روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد5

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 5 صفحه : 9

صفحه : 1 [جلد پنجم]

[ادامه سوره آل عمران]

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

[سوره آل عمران (3): آيات 106 تا 115]

[اشاره]

يَوم َ تَبيَض ُّ وُجُوه ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه ٌ فَأَمَّا الَّذِين َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم أَ كَفَرتُم بَعدَ إِيمانِكُم فَذُوقُوا العَذاب َ بِما كُنتُم تَكفُرُون َ (106) وَ أَمَّا الَّذِين َ ابيَضَّت وُجُوهُهُم فَفِي رَحمَت ِ اللّه ِ هُم فِيها خالِدُون َ (107) تِلك َ آيات ُ اللّه ِ نَتلُوها عَلَيك َ بِالحَق ِّ وَ مَا اللّه ُ يُرِيدُ ظُلماً لِلعالَمِين َ (108) وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ (109) كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاس ِ تَأمُرُون َ بِالمَعرُوف ِ وَ تَنهَون َ عَن ِ المُنكَرِ وَ تُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ لَو آمَن َ أَهل ُ الكِتاب ِ لَكان َ خَيراً لَهُم مِنهُم ُ المُؤمِنُون َ وَ أَكثَرُهُم ُ الفاسِقُون َ (110) لَن يَضُرُّوكُم إِلاّ أَذي ً وَ إِن يُقاتِلُوكُم يُوَلُّوكُم ُ الأَدبارَ ثُم َّ لا يُنصَرُون َ (111) ضُرِبَت عَلَيهِم ُ الذِّلَّةُ أَين َ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبل ٍ مِن َ اللّه ِ وَ حَبل ٍ مِن َ النّاس ِ وَ باؤُ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ ضُرِبَت عَلَيهِم ُ المَسكَنَةُ ذلِك َ بِأَنَّهُم كانُوا يَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ يَقتُلُون َ الأَنبِياءَ بِغَيرِ حَق ٍّ ذلِك َ بِما عَصَوا وَ كانُوا يَعتَدُون َ (112) لَيسُوا سَواءً مِن أَهل ِ الكِتاب ِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلُون َ آيات ِ اللّه ِ آناءَ اللَّيل ِ وَ هُم يَسجُدُون َ (113) يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ يَأمُرُون َ بِالمَعرُوف ِ وَ يَنهَون َ عَن ِ المُنكَرِ وَ يُسارِعُون َ فِي الخَيرات ِ وَ أُولئِك َ مِن َ الصّالِحِين َ (114) وَ ما يَفعَلُوا مِن خَيرٍ فَلَن يُكفَرُوه ُ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالمُتَّقِين َ (115)

[ترجمه]

آن روز«1» كه سپيد باشد«2» رويها و سياه باشد«3» رويها«4»، فامّا آنان كه سياه باشد رويها كافر شدي پس ايمانتان، بچشيد عذاب بآن چه كافر شديد. و امّا آنان كه سپيد باشد«5» رويهايشان در رحمت خداي، ايشان در آن جا هميشه باشند. اينكه آيتهاي خداست، مي خوانيم بر تو به درستي، و نخواهد خداي، بيداد جهانيان. و خداي راست آنچ در آسمانهاست، و آنچ در

زمين است و با خداي شود«6» كارها. بوديد شما بهترين امّتاني«7» كه بيرون آوردند براي مردمان، مي فرماييد«8» نيكي، و منع مي كنيد از بدي، و ايمان داريد به خداي، و اگر ايمان آورند«9» جهودان و ترسايان ايشان را به بودي، از ايشان بهري مؤمنند و بيشترين ايشان كافراند. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: در روزي. (2). آج، لب، فق، مر: سفيد شود. (3). آج، لب، فق، مر: سياه شود به ظلمت كفر. (4). وز: رويهاشان. (5). آج، لب، فق، مر: سفيد شده باشد. (6). آج، لب، فق، مر: و با حكم خداي باز گردانند. (7). آج، لب، فق، مر: گروهي. (8). مج: مي فرمايد، با توجّه به وز تصحيح شد. [.....] (9). آج، لب، فق، مر: ايمان آوردندي. صفحه : 2 زيان نكنند«1» شما را مگر رنجي، و اگر كارزار كنند با شما پشت بر شما كنند، انگه نصرت نكنند ايشان را. زدند بر ايشان خواري هر جا«2» يابند ايشان را مگر به زنهاري«3» از خدا و زنهاري«4» از مردمان و باز آمدند به خشمي از خداي. زدند«5» بر ايشان درويشي، آن به آن است كه ايشان كافر شدند به آيتهاي خداي و بكشتند پيغمبران را بنا حق اينكه به آن است كه عاصي شدند و ظلم كردند. نباشند راست، از اهل كتاب«6» امّتي ايستاده، مي خوانند آيات خدا در اوقات شب، و ايشان سجده مي كنند [251- پ]. ايمان آرند به خداي و به روز بازپسين، و مي فرمايند نيكي، و بازمي دارند از بدي و مي شتابند در نيكيها، و ايشان از جمله نيكانند. «7»«8» آنچه شما كنيد از نيكي«9»، كفران نكنند، و خداي داناست به پرهيزگاران. قوله تعالي:

يَوم َ تَبيَض ُّ وُجُوه ٌ، عامل در «يوم» امّا مضمري باشد چنان كه ----------------------------------- (1). وز، دب: زياني نكنند. (2). وز، دب: هر كجا. (4- 3). آج، لب، فق، مر: عهدي. (5). دب: وزده شد. (6). آج، لب: نه اند اهل كتاب برابر. (7). مج، آج، لب، مر: ما تفعلوا، با توجّه به وز و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (8). مر: آنچه كنند از هر نيكي، متن اساس و ديگر نسخه بدلها با ترجمه «و ما تفعلوا» مطابقت دارد. (9). مج: تكفروه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. صفحه : 3 گفتيم: اذكر يوم تبيض ّ، و شايد كه عامل در او عظيم باشد، أي يعظم عذابهم يوم تبيض ّ وجوه، و شايد كه معني عذاب بود، تا تقدير چنين باشد: و هم يعذّبون عذابا عظيما يوم تبيض ّ. يحيي بن وثاب خواند: تبيض ّ و تسودّ، به كسر هر دو «تا» علي لغة تميم، و زهري خواند: تبياض و تسوادّ و افعل ّ و افعال ّ، امّا«1» في الالوان و العيوب، گفتند مفسّران كه معني آيت آن است كه: يوم تبيض ّ وجوه المؤمنين و تسودّ وجوه الكافرين- آن روز كه رويها سپيد«2» باشد و«3» رويها سياه. گفتند: رويهاي سپيد«4» رويهاي مخلصان«5» باشد، و رويهاي سياه رويهاي منافقان«6» باشد. عطا گفت: رويهاي سپيد«7» روي«8» مهاجر«9» و انصار باشد، و رويهاي سياه رويهاي«10» بني قريظه و بني النّضير باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: روي سپيد«11» رويهاي«12» موحّدان باشد، و رويهاي سياه روي«13» اهل بدعت باشد. كلبي روايت كند عن ابي صالح عن إبن عبّاس كه عبد اللّه عبّاس گفت: چون روز قيامت باشد، خداي بردارد و نصب كند

هر معبودي را كه بدون او«14» پرستيده باشند«15» در دار دنيا هر كسي به جانب معبود خود تازند و بشتابند، و هو قوله تعالي: نُوَلِّه ِ ما تَوَلّي«16» ...، ما او را به آن گذاريم كه به آن تولّا كرد«17». چون به او«18» رسند و آن خسارت و ندامت بينند دژم شوند«19»، از دژمي«20» روهاي«21» ايشان سياه شود، آن جا مؤمنان بمانند و اهل كتاب براي ايشان معبودي رفع نكنند كه ايشان بت پرست نبوده باشند در دنيا. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: لغتان. (11- 7- 4- 2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سفيد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن روز كه. (5). آج، لب: مؤمنان مخلصان، فق، مب، مر: مؤمنان. (6). آج، لب، فق، مب: كافران. [.....] (8). مب: رويهاي. (9). مب، مر: مهاجران. (12- 10). مب، مر: روي. (13). آج، لب، فق: رويهاي. (14). مب، مر: خداي. (15). دب: باشد. (16). سوره نساء (4) آيه 115. (17). آج، لب، فق: كند. (18). آج، لب، فق: به آن. (19). مب، مر: غمگين و اندوهناك شوند. (20). مب، مر: از آن غم و اندوه. (21). وز، دب، آج، لب، فق: روي. صفحه : 4 حق تعالي گويد: هر كه از شما مرا در«1» دنيا سجده كرد، امروز سجده كنيد مرا، مؤمنان«2» سجده كنند، جهودان و ترسايان«3» سجده نتوانند كردن. مؤمنان سر بردارند و رويهاي ايشان از نور چون ماه«4» بود. منافقان و اهل كتاب- از جهودان و ترسايان- در روي مؤمنان نگرند، از آن حزن و اندوه رويهايشان سياه شود، گويند: بار خدايا؟ رويهاي مشركان سياه كردي، و ما در

دنيا مشرك نبوديم؟ و ذلك قوله تعالي: وَ اللّه ِ رَبِّنا ما كُنّا مُشرِكِين َ«5». حق تعالي گويد: انظُر كَيف َ كَذَبُوا عَلي أَنفُسِهِم«6». امّا آنچه موافق كتاب خداست آن است كه گفت في قوله: أَن تَقُول َ نَفس ٌ يا حَسرَتي عَلي ما فَرَّطت ُ فِي جَنب ِ اللّه ِ وَ إِن كُنت ُ لَمِن َ السّاخِرِين َ، أَو تَقُول َ لَو أَن َّ اللّه َ هَدانِي لَكُنت ُ مِن َ المُتَّقِين َ«7». حق تعالي در اينكه آيت بيان«8» كرد كه: مشركان با شرك جبر گويند«9»، تا آن مثل در حق ّ ايشان محقّق باشد كه مع كفره قدري، كفر آن است كه: وَ إِن كُنت ُ«10» لَو أَن َّ اللّه َ هَدانِي«12»، اگر خداي مرا هدايت دادي من متّقي بودمي، يعني خداي مرا هدايت نداد، و اينكه دروغ است بر خداي، و به مثل«13» گفته اند: دروغزن سياه روي باشد. اگر آن كه دروغ بر كسي نهد من افناء النّاس سيه روي شود، آن كه دروغ بر خداي نهد چه شود! به وعده خداي هم چنين شود كه در آخر آيات گفت: وَ يَوم َ القِيامَةِ تَرَي الَّذِين َ كَذَبُوا عَلَي اللّه ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ«14». بهري«15» از اهل معاني گفتند: سواد و بياض كنايت است از اربداد«16» و اشراق و از ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها دار. (2). فق، مب، مر مرا. [.....] (3). آج، لب، فق، مب، مر مرا. (4). مب، مر تابان. (5). سوره انعام (6) آيه 23. (6). سوره انعام (6) آيه 24. (7). سوره زمر (39) آيه 56 و 57. (8). همه نسخه بدلها آن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي گويند. (10). دب، آج، لب، فق، مر من قبله، چاپ شعراني (3/ 146) من قلبه. (11). سوره زمر (39) آيه 56. (12). سوره زمر

(39) آيه 57. (13). مب، مر: و تمثيل. (14). سوره زمر (39) آيه 60. (15). مب، مر: بعضي. (16). اساس و ديگر نسخه بدلها: ارتداد، با توجه به دب و معني عبارت تصحيح شد. [.....] صفحه : 5 عبوس و طلاقة، أ لا تري الي [قوله]«1»: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«2»، و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ باسِرَةٌ«3»، و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ، ضاحِكَةٌ مُستَبشِرَةٌ، وَ وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ عَلَيها غَبَرَةٌ، تَرهَقُها قَتَرَةٌ«4». آنگه بيان و تفصيل [حال]«5» ايشان داد هر يكي را علي حده گفت: فَأَمَّا الَّذِين َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم، و امّا آنان را كه رويهاي«6» ايشان سياه باشد. أَ كَفَرتُم، در كلام حذفي و اختصاري هست، و التّقدير: فيقال لهم أكفرتم، ايشان را گويند، و اينكه از جمله آن جايهاست كه قول اضمار كرد كه كافر شدي پس«7» ايمانتان، يعني پس«8» آن كه اظهار كردي ايمان«9» و منافق بودي«10» در آن اظهار كفر كردي كه در دل داشتي«11» و مرتد شدي«12». ربيع و ابو العاليه گفتند: بَعدَ إِيمانِكُم، يعني بعد اقراركم يوم الميثاق«13». حسن بصري گفت: آنانند كه اظهار كلمه ايمان كردند و منافق بودند، و اينكه بعينه مذهب ماست. عكرمه گفت: مراد جهودان و ترسايانند كه پيش از آن كه رسول- عليه السّلام- آمد«14»، ايشان نعت و صفت او مي خواندند در توريت و انجيل، و مقرّ بودند. چون بيامدند«15» او را بديدند و بشناختند«16» كافر شدند، چنان كه گفت: فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِه ِ«17». بعضي دگر [252- ر] از مفسّران گفتند: قومي باشند از اهل قبله ما. حارث أعور گفت از امير المؤمنين علي«18» شنيدم كه مي گفت بر«19» منبر: مرد باشد كه از خانه ----------------------------------- (5- 1). مج: ندارد، با

توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ سوره قيامت (75) آيه 22. (3). سوره قيامت (75) آيه 24. (4). سوره عبس (80) آيات 38 الي 41. (6). همه نسخه بدلها بجز مب: روي. (8- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (9). وز، دب، آج، لب، فق: اظهار ايمان كرده بودي. (10). بودي/ بوديد. (11). داشتي/ داشتيد. (12). شدي/ شديد. (13). همه نسخه بدلها بجز مب، مر و. (14). مب، مر: آيد. (15). وز، مب و. (16). دب، آج، لب، فق: نشناختند. [.....] (17). سوره بقره (2) آيه 89. (18). دب، مر عليه السّلام، مب: علي بن ابي طالب عليه الصّلوة و السّلام. (19). همه نسخه بدلها بجز وز بالاي. صفحه : 6 بيرون آيد«1» با خانه نشود الّا پس از آن كه عملي كند كه مستوجب بهشت شود. و مرد باشد كه از خانه بيرون آيد، با خانه نشود تا عملي كند كه مستوجب دوزخ شود، و آنگه اينكه آيت برخواند: يَوم َ تَبيَض ُّ وُجُوه ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه ٌ- الاية، و بيان اينكه، قول النّبي ّ- عليه السلام- كه گفت«2»: روزگاري آيد بر امّت من كه مرد بامداد مسلمان بود، نماز شام كافر شود كه دين خود به چيزي اندك از دنيا بفروشد. ابو امامة الباهلي ّ گفت: خوارجند و قتاده گفت: مبتدعان امّت اند، بيان اينكه قول خبر رسول است- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: فردا قيامت جماعتي به نزديك من آيند بر كنار حوض از اهل صحبت«3» من، چون من ايشان را بينم، ايشان را از پيش من بربايند«4». من آواز دهم كه: 5» اصيحابي اصيحابي«، ياركان

منند، مرا گويند، تو نداني كه اينان از پس تو چه احداث كردند! انّهم رجعوا علي اعقابهم القهقري و ارتدوا ، اينان از پس تو مرتدّ شدند و برگشتند، و اينكه خبر ثعلبي امام اصحاب الحديث در تفسير آورد. وَ أَمَّا الَّذِين َ ابيَضَّت وُجُوهُهُم، و امّا آنان را كه روي ايشان سپيد«6» باشد و ايشان مؤمنان و موحّدان و مخلصان باشند، عكس آنان كه ذكر ايشان برفت. فَفِي رَحمَت ِ اللّه ِ، أي في ثواب اللّه، ايشان در رحمت و ثواب خداي باشند، يعني در بهشت. هُم فِيها خالِدُون َ، و در آنجا مخلّد«7» و مؤبّد باشند به بقاي خداي تعالي. تِلك َ آيات ُ اللّه ِ، اينكه آيات و بيّنات و حجج خداست. نَتلُوها عَلَيك َ بِالحَق ِّ، ما بر تو مي خوانيم به حق ّ و راستي و درستي، تا بداني از اينكه آيات و بيّنات كه خداي تعالي ظلم«8» عالميان نخواهد، يعني نخواهد كه بر هيچ كس از جهانيان ظلم كند. و نسبت و اتّصال اينكه حديث بما تقدم آن است كه: خداي تعالي ذكر كافران و منافقان و مؤمنان بكرد، و آنگه جزا و استحقاق هر يك بگفت، آنگه گفت: اينكه براي آن است تا معلوم شود كه خداي تعالي نخواهد كه بر هيچ كس ظلم كند، امّا به ----------------------------------- (1). مر و. (2). مب، مر: فرمود. (3). دب: صحابه، مر: صحبه. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برانند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اصحابي. (6). مب، مر: سفيد. (7). مج: مخلود، با توجّه به وز تصحيح شد. (8). مب، مر بر. صفحه : 7 آن كه ثواب مستحق ّ او باز گيرد، و امّا به آن كه تا

او را مستحق ّ عذاب كند. و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه گفتند: خداي تعالي ظلم خواهد و ظلم كند، براي آن كه به لفظ نكره نفي كرد از خود اراده هر ظلمي نامعيّن، چنان كه گويي: جاءني رجل أو ما جاءني رجل، و بر هر مردي كه در جهان است برافتد«1» نامعيّن، و نيز دليل است بر آن كه ظلم نكند، براي آن كه اجماع است كه: خداي تعالي فعلي نكند كه نخواهد همه افعال خود را مريد باشد، پس آيت دليل است بر آن كه ظلم نكند و نخواهد. وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، وجه اتّصال اينكه آيت به آيت متقدّم آن است تا قيدي و تأكيدي باشد آن را كه گفت: وَ مَا اللّه ُ يُرِيدُ ظُلماً لِلعالَمِين َ، براي آن كه ظلم«2» و قبيح آن كس كند كه جاهل باشد به قبح آن، يا محتاج باشد به آن. چون قديم- جل ّ جلاله- باز نمود كه: ملك آسمان و زمين و هر چه در آسمان و زمين است همه او راست«3»، و مرجع و مردّ همه كارها با او است، به هيچ حال او را حاجت نباشد«4» به ظلم كردن و ظلم خواستن، چه آن را كه ملك آسمان و زمين او را باشد، مستغني بود. پس اينكه حجّت و بيّنت آن دعوي است كه در آيت اوّل گفت، و وجوه آن كه چرا به لفظ رجوع گفت و از او بيامده نيست تا با او شود گفته شد پيش از اينكه. كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ، عكرمه و مقاتل گفتند«5»: آيت در جماعتي آمد از صحابه رسول، منهم:

عبد اللّه بن مسعود و أبي ّ بن كعب، و سبب آن بود [كه]«6»: مالك بن الضّيف و وهب بن يهودا دو حبر بودند از احبار جهودان، اينان را گفتند: ما از شما بهيم و دين ما از دين شما بهتر است. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد ردّ بر ايشان«7». سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس، كه او گفت: هم المهاجرون، آنانند كه با رسول- عليه السلام- هجرت كردند و از مكّه به مدينه آمدند. و ضحّاك گفت: اصحاب رسولند خاصّة ----------------------------------- (1). مب، مر: مي افتد. (2). مب، مر قبيح است. (3). مب، مر: همه از اوست. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نيست. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (6). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد، با توجّه به مب و مر افزوده شد. (7). مب، مر: بر جهودان. صفحه : 8 الرّواة الدّعاة، راويان اخبار و داعيان با دين خداي كه مسلمانان را فرمودند كه: طاعت ايشان داريد«1»، و اينكه صفت امامان باشد. و از بعضي صحابه رسول روايت است كه او گفت: [آيت]«2» در اوّلينان ماست نه در آخرينان. عمران بن حصين روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: خير النّاس قرني ثم الّذين يلونهم ، گفت: بهترين مردمان مردمان عهد منند، پس آنان كه از پس ايشانند، پس آنان كه از پس ايشانند، پس از آن قومي آيند: يتسمنون يحبون السمن ، كه تن پرورند و خويشتن فربه كنند، و همّت ايشان در اينكه باشد، پيش از آن كه از ايشان پرسند و خواهند گواهي دهند. و ابو سعيد خدري ّ روايت كرد كه رسول-

عليه السّلام گفت: طوبي لمن راني، و لمن راي من راني، و لمن راي من راي من راني ، گفت: خنك«3» آن را كه مرا ديد، يا آن را ديد كه مرا ديد«4»، يا آن را ديد كه آن را ديد«5» كه مرا ديد. هم او روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام گفت: لا تسبّوا اصحابي، اصحاب مرا دشنام مدهيد، كه به آن خداي كه جان من به امر اوست كه اگر يكي از شما [252- پ] چندان كه وزن كوه احد است زر«6» خرج كند، آن درنيابد از درج«7» كه ايشان و نه نيمه آن«8». بعضي دگر گفتند: مراد جمله امّت محمّداند، و آيت عام است در همه امّت. و قال عليه السّلام: احفظوني في أصحابي فانّهم خيار امّتي، گفت: مرا نگاه داريد«9» در«10» ياران من كه ايشان بهينه«11» امّت منند. و در اخبار و تفاسير اهل البيت- عليهم السّلام- چنان است كه«12»: آيت خاص ّ ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: داري/ داريد. (2). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: خوشا. (4). مب، مر: ديده باشد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر، عبارت: «كه آن را ديد» مرا ندارد. (6). مب، مر سرخ. (7). دب، مب، مر: درجه. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ايشان. (9). دب، آج، لب، فق: داري/ داريد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر ميان اصحاب و. [.....] (11). مب، مر: بهترين. (12). دب، آج، لب، فق، مب اينكه. صفحه : 9 است در حق ّ ايشان و ائمه معصوم«1»- عليهم السّلام- براي آن كه لفظ «خير» در حق ّ

مقتدايان امّت روان باشد«2»، آنگه آن صفات كه آيت متضمّن آن است لايق حال ايشان است، من قوله تعالي: تَأمُرُون َ بِالمَعرُوف ِ وَ تَنهَون َ عَن ِ المُنكَرِ- الآية. بيانش آن خبر كه«3» سلمان پارسي«4»- رحمة اللّه عليه- روايت كند كه: در عهد عمر خطّاب مردي بيامد از احبار جهودان، و پرسيد كه: خليفه محمّد كيست كه بر جاي اوست! او را هدايت كردند به عمر. او بيامد و گفت: أنت خليفة محمّد! گفت: آري. گفت: إنّي سائلك«5» عن ثلاث، و ثلاث و واحدة، گفت: من تو را بخواهم پرسيدن از سه مسأله، و سه مسأله و يكي. گفت: چه منع كرد تو را از آن كه نگفتي«6» هفت مسأله! گفت: براي آن كه اگر آن سه اوّل بپرسم جواب يابم، دگر بپرسم«7»، و إلّا لا اوذيك و نفسي، خود را و تو را رنجه ندارم. عمر گفت: فاذا عليك بعلي بن أبي طالب، او را ببر علي فرستاد. او بيامد و علي«8» را گفت: من تو را سؤال خواهم كردن، چنان كه اوّل گفته بود گفت: سل ما بدا لك«9»، بپرس از هر چه خواهي؟ گفت: گفت: خبر ده مرا از اوّل درخت«10» كه بر زمين برست، و از اوّل سنگ كه بر زمين بنهادند، و از اوّل چشمه آب«11» كه بر زمين پديد آمد! گفت: امّا شما كه جهودانيد«12» مي گوييد اوّل درخت«13» كه بر زمين برست سمر بود، و دروغ گفتيد. اوّل درخت كه بر زمين برست درخت عجوه بود، نوعي«14» خرماست. و اوّل چشمه آب«15» شما گفتيد«16» چشمه بيت المقدّس است، و دروغ گفتيد«17». اوّل چشمه آب كه بر زمين پديد آمد، آن چشمه بود

كه صاحب موسي در او ----------------------------------- (1). دب، فق، مب، مر: معصومين. (2). مب، مر: روا باشد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: خبري كه. (4). مب، مر: سلمان فارسي. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سألتك. (6). اساس، وز، دب: گفتي، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مر و جواب يابم. (8). آج، لب، فق: و امير المؤمنين علي. (9). وز: سل عمّا بذلك، دب و ديگر نسخه بدلها: سل عمّا تريد. (13- 10). مب، مر: درختي. (11). مب، مر: آبي. (12). آج، لب، فق: جهوداني/ جهودانيد. [.....] (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (15). فق كه. (17- 16). دب، آج، لب: گفتي/ گفتيد. صفحه : 10 ماهي بشست و ماهي زنده باشد. و اوّل سنگي كه بر زمين نهادند«1»، شما گفتيد آن سنگ است كه در بناي بيت المقدّس نهاده است، دروغ گفتيد. اوّل سنگ كه بر زمين بنهادند، حجر أسود بود كه جبرئيل- عليه السّلام- از بهشت به آدم آورد، و له لسان ذلق يشهد لمن وافاه يوم القيمة، و فردا قيامت او را زباني فصيح بود تا گواهي دهد براي«2» آن كس كه به او آمده باشد. جهود گفت: اشهد انّه املاء موسي و كتاب هارون، گفت: گواهي دهم«3» كه اينكه جمله املاء موسي است و كتابت هارون. گفت: مسأله سه ماند. گفت: بگو. گفت: أخبرني عن موضع نبيّكم في الجنّة، خبر ده مرا از جاي پيغامبرتان در بهشت. گفت: قضيب غرسه اللّه بيده في أعلي علّيين ثم قال له كن فكان جنّات عدن، گفت: قضيبي و شاخي«4» حق تعالي به دست قدرت خود غرس

كرد«5» در اعلا علّيّين. آنگه گفت آن را كه: بباش، بهشت عدن [شد]«6». گفت«7»: املاء موسي و كتاب هرون. گفت: خبر ده مرا تا با او كه باشد در آن جا! گفت: اثني عشر من أهل بيته يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و لا يخافون في اللّه لومة لائم، دوازده كس از اهل البيت او كه امر معروف كنند و نهي منكر كنند، و از ملامت هيچ ملامت كننده نترسند. گفت: راست گفتي«8»، املاء موسي است و كتاب هارون. گفت: خبر ده مرا از وصي ّ او تا از پس او چند سال بماند. 9» امير المؤمنين«- عليه السّلام- عقد بيده ثلاثين، به دست، سي«10» بگرفت، يعني سي سال. گفت: يك مسأله ماند مرا، اگر جواب دهي بصواب ايمان آرم. گفت: و ما هي، و آن چيست! گفت: اخبرني عن وصيّه أ يموت ام يقتل، ----------------------------------- (1). وز، آج، لب: بنهادند. (2). مب، مر: بر. (3). مب، مر: مي دهم. (4). مر كه. (5). مب، مر و بنشاند. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 149) أشهد أنّه. (8). چاپ شعراني (3/ 149) اينكه. (9). دب علي. (10). مب، مر: به دست خود سي عقد. صفحه : 11 خبر ده مرا از وصي ّ او تا به مرگ ميرد يا او را بكشند! امير المؤمنين«1»- عليه السّلام- گفت: 2» لا بل يخضب هذه من هذا«- و وضع يده علي لحيته و رأسه ، لا بل كه«3» اينكه را از اينكه خضاب كنند- و اشارت كرد به دست ها سر و محاسن«4» خود. جهود

ايمان آورد و از جمله موالي او يكي بود«5» و گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و أشهد أن ّ محمّدا رسول اللّه و«6» أنّك وصي ّ رسول اللّه. كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ، «كان» صله است اينكه جا و مراد آن كه: انتم خير أمّة، چنان كه گفت: مَن كان َ فِي المَهدِ صَبِيًّا«7»، [أي من هو في المهد صبي ّ]«8»، يعني شما بهتر امّتي. و «كان» زيادت است. و محمّد جرير«9» گفت: «كان» تامّه است، و معني آن است كه: و خلقتم و وجدتم خير امّة، شما را بهتر امّت آفريده اند. و «خير» نصب او بر حال باشد نه خبر، كان تامّه را اسم كفايت باشد بي خبر. و بعضي دگر گفتند: «كان» بر جاي خود است، و معني آن كه: كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ عند اللّه في اللّوح المحفوظ، شما بهتر امّت بوده اي«10» بنزديك خداي تعالي در لوح محفوظ. و قوله: أُخرِجَت لِلنّاس ِ در جاي صفت امّت است، اي كنتم خير أمّة مخرجة للنّاس، و معني آن است كه: أنتم خير النّاس للنّاس، و اينكه اقوال مفسّران همه دليل آن مي كند كه مراد«11» امامان و مقتدايان اند«12»، براي آن كه هر يكي را از مردمان كه نه امام و پيغامبراند أخرج لنفسه براي خود آفريد او را، و او را با كس كار نباشد مگر پيغامبر و امام را كه تكليف امّت و اتباع در گردن ايشان باشد. ----------------------------------- (1). دب، فق علي. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من هذه. (3). مب، مر: نه بل كه. (4). دب، آج، لب، مب، مر: به دست مبارك به سر و محاسن مبارك. (5). مب، مر: مواليان گشت، چاپ

شعراني (3/ 150): يكي او بود. (6). مب، مر و أشهد. (7). سوره مريم (19) آيه 29. (8). اساس، وز: ندارد، با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: محمّد بن جرير. (10). مب، مر: بوده ايد. (11). دب، آج، لب، فق ما. (12). دب: امامان و متّقيان و مقتدايان اند، آج، لب، فق: امامان و متّقيان اند. صفحه : 12 و ابو هريره روايت كرد كه معني آن است«1»: انتم خير النّاس للنّاس تدخلونهم في الاسلام، شما بهتر«2» امّتانيد، يعني بهترين مردمانيد«3» براي مردمان كه مردم را در اسلام آري«4»، و اينكه صفت امام باشد. قتاده گفت [253- ر]: مراد آنانند كه جهاد كنند و سبي و غارت كنند، و مردم را در اسلام آرند به تيغ و قتال، كه پيش از رسول- عليه السّلام- ديگران را قتال نفرمودند. مقاتل بن حيّان گفت«5»: امّتان پيشين«6» امر معروف و نهي منكر نكردندي، و گفتندي: ما را با كس كار نيست، ما را تكليف خود به جاي بايد آوردن، اگر كسي نيك باشد او را به بود، و اگر بد باشد او را بتر بود«7»، و امّت ما نه چنين اند، بلكه امر معروف كنند و نهي منكر كنند، و مردم را از ظلم و معصيت باز دارند، پس [از]«8» اينكه جا بهترين امّتان باشند. بهز بن حكيم روايت كند عن أبيه عن جدّه از رسول- عليه السّلام- كه گفت در اينكه آيت: شما تمامي هفتاد امّتي«9» از ميان پيشين«10» شما از همه بهتري«11» و بر خداي گراميتر. بريدة الاسلمي ّ روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: اهل بهشت در قيامت صد

و بيست صف باشد«12»، هشتاد صف امّت من باشد«13». و عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ امّت نيست و الا بهري در بهشت باشند و بهري در دوزخ، مگر امّت من كه همه در بهشت باشند. أنس روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: امّت من چو«14» بارانند، ----------------------------------- (1). مب، مر كه. (2). همه نسخه بدلها: بهترين. (3). دب، آج، لب، فق: مردماني/ مردمانيد. [.....] (4). مب، مر: آريد. (5). مب كه. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پيشتر. (7). دب، آج، لب، فق: بدتر بود، مب، مر: بد باشد از براي خود بد باشد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مب، مر: امّتيد. (10). مب، مر: از امّتان پيشين. (11). مب، مر: بهتريد. (12). همه نسخه بدلها: باشند. (13). همه نسخه بدلها بجز وز: باشند. (14). مب، مر: چون. صفحه : 13 كس نداند كه اوّلش به بود يا آخرش. أنس روايت كند«1» كه اسقف ترسايان پيش«2» رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ مرا در دل افتاده است«3» كه ايمان آرم. گفت سبب چيست! گفت در خواب ديدم كه: قيامت خاسته بودي«4» و خلقان«5» در صعيد سياست بداشته اند«6»، و امّتان را بر خداي عرضه مي كردند. جماعتي درآمدند أغرّ محجّل، روي و دست و پاي سپيد، بر صراط بگذشتند كالبرق الخاطف، و ديگران مي فتادند«7» و مي خاستند«8»، من گفتم: اينكه امّت كيستند! همانا«9» انبيااند«10» يا اوصيا يا فرشتگان، گفتند: نه، اينان امّت محمّداند، غرّا محجّل«11»، از آثار طهور ازين سبب مرا رغبت اسلام افتاد. رسول- عليه السّلام- اسلام«12» عرضه كرد و ايمان

آورد. رسول- عليه السّلام- گفت: بهشت بر پيغمبران حرام است تا من در او شوم«13»، و بر اوصيا حرام است تا وصي ّ من در شود«14»، و بر امّتان حرام است تا امّتان من در او شوند«15». ابو موسي أشعري روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: امّت من امّتي اند مرحومه، چون روز قيامت باشد خداي تعالي هر مردي را از امّت من كافري بدهد، گويد: اينكه فدا«16» تو است از آتش دوزخ. أنس روايت كند كه: يك روز با رسول- عليه السّلام- مي رفتم، آوازي از شعبي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز وز، مب: روايت كرد. (2). مب: نزد. (3). مب، مر: در دل آمده است. [.....] (4). دب، آج، لب، فق: برخاسته بودي، مب، مر: بر خواسته است. (5). همه نسخه بدلها را. (6). آج، لب، فق: بداشته بودند. (7). لب، مب، مر: مي افتادند. (8). اساس: مي خواستند با توجّه به وز تصحيح شد، مب، مر: بر مي خاستند. (9). مب، مر كه. (10). دب: اولياءاند، همه نسخه بدلها و. (11). آج، لب، فق روي و دستها سفيد، مب دست و پاي و روي ايشان سفيد، مر روي و دست و پاي سفيد. (12). دب، آج، لب، فق او را، مب، مر بر او. (13). مب، مر: در نروم، ديگر نسخه بدلها بجز وز: نشوم. (14). مب، مر: تا اوصياي من در نروند، وز: در او شود، ديگر نسخه بدلها: در نشود. دب، آج، لب، فق: نشوند (15). مب، مر: در نروند. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فداي. صفحه : 14 بيرون مي آمد، مرا گفت: بنگر يا أنس تا آن آواز چيست! گفت: برفتم، مردي را ديدم كه

در بن درختي نماز مي كرد و مي گفت: مرا از امّت مرحومه كن«1»، مرا از امّت«2» محمّد كن كه بر ايشان رحمت كرده اي و گناهان ايشان بيامرزيده«3» و دعاي ايشان اجابت كرده«4» و ايشان را ضمان ثواب كرده اي. بيامدم، رسول را بگفتم، مرا گفت: برو آن مرد را بگو كه رسول خداي تو را سلام مي كند و مي گويد: من أنت، تو كيستي! بيامدم و بگفتم، گفت: رسول خداي را از من سلام كن و بگو كه: برادر تو است خضر، خداي را دعا مي كند و مي خواهد تا او را از امّت تو كند. در خبر است كه قوم عيسي، عيسي را گفتند: يا روح اللّه؟ پس«5» اينكه امّت امّتي دگر باشند! گفت آري امّت احمد. گفتند: امّت احمد كه باشند«6»! گفت: 7» علماء حلماء، ابرار، أتقياء كأنّهم من العفّة أنبياء يرضون من اللّه باليسير من الرّزق و يرضي اللّه منهم« باليسير من العمل يدخلهم الجنّة بشهادة أن لا اله الّا اللّه، گفت: عالمان باشند و حليمان و نكوكاران و پرهيزگاران [پنداري]«8» كه از«9» عفّت پيغامبرانند، از خداي به اندكي«10» روزي راضي باشند، و خداي از ايشان به اندكي«11» عمل راضي باشد به گفت«12» لا اله الّا اللّه به بهشت برد ايشان را. و در خبر است كه كعب الاحبار را گفتند: چرا در عهد رسول و عهد أبو بكر ايمان نياورديد«13» در عهد عمر ايمان آورديد«14»! گفت: سبب آن بود كه پدرم در در مرگ«15» صحيفه اي به من داد مهر برنهاده، و مرا وصايت كرد«16» كه: مهر از اينكه جا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز وز يعني. [.....] (2). مب مرحومه. (3). همه نسخه بدلها: بيامرزيده/ بيامرزيده اي.

(4). همه نسخه بدلها: اجابت كرده/ اجابت كرده اي. (5). مب، مر: بعد از. (6). مب، مر: كدام اند. (7). آج، لب، فق: عنهم. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس، وز: آن، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11- 10). آج، لب، فق، مب، مر: به اندك. (12). مب، مر: و به گفتن. (13). كذا: در اساس، وز، ديگر نسخه بدلها: نياوردي. (14). كذا: در اساس، وز، ديگر نسخه بدلها: آوردي. (15). مب: به دم مرگ، مر: به در مرگ. (16). مب، مر: وصيّت كرد. [.....] صفحه : 15 بر ندار«1». من بنهادم و مهر بر نداشتم تا به عهد عمر. در خواب ديدم كه مرا گفتند«2»: پدر با تو خيانت كرد، مهر از آن صحيفه بردار و بنگر تا چيست در آن جا كاربند. من مهر از او برداشتم«3»، در آن جا نعت امّت محمّد بود، سالوما و عالوما و حالوما و حاكوما و صافوحا و خاروجا. گفتند: تفسير اينكه«4» چه باشد! گفت: «سالوما»، بر يكديگر سلام كنند بتحيّت، و «عالوما»، علماءاند چون انبياء بني اسرائيل [و «حالوما»]«5»، حليمانند و بردباران، و «حاكوما» و خداي ايشان را حكم كرد به بهشت«6»، و با يكديگر مصافحت كنند، از گناه بيرون آيند چنان كه از مادر زاده«7». يحيي معاذ گفت: اينكه آيت مدح امّت محمّد است، و خداي تعالي از كرم روا ندارد«8» كه قوم«9» را مدح كند، و آنگه به دوزخ برد ايشان را، آنگه وصف كرد ايشان را به انواعي«10» مدح كه در ايشان بود، گفت: امر معروف كنند و نهي منكر كنند، و به خداي ايمان دارند،

آنگه گفت«11»: [اگر]«12» اهل كتاب نيز ايمان آورندي ايشان را به بودي، و اگر چه بهري از ايشان مؤمنند بيشتر كافراند. و مراد به «فسّاق» در آيت كافر است براي قرينه مِنهُم ُ المُؤمِنُون َ، و در آيت تمسّك نيست اهل وعيد را براي آن كه خداي در آيت فاسق را كافر نخواند، كافر را فاسق خواند، و كافر به همه حال فاسق باشد براي آن كه از فرمان خداي خارج باشد. دگر آن كه تنافي نيست از ميان كفر و فسق، تنافي از ميان كفر و ايمان است چون فاسق به فعل [فسق]«13» مستحق ّ [253- پ] اينكه اسم باشد، واجب بود كه به فعل ايمان مستحق ّ اسم مؤمن بود از روي اشتقاق، و اگر دعوي نقل كنند دليل نيابند بر اينكه. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بر مدار. (2). دب، آج، لب، فق: مرا گفت، مب، مر: به خواب ديدم كه پدرم مرا گفت. (3). مر: مهر از آن جا بر گرفتم. (4). دب: اينكه خبر. (5). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد، با توجّه به مب و مر و فحواي عبارت افزوده شد. (6). چاپ شعراني (3/ 152) و صافوحا و خاروجا. (7). مب، مر: زاده اند. (8). اساس: ندارد روا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قومي. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: انواع. (11). چاپ شعراني (3/ 152) وَ لَو آمَن َ أَهل ُ الكِتاب ِ لَكان َ ....را (13- 12). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 16 قوله: لَن يَضُرُّوكُم إِلّا أَذي ً، مقاتل گفت: رؤساي جهودان چون كعب و نعمان و

ابو رافع و ابو ياسر و كنانه و إبن صوريا، بنزديك عبد اللّه سلام آمدند و اصحاب او از مؤمنان اهل كتاب، و ايشان را ملامت و سرزنش كردند بر مسلماني، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اينكه جهودان به شما هيچ نتوانند كردن مگر ايذاء به زبان از طعنه«1» و وعيدي به دروغ يا دعوت با جهودي، يا «2» كلمه اي از كلمات كفر كه بگويند تا شما به آن رنجور شويد«3». «إِلّا أَذي ً» محل ّ او نصب است بر استثناء و جرير طبري و بو القاسم بلخي«4» گفتند: استثناء منقطع است براي آن كه آن أذي ايشان را زيان ندارد، و اوليتر آن است كه استثناء متّصل باشد براي آن كه أذي از جنس مضرّت باشد، و منقطع آن بود كه مستثني از جنس مستثني منه نباشد، چنان كه: ما بالدّار من أحد الّا حمارا. وَ إِن يُقاتِلُوكُم يُوَلُّوكُم ُ الأَدبارَ، و اگر با شما كارزار كنند پشت به هزيمت دهند شما را، و اينكه آيت از جمله معجزات است براي آن كه خبر است از غيب، و مخبر بر وفق خبر آمد كه هر يكي از ايشان با رسول و صحابه او قتال كردند«5» منهزم شدند از بني قريظه و بني النّضير و بني المصطلق و جز ايشان، پس آيت دليل صحّت نبوّت است و تسلّي رسول است- عليه السّلام. و قوله: ثُم َّ لا يُنصَرُون َ«6»، و پس ايشان را نصرت نكنند، هم اينكه مورد دارد از روي اعجاز و تسلّي. و اگر چه «ثم ّ» حرف عطف است، اينكه فعل معطوف نيست بر فعل اوّل، براي آن مجزوم است، و التّقدير: ثم ّ هم لا ينصرون،

و إنّما استأنف لرأس الاية، كما قال الشّاعر:

لم تسئل الرّبع القديم فينطق أي فهو ينطق«7»، و آن جا كه سر آيه نبود چنين فرمود: لا يُقضي عَلَيهِم فَيَمُوتُوا«8» وَ لا يُؤذَن ُ لَهُم فَيَعتَذِرُون َ«9». ----------------------------------- (1). وز: طعنه/ طعنه اي. (2). مب، مر به. [.....] (3). فق: رنجور شوي/ رنجور شويد. (4). مب، مر: ابو القاسم بلخي. (5). مب، مر و. (6). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: لا تنصرون، با توجّه به مب، مر و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (7). اساس، وز: تنطق، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). سوره ملائكه (35) آيه 36. (9). سوره مرسلات (77) آيه 36. صفحه : 17 قوله: ضُرِبَت عَلَيهِم ُ الذِّلَّةُ، بر ايشان راند«1» مذلّت و خواري. أَين َ ما«2» إِلّا بِحَبل ٍ مِن َ اللّه ِ، أي بعهد، و قيل: بأمان، يعني هر كجا باشند«3» و به هر حال كه باشند ذليل و مهين باشند. حسن بصري گفت: مراد جهودانند كه ايشان را ابدا علامت ذلّت«4» مسكنت بر ايشان پيدا بود. و قوله: «ضربت». صارت ثابتة عليهم لازمة [لهم]«5»، يعني چنان كه اثر«6» ضرب و زدن پيدا باشد، آن اثر بر ايشان پيداست، و منه الضّريبة، و ضريبة از اينكه جاست، فعيلة بمعني مفعولة. و در استثناء خلاف كردند كه متّصل است يا منقطع، و اوليتر آن است كه منقطع گويند كه هست، براي آن كه حالت اعتصام به حبل خداي نه حالت ذلّت باشد. و در «باء» خلاف كردند كه به چه تعلّق دارد. فرّاء گفت: به محذوفي تعلّق دارد، و تقدير آن است كه: الّا ان يعتصموا بحبل و عهد«7» من اللّه و مثله«8»

قول الشّاعر: رأتني بحبليها فصدّت مخافة

و في الحبل روعاء الفؤاد فروق أي رأتني فاقبلت بحبليها، و قال الآخر: قريب الخطو يحسب من راني

و لست مقيّدا أنّي بقيد أي مقيّد بقيد. و گفته اند: تعلّق دارد بمعني قوله: ضربت، أي وجبت لهم الذلّة بكل ّ حال الّا بحبل من اللّه. وَ حَبل ٍ مِن َ النّاس ِ، و عهدي از مردمان. گفتند: مراد به «ناس» رسول است- عليه السّلام- و نايبان او«9». وَ باؤُ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ، أي رجعوا، باز آمدند به خشم خداي«10»، و اينكه عبارت است از آن كه مستحق خشم خداي شدند به افعالي كه كردند ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب: زدند. (2). اساس و ديگر نسخه بدلها: أينما، با توجّه به ضبط قرآن مجيد آورده شد. (3). دب، آج، لب: باشد. (4). مب، مر و. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. (7). اساس: اللّه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (8). اساس: قال، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). آج، لب، فق، مب، مر و قوله. (10). دب، آج، لب، فق، مر تو. صفحه : 18 از كفر و معاصي. و غضب از خداي تعالي اراده عقاب باشد به مستحقّش. وَ ضُرِبَت عَلَيهِم ُ المَسكَنَةُ، گفته اند: مراد مذلّت است، و گفته اند: مراد درويشي است كه آنان نيز كه توانگر باشند از جهودان از خويشتن درويشي«1» نمايند و درويش مانده باشند، و هي مفعلة علي السّكون«2». ذلِك َ بِأَنَّهُم كانُوا يَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ، اينكه «با» ي جزاست، يعني اينكه براي آن و به

سبب و جزا و مكافات آن بود كه ايشان به آيات خداي كافر شدند، و پيغامبران را كشتند بنا حق. اگر گويند: چگونه روا باشد كه خداي تعالي به گناه پدران ايشان«3» را مؤاخذه كند، و ايشان كه در عهد رسول بودند هيچ پيغامبر را نكشتند! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه اگر چه تولّاي قتل نكردند، راضي بودند و مصوّب آراء و افعال ايشان بودند، خداي تعالي گفت: بمثابه آن است«4» كه ايشان كشتند. و جواب دوّم آن است كه بر سبيل تغليب گفت چون ذكر قاتل و ناقاتل كرد غلبه داد قاتلان را، چنان كه مذكّر را بر مؤنث تغليب كنند، و بيان كرديم كه: لازم نيايد از فحواي آيت كه قتل انبيا بر وجهي از وجوه حق باشد، و إنّما مراد آن است كه كشتن پيغامبران جز بنا حق نباشد، چنان كه:

علي لا حب لا يهتدي بمناره و قوله«5»: لم تكحل من الرمد، يعني لا منار هناك فيهتدي به و لا رمد«6» فتكتحل لأجله. قوله: ذلِك َ بِما عَصَوا، «ما» مصدريّه است، أي ذلك بعصيانهم، و اينكه «با» هم جزا راست، اينكه به سبب عصيان و نافرماني ايشان است بر ايشان. وَ كانُوا، أي [و]«7» بما كانوا. يَعتَدُون َ، أي باعتدائهم، و به آن ظلم و عدوان و تعدّي و تجاوز از اندازه خود كه كردند. لَيسُوا سَواءً مِن أَهل ِ الكِتاب ِ، «سواء» اقتضاي دو اسم كند، كقوله تعالي: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: درويش. (2). همه نسخه بدلها: من السّكون. (3). مر ايشان. (4). اساس: آنانند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). كذا:

در اساس و همه نسخه بدلها. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر بها. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 19 سَواءً مَحياهُم وَ مَماتُهُم«1» ...، و قولهم: [سواء زيد و عمرو، و قوله]«2»: سَواءٌ عَلَينا [254- ر] أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا«3» ...، و در آيت ذكر يكي كرده است و دوم مضمر است علي قول الفرّاء، و تقدير آن است كه: امّة قائمة و امّة غير قائمة، و لكن حذف كرد لدلالة الكلام عليه، كقول الشّاعر: عصيت اليها القلب إنّي لامرها

مطيع فما ادري ارشد طلابها اراد ارشد أم غي ّ، و اينكه قول بر لغت آنان روا باشد كه ضمير متّصل را به فعل جمع روا دارند با تقديم، من قولهم: أكلوني البراغيث، و قال الشّاعر: رأين الغواني الشّيب لاح بعارضي

فأغرضن عنّي بالخدود«4» النّواضر و بر قول بصريان امّت بدل ضمير باشد تا اينكه لازم نيايد، چنان كه گفت قوله: وَ أَسَرُّوا النَّجوَي الَّذِين َ ظَلَمُوا«5» ...، و وجهي ديگر- تا اينكه لغت نامعروف«6» لازم نيايد در اينكه آية و امثال اينكه- آن است كه اينكه بمنزله جواب سائل باشد، پنداري چون شنيدند كه: لَيسُوا سَواءً، گفتند: من هم«7»، فقيل لهم: امّة قائمة أي هم«8» امّة قائمة، تا رفع او بر خبر مبتدا باشد نه بر فاعليّت، و اينكه هم وجهي نكوست. و قولي ديگر در آيت آن است، و آن قول زجّاج«9» كه آن جا«10» مي گفت: لَيسُوا سَواءً وقف است و تمام كلام است، و آن دو اسم كه «سواء» را به كار بايد«11» در پيش رفته است في قوله: مِنهُم ُ المُؤمِنُون َ وَ أَكثَرُهُم ُ

الفاسِقُون َ«12»، أي لا يستوي المؤمنون و اكثرهم الفاسقون، آنگه مِن أَهل ِ الكِتاب ِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ، مبتدا و خبر باشد. و بر اينكه قول، أُمَّةٌ قائِمَةٌ مراد مؤمنانند اهل كتاب«13» از عبد اللّه سلام و جز او. و بر قول اوّل مراد آن است كه: مؤمنان و جهودان راست نباشند، و به معني ----------------------------------- (1). سوره جاثيه (45) آيه 21. (2). اساس: ندارد: با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره ابراهيم (14) آيه 21. (4). اساس: الخدود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (5). سوره انبيا (21) آيه 3. (6). اساس: تا اينكه معروف، با توجّه به وز تصحيح شد. (7). آج: منهم. (8). وز: هو، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر است. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن جا كه. (11). دب: به كار آيد. (12). سوره آل عمران (3) آيه 110. (13). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مراد مؤمنان اهل كتاب باشند. صفحه : 20 متقاربند هر دو قول، و اگر چه در نظم ميان ايشان مخالفت است. و مراد به أُمَّةٌ قائِمَةٌ نماز شب كنانند، نظيره قوله تعالي: أَمَّن هُوَ قانِت ٌ آناءَ اللَّيل ِ ساجِداً وَ قائِماً«1»- الآية، أي قائمة في الصّلوة، آنان كه به نماز شب برخيزند. و در خبر هست كه رسول- عليه السّلام- در وصيّتش امير المؤمنين علي را گفت: يا علي عليك بصلاة اللّيل، عليك بصلاة اللّيل، عليك بصلاة اللّيل، براي تأكيد اينكه وصيّت بر او مكرّر كرد، يا علي بر تو است نماز شب، و رسول- عليه السّلام

گفت: من كثر صلاته بالليل حسن وجهه بالنّهار، گفت: هر كه به شب نماز بسيار كند، به روز رويش نكو باشد. و مفسّران گفته اند في قوله تعالي: يَسعي نُورُهُم بَين َ أَيدِيهِم وَ بِأَيمانِهِم«2» ...، كه مراد نماز شب كنانند. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند سبب نزول آيت آن بود كه: چون عبد اللّه سلام و ثعلبه و اسيد بن سعيه و أسد بن عبيد«3» اسلام آوردند، جهودان گفتند: آنان كه از ما به محمّد ايمان آوردند شرار مااند و بدان قوم، چه اگر در ايشان خيري بودي دين اسلاف«4» خود رها نكردندي و صابي نشدندي. و ايشان كسي را كه از ديني به ديني شدي، او را صابي گفتندي«5». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ، أي قائمة بدين اللّه، امّتي و گروهي«6» به دين خداي قيام كرده«7». مجاهد گفت: قائمة، أي عادلة مستقيمة، عادل و راست در كار دين خداي. سدّي گفت: قائمة علي كتاب اللّه باقامة حدوده و احكامه، بر كتاب خداي ايستاده اند، حلال و حرام آن«8» كار مي بندند. اخفش گفت: أراد ذو امّة [قائمة]«9»، أي ذو طريقة مستقيمة، علي حذف ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آيه 9. (2). سوره حديد (57) آيه 12. (3). اساس، وز، دب، آج، فق، مب، مر: اسد بن عبيد، با توجّه به لب و مآخذ خبر تصحيح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اسلام. (5). مب پس. [.....] (6). مب، مر كه. (7). مب، مر: كرده اند. (8). مب، مر: حرام را. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 21 المضاف و اقامة المضاف

اليه مقامه، كقوله:

انّما هي اقبال و ادبار اي ذات اقبال و ادبار خداوندان رهي«1» راست من اممته اذا قصدته، قال النّابغة:

هل يأثمن ذو أمّة و هو طائع أي ذو طريقة. يَتلُون َ آيات ِ اللّه ِ، آيات خدا و كتاب او مي خوانند. مجاهد گفت: يتبعون، متابعت مي كنند، من تلوته اذا تبعته، قال الرّاجز:

قد جعلت دلوي تستتليني«2» أي تستتبعني«3». آناءَ اللَّيل ِ، أي ساعاته، واحدها إني و أني و إني، مثل: قفا و أقفاء، و معا و أمعاء، و نحي و أنحاء، قال الرّاجز: للّه درّ جعفر أي ّ فتي

مشمّر عن ساقه كل ّ إنّي اي كل ّ وقت، و قال آخر: حلو و مرّ كعطف القدح شيمته

في كل ّ إني حذاه اللّيل ينتعل سدّي گفت: جوف اللّيل، يعني ميانه شب. در خبر است كه، رسول- عليه السّلام- گفت: 4» ركعتان يركعهما العبد في جوف اللّيل الآخر خير له من الدّنيا و ما فيها لولا أن أشق ّ علي امّتي لافترضتها« عليهم، گفت: دو ركعت نماز كه بنده بكند در ميانه شب در نصف اخير«5» بهتر است او را از دنيا و هر چه در دنياست، و اگر نه آنستي«6» كه مشقّت بر امّت نمي نهم، فريضه كردمي«7» بر ايشان. وَ هُم يَسجُدُون َ، گفته اند: مراد سجده است، براي آن كه از اركان ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: راه. (2). اساس، وز: تستسليني، ضبط ديگر نسخه بدلها مغشوش است، با توجّه به ضبط لسان العرب (مادّه تلا) تصحيح شد. (3). ضبط نسخه بدلها مغشوش است. (4). اساس: لافترضها، با توجّه به وز تصحيح شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: آخو. (6). مب، مر: نه آن بودي.

(7). مب، مر: مي گردانيدم. صفحه : 22 نماز ركني با خضوعتر از او«1» نيست، و گفته اند مراد آن است كه: و هم يصلّون. سجده عبارت است از نماز، نظيره: وَ يُسَبِّحُونَه ُ وَ لَه ُ يَسجُدُون َ«2»، أي يصلّون. عبد اللّه مسعود گفت: مراد نماز خفتن است، براي آن كه جهودان نماز خفتن نكنند. راوي خبر گويد كه: رسول- عليه السّلام- شبي از شبها نماز خفتن تأخير كرد، آنگه از حجره بيرون آمد و نماز خفتن بكرد و گفت: هيچ اهل ديني نبودند كه در اينكه وقت نماز كردند جز شما كه امّت مني«3»، اينكه آيت فرود آمد. و گفته اند: [مراد]«4» نماز نوافل است از ميان«5» نماز شام و خفتن. هشام بن سالم روايت كند از صادق- عليه السّلام- [254- پ] كه او گفت: هر كه از ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز كند، در ركعت اوّل «الحمد» بخواند و قوله«6»: وَ ذَا النُّون ِ«7» وَ كَذلِك َ نُنجِي المُؤمِنِين َ«9»، و در دوم الحمد و: عِندَه ُ مَفاتِح ُ الغَيب ِ«10»، ود قنوت«11» بگويد: اللّهم ّ انّي اسألك بمفاتح الغيب الّتي لا يعلمها الّا انت ان تصلّي علي محمّد و اله، و حاجت بخواهد آنگه بگويد: 12» اللّهم ّ انت ولي ّ نعمتي و القادر علي طلبتي تعلم حاجتي أسألك بحق ّ محمّد و آل محمّد- عليه و عليهم السّلام- لمّا قضيتها«، هيچ حاجت از خداي نخواهد الّا خداي تعالي اجابت كند. و صادق گويد- عليه السّلام- از پدرانش از امير المؤمنين از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: هر كه او از ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز كند، در ركعت اوّل «الحمد» بخواند«13»: و إِذا زُلزِلَت ِ الأَرض ُ زِلزالَها«14»

سيزده بار، و در ركعت دوم ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: از وي. (2). سوره اعراف (7) آيه 206. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من ايد. [.....] (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (5). مب، مر: بميان. (6). وز: ندارد. (7). اساس: و ذو النّون، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (8). سوره انبيا (21) آيه 87. (9). سوره انبيا (21) آيه 88. (10). سوره انعام (6) آيه 59، فق تا آخر. (11). كذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق، مب: در دعاي قنوت، مر: و در قنوت. (12). فق، مر لي. (13). مب، مر: الحمد يك بار. (14). سوره زلزله (99) آيه 1. صفحه : 23 «الحمد»«1» و قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«2» پانزده بار، هر كه هر سال اينكه نماز يك بار بكند از جمله محسنان باشد، و هر كه هر ماه يك بار بكند«3» از موقنان«4» باشد. و هر كه هر شب آدينه بكند«5» از مصلحان باشد، و هر كه هر شب بكند«6»، زاحمني في الجنّة و لم يحص ثوابه الّا اللّه، با من در بهشت مزاحمت كند و ثواب او جز خداي نداند. بعضي دگر از مفسّران گفتند«7»: آيت در باب چهل مرد آمد از نجران از عرب، و سي و دو مرد از حبشه، و هشت مرد از روم كه ايشان بر دين عيسي اند، و رسول را- عليه السّلام- تصديق كردند، و جماعتي انصاريان كه پيش از هجرت رسول- عليه السّلام- به او ايمان آوردند، چون: سعد بن زراره و البراء بن معرور- و قصّه ايشان برفت- آنگه وصف

كرد ايشان را به اوصافي محموده كه در ايشان بود، گفت: يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ، به خداي ايمان دارند و امر معروف كنند و نهي منكر كنند، و به خيرات مسارعت كنند. و در او دو قول گفتند: يكي آن كه مبادرت كنند و شتاب ترس آن را كه فايت شود، چنان كه شاعر گفت: قدّم جميلا اذا ما شئت تفعله«8»

و لا تؤخّر ففي التّأخير آفات أ لست تعلم أن ّ الدّهر ذو غير

و للمكارم و الاحسان أوقات و قولي ديگر آن است كه: متثاقل و گران نباشند در خيرات كردن، بل سبك بارند و راغب. و فرق از ميان سرعت و عجله آن است كه سرعت تقدّم باشد در آنچه در آن سرعت پسنديده باشد و او محمود است، و ضدّش كه بطوء است مذموم. و عجله تقدّم در چيزي«9» كه در آن تقدّم نبايد كردن و او مذموم است، و ضدّش كه سكون و أناة است محمود. وَ أُولئِك َ مِن َ الصّالِحِين َ، و ايشان از جمله صالحان اند و نيكان«10». وَ ما يَفعَلُوا«11» وَ ما يَفعَلُوا«2» وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالمُتَّقِين َ، و خداي تعالي عالم است«4» به متّقيان و احوال ايشان. قوله تعالي:

[سوره آل عمران (3): آيات 116 تا 129]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَن تُغنِي َ عَنهُم أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم مِن َ اللّه ِ شَيئاً وَ أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (116) مَثَل ُ ما يُنفِقُون َ فِي هذِه ِ الحَياةِ الدُّنيا كَمَثَل ِ رِيح ٍ فِيها صِرٌّ أَصابَت حَرث َ قَوم ٍ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَأَهلَكَته ُ وَ ما ظَلَمَهُم ُ اللّه ُ وَ لكِن أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ (117) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِكُم لا يَألُونَكُم خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَت ِ البَغضاءُ مِن أَفواهِهِم وَ ما تُخفِي صُدُورُهُم أَكبَرُ

قَد بَيَّنّا لَكُم ُ الآيات ِ إِن كُنتُم تَعقِلُون َ (118) ها أَنتُم أُولاءِ تُحِبُّونَهُم وَ لا يُحِبُّونَكُم وَ تُؤمِنُون َ بِالكِتاب ِ كُلِّه ِ وَ إِذا لَقُوكُم قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوا عَضُّوا عَلَيكُم ُ الأَنامِل َ مِن َ الغَيظِ قُل مُوتُوا بِغَيظِكُم إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ (119) إِن تَمسَسكُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم وَ إِن تُصِبكُم سَيِّئَةٌ يَفرَحُوا بِها وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُم كَيدُهُم شَيئاً إِن َّ اللّه َ بِما يَعمَلُون َ مُحِيطٌ (120) وَ إِذ غَدَوت َ مِن أَهلِك َ تُبَوِّئ ُ المُؤمِنِين َ مَقاعِدَ لِلقِتال ِ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (121) إِذ هَمَّت طائِفَتان ِ مِنكُم أَن تَفشَلا وَ اللّه ُ وَلِيُّهُما وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُؤمِنُون َ (122) وَ لَقَد نَصَرَكُم ُ اللّه ُ بِبَدرٍ وَ أَنتُم أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّه َ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (123) إِذ تَقُول ُ لِلمُؤمِنِين َ أَ لَن يَكفِيَكُم أَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلاثَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُنزَلِين َ (124) بَلي إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأتُوكُم مِن فَورِهِم هذا يُمدِدكُم رَبُّكُم بِخَمسَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُسَوِّمِين َ (125) وَ ما جَعَلَه ُ اللّه ُ إِلاّ بُشري لَكُم وَ لِتَطمَئِن َّ قُلُوبُكُم بِه ِ وَ مَا النَّصرُ إِلاّ مِن عِندِ اللّه ِ العَزِيزِ الحَكِيم ِ (126) لِيَقطَع َ طَرَفاً مِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا أَو يَكبِتَهُم فَيَنقَلِبُوا خائِبِين َ (127) لَيس َ لَك َ مِن َ الأَمرِ شَي ءٌ أَو يَتُوب َ عَلَيهِم أَو يُعَذِّبَهُم فَإِنَّهُم ظالِمُون َ (128) وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ يَغفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (129)

[ترجمه]

آنان كه كافر شدند بنگزيراند«5» از ايشان خواسته هايشان«6» و نه فرزندان ايشان از خداي چيزي، و ايشان اهل دوزخ اند، ايشان در آن هميشه«7» باشند. مثل آنان كه«8» نفقه كنند در اينكه زندگاني دنيا«9» چون مثل«10» بادي است كه در او سرما باشد«11» كه برسد به كشت«12» قومي كه بيداد

كرده باشند بر خود، هلاك كند آن را و«13» ظلم نكند خداي بر ايشان، و لكن ايشان بر خود ظلم كنند. اي آنان كه بگرويديد مگيريد خاصگان«14» از جز شما، كه تقصير ----------------------------------- (1). مر: خواندند. (2). اساس و همه نسخه بدلها: و ما تفعلوا، با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد (3). مب، مر و اعتماد. (4). همه نسخه بدلها و دانا. (5). آج، لب، فق، مر: هرگز باز ندارد. (6). اساس: خواستهاي شان، آج، لب، فق: خوستهاي ايشان. (7). آج، لب، فق: جاودانه. [.....] (8). آج، لب، فق، مر: داستان آنچه. (9). آج، لب، فق: نزديكتر. (10). آج، لب، فق، مر: داستان. (11). آج، لب، فق: سرماي سخت. (12). آج، لب، فق، مر: كشتزار. (13). اساس جزاي، با توجّه به ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (14). آج، لب، فق، مر: دوست خالص. صفحه : 25 نكنند شما را فساد، تمنّا كردند رنج و مشقّت شما. پيدا شد دشمني از دهنهاي ايشان و آنچه پنهان دلهاي شما مي كنند«1» بهتر است، بيان كرديم براي شما [آيتها را]«2» اگر هستيد كه خرد داريد«3». [255- ر] شما آناني«4» كه دوست داريد ايشان را، و ايشان دوست ندارند و ايمان داريد«5» به همه كتابها، چون بينند شما را گويند: ايمان داريم«6» ما، و چون خالي شوند مي گزند بر شما سر انگشتها از خشم، گو ميريد«7» به خشمتان كه خداي داناست به آنچه در دلهاست. اگر برسد به شما نيكي«8» دژم كند«9» ايشان را و اگر رسد شما را بدي خرّم شوند به آن، و اگر صبر كنيد و پرهيزگار باشيد زيان ندارد«10» شما را مكر«11» ايشان چيزي، كه خداي به

آنچه شما مي كنيد عالم است. چون بامداد بيامدي از خانه ات جاي ساختيد«12» مؤمنان را جايگاهي براي كارزار«13»، و خداي شنوا و داناست. چون همّت كردند«14» دو گروه از شما كه بد دل شوند«15» و خداي يار ايشان بود و بر خداي ----------------------------------- (1). وز، دب: آنچه پنهان مي كند دلهايشان، آج، لب، فق: و آنچه پنهان مي دارند سينه هاي ايشان. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). دب: اگر شما خرد داري. (4). آج، لب: اينكيد شما. (5). آج، لب، فق: ايمان مي آريد. (6). آج، لب، فق: ايمان آورديم. (7). آج، لب، فق: بميريد. [.....] (8). وز، دب، آج، لب، فق: نيكويي. (9). آج، لب، فق: اندوهگن گرداند. (10). آج، لب، فق: گزند نرساند. (11). وز، دب: كيد، آج، لب، فق: بدخواهي. (12). وز: مي ساختند، دب: مي ساختي. (13). دب: كالزار. (14). آج، لب، فق: قصد كردند. (15). آج، لب، فق: بد دلي نمايند. صفحه : 26 توكّل كنند مؤمنان. ياري داد شما را خداي به بدر و شما ذليلان بوديد«1» بترسيد«2» از خداي تا شاكر باشيد«3». چون مي گفتي«4» مؤمنان را بس نيست«5» شما را آن كه مدد كند«6» شما را خداي به سه هزار از فرشتگان فرو فرستاده«7»! آري اگر شكيبايي كنيد و پرهيزگار باشيد و آيند به شما از سر اينكه شتاب فرو فرستاد شما را خداي به پنج هزار [از]«8» فرشتگان با علامت«9». و نكرد آن را خداي مگر بشارتي شما را«10» و تا ساكن شود«11» دلهاي شما به آن، و نيست ياري«12» مگر از نزديك خداي عزيز محكم كار. تا ببرد گوشه اي از آنان كه كافر شدند يا به روي در آورد ايشان

را برگردند«13» نوميد. نيست تو را از اينكه كار چيزي، يا توبه پذيرد بر ايشان، يا عذاب كند ايشان را، ايشان بيداد كارانند. و خداي راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، بيامرزد آن را ----------------------------------- (1). دب: بودي/ بوديد. (2). دب: بترسي/ بترسيد. (3). دب: شاكر باشي/ شاكر باشيد، آج، لب: سپاس داري، فق: سپاس ورزي نماييد. (4). اساس، وز: مي گفتيد، با توجّه به دب تصحيح شد، آج، لب تو. (5). آج، لب، فق: اي هرگز بسنده نبود. (6). وز، دب: مدد كرد. [.....] (7). آج، لب، فق: فرو فرستادگان. (8). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (9). آج، لب، فق: نشان كرده. (10). آج، لب، فق: مژده دادن مر شما را. (11). آج، لب، فق: و تا آرام يابد. (12). آج، لب، فق: ياري كردن. (13). آج، لب: پس باز گردند. صفحه : 27 كه خواهد و عذاب كند آن را كه خواهد، و خداي آمرزگار و بخشاينده است. قوله: إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا، خداي- جل ّ جلاله- چون مؤمنان و آنان كه از اهل كتاب ايمان آوردند و اوصاف و مستحقّات«1» ايشان و آنچه ايشان را خواهد بودن بگفت، در عقب آن ذكر كافران كرد و احوال ايشان، گفت: آنان كه كافر شدند آنچه همّت [و]«2» سعي و كدّ ايشان در آن بود و همه عنايت از ايشان«3» مصروف به آن است و همه عمر در سر آن كردند«4» فردا قيامت از ايشان هيچ غنا و كفاف نكند، يقال: اغني فلان عن فلان، إذا قام مقامه و دفع عنه، گفت: مالش سود ندارد و فرزندان از او دفع نكنند، چنان كه حق تعالي

از او حكايت كرد كه به وقت فروماندگي گويند: ما أَغني عَنِّي مالِيَه، هَلَك َ عَنِّي سُلطانِيَه«5»، جز آن كه غنا نكند و بال باشد كه: في حلالها حساب و في حرامها عقاب «6». و بر جمله معني آن است [255- پ] كه«7»: لا ينفع و لا يدفع، سود ندارد و باز ندارد، مال سود ندارد و فرزند بلا باز ندارد. و قوله: شَيئاً، براي آن به لفظ نكره گفت تا نفي عام باشد كه هيچ چيز به هيچ وجه هيچ سود ندارد. وَ أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ، و ايشان ملازمان دوزخ باشند. و صاحب هر چيز«8» ملازم او بود، و آن جا هميشه باشند و مفارقت نكنند از آن جا. مَثَل ُ ما يُنفِقُون َ فِي هذِه ِ الحَياةِ الدُّنيا، يمان گفت: مراد نفقه ابو سفيان است و يارانش كه روز بدر كردند بر عداوت رسول- عليه السّلام. مقاتل گفت: نفقه عوام ّ جهودان است بر احبار و رؤسايشان بر سبيل رشوت. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: مستحقّان، مب: مستوفيان و مستحقان. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: غايت ايشان. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و احوال ايشان گفت. (5). سوره حاقّه (69) آيه 28 و 29. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عذاب. (7). دب، لب، فق، مب، مر لي، آج مالي. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هر چه. صفحه : 28 مجاهد گفت: نفقات كفّار خواست كه بر كارهاي دنياوي«1» صرف كنند، حق تعالي آن را مثل زد و تشبيه كرد به بادي كه در او صرّي باشد. مفسّران خلاف كردند در

معني «صرّ». عبد اللّه عبّاس گفت: باد سموم باشد كه به حرارت و گرمي مردم را و حيوان را بكشد، و خداي تعالي جان ّ را از آن آفريد. إبن كيسان گفت: فِيها صِرٌّ، أي صوت و صرير، آن را آوازي باشد«2». و بيشتر مفسّران گفتند: فِيها صِرٌّ، أي برد شديد. أَصابَت حَرث َ قَوم ٍ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَأَهلَكَته ُ، به زرع و كشت«3» قومي رسد كه ايشان بر خود ظلم كرده باشند به كفر و معاصي. فَأَهلَكَته ُ، آن را هلاك كند، و براي آن تخصيص كرد حرث قومي ظالم را تا ايهام نيفگند«4» كه خداي تعالي حرث كسي به باد هلاك كند كه نامستحق باشد، و اگر چه اينكه بر سبيل مثل است نه بر وجه تحقيق، يعني چنان كه خداوند آن كشت، نوميد و خايب شود«5» از آن اميد كه به آن دارد، هم چنين«6» اينكه منفق كه نفقه نه در ره«7» خداي كرده باشد به وقت انتفاع نوميد شود چنان كه او به وقت ارتفاع. آنگه حق تعالي گفت تأكيد آن را: وَ ما ظَلَمَهُم ُ اللّه ُ، تا كسي گمان نبرد كه خداي بر ايشان ظلم كرد به اينكه كه با ايشان كرد، بل«8» ظلم ايشان كردند بر خود كه وضع شي ء كردند نه به موضع خود، و نفقه نه در ره خداي كردند و آن جا كه خداي فرموده بود. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِكُم، ابو امامه روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: مراد به اينكه خوارجند. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتي مسلمانان با جهودان دوستي مي كردند به سبب قرابتي و حلفي كه از ميان ايشان بود و همسايگي،

خداي نهي كرد ايشان را از آن و گفت: آنان را كه از شما نه اند و بر دين و ملّت و طريقه شما نيستند، ايشان را بطانت و دخله خود مگيريد«9». و «بطانت» ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دنيا. (2). مب، مر: آن را گويند كه او را آوازي باشد. (3). وز، دب، آج، لب، فق و. (4). مر: نيوگند. (5). فق، مب، مر: شوند. (6). دب: هم چونين. (7). دب، فق، مب، مر: راه. (8). دب، آج، لب، فق: بر. (9). دب، آج، لب، فق: مگيري/ مگيريد. صفحه : 29 آن دوستي باشد مرد را كه بر احوال پوشيده او مطّلع باشد تشبيها ببطانة الثّوب، براي آن كه ظهارة«1» همه كس بيند و داند، و بطانت جز مرد كه«2» خداوند جامه است«3» يا خواص ّ او ندانند«4»، و اينكه لفظ به جاي مصدر افتاد براي آن كه در جاي جمع لفظ واحد آورد، كه مصدر را تثنيه و جمع و مذكّر و مؤنّث يكسان باشد، قال الشّاعر: اولئك خلصاني«5» نعم و بطانتي

و هم عيبتي من دون كل ّ قريب و مثال اينكه در قول رسول اللّه است كه گفت: الانصار كرشي و عيبتي ، أي هم خواصّي و أصحاب سرّي. لا يَألُونَكُم خَبالًا، أي لا يقصّرون في فعل ذلك بكم، يقال: ما ألوته كذا و لا الوه نصيحة، يعني تقصير نكنند به آنچه توانند كردن در حق ّ شما از خبال [و فساد]«6»، و قال امرؤ القيس: و ما المرء ما دامت حشاشة نفسه

بمدرك اطراف الخطوب و لا آل أي مقصر في الطّلب. و الخبال، الشّر و الفساد، قال اللّه

تعالي: لَو خَرَجُوا فِيكُم ما زادُوكُم إِلّا خَبالًا«7» ...، أي شرّا و فسادا، و قال الشّاعر: نظر إبن سعد نظرة و يب لها«8»

كانت لصحبك و المطي ّ خبالا و نصب او بر مفعول دوم است. و گفته اند: بر مصدري كه فعلش محذوف است، أي يخبلونكم خبالا، و گفته اند: بر تمييز«9» منصوب است و اينكه درست تر است، و قوله: وَدُّوا ما عَنِتُّم، «ودادة» تمنّا باشد«10»، يعني تمنّاي شرّ و فساد و عنت شما مي كنند، و «ما» مصدريّه است، فعل با او در جاي مصدر باشد كقوله تعالي: وَ ضاقَت عَلَيكُم ُ«11» وَدُّوا لَو تَكفُرُون َ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُون َ«1» قَد بَدَت ِ البَغضاءُ مِن أَفواهِهِم، اگر چه دشمني در دل دارند بر دهنشان پيدا مي شود، چه آن [256- ر] پيش از دل است:

ار چون پر شود بدرّد پوست از بسياري كه در دل دارند طاقت نمي دارند«6» تا نهان دارند، بعضي از آن اظهار مي كنند و ظاهر مي شود از ايشان، و اينكه آن است كه در كلام امير المؤمنين- عليه السّلام- آمد: ما أضمر احد شيئا الّا ظهر في صفحات وجهه أو فلتات لسانه، هيچ كس [چيزي]«7» پنهان باز نكند الّا بر كنارها روا و جستها زبانش«8» پديد آيد. ----------------------------------- (1). اساس: فيكونون، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). سوره نساء (4) آيه 89. (3). اساس و دب كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). اساس و وز در حاشيه افزوده اند: بلاي عام جشن تمام، و در امثال عرب آمده كه: البليّة اذا عمّت طابت. (5). دب، مر: قوله، آج، لب، فق، مب: قوله تعالي. (6). مب، مر: نمي آرند. [.....] (7).

اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). كذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق: بر كنارها رو و جوانب لسان او، مب، مر: بر كناره رود و جانب زبان او. روا رو، با الف اشباع مانند: نيكوا نيكو، پهلوا پهلو كه استعمال آن در رسم الخط اينكه تفسير معمول است. صفحه : 31 آنگه حق تعالي از دل ايشان خبر داد كه: آنچه در دل دارند بيش«1» از آن و مهتر از آن است كه بر زبان دارند، و در آيت دلالت و علم معجز است ايشان را اگر انديشه كنند، براي آن كه خداي تعالي خبر داد از آنچه در دل ايشان است، و خبر مطابق مخبر بود. ازهر بن راشد گويد: چون انس ما را حديثي گفتي از رسول- عليه السّلام- و ما را معني مفهوم نشدي، بنزديك حسن بصري آمدماني«2» و از او پرسيدي«3». يك روز انس گفت رسول- عليه السّلام- گفته است: لا تستضيئوا بنار المشركين و لا تنقشوا في خواتيمكم عربيّا، ما ندانستيم معني حديث. آمديم و از حسن«4» پرسيديم، گفت: امّا عربيّا از نامهاي رسول- عليه السّلام- يكي است، يعني نام«5» او بر نگين نقش مكنيد«6»، و آن كه گفت: از آتش مشركان طلب روشنايي مكنيد«7»، كنايت است از آن كه بايشان«8» در كارها مشورت مكنيد«9» و از ايشان راي زدن مخواهي«10»، آنگه گفت نمي خواني«11» در قرآن: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِكُم لا يَألُونَكُم خَبالًا! راوي خبر گفت: ابو موسي اشعري از دست عمر بن الخطّاب«12» عمل داشت در بهري شهرها«13» كس فرستاد كه اينكه جا بنزديك ما

مردي هست ترسا، و دبيري نيك است، دستور باش«14» تا او را دبير خود كنم كه مرد جلد و كافي و محاسب است! گفت: ويحك؟ نمي خواني: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِكُم- الآية، گفت: مرا با دين او چه كار است! دين او«15» او راست و كتابتش مرا. گفت: نبايد اكرام ايشان«16»، و خداي اهانت كرد«17» ايشان را و نه اعزاز ايشان، و خداي اذلال فرمود ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بيشتر. (2). مب، مر: مي آمديم. (3). دب: بپرسيدندي، آج، لب، فق: پرسيدندمي، مب، مر: مي پرسيديم. (4). لب، مب، مر: حسن بصري. (5). مر: نامهاي. (9- 7- 6). دب، آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (8). بايشان/ با ايشان. (10). دب، آج، لب: نخواهي/ نخواهيد. (11). مب، مر: نمي خوانيد. (12). اساس، وز رضي اللّه عنه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر به عمر. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دستور باشد. [.....] (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (16). مب، مر: اكرام ايشان نبايد كردن. (17). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي كند. صفحه : 32 در حق ّ ايشان«1»: ها أَنتُم أُولاءِ تُحِبُّونَهُم، «ها» تنبيه را باشد، «أنتم» خطاب با حاضران است از مردان، و اگر چه در ميان ايشان زنان باشند علي التّغليب، و «اولاء» اسم جمع است و آن جمع «ذا» باشد لا من لفظه، گفت: شما كه مؤمنانيد ايشان را دوست مي داريد براي قرابتي [و جواري]«2» و حلفي و مصاهرتي كه از ميان شما هست، و ايشان شما را دوست نمي دارند براي آن كه بر دين ايشان نه اي، يعني جهودان، اينكه قول بيشتر

مفسّران است. مفضّل گفت: معني محبّت مسلمان«3» ايشان را آن است كه ايشان را دعوت مي كنند با اسلام و با خداي و با راه راست و طريق نجات و بهشت، و اينكه«4» از سر دوست داري مي كنند و ايشان اينان را«5» دوست نمي دارند كه ايشان را با كفر دعوت مي كنند و مي خواهند كه چون ايشان باشند. ابو العاليه و مقاتل گفتند: مراد منافقان اند كه مسلمانان«6» ايشان را دوست دارند براي اظهار كلمه اسلام و شعار مسلماني، و ندانند كه در دل ايشان چيست، و ايشان مسلمانان را دوست ندارند براي اعتقاد و مسلماني را«7». قتاده گفت در اينكه آيت: به خداي كه مؤمن منافق را دوست دارد و بر او رحمت آيد«8» او را، و اگر آن تمكّن و دست كه مؤمن را بر منافق هست منافق را بودي بر مؤمن، او را مستأصل كردي. وَ تُؤمِنُون َ بِالكِتاب ِ كُلِّه ِ، أي بالكتب، واحد در جاي جمع نهاد براي آن گفت: كلّه، و «كل ّ» تأكيد واحد«9» نباشد- و اينكه طريقه بيان كرديم پيش از اينكه، أعني وضع الواحد مكان الجمع، و گفتند: مراد جنس است، و او واقع بود بر واحد و جمع. و گفتند: «كل ّ» راجع است با آحاد و اجزاء كتاب، يقال: قرأت الكتاب كلّه، لأن ّ ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر قوله. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: مسلمانان. (4). مب، مر: اينها. (5). مب، مر: اينان ايشان را. (6). اساس: مسلمان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مب: اعتقاد بر مسلماني ايشان. (8). مب، مر: رحمت آرد. (9).

اساس در، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. صفحه : 33 الكتاب مشتمل علي أشياء كثيرة و مسائل جمّة، و شما به كتابهاي ايشان ايمان داري، و ايشان به كتاب شما ايمان ندارند. وَ إِذا لَقُوكُم قالُوا آمَنّا، چون شما را بينند و با شما به يك جاي باشند، گويند: ما ايمان داريم. وَ إِذا خَلَوا، و چون خالي شوند از شما بعضي با بعضي به يك جاي باشند. عَضُّوا عَلَيكُم ُ الأَنامِل َ مِن َ الغَيظِ، انگشت بر شما مي گزند از خشم، و اينكه كنايت باشد از غايت حقد و خشم«1»، چنان كه شاعر گفت: اذا رأوني اطال اللّه غيظهم

عضّوا من الغيظ اطراف الا باهيم و قال ابو طالب- رحمة اللّه عليه«2»: و قد صالحوا قوما علينا أشحّة

يعضّون غيظا خلفنا بالانامل و «أنامل»، سر انگشتان باشد واحدتها أنملة، و أنملة، بفتح الميم و ضمّها. قُل مُوتُوا بِغَيظِكُم، بگو اي محمّد كه به خشم«3» بميري. اگر گويند: چرا نمردند، چون خداي تعالي امر كرد ايشان را به مرگ، و امر خداي چنان باشد خصوصا از افعال او كه چون گويد: «كن» باشد«4»! جواب آن است كه گوييم: اينكه امر نيست بر حقيقت براي آن كه امر كه امر باشد نه به صيغه و صورت امر باشد، كه اينكه صيغه مشترك است ميان معاني بسيار از امر و اباحت و تهديد و تحدّي و حكايت، و انّما امر به ارادة آمر مأمور به را امر شود، خداي تعالي مريد نبود مرگ ايشان را در آن حال كه اينكه گفت، و اينكه كنايت است از آن كه خشم به جايي رساني كه اگر

غايت و شدّت آن مرگ آرد چنان باشد، و اينكه آيت جاري مجراي آن است در معني«5» كه خداي تعالي گفت: مَن كان َ يَظُن ُّ أَن لَن يَنصُرَه ُ اللّه ُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ فَليَمدُد بِسَبَب ٍ إِلَي السَّماءِ ثُم َّ ليَقطَع فَليَنظُر هَل يُذهِبَن َّ كَيدُه ُ ما يَغِيظُ«6» [256- پ]. و اينكه نيز هم امر نيست بر حقيقت، أعني «فليمدد»، اگر چه صيغه امر است، براي آن كه اراده با او نيست. و محمّد جرير گفت خداي تعالي رسول را فرمود كه«7»: بر ايشان ----------------------------------- (1). مب، مر: حسد. (2). آج، لب: عليه السّلام. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر خود. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بباشد. (5). دب، آج، لب، فق: آيتي، مب، مر: آيت. (6). سوره حج (22) آيه 15. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر تو. صفحه : 34 نفرين كن به مرگ. و وجه معتمد كه به كلام عرب و كنايت و استعارت ايشان لايق است آن است كه گفتيم و عرف دليل آن مي كند، در«1» كلام ما همچنين آمد، چنان كه شاعر گفت:

اموش باش و خشك فرو پژمر و بمير إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ، خداي تعالي عالم است به آنچه در دلهاست، و «ذات الصّدور»، كنايت است از اسراري كه در دل باشد كه اظهار نكرده باشند و بر زبان نرانده اند، لملازمتها القلوب و الصّدور. عمرو بن مالك روايت كند عن أبي الجوزاء كه: او روزي ذكر اصحاب اهواء و آراء«2» مي كرد، آنگه گفت: و اللّه كه اگر سراي من پر از قرده و خنازير باشد دوست تر«3» از آن دارم كه يكي از ايشان در همسايگي

من باشند، كه ايشان داخلند در اينكه آيت كه خداي مي گويد: ها أَنتُم أُولاءِ تُحِبُّونَهُم وَ لا يُحِبُّونَكُم- الاية. إِن تَمسَسكُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم، آنگه حق تعالي وصف ايشان كرد به نفاق و آن كه ايشان در دل خلاف آن دارند كه اظهار مي كنند، و با شما كه مسلمانيد«4» بغايت دشمني و كينه دارند، تا اگر شما را حسنتي و خيري و راحتي و فتحي و ظفري و غنيمتي و روزي رسد، ايشان دژم و دلتنگ باشند. و اگر شما را نكبتي و آفتي و شكستي«5» و قحطي و فرصت دشمني و مانند اينكه رسد، شادمانه شوند. وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا، و اگر شما صبر كنيد«6» بر كيد ايشان و بردباري كني- و الصّبر حبس النّفس علي ما تكره- و پرهيزگاري كار بندي، كيد ايشان شما را هيچ زيان ندارد، چه آن كيد كيد ضعيفان است. لا يَضُرُّكُم، قرّاء در اينكه لفظ خلاف«7» كردند. نافع و إبن كثير و ابو عمرو و يعقوب خواندند: لا يضركم، به كسر «ضاد» و سكون «را» و تخفيف او«8» من ضاره ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: و در. (2). اساس: او را، وز: و را، آج، لب، فق: و آل، مب، مر: ندارد، با توجّه به چاپ شعراني (3/ 164) تصحيح شد. (3). مب، مر: دوستر. (4). دب، آج، لب، فق: مسلماناني. (5). مب، مر: شكستگي. (6). دب، آج، لب، فق: صبر كني/ صبر كنيد. (7). اساس: خطاب، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب: آن. صفحه : 35 يضيره ضيرا، نظيره قوله: لا ضَيرَ إِنّا إِلي رَبِّنا مُنقَلِبُون َ«1». و براي آن مجزوم است كه جزاي

شرط است. و ضحّاك در شاذّ خواند: «لا يضركم» به ضم ّ «ضاد» و اسكان «را» من ضاره يضوره، و هما لغتان. و كسائي گفت از بعضي حجازيان شنيدم كه مي گفت«2»: لا ينفعني ذاك و لا يضورني. و باقي قرّاء خواندند: «لا يضرّكم» به ضم ّ «ضاد» و تشديد «را» و من ضرّه يضرّه ضرّا و مضرّة. و در رفع او دو وجه گفتند: يكي آن كه محل ّ او جزم است بر جزاي شرط، و لكن براي ادغام چنين شد كه اصل «لا يضرركم» بوده است، چون خواستند كه ادغام كنند «را» ي اوّل را ساكن بايست كردن، دو ساكن جمع شد لا بدّ تحريك بايست كردن، حركت او از جنس آن دادند كه ما قبل او بود. پس بر اينكه قول حركت ضمّه باشد، رفع نباشد. و فرّاء گفت: «لا» به معني «ليس» است، و المعني فليس يضركم، چنان كه شاعر گفت: فان كان لا يرضيك حتّي تردّني

الي قطري ّ«3» لا إخالك راضيا أي فلست«4» أظنّك راضيا، و بر اينكه قول حركت رفع باشد براي آن كه حركت اعراب است و در اوّل حركت بناء. إِن َّ اللّه َ بِما يَعمَلُون َ مُحِيطٌ، و خداي تعالي به آنچه ايشان مي كنند عالم است، و در حق ّ يكي از ما كه چيزي نيك بداند و تفاصيل آن او را معلوم باشد، گويند: أحاط بكذا علما و أحاط علمه به، علم او گرد آن درآمد، يعني از جمله و تفصيل آن چيزي نماند كه نه معلوم او شد«5». آنگه بر سبيل مجاز و مبالغه در حق ّ خداي تعالي بگفتند، چه معني به او لا يقتر است، و اگر چه لفظ در

حق ّ او حقيقت نيست، براي آن كه ساير معلومات واجب است كه معلوم او باشد بر هر وجه كه صحيح بود كه معلوم باشد. وَ إِذ غَدَوت َ مِن أَهلِك َ- الآية. اهل معاني گفتند نظم آيات چنين است در تقدير كه خداي تعالي گفت: اگر شما صبر كنيد«6» و متّقي باشيد«7» كيد ايشان شما را زيان ندارد، بل نصرت ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آيه 50. [.....] (2). آج، لب، فق، مب، مر: مي گفتند. (3). اساس: قطر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس: فكست، وز: فسكت، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب، آج، لب، فق: نشد، مب، مر: كه او را معلوم نباشد. (6). دب، آج، لب، فق: صبر كني. (7). دب، آج، لب، فق: متّقي باشي. صفحه : 36 كند شما را چنان كه روز بدر كرد، و اگر نكني«1» و مخالفت كني فرمان رسول را، چنان باشد كه روز احد كه رسول- عليه السّلام- بامداد بيامد و جاي شما در كارزار باز مي كرد، و هو قوله: وَ إِذ غَدَوت َ. و اگر اينكه تقدير تقديم و تأخير نكنند هم روا باشد و كلام مستقيم بود [257- ر]، و نظم بر جاي خود و معني راست. مفسّران خلاف كردند در اينكه روز. حسن بصري گفت: روز بدر بود، مقاتل گفت: روز احزاب بود، ديگر مفسّران گفتند: روز احد بود، و اينكه درست تر است، و دليل بر اينكه، قوله تعالي: إِذ هَمَّت طائِفَتان ِ مِنكُم أَن تَفشَلا، و اينكه روز احد بود. مجاهد و كلبي و واقدي گفتند: رسول- عليه السّلام- بيرون آمد از مدينه پياده تا به

احد آمد و به دست خود صف لشكر راست مي كرد تا اگر يكي را از ايشان بديدي كه اندكي از صف خارج بودي اشارت مي كرد كه صف راست دار. محمّد بن اسحاق و سدّي گفتند: چون مشركان به احد فرود آمدند روز چهارشنبه بود. چون خبر به رسول آمد، كس فرستاد و اصحابان«2» را بخواند و با ايشان مشورت كرد. و عبد اللّه ابي ّ سلول را بخواند و با او مشورت كرد، و پيش از آن هرگز نكرده بود. و عبد اللّه ابي ّ و بيشتر انصار گفتند: بيرون نبايد شدن، هم در مدينه مقام بايد كردن كه ما را عادت چنين رفته است كه: هر گه«3» از مدينه بيرون شديم مصاب و مغلوب و منهزم شديم، و هر گه در مدينه مقام كرديم و ايشان به ما آمدند، غلبه و ظفر ما را بود، و تو در ميان ما نبودي. اكنون چون وجود تو هست، اوليتر كه ظفر باشد ما را، رها كن«4» اي رسول اللّه تا خود چه كنند؟ ايشان اگر آن جا مقام كنند، آن مقامي و منزلي بد است، و اگر در مدينه آيند ما در روي ايشان كارزار كنيم به نيزه و تيغ، و زنان و كودكان«5» از بامها به سنگ و تير، و اگر بروند خايب و خاسر باشند. رسول را- عليه السّلام- اينكه راي نيك آمد. بعضي دگر صحابه گفتند: اي رسول اللّه؟ اينكه سگان را چندين محل ّ باشد كه ما تقاعد نماييم از قتال ايشان تا گمان برند ----------------------------------- (1). اساس، وز: بكني، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مب،

مر: اصحاب و ياران. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (4). مب، مر: ما را بگذار. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر ما. صفحه : 37 كه، بترسيديم از ايشان، و اينكه از سر ضعف مي كنيم؟ و نعمان بن مالك الانصاري ّ بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ مرا از بهشت محروم مكن كه به آن خداي كه تو را بحق بفرستاد، كه من چشم بر آن نهاده ام كه به بهشت روم«1». رسول- عليه السّلام- گفت: به چه چيز! گفت: به آن كه گواهي مي دهم كه خدا يكي است، و تو رسول اويي و از كارزار نخواهم گريختن. رسول- عليه السّلام- گفت: صدقت، راست گفتي. آن«2» روز بكشتند او را. رسول- عليه السّلام- گفت: من در خواب گاو ديدم، تعبيرش بر چيزي كردم«3»، و در خواب ديدم كه: در كناره شمشير من رخنه اي بود، تعبيرش بر هزيمت كردم، و چنان ديدم كه: دست در درعي«4» محكم كرده ام، تعبيرش بر آن كردم كه مدينه باشد. اگر صواب بيني«5» ما هم«6» اينكه جا باشيم. اگر مقام كنند به بتر جاي مقام باشد ايشان را، و اگر اينكه جا آيند اينكه جا كارزار كنيم با ايشان. و رسول را- عليه السّلام- چنان مي بايست كه اگر كارزار كنند در مدينه و در كويهاي«7» مدينه باشد جماعتي كه ايشان را شهادت مي بايست و كارزار دوست بودند«8»، الحاح كردند و بسيار بگفتند تا رسول- عليه السّلام- سلاح بپوشيد. چون رسول- عليه السّلام- سلاح پوشيده بود«9»، پشيمان شدند و گفتند: خطا كرديم كه بر رسول اشارت كرديم، و او را وحي مي آيد از آسمان. بر پاي خاستند و گفتند: يا

رسول اللّه؟ ما خطا كرديم، و ما را در اينكه راي نيست، و راي راي تو است، و فرمان تو راست، آنچه مصلحت باشد مي فرماي تا ما راي تو را متابعت كنيم. رسول- عليه السّلام- گفت: اكنون كه زره پوشيدم جز رفتن راي نيست، كه هيچ پيغامبر نشايد كه سلاح در پوشد و كارزار ناكرده سلاح از خود جدا كند. و مشركان چهارشنبه و پنج شنبه«10» مقام كردند. رسول- عليه السّلام- روز آدينه بيرون شد پس از آن ----------------------------------- (1). مب، مر: مي روم. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در آن. (3). وز، آج، لب، فق: بر خبري كردم، لب: بر خبر كردم، مب، مر: بر خير كردم. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: درع. (5). بيني/ نبينيد، مب: مصلحت بينيد. (6). دب، آج، لب، فق، مر: با هم. (7). مب: كوههاي. (8). مب، مر: مي بودند. (9). دب، آج، لب، فق: پوشيد، مب، مر: بپوشيد. (10). دب، آج، لب، فق: مشركان روز پنج شنبه و چهارشنبه. صفحه : 38 كه نماز آدينه بكرد«1»، بامداد روز شنبه به شعب احد آمد نيمه شوّال سنه ثلاث من الهجرة: و كارزار كردند چنان كه طرفي از آن در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. قوله: وَ إِذ غَدَوت َ مِن أَهلِك َ، ياد كن اي محمّد چون بامداد بيامدي از اهلت. گفتند: از خانه عايشه آمد. تُبَوِّئ ُ المُؤمِنِين َ، يقال: بوّأت القوم المنزل اذا وطّنتهم فيه فتبوّءوا هم، قال اللّه تعالي: وَ الَّذِين َ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الإِيمان َ«2» ...، و قال: أَن تَبَوَّءا لِقَومِكُما«3» و قال تعالي: وَ لَقَد بَوَّأنا بَنِي إِسرائِيل َ مُبَوَّأَ صِدق ٍ«4» و يحيي و ثاب«5» در

شاذّ خواند: تبوي علي وزن تفعل من أبوأ كأبرأ، و فعّل و أفعل به يك معني باشد، و عبد اللّه مسعود خواند: تبوّي للمؤمنين«6». مَقاعِدَ لِلقِتال ِ، مراد به «مقاعد» مواضع و مواطن لهن ّ«7». و أشهب العقيلي ّ خواند«8»: مقاعد«9» مراد از آيت حكايت آمدن رسول است از خانه به احد، و تسويه صفوف، و هر يك را به جاي خود بداشتن. و رسول- عليه السّلام- وعده ظفر داده بود قوم را اگر صبر كنند و ثبات كنند. زيد بن وهب روايت كند، گويد«10» از عبد اللّه مسعود: روزي طيب نفسي يافتيم، گفتيم«11»: لو حدّثتنا عن يوم احد، اگر ما را از حديث احد چيزي بگو«12»؟ گفت: بگويم، و آنگه آغاز كرد و مي گفت تا به وقت قتال رسيد، گفت: رسول- عليه السّلام- ما را گفت: 13» اخرجوا علي اسم الله« ، برون شويد [257- پ] بر نام خداي. ما بيرون شديم و صفي دراز بايستاديم، و شعبي بود از پس پشت ما، اگر گشاده بودي دشمن از آن جا به ما راه يافتي. پنجاه مرد انصاري را آن جا«14» بداشت و آن شعب به ايشان«15» سپرد و مردي را بر ايشان امير كرد، و گفت ايشان را كه: اگر ما را جمله«16» بكشند مثلا، شما اينكه جايگاه رها مكنيد«17» كه دشمن از اينكه جا بر ما ظفر يابد. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بگزارد. (2). سوره حشر (59) آيه 9. (3). سوره يونس (10) آيه 87. (4). سوره يونس (10) آيه 93. (5). آج، لب، فق، مب، مر: يحيي بن وثّاب. (6). آج، لب، فق، مب، مر: تبوّي المؤمنين. (7). دب، آج، لب، فق،

مب، مر: مواطن است. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت. (9). دب، لب، فق، مب، مر: مقاعد القتال، آج: مقاعد للقتال. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يافتم، گفتم. (12). آج، فق، مب، مر: بگويي. (13). دب، لب، فق، مب، مر: بسم اللّه. (14). مب: بر آن جا، مر: بدان جا. (15). دب، آج، لب، فق: بديشان، مب، مر: بر ايشان. (16). مب، مر: همه. (17). دب: مكني/ مكنيد. صفحه : 39 و ابو سفيان بن حرب در برابر ايشان خالد بن الوليد را بداشت، و لواي قريش در دست بني عبد الدّار بود، و لواي مشركان طلحة بن ابي طلحه داشت، و او را كبش الكتيبة خواندندي. و رسول- عليه السّلام- لواي مهاجريان به امير المؤمنين علي داد، و ابو سفيان، طلحه را گفت: اگر دانيد«1» كه اينكه لوا را محافظت نتوانيد كردن«2» به ماده، كه آفت قوم از جهت لوا باشد. و روز بدر كه ما را آن بليّت افتاد، [از جهت لوا افتاد]«3»، طلحه گفت: اگر دانيد كه اينكه مي گويي«4»، و اللّه لأوردنّكم بها حياض الموت، به خداي«5» كه من امروز شما را به اينكه لوا به حوض مرگ فرو برم. آنگه بيرون آمد و مبارز خواست. امير المؤمنين علي- عليه السّلام- بيرون آمد و گفت: تو كيي! گفت: من طلحة بن ابي طلحه كبش الكتيبة«6»، او گفت: تو كيستي! گفت: من علي ابو طالبم«7». آنگه بگرديدند يك دو نوبت و يك دو ضربت از ميان ايشان مختلف شد. امير المؤمنين«8» ضربه اي«9» بر پيش سر او زد چشمهايش بيرون آمد

و بيفتاد و نعره اي بزد كه مانند آن نشنيده بودند، و لوا از دستش بيفتاد«10». و او را برادري بود نام او مصعب، لوا بگرفت و پيش رفت، عاصم بن ثابت او را تيري زد و بكشت او را. و برادر ديگر بود ايشان را نام او عثمان، لوا برگرفت و پيش آمد«11». هم عاصم تيري زد او را و بيفگند. بنده اي بود ايشان را نام او صؤاب، مردي شجاع بود، بيرون آمد. امير المؤمنين او را ضربتي زد و دست راستش بيفگند«12»، او لوا به دست چپ گرفت، دست چپش ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داني. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نتواني كردن. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس و همه نسخه بدلها: گفت مرا مي گويي، با توجّه به وز تصحيح شد. [.....] (5). مب، مر: به حق خداي. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (7). مب، مر: علي بن ابي طالب. (8). مب علي بن ابي طالب، مر علي. (9). مب، مر: ضربي. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و اينكه فتح بر دست امير مؤمنان و پيشواي امامان امير المؤمنين علي- عليه السّلام- برآمد: تا لا جرم ز سدره همي گفت جبرئيل || بر دست و زور پنجه و بازوش لا فتي چون آن شقي از اسب نگون شد. (11). دب، آج، لب، فق: برگرفت و بيرون رفت، مر: بر گرفت و به ميدان آمد. (12). وز: زد، دستش بيفگند. صفحه : 40 نيز بيفگند، او رايت«1» به سينه باز گرفت و دستهاي بريده گرد آن درآورد«2»،

ضربه اي زد بر سرش و او بيفتاد و رايت منكوس شد«3» و مشركان بهزيمت شدند«4» و مردم در غنيمت افتادند و غنيمت مي گرفتند. اصحاب شعب نگاه كردند مردم را ديدند كه به غنيمت مشغول بودند، امير خود را گفتند: ما را مقام كردن صواب نيست، اينكه جا مردم همه غنيمت ببردند و ما محروم مانيم، ما نيز برويم و طلب غنيمت كنيم. امير گفت: روا نباشد، پيغامبر اينكه ثغر به ما سپرده است، و گفت: اگر ما را تا به آخر بكشند، شما از اينكه جا حركت مكنيد«5». اكنون فرمان رسول را چگونه مخالفت كنيم؟ گفتند: تو داني«6»، ما رفتيم. و او را«7» رها كردند و بيامدند و به غنيمت«8» مشغول شدند، و امير ايشان عبد اللّه بن عمر و بن حزم بود بر جاي«9» باستاد«10». خالد وليد نگاه كرد ثغر شعب گشاده ديد، و مردي تنها را ديد آمد با جماعتي و او را بكشت، و لشكر از پس پشت مسلمانان راه يافتند و در آمدند، و خالد وليد در پيش ايشان، و رسول- عليه السّلام- با جماعتي اندك«11»، و اصحاب رسول آن قدر كه بودند بذل جهد كردند تا هفتاد مرد كشته شدند و باقي بهزيمت رفتند، و از پيش نيز لشكر درآمدند و اينكه قوم را در ميان گرفتند و قتلي عظيم كردند، و لشكر مسلمانان بهزيمت رفتند و با رسول- عليه السّلام- كس نماند مگر امير المؤمنين و ابو دجانه أنصاري و سهل حنيف«12». رسول- عليه السّلام- با علي نگريد، گفت: كجا رفتند اينان! گفت هزيمت شدند. نگاه كرد«13» لشكري و جمعي عظيم روي به رسول نهاده بودند. رسول، علي را

----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب: اولوا. (2). آج، لب، فق: برآورد. (3). مب، مر: نگونسار شد. (4). مب، مر: منهزم شدند. (5). دب، آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (6). دب، آج، لب، فق با رسول، مب، مر و جواب رسول. [.....] (7). دب، آج، لب، فق تنها. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به غنيمت گرفتن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود او تنها آن جا. (10). وز، دب، آج، لب، مب، مر: بايستاد. (11). دب، آج، لب، فق بر رسول حمله آوردند و گفتند: آن كه مقصود است يافتيم، مب، مر ايستاده بود. خالد ملعون با لشكر بر رسول صلّي اللّه عليه و آله حمله آوردند. (12). مب، مر: سهل بن حنيف. (13). مب، مر امير المؤمنين علي. صفحه : 41 گفت: اكفني هؤلاء الّذين قصدوا، قصد اينها را كفايت كن. امير المؤمنين [عليه السّلام]«1» بر ايشان حمله كرد و ايشان را براند. گروهي دگر آمدند، رسول- عليه السّلام- گفت: بر اينان«2» حمله كن. علي حمله كرد و ايشان را از پيش«3» بر انداخت، و قومي دگر آمدند هم چنين كرد. و أبو دجانة و سهل حنيف«4» با تيغ بر بالاي سر رسول- عليه السّلام- ايستاده بودند، و علي در پيش حمله مي برد، و هاتفي آواز داد در آن جا و در مدينه، و گفت: قتل رسول اللّه، رسول خداي را بكشتند. دلها از جاي برخاست«5» و مردم بترسيدند. عماره«6» روايت كند از عكرمه از امير المؤمنين- عليه السّلام- كه گفت: روز احد در پيش رسول- عليه السّلام- تيغ مي زدم و دشمن را از او دفع مي كردم، از پيش

رسول دورتر افتادم«7». چون باز آمدم، رسول را بر جاي خود كه رها كرده بودم نديدم او را، گفتم با خود،«8» رسول بنگريزد و در«9» كشتگان نديدم او را«10»، همانا«11» به آسمانش برده باشند؟ نيام شمشير خود بشكستم«12» و گفتم«13»: قتال كنم تا رسول را باز يابم، يا مرا«14» بكشند. انبوهي عظيم ديدم جمع شده، بر ايشان حمله بردم و ايشان را برگشادم و پراگنده كردم. رسول را ديدم از اسپ بيفتاده، من به بالين او شدم و گفتم: تن و جان من فداي تو باد؟ من براي تو دل مشغول بودم. جماعتي حمله آوردند، گفت: بران اينان را از من- الي آخر الحديث. راوي خبر گويد- زيد بن وهب«15»: عبد اللّه مسعود را گفتم، از جمله صحابه جز ابو دجانه و سهل حنيف و علي بو طالب نماندند«16»! گفت: و اللّه لم يبق معه الّا علي ّ بن ----------------------------------- (1). اساس ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: بر ايشان. (3). وز، دب، آج، لب، فق، تب، مر: ايشان را نيز. (4). دب. آج. لب، فق انصاري، مر: سهل بن حنيف انصاري (5). اساس، آج، لب، مب، مر: برخواست، با توجّه به وز تصحيح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: عمار. (7). وز، دب: بيفتادم. [.....] (8). دب، آج، لب، فق: نديدم با خود گفتم. (9). دب، آج، لب، فق: و ميان. (10). دب، آج، لب، فق بعد از آن گفتم. (11). مب، مر: مگر. (12). دب: بگسستم. (13). دب، آج، لب، فق كه، مب، مر با دشمن. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر

نيز. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (16). آج، لب، فق: نماند، مب، مر: كسي ديگر نماند. صفحه : 42 ابي طالب وحده و ثاب الي رسول اللّه بعد ذلك جماعة فكانا اوّل من ثاب، بخداي كه با رسول- عليه السّلام- إلّا علي نماند و جماعتي از هزيمت شدگان«1» باز آمدند، اوّلشان ابو دجانه و سهل بود. گفتم: تو كجا بودي! گفت: من از جمله رفتگان بودم، گفتم«2»: تو را كه گفت [258- ر] اينكه كه مي گويي! گفت: سهل حنيف و أبو دجانة. گفت: مرا تعجّب آمد از ثبات علي در مانند آن جايگاه. گفت«3»: اگر شما را عجب مي آيد«4»، و اللّه كه فرشتگان را«5» از او تعجّب آمد تا جبرئيل گفت آن روز: 6» لا سيف الّا ذو الفقار و لا فتي الّا علي ّ«. ما گفتيم: تو چه داني كه اينكه جبرئيل گفت! گفت: ما آوازي شنيديم از آسمان به اينكه گفتار، رسول را گفتيم: يا رسول اللّه؟ اينكه گوينده كيست! گفت: جبرئيل است. و در اخبار مخالف و مؤالف متواتر است كه: اينكه«7» روز از آسمان آواز شنيدند: 8» لا سيف الّا ذو الفقار لا فتي الّا علي ّ«. و به روايت عكرمه از امير المؤمنين علي ّ آن است كه، رسول گفت: يا علي؟ آواز اينكه فرشته مي شنوي كه از آسمان مدح تو مي گويد! من گفتم: يا رسول اللّه؟ اينكه كيست! گفت: فرشته است«9»، نام او رضوان. راوي خبر گويد: روز احد هر معروفي از مشركان كه حمله آورد، تا«10» قصد مسلمانان كرد، چون: عمر بن عبد اللّه الجمحي ّ و هشام بن اميّة المحزومي ّ، و بشر بن مالك العامري ّ و الحكم بن

أخنس، و اميّة بن أبي حذيفة بن المغيره و جز ايشان، همه را امير المؤمنين كشت، تا نگاه مي كردم آن جا كه با مدينه آمد و دست او تا به كتف به خون مخضّب شده بود، در حجره فاطمه شد عليها السّلام، و او انايي آب پيش نهاده بود [و]«11» روي علي از آن گرد و خون مي شست، و او آن تيغ به او داد و گفت: بستان ----------------------------------- (1). مب، مر: هزيمتيان. (2). اساس، وز: گفتيم، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مب: گفتم. (4). مب: تعجب آمد، مر: عجيب آمد. (5). مب، مر نيز. [.....] (6). مب، مر: لا فتي الّا علي ّ لا سيف الّا ذو الفقار. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن. (8). فق: لا فتي الّا علي ّ لا سيف الّا ذو الفقار. (9). آج، لب، فق، مب، مر: فرشته اي است. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا . (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 43 اينكه شمشير كه امروز با من وفا كرد، و اينكه بيتها انشا كرد: أ فاطم هاك السّيف غير ذميم

فلست بر عديد و لا بلئيم لعمري لقد أعذرت في نصر احمد

و طاعة رب ّ بالعباد عليم أميطي دماء القوم عنه فانّه

سقي آل عبد الدّار كأس حميم و رسول- عليه السّلام- گفت: خذي يا فاطمة فقد ادّي بعلك ما عليه و قتل اللّه بسيفه صناديد قريش. و اللّه سميع عليم، و خداي شنواست اقوال ايشان را، و عالم است به احوال ايشان. إِذ هَمَّت طائِفَتان ِ مِنكُم أَن تَفشَلا،

زجّاج گفت: عامل در «اذ»، تفشلا است، و ديگران گفتند: عامل مضمر است، يعني اذكر، ياد كن اي محمّد چون همّت كردند دو گروه از شما كه بگريزند. بعضي گفتند: مراد به اينكه «همّت» عزم است، و بعضي دگر گفتند: مراد خطور بالبال است، و اينكه اوليتر است براي آن كه عزم بر فرار از زحف معصيت باشد و كبيره بود«1»، و خداي مي گويد: وَ اللّه ُ وَلِيُّهُما، و خداي يار ايشان بود، و خدا يار آنان نباشد كه ايشان عزم معصيت كنند. و وجوه «هم ّ»«2» در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. مفسّران گفتند: اينكه دو گروه، يكي بنو سلمه بودند از خزرج، و يكي بنو حارثه از أوس، و ايشان جناح لشكر بودند. و رسول- عليه السّلام- چون به غزاة«3» احد رفت، هزار مرد با او بودند، و به يك روايت نهصد و پنجاه مرد. زجّاج گفت: سه هزار مرد بودند. راوي خبر گويد كه: چون لشكر رسول به جايي«4» رسيدند كه آن را شواظ«5» گويند، عبد اللّه ابي ّ سلول خزرجي ّ برگشت با سيصد مرد و گفت: چه مهم ّ است ما را خويشتن را به دست خود علف شمشير كردن؟ ابو جابر السّلمي از قفاي او مي رفت و مي گفت: يا عبد اللّه؟ از خداي بترس، رسول خداي و مسلمانان را رها مي كني و مي روي؟ اينكه دو گروه نيز همّت كردند كه بروند، توفيق خداي ايشان را دريافت، نرفتند و بر جاي ----------------------------------- (1). مب، مر: است. (2). همه نسخه بدلها: همه. (3). مب، مر: غزاي. (4). آج، لب: جانبي. (5). كذا: در اساس، وز، دب، مب، مر: شواذ، آج، لب، فق: شواز، سيرت رسول اللّه

(1 ح 25): السّراة، المعارف إبن قتيبه ص 123، 124، 292، 377: الشّراة. صفحه : 44 بماندند، و خداي تعالي اينكه«1» نعمت بر ايشان ياد ايشان داد«2»: وَ اللّه ُ وَلِيُّهُما، بان لطف لهما، و خداي تعالي يار ايشان بود به لطف«3» كه به ايشان كرد. و در خبر است كه جابر گفت: كاشك كه تا اينكه «همّه» ما كرده بودماني و در حق ّ ما اينكه ولايت«4» آمده بودي كه: وَ اللّه ُ وَلِيُّهُما. وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُؤمِنُون َ، و بر خداي بايد تا«5» مؤمنان توكّل كنند، يعني بر خداي و بر جز خداي نه«6». فايده تقديم «علي اللّه» اينكه است كه گفته شد. قوله: وَ لَقَد نَصَرَكُم ُ اللّه ُ بِبَدرٍ، «واو» عطف است جمله را بر جمله، و «لام» تأكيد راست، و «قد» تحقيق راست. حق تعالي در اينكه آيت تذكير نعمت كرد و گفت: خداي تعالي شما را كه مسلماناني«7» نصرت كرد به بدر. وَ أَنتُم أَذِلَّةٌ، «واو» حال راست، در آن حال كه شما ذليل و مهين و ضعيف بودي«8». شعبي گفت: «بدر» نام مردي است كه او را چاهي بود، [آن چاه]«9» به او باز خواندند و آن را بدر نام نهادند. واقدي گفت: من اينكه بگفتم با عبد اللّه جعفر و محمّد صالح، ايشان انكار كردند و گفتند: خلاف اينكه است، بل اينكه اسمي است موضوع اينكه جايگاه را، چنان كه: اسماء المنازل و المواضع باشد. هم او گفت: يحيي نعمان غفاري ّ«10» را گفتم اينكه حديث، او گفت من از پيران ما شنيدم«11» كه: اينكه نام آبي است كه ما را و اسلاف ما را بود، و آن از بلاد غفار است، از

بلاد جهينه نيست. و ضحّاك گفت: نام آبي است بر دست راست مكّه و مدينه، و آن اوّل غزايي بود كه رسول- عليه السّلام- در او قتال كرد، و غزواتي كه رسول- عليه السّلام- به نفس ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر همه. (2). دب: نعمت بر ايشان فرود و بر ايشان خواند، آج، لب، فق، مب، مر: نعمت بر ايشان فرمود كه خود را جل ّ صفاته يار ايشان خواند. (3). آج، لب، فق، مب، مر: بود بر آن لطف. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آيت. (5). دب، آج، لب، فق، مب: كه. (6). مب: و نه بر غير خداي. (7). وز: مسلماني، آج، لب، فق، مب، مر: مسلمانانيد. (8). مب، مر: بوديد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). مب، مر: يحيي بن نعمان غفاري. (11). مب، مر: ما از پيران خود شنيديم. صفحه : 45 خود حاضر آمد آن جا بيست و شش غزا بود: اوّل غزاي أبواء بود، آنگه غزاة بواط بود، آنگه غزاة العشيرة، آنگه غزاة بدر اوّل، آنگه غزاة بدر بزرگ، آنگه غزاة بني سليم، آنگه غزاة السّويق، آنگه غزاة ذي أمرّ، آنگه غزاة احد، آنگه غزاة بحران«1»، آنگه غزاة حمراء الأسد«2»، آنگه غزو«3» بني النّضير، آنگه غزوة ذات الرّقاع، آنگه غزوة بدر بازپسين، آنگه غزوة دومة الجندل، آنگه [غزاة]«4» خندق، آنگه غزاة بني قريظه، آنگه غزوة«5» بني لحيان، آنگه غزوة بني قرد، آنگه غزوة بني المصطلق، آنگه غزاة الحديبيه، آنگه غزاة خيبر، آنگه فتح مكّه، آنگه غزاة حنين [258- پ]، آنگه غزاة طائف، آنگه غزاة تبوك. رسول- عليه

السّلام- از اينكه غزوات در نه غزات كارزار كرد«6»: در بدر بزرگ، و آن روز آدينه بود بيست«7» هفتم ماه رمضان سنه اثنين من الهجرة، سال دوم از هجرت. و در احد، و آن در شوّال بود سال سه ام«8» از هجرت، و«9» خندق و بني قريظه در شوّال بود سال چهارم از هجرت. بني المصطلق و بني لحيان در شعبان بود سال پنجم. و خيبر در سال ششم. و فتح مكّه در ماه رمضان سال هشتم«10». حنين و طائف در شوّال هم سال هشتم«11». و اوّل غزا كه به نفس خود قتال كرد در او«12» بدر بود، و آخر تبوك. امّا عدد سرايا، سي و شش سريّه بود: سريّه عبيدة بن الحارث بود در زير ثنيّة المروه، و آن نام آبي است از حجاز. و غزاة حمزة عبد المطّلب بود به ساحل دريا، و غزوه«13» سعد ابو وقّاص بود به خرّار. از زمين حجاز، و غزاة مرثد بن ابي مرثد بود به ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نجران. (2). اساس: غزاة و الأسد، لب: غزاة الأسد، مب، مر: غزاة ذو الأسد، با توجه به آج و چاپ شعراني تصحيح شد. (3). آج، لب، فق: غزاة غزو، مب، مر: غزاي. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: غزاة. (6). دب، آج، لب، فق: كردند، مب، مر: فرمودند. [.....] (7). وز، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مب، مر: سيم. (9). مب، مر غزو. (10). دب: مكّه در هفتم ماه رمضان، آج، لب، فق: مكه در سال هشتم ماه رمضان، مب، مر: مكه در سال هفتم ماه

رمضان. (11). دب: در شوّال در سال هفتم. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قتال كرد روز. (13). وز غرو، آج، لب، فق: غزاة. صفحه : 46 رجيع، و غزاة منذر بن عمرو بود، و سريّه ابو عبيده جرّاح بود به ذي القصّه من طريق العراق، و سريّه عمر بن الخطّاب بود به زمين بني عامر، و غزاة علي ّ بن ابي طالب بود به يمن، و غزاة غالب بن عبيد اللّه«1» بود به كديد، و غزوه«2» امير المؤمنين علي بود به زمين فدك، و غزوه«3» إبن أبي العوجاء السّلمي بود، بني سليم او را و اصحابش را همه آن جا بكشتند، و غزاة عكّاشة بن محصن بود به غمره، و غزاة ابو سلمة بن عبد الأسد بود به قطن«4»، نام آبي است بني أسد را، و غزاة محمّد مسلمه«5» بود به هوازن، و غزوة بشير بن سعد بود الي بني مرّة به فدك، و غزاي«6» دگر هم او را به بعضي زمينهاي خيبر، و غزوه«7» زيد بن حارثه به جموم از زمين بني سلمه، و غزاتي دگر هم او را بر حسمي«8»، و غزاتي دگر هم زيد حارثه به طرفي از اطراف عراق، و ديگري هم او را به وادي القري، و ديگر عبد اللّه رواحه را به خيبر«9»، و ديگري عبد اللّه عتيك را هم به خيبر، و ديگري محمّد مسلمه را به كعب بن اشرف، و ديگري عبد اللّه بن انيس را به بني هذيل، و ديگري به چاه معونة، و غزوة الامراء«10» جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه و عبد اللّه بن رواحه به زمين مؤته از شام، و

غزاة كعب بن عمير الغفاري ّ به ذات أطلاح«11» از زمين شام و او را و اصحاب او را آن جا بكشتند، و غزاة عيينه بني العنبر من تميم، و غزوة«12» غالب بن عبد اللّه الكلبي به زمين بني مرّة، و غزاة علي ّ بن ابي طالب به ذات السّلاسل، و غزوه إبن ابي حدرد الي بطن إضم، و غزوة«13» عبد الرّحمن بن عوف الي الغابة، و غزوة ابي عبيدة الجرّاح الي سيف البحر، و ديگري«14» از آن عبد الرّحمن بن ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مب: غزاة إبن عبد اللّه، مر: إبن عبيد اللّه، سيرت رسول اللّه: غالب بن عبد اللّه. (3- 2). آج، لب، فق: غزاة، مب، مر: غزاي. (4). اساس و همه نسخه بدلها: قطر، با توجّه به مآخذ خبر تصحيح شد. (5). مب: محمّد بن مسلمه. (6). دب، آج، لب، فق: غزاة. (7). آج، لب، فق: غزاة. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به زمين جشمي. [.....] (9). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: كلمه به صورت «و الخيبر» هم خوانده مي شود. (10). آج، لب، فق: غزاة الامراء. (11). اساس، وز: اصلاح، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). آج، لب، فق: غزاة. (13). آج، لب، فق: غزاة. (14). مب، مر هم. صفحه : 47 عوف ذكره الثّعلبي في تفسيره برواية احمد بن حنبل عن عبد الرّزاق عن معمر بن«1» عثمان الخزري ّ عن مقسم و هو صاحب الحديث. قوله: وَ لَقَد نَصَرَكُم ُ اللّه ُ بِبَدرٍ وَ أَنتُم أَذِلَّةٌ، جمع ذليل كعزيز و أعزّة، و حبيب و أحبّه، و لبيب و ألبّه، و شما ذليل بوديد«2»، يعني

شما را عددي و مددي و سازي و آلتي نبود، امّا به عدد سيصد و سيزده مرد بودند. شعبه روايت كند عن ابي اسحق عن حارثة بن المضرّب، كه او گفت از امير المؤمنين علي شنيدم كه او گفت: ما به بدر حاضر آمديم و در ميان ما سواري كه اسب داشت نبود الّا مقداد أسود، ديگران پا«3» پياده بودند يا «4» هر دو مرد و سه مرد بر شتري بوديم«5». و آن شب كه بر دگر روز كارزار بود«6»، همه كس بخفتند مگر رسول خداي- عليه السّلام- كه او در بن درختي«7» ايستاده بود نماز مي كرد تا صبح بر آمد. ابو رافع روايت كرد- مولي«8» رسول اللّه- كه گفت: روز بدر مشركان صف كارزار راست كردند، و عتبة بن ربيعه و برادرش شيبه و پسرش وليد عتبه بيرون آمدند، و آواز دادند: يا محمّد؟ أخرج إلينا أكفاءنا من قريش، همسران ما را از قريش پيش ما فرست. سه برناي«9» انصاري برخاستند و پيش ايشان رفتند، ايشان گفتند: من انتم فانسبوا لنا، [شما كيستي«10»! نسب خود]«11» با ما بگويي«12». ايشان نسب«13» بگفتند، گفتند: ما شما را نشناسيم و نخواهيم، ما همسران«14» خود را خواهيم از قريش و بني اعمام خود را. ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق: معمر عن. (2). دب، آج، لب، فق: بودي/ بوديد. (3). وز، دب: ما، آج، لب، فق: يا . (4). مب، مر: و ديگر ياران بعضي پياده بودند و بعضي. (5). مب، مر: بر شتري سوار بودند. (6). مب، مر: كه بامداد آن كارزار خواست بود. (7). دب: بر بن درخت، مب: درخت خاري، مر: درختي خاربني. (8).

مب، مر: مولاي. [.....] (9). مب، مر: جوان. (10). مب، مر: كيستيد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب: نام و نشان خود به ما بگويي، مب، مر: نام و نسب خود به ما باز گوييد. (13). مب، مر خود. (14). اساس: سران، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 48 رسول- عليه السّلام- حمزه عبد المطّلب را و عبيده حارث را و علي ّ بن ابي طالب را گفت: بيرون شويد«1» به نصرت دين خداي و پيغامبر خداي، و حقّي كه خداي فرستاد او را به آن، چون ايشان باطل آورده اند تا نور خداي بنشانند به آن. ايشان بيرون شدند پوشيده به سلاح«2». مشركان گفتند: من أنتم، شما كيستي«3»! نسب خود بگفتند. ايشان گفتند: اكفاء كرام، همسراني«4» كريمانند. و رسول- عليه السّلام- گفته بود عبيد را كه: شيبه تراست و حمزه را كه: عتبه تر است، و علي را كه: وليد تر است، هر يكي پيش قرن خود [رفتند]«5». امير المؤمنين گويد: با وليد بگرديدم، از ميان ما دو ضربت رفت«6»، من ضربت وليد رد كردم، و او ضربت مرا دست چپ در پيش داشت، دستش بيفگندم. آنگه در ميانه حديث گفت: 7» كأنّي أنظر الي و ميض« خاتمه في شماله، گفت: پنداري در تافتن نگين انگشتريش مي نگرم كه در دست چپ داشت. آنگه ضربه ديگرش بزدم و بيفگندم او را. چون سلاح از او باز كردم، اثر خلوق ديدم بر او، دانستم كه قريب العهد است به دامادي«8»، از آنان كه ايشان را كشتم بر او رقّت آمد مرا. بيامدم حمزه را ديدم

با عتبه بر آويخته«9»، و حمزه او را ضربه اي«10» زده بود، سر او در بغل عتبه بود [259- ر]. من آواز دادم كه: يا عم ّ؟ سر نگاه دار. حمزه سر از او بجهانيد«11»، من ضربه زدم او را و بيفگندم و بكشتم، و با عبيده نيز مشاركت كردم در قتل شيبه. آنگه مرا و حمزه را خلاف افتاد در كشتن عتبه. پيش رسول شديم، حمزه گفت: من كشتم او را، و من گفتم: من كشتم«12» او را. رسول- عليه السّلام- هر دو ----------------------------------- (1). دب: بيرون شوي، مب، مر: بيرون رويد. (2). مر: با سلاح. (3). آج، لب، فق، مب، مر: كيستيد. (4). دب، آج، فق: همسران. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مب، مر: ضرب ردّ و بدل شد. (7). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: مب، مر: الي فص ّ. (8). مب، مر: دانستم كه نو داماد است. [.....] (9). دب، مب، مر: در آويخته. (10). دب: ضربي، مب، مر: ضربتي. (11). اساس به صورت: «بچهانيد» خوانده مي شود، لب، فق: بجنبانيد. (12). مب، مر: كشته ام. صفحه : 49 جانب مراعات كرد«1»، گفت: يا علي؟ اگر تو نرفتي به ياري حمزه، حمزه«2» با او كفايت بودي، و يا حمزه؟ اگر علي تو را ياري ندادي، تو به رنج افتادي. از پيش رسول برگشتيم خشنود. و عبيده حارث را ضربه اي«3» بر عضله ساق آمده بود و خون بسيار رفته از او. او را بر گرفتند، و او رمق داشت، با پيش رسول بردند، او گفت: يا رسول اللّه؟ عمّت ابو طالب مي بايست تا حاضر بودي امروز تا

بدانستي كه ما اوليتريم به آن بيت كه او گفت در حق ّ تو در آن قصيده لامي: الم تعلموا أن ّ ابننا لا مكذّب

لدينا و لا يعيا«4» بقول الاباطل كذبتم و بيت اللّه لا تقتلونه

و لمّا نماصع«5» دونه و نقاتل«6» رسول- عليه السّلام- متغيّر شد و اثر خشم بر روي او ظاهر شد و گفت: 7» رحم اللّه عمّي أبا طالب« ، خداي بر عم ّ من ابو طالب رحمت كناد، اگر امروز حاضر بودي كم از اينكه نكردي كه شما مي كنيد«8». عبيده بترسيد و گفت: يا رسول اللّه؟ پناه با خداي مي دهم از خشم خداي و خشم رسول خداي. توبه كردم. رسول- عليه السّلام- گفت: مرا بر تو خشم نيست، و لكن تو نداني كه من دوست ندارم كه پيش من ذكر ابو طالب كنند الّا به خير. و عبيده به منزلي كه آن را صفراء گويند«9» با پيش خداي شد، و در قتل ايشان هند بنت عتبه اينكه بيتها گفت: ايا«10» عين جودي بدمع سرب

علي خير خندف«11» لمّا نسب تداعي له رهطه غدوة

بنو هاشم و بنو المطّلب ----------------------------------- (1). مب، مر: را رعايت كرد. (2). وز، مب، مر او را. (3). مب: ضربتي، مر: ضربي. (4). كذا: در اساس، دب، مب، وز: يعبأ، آج: يعبأ، لب، مر: يعا، فق: لعا، سيرت رسول اللّه (1/ 250) يعني. (5). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: نمانع، مب، مر: نافع. (6). ضبط بيت در سيرت رسول اللّه (1/ 248) كذبتم و بيت اللّه نبزي محمّدا || و لمّا نطاعن دونه و نناضل (7). دب، آج، لب، فق، مب،

مر: ابو طالب. (8). دب، آج، لب: مي كني/ مي كنيد. (9). همه نسخه بدلها بجز وز از آن زخم. (10). اساس، وز، دب، لب: فق: مب، مر: يا ، با توجّه به آج تصحيح شد. [.....] (11). اساس، وز: كلمه به صورت «خندق» هم خوانده مي شود. صفحه : 50 يذوقونهم حرّ أسيافهم

يعرّونه بعد ما قد شجب و اخبار متظاهر است به بلاء امير المؤمنين علي در اينكه روز، و ابلاء جهد او حتّي أتي علي شطر القوم، تا در اخبار هست كه: نيمه قوم را او كشت، سي و پنج شجاع معروف را او بتنهايي بكشت چون: عاص وائل سهمي و نوفل بن خويلد و حنظلة إبن أبي سفيان و عثمان و مالك ابناء عبيد اللّه برادران طلحه، و عم ّ طلحه را عمر بن عثمان را، و مسعود بن اميّه، و قيس بن الفاكه، و حذيفة بن ابي حذيفه و غيرهم- إلي تمام العدد كه ذكر ايشان در كتب مغازي مشهور است و اسماء ايشان مثبت، بيرون از آن كه مشاركت كرد با ديگران. و نوفل بن خويلد آن بود كه پيش«1» هجرت در مكّه ابو بكر را و طلحه را به يك رسن در هم بست، و يك روز تا به شب ايشان را عذاب كرد تا شفاعت كردند قومي و او رها كرد ايشان را. راوي خبر گويد كه: چون رسول- عليه السّلام- بشنيد كه او حاضر است به بدر، دست برداشت و گفت: اللّهم اكفني نوفلا، بار خدايا كار نوفل مرا كفايت كن، و كان أشدّ النّاس عدواة لرسول اللّه، و از او دشمنتر رسول را نبود. معمر روايت كند از زهري

كه امير المؤمنين علي گفت: نوفل را ديدم در كارزارگاه متحيّر مانده چون كسي كه راه از پيش و پس نداند، به جانب او تاختم و ضربه اي زدم او را در سرش بماند و كاري نكرد، بركشيدم از آن جا و در عش مشمّر بود و ساقش گشاده بزدم«2» هر دو پايش بيفگندم، بيفتاد بكشتمش. چون كارزار به يك سو شد، رسول- عليه السّلام- گفت: من له علم بنوفل ، كيست كه حال نوفل داند! من گفتم: يا رسول اللّه انا قتلته ، منش كشتم. رسول- عليه السّلام- تكبير كرد و گفت: الحمد للّه الّذي أجاب دعوتي فيه، اسپاس«3» خداي را كه دعاي من در او اجابت كرد. ابو بكر الهذلي ّ روايت كرد از زهري عن صالح بن كيسان كه: يك روز سعيد بن العاص و عثمان بن عفّان در مسجد رسول آمدند در عهد عمر خطّاب«4». امّا عثمان به جايگاهي كه لايق او بود بنشست، امّا سعيد بن العاص به جانبي رفت دورتر و ----------------------------------- (1). دب، فق، مب، مر از. (2). وز، دب، آج، لب، فق: بودم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شكر و سپاس. (4). مب، مر: عمر بن الخطّاب. صفحه : 51 بنشست، عمر او را گفت: چرا كرانه مي گيري! مي پنداري كه پدرت را من كشتم روز بدر! و اللّه كه خواستمي كه من كشته بودمي او را، و لكن روز بدر او را ديدم كه مي آمد كالثّور، مانند گاو- و از خشم كف از دهن مي انداخت. از او عدول كردم، او قصد من كرد و مرا گفت: الي أين يابن الخطّاب، كجا مي روي اي پسر خطّاب! علي از

پس پشت او درآمد و او را تيغي زد و بيفگند، آنگه تمام بكشت او را، و علي حاضر بود، گفت: 1» اللّهم ّ عفوا و غفرا ذهب الشّرك بما فيه«، چرا مردمان را احوال گذشته ياد مي دهي! سعيد بن العاص گفت: و اللّه كه من بخواستمي«2» كه كشنده پدرم جز پسر عمّش بودي- علي ّ بن ابي طالب- كه او كفوي كريم است. عروة بن الزّبير گفت از امير المؤمنين كه: روز بدر طعيمة بن عدي ّ بن نوفل از پيش من بر افتاده [259- پ] بود«3» به نيزه از پشت اسپش بيفگندم«4» چنان كه برنخاست«5»، و گفتم: 6» و اللّه« لا تخاصمنا في اللّه بعد هذا، به خدا كه پس از اينكه با ما در حق ّ خداي خصومت نكني، و در باب قتال امير المؤمنين و كشتن او مشركان را، و بذل جهد كردن او و تحريض«7» مشركان بر او«8»، اسيد بن إياس گفت: في كل ّ مجمع غاية اخزاكم

جذع أبرّ علي المذاكي القرّح للّه دركم المّا تنكروا

قد ينكر الحرّ الكريم و يستحيي هذا إبن فاطمة الّذي افناكم

ذبحا و قتلة قعصة لم تذبح اعطوه خرجا و اتّقوا بضريبة

فعل الذّليل و بيعة لم تربح أين الكهول و أين كل ّ دعامة

في المعضلات و أين زين الابطح أفناهم قعصا و ضربا يفتري

بالسّيف يعمل حدّه لم يصفح اينكه طرفي است از اينكه قصّه بر سبيل اختصار چنان كه شرط رفته است و شرح و سياقه آن در كتب مغازي مشروح باشد. فَاتَّقُوا اللّه َ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ، از خداي بترسيد«9» تا شاكر باشيد«10»، و ثواب شما ----------------------------------- (1). دب اي عمر،

آج، لب، فق، مب، مر يا عمر. (2). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها: نخواستمي. (6- 3). وز و. (4). دب، آج، لب، فق: فگندم. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برنخواست. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تحريص. (8). مب، مر چنان كه. (9). آج، لب، فق: بترسي/ بترسيد. (10). آج، لب، فق: باشي/ باشيد. [.....] صفحه : 52 ثواب شاكران بود. إِذ تَقُول ُ لِلمُؤمِنِين َ، ياد كن اي محمّد چون مي گفتي مؤمنان را: أَ لَن يَكفِيَكُم أَن يُمِدَّكُم، كفايت نيست شما را كه خداي مدد مي كند شما را به سه هزار فرشته!«1» مفسّران خلاف كردند كه اينكه كه بود و چگونه بود«2». قتاده گفت: روز بدر بود«3»، خداي تعالي مسلمانان را مدد فرستاد«4» به هزار فرشته نخست بار، حيث قال: فَاستَجاب َ لَكُم«5» بِثَلاثَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُنزَلِين َ، آنگه ايشان را پنج هزار كرد، حيث قال: بِخَمسَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُسَوِّمِين َ، و پنج هزار مشروط بود و«8» به صبر و تقوي، مؤمنان صبر و تقوي به جاي آوردند، خداي تعالي اينكه مدد پنج هزار بفرستاد، اينكه قول قتاده است. حسن بصري گفت: اينكه پنج هزار هميشه يار مؤمنانند تا به روز قيامت. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: فرشتگان كارزار نكردند بر زمين الّا روز بدر، در دگر كارزارها حاضر آمدند و قتال نكردند، انّما«9» عدد و مدد بودند. عمير بن اسحق گويد: روز احد چون مردم بهزيمت برفتند، سعد بن مالك«10» پيش رفته بود و تير مي انداخت تا تير برسيد«11». برنايي«12» از كناري برآمد«13» و تيرها جمع [مي]«14» كرد و پيش او مي انداخت و مي گفت: إرم يا أبا اسحاق، إرم أبا«15»

اسحاق اي بو اسحاق«16» بينداز. چون كارزار تمام شد ما پرسيديم از او«17»، كس او را نشناخت، ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: كه خداي تعالي مسلمانان را مدد مي فرستاد به هزار فرشته نخست بار. (2). آج، لب، فق: خلاف كرده اند كه از اينكه چگونه بود و كه بود، مب، مر: خلاف كردند كه اينكه چگونه بود. (3). آج، لب، فق، مب، مر كه. (4). آج، لب، فق: خداي تعالي گفت مسلمانان را مدد مي فرستم. (6- 5). سوره انفال (8) آيه 9. (7). آج، لب، فق، مب، مر به. (8). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (9). مب، مر: ليكن. (10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 176): سعيد بن مالك. (11). آج، لب، فق، مب، مر: تا تير تمام شد، وز در حاشيه با خطّي ديگر افزوده: يعني آخر شد و ديگر نماند. (12). مب، مر: جواني. (13). مب، مر: درآمد. (14). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). آج، لب: يا ابا اسحق، مر: يا با اسحق. [.....] (16). آج، لب، فق، مب: يا ابا اسحق. (17). مب، مر: از حال آن جوان هيچ. صفحه : 53 بدانستيم كه«1» فرشته بود. شعبي گفت: روز بدر كرز بن جابر النّجاري ّ خواست تا با لشكري به مدد مشركان آيد. رسول- عليه السّلام- بشنيد، سخت آمد او را. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: أَ لَن يَكفِيَكُم أَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلاثَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ، كفايت نباشد شما را كه اگر او بيايد به مدد مشركان، من شما را مدد فرستم از فرشتگان به سه هزار فرشته.

او نيامد، و خداي تعالي آن مدد نفرستاد. و انّما همان«2» بود كه اوّل هزار«3» فرستاده بود. و بعضي دگر«4» مفسّران گفتند«5»: خداي تعالي وعده داد كه اگر صبر كنند و از محارم اجتناب كنند، خداي تعالي مدد فرستد ايشان را در دگر كارزارها به فرشتگان، نكردند و خداي تعالي نفرستاد، و اگر فرستاده بودي در احد آن وهن«6» نيفتادي. در احزاب شرط به جاي آوردند، خداي تعالي مدد فرستاد، چنان كه گفت: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اذكُرُوا نِعمَةَ اللّه ِ عَلَيكُم إِذ جاءَتكُم جُنُودٌ فَأَرسَلنا عَلَيهِم رِيحاً وَ جُنُوداً لَم تَرَوها«7» ...، يعني الملائكة، براي آن كه آن لشكر كه ما از«8» ايشان را نبينيم كه مدد مسلمانان كنند جز فرشتگان نباشند. و عبد اللّه بن أبي أوفي گفت: نيز در حصار بني قريظه ما را مدد فرشتگان فرستادند، و آن چنان بود كه ما چند روز حصار مي داديم«9» گشاده نشد، برگشتيم تا برويم و رسول- عليه السّلام- پاره اي غسل«10» بخواست و بر سر نهاد و سر مي شست، جبرئيل آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ سلاح بنهادي و بازگشتي، و فرشتگان سلاح ننهادند هنوز! رسول- عليه السّلام- خرقه«11» بخواست و در سر بست و آن غسل«12» بر سر نهاده«13» و سر ناشسته سلاح در پوشيد و منادي ندا كرد، و لشكر سلاح بر گرفتند و رفتند ----------------------------------- (1). مب، مر او. (2). اساس، وز، آج، لب، فق: هم آن، مب، مر: همچنان. (3). آج، لب، فق، مب، مر فرشته. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ديگر از. (5). آج، لب، فق، مب، مر: گويند. (6). مب، مر: آن هزيمت و سستي. (7). سوره احزاب (33)

آيه 9. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). مب: چند روز بر در حصار جنگ مي انداختيم، مر: چند روز بر در حصار جنگ مي كرديم. (12- 10). آج: گل. (11). وز: خرقه اي. (13). آج، لب، فق، مر: نهاد. [.....] صفحه : 54 با آنكه رنجور و خسته بودند از نشاط مدد فرشتگان تا به بر حصن آمدند«1»، و خداي تعالي سه هزار فرشته را فرستاد و عن قريب فتح برآمد. بعضي دگر گفتند: وعده پنج هزار روز احد بود به شرط صبر و تقوي، چون به شرط وفا نكردند خداي تعالي مدد نكرد، و آن وهن بيفتاد«2»، اينكه قول عكرمه و ضحّاك است. بعضي دگر گفتند: اينكه روز احد بود. چون ابو سفيان خواست كه رجعت كند و باز آيد، و مي گفت: تا مدينه نستانم نروم. و رسول- عليه السّلام- مستشعر مي بود، از آن امير المؤمنين را فرستاد و گفت: برو و بنگر تا«3» ابو سفيان و مشركان چه مي كنند؟ اگر بر اسپان نشسته اند و شتران پيش كرده، آهنگ مدينه دارند. و اگر بر شتر نشسته اند و اسپان بر قود گرفته«4» آهنگ [260- ر] مكّه دارند. و آنچه بيني كس را مگو تا مرا گويي«5». امير المؤمنين گفت: من بيامدم«6»، ايشان را ديدم بر شتران نشسته و اسپان بر قود گرفته«7»، دانستم كه عزم مكّه دارند. شادمانه«8» شدم، باز آمدم و رسول را خبر دادم، و ما نيز با مدينه رفتيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: أَ لَن يَكفِيَكُم، نه بس است شما را كه خداي تعالي كفايت كرد شما را بازگشتن مشركان از شما! و ايشان را از شما برگردانيد. و در اينكه وجه ضعفي هست

براي آن كه خلاف ظاهر است. أَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم، مفضّل گفت: فرق از ميان «مدّ» و «أمدّ» آن است كه هر چه بر سبيل معونت و نصرت باشد، آن جا «امدّه» گويند، و آنچه بر سبيل زياده باشد آن جا «مدّ» گويند، بيانه قوله تعالي: وَ البَحرُ يَمُدُّه ُ مِن بَعدِه ِ سَبعَةُ أَبحُرٍ«9» ...، و بعضي دگر گفتند: فرق آن است كه «امدّ» در خير مستعمل باشد و «مدّ» در شر، الا تري الي قوله: وَ أَمدَدناكُم بِأَموال ٍ وَ بَنِين َ«10» ...، و قوله: أَنَّما نُمِدُّهُم بِه ِ مِن مال ٍ وَ بَنِين َ«11». و ----------------------------------- (1). مب، مر: تا به در حصار رسيدند. (2). مب، مر: آن هزيمت واقع شد. (3). مر: كه. (4). آج، فق: اسپان پيش دارند، مب، مر: اسپان پيش كرده. (5). مب، مر: با كس مگوي تا پيش من آيي. (6). مب و. (7). مب، مر: و عنان اسپان به دست گرفته. (8). لب: شادمان، مب، مر: شادان. (9). سوره لقمان (31) آيه 27. (10). سوره بني اسرائيل (17) آيه 6. (11). سوره مؤمنون (23) آيه 55. صفحه : 55 در شر گفت: وَ يَمُدُّهُم فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ«1»، و قوله: وَ نَمُدُّ لَه ُ مِن َ العَذاب ِ مَدًّا«2». و قولي ديگر آن است كه: هر دو لغت است به معني واحد. بِثَلاثَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ، از سه تا ده معدود مجموع باشد و مجرور به اضافه، و از يازده تا نود و نه موحّد باشد و منصوب بر تميز، و از صد تا هزار و بالاي آن موحّد و مجرور باشد به اضافه. و «من» تبيين راست. إبن عامر و حسن و مجاهد و طلحة بن مصرّف

و عمرو بن ميمون خوانند: «منزّلين»، بتشديد علي تكثير الفعل، بيانه قوله: وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَيهِم ُ المَلائِكَةَ«3». و ابو حياة خواند: «منزلين» بكسر «زا» و تخفيف، يعني منزلين النّصر علي المؤمنين، و باقي قرّاء خواندند: «منزلين» چنان كه مفعول باشد من الانزال، بيانه قوله: وَ أَنزَل َ جُنُوداً لَم تَرَوها«4» ...، و قوله: لَو لا أُنزِل َ عَلَينَا المَلائِكَةُ«5». و «انزال» و «تنزيل» نقل چيز«6» باشد من علو الي سفل، از جهت علو به سفل، آنچه از بالا فرود آرد«7» انزال گويند كانزال المطر، و انزال آب مرد براي آن است كه: يَخرُج ُ مِن بَين ِ الصُّلب ِ وَ التَّرائِب ِ«8»، هم از بالا فرود مي آيد. بَلي إِن تَصبِرُوا، آنگه گفت: اگر صبر كني«9» بر جهاد و متابعت فرمان خداي و فرمان رسول- عليه السّلام- كني«10»، نيز شما را مدد فرستد به پنج هزار. گفتند آن كه«11»: أَ لَن يَكفِيَكُم أَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلاثَةِ آلاف ٍ، روز بدر بود، و اينكه وعده مشروط به صبر و تقوي، كه اگر بر اوامر خداي صبر كني«12» و از معاصي اتّقا و اجتناب كني«13» روز احد بود، شرط به جاي نياوردند، خداي تعالي نفرستاد- چنان كه گفته شد. و قوله: وَ يَأتُوكُم مِن فَورِهِم هذا، در او دو قول گفتند: يكي آن كه من سرعتهم و«14» وجههم و جهتهم الّتي قصدوا اليها، اگر چه«15» برفور و تعجيل با شما گردند، يعني ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 15. (2). سوره مريم (19) آيه 79. (3). سوره انعام (6) آيه 111. [.....] (4). سوره توبه (9) آيه 26. (5). سوره فرقان (25) آيه 21. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي. (7). دب:

فرود آيد، آج، لب، فق: فرود مي آيد. (8). سوره طارق (86) آيه 7. (13- 12- 10- 9). مب، مر: كنيد. (11). دب، مب، مر: ندارد. (14). آج، لب، فق، مب، مر من. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اگر چنان كه. صفحه : 56 ابو سفيان در عزم كرّت و رجعت چنان كه رفت چون باز نيامد، خداي نفرستاد. و قولي ديگر آن است كه: مِن فَورِهِم، من غضبهم، از سر خشم به شما آيند. و اصل هر دو يكي است من فارت القدر اذا غلت. و مستعجل چو«1» تيز باشد، او را فورتي باشد، و نيز آن كس كه خشمگين باشد او را فورتي و جوششي باشد. پس هر دو مجاز است و از روي وضع و اصل كلمه در«2» جوشش ديگ است، و دگر از آن جا استعاره كردند چنان كه شاعر گفت: تفور علينا قدرهم فنديمها

و نفثأها عنهم اذا حميها غلا الّا آن است كه به قرينه «هذا» حمل كردن بر سرعت و استعجال و وجه و رفتن اوليتر است، عرب گويد: رجعت من وجهي هذا و من وقتي هذا و ساعتي هذه، و لا يقال: من غضبي، پس اوليتر است قول اوّل كه: وَ يَأتُوكُم مِن فَورِهِم هذا، أي من جهتهم هذه مسرعين، اگر ايشان هم از اينكه جا و هم اينكه ساعت باز گردند دل مشغول«3» مداريد كه من شما را مدد فرستم«4» پنج هزار فرشته. اگر گويند: يك جا«5» سه هزار گفت، و يك جا«6» پنج هزار، نه مناقضه باشد! جواب معتمد آن است كه گوييم: بر اينكه وجه كه شرح داديم اينكه سؤال لازم نيست،

جواب ديگر آن است بر قول قتاده كه: اوّل هزار بودند، و آنگه سه هزار، و آنگه پنج«7»، هم مناقضه زايل باشد. و آنان كه گفتند: مدد پنج هزار بود، مختلف شدند. حسن بصري گفت: جمله پنج هزار بودند، اوّل هزار پس دو ديگر تا سه شدند، پس دو ديگر تا پنج شدند. و گروهي ديگر گفتند: هشت هزار بود، اوّل سه هزار، و آنگه پنج هزار ديگر مضاف با آن. مُسَوِّمِين َ، أي معلّمين، علامت بر كرده من السّيماء و السّيمياء، و هما العلامة، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چون. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). اساس اوليتر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). دب، آج، لب، فق به. (5). دب، آج، لب، فق: يك جاي، مب، مر: به يك جاي. [.....] (6). آج، لب، فق: يك جاي. (7). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 179): پنج هزار. صفحه : 57 و قال الشاعر: مسوّمين بسيما النّار أنفسهم

لا مهتدين و لا فيها براضينا إبن كثير و ابو عمرو و عاصم و يعقوب خواندند بكسر «الواو»، بر آن كه فاعل ايشان باشند، يعني أنّهم سوّموا أنفسهم و خيولهم بعلامات، ايشان علامتي بر خود كرده بودند. و باقي قرّاء خواندند: «مسوّمين» أي معلّمين، براي آن كه ايشان مفعول باشند. و قراءت اوّل اختيار ابو حاتم است، و دوم اختيار ابو عبيده. خلاف كردند در علامت ايشان كه چه بود: عمير بن اسحق روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او صحابه را گفت روز بدر كه: خود را علامت«1» بركني كه فرشتگان علامت كردند خود را

به پاره اي پشم«2» سفيد كه بر بالاي ترك و كلاه نهاده اند. ضحّاك و قتاده گفتند پاره اي پشم«3» رنگين در پيشاني اسپان و دنبال اسپان بسته بودند. مجاهد گفت: علامت ايشان آن بود كه دنبال اسپان و برشهاي ايشان ببريده بودند. ربيع گفت: علامت آن بود [260- پ] كه بر اسپان ابلق بودند، و علي ّ بن ابي طالب و عبد اللّه عبّاس گفتند: دستارهاي سپيد داشتند دنبال دراز به ميان كتف فرو گذاشته. عبد اللّه زبير گفت: عمامه هاي زرد داشتند. زبير بن المنذر گفت عن جدّه ابي اسيد- و او بدري بود- و مكفوف«4» شده بود- گفت: اگر مرا چشم درست بودي، من شما را آن جا بردمي و آن شعب كه فرشتگان از او بيرون آمدند با شما نمودمي، كه پنداري در ايشان مي نگرم كه مي آمدند با عمامه هاي زرد دنبال دراز فرو گذاشته. عكرمه گفت: بر ايشان سيماي قتال و كارزار بود. سدّي گفت: سيماي مؤمنان بود. قوله: وَ ما جَعَلَه ُ اللّه ُ إِلّا بُشري لَكُم وَ لِتَطمَئِن َّ، هاي ضمير راجع است با مدد يا با وعده مدد خداي تعالي گفت: نكرد خداي تعالي آن مدد را و آن وعده دوم«5» كه داد به مدد إلّا تا شما را كه به مؤمنانيد بشارتي باشد و دلهاي شما ساكن شود و جزعي و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: علامتي. (2). دب: بريشم، مب، مر: ابريشم. (3). دب، آج، لب، فق: بريشم، مب، مر: ابريشم. (4). اساس: مكشوف، كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مب: دويم. صفحه : 58 فزعي نبود شما را از قلّت خود و كثرت دشمن. وَ مَا

النَّصرُ إِلّا مِن عِندِ اللّه ِ، «ما» نفي است، و نصرت نيست إلّا از جهت خداي عزيز حكيم، تا از عدد و مدد فرشته نبيني چه از خداي بيني- جل ّ جلاله، كه او عزيز است و غالب و كس او را غالب نيست، و حكيم است به حكمت و مصلحت، نصرت كند گاه به حجّت و گاه به مدد فرشتگان و گاه به غلبه و ظفر. لِيَقطَع َ طَرَفاً، «لام» متعلّق است بقوله تعالي: وَ لَقَد نَصَرَكُم ُ اللّه ُ بِبَدرٍ، و خداي تعالي شما را به بدر نصرت كرد تا ببرّد طرفي از كافران«1» كه دشمنان شمااند، يعني گروهي را هلاك كند از ايشان، و اينكه «قطع» عبارت است از هلاك، نظيره قوله: فَقُطِع َ دابِرُ القَوم ِ الَّذِين َ ظَلَمُوا«2». سدّي گفت: معني آن است تا ركني از اركان شرك بيران كند«3» به قتل و أسرتا روز بدر چهل كس را از معروفان مشركان بكشتند، و چهل را اسير گرفتند. أَو يَكبِتَهُم، يا به روي درآرد ايشان را، و اينكه عبارت باشد از مذلّت و قهر و غلبه بر ايشان. كلبي گفت: مراد از «كبت» هزم است، تا ايشان را منهزم كند. پس قطع قتل باشد، و كبت، أسر- چنان كه رفت. مؤرّج گفت: أي يحزنهم، تا ايشان را محزون و دژم كند. نضر بن شميل گفت: يغيظهم، به خشم آرد ايشان را. مبرّد گفت: ظفر دهد بر ايشان، سدّي گفت: لعنت كند بر ايشان. ابو عبيده گفت: هلاك كند ايشان را، بعضي اهل لغت گفتند: اصل يكبتهم يكبدهم، و «تا» مبدّل است از «دال» لقرب مخرجيهما«4»، و به معني آن كه: يصيبهم في اكبادهم، تا جگر ايشان را برنجاند

به حزن و عداوت و خشم و بسوزاند، و عرب دشمن را وصف كند به سواد الكبد، كما قال الأعشي: فما احشمت من اتيان قوم

هم الاعداء و الاكباد سود همانا آن خواست كه جگر به عداوت«5» سوخته شود سياه گردد، و «دال»«6» ----------------------------------- (1). مب، مر را. (2). سوره انعام (6) آيه 45. (3). مب، مر: ويران كند. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مخرجها. (5). اساس: عداو، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر متقارب. صفحه : 59 و «تا» متعاقب باشند، يقال: هرد الثّوب و هرته اذا خرّقه فَيَنقَلِبُوا خائِبِين َ، برگردند نوميد از آنچه اميد داشته باشند از ظفر و فتح و فوز به غنيمت و مانند اينكه. لَيس َ لَك َ مِن َ الأَمرِ شَي ءٌ- الآية. در سبب نزول آيت خلاف كردند. عبد اللّه مسعود گفت: سبب آن بود كه رسول- عليه السّلام- [خواست]«1» تا دعا كند بر آنان كه روز احد به هزيمت بشدند از جمله اصحاب او- و آن بيشتر صحابه بودند- خداي تعالي گفت: من توبه ايشان پذرفتم«2»، كار ايشان به تو نيست به من است، تا توبه ايشان قبول كنم يا عذاب كنم ايشان را كه ظلم كردند. عكرمه و مقسم گفتند: مردي از هذيل نام او عبد اللّه بن قميئه روز احد روي رسول- عليه السّلام«3»- خون آلود كرد. رسول- عليه السّلام- بر او دعا كرد، خداي تعالي تيسي را بر او مسلّط كرد تا او را به سرو«4» بكشت، و«5» عتبه ابو وقّاص«6» سنگي بر سر رسول زد و سنگي ديگر بزد و«7» دندان رسول بشكست، و رسول

بر او دعا كرد، گفت: بار خدايا؟ سال بر مگردان بر او تا بميرد كافر. سال برنگشت كه او بر كفر بمرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ربيع و كلبي گفتند: رسول- عليه السّلام- همّت كرد«8» كه بر كافران دعا كند روز احد، خداي تعالي گفت: توقّف كن، و آيت فرستاد براي آن كه دانست كه از ايشان باشند جماعتي كه ايمان آرند. انس مالك روايت كند كه: روز احد رسول را- عليه السّلام- شجّه بر سر آمد بر ابروش و سنگي بر رويش آمد و دندانش شكسته شد. رسول- عليه السّلام- با كناره شد و آبي بخواست و روي مي شست و مي گفت: كيف يفلح قوم خضّبوا وجه نبيّهم بالدّم، چگونه فلاح يابند گروهي كه روي پيغمبرشان به خون برجند«9»، و او ايشان را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (2). آج، لب، فق، مب، مر: پذيرفتم. (3). دب، آج، لب، فق را. (4). مب، مر: به شاخ. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر گويند. (6). مب، مر: عتبة بن ابي وقّاص. (7). مب، مر: زد و دو، فق: بر دو. (8). آج، لب، فق، مب، مر: كردي. (9). كذا: در اساس، وز، دب، لب، آج، بركشند، مب، مر: پيغمبر خود را خون آلود كنند. صفحه : 60 با خداي خواند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و شعبي و محمّد بن اسحق بن يسار گفتند: روز احد چون كارزار منقرض شد، جماعتي مشركان بر بالايي شدند. رسول- عليه السّلام- گفت: براني«1» اينان را [از]«2» اينكه جا. ايشان را براندند، و رسول- عليه السّلام- بر آن بالا

شد و بنگريد، هند را ديد و جماعتي زنان با او، مر كشتگان مسلمانان را مثله مي كردند گوش و بيني و انگشتان و مذاكير مي بريدند و با رشته مي كردند«3». و هند- عليها اللّعنة«4»- شكم حمزه بشكافته بود و جگر او بگرفته و در دهن نهاده خواست تا بخايد«5»، خداي تعالي تمكين نكرد و در دهن او سنگي شد. آن ملعونه بر بالايي شد و به آواز بلند اينكه بيتها مي خواند: نحن جزيناكم بيوم بدر

و الحرب بعد الحرب ذات السّعر«6» ما كان عن عتبة لي من صبر

أبي و عمّي و أخي و بكري شفيت نفسي و قضيت نذري

و سكّن القتلي غليل صدري عبد اللّه بن جحش پيش از كارزار احد گفت: بار خدايا؟ [261- ر] اگر فردا ما را ملاقات به اينكه كافران شود، من مي خواهم تا شكمم بشكافند و گوش و بيني«7» ببرند تا روز قيامت با پيش تو آيم، تو گويي: اينكه معامله با تو چرا كردند! من گويم: براي تو، چون كارزار برفت همچنان كردند. يكي از جمله صحابه كه اينكه سخن شنيده بود از او، گفت: امّا اينكه مرد آنچه خواست [در دنيا بدادند او را، و آنچه خواست]«8» در قيامت هم بدهند. چون رسول- عليه السّلام- آن ديد كه با حمزه و صحابه كرده بودند از مثله، گفت: اگر ما را بر اينان دست بود مكافات اينكه باز كنيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: برانيد. (8- 2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: و با ريسماني مي كشيدند. (4). مب، مر:

هند ملعونه. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا بخورد. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، سيرت رسول اللّه (2/ 677): ذات سعر. [.....] (7). مب، مر مرا. صفحه : 61 عطا گفت و عبد اللّه عمر كه: رسول- عليه السّلام- چهل بامداد جماعتي را از ملوك كنده لعنت كرد، و ابو سفيان را و حارث بن هشام را و صفوان بن اميّه را، پس اينكه آيت آمد، و آيت اگر چه به لفظ عموم است، مراد خصوص است، يعني ليس لك من أمر«1» هؤلاء شي ء. و گفته اند: «لام» به معني «الي» است، و اينكه دو حرف متعاقب باشند در چند فعلها، يقال: دعوته لكذا و الي كذا، و هديته لكذا و الي كذا، قال اللّه تعالي: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي هَدانا لِهذا«2» ...، و قال تعالي: سَمِعنا مُنادِياً يُنادِي لِلإِيمان ِ«3» ...، و اگر بر ظاهر حمل كنند اوليتر باشد براي آن كه معني آن است كه: تو را از اينكه كار چيزي نيست، يعني لا تملكه و لا يختص ّ بك و لا يتعلّق بك، و چون «الي» گويي، معني آن باشد«4»: كار اينان با تو مفوّض و موكول نيست، و هر دو معني يكي است و از ظاهر عدول نكردن اولي تر باشد. أَو يَتُوب َ عَلَيهِم أَو يُعَذِّبَهُم، يا توبه اينان بپذيرد يا عقاب كند اينان را. اگر توبه پذيرد فضل كرده باشد، و اگر عذاب«5» كند عدل كرده باشد. و قرينه مخصّص اينكه است كه در آيت گفت، يعني از باب قبول توبه يا عذاب كردن اينان به تو تعلّق ندارد. و در نصب او دو وجه گفتند: يكي آن كه معطوف است

علي قوله: لِيَقطَع َ طَرَفاً مِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا أَو يَكبِتَهُم، أَو يَتُوب َ عَلَيهِم أَو يُعَذِّبَهُم، [و وجهي ديگر آن است«6»: «او» به معني «الّا ان» باشد، كقولهم: لألزمنّك او تعطيني حقّي، و قول امرؤ القيس:

حاول ملكا او نموت فنعذرا المعني: الّا ان يتوب عليهم او يعذّبهم]«7» ابو حاتم گفت: نصب او به اضمار «ان» است، و التّقدير: ليس لك من الامر شي ء أو من ان يتوب عليهم«8»، آنگه ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: من الامر. (2). سوره اعراف (7) آيه 43. (3). سوره آل عمران (3) 193. (4). مب، مر كه. (5). مب، مر: عقاب. (6). آج، لب، فق، مب، مر كه. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). دب، آج، لب، مب، مر المعني الّا ان يتوب عليهم او يعذّبهم او من ان يعذّبهم. صفحه : 62 «أن» بر جاي بدل امر باشد و در محل ّ مصدر افتاده بود، المعني: ليس لك من امرهم شي ء من قبول توبتهم، او من عذابهم، و اينكه وجه از هر دو قريبتر است، و اينكه قول ابو حاتم است، و آن دو قول اختيار فرّاء. آنگه حق تعالي بيان كرد كه: چرا تو را هيچ نيست از كار اينان! گفت«1»: براي آن كه ملك آسمان و زمين و آنچه در آسمان و زمين است همه خداي راست، هر كسي مالك آن قدر باشند«2» كه او را تمليك كند. چون همه او راست، آن را كه خواهد بيامرزد، و آن را كه خواهد عذاب كند، و آن را كه بيامرزد به رحمت بيامرزد، و آن را كه عذاب كند باستحقاق«3»

كند كه او آمرزنده و بخشاينده است. قوله تعالي:

[سوره آل عمران (3): آيات 130 تا 140]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَأكُلُوا الرِّبَوا أَضعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّه َ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (130) وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتِي أُعِدَّت لِلكافِرِين َ (131) وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ (132) وَ سارِعُوا إِلي مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم وَ جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ أُعِدَّت لِلمُتَّقِين َ (133) الَّذِين َ يُنفِقُون َ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الكاظِمِين َ الغَيظَ وَ العافِين َ عَن ِ النّاس ِ وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ (134) وَ الَّذِين َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم ذَكَرُوا اللّه َ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن يَغفِرُ الذُّنُوب َ إِلاَّ اللّه ُ وَ لَم يُصِرُّوا عَلي ما فَعَلُوا وَ هُم يَعلَمُون َ (135) أُولئِك َ جَزاؤُهُم مَغفِرَةٌ مِن رَبِّهِم وَ جَنّات ٌ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها وَ نِعم َ أَجرُ العامِلِين َ (136) قَد خَلَت مِن قَبلِكُم سُنَن ٌ فَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَانظُروا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُكَذِّبِين َ (137) هذا بَيان ٌ لِلنّاس ِ وَ هُدي ً وَ مَوعِظَةٌ لِلمُتَّقِين َ (138) وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أَنتُم ُ الأَعلَون َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (139) إِن يَمسَسكُم قَرح ٌ فَقَد مَس َّ القَوم َ قَرح ٌ مِثلُه ُ وَ تِلك َ الأَيّام ُ نُداوِلُها بَين َ النّاس ِ وَ لِيَعلَم َ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ الظّالِمِين َ (140) «4»

[ترجمه]

اي آنان كه گرويده ايد«5» مخوريد«6» زيادت حرام بارها دوباره كرده«7»، و بترسيد«8» از خداي تا همانا فلاح يابيد«9». و بترسيد«10» از آن آتش كه نهاده اند«11» كافران را. و فرمان بريد خداي را و پيغامبر«12» را تا همانا بر شما رحمت كنند. و بشتابيد«13» به آمرزش از خدايتان و بهشتي كه پهناي آن آسمان و زمين بود ----------------------------------- (1). چاپ شعراني (3/ 183) وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ ...را (2). مب، مر: باشد. (3). مب، مر عذاب.

(4). وز، دب: الرّبا. (5). دب: گرويده اي/ گرويده ايد. [.....] (6). دب: مخوري/ مخوريد. (7). آج، لب، فق: حال آن كه افزونيها بود فزون گردانيده. (8). دب: بترسي/ بترسيد. (9). دب: فلاح يابي/ فلاح يابيد، آج، لب، فق: تا مگر شما رستگاري يابيد. (10). دب: و بترسي/ و بترسيد. (11). آج، لب، فق: كه ساخته گردانيده است. (12). آج، لب، فق: پيغامبر فرستاده. (13). دب: و بشتابي/ بشتابيد. صفحه : 63 كه نهاده اند«1» براي پرهيزگاران. آناني كه هزينه كنند«2» در توانگري و درويشي و فرو برندگان خشم«3» و عفو كنندگان از مردمان، و خداي دوست دارد نيكوكاران را. و آنان كه چون بكنند زشتي يا بيداد كنند بر خود، ياد كنند خداي را و آمرزش خواهند براي گناهشان، و كيست كه بيامرزد گناهان مگر خداي و مقام نكنند بر آنچه كرده باشند، و«4» ايشان دانند. ايشان پاداش شان«5» آمرزش بود از خدايشان و بهشتهايي«6» كه مي رود در«7» زير آن جويها، هميشه باشند در آن«8» و نيك مزد بود اينكه كنندگان را«9». [261- پ] بگذشت از پيش شما سنّتها برويد«10» در زمين بنگريد«11» كه چگونه بود عاقبت«12» به دروغ دارندگان. «13» اينكه بياني است«14» مردمان را و ----------------------------------- (1). وز، دب: بجارده اند. (2). آج، لب، فق: نفقه مي كنند. (3). آج، لب، فق: فرو خورندگان خشم. (4). آج، لب، فق حال آن كه. (5). وز، دب: پاداششان، آج، لب، فق: پاداش ايشان. (6). آج، لب، فق: و بستانهايي. [.....] (7). وز، دب: از. (8). وز، دب: آن جا. (9). آج، لب، فق: و نيكامزد كار كنندگان. (10). دب: بروي/ برويد، آج، لب: بر شويد، لب، فق: پس برويد. (11).

دب: بنگري/ بنگريد. (12). آج، لب، فق: انجام كار. (13). اساس، وز، دب، آج، لب، مب: موعظة، نيز چاپ شعراني (3/ 184)، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (14). آج، لب، فق: اينكه قرآن هويدا شدني براي. صفحه : 64 لطفي«1» و پندي پرهيزگاران«2» را. و اندوهگين«3» مباشيد«4» و شما بلندتر باشيد«5» اگر ايمان آورديد«6». اگر برسد شما را رنجي«7» پس رسيد«8» ايشان را جراحتي مانند آن، و اينكه روزگار مي گردانيم ميان مردمان و تا بداند خداي آنان را كه بگرويدند و بگيرد از شما گواهان«9»، و خداي دوست ندارد بيدادكاران را. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَأكُلُوا الرِّبَوا-«10» الاية، وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم آن است كه: قديم- جل ّ جلاله- چون ذكر عذاب كرد و آن كه او را هست كه آن را [كه]«11» مستحق بود عذاب كند يا عفو كند، از آن وجوه و افعال كه بر آن مستحق ّ عذاب شوند«12» يكي بگفت، و آن «ربا» ست، و آن آن است كه«13»: در جاهليّت دادند و بر دست داشتند. عطا و مجاهد گفتند«14»: در جاهليّت مردي را بر كسي ديني بود«15» مؤجّل، وقت حلول اجل درآمدي مطالبت كردي. مرد گفتي: در اجل بيفزاي تا در مال بيفزايم، خداي تعالي اينكه حرام كرد و نهي كرد از او و گفت: لا تَأكُلُوا الرِّبَوا. و بيان كرديم كه: اصل او در لغت و شرع زيادت بود. و از وجوهي كه گفته اند در تحريم ربا، معتمد آن است كه مصلحت ديني به او«16» تعلّق دارد، كه خداي تعالي ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: و راهنموني. (2). دب، آج، لب: بر پرهيزگاران. (3).

آج، لب، فق: اندوهگن. (4). مب: مباشي/ مباشيد، آج، لب، فق: مشويد. (5). دب: باشي/ باشيد، آج، فق: غالبترانيد. (6). آج، لب، فق: اگر هستيد باور دارندگان. [.....] (7). وز، دب: جراحتي، آج، لب، فق: خستگي. (8). وز، دب: برسيد. (9). دب: گوايان. (10). اساس، وز، دب، آج، لب: الرّبا. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). اساس: شدند، با توجّه به وز تصحيح شد. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رباست كه. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر اگر. (15). دب، آج، لب، فق، مب: بودي. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بدو. صفحه : 65 داند كه صلاح چيست در آن، و ما را به آن طريق نيست. و وجوهي بر سبيل تقريب گفتند، يكي آن كه: تا فرق باشد«1» ميان بيع و ربا، وجهي دگر آن كه: تا اظهار عدل باشد در آن كه چندان بستاند كه داده باشد. دگر آن كه: تا تحريض«2» باشد بر مكارم اخلاق و انظار معسر بي زيادتي، و قرض دادن و دستگيري درماندگان كردن بي ضرورتي كه عايد بود يا محتاج، و اينكه وجه باز پسين از صادق- عليه السّلام- روايت كرده اند«3»، و در تكرار اينكه حكم اينكه جا با آن كه در سورة البقرة گفته بود: وَ أَحَل َّ اللّه ُ البَيع َ وَ حَرَّم َ الرِّبا«4» ...، دو وجه گفتند: يكي تأكيد و توثيق تحريم را، و ديگر آن كه: آن جا به لفظ تحريم است، و اينكه جا به لفظ نهي تا معلوم شود كه تحريم او علي أبلغ الوجوه است كه ره«5» منع از حكيم در تكليف بيش

از اينكه دو نباشد. قوله: أَضعافاً مُضاعَفَةً، نصب او بر حال است از «ربا» كه مفعول است، و «ضعف» چيز«6» مثلش باشد، و گفته اند: دو مثلش باشد، و از خداي بترسيد تا فلاح يابيد، و «فلاح» نجاح و ظفر به مراد باشد. وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتِي أُعِدَّت لِلكافِرِين َ، و بترسيد«7» از آن آتش كه براي كافران بجارده اند«8». اگر گويند: چون دوزخ براي كافران و فاسقان بجارده اند«9»، چرا كافران را تخصيص كرد! گوييم، از اينكه چند جواب است: يكي آن كه دوزخ اگر چه معدّ است براي هر دو، و لكن ذكر آنان [كرد]«10» كه مقطوع عليهم اند دون آنان كه مجوّز است در حق ّ ايشان، و اينكه جواب بر اصل«11» ما روان باشد، بر مذهب اهل وعيد نرود. جواب ديگر از اينكه آن است كه: اينكه آتشي است مخصوص كه در آن جا كافران باشند دون فاسقان، چه دوزخ«12» منازل و دركات است، و هر گروهي را دركه اي باشد تا منافقان در درك اسفل باشند از آن. و جوابي ديگر از او آن است ----------------------------------- (1). دب در. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تحريص. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روايت كنند. (4). سوره بقره (2) آيه 275. [.....] (5). مب، مر: راه. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي. (7). دب، آج، لب، فق: و بترسي/ و بترسيد. (8). مب، مر: كافران معد و مهيّا كرده اند. (9). مب، مر: مهيّا كرده اند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مب، مر مذهب ما. (12). مب، مر را. صفحه : 66 كه: اينكه از آن خاص است

كه با او دليل است بر عام، أعني اينكه خاص است و عمومش به دليل ديگر دانند«1»، نظيرش قوله: كُلَّما أُلقِي َ فِيها فَوج ٌ سَأَلَهُم خَزَنَتُها أَ لَم يَأتِكُم نَذِيرٌ قالُوا بَلي قَد جاءَنا نَذِيرٌ، فَكَذَّبنا«2» ...، و معلوم است كه جمله اهل دوزخ اينكه نگويند، و مثله قوله: إِذ نُسَوِّيكُم بِرَب ِّ العالَمِين َ«3»، و معلوم است كه همه اهل دوزخ تسويه نكرده اند ميان خدا و شيطان«4» و اعداد و استعداد و اهبه و اتّخاذ به يك معني باشد. آنگه چون ذكر دوزخ كرد و عذابي كه نهاده است كافران را، ترغيب كرد مكلّفان را در آن كه طريقي سپرند كه ره«5» نجات باشد و به رحمت انجامد، و آن طاعت خداست. و «طاعت» بگفتيم كه: موافقت امر و اراده باشد، و نيز طاعت رسول براي آن كه طاعت رسول در آنچه فرمايد همچنان واجب است كه طاعت خداي تعالي در او امري كه كند [262- ر] از واجبات، و در اينكه آيت اگر بر خصوص گيرند امر باشد به ترك ربا و بيان تحريم او، و اينكه به سمع توان شناختن و به قول رسول. لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ، تا باشد كه بر شما رحمت كنند، و معني «لعل ّ» ترجّي باشد، و اينكه بر خداي تعالي روا نبود جز«6» آن است كه راجع نيست با خداي تعالي، بل راجع است با مكلّفان، و معني آن كه: اگر طاعت خدا و رسول داري«7»، اميد رحمت بود شما را، پس اميد راجع با ماست نه با خداي تعالي. وَ سارِعُوا إِلي مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم، نافع و إبن عامر خوانند: «سارعوا» بي «واو» عطف، باقي قرّاء به «واو» خوانند: وَ سارِعُوا.

و در مصاحف اهل شام بي «واو» است، و در مصاحف اهل عراق به «واو»، امر است و ترغيب از خداي تعالي مكلّفان را به مسارعت و شتافتن به كارهايي كه موجب مغفرت و بهشت بود از توبه و عمل صالح، و معني علي أحد الوجهين إمّا دريافتن قبل الفوت و إمّا تباطي و تثاقل نا كردن- چنان كه برفت. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (2). سوره ملك (67) آيه 8 و 9. (3). سوره شعرا (26) آيه 98. (4). دب: ميان دوزخ اينكه نگويند خدا و شيطان. (5). دب، آج، لب، فق: كه در او. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جواب. [.....] (7). مب، مر: داريد. صفحه : 67 و مفسّران خلاف كردند«1» كه كدام فعل مراد است به آيت كه جالب و سبب مغفرت بود. عبد اللّه عبّاس گفت: اسلام است، ابو العاليه و ابو روق گفتند: هجرت است، امير المؤمنين علي گفت: اداي فرايض است، عثمان بن عفّان گفت: اخلاص است، انس مالك گفت: تكبير افتتاح است در نماز، سعيد جبير گفت: اداي طاعات است، يمان گفت: نماز پنج است، ضحّاك گفت: جهاد است، عكرمه گفت: توبه است، مقاتل گفت: عمل صالح است، ابو بكر ورّاق گفت: كار كردن بر معروف و باز ايستادن از منكر، بعضي دگر گفتند: نماز آدينه و جماعت است، و حمل كردن بر عموم اوليتر است براي آن كه تنافي نيست ميان اينان. وَ جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ، آنگه مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاي او بنهاد، چنان كه: وَ سئَل ِ القَريَةَ«2»، وَ جاءَ رَبُّك َ«3»، و قوله: ما خَلقُكُم

وَ لا بَعثُكُم إِلّا كَنَفس ٍ واحِدَةٍ، أي كخلق نفس واحدة، و شواهد اينكه از اشعار گفته شده است، و آن بسيار باشد در كلام عرب آن جا كه لبسي نبود. و تخصيص «عرض» براي مبالغه كرد كه در غالب عادت طول بيش از عرض باشد، يعني چون عرض چندين باشد طول چه باشد؟ زهري گفت: اينكه وصف عرض است، و امّا طولش جز خداي نداند، و مثال اينكه در معني: مُتَّكِئِين َ عَلي فُرُش ٍ بَطائِنُها مِن إِستَبرَق ٍ«4»، چون آستر از استبرق باشد، افره«5» از چيزي باشد به از آن. و بعضي اهل معاني گفتند: مراد نه عرض است كه خلاف طول باشد، و انّما مراد سعت و فراخي و بزرگي است، چنان كه عرب گويد: أعرض من الدّهنا«6»، أي أوسع، قال جرير: لجّت امامة في عذلي و ما علمت

عرض السّماوة روحاتي و لا بكري و قال آخر: تجيز بنا عرض الفلاة و ما لنا

عليهن ّ الّا و خزهن ّ شفا و قال آخر: كأن ّ بلاد اللّه و هي عريضة

علي الخائف المطلوب كفّة حابل ----------------------------------- (1). مب، مر در آن. (2). سوره يوسف (12) آيه 82. (3). سوره فجر (89) آيه 22. (4). سوره رحمن (55) آيه 54. (5). آج، لب، فق، مب: ابره. (6). وز: من الذّهب، مب، مر: من الدّنيا. صفحه : 68 و اينكه كنايت باشد از سعت و فراخي بهشت، آنگه علي التّقريب بخواطر السّامعين تشبيهي كرد آن را به عرض آسمان و زمين، چنان كه گفت: ما دامَت ِ السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ«1»، و مراد تأبيد است و مبالغه در طول مدّت. و در خبر آمده است كه: ملك روم

نامه نوشت به رسول- عليه السّلام- و گفت: تو ما را با بهشتي مي خواني كه عرض او چند آسمان و زمين است، پس دوزخ كجا باشد! رسول- عليه السّلام- گفت: يا سبحان اللّه؟ چون روز درآيد، شب كجا باشد؟ و انس مالك را پرسيدند كه بهشت در آسمان است يا در زمين! گفت: و«2» بهشت در كدام آسمان و زمين گنجد؟ گفتند: پس كجاست! گفت: بالاي هفت آسمان است در زير عرش، و قتاده گفت: در روايت چنين آمد كه بهشت بالاي هفت آسمان است و دوزخ در زير هفتم زمين. و ابو مسلم محمّد بن بحر«3» الاصفهاني گفت: اينكه نه عرض است كه خلاف طول باشد، اينكه عرض از معارضه است كقولهم: هذا الثّوب عرضه كذا، أي قيمته الّتي يعارض بها، يعني آن«4» قيمت كه به آن معارضه كنند او را. پس بر اينكه قول، معني اينكه«5» باشد كه: بهشتي كه هفت آسمان و هفت زمين ارزد، و فيه بعض التعسّف، براي آن كه فهم و وهم سامع سبق نبرد به اينكه. أُعِدَّت لِلمُتَّقِين َ، و اينكه دليل باشد بر آن كه بهشت«6» آفريده است كه آنچه معدوم باشد معدّ نبود، و دوزخ نيز كه: أُعِدَّت لِلكافِرِين َ«7»، گفت آن را. آنگه وصف كرد آن متّقيان را كه بهشت براي ايشان بجارده است«8»، گفت: الَّذِين َ يُنفِقُون َ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ، آنان كه مال نفقه و هزينه كنند در خواري و دشواري«9»، در توانگري و درويشي، اوّل خلقي از اخلاق ايشان كه موجب بهشت بود ايشان را، سخاوت شمرد. و رسول- عليه السّلام- گفت: الجنة دار الاسخياء ، بهشت ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آيه 107 و

108. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). اساس، وز، مت: بحير، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. (5). همه نسخه بدلها: آن. (6). مب، مر و دوزخ هر دو. (7). سوره بقره (2) آيه 24. [.....] (8). مب، مر: مهيّا كرده است. (9). دب، آج، لب، فق: دشخواري. صفحه : 69 سراي سخاوتيان است. و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: السّخي ّ قريب من اللّه، قريب من الجنّة، قريب من النّاس، بعيد من النّار، و البخيل بعيد من اللّه، بعيد من الجنّة، بعيد من النّاس، قريب من النّار، و لجاهل سخي ّ احب ّ الي اللّه من عالم بخيل، گفت: سخي نزديك است به خدا و به بهشت و به مردمان«1»، دور است از دوزخ و بخيل دور است از خداي [262- پ] و بهشت و مردمان، و نزديك است به دوزخ، و خداي تعالي سخي جاهل را دوست تر«2» دارد از آن كه عالمي بخيل را. و انس روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: سخاوت درختي است در بهشت شاخهاي«3» آن در دنياست، هر كه دست به شاخي از شاخهاي«4» او زند او را به بهشت برد، و بخل درختي است در دوزخ، شاخهاي«5» آن در زمين است، هر كه دست به شاخي از شاخهاي«6» او زند او را به دوزخ برد. و رسول- عليه السّلام- گفت: 7» تجافوا« عن ذنب السّخي ّ فان ّ اللّه اخذ بيده كلّما عثر ، گفت: از گناه سخي در گذري«8» كه خداي دست گير او بود هر كجا بيفتد. وَ الكاظِمِين َ الغَيظَ، و آنان كه خشم

فرو بردند«9»، و براي آن «كظم» گفت كه مرد خشم گرفته چون ممتلي باشد از آن خشم، و راحت ممتلي در آن بود كه قذف كند از روي تشبيه او را از خشم به گلوا«10» مي برآيد«11» تا به دهن او فرو برد و بر زبان نراند و امضا نكند و اظهار، رسول- عليه السّلام- گفت: من كظم غيظا و هو يقدر علي انفاذه ملاه اللّه امنا و ايمانا، هر كه خشمي فرو برد«12» و او تواند تا آن خشم از پيش ببرد، خداي تعالي«13» او را پر از امن و ايمان باز كند. و اصل «كظم» حبس الشّي ء عند امتلائه باشد، يقال: كظمت القربة اذا ملأتها ماء. و مجاري آب را «كظائم» خوانند ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). مر: دوستر. (6- 5- 4- 3). شاخهاي/ شاخه هاي. (7). كذا: در اساس، وز، مب، مر، دب: تجافرا، ديگر نسخه بدلها: تجاوزا. (8). مب، مر: درگذريد. (9). وز، دب، آج، لب، فق: فرو برند، مب، مر: فرو خورند. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به گلو. (11). فق، مب، مر: بر مي آيد. (12). مب، مر: فرو خورد. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر دل. صفحه : 70 براي آن كه به آب ممتلي باشد، يكي را كظامة گويند، و از اينكه جا گويند: اخذت بكظمه، أي بمجاري نفسه، براي آن كه آن مجاري از نفس ممتلي باشد. و «كظم الابل» آن باشد كه نشخوار در شكم جمع كند بر نيارد، و شتر اينكه عند فزع و جهد كند، قال الاعشي يصف رجلا مهيبا تهابه الابل لأنّه يسخرها للأضياف: و تكظم البزل منه حين تبصره

حتّي

تقطّع في أجوافها الجرر و رجل كظيم و مكظوم اذا كان ممتليا غمّا و حزنا، قال اللّه تعالي: وَ ابيَضَّت عَيناه ُ مِن َ الحُزن ِ فَهُوَ«1» ظَل َّ وَجهُه ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيم ٌ«3»، و قال عبد المطّلب بن هاشم: و حضضت قومي و احتسبت قتالهم

و القوم من خوف المنايا كظّم و در خبر مي آيد: ما من جرعة احمد عقبي من جرعة غيظ مكظوم، گفت: هيچ جرعه نيست عاقبت آن پسنديده تر از جرعه خشم كه بنده فرو برد. و انس روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: هر كس كه او خشمي فرو برد و او قادر بود كه آن خشم براند، خداي تعالي روز قيامت او را بخواند بر سر خلقان و مخيّر كند او را در حور العين تا هر كدام كه خواهد اختيار كند، و شاعر گفت: و اذا غضبت فكن و قورا كاظما

للغيظ تبصر ما تقول و تسمع فكفي به شرفا تصبّر ساعة

يرضي به عنك الاله و ترفع و رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ جرعه نيست كه خداي دوست تر«4» دارد از جرعه خشم كه بنده فرو برد، يا جرعه اي از صبر كه بر مصيبتي فرو برد. وَ العافِين َ عَن ِ النّاس ِ، رياحي«5» و كلبي گفتند: مراد به اينكه «ناس» مملوكان و بردگانند كه چون ايشان گناهي كنند تو عفو كني. زيد بن اسلم گفت: عمّن ظلمهم و اساء اليهم، عفو كنند«6» از آنان كه بر ايشان ظلم كنند و با ايشان اساءت كنند«7». ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: و هو. (2). سوره يوسف (12) آيه 84. [.....] (3). سوره زخرف (43) آيه 17. (4). مب: دوستر. (5).

اساس، دب، لب، فق، مر: رباحي (بدون نقطه)، وز: رباحي، آج، مب: رياحي. (6). اساس، وز: نكنند، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مب، مر: بدي كنند. صفحه : 71 مقاتل بن حيّان گفت، روايت كردند ما را كه: رسول- عليه السّلام- چون آيت بخواند، گفت: اينان در امّت من كم نباشند«1» مگر كسي كه خداي او را عصمت كند. ابو هريره روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- با ابو بكر در مجلسي حاضر بود، مردي از جمله حاضران در پوستين ابو بكر افتاد، و رسول- عليه السّلام- مي خنديد و تبسّم مي كرد. چون ابو بكر به جواب درآمد و بعضي سخنهاي او را جواب كرد، رسول- عليه السّلام- خشم گرفت و برخاست و برفت. ابو بكر برخاست و از قفاي رسول- عليه السّلام- برفت و گفت: اي رسول اللّه؟ اينكه مرد مرا دشنام مي داد، تو تبسّم مي كردي. چون من به جواب بعضي سخنهاي او مشغول شدم، خشم گرفتي و برخاستي و جا رها كردي«2»! گفت: بلي، آنگه كه او تو را دشنام مي داد و تو خاموش بودي، فرشته اي ايستاده بود كه جواب مي داد براي تو، مرا از آن تبسّم مي بود«3». چون تو به جواب درآمدي«4»، فرشته برفت و شيطان درآمد، و من جايي كه شيطان حاضر باشد ننشينم آن جا«5». سه كلمه از من بشنو يا با بكر«6»؟ بنده«7» نباشد كه مظلمتي فرو برد و عفو بكند«8» از آن الّا«9» و خداي تعالي نصر او عزيز گرداند، و هيچ بنده نباشد كه در سؤال بر خود بگشايد براي كثرت مال الّا خداي تعالي او را درويشي بيفزايد [و هيچ بنده اي نباشد

كه او در عطايي وصلتي[السلام ما «10» بگشايد و الّا خداي تعالي او را مال بيفزايد][السلام ما «11»، و قال عروة بن الزّبير: لن[السلام ما «12» يبلغ المجد اقوام و ان كرموا

حتّي يذلّوا و ان عزّوا لأقوام و يشتموا فتري الألوان مشرقة

لا عفو ذل ّ و لكن عفو احلام وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ، مقاتل گفت: معني آن است كه اينكه چيزها كه از ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: كم شدند، مب، مر: كم شده اند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و جا به ما باز گذاشتي. (3). مب، مر: مي آمد. (4). مب، مر آن. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر تو. (6). وز، دب، آج، لب، فق هيچ، مر بدان كه هيچ. (7). وز، دب: بنده/ بنده اي. (8). اساس، دب، لب، فق: نكند، با توجه به وز تصحيح شد. (9). آج، لب: و الّا. [.....] (10). دب، آج، لب، فق: صلت. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). اساس و همه نسخه بدلها: لم، با توجّه به (چاپ شعراني (3/ 190) و مآخذ شعري تصحيح شد. صفحه : 72 پيش رفت از انفاق و خشم فرو بردن[السلام ما «1» و عفو بكردن احسان است، هر كه اينكه كند محسن باشد، و خداي تعالي محسنان را دوست دارد. حسن بصري گفت: احسان آن باشد كه عام داري بر همه كس از دوست و دشمن و مستحق و نامستحق چون آفتاب و چون باد و باران، سفيان ثوري گفت: احسان آن باشد كه به آن كس احسان كني كه با تو اساءت كند، كه احسان كردن با

آن كه با تو احسان كرده باشد مكافات بود، سري ّ السّقطي گفت: احسان آن باشد [263- ر] كه در اوقات امكان به جاي آري[السلام ما «2» و فرصت نگاه داري، و اينكه معني بعضي شعرا نظم كرد: ليس في كل ّ ساعة و أوان

يتهيّأ صنايع الاحسان فاذا امكنت تبادرت فيها

حذرا من تعذّر الامكان أنس مالك روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: شب معراج كوشكهايي ديدم در اعلا درجات بهشت، جبرئيل را گفتم: اينكه كه راست! گفت: للكاظمين[السلام ما «3» الغيظ و العافين عن النّاس و المحسنين[السلام ما «4»، آنان راست كه خشم فرو برند و عفو بكنند و احسان كنند. و در خبر مي آيد كه: زين العابدين- عليه السّلام- و در دگر روايت كاظم موسي بن جعفر- عليهما السّلام- دست مي شست، و غلام آب بر دست او مي ريخت، مشغول شد، گوشه ابريق بر سر او آمد. او به غلام برنگريد، غلام گفت: وَ الكاظِمِين َ الغَيظَ، گفت: كظمت غيظي، خشم فرو بردم[السلام ما «5»، گفت: وَ العافِين َ عَن ِ النّاس ِ، گفت: السلام ما «6» [عفوت عنك][ ، عفو بكردم از تو، گفت: وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ[السلام ما «7»، گفت: اعتقتك ، آزادت كردم[السلام ما «8». قوله: وَ الَّذِين َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً[السلام ما «9»، عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آيت آن ----------------------------------- (1). مب، مر: فرو خوردن. (2). لب: آوري. (3). آج، لب، فق: و الكاظمين. (4). وز، دب، آج، لب، فق: و للمحسنين. (5). مب: فرو خوردم. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). نسخه مب: در اينكه جا پايان مي پذيرد. (8). وز، دب: بكردم. (9).

وز، دب، فق، مر الاية. صفحه : 73 بود كه جماعتي از صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ همانا بني اسرائيل از ما گراميتر بودند بر خداي[السلام ما «1»! گفت: چرا! گفتند: براي آن كه چون گناهي كردندي، بر در سراي ايشان نوشته اي پيدا شدي كه بر خويشتن عقوبتي بكني[السلام ما «2» از گوش بريدن يا بيني بريدن يا مانند اينكه، تا كفّارت گناهان باشد. ايشان آن بكردندي، و واثق شدندي به كفّارت گناه[السلام ما «3». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: شما گراميتريد[السلام ما «4» بر من كه شما را اينكه نفرمودم به كفّارت گناه، از شما به توبه و استغفار راضي شدم. عطا گفت[السلام ما «5»: در نبهان[السلام ما «6» التّمّار آمد كه او مردي خرما فروش بود، زني به دكّان او شد تا خرما خرد. زن را جمالي بود، مرد گفت: يا هذه؟ مرا خرما به از اينكه هست به خانه، اگر خواهي تا به خانه رويم و از آن خرما بدهم. زن با او به خانه رفت. چون او را خرما داده بود، او را به بر گرفت[السلام ما «7» و بوسه داد[السلام ما «8»، زن گفت: اتّق اللّه، از خداي بترس. مرد در حال پشيمان شد و دست از او بداشت و به نزديك رسول اللّه آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ خويشتن[السلام ما «9» هلاك كردم، و قصّه با رسول بگفت و گفت: يا رسول اللّه؟ آنچه من سزاوار آنم با من بكن. جبرئيل آمد و اينكه آيت آورد. مقاتل و كلبي گفتند: رسول- عليه السّلام- برادري داد ميان مردي انصاري و مردي ثقفي. ثقفي را رسول- عليه السّلام- در

سريّتي به غزاي فرستاد، اينكه مرد انصاري تعهّد خانه و عيال او مي كرد. روزي پاره اي گوشت به خانه ثقفي برد، و زن بيرون آمد تا گوشت از او بستاند. بستد و در سراي برد او از پس او در سرا رفت، او در خانه رفت. مرد از پس او در خانه رفت، مرد قصد آن كرد كه بوسه[السلام ما «10» به زن باز دهد. زن دست بر روي نهاد، او بوسه بر پشت دست او داد، گفت: نكو محافظت كردي غيبت برادرت را؟ مرد پشيمان شد و از آن جا بيرون آمد و به نزديك ابو بكر شد و گفت: ----------------------------------- (1). مر: نزد خداي. (2). مر: بكنيد. [.....] (3). آج، لب، فق: گناهان. (4). دب، آج، لب، فق: گراميتري، مر: شما گراميترين امّتيد. (5). مر آيت. (6). لب، فق، مر: نهان التّمّار، چاپ شعراني (3/ 191): تيهان التّمّار. (7). آج، لب، فق، مر: در بر گرفت. (8). مر بوسه بر روي او مي داد. (9). آج، لب، فق را. (10). وز، دب، آج: بوسه/ بوسه اي. صفحه : 74 كار مرا هيچ درماني هست! ابو بكر گفت: نداني كه خداي تعالي آن حميت كه براي غازي برد، براي مقيم نبرد؟ از آن جا به نزديك عمر شد، هم عمر اينكه گفت. مرد انصاري برخاست و از مدينه بيرون شد و در كوه و بيابان مي گرديد و مي گريست و عذر مي خواست و توبه مي كرد. مرد ثقفي باز آمد، زن او را خبر داد از آنچه رفته بود، مرد او را گفت: چون بينم ملامت كنم او را، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. وَ الَّذِين َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً،

اينكه صفت موصوفي محذوف است، يعني اذا فعلوا فعلة او خصلة فاحشة، آنان كه فعلي[السلام ما «1» زشت كنند. و اصل «فحش» پاي از حدّ بيرون نهادن باشد، براي اينكه گويند آن را كه سخت دراز باشد، انّه لفاحش الطّول، و كلام بد زشت را كلام فاحش گويند، و أفحش في كذا اذا فعله خارجا عن العادة. سدّي گفت: مراد به اينكه «فاحشة» زناست، و از جابر عبد اللّه انصاري مانند اينكه روايت كردند. أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم، گفت: مراد معاصي ديگر است. مقاتل گفت و كلبي: دون الزّنا باشد از بوسه و لمس و مانند اينكه. أصم ّ گفت: فَعَلُوا فاحِشَةً، كباير است، أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم صغاير، و بعضي دگر گفتند: فَعَلُوا فاحِشَةً، معصيتي كنند بفعل أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم بالقول، يا به زبان محالي و هزلي گويند. ذَكَرُوا اللّه َ، جواب «اذا» است و عامل است در او، و هر كجا «اذا» باشد او را جواب بايد و عامل، براي آن كه ظرف است، و ظرف را عامل بايد، و عامل در او آن بود كه جواب او بود. ذَكَرُوا اللّه َ، ضحّاك گفت: معني آن است كه روز عرض اكبر ياد كنند آن روز كه ايشان را و اعمال ايشان بر خداي عرض كنند. مقاتل و واقدي ّ گفتند: مراد آن است كه در خويشتن ياد آرند كه خداي تعالي ايشان را از آن بخواهد پرسيدن، پشيمان شوند و به استغفار مشغول شوند. مقاتل بن حيّان گفت: ذَكَرُوا اللّه َ، ذكر خداي كنند به زبان به تسبيح و تهليل[السلام ما «2» و «استغفار»، و اينكه «سين» طلب راست، يعني طلب آمرزش كنند و از خداي تعالي ----------------------------------- (1). دب،

آج، لب، فق، مر: فعل. (2). چاپ شعراني (3/ 192) فاستغفروا لذنوبهم. صفحه : 75 آمرزش خواهند. در خبر مي آيد كه رسول- عليه السّلام- گفت [263- پ]: السلام ما «1» ما صرّ[ من استغفر و لو عاد في اليوم سبعين مرّة ، گفت: اصرار نكرده باشد آن كه استغفار كند، و اگر چه در روزي هفتاد بار با سر گناه شود. در خبر آمده است: طوبي لمن وجد في صحيفته تحت كل ّ ذنب استغفر اللّه، خنك آن را كه در صحيفه خود در زير هر گناهي نوشته بيند: «استغفر اللّه». در خبر است كه باقر- عليه السّلام- گفت: هر كه او بگويد: استغفر اللّه الّذي لا اله الّا هو الحي ّ القيّوم و أتوب اليه عقيب نماز بامداد، خداي تعالي او را هفتصد[السلام ما «2» كبيره بيامرزد، و آنگه گفت: و خيري نباشد در كسي كه در روزي هفتصد[السلام ما «3» كبيره بيشتر كند. و از صادق- عليه السّلام- روايت است كه او گفت: هر كه او صد بار استغفار كند چون بخواهد خفتن همه شب گناه از او ريزد[السلام ما «4» تا در روز آيد و بروي هيچ گناه نباشد. و رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي بيامرزد گناهكاران را الّا آن را كه نخواهد كش بيامرزند[السلام ما «5»، [گفتند: يا رسول اللّه؟ كه باشد كه نخواهد كش بيامرزند!][السلام ما «6» گفت: آن كه استغفار نكند[السلام ما «7». و من يغفر الذّنوب الّا اللّه، و كيست كه گناه آمرزد جز خداي تعالي؟ استثنا كه نفي باشد با استفهام غير موجب باشد ما بعد «الّا» مرفوع بود آن جا كه در كلام فاعل باشد، چنان كه:

ما جاءني احد الّا زيد، بر بدل مرفوع باشد، و نصب نيز روا باشد. امّا رفع بر فاعليّت است و «الّا» را هيچ عمل نيست. حق ّ تعالي بر سبيل ترغيب و تحريض[السلام ما «8» بر فزع كردن و گريختن با درگاه او اينكه گفت. صورت استفهام ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: ما اصرّ. (3- 2). دب: هفصد. (4). وز، دب، آج، لب: مي ريزد. (5). فق، مر: بيامرزد. [.....] (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس، وز، دب: نكنند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، لب، فق، مر: تحريص. صفحه : 76 است و معني تقرير. وَ لَم يُصِرُّوا، و اصرار و مقام نكنند بر آنچه كرده باشند از گناه. و در معني اصرار خلاف كردند، بيشتر مفسّران اينكه گفتند كه بيان كرديم. قتاده گفت: إيّاكم و الاصرار، پرهيزيد[السلام ما «1» از اصرار كه آنان كه اصرار كردند هلاك شدند، آنان كه بر گناه بروند«2» و در معاصي تقدّم كنند ترس خداي ايشان را از محرّمات باز ندارد و توبه نكنند از گناه تا مرگ به ايشان آيد. حسن بصري گفت: گناه بر سبيل عمد اصرار باشد الّا كه توبه كند. سدّي گفت: الاصرار، السّكوت و ترك الاستغفار آن باشد كه استغفار نكند و از آن خاموش باشد، و به اينكه خبر تمسّك كرد: 3» ما صرّ« من استغفر و لو عاد في اليوم سبعين مرّة. و ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: لا كبيرة مع استغفار و لا صغيرة مع اصرار، گفت: گناه بزرگ نباشد با

استغفار و كوچك نباشد با اصرار. و مراد به استغفار نه گفت«4» زبان است بس، بلكه پشيماني بر گذشته و عزم بر آينده كه با مثل آن رجوع نكند، براي آن كه رسول- عليه السّلام- گفت: المصرّ علي ذنبه المستغفر بلسانه كالمستهزء بربّه، آن كس كه او اصرار كند بر گناه و به زبان استغفار مي كند، او چون مستهزي است به خداي خود. و اصل «اصرار» در لغت ثبات باشد، قال الحطيئة يصف الخيل: عوابس بالشّعث الكماة اذا انتقوا

علالتها«5» بالمحصدات أصرّت وَ هُم يَعلَمُون َ، و ايشان دانند كه آنچه مي كنند معصيت است. ضحّاك گفت: ايشان بدانند كه خداي به توبه گناه ايشان بيامرزد. سدّي گفت: و ايشان دانند كه گناه كرده اند. بعضي دگر گفتند: و ايشان دانند كه توبه نه«6» از اصرار است، چنان كه شاعر ----------------------------------- (1). دب: پرخزي/ پرخيزيد پرهيزيد، آج، لب، فق، مر: پرخيزي/ پرهيزيد. (2). فق، مر: سعي كنند. (3). دب، آج، لب، فق، مر: ما اصرّ. (4). آج، لب، فق، مر: نه گفتن. (5). آج: اذا انتقوا غلالتها، تفسير قرطبي (4/ 211): اذا ابتغوا علالتها. (6). كذا: در اساس و وز، دب: به، ديگر نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 77 گويد: أقرر بذنبك ثم ّ اطلب تجاوزه

ان ّ الجحود جحود الذّنب ذنبان حسين بن الفضل«1» گفت: وَ هُم يَعلَمُون َ، ايشان دانند كه ايشان را خدايي هست كه گناه بيامرزد، و اينكه از قول رسول- عليه السّلام- گرفت آن جا كه گفت: 2» من اذنب ذنبا و علم أن ّ« له ربّا يغفر الذّنوب غفر له و ان لم يستغفر، هر كه او گناهي بكند و داند كه او را خدايي

هست كه گناه بيامرزد، او را بيامرزند و اگر چه استغفار نكند. و رسول- عليه السّلام- گفت خداي تعالي گفته است: هر كه داند كه من قادرم بر آن كه گناه او بيامرزم، بيامرزم او را و باك ندارم. عبيد بن عمير گفت در بعضي كتابهاي خداي هست كه: يابن آدم انّك ما دعوتني و رجوتني لأغفرن ّ لك علي ما كان منك و لا ابالي، فرزند آدم؟ مادام تا مرا خواني و به من اميد داري من گناهت بيامرزم به آن كه از تو در وجود آمده است و باك ندارم. محمّد بن المنكدر روايت كرد از جابر عبد اللّه انصاري از رسول- عليه السّلام- كه گفت: در بني اسرائيل مردي به سر توله اي بگذشت، در آن نگريد از روي اعتبار، به روي درآمد و سر بر زمين نهاد و گفت: بار خدايا؟ انت انت و انا انا انت العوّاد بالمغفرة و انا العوّاد بالذّنوب ، بار خدايا؟ من منم و تو تويي، من آنم كه با سر گناه شوم تو با سر آمرزش. هاتفي آواز داد كه: همچنين است كه گفتي، سر بردار كت بيامرزيدند. بعضي دگر گفتند: وَ هُم يَعلَمُون َ، و ايشان دانند كه اگر توبه كنند من ايشان را بيامرزم كه توبه سبب آمرزش است. أُولئِك َ جَزاؤُهُم، ايشان آنانند كه پاداش«3» ايشان آمرزش باشد- يعني آنان كه به اينكه صفت باشند كه در آيات مقدّم برفت- و بهشتهايي كه در زير درختان آن جويها مي رود. خالِدِين َ فِيها، در آن جا مخلّد مؤبّد باشند. و نصب او بر حال است از ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: حسين بن فضل. (2). اساس:

الي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها بجز فق: پاداشت. صفحه : 78 مفعول، و عامل در او «جزاءهم»، و التّقدير: يجازون بمغفرة و«1» جنّات خالدين فيها. وَ نِعم َ أَجرُ العامِلِين َ، و نيك مزد عمل كنندگان است بهشت [264- ر] و تقدير اينكه است: و نعم اجر العاملين الجنّة، و لكن از كلام بيفگند للدّلالة عليه، براي آن كه كلام بر او دليل مي كند و الّا «نعم» و «بئس» مستقل نباشد«2» به يك اسم تا ايشان را مخصوص بالمدح و الذّم نباشد«3»، چنان كه: نعم الرّجل زيد، و بئس الغلام عمرو. و در خبر هست كه خداي تعالي وحي كرد به موسي عمران: يا موسي؟ ما اقل ّ حياء من يطمع في جنّتي بغير عمل، يا موسي كيف أجود برحمتي علي من يبخل بطاعتي، يا موسي؟ چه بي شرم باشد آن كس كه او طمع كند در بهشت بي عمل؟ يا موسي چگونه سخاوت كنم به رحمتم بر آن كه بخل كند به طاعت من. شهر بن حوشب گفت: طمع بهشت بي عمل از جمله گناه است. ثابت البناني گفت: چنين رسيد به من كه چون اينكه آيت آمد: وَ الَّذِين َ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً- تا به آخر آيات، ابليس بگريست، آنگاه گفت: به عزّت تو كه تا توانم اغراء و اغواء مي كنم ايشان را. خداي تعالي گفت: به عزّت و جلال من كه بيامرزم ايشان را مادام با«4» استغفار مي كنند. قَد خَلَت مِن قَبلِكُم سُنَن ٌ، حق تعالي خواست تا بر سبيل وعظ و اعتبار ياد دهد مكلّفان را احوال گذشتگان، و آن كه پيش از شما مردمان بودند و گناه كردند

و كيفر كشيدند و عقوبت ديدند. قَد خَلَت، بگذشت از پيش شما سنن. إبن دريد گفت: اي أمثال، مانند شما بسيار كسان بگذشتند. مفضّل گفت: سنن، أي امم، جماعات بسيار گذشتند پيش«5» شما، قال: و السنّة الامّه، قال الشّاعر: ما عاين النّاس من فضل كفضلكم

و لا رأوا مثلكم في سالف السّنن أي الامم. بعضي دگر گفتند معني آن است كه: اصحاب سنن. عطا گفت: ----------------------------------- (3- 1). اساس، وز، دب: بمغفره تو، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. [.....] (4). كذا: در اساس، وز: تا، دب: به، آج، لب، فق، مر: كه. (5). پيش شما/ پيش از شما. صفحه : 79 شرايع أي اصحاب شرايع، هم بر تأويل حذف مضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. كلبي گفت: قد مضت لكل ّ امّة سنّة، هر امّتي را سنّتي و منهاجي و ديني بوده است كه اگر متابعت آن كردندي خداي از ايشان راضي شدي. مجاهد گفت: از خداي تعالي سنّتي و عادتي و طريقتي گذشته است در آنان كه پيش«1» شما پيغمبران را به دروغ داشتند. و «سنّة» در لغت طريقت مسلوكه و امام متّبع مقتدي باشد، يقال: سن ّ فلان سنّة حسنة و سنّة و سيّئة، چون عملي كند«2» از خير يا شرّ كه به او اقتدا كنند در آن. قال لبيد: من معشر سنّت لهم آبائهم

و لكل ّ قوم سنّة و امامها و قال سليمان بن قتّة: و ان ّ الاولي بالطّف من ال هاشم

تأسّوا فسنّوا للكرام التّأسّيا و معني آيت آن است كه: پيش«3» شما امّتان و طوايف گذشته اند از آنان

كه تكذيب انبيا و رسل كردند. فَسِيرُوا فِي الأَرض ِ، در زمين بروي و بنگري«4» تا عاقبت آن كافران مكذّبان چگونه بود و كجا رسيد، و حقيقت عاقبت آن بود كه سبب مقدّم مؤدّي بود با او، و نه چنين است آخرت، براي آن كه شايد كه شمارنده از او ابتدا كند، پس او اوّل گردد. و اينكه فرق است ميان عاقبت و آخرت و اشتقاق او از عقب و عقب باشد. هذا بَيان ٌ لِلنّاس ِ، حسن گفت: «هذا» اشارت است [به قرآن. خداي تعالي گفت: اينكه قرآن بيان و دلالت و حجّت است مردمان را. محمّد بن اسحق گفت: اشارت است]«5» به آن آيات و قصص كه [از]«6» پيش رفت، يعني اينكه كه گفتيم بيان است، و «هدي» در آيت امّا«7» محمول بود بر لطف، و امّا«8» بر بيان، و لكن براي اختلاف لفظ را تكرار كرد، چنان كه:

هند أتي من دونها النّأي و البعد ----------------------------------- (1). مر از. (7- 3- 2). مر: كنند. (4). مر: برويد و بنگريد. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مر: يا . صفحه : 80 و امّا محمول بود بر آن كه اداء كند مكلّف را به ره بهشت و ثواب، كه از جمله وجوه «هدي» يكي آن است. و «موعظة» مفعله باشد من الوعظ، و آن مصدر است كالمعذرة و المعدلة. لِلمُتَّقِين َ، پرهيزگاران را، و اگر چه قرآن جز متّقيان را لطف است و پند، و لكن حق تعالي تخصيص ايشان كرد«1» به ذكر براي آن كه ايشان مهتدي و متّعظ شدند به آن، چنان كه گفت: إِنَّما أَنت َ

مُنذِرُ مَن يَخشاها«2»، تو پيغامبر آن كسي كه بترسد«3» و او پيغامبر همه است، جز آن كه آنان را كه نترسند اعتداد نكرد به ايشان. آنگه حق تعالي تسليه«4» داد مؤمنان را از آن وهني كه روز احد افتاد، و حث ّ كرد«5» ايشان را بر آن كه دگر تكاسل و تثاقل نكنند، گفت: سستي مكنيد«6» و ضعف و بد دلي پيشه مگيري«7»، و از آن كه رفت دلتنگ و رنجور نباشيد«8» كه احوال كارزار چنين باشد: تارة لكم و تارة عليكم، يك بار شما را باشد و يك بار بر شما. آن كه شما را باشد به فتح و ظفر و رحمت و توفيق خداي باشد، و آن كه بر شما باشد از تخاذل و تواكل و تثاقل شما بود تا خذلان او شما را دريابد و از مقصود باز ماني«9»، و در مثل گفته اند: الحرب سجال، أي مساجلة، و مساجلت مفاخرت باشد في السّقي بالسّجل، و هو الدّلو العظيم، آن نيز همچنين باشد مرد در در«10» گاه غالب باشد و گاه مغلوب، و گاه قاهر و گاه مقهور، و شاعري از پارسيان ممدوح خود را تسليه مي دهد از وهني كه بر لشكر«11» افتاد در بعضي از كارزارها، مي گويد: اي خداوند گر از لشكر تو پيش روي

بي تو در حرب گرفتار شد الحرب سجال نه همه سال«12» ظفر اهل ظفر يافته اند

يا نه هرگز نچشيده است«13» بدي نيك اسگال«14» ----------------------------------- (1). اساس، وز، دب: كردند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). سوره نازعات (79) آيه 45. (3). مر: آن كساني كه بترسند. (4). مر: تسلّي. (5). مر:

ترغيب كرد. (6). دب، آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (7). مر: پيشه خود مسازيد. [.....] (8). دب، آج، لب، فق: مباشي. (9). مر: باز مانيد. (10). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: مرد در دو، مر: مرد درو. (11). همه نسخه بدلها تو، چاپ شعراني (3/ 196) او. (12). دب، آج، لب، فق: ساله. (13). آج، لب، فق، مر: هر گونه چشيده است. (14). آج، مر: نيك سگال. صفحه : 81 گر همه سال بود كامروا مردم نيك

پس چه بود آن همه ناكامي پيغامبر«1» و آل«2» و در اينكه روز پنج مهاجر معروف را بكشتند و هفتاد مرد انصاري را از جمله مهاجر، يكي حمزه عبد المطّلب بود- رحمة اللّه عليه- عم ّ رسول- عليه السّلام- كه رسول او را سيّد الشّهداء گفت: هند زن«3» ابي سفيان وحشي را جعلي«4» پذيرفت«5» بر آن كه يا محمّد را يا علي را يا حمزه را [264- پ] بكشد، وحشي گفت: امّا محمّد فقد حف ّ به اصحابه، امّا محمّد اصحابانش«6» گرد در آمده باشند«7» بر او ظفر نشايد يافتن. و امّا علي ّ في الحرب أحذر من الذّئب، او شيري است در كارزار كه از گرگ حذرتر«8» باشد، پنداري كه از هر جانبي چشم«9» دارد. و امّا حمزه مردي معجب است و به دشمن مبالات نكند، و چون خشم گيرد از سختي خشم چشمش تاريك شود، در او حيله سازم. و آنگه بيامد و بر رهگذار او كمين ساخت، و حمزه- رحمة اللّه عليه- خويشتن علامت بر كرده بود به پر شتر مرغي«10» كه از بالاي زره به سينه فرو كرده بود تا مكان او در كارزار

بشناسند، و از چپ و راست حمله مي برد و مبارز مي افگند. وحشي از كمين بيرون آمد. چون حمزه به او بگذشت و«11» از پس پشت او حربه بيفگند و از سينه حمزه ----------------------------------- (1). دب، فق، مر: پيغمبر. (2). اساس و وز در حاشيه آورده است: شعر فارسي لطيف در تسليه بعضي سلاطين كه شكستي به لشكر او رسيده بود. لعله وقع سهوا من قلم النّاسخ او الظاهر زوجة ابي سفيان كما يدل ّ عليه بعض الاثار، و شعر الشيخ الغزنوي- قدس سرّه: داستان پسر هند مگر نشنيدي || كه از او و سه كس از او به پيمبر چه رسيد پدر او لب و دندان پيمبر بشكست || مادر او جگر عم ّ پيمبر بمكيد او بنا حق حق داماد پيمبر بستد || پسر او سر فرزند پيمبر ببريد بر چنين قوم تو لعنت نكني شرمت باد || لعن اللّه يزيدا و علي قوم يزيد اينكه اشعار با مختصر تغييري در ديوان سنائي (چاپ مدرس رضوي ص 1072) آمده است. (3). اساس: ضبط كلمه به صورت «بنت» بوده و با خطي متفاوت از متن به «زن» تصحيح گرديده است كه مرجّح مي نمايد، همه نسخه بدلها بجز مر: بنت. (4). مر: چيزي. (5). مر: قبول كرد. (6). آج، لب، فق: اصحابش. (7). دب: گرد بر آمده باشند. [.....] (8). مر: جلوتر. (9). مر: چشمي. (10). دب، آج، لب، فق، مر: شتر مرغ. (11). آج: او. صفحه : 82 بيرون آورد. او از اسپ درآمد و بيفتاد. وحشي بيامد و نزد او نيارست رفتن از دور آواز مي داد و مي گفت: يا حمزه يا حمزه؟ چون جواب نداد، دانست

كه او را كشته است، بيامد و حربه بر گرفت و به نزديك هند شد و گفت: حمزه را كشتم، هند حليّي«1» كه داشت بر خود به او داد. چون شب درآمد و كارزار يك سو شد و مردم بعضي با هم افتادند، بعضي مجروح و بعضي منهزم، حمزه باز نيامد، رسول- عليه السّلام- همه شب دل مشغول مي بود و مي پرسيد كه: من له علم بعمّي حمزة، كس هست كه خبر عم ّ من حمزه دارد! كس خبر نداد. چون صبح اثر كرد، رسول- عليه السّلام- كس فرستاد به طلب او، و در شب هند بيامده بود و او را مثله كرده و شكم بشكافته و جگر بگرفته، هر كه آمد و حمزه را چنان ديد، دلش نداد«2» كه با پيش رسول رود و او را اينكه خبر دهد، تا چند كس بيامدند و كس باز پس نرفت«3». رسول- عليه السّلام- بنفس خود برخاست بيامد، اينكه جماعت بر سر حمزه ايستاده بودند و مي گريستند. رسول- عليه السّلام- پديد آمد، ايشان يك سو شدند. چون چشم رسول بر حمزه افتاد، پشت دولا كرد«4» و گريان به بالين حمزه شد و بفرمود تا حمزه را برگرفتند و او را تجهيز كرد، با آن«5» جامه همچنين خون آلود بياوردند و رسول- عليه السّلام- بر او نماز كرد، هفتاد تكبير بكرد. چون فارغ شد، صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ هرگز چنين نكردي! گفت: براي آن بود كه هر گه پنج تكبير كردم، چون خواستم كه از نماز بيرون آيم، فوجي«6» دگر از فرشتگان رسيدند نماز با سر گرفتم. چون رسول- عليه السّلام- با مدينه آمد، و آنان كه در مدينه بودند

از پيش باز آمدند، و آنان را كه كسي«7» كشته بودند بر كشتگان خود مي گريستند، و كس بر حمزه نمي گريست كه او غريب بود، و او را در مدينه اهلي نبود. رسول- عليه السّلام- گفت: پيداست كه حمزه غريب است كس بر او نمي گريد، اكنون براي دل من بر او بگرييد و نوحه كنيد. مردم دست از كشتگان خود بداشتند و براي دل رسول بر حمزه نوحه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: حليتي. (2). مر: بار نداد. (3). مر: و هيچ كس باز نرفت. (4). آج، لب، فق، مر: دو تا كرد. (5). دب: با او همان، آج، لب: و با هم آن. (6). وز: قومي. (7). دب، آج، لب، فق: و آن را كه كسي، مر: و هر كه را كسي. صفحه : 83 كردن گرفتند. در مدينه سنّتي شد از آن روز تا إلي يومنا هذا، كه هر كس را كه كسي بميرد اوّل بر حمزه بگريد، و رسول- عليه السّلام- ايشان را شكر كرد و بارع زوزني گويد«1» در اينكه معني: ما كان في النّاس غبن

كهلك ليث بجحش أمثل حمزة يهوي

بمثل حربة وحشي و هم او گويد در قصيده: فكأنّما شهداء بدر انجم

و البدر حمزة سيّد الشّهداء و از آن پنجگانه مصعب بن عمير بود، و عبد اللّه بن جحش بود پسر عمّه رسول، و عثمان بن شمّاس بود، و سعد مولاي عتبه«2». وَ أَنتُم ُ الأَعلَون َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ، و شما بلندتر و رفيع تر و غالب تر باشيد«3» و فتح و ظفر بود شما را اگر مؤمن باشيد«4». چند قول گفتند در اينكه، يكي آن

كه: اگر بر ايمان ثبات كنيد. دگر آن كه: اذ كنتم مؤمنين، چون شما مؤمنيد، دگر آن كه: لانّكم مؤمنين، براي آن كه شما مؤمنيد. عبد اللّه عبّاس گفت: چون مسلمانان هزيمت شدند روز احد خالد بن الوليد با لشكري«5» بسيار از مشركان بر سر كوه آمدند«6» و خواستند تا به سر لشكر«7» رسول درآيند. رسول- عليه السّلام- دست برداشت و گفت: 8» اللّهم ّ لا يعلن ّ« علينا، بار خدايا تمكين مكن اينان را كه بر ما غالب و عالي شوند. اللّهم ّ لا قوّة الّا بك، بار خدايا قوّت نيست الّا به تو. اللّهم ّ لا يعبدك بهذه البلدة غير هؤلاء النّفر ، بار خدايا در اينكه شهر الّا اينكه گروه نيستند كه تو را مي پرستند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و جماعتي از تيراندازان مسلمانان باز آمدند و ايشان را به تير [از]«9» آن جا براندند، و رسول ----------------------------------- (1). اساس، وز و مت: با رع زوز مي گويد، كه خطاي كاتب است. (2). دب، آج، لب، فق: مولاي بن عتبه. (3). دب، آج، لب، فق: باشي/ باشيد. [.....] (4). دب، لب: باشي/ باشيد. (5). دب، آج، لب، فق، مر: لشكر. (6). آج، لب: آمد. (7). دب، آج، لب، فق: تا پس لشكر، مر: تا از پس لشكر. (8). آج: لا يعلي، مر: لا تعلن. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 84 - عليه السّلام- بر جاي ايشان شد، فهذا معني قوله: وَ أَنتُم ُ الأَعلَون َ. و بعضي دگر گفتند: معني آيت آن است«1»: و لا تهنوا لما نالكم«2» من الهزيمة و لا تحزنوا لما«3» فاتكم من الغنيمة وَ

أَنتُم ُ الأَعلَون َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ بقضاء اللّه و وعده، ضعيف دل مشويد«4» به اينكه هزيمت كه به شما رسيد و دلتنگ مشويد«5» به اينكه غنيمت كه از شما فوت شد، و شما غالب تر باشيد«6» اگر به قضا و وعده خداي ايمان داريد«7». قوله: إِن يَمسَسكُم قَرح ٌ، راشد بن سعيد«8» گفت: سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول- عليه السّلام- از احد باز آمد، و صحابه او جماعتي كشته و جماعتي مجروح، و آن زنان و كودكان نوحه مي كردند- رسول- عليه السّلام- دلتنگ شد و گفت: بار خدايا با رسول تو چنين كنند؟ خداي تعالي اينكه آيت فرستاد [265- ر]: إِن يَمسَسكُم قَرح ٌ، اگر شما را جراحتي رسيد روز احد، ايشان را نيز جراحت رسيد روز بدر. حمزه و عاصم و كسائي و خلف خواندند: «قرح» بضم ّ القاف، و باقي قرّاء بفتح القاف، و در شاذّ محمّد بن السّميقع خواند: «قرح» [بفتحهما. بعضي اهل لغت گفتند: «قرح» و «قرح» دو لغت است مثل: جهد و جهد، و وجد و وجد. بعضي دگر گفتند: «قرح]«9» به فتح «قاف» جراحات بود، يكي را قرحه خوانند. و «قرح» به ضم ّ «قاف» الم جراحت بود. وَ تِلك َ الأَيّام ُ نُداوِلُها بَين َ النّاس ِ، اينكه روزگار مي گردانيم از ميان مردمان، روزي ايشان را بود و روزي بر ايشان. روزي چون روز بدر باشد كه از مشركان هفتاد را بكشند و هفتاد را اسير كنند به يك روايت، و روزي روز احد باشد كه هفتاد و پنج مرد مهاجر و انصار را بكشند. أنس مالك روايت كند كه: روز احد امير المؤمنين علي«10» با پيش رسول آمد و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب،

فق، مر كه. (2). آج، لب، فق: اتيكم. (3). همه نسخه بدلها: بما. (5- 4). دب، آج، لب، فق: مشوي/ مشويد. (6). دب، آج، لب، فق: باشي/ باشيد. (7). دب، آج، لب، فق: ايمان داري/ ايمان داريد. (8). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها: راشد بن سعد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (10). دب عليه السّلام. صفحه : 85 شصت«1» و اند جراحت بر اندام«2» از تير و نيزه و تيغ، رسول- عليه السّلام- دست بر او مي ماليد، در حال درست مي شد چنان كه پنداشتي«3» هرگز نبود، و نظير اينكه آيت در معني قوله: أَ وَ لَمّا أَصابَتكُم مُصِيبَةٌ«4» ...، يعني يوم احد قَد أَصَبتُم مِثلَيها«5» وَ لِيَعلَم َ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا، ظاهر آيت آن است كه خداي تعالي اينكه براي آن كرد تا بداند آنان را كه مؤمنند از شما، و معني آن است كه: خداي تعالي معامله آنان ----------------------------------- (1). دب، آج، لب: شست. (2). دب، آج، لب، فق او آمده بود. (3). دب، آج، لب، فق كه. (5- 4). سوره آل عمران (3) آيه 165. (6). مر: را نرسد و نيست. (7). مر: كه بر ما غالب شوند. (8). مر: برابر. (9). مر: مي گوييد. (10). دب، آج، لب، فق، مر كشتگان. (11). مر: مثله گرانند. (12). مر: يوم. صفحه : 86 كرد [كه نداند]«1» تا بداند آنان را، چنان كه گفت: خَلَق َ المَوت َ وَ الحَياةَ لِيَبلُوَكُم«2» وَ يَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ، و از«4» شما گواهان گيرد، يعني چون ظاهر شده باشد كه كيست كه صفت عدالت دارد و صلاحيت شهادت او را اختيار

كند، براي آن تا بر خلقان گواه باشند، و اگر چه او ايشان را ناآفريده داند كه معصوم كيست [و نامعصوم كيست]«5». و تأويل هم آن باشد كه گفته شد. وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ الظّالِمِين َ، و خداي تعالي ظالمان را دوست ندارد، و معني آن است كه: مريد«6» نباشد ثواب ايشان را. قوله تعالي- عزّ و جل ّ:

[سوره آل عمران (3): آيات 141 تا 150]

[اشاره]

وَ لِيُمَحِّص َ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ يَمحَق َ الكافِرِين َ (141) أَم حَسِبتُم أَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَ لَمّا يَعلَم ِ اللّه ُ الَّذِين َ جاهَدُوا مِنكُم وَ يَعلَم َ الصّابِرِين َ (142) وَ لَقَد كُنتُم تَمَنَّون َ المَوت َ مِن قَبل ِ أَن تَلقَوه ُ فَقَد رَأَيتُمُوه ُ وَ أَنتُم تَنظُرُون َ (143) وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُول ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه ِ الرُّسُل ُ أَ فَإِن مات َ أَو قُتِل َ انقَلَبتُم عَلي أَعقابِكُم وَ مَن يَنقَلِب عَلي عَقِبَيه ِ فَلَن يَضُرَّ اللّه َ شَيئاً وَ سَيَجزِي اللّه ُ الشّاكِرِين َ (144) وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تَمُوت َ إِلاّ بِإِذن ِ اللّه ِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَن يُرِد ثَواب َ الدُّنيا نُؤتِه ِ مِنها وَ مَن يُرِد ثَواب َ الآخِرَةِ نُؤتِه ِ مِنها وَ سَنَجزِي الشّاكِرِين َ (145) وَ كَأَيِّن مِن نَبِي ٍّ قاتَل َ مَعَه ُ رِبِّيُّون َ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا استَكانُوا وَ اللّه ُ يُحِب ُّ الصّابِرِين َ (146) وَ ما كان َ قَولَهُم إِلاّ أَن قالُوا رَبَّنَا اغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسرافَنا فِي أَمرِنا وَ ثَبِّت أَقدامَنا وَ انصُرنا عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ (147) فَآتاهُم ُ اللّه ُ ثَواب َ الدُّنيا وَ حُسن َ ثَواب ِ الآخِرَةِ وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ (148) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِين َ كَفَرُوا يَرُدُّوكُم عَلي أَعقابِكُم فَتَنقَلِبُوا خاسِرِين َ (149) بَل ِ اللّه ُ مَولاكُم وَ هُوَ خَيرُ النّاصِرِين َ (150)

[ترجمه]

و تا خالص گرداند خداي آنان را كه ايمان آرند و هلاك كند«7» كافران را. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره ملك (67) آيه 2. [.....] (4). دب، آج، لب، فق: او از. (3). است كه معلوم او باشد بر هر وجهي كه صحيح باشد كه معلوم بود. اينكه عبارت نسخه «وز» است كه صحيح بنظر مي رسد و جمله:

(از اينكه ظاهر عدول كردن) كه در اساس است كاملا زائد به نظر ميرسد كه احتمالا تصحيفي باشد از كاتب كه در سطر قبل كلمه «واجب است» را نوشته و بعد از آن جمله: (از اينكه ظاهر عدول كردن) و عين اينكه جمله را بعد از كلمه (واجب است) در سطر بعدي تكرار كرده كه زائد است. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، فق: مر، آج: مر ايشان را، لب: مزد، مر: هرگز. (7). آج، لب، فق، لب: كاسته گرداند. صفحه : 87 يا پنداشتي«1» شما كه بهشت شويد«2» و بندانسته خداي آنان را كه جهاد كنند از شما و دانسته صابران را. و شما تمنّاي مرگ مي كرديد از پيش آن«3»، كه بديديد«4» آن را و شما مي نگريديد. و نيست محمّد مگر پيغمبري كه گذشته«5» از پيش او پيغامبران، اگر بميرد يا بكشند«6» او را بر گرديد بر پيهايتان«7»! و هر كه بر گردد بر پيش زيان ندارد خداي را چيزي و پاداش دهد خداي شاكران را. [265- پ] و نباشد هيچ كس را«8» كه بميرد مگر به فرمان خدا نامه موقّت. و هر كه خواهد نفع اينكه سراي نزديكتر، بدهيم او را [از آن]«9». و هر كه خواهد ثواب سراي باز پسين بدهيم او را از آن، و پاداش دهيم شكر كنندگان را. و بسا«10» پيغمبر كه كارزار كردند، با او«11» جماعتي بسيار، سست نشدند«12» از آنچه برسيد به ايشان در ره خداي و ضعيف نشدند«13» و ذليل نشدند و خدا دوست دارد صبر كنندگان را. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: يا نه كه پنداشتيد.

(2). كذا در اساس و وز، دب: به بهشت شويد، آج، لب، فق: در آييد در بهشت. (3). اساس: آنان، با توجّه به وز تصحيح شد. (4). آج، لب، فق: ببينند. (12- 5). وز، دب: گذشتند. (6). آج، لب، فق: شهيد شود. (7). وز: پيشينهايتان، آج، لب، فق: پاشنهاي شما. (8). آج، لب، فق: تني را. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (10). آج، لب، فق: چند. (11). آج، لب، فق: و با ايشان. (13). اساس: شدند، با توجّه به معني و نسخه هاي وز و دب تصحيح شد. صفحه : 88 و نبود گفتار ايشان الّا آن كه گفتند: خداي ما بيامرز ما را گناهان ما و اسراف ما در كار ما. و بر جاي بدار«1» پايهاي ما و ياري ده ما را بر گروه كافران. بداد ايشان را خداي نعمت اينكه سراي و نيكوئي نعمت آخرت و خداي دوست دارد نيكوكاران را. اي آنان كه بگرويديد اگر فرمان بريد كافران را بر گردانند شما را بر پي شما، پس برگرديد زيانكار. خداي«2» يار شماست و او بهترين ياوران«3» است. قوله تعالي: وَ لِيُمَحِّص َ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا، «واو» عطف را است علي قوله: وَ لِيَعلَم َ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا ...، و اينكه«4» را «لام كي» گويند براي آن كه معني و عملش يكسان باشد و نيز «لام غرض» گويند. و در معني تمحيص چند قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و سدّي و مجاهد گفتند به معني ابتلاست و نيز براي آن كه تا ابتلا و امتحان كند و آزمايش خداي تعالي مؤمنان را. و تأويل آن است كه گفتم«5». فرّاء گفت: معني آن است

كه خداي تعالي اينكه كه كرد از تمكين و تخليه كفّار براي آن كرد تا كفّارت گناه مؤمنان باشد. پس بر اينكه وجه تمحيص تكفير السّيّئات باشد. زجّاج گفت: تمحيص تخليص باشد، و ابو العبّاس مبرّد هم اينكه گفت، و معاني متقارب است، و اصل كلمه خالص بكردن باشد يقال محّصه، اذا خلّصه«6» من العيوب. و محص و ملص و محض، اذا ذهب اثره. و في الدّعاء: اللّهم ّ محّص عنّا ذنوبنا. و اصل المحق، النقصان وَ يَمحَق َ الكافِرِين َ، اي«7» ينقص«8» عددهم. في قول إبن عبّاس. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: ثابت دار. (2). آج، لب، فق: نه كه خداي. (3). آج، لب: ياري دهندگان، فق: ياري كنندگان. (4). دب لام. (5). لب، فق، مر: گفتيم. (6). مر: خلّصته. (7). اساس: الي، با توجّه به وز تصحيح شد. (8). لب: نقص. صفحه : 89 و نيز تا عدد كافران كم كند. و گفته اند مراد هلاك است اي يهلكهم. آنگه حق تعالي تحريض كرد مؤمنان را و ترغيب افگند به لفظ ملامت، گفت: أَم حَسِبتُم، يا شما كه مؤمناني«1» مي پنداري كه در بهشت خواهي رفتن بگذاف«2» رنج نابرده و اجتهاد و صبرنا كرده. وَ لَمّا يَعلَم ِ اللّه ُ، و هنوز خداي ندانسته كه از شما مؤمن كيست و مجاهد كيست، و صابر و محتسب كيست، يعني جهاد و صبر شما«3» ظاهر ناشده و بر سبيل تقريب و تشبيه به علم ما كه تا پيدا نشود ندانيم. و تحقيق معني آن كه: و شما مجاهد و صابر نا شده تا خداي تعالي شما را چنان داند در حال، چه در ماضي دانست كه چگونه خواهند بودن در مستقبل. فان ّ العلم

بان ّ الشّي ء سيوجد علم بوجوده اذا وجد، و علم و عالمي تعلّق دارد بمعلوم علي ما هو به و جعل«4» معلوم نكند علي ما هو به، پس اينكه معني اينكه باشد كه گمان بردي كه به بهشت خواهي رفتن مجاهد ناشده و صبر كار نابسته، و اينكه بيت متضمّن معني اينكه آيت است: لا تحسب المجد تمرا انت آكله

لن تبلغ المجد حتّي تلعق الصّبرا و حسن بصري خواند: و يعلم الصّابرين، عطفا علي قوله: وَ لَمّا يَعلَم ِ اللّه ُ، و جمله قرّاء خوانند: و يعلم الصّابرين، و كوفيان اينكه را نصب علي الصّرف گويند، و بصريان به اضمار ان، و اينكه «واو» را «واو» جمع خوانند، چنان كه: لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن أي [266- ر] مع ان تشرب اللّبن، و اينكه را شرح داديم. وَ لَقَد كُنتُم تَمَنَّون َ المَوت َ- الاية. حسن بصري و مجاهد و قتاده و ربيع و سدّي گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون روز بدر جماعتي شهيد شدند، جماعتي ديگر از صحابه تمنّاي شهادت كردند، خداي تعالي از پس وقعه«5» احد اينكه آيت فرستاد، گفت: تمنّاي مرگ مي كرديد«6» [و]«7» شهادت پيش از آن كه مرگ به شما آيد و شما را با مرگ ملاقات بود. فَقَد رَأَيتُمُوه ُ، اكنون روز احد بديدي آنچه تمنّا كردي. و اهل ----------------------------------- (1). مر: مؤمنانيد. (2). كذا: در اساس، لب، ديگر نسخه بدلها: بگزاف. (3). اساس: يعني صابر و جهاد شما، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (4). وز، مر: جهل. (5). وز، لب، مر: واقعه. (6). دب، آج، لب، فق: مي كردي/ مي كرديد. (7). اساس، وز: ندارد،

با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 90 معاني گفتند: يعني اسباب و مقدّمات مرگ بديدي براي آن كه مرگ نتوان ديدن چه اگر معني بودي هم ديدني نبودي، فكيف او معني نيست و انّما مرجع او با نفي حيات است بر مذهب درست، و لكن آيت بر حذف مضاف گفت، چنان كه بسيار رفت از اينكه، و مثله قول الشّاعر: و محلّما يمشون تحت لوائه

و الموت تحت لواء آل محلّم«1» اي اسباب الموت و ابو القاسم بلخي گفت: فَقَد رَأَيتُمُوه ُ، «رؤيت» اينكه جا به معني علم است. اگر گويند: شايد كه صحابه رسول تمنّاي آن كنند كه مشركان ايشان را بكشند! گوييم: نه، براي آن كه اينكه معصيت باشد، و چنان كه اراده معصيت معصيت باشد، تمنّاي معصيت هم معصيت باشد، و انّما ايشان تمنّاي جهاد كردند و مصابرت و ثبات در كارزار، و اگر چه مؤدّي باشد با قتل ايشان، نبيني كه شهادت صفت مدح است شهيد را، و باتّفاق مدح او نه بر كشتن كافر مي كنند او را، براي آن كه كشتن كافر مسلمان را كبيره است- من اعظم الكبائر- و نيز بر فعل كسي ديگري را مدح نكنند، پس معلوم شد كه مدح او به ثبات و مصابره و مداومت و فرار ناكردن و قوّت دين خداي جستن و بذل جهد و طاقت كردن باشد تا آنگه كه مؤدّي بود بر قتل«2» او و اينكه غايت كار باشد، و بر حقيقت ايشان تمنّاي شهادت براي اينكه كردند، و تمنّاي«3» به نزديك ما و محقّقان از قبيل كلام باشد، و هو قول القائل: «ليت كذا

كان» آن را كه نباشد، و: «ليت كذا لم يكن» آن را كه باشد، و از ارادت در چيزي نباشد، و لكن براي آن كه تمنّا بيشتر محال باشد، عاقلان اظهار كمتر كنند. اشتباه افتاد جماعتي را كه او معني باشد در دل. و قوله: وَ أَنتُم تَنظُرُون َ، در او دو قول است: يكي آن كه تأكيد رؤيت باشد، كما يقال: رأيته بعيني، و أخذت ذلك بيدي، و بر اينكه قول نظر، تقليب حدقه باشد، و قول دگر آن كه: و أنتم تتأمّلون أسبابه و مقدّماته، و شما تأمّل مي كرديد در اسباب و احوال و مقدّمات آن. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: ندارد. (2). وز، دب، آج، لب، فق: با قتل. (3). وز، دب: تمنا. صفحه : 91 قوله: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول ٌ، اهل سير و اصحاب مغازي گفتند: رسول- عليه السّلام- با نهصد مرد به احد آمد و به شعب فرود آمد، و عبد اللّه جبير را برادر خوّات بن جبير را با پنجاه مرد بر شعب بداشت، و گفت: البتّه از اينكه جا مفارقت نكني«1»، خالد بن وليد بيامد و عكرمة بن ابي جهل با جماعتي با لشكري و در برابر ايشان بايستادند، و جماعتي زنان بيامدند و دف مي زدند و شعري«2» مي خواندند، و هند مي گفت: نحن بنات طارق نمشي علي النّمارق ان تقبلوا نعانق«3» او تدبروا نفارق

فراق غير وامق و اوّل كس از مشركان كه پيش آمد عبد عمرو بن الصّيفي با جماعتي احابيش. رسول- عليه السّلام- تيغي به دست داشت به ابو دجانة الانصاري ّ داد و نام او سماك بن خرشه«4» بود، او آن تيغ بستد و

مي گفت: انا الّذي عاهدني خليلي

و نحن بالسّفح لدي النّخيل الّا اقوم الدّهر في الكيّول

أضرب بسيف اللّه و الرّسول و كارزار پيوسته شد چنان كه طرفي را شرح داديم، و امير المؤمنين سه يا چهار مرد صاحب رايت را بكشت، و مشركان بهزيمت شدند. آن جماعت شعب نگاه كردند، مشركان را منهزم ديدند و مسلمانان را به غنيمت گرفتن مشغول، امير خود را گفتند: ما نيز به طلب غنيمت رويم. امير گفت: نشايد كه رسول اينكه ثغر به ما سپرده است و تأكيد كرده، ايشان گفتند: رسول- عليه السّلام- اينكه آن وقت گفت كه حال نه بر اينكه جمله بود، اكنون چون مشركان هزيمت شدند و مسلمانان غنيمت ببردند، فردا ما را چيزي نباشد از غنيمت. و فرمان امير نكردند و بيامدند، و او مقام كرد تنها«5». خالد بن الوليد كه آن ديد«6»، با لشكر در آمد و او را بكشت و آن ثغر گشاده شد، و ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب: مكني/ مكنيد. (2). وز: شعر. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط بيت در سيرت رسول اللّه (2/ 655) چنين است: ان تقبلوا نعانق || و نفرش النّمارق (4). اساس، وز: خرشسه، ديگر نسخه بدلها: خرشيه، با توجّه به مآخذ خبر تصحيح شد. (5). مر: و اميرشان تنها بماند. (6). مر: چون چنان ديد. صفحه : 92 مشركان از پس درآمدند و رفتگان رجعت كردند و مسلمانان را در ميان گرفتند و جماعتي را بكشتند و ديگران منهزم شدند. و عبد اللّه بن قميئة الحارثي ّ سنگي بينداخت بر روي رسول آمد و جراحت كرد و دندان رسول

بشكست«1»، و اينكه ملعون بيامد و قوام رسول- عليه السّلام- مي داشت تا فرصتي يابد. مصعب بن عمير را ديد، گمان برد كه رسول است او را ضربه اي زد و بكشت و باز آمد، و گمان چنان برد كه رسول را كشته است و بانگ برداشت«2» و مي گفت: قتلت محمّدا. و در خبر مي آيد كه: ابليس نيز از سر كوه آواز داد كه: قتل محمّد. صحابه رسول- عليه السّلام- به يك بار دل شكسته شدند و هزيمت شدن گرفتند. امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گويد: من دانستم كه رسول را نكشتند، براي آن كه واثق بودم به وعد«3» خداي تعالي و لكن چون باز آمدم و او را بر جاي خود نديدم، گمان بردم كه او را از ميان ما به آسمان بردند [266- پ]. گفت: در اينكه ميانه رسول را ديدم- عليه السّلام- به شكر به روي درآمدم و گفتم: يا رسول اللّه؟ كجا بودي! مرا گفت: بر اينان حمله بر- چنان كه طرفي برفت«4». در اينكه ميانه أبي ّ بن خلف الجمحي ّ نگاه كرد، رسول را ديد في حف ّ من اصحابه، با جماعتي اندك، طمع افتاد او را، درآمد و گفت: لا نجوت ان نجوت، مرا نجات مبادا اگر تو از من بجهي«5»، و آهنگ رسول كرد. صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ دستور باش«6» تا ما يكي پيش او رويم! رسول- عليه السّلام- گفت: رها كنيد تا بيايد، و پيش از آن هر گه پيغامبر را ديدي، گفتي: مادياني دارم، هر روز او را فرقي ارزن مي دهم تا تو را بر پشت او بكشم. رسول- عليه السّلام- گفتي: من كشم- ان شاء اللّه تو را.

چون روز احد بود و اينكه ملعون قصد رسول كرد، رسول- عليه السّلام- گفت: رها كنيد تا بيايد. چون نزديك درآمد، حربه از دست حارث بن الصّمّه ها گرفت«7» و يك حربه بر گردن او زد چنان كه اثري اندك بكرد، مانند خدشه، او از اسپ بيفتاد و بانگ و فرياد بر گرفت و مي گفت: ----------------------------------- (1). اساس: بشكستند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (2). مر: فرياد برآورد. (3). دب، فق، مر: وعده. (4). مر: چنان كه قبل از اينكه مذكور شد. (5). مر: از من نجات يابي. (6). آج، لب، فق: دستور باشد، مر: دستوري ده. (7). آج: باز گرفت، مر: بستد. صفحه : 93 قتلني محمّد. او را از آن جا بر گرفتند اصحابش و مي گفتند: اينكه جراحت را هيچ اثر«1» نيست و بيشتر از خدشه«2» نيست. او مي گفت: و اللّه كه اگر اينكه طعنه«3» كه محمّد بر من زد بر همه ربيعه و مضر زدي همه هلاك شدندي، و اينكه از آن است كه او مرا گفت: من تو را بكشم، و اگر نيز هيچ بر من نزدي چون اينكه مقاله گفته بود، من هم كشته او مي بودمي. او آن روز زنده بود و شب را بمرد، و حسّان بن ثابت در إبن باب گفت: لقد ورث الضّلالة عن أبيه

ابي ّ حين بارزه الرّسول اتيت اليه تحمل ثم ّ عظما

و توعده و انت به جهول«4» و قد قتلت بنو النّجّار منكم اميّة اذ يغوّث يا عقيل و هم او گفت در اينكه معني. ألا من مبلغ عنّي أبيّا فقد القيت في جوف السّعير تمنّي بالضّلالة

من بعيد و تقسم أن قدرت مع النّذور تمنّيك الاماني من بعيد و قول الكفر يرجع في غرور لقد لاقيت طعنة ذي حفاظ كريم الاصل ليس بذي فجور له فضل علي الاحياء طرّا اذا نابت ملمّات الامور چون خبر فاش شد به آن كه رسول را- عليه السّلام- بكشتند، بعضي مسلمانان گفتند: ما را رسولي بايد به عبد اللّه ابي ّ سلول تا اماني بستاند براي ما از ابو سفيان«5». و بعضي گفتند: اگر محمّد را كشته باشند، ما را [با]«6» دين اوّل«7» بايد شدن. أنس بن النّضر گفت عم ّ أنس مالك: اي قوم؟ اگر محمّد را بكشتند، خداي محمّد را بنكشتند«8»، و ما زندگاني چه«9» خواهيم كردن از پس رسول- عليه السّلام- بياييد تا ----------------------------------- (1). دب: اثري. (2). دب، آج، لب، فق: خدشه اي، مر: جراحتي. (3). مر: طعن. (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط شعر در ديوان حسّان ص 88 چنين است: أ جئت محمّدا عظما رميما || لتكذبه و انت به جهول (5). مر: ابي سفيان. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس، وز: اولا، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس: بنه كشتند/ بنكشتند. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. صفحه : 94 همچنان كارزار مي كرديم مي كنيم«1» تا ما را شهيد كنند. آنگه گفت: اللّهم ّ انّي اعتذر اليك ممّا يقول هؤلاء. آنگه حمله كرد بر قوم و كارزار مي كرد تا بكشتندش. ايشان درين بودند«2»، رسول- عليه السّلام- از كناره برآمد و بر سر سنگي آمد«3» و بايستاد و آواز داد، اوّل كس كه رسول

را بشناخت، كعب بن مالك بود، گفت: در نگريدم، چشمهاي رسول در زير مغفر بشناختم، آواز دادم و گفتم: اي مسلمانان؟ بشارت به آن كه«4» رسول- عليه السّلام- اشارت كرد به من كه خاموش جماعتي صحابه با بر«5» رسول افتادند، و رسول- عليه السّلام- صحابه را ملامت كرد بر گريختن. ايشان گفتند: يا رسول اللّه؟ ما را دل بر جاي نماند كه آواز قتل تو شنيديم، و عذر خواستند، و خداي تعالي درين باب اينكه آيت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه ِ الرُّسُل ُ، «ما» نفي است، گفت: محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- نيست الّا پيغمبري«6» و پيش«7» او پيغامبران گذشته اند، اگر او بميرد يا او را بكشند، شما بر خواهيد گرديدن و مرتد شدن. و «محمّد» اسمي علم است و معني او المحمود بجميع خصاله في جميع أحواله. و «محمّد» از «محمود» بليغتر است براي آن كه آن از «حمد» باشد و اينكه از «تحميد»، و تفعيل تكثير فعل را باشد، حق تعالي رسولش را به اينكه نامها مخصوص كرد: محمود و [محمّد]«8» احمد، و محمّد از محمود بليغتر است، و احمد از هر دو بليغتر براي «الف» تفضيل. و در خبر هست كه: خداي تعالي نام محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- از نام خود مشتق كرد، كه از نامهاي حق تعالي يكي محمود است، يعني مستحق ّ حمد، و اينكه معني حسّان بن ثابت بگفت در ابياتي: الم تر أن ّ اللّه أرسل عبده ببرهانه و اللّه أعلي و أمجد ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: تا همچنان كارزار كنيم. (2). دب، مر كه. (3). دب، آج، لب، فق: برآمد.

(4). دب، آج، لب، فق: بشارت كه اينك، مر: بشارت باد كه. (5). دب: با برابر، آج، لب، فق، مر: با. (6). وز، دب: پيغامبري. (7). مر از. (8). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 95 و شق ّ له من اسمه ليجلّه فذو العرش محمود و هذا محمّد نبي ّ أتانا بعد يأس و فترة من اللّه الأوثان في الارض تعبد و أرسله«1» ضوءا منيرا و هاديا يلوح كما لاح الصّقيل«2» المهنّد رسول- عليه السّلام- گفت نبيني«3» كه خداي تعالي چگونه صرف كرد از من ستم كافران، ايشان مذمّم را دشنام مي دهند، و من محمّدم به لفظ و معني، جز آن است كه كافران نخواستند كه رسول را از دشمني به اسم مدح خوانند او را بر عكس مذمّم خواندند. رسول گفت: آن دشنام ايشان متناول نباشد مرا كه ايشان دشنام مذمّم را مي دهند، و من مذمّم نه ام، محمّدم«4». علي ّ بن موسي الرّضا«5» روايت كند از پدرانش از امير المؤمنين علي از رسول- عليه السّلام- كه گفت: چون فرزند را محمّد نام بر نهيد«6» او را اكرام كنيد«7». و چون در مجلسي آيد، جايش كنيد«8» و روي بر او ترش مكنيد«9»، و هيچ قوم نباشند كه مشورتي كنند و در ميان ايشان كسي باشد كه نام او احمد يا محمّد باشد، او را در آن مشورت برند و الّا ايشان را خيره جهانند«10» و هيچ سراي نباشد كه در آن جا خواني«11» نهند و بر آن خوان«12» كسي باشد كه نام او احمد يا محمّد بود و الّا هر روزي دو بار قدس و بركت بدان خوان«13»

فرو فرستند. أنس روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- روزي در بازار مي گذشت، مردي ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: فارسله. (2). اساس، دب، آج، لب، فق، مر: الصّيقل، با توجّه به دب و ديوان شاعر ص 25 تصحيح شد. (3). مر: نبينيد. (4). اساس: محمّد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). امام علي ّ بن موسي الرّضا. [.....] (6). دب، آج، لب، فق: بر نهي/ برنهيد. (7). دب، آج، لب، فق: كني/ كنيد، مر: گرامي داريد. (8). دب، آج، لب، فق: كني/ كنيد، مر: جاي نيكو بنشانيد. (9). دب، آج: مكني، لب، فق: نكني. (10). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: الّا آنچه خير ايشان باشد بگويد. (11). مر: خاني. (12). دب، آج، لب، فق: و در آن جا، مر: و بر سر آن خان. (13). دب، لب، فق: بر آن خانه، آج: بر ان خوانه، مر: بر سر آن خان. صفحه : 96 مردي را بانگ مي زد: يا با القاسم«السلام ما «1»؟ رسول [267- ر] باز نگريست«السلام ما «2»، پنداشت كه و را گويند«السلام ما «3»، مرد گفت: اي رسول اللّه؟ من آن مرد را مي خواندم. رسول- عليه السّلام- [گفت]«السلام ما «4»: شما را رواست كه نام من برگيريد«السلام ما «5» و روا نيست تا كنيه من بر گيري؟«السلام ما «6» و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: لا تجمعوا بين اسمي و كنيتي، از ميان نام من و كنيت من جمع مكنيد«السلام ما «7»، [يعني كسي«السلام ما «8» را نام محمّد مكنيد«السلام ما «9»] و كنيت ابو القاسم. آنگه گفت: اللّه

يعطي و انا أقسم ، خدا بدهد و من قسمت كنم. آنگه امير المؤمنين علي را رخصت داد، گفت: يا علي؟ اگر تو را فرزندي آيد نرينه، من نام و كنيت خود به او دادم. امير المؤمنين را از خولة الحنفيّه پسري آمد، او را محمّد نام كرد و كنيت ابو القاسم به رخصت رسول- عليه السّلام- و اينكه رخصت نيز داده است آخر ائمّه را از فرزندان امير المؤمنين«السلام ما «10» آن جا كه گفت: السلام ما «11» لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّي يخرج رجل من ولدي يواطي اسمه اسمي و [كنيته]« كنيتي يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما، گفت: اگر نماند از دنيا الّا يك روز، خداي تعالي آن روز به دراز كند تا بيايد مردي از فرزندان [من]«السلام ما «12» نامش نام من و كنيت او كنيت من«السلام ما «13»، زمين پر از عدل و انصاف كند پس از آن كه پر از جور و ظلم باشد. وَ مَن يَنقَلِب عَلي عَقِبَيه ِ، اينكه«السلام ما «14» كنايت است از ارتداد هر كس كه بر پي پايي«السلام ما «15» گردد، يعني هر كه مرتد شود خداي را هيچ زيان ندارد، زيان او را دارد. ----------------------------------- (1). آج، فق، مر: يا ابا القاسم. (2). وز، دب، آج: باز نگريد. (3). همه نسخه بدلها: مي گويند. (12- 11- 4). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب: برگيري/ برگيريد. (6). مر: برگيريد. [.....] (9- 7). دب، آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (8). آج، لب، فق: كس. (10).

دب علي را، آج، لب، فق علي. (13). و كنيتش كنيه من باشد. (14). وز: آن. (15). وز، دب، آج، لب: پاي. صفحه : 97 وَ سَيَجزِي اللّه ُ الشّاكِرِين َ، و خداي تعالي شاكران را پاداشت كند به شكرشان. سعيد بن المسيّب گويد عن ابي هريره كه: چون رسول- عليه السّلام- با جوار رحمت خداي رفت، صحابه در ارجاف و اضطراب افتادند. عمر خطّاب به مسجد آمد و گفت: اي قوم؟ جماعتي منافقان ارجاف مي افگنند كه رسول خداي بمرد، رسول نمرد«السلام ما «1» و انّما رسول به نزديك خداي برفت چنان كه موسي عمران، و منافقان بني اسرايل ارجاف افگندند به مرگ او، و او با ميان قوم آمد، و رسول هم چنين باز آيد. ابو بكر اينكه بشنيد از عمر، برخاست و در حجره عايشه شد، و رسول- عليه السّلام- جان به خزانه رحمت تسليم كرده بود، و جامه«السلام ما «2» بر روي رسول افگنده بود [ند]«السلام ما «3» آن جامه بر گرفت و روي رسول بديد و به روي او در افتاد و بوسه بر روي رسول مي داد، آنگه بيرون آمد و عمر را گفت: علي رسلك، ساكن باش از اينكه سخن گفتن. عمر خاموش نمي شد، او نيز بر گوشه اي بايستاد و سخن آغاز كرد. مردم عمر را رها كردند و روي به أبو بكر [كردند]«السلام ما «4»، حمد و ثناي خداي كرد و آنگه گفت: اي جماعت صحابه؟ هر كه محمّد را مي پرستيد، محمّد با جوار رحمت خدا رفت، و هر كه خداي محمّد را مي پرستيد، او خداي«السلام ما «5» كه هرگز نميرد، آنگه اينكه آيت بخواند: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول ٌ قَد

خَلَت مِن قَبلِه ِ الرُّسُل ُ أَ فَإِن مات َ أَو قُتِل َ انقَلَبتُم عَلي أَعقابِكُم وَ مَن يَنقَلِب عَلي عَقِبَيه ِ فَلَن يَضُرَّ اللّه َ شَيئاً ...، پنداشتي آن«السلام ما «6» آيت آن ساعت مي شنوند. و عمر چون اينكه بشنيد، از آن گفتن باز ايستاد و به تعزيت رسول مشغول شدند. وَ ما كان َ لِنَفس ٍ أَن تَمُوت َ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ كِتاباً مُؤَجَّلًا، معني آن است كه هيچ نفس نباشد كه او جز«السلام ما «7» به فرمان خداي بميرد. أخفش گفت اينكه «لام» كه در نفس است منقول است از موت به او، و تقدير ----------------------------------- (1). اساس، وز: نه مرد/ نمرد. (2). آج: جامه/ جامه اي. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، مر: بدانيد كه او خدايي است. (6). آج، لب، فق، مر: اينكه. (7). آج، لب، فق، مر: بجز. صفحه : 98 آن است كه: و ما كان«السلام ما «1» لنفس«السلام ما «2» لتموت، تا«السلام ما «3» معني اينكه باشد كه ما گفتيم، و اينكه معني كه ما گفتيم از آن لفظ هم مستفاد باشد. إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ، يعني بأمر اللّه، و قيل: بعلم اللّه. كِتاباً، نصب او بر مصدر است از فعلي«السلام ما «4» محذوف، أي كتب اللّه لها كتابا. مُؤَجَّلًا، أي موقّتا، و در آيت دليل است بر آن كه اجل يكي است، و هو وقت الموت او القتل، خلاف آن كه إبن الأخشاد و ابو القاسم بلخي ّ گفتند. وَ مَن يُرِد ثَواب َ الدُّنيا، و هر كه نفع دنيا خواهد و براي دنيا سعي كند و عمل كند، ما دنيا از او دريغ نداريم و

بدهيم او را، و هر كه نفع آخرت جويد بدهيم او را، يعني هر كه غرض او دنيا باشد بدهيم او را و در آخرت نصيب نبود او را، چنان كه: مَن كان َ يُرِيدُ حَرث َ الآخِرَةِ نَزِد لَه ُ فِي حَرثِه ِ وَ مَن كان َ يُرِيدُ حَرث َ الدُّنيا نُؤتِه ِ مِنها وَ ما لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن نَصِيب ٍ«السلام ما «5». و چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت من طلب الدنيا بعمل الآخرة فما له في الآخرة من نصيب ، و چنان كه شاعر گفت: و ان ّ امرءا دنياه اكبر همّه لمستمسك منها بحبل غرور و ديگري گفت: و من يصحب الدّنيا يكن مثل قابض علي الماء خانته فروج الاصابع بعضي دگر از مفسّران گفتند: آيت مخصوص است به آنان كه روز احد شعب رها كردند و به طمع غنيمت برفتند تا آن وهن افتاد، و آنان كه ثبات كردند و صبر كردند تا شهيد شدند، ايشان را نصيب«السلام ما «6» دنيا بود و اينان را نصيب آخرت. و راوي خبر گويد كه- رسول- عليه السّلام- گفت: السلام ما «7» الاعمال بالنيّات و انّما لكل ّ امرئ ما نوي فمن كانت هجرته الي اللّه و رسوله فهجرته الي اللّه و رسوله و من كانت هجرته الي دنيا يصيبها و« امرأة ينكحها فهجرته الي ما هاجر اليه، گفت: عملها به نيّت است، و هر مردي به او كار بر حسب نيّتش كنند، هر كه هجرت كند«السلام ما «8» او به ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: كانت. (2). دب، آج، لب، فق، مر: نفس. [.....] (3). اساس اينكه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). دب،

آج، لب، فق، مر: فعل. (5). سوره شوري (42) آيه 20. (6). آج، لب: بنصيب. (7). دب، آج، لب، فق، مر: أو. (8). وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. صفحه : 99 خداي و پيغمبر باشد هجرت او به موقع خود بود به خداي و پيغامبر، و هر كه هجرت او براي دنيا باشد كه دريابد يا زني كه به زني كند هجرت او به آن باشد كه آن را قصد كرده بود، و مورد آيت آن است كه: مكلّف مخيّر است و ممكّن به آنچه خواهد و اختيار كند مجبّر نيست چنان كه مجبّر گفت. خداي تعالي گفت: هر چه [267- پ] خواهي بخواه از آنچه راي تو است براي تو، اگر خويشتن را اختيار دنيا كني و به آن قناعت است با كثرت معايب و مصائب و سرعت زوال و انتقال از تو دريغ نيست، و اگر آخرت خواهي بقايي كه به آن فنا نبود و حياتي كه در او ممات ندارد، و تن درستي بي بيماري«السلام ما «1» و برنايي بي پيري، ملكي بي زوال و ملكي بي ملال، و ملكي بي وحشت و لجاج، و ملكي بي قسمت و خراج به آن بر تو بخل نيست، ازين پس زمام اختيار به دست تو است، اگر اينكه خواهي راه اينكه گير، و اگر [آن]«السلام ما «2» خواهي ساز آن كن. قوله: وَ كَأَيِّن مِن نَبِي ٍّ، حسن بصري و ابو جعفر خواند«السلام ما «3»: «كاين» مقصور بي همز«السلام ما «4» بي شدّ، و إبن كثير و مجاهد و شيبه خواندند: «كائن» علي وزن فاعل، و باقي قرّاء خواندند: «و كأيّن» مشدد به وزن

كعيّن، و همه به يك معني است، و همه لغات معروف است، و قال زهير في الممدود: و كأيّن تري من صامت لك معجب زيادته او نقصه في التّكلّم و قال اخر في التّشديد: كأيّن من اناس لم يزالوا اخوهم فوقهم و هم كرام و قال آخر و جمع بين اللّغتين: كأيّن أبرنا من عدوّ بعزّنا و كائن أجرنا من ضعيف و خائف و همه را معني «كم» بود، و اينكه «كاف» تشبيه است كه در «أي ّ» شده است، و معني او خبر باشد از تكثير، يعني بسا پيغامبر و بيشترها من«السلام ما «5» به كار دارند، ----------------------------------- (1). وز و بي انتقال. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: خواندند. (4). وز: همزه. (5). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: با من. صفحه : 100 چنان كه «كم» في قوله: وَ كَم مِن قَريَةٍ أَهلَكناها«السلام ما «1» وَ كَم مِن مَلَك ٍ فِي السَّماوات ِ«2». قاتَل َ«3» فَما وَهَنُوا، ضعيف نشدند بر سبيل مدح، و محال است كه پس از قتل وهن باشد تا وصف كنند ايشان را به نفي وهن، و از آن جا سعيد جبير گفت: ما نشنيديم هرگز كه پيغامبري را در كارزار بكشتند. دگر آن كه ابو عبيد گفت: چون خداي تعالي حمد كند آن را كه كارزار كند، آنان كه كشته شوند داخل باشند در آن. و چون مدح«4» متناول آن را باشد كه كشته شود، كارزاريان ناكشته در آن جا نشوند، پس «قاتل» عامتر از «قتل» است. و آن كه «قتل» خواند بر وجهي از سه

باشد، يكي آن كه: قتل تمام كلام باشد، و قوله: مَعَه ُ رِبِّيُّون َ، كلامي مبتدا باشد، يعني بس پيغامبر«5» كه او را بكشند و با او جماعتي بودند بسيار، چنان كه گويند: قتل فلان معه جيش كثير، أي و معه جيش. و بر اينكه وجه «قتل» متناول باشد پيغامبر را تنها. و وجه دوم«6» آن است كه: «قتل» متناول باشد «ربّيّون» را، و اگر چه در ظاهر كلام جمله را گفت، مراد بعضي باشد، چنان كه: قتل بنو تميم«7»، و اگر چه همه را نكشته باشند، و آنان كه مانده باشند صفت ايشان اينكه بود كه: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُم فِي سَبِيل ِ [اللّه ِ]«8» تا آن لازم نيايد كه پس از «قتل» نفي وهن«9» محال بود. و وجه سه ام«10» آن است كه: «قتل» متناول باشد پيغامبر«11» را و قوم را، و تقدير كلام چنين باشد كه: و كأيّن من نبي ّ قتل هو و قتل معه ربّيّون كثير. ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 4. (2). سوره نجم (53) آيه 26. (3). اساس و همه نسخه بدلها: قتل، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. [.....] (4). وز و. (5). دب: پيغامبري، آج، لب، فق، مر: پيغمبري. (6). مر: دويم. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مر: بنو تميم. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق: وهني. (10). دب، آج، لب: سيوم. (11). دب: پيغامبران، آج، لب، فق: پيغمبران. صفحه : 101 مفسّران در «ربّيّون» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ربيع و سدّي گفتند: جموع كثيرة، جماعتي بسيار

با او بودند، و قال حسّان: و اذا معشر تجافوا عن الح ق ّ حملنا عليهم ربّيّا أي جيشا عظيما. عبد اللّه مسعود گفت: ربّيّون هزاران باشند«1» ضحّاك گفت: يك ربّيّه هزار عدد باشد، كلبي گفت: ده هزار باشند«2». حسن بصري گفت: علما و حكما باشند، إبن زيد گفت«3»: اتباع باشند، و ربّانيّون واليان باشند، و ربّيّون رعيّت. بعضي دگر گفتند: خداي پرستان باشند و منسوب باشد با «رب ّ»، و كسره «را» از تغيّرات نسب باشد، چنان كه بصري را بصري گويند بعضي عرب، و حسن بصري خواند: «ربّيّون» بضم ّ الرّاء، و اينكه لغت تميم است، و باقي قرّاء به كسر «را» و اينكه لغت«4» حجاز است و عامّه عرب. فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، ايشان با اينكه همه واهن نشدند و ضعيف و سست از آنچه به ايشان رسيد در ره خداي كه جهاد است، يقال: و هن يهن وهنا، علي وزن وعد يعد«5» وعدا، و أنشد المبرّد: ان ّ القداح اذا اجتمعن فرامها بالكسر ذو جلد و بطش أيّد عزّت و لم تكسر و ان هي بدّدت فالوهن و التّكسير للمتبدّد و ابو السّمّاك العدوي ّ خواند: «فما وهنوا»، به كسر «ها»، و در آن خلاف كردند اهل لغت، بعضي گفتند: من وهن يهن مثل ورم يرم، اينكه قول ابو حاتم است. و كسائي گفت: من وهن يوهن وهنا، مثل: و جل يوجل وجلا، قال الشّاعر: طلب المعاش مفرّق بين الاحبّة و الوطن و مصيّر الجلد الجليد الي الضّراعة و الوهن وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا استَكانُوا، و ضعيف و ذليل نشدند، بل قتال كردند بر آنچه پيغامبرشان بر آن قتال كرد تا جان

بدادن. و استكانت خضوع و مذلّت و ضراعت باشد، خداي تعالي آيت به تعيير آنان فرستاد كه همّت كردند كه مرتد شوند، چون ارجاف شنيدند به قتل رسول- عليه السّلام- گفت: پيش از شما پيغامبران بوده اند كه ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها: باشد. (3). مر ربّيّون. (4). مر اهل. (5). اساس: يعد وعد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 102 ايشان را با جماعتي بسيار بكشته اند، آن باقي كه بماندند از ايشان مرتد نشدند و ذليل و سست و واهن«1» نگشتند، بل صابر بودند و محتسب، و خداي تعالي صابران را دوست دارد. وَ ما كان َ قَولَهُم، حسن بصري خواند: و ما كان قولهم، به رفع بر آن كه اسم «كان» باشد، و أن مع الفعل در جاي خبر، و باقي قرّاء به نصب خوانند«2» بر خبر «كان»، و أن [268- ر] مع الفعل در جاي اسم باشد، و المعني و ما كان قولهم الّا قولهم، و هر دو قراءت متقارب المعني اند براي آن كه چون مبتدا و خبر هر دو معرفه باشد، تو مخيّر باشي هر كدام خواهي اسم كني و هر كدام خواهي خبر، و نظيره قوله: وَ ما كان َ جَواب َ قَومِه ِ إِلّا أَن قالُوا«3» ما كان َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«4» وَ إِسرافَنا فِي أَمرِنا، و «اسراف» مجاوزة الحدّ الي غير الصّواب باشد، و نقيض او تقصير باشد، و هر دو مذموم است. و السّرف الخطا، يقال: مررت بكم فسرفتكم، أي أخطأت مكانكم و مجاورتكم. و السّرف النّسيان أيضا. وَ ثَبِّت أَقدامَنا، و پاي ما بر جاي دار، يعني با ما الطافي كن كه ما به

آن بر جاي بمانيم، و ما را ظفر و نصرت ده بر كافران، ايشان چنين گفتند، شما كه اصحاب محمّدايد«8» چرا چنين نگفتي لا جرم! فَآتاهُم ُ اللّه ُ، خداي تعالي ايشان را هم ثواب دنيا داد، يعني ظفر بر دشمن و ----------------------------------- (1). اساس: اوهن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مر: خواندند. [.....] (3). سوره اعراف (7) آيه 82. (4). سوره جاثيه (45) آيه 25. (5). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: خبر، مر: جزاي. (6). چاپ شعراني (3/ 212) رَبَّنَا اغفِر لَنا ذُنُوبَنا (7). وز، دب، آج، فق: قولي. (8). دب، آج، لب، فق: محمّدي/ محمّديد محمّدايد. صفحه : 103 غنيمت، و اينكه قول قتاده و ربيع است. و ثواب در منافع دنيا مجاز باشد در شرع، و اگر چه در لغت بر اصل باشد. وَ حُسن َ ثَواب ِ الآخِرَةِ، و در آخرت حقيقت باشد، و حقيقت ثواب نفعي باشد مستحق ّ مقرون با تعظيم و تبجيل، به نفع، مباين باشد عقاب را كه مضرّت است، و به استحقاق، مباين باشد تفضّل را، [و]«1» به مقارنت تعظيم و تبجيل، مباين باشد عوض را. وَ اللّه ُ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ، و خداي تعالي دوست دارد نكوكاران را. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِين َ كَفَرُوا، اي مؤمنان اگر شما فرمان كافران بريد«2». امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: مراد به كافران منافقانند كه مؤمنان را گفتند در غزاة احد كه: با سر دين اوّل شويد«3» و با نزديكان برادرانتان«4» شويد«5». و بعضي دگر مفسّران گفتند: مراد جهودان و ترسايانند، و گفتند: مراد ابو سفيان است و اصحابش. يَرُدُّوكُم عَلي

أَعقابِكُم، جزاي شرط است. فَتَنقَلِبُوا«6»بَل ِ اللّه ُ مَولاكُم، «بل» براي اضراب باشد، و اضراب«9» اعراض باشد از اوّل و ترك ذكر او و اخذ در كلامي نو، تقول: جاءني زيد بل عمرو ذكر زيد رها كردي«10» و ذكر عمرو آغاز كردي«11». بَل ِ اللّه ُ مَولاكُم، بل خداي- عزّ و جل ّ- موليكم، أي وليّكم و ناصركم و اولي بكم و بولايتكم. و «مولي» بر معاني مختلف آمد، و مرجع معني در همه با اولي، و گفتند: مراد در آيت ناصر است به قرينه قوله تعالي: وَ هُوَ خَيرُ النّاصِرِين َ، و «ناصر» را نيز به آن، مولي خوانند كه يكون اولي بنصرة [من ينصره]«12»، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، آج، لب، فق: بري/ بريد. (3). دب، آج، لب، فق: شوي/ شويد، مر: رويد. (4). دب: برادرتان. (5). دب، آج، لب، فق: شوي/ شويد. (6). اساس و وز: فينقلبوا، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (7). دب، آج، لب، فق: بري/ بريد. (10- 8). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مر براي. (11). مر: كرديد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 104 و كلام درين آيت بيايد- ان شاء اللّه- در جاي خود. قوله- عزّ و علا:

[سوره آل عمران (3): آيات 151 تا 155]

[اشاره]

سَنُلقِي فِي قُلُوب ِ الَّذِين َ كَفَرُوا الرُّعب َ بِما أَشرَكُوا بِاللّه ِ ما لَم يُنَزِّل بِه ِ سُلطاناً وَ مَأواهُم ُ النّارُ وَ بِئس َ مَثوَي الظّالِمِين َ (151) وَ لَقَد صَدَقَكُم ُ اللّه ُ وَعدَه ُ إِذ تَحُسُّونَهُم بِإِذنِه ِ حَتّي إِذا

فَشِلتُم وَ تَنازَعتُم فِي الأَمرِ وَ عَصَيتُم مِن بَعدِ ما أَراكُم ما تُحِبُّون َ مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنيا وَ مِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ ثُم َّ صَرَفَكُم عَنهُم لِيَبتَلِيَكُم وَ لَقَد عَفا عَنكُم وَ اللّه ُ ذُو فَضل ٍ عَلَي المُؤمِنِين َ (152) إِذ تُصعِدُون َ وَ لا تَلوُون َ عَلي أَحَدٍ وَ الرَّسُول ُ يَدعُوكُم فِي أُخراكُم فَأَثابَكُم غَمًّا بِغَم ٍّ لِكَيلا تَحزَنُوا عَلي ما فاتَكُم وَ لا ما أَصابَكُم وَ اللّه ُ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ (153) ثُم َّ أَنزَل َ عَلَيكُم مِن بَعدِ الغَم ِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغشي طائِفَةً مِنكُم وَ طائِفَةٌ قَد أَهَمَّتهُم أَنفُسُهُم يَظُنُّون َ بِاللّه ِ غَيرَ الحَق ِّ ظَن َّ الجاهِلِيَّةِ يَقُولُون َ هَل لَنا مِن َ الأَمرِ مِن شَي ءٍ قُل إِن َّ الأَمرَ كُلَّه ُ لِلّه ِ يُخفُون َ فِي أَنفُسِهِم ما لا يُبدُون َ لَك َ يَقُولُون َ لَو كان َ لَنا مِن َ الأَمرِ شَي ءٌ ما قُتِلنا هاهُنا قُل لَو كُنتُم فِي بُيُوتِكُم لَبَرَزَ الَّذِين َ كُتِب َ عَلَيهِم ُ القَتل ُ إِلي مَضاجِعِهِم وَ لِيَبتَلِي َ اللّه ُ ما فِي صُدُورِكُم وَ لِيُمَحِّص َ ما فِي قُلُوبِكُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ (154) إِن َّ الَّذِين َ تَوَلَّوا مِنكُم يَوم َ التَقَي الجَمعان ِ إِنَّمَا استَزَلَّهُم ُ الشَّيطان ُ بِبَعض ِ ما كَسَبُوا وَ لَقَد عَفَا اللّه ُ عَنهُم إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ حَلِيم ٌ (155)

[ترجمه]

در افگنيم در دلهاي كافران ترس به آنچه انباز گرفتند با خداي آنچه نفرستاد«1» به آن حجّتي و جاي ايشان دوزخ بود و بد جاي است آن بيدادكاران«2» را. بدرستي براست [گفت]«3» با شما«4» خداي وعده پس چون مي كشتي«5» به فرمان او تا آنگه كه سستي و منازعت كردي در كار و عاصي شدي از پس آن كه با شما نمود آنچه دوست داري، از شما كس هست كه دنيا مي خواهد و از شما كس هست كه آخرت مي خواهد پس برگردانيد از ايشان تا

بيازمايد و عفو بكرد از شما، و خداي خداوند فضل است بر مؤمنان. «6» چون فرو شديد«7» و باز نايستاديد بر كسي و پيغامبر مي خواند شما را در آخرتان«8» جزا داد شما را غمي به غمي تا دژم نشويد بر آنچه فائت شد از شما و نه بر آنچه رسيد به شما، و خداي داناست به آنچه مي كنيد. [268- پ]، ----------------------------------- (1). اساس: فرستاد، وز، دب: بفرستاد، با توجّه به آج تصحيح شد. (2). دب: بيدادگران. (3). اساس، وز: ندارد، از دب افزوده شد. (4). اساس، وز: باسمان، با توجّه به دب تصحيح شد. (5). وز، دب: مي كشي، آج، لب: مي كشيد، فق: مي كشتيد. (6). اساس: يصعدون، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (7). آج، لب: دور مي رفتيد. (8). دب، آج، لب، فق: جماعت بازپسين. صفحه : 105 پس فرود آورد بر شما از پس غم ايمني خوابي كه برسيد به گروهي از شما و بگرفت گروهي از ايشان غم جانهاي خود گمان برند به خداي جز راستي ظن ّ كافران كه پيش اسلام بودند مي گويند هست ما را از اينكه كار چيزي! بگو كه فرمان همه خداي راست پنهان مي دارند در دل آنچه آشكارا كنند تو را، مي گويند اگر بودي ما را از اينكه كار چيزي بنكشتندي ما را اينكه جا، بگو اگر بودي«1» شما در خانه هايتان بيرون شدندي آنان كه نوشتند بر ايشان كشتن به خوابگاه خود تا امتحان كند«2» خداي آنچه در سينه هاي شماست، و خالص كند آنچه در دلهاي شماست، و خداي داناست به رازهاي سينه ها. آنان كه پشت بر كردند از

شما«3» آن روز كه به هم آمدند«4» دو لشكر بخيزانيد«5» ايشان را شيطان به بهري«6» آنچه كرده بودند و عفو بكرد خداي از ايشان كه خدا آمرزنده و بردبار است. قوله: سَنُلقِي فِي قُلُوب ِ الَّذِين َ كَفَرُوا الرُّعب َ- الآية. سدّي گفت: چون ابو سفيان و اصحابش آن قتل بكردند و آن وهن در صحابه رسول، برفتند. [و روي به مكّه نهاده چون به بعضي راه برفتند]«7»، ابو سفيان گفت: خطا كرديم ما قومي بسيار از اينان بكشتيم و جمعشان مفترق كرديم و از ايشان جز جماعتي اندك ضعيف نماندند، چرا بيامديم ايشان را استيصال ناكرده! بياييد تا باز گرديم و ايشان را مستأصل كنيم. عزم كردند كه باز گردند، خداي تعالي ترس در دل ايشان افگنده«8» تا ----------------------------------- (1). آج، لب: بوديد. (2). آج، لب، فق: تا شبه آزمايش نمايد. (3). آج، لب در. [.....] (4). آج، لب، فق: به هم رسيدند. (5). آج، لب، فق: بر گناه داشت. (6). آج، لب، فق از. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). دب، آج، لب، فق: افگند، مر: نهاد. صفحه : 106 نيارستند بازگشتن، و اينكه قصّه در جاي دگر بيايد. خداي تعالي خبر داد از غيب پيش از آن كه كرد«1» تا رسول- عليه السّلام- و صحابه ايمن شوند از آن كه ايشان باز خواهند گشتن، گفت: سَنُلقِي، ما در افگنيم، و اينكه را «سين» استقبال گويند براي آن كه اينكه افعال كه زوايد اربع در او متعاقب باشد صالح بود حال را و استقبال را، چون «سين» يا «سوف» در او شود، آن اشتراك برخيزد و فعل خالص

شود مستقبل را، حق تعالي گفت: ما ترس در دل ايشان افگنيم، و اينكه از جمله معجزات رسول و قرآن باشد براي آن كه خبر است از غيب و مخبر مطابق خبر. ابو ايّوب السّختياني ّ خواند در شاذّ: «سيلقي» به « يا » ردّا الي اسم اللّه تعالي في قوله: بَل ِ اللّه ُ مَولاكُم، و باقي قرّاء به «نون»، و إبن عامر و كسائي و يعقوب و ابو جعفر خواندند: «الرّعب» به تحريك «عين»«2»، باقي«3» خواندند: «الرّعب» باسكان «عين» و هر دو لغت است، كالعذر و العذر و السّحت و السّحت. و رسول- عليه السّلام- گفت: نصرت بالرّعب، مرا ياري كردند به ترس، و در بعضي روايات: بين يدي ّ مسيرة شهر، از پيش من به يك ماه راه تا هر كجا رسول- عليه السّلام- فرود آمدي بر يك ماهه راه دشمن از او بترسيدي. بِما أَشرَكُوا، اينكه «با» بدل و مجازات است، و «ما» مصدري است، أي بشركهم باللّه. و قوله: ما لَم يُنَزِّل، «ما» نكره موصوفه باشد، أي شيئا ما انزل اللّه به من سلطان حق تعالي گفت: من ترس در دل كافران به آن افگندم كه ايشان به من شرك آوردند. ظاهر آيت منبي است از آن كه اينكه معني بر ايشان بر سبيل عقوبت رفت به آن كه ايشان چيزي را انباز من كرده اند كه من به آن حجّتي نفرستاده ام از آسمان. وَ مَأواهُم ُ النّارُ، و مأواي ايشان و مرجعشان دوزخ است، من أوي اذا رجع، يعني جايشان«4»، يقال أوي اليه اي انضم ّ اليه. وَ بِئس َ مَثوَي الظّالِمِين َ«5» و «مثوي» مقام باشد من ثوي اذا أقام، و تقدير آن است كه: بئس مثوي

الظّالمين النّار، بد جاي ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: عبارت «پيش از آن كه كرد» را ندارد. (2). دب، آج، لب، مر و. (3). مر قرّاء. (4). دب، آج، لب، فق: جاي ايشان. (5). سوره آل عمران (3) آيه 151. صفحه : 107 است ظالمان را دوزخ، چنان كه برفت في قوله: وَ نِعم َ أَجرُ العامِلِين َ. درين آيت مخصوص بالذّم است محذوف، چنان كه آن جا مخصوص بالمدح محذوف است لدلالة الكلام عليهما. وَ لَقَد صَدَقَكُم ُ اللّه ُ وَعدَه ُ- الاية. صدق به دو مفعول متعدّي شود، [269- ر] يقال: صدقته الوعد، چون غصب و سلب و نهب و مانند اينكه. محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: اصحاب رسول چون با مدينه شدند گفتند: ما را وهن اينكه«1» از كجا افتاد، و خداي ما را وعده نصرت و ظفر داده بود، يعنون«2» قوله: بَلي إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا«3»- الاية. خداي تعالي آيت فرستاد و گفت: آن وعده كه من كردم راست بود، و شما را از قبل خود آمد كه شعب رها كردي تا دشمن راه يافت. إِذ تَحُسُّونَهُم و الحس ّ القتل الذّريع، قتل سخت عام را حس ّ گويند، قال الشّاعر: حسسناهم بالسّيف حسّا فأصبحت بقيّتهم قد شرّدوا فتبدّدوا ابو عبيده گفت: الحس ّ، الاستيصال بالقتل، يقال: جراد محسوس إذا قتله البرد، و سنة حسوس سالي باشد كه آفت همه چيز ببرد، قال رؤبة: اذا تشكوا سنة حسوسا تأكل بعد الاخضر اليبيسا«4» حَتّي إِذا فَشِلتُم، يعني همچنين بر فتح و ظفر و قتل و قوّت بودي«5» تا به آنگه كه جبن و فشل و ضعف كار بستي، و المعني الي ان فشلتم. و بعضي اهل معاني گفتند:

در كلام تقديم و تأخيري هست، و تقدير اينكه است: حتّي اذا تنازعتم في الامر و عصيتم فشلتم أي جبنتم و ضعفتم، و «واو» في قوله: وَ تَنازَعتُم، مقحم است. و منازعت ايشان اينكه بود كه چون صحابه رسول به غنيمت مشغول شدند، اصحاب شعب گفتند: مردمان غنيمت ببرند و ما بي نصيب مانيم. عبد اللّه جبير كه امير ايشان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ما را اينكه وهن. (2). دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. (3). سوره آل عمران (3) آيه 125. (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط بيت در لسان العرب (4/ 244) چنين است: اذا شكونا سنة حسوسا || نأكل بعد الخضرة اليبيسا [.....] (5). مر: بوديد. صفحه : 108 بود گفت: مكنيد«1» و فرمان رسول رها مكنيد«2». ايشان گفتند: رسول اينكه آن وقت گفت كه كار بخلاف اينكه بود، اكنون چون ايشان بهزيمت شدند- چنان كه در قصّه برفت- اينكه گفتاگوي«3» كه با عبد اللّه جبير كردند منازعت آن بود. وَ عَصَيتُم، و عاصي شدي«4» در فرمان رسول- عليه السّلام- كه شما را فرمود كه از اينكه جا مفارقت مكنيد، و اگر بيني«5» كه ما را بكشند از آخر ما، و اگر بيني«6» كه ما غنيمت مي گيريم، فرمان نبردند و عصيان كردند«7». مِن بَعدِ ما أَراكُم ما تُحِبُّون َ، پس آن كه خداي آنچه محبوب و مراد شما بود و«8» با شما نمود، يعني از فتح و ظفر و نصرت شما به باد صبا تا در سير مي آيد كه: تا ايشان بر جاي بودند باد صبا مي جست و خاك بر روي مشركان مي زد. چون شعب رها كردند باد صبا

دبور گشت، و روي بر ايشان نهاد و ايشان مدهوش شدند و نمي دانستند كه حال چگونه است، و بر عميا يكدگر«9» مي زدند و مي كشتند، آنگه حق تعالي گفت: اينكه براي آن بود كه شما دو گروه بودي«10»، يكي دنيا جوي و يكي آخرت خواه. بعضي به كارزار كه حاضر آمدي«11» براي غنيمت حاضر آمدي«12» و طالب دنيا بودي«13»، و بعضي براي نصرت دين خداي و طالب آخرت و بهشت. ثُم َّ صَرَفَكُم عَنهُم، أي بالهزيمة، پس شما را از ايشان برگردانيد. و در اضافه«14» صرف ايشان از مشركان با خداي تعالي با آن كه معصيت است، دو قول گفتند: يكي [آن كه]«15» شما از ايشان بازگشتي«16» به حكم و فرمان خداي، كه خداي تعالي ثبات صد مسلمان در پيش دويست كافر واجب كرد، فامّا چون ناقص شدند از اينكه عدد، يا ----------------------------------- (2- 1). دب، آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (3). آج، لب، مر: گفتگوي. (4). مر: شديد. (6- 5). مر: بينيد. (7). آج، لب، فق: فرمان نبرديد و عصيان كرديد. (8). آج، لب، فق: ندارد، مر: آن آخر با شما نمود. (9). مر: بر يكديگر. (10). مر: شديد، چاپ شعراني (3/ 216) مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنيا وَ مِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ (12- 11). مر: آمديد. (13). مر: بوديد. (14). آج، لب: اضافه. (15). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (16). مر: بازگشتيد. [.....] صفحه : 109 كافران زيادت شدند، مرخّص است مسلمانان كه ثبات نكنند، چون انصراف ايشان بر اينكه وجه به فرمان و رخصت و حكم خداي بود، حق تعالي با خود اضافه كرد گفت: من

برگردانيدم شما را، و اينكه وجه اختيار ابو علي است، و ابو القاسم بلخي ّ گفت: معني «صرف» اينكه جا آن است كه خداي بفرمود ايشان را كه هم از اينكه فور و از اينكه جاي با سر ايشان گردي«1» تا ابتلا كند شما را به مظاهرت و مواترت نعمت بر شما يك از پس ديگر تا«2» شكر خواهيد كردن«3» يا نه؟ پس معني «صرف» بر اينكه قول تخفيف تكليف باشد به ترك امر به رجوع با قتال ايشان در حال. وَ لَقَد عَفا عَنكُم، آنگه با اينكه همه كه كرديد«4» شما را عفو بكرد«5» از عقاب قيامت، [اينكه يك]«6» قول است، و قولي ديگر آن است كه: شما را عفو بكرد از آن كه به دنبال ايشان شويد پس از آن كه جماعتي صلاح در آن ديدند كه به دنبال ايشان بشوند قولي ديگر آن است كه شما را عفو بكرد از عذاب استيصال، و ايشان را از شما بازداشت، و شما را حمايت كرد پس از آن كه مستولي بودند ايشان بر شما، نظيره قوله: ثُم َّ عَفَونا عَنكُم مِن بَعدِ ذلِك َ«7»وَ اللّه ُ ذُو فَضل ٍ عَلَي المُؤمِنِين َ، و خداي تعالي خداوند فضل و احسان است بر مؤمنان. إِذ تُصعِدُون َ، عامل در او دو وجه دارد، يكي قوله: وَ لَقَد عَفا عَنكُم، يكي عامل مقدّر من قوله: اذكر. قتاده و حسن و سلمي ّ خواندند: اذ تصعدون، به فتح «تا» و «عين»«8» من صعدت الجبل أصعده، و باقي خواندند: إِذ تُصعِدُون َ، من الاصعاد. ابو حاتم گفت: فرق از ميان «صعد» و «أصعد» آن باشد كه صعد آن باشد كه از نشيبي بر بالاي شود چون كوه و

اكمه«9» و مانند اينكه، و اصعد إذا مضي«10» علي وجهه ----------------------------------- (1). مر: رويد. (2). دب، آج، لب، فق: باز، مر: باره. (3). دب، آج، لب، فق: خواهي كردن. (4). دب، آج، لب، فق: كردي. (5). دب: عفو كرد، مر: عفو كردم. (6). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد. (7). سوره بقره (2) آيه 52. (8). اساس و همه نسخه بدلها: صاد، با توجّه به متن عربي روايت در تبيان (3/ 20) و مجمع البيان (1/ 521) تصحيح شد. (9). آج، لب، فق، مر: ندارد. (10). فق: معني. صفحه : 110 في الارض المستوية آن باشد كه در زمين راست سر در نهد و برود، و گفته اند: اصعد خلاف صعد باشد، يقال: صعد الجبل و أصعد في الوادي، و مبرّد گفت: اصعد اذا ابعد في الذّهاب، چون دور بشود گويند: اصعد، چنان كه در خبر است كه رسول- عليه السّلام- بعضي صحابه را گفت كه: از پس سه روز باز آمد: لقد ذهبت [962- پ] فيها عريضا، در اينكه هزيمت پهن بشدي، و قال الأعشي: ألا أيّهذا السّائلي اينكه أصعدت«1» فان ّ لها في أهل يثرب موعدا فرّاء گفت: «اصعاد» ابتداي به سفر رفتن باشد، و «انحدار» رجوع باشد، يقال: أصعدنا من كذا الي كذا إذا سافر اليه، و انحدرنا إذا رجع منه، و أنشد ابو عبيدة: قد كنت تبكين علي الإصعاد و اليوم سرّحت و صاح الحادي و مفضّل گفت: صعد و أصعد و صعّد بمعني واحد. وَ لا تَلوُون َ عَلي أَحَدٍ، أي لا تعرجون، و با كس نايستادي، يقال: ذهب فلان فلم يلو علي شي ء و لم يلبث علي شي ء

و لم يعرج علي شي ء اذا مضي علي وجهه لا يقيم علي شي ء، يعني در اينكه هزيمت برفتي«2» رفتني بليغ سريع بر وجهي كه يك با يك نايستادي«3»، و هيچ چيز«4» شما را از رفتن مانع نبود«5». و حسن بصري خواند: «و لا تلون» به يك «واو» براي تخفيف، [كقولهم. استحييت و استحيت، يك «واو» و به يك « يا » بيفگندند براي تخفيف]«6»، كلبي گفت: عَلي أَحَدٍ، بر كسي، يعني رسول اللّه صلّي اللّه عليه و«7» آله. «و الرّسول»، «واو» حال راست، و پيغامبر شما را مي خواند كه: الي ّ الي ّ، به من آيي عباد اللّه. فِي أُخراكُم، در آخر شما ايستاده مي گفت: به من آيي و مروي«8» اي بندگان خداي، 9» [من]« يكرّ فله الجنّة، هر كه باز آيد بهشت او را«10». يا عجب؟ اگر آن كه باز آيد او ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط كلمه در سيرت رسول اللّه/ 377) چنين است: ألا أيّهذا السّائلي أين يمّمت (2). مر: برفتيد. (3). مر: نايستادند (ضبط «نايستادند» مرجّح است). (4). دب، آج، لب، مر: چيزي. [.....] (9- 5). فق: نبودي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز علي. (8). مر: به من آييد و مرويد. (10). دب، آج، لب، فق، مر باشد. صفحه : 111 را بهشت«1» رسد، آن كه خود برود او را چه رسد! او را«2» قسمت از ميان دوزخ و بهشت رسد، يقال: جاء فلان في اخر النّاس و اخراة النّاس و آخراة النّاس و اخريات النّاس. فَأَثابَكُم، جزا«3» داد شما را، و حقيقت ثواب در جزاي خير باشد،

و در جزاي شرّ حقيقت عقاب بود، امّا بر سبيل توسّع عقاب را ثواب خواند«4»، و نظيره قوله: هَل ثُوِّب َ الكُفّارُ ما كانُوا يَفعَلُون َ«5» فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«6». و حقيقت بشارت در خير و سرور باشد، و در عذاب مجاز باشد، و مثله قول الشّاعر: اخاف زيادا ان يكون عطاؤه اداهم سودا أو محدرجة«7» فتلا«8» و براي آن به لفظ ثواب گفت كه آن به جاي ثواب بود ايشان را، اگر بخلاف آن كردندي به بدل آن ثواب بودي ايشان را، و در بيت همچنين اينكه بند و تازيانه به جاي عطا بود او را. حسن بصري گفت: معني آيت آن است كه بداد ايشان را روز احد غمي به بدل غم كافران روز بدر، تا معني آن باشد كه: يوما لهم و يوما عليهم. و بعضي دگر گفتند: أي غمّا علي غم ّ، و گفته اند: غمّا متّصلا بغم ّ، غمي پيوسته به غمي دگر. غم ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: باز آيد به بهشت. (2). دب، آج، لب، فق، مر حاكمي (دب: جا يكي) از بهشت و دوزخ (آج، لب، فق، مر رسد) و قسمت هر دو بر مؤمن و فاسق- للّه درّ قائل: علي ّ حبّه جنّة قسيم النّار و الجنّة مر وصي ّ المصطفي حقّا امام الانس و الجنّة همه نسخه بدلها بجز وز او را چه رسد، او را. (3). وز: جزاي. (4). دب: كنند، مر: خوانند. (5). سوره مطفّفين (83) آيه 36. (6). سوره آل عمران (3) آيه 21، توبه (9) آيه 36، انشقاق (84) آيه 24. (7). آج، لب، فق: مدحرجة، ضبط بيت در ديوان فرزدق (1/ 118) چنين است: است: فلمّا

خشيت ان يكون عطاؤه || اداهم سودا أو محدرجة سمرا (8). دب، آج، لب، فق يعني السّياط. صفحه : 112 اوّل فوت ظفر و غنيمت، و غم دوم قتل و جراح و هزيمت، و گفته اند: غم اوّل قتل و جراحت و هزيمت، و غم دوم ارجاف به قتل رسول- عليه السّلام. و گفته اند: غم اوّل راه يافتن خالد بن الوليد بر ايشان از شعب، و غم دوم بازگشتن ابو سفيان و ظفر او بر مسلمانان، اينكه براي چه كرد«1»! لِكَيلا تَحزَنُوا«2» وَ لا ما أَصابَكُم، المعني و لا علي ما اصابكم، «ما» در محل ّ جرّ است لعطفه علي مجرور، و نه بر آنچه به شما در رسيد از جراحت و قتل و هزيمت، و نظير او از وجهي قوله تعالي: لِكَيلا تَأسَوا عَلي ما فاتَكُم وَ لا تَفرَحُوا بِما آتاكُم«4». گفتند معني آن است كه: چون مسلمانان را از جهت ارجاف منافقان به قتل رسول- عليه السّلام- و كسر و وهن دلتنگ شدند، بس«5» بر نيامد كه رسول- عليه السّلام- به بالايي برآمد و گفت: أنا رسول اللّه. مسلمانان شادمانه«6» شدند. بس«7» بر نيامد كه ابو سفيان با جماعتي بر سر كوه آمدند، مسلمانان دلتنگ شدند از آن كه ترسيدند كه دگر باره بر ايشان زنند و ايشان را مجروح و منكوب كنند. رسول- عليه السّلام- دعا كرد، خداي تعالي بگردانيد ايشان را تا از كوه فرود آمدند و روي به راه نهادند مسلمانان شادمانه«8» شدند به يك ساعت چند بار دلتنگ شدند و خرّم شدند، خداي تعالي گفت: تا بر رنج دنيا و محنت و بلاي او دلتنگ نباشيد«9» كه هيچ دو را«10» بقا

نيست: اصبر لدهر نال منك فهكذا مضت الدّهور فرحا و حزنا مرّة لا الحزن دام و لا السّرور مفضّل گفت: «لا» صله است، و المعني لكي«11» تحزنوا، اينكه براي آن كرد تا ----------------------------------- (8- 1). آج، فق قوله تعالي. [.....] (2). دب، مر: تأسوا. (3). مر: نباشيد. (4). سوره حديد (57) آيه 23. (5). آج، لب، فق، مر: بسي. (6). لب، مر: شادمان. (7). دب، آج، لب، فق، مر: بسي. (9). دب، آج، لب: نباشي/ نباشيد. (10). وز، لب: او را، مر: دور را. (11). مر: لكيلا. صفحه : 113 شما دژم بباشيد«1» بر آنچه فايت شد از ظفر و غنيمت، و بر آنچه به شما رسيد از قتل و هزيمت بر سبيل عقوبت به آنچه كردي«2» و ثغر«3» رها كردي«4»، چنان كه گفت: لِئَلّا يَعلَم َ أَهل ُ الكِتاب ِ«5»، و المعني ليعلم اهل الكتاب. وَ اللّه ُ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ، و خداي عالم است و آگاه و با خبر از آنچه شما مي كنيد«6» تا جزا دهد هر يك را بر حسب آنچه كرده باشد«7» از خير و شر، و هيچ از او فرو نشود. و مورد او مورد وعيد و تحذير است. قوله: ثُم َّ أَنزَل َ عَلَيكُم مِن بَعدِ الغَم ِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغشي طائِفَةً- الاية. عبد اللّه زبير روايت كند از پدرش زبير بن العوّام كه گفت: من با رسول بودم- عليه السّلام. چون خوف و غم بر ما سخت شد، خوابي و نعاسي بر من افتاد [و]«8» بر جماعتي كه با ما بودند تا من سخن معتّب بن قشير مي شنيدم كه مي گفت: لو كان لنا من الامر شي ء ما قتلنا هيهنا، پنداشتم كه در خواب مي بينم. پس

خداي تعالي بر سبيل منّت و تذكير نعمت اينكه آيت فرستاد: ثُم َّ أَنزَل َ عَلَيكُم مِن بَعدِ الغَم ِّ أَمَنَةً«9». [270- ر]، أي امنا، و اينكه لفظ مصدر است كالعظمة و الغلبة، و إبن محيصن در شاذّ خواند: «أمنة» به سكون «ميم»، «نعاسا» بدل است از «أمنة»، و نعاس اوّل خواب باشد. يَغشي طائِفَةً مِنكُم، حمزه و كسائي و خلف خواندند: «تغشي»، بالتّاء ردّا الي الأمنة، و ديگران به « يا » خوانند«10» ردّا الي النّعاس، و اينكه اختيار ابو عبيد«11» و ابو حاتم است براي آن كه فعل از پس نعاس مي آيد، ردّش با او اوليتر باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي مسلمانان را از پس خوف عظيم امني تمام داد تا در امن به جايي رسيدند كه خواب بر ايشان غلبه كرد، و خواب با امن باشد با خوف نباشد. ----------------------------------- (1). دب، لب، فق: نباشي، آج: بباشي. (4- 2). مر: كرديد. (3). مر: شعب. (5). سوره حديد (57) آيه 29. (6). دب، آج، لب، فق: مي كني. [.....] (7). دب، آج، لب، فق: باشند. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس امنة، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (10). دب، آج، لب، فق، مر: خواندند. (11). مر: ابو عبيده. صفحه : 114 ابو طلحه گويد: روز احد سر برداشتم، هيچ كس را نديدم از قوم و الّا مايل شده از خواب، و ابو طلحه گفت«1»: من از جمله آنان بودم كه خواب بر من غلبه مي كرد تا يك بار شمشير از دستم بيفتاد، برگرفتم، و يك بار تازيانه. وَ طائِفَةٌ قَد أَهَمَّتهُم

أَنفُسُهُم، حق تعالي چنان كه ايشان دو گروه بودند، ايشان را به دو فرقه بنهاد: مؤمنان بودند و منافقان. مؤمنان را امني بداد تا از فرط ايمني خواب ببرد ايشان را، و منافقان خائف و بي خواب، از خوف بي قرار بدند«2» و از بي خوابي شعار داشتند«3». و «طائفة»، مرفوع است به ابتدا، [و]«4» در خبر او خلاف كردند، بعضي گفتند: «يظنّون» خبر مبتداست، و «قد اهمّتهم» در جاي صفت طائفة است، يعني و طائفة من صفتها كذا، يظنّون. و گروهي كه صفت ايشان آن بود كه غم جان خود گرفته بود«5» ايشان را، گمان مي بردند«6» به خداي ظن ّ اهل جاهليّت، يعني ظن ّ بد. و بعضي دگر گفتند: «قد اهمّتهم» خبر مبتداست، و «يظنّون» در جاي حال است. و گروهي ديگر آن بودند كه به غم آورد ايشان را نفس خود، يعني ايشان را غم جان بود غم ايمان نبود، از غم جان پرواي خداي و رسول و دين خداي و شرع رسول نبود ايشان را براي آن كه منافق بودند، و در باطن خلاف آن داشتند كه به ظاهر گفتند، لا جرم گمانشان در خور اعتقاد«7» آمد، چو«8» به خداي اعتقاد بد داشتند«9»، به او گمان بد بردند، و قوله: غَيرَ الحَق ِّ، صفت موصوفي محذوف است، يعني ظنّا باطلا، به خداي گماني«10» باطل بردند و قوله: ظَن َّ الجاهِلِيَّةِ، أي ظنّا مثل ظن ّ الجاهليّة، كقولهم: ضربته ضرب زيد، أي ضربا مثل ضرب زيد، و آن آن بود كه گمان بردند كه خداي تعالي رسولش را نصرت نخواهد كردن، و آن غلبه و استيلاي كافران هميشه ----------------------------------- (1). وز و. (2). دب، آج، لب، فق، مر: بودند. (3).

كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 219): شعور نداشتند. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز و. (6). اساس: مي برند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مر: اعتقادشان. (8). اساس: بجز، دب، مر: چون، با توجّه به وز تصحيح شد. (9). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها: نداشتند. [.....] (10). دب: گمان. صفحه : 115 بخواهد ماندن«1»، آنگه با چنين گمان و اعتقاد تمنّاي امر و امرة«2» كردند. يَقُولُون َ هَل لَنا مِن َ الأَمرِ مِن شَي ءٍ، مي گويند: از اينكه كار ما را نصيبي هست! مفسّران گفتند: من أمر النّصرة، يعني از باب نصرت، حق تعالي رسول را گفت: جواب ايشان باز ده بر وجهي كه طمعشان منقطع شود، و بگو كه: إِن َّ الأَمرَ كُلَّه ُ لِلّه ِ. ابو عمرو و يعقوب «كلّه» خواندند به رفع، و باقي قرّاء به نصب وجه قراءت ابو عمرو آن است«3»: «أمر» مبتداي اوّل باشد و «كلّه» مبتداي دوم، و قوله: «للّه» در جاي خبر مبتداي اوّل بود، كقولهم: زيد ابوه منطلق، عمرو وجهه حسن. و وجه قراءت دگر آن است كه: «كلّه»«4» تأكيد است. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد به آيت تكذيب به قدر است كه منافقان به قضا و قدر خداي ايمان نداشتند، پس بيشتر غم ايشان آن بود، بيانش قول رسول- عليه السّلام: الايمان بالقدر يذهب الهم ّ و الحزن، ايمان به قدر خداي غم و اندوه ببرد، بگو كه فرمان همه خداي راست، و كار آن است كه خداي كند، آنگه حق تعالي بيان نفاق ايشان كرد«5»، گفت:

يُخفُون َ فِي أَنفُسِهِم ما لا يُبدُون َ لَك َ، در دل مي دارند آنچه اظهار نمي كنند بر تو، و اينكه سيرت منافق باشد كه در دل خلاف آن دارد كه بر«6» زبان، آنگه آنچه گفتند از آن كه لايق اعتقاد ايشان بود، حق تعالي با رسول باز گفت: يَقُولُون َ لَو كان َ«7»قُل لَو كُنتُم فِي بُيُوتِكُم، بگو كه اگر شما در خانه هاي خود نشسته بوديتان، لَبَرَزَ الَّذِين َ كُتِب َ عَلَيهِم ُ القَتل ُ إِلي مَضاجِعِهِم، برون«1» آمدندي آنان كه قتل و كشتن«2» بر ايشان نوشتند، يعني بر ايشان واجب كردند«3» ثبات كردند در كارزار تا از دو كارزار«4» يكي پديد آيد، امّا ظفر و امّا كشتن ايشان به خوابگاه و مصرع خود، يعني ايشان چون به كارزار آيند دل چنان بر مرگ نهاده باشند كه پنداري اينكه مصرع و افتادنگاه«5» ايشان خوابگاه است ايشان را. وَ لِيَبتَلِي َ اللّه ُ ما فِي صُدُورِكُم، و تا خداي امتحان و آزمايش كند آنچه در دلهاي شماست بر آن تأويل كه گفتيم. وَ لِيُمَحِّص َ ما فِي قُلُوبِكُم، و خالص كردند«6» آنچه در دلهاي شماست، يعني آنچه شما در دل داري«7» از نفاق اظهار كند رسول- عليه السّلام- و مؤمنان را، چنان كه گفت: ما كان َ اللّه ُ [270- پ] لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ حَتّي يَمِيزَ الخَبِيث َ مِن َ الطَّيِّب ِ«8». وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ، و خداي تعالي عالم است به اسرار دلها، و در اينكه لفظ دليل است بر آن كه حقيقت ابتلاء بر خداي نباشد، براي آن كه به ابتلاء آن«9» را حاجت بود كه چيزي نداند«10» تا بداند«11»، و آن كه او«12» اسرار دلها داند او را به آزمايش حاجت نباشد. قوله: إِن َّ الَّذِين َ تَوَلَّوا

مِنكُم- الاية. بيشتر مفسّران گفتند: مراد آنانند كه روز احد بگريختند، آنان كه از شما پشت بدادند. يَوم َ التَقَي الجَمعان ِ، آن روز كه دو لشكر روي به هم نهاد«13»، يعني روز احد، و گفتند: مراد جماعتي اند كه با مدينه شدند. إِنَّمَا استَزَلَّهُم ُ الشَّيطان ُ، شيطان ايشان را از راه ببرد و بخيزانيد«14» و پاي ايشان ----------------------------------- (1). مر: بيرون. (3- 2). لب و خالص گرداند آنچه در دلهاي شماست. (4). آج، لب، فق، مر: دو كار. [.....] (5). مر: و جاي افتادن. (6). كذا: در اساس و وز، دب، آج، لب: ندارد، مر: خالص گرداند. (7). مر: داريد. (8). سوره آل عمران (3) آيه 179. (9). مر: كسي. (10). اساس و وز: بداند، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مر: و خواهد كه بداند. (12). مر: اضمار. (13). آج، لب، فق، مر: نهادند. (14). مر: بلغزانيد. صفحه : 117 از زير فرو گرفت، گفته اند: أزل ّ و استزل ّ به يك معني باشد، و گفته اند: «سين» [طلب راست، يعني]«1» طلب ازلال ايشان كرد چنان كه: استعلم و استفهم و استخبر. و مفضّل گفت: حملهم علي الزّلل و هي الخطيئة، و مراد هزيمت است. بِبَعض ِ ما كَسَبُوا، در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه مراد محبّت غنيمت است و حرص بر حيات و مال، يعني چون بر اينكه راه بودند هواي ايشان موافق راي شيطان بود، از اينكه جا بر ايشان راه يافت، و قولي دگر زجّاج گفت: بِبَعض ِ ما كَسَبُوا، به آن گناهان مقدّم كه كرده اند«2» و توبه نكرده كار خود ساخته نديدند، خود را اختيار شهادت نكردند تا به وقت دگر

باشد كه توبه كنند، هر گه«3» كار او ساخته باشد به مرگ، چنين قلّت مبالات نمايد كه: لا ابالي وقع الموت علي ّ أم وقعت علي الموت، و تمنّاي شهادت چنين كند كه: ما ينتظر اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم، چه انتظار مي كنند آن شقي ترين امّت كه محاسن سپيد از خون اينكه سر خضاب نمي كند. وَ لَقَد عَفَا اللّه ُ عَنهُم، و خداي تعالي عفو بكرد از ايشان. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه ايشان را بتعجيل عقوبت نكرد، و دگر آن كه آن عقاب مستحق به فرار از زحف به ايشان رها كرد، و اگر بر هر دو حمل كنند روا باشد براي آن كه تنافي نيست ميان ايشان، و لقوله: إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ حَلِيم ٌ، و خداي تعالي آمرزنده است، يعني«4» گناه ايشان«5» را كه فرار«6» زحف بود، و حليم است كه ايشان را بتعجيل عقوبت نكرد. قوله: عزّ و علا«7»:

[سوره آل عمران (3): آيات 156 تا 163]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخوانِهِم إِذا ضَرَبُوا فِي الأَرض ِ أَو كانُوا غُزًّي لَو كانُوا عِندَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجعَل َ اللّه ُ ذلِك َ حَسرَةً فِي قُلُوبِهِم وَ اللّه ُ يُحيِي وَ يُمِيت ُ وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (156) وَ لَئِن قُتِلتُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَو مُتُّم لَمَغفِرَةٌ مِن َ اللّه ِ وَ رَحمَةٌ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون َ (157) وَ لَئِن مُتُّم أَو قُتِلتُم لَإِلَي اللّه ِ تُحشَرُون َ (158) فَبِما رَحمَةٍ مِن َ اللّه ِ لِنت َ لَهُم وَ لَو كُنت َ فَظًّا غَلِيظَ القَلب ِ لانفَضُّوا مِن حَولِك َ فَاعف ُ عَنهُم وَ استَغفِر لَهُم وَ شاوِرهُم فِي الأَمرِ فَإِذا عَزَمت َ فَتَوَكَّل عَلَي اللّه ِ إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُتَوَكِّلِين َ (159) إِن يَنصُركُم ُ اللّه ُ فَلا غالِب َ لَكُم وَ إِن

يَخذُلكُم فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعدِه ِ وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُؤمِنُون َ (160) وَ ما كان َ لِنَبِي ٍّ أَن يَغُل َّ وَ مَن يَغلُل يَأت ِ بِما غَل َّ يَوم َ القِيامَةِ ثُم َّ تُوَفّي كُل ُّ نَفس ٍ ما كَسَبَت وَ هُم لا يُظلَمُون َ (161) أَ فَمَن ِ اتَّبَع َ رِضوان َ اللّه ِ كَمَن باءَ بِسَخَطٍ مِن َ اللّه ِ وَ مَأواه ُ جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المَصِيرُ (162) هُم دَرَجات ٌ عِندَ اللّه ِ وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما يَعمَلُون َ (163)

[ترجمه]

اي آنان كه ----------------------------------- (1). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: كرده بودند. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 221): هر كه. (4). دب، آج، لب، فق، مر كه. [.....] (5). آج، لب، فق: گناهان ايشان. (6). مر از. (7). وز: عزّ و جل، دب، آج، لب، فق، مر: قوله تعالي. صفحه : 118 گرويده ايد مباشيد«1» چون آنان كه كافر شدند، و گفتند برادر«2» ايشان را چون برفتند«3» در زمين تا بودند غزا كنندگان اگر بوديد«4» نزديك ما نمردندي و بنكشتندي ايشان را«5» تا كند خداي آن را اندوهي در دلهاي ايشان، و خداي زنده كند و بميراند، و خداي به آنچه مي كنيد شما بيناست. و اگر بكشتند شما را«6» در راه خدا يا بميريد«7» آمرزش از خداي و بخشايش بهتر بود از آن كه«8» شما گرد مي كنيد. و اگر بميريد«9» يا بكشتند«10» شما را، با خداي جمع كنند شما را. [به]«11» بخشايشي از خداي«12» نرم شدي ايشان را و اگر بودي تو بدخو، درشت دل، پراگنده شدندي از پيرامن تو، عفو بكن«13» از ايشان و آمرزش خواه بر ايشان«14» و مشورت

كن با ايشان در كار، چون عزم كني توكّل كن«15» بر خداي كه خداي دوست دارد توكّل كنندگان را. و اگر يار باشد خداي شما را نبود غلبه كننده شما را، و اگر رها كند شما را كيست آن كه ياري كند شما را از پس او! و بر خداي بايد تا توكّل كنند مؤمنان. ----------------------------------- (1). دب: گرويده اي مباشي. (9- 2). آج، لب، فق: برادران. (3). آج، لب، فق: مي رفتند، مر: برفتندي. (4). دب: بودي. (5). آج، لب، فق، مر: كشته نشدندي. (6). آج، لب، فق: و اگر كشته شويد، مر: اگر بكشند شما را. (7). دب: بميري/ بميريد. (8). آج، لب، فق: آنچه. (10). آج، لب، فق: يا كشته شويد. (11). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (12). وز و. [.....] (13). آج، لب، فق: جرم فروگذار. (14). وز، آج، لب، فق: براي ايشان. (15). آج، لب، فق: اعتماد نماي. صفحه : 119 [271- ر] و نبود«1» پيغمبري«2» را كه خيانت كند، و هر كه خيانت كند بيارد آنچه خيانت كرده باشد روز قيامت، پس تمام بدهند هر نفسي«3» را آنچه كرده باشد و نقصان نكنند ايشان را. آن كس كه پيروي كند رضاي خداي را چنان باشد كه باز آيد به خشمي از خداي، و جاي او دوزخ باشد و بد بازگشتن گاه است. از ايشان پايه هااند«4» به نزديك خداي و خداي بيناست به آنچه ايشان مي كنند. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ كَفَرُوا- الاية. حق تعالي درين آيت مؤمنان را نهي كرد از آن كه [آن]«5» گويند كه منافقان گفتند، چون عبد اللّه ابي ّ سلول و اصحابش، گفت: اي

مؤمنان چنان مباشيد«6» كه كافران در اينكه معني كه گفتند ايشان برادر ايشان را«7»، امّا در دين و امّا در نسب. إِذا ضَرَبُوا فِي الأَرض ِ، چون برفتندي در زمين، يعني به سفر شدندي براي تجارت و طلب معيشت. و اصل اينكه كلمه هم اينكه«8» «ضرب» معروف است كه زدن باشد، الّا آن است كه اينكه ضرب في الإرض بالرّجل أو بالرّاحلة باشد، چنان كه ما گوييم: ما آن راه بكوفتيم، و بعضي دگر گفتند: الضّرب في الارض عبارت است از افراط در رفتن و مبالغه در او. أَو كانُوا غُزًّي، جمع غاز، يا غازيان باشند«9»، و اينكه لفظ بر وزن فعّل«10» است اكنون، و اصل او غزّي بوده است علي وزن فعّل«11» في جمع فاعل، نحو: شاهد و شهّد، و راكع و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: و نسزد هيچ. (2). وز، دب: پيغامبري. (3). آج، لب، فق: تمام داده شود هر تني. (4). اساس، وز: پايهااند/ پايه هااند. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب: مباشي/ مباشيد. (7). دب، آج، فق، مر: برادرانشان. (8). دب: كلمه به معني. (9). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. (10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 223): فعّا. (11). اساس: افعل، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] صفحه : 120 ركّع، و ساجد و سجّد، و فعّل در جمع فاعل قياسي مطّرد است، پس حركت از حروف علّت برگرفتند و با حرف صحيح دادند، چنان كه در قاض و غاز كردند، و الأصل قاضي و غازي، و او در هر سه حال

به يك صورت باشد بمثابة اسماء«1» مقصوره است مادام تا منكّر منّون باشد بي «لام» تعريف، و نيز جمع كنند اينكه لفظ را كه غازي است علي غزاة، كقاض و قضاة و رامي و رماة، و نيز جمع كنند علي غزّاء كخارب و خرّاب، و كاتب و كتّاب، يا غازي باشند و مجاهد«2» گويند اينكه منافقان: لَو كانُوا عِندَنا، اگر اينكه مردمان مسافر يا غازي به نزديك ما بودندي بنمردندي، و يا ايشان را بنكشتندي، و اينكه خطاست از ايشان«3» بزرگ براي آن كه اعتقاد«4» كردند اگر مسافر به سفر نشود در حضر مرگ به او نرسد، و اگر غازي را در غزا نكشند بنميرد، اينكه اعتقاد فاسد است براي آن كه حكم ايشان در سفر و حضر و غزا و مقام يكي باشد هيچ وقت از اوقات نيست و الّا مجوّز است كه ايشان در آن وقت بميرند. فامّا حكم كشته، قطع كردن بر آن كه اگر او را بنكشتندي نمردي خطاست، و نيز قطع كردن بر آن كه لا محال بمردي هم خطاست، بل مجوّز است چنان كه احوال ديگران روا باشد كه هر ساعت مرگ به ايشان رسد، و روا باشد كه بمانند«5» سالهاي بسيار. پس ايشان از اينكه وجه مخطي بودند كه اعتقاد كردند كه اگر ايشان از وطن مفارقت نكردندي علي القطع، زنده ماندندي، و اينكه خلاف صواب است. و قوله«6»: ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا، تقسيم است«7»، موت با مسافر مي شود و قتل با غازي، حق تعالي گفت: لِيَجعَل َ اللّه ُ ذلِك َ حَسرَةً فِي قُلُوبِهِم، اينكه «لام» تعلّق دارد بقوله: لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ كَفَرُوا، لِيَجعَل َ اللّه ُ ذلِك َ حَسرَةً فِي قُلُوبِهِم

دونكم، چو«8» ايشان مباشيد«9» در اينكه گفتن تا خداي اينكه معني در دل ايشان به حسرت كند نه در دل شما، و ابو علي ----------------------------------- (1). اساس: اقصا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس و مت: مجاهده، با توجه به وز تصحيح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر خطاي. (4). وز: اعتقادي. (5). دب، آج، لب، فق، مر: بماند. (6). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7). آج: بقسمست، لب: بقسمت، مر: تقسيم. (8). دب، آج، لب، فق، مر: چون. (9). دب، آج، لب، فق: مباشي/ مباشيد. صفحه : 121 گفت: «لام» عاقبت راست، كقوله: لدوا للموت و ابنوا للخراب و امّا حسرت ايشان از دو چيز بود: يكي آن كه ايشان را مراد بود كه مسلمانان با ايشان موافق باشند در اينكه گفتار و جز اينكه، چون خلاف ايشان كردند، حسرتي شد در دل ايشان. قول ديگر فوت ظفر و غنيمت و آنچه لايق ظاهر است آن است كه آن اعتقاد فاسد كه اگر ايشان نرفتندي نمردندي، اكنون چون رفتند مردند، كاري فايت باشد«1»، و حسرت از آن خورند كه چرا رها كرديم ايشان را كه رفتند، و اينكه قول قريبتر است از آن هر دو«2». حقيقت حسرت اندوه باشد بر چيزي كه فايت شده باشد كه مرد گمان برد كه نخواهد رسيدن«3»، قال الشّاعر: فوا حسرتي لم اقض منكم لبانتي و لم أتمتّع بالجوار و بالقرب آنگه خبر داد كه مرگ و زندگاني تعلّق به خداي دارد، به سفر و حضر بنگردد«4». وَ اللّه ُ يُحيِي وَ يُمِيت ُ، خداي است كه

زنده دارد [و]«5» بميراند نه اسبابي كه ايشان گمان بردند. وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ، إبن كثير و حمزه و كسائي و خلف و شبل«6» و حسن و أعمش و طلحة بن مصرّف به « يا » خوانند، و باقي«7» به «تا» ي خطاب. و مورد اينكه، مورد تهديد و وعيد است. وَ لَئِن قُتِلتُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، اگر بكشتند«8» شما را در ره خداي، يعني جهاد. أَو مُتُّم، يا بميريد«9»، نافع و بيشتر اهل كوفه خوانند: «متّم» به كسر «ميم»، و باقي قرّاء به ضم ّ «ميم». آن كه به ضم ّ خواند، من مات يموت«10» از او مت ّ آيد، چنان كه قلت من [271- پ] قال يقول، و كنت من كان يكون. و آن كه «مت ّ» خواند، گويد: من مات يمات علي فعل يفعل، كخاف يخاف و هاب يهاب، و الأصل موت يموت ----------------------------------- (1). مر: فوت شد. (2). همه نسخه بدلها بجز وز و. (3). وز، دب: بخواهد رسيدن، آج، لب، مر: بخواهد رسيدن. (4). وز: نبه گردد/ نبگردد، مر: بازنگردد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مر: شبلي. (7). مر قرّاء. (8). وز، دب، آج، فق، مر: بكشند. (9). دب، آج، لب، فق: بميري/ بميريد. (10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 224) و حكايت. صفحه : 122 و خوف يخوف و هيب يهيب، و الحكاية منها خفت وهبت. حق تعالي رد كرد بر منافقان كه گفتند: ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا، گفت: اگر شما را در ره خداي بكشند يا بميري در سفر، آمرزش و

رحمت خداي تعالي شما را بهتر بود از آنچه منافقان جمع مي كنند از حطام دنيا. و در آيت نيز تقسيم است براي آن كه چون مرگ گفت و قتل در سفر و غزاة، به جزاي آن مغفرت و رحمت گفت، تا هر يكي در برابر يكي افتد، و مرگ در سفر بمثابه«1» شهادت باشد، لقوله- عليه السّلام: من مات غريبا مات شهيدا، هر كه او غريب ميرد شهيد ميرد، پس هر دو شهيدند يكي بحقيقت يكي بتوسّع. اگر گويند: جزاي شرط كه «إن» است كجاست! گوييم: «لام» جواب قسمي مقدّر است، اكتفا كرد به اوّل آن«2»، و اگر چه لفظ او جواب قسم است، در معني هم جواب قسم است و هم جزاي شرط، براي آن كه جمله است از مبتدا، و خبر در جاي جزاي شرط افتاده، و اگر نه تقدير قسم بودي به جاي «لام»، «فا» بودي كه آن جا كه جزا جمله اسمي باشد «فا» بايد، چنان كه: إن تأتني فانت مكرم. و حفص «يجمعون» خواند بالياء، تا خبر باشد از غايبان، و باقي قرّاء بتاء الخطاب علي نسق الكلام«3». وَ لَئِن«4» بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم«8»، و اگر به مرگ رود اينكه پايه نيابد، و اگر به جواني نرود لا بد به پيري برود: و لا بدّ من ترك احدي اثنتي ن امّا الشّباب و امّا العمر آخر«9»: ----------------------------------- (1). وز: ندارد. (2). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها، به او از آن. (3). دب، آج، لب، فق و قوله. (4). اساس و وز: و ان، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد تصحيح شد. (5).

مر: رويد. (6). مر شما. (7). بنه كشند/ بنكسند، مر: نكشند. (8). سوره آل عمران (3) آيه 169. (9). آج: قال آخر. [.....] صفحه : 123 من لم يمت عبطة يمت هرما للموت كأس و المرء ذائقها آخر«1»: و من لا يعتبط يسئم و يهرم و يسلمه المنون إلي انقطاع چون از مرگ چاره نيست علي احسن الحال، رفتن اوليتر باشد عند اللّه و عند النّاس خصوصا به نزديك عرب كه ايشان پسنديده ندارند آن را كه به مرگ خود ميرد، چنان پسندند كه بكشند، و اينكه معني در كلام و اشعار ايشان ظاهر است: و ما مات منّا سيّد حتف أنفه و لا طل ّ منّا حيث كان قتيل تسيل علي حدّ الظّبان نفوسنا و ليست«2» علي غير السّيوف تسيل چون حال بر اينكه جمله است و مرجع با خداست«3»، عقل اقتضاي آن كند كه چنان روند كه به محل ّ اكرام و اعزاز باشند. آنگه حق تعالي از ذكر ايشان و ناهمواري گفت«4» ايشان به رسول بازگشت و با او خطاب كرد بقوله: فَبِما رَحمَةٍ مِن َ اللّه ِ لِنت َ لَهُم، و وجه اتّصال آيت به آيات متقدّم آن است كه: رسول- عليه السّلام- با اينكه همه ناراستي و ناهمواري كه ايشان مي كردند بر ايشان رحيم و مشفق و مهربان و ليّن بود، حق تعالي گفت: اينكه خوي خوش تو بر جفات غلاظ اجلاف همه نه از تو است، از رحمت خداست. فَبِما رَحمَةٍ مِن َ اللّه ِ لِنت َ لَهُم، به رحمتي از خداي بر ايشان ليّن شدي، و «ما» صله است و زياده، نه زيادتي كه بي معني باشد، در او معنيي«5» هست، و آن آن است كه

اصل «ما» كه حرف بود نفي را باشد، اينكه جا نيز كه زياده آوردند شمّه اي از نفي با او ماند تا معني«6» چنين آمد كه: فبرحمة من اللّه لنت لهم لا بغيرها، و مثله قوله تعالي: فَبِما نَقضِهِم مِيثاقَهُم«7»، و آن «ما» نيز «كافّه» باشد در «انّما» و اخوات او هم اينكه حكم دارد در لفظ، اثر او اينكه باشد كه حروف عوامل را از عمل منع كند براي آن «كافّه» خوانند«8»، و در معني اينكه فايده بدهد كه: ينفي ما سوي ذلك، چنان ----------------------------------- (1). آج: قال آخر. (2). آج: ليست، مر: لسنا. (3). وز و. (4). دب، آج، لب، فق، مر: گفتن. (5). دب، آج، لب، فق، مر: معني. (6). دب، آج، لب، فق، مر: بمعني. (7). سوره نساء (4) آيه 155، سوره مائده (5) آيه 13. (8). وز، آج، لب، فق، مر او را. صفحه : 124 [كه]«1» گويند: انّما العالم فلان، يعني هو، لا غيره، پس لاثبات الشّي ء و نفي ما سواه باشد، قوله: فَبِما رَحمَةٍ، و مانند اينكه «ما» در قرآن و كلام عرب بسيار است، قال اللّه: عَمّا قَلِيل ٍ«2» ... و: جُندٌ ما هُنالِك َ«3» ...، و قال عدي ّ بن زيد: لم أر مثل الفتيان في اعين ال أنام ينسون ما عواقبها أي ينسون عواقبها. و بعضي دگر گفتند: محتمل باشد كه «ما» استفهامي بود، و تقدير اينكه باشد«4»: فبأي ّ رحمة من اللّه- علي وجه التّعجّب، چه بزرگ رحمتي بوده است آن رحمت كه خداي با تو كرد تا تو با اينكه اجلاف فظاظ غلاظ چنين خوش و نرم آواز شدي؟ و «ما» كه در بيت عدي ّ آمد، هم محتمل

است كه استفهامي باشد، جز آن است كه اگر حمل بر استفهام كنند «عواقبها» مرفوع بايد«5»، منصوب نشايد. لِنت َ لَهُم، يقال: لان فلان لفلان، يلين لينا و ليانا«6» اذا رق ّ له، چون بر او مشفق و رحيم باشد. وَ لَو كُنت َ فَظًّا، أي سيّئ الخلق، و اگر بد خو بودي كريه الخلق قاسي القلب، لَانفَضُّوا مِن حَولِك َ، اينان از پيرامن تو بر ميدندي، و كس با تو آرام نگرفتي، يقال: فظظت، فظاظة و فظاظا و أنت فظّ، و الانثي فظة، و قال الشّاعر: و ليس بفظّ في الأداني و لا الاولي يؤمّون جدواه و لكنّه سهل و لآخر: و فظّ علي اعدائه يحذرونه فسطوته حتف و نائله جزل و لاخر في المؤنّث«7»: اموت من الضّرّ في منزلي و غيري يموت من الكظّة و دنيا تجود علي الجاهلي ن و هي علي ذي النّهي فظّة و اصل اينكه كلمه در آب شكنبه باشد [272- ر]، آنگه بدخور را بدان تشبيه كنند براي كراهت و نفرت را. لَانفَضُّوا مِن حَولِك َ، از پيرامن تو پراگنده شدندي و با تو آرام نگرفتندي، يقال: فضضت القوم فانفضّوا، أي فرّقتهم فتفرّقوا، و اصل الفض ّ ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره مؤمنون (23) آيه 40. (3). سوره ص (38) آيه 11. (4). دب: اينكه بود، آج، لب، فق، مر: اينكه بود كه. (5). دب، آج، لب، فق، مر و. (6). دب، آج، لب، فق، مر: لينا. [.....] (7). آج: و لا بي الذّويب. صفحه : 125 الكسر، و منه الفضّة، و قال أبو النّجم: مستعجلات القبض عين جرد«1» ينفض ّ عنهن ّ الحصي بالصّمد

و اشارت در آيت و حكايت غايت كرم اوست، منه العطاء، و منه الثّناء، هم او بدهد، و هم او ثنا كند. فَاعف ُ عَنهُم، [عفو]«2» بكن از ايشان آنچه روز احد كردند. وَ استَغفِر لَهُم، و براي ايشان استغفار كن و آمرزش خواه تا من ايشان را بيامرزم. اشارت در اينكه آن است كه از دو بيرون نيست: يا تو را آزارند يا مرا، اگر تو را مي آزارند من شفيعم. فَاعف ُ عَنهُم، و اگر مرا آزارند تو شفيع باش، وَ استَغفِر لَهُم. وَ شاوِرهُم فِي الأَمرِ، و به ايشان مشورت كن در كار. و اصل «مشورت» استخراج رأي باشد، من قولهم: شرت الدّابّة إذا استخرجت جريها، و شرت العسل إذا استخرجته، اشرته و اشترته بمعناه، و اينكه جاي را كه در او اسپ تا زند يا اسپ عرضه كنند بر خريدار آن را مشوار خوانند، قال الاعشي: كأن ّ جنيّا من الزّنجبي ل بات بفيها و أريا مشورا من شرت و من اشرت، قول عدي ّ بن زيد: في سماع بأذن الشّيخ له و حديث مثل مأذي ّ مشار و علما خلاف كرده اند در آن كه خداي- جل ّ جلاله- چرا رسول را- عليه السّلام- فرمود كه با كمال عقل و اصابت رأي و انديشه او در عواقب با ايشان مشورت كن و با وحي آسمان او را به آن چه حاجت بود! بعضي گفتند: مراد خاص ّ است، يعني به آنچه در آن بنزديك تو از خداي«3» وحي«4» نباشد با ايشان مشورت كن. دليل اينكه قول قراءت عبد اللّه عبّاس است: و شاورهم في بعض الأمر. كلبي گفت: خاص ّ است به امر كارزار و آنچه تعلّق به آن دارد

كه ايشان را در آن علمي و تجربتي بود. ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، مصراع در تفسير قرطبي (4/ 249) چنين است: مستعجلات القيض غير جود (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: بنزديك خداي. (4). آج: وحيي. صفحه : 126 مقاتل بن حيّان و قتاده گفتند: سبب آن بود كه اشراف عرب چون در كارها با ايشان مشورت نكردندي، سخت آمدي بر ايشان. حق تعالي گفت: براي استمالت ايشان با ايشان مشاورت كن. و در خبر است كه: چون جماعتي با يكديگر مشورت كنند و غرض ايشان خداي باشد، خداي تعالي ايشان را ارشاد كند بر صلاح. و نظير اينكه خبر رسول- عليه السّلام- است: البكر تستأمر في نفسها انّما امر باستيذانها لاستطابة نفسها، گفت: بكر را كه پدر به شوهر خواهد دادن، مستحب آن است كه با او مشورت كند و دستوري با او برد براي دلخوشي او. و حسن بصري گفت: خداي تعالي دانست«1» كه او را به اينكه حاجت نيست، و لكن خواست تا مردمان به او اقتدا كنند از پس او، و دليل اينكه تأويل قول رسول- عليه السّلام- كه گفت: 2» ما شقي عبد قطّ بمشورة و لا سعد باستغناء رأي« گفت: هيچ بنده به مشورت شقي نشود و به استبداد رأي سعيد نشود، آنگه گفت: خداي تعالي و كتابش و پيغامبرش مستغني اند از مشورت، و لكن خداي تعالي خواست تا سنّتي باشد كه به آن اقتدا كنند هيچ كار را از كار دنيا و دين«3» قطع مكن تا مشورت نكني، و خداي تعالي مدح كرد آنان

را كه مشورت كردند في قوله: وَ أَمرُهُم شُوري بَينَهُم«4». و رسول- عليه السّلام- گفت: اذا كان امراءكم خياركم و اغنياءكم سمحاءكم و امركم شوري بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها، و اذا كان امراءكم شراركم و اغنياءكم بخلاءكم و لم يكن امركم شوري بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها، گفت: چون اميرانتان نيكانتان باشند و توانگران سخي باشند و كارهايتان به مشورت رود از ميان شما، پشت زمين شما را از شكم زمين به بود، و هر گه كه اميرانتان بدان باشند و توانگرانتان بخيلان باشند و كارهايتان نه به مشورت رود از ميان شما، شكم زمين شما را بهتر بود از پشت زمين. ----------------------------------- (1). مر: مي دانست. (2). اساس: براي آن، وز، دب، آج، لب، مر: براي، فق: براء، با توجّه به منابع خبر تصحيح شد. (3). وز: كارزار كارهاي دين و دنيا، آج، لب، فق، مر: كارهاي دين و دنيا، دب: كارزار كارهاي دين و دنيا. (4). سوره شوري (38) آيه 42. صفحه : 127 و رسول- عليه السّلام- گفت: ما خاب من استخار و لا ندم من استشار ، گفت: نوميد نشود آن كه استخاره كند، و پشيمان نشود آن كه مشورت كند. و قال- عليه السّلام: المستشار مؤتمن و المستشير معان، گفت: آن را كه با او مشورت كنند امين بايد داشت، و آن را كه مشورت كند ياري بايد دادن، يعني برأي. شيخ ابو القاسم الزّمخشري ّ اينكه خبر به معني كرد در مدح كسي كه او را مؤتمن الملك گفتند، گفت: إمتحنوه فكان مؤتمنا ثم ّ استشاروه بعد ما امتحنوا ثم ّ دعوه فكان مؤتمنا للملك و المستشار مؤتمن

اينكه معني سخت لطيف است بر انگيخته شده از اينكه خبر، و قال الشّاعر: إذا كنت في حاجة مرسلا فأرسل حكيما و لا توصه و إن باب«1» أمر عليك التّوي فشاور لبيبا و لا تعصه و نص ّ الحديث الي اهله فإن ّ الوثيقة في نصّه و إذ المرء«2» أضمر خوف الال ه تبيّن ذلك في شخصه و قال آخر: شاور صديقك في الخفي ّ المشكل و اقبل نصيحة ناصح متفضّل فاللّه قد أوصي بذاك نبيّه في قوله: «شاورهم» و «توكّل» فَإِذا عَزَمت َ فَتَوَكَّل عَلَي اللّه ِ، در قراءت جعفر صادق- عليه السّلام- آمده است و جابر عبد اللّه انصاري: فاذا عزمت، بضم ّ «تا» علي معني أوجبت عليك و عزمت لك و ارشدتك و وفّقتك فتوكّل [272- پ] علي اللّه. و توكّل تفعّل باشد من وكلت الامر اليه إذا فوّضته اليه، چون عزم كردي توكّل بر خداي كن لا علي المشورة. و بر قراءت صادق: «عزم كردم» از كلام خداي باشد كه از خود خبر مي دهد كه: چون تو را ارشاد و هدايت كردم به صلاح تو، و توكّل بر من كن و آن كار بكن. و عبارات اصحاب عبارت در «توكّل» مختلف است كه توكّل چه باشد و متوكّل كه بود. سهل بن عبد اللّه گفت: اوّل مقام توكّل آن است كه بنده پيش خداي ----------------------------------- (1). آج: بات، مر: مات، چاپ شعراني (3/ 229): ناب. (2). دب، آج، لب، فق، مر: و اذا المرء، چاپ شعراني (3/ 229): اذ المرء. صفحه : 128 چون مرده باشد بر تن شور«1» از پيش غاسل تا چنان كه خواهد او را مي گرداند، متوكّل را سؤال نبود و ارادت و اختيار

نبود. ابو تراب النّخشبي ّ گفت: توكّل آن باشد كه بنده را سكون به خداي خود باشد. ذو النّون مصري را گفتند: توكّل چه باشد! گفت: خلع الارباب و قطع الأسباب، گفتند: زيادتي بكن«2»، گفت: القاء النّفس في العبوديّة و اخراجها من الرّبوبيّة. ابراهيم خوّاص گفت: توكّل آن باشد كه ترس و اميد ببري از هر چه دون اوست. إبن الفرجي ّ گفت: قناعت باشد به وقت روز، و حديث فردا از پس پشت انداختن. ابو علي الرّود باري ّ«3» گفت: توكّل را سه درجه [است]«4»، درجه اوّل آن كه: چون بدهندش شاكر باشد، و چون ندهندش صابر باشد. درجه دگر آن است كه: دادن و نادادن بنزديك او يكي باشد. سه ام«5» آن است كه: چون بدهندش شكر كند كه دانسته باشد كه صلاح او در آن است. ابراهيم خوّاص گفت: در باديه شخصي وحش«6» را ديدم، او را گفتم: تو جنّيي يا انسيي«7»! گفت: جنّي. گفتم: كجا مي روي! گفت: به مكّه. گفتم: پس زاد و راحله كجاست! گفت: در ميان ما نيز متوكّلان باشند كه بر توكّل روند. گفتم: بحقيقت توكّل چيست! گفت: الأخذ من اللّه، آن كه از خداي ستاني. ذو النّون گفت: توكّل، ره مطامع بر خود بسته داشتن باشد، و سهل گفت: توكّل، شناختن روزي دهنده خلقان باشد، و اينكه آنگه شناسد كه چنان گمان برد كه آسمان از روي است و زمين از آهن، نه از آن باران خواهد آمدن«8»، نه از اينكه نبات«9» خواهد رستن. آنگه با اينكه همه بداند كه خداي او را فراموش نخواهد كردن، و آنچه ضمان كرده است از روزي او به او رساند از ميان اينكه روي«10»

و آهن. ----------------------------------- (1). مر: مرده اي باشد بر روي تخت تن شوي. (2). مر: زياده كن. (3). آج، لب، فق، مر: ابو علي رودباري. [.....] (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب: سيوم، فق، مر: سيم. (6). آج، مر: وحشي. (7). آج، لب: جنّي يا انسي، فق، مر: انسي يا جنّي. (8). مر و. (9). مر: انبات. (10). وز، آج، مر: رو، فق: رود. صفحه : 129 بعضي دگر گفتند«1»: آن باشد كه در خداي عاصي نشود براي روزي. ديگري گفت: توكّل آن باشد كه خود را ياري دگر نجويد جز خداي، و روزيش«2» را خازني و عملش را گواهي جز او«3». جنيد گفت: توكّل آن باشد كه بكلّي بر او اقبال كند«4» و از هر چه دون اوست اعراض كند«5». نوري«6» گفت: آن باشد كه تدبير خود با او گذاري تا او وكيلت باشد كه گفت: وَ كَفي بِاللّه ِ وَكِيلًا«7». و ديگري گفت: التّوكّل، اكتفاء العبد الذّليل بالرّب ّ الجليل كاكتفاء الخليل بالخليل«8» حين لم ينظر الي عناية جبرئيل. ديگري گفت: هو السّكون عن الحركات اعتمادا علي رب ّ السّماوات. بهلول مجنون را گفتند: بنده كي متوكّل باشد! گفت: آنگه كه از خلق غريب شود و به حق قريب، و حاتم أصم ّ را گفتند: حدّ توكّل تو«9» كجاست! گفت: بناي آن بر چهار چيز است، يكي آن كه: شناخته ام كه روزي مقدّر من كس نخورد، از آنم تيمار نيست. دگر آن كه: دانسته ام كه عمل من غيري«10» نكند، پيوسته به آن مشغولم. سه ام«11»: دانسته ام كه مرگ ناگاه آيد، استعداد او مي كنم. چهارم آن كه: شناخته ام كه

خداي به من نگران است، چيزي نكنم كه شرم باشد مرا«12» از او. طاووس يماني گفت: اعرابيي«13» را ديدم در مكّه بر راحله نشسته به ساز تمام، به در مسجد الحرام رسيد، فرود آمد و راحله بخوابانيد و سر سوي آسمان كرد و گفت: بار خدايا؟ اينكه راحله و آنچه بروي است در ضمان تو است تا من بيرون آيم، با من بسپاري«14». و در مسجد رفت، چون برون آمد«15» راحله او برده بودند، سر سوي آسمان كرد ----------------------------------- (1). مر كه توكّل. (2). مر: روزي. (3). مر نبود. (5- 4). مر: كني. (6). آج، فق، مر: ثوري. (7). سوره نساء (4) آيه 81. (8). دب، آج، لب، فق، مر: بالجليل. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مر تا. (10). دب، آج، لب، فق، مر: غير. (11). دب، آج، لب: سيؤم، فق، مر: سيم. (12). مر: مرا شرمساري باشد. (13). اساس و همه نسخه بدلها: اعرابي، با توجّه به سياق عبارت و رسم الخط مختار ما بدين صورت آورده شد. (14). دب، لب، فق، مر: سپاري. (15). لب، فق، مر: بيرون آمد. صفحه : 130 و گفت: بار خدايا؟ اينكه دزد از من چيزي ندزديد، از تو دزديد«1» گفت: نگاه كردم از سر كوه ابو قبيس مردي را ديدم كه مي آمد«2» زمام ناقه اعرابي به دست چپ گرفته و دست راست بريده و در گردن افگنده، اعرابي را گفت: بستان راحله يت«3» با هر چه در او بود«4» ما او را گفتيم: قصّه تو چون بود! گفت: اينكه راحله ببردم، چون به سر كوه رسيدم، سواري بر آمد بر اسپي أشهب«5» نشسته و مرا گفت: اي

دزد؟ دست راست بيرون كن. من دست بيرون كردم، دست من بر سنگي نهاد و به سنگي ديگر«6» جدا كرد و در گردن من فگند و گفت: برو هم اينكه ساعت و راحله با اعرابي سپار. من بيامدم و راحله باز آوردم. من گفتم: سبحان من لا يضيّع ودائعه و لا يخيّب سائله، سبحان آن خداي كه ودائع او ضايع نشود وسائل او خايب نشود، و رسول- عليه السّلام- گفت: 7» لو توكّلتم علي اللّه حق ّ توكّله لرزقكم كما ترزق« الطّير تغدو خماصا و تروح بطانا، اگر توكّل كنيد«8» بر خداي حق ّ توكّل«9» شما را روزي دهد چنان كه مرغان را«10»، بامداد از آشيانها بيرون آيند حوصله ها«11» تهي و نماز شام با آشيانها شوند حوصله ها«12» پر. و عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: من سرّه ان يكون اقوي النّاس فليتوكّل علي اللّه، و من سرّه ان يكون اكرم النّاس فليتّق اللّه، و من [372- ر] سرّه ان يكون اغني النّاس فليكن بما في يد اللّه اوثق منه بما في يده، هر كه خواهد كه قويتر از همه مردمان باشد، گو توكّل بر خداي كن، و هر كه خواهد كه كريمتر همه مردمان باشد، گو از خداي بترس، و هر كه خواهد كه توانگرتر مردمان باشد، گو به آنچه نزديك خداست استوارتر باشد از آن كه به نزديك تو است، و قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). مر: ندزديده، از تو دزديده است. (2). مر و. (3). دب، آج، لب، فق، مر: راحله ات. (4). مر: در اوست. (11- 5). دب، آج، لب، فق: اسپ اشهب، مر: اسپس اشهبي. (6). مر دست مرا. (7).

دب، آج، لب، فق، مر: يرزق. [.....] (8). دب، آج، لب، فق: توكّل كني. (9). مر او. (10). مر روزي مي دهد كه. (12). اساس و همه نسخه بدلها: حوصلها/ حوصله ها. صفحه : 131 هوّن عليك فان ّ الامور بامر الاله مقاديرها فليس بآتيك مصروفها و لا عازب عنك مقدورها قوله: إِن يَنصُركُم ُ اللّه ُ فَلا غالِب َ لَكُم، آنگه حق تعالي بيان كرد كه: نصرت و ظفر بر دشمنان دين خداي نه به ماست و شوكت و قوّت و عدد و عدّت ما، و لكن به خداي تعلّق دارد، گفت: اگر خداي نصرت كند شما را در جهان كس شما را غلبه نكند، و اگر خذلان كند شما را، كه باشد كه شما را پس از او ياري كند! و نصرت و معاونت و تقويت متقارب باشند. و ضدّ «نصرت»، «خذلان» بود، و آن«1» باشد كه آن رها كند مرد را و سپارد«2» تا بر او ظلم كنند تا هلاك شود. و «خذول» گويند آن گاو«3» را يا آهو را كه ديگران او را رها كنند و بروند، قال طرفة: خذول تراعي ربربا بخميلة تناول اطراف البرير و ترتدي و قال آخر: نظرت اليك بعين جارية خذلت صواحبها علي طفل عبيد بن عمير خواند: «و ان يخذلكم» من الافعال بمعني يحملكم علي تخاذل. و قوله: «من بعده»، قيل: من بعد نصره، از پس نصرت او، و قيل: سواه، چنان كه گويند: اطيعك ثم ّ لا اطيع أحدا بعدك، أي سواك. گفتند: پس او، يعني جز او، چنان كه كسي گويد: من از پس تو طاعت كس ندارم، يعني بجز تو. چون حال بر اينكه جمله بود، مؤمنان بايد«4» تا

توكّل و اعتماد بر خداي كنند كه نصرت و خذلان به او متعلّق است. قوله: وَ ما كان َ لِنَبِي ٍّ أَن يَغُل َّ، عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: سبب نزول آيت آن بود كه روز بدر گليمي از آن بعضي صحابه مفقود شد، منافقان حواله بر رسول- عليه السّلام- كردند، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. و جويبر«5» روايت كرد از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه گفت: آيت در غزات هوازن آمد كه چون غنيمت ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 233) آن. (2). دب، آج، لب، فق، مر: بسپارد كه. (3). آج، لب، فق: گاف/ گاو. (4). مر كه. (5). دب، آج، لب، فق، مر: جرير. صفحه : 132 مي بخشيد رسول- عليه السّلام- مردي در زني«1» برگرفت پنهان، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد، و اينكه بر قراءت آن كس باشد كه خواند: و ما كان لنبي ّ ان يغل ّ، به ضم ّ « يا » و فتح «غين» علي الفعل المجهول، گفت: نباشد، يعني نشايد كه با هيچ پيغامبر خيانت كنند. مقاتل و كلبي گفتند: آيت در روز احد آمد كه آن جماعت كه ثغر داشتند و آن شعب چون امير ايشان را گفت: مروي و طلب غنيمت مكنيد«2» كه رسول- عليه السّلام- شما را محروم نكند و نصيب شما بدهد از غنيمت. گفتند«3»: ترسيم كه ندهد و برفتند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. بعضي دگر گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي بزرگان و معروفان طمع كردند كه ايشان را تمييز«4» و تخصيصي باشد و زيادتي بر ديگران، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. محمّد بن اسحاق بن

يسار گفت: آيت در باب وحي آمد، يعني نباشد هيچ پيغامبر را كه در وحي خداي با امّت خيانت كند و در آن زيادت و نقصان كند. جماعتي گفتند از مشركان:«5» اگر محمّد در اينكه كه مي خواند عيب آلهه و معبودان ما نكردي يا مسامحه اي بكردي و كمتر گفتي از اينكه معاني، خداي تعالي آيت فرستاد كه: اينكه كه«6» شما مي خواهي خيانت باشد، و خيانت در وحي روا نيست هيچ پيغمبر«7» را. إبن كثير و ابو عمرو«8» و عاصم خواندند: «يغل ّ» به فتح « يا » و ضم ّ «غين»، و سلمي ّ و مجاهد هم چنين خواندند علي إضافة الفعل إلي النّبي ّ- عليه السّلام. و باقي قرّاء خواندند: «يغل ّ» به ضم ّ « يا » و فتح «غين» علي الفعل المجهول، و اينكه قراءت عبد اللّه مسعود است، و اوّل قراءت عبد اللّه عبّاس. معني قراءت اوّل آن باشد كه: هيچ ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: سوزني. (2). دب، آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (3). اساس: گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). لب، فق: تميز، مر: تميزي. (5). مر كه. [.....] (6). اساس شكايت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7). وز: پيغامبر، مر: پيغمبري. (8). همه نسخه بدلها: ابو عمر. صفحه : 133 پيغامبر را نبود كه خيانت كند«1»، چنان كه خيانت«2» منسوب و مسند با پيغامبر باشد، و قراءت دوم بر عكس اينكه است در معني، يعني هيچ پيغامبر را نبود كه به او خيانت كنند، يعني نرسد كس را كه با پيغامبران خيانت كند. و بعضي اهل معاني گفتند: «لام» منقول است«3»

«يغل ّ» با نبي ّ، و التّقدير: و ما كان النّبي ّ ليغل ّ، و اينكه «لام» براي تأكيد نفي است، يعني«4» پيغامبر به هيچ وجه خيانت نكند، نفي خيانت است از او بر سبيل تأكيد، و مثله قوله: ما كان َ لِلّه ِ«5»وَ مَن يَغلُل يَأت ِ بِما غَل َّ يَوم َ القِيامَةِ، و هر كه خيانت كند آنچه كرده باشد روز قيامت بيارد، يعني با ميان آرد در حساب تا جزاي آن بستاند. كلبي گفت: روز قيامت آن چيز دزديده و خيانت كرده در او بيارند و در دوزخ بدارند، گويند بر او آن«9» برگير و بيار. چون برود و آن بر گيرد بر پشت نهد و تا به كناره بيارد، او را با پس [273- پ] افگنند و دگر باره تكليف كنند او را كه: بر گير و بيار، دگر باره هم چنان كند و او را باز پس افگنند«10» و همچنين مي كنند و به اينكه نوع او را عذاب مي كنند. ----------------------------------- (2- 1). اساس باو/ به او، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). دب، لب، فق ان، مر: از، آج: كلمه «آن» بوده است و با خطي ديگر به صورت «از» تبديل شده است، با توجّه به مر افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بجز وز بر. (5). همه نسخه بدلها: اللّه، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (6). سوره مريم (19) آيه 35. (7). همه نسخه بدلها و. (8). مر: دويم. (9). مر: برو و آن. (10). آج، لب، فق: او را پس افگنند. صفحه : 134 ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- روزي خطبه كرد و به ذكر غلول

و خيانت رسيد، در آن مبالغه كرد گفت: لا الفين احدكم يوم القيامة يجي ء علي رقبته بعير له رغاء يقول يا رسول الله أغثني فاقول لا أملك لك من الله شيئا ، نبايد كه فرداي قيامت يكي از شما را بينم مي آيد شتري بر گردن گرفته، و شتر بانگ مي دارد مردم را گويد: اي رسول اللّه؟ فرياد من رس، من گويم: من مالك نباشم تو را از خداي هيچ چيز. قد ابلغتك، من پيغام خداي به تو رسانيدم كار نبستي، و نبايد كه فرداي قيامت يكي از شما [مي]«1» آيد اسپي بر گردن گرفته، له حمحمة، و او را آوازي باشد، مرا گويد: اي رسول اللّه؟ فرياد من رس. من گويم: نتوانم با خداي چيزي گفتن براي تو، پس از آن كه تبليغ كردم. و نبايد كه فرداي قيامت يكي از شما [مي]«2» آيد گوسفندي بر گردن گرفته، و له يعار، و او را آوازي باشد، مرا گويد: فرياد من رس اي رسول اللّه؟ من گويم: نتوانم تو را از خداي تعالي حمايت كردن چون تبليغ كردم بر من هم اينكه بود. [و]«3» نبايد كه فرداي قيامت يكي از شما مي آيد و از مال صامت چيزي بر گردن نهاده و مرا هم اينكه گويد، و من جواب هم اينكه«4» دهم كه برفت. و نبايد كه فرداي قيامت يكي از شما مي آيد و رقعه اي چند مي آرد يعني بر سامي«5» چند از خرقه پاره ها كه دزديده باشد و خيانت كرده در آن، مرا گويند: اي رسول اللّه؟ مرا فرياد رس، گويم: نتوانم، نه پيغام خدا بگذاردم«6» به تو، چرا خلاف«7» كردي! عبد اللّه بن عمر روايت كرد«8»

كه: در عهد رسول- عليه السّلام- مردي بمرد نام او كركره، او را مي بردند. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه به دوزخ مي شود«9». چون ----------------------------------- (3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر: همان. [.....] (5). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: سنامي. (6). آج: بگزاردم، مر: رسانيدم. (7). مر آن. (8). دب، آج، لب، فق: كند. (9). دب: مي رود، مر: اينكه را به دوزخ مي برند. صفحه : 135 تفحّص كرديم چادري دزديده بود. إبن حميد السّاعدي ّ روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام- مردي را به جبايت فرستاد تا چيزي از صدقات بستاند به بعضي قبايل عرب، مرد از أزد بود، برفت و باز آمد و چيزي كه داشت گفت: اينكه شما راست، و بعضي«1» گفت: اينكه هديّه من است كه ايشان دادند مرا. رسول- عليه السّلام- برخاست و بر منبر خطبه كرد و آنگاه گفت: چرا عاملي را كه من به جايي فرستم آنچه بستاند، گويد: بعضي از آن هديّه من است! چرا اينكه هديّه او را آن روز ندادند كه او به خانه مادر و پدر خود بود! به آن خداي كه مرا بحق به خلقان فرستاد كه هيچ كس نباشد كه من او را جايي فرستم، او چيزي بر گيرد از آن الّا روز قيامت مي آيد آن بر گردن گرفته، اگر شتر بود«2» او را رغايي باشد، و اگر گاو بود او را خواري باشد، و اگر گوسفند بود او را«3» يعاري باشد، آنگه دستها برداشت تا سپيدي«4» بغل او پيدا شد و مي گفت: اللّهم ّ هل بلغت! بار خدايا«5» برسانيدم! تا

سه بار تكرار مي كرد. زيد بن خالد روايت كرد كه: مردي از جمله اصحاب رسول فرمان يافت روز خيبر، بيامدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ بر اينكه نماز كن. گفت: من نماز نمي كنم بر او، شما نماز كنيد. گفتند: يا رسول اللّه؟ چه كرده است! گفت: خيانت كرده است، متاع او بجستند، مهركي بود در ميان متاع او از آن اهل خيبر كه دو درم نه ارزيد«6» ابو هريره روايت كند كه: چون به غزات خيبر رفتيم، و خيبر گشاده شد، و غنيمت خيبر پيش آوردند، در او زري و سيمي نبود جز جامه و متاع. رسول- عليه السّلام- قسمت كرد. چون به وادي القري آمديم، رسول را- عليه السّلام- غلامي سياه بهديّه آوردند، نام او مدعم، او ايستاده بود و بار از چهارپاي رسول باز مي گرفت، ناگاه تيري آمد بر او، و بر جا«7» بيوفتاد و بمرد. صحابه گفتند: هنيئا له الجنّة«8». رسول ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 235) را. (2). دب، آج، لب، فق: شتر باشد. (3). مر: اگر گوسفندي باشد او را. (4). لب، مر: سفيدي. (5). مر آيا. (6). دب: نه ارزيدي. (7). اساس: بر آمد بر جا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس، وز: هنيئا كه الجنّه، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 136 - عليه السّلام- گفت: نه، به آن خداي كه مرا بحق به خلقان فرستاد«1» كه بخلاف اينكه است، آن گليم كه در پشت دارد از غنيمت بر گرفت«2» پيش از قسمت فرداي قيامت آن گليمي«3» از آتش

شود در تن او. صحابه چون اينكه بشنيدند برفتند، هر يكي محقّري از شراكي و دوالي مي آوردند و مي گفتند: اي رسول اللّه؟ زنهار«4» نبايد كه«5» اينكه فردا آتش گردد و در ما پيچد. عبد اللّه بن عمر روايت كند كه: رسول را- عليه السّلام- غنيمتي آوردند. بلال را بفرمود تا ندا كرد كه: هر كه [از غنيمت]«6» چيزي دارد بياريد«7». [صحابه آمدند و آنچه داشتند بياوردند، و رسول- عليه السّلام- قسمت كرد. چون ساعتي برآمد، مردي مي آمد و زمامي مي آورد از موي بافته، و گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه از جمله غنيمت است. رسول- عليه السّلام- گفت: آواز بلال شنيدي كه ندا مي كرد كه: هر كه چيزي«8» دارد بياريد«9»؟]«10» گفت: بلي. گفت: چرا نياوردي! گفت: يا رسول اللّه؟ عذري بود. رسول- عليه السّلام- گفت: برو نگاه دار تا فردا«11» قيامت بياري كه من از تو قبول نمي كنم. محمّد بن زائده گويد كه«12». با مسلمه به غزاي روم بوديم، چون غنيمتي يافتيم مردي را آوردند كه خيانت كرده بود در چيزي، از سالم پرسيد كه: چه بايد كردن! گفت: از پدرم شنيدم كه او گفت از بعضي صحابه شنيدم كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او در غنيمت خيانت كند او را بزني«13» و متاعش بسوزي«14». گفت: اكنون اينكه را كه به خيانت برگرفته است«15» چه حكم باشد! گفت: بفروش و بهايش به«16» درويشان ده. ----------------------------------- (1). دب، مر: فرستاده. [.....] (2). مر: برگرفته. (3). دب، آج، لب، فق، مر: گليم. (4). دب: زينهار. (10- 5). مر: مبادا كه. (9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج،

لب: بياري/ بياريد، فق، مر: بيارد. (8). مر از غنيمت. (11). دب، لب، فق، مر: فرداي. (12). وز: گفت كه. (13). مر: بزنيد. (14). مر: غارت كنيد. (15). دب: بگرفته اند. (16). دب: و بهاي آن را به. صفحه : 137 عمرو بن شعيب گفت: كه رسول- عليه السّلام- چون مطّلع شدي بر خيانت كسي او را بزدي و متاعش«1» بسوختي، و به روايتي ديگر: او را نصيب ندادي از غنيمت. و رسول- عليه السّلام- گفت: الغلول من جمر جهنّم، خيانت از انگشت دوزخ باشد. ثُم َّ تُوَفّي كُل ُّ نَفس ٍ، پس هر نفسي را آنچه«2» كرده باشد بدهند بتمام و كمال، كما يقال: توفّيت المال و استوفيته، اذا اخذته [274- ر] و اعطيته تامّا وافيا، و منه قوله: اللّه ُ يَتَوَفَّي الأَنفُس َ«3». وَ هُم لا يُظلَمُون َ، و ايشان را هيچ نقصان نكنند، و قيل: لا يظلمون«4»، لا يعذّبون بما لا يستحقّونه، و اگر بر هر دو حمل كنند روا باشد، چه تنافي نيست ميان ايشان. قوله: أَ فَمَن ِ اتَّبَع َ رِضوان َ اللّه ِ،- الاية، آنگه حق تعالي جمع كرد از ميان جزاي خاين و امين، و بر مكلّفان عرض كرد تا به عقل بينديشند و اختيار بد نكنند براي خود، [گفت]«5»: آن كس كه متابعت رضاي خدا كند، چنان باشد«6» او به خشم خداي باز گردد! و مأواي و جاي او دوزخ بود و بد جاي است اينكه، يعني«7» راست نباشد با يكديگر. صورت«8» استفهام است و مراد تقرير است، تا قرار دهد با عاقلان و اقرار بستاند«9» از ايشان تا به هر حال مقرّ آيند كه آن به باشد كه متابعت رضاي خدا كند«10» تا مستوجب رحمت و ثواب

خداي شود«11». و مورد آيت تحريض«12» و تحذير است و ترغيب و ترهيب، تا مردم در اينكه آويزند و از آن بگريزند- وفّقنا اللّه لمرضاته بفضله و رحمته. ----------------------------------- (1). مر بغارت. [.....] (2). دب، آج، لب، فق: پس نفس هر چه، مر: پس هر نفس هر چه. (3). سوره زمر (39) آيه 42. (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 237) اي. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر كه. (7). وز، مر: معني. (8). دب، آج، لب، فق، مر: اينكه صورت. (9). دب: بيستاند. (10). مر: كنند. (11). دب: شوند. (12). دب، لب، فق، مر: تحريص. صفحه : 138 هُم دَرَجات ٌ عِندَ اللّه ِ، ايشان درجات و پايه هااند«1» به نزديك خداي، يعني هم اصحاب درجات عند اللّه، ايشان اصحاب منازل و درجاتند به نزديك خداي، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و اينكه را امثله برفت، و مثله قول«2» إبن هرمه أنشده سيبويه: انصب للمنيّة تعتريهم رجالي أم هم درج السّيول أم«3» هم أصحاب درج، و لكن چون ايشان مختلف بودند در مستحقّات خود«4» اختلافي ظاهر- كاختلاف الدّرجات- ايشان را خود درجات خواند، و اينكه جنس لا بد بر طريق مبالغه بود. حق تعالي بيان كرد درين آيت كه: اينكه دو گروه درجاتند«5»، پايه ها دارند. و اصل «درجه» پايه نردبان باشد كه به او بر روند«6»، اينان را در بهشت من أعلي و ايشان را در دوزخ من اسفل، براي آن كه در دوزخ طبقات و دركات است، و«7» بهشت منازل و درجات«8»، تا در خبر

آمده است كه: اهل بهشت اهل عليّين را چنان بينند كه ستاره كه ما بينيم«9» در افق آسمان. وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما يَعمَلُون َ، مورد او«10» مورد وعيد«11» و تهديد است و تنبيه، بر آن كه خداي تعالي عالم است به احوال و اعمال ايشان«12» هر كس از اينكه دو گروه، تا هر يكي«13» به«14» وفق استحقاق جزا دهد«15».

[سوره آل عمران (3): آيات 164 تا 175]

[اشاره]

لَقَد مَن َّ اللّه ُ عَلَي المُؤمِنِين َ إِذ بَعَث َ فِيهِم رَسُولاً مِن أَنفُسِهِم يَتلُوا عَلَيهِم آياتِه ِ وَ يُزَكِّيهِم وَ يُعَلِّمُهُم ُ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبل ُ لَفِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (164) أَ وَ لَمّا أَصابَتكُم مُصِيبَةٌ قَد أَصَبتُم مِثلَيها قُلتُم أَنّي هذا قُل هُوَ مِن عِندِ أَنفُسِكُم إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (165) وَ ما أَصابَكُم يَوم َ التَقَي الجَمعان ِ فَبِإِذن ِ اللّه ِ وَ لِيَعلَم َ المُؤمِنِين َ (166) وَ لِيَعلَم َ الَّذِين َ نافَقُوا وَ قِيل َ لَهُم تَعالَوا قاتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَوِ ادفَعُوا قالُوا لَو نَعلَم ُ قِتالاً لاتَّبَعناكُم هُم لِلكُفرِ يَومَئِذٍ أَقرَب ُ مِنهُم لِلإِيمان ِ يَقُولُون َ بِأَفواهِهِم ما لَيس َ فِي قُلُوبِهِم وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما يَكتُمُون َ (167) الَّذِين َ قالُوا لِإِخوانِهِم وَ قَعَدُوا لَو أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُل فَادرَؤُا عَن أَنفُسِكُم ُ المَوت َ إِن كُنتُم صادِقِين َ (168) وَ لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَمواتاً بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُون َ (169) فَرِحِين َ بِما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ وَ يَستَبشِرُون َ بِالَّذِين َ لَم يَلحَقُوا بِهِم مِن خَلفِهِم أَلاّ خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (170) يَستَبشِرُون َ بِنِعمَةٍ مِن َ اللّه ِ وَ فَضل ٍ وَ أَن َّ اللّه َ لا يُضِيع ُ أَجرَ المُؤمِنِين َ (171) الَّذِين َ استَجابُوا لِلّه ِ وَ الرَّسُول ِ مِن بَعدِ ما أَصابَهُم ُ القَرح ُ لِلَّذِين َ أَحسَنُوا مِنهُم وَ اتَّقَوا أَجرٌ عَظِيم ٌ (172) الَّذِين َ قال َ لَهُم ُ النّاس ُ إِن َّ النّاس َ قَد

جَمَعُوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم إِيماناً وَ قالُوا حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ (173) فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن َ اللّه ِ وَ فَضل ٍ لَم يَمسَسهُم سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضوان َ اللّه ِ وَ اللّه ُ ذُو فَضل ٍ عَظِيم ٍ (174) إِنَّما ذلِكُم ُ الشَّيطان ُ يُخَوِّف ُ أَولِياءَه ُ فَلا تَخافُوهُم وَ خافُون ِ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (175)

[ترجمه]

منّت ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: پايه هاي بلند يابند. (2). اساس: قوله، با توجّه به وز تصحيح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: اي. [.....] (4). وز: در مستحق خود. (5). مر: درجات. (6). مر: كه به آن بالا روند. (7). مر در. (8). مر است. (9). دب، آج، لب، فق: مي بينيم. (10). مر: آيه. (11). اساس: وعد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). دب، آج، لب، مر: كسي. (14). دب، فق: بر. (15). دب، آج، لب، فق، مر و از قليل و كثير مكافات كند، وز قوله: عزّ و جل ّ، ديگر نسخه بدلها قوله تعالي. صفحه : 139 نهاد خدا بر مؤمنان چون بفرستاد از«1» ايشان پيغمبري از ايشان كه مي خواند بر ايشان [آيات]«2»، و پاكيزه مي كرد«3» ايشان [را]«4» و مي آموزد ايشان را كتاب و حكمت و اگر چه بودند از اينكه پيش در گمراهي روشن. چون برسد به شما مصيبتي كه برسانيديد«5» شما دو چندان گفتيد«6» چگونه است [اينكه]«7» بگو او«8» از نزديك شماست كه خداي بر همه چيزي قادر است. و آنچه برسد به شما«9» آن روز كه به هم رسيدند آن دو گروه به علم«10» خداي بود و تا بدانند«11» مؤمنان را. و بدانند«12» آنان را كه نفاق كردند و گفتند ايشان

را بياييد تا كارزار كنيد در راه خداي يا باز داريد«13»، گفتند اگر دانستماني«14» كارزاري«15» پسر وي كردماني شما را ايشان به كفر آن روز نزديكترند از ايشان به ايمان، مي گويند به دهنهايشان آنچه نيست در دلهايشان و خداي داند آنچه پنهان كنند«16». ايشان آنان كه گفتند برادرانشان«17» را و بنشينند اگر ----------------------------------- (1). وز، دب: در، آج، لب، فق: در ميان. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، دب: آياتش. [.....] (3). اساس: و پاك كرد، با توجّه به وز و دب تصحيح شد. (4). دب: برسانيدي. (5). دب: گفتي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دب افزوده شد. (7). وز، دب، آج، لب، فق: آن. (8). آج، لب، فق در. (9). آج، لب، فق: پس به فرمان. (10). آج، لب، فق: تا ظاهر گرداند. (12- 11). آج، لب، فق: و ظاهر گرداند. (13). دب: داري/ داريد. (14). آج، لب، فق: دانستمي. (15). آج، لب، فق را. (16). وز، دب: مي كنند. (17). آج، لب، فق: برادران ايشان. [.....] صفحه : 140 طاعت ما داشتند«1» بنه كشتندي«2» بگو ايشان را باز داريد«3» [از خويشتن]«4» مرگ اگر راست مي گوييد«5». و مپندار«6» آنان را كه بكشتند ايشان را در راه خداي كه مردگانند، بل زندگانند به نزديك خدااند روزي مي دهند [ايشان را]«7». [374- پ] خرّمند«8» به آنچه داد ايشان را خداي از نعمتش و خورّمند«9» [ايشان]«10» به آنان كه در نرسيدند به ايشان از پس ايشان، كه نيست ترسي بر ايشان و نه ايشان اندوهگين«11» شوند. شادمانه اند به نعمتي از خداي و افزوني و آن كه خداي ضايع نكند«12» مزد مؤمنان«13». آنان كه اجابت كردند

خداي و پيغامبر را از پس آن كه رسيد به ايشان«14» جراحت«15» آنان را كه نيكويي كردند از ايشان و بترسيدند مزدي بزرگ«16». آنان كه گفتند ايشان را مردمان [كه مردمان]«17» جمع كردند براي شما بترسيد«18» از ايشان بيفزود ايشان را ايمان، و گفتند بس است«19» ما را ----------------------------------- (1). وز: طاعت داشتندي، دب: طاعتي ما داشتندي. (2). آج، لب، فق: كشته نشدندي. (3). دب: بازداري/ بازداريد. (17- 10- 7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دب افزوده شد. (5). دب: مي گويي. (6). دب: مپنداري/ مپنداريد. (8). آج، لب، فق: شادند. (9). آج، لب، فق: شادمان مي شوند. (11). آج، لب، فق: اندوهگن. (12). وز: هرزه بنه كند، دب: هرزه نكند. (13). دب، آج، لب، فق را. (14). اساس: رسيد ما را، با توجّه به وز و دب تصحيح شد. (15). آج، لب، فق: خستگي. (16). وز باشد. [.....] (18). دب: بترسي/ بترسيد، آج، لب، فق: پس بترسيد. (19). لب، فق: بسنده است. صفحه : 141 خداي و نيك و كيل است. و برگشتند به نعمتي از خداي و افزوني، نرسيد به ايشان بدي پسر وي كردند رضاي خداي [را]«1» و خداي خداوند فضل بزرگ«2» است. آن ديو است كه مي ترساند دوستانش را«3»، مترسيد«4» از ايشان و از من بترسيد«5» اگر مؤمنيد. قوله: لَقَد مَن َّ اللّه ُ عَلَي المُؤمِنِين َ، حق تعالي گفت: منّت نهاد خداي- عزّ و جل ّ- بر مؤمنان چون بفرستاد رسولي از ايشان به ايشان. مفسّران گفتند: آيت عام است به لفظ و خاص به معني، براي آن كه رسول- عليه السّلام- از عرب است به آن كه مبعوث است به كافّه مردمان

از عرب و عجم و روم و هند و ترك. و گفته اند كه: در عرب نيز تخصيصي هست براي آن كه اهل علم به انساب گفتند: هيچ قبيله و حي ّ نيست از عرب و الّا رسول را- عليه السّلام- به او نسبتي نيست«6» مگر بني تغلب كه حق تعالي رسول را از ايشان نگاه داشت كه در ايشان اصرار بر نصرانيّتي«7» بود. و بعضي دگر گفتند: جمله مؤمنان را خواست، و معني آن كه گفت: مِن أَنفُسِهِم، از ايشان بود به ايمان و شفقت، نه به نسب، چنان كه يكي از ما گويد: تو از مني و نفس مني، بيانش: لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم«8». قوله: يَتلُوا عَلَيهِم آياتِه ِ، آيات خداي بر ايشان مي خواند. اينكه صفت اوست و محل ّ او نصبت است علي صفة «رسولا»، يعني رسولا تاليا عليهم آياته مزكيّا لهم معلّما لهم الكتاب و الحكمة، و ايشان را تزكيه مي كند«9». قولي آن است كه: ايشان را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و دب افزوده شد. (2). وز، دب: بزرگي، آج، لب: خداي خداوند بخشايش تمام. (3). آج، لب، فق، مر: مي ترساند شما را از دوستان خود. (4). دب: بترسي/ بترسيد. (6- 5). همه نسخه بدلها: هست. (7). همه نسخه بدلها بجز وز: نصراني. (8). سوره توبه (9) آيه 128. (9). اساس: مي كنند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 142 دعوت مي كند به ديني كه بدان دين مزكّي و مطهّر باشند، و اقوال در اينكه برفت و ايشان را كتاب مي آموزد و حكمت مي آموزد، يعني قرآن و شريعت. وَ إِن كانُوا مِن قَبل ُ لَفِي ضَلال ٍ

مُبِين ٍ، و اگر چه ايشان پيش از اينكه در ضلال و گمراهي ظاهر بوده اند. كوفيان اينكه را رفع علي الغاية گويند، و بصريان مبني گويند بر ضم بناي عارض چون مضاف اليه از او قطع كردند، اينكه را بر ضم بنا كردند. أَ وَ لَمّا أَصابَتكُم، همزه استفهام راست و «واو» عطف است، و «لمّا» ظرف است و معني استفهام اينكه جا تقريع است، و عامل در او جواب او باشد. و هو قوله: قُلتُم، و المعني قلتم ما قلتم حين اصابتكم. حق تعالي گفت: آنگه كه به شما رسيد مصيبتي و نكبتي، يعني روز احد، كه شما دو چندان رسانيده بودي«1» به دشمنان، يعني در روز بدر، و آن چنان بود كه روز احد هفتاد كس را از صحابه بكشتند، [و روز بدر مسلمانان صد و چهل«2» را بكشتند از مشركان به يك روايت، و به يك روايت چهل«3» را بكشتند]«4» و چهل«5» را اسير گرفتند، براي آن گفت: قَد أَصَبتُم مِثلَيها قُلتُم أَنّي هذا، أي كيف وقع هذا، گفتي«6» اينكه چگونه افتاد و ما مسلمانانيم و بر حقّيم، و پيغامبر خداي در ميان ماست، و وحي از آسمان به ما مي آيد و ايشان مشركانند و بر باطلند! از كجا افتاد اينكه حال، و چرا چنين آمد! اي محمّد؟ بگو و جواب ده ايشان را كه: اينكه چه تعجّب است؟ اينكه هم از نزديك شماست، يعني منكم عليكم، از شما بر شما آمد كه شعب رها كردي«7» و فرمان رسول را مخالفت كردي«8». و بعضي دگر مفسّران گفتند: مراد ترك قتل و قبول فداست، و آن آن بود«9» كه«10» عبيدة السّلماني ّ روايت كرد [از]«11»

امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت: جبرئيل آمد به رسول- عليه السّلام- و گفت: خداي تعالي كاره است فدا شدن شما از كافران و ايشان را رها كردن، ----------------------------------- (1). مر: بوديد. (5- 2). دب، آج، لب، فق، مر كس. (11- 3). مر: هفتاد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (6). مر: گفتيد. (7). مر: رها كرديد. (8). مر: كرديد. (9). آج، لب، فق، مر: اينكه آن است. (10). آج، لب، فق، مر ما ايشان را نكشيم و فديه بستانيم و بر برگ لشكر و كارزار صرف كنيم اينكه آن بود كه. صفحه : 143 و خداي تعالي رسول را مخيّر بكرد از ميان دو كار: يكي آن كه همه اسيران را پيش آرند و گردنشان بزنند، و امّا عددي مخصوص را بكشند و از«1» باقي فديه بستانند. ايشان گفتند: عشاير و خويشان مااند، و صلاح در آن است كه ما اينان«2» را نكشيم و فديه [275- ر] بستانيم و بر برگ و ساز و آلت كارزار صرف كنيم، و هم چنان كردند. چون روز احد آن وهن افتاد، ايشان گفتند: أَنّي هذا، اينكه چگونه افتاد، و چرا بود! حق تعالي گفت: هُوَ مِن عِندِ أَنفُسِكُم، از شما افتاد كه اگر شما اينان را روز بدر كشته بودي«3»، روز احد با شما اينكه نكردندي كه كردند. إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، و خداي بر همه چيزي قادر است، قادر بود كه شما را از ايشان منع كردي«4» و ايشان را از شما منع كردي بقهر، الّا آن است كه حكمت و تكليف مانع بود

از اينكه«5». وَ ما أَصابَكُم يَوم َ التَقَي الجَمعان ِ، و آنچه به شما رسيد آن روز كه دو لشكر روي به هم دادند، يعني روز احد، آن قتل و أسر و جراحت و وهن و كسر، فَبِإِذن ِ اللّه ِ، اي بعلم اللّه، [به علم]«6» خداي بود و خداي دانست كه چنان خواهد بودن، جز كه دانستن خداي واجب نكند وجود معلوم«7»، براي آن كه علم و عالمي تعلّق دارد به معلوم علي ما هو به، و معلوم را بر صفتي نكند، پس عالمي تبع معلوم باشد و معلوم تبع عالمي نباشد، بيان اينكه آن است كه: يكي از ما كه داند كه خداي تعالي عالم و قادر و حي ّ و موجود است«8» و حاصل بر صفت كمال، و او نه براي آن بر آن صفات حاصل است كه او مي داند، و اينكه سخن آن است كه حسم مادّه هر شبهتي كند كه در اينكه باب آرند كه اينكه را ارتكاب نتوانند كردن. و «اذن» به معني علم در لغت ظاهر است. وَ لِيَعلَم َ المُؤمِنِين َ، وَ لِيَعلَم َ الَّذِين َ نافَقُوا، و نيز تا بداند كه از ميان شما مؤمن ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «ان» هم خوانده مي شود. (2). دب، آج، لب، فق، مر: ايشان. (3). مر: بوديد. (4). دب، آج، لب، فق، مر: منع كند. (5). آج، لب، فق قوله. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مر را. (8). آج، لب، فق، مر: موحّد است. صفحه : 144 كيست و منافق كيست، و معني آن است كه تا پيدا شود كه مؤمن كيست و منافق كيست و فرق و

تمييز«1» پديد آيد، و لكن چون معامله آنان كرد كه ندانند تا بدانند نام آن بر اينكه اجرا كرد- و اينكه فصل مستقصي برفت- اعادت كردن وجهي ندارد. قولي دگر گفتند كه: «علم» به معني رؤيت است، چنان كه رؤيت به معني علم آيد، يعني تا خداي تعالي آنچه مي داند در حق ّ شما و آن معدوم ببيند«2»، و ممكن نباشد كه نبيند تا در وجود نيايد كه معدوم نتوان ديدن، و اينكه وجهي قريب باشد پس از آن كه درست شود كه «علم» به معني «رؤيت» آمده است. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه تا خداي شما را معلوم كند كه او نفاق ايشان مي داند و ايمان اينان، و اينكه وجه از ظاهر بر نيايد. و وجه معتمد آن است كه ما گفتيم. وَ قِيل َ لَهُم، و گفتند ايشان را، يعني عبد اللّه ابي ّ سلول را و اصحاب او را از منافقان: تَعالَوا قاتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، بيايي«3» تا كارزار كني«4» در ره خداي، يعني جهاد در دين خداي. أَوِ ادفَعُوا، و اگر شما را تيمار مسلماني نمي دارد. بر سبيل دفع از خود و خانه و حريم و حمايتگاه خود بر عادت عرب بكنيد«5». قالُوا لَو نَعلَم ُ قِتالًا، گفتند: اگر ما دانستماني«6» كه كارزار خواهد بودن، نرفتماني«7» و بر پي«8» شما بيامدي«9»، و اينكه آن بود كه چون رسول- عليه السّلام- به احد مي آمد، عبد اللّه ابي ّ سلول اصحاب خود را گفت: چه مهم است ما را براي محمّد و قوم او خويشتن«10» طعمه شمشير ساختن؟ بياييد تا با مدينه شويم، و برگشتند سيصد مرد و با مدينه شدند. چون رسول- عليه السّلام- ملامت

كرد ايشان را و اصحاب«11»، عذر اينكه آوردند كه: لَو نَعلَم ُ قِتالًا لَاتَّبَعناكُم، حق تعالي گفت: دروغ مي گويند. هُم لِلكُفرِ يَومَئِذٍ أَقرَب ُ مِنهُم لِلإِيمان ِ، ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: تميز. [.....] (2). دب، آج، لب، فق: بيند. (3). دب، لب، بيا، مر: بياييد. (4). اساس: كارزار كنيم، وز: كارزار كنيد، با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها و معني عبارت تصحيح شد. (5). دب، آج، لب: بكني/ بكنيد. (6). مر: مي دانستيم. (7). مر: نمي رفتيم. (8). مر: در پي. (9). مر: مي آمديم. (10). آج، لب، فق را، مر: خود را. (11). همه نسخه بدلها: و صحابه. صفحه : 145 گفتند: «لام» به معني «الي» است، چنان كه گفتيم كه متعاقب باشد در بسياري فعلها، يقال: هديته لكذا و الي كذا، و دعوته لكذا و الي كذا، و ارشدته لكذا و الي كذا، گفت: ايشان آن روز به كفر نزديكتر بودند كه به ايمان«1»، براي آن كه كفر در دل داشتند و ايمان بر زبان. آنگه آنچه حقيقت نفاق است در حق ّ ايشان محقّق گردد كه: يَقُولُون َ بِأَفواهِهِم ما لَيس َ فِي قُلُوبِهِم، به زبان چيزي مي گويند كه در دل ندارند. وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما يَكتُمُون َ، و خداي عالمتر است به آنچه ايشان در دل [پنهان مي]«2» دارند از كفر. آنگه ذكر اقوال و احوال ايشان باز گفت: الَّذِين َ قالُوا لِإِخوانِهِم وَ قَعَدُوا، گفت: رها نكردند به آن كه خود بنشستند، برادران خود را در دين و يا در نسب گفتند كه: اگر آنان كه در احد كشته شدند فرمان ما كرده بودندي و به خانه بنشسته، ايشان را بنه كشتند«3» چنان كه ما را

بنه كشتند«4»، چنان كه حق تعالي پيش از اينكه حكايت كرد كه: ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا«5» وَ لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، مپندار و گمان مبر كه آنان را كه در سبيل خداي بكشتند ايشان مردگانند، بل زندگانند به نزديك خداي- جل ّ جلاله- روزي [مي]«9» دهند ايشان را، و شادمانه اند به آنچه خداي به ايشان مي دهد. و اينكه آيت دليل آن است كه شهدا به اجسام و ارواح زنده اند، و بر صفات«10» ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: با ايمان. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). بنه كشتندي/ بنكشتندي. (4). بنه كشتند/ بنكشتند. [.....] (5). سوره آل عمران (3) آيه 156. (6). دب، آج، لب، فق: مي گويي/ مي گوييد. (7). مر: باز داريد. (8). آج، لب، فق، مر: تا آيت. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. صفحه : 146 كمال كه لايق ايشان بود حاصلند. بعضي مفسّران گفتند: آيت در روز بدر آمد و شهيدان بدر، و ايشان چهارده مرد بودند: شش از«1» مهاجر و هشت از انصار، و ديگران گفتند: آيت در كشتگان احد آمد، و ايشان هفتاد مرد بودند: چهار مرد مهاجر و باقي انصار. عبد اللّه [275- پ] عبّاس«2» روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت در حق ّ شهيدان احد: 3» جعل الله ارواحهم في اجواف طير خضر ترد انهار الجنة و تأكل من ثمارها و تسرح« من الجنة حيث شاءت و تأوي الي قناديل من ذهب تحت العرش ، گفت: خداي

تعالي جانهاي«4» ايشان در شكمهاي مرغان«5» سبز نهاد كه از جويهاي بهشت آب مي خورند«6» و از درختان بهشت ميوه [مي]«7» خورند«8» و در بهشت چنان كه خواهند«9» مي گردند و مأواي«10» و منزل ايشان قنديلهاست«11» از زر، و در زير عرش رب ّ العزّت آويخته، آنگه گفت: چون آن كرامت و منزلت ديدند از خداي تعالي، گفتند: كاشكي قوم ما دانستندي آنچه ما در آنيم از كرامت و نعمت؟ حق تعالي گفت: من ايشان را معلوم كنم تا شادمانه«12» شوند، و آنگه اينكه آيت فرستاد، اينكه وجهي است در سبب نزول آيت. قتاده و ربيع گفتند: ما را روايت كردند كه چون اينكه جماعت را به احد شهيد كردند«13»، مسلمانان گفتند: كاشك«14» تا ما دانستماني«15» كه حال اينكه برادران ما كه ايشان را بكشتند«16» چيست! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ- الآية. ----------------------------------- (1). اساس: كلمه به صورت «ان» هم خوانده مي شود، مر: تن از. (2). مر: عبد اللّه بن عبّاس. (8- 3). دب: تفرح، مر: تروح. (4). مر: روحهاي. (5). همه نسخه بدلها بجز لب، مر: مرغاني. (6). وز: مي خوردند. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). لب: مي خواهند. [.....] (10). وز: مأوي. (11). وز: قنديلها راست. (12). لب، مر: شادمان. (13). وز و. (14). آج، لب، فق، مر: كاشكي. (15). مر: مي دانستيم. (16). برادران ما كه كشته شدند. صفحه : 147 مسروق گفت: ما عبد اللّه مسعود را پرسيديم از اينكه آيت، گفت: خداي تعالي ارواح شهيدان احد«1» در أجواف«2» مرغاني«3» سبز كرد، چنان كه در خبر اوّل برفت. آنگه اطّلاع

كرد بر ايشان و گفت: چه آرزوست شما را! گفتند: بار خدايا؟ از بالاي اينكه چه آرزو و تمنّا باشد كه ما از ميوه هاي«4» بهشت مي خوريم، و از جويهاي بهشت آب مي خوريم و در زير عرش مجيد مسكن و منزل داريم؟ حق تعالي دگر باره اطّلاع كرد و گفت: هيچ آرزو هست شما را! گفتند: آرزوي ما آن است كه ما تا«5» با دنيا شويم و در پيش رسول تو جهاد كنيم و شهيد شويم تا ما را بنزديك تو«6» منزلت بيفزايد. حق تعالي«7» گويد: من حكم كرده ام كه آن را كه به آن جا رسانيدم با دنيا كه سراي محنت و تكليف است نبرم. گفتند: بار خدايا؟ چون حكم تو چنين است، آرزوي ما آن است كه سلام ما به رسول خود برساني و او را«8» احوال ما معلوم كني و بفرمايي كه تو از ما [راضي شدي و ما را از خود]«9» راضي كردي، حق تعالي گفت: امّا هذا فنعم، اينكه بكنم براي شما و اينكه آيت فرستاد. جابر عبد اللّه أنصاري گفت: پدر مرا- عبد اللّه را- به احد شهيد كردند، و او جماعتي اطفال را به من رها كرد. يك روز رسول- عليه السّلام- مرا گفت: يا جابر؟ بشارت دهم تو را! گفتم، بلي، يا رسول اللّه؟ گفت: پدرت را چون به احد شهيد كردند«10»، خداي تعالي او را زنده كرد و بي واسطه با او سخن گفت، و گفت: يا عبد اللّه؟ چه آرزوست تو را! گفت: بار خدايا؟ آن كه مرا زنده كني تا در پيش رسول تو دگر باره شهيد شوم. حق تعالي گفت: در حكمت نيست كه آن

را كه اينكه جا رسانيدم با دنيا برم. گفت: بار خدايا؟ آرزوي ديگر مرا آن است كه قوم من بدانند كه من در چه كرامت و منزلتم«11». حق تعالي گفت: من اينكه اعلام بكنم، و اينكه آيت فرستاد. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر را. (2). دب، لب، فق: اجوافي. (3). مر: مرغان. (4). اساس: ميوهاي/ ميوه هاي. (5). مر: كه ديگر باره. (6). دب: بنزديك خداوند. (7). دب جواب. [.....] (8). دب، مر از. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (10). اساس و او جماعتي اطفال را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). دب: بدانند كه درجه و منزلت و كرامت من نزد خداوند چيست. صفحه : 148 أنس مالك«1» روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: هيچ كس نبود كه بميرد و او را از خداي تعالي منزلتي باشد كه او تمنّاي رجوع با دنيا كند مگر شهيدان كه«2» با دنيا آيند و دگر باره شهيد شوند از آن منازل و درجات و كرامات كه ايشان را بنزديك خداي باشد. و بعضي دگر گفتند: آيت در شهيدان چاه معونه آمد، و قصّه اينكه آن بود كه محمّد بن اسحاق بن يسار گفت باسناده از حميد طويل از أنس مالك، و جماعتي ديگر از اهل علم«3» روايت كردند كه ابو براء عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب- ملاعب الأسنّه را- و«4» سيّد بني عامر بن صعصعه بود بنزديك رسول آمد به مدينه و او را هديّه نيكو آورد. رسول- عليه السّلام- هديّه او قبول نكرد و گفت: يا أبا براء؟ من هديّه مشركان

نپذيرم، اسلام آر اگر خواهي كه هديّه تو قبول كنم، و اسلام بر او عرضه كرد«5» و بگفت او را آنچه خداي وعده داده است«6» مؤمنان را از كرامت«7» و نعمت و ثواب، و«8» قرآن چند آيت بر او خواند، او اسلام نياورد و لكن نزديك بود، و قول رسول او را نكو آمد و گفت: اي محمّد؟ اينكه دين كه تو ما را با او دعوت مي كني ديني نكوست، اگر جماعتي صحابه را بفرستي با اهل نجد تا ايشان را دعوت كنند به اينكه دين، اميد من چنان است كه اجابت كنند. رسول- عليه السّلام- گفت: من ايمن نباشم بر ايشان كه ايشان را به ميان قوم كفّار فرستم«9» كه«10» ايشان را بكشند. ابو براء گفت: در حمايت منند، ايشان را بفرست. رسول- عليه السّلام- منذر بن عمرو را با هفتاد مرد از اخيار«11» مسلمانان بفرستاد، از جمله ايشان: حارث بن صمّه و حزام بن ملحان و عروة بن أسماء و نافع بن بديل بن ورقاء الخزاعي ّ- و اينكه مرد از پدران ماست- ----------------------------------- (1). مر: انس بن مالك. (2). دب، آج، لب، فق ايشان تمنّا كنند كه. (3). وز، دب، آج، لب، فق هم. (4). كذا: در اساس و وز، آج: الأسنّه و او بزرگ و، لب: الأسنه، فق، مر: ملاعب كه. (5). مر: عرض كرد. (6). دب: وعده داده بود. (7). مر و رحمت. (8). وز، مر: و از. (9). وز، آج، لب، فق، مر: قومي كفّار فرستم، دب: قومي فرستم از كفّار. (10). مر مبادا. [.....] (11). وز، دب، آج، لب، فق، مر: از خيار. صفحه : 149 و اينكه در

صفر بود سال چهارم از هجرت بر سر چهار ماه از وقعه«1» احد بيامدند و به چاه معونه فرود آمدند، و اينكه زمين است از ميان زمين بني عامر و بني سليم. چون فرود آمدند«2»، گفتند: كيست از ميان ما كه رسالت رسول- عليه السّلام- بگذارد به اينكه جماعت! حزام بن ملحان گفت: من بگذارم. آنگه نامه رسول بر گرفت و بيامد و بر ايشان بايستاد«3» و گفت: يا أهل بئر معونه؟ أنا رسول رسول اللّه إليكم، من رسول رسول خداام به شما، [276- ر] من گواهي مي دهم كه خدا يكي است و محمّد بنده و رسول اوست، به خداي و پيغامبرش ايمان آريد«4». مردي از خيمه بيرون آمد و نيزه«5» بر پهلوي او زد و به ديگر پهلو برون برد، او گفت: اللّه اكبر، به فوز اكبر رسيدم، و بيفتاد و جان بداد. آنگه عامر بن طفيل بن عامر آواز داد بني عامر را و با قتال اينكه جماعت مسلمانان خواند، اجابت نكردند و گفتند: ما ابو براء را نيازاريم كه اينان در جوار اويند. استغاثه كرد به جماعتي از بني سليم و قبايل ايشان، منهم: رعل«6» و ذكوان، ايشان اجابت كردند و بيامدند، و اينكه قوم مسلمانان را در ميان گرفتند. مسلمانان چون آن ديدند، دست به تيغ و نيزه زدند«7» و بذل جهد كردند در قتال تا«8» همه كشته شدند الّا كعب بن يزيد كه او را در كارزارگاه«9» بيفگندند و او را رمقي بود«10» و جراحت بسيار داشت، از ميان كشتگان برخاست«11» و بهتر شد و در كارزار خندق«12» كشته شد، و اشتران اينكه مسلمانان به چره بودند«13»، و دو مرد

با آن بود«14»: يكي عمرو بن اميّة الضّمري ّ و انصاري ديگر احد بني عمرو بن عوف«15»، ايشان را هيچ خبر نبود از احوال اينكه ----------------------------------- (1). دب، لب، فق، مر: واقعه. (2). وز: فرود آمد. (3). مر: خواند. (4). دب، آج، لب، فق: آري/ آريد. (5). وز، دب، فق، مر: نيزه/ نيزه اي. (6). اساس: رعل. (7). مر: بردند. (8). مر: و مي كوشيدند تا. (9). همه نسخه بدلها بجز وز: كارزار. (10). مر: مانده بود. (11). آج، لب، فق: برخواست، مر: بيرون آمد. (12). اساس: چنان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). مر: به چرا بود. [.....] (14). مر: دو مرد با شتران بودند. (15). وز: احد بن عمرو بن عوف، دب، لب، فق: احدثني عمرو بن عوف. صفحه : 150 مسلمانان الّا كه نگاه كردند مرغان را ديدند كه آن جا كه لشكرگاه ايشان بود پرواز مي كردند، گفتند: اينكه مرغان چرا آن جا«1» پرواز مي كنند، بيامدند و بنگريدند قوم را كشته يافتند، گفتند: راي چيست! عمرو بن اميّه [گفت: برويم و رسول خداي را خبر دهيم از اينكه حال. انصاري گفت: امّا من نخواهم كه از صحبت اينكه جماعت باز پس افتم و در وقعتي كه منذر بن عمرو را كشتند من نخواهم تا آن جا كشته شوم. آنگه بيامد و كارزار كرد تا او را بكشتند، و عمرو بن اميه]«2» را اسير گرفتند. چون بگفت كه از مضرم، رهاش كردند«3» و موي پيشانيش ببريدند، و اينكه علامت اسير باشد كه او را رها كرده باشند. عامر بن الطّفيل گفت: مادرم عهدي كرد كه برده اي«4» آزاد كند، من اينكه را

به عوض آن برده آزاد كردم، او با نزديك رسول آمد و خبر داد آنچه رفته بود. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه گناه ابو براء است و من كاره بودم رفتن اينكه جماعت را آن جا. چون خبر به ابو براء رسيد، سخت آمد بر او و خصوصا ضمان او اينكه جماعت را از رسول، و در«5» جمله اينكه كشتگان عامر بن فهيره بود. راوي خبر گويد كه: عامر بن الطّفيل كه كشنده اينكه جماعت بود، گفت اينكه مرد كيست كه او را از كارزارگاه«6» به آسمان بردند تا از بالاي آسمانش ببردند! گفتند: اينكه عامر بن فهيره است، و حسّان ثابت اينكه بيتها بگفت در تحريض«7» ابو براء علي عامر بن الطّفيل، و هي: بني ام ّ البنين ألم«8» يرعكم و انتم من ذوايب اهل نجد تهكّم عامر بأبي براء ليخفره و ما خطا كعمد الا أبلغ ربيعة ذا المساعي فما احدثت في الحدثان بعدي ابوك ابو الحروب ابو براء و خالك ما جد حكم بن سعد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز وز: ندارد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب: رها كردندش. (4). دب: بنده اي. (5). مر: از. (6). فق: كارزار، مر: قتلگاه. (7). لب، فق، مر: تحريص. (8). اساس: لا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 151 و قال كعب بن مالك في ذلك: لقد طارت شعاعا كل ّ وجه خفارة ما أجار أبو براء بني ام ّ البنين أما سمعتم دعاء المستغيث مع المساء و تنويه الصّريخ بكي«1» و لكن عرفتم انّه صدق اللّقاء چون«2» ابيات به

ربيعة بن أبي البراء رسيد، اسپ بر نشست و نيزه بر گرفت و به راه عامر بن الطّفيل رفت و او را نيزه بزد و از اسپ بيفگند و بكشت، چون بيفتاد گفت: اينكه عمل ابو براء است، اگر من بميرم خون من از او طلب كنيد«3» و باز مفروشيد«4» مرا، و اگر بزيم راي خود بينم. اسحاق بن ابي طلحه گفت از أنس بن مالك«5» كه او گفت: خداي«6» در باب شهيدان بئر معونه قرآن بفرستاد«7»، و هو: بلغوا قومنا عنا انه قد لقينا ربنا فرضي عنا و رضينا عنه، آنگه تلاوتش منسوخ شد بس آن كه ما مدّتي مي خوانديم، و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ- الاية. بعضي دگر گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون اولياي آن كشتگان را نعمتي و سروري رسيدي، ايشان را ياد كردندي و گفتندي: نحن في نعمة و سرور و آباؤنا و أبناؤنا و اخواننا في القبور، ما در نعمت و سروريم و پدران و فرزندان و برادران ما در گوراند، از آن تحسّر خوردندي«8»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و باز نمود كه: حال ايشان بهتر از حال شماست، گمان مبر«9» كه آنان را كه در سبيل من بكشتند مردگانند، بل زندگانند بنزديك خداي. و «حسب» به دو مفعول متعدّي باشد هميشه، «الّذين قتلوا» مفعول اوّل است، و «امواتا» مفعول دوم. مراد به «سبيل خداي» جهاد است بلا خلاف. بَل أَحياءٌ، رفع بر خبر مبتداي محذوف است، ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 247): بلي، نيز چنين است مجمع البيان (1/ 536).

(2). مر اينكه. (3). دب، آج، لب، فق: طلب كني/ طلب كنيد. (4). دب، آج، لب، فق: باز مفروشي/ باز مفروشيد. [.....] (5). دب، آج، لب، فق، مر شنيدم. (6). مر: خداي تعالي. (7). مر: آيت فرستاد. (8). دب، آج، لب: تحسّر خوردن، فق: تحسّر خوردند. (9). مر: گمان مبريد. صفحه : 152 التّقدير: أهم«1» احياء. و إبن ابي عبله«2» خواند: «بل أحياء» علي تقدير: بل احسبهم احياء. بعضي گفته اند مراد آن است كه: بل أحياء في الدّين، ايشان در دين زنده اند، و بعضي گفته اند«3»: احياء في العلم، يعني در معلوم خداست كه زنده خواهند شدن«4»، و گفته اند: بل احياء ببقاء الذّكر، زنده اند از آن جا كه ذكر و نام ايشان مانده است در ميان مردمان، چنان كه شاعر گفت: موت التّقي ّ حيات لا فناء لها قد مات قوم و هم في النّاس احياء بعضي دگر گفتند براي آن گفت: بَل أَحياءٌ، كه ايشان ثواب اعمالي كه كردندي«5» ايشان را همچنان مي نويسند، و هر جهادي كه مجاهدي كند از آن روز تا روز قيامت ايشان را مثله اينكه«6» مي نويسند، براي آن كه بذل جهد كردند و جان فدا كردند تا ديگران به ايشان اقتدا كنند«7» و اينكه اقوال اقتضاي كند آن كند «بل أحياء» مجاز باشد. و بعضي دگر گفتند: براي آن كه ارواح ايشان در زير عرش خداي را سجده مي كند«8» چنان كه زندگان كنند، و چنان كه ارواح مؤمناني كه ايشان بر وضوء بخسپند، علي ما جاء في اخبار [276- پ] الاحاد. و گفته اند: براي آن كه ايشان در گور پوسيده نشوند چون دگر مردگان. و در خبر آمده است كه چهار گروه

در گور درست بمانند: پيغمبران و عالمان، و شهيدان، و حاملان قرآن. عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن [عبد]«9» الرّحمن بن أبي صعصعه گفت: عمرو بن الجموح و عبد اللّه بن عمرو بن حازم«10» از جمله كشتگان احد بودند، ايشان هر دو را در ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، وز، دب، فق، ديگر نسخه بدلها: هم. (2). اساس، وز: عيله، با توجّه به دب تصحيح شد. (3). مر بل. (4). دب، آج، لب، فق، مر: خواهد شدن. (5). فق: كردند. (6). همه نسخه بدلها بجز وز: مثل آن، وز: مثله آن. (7). وز، دب، آج، لب، فق: اقتدا كردند. (8). آج، لب، فق، مر: مي كنند. (9). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، كشف الاسرار (2/ 346) عبد اللّه بن عمرو بن حزام، سيرت رسول اللّه (1/ 441) عبد اللّه بن عمرو بن حرام. صفحه : 153 يك گور نهاده بودند. وقتي سيلي عظيم بيامد- و گور ايشان بر گذر سيل«1» بود- و گور ايشان را خاك ببرد و ايشان در گور ظاهر شدند درست كه پنداشتي ايشان را هم آن ساعت نهاده اند، و دست ايشان بر جراحت نهاده بود. يكي برفت و دست او چند بار از جراحت برگرفت، هر بار با جراحت نهاده شد، و از وقعه احد تا به روزگار اينكه سيل چهل و شش سال بود«2». بعضي دگر گفتند: براي آن كه ايشان را نشويند چنان كه مردگان را. رسول- عليه السّلام- در حق ّ شهيدان گفت: زملوهم بدمائهم و كلومهم فانهم يحشرون يوم القيمة بدمائهم

اللون لون الدم و الريح ريح المسك ، گفت: اينان را هم چنين دفن كني خون آلود«3» با جراحت [كه فرداي قيامت]«4» هم چنين برخيزند خون آلود«5»، رنگ رنگ خون باشد، و بوي بوي مشك. و عبيد بن عمير روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- روز احد به مصعب بن عمير بگذشت«6»، او كشته افگنده بود، بر بالين او بايستاد و اينكه آيت مي خواند: مِن َ المُؤمِنِين َ رِجال ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه َ عَلَيه ِ«7»- الآية، آنگه گفت: رسول خداي گواهي مي دهد كه اينان فردا«8» قيامت گواهان«9» باشند بنزديك خداي- جل ّ جلاله«10»- بياييد و اينان«11» را زيارت كنيد و بر اينان سلام كنيد كه به«12» آن خداي كه جان من به امر اوست كه هيچ كس نباشد كه بر ايشان سلام كند و الّا جوابش باز دهند، و اينكه يك دو خبر«13» دليل آن مي كند كه ايشان بر حقيقت زنده باشند، و ظاهر قرآن بر اينكه است، حمل بر ظاهر بايد كردن كه آن اوليتر است و از آن مانعي نيست، و چيزي كه«14» حمل كند بر آن كه از ظاهر عدول كنند. ----------------------------------- (1). وز: گز رسيل. (2). دب: گذشته بود، مر: رفته بود. (3). مر: دفن كنيد و خون آلوده. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). فق: خون نالود. (6). دب، آج، لب، فق، مر و. (7). سوره احزاب (33) آيه 23. (8). دب، آج، لب، فق، مر: فرداي. (9). دب، آج، لب، فق، مر من. (10). دب، آج، لب، فق، مر بر ظلم ظالمان. (11). دب، آج، لب، فق، مر: ايشان. (12). مر حق. [.....] (13). دب، آج، لب،

فق، مر: و اينكه خبر. (14). دب، آج، لب، فق، مر: خبري كه. صفحه : 154 يُرزَقُون َ، ايشان را روزي مي دهند از ميوه هاي«1» بهشت و آبهاي بهشت. فَرِحِين َ، شادمانه اند«2» به آنچه خدا مي دهد ايشان را از فضل«3» و نعمت. و نصب او بر حال است من قوله «يرزقون»، و إبن السّميقع خواند: «فارحين» و هما لغتان: كفارهين و فرهين، و حاذرين و حذرين. وَ يَستَبشِرُون َ، و شادمانه«4» مي باشند، و اصل او از «بشره» است، براي آن كه آن كس كه شاد بود او را شادي بر بشره پيدا شود. در معني او خلاف كردند، بعضي گفتند معني آن است كه: ايشان- يعني شهيدان- خرّم باشند به آنان كه زنده مانده باشند از اقربا و دوستان، ايشان بر ايمان و طاعت مقيم باشند، و خداي ايشان را از احوال اينان خبر مي دهد و از طاعت و عبادت ايشان، و آنان شادمانه«5» مي باشند. قولي دگر آن است كه: خداي تعالي خبر دهد«6» شهيدان را كه از خويشان و ياران شما فلان و فلان شهيد خواهند شدن، و ايشان نيز به اينكه كرامت و منزلت در شهادت برسند كه شما رسيده اي«7». ايشان«8» اينكه بشنوند، شادمانه شوند. سدّي گفت: شهيدان هر وقت نامه اي به ايشان دهند كه فلان و فلان از خويشان و ياران شما«9» در فلان وقت عن قريب با نزديك شما خواهند آمدن«10»، ايشان آن بشنوند و شادمانه«11» شوند چنان كه مرد مسافر كه نامه دوستان و عزيزان خود بخواند و معلومش شود كه ايشان را عن قريب ملاقات خواهد بودن. أَلّا«12» أَلّا خَوف ٌ عَلَيهِم، در جاي بدل افتاد، من، الّذين لم يلحقوا بهم. و از جمله

ابدال، بدل اشتمال باشد براي آن كه«1» گفت: وَ يَستَبشِرُون َ بِالَّذِين َ لَم يَلحَقُوا بِهِم، در جاي بدل«2»، آنگه گفت: أَلّا خَوف ٌ عَلَيهِم. و استبشار بحقيقت به نفي خوف و حزن است از ايشان، و بدل اشتمال حالتي متّصل بود به مبدل، چنان كه: اعجبني زيد عقله، و سلب زيد ثوبه، و قوله: لَم يَلحَقُوا، يقال: لحق فلان بفلان و ألحقته به، و قيل: لحق به و الحق به بمعني واحد، و لهذا جاء في الحديث: ان عذابك بالكفار ملحق ، أي لا حق، و روي «ملحق» و الاوّل اكثر في الرّواية. يَستَبشِرُون َ بِنِعمَةٍ، شادمانه«3» مي باشند به نعمت و فضل خدا، و فايده آن كه منكّر گفت و نگفت: «بنعمة اللّه و فضله» آن است كه آن نعمت و فضل به آن جاي است كه وصف نشايد كردن«4» آن را كه به آن معرّف«5» شود، و «لام» تعريف در او نمي شايد آوردن تا از جنس آن شود كه مخاطب شناسد، بل چون به حدّي است كه مثل آن معتاد و معهود نيست، چون مبهمي«6» نكره است [277- ر] براي آن«7» نكره گفت، آنگه گفت «من اللّه» تا كرامت پيدا شود و بدانند كه آن نعمت«8» خداي صادر است، و «من» شايد«9» تا تبيين بود، و شايد«10» تا ابتدا غايت بود. و «ان ّ اللّه» المعني و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: باشد آنگه. [.....] (2). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها عبارت «در جاي بدل» را ندارد. (3). لب، مر: شادمان. (4). وز، دب، آج، لب، فق: نمي شايد كردن، مر: نمي توان كردن. (5). همه نسخه بدلها: معروف شود. (6). كذا: در اساس، وز، دب، آج،

لب، فق: منهي، مر: در حاشيه: مبهمي، نيز چاپ شعراني (3/ 250): مبهمي. (7). وز: اينكه. (8). مر از. (9). همه نسخه بدلها بجز مر: و مي شايد. (10). وز، مر كه. صفحه : 156 بأن ّ اللّه محل ّ او جرّ است لعطفه علي مجرور، و كسائي خواند: «و ان ّ اللّه»، و نيز مفضّل و محمّد بن عيسي و فرّاء در شاذّ علي الاستيناف، بيان اينكه قراءت، قراءت عبد اللّه مسعود است: و اللّه«1» لا يُضِيع ُ أَجرَ المُؤمِنِين َ، و بر قراءت اوّل يك كلام باشد، و بر«2» قراءت دوم دو كلام باشد، و آن كه خداي- عزّ و جل ّ- رنج مؤمنان ضايع نكند. كلبي گفت باسنادش كه: مرد مجاهد چون پيش دشمن رود در صف كارزار«3» جهاد، دري از درهاي آسمان برگشايند و دو شخص از حور العين بيايند و نظاره او مي كنند. چون او روي به دشمن آرد و كارزار مي كند«4»، ايشان گويند: اللّهم ّ وفّقه و سدّده، بار خدايا؟ توفيق و تسديدش ده، و چون پشت بر دشمن كند و برود، ايشان گويند: اللّهم ّ اعف عنه، بار خدايا؟ عفو بكن او را. چون او را بكشند، خداي تعالي به او با فرشتگان مباهات كند، گويد: بنده من«5» نگريد كه چگونه تن و جان در سبيل من بذل كرد براي طلب رضاي من؟ فرشتگان گويند: بار خدايا؟ ما نرويم به نصرت او! حق تعالي گويد: دست بداريد«6» از بنده من كه دير است كه او رنجور است براي من، و لقاي من دوست مي دارد، و من لقاي او. آنگه آن حوريان فرود آيند و به بالين او آيند، و حق تعالي فرشتگان را فرمايد تا«7» از آفاق

زمين بيايند«8» به تحيّت و بشارت او، به كراماتي كه خداي نهاده باشد او را. چون بشارت داده باشند او را، حق تعالي گويد: بر گردي«9» و او را با زنان خود رها كنيد«10» تا با ايشان بياسايند«11». ايشان او را گويند: مدّتهاست تا ما را به تو يا سه«12» و آرزومندي است. او گويد: و مرا نيز همچنين، آنگه خداي تعالي ايشان را به محل ّ خود رساند. ----------------------------------- (1). مر: و ان ّ اللّه. (2). مر: و در. (3). دب از. (4). آج، لب، فق: كارزار كند. (5). وز: به بنده من نگريد، دب، آج، لب، فق. به بنده من نگري، مر: گويد اي فرشتگان بنده مرا ببينيد. [.....] (6). دب، آج، لب، فق: دست بداري/ دست بداريد. (7). مر: كه. (8). مر: از افق آسمان به زمين آيند. (9). برگردي/ برگرديد. (10). دب، مر: رها كني. (11). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 251): بياسايد. (12). وز: يا سه/ يا سه اي. صفحه : 157 ابو القاسم عبد اللّه بن أحمد بن عامر روايت كند از«1» علي ّ بن موسي الرّضا از پدرش موسي بن جعفر الكاظم، از پدرش جعفر بن محمّد الصّادق، از پدرش محمّد بن علي ّ الباقر، از پدرش زين العابدين علي ّ بن الحسين، از پدرش حسين بن علي الشّهيد، از پدرش امير المؤمنين علي«2» كه: يك روز بر منبر خطبه مي كرد و قوم را تحريض«3» مي كرد بر جهاد. مردي بر پاي خاست و گفت: يا امير المؤمنين؟ مجاهد را كه به جهاد رود، او را چه مژد باشد«4»! امير المؤمنين گفت: من يك روز رديف رسول«5» بودم- عليه السّلام-

بر ناقه عضباء، اينكه كه تو از من پرسيدي از او بپرسيدم، او مرا گفت: بدان كه مرد غازي چون همّت و عزم غزا كند، خداي تعالي براي او براتي از دوزخ بنويسد. چون به برگ و ساز كردن گيرد، خداي تعالي به او [با]«6» فرشتگان«7» مباهات كند. چون اهل و عشيرت را وداع كند، در و ديوار بر او بگريد و از گناه به درآيد«8» چنان كه مار از پوست به درآيد«9»، و خداي تعالي بر هر مردي از غازيان چهل هزار فرشته را موكّل كند تا او را نگاه مي دارند از پس و پيش و چپ و راست، و هيچ حسنه نكند الّا مضاعف كنند«10»، و هر روزي او را عبادت هزار مرد بنويسند كه هر مردي هزار سال عبادت كرده باشد، هر سالي سيصد و شصت«11» روز، هر روزي چندان كه همه عمر دنيا، چون برابر دشمن رسيد«12»، علم اهل دنيا از حصر و حدّ ثواب ايشان باز ماند. چون به كارزارگاه درآيند«13» و نيزه ها«14» بر يكديگر راست كنند و كمانها به زه آرند و تير بپيوندند و به يكديگر«15» درآويزند، فرشتگان بر گرد ايشان«16» در آيند و دعا كنند ايشان را به نصرت و ثبات قدم، و منادي ندا كند«17»: الجنة تحت ظلال السيوف ، بهشت در زير سايه شمشيرهاست. ----------------------------------- (1). مر امام. (2). دب، مر عليهم السّلام. (3). دب، لب، فق: تحريص. (4). همه نسخه بدلها: مزد باشد. (9- 5). مر خداي. (6). اساس و وز: ندارد، از دب افزوده شد. (7). مر: خداي تعالي با فرشتگان به او. [.....] (8). مر: بيرون آيد. (10). وز: ندارد. (11). وز:

شست. (12). لب: برسيد، مر: رسد. (13). مر: درآيد. (14). اساس و همه نسخه بدلها: نيزها/ نيزه ها. (15). فق: با يكديگر. (16). مر: بر گرد او. (17). مر كه. صفحه : 158 چون چنين باشد هر طعنه و ضربه«1» كه بر مرد مسلمان آيد، او را خوارتر آيد«2» از آن كه شربه«3» آب سرد در گرمگاهي. چون از پشت اسپ بر زمين آيد، هنوز بر زمين افتاده نباشد«4» كه جفت او را«5» حور العين به بالين او رسد و او را بشارت دهد به آنچه خداي بجا رده«6» باشد او را از كرامت. چون بر زمين افتد«7»: زمين گويد او را كه: مرحبا بالرّوح الطّيّبة اخرجت من البدن الطّيّبة«8»، مرحبا به جاني پاكيزه كه از تني پاكيزه مي برود، بشارت باد تو را كه براي تو نهاده است آنچه هيچ چشم چنان ديده نيست، و هيچ گوش چنان شنيده نيست، و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست، و خداي تعالي گويد: من خليفه اويم بر اهلش، هر كه رضاي ايشان جويد رضاي من جسته باشد، و هر كه ايشان را به خشم آرد«9» مرا به خشم آورده باشد، و حق تعالي روح او در حوصله مرغاني كند سبز«10» كه در بهشت مي برند«11» هر كجا خواهند«12»، و از هر طعام كه خواهند مي خورند، و با قنديلهاي زرّين شوند از عرش آويخته، و هر مردي را«13» از ايشان هفتاد غرفه در بهشت بدهند«14» از غرفه تا غرفه«15» چندان باشد كه از صنعا«16» تا به شام، [و به روايتي ديگر: از منا تا به شام]«17»، نور آن غرفه چندان مي تابد كه از شرق تا غرب پر كند«18». بر

هر غرفه هفتاد در باشد، هر دري را هفتاد مصراع باشد از زر، بر هر دري پرده اي آويخته باشد، در هر غرفه اي هفتاد خيمه باشد، در«19» هر خيمه«20» ----------------------------------- (1). مر: طعن و ضربي. (2). مر: آسانتر باشد. (3). دب: شربتي. (4). دب: نيامده باشد. (5). دب، آج، مر: ندارد. [.....] (6). اساس: بجا آورده، مر: مهيّا كرده با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مر: و چون از مركب بيفتد. (8). همه نسخه بدلها: الطّيّب. (9). دب: آورد. (10). مر: مرغي سبز كند. (11). مر: مي پرد. (12). مر: بخواهد. (13). مر: هر شهيدي را. (14). اساس: بدهد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). آج، فق: غرفه/ غرفه اي. (16). وز: صنعان. (18). اساس، دب: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). اساس: پر كنند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (19). دب: بر. [.....] (20). دب، آج: خيمه/ خيمه اي. صفحه : 159 هفتاد سرير باشد از زر [277- پ]، قوايم آن از زبرجد و درّ«1» مرصّع به قضبان زمرّد، بر هر سريري چهل بستر كرده باشد، كثافت هر بستري چهل گز، بر هر بستري جفتي از حور العين كه صفت ايشان آن باشد كه خداي تعالي گفت: عُرُباً أَتراباً«2». مرد گفت: يا امير المؤمنين! «عرب» و «أتراب» چه باشد! گفت: الغنجات الرّضيّات الشّهيّات ، نازنينان پسنديده آرزو، و هر يكي را از ايشان«3» هفتاد [هزار]«4» كنيزك و هفتاد هزار غلام باشند«5» با رويهاي چون ماه و تاجهاي زر و لؤلؤ، ازارهاي شراب«6» بر دوش افگنده و كوزه ها«7»

و ابريقها بر دست گرفته، چون روز قيامت باشد و ايشان بر مرتبه خود مي آيند، به آن خداي كه جان محمّد به امر اوست كه اگر پيغمبران در راه پيش ايشان به افتند«8» از بهاء«9» ايشان پياده شوند«10». پس اينكه شهيدان بيايند و در موقف شفاعت بايستند، هر يكي از ايشان هفتاد هزار گناهكار را شفاعت كنند از اهل البيت«11» و همسايگان، تا دو همسايه با يكديگر خصومت كنند هر يكي گويد: من اوليترم به شفاعت او كه من نزديكترم به جوار و همسايگي او، آنگه بيايد و با من و با ابراهيم بر مائده خلد بنشيند، خداي تعالي به رحمت به ايشان«12» مي نگرد، و ايشان به ثواب و كرامت خداي مي نگرند به بامداد«13» و شبانگاه. راوي خبر روايت كند- قيس الجذامّي- از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: خداي تعالي شهيدان را شش خصلت بدهد عند آن كه«14» اوّل قطره خون او بر زمين آيد، گناهانش«15» جمله بيامرزد و جاي خود در بهشت بيند و جفت خود را از حور العين، و از ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: درّ و زبرجد. (2). سوره واقعه (56) آيه 37. (3). مر: و در خدمت هر يكي. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق: باشد. (6). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق: سراب، مر: شرب. (7). اساس و همه نسخه بدلها: كوزها/ كوزه ها. (8). كذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق: بر افتند، مر: آيند. (9). وز، زير اينكه كلمه با خط اصلي افزوده است: يعني از ملاحظه نور و صفاي ايشان.

(10). وز: ايشان شوند. (11). دب: اهل بيت. (12). آج، لب: با ايشان، مر: بر ايشان. (13). دب: بام داد، لب: مي نگرند بامدادي. [.....] (14). مر: پيش از آن كه. (15). دب، آج، لب، فق را. صفحه : 160 فزع اكبرش ايمن كند، و از عذاب گور ايمن باشد، و به حلّه ايمانش آراسته دارند. أنس مالك روايت كند كه: با رسول- عليه السّلام- بوديم در بعضي غزوات، مردي سياه بيامد«1» گفت: يا رسول اللّه؟ من مردي ام چنين كه مي بيني سياه و زشت روي و كريه بوي، درويش، بي مال. اگر در پيش تو جهاد كنم تا مرا بكشند، جاي من كجا باشد! رسول- عليه السّلام- گفت: بهشت. آن مرد اينكه بشنيد، نيزه به دست گرفت«2» و حمله برد و كارزار مي كرد تا بكشتند او را. رسول- عليه السّلام- بيامد و بر بالاي سر او بايستاد«3» و گفت: 4» لقد بيّض اللّه وجهك و طيّب ريحك و اكثر« مالك، خداي روي تو سپيد بكرد، و بوي تو خوش بكرد، و مال تو بسيار بكرد«5». آنگه [گفت]«6»: به خداي كه زنان او را ديدم از حور العين كه با يكديگر منازعت مي كردند در آن جبّه پشمين كه او«7» داشت تا كه با او در آن جا شود. ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: مرد مجاهد كه او را شهيد كنند، زخم نيزه و شمشير همچنان يابد كه كسي قرصه اي به او بر دهد. و در خبري ديگر چنين آمد كه: عض ّ نملة أشدّ علي الشّهيد من مس ّ السّلاح، گاز«8» مورچه«9» بر تن شهيد سخت تر آيد از طعن نيزه و ضرب شمشير.

عبد الرّحمن بن عبد اللّه روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: خداي را بندگاني«10» باشند«11» كه بخل كند بر ايشان بر قتل«12»، يعني نخواهد كه ايشان را بكشند، ايشان را از قتل و زلازل و اسقام نگه دارد، عمر ايشان دراز كند در حسن عمل، و روزي فراخ دهد ايشان را و زندگاني دراز و عافيت، و قبض روحشان كند در عافيت، و جان ايشان بر دارد بر بستر نرم، و ايشان را به درجه شهيدان برساند: قوله الَّذِين َ استَجابُوا لِلّه ِ وَ الرَّسُول ِ ... الآية. أبو سفيان و اصحابش چون از احد بازگشتند و به ----------------------------------- (1). مب و. (2). دب، آج، فق: بر سرگرفت، لب، مر: بر گرفت. (3). دب: باستاد. (4). مب: كثر. (5). دب: بگردانيد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب را. (8). مر: گزيدن. (9). وز، مر: مورچه/ مورچه اي. (10). مر: بندگان. (11). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. (12). دب، آج، لب: به قتل. [.....] صفحه : 161 روحاء رسيدند، پشيمان شدند و يكديگر را ملامت كردند«1»، گفتند: ما چه كرديم نه محمّد را كشتيم، و نه غارتي كرديم«2» بر زنان ايشان، قومي را بكشتيم و جماعتي اندك ضعيف را با گذاشتيم«3». باز گرديد تا بتمامي دمار برآريم از اينكه باقي كه مانده اند. اينكه خبر به«4» رسول«5» رسيد، خواست تا كافران را بترساند، و از خويشتن شدّتي و شوكتي بنمايد تا كافران گمان برند كه مسلمانان را قوّتي هست كه از قفاي ايشان مي بروند. باز گرديد، بفرمود تا ندا كردند كه رسول- عليه السّلام- از قفاي اينكه كافران بخواهد

رفتن. ساز رفتن بايد كردن«6»، و مردم بيشتر مجروح و رنجور بودند. جابر عبد اللّه انصاري گويد: پدر مرا«7» كشته بودند، و او هفت دختر را رها كرده بود. من گفتم: يا رسول اللّه؟ چه فرمايي مرا! داني كه پدر هفت عورت به من رها كرده است، و بر سر ايشان مرد نيست! و من نخواهم كه تو به جهاد روي و من در خدمت تو نباشم. رسول- عليه السّلام- گفت: [بر ايشان]«8» خليفتي بدار، و تو بياي با ما، هم چنين كردم. رسول- عليه السّلام- برخاست و وجوه صحابه«9»، رفتند تا به جايي كه آن را حمراء الأسد گويند، و از آن جا تا به مدينه هشت ميل است. إبن السّائب روايت كند كه مردي از بني عبد الأشهل گفت: من از جمله مجروحان بودم، و برادرم را جراحت سخت تر بود، با يكديگر گفتيم كه: چه چاره است! ما مجروحيم و رنجوريم، و مركوبي«10» نداريم، و قوّت رفتن نيست ما را، و رسول خداي را چگونه رها كنيم! آخر عزم مصمّم كرديم بر رفتن، ساعتي مي رفتيم و هر گه برادر«11» رنجور و«12» مانده شدي، من او را برگرفتمي و پاره اي بردمي، و او پاره اي«13» برفتي تا بر رسول برفتيم به حمراء الأسد. ----------------------------------- (1). اساس: ملاقات كردند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها بجز وز: غارت كرديم. (3). دب، مر: بگذاشتيم، آج: باز گذاشتيم. (4). دب: بر. (5). دب، آج، لب، فق عليه السّلام. (6). مر: ساز رفتن كنيد. (7). مر: پدرم را. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). وز، آج، لب و. (10). دب، آج، لب، فق، مر: مركبي. (11). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (12). وز، مر: ندارد. (13). مر خود. صفحه : 162 معبد الخزاعي ّ به«1» رسول- عليه السّلام- بگذشت و او مشرك بود، و بني خزاعه مسلمانان و كافرانشان«2» هواه خواه رسول بودند، و با رسول- عليه السّلام- عهد داشتند، گفت«3»: يا محمّد؟ سخت است بر ما [278- ر] اينكه رنج كه به صحابه تو رسيد، و اگر آسايشي بودي بهتر بودي و بگذشت. چون به ابي سفيان رسيد به روحاء، او را گفت: چه مي كني! گفت: عزم آن داريم كه برويم و اينكه بقاياي اصحاب محمّد را مستأصل كنيم. معبد گفت: بي خرد مردي، محمّد را ديدم و اصحابش لشكري كه مثل آن نديدم ساخته و بجارده، و آنان كه حاضر نبودند حاضر شده«4» و ساختن و تعجيل«5» به دنبال شما مي آيند و تأسّف مي خورند بر آن كه چرا رها كرده«6» شما را و اگر تا به در مكّه بروي«7» همانا از قفاي شما«8» باز نگردند، و ابو سفيان و قومش را تخويفي عظيم كرد از رسول. ابو سفيان گفت: چه مي گويي! [ما]«9» ايشان را مجروح و منهزم و متفرّق رها كرديم. گفت: آن ندانم كه شما چه كرديد، امّا اكنون لشكري را ديدم كه از شوكت و عدّت و حرص ايشان بر شما مرا در دل آمد كه بيتي چند گفتم، ابو سفيان گفت: و آن بيتها چيست! گفت اينكه است: كادت«10» تهدّ من الاصوات راحلتي اذ سالت الارض بالجرد الابابيل تردي باسد كرام لا تنابلة عند اللّقاء و لا

خرق معاذيل فظلت عدوا ظن ّ الارض مايلة لمّا سموا برئيس غير مخذول فقلت ويل إبن حرب من لقائكم إذا تغمّطت البطحاء بالخيل انّي نذير لاهل البسل ضاحية لكل ّ ذي إربة منهم و معقول من جيش احمد لا وخش قنابله و ليس يوصف ما أنذرت بالقيل ----------------------------------- (1). دب: بر. [.....] (2). وز: كافر ايشان، مر: كافران ايشان همه. (3). دب: و گفتند، مر: گفتند. (4). تب: حاضر شدند. (5). كذا: در اساس و وز، آج، لب، فق، مر: بتاختن و بتعجيل، تب: بتاختند و بتعجيل. (6). همه نسخه بدلها: رها كردند. (7). مر: مي رويد. (8). وز: شمايان. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس، وز، دب: كاد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 163 چون ابو سفيان و اصحابش اينكه بشنيدند بترسيدند و توقّف كردند. و جماعتي از عبد القيس بگذشتند به ابو سفيان، او گفت: كجا مي رويد! گفتند: به مدينه. گفت: چه كار را! گفتند: تا پاره اي گندم خريم. گفت: پيغامي از من به محمّد بريد«1» و شما را بر من است كه اينكه اشتران شما پر بار به شما سپارم به بازار عكاظ گفتند: آن پيغام چيست! گفت: محمّد را بگوي«2» كه ما ابو سفيان را ديديم با لشكر«3» عظيم بتعجيل مي آمدند، گفتند: ما مي رويم تا بقيّه اصحاب محمّد را استيصال كنيم. اينكه بگفتند و روي با مكّه نهادند. و اينكه قوم بيامدند و رسول را- عليه السّلام- اينكه بگفتند و به مدينه شدند. رسول- عليه السّلام- و صحابه گفتند: حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ. و رسول- عليه السّلام-

از پس سه روز با مدينه شد، و رسول- عليه السّلام- در آن منزل معاوية بن المغيرة بن العاص را بگرفت و ابو عزّة الجمحي ّ را بگرفت، اينكه قول بيشتر مفسّران است. مجاهد و عكرمه گفتند: آيت در غزاء بدر كهتر آمد، و آن چنان بود كه ابو سفيان روز احد چون بخواست رفتن، رسول را- عليه السّلام- گفت: موعد ما سال آينده«4» موسم بدر كهتر است. رسول- عليه السّلام- گفت- چنين باشد- إن شاء اللّه تعالي. چون وقت موعد درآمد، ابو سفيان و اهل مكّه بيامدند تا به منزلي كه آن را مجنّه خوانند، خداي تعالي خوفي در دل ايشان افگند و خواستند تا با مكّه شوند. نعيم بن مسعود الأشجعي ّ را ديدند در راه كه به عمره آمده بود. ابو سفيان نعيم را گفت: يا نعيم؟ ما را با محمّد موعدي هست به بدر صغري، و اينكه سال قحط است و اينكه كار ما جز به سال خصب و فراخي بنرود«5»، ما و چهارپا چيزي يابيم، و صلاح در آن مي بينيم كه باز گرديم و نمي بايد كه محمّد گويد كه ما از سر ضعف و بد دلي باز گرديديم«6»، چون محمّد را بيني به مدينه بگو كه: ابو سفيان با لشكر بسيار ساخته عزم آن دارد كه با موعد تو آيد، و تخويفي بكن ايشان را از ما و به مكافات اينكه تو را بر من ده شتر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: بري/ بريد. (2). مر: بگوييد. (3). دب، مر، تب: لشكري. (4). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). آج، لب، فق تا. [.....]

(6). فق، تب: باز گرديم. صفحه : 164 است كه به تو سپارم به ضمان سهيل بن عمرو، و سهيل بن عمرو ضمان بكرد. نعيم بيامد تا به مدينه آمد، لشكر رسول- عليه السّلام- ساز غزاة مي كردند. نعيم گفت: كجا خواهيد رفتن«1». گفتند«2»: ميان ما و ابو سفيان موعدي هست به بدر صغري، آن جا خواهيم رفتن. نعيم گفت: بد راي است اينكه كه ديده ايد«3»، ايشان به در شهر شما آمدند و شما در شهر خود و خانه خود، آن رفت كه ديدي«4». اكنون بر خواهيد خاستن«5» و به جايي رفتن«6»، و با جمعي بسيار تمام سلاح«7» تمام آلت قتال كردن. ترسم كه كس از شما باز نيايد«8» اگر بروي«9»، و تهويلي بكرد اصحاب رسول را، و ايشان را فتوري پديد آمد. رسول- عليه السّلام- گفت: اگر مرا تنها ببايد رفتن، بروم و باز نمايم«10». آنان كه شجاعان قوم بودند، گفتند: ما با تو آييم«11» اي رسول اللّه، و از ايشان نه انديشيم«12». حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ. رسول- عليه السّلام- برفت تا به بدر صغري فرود آمد، هر كجا مشركي بر آمدي صحابه رسول پرسيدندي از اهل مكّه و ابو سفيان، گفتندي: قَد جَمَعُوا لَكُم فَاخشَوهُم، جمعي بسيار مجتمع شده اند و جاي ترس است شما را از ايشان، صحابه رسول گفتند: حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ. تا به بدر رسيدند، و آن آبي است بني كنانه را، و بازارگاهي بود در جاهليّت آن جا كه هر سال«13» روز بازار بودي. رسول- عليه السّلام- آن جا مقام كرد و منتظر ابو سفيان مي بود، و ابو سفيان با مكّه شده بود. اهل مكّه ايشان را جيش

السّويق خواندند، يعني ايشان با سويق خوردن شده بودند، و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: خواهي رفتن، مر: خواهيد رفت. (2). دب، آج، لب، فق، مر: گفت. (3). دب، آج، فق، تب: ديده/ ديده اي ديده ايد. (4). مر: ديده ايد. (5). اساس: بر خواهيد ساختن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مر: به جايي خواهيد رفتن. (7). مر و. (8). اساس كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (9). مر: برويد. (10). كذا: در اساس، وز، تب، دب، مر: باز نمانم، آج، لب، فق: باز نمانيم. (11). وز، آج، لب، فق: با توايم. (12). مر: نينديشيم. (13). آج، لب، فق، مر هشت. [.....] صفحه : 165 رسول- عليه السّلام- آن جا هيچ كس را از مشركان نديد، و وقت بازار درآمد و مردم بعادت موسم آن جا آمدند، و اصحاب رسول- عليه السّلام- تجارتي بسيار و معامله بسيار كردند، و ايشان را در آن خير و نفع بسيار بود، و بر هر درمي [278- پ] دو سود كردند، و باز مدينه آمدند با سلامت و غنيمت، فذلك قوله: الَّذِين َ استَجابُوا لِلّه ِ وَ الرَّسُول ِ، آنان كه اجابت كردند خداي و پيغامبر را، يعني آنگه كه ايشان را با بقيّه قوم احد خواندند يا با غزات بدر صغري. و محل ّ «الّذين» جرّ است براي آن كه صفت مجروري است، و هو قوله: «المؤمنين»، و التّقدير: وَ أَن َّ اللّه َ لا يُضِيع ُ أَجرَ المُؤمِنِين َ المستجيبين للّه و الرّسول. مِن بَعدِ ما أَصابَهُم ُ القَرح ُ، پي آن كه«1» ايشان را جراحات و زخمها رسيده بود«2»، و اينكه به حد [يث]«3» احد لا يقتر

است، و اينكه كلام تمام است. آنگه ابتدا كلامي«4» ديگر كرد و گفت: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا مِنهُم وَ اتَّقَوا أَجرٌ عَظِيم ٌ، آنان را كه احسان كنند و طاعت داشت«5» رسول- عليه السّلام- در آنچه ايشان را فرمايد. «و اتّقوا»، بپرهيزند«6» از مخالفت و معصيت او مزدي و ثوابي عظيم باشد، و آن جا كه خبر مبتدا ظرفي مقدّم بود، شايد كه مبتدا نكره بود. الَّذِين َ قال َ لَهُم ُ النّاس ُ، محل ّ «الّذين» هم جرّ است، به آن علّت كه در اوّل گفتيم. مراد به «ناس» اوّل نعيم بن مسعود است در قول مجاهد و مقاتل و عكرمه و واقدي ّ، و اينكه عامّي بود كه مراد از او خاص است، و ابو اسحاق گفت و جماعتي ديگر كه: مراد به «ناس» آن جماعتند از عبد القيس كه قصّه ايشان برفت. سدّي گفت: چون رسول- عليه السّلام- برگ آن كرد كه به بدر رود براي ميعاد ابو سفيان، منافقان بيامدند و گفتند: نه ما شما را گفتيم پارسال«7» كه مرويد«8»، برفتيد«9» ----------------------------------- (1). مر: بعد از آن كه. (2). مر: زخمهايي بسيار رسيده بود. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر: ابتداي به كلامي. (5). مر: فرمان برند. (6). اساس، وز: بپرهيزيد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب، فق: به آن سال. (8). دب، آج، لب، فق: مروي/ مرويد. (9). دب: و رفتي/ و رفتيد، آج، لب، فق: برفتي/ برفتيد. صفحه : 166 و آن رنج ديديد كه ديديد«1»، امسال دگر باره مي رويد«2» و ايشان جمعي بسياراند، اگر برويد«3» از شما كس باز نيايد«4»، نصيحت

ما بشنويد«5» و از ايشان بترسيد«6» و بر حذر باشيد«7»، ايشان گفتند: حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ، بر اينكه قول مراد به «ناس» منافقان باشد. إِن َّ النّاس َ قَد جَمَعُوا لَكُم، يعني ابا سفيان«8» و اصحابش لشكر جمع كردند براي قتال شما، از ايشان بترسيد«9» و حذر كنيد«10» كه شما را قوّت ايشان نباشد. فَزادَهُم إِيماناً، ايشان را«11» گفتار ايمان بيفزود. امّا آن كه ايمان را زياده و نقصان روا بود يا نه! «ايمان» در لغت تصديق باشد، و در شرع هم چنين«12»، و بر حقيقت مرجع ايمان به اعتقادات علمي بود. و «معارف» عبارتي [باشد]«13» از مجموع علومي كه چون مجتمع شود ايمانش خوانند، و تا مجموع نبود ايمان نخوانند آن را. پس بر اينكه قاعده زياده و نقصان در او مجاز باشد، براي آن كه اگر از اينكه مجموع نقصان كند ايمان نباشد و زيادت مجاز باشد در او، و مراد آن بود كه طريق و دليل آن زياده شود. و اخباري كه آمده است در زيادت و نقصان ايمان متأوّل باشد«14» بر اينكه تأويل كه گفتيم. امّا به قول آنان كه ايشان تصديق بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأركان گفتند، زياده و نقصان در او حقيقت باشد، و ما بعضي از آن اخبار بگوييم: عبد اللّه عمر گويد از رسول- عليه السّلام- پرسيدم«15» كه: ايمان زياده و نقصان پذيرد! گفت: بلي، بيفزايد چندان كه صاحبش را به بهشت برد، و بكاهد چندان كه صاحبش را به دوزخ برد. و تفسير اينكه آن بود كه: چون تمام نشده باشد«16» صاحبش دوزخي بود به تقصير در اتمام آن و زياده در خبر«17» عبارت باشد

از تمام ايمان را. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: ديدي كه ديدي/ ديديد كه ديديد. (2). دب، آج، لب، فق: مي روي/ مي رويد. (3). دب، آج، لب، فق: بروي/ برويد. (4). دب، آج، لب، فق، مر: كسي از شما باز نيايد. (5). دب، آج، لب، فق: بشنوي/ بشنويد. [.....] (9- 6). دب، آج، لب، فق: بترسي/ بترسيد. (7). دب، آج، لب، فق: باشي/ باشيد. (8). دب، مر: ابو سفيان. (10). دب، آج، لب، فق: كنيد. (11). مر از اينكه. (12). مر بود. (13). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها بجز وز: متناول. (15). اساس، دب، آج، لب، فق: پرسيديم، با توجّه به وز تصحيح شد. (16). آج، فق، مر: تمام شود. (17). تب: خير. صفحه : 167 ابو سعيد خدري ّ روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: مجادله يكي از شما در دنيا در حقّي كه او را باشد، سخت تر نبود كه مجادله مؤمنان با خداي در حق ّ برادران مؤمنشان كه ايشان را به دوزخ برده باشند، گويند: بار خدايا؟ در حق ّ برادران ما«1» به دنيا با ما نماز كردند و روزه داشتند و حج كردند، حق تعالي گويد: بروي«2» و هر كس را كه شناسيد«3» از دوزخ بيرون آريد«4»، بيايند ايشان را به صورت بشناسند، بعضي از ايشان تا نيمه ساق در آتش باشند و بعضي تا به كعب ايشان را بيرون آرند، حق تعالي گويد: برويد«5» هر كس را كه در دلش وزن ديناري ايمان باشد بياريد«6»، بيايند گروهي ديگر را بيارند، گويند«7»: بروي«8» و آن را كه در دل وي

مقدار نيم دينار ايمان بود بياري«9»، آنگه گويد: برويد«10» هر كه در دل او مثقال ذرّه اي ايمان بود او را بياريد«11»، و اينكه خبر حجّت كردند بر زيادت و نقصان ايمان، و معلوم است باتّفاق كه اينكه مجاز است براي آن كه وزن يك دينار و نيم دينار و مثقال ذرّه«12» در جسم صورت بندد، در عرض روا نباشد. و تأويل اينكه خبر هم اينكه باشد كه گفتيم كه در أدلّه و طرق متفاوت باشند. عبد اللّه بن عمر الجملّي«13» روايت كرد از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت: «ايمان» اوّل لمظه«14» باشد سپيد در دل، آنگه مي فزايد تا همه دل سپيد شود، و «نفاق» لمظه«15» باشد سياه در دل چندان كه مي فزايد دل سياه مي شود تا همه دل سياه مي شود. و اگر دل مؤمن بشكافند سپيد باشد، و اگر دل منافق بشكافند سياه باشد، و شبهه زايل است«16» در آن كه اينكه الفاظ مجاز است و تشبيه و تمثيل، و الّا ----------------------------------- (1). چاپ شعراني (3/ 258) كه. (2). بروي/ برويد. (3). دب، آج، لب، فق: شناسي/ شناسيد. [.....] (4). دب، آج، لب، فق: آري/ آريد. (5). آج، لب، فق: بروي/ برويد. (6). دب، آج، لب، فق، مر: بياري/ بياريد، مر: بيارند. (7). مر: گويد. (8). مر: برويد. (9). مر: بياريد. (10). دب، آج، لب، فق: بروي/ برويد. (11). دب، آج، لب، فق: بياري/ بياريد. (12). وز، دب، آج، لب، فق، تب: ذرّه/ ذرّه اي. (13). اساس: عبد اللّه بن عمر الجلي، با توجّه به وز تصحيح شد، چاپ شعراني (3/ 258): عبد اللّه بن عمرو الجملي. (15- 14). مر: نقطه. (16). آج،

لب، فق، مر: شبهه اينكه است. صفحه : 168 ايمان و كفر عرض است، و عرض محال است كه [متلوّن باشد و انّما]«1» متلوّن اجسامي باشد كه محل ّ الوان باشد. وَ قالُوا حَسبُنَا اللّه ُ، أي كافينا و ثقتنا، ما را خداي بس است و كفايت كننده است، و «نون» و «الف» ضمير مجرور متّصل است به اضافه، و شاعر گفت«2» [279- ر]: فيملأ بيتنا أقطا و سمنا و حسبك من غني شبع و ري ّ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ، أي الموكول اليه الأمور، فعيل باشد به معني مفعول، براي آن كه و كيل مرد در كارها آن بود كه كار به او گذاشته باشند، من وكلت اليه الأمر أكله«3». واقدي ّ گفت: و كيل اينكه جا مانع است، و كذلك في قوله: ثُم َّ لا تَجِدُ لَك َ بِه ِ عَلَينا وَكِيلًا«4»، أي مانعا. و كذلك«5» قوله: إِن َّ عِبادِي لَيس َ لَك َ عَلَيهِم سُلطان ٌ وَ كَفي بِرَبِّك َ وَكِيلًا«6». و ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: ابراهيم را- عليه السّلام- چون به«7» آتش افگندند، آخر سخن«8» كه از او شنيدند اينكه بود كه گفت: حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ . عوف بن مالك روايت كند كه: رسول- عليه السّلام«9»- از ميان دو مرد حكومتي كرد، آن را كه حكم بر او بود برخاست«10» و مي گفت: حسبي اللّه«11» و نعم الوكيل. رسول- عليه السّلام- گفت: باز آريد اينكه مرد را. باز آوردند او را، گفت: يا هذا؟ خداي- عزّ و جل ّ- بر زيركي حمد مي كند و بر عجز ملامت. چون كاري«12» بر تو غالب شود اينكه كلمه بگوي، تنبيه كرد او را بر آن كه اينكه كلمه نه به

جاي خود گفتي، و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). تب شعر. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مر: الأمر كلّه. (4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 86. (5). دب، آج، لب، فق مر في. (6). سوره بني اسرائيل (17) آيه 65. (7). مب: در. (8). دب، مر: سخني. (9). دب، آج، لب، فق گفت. (10). دب، لب، مر، تب: برخواست. (11). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 259): حسبنا اللّه. (12). دب، آج، لب، فق، مر: كار. صفحه : 169 فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن َ اللّه ِ وَ فَضل ٍ، برگشتند از آن جا و باز«1» خانه شدند با نعمت خداي و فضل و افزوني او. و گفته اند: مراد به «نعمت» عافيت است، و به «فضل» آن سود كه ايشان را بود در تجارت و معامله بازار موسم بدر- چنان كه قصّه آن برفت. لَم يَمسَسهُم سُوءٌ، نرسيد ايشان را بدي، يعني قتل و جراحتي و مكروهي«2». در خبر است كه صادق«3»- عليه السّلام- گفت: عجبت لمن يفزع اربعا كيف لا يفزع الي اربع، عجب از آن كه«4» از چهار چيز ترسد، چگونه پناه با چهار چيز ندهد؟ يكي از آن كه از دشمني«5» ترسد، چرا فزع نكند با اينكه كلمه كه: حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ، و مي شنود كه خداي تعالي به عقب اينكه«6» مي گويد: فَانقَلَبُوا بِنِعمَةٍ مِن َ اللّه ِ وَ فَضل ٍ لَم يَمسَسهُم سُوءٌ، و«7» آن كه او از مكر ماكري ترسد، چرا پناه با اينكه كلمه نبرد«8»: وَ أُفَوِّض ُ أَمرِي إِلَي اللّه ِ إِن َّ اللّه َ بَصِيرٌ بِالعِبادِ«9»، و مي شنود كه خداي تعالي به عقب

آن مي گويد: فَوَقاه ُ اللّه ُ سَيِّئات ِ ما مَكَرُوا«10». و عجب [از]«11» آن كه او را غمي باشد و چگونه پناه با اينكه«12» ندهد: لا إِله َ إِلّا أَنت َ سُبحانَك َ إِنِّي كُنت ُ مِن َ الظّالِمِين َ«13». و مي شنود كه خداي تعالي به عقب اينكه مي گويد: فَاستَجَبنا لَه ُ وَ نَجَّيناه ُ مِن َ الغَم ِّ وَ كَذلِك َ نُنجِي المُؤمِنِين َ«14». و عجب از آن كه او زيادت مال طمع دارد و فزع نكند با اينكه كلمه كه: ما شاءَ اللّه ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه ِ«15»، و مي شنود كه خداي تعالي به عقب اينكه مي گويد: فَعَسي رَبِّي أَن يُؤتِيَن ِ«16»وَ اتَّبَعُوا رِضوان َ اللّه ِ، و متابعت رضاي خداي كردند، يعني طاعت خداي و رضا از باب ارادت باشد، و سبب آن بود كه ايشان گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه كه ما كرديم غزا ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: و به آن. (2). مر و. (3). مر: امام جعفر صادق. (4). مر: عجب مي دارم از كسي كه. [.....] (5). دب، آج، لب، فق: دشمن. (6). اساس بود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7). مر ديگر. (8). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ندهد. (9). سوره غافر (40) آيه 44. (10). سوره غافر (40) آيه 45. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب كلمات. (13). سوره انبياء (21) آيه 87. (14). سوره انبياء (21) آيه 88. (15). سوره كهف (18) آيه 39. (16). اساس: وز، آج، لب، فق: يؤتيني، با توجّه به دب و ضبط قرآن تصحيح شد. (17). سوره كهف (18) آيه 40. صفحه : 170 بود! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اينكه متابعت

فرمان و رضاي من است، ثوابش ثواب غازيان باشد، و سلامت و غنيمت با آن يار، و رضاي من حاصل. وَ اللّه ُ ذُو فَضل ٍ، و خداي- جل ّ جلاله- خداوند فضل و نعمت بزرگ است. إِنَّما ذلِكُم ُ الشَّيطان ُ، «ذلكم» اشارت است به آن كه آن سخن گفت كه: إِن َّ النّاس َ قَد جَمَعُوا لَكُم فَاخشَوهُم، يعني آن ديو بود، و اينكه را دو وجه بود: يكي آن كه نعيم بن مسعود از شياطين انسي«1» باشد كه تخويف كرد مؤمنان را و تثبيط كرد ايشان را از قتال ابو سفيان، و وجه دوم آن كه او آنچه كرد بغرور و وسوسه و اغواء شيطان كرد«2». قوله: يُخَوِّف ُ أَولِياءَه ُ، در او چند وجه گفتند: يكي آن كه: يخوّف المؤمنين«3» باوليائه، و لكن مفعول اوّل از كلام بيفگند و «با»«4» از مفعول دوم بيفگند چنان كه گفت: لِيُنذِرَ بَأساً شَدِيداً«5»، و التّقدير: لينذركم ببأس شديد، و قوله: لِيُنذِرَ«6» وَ تُنذِرَ يَوم َ الجَمع ِ«8»، چون«9» حروف جرّ بيفگند، فعل به مفعول رسيد در او عمل نصب كرد، چنان كه گفت: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ سَبعِين َ رَجُلًا«10»، أي من قومه، و اينكه معني قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده. زجّاج گفت و ابو علي الفارسي ّ كه: به اينكه تقدير حاجت نيست، براي آن كه «خوف» متعدّي باشد به يك مفعول، و تخويف متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: خفت زيدا و خوّفت زيدا عمروا، و از كلام مفعول اوّل بيفگنده است و مفعول دوم رها كرده، و هذا من باب اعطيت زيدا درهما و كسوت عمروا ثوبا، در معني آن كه تو مخيّر باشي في حذف احد المفعولين. بعضي دگر

از اهل علم«11» عربيّت گفتند: اينكه در آيت«12» روا نباشد براي آن كه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: انس. [.....] (2). همه نسخه بدلها و. (3). اساس: المؤمنون، با توجه به نسخه بدلها و معني عبارت تصحيح شد. (4). آج، لب، مر را. (5). دب، آج، لب، فق، مر من لدنه، سوره كهف (18) آيه 2. (6). اساس، وز: لتنذر، با توجّه به دب و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (7). سوره مؤمن (40) آيه 15. (8). سوره شوري (42) آيه 7. (9). دب، آج، لب، فق، مر و. (10). سوره اعراف (7) آيه 155. (11). آج، لب، فق: ندارد. (12). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني روايت. صفحه : 171 حذف احد المفعولين آن جا روا باشد كه لبس نبود، و در كلام دلالتي باشد بر محذوف و معني مفهوم شود، و در آيت اينكه نيست، و إنّما معني آيت اينكه«1» است كه: شيطان دوستان خود را از منافقان مي ترساند، و بد دلي مي دهد تا ايشان با مؤمنان مساعدت نمي كنند در جهاد، و اينكه وجهي قريب«2» است و مفهوم از ظاهر آيت اگر نه آنستي كه گفت: فَلا تَخافُوهُم وَ خافُون ِ، از ايشان مترسيد«3» از من ترسي، و اينكه قرينه با آن وجه هاي اوّل روان باشد، و با اينكه وجه بنه رود«4» كه منافقان را گويد: فَلا تَخافُوهُم، از ايشان مترسيد«5» اگر مؤمني«6»، و اينكه لفظ كه: إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ، هم مانع است از اينكه، براي آن كه خداي«7» مي داند كه منافقان مؤمن نه اند، چگونه شايد كه اينكه گويد؟ قوله- عزّ و علا«8»:

[سوره آل عمران (3): آيات 176 تا 184]

[اشاره]

وَ لا يَحزُنك َ الَّذِين َ يُسارِعُون َ فِي

الكُفرِ إِنَّهُم لَن يَضُرُّوا اللّه َ شَيئاً يُرِيدُ اللّه ُ أَلاّ يَجعَل َ لَهُم حَظًّا فِي الآخِرَةِ وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (176) إِن َّ الَّذِين َ اشتَرَوُا الكُفرَ بِالإِيمان ِ لَن يَضُرُّوا اللّه َ شَيئاً وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (177) وَ لا يَحسَبَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا أَنَّما نُملِي لَهُم خَيرٌ لِأَنفُسِهِم إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ (178) ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ حَتّي يَمِيزَ الخَبِيث َ مِن َ الطَّيِّب ِ وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُطلِعَكُم عَلَي الغَيب ِ وَ لكِن َّ اللّه َ يَجتَبِي مِن رُسُلِه ِ مَن يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُم أَجرٌ عَظِيم ٌ (179) وَ لا يَحسَبَن َّ الَّذِين َ يَبخَلُون َ بِما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ هُوَ خَيراً لَهُم بَل هُوَ شَرٌّ لَهُم سَيُطَوَّقُون َ ما بَخِلُوا بِه ِ يَوم َ القِيامَةِ وَ لِلّه ِ مِيراث ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيرٌ (180) لَقَد سَمِع َ اللّه ُ قَول َ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ فَقِيرٌ وَ نَحن ُ أَغنِياءُ سَنَكتُب ُ ما قالُوا وَ قَتلَهُم ُ الأَنبِياءَ بِغَيرِ حَق ٍّ وَ نَقُول ُ ذُوقُوا عَذاب َ الحَرِيق ِ (181) ذلِك َ بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم وَ أَن َّ اللّه َ لَيس َ بِظَلاّم ٍ لِلعَبِيدِ (182) الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ عَهِدَ إِلَينا أَلاّ نُؤمِن َ لِرَسُول ٍ حَتّي يَأتِيَنا بِقُربان ٍ تَأكُلُه ُ النّارُ قُل قَد جاءَكُم رُسُل ٌ مِن قَبلِي بِالبَيِّنات ِ وَ بِالَّذِي قُلتُم فَلِم َ قَتَلتُمُوهُم إِن كُنتُم صادِقِين َ (183) فَإِن كَذَّبُوك َ فَقَد كُذِّب َ رُسُل ٌ مِن قَبلِك َ جاؤُ بِالبَيِّنات ِ وَ الزُّبُرِ وَ الكِتاب ِ المُنِيرِ (184) «9» [279- پ]

[ترجمه]

و اندوهگين مكناد تو را آنان كه مي شتابند در كفر كه ايشان زيان نكنند«10» خداي را چيزي مي خواهد [خداي]«11» كه نكند ايشان را بهره ها«12» در سراي بازپسين و ايشان را عذابي بود بزرگ. آنان كه بخريدند كفر به

ايمان زيان نكند خداي را چيزي ايشان را عذابي بود دردمند. «13» و مپندار آنان را كه كافر شدند كه آن فرو ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: آن. (2). دب: غريب. (5- 3). دب، آج، لب، فق: مترسي/ مترسيد. [.....] (4). لب: بنرود. (6). مر: مؤمنيد. (7). دب، آج، لب، فق، مر تعالي. (8). دب: و جل ّ. (9). وز، آج، لب: ان لا. (10). آج، لب، فق، مر: ايشان گزند نتوانند رسانيد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). اساس: بهرها/ بده ها، تب: بهره/ بهره اي. (13). اساس، وز، دب، آج، لب: و لا تحسبن ّ، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. صفحه : 172 گذاشتن ما«1» ايشان را بهتر است ايشان را براي آن مهلت داديم ايشان را تا زياده كنند گناه«2»، و ايشان را عذابي بود خوار كننده. خداي رها نكند مؤمنان را بر آنچه شما بر آنيد تا جدا كند پليد را از پاك و نه خداي اطّلاع دهد شما را بر غيب، و لكن خداي برگزيد«3» از پيغمبرانش«4» آن را كه خواهد، ايمان آريد به خداي و پيغامبرانش و اگر ايمان آريد و بپرهيزيد«5» شما را باشد مزدي بزرگ. «6» و مپندار آنان را كه بخل بكردند به آنچه داد ايشان را خداي از نعمتش كه آن بهتر است ايشان را، بل آن بتر است«7» ايشان را طوق كنند«8» ايشان را آنچه بخل كرده باشند به آن«9» روز قيامت و خداي راست ميراث آسمانها و زمين و خداي به آنچه شما مي كنيد«10» داناست. بشنيد«11» خداي سخن آنان [كه]«12» گفتند

كه خداي درويش است و ما توانگرانيم، بنويسيم آنچه گفتند«13» و كشتن ايشان پيغمبران را بنا حق«14»، و گوييم بچشيد«15» عذاب دوزخ شوريده«16». ----------------------------------- (1). تب: آن كه فرو مي گذاريم ما. (2). آج، لب، فق، مر: بزهمندي. (3). دب: برگيرد، آج، لب، فق، مر، تب: برگزيند. (4). تب: پيغامبراش. (5). دب: ايمان آري و بپرهيزي. [.....] (6). اساس، وز، دب: تحسبن ّ، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (7). آج، لب، فق، مر، تب: بدتر است. (8). آج، لب، فق، مر: به گردن در افگنند. (9). اساس: باشند ايشان را، با توجّه به وز تصحيح شد. (10). دب: مي كني/ مي كنيد. (11). آج، لب، فق: بحقيقت شنود، تب: بدرستي كه بشنود. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (13). اساس: گفتيم، با توجّه به وز تصحيح شد. (14). دب، آج، لب، فق، مر: بي شبهه استحقاق. (15). دب: بچشي/ بچشيد. (16). دب: سوزنده، آج، لب، فق، مر: عذاب آتش سوزان. صفحه : 173 از آن است«1» كه در پيش افگند دستهاي شما«2»، و آن كه خداي نيست بيداد كننده بر بندگان. آنان كه گفتند كه خداي عهد كرد«3» با ما كه ايمان نياريم«4» به هيچ پيغمبر تا به ما آرد قرباني كه بخورد آن را آتش، گو كه آمدند«5» به شما پيغامبراني از پيش من به حجّتها، و آنچه گفتيد، شما چرا بكشتي«6» ايشان را اگر راست مي گوييد«7». «8» اگر به دروغ دارند«9» تو را به دروغ داشتند پيغمبراني را پيش از تو«10»، آوردند حجّتها و كتابها و كتاب«11» روشن. قوله: وَ لا يَحزُنك َ، نافع خواند در همه قرآن:

«يحزنك» به ضم ّ « يا » و كسر «زا» من الافعال، الّا آن كه در سورة الانبياست: لا يَحزُنُهُم ُ الفَزَع ُ الأَكبَرُ«12» الَّذِين َ يُسارِعُون َ فِي الكُفرِ، طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند: «يسرعون»، ----------------------------------- (1). تب: آن به آن است. (2). اساس، وز: ايشان، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آج، لب، فق، مر: پيمان كرد. [.....] (4). آج، لب، فق، مر: باور نداريم. (5). آج، لب، فق، مر، تب: آمد. (6). آج، لب، فق، مر: كشتيد. (7). آج، لب، فق، مر، تب: اگر هستيد راست گويان. (8). آج، لب: كذّب. (9). آج، لب، فق، مر: پس اگر باور ندارند. (10). وز، دب، تب: از پيش تو. (11). وز، دب، تب: كتابي. (12). سورها انبيا (21) آيه 103. (13). كذا: در اساس، وز، ديگر نسخه بدلها: او. (14). تب شعر. صفحه : 174 ضحّاك گفت: كفّار قريش اند، و مجاهد و إبن اسحاق گفتند: مراد منافقان مدينه اند، و قوله: وَ لا يَحزُنك َ، نهي غايب است، يعني نبايد كه تو را دلتنگ كند آنان كه ايشان در كفر شتاب زده اند، يعني حريص اند. إِنَّهُم لَن يَضُرُّوا اللّه َ شَيئاً، ايشان به خداي هيچ زيان نتوانند كردن به مسارعتشان در كفر و مظاهرتشان. يُرِيدُ اللّه ُ أَلّا يَجعَل َ لَهُم حَظًّا فِي الآخِرَةِ، خداي تعالي مي خواهد تا ايشان را در آخرت حظّي و بهره اي ندهد براي آن كه مستحق ّ آن نه اند. اگر گويند: ارادت از«1» خداي تعالي كه تعلّق دارد به عقاب ايشان دارد، و آن به قيامت باشد، و ارادت چون بر فعل مقدّم باشد عزم باشد و توطين النّفس، و اينكه بر خداي روا نباشد، گوييم

از اينكه دو جواب است: يكي آن كه اينكه لفظ چنان كه صالح باشد حال را، صالح باشد استقبال را. اينكه جا مراد استقبال است، و المعني سيريد اللّه، خداي تعالي خواهد در قيامت. و جواب ديگر آن است كه: مراد حكم است، خداي تعالي مي خواهد تا حكم كند به آن كه ايشان را در قيامت ثوابي نباشد و عقاب باشد ايشان را، و حكم در حال حاصل است آنچه به او تعلّق دارد ارادت باشد. وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ، و ايشان را عذابي«2» عظيم باشد، آيت وارد است مورد تسليت رسول- عليه السّلام«3»- از كفر ايشان و آن كه ايشان به آنچه مي كنند از مسارعت در كفر جز خويشتن را زيان نمي كنند«4» كه خويشتن را عقاب حاصل مي كنند و ثواب فوت مي كنند. إِن َّ الَّذِين َ اشتَرَوُا الكُفرَ بِالإِيمان ِ، آنان كه كفر به ايمان بخريده اند، يعني بدل كرده اند. و متبايعين متبادلين باشند«5» كه هر يكي از ايشان اندك دارد«6» بدهد و آن كه صاحبش دارد بستاند، به اينكه كه كرده اند خداي را هيچ زيان نكرده اند، و إنّما زيان به خود كرده اند. و فرق از ميان «اساءت» و «مضرّت» آن است كه اساءت الّا قبيح نباشد، و مضرّت هم حسن باشد و هم قبيح، چون مستحق باشد يا بر وجه لطف ----------------------------------- (1). اساس و وز: كلمه به صورت «ان» هم خوانده مي شود. (2). دب، آج، لب، فق: عذاب. (3). مر را. [.....] (4). اساس كه خويشتن را زيان نمي كنند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). دب، آج، لب، فق: باشد. (6). آج، لب، فق آنچه دارد. صفحه : 175 اعتبار بود

يا بر وجه تأديب، اينكه حسن باشد و اگر بر وجه«1» ظلم باشد قبيح بود و ايشان را عذابي بود دردمند. وَ لا يَحسَبَن َّ«2» وَ أُملِي لَهُم إِن َّ كَيدِي مَتِين ٌ«9»، و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: وجهي. (2). اساس، وز، دب، آج، لب، فق، تب: تحسبن ّ، با توجّه به مرو ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (3). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بجز وز: و آن. (5). تب شعر. (6). همه نسخه بدلها بجز لب: او، لب: واو. (7). دب، آج، لب، فق، مر: يا نبايد كه پندارند. (8). اساس، وز، دب، فق، مر و، با توجّه به لب، تب، زايد مي نمايد. (9). سوره اعراف (7) آيه 183. صفحه : 176 قال: سَوَّل َ لَهُم وَ أَملي لَهُم«1»، و منه قوله: وَ اهجُرنِي مَلِيًّا«2»، أي زمانا طويلا، يقال: تملّيت معه و تملّيته، أي عشت معه ملاوة من الدّهر، قال الشّاعر«3»: لو تملّتهم عشيرتهم لاقتناء العزّ أو ولدوا و قال الرّاجز«4»: و قد اراني للغواني مصيدا ملاوة كأن ّ فوقي جلدا و الملوان اللّيل و النّهار، قال تميم بن مقبل: الا يا ديار الحي ّ بالسّبعان أمل ّ عليها بالبلي الملوان آنگه كلام با سر گرفت و ابتدا كرد: أَنَّما نُملِي لَهُم، ما ايشان را مدّت دراز به آن مي دهيم، لِيَزدادُوا إِثماً، تا بزه بيفزايند و ايشان را عذابي بود خوار كننده«5». و اينكه «لام» اگر چه غرض را ماند «لام» عاقبت است، و معني «لام» عاقبت آن بود كه آن كار را مآل و انجام به آن بود بر وجهي كه خلاف آن نباشد تا پنداري«6» كه

فاعل را خود غرض آن بوده است، پس «لام» از معني غرض خالي نيست، جز كه بر مجاز و اتّساع نه بر حقيقت، اينكه تفسير «لام» عاقبت است، و در قرآن و اشعار از اينكه بسيار است، قال اللّه تعالي: فَالتَقَطَه ُ آل ُ فِرعَون َ لِيَكُون َ لَهُم عَدُوًّا وَ حَزَناً«7» ...، و معلوم است كه آل فرعون موسي را نه براي عداوت و حزن بر گرفتند، نبيني«8» آسيه چگونه مي گويد: قُرَّت ُ عَين ٍ لِي وَ لَك َ لا تَقتُلُوه ُ عَسي أَن يَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه ُ وَلَداً«9» ...، و قوله: وَ جَعَل َ لِلّه ِ أَنداداً لِيُضِل َّ عَن سَبِيلِه ِ«10» ...، و قوله: لِيَجعَل َ اللّه ُ ذلِك َ حَسرَةً فِي قُلُوبِهِم«11» ...، و قوله: وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم َ كَثِيراً [280- پ] مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ«12» ...، و قال الشّاعر«13»: له ملك ينادي كل ّ يوم لدوا للموت و ابنوا للخراب و قال آخر: ----------------------------------- (1). سوره محمّد (47) آيه 25. (2). سوره مريم (19) آيه 46. [.....] (3). تب شعر. (5). لب، تب: خار كننده. (6- 4). مر: نپنداري. (7). سوره قصص (28) آيه 8. (8). دب، آج، لب، فق، مر كه. (9). سوره قصص (28) آيه 9. (10). سوره زمر (39) آيه 8. (11). سوره آل عمران (3) آيه 156. (12). سوره اعراف (7) آيه 179. (13). تب شعر. صفحه : 177 و أم ّ سماك فلا تجزعي فللموت ما تلد الوالدة و قال آخر«1»: اموالنا لذوي الميراث نجمعها و دورنا لخراب الدّهر نبنيها و قال آخر«2»: و للمنايا تربّي كل ّ مرضعة و للخراب يجدّ النّاس بنيانا و نشايد گفتن كه اينكه «لام» غرض باشد بر حقيقت، براي آن كه اراده قبيح قبيح باشد، و از حكيم

اينكه غرض فاسد نكو نبود. و دگر آن كه بر اينكه اصل لازم آيد كه كافر مطيع باشد خداي را كه او آن كرده است كه خداي از او خواست. بعضي مفسّران گفتند: آيت در مشركان آمد، و مقاتل و ضحّاك گفتند: آيت در بني قريظه و بني النّضير آمده راوي خبر گويد كه، يكي رسول را سؤال كرد و گفت: يا رسول اللّه؟ أي ّ النّاس خير! قال: من طال عمره و حسن عمله، از مردمان كه بهتر است اي رسول اللّه؟ گفت: آن كه عمرش دراز بود و عملش نكو بود. گفت: از مردمان كه بتر است«3»! گفت: آن كه عمرش دراز بود و عملش بد بود. رسول- عليه السّلام- گفت: السّعادة كل ّ السّعادة طول العمر في طاعة اللّه ، نيك بختي و همه نيك بختي درازي عمر باشد در طاعت خداي و آن كه عمل او بر عكس اينكه بود حال او بر خلاف اينكه بود، چنان كه شاعر گويد: چه خير است در دير ماندن كسي را كه چندان كه ماند زيادت كند [شرّ]«4» و عبد اللّه مسعود گفت: هيچ كس نباشد از برّ و فاجر الّا و مرگ او را بهتر بود، اگر برّ«5» بود از مشقّت تكليف برهد، و اگر فاجر بود مردمان از بلاي او برهند، آنگه«6» در حق ّ برّ«7» اينكه آيت برخواند: نُزُلًا مِن عِندِ اللّه ِ وَ ما عِندَ اللّه ِ خَيرٌ لِلأَبرارِ«8»، [و]«9» در حق ّ ----------------------------------- (2- 1). تب شعر. (3). دب، مر، تب: بدتر است. (4). اساس: ندارد، وز: شرم، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مر: نيكوكار. [.....] (6). دب حق

تعالي. (7). مر: نيكوكاران. (8). سوره آل عمران (3) آيه 198. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 178 فاجر بر خواند: وَ لا يَحسَبَن َّ«1» ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ- الاية. مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند. كلبي گفت: سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند«2»: اي محمّد [تو]«3» دعوي مي كني كه هر كه به من ايمان دارد از«4» اهل بهشت [است]«5» و خداي از او راضي است، و آن كه به من ايمان ندارد جاي«6» او دوزخ است، و خداي بر او بخشم است، اكنون ما را بگو تا كيست كه به تو ايمان دارد، و كيست كه ندارد! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«7». سدّي گفت سبب نزول آيت آن بود كه، رسول- عليه السّلام- گفت: امّت مرا بر من عرضه كردند در صورتها«8» كه ايشان برآنند در گل، چنان كه بر آدم عرضه كردند، و مرا معلوم كردند كه كيست كه به من ايمان دارد«9»، و كيست كه به من ايمان ندارد. منافقان گفتند: عجب از كار محمّد«10»؟ دعوي مي كند كه: من آنان را كه نيستند و در كتم عدم اند مي دانم كه مؤمن كيست از ايشان و كافر كيست، و ما منافقان در لشكر او و در پيش او و احوال ما نمي داند. اينكه حديث به سمع رسول رسيد، به منبر برآمد و خطبه كرد و حمد و ثناي خداي گفت، آنگه گفت: ما بال اقوام جهلوني، چيست مردماني را كه مرا نمي شناسند و در علم من طعن مي زنند! و اگر از من بپرسند از امروز تا به«11» قيامت،

ايشان را خبر دهم. عبد اللّه بن حذافة السّهمي ّ برخاست«12» و گفت: يا رسول اللّه؟ من أبي، پدر من كيست! گفت: حذافه. عمر ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها بجز مر: تحسبن ّ، با توجّه به مر و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). اساس كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و همه نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس و وز: كلمه به صورت «آن» هم خوانده مي شود. (5). اساس و وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). لب: بجاي. (7). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (8). تب: صورتهايي. (9). اساس: آرد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). وز و. [.....] (11). دب، آج، لب، فق، مر: تا روز. (12). دب، لب، مر، تب: خواست. صفحه : 179 خطّاب بر پاي خاست«1» [و]«2» گفت: رضينا باللّه ربّا و بالإسلام دينا و بالقران اماما و بك نبيّا فاعف عنّا عفا اللّه عنك، ما راضي شديم به آن كه خداي- جل ّ جلاله- خداي ماست، و اسلام دين ماست، و قرآن امام ماست، و تو پيغامبر مايي، عفو بكن ما را كه خداي تو را عفو كناد. رسول- عليه السّلام- گفت: 3» فهلا« أنتم منتهون، آنگه از منبر به زير آمد«4». چون عبد اللّه حذافه با خانه رفت، مادر او را گفت: اي پسر؟ چرا مرا بر پيغامبر عرض كردي! گفت: براي آن كه مردم سخنها«5» مي گفتند، خواستم تا حقيقت صحّت نسب خود بدانم، و آن كه قول

مردمان در تو راست است با دروغ. اكنون چون رسول اينكه بگفت، دگر كسي سخني نتواند گفتن، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«6». ابو العاليه گفت: مؤمنان از رسول- عليه السّلام- درخواستند تا از خداي در خواهد تا ايشان را علامتي نهد ميان ايشان و منافقان. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، قوله: ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ، «ما» نفي است و «لام» تأكيد نفي است، چنان كه قائل گويد: ما كنت لا فعل كذا«7»، معني آن است كه: من از آنان«8» نيم كه اينكه كار كنم هرگز نيست خداي تعالي از آن كه شما را بر ابهام و عطلت رها كند. در نظم آيت خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و مقاتل و ضحّاك و كلبي گفتند و بيشتر مفسّران كه تقدير آن«9» است: ما كان اللّه ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه ايّها الكافرون و المنافقون في تلبّسكم بالمؤمنين و تشبّهكم بهم في اظهار شعار الاسلام، آيت خبر است از مؤمنان و خطاب است با كافران و منافقان. و بعضي دگر گفتند: آيت خبر است از مؤمنان و خطاب است به ايشان، و التّقدير: ما كان اللّه ليذر المؤمنين علي ما هم عليه، الّا أنّه عدل عن الغياب الي الخطاب، بر تلوين«10» كلام گفت- چنان كه عادت ايشان است- در عدول كردن از غياب با خطاب، چنان كه گفت: ----------------------------------- (1). دب، لب، مر، تب: خواست. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مر: فهل. (4). آج، لب، فق: از منبر برآمد. (5). دب: سخنان. (6). اساس و، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7). تب: افعل كذا.

(8). دب، آج، لب، فق، مر: از آن. (9). آج، لب، فق: اينكه. (10). آج، تلواين. صفحه : 180 حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ وَ جَرَين َ بِهِم«1» ... و كما قال الشّاعر«2»: يا لهف نفسي كان جدّة خالد و بياض وجهك [182- ر] للتّراب الاعفر حَتّي يَمِيزَ الخَبِيث َ مِن َ الطَّيِّب ِ، خداي تعالي بر اينكه ابهام رها نخواهد كردن تا پليد از«3» پاك جدا كند. كوفيان خواندند: «يميّز»، به ضم ّ « يا » و فتح «ميم» و تشديد « يا » ي دوم من التّمييز«4»، و باقي قرّاء خواندند حَتّي يَمِيزَ الخَبِيث َ، به فتح « يا » و كسر «ميم»، يقال: مزت الشّي ء أميزه ميزا فامتاز و انماز«5» و ميّزت تمييزا«6» براي تكثير فعل، چنان كه فرقت بين الشّيئين فرقا، و فرّقت بين القوم تفريقا، براي تكثير فعل. و اينكه تمييز مفسّران گفتند: روز احد بود از ميان مؤمنان و منافقان كه مؤمنان با رسول برفتند و منافقان نرفتند. قتاده گفت: تميز«7» از ميان مؤمن و منافق«8» به هجرت و جهاد بود. إبن كيسان گفت: عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ، من ظاهر الحال حتّي يبتليهم بالجهاد و الفرائض و التّكاليف الشّاقّة، خداي تعالي به اينكه ظاهر اسلام رها نخواهد كردن تا تكليف شاق ّ كند از جهاد و اداي فرايض. ضحّاك گفت: خداي بر اينكه رها نخواهد كرد«9» تا فرق كند از ميان شما و ايشان در اصلاب آباء و ارحام امّهات تا پليد از پاك جدا كند [يعني تا كافر از مؤمن جدا كند]«10» به آن كه گناه مؤمنان به جهاد فرو نهد«11» و محو كند، و حق تعالي پس از آن چند علامت نهاد كه به

آن مؤمن از منافق پيدا شود«12»، يكي از جمله آن قوله«13»: ----------------------------------- (1). سوره يونس (10) آيه 22. (2). تب شعر. [.....] (3). دب، لب: پليد آن راي از، آج: پليدان را. (4). اساس، وز: التميز، با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). وز: فامتازوا انماز. (6). اساس، وز: تميزا، با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). دب، تب: تمييز. (8). دب، آج، لب، فق: ميان مؤمنان و منافقان. (9). دب: رها نخواهد كردن. (10). اساس: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). تب: باز نهد. (12). دب، آج، لب، فق: جدا شود. (13). مر قوله. صفحه : 181 وَ لا يَأتُون َ الصَّلاةَ إِلّا وَ هُم كُسالي وَ لا يُنفِقُون َ إِلّا وَ هُم كارِهُون َ«1». مردي به نزديك رسول«2» آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ انّي اخاف ان اكون منافقا، من مي ترسم كه منافق باشم. گفت: چون تنها باشي نماز كني! گفت: بلي. گفت: برو كه منافق نه اي«3». و از جمله علامات كه فرق توان كردن به آن از ميان مؤمن و منافق يكي دوستي و دشمني امير المؤمنين«4» است چنان كه در اخبار متظاهر متواتر است عن زرّ بن حبيش عن الجارود عن الحارث الهمداني ّ و جز ايشان كه گفتند، از امير المؤمنين علي شنيديم«5» كه مي گفت بر منبر: 6» انه لعهد« الي النبي الأمي أنه لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق ، و در خبر ديگر: قضاء قضاه الله تعالي علي لسان النبي الأمي أنه لا يحبني الا مؤمن و لا يبغضني الا منافق و قد خاب من

افتري ، گفت: حكمي است كه خداي تعالي كرد بر زبان پيغامبر امّي كه مرا دوست ندارد الّا مؤمني«7»، و دشمن ندارد الّا منافقي«8»، و هر كه دروغ گويد خايب و نوميد شود. وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُطلِعَكُم عَلَي الغَيب ِ، و خداي تعالي شما را بر غيب مطّلع نكند و راه ندهد، و لكن از پيغامبران آن را كه خواهد برگزيند و او را اطّلاع كند بر بهري علم غيب، نظيره قوله: عالِم ُ الغَيب ِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِه ِ أَحَداً، إِلّا مَن ِ ارتَضي مِن رَسُول ٍ«9». بعضي دگر گفتند: خداي تعالي محمّد را كه رسول اوست بر غيب اطّلاع نكند، و لكن او را به نبوّت اختيار كرد. فَآمِنُوا بِاللّه ِ وَ رُسُلِه ِ. به خداي و پيغامبرانش ايمان آريد«10»، و قول اوّل درست تر است براي آن كه از جمله معجزات رسول- عليه السّلام- نوعي اخبار غيب بود باعلام اللّه تعالي ايّاه، به آن كه خداي تعالي او را به وحي خبر دادي با«11» دليل و علامت ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 54. (2). دب، آج، لب، فق عليه السّلام. (3). دب، تب: نه/ نه اي، مر: نيستي. [.....] (4). دب، آج، لب، فق علي. (5). وز، فق: شنيدم. (6). دب، آج، لب، فق: العهد. (7). دب: مؤمني متّقي، آج، لب، فق: مؤمن تقي ّ. (8). دب: منافقي شقي، آج، لب، فق، مر: منافق شقي. (9). سوره جن ّ (72) آيه 26 و 27. (10). دب، آج، لب، فق: آري/ آريد. (11). تب: تا. صفحه : 182 نبوّت او«1» بودي. وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُم أَجرٌ عَظِيم ٌ، اگر به خداي ايمان آريد«2» و از او بترسي«3» و از معاصي او

اجتناب كني«4»، شما را مزدي عظيم باشد. قوله تعالي: وَ لا يَحسَبَن َّ«5» اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ«10» وَ يَرَي«11»سَيُطَوَّقُون َ ما بَخِلُوا بِه ِ يَوم َ القِيامَةِ، «سين» سين استقبال است، به معني «سوف»، و اثر او آن بود كه فعل مضارع را از آن ببرد كه حال را شايد به مستقبلش مخصوص كند، به طوقي كند آن مال كه او به آن بخل كرده باشد، و «بخل» عبارت باشد از منع واجب چون زكات و نفقات آنان كه نفقه يش«4» بر او واجب بود، براي آن كه بخل اسم ذم ّ است و ذم ّ الّا به ترك واجب و فعل قبيح نباشد، و آنچه در عرف آن را كه [281- پ] عطا ندهد و احسان نكند او را بخيل خوانند مجاز بود، و عرب براي آن بخيل خوانند كه او را كه«5» منع قري و ميزباني بكند«6» رهگذري را كه به نزديك ايشان قري الضّيف واجب«7»، پس مذمّت هم بر ترك واجب كنند، و ابياتي كه گفتند در مذمّت آنان كه ايشان منع طعام كردند از مهمان كقول الشّاعر«8»: قوم اذا أكلوا أخفوا كلامهم و استوثقوا من رتاج الباب و الدّار قوم اذا استنبح«9» الاضياف كلبهم«10» قالوا لأمّهم بولي«11» علي النّار و مانند اينكه محمول باشد بر اينكه كه گفتيم ايشان واجب شناخته اند. قوله: سَيُطَوَّقُون َ، بعضي مفسّران گفتند: روز قيامت آنان را كه منع زكات كرده باشند بيارند، و آن مال ايشان ماري گرداند خداي تعالي و در گردن ايشان طوق كند تا او مغز ايشان مي خورد تا آنگه خداي تعالي حساب خلقان بكند، آنگه او را همچنان مطوّق به آن طوق به دوزخ برند، و اينكه قول

عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و ابو وائل و ابو مالك ----------------------------------- (1). دب: في الاخرة. (2). مر چون. (3). همه نسخه بدلها: ندارد. (4). تب: نفقه اش. (5). وز، دب: كه آن را كه، آج، لب، فق: كه آن را، تب: كه. [.....] (6). اساس: نكند، با توجّه به آج تصحيح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مر باشد، تب بود. (8). تب شعر. (9). اساس، وز، تب: اذا استبخ، لب، فق: اذا استبح، مر: ندارد، متن با توجّه به آج و مآخذ شعري تصحيح شد. (10). اساس، وز، لب، فق، مر، تب: كلّهم، با توجّه به آج و مآخذ شعر و لغت تصحيح شد. (11). اساس، وز، دب، لب، فق، مر: بولوا، با توجّه به آج و مآخذ شعر و لغت تصحيح شد. صفحه : 184 و شعبي و سدّي است. و عبد اللّه مسعود روايت كند از رسول- عليه السّلام- [كه گفت]«1»: ما من رجل منع زكات ماله الا جعل له شجاعا في عنقه يوم القيامة ثم قرأ- عليه السلام: سيطوقون ما بخلوا به يوم القيمة ، هيچ مردي نباشد كه او زكات مال ندهد و [الّا]«2» آن مال او را ماري كند«3» [روز قيامت]«4» و در گردن او كنند، آنگه اينكه آيت بر خواند. و رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ كسي نباشد كه خويشي و پيوسته اي به او آيد و از او چيزي خواهد از فضله آنچه خداي او را داده باشد پس او بخل كند بر او، و الّا خداي تعالي از دوزخ ماري بر آرد و به گردن او بيخته«5» شود و از او مي مكد، آنگه اينكه آيت

بخواند، و اينكه محمول بود بر منع واجب. و ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: هيچ بنده اي نباشد كه او را مالي بود و«6» از حق باز دارد و به ناحق ّ صرف كند، الّا خداي تعالي آن را ماري كند سرو دار ناخوش بوي، كه به هيچ كس بنگذرد الّا«7» پناه با خداي دهد از او، بيايد و گويد: من از مال توام كه بخل كردي به من، و آنگه طوق شود و در گردن او افتد و با او مي باشد تا او را به دوزخ برد، و تصديق آن در قرآن است في قوله: سَيُطَوَّقُون َ ما بَخِلُوا بِه ِ يَوم َ القِيامَةِ. و ابراهيم النّخعي گفت: طوقي از آتش در گردن او كنند، مجاهد گفت: سيطوّقون، أي يكلّفون أن«8» يأتوا بما بخلوا به، ايشان را فرمايند و تكليف كنند كه آنچه بخل كردي«9» به آن روز قيامت بياري«10» اكنون، و اينكه عبارت باشد از نوعي عذاب. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مر، تب: كنند. (5). وز: در بيخته، آج: در آبيخته، لب، تب: در آويخته، فق: در آميخته، مر: پيچد. (6). همه نسخه بدلها بجز مر: او. (7). تب كه. (8). اساس: بما، تب: بأن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب، آج، لب، فق: آنچه كردي، مر، تب: آنچه بخل كرديد. [.....] (10). مر، تب: بياريد. صفحه : 185 مؤرّج گفت: جزاي«1» آن عمل در گردن ايشان كنند ملازم

باشد به ايشان چون ملازمت طوق با گردن، و مثله قوله: أَلزَمناه ُ طائِرَه ُ فِي عُنُقِه ِ«2». أنس روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: مانع الزّكوة في النّار، آن كه زكات بندهد«3» در دوزخ است. و رسول- عليه السّلام- گفت: صدقه با هيچ مال آميخته نشود الّا هلاك كند«4» آن را«5». رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ قوم نباشد كه زكات مال باز گيرند، الّا«6» خداي تعالي باران از ايشان باز گيرد. در خبر هست«7» كه: اعرابي بود و گوسپند«8» داشت و زكات ندادي«9» از آن، روزي سائلي سؤال كرد، بره اي«10» به او داد. شبي در خواب ديد كه: آن گوسپندان«11» همه بيامدند و قصد او مي كردند، و آن بره«12» بيامدي و ايشان را منع مي كردي و در پيش او مي ايستادي«13»، و او مي گفتي: اگر من دانستمي اينكه را ياران«14» بسيار كردمي. چون بيدار شد، حساب بكرد و زكات تمام بداد، و شاعر گويد«15»: يا مانع المال كم تضن ّ به تطمع باللّه في الخلود معه هل حمل المال ميّت معه اما تراه لغيره جمعه و قال اخر«16»: يا جامعا مانعا و الدّهر يرمقه مفكّرا اي ّ باب منه تغلقه جمعت مالا ففكّر هل جمعت له يا جامع المال أيّاما تفرّقه و در خبر است كه: زهري يك روز«17» نزديك زين العابدين علي ّ بن الحسين ----------------------------------- (1). اساس، لب، فق: چرا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 13. (3). دب، آج، لب، فق، مر: ندهد. (4). الّا كه تباه كند. (5). همه نسخه بدلها و. (6). مر كه. (7). دب، آج، لب، فق، مر: است. (8). همه

نسخه بدلها: گوسفند. (9). فق، مر: نمي داد. (12- 10). دب، فق، مر: برّه (با تشديد). (11). همه نسخه بدلها بجز وز: گوسفندان. (13). مر: او ايستاده بود، ديگر نسخه بدلها: او ايستادي، دب، آج، لب، فق و منع ايشان كردي از وي، همه از آن يك بره هزيمت كردندي. (14). آج، لب، فق: ياد آن. [.....] (16- 15). تب شعر. (17). همه نسخه بدلها بجز مر در. صفحه : 186 شد. زين العابدين او را گفت: كجا بودي! گفت: به بالين بيماري كه مرا وصايت كرد في ألف دينار في صندوق«1»، و زين العابدين تكيه زده بود. چون اينكه بشنيد با راست بود«2»، گفت: ألف دينار في صندوق لعلّه من باطل جمعه و من حق ّ منعه، اينكه هزار دينار همانا از باطل«3» جمع كرده باشد و از حق منع كرده«4»، و محمود ورّاق گويد«5»: اسعد بمالك في حياتك انّما يبقي خلافك مصلح أو مفسد فاذا«6» جمعت لمفسد لم يبقه و أخو الصّلاح قليله يتزيّد فان استطعت فكن لنفسك وارثا ان ّ المورّث نفسه لمسوّد و لاخر«7»: ان ّ الّذي انت فيه لست حامله الي التّراب اذا ما عمرك انصرما ان ّ الجديدين في طول اختلافهما لا يبقيان ثراء لا و لا عدما وَ لِلّه ِ مِيراث ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و خداي راست ميراث اهل آسمان و زمين، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«8»وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيرٌ، إبن كثير و ابو عمرو به « يا » خوانند«12»، و باقي قرّاء به «تا»«13». عطيّه روايت كرد«14» از عبد اللّه عبّاس كه: مراد به آيت أحبار [282- ر] جهودانند«15» كه بخل كردند بر مردمان به

علمي كه دانستند«16» از صفات رسول ----------------------------------- (1). مر: وصيّت كرد در هزار دينار كه در صندوق داشت. (2). مر: راست بنشست. (7- 3). وز: باطلي. (4). همه نسخه بدلها باشد. (5). تب شعر. (6). اساس: اذا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). سوره يوسف (12) آيه 82. (9). آج، لب، فق: پس از فناي همه خلقان، پس از فناي خلقان همه. (10). مر: بماند. (11). دب، آج، مر: خوانند. (12). مر: خواندند. (13). دب، آج، لب، فق، مر و. [.....] (14). دب، آج، لب، فق، مر: روايت كند. (15). دب، آج، لب، مر: جهودان است. (16). دب، آج، لب، فق: به علمي كه دانستند كه بخل كردند بر مردمان. صفحه : 187 - عليه السّلام- بيانش آن كه در سورة النّساء گفت: الَّذِين َ يَبخَلُون َ وَ يَأمُرُون َ النّاس َ بِالبُخل ِ وَ يَكتُمُون َ ما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ«1» ...، أي «العلم» علي احد القولين. لَقَد سَمِع َ اللّه ُ قَول َ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ فَقِيرٌ- الاية. حسن بصري و مجاهد گفتند چون اينكه آيت آمد: مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ قَرضاً حَسَناً،«2» ...، جهودان گفتند: إِن َّ اللّه َ فَقِيرٌ وَ نَحن ُ أَغنِياءُ، خداي درويش است و ما توانگر، نبيني كه از ما قرض مي خواهد«3»، و حسن بصري گفت: اينكه، حيي ّ أخطب گفت. عكرمه و سدّي و مقاتل و محمّد بن اسحاق گفتند: رسول- عليه السّلام [با ابو بكر نامه نوشت به جهودان]«4» قينقاع و ايشان را به اسلام خواند و [نماز و زكات، ايشان گفتند]«5»: خداي درويش است و ما توانگر«6» و اينكه قول، فنحاص بن عازورا گفت، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: لَقَد سَمِع َ

اللّه ُ قَول َ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ فَقِيرٌ وَ نَحن ُ أَغنِياءُ، گفت: خداي تعالي بشنيد قول آنان كه گفتند: ما توانگريم و خداي درويش. سَنَكتُب ُ، بنويسم«7» آنچه ايشان گفتند ما«8» ايشان را بر آن جزا دهيم. مقاتل گفت: معني آن است كه آن نگاه داريم و فرو نگذاريم. كلبي گفت: بواجب كنيم«9» بر ايشان در آخرت آنچه گفتند در دنيا. واقدي گفت«10»: بفرماييم حفظه را ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 37. (2). سوره بقره (2) آيه 245 و سوره حديد (57) آيه 11. (3). دب، آج، لب، فق، مر اينكه قول فنحاص بن عازورا گفت. (4). اساس، وز و تب كه ظاهرا از روي نسخه واحد كهني نوشته شده اند، در اينكه جا چند كلمه افتادگي دارد كه نسخه مستند آنها در اينكه جا مخدوش بوده است، كما اينكه كه نسخه وز در حاشيه اينكه سطر به خط كاتب اصلي نوشته است: كذا كان محوا، ديگر نسخه بدلها تمام اينكه روايت را حذف كرده اند. ضبط مجمع البيان (1/ 547) چاپ كتابخانه آيت اللّه مرعشي به اينكه صورت است: و قيل كتب (النّبي ّ (ص) مع ابي بكر الي يهود بني قينقاع ...، چاپ شعراني (3/ 272): نامه نوشت به جهودان ...، آنچه در متن آورده ايم بر اساس ضبط مجمع البيان است به قرينه چاپ شعراني. (5). اساس: چند كلمه افتادگي دارد، ديگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به چاپ شعراني (3/ 272) افزوده شد. (6). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 272): خداي در غويش است و ما توانگر كه از ما قرضي مي خواهد. (7). دب: ما بنويسيم. (8). آج، تب: تا، دب،

مر: يا . (9). مر: واجب كنيم. (10). مر يعني. صفحه : 188 بنويسند، چنان كه گفت: وَ إِنّا لَه ُ كاتِبُون َ«1». حمزه خواند: «سيكتب» به « يا » ي مضموم و «تا» ي مفتوح علي الفعل المجهول، و باقي قرّاء به «نون». وجه قراءت حمزه آن است كه اگر چه فعل بر بناي مجهول است، اسناد فعل با خداي تعالي باشد. و در شاذّ أعمش و أعرج به قراءت حمزه خواندند: «و قتلهم الأنبياء»، خواند به رفع «لام»، و نيز خواند: «و يقول» به « يا »«2» و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است كه: «و يقال لهم»، و بر قراءت حمزه «ما»، در محل ّ رفع باشد، معطوف«3» براي اينكه«4» مرفوع باشد، و«5» قراءت قرّاء ديگر محل ّ «ما» نصب باشد«6»، و «قتل»«7» بر او معطوف، و نيز كشتن ايشان پيغمبران«8» را بنا حق، و هر كجا قتل انبيا گفت، «بغير الحق»«9» با آن ضم ّ كرد تا بدانند كه قتل انبيا نبود هرگز جز بنا حق. وَ نَقُول ُ ذُوقُوا، و گوييم ايشان را كه بچشي عذاب. «حريق»، «فعيل» باشد به معني «مفعل»«10»، چون «اليم»«11» به معني «مؤلم» و «سميع» به معني «مسمع». ذلِك َ بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم وَ أَن َّ اللّه َ لَيس َ بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ، خداي تعالي علّت استحقاق ايشان عقاب را بگفت. «ذلك» اشارت است به آن كه رفت«12» از ذكر عذاب، و «با» مجازات راست، چنان كه برفت«13» دگر جاي. و تخصيص ذكر دست اينكه جا براي آن است كه حظّ بيشتر در فعل و تولّاي آن دست را بود، و اگر چه اضافه ----------------------------------- (1). سوره انبياء (21) آيه 94. [.....] (2). اساس: خواند و

به يا يقول، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 272): و قتل معطوف. (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 272): بر او و اينكه. (5). دب، آج، لب، فق: وبر، مر، تب: و در. (6). دب، آج، لب، فق، مر بر مفعول به. (7). اساس و همه نسخه بدلها: قيل، با توجّه به چاپ شعراني (3/ 272) تصحيح شد. (8). وز، دب، تب: پيغامبران. (9). كه در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 272): بغير حق ّ. (10). اساس: مفعول، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس و وز: الم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). دب، آج، لب، فق، مر، تب: برفت. (13). اساس: گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 189 بر حقيقت با جمله بود، و جمله فاعل باشد. دگر آن كه به اضافه فعل به فاعل محقّق شود، چنان كه در مثل هست: «يداك أوكتا و فوك نفخ»، يعني يداك لا يدا غيرك و فوك لا فو«1» سواك. اينكه براي آن است كه دستهاي تو تقديم كرد، يعني تو كردي به آلت خود، براي آن كه محال است كه غيري به جارحت تو فعل تواند كردن. و آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه خداي تعالي اضافه فعل با آلت و جارحت تو كرد، و محال است كه خداي تعالي به آلت و جارحت«2» فعل كند. دگر آن كه بيان كرديم كه: مستفاد

اينكه لفظ آن بود كه اثبات كنند فعل او را و نفي كنند از جز او، و اينكه اضافه فعل باشد با فاعلش علي ابلغ الوجوه، وَ أَن َّ اللّه َ لَيس َ بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ، و خداي تعالي بر بندگان ظلم نكند كه ايشان را به گناه غيري نگيرد«3»، يا گناه ناكرده ايشان را عقوبت كند، و اگر گناهكاري را به گناه ديگري گرفتن ظلم باشد به فعلي كه او كند و داند كه او كرده است«4»، و بنده بيچاره ضعيف را در آن اختيار نيست، چه قدرت موجبه است و ارادت موجبه است، و ساير«5» وجوه حقايق«6» از احداث و ايجاد و اخراج از عدم به وجود به خداي تعلّق دارد، اولي و أحري كه ظلم باشد- تعالي اللّه عن ذالك علوّا كبيرا. الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ عَهِدَ إِلَينا- الاية. كلبي گفت: آيت در كعب بن اشرف آمد و مالك بن الضّيف و وهب بن يهودا و زيد بن التّابوت و فنحاص بن عازورا و حيي ّ بن أخطب، كه ايشان به نزديك رسول آمدند و گفتند: اي محمّد؟ تو دعوي مي كني كه خداي مرا به پيغامبري بفرستاده است و كتابي به من داده«7»! و خداي با ما عهد كرده است كه به هيچ كس كه دعوي پيغامبري كند ايمان نيارم«8» تا آنگه كه قرباني بيارد كه آتش آن را بخورد، اگر تو هم چنين قرباني بياري كه آتش آن را ----------------------------------- (1). فق: لافوا. (2). مر تو. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مر: بگيرد. (4). دب: او بد كرده است. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مر: و بساير. (6). وز، آج، لب، فق، مر: و

حقايق. (7). آج، لب، فق است. (8). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر، تب: نياريم. صفحه : 190 بخورد، ما به تو ايمان آريم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. «الَّذِين َ»، و محل ّ او جرّ است به آن كه بدل آن است كه خداي گفت«1»: قَول َ الَّذِين َ قالُوا- الآية، و قوله عَهِدَ إِلَينا، أي أوصي الينا، ما را وصيّت كرد در كتابش بر زبان پيغامبرش كه هيچ مدّعي نبوّت را تصديق نكنيم و به راست نداريم. «حَتّي» غايت را باشد، تا قرباني به ما آرد. و «قربان» هر چيز«2» بود كه به آن تقرّب كنند به خداي، و اينكه مصدري است به جاي اسم نهاده. و گفته اند: اينكه وزن هم اسم باشد و هم مصدر، مثال اسم سلطان و برهان باشد، و مثال مصدر عدوان و خسران و غفران باشد. و عيسي بن عمر خواند «بقربان» به ضم ّ «را». مفسّران گفتند: قربان و غنيمت حلال نبود بر بني اسرائيل، اگر به قرباني«3» بكردندي علامت قبولش آن بودي كه آتشي [282- پ] بيامدي سپيد«4» كه آن را دود نبودي و آن را حفيفي و آوازي بودي، آن قربان بسوختي. و حكم غنيمت هم اينكه بودي، و چون مقبول نبودي بر حال خود بماندي. عطا گفت: بني اسرائيل چون ذبيحه بكشتندي، آنچه نبه«5» بودي و دوست«6» نكو بودي بياوردندي و«7» در خانه بايستادي و با خداي مناجات كردي، و بني اسرائيل بيرون خانه ايستاده بودندي«8»، آتشي بيامدي آن قربان بر گرفتي«9» و پيغامبر به سجده شدي و خداي تعالي وحي كردي به آنچه خواستي. سدّي گفت: خداي تعالي در تورات بني اسرائيل را بفرمود كه

به هيچ پيغامبر ايمان مياريد«10» مگر آن كه قرباني بيارد كه آتش بخورد آن را، تا نوبت«11» به عيسي- عليه السّلام- و محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- رسيد. چون ايشان شما را دعوت كنند ----------------------------------- (1). آج لَقَد سَمِع َ اللّه ُ (2). آج، لب، فق، مر: چيزي. (3). مر، تب: قرباني. (4). لب: سفيد، مر: آتش سفيدي بيامدي. (5). كذا: در اساس، وز و تب (!) دب: نيه، ديگر نسخه بدلها: پيه. (6). كذا: در اساس، وز و تب (!) ديگر نسخه بدلها: گوشت. (7). كذا: در اساس، وز، دب و تب، ديگر نسخه بدلها جايي پنهان كردندي كه سقف آن گشاده بودي و پيغمبر وقت بيامدي و. (8). مر: بايستادندي. [.....] (9). دب، آج، لب، فق: برگرفتندي. (10). دب، آج، لب: مياري/ مياريد. (11). مر: چون نبوّت. صفحه : 191 ايمان آريد«1» و از ايشان مطالبه اينكه قربان مكنيد«2». آنگه حق تعالي گفت: يا محمّد؟ به جواب ايشان بگو قَد جاءَكُم رُسُل ٌ مِن قَبلِي بِالبَيِّنات ِ، پيش از من پيغامبراني آمدند با حجّتها و قربانها كه آتش بخورد، چرا ايشان را بكشتيد«3» چون زكريّا و يحيي- عليهما السّلام- و ديگر پيغمبران«4» را كه جهودان بكشتند ايشان را، اگر«5» شما راستيگريد«6» در اينكه دعوي كه مي كنيد«7»! و [آيت]«8» اگر چه خطاب است با جهودان عطر رسول، مراد پدران ايشان اند چنان كه«9» آيات سورة البقره گفتند براي آن حواله كرد بر ايشان كه همه يكي بودند در ملّت و اعتقاد، و گفته اند: براي آن كه اينان به فعل ايشان راضي بودند، و آيت وارد است مورد تكذيب جهودان در آن دعوي كه كردند، و نيز در آيت

رسول را- عليه السّلام- تسليت«10» است از اينكه وجه كه اگر اينان صدق تو مي دانند«11» و تو را تكذيب مي كنند، چه عجب كه پدران اينان صدق آن پيغامبران [مي]«12» دانستند و ايشان را مي كشتند. آنگه رسول را- عليه السّلام- دلخوشي مي دهد بقوله: فَإِن كَذَّبُوك َ فَقَد كُذِّب َ رُسُل ٌ مِن قَبلِك َ، اگر تو را اي محمّد تكذيب مي كنند، پيش از تو پيغامبران ديگر را تكذيب كردند كه: جاؤُ بِالبَيِّنات ِ، كه ايشان حجّتها آوردند [و كتابها آوردند]«13». و «زبر» جمع زبور باشد، و زبور به تازي كتاب بود، فعول به معني مفعول است، من زبرت أي كتبت«14». ----------------------------------- (1). دب، آج: آري/ آريد. (2). دب، آج، لب، فق: نكني/ نكنيد. (3). دب، آج، لب، فق: بكشتي/ بكشتيد. (4). تب: پيغامبران. (5). اساس: كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب: راستگري/ راستگريد، فق: راستگيري، تب: راست گوييد. (7). دب، آج، لب: مي كني/ مي كنيد. (12- 8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 274) در. (10). دب، آج، لب، فق، مر: تسلّي. (11). مر: نمي دانند. [.....] (13). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). آج لامرئ القيس، تب شعر. صفحه : 192 لمن طلل ابصرته فشجاني كخطّ زبور في عسيب يماني و مفضّل گفت از بعضي اهل لغت كه: زبور كتابي بود كه خطّش نكو بود و شاعر گفت«1»: عرفت الدّيار كخطّ الدّوي ي ّ يزبره الكاتب الحميري ّ إبن عامر خواند: «و بالزّبر» به اعاده حرف جرّ، و در مصاحف اهل شام

چنين است. عكرمه و واقدي گفتند: مراد به «زبر» احاديث پيشينگان است. وَ الكِتاب ِ المُنِيرِ، أي الواضح البيّن«2»، و كتاب روشن. قوله- عزّ و جل ّ«3»:

[سوره آل عمران (3): آيات 185 تا 194]

[اشاره]

كُل ُّ نَفس ٍ ذائِقَةُ المَوت ِ وَ إِنَّما تُوَفَّون َ أُجُورَكُم يَوم َ القِيامَةِ فَمَن زُحزِح َ عَن ِ النّارِ وَ أُدخِل َ الجَنَّةَ فَقَد فازَ وَ مَا الحَياةُ الدُّنيا إِلاّ مَتاع ُ الغُرُورِ (185) لَتُبلَوُن َّ فِي أَموالِكُم وَ أَنفُسِكُم وَ لَتَسمَعُن َّ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ مِن قَبلِكُم وَ مِن َ الَّذِين َ أَشرَكُوا أَذي ً كَثِيراً وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِن َّ ذلِك َ مِن عَزم ِ الأُمُورِ (186) وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ لَتُبَيِّنُنَّه ُ لِلنّاس ِ وَ لا تَكتُمُونَه ُ فَنَبَذُوه ُ وَراءَ ظُهُورِهِم وَ اشتَرَوا بِه ِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئس َ ما يَشتَرُون َ (187) لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ يَفرَحُون َ بِما أَتَوا وَ يُحِبُّون َ أَن يُحمَدُوا بِما لَم يَفعَلُوا فَلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفازَةٍ مِن َ العَذاب ِ وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (188) وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (189) إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ لَآيات ٍ لِأُولِي الأَلباب ِ (190) الَّذِين َ يَذكُرُون َ اللّه َ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِم وَ يَتَفَكَّرُون َ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ رَبَّنا ما خَلَقت َ هذا باطِلاً سُبحانَك َ فَقِنا عَذاب َ النّارِ (191) رَبَّنا إِنَّك َ مَن تُدخِل ِ النّارَ فَقَد أَخزَيتَه ُ وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن أَنصارٍ (192) رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنا مُنادِياً يُنادِي لِلإِيمان ِ أَن آمِنُوا بِرَبِّكُم فَآمَنّا رَبَّنا فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّر عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَع َ الأَبرارِ (193) رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدتَنا عَلي رُسُلِك َ وَ لا تُخزِنا يَوم َ القِيامَةِ إِنَّك َ لا تُخلِف ُ المِيعادَ (194)

[ترجمه]

هر تني«4» چشنده است مرگ را و تمام بدهند شما را مزدتان روز قيامت، هر كه را دور كنند«5» از دوزخ و به بهشت برند«6» ظفر يافته«7» و نيست زندگاني دنيا مگر متاع«8» فريفتن. بيازمايند شما را در مالهاي شما و جانهايتان«9»

و بشنويد از آنان كه دادند ايشان را كتاب از پيش شما«10» و از آنان كه مشرك شدند رنجي بسيار، و اگر صبر كنيد و پرهيزگار شويد«11» آن از عزم كارها باشد«12». ----------------------------------- (1). تب شعر. (2). دب، آج، لب، فق: المبين. (3). دب، آج، لب، فق، مر، تب: قوله تعالي. (4). آج، لب، فق: نفسي. (5). آج، لب، فق، مر: دور گردانيده شود. (6). آج، لب، فق، تب: در آورند در بهشت. (7). آج، لب، فق: فيروزي يافته، مر: پيروزي يافته، بدرستي كه ظفر يافته باشد. (8). آج، لب، فق، مر: كالاي. (9). آج، لب، تب: تنهاي شما. (10). اساس: من از شما، با توجّه به وز و تب تصحيح شد، آج، لب: پيش از شما، فق، مر: پيش از زمان شما. (11). تب بدرستي كه. (12). آج، لب، فق، مر: بدرستي كه از كارهاي كردني است. [.....] صفحه : 193 چون ها گرفت«1» خداي عهد آنان كه دادند ايشان را كتاب كه بيان كنيد مردمان را و پنهان نكنيد، بينداختند از پس پشتشان«2» بدل كردند«3» به آن بهاي اندك بد چيزي بود كه خريدند«4». مپندار آنان را كه شاد شدند«5» به آنچه كردند و دوست دارند«6» كه بستايند ايشان را به آنچه نكرده باشند«7» مپندار ايشان را به رستگاري«8» از عذاب و ايشان را عذابي بود دردمند«9». خداي راست ملك«10» آسمانها و زمين و خداي بر همه چيزي قادر است. در آفريدن«11» آسمانها و زمين و گرديدن«12» شب و روز دلايلي هست خداوند [ان]«13» عقل را. [283- ر] آنان كه ياد كنند خداي را ايستاده و نشسته و بر پهلوهايشان و انديشه كنند

در آفرينش آسمانها و زمين، خداي ما؟ نيافريدي اينكه را به باطل منزّهي تو، نگاه دار ما را از عذاب دوزخ. خداي ما تو آن را كه به دوزخ بري هلاك كرده باشي او را، و نيست بيدادگران را از ياراني. ----------------------------------- (1). مر: فرا گرفت. (2). آج، لب، فق: پشتهاي ايشان، تب: پشتهاشان. (3). آج، لب، مر، تب: و بدل كردند. (4). وز به آن، تب: چيزي بود آنچه بدل كردند به آن. (5). آج، لب، فق، مر، تب: شاد مي شوند. (6). آج، لب، فق، مر، تب: مي دارند. (7). آج، لب، مر: آنچه نكردند پس. (8). آج، لب، فق، مر: به جاي رستن. (9). آج، لب، فق، مر، تب: دردناك. (10). آج، لب، فق، مر، تب: پادشاهي. (11). آج، لب، فق، مر، تب: آفرينش. (12). آج، لب، فق، مر: آمد شد. (13). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 194 خداي ما ما شنيديم«1» ندا كننده اي را كه ندا مي كرد«2» براي ايمان كه ايمان آريد به خدايتان، ايمان آورديم«3»، خداي«4» بيامرز ما را گناهان ما، و بستر«5» از ما گناهان ما، و بميران ما را با نيكوكاران. خداي ما بده ما را آنچه وعده كردي ما را بر«6» پيغمبرانت و هلاك مكن«7» ما را روز قيامت كه تو خلاف نكني وعده را. قوله- عزّ و جل ّ: كُل ُّ نَفس ٍ، «نفس» بر معاني مختلف آمده است: به معني تن آمد و به معني جان و حيات آمد، و به معني ذات و شي ء آمد، و به معني همّت و عزم و اراده آمد، و به معني أنفه و حميّت

آمد، و به معني مقداري از داروي دباغ آمد، و به جاي خود شرح داده شود- ان شاء اللّه. و اينكه جا مراد تن است و حيات، و گفته اند: نفس را براي آن تأنيث كردند كه محمول است بر معني حيات. و قوله: ذائِقَةُ المَوت ِ، أعمش خواند كه: «ذائقة الموت»، گفت: براي آن كه هنوز نچشيد است«8»، چنان كه فلان ضارب زيد چون حال خواهي، و ضارب زيدا چون معني استقبال خواهي. و ذوق نفس مرگ را عبارت است از آن كه مرگ به او رسد، قال اميّة بن الصّلت: من لم يمت عبطة يمت هرما الموت كأس فالمرء«9» ذائقها ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه: چون خداي تعالي گل آدم از زمين برداشت و از او آدم را بيافريد، زمين در خداي بناليد از آنچه از او برداشته بود. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: شنوديم. [.....] (2). آج، لب، فق، مر: آواز دهنده اي را كه مي خواند. (3). اساس: ايمان آريد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب، فق، مر: اي پروردگار ما، تب: اي خداي ما. (5). آج، لب، فق، مر: و بپوشان، تب: بستران. (6). آج، لب، فق، مب زبان. (7). آج، لب، فق، مر: شرمسار مگردان، تب: هلاك مگردان. (8). وز، دب، آج، لب، فق، تب: نچشته است. (9). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر، تب: فالموت، چاپ شعراني (3/ 277): و المرء. صفحه : 195 حق تعالي گفت: من هر چه از تو برداشته ام با تو دهم، هيچ آدمي نباشد و الّا او را در آن بقعه دفن كنند

كه خاك او را از آن جا گرفته باشند«1». و روزي ابو هريره گوري نو ديد نهاده، گفت: سبحان«2» آن خداي كه اينكه بنده را به اينكه تربت آورد كه او را از آن آفريد، بيانش: مِنها خَلَقناكُم وَ فِيها نُعِيدُكُم وَ مِنها نُخرِجُكُم تارَةً أُخري«3». وَ إِنَّما تُوَفَّون َ أُجُورَكُم، يقال: وفّيته حقّه و توفّيته، حق تمام به دادن باشد و استيفا تمام بستدن باشد. و «توفّي» عبارت از جان بستدن باشد براي آن كه پس از آن هيچ نماند. گفت: مزدهاي اينان تمام داده شود از خير و شرّ، و اينكه دليل است بر آن كه جزا بر عمل باشد. فَمَن زُحزِح َ، أي أبعد و نحّي، هر كه را از دوزخ دور كنند و به بهشت رسانند او به مراد خود ظفر يافته بود و از مكروه رسته، و اينكه معني فوز بود. وَ مَا الحَياةُ الدُّنيا إِلّا مَتاع ُ الغُرُورِ، و حيات دنيا الّا متاع و برخورداري غرور و فريفتن نيست، براي آن كه: أوثق ما يكون بها يسلبها، آنگه كه«4» واثق تر بود به آن ناگاهش از آن بربايند و دور كنند، چنان كه فرمود: وَ ظَن َّ أَهلُها أَنَّهُم قادِرُون َ عَلَيها أَتاها أَمرُنا لَيلًا أَو نَهاراً فَجَعَلناها حَصِيداً كَأَن لَم تَغن َ بِالأَمس ِ.«5» بعضي دگر گفتند: «متاع الغرور» از«6» محقّران«7» است كه مردمان دارند و از آن بنگزيرد«8»، چون ديگ و كاسه و چيزهاي بي قيمت سريع النّفاد و الهلاك. عبد الرّحمن سابط گفت: كزاد الرّاعي، و آن يك روزه باشد. حسن بصري گفت: كخضرة النّبات و لعبة البنات، چون سبزي گياه و بازي كودكان كه آن را حاصلي نبود. و خداي تعالي دنيا را به

اينكه وصف كرد در سورة الحديد. و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- به بزغاله مرده گوش بريده بگذشت با ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: گرفته باشد. (2). اساس اللّه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). سوره طه (20) آيه 55. (4). دب: آنكه، آج در حاشيه آورده: آنچه كه، مر: آن كسي كه. (5). سوره يونس (10) آيه 24. (6). دب، آج، لب، فق، مر: آن. [.....] (7). آج، لب، فق، مر، تب: محقّرات. (8). دب: بنگزيرند. صفحه : 196 جماعتي اصحابان«1» گفت: كه خرد اينكه به درمي! گفتند: اي رسول اللّه اگر زنده بودي به اينكه عيب گوش بريدگي كس نخريدي، فكيف كه مرده است. رسول- عليه السّلام- گفت: دنيا به نزديك خداي تعالي از اينكه خوارتر است. و امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: دنياي شما به نزديك من خوارتر از خفيدن«2» بزي است به نزديك خداوندش«3». زاهدي را گفتند: دنيا را وصفي كن. گفت: جمّة المصائب رنقة المشارب لا تمتّع صاحبا بصاحب. يك ديگر«4» را گفتند: دنيا را وصفي كن، گفت: أراها و ان كانت تحب ّ كأنّها سحابة صيف عن قليل تقشّع و لاخر: و التذّ ما اهواه و الموت دونه كشارب سم ّ في إناء مفضّض و حسن بصري در وصف دنيا به اينكه تمثيل كردي«5»: اليوم عندك دلّها و حديثها و غدا لغيرك كفّها و المعصم و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت: 6» من سرّه ان يزحزح عن النّار و أن يدخل الجنّة فليأته منيّته و هو يشهد ان لا اله الّا اللّه و ان ّ محمّدا رسول اللّه« و يأتي الي

النّاس ما يحب ّ ان يؤتي اليه ، هر كه او خواهد كه او را از دوزخ دور كنند«7» و به بهشت رسانند«8»، بايد كه چون مرگ به او آيد، او گواهي دهد كه خداي يكي است و محمّد رسول اوست«9»، و با مردمان آن كند [283- پ] كه خواهد كه به او كنند. و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: جاي تازيانه اي در بهشت بهتر است از همه دنيا و هر چه در دنياست، اگر خواهي بخواني: فَمَن زُحزِح َ عَن ِ النّارِ وَ أُدخِل َ الجَنَّةَ فَقَد فازَ وَ مَا الحَياةُ الدُّنيا إِلّا مَتاع ُ الغُرُورِ. قوله: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: اصحاب. (2). آج در حاشيه افزوده: خفيدن به معني عطسه كردن باشد. (3). دب: صاحبش. (4). دب، مر، تب: يكي ديگر. (5). تب شعر. (6). آج، لب، فق و أن عليا وليه. (7). اساس: كند، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مر: به بهشت درآيد. (9). آج، لب، فق، مر و علي ولي اوست. صفحه : 197 لَتُبلَوُن َّ فِي أَموالِكُم وَ أَنفُسِكُم، عكرمه و مقاتل و كلبي و إبن جريح«1» گفتند: سبب نزول آن بود كه رسول- عليه السّلام- نامه فرستاد بر دست أبو بكر به فنحاص بن عازورا، و در آن جا«2» دعوت كرده بود او را با اسلام و نماز«3» و زكات، و ابو بكر را گفت: هيچ چيز نكني تا با من رجوع نكني. او برفت و نامه بداد. او نامه بر خواند و گفت: خداي«4» شما را«5» محتاج است به ما تا از ما چيزي مي خواهد. ابو بكر گفت: خواستم تا جواب او

دهم«6» به شمشيري كه با من بود، دگر باره سخن رسولم ياد آمد كه گفت: نگر تا هيچ كار«7» نكني بي رجوع با من. از آن جا برگشتم رنجور دل، خداي اينكه آيت فرستاد. زهري گفت: آيت در كعب بن الأشرف آمد كه او رسول را هجو كرد و صحابه را، و در شعر تحريض كردي«8» مشركان را بر مسلمانان و غزل گفتي و ذكر زنان مسلمانان كردي«9» در شعر، و ايشان را به اينكه انواع ايذا كردي. رسول- عليه السّلام- گفت: كيست كه مرا كفايت كند كار كعب اشرف! محمّد بن مسلمه گفت: من كفايت كنم اي رسول اللّه. آنگه بيامد و«10» انديشه مي كرد تا چه حيلت سازد، و طعام و شراب نمي خورد الّا مقدار آن كه سدّ رمق كردي، و كعب بر حصني حصين بود. رسول- عليه السّلام- را خبر دادند كه محمّد مسلمه طعام و شراب نمي خورد. رسول- عليه السّلام- گفت: چرا دست بداشته اي از طعام و شراب! گفت: اي رسول اللّه؟ چيزي بگفته ام و نمي دانم وفا توانم كردن«11» يا نه؟ رسول- عليه السّلام- گفت: بر تو بيش از آن نيست كه جهد كني. او گفت: اي رسول اللّه؟ لا بد ما را چاره اي بايد ساختن و در آن ميانه حديثي ببايد كردن به تعريض، و باشد كه زيادت و نقصاني باشد. رسول [عليه السّلام]«12» گفت: تدبير بايد كردن. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر خواندند بر اينكه منوال و هم ايشان. (2). مر: در نامه. (3). وز، مر و روزه. [.....] (4). اساس، وز: بخداي، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). تب: ندارد. (6). مر: گويم.

(7). دب، آج، لب، فق: كاري، مر: چيز. (8). دب، لب، فق، مر: تحريص كردي. (9). آج، لب، فق، مر: گفتي. (10). دب، آج، لب، فق، مر اينكه. (11). وز، مر، تب به آن. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 198 آنگه محمّد مسلمه و ابو نايلة بن سلامه- و او برادر كعب اشرف بود، از جهت رضاع- و عباد بن بشر، و الحارث بن أوس بن معاذ، و ابو عيسي بن حبر«1» شبي عزم كردند و از مدينه بيرون شدند، و رسول- عليه السّلام- با ايشان برفت تا به بقيع غرقد، آنگه ايشان را بفرستاد و گفت: انطلقوا علي اسم اللّه اللّهم ّ اعنهم، بروي به نام خداي، بار خدايا يار اينان باش. ايشان برفتند و رسول- عليه السّلام- با مدينه آمد. ايشان به نزديك حصن«2» رفتيدند«3». ابو نايله از پيش برفت، و اينكه شب شبي روشن مقمر بود، آواز داد. او را بر حصن«4» بردند و بنشست با كعب و ساعتي نيك حديث كردند و شعر خواندند و سمر گفتند. آنگه ابو نايله گفت: يا كعب چيزي بخواهم گفتن با تو سرّي اگر نگاه داري بر من. گفت: بگو. گفت: بدان كه اينكه مرد برخاست و به اينكه شهر ما آمد، و اينكه بلايي است ما را، همه عرب به دشمني ما برخاستند، و باتّفاق روي به ما نهادند و آمد و شد از ما باز بريدند و خبرها منقطع شد. كعب گفت: من مي گفتم شما را كه راه مدهيد او را. گفت: اكنون جماعتي اند با من«5» و ايشان را قرضي مي بايد از تو پاره اي

طعام و رهني و وثيقتي پيش تو بنهند. گفت: بايد تا فرزندان را پيش من به رهن بنهند. گفت: بر تو ايمن نباشند، و لكن آنچه دوستر دارند و حاجت ايشان به آن بيشتر باشد- و آن سلاح است- پيش تو بنهند، و اينكه براي آن گفت كه تا او چون سلاح بيند انديشه ديگر نكند، گمان برد كه به گرو آورده اند. كعب گفت: روا باشد، بيارشان. ابو نايله رفت«6» و ايشان«7» را بر گرفت و به حصن برد و آواز داد. كعب از بستر خواب بجست و قريب العهد بود به عرس. زن در او آويخت، گفت: كجا مي روي! شب است و تو مردي كارزاري«8» و اينان دشمنانند، صلاح ----------------------------------- (1). اساس، وز، تب كلمه به صورت «جبر» يا «جبير» هم خوانده مي شود. (2). اساس، وز، دب، آج، لب، فق: حصين، با توجّه به مر، تب تصحيح شد. (3). كذا: در اساس، وز، مر: آمدند، ديگر نسخه بدلها: رفتند. (4). اساس، دب، آج، لب، فق: حصين، با توجّه به وز تصحيح شد. (5). وز، تب: جماعتي با من اند، دب، آج، لب، فق: جماعتي با من آمدند. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مر، تب: برفت. (7). اساس: اينكه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مر، تب: مرد كارزاري. صفحه : 199 نباشد تو را بيرون شدن. گفت: برو، اينان كه باشند! اگر من خفته باشم اينان مرا بيدار نيارند كردن- و ابو نايله برادر من است. اينكه بگفت و از حصن به زير آمد و ساعتي بنشستند و هر گونه«1» حديثها كردند. آنگه ابو نايله

گفت: شب«2» خوش است، پاره اي برويم تا به شعب عجوز. گفت: روا باشد. از آن جا بيامد تا به اينكه شعب آمدند و بنشستند و حديث كردند. در ميانه ابو نايله دست به سر كعب اشرف فرود آورد«3» و دست به بو«4» باز گرفت و گفت: طيبي خوش است كه به كار برده اي، طيب عرس است! گفت: بلي، طيب فلانه است، يعني زن او. آنگه دگر باره هم چنان كرد و دگر باره، آنگه به بار چهارم به هر دو دست موي او بگرفت و گفت: اضربوا عدوّ اللّه، ايشان تيغها برگرفتند و در او نهادند و چند جراحت بر او كردند و هيچ نيك نبود«5». آخر محمّد مسلمه گفت: من سيخي داشتم آن بزدم بر شكم او تا زهارش بدريدم«6»، بيوفتاد و سرش ببريدم، و [بر]«7» گشتند و آمدند، و حارث بن أوس را جراحتي رسيد بر سر، و«8» از ما باز پس افتاد و به آخر شب به ما رسيد، و ما با نزديك رسول آمديم با سر كعب اشرف. و رسول- عليه السّلام- آب [دهن]«9» در زخم حارث دميد، به فرمان خدا نيك شد. رسول- عليه السّلام- گفت: از اينكه پس هر جهودي را كه بگيري بكشي«10». در مدينه [284- ر] جهودي بود بازرگان، نام او شنينه. محيصة بن مسعود او را بكشت، و اينكه محيصه برادري داشت حويصه نام بود هنوز اسلام نياورده بود، برادر را گفت: يا عدوّ اللّه؟ مردي را بكشتي كه توبه نعمت او پرورده شده اي. گفت: بلي آن كه مرا فرمود كه او را بكش، اگر فرمايد تو را كه برادري هم بكشم و درنگ نكنم. حويصّه

گفت: به خداي بر تو كه اگر محمّد تو را فرمايد مرا بكشي! گفت: بلي، و اللّه كه ----------------------------------- (1). دب، تب: گونه/ گونه اي. (2). تب: شبي. (3). وز، تب: فرو آورد. (4). اساس، وز، دب، لب، فق: به تو، آج: به مو، با توجّه به تب تصحيح شد. (5). مر: بر او كردند امّا كاري نبود. (6). آج، لب، فق، مر: ببريدم. (9- 7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مر پا. (10). مر، تب: بگيريد بكشيد. صفحه : 200 اگر فرمايد توقّف«1» نكنم. حويصه گفت: اينكه ديني عظيم باشد كه مردم در آن دين به سبب ديانت برادر را بكشند، و اينكه حديث او را لطف شد و اسلام آورد، و خداي تعالي اينكه آيت در قصّه كعب بفرستاد. لتبلون ّ، بيازمايند«2» شما«3»، و معني «ابتلا» بگفتيم، و بگفتيم كه: از خداي به چه معني باشد. فِي أَموالِكُم، در مالهايتان به زكات و صدقات و احتياج و آفات و خسران و نقصان. وَ أَنفُسِكُم، و در تنهاي شما به امراض و اسقام و نكبات و مصائب اقارب و مفارقت دوستان. عطا گفت: مراد مهاجرانند كه چو«4» ايشان هجرت كردند و از مكّه به مدينه آمدند، سرايها و املاك و اسباب رها كردند، مشركان سراهاشان بفروختند و املاكشان به دست فرو گرفتند. حسن بصري گفت: مراد به ابتلاي تن آن است كه بر مكلّفان واجب كرد از عباداتي كه تعلّق به ابدان دارد، چون: نماز و روزه، و ابتلاي اموال چون: زكات و صدقات و حج ّ و جهاد. وَ لَتَسمَعُن َّ، «لام» در هر دو لفظ جواب قسمي مقدّر

است، و «نون» تأكيد راست، و ضمّه لام الفعل براي سقوط «واو» جمع است، ابتلا كنند شما را در مالها و تنهايتان، و بشنويد«5» از جهودان و ترسايان و مشركان عرب چيزهايي كه شما را از آن رنجهاي بسيار باشد. وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا، اگر صبر كنيد«6» بر آن رنج، و پرهيزگاري كار بنديد«7»، فَإِن َّ ذلِك َ مِن عَزم ِ الأُمُورِ، أي من حق ّ الامور و جدّها و خيرها. عطا گفت: من حقيقة الايمان، و براي آن كار جدّ و حقيقت را «عزم» خواند كه در وجود نيايد الّا به عزم، نه چون فعلي باشد كه بر سبيل سهو كرده شود«8». وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ لَتُبَيِّنُنَّه ُ لِلنّاس ِ، ياد كن [اي محمّد]«9» ----------------------------------- (1). اساس: اگر فرمايد تو را كه برادري هم بكشم و درنگ نكنم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها اينكه عبارت تكرار عبارت فوق است، لذا تصحيح شد. (2). اساس، دب، لب، تب: كلمه به صورت «بيازماييد» هم خوانده مي شود. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مر را. (4). دب، آج، لب، فق، مر: چون. (5). دب، آج، لب، فق: بشنوي/ بشنويد. (6). دب، آج، لب، فق: كني/ كنيد. (7). دب، آج، لب، فق: كاربندي/ كاربنديد. (8). آج، لب، فق قوله. (9). اساس: ندارد، با توجّه به ور و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 201 چون ها گرفت«1» خداي تعالي عهد اهل كتاب كه بيان كنند براي مردمان و پنهان باز نكنند. عاصم و ابو عمرو و اهل مكّه خواندند در هر دو فعل: به « يا »، بر وجه خبر از مغايبه، و باقي قرّاء به

«تا» ي خطاب بر تقدير اضمار قول، يعني: و اذ أخذ اللّه ميثاقهم و قال لهم، براي آن كه چون تقدير قول كنند خطاب باشد به ايشان، و اگر اينكه تقدير نكنند خبر باشد از غايبان. حجّت آن كس كه به «تا» ي خطاب خواند، قوله تعالي: فَنَبَذُوه ُ وَراءَ ظُهُورِهِم، ايشان عهد خداي تعالي با پس پشت انداختند و به بهاي اندك بفروختند از آن طعمه و رشوت كه ايشان را بنزديك عوام ّ بود، آنگه حق تعالي گفت: فَبِئس َ ما يَشتَرُون َ، بد چيزي است آنچه ايشان مي كنند از آن بيع و شرا و معاوضه كه بهاي اندك مي ستانند و ديانت به آن«2» مي فروشند، و «ما» روا باشد كه مصدريّه بود، أي بئس الشّي ء اشتراءهم. و روا باشد كه نكره موصوفه باشد، أي بئس الشّي ء شي ء يشترونه به، و مصدريّه اوليتر است. قتاده گفت: اينكه«3» عهدي است كه خداي تعالي بر اهل علم گرفته است كه آنچه دانند بگويند و پنهان نكنند، كه پنهان كردن آن مؤدّي با هلاك باشد. محمّد بن كعب گفت: حلال نباشد عالم را كه بر علم خاموش باشد، و نه جاهل را كه بر جهل خاموش باشد، آنگه در حق ّ عالم بخواند: وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ- الآية، و در حق ّ جاهل بخواند: فَسئَلُوا أَهل َ الذِّكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُون َ«4». و ابو هريره گفت: اگر نه آنستي كه خداي تعالي عهد گرفته است از اهل علم كه علم پنهان نكنند، من حديث نكردمي شما را به چيزي، آنگه اينكه آيت برخواند. و عبد اللّه مسعود روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: 5» من كتم علما عن«

اهله الجم يوم القيمة بلجام من نار ، هر كه او علمي پنهان كند از اهلش روز قيامت لگامي«6» از آتش بر سر او كنند. ----------------------------------- (1). آج: باز گرفت، مر: فرا گرفت. (2). تب: باز. (3). اساس: به صورت «اي» هم خوانده مي شود. (4). سوره انبيا (21) آيه 7. (5). اساس: كلمه به صورت «من» هم خوانده مي شود. (6). مر: لجامي. صفحه : 202 الحسن بن عمارة«1» گفت: به نزديك زهري شدم پس از آن كه حديث رها كرده بود، او را گفتم: حديث كن مرا به بعضي مسموعات خود. گفت: تو نمي داني كه من حديث رها كرده ام! گفتم: يا تو حديث كن يا «2» من حديث كنم تو را. گفت: تو حديث كن. گفتم: حدّثني الحكم بن عتيبة عن«3» يحيي الخرّاز، قال سمعت علي ّ بن أبي طالب يقول: ما اخذ الله علي اهل الجهل ان يتعلموا حتي اخذ علي اهل العلم ان يعلموا ، خداي تعالي عهد نگرفت بر جاهلان كه علم آموزند، [گفت]«4» تا«5» عهد گرفت بر«6» عالمان كه ايشان را علم آموزند«7»، اكنون بشنو تا بگويم و چهل حديث روايت كرد. لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ يَفرَحُون َ بِما أَتَوا، حميد خواند: «لا يحسبن ّ» به « يا » علي تقدير: لا يحسبن ّ الفارحون فرحهم بما اتوا و فعلوا منجيا لهم من العذاب، و جمله قرّاء به «تا» خواندند خطاب با رسول- عليه السّلام. «الّذين يفرحون» در جاي مفعول اوّل باشد، و قوله: بِمَفازَةٍ مِن َ العَذاب ِ، [284- پ] در جاي مفعول دوم. و تكرار فعل براي تأكيد كرد چون كلامي دگر معترض شد ميان مفعول اوّل و دوم، فعل عامل با سر گرفت، گفت: فَلا

تَحسَبَنَّهُم، گفت: مپندار اي محمّد آنان را كه شادمانه باشند به آن كه كرده باشند، و دوست دارند كه ايشان را حمد كنند و بستايند به آنچه نكرده باشند كه ايشان از عذاب برهند. ضحّاك و عيسي بن عمر خواندند: «فلا تحسبنّهم» بالتّاء«8» بضم ّ الباء خطاب با رسول باشد و صحابه او، و مجاهد و إبن كثير و ابو عمرو خواندند: «يحسبنّهم»، بالياء و ضم ّ الباء، نهي غايب باشد«9»، نبايد كه ايشان خويشتن را رستگار پندارند از عذاب كه ايشان را عذابي سخت خواهد بودن. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: حسن بن عمّار. [.....] (2). اساس، وز: تا، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس: بن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: يا ، وز: با (بي نقطه)، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر: از. (7). همه نسخه بدلها بجز وز گفت. (8). دب، آج، لب، فق و بضم ّ التّاء و. (9). دب، آج، لب، فق، مر كه. صفحه : 203 خلاف كردند در آن كه آيت در شأن كه آمد. عطاء بن يسار گفت عن أبي سعيد الخدري ّ كه: جماعتي منافقان در عهد رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفتندي: يا رسول اللّه؟ اگر غزايي باشد، ما با تو بياييم. چون غزاي پديد آمدي تخلّف كردندي و باز ماندندي«1» از رسول- عليه السّلام- و به آن تخلّف و تأخّر شاد بودندي، بيانش: فَرِح َ المُخَلَّفُون َ بِمَقعَدِهِم خِلاف َ رَسُول ِ اللّه ِ وَ

كَرِهُوا أَن يُجاهِدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«2» ...، چون رسول- عليه السّلام- باز آمدي، عذر آوردندي و تعلّل كردندي كه ما را مانع فلان چيز بود، چنان كه حق تعالي گفت: يَعتَذِرُون َ إِلَيكُم إِذا رَجَعتُم إِلَيهِم«3»- الآية. آنگه باين همه خواستندي«4» كه ايشان را همچنان حمد كنند كه مجاهدان را كه به جهاد حاضر بودند، خداي تعالي در حق ّ ايشان [اينكه]«5» آيت بفرستاد. عكرمه گفت: آيت در فنحاص بن عازورا را آمد و أشيع و امثال ايشان از احبار جهودان كه ايشان شاد بودند به آن كه مردم را اضلال مي كردند و از مسلماني باز مي داشتند، و به آن كه مردم ايشان را با علم نسبت مي كردند و ايشان اهل علم نبودند، فذلك قوله: وَ يُحِبُّون َ أَن يُحمَدُوا بِما لَم يَفعَلُوا. ضحّاك و سدّي گفتند: جهودان اهل مدينه بودند«6»، نامه به جهودان يمن نوشتند كه: اينكه محمّد نه آن پيغمبر«7» است كه ما را گفته اند كه به آخر زمان بيرون آيد. بر دين خود باشيد و مردم را رها مكنيد«8» كه در دين او شوند، آنگه شادمانه بودند به آن كه كلمه ايشان در كفر مجتمع بود، و گفتند«9»: الحمد للّه كه كلمه ما مجتمع است و ما بر دين ابراهيم ايم«10»، و نبودند. خداي تعالي آيت در«11» ايشان فرستاد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: باز ايستادندي. (2). سوره توبه (9) آيه 81. (3). سوره توبه (9) آيه 94. (4). اساس: خواستند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مر كه. [.....] (7). وز، دب، تب: پيغامبر.

(8). اساس: كنيد، آج، لب، فق: مكني، مر: مگذاريد، با توجّه به وز تصحيح شد. (9). مر: گفتندي. (10). مر و حال آن كه. (11). دب، آج، لب، فق، مر شأن. صفحه : 204 مجاهد گفت: جهودانند كه ايشان شاد بودند به تغيير و تبديل كه در تورات مي كردند، و مي نمودند كه: اينكه از نزديك خداست و مي خواستند تا مردمان ايشان را بر آنچه نمي كردند و نمي دانستند حمد كنند. حميد بن [عبد الرّحمن بن]«1» عوف گفت: مروان حكم مولايش را أبو رافع بنزديك عبد اللّه عبّاس فرستاد و گفت: اگر چنان كه خداي تعالي عذاب خواهد كردن آن را كه شاد«2» باشد به آنچه نكند«3» يا خواهد كه او را حمد كنند بر آنچه نكرده باشد، ما همه همچنينيم، پس كيست كه از عذاب مسلّم خواهد بودن! عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه آيت را با ما اينكه«4» چه سبيل است! اينكه«5» در شأن جماعتي«6» جهودان آمد كه رسول- عليه السّلام- چيزي از ايشان بپرسيد، بخلاف راستي خبر دادند و نمودند كه: ما راست گفتيم. آنگه به آن كتمان و خلاف راستي شاد بودند و خواستند«7» تا ايشان را بر آن محال كه گفته بودند حمد كنند، خداي تعالي آيت در ايشان فرستاد«8». قتاده و مقاتل گفتند: آيت در«9» جهودان خيبر آمد كه بنزديك رسول آمدند و گفتند: ما تو را مي شناسيم و مي دانيم كه تو پيغامبر خدايي، و به تو ايمان داريم، و راي ما موافق راي تو است. چون بيرون آمدند، مسلمانان ايشان را حمد كردند. ايشان به آن شادمانه شدند، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. ابراهيم النّخعي ّ گفت: جهودان جماعتي را برگ بكردند

و به مدد رسول فرستادند، آنگه به آن«10» شاد بودند، و بر اينكه قاعده بخواند: «بما آتوا»، أي بما اعطوا، يعني به آن نفقه كه كردند بر ايشان. و سعيد جبير خواند: «بما اوتوا»، أي بما اعطوا، حق تعالي گفت: ايشان را از عذاب رستگاري نبود و عذاب ايشان سخت بود. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مر: شادمان. (3). لب: مكند. (4). مر: ندارد. (5). آج، لب، فق: كه. (6). آج، لب، فق، جماعت. (7). آج، لب، فق، مر: و مي خواستند. (8). مر: اينكه آيت فرستاد در شأن ايشان. (9). دب، آج، لب، فق، مر شأن. [.....] (10). مر، تب: بر آن. صفحه : 205 آنگه حق تعالي گفت: ملك آسمان و زمين خداي راست، و او بر همه چيز قادر است. و وجه اتّصال آيت به آيات مقدّم آن است كه: اينكه آيات كه رفت جمله در حق ّ جهودان است و اقوال و احوال ايشان. و آن كه گفتند: إِن َّ اللّه َ فَقِيرٌ وَ نَحن ُ أَغنِياءُ«1» ...، حق تعالي به اينكه آيت رد كرد بر ايشان و گفت: آن كه مالك آسمان و زمين باشد و هر چه در وجود هست، ملك و ملك او باشد، و او بر همه چيز قادر باشد، چگونه گويند او را كه درويش است و ما توانگر. آنگه حق تعالي گفت: اينكه همه كه آمد بر اينان كه جهودان و كافرانند، از آن آمد كه ايشان انديشه نكردند و تأمّل«2» كار نبستند كه در خلق آسمان و زمين و آمد شد شب و روز آياتي و علامتي«3» و دلالاتي«4»

و عجايبي هست خداوندان عقلها را، فقال: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ«5»- الآية. عطاء بن ابي رباح گفت: با عبد اللّه عمر در نزديك عايشه شدم. عبد اللّه عمر گفت: يا عائشه؟ خبر ده ما را«6»- به عجبتر چيزي كه از [285- ر] رسول- عليه السّلام- ديدي. گفت: كار او همه عجب بود، شبي از شبها نوبت من بود در بستر آمد و بخفت«7»، هنوز پهلو آرام نگرفته«8» بر زمين، برخاست و جامه در پوشيد و قربه آب نهاده بود، از آن وضو كرد و آب بسيار بريخت، آنگه در نماز ايستاد و در نماز چندان بگريست كه آب چشمش سينه او و پيش جامه او تر بكرد، آنگه بنشست و حمد و ثناي خداي مي كرد و مي گريست تا آب چشمش كنارش تر بكرد، آنگه سر بر زمين نهاد و چندان بگريست كه آب چشمش زمين تر بكرد، تا صبح بر آمد«9» و بلال آمد و او را به نماز بامداد خواند. او را گريان يافت، گفت: اي رسول اللّه«10»؟ مي بگريي! و خداي تعالي گناه تو بيامرزيد گذشته و نا آمده، گفت: 11» افلا اكون« عبدا شكورا، ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آيه 181. (2). لب، فق: تاصل. (3). آج، لب، فق، مر: علاماتي. (4). دب، آج، لب، فق: دلالتي. (5). دب، آج، لب و الإرض. (6). دب: مرا. (7). لب: نخفت. (8). دب، آج، لب، فق بود. (9). همه نسخه بدلها همچنين بود. (10). همه نسخه بدلها بجز مر، تب چرا. (11). دب، آج، لب، فق، تب للّه. صفحه : 206 خداي را بنده شاكر نباشم! و چرا نگريم، و خداي تعالي امشب آياتي

بر من انزله كرد: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، الي قوله: إِنَّك َ لا تُخلِف ُ المِيعادَ«1»، آنگه گفت: ويل لمن قرأها و لم يتفكر فيها ، واي بر آن كس كه اينكه آيات بخواند و در او تفكّر نكند؟ امير المؤمنين«2»- عليه السّلام- روايت كرد كه: چون رسول- عليه السّلام- به نماز شب برخاستي، اوّل مسواك كردي، آنگه در اطراف آسمان نگريدي«3» و اينكه آيت بر خواندي: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ الي قوله: فَقِنا عَذاب َ النّارِ«4». بريده أسلمي ّ روايت كرد«5» كه رسول- صلّي اللّه عليه و سلّم- گفت: هيچ آيت بر جنّيان سخت تر نيامد از اينكه آيت كه خداي تعالي مي گويد: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ- إلي آخر الايات. در اثر هست كه مردي به نزديك يكي از جمله صالحان آمد و گفت: يا فلان؟ مرا دعايي بياموز كه به اجابت نزديك باشد. گفت: در اوّل دعا پنج بار بگوي: ربّنا ربّنا، آنگه حاجت بخواه كه خداي تعالي اگر صلاح داند اجابت كند. گفت: از كجا گفتي! و تخصيص اينكه عدد چراست! گفت: لقوله تعالي: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، الي قوله: رَبَّنا ما خَلَقت َ هذا باطِلًا«6»، الي قوله: إِنَّك َ لا تُخلِف ُ المِيعادَ«7»، در اينكه آيات«8» پنج بار هست اينكه كلمه كه: «ربّنا»، آنگه به عقب آن مي گويد: فَاستَجاب َ لَهُم رَبُّهُم«9». و در خبر هست كه: هر كه او در مقدّمه دعا هفت بار بگويد: « يا اللّه يا رب ّ»، دعاي او اجابت كنند«10». سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه«11»: قريش بنزديك جهودان آمدند و گفتند: ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آيه 194. (2). دب، آج، فق، تب

علي. [.....] (3). آج، لب، فق: نگرستي. (4). سوره آل عمران (3) آيه 191. (5). دب، آج، لب، فق: روايت كند. (6). سوره آل عمران (3) آيه 191. (7). سوره آل عمران (3) آيه 194. (8). دب، آج، لب، فق: و در اينكه آيت. (9). سوره آل عمران (3) آيه 195. (10). دب، آج، لب، فق: مستجاب گردد. (11). دب، آج، لب، فق: گفت كه، مر: كه او گفت. صفحه : 207 موسي كه به شما آمد چه معجزه آورد«1»! گفتند: عصا و يد بيضاء. به ترسايان آمدند، و گفتند: عيسي چه آورد! گفتند: احياء موتي و ابراء أكمه و أبرص. بنزديك رسول آمدند و گفتند: اي محمّد؟ آيت تو چيست«2»! از خداي در خواه تا كوه صفا براي ما با زر كند. خداي تعالي اينكه آيات فرستاد«3» كه: اگر شما طلب آيتي [مي]«4» كنيد يا دلالتي، در خلق آسمان و زمين و اختلاف شب و روز آياتي و دلالاتي«5» هست خداوندان عقل را. قوله: وَ اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ، محتمل است دو معني را: يكي آمد شد، براي آن كه عرب گويد: فلان يختلف الي فلان، فلان بنزديك فلان اختلاف مي كند، يعني آمد شد«6» مي كند، و براي آن چنين است«7» كه آمد شد مختلف باشد، و چون تحقيق كني مختلفي متضادّ باشد، براي آن كه از باب أكوان باشد، و أكوان به اختلاف جهات«8» متضادّ باشد. و وجهي دگر آن است كه: مراد آن است كه به اختلاف يكديگراند در لون، كه اينكه روشن است و آن تاريك، مراد اختلاف نور و ظلمت است. و مراد به «اولو الالباب»، آنانند كه ايشان عقل كار

بندند و انديشه و تفكّر كنند«9». آنگه وصف كرد ايشان را گفت: الَّذِين َ يَذكُرُون َ اللّه َ، آنان كه ذكر خداي كنند بر جميع حالات كه باشند. قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِم، در آن حال كه ايستاده و نشسته و بر پهلو خفته باشند. و نصب اينكه بر حال است. و قوله: وَ عَلي جُنُوبِهِم، جار و مجرور هم در«10» محل ّ حال است، و المعني مضطجعين علي جنوبهم. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر، تب: معجز آورد. (2). چاپ شعراني (3/ 285) گفت: هر چه شما طلب كنيد، گفتند. (3). همه نسخه بدلها بجز مر: بفرستاد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مر: دلالتي. [.....] (6). آج، لب، فق: آمد و شد. (7). دب، آج، لب، فق، مر: خبر است. (8). اساس، وز: جهاد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مر: بكنند. (10). اساس اينكه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. صفحه : 208 امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت و عبد اللّه عبّاس و نخعي و قتاده: مراد نماز كنندگان اند كه در حال قدرت و صحّت نماز كنند بر پاي، و چون نتوانند و از قيام عاجز باشند نشسته، و چون نشسته نتوانند بر پهلو، و اينكه فضلي است از خداي تعالي و تخفيفي مر خلقان خود را، تا بدانند كه خداي تعالي آنچه بنده نتواند بر آن ننهد«1». ديگر مفسّران گفتند: مراد مداومت و مواظبت ايشان است بر ذكر خداي، براي آن كه مردم از اينكه هيأت

خالي نباشند، يا ايستاده، يا نشسته، يا بر پهلو خفته باشند. معاذ جبل روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت كه«2» هر كه: او خواهد كه در بستانهاي بهشت چرا كند، گو ذكر خداي بسيار كن«3». و رسول- عليه السّلام- گفت: ذكر خداي تعالي علامت ايمان است و برات بيزاري است«4» از نفاق، و حصن است از شيطان، و حرز است از آتش دوزخ. و در خبر است كه خداي تعالي به موسي وحي كرد: 5» يا موسي؟ اجعلني منك علي بال« و لا تنس ذكري علي كل حال، و ليكن همك ذكري فان الطريق علي ، گفت: يا موسي مرا بر ياد دار و ذكر من فراموش مكن بر هيچ حال و بايد تا همّت تو ذكر من باشد كه راه تو بر من است. و در اخبار اهل البيت هست كه: آيت در نماز شب است كه«6» ذكر خداست در اينكه سه حال: حالت قيام و قعود به دعوات«7»، وَ عَلي جُنُوبِهِم، چون از نماز وتر فارغ شود في رواية [285- پ]، و به روايتي ديگر: چون از ركعتي الفجر فارغ شود بر پهلوي راست خسپد و دست راست در زير روي نهد و اينكه دعا بخواند: 8»9» استمسكت بعروة اللّه الوثقي [الّتي]« لا انفصام لها و اعتصمت بحبل اللّه المتين و اعوذ باللّه من شرّ فسقة« ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: بر او ننهد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق: بسيار كند، مر: بسيار گويد. (4). آج، لب، فق، مر: براءت و بيزاري است، دب: برات بيزاري است. (5). اساس، وز، آج، لب: علي مال، مر: علي

كل ّ حال، با توجّه به دب، تب تصحيح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر در آن جا. (7). دب، آج، لب، فق، مر: قعود و هجوع. (8). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (9). دب اهل. [.....] صفحه : 209 الله العرب و العجم و من شرّ فسقة الجن ّ و الانس سبحان رب ّ الصّباح فالق الاصباح} ، سه بار بگويد اينكه كلمه، آنگه گويد: 1»2» بسم اللّه وضعت جنبي للّه امنت باللّه« فوّضت امري الي اللّه توكّلت علي اللّه ما شاء اللّه« لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلي ّ العظيم، إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ - الي قوله: إِنَّك َ لا تُخلِف ُ المِيعادَ«3». وَ يَتَفَكَّرُون َ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و انديشه كنند در عجيب«4» خلقت آسمانها، و آن كه قديم- جل ّ جلاله- چگونه آفريد اينكه هفت آسمان معلّق مطبّق بي عمادي و ستوني در هوا ايستاده، و آسمان دنيا به زينت ستارگان«5» آراسته، و هفت زمين يك در زير يك«6» نهاده، و به انواع حيوان آبادان كرده، و به انواع نبات آراسته، و به چشمه هاي«7» آب زنده داشته، و به باران آسمان مدد كرده. چون در اينكه انديشه كنند، بدانند كه اينكه افعال محكم متقن بي صانعي قادر«8» عالم حي ّ موجود«9» مريد«10» كاره«11» مدرك مخالف اشياء بنه باشد. ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، گردي ديدم و دودي و غباري و آوازي، جبرئيل را گفتم: اينكه چيست! گفتند«12»: اينكه شياطينند كه اينكه گرد مي كنند تا حجاب باشد چشمهاي خلايق را از آن كه عجايب آسمان ببينند«13»،

و اگر نه آنستي خلقان عجايب«14» ديدندي. إبن عون«15» گفت: فكرت غفلت ببرد و خشيت باز آرد«16»، چنان كه آب نبات را و زرع را زياده كند و دل«17» هيچ چيز چنان نه افروزد كه«18» اندوه، و هيچ چيز چنان ----------------------------------- (1). دب، آج، لب و. (2). دب، آج، لب، فق، مر كان. (3). سوره آل عمران (3) آيه 194. (12- 4). وز: عجب. (5). لب: ستارگان. (6). تب: يكي در زير يكي. (7). اساس و همه نسخه بدلها: چشمهاي/ چشمه هاي. (8). دب، آج، لب، فق، مر: قادري. (11- 9). دب، آج، لب، فق و. (10). كذا: در اساس، وز، دب، ديگر نسخه بدلها: گفت. (13). مر: نه بينند. (14). دب، آج، لب، فق، مر آسمان. (15). اساس به صورت: «إبن عوف» هم خوانده مي شود. (16). همه نسخه بدلها: بار آرد. [.....] (17). تب، مر را. (18). اساس، وز: نه افزود كه، مر: نيفروزد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 210 روشن نكند دل را كه فكرت. ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: بينا دلي مرد«1» بر بستر ستان«2» خفته باشد، در آسمان نگرد و در ستارگان آسمان«3»، گويد: گواهي«4» دهم كه تو را آفريدگاري و خالقي و مدبّري هست«5»، آنگه گويد: اللهم اغفر لي ، بار خدايا بيامرز مرا، خداي تعالي به رحمت به او نگرد و بيامرزد او را. ابو الاحوص گفت چنين خواندم در كتابي كه: عابدي در بني اسرائيل سي سال عبادت كرد«6». در بني اسرائيل چنان عادت بود كه چون عابدي سي سال عبادت كردي خالص، و در آن ميانه«7» گناهي«8»

نكردي، ابري بيامدي و او را سايه كردي. اينكه عابد پس از سي سال عبادت از آن هيچ اثر نديد، مادر را گفت: يا مادر؟ اينكه چه حال«9» است من عبادت كردم سي سال و اثر آن پيدا نشد! گفت: همانا گناهي كردي در آن ميانه«10»! گفت: نكردم، و نه نيز همّت كردم«11». گفت: هيچ بار اتّفاق افتاد كه بر آسمان نگريدي و انديشه ناكرده چشم از او بگرفتي! گفت: بسيار. گفت: تو را از اينكه جا آفت آمد. رَبَّنا ما خَلَقت َ هذا باطِلًا، اينكه از جمله آن جايهاست كه گفتيم عرب اضمار قول كنند، و تقدير آن كه: يقولون ربّنا ما خلقت هذا باطلا. گويند: بار خدايا؟ اينكه«12» به باطل نيافريدي، بيانش: ما خَلَقنَا السَّماءَ«13»سُبحانَك َ، منزّه مي گويم تو را تنزيه گفتني، و نصب او بر مصدر است از فعل محذوف، يعني نسبّحك سبحانا، آنگه اضافت مصدر كرد با مفعول. «فقنا»، صورت امر است و معني دعا، و فرق از ميان ايشان به اعتبار رتبه پيدا شود كه امر آن باشد كه آمر فوق مأمور باشد به رتبه، و دعا و سؤال بر عكس اينكه باشد، سائل«3» به رتبه فروتر باشد از مسؤول. و «وقي» [متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: وقيته كذا، و منه قول النّبي ّ- عليه السّلام- لأمير المؤمنين علي ّ«4»: اللّهم ّ قه الحرّ و البرد، آنگه كه او را به يمن مي فرستاد]«5». رَبَّنا إِنَّك َ مَن تُدخِل ِ النّارَ فَقَد أَخزَيتَه ُ، بار خدايا آن را كه تو در دوزخ بري او را بخزي كرده باشي، و «خزي» نكال باشد و اهانت. و مفضل گفت: هلال باشد، قال الشّاعر: اخزي الاله من الصّليب الهه و اللابسين

قلانس الرّهبان و گفته اند: فضيحت باشد، بيانش: وَ لا تُخزُون ِ فِي ضَيفِي«6» ...، و اصحاب وعيد به اينكه آيت تمسّك كردند و گفتند: مؤمنان مخزي ّ نباشند، لقوله تعالي: يَوم َ لا يُخزِي اللّه ُ النَّبِي َّ وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ«7» ...، يك جواب از اينكه آن است كه: انس مالك و قتاده و سعيد جبير گفتند: مَن تُدخِل ِ النّارَ، من تخلد في النّار، و اينكه اقوال به اسناد از ايشان روايت است، تأويل آيت بر آن كردند كه تخصيص آيت كردند به كافران كه در دوزخ [مخلّد]«8» باشند. ----------------------------------- (2- 1). اساس و ديگر نسخه بدلها بجز وز و تب: كلمه به صورت «فعلا» هم خوانده مي شود. (3). اساس: به صورت «سائلي» هم خوانده مي شود. (4). دب عليه السّلام. (8- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره هود (11) آيه 78. (7). سوره تحريم (66) آيه 8. صفحه : 212 عمرو بن دينار گفت: جابر عبد اللّه انصاري به مكّه آمد براي عمره. من و عطا بنزديك او شديم، گفتيم: چه گويي در اينكه آيت كه خداي تعالي مي گويد: رَبَّنا إِنَّك َ مَن تُدخِل ِ النّارَ فَقَد أَخزَيتَه ُ، اينكه «إخزا» را چه معني باشد! گفت: الاحراق بالنّار، سوختن به آتش، ان ّ دون ذلك لخزيا، در كمتر از اينكه خزي باشد، و اينكه جوابي نيكوست. و جواب معتمد در جمع بين الآيتين آن باشد كه: آيت نفي خزي رسول و مؤمنان مخصوص باشد به مؤمناني كه«1» ايشان را به دوزخ نبرند و محمول نباشد بر عموم، و دليل مخصّص«2» او قرينه است كه در [286- ر] آيت گفت: وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ«3» ...،

تا مخصوص باشد به صحابه رسول- عليه السّلام- آنان كه از صفت ايشان اينكه است كه: يَسعي نُورُهُم بَين َ أَيدِيهِم وَ بِأَيمانِهِم«4»- الآية. و وجهي دگر در تأويل آيت آن است كه: يَوم َ لا يُخزِي اللّه ُ النَّبِي َّ«5». اينكه كلامي تمام است، وَ الَّذِين َ آمَنُوا«6»، كلامي دگر باشد. و «واو» استيناف را باشد و محل ّ او رفع باشد به ابتدا. و «معه» در جاي خبر او باشد، و معني آن بود كه: المؤمنون ملازمون«7» له مصاحبون إيّاه. و چون آيت بر اينكه وجه حمل كنند سؤال ساقط باشد، براي آن كه نفي خزي مخصوص بوده«8» به رسول- عليه السّلام. و وجهي دگر آن است كه: «خزي» بر وجوه است، به معني اهلاك«9» و اهانت و فضيحت، و اينكه همه در حق ّ آنان كه به دوزخ شوند حاصل باشد. دگر از وجوه «خزي» يكي شرم بود، يقال: خزي، يخزي، خزاية، و اخزيته إذا فعلت به فعلا يخزي منه. پس خزي مؤمنان به معني استحيا باشد، و خزي كافران به معني خلود در دوزخ، و اينكه وجه ضعيف است. و وجوه معتمد آن است كه رفت. ----------------------------------- (1). اساس: و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مر: مخصوص. (3). سوره بقره (2) آيه 214، نيز سوره تحريم (66) آيه 8. (4). سوره حديد (57) آيه 12. (5). سوره تحريم (66) آيه 8. (6). سوره بقره (2) آيه 214 و سوره تحريم (66) آيه 8. [.....] (7). آج، لب: و المؤمنين ملازمان، دب: و المؤمنين ملازمون. (8). دب: باشد، آج، لب، فق: بود. (9). دب، آج، لب، فق، مر و افناء. صفحه : 213

وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن أَنصارٍ، و ظالمان را ياري نبود. و در اينكه آيت دليل«1» نبود بر آن كه ظالماني را كه نه كافر باشند شفيع نبود، براي آن كه ناصر آن كس باشد كه ياري منصور كند علي وجه«2» الحماية علي من أراده و أراد اضراره، و كس را در قيامت اينكه دست و قوّت نباشد«3» كه بر خداي حمايت كند و كسي را با پناه گيرد. و وجهي دگر آن كه تخصيص ظالمان كنند به كافران براي آن كه كفر هم ظلم باشد [بل عظيمتر ظلمي باشد]«4»، لقوله- عزّ و جل ّ: إِن َّ الشِّرك َ لَظُلم ٌ عَظِيم ٌ«5». قوله: رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنا مُنادِياً يُنادِي لِلإِيمان ِ، اينكه هم حكايت قول آن مؤمنان است كه ايشان در دعا و مناجات گويند: بار خدايا؟ ما شنيديم منادي را كه ندا مي كرد و دعوت مي كرد به ايمان، يعني محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و«6» آله- و اينكه قول [عبد اللّه مسعود و]«7» عبد اللّه عبّاس است و بيشتر مفسّران. و قرظي ّ گفت: مراد قرآن است، براي آن كه نه همه مردمان كه از امّت رسولند او را ديدند، و «لام» به معني «الي» است، چنان كه اوّل گفتيم، مثاله: يَعُودُون َ لِما نُهُوا عَنه ُ«8». و گفته اند: «لام» به معني اجل است، يعني لأجله. قتاده گفت: خداي تعالي اينكه معني از مؤمنان جن ّ و إنس حكايت كرد، امّا از جنّيان قوله: إِنّا سَمِعنا قُرآناً عَجَباً«9»، و از إنسيان قوله: إِنَّنا سَمِعنا مُنادِياً يُنادِي لِلإِيمان ِ، و اينكه جا نيز قول محذوف است، و المعني: و يقول «ان امنوا» بر قول بعضي، و اينكه درست نيست براي آن كه ندا تعلّق دارد به آن،

ندا مي كرد كه: ايمان آريد به خداي. فَآمَنّا، ايمان«10» آورديم. رَبَّنا فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّر عَنّا سَيِّئاتِنا، بار خدايا گناهان ما بيامرز و سيّئات ما مكفّر«11» و پوشيده كن. وَ تَوَفَّنا مَع َ الأَبرارِ، و ما را با ابرار و نكوكاران وفات ده. ----------------------------------- (1). تب: دليلي. (2). دب: علي الوجه. (3). دب، آج، لب، فق، مر: نبود. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره لقمان (31) آيه 13. (6). وز، تب علي. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). سوره مجادله (58) آيه 8. (9). سوره جن (72) آيه 1. (10). مر: پس ايمان. (11). آج، لب، فق، مر: مكفور، دب: ما را مكفوف. [.....] صفحه : 214 رَبَّنا وَ آتِنا، هم حكايت دعا و تضرّع ايشان است كه مي گويند: بار خداي ما و پروردگار ما؟ بده ما را آنچه بر پيغمبران«1» وعده كردي ما را، يعني بر زبان پيغمبران«2» علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه، مقامه كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«3». اگر گويند: چگونه گفتند ايشان در دعا كه آنچه وعده كرده اي«4» بر زبان پيغمبران بده ما را، با آن كه ايشان دانستند كه خداي تعالي خلف ميعاد نكند! جواب از اينكه آن است كه: خداي تعالي ايشان را و ما را متعبّد بكرده است به دعا كردن، و اگر چه ما را معلوم است كه آنچه صلاح باشد خداي تعالي بكند با ما، اگر ما دعا كنيم و اگر نه، چنان كه گفت: قال َ رَب ِّ احكُم بِالحَق ِّ«5» بار خدايا حكم كن بحق«6»، و خداي تعالي حكم بحق

كند، اگر ما گوييم و اگر نه، و لكن ما را به اينكه متعبّد بكرد تا ما را در اينكه گفتن لطف باشد و بر«7» گفتن ثواب. بعضي دگر گفتند: لفظ«8» دعاست و معني خبر، و تقدير آن است: و لا تحزنا لتؤتينا ما وعدتنا علي السنة رسلك بعضي دگر گفتند: معني آن است بار خدايا ما را از جمله آنان كن كه آنچه بر زبان پيغامبران وعده داده اي بدهي او را. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه آنچه وعده كرده اي بر زبان پيغامبران از نصرت و ظفر تعجيل فرماي«9» كه ما را با حلم تو طاقت نباشد. ثابت البناني ّ روايت كرد از أنس مالك كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- [گفت]«10»: هر كه را خداي وعده ثواب دهد، لا محال انجاز آن وعده كند، و هر كه را وعده عقاب كند او مخيّر است، خواهد كند آن عقاب و خواهد نكند، و كرم اقتضاي اينكه كند، نبيني كه شاعر چگونه مي گويد در مدح خود به اينكه معني: و انّي اذا اوعدته او وعدته لمخلف ايعادي و منجز موعدي ----------------------------------- (2- 1). وز: پيغامبران. (3). سوره يوسف (12) آيه 82. (4). مر ما را يعني. (5). سوره انبياء (21) آيه 112. (6). همه نسخه بدلها: حكم به حق كن. (7). دب، آج، لب، فق اينكه. (8). وز: به لفظ. (9). دب: فرمايي. (10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 215 و جواب صحيح از اينكه سؤال كه گويند: خداي تعالي خلف ميعاد نكند- اگر به ثواب باشد و اگر به عقاب، براي آن كه

كذب باشد و كذب بر او روا نيست- آن است كه گوييم: آن را كه وعيد متناول باشد او را لا محال به او برسد، جز كه آنان كه معفوّ باشند يا مشفّع فيهم خبر متناول نبود ايشان را، و اگر چه لفظ صورت عموم دارد«1» براي آن كه عموم را بنزديك ما صيغتي مفرد«2» مخصوص نيست كه اگر در خصوص استعمال كنند مجاز باشد«3»، چنان كه در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. و أصمعي ّ گفت، ابو عمرو بن العلاء گفت«4»، عمرو بن عبيد گفت: مرا خداي خلف وعد كند! گفتم: نه، گفت: خلف وعيد كند! گفتم: آري، گفت: چرا! گفت«5»: براي آن كه اينكه علامت لؤم باشد، و آن دلالت كرم، و آنگه اينكه بيتها بخواند«6»: و لا يرهب بن العم ّ ما عشت صولتي و لا اختبي من خشية المتهدّد و انّي اذا اوعدته او وعدته لمخلف ايعادي و منجز موعدي ابو هريره روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام [286- پ] هر شب«7» ده آيت از آخر ال عمران بخواندي. و در خبر است كه: هر كس كه اينكه آيات بخواند، همچنان باشد كه آن شب«8» نماز كرده. و عمّار الدّهني ّ روايت كرد از حضرت صادق- عليه السّلام- كه او گفت: هر كه را كاري پيش آيد، پنج بار بگويد: [ربّنا]«9»، خداي تعالي نجات دهد او را از آنچه ترسد، و برساند او را به آنچه اميد دارد. گفتند: چگونه«10»! اينكه آيات برخواند- الي قوله: إِنَّك َ لا تُخلِف ُ المِيعادَ«11»، آنگه گفت: نه از پس اينكه اجابت است: فَاستَجاب َ لَهُم رَبُّهُم؟ ----------------------------------- (1). اساس: لفظ عموم صورت دارد، با توجّه به وز و ديگر

نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مر: منفرد. (3). دب، آج، لب، مر: نباشد. (4). دب، آج، مر، تب: ابو عمرو بن العلا گفت. (5). مر، تب: گفتم. [.....] (6). تب شعر. (7). دب، آج، لب، فق، مر آدينه. (8). مر تا روز. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب، آج، لب، فق، مر گفت. (11). سوره: آل عمران (3) آيه 194. صفحه : 216 قوله- عزّ و جل ّ«1»:

[سوره آل عمران (3): آيات 195 تا 200]

[اشاره]

فَاستَجاب َ لَهُم رَبُّهُم أَنِّي لا أُضِيع ُ عَمَل َ عامِل ٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي بَعضُكُم مِن بَعض ٍ فَالَّذِين َ هاجَرُوا وَ أُخرِجُوا مِن دِيارِهِم وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَن َّ عَنهُم سَيِّئاتِهِم وَ لَأُدخِلَنَّهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ثَواباً مِن عِندِ اللّه ِ وَ اللّه ُ عِندَه ُ حُسن ُ الثَّواب ِ (195) لا يَغُرَّنَّك َ تَقَلُّب ُ الَّذِين َ كَفَرُوا فِي البِلادِ (196) مَتاع ٌ قَلِيل ٌ ثُم َّ مَأواهُم جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المِهادُ (197) لكِن ِ الَّذِين َ اتَّقَوا رَبَّهُم لَهُم جَنّات ٌ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها نُزُلاً مِن عِندِ اللّه ِ وَ ما عِندَ اللّه ِ خَيرٌ لِلأَبرارِ (198) وَ إِن َّ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ لَمَن يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ ما أُنزِل َ إِلَيكُم وَ ما أُنزِل َ إِلَيهِم خاشِعِين َ لِلّه ِ لا يَشتَرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِك َ لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم إِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ (199) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اصبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّه َ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (200)

[ترجمه]

اجابت كرد ايشان را خدايشان كه من ضايع نكنم«2» كار«3» كار كننده اي از شما از نر يا ماده«4» بهري از شما از بهري اند آنان كه هجرت كردند و بيرون كردند ايشان را از سرايهايشان و برنجانند«5» ايشان را در راه من«6» و كارزار [كر]«7» دند و بكشتند«8» [بسترم]«9» از ايشان گناهانشان«10» و ببرم ايشان را بهشتهايي كه«11» مي رود از زير آن جويها ثوابي از نزديك خداي، و خداي را نزديك اوست نيكو ثواب. نباد«12» كه بفريبد تو را گشتن آنان كه كافر شدند در شهرها. متاعي اندك است پس جاي ايشان دوزخ بود و بد جايي است آن«13». لكن آنان كه بترسيدند از خدايشان ايشان را بهشتها«14» كه مي رود«15» از زير آن جويها هميشه باشند

در آن جا نعمتي از نزديك خداي و آنچه نزديك خداي است به بود«16» نكوكاران را. ----------------------------------- (1). وز، تب: عزّ و علا. (2). آج، لب، فق: نگردانم. (3). آج، لب، فق، مر هيچ. (4). آج، لب، فق، مر: از نرينه يا مادينه. (5). آج، لب، فق، مر: و رنجانيدن، تب: و برنجانيدند. (6). آج، لب، فق، مر: راه دين. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مر، تب: و كشته شدند. [.....] (9). اساس: ندارد، وز: ايشان را به سنن، آج، لب، فق، مر: هر آينه پوشانم، با توجّه به تب افزوده شد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به وز تصحيح شد. (11). آج، لب، فق: درآورم ايشان را در بوستانهايي كه. (12). وز: نبادا، آج، لب، فق، تب: بايد. (13). آج، لب، فق: بدا گستردني آن. (14). آج، لب، فق، مر: بوستانهايي. (15). تب: كه روان شود. (16). آج، لب، فق، مر، تب: بهتر است. صفحه : 217 و از اهل كتاب كس هست كه ايمان آرد«1» به خداي و آنچه فرستادند بر شما و آنچه فرستادند به ايشان گردن نهاده خدا را نخرند به آيات خدا بهاي اندك، ايشان آنانند كه مزدشان بنزديك خدايشان«2» كه خداي زود شمار است. اي آنان كه ايمان آورديد صبر كنيد با مشركان پاي بداريد«3» باز بنديد خود را و بترسيد از خدا تا باشد كه ظفر يابيد. قوله: فَاستَجاب َ لَهُم رَبُّهُم، مجاهد گفت سبب نزول آيت آن بود كه ام ّ سلمه- رحمة اللّه عليها- گفت: يا رسول اللّه؟ ما در قرآن ذكر مردان مي شنويم در هجرت و جهاد، و ذكر زنان چيزي

نيست، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و انصاريان گفتند: اوّل كس كه از زنان هجرت كرد ام ّ سلمه بود. أَنِّي لا أُضِيع ُ، أي بانّي لا اضيع متعلّق باشد به فعل«4» اعني «فاستجاب». خداي تعالي ايشان را جواب داد به آن كه گفت: من عمل هيچ عامل و كار هيچ كار كننده و طاعت هيچ مطيع و رنج هيچ نكوكار ضايع نكنم، اگر مرد باشد و اگر زن، نه براي آن كه زن باشد و در بعضي امور شرعي حكم او مخالف باشد حكم مردان را. در احكام عقلي حكم زنان با مردان مختلف شود. بَعضُكُم مِن بَعض ٍ، بهري از بهري شما، يعني همه يكيي«5» بنزديك من از روي خلقت، چنان كه گفت- عليه السّلام: النّاس كأسنان المشط، مردم چون دندانه شانه اند، يعني از روي خلقت«6»، چنان كه شاعر گفت«7»: ----------------------------------- (1). وز، تب: دارد. (2). وز هست. (3). اساس: كلمه به صورت «نداريد» هم خوانده مي شود. (4). اساس: قول، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). يكيي/ يكي ايد، تب: يكي ايد. (6). لب: خلق. [.....] (7). تب شعر، لب در حاشيه افزوده است: قال امام المتقين و يعسوب الذّين و ذو العلم اليقين صهر خاتم النّبيّين غالب كل غالب علي ّ بن ابي طالب- عليه الصّلاة و السّلام. صفحه : 218 النّاس من جهة التّمثال اكفاء ابوهم آدم و الام ّ حوّاء ما ان تري لهم في اصلهم حسبا«1» يفاخرون به فالطّين و الماء كلبي گفت: بعضكم من بعض في الدّين و النّصرة، يعني چون دين يكي باشد تا«2» ناصر يكديگر باشيد«3». ضحّاك گفت: يعني هيچ فرقي نيست در طاعت از ميان مردان [و

زنان]«4»، از روي خلقت يكي اند، و از روي طاعت يكي اند، و از طريق معصيت يكي اند. هر كه طاعتي كند، اگر مرد باشد اگر زن ثواب يابد، و اگر معصيتي كند جزا يابد. اگر خداي عفو نكند، اگر مرد باشد اگر زن، اينكه جا هيچ فرقي نيست، فرق به علم است و [به]«5» عمل. امّا علم في قوله: وَ الَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ دَرَجات ٍ«6» قُل هَل يَستَوِي [287- ر] الَّذِين َ يَعلَمُون َ وَ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ«7». و امّا عمل في قوله: إِن َّ أَكرَمَكُم عِندَ اللّه ِ أَتقاكُم ...«8»، و قوله تعالي: أَمَّن هُوَ قانِت ٌ آناءَ اللَّيل ِ ساجِداً وَ قائِماً«9»- الآية. به جاي تسويه فرمود كه: كأسنان المشط، و به جاي تفاوت فرمود كه: النّاس معادن كمعادن الذهب و الفضة ، معدنهااند چون معدنهاي زر و سيم، چندان تفاوت است كه از زر تا سيم. اينكه كي بود«10»؟ در عهد رسول اللّه«11»- عليه السّلام: اذ النّاس ناس و الزّمان زمان. امّا امروز، حال چنان است كه آنان كه آن روز ابريز«12» بودند امروز ارزيزاند، و آنان كه چيز بودند امروز ناچيزند، آنان كه ذهب [بودند]«13» ذاهب شدند و، آنان كه فضّه بودند مفضّض گشتند. ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط ديوان امام علي (چاپ بيروت، ص 5) چنين است: أن فان يكن لهم من أصلهم شرف (2). دب، آج، لب، فق، مر، تب: بايد تا. (3). دب، آج، لب، فق: باشي/ باشيد. (13- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (6). سوره مجادله (58) آيه 11. (9- 7). سوره زمر (39) آيه 9. (8).

سوره حجرات (49) آيه 13. (10). دب، آج، لب، فق: اينكه كه بود، مر: اينكه بود كه. (11). همه نسخه بدلها: عهد رسول. (12). آج در حاشيه افزوده است: الا بريز: ذهب الخالص. صفحه : 219 امروز، خواص ّ رصاصند و عوام ّ هوام ّاند، به صورت مردمند به سيرت سباعند. بهري ذئابند و بهري كلابند«1»، آنان كه زهّاداند ثعالب و ارانب اند، و آنان كه ولاتند چون كلب كلبند، مؤمن در ميان ايشان«2» چون برّه يا چو آهو«3» كه پيرامن«4» او اينكه سباع باشند، اگر جان به كنار برد كاري عظيم است- فمن نجا برأسه فقد ربح- چه جاي سر است، و سر چه محل ّ دارد؟ هر كه دين به سر برد، او گوي به سر [برده است]«5»، اگر هزار سر چنين بنهد تا يك سر از آن نبرد هم او بر سود«6» است. اگر در عهد تو چنين باشد، چه عجب كه در عهد امير المؤمنين علي چنين بود كه: و العشرة تباع برأس من بني فراس، أعني قوله- عليه السّلام: ليت معاوية صرفني بكم صرف الدّينار بالدّرهم اخذ منّي عشرة منكم و اعطاني واحدا من بني فراس من بني غنم، لا جرم چو سر بنهادند، سر ببردند«7» كه: وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا، [قاتلوا]«8» گوي باختن و اسپ تاختن ايشان [است]«9» در ميدان مردان، و «قتلوا»، جان بدادن و سر بنهادن است. لَأُكَفِّرَن َّ عَنهُم سَيِّئاتِهِم وَ لَأُدخِلَنَّهُم، دست يافتن ايشان و سر بردن«10» است، اگر سر است و اگر پاي است، تا ننهي نبري، بل تا ندهي نگيري«11»- كمثل الميزان من اوفي استوفي، تا پاي در ننهي دست نبري، و تا سر بر سر«12» ننهي سر نبري،

و تا جان ندهي جان نبري، براي آن كه هر كه با جان است بي جان است، كه: إِنَّك َ مَيِّت ٌ وَ إِنَّهُم مَيِّتُون َ«13». و آن كه بر تو بي جان است، بر ما، هم با جان است و هم با جانان است، كه: بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُون َ«14». دع من هذا، از اينكه ره رها كن و از اينكه در فراتر شو. ----------------------------------- (9- 8- 1). اساس: كلاب، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز، دب، آج، لب، فق: اينان. [.....] (3). وز: چو آهوي، دب، آج، لب: چو بزي، فق، مر: يا جوهري، تب: يا جواهري. (4). وز، دب، آج: پرامن. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس: بر سر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). دب، آج، لب، فق: سرفراز دو جهان گشتند. (10). دب، آج، لب، فق، مر: سر بريدن. (11). همه نسخه بدلها بجز وز: نبري. (12). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 293): سپر. (13). سوره زمر (39) آيه 30. (14). سوره آل عمران (3) آيه 169. صفحه : 220 رسول- عليه السّلام- در آن دو حديث مردم را تشبيه كرد، يكي از روي خلقت يكي از روي سيرت. چون به جاي سريرت رسيد گفت: النّاس كإبل مائة لا تجد فيها راحلة واحدة ، اگر آن روز از صد يكي بر نيامدند، امروز از صد هزار يكي بر نيايند«1». عجب كار است«2» آن كه در نيامد چگونه بر آيد- ثبّت العرش ثم ّ انقش، آن كه پاي در ننهاد چگونه

به پايه بر آيد، و آن كه به پايه بر نيامد چگونه پايه يابد«3»، و آن كه پاي ندارد كجا پايه دارد«4». فقر الجهول بلا قلب الي أدب فقر الحمار بلا رأس الي رسن خر را اوّل سر بايد پس تو بره بايد، اگر هر خري را سري ببايد، صد هزار خر را سري نبايد. خواجه آن خر است كه سر سر ندارد، لا جرم چنين بي سر و بي تن است«5» كه هر بي سر و بي تني«6» بشريش مي نشايد«7»: لا يعرف الفرق بين الرّأس و الذّنب مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي، نه براي آن كه او زن است، نه از بر زن است پيش از آن نيست كه نه از اهل گرزن«8» است: و ما التّأنيث لاسم الشّمس عيبا و لا التّذكير فخرا للهلال آن كه اهل در زن باشد، نه سزاي گر زن باشد، مردت مادر زن«9» است و زنت با گر زن است، اقلب و قد أصبت و الّا ففي عقلك اصبت، رجعنا الي الحديث: 10» فالذين هاجروا«، طوعا و اخرجوا من ديارهم كرها ، آنان كه هجرت كردند بهري از ايشان بطوع، و بهري را از خانه هاي خود برون كردند بكره، وَ إِذ يَمكُرُ بِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِيُثبِتُوك َ أَو يَقتُلُوك َ أَو يُخرِجُوك َ ...«11»، آنان كه سران اينكه كار بودند، يكي را ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: برنيايد. (2). مر: كاري است. (3). دب، آج، لب، فق: چگونه بماند، مر: به پايه بماند. (4). دب، آج، لب، فق، مر: پاي دارد. [.....] (5). آج، مر: بي بن است. (6). وز، آج، مر، تب: بي بني. (7). دب، آج، لب، فق:

سر به سر مي نشايد، تب: به سر بشر مي نشايد شعر. (8). اساس: گذر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 294): بادر زن. (10). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). سوره انفال (8) آيه 30. صفحه : 221 در خانه رها كردند«1» و يكي را در خانه رها نكردند«2» كه بيرون آيد، او را گفتند: خانه به ما رها [كن]«3» كه ما را خانه تو مي بايد، گفت: شهر به شما رها كردم، خانه من به من رها كني«4»: گر شهر تو را رسد مرا كوي رسد ور«5» بحر تو را رسد مرا جوي رسد اينكه را گفتند: در خانه بنشين كه ما را شهر مي بايد، او خانه رها كرد و به شب بگريخت كه: 6» الفرار ممّا لا يطاق من سنن النّبيّين«، ففررت منكم لمّا خفتكم«7» ...، و اينكه در خانه بنشست«8» و به زبان اشارت مي گفت: سأصبر«9» حتّي يجمع اللّه بيننا فان نلتقي يوما فسوف أقول و اخر: فتعسا لأيّام اذا كان بومها شباعا لها قوت و جاعت صقورها و قد ينهض العصفور صحّة ريشه و تبعد ألّا ريش فيها نسورها و هبني رحا يهوي من النّبل ماؤها و ليس لها قطب فمن ذا يديرها و اوذو«10» في سبيلي، و ايشان را برنجانيدند در راه من، يعني ايشان تحمّل رنج كردند براي من. وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا، قتال كردند و ايشان را بكشتند تا هم مجاهد بودند و هم شهيد. حمزه و كسائي و خلف خواندند. و در شاذّ أعمش. و يحيي بن

وثّاب: و قتلوا و قاتلوا، و اينكه را چند وجه باشد: يكي تقديم و تأخير براي آن كه «واو» ايجاد ترتيب نكند، اينكه معني [287- پ] در «فا» بود، و وجهي دگر آن كه «قتلوا»، أي قتل بعضهم ثم ّ قاتل من بقي منهم، چنان كه گويند: قتلنا بني تميم، و اگر چه همه را نكشته باشند. و وجهي دگر آن است كه: قتلوا و قاتلوا، أي و قد قاتلوا بمعني بعد ما قد ----------------------------------- (10- 1). همه نسخه بدلها: رها نكردند. (2). همه نسخه بدلها: رها كردند، وز يكي در خانه خود رها نكردند كه بنشينند، يكي را در خانه رها نكردند، ديگر نسخه بدلها يكي را در خانه خود رها نكردند كه بنشيند، يكي را از خانه خود رها نكردند. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). تب: رها كنيد. (5). اساس: وار، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). تب: المرسلين. (7). سوره شعرا (26) آيه 21. [.....] (8). وز در حاشيه افزوده: يعني حضرت عليه السّلام. (9). اساس، وز: صأصبر، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 222 قاتلوا، بكشتند ايشان را پس از آن كه ايشان«1» بذل جهد كرده بودند در قتال، و باقي قرّاء خواندند: و قاتلوا و قتلوا، علي تقديم الفاعلين علي المفعولين. و حسن بصري خواند: و قاتلوا و قتلوا، أي قطّعوا في المعركة- بر سبيل مبالغت، يعني ايشان را در معركه پاره پاره بكردند. و عمر عبد العزيز«2» خواند: و قتلوا و قتلوا، ايشان كشتند، آنگه ايشان را نيز مشركان بكشتند. لَأُكَفِّرَن َّ عَنهُم سَيِّئاتِهِم، حق تعالي گفت:

من به جزاي آن كه ايشان كردند«3» گناهان ايشان مكفّر كنم، و اينكه رنجها را كفّارت گناه ايشان گردانم تا از گناه پاك شوند، آنگه پاك كرده«4» ايشان را به بهشت رسانم. وَ لَأُدخِلَنَّهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، بستانهايي كه در زير درختان آن آبها روان باشد. ثَواباً مِن عِندِ اللّه ِ، نصب او بر مفعول له باشد. كسائي گفت: حال است، مبرّد گفت: مصدر است، يعني لأثيبنّهم ثوابا، و قول اول درست تر است. وَ اللّه ُ عِندَه ُ حُسن ُ الثَّواب ِ، و حسن المآب بنزديك خداست- جل ّ جلاله- فمن رغب فيه فزع اليه، هر كه آن خواهد با در«5» او شود، كه در اينكه در اوست«6»، و جز او بر اينكه در توانا كس نيست. عبد اللّه بن عمرو«7» روايت كرد«8» از رسول- عليه السّلام- كه گفت: حق تعالي فرداي قيامت بفرمايد تا بهشت«9» بيارايند و چونان كه«10» عروس را بر داماد عرض كنند، او را بر خلايق عرضه كنند. او گويد- يعني خازنان او- كجايند: آنان كه ايشان در ره من جهاد كردند! و ايشان را برنجانيدند براي من، و ايشان را بكشتند در سبيل من! ايشان را به من آريد«11». فرشتگان بيايند و مي گويند: ----------------------------------- (1). اساس را، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (2). مر: عمر بن عبد العزيز. (3). مر من. (4). دب: پاك گردانم. (5). وز: تا در. (6). دب، آج، لب، فق، مر: در اينكه در است. (7). آج، لب، فق، مر: عبد الله بن عمر. (8). دب، آج، لب، فق، مر: روايت كند. (9). دب، مر را. (10). دب، آج، لب، فق، مر: چنان كه. (11).

دب، آج، لب، فق: آري/ آريد. صفحه : 223 سَلام ٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعم َ عُقبَي الدّارِ«1». قوله: لا يَغُرَّنَّك َ، اي محمّد تو را مغرور مكناد«2»، خطاب با رسول است و مراد امّت«3». تَقَلُّب ُ الَّذِين َ كَفَرُوا فِي البِلادِ، گشتن اينكه كافران در شهرها. آيت در«4» مشركان عرب آمد، آن كه از ايشان در نعمت و رفاهيت و حسن تجارت و لهو و بطر و نعمت و ناز بودند، مسلمانان گفتند: أي سبحان اللّه؟ دشمنان خداي در اينكه ناز و نعمتند«5»، و ما از گرسنگي به مرگ مي رسيم، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد«6». فرّاء گفت: آيت در جهودان آمد كه ايشان بازرگانيها كردندي و در شهرها رفتندي، حق تعالي گفت: لا يَغُرَّنَّك َ، تو را مغرور مكناد گشتن ايشان در شهرها«7»: لا يغ«8» امرءا عيشه كل ّ عيش صاير للزّوال يعقوب خواند: لا يغرّنك، به «نون» خفيف، و معني هم آن باشد، قال الشّاعر«9»: لا يغرّنك عشاء ساكن قد يوافي بالمنيّات السّحر نظيره قوله تعالي: فَلا يَغرُرك َ تَقَلُّبُهُم فِي البِلادِ«10»، امروز مي روند تا فردا كه بمانند لا محال كه هر كه رود مانده شود، ايشان چندان بروند تا بمانند، و چندان بمانند كه نمانند، بسيار بتازد و بيارد«11» و بگذارد و بسازد، عاقبت رها كند و ضايع ماند و برود«12»: و يمسي المرء ذا اجل قريب و في الدّنيا له امل طويل و يعجل بالرّحيل و ليس يدري الي ماذا يقرّبه الرّحيل مي رود و نمي داند«13» كه به اجل خود مي رود«14»: و ان ّ امرءا قد سار خمسين حجّة«15» الي منهل من ورده لقريب ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آيه 24. [.....] (9- 2). اساس: مكن و، مر: نكند، با توجّه

به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مر بود. (4). دب، آج، لب، فق، مر شأن. (5). مر: نعمت باشند. (6). اساس: فرستاد، با توجّه به وز تصحيح شد. (12- 7). تب شعر. (8). تب: لا يغرّنك. (10). سوره مؤمن (40) آيه 4. (11). دب: بنازد، آج، تب: بيازد، مر: بياورد. (13). آج، لب، فق، مر: مي روند و نمي دانند. (14). آج، لب، فق، مر: مي روند، تب شعر. (15). آج: منزلا. صفحه : 224 لآخر«1»: و المرء ساع لأمر ليس يدركه و العيش شح ّ و إشفاق و تحميل آنگه گفت: مَتاع ٌ قَلِيل ٌ، خبر مبتداي محذوف است، و التّقدير هو متاع قليل. آن گشتن ايشان در شهرها متاعي و تمتّعي و برخورداري اندك است. و «متاع» آن چيزي باشد كه توبه او متمتّع شوي آنگه آن لذّت برود، و دنيا هم چنين است، و با آن كه متاع اندك است«2»: انّما الدّنيا متاع ليس للدّنيا ثبوت انّما الدّنيا كبيت نسجته العنكبوت و ابو العتاهيه گويد«3»: فكّرت في الدّنيا و جدّتها فاذا جميع جديدها يبلي و اذا لها نوب«4» تعدّ لنا في كل ّ موضع نظرة«5» افعي و بلوت اكثر أهلها فاذا كل ّ امرء في شأنه يسعي و لقد نظرت فلم أجد أحدا بأعزّ من قنع و لا اغني و لقد خبرت فلم أجد كرما أعلي بصاحبه من التّقوي و لقد مررت علي القبور فما ميّزت بين العبد و المولي دار الفجايع و المنون ودا ر البث ّ«6» و الأحزان و الشّكوي مرّ المذاقة غب ّ ما اجتلبت منها يداك و بيئة المرعي بينا الفتي فيها بمنزلة اذ صار تحت خرابها«7» ملقي و لقل ّ«8» يوما ذرّ شارقه الّا سمعت

بها لك ينعي مَتاع ٌ قَلِيل ٌ، رسول- عليه السّلام- گفت: 9» ما الدّنيا في الاخرة الّا كما يجعل أحدكم اصبعه السّبّابة في اليم ّ فلينظربم« يرجع، دنيا نيست در جنب آخرت الّا به ----------------------------------- (3- 1). تب شعر. (2). دب، آج، مر لاخر، تب شعر. [.....] (4). اساس، وز: نواب، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مر: نظيره، با توجّه به تب تصحيح شد. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ديوان ابي العتاهيه (بيروت 1384، ص 22: دار الفجائع و الهموم، و دار البؤس). (7). اساس، تب، دب، آج، لب: جزائها، با توجّه به وز تصحيح شد. (8). آج، لب: و أقل ّ. (9). دب، لب، فق، مر، تب: ثم ّ. صفحه : 225 منزلت آن كه يكي از شما انگشت به درياي آب فرو زند، بنگر تا از آن درياچه با انگشت او باز آيد. بريد النّخعي ّ گفت: دنيا در اصل اندك است كه: قُل مَتاع ُ الدُّنيا قَلِيل ٌ«1» خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ ذلِك َ هُوَ الخُسران ُ المُبِين ُ«11»، مرجع و مأوي با دوزخ باشد. ثُم َّ مَأواهُم جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المِهادُ، أي الفراش، و بد بستر است«12» از براي آتش. «مهاد» خواند كه بازگشتن گاه هر كس از پس ماندگي رفتن با بستر باشد، اينان بسيار دويده اند و رميده اند و چميده و چريده اند و مانده و خسته شده اند، جايي بايد اينان را كه بياسايند، آسايشگاه ايشان دوزخ است، و بستر ايشان آتش است، و ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 77. (2). دب، آج، لب، فق، تب: اندكي. (3). مر: با آن كه. (4). مر: جامه اي است كه.

(5). دب: يك تار از او بماند، آج، لب، فق، مر: تا بر يك تار او بماند. (6). مر: تار بماند، دم به دم آن است كه. (7). دب، آج، لب، فق، مر: باز كني، تب: نازكي. (10- 8). تب شعر. [.....] (9). اساس: بدين و زود، آج، لب، فق: آنگه زود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). سوره حج (22) آيه 11. (12). مر، تب: بستري است. صفحه : 226 بد جايي است، و نالي«1» فراش است و ناممهّد مهاد است، و لكن دست تو گسترده است، و اختيار تو گزيده است، و هواي تو خواسته است، كس را گناه نيست- منك عليك، يداك أوكتا و فوك نفخ، فذق جناية جني يدك و انظر ما قدّمت في يومك لغدك. اللّه تعالي چنان كه عادت اوست كه وعد با وعيد و مؤمن با كافر و برّ و فاجر و شي ء«2» با ضد ياد كند، گفت: لكِن ِ الَّذِين َ اتَّقَوا، «لكن» استدراك را باشد، و آنچه پس او بود مخالف باشد«3» آن را كه پيش او بود«4» نفيا و اثباتا، و لكن آنان را كه متّقي باشند. خداي ترس باشند و پرهيزگار باشند، از معاصي بپرهيزند از آن كه از عقاب آن ترسند«5» بيرون آن كه از آن برهند به اينكه برسند«6»، كه: لَهُم جَنّات ٌ تَجرِي، ايشان را بهشتها باشد، يعني بوستانهايي كه درختان آن زمين آن بپوشد، و در زير درختان آن جويها مي رود از آب و مي و شير و انگبين، و آن منغّص نباشد به خوف انقطاع، مخلّد مؤبّد باشند آن جا، خلود لا موت ابدا. نُزُلًا مِن عِندِ

اللّه ِ، كلبي گفت: جزاء و ثوابا، و «نزل» و نزل وظيفه باشد مقدّر به وقت. حسن بصري و نخعي خواندند: «نزلا» به تخفيف «زا»، و باقي قرّاء به تثقيل. و نصب او بر تميز است«7» چنان كه گويند: هبة او صدقة، و گفته اند: مصدر است، أي أنزلوها عليهم انزالا و نزلا مصدر لا من لفظ الفعل. اينكه قول فرّاء است، و گفته اند: جعل ذلك نزلا، مفعول دوم جعل باشد، و اينكه از مضمون كلام مي شناسند. وَ ما عِندَ اللّه ِ خَيرٌ لِلأَبرارِ، من متاع الكفّار، و اينكه ثواب كه بنزديك خداست ابرار را بهتر است از متاع كفّار. أنس مالك گويد كه: يك روز رسول- عليه السّلام- خفته بود بر چيزي از سازه«8» ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و وز، دب، آج، لب، فق، تب: ناي، مر: ناخوش، چاپ شعراني (3/ 298): بائي. (2). مر: هر شي ء. (3). دب: مخالف او بود. (4). مر: كه از پيش بود. (5). دب، مر: عقاب او ترسند. (6). تب: نرسند. (7). تب: تمييز است. (8). اساس: سازي (ظ: سازيي/ سازه اي)، آج: سازو، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. توضيح آن كه در برهان قاطع: سازو بر وزن بازو به معني ريسمان محكم بافته شده از ليف خرما آمده است، و همين واژه در لهجه مردم يزد و حوالي به كار مي رود. صفحه : 227 بافته و بالشي در زير سر نهاده از اديم كه حشوش ليف«1» بود، جماعتي صحابه در آمدند. رسول«2» برخاست«3» و آن درشتي سازه«4» در پهلوي او اثر كرده«5»، يكي از صحابه بگريست. رسول- عليه السّلام- گفت: چرا مي گريي! گفت: يا رسول

اللّه؟ كسري و قيصر بر حرير و ديبا نمي خسپند به تنعّم، و تو اينكه چنين بر سازه«6» خفته و پهلوهاي تو«7» از آن رنجور شده؟ گفت: چه باك است لهم الدنيا و لنا الاخرة، ايشان را دنياست و ما را آخرت. وَ إِن َّ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ- الآية، اينكه اسم به مثابت علم شده است جهودان و ترسايان را، أعني اهل كتاب. در سبب نزول او خلاف كردند. جابر عبد اللّه انصاري و عبد اللّه عبّاس گفتند و أنس و قتاده كه: آيت در نجاشي آمد پادشاه حبشه، و نام او أصحمه بود، و آن به تازي عطيّه باشد. چون او به حبشه فرمان يافت، جبرئيل- عليه السّلام- بيامد و رسول را خبر داد. رسول- عليه السّلام- صحابه را گفت: بيرون آييد«8» تا بر برادري از آن شما نماز كنيم كه فرمان يافته است، نه بر زمين شما. گفتند: يا رسول اللّه؟ و آن كيست! گفت: نجاشي. رسول- عليه السّلام- به گورستان بقيع آمد با صحابه، و خداي تعالي حجاب برداشت تا رسول- عليه السّلام- جنازه او بديد و بر آن نماز كرد و استغفار كرد، منافقان گفتند: بنگريد«9» بر علجي حبشي ترسا نماز مي كند كه هرگز نديده است او را، و نه بر دين اوست، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عطا گفت: آيت در چهل مرد آمد از اهل نجران من بني الحارث بن كعب، و سي و دو مرد از حبشه، و هشت مرد از روم كه ايشان بر دين عيسي بودند، به محمّد- عليه السّلام- ايمان آوردند. إبن جريج و إبن زيد گفتند: در عبد اللّه سلام آمد و اصحابش. مجاهد گفت: در

مؤمنان اهل كتاب آمد. ----------------------------------- (1). مر خرما. (2). همه نسخه بدلها بجز مر عليه السّلام. (3). همه نسخه بدلها بجز وز: برخواست. [.....] (6- 4). آج: سازو. (5). فق، مر بود. (7). اساس: پهلوها تهي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق: بيرون آيي/ بيرون آييد. (9). آج، لب، فق: بنگري/ بنگريد. صفحه : 228 وَ إِن َّ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ لَمَن يُؤمِن ُ بِاللّه ِ، گفت: از اهل كتاب كس هست، و «من» نكره موصوفه است، كه به خداي ايمان دارد«1» و به كتاب شما كه قرآن است ايمان دارد، و به كتاب ايشان كه تورات و انجيل است ايمان دارد. خاشِعِين َ، أي خاضعين متواضعين للّه، و نصب او بر حال است، و براي [آن]«2» به لفظ جمع گفت كه «من» مجموع المعني است موحّد اللّفظ، ضمير و صفت او گاه با لفظ برند و گاه با معني. لا يَشتَرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِك َ لَهُم، به طمع حطام دنيا تغيير و تحريف توريت و انجيل نكنند، و آيات خداي را به بهاي اندك بفروشند«3»، خلاف آنان كه ذكر ايشان برفت كه: يَشتَرُون َ بِعَهدِ اللّه ِ وَ أَيمانِهِم ثَمَناً قَلِيلًا«4» ايشان آنانند كه مزد ايشان بنزديك خداي ايشان معد و بجارده است«5» و عن قريب به ايشان رسد، كه خداي تعالي سريع الحساب است [288- پ]. و اختلاف اقوال و احتمال معاني او گفته شد در سورة البقرة. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اصبِرُوا، اي مؤمنان صبر كنيد«6» و شكيبايي كاربندي«7». حسن بصري گفت: علي دينكم، بر دين صبر كنيد و دين رها مكنيد«8» در حالتي الشّدّة و الرّخاء، در

خواري«9» و دشواري«10»، و در سرّاء و ضرّاء. قتاده گفت: اصبروا علي طاعة اللّه. ضحّاك و مقاتل بن سليمان گفتند«11»: علي أمر اللّه، بر«12» فرمان خداي. مقاتل بن حيّان گفت: علي فرائض اللّه. زيد بن أسلم گفت: علي الجهاد. كلبي گفت: علي البلاء. وَ صابِرُوا، عامّه مفسّران گفتند: مراد مصابره با مشركان است، براي آن كه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: ايمان آوردند. (2). اساس، وز و تب: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: نفروشند. (4). سوره آل عمران (3) آيه 77. (5). دب، مر: معدو مهيّاست. (6). صبر كنيد/ صبر كني. (7). دب، مر: كار بنديد. (8). دب، مر: دين از دست مدهي، لب: رها مكني. (9). دب، مر: در آساني. [.....] (10). آج، لب، فق، تب: دشخواري. (11). دب كه. (12). اساس، وز: و، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 229 اغلب مفاعله از ميان دو كس باشد، و تكرار براي آن است كه فايده مختلف است. و عطا و قرظي ّ گفتند: مصابره كنيد«1» بر وعده هاي خداي، يعني بر انتظار وعده خداي. وَ رابِطُوا، و خويشتن«2» موقوف كنيد«3» بر جهاد مشركان بمنزله«4» چهار پاي باز بسته«5». و اصل «مرابطه» آن بود كه ايشان در برابر اينان اسپان«6» ببندند و اينان در برابر ايشان. پس كنايت شد از ملازمت كارزار و آن كس كه او مقام كند در بعضي ثغور براي اخافه كافران، قال اللّه تعالي وَ مِن رِباطِ الخَيل ِ تُرهِبُون َ بِه ِ عَدُوَّ اللّه ِ«7». ابو حامد الخارزنجي ّ گفت: «مرابطه» سلاح بر بستن مبارزان بود در

كارزار، و أصلة من الرّبط، و هو الشّدّ. و از اينكه جا رسن«8» كه اسپ را به او ببندند رباط گويند، و فلان رابط الجأش، أي قوي ّ القلب، قال لبيد«9»: ابط الجأش علي كل ّ و جل ّ- أش علي كل ّ و جل ابو عبيده گفت: رابِطُوا، مداومت و ثبات كني«10». راوي خبر گويد- سمط بن عبد اللّه البجلي ّ- كه: سلمان پارسي- رحمة اللّه عليه- در لشكري بود، ايشان را شدّتي و ضيقي برسيد. سلمان گفت: من حديث كنم شما را به حديثي كه از رسول- عليه السّلام- شنيدم. رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او مرابطه كند يك شبانروز در سبيل خداي، هم چنان بود كه يك ماه روزه داشته و نماز كرده كه روزه باز نگشايد و از نماز بر نگردد«11» الّا براي حاجتي، و هر كه را در سبيل خداي وفات رسد«12»، خداي تعالي مزد او مي راند«13» تا آنگه كه از ميان اهل بهشت و دوزخ حكم بكند. جابر عبد اللّه انصاري گفت از رسول- عليه السّلام- كه: هر كه او يك روز مرابطه كند در سبيل خداي تعالي، از ميان او و دوزخ هفت خندق پديد آرد، فراخي هر ----------------------------------- (1). دب: مصابرت كنيد، آج، لب، فق: مصابرت كني. (2). دب، آج، لب، فق، مر را. (3). آج، لب، فق: كني/ كنيد. (4). آج، لب، فق: بمنزلت. (5). آج، لب، فق: بار بسته. (6). اساس، وز: اسباب، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). سوره انفال (8) آيه 60. (8). تب: رسني. (9). تب شعر. (10). مر، تب: كنيد. (11). دب، آج، لب، فق: از نماز نگردد. [.....] (12).

دب، مر يعني در جهاد. (13). دب، مر: مزد جهاد به او مي رساند، آج: مزد او را مي راند، لب: مراد او را مي داند، فق: مر او را مي راند. صفحه : 230 خندقي«1» هفت آسمان و هفت زمين. ابو سلمة بن عبد الرّحمن گفت: اينكه آيت آن وقت آمد كه خداي تعالي جهاد نفرموده بود، مراد به «مصابره» و «مرابطه» آن است كه: مرد خويشتن بر نمازها«2» موقوف كند انتظار نمازي بعد نمازي مي كند، و اينكه قول بعينه روايت است از امير المؤمنين- علي- عليه السّلام. و دليل اينكه تأويل آن است كه، ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام-«3» كه او گفت: خبر دهم شما را به آنچه گناهان«4» بسترد و درجات رفيع كند! گفتند: بلي يا رسول اللّه، گفت: إسباغ الوضوء علي المكاره. بر مكاره وضو تمام كردن. و كثرة الخطا الي المساجد ، و از راه دور به مسجد شدن. و انتظار الصّلوة بعد الصّلوة، و انتظار نماز كردن از پس نماز، 5» فذلكم الرّباط، فذلكم الرّباط«. و اصحاب تذكير گفتند: اصبِرُوا عند قيام اليقين علي احتمال الكرب، وَ صابِرُوا علي مقاساة العناء و التّعب، وَ رابِطُوا في ديار أعدائي بلا هرب، وَ اتَّقُوا اللّه َ بهمومكم في الالتفات الي السّبب، لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ غدا بلقائي علي بساط الطّرب. و قال سري ّ السّقطي ّ: اصبِرُوا علي الدّين«6» رجاء السّلامة، وَ صابِرُوا عند القتال بالثّبات و الاستقامة، وَ رابِطُوا هوي النّفس اللّوّامة، وَ اتَّقُوا ما يعقب لكم النّدامة«7»، لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ غدا علي بساط الكرامة، و قيل: اصبِرُوا علي بلائي، وَ صابِرُوا علي نعمائي، وَ رابِطُوا في دار«8» أعدائي، وَ اتَّقُوا محبّة سوائي، لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ غدا بلقائي،

و قيل: اصبِرُوا علي النّعماء، وَ صابِرُوا علي البأساء و الضّرّاء، و رابِطُوا في دار الأعداء، وَ اتَّقُوا اله الارض و السّماء، لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ في دار البقاء«9». ----------------------------------- (1). دب، مر مساوي، فق برابر، تب چند. (2). دب، آج، لب، فق، مر: نماز. (3). وز، دب، آج، لب، فق: رسول صلّي اللّه عليه و علي آله. (4). دب، مر شما. (5). وز، آج، فق: عبارت «فذلكم الرّباط» را تكرار نكرده است، لب فذلكم الرّباط. (6). دب، آج، لب، فق، مر، تب: علي الدّنيا. (7). دب، آج، لب، فق: يعقب النّدامه، تب: يعقبكم النّدامه. (8). آج، لب جفاء. (9). دب، آج، مر رزقنا اللّه هذا العطاء برحمته، نسخه دب: در اينكه جا پايان مي يابد. صفحه : 231 سورة النّساء مدني است جمله بر قول بيشتر مفسّران، و بعضي مفسّران گفتند: هر كجا در قرآن « يا أيّها النّاس» مكّي است، و هر كجا « يا أيّها الّذين آمنوا» است مدني است. و اينكه قول بر تقريب و تغليب باشد نه بر تحقيق. و بعضي دگر گفتند: جمله مدني است مگر يك آيت، و هي قوله: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَمانات ِ إِلي أَهلِها.«1» و عدد آياتش صد و هفتاد و شش است در عدد كوفيان، و پنج در عدد بصريان و مدنيان، و سه هزار و هفصد«2» و [چهل]«3» پنج كلمه است، و شانزده هزار و سي حرف است. و ابو امامه روايت كند از ابي ّ كعب كه ابي ّ كعب گفت كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورة النّساء بخواند، هم چنان باشد كه صدقه داده بر هر وارثي كه ميراثي

را مستحق ّ شده باشد«4»، و چندان مزد بود او را كه آن را كه آزادي را باز خرد از بردگي«5» و از شرك بري باشد، و در مشيّت خداي از آنان«6» باشد كه خداي عفو بكند«7»- قوله عزّ و جل ّ [289- ر]. ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 58. (2). مر: نهصد، تب: هفتصد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (4). مر: ميراثي داشته باشد. (5). مر: بندگي. (6). وز: از آن. (7). آج، لب، فق و در قيامت حساب او نكند و با انبياء و اولياء باشد. صفحه : 232

[سوره النساء (4): آيات 1 تا 7]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ يا أَيُّهَا النّاس ُ اتَّقُوا رَبَّكُم ُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ وَ خَلَق َ مِنها زَوجَها وَ بَث َّ مِنهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّه َ الَّذِي تَسائَلُون َ بِه ِ وَ الأَرحام َ إِن َّ اللّه َ كان َ عَلَيكُم رَقِيباً (1) وَ آتُوا اليَتامي أَموالَهُم وَ لا تَتَبَدَّلُوا الخَبِيث َ بِالطَّيِّب ِ وَ لا تَأكُلُوا أَموالَهُم إِلي أَموالِكُم إِنَّه ُ كان َ حُوباً كَبِيراً (2) وَ إِن خِفتُم أَلاّ تُقسِطُوا فِي اليَتامي فَانكِحُوا ما طاب َ لَكُم مِن َ النِّساءِ مَثني وَ ثُلاث َ وَ رُباع َ فَإِن خِفتُم أَلاّ تَعدِلُوا فَواحِدَةً أَو ما مَلَكَت أَيمانُكُم ذلِك َ أَدني أَلاّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِن َّ نِحلَةً فَإِن طِبن َ لَكُم عَن شَي ءٍ مِنه ُ نَفساً فَكُلُوه ُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4) وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَكُم ُ الَّتِي جَعَل َ اللّه ُ لَكُم قِياماً وَ ارزُقُوهُم فِيها وَ اكسُوهُم وَ قُولُوا لَهُم قَولاً مَعرُوفاً (5) وَ ابتَلُوا اليَتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّكاح َ فَإِن آنَستُم مِنهُم رُشداً فَادفَعُوا إِلَيهِم أَموالَهُم وَ لا تَأكُلُوها إِسرافاً وَ بِداراً أَن يَكبَرُوا وَ مَن كان َ غَنِيًّا فَليَستَعفِف

وَ مَن كان َ فَقِيراً فَليَأكُل بِالمَعرُوف ِ فَإِذا دَفَعتُم إِلَيهِم أَموالَهُم فَأَشهِدُوا عَلَيهِم وَ كَفي بِاللّه ِ حَسِيباً (6) لِلرِّجال ِ نَصِيب ٌ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ وَ لِلنِّساءِ نَصِيب ٌ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ مِمّا قَل َّ مِنه ُ أَو كَثُرَ نَصِيباً مَفرُوضاً (7)

[ترجمه]

«1» [به نام خداي بخشاينده بخشايشگر«2»]«3» اي مردمان بترسيد از خدايتان آن كه بيافريد شما را از يك تن«4»، و بيافريد از آن جفت«5» او را، و بپراگند«6» از ايشان مرداني بسيار و زنان، و بترسيد از خداي آن كه خواهي«7» به او و خويشيها«8»، خداي بر شما نگاهبان است. و بدهيد يتيمان را مالهايشان، و بدل مكنيد پليد به پاك، و مخوريد مالهايشان با«9» مالهاي شما كه آن بزه اي بزرگ است. «10»«11» [و]«12» اگر ترسيد كه داد بدهيد«13» در يتيمان بزني كنيد آنچه خوش آيد شما را از زنان، دو دو، و سه سه، و چهار چهار. اگر ترسيد كه داد ندهيد يكي يا آنچه مالك باشد دستهاي شما، يعني برده آن نزديك بود به آن كه جور نكنيد. و بدهيد زنان را مهرهايشان«14» به دادن، اگر دل خوش بكند شما را از چيزي از ----------------------------------- (1). فق و به ثقتي. (2). آج، لب، تب: بخشاينده مهربان. (12- 3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). آج، لب، فق: از تني يگانه يعني آدم. (5). آج، لب، فق: زن. (6). آج، لب، فق: پراگنده گردانيد، تب: پراكنده كرد. (7). تب: خواهيد. (8). تب بدرستي كه. (9). اساس: و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). وز: أن لا. [.....] (11). وز، آج، لب، مر: أن لا. (13). كذا: در

اساس و وز، آج، لب: عدالت نگاه نداريد، مر، تب: داد نكنيد. (14). مر: كابين ايشان. صفحه : 233 آن بخوريد آن را نوش و گوارنده«1». و مدهيد به سفيهان مالهاتان آنگه كه كرد«2» خداي شما را قوامي، به روزي دهيد ايشان را در آن و بپوشيد ايشان را و گوي«3» ايشان را سخني نيكو. و بيازمايي«4» يتيمان را«5» تا آنگه كه برسند به نكاح اگر بيني«6» از ايشان صلاحي بدهيد به ايشان مالهاشان، و مخوريد باسراف و شتاب آن را كه بزرگ شوند، و هر كه توانگر باشد [بايد]«7» تا پر خيز كند«8»، و هر كه درويش باشد بايد تا بخورد«9» باندازه، چون بدهيد به ايشان مالهايشان گواه بر گيريد بر ايشان، بس است«10» خداي شمار كننده. مردان را بهره باشد از آنچه بگذارد«11» پدر و مادر و نزديكتران«12» و زنان«13» بهره از آنچه بگذارد پدر و مادر و نزديكتران از آنچه كمتر بود از آن يا بيش«14» بهره اي اندازه كرده. قوله: يا أَيُّهَا النّاس ُ، خطاب است با جمله مكلّفان مردان و زنان و آزادان و بردگان و كودكان و ناقص عقلان و ديوانگان كه از اينكه خطاب به در شوند به«15» دليلي ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، تب: گوارنده اي. (2). تب: آن كه كرد. (3). آج، لب، تب: بگوييد. (4). آج، لب، تب: بيازماييد. (5). اساس حتّي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (6). فق، تب: بينيد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). تب: پرهيز كند. (9). آج، لب: بايد كه خورد، تب: بايد كه بخورد. (10). آج، لب، فق: بسنده

است. (11). آج، لب، فق: گذاشت. [.....] (12). وز، تب: نزديكان. (13). آج، لب، فق: و مر زنان راست. (14). تب: بيشتر. (15). مر: به در نشوند الّا به. صفحه : 234 عقلي به در شوند، و اينكه دليل است كه برخاسته است«1» بر حكمت خداي- عزّ و جل ّ- كه به اينان خطاب كردن روا ندارد، و اينكه امر كه از پس اينكه خطاب مي آيد امري است متناول جمله مكلّفان را، و هو قوله تعالي: اتَّقُوا رَبَّكُم ُ، و اينكه [289- پ] دو وجه دارد، يكي آن كه: اتّقوا معاصيه و اجتنبوا نواهيه، از معاصي او بپرهيزيد«2»، دوم آن كه: اتّقوا عقابه باجتناب معاصيه، و اينكه هم راجع باشد با معني اوّل، و بر هر دو وجه علي حذف المضاف و اقامة المصاف اليه مقامه بود. الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ، بيان كرديم كه: «خلق» اخراج الشّي ء من العدم الي الوجود باشد، علي ضرب من التّقدير. «من نفس واحدة» بلا خلاف مراد آدم است. اللّه تعالي جمله مخاطبان را مي گويد: اي مردمان؟ بترسيد از خدايتان كه بيافريد شما را علي اختلاف اجناسكم و صوركم و ألوانكم و أخلاقكم و أحوالكم، آن از يك تن كه آن«3» آدم است كه پدر برتر شماست. وَ خَلَق َ مِنها زَوجَها، بيافريد از او جفتش را، يعني حوّا را. در اينكه دو قول گفتند. در بعضي اخبار ما آمد كه: خداي تعالي [حوّا را از بقيّه طينت آدم آفريد. و قول ديگر آن است كه: جمله مفسّران و اصحاب اخبار گفتند: خداي تعالي]«4» آدم را بيافريد و مدّتي در بهشت بود تنها، از تنهايي مستوحش شد. حق تعالي خوابي بر او

افگند تا او بخفت، آنگه جبرئيل را فرستاد تا از پهلوي چپ او استخواني«5» بر كشيد، و از آن استخوان حوّا را بيافريد، و ظاهر قرآن دليل اينكه مي كند لقوله: وَ خَلَق َ مِنها، أي من النّفس و اينكه قصّه برفت. وَ بَث َّ مِنهُما، أي اظهر و فرّق، و پديد آورد و بپراگند از ايشان هر دو، رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً، مردان و زنان بسيار را، و منه قوله: كَالفَراش ِ المَبثُوث ِ«6»، يقول العرب: بث ّ اليه سرّه اذا القاه اليه و أبثّه. وَ اتَّقُوا اللّه َ الَّذِي تَسائَلُون َ بِه ِ، أي تتساءلون، آنگه «تا» ي تفاعل را قلب كردند با «سين»، آنگه ادغام كردند در «سين». و كوفيان خواندند: «تساءلون»، تا ----------------------------------- (1). تب: بر خواسته است. (2). لب: بپرخيزي/ بپرهيزيد. (3). آج، لب، فق: از. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (5). لب، فق: استخاني. (6). سوره قارعه (101) آيه 4. صفحه : 235 «تا» ي تفاعل بيفكند تخفيف را، نحو قوله تعالي: وَ لا تَعاوَنُوا«1». حمزه خواند: «و الارحام»، به جرّ، عطفا علي الضّمير المجرور، چنان كه گويند: سألتك باللّه و الرّحم. و در شاذّ نخعي و يحيي بن وثّاب و قتاده و أعمش هم چنين خواندند به جرّ، و باقي قرّاء به نصب خواندند، و اينكه قراءت درست تر و فصيح تر است براي آن كه عرب عطف نكند اسم ظاهر را بر ضمير مجرور، الّا آن كه حرف جرّ باز آرند، يقولون: مررت به و بزيد«2»، و لا يقولون: مررت به و زيد«3». و چون حرف جرّ باز نيارند نصب كنند، يقولون: مررت به«4» و زيدا، كما قال الشّاعر: يا قوم مالي و أبا ذويب و

نيز همچنين كنند در باب بدل و صفت، كقوله- عليه السّلام: سلمان منّا أهل البيت، و لا يجوز أهل البيت و لا يقولون بي المسكين وقع الأمر، علي مذهب البصريّين، و نصب او بر قراءت عامّه قرّاء علي أحد وجهين باشد: امّا عطف باشد علي اسم اللّه تعالي في قوله: وَ اتَّقُوا اللّه َ، و امّا عطف باشد علي محل ّ الجارّ و المجرور، چنان كه در بيت هست. و حمزه در اينكه قراءت حجّت آورد به چند بيت كه عرب را هست، منها قول الشّاعر«5»: فاليوم قد بت ّ تهجونا و تشتمنا فاذهب فما بك و الأيّام من عجب و قال اخر«6»: نعلّق في مثل السّواري سيوفنا و ما بينها و الكعب غوط نفانف و قال آخر«7»: فان ّ اللّه يعلمني و وهبا و إنّا سوف يلقاه سوانا سيبويه گفت: اينكه در ضرورت شعر روا باشد، امّا في القرآن و اتّساع الكلام فلا يجوز. و خلاف كردند در وجه فساد اينكه. ابو عثمان المازني ّ گفت: براي آن كه معطوف و معطوف عليه دو شريكند، هر چه با يكي برود بايد كه با ديگر همان برود، چنان كه نشايد گفتن: مررت بزيد و ك«8»، الّا آن كه حرف جرّ باز آري، گويي: ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 2. (2). اساس: بزيد، با توجّه به وز تصحيح شد. (3). وز: وزيد، فق، تب: و زيدا. (4). آج، لب، فق و. [.....] (5، 6، 7). تب شعر. (8). اساس، وز، آج، لب، فق: و بك، با توجّه به تب تصحيح شد. صفحه : 236 و بك. همچنين نشايد: مررت بك وزيد، و اينكه وجهي نكوست. و ابو علي ّ الفارسي ّ گفت:

براي آن كه حرف جرّ در ضمير به منزله بعضي از اوست، و العطف علي بعض الاسم لا يصح ّ. وجهي ديگر گفت: اسم ظاهر مستقل است و اسم ضمير به نفس خود مستقل نيست، و روا نبود عطف ما يستقل ّ علي ما لا يستقل ّ. و گروهي كه عذر قراءت حمزه خواستند، گفتند: «واو» قسم است، براي آن مجرور است ما بعد او، و بر اينكه وجه اعتراض كردند به آن كه گفتند: معني قسم لايق نيست اينكه جا، براي آن كه اگر جواب قسم خواهند «ان ّ اللّه» باشد، و بر اينكه قسم نكند خداي تعالي، سوگند جز به خداي و نامهاي خداي روا نبود. و رسول- عليه السّلام- گفت: لا تحلفوا بآباءكم، سوگند مخوريد به پدرانتان. چگونه شايد كه رسول- عليه السّلام- از چيزي نهي كند، و حق تعالي از آنچه بليغ تر باشد روا فرمايد«1» داشت. و عبد اللّه عبّاس و عكرمه و سدّي و حسن و ربيع و ضحّاك و إبن جريج و إبن زيد گفتند، معني آن كه: فاتّقوا اللّه و اتّقوا الارحام فصلوها، و ارحام را مراقبت كني«2» كه بپيوندي«3». و عبد اللّه بن يزيد المقري خواند: «و الارحام»، به رفع، علي تقدير و الارحام فصلوها«4» و گفت: بر اغراء باشد كه اگر چه اغراء بيشتر منصوب آيد، مرفوع هم آمده است في قول الشّاعر«5»: ان ّ قوما منهم عمير و أشبا ه عمير و منهم السّفّاح لجد يرون باللّقاء إذا قا ل أخو النّجدة السّلاح السّلاح اللّه تعالي«6» در آيت تحذير كرد مكلّفان را از معاصي او و تذكير نعمت او بر ايشان به خلق ايشان، و امر كرد ايشان را به

مراعات و مراقبت جانب خويشان براي آن كه در اينكه جا وصيّت باشد به زنان و عورات«7» و اطفال صغار و تودّد و تراحم تنبيه ايشان را بر آن كه ايشان از يك نفس آفريده اند تا ايشان [را]«8»، [289- پ] بر يكديگر رحمت ----------------------------------- (1). فق: بايد. (2). تب: كنيد. (3). تب: بپيونديد. (4). اساس و ارحام را مراقبت كني كه بپيوندي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). وز شعر. (6). آج، لب، فق: «اللّه تعالي» را ندارد. (7). اساس و وز: به زبان عورت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 237 و رقّت و شفقت بيشتر باشد، و كسي بر كسي تطاول و مفاخرت نكند، چه همه از يك اصلند، «أبوهم آدم و الام ّ حوّاء». آنگه دگر باره در آخر آيت براي تأكيد، تحذير و تهديد كرد بقوله: إِن َّ اللّه َ كان َ عَلَيكُم رَقِيباً، أي حفيظا، كه خداي تعالي نگهبان شماست. اينكه قول مجاهد است، و إبن زيد گفت: «رقيب» عالم باشد، و بر هر دو قول فعيل به معني فاعل بود. قوله«1»: وَ آتُوا اليَتامي أَموالَهُم، مقاتل و كلبي گفتند: آيت در مردي آمد از غطفان مالي«2» بسيار از آن پسر برادرش در دست او بود و او كودك يتيم بود، چون بالغ شد و طلب مال پدر كرد، عم ّ مال به او نداد. به حكومت بنزديك رسول- عليه السّلام- آمدند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. چون مرد اينكه بشنيد، گفت: أطعنا اللّه و اطعنا الرّسول نعوذ باللّه من الحوب

الكبير، فرمان خداي و رسول را منقاديم، و پناه با خداي مي دهيم از بزه عظيم، و مال به او داد. رسول- عليه السّلام- گفت: هر كس كه«3» او را بخل نفس خود نگاه بدارند«4» و طاعت خداي دارد«5»- چنان كه اينكه مرد- به منزل بهشت فرود آيد. چو مال آن بستد«6» و در سبيل خداي نفقه كرد، رسول- عليه السّلام- گفت: ثبت الأجر و بقي الوزر ، [مزد]«7» ثابت شد و وزر و وبال بماند. گفتند: يا رسول اللّه؟ دانيم كه اجر ثابت شد براي آن كه مال در سبيل خداي خرج شد، چگونه وزر بماند! گفت: مزد ثابت شد«8» غلام را«9» وزر بر پدرش. خداي تعالي به اينكه آيت خطاب به اوصياي مرده و اولياي يتيم كرد، گفت: وَ آتُوا اليَتامي«10»، بدهي«11» يتيمان را مال ايشان«12». و يتيم آنگه باشد كه طفل بود، چون بالغ شد يتيم نخوانند او را، لقوله- عليه السّلام: لا يتم بعد حلم، پس از بلوغ يتيمي نباشد. جواب از اينكه آن است كه، اينكه بر سبيل توسّع و مقاربت«13» گفت، حالت اوّل ----------------------------------- (1). آج، لب، فق تعالي. (2). آج، لب، فق: مال. (3). آج، لب، فق: ندارد. (4). آج، لب، فق: نگاه بدارد. [.....] (5). آج، لب، فق: بدارد. (6). وز، لب، فق: جوان مال بستد، آج، نب: چو آن مال بستد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آج، لب، فق كودك. (9). آج، فق، تب و. (10). تب اموالهم. (11). آج، فق: بدي، تب: بدهيد. (12). آج، لب، فق، تب: مالهايشان. (13). آج، لب، فق، تب: مقارنت. صفحه :

238 بلوغ را به حالت يتيمي، چنان كه گفت: فَأُلقِي َ السَّحَرَةُ ساجِدِين َ«1»، و ايشان در آن حال كه به روي آمدند به سجده ساحر و كافر نبودند، بل مؤمن بودند، و لكن حق تعالي براي مقاربت«2» حال را ساحر خواند ايشان را كه اينكه وصف بر ايشان بمثابت نام شده بود، هم چنين در آيت ما، و رسول را- عليه السّلام- پس از چهل سال يتيم ابو طالب مي خواندند، براي آن كه يتيم از پدر باز ماند، و ابو طالب او را در حجره«3» خود بپرورد. وَ لا تَتَبَدَّلُوا الخَبِيث َ بِالطَّيِّب ِ، و بدل مكنيد«4» پليد را به پاك، يعني مالهاي ايشان [كه]«5» بر شما حرام است بر مگيري«6»، و مال خود كه حلال است شما را با جاي نهي«7». و پليد و پاك كنايت است از حلال و حرام، نظيره قوله: قُل لا يَستَوِي الخَبِيث ُ وَ الطَّيِّب ُ«8»، أي الحلال و الحرام«9». مفسّران در معني اينكه تبديل و تغيير خلاف كردند. بعضي گفتند كه: ايشان را عادت بودي كه مال نيك رفيع بر گرفتندي و بد و خسيس به جاي آن بنهادندي، اينكه قول سعيد بن المسيّب است و نخعي و زهري و سدّي و ضحّاك. عطا گفت: به مال يتيم تجارت كردند [ي]«10» و سود به او ندادندي. إبن زيد گفت: در جاهليّت كودكان خرد«11» را ميراث ندادندي، ميراث به بزرگان دادندي و زنان را ميراث ندادندي. و إبن زيد چنين خواند في قوله تعالي: وَ تَرغَبُون َ أَن تَنكِحُوهُن َّ وَ المُستَضعَفِين َ مِن َ الوِلدان ِ«12»، لا تورثوهن ّ شيئا، مجاهد گفت: تعجيل مكنيد«13» به نفقه حرام تا حلال به دست آمدن. وَ لا تَأكُلُوا أَموالَهُم إِلي أَموالِكُم، يعني

مع اموالكم، و مالهاي ايشان با مالهاي خود مخوريد. و «إلي» اينكه جا به معني «مع» است، و مثله قوله: ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آيه 46. (2). تب: مقارنه. (3). همه نسخه بدلها بجز لب: حجر. (4). آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (10- 5). اساس: ندارد، با توجه با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (6). تب: بر مگيريد. (7). تب: نهيد. (8). سوره مائده (5) آيه 100. (9). آج، لب، فق، تب: أي الحرام و الحلال. (11). تب: خورد. (12). سوره نساء (4) آيه 127. (13). آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. صفحه : 239 مَن أَنصارِي إِلَي اللّه ِ«1»، و المعني مع اللّه، و قال الشّاعر«2»: يشدّون أبواب القباب بضمّر إلي عتق مستوبقات الأواصر«3» أي مع عتق، و تحقيق آن است كه «الي» متعلّق است به فعلي محذوف، و التّقدير: مضافا الي أموالكم و مضافا الي اللّه، و كذلك في البيت. إِنَّه ُ كان َ حُوباً كَبِيراً، أي اثما عظيما، كه در آن بزه اي عظيم باشد. و در او سه لغت است: «حوب» و «حوب» و «حاب» و قيل: الحوب الاسم، و الحوب المصدر، يقال: حاب يحوب حوبا و حابا و حيابة، و قال اميّة اللّيثي ّ- و قد هاجر ابنه بغير اذنه«4»: و ان ّ مهاجرين تكنّفاه غداتئذ لقد خطئا و حابا و قال آخر«5»: عض ّ علي شيبه الأريب فظل ّ لا يلحي و لا يحوب و قال آخر«6»: إيها قطيع بن عبس انّها رحم حبتم بها فأناختكم بجعجاع«7» أي اثمتم. قوله: وَ إِن خِفتُم أَلّا«8» وَ يَستَفتُونَك َ فِي النِّساءِ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِيهِن َّ وَ ما يُتلي عَلَيكُم فِي الكِتاب ِ فِي يَتامَي النِّساءِ اللّاتِي

لا تُؤتُونَهُن َّ ما كُتِب َ لَهُن َّ وَ تَرغَبُون َ أَن تَنكِحُوهُن َّ«2» وَ إِن«3» وَ السَّماءِ وَ ما بَناها«3»، أي و من بناها، و قوله: قال َ فِرعَون ُ وَ ما رَب ُّ العالَمِين َ«4». و ابو عمرو بن العلاء گفت، در مكّه شنيدم از بعضي اعراب: سبحان ما«5» سبّح الرّعد بحمده. ما طاب َ لَكُم، أي حل ّ لكم. إبن ابي اسحاق و الجحدري ّ و الاعمش خواندند: «ما طيب»، به اماله. و در مصحف ابي ّ به « يا » نوشته است، نكاح بندي«6» بر زنان چندان كه حلال است شما را. مَثني وَ ثُلاث َ وَ رُباع َ، اينكه اعدادي«7» معدول است عن اثنين اثنين و عن ثلثة ثلثة، و بر اينكه قياس تا به ده شايد، و لكن مسموع تا چهار است و در بيت كميت آمده«8»: فلم يستر يثوك حتّي رمي ت فوق الرّجال خصالا عشارا و سبب منع صرف او وصف است و عدل، و «واو» در آيت به معني «او» ست كه معني «او» تخيير است، كقوله تعالي: قُل إِنَّما أَعِظُكُم بِواحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلّه ِ مَثني وَ فُرادي«9»فَإِن خِفتُم، اگر ترسي«11». و ترس از باب ظن ّ باشد كه عدل نتواني كردن و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: معاقبند. (2). تب: يكديگر. (3). سوره شمس (91) آيه 5. (4). سوره شعرا (26) آيه 23. (5). اساس: من، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب، فق: ببندي، وز، تب: بنديد. (7). آج، لب، فق: اعداد. (8). آج، لب، فق: كم آمده. (9). سوره سبأ (34) آيه 46. [.....] (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (11). تب: ترسيد. صفحه : 243 انصاف دادن از ميان چهار. فَواحِدَةً،

بنصب علي تقدير: فانكحوا واحدة، و ابو جعفر المدني ّ خواند: [فواحدة]«1»، علي تقدير: فليكفكم واحدة، أو فواحدة كافية لكم، كقوله: فَرَجُل ٌ وَ امرَأَتان ِ«2»، أي يشهدون أي«3» يكفون. أَو ما مَلَكَت أَيمانُكُم، به آنچه دست راست شما مالك بود آن را، يعني پرستاران. و اگر چه اضافه «ملك» بر حقيقت با جمله بود، يمين را براي آن تخصيص كرد كه علامت ملك تصرّف بود، و تصرّف در اغلب به دست راست كنند. و بعضي اهل معاني گفتند: أَو ما مَلَكَت أَيمانُكُم، أي ما نفذت فيه أيمانكم، جمع يمين من القسم و الحلف از آنان كه سوگند شما در او روان باشد، و تمسّك كرد در اينكه قول بقول النّبي ّ- عليه السّلام:4» لا نذر في معصية اللّه و لا فيما [لا]« يملك بن ادم، و اينكه قول ضعيف است. و تمسّك آنان كه به ظاهر آيت تمسّك كردند در وجوب نكاح درست نيست، اگر چه ظاهر او در امر قرآن«5» بر وجوب بود براي آن كه به دليل عدول كنند از ظاهر، و اجماع [291- ر] امّت است بر آن كه نكاح سنّت است و واجب نيست. دگر آن كه از قراين آيت معلوم آن است كه آيت را اگر چه ظاهر امر است، مراد نهي و تهديد است از نكاح بيشتر از چهار زن. ذلِك َ أَدني أَلّا«6»وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِن َّ نِحلَةً، كلبي و جماعتي مفسّران گفتند: اينكه خطاب است با اولياي زن، كه ايشان چون زني در قبيله به كسي دادندي و مهر بستندي، چيزي به او ندادندي، قليل و كثير. و اگر به غريبي دادندي، او را بر شتر نشاندندي و آن جا فرستادندي و

بيش از آن شتر نبودي او را. و از اينكه جا چون كسي را دختري آمدي، تهنيت او چنين كردندي كه: هنيئا لك النّافجة، يعني چون او«7» مهر گيرد اينكه ----------------------------------- (1). آج: او. (2). اساس، وز، آج، لب، فق: ابو عمر الزّردي، مر: ابو عمرو الزروي، تب: ابو عمر الرززنييدي، با توجّه به منابع خبر تصحيح شد. (5- 3). تب شعر. (4). آج، لب، فق، مر، تب: بر. [.....] (6). آج، لب، فق، مر أي يفتقر. (7). آج، لب، فق: آن. صفحه : 245 شتر«1» باشد كه بر شتر اينان آيد، فينفجها أي يعظّمها و يكثّرها، خداي تعالي نهي كرد ايشان را از اينكه، و گفت: مهر حق ّ ايشان است، به ايشان بايد دادن. و حضرمي ّ گفت: ايشان در جاهليّت نكاح شغار كردندي، و آن آن بودي كه او دختر را يا خواهر به كسي دادي بر آن كه او كسي را از آن خود به او دهد، و در ميانه مهري نبودي جز نكاح اينكه در برابر نكاح آن، خداي تعالي از اينكه نهي كرد، و رسول- عليه السّلام- گفت: لا شغار في الإسلام ، در اسلام شغار نيست. بعضي دگر گفتند: خطاب با شوهران است، خداي تعالي از اينكه«2» فرمود ايشان را كه مهر زنان بدهند، و اينكه ظاهرتر و درست تر است. و «صدقات» مهور باشد، واحدتها صدقة- بفتح «صاد» و ضم ّ «دال» و اينكه لغت اهل حجاز است. و تميم گويد: در واحدش «صدقة» و جمعها «صدقات»، كظلمة و ظلمات. نِحلَةً، قتاده گفت: فريضة واجبة. إبن جريج و إبن زيد گفتند«3»: فريضة مسمّاة، و ابو عبيد«4» گفت: نحلة، الّا مسمّي نباشد

و معلوم، كلبي گفت: عطيّة و هبة، و ابو عبيد«5» گفت: عن طيب نفس، از دل خوشي. و زجّاج گفت: تديّنا«6». و در او دو لغت هست: «نحلة» و «نحلة»، و اصل او عطا باشد. و نصب او بر تمييز است. و گفته اند: بر مصدري لا من لفظ الفعل. عقبة بن عامر روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: ان ّ احق ّ الشّروط ان يوفي ما استحللتم به الفروج، اوليتر شرطي كه به آن وفا كنند آن است كه آنچه به آن فرج حلال كرده اند تمام بدهند، يعني مهر زنان. صهيب روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او وامي ستاند«7»، و آن روز كه مي ستاند عزم كند كه با جايگاه ندهد او دزد است، و آن كس كه زني كند بر مهري، و عزم كند كه آن مهر ندهد او زاني است. ----------------------------------- (1). لب، فق، مر: بيشتر. (2). همه نسخه بدلها «از اينكه» را ندارد. (3). اساس، وز: گفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مر: ابو عبيده. (5). مر، تب: ابو عبيده. (6). آج: دينا، 7. آج، لب، فق: مي ستاند. صفحه : 246 فَإِن طِبن َ لَكُم عَن شَي ءٍ مِنه ُ نَفساً، اگر چنان باشد كه اينكه زنان دل خوش بكنند شما را از چيزي از آن، يعني اگر چيزي از آن به شما دهند بطيبة نفس، فَكُلُوه ُ هَنِيئاً مَرِيئاً، بخوريد«1» آن نوش و گوارنده، يعني حلال است شما را آن، [و]«2» نصب «نفسا» بر تميز«3» باشد. و براي آن كه نقل فعل كرد«4» با اصحاب نفس، از نفس، براي آن نفس را موحّد كرد، و مثله

قوله تعالي: وَ ضاق َ بِهِم ذَرعاً«5»، و قال تعالي: وَ قَرِّي عَيناً«6». كوفيان گفتند: لفظ «نفس» اينكه جا واحد است و معني جمع، و مانند اينكه بسيار است، منها قول الشّاعر«7»: بها جيف الحسري فأمّا عظامها فبيض و أمّا جلدها فصليب و لم يقل جلودها. و بصريان گفتند: أراد بالنّفس الهوي، به نفس هواي نفس خواست، و آن مصدر است، و او را تثنيه و جمع نكنند. بعضي مردمان كراهت داشتند آن كه از مهر چيزي با ايشان آيد، و اگر چه زن به دلخوشي بدو داده بودي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و رخصت داد ايشان را [291- پ] در آن و بيان كرد كه چون اكراهي نباشد [و]«8» خديعتي حلال بود. قوله: هَنِيئاً، اشتقاق او من هنأت البعير بالقطران باشد إذا عالجته به، شتر را چون گر دارد او را به قطران بيندايي هنأت گويي، و يقال: هنأني الطّعام يهنئني علي فعل يفعل و هنئني يهنأني علي فعل يفعل هنأة، و هني ء طعامي باشد گوارنده كه با او«9» تنغيصي نباشد، و يقول العرب: هنأني الطّعام و مرأني فاذا أفردوه، قالوا: أمرأني الطّعام بالألف، و اينكه كنايت است از آن كه در دنيا وبالي نبود آن را و در آخرت تبعتي. عبد اللّه عباس گويد رسول را- عليه السّلام- از اينكه آيت پرسيدند، گفت: چون زنان چيزي به شما دهند به دلي خوش بي اكراهي در دنيا، سلطان را بر شما مؤاخذه ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: بخوري/ بخوريد. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). تب: تمييز. (4). آج، لب، فق، مر: كردن. (5). سوره هود (11) آيه 77. [.....] (6). سوره

مريم (19) آيه 26. (7). تب شعر. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج، لب، فق، مر: كه او با. صفحه : 247 نبود و در آخرت خداي را مطالبه. ابو حمزه گفت: هنيئا لا إثم فيه، مريئا لا داء فيه، در او بزه و دردي نباشد، مغيرة بن شعبة روايت كند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه گفت: چون يكي را از شما را رنجي رسد، بايد تا سه درم از صداق زن بخواهد و به آن انگبين بخرد و به آب باران بياميزد و بخورد تا جمع كرده باشد ميان هنأت و مراءت و شفا و بركت را، لقوله: فَكُلُوه ُ هَنِيئاً مَرِيئاً، و قوله: فِيه ِ شِفاءٌ لِلنّاس ِ«1»، و قوله: وَ نَزَّلنا«2» وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَكُم ُ- الآية. خلاف كردند در آن كه اينكه سفيهان كه اند كه خداي تعالي نهي كرد از دادن مال به ايشان. بعضي گفتند: زنانند. حضرمي ّ گفت: آيت در حق ّ مردي آمد كه و مالي داشت به زن داد تا تلف كرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. مجاهد گفت: نهي است اينكه آيت مردان را از آن كه مال به هيچ زن بدهند«4»، اگر زن باشد و اگر دختر و اگر خواهر. جويبر«5» گفت از ضحّاك كه گفت: زنان از همه سفيهان سفيه تر باشند، دليل اينكه تأويل حديث ابو امامه كه روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: انّما خلقت النّار للسّفهاء- يقولها ثلاثا: ألا و إن ّ السّفهاء النّساء، گفت: دوزخ براي سفيهان آفريده اند- تا سه بار گفت، آنگه گفت: سفيهان زنانند. أنس مالك روايت كند كه: زني سياه بنزديك

رسول«6» آمد مليح، فصيح زبان، گفت: يا رسول اللّه؟ در حق ّ ما خيري«7» بگو كه همه شرّ مي گويي در حق ّ ما. گفت: چه گفتم در حق ّ شما از شرّ! گفت: ما را سفيه خواندي. گفت: سفيه من نخواندم شما را، خداي خواند في قوله: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَكُم ُ. گفت: يا رسول اللّه؟ ما ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آيه 69. (2). اساس و همه نسخه بدلها: و انزلنا، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (3). سوره ق (50) آيه 9. (4). همه نسخه بدلها: دهند. (5). وز: جوير، آج، لب: حويص. (6). آج، لب، فق عليه السّلام. (7). فق، مر، تب: چيزي. صفحه : 248 را ناقص خواندي. گفت: ناقص نباشي«1» كه در ماهي چند روز نماز نكني«2»! آنگه گفت: كفايت نيست شما را كه چون يكي از شما بار بر گيرد، چنداني مزد بود [او را]«3» كه خود را«4» در ره خدا باز بندد، براي جهاد كافران چون بار بنهد او را مزد آن شهيد بود كه در خون بگردانند او را در ره خداي، چون كودك را شير دهد به هر جرعه اي چنان باشد كه يكي از فرزندان اسماعيل آزاد كرده. و چون بي خواب شود، به هر شبي كه خواب از چشم باز كند هم چنان باشد كه برده اي از فرزندان اسماعيل آزاد كرده، آنگه گفت: اينكه ثواب و اعواض مؤمنات خاشعات صابرات را باشد كه كفران«5» نكنند. زن برگشت و مي گفت: عظيم فضلي است، اگر نه اينكه شرايط به دنبال آن است. و عاصم روايت كند از مورّق كه: زني به عبد اللّه عمر بگذشت، او اينكه آيت بخواند.

معاوية بن قرّه گفت: زنان را نه به عادت كني«6» كه ايشان سفيه باشند، اگر ايشان را فرو گذارند هلاك كنند مردان را«7». عبد اللّه عبّاس و زهري و ابو مالك و إبن زيد گفت«8»: مراد فرزندان نابالغ اند، بعضي دگر گفتند: زنان و كودكان اند، و حسن بصري هم چنين گفت. قتاده گفت: مال به زن و فرزند مده كه تباه كنند، آنگه اينكه آيت بخواند: وَ لا تَأكُلُوا أَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِل ِ«9». عبد اللّه عبّاس گفت: مالي كه خداي تعالي قوام عيش تو و سبب معيشت تو كرد به زنان و كودكان سفيه بي خرد مده كه آنگه به ايشان محتاج شوي«10»، و لكن نگاه دار و به قدر حاجت از مؤونت و كسوت بر ايشان صرف مي كن. ----------------------------------- (1). مر، تب: نباشيد. (2). مر، تب: نكنيد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (4). آج، لب، فق: كه كسي كه خود را. (5). اساس آن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (6). تب: كنيد. (7). آج، لب، فق، مر به مكر و حيله. (8). كذا: در اساس، وز، آج، لب، فق، مر، تب: گفتند. (9). سوره بقره (2) آيه 188. (10). آج، لب، فق، مر: كه پس از آن زود باشد كه محتاج ايشان گردي. صفحه : 249 شعبي گفت: مال«1» به هيچ زن مده تا شوهر بنكند«2» و اگر چه توريت و انجيل و قرآن«3» خوانده باشد، و به هيچ كودك مده [تا بالغ نشود. سعيد جبير و عكرمه گفتند: مراد مال يتيم است كه در دست تو باشد، خداي تعالي گفت به او

مده]«4» تا بالغ و رشيد شود. اگر گويند: اينكه قول چگونه درست آيد، و خداي تعالي مال با ما اضافه كرد، و چون مال ايشان را باشد، اينكه اضافه درست نيايد! گوييم: مراد جنس مال است، يعني اينكه مال كه در دست شما باشد، چنان كه گفت: لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم«5»، و قال- عليه السّلام: حبّب الي ّ من دنياكم. و وجهي دگر آن است كه: چون متصرّف و مدبّر و مصلحت بين در آن او باشد براي آن با او اضافه كرد، و اينكه سفيه كه مال به او نشايد دادن محجور باشد ناقص عقل بود يا نابالغ بود، و صلاحيت حفظ مال و تدبير و تصرّف آن نداند. و اصل سفه جهل باشد و خفّت و آن نقيض حلم«6» بود. و حسن بصري و نخعي خواندند: اموالكم اللّاتي، و معني همان باشد. قال الشّاعر«7»: من اللّواتي و الّتي و اللّاتي زعمن أنّي كبرت لداتي «الّتي» واحد باشد در مؤنّث، و «اللّاتي» جمع، و «اللّواتي» جمع الجمع. قوله: الَّتِي جَعَل َ اللّه ُ لَكُم قِياماً، أراد قواما، كه خداي تعالي قوام شما به آن كرده است. و در شاذّ خواندند: «قواما» و «قواما» بفتح القاف و كسره. و اصل «قيام»، قوام بوده است، و لكن براي كسره «قاف» را«8» «واو» را « يا » كردند، كالصّيام و القيام. و قوام كار آن باشد كه كار به او قايم بود، يعني [292- ر] قوام و ملاك معيشت شما به او بود. و نافع خواند: جعل اللّه لكم قيما«9»، به كسر قاف. ضحّاك ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر را. (2). آج، لب، فق، مب، مر: مده تا

انديشه شوهر ديگر نكند. (3). مر: فرقان. (4). اساس و تب: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره توبه (9) آيه 128. (6). مر: علم. (7). تب شعر. [.....] (8). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (9). اساس: قياما، با توجّه به وز تصحيح شد. صفحه : 250 گفت: براي آنش قوام خواند كه قيام اعمال خير به او باشد، چون حج ّ و جهاد و اعمال خير. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه مالهايي كه شما به آن بر پايي«1». وَ ارزُقُوهُم فِيها، يعني نفقه كنيد ايشان را از آن [و]«2» طعام دهيد«3». وَ اكسُوهُم، و جامه كنيد«4» ايشان را، يعني آنان را كه نفقه و كسوت ايشان بر شما واجب بود«5» از زنان و فرزندان و يا يتيمان كه نفقه ايشان بر تو واجب باشد در مال ايشان. و براي آن «فيها» گفت و «منها» نگفت كه خداي تعالي بواجب كرده است در مال تا مؤذن باشد به اينكه معني، و تقدير اينكه است كه: اجعلوا لهم فيها رزقا، [و رزق]«6» از شما نفعي و خيري موظّف معيّن باشد بر كسي، و منه رزق السّلطان للجند، رزق [از]«7» اينكه جا خوانند آنچه سلطان با لشكر دهد، و رزق خداي تعالي موظّف«8» و محدود نبود، بل به حسب مصلحت باشد. وَ قُولُوا لَهُم قَولًا مَعرُوفاً، يعني ايشان را وعده نيكو دهي«9». عطا گفت: معني آن است كه بگوي«10» كه آنچه بر اينكه خير و نفع و سود باشد در تجارت تو را خواهد بودن. ضحّاك گفت: جوابي نكو باشد به حسب اقتضاي وقت. إبن زيد

گفت: دعا باشد به آن كه گويد: عافاك اللّه و بارك فيك. مفضّل گفت: سخني نرم كه دل او به آن خوش شود و معروف«11» در قول و فعل نكو باشد كه نفس به آن ساكن شود و نافر نباشد از آن و منكر نبود آن را. زجّاج گفت: با نفقه و كسوت كار دين بياموزي«12» ايشان را. و در آيت دليل است بر«13» آن كه يتيم بايد كه محجور باشد و اگر چه بالغ شود چون از او رشدي نبينند و ندانند. قوله: وَ ابتَلُوا اليَتامي، گفتند: آيت در ثابت بن رفاعه آمد، و در عمّش. چون رفاعه فرمان يافت و ثابت طفل بود و در حجر عم ّ بود، [عم]«14» بنزديك رسول اللّه آمد، ----------------------------------- (1). مر، تب: برپاييد. (7- 6- 2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). آج، لب، فق: دهي/ دهيد. (4). آج، لب، فق: كني/ كنيد. (5). آج، لب، فق، مر: واجب است. (8). مر و معين باشد بر كسي. (9). مر، تب: دهيد. (10). تب: بگوييد. (11). آج، لب، فق، مر: و معني. (12). تب: بياموزيد. (13). اساس: براي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). اساس: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. [.....] صفحه : 251 گفت: يا رسول اللّه؟ پسر برادرم طفل است و در حجر من است، مرا از مال او چيزي باشد! و مال او كي با او دهم! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ ابتَلُوا اليَتامي، آيت خطاب است با اولياي يتيم و آنان كه در حجر ايشان يتيمي باشد. حق تعالي ايشان را احتياط مي فرمايد، مي گويد: بيازمايي«1» يتيمان

را، يعني احوال ايشان را مراقبت كني«2» تا آنگه كه به آن جا رسند كه از ايشان قوّت و صلاحيت خلوت زنان باشد. و در كيفيّت «ابتلاء» علما خلاف كردند. بعضي گفتند: حال طفل از دو بيرون نبود، يا پسر باشد يا دختر. اگر پسري باشد، ابتلاي ولي ّ او را آن بود كه يك ماهه نفقه يا كمتر بر گيرد و به دست او دهد و او را بگويد«3» كه: چگونه صرف كن، و او را رها كند، و آنگه بنگرد تا چگونه كرده است. اگر خرج و ترتيب آن به وجه خود كرده باشد چنان كه پسنديده آيد او رشيد است، مال به او دهد. و اگر بخلاف اينكه باشد، مال به او ندهد كه او رشيد نباشد هنوز. و اگر دختر بود پاره اي پنبه بخرد«4» او را و كاري كه در خانه باشد كه مفوّض بود به زنان بفرمايد او را و ترتيب آن بگويد او را، و بنگرد«5» اگر به وجه خود بر آرد و آن پنبه ريسمان كند و به كسها دهد به مزد معلوم تا ريسمان كنند- چنان كه در آن غبطت باشد- او رشيده باشد مال به او دهد، و اگر نه، نگاه دارد تا رشدش پيدا شود. و قوله: إِذا بَلَغُوا النِّكاح َ، و بلوغ به«6» نكاح به يكي باشد از پنج چيز: سه مردان و زنان در او مشترك باشند، و دو به زنان مختص ّ باشد. امّا آنچه مشترك است بين الرّجال و النّساء احتلام است و انزال آب مني، سوا اگر از جماع باشد يا نباشد، در خواب و بيداري. و [بر]«7» هر حال كه باشد هر

گه انزال آب مني بود او را او بالغ بود، لقوله تعالي: وَ إِذا بَلَغ َ الأَطفال ُ مِنكُم ُ الحُلُم َ فَليَستَأذِنُوا«8»- الآية، و لقوله- عليه السّلام- و براي آن كه رسول- عليه السّلام- گفت معاذ ----------------------------------- (1). مر: بيازماييد. (2). مر، تب: كنيد. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 315): نگويد. (4). آج، لب، فق: پنبه بدو دهند و. (5). آج، لب، فق، مر: كاري كه در خانه زنان را باشد تعليم دهند كه چگونه كن آن را بنگرند. (6). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). سوره نور (24) آيه 59. صفحه : 252 را آنگه كه او را به يمن فرستاد: خذ من كل ّ حالم دينارا ، از هر كس كه به حلم رسيده باشد ديناري بستان، يعني او مرد باشد، و حكم او حكم مردان بود. و ديگر سال است، و علما در سال خلاف كردند. مذهب اهل البيت آن است كه: چون پانزده ساله«1» شود بالغ باشد، و اينكه مذهب شافعي است و ابو يوسف و محمّد، و به نزديك ابو حنيفه بلوغ كنيزك به هفده ساله«2» باشد، و بلوغ غلام به نوزده سال، و به روايت لؤلؤئي از او هژده«3» سال«4»، و قول اوّل ظاهرتر است و مناظره اصحاب او بر آن است و دليل بر آن كه به پانزده سال غلام را حكم بلوغ كنند، حديث عبد اللّه عمر است كه او گفت- آن سال كه جنگ احد بود: مرا بر رسول- عليه السّلام- عرض كردند، رد كرد مرا و گفت: كودك است، مرا ده سال بود، چون

عام الخندق بود، مرا پانزده سال بود، مرا بر رسول عرضه كردند«5» اجازت كرد و نام [من]«6» بنوشت. علامت ديگر آن انبات است، و آن آن بود كه موي بر آرد به زهار اگر مرد بود و اگر زن. و شافعي را در انبات دو قول است: [يكي آن كه بلوغ باشد و]«7» يكي آن كه علامت بلوغ باشد و ابو حنيفه گفت: انبات را هيچ حكم نيست«8»، نه بلوغ باشد نه علامت او. و دليل بر آن كه انبات بلوغ باشد حديث عطيّة القرظي ّ از سعد معاذ كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- او را بحاكم كرد در بني قريظه، او گفت: كشف مي كردم مؤتزر«9» هر كسي كه مشكوك بود از مردان در بلوغ، هر كه انبات كرده بود او را گردن مي زدم، و هر كه انبات نكرده بود [292- پ] او را الحاق مي كردم به كودكان و نابالغان و ايشان را برده مي كردم. و رسول- عليه السّلام- گفت: لقد حكمت فيهم بحكم اللّه من فوق سبعة ارقعة ، گفت: حكمي كردي در ايشان كه خداي تعالي از بالاي هفت آسمان هم آن حكم كرد. عطيّه گفت: من از جمله آنان بودم كه مرا ----------------------------------- (2- 1). آج، لب، فق، مر: سال. (3). فق، مر: هيجده. (4). آج، لب، فق بلوغ كند. (5). همه نسخه بدلها: عرض كردند. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس و وز: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). لب، فق، مر، تب و. (9). اساس: مؤتند را، با توجّه به وز تصحيح شد.

صفحه : 253 انبات نبود، مرا الحاق كرد به نابالغان. امّا تخصيص زنان به حيض باشد يا به سنّي«1» مخصوص نزديك ما و نزديك شافعي. و سن در زنان بنزديك اهل البيت نه سال باشد. و دليل بر آن كه حيض بلوغ باشد زنان را، قول النّبي- عليه السّلام: لا يقبل اللّه صلاة حائض الّا بخمار، گفت: خداي تعالي نماز زن حايض نپذيرد الّا كه مقنع دارد. قوله: فَإِن آنَستُم مِنهُم رُشداً، أي ابصرتم و وجدتم، اگر از ايشان رشدي بيني. و «ايناس» ديدن باشد، و گفته اند: اشتقاق او از انسان چشم است، انستم، أي ابصرتم بانسان عيونكم. و گفته اند: اشتقاق او از انس باشد براي آن كه آن را كه ديدي انس دادي با چشم خود، و قال تعالي: آنَس َ مِن جانِب ِ الطُّورِ ناراً«2»، اي ابصر«3» و قال الحارث بن حلّزة«4»: آنست نبأة و افزعها القنّاص عصرا و قد دنا الإماء و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است: فإن احستم، بمعني أحسستم، يك «سين» بيفگند، كقوله: فَظَلتُم«5»، أي فظللتم، و قال الشّاعر«6»: خلا أن ّ العتاق من المطايا أحسن به فهن ّ اليه شوس در شاذّ سلمي ّ و عيسي بن عمر خواندند: رشدا، و باقي قرّاء «رشدا» بضم ّ الرّاء و سكون الشّين. و مفسّران در معني او خلاف كردند. بعضي گفتند: عقلا و صلاحا في الدّين و حفظا للمال و علما بما يصلحه. سعيد جبير گفت: كس باشد كه محاسن به دست گيرد و او رشيد نباشد، و مال به او نشايد دادن و اگر چه پير شود، و اينكه قول مجاهد و شعبي است. و ضحّاك گفت: مال به او ندهند، و اگر چه

صد ساله شود الّا آن كه از او اصلاح مال دانند. بدان كه زوال حجر از طفل كه باشد به اينكه دو شرط باشد كه ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 316): بآبستني. (2). سوره قصص (28) آيه 29. (3). اساس، مر: ابصرتم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). تب شعر. (5). سوره واقعه (56) آيه 65. (6). تب شعر. صفحه : 254 خداي تعالي گفت: يكي بلوغ، و يكي إيناس رشد. و رشد را فقها در او خلاف كردند. شافعي گفت: آنگه رشد باشد كه در دين صالح بود و مال تباه نكند، و گفت: مراد به صلاح دين آن است كه مرتكب كباير نباشد«1»، چون شرب خمر و زنا و لواط«2». و اصلاح مال آن بود كه ضايع نكند و تبذير نكند و«3» بازرگاني نكند كه در او غبني«4» فاحش باشد. رشد به نزديك شافعي دو چيز باشد«5»: آن كه گواهي او در شرع مسموع و مقبول باشد، و آن كه مال تباه نكند. و ابو حنيفه و ابو يوسف و محمّد گفتند: چون بالغ باشد و عاقل و مصلح مال، حجر از او زايل شود، سواء اگر مصلح باشد در دين و اگر مفسد، اعتبار به صلاح مال كردند دون صلاح دين، آنگه نيز خلاف كردند در آن كه چون عاقل و بالغ باشد و مال تباه كند، حجر از او زايل شود يا نه. ابو يوسف و محمّد گفتند: حجر از او زايل نشود«6»، و تصرّف كه كند در مال خود باطل باشد الّا نكاح و عتق«7». و ابو حنيفه

گفت: چون عاقل و بالغ باشد، حجر از او زايل شود، و اگر چه مال تباه كند، جز كه مال به او ندهند تا بيست و پنج ساله شود. چون به اينكه سن برسد، مال به او دهند [سواء اگر اصلاح كند و اگر افساد. و گفت: پيش از آن كه مال به او دهند، در مدّت منع مال، يعني دون بيست و پنج سال تصرّف او در مال او روان باشد، و انّما منع مال از او براي«8» احتياط كنند. و تخصيص بيست و پنج سال براي آن نهاد كه اگر به دوازده سالگي مقاربت كند با زن او را فرزند آيد از او به شش ماه، و آن كه فرزند او دوازده ساله شود و به شش ماه ديگر«9» فرزند آيد، تمام بيست و پنج سال، يعني اگر او را رشدي خواهد بودن چون فرزند فرزند بيارد، بايد تا محجور نباشد، و اينكه دليل رشد نباشد بنزديك ما، و بنزديك [شافعي]«10» پس گفت: شرم آيد مرا از آن ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: نشود. (2). همه نسخه بدلها: لواطه. (3). آج، لب، فق، مر به آن. (4). آج، لب، فق، مر: غبن. (5). آج، لب يكي. (6). مر و اگر چه مال تباه كند جز كه مال به او دهند. [.....] (7). مر: آن نكاح و عقد. (8). آج، لب، فق: به. (9). آج، لب، فق، مر او را. (10). اساس، وز: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 255 كه حجر كنم بر كسي كه او جدّ باشد تا«1» صلاحيّت آن دارد كه جدّ باشد. و

مالك گفت: كنيزك اگر چه عاقل و بالغ و رشيد باشد، محجوره بود مادام تا شوهر ندارد، كه«2» شوهر بكند، حجر از او زايل شود مال او به او دهند]«3» و لكن او را روا نباشد كه تصرّف كند بي دستوري شوهر، الّا آنگه كه بزرگ شود و مجرّب و احوال معاملات بشناسد. و در غلام خلاف نكرد، اينكه قول در حجر است، و بيان حكم او علي اختلاف الفقهاء في قوله تعالي: وَ ابتَلُوا اليَتامي، و في قوله: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَكُم ُ- الآية. اما كلام در آن كه بر سفيه حجر كنند يا نه و چگونه كنند، فقهاء خلاف كردند. ابو حنيفه و زفر گفتند: حجر نباشد بر هيچ آزاد عاقل و بالغ و اگر چه فاسقتر هر چه در جهان باشد [و مسرفتر، و اينكه مذهب ابراهيم نخعي است. و شافعي گفت: اگر مفسد باشد در دين و مفسد باشد مال را بر او حجر كنند، و اگر مفسد باشد]«4» در دين و مصلح مال باشد در او دو قول باشد شافعي را، يكي آن كه حجر كنند، و يكي آن كه حجر نكنند، و اينكه ظاهر مذهب اوست. و قول اوّل اختيار«5» ابو العبّاس شريح است، و بنزديك ما آن است كه: محجور باشد اگر افساد مال كند، و در اينكه باب صلاح دين اعتبار نيست- چنان كه مذهب شافعي است و اختيار ابو اسحاق المروزي ّ من أصحاب الشّافعي ّ. و قول به آن كه سفيه بايد تا محجور بود قول امير المؤمنين علي«6» است و عثمان و زبير و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه جعفر، و در تابعين شريح، و در

فقهاء مالك و اهل مدينه و اهل شام و أوزاعي و ابو يوسف و محمّد و احمد و اسحاق و ابو ثور. و در اينكه باب دعوي اجماع صحابه كردند به خبري كه روايت كردند از هشام از عروه از پدرش از عبد اللّه جعفر كه او گفت: من زميني خريدم سبخه به بيست هزار درم«7». ----------------------------------- (1). مر: يا . (2). آج: تا كه، تب: كه چون. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: اختلاف، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). لب، فق، مر عليه السّلام. (7). آج، فق، تب: به شست هزار درم، لب، مر: به شصت هزار درم. صفحه : 256 امير المؤمنين«1» علي كس فرستاد به عثمان و گفت: پسر برادرم زميني سبخه خريده است به چنديني«2»، حجر كن بر او. گفت: من برفتم و زبير را گفتم«3». زبير گفت: من شريك توام. چون شركت زبير در آمد، عثمان حجر نتوانست كردن، و اگر نه شركت زبير بودي حجر كردندي بر عبد اللّه جعفر. قوله: وَ لا تَأكُلُوها إِسرافاً وَ بِداراً أَن يَكبَرُوا، خطاب است با اولياي يتيمان، گفت: مخوريد«4» مالهاي يتيمان باسراف، و قيل: ظلما و عدوانا، به بيداد و ناحق. و «إسراف»، مجاوزة الحدّ باشد، و «افراط» و «سرف» [293- ر] اخطا باشد، يقال: مررت بكم فسرفتكم، اي اخطأتكم و تجاوزت عنكم، و قال جرير«5»: اعطوا هنيدة يحدوها ثمانية ما في عطائهم من ّ و لا سرف«6» وَ بِداراً أَن يَكبَرُوا، و شتاب آن

را كه بزرگ شوند و مال با دست خود گيرند، و «أن» مع الفعل در جاي مصدر است و منصوب علي انّه مفعول له، يقال: بادرته كذا، و قال الشاعر: بادرها و لحاق«7» الخمرّ آنگه گفت: وَ مَن كان َ غَنِيًّا فَليَستَعفِف، هر كه توانگر و مستغني باشد بايد تا تعفّف كند و اجتناب و بپرهيزد«8» از آن. و «عفّت» امتناع باشد عمّالا يحل ّ، يعني رها كند و«9» به اندك و بسيار طمع نكند، و هر كه درويش باشد و محتاج، فَليَأكُل بِالمَعرُوف ِ، از مال ايشان بخورد بمعروف. و علما خلاف كردند در آن كه بر«10» چه وجه روا باشد فقير را كه مال يتيم خورد«11». بعضي گفتند: بر سبيل قرض، و اينكه قول سعيد جبير است. و عبيدة السّلماني ّ و ابو العاليه و أبو وائل و شعبي و مجاهد، و روايت كرده اند از باقر- عليه السّلام- و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر عليه السّلام. (2). آج، لب، فق، مر: به چندين. (3). آج، لب، فق، مر: بگفتم. [.....] (4). آج، لب، فق: مخوري/ مخوريد. (5). تب شعر. (6). آج، لب، فق، مر أي اخطأ. (7). لب فق: او لحاق، مر: او لحاف، شعراني: و لجات. (8). لب، فق: پرخيزد، تب پرهيزد. (9). آج، لب، فق بايد كه. (10). اساس او، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). آج، لب، فق، مر: بخورد. صفحه : 257 گفت: دليل بر آن كه چنين است، آن است كه خداي تعالي گفت: با جايگاه دهد و گواه بر ايشان گيرد. و حسن بصري و ابراهيم و مكحول و عطاء بن ابي رباح گفتند: درويش

را روا باشد كه از مال يتيم [به مقدار]«1» سدّ جوعه«2» و عورت پوش بردارد و بر او قضا نبود. و اجرت مثل نگفتند كه واجب باشد او را. و شعبي گفت: به مقدار آن كه از مردار تناول كند عند ضرورت از مال يتيم آن مقدار روا باشد، و اينكه نيز قول كسي است كه اجرت مثل نگويد«3». بعضي دگر گفتند: او را باشد كه از ميوه درختان و غلّه زمين و شير شتر و گوسفند و آنچه ريع و زياده باشد از آن روا باشد كه بعضي بر گيرد، امّا از رقبه مال نرسد او را، و بنزديك ما هر كه كه تعهّد مال او كند از عمارت«4» زمين و تلقيح و سقي درختان و مراعات مواشي او را اجرت مثل رسد. ضحّاك گفت: مانند آن كه چار پاي بر نشيند و غلام را كاري بفرمايد«5» امّا از اصل مال چيزي نرسد او را. محمّد بن القاسم گفت: بنزديك عبد اللّه عبّاس حاضر بودم، مردي آمد بنزديك او و گفت: در حجر«6» من يتيمان هستند و ايشان را شتران اند، مرا روا باشد كه شير آن شتران بخورم، و چه مقدار روا باشد! گفت: هر گه«7» رميده آن را باز آري، و گم شده را بجويي، و گردار را دار و مالي حوض ايشان بيندايي، و روز آب ايشان را به آب بري، از فضله شير ايشان چيزي بخوري روا باشد، مادام تا به بچه ايشان زيان نكني و در دوشيدن استقصاء نكني. و اجرت مثل كه ما گفتيم، روايت كردند از عايشه و جماعتي اهل علم از عبد اللّه عبّاس و محمّد بن

الكعب القرظي ّ، و گفتند: او به منزله مزدوري است، او را طعمه اي خداي تعالي رخصت داد، بقوله: فَليَأكُل بِالمَعرُوف ِ و دليل بر اينكه آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت: مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ يتيمي در ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). كذا: در اساس، وز، آج، لب، فق، تب، مر: جوع. (3). آج، لب، فق: بگويد. (4). آج، لب، فق، مر و. (5). وز: فرمايد. (6). مر: حجره. [.....] (7). همه نسخه بدلها كه. صفحه : 258 حجر من است، شايد كه او را بزنم! گفت: بر آنچه فرزندت را بزني او را [نيز بزن]«1» گفت: او را مالي است در دست من، مرا از آن هيچ روا باشد! گفت: نه چنان كه از آن جا مال اندوزي، يا آن را سپر مال خود كني و مال خود به آن حمايتي كني«2». و «معروف» در اينكه جاي مراد مقدار و اندازه و قاعده است، به عكس آن كه گفت: وَ لا تَأكُلُوها إِسرافاً، از اسراف خوردن نهي كرد و به قصد و ميانه رخصت داد، و مانند اينكه قول رسول- عليه السّلام- كه گفت: من كان آمرا بمعروف فليكن امره ذلك بمعروف، گفت: هر كه امر معروف كند [بايد]«3» تا آن امر به معروف كند، يعني بوجه و قاعده«4» و باندازه بر وجه مأمور و مشروع. فَإِذا دَفَعتُم إِلَيهِم أَموالَهُم فَأَشهِدُوا عَلَيهِم، گفت: چون مال با ايشان دهي«5» گواه بر ايشان گيري«6». قولي آن است كه: آنچه بر گرفته باشي«7» بر سبيل قرض چون قضا كني گواه برگيري«8». و قول

ديگر آن كه: چون ايشان به حدّ بلوغ و رشد رسند، و مال به ايشان خواهي«9» دادن، گواه بر ايشان گيري«10» تا به وقت دوّم در دعوي ايشان بر شما بسته باشد و از تهمت دور باشي«11»، و كسي را در شما طعني نبود. وَ كَفي بِاللّه ِ حَسِيباً، و خداي- جل ّ جلاله- بس است محاسب و مجازي و مكافي و گواه، و «فعيل» اينكه جا به معني مفاعل باشد، كالاكيل و النّديم و الرّسيل، و به معني فاعل روا باشد كه بود، و المعني حاسبا أي كافيا. لِلرِّجال ِ نَصِيب ٌ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ- الاية. مفسّران گفتند سبب نزول«12» آيت آن بود كه: أوس بن ثابت الأنصاري ّ فرمان يافت و زني را رها كرد و دو ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر، تب: حمايت كني. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بجز مر: بقاعده. (5). مر، تب: دهيد. (6). مر، تب: گيريد. (7). تب: باشيد. (8). مر، تب: قضا كنيد گواه بر گيريد. (9). مر، تب: خواهيد. (10). مر، تب: گيريد، اساس: عبارت «قولي آن است كه آنچه بر گرفته باشي بر سبيل قرض ...» را تكرار كرده است، كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). مر، تب: باشيد. (12). مر اينكه. صفحه : 259 دختر را و دو پسر عم را- يكي قتاده نام و يكي عرفطه«1»- در قول كلبي، و ديگر راويان گفتند: سويد و عرفطه«2». پسران عم ّ مال بر گرفتند و چيزي به زن و دختر ندادند. و در

جاهليّت عادت چنين بود كه زنان را و كودكان را ميراث ندادندي و گفتندي: ما مال به كسي دهيم كه او بر پشت ستور كارزار كند و غنيمت آرد. آن زن برخاست«3» و بنزديك«4» رسول آمد- و او در مسجد فضيخ بود- و گفت: اي رسول اللّه؟ أوس بن ثابت فرمان يافت، و سه دختر به من رها كرد، و من زني عورتم«5» و چيزي ندارم، و او مالي بسيار رها كرد. پسران عم ّ او مال بر گرفتند [293- پ] و چيزي به فرزندان او ندادند و به من ندادند«6» و ايشان بي برگ در پيش منند. رسول- عليه السّلام- ايشان را بخواند و اينكه حديث با ايشان براند. گفتند: يا رسول اللّه؟ ايشان كه بر اسپ ننشينند و در دشمني«7» نكايتي نكنند چيزي به ايشان بايد دادن ما را! رسول- عليه السّلام- گفت: باز گردي«8» تا خداي تعالي چه فرمايد در كار شما. ايشان بازگشتند خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: لِلرِّجال ِ نَصِيب ٌ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ وَ لِلنِّساءِ نَصِيب ٌ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ. و مراد به «رجال» فرزندان نرينه اند، و به «نساء» دختران براي آن كه گفت: مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ. و «نصيب» حظّ و بهره باشد، و اينكه فعيل به معني مفعول باشد، كأنّه نصب له و اعدّ له وَ الأَقرَبُون َ، حق ّ تعالي در اينكه آيت بيان ابطال حكم جاهليّت كرد كه آنچه ايشان بر آن بودند از آن اعتقاد باطل بود، بل هر كسي را نصيبي مقدّر باشد به حسب مصلحت، اگر اندك باشد و اگر بسيار. نَصِيباً مَفرُوضاً، نصب او فرّاء گفت: براي آن است كه خرج مخرج المصدر، چنان كه:

لك عندي درهم هبة أو قرضا، و كسائي گفت: نصب او بر حال است، و أخفش گفت: منصوب است به فعلي مقدّر، يعني جعل ذلك نصيبا مفروضا، و «مفروض» ----------------------------------- (2- 1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط تفسير قرطبي (5/ 46): عرفجة. [.....] (3). اساس، آج، لب: برخواست. (4). اساس: نزديك، با توجّه به وز تصحيح شد. (5). عورتي ام. (6). تب: به فرزندان او و به من ندادند. (7). مر: بر دشمن، ديگر نسخه بدلها: در دشمن. (8). مر، تب: باز گرديد. صفحه : 260 مقدّر باشد و مثبّت. و اصل «فرض» ثبوت باشد. و فرضه«1» حزّه اي«2» باشد در كمان كه زه در او افگنند، و فريضه [از]«3» اينكه جاست كه خداي تعالي ثابت و لازم بكرده است بر مكلّفان. حق تعالي در اينكه آيت مجمل بگفت و تفصيل و تفسير آن در يُوصِيكُم ُ اللّه ُ«4» بيان كرد- الي قوله: الفَوزُ العَظِيم ُ«5». و در«6» آيت دليل است بر آن كه تأخير بيان«7» از حال خطاب روا بود تا حال حاجت. چون اينكه آيت«8» آمد، رسول- عليه السّلام- ايشان را بخواند و ثمن به زن داد و باقي به دختران به يك روايت، و روايت ديگر زن را ثمن داد و دختران را ثلثان، و باقي به عصبه داد، در روايت آنان كه به تعصيب گويند، و بيان اينكه بيايد- ان شاء اللّه. قوله- عزّ و علا«9»:

[سوره النساء (4): آيات 8 تا 14]

[اشاره]

وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ أُولُوا القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ُ فَارزُقُوهُم مِنه ُ وَ قُولُوا لَهُم قَولاً مَعرُوفاً (8) وَ ليَخش َ الَّذِين َ لَو تَرَكُوا مِن خَلفِهِم ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيهِم فَليَتَّقُوا اللّه َ وَ ليَقُولُوا قَولاً سَدِيداً (9)

إِن َّ الَّذِين َ يَأكُلُون َ أَموال َ اليَتامي ظُلماً إِنَّما يَأكُلُون َ فِي بُطُونِهِم ناراً وَ سَيَصلَون َ سَعِيراً (10) يُوصِيكُم ُ اللّه ُ فِي أَولادِكُم لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ فَإِن كُن َّ نِساءً فَوق َ اثنَتَين ِ فَلَهُن َّ ثُلُثا ما تَرَك َ وَ إِن كانَت واحِدَةً فَلَهَا النِّصف ُ وَ لِأَبَوَيه ِ لِكُل ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس ُ مِمّا تَرَك َ إِن كان َ لَه ُ وَلَدٌ فَإِن لَم يَكُن لَه ُ وَلَدٌ وَ وَرِثَه ُ أَبَواه ُ فَلِأُمِّه ِ الثُّلُث ُ فَإِن كان َ لَه ُ إِخوَةٌ فَلِأُمِّه ِ السُّدُس ُ مِن بَعدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَو دَين ٍ آباؤُكُم وَ أَبناؤُكُم لا تَدرُون َ أَيُّهُم أَقرَب ُ لَكُم نَفعاً فَرِيضَةً مِن َ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً حَكِيماً (11) وَ لَكُم نِصف ُ ما تَرَك َ أَزواجُكُم إِن لَم يَكُن لَهُن َّ وَلَدٌ فَإِن كان َ لَهُن َّ وَلَدٌ فَلَكُم ُ الرُّبُع ُ مِمّا تَرَكن َ مِن بَعدِ وَصِيَّةٍ يُوصِين َ بِها أَو دَين ٍ وَ لَهُن َّ الرُّبُع ُ مِمّا تَرَكتُم إِن لَم يَكُن لَكُم وَلَدٌ فَإِن كان َ لَكُم وَلَدٌ فَلَهُن َّ الثُّمُن ُ مِمّا تَرَكتُم مِن بَعدِ وَصِيَّةٍ تُوصُون َ بِها أَو دَين ٍ وَ إِن كان َ رَجُل ٌ يُورَث ُ كَلالَةً أَوِ امرَأَةٌ وَ لَه ُ أَخ ٌ أَو أُخت ٌ فَلِكُل ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس ُ فَإِن كانُوا أَكثَرَ مِن ذلِك َ فَهُم شُرَكاءُ فِي الثُّلُث ِ مِن بَعدِ وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَو دَين ٍ غَيرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِن َ اللّه ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَلِيم ٌ (12) تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ وَ مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ يُدخِله ُ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها وَ ذلِك َ الفَوزُ العَظِيم ُ (13) وَ مَن يَعص ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَه ُ يُدخِله ُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَه ُ عَذاب ٌ مُهِين ٌ (14)

[ترجمه]

چون«10» حاضر آيند به قسمت خويشان«11» و يتيمان و درويشان، روزي دهيد ايشان را از آن و بگويي«12» ايشان را سخني نيكو. بايد«13» تا بترسند آنان كه اگر رها

كنند از پس ايشان«14» فرزنداني ضعيف ترسند بر ايشان، گو از خداي بترسيد«15» و بگوييد سخني درست نيكو. آنان كه مي خورند مالهاي يتيمان به بيداد«16» مي خورند در شكمهاي ايشان«17» ----------------------------------- (1). اساس، وز: فرض، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). فق: چيزي، تب: خرهاي. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (4). سوره نساء (4) آيه 11. (5). سوره نساء (4) آيه 13. (6). آج، لب اينكه. (7). مر: بيان كردن. (8). همه نسخه بدلها: آيات. [.....] (9). آج، لب، فق: عزّ و جل ّ. (10). آج، لب، فق، تب: و چون. (11). وز: خويشتن، تب: خويشاوندان. (12). آج، لب، فق، تب: بگوييد. (13). آج، لب، فق، تب: و بايد. (14). تب: پس خود. (15). آج، لب، فق، تب: پس بايد كه بترسيد از خداي. (16). تب: يتيمان را به بيدادي. (17). تب: شكمهاشان. صفحه : 261 آتش و ملازم شوند با دوزخ«1». اندرز مي كند خداي شما را در اولاد شما«2» نر را مانند بهره دو ماده اگر باشند زنان بالاي دو ايشان را بود چهار دانگ آنچه بگذاشته بود، و اگر باشند«3» يكي او را نيمه بود، و پدر و مادرش را هر يكي را از ايشان دانگي بود از آنچه بگذاشته باشد، اگر او را فرزند«4» بود و اگر نبود او را فرزند«5»، و ميراث گيرد از و پدر و مادر [مادرش را]«6» دو دانگ بود، اگر«7» باشند او را برادران، مادرش را دانگي بود از پس اندرزي كه كرده باشد به آن، يا وامي، پدرانتان و پسرانتان نداني«8» كه كدام نزديك«9» است شما را به سود، فرماني است

از خداي كه خداي بود دانا و محكم كار«10». [294- ر] و شما راست نيمه آنچه گذاشته اند«11» زنان شما اگر نباشد ايشان را فرزند«12»، اگر«13» باشد ايشان ----------------------------------- (1). آج، لب: زود باشد كه در آيند در آتش. (2). تب: در فرزندانتان. (3). آج، لب، فق: باشد. (4). تب: فرزندي. (5). وز: مادرش را، تب: مادر او. [.....] (6). اساس: ندارد، از وز آورده شد. (7). وز، تب: و اگر، آج، لب: پس اگر. (8). آج، لب، تب: نمي دانيد. (9). وز، آج، لب، فق: نزديكتر. (10). وز بوده است. (11). وز، تب: بگذاشته باشند. (12). وز، آج، لب، فق، تب: فرزندي. (13). آج، لب، فق: پس اگر. صفحه : 262 را فرزندي شما را بود دانگي نيم«1» از آنچه گذاشته باشند«2» پس اندرزي كه كرده باشند يا وامي، و ايشان راست دانگي نيم«3» از آنچه گذاشته باشيد شما اگر نبود شما را فرزندي، اگر بود شما را فرزندي ايشان را هشت يكي باشد از آنچه گذاشته باشيد از پس وصيّتي كه كرده باشيد يا وامي، و اگر باشد مردي كه از او ميراث گيرند برادران و خواهران، يا زني، و او را برادري بود يا خواهري، هر يكي را از ايشان دانگي بود«4». اگر باشند بيشتر از آن، ايشان انبازان باشند در دو دانگ«5» از پس اندرزي كه اندرز كنند به آن يا وامي جز زيان كننده اندرزي از خداي و خداي دانا و بردبار است. اينكه حدهاي خداست، و هر كه فرمان برد خداي را و پيغامبر را، ببرد او را به بهشتها كه«6» مي رود از زير آن«7» جويها، هميشه باشند در آن جا،

و آن رستگاري بزرگ است. و هر كه فرمان نبرد خداي را و پيغامبر او را و بگذرد از حدهاي او، ببرد او را در آتشي كه آن جا هميشه باشند، و او را عذابي بود خوار كننده. قوله تعالي: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ- الاية. خلاف كردند در آن كه اينكه آيت منسوخ است يا نه. بنزديك ما آيت محكم است و منسوخ نيست، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و حسن بصري و ابراهيم النّخعي ّ و مجاهد و شعبي و زهري و يحيي بن يعمر«8» و سدّي، و اختيار ابو القاسم بلخي ّ«9» و ابو علي جبّائي و زجّاج و بيشتر ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: چهار يك. (2). وز: باشد. (3). آج، لب، فق: چهار يك، تب: دانگي و نيم. (4). آج، لب، فق: شش يك مال. (5). آج، لب، فق: در ثلث مال. (6). آج، لب، فق: در آرد او را در بوستانهايي كه، تب: به بهشتهايي كه. [.....] (7). آج، لب، فق: مي رود از فرود اشجار آن. (8). آج، لب، فق: يحيي بن عمرو. (9). وز، آج، لب، فق، مر: ابو القاسم البلخي. صفحه : 263 مفسّران و فقها، و آنان كه گفتند: منسوخ نيست، خلاف كردند في قوله: فَارزُقُوهُم، تا«1» اينكه امر بر وجوب است يا بر ندب. بلخي و جبّايي و رمّاني و جعفر بن مبشّر گفتند: مندوب است و واجب نيست، و مجاهد گفت: واجب نيست مادام كه دل وارثان خوش باشد. و آنان كه گفتند منسوخ است، سعيد بن المسيّب است، و ابو مالك و ضحّاك گفتند: اينكه آيت پيش قسمت ميراث و تعيين

فرض اصحاب فرايض بود كه نصيب هر كسي چيست. چون آيت ميراث آمد و نصيبها معيّن شد، اينكه آيت منسوخ شد، و اينكه بر سبيل وصيّت بود. آنگه خلاف كردند در آن كه: فَارزُقُوهُم خطاب با كيست. بيشتر مفسّران بر آنند كه خطاب با ورثه است، و درست اينكه است لقوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ، و «قسمت» وارثان را باشد. و بعضي دگر گفتند: خطاب به آن كس كه او را وفات خواهد رسيدن كه در مرگ وصيّت كند آنان را كه وارث نباشند چيزي تا دل ايشان باز نماند، قالوا، و ذلك قوله: وَ قُولُوا لَهُم قَولًا مَعرُوفاً. و ظاهر قرآن از اينكه مانع است، براي آن كه چون مرد زنده باشد قسمت ميراث او صورت نبندد، و حق تعالي اينكه امر معلّق بكرد به وقت قسمت ميراث: في قوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ. آنگه خلاف كردند در آن كه: وَ قُولُوا لَهُم قَولًا مَعرُوفاً، خطاب است با كه، و اينكه «قول معروف» چيست! قولي آن است كه گفتيم: خطاب به آن است كه حضرته الوفاة، و اينكه درست نيست، درست آن است كه خطاب با ورثه است، بر قول آنان كه گفتند: آيت در ميراث است در وصيّت نيست. و آنان كه گفتند: آيت در وصيّت است، گفتند: خطاب با اوليا و اوصياست، و «واو» به معني «او» است براي آن كه از سه وجه بيرون نباشد«2»: يا ورثه بزرگ باشند يا كوچك، يا هم بزرگ و هم كوچك. آنان كه بزرگ باشند خطاب ايشان اينكه است كه: فَارزُقُوهُم، براي آن كه ايشان [294- پ] مالك نصيب خود باشند، و انفاذ وصيّت از

وصي و از ايشان ----------------------------------- (1). آج: آيا، لب، فق، مر: يا . (2). آج، لب، فق: بيرون نيست. صفحه : 264 درست«1» آيد. و آنان كه طفل باشند، وصي گويد: اينكه مال يتيمان است، و مرا در اينكه چيزي نيست، و اگر مرا بر اينكه حكمي بودي شما را نصيب كردمي، عافاكم اللّه و أغناكم، اينكه و مانند اينكه از عذر و دعا، فذلك القول المعروف، يعني يا رزق يا قول معروف. و اگر بر ظاهر حمل كنند اوليتر باشد، براي آن كه جمع از ميان هر دو متعذّر نيست كه هم چيزي بدهد و هم عذر خواهد و دعا كند. عبيدة السّلماني ّ گوسفندي از آن يتيمان بكشت و قسمت كرد بر اهل اينكه آيت، و گفت: اگر نه اينكه آيت آن بودي«2»، اينكه از مال خود كردمي، يعني خواست تا حكم آيت به جاي آرد، آن را طعمه ساخت براي اهل اينكه آيت. و طعمه و رزق را حدّي محدود و مقداري مقدّر نيست، آنچه خواهند و دل ايشان به آن خوش باشد. حسن بصري و قتاده را از اينكه آيت پرسيدند كه: منسوخ است يا نه! گفتند: آيت منسوخ نيست، و لكن مردمان بخيل اند، وجه نيست ايشان را كه طعمه به كسي دهند، مي گويند: آيت منسوخ است. حسن گفت: چيزي كه محقّر باشد، و شرم دارند در قسمت آوردن به ايشان بايد دادن. و عبد اللّه عبّاس گفت: چون وصيّت كرده باشد، اگر وارثان بزرگ باشند، چيزي اندك بدهند، و اگر كوچك باشند عذر بخواهند«3» چنان كه بيان كرده شد. و از عبد اللّه عبّاس هر دو قول روايت است، و راوي

خبر گويد كه: چون عبد الرّحمن بن ابي بكر فرمان يافت، پسرش عبد اللّه ميراث او بخشيد«4»، در سراي هيچ كس نماند از خويش و بيگانه كه او را چيزي نداد. و اينكه در حيات عايشه بود، آنگه اينكه آيت برخواند. عبد اللّه عبّاس را بگفتند كه او چنين كرد، گفت: آيت نه در اينكه باب است، در وصيّت است. خداي- جل ّ جلاله- از كرم چون به حسب مصلحت بعضي خويشان را به قرابت و قربت حظّي نهاد روا نداشت كه آنان را كه دورتر باشند يا بيگانه باشند محروم مانند، بر سبيل ندب و استحباب گفت چون ايشان حاضر آيند به وقت قسمت ----------------------------------- (1). اساس: درشت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز، آج، لب، مر، تب: اگر نه اينكه آيت بودي، فق: اگر نه آيت بودي. (3). اساس و وز: نخواهند، با توجّه به آج و لب و فق و مرو فحواي عبارت تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: مي بخشيد. صفحه : 265 ميراث. فَارزُقُوهُم مِنه ُ، ايشان را از آن رزقي و طعمه اي دهي«1»، و بر سري عذري بخواهي«2» و سخني نكو بگويي«3»، و اينكه بر سبيل ندب باشد. و در آيت دليل است بر آن كه اسم رازق بر ما اطلاق كنند، و نفعي كه از ما به كسي رسد آن را رزق خوانند، كه خداي تعالي اينكه اطلاق فرمود. قوله: وَ ليَخش َ الَّذِين َ لَو تَرَكُوا مِن خَلفِهِم ذُرِّيَّةً ضِعافاً- الاية. در معني آيت چهار قول گفتند: يكي آن كه اينكه نهي است از آن كه مرد در وصيّت اجحاف كند و اسراف و اضرار كند

در وصيّت به ورثه از ثلث تعدّي كند، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است به يك روايت، و سعيد جبير و قتاده و سدّي و مجاهد و ضحّاك. قول دوم حسن گفت: آيت در حق ّ كساني است كه به بالين محتضري حاضر آيند و او را گويند: خويشتن را باش، و خويشتن را بين، و وارثان را خداي كفايت بكند، و تو را چيزي كه هست بر خويشتن ايثار كن، و فلان را چندين بده و فلان را چندين، تا عامّه مال مستغرق كنند. خداي تعالي ايشان را بترسانيد، گفت: بگو تا از خداي بترسند آنان كه چنين سخنها گويند، و انديشه كنند كه اگر ايشان را وفاتي رسد«4» و فرزنداني طفل ضعيف باز گذارند، به ورثه اينكه متوفّي هم آن خواهند و سگالند كه به فرزندان يتيم خود، و سخن به وجه گويند و از شرع تعدّي نكنند. قول سه ام«5» آن است كه: خطاب با اولياي ايتام است كه در مال ايشان امانت به جاي آرند، و آن كنند به ايشان كه اگر اينان«6» را وفات باشد، خواهند كه ديگران با اطفال ايشان آن كنند كه او را از آن كراهت نباشد. بايد تا از خداي بترسد و با اطفال مؤمنان«7» و مالهاي ايشان همان كند، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است به يك روايت. قول چهارم مقسم گفت: آيت در حق ّ كساني است كه مرد را از وصيّت نهي كنند و گويند: جانب وارثان نگاه دار و اجانب را مراقبت مكن، و اقاربي را كه نه ----------------------------------- (1). مر، تب: دهيد. (2). مر، تب: بخواهيد. (3). مر، تب: بگوييد. (4). همه نسخه

بدلها: باشد. (5). آج، لب: سيوم، تب: سيم. [.....] (6). آج، لب، فق، مر: ايشان. (7). همه نسخه بدلها: مسلمانان. صفحه : 266 وارثند، بر عكس آن قولي كه گفتيم. و اصل «ذرّيّة»، فعليّت باشد، من ذرأ اللّه الخلق، أي خلقهم. و قول آن كس كه گفت: اشتقاق او از «ذرّ» است و گمان برد كه براي صغر ايشان را ذريّت خوانند قولي ضعيف است، براي آن كه فرزند را ذرّيّت خوانند اگر بزرگ باشد و اگر كوچك، بيانه قوله تعالي: وَ مَن صَلَح َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّيّاتِهِم«1»فَليَتَّقُوا اللّه َ، بايد تا از خداي بترسند و سخني سديد گويند، يعني قولي با سلامت كه در او خلل و فساد نباشد، و آن قولي باشد كه به ورثه اجحاف نبود در حق ّ [و]«2» در حق ّ موصون تقصير نبود، و اصل او از سدّ خلل است، و صواب را سداد گويند از اينكه جا كه در او خلل نبود. و سدّد السّهم إذا قوّمه. و براي اينكه نهي كرد رسول- عليه السّلام- سعد را از آن كه وصيّت كند بيشتر از ثلث، [و گفت]«3»: و الثّلث كثير لأن تدع عيالك اغنياء خير من أن تتركهم عالة يتكفّفون النّاس. إِن َّ الَّذِين َ يَأكُلُون َ أَموال َ اليَتامي ظُلماً- الاية. مقاتل بن حيّان گفت: آيت در مردي آمد از غطفان نام او مرثد بن زيد، برادرش بمرد [295- ر] و طفلي رها كرد و مال طفل در حجر او بود، و مال در دست او، مال او بخورد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد در حق ّ او و تهديد كرد او را. و اگر چه آيت در حق ّ شخصي معيّن باشد، هر

كه با او مشاركت كند در آن فعل مشارك او باشد در آن حكم، و حمل آيت بر عموم كردن اوليتر باشد. و قوله: «ظلما»، نصب او بر تمييز«4» باشد، و گفته اند: بر مصدر من معني الفعل لأن ّ أكل مال اليتيم ظلم فكأنّه قال: ان ّ الّذين يظلمون في أموالهم ظلما، إنّما يأكلون في بطونهم نارا، در جاي خبر ان ّ است. حق تعالي گفت: آنان كه مال يتيمان خورند به ظلم، و براي آن قيد زد به ظلم كه مال يتيمان«5» و اجرت مثل ولي را باشد كه بخورد و او را اينكه وعيد و عقاب نباشد، ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آيه 23. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق، مر: تميز. (5). آج، لب، فق، مر، تب: يتيم از او. صفحه : 267 براي آن كه ظلم نيست، و نيز اگر كسي بر سبيل قرض بردارد هم عين مال يتيم بود كه خورده باشد، و لكن ظلم نبود. «ايشان آتش مي خورند در شكمشان»، در او دو وجه گفتند: يكي آن كه سدّي گفت: روز قيامت خورنده مال يتيم را بر انگيزند و آتش از دهن و بيني و چشم و گوش او به در مي آيد، چون كسي كه شكم او پر آتش باشد، و اينكه علامت بود فرشتگان عذاب را كه او آكل مال يتيم است. و دوم آن كه: اينكه بر طريق مثل بود، براي آن كه آن كس كه مال يتيم خورد مآل و عاقبت او با دوزخ بود، و شكم پر آتش باز كند

به عقوبت آن، و اگر نه آن نبودي او را پس بمنزلت آن باشد كه اوّلا آتش خورده از آن جا كه ثمره و عاقبت آن خوردن آتش بود، و اينكه جاري مجراي آن مثل باشد در معني كه: «كالباحث بظلفه عن حتفه، و قولهم: أتتك بخائن رحلاه، و قول الشاعر«1»: و ان ّ الّذي أصبحتم تحلبونه دم غير أن ّ اللّون ليس باحمرا مي گويد: اينكه شتران كه شما به ديه و عوض خون بستده«2» و از آن جا شير مي دوشي«3» آن نه شير است، آن خون مقتول شماست، الّا آن است كه به رنگ سرخ نيست. و قوله: وَ سَيَصلَون َ سَعِيراً، إبن عامر و عاصم به روايت ابي بكر خواند«4»: «و سيصلون» بر فعل مجهول از افعل، يقال: صليت النّار و بالنّار و أصليته النّار اصلاء و الصّلاء النّار و الاصطلاء لزوم النّار. قال العجّاج: صاليات للصّلي صلي چون به فتح گويند مقصور بايد، چون به كسر صاد گويند ممدود، كما قال الفرزدق«5»: و قاتل كلب الحي ّ عن نار أهله ليربض فيها و الصّلا متكنّف و يروي و الصّلي متكنّف«6»، و الصّالي بالنّار المصطلي بها و بالنّسر«7» الواقع فيه، ----------------------------------- (1). تب شعر. (2). بستده/ بستده اي، بستده ايد. (3). مر، تب: مي دوشيد. (4). آج: خواندند. (5). تب شعر. (6). فق: منكّف. (7). آج، لب، فق، مر: بالشّر. [.....] صفحه : 268 قال الشّاعر: لم اكن من جناتها علم اللّ ه و انّي بحرّها اليوم صالي و شاة مصليّة«1»، أي مشويّة. و سعير فعيل باشد به معني مفعول، يعني نارا مسعورة«2»، كقتيل و خضيب و دهين، يقال: سعرت النّار و أسعرتها، و سعّرتها فاستعرت، أي أو قدتها فاتّقدت.

قوله: يُوصِيكُم ُ اللّه ُ فِي أَولادِكُم- الاية، مفسّران در سبب نزول آيت خلاف كردند. بعضي گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليّت وراثت به مردي و قوّت بودي، ميراث به مردان دادندي، به زنان و كودكان ندادندي. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و حكم جاهليّت باطل كرد«3». محمّد بن المنكدر«4» گفت: از جابر عبد اللّه انصاري شنيدم كه گفت: آيت در باب من فرود آمد كه بيمار بودم سخت. رسول- عليه السّلام- در بالين من آمد، و من نياگاه«5» بودم. پاره اي آب بخواست و به روي من زد، و من با هوش آمدم و گفتم: يا رسول اللّه؟ چگونه فرمايي كه در تركه خود كنم! رسول- عليه السّلام- هيچ نگفت. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عطا گفت: سعد بن الرّبيع النقيب را در احد«6» بكشتند، او زني رها كرد و دو دختر را و برادري را، برادر او جمله مال بر گرفت و چيزي به زن و دختران او نداد. زن به شكايت پيش رسول آمد«7» رسول- عليه السّلام- گفت: باز گرد«8» كه باشد كه خداي تعالي در حق ّ تو حكمي فرمايد. برفت، پس از آن باز آمد و شكايت كرد و بگريست. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. رسول- عليه السّلام- برادر سعد را بخواند و مال از او بستد و به ايشان داد. ----------------------------------- (1). اساس: متصليه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). تب: مسعورا. (3). آج، لب، فق: بكرد. (4). اساس، تب: محمّد بن المكندر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس: در حاشيه اينكه كلمه را به اينكه صورت توضيح داده

است: بيهوش بودم، مر: بيهوش بودم. (6). همه نسخه بدلها: با حد. (7). اساس: آمدند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، فق: باز گردي. صفحه : 269 مقاتل و كلبي گفتند: آيت در ابو كحّه«1» آمد- كه قصّه او برفت. سدّي گفت: در عبد الرّحمن آمد، برادر حسّان شاعر«2»- بمرد و زني رها كرد و پنج خواهر را، وارثان ديگر بيامدند و مال بر گرفتند و چيزي به زن ندادند. زن به شكايت به«3» رسول آمد، خداي تعالي«4» آيت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: پيش از نزول اينكه آيت ميراث فرزندان را بودي«5»، وصيّت مادر و پدر را. خداي تعالي آيت وصيّت به اينكه آيت منسوخ كرد. و اينكه قول درست نيست، و بيان اينكه كرده شد در سورة البقره در آيت وصيّت. پيش از آن كه به تفسير آيت مشغول شويم طرفي از حكم آيت بر وجه اختصار بگوييم. بدان كه: چون مرد را وفات رسد، ابتدا به تكفين و تجهيز او كنند از صلب مالش، آنگه به قضاي ديون اگر بر او وامي باشد، آنگه به وصيّتي كه كرده بود، آنگه به ميراث. و استحقاق ميراث به دو چيز باشد بنزديك ما به نسب و سبب بر دو ضرب بود. و بنزديك فقها به سه چيز: به سبب و نسب و تعصيب، و بنزديك اهل البيت به تعصيب ميراث نباشد. آنگه از جهت«6» نسب به دو وجه ثابت شود: يكي به فرض و تسميه، دگر به قرابت. و سبب بر دو ضرب بود: زوجيّت و ولاء. ميراث به زوجيّت به فرض«7» باشد الّا در يك مسأله

كه گفته شود جاي دگر. و «ولاء» بر سه ضرب باشد: ولاي عتق باشد، و ولاي تضمّن [295- پ] جريره، و ولاي امامت. و اينكه هيچ سه به فرض نباشد. و آنچه مانع باشد از ميراث سه چيز است: كفر است و رق ّ و قتل عمد بر وجه ظلم، و هر چه منع كند از ميراث از اينكه سه وجه منع كند از حجب مادر از ثلث با سدس. ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير قرطبي (5/ 58): ام ّ كجّه. (2). اساس بود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد، مر كه او. (3). فق: بر. (4). آج، لب، فق، مر اينكه. (5). آج، لب، فق، مر و. (6). اساس و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. [.....] (7). اساس: كلمه به صورت «عرض» هم خوانده مي شود. صفحه : 270 امّا سهام موارث شش است، نصف است، و ربع، و ثمن، و ثلثان، و ثلث، و سدس. امّا «نصف» سهم چهار كس بود: شوهر با عدم فرزند، و فرزند زاده- و اگر چه نازل باشند، و سهم دختر است، و سهم خواهر است كه از مادر و پدر باشد. و سهم خواهر است از پدر چون خواهر مادري و پدري نباشد«1». و «ربع» سهم دو كس بود: سهم شوهر با وجود فرزند و يا فرزند زاده، و سهم زن با عدم فرزند و فرزند زاده- و اگر چه نازل باشند. و «ثمن» سهم زن است با وجود فرزند يا فرزند زادگان- و اگر چه نازل باشند، لا غير. و «ثلثان» سهم [سه]«2» كس باشد:

سهم دو دختر يا بيشتر، و سهم دو خواهر يا بيشتر هر گه كه از يك پدر و مادر باشند، و سهم دو خواهر پدري يا بيشتر هر گه كه خواهر مادري و پدري نباشد. و «ثلث» سهم دو كس باشد: سهم مادر باشد با عدم فرزند و فرزند زاده و عدم آن كه او را حجب كند، و سهم دو كس يا بيشتر از كلاله مادر. و «سدس» سهم پنج كس باشد: سهم هر يكي از مادر و پدر با وجود فرزند يا فرزندزاده، و سهم مادر [باشد با عدم فرزند]«3» و فرزند زاده با وجود آن كه حجب كند. و آنان كه حجب كنند بنزديك اهل البيت دو برادر باشند، يا يك برادر و دو خواهر، يا چهار خواهر چون مادري و پدري باشند، يا پدري باشند دون مادري، و سهم هر يكي«4» از كلاله مادر اگر نرينه باشد اگر مادينه. و آن كس كه او ساقط نشود از ميراث به ديگران و با يكديگر ميراث گيرند شش كس باشند: مادر و پدر و پسر و دختر و زن و شوهر، اينكه سر جمله است كه گفته شد از مقدّمات مواريث بر سبيل اختصار بر مذهب اهل البيت- عليهم السّلام- و اينكه را شرحي«5» مطوّل بود و در كتب فقه ما مشروح است، و اختلاف فقها نيز رها كرده شد، ----------------------------------- (1). اساس: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس و وز: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4).

آج، لب، فق، مر: هر يك. (5). آج، لب، فق، مر: شرح. صفحه : 271 كراهت تطويل را، چه غرض از اينكه كتاب تفسير قرآن است و آنچه گذارش«1» معني به آن باشد. قوله: يُوصِيكُم ُ اللّه ُ، وصيّت مي كند خداي تعالي شما را و اندرز مي كند. زجّاج گفت: وصيّت از خداي تعالي ايجاب باشد چنان كه در سورة الانعام چند جا گفت: ذلِكُم وَصّاكُم بِه ِ«2»فِي أَولادِكُم«5»، در كار فرزندانتان چون شما را وفات رسد، و اينكه جمله حذف كرد براي دلالت حال بر او. لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ، يك پسر را چندان نصيب بود كه دو دختر را، علي كل ّ حال مع الانفراد و مع الاجتماع بلا خلاف بين الامّة. فَإِن كُن َّ نِساءً، يعني وارثان اگر چنان كه اينكه فرزندان باز مانده از مادر و پدر رفته همه دختران باشند و از بالاي دو«6» باشند- يعني سه يا بيشتر- نصيب ايشان دو ثلث باشد از تركه، و اگر دو باشند هم ثلثان باشد ايشان را، و لكن اينكه حكم از آيت ندانند، از اجماع امّت دانند. و بعضي مفسّران و اهل معاني گفتند: اينكه حكم از آيت دانند به زيادت فوق، كه اينكه لفظ را صله كنند يعني زياده، چنان كه گفت: فَاضرِبُوا فَوق َ الأَعناق ِ«7»، أي فاضربوا الاعناق و «فوق» صله است. و اگر چنين باشد از آيت حكم دو دختر دانند. حكم بيشتر از دو دختر هم به اجماع توان شناختن«8». پس متساوي باشند«9» در هر دو طرف. چون چنين خواهد بودن، اوليتر آن باشد كه ظاهر آيت«10» رها نكنند«11». ----------------------------------- (1). وز، آج، فق: گزارش. (2). سوره انعام (6) آيه 151 تا 153. (3).

اساس: وجب، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب، فق، تب را. (5). آج، لب، فق، مر أي في امر أولادكم. (6). اساس: دور، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). سوره انفال (8) آيه 12. (8). آج، لب، فق، مر: هم از اجماع توان دانستن. [.....] (9). آج، لب، فق، مر، تب: باشد. (10). آج، لب، فق را. (11). مر: رها كنند. صفحه : 272 و ابو العبّاس مبرّد گفت: در آيت دليل است بر آن كه دو دختر را ثلثان باشد براي آن كه اوّل عدد پسري و دختري را باشد، چون چنين بود پسر را چهار دانگ بود و دختر را دو دانگ، چون نصيب يك دختر به نص ّ قرآن در اصل مسأله ثلث افتاد، چون دو شوند دو ثلث باشد ايشان را. و اسماعيل بن اسحاق القاضي اينكه وجه اختيار كرد، جز آن كه بر مذهب آنان كه قياس نگويند مطّرد نباشد. و زجّاج حكايت كرد از بعضي فقها كه گفت: ثلثان دو دختر از آن آيت معلوم شود«1» كه حق تعالي گفت: يَستَفتُونَك َ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِي الكَلالَةِ إِن ِ امرُؤٌ هَلَك َ لَيس َ لَه ُ وَلَدٌ وَ لَه ُ أُخت ٌ فَلَها نِصف ُ ما تَرَك َ«2» وَ إِن كانَت واحِدَةً فَلَهَا النِّصف ُ. آنگه در آيت كلاله گفت: فَإِن كانَتَا اثنَتَين ِ فَلَهُمَا الثُّلُثان ِ مِمّا تَرَك َ«4»، دو خواهر را دو ثلث نهاد بايد تا اينكه جا نيز دو دختر را«5» دو ثلث باشد، قياسا لهما علي الاختين، و اينكه محض قياس باشد بر قاعده نفات قياس نرود. و نظّام در كتاب النّكت حكايت كرد قولي از عبد

اللّه عبّاس كه او گفت: يك دختر را نيمه«6» مال بود، و سه را دو ثلث، و دو را نيم و نيم دانگ [براي آن كه چون يك دختر را نيمه بود، و سه را چهار دانگ، دو را بايد تا آن باشد كه ميان نيم دينار و چهار دانگ بود، و آن نيم و نيم دانگ باشد]«7» و اينكه هم طريقي«8» قياسي است. وَ إِن كانَت واحِدَةً عامّه قرّاء خوانند: «واحدة» به نصب علي خبر «كان»، و اسم در او مقدّر بود [296- ر]، و التّقدير: و إن كانت«9» البنت واحدة. و اهل مدينه خوانند: «واحدة» به رفع بر آن كه «كان» تامّه بود، التّقدير: فان حصلت أو وجدت واحدة فلها النّصف. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مي شود. (2). سوره نساء (4) آيه 176. (3). همه نسخه بدلها را. (4). سوره نساء (4) آيه 176. (5). آج، لب، فق، مر: دو ثلث نهاد تا اينكه جا دو دختر را. (6). اساس: يك نيمه دختر را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). اساس: طريقه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس: كان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 273 اگر مردي يا زني فرمان يابد و يك دختر را رها كند، فريضه او به تسميه نيمه مال بود [و]«1» باقي بنزديك ما ردّ بود با او به قرابت و آيت اولوا الأرحام، و هي قوله تعالي: وَ أُولُوا الأَرحام ِ بَعضُهُم أَولي بِبَعض ٍ«2»، و بنزديك فقها

نيمه ديگر اگر عصبه باشند ايشان را باشد و الّا بيت المال را بود. وَ لِأَبَوَيه ِ لِكُل ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس ُ مِمّا تَرَك َ إِن كان َ لَه ُ وَلَدٌ«3»، مادر و پدر را ابوين«4» خواند، به نام پدر بخواند«5» مادر را لتغليب المذكّر علي المؤنّث، چنان كه در باب تغليب مشرقين گويند مشرق را و مغرب را، و عمرين گويند ابو بكر و عمرا«6»، و حسنين گويند حسن و حسين را و اينكه بابي است از كلام عرب، گفت: نصيب مادر و پدر«7» هر يكي از ايشان را دانگي رسد اگر متوفّي را فرزند بود. و قوله: وَ لِأَبَوَيه ِ، كنايتي است نه از مذكوري اراد و لابوي الميّت، و همچنين باشد اگر مادر و پدر باشند و اگر يكي از ايشان باشد نصيب او دانگي بود باجماع و باقي فرزندان را بود: لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ. و اگر فرزند دختري باشد و أحد الأبوين دختر را نيمه باشد به تسميه و دانگي أحد الأبوين را باشد، و باقي ردّ باشد به ايشان علي قدر سهميهما بنزديك ما. و مخالفان گفتند: اگر أحد الأبوين پدر باشد، باقي ردّ بود با او كه او عصبت است به علّت تعصيب، و اگر مادر باشد بعضي از ايشان گفتند: باقي ردّ بود با او و با دختر چنان كه ما گفتيم«8». و بعضي از ايشان گفتند: بيت المال را باشد باقي، و حجّت ما در ردّ با خداوندان سهام آيت اولو الأرحام است، و حجّت ايشان در تعصيب خبري واحد است كه آوردند: ما ابقت الفرائض فلأولي عصبة ذكر «9»، گوييم اينكه ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر

نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره انفال (8) آيه 75. [.....] (3). اساس فقها نيمه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). آج، لب، فق: ابويه. (5). مر: بخوانند. (6). كذا: در اساس و وز: عمرا/ عمر را، ديگر نسخه بدلها: عمر را. (7). آج، لب، فق، مر را. (8). اساس: چنان كه گفتيم ما، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مر: اگر. صفحه : 274 خبري ضعيف واحد است، و به خبر واحد ظاهر قرآن رها نكنند و تخصيص نكنند عموم قرآن را به آن، و قوله: فَإِن لَم يَكُن لَه ُ وَلَدٌ وَ وَرِثَه ُ أَبَواه ُ فَلِأُمِّه ِ الثُّلُث ُ، گفت: اگر فرزند نباشد متوفّي را، وارثان مادر و پدر باشند، مادر را ثلث رسد و دگر پدر گيرد«1»، لدلالة فحوي الخطاب عليه، براي آن كه فحواي خطاب دليل او مي كند، و باتّفاق ثلثان باقي پدر را باشد، اگر در فريضه شوهر يا زن در افتد نصيب خود گيرند از نصف يا ربع و نصيب مادر هم آن ثلث بر جاي باشد، و نقصان در نصيب پدر آيد. و عبد اللّه عبّاس و إبن سيرين همچنين گفتند. و قوله: فَإِن كان َ لَه ُ إِخوَةٌ فَلِأُمِّه ِ السُّدُس ُ، اصحابان ما را در اينكه دو قول است: يكي آن كه اينكه برادران مادر را«2» آنگه حجب كنند از ثلث با سدس كه پدر باشد، و چون پدر نباشد«3» حجب نكنند. و گفتند تقدير«4» آيت چنين است: فإن كان له اخوة و ورثه أبواه فلأمّه السّدس. و بيشتر اصحاب بر آنند كه برادران حجب كنند«5» مادر را از ثلث با سدس، سواء اگر

پدر باشد و اگر نه، و اينكه مذهب جمله فقهاست الّا آن است كه مذهب ما آن است كه: چون پدر باشد«6»، برادران آنچه از مادر حجب كنند ايشان را نباشد به هيچ وجه، با پدر افتد و اگر پدر نباشد باقي هم ردّ باشد با مادر تا مادر دانگي به تسميه ببرد و باقي به ردّ، و با وجود مادر برادران را چيزي نرسد اگر از قبل پدر و مادر باشند يا پدري يا مادري، براي آن كه مادر به درجه نزديكتر است، و اينكه برادران كه حجب كنند مادر را از ثلث باشد با سدس، بايد تا دو باشند يا برادري و دو خواهر يا چهار خواهر، و بايد تا از مادر و پدر باشند يا از پدر تنها، چه اگر از مادر تنها باشند حجب نكنند، و دو خواهر حجب نكنند به هيچ وجه. و جمله فقها«7» ما را خلاف كردند. و قولي هست عبد اللّه عبّاس را كه: برادران را تا سه نباشند حجب نكنند حملا ----------------------------------- (1). مر: برگيرد، تب: بگيرد. (2). آج، لب، فق: اينكه برادر را و مادر را، مر: اينكه مادر را و برادر را. (3). اساس: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مر اينكه. (6- 5). اساس: نكنند، با توجّه به فق، مر، لب تصحيح شد. (7). مر گفتند و. صفحه : 275 علي ظاهر قوله: فَإِن كان َ لَه ُ إِخوَةٌ، و اقل ّ جمع سه باشد، و اينكه قولي شاذّ است، و جمله«1» بر خلاف اين اند. جواب آن است او را كه گوييم: اگر چه اقل ّ جمع بر حقيقت سه باشد،

اينكه جا حمل كنيم بر دو سبيل توسّع من قوله تعالي: إِن تَتُوبا إِلَي اللّه ِ فَقَد صَغَت قُلُوبُكُما«2» مِن بَعدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَو دَين ٍ، اگر گويند: چرا تقديم وصيّت كرد بر دين، و باتّفاق دين مقدّم باشد بر وصيّت! جواب از اينكه آن است [كه]«5»: [296- پ] «أو» ايجاب ترتيب نكند، براي آن كه «أو» يا شك باشد يا تخيير را، و ترتيب در هيچ دو صورت نبندد. پس «او» در اينكه باب بمثابه «واو» است. جواب ديگر آن است [كه]«6»: براي آن تقديم وصيّت كرد بر دين، كه وصيّت عام است، در حق ّ همه كس باشد، و دين همه كس را نباشد. پس چنان است كه وصيّت به جاي ثبات و حصول بنهاد، و دين به جاي شك، گفت: اگر باشد، براي آن كه باشد كه بود و باشد كه نبود. قوله: آباؤُكُم وَ أَبناؤُكُم لا تَدرُون َ أَيُّهُم أَقرَب ُ لَكُم نَفعاً، حق تعالي پنداري به ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب فقها. [.....] (2). سوره تحريم (66) آيه 4. (3). تب الشاعر. (4). آج، لب، فق، تب: يا . (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 276 جواب كسي كرد كه او را تعجّب آمد از تفاوت نصيبها، و آن كه نصيب مادر و پدر كمتر است از نصيب فرزندان. و در معني او خلاف كردند. مجاهد گفت: يعني در دنيا شما نداني«1» كه كيست كه نافعتر است از اينان كه پدران شمااند يا فرزندان شما شما را. بعضي دگر گفته اند: معني آن است«2» پدر را نفقه فرزند واجب بود چون فرزند محتاج باشد،

و فرزند را نيز نفقه پدر واجب بود چون پدر محتاج باشد. پس ايشان در اينكه باب راست اند، و لكن شما نداني«3» كه حاجت كه را باشد به صاحبش از اينان. قولي دگر آن است كه: شما نداني«4» كه باشد كه از پيش صاحبش بميرد تا ميراث او بردارد، و تمنّاي مرگ يكديگر مكني«5» براي ميراث، و نصب «نفعا» بر تميز«6» باشد. و قوله: فَرِيضَةً، گفته اند: نصب او بر حال است، يعني لهؤلاء الورثة ما ذكرناه مفروضا مقدّرا. و گفته اند: علي المصدر، من قوله: يُوصِيكُم ُ اللّه ُ فِي أَولادِكُم لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ، فرضا مفروضا. و گفته اند: تميز«7» است من قوله: فَلِأُمِّه ِ السُّدُس ُ فريضة، كما تقول«8»: هذا المال لك هبة أو صدقة. و در ثلث و ربع«9» تثقيل و تخفيف روا بود، و هر دو لغت است. إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً حَكِيماً، أي لم يزل كذلك، كان دليل ماضي باشد و معني آن است كه: خداي تعالي هميشه عليم و حكيم بود. فامّا «عليم» مبالغه باشد در عالم، و عالمي او را صفت ذات است. و در حكيمي دو وجه رواست، چنان كه بيان كرده شد پيش از اينكه. قوله: وَ لَكُم نِصف ُ ما تَرَك َ أَزواجُكُم- الآية، قديم- جل ّ جلاله- در آن آيت كه رفت ذكر وارثاني كه من جهت النّسب ميراث گيرند بكرد«10»، در اينكه آيت ذكر ميراث خواران سببي كرد، گفت: شما راست كه مردانيد«11» نيمه آنچه زنان شما بگذارند اگر ----------------------------------- (1). وز، آج، لب، تب: ندانيد، مر: ندانستيد. (6- 2). آج، لب، فق، مر، تب كه. (4- 3). آج، لب، مر، تب: ندانيد. (5). مر، تب: مكنيد. (7). وز، تب: تمييز. (8).

فق: يقول، مر: يقال. (9). آج، لب به. (10). آج، لب و. (11). آج، لب، فق: مرداني/ مردانيد. صفحه : 277 فرزند نباشد ايشان را، و اگر فرزند باشد ايشان را، سواء اگر از شما باشد يا از غير شما، از نصف با ربع افتد، و اينكه نوعي حجب است كه فرزند كند شوهر مادرش را از نصف به ربع، و زن پدر را كند از ربع به ثمن. وَ لَهُن َّ الرُّبُع ُ، و زنان را ربع مال باشد از ميراث شوهران اگر شوهران فرزند ندارند«1»، اگر دارند حجب كنند آن فرزند زنان را از ربع به ثمن، و در اينكه هيچ خلاف نيست ميان امّت، و نصيب شوهر بر نصف نيفزايد و از ربع بنكاهد، و نصيب زن از ربع نيفزايد و از ثمن بنكاهد، و نقصان در ايشان نشود و همچنين نصيب مادر و پدر را از سدس بنكاهد به هيچ حال. و عول درست نيست بنزديك ما، و چنان كه بيان كرديم ابتدا از مال متوفّي به كفن بكنند، اگر از آن جا چيزي بماند قضاي دين كنند از او كه وامي باشد بر او، و آنگه اگر چيزي بماند وصيّت كار بندند از آن از ثلث آنچه مانده باشد آنچه از وصيّت باز ماند ميان ورثه بود علي فرائض اللّه. قوله: وَ إِن كان َ رَجُل ٌ يُورَث ُ كَلالَةً أَوِ امرَأَةٌ، تقدير آن است كه: و ان كان رجل أو امرأة يورث كلاله، اگر مردي را يا زني را از او ميراث گيرند به كلالگي. و نصب «كلالة» محتمل است چند وجه را: يكي آن كه مصدري بود در جاي حال، و تقدير چنين

باشد كه: يورث متكلّل النّسب. رمّاني و بلخي گفتند: نصب است بر خبر «كان» كه رجل اسم «كان» است، و همچنين امراة و يورث صفت اوست، و كلالة خبر كان است، و اينكه قول آن كس بود كه گويد: كلاله، مرده موروث منه باشد، و گفته اند كه: مفعول دوم يورث باشد، و تقدير چنين بود كه: يورث ما له [كلالة]«2». حسن بصري و عيسي بن عمر خواند: «يورث»، به كسر الرّاء، چنان كه فعل مسند باشد با مرد، و «كلالة» مفعول دوم باشد، يعني اگر مردي مال خود رها كند به كلاله. و در كلاله خلاف كردند. ضحّاك و سدّي گفتند: موروث منه باشد، يعني مرده. سعيد جبير گفت: وارثان باشند. نضر بن شميل گفت: مال موروث باشد. ----------------------------------- (1). مر و. [.....] (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 278 روايت كرده اند كه: مردي رسول را- عليه السّلام- پرسيد از كلاله. رسول- عليه السّلام- آيت آخر اينكه سورت برخواند. مرد گفت: بياني زياده كن. رسول- عليه السّلام- گفت: لست بزايدك حتّي ازاد، من زياده نكنم تا مرا زياده نكنند. شعبي گفت كه از ابو بكر صدّيق پرسيدند كه: «كلاله» چه باشد! گفت: بگويم اگر صواب باشد از خداي بود، و اگر خطا بود از من بود و شيطان، و خداي تعالي از اينكه«1» بري است. هر وارثي باشد كه نه پدر بود نه فرزند. چون به عهد عمر رسيد، عمر را پرسيدند. گفت: من شرم دارم كه مخالفت ابو بكر كنم. همان گويم كه او گفت. طاووس گفت [297- ر]: ما دون الولد، هر كه جز فرزند بود. حكم گفت: هر كه

جز پدر بود. عطيّه گفت: برادران مادري باشند. عبيد بن عمير گفت: برادران پدري باشند. جابر بن عبد اللّه گفت، من گفتم: يا رسول اللّه؟ وارثان من دو خواهرند، مرا چگونه ميراث گيرند! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يَستَفتُونَك َ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِي الكَلالَةِ«2» ...، و امير المؤمنين علي«3» گفت: برادران و خواهران باشند از پدر و مادر، و آنان را كه در اينكه آيت ذكر است از مادر باشند، و آنان را كه در آخر سورت ذكر است از پدر و مادر، يا از پدر- علي ما جاء في اخبارنا. و اصل «كلاله» إحاطه بود، و اكليل تاج را از اينكه جا گويند لإحاطته بالرّأس، و همه را كل ّ براي آن خوانند كه به همه محيط بود. و «كلاله» را براي آن كلاله خوانند كه محيط بود به اصل نسب. و «كلال» كه تعب باشد هم از اينكه جاست لا حاطته بالرّجل. و ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهاني ّ گفت: اشتقاق كلاله از كلال«4» است كه تعب و اعياء و ماندگي باشد، پنداري كه تناول ميراث كه مي كند«5» من بعد كلال و أعياء مي كند«6». ----------------------------------- (1). اساس: از من، آج، لب، فق، مر: از آن، با توجّه به وز تصحيح شد. (6- 2). سوره نساء (4) آيه 176. (3). آج، لب، فق، مر عليه السّلام. (4). اساس: كلاله، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مر: مي كنند. صفحه : 279 حسين بن علي ّ المغربي ّ گفت: اصل او آن است كه مردم باز گذارد، و هو مصدر الاكل ّ«1» و هو الظّهر. و اينكه اسمي است كه عرب شناسند و خبر دهند

به او از جمله نسب، قال عامر بن الطّفيل: و إنّي و ان كنت إبن فارس عامر و في السّرّ منها و الصّريح المهذّب فما سوّدتني عامر عن كلالة أبي اللّه أن أسموا بأم ّ و لا أب معني آن است كه: و إنّما سوّدتني عن خصالي و ما يتعلّق بي، و قال زياد بن زيد العدوي ّ«2»: و لم أرث المجد التّليد كلالة و لم يأن منّي فترة لعقيب و آن كس كه گفت كه: پدر و مادر كلاله نشود، استدلال كرد به قول شاعر كه مي گويد«3»: و إن ّ أبا المرء«4» أحمي [له]«5» و مولي الكلالة لا يغضب و قال الفرزدق«6»: و رثتم قناة الملك لا عن كلالة عن ابني مناف عبد شمس و هاشم وَ لَه ُ أَخ ٌ أَو أُخت ٌ، ذكر مرد و زن رفته است و كنايت با مرد برد دون زن، علي عادة العرب في ردّ الكناية إلي الأهم ّ الأعرف، قال اللّه تعالي: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَيها«7» وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ«8» يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«9»فَلِكُل ِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُس ُ، هر يكي از ايشان را دانگي بود. ايشان را از اينكه هيچ نقصان نكنند، و هر يكي از ايشان بر اينكه زياده نكنند. و برادر و خواهر چون ----------------------------------- (6- 3- 1). آج: مصدر كل ّ. (2). تب شعر. (4). آج: و انّي أنا المرء. (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (7). سوره جمعه (62) آيه 11. (8). سوره بقره (2) آيه 45. (9). سوره توبه (9) آيه 34. صفحه : 280 مادري«1» باشند نصيب راست گيرند، لقوله- عزّ و علا: فَلِكُل ِّ

واحِدٍ مِنهُمَا«2»، أي من الأخ و الأخت السّدس. هر يكي از ايشان را دانگي فرمود حق تعالي، و هر دو را به يك درج«3» فرود آورد. و كلاله سواء اگر مادري باشند«4» يا پدري و مادري، مقاسمت نكنند با مادر و پدر و فرزندان اگر پسر باشد«5» و اگر دختر. و ايشان با يكديگر ميراث گيرند، اگر كلاله پدري يا «6» كلاله مادري مجتمع شوند دانگي كلاله مادري را باشد اگر يكي بود، و باقي كلاله پدري را. و اگر كلاله مادري بيشتر از يكي بود، چندان كه باشند ايشان را دو دانگ بود، بيشتر نه، لقوله تعالي: فَإِن كانُوا أَكثَرَ مِن ذلِك َ فَهُم شُرَكاءُ فِي الثُّلُث ِ، و باقي چهار دانگ كلاله پدري را باشد«7»، اگر شوهر يا زن مزاحمت كنند ايشان را، نقصان بر كلاله پدري در شود دون كلاله مادري، از آن كه چهار دانگ ايشان يا پنج دانگ، شوهر نيمه ببرد، و اگر زن برد«8» دانگي و نيم. و اگر كلاله مادري و پدري معا جمع شوند با كلاله مادري و كلاله پدري، كلاله مادري را دانگي باشد اگر يكي باشند يا دو دانگ اگر بيشتر باشند بالسّويّه بينهم زن و مرد يكسان گيرند و باقي و آن چهار دانگ يا پنج دانگ ميان«9» كلاله مادري و پدري باشد، لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ، و كلاله پدري بيوفتد و ايشان را چيزي نباشد. ميراث كلاله بر اينكه جمله باشد كه گفتيم و اعتبار اينكه است، و هم الإخوة و الأخوات علي ما شرحنا و اللّه ولي ّ التّوفيق. و جدّ و جدّه مقاسمت كنند با كلاله براي آن كه ايشان در يك درجه اند. جدّ

من قبل الأب بمنزلت برادر است من قبل الام ّ«10»، و جدّه بمثابت خواهر و جدّ و جدّه من قبل الأم ّ بمثابة الأخ و الأخت من قبلها درج«11» اينان متساوي است، و ذكر اختلاف فقها رها كرديم تا مطوّل نشود، و اشارت كرديم به رؤوس المسائل كه مذهب است ----------------------------------- (1). اساس و وز: برادري، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (2). لب مر السّدس. (3). تب: درجه. (4). آج، لب: باشد. (5). آج، لب، فق، مر، تب: باشند. (6). لب، مر: با. (7). آج، لب، فق و. (8). مر: بود. (9). مر: و باقي بر آن چهار دانگ يا پنج دانگ بود ميانه. (10). آج، لب، فق، مر، تب: الأب. (11). آج، لب، فق، مر: درجه. صفحه : 281 در اينكه باب و شرح و بسط آن در كتب فقه مشروح است، از آن جا طلب بايد كردن. غَيرَ مُضَارٍّ، نصب او بر حال است، و در معني او خلاف كردند. بعضي گفتند: معني آن است كه إضرار ورثه نكند و اقرار به ديني كه كسي را بر او نباشد. و بعضي دگر گفتند: تجاوز نكند در وصيّت از ثلث. وَصِيَّةً مِن َ اللّه ِ، نصب او بر مصدر باشد، وصيّتي است و اندرزي و فرضي از خداي تعالي. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَلِيم ٌ، قتاده گفت: خداي تعالي كاره است مضارّت را هم در حال حيات [297- پ] و هم در حال موت، و نهي كرد از آن در هر دو حال، و خداي تعالي داناست به احوال بندگان و بردبار است، از ايشان تعجيل نكند به عقاب، براي آن كه تعجيل آن

كند كه ترسد كه فايت شود. و مورد او مورد تهديد و وعيد است، و در آيت دليل است بر آن كه: فاطمه- عليها السّلام- وارث رسول بود و مستحق ّ ميراث او بود في عموم قوله تعالي: يُوصِيكُم ُ اللّه ُ فِي أَولادِكُم«1»، چه اتّفاق است كه اوّل مخاطب به خطاب قرآن رسول است«2»، و همچنين«3» اوّل مأمور و منهي اوست به اوامر و نواهي قرآن، و في قوله تعالي: وَ إِن كانَت واحِدَةً فَلَهَا النِّصف ُ، و داخل باشد در عموم هر دو آيت، و تخصيص عموم به خبر واحد روا نبود براي آن كه اينكه معلوم است و آن مظنون، و براي مظنون دست از معلوم بنه دارند. و آن كه دعوي دارند كه رسول- عليه السّلام- گفت: نحن معاشر الأنبياء لا نورّث ما تركناه صدقة، خبر واحد است اگر تسليم كنيم، و به او تخصيص قرآن نشايد كردن. قوله: تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ«4»، اشارت باشد به غايب، و «هذه» اشارت باشد به حاضر. زجّاج گفت: «تلك» در آيت به معني «هذه» است، يعني اينكه حدهاي خداست. در معني حدود خلاف كردند. سدّي گفت: حدود شرايط است، أي شرائط اللّه. عبد اللّه عبّاس گفت: طاعة اللّه، و بعضي دگر گفتند: فرائض اللّه، و بعضي دگر گفتند: تفصيل اللّه لفرائضه، اينكه تفصيلي است كه خداي تعالي داد فرايض خود را، و اينكه لايقتر است به معني آيت و اشتقاق لفظ، براي آن كه حدود سراي آن باشد كه ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 11. (2). همه نسخه بدلها عليه السّلام. (3). آج: همچونين. (4). آج، لب، فق، مر تلك. [.....] صفحه : 282 فصل كند ميان او

و غير او. پس معني آيت آن است كه: اينكه قسمتي است كه خداي تعالي كرد براي شما، و اينكه فواصلي است ميان طاعت و معصيت. وَ مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ، هر كه در اينكه«1» و جز اينكه طاعت خداي دارد و فرمان او كار بندد، يُدخِله ُ جَنّات ٍ، او را [به]«2» بهشتها«3» برد كه در زير درختان آن«4» جويهاي روان باشد. اگر گويند: اينكه تخصيص چراست، طاعت در مواريث را به وعده هاي بهشت، و اينكه در همه طاعات باشد! جواب گوييم: براي عظم موقع او، او را به ذكر تخصيص كرد اينكه جا. خالِدِين َ فِيها، هميشه باشند در آن جا، و نصب او بر حال است، و تحقيق معني آن كه: يدخلهم عالمين فيها بالخلود، براي آن كه «خالدين» حال باشد به عمل يدخلهم، و ايشان در حال دخول مخلّد نباشند كه اينكه صورت نبندد، و انّما در آن حال عالم باشند و معتقد كه آن جا مخلّد خواهند بودن، و گفت مثالش چنان بود كه: مررت برجل معه باز صائدا به غدا. وَ ذلِك َ الفَوزُ العَظِيم ُ، و آن فلاح و ظفري بزرگ است. و در معني «عظيم» دو قول گفتند: يكي آن كه عظيم است به اضافت به امور دنيا و منافعي كه معتاد و معهود است ما را. قولي دگر آن كه به اضافت با منفعت خيانتي كه كسي بكند در باب مواريث. وَ مَن يَعص ِ اللّه َ، و هر كه عاصي شود در خداي«5» و نافرماني كند خداي و پيغامبر را در آنچه فرمودند از فرايض و مواريث و اموال يتيمان. وَ يَتَعَدَّ حُدُودَه ُ، و از حدودي كه او نهاد تعدّي كنند

و تجاوز، و پاي به سر آن بنهند. يُدخِله ُ ناراً خالِداً فِيها، او را در آتشي برد«6» كه آن جا هميشه ماند. و حكم «خالدا» هم اينكه باشد كه گفتيم، من كونه«7»: حالا من يدخله. نافع و إبن عامر در هر دو آيت «ندخله» به «نون» بخواندند، خبرا عن المخاطب علي وجه التّعظيم، و اينكه عدول باشد از مغايبه با خبر از گوينده، چنان كه گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر حكم. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). مر، تب: بهشتهايي. (4). آج، لب، فق، مر: او. (5). آج، لب، فق، مر: به خداي. (6). مر: برند. (7). آج، لب، فق، مر: في كونه. صفحه : 283 بَل ِ اللّه ُ مَولاكُم وَ هُوَ خَيرُ النّاصِرِين َ، سَنُلقِي«1». وَ لَه ُ عَذاب ٌ مُهِين ٌ، و او را عذابي و المي بود مقرون به استخفاف و اهانت، و اينكه صفت عقاب خداست مستحقّان عذاب را، و معتزله به اينكه آيت تمسّك كردند در آن كه فاسق لا محاله معاقب باشد، و عقاب او منقطع نبود، جواب گوييم: ايشان را در آيت تمسّكي نيست از وجوه بسيار، منها آن كه حدود جمع است و بر عموم است و آن را تخصيص كردن بي دليلي وجه ندارد، و آن كس كه او جمله حدود خداي را- جل ّ جلاله- تعدّي كند كافر باشد، و كافر لا محال«2» معاقب بود و عقابش مؤبّد باشد. دگر آن كه: وَ مَن يَعص ِ اللّه َ، لفظ «من» لفظي«3» صالح عموم را و خصوص را بنزديك ما، چه بنزديك ما عموم را صيغتي مخصوص نيست كه اگر آن صيغت در خصوص استعمال كنند مجاز باشد، و دليل

بر اينكه آن است كه قائل چون گويد: من دخل داري أكرمته به اينكه لفظ يك بار عموم خواهد و يك بار خصوص، و مجرّد استعمال ايشان لفظ را در يك معني يا بيشتر دليل كند بر حقيقت آن و اشتراك او در آن معني كه در او استعمال كرده باشد ما دام«4» تا خالي بود از قرينه كه دليل كند بر آن كه مراد ايشان مجاز است به آن يا به يكي از آن. دليل ديگر بر آن كه اينكه لفظ، أعني لفظ «من» مشترك است بين العموم و الخصوص آن است كه: ما به ضرورت دانيم حسن استفهام آن كس كه شنود از قايلي كه گويد: من دخل داري أكرمته، بپرسد از او و گويد: امن العلماء، أم من عامّة النّاس، أم من الأحرار، أم من العبيد، أم من الغرباء- الي غير ذلك. و در حسن [298- ر] استفهام دليل است بر آن كه لفظ مشترك است بين المعنيين، چه اگر لفظ مختص ّ بودي استفهام نيكو نبودي، و ما حسن استفهام بضرورت مي دانيم علي وجه لا دفع له، چون لفظ مشترك بود بين العموم و الخصوص چه منكر باشند از آن كه تخصيص كنند آيت را به كافران دون فاسقان اهل صلات. دگر آن كه: ايشان اصحاب صغاير را از اينكه عموم اخراج مي كنند، اگر ايشان را بود كه بعضي را اخراج كنند چرا ما را نبود كه بعضي دگر را اخراج كنيم. ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آيه 150 و 151. (2). آج، لب، مر: لا محاله. (3). آج، لب، فق، مر، تب است. (4). آج، لب: مادامي. صفحه : 284

دگر آن كه: ايشان تايبان را اخراج مي كنند از عموم آيت، و ايشان چه اوليتراند به آن كه تايب را اخراج كنند از ما به آن كه اخراج كنيم آنان را كه عفو خداي- جل ّ جلاله- ايشان را دريافته باشد. دگر آن كه: اگر نيز تسليم كنيم [كه]«1» «من» جز عموم را نشايد تخصيص عموم به دليل روا باشد، و ما را ادلّه است بر تخصيص اينكه عموم از جهت عقل و سمع از آيات ارجي، مثل قوله تعالي: وَ يَغفِرُ ما دُون َ ذلِك َ لِمَن يَشاءُ«2» وَ إِن َّ رَبَّك َ لَذُو مَغفِرَةٍ لِلنّاس ِ عَلي ظُلمِهِم«3» إِن َّ اللّه َ يَغفِرُ الذُّنُوب َ جَمِيعاً«4» أَخلَدَ إِلَي الأَرض ِ وَ اتَّبَع َ هَواه ُ«5»، أي اطمأن ّ اليها و طال عمره فيها، و معلوم است بضرورت كه او در زمين مؤبّد نماند، و عرب گويد: فلان مخلّد، إذا تقاعس عن الشّيب في وقت يشيب فيه نظراؤه. چون به وقت خود پير نشود، او را مخلّد گويند. پس بر اينكه وجه و قاعده چه منكر باشند«6» از آن كه خلود عبارت باشد از طول مدّت دون تأبيد. اينكه جمله دليل است بر آن كه ايشان را به ظاهر آيت هيچ تمسّك نيست- و اللّه ولي ّ التّوفيق. [قوله- عزّ و جل ّ]«7»:

[سوره النساء (4): آيات 15 تا 22]

[اشاره]

وَ اللاّتِي يَأتِين َ الفاحِشَةَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدُوا عَلَيهِن َّ أَربَعَةً مِنكُم فَإِن شَهِدُوا فَأَمسِكُوهُن َّ فِي البُيُوت ِ حَتّي يَتَوَفّاهُن َّ المَوت ُ أَو يَجعَل َ اللّه ُ لَهُن َّ سَبِيلاً (15) وَ الَّذان ِ يَأتِيانِها مِنكُم فَآذُوهُما فَإِن تابا وَ أَصلَحا فَأَعرِضُوا عَنهُما إِن َّ اللّه َ كان َ تَوّاباً رَحِيماً (16) إِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَي اللّه ِ لِلَّذِين َ يَعمَلُون َ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُم َّ يَتُوبُون َ مِن قَرِيب ٍ فَأُولئِك َ يَتُوب ُ اللّه ُ عَلَيهِم وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً (17) وَ لَيسَت ِ

التَّوبَةُ لِلَّذِين َ يَعمَلُون َ السَّيِّئات ِ حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُم ُ المَوت ُ قال َ إِنِّي تُبت ُ الآن َ وَ لا الَّذِين َ يَمُوتُون َ وَ هُم كُفّارٌ أُولئِك َ أَعتَدنا لَهُم عَذاباً أَلِيماً (18) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا يَحِل ُّ لَكُم أَن تَرِثُوا النِّساءَ كَرهاً وَ لا تَعضُلُوهُن َّ لِتَذهَبُوا بِبَعض ِ ما آتَيتُمُوهُن َّ إِلاّ أَن يَأتِين َ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُن َّ بِالمَعرُوف ِ فَإِن كَرِهتُمُوهُن َّ فَعَسي أَن تَكرَهُوا شَيئاً وَ يَجعَل َ اللّه ُ فِيه ِ خَيراً كَثِيراً (19) وَ إِن أَرَدتُم ُ استِبدال َ زَوج ٍ مَكان َ زَوج ٍ وَ آتَيتُم إِحداهُن َّ قِنطاراً فَلا تَأخُذُوا مِنه ُ شَيئاً أَ تَأخُذُونَه ُ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِيناً (20) وَ كَيف َ تَأخُذُونَه ُ وَ قَد أَفضي بَعضُكُم إِلي بَعض ٍ وَ أَخَذن َ مِنكُم مِيثاقاً غَلِيظاً (21) وَ لا تَنكِحُوا ما نَكَح َ آباؤُكُم مِن َ النِّساءِ إِلاّ ما قَد سَلَف َ إِنَّه ُ كان َ فاحِشَةً وَ مَقتاً وَ ساءَ سَبِيلاً (22)

[ترجمه]

و آنان كه«8» كنند ناپارسايي از زنان شما، گواه انگيزيد بر ايشان ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (2). سوره نساء (4) آيه 48. (3). سوره رعد (13) آيه 6. [.....] (4). سوره زمر (39) آيه 53. (5). سوره اعراف (7) آيه 176. (6). مر: باشد. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق: و آن زناني كه. صفحه : 285 چهار مرد از شما، اگر گواهي دهند باز داريد ايشان را در خانه ها تا جان بردارد ايشان را مرگ، يا كند خداي ايشان را راهي. و آن دو كس كه كنند زنا از شما برنجانيد ايشان را، اگر توبه كنند و نيك شوند بگرديد از ايشان كه خداي توبه پذيرنده و بخشاينده بوده است هميشه. توبه بر خداي آنان را بود كه كنند بدي به

ناداني، آنگه توبه كنند از نزديك، ايشان را بپذيرد توبه خداي بر ايشان، و خداي دانا و محكم كار بود. و نيست توبه آنان را كه كنند بدي تا آن كه حاضر آيد«1» به يكي ايشان مرگ، گويد كه: من توبه كردم اكنون، و نه آنان كه بميرند و ايشان كافر باشند، ايشان [را]«2» نهاده ايم ما براي ايشان عذابي سخت. اي آنان كه ايمان آورده ايد حلال نبود شما را كه به ميراث برگيريد زنان را به ستم، و منع مكنيد«3» ايشان را از نكاح [تا ببريد] بهري از آنچه داده باشيد ايشان را الّا آن كه كنند از زنا آشكارا، و زندگاني كنيد با ايشان به وجه«4»، اگر نخواهيد ايشان را، باشد كه شما نخواهيد چيزي و كرده باشد خداي در آن خيري بسيار [298- پ]. و اگر خواهي تا بدل كني«5» زني را به جاي زني، و ----------------------------------- (1). اساس: آيند، با توجّه به وز تصحيح شد. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). آج، لب، فق: و زندگاني بد مكنيد. (4). آج، لب، فق، تب: به نيكويي. (5). تب: اگر خواهيد تا بدل كنيد. صفحه : 286 بدهي«1» يكي را از ايشان مالي بسيار تا مگيريد«2» از او چيزي، ها مگيريد«3» به دروغ و بزه آشكارا. و چگونه ها گيريد«4»! برسيده باشد«5» بهري شما به بهري، و ها گرفتند از شما پيماني ستبر«6». مكنيد به زني آن را كه به زني كرده باشد پدرانتان از زنان الّا آنچه گذشت كه آن زشت است و دشمني و بد راهي است. قوله: وَ اللّاتِي يَأتِين َ الفاحِشَةَ مِن نِسائِكُم- الاية، «اللّاتي» جمع الّتي باشد، و

كذلك اللّواتي و اللّائي، قال اللّه تعالي: وَ اللّائِي يَئِسن َ مِن َ المَحِيض ِ«7»، بيشتر مفسّران گفتند چون ضحّاك و إبن زيد و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و سدّي و جبّائي و بلخي ّ و زجّاج كه: آيت منسوخ است. در اوّل شرع چنان بود كه چون زني زنا كردي و چهار گواه بر او گواهي دادندي، حكم او آن بودي كه او را در خانه باز داشتندي تا به مردن«8». چون آيت حدّ آمد و حكم رجم، اينكه آيت منسوخ شد بقوله تعالي: الزّانِيَةُ وَ الزّانِي«9»أَو يَجعَل َ اللّه ُ لَهُن َّ سَبِيلًا، يا خداي خلاصي بدهد ايشان را به شوهري حلال، و اينكه قول خلاف اجماع است براي آن كه خلاف نيست ميان مفسّران در آن كه مراد به فاحشه زناست، و آيت منسوخ است بآية الحدّ و حكم الرّجم. و از صادق و باقر- عليهما السّلام- هم اينكه روايت است، و رسول- عليه السّلام- گفت: چون آيت حدّ فرود آمد: قد جعل اللّه لهن ّ سبيلا، البكر بالبكر مائة جلدة و الثّيب بالثّيب الجلد ثم ّ الرّجم. خداي تعالي راه پديد آورد بكر كه با بكر زنا كند حدّ بايد زدن ايشان را صد تازيانه، و مراد به بكر از ايشان آن است كه زن ندارد از مرد، و شوهر ندارد از زن. و ثيّب با ثيّب چون زنا كند، اوّل حد و آنگه رجم- علي خلاف فيه بين الفقهاء. ----------------------------------- (1). مر، تب: انگيزيد. (2). مر، تب: گفتند. (3). آج، لب، فق، مر، تب: براند. (4). آج، لب، فق، مر: شهرش. صفحه : 288 وَ الَّذان ِ يَأتِيانِها مِنكُم، إبن كثير خواند به تشديد «نون»، و همچنين

في قوله: «هذان»«1»، و «ذانك»، و در «فذانك»«2» ابو عمرو موافقت كرد. باقي قرّاء به تخفيف «نون» خواندند. ابو علي فارسي گفت: وجه قراءت آن كس كه به تشديد خواند، آن است كه شدّ را عوض آن دو محذوف كرد كه از كلمه ساقط است يكي «لام الفعل» از «ذا»، و يكي از «لذان» براي آن كه اصل «لذيان» بوده است، و بعضي عرب واحد را «اللّذ» گويند، و تثنيه را «اللّذان»، و جمع را «اللّذون» در حال رفع، و حال نصب و جر «الّذين»، قياسا علي الأسماء المعربة. و در لغت طي ّ، به جاي «الّذي»، «ذو»، به جاي «الّتي»، «ذات» باشد. و در معني آيت سه قول گفتند: [299- ر]، حسن بصري و عطا گفتند: مراد مرد و زن است كه زنا كنند، و لكن بر عادت عرب كه چون مذكّر و مؤنّث جمع شوند تغليب مذكّر را باشد، چنان كه گفت: إِن َّ المُسلِمِين َ وَ المُسلِمات ِ«3»، ثم ّ قال: أَعَدَّ اللّه ُ لَهُم«4». مجاهد گفت: مراد دو مردند كه لواطه«5» كنند، و ابو مسلم هم اينكه گفت«6». بعضي دگر گفتند: مراد سحق زناست«7» و در شرع اسم زنا بر همه اطلاق كنند و همچنين در لغت، و از اينكه جا اهل عراق گفتند: متلوّطين را حدّ واجب نباشد، هم اينكه قدر باشد كه او را دشنامي بدهند و به زبان ايذايي كنند. حق تعالي گفت«8»: آن دو كس كه اينكه كار كنند. عامّه مفسّران بر آنند«9» كه مراد«10» زناست، و «ها» راجع است با فاحشه. فَآذُوهُما، برنجاني«11» ايشان را. عطا و قتاده و سدّي گفتند: به زبان برنجاني«12» ايشان را و تعيير و سرزنش كني«13» -----------------------------------

(13- 1). سوره حج (22) آيه 19. (2). سوره قصص (28) آيه 32. [.....] (3). سوره احزاب (33) آيه 35. (4). سوره احزاب (33) آيه 35. (5). وز: لواط. (6). اساس: گفتند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). كذا: در اساس، وز، تب، ديگر نسخه بدلها، زنان است. (8). همه نسخه بدلها و. (9). وز: براينند. (10). آج، لب، فق، مر: كه اينكه. (11). مر، تب: برنجانيد. (12). مر، تب: كنيد. صفحه : 289 مانند اينكه كه از خداي نترسي«1» و شرم نداري«2». مجاهد گفت: دشنام دهي«3» ايشان را. عبد اللّه عبّاس گفت: برنجاني«4» ايشان را به دست و زبان، و «ايذا» ي دست«5»، زدن به نعل و كفش باشد، اگر توبه كنند و عمل نيك كنند اعراض كني«6» از ايشان و ايذاء مكني«7» ايشان را، و اينكه حكم نيز منسوخ است به حدّ و رجم، و حدّ از قرآن معلوم است، و رجم از سنّت. راوي خبر گويد، ابو هريره و زيد بن خالد الجهني ّ گفتند: دو مرد به خصومت پيش رسول آمدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ اقض بيننا بكتاب اللّه، ميان ما حكم كن به كتاب خداي. رسول- عليه السّلام- گفت: بگوي«8»، يكي از ايشان گفت: يا رسول اللّه؟ پسر من مزدور«9» اينكه مرد بود، با زن او زنا كرد. مرا گفت: حكم او آن است كه رجم كنند او را. من فديه كردم اينكه پسر را به صد گوسفند و كنيزكي، اكنون چون معلوم شد واجب او صد تازيانه است، و واجب زن رجم است كه پسر من محصن نبود و زن محصنه است. رسول- عليه

السّلام- گفت: به خداي كه از ميان شما به كتاب خداي حكم كنم، امّا گوسپند و كنيزك تو ردّ است با تو، با تو بايد دادن. و پسر را حاضر كردند«10»، بفرمود تا او را صد تازيانه بزدند و از شهر براندند تا يك سال. و مرد ديگر را گفت- و نام او لنيس«11» بود- تا زن را به حاضر كرد، و گفت: اگر اقرار دهد رجمش كنم. زن اقرار داد، بفرمود تا رجمش كردند. و عروة الزّبير گفت: مروان«12» در عهد عمر زنا كرد، عمر او را حدّ زد و يك سال براند. جابر عبد اللّه انصاري گفت: مردي بيامد از أسلم و گفت: يا رسول اللّه؟ من زنا ----------------------------------- (6- 1). مر: نترسيد. (2). نداري/ نداريد. (3). مر، تب: دهيد. (4). مر، تب: برنجانيد. [.....] (5). اساس: بدست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مر، تب: مكنيد. (8). مر: بگوييد. (9). وز: مزدور (با همين اعراب). (10). اساس بفرمود تا او را حاضر كردند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). كذا: در اساس، وز: لنبس، آج، فق: النيس، لب، تب: انيس، مر: التس، تفسير قرطبي (5/ 87): أنيس. (12). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 342): مردي. صفحه : 290 كردم. رسول- عليه السّلام- روي از او بگردانيد، به دگر جانب رفت و بگفت. رسول از او«1» روي بگردانيد. به دگر جانب رفت و بگفت تا بر خويشتن چهار بار گواهي داد. رسول- عليه السّلام- گفت«2»: ديوانه اي تو! گفت: نه، اي رسول اللّه. گفت: تو زن داري! گفت: بلي،

يا رسول اللّه. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا او را به مصلّي بردند و رجم كردند و بر او ثنا«3» كردند. بريده روايت كند، گويد: ماعز بن مالك بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ انّي زنيت فطهّرني، من زنا كرده ام مرا پاك كن. رسول- عليه السّلام- گفت: برو توبه كن و آمرزش خواه از خداي تعالي. برفت پاره اي، نه بس دور. باز آمد و گفت: [ يا رسول اللّه؟]«4» زنيت فطهّرني. رسول همان گفت. برفت پاره اي و باز آمد و هم اينكه سخن گفت، و رسول- عليه السّلام- همان جواب داد تا چهار بار. به بار چهارم رسول گفت: تو ديوانه اي! گفت: نه. از صحابه پرسيد، گفت: از اينكه هيچ ديوانگي داني«5»! گفتند: نه يا رسول اللّه. گفت: بنگريد«6» تا مست هست«7»! بديدند مست نبود. رسول- عليه السّلام- گفت كه: زنا كردي محصن بودي! گفت: بلي. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا او را رجم كردند، آنگه گفت: استغفروا لماعز، براي ماعز استغفار كنيد، و رسول- عليه السّلام- براي او استغفار كرد و گفت: لقد تاب توبة لو قسمت بين امّة لوسعتها، گفت ماعز«8» توبه اي كرد كه اگر از ميان امّتي ببخشند به همه برسد. عبد اللّه عبّاس گفت كه، عمر خطّاب گفت«9»: من مي ترسم [كه]«10» چون روزگار دراز بر آيد، مردمان گويند: رجم در كتاب خداي نمي يابيم، فريضه اي از فرايض خداي ضايع كنند الا و رجم واجب است بر آن كه زنا كند و محصن باشد، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها «از او»: ندارد. (2). اساس تو، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). اساس: نثار، با توجّه به

وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مر، تب: دانيد. (6). آج، لب، فق: بنگري/ بنگريد. (7). آج: نيست. [.....] (8). اساس و ديگر نسخه بدلها: ماعزين، با توجّه به معني حديث و چاپ شعراني ج 3 ص 342 تصحيح شد. (9). آج، لب، فق، تب كه. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 291 چون بيّنه اي به آن قايم شود، يا او اقرار دهد، يا حملي ظاهر شود، و من در قرآن خوانده ام: الشّيخ و الشّيخة إذا زنيا فارجموهما البتّة. و رسول- عليه السّلام- در عهد خود رجم كرد، و ما رجم كرديم. قوله: إِنَّمَا التَّوبَةُ عَلَي اللّه ِ لِلَّذِين َ يَعمَلُون َ السُّوءَ بِجَهالَةٍ، حق تعالي گفت: توبه بر خداي آنان راست كه گناه كنند به جهالت. و في قوله «علي اللّه» أقوال. بعضي گفتند معني آن است كه عند اللّه، بعضي دگر گفتند: من اللّه. و اگر بر ظاهر رها كنند آن را وجهي باشد، و معني آن بود كه: قبول توبه بر خداي آن را بود براي آن كه توبه چون با خداي مضاف بود به معني قبول بود، يعني بر خداي چون حقّي است كه قبول كند توبه آن كس كه چنين باشد، قال اللّه تعالي: ثُم َّ تاب َ اللّه ُ عَلَيهِم«1»، أي قبل توبتهم، و قوله: فَتاب َ عَلَيه ِ«2». و در معني جهالت چند قول«3» گفتند: يكي آن كه مجاهد و ضحّاك گفتند: عمد«4» است. كلبي گفت: جاهل نباشد كه آن گناه است و لكن عقوبتش ندانند«5». و بيشتر مفسّران گفتند: مراد جمله گناه است براي آن كه هر

كس كه او معصيت كند جاهل باشد تا توبه كردن، و قتاده گفت: [299- پ] بر اينكه قول اجماع صحابه است. فرّاء گفت و جبّائي كه: بر سبيل تأويل باشد«6»، گناه كنند و ندانند كه آن گناه است. زجّاج گفت: جهالت آن است كه اختيار لذّت عاجل كنند بر لذّت باقي. و بعضي دگر گفتند: ندانند كه آن گناه است، از آن كه نظر نكرده«7» باشند. و آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي توبه قبول كند از جمله معاصي، اگر كفر باشد و اگر دون كفر. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 71. (2). سوره بقره (2) آيه 37. (3). مر: وجه. (4). اساس، وز: عهد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). تب: نداند. (6). مر كه. (7). اساس: كرده، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 292 ثُم َّ يَتُوبُون َ مِن قَرِيب ٍ، آنگه توبه كنند زود از مدّتي نزديك. سدّي و كلبي گفتند: پيش از بيماري و مرگ. عكرمه گفت: هر چه پيش از مرگ بود آن نزديك باشد. ابو مجلز و ضحّاك گفتند: پيش از آن كه ملك الموت را بيند. ابو موسي گفت: پيش از آن كه مرگ به او رسد به فواق ناقه اي. عبد الرّحمن السّلماني ّ گفت: چهار كس از اصحاب رسول حاضر بودند، حديث توبه بر آمد. يكي گفت: من از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: خداي تعالي توبه بنده بپذيرد پيش از مرگ به نيم روز«1». ديگري گفت: من شنيدم كه چون پيش از مرگ به چاشتي توبه كند، خداي تعالي«2» قبول كند. چهارم گفت من شنيدم

كه گفت: ان ّ اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر، خداي تعالي توبه بنده قبول كند مادام تا جانش به غرغر«3» رسيدن. عبادة بن الصّامت گفت، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كس او پيش از مرگ به يك سال«4» توبه كند، خداي تعالي توبه او قبول كند. آنگه گفت: يك سال بسيار بود، هر كه او پيش از«5» مرگ به يك ماه توبه كند، خداي تعالي توبه او قبول كند. آنگه گفت: ماهي بسيار بود، هر كه پيش از مرگ به يك هفته توبه كند، خداي تعالي توبه او قبول كند. آنگه گفت: هفته اي بسيار باشد«6»، هر كه او پيش از مرگ به يك روز«7» توبه كند، خداي تعالي توبه او قبول كند. آنگه گفت: روزي بسيار بود، هر كه او پيش از مرگ به ساعتي توبه كند، خداي تعالي توبه او قبول كند. آنگه گفت: ساعت بسيار باشد«8»، هر كه او توبه كند پيش از آن كه جان او به ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: پيش از مرگ به دو روز، مر: پيش از دو روز از مرگ. (2). اساس: كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مر: غرغره. (4). تب: ساله. [.....] (5). اساس: هر كه پيش او از، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها: بود. (7). مر توبه او. (8). اساس: هر كه او روزي پيش از مرگ، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 293 غرغره«1» رسد، خداي تعالي توبه او قبول كند. ابو سعيد خدري ّ روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه

گفت، ابليس گفت: خداي را به عزّت و جلال تو كه مفارقت نكنم از بني آدم مادام تا جانشان در تن بود. حق تعالي گفت: به عزّت و جلال من كه در توبه بر ايشان گشاده دارم تا جانشان زير بر باشد. هم ابو سعيد روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت كه: ابليس [گفت]«2»: بار خدايا؟ به اينكه كه با من كردي بندگان تو را اضلال و اغوا مي كنم تا جانشان در تن باشد. حق تعالي گفت: به عزّت و جلال من كه«3» ايشان را مي آمرزم تا استغفار مي كنند. وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً و خداي تعالي هميشه دانا و محكم بوده است«4»، دانا به احوال بندگان، و حكيم به عفو و عقوبت ايشان«5». وَ لَيسَت ِ التَّوبَةُ لِلَّذِين َ يَعمَلُون َ السَّيِّئات ِ- الاية، حق تعالي در آيت بيان كرد كه قبول توبه تا كي باشد، گفت: توبه نباشد آنان را كه اصرار كنند بر كفر و معاصي تا آنگه كه مرگ به ايشان حاضر آيد و به در مرگ رسند، و اعلام مرگ پيدا شود ايشان را از معاينه فرشته و جز آن چيزهايي كه ايشان را ملجا كند به توبه، آنگه گويند ما توبه كرديم، و حكم كافران در اينكه باب هم اينكه است: وَ لَا الَّذِين َ يَمُوتُون َ وَ هُم كُفّارٌ، و نه آنان كه به در مرگ رسند و ايشان كافر باشند. و «الّذين» در محل ّ جرّ است عطفا علي قوله للّذين«6» و التّقدير«7»: و لا الّذين«8» يموتون، و «واو» حال راست في قوله: وَ هُم كُفّارٌ أُولئِك َ أَعتَدنا، و أصله أعددنا، قلب كردند يك «دال» را با ----------------------------------- (6- 1). آج، لب، فق:

به غرغر. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر من. (4). آج، لب، فق، مر: محكم كار باشد. (5). مر قوله تعالي. (7). اساس: للتقدير، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مر، تب: و لا للّذين. صفحه : 294 «تا»، و گفته اند: أعتدنا أفعلنا، من العتاد، و الشّي ء العتيد هو المعتد«1»، فعيل به معني مفعول، و العتيدة طبل يجعل فيه طيب، و العتاد اسم للشّي ء المعدّ، و هو ايضا اسم للمصدر، و قال عدي ّ بن الرّقاع في معني للمفعول«2»: تأتيه أسلاب الأعزّة عنوة قسرا و يجمع للحروب عتادها و يقال للفرس المعدّ للحرب عتد و عتد، أيضا قال الأشعر الجعفي ّ«3»: راحوا بصائرهم علي اكنافهم و بصيرتي يعدو بها عتد و أي و البصيرة بقيّة الدّم. اگر گويند چرا در اينكه وقت توبه را قبول نباشد! گوييم: براي آن كه اعلام قيامت ظاهر شود و الجاء حاصل آيد، و آن علوم كه مستدل ّ بود ضروري گردد، و در آخرت هم براي اينكه علّت قبول توبه نباشد«4» كه علوم ضروري حاصل آيد، و منافع و مضارّ بي كرانه«5» بي اندازه كه موعود بود منقود شود، و اينكه جمله سبب«6» الجاست، و آيت دليل نيست بر آن كه خداي تعالي قبول توبه فاسق يا كافر نكند پيش از اينكه حالت، و نه آن كه خداي تعالي عفو بكند«7» از مؤمن فاسق بي توبه، و اگر ما را با عقل رها كردندي در حق ّ كفّار هم اينكه گفتماني«8»، جز آن است كه سمع منع مي كند از اينكه، من قوله: إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ«9»- الاية.

و قوله: عَذاباً أَلِيماً، أي مؤلما«10»: فعيل به معني مفعل«11»، ما براي ايشان [عذابي]«12» نهاده ايم دردناك. آيت مخصوص باشد به آنان كه معلوم از حق ّ ايشان آن است كه توبه نكنند از كفر و فسق، و در جمله فسّاق به آنان كه معلوم از حق ّ ايشان آن است كه خداي عفو نكند از ايشان. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا يَحِل ُّ لَكُم أَن تَرِثُوا النِّساءَ كَرهاً- الاية، مفسّران گفتند: ----------------------------------- (1). آج، لب: المعد (بدون نقطه)، تب: المعد. (3). تب شعر، اساس و همه نسخه بدلها: الجحفي، با توجّه به مآخذ شعري تصحيح شد. (4). آج، لب، فق، مر: توبه قبول نباشد. [.....] (5- 2). مر و. (6). مر: اسباب. (7). آج، لب، فق، مر، تب: نكند. (8). مر: گفتيمي. (9). سوره نساء (4) آيه 116. (10). اساس، وز: مولي، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). آج، لب، فق، مر: مفعول باشد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 295 سبب نزول آيت آن بود كه در جاهليّت [300- ر] و بدايت اسلام چنان بود كه چون مردي فرمان يافتي و زني رها كردي، وارثي از آن مرد بيامدي و جامه بر او افگندي يا بر خيمه او«1» اوليتر گشتي به او از نفس او«2»، زن را بر خود هيچ حكم نماندي در حباله او اوفتادي«3» بي مهري به مهر اوّل كه متوفّي كرده بودي. آنگه مرد مخيّر بودي، خواستي دخول كردي با او به مهر اوّل و خواستي عضل كردي او را، أعني منع كردي از نكاح و دخول نكردي با او

و او را اضرار كردي تا او فديه كردي از مال خود و خود باز خريدي، و يا وفات آمدي او را ميراثش برداشتي. و اگر زن برفتي پيش از آن كه اينكه مرد جامه بر او افگندي، مالك نفس خود شدي، همچنين مي بود تا ابو قيس بن الأسلت الأنصاري ّ فرمان يافت و زني را رها كرد نام او كبيشه«4»، پسري از آن ابو قيس بيامد- كه نه از اينكه زن بود- و جامه بر او افگند و زن را در حباله گرفت و دخول نكرد با او و نفقه نكرد او را، زن برخاست و به شكايت پيش رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ پسر شوهرم بيامد و مرا در بند كرد، رها نمي كند كه شوهر كنم و نفقه نمي كند بر من، و من درمانده ام. رسول- عليه السّلام- گفت: برو بنشين تا خداي در باب تو چه حكم كند. زنان مدينه چون بشنيدند كه اينكه زن شكايت با رسول كرده است، بيامدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ ما نيز از اينكه حال متشكّي ايم، خداي تعالي آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا يَحِل ُّ لَكُم، اي مؤمنان حلال نباشد شما را، أَن تَرِثُوا النِّساءَ كَرهاً، كه زنان را به ميراث بر گيري به كره و جبر بي اختيار ايشان- چنين كه شرح داديم. حمزه و كسائي و خلف و أعمش و يحيي وثّاب«5» خواندند: «كرها» بضم ّ الكاف اينكه جا و در سورة التّوبة، و باقي قرّاء به فتح «كاف» خواندند. كسائي گفت: اينكه دو لغت است به يك معني. فرّاء گفت: الكره«6»، الاكراه، و الكره المشقّة، آنچه از قبل ديگري باشد كره بود، و آنچه

از قبل او بود كره بود بضم ّ الكاف. ----------------------------------- (1). وز، لب، فق، مر، تب او. (2). مر و. (3). همه نسخه بدلها: حباله او فتادي. (4). وز، آج، لب، فق: كبيثه، مر: كبشه. (5). مر: يحيي بن وثّاب. (6). آج، لب، فق، مر و. [.....] صفحه : 296 وَ لا تَعضُلُوهُن َّ لِتَذهَبُوا بِبَعض ِ ما آتَيتُمُوهُن َّ، جويبر گفت از ضحّاك كه: آيت در حق ّ كساني آمد كه در حجر ايشان دختران يتيم بودندي، ايشان را به شوهر ندادندي و عضل كردندي طمع در مال ايشان. يا زني پير داشتي خداوند مال، و او را با او خوش نبودي خواستي تا زني جوان كند، يا زني جوان به زني كردي آن زن را مقاربت نكردي و دست بنه داشتي طمع در مال او، تا چون وفاتش آيد ميراثش بردارد. حق تعالي گفت: عضل مكنيد كساني چنين را تا بهري از آنچه به ايشان داده باشيد«1» [چيزي]«2». إِلّا أَن يَأتِين َ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ، الّا آنگه فاحشه كنند ظاهر. إبن كثير و ابو بكر عن عاصم خواندند: «مبيّنة» به كسر الياء، و باقيان به فتح « يا ». و در «فاحشة» خلاف كردند، بعضي گفتند: زناست. حسن بصري گفت: اگر زن زنا كند، شوهر را بود كه با او خلع كند. عطا گفت: در بدايت اسلام چنان بود كه چون زني زنا كردي، شوهر از او چيزها گرفتي«3»، يا مهر از او باز ستدي، اينكه حكم منسوخ شد به حدّ. عبد اللّه مسعود و قتاده و ضحّاك گفتند: مراد به «فاحشة» نشوز است، و در اخبار ما آمده است كه: از جمله فاحشه و كمينه او آن بود كه

اهل مرد را به زبان برنجاند. جابر«4» عبد اللّه أنصاري روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او خطبه كرد و گفت: اتقوا الله في النساء فانكم أخذتموهن ّ بأمانة الله و استحللتم فروجهن بكلمة الله. و شما را بر ايشان آن است كه كسي را بر بستر شما نيارند كه شما را از آن كراهت بود، اگر از اينكه معني چيزي كنند بزني«5» ايشان را زدني، و طعام و كسوت از ايشان باز مگيري«6» به سنّت و قاعده. وَ عاشِرُوهُن َّ بِالمَعرُوف ِ، و به ايشان به وجه«7» زندگاني كني«8». بعضي گفتند: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر، تب: باشي/ باشيد. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، مر، تب: ببريد، ديگر نسخه بدلها: ببري. (3). آج، لب، فق، مر، تب: چيزي گرفتي. (4). مر: جابر بن. (5). مر، تب: بزنيد. (6). مر، تب: باز مگيريد. (7). مر معروف. (8). مر، تب: كنيد. صفحه : 297 مراد آن است كه آنچه ايشان با شما كنند، به ايشان همان كنيد«1»، و اگر شما به طبع ايشان را كاره باشي«2» به ايشان بسازي«3» و مفارقت مكني«4» كه بسياري چيزها باشد كه شما آن را كاره باشيد«5» و خداي تعالي در آن خير بسيار نهاده باشد. بعضي گفتند: فرزند است، يعني باشد كه شما را از ايشان فرزند باشد. قولي دگر آن است كه: باشد«6» دلهاي شما از آن كراهت بگردد، و شما صلاح خود نداني«7». عبد اللّه عمر گفت: مرد باشد كه استخاره كند در كاري، و خداي تعالي براي او آنچه خيره«8» او باشد اختيار كند، او را خوش نيايد. چون بنگرد به عاقبت بداند كه آنچه خداي

تعالي براي او اختيار كرد صلاح و خير او در آن بود. وَ إِن أَرَدتُم ُ استِبدال َ زَوج ٍ مَكان َ زَوج ٍ، عرب را عادت بودي كه چون زني كردندي و مهري«9» دادندي او را، آنگه ايشان را از او«10» ملالي بودي، آنچه او را داده بودندي از او بستدندي«11» و به مهر ديگري دادندي. حق تعالي از اينكه نهي كرد و گفت: اگر خواهي«12» كه زني را [به ديگري]«13» بدل كني«14»، و آن زن اوّل را قنطاري زر يا سيم داده باشي«15» به مهر يا به هبه، روا نيست شما را كه از او بازگيري«16» الّا كه از او نشوزي بود يا فاحشه. و تفسير «قنطار» برفت، و مراد آن كه عبارت است از مال بسيار، آنگه گفت: أَ تَأخُذُونَه ُ بُهتاناً وَ إِثماً مُبِيناً، لفظ استفهام است و مراد تقريع [300- پ] و توبيخ و انكار، و نصب «بهتانا و إثما» بر تميز«17» باشد. و گفته اند: به اضمار فعلي مقدّر، و التقدير: أ تأخذونه فتصيبون في أخذه بهتانا و إثما مبينا. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: كني/ كنيد. (2). مر، تب: باشيد. (3). مر، تب: بسازيد. (4). مر، تب: مكنيد. (5). آج، لب، فق: باشي/ باشيد. (6). آج، لب، فق كه. [.....] (7). مر، تب: ندانيد. (8). آج، لب، فق، مر: خير. (9). آج، لب، فق، مر: مهر. (10). آج، لب، فق: از آن. (11). آج، لب، فق، مر: بستاندي. (12). مر، تب: خواهيد. (13). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). مر، تب: كنيد. (15). مر، تب: باشيد. (16). مر، تب: باز گيريد. (17). وز، تب: تمييز. صفحه : 298

وَ كَيف َ تَأخُذُونَه ُ، آنگه بر سبيل تقريع و انكار گفت: چگونه ها گيري«1» از او چيزي. وَ قَد أَفضي بَعضُكُم إِلي بَعض ٍ، «واو» حال راست، و بهر«2» از شما به بهري رسيده، و اينكه كنايت است از جماع. و اصل «افضا» رسيدن باشد به چيزي بر وجهي كه حايلي نبود ميان ايشان. وَ أَخَذن َ مِنكُم مِيثاقاً غَلِيظاً، و ايشان عهدي محكم بستده«3» از شما. حسن بصري گفت: مراد آن عهد است كه زن يا ولي زن با مرد كند كه با او از دو كار يكي كند: فَإِمساك ٌ بِمَعرُوف ٍ أَو تَسرِيح ٌ بِإِحسان ٍ«4». مجاهد گفت: كلمه نكاح خواست كه بدان استحلال فرج كنند. شعبي و عكرمه گفتند و ربيع- هو قوله: أخذتموهن بأمانة الله و استحللتم فروجهن بكلمة الله. بدان كه قلّت و كثرت مهر موقوف بر اتّفاق و تراضي هر دو بود آن مقدار كه قرار افتد، جز كه مستحب آن است كه تجاوز نكنند از مهر محمّدي، و آن پنجاه دينار [زر]«5» سرخ باشد، قيمتش پانصد درم نقره سره، و آن مهر فاطمه زهراست«6». و چون مردي بر زني نكاح بندد علي الصّداق المحمّدي، اينكه قدر لازم باشد او را، بيشتر نه. و در اخبار آمد«7» كه: [عمر خطّاب كه]«8» ام ّ كلثوم بنت فاطمة بنت رسول اللّه را بخواست چهل هزار درم مهر او بكرد. و إبن سيرين گفت: كه حسن علي«9»- عليهما السّلام- زني بخواست با مهر صد كنيزك به او فرستاد، هر كنيزكي بدره اي درم داشتند هزار در [م در]«10» او. عقبة بن عامر الجهني ّ گفت، رسول- عليه السّلام- مردي را گفت: خواهي كه فلان زن را به تو دهم! گفت: آري.

رسول- عليه السّلام- آن زن را به آن مرد داد و صداقي معيّن نكرد، و اينكه مرد به حديبيه حاضر بود [و]«11» به خيبر، و او را نصيبي بود ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: بگيري، مر: گيريد، تب: ها گيريد. (2). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها: بهري. (3). مر: بستده اند. [.....] (4). سوره بقره (2) آيه 229 «فامساك بمعروف ...». (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مر صلوات اللّه عليها. (7). وز، مر: آمده. (11- 10- 8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مر: حسن بن علي. صفحه : 299 در غنيمت، و قسمت نگرفته بود. او را وفات نزديك رسيد، وصايت كرد و گفت: رسول- عليه السّلام- اينكه زن را به من داد و صداقي معيّن نكرد، و مرا سهمي و نصيبي در غنيمت هست، آنچه نصيب من است به اينكه زن دهي«1» به مهر او. چون قسمت غنيمت كردند«2»، نصيب او به زن دادند، به صد هزار درم بفروخت. و عبد اللّه عبّاس زني را از بني سليم به زني كرد«3» بر مهر ده هزار درم«4». و عروة البارقي ّ دختر هاني بنت قبيصه را به زني كرد بر چهل هزار درم. و مطرّف بن شخّير زني را به زني كرد بر مهر ده هزار درم، رسول- عليه السّلام- گفت: 5» خير النّكاح أيسره« ، و رسول- عليه السّلام- گفت: از يمن و خجستگي زن آن است كه نكاحش آسان بود و رحمش آسان، يعني مهرش اندك بود و ولادتش آسان. و ابو هريره گفت: در

عهد رسول- عليه السّلام- صداق زنان ما، ده اوقيّه بودي، هر اوقيّه«6» چهل درم. عبد الرّحمن روزي در نزديك رسول آمد و اثر خلوق بر وي«7». رسول- عليه السّلام- گفت«8»: چيست اينكه! گفت: يا رسول اللّه زني كرده ام بر مهر و زن استخان«9» خرمايي. رسول- عليه السّلام- گفت: بارك اللّه لك أولم و لو بشاة، وليمه بكن و اگر به گوسفندي باشد. سهل بن سعد السّاعدي ّ گفت: روزي زني بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من خويشتن را به زني به تو دادم. رسول- عليه السّلام- جواب نداد. يكي از جمله صحابه گفت: اي رسول اللّه؟ اگر تو را رغبت نيست، به من ده او را. رسول- عليه السّلام- گفت: چيزي داري كه به مهر او دهي! گفت: يا رسول اللّه؟ هيچ ندارم مگر اينكه ازار پاي. رسول- عليه السّلام- گفت: پس تو را از آن بنگزيرد، برو انگشتري به او ده، و اگر از آهن باشد. گفت: يا رسول اللّه؟ ندارم. گفت: أمعك شي ء من القران، قرآن چيزي داني! گفت: بلي. كذا و كذا سورة فلان و فلان سوره. ----------------------------------- (1). مر، تب: دهيد. (2). مر: چون غنيمت قسمت كردند. (3). مر: كرده بود. (4). آج، لب، فق، مر: مهر هزار درم. (5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 347) مهرا. (6). تب: اوقيه/ اوقيّه اي. (7). مر بود. (8). آج، لب، فق، مر ديد. [.....] (9). وز، لب، مر، تب: استخوان. صفحه : 300 رسول- عليه السّلام- گفت: به تو دادم او را بر اينكه كه تو داني از قرآن او را بياموز. عبد اللّه بن عامر روايت

كرد كه: مردي در عهد رسول- عليه السّلام- زني خواست. رسول گفت: مهر او چه داري! گفت: اينكه نعلين كه در پاي دارم. زن را رسول- عليه السّلام- [زن را گفت]«1»: راضي باشي بر اينكه«2»! گفت: آري. رسول- عليه السّلام- او را به آن داد به آن نعلين. جابر عبد اللّه انصاري گفت از رسول- عليه السّلام- كه گفت: هر كس كه در مهر زني كفي پست يا گندم يا خرما بدهد، استحلال كرده باشد و حلال بود او را. و ابو سعيد خدري ّ گفت: رسول- عليه السّلام- ام ّ سلمه را بر ده درم به زني كرد. ابراهيم بن عبد اللّه الكناني ّ گفت: سعيد بن المسيّب دخترش را به مردي داد به دو درم مهر. و رسول- عليه السّلام- گفت: من استحل ّ بدرهم فقد استحل ّ ، گفت: هر كس كه او زني را به درمي به حلال كند حلال باشد او را. و در خبر است كه: چون مأمون دخترش را- ام ّ الفضل«3»- به محمّد بن علي ّ بن موسي التّقي ّ داد، آن روز هفتصد«4» هزار دينار سرخ او را خرج افتاد، و لكن صداق پنجاه دينار سرخ كرد، قيمت پانصد درم نقره صداق محمّدي. قوله: وَ لا تَنكِحُوا ما نَكَح َ آباؤُكُم مِن َ النِّساءِ- الاية، گفتند: آيت در حصين بن ابي قيس آمد كه زن پدر را به زني كرد كبيشه«5» بنت معن، و در أسود بن خلف كه زن [301- ر] پدر را به زني كرد- فاخته بنت الأسود بن المطّلب- و در منظور بن زبّان كه زن پدر را به زني كرد. أشعث بن سوّار گفت: ابو قيس فرمان يافت و از جمله صالحان

انصاريان بود، پسر او قيس زن پدر را گفت: به زن من باش. او گفت: تو مرا به جاي فرزندي، و من ندانم تا روا باشد يا نه، و لكن از رسول- عليه السّلام- ببايد پرسيدن«6». رسول را ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: باين/ به اينكه. (3). وز، تب: دخترش ام ّ الفضل را. (4). آج: هفصد. (5). وز، آج: كبيثه. (6). وز: پرسيد. صفحه : 301 پرسيدند، گفت: تا خداي چه فرمايد«1». اينكه آيت آمد: وَ لا تَنكِحُوا ما نَكَح َ آباؤُكُم مِن َ النِّساءِ. گفته اند: «ما» به معني «من» است يعني نكاح مكنيد بر آن كس كه پدرتان بر او نكاح كرده باشد. و گفتند: «ما» مصدريّه است، يعني و لا تنكحوا النّكاح الّذي نكح آباؤكم من النّساء، و مراد جنس است تا آزاد و برده در او شوند، امّا آزاد: به عقد و وطي، و امّا برده: به وطي دون ملك، براي آن كه آن پرستار را كه پدر ديده باشد به خلوت، بر فرزند ملكش حرام نبود وطيش حرام بود. امّا آن را كه پدر بر او عقد بسته بود، پسر را حرام باشد بر او عقد بستن و زن پدر«2»- و إن علوا حرام باشد بر فرزند و فرزندزاده- و إن سفلوا. و در آيت دليل است بر آن كه عبارت توان كردن به يك لفظ از دو معني مختلف، براي آن كه مراد به نكاح در آيت هم عقد است و هم وطي، خلاف آنچه معتزله گفتند: و بر اينكه چه انكار است؟ چه مي شايد كه عبارت كنند به

يك لفظ از متضادّين، نحو قولهم: إذا غاب الشّفق صل ّ العشاء، و شفق عبارت است از حمرت و بياض، و ايشان متضادّند چون در ضدّين جاري است در مختلفين اوليتر. إِلّا ما قَد سَلَف َ«3»، دو قول گفتند: يكي آن كه الّا ما قد سلف فإن ّ اللّه قد عفا عنكم، الّا آن كه گذشت كه خداي عفو بكرد از شما«4»، و بر اينكه وجه استثنا منقطع بود«5». وجه ديگر آن«6» است كه: الّا ما قد سلف فابقوا عليه، إلّا آنچه گذشته است كه آن«7» حرام نيست، آنچه پس او نيست«8» حرام باشد، بر اينكه وجه استثنا متّصل باشد. إِنَّه ُ كان َ فاحِشَةً، مراد به «فاحشه» حرام است، و اينكه اوليتر است از قول آن كس كه گفت: معني فاحشه زناست، براي آن كه اينكه عقد است يا شبهت«9» عقد ----------------------------------- (1). وز، تب: مي فرمايد. (2). آج، لب، فق، مر و پدر، تب و پدر پدر. (3). مر در او. (4). همه نسخه بدلها: خداي تعالي شما را عفو بكرد از آن. (5). آج، لب، فق، مر، تب و. (6). وز، آج، لب، تب: اينكه. (7). آج، لب، فق: او. [.....] (8). تب: اينكه است. (9). آج، لب، تب: شبهه، مر: شبه. صفحه : 302 است، و هيچ دو زنا نباشد. مبرّد گفت: «كان» زيادت است، زجّاج گفت: اينكه درست نيست براي آن كه «كان» چون زيادت باشد عمل نكند، چنان كه شاعر گفت«1»: علي كان المسوّمة العراب و ديگري گفت:«2» جيران لنا كانوا كرام وَ مَقتاً، و المقت البغض علي فعل قبيح، يقال: مقته علي كذا فهو ممقوت و مقت هو إلي النّاس يمقت مقاتة. وَ ساءَ

سَبِيلًا، أي ساء ذلك السّبيل الّذي سلكوه سبيلا، و بد راه است آن راه كه ايشان سپردند، يعني بد فعل است آن كه ايشان كردند. نصب «سبيلا» بر تميز«3» باشد، كقوله تعالي: ساءَ مَثَلًا«4». قوله«5»:

[سوره النساء (4): آيات 23 تا 28]

[اشاره]

حُرِّمَت عَلَيكُم أُمَّهاتُكُم وَ بَناتُكُم وَ أَخَواتُكُم وَ عَمّاتُكُم وَ خالاتُكُم وَ بَنات ُ الأَخ ِ وَ بَنات ُ الأُخت ِ وَ أُمَّهاتُكُم ُ اللاّتِي أَرضَعنَكُم وَ أَخَواتُكُم مِن َ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهات ُ نِسائِكُم وَ رَبائِبُكُم ُ اللاّتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِسائِكُم ُ اللاّتِي دَخَلتُم بِهِن َّ فَإِن لَم تَكُونُوا دَخَلتُم بِهِن َّ فَلا جُناح َ عَلَيكُم وَ حَلائِل ُ أَبنائِكُم ُ الَّذِين َ مِن أَصلابِكُم وَ أَن تَجمَعُوا بَين َ الأُختَين ِ إِلاّ ما قَد سَلَف َ إِن َّ اللّه َ كان َ غَفُوراً رَحِيماً (23) وَ المُحصَنات ُ مِن َ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَكَت أَيمانُكُم كِتاب َ اللّه ِ عَلَيكُم وَ أُحِل َّ لَكُم ما وَراءَ ذلِكُم أَن تَبتَغُوا بِأَموالِكُم مُحصِنِين َ غَيرَ مُسافِحِين َ فَمَا استَمتَعتُم بِه ِ مِنهُن َّ فَآتُوهُن َّ أُجُورَهُن َّ فَرِيضَةً وَ لا جُناح َ عَلَيكُم فِيما تَراضَيتُم بِه ِ مِن بَعدِ الفَرِيضَةِ إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً حَكِيماً (24) وَ مَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولاً أَن يَنكِح َ المُحصَنات ِ المُؤمِنات ِ فَمِن ما مَلَكَت أَيمانُكُم مِن فَتَياتِكُم ُ المُؤمِنات ِ وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِإِيمانِكُم بَعضُكُم مِن بَعض ٍ فَانكِحُوهُن َّ بِإِذن ِ أَهلِهِن َّ وَ آتُوهُن َّ أُجُورَهُن َّ بِالمَعرُوف ِ مُحصَنات ٍ غَيرَ مُسافِحات ٍ وَ لا مُتَّخِذات ِ أَخدان ٍ فَإِذا أُحصِن َّ فَإِن أَتَين َ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيهِن َّ نِصف ُ ما عَلَي المُحصَنات ِ مِن َ العَذاب ِ ذلِك َ لِمَن خَشِي َ العَنَت َ مِنكُم وَ أَن تَصبِرُوا خَيرٌ لَكُم وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (25) يُرِيدُ اللّه ُ لِيُبَيِّن َ لَكُم وَ يَهدِيَكُم سُنَن َ الَّذِين َ مِن قَبلِكُم وَ يَتُوب َ عَلَيكُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (26) وَ اللّه ُ يُرِيدُ أَن يَتُوب َ عَلَيكُم وَ يُرِيدُ الَّذِين َ يَتَّبِعُون َ الشَّهَوات ِ أَن تَمِيلُوا مَيلاً عَظِيماً (27) يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُخَفِّف َ عَنكُم وَ خُلِق َ

الإِنسان ُ ضَعِيفاً (28)

[ترجمه]

حرام گرديد«6» بر شما«7» مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمگانتان و خالگانتان و دختران برادران«8» و دختران خواهر را«9» و مادراني كه شما را شير داده باشند و خواهرانتان از شير خوردن و مادران زنانتان و دختران زنانتان كه در كنار«10» شما باشند از زنان كه در شده باشند به ايشان، اگر در نشده باشند به ايشان بزه نيست بر ----------------------------------- (1). تب شعر. (3). وز، تب: تمييز. (4- 2). سوره اعراف (7) آيه 177. (5). فق، مر، تب تعالي. (6). آج، لب، فق: حرام كرده شد، تب: حرام كرده اند. (7). آج، لب نكاح. (8). وز، تب: برادر را. (9). اساس كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (10). تب: كنارهاي. صفحه : 303 شما، و زنان پسرانتان آنان كه از پشت«1» شما باشند. و آن كه جمع كني«2» ميان هر دو خواهر الّا آنچه گذشت، خداي بوده است آمرزنده و بخشاينده. [301- پ] و آنان كه شوهر دارند از زنان الّا آنچه مالك باشد دستهاي شما ايشان را نوشته خداي بر شما و حلال بكرد شما را و آنچه جز آن است بجويي«3» به مالتان نكاح كننده«4» جز زنا كننده«5» آنچه متعه كنيد به آن از ايشان بدهي«6» مهرهايشان واجب«7»، بزه نيست بر شما در آنچه راضي شوي«8» به آن از پس مهر معيّن، خداي دانا و محكم كار بوده است. و آنچه ندارد«9» از شما و سعي و مالي كه به زني كند زنان آزاد مؤمن را آنچه مالك باشد دستهاي شما از جوانان يعني كنيزكان مؤمن، و خداي عالمتر است به ايمان شما

بهري از بهري، به زني كنيد ايشان را به فرمان خداوندانشان و بدهيد مهرهايشان بتمام نكاح كننده جز زنا كننده، و نه گيرنده دوستان چون شوهر بكنند اگر كنند ناشايستي از زنا بر ايشان است نيمه آنچه بر آزادان باشد از عذاب، اينكه آن راست كه ترسد از زنا براي غلبه شهوت از شما، و آن كه صبر كنيد به بود شما را، و خداي آمرزنده و ----------------------------------- (1). تب: پشتهاي. (2). فق، تب: كنيد. (3). تب: بجوييد. [.....] (4). تب: به مالهاتان نكاح كننده گان. (5). تب: زنا كننده گان. (6). تب: بدهيد. (7). تب: بواجبي. (8). تب: شويد. (9). آج، لب، فق: و هر كه نتواند، تب: و هر كه ندارد. صفحه : 304 بخشاينده است. مي خواهد خداي تا بيان كند شما را و بنمايد شما را راه آنان كه«1» پيش شما بوده اند، و توبه پذيرد [بر]«2» شما، و خداي دانا و محكم كار است. و خداي مي خواهد كه توبه پذيرد بر شما، و مي خواهند آنان كه پي شهوتها دارند«3» كه بچسبي«4» شما چسبيدني«5» بزرگ. مي خواهد خداي كه سبك كند از شما، و آفريده اند آدمي را سست. قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم أُمَّهاتُكُم- الاية، بعضي متكلّمان در اصول الفقه گفتند: اينكه آيت و آنچه جاري مجري اينكه است، من قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم ُ المَيتَةُ«6» الاية، مجملي است كه از ظاهر او چيزي نتوان شناختن«7» الّا به بيان، براي آن كه اعيان حرام نباشد و انّما تصرّفات حرام باشد، و تصرّفات معيّن نيست بيان بايد، و درست آن است كه اينكه مجمل نيست، و مراد به ظاهر اينكه معلوم است براي آن كه آنچه حرام و حلال باشد از

زنان در شرع، عقد و وطي باشد و لا سيّما و قرينه اي در پيش برفت، من قوله: وَ لا تَنكِحُوا ما نَكَح َ آباؤُكُم مِن َ النِّساءِ«8» حُرِّمَت، و اصل اينكه كلمه منع باشد، يقال: حرّمته كذا إذا منعته إيّاه، و «حرمان» خلاف رزق باشد، و «محروم» نقيض مرزوق باشد، و چون عين مضعّف كنند بليغتر شود و به عرف شرع مخصوص شد به معني مخصوص بر وجهي مخصوص. ----------------------------------- (1). تب از. (2). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (3). تب: پيروي مي كنند شهوتها را. (4). آج، لب، فق: ميل كنند، تب: بچسبيد. (5). آج، لب: ميلي. (6). سوره مائده (5) آيه 3. (7). آج، لب، فق: شناخت. (8). سوره نساء (4) آيه 22. [.....] (9). آج، لب، فق: چون كه. صفحه : 305 أُمَّهاتُكُم، واحد «ام ّ» باشد، و در اصل امّهة بوده است علي وزن فعّلة، مثل قبّره و حمّرة، «ها» در واحد بيفتاد و در جمع باز آمد، قال الشّاعر«1»: مّهتي خندف و الدّوس أبي و گفته اند: اصل «ام ّ»، «امّة» بوده است، و قال الشّاعر«2»: تقبّلتها عن أمّة لك طال ما تنوب«3» إليها في النوائب أجمعا آنگه جمعش «امّات» بود، قال الشّاعر«4»: كانت نجائب منذر و محرّق امّاتهن ّ و طرقهن ّ فحيلا حق تعالي در اينكه آيت چهارده كس را حرام كرد، هفت [302- ر] از جهت نسب، و هفت از جهت سبب. امّا از جهت نسب مادرانند و إن علون، چندان كه از جدّات باشند من قبل الأم و الأب داخل باشند تحت اينكه. وَ بَناتُكُم، جمع بنت باشد، و دختران، و إن سفلن، دخترزادگان و پسر زادگان در اينكه جا داخل باشند. وَ

أَخَواتُكُم، جمع اخت، و خواهرانتان من قبل الأب و الأم، أو من قبل الأب أو من قبل الأم. وَ عَمّاتُكُم وَ خالاتُكُم، و عمّگان«5» و خالگان«6» علي اختلاف أنسابهن ّ. وَ بَنات ُ الأَخ ِ، و دختران برادر، و إن نزلن علي اختلاف أحوالهم. وَ بَنات ُ الأُخت ِ، و إن نزلن، و دختران خواهر اگر چه نازل شوند بر اختلاف انسابشان، اينكه هفت از جهت نسب حرامند. و امّا آنان كه از جهت سبب حرامند: وَ أُمَّهاتُكُم ُ اللّاتِي أَرضَعنَكُم، آنان كه شما را شير داده باشند مادر رضاع باشند و خواهران از جهت رضاع، و هر چه از جهت نسب حرام باشند [از جهت رضاع حرام«7» باشند]«8» لقوله- عليه السّلام: يحرم من الرّضاع ما يحرم من النّسب. ابو عبد الرّحمن السّلمي روايت كرد از امير المؤمنين- عليه السّلام- كه گفت: من رسول را- عليه السّلام- گفتم يا رسول اللّه؟ چرا ديگران و دوران را به زني مي كني، و ----------------------------------- (4- 1). تب شعر. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير قرطبي (5/ 107): تثوب. (3). مر: عمتكان. (5). مر: خالتكان. (6). آج، لب، فق نيز. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). آج، لب را. صفحه : 306 كساني كه نزديكترند رها مي كني! گفت: براي كه مي گويي! گفتم: دختر حمزه گفت: او حلال نباشد مرا، كه او دختر برادر من است از جهت رضاع، و شرط تحريم رضاع يكي باشد از سه چيز. إمّا آن كه چندان بود«1» كه گوشت روياند و استخان«2» سخت كند. و إمّا پانزده رضعه باشد پياپي كه در ميانه شير هيچ كس نباشد يا شبان روزي كه در آن ميانه شير

هيچ كس ديگر نخورد، و دگر از شرط او آن است كه در مدّت دو سال باشد، چه اگر«3» پس دو سال باشد حكمي نباشد آن را. شرط ديگر آن است كه: زن بايد تا مرضعه باشد، چه اگر شير او در آورده باشند به دارو و غذا، و زن شير دهنده نباشد آن را حكمي نباشد اندك و بسيارش را. و بنزديك شافعي اعتبار به پنج رضعه است و توالي اعتبار نكرد، و گفتند در قرآن بود كه: عشر رضعات يحرمن، آنگه منسوخ شد به پنج رضعه- علي قولهم، و بنزديك ابو حنيفه اندك و بسيار تحريم آورد، و اينكه قول بعضي اصحاب ماست. و شافعي نيز اعتبار كرد كه در مدّت دو سال باشد، و ابو حنيفه گفت: از پس دو سال به شش ماه بود هم تحريم آرد و مالك گفت: از پس دو سال به يك ماه حكم تحريم آرد، و دليل بر آن كه رضاع را بعد الحولين حكمي نباشد، قوله تعالي: وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ حَولَين ِ كامِلَين ِ لِمَن أَرادَ أَن يُتِم َّ الرَّضاعَةَ«4»وَ أُمَّهات ُ نِسائِكُم، و مادر زنانتان- علي كل ّ حال- سواء اگر دخول كرده باشي«6» با دختر ايشان يا نكرده باشي«7»، بر قول بيشتر فقها و مفسّران. و اهل عراق گفتند: اگر با زني نزديكي كند به حرام، يا بوسه اي دهد او را، يا ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: چنداني بودي. (2). وز، لب، مر، تب: استخوان. (3). همه نسخه بدلها از. (4). سوره بقره (2) آيه 233. (5). آج، لب: اتمام، فق، مر: باتمام. (7- 6). مر: باشيد. [.....] صفحه : 307 لمس كند او را به شهوت

دختر بر او حرام شود، و بنزديك شافعي الّا به عقدي صحيح حرام نشود. و روايتي از عبد اللّه عبّاس آوردند كه او گفت: دخول در هر دو شرط است در مادر زن و دختر زن كه ربيبه باشد. و روايتي شاذّ كردند از علي«1» و زيد بن ثابت: وَ رَبائِبُكُم ُ اللّاتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِسائِكُم ُ اللّاتِي دَخَلتُم بِهِن َّ، و دختران زنانتان كه در حجر شما باشند و پرورده شما باشند به شرط آن كه با مادران دخول رفته باشد. و معني «دخول» فقها را در آن خلاف است. بعضي گفتند: جماع است، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و اختيار جرير طبري، و عطا گفت و جماعتي مفسّران كه: لمس را هم اينكه حكم باشد، و اينكه مذهب ماست و اگر چه حق تعالي گفت: فِي حُجُورِكُم، آنان نيز كه در حجر مرد نباشند تا«2» پرورده او نباشند، اندي كه بر مادر عقد بسته شد دختر بر او حرام گردد به شرط دخول، و وجه اينكه آن بود كه عرب آن را كه«3» بخواهند كشتن يا بخواهد [مردن]«4» او را قتيل و ذبيح و مرده خوانند بر طريق مقاربت، قال اللّه تعالي: إِنَّك َ مَيِّت ٌ وَ إِنَّهُم مَيِّتُون َ«5»، و: هذه الشّاة ذبيحة فلان، أي ممّا يذبح و يصلح للذّبح، و: أراك في وجهك قتيلا، أي ستقتل. و «ربائب» جمع ربيبه باشد، فعليه به معني مفعوله، كالقتيله و الذّبيحه و قول آن كس كه مِن نِسائِكُم ُ اللّاتِي دَخَلتُم بِهِن َّ، رد كند با هر دو جمله از ربائب و امّهات النّساء بعيد است، براي آن كه اينكه خلاف ظاهر است و قرينه اي نيست و دليلي كه

بر آن حمل توان كردن از براي آن، و اينكه در جاي صفت زناني افتاد كه مادران ربائب باشند و از آن تعدّي كردن وجهي ندارد، و دختران ربائب و إن نزلن داخل باشند در اينكه باب، [و]«6» اگر دخول نرفته باشد اينكه حكم نبود او را در تحريم، بل رخصت است لقوله: فَلا جُناح َ [302- پ] عَلَيكُم. وَ حَلائِل ُ أَبنائِكُم ُ الَّذِين َ مِن أَصلابِكُم، و زنان پسرانتان كه از صلب شما ----------------------------------- (1). تب عليه السلام. (2). آج، لب، فق، مر، تب: يا . (3). آج، لب، فق، مر: آن دمي كه، تب در حاشيه آورده: چندان كه. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره زمر (39) آيه 30. (6). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. صفحه : 308 باشند بر اطلاق، اگر دخول كرده باشند و اگر نه و فرزندزادگان- و إن نزلوا- در عموم اينكه شوند، و براي آن گفت: مِن أَصلابِكُم، تا پسري خوانده در او نيايد، كه خداي تعالي از اينكه بليغتر بفرمود رسول را در حق ّ زن زيد حارثه- و او پسري خوانده رسول بود- چون زيد او را طلاق داد، حق تعالي گفت: او را به زني كن تا شبهه آنان كه گمان مي برند كه زن پسرخوانده را به زني نشايد كردن و حكم پسري خوانده در اينكه باب حكم فرزند صلب باشد زايل شود، و اگر چه بعد الدّخول باشد، في قوله تعالي: فَلَمّا قَضي زَيدٌ مِنها وَطَراً زَوَّجناكَها لِكَي لا يَكُون َ عَلَي المُؤمِنِين َ حَرَج ٌ فِي أَزواج ِ أَدعِيائِهِم إِذا قَضَوا مِنهُن َّ وَطَراً«1». عطا گفت: اينكه آيت آنگه آمد كه رسول- عليه

السّلام- زن زيد«2» حارثه را عقد بست، و منافقان طعن زدند. و «حلائل» جمع حليله باشد، و حليله زن مرد باشد، و در آن كه چرا او را حليله خوانند سه قول گفتند: يكي آن كه تحل ّ له و يحل ّ لها، براي آن كه بر يكديگر حلال باشند من الحلال. و قولي دگر آن كه: تحل ّ«3» حيث يحل ّ الرّجل، براي آن كه آن جا فرود آيد كه مرد فرود آيد من الحلول. و قولي دگر آن كه: بند خود بر او گشايد من الحل ّ، و مرد را كه شوهر او باشد حليل گويند، و قال الشّاعر«4». يدافع قوما علي مخزهم«5» دفاع الحليلة عنها الحليلا يدافعه«6» نومها تارة و يمكنه رجلها أن يشولا وَ أَن تَجمَعُوا بَين َ الأُختَين ِ، و آن كه جمع كني«7» از ميان دو خواهر، سواء اگر به عقد نكاح باشد و اگر به ملك اليمين، اگر بر دو خواهر عقد بندد از دو بيرون ----------------------------------- (1). سوره احزاب (33) آيه 37. (2). اساس را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). اساس له، كه چون زائد مي نمود با توجّه به نسخه بدلها حذف شد. (4). تب شعر. (5). آج، لب، فق: فخرهم، مر، تب: محوهم. (6). اساس: يدافعها، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مر، تب: كنيد. صفحه : 309 نباشد: يا به دو وقت بندد، يا به يك وقت. اگر به دو وقت بندد، عقد بر اوّل درست باشد و بر دوم باطل، و اگر در يك حال بندد مخيّر باشد از ميان«1» هر دو از دو گانه يكي را بدارد و يكي

را دست بدارد، و از ميان دو خواهر جمع شايد كردن به ملك، و به وطي نشايد. چون دو كنيزك دارد و خواهران باشند از ايشان، هر كه را [خواهد]«2» مقاربت كند آن ديگر حرام شود بر او، الّا آن كه«3» يكي را از ملك خود بيرون كند، و اگر جمع كند ميان هر دو خواهر در وطي، و عالم باشد به تحريم آن، اوّل بر او حرام شود و تا دوم بنه ميرد«4» اوّل او را حلال نباشد. و اگر عالم نباشد به تحريم آن، چون دوم را از ملك بيرون كند، اوّل او را حلال شود. اينكه محرّمات سببي در اينكه آيت شش است، هفتم در آيت اوّل است في قوله: وَ لا تَنكِحُوا ما نَكَح َ آباؤُكُم مِن َ النِّساءِ، آن را كه پدر بر او عقد بسته باشد، بر پسر حرام باشد«5»، سواء اگر دخول كرده باشد و اگر نه، [و]«6» در عموم اينكه داخل باشد زنان اجداد- و إن علوا من قبل الأب و الأم بلا خلاف. إِلّا ما قَد سَلَف َ، استثنا منقطع است، و تقدير: و لكن ما قد سلف، يعني آن كه از پيش اينكه گذشته است معفّو است، و هو الجمع بين الأختين، كه در شرع ديگر پيغمبران«7» روا بود. و در خبر است كه: يعقوب- عليه السّلام- دو خواهر را به جمع به زني داشت، «ليّا» مادر يهودا را و «راحيل» مادر يوسف را. و روا باشد كه در بدايت اسلام در شرع ما اينكه نيز رخصت بوده باشد، آنگه خداي تعالي حرام بكرد«8». إِن َّ اللّه َ كان َ غَفُوراً رَحِيماً، خداي تعالي هميشه غفور و آمرزنده و بخشاينده بوده

است. قوله: وَ المُحصَنات ُ، كسائي هر كجا محصنات است در قرآن به كسر «صاد» خواند، مگر اينكه جا كه موافقت كرد با قرّاء در فتح «صاد». بعضي مفسّران گفتند: اينكه هفتم است آنان را كه از جهت سبب حرامند تمامي چهارده كه گفتيم، حق ----------------------------------- (1). اساس: ميا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز، تب: الّا كه آن. (4). بنه ميرد/ بنميرد. (5). همه نسخه بدلها: شود. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (7). وز: پيغامبران. (8). آج، فق و. صفحه : 310 تعالي گفت. و از جمله آنان كه حرامند بر شما براي سبب، زناني اند كه شوهر دارند كه آنان را كه شوهري بر ايشان عقد بست، حرام شد بر ديگري، سواء اگر دخول بود و اگر نبود، و نيز آن زني كه در حباله شوهري باشد از عدّه طلاق رجعي يا عدّه توفّي [كه]«1» شوهر فرمان يافته باشد. آنگه استثنا كرد از آنان كه شوهر دارند، بعضي را كه روا بود ايشان را كه شوهر كنند با آن كه شوهر دارند، و آن پرستارانند كه ايشان را به سبي بيارند كه ايشان در نكاح مشركان باشند، سبي ايشان بمنزلت طلاقشان باشد از شوهران شرعا، و اينكه قول علي«2» است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و ابو قلابه و مكحول و زهري و اختيار جبّائي. آنان كه چنين باشند حلال باشد آنان را كه ايشان را بيارند وطي ايشان بعد الإستبراء بحيضة. و ابو سعيد خدري ّ گفت: آيت

در سبي أوطاس آمد كه رسول- عليه السّلام- روز حنين لشكري را به أوطاس فرستاد از آن جا برده آوردند كه ايشان را شوهران بودند تحرّج كردند از وطي ايشان، خداي تعالي آيت فرستاد. و در شاذّ علقمه خواند: «و المحصنات»، و مراد زنان پارسا باشند كه ايشان نفس خود را احصان كنند و در حصن و حرز«3» گيرند از فساد، ايشان نيز حرامند و بر اينكه قراءت به شرط مانع باشد از نكاح بر او [303- ر] از شوهر و عدّت. إِلّا ما مَلَكَت أَيمانُكُم، الّا آنچه دست شما بر ايشان مالك شود به عقد نكاح و مهر يا به ملك يمين. بعضي دگر گفتند: مراد به «محصنات» زنان آزادند، و روايت كردند از باقر- عليه السّلام- و از يمان كه ايشان گفتند: مراد آن است كه زنان آزاد بر شما حرامند آنچه بالاي چهار باشند. إِلّا ما مَلَكَت أَيمانُكُم، الّا بردگان كه چندان كه خواهي و دسترس [بود]«4» شما را حلال است، و اينكه خلاف ظاهر است و تخصيص عموم، ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق: امير المؤمنين علي عليه السّلام. (3). وز: حذر. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 311 جز كه بر اينكه تخصيص اجماع دليل است. إبن جريج گفت از عطا پرسيدم، گفت: إِلّا ما مَلَكَت أَيمانُكُم، را معني آن است كه تو را كنيزكي باشد به بنده خودش دهي، آنگه تو را بايد كه او را وطي كني از او باز استاني او را، نزع تو او را

از او به جاي طلاقش باشد. و عبد اللّه عبّاس گفت طلاق پرستار به شش چيز باشد: به سبي و بيع و عتق و هبه و ميراث و طلاق. و حكم كنيزك چون به او نكاح كنند از دو بيرون نباشد: يا آزادي بر او نكاح بندد يا بنده. اگر آزادي نكاح بندد بر او درست نباشد الّا به دستوري مالكش، و مهر به خواجه كنيزك بايد دادن چندان كه باشد، و عقد درست بود و فرزندان او را باشند، و طلاق به دست شوهر باشد، اگر خواجه او را بفروشد نكاح باطل شود، آن كه او را خريده باشد مخيّر بود، خواهد عقد بر جاي بدارد و خواهد فسخ كند،«1» موقوف بود بر اختيار خواجه، اگر رضا دهد به عقد پس از آن او را خيار نباشد، و اگر فسخ كند«2» مفسوخ شود. و اگر خواجه اوّل بميرد، حكم وارثان هم اينكه باشد اگر رضا دهند و عقد برانند رفته باشد، و اگر بشكافند ايشان را بود. و اگر خواجه اوّل آزادش بكند، كنيزك مخيّر باشد خواهد رضا دهد به عقد و خواهد ندهد. اگر رضا دهد پس از آنش خيار نباشد، و اگر رضا ندهد عقد باطل شود. و اگر آن كه بر او عقد بندد، بنده باشد يا بنده خداوند كنيزك باشد يا بنده ديگري، اگر بنده خداوند كنيزك باشد، عقد و فسخ به دست خواجه باشد تا خواهد عقد بسته مي باشد، پس از آن كه از مال خود چيزي بدهد به مهر او، و هر گه خواهد فسخ كند، و فسخ او اينكه باشد كه گويد: فرقت بينكما، از ميان شما

جدا كردم. و اگر بنده ديگري باشد، يا مأذون باشد در نكاح يا نباشد. اگر مأذون باشد به نكاح، حكم او حكم آزادي باشد، جز كه طلاقش به دست خواجه بنده«3» باشد و خواجه كنيزك را جز مهر نرسد. و اگر مأذون نباشد در نكاح از قبل خواجه خود، نكاح درست نباشد، و فرزندان كه حاصل آيند بندگان او باشند. قوله: وَ المُحصَنات ُ، اصل «إحصان» در حصن گرفتن باشد و نگاه داشتن«4». و ----------------------------------- (2- 1). كذا: در اساس، وز، تب، ديگر نسخه بدلها: عبارت «موقوف بود بر اختيار خواجه ... فسخ كند» را ندارد. (3). مر: بنده خواجه. (4). وز، تب: نكاح داشتن. [.....] صفحه : 312 مكان حصين و درع حصينه، چون ممنوع باشد از طالبانش. و زن پارسا را حاصن و حصان گويند، براي آن كه خود را نگاه دارد از ناشايست. و فرس حصان گويند اسپي كه خداوندش را نگاه دارد از دشمن، پشت او بمثابه حصني باشد. و حصنت المرأة تحصن حصنا فهي حصان، مثل جبنت جبنا فهي جبان، و أحصن إذا تزوّج، مرد«1» كه زن بكند يا زن«2» كه شوهر«3» بكند. و إحصان بر چهار وجه باشد: يكي به تزويج كه شوهر بكند، كقوله تعالي: وَ المُحصَنات ُ مِن َ النِّساءِ، و دوم به اسلام باشد، كقوله تعالي: فَإِذا أُحصِن َّ فَإِن أَتَين َ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيهِن َّ نِصف ُ ما عَلَي المُحصَنات ِ مِن َ العَذاب ِ«4» وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ ...«6»، چهارم به حرّيّت باشد، نحو قوله: وَ المُحصَنات ُ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ مِن قَبلِكُم«7». كِتاب َ اللّه ِ عَلَيكُم، در نصب او دو وجه گفتند: يكي آن كه منصوب باشد به فعلي مضمر و مصدر آن فعل باشد،

كأنّه قال: كتب اللّه عليكم كتابا، آنگه فعل بيفگند و اضافه كرد«8» مصدر را با فاعل، و مثله قوله: صِبغَةَ اللّه ِ«9» صُنع َ اللّه ِ«10»، و روا بود كه گويند: در اينكه فعل كه ظاهر است معني كتابت بود، كأنّه قال: حرّم اللّه هؤلاء كتابا منه عليكم، چنان كه شاعر گفت«11»: رضت فذلّت صعبة أي ّ إذلال [كأنّه قال: و أذللت صعبة أي ّ إذلال]«12» فذلّت. دوم زجّاج گفت: روا بود كه نصب او بر مفعول به بود، كأنّه قال: الزموا كتاب اللّه عليكم، و قول سه ام«13» آن كه: «عليكم» اگر چه در او عمل نكند بر سبيل اغراء ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: مردي. (2). آج، لب، فق: زني. (3). آج، لب، فق: شوهري. (4). سوره نساء (4) آيه 25. (5). مر، تب: و سيم. (6). سوره نور (24) آيه 4. (7). سوره مائده (5) آيه 5. (8). مر: بيفگندند و اضافه كردند. (9). سوره بقره (2) آيه 138. (10). سوره نمل (27) آيه 88. (11). تب شعر. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). آج، لب: سوم، فق، مر، تب: سيم. صفحه : 313 براي آن كه متأخّر است، و لكن يدل ّ علي فعل عامل فيه النّصب، كأنّه قال: عليكم كتاب اللّه عليكم، كقوله تعالي: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ مَنازِل َ«1»وَ أُحِل َّ لَكُم ما وَراءَ ذلِكُم، و حلال بكرد شما را آنچه دون اينكه است اينكه چهارده تن كه گفته«2» از جهت سبب و نسب، و اينكه قول بيشتر مفسّران است كه: آنچه دون اينكه مذكورانند حلال باشند، و مذهب شافعي آن است كه: نيز حرام باشد با عمّه و خاله

جمع كردن ميان ايشان و دختر برادر و خواهر ايشان چون زني به حكم تو باشد، دختر خواهر و دختر برادر او را بر سر ايشان به زني نشايد كردن، لقوله- عليه السّلام:3» لا تنكح« المرأة علي عمتها و لا علي خالتها، و بنزديك ما آن است [303- پ] كه: عقد بر اينان«4» نشايد بستن الّا به رضاي عمّه و خاله، و اگر بندد عقد موقوف باشد بر رضاي ايشان، اگر روا دارند عقد روان باشد، و اگر روا ندارند عقد باطل بود. و چون رضا دادند، پس از رضا خيار نرسد ايشان را، و حكم اينكه«5» نكاح حكم آن محرّمات نبود و عموم قوله تعالي: وَ أُحِل َّ لَكُم ما وَراءَ ذلِكُم، دليل تحليل اينكه است فأمّا خبر، محمول بود بر اينكه كه ما گفتيم كه: نشايد الّا به رضاي ايشان. دگر آن كه به خبر واحد تخصيص قرآن نكنند. عبيدة السّلماني و سدّي گفت«6»: معني آن است كه احل ّ لكم ما دون الخمس، آنچه زير چيز پنج است از زنان حلال است شما را. أَن تَبتَغُوا بِأَموالِكُم، كه طلب كني به مالهايتان. مُحصِنِين َ، أي متزوّجين عاقدين لعقد النّكاح، چون به عقد صحيح شرعي باشد. عطا گفت: معني آن است كه آنچه دون اينانند كه ذكر رفت از اقارب و خويشان شما حلال است شما را. قتاده گفت: احل لكم ما وراء ذلكم من الاماء، آنچه جز اينكه است«7» از ----------------------------------- (1). سوره يس (36) آيه 39. [.....] (2). همه نسخه بدلها: گفت. (3). آج، لب، فق، مر: لا تنكحوا. (4). مر: ايشان. (5). آج، لب، فق، مر محرّمات. (6). مر، تب: گفتند. (7). آج:

آنچه زير اينكه است، لب، فق، مر: آنچه تو را نيست. صفحه : 314 بردگان و پرستاران حلال است شما را، و وجه اوّل اوليتر است براي آن كه عام است و شامل اينكه جمله را. اهل كوفه و ابو جعفر خواندند: وَ أُحِل َّ لَكُم، به ضم ّ «الف»«1» و كسر «حا» علي ما لم يسم ّ فاعله بناء علي قوله تعالي: حُرِّمَت عَلَيكُم. و باقي قرّاء خواندند: «و أحل ّ لكم» اسنادا الي اللّه تعالي، براي آن كه به ذكر خداي تعالي نزديك است، من قوله: كِتاب َ اللّه ِ عَلَيكُم، و أحل ّ، يعني و أحل اللّه، و خداي به حلال كرد، و بر قراءت اوّل به حلال كردند بر فعل مجهول، و معني هم منسوب باشد و مضاف با خداي تعالي. أَن تَبتَغُوا، «أن» مع الفعل در محل ّ نصب است علي أنّه بدل«2» من قوله: «ما» و آن بدل اشتمالي«3» باشد، و «ما» در محل ّ نصب است علي المفعول به بر قراءت آن كه أحل ّ خواند، و بر قراءت آن كه احل ّ خواند، محل ّ هر دو رفع باشد، أعني «ما» و «ان». و قوله: مُحصِنِين َ غَيرَ مُسافِحِين َ، نصب هر دو بر حال است، و معني احصان اينكه جا محتمل است دو وجه را: يكي آن كه متزوّجين عاقدين للنّكاح، عقد نكاح كننده، و ديگر: حافظين لفروجهم، و قول اوّل اوليتر است براي آن كه اينكه معني خود مستفاد است، من قوله: غَيرَ مُسافِحِين َ، و «مسافح» زاني باشد، و سفاح زنا باشد من سفح الماء، أي صبّه، و اگر چه آن كه حلال كند هم سفح آب كند، و لكن به عرف شرع آن را نكاح خوانند و اينكه

را سفاح. و دگر آن كه سفح پنداري ريختني است بر سبيل افساد و تضييع، و بن كوه را سفح الجبل خوانند«4»، براي آن كه مصب ّ آب آن جا بود. زجّاج گفت: مسافح و مسافحه آن دو زاني باشند كه با همه كس زنا كنند، و امّا آن كس كه او با يك شخص مخصوص كند او ذات خدن باشد، يعني دوست گرفته، و بر هر دو وجه زنا بود. ----------------------------------- (1). اساس، مر: اوّل، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). لب، فق: يدل. (3). مر: اشتمال. (4). مر: گويند. صفحه : 315 قوله: فَمَا استَمتَعتُم بِه ِ مِنهُن َّ فَآتُوهُن َّ أُجُورَهُن َّ، حسن و مجاهد گفتند: آنان را كه تمتّع كني«1» به ايشان و تلذّذ به نكاح، فَآتُوهُن َّ أُجُورَهُن َّ، مزد ايشان بدهي«2»، يعني مهر ايشان بدهي«3» بتمام و كمال، براي آن كه چون يك بار خلوت كرد مهر بتمام واجب شد، و ديگر مفسّران گفتند و فقها كه: نكاح متعه است، آنگه خلاف كردند، بعضي گفتند: منسوخ است، و بعضي گفتند: محكم است. آنان كه گفتند منسوخ است، بعضي گفتند: در بدايت اسلام حلال بود، آنگه منسوخ شد. بعضي دگر گفتند: بيشتر از سه روز حلال نبود، پس از آن حرام شد. آنگه خلاف كردند در وقت نسخ و تحريم او. بعضي گفتند: عام خيبر بود. بعضي دگر گفتند: عام الفتح بود، و در اينكه معني اخباري مختلف مضطرب روايت كردند متفاوت اللّفظ و المعني كه ينقض بعضه بعضا. و بعضي ديگر از علما گفتند: آيت محكم است و منسوخ نيست، و اينكه مذهب اهل البيت است. و عبد اللّه عبّاس و

عبد اللّه مسعود و سعيد جبير و ابي ّ كعب. و در قراءت اينكه قوم از صحابه، و در مصحف أبي ّ و عبد اللّه مسعود چنين است كه: فما استمتعتم به منهن ّ الي أجل مسمّي فاتوهن ّ اجورهن ّ. حسين بن ثابت گفت: عبد اللّه عبّاس مصحفي به من داد، گفت: اينكه مصحف ابي ّ است در آن جا نوشته بود: فما استمتعتم به منهن ّ الي أجل مسمّي. داود روايت كرد از ابو نضره گفت: از عبد اللّه عبّاس پرسيدم نكاح متعه، مرا گفت: سورة النّساء نمي خواني! گفتم: كجا! گفت قوله: فما استمتعتم به منهن الي أجل مسمي فاتوهن اجورهن. گفت: ما چنين نمي خوانيم. گفت: و اللّه لهكذا أنزلها اللّه- ثلث مرّات، به خداي كه خداي اينكه آيت چنين أنزله كرد«4»- سه بار- بر اينكه حديث سوگند ياد كرد. ابو رجاء العطاردي ّ گفت: عمران بن حصين را پرسيدم از نكاح متعه، گفت: به تحليل آن آيتي محكم از كتاب خداي فرود آمد، و هو قوله تعالي: فَمَا استَمتَعتُم بِه ِ ----------------------------------- (1). مر، تب: كنيد. (3- 2). مر، تب: بدهيد. (4). آج، لب، فق، مر: نازل كرد. صفحه : 316 مِنهُن َّ«1» إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي. [.....] (2). آج، لب، فق: فرود. (3). اساس: نهي كرد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب، فق: ميانه. (5). تب شعر. (6). اساس و همه نسخه بدلها: اذا طال، با توجّه به چاپ شعراني (3/ 359) و مآخذ شعري تصحيح شد. (7). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 359): في. (8). آج، لب، فق، مر، تب اگر عمر نهي نكردي از متعه در جهان كس

زنا نكردي الّا شقي. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (10). آج، لب، فق، مر، تب: از. (11). آج، لب، فق، مر تو. صفحه : 317 طعنه زني. امّا دليل بر صحّت متعه اينكه آيت است و آيت، آيتي محكم است، و وجه استدلال از آيت آن است كه گوييم لفظ استمتاع و اجور از دو بيرون نيست: يا بر عرف حمل كنند يا بر شرع. اگر بر عرف حمل كنند لازم آيد كه هر كجا مزدي بدهند و لذّتي برانند روا باشد كه عرف مانع نيست از اينكه، يا فرقي نباشد از ميان نكاح و سفاح، و اگر بر عرف شرع حمل كنند به اجماع جز اينكه نكاح مؤجّل نباشد كه ما گفتيم. و «اجور» در عرف شرع مهور باشد«1» در ساير آيات كه در آن جا ذكر نكاح است، و هر كجا مهر باشد نكاح باشد«2»، و لفظ تمتّع و متعه و استمتاع به او مقرون، جز اينكه نكاح باشد«3» كه ما گفتيم! دگر آن كه اگر استمتاع بر انتفاع و تلذّذ حمل كنند لازم [آيد كه آن را منتفع نشده باشد و تمتّع نكرده، او را چيزي لازم نبود، و اينكه خلاف اجماع است براي آن كه او را نيمه مهر لازم باشد]«4» به اجماع. دگر آن كه اگر دخول كند و ملتذّ نشود از جهت نفار طبع خوش نيايد او را، بايد تا او را مهر لازم نيايد، و اينكه نيز خلاف اجماع است«5». متكلّمان اصول الفقه را كه هر لفظ در قرآن آيد و محتمل بود عرف لغت را و عرف شرع را، بر عرف شرع حمل بايد كردن

دون عرف لغت، كالصّلوة و الزّكوة و غيرهما لأن ّ عرف الشّرع طار علي عرف اللّغة كالنّاسخ له. دگر آن كه«6»: اتّفاق است ميان ما و ايشان كه در عهد رسول بود و حلال و مشروع هر كه دعوي نسخ«7» كند بر او دليل باشد. دليلي دگر آن كه نسخ قرآن به اخبار آحاد روا نباشد علي ما بيّن في غير موضع، و من أدل ّ الدّليل علي صحّته قول عمر خطّاب است: متعتان كانتا علي عهد رسول اللّه ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر و. (2). آج، لب، فق، مر و هر كجا نكاح. (3). آج، لب، فق، مر، تب: نباشد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (5). وز دگر آن كه اگر دخول كند، اجماع است. (6). اساس: گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب، فق، مر: فسخ. صفحه : 318 محلّلتين فأنا احرّمهما و أعاقب عليهما متعة النّساء و متعة الحج ّ، گفت: دو متعه هست«1» كه در عهد رسول حلال بود، من حرام كردم و بر آن عقوبت مي كنم: متعه زنان و متعه حج. و در اينكه خبر اينكه است كه در عهد رسول حلال بود، و گفت: من حرام مي كنم، و اينكه دليل باشد بر آن كه حلال بوده است و به تحريم او حرام كردند«2». دليل ديگر بر اينكه«3» قول امير المؤمنين- عليه السّلام- و فتواي او بر اينكه و قول او در اينكه حجّت است براي عصمتش. [دليل]«4» ديگر اجماع ائمّه معصوم«5» است و جماعتي بسيار از صحابه كه ذكرشان رفت. ديگر دليل بر اينكه اجماع

اينكه طايفه است، و اجماع اينان حجّت است، لكون المعصوم فيهم علي ما بيّن في كتب اصول الفقه. اگر معارضه كنند اينكه آيت را بقوله تعالي: إِلّا عَلي أَزواجِهِم أَو ما مَلَكَت أَيمانُهُم«6» وَ لا جُناح َ عَلَيكُم فِيما تَراضَيتُم بِه ِ مِن بَعدِ الفَرِيضَةِ. حسن بصري و إبن زيد گفت«4»: معني آن است كه بزه«5» نيست بر شما در آنچه تراضي بود ميان شما از پس تعيين و تقدير مهر از زياده و نقصان و حطّ بهري و تأخير و تأجيل آن از وقتي به وقتي و هبه بعضي يا جمله آن. و سدّي گفت و جماعتي از قايلان به متعه كه: معني آن است كه بزه«6» نيست شما را در آنچه تراضي بود ميان شما در استيناف عقد پس انقضاي مدّت به عقدي جديد و مهري نو، و به اتّفاق مراد به «اجور» مهور است، و خداي تعالي مهر را اجر خواند براي آن كه در برابر بضع است. و قوله: فَرِيضَةً، نصب آن بر مصدري«7» باشد لا من لفظ الفعل، و شايد كه صفت مصدري محذوف باشد، أي إيتاء فريضة، و شايد كه تمييز«8» بود چنان كه: وهبت له المال صدقة. و در كميّت مهر خلاف كردند، بعضي گفتند: كمتر از ده درم نباشد يا قيمت آن از زر، براي آن كه آنچه از اينكه كمتر باشد آن را مال نخوانند. و اينكه مذهب ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها بجز آج، آج: و نعلي، وز در بين دو سطر به خط كاتب اصلي زير اينكه بيت افزوده است: يعني ان ّ نكاح المتعة الذي هو فعلي و عملي سدّ و حفظ

لدبر القوم المصوّبين لما قاله إبن سكّره من الصغر في حل ّ المتعة. (6- 2). اساس: سكر الاست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مر: در اينكه. (4). فق، مر: گفتند. (5). تب: بزه/ بزه اي. (7). وز: آن مصدري. (8). آج، لب، فق، مر: تميز. صفحه : 321 ابو حنيفه است و مذهب ما، و مذهب شافعي«1» آن است كه: چندان كه تراضي باشد بر آن از اندك و بسيار، چنان كه بر اينكه اخبار بسيار بگفتيم. و أنس مالك روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- يكي را گفت از جمله صحابه كه: يا فلان؟ زن داري! گفت: نه. گفت: چرا! گفت: براي آن كه چيزي ندارم. گفت: نه قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«2» داني! گفت: بلي. گفت: آن ربع قرآن است، نه قُل يا أَيُّهَا الكافِرُون َ«3» داني! گفت: بلي. [گفت]«4»: آن ربع قرآن است: نه إِذا جاءَ نَصرُ اللّه ِ«5»إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً حَكِيماً، خداي- جل ّ جلاله- عالم است به مصالح شما، و حكيم است، آنچه كند و فرمايد به حكمت و صواب كند. وَ مَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولًا- الاية، حق تعالي گفت: هر كه نتواند و مالك نباشد طول را- و آن وسع و يسار و دست رس باشد. عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سدّي و إبن زيد گفتند: هو الغني«7»، توانگري باشد. و از باقر- عليه السّلام- اينكه روايت است، و ربيعه و جابر و عطا و ابراهيم گفتند: «طول» هوي است، يعني اگر ميل او به پرستاري باشد با آن كه«8» وسع دارد، شايد تا پرستار«9» را به زني كند، و درست

قول اول است براي شاهد لغت كه «طول» فضل و نفع باشد، و قولهم: لا طائل فيه، أي لا نفع فيه. عبد اللّه عبّاس گفت: سيصد درم باشد«10» چون سيصد درم دارد حج بر او [305- ر] واجب باشد، و نشايد كه بر پرستار عقد ----------------------------------- (1). مر: و شافعي را مذهب. (2). سوره اخلاص (112) آيه 1. (3). سوره كافرون (109) آيه 1. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره فتح (110) آيه 1. (6). مراد آيات 255 الي 257 سوره بقره (2) است. [.....] (7). آج، لب، فق، مر او. (8). اساس و همه نسخه بدلها: بانك/ بانكه، هم مي تواند «به آن كه» خوانده شود، و هم «با آن كه». (9). آج، لب، فق، مر: پرستاري. (10). اساس: دارم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 322 بندد، آنگه چون طول«1» ندارد روا باشد او را كه عقد بندد بر پرستار غيري به مهري معلوم به عقدي شرعي به رضاي خداوند او- چنان كه شرح داديم. و مراد به «محصنات» در آيت زنان آزادند دون متزوجات و دون عفايف به قرينه، فَمِن ما مَلَكَت أَيمانُكُم مِن فَتَياتِكُم ُ المُؤمِنات ِ، از پرستاران مؤمنات. و قيد به «مؤمنات» دليل است بر آن كه پرستاران اهل كتاب را نشايد تا عقد بندد، و اينكه قول مالك أنس است و مجاهد و سعيد بن عبد العزيز و حسن بصري و محمّد بن جرير الطّبري ّ، و بعضي دگر گفتند: روا باشد، و اينكه قيد بر سبيل استحباب است، و اينكه مذهب ابو حنيفه و اصحاب اوست،

و قول اوّل معتمد است لدلالة الظّاهر عليه، و بنزديك ما اوليتر آن باشد كه: عقد نبندد«2» بر بردگان«3» اهل كتاب، و اگر بندد عقد درست باشد«4»، و بنزديك شافعي عقد درست نباشد. و از شرط صحّت عقد بر پرستار آن است كه مرد را زن آزاد نباشد، و اگر زني آزاد دارد خواهد تا برده اي را به زني كند عقد موقوف باشد بر رضاي زن آزاد، اگر راضي شود عقد درست بود، و اگر راضي نشود عقد منسوخ«5» بود، و پس از رضاي«6» او را خيار نبود، و بنزديك بيشتر فقها هم چنين است. امّا اگر پرستاري را به زني دارد و بر سر او زني آزاد كند عقد درست باشد، و پرستار را خيار نباشد. و مذهب بيشتر فقها اينكه«7» است. و اگر زن آزاد داند«8» و راضي باشد عقد هر دو درست باشد. و اگر نداند، او را باشد كه يا نكاح خود فسخ«9» يا نكاح پرستار«10»، و بعضي فقها را مذهب آن است كه عقد زن آزاد طلاق پرستار باشد. مِن فَتَياتِكُم ُ المُؤمِنات ِ، جمع فتاة باشد. و آن زن جوان باشد. و فتاه كنايت باشد از پرستار، و اگر چه پير باشد. و گفته اند: فتاة لغتي است در پرستار، و أصل كلمة الفتي، الشّاب ّ الحدث، و مصدرش فتوّت باشد، و فتوي و فتيا مسأله باشد در ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: آنكه طول. (2). آج، لب، فق: عقد بندند. (10- 3). آج، لب، فق، مر: بندگان. (4). آج، لب، فق: نباشد. (5). مر، تب: مفسوخ. (6). آج، لب، فق، مر، تب: رضا. (7). آج، لب، فق، مر: آن. (8). آج،

لب، فق، مر: دارند. (9). آج، مر كند، تب كند (كلمه در آج و تب الحاقي است، و با خطّي ديگر بالاي سطر افزوده شده است). صفحه : 323 حادثه اي«1»، يقال: أفتي الفقيه بكذا. آنگه چون در حق ّ پرستار قيد ايمان زد، باز نمود كه شما بر حقيقت ايمان يكديگر واقف نباشي«2»، بر آن كه ايمان تصديق به دل باشد و شما را بر آن اطّلاع نبود، من به آن عالمترم. وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِإِيمانِكُم، آنگهي«3» گفت: اگر بر حقيقت آن علمي نبود از روي حكم همه بر ايماني«4». بَعضُكُم مِن بَعض ٍ، اينكه قولي است، و قولي ديگر آن كه: همه از آدميد«5» از يك نسل، و باشد كه پرستار بنزديك خدا بهتر بود از آزاد و ثوابش بيشتر بود. و اينكه بر سبيل تسليه گفت آنان را كه طول ندارند كه عقد آزاد بندند، بر پرستار عقد بندد«6» و آنان كه گفتند: اينكه نكاح مكروه است گفتند: براي آن كه فرزند مملوك باشد، و اينكه درست نيست بنزديك ما براي آن كه چون به رضاي خواجه او بود و مهر به او«7» دهد فرزند آزاد باشد- چنان كه بيان كرديم. و قوله: فَانكِحُوهُن َّ بِإِذن ِ أَهلِهِن َّ، بر ايشان نكاح بندي«8» به دستوري خداوندانشان«9». و در آيت«10» دليل است بر آن كه عقد بر پرستاران«11» درست [نباشد]«12» الّا به اذن خداوندان. وَ آتُوهُن َّ أُجُورَهُن َّ، و به ايشان دهي«13» مزدشان، يعني مهرشان. و مراد آن است كه به خداوندان ايشان«14» دهي«15»، براي آن كه او مالك نفس خود نيست، او ملك غيري است، منافعي كه از او حاصل آيد بر وفق شرع خواجه يش«16» را باشد. و قوله:

بِالمَعرُوف ِ، يعني بر آن قرار كه عقد بر آن«17» بسته باشي«18» بي بخسي«19» و نقصاني، و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر و گفته اند: فتاة لغتي است در حادثه. [.....] (2). مر، تب: نباشيد. (3). تب: آنگه. (4). مر: ايمانيد، آج: ايمان ايد. (5). وز، آدمند، آج، لب: آدمي/ آدميد. (6). تب: بندند. (7). آج، لب، فق، مر: با او. (8). مر، تب: بنديد. (9). وز، مر: تب: خداوند ايشان. (10). آج، لب، فق، مر: و آيت. (11). آج، لب، فق، مر: عقد پرستاران. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15- 13). مر، تب: دهيد. (14). آج، لب، فق، مر: خداوندانشان. (16). مر، تب: خواجه اش. [.....] (17). مر: عقد بر ايشان. (18). مر، تب: باشيد. (19). آج، لب، فق، مر: بي رنجي. صفحه : 324 گفته اند: رابح بي مطلي و عشوه اي. و قوله: مُحصَنات ٍ، يعني مزوّجات معقودا عليهن ّ، به زني كرده ايشان را به عقد نكاح. غَيرَ مُسافِحات ٍ، نه زنا كننده، يعني به زني نه به «زنا، و نصب او بر حال است. وَ لا مُتَّخِذات ِ أَخدان ٍ، و نه آن كه ايشان كسي را به دوست گيرند. و «أخدان» جمع خدن باشد، و آن صديق باشد. در جاهليّت پرستاران دوست گرفتندي، و خويشتن را از ديگران منع كردندي مگر از او«1». زجّاج گفت: اينكه فرق است بين المسافحات و المتّخذات أخدانا. فَإِذا أُحصِن َّ، كوفيان خواندند: «احصن ّ» به ضم ّ «الف» و كسر «صاد» الّا حفص. و باقي قرّاء «أحصن ّ» به فتح «الف» و «صاد»، گفتند: معني آن است بر قراءت عامّه قرّاء «تزوّجن» چون شوهر بكنند، و بعضي دگر گفتند:

أسلمن اسلام آوردند. و احصن ّ، أي زوّجن، ايشان را به شوهر دهند، يعني مالكان و خداوندان ايشان، و قيل: أحصن ّ، أي تعفّفن و حفظن فروجهن ّ، پارسا باشند، و اينكه قول ضعيف است، لقوله: فَإِن أَتَين َ بِفاحِشَةٍ، و تفسير احصان بر تزوّج و اسلام بايد كردن، و اينكه قول حسن است و عمرو بن مسعود و شعبي و سدّي و نخعي، و اينكه اوليتر است براي آن كه خلاف نيست كه اگر شوهر ندارد بر او نيمه حد بود- پنجاه تازيانه باشد«2». و اگر شوهر بكند«3» پنجاه تازيانه«4»، براي آن كه رجم متجزّي و متبعّض نشود، و مراد «فاحشه» زناست، و مراد به «محصنات» حراير است دون متزوّجات بدلالة قوله في اوّل الاية. وَ مَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولًا أَن يَنكِح َ المُحصَنات ِ، اي الحراير، براي آن كه آن كس كه شوهر دارد«5»، او به زني نتوان كردن، حق تعالي گفت: چون شوهر كنند اينكه كنيزكان يا اسلام آرند، آنگه فاحشه كنند- يعني [305- پ] زنا«6» ----------------------------------- (1). اساس و وز: از دو، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، لب، فق، مر، تب: ندارد. (3). وز هم اينكه، آج، لب، فق هم آن، مر، تب همان. (4). همه نسخه بدلها باشد. (5). آج، لب، فق و. (6). اساس و وز: زنان را، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 325 بر ايشان نيمه آن بود كه بر زنان آزاد بود از عذاب، و لا محال آن«1» عذاب را تفسير به حد و جلد شايد كردن دون رجم، براي آن كه«2» رجم را نيمه نباشد و بيش

از پنجاه تازيانه نبايد زدن او را اگر زن باشد. و امّا مرد را«3» چون بنده باشد و زنا كند هم اينكه حكم دارد. و اگر يك بار يا دو بار حد بزنند ايشان را و معاودت مي كنند تا هشت بار، به بار نهم«4» بر ايشان قتل باشد. و بنزديك ما بر ايشان موي تراشيدن و از شهر بيرون كردن«5» به جايي كه چنداني مسافت باشد كه در او نماز را قصر بايد كردن. و بنزديك ما نفي و موي تراشيدن بر ايشان نباشد، بر مرد آزاد بكر باشد- و شرح اينكه به جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. ذلِك َ لِمَن خَشِي َ العَنَت َ مِنكُم، «ذلك» اشارت است به نكاح الإماء، گفت: و اينكه نكاح بر پرستاران آن را شايد كه از عنت ترسد، يعني از زنا براي غلبه شهوت، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و عطيّة العوفي و ضحّاك و إبن زيد. و بعضي دگر گفتند: مراد ضرري سخت است از غلبه شهوت. و قوله: وَ أَن تَصبِرُوا خَيرٌ لَكُم، «أن» مع الفعل در جاي مصدر باشد، يعني صبركم خير لكم، اگر صبر كني«6» از نكاح پرستاران شما را بهتر بود. أنس مالك گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: هر كه او خواهد كه«7» با پيش خداي شود پاك و پاكيزه، بايد تا زن آزاد به زني كند، كه زن آزاد صلاح خانه بود، و برده خراب خانه يا فساد خانه باشد. قوله: يُرِيدُ اللّه ُ لِيُبَيِّن َ لَكُم- الاية، حق تعالي بيان كرد كه: غرض او در اينكه گفتن اينكه احكام«8» چيست. گفت: خداي مي خواهد تا بيان كند براي

شما. و نحويان در اينكه «لام» چند قول گفتند: يكي آن كه به معني «أن» است، و اينكه قضيّه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اينكه. (2). مر فاحشه كنند. (3). آج، لب، فق، مر: ندارد. (4). آج، لب، فق، مر و دهم. (5). آج، لب، فق، مر باشد و بنزديك شافعي ايشان را حد ببايد زدن و از شهر بيرون كردن. [.....] (6). مر، تب: كنيد. (7). آج، لب، فق، مر او. (8). آج، لب، فق: در اينكه گفتن احكام. صفحه : 326 در اراده و امر باشد براي آن كه«1» او نيز تعلّق به مستقبل دارد، قال الشّاعر«2»: أحاول اعدائي«3» بما قال أم رجا ليضحك منّي أو ليضحك صاحبه و گفتند: «لام» و «ان» متعاقب باشند، چنان كه حق تعالي گفت: أُمِرت ُ أَن أَكُون َ أَوَّل َ مَن أَسلَم َ«4» وَ أُمِرنا لِنُسلِم َ«5» يُرِيدُون َ لِيُطفِؤُا«6»يُرِيدُون َ أَن يُطفِؤُا«7» إِن كُنتُم لِلرُّءيا تَعبُرُون َ«15»، و: رَدِف َ لَكُم«16» أُمِرنا لِنُسلِم َ«3»وَ يَهدِيَكُم، و مي خواهد تا شما را راه نمايد و هدايت دهد به راهها و طرايق و سنن از شرع آنان كه پيش«6» شما بودند. «هدي» متعدي بود به دو مفعول، و نيز با حرف جرّ به استعمال كنند«7»، يقال: هديته الطّريق و هديته لكذا و إلي كذا، قال اللّه تعالي: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ«8». و قال: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي هَدانا لِهذا ...«9» و قال: وَ اللّه ُ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ«10»، و نيز مي خواهد تا توبه شما قبول كند و شما بر توبه باشيد«11». و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره كه خداي تعالي گفت: من بيان مي خواهم، و ايشان گفتند: تلبيس ادلّه كند و خواهد، و گفت: من«12»

خواهم كه بر توبه باشيد،«13» [و ايشان گفتند: اصرار بر معصيت مي خواهد، و گفت: هدايت مي خواهم]«14»، و ايشان گفتند: ضلال مي خواهد، پس در اينكه يك آيت مختصر سه دليل است بر بطلان مذهب ايشان. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، و خداي تعالي دانا و محكم كار است. وَ اللّه ُ يُرِيدُ أَن يَتُوب َ عَلَيكُم، آن اراده كه لايق حكمت اوست به خود حواله كرد، و آن اراده كه لايق جهل و سفه تو است كه تو به خداي حواله كردي به تو حواله ----------------------------------- (1). تب كه. (2). لب، فق، مر: يرده. (3). سوره انعام (6) آيه 71. (5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مر از. (7). آج، تب: جر استعمال كنند، لب، فق: جرّا باستعمال كنند، مر: جرا با استعمال كنند. (8). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 6. (9). سوره اعراف (7) آيه 43. (10). سوره نور (24) آيه 46. (13- 11). آج، لب، فق: باشي/ باشيد. (12). لب مي. [.....] (14). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 328 كرد. وَ يُرِيدُ الَّذِين َ يَتَّبِعُون َ الشَّهَوات ِ، خداي فعل تو با تو افگند و تو بر خداي افگندي، به وقت جزا پيدا شود، اگر اينكه جا نمي داني، آن جا كه روز جزا بود بداني. اگر عقاب خداي را كنند بداني كه قول قول تو باشد و فعل فعل خداي بود. و اگر عقاب تو را كنند، بداني كه فعل بد و قول بد و اعتقاد بد تو را بوده است«1» در خداي تعالي حيث لا ينفعك العلم، آن جا كه علمت

سود ندارد و پشيمان شوي، آن جا كه پشيماني در نگيرد و سود ندارد. اگر گويند: چرا تكرار كرد حديث توبه، و در آيت اوّل«2» گفته بود! جواب آن است«3»: در آيت دوم به آن باز گفت تا مطابقه باشد ميان ارادت او و ارادت آنان كه فساد خواهند تا مطابقه به مقارنه پيدا شود، كه هر چيز به عكس خويش پيدا گردد. مفسّران خلاف كردند در آن كه«4» متّبع شهواتند. مجاهد گفت: مراد زنا كنندگانند كه ايشان چون مفسدند مي خواهند تا شما [306- ر] همچو«5» ايشان باشيد، وَدُّوا لَو تَكفُرُون َ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُون َ سَواءً«6»: و ودّوا لو كفرنا فاستوينا و صار النّاس كالشّي ء المشوب«7» سدّي گفت: جهودان و ترسايانند كه نكاح محرّمات روا مي دارند. بعضي دگر گفتند: كنيزكانند كه هيچ تحرّج نكنند از اينكه معاني. قول ديگر اينكه«8» است كه جمله مبطلانند كه متابعت اهواء«9» و شهوات كنند، و اينكه اوليتر براي عمومش و ميل، خلاف استقامت بود. خداي تعالي از تو استقامت و راستي مي خواهد به دلالت آن كه تو را استقامت فرمود، و به آن دعوت كرد، و بر آن مدح كرد في آيات كثيرة، مثل قوله: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ«10»، و قوله: إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا«11» لِمَن شاءَ مِنكُم أَن يَستَقِيم َ«12»، و قوله: وَ يَهدِيَك َ صِراطاً مُستَقِيماً«13». و اصحاب ----------------------------------- (1). آج نه. (2). آج، لب، فق: توبه. (3). تب كه. (4). آج، لب، فق، مر، تب: آنان كه. (5). همه نسخه بدلها: همچون. (6). سوره نساء (4) آيه 89، تب شعر. (7). اساس: و الشّي المثوب، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مر،

تب: آن. (9). آج، لب، فق، مر: هوا. (10). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 6. (11). سوره فصلّت (41) آيه 30. (12). سوره تكوير (81) آيه 28. (13). سوره فتح (48) آيه 2. [.....] صفحه : 329 شهوات از تو كژي و ناراستي مي خواهند، و در آيت دليل نيست بر آن كه اتّباع شهوت به هيچ وجه نشايد، و انّما بر وجه حرام نشايد براي آن كه آيت را مورد ذم است، و ذم ّ به آن كس لايق بود كه طالب حرام باشد، نه به آن كه قانع بر حلال بود. يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُخَفِّف َ عَنكُم، حق تعالي يك بار پس از ديگر تقرير فضل و كرم خود مي كند با بندگان گفت: خداي تعالي مي خواهد تا بار گران از شما تخفيف كند، چنان كه گفت: يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ«1» يُرِيدُ اللّه ُ لِيُبَيِّن َ لَكُم، وَ اللّه ُ يُرِيدُ أَن يَتُوب َ عَلَيكُم، يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُخَفِّف َ عَنكُم، إِن تَجتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنهَون َ عَنه ُ«1» إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ«2» إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ مِثقال َ ذَرَّةٍ ...«3»، وَ مَن يَعمَل سُوءاً أَو يَظلِم نَفسَه ُ ...«4»، ما يَفعَل ُ اللّه ُ بِعَذابِكُم«5». قوله- عزّ و علا:

[سوره النساء (4): آيات 29 تا 35]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَأكُلُوا أَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِل ِ إِلاّ أَن تَكُون َ تِجارَةً عَن تَراض ٍ مِنكُم وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم إِن َّ اللّه َ كان َ بِكُم رَحِيماً (29) وَ مَن يَفعَل ذلِك َ عُدواناً وَ ظُلماً فَسَوف َ نُصلِيه ِ ناراً وَ كان َ ذلِك َ عَلَي اللّه ِ يَسِيراً (30) إِن تَجتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنهَون َ عَنه ُ نُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم وَ نُدخِلكُم مُدخَلاً كَرِيماً (31) وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّل َ اللّه ُ بِه ِ بَعضَكُم عَلي بَعض ٍ لِلرِّجال ِ نَصِيب ٌ

مِمَّا اكتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيب ٌ مِمَّا اكتَسَبن َ وَ سئَلُوا اللّه َ مِن فَضلِه ِ إِن َّ اللّه َ كان َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيماً (32) وَ لِكُل ٍّ جَعَلنا مَوالِي َ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ وَ الَّذِين َ عَقَدَت أَيمانُكُم فَآتُوهُم نَصِيبَهُم إِن َّ اللّه َ كان َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيداً (33) الرِّجال ُ قَوّامُون َ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّل َ اللّه ُ بَعضَهُم عَلي بَعض ٍ وَ بِما أَنفَقُوا مِن أَموالِهِم فَالصّالِحات ُ قانِتات ٌ حافِظات ٌ لِلغَيب ِ بِما حَفِظَ اللّه ُ وَ اللاّتِي تَخافُون َ نُشُوزَهُن َّ فَعِظُوهُن َّ وَ اهجُرُوهُن َّ فِي المَضاجِع ِ وَ اضرِبُوهُن َّ فَإِن أَطَعنَكُم فَلا تَبغُوا عَلَيهِن َّ سَبِيلاً إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيًّا كَبِيراً (34) وَ إِن خِفتُم شِقاق َ بَينِهِما فَابعَثُوا حَكَماً مِن أَهلِه ِ وَ حَكَماً مِن أَهلِها إِن يُرِيدا إِصلاحاً يُوَفِّق ِ اللّه ُ بَينَهُما إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً خَبِيراً (35)

[ترجمه]

اي آنان كه ايمان آورده ايد«6»، مخوريد مالهايتان ميان شما بنا حق مگر كه باشد بازرگاني از خوشنودي«7» از شما، و مكشيد خود«8» را كه خداي به شما بخشاينده بوده است«9». و هر كه كند آن [بي]«10» اندازگي و بي دادي، بتابيم«11» او را به«12» آتش، و آن بر خداي آسان بود. اگر بپرخيزيد«13» بزرگها آنچه شما را نهي كردند از آن، بستريم از شما گناهان شما و در بريم شما را در جاي كريم. و تمنّا مكنيد«14» آنچه تفضيل داد«15» خداي به آن بهري را بر بهري، مردان را نصيبي«16» بود از ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 31. (2). سوره نساء (4) آيه 48. [.....] (3). سوره نساء (4) آيه 40. (4). سوره نساء (4) آيه 110. (5). سوره نساء (4) آيه 147. (6). وز: ايمان داريد. (7). وز، آج، لب، فق، تب: خشنودي. (8). آج، لب، فق: يكديگر. (9). تب: كه

خداي تعالي به شما مهربان است. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (11). آج، لب، فق: پس زود بود كه در آريم. (12). آج، لب، فق: در. (13). آج، لب، فق: دوري گزينيد، تب: بپرهيزيد از. (14). آج، لب، فق: آرزو مبريد. (15). تب: افزوني نهاد. (16). تب: بهره اي. [.....] صفحه : 331 آنچه كرده باشند و زنان را بهره است از آنچه كرده باشند، و بخواهي«1» از خداي از فضلش كه خداي به همه چيزي داناست. [306- پ] و هر يكي را كرديم اوليتراني از آنچه بگذاشته باشند پدر و مادر و نزديكان و آنان كه بسته باشند سوگندتان، بدهي به ايشان«2» بهره ايشان كه خداي بر همه چيز«3» گواه است. مردان ايستادگانند«4» بر زنان به آنچه خداي تفضيل داد بهري را بر بهري و به آنچه نفقه كنند از مالهاي ايشان«5»، نيكان فرمانبرندگانند و نگه«6» دارندگانند غيبت را به آنچه نگاه داشت خداي، و آنان كه ترسند ناساخت ايشان«7»، پند دهيد و رها كني«8» ايشان را در بسترها و بزنيدشان اگر فرمان برند شما را طلب مي كنيد بر ايشان راهي، خداي«9» هميشه بزرگ«10» بوده است. و اگر بترسيد ناساخت«11» ميان ايشان، بفرستي«12» حاكمي از اهل مرد و حاكمي از اهل زن اگر خواهند به اصلاح آوردني، توفيق دهد خداي ميان ايشان، كه خداي هست دانا، و با خبر است. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، حق تعالي نهي كرد مؤمنان را و خطاب كرد به ----------------------------------- (1). آج، لب، تب: بخواهيد. (2). تب: بدهيد ايشان را. (3). آج، لب، تب: چيزي. (4). آج، لب، فق: استيلا دارنده اند. (5). آج، لب، فق، تب: خود.

(6). اساس: نكو، با توجّه به وز تصحيح شد. (7). تب: و آن زناني كه مي ترسيد شما ناسازي ايشان را. (8). تب: رها كنيد. (9). آج، لب، فق، تب: بدرستي كه خداي. (10). آج، لب، فق، تب: بزرگوار بزرگ. (11). تب: ناساختگي، آج، لب، فق: مخالفتي. (12). تب: بفرستيد. صفحه : 332 ايشان- و اگر چه جز ايشان از كافران داخلند در اينكه خطاب- و لكن توجيه خطاب كرد به ايشان براي اكرام ايشان و گفت: مخوريد«1» مالهايتان، يعني بعضي مال بعضي در ميان شما. و «بينكم»«2»، نصب او بر ظرف باشد. بِالباطِل ِ، بحرام از«3» ربا و قمار و قطع و غصب و دزدي و خيانت و جمله آنچه ناواجب باشد كه كنند تا مال كسي ببرند. چون آيت آمد جماعتي تحرّج كردند از آن كه به خانه كسي طعامي خورند، تا اينكه آيت آمد در سورة النّور: لَيس َ عَلَي الأَعمي حَرَج ٌ- الي قوله: أَن تَأكُلُوا جَمِيعاً أَو أَشتاتاً«4». إِلّا أَن تَكُون َ تِجارَةً، استثناء منقطع است به معني لكن، براي آن كه مستثني نه از جنس مستثني عنه«5» است. كوفيان خواندند: «تجارة»، به نصب علي خبر كان، و قالوا و التّقدير: الّا أن يكون ذلك تجارة، و قيل: الّا أن يكون الأموال تجارة، و قيل: الّا أن يكون التّجارة تجارة، كما قال الشّاعر«6»: إن كان يوما ذا كواكب أشنعا ذكره ابو علي ّ الفارسي، و باقي قرّاء به رفع خوانند بر آن كه «كان» تامّه بود، و معني آن كه: الّا أن توجد و تحصل تجارة. و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كس كه او گفت: مكاسب حرام است براي آن كه خداي

تعالي مكاسب و تجارت استثنا كرد از منهيّاتي كه گفت، و مثله قوله: وَ أَحَل َّ اللّه ُ البَيع َ وَ حَرَّم َ الرِّبا«7». و قوله: عَن تَراض ٍ، در [او]«8» دو قول گفتند: يكي آن كه امضاي بيع كنند به تفرّق تا خيار بعد العقد زايل شود، و اينكه قول شريح است و شعبي و إبن سيرين، لقوله- عليه السّلام: البيّعان بالخيار ما لم يتفرّقا، گفت: متبايعين«9» به خياراند تا با يكديگر باشند، چون متفرّق شدند خيار نباشد ايشان را. و گفته اند: روا باشد«10» كه بعد البيع ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: مخوري/ مخوريد. (2). اساس، وز، آج، لب: منكم، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و متن قرآن مجيد تصحيح شد. [.....] (3). اساس: كلمه به صورت «ان» هم خوانده مي شود. (4). سوره نور (24) آيه 61. (5). همه نسخه بدلها: مستثني منه. (6). تب شعر. (7). سوره بقره (2) آيه 275. (8). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (9). آج: مبايعين. (10). آج، لب، فق، مر: وقتي باشد. صفحه : 333 گويد«1» هر يكي صاحبش را كه: اختر إن شئت، اگر خواهي تا اقالت كنم تو را، و قال النّبي ّ- عليه السّلام-2» البيع عن تراض و الخيار بعد الصّفقة و لا يحل ّ لمسلم« أن يغش مسلما، و قال النّبي ّ- عليه السّلام:3»4» البيّعان بالخيار ما لم يفترقا« فإن صدقا و بيّنا بورك لهما في بيعهما و إن كتما« و كذبا محق بركة بيعهما. عمرو بن جرير گفت: ابو هريره گفت، كه رسول- عليه السّلام- گفت: هذا البيع عن تراض ، قول دوم آن است كه گفتند: مراد به تراضي آن است كه امضاي بيع كنند به عقد، و

اينكه قول ابو حنيفه است و مالك و ابو يوسف و محمّد. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه اگر چه در بيع عيبي بود، چون تراضي باشد ميان متبايعين روا بود. قوله: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم، در او سه قول گفتند: يكي آن كه يكديگر را مكشيد«5»، و مراد به «نفس» جمله اند، براي آن كه اهل يك ملّتند، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: المؤمنون كنفس واحدة، و مثله قوله تعالي: فَإِذا دَخَلتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي أَنفُسِكُم «6»، أي فليسلّم بعضكم علي بعض. و گفته اند: مراد آن است كه كسي را بكشد و داند كه به قصاص او را باز خواهند كشتن، همچنان باشد كه خود را [307- ر] كشته، و چون بر كسي سلام كند و داند كه جواب خواهد شنيدن، همچنان باشد كه بر خويشتن سلام كرده. و اينكه قول عطا و سدّي و زجّاج و جبّائي است. و قولي ديگر آن است كه ابو القاسم بلخي گفت: مراد آن است كه خود را بمكشيد«7» در حال غضب و ضجارت. و قولي ديگر آن است كه: خويشتن هلاك مكنيد«8» بارتكاب المحارم و المآثم من أكل اموال النّاس بالباطل، به آن كه معصيت كني«9» و مال يتيمان خوري«10» و مال مردمان خوري«11» بنا واجب كه در قيامت معذّب و ----------------------------------- (1). اساس: بود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). تب: يحل المسلم. (3). وز: يفترقان. (4). اساس، وز: اوكتما، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد. (5). آج، لب، فق: نكشي/ نكشيد. (6). سوره نور (24) آيه 61. [.....] (7). وز:

بكشيد، آج، لب، فق: بمكشي/ بمكشيد. (8). آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (9). تب: معصيتي كنيد. (10). تب: خوريد. (11). خوري/ خوريد، تب: بريد. صفحه : 334 معاقب باشي آنگه به دست خود كرده باشي همچنان بود كه خود را كشته«2». قولي ديگر آن است كه از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه: معني آن است كه خويشتن در كارزار ميفگنيد«3» در وقتي كه ظاهر حال آن باشد كه كشته شويد«4» از ضعف و بي سازي و كثرت و غلبه دشمن، و اينكه آيت جاري مجراي آن بود كه گفت: وَ لا تُلقُوا بِأَيدِيكُم إِلَي التَّهلُكَةِ«5»، چه اگر چنين كنيد«6» خود را در خطر نهاده باشيد«7» و خود را به دست خود كشته. فضيل عياض را پرسيدند از اينكه آيت: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم، چه باشد! گفت معني آن است كه: و لا تغفلوا عن حظّ أنفسكم، از بهره و نصيب نفس خود غافل مباشيد«8»، يعني براي خود ذخيره اي نهي«9» كه آن كس كه او سفري در پيش دارد و زاد بر نگيرد و به راه برود، خود را بكشته باشد، و اينكه همه نزديك است بقوله تعالي: وَ لا تُلقُوا بِأَيدِيكُم إِلَي التَّهلُكَةِ. يكي را از جمله صحابه، رسول [عليه السّلام]«10» به سريّتي فرستاد«11»، و گفت«12» مرا در راه«13» احتلام افتاد و سرما سخت بود، من نيارستم غسل كردن كه از هلاك ترسيدم، تيمّم كردم و نماز كردم به قوم خود. چون باز آمدم رسول را خبر دادم، مرا گفت: يا هذا صليت بأصحابك و أنت جنب، به اصحابت نماز كردي و تو جنب بودي. من گفتم: اي رسول اللّه؟ سرما«14» سخت بود و من

بر خويشتن خائف بودم، خواستم تا غسل كنم اينكه آيتم ياد آمد كه خداي تعالي مي گويد: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم، رسول- عليه السّلام- بخنديد و دگر هيچ نگفت«15». جندب بن عبد اللّه اصحابش را گفت در بعضي غزوات: ان ّ هؤلاء و لغوا في دمائهم، اينان در خون خود مي شوند، يعني نه بر بصيرت قتال مي كنند. آنگه گفت: ----------------------------------- (2). آج، لب، فق: كشته/ كشته اي، مر: كشته ايد. (3). آج، لب، فق: ميفگني/ ميفگنيد. (4). آج، لب، فق: شوي/ شويد. (5). سوره بقره (2) آيه 195. (6). آج، لب، فق: كني/ كنيد. (7). آج، لب، فق: باشي/ باشيد. (8). آج، لب، فق: مباشي. (9). مر، تب: نهيد. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (11). فق: افتاد. (12). تب: او گفت. (13). همه نسخه بدلها بجز مر: در راه مرا. (14). مر، تب: سرماي. (15). همه نسخه بدلها: دگر چيزي نگفت. صفحه : 335 نبايد كه منع كند شما را از بهشت چندان كه«1» بر كفي كنند از خون مسلماني، كه من از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت مردي را از آنان كه پيش شما بودند و قرحه اي به دست بر آمد، او«2» كاردي بر گرفت و آن قرحه ببريد، رگ بريده شد و خون باز نايستاد تا مرد بمرد، خداي تعالي وحي كرد به پيغامبر وقت«3» گفت«4»: بادرني إبن آدم بنفسه فقتلها فقد حرمت عليه الجنة ، گفت: فرزند آدم با من مبادرت كرد و مسابقت به جان خود، يعني پيش از آن كه من او را بميرانم خود را بكشت، من بهشت بر او حرام كردم. إِن َّ اللّه َ كان َ بِكُم رَحِيماً، بعضي گفتند:

«كان» صله است، و معني آن است كه: ان ّ اللّه رحيم بكم، و اوليتر آن بود تا ممكن بود كه كلام خداي را- جل ّ جلاله- بر وجهي حمل كنند كه مفيد باشد و معني دار بر زيادت حمل«5» نكنند، و «كان» اينكه جا هم آن حكم دارد كه در جمله آيتها كه گفت: إِن َّ اللّه َ كان َ غَفُوراً رَحِيماً«6»، و: كان َ«7» وَ مَن يَفعَل ذلِك َ عُدواناً، و هر كه آن كند. خلاف كردند در آن كه «ذلك» اشارت به چيست. بعضي گفتند: اشارت به خوردن مال مردمان است به باطل، و بعضي دگر گفتند: اشارت به قتل خود است براي آن كه وعيد عقيب«10» اينكه هر دو چيز«11» است. بعضي دگر گفتند: اشارت به جمله محرّمات است كه در اينكه سوره«12» گفت و بيان كرد. قول چهارم آن است كه: راجع است الي قوله تعالي: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: چنان كه. (2). وز، آج، لب: و. (3). مر و. (4). آج، لب، فق: ندارد. (5). فق: حكم. (6). سوره نساء (4) آيه 23. (7). آج، لب، فق، مر الله. (8). سوره نساء (4) آيه 24، نيز سوره دهر (76) آيه 30. (9). آج، لب، فق: ما مضي. [.....] (10). آج، لب، فق: عقب. (11). آج، لب، فق، مر: خير. (12). آج، لب، فق: صورت. صفحه : 336 يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا يَحِل ُّ لَكُم أَن تَرِثُوا النِّساءَ كَرهاً«1»- الاية. و «عدوان» تعدّي باشد، مصدر«2» بود من عدا طوره، أي تجاوز حدّه، و نصب او بر تميز«3» بود، چنان كه: أعطيته كذا صلة، أو صدقة و أخذت ذلك منه قهرا و قسرا. و براي آن گفت و

قيد زد«4» به اينكه كه«5» بر وجه سهو و غلط و نسيان كند مستحق ّ اينكه وعيد نبود. فَسَوف َ نُصلِيه ِ ناراً، بچشانيم و بسوزانيم«6» او را به آتش دوزخ. وَ كان َ ذلِك َ عَلَي اللّه ِ يَسِيراً، و اينكه بر خداي آسان است، و مورد اينكه آيت مورد وعيد است، يعني خداي تعالي قادر است، و اينكه معني بر او متعذّر نبود. قوله«7»: إِن تَجتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنهَون َ عَنه ُ، بدان كه علما در «كبائر» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: هر چه خداي را به آن بيازارند كبير«8» باشد. و سعيد جبير و مجاهد و ابو العاليه و ضحّاك گفتند: هر چه خداي تعالي از آن نهي كرد و وعيد كرد بر آن به عقاب دوزخ آن كبيره است. و بنزديك ما هر چه معصيت است همه كبيره است، جز آن كه«9» به اضافه بعضي با بعضي كبيره تر«10» بود تا يك گناه باشد كه هم صغيره«11» بود و هم كبير«12». به اضافه با آن كه عقابش كم [307- پ] از آن باشد كبير«13» بود به اضافه با آن كه عقابش بيش از آن باشد صغير«14» بود. و بنزديك معتزليان صغيره آن باشد كه عقابش در جنب طاعات و اجتناب كبائر محبط باشد، و بنزديك ما و ايشان معيّن نبود، جز خداي نداند تا مكلّفان به چشم حقارت به معصيت خدا ننگرند و مغري نشوند به قبيح. و از جمله آنچه باتّفاق كبيره است: قتل نفس محرّمه«15» است و ظلم و غصب و قذف محصنات و زنا و ربا و لواطه و ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 19. (2). مر، تب: مصدري. (3). تب: تمييز. (12- 4). مر:

قيد كرد. (5). تب اگر. (6). آج، لب، فق، مر: بسوزانيم و بچشانيم. (7). اساس و، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد زايد به نظر مي رسد. (8). آج، لب، فق، مر، تب: كبيره. (9). اساس: چنان كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). وز، آج، لب، فق: كبيرتر. (11). وز، آج، لب، فق: صغير. [.....] (13). مر، تب: كبيره. (14). تب: صغيره. (15). آج: محترمه. صفحه : 337 شرب خمر و فرار از زحف، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و حسن بصري و ضحّاك. و روايت كرده اند از صادق- عليه السّلام- الّا آن كه در حديث صادق زيادتي هست و آن شرك به خداي است و انكار الولاية و عقوق الوالدين، و عبد اللّه مسعود گفت: هر چه خداي تعالي نهي كرد از آن از اوّل سوره تا به سر سي آيت همه كبيره«1» است. و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- [گفت]«2»: عقوق الوالدين و شهادة الزور كبيرة ، در مادر و پدر عاصي شدن و گواهي به دروغ دادن كبيره است. عبد اللّه مسعود گفت: من از رسول- عليه السّلام- پرسيدم و گفتم: يا رسول اللّه؟ كدام گناه عظميمتر است! گفت: آن كه با خداي انباز گيريد«3». گفتم: پس از آن! گفت: آن كه فرزندت«4» را بكشي ترس آن را كه با تو نان خورد. گفتم: پس از آن! گفت: آن كه با زن همسايه زنا كني، و تصديق اينكه حديث در كتاب خداي است- جل ّ جلاله- آن جا كه گفت: وَ الَّذِين َ لا يَدعُون َ مَع َ اللّه ِ إِلهاً

آخَرَ وَ لا يَقتُلُون َ النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلّا بِالحَق ِّ وَ لا يَزنُون َ«5». بريده روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت بزرگتر كبيره«6» شرك به خداي است و عقوق الوالدين، و آن كه آب از مردمان باز داري پس از آن كه تو سيراب شده باشي. عبد اللّه بن عمرو«7» روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: كه از جمله كباير شرك به خداي است، و سوگند به دروغ است، و عقوق الوالدين، و قتل النّفس. أنس مالك روايت كرد از«8» رسول- عليه السّلام- كه گفت: كباير چهار است: ----------------------------------- (1). وز: كبير. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق: گيري/ گيريد. (4). وز: فرزندان. (5). سوره فرقان (25) آيه 68. (6). تب: كبيره/ كبيره اي. (7). همه نسخه بدلها بجز وز: عبد اللّه عمر. (8). اساس: كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 338 شرك است، و قتل نفس، و عقوق الوالدين، و گواهي به دروغ. سفيان گفت و عبد اللّه بن عمر در حديثي مرفوع كه: از جمله كباير آن باشد كه مرد پدر و مادر را دشنام دهد. گفتند: چگونه باشد كه مرد پدر و مادر خود را دشنام دهد! گفت: بلي، مادر و پدر كسي را دشنام دهد، تا آن كس مادر و پدر او را دشنام دهد، و اينكه مانند آن است كه گفت- عليه السّلام: 1» المسنبّان ما قالا فعلي البادي ما لم« يعتد المظلوم. و عبد اللّه مسعود گفت: كباير چهار است: شرك به خداي، و نوميدي از روح خداي، و يأس از

رحمت خداي، و امن از مكر خداي. عبد اللّه عمر گفت: كباير هفت است: شرك و قتل عمد و عقوق الوالدين و أكل الرّبا و أكل مال اليتيم و قذف المحصنات و الفرار من الزّحف و السّحر. و روايت كردند از صادق- عليه السّلام- كه او گفت: كباير سه است: ترك ملّت، و تبديل سنّت، و قتال اهل صفقت. و فرقد گفت: در توريت خواندم كه امّهات گناه سه است- و آن اوّل گناه است- كه كردند: اوّل كبر و آن ابليس كرد، دوم حرص و آن آدم كرد. سه ام«2» حسد و آن قابيل كرد. عبد اللّه عبّاس را گفتند: كباير هفت است، گفت: هفت است تا به هفتصد«3»، الّا آن است كه گناه به استغفار كبيره نباشد، و به اصرار صغيره نباشد. سعيد جبير [گفت]«4»: هر چه معصيت خداست همه كبيره است، الّا آن است كه بنده چون گناهي بكند بايد تا استغفار كند كه خداي تعالي در دوزخ هيچ كس را مخلّد ندارد الّا آن را [كه]«5» كافر باشد، يا فريضه را منكر باشد يا به قدر ايمان ندارد. علي ّ بن [ابي]«6» طلحه گفت: هر گناهي كه خداي مقرون كرد«7» به لعنت يا به ----------------------------------- (1). اساس: مالا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، لب، تب: سيوم، فق، مر: سيم. (3). مر، تب: هفتصد. [.....] (6- 5- 4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز، آج، لب، فق: بكرد. صفحه : 339 غضب يا به دوزخ يا به عذاب، آن كبيره باشد. ضحّاك گفت: هر چه در دنيا بر آن

حدّ زنند، و قيامت بر آن عقاب بود، آن كبيره باشد. حسين بن الفضل گفت: هر چه خداي تعالي آن را در قرآن كبيره خواند يا عظيم خواند آن كبيره باشد، نحو قوله: إِنَّه ُ كان َ حُوباً كَبِيراً«1» إِن َّ قَتلَهُم كان َ خِطأً كَبِيراً«2» إِن َّ الشِّرك َ لَظُلم ٌ عَظِيم ٌ«3» إِن َّ كَيدَكُن َّ عَظِيم ٌ«4» سُبحانَك َ هذا بُهتان ٌ عَظِيم ٌ«5» إِن َّ ذلِكُم كان َ عِندَ اللّه ِ عَظِيماً«6» نُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم، مفضّل عن عاصم خواند: «يكفّر» و «يدخلكم» بالياء ردّا الي قوله: إِن َّ اللّه َ كان َ بِكُم رَحِيماً«3»، حق تعالي گفت: اگر بپرهيزي«4» از كباير گناهاني كه شما را از آن نهي كردم آن به كفّارت سيّئاتتان كنم، يعني آنچه دون آن باشد در گذارم از شما به تفضّل، و او را بود كه چنين كند چه عقاب حق ّ اوست، و قبض و استيفايش به اوست، و به استيفايش مضرّت تعلّق دارد، و در اسقاطش اسقاط حق ّ غيري نيست«5» بايد كه اسقاطش نيكو بود كالدّين، و اينكه هم مبتدا كند و هم عند فعلي كه ما بكنيم چنان كه«6» در اينكه آيت گفت. عبد اللّه مسعود گفت: من الصّلاة الي الصّلاة، از آن نماز تا اينكه نماز، آنچه در ميان آن هر دو نماز بود خداي تعالي بيامرزد، و آن نمازها كفّارت آن گناهان باشد. و من الجمعة الي الجمعة، و از نماز آدينه تا«7» نماز آدينه خداي تعالي آنچه ميان آن باشد بيامرزد، و آن نمازهاي آدينه را كفّارت آن بكند. و در خبر است كه: هر كس غسل آدينه كند، غفر له ما بين الجمعتين، هر چه در آن هفته كرده باشد از غسل كفّارت آن شود. و من رمضان الي رمضان، و

آنچه ميان دو رمضان كند خداي تعالي روزه ماه رمضان را كفّارت آن كند. و من الحج ّ الي الحج ّ، و آنچه از ميان دو حج بود نيز بيامرزد و حجّها را كفّارت«8» آن كند، [و]«9» رسول- عليه السّلام- گفت: 10»11» [الصّلوات]« الخمس كفّارات لما بينهن ّ ما اجتنبت« الكبائر، نماز پنج«12» كفّارت هر گناه است«13» كه ميان آن باشد مادام تا كبيره نكند. ----------------------------------- (2- 1). اساس: نكند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). سوره نساء (4) آيه 29. (4). مر، تب: بپرهيزيد. (5). مر و. (6). مر: چنانچه. (7). آج، لب، فق، مر، تب به. (8). اساس: كفايت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10- 9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها بجز مر: ما اجتنب. (12). آج، لب، فق، مر، تب: پنج گانه. [.....] (13). فق، تب: گناهي است. صفحه : 341 وَ نُدخِلكُم مُدخَلًا كَرِيماً، عاصم و اهل مدينه خواندند: «مدخلا» به فتح الميم. و «مدخل» موضع دخول باشد، و باقي قرّاء خواندند: «مدخلا» به ضم ّ ميم، و آن مصدر باشد و موضع باشد و مفعول باشد، و او را به جاي كريم بريم يعني بهشت. ابو سعيد خدري ّ و ابو هريره روايت كردند كه رسول- عليه السّلام- يك روز بر منبر گفت: به آن خداي كه جان من به امر اوست- سه بار و خاموش شد. مردم گريستن گرفتند از آن كه ندانستند كه رسول- عليه السّلام- [آن]«1» سوگندان«2» چرا ياد كرد، آنگه گفت: هيچ بنده«3» نباشد كه او پنج نماز بگذارد و

ماه رمضان روزه دارد و از كباير اجتناب كند و الّا درهاي بهشت بر او بگشايند چنان كه بر هم مي آيد. آنگه اينكه آيت بخواند: إِن تَجتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنهَون َ عَنه ُ- الاية«4». وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّل َ اللّه ُ بِه ِ بَعضَكُم عَلي بَعض ٍ- الاية، مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه زنان جمع شدند و رسولي كردند«5» به رسول خداي- عزّ و جل ّ- و گفتند: يا رسول اللّه؟ نه خداي تعالي خداي مردان است و زنان«6»، و تو پيغامبري به مردان و زنان؟ چرا خداي تعالي«7» همه ذكر مردان مي كند و ذكر زنان نمي كند! ما مي ترسيم كه نباد«8» كه در ما خيري نيست، يا ما خداي را به كار نه ايم؟ خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد، و نيز قوله: إِن َّ المُسلِمِين َ وَ المُسلِمات ِ«9»، و قوله: أَنِّي لا أُضِيع ُ عَمَل َ عامِل ٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي«10»، و قوله: مَن عَمِل َ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي«11». بعضي دگر گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون خداي تعالي آيت ميراث فرستاد و گفت: لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ«12»، يك مرد را دو چندان ميراث باشد كه يك«13» زن را. زنان گفتند: يا سبحان اللّه؟ چرا چنين باشد، ما اوليتريم كه نصيب ما ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و همه نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر: سوگند. (3). فق، تب: بنده/ بنده اي. (4). مر قال اللّه تعالي. (5). تب: روان كردند. (6). همه نسخه بدلها: مردان و زنان است. (7). اساس را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (8). آج، لب، فق، مر: مبادا، تب: نبادا. (9). سوره احزاب (33)

آيه 35. (10). سوره آل عمران (3) آيه 195. (11). سوره نحل (16) آيه 97. (12). سوره نساء (4) آيه 11. (13). اساس، وز، آج، لب، فق، مر: دو، با توجّه به تب تصحيح شد. [.....] صفحه : 342 بيشتر باشد كه ما ضعيفانيم و ايشان اقويا، و ما عوراتيم و ايشان سرگشاده، به هر نوع بر طلب معاش قادراند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. مجاهد گفت: سبب آن بود كه ام ّ سلمه گفت: يا رسول اللّه؟ مردان غزا مي كنند و ما نمي كنيم، و ايشان را حظّ و بهره در هر دو سراي بيش است كه ما را، كاشك«1» تا مرد بود ماني«2»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. قتاده و سدّي گفتند: چون آيت قسمت مواريث«3» آمد لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ«4»، مردان گفتند: ما اميد داريم كه ثواب ما در آخرت مضاعف باشد، چنان كه نصيب ما در دنيا مضاعف است بر نصيب زنان. و زنان گفتند: ما اميد داريم كه وزر و عقاب ما در قيامت نيمه آن باشد كه وزر و عقاب مردان، چنان كه نصيب ما از ميراث بر نيمه نصيب مردان است. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد، و هر يكي را از اينكه دو گروه كه تمنّاي حال يكديگر كنند، گفت: تمنّا مي كنيد آنچه خداي تعالي تفضيل داد بعضي را از شما بر بعضي. و حقيقت «تمنّا» آن باشد كه كسي گويد چيزي را كه باشد: كاشك نبودي، و آن را كه نباشد گويد: كاشك بودي، و از قبيل كلام باشد، و براي اينكه اهل لسان در اقسام كلام شمردند، و بعضي مردمان گفتند: «تمنّا» معني باشد در

دل بيرون از شهوت و بيرون از اراده. و رمّاني گفت: تمنّا آن بود كه مرد دوست«5» دارد بر سبيل استمتاع به او. و بعضي دگر گفتند: اراده را چون مراد حاصل نيايد تمنّا باشد. و مذهب درست آن است كه گفتيم كه: تمنّا از قبيل كلام باشد براي آن كه ارادت تعلّق ندارد الّا به آنچه حدوثش صحيح باشد، و تمنّا به محال و صحيح تعلّق دارد، و ارادت تعلّق ندارد الّا [308- پ] به معدوم و به شهوت به هر دو تعلّق دارد، و ظاهر آيت اقتضاي آن ----------------------------------- (1). فق، مر، تب: كاشكي. (2). اساس: كاشك تا مادر بودماني، مر: كاشك تا مرد بوديمي، تب: كاشكي ما مرده بودماني، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها: ميراث. (4). سوره نساء (4) آيه 11. (5). اساس و وز: دو دست، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 343 مي كند كه تمنّاي حال غيري كردن حرام باشد. و فرّاء گفت: اينكه بر سبيل ندب است، و وجه تحريم او آن است كه: اينكه حسد باشد يا از دواعي حسد باشد، و اينكه از دناياي اخلاق بود چون رضا«1» به آنچه خداي قسمت كرده نباشد او را. و گفتند: حسد مذموم است و غبطه جايز، براي آن كه حسد تمنّاي حال غيري باشد، و غبطه تمنّاي مثل حال او«2» باشد، و اينكه روا بود. ضحّاك گفت: روا نباشد كه كسي تمنّاي حال كسي كند، نبيني كه حق تعالي چگونه حكايت كرد از آنان كه تمنّاي مثل حال قارون كردند: يا لَيت َ لَنا مِثل َ

ما أُوتِي َ قارُون ُ«3»، آنگه چون او را و اموال او را خسف كردند بر آن تمنّا پشيمان شدند، چنان كه خداي تعالي از ايشان باز گفت: وَ أَصبَح َ الَّذِين َ تَمَنَّوا مَكانَه ُ بِالأَمس ِ- الي قوله: لَو لا أَن مَن َّ اللّه ُ عَلَينا لَخَسَف َ بِنا«4». و كلبي گفت: در توريت نوشته است كه نشايد كه كسي گويد: اللّهم أعطني مال فلان و امراته و أمواله و أحواله«5»، و لكن روا بود كه گويد: اللّهم ّ«6» ارزقني مثل ذلك و خيرا من ذلك، بار خدايا مرا مانند آن و بهتر از آن بده، و اينكه معني اگر بر سبيل تمنّا باشد و اگر بر طريق دعا باشد، جز به شرط مصلحت روا نباشد، اگر چه در لفظ نگويد يا اظهار نكند در ضمير آن دارد. آنگه گفت: هر كسي را نصيب خود باشد از آنچه كنند: لِلرِّجال ِ نَصِيب ٌ مِمَّا اكتَسَبُوا، قتاده گفت: هر يكي«7» را نصيب خود باشد از ثواب و عقاب بر وفق عملش، در اينكه باب فرقي نيست براي آن كه در حق ّ مردان و زنان جزاي اعمال بر يك حدّ است في قوله تعالي: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها وَ مَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجزي إِلّا مِثلَها«8»، بر هر حسنتي ده ثواب و بر«9» سيّئتي يك جزا در حق ّ مردان و زنان بسويّه. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر باشد، تب دهد. (2). آج، لب، فق، مر: حال مثل او. (3). سوره قصص (28) آيه 79. (4). سوره قصص (28) آيه 82. (5). آج، لب، فق: احواله و امواله. (6). آج، لب، فق، مر اعطني و. (7). همه نسخه بدلها: كسي. (8). سوره انعام (6) آيه

160. (9). آج، لب، فق، تب هر، مر هر يك. [.....] صفحه : 344 و قولي ديگر آن است كه: مراد حظّ و نصيب دنياست از رزق، و مراد به كسب اكتساب مرد است در دنيا رزق و مال را. گفت: هر كسي را نصيبي هست به حسب آنچه صلاح اوست از رزق و كسب و كار او از مردان و زنان، تمنّا زياده نبايد كردن چه اگر صلاح او در آن بودي او را همچنان بدادندي. چون ندادند، مراعات مصلحت او كردند، بيانه قوله تعالي: وَ لَو بَسَطَ اللّه ُ الرِّزق َ لِعِبادِه ِ لَبَغَوا فِي الأَرض ِ وَ لكِن يُنَزِّل ُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ«1». عبد اللّه عبّاس گفت: مراد نصيب ميراث است كه چون زنان را نصيب كم از نصيب مردان آمد، تمنّاي حال ايشان كردند. خداي تعالي از آن نهي كرد و گفت: هر كسي را نصيب خود است، و بر اينكه قول «اكتساب» به معني اصابت و حوز باشد، و در اينكه قول ضعفي هست براي آن كه خلاف ظاهر است. آنگه گفت:«2» دست از تمنّا بداريد«3» و در دعا فزايي«4». وَ سئَلُوا اللّه َ مِن فَضلِه ِ، إبن كثير و كسائي و خلف خواندند: «و سلوا اللّه» حذف«5» همزه در جمله قرآن چندان كه امر مخاطب است، و باقي به همز خواندند و آنچه امر غايب است يا فعل مضارع خلاف نكردند در آن كه مهموز خواندند، نحو قوله: لِيَسئَل َ الصّادِقِين َ عَن صِدقِهِم«6» وَ ليَسئَلُوا ما أَنفَقُوا«7». رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: 8» سلوا اللّه« من فضله فانّه يحب ّ أن يسئل و ان ّ من أفضل العبادة انتظار الفرج، از خداي تعالي بخواهي«9» فضل او كه

خداي دوست دارد كه از او سؤال كنند، و فاضلتر عبادتي انتظار فرج باشد. و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: من لم يسئل اللّه من فضله غضب اللّه عليه، هر كس از خداي تعالي نخواهد فضل او، خداي تعالي بر او خشم ----------------------------------- (1). سوره شوري (42) آيه 27. (2). آج، لب، فق: گفتند. (3). همه نسخه بدلها بجز مر: بداري/ بداريد. (4). مر: فزاييد. (5). آج، لب، فق، مر: به حذف. (6). سوره احزاب (33) آيه 8. (7). سوره ممتحنه (60) آيه 10. (8). اساس: و اسئلوا اللّه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). بخواهي/ بخواهيد، آج، لب، فق از. صفحه : 345 گيرد. و از بعضي زنان رسول- عليه السّلام- روايت است كه گفت: هر چه خواهي«1» از خداي خواهي«2» و اگر همه دوال نعلين باشد، كه اگر خداي ميسّر نكند ميسّر نشود. و سفيان عيينه گفت: خداي تعالي ما را نفرمود كه از او سؤال كنيم الّا تا اجابت كند، اگر نه آنستي كه عطا دوست [دارد]«3» ما را سؤال نفرمودي. قوله: وَ لِكُل ٍّ جَعَلنا مَوالِي َ- الاية، گفت: هر كسي را مولاي كرديم از آنچه رها كرده باشد مادر و پدر و خويشان. در اينكه «موالي» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و إبن زيد گفتند: عصبه است. سدّي گفت: وارثانند كه اوليتر باشند به ميراث. و اصل كلمه من الولي باشد و هو القرب و من ولي الشّي ء يليه اذا اتّصل به، و معني متقارب است. و مولي بر وجوه است: پسر عم ّ باشد و عصبه باشد و معتق

باشد و معتق باشد. و ولي ّ مرد باشد، و ولي نعمت باشد، و همسايه باشد، و حليف باشد و ناصر باشد، و اولي باشد. مولي بر اينكه ده قسمت بود و مرجع همه با اولي است براي آن كه كلمه از اينكه مشتق ّ است، و هر يكي را از اينان«4» براي آن مولي خوانند كه به صاحبش اولي باشد. امّا معني آيت، در او چند قول گفتند: يكي آن كه معني آن است«5»: وَ لِكُل ٍّ جَعَلنا، يعني لكل ّ واحد من الرّجال و النّساء موالي، أي ورثة هم اولي بميراثه يرثونه ممّا ترك والداه و أقربوه من ميراثهم له، گفت: كرديم و نهاديم، يعني بيان كرديم و مشروع كرديم هر يكي را از مردان و زنان وارثاني كه ايشان اوليتر باشند به ميراث ايشان قرابة«6»، تا بردارند به ميراث [309- ر] آنچه مادر و پدر و خويشان رها كرده باشند براي ايشان چون وفات بود ايشان را، و بر اينكه قول مادر و پدر و اقربا مورّث باشند، أعني متوفي ّ كه ميراث رها كرده باشند. و قولي ديگر آن است كه: معني چنين بود كه هر كسي را وارثي كرديم كه ----------------------------------- (2- 1). مر، تب: خواهيد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: به صورت «از بيان» هم خوانده مي شود. (5). وز، مر كه. (6). همه نسخه بدلها بجز وز: بقرابت. [.....] صفحه : 346 ميراث او گيرد، مِمّا تَرَك َ، أي ممّن ترك، أي ممّن خلّفهم. و «ما» به معني «من» بود. آنگه بيان كرد وارثان را گفت: الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ، علي تقدير و هم الوالدان و

الأقربون، وارثان پدر و مادر و خويشانند كه نزديكتر باشند، و بر اينكه قول مادر و پدر و أقربون وارثان باشند. آنگه ابتدا كرد و گفت: وَ الَّذِين َ عَقَدَت، محل ّ او رفع است بر ابتدا، و خبر او في قوله: فَآتُوهُم نَصِيبَهُم. و كوفيان خواندند: «عقدت» بي الف، و باقي قرّاء خواندند: «عاقدت»، بالألف. اوّل از عقد باشد، دوم از معاقده، و آن معاهده بود«1». و ابو علي ّ الفارسي ّ گفت: اينكه اوليتر است براي آن كه عهد و سوگند ميان دو كس باشد، و مفاعله بناي فعلي باشد كه از ميان دو كس بود و العهد و العقد و الميثاق و الوثيقة و اليمين نظاير، و در شاذّ سعد بن الرّبيع خواند: «عقدت» علي تكثير الفعل، و عرب براي آن سوگند را «يمين» خوانند كه در وقت سوگند دست راست او به دست راست خود بگيرند، و تقدير آن است كه: و الّذي عقدت أيمانكم حلفهم أو«2» عاقدتهم أيمانكم، علي القرائتين. و در ظاهر اسناد فعل با يمين است كه سوگند باشد و در معني با مرد سوگند خوار. و در معني آيت چند قول گفتند، قتاده گفت: در جاهليّت مخالفت كردندي و با يكديگر عهد و سوگند خوردندي، و محالف معاهدش را گفتي: دمي دمك، و هدمي هدمك، و ثاري ثارك. و حربي حربك، و سلمي سلمك، و ترثني و ارثك، و تطلب بي و اطلب بك، و تعقل عنّي و أعقل عنك، گفتي: خون من خون تو است و بيراني«3» سراي من بيراني«4» سراي تو است، و كينه من كينه تو است، جنگ من جنگ تو است، و صلح من صلح تو است،

و تو از من ميراث گيري و من از تو ميراث گيرم، و تو طلب خون من كني و من طلب خون تو كنم، و تو از من ديت دهي و من از تو ديت دهم. چون اينكه گفته«5» بودندي ميان ايشان موارثت ثابت شدي، و نصيب حليف از ميراث دانگي بودي. خداي تعالي گفت: نصيب ايشان بدهيد از ميراث، آنگه آن را منسوخ كرد به آيت اولوا الأرحام. ----------------------------------- (1). آج، لب: باشد. (2). آج، لب، فق: أي. (4- 3). مر: ويراني. (5). آج، لب، فق، مر: و همچنين گفته. صفحه : 347 مجاهد و نخعي گفتند: نصيب او بدهيد«1» از وفا و نصرت و معاونت و ديت آنچه بر آن عهد كرده اي«2» دون ميراث، و بر اينكه قول آيت منسوخ نباشد لقوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَوفُوا بِالعُقُودِ«3»، و لقول النّبي ّ- عليه السّلام: اوفوا للحلفاء عقودهم الّتي عقدت أيمانكم، وفا كنيد«4» با حليفانتان به آنچه بر آن سوگند خورده باشي«5». و روز فتح مكه در خطبه گفت: آنچه در جاهليت كرده اي«6» از عهد«7» سوگند نگاه داري«8» كه اسلام آن را نيفزود الّا قوّت و زيادت، و از آن پس سوگند مخوري«9» و محالفت مكنيد«10» كه لا حلف في الإسلام. و عبد الرّحمن عوف«11» روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: به سوگند مطيّبان حاضر بودم و من كودك بودم با بعضي اعمام خود، و اختيار نكنم كه آن عهد شكافته شود«12»، به بدل آن مرا شتران سرخ موي سياه چشم باشد. عبد اللّه عبّاس و إبن زيد گفتند: آيت در آنان آمد كه رسول- عليه السّلام- ميان ايشان برادري داد روز مؤاخات

از مهاجر و انصار، چون به مدينه آمد ايشان به آن برادري ميراث گرفتندي، آنگه به آيت فرايض منسوخ شد .. سعيد بن المسيّب گفت: آيت در آنان آمد كه ايشان پسري«13» خواندگان يافتندي«14» در جاهليّت، و از جمله ايشان زيد حارثه بود كه رسول- عليه السّلام- او را به پسري برخواند، خداي تعالي فرمود كه ايشان را از وصيّتي نصيبي كنند، و ميراث خويشان را باشد. فذلك قوله: فَآتُوهُم نَصِيبَهُم، يعني من الوصيّة. إِن َّ اللّه َ كان َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيداً، كه خداي تعالي بر همه چيزي گواه است. و مورد اينكه كلمه تهديد و وعيد است تا مردمان خلل نكنند به آنچه واجب باشد در اينكه باب. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: بدهي/ بدهيد. (2). مر، تب: كرده ايد. (3). سوره مائده (5) آيه 1. (4). آج، لب، فق: كني/ كنيد. (5). مر، تب: باشيد. (6). مر: كرده ايد. (7). مر، تب و. (8). مر، تب: داريد. (9). مر، تب: مخوريد، آج، لب، فق و اگر خوريد. (10). آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. [.....] (11). تب: عبد الرّحمن بن عوف. (12). آج، لب، فق، مر، تب و. (13). آج، لب، فق، مر، تب: پسر. (14). آج، لب، فق، مر: گرفتند، تب: گرفتندي. صفحه : 348 الرِّجال ُ قَوّامُون َ عَلَي النِّساءِ- الاية، مقاتل گفت: اينكه آيت در سعد بن الرّبيع آمد، و او از جمله نقيبان بود و در زنش حبيبه بنت زيد بن ابي زهير، و هر دو انصاري بودند. زن بر او نشوز كرد، مرد او را بزد. [او]«1» با پدرش برخاست و بنزديك رسول آمدند به شكايت، و گفت: اي رسول اللّه؟ من اينكه كريمه

خود را در حكم او كرده ام، اكنون او را تپنچه«2» بر روي زد. رسول- عليه السّلام- گفت: قصاص بايد كردن. جبرئيل آمد و اينكه آيت آورد. رسول- عليه السّلام- گفت: ما چيزي خواستيم، خداي تعالي چيزي دگر خواست، و آنچه خداي خواست بهتر است، و قصاص برداشت در آنچه از ميان شوهر و زن باشد بر وجه تأديب. و [قتاده]«3» گفت: آيت در سعد بن الرّبيع آمد و زنش دختر محمّد مسلمه، و قصّه هم اينكه«4» كه رفت. و ابو روق گفت: آيت در جميله بنت عبد اللّه بن ابي أوفي آمد و در شوهرش ثابت بن قيس بن شمّاس، و قصّه هم اينكه كه«5» رفت، [گفت]«6»: مردان قيّمان و ايستادگانند بر زنان گماشته و مسلّطاند، و دست [309- پ] ايشان بر زبر است و دست اينان زير، مردان را زبان امر است و گفتار نهي است و دست تأديب است. و قوّام فعّال باشد من القيام، و اينكه بنا مبالغه را باشد و كثرت فعل را تا به صنايع و حرف اينكه بنا مخصوص شد. و زهري گفت و جماعتي علما كه: آنچه از ميان زن و شوهر باشد از جراحات و شجاج در او قصاص نباشد مادام تا دون نفس باشد، و انّما ديت باشد بر مرد و به حسب آنچه شرع فرموده بود. بِما فَضَّل َ اللّه ُ بَعضَهُم عَلي بَعض ٍ، به آن تفضيلي كه خداي داد بهري خلقان را بر بهري، گفتند: مراد عقل است، و گفته اند: بزيادة الدّين و اليقين، از آن جا كه زن ناقص عقل«7» ناقص دين است، براي آن كه در ماهي چند روز نماز نتوانند كردن«8» و روزه

داشتن، و گفته اند: به نقصان گواهي كه گواهي دو زن به يك مرد باشد: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). تب: طپنچه. (6- 3). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به وز افزوده شد. (4). آج، لب: قصّه او هم از اينكه نوع است. (5). آج، لب، فق: و قصّه او هم از اينكه نوع است كه. (7). همه نسخه بدلها بجز وز و. (8). همه نسخه بدلها: نتواند كردن. صفحه : 349 فَرَجُل ٌ وَ امرَأَتان ِ«1»، و گفته اند: به تصرّف و تجارات، و گفته اند: به جهاد، كه در حق ّ مردان فرمود: انفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَموالِكُم وَ أَنفُسِكُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«2»، و در حق ّ زنان فرمود: وَ قَرن َ فِي بُيُوتِكُن َّ«3». ربيع گفت: بالجمعة و الجماعات، كه بر زنان نماز آدينه نيست. و حسن بصري گفت: به نفقه كه بر مردان است، بر زنان نيست. و گفته اند«4»: تفضيل به آن است كه مردي را چهار زن نهاد شرع، و زني«5» بيشتر«6» از يك شوهر نتوان كردن«7»، و گفته اند: به آن كه طلاق [به]«8» مردان است، و قال- عليه السّلام: الطلاق بالرجال و العدة بالنساء. و گفته اند: به ميراث، و گفته اند: به ديت، كه ديت زني نيمه ديت مردي باشد، و گفته اند: به نبوّت و امامت و خلافت، كه خداي تعالي از زنان هيچ پيغامبر نفرستاد، و از ايشان امام و خليفه نباشد. رسول- عليه السّلام- گفت: المرأة مسكينة ما لم يكن لها زوج، زن مسكين باشد تا شوهرش نباشد. گفتند: يا رسول اللّه؟ و ان كان لها مال، [و اگر چه مال دارد! گفت]«9»: و اگر

چه مال دارد، آنگه بر خواند الرِّجال ُ قَوّامُون َ عَلَي النِّساءِ. ابو هريره«10» روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: بهترين زنان زني بود كه چون در او نگري شادان شوي، و اگرش چيزي فرمايي طاعت دارد، و اگر از او غايب شوي غيبت تو را محافظت كند در نفس خود و مال تو، آنگه اينكه آيت بر خواند: الرِّجال ُ قَوّامُون َ عَلَي النِّساءِ. فَالصّالِحات ُ قانِتات ٌ، امّا آن زناني كه صالح باشند مطيع باشند خداي را- جل ّ جلاله- و شوهران خود را. حافِظات ٌ لِلغَيب ِ، غيبت شوهر خود را محافظت كنند هم ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 282. (2). سوره توبه (9) آيه 41. (3). سوره احزاب (33) آيه 33. [.....] (4). آج، لب، فق، مر بهترين. (5). وز، آج، لب، فق، مر: وزن. (6). اساس: نيست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب، فق، مر، تب: نتواند كردن. (8). اساس: ندارد، آج، لب، فق، مر: از، با توجّه به وز تصحيح شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). وز گفت و. صفحه : 350 در اسرار [هم در اموال]«1» هم در نفس خود. بِما حَفِظَ اللّه ُ، أي بحفظ«2» اللّه لهن ّ، به نگاه داشت خداي ايشان را. و ابو جعفر خواند: بما حفظ اللّه، به نصب «ها» ي اللّه، أي بحفظهن ّ اللّه، به نگاه داشت ايشان خداي را. و «ما» در هر دو قراءت مصدري باشد، و معني چنان است در هر دو قراءت كه رسول گفت- عليه السّلام: احفظ الله يحفظك. وَ اللّاتِي تَخافُون َ نُشُوزَهُن َّ، و آنان زناني كه ترسي«3» كه نشوز

كنند. و «نشوز» ناساختن و آرام ناگرفتن باشد، و اصل او در حركت و اضطراب بود، و در عرف شرع از ميان زن و شوهر باشد، و آن را كه از هر يكي از ايشان بود نشوز خوانند امّا«4» از قبل زن اينكه است كه در اينكه آيت گفت: وَ اللّاتِي تَخافُون َ نُشُوزَهُن َّ، و از قبل مرد آن است«5» فرمود: وَ إِن ِ امرَأَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً أَو إِعراضاً«6»، اگر ترسي«7» كه عصيان و ناسازگاري كنند، فَعِظُوهُن َّ، اوّل پند دهي«8» او را، اگر سود ندارد او را«9» و اصرار كنند وَ اهجُرُوهُن َّ فِي المَضاجِع ِ، ايشان را در بستر رها كني«10» و جانبي دگر بخسپي«11». و گفته اند: كه پشت بر ايشان كني«12»، و اگر سود ندارد، وَ اضرِبُوهُن َّ، آنگه بزنيد ايشان را زدني كه به قاعده باشد بر وجه تأديب، چنان كه عيبي و نقصاني بر ايشان نيايد«13». و در خبر هست كه رسول- عليه السّلام- گفت: علّق السّوط حيث تراه أهل بيتك ، تازيانه جايي درآويز كه اهل خانه و زير دستان تو بينند. أسماء بنت ابي بكر گفت: من چهارم زن بودم كه زبير عوّام مرا به زني كرد، چون بر يكي از ايشان خشم گرفتي او را«14» چوب مشجب زدي، چنان كه بشكستي بر او، و مشجب سه پايه باشد كه جامه بر او افگنند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب: يحفظ. (3). مر، تب: ترسيد. (4). مر اگر. (5). همه نسخه بدلها بجز وز كه. (6). سوره نساء (4) آيه 128. (7). تب: ترسيد. [.....] (12- 8). مر، تب: دهيد. (9).

همه نسخه بدلها: لفظ «او را» ندارد. (10). مر، تب: كنيد. (11). تب: بخسبيد. (13). آج، لب، فق، مر اگر چه خود همه عيب و نقصان و مايه فساد و طغيان اند. (14). آج، لب، فق، مر، تب به. صفحه : 351 فَإِن أَطَعنَكُم، اگر شما را طاعت دارند بر ايشان راهي مجويي«1»، يعني راه تعنّت و تجنّي. و گفته اند: تكليف مجنه«2» نكني«3» ايشان را. إِن َّ اللّه َ [كان َ]«4»وَ إِن خِفتُم شِقاق َ بَينِهِما، و اگر ترسي«6» شقاقي ميان ايشان. و «شقاق» ناسازگاري باشد از هر دو جانب، و اشتقاق او«7» من الشّق ّ باشد، و شق ّ نصف الشّي ء باشد، فعل به معني مفعول. و شقاق و مشاقّه مصدر شاقّه مشاقّة و شقاقا باشد، و آن از ميان دو كس بود. فَابعَثُوا حَكَماً مِن أَهلِه ِ وَ حَكَماً مِن أَهلِها، دو حاكم را بداريد«8» يكي از جانب مرد و يكي از جانب زن تا بنشينند و مصلحت برانند«9». إِن يُرِيدا إِصلاحاً، اگر صلاح«10» خواهند، گفته اند: مراد حكمين اند، و گفته اند: مراد زن و شوهراند. يُوَفِّق ِ اللّه ُ بَينَهُما، خداي تعالي توفيق دهد [310- ر] ميان ايشان. عبيدة السّلماني گفت: در روزگار امير المؤمنين علي- عليه السّلام- مردي و زني بيامدند و با هر يكي جماعتي مردمان به حكم گاه، او گفت: چه مي بايد اينان را! گفتند: يا امير المؤمنين؟ ميان ايشان شقاقي هست. امير المؤمنين گفت از اهل مرد حكم كنيد«11» و از اهل زن حكمي، آنگه ايشان را پيش خواند- أعني هر دو حكم را- گفت: داني«12» تا شما را چه مي بايد كردن! بنشيني«13» و رايي زني«14»، اگر صلاح در جمع باشد جمع كني«15»، و اگر صلاح در تفريق باشد تفريق

كني«16». زن گفت: ----------------------------------- (1). مر، تب: مجوييد. (2). آج، لب، فق، مر: محبّت. (3). آج، لب، فق: مكني، مر، تب: مكنيد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد. (5). مر و خواهد بود قوله تعالي. (6). مر، تب: ترسيد. (7). اساس و وز: و، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، فق: بداري/ بداريد. [.....] (9). اساس و وز: بر، آج، لب، فق: بر آن است، مر: ببينند، با توجّه به تب تصحيح شد. (10). آج، لب، فق، مر، تب: اصلاح. (11). آج، لب، فق: حكمي كني، تب: حكمي كنيد. (12). مر: دانيد. (13). تب: بنشينيد. (14). وز، آج، لب، فق: راي زني، مر، تب: راي زنيد. (16- 15). مر، تب: كنيد. صفحه : 352 رضيت بكتاب اللّه حكما بمالي و علي ّ، راضي شدم به كتاب خداي به آنچه مراست يا بر من است. مرد گفت: تفرقت، امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: تا هر دو به قول ايشان راضي نشوي«1» حكم نيست. و نزديك ما چنان است كه: اگر راي زنند و صلاح در جمع بينند جمع كنند، و ميان ايشان«2» مشورت نكنند. و اگر تفريق«3» مصلحت بينند [تفريق بكنند]«4» بي مراجعت ايشان و اگر يكي جمع بيند و يكي تفريق«5» از اينكه دو حكم آن را حكمي نباشد تا آن كه راي ايشان متّفق نشود«6»، امّا علي الجمع أو علي التّفريق. حق تعالي گفت اگر ايشان طلب صلاح و اصلاح كنند من توفيق دهم. إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً خَبِيراً،«7» كه خداي تعالي دانا و خبير است از كارها.

و «توفيق» لطفي باشد كه عند آن اتّفاق طاعت بيوفتد«8». وَ بَينَهُما، ضمير حاكمين است. و فقها خلاف كردند«9» در آن كه اينكه حاكمان و كيل باشند يا حكم باشند. نزد ما آن است كه حاكم باشند. آن كس كه گفت: و كيل باشند، گفت: ايشان را بود كه از دو كار آنچه«10» راي بينند بكنند بي مراجعت، و اينكه قول سعيد جبير است و شعبي و نخعي و شريح، و بر قول اوّل حسن بصري موافق است و قتاده و إبن زيد. و در تواريخ هست كه چون امير المؤمنين- عليه السّلام- به صفّين با معاويه كارزار كرد، گاه دست اينان را بودي و گاه ايشان را، تا يك بار كار به آن جا رسيد كه لشكر امير المؤمنين قوّت گرفتند و از ايشان قومي بسيار بكشتند، و تنگ خيمه معاويه برسيدند«11»، و بس نماند كه او را اسير گيرند«12»، او عمرو بن العاص را گفت: ----------------------------------- (1). مر، تب: نشويد. (2). همه نسخه بدلها: و بايشان. (3). آج، لب، فق: تفرقه. (4). اساس: ندارد، تب: تفريق نكنند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). مر: تفرقه. (6). آج، لب، فق: شود. (7). اساس، تب: حكيما، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و قرآن مجيد تصحيح شد. [.....] (8). آج، لب، فق، مر: بيفتد. (9). وز، آج، لب، فق: كرده اند. (10). مر: دو كار يكي آنچه مصلحت و. (11). آج، لب، فق، مر: بريدند. (12). مر: اسير كنند. صفحه : 353 چه راي است! گفتند: راي آن است كه بفرمايي تا چند پاره«1» جامع بيارند و مفرّق كنند

و بر سر نيزه ها كنند و گويند: اي قوم؟ ما شما را با كتاب خداي مي خوانيم تا ميان ما حاكم«2» باشد، [همچنين كردند]«3» و سلاح بينداختند و مصحفها و ورقها بر سر نيزه ها بستند، و اينكه ندا كردن گرفتند. لشكر امير المؤمنين«4» از جنگ باز ايستادند، مگر اندكي كه مستبصر بودند. امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: يا قوم؟ خطا مي كني«5»، 6»7» امضوا علي بصيرتكم فانّهم ليسوا بأهل دين و لا قرآن و انّما رفعوها« مكيدة«، بر كار خود بروي«8» كه اينان اهل دين و قرآن نه اند و اينكه مصحفها به كيد بر سر چوبها كرده اند. شنيدند«9» و اصرار كردند و گفتند: لا بدّ حكمين بايد كردن و الحاح كردند. امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: اكنون چون لابد چنين بايد تا من حاكمي«10» را اختيار كنم و عبد اللّه عبّاس را اختيار كرد، گفتند: نخواهيم«11»، ما يميني«12» و مضري ّ«13» را خواهيم. گفت: مالك اشتر را، گفتند: اينكه همه آفت از او آمد، تا ابو موسي اشعري را اختيار كردند براي خود و برفتند، و اينكه حكمين كردند چنان كه معروف است. چون عمرو بن العاص آن مكيده بكرد، و ابو موسي را بفريفت و او خلع كرد امير المؤمنين علي را از امامت علي زعمه، هم آن قوم كه آن اختيار كرده بودند خارجي شدند و چهار هزار مرد به يك بار برخاستند و لشكرگاه رها كردند و با جانبي شدند و فرود آمدند. امير المؤمنين عبد اللّه عبّاس را فرستاد به ايشان، و گفت: چرا جدا شده اي«14»! ----------------------------------- (1). اساس و وز: با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، آج، لب، فق

قرآن. (2). آج، لب، فق، مر: حكم. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق، مر علي. (5). تب: مي كنيد. (6). اساس: كلمه به صورت «دفعوها» نيز خوانده مي شود. (7). تب: از اينكه جا به بعد صفحاتي چند افتادگي دارد. (8). بروي/ برويد. (9). آج، لب، فق، مر: نشنيدند. [.....] (10). مر: حكمي. (11). اساس، لب: نخواهم، با توجّه به وز تصحيح شد. (12). آج، لب، فق، مر: يمني. (13). اساس و وز، به صورت «مضرّتي» هم خوانده مي شود (14). شده اي/ شده ايد. صفحه : 354 گفتند: براي آن كه علي حكمين كرد. عبد اللّه عبّاس گفت: پس حكمين نشايد كردن«1»! گفتند: نه، گفت: [نه]«2» خداي تعالي در بعضي احكام شرع مي فرمايد: وَ إِن خِفتُم شِقاق َ بَينِهِما فَابعَثُوا حَكَماً مِن أَهلِه ِ وَ حَكَماً مِن أَهلِها«3»- الاية، جواب نداشتند«4» و باز نيامدند. عبد اللّه عبّاس با«5» نزديك امير المؤمنين آمد و خبر داد [او را]«6» به آنچه رفته بود. او گفت: تو نيك گفتي، و لكن جواب ايشان نه اينكه است. آنگه خود برفت و ايشان را گفت: به خداي بر شما اگر كسي در ميان شما هست كه اينكه كار نكرده است و نخواسته و الحاح نكرده، جدا شوي«7» يا جواب دهي«8». كس از ايشان جواب نداد، گفت: اكنون خون«9» شما كردي«10» هم شما بيرون آمديد«11»، آنگه [به]«12» ايشان به نهروان قتال كرد تا همه را بكشت مگر تنكي«13» چند بجستند. قوله- عزّ و جل ّ:

[سوره النساء (4): آيات 36 تا 43]

[اشاره]

وَ اعبُدُوا اللّه َ وَ لا تُشرِكُوا بِه ِ شَيئاً وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً وَ بِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ الجارِ ذِي

القُربي وَ الجارِ الجُنُب ِ وَ الصّاحِب ِ بِالجَنب ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ وَ ما مَلَكَت أَيمانُكُم إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ مَن كان َ مُختالاً فَخُوراً (36) الَّذِين َ يَبخَلُون َ وَ يَأمُرُون َ النّاس َ بِالبُخل ِ وَ يَكتُمُون َ ما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ وَ أَعتَدنا لِلكافِرِين َ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم رِئاءَ النّاس ِ وَ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ لا بِاليَوم ِ الآخِرِ وَ مَن يَكُن ِ الشَّيطان ُ لَه ُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيهِم لَو آمَنُوا بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ أَنفَقُوا مِمّا رَزَقَهُم ُ اللّه ُ وَ كان َ اللّه ُ بِهِم عَلِيماً (39) إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ مِثقال َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَك ُ حَسَنَةً يُضاعِفها وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً عَظِيماً (40) فَكَيف َ إِذا جِئنا مِن كُل ِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئنا بِك َ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً (41) يَومَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُول َ لَو تُسَوّي بِهِم ُ الأَرض ُ وَ لا يَكتُمُون َ اللّه َ حَدِيثاً (42) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُكاري حَتّي تَعلَمُوا ما تَقُولُون َ وَ لا جُنُباً إِلاّ عابِرِي سَبِيل ٍ حَتَّي تَغتَسِلُوا وَ إِن كُنتُم مَرضي أَو عَلي سَفَرٍ أَو جاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِن َ الغائِطِ أَو لامَستُم ُ النِّساءَ فَلَم تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامسَحُوا بِوُجُوهِكُم وَ أَيدِيكُم إِن َّ اللّه َ كان َ عَفُوًّا غَفُوراً (43) [310- پ]

[ترجمه]

بپرستيد«14» خداي را و انباز مگيريد به او چيزي«15» و با مادر و پدر نيكويي كني«16» و با خويشان و يتيمان و درويشان و همسايه خويشاوند و همسايه دور و همسايه هم پهلو، و رهگذري«17» و بردگانتان كه خداي ندارد دوست آن را كه متكبّر ----------------------------------- (1). مر: نشايد گرفتن. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده

شد. (3). سوره نساء (4) آيه 35. (4). آج، لب، فق، مر: ندانستند. (5). مر: باز. (12- 6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مر: شويد. (8). مر: دهيد. (9). آج، لب، فق، مر: چون. [.....] (10). كردي/ كرديد. (11). آج، لب، فق: آمدي. (13). مر: تني. (14). آج، لب، فق: و بپرستيد. (15). آج، لب: با او هيچ چيز را. (16). كني/ كنيد. (17). آج، لب: و مسافر. صفحه : 355 باشد و نا زنده. آنان كه بخيلي كنند و فرمايند مردمان را به بخل و پنهان كنند«1» آنچه داده باشد خداي ايشان را از فضلش، نهاديم«2» براي كافران عذابي خوار كننده. و آنان كه نفقه كنند«3» مالهاشان برده«4» مردمان«5» و ايمان نيارند به خداي و نه به روز بازپسين، و هر كه باشد ديو او را همتا بد همتاي باشد او را. و چه باشد بر ايشان اگر ايمان آرند به خداي و به روز باز پسين و نفقه كنند از آنچه روزي داد خداي ايشان را و به ايشان خداي داناست. خداي بيداد نكند به سنگ ذرّه«6» و اگر باشد نيكويي دو چندان [كند آن را]«7» و بدهد از نزديك او مزدي عظيم. چگونه بياريم«8» ما از هر گروهي گواه و بياريم تو را بر اينان گواه. آن روز«9» كه تمنّا كنند كافران و آنان كه عاصي باشند در رسول اگر زمين به ايشان راست كنند«10» و پنهان نكنند از خدا حديثي. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: و نهان مي دارند. (2). آج، لب: و ساخته ايم. (3). آج، لب، فق، مر: مي كنند. (4). كذا: در اساس

و وز (بدون نقطه)، شايد كلمه تصحيفي از «بديده» باشد، آج، لب، فق: براي نمايش. (5). آج، لب، فق: مردم. (6). آج، لب، فق: برابر يك مورچه خورد. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (8). آج، لب، فق: پس چگونه بود حال كفار چون آريم. (9). اساس: آن را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آج، لب، فق: اگر راست كنند با ايشان زمين را. صفحه : 356 «1» اي آنان كه بگرويده ايد مگرديد پيرامن نماز و شما مست«2» باشيد تا بدانيد آنچه گوييد و نه جنب الّا گذرنده به راه تا غسل كنيد و اگر باشيد بيمار«3» يا بر سفر يا آيد يكي از شما از قضاي حاجت يا بپسايي زنان«4» را نيابيد آب تيمّم كنيد به خاكي پاك و بمالي«5» به رويهايتان و دستهايتان كه خداي در گذارنده و پوشنده گناه است. قوله: وَ اعبُدُوا اللّه َ، اينكه، خطاب است با جمله مكلّفان، خداي تعالي مي فرمايد ايشان را كه: او را پرستند و با او انباز نگيرند، و با مادر و پدر نيكويي كنند. و نصب إِحساناً بر مصدر باشد از فعلي محذوف، يعني و احسنوا بالوالدين احسانا و بذي القربي، أي بذي القرابة. و «قربي» مصدر است كالزّلفي، و با خويشان نيز نكويي كني«6» و با يتيمان نيز نكويي كنيد. و «يتيم» آن بود كه به طفوليّت پدرش بميرد. و «مساكين». جمع مسكين باشد، آن كه او را چيزكي باشد و كفايتش نبود، و إبن ابي عبله خواند: و بالوالدين احسان، به رفع علي تقدير و عليكم احسان بالوالدين. ابو هريره روايت كرد كه: مردي بنزد

رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ دلم سخت شده است [311- ر] گفت: اگر خواهي تا دلت نرم شود مسكينان را طعام ده و دست به سر يتيمان فرود آور، و ايشان را طعام ده. وَ الجارِ ذِي القُربي، و همسايه خويشاوند را. عبد اللّه عبّاس خواند: [ «و الجار» به نصب علي الاغراء]«7». وَ الجارِ الجُنُب ِ، حق تعالي گفت: با هر دو همسايه، هم به آن همسايه كه ----------------------------------- (1). اساس، وز: لا مستم. (2). آج، لب: مستان. (3). آج، لب: بيماران. (4). آج، لب، فق: يا بپسايد بشره برهنه به زنان. (5). آج، لب، فق: و بساييد. (6). آج، لب: كنيد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 357 خويش است هم به آن كه بيگانه است احسان كن. آن كه خويش است دو حق دارد: حق ّ القربة و حق ّ القرابة، و آن دگر حق دارد حق ّ الجوار بملاصقة الدّيار. ضحّاك گفت: يعني غريب، أعمش و مفضّل خواندند: و الجار الجنب، بفتح الجيم و سكون النّون و هر دو لغت است، يقال: رجل جنب و جنب و جنب و أجنب و أجنبي ّ اذا لم يكن قريبا، قال الأعشي: أتيت حريثا زائرا عن جنابة فكان حريث في عطائي جامدا أي عن بعد و غربة. و جنب را براي آن خوانند كه از نماز و مسجد دور باشد، و نوف گفت: الجار الجنب، مراد همسايه كافر است. وَ الصّاحِب ِ بِالجَنب ِ، يعني رفيق در سفر، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و عكرمه و قتاده. و رسول- عليه السّلام- گفت: التمسوا الجار قبل شري

الدّار و الرّفيق قبل الطّريق. بعضي دگر گفتند: الصاحب بالجنب، همسايه ملاصق باشد كه سرايش به پهلوي سراي تو بود. بعضي دگر گفتند: آن كس كه ملازم تو باشد به پهلوي تو بنشيند، طمع دارد به خير تو. عبد اللّه عبّاس گفت: من شرم دارم و از«1» مردي كه او سه بار پاي بر بساط من نهد و از من بر او اثري نباشد. مهلّب گفت پسرانش را كه: چون مردي بامداد و شبانگاه خويشتن بر شما عرض كند«2» بس باد او را از سؤال به اينكه قدر. و رسول- عليه السّلام- گفت: ان ّ خير الاصحاب عند اللّه خيرهم لصاحبه و خير الجيران عند اللّه خيرهم لجاره، بهترين رفيقان بنزديك خداي آن بود كه رفيقش را به بود«3». و ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: مؤمن نباشد آن كه همسايه از شرّ او ايمن نبود، و هر آن كس كه او را در سراي بسته [بايد]«4» داشتن كه ايمن نباشد از همسايه بر اهل و مالش همسايه او مؤمن نباشد. گفتند: يا رسول اللّه؟ حق ّ همسايه بر همسايه چيست! گفت: آن كه اگرت بخواند اجابت كني، و اگر ----------------------------------- (1). آج، مر: دارم از. (2). اساس: كنند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آج، لب، فق، مر و بهترين همسايگان بنزديك خداي آن بود كه صالح و متعبّد بود به صدق. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] صفحه : 358 درويش باشد دستگيري كني، و اگر قرض خواهد بدهي، و اگر خيري رسد او را تهنيت كني، و

اگرش مصيبتي رسد تعزيتش دهي، و اگر بميرد به جنازه يش حاضر آيي، و ديوار از بالاي سراي او بر نياري تا باد از او منع كند، و او را نرنجاني به بوي مطبوخات كه تو را بود الّا كه او را نصيب كني«1»، و اگر بيمار شود به عيادت او شويد، و اگر ميوه خري«2» او را از آن نصيب كني، و اگر نكني پنهان داري از او«3»، رها نكني«4» تا كودكان تو چيزي از آن به در برند و كودكان او بينند كه پس ايشان را آرزو آيد. آنگه گفت: همسايگان سه اند. يكي سه حق دارد، و يكي دو حق، و يكي يك حق. امّا آن كه سه حق دارد: همسايه باشد مسلمان خويشاوند، حق ّ همسايگي دارد و حق اسلام و حق ّ خويشي. و آن كه دو حق دارد: همسايه مسلمان باشد، حق ّ اسلام و جوار دارد. و آن كه يك حق دارد: همسايه مشرك كه حق ّ همسايگي دارد«5» بس. و أنس روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: من آذي جاره فقد آذاني، هر كه همسايه را بيازارد مرا آزرده باشد، و هر كه مرا آزارد خداي«6» آزرده باشد، و هر كه با همسايه كارزار كند با من كارزار كرده باشد. و رسول- عليه السّلام- گفت: ما زال أخي جبرائيل يوصيني في حق ّ الجار حتّي ظننت أنّه يرثني، برادرم جبرائيل مرا چنداني وصيّت كرده در حق ّ همسايه تا گمان بردم كه ميراث من به او رسد. وَ ابن ِ السَّبِيل ِ، رهگذري، و اگر چه در شهر خود خداوند يسار«7» و نعمت باشد چون به غربت افتد و دست تنگ باشد با او نيز احسان

بايد كردن«8»، و گفته اند: منقطع به باشد، آنگه«9» در راه از ياران و عديلان خود باز مانده بود ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر تا هر چه خوري موجب صحت و سلامت تو و فرزندان تو باشد. (2). آج، لب، فق: خوري، مر: چيزي آيد. (3). وز و. (4). آج، لب، فق: مكني، مر: مكنيد. (5). مر و. (6). فق، مر را. (7). آج، لب، فق، مر: مال بسيار. (8). اساس: كند، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). آج: آنك/ آن كه. صفحه : 359 وَ ما مَلَكَت أَيمانُكُم، و آنچه دستهاي شما آن را مالك بود از بردگان. ابو ذرّ غفاري ّ گفت: رسول- عليه السّلام- غلامي به من داد و مرا گفت: اينكه را نكودار و از آن طعامش ده كه تو خوري، و از آن كسوت پوشش كه تو پوشي. ابو ذرّ غفاري ّ گفت: من [خود]«1» يك پيراهن داشتم به دو نيمه كردم، يك نيمه در او پوشانيدم. چون به نماز شام در مسجد شدم، رسول- عليه السّلام- مرا گفت: پيراهن را چه كردي! گفتم: اي رسول اللّه؟ گفتي غلام را نيكودار، از آنش ده كه خوري، از آنش پوشان كه تو پوشي، و من پيراهن هم اينكه يكي داشتم، نيمه«2» پيراهن او كردم. رسول- عليه السّلام- مرا گفت: نكودارش. بيامدم و آزاد كردم. پس رسول- عليه السّلام- مرا پرسيد كه: غلامت را چه كردي! من گفتم: من غلام ندارم. گفت: چه كردي! گفتم«3»: آزادش كردم. مرا گفت: آجرك اللّه، خدات مژد«4» دهاد. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه: گوسفند بركت است و شتر عزّت

است«5» اهلش را، و اسپ خير در پيشاني او بسته است تا به روز قيامت، و بنده برادر تو است اگر درماند و عاجز شود ياري دهيش. امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: آخر سخن رسول- عليه السّلام- اينكه بود كه گفت: الصلاة و ما ملكت ايمانكم ، نماز به پاي داريد و زير دستان را [311- پ] نكو داريد. إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ مَن كان َ مُختالًا فَخُوراً، خداي تعالي دوست ندارد آن را كه متكبّر باشد«6» بر همسايه درويش و خويشاوند درويش تكبّر كند. و «مختال» مفتعل باشد من الخيلاء، و اصل كلمه من خال إذا ظن ّ باشد، براي آن كه«7» متكبّر«8» در خويشتن چيزي«9» پندارد كه در او نباشد، و خيال از اينكه جاست، و اصل كلمه ظن ّ است. فخور، كثير الفخر باشد، و فعول بناي مبالغه باشد، چون كفور و شكور و جهول و بذول. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (2). وز: نيمه. (3). اساس: گفت، با توجّه به وز تصحيح شد. (4). وز، آج، لب، فق، مر: مزد. (5). همه نسخه بدلها: عزّ است. [.....] (6). آج، لب، فق، مر بربنده و. (7). لب، فق، مر درويش را خوار دارد و. (8). آج، لب، فق، مر آن كس بود كه (9). آج، لب: خيري. صفحه : 360 الَّذِين َ يَبخَلُون َ، محل ّ او نصب است براي آن كه صفت «من» است، و او منصوب المحل ّ است به آن كه مفعول «لا يحب ّ» است، آنان كه بخل كنند. و بخل در لغت منع فضلات منافع باشد، و در شرع منع واجب«1». و در او چهار لغت است: بخل و بخل و بخل

و بخل. و بخل قراءت عامّه قرّاء است، و بخل قراءت كسائي و حمزه و خلف است- بفتح الباء و الخاء. در سبب نزول آيت خلاف كردند. بعضي گفتند: مراد جهودانند كه صفت رسول- عليه السّلام- پنهان كردند و بخل كردند به اينكه علم و خير«2» بر مردمان. سعيد جبير گفت: آيت در عالماني است كه به علم بخل كنند، و علم پنهان كنند از طالبش. عبد اللّه عبّاس گفت و إبن زيد كه: آيت در كردم بن زيد آمد و اسامة بن حبيب و نافع إبن ابي نافع و بحر بن عمرو«3» و حيي ّ بن أخطب و رفاعة بن زيد بن التّابوت كه ايشان بنزديك جماعتي انصار آمدند و ايشان را گفتند: اينكه مال خرج مكنيد بر محمّد و اصحابش كه پس«4» درويش شوي«5». خداي تعالي در ايشان اينكه آيت فرستاد كه خود بخيل بودند، و مردمان را بخل فرمودند، و آنچه خداي تعالي ايشان را داده بود از مال و نعمت پنهان كردند. يمان گفت: به صدقه بخل كردند. راوي خبر گويد: روزي عمران بن حصين بيرون آمد جامه خز پوشيده كه پيش از آن نداشت و نيز دگر نپوشيد«6». ما عجب داشتيم، گفت: خواستيم«7» تا قول رسول را- عليه السّلام- كار بندم كه گفت: اذا أنعم اللّه علي عبد نعمة أحب ّ أن يري عليه، چون خداي بر بنده نعمتي كند دوست دارد كه آن نعمت بر او بينند. وَ أَعتَدنا لِلكافِرِين َ عَذاباً مُهِيناً، و ما بجارده ايم«8» براي كافران عذابي ----------------------------------- (1). آج، لب، فق بود. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 387): خبر. (3). كذا: در اساس

و همه نسخه بدلها، تفسير طبري (8/ 353): مجري ّ بن عمرو. (4). وز، آج: بس. (5). اساس: نشوي، مر: مي شويد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب، فق، مر: ديگر نپوشيده. (7). آج، فق: خواستم. (8). فق: ببجارده ايم، مر: ما نهاديم. صفحه : 361 خواركننده با مذلّت و اهانت، و اينكه صفت عقاب است كه از حق ّ او آن است كه مقرون بود به استخفاف و اهانت. وَ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم، صفت«1» آنان است كه ذكر ايشان رفت، حق تعالي گفت«2»: يا ندهند يا اگر دهند به رياي مردمان دهند به چشم ديده ايشان. و «رياء»، فعال باشد من الرؤية، و فعال و مفاعله به يك معني باشد، و فاعل او مرائي باشد علي وزن مفاعل. و روا بود كه در جاي صفت كافران باشد آنگه محل ّ او جرّ باشد. گفتند: در جهودان آمد، و سدّي گفت: در منافقان آمد، و گفته اند: در مشركان مكّه آمد كه مال خرج مي كردند در عداوت رسول- عليه السّلام. وَ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ لا بِاليَوم ِ الآخِرِ، آن كه«3» اوّل گفت صفت منافقان و فاسقان است، آنگه بيان كرد كه با آن كه مرايي اند كافراند به خداي و به روز باز پسين، يعني روز قيامت. وَ مَن يَكُن ِ الشَّيطان ُ لَه ُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً، هر كس كه ديو قرين او بود بد قرين است ديو او را، و قرين و يار و همنشين ديوند. و گفته اند: مراد آن است چنان كه امروز قرين ديوند، فردا حق تعالي ايشان هر يكي را با ديوي به سلسله بندد تا چنان كه در دنيا در طاعت او

بود در قيامت با او باشد. و قرين مرد همسر او باشد. و قرن همسال او باشد، و قرن همقتال او باشد. قال عدي ّ: عن المرء لا تسأل و ابصر قرينه فان ّ القرين بالمقارن يقتدي و بر اينكه معني تفسير دادند اينكه آيت را كه حق تعالي گفت: وَ إِذَا النُّفُوس ُ زُوِّجَت«4»، أي قرنت بقرينتها خيرا كان او شرا. فَساءَ قَرِيناً، أي فساء القرين قرينه، و نصب او بر تميز«5» بود كقوله تعالي: ساءَ مَثَلًا«6»، و: ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً«7» و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: هم صفت. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 387) آن كساني كه نفقه كنند مالهاي خود راي به رياء. [.....] (3). فق: آنگه. (4). سوره تكوير (81) آيه 7. (5). وز: تمييز. (6). سوره اعراف (7) آيه 177. (7). سوره فرقان (25) آيه 66. صفحه : 362 ساءَت مُرتَفَقاً«1». مفسّران گفتند: چون با اوش در بندند، ندا كند كه: يا لَيت َ بَينِي وَ بَينَك َ بُعدَ المَشرِقَين ِ فَبِئس َ القَرِين ُ«2». وَ ما ذا عَلَيهِم لَو آمَنُوا بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ، «ما» استفهام راست و معني تقريع و ملامت، و مورد او تعجّب و تعجيب است، مي گويد: چه آيد بر ايشان، و چه زيان دارد اينكه كافران و مشركان و جهودان و بخيلان«3» اگر به خداي و قيامت ايمان آرند، و از آنچه ما ايشان را داده ايم و روزي كرده نفقه كنند؟ و اگر در همه قرآن هم اينكه يك آيت بودي كه دليل فساد مذهب جبر كردي بس بودي، اگر مذهب جبر است ايشان را باشد كه گويند«4»: ماذا عليك لو خلّيتنا و لم تمنعنا

من الايمان و لم تجبرنا علي الكفر و لم تخل ّ«5» بيننا و بين الايمان بسلب القدرة الموجبة للإيمان و خلق القدرة الموجبة للكفر و الطّغيان. ما را مي گويي«6» شما را چه زيان است اگر ايمان آري تو را چه زيان است، اگر ما را رها كني تا ايمان آريم منع نكني، و قدرت موجب كفر نيافريني، و قدرت ايمان نستاني، و ارادت موجب كفر نيافريني، و ارادت موجب ايمان نستاني، و مهر از دل و چشم و گوش ما برداري و تكليف ما لا يطاق نكني«7»، در ما جاي تعجّب نيست جاي تعجّب در تو است كه آن مي كني و اينكه مي گويي، بر اينكه مقاله حجّت بنده كافر را باشد بر خداي، خداي را بر او هيچ حجّت نباشد- تعالي عن ذلك علوّا كبيرا. آنگه گفت: وَ كان َ اللّه ُ بِهِم عَلِيماً [312- ر]، و خداي به ايشان و احوال ايشان عالم است. و مورد او مورد وعيد و تهديد است و با اينكه همه كه كرد اينكه جا تهديد مي كند و آن جا عقاب مي بجارد تا اينكه جا ظالم باشد آن جا متعدّي- نعوذ باللّه من هذه الجهالة في مثل هذه المقالة. آنگه حق تعالي چون به آن آيت بر كافران طعن زد بناي مذهب جبر بيران«8» ----------------------------------- (1). سوره كهف (18) آيه 29. (2). سوره زخرف (43) آيه 38. (3). آج، فق را. (4). آج، لب، فق، مر ماذا عليهم لو امنوا و. (5). آج، لب، فق، مر: تخّل. (6). مر: مي گويند. (7). وز و. (8). فق، مر: ويران. صفحه : 363 كرد«1»، در اينكه آيت كه از پي اوست، اساس قاعده عدل ممهّد

و مقرّر كرد، گفت: إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ مِثقال َ ذَرَّةٍ، خداي تعالي بر كس ظلم نكند چندان كه مثقال ذرّة«2»، و اينكه آن است كه در خاطر تو از اينكه كمتر در نيايد. بعضي مفسّران گفتند: مراد به «ذرّه» مورچه خرد است سرخ«3»، و بيانش آن كه در قراءت عبد اللّه مسعود آن است كه: لا يظلم مثقال نملة. عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از ذرّه. پاره اي خاك خرد به دست بر گرفت و بريخت و آنگه دست بيفشاند تا گردي رقيق از دست او جدا شد، گفت: هر جزوي از اينكه ذرّه است«4». و گفته اندر «ذرّه» آن باشد كه آفتاب به سوراخي در جهد«5» در آن ميانه چيزكها پيدا شود ذرّه آن باشد، و گفت«6»: ذرّه جزوي از اجزاي هوا باشد، هوا به لطافت [به]«7» حدّي است كه جمله او را ثقلي نباشد، فكيف جزوي از اجزاي او، و اينكه غايت مبالغت است. و گفته اند: «ذره» خردل باشد سپندان، و بر جمله كنايت است عن أقل الأشياء و أصغرها و أحقرها، چنان كه فرمود: وَ لا يُظلَمُون َ فَتِيلًا«8»، وَ لا يُظلَمُون َ نَقِيراً«9»، إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ النّاس َ شَيئاً«10»، از اينكه بليغتر و صريحتر در نفي ظلم از ذات منزّه خود بنشايد گفتن با اينكه همه هيچ مثقال ذرّه يا فتيلي يا نقيري از ظلم در جهان نيست يا نبود يا نخواهد بودن، و الّا مجبّر به ساير وجوه و حقايق [حواله]«11» به خداي مي كند از فعل و خلق و احداث و انشاء و اخراج از عدم در وجود و آن كه او فاعل ظلم است بر حقيقت و مخاطب و مكلّف به نهي

و زجر از آن و امر و نهي بر او متوجّه، و ----------------------------------- (1). اساس: كردند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (2). وز: ذرّه اي. (3). كذا: در اساس و وز، آج، لب، فق، مر: شرح. (4). آج، لب، فق، مر: ذرّه اي است. (5). اساس: در چهد، اختيار متن بر اساس وز و ديگر نسخه بدلها صورت گرفت. (6). وز: گفته، ديگر نسخه بدلها: گفته اند. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). سوره نساء (4) آيه 49. (9). سوره نساء (4) آيه 124. (10). سوره يونس (10) آيه 44. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 364 وعد و وعيد متعلّق به او، و ثواب و عقاب در حق او، [و]«1» مدح و ذم ّ راجع به او. جهتي نامعقول كه از او جز عبارت بي معني حاصل نيست با او گذاشت كه كسبش تعلّق به ظالم دارد«2» نكو اعتقاد و نكو گمان است به خداي. و حقيقت ظلم ضرري باشد محض كه به غيري رسانند«3» نه براي نفعي تا«4» دفع مضرّتي پيش از آن. و در لغت نقصان باشد، و بر توسّع گفتند: وضع الشّي ء في غير موضعه، نه بر وجه استحقاق يا مدافعه، و در حكم چنان نباشد كه از فعل مضرور يا از جهت غير فاعل ضرر«5». و در آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي قادر است بر ظلم، براي آن كه نفي كرد از خود بر سبيل مدح و به آن تمدّح كرد، و اگر قادر نبودي او را بر

آن مدح نبودي كه آن كس كه چيزي نكند از آن جا كه قادر نباشد بر آن، او را مدح نكنند بر آن و او را بر آن تمدّح نرسد. و دليل بر آن كه خداي تعالي«6» ظلم نكند از جهت عقل آن است كه ظلم قبيح است و قبح او از بديهه عقل دانند به ضرورت، و قبيح آن كس كند كه جاهل باشد به قبح آن يا محتاج باشد يا جاهل باشد به آن كه مستغني است، چون جهل و حاجت بر خداي- جل ّ جلاله- روا نيست، ظلم بر او روا نباشد به هيچ وجه. و «مثقال» مفعال باشد من الثّقل، و اينكه بنا بيشتر در آلت به كار دارند، كالمفتاح و المقلاة و المعلاق، و اينكه جا مراد مقدار است چندان كه«7» ثقل او ثقل ذرّه است. وَ إِن تَك ُ«8»وَ إِن تَك ُ، «نون» به كثرت استعمال ساقط شد، براي آن كه جزم در حرف صحيح اسقاط حركت كند، و در معتل ّ اسقاط حرف و نون حرفي صحيح باشد، و در قرآن هر دو هست، قال اللّه تعالي إِن يَكُن غَنِيًّا أَو فَقِيراً«1». عامّه قرّاء خوانند«2»: «يضاعفها» مگر إبن كثير و إبن عامر كه ايشان خواندند: «يضعّفها» به تشديد بي «الف». حق تعالي گفت: من چندان كه مقدار ذرّه باشد ظلم نكنم، و اگر حسنتي باشد مضاعف كنم و دو چندان كنم پس از آن كه يكي را ده بدهم و يكي را هفصد«3» بدهم. أنس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي حسنات مؤمن را ثواب باز نگيرد به سبب رزقي كه او را داده باشد در دنيا، و

امّا كافر حسنات او به رزق برابر كند تا چون با قيامت آيد او را حسنتي نباشد، و اگر اينكه خبر و مانند اينكه درست باشد محمول بر آلام و اعواض بود، و إلّا خداي تعالي به دادن«4» روزي بر مؤمن و كافر متفضّل است، و از اينكه جا وصف كرد خود را به رحمان، و كافر را خود حسنتي واقع به موقع قبول نباشد تا ايشان را بر آن جزاي باشد از رزق و جز رزق. و ابو سعيد خدري ّ روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: روز قيامت چون مؤمنان از دوزخ بگذرند و ايمن شوند، مجادله يكي از شما با صاحبش در دنيا در حقّي كه او را باشد بر او بيش از آن نباشد كه مجادله مؤمنان با خداي در حق ّ مؤمناني كه در دوزخ باشند گويند: بار خدايا؟ برادران مااند، با ما به قبله نماز كردند و روزه داشتند و حج كردند. اكنون در دوزخ اند، بار خدايا؟ اگر رحمت كني [312- پ] و كردم فرمايي ما شفاعت مي كنيم. حق تعالي گويد: بروي«5» هر كه را شناسي از دوزخ بياري«6». ايشان بيايند جماعتي را بينند ايشان را به صورت باز شناسند، بهري از ايشان را آتش گرفته تا به نيمه ساق و بهري«7» را تا به كعب، ايشان را از دوزخ بيرون ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 135. (2). آج، لب، فق، مر: خواندند. (3). مر: هفتصد. (4). اساس: بدان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). فق، مر: برويد. (6). فق، مر: بياريد. (7). فق: بعضي. صفحه : 366 آرند. آنگه حق تعالي گويد:

بروي«1» هر كس را كه وزن ديناري ايمان در دل او بوده است او را«2» بياري«3». آنگه گويد: آن را كه وزن [نيم]«4» دينار بوده است او را به در آري«5» تا به آن جا رساند كه گويد: هر كس را كه مثقال ذرّه اي ايمان در دل او بوده است او را از دوزخ بياري«6». آنگه ابو سعيد خدري ّ گفت: هر كس كه اينكه راست ندارد و اينكه را تصديق نكند، گو اينكه آيت بخوان كه: إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ مِثقال َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَك ُ حَسَنَةً يُضاعِفها وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً عَظِيماً، و اينكه بر سبيل توسّع و مبالغه باشد هم در آيت هم در خبر، چه وزن مثقال نه در ايمان و نه در ظلم بر حقيقت نبود كه آن هر دو عرض است، و ثقل در اجسام باشد، گويند: بار خدايا؟ ما برفتيم و هر كه را شناختيم از دوزخ بيرون آورديم و كس نماند آن جا كه در او خيري بوده است«7». حق تعالي گويد: پيغامبران شفاعت كردند و فرشتگان شفاعت كردند و مؤمنان شفاعت كردند«8» و شفاعت ايشان برسيد، و رحمت من كه أرحم الرّاحمين ام بماند، آنگه بفرمايد تا يك دو قبضه از آتش دوزخ برگيرند در آن جا جماعتي باشند كه: 9» قد احترقوا حتي صاروا حمما«، سوخته شده باشند تا فحم گشته باشند، بفرمايد تا ايشان را بيرون آرند و ايشان را به آبي آرند كه آن را ماء الحيوة«10» گويند، آن آب بر ايشان ريزند ايشان برويند چنان كه دانه در سنبل، از پوست بيرون آيند چنان كه دانه مرواريد، بر روي ايشان نوشته كه: عتقاء اللّه،

آزاد كردگان خداي. آنگه بفرمايد تا ايشان را به بهشت برند، و گويند هر چه شما را آرزو و تمنّاست شما راست، گويند: بار خدايا؟ با كس اينكه كرامت نكردي كه با ما، حق تعالي گويد: شما را بر من از اينكه بهتر است، گويند: بار خدايا؟ بهتر از اينكه چه باشد! گويد: رضاي من، رضايي كه پس از آن خشم نگيرم بر شما هرگز. ----------------------------------- (1). فق، مر: برويد. (2). وز، آج، لب از دوزخ. [.....] (6- 3). آج، لب، فق، مر: بياريد. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (5). آج، لب، فق، مر: آريد. (7). وز، آج: بودست. (8). اساس: كرديم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مر: فحما. (10). آج، مر: مادّة الحيوة. صفحه : 367 و عبد اللّه مسعود گفت: چون روز قيامت باشد، خداي تعالي خلايق اوّلين و آخرين را جمع كند، آنگه بفرمايد تا منادي ندا كند، ألا و هر كس كه او را بنزديك كسي مظلمتي هست گو بيا و حق ّ خود بستان از او، و اگر چه از پدر و برادر و فرزند و جفت باشد و اگر چه اندك باشد. خداوندان حقها شاد شوند، آنگه بيارند آنان را كه بر ايشان حق ّ او باشد و بر او ندا كند علي رءوس الخلايق، اينكه فلان بن فلان است. هر كس را كه بر او حقّي هست بيايي«1» و مطالبه كني«2». خداوندان حق بر او جمع شوند. قديم«3»- جل ّ جلاله- گويد: حقهاي«4» اينان بده، گويد: بار خدايا؟ از كجا بدهم، و دنيا رفت. حق تعالي فرشتگان را گويد: بنگريد«5» به اعمال او

تا چيست، اعمال بنگرند، مستغرق شوند به حقوق اصحاب حقوق مگر مثقال ذرّه اي، حق ّ تعالي گويد فرشتگان را كه: چه رفت و چه ماند- و او عالمتر«6»، گويند: بار خدايا؟ تو عالمتري، مثقال ذرّه اي بماند از حسنات وي. حق تعالي آن را مضاعف مي كند تا بسيار شود، آنگه گويد او را به رحمت من به بهشت بريد«7». آنگه عبد اللّه مسعود اينكه آيت برخواند: إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ مِثقال َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَك ُ حَسَنَةً يُضاعِفها وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً عَظِيماً، اگر بنده از جمله اشقيا باشد حسنات او به مظالم خلقان جمله مستغرق شود و او بماند با سيّئات و نيز مظلمه مردمان بماند بر او، حق تعالي بفرمايد تا او را در دوزخ اندازند. و تأويل اينكه خبر هم بر آن وجه بود كه گفتيم كه: اينكه از باب اعواض بود، و دليل بر اينكه آن است كه: در خبر لفظ مظلمه گفت: و مقابله مظلمه به عوض باشد، و ثواب عمل كسي به كسي ندهند«8» و بر فعل كسي ديگري را عقاب نكنند از ادله عقل و آيات محكم، و قوله تعالي: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري«9»، و قوله: ----------------------------------- (1). مر: بياييد، فق: بيايند. (2). مر: كنيد. (3). آج، لب، فق: خداي تعالي. (4). آج، لب، فق، مر: حق. (5). آج، لب، فق: بنگري/ بنگريد. (6). آج است. (7). آج، لب: بري/ بريد. [.....] (8). اساس و وز: بدهند، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها و فحواي مطالب تصحيح شد. (9). سوره فاطر (35) آيه 18. صفحه : 368 مَن يَعمَل سُوءاً يُجزَ بِه ِ«1» وَ مَن يَعمَل مِن َ

الصّالِحات ِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِن ٌ«2» مَن عَمِل َ صالِحاً فَلِنَفسِه ِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَيها وَ ما رَبُّك َ بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ«3»- الي ما لا يحصي كثرة، قرآن همه از اينكه است«4» چون خبري«5» آيد به خلاف ادلّه عقل و آيات محكمه قرآن اگر هيچ احتمال تأويلي كند كه مطابق آن ادلّه شود بر آن حمل كنند، و اگر نبود در«6» توقّف كنند يا رد كنند كه رسول- عليه السّلام- چنين فرمود كه: اذا أتاكم عنّي حديث فاعرضوه علي كتاب اللّه و حجّة عقولكم فان وافقهما فاقبلوه و الّا فاضربوا به عرض الجدار، چون حديثي از من به شما آيد بر كتاب خداي و حجّت عقل عرضه كني«7»، اگر مطابق باشد قبول كني«8»، و الّا بر جانب ديوار زني«9»، و اينكه يك دو خبر براي آن آوردم كه لايق آيت بود و محتمل تأويل- و اللّه يوفقنا لما فيه المحبّة و الرّضاء. وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً عَظِيماً، اينكه فعل عطف است بر آن فعل مجزوم من قوله: وَ إِن تَك ُ حَسَنَةً يُضاعِفها، و «لدن» در او چند لغت است: لد، و لدن، و لدي و لدي، و بدهد او را از نزديك خود مزدي عظيم، يعني ثواب عمل. و ابو عثمان النّهدي«10» گفت كه: به من رسيد كه ابو هريره [313- ر] مي گويد«11» كه پيغامبر- صلّي اللّه عليه و سلّم- گفته است كه خداي تعالي بنده مؤمن را به يك حسنه هزار هزار حسنه بدهد، مرا عجب آمد تا اتّفاق افتاد كه به حج رفتم، او را ديدم به مكّه. گفتم: خبري«12» از تو روايت مي كنند كه رسول- عليه السّلام- گفت، و من شنيدم از

او كه خداي تعالي بنده مؤمن را به يك حسنه هزار هزار بدهد، گفت: من نه چنين گفتم، من گفتم: رسول«13» دو هزار حسنه بدهد، و اگر ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 123. (2). سوره نساء (4) آيه 124، وز و. (3). سوره فصلّت (41) آيه 46. (4). آج، لب، فق، مر: همه از اينكه معني مي گويد كه مي شنوي. (5). آج، لب، فق، مر: خير. (6). آج، مر: در او. (7). فق، مر: كنيد. (8). فق، مر: زنيد. (9). زني/ زنيد. (10). اساس، آج، لب، فق، مر: ابو عثمان الهندي، با توجّه به وز تصحيح شد. (11). آج، لب، فق، مر: مي گفت. (12). وز: چيزي. [.....] (13). اساس افتادگي دارد، از وز افزوده شد. صفحه : 369 باور نداريد«1» اينكه آيت برخوان: إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ مِثقال َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَك ُ حَسَنَةً يُضاعِفها وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً عَظِيماً، بنگر كه آن كه خداي تعالي آن را عظيم خواند چه باشد و قدر آن كه داند«2»؟ فَكَيف َ إِذا جِئنا مِن كُل ِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ، حق تعالي چون آيتي وعد بگفت، در پي آن آيتي وعيد بگفت تا مكلّفان را به هر دو طريق تحريض كرده باشد بر فعل طاعات و اجتناب مقبّحات، گفت: چگونه باشد چون ما از هر أمّتي گواهي بيارم«3» بر ايشان، يعني پيغامبرشان [را]«4»، و لفظ استفهام است و معني تقرير و تعجيب و تعظيم و تهويل كار و آنچه استفهام به آن تعلّق دارد كلام محذوف است، يعني چگونه باشد حال اينان را«5» از كفّار و فسّاق تا چگونه كنند و چه مدفع سازند و چه جواب دهند و چه عذر

آرند چون حال چنين باشد چون من از هر امّتي گواهي بيارم بر ايشان از ايشان و تو را بيارم تا گواهي دهي بر ايشان، و آن كه براي كسي گواهي دهد تا حق ّ او به او رسد گويند: شهد له، و آن را كه بر او گواهي دهند تا حق از او بستانند گويند: شهد عليه. عبد اللّه مسعود گفت رسول- صلّي اللّه عليه و آله- مرا گفت: از قرآن چيزي بخوان، من سورة النّساء آغاز كردم. چون به اينكه آيت رسيدم بگريست و گفت: با سر گير، با سر گرفتم. دگر باره چون به اينكه آيت رسيدم بگريست بيش از آن كه اوّل گريسته بود، آنگه گفت: حسبي، بس است مرا اينچ«6» خواندي. يَومَئِذٍ، نصب او بر ظرف است من قوله: وَ جِئنا بِك َ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً، آن روز كه خواهند و تمنّا كنند كافران و آنان كه در پيغامبر«7» عاصي شده باشند اگر زمين به ايشان راست باز كنند. مدنيان و شاميان خواندند: «لو تسّوّي» به فتح «تا» و تشديد «سين» علي وزن ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: نداري. (2). مر قوله تعالي. (3). كذا: در اساس و وز، ديگر نسخه بدلها: بياريم. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها لفظ «را» ندارد. (6). آج، لب، فق، مر: آنچه. (7). وز: پيغامبري، ديگر نسخه بدلها: پيغمبران. صفحه : 370 تفعّل، آنگه «تا» ي تفعّل را در «سين» ادغام كردند، و اصل او «تتسوّي» بوده است، پس «تسوّي» به چهار درج«1» به اينكه جا رسيد. و كوفيان خوانند«2» الّا عاصم: «لو تسوّي»

به فتح «تا» و تخفيف «سين» بر حذف «تا» ي تفعل، نحو قوله تعالي: يَوم َ يَأت ِ لا تَكَلَّم ُ«3»، علي تقدير: لا تتكلّم، و باقي خوانند«4»: «تسوّي» به ضم ّ «تا» و تخفيف «سين» بر فعل مجهول، أي لو سوّيت بهم الإرض. قتاده و ابو عبيده گفتند: معني آن است كه زمين باز شدي و ايشان به زمين فرو شدندي با زمين راست شدندي. إبن كيسان گفت: معني آن است كه خواستندي كه ايشان را زنده نكرده بودندي و بر نه انگيخته، زمين به ايشان راست بودي. كلبي گفت: چون خداي تعالي انتصاف كند ميان بهايم و سباع و طيور، ايشان را گويد: كن ترابا، خاك شويد، همه خاك شوند. عند آن كافران تمنّاي حال ايشان كنند كه كاشك ايشان نيز خاك شدندي و مردم بر سر ايشان مي رفتندي. ابو القاسم بن حبيب گفت: از بعضي مردم شنيدم كه تفسير اينكه آيت چنين كردند كه تمنّا آن كنند كه ايشان را به وزن زمين به زر برابر كنند بر سبيل فديه، بيانه قوله: يَوَدُّ المُجرِم ُ لَو يَفتَدِي مِن عَذاب ِ يَومِئِذٍ بِبَنِيه ِ«5» الي قوله: وَ مَن فِي الأَرض ِ جَمِيعاً ثُم َّ يُنجِيه ِ«6»، خواستندي كه حال بر اينكه جمله بودي، و ايشان نعت و صفت رسول و نبوّت او پنهان نكرده بودندي. بعضي دگر گفتند: اينكه كلامي مستأنف است، تعلّق ندارد بما قبله، و معني آن است كه: ايشان از خداي چيزي پنهان نتوانند كردن و چيزي بر او پوشيده نشود. كلبي گفت: چيزي از خداي پنهان نتوانند كردن [كه دانند]«7» كه جوارح و اعضاي ايشان بر او گواهي دهند«8». قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم

سُكاري- الاية، خداي تعالي ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: درجه. (4- 2). آج، لب، فق، مر: خواندند. (3). سوره هود (11) آيه 105. (5). سوره معارج (70) آيه 11. (6). سوره معارج (70) آيه 14. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). وز، آج، لب، فق: دهد. صفحه : 371 نهي كرد مردمان را از آن كه نماز كنند در حال مستي. بعضي مفسّران گفتند: در بدايت اسلام كه خمر حرام نبود، جماعتي خمر خوردندي و مست شدندي و نماز كردندي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. «واو» حال راست، و «سكاري» جمع سكران باشد، و أصله من السّكر و هو السّد، و منه السّكر بند آب را كه بسته باشد سكر گويند، و مستي را براي آن سكر گويند كه ره عقل به دانستن چيزها ببندد. اگر گويند چگونه شايد كه خدا با مست خطاب كند، و او را عقل نباشد، و جاري مجراي ديوانه و كودك باشد! جواب آن است كه: اگر چه در ظاهر نهي است از نماز، در معني نهي است از شرب خمر كه عند آن مست شود و نماز او درست نيايد، فكأنّه قال: لا تشربوا الخمر فتسكروا فيمنعكم عن الصّلاة، كما قال تعالي: وَ يَصُدَّكُم عَن ذِكرِ اللّه ِ وَ عَن ِ الصَّلاةِ«1». اگر گويند: مست را چگونه مكلّف گويي«2»، و خداي تعالي او را نهي مي كند از نماز، و به اجماع هر كه مكلّف باشد نماز از او ساقط نشود! جواب هم آن است كه: نهي از نماز نيست، از شرب خمر است، امّا چون مست شد بيان است كه نماز«3»

از او درست نيست و به موقع قبول نيست اگر كند، و حال حالي بود كه نداند چه مي خواند و چه مي گويد، اعاده واجب بود. و در آيت دليل است بر آن كه شارب خمر در آن حال [313- پ] كه مست باشد مؤمن است«4»، خداي تعالي به خطاب مؤمن و به اطلاق اسم ايمان بر او حكم كرد، خلاف آن كه معتزله گفتند و ضحّاك بن مزاحم گفت مراد مست خواب است. و عايشه روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه: چون از شما يكي در نماز باشد و او را نعاس رنجه دارد بايد تا بخسبد، چه اگر خفته نماز كند خود را دشنام دهد پندارد كه استغفار مي كند، و به لفظي ديگر باشد كه بر خود نفرين كند و پندارد كه دعا مي كند. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 91. (2). مر: گوييد. (3). فق كند، چاپ شعراني (3/ 394): نبايست كه نماز كند كه نماز. (4). آج، لب، فق، مر كه. صفحه : 372 عبيدة السّلماني ّ گفت: مراد حاقن است، بيانه قوله- عليه السّلام: لا يصلّين ّ أحدكم و هو زناء و لا يصلّين ّ أحدكم و هو يدافع الاخبثين، جز اينكه كه [اينكه]«1» قولها مخالف ظاهر است و بر خواب حمل كردن مجاز باشد، و بر حقن حمل كردن هيچ وجهي ندارد در لغت. آنگه آن را حدّي نهاد كه: تا كي نشايد! گفت: حَتّي تَعلَمُوا ما تَقُولُون َ، تا آنگه كه داند چه مي گويد و چه مي خواند«2». وَ لا جُنُباً، نصب او بر حال است، و اينكه لفظ صالح باشد واحد [و]«3» تثنيه و جمع و تأنيث را، يقال: رجل [جنب]«4» و

امرأة جنب، و رجلان و امرأتان و رجال و نساء جنب، يقال: أجنب الرّجل و جنب إذا صار جنبا، و اصل جنابت بعد باشد، براي آن كه جنب مجتنب باشد از نماز و مسجد و مصحف و امور شرعي. آنگه حالتي از آن استثنا كرد، گفت: إِلّا عابِرِي سَبِيل ٍ، در معني او خلاف كردند. بعضي گفتند: مراد مسافر است، يعني الّا كه مسافر باشي كه آنگه نماز روا باشد به تيمّم، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و سعيد جبير و مجاهد و الحكم و إبن زيد و إبن كثير. و بعضي دگر گفتند: مراد مواضع نماز«5» از مساجد، و حذف كرد«6» براي دلالت كلام بر او، و اينكه قول سعيد بن المسيّب است و إبن يسار و ضحّاك و حسن و عكرمه و ابو الضّحي و عطاء الخراساني ّ. و روايت است از باقر- عليه السّلام-«7» ليث روايت كرد عن زيد بن ابي حبيب كه جماعتي انصار را درهاي سراي در مسجد بود، چون جنب شدندي راهي دگر نبود ايشان را، خداي تعالي رخصت داد كه به ره گذر در مسجد بگذرند، و اينكه در بدايت اسلام بود پيش از آن كه سدّ ابواب كردند و درهاي كه در مسجد بود بر آوردند، مگر در حجره امير المؤمنين و فاطمه. ام ّ سلمه روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: ألا إن ّ مسجدي حرام علي ----------------------------------- (5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مر: كه دانيد چه مي گوييد و چه مي خوانيد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر است.

(6). آج، لب، فق، مر از. (7). فق كه. صفحه : 373 الله كل ّ حائض من النّساء و جنب من الرّجال الّا علي محمّد و اهل بيته علي ّ و فاطمة و الحسن و الحسين} ، گفت: اينكه مسجد من حرام است بر هر حايضي از زنان و جنبي از مردان الّا بر محمّد و اهل بيت او علي و فاطمة و حسن و حسين، و اينكه قول اوليتر است براي آن كه حكم تيمّم و آنان كه ايشان را تيمّم بايد كردن در آيت خواهد آمدن، اگر بر تيمّم حمل كنند تكرار باشد، و انّما خواست تا در آيت هم بيان«1» حكم مسجد كند و هم بيان آن كه نماز چگونه كند چون آب نيابد. وَ إِن كُنتُم مَرضي، جمع مريض، اگر بيمار باشي«2» و مراد بيماري است كه او را آبله باشد يا جراحتي يا ريشي يا شكسته«3» باشد او را بر اعضاي طهارت يا بر اندام چون جنب شود، و جمله فقها را مذهب اينكه است مگر حسن بصري و عطا كه گفتند: تيمّم روا نباشد او را، و آن خلاف منقرض است امروز. جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد كه: ما«4» جماعتي صحابه در سفري«5» بوديم، مردي را سنگي بر سر آمد و سرش بشكست، در شب او را احتلام افتاد. بر دگر روز رجوع كرد با قوم، گفت: مرا هيچ رخصت مي يابي«6»! گفتند: نه، آب هست تو را غسل بايد كردن. مرد غسل كرد و آب بر سر ريخت بمرد. چون باز آمديم رسول را بگفتيم، دلتنگ شد و گفت: قتلوه قتلهم اللّه أ لا سئلوا اذا لم يعلموا فانّما شفا العي ّ

السؤال ، مرد«7» را بكشتند كه خدا بكشاد ايشان را، چرا نپرسيدند چون ندانستند كه شفاي فروماندگي سؤال است. او را تيمّم كفايت بودي يا آن كه جراحت ببستي و همه اندام بشستي و دست تر به بالاي آن خرقه فرود آوردي. أَو عَلي سَفَرٍ، [ يا ]«8» بر سفر«9» باشد، اگر دور بود و اگر نزديك. چون آب نيابد با طلب او را تيمّم بايد كردن باتّفاق، فامّا چون در شهر باشد آب منقطع شود يا متغلّبان ----------------------------------- (1). اساس: بيايد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مر: باشيد. (3). مر: شكسته اي. [.....] (4). آج، فق: با. (5). آج، لب، فق، مر: سفر. (6). مر: مي باشد. (7). آج، لب، فق: مردي. (8). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). وز: بر سر سفر. صفحه : 374 آب از او بگردانند چنان كه آب نباشد آن جا دو سه مذهب است. مذهب ما و شافعي و محمّد بن الحسن آن است كه: تيمّم كند و نماز كند، جز كه بر مذهب ايشان نماز باز كند، و به مذهب ما نماز باز نبايد كردن، و اينكه مذهب مالك است و اوزاعي و ابو يوسف و مذهب ابو حنيفه آن است كه: تيمّم نكند و نماز نكند تا آن كه آب يابد وضو كند و نماز كند. أَو جاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِن َ الغائِطِ، و «غائط» در لغت زمين پست باشد، و غوط و غيط و غائط هر سه لغت است و هي المطمان ّ من الإرض. مجاهد گفت: وادي باشد، محمّد بن جرير گفت: نشيب زمين باشد. مؤرّج

گفت: قراري باشد از زمين كه پيرامون او آكام و بلنديها باشد كه آن را باز پوشد و جمعها غيطان، و فعل از او غاط«1» يغوط باشد و تغوط اذا أتي الغائط، و اينكه از جمله اسماي منقوله است براي آن كه ايشان قضاي حاجت در مطمأنات زمين كردندي، پس نام زمين بر حدث نهادند، مثل العذرة و الحش ّ. و در آيت مراد قضاي حاجت است و برازي كه از شكم بيرون آيد، و براي آن ذكر اينكه كرد كه از جمله نواقض طهارت است. أَو لامَستُم ُ النِّساءَ، حمزه و كسائي و خلف خواند: «لمستم» بي الف، اينكه جا و نيز در سورة المائده و آن اختيار [314- ر] ابو عبيد«2» است، و باقي قرّاء به «الف» خواندند من الملامسة، مفاعلة بين اثنين. مفسّران و فقها خلاف كردند در معني لمس و ملامسه. قومي گفتند: مراد جماع است و خلوت، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن بصري و مجاهد و قتاده، و روايت است از صادق و باقر- عليهما السّلام- و اينكه مذهب ماست. سعيد بن جبير گفت: در اينكه لفظ خلاف رفت، روزي جماعتي از عرب گفتند: لمس جماع باشد، و جماعتي موالي گفتند: جماع نباشد. من به نزديك عبد اللّه عبّاس آمدم و از او پرسيدم، مرا گفت: تو از كدام گروهي! گفتم: من بر قول موالي ام، گفت: مغلوبي تو و«3» ايشان، كه لمس جماع باشد، و كذالك المس ّ و المباشرة، و لكن خداي تعالي كفايت كند به آنچه خواهد، و اينكه لفظ در اصل لغت ----------------------------------- (1). اساس، وز، لب، مر: غائط، با توجّه به آج، فق تصحيح شد.

(2). آج، لب، فق، مر: ابو عبيده. (3). كذا: در اساس، وز: مغلوبي بر او، آج، لب، فق، مر: مغلوبي تو از. صفحه : 375 براي لمس دست نهادند، جز آن است كه به عرف و شرع حقيقت گشت به جماع لكثرة الاستعمال. و بيشتر الفاظ كه به آن كنايت كردند از جماع به عرف و شرع حقيقت است، كالمجامعة و الجماع و المباشرة و المباضعة، و المس ّ و اللّمس و الباه«1»، اينكه هر يكي در لغت معني و اشتقاقي دارد جز جماع، و لكن عرف و شرع بر او طاري شد و به آن چيزها مجاز گردد و به اينكه معني حقيقت. و اينكه فصل براي آن گفتيم تا شافعي و اوزاعي و مالك و آنان كه گفتند: لمس نقض طهارت كند، ايشان را نبود كه به ظاهر آيت تمسّك كنند و گويند حقيقت اينكه است و آن مجاز، بل بر عكس آن است كه ايشان گفتند، و ايشان گفتند: اينكه كنايت است از جماع براي آن كه به لمس به جماع رسند، چنان كه عرب بر توسّع ابر را آسمان خواند و باران را و گياه را، قال الشّاعر: اذا سقط السّماء بارض قوم رعيناه اذا كانوا غضابا جماعتي ديگر گفتند مس ّ البشرتين«2» باشد، سواء اگر جماع باشد و اگر نه، و اينكه قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمر و ابو عبيده و شعبي و نخعي و حمّاد و حكم. و فقها در حكم آيت خلاف كردند بر پنج مذهب، شافعي گفت: هر اندام كه از مرد به اندام زن رسد اگر دست باشد و اگر جز دست طهارت بشكافد،

و اينكه قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمر و زهري و ربيعه، و اوزاعي گفت: اگر لمس به دست باشد نقض طهارت كند، و اگر جز به دست باشد نقض نكند، و مذهب مالك و ليث بن سعد و احمد حنبل و اسحاق بن راهويه آن است كه: اگر لمسي به شهوت باشد نقض كند، و اگر به شهوت نباشد نقض نكند، و مذهب ابو حنيفه و ابو يوسف آن است كه: اگر ملامستي فاحش باشد نقض كند، و اگر فاحش نباشد نقض نكند. و تفسير فاحش به آن كرد كه انتشار پديد آيد با آن، و جماعتي ديگر گفتند: لمس به هيچ وجه نقض طهارت نكند، و اينكه مذهب اهل البيت است، و در صحابه قول عبد اللّه عبّاس است، و در تابعين حسن بصري، و در فقها محمّد حسن، و يك روايت از سفيان ثوري، و دگر روايت از او چون مذهب مالك است، آنگاه آنان كه گفتند ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر: بساط، چاپ شعراني (3/ 397): المباشرة. (2). آج، لب: مس البشر، فق، مر: مس البشرين. صفحه : 376 كه: لمس نقض طهارت كند خلاف كردند«1» كه اگر حائلي باشد و دست مرد به اندام زن در جامه باشد، مذهب جمهور فقها آن است كه نقض نكند، و مالك اعتبار كرد گفت: اگر حائلي رقيق باشد نقض كند، و اگر كثيف باشد نكند، و ليث«2» و ربيعه گفتند: نقض كند علي كل ّ حال اگر رقيق باشد اگر كثيف. امّا آن كه ملموس را طهارت تباه شود يا نه شافعي را در او دو قول است. فَلَم تَجِدُوا

ماءً، آب نيابي، فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً، بدان كه تيمّم از خصايص اينكه امّت است كه خداي تعالي اينكه امّت را به آن تخصيص كرد. حذيفة اليمان روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله گفت: فضلنا علي النّاس بثلاث، ما را به سه چيز تفضيل دادند بر ديگران: زمين جمله به مسجد ما كردند و خاكش به طهور ما، تا چون آب نيابيم تيمّم كنيم، و صفهاي مادر نماز چون صف فرشتگان كردند. امّا ابتداي تيمّم در اخبار آمده است كه: بعضي زنان رسول«3» در بعضي سفرها با رسول بودند، عقدي داشت عاريت از كسي خواسته گم شد، چندان كه طلب كردند نيافتند. رسول- عليه السّلام- و صحابه آن شب آن جا باز ماندند و در آن منزل آب نبود و آبي كه داشتند برسيد«4» و بن«5» در آمد و مردم چون رنجوري شدند. جبرئيل- عليه السّلام- آمد به وقت نماز و آبها هيچ نمانده بود، و آيت تيمّم آورد. رسول- عليه السّلام- تيمّم كرد و اصحابان«6» و نماز كردند، چون اشتران را برانگيختند تا بار كنند عقد«7» در زير شتر بود. و از شرايط اباحت تيمّم و جواز او آن است كه آب نيابد با آن كه طلب كند در رحل خود، و از چهار جانب مقدار يك دو تير پرتاب«8» و اينكه مذهب ماست و شافعي و بيشتر فقهاء، و ابو حنيفه گفت: طلب آب شرط نيست در جواز تيمّم، بل طلب كردن آب مستحب است و دليل بر وجوب طلب آب، قوله تعالي: ----------------------------------- (1). اساس و در فقها محمّد حسن و يك روايت از سفيان ثوري و، با توجه به

وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (2). اساس بن، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). آج، لب عليه السلام. [.....] (4). فق، مر: نرسيد. (5). مر: صبح. (6). آج، لب، فق، مر: صحابه. (7). نسخه تب، تا بدين جا افتادگي دارد. (8). وز: پرتاف. صفحه : 377 فَلَم تَجِدُوا ماءً، آب نيابي«1» و وجدان«2» آن جا باشد كه طلب باشد، دگر آن كه اگر آب باشد و [لكن]«3» در چاهي باشد و آلت ندارد يا در پيش آن حايلي باشد از دشمني و سبعي و خوفي هم به منزله آن باشد كه نيابد بنزديك شافعي و بيشتر فقها، و شرط ديگر آن است كه مرضي نباشد او را مانع از استعمال آب يا قرحه و جراحتي برآرد«4» بر اندام يا بر اعضاي طهارت كه آب بر او«5» نشايد رسانيدن، آنگه اگر بيماري يا قرحه اي باشد خلاف كردند اگر خوف تلف نفس بود باتفاق تيمّم [314- پ] بايد كردن، و اگر ضرر دون تلف نفس بود نزديك ما هم تيمّم كند، و شافعي را در او دو قول است: يكي چنان كه ما گفتيم، و اينكه مذهب ابو حنيفه است، و يكي آن كه نشايد تيمّم كردن و هر گه كه چنداني آب يابد كه وضو را يا غسل را كفايت نباشد، او را تيمّم بايد كردن، و روا نبود كه بعضي به آب بشويد و بعضي به خاك بمالد، و مذهب ابو حنيفه هم اينكه است، و مالك و مزني ّ و شافعي را در او دو قول است: يكي آن كه روا باشد، و يكي آن كه نباشد تيمّم

بايد كردن. اگر بر اعضاي طهارت جراحتي دارد يا ريشي و بسته بود در حال وضو و غسل دست به سر آن فرود آرد اگر ممكن نباشد باز گشادن و از مضرّت ترسد، آنگه بر آن وضو و غسل نماز كند نماز [باز]«6» بايد كردن يا نه! به نزديك ما باز نبايد كردن، و شافعي را در او دو قول است: يكي چنان كه ما گفتيم، و دوم آن كه اعادت بايد كردن، و آن اختيار مزنّي است. امّا آنچه به آن تيمّم شايد كردن، زمين باشد يا آنچه نام زمين بر او افتد باطلاق از خاك و سنگ و كلوخ، سواء اگر چيزي از آن در دست رسد يا نه، و فقها را در او چهار مذهب است: ابو حنيفه را مذهب موافق«7» مذهب ماست در آن كه اعتبار نكرد آن كه دست آلوده شود به او جز آن كه او را واداشت كه به چيزهاي سوده چون سرمه و زرنيخ و آهك و گچ و جوهر خرد سوده تيمّم كند، و نزديك ما روا نباشد و به سحاله ----------------------------------- (1). تب: نيابيد. (2). آج، لب، فق، مر: وجد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق: ندارد. (5). وز، تب: باو، آج، لب، فق، مر: بدو. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و تب افزوده شد. آج، فق، مر: نماز را باز. (7). آج، لب، فق، مر، تب: مذهب ابو حنيفه موافق. صفحه : 378 زر و سيم و روي و برنج و آهن و مس و ارزيز هم روا نباشد، و ابو

حنيفه هم روا ندارد. و مالك گفت: تيمّم به زمين باشد و هر چه به زمين پيوسته باشد تا به معادن و درختان روا دارد. و اوزاعي و ثوري گفتند: به زمين و به هر چه بر زمين باشد از حجر و مدر و شجر و برف و يخ، و شافعي گفت: جز خاك نشايد خاكي نرم كه دست به او آلوده شود و آن را غباري باشد. امّا كيفيّت او كه چگونه بايد كردن، تيمّم بر دو ضرب باشد: يكي بدل وضو، و يكي بدل غسل. آن كه بدل غسل باشد، دست بر زمين زند به شرط آن كه زميني پاكيزه باشد و بيفشاند و مسح كند به او از آن جا كه موي سر است پيشاني را تا به كناره بيني، و يك بار ديگر بر زمين زند و بر پشت دستها مالد از زند تا به سر انگشتان، ابتدا به دست راست كند پس به دست چپ. و آنچه بدل وضو باشد، دست يك بار بر زمين زند براي ديم«1» و دستها، و فرقي نباشد جز اينكه كه گفتيم، و كيفيّت يكي باشد و فقها را در او پنج مذهب است، زهري گفت: يك بار در روي مالد و يك بار در دستها تا به زير بغل و بالاي دوش. إبن سيرين گفت: سه بار دست بر زمين نهد«2»، يك بار [براي]«3» روي و يك بار براي كفها و يك بار براي بازوها. و شافعي گفت: دو بار، يك بار براي روي و يك بار براي دستها از ارسنه«4» تا به سر انگشتان چنان كه در وضو باشد، و اينكه قول بعضي

اصحابان«5» ماست، و در صحابه قول عبد اللّه عمر است و جابر عبد اللّه انصاري، و از تابعين حسن بصري و شعبي، و از فقها ابو حنيفه و ثوري و مالك و ليث. و [مذهب]«6» اوزاعي و احمد و اسحاق آن است كه: يك دفعه روا باشد دست بر زمين زدن«7» براي روي و براي دستها، و اينكه قول سعيد بن المسيّب است. و راوي خبر گويد كه: مردي بنزديك عمر خطّاب آمد و او را پرسيد از كسي ----------------------------------- (1). آج: روي، فق: دويم. (2). وز، آج، لب، فق، مر: زند. [.....] (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). كذا: در اساس، وز، تب، آج، لب: آرش، فق: ارشنه، مر: از بر سينه. (5). آج، لب، فق: اصحاب. (6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق: زند. صفحه : 379 كه او را جنابت رسد و آب نيابد، گفت: صبر كند تا آب يابد غسل كند، تا آب نيابد نماز نكند. عمّار ياسر حاضر بود، او را گفت: ياد نداري كه ما با پيغمبر در فلان سفر بوديم، مرا جنابت رسيد، برفتم و خويشتن در خاك بگردانيدم، پس بيامدم و رسول را خبر دادم، مرا گفت: يا عمّار؟ اينكه قدر كفايت بود تو را، و دست بر زمين زد و در روي ماليد و دگر باره در دستها«1»، و گفت: نگر تا دگر چنان نكني. امّا آن كه نماز به تيمّم كرده باز بايد كردن يا نه! بنزديك ما آنچه بدل وضو بود باز نبايد كردن، و آنچه

بدل غسل بود اعتبار كنند، اگر جنابت«2» از احتلام باشد يا جنابتي نه باختيار، هم باز نبايد كردن، [و اگر از جماع بود و جنابت عمد نماز باز بايد كردن، و بنزديك شافعي اينكه اعتبار نيست باز نبايد كردن]«3»، و بنزديك ما درست نباشد الّا به آخر وقت كه وقت تنگ شود، و بنزديك شافعي به اوّل وقت روا باشد و پيش از وقت نشايد. و مذهب ابو حنيفه آن است كه: هر گه خواهد روا باشد، و مالك و شافعي و ليث بن سعد و احمد بن حنبل گفتند كه: به يك تيمّم دو نماز نشايد كردن، بل براي هر نمازي تيمّمي بايد كردن، و بنزديك ما هر پنج نماز به يك تيمّم روا باشد كه بكند مادام تا [حدثي]«4» نباشد كه آن را بشكافد، [و]«5» هر چه نواقض طهارت بود، نواقض تيمّم باشد، و زيادتي ديگر و آن آن است كه متمكّن شود از آب و استعمال آن كه چون بر تيمّم باشد و آب به دست آيد تيمّم باطل شود، و اگر وضو باز نكند و آب از دست بشود تيمّم با سر بايد گرفتن و هر چه به وضو مباح باشد به تيمّم مباح باشد از نماز و طواف و مانند آن. و اصل تيمّم در لغت قصد باشد، يقال: امّم و يمّم و تيمّم، و أم ّ اذا قصد، قال الأعشي«6»: تيمّمت ارضا و كم دونه من الارض من مهمه ذي شزن و اينكه از اسماء منقوله باشد. و صعيد روي زمين باشد سواء اگر بر او خاك باشد و اگر نه. زجّاج گفت: خلاف نيست در اينكه از ميان اهل

لغت. طيّبا، أي«7» طاهرا. و ----------------------------------- (1). تب ماليد. (2). آج، لب، فق، مر: چنانچه. (5- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). تب شعر. (7). اساس: او، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 380 سفيان گفت: يعني حلالا. فَامسَحُوا بِوُجُوهِكُم وَ أَيدِيكُم«1»أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ يَشتَرُون َ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُون َ أَن تَضِلُّوا السَّبِيل َ (44) وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِأَعدائِكُم وَ كَفي بِاللّه ِ وَلِيًّا وَ كَفي بِاللّه ِ نَصِيراً (45) مِن َ الَّذِين َ هادُوا يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ عَن مَواضِعِه ِ وَ يَقُولُون َ سَمِعنا وَ عَصَينا وَ اسمَع غَيرَ مُسمَع ٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلسِنَتِهِم وَ طَعناً فِي الدِّين ِ وَ لَو أَنَّهُم قالُوا سَمِعنا وَ أَطَعنا وَ اسمَع وَ انظُرنا لَكان َ خَيراً لَهُم وَ أَقوَم َ وَ لكِن لَعَنَهُم ُ اللّه ُ بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنُون َ إِلاّ قَلِيلاً (46) يا أَيُّهَا الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ آمِنُوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُم مِن قَبل ِ أَن نَطمِس َ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي أَدبارِها أَو نَلعَنَهُم كَما لَعَنّا أَصحاب َ السَّبت ِ وَ كان َ أَمرُ اللّه ِ مَفعُولاً (47) إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ وَ يَغفِرُ ما دُون َ ذلِك َ لِمَن يَشاءُ وَ مَن يُشرِك بِاللّه ِ فَقَدِ افتَري إِثماً عَظِيماً (48)أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ يُزَكُّون َ أَنفُسَهُم بَل ِ اللّه ُ يُزَكِّي مَن يَشاءُ وَ لا يُظلَمُون َ فَتِيلاً (49) انظُر كَيف َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ وَ كَفي بِه ِ إِثماً مُبِيناً (50) أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ يُؤمِنُون َ بِالجِبت ِ وَ الطّاغُوت ِ وَ يَقُولُون َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهدي مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا سَبِيلاً (51) أُولئِك َ الَّذِين َ لَعَنَهُم ُ اللّه ُ وَ مَن يَلعَن ِ اللّه ُ فَلَن تَجِدَ لَه ُ نَصِيراً (52)

أَم لَهُم نَصِيب ٌ مِن َ المُلك ِ فَإِذاً لا يُؤتُون َ النّاس َ نَقِيراً (53) أَم يَحسُدُون َ النّاس َ عَلي ما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ فَقَد آتَينا آل َ إِبراهِيم َ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ آتَيناهُم مُلكاً عَظِيماً (54) فَمِنهُم مَن آمَن َ بِه ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه ُ وَ كَفي بِجَهَنَّم َ سَعِيراً (55) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوف َ نُصلِيهِم ناراً كُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَيرَها لِيَذُوقُوا العَذاب َ إِن َّ اللّه َ كان َ عَزِيزاً حَكِيماً (56) وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ سَنُدخِلُهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها أَبَداً لَهُم فِيها أَزواج ٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدخِلُهُم ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)

[ترجمه]

نبيني«4» آنان را كه بدادند ايشان را بهره اي از كتاب«5»، مي خرند گمراهي را و مي خواهند تا«6» گم كني«7» شما راه! و خداي داناتر است به دشمنان شما. و بس است خداي دوست، و بس است«8» خداي يار. از آنان كه جهود شدند مي گردانند سخنها را از جايگاه خود و مي گويند شنيديم و عاصي شديم و بشنو ناشنواينده«9» و ما را نگاه دار لغزي است به زبان ايشان و طعنه زدني در دين، و اگر ايشان گفتندي شنيديم و فرمان برديم، بشنو و درمانگر باشد بهتر ايشان را و راست تر، و لكن لعنت كرد«10» ايشان را خداي به كفرشان ايمان نيارند مگر اندكي. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر منه، «ها» راجع است با صعيد. (2). اساس: نكننده، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). وز، تب: نه بيني، آج، فق: اي ننگرستي، لب: اي ننگريستي. [.....] (5). آج، لب، فق: از دانش. (6). آج، لب، فق:

كه. (7). گم كني/ گم كنيد. (8). آج، لب، فق: بسنده است. (9). لب، فق: ناشنوانيده. (10). آج، لب، فق: دور گردانيد. صفحه : 381 اي آنان كه كتاب دادندشان«1»؟ ايمان آريد به آنچه فرستاديم راست دارنده آن را كه با«2» شماست از پيش آن كه ببريم«3» اثر رويهايي و باز بگردانيم آن را با پسها، يا لعنت كنيم ايشان را چنان كه لعنت كرديم خداوندان شنبه را«4»، و كار خداي كرده بود. خداي نيامرزد«5» كه با او انباز گيرند«6» و بيامرزد، آنچه كم از آن باشد آن را كه خواهد، و هر كه انباز گيرد با خداي، فرو بافته باشد دروغي بزرگ. نبيني«7» آنان را كه تزكيه مي كنند«8» خود را، بل خداي تزكيه كند آن را كه خواهد و بيداد نكنند بر ايشان اندكي! بنگر كه چگونه فرو مي بافند بر خداي دروغ، و بس باشد آن، بزه آشكارا. نبيني«9» آنان را كه دادند ايشان را بهره اي از كتاب! ايمان مي آرند به معبوداني كه دون خدايند و مي گويند آنان را كه كافر شدند اينان راه يافته تراند از آنان كه ايمان آورده اند به راه. اينان آنانند«10» لعنت كرد ايشان را خداي، و هر كه را لعنت كند خداي نيابي او را ياري. يا ايشان را بهره اي ----------------------------------- (1). تب: دادندتان. (2). تب: آنچه با. (3). آج، لب، فق: محو گردانيم. (4). آج، لب، فق: اهل شنبه كردن. (5). وز: بنيامرزد. (6). اساس با خداي، با توجّه به وز و تب و معني عبارت زايد مي نمايد. (7). آج، لب، فق: اي ننگرستي. (8). آج، لب، فق: به پاكي نسبت مي دهند. [.....] (9). آج، لب، فق: اي ننگرستي.

(10). آج، لب، فق كه، تب كه خداي. صفحه : 382 باشد از پادشاهي، پس ندهند مردمان [را]«1» اندكي«2». [315- پ] يا حسد مي برند بر مردمان بر آنچه داد ايشان را خداي از فضلش، داديم ما آل ابراهيم را كتاب و نبوّت و داديم ايشا«3» پادشاهي بزرگ. از ايشان كس هست كه ايمان آرد و از ايشان كس هست كه برگرديد از او، و بس است دوزخ افروخته. آنان كه كافر شدند به آيات ما بچشانيم«4» ايشان را آتشي كه هر گه كه پخته شود پوستهاي ايشان بدل كنيم ايشان را پوستهايي جز آن تا بچشند«5» عذاب كه خداي قاهر و محكم كار است. و آنان كه بگرويدند و كردند كارهاي نيكو در بريم ايشان را در بهشتهايي كه مي رود از زير آن جويها، هميشه باشند آن«6» جا جاودان، ايشان را بود در آن جا زنان«7» پاكيزه، و در برويم ايشان را در سايه اي گسترده«8». قوله تعالي: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ، خطاب است با رسول- عليه السّلام- و صورت او استفهام است، و مراد تعجيب، نمي بيني؟ زجّاج گفت ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و تب افزوده شد. (2). آج، لب، فق: كه آنگاه ندادندي مردم را مقدار گواسته خرما كه بر پشت او بود. (3). وز، تب، آج، لب، فق: ايشان را. (4). آج، لب، فق: زود بود كه در آريم. (5). اساس: بچشيد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). تب: در آن. (7). وز، تب: زناني. (8). آج، لب، فق: سايه اي نيك سايه. صفحه : 383 معني آن است كه: الم

تعلم. رمّاني گفت: به معني رؤيت بصر است، و رؤيت و علم هيچ دو به «الي» متعدّي نباشد، و گفتند: «الي» براي مبالغه آورد، يعني الم تنته برؤيتك و علمك إليهم، براي آن كه «الي» انتهاي غايت را باشد، و آنان كه ايشان را نصيب دادند از كتاب، جهودانند كه در مدينه بودند در قول عبد اللّه عبّاس و قتاده و عكرمه. يَشتَرُون َ الضَّلالَةَ، كه گمراهي مي بخرند«1»، و در آيت حذفي و اختصاري هست، و معني آن است كه: بالهدي، يعني بدل كردند هدي را به ضلالت، و ايمان را به كفر، و ره نجات را به ره هلاك. زجّاج گفت: براي آن به لفظ «اشتراء» گفت كه ايشان از عوام ّ رشوت ستدندي، پس به آن ماند كه آن به بهاي ديانت و هدايت خود كردند، براي آن كه چون آن بستدند اينكه از دست بدادند. و مراد به «كتاب» توريت است. آنگه گفت: ايشان شما را چون خود مي خواهند، چنان كه ايشان بر ضلالند و مي خواهند تا شما نيز بر ضلال باشيد. وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِأَعدائِكُم، يعني منكم، و خداي به دشمنان شما از شما عالمتر است تا به ايشان گمان خير نبري«2» و به ايشان مشورت نكني«3» و از ايشان طلب نصيحت نكني«4». و گفته اند: «أعلم» به معني عليم است، چنان كه گفت: وَ هُوَ أَهوَن ُ عليه اي هين آنگاه گفت: شما را با ايشان چه حاجت است و به ياري و مشورت و رأي ايشان! و خداي شما را بس است به ولايت و نصرت. و گفتند: ولايت هم به معني نصرت است، الا آن است كه تكرار براي اختلاف لفظ كرد،

كقوله: الفي قوله«5» كذبا و مينا و گفته اند: ولايت اوليتر است، و اوليتر آن بود كه معني مختلف باشد، و «با» در «كفي»«6» زيادت است، و معني كفي اللّه، و نصب «وليّا» و «نصيرا» بر تمييز«7» ----------------------------------- (1). تب: مي خرند. (2). مر، تب: نبريد. (3). مر، تب: نكنيد. (4). سوره روم (30) آيه 27. [.....] (5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط كلمه درج 9 ص 180 و ج 16 ص 105: قولها مي باشد. (6). مر، تب: كفي باللّه. (7). آج، لب، فق: تميز. صفحه : 384 است، چنان كه كفي بزيد رجلا. مِن َ الَّذِين َ هادُوا يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ عَن مَواضِعِه ِ، در او دو قول گفتند: فرّاء و زجّاج و رمّاني گفتند: «من» تبيين است، آنان را كه گفت ايشان را نصيب كتاب دادند، اينكه در جاي بدل آن باشد بدل اشتمال، و تقدير آن كه: ألم تر الي تحريفهم الكتاب. و يحرّفون شايد تا از صله الّذين باشد، شايد كه نباشد، بل چنان بود كه قائل گويد: انظر الي النّفر من قومك ما صنعوا. وجه دوم آن است كه: متعلّق نباشد به اوّل و كلامي مستأنف بود، و تقدير چنين بود: من الّذين هادوا فريق يحرّفون الكلم، و قيل: من الّذين هادوا من يحرفون، كما قال تعالي: وَ ما مِنّا إِلّا لَه ُ مَقام ٌ مَعلُوم ٌ«1»، أي من له مقام معلوم، و قال ذو الرّمّة: فظلّوا و منهم دمعه سابق«2» له و آخر يثني دمعة العين بالهمل«3» أي و منهم من دمعه أو رجل دمعه و أنشد سيبويه«4»: و ما الدّهر الّا تارتان فمنهما أموت و اخري أبتغي العيش اكدح«5» [316- ر] المعني فتارة منهما«6»،

مراد احبار و علماي جهودانند كه ايشان براي طعمه و رشوت و طمع در حطام دنيا تحريف و تبديل توريت كردند از صفت و نعت رسول- عليه السّلام- و آيت رجم و جز آن، و تحريف و تصحيف و تغيير و تبديل متقاربند. و «كلم» جمع كلمه باشد [علي قول الاخفش و غيره، و بنزديك سيبويه روا نباشد كه حروف اسم واحد بيشتر باشد]«7» از حروف جمع، پس او گويد جنس باشد كتمر و تمرة، و جمع كلمة كلمات باشد، قال: الا تري الي قوله: عَن مَواضِعِه ِ، و لم يقل: عن مواضعها، و اگر جمع بودي «ها» بايستي، آنگه گفت: با آن كه آن ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آيه 164. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ديوان ذو الرّمة، چاپ سوم ص 570: غالب. (3). اساس و همه نسخه بدلها: بالمهل، با توجّه به ضبط ديوان شاعر ص 570 تصحيح شد. (4). تب شعر. (5). اساس و وز به صورت: «اكرح» هم خوانده مي شود. (6). اساس و وز به صورت: «منها» هم خوانده مي شود. (7). اساس، وز، تب: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 385 مي كنند، اينكه مي گويند: سَمِعنا وَ عَصَينا، [بر طريق استهزاء]«1» مي گويند: شنيديم و لكن فرمان نخواهيم بردن، به عكس آن كه مؤمنان گفتند: سَمِعنا وَ أَطَعنا«2». وَ اسمَع غَيرَ مُسمَع ٍ، در او دو قول گفتند: يكي اسمع غير مقبول، و ديگر اسمع لا سمعت، بشنو كه اگر تو گويي ما قبول نخواهيم كردن«3»، و بشنو كه مشنو ياش«4» لعنهم اللّه، و نيز گفتند: راعنا، و اينكه به زبان ايشان دشنام بود،

و گفتند: اينكه كلمه استهزا بود در اصطلاح ايشان، و گفتند: اينكه كلمتي بودي كه زبردست زير دست را گفتي، چنان كه: ارعني سمعك و انصت لكلامي و اصغ الي ّ. و قوله: لَيًّا بِأَلسِنَتِهِم، اصل «لي ّ» برپيختن باشد، يقال: لويت الشّي ء فالتوي، [و]«5» قال«6»: وي يده اللّه الّذي هو غالبه ولي ّ«7» الغريم مطله و لوي لسانه بكذا، اذا عدل به عن الكلام المعتاد. و مراد لغز است و چيزي كه هر كس كه آن اصطلاح نشناسد نداند. و نصب او بر تمييز بود، و كذلك قوله: وَ طَعناً فِي الدِّين ِ، و لسان زبان باشد كه آلت كلام است، و لسان لغت باشد، قال اللّه تعالي: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول ٍ إِلّا بِلِسان ِ قَومِه ِ«8»، و مراد در اينكه آيت لغت است به لغت ايشان بد بود، و طعن قدح باشد و اصل او طعن به سنان است، آنگه طعن به زبان را به آن تشبيه كردند. وَ لَو أَنَّهُم قالُوا، و اگر ايشان گفتندي شنيديم و طاعت داشتيم، به جاي سَمِعنا وَ عَصَينا، وَ اسمَع وَ انظُرنا، و به جاي غَيرَ مُسمَع ٍ، وَ اسمَع، گفتندي، و به جاي راعِنا، انظُرنا، و معني آن كه انتظرنا، توقّف كن بر ما تا كلام تو بشنويم و بدانيم و تأمّل كنيم، و حق تعالي در سورة البقرة از اينكه لفظ نهي كرد و به ديگر امر، في قوله: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره بقره (2) آيه 285، سوره نساء (4) آيه 46، سوره مائده (5) آيه 7. (3). وز به عكس آن كه مؤمنان گفتند. (4). آج: مشنوي،

لب، فق، مر: مشنو. [.....] (5). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (6). تب شعر. (7). اساس، وز، آج، لب: و الي، فق، مر: و اذا، با توجّه به تب تصحيح شد. (8). سوره ابراهيم (14) آيه 4. صفحه : 386 لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انظُرنا«1»، گفت: اينكه عبارت مگويي«2»، اينكه گويي«3» كه به حال شما اينكه لايق باشد كه در خطاب رسول گويي«4»: لَكان َ خَيراً لَهُم وَ أَقوَم َ، ايشان را به بودي و راست تر و صوابتر. وَ لكِن لَعَنَهُم ُ اللّه ُ بِكُفرِهِم، و لكن خداي تعالي لعنت كرد بر ايشان به كفرشان. فَلا يُؤمِنُون َ إِلّا قَلِيلًا، و معني «لعن» ابعاد باشد من الرّحمة، خداي تعالي ايشان را از رحمت خويش دور كرده است، و معلوم از حال ايشان آن است كه ايمان نيارند الا اندكي از ايشان. و بعضي گفتند: مراد آن است كه الّا اندك«5» از ايشان كه در ماضي ايمان آورده اند. يا أَيُّهَا الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، اي آنان كه ايشان را كتاب دادند، خطاب است با جهودان و ترسايان، و امر است ايشان را كه به رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- و كتاب او كه قرآن است و احكام شرع او از مسلماني ايمان آرند. «مصدّقا» نصب است بر حال از «ما» و عامل در او «نزّلنا» يعني اينكه كتاب قرآن كه ما فرستاديم بر اينكه خاتم پيغامبران مصدّق است و راست دارنده آن كتابها كه به ايشان است از توريت و انجيل، و توريت و انجيل مصدّق اوست كه در اينكه هر دو كتاب ذكر او و نعت و صفت او مكتوب است. مِن قَبل ِ أَن نَطمِس َ وُجُوهاً، ايمان

آريد«6» پيش از آن كه ما طمس كنيم رويهاي ايشان را. در اينكه چند قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و عطيّه و قتاده گفتند معني آن است كه: ما ايشان را ببريم و روي ايشان را چون قفا گردانيم، و چشمهاي ايشان در قفا كنيم تا چون روند با شگونه روند. حسن و مجاهد و ضحّاك و سدّي و إبن ابي نجيح گفتند: مراد آن است كه ما روي ايشان از هدي برگردانيم به ضلالت، و اينكه بر سبيل مذمّت گفت ايشان را، چه ايشان خود بر ضلالت بودند، و مراد«7» آن كه اگر به رسول ايمان نياري«8» شما را به ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 104. (2). مر، تب: مگوييد. (4- 3). مر، تب: گوييد. (5). همه نسخه بدلها: اندكي. (6). آج، لب، فق: ايمان آرند. (7). وز به. (8). مر، تب: نياريد. صفحه : 387 خذلان با خود رها كنم تا در ضلال بماني«1»، و اينكه قول، ابو الجارود روايت كرد از باقر- عليه السّلام. وجه سه ام«2» فرّاء گفت و بلخي و مغربي كه: ما رويهاي ايشان را چون قرده و خنازير كنيم كه اينكه حيوانات [را]«3» موي بر روي باشد و آدميان را بر پس سر. اگر گويند: نه خداي اينكه بكرد«4» با ايشان و اينكه وعيدي بود كه ايشان را كرد اگر ايمان نيارند، و ايشان ايمان نياوردند، گوييم: از اينكه دو جواب است. يكي آن كه از ايشان بعضي ايمان آوردند، چون عبد اللّه سلام و اسد بن عبيد و مخيريق و ثعلبه، و آنان كه ايمان نياوردند اينكه عقوبت بكند ايشان را در قيامت. و مبرّد گفت: لا

بدّ من طمس في اليهود و مسخ قبل قيام السّاعة، گفت: پيش از قيامت بكند خداي تعالي به ايشان. جواب ديگر آن است از او كه: خداي تعالي از دو چيز خبر داد بر تخيير، گفت: أَن نَطمِس َ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي أَدبارِها أَو نَلعَنَهُم، يا لعنت كنيم ايشان را آن را كه طمس نكرد لعنت كرد، و «طمس» إذهاب اثر باشد و رسم طامس و دارس و داثر، أي ذاهب مندرس. راوي خبر گويد كه: چون اينكه خبر آمد عبد الله سلام بشنيد، بشتافت و بنزديك رسول آمد و ايمان آورد و گفت: يا رسول اللّه؟ مي ترسيدم كه پيش از آن كه به تو رسم رويم با قفا گردانند. نخعي گفت: در عهد عمر [خطّاب، عمر]«5» اينكه آيت بر كعب الأحبار خواند، كعب گفت: يا رب ّ امنت يا رب ّ أسلمت، بار خدايا ايمان آوردم اسلام آوردم، ترس آن را كه اينكه وعيد به او رسد. إبن زيد گفت [316- پ]: معني آن است كه محو آثار ايشان كنم از وجوه و نواحي ايشان و اثر ايشان از اينكه ولايت ببرم تا به آن جا«6» شوند كه آمدند، يعني شام. و ----------------------------------- (1). مر، تب: بمانيد. (2). آج، لب، فق، مر: سيوم، تب: سيم. (3). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. [.....] (4). اساس: كرد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق: با آن جا. صفحه : 388 گفت: اينكه معني برفت با ايشان يعني إجلاء بني النّضير از ديار و حصون خود يا «1» أذرعا«2»

و اريحا از ناحيه شام. أَو نَلعَنَهُم كَما لَعَنّا أَصحاب َ السَّبت ِ، يا لعنت كنيم ايشان را چنان كه اصحاب سبت را، و ايشان را با خوك و بوزنه«3» كنيم و قصّه اصحاب السّبت به جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. وَ كان َ أَمرُ اللّه ِ مَفعُولًا، يعني هر كاري«4» كه خداي تعالي از افعال خود خواهد بباشد، و از افعال غير او بر سبيل اكراه و اجبار. و وجهي دگر آن است: آن امر كه خداي كند بباشد، يعني قوله: انما أمرنا«5» لِشَي ءٍ إِذا أَرَدناه ُ أَن نَقُول َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ«6»، بر قول اوّل امر به معني فعل باشد، من قولهم: أمره مستقيم و أمره صالح و به زبان [ما]«7» كار باشد، و بر قول دوم امر قول باشد، أي قول القائل لمن هو دونه افعل با اراده مأمور به. إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ وَ يَغفِرُ ما دُون َ ذلِك َ لِمَن يَشاءُ، فرّاء گفت: «ان» مع الفعل در محل ّ نصب است، و تقدير آن است كه: لا يغفر الشّرك. خداي- جل ّ جلاله- در اينكه آيت خبر داد كه شرك نيامرزد، [و]«8» ما دون شرك آن را كه خواهد بيامرزد. عبد اللّه عمر گفت: سبب نزول آيت آن بود كه چون اينكه آيت آمد كه خداي تعالي مي گويد: قُل يا عِبادِي َ الَّذِين َ أَسرَفُوا عَلي أَنفُسِهِم، الي قوله: إِن َّ اللّه َ يَغفِرُ الذُّنُوب َ جَمِيعاً«9»، رسول- عليه السّلام- اينكه آيت بر منبر بخواند. مردي بر پاي خاست«10» و گفت: يا رسول اللّه و الشّرك، رسول چيزي نگفت. دگر باره باز گفت تا سه بار باز گفت كه: شرك نيز بيامرزد اي رسول اللّه، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد -----------------------------------

(1). آج، لب: با. (2). آج: اذرعات. (3). لب، مر، تب: بوزينه. (4). آج، لب، فق، تب: كار. (5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن با توجّه به آيه مورد نظر: قولنا. (6). سوره نحل (16) آيه 40. (8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). سوره زمر (39) آيه 53. (10). اساس، آج، لب، فق، مر، تب: خواست، با توجّه به وز تصحيح شد. صفحه : 389 كه شرك نيامرزم. عبد اللّه عمر گفت: چون يكي از ما بر كبيره«1» بمردي، حكم كردماني كه او از اهل دوزخ است تا اينكه آيت آمد، ما توقّف كرديم در حق ّ صاحب كبيره. جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- [گفت]«2» كه: مغفرت و آمرزش به بنده فرو مي آيد مادام تا حجاب نباشد، ما گفتيم: اي رسول اللّه؟ حجاب چيست! گفت: شرك به خدا، آنگه اينكه آيت بخواند: إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ مسروق روايت كرد از عبد اللّه عمر كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه با پيش خداي شود و او مشرك نباشد به خداي تعالي، به بهشت شود، و هيچ معصيت زيان ندارد او را چنان كه اگر با پيش خداي شود و مشرك باشد به دوزخ شود و هيچ طاعت سود ندارد او را. از أمير المؤمنين علي روايت كردند كه او گفت: در قرآن هيچ آيت نيست كه من دوست تر دارم از اينكه آيت، و اينكه آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي فسّاق اهل صلاة را بيامرزد، و اگر چه توبه نكرده

باشند. و وجه استدلال از آيت آن است كه خداي تعالي در آيت نفي و اثباتي نهاد، گفت: شرك نيامرزم و مادون شرك بيامرزم، و امّت اجماع كردند بر آن كه خداي تعالي شرك بيامرزد با توبه«3»، اگر مادون شرك نيامرزد بي توبه فرقي نباشد ميان نفي و اثبات، و قولي گفتن كه مؤدّي بود بارتفاع«4» فرق بين النّفي و الاثبات قولي فاسد باشد، و اگر چنان بودي كه اصحاب وعيد گفتند كه: هيچ دو بي توبه نيامرزيدي، بايستي تا گفتي: ان ّ اللّه لا يغفر المعاصي كلّها الّا بالتّوبة. بر دو قسم نهادن به طريقه نفي و اثبات معني ندارد، و اينكه چنان باشد كه كسي گويد: من مال بسيار به تفضّل به كس ندهم و مال اندك به استحقاق و واجب دهم، او را گويند: اينكه قسمت محال است، تو را مي بايد گفتن كه من چيزي به كس ندهم الّا به واجب و ----------------------------------- (1). تب: كبيره/ كبيره اي. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). مر و. (4). مر: بر ارتفاع. صفحه : 390 استحقاق. اگر گويند: چرا نشايد كه مراد بدون الشّرك صغاير باشد كه خداي بي توبه بيامرزد گوييم: نشايد، براي آن كه در قرآن مطلق گفت و تخصيص نكرد صغاير را از كباير تخصيص او كردن بي دليلي وجه ندارد، دگر آن كه صغاير خود مكفّر و محبط باشد بنزديك ايشان به آمرزيدن او حاجت نباشد و به مشيّت باز بستن معني ندارد. اگر گويند: مشيّت براي آن آورد«1» تا قطع نكنند بر غفران مادون الشّرك، جواب آن است كه گوييم: مشيّت در مغفور

له شده است از مكلّفان نه در گناهان، حق تعالي گفت بر اطلاق مادون شرك بيامرزم آن را كه خواهم اگر خواهم، اگر گويند: مشيّت براي اشتراط توبه در آورد، گوييم: اينكه تفسير قرآن باشد بر وفق مذهب«2»، مذهب را بر وفق قرآن راست بايد كردن، و از كجا ممكن بود دعوي كردن كه خداي تعالي جز تايب را نخواهد كه بيامرزد با آن كه بر مذهب ايشان راست نباشد، براي آن كه تايب را بر خداي واجب بود اسقاط عقاب او بر حدّي كه اگر نكند اخلال به واجب كرده باشد، و آن كه بر سبيل وجوب كند آمرزش نباشد. اگر گويند: مشيّت را فايده چيست! گوييم: تا مكلّفان به«3» قبيح مغري نباشند«4» كه اگر مطلق بودي اغراء به قبيح بودي تا هر كسي چنان گمان برد كه باشد كه او در مشيّت آمرزش نيست، گناه نكند و اگر اينكه را معارضه كنند به آيات وعيد ما آن آيات را معارضه كنيم به آيات [رجا«5» و چون آيات]«6» متعارض شوند ساقط شوند با حكم عقل رجوع بايد كردن، چون با عقل رجوع كنند عفو و حسن او در عقلها مقرّر است. آنگه گفت: وَ مَن يُشرِك بِاللّه ِ فَقَدِ افتَري إِثماً عَظِيماً، و هر كه به«7» خداي شرك آرد و با خداي تعالي [317- ر] در افعال او يا در استحقاق عبادت با او انبازي ----------------------------------- (1). وز: دارد. (2). آج، لب، فق و. (3). تب: بر. (4). اساس، وز: باشد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). آج، لب، فق، مر: ارجا. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به تب

و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). لب، مر، تب: با. صفحه : 391 و شريكي بدارد، او دروغي عظيم بر خداي نهاده باشد. أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ يُزَكُّون َ أَنفُسَهُم- الاية، آيت در حق ّ جماعتي جهودان آمد، چون بحر بن عمرو و نعمان بن أوفي و مرحب بن زيد، بيامدند و اطفال خود را پيش رسول- صلّي اللّه عليه و آله- آوردند و گفتند: اي محمّد؟ چه گويي، اينان را گناهي هست! گفت: نه. گفتند: و اللّه كه ما هم چنينيم در پاكي كه اينان هستند، هر گناهي كه ما به روز كنيم به شب از ما مكفّر كنند، و هر گناه كه ما به شب كنيم به روز از ما مكفّر كنند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و ايشان را تكذيب كرد. حسن و ضحاك و قتاده و مقاتل و سدّي گفتند: آيت در جهودان و ترسايان آمد، چون گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«1» لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلّا مَن كان َ هُوداً أَو نَصاري«2». عبد اللّه عبّاس و عطيّه گفتند، جهودان گفتند: پدران و فرزندان ما كه از پيش رفتند شفيعان ما باشند و ما را تزكيه كنند. عبد اللّه مسعود گفت: ايشان يكديگر را تزكيه كردندي، و تزكيه آن باشد كه غيري را گويد: زكي است، گفتند«3» ما أزكياييم، و زكا زياده باشد در صلاح، يقال: زكا الزّرع اذا نما. حق تعالي گفت: به تزكيه ايشان چه اعتبار است، مزكّي آن باشد كه منش تزكيه كنم، بَل ِ اللّه ُ يُزَكِّي مَن يَشاءُ، خداي تزكيه كند آن را كه خواهد، و آن را كه خواهد كه مزكّي باشد. وَ لا يُظلَمُون َ فَتِيلًا، و بر

ايشان ظلم نكنند«4»، يعني نقصان حق ّ ايشان نكنند«5» از تزكيه. و ظلم در لغت نقصان باشد. فَتِيلًا، به مقدار فتيلي. عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد و قتاده و ضحّاك و عطيّه كه: «فتيل» آن باشد كه در شكاف استخان«6» خرما بود، و «نقير» آن گو باشد كه بر پشت استخوان خرما بود، و «قطمير» پوست استخوان خرما باشد. و روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس و سدّي و ابو مالك آن است كه: فتيل آن باشد ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 18. (2). سوره بقره (2) آيه 11. (3). آج: بگفتند. (5- 4). فق، مر: نكند. (6). وز، آج، لب، فق، مر، تب: استخوان. [.....] صفحه : 392 كه انگشت به هم مالي«1» آنچه حاصل آيد از آن جا از چرك و شوح آن را فتيل گويند، براي آن كه چون تافته اي باشد من فتل الحبل، و قال الشّاعر«2»: يجمع«3» الجيش ذا الألوف و يغزوا ثم ّ يرزا العدوّ فتيلا و نصب او بر مفعول دوم«4» است كه ظلم متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: ظلمته حقّه، اينكه قول زجّاج است. رمّاني گفت: محتمل است كه تمييز«5» باشد. انظُر كَيف َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ، بنگر كه چگونه فرو بافتند بر خداي تعالي دروغ. و «نظر» اينكه جا به معني فكر و انديشه باشد، و «افتراء» اختلاق باشد، و «فريه» دروغي مبتدا بود، و اصل كلمه فري باشد و هو القطع، يقال: فراه إذا قطعه علي وجه الصّلاح، و أفراه إذا قطعه علي وجه الفساد و افتري الكذب اذا اختلقه و قطعه، و انّه ليفري«6» الفري ّ، أي يأتي بالعجب كأنّه يقطعه من حيث لا يعلم،

و افتراي«7» ايشان اينكه جا آن بود«8» كه گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«9» لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلّا مَن كان َ هُوداً أَو نَصاري«10»وَ كَفي بِه ِ إِثماً مُبِيناً، و اينكه بس است بزه ظاهر، و اينكه لفظ بر سبيل مبالغت گويند در مدح يا ذم ّ، يقال: كفي بذلك شرفا و كفي به خزيا، و نصب او بر تميز«11» است. قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ- الاية، بعضي قرّاء در جمله قرآن خواندند: «أ لم تر» ساكنة الرّاء، و اينكه لغت بعضي عرب است كه ايشان قناعت نكردند در فعل معتل ّ الاخر به حذف حرف، تا آن حرف صحيح كه پيش از آن بود نيز تسكين كردند حركت او را، كقول الشّاعر«12»: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مر، تب: بمالي. (2). تب شعر. (3). تب: تجمع. (4). مر: دويم. (5). آج، لب، فق: تميز. (6). آج، لب، فق، مر: ليفتري. (7). آج، لب: افتراء. (8). آج، لب، فق، مر: آن بودي. (9). سوره مائده (5) آيه 18. (10). سوره بقره (2) آيه 11. (11). وز، تب: تمييز، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (12). تب شعر. صفحه : 393 من يهده اللّه يهتد لا مضل ّ له و من أضل ّ فما يهديه من هاد حق تعالي گفت: نبيني آنان را كه ايشان را از كتاب نصيبي دادند ايمان مي آرند به جبت و طاغوت. مفسّران خلاف كردند در جبت و طاغوت. عكرمه گفت: دو صنم بودند كه مشركان آن را پرستيدندي. ابو عبيده گفت: هر چه بدون خداي پرستند از حجر و مدر و شجر و صورت و شيطان همه را جبت و طاغوت خوانند، گفت

دليلش قوله: أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ وَ اجتَنِبُوا الطّاغُوت َ«1» وَ الَّذِين َ اجتَنَبُوا الطّاغُوت َ أَن يَعبُدُوها«2». عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: جبت اصنام است، و طاغوت ترجمان ايشان كه از ايشان سخن گويند و مردمان را با عبادت ايشان دعوت كنند. و گفته اند: جبت بتان باشند، و طاغوت شياطين ايشان كه اغراء كنند مردمان را بر عبادت او، و هر صنمي را شياطيني باشد. عبد اللّه عمرو شعبي و مجاهد گفتند: جبت سحر است و طاغوت شياطين. زيد أسلم گفت: جبت ساحر است و طاغوت شيطان، دليلش قوله: وَ الَّذِين َ كَفَرُوا أَولِياؤُهُم ُ الطّاغُوت ُ«3»وَ يَقُولُون َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهدي مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا سَبِيلًا، مفسّران گفتند: كعب اشرف با هفتاد سوار از جهودان برخاستند و به مكّه رفتند پس«1» آن كه وقعه«2» احد بوده [بود]«3» تا با قريش سوگند خوردند«4» و عهدي كه از ميان ايشان و رسول- عليه السّلام- بود بشكافند«5». كعب اشرف به سراي ابو سفيان فرود آمد، ابو سفيان او را مهمانداري نكو كرد، و جهودان به سرايهاي قريش فرود آمدند، قريش گفتند: شما اهل كتابيد، و محمّد اهل كتاب است، ما بر شما ايمن نباشيم كه ميل شما با او بود، و اينكه آمدن شما به اينكه جا مكر است، اگر خواهي«6» كه ما را بر شما اماني باشد اينكه بتان ما را سجده كنيد«7» تا ما ايمن شويم بر شما و عهد شما، ايشان آن دو بت را سجده كردند، فذلك قوله تعالي: يُؤمِنُون َ بِالجِبت ِ وَ الطّاغُوت ِ. آنگه كعب اشرف قريش را گفت: سي مرد از شما و سي مرد از ما بياييم و شكم به ديوار كعبه باز نهيم و با

خداي كعبه عهد كنيم كه از يكديگر جدا نشويم، و با هم دست يكي داريم تا محمّد را قهر كنيم«8». چون اينكه عهد بكردند [و]«9» فارغ شدند، ابو سفيان گفت كعب را كه: تو مردي اهل كتابي«10» و ما مردماني امّيييم«11» ندانيم خواند، بگو تا ما به حق نزديكتريم يا محمّد! كعب گفت: شما دين و طريقه خود عرض كنيد«12» بر من. ابو سفيان گفت: طريقه ما آن است كه براي حاج ّ اشتر كشيم و ايشان را آب دهيم و طعام دهيم و مهمان داري كنيم، و اسيران را از بند رها كنيم، و صله رحم كنيم، و خانه خداي را عمارت كنيم، و ما از اهل حرميم، و محمّد از دين پدران ----------------------------------- (1). مر از. (2). آج، لب، فق، مر: واقعه. (3). اساس: ندارد، مر: شده بود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: خورند، با توجّه به وز و دب تصحيح شد. (5). تب: بشكافند. (6). مر، تب: خواهيد. (7). آج، لب، فق: كني، كه بر متن مرجّح است. (8). فق، بقهر كنيم. (9). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (10). آج، لب، فق: مردي از اهل كتاب. (11). آج، لب، فق، تب چيزي. [.....] (12). همه نسخه بدلها: عرضه كنيد. صفحه : 395 مفارقت كرده است، و رحم بريده است و حرم رها كرده است، و دين ما قديم است و دين او محدث است، ما به حق اوليتريم يا او! كعب گفت: شما به حق اوليتريد، [و دين شما]«1» از دين محمّد بهتر است، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً

مِن َ الكِتاب ِ، إلي قوله: وَ يَقُولُون َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهدي مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا سَبِيلًا، گفت: با آن كه به جبت و طاغوت ايمان مي دارند كافران را مي گويند: راه شما در دين راست تر است از راه مسلمانان محمّد و اصحابش. و نصب «سبيلا» بر تمييز«2» است، چنان كه فلان أحسن منك وجها. أُولئِك َ الَّذِين َ لَعَنَهُم ُ اللّه ُ، «اولا» جمع «ذا» باشد علي غير لفظه، كالمرأة و النّساء، چون اشارت به جماعتي حاضران باشد، «ها» ي تنبيه در اوّل آرند، گويند: هؤلاء، و چون به جماعتي«3» غايبان باشد، «كاف» خطاب در آخر آورند، گويند: اولئك، و جمع نكنند ميان هر دو، و لا يقال: هؤلئك. و بيان كرديم كه «لعن»، ابعاد باشد من رحمة اللّه علي وجه العقوبة و الّا مستحق نباشد. حق تعالي گفت: ايشان آنانند يعني حيي ّ أخطب و كعب اشرف و آنان كه ذكر ايشان در آيت متقدّم برفت كه: خداي ايشان را لعنت كرده است، و هر كه را خداي«4» لعنت كند تو او را ياري نيابي. اگر گويند: چگونه گفت كه او را يار نيابي با تناصر و تعاون ايشان يكديگر را! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه ايشان را ياري نبود بر خداي- عزّ و جل ّ- كه ايشان را از عقاب خداي برهاند، دگر آن كه اگر چه ايشان را ياران بسيار باشند غنا نكنند با لعنت خداي و سخط خداي بر ايشان. أَم لَهُم نَصِيب ٌ مِن َ المُلك ِ، «أم»، اينكه جايگاه منقطع است و معادل الف استفهام نيست و به معني «بل» باشد، و لكن در او معني استفهام است«5» بر وجه تقريع، و گفته اند: «ميم» زيادت است و

معني آن است كه: ألهم نصيب من الملك. و وجه اتّصال اينكه آيت به آيت ديگر آن است كه: آيت دوم كه از پس اينكه ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب: تميز. (3). آج، لب، فق، مر: جماعت. (4). مر او را. (5). همه نسخه بدلها: باشد. صفحه : 396 آيت است متضمّن حسد است، و اينكه آيت متضمّن بخل است، و وصف ايشان به حسد و بخل متناسب باشد. و بعضي دگر گفتند: «أم»، متّصله است و معادله الف استفهام مقدّر، و تقدير اينكه است كه: الهم النبوّة حتّي يحكموا«1» بهدي النّاس و ضلالهم أم لهم نصيب من الملك. و در «اذا» دو قول گفتند: يكي آن كه جواب فعلي مقدّر [است]«2»، و تقدير آن است كه: و لو كان لهم نصيب من الملك فَإِذاً لا يُؤتُون َ النّاس َ نَقِيراً، و اگر ايشان را نصيب بودي از ملك هم مردمان را نقيري ندادي«3». و قولي دگر آن كه: چنان كه در عمل ملغي است، در معني ملغي باشد، و تقدير اينكه است«4»: فلا يؤتون النّاس نقيرا، و كوفيان گفتند: «اذا» براي آن عمل نمي كند كه «لا» حايل است ميان او و ميان عمل، و «اذا» تا عمل كند او را چند شرط بايد: يكي آن كه فعل مستقبل باشد. دوم«5» آن كه جواب كلامي باشد، چنان كه كسي گويد: أنا آتيك، تو گوي: اذا اكرمك. دگر آن كه: ما بعد «اذا» معتمد نباشد علي ما قبلها به آن كه خبر مبتدا باشد يا «6» جزاي شرط، چنان كه زيد اذا اكرمه و ان تأتني

اذا أكرمك، چون چنين باشد ملغي بود«7» او را عملي ندهند، و عمل او آن جا كه عمل كند نصب فعل مضارع باشد، چنان كه گفتيم. و مفسّران در تفسير خلاف كردند. عبد اللّه عباس گفت: آن نقطه«8» باشد كه بر پشت استخان«9» خرما بود. مجاهد گفت: در ميان استخان«10» خرما دانه اي كوچك باشد نقير آن بود. ابو العاليه گفت: آن باشد كه مرد سر انگشت بر چيزي زند و منه النّقر و ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، تب: يحكموا. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: ندادندي. (4). مر: آن است كه. (5). مر: دويم. (6). اساس، وز: تا، با توجّه به آج تصحيح شد. (7). وز، آج، لب و. (8). تب: نقطه/ نقطه اي. [.....] (9). وز، آج، لب: استخوان. (10). همه نسخه بدلها: استخوان. صفحه : 397 منقار الطّير لآلة النّقر. و «نقير»، فعيل به معني مفعول بود بر«1» قول عبد اللّه عبّاس. أَم يَحسُدُون َ النّاس َ، يا حسد مي برند [318- ر] اينكه جهودان بر عرب به آن كه خداي تعالي محمّد را در ميان ايشان فرستاد. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ضحّاك و سدّي و عكرمه گفتند: مراد به «ناس» محمّد است- صلّي اللّه عليه و آله- جهودان حسد بردند او را بر نبوّت. بعضي دگر گفتند: مراد رسول است، او را حسد كردند بر آن كه خداي تعالي او را نه زن حلال كرد، جهودان طعن زدند گفتند: اگر پيغمبر«2» بودي او را چنين همه زنان نبودي. خداي تعالي گفت ايشان را: اينكه عجب مي آيد و نمي دانند كه بنزديك داود صد زن بودند

و او را حلال بود، و بنزديك سليمان هزار زن بودند، سيصد مهيره و هفصد«3» سرّيّه. رسول- عليه السّلام- گفت: اي عجب صد و هزار بيشتر باشد يا نه؟ بر ايشان به آن عدد انكار نبود، بر من به اينكه عدد چرا انكار است! چون اينكه بشنيدند بعضي امساك كردند. خداي تعالي گفت: فَمِنهُم مَن آمَن َ بِه ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه ُ، سدّي گفت: آيت در ابراهيم خليل- عليه السّلام- آمد كه او سالي زرعي بسيار كرد، زرع او به برآمد و زرع ديگران تباه شد، او را حسد كردند. چون محتاج شدند به طعام آمدند و از او طعام خواستند، او گفت: هر كه ايمان آرد طعامش دهم، و هر كه نيارد ندهمش. بعضي ايمان آوردند و بعضي نياوردند، فذلك قوله: فَمِنهُم مَن آمَن َ بِه ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه ُ. در تفسير باقر آمد- عليه السّلام- كه: مراد به «ناس» محمّد است و آل محمّد، و مراد به حاسدان آنانند كه رسول را بر نبوّت حسد كردند و آل او را بر امامت، بيانش قوله تعالي: فَقَد آتَينا آل َ إِبراهِيم َ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ، گفت: ما آل ابراهيم را كتاب داديم و حكمت، و آل ابراهيم شامل است بر محمّد و اهل البيت [او]«4»، و مراد به «كتاب» قرآن است، و به «حكمت» نبوّت، و به «ملك عظيم» امامت، و اينكه جمله ----------------------------------- (1). اساس، وز: و، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز، تب: پيغامبر. (3). تب: هفتصد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 398 مجموع نبود الّا در خانه

رسول- عليه السّلام. ملك«1» دو است: يكي ملك دنيا، يكي ملك آخرت. آن كه ملك دنياست، خداي تعالي آن را عظيم خواند و به محمّد و آل محمّد داد، في قوله: وَ آتَيناهُم مُلكاً عَظِيماً، و ملك آخرت را كبير خواند و به ايشان داد، في قوله: وَ إِذا رَأَيت َ ثَم َّ رَأَيت َ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً«2». و آن را كه دو ملك چنين بود عجب نبود كه محسود چنين بود«3»، و اينكه بيتها بر او حواله كنند، اگر چه لفظش به فصاحت او لايق نيست، معني به احوال او لايق است: انّي حسدت فزاد اللّه في حسدي لا عشت ما عشت يوما غير محسود لا يحسد المرء الّا من فضائله بالعلم و الفضل و البأساء و الجود و اينكه ابيات همچنين لايق احوال«4» اوست«5»: ان يحسدوني فانّي غير لائمهم قبلي من النّاس أهل الفضل قد حسدوا فدام لي و لهم ما بي و ما بهم و مات كثرنا غيظا بما يجد«6» أنا الّذي وجدوني في حلوقهم لا أرتقي صدرا منها و لا أرد و حسد خصلتي بد است از خصال مذمومه، در او يك چيز هست نيك، و آن آن است كه حاسد را همه زيان بود و محسود را سود، نبيني كه طايي چگونه گفت«7»: و إذا أراد اللّه نشر فضيلة طويت أتاح لها لسان حسود لو لا اشتعال النّار فيما جاورت ما كان يعرف طيب عرف العود گفتا: حسد حاسد«8» چون آتش است و خصال محموده محسود چون عود، حاسد آتش حسد در ميان جسد پوشيده دارد، او را مي سوزد و كس خبر ندارد، او داند كز آن آتش بر او«9» چه آسيب

مي رسد؟ چون صبرش برسد و بي طاقت شود آن«10» آتش حسد پاره اي بر محسود ريزد، چنان باشد كه آتش به عود رسد آن معني كه در اوست پيدا ----------------------------------- (1). مر: و ملك. (2). سوره دهر (76) آيه 20. (3). همه نسخه بدلها: محسود بود. (4). وز، آج، لب، فق، تب: حال. (5). تب شعر. (6). اساس و ديگر نسخه بدلها: يجدوا، طبق قاعده به صيغه مفرد تصحيح شد. (7). تب شعر. (8). آج، لب، فق، مر، تب: حاسدان. [.....] (9). آج، لب، فق، مر، تب: بدو. (10). تب، بالاي كلمه با خطي متفاوت با متن نوشته است: از. صفحه : 399 شود، كه اگر نه آنستي پيدا نشدي. پس از حق ّ محسود آن است كه او را بر آن شكر كند يا صبر، چنان كه شاعر گفت«1»: اصبر علي مضض الحسو د فإن ّ صبرك قاتله كالنّار تأكل نفسها إن لم تجد ما تأكله و رسول- عليه السّلام- هم اينكه تشبيه فرمود في قوله: ان الحسد ليأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب ، گفت: حسد حسنات را همچنان خورد كه آتش هيزم را. و حاسد اينكه همه براي آرزوي سيادت كند و نداند كه چندان كه بيش كند از آن دورتر باشد كه: الحسود لا يسود. و أمير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: الحاسد مغتاظ علي من لا ذنب له، حاسد بر كسي خشم مي گيرد كه او را گناه نيست. سفيان ثوري گفت، در كتب اوايل هست كه، خداي تعالي گفت: الحاسد عدوّ نعمتي غير راض بقسمتي، و منصور فقيه گفت در اينكه معني: ألا قل لمن كان لي حاسدا أ تدري علي من أسأت الأدب

أسأت علي اللّه في فعله إذا أنت لم ترض فيما وهب جزاؤك منه زياداتنا و أن لا تنال الّذي تطلب دشمني هر كس را كه دشمني نه از روي حسد كند دوا توان كردن، امّا با حسد حاسد چه چاره سازند«2». كل ّ العداوة قد ترجي إماتتها إلّا عداوة من عاداك من حسد و لاخر«3»: محسّدون و شرّ النّاس منزلة من عاش في النّاس يوما غير محسود آخر«4»: إن ّ العرانين تلقاها محسّدة و لا تري للئام النّاس حسّادا در خبر است كه: يك روز جماعتي زنان قريش با زنان رسول- عليه السّلام- حاضر بودند، هر كسي از قبيله خود و حسب و نسب و قوم خود چيزي مي گفت، فاطمه زهرا- صلوات اللّه عليها- درآمد [318- ر]، ايشان حديث رها كردند، يكي گفت: ----------------------------------- (4- 3- 1). تب شعر. (2). تب شعر. صفحه : 400 چرا حديث رها كردي«1»! گفتند: براي آن كه در پيش او حديث حسب و نسب كردن محال باشد، و حسب و نسب او آن كه مي داني«2». يكي از جمله ايشان گفت: ما بالكم يا بني هاشم حزتم السّيادة بأسرها أمّا أبوك فسيّد ولد آدم، و أما بعلك فسيّد العرب و أمّا أنت فسيّدة نساء العالمين، و امّا ابناك فسيّدا شباب أهل الجنّة، و أما عمّك فسيّد الشّهداء فما تركتم لأحد شيئا من السيادة، گفت: چيست اي بني هاشم كه همه سيادت جمع كردي«3» خود را و گوي سيادت از همه عالم بر بودي«4». امّا پدرت سيّد ولد آدم است، و امّا تو سيّده زنان جهاني، و اما شوهرت سيّد عرب است، و امّا فرزندانت سيّدان جوانان بهشتند، و امّا عمّت حمزه سيّد

شهيدان است«5». بر پاي خاست و مي خواند: أَم يَحسُدُون َ النّاس َ عَلي ما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ- الاية. فَمِنهُم مَن آمَن َ بِه ِ وَ مِنهُم مَن صَدَّ عَنه ُ، گفت: از ايشان كس بود كه ايمان آورد و كس بود كه برگرديد- بر آن اقوال كه برفت«6»- و «من» نكره موصوفه است، و «صدّ» از صدود و اعراض باشد. وَ كَفي بِجَهَنَّم َ سَعِيراً، آنگه بر سبيل تهديد گفت: بس است دوزخ آتش افروخته. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوف َ نُصلِيهِم ناراً، آنان كه به آيات ما كافر شدند ايشان را بچشانيم آتشي و بسوزانيم به آتشي كه هر گه كه پوستي از آن ايشان«7» در آتش سوخته شود با پوستي ديگر بدل كنيم به جاي آن. عبد اللّه عبّاس گفت: پوستي بدل كنند ايشان را سپيد چون كاغذ. نافع روايت كرد از عبد اللّه عمر كه: مردي اينكه«8» آيت بخواند پيش عمر خطّاب، گفت: باز خوان. معاذ جبل گفت: تفسير اينكه آيت بنزديك من هست. گفت: بيار. گفت: در يك ساعت صد بار بدل كنند پوست ايشان را. عمر گفت: من همچنين شنيدم از رسول- عليه السّلام. ----------------------------------- (1). مر، تب: كرديد. (2). مر: مي دانيد. (3). مر، تب: كرديد. (4). مر، تب: بر بوديد. (5). چاپ شعراني (3/ 414) فاطمه. (6). اساس: رفت، با توجّه به وز تصحيح شد. (7). اساس: نشايد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، فق دو. صفحه : 401 فضيل عياض گفت از هشام از حسن بصري در تفسير اينكه آيت، گفت: آتش هر روز هفتاد هزار بار بخورد هر گه كه پوستي سوخته مي شود، ديگري باز مي آفريند.

مجاهد گفت: از ميان پوست كافر و گوشتش كرماني باشند كه ايشان را جلبه اي بود چون بانگ خران كوهي. ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: سطبري پوست كافر چهل و دو گز باشد، [و اهرش چندان باشد كه كوه احد]«1». اگر گويند: چگونه شايد كه خداي تعالي پوستي نو بيافريند كه او مستحق ّ عقاب نباشد و مباشرت گناه نكرده باشد و آن را عقاب كند! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه معذّب جمله مكلّف باشند«2» نه پوست، و به پوست اعتبار نيست براي آن كه چون به حي ّ متّصل نباشد الم نيابد«3»، و انّما متألّم جمله آدمي و حيوان باشد، نبيني كه اگر چه گناهكار گناه به بعضي اعضا و اجزا كند، چون چشم و گوش و زبان و دست و پاي، در شاهد مذمّت و ملامت راجع با جمله او باشد [دون ابعاضش، همچنين عقاب بر جمله او باشد]«4» و متألّم به آن الم جمله باشد. دگر آن كه: اگر چه ضرب و قطع و مانند اينكه بر عضوي از اعضا باشد، متألّم و معذّب جمله حي ّ«5» بود، و جمله حي ّ ادراك آن كند بانقار طبع، پس از اينكه وجوه به پوست اعتبار نيست كه آن باشد يا نه آن باشد، كه پوست بمثابت لباس است حي ّ را. گفتند دليل بر اينكه ظاهر آيت است كه گفت: لِيَذُوقُوا العَذاب َ، عذاب با جمله ايشان حواله كرد، و نگفت: ليذوق«6» العذاب، تا راجع باشد با پوست. جواب ديگر آن است كه: مراد تبديل، اعادت است و به غير«7»، تغاير صفت و هيأت و تأليف و تركيب، چنان كه يكي از

ما پيرهني دارد بشكافد و قبا كند، هر گه بينند گويد: هذا غير ذاك، اگر چه داند كه اصل او بر جاي است. و آن كس كه انگشتري دارد بشكند و باز دگر باره پيرايد به شكل ديگر، گويند: هذا الخاتم غير ----------------------------------- (4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر، تب: باشد. [.....] (3). تب: نباشد. (5). اساس: مي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب، فق، مر: لتذوق. (7). وز: به تغيير. صفحه : 402 ذاك الخاتم الّذي كان لك. و همچنين آن كس كه كسي را ديده باشد تن درست و جوان و نكو روي، چون روزگار برآيد و او را باز بيند پير شده و بيمارگونه گرديده، گويد او را: كيف رأيت فلانا، فلان را چون ديدي! گويد: رأيت غير من رأيت، جز آن را [ديدم كه]«1» ديده بودم، و كذا قوله: يَوم َ تُبَدَّل ُ الأَرض ُ غَيرَ الأَرض ِ«2» سَرابِيلُهُم مِن قَطِران ٍ«3»، براي آن كه بر ايشان ملازم باشد آن را پوست خواند، چون آن سوخته گردد پيراهني ديگرش پوشند«4» جز آن، چنان كه شاعر گفت«5»: كسا اللوم تيما خضرة في جلودهم فويل لتيم من سرابيلها الخضر در بيت كنايت كرد از پوست ايشان به پيرهن. بعضي دگر گفتند: خداي تعالي اهل دوزخ را پوستي آفريند«6» از بالاي همه پوستها كه ألم نيابد آن پوست، و او«7» عذابي باشد بر خداوندش بمنزلت پيرهن كه چون از قطران باشد خداوندش را عذاب باشد و او ألم نيابد. آنگه حق تعالي بيان كرد كه: اينكه براي آن كند

تا ايشان عذاب خداي بچشند كه خداي تعالي قاهر و غالب است، كس او را غلبه نكند، و حكيم است عذاب جز به عدل و حكمت و استحقاق نكند. آنگه عقيب«8» آيت وعيد آيت وعد گفت علي عادته الكريمة: وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، در اينكه آيت و امثال اينكه دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند: عمل صالح ايمان باشد، چه اگر چنين بودي بمثابت آن بودي كه گفتي: إن ّ الّذين امنوا و امنوا، و در اينكه فايده نبودي. ----------------------------------- (1). لب: كه. [.....] (2). وز، ماند بار كه، آج، لب، فق، مر: شايد نازكي، تب: بايد باز كه. (3). سوره ابراهيم (14) آيه 50. (4). مر: پوشانند. (5). تب شعر. (6). آج، لب، فق، مر: پوست آفريد. (7). آج، لب، فق، تب: و آن. (8). آج، لب، فق، مر: عقب. صفحه : 404 سَنُدخِلُهُم، «سين» استقبال را باشد تا فعل خالص كند به مستقبل و از آن ببرد كه اينكه بنا حال را بشايد«1»، چه اگر «سين«2»» نبود مشترك باشد اينكه بنا بين الحال و الاستقبال. جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند ما ايشان را به بهشتهايي بريم كه در زير درختان از«3» جويها مي رود. و «جنت»، بستاني باشد كه: درختان او به سايه، زمين بپوشد، من الجن ّ و هو السّتر، و قوله: تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، از جمله اتّساع است، و حقيقت آن است كه ماء الأنهار براي آن كه جوي نرود، آب جوي رود و لكن علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. خالِدِين َ فِيها، هميشه باشند آن جا، و

نصب او بر حال است. أَبَداً، نصب او بر ظرف است، و روا بود كه مؤكّد حال بود«4»، أي خالدين مؤبدين. لَهُم فِيها أَزواج ٌ مُطَهَّرَةٌ، ايشان را در آن جا زناني باشند پاكيزه- و اينكه را شرح رفته است. وَ نُدخِلُهُم ظِلًّا ظَلِيلًا، و ايشان را در سايه گسترده بريم، جايي كه سايه باشد و آفتاب با او نرسد آن را ظل ّ گويند، و آن كه آفتاب به او برسد و از او بشود آن را في ء گويند من فاء اذا رجع، براي آن كه در بهشت آفتاب نباشد. و گفته اند: ظل ّ سايه بامداد بود و في ء سايه نماز ديگر، و اينكه را نيز مرجع با قول اوّل است، قال الشّاعر«5»: فلا الظّل ّ من برد الضّحي نستطيعه و لا الفي ء من برد العشي ّ نذوق و ظليل آن باشد كه در او گرما و سموم نباشد في قول الحسن، چنان كه گفت: وَ ظِل ٍّ مَمدُودٍ«6».

[ترجمه]

در«7» خبر هست كه: در بهشت درخت«8» باشد كه سوار در سايه آن صد سال مي رود«9» به آخر نرسد، براي اينكه گفت: ظِلًّا ظَلِيلًا، تا با سايه دوزخ نماند آن جا كه گفت: إِلي ظِل ٍّ ذِي ثَلاث ِ شُعَب ٍ. لا ظَلِيل ٍ«10»إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَمانات ِ إِلي أَهلِها وَ إِذا حَكَمتُم بَين َ النّاس ِ أَن تَحكُمُوا بِالعَدل ِ إِن َّ اللّه َ نِعِمّا يَعِظُكُم بِه ِ إِن َّ اللّه َ كان َ سَمِيعاً بَصِيراً (58) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ وَ أُولِي الأَمرِ مِنكُم فَإِن تَنازَعتُم فِي شَي ءٍ فَرُدُّوه ُ إِلَي اللّه ِ وَ الرَّسُول ِ إِن كُنتُم تُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ ذلِك َ خَيرٌ وَ أَحسَن ُ تَأوِيلاً (59) أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ يَزعُمُون َ أَنَّهُم آمَنُوا بِما

أُنزِل َ إِلَيك َ وَ ما أُنزِل َ مِن قَبلِك َ يُرِيدُون َ أَن يَتَحاكَمُوا إِلَي الطّاغُوت ِ وَ قَد أُمِرُوا أَن يَكفُرُوا بِه ِ وَ يُرِيدُ الشَّيطان ُ أَن يُضِلَّهُم ضَلالاً بَعِيداً (60) وَ إِذا قِيل َ لَهُم تَعالَوا إِلي ما أَنزَل َ اللّه ُ وَ إِلَي الرَّسُول ِ رَأَيت َ المُنافِقِين َ يَصُدُّون َ عَنك َ صُدُوداً (61) خداي مي فرمايد شما را كه بدهيد زنهارها با خداوندانش، چون حكم كنيد ميان مردمان حكم كنيد«2» براستي كه خداي نيك چيز است«3» پند مي دهد شما را به آن، خداي هميشه شنوا و بينا بوده است. اي آنان كه گرويده ايد، فرمان بريد خداي را و فرمان بريد پيغامبر را و خداوندان فرمان را از شما«4»، اگر منازعت كنيد در چيزي باز افگنيد آن را با خداي و پيغامبر اگر شما ايمان [مي د]«5» اريد«6» به خدا و به روز قيامت، آن«7» بهتر است و نكوتر به تأويل«8». [319- پ] نبيني«9» آنان را كه دعوي مي كنند كه ايشان ايمان دارند به آنچه فرستاد به تو و آنچه فرستاد از پيش تو مي خواهند كه حكومت كنند به طاغوت و بدرست«10» فرمودند ايشان را كه كافر شوند به او و مي خواهد ابليس كه گمراه كند شما را گمراهي دور. چون گويند ايشان را بياييد به آنچه فرستاد خداي و به رسول ببيني ----------------------------------- (1). تب: قال اللّه تبارك و تعالي. (2). آج، لب، فق: داوري كنيد. (3). تب كه. (4). آج، لب، فق، تب پس. (5). اساس: ندارد، با توجّه به وز و تب افزوده شد. (6). آج، لب، فق: ايمان مي آريد. (7). آج، لب، فق روز. (8). آج، لب، فق: به عاقبت. (9). آج، لب، فق: اي ننگرستي. (10). تب: و بدرستي كه. صفحه

: 406 منافقان را كه برگردند از تو برگرديدني. قوله تعالي: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم، بعضي از مفسّران گفتند سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد و در مكّه شد، خواست تا در خانه كعبه شود، كليد عثمان بن طلحة الحجبي داشت من بني عبد الدّار، و او از جمله سدنه و خدم كعبه بود، در خانه در بست و بر بام شد و كليد به دست داشت و از دست بنمي داشت«1» و گفت: اگر من دانستمي كه او رسول خداست كليد به او دادمي. امير المؤمنين بيامد و كليد از دست او بستد، و او قوّت علي نداشت، كليد از دست بداد. امير المؤمنين در بگشاد و رسول- عليه السّلام- در خانه رفت و نماز بكرد. چون به درآمد، عبّاس گفت: يا رسول اللّه؟ كليد خانه مرا ده تا سقاية الحاج ّ و سدانت كعبه مرا باشد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَمانات ِ إِلي أَهلِها. رسول- عليه السّلام- علي را گفت: كليد به او ده. امير المؤمنين بيامد و كليد با عثمان داد و از او عذر خواست. عثمان گفت: يا علي؟ آمدي«2» و مرا بيازردي و كليد از من به قهر بستدي، و اكنون نه به آن«3» مي گويي! اينكه رفق چيست، و آن عنف چه بود! گفت: خداي تعالي در اينكه معني آيتي فرستاد، و آيت بر او خواند، او در حال گفت: أشهد أن لا اله الّا اللّه و ان ّ محمّدا رسول اللّه«4»، و اسلام آورد. جبريل آمد و گفت: اي رسول اللّه؟ تا اينكه خانه باشد كليد ايشان راست. قولي دگر آن

است كه: آيت بر عموم است در هر امانتي كه باشد، و در هر امانت داري كه باشد، چنان كه رسول- عليه السّلام- فرمود: أد الأمانة الي من ائتمنك و لا تخن من خانك ، گفت: امانت به آن كس ده كه تو را امين دارد و امانت به تو دهد، و خيانت مكن به آن كه با تو خيانت كند«5». و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و ابي ّ كعب و حسن و قتاده، و روايت كرده اند از صادق و باقر- ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، وز، لب، فق، مر: نمي داد، آج، تب: بنمي داد. [.....] (2). فق، مر: بيامدي. (3). آج، لب، فق، مر، تب: به آن زبان. (4). آج، لب، فق، مر و ان ّ عليّا ولي ّ اللّه. (5). مر: كرد. صفحه : 407 عليهما السّلام. زيد بن اسلم و شهر بن حوشب و مكحول گفت«1»: مراد به امانت امامانند و به امانت امامت است. خداي تعالي مي فرمايد امامان را كه: امامت بر سبيل امانت يك به يك تسليم مي كنند«2»، و اينكه قول نيز روايت است از صادق و باقر- عليهما السّلام. و باقر- عليه السّلام- گفت: نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانت است و غنيمت از اينكه جمله است كه امانت در او به جاي آرند و خيانت نكنند در او. وَ إِذا حَكَمتُم بَين َ النّاس ِ أَن تَحكُمُوا بِالعَدل ِ، حق تعالي گفت: خداي مي فرمايد شما را كه مكلفانيد كه، اداي امانت كنيد«3» با خداوندانش. رسول- عليه السّلام- گفت: علي اليد ما أخذت حتي تؤدّيه، گفت: بر دست واجب است آنچه ها گرفت«4» تا با جايگاه دهد. و نيز

مي فرمايد كه: چون از ميان مردمان حكم كنيد«5» [عدل كنيد«6»]«7» و جور مكنيد«8». عجب باشد كه خداي تعالي ظالم را عدل فرمايد و او عدل نكند؟ إِن َّ اللّه َ نِعِمّا يَعِظُكُم بِه ِ، خداي تعالي نيك چيز است آنچه شما را بدان«9» پند مي دهد از اداي امانت و عدل در حكومت، و تقدير آن است كه: نعم الشّي ء شيئا يعظكم به. و «ما» پيوسته بايد نوشتن، بمنزلت «ما» ي كافّه در إنّما و ربّما، و اگر چه آن جا حرف است و اينكه جا اسم و او را نكره موصوفه گويند«10»، في قوله: فَنِعِمّا هِي َ ...«11»يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ، بدان كه خداي- جل ّ جلاله- به اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان، و اگر چه جز مؤمنان داخل اند در اينكه تكليف به دليلي دگر براي آن كه همه مكلّفان از مؤمن و كافر مكلّفند به طاعت خداي و طاعت رسول و طاعت اولي الأمر. و «طاعت» امتثال امر باشد يا امتثال ارادت، پس طاعت خدا و رسول امتثال اوامر و نواهي ايشان بود، و همچنين حكم اولي الأمر. و در اولي الأمر سه قول است: بعضي گفتند: امرااند، و بعضي گفتند: علمااند، و بعضي گفتند: ائمّه اند من أهل بيت«2» رسول اللّه، و اينكه قول از باقر و صادق- عليهما السّلام- روايت كردند، و چون آن دو قول باطل كنيم صحّت اينكه قول پيدا شود. و ما را در اينكه آيت چند وجه است در استدلال بر امامت اينكه ائمه معصوم- عليهما السّلام: اوّل آن كه بتدريج مخصوص مي شود براي آن كه: أَطِيعُوا اللّه َ، عام است اينكه خطاب با همه [320- ر] مكلّفان، و رسول- عليه السّلام-

داخل در اينكه خطاب، چون گفت: وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ، رسول- عليه السّلام- از خطاب بيرون شد لاستحالة أن يكون- عليه السّلام- مطيعا مطاعا، براي آن كه رتبه معتبر است از ميان مطيع و مطاع، و در حق ّ اولي الأمر هم اينكه اگر حمل كنند اولي الامر را بر امرا و علما در هر عصري خلقي عظيم از اينكه خطاب بيرون شوند، و اينكه خلاف اجماع باشد. و بر قول و قاعده«3» مذهب ما در هر عصري شخصي از اينكه خطاب بيرون باشد، چنان كه در عهد رسول- عليه السّلام- او تنها از خطاب طاعت خود بيرون بود، و اينكه وجهي لطيف است. وجهي ديگر آن كه: خداي تعالي ما را و اولي الأمر را به طاعت رسول نفرمود«4»، ----------------------------------- (1). تب و آن. (2). اساس: اهل البيت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آج، لب، فق، مر و. (4). آج، لب، فق، مر: فرمود. صفحه : 409 و الّا رسول- عليه السّلام- فوق ما و اولي الأمر بود لاعتبار الرّتبة، براي آن كه رتبه معتبر است از ميان مطيع و مطاع، بايد تا به رتبه فوق مطيع باشد، همچنين كلام در اولي الامر. پس حمل كردن اولي الأمر را بر امرا و علما محال است، براي آن كه در مأموران به طاعت ايشان- علي زعمهم- بسيار كس باشد كه به رتبه و منزلت بنزديك خداي تعالي فوق ايشان باشد، و اينكه درست نيايد. پس بايد تا اولي الأمر كساني باشند كه ايشان بنزديك خداي تعالي بهتر از همه خلايق باشند و اعلا رتبة و اعظم منزلة عند اللّه تعالي چون

رسول- عليه السّلام، براي آن كه خداي تعالي طاعت ايشان با طاعت او مقرون كرد. طريقتي«1» ديگر آن است كه: خداي تعالي چون طاعت اولي الأمر با طاعت رسول و طاعت خود مقرون كرد، چنان كه قديم تعالي منزّه است«2» از همه قبايح و رسول- عليه السّلام- معصوم و مطهّر از همه معاصي كبيره و صغيره، اولي الأمر بايد تا همچنين باشد«3»، كه حكمت از كلام حكيم اينكه واجب كند، و به اينكه صفت جز اينان نبودند- عليهم السّلام. وجهي دگر در استدلال از آيت آن است كه: محال باشد كه حكيم ما را فرمايد به طاعت جماعتي مختلفي الأقوال و الاراء و المذاهب و به اتّباع ايشان در اقوال و فتاويشان، و بعضي را بر بعضي مزيّتي نبود، و ما را طريقي«4» نبود به تميز«5» حق از ميان آن اقوال مختلف متناقض متضادّ، و اينكه مؤدّي بود با تكليف ما لا يطاق، [و از حكيم تعالي تكليف ما لا يطاق]«6» نيكو نبود، پس محال است كه امرا و علما باشند از اينكه وجه كه بيان كرده شد. طريقتي ديگر آن است كه: معلوم است بضرورت كه اگر خداي تعالي ما را تكليف كند به طاعت رسول«7» و ما را تعيين نكند شخص او به دلالتي و علم معجزي اينكه تكليف قبيح باشد، و از باب تكليف ما لا يطاق بود، همچنين در حق ّ اولي الأمر ----------------------------------- (1). مر: طريقي. (2). نسخه فق: در اينكه جا پايان مي يابد. (3). آج، لب، مر نه اولي الخمر و الزّمر. (4). آج، لب: طريقتي. (5). مر، تب: تمييز. (6). اساس: ندارد، با توجّه به ديگر نسخه بدلها افزوده

شد. (7). مر و اله صفحه : 410 اگر نصّي نباشد بر اعيان ايشان، يا دلالت كه علم معجز باشد يا جاري مجري آن هم مؤدّي بود به آن كه تكليف ما لا يطاق باشد، چون قبح اينكه مقرّر است در عقل لابد، چنان كه رسول- عليه السّلام- معيّن است از خداي به نص ّ بر او و اظهار اعلام معجزات بر دست او اولي الأمر بايد چنين باشند«1» منصوص عليهم أو منصوب عليهم الأدلّة بالأعلام المعجزة، و الّا مؤدّي بود به اينكه فساد كه گفتيم. طريقتي ديگر، و آن آن است كه: آن اجماع است كه اينكه امر متوجّه است بر اهل هر عصري و اينكه مطّرد نباشد الّا بر قول آن كس كه گويد: هر زمانه از امامي مفترض الطّاعه خالي نباشد، و بر قول آن كس كه امامت به اختيار گويد و گويد: الخلافة ثلثون سنة مطّرد نبود. طريقتي ديگر آن است كه: اگر آيت حمل كنند بر آن كه ايشان گفتند از علما و مفتيان، ائمّه ما- عليهم السّلام- داخل باشند در آن و بر قول و قاعده ما آن كه ايشان گفتند خارج باشد از او، پس اينكه متّفق عليه است و آن مختلف فيه، و الأخذ بالاجماع و الاتّفاق اولي، در امّت كس نخواهد گفتن كه نه اينكه ائمّه هر يكي از ايشان فاضلتر و عالمتر و جامعترند خصال خير را از اهل هر عصر، پس اينكه آيت از اينكه هفت وجه دليل مي كند بر امامت اينكه ائمّه عليهم السّلام. قوله: أَطِيعُوا اللّه َ، حق تعالي گفت: أَطِيعُوا اللّه َ، طاعت خداي داريد«2»، خدايي كه شما را براي طاعت و ايمان آفريد،

كه: وَ ما خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلّا لِيَعبُدُون ِ«3»، نه طاعت«4» خدايي كه شما را براي كفر و معصيت آفريد، بل كفر و معصيت در شما آفريد خداي«5» كه به شما جز خير نخواهد و شر«6» نخواهد. ما يُرِيدُ اللّه ُ لِيَجعَل َ عَلَيكُم مِن حَرَج ٍ وَ لكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُم«7» يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُخَفِّف َ عَنكُم«8»يُرِيدُ اللّه ُ لِيُبَيِّن َ لَكُم«9» يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ ...«10»، طاعت رسول داريد«11»، مشفق بر ----------------------------------- (1). مر: باشد. (2). آج، لب: داري/ داريد. [.....] (3). سوره زاريات (51) آيه 56. (4). آج، بداريد، لب، مر نداريد. (5). تب: خدايي. (6). آج، لب، مر: و معصيت، تب به شما. (7). سوره مائده (5) آيه 6. (8). سوره نساء (4) آيه 28. (9). سوره نساء (4) آيه 26. (10). سوره بقره (2) آيه 185. (11). آج، لب: داري/ داريد كه. صفحه : 411 شما«1» حريص بر ايمان شما«2». لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم«3»- الاية، وَ كُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِن َ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِنها«4» وَ كان َ بِالمُؤمِنِين َ رَحِيماً«5». طاعت اماماني مستحق ّ التّقديم مفترض الطّاعة معصومين من الزّلل، مأمونين من الخطل غير موصوفين بالضّعف و الفشل. عمير بن هاني گفت از جنادة بن أبي اميّه«6» شنيدم كه گفت: روز صفّين امير المؤمنين علي را ديدم در ميان دو صف نيزه بر دست مي گردانيد و مي گفت: كَلّا إِن َّ الإِنسان َ لَيَطغي، أَن رَآه ُ استَغني«7». اينكه آيات مي خواند كه [320- پ] نگاه كرديم عبد اللّه بن اسيد اليربوعي ّ مي آمد و اسيري را از لشكر معاويه گرفته و دست بر«8» بسته، او را پيش امير المؤمنين آورد. امير المؤمنين در او نگريد و گفت: اي مرد چه كسي! گفت: مردي ام از

اهل شام، گفت: قتلكم اللّه أتباع كل ّ ناعق، گفت: خداي شما را بكشاد«9» تبع هر بانگ شباني چون بهايم. آنگه گفت: بگو از من پسر خورنده«10» جگر را: 11» أ تباهيني و أنا ألذي لم اومن بعد كفر و لم أعلم بعد جهل و لم احكم بحكم رجعت عنه، أنا قاتل أشياخكم ببدر و مفرق قومك باحد الي كم تواجهونا بني هاشم برايتكم الّتي تولي الله نكسها كما نكس يوم بدر، و لقد علمتم أن الله أوجبت« عليكم طاعتي و تعبدكم بمتابعة أمري لأني أهل للمتابعة و مستحق للطاعة لقلعي باب خيبر اذ عجزتم و ثباتي يوم احد إذ فرزتم و تسليمي ليلة الغار إذ أبيتم و أجابتي للمسائل إذا جهلتم ، گفت بگو پسر هند را كه: با من مباهات مي كني و من آنم كه ايمان آوردم نه از سر كفر، و بدانستم نه از پس جهل، و حكمي نكردم كه از آن باز آمدم، من كشنده پيران توام به بدر و پراگننده«12» قوم تو به احد، تا چند اينكه رايت به روي ما بني هاشم آري، كه خداي ----------------------------------- (1). آج، لب و. (2). آج، لب: شماست. (3). سوره توبه (9) آيه 128. (4). سوره آل عمران (3) آيه 103. (5). سوره احزاب (33) آيه 43. [.....] (6). آج: جنادة بن اميّه، لب، مر: جنادة بني اميّه. (7). سوره علق (96) آيه 6 و 7. (8). آج، لب، مر پشت. (9). مر: بكشد. (10). اساس: خوانده، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). تب: اوجب. (12). وز، مر: پراگنده كننده. صفحه : 412 تعالي تولّاي نگوساري«1» آن كرده است

چنان كه روز بدر كرد، و شما دانيد«2» كه خداي تعالي طاعت من بر شما فريضه كرده است و شما را متعبّد بكرده«3» است«4» به متابعت من براي آن كه اهل متابعتم و مستحق ّ طاعتم، كه در خيبر من كندم چون شما عاجز بديد، و بايستادم روز احد چون شما بگريختيد، و شب غار، جان تسليم كردم چون شما ابا كرديد، و جواب مسايل من دادم چون شما جاهل بوديد به آن. جابر الجعفي ّ روايت كرد از جابر عبد اللّه أنصاري كه گفت: چون اينكه آيت آمد، من گفتم: يا رسول اللّه؟ خداي و رسول را مي شناسم، و اولو الأمر كيستند كه خداي تعالي طاعت ايشان با طاعت تو و طاعت خود بپيوست! گفت: يا جابر؟ هم خلفائي و أئمة المسلمين بعدي اوّلهم علي ّ بن أبي طالب، ثم ّ الحسن، ثم ّ الحسين، ثم ّ علي ّ بن الحسين، ثم ّ محمّد بن علي المعروف في التّورية بالباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقرءه منّي السّلام، ثم ّ الصّادق جعفر بن محمّد، ثم ّ موسي بن جعفر، ثم ّ علي ّ بن موسي، ثم ّ محمّد بن علي ّ، ثم ّ علي بن محمّد، ثم ّ الحسن بن علي، ثم ّ سميّي و كنيّي حجّة اللّه في أرضه و بقيّته في عباده إبن الحسن بن علي ذاك الّذي يفتح اللّه علي يده مشارق الإرض و مغاربها ذاك الّذي يغيب عن شيعته غيبة لا يثبت فيه علي القول بامامته الّا من امتحن اللّه قلبه للإيمان، گفت: ايشان خليفتان منند و امامان مسلمانانند از پس من، اوّلشان علي، و آنگه حسن، و پس حسين، و پس علي ّ بن الحسين، آنگه محمّد بن علي- كه در توريت به باقر معروف است-

و تو او را دريابي، چون او را بيني از منش سلام برسان. آنگه يك يك را نام برد تا به حجّت رسيد، گفت: آنگه مردي كه نامش نام من بود و كنيتش كنيت من بود حجّت خداي بود در زمين و بقيّه او در بندگانش پسر حسن علي، و او آن بود كه خداي تعالي بگشايد بر دست او مشارق و مغارب زمين، او آن است كه از شيعتش غايب شود، غيبتي كه بر امامت او ثبات نكند با آن غيبت الّا مؤمني كه خداي تعالي دل او را به ايمان امتحان كرده باشد. جابر گفت، من گفتم: يا رسول اللّه؟ شيعه او را در غيبت او به او انتفاع باشد! ----------------------------------- (1). مر: نگونساري. (2). آج: داني/ دانيد. (3). آج، لب، مر: نكرده. (4). آج، لب، مر الّا. صفحه : 413 گفت: بلي، چنان كه انتفاع باشد مردمان را به آفتاب، و اگر چه ابري در پيش او آيد. يا جابر؟ هذا من مكنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاكتمه الّا عن أهله، اينكه از مكنون سرّ خداست و مخزون علم خداي، نگاه دار اينكه را الّا از اهلش. جابر گفت: چون به اينكه مدّت دراز بر آمد، من روزي در نزديك علي ّ بن الحسين زين العابدين شدم و پيش او بنشستم و با او حديث مي كردم. پسر او محمّد بن علي ّ الباقر از حجره زنان بيرون آمد، و او كودك بود و دو گيسو در بر افگنده. جابر گفت: چون او را بديدم، گوشت پشت مازه من بلرزيد و موي بر اندام من برخاست چون او را بديدم. آنگه گفتم: يا غلام؟

اقبل فاقبل، ثم ّ قلت له: ادبر فادبر، گفتم: روي به من كن، روي به من كرد. گفتم: پشت بر من كن، پشت بر من كرد. گفتم: شمايل رسول اللّه و رب الكعبة، به خداي كعبه كه شمايل رسول است. آنگه گفتم: يا غلام؟ ما اسمك! نام تو چيست! گفت: محمّد. گفتم: پسر كييي! گفت: إبن علي ّ بن الحسين. گفتم: تن و جان من فداي تو باد؟ همانا تو باقري! گفت: آري. مرا گفت: پيغام رسول بگذار. گفتم: رسول خداي مرا بشارت داده كه من بمانم تا تو را دريابم و گفت: چون او را دريابي از منش سلام برسان«1». اكنون رسول خداي تو را سلام مي كند. او گفت: علي رسول اللّه السّلام ما قامت السّموات و الإرض و عليك يا جابر بما بلّغت السّلام ، سلام خداي به رسول خداي باد تا آسمان و زمين باشد، و سلام بر تو باد به آن كه سلام رسول به من رسانيدي. جابر عبد اللّه الانصاري ّ گفت: من پس از آن پيش او مي رفتم و از او مي پرسيدم و مي آموختم. يك روز از من مسأله پرسيد. من گفتم: لا و اللّه لا ادخل في نهي [321- ر] رسول اللّه، به خداي كه من در نهي رسول خداي نروم كه پيغامبر خداي مرا خبر داد كه: انكم الأئمة الهداة من بعده احكم النّاس صغارا و اعلمهم كبارا، و قال: لا تعلموهم فانهم اعلم منكم ، گفت: ايشان امامان راه نمايانند«2» از پس من حكيمترين مردمان در آن حال كه كوچك باشند و عالمتر مردمان در آن حال كه بزرگ باشند. و گفت: ايشان را چيزي مياموزيد كه ايشان از

شما عالمتر باشند. ----------------------------------- (1). لب: برساني. (2). آج، لب: راهنمايند، مر: راهنما نيداند. صفحه : 414 باقر- عليه السّلام- گفت: صدق جدّي رسول اللّه، راست گفت رسول خداي- عزّ و جل ّ- جدّ من، و اللّه كه من اينكه مسأله بهتر از تو دانم، و لقد اوتيت الحكم صبيا، و مرا حكمت دادند و من كودك بودم. كل ذلك بفضل الله علينا و بركته لنا اهل البيت - اينكه خبر خواجه ابو جعفر بابويه- رحمة اللّه عليه- در كتاب الغيبة بياورد، و نه از يك طريق و ده طريق و صد طريق، از طرق مخالف و مؤالف آوردند كه رسول- عليه السّلام- گفت: من اطاع عليّا فقد اطاعني، و من اطاعني فقد اطاع اللّه، و من عصي عليّا فقد عصاني، و من عصاني فقد عصي اللّه ، هر كه او طاعت علي ّ دارد طاعت من داشته باشد، و هر كه طاعت من دارد طاعت خداي داشته باشد، و هر كه در علي ّ عاصي شود، در من عاصي شده باشد، هر كه در من عاصي شود در خداي عاصي شده باشد. اينكه اخبار نيز دليل است بر آن كه اولوا الأمر اينكه معصومانند. قوله: فَإِن تَنازَعتُم فِي شَي ءٍ فَرُدُّوه ُ إِلَي اللّه ِ وَ الرَّسُول ِ، اگر منازعت كني«1» در چيزي. و منازعت، مخالفت باشد مفاعله من النّزع، و هو الجذب، براي آن كه مخالفين چون دو مجاذب رسن باشند به طريق مثل. رد كنيد با خداي و رسول. ردّ با خداي ردّ با كتاب خداي باشد، و ردّ با رسول ردّ با سنّت و شريعت او باشد براي آن كه اينكه خطاب اهل همه عصرهاست، اينكه قول مجاهد

است و قتاده و سدّي و ميمون بن مهران. و ردّ با ائمّه معصوم- عليهم السّلام- جاري مجراي رد با رسول باشد، چنان كه رد با رسول ردّ با خداي باشد، نبيني كه در دگر آيت گفت: وَ لَو«2»إِن كُنتُم تُؤمِنُون َ بِاللّه ِ، اگر به خداي ايمان داريد، يعني هر كه به خداي ايمان دارد چنين كند. ذلِك َ خَيرٌ وَ أَحسَن ُ تَأوِيلًا، قتاده و سدّي و إبن زيد گفتند: احمد عاقبة، عاقبت محمودتر باشد مجاهد گفت: احسن جزاء، جزايش نيكوتر باشد، و ----------------------------------- (1). تب: كنيد. [.....] (2). اساس: لو، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد تصحيح شد. (3). سوره نساء (4) آيه 83. صفحه : 415 تأويل تفعيل باشد من آل إذا رجع، و الأول الرّجوع، و المآل المرجع. و زجّاج گفت: أحسن من تأويلكم من غير ردّ الي اللّه و الرّسول، آن تأويل كه از خداي و رسول باشد بهتر باشد از تأويلي كه از تلقاء نفس خود كني«1». و در آيت دليل است بر بطلان قياس براي آن كه خداي تعالي ما را عند منازعت و اشتباه رجوع فرمود با كتاب و سنّت، و اگر قياس از آن جمله بودي كه مرجوع اليه بودي، عند منازعت«2» خداي تعالي فرمودي كه با اينكه نيز رجوعي باشد، و به اينكه رها نكرد تا گفت: ذلِك َ خَيرٌ وَ أَحسَن ُ تَأوِيلًا، خصوصا بر اينكه تفسير كه دادند من تأويل انفسكم. فامّا قول آن كس كه گفت: ردّ با خداي و رسول [آن جا بايد كه منازعت بود، چون منازعت نبود ردّ با خداي و رسول]«3» واجب نباشد درست نيست، براي آن كه

اينكه قول به دليل الخطاب بود، و آن بنزديك بيشتر اهل علم باطل است. أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ يَزعُمُون َ أَنَّهُم آمَنُوا بِما أُنزِل َ إِلَيك َ- الآية، ظاهر آيت استفهام است و معني تقريع و تعجيب. حق تعالي گفت: نبيني آنان را كه دعوي مي كنند كه ما ايمان داريم به آنچه بر تو فرود آمد يعني قرآن، و به آنچه پيش تو فرود آمد از توريت و انجيل و كتب متقدّمان آن كه مي خواهند تا به حكومت بنزديك طاغوت شوند. خلاف كردند در آن كه «طاغوت» كيست اينكه جا حسن بصري و جبّائي گفتند: مراد بتانند، و آيت در قومي منافقان فرود آمد كه ايشان به حكومت پيش بتان رفتند و به قداح توصّل كردند، و آن جنس قرعه بود كه ايشان عند اشتباه كار بر ايشان بگردانيدندي. قتاده و شعبي و سدّي گفتند: مراد به طاغوت مردي كاهن است نام او بو برده«4»، منافقي را با جهودي حكومتي افتاد، جهود گفت: بنزديك محمّد رويم كه او رشوت نگيرد، و منافق گفت: بنزديك ابو برده كاهن رويم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ربيع و ضحّاك گفتند: مراد كعب اشرف است، از ----------------------------------- (1). مر: كنيد. (2). مر: نزد منازعت. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). بو برده/ ابو برده. صفحه : 416 ميان جهودي و منافقي حكومتي افتاد. جهود گفت: بنزديك محمّد رويم كه او رشوت نگيرد، و منافق گفت: بنزديك كعب اشرف رويم. كلبي گفت عن ابي صالح عن إبن عبّاس«1»: [آيت]«2» در مردي منافق آمد نام او بشر، از ميان

او و جهودي حكومتي بود، جهود گفت: به محمّد رويم، و منافق گفت: به كعب اشرف رويم. جهود الحاح كرد و بنزديك رسول آمدند، رسول- عليه السّلام- [حكم كرد]«3» براي جهود بر منافق، منافق بيرون آمد و گفت: بيا تا بنزديك [321- پ] عمر خطّاب رويم. جهود گفت: با سبحان اللّه؟ پيش محمّد رفتيم و او حكم بكرد، اكنون مي گويي پيش عمر رويم. پيش عمر رفتند. جهود گفت: بدان كه ميان ما حكومتي بود، پيش محمّد رفتيم و او حكم كرد مرا بر اينكه مرد. اكنون راضي نيست به حكم محمّد، گفت: پيش تو آييم به حكومت و در من آويخت و الحاح كرد عمر منافق را گفت: چنين است كه او مي گويد! گفت: هم چنين است. گفت: اكنون يك ساعت توقّف كنيد«4» تا من بيرون آيم، و در خانه رفت و تيغ بر گرفت و بر گردن منافق زد و سرش بينداخت، و جهود بگريخت. و عمر گفت: اينكه حكم من است بر كسي كه او به حكم خدا و پيغامبر راضي نباشد، ذكره الثّعلبي ّ في تفسيره. و گفته اند: مراد حيي اخطب است، و از صادق و باقر- عليهما السّلام- روايت كردند كه: آيت بر عموم است، و مراد هر حاكمي است كه بخلاف حق«5» حكومت كند، و اينكه اوليتر«6» لعموم الفائدة و دخول الكل ّ تحته. وَ قَد أُمِرُوا أَن يَكفُرُوا بِه ِ، و ايشان را فرموده اند كه كافر شوند به آن، يعني به طاغوت. وَ يُرِيدُ الشَّيطان ُ أَن يُضِلَّهُم ضَلالًا بَعِيداً، و شيطان مي خواهد كه ايشان را اضلال كند ضلالي بعيد بليغ. وَ إِذا قِيل َ لَهُم تَعالَوا إِلي ما أَنزَل َ اللّه ُ، و چون گويند

ايشان را كه بياييد به ----------------------------------- (1). تب كه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب: كني/ كنيد. (5). آج، لب و مراد خود، مر وراي خود. (6). مر بود. صفحه : 417 آنچه خداي فرستاد، يعني آن منافق را كه با جهود حكومت افتاد علي قول قتاده، و إبن جريج گفت: مسلماني را با منافقي حكومت افتاد، مسلمان اختيار رسول كرد و منافق اختيار طاغوت. و تعالي تفاعل باشد من العلوّ و هو الارتفاع، و اصل اينكه لغت چنان وضع افتاد كه گوينده«1» علي مكان مرتفع بود ديگري را گفت: تعال، أي ارتفع، آنگه بسيار شد«2» تا نيز آن كه در نشيبي باشد كسي را از بلندي بر خود خواند، گويد: تعال. و «صدّ» هم لازم باشد و هم متعدّي، يقال: [صدّ]«3» عن كذا إذا أعرض عنه و عدل صدودا، و صدّ فلانا عن كذا إذا منعه عنه صدّا، چون ايشان را گويند: بيايي«4» به آنچه خداي فرستاد و پيغامبر، منافقان را بيني«5» كه صدود و اعراض مي كنند. در سبب صدود ايشان دو وجه گفتند: يكي آن كه دانستند كه پيغامبر- عليه السّلام- رشوت نپذيرد و حكم مي كند«6» به حق، و دگر دشمني ايشان رسول را. و قوله: «صدودا» نصب او بر مصدر است و براي تحقيق فعل گويند، كما قال تعالي: وَ كَلَّم َ اللّه ُ مُوسي تَكلِيماً«7»، و قيل: اراد صدودا ظاهرا و تكليما بيّنا تمّت المجلّدة الخامسة«8» و يتلوه في السّادسة ان شاء اللّه تعالي قوله: فَكَيف َ إِذا أَصابَتهُم مُصِيبَةٌ بِما

قَدَّمَت أَيدِيهِم«9» ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: گويند. (2). مر: بسيار بلند باشد. [.....] (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مر: بياييد. (5). تب: بينيد. (6). آج، لب، تب: حكم مر كند، مر: حكم كند. (7). سوره نساء (ع) آيه 164. (8). آج بتوفيق اللّه تعالي في غرة شهر ذي حجّة الحرام سنة ست ّ و ثلاثين و تسع مائة كتبه الفقير الفقير الي اللّه الغني ّ عبد الغفّار القرشي ّ غفر له، لب بتوفيق اللّه تعالي في شهر صفر بالخطر سنه هزار و هفتاد كتبه الحقير الي الغني ميرزا علي چپ نويس غفر له. (9). سوره نساء (4) آيه 62. صفحه : 418 الاية، و الحمد للّه حمد الشّاكرين و الصّلوة علي محمّد و اله الطّاهرين«1». وقع الفراغ من تحريره«2» ضحوة الأربعاء من ذي الحجّة سنة تسع و تسعين و تسعمائة [322- ر] ----------------------------------- (1). جلد پنج از نسخه وز در اينكه جا پايان مي پذيرد. (2). تب جوف ليلة الجمعه سنه 890 هجريه النّبوية. (2). تب جوف ليلة الجمعه سنه 890 هجريه النّبوية.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109