته قال لبيد: اخزها بالبرّ للّه الاجل وَ لَهُم فِي الآخِرَةِ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ«4»، و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كس كه گفت حدود كفّارت گناه باشد براي آن كه خداي تعالي در اينكه آيت جمع كرد بر اينكه محاربان حدود مختلف و عذاب قيامت. آنگه استثنا كرد از آن جمله تايبان را به شرط آن كه توبه آنگه كنند كه در چنگال امام گرفتار نشده باشند و محل ّ الّذين نصب است بر استثنا، و زجّاج گفت روا بود كه محل ّ او رفع بود بر ابتدا و خبر او فاعلموا و اگر توبه آنگه كند«5» كه در قبضه امام حاصل شود و گواهان بر او گواهي دهند عقوبت از او برنخيزد اعني حدّ دنيا و اگر خداي از او صدق داند توبه او قبول كند آنگه خلاف كردند در آن كه آن را كه حد از او به توبه بيفكنند مشرك باشد يا مسلمان. حسن بصري و قتاده و مجاهد گفتند آيت مخصوص است به مشركان دون مسلمانان، چه آن كس كه اينكه معاني در حال كفر و شرك بكند آنگه اسلام آرد و هو ----------------------------------- (1). اساس و ديگر نسخه بدلها تنفي، با توجّه به فحواي كلام و ضبط مأخذ خبري تصحيح شد. (2). وز، تب، آج، لب، مر،

لت از. (3). اساس، مت: نكلت له، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). وز، تب، آج، لب، مر، لت و ايشان را در آخرت عذابي باشد عظيم. (5). مر: كنند. صفحه : 359 قوله إِلَّا الَّذِين َ تابُوا اينكه عقوبات ساقط شود از او لقوله- عليه السّلام- الاسلام يجب ّ ما قبله. و بعضي دگر گفتند حد از او بيفتد به توبه به شرط آن كه پيش از قدرت بر او باشد چنان كه گفتيم آنچه حدّ خداست فامّا«1» آنچه از حقوق بني آدم باشد چون خون و مال ساقط نشود و اينكه مذهب شافعي است و بعضي دگر گفتند همه از او ساقط شود از عقوبات الّا اگر چيزي باشد از آن مالها كه او را بوده باشد بعينها كه آن واجب باشد با خداوندش دادن يا خوني كرده باشد كه«2» اولياء خون طلب آن كنند و اينكه مذهب مالك است و اوزاعي و ليث بن سعد. و بعضي دگر گفتند اگر به زنهار آيد«3» و توبه بكند توبه يش قبول كنند و امانش دهند و به هيچ چيز او را مؤاخذه نكنند از خون و مال و اينكه قول سدّي است. و شعبي روايت كرد كه حارثة بن بدر در عهد امير المؤمنين علي- عليه السّلام- به محاربت بيرون آمد و خون ريخت و راه زد و مال ستد آنگه توبه بكرد و به زنهار آمد پيش از آن كه به دست آوردند او را، بنزديك حسن علي آمد و گفت شفاعت كن مرا بنزديك امير المؤمنين او قبول نكرد بنزديك عبد اللّه جعفر شد او نيز قبول نكرد

بنزديك سعد بن قيس الهمداني ّ آمد او قبول كرد«4» و به خانه خودش جاي كرد«5» چون با امير المؤمنين نماز بامداد بكرد گفت يا امير المؤمنين جزاي آن كه محارب خداي«6» و پيغامبر باشد چيست! گفت آنچه خداي گفته است و آيت بخواند سعد گفت يا امير المؤمنين و اگر توبه كند پيش«7» آن كه او را بگيرد«8» گفت توبه او مقبول«9» باشد گفت يا امير المؤمنين و اگر«10» حارثة بن بدر باشد گفت حكم همان است گفت يا امير المؤمنين او به امان آمده است و توبه بكرد به اختيار خود او را امان هست! گفت بلي، گفت بفرماي تا بنويسند امير المؤمنين بفرمود بنوشتند و او را امان داد. حارثه در ----------------------------------- (1). لت: و امّا. (2). لت چون. (3). اساس، مت: ديد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب: نكرد. (5). مر، لت: داد. (6). لت: خدا. (7). تب، مر از. (8). آج، لب، مر، لت: بگيرند. [.....]

(9). مر: قبول. (10). مر: اگر چه. صفحه : 360 اينكه معني اينكه بيتها بگفت. الا ابلغا همدان امّا لقيتها علي النّأي لا يسلم عدوّ يعيبها لعمر ابيها ان ّ همدان يتّقي الا له و يقضي بالكتاب خطيبها و قوله فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، در جاي خبر الّذين است و تقدير آن است فهو مغفور له مرحوم فاعلموا ذلك. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ وَ ابتَغُوا إِلَيه ِ الوَسِيلَةَ، خداي تعالي در اينكه آيت مؤمنان را فرمود تا از او بترسند و از معاصي او اجتناب كنند و از محارم او

دور باشند و در موجبات عقاب او خوض نكنند وَ ابتَغُوا إِلَيه ِ الوَسِيلَةَ و فرمود ايشان را تا طلب وسيله كنند وسيله چيزي باشد كه به او توسّل كنند و توصّل بكاري يقال توسّل اليه بكذا و توصّل و تسبّب و تذرّع، قال الشّاعر«1»: اذا غفل الواشون«2» عدنا لوصله و عاد التّصافي بيننا و الوسائل و قال رؤبة«3»: و النّاس ان فضّلتهم فضايلا كل ّ الينا يبتغي الوسائلا حسن بصري گفت وسيله قربت باشد. زيد اسلم گفت وسيله محبّت باشد و معني آن است كه تحبّبوا الي اللّه«4»، بعضي مفسّران گفتند معني آن است: اتّقوا اللّه، از خداي بترسيد [386- ر]

و ترس او را سبب«5» سازي«6» و سبب وسيله. بعضي دگر«7» گفتند توسّل«8» و تسبّب كنيد«9» به خداي به فعل طاعات و اجتناب معاصي و بعضي دگر گفتند توسّل به خداي تعالي به اجتناب محارم و مآثم. و باقر- عليه السّلام- گفت توسّل كنيد«10» به خداي به طلب رضاي او به آن كه به قضاي او رضا دهي«11» و بر بليّت او صبر كني و در سبيل او جهاد كني. ----------------------------------- (2- 1). تب شعر. (3). اساس، مت: الوارشون، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس و ديگر نسخه بدلها: تجيبون الي اللّه، با توجّه به لت و فحواي كلام تصحيح شد. (5). آج، لت قربت. (6). تب، مر: سازيد. (7). مر: ديگر/ دگر. (8). مر: توصل. (10- 9). آج، لب، لت: كني/ كنيد. (11). تب، مر: دهيد/ دهي. صفحه : 361 اصبغ نباته«1» روايت كند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت در بهشت دو لؤلؤ هست

از قرار زمين تا به بطنان عرش يكي سپيد«2» و يكي زرد در هر يكي هفتاد هزار«3» غرفه است آن كه سپيد«4» است وسيله محمّد و آل محمّد است و آن كه زرد است وسيله ابراهيم خليل و اهل البيت اوست و رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت از خداي براي من وسيله خواهي«5» كه آن درجه است«6» در بهشت كه جز يك بنده در نيابد و اميد«7» مي دارم كه آن بنده من باشم. حميد طويل روايت كند از انس مالك كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت حجابي است ميان بنده و خداي- جل ّ جلاله- يعني رحمت و ثواب او و آن حجاب، علي بو طالب است چون بنده به او«8» توسّل كند حجاب بردارند ميان بنده و خداي تعالي. ابو جعفر الباقر روايت كند از جابر عبد اللّه انصاري كه او گفت ما«9» جماعت انصار فرزندان را بر علي بو طالب«10» عرض كردماني هر كه او را دوست داشتي دانستماني كه او حلال زاده است و هر كه او را دشمن داشتي دانستماني كه حرام زاده است«11» و ما جماعت انصار هر گه ما را حاجت«12» بودي به رسول- عليه السّلام- علي را وسيله كردماني تا حاجت من«13» روا كردي. زهري گفت بيمار شدم بيماري كه از آن به هلاك نزديك شدم با خويشتن انديشه كردم كه مرا به خداي تعالي وسيلتي بايد در عهد خود از علي«14» حسين زين العابدين فاضلتر نشناختم او را گفتم يابن رسول اللّه، حال من اينكه است كه تو مي بيني اگر بر من صدقه كني به دعايي كه در اينكه عهد از تو گراميتر بر

خداي تعالي بنده نمي دانم مرا گفت كدام خواهي! من دعا كنم تا تو آمين گويي يا تو دعا كني ----------------------------------- (1). مر: اصبغ بن نباته. (2). لب، مر: سفيد. (3). آج، لب، مر، لت: هفتاد. [.....]

(4). آج، لب، مر: سفيد. (5). تب، مر: خواهيد. (6). وز، تب، آج، لب، مر، لت: درجه اي. (7). وز: اوميد. (8). آج، مر: بدو. (9). وز: با. (10). وز: ابو طالب، مر: أبي طالب. (11). مر: نيست. (12). وز، آج، لب، مر، لت: حاجتي. (13). وز، تب، آج، لب، مر، لت: ما. (14). تب، مر: علي بن. صفحه : 362 من آمين گويم! گفتم يابن رسول اللّه تو دعا كني و تو آمين گويي«1» و بر اثر آن من آمين گويم علي ّ بن الحسين- عليهما السّلام- دست برداشت و گفت بار خدايا پسر شهاب با من گريخته است و وسيله مي سازد«2» مرا و پدران مرا به تو، خداي به حق ّ آن اخلاص كه تو از پدران من داني و الّا حاجات«3» او روا كني و او را شفا دهي به بركت دعاي من و روزي بر او فراخ كني و قدر او در علم رفيع كني. زهري گفت به آن خدايي كه جانها به امر«4» اوست كه پس از آن هرگز بيمار نشدم و دستم تنگ نشد و هيچ سختي نرسيد مرا«5»، از آن وقت تا اكنون در راحت و آسايشم و اميد مي دارم كه خداي تعالي مرا به رحمت بيامرزد«6» به دعاء زين العابدين علي ّ بن الحسين- عليهما السّلام- و قال بعضهم:«7» و اذا الرّجال توسّلوا بوسيلة فوسيلتي حبّي لآل محمّد اللّه طهّرهم بفضل نبيّه و

ابان شيعتهم بطيب«8» المولد العلاء بن عبد الرحمن روايت كند از پدرش از ابو هريره كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت كه چون خداي تعالي آدم را بيافريد و روح در او«9» دميد او از دست راست عرش بنگريد اشباحي و تماثيلي ديد از نور به عدد پنج بعضي راكع و بعضي ساجد بر صورت او، گفت بار خدايا پيش از من كس را آفريده«10» بر صورت من! گفت نه گفت بار خدايا اينكه پنج شخص كيستند كه من ايشان را بر صورت خود مي بينم! گفت اينان پنج كس اند از نسل تو و لولاهم لما خلقتك و اگر نه اينانندي«11» من خود تو را نيافريدمي و نامهاي ايشان از نامهاي خود شكافتم و اگر نه اينانندي من آسمان و زمين و عرش و كرسي و بهشت و دوزخ و جن و انس نيافريدمي فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالي و هذا علي ّ و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا ذو الاحسان و هذا الحسن و ----------------------------------- (1). لت: گوي. (2). آج، لب، مر: مي خواهد. (3). مر: حاجت. [.....]

(4). لت: به فرمان. (5). وز، تب، آج، لب، لت و. (6). وز، تب، مر، لت: و بر من رحمت كند، آج، لب: و مرا رحمت كند. (7). تب شعر. (8). وز: بطلب. (9). اساس: درو/ در او. (10). مر: آفريده اي، لت: آفريده. (11). مر: اينان بودندي. صفحه : 363 الله انا المحسن و هذا الحسين} ، به عزّت و جلال من كه هيچ بنده نباشد كه پيش من آيد و چند دانه سپند«1» بغض اينان در دل دارد و الّا به دوزخش

برم«2» و باك ندارد«3». اي آدم اينان صفوت منند از خلق من. به اينان نجات دهم و به اينان هلاك كنم چون تو را به من حاجتي باشد به اينان توسّل كن و اينان را وسيله و شفاعت ساز به من، پس رسول- عليه السّلام- گفت ما سفينه نجات ايم هر كه در او نشيند نجات يابد و هر كه از آن بگردد هلاك شود هر كه را به خداي«4» حاجتي باشد بايد كه به ما توسّل كند به خداي تعالي و شاعر گويد«5»: يا خمسة ما كان يأتي بيتهم«6» جبرئيل الّا بالكتاب المنزل [فبذكركم]«7» بين العباد تشرّفي و بحبّكم يوم المعاد توسّلي و صاحب رحمه اللّه نقش نگين خود اينكه بيت كرد. علي اللّه توكّلت و بالخمس توسّلت«8» و ديگري گفت«9»: علي اللّه في كل ّ الامور توكّلي و بالخمس اصحاب العباء توسّلي ابو هارون العبدي ّ روايت كند«10» از ابو سعيد الخدري ّ كه رسول- صلّي اللّه عليه و«11» آله- گفت چون از خداي چيزي خواهي«12» براي من وسيله بخواهي«13» از خداي تعالي ما گفتيم اي«14» رسول اللّه وسيله چه باشد! گفت آن درجه من است [386- پ]

در بهشت و آن هزار پايه است ميان اينكه پايه«15» و«16» آن پايه تاختن اسپي نيك«17» روست يك ماهه، يك پايه از جوهر است و يكي از زبرجد«18» يكي از ياقوت«19» يكي از زر و يكي از سيم ----------------------------------- (1). وز، تب، آج، لب، مر: سپند دانه، لت: سپندان دانه. (2). لت: فرستم. (3). وز، تب، آج، لب، مر: ندارم. (4). آج، لب: خدا. (9- 8- 5). تب شعر. (6). وز، آج، لب، مر: بينهم. [.....]

(7). اساس:

ندارد، از آج افزوده شد. (10). مر: كرد. (11). وز، تب علي. (12). مر، لت: خواهيد. (13). مر، لت: بخواهيد. (14). مر: يا . (15). لب: ثا. (16). وز، تب، آج، لب، مر، لت؟ تا. (17). مر: نيز. (18). وز: دو. (19). وز، تب، آج، لب، مر، لت و. صفحه : 364 و همچنين روز قيامت بيارند و در ميان درجات پيغامبران بنهند آن درجه [در]«1» درجات ايشان چنان باشد كه ماه در ميان ستارگان«2» هيچ پيغامبري و صدّيقي و شهيدي بنماند و الّا گويد خنك آن را كه اينكه درجه اوست«3» ندا در آيد از قبل خداي تعالي اينكه درجه محمّد است. آنگه من در آيم حلّه از نور پوشيده و تاج كرامت بر سر نهاده و علي ّ بن ابي طالب پيش من ايستاده و لواء حمد«4» به دست گرفته بر وي نوشته لا اله الّا اللّه، المفلحون هم الفائزون چون به پيغامبران بگذريم گويند اينكه دو فرشته مقرّبند كه ما اينان را نمي شناسيم و چون به فرشتگان بگذريم گويند اينكه دو پيغمبر مرسلند و من بيايم و بر مرتبه خود بنشينم و علي از من به يك درجه فروتر نشيند«5» هيچ پيغامبري و صدّيقي و شهيدي نماند و الّا گويند: طوبي لهذين العبدين ما اكرمهما علي اللّه. ندا ايد از قبل خداي تعالي چنان كه همه خلائق بشنوند 6» هذا حبيبي محمّد و هذا وليّي علي ّ طوبي لمن احبّهما« و ويل لمن ابغضهما ، آنگه گفت يا علي هيچ كس نباشد از دوستان تو كه اينكه شنود و الّا از اينكه حديث بياسايد و رويش سپيد«7» شود و دلش شادمان

شود و هيچ كس نماند از آنان كه با تو دشمني دارد«8» كه اينكه بشنود«9» و الّا رويش سياه شود و پايهايش مضطرب شود ما در اينكه باشيم«10» دو فرشته مي آيند«11» يكي رضوان خازن بهشت و يكي مالك خازن دوزخ. رضوان گويد: السّلام عليك يا احمد من گويم عليك السّلام تو كيستي كه رويت چنين نكوست و بويت چنين خوش است! گويد من رضوانم خازن بهشت خداي تعالي كليدهاي بهشت به تو فرستاده است تا آن كس«12» به بهشت رود كه، تو خواهي. من گويم پذرفتم«13» و خداي را شكر كردم آنگه بستانم و به برادرم علي ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (2). لب: ستارگان. (3). آج، لب، مر: باشد. [.....]

(4). وز، لب: احمد. (5). وز، تب، آج، لب، لت: بنشيند. (6). آج، لب: احببهما. (7). آج، لب، مر: سفيد. (8). تب: دارند. (9). تب: بشنوند. (10). تب، آج، لب، مر كه. (11). مر: بيايند. (12). اساس كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (13). لب، مر: پذيرفتم. صفحه : 365 بو طالب«1» دهم آنگه مالك فراز آيد و سلام كند و من جواب دهم و گويم چه فرشته اي كه صورتت هائل است و ديدنت ترساننده گويد من مالكم«2» خازن دوزخ، خداي تعالي كليدهاي دوزخ پيش تو فرستاده است تا در دوزخ آن كس شود كه، تو خواهي، من بستانم و شكرگزارم«3» و به علي بو طالب«4» دهم، ايشان برگردند و علي بيايد كليدهاي بهشت و دوزخ به دست گرفته بيايد و بر كنار دوزخ بايستد و دوزخ زفير«5» مي كند و شرر مي اندازد علي زمام

او به دست گيرد دوزخ گويد: جز يا علي ّ فان ّ نورك اطفأ لهبي بگذر كه نور تو درفش من بنشاند او گويد بيارام اي دوزخ. آنگه مقاسمت«6» كند گويد: يا نار هذا لي و هذا لك، اينكه مرا و آن تو را خذيه فانّه من اعدائي و ذريه فانّه من اوليائي ، آن را بگير كه از دشمنان من است و اينكه را دست بدار كه از دوستان من است. آنگه گفت دوزخ علي را مطيع تر«7» باشد از آن كه بنده مطيع خداوندش را، چنان كه او خواهد و اشارت كند«8» دوزخ مي گيرد و رها مي كند از چپ و راست و صاحب گويد: ابا حسن لو أن ّ حبّك مدخلي جهنّم كان الفوز عندي جحيمها و كيف يخاف النّار من كان موقنا بأن ّ امير المؤمنين قسيمها وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِه ِ، امرست«9» از خداي تعالي به مجاهده و جهاد در راه او براي آن كه آنچه به آن توسّل كنند و آن را وسيله سازند يكي جهاد است و جهاد به انواع باشد به دل و دست و زبان و تيغ و بيان كرديم كه فرض بر كفايت است. لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ، و الفلاح الظّفر و البقاء تا همانا ظفر يابيد«10» و بيان كرديم كه لعل ّ به معني لام كي است اي افعلوا و غرضكم الفلاح و آنچه ما اختيار كرديم آن ----------------------------------- (1). تب: علي بن ابي طالب، مر: علي ابو طالب. (2). آج، لب، مر: مالك. (3). اساس، وز، تب، لب، مر، مت: گذارم، با توجّه به آج تصحيح شد. (4). مر: علي ابو طالب. [.....]

(5). لب: زهير، مر: ضمير. (6). وز:

مقاسمه اي. (7). اساس، وز، مت: مطيع تو، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). تب: چند صفحه افتادگي دارد. (9). اساس، مت: او، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آج، لب، مر، لت: يابي/ يابيد. صفحه : 366 است كه لعل ّ بر موضوع«1» خود است و معني ترجّي در او حاصل است براي آن كه قطع نيست مكلّف را كه عمل او بر وجهي واقع آمده است كه به موقع قبول است و بر آن ثواب واجب شده است پس شك راجع با مكلّف است نه با مكلّف. قوله: إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو أَن َّ لَهُم ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً- الآية، خداي تعالي خبر داد در اينكه آيت كه اگر هر چه در زمين هست از مالك«2» و ملك فرداي قيامت كافران را باشد و هم چندان با آن مضاف باشد و ايشان فديه كنند تا از عذاب دوزخ برهند از ايشان قبول نكنند و نستانند و عذاب از ايشان برندارند. انس مالك روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت روز قيامت كافر را گويند اگر ملك دنيا تو را بودي فدايت«3» كرديت«4» تا از اينكه عذاب نجات بودي تو را! گويد آري، گويند از تو دون اينكه خواستند و كم از اينكه اجابت نكردي [إن ّ]«5» با اسم موصول كه «الّذين» است و ما«6» بعد او كه صله اوست در محل ّ رفع است به ابتدا و لو«7» به آنچه از پس اوست از «ان ّ» و اسم و خبر و آنچه بر او عطف است من قوله و مثله معه و آنچه لام غرض در

او شده است و آنچه جواب اوست من قوله: ما تُقُبِّل َ مِنهُم، جمله در جاي خبر مبتدا است. امّا قوله وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ و او شايد كه حال باشد و معني آن كه اينكه نفي [387- ر]

قبول فديه در حالي باشد كه ايشان را عذابي اليم دردناك بود و شايد كه واو عطف باشد و جمله بود«8» معطوف بر جمله اوّل از مبتدا و خبر و تقدير اينكه بود ان ّ الكافرين مؤبّدون في العذاب و عذابهم اليم. يُرِيدُون َ أَن يَخرُجُوا مِن َ النّارِ، خواهند تا از دوزخ به در آيند. در اينكه سه قول گفتند: يكي آن كه ارادت به معني شهوت«9» است بر سبيل مجاز، يعني آرزو باشد ايشان را كه از دوزخ بيرون آيند و قول دوم«10» آن كه به معني تمنّاست يعني تمنّا كنند ----------------------------------- (1). مر، لت: موضع. (2). وز، تب، آج، لب، مر، لت: مال. (3). وز، آج، لب: فدا. (4). مر: مي كردي، لت: كردي. (5). اساس، مت: ندارد، از وز افزوده شد. (6). اساس. امّا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). اساس: او، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس: بوا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(9). اساس: شهوت، با توجّه به آج تصحيح شد. (10). امر: دويم. صفحه : 367 و تمنّا محال شايد كردن. سه ام«1» آن كه به معني يكادون باشد چنان كه گفت جِداراً يُرِيدُ أَن يَنقَض َّ«2» ديواري كه بخواست«3» افتادن و اينكه بر سبيل مبالغه باشد يعني چون درفش و لهب آتش بلند بر آيد نزديك آن باشد

كه ايشان را براندازد و به آن ماند كه ايشان بيرون خواهند آمدن. و قول چهارم در اينكه آن است كه خداي تعالي بفرمايد تا دري از دوزخ در بهشت گشايند«4» و دوزخيان بنگرند دري گشاده بينند و خزنه قصد كنند و از ايشان تغافل كنند ايشان گمان برند«5» كه خزنه غافل اند فرصتي شناسند آن را بشتابند و تاختن كنند بر سر يكديگر مي افتند تا به آن در رسند«6» بمشقّت و صعوبت چون خواهند كه پاي در او نهند در پيش ايشان ببندند فذلك قوله: اللّه ُ يَستَهزِئ ُ بِهِم«7» و قوله: فَاليَوم َ الَّذِين َ آمَنُوا مِن َ الكُفّارِ يَضحَكُون َ«8». وَ ما هُم بِخارِجِين َ مِنها، و ايشان از آن جا بيرون نيايند و ايشان را عذابي بود مقيم دايم. و روايت كردند كه نافع بن الازرق عبد اللّه عبّاس را گفت اي كور چشم كور دل؟ چگونه مي گويي كه اهل دوزخ از دوزخ بيايند! و خداي تعالي مي گويد: وَ ما هُم بِخارِجِين َ مِنها گفت: اي ابله اوّل آيت برنخواني كه در حق ّ كافران است. قوله- عزّ و علا:

[سوره المائدة (5): آيات 38 تا 45]

[اشاره]

وَ السّارِق ُ وَ السّارِقَةُ فَاقطَعُوا أَيدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِن َ اللّه ِ وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (38) فَمَن تاب َ مِن بَعدِ ظُلمِه ِ وَ أَصلَح َ فَإِن َّ اللّه َ يَتُوب ُ عَلَيه ِ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (39) أَ لَم تَعلَم أَن َّ اللّه َ لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ وَ يَغفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (40) يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ لا يَحزُنك َ الَّذِين َ يُسارِعُون َ فِي الكُفرِ مِن َ الَّذِين َ قالُوا آمَنّا بِأَفواهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم وَ مِن َ الَّذِين َ هادُوا سَمّاعُون َ لِلكَذِب ِ سَمّاعُون َ لِقَوم ٍ آخَرِين َ لَم يَأتُوك َ يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ مِن بَعدِ مَواضِعِه ِ

يَقُولُون َ إِن أُوتِيتُم هذا فَخُذُوه ُ وَ إِن لَم تُؤتَوه ُ فَاحذَرُوا وَ مَن يُرِدِ اللّه ُ فِتنَتَه ُ فَلَن تَملِك َ لَه ُ مِن َ اللّه ِ شَيئاً أُولئِك َ الَّذِين َ لَم يُرِدِ اللّه ُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُم لَهُم فِي الدُّنيا خِزي ٌ وَ لَهُم فِي الآخِرَةِ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (41) سَمّاعُون َ لِلكَذِب ِ أَكّالُون َ لِلسُّحت ِ فَإِن جاؤُك َ فَاحكُم بَينَهُم أَو أَعرِض عَنهُم وَ إِن تُعرِض عَنهُم فَلَن يَضُرُّوك َ شَيئاً وَ إِن حَكَمت َ فَاحكُم بَينَهُم بِالقِسطِ إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُقسِطِين َ (42) وَ كَيف َ يُحَكِّمُونَك َ وَ عِندَهُم ُ التَّوراةُ فِيها حُكم ُ اللّه ِ ثُم َّ يَتَوَلَّون َ مِن بَعدِ ذلِك َ وَ ما أُولئِك َ بِالمُؤمِنِين َ (43) إِنّا أَنزَلنَا التَّوراةَ فِيها هُدي ً وَ نُورٌ يَحكُم ُ بِهَا النَّبِيُّون َ الَّذِين َ أَسلَمُوا لِلَّذِين َ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّون َ وَ الأَحبارُ بِمَا استُحفِظُوا مِن كِتاب ِ اللّه ِ وَ كانُوا عَلَيه ِ شُهَداءَ فَلا تَخشَوُا النّاس َ وَ اخشَون ِ وَ لا تَشتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الكافِرُون َ (44) وَ كَتَبنا عَلَيهِم فِيها أَن َّ النَّفس َ بِالنَّفس ِ وَ العَين َ بِالعَين ِ وَ الأَنف َ بِالأَنف ِ وَ الأُذُن َ بِالأُذُن ِ وَ السِّن َّ بِالسِّن ِّ وَ الجُرُوح َ قِصاص ٌ فَمَن تَصَدَّق َ بِه ِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَه ُ وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ (45) «9»

[ترجمه]

مرد دزد و زن دزد را ببريد دستهاي ايشان را«10» پاداش به آنچه كرده باشند«11» از خداي و خدا غالب و محكم كار است. هر كه توبه كند پس از بيداديش و نيكوئي كند خداي توبه بپذيرد بر او كه خداي مهربان«12» و بخشاينده است. ----------------------------------- (1). آج: سؤم، لب: سيوم، مر، لت: سيم. (2). آج، لب فاقامه. (3). آج، لب: نجاست. (4). لب، مر: بگشايند، لت: در گشايند. (5). مر: كننده. (6). آج، لب، مر: رسند.

(7). سوره بقره (2) آيه 15. (8). سوره مطفّفين (83) آيه 34. (9). آج، لب و در آنچه فرض گردانيده اند بر شما. (10). اساس، وز، مت: دستهايتان، با توجّه به آج تصحيح شد. (11). آج، لب: اندوختند. (12). وز، آج، لب، لت: آمرزگار. [.....]

صفحه : 368 «1» نداني كه خداي راست پادشاهي آسمانها و زمين عذاب كند آن را كه خواهد و بيامرزد آن را كه خواهد و خداي بر همه چيزي قادر«2» است. اي پيغامبر دژم مكناد تو را آنان كه مي شتابند در كفر از آنان كه گفتند ايمان آورديم به دهنشان«3» و ايمان نياورده دلهاشان و از آنان كه جهود شدند شنوندگان دروغند شنوندگان گروهي ديگر را كه نيامدند به تو مي بگردانند سخنها از پس جايگاهش«4» مي گويند اگر به شما دهند اينكه بستانيد«5» آن را و اگر ندهند آن را شما حذر كنيد و هر كه بخواهد خداي آزمايش او هلاك او تو قادر نباشي او را از خداي چيزي آن«6» آنانند كه نخواست خدا كه پاك كند دلهايشان ايشان را در دنيا نكال است و ايشان را در آخرت عذابي بزرگ. [387- پ]

شنوندگانند دروغ را خورندگانند حرام را اگر آيند به تو حكم كن ميان ايشان يا بر گرد از ايشان و اگر بر گردي از ايشان زيان نكنند تو را چيزي و اگر حكم كنيد حكم كن ميان ايشان براستي خداي تعالي دوست دارد [داد]«7» دهندگان را. ----------------------------------- (1). لت اي. (2). وز، آج، لب، لت: توانا. (3). وز، لت: دهنهاشان، آج، لب: دهنهاي ايشان. (4). وز، لت: جايگاههايش. (5). لت: پس ستانيد. (6). وز، آج، لب،

لت: ايشان. (7). اساس: ندارد، از لت افزوده شد. صفحه : 369 چگونه حاكم كنند تو را و بنزديك [ايشان]«1» توريت هست در آن جا حكم خداي است پس مي برگردند از پس از آن و نيستند ايشان گرويده«2». ما بفرستاديم توريت در آن جا بيان«3» است و روشنائي و حكم كنند به آن پيغامبران كه اسلام آوردند براي آناني كه جهوداند و عالمان و دانايان به آنچه ايشان را نگهبان«4» كرده اند از كتاب خداي و بودند بر آن گواهان و مترسيد از مردمان و از من بترسيد بدل«5» مكنيد به آيتهاي من بهاي اندك و هر كه حكم نكند به آنچه فرستاد خداي ايشان كافرانند. و نوشتيم«6» بر ايشان در آن جا كه تن به تن و چشم به چشم و بيني به بيني و گوش به گوش و دندان به دندان و جراحتها و قصاص هر كه صدقه كند به آن، آن كفّارتي باشد او را و هر كه حكم نكند او را به آنچه فرستاد خداي ايشان بيدادكارانند. قوله: وَ السّارِق ُ وَ السّارِقَةُ- الآية، سيبويه گفت نصب«7» اينكه جا در عربيت بهتر باشد و كذلك و قوله: الزّانِيَةُ وَ الزّانِي«8». و در شاذ عيسي بن عمر«9» به نصب خواند و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از لت افزوده شد. (2). لت: گرونده. (3). آج، لب: راه راست. (4). اساس، وز، مت: نگه بان، آج، لب: طلب نگاه داشت، لت: نگاه داشته اند. (5). اساس، وز: بل كه، با توجه به مت تصحيح شد. (6). آج، لب: فرض گردانيديم. (7). اساس، وز، مت: نصيب، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(8). سوره نور (24)

آيه 2. (9). آج، لب، مر: عيسي بن عمرو. صفحه : 370 اينكه خلاف آن است كه قراء بر اويند«1» و رفع او بر ابتداست و خبر او فاقطعوا است و فا براي آن آورد كه كلام متضمّن است به معني شرط و جزا و التّقدير فمن سرق فاقطعوا. و ظاهر آيت اقتضاء وجوب قطع مي كند بر هر سارقي«2» براي آن كه لام استغراق جنس راست عند من قال بالعموم، و آيت مجمل است هم در حق ّ سارق و هم در معني يد، و بيان آن در سنّت و شريعت است و در مصحف عبد اللّه بن مسعود اينكه است و السّارقون و السّارقات فاقطعوا ايمانهما«3». امّا آن نصاب كه در او قطع واجب باشد در او شش قول گفتند«4» يك قول آن است كه دانگ و نيم باشد و اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي و اوزاعي لقوله- عليه السّلام- القطع في ربع دينار قول ديگر سه درم و آن قيمت سپري«5» باشد و اينكه مذهب مالك انس است سه ام«6» پنج درم و اينكه اختيار ابو علي است. و خبري روايت كرد از امير المؤمنين علي (ع) و عمر خطّاب«7» است كه ايشان گفتند: لا يقطع الخمس الّا في خمسة دراهم. قول چهارم حسن بصري گفت در يك درم قطع بايد كردن كه آنچه كم از آن است كم بود. قول پنجم ده درم و آن مذهب ابو حنيفه است و اصحابش. و خبري روايت كردند«8» كه رسول- عليه السّلام- گفت دزد را قطع دست در قيمت سپري باشد و قيمت سپري در عهد رسول- عليه السّلام- ديناري بود يا ده درم.

قول ششم اصحاب ظاهر گفتند در اندك و بسيار قطع واجب آيد و اينكه مذهب عبد اللّه زبير است. و قطع، شرط«9» آن است كه سارق آنچه برد از حرز برد و حدّ حرز بنزديك ما اعتبار آن به عادت كنند هر چيزي را در خور خود حرزي باشد و اصحاب ما حدّش به آن نهادند كه جاي باشد كه كس را نبود كه در آن جا شود بي اذن او. ----------------------------------- (1). اساس، مت: قرآن بروانيد، چون معناي محصّلي نداشت با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مر: سارق. (3). آج، لب. ايديهما. (4). وز، آج، لب، لت: گفته اند. (5). اساس، وز، مت: سري، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب، مر: سيوم. (7). اساس، مت: خبر، وز: خطر با توجّه به مر تصحيح شد. (8). آج، لب، مر، لت: كرد. (9). وز، آج، لب، مر، لت: شرط قطع. صفحه : 371 ابو علي ّ الجبّائي گفت حرز، سراي يا خانه در بسته باشد به شرط آن را«1» حافظي و نگهباني باشد و هر كه او چيزي ببرد، نه از حرزي، قطع واجب نيست او را. رمّاني گفت او را بر مجاز، سارق خوانند چون نه از حرز برد چنان كه گويند: «سرق بيتا او كلمة». داود گفت: علي كل ّ حال قطع واجب بود سواء اگر«2» از حرز بود«3» و اگر نه از حرز بود«4». امّا كيفيّت قطع در او خلاف كردند: به نزديك ما چهار انگشت بايد بريدن، از بن و كف دست رها بايد كردن [388- ر]

و يك انگشت و

آن مهين باشد و اينكه مذهب امير المؤمنين علي است. و بيشتر فقها گفتند از بند دست بايد بريدن، و خوارج گفتند از دوش بايد بريدن از كتف چنان كه دوش نيز مقطوع باشد امّا قطع پاي هم چهار انگشت بايد بريدن و نيمه پا و پاشنه رها بايد كردن و انگشت مهين و دليل بر صحّت قول ما از اينكه اقوال آن است كه آنچه ما گفتيم اجماع است و آنچه ديگران گفتند خلاف است در آن و اگر بر ظاهر حمل كنند از كتف بايد بريدن و اينكه قول منقرض است و نيز اجماع طايفت است«5». و دگر آن كه خداي تعالي انگشتان را يد خواند في قوله: فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ يَكتُبُون َ الكِتاب َ بِأَيدِيهِم«6»، امّا سارق اگر پس از آن كه دستش بريده باشند معاودت كند با«7» دردي دست چپش بايد بريدن [ يا نه در او خلاف كردند اهل كوفه گفتند نبايد قطع كردن او را و عطا گفت: دست چپش ببايد بريدن و جمله فقها گفتند پاي چپش ببايد بريدن]«8» و مذهب ما چنين است اگر دگر بار«9» معاودت كند ----------------------------------- (1). مر: او را. (2). لت: اگر چه. (3). وز، آج، لب، مر: برد. [.....]

(4). آج، لب: برد. (5). مر: طايف است. (6). سوره بقره (2) آيه 79. (7). اساس: يا ، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس، افتادگي دارد، از وز افزوده شد. (9). مر: به او، لت: باره. صفحه : 372 در زندانش بايد كردن مخلّد تا آن جا محبوس باشد تا به مردن و اگر در زندان دزدي كند

و چيزي بدزدد و از حرزي كه نصاب قطع باشد ببايد كشتن او را در بار چهارم. و جمله فقها خلاف كردند و گفتند بر او كشتن نيست تعزيرش بايد كردن. و چون دانگ نيم يا «1» آنچه قيمت او باشد از درم و جامه و متاع و هر جنس كه باشد از خوردني و ميوه بدزدد از حرز بر او قطع باشد و مذهب شافعي هم، چنين است. و ابو حنيفه گفت در ميوه و آنچه به نهادن تباه شود قطع نباشد اگر اينكه نصاب زر«2» مضروب منقوش باشد قطع بايد كردن او را و به نزديك شافعي هم، چنين است و اگر زرساو باشد از معدن گرفته«3» كه به گداختن و اصلاح محتاج باشد بر او قطع نباشد و اگر زر خالص بود قطع واجب باشد به نزديك«4» ما. و شافعي را دو قول است در او، اگر چيزي از حرزي بر بايد نه بر وجه سرقت بر او قطع نباشد به نزديك«5» ما و مذهب ابو حنيفه و شافعي و مالك هم اينكه است و احمد حنبل گفت بر او قطع باشد چون سه كس نقب زنند و متاعي يا زري بيرون آرند و چندان باشد كه نصيب هر يكي نصابي برسد يا بيشتر همه را دست ببايد بريدن بلا خلاف«6» از ميان ما و ابو حنيفه و شافعي. مالك گفت: اگر متاعي گران باشد، قطع«7» واجب آيد. و الّا نيايد و اگر سه كس نقبي كنند و هر يكي از ايشان چيزي برگيرد و بيرون آرد از حرز هر كه گرفته او نصاب ربع باشد قطع

كنند او را و آن را كه نباشد قطع نكنند و مذهب شافعي و مالك هم اينكه است. و ابو حنيفه گفت هم«8» بر هم نهادن و قيمت كردن آنگه قسمت كردن ميان هر سه، اگر هر يكي را نصابي برسد قطع بايد كردن و اگر نرسد قطع نبايد كردن اگر سه كس نقبي كنند و متاعي جمع كنند و ببندند و يكي از ايشان از حرز بيرون ----------------------------------- (1). لب: و. (2). اساس، وز: در، با توجّه به لب، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مر باشد. (5- 4). مر: به نزد. (6). اساس: بلا خوف، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مر كنند آن را. (8). وز و ديگر نسخه بدلها: همه. صفحه : 373 آرد قطع بر آن كس واجب بود كه بيرون آرد دون ديگران و شافعي و مالك هم اينكه گفتند. و ابو حنيفه گفت قيمت«1» بايد كردن«2» بر هر سه اگر به نصاب رسد قطع كنند و الّا نكنند اگر دو كس نقبي كنند و يكي در رود و متاعي برگيرد و متاعي برگيرد و بيرون دهد از حرز اعني بيرون اندازد و همكار او از او بستاند بيرون حرز و يا به دست او دهد دست از حرز بيرون كرده و رفيق از او بستاند قطع بر آن كس واجب آيد كه داخل حرز بود دون آن كه خارج بود و شافعي هم اينكه گفت. و ابو حنيفه گفت بر هيچ دو قطع نباشد و فقها هم اينكه گفتند جز ابو يوسف كه او گفت قطع نباشد بر او چنان

كه اگر بزرگ باشد اگر آزادي كوچك را بدزدد بر او قطع نباشد و فقها هم اينكه گفتند مگر مالك كه او گفت قطع باشد بر او و اصحاب ما اينكه قول گفتند هم در يك روايت اگر دفتري«3» بدزدد جامع يا از كتب فقه و ادب«4» و كلام [و]«5» شعر و قيمت آن به نصاب قطع باشد قطع بود بر او. و بنزديك ما و بنزديك شافعي و بنزديك ابو حنيفه بر او قطع نباشد اگر چيزي بدزدد كه در او قطع واجب بود يا چيزي دگر كه بر او قطع نبود چنان كه مسينه اي«6» كه آب در او باشد يا مشربه سيمين كه در او پاره اي شير باشد يا ديگي قيمتي كه در او پاره خوردني«7» باشد بر او قطع بود بنزديك«8» ما [و]«9» شافعي و بنزديك ابو حنيفه قطع نباشد بر او«10» هر كه از جامه كعبه چيزي بدزدد به مقدار آن كه قيمتش به نصاب قطع رسد بر او قطع بود بنزديك ما و بنزديك ابو حنيفه نباشد اگر بنده«11» دزدي كند و به مقدار نصابي يا بيشتر بدزدد بر او قطع بود چنان كه بر آزاد. و شافعي هم اينكه گفت و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: قسمت. [.....]

(2). لت قسمت كردن. (3). اساس، مت: دختري، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج: ادب فقه، لب: آداب فقه. (9- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). لب: مسين. (7). اساس، وز، مت: خردي، آج، خردني، با توجّه به لب و

ديگر نسخه ها تصحيح شد. (8). مر: به نزد. (10). وز و. (11). آج، مر: بنده اي. صفحه : 374 گفت بر اينكه اجماع صحابه است و ابو حنيفه گفت بر او قطع نباشد. بنزديك ما آن كس كه از«1» سالها قحط چيزي از طعام بدزدد و اگر چه نصاب باشد يا بالاي آن و در حرز باشد بر او قطع نبود و اگر گران باشد و يا بند و به دست آيد بر او قطع نباشد. نبّاش را قطع واجب آيد چون كفن از گور بيرون آرد قيمت او«2» نصابي باشد و اينكه قول عبد اللّه زبير است [388- پ]

و عمر عبد العزيز و حسن بصري و ابراهيم نخعي و حمّاد بن ابي سليمان و ربيعه. و مذهب شافعي آن است و مالك و عثمان بتّي و ابو يوسف و احمد و اسحاق و مذهب ابو حنيفه و محمّد و اوزاعي و ثوري آن است كه بر او قطع نباشد براي آن كه گور حرز نيست چون چيزي وقف از حرزي بدزدد چون دفتري و پرده و مانند آن و به نصاب رسد بر او قطع بود. و شافعي را در او دو قول است بناء علي قوليه في انتقال الوقف يكي آن كه بر او قطع باشد و دگر آن كه نباشد حكم سرقت به اقرار سارق ثابت شود كه دو بار بر خود اقرار دهد و به يك بار ثابت نشود و اينكه قول إبن ابي ليلي است و إبن شبرمه و ابو يوسف و زفر و احمد و اسحاق و ابو حنيفه و شافعي و مالك گفتند ثابت

شود به يك بار چون بر خويشتن به دزدي اقرار دهد«3» دو بار قطع واجب شود بر او. آنگه رجوع كند و از آن باز آيد قطع بر خيزد از او و بنزديك ما و بيشتر فقها و إبن ابي ليلي گفت قطع از او برنخيزد چون چيزي بدزدد و قطع واجب آيد و قطع كنند او را آنچه دزديده باشد اگر عين آن«4» بر جاي باشد باز گيرند از او و اگر بر جاي نباشد تابان«5» بستانند از او و اينكه مذهب حسن بصري است و نخعي و زهري و اوزاعي و ليث و شافعي و إبن شبرمه و احمد حنبل سواء اگر مرد«6» درويش باشد يا توانگر و ابو حنيفه گفت جمع نكنم بر او قطع و غرامت. اگر بنده از مال خداوند نصابي بدزدد بر او قطع نباشد عند جميع الفقهاء، و داود گفت بر او قطع باشد اگر پدر از مال فرزند چيزي بدزدد بر او قطع نباشد به ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: در. (2). آج، لب: آن. (3). لت: كند. (4). لت: از او. (5). مر، لت: تاوان. [.....]

(6). لت: چه. صفحه : 375 اجماع مگر داود كه خلاف كرد و اگر فرزند از مال مادر و پدر«1» چيزي بدزدد بر او قطع باشد بنزديك ما و جمله فقها گفتند بر او قطع نباشد. اگر زن از شوهر يا شوهر از زن چيزي بدزدد و از حرز بر او قطع باشد و مالك«2» هم اينكه گفت و شافعي را دو قول است يكي چنان«3» كه ما گفتيم و آن اختيار مزني است

و قول ديگر آن كه بر او قطع نباشد و اينكه مذهب ابو حنيفه است. اگر مادر از مال فرزند چيزي بدزدد به«4» او قطع باشد بنزديك ما و بنزديك«5» جمله فقها خلاف كردند و حكم دگر اقارب حكم اجانب باشد در اينكه باب كه قطع واجب بود«6» بر ايشان چون از مال يكديگر«7» چيزي بدزدند آن كه از بيت المال و غنيمت چيزي بدزدد پيش از آن كه نصيب او باشد بر او قطع بود«8» و جمله فقها خلاف كردند. و هر كه از گريبان و آستين پيرهن بالا چيزي ببرد بر او قطع نباشد چه آن هر دو حرز نيست و اگر از گريبان و آستين زيرين«9» بود بر او قطع باشد كه آن حرز است و جمله فقها گفتند بر او قطع باشد و فرق نكردند. چون بنده بر خويشتن اقرار دهد به دزدي قبول اقرارش نكنند«10» [و قطع نكنند او را براي آن كه آن اقرار است]«11» علي حق ّ الغير و نيز بر قتل، اقرار او قبول نكنند و جمله فقها گفتند قطع يا قتل بر او واجب بود. قوله: فَاقطَعُوا أَيدِيَهُما، لغت فصيحتر آن است كه چون مضاف با دو كس باشد جمع كنند مضاف را براي آن گفت ايديهما و نگفت يدهما و يديهما و آن نيز روا باشد قال الشّاعر و جمع بين اللّغتين: هراهما مثل ظهور التّرسين و قوله: جَزاءً بِما كَسَبا، نصب او بر مفعول له باشد و كذلك قوله: نَكالًا مِن َ اللّه ِ ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت اجداد. (2). اساس: و انكه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح

شد. (3). مر: آن كه. (4). وز، آج، لب، مر، لت: بر. (5). وز، آج، لب، مر، لت داود. (6). مر: باشد. (7). لت: يك دگر. (8). آج، لب، مر: باشد. (9). آج، لب، مر: زرّين. (10). اساس: كنند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 376 و از حق او آن بود كه جواب لم را بشايد تا اگر كسي گويد دزد را چرا دست بايد بريدن جواب دهي كه جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِن َ اللّه ِ حق تعالي بيان كرد كه آنچه بر ايشان مي رود از قطع دست يا قطع دست و پاي ظلم نيست جزاي فعل ايشان است و نكالي و عقوبتي و مثله است از خداي تعالي اي عجب در سراي تكليف خداي تعالي بر عمل جزا دهد«1» در سراي جزا بر عمل جزا ندهد و نكال عقوبت باشد، قال زهير: و لو لا أن ينال ابا طريف عذاب من جريمة او نكال و ازهري«2» گفت براي آن عقوبت را نكال خوانند كه چون ديگران بينند ردع و زجر بود ناكل شوند«3» از مثل آن يعني اقدام آن نكنند بر امثال آن وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ و خداي تعالي عزيز و غالب و قاهر است و حكيم است از عزّت«4» و قهر كه در باب عقوبات و جز آن فرمايد به حكمت و صواب فرمايد. گويند مردي از ولايت عجم به حج مي رفت در كجاوه نشسته بود و قرآن مي خواند به اينكه آيت رسيد بخواند كه جزاء بما كسبا نكالا من الله

و الله غفور رحيم جمّال او را گفت يا «5» هذا خطا مي خواني گفت تو قرآن داني«6»! گفت نه و لكن دانم كه آنچه خواندي خطاست چه اينكه جايگاه لايق نيست مرد جامع باز كرد«7» گفت راست گفتي و بخواند وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ اعرابي گفت تعالي اللّه ربّنا عزّ فحكم. فَمَن تاب َ مِن بَعدِ ظُلمِه ِ وَ أَصلَح َ، آنگه حق تعالي خبر داد كه آن كس كه توبه كند پس از آن كه ظلم كرده باشد بر خود به دزدي و جز آن وَ أَصلَح َ و به صلاح باز آيد و عمل صالح كند خداي تعالي توبه او بپذيرد. آنگه اينكه توبه از دو وجه بيرون نبود يا پيش [389- ر]

از آن كند كه او را رفع كنند بر امامان«8» و گواهان بر او گواهي دهند يا پس از آن، اگر پيش از آن توبه كند و توبه او بدانند و معلوم شود كه آن توبه به اختيار است قطع از او بيوفتد«9» و حكم در ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: مي دهد. (2). آج، لب: زهري. [.....]

(3). لت: شود. (4). لت: عز. (5). آج، لب: ما. (6). لت: مي داني. (7). مر و. (8). وز و ديگر نسخه بدلها: امام. (9). لب، مر، لت: بيفتد. صفحه : 377 جمله حدود، اينكه باشد و اگر پس از آن كه او را بر امام رفع كنند و گواه بر او بدارند، توبه كند، آن توبه را تأثير«1» نباشد در اسقاط قطع [و حد جز كه اگر خداي تعالي از او صدق داند توبه او قبول كند و ثوابش دهد

بر آن و نيز بر آن قطع]«2» عوض دهد او را در قيامت و قطع او بر سبيل امتحان باشد و اگر توبه نكرده باشد قطع او بر سبيل عقوبت باشد و بنده را توّاب خوانند و توّاب خداي را خوانند«3» جز كه بنده را گويد«4» تاب الي اللّه و در حق خداي تعالي گويد«5» تاب اللّه عليه براي آن كه بنده به توبه رجوع مي كند با خداي تعالي و خداي تعالي به رحمت رجوع كند«6» با بنده و قوله إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ دليل مي كند بر آن كه خداي تعالي به قبول توبه متفضّل است چه اگر واجب بودي بر خداي تعالي قبول توبه، اينكه جا نگفتي كه غفور و رحيم است كه آن كس كه چيزي كند كه بر او واجب باشد او را به آمرزنده و بخشاينده وصف نكنند. و مجاهد گفت: حدّ، كفّارت گناه باشد و اينكه درست نيست براي آن كه اگر چنين بودي توبه او محال بودي و به موقع نبودي بل لغو بودي و خلاف اينكه است به اجماع و دگر آن كه خداي تعالي مدح مي كند او را بر توبه در اينكه آيت و در آيت محارب و مورد كلام مورد تفضّل است. آنگه گفت: أَ لَم تَعلَم، نمي داني! و خطاب اگر چه با رسول است مراد امّت اند و روا بود كه خطاب با مخاطبي مبهم است و غرض تنبيه مكلّفان«7» كه ملك آسمانها و زمينها خداي راست- جل ّ جلاله- از روي خلق و از روي ملك«8» و تصرّف و آنگه كس را بر او اعتراض نرسد در آنچه كند يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ آن را كه خواهد

عذاب كند و آن را كه خواهد بيامرزد. در اوّل اعني«9» در باب عذاب استحقاق معتبر است به ادلّه عقل و اجماع امّت كه از روي حكمت جز آن را نخواهد كه عقاب«10» كند كه مستحق ّ باشد و عقاب«11» ----------------------------------- (1). اساس: تاخير، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، آج، لب، مر، لت: خداي را توّاب خوانند. (5- 4). لت: گويند. (6). وز، آج، لب، مر، لت: مي كند. (7). مر را. (8). وز، آج، لب، مر، لت ملك. [.....]

(9). مر: يعني. (10). مر: عذاب. (11). وز: عذاب. صفحه : 378 نامستحق نخواهد براي آن كه حكمت مانع است از آن و آن قبيح بود او از قبيح متعالي است براي آن كه عالم و مستغني است. امّا غفران آن كه خواهد نه مشروط است به«1» توبه و نه موقوف است بر«2» استحقاق بل بر«3» ظاهر خود است براي آن كه دليلي«4» نيست كه ما را براي آن عدول بايد كردن از ظاهر و در عموم ظاهر تائب و غير تائب در شوند تا آيت حجّت باشد بر اصحاب وعيد. و خداي تعالي بر همه چيز قادر است و شي ء اينكه جا مخصوص باشد به معدوم دون موجود [براي آن كه موجود]«5» به وجود آن مقدوري نشود«6» و از وجهي دگر«7» مخصوص باشد به مقدورات او تعالي از آن جا كه ادلّه دليل كرده است علي فساد مقدور واحد بين القادرين. يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ، آنگه خطاب را«8» روي به رسول آورد و گفت اي فرستاده از

قبل ما به خلقان ما، نبايد تا«9» تو را دلتنگ كند قول و فعل آنان كه در كفر مسارعت مي كنند و حزنه و احزنه بمعني واحد و حزن بفتح الزّاء متعدّي باشد و حزن لازم باشد مِن َ الَّذِين َ قالُوا «من» تبيين را باشد از آنان كه گفتند ما ايمان آورديم به زبان يعني به زبان گفتند اينكه گفتار و به دل نداشتند و آن منافقانند. و آيت دليل است بر آن كه ايمان به زبان تعلّق ندارد و آنچه به زبان باشد ايمان نباشد ايمان به دل باشد براي آن كه گفتند آنچه به زبان نام ايمان از آن دور كرد و حواله و اضافه ايمان با دل كرد و اگر قول به زبان ايمان بودي منافقان هم مؤمن بودندي و مستحق ّ ثواب و تعظيم. وَ مِن َ الَّذِين َ هادُوا، و از آنان كه جهود شدند سَمّاعُون َ لِلكَذِب ِ، ايشان شنوندگان و جاسوسان دروغند و نيز جاسوسند قومي را كه بر تو نيامده اند و از آن جا ----------------------------------- (1). مر: بر. (2). مر: به. (3). مت: به. (4). مر: دليل. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لت: بشود. (7). مر: ديگر. (8). مر: كرد. (9). مر: كه. صفحه : 379 كه گفت لَم يَأتُوك َ وقف است براي آن كه در جاي صفت قوم است چنان كه آخرين صفت اوست و تقدير آن است لقوم آخرين غائبين. و سمّاع بناء مبالغت باشد در سامع و همچنين جمله ابنيه فعّال تا«1» صنعت و حرف غالب شده است و از اينكه جا جاسوس را سمّاع خوانند لكثرة سماعه و استماعه الي

من يريد الوقوف علي كلامه و رفع او بر ابتدا باشد و خبرش مِن َ الَّذِين َ هادُوا كه مقدّم است بر او و معني آيت آن است كه ايشان را وصف كرده«2» به دو چيز يكي آن كه دروغ مي گويند در آنچه مي شنوند يعني يستمعون اليك ليكذبوا«3» عليك، دگر آن كه جاسوسند گروهي را كه غايبند از شما و حاضر نه اند. و بعضي مفسّران گفتند مراد«4» سمّاعون اول قبول است يعني قابلند دروغ را در حق ّ تو كه محمدي من قولهم: سمع الله لمن حمده و سمع الله دعاه اي اجابه و قبله و فلان لا يسمع منك اي لا يقبل منك و معني آن كه سَمّاعُون َ لِقَوم ٍ آخَرِين َ آن است كه جماعتي جهودان از احبار گروهي را فرستادند پيش رسول- عليه السّلام- در حادثه«5» كه«6» افتاد به خيبر. و آن، آن بود كه دو كس از اشراف و معروفان اهل خيبر زنا«7» كردند و ايشان محصن بودند و در توريت حكم ايشان رجم بود و ايشان را نمي بايست كه رجم كنند ايشان را براي حرمت و شرف ايشان«8» و طمع [389- پ]

داشتند كه در شرع رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- آن را تخفيفي«9» باشد و اهل خيبر را با رسول- عليه السّلام- حرب بود كس فرستادند به جهودان بني قريظه و نضير و گفتند ما را حادثه افتاده است و مي خواهيم كه از محمّد فتوي پرسيم اكنون شما را به او صلح است اينكه كسان ما را آن جا بري«10» تا اينكه مسأله بپرسند و ايشان را گفتند اگر محمّد در حق ّ ايشان حدّ جلد ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت

بر. (2). وز، مر: وصف كرد، آج، لب، لت: وصف كردند. [.....]

(3). آج، لب، مر: ليكذبوك. (4). وز، آج، لب، مر، لت به. (5). آج، مر: حادثه اي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: زنان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، مر: لت: شرفشان. (9). آج، لب، مر: تخفيف. (10). مر، لت: بريد. صفحه : 380 فرمايد از او قبول كني«1» و اگر رجم فرمايد«2» از او قبول مكني«3». آنگه بيامدند و خداوندان حادثه با ايشان بودند و به بني قريظه فرود آمدند و اينكه حال بگفتند بني قريظه گفتند و اللّه كه شما را آن فرمايد كه آن را كاره باشيد«4» آنگه كعب اشرف و كعب اسد و شعبة بن عمرو و مالك بن الضيف و كنانة بن ابي الحقيق و شاس بن قيس و ابو نافع و يوسف و عازان و سلول بيامدند و گفتند يا محمّد ما را خبر ده تا مردي و زني كه زنا كنند و ايشان محصن باشند حكم ايشان چه بود! رسول- عليه السّلام- گفت به قضاء من راضي باشي آنچه من گويم! گفتند آري، جبرئيل آمد و رجم فرمود ايشان را، آن قوم را خوش نيامد و قبول نكردند رسول- عليه السّلام- گفت از من قبول نكنيد و در كتاب شما رجم است گفتند نيست جبرئيل- عليه السّلام- گفت بگو تا إبن صوريا را حاكم«5» كنند ميان تو و ايشان و صفت او رسول را بگفت و رسول- عليه السّلام- او را نديده بود رسول- عليه السّلام- گفت ميان من

و شما حاكم إبن صوريا باشد كه او عالمترين جهودان است به توريت. گفتند تو پسر صوريا را از كجا شناسي! گفت او را نديده ام و لكن جبرئيل مرا خبر داد به او و صفت او، جواني امرد است سپيد روي يك چشم. بر اينكه قرار دادند و كس فرستادند به خيبر و او را بياوردند چون حاضر آمد رسول- عليه السّلام- او را گفت تو پسر صوريايي! گفت آري. گفت تو توريت از همه جهودان به داني! گفت ايشان چنين مي گويند. گفت تو را چيزي خواهم پرسيدن از توريت به آن خداي كه توريت بر موسي عمران«6» انزله كرد و به آن خداي كه شما را از مصر بيرون آورد و دريا بشكافت براي شما و شما را از فرعون برهانيد و ابر را سايه بان شما كرد و من ّ و سلوي بر شما انزله كرد و حلال و حرام را در توريت بيان كرد كه بگوي كه حكم زاني [كه]«7» محصن باشد«8» در توريت چيست! إبن صوريا گفت به آن خداي كه توريت بر موسي فرستاد اگر نه آنستي كه من مي ترسم كه آتشي از آسمان بيايد و مرا بسوزد و الّا من ----------------------------------- (1). مر، لت: كنيد. (2). مر: گويد. (3). مر، لت: مكنيد. (4). آج، لب: باشي. (5). لت: حكم. (6). مر: موسي بن عمران. [.....]

(7). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (8). لت: حكم زاني محصن. صفحه : 381 بگفتمي كه در توريت نيست و لكن از خداي مي ترسم حكم ايشان آن است كه رجم بايد كردن ايشان را، جهودان را خوش نيامد گفتند يابن صوريا بس زود

كشف سرّ كردي. گفت به اينكه سوگندان نيارستم خلاف كردن. آنگه رسول- عليه السّلام- گفت پس چرا حكم خداي بگردانيدي! گفت بدان كه چون در ميان ما وضيع القدري فرومايه«1» زنا كردي او را حدّ زدماني و چون شريفي زنا كردي او را رها كردماني و حدّ نزدي. زنا در ميان اشراف ما فاش شد و بسيار شد و هر گه كه خواستيم تا حدّ زنيم بانگ برآوردند و گفتند فلان و فلان را حدّ نزدي«2» ما به چه از ايشان كمتريم تا وقتي پسر عم ّ ملك زنا كرد و ما آن فرو گذاشتيم هر كس را كه خواستيم تا حدّ زنيم تمرّد كرد«3» گفت رها نكنم تا آنگه كه پسر عم ّ پادشاه را حدّ نزني«4». و پادشاه در آن كار فرو ماند مجمعي ساخت و گفت اينكه كار را تدبيري«5» بايد ما گفتيم چيزي بايد نهادن دون رجم تا شريف و وضيع در آن راست باشند ما جلد و تازيانه زدن بنهاديم«6» و آن چنان بود كه بفرموديم تا رسني بياوردند و بتافتند و به قار باندوديم و آن را كه زنا كرد و از آن چهل تازيانه بر او زديم و روي او سياه كرديم و بر خري نشانديم واشگونه و او را بگردانيديم و اينكه عقوبت به جاي رجم بنهاديم. رسول- عليه السّلام- گفت انصاف دادي جهودان كه حاضر بودند روي در او نهادند و او را ملامت كردند و گفتند شرط است اينكه كه تو كردي كشف اسرار و هتك استار«7» و اطّلاع خصم بر ناراستي كه كرده باشي گفت آن سوگند كه محمّد بر من داد روا نداشتم آن را

خلاف كردن و ترسيدم كه خداي تعالي مرا تعجيل«8» عقوبت كند. رسول- عليه السّلام- گفت معلوم شد شما را كه آنچه شما كرده«9» و مي كني«10» خداي تعالي مرا خبر مي دهد«11». ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت اي. (2). مر، لت: نزديد. (3). لت: تمرّد كردي. (4). مر، لت: بزنيد. (5). آج، لب: تدبير. (6). آج، لب، مر: نهاديم. (7). اساس: اسرار، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، مر، لت: به تعجيل. (9). مر، لت: كرده ايد. (10). مر، لت: مي كنيد. (11). وز، آج، لب، مر: دهد، لت: مي گرداند. صفحه : 382 آنگه بفرمود تا هر دو را مرد را و زن را بر در مسجد«1» رجم كردند گفت بار خدايا گواه باش كه من اوّل كسم كه امري از اوامر تو زنده كردم كه جهودان بميرانيده بودند عبد اللّه عمرو«2» گفت من حاضر بودم كه ايشان را رجم مي كردند و مرد دست در پيش آن«3» مي داشت تا سنگ بر او نيايد و عند آن خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يا أَهل َ الكِتاب ِ قَد جاءَكُم رَسُولُنا يُبَيِّن ُ لَكُم كَثِيراً مِمّا كُنتُم تُخفُون َ مِن َ الكِتاب ِ وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ«4» وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ«14». و قوله: سَمّاعُون َ لِلكَذِب ِ، ابو حاتم گفت لام در اينكه جا لام كي است و المعني انّهم يسمعون لكي يكذبوا و يسمعون لاجل قوم لم يأتوك مي شنوند براي آن«15» تا نقل كنند با گروهي كه حاضر نباشند. يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ مِن بَعدِ مَواضِعِه ِ، كلم جمع كلمه باشد عند الخليل، و سيبويه گفت اسمي باشد جمع را و جمع كلمه نبود براي آن كه

حروف جمع باشد«16» تا از واحد بيشتر باشد به عدد و كذلك تمر و تمره آنچه از اينكه باب باشد و كذلك قال في ركب و شرب انّه ليس بجمع الرّاكب و الشارب«17» و انّما هو اسم صيغ للجمع و اينكه ----------------------------------- (1). لت: چنين خواندم. (2). لت: مي دهم. (3). لت تو. (4). اساس، وز، مر، مت: خداي، با توجه آج تصحيح شد. (5). لت: درو فتادند. (6). آج، لب: دشنام دادن گرفتن. (7). آج، لب، مر: مايند. [.....]

(8). لت در قصاص. (9). آج، لب، مر، لت: كسي. (10، 11). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (12). وز: به نيمه، آج، لب، مر، لت: بر نيمه. (13). لت: آيات. (14). سوره مائده (5) آيه 45. (15). مر كه. (16). وز: بايد كرد، آج، لب، مر، لت: بايد. (17). اساس: شارب، با توجّه به مر تصحيح شد. صفحه : 384 اسما چون تا در او نباشد«1» جنس باشد و تاء چون در او شود مخصوص شود به يكي از جنس. و قوله: مِن بَعدِ مَواضِعِه ِ، اي من بعد وضعه مواضعه و كنايت«2» براي آن به تذكير گفت كه ردّ آن با لفظ كرد يَقُولُون َ إِن أُوتِيتُم هذا فَخُذُوه ُ مي گويند اگر اينكه دهند به شما بستاني«3» و اگر ندهند شما را اينكه حذر كني«4». خلاف كردند در آن كه هذا اشارت به چيست! بعضي گفتند اشارت به دين جهودي است بعضي دگر گفتند اشارت به جلد است كه ايشان گفتند اگر محمّد فتوي به جلد كند از او قبول كنيد و اگر فتوي، رجم كند از او قبول مكنيد. و قوله: مِن بَعدِ مَواضِعِه ِ، زجّاج گفت

تقدير آن است كه بعد استقراره في مواضعه، و معني آن است كه پس از آن كه حلالش حلال كردند و حرامش حرام كردند. و بعضي دگر اهل معاني گفتند بعد به معني عن است اينكه جا و اينكه بعيد نيست براي آن كه عرب گويد جئتك عن الفراغ من اشتغال«5» اي بعد الفراغ و معني آن است كه از سر فراغ و از پس فراغ، و لكن اينكه آنگه شايد كه قرينه كلام با فحوي او دليل آن كند و هر جاي«6» نشايد، اگر كسي گويد: رميت بعد القوس. بمعني عن القوس روا نباشد. قوله: وَ مَن يُرِدِ اللّه ُ فِتنَتَه ُ، و هر كس كه خداي فتنه او خواهد، در او سه قول گفتند: زجّاج گفت مراد فضيحت است و رسوايي«7» آنچه ايشان پنهان كرده بودند از توريت، سدّي گفت مراد اهلاك«8» است. حسن بصري و ابو علي جبّايي و بلخي گفتند و«9» مراد عذاب است بيانه قوله: يَوم َ هُم عَلَي النّارِ«10»ذُوقُوا فِتنَتَكُم«1»، اي عذابكم و قوله: إِن َّ الَّذِين َ فَتَنُوا المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ«2»، اي عذّبوا و اصل فتنه اختبار«3» باشد و تخليص من قولهم فتنت الذّهب في النّار. فَلَن تَملِك َ لَه ُ مِن َ اللّه ِ شَيئاً، هر كه خداي تعالي عذاب و اهلاك و افتضاح او خواهد از خداي براي او مالك چيزي نباشي يعني دفع«4» نتواني كردن«5» چه از آن در دست تو چيزي نيست أُولئِك َ الَّذِين َ لَم يُرِدِ اللّه ُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُم، ايشان آنانند كه خداي نخواست«6» كه دلهاي ايشان پاك كند. و در معني او«7» دو قول گفتند يكي آن كه حكم كند به طهارت دلهاي ايشان براي آن كه اينكه حكم آنگه توان

كردن كه دلهاي ايشان پاك باشد چون دلهاي ايشان به كفر و شرك و خيانت آلوده باشد خداي تعالي چگونه خواهد تا حكم كند به طهارت آن. ابو علي گفت معني آن است كه خداي نمي خواهد تا دل ايشان از ضيق و حرج كه دليل كفر باشد [390- پ]

پاك كند بر سبيل عقوبت، و محال است تفسير دادن اينكه را براي آن كه خداي تعالي [از]«8» ايشان ايمان نخواهد«9» براي آن كه اگر چنين باشد ايشان مكلّف نباشند به ايمان و خداي تعالي مكلّف ايشان نبود چه تكليف اراده آن چيز باشد كه در او كلفت و مشقّت بود با اعلام و اتّفاق است كه كافران به ايمان مكلّفند و الّا معذور بودندي در كفر. لَهُم فِي الدُّنيا خِزي ٌ، ايشان را در دنيا خزي باشد و نكال يعني اينكه كافران و منافقان و جهودان را كه ذكر ايشان در اينكه است و خزي ايشان در دنيا حكم شرع است به ذل ّ و هوان ايشان و تبرّاي مؤمنان از ايشان و التزام جزيه با مذلّت و صغار و ايشان را در آخرت عذابي عظيم باشد. ----------------------------------- (1). سوره ذاريات (51) آيه 14. (2). سوره بروج (85) آيه 10. (3). وز، لب، لت: اختيار. (4). آج: رفع. (5). لت: نتوانيد كردن. (6). اساس، وز، لب: بخواست، با توجه به آج تصحيح شد. (7). مر: آن. (8). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). كذا: در اساس، وز: ديگر نسخه بدلها: نمي خواهد. [.....]

صفحه : 386 و بعضي دگر گفتند آيت در عبد اللّه صوريا آمد كه او مرتد شد پس

از آن كه اسلام آورده بود و در روايتي كه از باقر- عليه السّلام- كردند آنگه وصف كرد اينكه جمله«1» به خصالي ناپسنديده كه در ايشان بود گفت: سَمّاعُون َ لِلكَذِب ِ، شنوندگان دروغند يا براي دروغ چنان كه به تفسير داده شد أَكّالُون َ لِلسُّحت ِ و حرام خوارگانند و روايت كرده اند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت سحت رشوت باشد در حكم. و در سحت دو لغت است ضم ّ حا و اسكان او، و ضم حا قراءت إبن كثير است و كسايي و اهل بصره و ابو جعفر و باقي به اسكان «حا» خواندند«2». عبد اللّه مسعود گفت و قتاده و مجاهد و ابراهيم و ضحّاك و سدّي كه مراد به سحت رشوت است. و از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كرده اند كه سحت رشوت باشد در حكم و مهر زنان ناپارسا و مزد گشن فحل و كسب حجّام و بهاي خمر و بهاي سگ و مزد فالگوي و چيزي كه بستانند در توصّل به معصيت. و اصل سحت استيصال باشد يقال اسحت اسحاتا اذا استأصل، قال الفرزدق: و عض ّ زمان يابن مروان لم يدع من المال الّا مسحت او مجلّف و يقال: سحت ايضا قال اللّه تعالي: فَيُسحِتَكُم بِعَذاب ٍ«3» اي يستأصلكم. و در وجه او تا معني مناسب شود با اصل اشتقاق چهار قول گفتند: زجّاج گفت براي آن كه ثمره او عذاب استيصال باشد. ابو علي گفت براي آن كه حرام را در او بركت نباشد هلاك شود چون عذاب استيصال. خليل گفت قبيحي كه در او عار بود مروّت مردم را سحت و استيصال كند، بعضي دگر

گفتند حرام را حرص بر او بيشتر باشد و شره فهو بمنزلة قولهم رجل مسحوت المعدة اذا كان شرها اكولا. فَإِن جاؤُك َ فَاحكُم بَينَهُم أَو أَعرِض عَنهُم، اگر به تو آيند تو مخيّري خواهي حكم كن ميان ايشان در زناي محصن يا حكم كشتگان كه ميان بني قريظه و بني النضير بود چنان كه شرح آن برفت. در حكم حاكم و اختيار او، حاكم را دو قول گفتند ابراهيم و عطا و قتاده و ----------------------------------- (1). مر را. (2). وز: خوانده اند. (3). سوره طه (20) آيه 61. صفحه : 387 شعبي و زجّاج و طبري گفتند حكم حاكم ثابت باشد بر ايشان و تخيير حاصل است اگر خواهد ميان ايشان حكم كند و اگر نخواهد«1» رد كند ايشان را به«2» اهل ملّت خود تا بر ايشان حكم كنند و اينكه روايت از امير المؤمنين علي كردند و اخبار ما بر اينكه وارد است. و حسن و عكرمه و مجاهد و سدّي و حاكم«3» و جعفر بن مبشّر«4» و جبّايي گفتند اختيار منسوخ است بقوله: وَ أَن ِ احكُم بَينَهُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ«5»، گفتند اينكه آيت تخيير را منسوخ بكرد و حكم به قرآن واجب كرد. آنگه گفت اگر از ايشان عدول و اعراض كني به تو هيچ زيان نتوانند«6» كردن و اگر اختيار آن كني كه از ميان ايشان حكم كني حكم جز براستي و انصاف مكن كه خداي تعالي عادلان و منصفان را دوست دارد. يقال اقسط الرّجل اذا عدل و قسط اذا جار، و اصل كلمه كه ثلاثي است از جور است و همزه در او سلب و ازاله راست كقولهم عربت معدته

و اعربتها اذا اصلحتها اي ازلت فسادها. وَ كَيف َ يُحَكِّمُونَك َ وَ عِندَهُم ُ التَّوراةُ، تو را«7» چگونه حاكم كنند و بنزديك ايشان توريت است حكم خداي تعالي در آن جا«8» و ايشان«9» دعوي مي كنند كه ما آن را تصديق كرده ايم با آن كه چنين است از آن عدول كنند«10» و اعراض مي نمايند پس كتابي كه به آن ايمان ندارند و مردي را كه پيغامبر نشناسند به حكم او چگونه راضي باشند«11» و او را چگونه حاكم كنند. و آيت بر سبيل تسليه رسول- عليه السّلام- آمد و اعلام كرد«12» او به آن كه ايشان اگر چه آيند و نمايند كه ما تو را حاكم كرديم دروغ گويند چه ايشان به حكم توريت«13» راضي نيستند با آن كه كتاب ايشان است. اگر گويند چگونه گفت ----------------------------------- (1). وز: خواهد. (2). آج، لب، مر، لت: با. (3). آج، لب، مر، لت: حكم. (4). وز: جعفر بن مسند. (5). سوره مائده (5) آيه 49، وز كه. (6). مر: نتواند. (7). لت: و او را. (8). مر است. (9). آج، لب در آنجا. (10). وز، آج، لب، مر، لت: مي كنند. (11). مر: شوند. [.....]

(12). وز، آج، لب، مر، لت: ندارد. (13). وز، لت هم. صفحه : 388 فِيها حُكم ُ اللّه ِ و بنزديك شما مغيّر و مبدّل است گوييم روا باشد كه اينكه احكام كه ايشان در آن به داوري آمدند پيش رسول بر قاعده خود باشد تغيير و تبديل نكرده باشند دگر آن كه بنزديك ايشان محرّف و مبدّل نيست بايستي«1» تا بر آن كار كردندي پس مراد آن باشد كه فيها حكم اللّه علي زعمهم و بقولهم. و

«تولّي» انصراف باشد از چيزي و ترك او يقال تولّي عنه اذا اعرض عنه، و تولّي اليه اذا اقبل عليه و تولّي الامر بنفسه اذا لم يكله الي غيره و تولّيت فلانا اذا وليته و نقيضه تبرأت عنه. و قوله مِن بَعدِ ذلِك َ، پس از آن، و آن اشارت است [391- ر]

به تحكيم ايشان رسول را براي آن كه ايشان نه با ايمان آمده اند بر تو«2»، براي طلب رخصت آمده اند. وَ ما أُولئِك َ بِالمُؤمِنِين َ، و ايشان مؤمن نيستند دو قول گفتند. يكي آن كه ايشان چون مقرّ نه اند به نبوّت تو و كتاب تو كافراند، مؤمن نيستند كه مؤمن آن باشد«3» كه به تو كه محمّدي ايمان دارد و قولي ديگر آن است كه ايشان به حكم تو مؤمن نه اند و تو را در آن حكم كه كني تصديق نكنند و اعتقاد ندارند كه آن حكم از قبل خداست پس چگونه حاكم مي كنند تو را. إِنّا أَنزَلنَا التَّوراةَ فِيها هُدي ً وَ نُورٌ، آنگه حق تعالي گفت من توريت بفرستادم بر موسي- عليه السّلام- فِيها هُدي ً در آن جا بيان نبوّت محمّد است- عليه السّلام- و آن كه آن حق است و پيغامبر است و خاتم پيغمبران است و نيز بيان احكام زنا كن كه كرا از ايشان حد بايد زدن و كرا رجم بايد كردن وَ نُورٌ روشني«4» آن كه«5» تاريك شد بر ايشان يعني بيان آنچه مشكل شد بر ايشان و آن را به نور تشبيه كرد كه ظلمت بردارد. يَحكُم ُ بِهَا، يعني به توريت، حكم كنند به آن، آن پيغمبران كه مسلمان باشند براي آنان كه جهودانند«6» يعني پيغامبراني كه از پس

موسي بودند و پيغامبر ما- ----------------------------------- (1). اساس: بائستي/ بايستي. (2). مر بل. (3). اساس، مت: نباشد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مر: روشن است. (5). وز، آج، لب، مر، لت: آنچه. (6). اساس: جهودانيد، با توجه به وز تصحيح شد. صفحه : 389 صلّي اللّه عليه و علي آله- در آن داخل است و اينكه دليل نكند بر آن كه او متعبّد باشد به شرع ايشان براي آن كه خداي فرموده است او را كه به آن حكم كن ميان ايشان و بنزديك ما حاكم مخيّر است خواهد به كتاب ما حكم كند بر ايشان و خواهد به كتاب ايشان حكم كند. اگر گويند چگونه گفت النَّبِيُّون َ الَّذِين َ أَسلَمُوا نه ظاهر اينكه لفظ اقتضاء آن مي كند كه پيغامبراني باشند كه نه مسلمان باشند گوييم اينكه دليل الخطاب باشد و آن بنزديك«1» بيشتر اهل علم درست نيست و اينكه چنان است كه گفت: فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ النَّبِي ِّ الأُمِّي ِّ الَّذِي يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ كَلِماتِه ِ«2»، و اينكه دليل نكند بر آن كه جز پيغامبر ما به خداي و كلام او مؤمن نيست هم از اينكه وجه كه دليل الخطاب باشد. جواب ديگر آن است كه مراد به اسلام در آيت استسلام و انقياد است نه«3» آن اسلام كه ضدّ كفر باشد و گفته اند مراد آن است كه آنان كه تن به خداي سپرده اند و خاضع فرمان او شدند و خداي تعالي به اينكه آيت و اينكه امر كه كرد رسول را تنبيه كرد جهودان را بر صحّت نبوّت رسول (ع) براي آن كه ايشان دانستند كه محمّد- عليه السّلام- توريت

نخوانده است و با آنان كه توريت دانند اختلاط نكرده است. [و از ايشان اقتباس نكرده است]«4» آنگه از غوامض علوم آن و آياتي و احكامي كه در آن جا هست و پوشيده داشتيد«5» خبر مي دهد و آنگه بيان مي كند كه شما چه تحريف كرده ايد«6» و بگردانيده و چه بر جاي خود رها كرده«7» و اينكه دليل باشد بر آن كه او آن كه«8» مي گويد از وحي خداي- جل ّ جلاله- مي گويد وَ الرَّبّانِيُّون َ و عالماني كه ايشان بصير باشند به حياطت«9» و سياست كارها و تفسير اينكه كلمه پيش از اينكه برفت. و احبار جمع حبر و آن عالم بود و اشتقاق او از تحبير باشد و آن تحسين بود. ----------------------------------- (1). لت: نزديك. (2). سوره الاعراف (7) آيه 158. (3). اساس، مت: كه، با توجه به فحواي كلام و ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس. ندارد، با توجه به وز افزوده شد. (5). داشتي/ داشتيد. (6). آج، لب: كرده. [.....]

(7). وز: كرده، مر: كردايد، لت: كرده ايد. (8). آج، لت: آنگه. (9). اساس، مت: خياطت، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 390 سدّي گفت مراد پسر صورياست و حمل كردن بر عموم اوليتر باشد و فرّاء در واحد احبار، جبر گفت به كسر الحاء و گفت بيشتر چنين شنيده ام نضر بن شميل گفت اشتقاق او من الحبار باشد و هو الاثر«1» الحسن، قال الشّاعر: لا«2» تملا الدّلوو عرق فيها الا تري حبار من يسقيها قطرب گفت حبر جمال باشد و منه قوله- عليه السّلام-3» يخرج من النّار رجل قد ذهب حبره و سبره«، مصعب زبير پسرش

را گفت علم بياموز كه اگر مال داري علم جمالت باشد و اگر مال نداري علم مالت باشد بِمَا استُحفِظُوا مِن كِتاب ِ اللّه ِ «با» تعلّق دارد به احبار كه به معني علماست به آنچه ايشان را به حافظ كرده اند بر كتاب خداي و به ايشان داده تا ايشان نگاهبان آن باشند و روا باشد كه «با» تعلّق دارد بقوله: يَحكُم ُ بِهَا النَّبِيُّون َ، بِمَا استُحفِظُوا و اينكه بدل باشد. وَ كانُوا عَلَيه ِ شُهَداءَ، و ايشان بر آن گواه بودند، در او دو قول گفتند عبد اللّه عبّاس گفت گواه بودند بر آن كه آن حكم كه رسول كرد موافق آن است كه در توريت هست دوم«4» آن كه گواهي دهند بر آن كه آن حق است و از نزديك خداست. فَلا تَخشَوُا النّاس َ، سدّي گفت خطاب با احبار و علماي جهودان است مي گويند ايشان را كه از مردمان مترسيد«5» در آن كه حق بگوئيد«6» از خداي بترسيد در آن كه حق پنهان كنيد وَ اخشَون ِ اهل بصره و ابو جعفر و اسماعيل به يا خوانند«7» و باقي قرّاء به كسر نون بي يا اكتفاء بالكسرة عن الياء. وَ لا تَشتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا، و مفروشيد آيات و احكام من به بهاء اندك، از رشوت و هديّه، يعني بدل مكنيد آن را، آيات مدهيد و آن بها مستاني، چه هربها كه بستانيد در عوض آن اندك باشد وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الكافِرُون َ و آنان كه حكم نكنند به آنچه خداي فرستاده باشد بر سبيل جحود و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: الامر. (2). اساس، وز، لب، مر،

مت: الا، با توجه به آج تصحيح شد. (3). اساس: سيره، با توجه به وز تصحيح شد. (4). مر: دويم، لت: دوئيم. (5). مترسي/ مترسيد. (6). آج، لب: بگوي/ بگوئيد. (7). آج، لب، مر، لت: خواندند. صفحه : 391 انكار و اعتقاد بطلان آن، و ايشان كافر باشند و تخصيص اينكه آيت كرديم به ادلّه عقل و شرع كه دليل كرد بر آن كه بنده به گناهي كه فسق باشد كافر نشود و كفر را به افعال«1» جوارح تعلّق نيست [391- پ]

و آن از افعال قلوب است چون ايمان و شرح اينكه داده شد. البراء بن عازب روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت اينكه آيات«2» سه گانه خاص است به كافران و كافر را وصف كنند«3» به آن كه ظالم و فاسق است و لكن همه ظالم و فاسق را وصف نكنند به كفر، و عبد اللّه عبّاس و جماعتي مفسّران گفتند مخصوص است به جهودان. و فقها خلاف كردند در آن كه اهل ذمّه را حد بايد زدن در گناههايي كه موجب حدّ باشد فقهاي عراق گفتند ايشان را حدّ بايد زدن و استدلال كردند بر اينكه قول به رجم رسول- عليه السّلام- آن دو زاني را كه قصّه ايشان برفت. و فقهاء حجاز گفتند ايشان را حدّ نبايد زدن كه به جزيه همه عقوبات از ايشان برخاست و در خبر رجم جهودان«4» زاني گفتند اينكه پيش از جزيه بود چون جزيه فرود آمد اينكه حكم منسوخ شد و نيز تمسّك كردند به آن كه رسول- عليه السّلام- ايشان را بر كفر عقوبت نمي كند و آن عظيمتر زنا و

سرقت است مادام تا اينكه جنايت«5» با يكديگر كنند چون تعدّي كنند و با مسلمان«6» كنند اينكه صنيع از زنا و سرقت ايشان را حد بايد زدن و رجم كردن و قطع كردن. و بنزديك ما ايشان را آنگه امان دهند و به جزيه از ايشان قناعت كنند كه ذمّه نگاه دارند و نگاهداشت ذمّه ايشان آن است كه آنچه در دين مسلماني حرام است از شرب خمر و زنا و ربا و نكاح محرّمات اظهار نكنند و اگر كنند از ذمّه بيرون باشند و خونشان حلال باشد امام را و مرد ذمّي چون با زن مسلمان«7» زنا كند قتلش واجب باشد اگر محصن باشد و اگر نباشد. و بر زن مسلمان امّا رجم باشد و امّا حد علي ما ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت: احوال. (2). اساس: آيه، با توجه به وز تصحيح شد. (3). آج، لب: كرد. (4). آج، لب: جهوداني. [.....]

(5). وز: خيانت. (6). كذا: در اساس، مت: ديگر نسخه بدلها: مسلمانان (7). وز، آج، لب: مسلمانان، صفحه : 392 تستحقّه اگر اسلام آرد قتل از او برنخيزد. قوله تعالي: وَ كَتَبنا عَلَيهِم فِيها- الآية، آنگه حق تعالي بيان كرد كه ما در توريت بر بني اسرائيل نوشتيم و بر ايشان فرض«1» كرديم كه نفس را به نفس قصاص بايد كردن چون او را بكشد به عمد«2» و عاقل باشد و مقتول مكافي او باشد در خون، به آن معني كه مسلمان باشد و آزاد باشد هم قاتل و هم مقتول و يا هر دو كافر باشند و يا هر دو مملوك باشند اگر قاتل مسلمان

و آزاد باشد و مقتول يا كافر باشد يا مملوك قاتل را باز نبايد كشتن بنزديك ما و در صحابه مذهب علي است و عمر و عثمان و زيد بن ثابت و در تابعين حسن بصري و عطا و عكرمه و در فقها مالك و اوزاعي و ثوري و شافعي و احمد حنبل و اسحاق و ابو عبيده و ابو ثور. و جماعتي فقها گفتند مؤمن را به ذمّي باز بايد كشتن و به مستأمن اعني آن كه به امان و زنهار«3» آمده باشد«4» به مسلمان«5» به او«6» باز بايد«7» و اينكه مذهب ابو حنيفه است و شعبي و نخعي. و مستأمن بنزديك ابو حنيفه هم، چون«8» حربي و اگر كافري كافري را بكشد و اسلام آرد او را باز نكشد«9» به آن كافر، و اوزاعي هم اينكه«10» گفت. و جمله فقها خلاف كردند. اگر آزادي بنده«11» را بكشد آزاد را باز نكشند به او سواء اگر بنده او باشد و اگر بنده ديگري اگر بنده او باشد تعزير و تأديبش كنند و بر او غرامت نباشد و اگر بنده ديگري باشد تعزيرش كنند و بهاي بنده غرامت كنند او را، و بر اينكه اجماع صحابه است و مذهب شافعي است. نخعي گفت علي كل ّ حال باز كشند آزاد را به بنده. و ابو حنيفه گفت به بنده ديگرانش باز كشند و به بنده خودش باز نكشند و اگر بنده خيانتي كند از قتل و جز آن، بر گردن او باشد مگر كه خواجه خواهد تا فديه كند از او، بر خواجه آن است كه او را تسليم كند به آن كه

جنايت«12» بر او باشد. ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: فريضه. (2). وز: عهد. (3). مر: زينهار. (4). آج، لب، مر، لت از كافران. (5). وز، آج، لب، لت: مسلمانان. (6). آج، لب را. (7). آج: نبايد، مر: ببايد. (8). آج، لب، مر: همچو. (9). مر، لت: نكشند. (10). لت: همين. (11). مر: بنده اي. [.....]

(12). وز: خيانت. صفحه : 393 و شافعي را در او دو قول است يكي آن كه مخيّر است خواهد بنده را بسپارد به ايشان و خواهد ارش جنايت بدهد و يكي آن كه فديه كند بأقل ّ الامرين من ارش الجناية و قيمة العبد. اگر به ده بنده بنده را بكشند و خواجه بنده مقتول خواهد تا همه را باز كشد رسد او را به شرط آن كه فضله قيمت با خداوندان ايشان دهد اعني آنچه فضله باشد از قيمت بنده او. و شافعي گفت همه را باز كشد و لا شي ء عليه، و اگر خواهد تا همه را يا بعضي را عفو كند او را باشد و شافعي گفت به حصّه نصيب بهاء خود از خواجگان آنان بستاند كه ايشان را عفو كرد ديت بنده قيمت او باشد مادام تا از هزار دينار سرخ در نگذرد كه ديت مرد مسلمان آزاد باشد اگر از آن در گذرد«1» با آن آرند. و ابو حنيفه و محمّد بن الحسن هم اينكه گفتند«2» جز كه ايشان گفتند كه ده درم باز بايد گذاشتن تفاوت را ميان قيمت بنده و ديت مرد آزاد، و شافعي گفت ديت بنده قيمتش باشد چندان كه برسد و پدر«3» را به فرزند باز نكشند

به هر وجه كه او را كشته باشد و جمله فقها هم اينكه گفتند مگر مالك، كه او گفت اگر به ذبحش كشته باشد يا شكم شكافته باز كشند او را به پسر. امّا مادر را به فرزند باز كشند و نيز جدّات را من قبل [الاب او]«4» الام ّ و ان علون و شافعي گفت و جمله فقها كه ايشان [392- ر]

باز نكشند. و از قصاص مقتول به زن هيچ نرسد و او ولي خون نباشد امّا از ديت او را نصيب باشد و شافعي گفت او را از قصاص نصيب باشد چون اولياي مقتول جماعتي باشند و بعضي از ايشان عفو كنند از مقتول حق ديگران از قصاص بنيوفتد«5» و ايشان را قصاص رسد به شرط آن كه آنچه معفوّ باشد از او حصّه آن با وارثان او دهند به حساب. چون جماعتي يكي را بكشند همه را به آن«6» توان كشتن به دو شرط، يكي آن كه او مكافي ايشان باشد و هر يكي از اينكه قاتلان«7» اگر تنها بودي مكافي او بودي در ----------------------------------- (1). مر ديت. (2). آج، لب: گفت. (3). لت: پذر. (4). اساس: ندارد با توجّه به وز افزوده شد. (5). آج، لب: بنيفتد. (6). آج، لب، مر، لت: باز. (7). مر نيز. صفحه : 394 اسلام و جزيت و جز آن، و دوم«1» آن كه جنايت هر يكي از ايشان اگر مفرد بودي عند آن تلف حاصل شدي چون اينكه دو شرط حاصل باشد همه را باز توان كشتن و در صحابه مذهب علي است و عمر و عبد اللّه عبّاس. و در تابعين حسن

بصري و سعيد بن المسيب و عطا و در فقها مالك و اوزاعي و ثوري و ابو حنيفه و اصحابش و شافعي و احمد و اسحاق الّا آن كه بنزديك ما آنگه رسد او را كه همه را بكشد كه آنچه فاضل يك ديت بود رد كند به قسمت با اولياي ايشان يا يكي را كه خواهد اختيار كند و بكشد و آن باقي آنچه نصيب ايشان بود از ديت ادا كنند با اولياء مقتول دوم. و در فقها كس اينكه قضيّه اعتبار«2» نكرد و محمّد بن الحسن گفت اينكه مخالف قياس است و لكن«3» قياس رها كرديم براي اتباع اثر و قومي گفتند هيچ«4» را باز نشايد كشتن و اينكه مذهب داود است و اهل ظاهر چون جماعتي مشارك شوند در جراحت عضوي چون دست بريدن و چشم كندن كه آن ايجاب قصاص كند او را باشد كه از همه قصاص خواهد و اينكه مذهب شافعي است و ربيعه و مالك و احمد و اسحاق. و شرط ما آن است كه در نفس گفتيم از ردّ فاضل ديت. و مذهب ابو حنيفه و ثوري آن است كه آن جا قصاص نكنند هر كه او كسي را بكشد به هر آلتي كه باشد از مثقله و سنگ و آهن و دبّوس و هر چيزي كه به غالب عادت عند آن قتل حاصل شود چون غرق و حرق و حبس طعام و شراب بر او قصاص واجب بود و اينكه مذهب مالك است و إبن ابي ليلي و ابو يوسف و محمّد و مذهب شافعي«5». و جماعتي گفتند اگر به مثقله كشد«6» او را

قود واجب نبود و اينكه مذهب شعبي است و نخعي و حسن بصري و مذهب ابو حنيفه است جز كه ابو حنيفه گفت اگر مثقل آهن باشد چون عمود قصاص واجب آيد و اگر محدّد بود يا آتش بود همچنين، چون زهر در طعامي كند و به كسي دهد آن كس بخورد بميرد بر او قود بود. ----------------------------------- (1). مر: دويم. (2). مر: اختيار. (3). مر: اگر. (4). آج، لب، مر، لت: هيچ كس. (5). وز، آج، لب، مر، لت است. (6). وز، آج، لب، لت: كشند. [.....]

صفحه : 395 و شافعي را دو قول است در او، چون كسي كسي را بكشد و يكي او را به دست گيرد و رها نكند كه برود و ديگري راه نگاه دارد بر قاتل قود باشد و ممسك را باز دارند تا بميرد و آن را كه ره يابد و نگهباني كند ديدهاي بكنند او را، و شافعي گفت اگر به مزاحش«1» نگاه دارد بر او هيچ نيست و اگر براي قتل و ضربش نگاه دارد بر او تعزير بود و اينكه مذهب ابو حنيفه است و اهل عراق. و مالك گفت اگر قصد كند هر دو را ببايد كشتن و اگر به بازي كند بر او هيچ نيست و ابو حنيفه گفت ناظر را كه راه يابد نيز ببايد كشتن و ممسك را نبايد كشتن دون ناظر. قوله تعالي: وَ العَين َ بِالعَين ِ، كسايي خواند و العين بالعين به رفع عطفا علي الموضع و همچنين در اخواتش«2» وَ الأَنف َ بِالأَنف ِ وَ الأُذُن َ بِالأُذُن ِ وَ السِّن َّ بِالسِّن ِّ. و روايت كرده اند كه رسول- عليه السّلام- اينكه

قراءت خواند و نافع خواند الاذن به تسكين ذال و نافع و عاصم و حمزه و خلف و يعقوب«3» وَ الجُرُوح َ به نصب و باقي قرّاء به رفع خواندند. حق تعالي: در اينكه آيت بيان قصاص فرمود«4» نفس به بدل نفس و چشم به بدل چشم و بيني به بيني و گوش به گوش و دندان به دندان و جراحتها را قصاص يعني اگر كسي نفسي تلف كند به شرط«5» مشروعه به قصاص نفس او تلف كنند و همچنين چشم كسي تباه كند چشمش تباه كنند و اگر بيني كسي ببرد بينيش ببرند و اگر گوشش برد«6» گوشش باز برند و اگر دندانش بشكند«7» دندانش بشكنند«8» و اگر جراحتي بر او كند مثل آن جراحت بر او كنند به قصاص. و «با» در اينكه الفاظ في قوله بالنفس و بالعين و غيرهما تعلّق دارد به فعلي محذوف و تقدير آن است كه مقادة بالنّفس و مقصّة«9» بها او تقاد و تقتص ّ. اگر كسي ----------------------------------- (1). لب: مزاجش. (2). وز: اخوانش. (3). آج. لب، لت همه بر آنند، مر بر آنند. (4). وز، آج، لب، مر، لت گفت. (5). وز، آج، لب، مر، لت: شرايط. (6). وز، آج، لب، مر، لت: ببرد. (7). مر، لت: بشكنند. (8). وز: بشكند. (9). وز، آج، لب، مر، لت: مقتّصه. صفحه : 396 چشم كسي تباه كند به قصد به قلع يا به چيزي كه بر او زند و قصدش تلف چشم او باشد قصاص بايد كردن او را، و لكن نبايد تا او به دست خود كند چه روا باشد كه او نبيند و نداند اندازه آنچه

بايد كردن يا مضرّتي زيادتي نرساند در اينكه معني وكيلي كند«1» چون و كيل كرده باشد و كيل مخيّر است خواهد قصاص آن به انگشت كند يا به آهن يا به چوب يا به آنچه خواهد و در آن كه و كيل كند«2» فقها را خلاف نيست. امّا در آنچه به آن«3» قصاص كند«4» شافعي را در او دو قول است يكي آن كه به انگشت روا باشد دگر آن كه [392- پ]

جز به آهن روا نباشد اگر جنايتي كند بر او كه روشنايي چشم برود و حدقه بر جاي باشد حكم آن است كه پاره پنبه تر كند و گرداگرد چشم او بنهد تا مژه را آفت نرسد و آهني گرم كند و بنزديك چشم او برد بتدريج تا روشنايي چشم او برود. و شافعي گفت اينكه روا باشد و اگر به داروي بتوانند بردن ببرند و اگر نتوانند الّا به افساد حدقه ديت بستانند و قصاص رها كنند اگر از اينكه اعضا كه چشم است يا گوش يا بيني [ يا ]«5» دست كسي بر او جنايت كند و مجني عليه يا و كيل او قصاص كند جراحت اوّل مندمل شود و به شود و جراحت دوم كه بر او قصاص كرده باشند سرايت كند با نفس و مرد بميرد و خون او هدر باشد و قصاص كننده را چيزي لازم نيايد براي آن كه او قصاص به فرمان خداي كرد و حق خود ستد كه خدا او را نهاد و مذهب شافعي هم اينكه است و ابو يوسف

و محمّد بن الحسن هم اينكه گفتند. و ابو حنيفه گفت بر او ضمان نفس باشد اگر كسي چشمي از آن كسي بكند پيش از آن كه به شود«6» ديگري بيايد و چشمي ديگر«7» بكند از آن او سرايت كند با نفس او و مرد بميرد اوّل را چشم بايد كندن و دوم«8» را به آن«9» بايد كشتن و شافعي هم اينكه گفت. ----------------------------------- (1). مر: تعيين كند. (2). مر، لب، لت چون و كيل كرده باشد. (3). مر: به او. (4). وز آن به انگشت. (5). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. [.....]

(6). لب و. (7). آج، لب: ديگري. (8). مر: دويم، لت دوم. (9). آج، لب، مر، لت: باز. صفحه : 397 و ابو حنيفه گفت از اوّل قصاص چشم بايد خواستن و از دوم قصاص نفس اگر جراحتي كند بر او يا عضوي از اعضاء او ببرد از گوش و بيني و دست و پاي و جراحت سرايت كند با نفس و مرد بميرد قصاص بايد كردن و ابو حنيفه هم اينكه گفت. و شافعي گفت ولي مرد مخيّر باشد خواهي«1» اول قصاص جراحت كند و آنگه قصاص قتل و اگر خواهد كه قتل كند«2» مستغرق باشد نفس را مردي كه يك چشم باشد اگر چشم او به آفتي خداي تباه شده باشد اگر كسي چشم او بكند او را ديت تمام لازم شود و اگر به قصاص كنده باشد نيمه ديت رسد آن را. و جمله فقها خلاف كردند و اينكه فرق نكردند اگر كسي را حدقه درست باشد و روشنايي نبود در او كسي بر

كند ثلث ديت بايد دادن او را. و زيد بن ثابت موافقت كرد و جمله فقها گفتند در او مصالحت باشد و اگر كسي چيزي بر سر كسي زند او دعوي كند كه روشنايي چشم او برفت او را بر آن سوگند دهند چون چشم او درست باشد. و در احكام امير المؤمنين- عليه السّلام- آورده اند كه مردي چوبي بر سر مردي زد آن مرد دعوي كرد كه از اينكه زدن او ديدار چشمش و شنوايي گوشش و گفتار زبانش و بويايي بينيش تباه شد«3» به حكومت پيش امير المؤمنين آمدند امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت راضي باشي كه او را سوگند بدهم و تو چهار ديت بدهي گفت يا امير المؤمنين من ايمن نباشم كه او سوگند به دروغ بخورد و ديت بستاند حكمي بايد كه من بدانم كه مرا اينكه جنايت«4» لازم است. امير المؤمنين آن مرد را وعظ كرد و بترسانيد به خداي و گفت اگر در اينكه دعوي خلاف مي گويي رجوع كن مرد اصرار كرد و طريقي نبود به صدق و كذب او. امير المؤمنين گفت ظن ّ من آن است كه اينكه مرد دروغ مي گويد من در اينكه حكمي كنم كه پيدا شود دروغ او از راست. ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت: خواهد. (2). وز، آج، لب، مر، لت كه. (3). اساس، مت: شود، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب: خيانت. صفحه : 398 آنگه گفت اينكه مرد را ببري و برابر قرص خورشيد بداري«1» اگر چشم بر كرده در قرص خورشيد نگرد و چشم برهم نزند و آب از

چشم نريزد راست مي گويد و اگر چشم برهم زند و آب از چشم ريختن گيرد دروغ مي گويد و اختبار سمعش به اينكه توان كردن كه آوازي بلند ناگاه در گوش او زند اگر از آن بهراسد دروغ مي گويد و الّا راست مي گويد. و حديث بيني پاره ركو«2» بياريد و بر آتش نهيد«3» و در زير بيني او بداريد«4» اگر عطسه پيش آيد«5» دروغ مي گويد و اگر نيايد راست مي گويد و زبانش از دهن بيرون آري و در زني«6» در زبانش زني اگر خوني«7» سياه بر آيد راست مي گويد و اگر سرخ باشد دروغ مي گويد تجربه كردند همه همچنان آمد كه امير المؤمنين«8»- عليه السّلام- گفت«9» و مرد دروغزن بود در آن دعاوي، بفرمود تا او را ادب كردند و گفت تو را بر او بيش از آن نيست كه به قصاص، چوبي بر سر او زني و آن حكمي«10» روشن شد و شبهه برخاست«11». امّا جراحات بر دو ضرب بود يا جراحتي باشد كه از او بيم تلف نفس باشد و بر مقتل آمده باشد و امّا آنچه دون آن بود آنچه بر مقتل نباشد و در او خطر نفس نبود آن را قصاص شايد كردن و آنچه در او خطر نفس بود چون جائفه و مأمومه در او قصاص نباشد براي آن كه در او خطر نفس است و جائفه جراحتي بود كه بر جوف و شكم باشد و مأمومه جراحتي باشد بر سر كه به دماغ رسيده باشد و به ام ّ الرّأس و آن جاي مغز سر باشد. و جراحات بر هشت ضرب است اوّلش حارصه باشد و حارصه آن باشد

كه خون آلود كند در او شتري لازم آيد آنگه باضعه است و آن، آن باشد كه گوشت ببرد و در آن دو شتر باشد سه ام«12» متلاحمه است و آن، آن بود كه به گوشت فرو شود و در آن ----------------------------------- (1). مر: بداريد. (2). آج، لب، مر، لت: رگويي. (3). آج، لب، مر: زنيد. (4). آج، لب: داريد، مر: دود كنيد. (5). وز لت: عطسه يش آيد، آج، لب مر: عطسه كند. (6). آج، لب، مر، لت: سوزني. [.....]

(7). آج، لب، مر: خون. (8). 1. لت علي. (9). همه نسخه بدلها: مي گفت. (10). آج، لب، مر، لت: حكم. (11). لب، مر: برخواست. (12). آج: سوم، لب: سؤم، مر: سيم. صفحه : 399 سه شتر باشد و چهارم سمحاق بود و آن، آن باشد كه به آن پوست رسد كه ميان گوشت و استخوان«1» باشد و در آن چهار شتر بود و پنجم موضحه باشد و آن، آن باشد كه استخانش«2» روشن كند و پديد آيد در آن [393- ر]

پنج شتر بود و در اينكه جمله قصاص لازم باشد اگر مجروح قصاص خواهد. و بنزديك فقها در اينكه جراحات نه قصاص باشد نه ديتي معيّن، بل در او حكومت بود و مزني گفت: در داميه قصاص [باشد«3»]

و ابو حامد الاسفرايني ّ گفت در سه از اينكه جمله قصاص باشد ششم هاشمه باشد و آن، آن بود كه استخان«4» بشكند بي آن كه تباه كند، در او ده شتر بود هفتم منقّله بود و آن، آن بود كه نقل استخان كند از جاي خود و در آن پانزده شتر باشد و هشتم مأمومه باشد و آن،

آن باشد كه به مغز سر رسد در او ثلث ديت باشد سي و سه شتر يا از آنچه مرد خواهد بدهد از هر جنسي«5» كه به ديت دهند از سيم و زر و حلّه و گوسفند و در جمله قصاص باشد الّا در مأمومه. و فقها در اينكه خلاف نكردند خلاف آن جاست كه ايشان گفتند اگر از اينكه جراحات كسي جراحتي بر كسي كند او را روا بود«6» كه جراحتي بر او كند به قصاص دون آن و ارش ما بين الجراحتين بستاند يعني جمع كند بين القصاص و بين الارش. اگر طبانچه بر روي كسي زند و اثر آن جايگاه سياه شود شش دينار لازم بود او را يا قصاص، و اگر سرخ شود سه دينار لازم بود او را يا قصاص و اگر آنچه از«7» روي گفتيم بر تن باشد نيمه آن بود كه بر وي باشد يا قصاص، و اگر استخاني در عضوي بشكند خمس ديت آن عضو ببايد دادن يا قصاص كند. و اگر پشت كسي بشكند ديت تمام لازم آيد و قصاص نباشد براي آن كه در او خطر نفس باشد اگر باز بندد و نيك شود بي عيبي عشر ديت لازم آيد و در بيني ديت تمام باشد يا قصاص و اگر كسي بيني كسي ببرد و با«8» جاي نهد و باز بندد«9» و باز ----------------------------------- (1). آج: استخان. (2). آج، لب: استخوان. (3). با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر، لت: استخواني. (5). لب: جنس. (6). وز، آج، مر، لت:

بود كه. (7). وز، آج، لب، مر، لت: بر. (8). اساس، وز: يا ، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(9). آج، لب، بندند، لت: ببندد. صفحه : 400 رويد و به شود عشر ديت بايد دادن صد دينار و در گوش همچنين ديت باشد تمام در هر دو و در هر يكي نيمه ديت باشد و يا قصاص. و در دندانها جمله تمام ديت بود و آنچه بر او«1» قسمت كنند بيست و هشت دندان بود«2» شانزده در مواخير دهن و دوازده در مقاديم او«3»، آنچه در مواخير دهن بود هر دنداني را بيست و پنج دينار ديت بود جمله چهار صد دينار باشد و آنچه در«4» مقاديم دهن بود هر دنداني«5» را پنجاه دينار جمله ششصد دينار باشد مجموع جمله هزار دينار و آنچه زياده اينكه باشد آن را ديتي مفرد«6» نبود جز كه آن خود مفرد«7» نكنند«8» اگر آن دندان مفرد بر كنند كه زايد بود ثلث ديت دندان اصلي باشد در او، و دنداني كه سياه شده باشد ديت او ربع ديت دندان صحيح باشد چون چيزي بر دندان كسي زند سياه شود و يا شكافته در او ثلث ديت آن دندان باشد اگر بيفكنند«9». اگر دندان كودكي بيفكنند«10» انتظار كنند«11» اگر بر نيايد قصاص كنند و يا ديت بستانند بر آن موجب كه گفتم«12»، و اگر بر آيد قصاص نبايد كردن و ارش بايد ستدن ميان آن كه اگر بنده بودي و آن دندان بودي او را يا نبودي در تفاوت قيمت. و هر چه بر اندام

آدمي دو«13» باشد بر هر دو ديت تمام بود و بر هر يكي نيمه و آنچه يكي باشد چون زبان و بيني و اندام مرد و اندام زن بر او ديت تمام باشد و آن كس كه قصاص نفس يا جراحت خواهد كردن جز به فرمان امام يا حاكم نشايد تا كند و حاكم چون حكم خواهد كردن رها كند تا جراحت مندمل شود«14» و عاقبت صلاح و فساد او پيدا شود تا حكم بر آن كند و قصاص فعال باشد من قص ّ اثره اذا اتّبعه. قوله: فَمَن تَصَدَّق َ بِه ِ فَهُوَ كَفّارَةٌ«15»، كه هر كه صدقه كند آن قصاص را يا ارش ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، مر، لت ديت. (2). مر: است. (3). وز: و. (4). اساس، وز او، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). لب: دندان. (6). مر، لت: مقرّر. (7). مر: مقرّر. (8). آج، لب، مر، لت: بكنند. (9). آج، لب، مر، تب: بيفكند. (10). آج، لب، مر: بيفكند. (11). مر: كشند. (12). وز، آج، لب، مر، لت، گفتيم. (13). مر تا. [.....]

(14). لب: نشود. (15). وز، آج، لب، مر، لت، مت له. صفحه : 401 را كه او را واجب باشد در شرع بر جاني فَهُوَ كَفّارَةٌ لَه ُ آن كفّارتي باشد. او را خلاف كردند در آن كه ضمير در«1» آيت راجع با كيست بعضي گفتند راجع است با متصدّق مجنّي عليه و اينكه قول عبد اللّه عمرو عبد اللّه عبّاس و حسن بصري و شعبي و قتاده و جابر بن يزيد است. و دليل اينكه تأويل آن است كه

عبادة بن الصامت«2» روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت هر كه از تن خود چيزي به صدقه كند خداي تعالي آن را كفّارت گناهان او كند بقدر آنچه او صدقه كرده باشد. و ابو السفر«3» روايت كرد كه مردي از قريش دندان مردي انصاري بشكست انصاري او را به حكومت پيش معاويه برد معاويه شفاعت كرد در آن كه ديت بستاند و قصاص نكند قبول نكرد ابو الدّرداء حاضر بود گفت از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت هيچ مسلمان«4» نباشد كه او را اصابتي و خيانتي«5» كنند بر چيزي از اندامش او آن«6» صدقه كند بر جاني و الّا«7» خداي- عزّ و جل ّ- درجه يش برفيع«8» كند و گناهانش فرو نهد انصاري گفت اينكه تو شنيدي از رسول- عليه السّلام-! گفت بلي من شنيدم به گوش خود و ياد گرفتم به دل انصاري گفت گواه باشيد«9» كه عفو كردم او را. علقمة بن وائل الخفرمي«10» روايت كرد از پدرش كه مردي مردي را بكشت در عهد رسول- عليه السّلام- اولياي مقتول او را پيش رسول آوردند رسول- عليه السّلام- ولي مقتول را گفت: افتد تو را كه عفو بكني«11» از اينكه مرد! گفت: نه يا رسول اللّه«12» ديت بستاني! گفت: نه، گفت: چه خواهي! گفت: قصاص، گفت: برو قصاص كن او را چون مرد برفت تا قصاص كند باز خواندش، گفت: عفو كني! گفت: نه، گفت: ديت ستاني! گفت: نه جز قصاص نكنم. گفت برو. چون برفت [393- پ]

دگر باره ----------------------------------- (1). آج، لب، مر، لت له. (2). آج، لب: عباد للّه اللّه بن الصامت، مر: عبد اللّه الصامت. (3).

آج، لب، مر: ابو السفير. (4). آج، لب، مر: مسلماني. (5). وز، آج، لب، مر، لت: جنايتي. (6). مر را. (7). مر كه. (8). آج: ترفيع، لت: رفع. (9). آج، لب: باشي. (10). وز، آج، لب، مر: علقمه بن وائل الحضرمي (11). مر، لت: كني. (12). وز، آج، لب، مر، لت، مت گفت. [.....]

صفحه : 402 باز خواند او را، گفت عفو يا ديت قبول كني! گفت نه، رسول- عليه السّلام- گفت اگر عفو كني او را كفّارتي باشد تو را و صاحب تو را، گفت يا رسول اللّه عفو كردم او را. عدي ّ بن ثابت الانصاري ّ روايت كرد كه در عهد بعضي صحابه مردي، مردي را طعنه زد و بكشت اولياي مقتول او را به حكومت آوردند يك ديت عرض«1» كرد قاتل، ولي ّ مقتول قبول نكرد به دو«2» كرد قبول نكرد به سه كرد قبول نكرد يكي از جمله صحابه رسول گفت من از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه هر كه او را عفو كند كسي را از خوني يا كم از آن كفّارت گناه او باشد از آن روز كه از مادر زاده باشد تا آن روز كه آن صدقه كرده باشد مرد گفت گواه باشي«3» كه او را عفو كردم«4» دست از او بداشت. جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت هر كس كه او سه چيز بيارد با ايمان به خداي به بهشت شود از هر در كه خواهد و او را جفت حور العين دهند هر كه او ديتي«5» دارد بر كسي پوشيده به

او دهد«6» بر او رها كند و هر كه او كشنده را عفو كند و هر كه او از پس هر نماز فريضه، ده بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«7» بخواند يكي از جمله صحابه گفت يا رسول اللّه اگر كسي را اينكه هر سه مجتمع نشود«8» يكي از اينكه سه گانه كند گفت هر آن كس كه يكي از اينكه سه گانه كند. و بعضي دگر گفتند كنايت راجع است در له با«9» جارح يا قاتل و معني آن است كه هر كس قتلي يا جراحتي كند بر كسي مجني عليه از او عفو كند و بر او صدقه كند قصاص و ديت نخواهد خداي تعالي به كفّارت گناه قاتل و جاني كند كه اگر مخلوق«10» بر او كرم كرد خداي تعالي به كرم اوليتر است كه او اكرم الاكرمين است و ارحم الرّاحمين و اينكه قول ابراهيم و مجاهد و زيد اسلم است. و روايتي از عبد اللّه ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، لت: عرضه. (2). مر تا. (3). مر، لت: باشيد. (4). وز، آج، لب، مر، لت و. (5). وز، آج، لب: ديني. (6). وز، آج، لب، لت و. (7). سوره الاخلاص (112) آيه 1. (8). آج، لب، مر: شود. (9). اساس: يا ، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). وز، آج، لب، مر، لت: مخلوقي. صفحه : 403 عبّاس و قول اوّل اوليتر«1» و لا يقتر بر ظاهر آيت و دليل قول اوّل قراءت ابي است. فمن تصدق به فهو كفارته له. وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ

الظّالِمُون َ، و هر كس كه حكم نكند به آنچه خداي فرو فرستاد او ظالم و ستمكاره باشد و وضع شي ء كرده باشد نه به موضع خود ظلم لغوي و يا نقصان حظ خود كرده باشد از ثواب كه ظلم در لغت به معني نقصان باشد و يا جالب مضرّت عقاب بود بر نفس خود به مخالفت فرمان خداي را بمنزله ظالم نفس خود باشد. قوله- عزّ و علا:

[سوره المائدة (5): آيات 46 تا 53]

[اشاره]

وَ قَفَّينا عَلي آثارِهِم بِعِيسَي ابن ِ مَريَم َ مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ مِن َ التَّوراةِ وَ آتَيناه ُ الإِنجِيل َ فِيه ِ هُدي ً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ مِن َ التَّوراةِ وَ هُدي ً وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِين َ (46) وَ ليَحكُم أَهل ُ الإِنجِيل ِ بِما أَنزَل َ اللّه ُ فِيه ِ وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ (47) وَ أَنزَلنا إِلَيك َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ مِن َ الكِتاب ِ وَ مُهَيمِناً عَلَيه ِ فَاحكُم بَينَهُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم عَمّا جاءَك َ مِن َ الحَق ِّ لِكُل ٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً وَ مِنهاجاً وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَعَلَكُم أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِن لِيَبلُوَكُم فِي ما آتاكُم فَاستَبِقُوا الخَيرات ِ إِلَي اللّه ِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم فِيه ِ تَختَلِفُون َ (48) وَ أَن ِ احكُم بَينَهُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم وَ احذَرهُم أَن يَفتِنُوك َ عَن بَعض ِ ما أَنزَل َ اللّه ُ إِلَيك َ فَإِن تَوَلَّوا فَاعلَم أَنَّما يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعض ِ ذُنُوبِهِم وَ إِن َّ كَثِيراً مِن َ النّاس ِ لَفاسِقُون َ (49) أَ فَحُكم َ الجاهِلِيَّةِ يَبغُون َ وَ مَن أَحسَن ُ مِن َ اللّه ِ حُكماً لِقَوم ٍ يُوقِنُون َ (50) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَ النَّصاري أَولِياءَ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَإِنَّه ُ مِنهُم إِن َّ اللّه َ لا

يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ (51) فَتَرَي الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ يُسارِعُون َ فِيهِم يَقُولُون َ نَخشي أَن تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَي اللّه ُ أَن يَأتِي َ بِالفَتح ِ أَو أَمرٍ مِن عِندِه ِ فَيُصبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا فِي أَنفُسِهِم نادِمِين َ (52) وَ يَقُول ُ الَّذِين َ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِين َ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم إِنَّهُم لَمَعَكُم حَبِطَت أَعمالُهُم فَأَصبَحُوا خاسِرِين َ (53)

[ترجمه]

در پي داشتيم«2» بر اثر«3» ايشان عيسي پسر مريم را راست دارنده آن را كه پيش او بود از كتاب موسي و داديم او را انجيل در آن جا بيان است و روشنايي و راست دارنده آن را كه پيش اوست از توريت و بياني و پندي است پرهيزكاران را. و چنان بايد كه حكم كنند ترسايان به آنچه فرستاد خداي در اينكه«4» و هر كه حكم نكند به آنچه فرستاد خداي ايشان فاسقان باشند. و بفرستاديم به تو قرآن را براستي«5» راست دارنده آن را كه پيش اوست از كتاب«6» و گواه بر او حكم كن ميان ايشان به آنچه فرستاد خداي و متابعت مكن هواي ايشان را از آنچه آمد به تو از درستي، هر يكي كرديم از ايشان شريعتي و راهي و اگر خواهد ----------------------------------- (1). وز، آج، لب است. (2). آج، لب: در آورديم. (3). آج، لب: به اعقاب. (4). مرجع ضمير «اينكه»، كلمه «انجيل» است كه اينكه جا بر روي هم اهل الانجيل «ترسايان» ترجمه شده است. [.....]

(5). وز: بدرستي. (6). وز: توريت و انجيل. صفحه : 404 خداي كند شما را جماعتي يكي يعني يك گروه و ليكن مي آزمايد شما را در آنچه داد شما را، بشتابيد نيكيها، به خداي است بازگشت شما همه، خبر دهد

شما را به آنچه در آن خلاف كرده باشيد. [394- ر]

و حكم كن ميان ايشان به آنچه فرستاد خداي و متابعت مكن هواهاي ايشان را و حذر كن از آن كه بفريبند«1» تو را از بهري آنچه فرستاد خداي به تو، اگر برگردند بدان كه مي خواهد خداي كه بگيرد ايشان را به بهري گناهان«2» و بسياري از مردمان فاسقند. حكم جاهليّت را طلب مي كنند و كيست نكوتر از خداي به حكم قومي كه علم يقين دارند. اي آنان كه بگرويده اي مگيريد جهودان و ترسايان«3» دوستان بهري از ايشان دوستان بهري و هر كه تولّا كند به ايشان از شما او از ايشان باشد كه خداي راه ننمايد گروه بيدادكاران را. ببيني آنان را كه در دلهاشان بيماري است مي شتابند در ايشان مي گويند مي ترسيم كه به ما رسد نكبتي باشد كه خداي بيارد فتح و ظفر يا فرماني از نزديك او در روز آيند«4» بر آنچه پنهان دارند در تنهاشان پشيمان. و گويند آنان كه بگرويدند اينان آنانند كه سوگند خورند به خداي غايت سوگندشان كه ايشان با شمااند! باطل شد كارشان در روز آمدند زيان كاران. ----------------------------------- (1). وز: بفريبد. (2). وز: گناهشان. (3). وز را. (4). وز: آينده. صفحه : 405 قوله: وَ قَفَّينا عَلي آثارِهِم، چون قصّه جهودان بگفت و آنچه در توريت بر ايشان واجب كرد پس از آن حديث ترسايان و پيغامبرشان و كتابشان آغاز كرد و قفّينا اتبعنا يقال قفوته اقفوه قفوا و قفّيته كذا و بكذا اقفّيه تقفية«1» و اصله من القفاء، گفت از پس ايشان و بر اثر وي«2» ايشان يعني پيغامبران پيشين بيافريديم«3» عيسي مريم

را. مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از مفعول راست دارنده آن را كه پيش او بود از كتاب«4»، انجيل به او داديم آنگاه«5» وصف كرد انجيل را به آن كه در او بيان است و هُدي ً در آيت محتمل است بيان را و لطف را وَ نُورٌ، و در او روشنايي است يعني ادلّه و حجج كه به او راه برند در ظلمات ضلالت چنان كه در ظلمت شب به نور راه برند. و مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از انجيل و هم حال باشد از مفعول راست دارنده و تصديق كننده كتاب توريت را كه پيش اوست و اينكه تكرار نيست براي آن كه اوّل«6» حال است از عيسي- عليه السّلام- و دوم حال است از كتاب عيسي كه انجيل است. و «هدي» مصدري است در جاي حال و المعني هاديا و راه نماينده وَ مَوعِظَةً، پندي است پرهيزكاران را. و موعظت [و]«7» وعظ پند باشد. و اگر چه آن در او وعظ است و پند متّقيان را و جز متّقيان را و ايشان را به ذكر تخصيص كرد براي آن كه ايشان منتفع شدند به وعظ آن و متّعظ گشتند. قوله: وَ ليَحكُم أَهل ُ الإِنجِيل ِ بِما أَنزَل َ اللّه ُ فِيه ِ، امر است از خداي تعالي به ترسايان بر«8» آن كه بر احكام انجيل كار كنند و اينكه امر غايب است و لام براي امر غايب باشد به حكم آن كه خداي تعالي اينكه امر ايشان را بر زبان رسول كرد. گفت بفرماي ايشان را كه اهل انجيلند و ترسايانند تا حكم به آن كنند كه خداي تعالي در كتاب ايشان كه انجيل است به

ايشان فرستاد. و انجيل افعيل باشد من النّجل و هو الاصل و النّجل النّزّ من الماء و النّجل الولد و النّجل القطع و منه المنجل لآلة القطع الّذي يحصد به الزّرع. ----------------------------------- (6- 1). اساس: يقفينه، با توجه به آج تصحيح شد. (2). آج، لب، مر، لت: و پي. (3). وز: بيافريد، لت: بياورديم. (4). وز، آج، لب، مر، لت توريت و كتاب. (5). لت: آنگه. (7). اساس: ندارد با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها. (8). لت: به. صفحه : 406 و حمزه خواند «و ليحكم» به كسر لام و فتح ميم براي آن كه لام كي باشد و لام علّت و متعلّق باشد بقوله: وَ آتَيناه ُ الإِنجِيل َ«1» يعني آتيناه ليحكم اهله بذلك ما عيسي را انجيل داديم تا قوم او بر آن«2» كار كند«3» و بر آن«4» حكم كنند و فِيه ِ ضمير در او راجع است با انجيل. وَ مَن لَم يَحكُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ، من مجازات راست براي آن به جوابش فا باز آمد في قوله فَأُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ. و هر كه حكم نكند به آنچه خداي فرستاد و«5» از جمله فاسقان باشد و خارجان از فرمان خداي تعالي، و اصل فسق به خروج باشد چنان كه گفتيم آنگاه چون ذكر جهودان و ترسايان و كتابهاي ايشان و پيغامبر«6» ايشان بگفت ذكر مسلمانان كرد و كتاب ايشان و پيغامبر«7» ايشان گفت. وَ أَنزَلنا إِلَيك َ الكِتاب َ، و گفت فرو فرستاديم به تو كه محمّدي كتاب يعني قرآن بحق ّ و درستي و راستي مُصَدِّقاً، راست دارنده آن را كه پيش اوست از كتب«8» اوائل چون توريت و انجيل و زبور و صحف و

هر چه پيغامبران مقدّم آوردند و نصب او بر حال است از قرآن و حال باشد از مفعول. وَ مُهَيمِناً عَلَيه ِ، در او [394- پ]

پنج قول گفتند عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد گفتند امينا عليه و شاهدا، قال الشّاعر:«9» ان ّ الكتاب مهيمن لنبيّنا و الحق ّ يعرفه ذوو الالباب اي شاهد. سعيد جبير«10» گفت مؤتمنا عليه، امين داشته و بر امانت تو در آن باب اعتماد است. مبرّد و زجّاج گفتند اصل كلمه من هيمن اذا ارتقب و حفظ و شهد هيمنة. بعضي دگر گفتند اصل او مؤيمن«11» است من الامانة، آنگاه «ها» بدل كردند ----------------------------------- (1). سوره حديد (57) آيه 28. [.....]

(2). آج، لب، مر: او. (3). آج، لب، مر، لت: كار كنند. (4). مر: او. (5). وز، لت: او. (6). وز، آج، لب، مر، لت: پيغامبران. (7). وز: پيغامبران، لت: پيغمبرانشان. (8). مر: كتاب. (9). وز شعر. (10). آج، لب، مر چنين. (11). اساس، وز: موائمن، با توجّه به آج تصحيح شد. صفحه : 407 از او چنان كه در هرقت الماء و الاصل ارقت و وزن او فعلل باشد و ضحّاك گفت: قاضيا، إبن دريد گفت: مصدّقا، آنگاه خلاف كردند در آن كه حال است از قرآن«1» يا از رسول. عبد اللّه عبّاس و حسن بصري و بيشتر مفسّران گفتند حال است از قرآن و معني آن است كه قرآن نگاهبان كتابهاي مقدّم است هر چه از آن كتابها گويند و حكايت كنند و موافق قرآن بود، اعتماد كنند و الّا معتمد نباشد و بعضي دگر گفتند حال است از رسول- عليه السّلام- و اوّل

معتمد است براي آن كه واو عطف ايجاب آن مي كند. آنگاه رسول را- عليه السّلام- امر كرد به آن كه حكم كند ميان اهل كتاب از جهودان و ترسايان به قرآن گفت: فَاحكُم بَينَهُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ، عبد اللّه عبّاس و حسن مسروق گفتند اينكه آيت دليل است بر آن كه حاكم را واجب آن است كه ميان اهل كتاب حكم به قرآن كند براي آن كه اينكه امر است و امر اقتضاي وجوب كند. ابو علي گفت اينكه آيت ناسخ تخيير است من قوله: فَاحكُم بَينَهُم أَو أَعرِض عَنهُم«2»، و اينكه درست نيست، وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم، و متابعت مكن هواي ايشان را عَمّا جاءَك َ مِن َ الحَق ِّ، و اعراضا عنه، چه اگر چنين، عدول كرده باشي از اينكه حق كه به تو آمد و آن قرآن است و اينكه دليل نكند بر آن كه رسول- عليه السّلام- اينكه كرده باشد براي آن كه بسيار كسان را از بسيار چيزهاي بد نهي كنند«3» كه ايشان آن فعل نكرده باشند و بر خاطر ايشان گذشته نباشد و مثله قوله: لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ«4» و اجماع امّت است كه جمله اوامر و نواهي قرآن و ذكر كتابها متناول است رسول ما را و انبياء و ائمّه و معصومان را واجب نكند كه ايشان آن كرده باشند. لِكُل ٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً وَ مِنهاجاً، و شرعه و شريعت و مشرعه يكي باشد و آن راهي باشد كه از او به آب فرو شوند و شريعت اسلام از اينكه جاست كه در او شوند ----------------------------------- (1). اساس، مت: قولنا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2).

سوره مائده (5) آيه 42. (3). اساس، وز، مت: خبر آيد، آج، لب: چيزي بد، لت: چيزها بد، با توجّه به مر تصحيح شد. (4). سوره زمر (39) آيه 65. [.....]

صفحه : 408 و قولهم هم (شرع) في هذا الامر اي سواء چون«1» جمله در كار شوند متساوي شوند، قال: أ تنسونني يوم الشّريعة و القنا بصفّين في آبائكم قد تكسّرا يعني شريعة الفرات، و در عرف و اصطلاح اهل اسلام شريعت عبارت بود از علم فقه و آنچه از دين به سمع دانند و المنهاج و المنهج و النّهج الطّريق البيّن الواضح راه روشن باشد، قال الرّاجز: من يك في شك ّ فهذا فلج ماء رواء و طريق نهج مفسّران گفتند مراد جمله اهل مللند«2»، خداي تعالي گفت: من هر امّتي و گروهي و جماعتي را راهي و طريقتي و ديني و شريعتي نهاده ام و بيان كرده اهل توريت را شريعتي است و اهل انجيل را شريعتي و اهل قرآن را شريعتي. دين يكي است«3» در باب توحيد و عدل و معارف اصول دين و شرايع مختلف است. مبرّد گفت: شرعت ابتداي راه باشد و منهاج راه مستمرّ پيوسته، و گفت لفظ چون مكرّر شود براي زيادت معني باشد كه در دوم معني باشد كه در اوّل نبود الا تري الي قول الحطيئة: الا حبّذا هند و ارض بها هند و هند اتي من دونها النّأي و البعد نأي اول دوري و قطيعت باشد و بعد بليغتر از آن باشد و گفته اند به يك معني براي تأكيد چنان كه شاعر گفت: حيّيت من طلل تقادم عهده اقوي و اقفر بعد ام ّ الهيثم عبد اللّه

عبّاس گفت معني آيت آن است كه شريعت اسلام و منهاج قرآن به ره«4» طريقت و تعبّد جمله خلائق كردند اگر ايمان آرند چون نمي آرند از ايشان است گفت دليلش آن است كه مِنكُم مي گويد و اينكه خطاب با مخاطبان حاضر باشد چه اگر مراد اهل شرايع پيشين«5» بودندي نگفتي منكم و اينكه وجهي قريب است و معتمد و ----------------------------------- (1). آج، لب، مر. لت به. (2). مر: ملكند. (3). لت يعني. (4). اساس، مت: بر دو، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). لت: لت: بيشتر. صفحه : 409 آنان كه«1» قول اوّل گفتند در منكم گفتند براي تغليب گفت چه كتاب كتاب رسول است و خطاب به«2» او و با امّت اوست و مراد«3» آن است كه منكم و منهم و لكن تغليب داد اينكه قوم را بر ديگران چنان كه تغليب مذكّر«4» بر مؤنّث و اينكه قول را تقويت داد«5» بقوله وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَعَلَكُم أُمَّةً واحِدَةً و التقدير لجعلكم و ايّاهم امّة واحدة تا معني مستقيم شود گفت اگر خداي خواستي همه را يك امّت كردي و يك شريعت فرمودي اينكه دليل آن كند كه هر امّتي را شرعي دگر فرمود و هر دو محتمل است و معني دار. آنگه در معني اينكه دو قول گفتند كه«6» خداي خواستي شما را همه را يك امّت كردي. حسن بصري و جبّايي گفت مراد اخبار است از«7» قدرت و«8» آن كه اختلاف شما نه از سر عجز من است و آن كه اگر من خواهم، همه را به جبر حمل بتوانم كردن«9» بر اسلام و لكن حكمت در

تكليف راه ندهد چنين كردن، و اينكه چنان است كه گفت: وَ لَو شِئنا لَآتَينا كُل َّ نَفس ٍ هُداها«10»، اگر ما خواهيم هر نفسي را هدي دهيم يعني مشيّت جبر براي آن كه مشيّت اختيار خود هست. ابو القاسم بلخي گفت معني آيت آن است كه اگر خداي تعالي خواستي به ايشان آن كردي كه بر كفر مجتمع [395- ر]

شدندي و يك دين و يك ملّت«11» يك كلمه در كفر چنان كه كلمتشان مختلف نشدندي«12» و لكن بكرد براي آن كه مناقض و منافي حكمت باشد و اينكه نظير اينكه«13» آيت بود كه گفت: وَ لَو لا أَن يَكُون َ النّاس ُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلنا لِمَن يَكفُرُ بِالرَّحمن ِ لِبُيُوتِهِم سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعارِج َ عَلَيها يَظهَرُون َ«14»- الايات، و مراد آن است كه امّة واحدة في الاجتماع علي الكفر. ----------------------------------- (1). مر به. (2). وز، آج، لب، مر، لت، مت: با. (3). اساس، مت: فقر از: وز: فقراد، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). لت كند. (5). اساس بر، كه با توجّه به معني عبارت و ديگر نسخه بدلها زائد مي نمايد، آج، لب، مر، لت: دادند. (6). آج، لب، لت اگر. (7). لب: اگر. (8). مر: بر. (9). آج: توانم كردن. [.....]

(10). سوره سجده (32) آيه 13. (11). آج، لب، مر، لت و. (12). وز، آج، لب، مر: نشدي. (13). وز، آج، لب، مر، لت: آن. (14). سوره زخرف (43) آيه 33. صفحه : 410 بعضي دگر گفتند معني آن است كه اگر خداي خواستي همه خلائق در دعوت انبياء جمع كردي تا يك«1» امّت بودندي و اينكه قول ضعيف است براي

آن كه دعوت انبياء با شرايع باشد و شرائع مختلف است و اختلاف آن تبع مصلحت است و نشايد با«2» خداي تعالي جمع كند خلائق را بر خلاف آنچه در دين صلاح ايشان باشد. علي ّ بن الحسين المغربي ّ گفت مراد آن است كه اگر خداي تعالي خواستي خلائق را بر مقتضاي عقل رها كردي و ايشان را تكليف شرايع مختلف نكردي تا يك امّت بودندي و عمل ايشان و تكليف ايشان بر موجب عقل بودي و قول اوّل قول بيشتر مفسّران است. وَ لكِن لِيَبلُوَكُم فِي ما آتاكُم، و لكن شما را امتحان و اختيار«3» مي كند در تكليف و در آنچه به شما مي دهد و تكليف صورت اختيار«4» و ابتلا دارد و حق تعالي تكليف را براي اينكه«5» ابتلا خواند كه با مكلّفان معامله او«6» در تكليف معامله كسي است كه امتحان كند تا چيزي كه نداند [بداند]«7» و منه قوله: خَلَق َ المَوت َ وَ الحَياةَ لِيَبلُوَكُم أَيُّكُم أَحسَن ُ«8»، و قوله: وَ بَلَوناهُم بِالحَسَنات ِ وَ السَّيِّئات ِ«9»، و هم اينكه معني دارد قول النّبي- عليه السّلام- ان ّ الدّنيا خلوة خضرة و ان ّ اللّه مستخلفكم فيها فناظرة كيف تعملون. فَاستَبِقُوا الخَيرات ِ، دو معني دارد يكي آن كه بشتابيد«10» و مسابقت كني يك يك را در كار خير و هر كسي جهد كنيد«11» كه آن خير و احسان كه ديگران مي كنند شما كنيد و يا اوّل شما كنيد و قول ديگر آن است كه بشتابيد پيش از آن كه به موت«12» فوت شود از شما چنان كه شاعر گفت: قدّم جميلا اذا ما شئت تفعله و لا تؤخّر ففي التّاخير آفات الست تعلم ان ّ الدّهر ذو غير

و للمكارم و الاحسان اوقات ----------------------------------- (1). لب، مر: به آن كه. (2). آج، لب، مر، لت: تا. (4- 3). آج، لب، مر، لت، مت: اختبار. (5). وز، لت، مت: آن. (6). وز، آج، لب، مر، لت: كه معامله او با مكلّفان. (7). وز، آج، لب، مر، لت بداند. (8). سوره ملك (67) آيه 2. (9). سوره اعراف (7) آيه 168. (10). آج، لب: بشتابي. [.....]

(11). آج، لب، جهد كني. (12). اساس، مت: يموت، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 411 إِلَي اللّه ِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً، جمله را به«1» اختلاف اهواء و آرا و ملل و ديانات مرجع با خداست و با«2» امر و حكم او و جائي كه در آن جا كس را حكم نباشد جز او را تا خبر دهد هر كسي را به آنچه كرده باشند و در آن خلاف كرده و ميان ايشان حكم فرمايد بحق و مورد آيت مورد وعيد و تهديد است. قوله: وَ أَن ِ احكُم بَينَهُم بِما أَنزَل َ اللّه ُ، موضع «أن» و ما بعدها من الفعل نصب است و عامل در او و أَنزَلنا إِلَيك َ الكِتاب َ«3» است با فعلي مضمر كه اينكه فعل بر او دليل مي كند و تقدير آن باشد: و انزلنا اليك الكتاب بالحق و امرناك فيه ان احكم و قلنا لك فيه ان احكم و او در تقدير مصدر باشد يعني امرناك في الكتاب الحكم بينهم بما انزل اللّه. حق تعالي گفت ما در اينكه كتاب تو را امر كرديم و فرموديم كه حكم كن ميان ايشان يعني ميان اهل كتاب به آنچه خداي تعالي فرستاد از قرآن وَ

لا تَتَّبِع أَهواءَهُم، و متابعت اهوا و آراء ايشان مكن گفتند تكرار براي آن كرد كه حكم مختلف بود در دو وقت به دو حكومت پيش رسول آمدند يكي رجم محصن كه زنا كرده باشد و يكي در ديت كشته اي كه«4» ميان بني قريظه و بني النّضير بود چنان كه قصّه آن بشرح برفت و اينكه روايت كرده اند از باقر- عليه السّلام. وَ احذَرهُم أَن يَفتِنُوك َ عَن بَعض ِ ما أَنزَل َ اللّه ُ إِلَيك َ، و حذر كن از ايشان أَن يَفتِنُوك َ، مفسّران گفتند كه مراد به فتنه، اضلال است و خديعت«5» اينكه جا. عبد اللّه عبّاس گفت معني آن است كه حذر كن از ايشان تا تو را نفريبند و از ره«6» بنيفكنند«7» و متابع رأي و هواي خودت بكنند«8» به اطماع«9» تو در ايمان ايشان كه تو را وعده دهند كه ما ايمان خواهيم آوردن، تو به«10» ايشان مقاربتي و مساهلتي كني«11» طمعا في ايمانهم. ----------------------------------- (1). لت: با. (2). آج، لت: يا . (3). سوره عنكبوت (29) آيه 47. (4). اساس، مت: گشته، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مر در. (6). مر، لت: راه. (7). وز، آج، لب، مر، مت: نيفكنند. (8). وز، آج، لب، مر: نكنند، لت: كنند. (9). وز: به اجماع. (10). آج، لب، مر، لت: با. (11). لت: كن. صفحه : 412 إبن زيد گفت معني آن است كه حذر كن«1» از آن كه تو را مغالطه زنند به آن كه گويند اينكه احكام در توريت است و ما از توريت مي گوييم كه ايشان بر توريت دروغ مي گويند و آيت را دو تقدير است«2» آن

كه عن تقدير كنند و معني آن بود«3» و احذرهم عن ان يفتنوك، حذر كن از ايشان از آن كه تو را بفريبند و مفتون نكنند«4» چنان كه گفت: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا، و التقدير لئلا تضلّوا. و قال: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«5»، و المعني لئلّا تميد بكم. فَإِن تَوَلَّوا، و اگر برگردند و اعراض كنند علامت، آن باشد كه من مي خواهم تا ايشان را عذاب كنم به بعضي گناه ايشان. در اينكه چند قول گفتند. ابو علي گفت: بَعض ِ، صله است و اگر چه لفظ خصوص است معني عموم است چنان كه بسيار جاي بر عموم گفت و بخش خصوص خواست. قولي ديگر آن است كه عبارت است از تغليظ عقاب يعني اهلاك و تعذيب ايشان را مواخذه به بعضي گناه بس باشد كه در آن تدمير و هلاك ايشان بود. قولي ديگر آن است كه گفت: به بعضي گناه مراد آن است كه بعضي گناه ايشان را تعجيل عقوبت كرد. حسن بصري گفت: مراد جلاء«6» بني النّضير است و قتل بني قريظه و حكم سعد معاذ در ايشان چنان كه پيش از اينكه برفت وَ إِن َّ كَثِيراً مِن َ النّاس ِ لَفاسِقُون َ، [395- پ]

و بسياري از مردمان فاسقند و خارج از فرمان خداي تعالي و اينكه بر سبيل تسليت گفت و دلخوشي رسول- عليه السّلام- تا بداني«7» كه اوّل كس نه اوست كه قومش بي فرماني كردند در او. أَ فَحُكم َ الجاهِلِيَّةِ يَبغُون َ، إبن عامر تنها تبغون خواند به تاء خطاب و باقي قرّا به ياء خبرا عن الغائبين و مراد آنان كه ذكر ايشان در آيت برفت از

جهودان و ترسايان ----------------------------------- (1). آج، لب: كنيد، لت: كني. [.....]

(2). مر يكي. (3). مر، لت كه. (4). مر، لت: و آنچه خداي تعالي فرستاد وجه ديگر آن است كه لئلا يفتنوك، حذر كن تا تو را بنفريبند و مفتون نكنند. (5). سوره نحل (16) آيه 15. (6). وز، آج، لب، مر: اجلاء. (7). لت: بدانند. صفحه : 413 خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست و اينكه طالبان حكم جاهليّت كيستند. مجاهد گفت: مراد جهودانند كه [چون]

حكمي و حدّي واجب شدي بر درويشان و ضعفاء ايشان براندندي«1» و چون بر توانگران و اشراف واجب شدي در توقّف نهادندي خداي تعالي بر ايشان انكار كرد گفت [حكم]«2» جاهليّت و كفّار و عبده اوثان مي جوييد و شما اهل كتابي. بعضي دگر«3» گفتند خطاب است با هر كس [كه]«4» او مخالفت كند«5» احكام خداي را و به خلاف آن كاركرد براي آن كه هر چه بيرون حكم خداي و شرع رسول باشد حكم جاهليّت بود و نصب حكم به آن است كه مفعول يبغون است و بغي طلب باشد بناحق. وَ مَن أَحسَن ُ مِن َ اللّه ِ حُكماً، و كيست كه حكم او نيكوتر«6» است از حكم خداي و نصب «حكما» بر تمييز است لِقَوم ٍ يُوقِنُون َ، براي آنان كه ايشان را يقيني و علمي باشد و تخصيص ذكر موقن«7» براي آن معني است كه چند جاي اشارت كرده شد براي آن كه حكم خداي تعالي براي همه كس خود نيكوتر«8» باشد سواء اگر موقن باشد و اگر شاك ّ، جز كه موقن آن داند و شناسد و ايمان آرد به آن و منّت آن بدارد. قوله:

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَ النَّصاري أَولِياءَ- الآية، در سبب نزول [آيت]«9» خلاف كردند و اگر چه حكم عام است جمله مكلّفان را. عوفي و زهري گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون مشركان را به بدر آن نكبت رسيد و مسلمانان مظفّر و منصور باز گشتند جهودان را گفتند بديدي«10» كه خداي تعالي چه ----------------------------------- (1). مر: بدادندي. (2). اساس ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: ديگر. (4). اساس ندارد با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، آج، لب، مر، لت: مخالفت كرد. (8- 6). لت: نكوتر. (7). اساس، مت: موقف، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(10). آج: نديدي، لت: بديديد. صفحه : 414 كرد با دشمنان ما ايمان داري«1» و الّا به روزي چنين مبتلا شوي«2». مالك بن الضّيف گفت همانا مغرور شدي به آن كه جماعتي اغمار كه ايشان را علمي نبود به كارزار، در دست شما افتادند اگر شما را با ما قتالي باشد با شما نماييم كه كارزار چون باشد. عبادة بن الصامت گفت: يا رسول اللّه مرا جماعتي بسيار از حلفا«3» و خويشان هستند از جهودان بسيار عدد، بسيار سلاح، سخت شوكت، و من از موالات ايشان بيزارم و از موالات جمله جهودان، و مولاي من خداي و رسول خداست. عبد اللّه ابي ّ سلول«4» گفت اگر تو بيزاري من بيزار نيم كه اينكه امن و امان كه تو را هست از دوائر

ما را نيست رسول- عليه السّلام- عبد اللّه ابي ّ را گفت آنچه به آن نفاست كردي بر عباده صامت از ولايت جهودان و موالات ايشان تو را مبارك باد. عبد اللّه ابي ّ گفت پذرفتم«5» ولايت ايشان، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و سدّي گفت سبب آن بود كه چون وقعه«6» احد برفت مسلمانان پاره اي دل شكسته«7» شدند و بترسيدند از آن كه مباد كه دگر بار كافران را بر ايشان دستي باشد مردي از جمله مسلمانان گفت امّا من به حمايت دهلك جهود خواهم رفتن و از او اماني بستدن كه من مي ترسم كه نبادا«8» جهودان را بر ما دستي باشد و ديگري گفت من به حمايت فلان ترسا خواهم رفتن تا مرا اماني بجويد و به زمين شام رفتن، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد ايشان را از اينكه معني. عكرمه گفت آيت در مردي آمد نام او ابو لبابة بن عبد المنذر آنگه كه بني قريظه رضا دادند به حكم سعد بن معاذ، ايشان را گفت بد كردي كه به حكم او فرود آمدي كه او در حق ّ شما بدراي است. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، قديم- جل ّ جلاله- خطاب كرد با مؤمنان و ايشان را گفت اي مؤمنان مصدّقان گرويدگان«9» اگر هيچ ايمان شما را اصلي هست جهودان و ----------------------------------- (1). وز: آري، آج، لب، مر: آريد. (2). مر: مبتلا خواهيد شد، لت، مبتلا شويد. (3). وز، لب، مر، مت: خلفاء. (4). لت را. (5). وز، مر: پذيرفتم. (6). لب: واقعه. (7). وز، آج، لب، لت: شكسته دل. (8). آج، لب، مر، لت: مبادا كه. (9). مر، لت: گروندگان. صفحه

: 415 ترسايان را دوست مگيري«1» چه ايشان دشمنان شمااند و به شما خير نخواهند و بسگالند«2»، به ايشان تولّا مكنيد و به ايشان موالات و دوستي مكنيد ايشان دوستان يكديگراند. و اتّخاذ افتعال باشد از اخذ و اصل او اينكه جا ائتخاذ است آنگه همزه را تا كردند و در تاء افتعال ادغام كردند و همچنين اتّعاد اصل او اوتعاد بوده است «واو» «تا» كردند و در «تاء» افتعال ادغام كردند و اصل كلمه اخذ است و اخذ به معاني مختلف استعمال كرده«3» اخذ اعداد باشد چنان كه اخذته صديقا لي و عدوّا لي و غير ذلك، او را دوست گرفتم«4» يا دشمن، معني آن است كه او را به اينكه كار به دست نهاديم. و اخذ به معني تناول باشد چنان كه اخذت الكتاب و الثّوب اي تناولته بيدي، به دست خود از دست كسي بستاند. و اخذ ميثاق عقد«5» بستن و تأكيد و استواري او باشد يقال اخذت عهده علي ذلك، و اخذ به معني عقوبت آمد في قوله: فَأَخَذَه ُ اللّه ُ نَكال َ الآخِرَةِ وَ الأُولي«6»، و قوله: إِن َّ أَخذَه ُ أَلِيم ٌ شَدِيدٌ«7». و اولياء جمع ولي ّ باشد و ولي ّ نصير بود و آن كس كه يلي امره، كه تولّا كار او كند و منه الولي للقرب، و ولايت و موالات و تولّا همه از يك باب است [396- ر]

خداي تعالي در اينكه آيت نهي كرد از تولّاي كافران و دوستي با ايشان و بگفت ايشان باشند كه دوستان يكديگر باشند. آنگه گفت اينكه كاري آسان نيست هر كس كه تولّا كند به ايشان و به ايشان دوستي كند از ايشان

باشد و منه قوله- عليه السّلام: المرء مع من احب ّ [و قوله- عليه السّلام:8»9» من احب ّ]« عمل قوم خيرا كان او شرّا كان [كمن]« عمله ، همچنان ----------------------------------- (1). مر، لت: مگيريد. (2). لب، مر، لت: نسگالند. (3). آج: استعمال كرده اند، لت: استعمال كردند. (4). وز، مت: گرفتيم. [.....]

(5). وز، آج، لب، مر، لت و. (6). سوره نازعات (79) آيه 25. (7). سوره هود (11) آيه 102. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس: ندارد، با توجه به آج، مر، لب افزوده شد. صفحه : 416 كه در اينكه طرف: وَ المُؤمِنُون َ وَ المُؤمِنات ُ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ«1»، لا جرم در حق ّ ايشان گفت: المؤمنون كنفس واحدة و گفت: 2» المؤمن للمؤمن كالبنيان« يشدّ بعضه بعضا ، و اينكه غايت تحذير است كه خداي تعالي كرد تا مؤمنان با كافران مخالطت و موالات نكنند چه اگر كنند گفت از ايشان باشند. إِن َّ اللّه َ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ، و خدا هدايت ندهد ظالمان را در او دو قول گفتند يكي از آن كه: لا يهديهم الي طريق الجنّة، ايشان را ره بهشت ننمايد«3» و قولي ديگر آن كه ايشان را آن حكم نكند كه مؤمنان را كرد از حسن ثنا و مدح و نصرت بر اعدا. قوله: فَتَرَي الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ- الآية، گفت نبيني خطاب كرد با رسول- عليه السّلام- و گفت نبيني يا محمّد آنان را كه در دل بيماري دارند و شك و نفاق، يُسارِعُون َ فِيهِم، كه شتابزدگي مي كنند در حق ّ جهودان و ترسايان، و قوله«4» يُسارِعُون َ در جاي مفعول دوم فَتَرَي است. و

المعني تراهم مسارعين، يعني عبد اللّه ابي ّ سلول يَقُولُون َ در جاي حال است از مفعول اي قايلين در آن حال كه مي گويند نَخشي، مي ترسيم كه به ما رسد. دائِرَةٌ يعني [نكبتي]«5» كه بر ما گردد از ايشان و دولتي و دستي«6» كه ايشان را باشد بر ما، و دولت را دايره خواند«7» لدوره بين النّاس، براي آن كه ميان مردمان گردد و دولت و دور به يك معني است قال اللّه تعالي: وَ تِلك َ الأَيّام ُ نُداوِلُها بَين َ النّاس ِ«8» و تداولته الايدي اذا انتقل من يد الي يد، و قال تعالي: عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ«9»، قال الشّاعر: يردّ عنك القدر المقدورا و الدّائرات السّوء ان تدورا حق تعالي رد كرد بر منافقان و اميد داد مؤمنان را گفت: ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 71. (2). اساس، وز: كالبينات، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس، مر: ننمايند، با توجه به وز، آج، لب تصحيح شد. (4). آج، لب- مر تريهم. (5). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). وز، مر: دوستي. (7). آج، لب، مر: خوانند. (8). سوره آل عمران (3) آيه 140. (9). سوره توبه (9) آيه 98. [.....]

صفحه : 417 فَعَسَي اللّه ُ أَن يَأتِي َ بِالفَتح ِ، باشد كه خداي تعالي گشاد كه«1» كند بر شما از نصرت و ظفر و درهاي رحمت و نصرت بر شما گشايد. سدّي گفت فتح [مكه]«2» خواست ديگر مفسّران گفتند مراد فتح بلاد و حصون مشركان و جهودان است بر مسلمانان، و اوليتر آن بود كه حمل كنند بر عموم. قتاده گفت: مراد به فتح حكم و فصل

است و حاكم را فتّاح خوانند. و منه قوله: رَبَّنَا افتَح بَينَنا وَ بَين َ قَومِنا بِالحَق ِّ وَ أَنت َ خَيرُ الفاتِحِين َ«3»، يعني حكم كند ميان شما و ايشان أَو أَمرٍ مِن عِندِه ِ، يا كاري و فرماني از نزديك او. در او چند قول گفتند: سدي ّ گفت يعني كاري پديد آرد يا فرماني دهد قاطع، كه در آن اعزاز مسلماني باشد و اذلال كفر، بعضي دگر گفتند مراد جزيت است كه بر اهل ذمّت نهاد. حسن بصري و زجّاج گفتند مراد اذلال منافقان است به اظهار اسرار«4» در نفاق. ابو علي گفت مراد مرگ«5» منافق است براي آن كه چون اعلام مرگ پيدا شود بداند كه بازگشت او با كجاست پشيمان شود بر نفاق و اضمار كفر و اظهار كردن خلاف آن كه در دل داشت«6». فَيُصبِحُوا عَلي ما أَسَرُّوا فِي أَنفُسِهِم نادِمِين َ، آنگه گفت ايشان را بر آن اضمار و اسرار كه كرده باشند پشيمان شوند. وَ يَقُول ُ الَّذِين َ آمَنُوا، إبن كثير و نافع و إبن عامر خواندند به اثبات واو و جمله قرّاء خوانند يقول به رفع لام، مگر ابو عمر«7» كه خواند و «يقول الّذين امنوا» عطفا علي قوله، فَعَسَي اللّه ُ أَن يَأتِي َ بِالفَتح ِ، اگر گويند چگونه شايد گفتن عسي اللّه أن يقول الّذين امنوا! گوييم تقدير خطا كردي چنين نيست «عسي اللّه أن يأتي بالفتح و يقول» و معني آن باشد كه حق تعالي اميد مي دهد و طمع مي فكند«8» مؤمنان را در آن كه خداي براي ايشان فتح و ظفر آورد«9» و نيز طمع مي فكند«10» در آن كه مؤمنان به آن جا ----------------------------------- (1). مر: گشاده كند. (2). اساس: ندارد،

با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره اعراف (7) آيه 89. (4). آج، مر ايشان. (5). آج، مر مرد. (6). مر: دارد. (7). وز، مر: ابو عمرو. (10- 8). مر: مي افكند. (9). وز، آج، مر: آرد. صفحه : 418 باشند كه اينكه گويند. ابو علي فارسي وجهي دگر گفت حمل بر معني است و تقدير آن است كه عسي ان يأتي اللّه بالفتح و عسي ان يقول الّذين امنوا علي تكرير العامل، و اينكه مستقيم باشد«1» و معني در هر دو وجه يكي است و تقدير مختلف، حق تعالي خبر داد كه چون حال اينكه حال باشد كه خداي تعالي فتح آرد براي مؤمنان و كاري«2» تعبيه سازد و منافقان«3» پشيمان شوند و سر نفاق ايشان بر صحراي فضيحت افتد مؤمنان به تهكّم«4» و استهزاء در آيند و گويند: أَ هؤُلاءِ، اينانند! يعني منافقان را كه سوگند خوردند بغايت سوگندشان كه ما با شماييم و از شماييم و يكدست و يكدل و يكزبانيم و با دوستان شما دوستيم و با دشمنان شما دشمنيم. آنگه روي در ايشان نهند و ايشان را گويند حَبِطَت أَعمالُهُم، ايشان را عمل باطل شد«5» يعني عملي كه ايشان گمان بردند يا آن كس كه نفاق ايشان ندانست«6» كه آن عملي صالح است باطل شد و ضايع شد [396- پ]

براي آن كه نه بر وجه مأمور به واقع آمد و بر وجه قربت و عبادت، بل بر وجه ريا و نفاق، تا به آن جان و مال خود حمايت كنند. فَأَصبَحُوا خاسِرِين َ، در روز آيند زيانكار، و مراد نه روز است [ يا

شب مراد آن است كه صاروا خاسرين]«7» زيانكار شوند و ايشان را زيانكاري پيدا شود و مثله امسي فلان مقيما و اصبح راجلا و اضحي منطلقا، و مراد وقت معيّن نيست بل معني صار است. و در تخصيص اصبح به مثل اينكه موضع وجهي نيكو گفتيم پيش از اينكه، في قوله: فَأَصبَح َ مِن َ النّادِمِين َ«8»، و در آيت دليل نيست بر صحّت احباط از جهت آن كه لفظ احباط در اوست براي آن كه وجه آن است كه اشارت كرده شد كه ايشان عمل ----------------------------------- (1). مر: بود. (2). اساس و، با توجه به وز و مفهوم عبارت زايد مي نمايد. (3). آج، مير بد دل و. (4). مر: تحكّم. (5). وز: باشد. [.....]

(6). آج، مر: بدانست. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آج، مر افزوده شد. (8). سوره مائده (5) آيه 31. صفحه : 419 خود به موقع قبول دانستند چون پديد«1» آمد عاقبت كار ايشان معلوم شد كه آن را خود موقعي نبوده است و اصلي نداشته است و لا بد اصحاب وعيد را هم اينكه بايد گفتن، براي آن كه ايشان نخواهند گفتن«2» كه منافقان را عملي هست بموقع«3» تا به معصيتي كه كنند محبط شود پس معني باتّفاق آن است كه گفته شد- و اللّه ولي ّ التّوفيق و هو حسبنا و نعم المعين. تم ّ الجزء السّادس«4» و يتلوه في السّابع قوله- عزّ و جل ّ: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دِينِه ِ- الآية و الحمد للّه رب ّ العالمين و الصّلاة و السّلام علي محمّد و آله الطّاهرين. كتبه الفقير الحقير غلام علي من يوم الجمعه في التاريخ سبع عشر رجب سنه

الف و خمسون و سبع. صورة ما كان ايضا مكتوبا في ازيلها استفاد منه العبيد الفقير الي اللّه تعالي ابو الحسين محمّد بن حيدر الخزرجي القمي اعانه اللّه داعيا مترحما اوايل شهر اللّه المبارك رمضان من سنه ست ّ و خمسين و سبعمائه هجريّه. ايضا، و استفاد منه و استنسخ و طالع و اطلع علي فوائده ربع المذنب المحتاج الي رحمة ربّه القوي محسن بن رضي الدين محمّد الحافظ المصدر الرضوي في الروضة الرضويه علي صاحبها السّلام و التحيّة في محرم الحرام سنه 891 غفر اللّه ذنوبه. و هذا السيد محمّد جعفر سلّمه اللّه تعالي. ايضا، اتنسخ من اوّله الي آخره و كتب ابو عبد اللّه بن علي بن ابي عبد اللّه به خط في تاريخ محرم ست ّ و ستمائه. صورة خط الكاتب من هذه المجلّدة من نسخة الاصل في ذيلها اتفق الفراغ من نسخه ظهيرة يوم الاربعا التاسع من شعبان المبارك سنه خمس عشرة و ستمائه علي ----------------------------------- (1). وز، آج، مر: بديد آمد. (2). آج، مر: نخواهند گفت. (3). آج، مر: يا . (4). آج في عشرين شهر شوّال سنه احدي اربعين و تسعمائة اللهم اغفر لصاحبه و لكاتبه و لقارئه و لمن نظر فيه و لمن قال، آمين يا رب ّ العالمين، مر شرع في جزؤ. صفحه : 420 يدي اضعف عباد اللّه و احوجهم الي رحمة مولاه الي عبد اللّه الحسين بن محمّد بن الحسين المدعو حاجي بخط حامدا لربّه و مصلّيا علي نبيه و داعيا لصاحبه بورك له فيه. قد وفّقني اللّه تعالي لمقابلة هذه المجلّدة و مطالعتها في قريب من ثلثة اشهر آخرها شهر رجب المرجب من سنه الف

و كان ذلك في دار السرور لاهور صينت في ظل ّ و اليها عن الافات و الشرور. و انا الفقير الي رحمة ربه الغني نور اللّه بن شريف بن نور اللّه الحسيني المرعشي الشوشتري عفي اللّه عنهم و حشرهم مع النّبي و آله الطّاهرين [397- ر].

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109