روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد4

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 4 صفحه : 9

[ادامه سوره بقره]

[اشاره]

بسم الله الرحمن الرحيم رب ّ سهل و يسّر«1»

[سوره البقرة (2): آيات 258 تا 260]

[اشاره]

أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِي حَاج َّ إِبراهِيم َ فِي رَبِّه ِ أَن آتاه ُ اللّه ُ المُلك َ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ رَبِّي َ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ قال َ أَنَا أُحيِي وَ أُمِيت ُ قال َ إِبراهِيم ُ فَإِن َّ اللّه َ يَأتِي بِالشَّمس ِ مِن َ المَشرِق ِ فَأت ِ بِها مِن َ المَغرِب ِ فَبُهِت َ الَّذِي كَفَرَ وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ (258) أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ وَ هِي َ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها قال َ أَنّي يُحيِي هذِه ِ اللّه ُ بَعدَ مَوتِها فَأَماتَه ُ اللّه ُ مِائَةَ عام ٍ ثُم َّ بَعَثَه ُ قال َ كَم لَبِثت َ قال َ لَبِثت ُ يَوماً أَو بَعض َ يَوم ٍ قال َ بَل لَبِثت َ مِائَةَ عام ٍ فَانظُر إِلي طَعامِك َ وَ شَرابِك َ لَم يَتَسَنَّه وَ انظُر إِلي حِمارِك َ وَ لِنَجعَلَك َ آيَةً لِلنّاس ِ وَ انظُر إِلَي العِظام ِ كَيف َ نُنشِزُها ثُم َّ نَكسُوها لَحماً فَلَمّا تَبَيَّن َ لَه ُ قال َ أَعلَم ُ أَن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (259) وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ رَب ِّ أَرِنِي كَيف َ تُحي ِ المَوتي قال َ أَ وَ لَم تُؤمِن قال َ بَلي وَ لكِن لِيَطمَئِن َّ قَلبِي قال َ فَخُذ أَربَعَةً مِن َ الطَّيرِ فَصُرهُن َّ إِلَيك َ ثُم َّ اجعَل عَلي كُل ِّ جَبَل ٍ مِنهُن َّ جُزءاً ثُم َّ ادعُهُن َّ يَأتِينَك َ سَعياً وَ اعلَم أَن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (260)

[ترجمه]

به نام خداوند بخشاينده مهربان«2» نبيني آن را كه خصومت كرد«3» با ابراهيم در خدايش به آن كه دادش«4» خداي پادشاهي«5»، چون گفت ابراهيم خداي من آن است كه زنده كند و بميراند«6»، گفت«7» من زنده كنم و بميرانم«8»، گفت ابراهيم: بدرستي كه خداي من بيارد آفتاب را از مشرق«9»، تو بيار او را از مغرب«10»، متحيّر ماند آن كه كافر بود و خدا راه نمي نمايد«11» گروه ستمكاران را«12».

-----------------------------------

(1). اساس از اينكه جا تا پايان برگ [346- پ]

نو نويس و فاقد اعتبار است متن از مج اختيار شد.

(2).

ترجمه از آج داده شد.

(3). آج، لب: اي بنگرستي آن كس كه حجّت گفت، فق: اي نگرستي به آن كس كه حجّت گفت.

(4). آج، لب، فق: ابراهيم در باب پروردگار او براي آن كه داد او را.

(5). آج، لب، فق يعني نمرود.

(6). آج، لب، فق: زنده مي گرداند و مي ميراند.

(7). آج، لب، فق نمرود.

(8). آج، لب: زنده مي گردانم به عفو و مي ميرانم به قتل. [.....]

(9). آج، لب، فق: را از جاي بر آمدن آفتاب.

(10). آج، لب: پس بيار آن را به جاي فرو شدن آن پس.

(11). تب: راه ننمايد.

(12). وز، دب: بيداد كاران را.

صفحه : 2

يا چنان كه بگذشت بر ديهي«1» و آن افتاده«2» بود بر سقفهايش، گفت چگونه زنده كند اينها را«3» خداي پس مرگشان، پس بميرانيد او را خداي صد سال، آنگاه زنده كرد«4»، گفت: چند مقام كردي«5»، گفت:

بماندم«6» روزي يا پاره اي از«7» روزي، گفت نه چنين است بماندي صد سال، در نگر به طعام خود و شراب خود كه بنگرديده است«8»، و در نگر به خرت، و تا سازيم تو را علامتي«9» براي مردمان«10» و نظر كن به استخوانها«11» كه چگونه برداريم«12» پس بر او پوشيم گوشت«13» پس چون پيدا شد او را«14»، گفت: مي دانم آن كه خداي بر همه چيز تواناست.

و چون گفت ابراهيم: بار خدايا بنماي مرا كه چگونه زنده كني مردگان را. گفت ايمان نداري«15»! گفت آري«16»، و لكن تا بيارامد دل من، گفت: بگير«17» چهار مرغ پس پاره پاره كن با تو«18»، آنگاه كن بر هر كوهي از ايشان پاره اي، پس بخوان ايشان را تا به تو آيند به تاختن، و بدان كه آن خداي عزيز و محكم

كار است.

قوله: أَ لَم تَرَ، اينكه فصل به استقصا برفت، اعني تفسير.

-----------------------------------

(1). وز، دب: دهي، آج، لب، فق بيت المقدس يا قرية الغيب كه دو فرسنگي بيت المقدس است.

(2). آج، لب: آن ديه افتاده.

(3). آج، لب: از كجا زنده گرداند اهل اينكه ديه را.

(4). آج، لب، فق: پس بر انگيخت او را.

(5). آج، لب، فق: چند مدّت درنگ كردي.

(6). آج، لب، فق: درنگ كردم.

(7). تب: بعض.

(8). آج، لب، فق: پس بنگر سوي خورش تو انجير يا انگور و آشاميدني تو و عصير يا شير، حال آن كه متغيّر نشده.

(9). آج، لب، فق: دلالتي بر حشر.

(10). آج، لب، فق كرديم آنچه كرديم. [.....]

(11). آج، لب، فق از حمار.

(12). آج، لب، فق: چگونه تركيب مي فرماييم آن را.

(13). آج، لب، فق: بس مي پوشانيم آن را گوشتي.

(14). آج، لب، فق: چون روشن شد چگونگي حشر مرا.

(15). تب: باور نداري.

(16). آج، فق باور مي دارم، لب باور نمي دارم.

(17). آج، لب، فق: فراگير.

(18). آج، لب، فق: پس ميل ده آنها را به سوي تو.

صفحه : 3

قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِي حَاج َّ، «محاجّه»، مفاعله باشد از حجّة، يقال:

حاججته فحججته، كما يقال: خاصمته فخصمته. و «محجوج» گويند آن را كه در حجّت مغلوب باشد، يعني به آن كه حجّت آوردم غلبه كردم او را. و آن كه با ابراهيم- عليه السّلام- در حق ّ خداي تعالي محاجّة كرد نمرود بن كنعان بن سنخاريب إبن كوش بن سام بن نوح بود. او اوّل كس بود كه تاج بر سر نهاد و در زمين جبّاري كرد، و دعوي كرد كه خداي است.

أَن آتاه ُ اللّه ُ. اي لأن آتاه اللّه الملك، و موضع «ان«1»» نصب است بنزع حرف

الصفة عند الكوفيّين.

مجاهد گفت: دو مؤمن و دو كافر پادشاهي همه زمين بيافتند امّا دو مؤمن: يكي سليمان بود و يكي ذو القرنين بود، و امّا دو كافر: يكي نمرود بود و يكي بخت نصّر.

در وقت اينكه مناظره خلاف كردند. مقاتل گفت: چون ابراهيم- عليه السلام- بتان را بشكست نمرود او را باز داشت. آنگاه به درش آورد او را تا به آتش اندازد گفت: اينكه خداي كه تو ما را به عبادت او مي خواني كيست! ابراهيم گفت: رَبِّي َ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ، و ديگر مفسّران گفتند: اينكه مناظره پس از آن كردند كه او را به آتش انداختند.

زيد بن اسلم گفت: اوّل جبّاري كه بود بر زمين، نمرود بن كنعان بود، مردمان از اقصاي عالم مي آمدند و طعام مي بردند از نزديك او يعني جو و گندم. چون جماعتي به او بگذشتي«2»، او گفتي: من ربّكم! خداي شما كيست- بر عادتي كه او را بود! ايشان گفتند: خداي ما تويي«3»، ابراهيم گفت: رَبِّي َ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ.

چنان كه خداي تعالي از او حكايت كرد، نمرود همه را طعام دادي مگر ابراهيم را كه ابراهيم را باز گردانيد بي طعام، ابراهيم باز گشت. چون به در شهر خود رسيد، شرم داشت از شماتت اعدا انديشه كرد كه گويند همه آمدند«4» و گندم آوردند، و ابراهيم نياورد. و تلّي ريگ بود، از آن ريگ جوالها پر كرد، تا به در سراي و بار بر در سراي بيفگند، و او مانده بود«5»، آن جا بخفت، اهل ابراهيم از خانه به در آمدند و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها ان.

(2)- تب: بگذشتندي، مب: بگذشتند.

(3). تب: تواي.

(4). تب: آوردند.

(5). تب: خسته بود.

صفحه

: 4

سر جوالها بگشادند آردي سپيد و پاكيزه بود كه از آن نيكوتر نباشد از آن آرد ناني بپخت چون ابراهيم در سراي شد، آن طعام در پيش او بنهاد، ابراهيم گفت: اينكه از كجا آورديد«1»! گفت: از آن آرد است كه تو آورده اي. او دانست كه نعمتي است كه خداي تعالي با او كرد.

آنگاه خداي تعالي ابراهيم را بفرستاد به نمرود كه به من ايمان آر«2» تا ملك به تو رها كنم. او گفت: خدايي ديگر هست تو را كه مرا به او دعوت مي كني، و آن خداي كيست! گفت: رَبِّي َ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ، خداي من آن است كه احيا و اماتت كند، مرده را زنده كند و زنده را بميراند«3».

و در آيت محذوفي هست، و تقدير اينكه است: اذ قال له الجبار من ربك! قال له: رَبِّي َ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ. و اينكه مناظره به حضور قوم نمرود بود، او خواست تا بر ايشان تلبيس كند، گفت: أَنَا أُحيِي وَ أُمِيت ُ، من نيز احيا و اماتت كنم.

حمزه خواند: ربي الّذي يحيي و يميت، باسكان الياء، و در شاذ اعمش و عيسي همچنين خواندند، و قرّاي مدينه خواندند: انا احيي و اميت، به مدّ در همه قرآن، و اينكه لغت قومي است كه وصل چون وقف دارند، و انشد«4»- شعر:

انا سيف العشيره و اعرفوني«5» حميد قد ترقّيت السّناما

و در وقف بعضي عرب «انا» گويند، و بيشتر عرب در وقف «انه» گويند.

ابراهيم- عليه السلام- گفت: احيا و اماتت چگونه كني! كس فرستاد و دو شخص را حاضر كرد، يكي را بكشت و يكي را رها كرد و گفت: اينكه را اماتت كردم و

آن«6» را كه بنكشتم زنده كردم.

سدّي گفت: چهار مرد را بگرفت و در خانه كرد و طعام و شراب نداد تا به حدّ هلاك رسيدند. آنگاه از آن چهار گانه دو را طعام و شراب داد تا زنده ماندند، گفت:

اينكه احياست، و دو را رها كرد تا بمردند، گفت: اينكه اماتت است.

ابراهيم- عليه السلام- توانست گفتن كه من احيا و اماتت كه دعوي كردم خداي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: آورده اي/ آورده ايد. [.....]

(2). آج، لب، فق، مب: آور.

(3)- مب: مرده كند.

(4). همه نسخه بدلها: و انشدوا.

(5). همه نسخه بدلها: فاعرفوني.

(6). تب: و اينكه.

صفحه : 5

خود را، به احياء خلق حيات خواستم كه در مرده چند ساله آفريند، و به اماتت، اماتتي كه بي مماسّت باشد، و لكن انديشه كرد و ترسيد كه بر حاضران مشتبه شود و گمان بردند كه آن كه او كرد جنس اينكه«1» است كه ابراهيم گفت، و اينكه حال ايشان را روشن نشود، انتقال كرد از آن«2» طريقه به دليلي و طريقي ديگر كه از آن روشنتر بود، و دانست كه او در آن طريقه شبهت نتواند آوردن كه تلبيس كند بر حاضران.

و مناظره«3» را كه با كسي مجادله كند، غرض او آن باشد. كه اصل مدّعي كه دعوي كرده باشد درست كند به آنچه در وسع او بود، چون داند كه يك طريقت گفت روشن نشد خصم را طريقتي«4» ديگر بگويد، اينكه يك جواب است آنان را كه سؤال كردند كه: ابراهيم- عليه السلام- چرا انتقال كرد از دليلي به دليلي! و اينكه آن كس كند كه عاجز باشد از نصرت دليل اوّل.

و جواب ديگر از اينكه سؤال آن است كه: عدول

نكرد و انتقال و لكن اينكه سخن به نصرت دليل اوّل بود. او گفت: از حق ّ آن كه قادر بود بر اماتت و احيا، آن است كه قادر بود بر اتيان آفتاب از مشرق و مغرب، اگر تو قادري به اينكه كه دعوي كرده اي، او از شرق مي آرد، تو از مغرب بر آر.

اگر سؤال كنند و گويند چگونه گفت ابراهيم كه: فَأت ِ بِها مِن َ المَغرِب ِ، تو از مغرب بر آر و او را بودي«5» كه گفتي خداي تو را بگو تا از مغرب بر آرد- و اگر بگفتي خداي تعالي [346- پ]

اجابت كردي يا نه!

جواب«6» گوييم: اگر بگفتي، خداي تعالي ابراهيم را اجابت كردي، و اينكه بر سبيل معجز بر دست او اظهار كردي- و اگر چه خارق عادت بودي. [و]

«7» همانا براي آن نگفت كه دانست كه اگر بگويد، و ابراهيم در خواهد، خداي تعالي اجابت كند.

چون ابراهيم- عليه السلام- اينكه بگفت، او دانست كه در چيزي كه به آسمان«8» تعلّق

-----------------------------------

(1). وز: آن.

(2). تب: در آن.

(3). تب: مناظر.

(4). تب: طريقي.

(5). تب: بود.

(6). مج: جوابت.

(7). اساس: در حاشيه زير وصّالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). اساس: به خداي، كلمه در حاشيه صفحه نو نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 6

دارد او«1» شبهتي نتواند آوردن، فرو ماند و متحيّر شد، چنان كه خداي تعالي گفت:

فَبُهِت َ الَّذِي كَفَرَ، اي تحيّر و انقطعت حجّته، يقال: رجل مبهوت اذا كان منقطع الحجّة، قال الشّاعر- شعر:

و ما هي الّا ان اراها فجاءة فأبهت حتّي ما اكاد اسير

و محمّد بن السّميقع«2» خواند: فبهت، به فتح الباء

و الهاء، اي بهته ابراهيم، بيانه: بَل تَأتِيهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم«3»، اي تحيّرهم و تدهشهم.

وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ الي الحجّة، و خداي تعالي كافران را هدايت نكند به حجّت، يعني ايشان را مخذول كند، و الطافي كه در حق ّ مؤمنان كند با ايشان نكند. امّا از آن جا كه داند كه ايشان را لطف نباشد، و إمّا بر سبيل عقوبت- علي ما ذهب اليه ابو علي في اكثر المواضع.

خداي تعالي دگر باره ابراهيم را گفت: نمرود را دعوت كن و وعده ده«4» كه اگر ايمان آرد، ملك بر او رها كنم. گفت: من خداي ديگر را ندانم جز خويشتن«5».

ابراهيم بارسديگر«6» مراجعت كرد، نمرود گفت: من ندانم تا تو چه مي گويي«7»، اگر خداي تو را قوتي هست، گو لشكر بيار تا حرب كنيم، هر كه غالب آيد ملك او را باشد كه عادت ملوك اينكه باشد.

آنگه گفت: خداي تو را لشكر است! گفت: بلي، خداي مرا لشكرهاست.

گفت: اكنون برو و بگو«8» تا به سه روز لشكر جمع كند، تا من نيز لشكر جمع كنم و كالزار«9» كنيم، «فمن غلب سلب» ابراهيم گفت: بار خدايا؟ تو مي داني كه اينكه كافر چه مي گويد؟ خداي تعالي گفت: ما منش گذار.

آنگه نمرود لشكري عظيم جمع كرد و لشكرها«10» به صحرا بيرون برد«11»، و ابراهيم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(2). مج، وز، دب، فق، مب، مر: السّميفع.

(3). سوره انبيا (21) آيه 40.

(4). اساس با خطي متفاوت از متن: و با وي بگو، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). تب را.

(6). مب، مر: باري ديگر، ديگر نسخه بدلها: بار ديگر.

(7). تب تو.

(8). همه نسخه بدلها بجز تب

كه.

(9). همه نسخه بدلها: كارزار.

(10). همه نسخه بدلها: لشكرگاه

(11). تب: به صحرا زدند، ديگر نسخه بدلها: به صحرا بيرون زدند.

صفحه : 7

را گفت: لشكر من اينكه است، از لشكر خداي تو اثري نمي بينم. خداي تعالي وحي كرد به فريشته اي كه به سراشك«1» موكّل است. و به روايتي ديگر جبريل را گفت: از لشكرهاي من چه ضعيفتر داني! گفت: بار خدايا؟ تو عالمتري، و لكن من از سراشك ضعيفتر هيچ نمي دانم.

گفت: از ايشان كه را ضعيفتر داني! گفت: سراشكان فلان دريا را [347- ر]

. حق تعالي گفت: بگو آن فريشته را كه بر ايشان موكّل است كه يك در برگشاي«2» ايشان را«3»، او دري بر گشاد، از آن در چنداني«4» سراشك بيرون آمد كه آفتاب و روي آسمان بپوشيد. نمرود گفت: چرا امروز آفتاب بر نمي آيد! ابراهيم گفت: لشگر خداي من رها [نمي كند]

«5».

آنگاه آن سراشكان در ايشان افتادند و گوشت و خون ايشان بخوردند، [از آدميان]

«6» و چهارپايان الّا استخوان نماند، و نمرود همچونين«7» مي نگريد«8» و [ايشان]

«9» او را تعرّض نرسانيدند. ابراهيم گفت«10»: ايمان آري! گفت: نه، خداي تعالي بفرمود [سراشكي را]

«11» تا لب زيرين«12»، او بگشت«13»، [و آنگاه لب زبرين او بگشت«14»]

«15». او بخاريد، لبهاي او چنداني بياماهيد«16» كه از دهن او [دور]

«17» باز افتاد، آنگاه«18» سراشك«19» در بيني او رفت و به دماغ او رسيد و از دماغ او مي خورد تا آنگاه كه بزرگ شد چند موشي. او آن ساعت«20» ساكن شدي كه چيزي سنگي«21» بر سر او

-----------------------------------

(1). اساس در زير كلمه با خطي متفاوت از متن افزوده: پشه.

(2). دب: بر گشايد.

(3). اساس: كلمه زير وصّالي رفته و به صورت: «از آن» نو نويسي

شده است، با توجّه به مج تصحيح شد.

(4). تب، مب، مر: چندان. [.....]

(5). اساس: در حاشيه كاغذ زير وصالي رفته، با توجّه به تب افزوده شد، مج: نكنند، ديگر نسخه بدلها: نمي كنند.

(6)، 9، 11. اساس: در حاشيه كاغذ زير وصالي رفته، با توجّه به تب افزوده شد.

(7). مج، وز، فق، مر: همچنين، دب: همچون، مب: نمرود در ايشان همچنان.

(8). تب، مر: مي نگريست، مب، مي نگريستند.

(10). مر او را.

(12). تب: مب: زبرين.

(13). كذا: در اساس، مج، وز، ديگر نسخه بدلها: بگزيد.

(14). تب: بگزيدش، دب، مب: بگزيد، آج، لب: به گزيدن، ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(15)، 17. اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(16). آج، لب: بياماسيد.

(18). تب، مج، وز، دب، فق، مب، مر آن، لب يك.

(19). مر: سرشك.

(20). دب: ساعتي.

(21). مب: سنگين. [.....]

صفحه : 8

مي زدندي، و هر كس كه خواستي كه بر او كرامتي كند دستها بر هم نهادي و بر سر او زدي. خداي تعالي او را در اينكه عذاب چهار صد سال بداشت چنان كه چهار صد سالش در ملك داشته بود. آنگه هلاك شد و با عذاب خداي رفت. قوله: أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ، اينكه آيت عطف است بر معني آيت اوّل، و معني آيت اوّل آن است«1»: «ا رايت كالّذي حاج ّ ابراهيم في ربّه»، أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ، بر سبيل تعجّب مي فرمايد كه: هيچ چنان كسي ديدي كه با ابراهيم محاجّه«2» كرد، يا چنان كسي كه بر آن ده«3» گذر كرد.

و قولي ديگر آن است كه: «كاف» زيادت است، و تقدير آن است كه: الم تر الي الّذي حاج ّ ابراهيم في ربّه و الي الّذي مرّ [علي قرية]

«4»، و «كاف» تشبيه

زايد باشد در كلام عرب، نحو قوله: لَيس َ كَمِثلِه ِ شَي ءٌ«5».

و علما خلاف كردند در آن كه آن گذرنده كه بود! قتاده و ربيع و عكرمه و ناجية بن كعب و ضحّاك و سدّي و سليمان بن يربده و سالم الخواص ّ گفتند:

عزير بن شرحيا بود. و وهب منبّه و عبد اللّه بن عبيد بن عمر«6» گفتند: ارمياء بن جلقيا بود و او از سبط هارون بن عمران بود، و گفته [اند]

«7» او خضر است.

مجاهد گفت: مردي بود كافر شاك ّ در بعث. ضحّاك گفت: آن ده از جمله زمين مقدّسه«8» بود. إبن زيد گفت: آن زمين«9» بود كه خداي تعالي آنان را كه از خانه بيرون آمدند و از وبا مي گريختند، بر آن زمين هلاك كرد، و ايشان آنان بودند كه ذكر ايشان برفت في قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ خَرَجُوا مِن دِيارِهِم وَ هُم أُلُوف ٌ حَذَرَ المَوت ِ«10».

كلبي گفت: ديري بود كه آن را سابر آباد گفتند«11». سدّي گفت: نام آن ده

-----------------------------------

(1). مب كه.

(2). اساس: حاجّه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). تب: ديه.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). سوره شوري (42) آيه 11.

(6). تب: عبد اللّه بن زيد بن عمر.

(7). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(8). مب: مقدّس.

(9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: زميني.

(10). سوره بقره (2) آيه 243، تب الاية.

(11). تب: گفتندي.

صفحه : 9

سلماباد«1» بود. و گفته اند: دير هرقل بود، و گفته اند [347- پ]

«2»: ديهي بود كه آن را ده انگور خواندند بر دو فرسنگي بيت المقدّس.

وَ هِي َ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها، «واو» حال راست، اي ساقطة، يقال: خوي البيت يخوي خوي بالقصر

اذا سقط [و خوي]

«3» يخوي خواء اذا خلا علي عروشها، بر سقفهايش و بناهايش. واحدش عرش«4»، و عرب هر بناي را عرش خوانند، قال اللّه تعالي: وَ ما كانُوا يَعرِشُون َ«5»، اي يبنون. و «عريش» چفته باشد، و «عرش» سرير باشد في قوله: وَ لَها عَرش ٌ عَظِيم ٌ، و عرش عبارت باشد [از ملك و]

«6» استقامت كار، قال الشاعر- شعر:

رأوا عرشي تثلّم جانباه فلمّا ان تثلّم افردوني

قوله: خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها، عبارت است از خراب آن جايگاه، يعني سقفها و ديوارها افتاده. اگر گويند: سقف بر زمين افتد، چگونه گفت كه: بر«7» سقف افتاد!

يك جواب آن است كه: سقف او فتاده«8» باشد اوّل، آنگه ديوارها بر سر آن افتاد«9». و جواز ديگر آن است كه: «علي» به معني «مع» است، اي مع عروشها، چنان كه«10» هو علي صغر سنّه، يقول الشعر و قال الشاعر«11»:

فلو سالت سارة الحي ّ سلمي علي ان قد تلون«12» بي زماني

قال َ أَنّي يُحيِي هذِه ِ اللّه ُ بَعدَ مَوتِها، اي كيف يحيي، چگونه زنده كند خداي اينان را پس مرگشان؟ اينكه بر سبيل تعجّب گفت نه بر سبيل شك ّ.

و سبب اينكه در روايت«13» محمّد بن اسحاق عن وهب آن بود كه: چون خداي

-----------------------------------

(1). تب: سليمانا باد.

(2). اساس كه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(3). اساس: در حاشيه زير وصالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(4). تب باشد. 5- سوره اعراف (7) آيه 137.

(6). سوره نمل (27) آيه 23.

(7). تب، وز: كه آن بر، دب، لب، فق، مب، مر: كه از، آج: كه از بر.

(8). تب: بيفتاده.

(9). تب: افتاده.

(10). تب گويند.

(11). تب: بقول الشاعر شعر.

(12). اساس:

تلوم، با توجّه به تب تصحيح شد.

(13). اساس: در رود اينكه آيه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 10

تعالي ارميا را به پيغامبري بفرستاد، او را گفت: يا ارميا؟ من پيش از آن كه تو را آفريدم تو را برگزيدم، و پيش از آن كه تو را نگاشتم«1» تو را پاكيزه كردم، و پيش از آن كه بالغ شدي تو را پيغامبري دادم و تو را براي كاري عظيم اختيار كردم.

آنگاه به پادشاه بني اسرايل فرستاد، و نام او ناشية بن اموص بود تا او را مسدّد«2» كند و ترتيب كار او و اخبار غيب به وحي خداي«3» او را معلوم كند، بيامد و مدّتي بود.

بني اسرايل احداث بسيار كردند، و ارتكاب معاصي كردند، و حرامها«4» حلال«5» داشتند. خداي تعالي ارميا را گفت: بترسان اينكه قوم را و نعمتهاي من«6» ياد ده ايشان را و معاصي ايشان.

او گفت: من ندانم اگر تو مرا الهام ندهي، گفت: برو كه«7» تو را الهام دادم.

بيامد و خطبه اي بليغ كرد ايشان را، و در آن جا بگفت كه خداي تعالي مي گويد كه:

اگر توبه نكني و اصرار نمايي، طاغيي را بر شما مسلّط كنم كه در دل او رحمت نباشد«8» با لشكري مثل سواد اللّيل المظلم. ايشان امتناع كردند. خداي تعالي وحي كرد به ارميا كه: من بني اسرايل را به يافث هلاك خواهم كردن- و يافث اهل بابل بودند [348- ر]

من«9» اولاد يافث بن نوح.

ارميا بگريست و جزع كرد، خداي تعالي گفت: تو را خوش نمي آيد كه [من]

«10» ايشان را هلاك كنم. من ايشان را به دعاي تو هلاك كنم. ارميا دل خوش

گشت و پادشاه را گفت: خداي تعالي مرا وعده داد كه تا من دعا نكنم، بني اسرايل را هلاك نكند.

آنگه از پس آن سه سال ديگر بماندند الّا«11» معصيت و طغيان و فساد نيفزودند، و پيغامبر و پادشاه ايشان را وعظ مي كردند و سود نبود. خداي تعالي بخت نصّر

-----------------------------------

(1). اساس به صورت «بكاشتم» هم خوانده مي شود.

(2). آج، لب، مب، فق، مر: مدد.

(3). همه نسخه بدلها بي عيب.

(4). مب را. [.....]

(5). وز: حلالها.

(6). آج، لب، فق، مب، مر به.

(7). همه نسخه بدلها من.

(8). همه نسخه بدلها بجز مب بر شما.

(9). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: از.

(10). اساس در حاشيه زير وصالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). همه نسخه بدلها به.

صفحه : 11

را بر گماشت با [شش صد هزار]

«1» رايت تا آهنگ بيت المقدّس كرد.

خبر به پادشاه رسيد، ارميا را گفت: نه تو گفتي خداي تعالي [مرا]

«2» وعده داد كه تا من برايشان دعا نكنم«3». ايشان را هلاك نكند«4»؟ گفت: بلي، و من واثقم به وعده خداي تا لشكر«5» نزديك رسيد.

خداي تعالي فريشته اي را فرستاد به ارميا بر صورت مردي تا بيامد و گفت: اي رسول اللّه؟ از راهي دور آمده ام تا تو را مسأله اي پرسم. آنچه داني مرا فتوا كن در آن. گفت: بگو، گفت: تو را فتوا مي پرسم«6» در جماعتي كه زير دستان كسي باشند، و از آن خداوندگار بر ايشان همه نعمت بود، و ايشان به بدل نعمت و به جاي شكر، كفران كنند، و او را آزارند و فرمان او نكنند در صلاح خود، و هر چه«7» او كرامت بيش كند، ايشان كفران بيش كنند.

گفت: برو و بگو كه نعمت«8» باز مگير از ايشان، و با ايشان بساز تا خدايت مزد دهد.

برفت و روزي چند بايستاد و باز آمد و گفت: نعمت بيشتر كرد و ايشان طغيان بيشتر كردند. اكنون سزاوار چه باشند«9»! گفت: سزاوار هلاك و دمار. گفت: اكنون با من يار«10» باش، دعا كن برايشان تا خداي ايشان را«11» هلاك بر آرد. و در اينكه وقت بخت نصّر بنزديك بيت المقدّس رسيده بود با لشكري«12» از عدد ملخ بيشتر.

گفت: اينكه يك بار ديگر برو، باشد كه«13» بهتر شوند. اگر نيك نشوند، من برايشان دعا كنم. او برفت، بر سر روزي چند باز آمد، گفت: نعمت برايشان زيادت شد، و فساد ايشان به نعمت بيفزود، اكنون آنچه مرا وعده دادي از دعا برايشان وفا كن.

ارميا گفت: بار خدايا؟ اگر اينكه مرد راست مي گويد و اينان به اينكه صفتند و

-----------------------------------

(2- 1). اساس: زير وصالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). تب خداي تعالي.

(4). تب ارميا.

(5). مج، وز، دب خداي.

(6). تب: تو را مي پرسم از روي فتوا.

(7). تب: هر چند.

(8). تب: برو و نعمت. [.....]

(9). تب: سزاي آن قوم چه باشد و سزاوار چيستند ارميا.

(10). تب: اكنون ياور.

(11). تب: خداي تعالي از ايشان.

(12). همه نسخه بدلها بجز تب، دب عظيم.

(13). تب: يك بار بگذار بود كه.

صفحه : 12

مستحق ّ هلاكند، هلاك بر آور«1» از ايشان. و اگر به خلاف اينكه است، ايشان را نگاه دار و هلاك مكن.

چون ارميا اينكه بگفت، آتشي از آسمان بيامد و جاي قربان از بيت المقدّس بسوخت، و نه در از درهاي او به زمين فرو شد. ارميا بيوفتاد و بي

هوش شد. چون در آمد«2» گفت: بار خدايا؟ نه مرا وعده دادي كه بي دعاي تو اينان را هلاك نكنم! هم آن فريشته آمد و گفت: خدايت [348- پ]

سلام مي كند و مي گويد: تا تو دعا نكردي، عذاب نفرستادم.

ارميا بدانست كه آن فريشته اي بوده است«3» از قبل خداي تعالي فرستاده«4» بر سبيل امتحان، و او آن دعا بر بني اسرايل«5» كرده است«6» و آن اخلاق و اوصاف در ايشان بوده است، و آن فريشته را راستگو«7» بود در«8» آنچه گفت.

ارميا برخاست و بيت المقدّس رها كرد و بگريخت، و بخت نصّر در افتاد«9» و بيت المقدّس خراب كرد و اهلش را كه بني اسرايل بودند به سه قسمت كرد: بهري«10» را بكشت و ثلثي را اسير كرد و ثلثي را رها كرد در شام تا در دست«11» او باشند. آنگه«12» بفرمود تا كودكان اينكه ثلث را كه اسير كرده بودند بياوردند«13»، صد هزار به عدد بر آمدند از ميان ملوك و امراي لشكر خود ببخشيد، هر پادشاهي را چهار برسيد. برخاست و

-----------------------------------

(1). تب: هلاك ايشان كن و دمار بر آور.

(2). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون با خود آمد.

(3). اساس: بودست/ بوده است، مج، وز: فرشته است.

(4). اساس: فرستاد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). اساس: در حاشيه زير وصالي رفته و كلمه به صورت «اهل بابل» دو باره نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). اساس: كردست/ كرده است.

(7). مج، وز: راستيگر.

(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از.

(9). اساس: در حاشيه زير وصالي رفته و به صورت «بيامد» دو باره نويسي شده،

با توجّه به تب تصحيح شد. [.....]

(10). اساس: در حاشيه زير وصّالي رفته و به صورت «ثلثي» دو باره نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). مج، وز: از دست، تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: زير دست.

(12). اساس: در حاشيه زير وصّالي رفته و كلمه به صورت «پس» دو باره نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). مب: بر آوردند.

صفحه : 13

باز گشت و لشكر را فرمود به وقت بازگشتن كه: هر يكي سپري از خاك بر گيري و در بيت المقدّس اندازي. بكردند«1» تا كوهي عظيم پيدا شد آن جا از خاك.

چون ايشان باز گشتند ارميا بر خر نشست و روي به بيت المقدّس نهاد. پاره اي انگور داشت در سلّه اي و پاره اي عصير داشت. چون برسيد آن خرابي ديد و آن كشتگان را، گفت: أَنّي يُحيِي هذِه ِ اللّه ُ بَعدَ مَوتِها بر سبيل تعجّب، و آن جا فرود آمد و خر را ببست و چيزي كه داشت آن جا بنهاد. خواب بر او غلبه كرد و بخفت. خداي در خواب جان از او بستد و«2» او بمرد. آن جا صد سال مرده افگنده«3» بود، خداي تعالي او را از چشم مردمان پنهان كرد و گوشت او از سباع [زمين]

«4» نگاه داشت.

چون هفتاد سال بر آمد، خداي تعالي فرمود پادشاهي را از پادشاهان پارس تا بيامد و بيت المقدّس را آبادان كرد. او بيامد و هزار قهرمان را بر گماشت، هر قهرماني را سيصد هزار مرد كار كن زير دست«5» بودند تا در مدّت اندك بيت المقدس و شهرها و دهها«6» باز كردند نكوتر

از آن كه بود. و خداي تعالي بخت نصّر را هلاك كرد. و آنان كه از بني اسرايل مانده بودند، با بيت المقدّس آمدند و عمارت مي كردند در مدّت سي سال تا به از آن كه بود باز كردند.

چون صد سال از آن واقعه«7» و خواب ارميا بر آمد، خداي تعالي او را زنده كرد. او برخاست طلب خر كرد. خر«8» نديد، رسن مانده بود از او، و جز استخوانهاي سپيد«9» نمانده بود، و انگور و عصير او بر حال خود مانده بود. از آسمان آوار«10» آمد كه: اي

-----------------------------------

(1). تب: چنان كردند.

(2). اساس: با خطي متفاوت از متن نوشته «جان او قبض نمود»، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). مب: افتاده.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). مب او.

(6). تب، آج، لب، فق: ديهها، مب، مر: قريه ها.

(7). اساس: وقعه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آج را.

(9). مج، وز: استخانها سفيد، دب: استخوانهاي پوسيده سپيد شده، آج، لب، فق: استخوانهاي پوسيده سپيد، مب: استخوانهاي سپيد پاكيزه، مر: استخوانهاي سفيد پوسيده.

(10). اساس: در حاشيه زير وصّالي رفته و كلمه به صورت «ندا» دو باره نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

صفحه : 14

استخوانهاي پوسيده گشته و متفرّق شده مجتمع شوي. به فرمان خداي با هم آمدند، و آواز«1» آمد كه: اي گوشت؟ بر او پوشيده شو«2». پوشيده شد. گفت: پوست [349- ر]

بر سر او پوشيده شو. چنان شد، و خداي تعالي جان در او آفريد، برخاست [به فرمان خداي]

«3» و نهق«4» و بانگ كرد. اينكه

روايت وهب است.

فاما قول آنان كه گفتند: عزير بود، خبري است از موسي بن جعفر«5»- عليهما السّلام- كه گفت: در وقتي كه من از دشمنان مي گريختم و متنكّر مي رفتم، به بهري از دههاي«6» شام برسيدم. كوهي ديدم، و از آن دهها كه بر حوالي آن بود مردم بسيار بيرون مي آمدند«7» و بر آن كوه مي شدند.

من پرسيدم ايشان را كه: اينكه چه جاي است، و شما كجا مي روي! گفتند: در اينكه كوه غاري است، و در آن غار راهبي است ما را، سال تا سال يك بار«8» از آن جا بيرون آيد و [براي ما]

«9» چيزي گويد، و ما را مشكلي كه بايد«10» از او بپرسيم.

گفت: من نيز در ميان ايشان برفتم تا بر كوه شدم«11»، منبري بياوردند و بنهادند، و پيري را از ديري بيرون آوردند ابروها بر چشمها فرو افتاده و به عصابه ابروي او بر پيشاني او بستند، و او بر آن منبر نشست«12» و يك بار به آن قوم در نگريد، چشمش بر

-----------------------------------

(1). اساس: در حاشيه زير وصّالي رفته و به صورت «جمع شد ديگر ندا»، مج: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). مب، مر: شويد.

(9- 3). اساس: در حاشيه زير وصّالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها بجز مب: نهيق.

(5). همه نسخه بدلها بجز مر: موسي جعفر، كه با توجّه به روال كتابت و ملاحظه قرينه در سطور بعدي بر اساس مرجّح مي نمايد.

(6). اساس: در حاشيه زير وصالي رفته و به صورت «به شهري از شهرهاي» نو نويسي شده است، با توجّه به تب تصحيح شد، دب، آج،

لب، فق، مب، مر: به شهري از دههاي.

(7). اساس: در حاشيه زير وصالي رفته و به صورت «آمده» نو نويسي شده است، با توجّه به تب و همه نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يك زمان.

(10). همه نسخه بدلها: كه باشد.

(11). اساس به صورت «شديم» نو نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). همه نسخه بدلها: بنشست.

صفحه : 15

موسي جعفر افتاد، نوري ديد از فرق سر او تابان تا به عنان آسمان.

روي با او كرد«1» و گفت: يا هذا، اي مرد همانا تو غريبي در ميان اينكه قوم!

گفت: بلي.

گفت: از مايي يا بر مايي، منّا ام علينا! گفت:

لست منكم،

از شما نيستم.

گفت: همانا از امّت مرحومه اي! گفت: بلي، گفت: ا من علمائهم انت ام من جهالهم، از علماي«2» ايشاني يا از جاهلانش! گفت:

لست من جهّالهم

، از جاهلانشان«3» نيم.

گفت: أسئلك ام تسئلني«4»، من پرسم تو را يا «5» تو پرسي مرا! گفت:

ذاك اليك،

گفت: اختيار تو راست. گفت«6»: من پرسم، گفت:

سل عمّا بدا لك،

بپرس از آنچه خواهي.

راهب گفت: ما و شما مي گوييم در بهشت درختي است آن را طوبي گويند، ما مي گوييم: اصل آن در سراي عيسي است، و شما مي گويي: اصل آن در سراي محمّد است، و لكن در بهشت هيچ جاي و بقعه اي و خطّه اي نيست و الّا شاخي از آن درخت سر در آن جا دارد«7»، مثال آن در دنيا چيست!

گفت: مثال آن در دنيا آفتاب است، بامداد سر از مشرق خود بر آرد. چون به قطب فلك رسد، هيچ جاي و بقعه اي نباشد كه شاخي از شعاع او در آن جا نيفتد«8».

گفت: نكو گفتي.

مرا خبر

ده كه ما و شما مي گوييم كه: اهل بهشت او طعام و شراب بهشت مي خوردند، چندان كه بيش خورند زيادت باشد و نقصان نبود، مثال آن در دنيا چيست! گفت: مثال آن در دنيا كتاب خداست كه چندان كه خوانندگان

-----------------------------------

(1). تب: به موسي جعفر، مج، وز، دب: به او، آج، لب، فق، مب، مر: بدو.

(2). اساس: به صورت «عالمان» نو نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جاهلان ايشان. [.....]

(4). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت.

(5). اساس، وز، تا، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). تب: راهب گفت.

(7). تب، دب: آن جا آرد، آج، لب، فق: آن جا در آرد.

(8). تب: نه افتد.

صفحه : 16

مي خوانند و گويندگان در انواع علومش سخن مي گويند از قراءت و تفسير و تأويل و فقه [و كلام]

«1» و حدود و احكام و حلال و حرام سخن مي گويند«2» و بنمي رسد.

گفت: نكو گفتي. مرا خبر ده از آن كه ما و شما مي گوييم كه اهل بهشت طعام و شراب خورند و ايشان را بول و غايط نباشد [349- پ]

مثال آن در دنيا چيست!

گفت: جنين در شكم مادر كه طعام و شراب كه مادر خورد او از آن نصيب يابد و او را بول و غايط نباشد.

گفت: نكو گفتي و راست گفتي«3». خبر ده مرا«4» از كليد بهشت تا«5» از زر است يا از سيم يا از چيست! گفت: كليد بهشت نه از زر است و نه از سيم، كليد بهشت زبان بنده مؤمن است كه در دهن بگرداند و بگويد: لا اله الّا اللّه.

ترسا گفت: همه«6».

نكو گفتي و راست گفتي و لكن تو را مسأله اي پرسم«7» كه در او متحيّر فرو ماني.

گفت: اگر جواب گويم و صواب باشد ايمان آري و به دين ما در آيي! گفت: بلي.

و بر اينكه عهد كردند. گفت: بيار.

گفت: مرا خبر ده از آن دو برادر همشكم كه به«8» يك شب از مادر جدا شدند و به يك روز با پيش خداي شدند، و چون بمردند يكي را دويست سال بود و يكي را صد سال. گفت: ايشان عزر و عزير«9» بودند كه دو توأم«10» بودند در يك شكم، به يك شب بزادند و پنجاه سال با يكديگر بودند. پس از آن، يك روز عزير به بعضي دهها رفته بود، از آن جا مي آمد بر چهار پاي نشسته و پاره اي انگور و انجير در سلّه اي نهاده و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر به غور آن و معني حقيقت آن.

(3). تب رهبان گفت، ديگر نسخه بدلها گفت.

(4). آج، لب، فق، مب: ما را.

(5). تب، آج: يا .

(6). اساس در حاشيه زير وصّالي رفته و به صورت «محمّد رسول اللّه» دو باره نويسي شده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). تب، دب، آج، لب، فق: مي پرسم.

(8). اساس در حاشيه زير وصّالي رفته و به صورت «كه با هم» دو باره نويسي شده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: عزير و عزر مب، مر: عزير و عزره. [.....]

(10). همه نسخه، بدلها: كه ايشان توأم.

صفحه : 17

پاره اي

شير و عصير در جاي«1» كرده، بر بعضي دهها بگذشت خداي تعالي اهل آن را هلاك كرده بود و ده«2» بيران«3» شده، بر سبيل تعجّب گفت: أَنّي يُحيِي هذِه ِ اللّه ُ بَعدَ مَوتِها، خداي تعالي فرمان داد تا از خر بيفتاد و بمرد و خر از دگر جانب بيفتاد و بمرد«4»، صد سال مرده در آن بيابان افگنده بودند و آن طعام و شراب نهاده بود«5» بر حال«6» خود كه هيچ گونه«7» متغيّر نشده بود.

چون صد سال بر آمد، خداي تعالي او را زنده كرد. جبرئيل«8» آمد و گفت: يا عزير؟ چند گاه است تا تو اينكه جايي! گفت: روزي يا پاره اي«9» از روزي. جبريل گفت: نه چنين است، صد سال است كه«10» تو اينكه جايي. اكنون از روي عبرت به طعام و شرابت نگر كه هيچ متغيّر نشده است و از روي تصديق«11» و مدّت مقام تو اينكه جا در خر نگر كه استخوانهايش«12» چگونه پوسيده شده است تا خداي تعالي او را پيش تو زنده كند و خداي چهار پاي او را زنده كرد تا او بر نشست و آنچه داشت بر گرفت و با ده«13» آمد و«14» با برادر پنجاه سال ديگر بماند. آنگه به يك بار«15» با پيش خداي شدند.

راهب گفت«16»: نكو گفتي و راست گفتي و من گواهي دهم كه خداي يكي [است]

«17» و محمّد بنده و رسول اوست و آن جماعت ايمان آوردند.

و بر قول آنان كه گفتند ارميا بود، گفتند: او خضر است، خداي تعالي او را زنده كرد و هنوز زنده است و او را در بيابانها و جايهاي دشت بينند، فهذا معني قوله:

فَأَماتَه ُ اللّه ُ مِائَةَ عام ٍ ثُم َّ

بَعَثَه ُ، پس زنده كرد او را. و «بعث» احيا باشد و تنبيه باشد از

-----------------------------------

(1). مب، مر: جايي.

(2). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: ديه، مب: دهها.

(3). فق، مب: ويران.

(4). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر هر دو.

(5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: افكنده بودند.

(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جاي.

(7). همه نسخه بدلها: ندارد، كه بر متن مرجح مي نمايد.

(8). آج، فق: جبريل.

(9). تب: بعضي، ديگر نسخه بدلها: بهري.

(10). مر: تا.

(11). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر اينكه حديث 12. مج، وز، لب، استخانهاي او، مب: استخوانهاي او.

(13). تب: ديه. [.....]

(14). مج، وز: ندارد.

(15). همه نسخه بدلها: روز، كه بر متن مرجّح است.

(16). اساس: گويد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(17). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 18

خواب و فرستادن باشد، و اينكه جا احيا است به قرينه قوله: فَأَماتَه ُ اللّه ُ، و در سوره الكهف تنبيه است في قوله: ثُم َّ بَعَثناهُم لِنَعلَم َ أَي ُّ الحِزبَين ِ«1» به قرينه: فَضَرَبنا عَلَي آذانِهِم فِي الكَهف ِ سِنِين َ عَدَداً«2»، و به معني فرستادن في قوله: فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ«3».

قال َ كَم لَبِثت َ، گفت او را چند مقام كردي اينكه جا، و ظاهر چنان است كه خداي گفت، و لكن بواسطه گفته باشد يا جبريل [350- ر]

باشد. بر قول آن [كس]

«4» كه گفت: پيغامبر بود يا فرشته اي باشد گماشته از قبل خداي تعالي.

كَم لَبِثت َ، «كم» استفهام است از عدد و محل ّ او نصب است به آن فعل كه از پس اوست، و عامل در او لا بدّ بايد«5» تا مؤخر بود براي آن

كه استفهام را صدر كلام باشد.

و ابو عمرو و حمزه و كسائي «لبت ّ» و «لبت ّ» به ادغام خوانند امّا للمجاورة و قرب مخرج الثّاء من التّاء، و امّا للقلب اولا ثم ّ الادغام. و «لبث» و «مكث» مقام [كردن]

«6» باشد، يقال: لبث يلبث لبثا و لباثا، جواب داد كه: لَبِثت ُ«7» أَو بَعض َ يَوم ٍ، يا بهري از روزي.

و گفته اند: «او» به معني «بل» است، كقوله: أَو يَزِيدُون َ«10»، و اينكه تعسّف به كار نيست براي آن كه خبر اوّل كه داد از ظن ّ خود داد كه گمان برد«11» كه روزي تمام است. آنگه خواست كه خبر را از آن ببرد كه مقطوع عليه باشد براي شكّي كه او را

-----------------------------------

(1). سوره كهف (18) آيه 12.

(2). آج، لب، فق ثم بعثناهم، سوره كهف (18) آيه 10.

(3). سوره بقره (2) آيه 213.

(6- 4). اساس: نو نويس است و ندارد: با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود.

(7). اساس: زير وصالي رفته و به صورت «چون او گفت» نوشته شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چاشت.

(9). اساس: به صورت نو نويس كلمه را «نگاه» ضبط كرده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). سوره صافّات (37) آيه 147.

(11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي برد. [.....]

صفحه : 19

بود، گفت: أَو بَعض َ يَوم ٍ، پس اوليتر حمل او بود علي ظاهره. جواب داد او را آن پرسنده كه: بَل لَبِثت َ مِائَةَ عام ٍ، و «بل» براي اضراب باشد از اوّل، اعني عدول از كلام اوّل و«1» كلامي ديگر پس از آن

آغاز كردن. لَبِثت َ مِائَةَ عام ٍ«2»، صد سال است تا تو اينكه جايي. اكنون از روي اعتبار نظر كن: فَانظُر إِلي طَعامِك َ وَ شَرابِك َ، گفته اند: طعامش انجير بود، و گفته اند: انگور، و شرابش گفته اند عصير بود، و گفته اند: شير بود، و اينكه«3» چيزها سريع التّغيير باشد.

لَم يَتَسَنَّه، اي لم يتغيّر. حمزه و كسائي «لم يتسن ّ» خوانند بي «ها» در حال وصل. و هم چنين [في قوله]

«4»: فَبِهُداهُم ُ اقتَدِه«5»، بي «ها» در حال وصل، و باقي قرّاء به «ها» خوانند في حالتي الوصل و الوقف. و طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند:

«لم يسّنّه»، به ادغام «تا» در «سين»، و گفت: در مصحف ابي ّ كعب چنين است، يعني گشت سالها آن را«6» بنگردانيده است.

آنان كه «ها» بيفگندند، گفتند: زيادت است. و اصل «يتسن ّ»، «يتسنّي» بوده است، « يا » براي جزم بيفتاده است آنگه در حال وقف «ها» استراحة از « يا » بدل كردند، و اينكه بر قول آن كس باشد كه «ها» در «سنة» زياده گويد، و گويد:

اصلها سنوة، و الجمع سنوات، و الفعل منه سانيت مساناة و تسنّيت تسنّيا، الّا آن است كه «واو» با « يا » گردانند در تفعل و تفاعل، كالتّداعي و التّنادي، براي آن كه « يا » خفيفتر از «واو» است.

ابو عمرو گفت: اصل او «تسنّن» است به دو «نون»، و آن تغيّر باشد من قوله:

مِن حَمَإٍ مَسنُون ٍ«7»، آنگه به بدل يك «نون»، « يا » بياوردند، كالتّظنّي، و اصله التّظنّن، قال الشّاعر:

-----------------------------------

(1). آج: به.

(2). اساس در حاشيه زير وصالي رفته و به صورت «از آن آوردن گفت» نو نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح

شد.

(3). همه نسخه بدلها: و آن.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). سوره انعام (6) آيه 90.

(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سالها بر آن.

(7). سوره حجر (15) آيه 33.

صفحه : 20

فهلّا اذ سمعت تجيب عنه و لم تمض الحكومة بالتّظنّي«1»

[و قال الحجّاج]

«2»:

قضي البازي اذا البازي كسر

اراد تقضض، تقول العرب: خرجنا نتلعي، و الاصل نتلعّع اذا خرجوا في اجتناء نبت ناعم يقال له اللعّاع، بپارسي هنجيمك«3» گويند آن را، و منه قوله تعالي: وَ قَد«4»وَ الَّذِين َ يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها«10»فَانظُر إِلي طَعامِك َ، و هذا شرابك، بالرّفع [علي الابتداء و الخبر]

«13» لم يتسن ّ.

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). تب: هنجميل، آج، لب، فق، مب، مر: هنجمك.

(4). مج، وز، دب، مر: لقد.

(12- 5). سوره شمس (91) آيه 10.

(6). تب سنهاء شجرة قديمه.

(7). اساس، وز، دب، آج، فق، مب، مر، تب او، با توجّه به نسخه لب و معني عبارت تصحيح شد.

(8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: گويند.

(10). سوره توبه (9) آيه 34.

(11). اساس، تب، مج، دب، لب، مب، فق، مر: عقبناه، با توجّه به وز تصحيح شد.

(13). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

صفحه : 21

وَ انظُر إِلي حِمارِك َ، بهري«1» از علما گفتند: خر زنده بود همچنان كه خداي تعالي طعام و شراب از تغيّر«2» نگاه مي داشت خر را بسته همچنان بر جاي مي داشت تا آيتي باشد او را، و بر اينكه قول «عظام» نه استخوان«3» خر باشد، استخوان«4» بهري از آن مردگان باشد كه

آن جا بودند، و بر قولي استخوانهاي«5» پاي او، كه در تفسير چنان آمد كه: خداي تعالي نيمه تن او باز آفريد. [و نيمه تنش استخوان بود تا]

«6» او مي نگريد تا استخوانهاي«7» پايش با هم آمد، و گوشت و پوست بر او پوشيده شد، و جان در او آمد، و اينكه قول ضحّاك و قتاده و ربيع و إبن زيد است.

ابو عمرو«8» و إبن عامر«9» و حمزه و كسائي خواندند: الي حمارك به امالة، و بعضي علما گفتند: در آيت تقديم و تأخيري هست، و نظم آيت اينكه است كه: فانظر الي طعامك و شرابك و لنجعلك آية للنّاس و انظر الي حمارك.

و بهري دگر گفتند نظم آيت چنين است: فانظر الي طعامك و شرابك لم يتسن ّ«10» و انظر الي حمارك و انظر الي العظام كيف ننشزها ثم ّ نكسوها لحما و لنجعلك آية للنّاس. و به اينكه تعسّف حاجت نيست، چه ضرورتي نيست از فساد معني و عدم استقامت او تا حاجت باشد به اينكه تقديم و تأخير.

وَ انظُر إِلَي العِظام ِ«11»، بيشتر مفسّران گفتند مراد آن است كه: الي عظام حمارك، و «الف» و «لا» به جاي اضافه بداشت. [چنان كه]

«12» مثالش«13» برفت پيش از اينكه، و اينكه قول بيشتر مفسّران است.

كَيف َ نُنشِزُها، إبن عامر و حمزه و كسائي و خلف خوانند: بضم ّ النّون و الزآء«14» و

-----------------------------------

(1). مب: بعضي.

(2). مب: تغيير.

(4- 3). مج، وز: استخان.

(7- 5). مج، وز: استخانهاي.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). همه نسخه بدلها بجز تب: ابو عمر.

(9). همه نسخه بدلها بجز تب: ابو عامر.

(10). آج، لب، فق: لم يتسنّه.

(11). اساس: طعام، با توجّه به

تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(13). اساس: بيانش، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). اساس: بالزاء، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 22

كسر الشّين، و اينكه روايت ابو العاليه است عن زيد بن ثابت و روايت معاوية بن قرّة عن عبد اللّه بن العبّاس، انّه قال: انها زاء فزوّها، اي اقراها بالزّاء، و الانشاز الرّفع، اي كيف نرفعها و نزعجها، يقال: انشزته فنشز، اي رفعته فارتفع، و منه نشوز المراة علي زوجها. و نشز الغلام اذا ارتفع، در اينكه استخوانها نگر كه ما چگونه از زمين بر داريم و بر يكدگر نشانيم.

عبد اللّه عبّاس و سدّي گفتند: «نخرجها»، بيرون آريم آن را. كسائي گفت:

ننبتها و نعظمها، برويانيم آن را و بزرگ گردانيم. نافع و إبن كثير و ابو عمرو و يعقوب خوانند، و در شاذّ قتاده و عطا و ايّوب: ننشرها بالرّاء و كسر الشّين و ضم النّون، اي نحييها، كه چگونه زنده كنيم آن را، يقال: انشر اللّه الموتي نشرا، فنشرواهم نشورا، قال اللّه تعالي: ثُم َّ إِذا شاءَ أَنشَرَه ُ«1» و قال تعالي: كَذلِك َ النُّشُورُ«2»، و قال حارثة بن بدر الغداني ّ:

فأنشر موتيها و اقسط بينها فبان و قد ثابت اليها عقولها

و قال الاعشي في «نشر» لازما [351- ر]

:

حتّي يقول النّاس ممّا راوا يا عجبا للميّت النّاشرو بعضي اهل لغت گفتند: «نشر» هم لازم است و هم متعدّي، يقال: نشر«3» اللّه الموتي نشرا فنشروا نشورا، كالرّجع و الرّجوع. و النشر ضدّ الطّي. و در شاذّ نخعي [بر اينكه لغت]

«4» خواند: «ننشرها»

بفتح النّون و ضم ّ الشّين.

ثُم َّ نَكسُوها لَحماً، آنگه گوشت بر او پوشيم«5». و جامه را از اينكه جا كسوت گويند«6» كه تن باز پوشد. «لحما»، نصب بر تمييز باشد، و شايد كه مفعول دوم«7» بود، چه «كسوته» به معني البسته باشد، [و آن را دو مفعول]

«8» بايد.

-----------------------------------

(1). سوره عبس (80) آيه 22.

(2). سوره ملائكه (35) آيه 9.

(3). آج، لب، فق، مب، مر لهم.

(4). اساس، مب: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). وز، آج، لب، فق، مب، مر: پوشم.

(6). اساس خوانند، با توجّه به تب و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آج، لب، فق، مب، مر: دويم.

(8). اساس: زير وصّالي رفته، تب ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 23

امّا «لام» في قوله: وَ لِنَجعَلَك َ آيَةً لِلنّاس ِ، فرّاء گفت: تعلّق دارد به اضمار فعلي از پس او، و تقدير [آن است]

«1»: و لنجعلك اية للنّاس فعلنا ذلك.

بهري دگر گفتند: «واو» زايد است، آيَةً لِلنّاس ِ، [اي دلالة]

«2» و عبرة، تا دليل باشد بر آن كه پس [از]

«3» مرگ بعث و نشور خواهد بودن، و «لام»«4» تعلّق به «بعثه» دارد في قوله: ثُم َّ بَعَثَه ُ [اي بعثه]

«5» لنجعلك و«6» حالك اية للنّاس و در آيت دلالت است علي صحّة الرجعة و فساد قول من انكرها مستبعدا. [دگر في]

«7» قوله تعالي:

فَانظُر إِلي طَعامِك َ وَ شَرابِك َ لَم يَتَسَنَّه، خداي تعالي در نگاهداشت طعام و شرابي سريع التّغير«8» به حسب اجراي عادت براي حكمت و مصلحتي را حرق عادت كرد، و آن طعام و شراب از تغيّر«9» نگاه داشت، نشايد كه شخصي را كه [صلاح]

«10» جهاني به او منوط است، سالي چند

بخلاف عادت عمر ابناء وقت او بدارد كه پير نشود و بي قوّت نگردد.

دگر بر قول آنان كه گفتند از قتاده و ضحّاك و ربيع و إبن زيد كه: خر زنده بود، ايشان روايت مي كنند، و تو روا مي داري كه خري در بياباني بر بالين مرده صد سال زنده بماند«11» بسته كه آب نخورد و گياه و علف نخورد«12» اينكه را منكر نه اي، اگر گويند: خداي تعالي شخصي را در جهان زنده مي دارد كه طعام و شراب خورد و بيايد و بشود، آنت منكر آيد و منكر شوي آن را؟ اينكه به صحّت در مقدور و حكمت نزديكتر از آن است- لو لا العناد.

ضحّاك و ديگر مفسّران گفتند: چون خداي تعالي او را زنده كرد، او برخاست«13» و بر خر نشست و باده آمد برنا و سياه موي، و فرزندان«14» و فرزند زادگان او پير و كهل شده بودند.

-----------------------------------

(10- 7- 5- 3- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: لا.

(6). اساس: في، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). مج، مر: التّغيير. [.....]

(9). آج، لب، مب: تغيير.

(11). اساس: سال بي آب و علف، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). اساس: نيابد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر خواست.

(14). همه نسخه بدلها بجز تب او.

صفحه : 24

عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: چون عزير با ده«1» آمد، نهاد ده«2» و محلّت از آن بگشته بود، بروهم بيامد و به در سراي خود آمد و

در بزد. ايشان را كنيزكي بود كه آن روز كه عزير برفت«3» بيست ساله بود، و چون«4» باز آمد صد و بيست ساله شده بود، و مقعد و نابينا شده. او را آواز داد. [او]

«5» گفت: كيست كه در مي زند! او گفت: اينكه سراي عزير است! گفت: آري و بگريست، و گفت: اي مرد؟ تو چه كسي كه عزير را مي شناسي! كه صد سال است تا عزير مفقود شده است، و كس نام او نبرد.

گفت: من عزيرم.

عجوز گفت: اي سبحان اللّه؟ عزير صد سال است تا مفقود است و كس از او خبر ندارد. عزير گفت: همچنين است. خداي تعالي صد سال مرا بميرانيد و اكنون زنده كرد.

آن«6» كنيزك گفت: اينكه را علامتي باشد«7»، گفت؟ و آن«8» چيست! گفت«9»:

عزير مردي مستجاب الدّعوه بود، اصحاب امراض و بلايا«10» را دعا كردي، خداي تعالي به دعاي او ايشان را شفا دادي. اگر تو عزيري، دعا كن تا خداي تعالي چشم من باز دهد«11» تا من تو را ببينم، كه من عزير را نيك شناسم [351- ر]

.

عزير دعا كرد و دست بر«12» چشم او ماليد، چشمش درست شد و دست او گرفت و گفت: قومي باذن اللّه، برخيز به فرمان خداي. پايش درست«13» شد، برخاست«14» و به رفتن آمد. در او نگريد، گفت: گواهي دهم كه تو عزيري. آنگه برخاست«15» و به محافل بني اسرايل آمد، و ر آن محفل پسري از آن عزير بود صد و هيژده«16» ساله پير و ضعيف شده، و او را فرزندان بودند پير شده. [آن كنيزك]

«17» آواز داد و گفت: يا قوم؟

-----------------------------------

(2- 1). تب: ديه.

(3). تب آن كنيزك.

(7- 4). تب عزير.

(17- 5).

اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.

(6). تب: اينكه.

(8). تب علامت.

(9). تب: كنيزك گفت.

(10). تب علامت.

(11). همه نسخه بدلها بجز تب: چشم با من دهد. [.....]

(12). اساس: در، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). اساس: روان، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برخواست.

(15). دب، لب، مب، مر: برخواست.

(16). همه نسخه بدلها: هژده.

صفحه : 25

خبر داري كه عزير باز آمده است! گفتند: برو محال مگو، عزير صد سال است تا«1» مفقود است و كس از او هيچ نشان نديد«2»، گفت: من فلانه ام، پرستار او نابينا و مقعد شده، به دعاي او مرا خداي تعالي عافيت داد، و او مي گويد: مرا خداي تعالي صد سال بميرانيد، و اكنون زنده كرد مرا. مردم برخاستند و به ديدن عزير آمدند.

پسرش گفت: عزير را خالي بود بر ميان دو كتف چون ستاره درفشان«3»، بيامد و او را گفت: ميان كتف مرا بنماي. او جامه برداشت، آن خال پيدا شد و از آن خال آن حال پيدا شد- فرب ّ«4» خال يدل ّ علي حال- او را«5» ميان كتف بود در«6» زير جامه، و اينكه«7» را بر روي«8» راست باشد ناپوشيده به جامه، علي خدّه الايمن خال ...، كانه كَوكَب ٌ دُرِّي ٌّ«9».

سدّي و كلبي گفتند: عزير با خانه خود آمد و بخت نصّر توريت بسوخته بود [و نسخه هايي كه آن جا بود]

«10» كس نداشت و ندانست، خداي تعالي فريشته اي را فرستاد با انايي«11» آبي«12» در او كرده و گفت: از اينكه آب بخور. او«13» آب باز خورد، توريت او را حفظ شد، و خداي تعالي آن به معجز او

كرد و او را به بني اسرايل فرستاد. او بيامد و دعوي پيغامبري كرد«14»، گفتند: چه معجز«15» داري! گفت: توريت من ظهر القلب خوانم، و مي خواند. پيري بود، گفت: پدر مرا رزي هست، مرا

-----------------------------------

(1). اساس: كه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). تب و هيچ خبر نشنيد كنيزك.

(3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: درخشان.

(4). مج، وز، دب، آج، لب، مب: فو رب.

(5). آج خال.

(6). اساس: و، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). تب، بالاي كلمه افزوده است: يعني به صاحب الامر عليه و علي آبائه المعصومين افضل التّحيّة و السّلام، مج، وز در حاشيه افزوده اند: اشارة الي المهدي، آج، در حاشيه دارد: را و اينكه اشاره به رسول صلي اللّه عليه و آله است.

(8). مب: ابروي، مر: برابر روي.

(9). سوره نور (24) آيه 35. [.....]

(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). دب، آج، لب، فق، اناي.

(12). دب: آب.

(13). مب: مر از آن.

(14). تب، لب، فق، مب، مر: به پيغمبري دعوي كرد.

(15). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: معجزه.

صفحه : 26

وصيّت كرده«1» است كه در آن جا خنبي«2» در زير خاك كرده است«3» نسخه اي از توريت«4» در آن جا نهاده است«5». برفتند و باز كردند و برگرفتند و به آن كه عزير مي خواند مقابل«6» كردند، حرفي كما بيش«7» نبود، به او ايمان آوردند و او را باور داشتند، و هيچ كس پيش از عزير توريت از بر نخواند، گفتند: جهودان را اينكه شبهه شد، و گفتند: اينكه اختصاص كه او«8» را هست بيش از پيغامبري است، بايد كه«9» اينكه پسر

خداي باشد- تعالي علوّا كبيرا- چنان كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد في قوله: وَ قالَت ِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ«10»، و قصّه اينكه در سورة التّوبه بيايد- ان شاء اللّه تعالي. فَلَمّا تَبَيَّن َ لَه ُ، چون پيدا شد او را و به عيان بديد«11»، و به يقين بدانست«12»، معني آن است كه: [آنچه]

«13» به دليل شناخت به ضرورت بديد، گفت: أَعلَم ُ أَن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، مي دانم كه خداي بر همه چيزي قادر است.

جمله قرّاء خوانند«14»: «اعلم» به فتح «الف» و قطع او و [به]

«15» ضم ّ «ميم» بر خبر، مگر حمزه و كسائي كه ايشان خوانند: «قال اعلم» به «الف» وصل و سكون «ميم» بر امر، و در شاذّ عبد اللّه عباس و ابو رجاء العطاردي ّ هم چنين خواندند«16».

وهب منبّه گفت: در بهشت هيچ سگ نخواهد بودن و هيچ خر مگر سگ

-----------------------------------

(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: هست بر او وصيّت كرد.

(2). اساس: كلمه نو نويس است و به صورت «آن رز صندوقي» نوشته شده، با توجّه به تب تصحيح شد، ديگر نسخه بدلها: آن جا خمي.

(3). اساس: كرده اند، تب: خنبي است در زير خاك، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). تب: نسخت توريت.

(5). اساس: كرده اند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). تب، مب، مر: مقابله.

(7). تب، كم و بيش، مج: كم بيش، مر: بيش و كم.

(8). همه نسخه بدلها: اينكه. [.....]

(9). تب، مج، وز، تا.

(10). سوره توبه (9) آيه 30.

(11). همه نسخه بدلها بجز تب: بديدند.

(12). مب: بدانستند.

(15- 13). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). همه

نسخه بدلها بجز تب: خواندند.

(16). تب: هم اينكه خوانند، مج، وز، دب، آج، لب، فق: هم اينكه خواند، مب: هم اينكه خواندند.

صفحه : 27

اصحاب الكهف، و خر عزير كه خداي تعالي او را با عزير بميراند و زنده كرد.

قوله: وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ رَب ِّ أَرِنِي كَيف َ تُحي ِ المَوتي- الآيه بدان كه علما چند وجه گفتند در سبب [352- ر]

سؤال ابراهيم- عليه السلام- از خداي تعالي احياي موتي: حسن بصري و قتاده و عطاء خراساني و ضحّاك و [إبن جريج]

گفتند: سبب آن بود كه ابراهيم- عليه السلام- بگذشت به مرده اي از جمله دواب ّ، بعضي از او در دريا بود و بعضي بر خشك، آنچه در آب بود حيوان بحر از او مي خوردند، و آنچه بر خشك بود«1» حيوان بر از او مي خوردند. چون سباع برفتند [ي]

«2» مرغان هوا از او مي خوردند [ي]

«3». ابراهيم- عليه السلام- گفت: بار خدايا؟ من دانم كه تو قادري بر آن كه اينكه را از شكم اينكه جانوران [پراگنده]

«4» جمع كني [و زنده كني]

«5» و لكن مي خواهم تا معاينه ببينم آنچه به دليل مي دانم، خداي تعالي او را بر سبيل تقرير گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، [ايمان نداري]

«6» به احياي موتي! با آن كه دانست كه«7» او ايمان دارد، و لكن براي تقرير [گفت]

«8» تا او بگويد «بلي»، گفت«9»: بلي ايمان دارم«10»، و لكن«11» تا دلم ساكن شود، يعني آنچه به دليل مي دانم بر وجهي كه شك ّ و شبهه را در او محال است به معاينه ببينم و به ضرورت«12» بدانم تا علمم چنان شود كه«13» شبهه را در او مجال نباشد.

إبن زيد گفت: ماهيي بود بزرگ مرده«14»، نيمه اي در

دريا و نيمه اي بر خشك، و دواب ّ برّ و بحر از او مي خوردند. ابليس ابراهيم را وسواس كرد«15»- استبعاد اعادة ذلك حيّا«16». ابليس گفت او را«17»: چگونه باشد اينكه را جمع كردن از بطون سباع و حواصل

-----------------------------------

(1). تب: آنچه در خشك، مج، وز، آج، لب، فق: آن كه در بر بود، دب: آن كه در بر بودند. (8- 6- 5- 4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). مب به.

(9). آج، فق: او گفت.

(10). مج: آوردم.

(11). اساس اليطمئن ّ قلبي، با توجّه به تب و ضبط همه نسخه بدلها حذف شد.

(12). اساس: صوره، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(13). همه نسخه بدلها: چنان شود علمم كه.

(14). همه نسخه بدلها: كه مرده بود.

(15). مج: وسوسه كرد.

(16). اساس: حيّه، با توجّه به تب تصحيح شد.

(17). همه نسخه بدلها بجز مب كه.

صفحه : 28

طيور و شكمهاي دواب ّ بحر! ابراهيم سؤال كرد، گفتند او را: أَ وَ لَم تُؤمِن قال َ بَلي وَ لكِن لِيَطمَئِن َّ قَلبِي من وسوسة ابليس.

بعضي دگر گفتند: چون ابراهيم- عليه السلام- با نمرود مناظره كرد و گفت:

خداي من احياء و اماتت كند، او گفت: من نيز احياء و اماتت كنم- چنان كه شرح آن برفت«1». ابراهيم گفت: من نه اينكه خواستم كه«2» زنده اي را بكشي و زنده اي را رها كني، من آن خواستم كه خداي من مرده بي حيات را حيات دهد و زنده كند، و زنده را جان بر دارد بي مماسّه. نمرود گفت: تو ديده اي كه خداي تو مرده زنده كرده است! او نتوانست گفتن كه آري، كه نديده بود و نخواست كه

گويد نه، عدول كرد از آن دليل به دليلي ديگر، پس از آن گفت: رَب ِّ أَرِنِي كَيف َ تُحي ِ المَوتي، بار خدايا؟ مرا باز نماي كه مرده چگونه زنده كني! خداي تعالي گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، گفت: بلي«3» و لكن تا دلم ساكن شود. اگر پس از اينكه مرا با كسي مناظره باشد، و مرا گويد: تو ديده اي«4» معاينه كه خداي تو مرده زنده كرده است! من به طمأنينه بتوانم گفتن كه: آري، و دلم به آن ساكن باشد.

بعضي دگر گفتند نمرود او را گفت: اگر خداي تو مرده زنده نكند- چنان كه تو گفتي و دعوي كردي- من تو را بكشم، او از خداي درخواست احياء موتي. خداي او را گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، [او]

«5» گفت: بَلي [وَ لكِن لِيَطمَئِن َّ قَلبِي من خوف القتل]

«6»، و لكن تا دلم«7» ساكن شود از خوف قتل، و اينكه قول محمّد بن اسحاق بن يسار است.

عبد اللّه عباس و سعيد جبير و سدّي گفتند: سبب آن بود كه خداي تعالي چون خواست كه ابراهيم را بخليل«8» خود گيرد، ملك الموت را فرستاد به او تا او را بشارت دهد به خلّت. ملك الموت بيامد و در سراي ابراهيم شد و ابراهيم حاضر نبود، و او مردي غيور بود. چون ابراهيم باز آمد، مردي را ديد در سراي خود. آهنگ او كرد [352- پ]

و او را گفت تو از كجا در اينكه سرا آمده اي بي دستوري خداوند سراي!

-----------------------------------

(1). تب: رفته است.

(2). مب تو.

(3). همه نسخه بدلها: قال َ بَلي وَ لكِن لِيَطمَئِن َّ قَلبِي

(4). فق: مب، مر: ديدي.

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها

افزوده شد.

(7). مج، وز، دب، فق، مر: دل من.

(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خليل.

صفحه : 29

ملك الموت گفت: مرا خداوند اينكه«1» سراي فرستاد اينكه جا. او بدانست كه ملك الموت است، گفت: تو ملك الموتي! گفت: آري«2». گفت: براي چه آمده اي!

گفت: آمده ام تا تو را بشارت دهم به خلّت كه خداي تعالي تو را بدوست خود خواهد گرفتن«3». ابراهيم گفت: كي! گفت: آنگه كه تو«4» دعا كني به دعاي تو مرده زنده كند. ابراهيم- عليه السلام- مدّتي صبر كرد. آنگه خواست تا بداند كه وقت آن وعده هست«5»، گفت: رَب ِّ أَرِنِي كَيف َ تُحي ِ المَوتي قال َ أَ وَ لَم تُؤمِن قال َ بَلي وَ لكِن لِيَطمَئِن َّ قَلبِي بالخلّة، و لكن تا دلم بيارامد و ساكن شود به آن كه تو مرا خليل خود گرفتي.

بعضي دگر گفتند: خداي تعالي وحي كرد به ابراهيم كه:

اني متخذ في الارض خليلا

، من در زمين دوستي خواهم گرفتن. ابراهيم عليه السلام گفت: بار خدايا؟ آن دوست تو را علامت چه باشد! گفت: آن كه بر دست او احياء موتي كنم.

چون مدّتي بر آمد، ابراهيم- عليه السلام- خواست تا بداند كه او آن خليل هست يا نه«6». گفت: رَب ِّ أَرِنِي كَيف َ تُحي ِ المَوتي قال َ أَ وَ لَم تُؤمِن قال َ بَلي وَ لكِن لِيَطمَئِن َّ قَلبِي بانّي خليلك.

ابو ابراهيم المزني را پرسيدند از اينكه آيت و از خبري كه در اينكه آيت«7». ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه:

نحن احق بالشك من ابراهيم،

گفت: امّا خبر را تأويل آن است كه، ابراهيم- عليه السلام- شاك ّ بود در آن كه خداي تعالي اجابت دعاي او كند يا نه؟ پس رسول- عليه السلام- گفت:

ما اوليتريم به شك ّ از ابراهيم، يعني در آن كه خداي تعالي دعاهاي ما به همه حال اجابت كند يا نه. و امّا تأويل آيت آن است كه: حن ّ الخليل الي صنع خليله و لم يتّهمه، خليل را حنين و تا سه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ندارد.

(2). تب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: بلي. [.....]

(3). اساس: خواهد گرفت، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق: كه چون، مب، مر: ندارد.

(5). اساس كه كلمه نو نويس است: رسيده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: نيست.

(7). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر است.

صفحه : 30

خواست«1» به صنع خليل خود گفت: آرزوست مرا كه از روي دل دوستي بعضي صنعهاي تو كه نديده ام عيان ببينم، نه آن كه او را در گفت متّهم داشت و آن كه خداي او را گفت: أَ وَ لَم تُؤمِن، نه تو ايمان داري! اينكه گواهي است كه بر ايمان او داد، چنان كه شاعر گفت آن ممدوحان خود را:

الستم خير من ركب المطايا و اندي العالمين بطون راح

مراد آن است كه: انتم كذالك، قال: بلي، و لكن ليطمئن قلبي بالعلم الضّروري ّ او بالخلّة او من خوف القتل، تا دل من ساكن شود به علم ضروري، يا به خلّت، يا به امان او قتل- چنان كه گفته شد.

قال َ فَخُذ أَربَعَةً مِن َ الطَّيرِ، خداي تعالي او را گفت: چهار مرغ [را]

«2» بگير.

مفسران خلاف كردند در آن مرغان. عبد اللّه عبّاس گفت: طاووس بود و كركس و كلاغ و خروه«3». مجاهد و عطاء بن

يسار و إبن جريج گفتند: كلاغ بود و خروه و طاووس و كبوتر. ابو هريره گفت: طاووس بود و خروه و كبوتر و مرغي كه آن را غرنوق«4» گويند. عطاء خراساني گفت: خداي تعالي وحي كرد به او كه چهار مرغ بگير: بطّي سبز«5» و كلاغي سياه و كبوتري سپيد و خروهي«6» صرخ«7».

اهل اشارت گفتند: اختصاص اينكه مرغان از آن بود كه طاووس مرغي با زينت«8» است، و كلاغ مرغي حريص است، و خروه«9» شهواني است، و كركس دراز عمر است، و كبوتر الوف است.

گفتند: اينكه چهار مرغ را بگير با اينكه چهار معني و ايشان را بكش، و به كشتن ايشان اينكه چهار معني خود را«10» بكش، كركس را بكش [353- ر]

و طمع«11» از طول عمر

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر، مج، وز: خاست.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9- 3). آج: خروس.

(4). اساس، تب، مج، وز، دب، لب، فق، مر: فرنوق، مب: ندارد، با توجّه به آج و ضبط لغت تصحيح شد.

(5). اساس: بطي السير، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). آج، لب، مر: خروسي، فق: خروس.

(7). همه نسخه بدلها: سرخ.

(8). مب، مر: نازنين.

(10). تب: چهار معني را در خود. [.....]

(11). وز، مب را.

صفحه : 31

برگير، و طاووس را بكش و طمع از زينت دنيا ببر، و كلاغ را بكش و گلوي حرص ببر، و خروه«1» را بكش و مرغ شهوت را پر و بال بشكن، و كبوتر را بكش و الف از همه جهان بگسل. چون اينكه مرغان كه موصوفند هر يكي به چيزي از اينكه

معاني- و در هر يكي يك معني است- كشتن را شايند«2»، تو كه«3» اينكه همه معاني در تو جمع شده است«4» بل بيشتر، پس تو چه چيز را شايي«5»؟ جمله خصال ناپسنديده اينكه مرغان در تو است، پس تو از وجهي هر چهار مرغي، و از روي ديگر كه به كار ايشان باز نيايي و به جاي ايشان بنشايي و به رنج ايشان بنپايي«6»، هيچ مرغي نه اي تو، بو العجب«7» مرغي كه زينت طاووست نيست، و لكن رعونت او داري. جدّ كلاغت نيست، و لكن حرص بيش از او داري. غيرت خروهت«8» نيست، و لكن شهوت چنو داري. منظر طاووس نداري و مخبر عنقايت«9» نيست، لحني چون لحن بلبل نداري، و همّتي چو همّت باز نداري، و قوّتي چو قوّت عقاب نداري، آخر تو چه مرغي و تو را با چه خورند«10»! از روي«11» رنگ ابو براقشي، هر زمان به لوني دگر مي نمايي:

كأبي براقش كل ّ لو ن لونه يتخيّل

و در«12» جاي تخيّل اخيلي، و زغرا [بت در]

«13» ناهمواري غرابي، اگر او غراب البين است تو غراب الحيني، پس تو غرابي غريبي، حكم تو در ميان مرغان عجيب است، و حديث تو در ميان ايشان غريب است، پس تو را از كدامان شمارند و در عداد

-----------------------------------

(1). آج: خروس.

(2). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: شايد.

(3). دب، لب، فق: ز تو كه، آج، مب، مر: از تو كه.

(4). اساس: كلمه در حاشيه زير وصّالي رفته و به صورت «حاصلست» نو نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). تب: شناسي.

(6). اساس: بنه پايي/ بنپايي.

(7). اساس: هيچ مرغ به زينت طاووس نيست،

با توجّه به تب تصحيح شد.

(8). آج، مب، خروست.

(9). اساس: عقابت، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، ديگر نسخه بدلها: عنقات.

(10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 353): خرند.

(11). اساس: از- ر، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). اساس: وز، با توجّه به تب تصحيح شد.

(13). اساس: ندارد با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

صفحه : 32

كدامان آرند؟ چون هيچ نه اي، و از اينكه همه در هيچ نه اي«1»:

سيمرغ نه اي كه بي تو نام تو برند طاووس نه اي كه با تو در تو نگرند

بلبل نه كه بر نواي تو«2» جامه درند آخر تو«3» چه مرغي و تو را با چه خورند

در روزگار سليمان- عليه السلام- مردي«4» در بازار مرغكي خريد كه آن را«5» هزار دستان گويند. اگر او را در نوا هزار دستان است، تو را در هوا هزار دستان بيش است«6»، او را در نوا و تو را در بي نوايي. آن [مردآن]

«7» مرغك را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفص«8» و جاي«9» آب و علف«10» بساخت و با آواز او مستأنس مي بود.

يك روز مرغكي بيامد هم از جنس او«11» بر قفص«12» او نشست و چيزي به قفص«13» او فرو گفت. آن مرغك نيز بانگ نكرد. مرد آن قفص«14» برگرفت و پيش سليمان آورد، گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه مرغك ضعيف را به بهاي گران خريدم«15»، و به آنچه شرط اوست از جا و آب و علف«16» قيام نمودم تا براي من بانگ كند. روزي چند بانگ كرد، مرغكي بيامد و چيزي به

قفص«17» او فرو گفت. اينكه مرغ گنگ شد. [از او]

«18» بپرس تا چرا«19» اوّل بانگ كرد و اكنون نمي كند! و آن مرغك چه گفت او را«20»!

سليمان- عليه السلام- قفص«21» پيش خواست و آن مرغ را گفت: چرا بانگ نمي كني! مرغك گفت: يا رسول اللّه؟ [من]

«22» مرغي بودم هرگز دام و دانه صيّاد ناديد، صيّادي بيامد و بر گذر من دامي بگسترد و دانه اي چند در آن دام فشاند«23». من

-----------------------------------

(1). اساس: با خطي متفاوت از متن نظم.

(2). تب: بلبل تو نه اي كه بر نوا.

(3). اساس: كلمه زير وصّالي رفته و به صورت «برگوكه» نو نويسي شده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شخصي.

(5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او را.

(6). تب: دستان است بلكه بيشتر.

(7). اساس: كلمه زير وصالي رفته و به صورت «پي هوا» دوباره نويسي شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (21- 17- 14- 13- 12- 8). لب: مر: قفس.

(9). دب، آج، لب، فق، مب، مر و.

(10). مب، مر و دانه.

(11). تب و.

(15). همه نسخه بدلها بجز مب: بخريدم.

(16). مر: جاي و آب و دانه.

(22- 18). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(19). تب: كه چرا.

(20). تب: مرغك با وي چه گفت.

(23). تب، لب، افشاند.

صفحه : 33

چشم حرص باز كردم، دانه بديدم، چشم عبرت باز نكردم تا دام ديدمي«1». به طمع دانه در دام شدم، به دانه نا رسيده در دام افتادم، پاي به دام بسته شد و دانه به دست نيامدم«2» [353- پ]

، [چنين باشد]

«3»:

پروانه به طمع«4» نور در

نار افتد چون مرغ به طمع دانه در دام افتد«5»

صيّاد مرا بگرفت از جفت و بچّه جدا كرد [و به بازار آورد]

«6»، اينكه مرد مرا بخريد و در زندان قفص«7» باز داشت. من از سر درد فرقت ناليدن گرفتم، او از سر شهوت و غفلت سماع مي كرد و از درد من«8» بي خبر:«9»

از درد دل محب حبيب آگه نيست مي نالد بيمار و طبيب آگه نيست

آن مرغك بيامد«10»، مرا گفت: اي بيچاره؟ چند نالي«11» كه سبب حبس تو اينكه«12» ناله تو است؟ من عهد كردم كه تا در اينكه زندان باشم [نيز]

«13» ننالم. سليمان بخنديد و مرد را گفت«14»، اينكه مرغك مي گويد: عهد كرده ام [كه]

«15» تا در اينكه زندان باشم [نيز]

«16» ننالم. مرد قفص«17» پيش خواست و در او بكشيد«18» و مرغ را رها كرد و گفت:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز تب: بديدمي.

(2). همه نسخه بدلها: نيامد. (15- 6- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). اساس: بالاي كلمه نوشته است: «ز بهر».

(5). اساس: كلمه به صورت «آيد» نو نويسي گرديده است، نيز ضبط كلمه در همه نسخه بدلها بجز تب «آيد» با توجّه به تب تصحيح شد. همچنين در صورتي كه بيت در قالب مثنوي باشد، قافيه مختل است، و نيز احتمال آن است كه كلامي موزون و مسجّع باشد.

(17- 7). لب، مر: قفس.

(8). همه نسخه بدلها بجز دب غافل و، دب غافل.

(9). تب شعر.

(10). تب و.

(11). اساس: كلمه زير وصّالي رفته و به صورت: «مگر نداني» دوباره نويسي شده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). تب: از، كه بر اساس و ديگر

نسخه بدلها مرجّح است. [.....]

(16- 13). اساس: ندارد، مب ديگر، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). مب: و گفت آن مرد را كه.

(18). اساس: درش بگشاد، با توجّه به تب تصحيح شد، مج، وز، دب، آج، لب، فق: در او بر كشيد.

صفحه : 34

من اينكه را«1» براي آواز دارم«2»، چون«3» بانگ نخواهد كرد، من او را چه خواهم كرد [ن]

«4».

اينكه مثل«5» تو است، تو مرغ اويي و دنيا قفص«6» تو است. تو را در زندان قفص«7» براي ناله تو مي دارند«8». اگر در اينكه قفص«9» ناله نكني، تو را بر او هيچ خطر نباشد، قُل ما يَعبَؤُا بِكُم رَبِّي لَو لا دُعاؤُكُم«10».

قوله: فَصُرهُن َّ إِلَيك َ، نافع و إبن كثير و إبن عامر و عاصم و كسائي و ابو عمرو و يعقوب خواندند: به ضم ّ «صاد» و در شاذّ ابو الاسود و ابو رجاء العطاردي ّ و ابو عبد الرّحمن السلمي و حسن بصري [و عكرمه]

«11» و اعرج و شيبه. و اينكه قراءت امير المؤمنين علي- عليه السلام- است، و معني آن است كه: ايشان را با خود چفسان«12»، يقال: صرت الشّي ء اصوره اذا املته، قال امرؤ القيس:

و افزع ميّال يكاد يصورها و عجز كدعص اثقلته البوائص

اي يميلها، و قال و الطّرماح:

عفائف الأذيال«13» او ان يصورها هوي و الهوي للعاشقين صوور

و يروي صروع. و رجل اصور اذا كان مايل العنق، يقول العرب: انّي لأصور اليك اي مشتاق، و امراة صوراء و قوم صور، قال الشاعر«14»:

اللّه يعلم انّا في تلفتنا«15» يوم الوداع الي جيراننا صور

اي مايلون. عطا و عطيّه و إبن زيد و مؤرّج گفتند معني آن است كه: ضمّهن ّ

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب،

فق از.

(2). اساس: داشتم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، مر: من اينكه مرغ را آزاد كردم: من او را از براي آواز دارم.

(3). دب، آج، فق، مب، مر: چو مرا.

(11- 4). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(5). دب، مب مثل.

(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.

(9- 7). لب، مر: قفس.

(8). اساس: دارد، با توجّه به تب تصحيح شد.

(10). سوره فرقان (25) آيه 77.

(12). دب: چسفان.

(13). اساس: الاذراك، ديگر نسخه بدلها: عفائف الّا ذاك، با توجّه به چاپ شعراني (ج 2/ 355) و منابع لغت تصحيح شد. [.....]

(14). تب شعر.

(15). اساس، وز، آج: تلقّينا، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 35

اليك و اجمعهن ّ، يقال: صار يصور صورا، اذا جمع، و از اينكه جا جمله نخل را «صور» گويند، و جمله گاو كوهي را «صوار» گويند، قال الشاعر:

و جاءت خلعة«1» دهس صفايا يصور عنوقها احوي زنيم

اي يضم ّ.

ابو عبيده و إبن الانباري ّ گفتند، معني آن است كه: قطعهن ّ، پاره پاره بكن ايشان را. و الصّور القطع، قال توبة الحمير«2»:

فلمّا جذبت الحبل اطّت«3» نسوعه باطراف عيدان شديد اسورها

فأدنت لي الأسباب حتّي بلغتها بنهضي و قد [كاد]

«4» ارتقائي«5» يصورها

اي يقطعها و قال رؤبة:

رنا به الحكم فأعيا الحكما

اي قطعنا، و حمزه و خلف به كسر «صاد» خواندند«6»، و در شاذّ علقمه و عبيد بن عمير و سعيد بن جبير و قتاده و طلحة بن مصرّف و يحيي بن وثاب و اعمش، و معني آن است كه: قطّعهن ّ و مزقهن ّ، يقال: صار الشّي ء يصيره صيرا اذا قطعه و انصار اذا انقطع، قالت الخنساء«7»:

فلو تلاقي الّذي

لاقيته خضر«8» [453- ر] لظلّت الشّم«9» منها و هي تنصار

اي تنقطع، و اينكه بيت لغز«10» از اينكه جاست كه شاعر گفت«11»:

و غلام رايته صار كلبا ثم ّ في ساعتين صار غزالا

اي قطع، فرّاء گفت: اينكه مقلوب است من صري [يصري]

«12» چنان كه: عثا و

-----------------------------------

(1، 7). اساس، دب، لب، فق، مب: خلقه، تب، مج، مر: حلقه، و ز: حلفه، با توجّه به آج، و ضبط شعر در لسان العرب (ماده صور)، و تبيان (2/ 328) تصحيح شد.

(2، 11). تب شعر.

(3). آج، لب: اتت.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ضبط بيت در طبري (2/ 52) تصحيح شد، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: كاو.

(5). تب: ارتفاعي.

(6). همه نسخه بدلها: مي خوانند.

(8). تب: ابدا، آج، لب، دب، فق، مب، مر: ابدا خضرا.

(9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (4/ 474): الشهب.

(10). تب به معني.

(12). اساس: زير وصّالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 36

عاث و جذب و جيذ، قال الشّاعر«1»:

يقولون ان ّ الشّام يقتل اهله فمن لي ان لم آته بخلود

تعرّب آبائي فهلّا صراهم من الموت ان لم يذهبوا و جدودي

اي قطعهم، آنگه آن را مقلوب كرد و گفت: صار. و در شاذّ از عبد اللّه عبّاس دو روايت است: يكي «فصرهن ّ» به فتح «صاد» و كسر «را» و «ها» من التّصرية و هي الجمع، و منه الشّاة المصرّاة للّتي يجمع لبنها في ضرعها للبيع و هو تدليس في البيع.

و روايتي دگر: «فصرهن ّ»، به ضم ّ «صاد» و فتح «را» مشدّد من الصّرّ و هو الشّدّ و الجمع، و منه الصّرّة.

و بر قول آنان كه تفسير به

تقطيع كردند، در كلام«2» تقديم و تأخيري باشد، و تقدير اينكه بود كه: فخذ اربعة من الطّير اليك فصرهن ّ، براي آن كه [ «الي» از صلة]

«3» اخذ باشد و از صلة قطع نباشد، يقال: خذ هذا اليك، و لا يقال اقطع هذا اليك.

و بر قول آنان كه تفسير بر«4» جمع و اماله كردند، در كلام محذوفي باشد، و تقدير چنين بود: فخذ اربعة من الطّير فصرهن ّ اليك ثم ّ اذبحهن ّ و [قطّعهن ّ]

«5» و فرّقهن ّ ثم ّ اجعل علي كل ّ جبل. و اينكه جمله از كلام براي آن بيفگند كه: ثُم َّ اجعَل عَلي كُل ِّ جَبَل ٍ مِنهُن َّ جُزءاً، بر او [دليل است]

«6»، اكتفا كردند [به ذكر]

«7» اينكه از ذكر آن، چنان كه يكي از ما گويد: خذ هذا الثّوب و اجعل علي كل ّ رمح منه علما، و اينكه راست نيايد الّا بعد التّخريق و التّمزيق، و لكن در لفظ به اينكه حاجت نيست كه از فحوي معلوم مي شود.

و مراد به «كل ّ» بعضي است اينكه جا، براي آن كه به هر كوه در جهان پاره اي

-----------------------------------

(1). تب شعر.

(2). اساس: در حاشيه زير وصّالي رفته و به صورت «كلمه» نو نويسي شده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(6- 5- 3). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها: به.

(7). اساس، دب: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 37

نرسد«1»، و نه ابراهيم به آن جا رسد«2»، و مثله قوله: وَ أُوتِيَت مِن كُل ِّ شَي ءٍ«3» تُدَمِّرُ كُل َّ شَي ءٍ بِأَمرِ رَبِّها«4» يَأتِينَك َ سَعياً، نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل،

و المعني

-----------------------------------

(1). تب: هر كوهي در جهان بترسد.

(2). مج، وز، دب، فق، مب، مر: رسيد.

(3). سوره نحل (27) آيه 23.

(4). سوره احقاف (46) آيه 25. مر، رسيد.

(5). اساس، تب: محرك الزّا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). تب، مب را.

(7). همه نسخه بدلها: تا من ايشان را.

(8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(9). تب، مج، وز: سرهاي ايشان.

(10). اساس: تن هر يكي بر سر او نهاد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحيح شد.

(11). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، ديگر نسخه بدلها: آنگه.

(13). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر ثم ّ ادعهن ّ.

صفحه : 38

يسعين اليك سعيا، و روا بود كه مصدري بود در جاي حال، و المعني: ياتينك ساعيات، و شايد كه تمييز بود براي آن كه اتيان محتمل بود وجوه بسيار را از مشي و عدو و هروله و طيران فلمّا ميّزه باحدها نصبه علي التّمييز و السعي العدو و الاسراع، و براي آن سعي گفت و طيّران نگفت كه «مشي» و «سعي» در حجّت بليغتر باشد و از شبهت بعيدتر.

و نضر بن شميل«1» گفت خليل احمد را گفتم: پريدن مرغ را سعي گويند!

گفت: نه، گفتم پس چگونه گفت خداي تعالي: يأتينك سعيا! گفت تقدير«2» آن است كه: يأتينك و انت تسعي سعيا، بر آن كه سعي از فعل ابراهيم باشد، و در اينكه وجه بعدي«3» و تعسفي هست.

وَ اعلَم أَن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ، و بدان كه خداي تعالي عزيز است، و غالب، و لا يغلبه شي ء، و حكيم است آنچه كند به حكمت [و صلاح]

«4» كند.

[سوره البقرة (2): آيات 261 تا 274]

[اشاره]

مَثَل ُ الَّذِين َ

يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ كَمَثَل ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع َ سَنابِل َ فِي كُل ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّه ُ يُضاعِف ُ لِمَن يَشاءُ وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ (261) الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ ثُم َّ لا يُتبِعُون َ ما أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذي ً لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (262) قَول ٌ مَعرُوف ٌ وَ مَغفِرَةٌ خَيرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتبَعُها أَذي ً وَ اللّه ُ غَنِي ٌّ حَلِيم ٌ (263) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِكُم بِالمَن ِّ وَ الأَذي كَالَّذِي يُنفِق ُ مالَه ُ رِئاءَ النّاس ِ وَ لا يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ فَمَثَلُه ُ كَمَثَل ِ صَفوان ٍ عَلَيه ِ تُراب ٌ فَأَصابَه ُ وابِل ٌ فَتَرَكَه ُ صَلداً لا يَقدِرُون َ عَلي شَي ءٍ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الكافِرِين َ (264) وَ مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم ُ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ وَ تَثبِيتاً مِن أَنفُسِهِم كَمَثَل ِ جَنَّةٍ بِرَبوَةٍ أَصابَها وابِل ٌ فَآتَت أُكُلَها ضِعفَين ِ فَإِن لَم يُصِبها وابِل ٌ فَطَل ٌّ وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (265)

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُم أَن تَكُون َ لَه ُ جَنَّةٌ مِن نَخِيل ٍ وَ أَعناب ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ لَه ُ فِيها مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ وَ أَصابَه ُ الكِبَرُ وَ لَه ُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعصارٌ فِيه ِ نارٌ فَاحتَرَقَت كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرُون َ (266) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَيِّبات ِ ما كَسَبتُم وَ مِمّا أَخرَجنا لَكُم مِن َ الأَرض ِ وَ لا تَيَمَّمُوا الخَبِيث َ مِنه ُ تُنفِقُون َ وَ لَستُم بِآخِذِيه ِ إِلاّ أَن تُغمِضُوا فِيه ِ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ غَنِي ٌّ حَمِيدٌ (267) الشَّيطان ُ يَعِدُكُم ُ الفَقرَ وَ يَأمُرُكُم بِالفَحشاءِ وَ اللّه ُ يَعِدُكُم مَغفِرَةً مِنه ُ وَ فَضلاً وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ (268) يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ وَ مَن يُؤت َ الحِكمَةَ فَقَد أُوتِي َ خَيراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَلباب ِ (269) وَ ما

أَنفَقتُم مِن نَفَقَةٍ أَو نَذَرتُم مِن نَذرٍ فَإِن َّ اللّه َ يَعلَمُه ُ وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن أَنصارٍ (270)

إِن تُبدُوا الصَّدَقات ِ فَنِعِمّا هِي َ وَ إِن تُخفُوها وَ تُؤتُوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم وَ يُكَفِّرُ عَنكُم مِن سَيِّئاتِكُم وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيرٌ (271) لَيس َ عَلَيك َ هُداهُم وَ لكِن َّ اللّه َ يَهدِي مَن يَشاءُ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ فَلِأَنفُسِكُم وَ ما تُنفِقُون َ إِلاَّ ابتِغاءَ وَجه ِ اللّه ِ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ يُوَف َّ إِلَيكُم وَ أَنتُم لا تُظلَمُون َ (272) لِلفُقَراءِ الَّذِين َ أُحصِرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ لا يَستَطِيعُون َ ضَرباً فِي الأَرض ِ يَحسَبُهُم ُ الجاهِل ُ أَغنِياءَ مِن َ التَّعَفُّف ِ تَعرِفُهُم بِسِيماهُم لا يَسئَلُون َ النّاس َ إِلحافاً وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ فَإِن َّ اللّه َ بِه ِ عَلِيم ٌ (273) الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (274)

[ترجمه]

مثل«5» آ [نا]

ن كه هزينه كنند«6» خواسته هايشان در ره خداي، چون مثل دانه اي است كه بروياند هفت خوشه«7»، در هر خوشه اي صد دانه باشد، و خداي دو چندان كند آن را كه خواهد، و خداي فراخ عطا و داناست.

آنان كه هزينه كنند مالهايشان«8» در ره خداي، پس از پي نبرند«9» آن را كه نفقه كرده باشند«10» منّتي و نه آزاري ايشان

-----------------------------------

(1). اساس كه كلمه نو نويس است: سهيل، با توجّه به تب تصحيح شد.

(2). اساس: مراد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). مب: تعدّي.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). تب: مانند، آج، لب: داستان.

(6). تب: نفقه كنند، آج، لب: صرف مي كنند.

(7). فق را.

(8). مج، وز، دب: خواسته هاشان.

(9). آج، لب، فق: از پي در نمي آرند.

(10). آج،

لب، فق، كه داده اند.

صفحه : 39

را باشد، مزدشان نزديك«1» خدايشان، و نه ترسي بود برايشان و نه ايشان اندوهگن«2» شوند.

سخني نيكو و آمرزشي بهتر بود از صدقه اي كه به دنبال آن باشد رنجي، و خداي بي نياز«3» و بردبار است.

اي آنان كه گرويده اي به باطل مكني صدقه هايتان به منّت و رنج چنان كه آن كس كه نفقه كند مالش را«4» به رياي مردمان، و ايمان ندارد به خدا و روز باز پسين، مثلش«5» چون مثل سنگي نرم است كه بر او خاكي باشد برسد به او باراني سخت«6»، رها كند او را ساده«7»، قادر نباشد بر چيزي از آنچه بيند و زند، و خداي ره ننمايد گروه كافران را.

و مثل آنان كه هزينه كنند خواسته هايشان طلب خشنودي خداي را و بر جاي داشتن«8» از خويشتن، چون مثل بستاني باشد بر بلندي كه به او رسد باراني بزرگ قطره، بدهد ميوه يش«9» دو بهره«10»، اگر نرسد به او ياران بزرگ، خرد«11» برسد، و خداي به آنچه مي كنيد بيناست.

-----------------------------------

(1). تب، مج، وز، دب: بنزد.

(2). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق: اندوهگين. [.....]

(3). تب، مج، وز، دب: توانگر.

(4). تب، مج، وز، دب: خواسته اش.

(5). تب: پس مثل او، مج، وز، دب: مثل او.

(6). لب، فق: بزرگ قطره.

(7). تب، مج، وز، دب و سخت، لب، فق: پس بگذارد آن را پاك از غبار.

(8). تب: بر جاي بداشتن.

(9). تب: خوردن باران، مج: ميوه اش، وز: ميوه ايش، آج، لب: بار خود را.

(10). تب: دو چندان، آج، لب، فق: دو نوبت در يك سال پس.

(11). تب: پس باران خرد قطره.

صفحه : 40

خواهد«1» يكي از شما كه باشد او را«2» بستاني از«3» درختان خرما«4» و

انگورها [كه]

«5» مي رود از زير آن جويها او را بود در آن جا از همه ميوه ها، و به او رسد پيري، و او را فرزنداني باشد«6» ضعيف، برسد«7» آن را بادي با گرد كه در او آتشي باشد بسوزد آن را«8»! همچنين بيان كند خداي براي شما حجّتها تا مگر شما انديشه كني.

اي آنان كه گرويده اي، هزينه كني از پاكهاي«9» آنچه مي اندوزي«10» و از آنچه بيرون آورديم براي شما از زمين، و قصد مكني پليد را«11» كه از او هزينه كني، و نستاني«12» شما«13» مگر آنگه كه چشم بر هم نهي«14» در آن، و بداني كه خداي توانگر و ستوده است.

ديو«15» وعده دهد شما را درويشي و فرمايد به ناخوبي، و خداي وعده دهد شما را آمرزش، از او و افزوني«16»، و خداي فراخ عطا و داناست.

بدهد حكمت آن را كه خواهد، و هر كه را بدهد«17» حكمت او را

-----------------------------------

(1). تب: آيا خواهد، آج، لب، فق: اي دوست مي دارد.

(2). آج، لب، فق: مر او را.

(3). آج، لب، فق بهر خدا.

(4). آج، لب، فق: خرمابنان.

(5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]

(6). تب، مج، وز، دب: فرزندان باشند.

(7). آج، لب، فق: پس رسد.

(8). تب، مج، وز، دب، سوخته شود.

(9). مج، وز: پاكها.

(10). آج، لب، فق: اندوخته ايد.

(11). آج، لب، فق: قصد مكنيد مال بد را.

(12). تب: نيستيد، آج، لب: نه آيد به.

(13). اساس: نفقه كنيد، با توجّه به تب تصحيح شد، آج، لب، فق فرا گيرنده آن در حقوق خود.

(14). آج، لب، فق، چشم خوابانيده داريد.

(15). آج، لب، فق رانده.

(16). آج، لب، فق: آمرزش از نزد خود و فزوني در مال.

(17). كذا: در اساس و همه نسخه

بدلها، معني كلمه به صورت: «بدهند» مرجّح مي نمايد.

صفحه : 41

داده باشند خير بسيار، و اينكه انديشه نكنند«1» مگر خداوندان عقلها.

و آنچه نفقه كني از هزينه اي يا نذر كني از نذر پذيرفته اي«2»، خداي داند آن را و نيست ظالمان را از ياراني.

اگر پيدا كني صدقات«3» نيك چيزي است آن و اگر پوشيده داري آن را و بدهي به درويشان، آن بهتر بود شما را و بپوشانيم از شما«4» گناهانتان، و خداي به آنچه شما كني داناست.

نيست بر تو«5» ايمان ايشان«6» و لكن خداي ره دهد«7» آن را كه خواهد و هر چه«8» نفقه كني از مالي«9» براي خود كني، و شما هزينه نمي كني مگر طلب رضاي خداي را، و آنچه هزينه كني از مالي تمام بدهند به شما و شما را نقصان نكنند.

درويشاني را آنان كه باز دارندشان در ره خداي نتوانند رفتن در زمين بپندارد ايشان را نادان توانگر از پرهيزيدن، بشناسي ايشان را به علامتشان، نخواهند از مردمان [بسختي]

«10» و هر چه نفقه كني از خيري«11» خداي به آن داناست.

-----------------------------------

(1). اساس كه كلمه نو نويس است: اينكه و پند نپذيرند، با توجّه به تب تصحيح شد.

(2). تب: يا نذري كنيد از هر نذري، آج، لب، فق: بايد بريد آن پذيرفتني در طاعت و معصيت. [.....]

(3). تب: صدقه ها را.

(4). مج از.

(5). اساس: بر شما تو، با توجّه به تب لفظ «شما» زايد مي نمايد.

(6). فق: راه يافتن ايشان.

(7). تب: راه نمايد.

(8). تب: و آنچه.

(9). تب: از نيكي

(10). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، از تب افزوده شد.

(11). مج، وز، دب: نيكي، آج، لب: مال.

صفحه : 42

آنان كه هزينه كنند خواسته هايشان به شب و روز- پنهان و

آشكارا- ايشان را بود مزدشان بنزديك خدايشان، و نه ترسي باشد برايشان و نه ايشان اندوهگن«1» شوند.

قوله تعالي: مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ الاية، در آيت اضماري و اختصاري هست و تقدير آن است كه«2»: مثل صدقات الّذين ينفقون اموالهم، براي آن كه آنچه ممثّل است به دانه اي كه بكارند تا از او هفت خوشه برويد«3» و [در]

«4» هر خوشه اي صد دانه باشد، صدقه است كه مرد بدهد نه دهنده صدقه است، و يا اضمار اسمي اينكه جا تقدير بايد كردن: مثل الّذين ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل زارع حبّة، براي آن كه دهنده صدقه با زارع دانه ماند، و اينكه طريقتي است معروف عرب را في حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«5» وَ جاءَ رَبُّك َ«6» أَنبَتَت، اي اخرجت، و اضافت انبات به حبّه كرد من حيث انّه يحصل عند بذر الحبّة في الإرض، و بر حقيقت از«8» فعل خداي بود- جل جلاله.

سَبع َ سَنابِل َ، ابو عمرو و حمزه و كسائي ادغام كردند «تا» را در «سين»، انبت سبع، و باقي قرّاء اظهار كردند. حجّت آنان كه ادغام كردند، آن است كه گفتند كه: «تا» و «سين» هر دو مهموسند و متعاقب باشند، چنان كه شاعر گفت«9»:

-----------------------------------

(1). مج، وز: اندوهگين.

(2). اساس كه نو نويس است، تقديره كه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). اساس كه نو نويس است، بر آيد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). سوره يوسف (12) آيه 82. [.....]

(6). سوره فجر (89) آيه 22.

(7). اساس:

عبارت مخدوش است، تب: كنجد و نخود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). همه نسخه بدلها: آن.

(9). تب: قال الشّاعر- شعر.

صفحه : 43

يا لعن«1» اللّه بني السعلاة

عمرو بن ميمون«2» شرار«3» النّات

اي النّاس.

مِائَةُ حَبَّةٍ، ابو جعفر و اعشي تخفيف همز«4» كنند «مائة» را هر كجا باشد.

اگر گويند: كسي نديد صد دانه در خوشه اي تا خداي به آن مثل زد«5»، گوييم: ممتنع نباشد كه بود در گاورس، [چه نوعي است در جاورس]

«6» كه در او صد دانه و بيشتر باشد.

وجه ديگر آن كه: واجب نباشد كه مثل و ممثول محقّق باشند، بل بر سبيل تقريب«7» بود، چنان كه يكي از ما گويد: فلان«8» چون ديو است و چون غول است- و اگر چه او نديده باشد ديو و غول را- و لكن استقباح«9» و استهوال منظر را و استبشاع را، قال اللّه تعالي: طَلعُها كَأَنَّه ُ رُؤُس ُ الشَّياطِين ِ«10» [356- ر]

، و قال امرؤ القيس«11»:

مسنونة زرق كأنياب«12» اغوال

وَ اللّه ُ يُضاعِف ُ لِمَن يَشاءُ، و خداي تعالي مضاعف كند آن را كه خواهد. خداي تعالي حسنه را يكي به ده وعده داد في قوله: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها«13»، و در اينكه آيت يكي به هفصد«14» وعده كرد، و در آيت قرض به اضعاف مضاعفه وعده كرد.

ضحّاك گفت: هر كه صدقه اي دهد، خداي تعالي او را در دنيا يكي را هفصد«15» عوض بدهد و در آخرت يكي را دو هزار هزار«16» عوض بدهد.

در خبر است كه: يك روز امير المؤمنين«17»- عليه السلام- در حجره فاطمه شد، او را

-----------------------------------

(1). لب: ما لعن، چاپ شعراني (2/ 360): يلعّن.

(2). اساس: مسعود، با توجّه به

تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها: لئام.

(4). تب، آج، لب: همزه.

(5). همه نسخه بدلها: بجز تب جواب.

(6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چه نوعي هست از گاورس، اساس ندارد، از تب افزوده شد.

(7). تب، وز، مب، مر: تقرّب.

(8). تب كس.

(9). تب: باستقباح.

(10). سوره صافّات (37) آيه 65. [.....]

(11). تب شعر.

(12). اساس، تب: كانبات، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). سوره انعام (6) آيه 160.

(15- 14). تب، مب، مر: هفتصد.

(16). همه نسخه بدلها بجز آج: دو هزار.

(17). تب، دب، فق، مر علي، مب علي بن ابي طالب.

صفحه : 44

يافت«1» كه حسن و حسين را«2» مي خوابانيد و ايشان نمي خفتند از گرسنگي، فاطمه گفت: يا بن عم رسول اللّه؟ بنگر تا چيزكي به دست آري براي اينكه كودكان كه از گرسنگي بنمي خسبند«3» و سه روز است تا طعام نخورده اند!

امير المؤمنين«4» از خانه به در آمد«5» و بنزديك عبد الرّحمن عوف شد«6» و او را گفت: ديناري زر به قرض مرا ده. او«7» در خانه رفت و كيسه اي بيرون آورد صد دينار صرخ«8» در او كرده و گفت: بستان و هرگز عوض مده«9»، امير المؤمنين گفت: لا و اللّه، كه اينكه از تو نستانم و قبول نكنم. گفت چرا! گفت: براي آن كه از رسول- عليه السلام- شنيده ام كه:

اليد العليا خير من اليد السفلي

، گفت: دست زبرين بهتر از دست زيرين باشد، يعني دست دهنده به از دست گيرنده باشد، و من نخواهم كه كسي را بر من دستي بود تا«10» دست او از دست من بهتر باشد، و لكن يك دينار مرا ده بر سبيل قرض«11»،

و اينكه خبر از من بشنو، گفت بيار«12».

گفت از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت:

13» الصدقة عشرة« اضعاف و القرض ثمانية عشر ضعفا

، صدقه يكي را«14» ده باشد و قرض يكي را«15» هژده«16».

عبد الرّحمن«17» دست در كيسه كرد و ديناري از آن جا برداشت و به امير المؤمنين داد. او بستد«18» و از آن جا بيامد تا به بازار چيزي خرد، مقداد اسود را ديد- جالسا علي

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: فاطمه را ديد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). تب عليهما السلام.

(3). مب، مر: نمي خفتند.

(4). تب عليه السلام، مج، وز، دب علي.

(5). همه نسخه بدلها: از خانه بيرون آمد.

(6). همه نسخه بدلها: آمد.

(17- 7). تب: عبد الرّحمن عوف.

(8). همه نسخه بدلها بجز وز: سرخ. [.....]

(9). اساس كه نو نويس است: بستان خرج كن و باز مانده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا .

(11). اساس كه نو نويس است: يك دينار زر به من ده به قرض، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). دب: بيان فرما، آج، لب، فق، مب، مر: بيان كن.

(13). اساس: بعشرة، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). تب، دب، آج، لب، فق، مر: صدقه را يكي.

(15). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و قرض را يكي.

(16). مب: هيجده.

(18). تب: امير المؤمنين عليه السلام آن بستد، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و آن بستد.

صفحه : 45

قارعة الطّريق، بر سر راه نشسته. امير المؤمنين او را گفت: [اي مقداد]

«1»؟ در اينكه وقت در چنين

جاي چرا نشسته اي! گفت: ضرورتي را. گفت: چيست آن! گفت: چند روز است تا طعامي نيافتم. گفت: چند روز است! گفت: چهار روز، آن ديناري كه به قرض بستده بود«2» به او داد و گفت: تو اوليتري كه تو چهار روز است كه چيزي نيافته اي«3» و ما سه روز، مقداد آن بستد و برفت.

و امير المؤمنين با مسجد رسول آمد، در شأن او و اينكه قصه«4» آيت آمده بود كه:

وَ يُؤثِرُون َ عَلي أَنفُسِهِم وَ لَو كان َ بِهِم خَصاصَةٌ«5»، چون با رسول- عليه السلام- نماز شام بكرد. رسول- عليه السلام- گفت: يا علي؟ من امشب به خانه تو مي آيم. او شرم داشت كه رسول را گويد: در خانه ما«6» چيزي نيست، گفت:

عزازة و كرامة يا رسول الله

، و برخاست و از پيش برفت و فاطمه را گفت: رسول خداي امشب به خانه ما مي آيد و در خانه چيزي نيست؟ بر اثر او رسول [356- پ]

عليه السلام- در آمد و بنشست. فاطمه زهرا«7»- عليها السلام- برخاست و در خانه شد و دو ركعت نماز كرد، در ركعت اوّل «الحمد» برخواند و «الم السجده»، و در دوم [ركعت]

«8» «الحمد» و سورة الانعام، و«9» چون سلام بداد سر بر زمين نهاد و گفت: بار خدايا؟ از تو مي خواهم به حق ّ محمّد و آل محمّد كه براي ما خواني«10» فرستي از آسمان تا ما از آن«11» بخوريم و در شكر تو بيفزاييم.

سر برداشت جفنه اي ديد از«12» ثريد، و عليها عراق من لحم، و بر سر آن گوشت نهاده از استخوان«13» جدا كرده، و دستاري بر سر آن نهاده كه كسي مانند آن نديده بود. از خانه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از

تب افزوده شد.

(2). تب: ستده بود.

(3). همه نسخه بدلها: نيافتي.

(4). همه نسخه بدلها: او اينكه قصّه و.

(5). سوره حشر (59) آيه 9. [.....]

(6). تب، مب: من.

(7). تب: فاطمة الزهراء.

(8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، مج: در دوم بر خواند، دب، و در ركعت دويم.

(9). همه نسخه بدلها: ندارد.

(10). اساس كه نو نويس است: طعامي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). تب خوان.

(12). اساس: آن تريد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). وز: استخان.

صفحه : 46

به در آمد و آب پيش«1» رسول آورد تا رسول- عليه السلام- دست بشست، و امير المؤمنين در او مي نگريد تا [او]

«2» چه خواهد كردن؟ آنگه در خانه رفت و آن جفنه بيرون آورد و در پيش ايشان بنهاد. رسول- عليه السلام- و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين از آن طعام مي خوردند.

سايلي به در حجره فراز آمد و سؤال كرد. امير المؤمنين دست فرار كرد«3» تا پاره اي [از آن]

«4» طعام به او دهد. رسول- عليه السلام- گفت [مه]

«5»: يا علي؟ مكن [اي علي]

«6» كه اينكه سايل ابليس است، خبر يافت كه خداي ما را طعام بهشت فرستاده، خواست تا«7» با ما شريك باشد، و طعام بهشت در دنيا همه«8» هر كس [را]

«9» نرسد.

امير المؤمنين گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه طعام از بهشت است! گفت: آري؟ [و]

«10» خداي تعالي طعام بهشت به كس نفرستاد مگر [آن خوان كه]

«11» براي عيسي [مريم فرستاد]

«12»، و اينكه جفنه براي ما.

امير المؤمنين گفت: يا رسول اللّه؟ آن خوان كه«13» براي عيسي [بن مريم]

«14» فرستاد چه [نوع بود و بر آن خوان چه طعام]

«15» بود!

گفت«16»: [آن]

«17» خواني [بود كه]

«18» از زر سرخ، مكلّل به درّ و ياقوت و زمرّد، چهل گز در چهل گز [و]

«19» آن را چهار پايه بود، و بر آن خوان«20» پنج نان بود [و]

«21» بر سر هر ناني ناري«22» بود پوست باز كرده، و بر زبر«23» هر ناري سيبي، [و]

«24» از انواع ترها«25» بر آن خوان همه چيزي بود- ما خلال الثّوم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز تب و مب: بيش.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). مب: دست دراز كرد، وز: دست كرد. (24- 21- 19- 17- 15- 14- 12- 11- 10- 9- 6- 4). اساس: ندارد، با توجه به تب افزوده شد.

(5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، وز: مبر، دب، لب، فق، مب، مر: صه.

(7). تب: كه. [.....]

(8). اساس: به، با توجه به تب تصحيح شد، دب، آج، لب: هر كسي را.

(13). اساس كه نو نويس است: طعامي كه خداي تعالي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(16). اساس كه نو نويس است: رسول گفت: با توجّه به تب تصحيح شد.

(18). اساس: ندارد، از تب افزوده شد، ديگر نسخه بدلها: بود.

(20). اساس و همه نسخه بدلها: آن جا، با توجّه به تب تصحيح شد.

(22). تب در بالاي كلمه افزوده: اناري.

(23). دب، آج، لب، فق، مب، مر: زير.

(25). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: ترها/ تره ها.

صفحه : 47

و الجر جير، مگر سير و ككج، و برميان آن سفره اي صرخ بود«1»، و بر آن جا ماهيي«2» برشته«3»، بنزديك سرش نمك نهاده و بنزديك دنبالش سركه نهاده، و به دستاري از دستارهاي بهشت پوشيده. اصحاب عيسي

حاضر آمدند و گفتند: تو را كشف اينكه بايد كردن، او دست فراز كرد و آن دستار از روي خوان برگرفت، توانگران«4» بديدند«5» حقير آمد ايشان را از آن بنخوردند، گفتند: اندكي«6» است.

عيسي- عليه السلام- ندا كرد و درويشان را بخواند تا از آن خوان مي خوردند، چهل چاشت از آن بخوردند [تا چهار هزار يا چهل هزار مرد از آن بخوردند]

«7»، هيچ بيمار«8» نخورد كه نه شفا يافت، و هيچ ديوانه نخورد و«9» الّا به هوش آمد، و هيچ نابينا نخورد و الّا بينا شد، و هيچ مقعد نخورد و الّا به رفتن آمد، و هيچ پير نخورد و«10» و الّا برنا شد.

چون رسول- صلوات اللّه عليه و آله- و ايشان از آن فارغ شدند و دست بشستند، رسول- عليه السلام- گفت: اينكه جفنه بر گير و همان جا كه نهاده بود بنه«11»، جفنه بر گرفت و با جاي خود برد [357- ر]

و بنهاد، [در حال]

«12» به آسمان بردند و رسول- عليه السلام- و امير المؤمنين با مسجد شدند و نماز خفتن بكردند.

[بر دگر روز]

«13» امير المؤمنين- عليه السلام- در مسجد نشسته بود، اعرابي بيامد بر ناقه اي نشسته و علي را از مسجد بيرون خواند«14» و كيسه اي بزرگ به او داد«15»، گفت:

اينكه بستان كه تو راست و نا پيدا شد [امير المؤمنين- عليه السلام]

«16» بيامد و كيسه به رسول داد و او را بگفت«17» كه: [اينكه]

«18» اعرابي به من داد و ناپيدا شد.

رسول- عليه السلام- سر آن كيسه بگشاد و [از پيش]

«19» بريخت در آن جا هفصد«20»

-----------------------------------

(1). تب، سرخ نهاده، ديگر نسخه بدلها، سرخ بود.

(2). همه نسخه بدلها: ماهي.

(3). تب: بريان كرده بود.

(4). تب

چون آن.

(5). تب در چشم ايشان.

(6). همه نسخه بدلها: اندك. [.....]

(7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(8). تب و رنجوري از آن.

(10- 9). همه نسخه بدلها: ندارد.

(11). تب، مج، وز: و همان جا بنه كه نهاده بود. (19- 18- 16- 13- 12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(14). اساس: بيرون طلبيد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(15). تب: بدو داد و.

(17). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: داد و گفت.

(20). تب، مب، مر: هفتصد.

صفحه : 48

دينار بود. رسول- عليه السلام- گفت: يا علي؟ شناختي آن اعرابي را! گفت: نه، گفت: او«1» جبريل بود، كنزي از كنزهاي زمين [براي تو]

«2» بيرون كرد، و خداي تعالي تو را به عوض آن يك دينار كه به مقداد دادي بيست و چهار جزو [ثواب داد]

و خير، از جمله«3» آن دو معجّل بكرد، آن جفنه و اينكه كيسه، و بيست و دو در آخرت براي تو معدّ بكرد، آنچه«4» چشمها چنان ديده نيست و گوشها چنان شنيده«5» نيست، و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست. امير المؤمنين آن زر بر سخت«6» هفصد«7» دينار بود، گفت:

صدق اللّه جلّت عظمته حيث قال: مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ كَمَثَل ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع َ سَنابِل َ فِي كُل ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّه ُ يُضاعِف ُ لِمَن يَشاءُ وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ

آنگه از آن جا ديناري برداشت و با عبد الرّحمن عوف داد، و باقي بر اهل البيت و فقراي مهاجر«8» و [انصار]

«9» تفرقه كرد«10».

وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي تعالي فراخ عطاست، اگر بر اندكي بسياري«11» بدهد خزانه او را نقصان نرسد«12» و داناست به اجزا

و مقادير اعمال و استحقاق ثواب و جزاي آن«13».

الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ- الاية، خداي- جل ّ جلاله- چون در آيت مقدّم تحريص«14» كرد بندگان را بر انفاق«15» و بذل مال در زكات و صدقات و نفقات، در اينكه آيت باز نمود كه: چگونه بايد دادن تا آن را موقعي باشد، گفت: آنان كه مال

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن.

(2). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(3). مج به.

(4). تب، آج، لب، فق، مب، مر: بكرد كه هيچ.

(5). دب، آج، لب، مر: شنوده، فق، مب: شنونده. [.....]

(6). آج، لب، مر: آن زر بريخت، مب: آن كيسه بريخت.

(7). تب، آج، مب، مر: هفتصد.

(8). اساس كه نو نويس است: مهاجران، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(10). اساس: قسمت كرد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). تب: اندك بسيار، مج: اگر بداند كه بسياري، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اگر تو را اندك و بسياري.

(12). تب: نقصاني نباشد، مج، وز: نقصاني نكند، دب، آج، لب، فق: نقصان نكند، مب: چه نقصان كند.

(13). تب: ثواب و جزاير آن، آج، لب: ثواب و حرمان، مب، مر: ثواب و جزا به آن.

(14). مج، وز، آج: تحريض.

(15). اساس: صدقات، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 49

هزينه كنند در راه خداي، و مال آنگه در ره خداي مصروف باشد كه قصد و نيّت و ارادت تو، خداي باشد، و طلب رضاي او. براي رضاي حق بايد نه براي رياي خلق، آنگه در راه [خداي]

«1» باشد كه براي خداي باشد، اوّل در مقدّمه

نيّتي«2» چنين بايد كه سابق«3» بود بر آن، و در عقب آن رنجي نيايد«4» از منّتي و اذيّتي، [اگر بدهي و]

«5» منّت ننهي و«6» بر سر ستاننده نزني و رنج بر دل او ننهي از تو قبول كنند، و اگر هيچ به وقتي از اوقات بر سر او زني هم در آن وقت بر روي تو زنند، [به منّت منكّد«7» مكن و به اذيّت مكدّر مگردان]

«8». كريم آن باشد كه بدهد و منّت بر خود گيرد«9»، نه آن كه منّت برگيرنده نهد، [بدهد]

«10» و عذر خواهد، چنان كه [بزرگي]

«11» گفت«12»:

يعطي عطاء المحسن الخضل النّدي عفوا و يعتذر اعتذار المذنب

[و قال ال]

اخر«13»:

يعطيك مبتدئا فان اعجلته اعطاك معتذرا كمن قد اجرما

كريم آن باشد كه [يخفي و يعطي]

«14»، عطا دهد و پوشيده دارد، بدهد و منّت ننهد، ببخشايد و ببخشد، به اوّل مطل ندهد و به آخر منّت ننهد، دعا نخواهد و جزا چشم ندارد و ثنا نجويد، و آنچه داده باشد با كس نگويد [357- پ]

چنان كه آن سر جوانمردان كرد: در شب بداد و به روز باز نگفت، شرط بر نهاد و منّت بر ننهاد، و شرط بر نهاد سايل را كه كس را«15» نگويد: لا نُرِيدُ مِنكُم جَزاءً وَ لا شُكُوراً«16».

-----------------------------------

(5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نيّت.

(3). مج: سابقه.

(4). دب، آج، لب، فق: نه آيد. [.....]

(6). تب اگر.

(7). مج، وز: منكده، دب: منكند. (11- 10- 8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(9). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر خود نهد.

(12). اساس كه نو نويس است

العربيه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(13). تب شعر.

(14). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: يعطي و يخفي، مر: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.

(15). مج، دب، لب، فق، مب، مر: ندارد.

(16). سوره دهر (76) آيه 9.

صفحه : 50

و اصل «منّت» و «من ّ» قطع بود من قولهم: حبل منين«1»، اي ضعيف لأنّه سريع الانقطاع، و منه قوله تعالي: لَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ«2»، اي غير مقطوع.

و گفته اند: اصل «منّت» نعمت بود، يقال: من ّ عليه اذا انعم عليه، و منه قوله تعالي: هذا عَطاؤُنا فَامنُن«3»، اي اعط، آنگه مستعمل شد تا ذكر نعمت را و اعتداد به آن را منّت خواندند.

و «اذي» رنج باشد، آن باشد كه ذكر آن بسيار كند و پيش كساني باز گويد كه او را خوش نيايد، يا گويد«4»: تا چند از اينكه سؤال تو و تو را خداي سير تواند كردن و تو هميشه درويش خواهي بودن، و خدا مرا از تو برهاناد، و مانند اينكه كلمات مؤذيه.

ضحّاك گفت: عطا نادادن و منّت نانهادن به از آن [باشد]

«5» كه عطا«6» دادن و منّت نهادن. عبد الرّحمن بن زيد بن اسلم گفت: پدرم گفتي چون كسي را عطا دهي«7» و داني كه سلام تو بر او گران خواهد آمدن، بر او سلام مكن.

راوي خبر گفت«8»: زني بنزديك اسامه زيد«9» آمد و گفت: [من]

«10» جعبه اي دارم«11» تيري چند در او، مرا ره نماي به مردي كه رفتن وي به جهاد براي خداي بود نه براي ريا، كه اينكه مجاهدان«12» بيشتر براي آن مي روند تا از باغهاي مردم«13» ميوه خورند. اسامة إبن زيد گفت: «لا بارك الله فيك و

لا في جعبتك آذيتهم قبل ان اعطيتهم»، پيش از آن كه بدادي«14» ايذا كردي، خداي تعالي حرام كرد منّت نهادن بر عطا، گفت: كس را نرسد كه منّت نهد بر كسي در عطا، اينكه مرا رسد كه بر بندگان خود منّت نهم براي آن كه منّت خلقان«15» تكدير و تعيير باشد، و منّت خداي تنبيه و تذكير باشد، و محمود

-----------------------------------

(1). وز، دب، لب، فق، مب: متين.

(2). سوره فصّلت (41) آيه 8.

(3). سوره ص (38) آيه 39.

(4). تب: يا گويند، مب: باز گويد.

(10- 5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(7). تب، مج، دب، آج، لب، فق، مب: عطائي دهي، مر: عطا كني.

(8). همه نسخه بدلها: گويد.

(9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اسامة بن زيد.

(11). همه نسخه بدلها و.

(12). اساس كه كلمه نو نويس است: مردان، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). همه نسخه بدلها بجز تب: مردمان.

(14). تب: بدهي.

(15). تب: آن كه خلقان را منّت.

صفحه : 51

ورّاق گويد«1»:

احسن من كل ّ حسن في كل ّ وقت و زمن

صنيعة مربوبة خالية من المنن

و انشد أبو ذر القراطيسي«2»:

ما تم ّ معروفك عند امرئ كلّفته للعرف اعظامكا

ان ّ من البرّ فلا تكذبن اكرام من اظهر اكرامكا

و المن ّ للمنعم نقص فلا تستفسدن بالمن ّ انعامكا

و العزّ في الجود و بخل الفتي مذلّة«3» احببت اعلامكا

و انشد ابو علي ّ البصري ّ:

و صاحب سلفت منه الي ّ يد ابطا عليه مكافاتي فعاداني

لمّا تيقّن ان ّ الدّهر حاربني ابدي النّدامة ممّا كان اولاني

افسدت بالمن ّ ما قدّمت من حسن ليس الكريم اذا اعطي بمنّان

لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم، «اجر»، نفعي باشد مستحق ّ بر

عمل، و براي آن گفت: «عند ربّهم»، تا ايمن باشد«4» از آن كه خلاف خواهد بودن يا تلف خواهد شدن، چه وعده از مليي ء«5» است و وديعت بنزديك اميني است.

و در خبر است كه رسول- عليه السلام- گفت:

المنان بما يعطي لا يكلمه الله و لا ينظر اليه و لا يزكيه

، آن كس كه چيزي بدهد و منّت بر نهد، خداي تعالي با او سخن نگويد و بدو نظر نكند [358- ر]

، و او را تزكيه نكند.

وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ، بر او خوف و ترس نبود، بل ايمن باشد چنان كه سايل را ايمن داشت از منّت، و اندوهگن«6» نشود چنان كه اندوهگن«7» نكرد سايل را به اذيّت.

قَول ٌ مَعرُوف ٌ، سخني نيكو يعني ردّي جميل و جوابي بوجه سايل را، و گفته اند: وعده نيكو. كلبي گفت: دعاي نيكو، چنان كه گويد: وسع اللّه عليك

-----------------------------------

(1). تب شعر.

(2). تب: ابو ذر القرطاسي، شعر.

(3). دب، آج، لب: من ذلّة، فق، مب، مر: من قوله.

(4). مج، وز: باشند.

(5). مج، وز: ملي ّ. [.....]

(7- 6). مج، وز: اندوهگين.

صفحه : 52

و اصلح اللّه شأنك، و كفاك المؤنة، و اغناك عن سؤال النّاس.

ضحّاك گفت: قول في اصلاح ذات البين، يعني چيزي گويد كه از ميان مردمان اصلاح با ديد آيد، [كما قال الشاعر في هذا المعني- شعر:

قد جئت ارجوا جودكم سائلا ما ذا تردّون علي السائل

ان لم تنيلوه فقولوا له قولا جميلا بدل النّائل

وَ مَغفِرَةٌ]

«1»، يعني باز پوشد آنچه بداند از حال مردم، اگر مطلع شود بر حال كسي از فقر و فاقه و سوء الحال يا سايل با او بگويد آن حال بر او پوشيده دارد و افشا

نكند.

كلبي و ضحّاك گفتند: مراد آن است كه چون كسي بر او ظلمي كند از آن در گذرد و عفو كند او را، و گفته اند: مراد آن است كه چون سايل سؤال كند و [تو]

«2» او را رد كني و چيزي«3» ندهي، ربّما كه از سر ضجارت«4» و دلتنگي سخني گويد كه تو را از آن كراهت باشد، از سر آن در گذر و عفو كن او را«5»، حق تعالي گفت: سخني نيكو يا ردّي جميل يا مغفرتي بر اينكه وجوه كه گفته شد، خَيرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتبَعُها أَذي ً، بهتر باشد از صدقه اي كه رنجي به دنبال«6» آن باشد از منّتي و تعييري سايل را و عيبي و كلمتي موحش.

وَ اللّه ُ غَنِي ٌّ، و خداي بي نياز است از صدقات بندگان، و اگر او خواهد همه خلق«7» را غني گرداند تا كسي را به كسي حاجت نباشد، و لكن توانگران را مال داد تا شاكر باشند، و درويشان را امتحان كرد تا صابر باشند، و ذلك قوله: وَ اللّه ُ فَضَّل َ بَعضَكُم عَلي بَعض ٍ فِي الرِّزق ِ«8».

عبد الرّحمن سلمي«9» روايت كند كه رسول- عليه السلام- گفت: چون سايل سؤال كند، قطع سؤال او مكني تا از آن فارغ شود، آنگه جوابي كني او را با وقار و لين،

امّا ببذل يسير او بردّ جميل

، يا به چيزي اندك كه يا به ردّي نكو، كه وقت باشد كه

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(3). تب به وي.

(4). تب: ضجرت.

(5). تب: در گذري و عفو كني.

(6). تب: رنجي در عقب.

(7). اساس كه كلمه نو نويس است: تا كسي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). سوره نحل

(16) آيه 71.

(9). مج، وز، دب: عبد الرّحمن السلمي.

صفحه : 53

سايلي به شما آيد كه نه انسي باشد«1» نه جنّي، تا بنگرند«2» تا خود شما در نعمتي كه خداي با شما كرده است چگونه مي كني؟ راوي خبر گويد كه: امير المؤمنين- عليه السلام- و خضر به هم رسيدند، امير المؤمنين خضر را گفت: سخني حكمت بگوي تا [از تو]

«3» ياد گيرم. خضر- عليه السلام- گفت:

4» ما احسن عطف الاغنياء [علي الفقراء]

« رغبة في ثواب الله

، چه نيكوست شفقت توانگران بر درويشان رغبت ثواب خداي تعالي را.

امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: داني كه از آن نكوتر چيست! گفت: بگو، فرمود«5»:

و احسن من ذلك تيه الفقراء علي الأغنياء ثقة بالله

، و نكوتر از آن تكبّر درويشان [است]

«6» بر توانگران اعتماد بر خداي- عزّ و جل ّ. خضر گفت: اينكه كلمه سزاوار«7» آن است كه به قلم زرّين بنويسند.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِكُم بِالمَن ِّ وَ الأَذي، حق تعالي در اينكه آيت به لفظ نهي مؤ [منان]

«8»، [358- پ]

را منع«9» و زجر كرد از آن كه صدقات خود تباه كنند به منّت يا به«10» رنج، و تقدير اينكه است كه: ثواب صدقاتكم و اجور نفقاتكم.

و مراد از آيت آن است كه: صدقه چنان دهي كه خالي باشد از منّت و عاري باشد از اذيّت«11»، [چه]

«12» اگر نه چنين باشد خود موقعي ندارد و به موقع قبول نيفتد، و لكن از روي ظاهر به آن ماند كه واقع شد و آنگه«13» باطل شود«14»، براي آن كه اگر نه چنين باشد احباط بود، و احباط باطل است بنزديك [ما به]

«15» ادلّه اي كه رفت و نيز آيد- ان شاء اللّه.

-----------------------------------

(1).

همه نسخه بدلها و.

(2). تب: بنگرد. (15- 8- 6- 3). اساس: در حاشيه افتاده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). تب: امير المؤمنين- عليه السلام- گفت.

(7- 4)- همه نسخه بدلها: سزاي. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: ندارد.

(10). مر: يا زجر و.

(11). تب: آذيت.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(13). تب: آنگاه، مج: آنك/ آن كه، چاپ شعراني (2/ 366): آنكه، و در زير نويس توضيح داده است: و حال آنكه.

(14). همه نسخه بدلها: شد.

صفحه : 54

عبد اللّه عبّاس گفت: بالمن علي اللّه و الاذي للسائل، به آن كه بر خداي منّت نهي وسايل را برنجاني. آنگه آن را مثلي زد، گفت: كَالَّذِي يُنفِق ُ مالَه ُ رِئاءَ النّاس ِ، چنان«1» كه آن كس كه مال خود نفقه و خرج كند به رياي مردمان تا مردم«2» گويند: او كريم و سخي است. و نصب «رئاء» بر مفعول له است.

وَ لا يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ، و به خدا و«3» قيامت ايمان ندارد«4»، يعني هم مرائي بود و هم منافق«5»، مثل او با چه ماند، مثل او يعني مثل عمل او، كَمَثَل ِ صَفوان ٍ، به سنگي«6» نرم ماند. عَلَيه ِ تُراب ٌ، كه بر او خاكي باشد. فَأَصابَه ُ وابِل ٌ، باراني بزرگ قطره«7» بدو رسد، سنگ را ساده رها كند«8» و هيچ خاك بر او نماند، چون حال بر اينكه جمله بود كس نتواند كه چيزي«9» از خاك بر آن سنگ بدارد، منافقان و مرائيان همچنين باشند، عملشان«10» با خاكي ماند بر سنگي نرم كه باراني عظيم بر او آيد هيچ نماند«11» [از خاك]

«12» بر آن سنگ، همچنين عمل مرائي.

و دليل بر آن كه

اينكه، دليل احباط نكند و اصحاب وعيد را به اينكه«13» تمسكي نيست، و مراد از اينكه آيت و ما قبلها نفي وقوع و قبول است اوّلا، و قوله: وَ لا يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ، ايمان ندارد به خدا و روز«14» قيامت، و اتّفاق است كه آن كس كه ايمان ندارد به خدا و«15» قيامت عمل او خود واقع نشود به موقع قبول، نه آن كه واقع شود.

-----------------------------------

(1). اساس كه كلمه نو نويس است، همچنان، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). تب: مردمان.

(3). تب، فق به.

(4). اساس كه نو نويس است: ندارد ايمان، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر در عمل مرائي بود و در ايمان منافق، لب: همين عبارت را با خطي متفاوت از متن در حاشيه آورده است.

(6). اساس كه نو نويس است: مثل سنگي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها (با سنگي) تصحيح شد.

(7). دب، آج، لب، فق، مب، مر باشد و.

(8). آج، لب، فق: رهاند. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: بر او نماند نتواند كس كه چون حال بر اينكه جملت بود چيزي.

(10). مج، وز، دب، آج، لب، مر: عمل اينان.

(11). اساس كه نو نويس است: بر او آيد و اثر نماند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(13). اساس كه نو نويس است آيت، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(14). همه نسخه بدلها: ندارد.

(15). تب روز.

صفحه : 55

پس محبط شود. و «صفوان» [به تازي]

«1» سنگ نرم باشد، چنان كه شاعر گفت«2»:

مالي لديك كأنّي قد زرعت حصي في عام جدب و وجه الارض صفوان

اما لزرعي ابّان فأحصده كما يكون لزرع النّاس«3» ابّان

و اينكه لفظ هم واحد است و هم جمع. آن كه گفت جمع است، گفت:

واحدش «صفوانة» باشد«4» به زيادت «تا»، و اينكه از باب تمر و تمرة باشد، و آن كه گفت: [جمع نيست]

«5» واحد است، جمع او «صفي ّ» گفت، قال الشّاعر«6»:

واقع الطّير علي الصّفي

و زهري خواند: صفوان» و جمعه صفوان، كورشان و ورشان و كروان و كروان.

عَلَيه ِ، اي علي ذلك الصّفوان، بر آن سنگ نرم. تُراب ٌ فَأَصابَه ُ وابِل ٌ، «وابل»، باران«7» سنگي باشد«8»، و «وبال» ثقل بود و «وبيل» ثقيل بود، و «صلد» سنگي سخت نرم باشد، قال تأبّط شرّا«9»:

و لست بجلب جلب رعد«10» و قرّة و لا بصفا صلد عن الخير اعزل [953- ر]

و آن زمين زميني باشد كه نبات نروياند، و از سرها سري باشد كه موي بر نيارد«11»، قال رؤبة«12».

لمّا راتني خلق المموّه برّاق اصلاد الجبين الأجله

اينكه مثلي است آن كس را كه خاك بر آن سنگ كند و در«13» بيابان رها كند، گمان برد كه هر گه كه او آن جا رسد آن خاك بر جاي«14» باشد.

-----------------------------------

(5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6- 2). اساس م، تب شعر.

(3). تب: لزرع القوم.

(4). همه نسخه بدلها: است.

(7). تب: باراني.

(8). آج: سنگين باشد.

(9). اساس م، تب شعر. [.....]

(10). آج: ريح، لسان العرب (1/ 272): ليل عرا معزل لسان.

(11). مج: بر نياورد، آج، لب، فق، مب، مر: بر نيايد.

(12). اساس: الشاعر، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). اساس كه

نو نويس است، سنگ نرم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). همه نسخه بدلها: خاك آن جا.

صفحه : 56

حق تعالي گفت: اينكه تمنّا محال است كه خاك از آن سنگ«1» به باران اوّل زايل شده باشد، همچنين مرائي و منافق گمان برد كه عملي«2» كرده است كه آن را فردا ثوابي خواهد بودن. چون به قيامت آيد، چيزي نيابد، چنان كه فرمود: وَ قَدِمنا إِلي ما عَمِلُوا مِن عَمَل ٍ فَجَعَلناه ُ هَباءً مَنثُوراً«3»، بر آن تفسير كه گفته شد.

لا يَقدِرُون َ عَلي شَي ءٍ مِمّا كَسَبُوا، اي علي تحصيل«4» شي ء من ثواب ما كسبوا و عملوا، براي آن كه [عمل]

«5» نه خداي را كرده باشند«6»، و آن كه عمل نه خداي را كند«7» [او را]

«8» ثوابي نباشد.

عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول- عليه السلام- كه او گفت: چون روز قيامت باشد [در آن روز منادي]

«9» ندا كند چنان كه اهل جمع بشنوند«10»: كجااند آنان كه در دار دنيا مردمان را پرستيدند«11»! ايشان را گو برويد و مزد بستانيد«12» از آنان كه«13» از براي ايشان عمل كرديد كه من قبول نكنم عملي كه آن آميخته باشد به چيزي از دنيا و اهل دنيا.

راوي خبر گويد: عبد الوهّاب المزني ّ«14» از آن كه«15» از او شنيد«16» كه گفت به مدينه رسول- صلي اللّه عليه و آله- رسيدم و در مسجد رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- رفتم، ابو هريره را ديدم كه گفت: حدّثني خليلي ابو القاسم، آنگه گريه بر او غلبه كرد«17»، دگر باره گفت: حدّثني خليل ابو القاسم، دگر باره گريه منع كرد«18» او را، به بار سيوم«19» بگفت«20» و بگريست و برخاست

تا برود. [من]

«21» دست در دامن او زدم و

-----------------------------------

(1). تب: كه آن حال.

(2). اساس: عمل، با توجّه به تب تصحيح شد.

(3). سوره فرقان (25) آيه 23.

(4). مب: يحصل. (9- 8- 5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(6). تب، فق، باشد.

(7). همه نسخه بدلها بجز تب: كرده بود.

(10). تب كه.

(11). مج، وز، لب، فق، مب، مر: پرسيدند. [.....]

(12). اساس: كه ثواب آن را بستانيد، با توجّه به تب تصحيح شد.

(13). مب: از مردماني كه.

(14). تب: عبد اللّه المزني، مب: عبد اللّه الوهاب المزني.

(15). مب او را پرسيدند و.

(16). مب: شنيدند.

(17). اساس در محل ّ نو نويس شده: غالب شده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(18). اساس در محل ّ نو نويس شده: غلبه كرد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(19). مج، وز: سه ام.

(20). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگفت.

(21). اساس: ندارد، مب: من برخاستم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 57

گفتم: [من مردي]

«1» غريبم، و آمدم تا حديثي از احاديث«2» رسول خدا- عليه السلام- بشنوم. تو سه بار حديث آغاز كردي و بگريستي«3» و اكنون مي بروي، بگو تا رسول خداي چه حديث كرد تو را! گفت: رسول- عليه السلام«4»- گفت: روز قيامت مردي را بيارند، و او را گويند: نه ما در دنيا تو را مال«5» بسيار داديم«6»؟ چه كردي با آن«7»!

گويد: بار خدايا؟ صدقه دادم و نفقه كردم.

گويند او را: كردي، و لكن براي آن كردي تا گويند: فلان«8» سخي است و كريم است، و بگفتند، تو را از آن چه سود!

ديگري را بيارند، و او را گويند: نه ما تو را

قوّت و شجاعت داديم؟ چه كردي!

گويد: بار خدايا؟ جهاد كردم و جان سبيل«9» كردم. گويند: كردي، و لكن براي آن كردي تا گويند: فلان شجاع است و بگفتند: فما ذا يغني عنك! تو را چه سود است از آن!

ديگري [را]

«10» بيارند، گويند: نه ما تو را علم داديم و فهم، در دنيا چه كردي!

گويد: بار خدايا؟ علم بياموختم و مردمان را در آموختم و نشر كردم، گويند: كردي، و لكن براي آن كردي تا مردمان گويند: فلان عالم است [359- پ]

، اينكه بگفتند، تو را از آن چه سود! آنگه بفرمايد تا هر سه را به دوزخ برند.

وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الكافِرِين َ، گفت: خداي تعالي هدايت نكند كافران را به ره بهشت، يا لطفي نكند با ايشان كه با مؤمنان كند، چه آنچه با مؤمنان كند با كافران نكند، چه اگر كند لطف نباشد ايشان را، و اينكه دليل ديگر است بر آن كه آيت در شأن كافران است تا در باب احباط، اصحاب وعيد را تمسك نبود به آيت.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). اساس: در محل ّ نو نويس شده: از آن، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). اساس: در محل ّ نو نويس شده: و نگفتي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). تب، مب: رسول خداي. [.....]

(5). اساس: زر، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). تب: نه ما تو را مال بسيار داديم در دنيا.

(7). تب مال، آن مرد.

(8). تب كس.

(9). وز: بسبيل.

(10). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

صفحه : 58

وَ مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ

أَموالَهُم ُ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ، اي طلب رضاء اللّه، و نصب او بر مفعول له است، و «بغي» و «بغا» و «ابتغاء»، طلب باشد. و «مرضات» و «رضا» به يك معني بود.

وَ تَثبِيتاً مِن أَنفُسِهِم، شعبي و كلبي و ضحّاك گفتند: تصديقا من انفسهم، زكات دهند به دلخوشي و ثبات نفس و طيب قلب، متيقّن«1» به آن كه آنچه بدهند به از آن باشد كه بنهند.

سدّي و ابو صالح و ابو روق گفتند: تثبيتا، اي يقينا، مفضّل گفت: متيقّن باشند به آن كه حق تعالي«2» عوض باز خواهد دادن. قتاده گفت: احتسابا، براي خداي دهند توقّع ثواب او. يمان گفت: ثقة، استوار باشند و واثق به خداي تعالي. عطا و مجاهد گفتند: يتثبّتون«3» اينكه يضعون«4» اموالهم، انديشه كنند در آن كه مال به كه دهند و كه را مستحق يابند«5». و حسن بصري گفت: يكي از صحابه چون خواستي كه صدقه دهد، انديشه نيك بكردي، اگر ثواب«6» خداي بودي بدادي، و اگر چيزي ديگر بدان آميخته شدي رها كردي.

سعيد جبير و ابو مالك گفتند: تحقيقا في دينهم، از سر تحقيق ديني«7» دهند [آنچه دهند]

«8». إبن كيسان گفت: اخلاصا و توطينا لأنفسهم. يقين خود موطّن بكنند بر آن و دل بر آن بنهند.

زجّاج گفت: از سر آن دهند كه دانند كه ايشان را بر آن ثواب خواهد بودن.

و اصل كلمه من ثبّت فلانا اذا صحّحته و قوّيت عزمه«9» و رايه علي الامر، قال عبد اللّه بن رواحه«10»:

فثبّت اللّه ما آتاك من حسن تثبيت موسي و نصرا كالّذي نصروا

-----------------------------------

(1). اساس: و تيقّن، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها: باشند

كه خداي تعالي.

(3). همه نسخه بدلها: يثبّتون.

(4). اساس: يضعفون، وز، دب، آج، لب، فق: يصنعون، با توجّه به تب تصحيح شد.

(5). تب: ياوند/ يابند.

(6). اساس: براي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). اساس كه نو نويس است: و يقين، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]

(9). تب: عرفه.

(10). تب شعر.

صفحه : 59

كَمَثَل ِ جَنَّةٍ، چون مثل بستاني است. فرّاء گفت: چون در بستان درخت خرما باشد، آن را جنّت خوانند، و چون در او رز باشد آن را فردوس خوانند. و اصل كلمت از «ستر» است، بوستاني پر درخت كه درختان او سايه افگند بر زمين آن را جنّت خوانند. و اصل الجن ّ و الستر. و ديو را«1» از اينكه جا جنّي خوانند، و سپر فراخ را جنّه خوانند، و ديوانگي را جنّة و جنون خوانند كه عقل بپوشد.

مجاهد خواند: كمثل حبّة، بالحاء و الباء.

بِرَبوَةٍ، عاصم و إبن عامر، و در شاذّ سلمي و عطاردي ّ و حسن خوانند«2» به فتح «را» اينكه جا و در سورة المؤمنين، و اينكه لغت تميم است. و نافع و إبن كثير و حمزه و كسائي و خلف و يعقوب و ابو عمرو و ابو جعفر و شيبه و اعمش و ايّوب، «بربوة» خوانند«3» [360- ر]

به ضم ّ «راء»، و اينكه لغت بيشتر عرب است.

و عبد اللّه عبّاس و ابو اسحاق سبيعي«4» خوانند: «بربوة» به كسر «راء»، و اشهب العقيلي ّ خواند: «برباوة» به كسر «را» با «الف»، و معني جمله جاي بلند بود و راست كه آب بر او برود و چنان نبود كه آب به سر

او در شود، و چنان نبود كه آب بر او نرسد. و اصل كلمه من ربا الشّي ء«5» يربوا اذا زاد باشد، و منه الرّبا في البيع، و منه قوله تعالي: اهتَزَّت وَ رَبَت،«6»، اي انتفخت، و تخصيص اينكه [زمين]

«7» براي آن كرد كه نباتش نكوتر باشد«8».

أَصابَها وابِل ٌ، به او رسد باراني بزرگ قطره، سخت بسيار. فَآتَت أُكُلَها ضِعفَين ِ، نافع و إبن كثير و ابو عمرو: «اكلها» خوانند به تخفيف، و باقي به تثقيل، و آن ميوه باشد، بدهد آن بستان ميوه خود دو بهره، يعني چندان كه زميني«9» ديگر به دو سال بر دهد، آن به يك سال بر دهد، اينكه قول عطاء است. [عكرمه گفت: مراد آن است كه در يك سال دو بار بر دهد]

«10». و ديگران گفتند [مراد آن است]

«11» كه: دو

-----------------------------------

(1). تب: ديوان را.

(2). تب: خواندند.

(3). دب: خواندند.

(4). تب: ابو اسحق السبيعي.

(5). آج، لب، فق، مب، مر: ربي الشّي ء.

(6). سوره حج (22) آيه 5. (11- 10- 7). اساس كه نو نويس است، ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). همه نسخه بدلها: نيكوتر بود.

(9). تب، وز، دب، زمين.

صفحه : 60

چندان كه ديگر زمينها دهد بعادت«1». مفضّل گفت: «اكل» بسيار [ي]

«2» چيزي بود«3» كه نافع بود آن را [كه در او بود]

«4»، يقال: ثوب كثير الاكل، اي [كثير]

«5» الغزل.

فَإِن لَم يُصِبها وابِل ٌ فَطَل ٌّ، اگر وابل نبود طل ّ. و اينكه«6» باران ضعيف بود. زيد اسلم«7» گفت: به اينكه صفت كه خداي تعالي گفت زمين مصر است، اگر بارانش نرسد بر دهد، و اگر رسد مضاعف شود. اينكه مثلي است كه خداي تعالي زد مؤمن مخلص را در برابر اينكه«8»

مثل منافق مرائي به زميني«9» نيك بلند راست كه بر او بستاني بود، آنگه باران رسد آن را يا وابل يا طل ّ چنان كه اينكه بستان بر آرد، و آن را ريع بود و اسباب نما و ذكا در او حاصل بود، لا محال«10» آن را ثمره نيكو باشد، همچنين عمل مؤمن مخلص آن را به قيامت ثواب باشد، أَضعافاً مُضاعَفَةً«11»، اگر اندك بود و اگر بسيار، چنان كه آن بوستان را اگر وابل رسد و اگر طل ّ.

وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ، و خداي بدانچه شما كني«12» بيناست، يعني عالم است تا جزاي آن در خور آن بدهد.

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُم أَن تَكُون َ لَه ُ جَنَّةٌ- الاية، [اينكه آيت متّصل است]

«13» بقوله تعالي:

لا تُبطِلُوا صَدَقاتِكُم بِالمَن ِّ وَ الأَذي«14»، حق تعالي براي مطابقت معني را چون مثل منافق«15» مرائي بگفت، خواست تا به«16» عقب آن مثل مؤمن مخلص«17» بگويد تا مطابقت ظاهر شود، دگر باره با سر حديث مرائي رفت و عمل و صدقه او را مثل زد و تشبيه كرد به كسي چنين كه در اينكه آيت وصف كرد او را، گفت: أَ يَوَدُّ أَحَدُكُم، خواهد و تمنّا كند و دوست دارد يكي از شما كه او را بستاني«18» بود از درختان خرما و انگور كه«19»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز مب و. (13- 5- 4- 2). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: باشد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها بجز آج، لب: و آن.

(7). همه نسخه بدلها: زيد بن اسلم.

(8). تب، مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد.

(9). تب: به زمين، مج، وز، مب، مر: بر

زمين.

(10). تب: لا محاله.

(11). سوره آل عمران (3) آيه 130.

(12). تب، مج، وز، مي كنيد، دب، آج، لب، فق: مي كني.

(14). سوره بقره (2) آيه 264.

(15). تب: منافقان.

(16). تب: در.

(17). تب را.

(18). تب: بوستاني.

(19). اساس: و، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 61

جويها در زير درختان او«1» مي رود، و در آن جا از همه جنس ميوه باشد«2».

وَ أَصابَه ُ الكِبَرُ، و پيري به او رسيده باشد، اينكه «واو» حال است«3». وَ لَه ُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ، و او را فرزنداني«4» باشند«5» ضعيف و عاجز، اينكه «واو» نيز [واو]

«6» حال است.

آنگه به اينكه بستان [رسد]

«7» إِعصارٌ، بادي سخت كه خاك از زمين بردارد و بر طول در هوا برد بر شكل«8» عمودي، قال الكميت«9» [360- پ]

:

تسدي الرّياح بها دبلا«10» و تلحمه ذا معنق من رقاق التّرب موّار

في منخل جاء من هيف يمانية بالسافياء و في غربال اعصار

و جمع اينكه لفظ اعاصير بود، قال يزيد بن المفرغ الحميري ّ«11»:

اناس اجارونا فكان جوارهم اعاصير من فسق«12» العراق المبذر«13»

و«14» با اينكه باد آتشي بود. فَاحتَرَقَت، سوخته شود اينكه بستان، و وجه تشبيه آن است كه: حق«15» تعالي مثل زد عمل منافق را و صدقه او را به بستاني چنين، در حالي چنين كه او از پيري و ضعف نتواند آن را عوض«16» ساختن يا اعادت آن عمارت كردن، و نيز فرزندان او كوچك و ضعيف باشند و قوّت آن ندارند، آن تلف و هلاك شود چنان كه صلاح نپذيرد، همچنين باشد عمل منافق، هيچ ثباتي و اصلي نباشد آن را، و او آنگه بداند كه او را توبه و پشيماني و عذر سود ندارد، يعني روز قيامت

كه تكليف نباشد و در توبه بسته بود، مستقبل«17» را اقالت نكنند، و مستعتب را اعتاب«18» نكنند.

-----------------------------------

(1). اساس: آن، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(2). تب: بود.

(3). تب، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالي.

(4). آج، لب، فق، مر: فرزندان.

(5). مج، وز، دب، فق، مر: باشد.

(7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). آج، لب، فق، مب، مر: برد مثل.

(11- 9). اساس م، تب شعر.

(10). اساس: ذيلا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). مب، مر: فتق، دب: فصو.

(13). آج، لب، فق، مب، مر: المنذر، تفسير طبري (3/ 78) مصراع دوم چنين است: اعاصير من سوء العراق المنذّر.

(14). چاپ شعراني (2/ 371): فيه نار، و.

(15). همه نسخه بدلها: خداي.

(16). اساس: كه نو نويس است: عمارتي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(17). همه نسخه بدلها: مستقبل. [.....]

(18). تب: اعقاب.

صفحه : 62

كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرُون َ، خداي تعالي همچنين بيان كند آياتش براي شما«1» تا همانا شما«2» انديشه كني«3» در آن.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَيِّبات ِ ما كَسَبتُم، اي گرويدگان«4» نفقه كني از پاك و حلال آنچه كسب«5» مي كني. نظيرش قوله تعالي: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ«6».

عبد اللّه مسعود گفت: مراد به طيّب، حلال است، دليلش قوله تعالي: يا أَيُّهَا الرُّسُل ُ كُلُوا مِن َ الطَّيِّبات ِ وَ اعمَلُوا صالِحاً«7».

رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت:

ان الله تعالي قسم بينكم اخلاقكم كما قسم بينكم ارزاقكم و ان الله طيب لا يقبل الا طيبا

«8»، گفت: خداي تعالي قسمت اخلاق شما بكرد چنان كه قسمت ارزاق شما بكرد و

خداي تعالي پاك است، جز پاك نپذيرد. هيچ بنده نباشد كه مالي از حرام جمع كند و از آن«9» صدقه دهد كه آن صدقه از او مقبول باشد و اگر از آن نفقه كند«10» بركت نباشد او را در آن، و اگر بگذارد زاد او بود«11» تا به دوزخ، و خداي تعالي سيّئه به سيّئه محو نكند«12»، سيّئه به حسنه محو كند و پليد را پليد«13» محو نكند.

ما كَسَبتُم، آنچه اندوخته باشي. مفسران گفتند: مراد به كسب در آيت تجارت است يا صناعت.

عبيد«14» بن رفاعة گفت: رسول- عليه السلام- بيرون آمد و گفت:

15» يا معشر« التجار انتم فجار الا من اتقي و بر و صدق و قال بالمال هكذا و هكذا،

گفت: اي جماعت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مردمان.

(2). همه نسخه بدلها بجز تب: ايشان.

(3). همه نسخه بدلها بجز تب، مر: كنند.

(4). آج، لب، فق، مب، مر: گروندگان.

(5). تب: مكسب.

(6). سوره آل عمران (3) آيه 92.

(7). سوره مؤمنون (23) آيه 51.

(8). اساس: كه در اينكه كلمه نو نويس است، طيّب به قياس با تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). آج، لب، فق، مب، مر مال.

(10). مج، نكند.

(11). تب: باشد.

(12). مج، وز: اينكه جمله را ندارد، لب: كند.

(13). تب، مج، وز، دب، مب، مر: پليد پليد را. [.....]

(14). دب ربيعة.

(15). تب: معاشر.

صفحه : 63

بازرگانان؟ شما فاجراني«1» الّا آن كه متّقي باشد و نيكوكار و راستگر«2» كه مال خرج مي كند از اينكه جانب و از آن جانب.

قيس بن ابي غرزة الغفاري ّ گفت: ما را در عهد رسول- عليه السلام- در مدينه سمسار خواندندي. رسول- عليه السلام- آمد و ما را نامي نهاد از آن بهتر، گفت:

3» يا معشر«

التجار،

اي جماعت بازرگانان؟

هذا البيع يحضره اللغو و الكذب و اليمين فشوبوه بالصدقة

، اينكه بيع، را لغو و دروغ و سوگند در وي شود، آن را با صدقه به يك جا بر آميزي.

ابو امامة روايت كند كه، رسول [361- ر]

- عليه السلام- گفت: خير ده جزو است، فاضلترين آن تجارت است چون حق بستاند و حق بدهد. و رسول- عليه السلام- گفت:

تسعة اعشار

روزي در تجارت است.

و عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: نبادا كه«4» موالي شما را«5» غلبه كنند بر تجارت، اي جماعت قريش؟ كه بركت در تجارت است و خداوندش درويش«6» نشود الّا بازرگاني كه سوگند خواره باشد.

ابو وائل گفت: يك درم از تجارت دوست تر دارم كه ده«7» درم از عطا. و رسول- عليه السلام- گفت: پاكتر آنچه مردم«8» خورد از كسب او باشد و فرزند او«9» [از كسب اوست]

«10».

سعيد بن عمير«11» گفت: رسول را- عليه السلام- پرسيدند كه: از كسبهاي مرد چه

-----------------------------------

(1). تب، مج، وز، مب، مر: فاجرانيد.

(2). تب، آج، لب، فق، مب، مر: راستگو، مج، راستگير، وز، دب: راستيگير كه بر اساس و ديگر نسخ مرجّح مي نمايد.

(3). تب: معاشر.

(4). تب، آج، لب، فق: سعي بايد كرد كه، مج، وز: نباد كه، مب، مر: بيعي بايد كرد.

(5). تب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.

(6). اساس كه در اينكه كلمه نو نويس است: خداوند خسران، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). اساس كه در اينكه كلمه نو نويس است: ده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرد.

(9). اساس، دب، مب، مر: فرزندان او، با توجّه

به تب تصحيح شد.

(10). اساس: كلمه در زير وصالي رفته است، با توجّه به تب افزوده شد.

(11). تب، فق: سعيد جبير، آج، لب: سعيد بن جبير.

صفحه : 64

پاكتر«1» است«2»! گفت: آنچه به دست كند، و هر سعي«3» كه آن«4» مبرور بود، يعني حلال.

ابراهيم النّخعي به زني بگذشت از قبيله مراد، و او«5» دوك مي رشت. او را گفت: يا ام ّ بكر؟ پير شدي، وقت نيامد«6» كه اينكه از دست بيفگني! گفت: چگونه بيفگنم، كه من از امير المؤمنين [علي]

«7»- عليه السلام«8»- شنيدم كه گفت:

انه من طيبات الرزق

، كه اينكه از روزيهاي پاك است. وَ مِمّا أَخرَجنا لَكُم مِن َ الأَرض ِ، و از آنچه ما از زمين بر آريم از انواع حبوب و ثمار.

جابر عبد اللّه انصاري گويد«9» كه: رسول- عليه السلام- در بستاني«10» شد از آن ام ّ معبد، او را گفت: اينكه غرس«11» كافري نشانده است يا مسلماني! [ام ّ معبد]

«12» گفت: يا رسول اللّه مسلماني نشانده است. گفت: هيچ مسلمان نباشد كه او غرسي نشاند«13»، از آن جا آدمي يا چهار پايي يا مرغي بخورد و الّا او را صدقه اي مي نويسند تا به روز قيامت.

و رسول- عليه السلام- گفت:

اطلبوا الرزق في خبايا الإرض

، روزي طلب كني«14» در نهان خانه هاي زمين.

مالك دينار گفت در توريت خواندم: طوبي لمن اكل من ثمرة يده«15»، خنك آن را كه او از ميوه دست خود«16» خورد.

-----------------------------------

(1). دب: پاكيزه تر. [.....]

(2). تب رسول عليه السلام.

(3). مج، وز، دب: هر بيعي.

(4). تب، مب: كه او.

(5). تب: و آن زن.

(6). آج، لب، فق، مب: نه آمد.

(7). اساس، وز، دب: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). اساس كه نو نويس است و

از رسول عليه السلام، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: گفت.

(10). دب، به بستاني، آج، لب، فق، مب، مر: در بوستاني.

(11). آج، لب، فق: غروس.

(12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(13). تب، آج، لب، دب، فق، مب، مر كه.

(14). اساس كه در اينكه كلمه نو نويس است: يعني طلب كني روزي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(15). مب: ثمرة بيده. [.....]

(16). تب، دب: دست خويش، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: دست خويشتن.

صفحه : 65

وَ لا تَيَمَّمُوا الخَبِيث َ، إبن كثير به تشديد «تا» خواند در اينكه لفظ و در اخوات او در همه قرآن، و آن سي و يك جايگاه است، «تا» محذو [ف باز]

«1» آورد، آنگه ادغام كرد براي آن كه در اصل «و لا تتيمّموا» بوده است به دو «تا»، يكي «تا» ي خطاب و يكي «تا» ي تفعل.

و عبد اللّه مسعود خواند: و لا تأمّموا، من الأم و هو القصد، و عبد اللّه عبّاس خواند:

«و لا تيمّموا» به ضم ّ «تا» و كسر «ميم» اوّل من التّفعيل، يعني«2» لا توجّهوا«3»، پليد و حرام را روزي مسازي. و باقي قرّاء خواندند: «و لا تيمّموا» اي لا تقصدوا، يقال:

يمّمت فلانا و امّمته و تيمّمته اذا قصدته، قال ميمون بن قيس الاعشي«4»:

تيمّمت قيسا و كم دونه من الإرض من مهمه ذي شزن

براء بن عازب«5» گفت: آيت در«6» جماعت«7» انصاريان آمد كه چون مردمان خرما صدقه آوردندي«8» بر خوشه هاي ايشان خوشه ها حشف و خرماي بد در آن ميانه«9» بياوردندي و بنهادندي، و رسول- عليه السلام- فرموده بود تا رسني بسته

بودند در ميان دو اسطوانه، آن خوشه ها از آن جا بياويختندي [361- پ]

. چون درويشان بيامدندي از آن جا بخوردندي، چون خيانت در آن«10» آوردند و خرماي بد در ميان تعبيه كردند«11»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: قصد آن مكني كه از«12» پليد و بد و نفايت نفقه كني در ره خداي.

عبد اللّه عبّاس گفت در اينكه آيت كه، رسول- عليه السلام- گفت صحابه را:

ان لله في اموالكم حقا

، خداي تعالي را در مالهاي شما حقّي هست چون مال شما به حدّ آن حق رسد- يعني به نصاب- زكات بدهي و رها مكني. پس ايشان«13» بيامدندي و

-----------------------------------

(1). اساس: كلمه در حاشيه زير وصّالي رفته است، از مج افزوده شد.

(2). آج، لب، فق، مب، مر: اعني.

(3). همه نسخه بدلها بجز دب يعني.

(4). تب: ميمون بن الاعشي القيسي، مج، وز: ميمون بن قيسي الاعشي. تب شعر.

(5). اساس: براء بن عازم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). تب حق ّ.

(7). تب، مج، دب: جماعتي.

(8). دب: بياوردندي.

(9). آج، لب، فق، مر: بد در ميان.

(10). تب، آج، لب، فق، مب، مر: در ميان.

(11). فق: كردندي.

(12). تب، مج، وز، آج، لب، مب، مر: آن.

(13). اساس كه در اينكه كلمه نو نويس است: پس صحابه، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

صفحه : 66

صدقاتي كه ايشان را بودي بياوردندي و در مسجد بنهادندي، چون پر شدي«1» رسول- عليه السلام- قسمت كردي.

روزي مردي بيامد«2» و پاره اي خرماي بد بياورد و بنهاد. چون رسول- عليه السلام- در آمد و آن ديد گفت: اينكه خرماي بد چيست و كه آورده است!

بئس ما صنع صاحب هذا

، بد كرده

است خداوند اينكه، و در بعضي الفاظ خبر چنين است كه: [اما]

«3»

ان صاحب هذا ليأكل الحشف يوم القيامة

، خداوند اينكه را فرداي«4» قيامت هم حشف دهند، آنگه بفرمود تا آن خوشه خرما در آويختند«5» تا هر كه مي ديد ملامت مي كرد آن را كه«6» آن آورده است«7»، خداي تعالي به نهي كردن از اينكه معني اينكه آيت فرستاد.

امير المؤمنين علي- عليه السلام- گفت«8»، و حسن و مجاهد و ضحّاك كه«9»:

جماعتي بودند كه چون زكات يا صدقه خواستدندي«10» دادن بگزيدندي«11» آنچه خيار بودي خود را باز گرفتندي، و آنچه رذال«12» بودي صدقه را بنهادندي از هر جنسي، خداي تعالي اينكه آيت در حق ّ ايشان بفرستاد تا از«13» خرما حشف ندهند، و از حبوب زؤان«14» و نوعي كه بد باشد از آن، و از زرّ و سيم زيوف و نبهره«15» ندهند.

وَ لَستُم بِآخِذِيه ِ إِلّا أَن تُغمِضُوا فِيه ِ، زهري خواند: الّا ان تغمضوا، به فتح «تا» و ضم ّ «ميم». و حسن بصري خواند: الّا ان تغمضوا به فتح «تا» و كسر «ميم»«16»، يقال: غمض يغمض [و يغمض]

«17»، و قتاده خواند: الّا ان تغمّضوا [فيه]

«18» من التّغميض

-----------------------------------

(1). تب: چون بسيار شدي.

(2). همه نسخه بدلها: مردي بيامد روزي.

(18- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). اساس كه در اينكه كلمه نو نويس است: اينكه خرما را، آج، آب، فق، مب، مر: اينكه را روز، با توجّه به تب تصحيح شد.

(5). دب: بياويختند.

(6). اساس كه در اينكه كلمه نو نويس است: آن كس كه: با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها: آورده بود.

(8). مب: ندارد.

(9). تب، مج، وز، آج، لب،

فق، مب، مر: گفتند.

(10). همه نسخه بدلها: خواستندي.

(11). همه نسخه بدلها بجز تب، دب از.

(12). مج، وز، دب، مب: زوال.

(13). تب: تا آن، دب، تا از آن.

(14). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. [.....]

(15). آج: ناسره.

(16). تب، وز، آج، لب، فق، مب، مر و اينكه دو لغتند.

(17). اساس: مب: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 67

للمبالغه. و ابو مجلس«1» خواند: الّا ان تغمضوا [فيه]

«2»، به ضم ّ «تا» و فتح «ميم» علي معني الّا ان تغمض«3» لكم فيه، و اينكه همه در شواذّ است، و قراءت عامّه قرّاء اينكه است كه: الّا ان تغمضوا، به ضم ّ «تا» و كسر «ميم» من الاغماض، و هو غض ّ البصر و اطباق الجفن، قال رؤبة:

ارّق عيني ّ من الإغماض برق سري في عارض نهّاض

و در معني آيت چند قول گفتند: يكي آن كه معني آن است كه چيزي به حق«4» و صدقه مدهيد«5» كه اگر به شما دهند نستاني الّا علي مسامحة و مساهلة. و اغماض العين كنايت و عبارت باشد از مساهلت و مسامحت«6»، و در زبان«7» ما هم چنين آيد كه گويند: به اندكي«8» چشم بر هم ته، يعني مسامحت كن«9»، در بيع و جز بيع«10» استعمال كنند هر كجا«11» معني مسامحت خواهند«12»، و منه قول الطّرمّاح«13»:

لم يفتنا بالوتر قوم و للضّيم«14» رجال يرضون بالإغماض«15»

و امير المؤمنين«16»- عليه السلام- گفت و براء بن عازب كه: معني آيت آن است كه«17» كسي را بر كسي حقّي [362- ر]

بود، و از اينكه جنس چيزي به او دهد، او چنان داند كه«18» بعضي حق ّ او را اغماض كرده است، يعني نقصان. يعني چنان

داند كه حق ّ خود بعضي بستده است و بعضي رها كرده، و اينكه به معني نزديك است به قول اوّل، و اينكه روايت«19» عوفي است از عبد اللّه عبّاس.

و البي«20» روايت كرد از او كه: معني آيت آن است كه اگر شما را بر كسي«21» ديني

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، تب، آج، لب، مج، وز: ابو مجاهد، دب: ابو محلذ، فق، مر: ابو مجلس، مب: ندارد.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). وز: يغمض.

(4). همه نسخه بدلها بجز فق خداي.

(5). دب: ندهي، آج: ندهند، فق، مب، مر: بدهند.

(6). تب، مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: باشد عن المسامحة و المساهلة، فق: باشد من المساهلة و المسامحه.

(7). تب: زفان.

(8). آج، لب، فق، مر: بايد كه.

(9). همه نسخه بدلها و.

(10). همه نسخه بدلها اينكه عبارت.

(11). دب: هر جا كه. [.....]

(12). تب: خواهد.

(13). تب شعر.

(14). تب: و للضّمير.

(15). وز در حاشيه اي المذلّة، دب اي بالذّلّة.

(16). تب، مج، وز، دب علي.

(17). تب، دب اگر.

(18). دب او.

(19). تب است از.

(20). همه نسخه بدلها بجز دب: و والبي.

(21). تب: بر كسي دعوي باشد و حقّي و ديني.

صفحه : 68

و حقّي بود«1» اينكه بدهد بنستاني«2» الّا آنگه كه وضع كني چيزي از او و نقصان كني، و بد به حساب نيك نستاني«3».

حسن و قتاده گفتند: معني آن است كه اگر اينكه جنس در بازار بيني كه مي فروشند بنستاني الّا آنگه كه بر شما ظلم كنند و حيف، و اينكه قول بنا بر قراءت خود كرد كه خواند: الّا ان تغمضوا فيه- علي ما لم يسم ّ فاعله، و [بر]

«4» اء بن عازب نيز گفت: اگر كسي

به هديّه به شما آرد شما نپذيري الّا كه چشم بر هم نهي از شرم خداوندش.

و بر اينكه قول «اغماض»، كنايت باشد از شرم، و بر«5» قولهاي ميانين عبارت باشد از نقصان، و معني آن كه خداي تعالي گفت: آنچه خود را نمي پسندي«6» چرا مرا مي پسندي«7».

قولي ديگر آن است كه خداي تعالي گفت: اصحاب صدقات شريكان شمااند در مال، اگر همه نيك بود جز نيك نبايد دادن، و اگر همه بد بود [روا بود]

«8» كه بد بدهي براي آن كه بر«9» تو آن است، پس اگر مال بد بود و تو اغضا كني بر آن و مسامحت، و حق خداي تعالي نيك بدهي به باشد، و اينكه قول خلاف ظاهر است لقوله: وَ لَستُم بِآخِذِيه ِ، و نمي گويد: و لستم بمعطيه او بباذليه«10».

وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ غَنِي ٌّ حَمِيدٌ، و بدانيد«11» كه خداي تعالي مستغني است از صدقات شما اگر ندهي، و حميد است، يعني حامد است سعي شما را اگر بدهي. و بر اينكه قول فعيل به معني فاعل باشد، و گفته اند: فعيل به معني مفعول است، يعني«12»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز دب: حقّي و ديني بود.

(2). مب: نستاني.

(3). مج، وز، لب، فق: بستاني، همه نسخه بدلها از او.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها بجز دب اينكه.

(6). تب: دب: نپسندي.

(7). دب، فق، مب، مر: مرا پسندي.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). اساس: نزد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). اساس: بباذله، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). تب: ندارد، ديگر

نسخه بدلها بجز دب: بداني.

(12). اساس: مفعول قول حميد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 69

محمود است و پسنديده در افعالش«1».

ابو شريح الكعبي«2» گفت: چون مرا بينيد«3» كه مال بد به صدقه مي دهم، مرا بند كني و داغ نهي و بداني كه ديوانه شده ام، و اينكه ابو شريح از اصحاب رسول بود.

الشَّيطان ُ يَعِدُكُم ُ الفَقرَ، اي بالفقر، يقال: وعدته كذا و بكذا، امّا آن كس كه گفت: وعدته كذا، و «با» حذف كرد، گفت: چنان است كه شاعر گفت:

امرتك الخير فافعل ما امرت به فقد تركتك ذا مال و ذا نشب«4»

يقال: وعدته بالخير و الشّر، امّا في الخير قوله تعالي: وَعَدَكُم ُ اللّه ُ مَغانِم َ كَثِيرَةً تَأخُذُونَها«5»، و در شرّ قوله تعالي: النّارُ وَعَدَهَا اللّه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا«6». چون ذكر خير و شرّ نكني و ذكر وعد كني مطلق«7»، استعمال او در خير باشد و استعمال وعيد در شرّ، يقال:

في الخير وعدته و في الشرّ او عدته، قال الشّاعر«8»:

و انّي اذا اوعدته او وعدته لمخلف ميعادي و منجز موعدي

و «فقر» سوء الحال و قلّة ذات اليد باشد، «فقر» لغت است در وي«9»، كالضّعف و الضّعف، و «فقير» فعيل باشد به معني مفعول، [اي مفقور]

«10» يعني مكسور فقار الظّهر، شكسته [362- پ]

پشت باشد، و كذلك الفقر«11»، قال الشّاعر«12».

و اذا تلسنني السنها انّني لست بموهون فقر

حق تعالي در اينكه آيت تحريص مي كند مردم«13» را بر صدقات و نهي مي كند«14» از بخل، مي گويد: شيطان شما را وعده درويشي دهد«15»، گويد: مال مدهي در زكات و

-----------------------------------

(1). اساس: كه در اينكه مورد نو نويس است: و پسنديده است، با توجّه به تب و ديگر نسخه

بدلها تصحيح شد.

(2). كذا: در اساس، تب، دب، ديگر نسخه بدلها: ابو شريح الكلبي ّ.

(3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بيني.

(4). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر: نسب.

(5). سوره فتح (48) آيه 20.

(6). سوره حج (22) آية 72. [.....]

(7). تب، آج، لب، فق، مب، مر: ذكر وعده مطلق باشد، وز: ذكر وعد مطلقا باشد.

(8). تب شعر.

(9). تب: لغتي است در او.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). تب: لذلك الفقر، مج، وز، مب، مر: كذلك الفقير.

(12). تب: الفقر، شعر.

(13). همه نسخه بدلها: مردمان.

(14). تب، فق شما را، آج، لب: از بخل شما را.

(15). تب: مي دهد.

صفحه : 70

صدقه كه پس درويش بباشي«1».

وَ يَأمُرُكُم بِالفَحشاءِ، اي بالبخل، شما«2» را بخل فرمايد.

مقاتل و كلبي گفتند: هر كجا در قرآن فحشاست مراد زنا است، مگر در اينكه آيت كه مراد بخل است، شيطان تو را بخل فرمايد و نفس امّاره ميل به بخل كند، و آن كس كه از آن آفت با سلامت است مفلح اوست، قال اللّه«3» تعالي: وَ مَن يُوق َ شُح َّ نَفسِه ِ فَأُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ«4».

إبن مهدي روايت كند كه: اعرابيي«5» بيامد و عنان فضل بن يحيي بن خالد بگرفت و گفت«6»:

الم تر ان ّ الجود من صلب آدم تحدّر«7» حتّي صار في راحة الفضل

تناسله الفضل بن يحيي بن خالد كذا كل ّ معروف يصير الي النّسل

فضل«8» تيري«9» در كمان نهاد تا به مرغي اندازد، اعرابي گفت«10»:

و قوسك جود و النّدي و تر لها و سهمك فيه البشر فاقتل به«11» فقري

فضل گفت: فقر تو به چند كشته شود«12»! گفت: به صد هزار درم. بفرمود تا«13» بدادند، ندما او را

ملامت كردند و گفتند: اينكه چه اسراف است! او اينكه بيتها انشا كرد«14»:

اذا جمعت مالا يداي و لم انل فلا انبسطت كفي ّ و لا نهضت رجلي

اروني بخيلا نال خلدا ببخله و هاتوا اروني باذلا مات من هزل«15»

علي اللّه اخلاف الّذي اتلفت يدي فلا«16» مهلكي بذلي و لا مخلدي بخلي

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: نباشي.

(2). همه نسخه بدلها بجز دب: و شما.

(3). دب: قوله.

(4). سوره حشر (59) آيه 9.

(5). همه نسخه بدلها: اعرابي. [.....]

(10- 6). تب شعر.

(7). اساس، تب، آج، فق، مب، مر: تجدّد، با توجّه به مج تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: و فضل.

(9). اساس كه كه در اينكه مورد نو نويس است: تير، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). تب، آج، لب، فق، مب، مر: بها.

(12). دب: به چند درم شكسته شود.

(13). تب او را.

(14). تب: بيتها بگفت، قال- شعر.

(15). آج در حاشيه افزوده: من بذل.

(16). تب، مج: و لا.

صفحه : 71

و غرض از اينكه حديث«1» بيتهاي فضل است كه لايق اينكه«2» حال است، و اسحاق موصلي گويد هارون را«3»:

و آمرة بالبخل قلت [لها اقصدي]

«4» فذلك شي ء ما اليه سبيل

اري النّاس اخوان الجواد و لا اري بخيلا له في العالمين خليل

و انّي«5» رايت البخل يزري باهله«6» فاكرمت نفسي ان يقال بخيل

عطاي عطاء المكثرين تكرّما و مالي كما قد تعلمين قليل

و من خير حالات الفتي لو علمته اذا نال شيئا ان يكون ينيل

و كيف اخاف الفقر او احرم الغني و راي امير المؤمنين جميل

هارون با جلساء خود نگريد و گفت: للّه درّ ابيات اتي بها اسحق ما اتقن اصولها و

احسن وصولها، و اجود فصولها و ابرق نصولها، و اكثر محصولها. اسحاق گفت: نثر تو از نظم من بهتر است.

و گويند كه«7»: معاويه- عليه اللّعنة«8»- به حج ّ رفت و اهل مكّه و مدينه را عطا«9» بسيار داد، كسان او ملامت كردند او را، او گفت«10»:

و ما انا مسرفا في بذل مال يعوضني ثناء العالمينا«11»

و لو لا الجود ما اجتمعت قريش علي انّي امير المؤمنينا«12»

و اشعار در اينكه معني بسيار است«13».

وَ اللّه ُ يَعِدُكُم مَغفِرَةً مِنه ُ وَ فَضلًا، و خداي تعالي وعده مغفرت مي دهد«14» شما را و فضل«15»، [363- ر]

آمرزش گناه بر سبيل كفارت از صدقاتتان. وَ فَضلًا، يعني روزي

-----------------------------------

(1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر اينكه.

(2). تب: ندارد.

(3). تب: با هارون گويد، شعر.

(4). اساس كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به مج افزوده شده، تب: لها اقصري. [.....]

(5). تب: فاني.

(6). مر: لاهله.

(7). همه نسخه بدلها: و گفتند سالي.

(8). ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(9). تب: عطاي.

(10). تب: معاويه عليه اللّعنه گفت، شعر.

(11). تب: العالمين.

(12). اساس: امير الكافرينا، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). تب، مب قوله تعالي.

(14). تب: مغفرت وعده مي دهد.

(15). تب و، آج، لب، فق، مب، مر: از فضل و.

صفحه : 72

و عوض آنچه داده باشي عاجلا، در آجل«1» مغفرت و در«2» عاجل عوض.

دو وعده است: يكي از خداي«3»، و يكي از شيطان. وعده شيطان متضمّن«4» غرور باشد، و وعده خداي تعالي«5» متضمّن سرور باشد. وعده شيطان وسواس و تخييل بود، وعده خداي تعالي وحي و تنزيل بود. وعده خداي تعالي«6» به عوض و ثواب باشد، و وعده شيطان چون سراب بود«7».

وعده خداي تعالي نور و فروغ«8» باشد،

و وعده شيطان زور و دروغ«9» باشد. وعده خداي تعالي با اخلاف باشد از خلف- و آن عوض بود، و وعده شيطان با إخلاف بود از خلف- و آن خلاف بود.

خداي خلف دهد و شيطان خلاف كند، پس به وعده شيطان مغرور مشو كه او تو را دشمن است: إِن َّ الشَّيطان َ لَكُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوه ُ عَدُوًّا«10»، [او تو را دشمن«11» و تو او را دشمن]

«12»: لا تَعبُدُوا الشَّيطان َ إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ«13»، تو را با معصيت مي خواند و به«14» درويشي مي ترساند و به وسوسه ات مي رنجاند، و خداي تعالي تو را مي نوازد و كار تو مي سازد، وعده خوبت مي دهد و مرتبه بلندت مي نهد، شقاوت باشد از اينكه بگريختن و در آن«15» آويختن.

شيطان در خويشتن مفلس است، تو را وعده افلاس مي دهد، و خداي- جل ّ جلاله- توانگر است و خداوند فضل، تو را وعده مغفرت و فضل مي دهد.

وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي فراخ عطا«16» و داناست، به عوض بخل نكند، بدهد و بيش از داده تو دهد، داناست آنچه«17» نهد به جاي خود و به مقدار خود نهد.

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: در اينكه جا، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). تب، مج، وز، آج، لب: و به.

(3). تب تعالي. [.....]

(4). تب، مج، وز، آج، لب: ندارد.

(5). تب: وعده رحمان.

(6). آج، لب، فق، مب، مر چون.

(7). همه نسخه بدلها: باشد.

(8). تب، فق، مب، مر: و سرور.

(9). تب، آج، لب، فق، مب، مر: شيطان كذب و زور.

(10). سوره فاطر (35) آيه 6.

(11). دب است.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(13). سوره يس (36) آيه

60، آج، لب، فق او.

(14). آج، لب، فق، مب، مر: و از.

(15). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و بدان.

(16). همه نسخه بدلها است.

(17). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است، به آنچه، با توجّه به تب تصحيح شد. [.....]

صفحه : 73

يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ، حكمت به آن كس دهد كه او خواهد. سدّي گفت:

مراد به حكمت نبوّت است. عبد اللّه عبّاس و قتاده و ابو العاليه گفتند: مراد علم قرآن است، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدّم و مؤخّر و حلال و حرام.

ضحّاك گفت: مراد قرآن است و حفظ او و فهم معاني او، و گفت: در«1» قرآن صد و نه آيت است از ناسخ و منسوخ، و هزار آيت است در حلال و حرام، و هيچ مؤمن را روا نبود كه رها كند نا آموخته تا بنياموزد«2»، بياموزي آن را تا چون اهل نهروان نباشي.

مجاهد گفت: مراد علم فقه است، و هم او گفت به روايت إبن ابي نجيج كه:

مراد اصابت قول و فعل است كه مرد«3» در آنچه كند و گويد مصيب باشد. إبن زيد گفت: مراد عقل است. بعضي دگر گفتند: مراد معرفت است. ربيع انس گفت:

مراد ترس خداست، بيانش

قول رسول- عليه السلام: خشية الله راس كل حكمة.

سهل بن عبد اللّه گفت: مراد به حكمت سنّت است. اهل اشارت گفتند: علم لدنّي است. بعضي ديگر گفتند: خداي«4» را گواه كردن است بر جميع احوال.

ابو عثمان النّهدي ّ گفت: نور الهي است كه فرق كند ميان وسواس و الهام. و گفته اند:

مراد تجريد سرّ است از خلق براي حق. بعضي دگر گفتند: هي سرعة الجواب مع اصابة الصّواب [363-

پ]

. و اهل لغت گفتند در حدّ حكمت: كل ّ فضل«5» جزل من قول او فعل، و اصل او از منع باشد، و منه حكمة الدّابة، و منه قول الشّاعر«6»:

بني حنيفة احكموا سفهائكم

كناني«7» گفت: خداي تعالي پيغمبران را براي نصيحت خلقان فرستاد، و كتابها براي تنبيه دلهاي ايشان، و حكمت براي«8» سكون ارواح ايشان. پيغامبر دعوت مي كند با امر خداي، و كتاب دعوت مي كند به احكام او، و حكمت دعوت مي كند با فضل او.

-----------------------------------

(1). اساس: و گفتند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). تب، مر: تا نياموزد.

(3). تب: كه مراد.

(4). تب تعالي.

(5). تب، مج، وز، دب، آج، لب: فصل.

(6). تب شعر.

(7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كسائي، با توجّه به مج تصحيح شد، تب، مر: كياني، لب، فق: كتابي.

(8). آج، لب: حكمت را به.

صفحه : 74

و امّا معني

قول رسول- عليه السلام: كلمة الحكمة ضالة كل حكيم،

و

قوله- عليه السلام: الحكمة ضالة المؤمن

، يك«1» معني اينكه است كه: مؤمن هر كجا حكمت بيند در او آويزد«2»، بخواهد و بنويسد و ياد گيرد و [تعو]

«3» يذ كند، پنداري«4» گم شده اوست. و معني ديگر آن كه: كلمت حكمت اگر چه از سفيهي شنوي از حكيمي گم شده باشد، از اهلي افتاده باشد«5» كه نا اهلي گرفته باشد.

يعقوب خواند: «و من يؤت الحكمة» به كسر «تا»، علي تقدير: و من يؤته اللّه الحكمة، و اعمش خواند: و من يؤته اللّه الحكمة، و باقي قرّاء خواندند: «و من يؤت«6» الحكمة» بر فعل مجهول، و مفعول اوّل در او مضمر باشد، و ضمير راجع با «من»، و محل ّ او رفع باشد باسناد الفعل

المجهول اليه، و «حكمة»، منصوب است به آن كه مفعول دوم «يؤت«7»» است.

حسن بصري گفت: وَ مَن يُؤت َ«8»فَقَد أُوتِي َ خَيراً كَثِيراً، «فا» براي جزاي شرط آمد و «قد» همچنين، براي آن كه هر كجا جزاي فعل ماضي باشد «فا» بايد و «قد»، كقول القائل«11»: ان تكرمني فلقد اكرمتك و ان شكرتني فقد انعمت عليك.

فَقَد أُوتِي َ خَيراً كَثِيراً، او را خير بسيار داده باشند، بنگر كه آن چه خير باشد كه خدا«12» آن را بسيار خواند، و جمله دنيا را اندك«13» خواند في قوله: قُل مَتاع ُ الدُّنيا قَلِيل ٌ«14».

وَ ما يَذَّكَّرُ إِلّا أُولُوا الأَلباب ِ، و اينكه انديشه نكنند مگر خداوندان خرد. و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: يكي.

(2). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: در آويزد.

(3). كلمه در اساس زير وصّالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). دب كه.

(5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: از اهلي گم شده باشد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7- 6). اساس: يؤتي، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....]

(8). تب، دب، آج، لب، مب: يؤتي، فق، مر: تؤتي.

(9). همه نسخه بدلها بجز مب: حكمت.

(10). تب، مب قوله تعالي.

(11). تب شعر.

(12). همه نسخه بدلها: خداي تعالي.

(13). مج، وز: اندكي.

(14). سوره نساء (4) آيه 77.

صفحه : 75

گفته اند: «لب ّ»، صافي عقل باشد«1»، از عقل خاص ّتر است، و لب ّ چيز«2» مغز او باشد، و اگر عقل را لب ّ خوانند سزاوار است براي آن كه پوست قشر تن است، و سينه قشر دل است، و دل قشر عقل است. اگر آنچه در يك قشر باشد لب ّ بود، آنچه در سه قشر باشد اولي و

احري كه لب ّ بود، و اينكه بر سبيل تشبيه باشد.

وَ ما أَنفَقتُم مِن نَفَقَةٍ [364- ر]

أَو نَذَرتُم مِن نَذرٍ، هر«3» نفقه اي كه كني از آنچه خداي واجب«4» كرد بر شما يا نذري كه شما واجب«5» كردي بر خود. و «نذر» عقد الشي ء علي النّفس باشد، و آنگه منعقد باشد كه گويد: للّه علي كذا«6» ان كان كذا، خداي را بر من فلان چيز«7» است از حج ّ و روزه و نماز و صدقه اگر فلان [كار]

«8» بباشد، بر اينكه اتّفاق اصحاب است و بيشتر فقها.

و بنزديك بعضي اصحاب«9» ما، «نذر» منعقد شود، و اگر چه مطلق باشد، چنان كه گويد: للّه علي كذا، و اگر چه نگويد: ان كان كذا، چون چنين گويد، [وفا]

«10» واجب بود به آن، و اگر ذكر خداي نكند و گويد: علي ّ كذا، او: «نذرت»، او:

«عاهدت نفسي»، و آنچه به اينكه«11» ماند، وفا كردن به آن مستحب ّ بود.

و «نذر» بر وجوه«12» باشد: يكي آن بود كه نذر كند با خدا بر اداي واجبات يا اجتناب«13» بعضي مقبّحات، يا فعل بعضي خيرات و طاعات، وفا به اينكه واجب بود و اينكه نذر طاعت باشد.

و نذر«14» ديگر نذر معصيت بود، و آن چنان باشد كه نذر كند با خدا كه واجبي«15»

-----------------------------------

(1). آج، لب و.

(4- 2). تب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي.

(3). همه نسخه بدلها: هر آن.

(5). مج، وز، دب، آج، لب، مب: بواجب.

(6). مج، وز و اگر چه بگويد، مر و اگر چه نگويد.

(7). لب، فق: خير.

(8). اساس، مج، وز: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(9). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: علماء، با

توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). تب: دب: بدين.

(12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: بر سه نوع، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: امتناع، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: امّا نوع، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(15). اساس كه در اينكه مورد كلمه زير وصّالي رفته و نو نويس است: كه واجبات خود، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 76

نكند [ يا قبيحي]

«1» بكند يا نذر كند كه هر گه كه او را معصيتي ميسر شود كاري كند از خير، اينكه جمله نذر معصيت باشد، وفا كردن به او واجب نباشد.

و بعضي«2» دگر آن بود كه: نذر كند بر كاري از كارهاي مباح و حلال«3» چون شركت و سفر«4» و تجارت و صناعت و تزوّج و تزويج، نگاه كند اگر صلاح باشد كردن آن وفا كردن به آن واجب بود، و اگر مصلحت نباشد«5» كردن آن وفا كردن به آن واجب نبود، و در مخالفت آن كفّارت واجب نباشد. و به كفّارت يا برده اي آزاد كند يا شصت مسكين را طعام دهد، يا دو ماه پيوسته روزه دارد بر سبيل تخيير، اينكه«6» كفّارت نقض نذر باشد.

و اصل كلمت از خوف است، يقال: نذرت بالقوم اذا علمت بهم و بكيدهم فاستعددت لهم و انذرت فلانا اذا اعلمته«7» بما تخوّفه به، و منه: [364- پ]

النّذير و المنذر، [براي آن كه«8» نذر بر«9» آن زنده كه ترسد كه مبادا«10» كه تقصير افتد در آن، و نذرت النّذر اذا عقدته علي نفسك]

«11». و نذر و عهد و عقد متقارب المعني است، و حكم«12» نذر و عهد در شرع يكي است، قال الشّاعر«13»:

هم ينذرون دمي و ان ذر ان لقيت بأن اشدّا

فَإِن َّ اللّه َ يَعلَمُه ُ، «ما» مجازات راست في نحو قولك: ما تصنع اصنع، هر نفقه اي كه كني يا نذري كه ببندي«14» خداي تعالي داند. و «فا» براي جزاي شرط

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.

(2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و نوعي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها كلمه «و حلال» را ندارد.

(4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و بيع، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: نبود.

(6). اساس: آن، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آج، لب، فق: اعلمته. [.....]

(8). مج، وز، دب، آج، لب بند.

(9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: براي.

(10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نبادا.

(11). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(12). تب، آج، لب، فق، مب، مر هر دو اعني، مج، وز: و معني هر دو اعني.

(13). تب شعر.

(14). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كنيد، مج، وز، آج، لب: ببنديد، تب: بنديد، دب: كه كني و بندي، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 77

آمد، چون جزاي شرط جمله اي اسمي بود«1» حاجت باشد به «فا»

تقول: ما تصنع فانّي عالم به، و ان تفعل خيرا فانّي«2» مجازيك«3» عليه«4».

وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن أَنصارٍ، [انصار]

«5»، جميع نصير باشد كشريف و اشراف، و حبيب و احباب، و قياس جمع او بر فعلاء باشد، چون علماء و ظرفاء.

و قوله: فَإِن َّ اللّه َ يَعلَمُه ُ، ردّ«6» الي اقرب المذكورين، و مثله قوله: وَ الَّذِين َ يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها«7»، اگر چه در پيش ذكر دو چيز رفته است، ردّ«8» كنايت با نزديكتر مذكور كرد، و اگر خواهي ردّ كني با «ما» في قوله«9»: وَ ما أَنفَقتُم، و مثله قوله«10»: وَ ما أَنزَل َ عَلَيكُم مِن َ الكِتاب ِ وَ الحِكمَةِ يَعِظُكُم بِه ِ«11»، و لم يقل: بهما«12».

إِن تُبدُوا الصَّدَقات ِ فَنِعِمّا هِي َ، اگر صدقات آشكارا دهي نيك چيز«13» است آن. سبب نزول آيت آن بود كه پرسيدند از رسول- عليه السلام- كه: صدقه به سرّ دهي«14» اوليتر بود يا آشكارا«15»! خداي تعالي [اينكه]

«16» آيت فرستاد و گفت: اگر صدقه آشكارا دهي نيك چيز است آن، و اگر پنهان دهي به درويشان آن بهتر باشد شما را.

و قوله: فَنِعِمّا«17»، «نعم» در اصل نعم بوده است و «ما» نكره است غير موصوفه و لا موصولة، و التّقدير: فنعم شيئا هي، علي تقدير: فنعم الشّي ء شيئا هي. و محل ّ «ما» نصب است علي التّمييز في نحو قولك: نعم رجلا زيد، و تقدير چنين باشد كه: نعم الرّجل رجلا زيد، و مثله قوله تعالي: ساءَ مَثَلًا«18»، اي ساء المثل مثلا. مَثَل ُ القَوم ِ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا«19»، چون «ما» در آمد خواستند تا ادغام كنند تخفيف را، «ميم»«20»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: باشد.

(2). همه نسخه بدلها: فانا.

(3). همه نسخه بدلها بجز تب: مجاز بك.

(4). اساس كه در

اينكه مورد نو نويس است: و قوله، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد.

(6). آج الكناية.

(7). سوره توبه (9) آيه 34. [.....]

(8). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: امّا، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). تب تعالي.

(11- 10). سوره بقره (2) آيه 231.

(12). آج، فق: بها.

(13). تب، دب، آج: چيزي.

(14). همه نسخه بدلها: ندارد.

(15). همه نسخه بدلها بجز مر: باشكارا.

(16). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(17). همه نسخه بدلها هي.

(19- 18). سوره اعراف (7) آيه 176.

(20). مج را، دب: تخفيف كردند و ميم را.

صفحه : 78

ساكن كردند و «عين» ساكن بود با اصل خود بردند كه «نعم» است علي وزن فعل، و «ميم» كه لام الفعل است ساكن بكردند و آنگه ادغام كردند «نعمّا» شد.

و حسن بصري بي ادغام خواند: فنعم ما، و ابو عمرو و نافع- نه«1» به روايت ورش- و عاصم به روايت ابو بكر [365- ر]

و ابو جعفر و شيبه خواندند: «فنعمّا«2»» به كسر «نون» و اختلاس حركت عين بين الحركة و السكون، و در سورة النّساء همچنين في قوله: إِن َّ اللّه َ نِعِمّا يَعِظُكُم بِه ِ«3»، و مثله

قوله«4»- عليه السلام: نعما بالمال الصالح للرجل الصالح.

و إبن عامر [و حمزه]

«5» و كسائي و خلف خواندند: «فنعمّا»، به فتح «نون» و كسر «عين». و در شاذّ، اعمش«6» و يحيي وثاب و إبن كثير و يعقوب به كسر «نون» و «عين» خواندند، و در شاذّ طلحة بن مصرّف و ايّوب.

وَ إِن تُخفُوها، و اگر باز پوشي. و «اخفا» پوشانيدن«7» باشد، و اخفا

نيز اظهار بود«8»، و كلمت از اضداد است. و گفته اند: «اخفا» ستر«9» باشد، و «اختفا» اظهار باشد- ذكره ثعلب. حق تعالي گفت: هر دو نيك باشد«10» چون براي خداي بود، و لكن صدقه سرّ بهتر باشد.

و در خبر مي آيد كه رسول- عليه السلام- گفت:

صدقة السر تطفئ غضب الرب

، يعني صدقه سرّ«11» خشم خداي بنشاند، و در دگر خبر:

12»13» تطفئ الخطيئة« كما تطفئ« الماء النار و تدفع سبعين بابا من البلاء

، گناه را بنشاند چنان كه آب آتش را و هفتاد نوع بلا«14» بگرداند.

-----------------------------------

(1). دب، مب: ندارد.

(2). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: فنعما.

(3). سوره نساء (4) آيه 58. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: قول النبي ّ.

(5). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). دب و نخعي.

(7). همه نسخه بدلها: پوشيدن.

(8). همه نسخه بدلها: باشد.

(9). فق، مر: سرّ.

(10). تب: است.

(11). تب: پنهان.

(12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: الذّنوب (در حاشيه: الذّنب)، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). تب: يطفئ.

(14). تب، آج، لب، مر، فق را.

صفحه : 79

ابو هريره روايت كند كه«1» رسول- عليه السلام«2»- گفت: فرداي قيامت خداي تعالي هفت«3» كس را در سايه عرش سايه«4» كند آن جا كه سايه نبود«5» جز سايه عرش:

اوّل امام عادل را، دوم جواني كه او«6» در طاعت خداي تعالي پرورده شده باشد.

و مردي كه او را دل به مسجد باشد. و دو مرد [را]

«7» كه با يكديگر دوستي كنند براي خداي تعالي، مواصلتشان في اللّه باشد و مفارقتشان في اللّه. و مردي كه او را زني ذات جمال با خود دعوت كند به

فساد، او«8» رها كند«9» او را براي خداي تعالي. و مردي كه به دست راست صدقه اي دهد از دست چپ پوشيده دارد. و مردي كه در خلوت خداي تعالي را ياد كند«10» از ترس خداي بگريد.

وَ يُكَفِّرُ«11» فَهُوَ خَيرٌ لَكُم، براي آن كه او جزاي شرط است و محل ّ او جزم بود.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: از.

(2). همه نسخه بدلها كه او.

(3). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: چند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: جاي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، مب: عرش بدارد و سايه.

(5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كه باشد، مب: كه جز سايه عرش، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). دب: جواني را كه.

(7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). تب: ندارد.

(9). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: دعوت كند و بعد از آن رها كند، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آج، لب، فق، مب، مر و.

(11). اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نكفّر، با توجّه به تب و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(12). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مر: گناه او شود، مب: گناهان او شود.

(13). اساس: خوانند، با توجّه به تب تصحيح شد.

صفحه : 80

و قوله: مِن سَيِّئاتِكُم، «من» براي تبعيض است تا مكلّف مغري«1» نشود به قبيح، و به اعتماد صدقه بر معصيت دليري نكند«2». و گفته اند: زيادت است. و بيشتر علما گفته اند«3»: آيت«4» در

باب صدقه تطوّع است، براي آن كه«5» اجماع علما است كه:

زكات فريضه اظهارش اوليتر از اخفا باشد براي دو«6» وجه: يكي براي نفي تهمت تا مردم نگويند«7» اينكه مرد زكات نمي دهد«8» فاسق است از او تبرا كنند. دون تا مردمان بينند«9» به او اقتدا كنند، چنان كه نماز فريضه در مسجد به جماعت فاضلتر [و اوليتر]

«10» بود از آن كه در خانه تنها، و نوافل در خانه اوليتر بود تا از ريا دورتر باشد.

و عمّار دهني روايت كرد كه از باقر- عليه السلام- كه او گفت مراد بقوله تعالي: إِن تُبدُوا الصَّدَقات ِ، زكات فريضه است، وَ إِن تُخفُوها مراد صدقه تطوّع است، و اسم صدقه هر دو را شامل است في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات ُ لِلفُقَراءِ«11».

سويد الكلبي ّ روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او را«12» پرسيدند از: جهر در قراءت و اخفات، گفت: آن«13» چون صدقه است إِن تُبدُوا الصَّدَقات ِ فَنِعِمّا هِي َ وَ إِن تُخفُوها وَ تُؤتُوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم. و اگر اينكه خبر درست بود، رسول- عليه السلام- آنگه«14» گفته باشد كه مردم مخيّر بودند در قراءت از ميان جهر و اخفات.

-----------------------------------

(1). اساس، دب، فق، مب: معزي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). اساس: نكنند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). مج، وز، آج، لب، فق، مب: گفتند.

(4). اساس: اينكه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). اساس اينكه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: چند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها

بجز تب كه.

(8). همه نسخه بدلها: زكات ندهد.

(9). تب: ببينند، همه نسخه بدلها و.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). سوره توبه (9) آيه 60، همه نسخه بدلها و.

(12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: چون، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كه قراة، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). چاپ شعراني (2/ 382): درست بود از رسول عليه السلام [نزد]

آنكه.

صفحه : 81

عقبة بن عامر روايت كرد«1» كه رسول- عليه السلام- گفت:

2»3» المسر« بالقرآن كالمسر« بالصدقة، و الجاهر بالقرآن كالجاهر بالصدقة

، گفت«4»: آن كس كه قرآن خواند در سرّ چنان بود كه آن كس كه صدقه دهد به سرّ. و آن كس كه به آواز بلند خواند، چنان بود كه آن كس«5» صدقه دهد آشكارا«6».

علي ّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس«7» كه او گفت: صدقه تطوّع را در سرّ بر صدقه آشكارا چندان تفاوت است كه يكي از اينكه هفتاد ضعف آن باشد، و صدقه فريضه در سرّ بر«8» علانيه به بيست و پنج ضعف افزون است، و همچنين جمله فرايض و نوافل. وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيرٌ، و خداي به آنچه شما مي كني دانا و آگاه است.

لَيس َ عَلَيك َ هُداهُم، كلبي گفت: رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- برفت تا عمره آرد- عمره اي كه او را قضا شده بود- و اسماء بنت ابي بكر با او بود، و مادرش قتيله [366- ر]

و جدّه يش«9»، بيامدند و از او چيزي خواستند- و ايشان مشرك بودند. او گفت: من

چيزي به شما ندهم تا دستوري با«10» رسول خداي نبرم كه شما بر دين ما نه اي«11». آنگه دستوري با رسول خداي بود كه شايد كه اينان را چيزي بدهم! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. رسول- عليه السلام- گفت: آيت آمد به جواز اينكه، از صدقه سنّت چيزي به ايشان ده.

كلبي روايتي دگر«12» آورد و گفت: جماعتي مسلمانان بودند كه ايشان را خويشان و پيوستگان بودند از جهودان، و با ايشان مبرّت كردندي و برايشان نفقه كردندي. چون مسلمان شدند آن خير و بر وصلت باز گرفتند«13»، رسول- عليه السلام- را گفتند كه: شايد كه چيزي به اينان دهيم! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: روايت كند.

(2). مب، مر: المس.

(3). مب، مر: كالمس ّ.

(4). اساس: يعني، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها كه.

(6). همه نسخه بدلها: صدقه آشكارا (تب: باشكارا) دهد و.

(7). دب از رسول (ص) و آله.

(8). دب: و.

(9). تب، آج، لب، فق، مب، مر: جده اش.

(10). تب: بنزد.

(11). اساس: نه ي/ نه اي، تب، مر: نه ايد.

(12). تب، مج، وز، دب، فق: روايت ديگر.

(13). آج، لب، باز گرفتندي.

صفحه : 82

سعيد جبير گفت: مسلمانان عادت داشتندي كه صدقه به درويشان اهل ذمّت دادندي. چون درويشان مسلمانان«1» بسيار شدند آن باز گرفتند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: لَيس َ عَلَيك َ هُداهُم.

وَ لكِن َّ اللّه َ يَهدِي مَن يَشاءُ، مراد به «هدي» در آيت توفيق و لطف است كه به خداي تعالي تعلّق دارد كه عند آن بنده ايمان آرد تا نزديكتر باشد. اينكه بر رسول نيست، بر خداست، [و اينكه]

«2» خود رسول نتواند كرد. و مراد به «هدي» بيان و دعوت نيست، كه هدي«3»

بيان و دعوت بر رسول است.

عمر عبد العزيز روايت كند كه يك روز«4» عمر خطّاب پيري را ديد از اهل ذمّت كه بر در سرايي سؤال مي كرد. عمر گفت: انصاف نيست كه ما از تو جزيت مي ستديم تا جوان بدي، چون پير شدي صدقه به تو ندهيم، آنگه اجرايي پديد كرد از بيت المال، خداي تعالي گفت: هداي مردمان كه ايمان دارند يا ندارند«5» بر تو نيست، و لكن خداي تعالي هدايت دهد از باب الطاف و توفيق آن را كه خواهد.

وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ فَلِأَنفُسِكُم، و آنچه شما نفقه كني از مال براي خود كني.

«ما» هم جزاي است براي آن«6» در جوابش «فا» باز آمد. وَ ما تُنفِقُون َ إِلَّا ابتِغاءَ وَجه ِ اللّه ِ، اينكه «ما» نفي است، و شما نفقه جز براي خداي نمي كني«7». و مراد به «وجه» در آيت رضاي خداست.

وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ يُوَف َّ إِلَيكُم، «ما» اينكه جا«8» نيز مجازات راست، يُوَف َّ إِلَيكُم جزاي اوست«9» براي آن هر دو مجزوم است، و آن جا كه «ما» [حرف]

«10» نفي است، «نون» بر جاي است، و اينكه دو جاي ساقط است به جزم شرط و جزاء هر چه نفقه كني از مال جزا«11» و مكافات آن تمام بدهند شما را. وَ أَنتُم لا تُظلَمُون َ، اي

-----------------------------------

(1). آج: مسلمان.

(2). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). چاپ شعراني (2/ 383): هداي.

(4). وز، آج، لب، فق، مب، مر: كه روزي.

(5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ايمان داري يا نداري. [.....]

(6). تب كه.

(7). اساس: نكني، تب، مج، وز، مب، مر: نمي كنيد، با توجّه به آج و

ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جايگاه.

(9). تب و.

(10). اساس: ندارد، دب: حروف، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). مر: اجر.

صفحه : 83

لا تنقصون، و هيچ نقصان نكنند شما را و بر شما هيچ ظلم نكنند و حقّتان باز نگيرند، من قوله تعالي: آتَت أُكُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً«1»، [366- پ]

اي لم«2» تنقص. و اينكه آيت لا بدّ مخصوص باشد به صدقه تطوّع، براي آن كه زكات [واجب]

«3» جز به مؤمنان مستبصر ظاهر ستر نشايد دادن از«4» آنان كه در آيت مذكوراند في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساكِين ِ«5»، مگر مؤلفة قلوبهم كه ايمان در حق ّ ايشان معتبر نيست.

آنگاه«6» قديم- جل ّ جلاله- بيان كرد كه صدقه فريضه [و سنّت]

«7» به كه بايد دادن و به كه اوليتر بود، گفت: لِلفُقَراءِ الَّذِين َ أُحصِرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، و مبتدا در آيت«8» محذوف است، و تقديره«9»: للفقراء الّذين احصروا في سبيل اللّه حق واجب في اموالكم، گفت: آن درويشان كه ايشان محصر«10» و عاجز و ممنوع«11» باشند به ضعف و ابتلاء و شيخوخيّت«12» و قلّت ذات اليد از آن كه كاري نتوانند كردن«13» تا«14» در زمين خداي بروند و ايشان فقراي مهاجريان«15» بودند بنزديك چهار صد مرد بودند، ايشان را در مدينه سرايي نبود و مسكني و ملكي و ضيعتي و عشيرتي و مالي و صنعتي. همه روز و شب در مسجد بودندي، اگر كسي ايشان را كاري فرمودي بكردندي و الّا همه روز در مسجد نشسته«16» بودندي و گاهگاهي«17» استخوان خرما كوفتندي«18» براي شتر مردمان،

-----------------------------------

(1). سوره كهف (18) آيه 33.

(2). اساس: ما، با توجّه

به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). اساس كه كلمه نو نويس است: و، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). سوره توبه (9) آيه 60.

(6). اساس كه كلمه نو نويس است: پس، با توجّه به تب تصحيح شد، ديگر نسخه بدلها: آنگه.

(8). اساس كه كلمه نو نويس است: مبتدا خبرش، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). همه نسخه بدلها: و تقدير آن است كه. [.....]

(10). تب، دب: محصور.

(11). اساس كه كلمه نو نويس است: و درمانده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). مب، مر: مشخوخيت.

(13). تب، دب: نتواند كردن، مج، وز: توانند كردن، آج، لب، فق، مب، مر: تواند كردن.

(14). لب، مج، وز: يا ، فق: با (بدون نقطه).

(15). فق: مهاجران.

(16). اساس كه كلمه نو نويس است: مدينه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(17). همه نسخه بدلها: گاه گاه.

(18). همه نسخه بدلها بجز تب، دب: گرفتندي.

صفحه : 84

و قرآن مي آموختندي، و وقتي كه رسول ايشان را در سريّتي بفرستادي برفتندي، ايشان اصحاب صفّه بودند، خداي تعالي قوم را تحريض«1» كرد بر مواسات ايشان«2»، هر كس را كه چيزكي«3» فاضل بودي از عشا به ايشان آوردي.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: يك روز«4» رسول- عليه السلام- به«5» اصحاب صفّه بگذشت و آن فقر و مسكنت ايشان ديد«6»، گفت: هر كس از امّت من كه بر اينكه حال باشد كه شمايي«7»، و به آن«8» حال راضي و قانع«9» باشد، او فرداي قيامت«10» در بهشت از

رفيقان من باشد.

در خبر«11» مي آيد كه: يك روز«12» عمر خطّاب«13» هزار دينار فرستاد به سعيد بن عامر، [او]

«14» آن بستد [و]

«15» با خانه آمد دلتنگ و اندهگن«16». اهل او«17» او [را]

«18» گفتند: تو را چه بوده است! مگر«19» حادثه اي افتاد! گفت: بلي، و سخت حادثه اي؟ آنگه آن هزار دينار«20» آن جا بيفگند«21» گفت: اينكه به من داده اند، برخيز و آن پيرهن«22» كهنه بيار.

[او]

«23» برفت و پيرهن«24» [كهنه]

«25» بياورد پاره پاره كرد آن را، و آن زر به«26» صرّه ها در بست و پيش خود بنهاد و همه شب نماز مي كرد و مي گريست. بامداد بيامد و بر سر راه

-----------------------------------

(1). دب، لب، فق، مب، مر: تحريص.

(2). اساس كه كلمه نو نويس است تا، لب، مب و، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(3). دب، مب: چيزي.

(4). تب: كه روزي.

(5). اساس كه كلمه نو نويس است: بر، مب: با، توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(6). آج، لب، فق، مب، مر: بديد.

(7). مب: هر كس كه از امت من باشد بر اينكه حال كه شماييد.

(8). تب: بدان.

(9). مب: و شاكر.

(10). همه نسخه بدلها: ندارد.

(11). مج، وز، دب: در خبري، تب، آج، لب، فق، مر: و در خبري، مب: و در خبر.

(12). همه نسخه بدلها: عبارت «يك روز» را ندارد.

(13). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: عمر بن الخطّاب. (25- 23- 18- 15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.

(16). تب: اندوهناك، مج، وز، دب، لب، مب، مر: اندوهگين.

(17). اساس: اهل البيت، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(19). آج، لب، فق، مب، مر: همانا.

(20). مج، وز، دب

زر، آج، لب، فق، مر را.

(21). دب، مب و. [.....]

(22). تب، مج، وز، دب: پيراهن.

(24). تب، آج، لب، فق، مر: پيراهن، تب: پيراهني.

(26). مب: در.

صفحه : 85

بنشست و آن صرّه ها مي داد به درويشان تا جمله بداد.

آنگه گفت«1» از رسول«2» شنيدم كه او گفت«3»: روز قيامت درويشان مهاجريان«4» در عرصات قيامت آيند«5»، فريشتگان ايشان را گويند: به حسابگاه آييد«6» تا حساب باز دهيد«7». گويند: ما را چيزي نبود تا حساب آن باز دهيم. ايشان را به بهشت برند پيش از توانگران به پانصد سال، تا مردي از جمله توانگران در ميان ايشان شود، خواهد كه با ايشان به بهشت رود«8»، فريشتگان بيايند و دست او گيرند«9» و او را از آن ميان بيرون آرند. عمر خواست تا من آن مرد باشم. به خداي كه من نخواهم كه همه دنيا مرا بود و من آن مرد باشم.

قوله«10»: أُحصِرُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، اي حبسوا و منعوا«11»، يقال: احصره المرض، و حصره العدوّ. فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، اي في طاعة اللّه«12». لا يَستَطِيعُون َ ضَرباً فِي الأَرض ِ، اي سيرا فيها. ايشان نتوانند كه در زمين بروند به سفري و تجارتي و طلب معاشي. و ضرب در زمين، [367- ر]

كنايت باشد از سير شديد سريع كما قال«13» تعالي: وَ آخَرُون َ يَضرِبُون َ فِي الأَرض ِ يَبتَغُون َ مِن فَضل ِ اللّه ِ«14»، و قوله: إِذا ضَرَبتُم فِي الأَرض ِ«15»، قال الشّاعر:

قليل المال تصلحه فيبقي و لا يبقي الكثير مع الفساد

لحفظ المال ايسر من بغاه«16» و ضرب في البلاد بغير زاد

قتادة گفت معني آن است كه: خود را باز داشته باشند«17»، در راه خدا«18»، و جهاد و عبادت«19»

-----------------------------------

(1). دب كه.

(2). همه نسخه بدلها بجز تب خداي.

(3).

اساس كه كلمه نو نويس است: كه چون، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). وز، مب: مهاجران.

(5). آج، لب، فق، مب، مر و.

(6). مج، وز، دب: آيي/ آييد.

(7). دب، آج، لب، فق، مب: دهي/ دهيد.

(8). فق و.

(9). تب: بگيرند، وز: برگيرند.

(10). تب، مب تعالي.

(11). مب، مر: احبسوا اي منعوا. [.....]

(12). تب قوله تعالي.

(13). مب اللّه.

(14). سوره مزّمّل (73) آيه 20.

(15). سوره نساء (4) آيه 101.

(16). تب، مج: نفاه.

(17). مج، وز: باز داشته.

(18). تب: خداي تعالي.

(19). دب و.

صفحه : 86

خود را بر آن وقف كرده باشند، از آن با سفر و تجارت و طلب معاش«1» نپردازند.

إبن زيد گفت: از آن كه [بسيار]

«2» جهاد كرده باشند در زمين سير نتوانند كردن كه به هر جهت كه بروند همه جهان«3» دشمن ايشان باشند.

سعيد جبير گفت: اينان آنان بودند كه با رسول«4» به جهاد رفتند مجروح و مبتلا و زمن شدند، نتوانستند جايي«5» برفتن«6». و كسائي اينكه قول«7» اختيار كرد براي آن كه محصر ممنوع بيماري و زمانت بباشد، و محصور«8» ممنوع دشمن [باشد]

«9». و الحصر و الاحصار، المنع، و منه الحصار، و منه الحصر لاحتباس البطن.

قوله تعالي: يَحسَبُهُم ُ الجاهِل ُ، حمزه و عاصم و ابو جعفر در همه قرآن «يحسب» خوانند«10» به فتح «سين»، و اينكه اختيار حسن«11» و اعمش و شيبه است، و باقي قرّاء به كسر «سين» خوانند«12»، و هر دو لغت است. و روايت كرده اند كه: فتح، لغت رسول است- عليه السلام.

عاصم بن لقيط روايت كرد از پدرش كه گفت: من وافد بني المنتفق«13» بودم.

چون بر رسول«14»- عليه السلام- فرود آمديم، شبان را بخواند و گفت: گوسفندي«15» براي اينان بكش. آنگه گفت:

16»

لا تحسبن انا انما ذبحناها« من اجلكم

، اينكه لغت به فتح «سين» گفت، به كسر«17» نگفت. گفت: مپنداري كه اينكه براي شما كشتم، و لكن

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: روزي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: جماعتي، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). همه نسخه بدلها عليه السلام.

(5). تب: جانبي.

(6). مر: نتوانستن، به جايي رفتن. [.....]

(7). اساس: كلمه مخدوش است و به صورت «قراءت را» خوانده مي شود، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). تب، آج، لب، فق، مب، مر و.

(9). اساس: ندارد، از تب افزوده شد.

(12- 10). دب: خواندند.

(11). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است و شعبي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(13). كذا: در اساس، دب: تب: بني المثقف، مج: بني المنيف، وز: بني المنتف، آج، فق، مب، مر بني المنفق، لب: المفق، آج در حاشيه افزوده: بني المصطلق.

(14). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بر رسول.

(15). مج، وز، آج، فق: گوسپندي، مر بيار، دب را.

(16). مج، وز، مر: اذبحناها.

(17). تب، مج سين.

صفحه : 87

ما را صد گوسفند«1» هست، هر گه كه يكي بيفزايد بكشيم تا صد بيش نباشد.

«الجاهل»، يعني آن كه ايشان را و احوال ايشان«2» نداند، گمان برد كه ايشان توانگراند از آن كه ايشان كس را سؤال نكنند، و اگر كنند الحال نكنند در سؤال.

و «التّعفّف»، التّفعّل من العفّة، و عف ّ عن كذا اذا كف ّ عنه، و تعفّف

تكلّف الكف ّ، قال رؤبة:

عف ّ عن اسرارها بعد الغسق

محمّد بن المفضّل گفت: بلند همّتي«3» ايشان را منع كند كه جز از خداوند خود سؤال كنند و حاجت خواهند، و اينكه علوّ همّت كاري عظيم است و در هر كس نيابند«4»، و آن را كه آن باشد خود گمان برد كه از او توانگرتر«5» در جهان«6» كس نيست، دنيا و حطام او در چشم او وقعي ندارد و چيزي نسنجد از سر همّت خود. اگر به پادشاه نگرد رعيّت بيند او را، امير بنزديك او همان و حشم بنزديك«7» او همان. از اينكه جا قديم- جل ّ جلاله- رسول خود را مدح كرد كه شب معراج چون كون و كاينات بر او عرض كردند، از بلند همّتي [367- پ]

به گوشه چشم با هيچ ننگريد«8»، عرش با عظمت و كرسي با سعت«9» و لوح با بسطت و قلم با جريت و بهشت با نعمت و دوزخ با سطوت، نه به اينكه طمع كرد و نه از آن بشكوهيد، لا جرم قرآن مجيد [ش]

«10» چنين ستود كه: ما زاغ َ البَصَرُ وَ ما طَغي«11». و آنها«12» كه در دور دولت او بودند، اقتدا بدو كردند و همّت بلند داشتند از آن كه از هر كسي بل«13» از هر خسي چيزي خواهند كه در آن، وضع قدر ايشان باشد، و عمر بر فقر و فاقه به سر مي بردند«14» و بدان«15» راضي بودند، چنان كه

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، فق: گوسپند.

(2). فق را.

(3). تب ايشان.

(4). اساس: نباشد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). تب: تونگرتر.

(6). مج، آج، لب، فق، مب، مر: در همه جهان.

(7). مج، وز،

دب، آج، لب، فق، مب، مر: ببر.

(8). دب و.

(9). مب: با وسعت.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). سوره نجم (53) آيه 17.

(12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و هر، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: يا ، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). همه نسخه بدلها: به سر بردند.

(15). تب: بر آن.

صفحه : 88

محمّد بن حازم گفت:

لطي ّ يوم و ليلتين و لبس طمرين باليين

ايسر«1» من نعمة لقوم اغض ّ منها جفون عيني

و له ايضا:

اشدّ من فاقة و جوع مقام حرّ علي خضوع

فاطلب غني«2» ما بقدر«3» قوت و انت بالمنزل الرّفيع

و لا ترد ثروة بمال ينال بالذّل ّ و الخشوع

و ارحل«4» اذا اجدبت بلاد عنها الي الرّيف و الرّبيع

لعل ّ دهرا مضي بنحس يكرّ بالسعد في الرّجوع

و در اينكه معني«5» بسيار گفته اند، و لكن جا معتر و نكوتر از آن كه«6» قاضي ابو الحسن علي ّ بن عبد العزيز الجرجاني ّ گفت، كس نگفته است«7»، من قصيدته«8»:

و ما زلت منحازا«9» بعرضي جانبا من الذّل ّ اعتدّ الصّيانة مغنما

اذا قيل هذا مشرب قلت قد اري و لكن نفس الحرّ«10» تحتمل الظّما

انهنهها«11» عن بعض ما لا يشينها مخافة اقوال العدي فيم او لما

فأصبح عن عيب اللّئيم مسلّما و قد رحت في نفس الكريم مكرّما

فاقسم ما عزّ امرؤ حسنت له مسامرة الاطماع ان بات معدما

بقولون لي فيك انقباض و انّما راوا رجلا«12» عن«13» موقف الذّل محجما

اري«14» النّاس من داناهم«15» هان عندهم و من اسلمته عزّة

النّفس«16» اكرما

-----------------------------------

(1). مج، آج، فق، مب، مر: آنس.

(2). تب، مج، وز، لب، فق، مب، مر: عني.

(3). همه نسخه بدلها بجز دب: قدر. [.....]

(4). تب، لب: و ارجل.

(5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است شعر، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(6). تب: گفته اند، نيكوتر از.

(7). تب: الجرجاني نگفته اند.

(8). تب: شعر.

(9). تب، مر: منجازا.

(10). آج قد.

(11). تب، لب، فق، مر: ازهنها، مج: انهنها، وز: انههنا، آج: انزهها، مب: ازهبا.

(12). تب: ارجلا

(13). اساس: من، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). تب: لدي.

(15). مج، وز، آج، داراهم، لب، فق، مب، مر: داراها.

(16). تب: عزّة النّاس.

صفحه : 89

و لم اقض حق ّ العلم ان كان كلّما بدا طمع صيّرته لي سلّما

و لم ابتذل في خدمة العلم مهجتي لأخدم من لاقيت لكن لاخدما

ء اشقي به غرسا و اجنيه ذلّة اذا فاتّباع الجهل قد كان اجزما

و لو ان ّ اهل العلم صانوه صانهم و لو عظّموه في النّفوس لعظّما

و لكن اذلّوه«1» فهان و دنّسوا محيّاه بالأطماع حتّي تجهّما

و انّي اذا ما فاتني الأمر لم ابت اقلّب كفّي اثره متندّما

و لكنّه ان جاء عفوا قبلته و ان مال لم اتبعه هلا و ليتما

و اقبض خطوي عن حظوظ كثيرة«2» اذا لم انلها وافر«3» العرض مكرما

و اكرم نفسي ان اضاحك عابسا«4» و ان اتلقّي بالمديح مذمّما

و كم طالب رقّي بنعماه لم يصل اليه و ان كان الرّئيس المعظّما

و ما كل برق لاح لي يستفزّني و لا كل ّ اهل الارض ارضاه منعما

و لكن اذا ما اضطرّني«5» الامر لم ازل اقلّب فكري منجدا ثم ّ متهما

الي

ان اري من لا اغص ّ«6» بذكره اذا قلت قد اسدي علي ّ و انعما

فكم نعمة كانت علي الحرّ نقمة و كم مغنم يعتدّه«7» الحرّ مغرما

و ما ذا عسي الدّنيا و ان جل ّ خطبها ينال«8» به من صير الصّبر معصما

تَعرِفُهُم بِسِيماهُم، حمزه و كسائي به اماله خوانند«9» و باقي به تفخيم. و «سيما» مقصور و «سيمياء«10»» ممدود علامت باشد، و اصل او از سمه است، و آن علامت باشد. مجاهد گفت: علامتي كه«11» ايشان را به آن«12» بشناختند تواضع بود و خشوع.

ربيع و سدّي گفتند: اثر جهد و درويشي بود. ضحّاك گفت [368- ر]

: زرد رويي و نحافت اندام. إبن زيد گفت: خلق جامگي. يمان گفت: سكينه و وقار با

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: اذا لوه. [.....]

(2). تب، مج: غريبة.

(3). دب: وافد، مب، مر: واقر.

(4). دب: عطبسا.

(5). وز: ما اضطراني.

(6). تب: اغض ّ.

(7). وز: يقيده.

(8). آج: تنال.

(9). دب: خواندند.

(10). تب، دب، مب: سيماء.

(11). همه نسخه بدلها: علامت ايشان كه.

(12). مج، وز: باز بشناختند.

صفحه : 90

نحول و هزال. ثوري گفت: [شادماني]

«1» ايشان به درويشي. بهري دگر گفتند از اهل اشارت: غيرت ايشان بود بر درويشي. ابو عثمان گفت: ايثار آنچه دارند با مساس«2» حاجت بهري«3» دگر گفتند: طيبت«4» قلب و بشاشت روي و اظهار تجمّل.

لا يَسئَلُون َ النّاس َ إِلحافاً، عطا گفت: چون غدا داشتندي عشا نخواستندي، و چون عشا داشتندي غدا بخواستندي«5».

اهل معاني«6» گفتند معني آيت آن است كه: لا يسئلون النّاس بوجه من الوجوه لا الحافا و لا غير الحاف، و اينكه چنان بود كه يكي از ما گويد: قل ّ ما رأيت مثله، معني آن باشد كه: ما رأيت مثله، و كذا قوله تعالي: فَقَلِيلًا ما يُؤمِنُون َ«7»، و

ايشان اندك و بسيار ايمان نياوردند، قال الشّاعر«8»:

علي«9» لا حب لا يهتدي بمناره

و اينكه طريقه مستقصي برفت في قوله تعالي: وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ الحَق ِّ«10» و الحاح [و الحاف]

«11» لجاج باشد و استقصا، و اشتقاق او من لحف الجبل و هو خشونته باشد، در طلب خشونت كار بندد.

إبن سيرين روايت كند از ابو ذرّ غفاري ّ- رحمة اللّه عليه- كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه چهل درم دارد و سؤال كند او ملحف بود، يعني الحاح كننده باشد در سؤال. و حسن بصري گفت: هر كه پنجاه درم دارد توانگر بود.

ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السلام- گفت: مسكين نه آن باشد كه او را يك لقمه يا دو لقمه طعام از تو برگرداند، درويش و«12» مسكين آن مرد متعفّف باشد كه

-----------------------------------

(11- 1). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: وجود، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها: بعضي. [.....]

(4). اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: طيب، با توجّه به تب تصحيح شد.

(5). كذا: در اساس و مج، ديگر نسخه بدلها: نخواستندي.

(6). وز: معني.

(7). سوره بقره (2) آيه 88.

(8). تب: نياوردند، مصراع، ديگر نسخه بدلها: و قال الشّاعر.

(9). مب: و قال علي.

(10). سوره بقره (2) آيه 61.

(12). تب: ندارد.

صفحه : 91

برگش نبود كه سؤال كند، و راهش«1» بندهد«2» كه حال خود با تو بگويد«3»، نمي خواني:

لا يَسئَلُون َ النّاس َ إِلحافاً.

هم او روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي دوست دارد كه اثر نعمت او بر بنده [اش]

«4»

بيند، و كاره باشد اظهار بؤس و حاجت را. و مرد«5» عليم و متعفّف را [دوست دارد]

«6»، و فاحش پليد زفان«7» بسيار سؤال ملحف«8» را دشمن دارد.

قبيصة بن مخارق گويد«9»: نزديك رسول آمدم در ديتي كه بر ما لازم بود، گفت: باش بنزديك ما تا ديت«10» بدهيم، يا «11» معاونت كنيم تو را بر آن«12». و بدان كه كس را حلال نباشد كه سؤال كند الّا به يكي از اينكه سه سبب«13»: امّا ديتي كه«14» لازم باشد و او قوّت ندارد [كه آن ديت بدهد]

«15»، سؤال كند تا [آن]

«16» ديت بگذارد، آنگه نيز سؤال نكند«17»، و كسي«18» كه او را احتياجي رسد و مالش تلف شود او سؤال كند تا كفافي از عيش بيابد، پس امساك كند و نيز سؤال نكند، و كسي كه درويش باشد«19» و او را چيزي نبود و سه كس از قوم او بر درويشي او گواهي دهند او نيز سؤال كند تا قوامي از عيش به دست آرد«20» آنگه نيز سؤال نكند. و آنچه بيرون از

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: رويش، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). فق: ندهند، مب: ندهد.

(3). تب: كه حال خود گويد.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.

(5). تب: مردم.

(6). اساس در اينكه مورد زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: زبان.

(8). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: محلف، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). مب كه.

(10). آج، فق: ديتت.

(11). اساس، مر: تا، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد.

(12). تب، دب: به آن،

(13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: چيز، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). آج، لب، فق، مب، مر بر او.

(15). اساس و همه نسخه بدلها بجز تب: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.

(16). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(17). مج، كند، دب: نكنند: آج، وز، لب، فق، مب: بكند.

(18). مب: و آن كس.

(19). تب، آج، لب، فق، مب، مر: بود.

(20). تب: از عيش بيابد پس. [.....]

صفحه : 92

اينكه باشد از سؤال حرام است، خداوندش حرام خورده باشد آنچه از آن خورد.

ابو سعيد خدري گفت«1»: ما را سالي نكبتي رسيد، من برخاستم«2» و پيش رسول خداي رفتم بر آن كه تا«3» او را سؤال كنم و از او چيزي خواهم. رسول- عليه السلام- اوّل كه حديث كرد چون مرا ديد«4»، اينكه بود كه گفت:

من استعف اعفه الله و من استغني اغناه الله و من سألنا لم ندخر عنه شيئا [نجده]

«5»، هر كه عفّت كند خداي تعالي او را عفيف گرداند، يعني هر كه سؤال نكند خداي [تعالي]

«6» او را از سؤال مستغني كند«7»، و هر كه خويشتن از مردم«8» بگزيراند«9» خداي تعالي او را توانگر كند. [368- پ]

و هر كه از ما چيزي خواهد كه ما را باشد بر او بخل نكنيم. من گفتم: اينكه كه رسول- عليه السلام- گفت، كار بندم و سؤال نكنم و تعفّف كنم تا خداي تعالي مرا مستغني كند از سؤال، و از رسول- عليه السلام- هيچ«10» نخواستم و خداي تعالي كفايت كرد، پس از آن چندان مال پديد آمد ما

را كه ما و قوم ما در آن غرق«11» شديم، و نيز حاجت نبود كسي را از ما سؤال كردن.

و رسول- عليه السلام- گفت:

12» ان الله كره لكم ثلاثا قيل و قال و كثرة و السؤال و اضاعة المال و نهي عن عقوق الامهات و واد« البنات و من منع وهات

، گفت:

خداي تعالي كاره شد از شما سه چيز را: گفت و گوي«13» و سؤال بسيار كردن و مال ضايع كردن، و نهي كرد«14» از عصيان مادر، و زنده در گور كردن دختران را«15»، و از نادادن«16» و گرفتن.

-----------------------------------

(1). تب: گويد.

(2). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: برخواستم.

(3). تب، وز، مج، آج، لب، فق، مب: مر: ندارد.

(4). تب، فق، مر: اوّل حديث كه كرد رسول عليه السلام كه مرا ديد، مج، مر، آج، لب: اوّل حديثي كه كرد رسول عليه السلام چون مرا ديد.

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). تب: گرداند.

(8). همه نسخه بدلها: مردمان.

(9). همه نسخه بدلها بجز تب: بگريزاند.

(10). آج، لب، فق، مب، مر چيز.

(11). مب: غرقه.

(12). آج: وئودة.

(13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است، اوّل گفت، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). همه نسخه بدلها بجز تب، دب: نهي كردن.

(15). همه نسخه بدلها: و در گور كردن دختران زنده. [.....]

(16). وز: و از آنان دادن، دب: و ربا دادن.

صفحه : 93

و رسول گفت- صلّي اللّه عليه«1»: دست نعمت خداي تعالي بالاي«2» همه دستهاست، آنگه [گفت]

«3»: دست دهنده و بخشنده زور«4» است، و دست خواهنده و گيرنده زير است تا به قيامت. و هر كه چيزي خواهد و

او را حاجت نباشد، آن سؤال او روز قيامت بر روي او خراشيدگيها و جراحتها شود. گفتند: يا رسول اللّه؟ چه مقدار باشد كه مرد به آن مستغني بود از سؤال! گفت: پنجاه درم يا بهاي آن از زر.

و رسول- عليه السلام- گفت:

5» لا تزال المسألة بالعبد حتي يلقي الله و ما في وجهه مضغة« لحم

، گفت سؤال بنده را به جايي آرد كه چون با پيش خداي شود بر روي او هيچ گوشت نبود«6» و هر كه او را نفسي بود«7» و خواهد كه نفيس باشد نفاست كند، اعني بخل كند به نفس خود و تكرّم كند از سؤال لئيمان، كه سؤال به اوّل مذلّت است، و به ميانه خوف منع، و به آخر يا منع يا منّت، و هيچ آدمي كه او را نفسي باشد خود را در اينكه معرض ننهد، إبن قسام گويد«8»:

[لا تطلبن ّ الي]

«9» صديق حاجة من عف ّ خف ّ علي قلوب العالم

انت المسوّد ما رزقت كفاية فاذا طلبت ذللت ذل ّ الخادم

و لابي عبد اللّه الازدي«10»:

ابا هاني لا تسئل النّاس و التمس بكفّيك فضل اللّه و اللّه اوسع

فلو«11» تسئل النّاس التّراب لأوشكوا اذا قلت هاتوا ان يملّوا فيمنعوا«12»

و لابي هفان البصري«13»:

اقسم باللّه لرضخ«14» النّوي و شرب [ماء]

«15» القلب المالحة

اعزّ للإنسان من حرصه و من سؤال الأوجه الكالحة

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز تب و اله.

(2). تب، مج، وز: زبر، دب، آج، لب، فق، مب، مر: زور.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد.

(4). مج، آج، لب، فق، مب، مر: زبر.

(5). اساس كه نو نويس است، مزغه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح

شد.

(6). اساس كه نو نويس است: نباشد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). تب: باشد. (13- 10- 8). تب شعر.

(15- 9). اساس كه نو نويس است: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). اساس كه نو نويس است: فلا، با توجّه به مج تصحيح شد.

(12). تب: فيمنع.

(14). تب: لرضع.

صفحه : 94

فاستغن باليأس و كن ذا غني«1» مغتبطّا بالصّفقة الرّابحة

الزّهد عزّ و التّقي سودد و رغبة النّفس لها فاضحة

من يكن الدّنيا به برّة فانّها يوما له ذابحة

و لمحمود الوراق«2»:

للنّاس مال ولي مالان مالهما اذا تحارس اهل المال حرّاس

مالي الرّضا بالّذي اصبحت املكه و مالي اليأس ممّا يملك النّاس

و للشّافعي«3»:

امت ّ مطامعي فأرحت نفسي فان ّ النّفس ما طمعت تهون

و احييت القنوع و كان ميتا و في احيائه عرض مصون

اذا طمع احل ّ بقلب عبد علته مذلّة و علاه هون

و اينكه معني بسيار گفته اند. و امير المؤمنين«4»- عليه السلام- نكو«5» گفته است:

اليأس حر و الرجاء عبد

، نوميدي آزاد است و اميد بنده.

وَ ما تُنفِقُوا مِن خَيرٍ، «ما» مجازات راست«6»، براي آن «فا» در جوابش آمد، و آنچه نفقه كني از خير، يعني مال [369- ر]

. فَإِن َّ اللّه َ بِه ِ عَلِيم ٌ، خداي به آن«7» عالم است تا بر آن جزا دهد به حسب استحقاق.

الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً«8»، مجاهد روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: آيت در«9» امير المؤمنين علي [عليه السلام]

«10» آمد كه او چهار درم داشت: يكي به شب بداد«11» و يكي به روز، و يكي پنهان و يكي آشكارا، [خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و

از او باز گفت كه: آنان كه مالهاي خود نفقت كنند

-----------------------------------

(1). تب: ذاغنا. [.....]

(2). تب: لمحمود ورّاق شعر.

(3). اساس رحمه الله، كه با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد، تب: قال الشافعي شعر.

(4). تب علي.

(5). تب: نيز، آج، لب: نيكو.

(6). مج: مجازات است.

(7). مج، وز: خداي تعالي بدان.

(8). مج، آج، لب، فق، مب، مر الاية.

(9). تب شأن.

(10). اساس: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). اساس كه نو نويس است: صدقه كرد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 95

به شب و روز پنهان و آشكارا]

«1»، حالت مرد«2» اينكه دو حال باشد: از«3» سرّ و علانيه، و وقت اينكه دو باشد كه مردم در او بود از شب و روز، حق تعالي باز گفت كه: او بر«4» اينكه دو حال خود و در اينكه دو وقت از اينكه خير خالي نيست، لا جرم به عاجل اينكه ثنا بستند، و به آجل«5»: فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم، و او به امثال اينكه«6»، آيات متضمن به مدح و ثنا بسيار دارد.

ابو اسحاق روايت كرد از يزيد بن رومان كه گفت: ما نزل في احد من القرآن ما نزل في علي ّ بن ابي طالب«7»، از قرآن آنچه در حق ّ امير المؤمنين علي«8» آمد در حق ّ هيچ كس نيامد. و بدان منگر كه درم به عدد چهار بود كه او داد، كه حق تعالي آن را مالها خواند براي آن كه از سر اخلاص و صفاي عقيدت بود، براي اينكه رسول- عليه السلام- گفت:

سبق درهم مائة الف درهم

[گفت]

«9»: يك درم باشد«10» كه سابق [بود]

«11» صد هزار درم را. گفتند:

يا رسول اللّه؟ و آن كدام درم باشد كه يكي از او صد هزار را سابق بود! گفت: مردي دو درم دارد، يكي بهتر بگزيند و براي خدا بدهد، و مردي مال بسيار دارد از عرض«12» آن مال صد هزار درم بدهد، آن يك درم او بهتر باشد كه صد هزار درم«13» اينكه.

إبن [جبير]

«14» روايت كند«15» از ضحّاك كه اصحاب صفّه را حاجتي ماس ّ پيدا شد. عبد الرّحمن عوف مالي بسيار بياورد«16» و برايشان صرف كرد، و [در شب]

«17»

-----------------------------------

(1). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آج، لب، فق، مب، مر بر.

(3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.

(4). اساس كه نو نويس است: در، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). آج، لب آن.

(6). همه نسخه بدلها بجز تب، دب امثال.

(7). همه نسخه بدلها گفت.

(8). همه نسخه بدلها بجز دب عليه السلام. (17- 11- 9). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). همه نسخه بدلها بجز تب: بود.

(12). آج: عوض.

(13). همه نسخه بدلها بجز دب: ندارد.

(14). اساس: ندارد، تب: إبن جويبر، دب، آج: إبن جوير، لب، فق، مب، مر: إبن جوهر، با توجه به مج و وز افزوده شد.

(15). اساس كه نو نويس است: روايت است، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(16). مج: بر آورد.

صفحه : 96

امير المؤمنين علي بيامد و ايشان را وسقي خرما آورد- و وسقي شصت صاع بود«1»- دوست ترين اينكه دو صدقه بنزديك خداي تعالي صدقه امير المؤمنين علي بود، و در باب

او اينكه آيت آمد كه: الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم«2»- الاية.

و بعضي دگر مفسران گفتند: آيت در حق ّ مرابطان آمد كه اسبان«3» در راه خداي و جهاد كفّار باز بستند و برايشان نفقه مي كردند به شب و روز پنهان و آشكارا.

عبد اللّه بن عريب روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: شيطان گرد سرايي نگردد كه در آن جا اسبي تازي [بسته]

«4» بود«5».

و از ابو ذر غفاري ّ روايت كردند كه«6»: روزي اسبي چند ديد نكو، گفت:

خداوندان اينكه اسبان آنانند كه خداي تعالي در حق ّ ايشان گفت: الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً.

عبد اللّه الصّنعاني ّ روايت كند«7» از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: الاية نزلت في علف الخيل، آيت در باب علف اسبان فرود آمد«8».

ابو شريح روايت كند«9» از ابو الفقيه كه او گفت: هر [كس]

«10» كه«11» اسبي در ره خداي [تعالي]

«12» باز بندد، به هر موي كه از آن اسب بيفتد«13»، حق تعالي او را حسنه اي«14» بنويسد. و ابو هريره هر كجا اسبي فربه بديدي، اينكه آيت بخواندي، و چون اسبي لاغر ديدي نخواندي«15».

اسماء بنت يزيد روايت كند كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او اسبي در ره خداي«16» باز بندد و بر او نفقت كند احتساب را سيري و گرسنگي و سيرابي و تشنگي و بول و روث آن است روز قيامت در ترازوي او بود، و معني آن است كه: به

-----------------------------------

(5- 1). همه نسخه بدلها: باشد.

(2). همه نسخه بدلها باللّيل سرّا و علانية.

(3). آج، لب، فق، مر: كه ايشان، مب: كه ايشان اسبان. [.....]

(12- 10- 4). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه

بدلها افزوده شد.

(11- 6). اساس با خطي متفاوت از متن و در بالاي كلمه افزوده: رسول.

(9- 7). همه نسخه بدلها: كرد.

(8). تب او.

(13). مج، وز: بيوفتد.

(14). مج، وز، آج، لب، فق، مب: حسنه.

(15). مج، وز، آج، لب، فق: نبخواندي، مر: نگفتي.

(16). تب عزّ و علا، ديگر نسخه بدلها تعالي.

صفحه : 97

هر حالتي از حالات آن اسب خداي تعالي منفقش را صدقه اي«1» مي نويسد.

مكحول روايت كرد كه«2» رسول- عليه السلام«3»- گفت: آن كس كه بر اسب جهاد نفقت كند، همچنان [369- پ]

بود كه دست به صدقه گشاده.

فَلَهُم أَجرُهُم، اخفش گفت: چون اسم موصول را صله [اي كه آيد]

«4» به فعل آيد در خبر مبتدا «فا» در آيد، براي آن كه كلام متضمّن شرط باشد، و تقدير چنين بود كه:

من انفق فلهم اجرهم. و «اجر» براي آن گفت تا بدانند كه رنج ايشان ضايع نيست.

و عِندَ رَبِّهِم براي آن گفت: تا بدانند كه فايت نيست. وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ براي آن گفت تا واثق«5» باشند بر آن«6» كه ايشان را ثواب خواهد بودن و عقاب نخواهد بودن، از مضرّت عقاب«7» ايمن باشند اينكه جا خايف باشند كه: إِنّا نَخاف ُ مِن رَبِّنا«8» و: يَخافُون َ يَوماً«9» تا آن جا ايمن باشند كه: فَوَقاهُم ُ اللّه ُ شَرَّ ذلِك َ اليَوم ِ«10» و اينكه جا حزين باشند كه دانند كه:

ان الله يحب كل قلب حزين

، و: إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الفَرِحِين َ«11»، تا آن جا نباشند كه: وَ لا هُم يَحزَنُون َ.

و قول آنان كه گفتند: آيت در باب اسب«12» مجاهدان آمد هم به امير المؤمنين علي لا يقتر است، براي آن كه آن مقاسات و مكابدت كه در ره خداي او

كرد كس نكرد، [و]

«13» اگر اسب مجاهد«14» را برسد، مرد مجاهد«15» را بهتر رسد«16»، و اگر آنچه به چهار پاي دهند اينكه موقع دارد آن واقع تر باشد كه به مؤمني دهند- و اللّه اعلم [بمراده]

«17».

-----------------------------------

(1). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: صدقه.

(2). همه نسخه بدلها: از.

(3). همه نسخه بدلها كه او.

(4). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). تب و استوار، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا استوار و واثق.

(6). همه نسخه بدلها: به آن. [.....]

(7). دب: عذاب.

(8). سوره دهر (76) آيه 10.

(9). سوره نور (24) آيه 37.

(10). سوره دهر (76) آيه 11.

(11). سوره قصص (28) آيه 76.

(12). تب: اسبان.

(13). اساس: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). همه نسخه بدلها بجز تب: مجاهدان.

(15). آج، لب، فق، مب، مر آن.

(16). اساس كه نو نويس است: چون نرسد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(17). اساس كه نو نويس است، ندارد، با توجه به تب و مج افزوده شد.

صفحه : 98

[قوله تعالي]

«1»:

[سوره البقرة (2): آيات 275 تا 281]

[اشاره]

الَّذِين َ يَأكُلُون َ الرِّبا لا يَقُومُون َ إِلاّ كَما يَقُوم ُ الَّذِي يَتَخَبَّطُه ُ الشَّيطان ُ مِن َ المَس ِّ ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا إِنَّمَا البَيع ُ مِثل ُ الرِّبا وَ أَحَل َّ اللّه ُ البَيع َ وَ حَرَّم َ الرِّبا فَمَن جاءَه ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه ِ فَانتَهي فَلَه ُ ما سَلَف َ وَ أَمرُه ُ إِلَي اللّه ِ وَ مَن عادَ فَأُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (275) يَمحَق ُ اللّه ُ الرِّبا وَ يُربِي الصَّدَقات ِ وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ كُل َّ كَفّارٍ أَثِيم ٍ (276) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ

لا هُم يَحزَنُون َ (277) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ وَ ذَرُوا ما بَقِي َ مِن َ الرِّبا إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (278) فَإِن لَم تَفعَلُوا فَأذَنُوا بِحَرب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ إِن تُبتُم فَلَكُم رُؤُس ُ أَموالِكُم لا تَظلِمُون َ وَ لا تُظلَمُون َ (279)

وَ إِن كان َ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلي مَيسَرَةٍ وَ أَن تَصَدَّقُوا خَيرٌ لَكُم إِن كُنتُم تَعلَمُون َ (280) وَ اتَّقُوا يَوماً تُرجَعُون َ فِيه ِ إِلَي اللّه ِ ثُم َّ تُوَفّي كُل ُّ نَفس ٍ ما كَسَبَت وَ هُم لا يُظلَمُون َ (281)

[ترجمه]

آنان كه خورند«2» ربا را بر نخيزند مگر چنان كه برخيزد آن كس بزده باشد«3» او را ديو از ديوانگي، آن به آن باشد«4» كه ايشان گفتند«5» فروختن چون ربا باشد، و حلال كرد خدا فروختن«6» و حرام كرد ربا«7»، هر كه«8» آيد بدو پندي از پروردگارش باز ايستد او را بود آنچه گذشت«9» و كار وي با خداست، و هر كه با سر آن شود«10» ايشان اهل دوزخ اند در آن جاودانه«11» باشند.

ببرد خداي ربا [را]

«12» و بپرورد«13» صدقه ها را، و خداي دوست ندارد هر كافري«14» بزهكار را.

آنان كه ايمان آورند«15» و كارهاي نيكو كنند«16» و به پاي دارند«17» نماز [را]

«18» و بدهند«19» زكات ايشان را بود مزد [ايشان]

«20» نزديك خداي ايشان، و نه ترسي بود بر ايشان و نه [ايشان]

«21» اندوهگن«22» شوند.

اي آنان كه بگرويده اي بترسيد از خدا و رها كنيد آنچه بماند از ربا اگر«23» ايمان داريد.

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است، ندارد، با توجّه به تب و مج افزوده شد.

(2). تب، آج، لب، فق: مي خورند.

(3). آج، لب، فق: آن كه ناقص عقل گرداند. [.....]

(4). تب، مج، وز: است.

(5). تب، به حقيقت كه.

(6). تب را.

(7). تب: به سود

دادن را.

(8). تب: پس هر كه.

(9). تب: بگذشت.

(10). اساس كه نو نويس است: هر كه باز گردد: با توجّه به تب، مج، وز تصحيح شد.

(11). تب: جاويد، مج، وز: هميشه، آج، لب، فق: جاودانه. (21- 20- 18- 12). اساس: ندارد، با توجه به تب، مج افزوده شد.

(13). اساس كه نو نويس است: بيفزايد، با توجه به تب، مج، وز تصحيح شد.

(14). آج، لب، فق: ناگرويده.

(15). تب، مج، وز: آوردند.

(16). مج: آج، لب، فق: كردند.

(17). مج: به پاي داشتند. [.....]

(19). آج، لب، فق: دادند.

(22). مج، وز، آج، لب: اندوهگين.

(23). تب شما.

صفحه : 99

اگر نكنيد بداني«1» به كارزاري از خدا و رسولش، و اگر توبه كنيد شما راست سرمايه«2» شما، ستم نكنيد [شما]

«3» و بر شما ستم نكنند«4».

و اگر باشد درويشي«5»، مهلت دهيد تا به دست فراخي«6» و اگر صدقه كنيد«7» بهتر بود شما را اگر دانيد«8».

و بترسيد از روزي كه شما را باز برند در او«9» با خداي، پس تمام بدهند«10» هر تني را آنچه كرده باشد، و برايشان ستم نكنند«11».

قوله: الَّذِين َ يَأكُلُون َ الرِّبا«12»، حق تعالي گفت: آنان كه ربا خورند. و «ربا» در لغت عرب زيادت بود، قال اللّه تعالي: وَ ما آتَيتُم مِن رِباً لِيَربُوَا فِي أَموال ِ النّاس ِ فَلا يَربُوا عِندَ اللّه ِ«13»، اي لا يزيد، و قال عزّ من قائل: فَإِذا أَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت«14»، اي ارتفعت و انتفخت، و آن نيز از روي ظاهر زيادتي باشد و در شرع هم زيادت باشد جز كه زيادت بر رأس المال را ربا خوانند و هر«15» زيادات«16» را ربا نخوانند، و اينكه از اسماء مخصوصه باشد كالصّوم و الحج.

بدان كه خلافي نيست از«17» ميان

اهل اسلام در تحريم ربا، و صادق-

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: دانا شويد.

(2). آج، لب، فق: اصل سرمايه مالهاي.

(3). اساس: ندارد، با توجه به تب، مج، وز افزوده شد.

(4). آج، لب، فق: و ستم مكنيد برايشان.

(5). تب: باشد خداوند درويشي، آج، لب، فق: خداوند تنگ دستي.

(6). تب: فراخ دستي، آج، لب، فق: هنگام توانگري.

(7). تب: صدقه دهيد.

(8). تب: كه دانيد.

(9). تب: شما را با او برند.

(10). آج، لب، فق: تمام داده شود.

(11). اساس كه نو نويس است: و ايشان نشوند ستم كرده، با توجّه به تب مج، وز، تصحيح شد. [.....]

(12). مج، وز، دب: الرّبا.

(13). سوره روم (30) آيه 39.

(14). سوره حج (22) آيه 5، سوره فصّلت (41) آيه 39.

(15). تب، دب، آج، لب، فق، دگر.

(16). تب، دب: زيادت.

(17). همه نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 100

عليه السلام- گفت: يك درم ربا بنزديك خداي تعالي عظيمتر است از هفتاد بار زنا كردن همه با محرم خود از مادر و خواهر، و آنچه از آن حاصل شود حرام باشد و رد«1» بايد كردن«2» با خداوندش، اگر خداوندش را نشناسد [به]

«3» صدقه بدهد براي او، و چون خداوندش را«4» شناسد و مال ندارد كه به او دهد، يا «5» حلالي بخواهد«6» از او اگر حلالش كند يا مصالحت كند با او بر چيزي.

و ربا نباشد ميان پدر و فرزند و«7» ميان بنده و خداوند، و نه از ميان زن و شوهر«8»، و نه از ميان مسلمان«9» و اهل حرب، براي آن كه مال ايشان غنيمت است«10»، و از ميان مسلمان«11» و اهل ذمّت ربا باشد براي آن كه مال ايشان غنيمت نيست.

و ربا نباشد الّا در مكيلات و موزونات بنزديك

ما و«12» ابو حنيفه و اصحابش و اهل عراق، و مذهب شافعي و اهل حجاز آن است كه: ربا نباشد الّا در اثمان از زر و سيم، و در مأكول و مشروب. و«13» مذهب مالك آن است كه: ربا در آن باشد كه قوت را شايد و به قوت بخورند، و در اثمان ربا نگويند«14».

و آنچه مكيل يا موزون باشد بيع«15» آن درست نباشد چون جنس يكي بود«16» الّا مثلا بمثل«17» يدا بيد. و تفاضل در او ربا بود و حرام باشد، مثال او چنان كه ديناري به ديناري و درمي به درمي، و چهار يكي«18» گندم با«19» چهار يكي«20» گندم يا به جو، براي آن كه جو و گندم در اينكه باب چون يك جنس باشد و جز بنقد نشايد و بنسيه«21» روا

-----------------------------------

(2- 1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و واجب است رد كردن، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). اساس: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). اساس كه نو نويس است: و اگر او را، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). دب: بايد كه.

(6). مج، وز: تا حلالي نخواهد.

(7). تب، آج، لب، فق، مب از.

(8). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: شوي.

(9). تب: مسلمانان. [.....]

(10). همه نسخه بدلها: باشد.

(11). تب، دب، آج، لب، فق: مسلمانان.

(12). تب، مج، وز، فق، مب بنزديك.

(13). آج، لب، فق، مب، مر در.

(14). تب، دب: نگويد.

(15). دب از.

(16). دب: باشد.

(17). اساس كه نو نويس است با خطي متفاوت از متن و، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(20- 18).

تب: چاريكي.

(19). تب، مج، وز: به.

(21). اساس كه نو نويس است: نسبه، با توجّه به تب، مج، وز، دب تصحيح شد.

صفحه : 101

نبود، و تفاضل در او روا نبود لا نقدا و لا نسية.

و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود، چنان كه دو«1» درم نقره به ديناري، يا درمي نقره به دو دينار، و لكن چون«2» بنقد نشايد بنسبه روا نبود، و كيله اي گندم به دو كيله«3» گاورس«4» يا برنج يا جنسي ديگر كه نه گندم يا جو باشد«5» روا بود بنقد، و بنسيه«6» روا نبود.

و آنچه كيل و وزن در آن نشود تفاضل در او روا بود، چنان كه جامه اي به دو جامه و بنده اي به دو بنده و اسپي به دو اسپ بنقد، و بنسيه روا نبود«7»، و اگر هر يكي را علي حدة از آن قيمتي«8» بكنند و به قيمت بخرند و بفروشند به احتياط نزديكتر باشد.

و بيع گوسپند به گوشت و رطب به خرما روا نبود. بيع نان به گندم روا باشد سر به سر به نقد، و به نسيه روا نبود و تفاضل نشايد در او. و حكم آرد و پست يكي باشد، و حكم شير و كره و گاو«9» روغن«10» يكي باشد در آن معني كه بيعش روا نبود جز سر به سر و دست به دست.

و بيع گوشت به گوشت- اگر چه«11» جنس متّفق بود- روا نباشد الّا سر به سر و دست به دست، و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود بنقد، و بنسيه نشايد به هيچ وجه. و جمله مكيلات«12» [370- پ]

و موزونات و معدودات را بيع روا نبود به گزاف، و تفاضل

در روغنها روا نبود چون اصل از يك جنس باشد، و چون جنس مختلف شود روا بود بنقد.

و انواع خرما بمثابت يك جنس باشد، تفاضل در او روا نبود. و حكم انواع

-----------------------------------

(1). مج، وز: ده.

(2). تب، دب، آج: جز.

(3). آج، لب، فق، مر: كاله. [.....]

(4). تب: جاورس.

(5). تب: نه گندم باشد و نه جو باشد.

(6). اساس كه نو نويس است: نسيه، با توجّه به تب، مج، وز، دب تصحيح شد.

(7). تب در حاشيه افزوده: ظ بود.

(8). تب، مج، وز، آج، مب، مر: قيمت، لب، فق: قسمت.

(9). آج، فق: كره گاوو. گاو روغن روغن گاو.

(10). تب: مج، وز: رو كن.

(11). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، با توجّه به تشريح مطلب در جمله هاي بعد «چه» زائد مي نمايد.

(12). مج، وز، دب، لب، فق، مر: و به هيچ وجه مكيلات.

صفحه : 102

ميويز«1» هم اينكه است«2» هم«3» از يك جنس باشد در اينكه باب، و آنچه معدود باشد زيادت در او نشود بيع او متفاضل روا بود، و لكن به شرط آن كه نقد باشد، و فروع اينكه و شعبش در كتب فقه مشروح باشد و اينكه قدر كفايت است [اينكه جا]

«4».

حمزه و كسائي ربا خوانند به اماله براي كسره«5» «را» و باقي قرّاء به تفخيم، و اگر چه لفظ قرآن در اكل است مراد معامله«6» و بيع و شرا«7» و تعاطي است و اگر چه آن كس وقت را«8» نخورد براي آن كه مكيل و موزون باشد از مأكولات غرض از او اكل بود، و كذلك الحكم في اغلب الاثمان.

لا يَقُومُون َ، بر نخيزند، يعني روز قيامت از گورها الّا چنان كه آن كس«9» بر خيزد كه شيطان

او را بزده باشد و بيفگنده و در پاي گرفته. و اصل «خبط» ضرب باشد و وطئ، و منه خبط الورق من الشّجر للغنم، و فلان يخبط خبط العشواء، اي يطأ. و ناقة خبوط [گويند]

«10» شتري باشد كه مردم«11» را لگد زند و در پاي گيرد، و قال زهير:

رايت المنايا خبط عشواء من تصب تمته و من تخطئ يعمّر فيهرم

مِن َ المَس ِّ، از ديوانگي، يقال: مس ّ الرّجل و الس«12» فهو ممسوس و مألوس اذا جن ّ. و اصل كلمت از «مس ّ» باشد كه لمس دست بود، براي آن كه ايشان اعتقاد چنان كردند كه ديوانه را«13» ديو بزند و به دست گيرد.

قتاده گفت معني آيت آن است كه: آكل«14» ربا فردا«15» قيامت ديوانه بر خيزد از گور.

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب، فق، مب، مر: مويز، مج، وز: ميوه.

(2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: هم يكي بود چون، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). اساس: همه، با توجّه به تب، مج، وز تصحيح شد.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). تب: كسر. [.....]

(6). تب: ندارد، دب است.

(7). تب: شري.

(8). آج: وقتي آن را.

(9). دب كه.

(10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). تب: گويند شتري كه لگد زند و مردم.

(12). تب: ظاواملس.

(13). اساس كه نو نويس است: كه مرد را، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). تب: اهل.

(15). همه نسخه بدلها: فرادي.

صفحه : 103

ابو سعيد خدري ّ روايت كند«1» در حديث معراج كه رسول- عليه السلام- گفت:

شب معراج كه مرا

به آسمان بردند جماعتي را ديدم شكمهايشان«2» بر آماهيده«3»، هر شكمي چند خانه بزرگ بر رهگذر آل فرعون افتاده، و آل فرعون را«4» هر بامداد و شبانگاه بر دوزخ عرضه [مي]

«5» كنند چنان كه حق تعالي گفت: النّارُ يُعرَضُون َ عَلَيها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا«6».

ايشان مي آمدند بمانند شتران مست مهار گسسته، هيچ سنگي و كلوخي و درختي پيش نيامدي و الّا ايشان پاي بر آن نهادندي [و]

«7» پست كردندي. چون به ايشان رسيدندي، ايشان خواستندي كه از راه ايشان«8» برخيزند چندان كه جهد كردندي نتوانستندي، و هر گه كه برخاستندي«9» [با جاي]

«10» افتادندي تا ايشان در آمدندي و اينكه قوم را در پاي گرفتندي و پست كردندي، در آمدن و شدن همچنين مي كردندي و آل فرعون مي گفتند: اللّهم لا تقم الساعة ابدا، بار خدايا قيامت بر مينگيز هرگز، من گفتم«11»: يا جبريل؟ اينكه افتادگان كيند«12»! گفت: [اينان]

«13» آنانند كه در دنيا ربا خوردندي.

لا يَقُومُون َ إِلّا كَما يَقُوم ُ الَّذِي يَتَخَبَّطُه ُ الشَّيطان ُ مِن َ المَس ِّ، گفتم آل فرعون چرا مي گويند: «اللّهم لا تقم الساعة ابدا»! گفت: براي آن كه خداي تعالي ايشان را وعده چنين داد كه«14»: يَوم َ تَقُوم ُ السّاعَةُ أَدخِلُوا آل َ فِرعَون َ أَشَدَّ العَذاب ِ«15».

ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتي را ديدم با شكمهاي بزرگ پر از ماران چنان كه از بيرون شكم

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: گفت: با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). تب: شكمها دريده.

(3). مج، وز، آج، لب، مب، مر: بر آماسيده.

(4). تب ديدم. [.....]

(7- 5). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده

شد.

(6). سوره مؤمن (40) آيه 46.

(8). اساس كه نو نويس است: از جاي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). اساس، تب، لب، دب، مب، مر: برخواستندي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). تب: محمّد گفت.

(12). همه نسخه بدلها: كه اند.

(13- 10). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). آج، لب: وعده داده است چنين كه.

(15). سوره مؤمن (40) آيه 46.

صفحه : 104

ايشان مي شايست ديدن آنچه در اندرون بود، و آن ماران احشاء شكم ايشان مي خوردند. من گفتم: يا «1» جبريل؟ اينان كنيد«2»! گفت: هؤلاء آكلة الرّبا، اينان ربا خوارانند.

ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا إِنَّمَا البَيع ُ مِثل ُ الرِّبا. حق تعالي باز نمود كه: اينكه براي آن است كه ايشان ربا حلال داشتند و گفتند: بيع همچون رباست [371- ر]

كه در اينكه جا سود است و در آن سود است، چيزي به ديناري بخريم و به دو بفروشيم رواست، چرا روا نيست كه ديناري بدهم و دو بستانيم، و اگر چه متاعي در ميان نيست؟ حق تعالي رد كرد برايشان و گفت: اينكه تحليل و تحريم به مصالح تعلّق دارد، و شما مصالح و عواقب امور نشناسيد«3»، خداي تعالي بيع حلال كرده است و ربا حرام، براي آن كه در اينكه مصلحت است و در آن مفسده از وجهي كه شما ندانيد«4».

بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه اهل جاهليّت چون ايشان را بر كسي ديني بودي و آن كس نداشتي، بيامدي و گفتي: مرا مهلتي بده تا [در]

«5» مال زيادت كنم، چنين كردندي. چون رسول- عليه السلام- بيامد و«6» گفت: اينكه

نشايد كردن«7»، گفتند [اگر]

«8»: متاعي به او فروشيم«9» تا مدّتي به بهايي كه كم از آن ارزد روا بود!

گفت: بلي. گفتند: پس بيع هم رباست«10»، چون اينكه رواست«11» آن نيز روا بود. خداي تعالي بر ايشان رد كرد كه اينكه نه كاري است كه مقائيس را در او راه«12» بود، بيع براي آن حلال است كه من حلال كردم، و ربا براي آن حرام است كه من حرام كردم.

فَمَن جاءَه ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه ِ فَانتَهي، هر كه [را]

«13» موعظتي و پندي و تذكيري به او آيد از خداي تعالي، و او باز ايستد از آن، فَلَه ُ ما سَلَف َ، آنچه گذشته باشد خداي تعالي او را عفو كند، يعني هر كه«14» توبه كند، خداي تعالي اسقاط عقاب كند از او و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: اي.

(2). تب، دب، آج، لب: كه اند.

(3). آج، لب، فق: نشناسي/ نشناسيد.

(4). دب، آج، لب، فق: نداني/ ندانيد.

(8- 5). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(6). دب: ندارد.

(7). همه نسخه بدلها: نشايد.

(9). تب: متاعي باز فروشم.

(10). تب: ربا باشد.

(11). تب، مج، وز، آج، لب، فق، مر: روا باشد.

(12). همه نسخه بدلها: مجال.

(13). اساس و همه نسخه بدلها بجز تب: ندارد، از تب افزوده شد.

(14). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و اگر، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 105

گذشته با روي او نياورد. و براي آن فعل به لفظ تذكير گفت كه نظر به معني كرد، و تقدير آن است كه: وعظ و«1» ذكر.

سدّي گفت: مراد به موعظه «قرآن» است، و لفظ قرآن مذكّر«2» است، و عرب چنين بسيار كند، قال

اللّه تعالي: إِلّا مَن رَحِم َ رَبُّك َ وَ لِذلِك َ خَلَقَهُم«3» ...، اراد الرّحم«4» او الفضل لا لفظ الرّحمة، و قال الشّاعر«5»:

ما هذه الصوت. و ذهب الي الصّيحة. و بعضي [دگر]

«6» گفتند: مراد به «موعظه» نهي است، بيانش قوله تعالي: فَانتَهي فَلَه ُ ما سَلَف َ، قبل النّهي و امره الي اللّه بعد النّهي. چون توبه كرد و باز ايستاد«7» و آنچه از پيش«8» نهي كرد او راست، و آمرزگار او«9» خداست، پس نهي كرد«10»، اگر دگر كند كار او به خداي تعلّق دارد«11»، خواهد عفوش كند خواهد عقوبت كند«12». و گفته اند: مراد آن است كه اگر خواهد توفيقش دهد تا بر توبه بماند، و اگر خواهد خذلان كند«13» تا توبه تباه كند. و گفته اند: مراد آن است كه كار او با خداست در آنچه امر كند يا نهي كند يا حلال كند يا حرام كند، از اينكه معاني چيزي به بنده تعلّق ندارد، چنان كه محمود ورّاق گفت«14»: الي الله كل ّ الامر في كل ّ خلقه و ليس الي المخلوق شي ء من الامر بيانه قوله تعالي: لَيس َ لَك َ مِن َ الأَمرِ شَي ءٌ«15»- الاية.

-----------------------------------

(1). مج، وز: فهو. (2). مب، مر: مذكور. (3). سوره هود (11) آيه 119. (4). اساس كه كلمه نو نويس است: الرّحمه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). تب شعر. (6). اساس: كلمه در زير وصّالي رفته است، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(7). اساس كه كلمه نو نويس است: باز ايستد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). همه نسخه بدلها: آنچه پيش از. (9). تب: او امروز كار

او با، مج، وز، دب: و امر و كار او با. (10). تب، مج، وز: ندارد، دب: پس از نهي. (11). تب: كار او با خداي است. (12). مج، وز، دب، آج، لب، فق او را. (13). همه نسخه بدلها بجز تب او را. (14). تب: محمود ورّاق رحمة اللّه گويد. (15). سوره آل عمران (3) آيه 128، همه نسخه بدلها أَو يَتُوب َ عَلَيهِم أَو يُعَذِّبَهُم صفحه : 106

وَ مَن عادَ، و هر كه عود كند«1» و پس از«2» تحريم و آمدن موعظه با سر ربا دادن و«3» خوردن شود- مستحلّا له، و حلال دارد آن را ايشان اصحاب و اهل دوزخند و آن جا باشند هميشه، و براي آن، تقدير استحلال كرديم كه در آيت اينكه معني هست في قوله تعالي: ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا إِنَّمَا البَيع ُ مِثل ُ الرِّبا- چنان كه بيانش برفت، و دگر ادلّه عقلي و شرعي كه دليل مي كند بر انقطاع عقاب فساق اهل صلات. ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: ربا هفتاد باب است، آسانترين بنزديك خداي تعالي چون نكاح مادر باشد. عبد اللّه مسعود گفت: رسول- عليه السلام- لعنت كرد آن«4» را كه ربا خورد، و آن را كه او را دهد تا بخورد، و آن را كه نويسد و گواه شود. ابو هريره گفت از رسول- عليه السلام- كه: چون خداي تعالي خواهد كه شهري هلاك كند، علامتش آن بود كه ربا در ميان ايشان آشكارا«5» شود. عبد اللّه مسعود [371- پ]

گفت از رسول- عليه السلام- كه: ربا اگر چه بسيار بود عاقبت اندك شود، و ذلك قوله تعالي: يَمحَق ُ اللّه ُ الرِّبا، و اصل

المحق النقصان و الاهلاك و اذهاب البركة، و محاق ماه از اينكه جا باشد در شب آخرين ماه كه چنان«6» ناقص شود كه نتوان ديدن«7». عبد اللّه عبّاس گفت: معني يَمحَق ُ اللّه ُ الرِّبا، آن است كه از سبب ربا، خداي تعالي از زكات و صدقه و قربات و برّ و صله رحم كه او كند نپذيرد، مثله قوله تعالي: فَلا يَربُوا عِندَ اللّه ِ«8». وَ يُربِي الصَّدَقات ِ، اي يكثرها يقال: ربا«9» الشّي ء اذا زاد، و اربيته انا اي زدته، مراد آن است كه: كار بر عكس آن«10» است كه تو به ظاهر مي بيني يا مي شناسي، براي

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: هر كه باز گردد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). تب: ندارد. (3). تب و ربا. (4). دب: او. (5). مب: پيدا. [.....]

(6). وز: چونان، آج، لب، فق، مب، مر: چون. (7). مج، وز، فق، مب: بديدن. (8). سوره روم (30) آيه 39. (9). مج، وز الي. (10). آج، لب، مب، مر: اينكه.

صفحه : 107

آن كه تو در ربا زياده مي بيني و در صدقه نقصان، و [كار]

«1» بر عكس اينكه است، ربا نقصان است به معني، و اگر چه به ظاهر، زيادت است، و صدقه به معني، زيادت است و اگر چه به ظاهر، نقصان است، [و]

«2» رسول- عليه السلام- گفت: لا ينقص مال من صدقة ، هيچ مال به زكات و صدقه بنكاهد. وَ يُربِي الصَّدَقات ِ، خداي تعالي صدقات [بدارد و]

«3» بپرورد و بيفزايد و به بركت كند«4»، و ثواب بر آن مضاعف كند. وَ اللّه ُ يُضاعِف ُ لِمَن يَشاءُ«5». ابو هريره

روايت كند از رسول- صلي اللّه عليه و آله- كه [او]

«6» گفت: خداي تعالي صدقات نپذيرد و«7» از آن الّا آن كه پاك بود بپذيرد و او [را]

«8» بستاند از دهنده، و به دست راست بستاند، و اينكه عبارتي باشد از تولّا آن به ذات خود و از كرامت آن، و آن را مي پرورد چنان كه يكي از شما [اسپ]

«9» كرّه خود را«10» مي پرورد تا يك لقمه را«11» چندان كند كه كوه احد، و تصديق اينكه در كتاب خداي تعالي هست و در دو آيت، في قوله: أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ هُوَ يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ«12» يَمحَق ُ اللّه ُ الرِّبا وَ يُربِي الصَّدَقات ِ. يحيي معاذ«13» گفت: هيچ دانه اي نشناسم كه بر كوههاي دنيا بسنجد الّا دانه اي كه [در]

«14» صدقه باشد. در خبر است كه: بنده يك لقمه نان يا يك خرما يا نيم خرما به صدقه بدهد، حق تعالي آن را مي پرورد و مي افزايد«15» تا چندان شود كه كوه احد. روز قيامت

-----------------------------------

(14- 6- 2- 1). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: كلمه زير وصالي رفته است، با توجه به تب افزوده شد، آج، لب، فق، مب، مر: بدهد و. (4). همه نسخه بدلها بجز تب: بكند. (5). سوره بقره (2) آيه 261. (7). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (8). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). تب: كرّه خود، وز، آج، لب: كرّه خورد را، مب: يكي كرّه است خورد را. (11).

اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: تا آن كه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(12). سوره توبه (9) آيه 104. (13). تب: يحيي بن معاذ. (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: ميفزايد.

صفحه : 108

خداوند آن صدقه بنزديك«1» ترازو«2» آيد و حساب او بر آرند«3» و كفّه حسنات او از طاعت سبك باشد، آن مرد فرو ماند. حق تعالي آن صدقه او بيارد«4» و در كفّه حسناتش نهد، كفّه گران بار شود و بر كفّه سيئات بچربد«5»، بنده گويد: بار خدايا؟ اينكه طاعت گران چيست كه من خويشتن را نمي دانم طاعتي چنين«6»؟ حق تعالي گويد: اينكه آن نيم خرماست كه تو فلان روز براي من به صدقه دادي«7»، من اينكه را براي تو مي پروردم«8» تا به وقت درماندگي تو را فريادرس باشد«9». وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ كُل َّ كَفّارٍ أَثِيم ٍ، و خداي تعالي دوست ندارد هيچ كافري را به تحريم ربا كه مستحل ربا بود. اثيم، اي مأثوم، بزهكاري كه مستعمل آن بود [پس]

«10» به استحلال، كافر شود، [و]

«11» به استعمال، مأثوم«12». إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، قديم تعالي«13» چون ذكر آنان كرد كه ايشان ربا دهند و ربا خورند و حلال دارند و ذكر عقوبت ايشان كرد، در [مطابقه آن و]

«14» مقابله آن ذكر مؤمنان كرد كه نماز به پاي دارند و زكات مال بدهند، ايشان را مزد و ثواب بود بنزديك خداي تعالي، و بر ايشان ترس و اندوه نبود [تا آن خير باشد ايشان را]

«15» و از آن بليّت ايمن باشند«16». يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ وَ ذَرُوا ما بَقِي َ

مِن َ الرِّبا إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ، عطا و عكرمه گفتند: آيت در عبّاس عبد المطّلب آمد و عثمان عفان، و آن چنان«17» بود كه

-----------------------------------

(1). دب آن. (2). تب: ترازوي. (3). تب: بدارند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: بياورد. (5). تب: بچسبد. (6). اساس كه كلمه زير وصالي رفته و مخدوش است: را چنين نمي دانم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: بدادي. (8). همه نسخه بدلها بجز تب، دب، مر: مي پرورانيدم. (9). اساس كه نو نويس است: تو را به فرياد رسد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15- 14- 11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). تب گردد قوله تعالي. [.....]

(13). اساس كه نو نويس است: حق تعالي، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (16). تب قوله تعالي. (17). همه نسخه بدلها: آن.

صفحه : 109

ايشان خرمان بسيار بسلف«1» خريده بودند، [372- ر]

و«2» چون وقت محل ّ در آمد مطالبه كردند، ايشان گفتند: اگر حق ّ شما بدهيم چيزي به ما بنماند«3» و ما بي برگ مانيم، آنچه شما راست نيمه«4» بستانيد و نيمه ديگر مضاعف كنيد«5» تا دگر سال بدهيم، چنين كردند. رسول- عليه السلام- [چون]

«6» بشنيد، نهي كرد، و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و ايشان آن را انقياد«7» كردند و سرمايه بستدند. سدّي گفت: آيت در عبّاس و خالد وليد آمد، و ايشان هر دو انباز بودند، در جاهليّت ايشان سلف كردندي و ربا دادندي در بني عمرو بن عمير«8»، و ايشان قومي بودند از

ثقيف، چون اسلام در آمد«9»، ايشان را مالي عظيم جمع شده بود«10» بر ايشان خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. رسول- عليه السلام گفت: هر ربايي«11» كه در جاهليّت داده اند من وضع كردم، و اوّل ربا كه وضع مي كنم رباي عم ّ من است عبّاس عبد المطّلب«12»، و هر خوني كه در جاهليّت كرده اند من وضع كردم، و اوّل خوني كه وضع مي كنم خون ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب [است]

«13» پسر عم ّ من، و او را قبيله هذيل كشته بودند«14». مقاتل گفت: آيت در چهار برادر ثقفي آمد: مسعود و عبد ياليل و حبيب و ربيعه، و ايشان پسران عمرو بن عمير بن عوف الثّقفي ّ بودند، و ايشان از بنو المغيره وام ستدندي و ربا گرفتندي از ايشان. چون [اسلام]

«15» در آمد و رسول- عليه السلام- طايف بستد و با ثقيف صلح كرد و ايشان ايمان آوردند، اينكه چهار برادر نيز ايمان

-----------------------------------

(1). اساس: سلف، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نماند. (4). تب، دب، فق: نيمه. (5). مج، وز، دب، آج، لب: كني/ كنيد. (6). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد. (7). اساس كه نو نويس است: رها، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب: بني عمرو و بني عمير. (9). اساس كه نو نويس است: آوردند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). اساس كه نو نويس است: جمع شد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد. (11). همه نسخه بدلها: ربا. [.....]

(12). تب، وز، دب: عبّاس بن عبد المطّلب. (15- 13). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 110

آوردند. چون وقت محل ّ بود مطالبه مال كردند، ايشان گفتند: ما در اسلام ربا ندهيم، و خداي تعالي و پيغامبر- عليه السلام- ربا وضع كرده است از مسلمانان، ما به هيچ حال شقي ترين مردمان«1» نخواهيم بودن به اينكه كار، به حكومت پيش عتّاب بن اسيد شدند- و او عامل رسول بود بر مكّه. عتّاب نامه اي نوشت بر رسول«2»- عليه السلام- و اينكه حديث به فتوي كرد و از رسول- عليه السلام- بپرسيد، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد«3»، و رسول- عليه السلام- فرمود«4» تا به او نوشتند كه: خداي تعالي وضع مي فرمايد، وضع بايد كردن. حق تعالي گفت: اي مؤمنان؟ از خداي بترسيد«5» و از عقاب«6» او حذر كنيد«7» [و رها كنيد]

«8» آنچه شما را مانده است بر مردمان از ربا اگر مؤمنيد. بيان كرديم كه از اينكه«9» فعل كه «ذر» و «دع» است، جز مستقبل و امر و نهي نيايد«10»، ماضي نيايد و مصدر نيايد«11» و فاعل و مفعول نيايد. حسن بصري خواند: «ما بقي»، به فتح «قاف» علي فعل، و اينكه لغت طي ّ است كه ايشان جاريه را جارات گويند و ناصيه را ناصات گويند. و در رضي و بقي، رضي و بقي گويند، قال شاعرهم«12»: لعمرك ما اخشي التصعلك ما بقي علي الإرض قيسي ّ يسوق الأباعرا و بعضي اهل معاني گفتند: معني آن است في قوله«13»: إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ. اي اذ

كنتم مؤمنين، و كذلك في قوله: وَ أَنتُم ُ الأَعلَون َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ«14»، اي اذ كنتم، و آنچه ايشان از آن بگريخته اند«15» آن لازم نيست، و آن آن است كه پنداشتند كه اينكه

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: مردم، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). تب، دب: برسول. (3). همه نسخه بدلها: فرستاد. (4). تب، مج، وز، دب: بفرمود. (5). دب، آج، لب، فق: بترسي/ بترسيد. (6). مب، مر: عتاب. (7). دب، آج، لب، فق: حذر كني/ حذر كنيد. (8). اساس: ندارد: با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10- 9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعراني (2/ 401) دو. (11). آج، لب، فق: نيامد. (12). تب شعر. [.....]

(13). تب تعالي. (14). سوره آل عمران (3) آيه 139. (15). اساس كه نو نويس است: بگريختند، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 111

جا شكّي لازم آيد بر گوينده، و شك ّ بر او روا نيست- تبارك و تعالي- و اينكه لازم نيست براي آن كه يكي از ما گويد: اينكه كار روا مدار اگر مسلماني و اگر خداي«1» داني، غرض او در اينكه حديث تذكير خداي باشد او را و حرمت مسلماني، نه آن كه او شاك باشد [372- پ]

در اسلام آن كس«2». فَإِن لَم تَفعَلُوا فَأذَنُوا، اي اعلموا، اگر نكنيد و فرمان نبريد بدانيد و آگاه باشيد«3»، يعني اگر نكني«4» آنچه شما را گفتند«5» از رها كردن باقي ربا، فَأذَنُوا، قراءت عامّه قرّاء فَأذَنُوا است به «الف» وصل، من اذن يأذن. و حمزه خواند و

عاصم«6» به روايت ابو بكر: فأذنوا من الايذان، اي اعلموا انفسكم او غيركم، يقال: اذن الشّي ء يأذن اذنا و اذنا اذا سمعه«7» و علمه، و اذنته اي اعلمته. و اصل كلمه از اذن باشد كه گوش است، براي آن كه ايذان ايقاع في الاذن باشد. بِحَرب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ، يعني اگر اينكه، كار نبنديد«8» و از سر استحلال ربا بنرويد، آگاه باشيد«9» كه شما محارب خدا و رسوليد«10»، و خداي و پيغامبر محارب شمااند، يعني شما به اينكه دليري و جرات كه مي كنيد«11» بر خداي و رسولش با ايشان كالزار«12» مي كني. سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: روز قيامت ربا خوار«13» را گويند: خذ سلاحك للحرب ، سلاح بر گير تا با خداي كالزار«14» كني.

-----------------------------------

(1). تب را. (2). تب، مب قوله تعالي. (3). همه نسخه بدلها بجز تب: اگر نكني و فرمان نبري بداني و آگاه باشي. (4). تب: نكنيد. (5). اساس: گفته اند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). وز و كسائي. (7). اساس كه نو نويس است: علمه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). تب: نبنديد (بدون نقطه)، مج، وز، آج، لب، فق، مر: بندي، دب: نبندي. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: بنروي، آگاه باشي، دب بِحَرب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ (10). مج، وز، دب، آج، لب، مر: رسولي/ رسوليد، تب: محارب خداييد و از آن رسول. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مي كني/ مي كنيد. [.....]

(14- 12). تب، مج، وز، دب، آج، فق: كار زار. (13). مج، وز، آج، لب، فق، مب: ربا خواران،

دب، ربا خواران.

صفحه : 112 و البي«1» روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: هر [كس]

«2» كه او اصرار كند بر ربا، بر امام مسلمانان«3» است كه استتابة كند او را [يعني]

«4» توبه بر او عرضه«5» كند، اگر توبه كند«6» و الّا گردنش بزند. اهل معاني گفتند: بِحَرب ٍ مِن َ اللّه ِ، حرب خداي با او آتش دوزخ باشد، و حرب رسول به«7» تيغ جهاد«8» باشد«9». وَ إِن تُبتُم فَلَكُم رُؤُس ُ أَموالِكُم، و اگر توبه كني از ربا به هر حال از سرمايه نقصاني نبود شما را، سرمايه شما شما را بود«10». لا تَظلِمُون َ وَ لا تُظلَمُون َ، شما ظلم نكنيد«11» بر ايشان به خواستن ناحق، و ايشان نيز نبايد كه بر شما ظلم كنند و سرمايه تان بندهند«12». ابان و مفضّل روايت كنند«13» از عاصم [به]

«14» ضم «تا» ي اوّل و فتح دوم«15»، چنان كه فعل اوّل مجهول باشد و دوم«16» مستقيم بر عكس قراءت عامه قرّاء، نه بر شما ظلم كنند و نه شما«17» ظلم كنيد. وَ إِن كان َ ذُو عُسرَةٍ، «كان» بر دو وجه باشد: يكي تامّه و يكي ناقصه. معني«18» تامّه آن بود كه در او معني حدث باشد، چنان كه«19» كانت الكاينه و كان كذا اذا وجد، قال الشّاعر«20»:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و والبي ّ. (14- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس، دب آن، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). تب، دب، مر: عرض. (6). تب: توبه كرد. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). تب، آج، لب، فق، مب، مر: و جهاد. (9). تب قال

اللّه تعالي. (10). تب قوله تعالي. (11). دب، آج، لب، فق: مكني/ مكنيد. (12). دب، فق، مب، مر: ندهند، همه نسخه بدلها و. (13). اساس كه نو نويس است: كردند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(16- 15). آج، لب، فق، مب، مر: دويم. (17). اساس كه نو نويس است نيز، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (18). اساس كه نو نويس است: كان، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (19). اساس كه نو نويس است: چون، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (20). تب شعر.

صفحه : 113

اذا كان الشّتاء فادفئوني فان ّ الشّيخ يهدمه الشّتاء اي اذا حدث«1». و ناقصه آن باشد كه در او معني حدث نبود، بل معني حدث در خبر بود، چنان كه: كان زيد منطلقا. وَ إِن كان َ ذُو عُسرَةٍ، اي وجد ذو عسرة، اگر چنان كه درويشي باشد، فَنَظِرَةٌ، اي انتظار [او انظار]

«2». و ابي كعب و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود خواندند: و ان كان ذا عسرة، بر تقدير اضمار اسم، و معني آن بود كه: و ان كان الغريم«3» ذا عسرة. و ابان بن عثمان خواند: و من كان ذا عسرة، و اعمش خواند: و ان كان معسرا. و «عسرت» درويشي و تنگدستي«4» باشد. و اعسر الرّجل، درويش شد مرد، و ايسر«5»، توانگر شد. فَنَظِرَةٌ، «فا» به جواب شرط باز آمد، و اينكه صيغت خبر است و معني امر، المعني فانظروه، مهلت دهيد او را، و تقدير كلام اينكه است كه: فعليه نظرة، اي انظار و امهال.

و حسن و قتاده و عطاردي ّ خواندند: فناظرة، اي منتظرة. و عطاء إبن ابي رباح خواند: فنظرة، ساكنة الظّاء، و آن مصدر باشد، امّا من النّظر [الّذي]

«6» هو الانتظار، و امّا اسم انظار و امهال باشد«7». إِلي مَيسَرَةٍ، نافع خواند و عطا و شيبه و حميد و إبن محيصن: ميسرة، به ضم ّ «سين». و باقي قرّاء به فتح «سين»، [خواندند]

«8»، و مجاهد و ابو سراح«9» خواندند«10»: الي ميسره، به ضم ّ «سين» و اضافت با «ها» ي ضمير، يعني الي غناه و سعته. حق تعالي گفت: اگر درويشي باشد او را مهلت بايد دادن [373- ر]

تا به

-----------------------------------

(1). دب: احدث. (2). اساس: كلمه زير وصّالي رفته، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). وز: الغرائم. (4). تب: دست تنگي. (5). تب، فق الرّجل. (6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). تب قوله تعالي. (8). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد. (9). تب، آج، فق، مر: ابو سراج. [.....]

(10). تب، مر: خوانند، مج، وز، آج، لب، فق: خواند.

صفحه : 114 وقت آن كه خداي تعالي بر او فراخ كند و ميسر شود او را، و اعمش روايت كرد از عاصم از زر حبيش«1» از عبد اللّه مسعود كه او خواند: فناظروه الي ميسوره، و مطالبه غريم با ظهور اعسار او مكروه است. و شافعي گفت حقوق بر دو ضرب«2» باشد: يكي آن كه عوض چيزي باشد كه در دست او«3» آمده باشد از ديني و بهاي متاعي و مانند اينكه. اگر [مرد]

«4» دعوي اعسار كند او را گواه بايد براي

آن كه اصل يسار اوست از آنچه داشت چون«5» دعوي كند كه نمانده بر غريم باشد«6». دوم«7» آن كه: از آن عوضي«8» بستده نباشد چون مهر و ضمان و آنچه بدين ماند چون دعوي اعسار كند بر صاحب«9» حق گواه باشد كه او مال دارد اگر«10» گواه نبود او سوگند خورد، علي اعساره، براي آن كه اصل در حق ّ آدمي فقر است و نابودن مال. چون حالت«11» غني از او معلوم نباشد بر اصل حكم كنند تا آنگه كه يسارش معلوم شود. و حسن بصري گفت: قول قول اوّل«12» باشد در دعوي اعسار يا سوگند. و بر«13» غرما آن باشد كه مال و يسار او بر او درست كنند به بيّنه. و ابو حنيفه گفت: چون حق بر او درست شود و دعوي اعسار كند حاكم او را باز دارد دو ماه، و از پس او در سرّ تفحّص احوال او بكند«14». اگر درست شود كه چيزي ندارد دست از او بدارند، و اگر معلوم شود كه چيزي دارد از او بستاند، و بنزديك ما و«15» شافعي، باز ندارند او را«16»، الّا پس از آن

-----------------------------------

(1). تب، فق، مر: زر بن حبيش. (2). اساس كه نو نويس است: وجه، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها حاصل. (4). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس در حاشيه افزوده: غريم. (6). تب: چون دعوي كند او را گواه بايد كه مانده نيست، بر او گواه باشد، مج، وز، دب، لب، مر: چون دعوي كند كه مانده نيست بر او گواه باشد،

مب: چون دعوي كند كه بر او مانده نيست، گواه باشند. (7). مب، مر: دويم. (8). مب كه بايد. (9). مج، وز و. (10). مب: چون. (11). تب: حال. (12). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (13). تب: در. [.....]

(14). تب، مب: نكنند. (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق بنزديك. (16). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: برو حبس نيست، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 115 كه معلوم شود كه دارد و دفع مي كند. و دليل بر اينكه، حديث ابو سعيد الخدري كه گفت: مردي را در مدينه وام بر آمد«1» او را پيش رسول آوردند اعسار كرد. رسول- عليه السلام- گفت: غريمان او را: خذوا ما وجدتم و ليس لكم الا ذلك «2»، آنچه دارد بستانيد و جز اينكه نرسد شما را. و نيز ظاهر آيت فَنَظِرَةٌ إِلي مَيسَرَةٍ، و التّقدير«3»: فعليه، اي علي صاحب الحق ّ انظاره الي ميسرة، بر صاحب حق ّ است كه او را رها كند، الي ان يوسع اللّه عليه، و اگر نيك مسلماني كند و نيكو معاملتي و حق ّ صاحب حق بر دارد و به در سراي او برد مستحق ّ مزد«4» و ثواب عظيم شود. سعيد جبير«5» روايت كرد از عبد اللّه عبّاس از رسول- صلي اللّه عليه و آله- كه او گفت كه: هر كه او حق ّ غريمش بر گيرد و به در سراي او برد همه جانوران زمين بر او صلوات«6» فرستند يعني او را دعا كنند و همه ماهيان دريا«7»، و خداي تعالي به هر گامي كه بر دارد«8» براي او در بهشت درختي

بنشاند [و گناهانش بيامرزد،]

«9» و اگر دارد و مطل و مدافعه«10» كند ظالم باشد، لقوله- عليه السلام: مطل الغني ظلم ، گفت: وام سپوختن«11» مرد. توانگر ظلم باشد، و چون معلوم شود كه ندارد و معسر است«12»، صاحب حق او را مهلت دهد و بر او سختي نكند«13». ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السلام- كه گفت: من انظر معسرا او وضع. له اظله الله تحت ظل عرشه يوم لا ظل الا ظله «14»، هر كه مهلت دهد وام دار«15» درويش. را يا از مال او چيزي وضع كند، خداي تعالي او را سايه كند در زير سايه عرش آن

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: مردي در مدينه وام داشت، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها گفت. (3). اساس كه نو نويس است: تقدير، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس كه نو نويس است: مزد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). تب: ابو سعيد خدري. (6). مج، وز، دب، فق: صلاة. (7). تب: درياه. (8). تب: و به هر گامي كه بر دارد، خداي تعالي. (9). با توجّه به تب: افزوده شد، ديگر نسخه بدلها: گناهش بيامرزد. (10). تب: و دفع و مطل. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مب: سوختن، مر: دوختن. [.....]

(12). همه نسخه بدلها و. (13). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر ثواب باشد. (14). تب، وز، دب، آج، لب، مب، فق، مر گفت. (15). تب، مج، وز و.

صفحه : 116

روز كه سايه

نباشد مگر سايه عرش. عبد اللّه عمر روايت كند«1» كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه خواهد كه دعاي او اجابت كنند و غمهايش«2» كشف كنند بايد كه بر معسر سختي نكند. حذيفه يمان«3» روايت كند كه، روز قيامت بنده را بيارند او گويد: بار خدايا«4»؟ در عمر خود خويشتن را عملي صالح نمي دانم جز آن كه مرا در دنيا مالي دادي، من درويشان را به وام دستگيري كردم«5»، چون نداشتند كه قضا كنند بر ايشان سختي. نكردم. خداي تعالي گويد [373- پ]

: من اوليترم كه تو را دست گيرم«6» كه. در مانده اي فتجاوزوا عن عبدي ، از بنده من در گذاري. ابو مسعود الانصاري ّ گفت: گواهي دهم كه حذيفه اينكه حديث از رسول- عليه السلام- شنيد. بريده روايت كند از رسول- عليه السلام- كه گفت: هر كه او وام دار معسر«7» را. مهلت دهد به هر روزي صدقه بنويسند او را«8» [و هر كه مهلت دهد او را خداي تعالي. او را صدقه بنويسد«9» هر روزي بمانند آن كه او را بر او باشد]

«10» بمانند آن مال كه او را بر آن غريم باشد. [من گفتم: اي رسول اللّه اوّل فرمودي به هر روزي صدقه بنويسند او را، دگر باره گفتي بمانند آن كه او را بر او باشد«11» هر روز صدقه بنويسند او را! گفت: بلي. اوّل پيش اجل«12» گفتم، دوم پس اجل«13»]

«14» جابر بن عبد اللّه انصاري به در سراي وام داري شد كه بر او وامي«15» داشت تا

-----------------------------------

(1). تب، دب، آج، لب، فق، مر: كرد. (2). تب، مر: و غمهاي او، مج، وز، دب، مر، آج، لب، مب، فق:

غمهاي او را. (3). همه نسخه بدلها، بجز دب: حذيفة بن اليمان. (4). همه نسخه بدلها من. (5). تب، دب: و من درويشان را دستگيري كردم و آج، لب، فق، مب، مر: من بر درويشان دستگيري كردم و. (6). تب: دستگيري كنم. (7). مج، وز: وام دارد معسر، دب: وام داري معسر، لب، مب: وام دار و معسر. (8). تب: به هر روزي كه مهلت داده باشد، خداي تعالي او را صدقه بنويسد. (9). آج، لب، فق، مب، مر: بنويساند. (10). اساس: افتادگي دارد، از وز افزوده شد. [.....]

(11). فق، مب، مر: آن كه بر او باشد. (12). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: پيش از اجل. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: پس از اجل. (14). اساس: افتادگي دارد، از تب افزوده شد. (15). تب: بروي وام.

صفحه : 117

تقاضاي كند او را. مرد«1» روي از او پنهان كرد و بيرون نيامد، او برفت و جايي بنشست تا مرد گمان برد كه او برفت. آنگه بيرون آمد. جابر او را گفت: چرا روي از. من پنهان مي كني و حق ّ من نمي دهي! گفت: براي آن كه شرم مي دارم و معسرم چيزي ندارم تا از حق ّ تو بيرون آيم. گفت: به خداي بر تو كه نداري! گفت: به خداي بر من كه ندارم«2». دست در آستين كرد و قباله او برون آورد و پيش او بينداخت و برفت. عبد اللّه جعفر گويد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: خداي تعالي با وام دار است تا قضاي دين كردن«3» ما دام تا نه در كراهت خداي صرف كرده باشد.

عبد اللّه جعفر هر روز خازن و و كيل«4» خود را گفتي بروي و وامي بستاني براي. ما، كه من نخواهم كه هيچ شب بخسبم و الّا خداي با من باشد از آن خبر كه«5» از. رسول- عليه السلام- شنيدم. ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او وامي بستاند و نيّت آن كند كه قضا نكند«6» او دزد باشد. ابو قتاده روايت كرد كه جنازه اي بياوردند و بنهادند تا رسول- عليه السلام- بر او. نماز كند. رسول- عليه السلام- صحابه را گفت: بر او نماز كني كه من بر او نماز نمي كنم، گفتند: چرا يا رسول اللّه! گفت: براي آن كه بر او وام است. ابو قتاده گفت: من ضمان كردم كه وام او بگذارم«7». رسول- عليه السلام- گفت: به تمام و كمال! گفتم: به تمام و كمال. رسول- عليه السلام- بر او نماز كرد. ابو قتاده گفت: وامي كه بر او بود هفده يا هژده«8» درم بود. ابو موسي اشعري روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: هيچ گناهي [نيست]

«9» عظيمتر بنزديك خداي تعالي پس از كباير گناه از آن كه مرد بميرد و بر

-----------------------------------

(1). تب وام دار. (2). تب جابر عبد اللّه الانصاري، دب جابر. (3). تب: تا قضاي دين به گردن او باشد. (4). تب: كيّال. (5). همه نسخه بدلها، بجز دب من. (6). همه نسخه بدلها، بجز تب آن را. (7). وز: بگزارم. (8). لب: هيژده، مب: هجده. (9). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]

صفحه : 118

ذمّت«1» او وامي باشد مردم«2» را كه آن را وجه قضا نبود. انس

مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام«3»- گفت: اياكم و الدين فانه هم بالليل و مذلة بالنهار. و در خبر است كه: فرداي قيامت دو بنده پيش خداي شوند كه يكي را بر يكي حقّي باشد، صاحب حق به وام دارد در آويزد و گويد: [بار خدايا؟ بفرماي تا حق ّ من. بدهد. خداي تعالي گويد: كه از عهده حق ّ او به در آي«4». گويد:]

«5» بار خدايا من از عهده حق ّ او چگونه برون توانم آمدن«6»، و آنچه حق ّ اوست بر من، ندارم. حق تعالي. گويد: بنده«7» هيچ ممكن باشد كه او را عفو كني! بنده گويد بار خدايا نكنم كه حق ّ من باز گرفت. حق تعالي گويد: اكنون با او باش تا حق ّ تو بدهد. ايشان ساعتي توقّف كنند. گرماي قيامت در ايشان كار كند و تشنگي بر ايشان غالب شود، حق تعالي بفرمايد [374- ر]

تا حجاب بر دارند از ميان آن بنده«8» و بهشت و منازل و درجات و عرفات بهشت پيدا شود ايشان را و نسيم بهشت بر ايشان جهد«9». مرد صاحب حق گويد: بار خدايا؟ اينكه درجات و غرفات و منازل كراست! حق تعالي گويد: بنده اي راست كه حق ّ دارد [بر كسي]

«10» و آن كس از قضاي حق ّ او عاجز باشد او را عفو كند و حق ّ خود به او رها كند. آن بنده گويد: بار خدايا؟ بر من گواه باش كه«11» حق ّ خود را«12» رها كردم. حق تعالي گويد.«13» تو حق ّ خود رها كردي من اوليترم«14» كه حق ّ خود بر بنده خود رها كنم. درست در«15» دست يكديگر نهيد«16» و به بهشت رويد. وَ اتَّقُوا يَوماً تُرجَعُون َ فِيه ِ إِلَي اللّه ِ،

ابو عمرو و يعقوب و سلّام و ابو بحريه«17»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: در گردن. (2). همه نسخه بدلها: مردمان را. (3). همه نسخه بدلها: بجز مر: از رسول- عليه السلام- كه. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب بنده. (5). اساس: افتادگي دارد، از تب آورده شد. (6). تب: از عهده حق ّ او چگونه به در آيم. (7). فق را، مب: اي بنده. (8). تب: اينكه بنده، مج، وز، ميان بنده. (9). همه نسخه بدلها آن. (10). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز تب من. (12). مج: كه من خود را حق بر او، دب، آج، لب، فق: به او، مب، مر: بر او. (13). همه نسخه بدلها: چون. (14). مر: اولايم. [.....]

(15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (16). تب: زنيد. (17). اساس، مج، وز: ابو بحر به (بدون نقطه)، تب، مب، مر: ابو بحيره، دب: ابو يحيي.

صفحه : 119

خواندند«1»: ترجعون به فتح «تا» و كسر «جيم» اعتبار به قراءت ابي ّ و اتّقوا يوما تصيرون فيه الي اللّه، و ديگر قرّاء «ترجعون» خواندند«2»، علي الفعل المجهول«3» اعتبارا«4» به قراءت عبد اللّه مسعود: و اتّقوا يوما تردّون فيه الي اللّه. معني قراءت اوّل آن است كه، حق تعالي گفت: بترسيد از روزي كه در آن روز با پيش خدا شويد«5». و قراءت دوم معني آن است كه از خداي بترسي در روزي كه در آن روز شما را با پيش خدا برند. و «رجع» هم لازم باشد و هم متعدّي«6»، و فرق از ميان ايشان به مصدر پيدا شود كه مصدر لازم «رجوع»

باشد و مصدر متعدّي «رجع». و معني آيت و رجوع و رجع با خداي معني آن دارد كه ايشان را با جايي برند كه در آن جاي كس را حكمي و امري نباشد جز خداي را- عزّ و جل ّ. و امّا معني رجوع در آيت با آن كه ايشان از قبضه قدرت حق ّ بيرون نيند«7»، آن است كه: عرب ذهاب را- و اگر چه بر سبيل ابتدا باشد«8»- رجوع و عود خوانند، چنان كه شاعر گفت«9»: فان تكن الايّام احسن مرّة الي ّ فقد عادت لهن ّ ذنوب«10» المعني: فقد ظهرت لهن ّ ذنوب، [و اينكه طريقه و]

«11» و كلام در اينكه«12» باب مستقصي برفت. ابو صالح روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه«13» گفت: چون«14» آيت فرود آمد، جبريل- عليه السلام- گفت، خداي تعالي مي فرمايد كه: اينكه آيت«15» بر سر دويست و هشتاد آيت از سورة البقرة بنه. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه آخر آيتي است كه از قرآن فرود

-----------------------------------

(1). تب، مج، وز، دب، مب: خوانند، مر: خوانده اند. (2). تب، مج، وز، دب، فق، مب، مر: خوانند. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر خوانند. (4). همه نسخه بدلها: اعتبار. (5). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: با پيش خداي تعالي برند. (6). همه نسخه بدلها رجع باز آمد و رجع باز آورد. (7). همه نسخه بدلها: نه اند. (8). همه نسخه بدلها آن را. (9). تب شعر. (10). اساس كه كلمه نو نويس است: ذهوب، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس: ندارد، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(12). همه نسخه بدلها: در

او. (13). همه نسخه بدلها بجز تب، مب: او. (14). تب اينكه. (15). تب را.

صفحه : 120

آمد، و به روايت ديگر از او: آن است كه آخر آيت از قرآن آيت ربا بود. مفسّران گفتند: چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه«1»: إِنَّك َ مَيِّت ٌ وَ إِنَّهُم مَيِّتُون َ«2»، رسول- عليه السلام- گفت: ليت شعري متي يكون ذلك، كاشكي«3» بدانستمي كه چون«4» خواهد بودن؟ خداي تعالي آيت فرستاد: إِذا جاءَ نَصرُ اللّه ِ وَ الفَتح ُ«5». چون اينكه سورت آمد، رسول- عليه السلام- چون اينكه آيت«6» بخواندي، [پيش تكبير]

«7» گفتي: سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه. گفتند: يا رسول اللّه؟ پيش از اينكه نمي گفتي. گفت: نعيت الي نفسي، خبر مرگ من با من رسيد«8»، آنگه بگريست. گفتند: يا رسول اللّه؟ از مرگ مي بگريي«9»! و خداي تعالي تو را بيامرزيده است«10» آنچه كرده اي و«11» خواهي كردن. رسول- عليه السلام- گفت: هول مطّلع كجاست و تنگي گور و ظلمت لحد و اهوال قيامت! رسول- عليه السلام- پس از نزول اينكه«12» سورت يك سال ديگر بماند، پس از آن خداي«13» آيت فرستاد: لَقَد جاءَكُم رَسُول ٌ مِن أَنفُسِكُم- الي آخرها. و رسول- عليه السلام- پس از آن شش ماه بزيست، آنگه به حج ّ وداع رفت و در راه [اينكه آيت]

«14» فرود آمد: يَستَفتُونَك َ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِي الكَلالَةِ«15». چون باز گشت در منصرف او به غدير خم رسيد، فرود آمد«16»: يا أَيُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ«17».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز تب گفت. (2). سوره زمر (39) آيه 30. (3). مج، وز: كاشك تا من، تب، كاشكي دانستمي، مب: كاشكي من دانستمي، ديگر نسخه

بدلها: كاشكي تا من. (4). همه نسخه بدلها: كه كي. (5). سوره نصر (110) آيه 1. (6). همه نسخه بدلها بجز فق، چون قراءت. (7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: با من دادند. (9). تب، مب: مي گويي، مج، وز: نمي گريزي، دب، آج، لب، فق، مر: مي گريزي. (10). مج، مر: تو را آمرزنده است. [.....]

(11). مب و آنچه. (12). آج: نزول آيت و، دب، لب، فق، مب، مر: نزول آيت. (13). وز، مب اينكه. (14). اساس ندارد، از تب افزوده شد. (15). سوره مائده (5) آيه 176. (16). مب اينكه آيت قوله تعالي، آج، لب، دب، فق كه. (17). سوره مائده (5) آيه 67.

صفحه : 121

چون پيغام بگزارد«1»، و قايم مقام فرو داشت- چنان كه شرحش بيايد در جاي خود- ان شاء اللّه- و هم در آن منزل بود كه«2» آيت آمد: اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم«3»- الاية. پس از آن هشتاد [و دو]

«4» روز [374- پ]

بر آمد«5» آيت ربا آمد«6»، پس از آن اينكه آيت كه«7»: وَ اتَّقُوا يَوماً تُرجَعُون َ فِيه ِ إِلَي اللّه ِ، و اينكه آخر آيتي است كه از قرآن فرود آمد، و رسول- عليه السلام- پس از آن بيست و يك روز بزيست. إبن جريج گفت: نه روز، مقاتل گفت: هفت روز، و فرمان خداي به او رسيد روز دوشنبه سيم«8» ربيع الاوّل وقت زوال سال يازدهم«9» هجرت. ثُم َّ تُوَفّي كُل ُّ نَفس ٍ ما كَسَبَت، پس تمام بدهند هر نفسي را آنچه كرده باشد. وَ هُم لا يُظلَمُون َ، و ايشان را هيچ ظلم و نقصان نكنند. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 282 تا 286]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا تَدايَنتُم بِدَين ٍ إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي

فَاكتُبُوه ُ وَ ليَكتُب بَينَكُم كاتِب ٌ بِالعَدل ِ وَ لا يَأب َ كاتِب ٌ أَن يَكتُب َ كَما عَلَّمَه ُ اللّه ُ فَليَكتُب وَ ليُملِل ِ الَّذِي عَلَيه ِ الحَق ُّ وَ ليَتَّق ِ اللّه َ رَبَّه ُ وَ لا يَبخَس مِنه ُ شَيئاً فَإِن كان َ الَّذِي عَلَيه ِ الحَق ُّ سَفِيهاً أَو ضَعِيفاً أَو لا يَستَطِيع ُ أَن يُمِل َّ هُوَ فَليُملِل وَلِيُّه ُ بِالعَدل ِ وَ استَشهِدُوا شَهِيدَين ِ مِن رِجالِكُم فَإِن لَم يَكُونا رَجُلَين ِ فَرَجُل ٌ وَ امرَأَتان ِ مِمَّن تَرضَون َ مِن َ الشُّهَداءِ أَن تَضِل َّ إِحداهُما فَتُذَكِّرَ إِحداهُمَا الأُخري وَ لا يَأب َ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسئَمُوا أَن تَكتُبُوه ُ صَغِيراً أَو كَبِيراً إِلي أَجَلِه ِ ذلِكُم أَقسَطُ عِندَ اللّه ِ وَ أَقوَم ُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدني أَلاّ تَرتابُوا إِلاّ أَن تَكُون َ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَينَكُم فَلَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَلاّ تَكتُبُوها وَ أَشهِدُوا إِذا تَبايَعتُم وَ لا يُضَارَّ كاتِب ٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ إِن تَفعَلُوا فَإِنَّه ُ فُسُوق ٌ بِكُم وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ يُعَلِّمُكُم ُ اللّه ُ وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (282) وَ إِن كُنتُم عَلي سَفَرٍ وَ لَم تَجِدُوا كاتِباً فَرِهان ٌ مَقبُوضَةٌ فَإِن أَمِن َ بَعضُكُم بَعضاً فَليُؤَدِّ الَّذِي اؤتُمِن َ أَمانَتَه ُ وَ ليَتَّق ِ اللّه َ رَبَّه ُ وَ لا تَكتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَن يَكتُمها فَإِنَّه ُ آثِم ٌ قَلبُه ُ وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ عَلِيم ٌ (283) لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ إِن تُبدُوا ما فِي أَنفُسِكُم أَو تُخفُوه ُ يُحاسِبكُم بِه ِ اللّه ُ فَيَغفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (284) آمَن َ الرَّسُول ُ بِما أُنزِل َ إِلَيه ِ مِن رَبِّه ِ وَ المُؤمِنُون َ كُل ٌّ آمَن َ بِاللّه ِ وَ مَلائِكَتِه ِ وَ كُتُبِه ِ وَ رُسُلِه ِ لا نُفَرِّق ُ بَين َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه ِ وَ قالُوا سَمِعنا وَ أَطَعنا غُفرانَك َ رَبَّنا وَ إِلَيك َ المَصِيرُ (285)

لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها لَها ما كَسَبَت وَ عَلَيها مَا اكتَسَبَت رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسِينا أَو أَخطَأنا رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَينا إِصراً كَما حَمَلتَه ُ عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه ِ وَ اعف ُ عَنّا وَ اغفِر لَنا وَ ارحَمنا أَنت َ مَولانا فَانصُرنا عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ (286) «10»

[ترجمه]

اي آن كساني كه«11» بگرويده اي چون

-----------------------------------

(1). تب، آج، لب، فق، مر: بگذارد، مب: گذارد. (2). تب اينكه. (3). سوره مائده (5) آيه 3. (4). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس كه نو نويس است: شد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها بجز تب، دب، مر: بر آمد. (7). تب، دب، آج، لب، فق، مر: آيت آمد، مج، وز: اينكه آمد. [.....]

(8). تب: سوم، مج، وز: سه ام. (9). همه نسخه بدلها از. (10). همه نسخه بدلها بجز مب: ان لا. (11). تب، مج، وز، دب: اي آنان كه.

صفحه : 122 بستاني وامي«1» تا به وقتي معيّن بنويسي آن را و بايد كه بنويسد ميان شما دبيري به داستان«2» و سر باز نزند دبيري از آن كه بنويسد چنان كه آموخته باشد«3» او را خدا بنويسد و املا كند آن كس كه بر او حق ّ باشد و بپرهيزد«4» از خداي [خود]

«5» كه پروردگار اوست، و نقصان نكند«6» از آن چيزي«7»، اگر باشد آن كه بر او حق بود نادان يا كوچك يا نتواند«8» املا كند او، بايد كه املا كند وليّش«9» به داستان«10»، و برگيري

دو گواه از مردان شما، اگر نباشند دو مرد يك مرد«11» و دو زن از آن كسان كه بپسنديد«12» از گواهان تا چو«13» فراموش كند يكي از ايشان، با ياد«14» دهد يكي از ايشان ديگري را، و باز نايستند«15» گواهان چون بخوانندشان، و ملال منمايي«16» از آن كه بنويسي«17» كوچك يا بزرگ تا به وقتش«18»، آن شما را به دادتر باشد نزديك خدا و راست تر در گواهي و نزديكتر به آن كه شك نكني«19» مگر كه باشد بازرگاني حالي«20» كه مي گرداني ميان شما كه نباشد بر شما«21» گناهي كه ننويسي«22» آن را و گواه برگيريد چون بيع كني«23» و نبايد كه زيان كند«24» دبير«25» و گواه«26»، و اگر كني، آن فسق است به شما، بترسي از خدا و مي آموزد شما را خدا، و خداي به همه چيزي داناست.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: چون معامله كنيد كه در آن ديني بود. (2). كذا در اساس، تب، آج، لب، فق: براستي، مج، وز، دب: براستان. (3). آج، لب، فق: آموزانيد. (4). تب: و بترس. (5). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (6). مج، وز: مكن. (7). تب پس. (8). تب و طاقت ندارد كه. (9). تب: ولي او. (10). تب، آج، لب، فق: براستي، مج، وز: براستان. [.....]

(11). تب، مج، وز، فق: دو مرد، مردي. (12). فق، آج، لب: پسنديده داريد. (13). مج، وز: چون. (14). مج، وز: تا ياد. (15). تب، مج، وز، دب: و نبايد كه منع كنند، فق: و نبايد كه نافرماني كنند. (16). تب: و ملال منمايند، آج، لب، فق: ملول مشويد. (17). تب: بنويسند. (18). تب: به وقت او. (19).

تب: شك نكنند، آج، لب، فق: در شك نيفتند. (20). تب: مال. 21. بزه و. (22). آج، لب: كه ننويسند. 23. آج، لب، فق: خريد و فروخت كني. (24). مج: زيان كنند، آج، لب، فق: و بايد كه گزند رسانيده نشود. [.....]

(25). تب، مج، وز را. 26. تب، فق: و نه گواه.

صفحه : 123

و اگر باشي بر سفر«1» و نيابي دبير«2» گروها«3» گرفته، اگر ايمن باشد بهري از شما بهري«4»، بدهد آن كه او را امين داشته باشند«5» زنهارش، و گو بترس از خداي خود و پنهان مكني گواهي، و هر كه پنهان كند بزهكار است دل او، و خداي به آنچه مي كني داناست. خدا راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، و اگر آشكار كني«6» آنچه در تنهاي شماست يا پنهان كنيد«7» شمار كند شما را بدان خداي«8»، بيامرزد آن را كه خواهد و عقوبت كند آن را كه خواهد، و خداي بر همه چيز«9» تواناست. بگرويد«10» پيغمبر بدانچه فرو فرستاده اند«11» به او از خدايش، و گرويدگان همه گرويدند به خدا و فريشتگانش و كتابهايش و پيغامبرانش، ما جدا نكنيم«12» ميان يكي از پيغامبران«13»، گفتند: شنيديم«14» و فرمان بر داريم آمرزش ده خداي«15» ما و به«16» تو است باز گشتن.

-----------------------------------

(1). تب: سفري، آج، لب، فق: بر حالت سفر. (2). تب، مج، وز، آج، لب، فق: نويسنده اي. (3). آج، لب: گروهاني است. (4). آج، لب، فق را. (5). آج، لب، فق: ايمن دانسته باشد. (6). آج، لب، فق: پيدا كنيد. (7). آج، لب آن را. (8). تب، آج، لب، فق پس. (9). تب، مج، وز، آج، فق: چيزي.

(10). آج، لب، فق: ايمان آورد. (11). آج، لب، فق: فرستاده شد. (12). آج، لب: مي گويند فرق نمي نهيم. [.....]

(13). آج، لب، فق او و. (14). آج، لب، فق: شنوديم فرماي خداي را. (15). آج، لب، فق: بيامرز ما را اي پروردگار ما. (16). آج، لب، فق: و با حكم.

صفحه : 124 بر ننهد«1» خدا هيچ نفس«2» را مگر توانايي او«3»، او راست آنچه كرد و بر اوست آنچه كند«4». خداي ما؟ مگير ما را اگر فراموش كنيم يا خطا كنيم، خداي ما؟ منه بر ما گراني چنان كه نهادي بر آن كسان كه پيش از ما بودند، خداي ما؟ بار منه ما را آنچه توانايي نيست ما را به آن، عفو كن«5» از ما و بيامرز ما را و ببخشاي بر ما، تو خداوند مايي«6»، ياري دهد ما را بر گروه نا گرويدگان. قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا تَدايَنتُم بِدَين ٍ- الاية، عبد اللّه عبّاس گفت: چون خداي- جل ّ جلاله- ربا حرام كرد«7» سلّم حلال كرد تا آنان كه از آن«8» باز مانند«9» ايشان را عوض باشد به از آن كه هم مقصود [و]

«10» منفعت حاصل بود و هم مضرّت [و]

«11» معصيت مندفع، گفت: اي گرويدگان«12»؟ إِذا تَدايَنتُم بِدَين ٍ، چون دين دهي«13» يكديگر را، و تفاعل [از]

«14» ميان جماعت باشد، چون: تقابل و تضارب و تمانع و جز آن. إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي، تا به وقتي معيّن، و دان فلان فلانا يدينه دينا اذا اعطاه الدّين فهو دائن، و المعطي مدين و مديون، و قوله: تَدايَنتُم، وام و نسيه و سلّم در او داخل باشد و هر حقّي كه مؤجّل باشد، و آنچه

مؤجّل نباشد آن را «حال ّ» خوانند و «عين» خوانند، و براي آن گفت: «بدين»، تا«15» اشتباه نباشد به مجازات، براي آن كه اينكه تفاعل اگر مبهم بگذاشتي ملتبس شدي به آن كه از «دين» است نه از «دين»، پس قيد زد و بيان كرد تا احتمال برخيزد و پيدا شود كه از دين است نه از دين- كه جزا باشد- و گفته اند«16»: بر سبيل تأكيد است، چنان كه گفت:

-----------------------------------

(1). تب: بار برننهد. (2). تب، مج، وز: كس، آج، لب، فق: تني. (3). تب، مج، وز: مگر طاقتش. (4). تب، مج، وز: آنچه اندوخت. (5). آج، لب: گذران. (6). آج، لب، فق: تو متولي امور مايي. (7). تب: بحرام كرد. (8). آج در بالاي كلمه افزوده است: ربا. (9). همه نسخه بدلها: باز ماندند. (14- 11- 10). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. [.....]

(12). آج، لب، فق، مب، مر: گروندگان. (13). تب: چون بستاني ديني. (15). همه نسخه بدلها: كه. (16). مج، وز پس، تب، دب، آج، لب، فق، مر كه.

صفحه : 125 وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيه ِ ...«1»، و قوله: فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُم أَجمَعُون َ«2»، و: تِلك َ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ«3» [375- پ]

. فَاكتُبُوه ُ، بنويسي آن را كه داده باشي اگر قرض باشد و اگر بيع سلّم«4» براي آن كه تا در او شكي و شبهتي و خلافي و جحودي نرود«5». خلاف كردند در اينكه امر كه بر وجوب است يا ندب. مذهب اهل ظاهر آن است كه: [بر]

«6» وجوب است، و اينكه اختيار محمّد جرير طبري است. و مذهب ما و دگر فقها آن است كه: [اينكه امر]

«7» بر سبيل استحباب و ندب«8»

است. آنان«9» كه وجوب گفتند، تمسك كردند به حديث ابو موسي كه روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه«10» گفت: سه كس را خداي تعالي دعا اجابت نكند. مردي كه ديني به كسي دهد و گواه بر نگيرد، و مردي كه مالي به سفيهي دهد، و شنيده باشد قول خداي«11» تعالي: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَكُم ُ«12» فَإِن أَمِن َ بَعضُكُم بَعضاً فَليُؤَدِّ الَّذِي اؤتُمِن َ أَمانَتَه ُ«15» ...، و اينكه قول شعبي است. آنگه حق تعالي بيان آن كتابت«16» بكرد، گفت: وَ ليَكتُب بَينَكُم كاتِب ٌ بِالعَدل ِ. حسن بصري به كسر «لام» خواند، و اينكه «لام» امر غايب است چون پيش

-----------------------------------

(1). سوره انعام (6) آيه 38. (2). سوره ص (38) آيه 73. (3). سوره بقره (2) آيه 196. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (5). همه نسخه بدلها و. (7- 6). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: سنت. (9). همه نسخه بدلها: و آنان. (10). تب، مج، وز او. (11). اساس كه نو نويس است: قوله، مب: كه قوله، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(12). سوره نساء (4) آيه 5. (13). تب: بد خوي، دب، آج، لب، فق، مب: بد خواهد. (14). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). سوره بقره (2) آيه 283. (16). اساس كه نو نويس است: كاتب، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 126

او حرفي نباشد و ابتدا خواهي كني به آن«1» لا بدّ مكسور بايد، و اگر پيش او حرفي بود

«واو» يا «فا» يا جز آن، عرب بيشتر بر آنند كه تسكين كنند براي تخفيف«2» را. و معني آن است كه: چون چنين بود كاتبي«3» عدل بايد كه«4» اينكه نوشته«5» دين از ميان داين و مدين«6» يا بايع و مشتري بنويسد بحق ّ و عدل و داستان«7» چنان كه در آن جا حيفي و ظلمي و زيادتي و نقصاني نباشد، و تقديم و تأخير اجل نباشد، و چيزي نباشد كه حق ّ صاحب حقّي از ايشان باطل كند«8»، چنان كه ايشان ندانند. وَ لا يَأب َ كاتِب ٌ أَن يَكتُب َ كَما عَلَّمَه ُ اللّه ُ فَليَكتُب، و نبايد كه ابا كند نويسنده از آن كه بنويسد«9» چنان كه خداي تعالي آموخته باشد او را، براي آن كه در عهد رسول- عليه السلام- نويسندگان اندك بودند خصوصا آنان كه اينكه دانستند نوشتن. و علما خلاف كردند در آن كه اينكه نوشتن بر نويسنده واجب است يا نه«10» [و تحمّل شهادت بر گواه واجب است يا نه. گروهي]

«11» گفتند: واجب است، و اينكه قول مجاهد است و ربيع و مذهب اهل ظاهر. و حسن بصري گفت: واجب بود آن جا كه حق ّ كسي ضايع خواهد شدن و كسي دگر نبود كه بنويسد، امّا چون دگر كس باشد بر او معيّن نبود. و [بر]

«12» مذهب ما و بيشتر فقها واجب نيست«13»، اگر بنويسد متبرّع باشد، و اگر اجرتي خواهد [بر آن]

«14» او را رسد. و ضحّاك گفت: واجب بود، و لكن منسوخ شد بقوله: وَ لا يُضَارَّ كاتِب ٌ وَ لا شَهِيدٌ. سدّي«15» گفت: واجب باشد بر او«16» در حال فراغ.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: به او. (2). اساس كه نو نويس است: آن

حرف، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كاتب. (4). همه نسخه بدلها: تا. (5). تب: نبشته. (6). اساس كه كلمه نو نويس است: مديون، با توجّه به ضبط تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها. (8). اساس كه كلمه نو نويس است: شود، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). تب: نويسد. [.....]

(10). اساس كه نو نويس است: نيست، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14- 11). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها بجز تب و. (15). همه نسخه بدلها: و سدّي. (16). تب و.

صفحه : 127

وَ ليُملِل ِ الَّذِي عَلَيه ِ الحَق ُّ، و املا كند آن كس كه بر او حق ّ باشد، يعني مقرّ مديون كه وام ستده باشد يا سلّم فروخته. و «املا» و «املال» دو لغت اند صحيح فصيح، يقال: املي و امل ّ بمعني، قال اللّه تعالي: فَهِي َ تُملي عَلَيه ِ بُكرَةً وَ أَصِيلًا«1». و اصل [376- ر]

. «املال»«2»، اعادة الشّي ء مرّة بعد اخري باشد، و الحاح كردن، قال الشّاعر: الا يا ديار الحي ّ بالسبعان امل ّ عليها بالبلي الملوان اي الح ّ، و اصل او هم از املال است كه ملال انگيختن باشد براي آن كه چون يك بار پس از ديگر املا كند ملال انگيزد. آنگه حق تعالي تخويف كرد صاحب كتاب را كه املا مي كند، يعني مقرّكه بر كاتب املا كند«3»، گفت: بايد«4» از خداي بترسد و از

آنچه حق باشد بر او چيزي نقصان نكند«5». و اينكه براي آن گفت كه آنان كه در آن عهد بودند، كتابت و قراءت ندانستند. و «بخس»، نقصان باشد و به دو مفعول تعدّي كند، يقال: بخسه حقّه اذا نقصه. فَإِن كان َ الَّذِي عَلَيه ِ الحَق ُّ سَفِيهاً، اگر املا كننده كه مقرّ باشد به دين، و حق بر ذمّت او باشد جاهل بود و«6» املا نداند كردن، اينكه قول مجاهد است. ضحّاك و سدّي گفتند: مراد به «سفيه» اينكه جا طفل كوچك است، و اصل «سفه»، خفّت باشد، و قال الشّاعر: نخاف ان تسفه احلامنا فنخمل الدّهر مع الخامل اي تخف ّ. أَو ضَعِيفاً، يا پيري خرف. [سدّي]

«7» و إبن زيد گفتند: عاجزي كم عقل«8». أَو لا يَستَطِيع ُ أَن يُمِل َّ هُوَ، يا نتواند كه او به نفس خود املا كند از خرسي يا عيبي يا لكنتي يا عجمتي يا زمانتي يا حبسي كه نتواند حاضر شدن بنزديك كاتب«9».

-----------------------------------

(1). سوره فرقان (25) آيه 5. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: املا. (3). تب: املا مي كند. (4). تب، مج، وز تا، ديگر نسخه بدلها كه. (5). آج و افزون. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس: كلمه زير وصالي رفته است، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9- 8). تب قال الله تعالي. [.....]

صفحه : 128

فَليُملِل وَلِيُّه ُ بِالعَدل ِ، بايد كه ولي ّ او و قيّم به كار او و آن كه با او اوليتر باشد املا كند به عدل و داستان«1» و راستي. آنگه بيان كرد كه به اينكه قناعت نبايد كردن تا گواه بر گيرد و دو گواه را از جمله

مردان كه اهل گواهي باشند«2». اينكه «سين» طلب راست، كالاستفهام و الاستعلام و الاستخبار، اي اطلبوا منهما الشّهادة. مِن رِجالِكُم، يعني مردان بالغ آزاد كه نه كودك باشند و نه بنده، و اينكه مذهب ابو حنيفه است و سفيان و مالك [و شافعي]

«3» و بيشتر فقها، و مذهب شريح و إبن سيرين آن است كه: گواهي بنده در دين مقبول باشد، و«4» بنزديك ما هم چنين باشد«5»، حريّت شرط نيست در قبول شهادت، و انّما«6» آنچه شرط است ايمان است و عدالت. و ابو ثور و عثمان البتّي و شريح و انس بن مالك و إبن سيرين با ما موافقند«7» در اينكه، و تمسك فقها باضافه في قوله: مِن رِجالِكُم، در آنچه آزادي«8» شرط است معتمد نيست، براي آن كه ايشان نيز با ما مضافند، چنان كه حق تعالي گفت: وَ الصّالِحِين َ مِن عِبادِكُم وَ إِمائِكُم«9». فَإِن لَم يَكُونا رَجُلَين ِ، اگر دو مرد نباشند، يعني اگر گواه دو مرد نباشند. و اسم «كان» مضمر است، و تقديره«10»: فان لم يكن الشّاهدان رجلين فَرَجُل ٌ«11»، «فا» براي جزاي شرط«12» آمد. امّا رفع «رجل» محتمل است چهار وجه را: يكي فليكم رجل و امراتان، دوّم: فليشهد رجل و امراتان، سيم«13»: فالشّاهد رجل و امراتان، چهارم: فرجل و امراتان يشهدون«14»، اول اسم «كان» باشد مقدّر، دوم فاعل فعلي محذوف باشد، سيم«15» خبر مبتداي [376- پ]

مقدّر باشد، چهارم مبتدا باشد

-----------------------------------

(1). مج، مب: راستان. (2). چاپ شعراني (2/ 411) و استشهدوا شهيدين. (3). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب اينكه. (5). همه نسخه

بدلها بجز تب: است. (6). تب، دب، فق، مب: امّا. (7). مب: موافقت كردند. (8). اساس كه نو نويس است: از ما، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). سوره نور (24) آيه 32، تب قال اللّه تعالي. (10). همه نسخه بدلها: تقدير اينكه است. (11). آج و امراتان. (12). تب: براي شرط و جزا. (15- 13). تب: سيوم، مج، وز: سه ام. (14). تب: تشهدون. [.....]

صفحه : 129

و خبرش محذوف. و اجماع فقهاست در آن كه: گواهي زنان با مردان در«1» دين و مال«2» مقبول«3» باشد. آنگه در ما دون«4» مال خلاف كردند. مالك و اوزاعي و شافعي و ابو عبيد«5» و ابو ثور و احمد حنبل گواهي زنان با مردان الّا در«6» مال روا ندارند. و ابو حنيفه و اصحابش و سفيان ثوري گواهي زنان با مردان در همه چيزي روا دارند الّا در حدود و«7» قصاص. و بنزديك ما گواهي زنان بر سه ضرب است: ضربي آن كه به هيچ حال«8» نشنوند [سواء]

«9» اگر مرد با ايشان باشد و اگر نه، و آن در طلاق و رؤيت هلال بود. و ضرب دوم«10» آن كه: گواهي ايشان بشنوند«11»، و اگر چه مردان با ايشان نباشند، و آن چيزي بود كه به زنان تعلّق دارد و مردان را در آن رايي«12» نبود، چون بكارت و كارهايي«13» كه به زنان و اندام زنان تعلّق دارد. و گواهي چهار زن بشنوند در وصيّت و ميراث كودك كه از مادر جدا شده باشد زنده، و اگر سه زن گواهي دهند گواهي ايشان مقبول بود در نصف و ربع ميراث و وصيّت، و

اگر دو زن باشند در نيمه، و اگر يكي بود در ربع، و گواهي قابله تنها بشنوند در ربع ميراث مستهل ّ اعني كودك زنده. عند عدم مردان باشد اينكه جمله. فامّا ضرب سيم«14» آن بود كه: گواهي ايشان«15» با مردان بشنوند، و آن چند جاي است: منها الرّجم، كه چون سه مرد و دو زن بر كسي گواهي دهند به زنا، و«16» محصن

-----------------------------------

(1). تب: و مردان با. (2). اساس كه نو نويس است: و عقل، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). تب: دين مال مقتول. (4). تب، وز: در دون. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابو عبيده. (6). تب: بر. (7). تب: در حد و در. (8). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كه گواهي: با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب: ديم، مب، مر: دويم. (11). تب: نشنوند. (12). همه نسخه بدلها: نظر. (13). تب: كاري. (14). تب، آج، لب: سيوم، مج، وز: سه ام. [.....]

(15). اساس كه نو نويس است: زنان، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (16). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و او، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها، «او» زايد مي نمايد.

صفحه : 130

باشد، رجم بايد كردن او را. و اگر دو مرد و چهار زن گواهي دهند بشنوند و لكن رجم نكنند، حدّ زنند حدّ«1» زاني. و اگر يك مرد«2» و شش زن گواهي دهند«3» [قبول نكنند]

«4» و همه را

حدّ مفتري بزنند. و گواهي زنان در قتل و قصاص بشنوند چون مردان با ايشان باشند، همچنان كه در اموال. اگر مردي و دو زن گواهي دهند بر قتل و [بر]

«5» جراح مقبول باشد. و در دين چون مردي گواهي دهد و دو زن بشنوند، چون دو زن گواهي دهند يا يك مرد، مدّعي سوگند خورد تا به جاي يك گواه باشد و حاكم به آن حكم كند، و اينكه مذهب اهل البيت است خاص ّ. مِمَّن تَرضَون َ مِن َ الشُّهَداءِ، يعني آنان كه مرضي باشند در ديانت و امانت و كفايت، و مراد آن است كه مسلمان باشند و ظاهر ستر و مرتكب چيزي نباشند از قبايح، و اخلال نكنند به واجبات اينكه معني عدالت«6» است در گواهي. عمر خطّاب«7» گفت: هر كه اظهار خير كند، ما به او ظن ّ خير بريم، و بر آن دوست داريم او را، و هر كه اظهار شرّ كند، [ما]

«8» به او گمان بد بريم و او را بر آن دشمن داريم. و چون مرد بر همسايه و رفيق و خويشاوند خود ثنا گويد، شك ّ مكني در صلاح او. نخعي گفت: هر كه از او تهمتي و ريبتي«9» پيدا نشود، او عدل باشد، [و]

«10» شعبي گفت: هر كه مطعون نباشد در بطن و فرج، او عدل بود. حسن بصري گفت:

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: بر آن، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس گواهي دهد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). اساس بشنوند، با توجّه به تب، مج، وز، زايد مي نمايد. (4). اساس: ندارد،

از تب افزوده شد. (6- 5). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: عدل، مج، وز: عدله. (7). تب، مج، وز، مب، مر: عمر بن الخطّاب، آج، لب: امير المؤمنين عليه السلام. (10- 8). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مج: ريبتي و شبهتي.

صفحه : 131

هر كه از او خزيي ندانند«1»، او عدل باشد. و رسول- صلي اللّه عليه و آله گفت: 2» لا يجوز شهادة خاين و لا خائنة [773- ر]

و لا محدود و لا ذي حقد علي اخيه و لا مجرب عليه شهادة زور و لا القانع مع اهل البيت [يعني]

« الخادم لهم ، گفت: گواهي خاين و حدّ زده و حقود كينور«3» بر برادر مسلمان، و نه آن كه او را به گواهي دروغ آزموده باشند، و نه آن كه در سراي مرد خدمت او كند، گواهي اينان مقبول نباشد«4». شافعي گفت: گواه را ده شرط بايد تا گواهي او مقبول باشد: بايد كه«5» آزاد بود«6» و بالغ و مسلمان و عدل، و عالم باشد به آن گواهي كه دهد، و به آن گواهي جرّ منفعت خود نكند و نه دفع مضرّت، و معروف نباشد بكثرة الغلط و ترك المروّة، و از ميان او و ميان مشهود عليه عصبيّت نباشد، و گواهي زنان بر انفراد- آن جا كه گفتيم- مقبول باشد بنزديك شافعي در عيوبي«7» كه بر عورات زنان باشد، و در استهلال كودك و رضاع و ولادت. و ابو حنيفه نيز در اينكه مسائل موافقت كرد، الّا در رضاع كه در رضاع گواهي زنان بر انفراد روا نداشت. امّا صفت گواهي

و آن كه مرد كي شايد كه«8» گواهي دهد: طاووس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت: رسول را«9» عليه السلام- پرسيدند از گواهي، كه كي دهند و چگونه دهند! گفت: آفتاب مي بيني«10»! گفتند: بلي. گفت: هر گه كه همچنان داني كه آفتاب روشن، گواهي دهيد«11» و الّا رها كني«12». عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت: اكرموا الشهود فان الله يستخرج بهم الحقوق و يدفع بهم الظلم ، گواهان را اكرام كني كه خداي تعالي

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خيري بدانند. (2). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: كينور/ كينه ور، مب: كينه ورز. (4). همه نسخه بدلها و. [.....]

(8- 5). همه نسخه بدلها: تا. (6). همه نسخه بدلها: باشد. (7). دب، فق، مب، مر: عيوب. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت از رسول. (10). تب، مر: آفتاب را مي بينيد. (11). همه نسخه بدلها: بده. (12). همه نسخه بدلها: رها كن.

صفحه : 132 حقها به ايشان بيرون آرد، و ظلم به ايشان باز دارد. در خبر مي آيد«1» كه: پس از كارزار«2» بصره روزي عبد اللّه بن قفل التّيمي ّ بر«3» امير المؤمنين علي«4» بگذشت درعي پوشيده، امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: هذه درع طلحة اخذتها غلولا يوم البصرة «5»، اينكه درع طلحه است كه تو روز كارزار«6» بصره به خيانت گرفته اند، او انكار كرد و گفت: بيني و بينك الحاكم الّذي رضيته للنّاس، از ميان من و تو حاكمي حكم كند كه تو او را براي حكومت مردم بنشانده اي- يعني شريح. آنگه پيش شريح رفتند.

امير المؤمنين- عليه السلام- بر او دعوي كرد، شريح گواه خواست. امير المؤمنين حسن علي را بياورد تا گواهي داد. شريح گفت: به يك گواه حكم نكنم. او قنبر را بياورد [تا گواهي داد]

«7»، گفت: به گواهي بنده حكم نكنم. امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: قبحك الله من حاكم لقد جرت في حكمك ثلاث مرات ، در اينكه حكم سه بار جور كردي: اوّل آن كه از امام گواه خواستي، و امام مأمون باشد از او گواه نخواهند، دگر آن كه گفتي: به گواهي حسن تنها حكم نكنم، و رسول- عليه السلام- به گواهي خزيمه ثابت حكم كرد و او را ذو الشّهادتين خواند«8»، دگر گفتي: به گواهي بنده حكم نكنم، نداني كه گواهي بنده براي خواجه مقبول باشد بر او مقبول نباشد؟ نداني [377- پ]

كه رسول- عليه السلام- به گواهي من تنها حكم كرد آن روز كه بر خالد وليد گواهي دادم، و گفت: گواهي مردي قرشي«9» به گواهي هفت مرد باشد كه نه از قريش بود«10»، و گواهي تو اي علي به گواهي هفت قرشي«11» است، و خداي تعالي مردي قرشي«12» را قوّت هفت مرد داد كه نه از قريش باشند، و تو را قوّت هفت قرشي«13» داد، به خدا كه دگر حكم نكني از ميان دو

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6- 2). دب، لب: كالزار. (3). همه نسخه بدلها: با. (4). تب، فق، مر عليه السلام. (5). همه نسخه بدلها گفت. (7). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(8). اساس كه نو نويس است، در حاشيه افزوده، از آن گفتند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(9). تب: مرد قرشي، آج، لب، فق: قريشي. (10). تب: باشد، ديگر نسخه بدلها: باشند. (13- 12- 11). آج، لب، فق: قريشي.

صفحه : 133

كس و الّا«1» مرا خبر دهي. قوله: أَن تَضِل َّ إِحداهُما، حمزه خواند: «ان تضل ّ» به كسر «الف» علي الشّرط. فَتُذَكِّرَ به رفع«2»، و «تضل ّ»«3» جزم باشد به «ان»، و لكن ظاهر نمي شود براي ادغام، و رفع «تذكّر» براي «فا» است، كقولك: ان تكرمني فاكرمك، علي تقدير: فانا اكرمك. و دگر قرّاء به فتح «ان» خوانند و نصب «تضل ّ» و «تذكر» به عمل آن. و در معني آن چند قول گفتند: سيبويه گفت: محل ّ آن جرّ است به «لام» مقدّر، و تقديره«4»: لان تضل ّ، براي آن كه چون ضال شود، يعني ناسي و ضلال اينكه جا به معني نسيان است، يكي از ايشان آن ديگر«5» را ياد دهد«6». و اگر چه غرض ضلال«7» نيست اذكار است به حكم آن كه اذكار عند ضلال باشد كه نسيان است آن را چون معروض«8» و مقصود، [كرد]

، چنان كه يكي از ما گويد: اعددت الخشبة ان يميل الحايط فادعمه. و غرض از اعداد چوب ميل ديوار نباشد، دعم و به باز گرفتن او باشد، و لكن چون دعم عند ميل باشد ميل را غرض كرد. و فرّاء گفت: از جمله مقدّم مؤخّر كلام است و معني بر تقديم و تأخير مستقيم شود، چنان كه يكي از ما گويد: يعجبني ان يسأل سائل فيعطي، به عجب آرد مرا كه سائل چيزي خواهد

بدهندش. و اعجاب در عطا باشد در سؤال سايل نباشد، پس تقدير آيت اينكه است كه«9»: ان تذكّر احديهما الاخري ان ضلّت، براي آن كه تا ياد دهد يكي ديگر را اگر«10» فراموش كند، و مثله قوله:

-----------------------------------

(1). اساس: تا، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است را، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). تب و ديگر نسخه بدلها محل و تضل. (4). همه نسخه بدلها: تقدير اينكه است. (5). تب، مج، وز: از ايشان آن يكي اينكه ديگر، دب، آج، لب، فق، مب مر: از ايشان از يكي اينكه ديگر. (6). همه نسخه بدلها: ياد دهند. (7). اساس كه نو نويس است: اضلال، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). تب، مج، وز: مفروض، چاپ شعراني (2/ 415): مغروض. (9). همه نسخه بدلها: ندارد. (10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كه، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 134 وَ لَو لا أَن تُصِيبَهُم مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم فَيَقُولُوا رَبَّنا لَو لا أَرسَلت َ إِلَينا رَسُولًا«1» فِي كِتاب ٍ لا يَضِل ُّ رَبِّي وَ لا يَنسي«3». و اصل «ضلال» هلاك بود- چنان كه برفت«4». عاصم الجحدري خواند: ان تضل ّ إحداهما علي الفعل المجهول به ضم «تا» و فتح «ضاد»، و زيد اسلم خواند: فتذاكر من المذاكرة. و إبن كثير و يعقوب و قتيبه خواندند: فتذكر، به تخفيف «كاف» من الاذكار، و باقي قرّاء به تشديد «كاف» خواندند«5». و «ذكّر» و «اذكر» بمعني واحد، چنان كه نزل و

انزل، و اكرم و كرّم، و اينكه متعدّي باشد به دو مفعول، يقال: ذكّرته الشّي ء، قال الشّاعر: تذكّرنيه الشّمس عند طلوعها و تعرض ذكراه اذا غربها افل [و سفيان بن عيينه گفت: اينكه كلمت از «ذكر» است نه از «ذكر»، و معني آن است كه: چون دو زن گواهي دهند به جاي يك مرد باشد، پس ما دام تا زن يكي بود گواهي او را اثر نبود. چون زني ديگر با او يار شود، حكم آن دو زن«6» حكم يكي مرد باشد. پس به منزلت آن بود كه آن زن اينكه زن را مذكّر بكرده بود، به معني آن كه گواهي او در حكم گواهي مردان آورد. و در اينكه قول بعدي هست براي آن كه اينكه تذكير«7» با نسيان نسبت ندارد]

«8». قوله«9»: وَ لا يَأب َ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا، بعضي مفسران گفتند: اينكه در تحمّل شهادت است، يعني نبايد كه«10» كسي را خوانند تا گواه شود بر كسي او امتناع كند«11»، و اينكه قول آن كس است كه گفت: تحمّل شهادت«12» واجب باشد [378- ر]

، و اينكه قول معتمد نيست.

-----------------------------------

(1). سوره قصص (28) آيه 47. [.....]

(2). آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. (3). سوره طه (20) آيه 52. (4). تب: چنان كه در پيش ذكر رفت. (5). تب، مج، وز: خوانند. (6). همه نسخه بدلها بجز تب: حكم ايشان. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب: تذكّر. (8). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). تب تعالي. (10). تب: تا. (11). همه نسخه بدلها: او ابا كند و امتناع. (12). دب، آج، لب، فق: تحمّل

الشّهادة.

صفحه : 135 قتاده و ربيع گفتند: سبب نزول [آيت]

«1» آن بود كه چون مردي را كاري افتادي در قبيله بزرگ مي گرديدي«2» تا كسي گواه شود، كس گواه نشدي، خداي تعالي آيت فرستاد و نهي كرد مردمان را از آن كه«3» ابا كنند از تحمّل شهادت. شعبي گفت: اگر كسي دگر باشد كه گواه شود او مخيّر است در تحمّل شهادت، خواهد گواه شود و خواهد نشود، و چون كسي دگر نباشد كه گواه شود واجب است او را تحمّل شهادت كردن. و عطا و عطيّه و بيشتر مفسران گفتند: او مخيّر است در تحمّل شهادت، خواهد گواه شود، و خواهد نشود. ابو مرّه«4» گفت: حسن بصري را پرسيدم«5» از اينكه مسأله، گفت: تو مخيّري، خواهي گواهي شو«6» خواهي مشو. بعضي دگر مفسران گفتند: آيت در اقامت شهادت است و اداي آن، و اينكه قول مجاهد و عطا و عكرمه و سعيد جبير و ضحّاك و سدّي است، و امر به اقامت شهادت علي الوجوب باشد الّا عند عذري واضح يا ضرورتي مانع. و عامر گفت: مرد«7» چندان مخيّر است«8» تا گواه نشود«9»، چون گواه شد«10» در اداي گواهي مخيّر نباشد«11». حسن بصري و سدّي گفتند: آيت وارد است در هر دون معني در تحمّل و اداء و از اينكه مانعي نيست، و اينكه در فايده عامتر است«12». وَ لا تَسئَمُوا، ملال«13» و ضجارت منماي، يقال: سئمت الشّي ء اسأم«14» سأمة، قال زهير«15»: سئمت تكاليف الحيوة و من يعش ثمانين حولا لا ابا لك يسئم و قال لبيد: و لقد سئمت من الحيوة و طولها و سؤال هذا النّاس كيف لبيد

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد،

با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). تب: مي گردندي، ديگر نسخه بدلها، مي گرديدندي. (3). تب گواهي را. [.....]

(4). كذا: در اساس با تب، آج، لب، فق، مر: إبن جرير، مج، وز، دب: ابو حرم، مر: إبن حريم. (5). همه نسخه بدلها بجز تب: پرسيدند. (6). همه نسخه بدلها و. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مردان. (8). مب، مر: مخيراند. (9). همه نسخه بدلها بجز مب: نشد. (10). مب: شدند. (11). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: نيست، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). تب قال اللّه تعالي. (13). تب، دب، آج، لب، فق، مب، مر: املال. (14). همه نسخه بدلها بجز تب: اسأمه. (15). تب شعر.

صفحه : 136

قوله: أَن تَكتُبُوه ُ، «ان» در محل ّ نصب است بوقوع الفعل عليه، التّقدير: لا تسأموا كتابته. صَغِيراً«1»، كان الحق ّ أَو كَبِيراً، اگر حق اندك بود و اگر بسيار. و نصب «صغير» و «كبير» شايد تا به اضمار«2» «كان» بود چنين كه گفتيم، و شايد كه نصب او بر حال بود من «الهاء» في قوله: أَن تَكتُبُوه ُ، [اي ان]

«3» تكتبوا الحق ّ و حال باشد از مفعول به«4». إِلي أَجَلِه ِ، اي وقت محلّه. و «اجل» وقت باشد و [دين]

«5» مؤجّل موقّت باشد. ذلِكُم أَقسَطُ عِندَ اللّه ِ، «ذا» اشارت است و «كاف» خطاب، يعني آن، اي«6» جماعت مخاطبان«7» بدادتر بود و بعدلتر. و القسط، العدل. و قسط، نصيب باشد براي آن كه بهره باشد به عدل و راستي، و اقسط اذا عدل، و قسط اذا جار، و گفته اند: اصل كلمه از جور است، و اقسط، اي

ازال«8» الجور. و القسط اسم للاقساط. وَ أَقوَم ُ لِلشَّهادَةِ، و راست تر«9» باشد در اقامه شهادت. وَ أَدني أَلّا«10» إِلّا أَن تَكُون َ تِجارَةً حاضِرَةً، جمله قرّاء به رفع «تجارة» خواندند«17»، و وجه او آن است كه: اسم «كان» باشد، و «كان» تامّه بود، و معني آن باشد كه: الا ان تحصل و توجد تجارة حاضرة.

-----------------------------------

(1). تب و ان. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: شايد كه، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به تب افزوده شد. (4). تب قال تعالي. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يعني اي آن. (7). همه نسخه بدلها اقسط عند اللّه. (8). تب: اذا ازال، ديگر نسخه بدلها: اذا ازال. (9). تب: راستر. (10). اساس: ان لا، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (11). تب: نيفتيد، آج، لب، فق، مب، مر: نه اوفتي. (12). مج، وز: طول. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نماند. (14). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: رحمتش، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). همه نسخه بدلها: تا. (16). تب: خداي تعالي با بندگان. (17). مج، وز: خوانند. [.....]

صفحه : 137

بعضي دگر گفتند: «كان» ناقصه است، و «تجارة» اسم اوست، و «حاضرة» صفت او، و تُدِيرُونَها خبر اوست در محل ّ نصب. و عاصم خواند: إِلّا أَن تَكُون َ تِجارَةً، بر آن«1» كه اينكه خبر «كان» باشد و اسم «كان» مقدّر«2»، و التّقدير: الّا ان تكون التّجارة تجارة حاضرة او المبايعة تجارة حاضرة، و انشد الفرّاء«3»: للّه قومي اي ّ قوم

لحرة«4» اذا كان يوما ذا كواكب اشنعا اي اذا كان اليوم يوما، و انشد ايضا: أ عيني ّ هلّا تبكيان عفاقا اذا كان طعنا«5» بينهم و عناقا اي اذا كان الامر طعنا بينهم. حق تعالي گفت: اينكه نوشتن براي آن مي بايد تا حق ّ كسي بر كسي ضايع نشود چون تجارتي باشد حاضر دست بدست كه متاع«6» بدهد و بها بنقد بستاند، به نوشتن«7» حاجت نباشد. چون چنين بود، حاجت نبود به نوشتن، اگر بنويسي«8» بر شما حرجي و بزه اي نبود. وَ أَشهِدُوا إِذا تَبايَعتُم، و گواه برگيري چون مبايعت كني«9». ضحّاك گفت: هذا عزم من اللّه واجب، اينكه عزمي است يعني واجب است بر هر چه باشد از اندك و بسيار بنقد و نسيه، و لو علي باقة بقل، و اگر بر دسته تره«10» باشد، و اينكه مذهب اصحاب«11» ظاهر است و اختيار جرير طبري«12». ديگران گفتند: امر استحباب و ندب است، و اينكه قول بيشتر مفسران و جمله«13» فقهاست. و ابو سعيد خدري ّ«14» گفت«15»: تعلّق به امانت دارد، اگر مرد امين باشد به اشتهار«16» حاجت نبود، و اگر«17» امين نباشد اشهاد بايد كردن.

-----------------------------------

(1). تب: براي آن. (2). همه نسخه بدلها باشد. (3). تب شعر. (4). آج: بجرّة. (5). آج: ظعنا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: متاعي. (7). تب: نبشتن. (8). تب: بنويسد. (9). تب: يعني چون مبايعت كنيد گواه برگيريد. (10). فق: تره. (11). اساس: اهل، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 418): إبن جرير طبري. (13). اساس كه نو نويس است: عامّه، با توجه به

تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). تب: ابو سعيد الخدري ّ. [.....]

(15). تب اگر. (16). اساس: باشتهاد، تب: به شهادت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (17). تب مرد.

صفحه : 138

وَ لا يُضَارَّ كاتِب ٌ وَ لا شَهِيدٌ، اصل كلمه «يضارر» بوده است يا «يضارر» علي اختلاف المفسّرين، پس ادغام كرده اند «را» را [در «را»]

«1» براي تخفيف، و تحريك آخر كلمه براي ادغام كرده اند، و اختيار فتحه لكونها اخف ّ الحركات كرده اند«2». امّا معني آيت، بعضي مفسّران گفتند تقدير آن است كه: و لا يضارر كاتب و لا شهيد، بايد تا اضرار نكند«3» دبير و گواه«4». اضرار دبير آن بود كه چيزي نويسد«5» كه بر او املا نكرده باشند يا «6» زيادت و نقصان كند، يا در اجل تقديم و تأخير كند. و اضرار گواه آن باشد [379- ر]

كه گواهي به خلاف راستي دهد، يا «7» براستي گواهي پنهان كند، و اينكه قول طاووس و حسن و قتاده و إبن زيد است. بعضي دگر بر فعل مجهول حمل كردند و گفتند: تقدير اينكه است«8»: و لا يضارر كاتب، دبير و گواه و اضرار نكنند«9»، اضرار ايشان آن بودي«10» كه مردي بيامدي و دبير«11» را گفتي: چيزي بنويسي براي من، و گواه را گفتي: گواه شو. ايشان گفتندي: ما مشغوليم«12»، كسي ديگر را بگو، او بنه رفتي«13» و الحاح كردي و گفتي: خداي تو را فرموده است، و تو را واجب است، و برايشان تشنيع كردي. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد از اينكه معني، و دليل اينكه تأويل قراءت عمر است و ابي ّ كعب و عبد

اللّه مسعود: و لا يضارر، به اظهار تضعيف علي ما لم يسم ّ فاعله. و ابو جعفر«14»، «و لا يضار» مجزوم مخفّف خواند. و اينكه ضعيف باشد براي آن كه اينكه جمع ساكنين بود

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). تب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: كردند. (3). همه نسخه بدلها: نكنند. (4). آج را. (5). اساس: نويسنده، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). دب، لب، فق، مب، مر: تا. (7). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: تا. (8). اساس كه نو نويس است: تقديره، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها بجز وز: ندارد. (10). همه نسخه بدلها بجز تب: بود. (11). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: دبيري. [.....]

(12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: برو و، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). بنه رفتي/ بنرفتي. (14). همه نسخه بدلها خواند.

صفحه : 139

علي [غير]

«1» حدّه- و اينكه مسأله [را]

«2» بيان برفته است پيش از اينكه. و حسن بصري خواند: «و لا يضارّ» به كسر «را» ي مشدّد«3». وَ إِن تَفعَلُوا، و اگر بكني اينكه اضرار، فَإِنَّه ُ فُسُوق ٌ بِكُم، اي خروج عن امر اللّه، از فرمان خداي بيرون آمده باشي. وَ اتَّقُوا اللّه َ، از خداي بترسي و از عذاب«4» و عقاب او، [و از معاصي او]

«5» احتراز كني تا مستحق ّ عقاب او نشوي. وَ يُعَلِّمُكُم ُ اللّه ُ، و خداي تعالي شما را احكام شرعي مي آموزد از آنچه صلاح دين و دنياي شما در آن

است، و آنچه شما را بايد كردن يا نبايد كردن، براي آن كه عالم است به اينكه«6» مصالح و جز اينكه، و او به همه چيز عالم است«7»، وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ. وَ إِن كُنتُم عَلي سَفَرٍ، حق تعالي از جمله احكام اينكه باب حالتي ديگر را شرح داد، گفت: اگر [چنان كه]

«8» شما بر سفر باشي. وَ لَم تَجِدُوا كاتِباً، و كسي را نيابي كه چيزي نويسد، و آلت نوشتن نيابي«9» از قلم و دوات و كاغذ، و خواهي كه«10» مال ضايع نشود رهني بستاني براي وثيقه را. عبد اللّه عبّاس خواند: و لم تجدوا كتابا. و ضحّاك خواند: و لم تجدوا كتّابا، جمع كاتب. فَرِهان ٌ مَقبُوضَةٌ، إبن كثير و ابو عمرو خواندند، و عبد اللّه عبّاس و ابراهيم و زرّ حبيش و مجاهد: «فرهن» بضم ّ الرّاء و الهاء، و عكرمه و منهال بن عمرو خواندند: «فرهن»، بضم ّ الرّاء و سكون الهاء، و باقي قرّاء: «فرهان»، و هو جمع رهن كنعل و نعال، و بغل و بغل، و كبش و كباش، و كعب و كعاب. و رهن جمع الرّهان و هو جمع الجمع قاله الفرّاء و الكسائي.

-----------------------------------

(8- 5- 2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). تب قال اللّه تعالي. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). تب: بدين. (7). اساس كه نو نويس است: چيزي داناست، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). تب: نداريد. (10). همه نسخه بدلها: تا.

صفحه : 140

و ابو عبيد«1» گفت: جمع رهن باشد، و در كلام عرب هيچ اسم نيست علي فعل، و

جمعه علي فعل الّا هشت حرف، و هي: حلق و حلق، [379- پ]

و سقف و سقف، و قلب النّخل«2» و قلب، و جدّ للحظّ و جدّ«3»، و ثطّ«4»، و فرس و رد و خيل ورد، و نسر و نسر«5» و رهن و رهن، و قال الا خطل: و الحارث بن ابي عوف ابحن به حتي يعاوده العقبان و النّسر و انشد الفرّاء: تّي اذا بلّت حلاقيم الحلق و ابو عمرو گفت: اختيار «فرهن» براي آن است تا به رهان كه مصدر است و معني مراهنة بود ملتبس نشود، و انشد لقعنب«6» بن ام ّ صاحب: بانت سعاد و امسي دونها عدن و غلقت«7» عندها من قبلك الرّهن تخفيف و تثقيل هر دو لغت است، ككتب و كتب، و رسل و رسل. و اجماع است كه رهن درست نبود الّا به قبض، كقوله تعالي: فَرِهان ٌ مَقبُوضَةٌ، و«8» اگر چه در آيت رهن در سفر گفته است«9»، خلاف نيست كه در حضر درست باشد، و رسول عليه السلام- طعامي بخريد به نيست از جهودي، و درع خود بنزديك او گرو نهاد. و مجاهد گفت: روا نبود الّا در سفر عند عدم كاتب. فَإِن أَمِن َ بَعضُكُم بَعضاً، يعني اگر مستدين و من عليه الدّين امين باشد و صاحب حق را به قول و امانت او وثاقت باشد [و]

«10» رهن نخواهد از او و گمان نيكو برد به او، بايد تا او نيز خلاف نكند و امانت به جاي آرد، چون او را امين داشتند به وقت خود آنچه ميان ايشان باشد از امانت بگذارد. فَليُؤَدِّ الَّذِي اؤتُمِن َ، و همزه براي

-----------------------------------

(1). فق، مب، مر: ابو عبيده. (2).

دب، آج، لب، فق، مب، مر: النّحل. (3). همه نسخه بدلها بجز تب: جدّه. (4). مب: شط و جمعه شط. [.....]

(5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، در معاجم لغت جمع نسر، انسر آمده است. (6). فق: للقعنب، لسان العرب (13/ 189): قعنب. (7). آج، لب، فق، مب: علّقت، لسان العرب (13/ 189): غلقت. (8). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). تب: گفته اند. (10). اساس: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 141

ضمّه«1» ما بعد «واو» نوشتند، و چون ما بعد همزه كسره بود، « يا » نويسند، نبيني كه در «او ائتمن»، «واو» براي كسره ما بعد « يا » نوشتند«2»، و بايد تا از خداي بترسد [و]

«3» در آنچه او را امين داشته باشند خيانت نكند. آنگه به وعظ گواهان باز آمد و گفت: وَ لا تَكتُمُوا الشَّهادَةَ، و گوايي«4» كه داني پنهان مكني. و ابو عبد الرّحمن السلمي به « يا » خواند. آنگه«5» وعيد آنان گفت كه گوايي پنهان كنند، گفت«6»: وَ مَن يَكتُمها فَإِنَّه ُ آثِم ٌ قَلبُه ُ، و هر كه پنهان باز كند گواهي«7» او را دلش بزهكار بود، براي اينكه«8» حوالت بزه با دل كرد كه كتمان«9» فعل دل است و در دل پنهان باز كند، يعني عزم كند علي الكتمان و الامساك عنها، چنان كه گفت: بما كسبت يداك«10»، و: بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم«11». و ابراهيم بن ابي عبله«12» خواند: فانّه اثم قلبه، اي جعل قلبه اثما. وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ عَلِيم ٌ، و خداي تعالي داناست به آنچه شما مي كني. علما

گفتند: خداي تعالي در اينكه سورت پانصد حكم بيان كرد، از جمله آن بيست و پنج حكم در اينكه آيت است، يكي: إِذا تَدايَنتُم بِدَين ٍ إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي فَاكتُبُوه ُ، گفت: [380- ر]

چون ديني به كسي دهي بنويسي. دؤم«13» گفت: بايد تا دبيري از ميان شما آن بنويسد به عدل [چنان كه]

«14» از جانبي بر جانبي ظلم نباشد.

-----------------------------------

(1). اساس: كلمه مخدوش است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها آورده شد. (2). با توجّه به قاعده صرفي كتابت همزه به نظر مي رسد كه كاتب در اينكه جا مرتكب اشتباه شده است و مي بايد جمله اينكه طور باشد: «ضمّه ما قبل «واو» نوشتند و چون ما قبل همزه كسره بود «ياء» نويسند. نبيني كه در «و ائتمروا» براي كسره ما قبل « يا » نوشتند. (3). اساس: ندارد: با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7- 4). همه نسخه بدلها: گواهي. (5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: گفت پس از آن كه، با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). تب: ندارد، مب كه. (8). تب، مج، وز، دب، آج، لب: آن. (9). وز، دب، فق، مر دل. [.....]

(10). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، در صورتي كه اشاره به آيتي از آيات قرآني باشد، بايد چنين مي بود: بِما كَسَبَت قُلُوبُكُم سوره بقره (2) آيه 225 يا آيتي مثل: فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم سوره شوري (42) آيه 30. (11). سوره آل عمران (3) آيه 182، نيز سوره انفال (8) آيه 51. (12). تب، دب: ابراهيم بن ابي عيله. (13). فق، مب، مر: دويم. (14).

اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 142 سه ام«1»: كاتب را وعظ كرد تا امتناع نكند از آن كه چنان نويسد كه خداي تعالي فرمود. چهارم گفت«2»: دبير احوال تو و ستد و داد تو نداند تو را املا بايد كردن كه حق بر گردن تو است تا به اقرار و اعتراف تو نويسد آنچه نويسد. پنجم: مدين را كه وام مي ستاند يا سلّم مي فروشد، او را وعظ كرد«3»، گفت: از خداي بترس و در حال املا كردن بخسي و نقصاني به حق ّ صاحب حق را مده. ششم گفت: همه كس از اينان نه آن باشد كه املا داند كردن، بعضي از اينان سفيه و كم عقل«4» و نا بالغ و ضعيف و عاجز باشند از املا، باز نمود كه ايشان را وليّي بايد كه نيابت كند از ايشان در اينكه معني [و]

«5» املا كند. آنگه گفت: او نيز بايد تا در آنچه مي گويد و مي كند«6» عدل كند، آنگه گفت حكم هفتم آن است كه: كار مقرّ«7» و مقرّ له و نويسنده راست نشود كه باشد كه در آن خلافي رود، دو گواه بايد از مردان. هشتم گفت: اگر جايي باشد كه دو مرد حاضر نباشند«8»، يك مرد و دو زن باشند، بيان كرد كه: گواي«9» دون زن به جاي يك مرد باشد، چنان كه در بسياري احكام شرعي حكم«10»، دو زن حكم مردي«11» باشد، و يك زن در حكم نيمه مردي باشد في الحدّ و الشّهادة و الميراث و غير ذلك. نهم، بيان كرد كه: هر مردي و هر زني گواهي را نشايد

مگر كه مرضي ّ باشند و پسنديده و ظاهر ستر و نكو سيرت. دهم، بيان كرد علّت اينكه را كه [چرا]

«12» چنين بايد: أَن تَضِل َّ إِحداهُما، تا اگر

-----------------------------------

(1). تب: سيوم، آج، لب، فق، مب: سيم. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 420) اگر. (3). مب كه. (4). آج، لب، فق، مب، مر: كم عقلند. (5). اساس: زير وصالي رفته است، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مب حق باشد. (7). همه نسخه بدلها: بمقرّ. (8). مب گواهي. (9). همه نسخه بدلها: گواهي. [.....]

(10). مب اينكه. (11). همه نسخه بدلها: يك مرد. (12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 143

از اينكه دو زن يكي را فراموش شود، آن كه ياد دارد آن را ياد دهد كه فراموش كرده باشد. يازدهم گفت: چون تحمّل شهادت كرده باشد، و مرد صاحب حق را حاجت بود به اقامت آن، نبايد كه ابا كند از اقامت آن. دوازدهم گفت: براي آن كه حق اندك بود نبايد كه نويسنده ملال نمايد و حقير دارد و گويد: اينكه قدر خطر آن ندارد كه بنويسند و گواه شوند، بل آنچه حق باشد اگر چه اندك بود«1» با او هم آن كنند كه اگر بسيار بود«2». سيزدهم، باز نمود كه: اگر چنين كنند بنزديك خداي تعالي عادلتر بود. چهاردهم گفت«3»: در باب گواي«4» راست تر بود. پانزدهم گفت: نزديكتر بود به آن كه گواه به شك نيفتد«5»، باز نمود كه: اينكه همه از كتابت و استشهاد و

تحمّل شهادت و اقامت آن و صفت«6» گواهان آن جا بايد كه بيعي به نسيه يا به سلّم يا قرضي و ديني مؤجّل باشد اگر چنان كه معاملتي و تجارتي بود ميان شما دست بدست آن جا حاجت نباشد [380- پ]

به نوشتن. شانزدهم«7» باز نمود كه: اگر چه در تجارت حاضر كتابت نبايد، گواه بايد. هفدهم گفت: نبايد كه گواه و دبير به كس اضرار كند يا كسي به ايشان اضرار كند. هژدهم باز نمود كه: هر كه«8» اينكه كند و روا دارد فاسق بود. نوزدهم: بر كار بستن اينكه جمله ايشان را پند داد كه: وَ اتَّقُوا اللّه َ. بيستم باز نمود كه: اينكه جمله احكام از تعليم خداي دانند و اعلام رسول از آن جمله نيست كه به مقاييس استخراج توان كردن، چه اينكه به مصالح تعلّق دارد، و مصالح آن داند كه عواقب داند، و عواقب آن داند كه به همه چيزها عالم باشد، و آن خداست- جل ّ جلاله.

-----------------------------------

(1). نسخه تب از اينكه جا به بعد چند صفحه اي افتادگي دارد. (2). همه نسخه بدلها: بودي. (3). همه نسخه بدلها اينكه. (4). همه نسخه بدلها: گواهي. (5). همه نسخه بدلها بجز تب شانزدهم. (6). لب: وصف. (7). لب، فق، مر: هفدهم، مب: هفتدهم. (8). آج، لب، فق، مب، مر: كه آن كس كه.

صفحه : 144

بيست و يكم گفت: اگر چنان كه حالت حالت سفر باشد، و مرد بر جناح سفر بود، و دبير يا آلت به دست نيايد، و وثيقه و استظهار بايد، فَرِهان ٌ مَقبُوضَةٌ، به دست [گرو]

«1» ي بدهد تا صاحب حق بستاند. بيست و دوم، باز نمود

كه: اينكه حالي است كه به اختلاف معاملان«2» مختلف شود«3» اگر تو را بر كسي امان باشد و گرو نستاني رواست. بيست سه ام«4» گفت: ظن ّ آن مرد نيكو گمان در حق ّ خود خطا مكن، او تو را امين مي شناسد، تو خويشتن را خاين مساز، اداي امانت به جاي آر و از خداي بترس. بيست چهارم گفت: چون گواهي«5» در گردن تست و حقّي از آن غيري به آن زنده خواهد شدن و اگر پنهان كني حق ّ او تباه خواهد شدن، زنهار آن گواي«6» نبايد كه نهان كني«7». بيست و پنجم [گفت]

«8»: اگر كني دلت كه امير همه اعضاست او خاين و آثم و فاجر شود، چون او معلوم گشت ديگر اعضايت را چه حرمت ماند و از اعمال تو هيچ چيز بر من«9» پوشيده نيست كه من به اعمال و افعال و احوال تو عالمم. قوله: لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، حق تعالي چون [اينكه]

«10» جمله احكام شرعي بيان كرد باز نمود كه: آنچه من فرمودم تو را نه براي آن فرمودم كه مرا به آن حاجتي بود، و براي«11» نفع و صلاح تو فرمودم چه همه ملك آسمان و زمين مراست. اهل علم خلاف كردند در عموم و خصوص آيت في قوله: وَ إِن تُبدُوا ما فِي أَنفُسِكُم أَو تُخفُوه ُ يُحاسِبكُم بِه ِ اللّه ُ. بعضي گفتند: خاص ّ است در كتمان شهادت، خداي تعالي گفت: اگر چيزي آشكارا كني يا پنهان كني در دل از كتمان شهادت،

-----------------------------------

(1). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجه به مج افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: معاملات. (3). تب: ندارد، ديگر نسخه

بدلها و. [.....]

(4). وز، آج، لب: بيست و سه ام، فق، مب: بيست و سيم. (6- 5). تب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: گواهي. (7). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: گواهي پنهان نكني. (8). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارند، با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها بجز تب: تو بر من هيچ. (10). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). وز تو و، دب، آج، لب، فق، مب، مر تو و براي.

صفحه : 145 من فرو نگذارم و به حساب در آرم، بيانش«1»: وَ لا تَكتُمُوا الشَّهادَةَ، و اينكه قول شعبي است و عكرمه و مجاهد و روايت مقسم از عبد اللّه عبّاس. بعضي ديگر گفتند: مراد به اينكه، موالات كافران است و تولّاي ايشان، [بيانش]

«2» قوله تعالي في سورة ال عمران: قُل إِن تُخفُوا [381- ر]

ما فِي صُدُورِكُم أَو تُبدُوه ُ يَعلَمه ُ اللّه ُ«3»، و اينكه قوله مقاتل است و واقدي، و بعضي دگر از علما گفتند: آيت عام است و لكن حكم او منسوخ است، و سبب نسخ او آن بود كه: چون اينكه آيت آمد، ابو بكر و عمرو عبد الرّحمن عوف و معاذ جبل و جماعتي صحابه پيش رسول آمدند و گفتند: اي رسول اللّه؟ در همه قرآن هيچ آيت نيامد كه سخت تر است بر ما از اينكه آيت، يكي از ما چيزهايي در دل گيرد از حديث النّفس و اماني كه اگر همه دنيا و را باشد«4» او نخواهد كه آن نباشد«5»، و خداي تعالي مي گويد: شما را بر آن حساب خواهد

بودن، هلاك شديم ما. رسول- عليه السلام- گفت: چنين است صلاح داني كه آن گوي«6» كه بني اسرايل گفتند: سمعنا و عصينا! گفتند: نه يا رسول اللّه؟ ما مي گوييم: سمعنا و اطعنا، خداي تعالي آيت فرستاد«7»: لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلّا وُسعَها«8»، و اينكه آيت به آن منسوخ بكرد. پس رسول- عليه السلام- گفت: ان الله تجاوز لامتي ما حدثت به انفسها ما لم تكلم به او تعمل به ، گفت: خداي تعالي از امّت من در گذراند«9» آنچه نفس ايشان به آن حديث كند ما دام تا بنگويند و يا بنكنند، و اينكه قول عبد اللّه مسعود است و ابو هريره و عايشه و عبد اللّه عبّاس و عطا و سعيد جبير و محمّد بن سيرين و محمّد كعب و قتاده و كلبي. و سعيد بن مرجانه گفت: بنزديك عبد اللّه عمر حاضر بودم، اينكه آيت بر خواند و

-----------------------------------

(1). مب قوله تعالي. (2). اساس، تب: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره آل عمران (3) آيه 29. (4). مب و امّا. (5). مج، وز: بباشد. (6). مج، وز، دب، آج، لب: گويي/ گوييد. (7). مب كه قوله. [.....]

(8). سوره بقره (2) آيه 286. (9). تب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: در گذرانيد.

صفحه : 146

گفت: اگر خداي«1» ما را به اينكه بگيرد ما هلاك شديم. آنگه بگريست به آواز بلند. من اينكه حكايت با عبد اللّه عبّاس بگفتم، او گفت: رحم اللّه ابا عبد الرّحمن، ندانست كه اينكه حكم منسوخ است بقوله: لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلّا وُسعَها«2»، كار وسوسه و تكليف از مكلّفان بر

داشتند، و كار با قول و عمل افتاد، و اينكه قول ضعيف است براي چند وجه را: اوّل آن كه: نسخ در اخبار نشود، مگر خبري«3» كه متضمّن امر و نهي باشد، امّا چون خبر محض باشد، نسخ را در او مجال نبود. دگر آن كه: از حكيم نيكو نبود كه تكليف ما لا يطاق كند في حال من الاحوال و لو ساعة واحدة، با تظلّم«4» متظلّمان و استغاثه مستغيثان منسوخ كند. امّا قوله تعالي: وَ إِن تُبدُوا ما فِي أَنفُسِكُم أَو تُخفُوه ُ يُحاسِبكُم بِه ِ اللّه ُ، متناول باشد اعتقادات و ارادات و كراهات را كه امر و نهي به آن تعلّق دارد. فامّا آنچه در مقدور بنده نيايد من خطور الشّي ء بالبال و آنچه از باب تمنّي و شهوات باشد، و تكليف متناول نبود آن را، آن در تحت اينكه آيت نيايد و از اينكه خارج بود لدلالة العقل، و به هيچ حال مقتضي عقل براي خبر واحد رها نكنند. فَيَغفِرُ لِمَن يَشاءُ، آن را كه خواهد بيامرزد از آنان كه مستحق ّ عقاب«5» باشند [381- پ]

، و اينكه دليل كند كه خداي را تعالي هست كه عفو كند گناهكار را. وَ يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ، و عذاب كند آن را كه خواهد و اگر مستحق را عذاب كردن از مواجب«6» بودن تعليق آن كردن به مشيّت نيكو نبودي، چه كاري«7» به مشيّت باز بندند كه فاعل در آن مخيّر بود، خواهد كند و خواهد نكند. و عقاب فساق بنزديك اهل وعيد چنين نيست، و آنچه گفتيم [در آن كه]

«8» آيت محكم است و منسوخ نيست قول قومي است از اهل معاني كه گفتند: دل را نيز

فعلي هست كه حوالت بدوست في قوله تعالي: بِما كَسَبَت قُلُوبُكُم«9»، پس قديم-

-----------------------------------

(1). تب: افتادگي دارد، ديگر نسخه بدلها تعالي. (2). سوره بقره (2) آيه 286. (3). مج، وز، فق: چيزي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به ظلم. (5). مج: عذاب. (6). لب: از او واجب. (7). مج، وز، دب، آج: كار. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (9). سوره بقره (2) آيه 225.

صفحه : 147

جل ّ جلاله- هر عاملي بر عملش سواء اگر به دل كرده باشد و اگر به جوارح، بر آن واقف«1» كند و در حساب آرد، آنگه آن را كه خواهد عفو كند و آن را كه خواهد عقوبت و ذلك قوله: إِن َّ السَّمع َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُل ُّ أُولئِك َ كان َ عَنه ُ مَسؤُلًا«2»، و اينكه معني قول حسن و ربيع و قيس بن ابي حازم و روايت ضحّاك از عبد اللّه عبّاس است«3». بعضي دگر گفتند: خداي تعالي بنده را بر همه فعلي از افعال محاسبه كند و مؤاخذه، جز آن كه هر آنچه«4» از آن به قول و عمل كرده باشند آن را به قيامت عقوبت كند اگر توبه نكنند، و آنچه بدان همّت كرده باشند به دل يا عزم كرد«5» بر آن از معصيت، آن را جز به بيماري«6» و مصائب و آفات و جز آن«7» كند. و روايت كردند خبري از عايشه از رسول- عليه السلام- كه گفت: در اينكه آيت اينكه متابعت خداي باشد بنده را بدانچه بدو رسد از تبي يا «8» نكبتي يا تبهي«9» كه در دست او شود و چيزي كه در گريوان«10» طلب كند نيابد«11»

در آستين باشد تا بدانستن«12» غمي به دل او رسد تا مؤمن چون با پيش خداي شود از گناه پاكيزه باشد. چنان كه زر سرخ از كوره زرگر بيرون آيد، و اينكه«13» بر وجه كفّارت بود آن گناه را، و بيان اينكه قول رسول [است]

«14»- عليه السلام- كه گفت: 15» لا يصيب المؤمن نصب و لا وصب و لا مخمصة حتّي الهم ّ يهمّه« و لا اذي الّا كفّر اللّه به من خطاياه، گفت: مؤمن را هيچ رنجي و دردي و گرسنگي نرسد تا آن چيز كه او را غمگين كند، و الّا خداي تعالي به كفّارت گناهانش كند.

-----------------------------------

(1). مج: وقف. (2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 36. (3). همه نسخه بدلها: ندارد، ظاهرا كلمه «است» در اساس هم نو نويس است. [.....]

(4). همه نسخه بدلها بجز تب: هر چه. (5). همه نسخه بدلها بجز تب: كرده. (6). همه نسخه بدلها بجز تب، وز: جزاء بيماري. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: احزان. (8). همه نسخه بدلها بجز تب: و. (9). فق، مب: تبهتي، دب: تبهمي. (10). گريوان/ گريبان. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نبايد. (12). چاپ شعراني (2/ 424): تا بدان سبب. (13). مج، وز: و بر اينكه: ديگر نسخه بدلها: و به اينكه. (14). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (15). مج، وز، دب، آج، فق، مر: بهمّه، مج، وز رواية.

صفحه : 148

مجاهد گفت: و ان تبدوا ما في انفسكم من اليقين او تخفوه من الشّك، و اگر اظهار كني آنچه در نفسهاي شماست از يقين يا

پنهان«1» كني از شك ّ. و«2» صادق جعفر بن محمّد- عليهما السّلام- گفت: و اگر اظهار كني آنچه در دل داري از اسلام يا پنهان كني، يعني ايمان. و هم از او روايت است كه: آنچه اظهار كني از عمل«3» يا پنهان كني از عزم و ارادت و نيّت فعل، 4» اما حديث النفس فلا يدخل« في التكليف ، بيانه: لا يُؤاخِذُكُم ُ اللّه ُ بِاللَّغوِ فِي أَيمانِكُم وَ لكِن يُؤاخِذُكُم بِما كَسَبَت قُلُوبُكُم«5». عبد اللّه بن المبارك گفت: از سفيان ثوري پرسيدم كه خداي تعالي [382- ر]

بنده را به همّت بگيرد«6»! گفت: بلي چون عزم باشد. عمرو بن جرير گفت: در ايّام«7» پرنايي روزي عزم كردم بر كاري ناشايست. در راه كه مي رفتم، به حلقه واعظي برسيدم، اوّل سخن«8» كه گفت- چون فراز رسيدم- اينكه بود كه: اينكه عزم معصيت كرده و در دل پنهان كرده، آن كه دل آفريد نهان«9» دل داند. چون من اينكه شنيدم، مرا غش افتاد و بيفتادم«10» بي هوش، فما افقت الّا عن توبة، با هوش نيامدم الّا از توبه. در خبر است كه: در بني اسرايل سالي قحط بود، مردي در بيابان مي گذشت تلهاي ريگ مي ديد، مي گفت: چه بودي اگر اينكه همه آرد بودي و مرا بودي تا به درويشان دادمي؟ حق تعالي وحي كرد به پيغامبر روزگار را، گفت: بگو آن مرد را كه من از دل تو صدق دانستم، از تو قبول كردم آنچه در دل آوردي. زيد بن اسلم گفت: مردي را ديدم كه بر«11» محافل علما مي گرديد و مي گفت: هيچ كسي هست كه مرا راه نمايد بر عملي از اعمال خير كه من از آن خالي

نباشم

-----------------------------------

(1). لب: يا نهان، آج، مب: تا نهان. (2). مب حضرت، دب امام. [.....]

(3). تب: ندارد، ديگر نسخه بدلها جوارح. (4). همه نسخه بدلها بجز تب، فق: مدخل. (5). سوره بقره (2) آية 225. (6). لب: نگيرد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در هنگام. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخني. (9). دب، مر: پنهان. (10). مج، وز: بيوفتادم. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در.

صفحه : 149

كه مراد مي بايد كه يك ساعت بر من نگذرد كه من به عبادت مشغول نباشم؟ علما او را گفتند: حاجت تو آسان است تا طاعت تواني كردن مي كن، چون فتوري تو را در يابد يا شاغلي«1» پديد آيد، عزم كن و نيّت، تا تو را همچنان كه عمل كرده باشي بنويسند، فان ّ العازم كالعامل، كه عازم چون عامل بود، و هذا معني قول النّبي عليه السلام: نية المؤمن خير من عمله ، براي آن كه عمل را فتور در يابد«2» و نيّت را فتوري«3» در نيابد. محمّد بن علي ّ الباقر- عليهما السلام- گفت: تبدوا ما في انفسكم من الافعال الظاهرة ، آنچه«4» آشكار كني و مردم ببيند و از تو دانند. «او تخفوه»«5» يا پنهان«6» از مردمان كه خداي داند [از تو]

«7» و مردمان ندانند، 8» يحاسبكم به الله العايد علي افعالكم« و العارف باحوالكم. و در خبر مي آيد كه: روز قيامت بنده اي را در قيامت آرند و صحيفه عمل«9» او در دست او نهند، او نامه باز كند، در اوّل صحيفه حجّي بيند مقبول مبرور، ساعتي در آن مي نگرد و انديشه مي كند، مرد حج ّ كرده نباشد. حق تعالي

گويد: بر خوان صحيفه عملت. او گويد: بار خدايا سهو و غلط بر تو روا نيست، من در دار دنيا حج ّ نكردم، و اينكه جا حجّي«10» مقبول نوشته است؟ حق تعالي گويد: تو حج ّ نكردي، و لكن فلان روز ياد داري كه قافله حاج ّ«11» مي گذشت، تو آب در چشم بگردانيدي و گفتي«12»: كاشك«13» تا من استطاعت داشتمي تا با اينان برفتمي. من از تو صدق دانستم، در ديوان تو حج ّ بنوشتم.

-----------------------------------

(1). مب، مر تو را. (2). همه نسخه بدلها: فتوري در آيد. (3). همه نسخه بدلها: فتور. (4). مب: هر آنچه. (5). اساس: و تخفوه، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(6). اساس: تا بنهان، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). اساس كه نو نويس است: افعالهم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مب، مر: اعمال. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حج. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حجّاج. (12). همه نسخه بدلها: مي گفتي. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كاشكي.

صفحه : 150

در خبر مي آيد كه: فرداي قيامت خداي تعالي گويد: هذا يوم تبلي السرائر و تخرج الضمائر ، اينكه روزي است كه سرها در او آشكارا كنند و ضماير در او بيرون آرند، و دبيران من بر شما [382- پ]

آن نوشته اند از عمل شما كه ظاهر بود ايشان را، و مطّلع بر سراير من بودم«1»، آنچه ايشان ننوشتند من دانم، امروز خبر دهم شما را و حساب

كنم شما را بر آن تا بداني كه مثقال ذرّه اي از عمل شما از من فرو نشده است. آنگاه بيامرزم آن را كه خواهم، و عذاب كنم آن را كه خواهم. امّا مؤمنان را خبر دهد بدان و بيامرزدشان اظهار فضل را، و امّا كافران را خبر دهد بدان، و عقوبت كندشان بر آن«2» اظهار عدل را، و اينكه معني قول ضحّاك است و ربيع و عوفي و والبي از عبد اللّه عبّاس، و دليل بر اينكه آن است كه گفت: «يحاسبكم»، و نگفت «يعاقبكم»، و حساب جز عقاب باشد، حساب ثابت باشد و عقاب ساقط. و قتاده روايت كند از صفوان بن المحرز كه گفت: با عبد اللّه عمر بودم در طوافگاه. مردي آمد و از او پرسيد كه: اي پسر عمر؟ از رسول- عليه السلام- چه شنيده اي در نجوي! گفت شنيدم كه رسول- عليه السلام- گفت: روز قيامت حق تعالي بنده را به عرش خود نزديك كند و گناهان او با او به سرّ تقرير مي كند، مي گويد: بنده من؟ ياد داري فلان روز فلان گناه كردي، و فلان روز فلان گناه كردي! او مي گويد: بار خدايا؟ همه«3» همچونين است كه مي فرمايي و«4» من كردم. حق تعالي گويد: بنده من؟ آن همه بر تو بپوشيدم و فريشتگان را بر آن اطّلاع ندادم، اكنون بيامرزيدم تو را«5» و عفو كردم، با مؤمنان چنين خطاب كند، و با كافران و منافقان بر ملاء خلق علي رءوس الاشهاد ندا كند كه: هؤُلاءِ الَّذِين َ كَذَبُوا عَلي رَبِّهِم أَلا لَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الظّالِمِين َ«6». فَيَغفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ، ابو جعفر و إبن عامر و عاصم و يعقوب

خوانند به رفع هر دو فعل، و باقي قرّاء به جزم خوانند، رفع علي تقدير: فهو يغفر، و جزم

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، مب، مر و. (2). همه نسخه بدلها: لفظ «بر آن» را ندارد. (3). مج، وز: ندارد. (5- 4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). سوره هود (11) آيه 18.

صفحه : 151

بر عطف علي قوله: يُحاسِبكُم بِه ِ اللّه ُ. و طاووس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس: فَيَغفِرُ لِمَن يَشاءُ، بيامرزد آن را كه خواهد بر«1» گناه بزرگ، و عذاب كند آن را كه خواهد بر«2» گناه كوچك، براي آن كه هر دو حق ّ اوست، لا يُسئَل ُ عَمّا يَفعَل ُ وَ هُم يُسئَلُون َ«3». وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، و خداي تعالي بر همه چيز قادر است. قوله: آمَن َ الرَّسُول ُ بِما أُنزِل َ إِلَيه ِ مِن رَبِّه ِ«4»، عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، چون به سدره منتهي«5» رسيدم، مرا سه تحفت دادند: نماز پنج«6»، و خواتيم سورة البقره، و آمرزش آنان كه به خداي شرك«7» نيارند از امّت من. عقبة بن عمرو گفت: خداي تعالي«8» دو آيت فرو فرستاد از كنزهاي بهشت، [383- ر]

خداي تعالي تقرير«9» كرد آن را پيش از آن كه خلق را آفريد به دو هزار سال، هر كه از پس نماز خفتن بخواند، همچنان باشد كه همه شب به نماز ايستاده، و آن آمَن َ الرَّسُول ُ است تا به آخر سورت. نعمان بن بشير«10» روايت كند كه رسول- عليه السلام- گفت كه: خداي كتابتي فرمود نوشتن پيش از آن كه آسمان و زمين آفريد [به دو]

«11» هزار سال، و آن

دو آيت است كه ختم سورة البقره كرد به آن«12»، هيچ سراي نبود كه سه شب اينكه آيات در او بخوانند«13» كه شيطان گرد آن گردد. و رسول- عليه السلام- گفت: در آخر سورة البقره [آياتي است]

«14» كه هم قرآن است و هم دعاست، و هم رضاي خداست. و در خبر است كه رسول را- عليه السلام- گفتند: از خانه ثابت بن قيس بن

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: به. (3). سوره انبيا (21) آيه 23. (4). همه نسخه بدلها الاية. (5). لب: سدرة المنتهي. (6). آج وقت، دب نماز، مب، مر: پنجگانه. (7). دب: شريك. (8). همه نسخه بدلها تعالي. (9). مج، وز، دب: تقدير، آج، لب، فق، مب، مر: تقديم. (10). اساس: بشر، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14- 11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مب و. (13). مج، وز: نخوانند.

صفحه : 152 شماس نوري مي برآيد«1» چون چراغي تابان، گفت: همانا او سورة البقره مي خواند. او را گفتند: چه مي خواني به شبها در سراي! گفت: آخر سورة البقرة: آمَن َ الرَّسُول ُ. و در خبر است كه اينكه دو آيت شب معراج فرود آمد بر رسول- عليه السلام- در زير عرش، چون حق تعالي گفت: يا محمّد؟ سل تعط ، بخواه تات بدهند«2»، گفت: التحيات لله و الصلوات الطيبات الطاهرات المباركات ، جوابش دادند كه: السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته. رسول- عليه السلام- موافقت را گفت: [السلام علينا و علي عباد اللّه الصّالحين ، گفت]

«3»: 4» اشهد ان لا اله الا

اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان ّ محمدا عبده و رسوله« ، خداي تعالي فرو«5» فرستاد«6»: امن الرسول بما انزل اليه من ربه ، گفت: ايمان آورد رسول- عليه السلام- به آنچه خداي تعالي به او فرستاد. وَ المُؤمِنُون َ كُل ٌّ آمَن َ بِاللّه ِ وَ مَلائِكَتِه ِ وَ كُتُبِه ِ وَ رُسُلِه ِ، و مؤمنان همه ايمان آوردند به خداي. «امن» گفت، و «آمنوا» نگفت حملا علي اللّفظ دون المعني، براي آن كه لفظ [ «كل»]

«7» موحّد اللّفظ مجموع المعني است، قال اللّه تعالي: كُل ٌّ قَد عَلِم َ صَلاتَه ُ وَ تَسبِيحَه ُ«8» ... و در جمع گفت: كُل ٌّ إِلَينا راجِعُون َ«9»، وَ كُل ٌّ أَتَوه ُ داخِرِين َ«10». حمزه و كسائي و خلف خوانند و عبد اللّه عبّاس و عكرمه و اعمش: «و كتابه» علي الواحد، و باقي قرّاء علي الجمع: «و كتبه». امّا وجه جمع ظاهر است، و وحدان«11» دو وجه دارد: يكي آن كه مراد به كتاب قرآن است، و وجهي دگر آن كه واحد گفت در جاي جمع، عرب گويد: كثر«12» اللّبن و كثر«13» الدّرهم و الدّينار في ايدي النّاس، قال اللّه تعالي:

-----------------------------------

(1). مب، مر: نوري بر مي آيد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا بدهند. [.....]

(7- 3). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق اشهد ان عليا وليه و وصيه. (5). آج، لب، فق، مر: به او. (6). مج، وز كه. (8). سوره نور (24) آيه 41. (9). سوره انبيا (21) آيه 93. (10). سوره نمل (27) آيه 87. (11). مج، وز: و وحداني، دب: واحداني، آج، لب، فق، مب، مر: و واحد آن. (13- 12). دب، آج،

لب، فق، مب، مر: كثير.

صفحه : 153

فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ وَ أَنزَل َ مَعَهُم ُ الكِتاب َ«1» ...، و لم يقل «الكتب». وَ رُسُلِه ِ، جمع رسول باشد، و حسن بصري خواند: «و رسله» به سكون «سين» لتوالي الحركات. و يك روايت از نافع آمده است: و كتبه و رسله. لا نُفَرِّق ُ بَين َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه ِ، در ايمان تفريق نكنيم«2» ميان رسولان، نگوييم«3»: نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ [383- پ]

بِبَعض ٍ«4» ...، [383- پ]

چنان كه جهودان گفتند. و يعقوب خواند«5»: «لا يفرّق» ردّا علي لفظ الكل ّ، او علي الرّسول- عليه السلام. و در كلام «قول» محذوف است، و تقدير آن است«6»: و قالوا لا نفرق بين احد، و عرب حذف بر«7» قول بسيار كنند، و در قرآن از اينكه بسيار است، و منها قوله: وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُون َ عَلَيهِم مِن كُل ِّ باب ٍ، سَلام ٌ عَلَيكُم«8»، اي: يقولون«9» سلام عليكم، و قوله: وَ لَو تَري إِذِ المُجرِمُون َ ناكِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم رَبَّنا ...«10»، اي يقولون ربّنا، و قوله: وَ الَّذِين َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ أَولِياءَ ما نَعبُدُهُم«11» ...، اي قالوا ما نعبدهم، و امثال اينكه بسيار است. و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است كه: لا يفرقون«12»، بر اينكه وجه به تقدير محذوف حاجت نباشد، و «بين» از ميان دو كس باشد يا بيشتر، و براي آن گفت: «بين احد»، و نگفت بين آحاد، كه لفظ احد در جاي جمع به كار دارند، قال اللّه تعالي: فَما مِنكُم مِن أَحَدٍ عَنه ُ حاجِزِين َ«13»، و قال النّبي ّ- عليه السلام: ما احلّت الغنائم لاحد سود الرّؤس غيركم، و قال رؤبة: اذا امور النّاس ديكت دوكا لا يرهبون احدا رأوكا وَ قالُوا

سَمِعنا وَ أَطَعنا، فرمان«14» تو شنيديم«15» و مطيع راي توايم، خلاف آن كه جهودان گفتند: سَمِعنا وَ عَصَينا«16».

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 213. (2). همه نسخه بدلها از. (3). مج، وز: بگوييم. (4). سوره نساء (4) آيه 150. (6- 5). مب كه. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). سوره رعد (13) آيه 23

و 24. (9). مج، وز: ام يقولون. (10). سوره سجده (32) آيه 12. (11). سوره زمر (39) آيه 3. (12). وز: لا نفرّقون، دب، آج، لب، مب، مر: لا تفرّقون. (13). سوره حاقّه (69) آيه 47. (14). مج، وز: حكم. (15). همه نسخه بدلها: بشنيديم. (16). سوره بقره (2) آيه 93.

صفحه : 154 حكيم بن جابر«1» روايت كند كه: جبريل- عليه السلام- آمد به رسول و اينكه آيت آورد و گفت: خداي تعالي بر تو و امّت تو ثنا گفت، اكنون بخواه تا بدهند. او به تلقين خداي تعالي سؤال كرد. غُفرانَك َ رَبَّنا، و نصب او بر مصدر بود، و تقدير اينكه است كه: اللّهم ّ اغفر لنا غفرانا، كما قال: كِتاب َ اللّه ِ عَلَيكُم«2». و مثال «غفرانك» در نصب و تقدير او سبحانك است، اي«3» نسبّحك تسبيحا، و گفته اند: مفعول به است و تقدير آن كه: نسئلك غفرانك، بار خدايا ما از تو آمرزش مي خواهيم. وَ إِلَيك َ المَصِيرُ، و باز گشت ما با تو است، يعني با جايي كه در آن جا كس را حكم نباشد مگر تو را. خداي تعالي پس از اينكه بيان كرد فساد قول آنان كه تكليف ما لا يطاق روا دارند، گفت: لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلّا وُسعَها، تكليف نكند خداي هيچ كس را

الّا [به]

«4» وسع و طاقت او، و «وسع» نام چيزي باشد كه واسع بود بر مرد و مضيّق نبود بر او، و مثال او وجد و جهد«5» باشد. و گفته اند: وسع طاقت باشد، و گفته اند: دون طاقت باشد و جاري مجري ضرورت است كه خداي تعالي ما را تكليف كمتر از وسع و آلت و قدر«6» ما كرده است كه يكي از ما قدرت هفده ركعت نماز بيش دارد در شبان روز«7»، و در سال«8» يك ماه روزه«9»، و در عمر يك بار حج با وجود استطاعت. و ابراهيم بن ابي عبله خواند: الّا وسعها«10»، علي الفعل، اي وسعها امره، او علي تقدير: ما وسعها اللّه«11»، آنگه [384- ر]

ما حذف كرد. قومي مفسران گفتند: مراد حديث نفس است، چنان كه برفت في قوله: وَ إِن تُبدُوا ما فِي أَنفُسِكُم أَو تُخفُوه ُ«12». و اگر اينكه روايت درست باشد«13»، گمان برده باشند

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حكيم بن خالد. (2). سوره نساء (4) آيه 24. (3). مج، وز: انّي. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: جدّ و جهد. (6). همه نسخه بدلها: قدرت. (7). مر: شبانه روز. (8). آج، فق، مب، مر: سالي. (9). فق دارد. (10). مر: وسعها. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). سوره بقره (2) آيه 284. (13). همه نسخه بدلها بجز تب همانا ايشان.

صفحه : 155 كه حديث نفس و وسوسه و تمنّا در اينكه جمله است، خداي تعالي آيت فرستاد و گفت: اينكه«1» در تكليف نيست از آن جا كه در وسع نيست تا نفي گمان ايشان كند، و نظير

او در معني: ما جَعَل َ عَلَيكُم فِي الدِّين ِ مِن حَرَج ٍ«2» ...، و قوله: يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ«3» ...، و: لا يُكَلِّف ُ اللّه ُ نَفساً إِلّا ما آتاها«4». سفيان عيينه را از اينكه آيت پرسيدند، گفت: لا يكلّف اللّه نفسا الّا يسرها«5» لا عسرها و لم يكلّفها طاقتها و لو كلّفها طاقتها لبلغ المجهود منها، گفت: خواري و آساني تكليف كرد خداي تعالي، و تكليف نكرد هيچ كس را طاقت او، چه اگر تكليف طاقت كردي مكلّف«6» به رنج افتادي، پس تكليف دون طاقت كرد«7». آنگه بيان اينكه جمله كرد و تقرير«8» عدل خود در حسابي«9» كه او را با بندگان هست، گفت: لَها ما كَسَبَت، گفت: او راست آنچه كرد از خير. و «كسب» در لغت هر فعلي باشد كه به او جرّ منفعت كنند، براي اينكه مرغان صيد كننده را كواسب خوانند، قال لبيد: بس كواسب ما يمن ّ طعامها و دون اينكه تفسير كه گفتيم كه اهل لغت دانند و شناسند معقول نيست. وَ عَلَيها مَا اكتَسَبَت، و بر اوست آنچه كند از فعل بد. و فعل و افتعل اينكه جا به يك معني است، و لكن براي قرينه «لها» آن را بر خير تفسير داديم، و براي «عليها» اينكه را بر شرّ حمل كرديم. لَها ما كَسَبَت، او راست خير و ثواب و نفع آنچه او كرده باشد. و «عليها»، و بر اوست و زر و وبال و عقوبت آنچه كرده باشد. و «ها» راجع است با «نفس». پس از اينكه هيچ عاقل را شبهه نماند در آن كه جزا بر«10» عمل است، و خداي. جل ّ جلاله- با

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز تب: آن. (2). سوره حج (22) آيه 78. (3). سوره بقره (2) آيه 185. (4). سوره طلاق (65) آيه 7. (5). مج و. [.....]

(6). اساس: تكليف، تب: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: بود، تب: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس: تقدير، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس كه نو نويس است: حساب، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: اينكه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 156

مكلّفان كار بر وفق عمل ايشان خواهد كردن از عدل، از آن گذشته الّا فضل نماند«1»، از هر دو گذشته جز ظلم نماند، و او- جل ّ جلاله- از آن متعالي است. رَبَّنا لا تُؤاخِذنا، حق تعالي به لفظ مفاعله گفت و اگر چه از خداست تعالي پس چنان كه معاقبه. و اهل معاني در هر دو لفظ گفتند كه: چون مكلّف به اختيار بد«2» خويش كارهايي كند كه مستحق«3» عقوبت شود، و اگر آن نكردي او را مؤاخذت و عقوبت نبودي، پس چنانستي كه: اعان علي نفسه، پس پنداري كه اينكه فعل- اعني معاقبت و مؤاخذت- ميان او و خداست، براي آن بر لفظ مفاعله گفت. إِن نَسِينا، اگر فراموش كنيم. «نسيان» ضدّ ذكر باشد. كلبي گفت: بني اسرايل هر گه كه چيزي فراموش كردندي از آنچه ايشان را فرموده بودند، يا خطايي كردندي، خداي طعامي

يا شرابي بر ايشان حرام كردي. [384- پ]

و اگر اينكه قول«4» درست باشد بر وجه تغيّر مصلحت باشد نه بر وجه عقوبت، كه عقوبت مضرتي محض باشد مستحق مقارن با استخفاف و اهانت. امّا فوت منافع از باب عقوبت نباشد، چه اگر چنين بود ما و پيغامبران و فريشتگان يك ساعت از عقوبت خالي نباشيم، كه هيچ نفع نيست كه خداي تعالي كرده است با ما و الّا بيش از آن و به از آن مقدور«5» است در هر وقتي از اوقات. و بعضي دگر گفتند: نسيان به معني ترك است، چنان كه گفت: نَسُوا اللّه َ فَنَسِيَهُم«6» ...، اي تركوا طاعته فتركهم من الثّواب. أَو أَخطَأنا، يقال: خطي ء فلان يخطأ خطأ«7» و خطأ اذا تعمّد، قال الشّاعر: عبادك يخطأون و انت رب ّ بكفّيك المنايا لا تموت و اخطأ اذا لم يصب، بهري اينكه فرق كردند كه شنيدي بين خطي ء«8» و أخطأ. و بعضي دگر گفتند: هر دو به يك معني باشد، و اوليتر آن باشد كه خطايي بود

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است، نداند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مج، وز: بر، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (3). آج عقاب و. (4). دب: اينكه قضيه و وجه، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه وجه. (5). چاپ شعراني (2/ 430) خدا. (6). سوره توبه (9) آيه 67. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). همه نسخه بدلها: خطأ.

صفحه : 157

كه نه عمد باشد، براي آن كه بر عفو آن«1» كه بر سبيل عمد باشد قطعي نيست. إبن زيد گفت: إِن نَسِينا، اگر فراموش كنيم

چيزي از واجبات و فرايض«2»، او اخطأنا، يا ارتكاب كنيم چيزي از محرّمات. عبد اللّه عمر شنيد از مردي كه مي گفت: اللّهم ّ اغفر لي خطاياي، بار خدايا خطاهاي من بيامرز. او گفت: اي مرد از خداي خواه تا عمدت بيامرزد كه خطايا خود مغفور است، و آن نيز وجهي نيك است كه گناه را بر اطلاق اگر عمد باشد اگر سهو خطا خوانند، براي آن كه خلاف صواب باشد. نافع روايت كرد از عبد اللّه عمر«3» كه رسول- عليه السلام- گفت: رفع عن امّتي الخطاء و النّسيان و ما استكرهوا عليه، از امت من برداشتند خطا و نسيان و آنچه ايشان را بر آن اكراه كنند. رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَينا إِصراً. بعضي مفسران گفتند: عهدا او«4» ميثاقا، بار خدايا بر ما منه عهدي و ميثاقي- يعني تكليفي- كه ما به آن قيام به دشخواري«5» توانيم كردن، پس ما را به آن مؤاخذه باشد چنان كه جهودان را، بيانش قوله: وَ أَخَذتُم عَلي ذلِكُم إِصرِي«6» ...، اي عهدي، و اينكه قول مجاهد«7» و عطا و قتاده و ضحّاك و ربيع و مقاتل و سدّي و كلبي و إبن جريج است. و بعضي دگر گفتند: مراد به «اصر» ثقل است، بار خدايا بار گران در تكليف بر ما منه چنان كه بر آنان نهادي كه پيش ما بودند، و آن آن بود كه در اخبار مي آيد كه: خداي تعالي در شبان روز«8» پنجاه نماز بر امّت موسي نهاد، و ايشان را به زكات ربع مال فرمود دادن، و چون جامه شان پليدي رسيدي«9» ببايستي بريدن و نمازشان جز در مسجد روا نبودي، و چون آب نيافتندي، تيمّم

روا نبودي ايشان را. و چون گناهي

-----------------------------------

(1). چاپ شعراني (2/ 430): غفران. [.....]

(2). همه نسخه بدلها بجز تب تو. (3). مب: عبد اللّه عبّاس. (4). اساس: و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مج، وز: قيام دشوار، مب، مر: قيام به دشواري. (6). سوره آل عمران (3) آيه 81. (7). همه نسخه بدلها است، اساس: كلمه خط خوردگي دارد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شبان روزي. (9). مج، وز: جامه را پليدي برسيدي، دب، آج، لب، فق، مب: جامه را پليدي رسيدي، مر: جامه را پليديي رسيدي.

صفحه : 158

بكردندي، علامت آن گناه بر روي ايشان پديد آمدي. و چون در سراي به معصيتي مشغول شدندي [385- ر]

، بر در آن سراي به خطّي روشن پيدا شدي كه: فلانان«1» در اينكه سراي فلان كار مي كنند، و اينكه قول عطا و مالك بن انس و مؤرّج و قتيبي و إبن الانباري ّ است، دليلش قوله تعالي: وَ يَضَع ُ عَنهُم إِصرَهُم وَ الأَغلال َ الَّتِي كانَت عَلَيهِم«2». إبن زيد گفت: لا تحمل علينا ذنبا لا توبة منها و لا كفّارة لها، ما را به گناهي ابتلا مكن كه آن را توبه و كفّارت«3» نبود. و اصل كلمه عقد و احكام باشد، يقال: بيني و بينه آصرة رحم و ما يأصرني عليه، اي ما يعطفني، و للشّافعي- [رحمة]

«4» اللّه عليه: اذا لم يكن لامرء نعمة لدي ّ و لا«5» بيننا اصرة و لا لي في ودّه حاصل و لا نفع دنيا و لا آخرة و أفنيت عمري علي بابه ف «تلك اذا كرّة خاسرة»«6» رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا

طاقَةَ لَنا بِه ِ، اينكه دعايي است كه غرض از او عبادت ماست، كه اگر ما اينكه دعا نكنيم خداي تعالي خود اينكه بكند، و لكن در اينكه دعا كردن ما را عبادت«7» بود، چنان كه حق تعالي گفت: قال«8» رَب ِّ احكُم بِالحَق ِّ«9». در معني آيت خلاف كردند. بعضي مفسران گفتند: عام است در جمله تكليف ما لا يطاق، و اينكه قول قتاده و ضحّاك و سدّي و إبن زيد است. و بعضي دگر گفتند: مراد حديث النّفس و وسوسه است. بعضي دگر گفتند: غلمه است و هي شدّة الشّهوة. ابو ادريس خولاني گفتي«10»: اللّهم اعذني و اصحابي هؤلاء من شرّ الغلمة فانّها«11»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: فلان. (2). سوره اعراف (7) آيه 157. (3). مج، وز: و گناه. (4). در اساس كلمه بعمد محو شده است، با توجّه به مج افزوده شد. (5). مج: و لما. (6). اشاره است به سوره نازعات (79) آيه 12. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: عبادتي. (8). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرآن مبناي كار ما: قال. (9). سوره انبيا (21) آيه 112. (10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: گفت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). چاپ شعراني (2/ 431): فانّهما.

صفحه : 159

ربّما جرّت الي جهنّم، باز خدايا مرا و اينكه قوم را از شرّ غلمه نگاه دارد كه باشد كه مردم را به دوزخ برد. و بعضي ديگر گفتند: مراد محبّت است. بعضي ديگر گفتند: مراد عشق است. يكي از جمله صالحان نام او خبّاب«1» گفت: به مجلس ذو النّون مصري حاضر آمدم در فسطاط«2»

مصر، حزر«3» كردم حاضران را كه هفتاد هزار مرد بودند. او در محبّت خداي سخن گفت، [ياز]

«4» ده جنازه بر گرفتند. يكي از جمله مريدان او برخاست«5» و گفت«6»: محبّت خداي تعالي گفتي، در محبّت مخلوقان چيزي بگو. آهي بزد و دست نهاد و پيرهن«7» چاك كرد و گفت: آه غلقت رهونهم، و استعبرت عيونهم، حالفوا السهاد«8»، و فارقوا الرّقاد«9»، قليلهم طويل و نومهم قليل، احزانهم لا تنفد، و همومهم لا تفقد، امورهم عسيرة، و دموعهم غزيرة، باكية عيونهم. قريحة جفونهم، عاداهم الزّمان و الاهل و الجيران. يحيي معاذ گفت: اگر عذاب قيامت به دست من بودي عشّاق را عذاب نكردمي، براي آن كه گناه ايشان اضطراري بود نه اختياري. اصمعي ّ گفت: در بغداد ديوانه اي را ديدم سخت زرد روي«10»، نحيف اندام، كودكان رسني در گردن او [385- پ]

كرده و او را رنجه مي داشتند. چون مرا ديد گفت: يا اصمعي ّ؟ صف لي بعض ما يعذّب اللّه به اهل النّار في النّار، وصف بكن براي من بعضي آنچه خداي تعالي اهل دوزخ را در دوزخ بدان عذاب كند. من وصف آن مي كردم، گفت: و اللّه لو عذّبهم بالحب ّ و الرّقباء و الهجر لكانوا في اشدّ من عذاب النّار، به خداي كه اگر ايشان را به محبّت و رقيبان و هجر عذاب كردي، در سخت تر از عذاب دوزخ بودندي«11».

-----------------------------------

(1). دب: خبان. (2). مج، وز، دب، مر: قسطاط. (3). وز، مب، مر: حرز. (4). در اساس كلمه زير وصالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز: بر پاي خاست، ديگر نسخه بدلها: بر پاي خواست. (6). دب، آج،

لب، فق، مب، مر در. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: پيراهن. (8). وز: اشهاد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: الشّهادة. (9). وز: الرّفاد، مب: الرّفاده، دب، آج، لب، فق، مر: الرّقادة. [.....]

(10). همه نسخه بدلها و. (11). همه نسخه بدلها آنگه گفت.

صفحه : 160

لو كان مالك عالما«1» بجوي الهوي و فعاله في اضلع العشّاق ما عذّب الكفّار الّا بالهوي و إن استغاثوا غاثهم بفراق و ديگري گفت در اينكه معني. دخول النّار للمهجور خير من الهجر الّذي هو يتّقيه لأن دخوله في النّار أدني عذابا من دخول النّار فيه و بعضي دگر گفتند: مراد مسخ است و بگردانيدن صورت با صورتي دگر، چنان كه در امّت پيشين كرد. و بعضي دگر گفتند: مراد شماتت اعداست، و انشد إبن الاعرابي ّ: كل ّ المصائب قد تمرّ علي الهوي«2» فتهون«3» غير شماتة الحساد ان ّ المصائب تنقضي أيّامها و شماتة الاعداء بالمرصاد و بعضي دگر گفتند: مراد فرقت و قطيعت است. و حكما گفته اند: قطع الاوصال اهون من قطع الوصال. و نظام گفت: لو كان للبين صورة لراع القلوب و لهدّ الجبال، و لجمر الغضا اقل ّ توهّجا منه، و لو عذّب اللّه اهل النّار بالفراق لاستراحوا الي ما فيه من العذاب، گفت: اگر فراق را صورت بودي دلها بترسانيد«4» و كوهها را بيران كردي«5»، و آتش تاغ از داغ فراق آسانتر است، و اگر خداي تعالي اهل دوزخ را به فراق عذاب كند، عذاب دوزخ بر ايشان آسان آيد. و اعف عنّا، ما را عفو بكن. و اصل «عفو» محو باشد، يقال: عفا الرّسم اذا انمحي«6»، بار خدايا تقصيرهاي ما در گذار.

وَ اغفِر لَنا، و گناهان ما بيامرز. و ارحمنا، بر«7» ما ببخشاي كه ما به نجات نرسيديم«8» مگر به رحمت تو. و گفته اند: عفو كن ما را از مسخ، و بيامرز ما را از خسف، و رحمت كن بر ما از قذف.

-----------------------------------

(1). اساس: لو ان مالك عالم، با توجّه به وز تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها: علي الفتي. (3). مج، آج: فيهون، وز، دب، لب، فق، مب، مر: فهون. (4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: بترسيدي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). فق، مب: ويران كردي. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اذا انمحي. (7). همه نسخه بدلها: و بر. (8). همه نسخه بدلها: نرسيم.

صفحه : 161

و گفته اند: ما را عفو بكن از«1» اقوال و بيامرز ما را از افعال، و رحمت كن بر ما از ضماير و اسرار. و گفته اند: اعف عنّا، عفو كن از صغاير و بيامرز ما را«2» كباير، و رحمت كن بر ما از سوء سراير. انت مولينا، كه تو خداوند مايي [386- ر]

و سيّد و ناصر مايي و به ما تو اوليتري. و «مولي» معاني بسيار دارد: به معني ناصر باشد، و به معني سيّد باشد، و به معني همسايه باشد، و به معني معتق باشد، و به معني معتق باشد، و به معني پسر عم باشد، و به معني هم سوگند باشد، و به معني بنده باشد، و به معني اولي باشد. و اصل در او اينكه است براي آن كه مرجع همه معاني اينكه است، قال اللّه تعالي: مَأواكُم ُ النّارُ هِي َ مَولاكُم«3» ...،

اي اولي بكم. و استقصاي كلام در اينكه، در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه- در سورة المائده. فَانصُرنا عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ، ما را نصرت ده بر كافران. سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: چون بنده اينكه آيت بخواند، چون به اينكه جا رسد«4»: غُفرانَك َ رَبَّنا«5»، خداي تعالي گويد: غفرت لك، بيامرزيدم تو را. چون گويد: رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسِينا أَو أَخطَأنا، خداي تعالي گويد: لا اؤاخذكم«6»، مؤاخذت نكنم شما را. چون گويد: رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَينا إِصراً، حق تعالي گويد: لا احمل عليكم، بار گران بر شما ننهم. چون گويد: رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه ِ، حق تعالي گويد: لا احملكم، ننهم بر شما چيزي كه طاقت آن نداري. چون گويد: وَ اعف ُ عَنّا، گويد: عفوت عنكم، عفو بكردم از شما.

-----------------------------------

(1). مب اعمال و. (2). همه نسخه بدلها از. (3). سوره حديد (57) آيه 15. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. [.....]

(5). سوره بقره (2) آيه 285. (6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: لا اتخذكم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 162 چون گويد: وَ اغفِر لَنا، گويد: غفرت لكم، بيامرزيدم شما را. چون گويد: وَ ارحَمنا، گويد: رحمتكم، بر شما رحمت كردم. چون گويد: فَانصُرنا عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ، گويد: نصرتكم عليهم، شما را نصرت كردم بر كافران. معاذ جبل چون اينكه آيت بخواندي و سورت ختم كردي، گفتي: آمين. و در معني او دو قول گفته اند: يك قول آن است كه معني اينكه است كه: بار خدايا؟ بشنو و

اجابت كن. و يك قول آن است كه: نامي است از نامهاي خداي- عزّ و جل ّ. و در او دو لغت است: مدّ و قصر، و در هر دو لغت «ميم» مخفّف است، و بيرون از نماز روا باشد و در نماز روا نباشد- و اللّه ولي ّ التّوفيق.

صفحه : 163

سورة آل عمران سوره آل عمران«1» مدني است، و عدد آيات او دويست است، و كلماتش سه هزار و چهار صد و هشتاد كلمت است، و چهارده هزار و پانصد و بيست و پنج حرف است. و روايت است از عبد اللّه عبّاس كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سوره آل عمران بخواند، خداي و فريشتگان بر او صلات«2» فرستد«3» تا آفتاب فرو شدن. و زرّ بن حبيش روايت كند از ابي كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورت آل عمران بخواند، [386- پ]

به هر آيتي امانيش بدهند. تبر پل دوزخ. عبد اللّه مسعود روايت كرد كه: هر كه سورت آل عمران بخواند، او توانگر است. راوي خبر گويد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: البقره و ال عمران بياموزي كه آن دو ستاره تابان است«4»، فرداي قيامت بيايند بر صورت دو فريشته و شفاعت كنند خواننده شان را تا به بهشتش برند. و در خبر است كه: هر كه سورة البقرة و ال عمران بخواند در شب آدينه، فرداي قيامت او را دو پر بدهند تا بر صراط بپرد«5».

-----------------------------------

(1). مب، مر: اينكه سوره. (2). فق، مب، مر: صلوات. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: فرستند. (4). همه نسخه

بدلها و. (5). مب، مر ان شاء اللّه تعالي، چاپ شعراني (2/ 434) چون طيور، نسخه تب تا اينكه جا افتادگي داشت.

صفحه : 164

[سوره آل عمران (3): آيات 1 تا 9]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الم (1) اللّه ُ لا إِله َ إِلاّ هُوَ الحَي ُّ القَيُّوم ُ (2) نَزَّل َ عَلَيك َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ وَ أَنزَل َ التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ (3) مِن قَبل ُ هُدي ً لِلنّاس ِ وَ أَنزَل َ الفُرقان َ إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآيات ِ اللّه ِ لَهُم عَذاب ٌ شَدِيدٌ وَ اللّه ُ عَزِيزٌ ذُو انتِقام ٍ (4) إِن َّ اللّه َ لا يَخفي عَلَيه ِ شَي ءٌ فِي الأَرض ِ وَ لا فِي السَّماءِ (5) هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُم فِي الأَرحام ِ كَيف َ يَشاءُ لا إِله َ إِلاّ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (6) هُوَ الَّذِي أَنزَل َ عَلَيك َ الكِتاب َ مِنه ُ آيات ٌ مُحكَمات ٌ هُن َّ أُم ُّ الكِتاب ِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات ٌ فَأَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم زَيغ ٌ فَيَتَّبِعُون َ ما تَشابَه َ مِنه ُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِه ِ وَ ما يَعلَم ُ تَأوِيلَه ُ إِلاَّ اللّه ُ وَ الرّاسِخُون َ فِي العِلم ِ يَقُولُون َ آمَنّا بِه ِ كُل ٌّ مِن عِندِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَلباب ِ (7) رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بَعدَ إِذ هَدَيتَنا وَ هَب لَنا مِن لَدُنك َ رَحمَةً إِنَّك َ أَنت َ الوَهّاب ُ (8) رَبَّنا إِنَّك َ جامِع ُ النّاس ِ لِيَوم ٍ لا رَيب َ فِيه ِ إِن َّ اللّه َ لا يُخلِف ُ المِيعادَ (9) «1»

[ترجمه]

[به نام خداي بخشاينده مهربان]

«2» خداي كه نيست خداي مگر او زنده و پاينده. فرو فرستاد«3» بر تو قرآن بدرستي راست دارنده«4» آن را«5» كه پيش اوست«6»، و فرو فرستاد توريت و انجيل«7» پيش از اينكه براي بيان«8» مردمان [را]

«9» و فرو فرستاد قرآن. «10» آنان كه كافر شدند به آيتهاي خداي، ايشان را عذابي بود سخت، و خداي غالب است و كينه كش [387- ر]

. خداي پوشيده نبود«11» آنان بر او چيزي در زمين و نه در آسمان. او آن است كه مي نگارد«12» شما را در رحمها«13» چنان كه خواهد، نيست خداي«14» مگر

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از تب افزوده شد. (2). آج، لب، فق اسم سورت است يا غير آن. (3). آج، لب، فق بتدريج. (4). آج، لب، فق: حال آن كه باور دارنده است. (5). آج، لب، فق: مر آن كتاب را. (6). آج، لب، فق: كه پيش از وي بوده. (7). مج، وز، دب: فرو فرستاد كتاب موسي و كتاب عيسي. [.....]

(8). مج، وز، دب و لطف. (9). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجه به تب افزوده شد. (10). تب، آج، لب بدرستي كه. (11). تب: بدرستي كه بر خداي پوشيده نيست، مج، وز، آج، لب، فق: پوشيده نشود. (12). آج، لب، فق: كه صورت كند. (13). آج، لب، فق: جايگاههاي بچگان آن مادران. (14). آج، لب، فق: هيچ خداي نيست.

صفحه : 165 او، غالب است و محكم كار. [387- پ]

او آن است كه فرو فرستاد بر شما قرآن، [از او آيتهايي هست محكم]

«1» كه آن اصل كتاب است و ديگر متشابهات«2»، امّا آنان كه در دلهاي ايشان كژي بود پي گيري كنند«3» متشابه را از آن طلب«4» فتنه را و طلب«5» تأويلش را«6»، و نداند تأويل مگر خداي، و پا بر جايان در علم مي گويند بگرويديم به آن، همه از نزديك خداي ماست و انديشه نكند مگر خداوندان عقل«7». خداي ما بر مگردان دلهاي ما پس از آن كه راه دادي ما را، و بده ما را از نزديك تو رحمت«8»، بدرستي كه تو بخشنده اي«9». خداي ما تو جمع كننده«10» مردماني براي روزي كه شك نيست در آن، كه خداي خلاف ميعاد نكند«11». كلبي گفت و

ربيع أنس كه: اينكه آيات كه در اوّل اينكه سورت است تا به قصّه مباهله در وفد نجران فرود آمد، و ايشان شصت«12» مرد بودند، چهارده مرد با ايشان بودند از اشراف ايشان، و از آن چهارده سه مرد پيشواي و مقدّم بودند، عاقب«13» بود و او

-----------------------------------

(1). اساس: در اينكه مورد زير وصّالي رفته است، تب: نا خواناست، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب: متشابه، آج، لب: محتمل و متشابه. (3). اساس: پي گري كند، با توجه به مج تصحيح شد. (4). مج: طلبد، آج، لب، فق: جستن. (5). آج، لب، فق: و براي جستن. (6). آج، لب، فق: عدول از ظاهر. (7). تب: خردها. [.....]

(8). تب، مج، وز، آج، لب، فق: بخشايشي. (9). تب: دهنده، آج، لب بخشنده بر كمالي، فق: بخشنده اي بر كمال. (10). تب: بهم آرنده اي، آج، لب، فق: گرد آورنده. (11). تب، آج، لب: خلاف نكند وعده را. (12). مج، وز، دب، آج: شست. (13). دب، آج، لب، فق با ايشان.

صفحه : 166

امير قوم بود و صاحب مشورت ايشان، و نام او عبد المسيح بود. و سيّد بود [388- ر]

، و نام او أيهم«1» بود، او صاحب رحلشان بود. و ابو حارثه بن علقمه حبر و عالمشان بود، و صاحب مدارشان، و بنزديك ملوك روم و ترسايان موقعي عظيم داشت، و كتب اوايل برخوانده بود و مردي متعبّد بود و مجتهد. در مدينه آمدند نماز ديگر با جامه هاي نيكو، و به يك روايت جامه هاي ديبا پوشيده، مردماني با جمال و آراسته، اصحاب رسول- عليه السلام- گفتند: ما نديديم وفدي چونين در مسجد رسول آمدند- عليه

السلام- و او نماز ديگر بكرده بود. بنشستند و ساعتي در مسجد تأمّل مي كردند، وقت نماز ايشان در آمد، برخاستند و دستوري خواستند و نماز خود بكردند روي به مشرق كرده«2»، رسول- عليه السلام- گفت: اسلام آري«3». گفتند: ما اسلام آورده ايم پيش از آن كه تو را ديديم«4». گفت: دروغ مي گويي، اسلام چگونه باشد با آن كه خداي را فرزند گويد«5» و صليب پرستد«6» و گوشت خوك خورد؟ گفتند: پس كه بود عيسي! گفت: پيغامبر خدا بود و بنده خدا. گفتند: هيچ بنده مخلوق را ديدي«7» بي پدر! رسول- عليه السلام- گفت: از قدرت خداي بديع«8» نيست اينكه، و لكن نداني«9» كه فرزند به پدر ماند! گفتند: بلي. گفت: نداني«10» كه خداي را تعالي مثل و مانند نيست، و نداني«11» كه عيسي زنده اي بود فناپذير! و خداي زنده اي است كه«12» نميرد، و نمي داني«13» كه خداي تعالي حافظ خلقان است و خالق ايشان است! عيسي اينكه تواند كردن! گفتند: نه. گفت: نمي داني«14» كه خداي تعالي [را]

«15» هيچ چيز بر او پوشيده نشود در آسمان

-----------------------------------

(1). اساس: بهم، آج، لب، مب، مر: الهم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز: كرد. (3). آري/ آريد. (4). مب، مر: بينيم. (5). آج، لب: گوييد. (6). وز، لب، مر: پرستيد. (7). ديدي/ ديديد. (8). چاپ شعراني (2/ 435): بعيد. [.....]

(11- 10- 9). نداني/ ندانيد، همه نسخه بدلها: نمي داني. (12). مب هرگز. (14- 13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: نمي دانيد، با توجّه به دب تصحيح شد. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه :

167

و زمين! گفتند: بلي. گفت: نه عيسي از آن هيچ نداند! گفتند: نه. گفت: نمي داني«1» كه خداي تعالي صورت عيسي«2» در رحم مادر بنگاشت چنان كه خواست! گفتند: بلي. گفت: نمي داني«3» كه خداي تعالي مستغني است از طعام و شراب و حدث، و عيسي طعام و شراب خورد و [او را]

«4» حدث بود«5». ايشان گفتند: همچونين است. گفت: نمي داني«6» كه«7» عيسي از مادر بزاد و«8» كوچك بود«9» چون دگر كودكان، آنگه به غذا و تربيت بزرگ شد چون دگر كودكان! گفتند: بلي. رسول- عليه السلام- گفت: چون اقرار دادي«10» به اينكه، چگونه [گويي]

«11» عيسي [فرزند]

«12» خداست! خداي تعالي اوايل سورت آل عمران بفرستاد تا به سر هشتاد و اند«13» آيت. قوله تعالي: الم، اللّه ُ، آنچه در حروف مقطّع گفته اند و در الم برفت به استقصا در اوّل سورة البقره فلا معني لإعادته. ابو جعفر يزيد بن القعقاع خواند: «الم» مفصول، و جمله حروف تهجّي چنين خواند. و باقي قراء موصول خواندند. وجه تحريك او بصريان گفتند: براي«14» جمع ساكنين را تحريك كردند او را، و تحريك به فتحه براي آن كردند كه سبكتر حركتي است. كوفيان گفتند«15»: نقل كردند حركت [388- پ]

همزه را با «ميم». و آن كس كه وقف كرد، گفت: براي آن كه حروف مبني باشد، و اصل او سكون بود، آنگه ابتدا كرد به «اللّه» لا بدّ همزه قطع بايست كردن، اگر چه همزه وصل است، چنان كه شاعر گفت: التسمعن ّ وشيكا في دياركم اللّه اكبر يا ثارات عثمانا

-----------------------------------

(6- 3- 1). نمي داني/ نمي دانيد. (2). مب، مر را. (11- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه

بدلها افزوده شد. (5). اساس كه نو نويس است: كرد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر چون. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). دب و. (10). دادي/ داديد. (12). اساس، مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). فق، مر: و دو. [.....]

(14). مج، وز ها. (15). دب، آج، لب، فق، مر و.

صفحه : 168

و وجهي ديگر آن است كه گروهي خود روا مي دارند كه همزه وصل قطع كنند، چنان كه شاعر گفت]

«1»: اذا جاوز الإثنين سرّ فانّه بنث و تكثير الوشاة قمين. اللّه مرفوع است به ابتداء، و لا إِله َ إِلّا هُوَ، در جاي خبر اوست، و الحَي ُّ القَيُّوم ُ، صفت اوست. نَزَّل َ عَلَيك َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ، ابراهيم بن ابي عبله خواند به تخفيف: نزل عليك الكتاب بالحق ّ، چنان كه فعل لازم باشد و كتاب فاعل. براي آن گفت: «نزل»، كه خداي تعالي آيت از پس آيت و سورت از پس سورت فرستاد، و تفعيل تكثير فعل باشد، و مراد به «كتاب» قرآن است باتّفاق. بِالحَق ِّ، بدرستي و راستي. مُصَدِّقاً، به راست دارنده، و نصب او بر حال است [از مفعول]

«2». لِما بَين َ يَدَيه ِ، آن را كه پيش اوست از«3» كتابها و پيغامبران و شرايع ايشان. وَ أَنزَل َ التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ، براي آن در حق ّ توريت و انجيل «انزال» فرمود و «تنزيل» نگفت كه، آن كتابها به يك بار فرود آمد. و اصل «توريت» بنزديك بصريان «و ورية» بوده است علي وزن فوعله مثل دوخله و حوقله، «واو» اوّل را «تا» كردند، و « يا »

ي مفتوحة را «الف» كردند توراة گشت، و در كتبت«4» « يا » نوشتند، تا دانند كه اصل او « يا » بوده است. كوفيان گفتند«5»: وزن او تفعله است مثل توصية و توفية، « يا » را با «الف» كردند چنان كه طي ّ كنند كه: جارية«6» جاراة گويند، و ناصية را ناصاة گويند. و اصل او من وري الزّند اذا خرج ناره، چون آتش بيرون آيد از آتش زنه وري گويند، قال اللّه تعالي: أَ فَرَأَيتُم ُ النّارَ الَّتِي تُورُون َ«7»، اي تخرجونها من الزّند، قال اللّه تعالي:

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: به صورت «آن» هم خوانده مي شود. (4). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كتب، وز: كتبه. (5). مج اصل تورية است علي، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر اصل او تورية است علي. (6). چاپ شعراني (2/ 437) را. (7). سوره واقعه (56) آيه 71، اساس: تورونها، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

صفحه : 169

فَالمُورِيات ِ قَدحاً«1». پس براي آتش توريت خواند كه نور و ضياء است، اينكه قول فرّاء است و بيشتر علما. مؤرّج گفت«2»: اصل آن تورية است، و آن كتمان و تعريض باشد، و منه الحديث 3» كان رسول اللّه- صلي اللّه عليه و« آله: اذا اراد سفرا ورّي بغيره اي عرّض بغيره ، چون سفري خواستي كردن، رسول- عليه السلام- نمودي كه جاي دگر مي روم تا كافران كيد نتوانستندي كردن، براي [آن كه]

«4» توريت بيشتر معاريض و تلويحات است، و گفته اند: توريت به عبراني «توروتو» باشد، و

معنيش شريعت باشد. و انجيل، افعيل باشد من النّجل و هو الخروج، بيرون آمدن باشد، و فرزند را از اينكه جا «نجل» خوانند كه از شكم مادر بيرون آيد، و قال الاعشي: أنجب أزمان والده به إذ نجلاه فنعم ما نجلا براي آتش چنين خواند كه خداي تعالي حقّي و شرعي مندرس به او بيرون آورد. و گفته اند: [389- ر]

هو من النّجل، اصل او از نجل است و آن فراخ چشمي باشد، يقال: طعنة نجلاء و عين نجلاء، اي واسعة، براي آتش چنين خواند كه آن شرعي بود كه خداي تعالي بر ايشان موسع كرد، و گفته اند: به سرياني انگليون باشد. و حسن بصري انجيل خواند به فتح «الف» و باقي قرّاء به كسر. مِن قَبل ُ، كوفيان گويند: رفع بر غايت است، و بصريان گفتند: مبني است بر ضم ّ بناي عارض، قال زهير و ما بك من خير أتوه فانّه توارثه آباء آبائهم قبل هُدي ً لِلنّاس ِ، و براي آن لفظ تثنيه نگفت- و اگر چه او صفت توريت و انجيل است- براي آن كه مصدر است، و مصدر را تثنيه و جمع نكنند. و محل ّ او نصب است بر حال. و «هدي» را در آيت حمل توان كردن بر بيان و بر لطف، و گفته اند: مصدر است به معني اسم فاعل يعني هادي، كما قال تعالي: إِن أَصبَح َ ماؤُكُم غَوراً«5» ...، اي غايرا.

-----------------------------------

(1). سوره عاديات (100) آيه 2. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: گفته اند، با توجّه به مج تصحيح شد. (3). وز علي. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره

ملك (67) آيه 30.

صفحه : 170

وَ أَنزَل َ الفُرقان َ، و اينكه لفظ مصدر است چون سبحان و غفران و قربان، و مراد اسم فاعل است براي مبالغه را مصدر آورد، يعني بغايت فرق كننده است از ميان حق ّ و باطل. سدّي گفت: در كلام تقديم«1» و تأخيري هست، و تقدير اينكه است: و انزل التورية و الانجيل و الفرقان هدي للنّاس، تا «هدي» حال باشد از هر سه كتاب. و گفته اند: مراد نصرت است به فرقان، براي آن كه نصرت از آسمان آيد و فرق كند بين الحق ّ و الباطل و المؤمن و الكافر. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآيات ِ اللّه ِ- الاية، آنان كه به خداي كافر شوند ايشان را عذابي«2» سخت باشد. خداي تعالي در اينكه حجّتها وعيد كرد كافران را كه در آيات و حجج او تأمّل نكنند و به آن منتفع نشوند. وَ اللّه ُ عَزِيزٌ ذُو انتِقام ٍ، آنگه بيان كرد كه«3»: كافران اينكه«4» اصرار بر كفر كه مي كنند، مرا در آن عجزي و نقصي نيست و غضاضتي، كه من عزيزم و غالبم، و اگر چه امروز تعجيل عقوبت نمي كنم براي مصلحت تكليف را، از من فايت نخواهد شدن، در قبضه قدرت منند، انتقام كشم از ايشان به حسب استحقاق ايشان. إِن َّ اللّه َ لا يَخفي عَلَيه ِ شَي ءٌ فِي الأَرض ِ وَ لا فِي السَّماءِ، آنگه بيان كرد كه مقادير آنچه ايشان مستحقّند از اجزاء ثواب«5» و عقاب بر افعال و اقوال ايشان بر من پوشيده نيست، كه من عالم الذّاتم و هيچ چيز نباشد در آسمان و زمين از جليل و حقير و صغير و كبير و نهان و آشكارا كه بر من پوشيده بود.

آنگه گفت: با كمال عالمي كمال قادري است مرا، تا آنچه دگر قادران نتوانند من توانم، و آنچه دگر عالمان ندانند من دانم. من در رحم بر آب«6» صورت نگارم، همه مصوّران عالم در وقت نگاشتن صورت از آن احتراز كنند، سر قلم از آب نگاه دارند تا متفشّي«7» نشود، و از تاريكي احتراز كنند تا نقش مشوّش نشود. من از

-----------------------------------

(1). اساس: تقدير، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: عذاب، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها اينكه. (4). مج، وز، دب را. (5). مب، مر: جزاي ثواب. (6). آج، لب، فق، مب، مر: رحم بدان. (7). مج: متنشي.

صفحه : 171

كمال قادري در سه ظلمت: فِي ظُلُمات ٍ ثَلاث ٍ«1» ...، ظلمت شب و ظلمت رحم و ظلمت شكم«2» بر آب چنين«3» صورت بديع نگارم كه مصوّران از آن [389- پ]

«4» عاجز و حيران مانند«5»، در بعضي نگاشتگان از قلم قدرت او شاعر مي گويد- شعر: مثالك«6» بالصّين لمّا رأوه أرباب حذق بنقش الصّنم غدوا عاكفين علي وضعه فعضّوا البنان و رضوا القلم اينكه بيتها بعضي اهل عصر نقل كرده است«7» از اينكه دو بيت پارسي، كه شاعر مي گويد- نظم: از روي تو نسختي به چين بردستند آن جا كه دو صد بتكر«8» چابك دستند در پيش مثال روي تو بنشستند انگشت گزيدند و قلم بشكستند بتگر به آلت من بت نگارد«9»، قدرت از من و محل ّ قدرت از من و اسباب آلات از من، و اگر آن نباشد نتواند. آنگه خود بتراشد

و خود بنگارد و خود بپرستد. هيچ عاقل اينكه روا دارد كه تراشيده«10» خود پرستد، و نگاشته«11» خود را بندگي كند، و نشانده خود را خدمت كند؟ آنگه ايشان به آلت صورتي بر آرند بي معني، من بي آلت صورتي چنين بر آرم با چندين معاني. از پاره اي پيه چشمي بينا سازم، و از پاره اي استخوان گوشي«12» شنوا سازم، و از پاره اي گوشت زباني گويا بر آرم«13»، و از قطره اي خون دل دانا پديد آرم، سبحان من بصّرك«14» بشحم و اسمعك بعظم و انطقك بلحم و اعلمك بقطرة دم.

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 6. (2). همه نسخه بدلها مادر. (3). آج، لب، فق، مب، مر: شكم مادر تو را به چنين. (4). يك برگ از نسخه اساس نو نويس است و فاقد اعتبار، متن از مج اختيار شد. (5). مب: فرو مانند. (6). اساس كه نو نويس است: عشالك، با توجه به مج تصحيح شد. (7). اساس كه نو نويس است و، با توجّه به مج زايد مي نمايد. (8). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: پيكر، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....]

(9). مج، وز و. (10). آج، لب، فق، مب، مر: تراشنده. (11). مب: نگارنده. (12). اساس كه نو نويس است: گوشتي، با توجّه به مج تصحيح شد. (13). اساس كه نو نويس است: گردانم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). چاپ شعراني (2/ 439): أبصرك.

صفحه : 172 تن تو بر مثال كوشكي بيافريدم همه بنّايان«1» عالم اساس و قاعده قوي نهند، و هر چه بالاتر مي روند مي كاهند تا بايستد«2»، من به خلاف اينكه كردم

قاعده تو از ساقهاي باريك نهادم، آنگه هر چه بالاتر بود سطبرتر«3» كردم، تا بداني كه چنان كه نگارنده منم، دارنده منم، به من استاده است نه بعضي به بعضي، تا بدانند كه چنان كه فعل من با فعل كس نماند، من با كس نمانم. بناي آن كوشك بر اينكه دو ساق باريك نهادم، هيچ بنّا بنا بر دو ستون ننهد، بر چهار ستون نهد، آنگه هر چه بالاتر سطبرتر«4» تا به رانها و كفل. آنگه از جوف تو قصري مجوّف كردم و در او از صدر تو ملكي ساختم و از دل تو در او سريري نهادم. و بر آن سرير- [لا بل]

«5» در سر آن سرير- از تامور دلت اميري نشاندم، آن تامور مأمور من است و آمر تو«6» است و امير تن است، و امّا مصالح و مفاسد تو است. اماره امارت او«7» آن است كه تا او نفرمايد چشم نبيند و تا [او]

«8» اشارت نكند گوش نشنود، تا او نخواهد زبان نگويد، تا او نگويد«9» بيني نبويد و تا او نجويد پاي نپويد«10»، و تا او نپذيرد دست نگيرد، او«11» اميري امين است و صاحب اقطاعي مطاع است، چون او را در صدر ملك بنشاندم، از ديده تو او را ديده باني كردم، و از گوش تو جاسوسي ساختم او را، و از زبان تو صاحب خبري و ترجماني، و از دست تو خدمتگاري، و از پاي تو بريدي. او پادشاه و اينان رعيّت، او امير و اينان حشم، او پيشوا و اينان متابع. حق تعالي از حكمت«12» خود روا نداشت كه هفت عضو تو بي رئيسي بگذارد«13»،

-----------------------------------

(1). مج،

وز: بنا ان، دب، لب، فق: بنّاءان. (2). دب، لب، فق، مب، مر: باشد. (4- 3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ستبرتر. (5). اساس: كلمه محو شده است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). چاپ شعراني (2/ 440): و از تو. (7). مج: تو. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس كه نو نويس است تا بو نكند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. [.....]

(10). اساس، مب، مر: نشود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: و، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). مج: حكم. (13). اساس كه نو نويس است و، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 173

كي«1» روا دارد كه هفت اقليم بي امامي رها كند؟ زمانه را امام بايد، و رعيّت را راعي، و گوسفند را شبان، و تو مكلّف به آن كه بشناسي كه [از]

«2» اصول اسلامي اصلي است، و از قواعد ايمان«3» قاعده، من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ، چنين فرمود«4»- صلوات اللّه عليه«5»- كه: هر كس كه بميرد و امام زمانه را نشناسد مردن او مردن جاهليان«6» باشد كه نه در اسلام بودند. در اينكه خبر دو دليل است بر دو اصل از اصول«7» ما: يكي آن كه، زمانه از امام خالي نباشد، براي آن كه تا امام نباشد شناختنش واجب نباشد. و ديگر، دليل است بر آن كه«8» معرفت امام از اصول

دين است، كه اگر نه چنين بودي نگفتي [عليه السلام]

«9» كه: هر كه نشناسد او را مردن او مردن كافران بود. [قوله]

«10»: يُصَوِّرُكُم فِي الأَرحام ِ كَيف َ يَشاءُ، در رحم صورت نگارد چنان كه خواهد، يكي را سياه و يكي را سفيد«11»، و يكي زشت و يكي نيكو، و يكي دراز و يكي كوتاه، يكي نر«12» يكي ماده«13»، يكي سعيد«14» يكي شقي، يكي كريم و يكي لئيم، يكي خوشخو«15» و يكي بدخو، چنان كه خواهد و مصلحت داند، فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ«16» لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يَخلُق ُ ما يَشاءُ يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ الذُّكُورَ أَو يُزَوِّجُهُم ذُكراناً وَ إِناثاً«17». لا إِله َ إِلّا هُوَ، جز آن«18» خداي خدايي نيست كه قادر بود بر اينكه و امثال اينكه تا

-----------------------------------

(1). اساس به صورت: «كجا» هم خوانده مي شود، مج، وز: ندارد. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). اساس كه نو نويس است: اينان، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج مهتر عالميان. (5). مج، وز و علي آله. (6). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: جاهلان، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). اساس كه نو نويس است: احوال، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). وز، دب، بدان كه. (10- 9). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مج، وز، دب، آج،: سپيد. [.....]

(12). مب و. (13). مب، مر و. (14). همه نسخه بدلها و. (15). لب: خوشخوي. 16؟ سوره مؤمنون (23) آيه 14. (17). سوره شوري (42) آيه 49

و 50. (18). مج، وز: او.

صفحه : 174 مستحق آن باشد از عبادتي«1» كه او هست، و اگر«2» چه نام خداي بر او اجرا كنند هر نام كه بي معني باشد و نه باستحقاق بود زور بود، و چون نام زور بود كار مزدور«3» بود، و چون كار مزدور«4» بود صاحبش مزوّر بود، پس بت مزوّر است و بت پرست مزوّر. اگر بت پرست مزوّر باشد، بت تراش چه باشد؟ براي آن كه بت پرست اينكه نام بر نهد، بت خداي نشود و مسيلمه محمّد نشود، و كاذب صادق نباشد، و باطل به تسميه حق نشود، و نشيب به هوا فراز نگردد و علي هذا فقس، و همه بر اينكه قياس مي كن اگر از اهل قياسي. العَزِيزُ الحَكِيم ُ، عزيز است به تسميه آنان كه نام او بر ديگران نهند يا بدون او معبودي ديگر پرستند، او را مذلّتي حاصل نشود، و حكيم است آنچه كند به حكمت و صواب كند. هُوَ الَّذِي أَنزَل َ عَلَيك َ الكِتاب َ، او آن خدايي است كه كتاب قرآن بر تو كه محمّدي فرو فرستاد، هر چه حق تعالي در قرآن قرآن را به آن خواند و«5» وصف كرد از انزال«6» و تنزيل و وحي و كلام و كتاب و آنچه مانند اينكه است همه دليل حدوث«7» است، هيچ مخيل قديم«8» نيست. آنگه وصف كرد اينكه كتاب«9» و آيات او را تفصيل داد و قسمت كرد بر دو نوع، [390- ر]

گفت: مِنه ُ آيات ٌ مُحكَمات ٌ هُن َّ أُم ُّ الكِتاب ِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات ٌ، از اينكه كتاب«10» آياتي محكم هست، و محكم آن باشد كه مراد از ظاهرش مفهوم شود. و ام ّ الكتاب است،

يعني اصل كتاب است. و «ام ّ» در كلام عرب اصل باشد چنان كه مكّه را ام ّ القري گويند، [و]

«11» سر را ام ّ الدّماغ گويند، و لوح محفوظ را ام ّ الكتاب گفت، و«12» رايت را كه لشكر را مفزع با او بود آن را ام گويند، و مادر را كه مفزع

-----------------------------------

(1). مج، وز: عبادت. (2). اساس كه نو نويس است: لكن، با توجّه به مج تصحيح شد. (4- 3). كذا، در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 441): مزوّر. (5). مج، وز: ندارد. (6). اساس كه نو نويس است: انزال، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مج: حديث. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: قدم. [.....]

(9). مر را. (10). اساس كه نو نويس است و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). اساس كه نو نويس است: ندارد، از مج افزوده شد. (12). مج، وز، دب، لب، فق: او.

صفحه : 175 كودكان باشد و مرجع ايشان با او بود ام از اينكه جا گويند«1»، و اينكه فعل باشد به معني مفعول، و اصل كلمه از«2» أم ّ باشد و آن قصد بود، پس هر مقصودي مرجوع را ام ّ گويند، و براي آن ام ّ خوانند آن را كه رجوع متشابه با او باشد و حمل متشابه بر او كنند، و مفزع در حل ّ اشكال او باشد، و براي آن گفت كه: «ام ّ الكتاب»، و لم يقل: امّهات الكتاب بالجمع، براي آن كه اينكه آيات در اينكه حكم چون يك آيت است. و وجهي ديگر آن است كه: اشارت به حكم است و هو

الاحكام، محكمي آيت، حكمي است كه اصل كتاب است و رجوع در اينكه باب اعني في ردّ المتشابه اليه و حمله عليه با او باشد. و وجهي ديگر آن است كه: هر آيتي از او ام ّ است و اصل است، [كما قال اللّه تعالي]

«3» وَ جَعَلنَا ابن َ مَريَم َ وَ أُمَّه ُ آيَةً«4» ...، اي كل ّ واحد منهما ...، و كما قال اللّه تعالي: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ ثُم َّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِين َ جَلدَةً«5» ...، اي فاجلدوا كل ّ واحد منهم ثمانين جلدة. وَ أُخَرُ مُتَشابِهات ٌ، «اخر» جمع اخري باشد و از باب لا ينصرف است، و سببهاي منع صرف او صفت است و عدل او كه«6» معدول است از اواخر«7». و كسائي گفت: براي آن كه او جمعي است كه بر وزن او واحد نيست، پس او در جمع است سببي مكرر باشد. و بعضي ديگر نحويان گفتند: اينكه جمع را حمل بر واحدش كردند كه واحد او اخري است و آن منصرف نيست. مُتَشابِهات ٌ، و متشابه آن باشد كه مراد در او متشبه«8» باشد مراد از ظاهرش ندانند، و اقوال علما در اينكه حكم«9» و متشابه مختلف است. قتاده و ضحّاك و ربيع و سدّي گفتند: محكم ناسخ باشد كه بر او عمل بايد كردن، و متشابه منسوخ بود«10» كه به

-----------------------------------

(1). مب: دانند. (2). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن، با توجّه به مج تصحيح شد. (3). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره مؤمنون (23) آيه 50. (5). سوره نور (24) آيه 4. (6). مج، وز، دب، آج،

لب، فق: و عدل كه او. (7). فق: آخر، دب: از او اواخر. (8). مج، وز، مب: مشتبه. (9). مج، وز: علما در محكم، دب، آج، لب، فق: در اينكه محكم. (10). همه نسخه بدلها بجز وز، مب، مر: باشد. [.....]

صفحه : 176

او ايمان بايد آوردن و به«1» او كار نبايد كردن، و اينكه روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس. و روايت علي ّ ابي طلحه«2» از عبد اللّه عبّاس آن است كه: محكمات قرآن حلال و حرام و حدود و احكام و فرايض است كه آن را كار بايد بستن و ايمان بايد آوردن، و متشابه امثال و مواعظ و مقدّم و مؤخّر است كه در آن جا چيزي نبود كه كار بايد بستن. و ابو اسحاق روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: مثال آيات متشابه چنان است كه در سورة الانعام گفت قوله: قُل تَعالَوا أَتل ُ ما حَرَّم َ رَبُّكُم عَلَيكُم«3»- تا به آخر سه آيت. متشابه آياتي است كه سوره بني اسرايل است من قوله: وَ قَضي رَبُّك َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِيّاه ُ وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً«4» ...، و چنان كه در سورة البقرة و سورة الاعراف، و آنچه مقربان آن را متشابه خوانند لاشتباه بعضها ببعض علي القاري حفظا، و آنچه اينكه شكل«5» ندارد محكم باشد. محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت: محكم آن باشد كه محتمل نباشد الّا يك وجه را، و متشابه آن بود كه محتمل آن«6» بود وجوه را. بعضي ديگر گفتند: محكم آن باشد كه علما تأويل آن دانند، و متشابه آن بود كه تأويل [آن]

«7» جز خداي تعالي نداند، كالخبر عن قيام الساعة، چنان

كه خبر قيامت، و باران كه كي بارد، و بچّه كه در شكم مادر چه باشد، و آن كه فردا چه شود«8»، و هر كس چند بماند، و كي ميرد«9»، و كجا ميرد«10»، و آنچه اخبار غيب است. إبن كيسان گفت: محكم آن باشد كه در او انديشه بسيار نبايد كردن تا معني مفهوم شود، و متشابه آن بود كه معني او الّا به نظر و انديشه نتوان دانستن، و اينكه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بر. (2). مج، وز: علي بن ابي طلحه، آج، لب: علي بن طلحه. (3). سوره انعام (6) آيه 151. (4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 23. (5). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 443): مشكل. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، از مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: چه باشد. (10- 9). وز: مي رود.

صفحه : 177

نزديك است به آن كه ما گفتيم. و بعضي دگر گفتند: محكم آن بود كه در او خلاف نباشد، و متشابه آن بود«1» كه خلاف كنند در او علما، و هر يكي قولي گويند به خلاف آن ديگر. ابو عثمان گفت: محكم فاتحة الكتاب است كه نماز روا نباشد الّا به او. و محمّد بن الفضل گفت: محكم سورة الاخلاص است كه در او جز توحيد نيست، و متشابه قدر است. بدان كه قرآن همه محكم است از يك وجه، و هم«2» متشابه است از يك وجه. و از يك وجه بهري محكم است و بهري متشابه. امّا آن كه جمله محكم است، قوله: الر«3» لا يَأتِيه ِ الباطِل ُ

مِن بَين ِ يَدَيه ِ وَ لا مِن خَلفِه ِ«6»، و آن كه جمله متشابه است چنان كه گفت قوله: كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِي َ«7»، و معني آن كه: يشبه بعضه بعضا في الاحكام و الاعجاز و انتفاء و التّناقض عنه، بهري با بهري ماند در احكام و اعجاز و نفي نقض از او. و بهري محكم است و بهري متشابه بر اينكه معاني كه گفته شد، و اينكه است جواب آن كس كه گويد: در قرآن آيات متناقض است، نبيني كه در يك آيت گفت: قرآن جمله محكم است، و در يك آيت گفت: جمله متشابه است، و در يك آيت [گفت]

«8»: بهري محكم است و بهري متشابه. و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: متشابه قرآن حروف التّهجي است كه در اوايل سورت است، و آن آن«9» بود كه جماعتي از جهودان«10» بنزديك رسول- صلي اللّه عليه و آله- آمدند چون حيي ّ اخطب [390- پ]

و كعب اشرف و مانند

-----------------------------------

(1). مر: باشد. (2). مج، وز: همه. (3). مج، وز: ندارد، اساس و ديگر نسخه بدلها: الم، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (4). سوره هود (11) آيه 1. (5). مر: باطل. [.....]

(6). سوره فصّلت (41) آيه 42. (7). سوره زمر (39) آيه 23. (8). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مر: اينكه. (10). مر: يهودان.

صفحه : 178

ايشان، و گفتند: اي محمّد؟«1» شنيديم كه از جمله«2» آنچه فرو [د]

«3» آمد بر تو «الم» است. به خداي بر تو كه چنين است و اينكه منزل است

بر تو، گفت: چنين است، گفت«4»: اگر اينكه درست است، چنان مي نمايد كه ملك امّت تو هفتاد و يك سال باشد، و اينكه از حساب جمّل گفت كه «الف» يكي باشد، و «لام» سي و «ميم» چهل، جمله هفتاد و يك باشد. آنگه گفت: يا محمّد؟ از اينكه جنس دگر هست! گفت: بلي«5»، «المص»، گفت: اينكه بيشتر است از آن، اينكه سد و شست«6» و يك سال است، و لكن دگر هست! گفت: آري، «الر». گفت: اينكه بيشتر است، اينكه دويست و سي و يك سال است. دگر هست! گفت: آري، «المر» گفت: اينكه بيشتر است، اينكه دويست و هفتاد و يك«7» است، بر ما مشتبه شد، ندانيم تا بر كدام گيريم! بر كمتر يا بر بيشتر! و ما به اينكه ايمان نياريم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«8»: هُوَ الَّذِي أَنزَل َ عَلَيك َ الكِتاب َ مِنه ُ آيات ٌ مُحكَمات ٌ هُن َّ أُم ُّ الكِتاب ِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات ٌ. فَأَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم زَيغ ٌ، اي ميل عن الحق ّ، يقال: زاغ يزيغ اذا مال، امّا آنان كه در دل ايشان زيغي باشد، يعني ميلي و كژي از حق، و قيل شك ّ، گفته اند مراد شك ّ است. فَيَتَّبِعُون َ ما تَشابَه َ مِنه ُ، به دنبال آن«9» شوند كه متشابه است، چرا «ابتغاء الفتنة«10»»، براي طلب فتنه و طلب تأويلش. خلاف كردند در آن كه مراد به اينكه آيت كيست! ربيع گفت: وفد نجرانند كه ايشان با رسول- عليه السلام- در عيسي خصومت كردند و گفتند: نه تو مي گويي«11» عيسي كلمه خدا بود و روح او! گفت: بلي. گفتند: ما را اينكه بس است، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

-----------------------------------

(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق ما.

(2). مب قرآن. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: گفتند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). وز، دب: آري. (6). همه نسخه بدلها: صد و شصت. (7). همه نسخه بدلها بجز مج، وز سال. (8). مب، مر قوله. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. [.....]

(10). اساس گفتند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مر كه.

صفحه : 179

كلبي گفت: مراد جهودانند كه خواستند كه از حروف تهجّي استخراج مدّت ملك امّت محمّد كنند به طريق حساب جمّل. إبن جريج گفت: مراد منافقانند. حسن بصري گفت: خارجيانند. قتاده چون اينكه آيت بخواندي و اينكه جا«1» رسيدي، گفتي«2» حروريانند [و صابيان]

«3». بعضي دگر گفتند: جمله مبتدعانند. عايشه گفت: رسول- صلي اللّه عليه و آله- اينكه«4» جمله بخواند و گفت: چون آنان را بيني از اينكه امّت كه طلب تأويل متشابه كنند و به متشابهات قرآن تعلّق و تمسك كنند و بر آن جدل كنند، ايشان آنانند كه خداي تعالي ايشان را خواست«5»، از ايشان احتراز كني و با ايشان منشيني. ابتِغاءَ الفِتنَةِ، اي طلب الشرك، اينكه«6» براي طلب فتنه كنند، و «فتنه» اينكه جا شرك است علي قول الرّبيع و السدّي و إبن الزّبير و مجاهد، بيانه قوله: و الفتنة اشدّ من القتل«7». و بعضي دگر از مفسران گفتند: مراد لبس و اضلال است و تخليط. و اصل كلمه امتحان و اختبار باشد در لغت، يقال: فتنته بكذا اي امتحنته به«8». وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِه ِ، اي تفسيره [391-

ر]

و معناه و ما يؤول اليه المعني، تأويل آن باشد كه معني با او شود، و اصل او از اول باشد و أول رجوع باشد. و در عرف اهل علم تفسير فرقي هست ميان تفسير و تأويل، كه بيان«9» معني آيات محكم را تفسير گويند، و بيان معني آيات متشابه و دگر«10» وجوه و احتمالات او را تأويل گويند، و حق تعالي لفظ تأويل در باب متشابه اطلاق كرد. حق تعالي باز نمود كه: اينكه قوم«11» دست از محكم بدارند و به دنبال متشابه در افتند به علّت طلب تأويل، و غرض ايشان

-----------------------------------

(1). مب: بدين جا. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: گفت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس: محو شده است، با توجّه به آج افزوده شد، مج، وز: سايبيان، دب، لب، فق، مر: سابيان. (4). همه نسخه بدلها آيه. (5). همه نسخه بدلها به اينكه آيت. (6). آج، لب، فق، مب، مر از. (7). سوره بقره (2) آيه 191. (8). آج، لب، امتحنه. (9). همه نسخه بدلها: تأويل كشف. (10). اساس: به صورت «ذكر» هم خوانده مي شود. (11). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ايشان، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 180

[فتنه]

«1» باشد. و گفته اند: طلب عاقبت و ما يؤول اليه امره از«2» حديث حساب جمّل و مدّت ملك امّت رسول از آن استخراج كردن«3»- چنان كه برفت- بيانش: ذلِك َ خَيرٌ وَ أَحسَن ُ تَأوِيلًا، اي عاقبة، و نصب هر دو اعني «ابتغاء»«4» بر مفعول له است. آنگه حق تعالي گفت: تأويل آن

من دانم، وَ ما يَعلَم ُ تَأوِيلَه ُ إِلَّا اللّه ُ، تأويل آن جز خداي نداند، و آنان كه در علم ثابت قدم باشند و پاي بر جاي باشند. من دانم و آن كسي كه از من داند، راسخان علم [علم]

«5» از او گرفته باشند، در علم ثابت قدم باشند، در علم قدمي و قدمي دارند، در آن دست و پاي دارند، از دست بسطت و از پاي ثبات، آنچه گويند از بصيرت گويند. مفسران در نظم آيت و حكم او«6» خلاف كردند: عروة بن الزّبير گفت و عايشه و طاووس عن إبن عبّاس كه: «واو» في قوله: وَ الرّاسِخُون َ فِي العِلم ِ، «واو» استيناف است و وقف كردند عند قوله: إِلَّا اللّه ُ، و گفتند: كلام تمام شد اينكه جا، و معني آيت آن است كه تأويل آيات«7» متشابه كس نداند مگر خداي- عزّ و جل ّ. فامّا راسخان علم گويند: آمَنّا بِه ِ، چنان كه «و الرّاسخون» مبتدا باشد، و «يقولون» خبر او بود. آنگه تفسير متشابه بر علم ساعت و فناي دنيا و خروج دجّال و خروج يأجوج و مأجوج است«8» و خروج مهدي و علم روح و علوم«9» غيب دادند«10»، گفتند: اينكه چيزها آن است كه كس نداند مگر خداي، و چون راسخان علم از اينكه قاصرند، به زبان عجز و قصور مي گويند: آمَنّا بِه ِ، ما ايمان آورديم به اينكه جمله از محكم و متشابه، همه از نزديك خداست هم محكم و هم متشابه. و گفتند: ممتنع نباشد كه چيزهايي بود كه خداي تعالي به علم آن مستأثر بود و

-----------------------------------

(1). در اساس كلمه محو شده است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

[.....]

(2). دب، آج، لب، فق: و آن. (3). آج، لب، فق، مب، مر: كردند. (4). اساس و تأويلا، با توجّه به وز، مج زايد مي نمايد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها: آن. (7). اساس: آيت، با توجّه به مج تصحيح شد، آج، لب، دب، فق، مر و. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). مج: علم. (10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: دانند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 181

ما را تكليف نكرده باشد دانستن آن، چه مصلحت در اجمال و اهمال آن باشد، چون روح و وقت قيام الساعة، و آنچه ياد كرد في قوله: إِن َّ اللّه َ عِندَه ُ عِلم ُ السّاعَةِ وَ يُنَزِّل ُ الغَيث َ«1»- الاية. و اگر تفسير متشابه«2» اينكه كنند، اينكه قول قريب باشد، و اينكه قول اختيار كسائي و فرّاء و مفضّل بن سلمه و محمّد بن جرير است. و گفتند: دليل اينكه قول قراءت عبد اللّه مسعود است: ان تأويله الّا عند اللّه و الرّاسخون في العلم [391- پ]

يقولون آمنا به. و در قراءت ابي ّ و عبد اللّه عبّاس چنين است كه: و يقول الرّاسخون في العلم آمنّا به. و قولي دگر در نظم آيت آن است كه مجاهد گفت و ربيع و محمّد بن جعفر الزّبير«3» و قتيبي كه«4»: «واو» في قوله: «و الرّاسخون» «واو» عطف است، و معني آيت آن است كه خداي تعالي گفت: تأويل متشابه كس نداند مگر من كه خداام«5» و راسخان ثابت قدمان در علم. و قوله: يَقُولُون َ، در محل ّ حال باشد از ايشان،

و معني آن بود كه: ايشان دانند و با آن كه دانند مي گويند: آمَنّا بِه ِ، تا مدح باشد ايشان را به دو وجه: يكي تحصيل علم به متشابه، يكي انقياد و استسلام، و مثال آيت در«6» آن كه «يقولون» حال افتاد في موضع قائلين قوله تعالي: لِلفُقَراءِ المُهاجِرِين َ الَّذِين َ أُخرِجُوا مِن دِيارِهِم وَ أَموالِهِم«7» ...، چيست آن كه ايشان راست، آن كه«8» پيش از اينكه آيت گفت: ما أَفاءَ اللّه ُ عَلي رَسُولِه ِ مِن أَهل ِ القُري فَلِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ وَ لِذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ«9» ...، آنگه گفت: لِلفُقَراءِ. الاية، آنگه گفت: وَ الَّذِين َ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الإِيمان َ«10» ...، يعني و للّذين تبوّءوا الدّار و الايمان، آنگاه گفت: وَ الَّذِين َ جاؤُ«11» يَقُولُون َ رَبَّنَا اغفِر لَنا«5» ...، مي گويند: بار خدايا بيامرز ما را، اي قائلين. همچنين در«6» آيت ما راسخون«7» علم با آن كه تأويل متشابه دانند، مي گويند: آمَنّا بِه ِ، و اينكه مثالي روشن است، و مثال او از شعر عرب قول يزيد بن مفرّغ في عبد له يسمّي بردا قد باعه ثم ّ ندم علي بيعه، فقال: و شريت بردا ليتني من بعد برد كنت هامه من هامة تدعوا صدي بين المشقّر فاليمامه الرّيح تبكي شجوها و البرق يلمع في الغمامه. «واو» في قوله: «و البرق»، «واو» عطف است، و «يلمع»، در جاي حال است، و معني آن است كه: و البرق ايضا يبكيه لا معا في الغمامة، و اگر نه چنين گويند معني تباه شود، [براي آن كه اگر«8» و البرق به ابتدا كنند و يلمع خبر او كنند، معني ندارد، چه برق از ابر هميشه لمعان زند. آنگاه اينكه حديث اجنبي

شود از آنچه مراد شاعر است در غرض او و معني، فاسد. پس اينكه قول بهتر است]

«9» و به ظاهر لا يقتر است. دگر آن كه خداي- جل ّ جلاله- اينكه كتاب به لغت عرب فرستاد، بِلِسان ٍ عَرَبِي ٍّ مُبِين ٍ«10»، در او الغاز و تعميه نيست«11»، و گفت:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: يعني. (2). دب: مهاجرين. (3). همه نسخه بدلها: بر اجماع بلا خلاف. (4). مج، دب: مستحق ني اند، چاپ شعراني (2/ 446): مستحق خمس نه اند. (5). سوره حشر (59) آيه 6. (6). مب اينكه. [.....]

(7). همه نسخه بدلها بجز مب: راسخان. (8). مج، وز: ندارد، با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها آورده شد. (9). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها آورده شد. (10). سوره شعر (26) آيه 195. (11). اساس: است، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 183

كِتاب ٌ أَنزَلناه ُ إِلَيك َ مُبارَك ٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِه ِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الأَلباب ِ«1»، [392- ر]

و گفت: تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ المُبِين ِ«2»، و گفت: بِكِتاب ٍ«3» اتَّبِعُوا ما أُنزِل َ إِلَيكُم مِن رَبِّكُم«9»، و متابعت آنچه ندانند چگونه كنند. دگر آن كه: [چون]

«10» راسخان علم تأويل متشابه ندانند، و جز راسخان نيز ندانند، چه فرق باشد ميان راسخ و ناراسخ! و چه فايده«11» بود وصف ايشان در اينكه جايگاه به رسوخ و ثبوت قدم در علم! چه آنان كه جاهل باشند و در علم هيچ پايه ندارند، در اينكه معني با ايشان راست اند. پس آيت از معني بشود«12». دگر آن كه: از عهد رسول- عليه السلام- الي يومنا هذا نديديم كه مفسران در آيتي از آيات قرآن

در تفسير و تأويل و كلام در وجوه علوم و انواع آن رها كردند و گفتند: نه علم ماست، و تفسير اينكه آيت جز خداي نداند، تا حروف مقطّع را در او اق [وال]

«13» بسيار گفتند. و عبد اللّه عبّاس چون اينكه آيت خواندي، گفتي: انا من الرّاسخين في العلم الّذين يعلمون تأويل المتشابه، گفت: من از [آن]

«14» راسخان علمم كه تاويل متشابه [دانند. و مجاهد گفت: من از جمله آنانم كه تأويل متشابه]

«15» دانم.

-----------------------------------

(1). سوره ص (38) آيه 29. (2). سوره يوسف (12) آيه 1. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: ضبط قرآن مجيد: بكتاب. (4). سوره اعراف (7) آيه 52. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (6). دب، لب، فق، مب: بداند. (7). مب مي گويد. (8). همه نسخه بدلها: اقوال. (9). سوره اعراف (7) آيه 3. [.....]

(10). اساس: كلمه زير وصالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مب: فاييده. (12). همه نسخه بدلها: آن معني نشود. (15- 14- 13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 184 و بر آن«1» وجه كه گفتم، لفظ متشابه [محمول]

«2» بود علي احد الاقوال المشروحة، از آن قولها كه گفتيم، و بر وجه اوّل الّا آن يك قول نباشد كه حمل بر علم غيب كنند، و لفظ متشابه در عرف به اينكه لايق است كه ما گفتيم از مفسران نه به علم غيب. و وجهي ديگر آن كه: در آيت، مرتضي علم الهدي- قدّس اللّه روحه- گفت: بر آن طريقه كه «واو» استيناف باشد نه بر

آن وجه كه ايشان گفتند، و آن آن است كه آيات متشابه بيشتر آن بود كه محتمل بود وجوه بسيار را، چون: هدي و ضلال و مانند آن، بر مأوّل آن باشد كه هر وجه كه محتمل بود در لغت و مطابق بود ادلّه عقل را و آيات محكم را، بگويد و قطع نكند علي مراد اللّه. پس قديم- جل ّ جلاله- گفت: تأويل آيت يعني آن وجه معيّن«3» كه مراد من است كه من بيان نكرده ام كسي«4» را براي صلاحي را«5» آن كس نداند مگر من، و اينكه وجهي نكوست در تفسير اينكه آيت- و اللّه اعلم بمراده. قوله: وَ الرّاسِخُون َ فِي العِلم ِ، «رسوخ» ثبوت باشد، و رسخ اذا ثبت، و كذلك رصخ كالصّراط و السراط، و المسلوخ و المصلوخ، قال الشّاعر: لقد رسخت في القلب منّي مودّة لسلمي ابت اياتها«6» أن تغيّرا [293- پ]

مفسران خلاف كردند در آن كه اينكه راسخان كه بودند! بعضي گفتند: مؤمنان اهل كتابند، چون عبد اللّه سلام و جز او از امثال او. و در تفسير اهل البيت هست كه: مراد به راسخان علم اهل البيت رسولند- عليه و عليهم السلام- از آنان كه علم ايشان از علم رسول باشد، و علم رسول از تلقين جبريل، و علم جبريل از لوح محفوظ، و كتابت لوح محفوظ از قبل رب ّ العزّه. عجب از آنان كه روا دارند كه تأويل متشابه جهودان دانند، و روا بود كه ايشان در اينكه باب معطوف باشند بر نام خداي، و اهل البيت رسول نشايد كه دانند و اينكه پايه دارند؟ و هل هذا الّا محض العناد. انس مالك روايت كند و ابو الدّرداء

و ابو امامه كه: از رسول- عليه السلام-

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بر اينكه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: معتبر. (4). همه نسخه بدلها: كس. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). آج: ازمانها.

صفحه : 185 پرسيدند كه راسخان علم كه باشند! گفت: من بر يمينه و صدق لسانه و استقام قلبه و عف بطنه و فرجه فذلك الراسخ في العلم ، گفت: آن باشد كه سوگندش راست بود، و زبانش صادق بود، و دلش مستقيم بود، و بطن و فرجش عفيف، و اينكه صفت معصومان است. و انس مالك گفت: راسخ علم آن بود كه [داند و به آنچه داند كار بندد و متابع علم باشد. و بعضي علما گفتند كه: راسخ علم آن بود كه]

«1» در او چهار خصلت بود: تقوا و پرهيزگاري در آنچه ميان او و خداي باشد، و تواضع از ميان او و خلقان، و زهد ميان او و دنيا، و جهاد از ميان او و ميان نفس خود، و اينكه هم از سيرت معصومان است. لا جرم چون در علم ثابت قدم بود، كس وصف علم و عالم«2» چنان كه او كرد نكرد. كميل زياد«3» گويد: يك روز امير المؤمنين علي- عليه السلام- دست مرا«4» گرفت و با خود مي برد تا مرا«5» از كوفه بيرون برد. چون به صحرا شديم آهي سرد بر آورد از دلي گرم و«6» گفت: يا كميل ان ّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها، اينكه دلها وعاءهاست، آن به بود كه«7» [نگاهدارنده تر]

«8» بود، فاحفظ عنّي ما اقول لك، نگاه دار آنچه

تو را مي گويم: 9»10»11»12» النّاس ثلاثة فعالم« ربّاني و متعلّم علي طريق« نجاة و همج رعاع اتباع كل ّ ناعق يميلون مع كل ّ ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجؤوا الي ركن وثيق. يا كميل؟ العلم يحرسك و انت تحرس المال، و المال تنقصه« الانفاق و العلم يزكوا علي الانفاق، محبّة العالم« دين يدان به و به تكملة الطّاعة في حياته

-----------------------------------

(8- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: علما. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كميل بن زياد. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: من. [.....]

(5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: گرفت و مرا. (6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: آهي كشيد از سر اندوه پس، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: اينكه دلها ظرفهاست و بهترين آنها، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها: عالم. (10). كذا در اساس و همه نسخه بدلها. نهج البلاغه تصحيح دكتر صبحي سالم افست قم. ص 496

«سبيل». (11). مج، وز، دب، آج: ينقصه. (12). آج، لب: العلم.

صفحه : 186

الله و جميل الاحدوثة بعد موته، و العلم حاكم و المال محكوم عليه.} 1»2» يا كميل؟ مات خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقي الدّهر: اعيانهم مفقودة، و امثالهم في القلوب موجودة. ها« ها؟ ان ّ ها هنا لعلما جما- و اشار بيده [الي]

« صدره- لو اصبت له حملة؟ بلي اصبت لقنا غير مأمون- في

كلام طويل الي ان قال: 3»4» اللّهم بلي: لا تخلوا الارض من حجّة لك علي خلقك امّا ظاهرا [393- ر]

مغلوبا او خائفا مغمورا كيلا« تبطل حججك و بيّناتك و اينكه اولئك. اولئك الأقلون عددا الأعظمون قدرا بهم يحفظ اللّه حججه حتّي يودعوها قلوب اشباههم. هجم بهم العلم علي حقايق الايمان فاستلانوا« روح اليقين فانسوا بما استوحش منه الجاهلون و استلانوا ما استوعره المترفون. صحبوا الدّنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل ّ الاعلي، اولئك خلفاء اللّه في ارضه و حججه علي عباده. گفت«5»: مردمان سه نوعند: عالم است و متعلّم، عالمي ربّاني و متعلّمي بر طريق نجات. و از اينكه هر دو در گذشته همج و رعاعند كه بر سر آب آيد كه چون خسك«6» خشك شود طعمه آتش را شايد، به دنبال هر آوازي بروند و با هر بادي كه بجهد ميل كنند، به نور علم روشنايي نجسته باشند، و در علم، التجابه ركني استوار نكرده باشند. اي كميل؟ علم پاسبان تو بود و تو پاسبان مال باشي. و مال از نفقت«7» بكاهد و علم از نفقت«8» بيفزايد. دوست داري عالم«9» دين است كه به آن خداي را پرستند، و كمال طاعت به آن بود در حيات، و ذكر و ثناي نكو به آن بود پس وفات. علم حاكم است و مال محكوم.

-----------------------------------

(1). مج، وز، دب: هاوها. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). نسخه اساس در بالاي كلمه آورده است: لئلا. (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، نهج البلاغ: و باشروا. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. (6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(8- 7). نفقت/ نفقه. [.....]

(9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: علم.

صفحه : 187

يا كميل؟ خازنان مال در آن حال كه زنده باشند مرده اند، و عالمان آنگه كه مرده باشند زنده [اند]

«1» تا جهان بماند ايشان بمانند اشخاص ايشان مفقود باشد«2»، و مثال«3» ايشان در د [لها]

«4» موجود. آنگه گفت: هاي هاي؟ اينكه جا علمي«5» بسيار هست اگر كسي را يابم كه بر گيرد و [تحمّل]

«6» كند- و اشارت كرد به دستها«7» به سينه خود در حديثي دراز كه در وصف اهل روزگار و عالمان وقت خود بكرد- تا در آخر كلام گفت: بار خدايا؟ زمين خالي نباشد از حجّتي از آن تو بر خلق، امّا ظاهر«8» مغلوب يا خايف«9» مغمور«10»: ظاهر مغلوب چون او كه اوّل ائمة«11» است، و خائف مغمور چون فرزندش كه آخر ائمّه است براي آن كه تا حجّتهاي تو باطل نشود، كجااند ايشان! ايشان به عدد اندكند و به [قدر و]

«12» منزلت بزرگند. خداي تعالي به ايشان حجّتهاي«13» خود نگاه دارد تا در دل اشباه خود نهند، علم، ايشان را بر حقايق ايمان واقف كرده باشد، ايشان را راحت«14» يقين خوش آمده باشد، مستأنس باشند به آنچه جاهلان از آن مستوحش باشند، و آنچه مترفان منعمان«15» را درشت آيد ايشان را نرم بود، صحبت ايشان با دنيا به«16» تنهايي بود كه جانها از تن معلّق بود به محل ّ اعلي، ايشان خلفاي خدا باشند در زمين و حجج او بر بندگانش. آنگه گفت: آه شوقا الي رؤيتهم ، اي يا سه به ديدار ايشان؟ آن كس كه [اينكه]

«17» داند بر تو راسخ نباشد، و آن كه اينكه

نداند شنيدن و فهم كردن بر تو هم راسخ

-----------------------------------

(6- 4- 1). در اساس كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب: باشند. (3). مب، مر: امثال. (5). در اساس كه كلمه نو نويس است: علم، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). اساس كه نو نويس است: به دست خود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب: ظاهري. (9). دب، آج، لب، مر: خايفي. (10). اساس كه كلمه نو نويس است: مستور، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس كه كلمه نو نويس است و آج، لب، فق، مب، مر: امّت، با توجّه به مج تصحيح شد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). اساس كه نو نويس است: حجت و بيّنات، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: راحتي. (15). مب: منعم. [.....]

(16). همه نسخه بدلها: ندارد. (17). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 188

باشد و هم ناسخ. راسخ علم، آن باشد كه به تأويل [393- پ]

متشابه عالم بود نه آن كه محكم بر او مشتبه بود«1»، آن كه بر تأويل شمشير زند با آن راست بود كه محكم تيغ در گلو«2» بايد كردن، منكم من يقاتل علي تأويل القرآن كما قاتلت علي تنزيله ، گفت: از شما مردي باشد كه بر تأويل قرآن همچنان كار زار«3» كند كه من بر

تنزيلش كردم. هر كسي گفت: من هستم يا رسول اللّه گفت: نه و لكن«4» خاصف النّعل آن است كه نعل پاي من مي پيرايد، اگر او نعل پاي من پيرايد من تاج سر او پيرايم. نگاه كردند امير المؤمنين از حجره به در مي آمد«5»، نعل رسول به دست گرفته كه نيك بكرده بود، فكان علي ّ للنّعل خاصفا، و كان النّبي ّ لمدحه واصفا، و كان في الحرب ريحا عاصفا و لأعداء اللّه قاصما قاصفا. يَقُولُون َ آمَنّا بِه ِ، مي گويند: بار خدايا؟ ما به متشابه ايمان داريم. كُل ٌّ مِن عِندِ رَبِّنا همه از نزديك خداست محكم و متشابه، و ناسخ و منسوخ، و مجمل و مفصّل. وَ ما يَذَّكَّرُ إِلّا أُولُوا الأَلباب ِ، اينكه انديشه خداوندان عقل كنند. خواجه عقل ندارد و اگر دارد به كار ندارد، و «لب ّ» هر چيز خالص«6» و صافي آن باشد، و مغز چيزها«7» «لب ّ» گويند كه نفع در آن است. عقل را به آن تشبيه كردند و آن را لب ّ نام نهادند. رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا، در كلام محذوفي هست، تقدير آن است: و يقولون اي الرّاسخون في العلم: ربّنا، بار خداي ما؟ بمگردان و بمچفسان«8» دلهاي ما، يعني آن الطافي كه دلهاي ما به آن مستقيم باشد و از حق مايل نشود از ما باز مگير. و «زيغ» اينكه ميل باشد، و ازاغت امالت، و معني آن است كه گفتيم. اگر گويند: اينكه چه دعا باشد! گوييم: خداي تعالي ما را تكليف كرد كه اينكه دعا كنيم، و اگر چه خداي تعالي [بي]

«9» دعاي ما اينكه بكند چنان كه فرمود ما را كه:

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه كلمه نو نويس است:

باشد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). دب، مب: گلوي او، آج، لب، فق، مر: گلوي. (3). دب: كالزار. (4). همه نسخه بدلها: و لكنّه. (5). مج: به در آمد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر است. (7). همه نسخه بدلها را. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بمخسبان. (9). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 189

قال َ«1» فَلَمّا زاغُوا أَزاغ َ اللّه ُ قُلُوبَهُم«5». و روا بود كه ازاغت خود عبارت بود از جزاي زيغ، اي جازاهم اللّه بزيغهم، كما قال تعالي: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّه ُ«6». بَعدَ إِذ هَدَيتَنا، پس از آن كه ما را به ايمان هدايت كردي از الطاف و توفيق و تسهيل سبيل و بيان و نصب ادلّت و ازاحت علّت و آنچه اسباب و مقدّمات است وَ هَب لَنا مِن لَدُنك َ رَحمَةً، و ما را از خزاين رحمت خود مدد فرست كه تو بخشنده و بخشاينده اي. گفتند: مراد به «رحمت» در آيات«7» توفيق و توقيف است. اي ثبتنا«8» علي الايمان و الهدي. ضحّاك گفت: مراد تجاوز و عفو و آمرزش است، و صادق- عليه السلام- گفت: لزوما لخدمتك، مراد لزوم خدمت درگاه اوست بر وجه سنّت بخلاف بدعت. ام ّ سلمه گويد: رسول- عليه السلام- در دعا بسيار گفتي: اللهم مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبي علي دينك ، اي گرداننده دلها و چشمها، دل من بر دين خود بدار«9» گفتند: يا رسول اللّه دل بگردد! گفت: آري، 10» ما خلق اللّه من قلب آدمي الّا و هو بين اصبعين

من اصابع الرّحمن ان شاء ازاغه و ان شاء [اقامه]

«، گفت: دل هيچ

-----------------------------------

(1). اساس و همه نسخه بدلها: قل، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). سوره انبيا (21) آيه 112. (3). دب، اگر دعا ندانند كردن، آج، لب، فق، مب، مر: اگر آن دعا ندانند كردن. [.....]

(4). مج، وز، سه ام، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سيم. (5). سوره صف (61) آيه 5. (6). سوره آل عمران (3) آيه 54. (7). همه نسخه بدلها: آيه. (8). اساس: به صورت «تثبيتا» هم خوانده مي شود. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر بدان، مج، وز، ندارد. (10). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 190

آدمي نيست و الّا از ميان دو انگشت از انگشتهاي خداست، و اينكه كنايت باشد از [سهولت]

«1» تقليب آن بر او، چنان كه يكي از ما گويد: هذا الامر في يدي و في اصبعي و في خنصري، و اينكه كار به دست من است و در انگشت من است و در كمينه انگشتهاي«2» من است. چون خواهد كه مبالغه كند از قدرت خود بر آن و سهولت آن بر او. و دگر وجه ها گفته اند، اگر جاي حاجت باشد [گفته شود- ان شاء اللّه]

«3». آنگه گفت: 4» نسئل اللّه ان لا يزيغ قلوبنا بعد اذ هدانا« و ان يهب لنا من لدنه رحمة انّه هو الوهاب ، ما از خداي مي خواهيم تا دل ما ثابت دارد و بنگرداند پس از هدايت، و ما را رحمت دهد و آمرزش كه او بخشنده است، و تفسير آن است

كه بگفتيم. ام ّ سلمه گفت، من گفتم: يا رسول اللّه؟ مرا دعايي بياموزي«5» كه نافع باشد [مرا]

«6»! گفت: بلي، بگو: اللّهم رب ّ النّبي محمّد اغفر لي ذنبي و اذهب غيظ قلبي و اجرني من مضلّات الفتن ما احييتني. و گفته اند: قلب را براي آن نام قلب كردند«7» لسرعة تقلبه، براي آن كه زود گرده«8» باشد، و رسول- عليه السلام- گفت: 9»10» مثل القلب كمثل ريشة بارض فلاة في يوم عاصف تقلّبها« الرّيح ظهرا لبطن«، مثل دل آدمي چون پر مرغي است به زمين بيابان در روز باد سخت كه باد آن را از اينكه روي بر آن روي مي گرداند. ابو عبيده روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: دل فرزند آدم چون گنجشكي است در روز«11» هفت رنگ بگردد. [و رسول- عليه السلام- گفت: 12» لقلب إبن آدم اسرع تقلّبا« من القدر اذا استجمعت غليا ، گفت: دل فرزند آدم زودتر«13» گردد از ديگ در آن حال كه نيك به جوش در آيد]

«14».

-----------------------------------

(6- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: انگشت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مج: هديتنا. (5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: بياموزيد، مج، وز: نياموزي، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13- 7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است كه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: زود گرد. (9). مج، وز: يقلّبها. [.....]

(10). مج، دب، آج،

لب، فق، مب، مر: ظهر البطن. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روزي. (12). دب: تقلبها، آج: تقليبا. (14). دب، آج، لب، فق، مر گرم.

صفحه : 191

ربنا انّك جامع النّاس، بار خدايا تو مردمان را جمع كني براي روزي كه در آن روز شك نيست، يعني روز قيامت كه خلقان اوّل و آخر مجموع باشند در آن روز، چنان كه [گفت]

«1»: ذلِك َ يَوم ٌ مَجمُوع ٌ لَه ُ النّاس ُ وَ ذلِك َ يَوم ٌ مَشهُودٌ«2»، و قال تعالي: فَكَيف َ إِذا جَمَعناهُم لِيَوم ٍ لا رَيب َ فِيه ِ«3» ...، و چنان كه گفت: اللّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ لَيَجمَعَنَّكُم إِلي يَوم ِ القِيامَةِ لا رَيب َ فِيه ِ«4» ...، و براي آن گفت شك نيست در او- و اگر چه كافران در او شك كردند- كه بر حقيقت و بدرستي خواهد بودن، [394- پ]

و اينكه مبالغه باشد از صحّت وقوع و وجود كار. آنگه عدول كرد از خطاب به غياب، گفت: إِن َّ اللّه َ، و نگفت: انّك، عرب را عادت باشد كه از خطاب به غياب شوند، و اينكه نوعي از فصاحت باشد در كلام ايشان، قال كثير: اسيئي بنا او احسني لا ملومة لدينا و لا مقليّة ان تقلّت و نگفت: ان تقلّيت. و قال تعالي: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُم فِي البَرِّ وَ البَحرِ حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ وَ جَرَين َ بِهِم«5» ...، و مانند اينكه در قرآن و كلام عرب بسيار است. إِن َّ اللّه َ لا يُخلِف ُ المِيعادَ، خداي تعالي خلف ميعاد نكند. و «ميعاد»، مفعال. باشد من الوعد، كالميقات من الوقت. و اصل اينكه بنا در آلت باشد، كالمفتاح و المغلاق [و المقلاد]

«6» و المقلات و ما اشبه ذلك. قوله تعالي:

[سوره آل عمران (3): آيات 10 تا 20]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَن تُغنِي َ عَنهُم أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم مِن َ اللّه ِ شَيئاً وَ أُولئِك َ هُم وَقُودُ النّارِ (10) كَدَأب ِ آل ِ فِرعَون َ وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُم ُ اللّه ُ بِذُنُوبِهِم وَ اللّه ُ شَدِيدُ العِقاب ِ (11) قُل لِلَّذِين َ كَفَرُوا سَتُغلَبُون َ وَ تُحشَرُون َ إِلي جَهَنَّم َ وَ بِئس َ المِهادُ (12) قَد كان َ لَكُم آيَةٌ فِي فِئَتَين ِ التَقَتا فِئَةٌ تُقاتِل ُ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ أُخري كافِرَةٌ يَرَونَهُم مِثلَيهِم رَأي َ العَين ِ وَ اللّه ُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِه ِ مَن يَشاءُ إِن َّ فِي ذلِك َ لَعِبرَةً لِأُولِي الأَبصارِ (13) زُيِّن َ لِلنّاس ِ حُب ُّ الشَّهَوات ِ مِن َ النِّساءِ وَ البَنِين َ وَ القَناطِيرِ المُقَنطَرَةِ مِن َ الذَّهَب ِ وَ الفِضَّةِ وَ الخَيل ِ المُسَوَّمَةِ وَ الأَنعام ِ وَ الحَرث ِ ذلِك َ مَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا وَ اللّه ُ عِندَه ُ حُسن ُ المَآب ِ (14) قُل أَ أُنَبِّئُكُم بِخَيرٍ مِن ذلِكُم لِلَّذِين َ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم جَنّات ٌ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها وَ أَزواج ٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضوان ٌ مِن َ اللّه ِ وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِالعِبادِ (15) الَّذِين َ يَقُولُون َ رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذاب َ النّارِ (16) الصّابِرِين َ وَ الصّادِقِين َ وَ القانِتِين َ وَ المُنفِقِين َ وَ المُستَغفِرِين َ بِالأَسحارِ (17) شَهِدَ اللّه ُ أَنَّه ُ لا إِله َ إِلاّ هُوَ وَ المَلائِكَةُ وَ أُولُوا العِلم ِ قائِماً بِالقِسطِ لا إِله َ إِلاّ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (18) إِن َّ الدِّين َ عِندَ اللّه ِ الإِسلام ُ وَ مَا اختَلَف َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَهُم ُ العِلم ُ بَغياً بَينَهُم وَ مَن يَكفُر بِآيات ِ اللّه ِ فَإِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ (19) فَإِن حَاجُّوك َ فَقُل أَسلَمت ُ وَجهِي َ لِلّه ِ وَ مَن ِ اتَّبَعَن ِ وَ قُل لِلَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ وَ الأُمِّيِّين َ أَ أَسلَمتُم فَإِن أَسلَمُوا فَقَدِ اهتَدَوا وَ إِن تَوَلَّوا فَإِنَّما عَلَيك َ البَلاغ ُ وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِالعِبادِ (20)

[ترجمه]

آنان«7» كه كافر شدند سود ندارد«8»

از ايشان مالهايشان و نه فرزندانشان«9» از خدا چيزي«10» و ايشان«11» هيزم دوزخ باشند«12».

-----------------------------------

(6- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره هود (11) آيه 103. (3). سوره آل عمران (3) آيه 25. (4). سوره نساء (4) آيه 87. (5). سوره يونس (10) آيه 22. (7). آج، لب، فق: بدرستي كه آنان. (8). آج، لب، فق، باز ندارد. (9). مج: اولادهاي ايشان، وز: فرزند ايشان، دب، آج، لب، فق: فرزندان ايشان. (10). آج، لب، فق را. (11). مج: و آن گروه، آج، لب، فق ايشانند. [.....]

(12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: هيزم يعني آتش دوزخ اند، آج، لب، فق: ايشانند آتش انگيز آتش، با توجّه به مج و وز تصحيح شد.

صفحه : 192 چون خوي«1» قوم فرعون و آنان كه پيش از«2» ايشان بودند به دروغ داشتند آيات ما، بگرفت ايشان را خداي به گناهانشان، و خداي سخت عقوبت است. بگو آنان را كه كافر شدند غلبه كنند شما را و جمع كنند شما را با«3» دوزخ، و بد بستر«4» است آن«5». بد شما را دليل در«6» دو گروه كه به هم رسيدند، گروهي كالزار«7» مي كنند«8» در راه خداي، و ديگري كافرند مي ديدند ايشان را دو چندان«9» به ديدار چشم، و خداي قوّت دهد به ياريش آن را كه خواهد در اينكه«10» عبرتي هست خداوندان چشمها«11» را. [395- پ]

آراسته شد مردمان«12» را دوستي شهوتها از زنان و پسران و مالهاي بسيار تمام كرده از زر و سيم و اسپان بعلامت«13» و چهار پايان و كشت«14»، آن متاع زندگاني دنياست، و خداي

بنزديك اوست نيكوي«15» باز گشتن.

-----------------------------------

(1). مج، وز، دب: عادت، آج، لب، فق: عادت ايشان چون عادت. (2). مج، وز، دب: ندارد. (3). مج: در، دب: بر. (4). آج، لب، فق: گستردني. (5). مج بد شما را. (6). مج، وز: باشد شما را، آج: لب، فق: به حقيقت هست شما را اي جهودان معجزه در حقيقت رسالت محمّد در. (7). مج، وز، آج، لب، فق: كارزار. (8). مج، وز: مي كردند. (9). مج: دو چند اينان. (10). مج، وز: در آن. (11). آج، لب، فق: مر خداوندان بينايي دل. (12). مج، وز: بياراستند براي مردمان. (13). مج، وز: علامت بر كرده، آج، لب: نشان كرده، فق: نشان كرده شده. [.....]

(14). مج، وز: كشتزار، آج، لب، فق: كشاورزي. (15). آج، لب، فق: نيكويي.

صفحه : 193

بگو خبر دهم«1» شما را به بهتر از اينكه شما را آنان«2» را كه پرهيزگار باشند نزديك خدايشان بهشتهايي«3» كه مي رود از زير آن جويها، جاودان اندر«4» آن جا و زنان«5» پاكيزه«6» و خشنودي از خداي، و خداي بيناست به بندگان. آنان كه گويند، خداي ما؟ ما ايمان آورديم، بيامرز ما را گناهان ما و نگاه دار ما را از عذاب دوزخ. [396]

صبر كنندگان و راستيگران«7» و نماز كنان«8» و نفقه كنان«9» و آمرزش خواهان«10» به سحرگاهها«11». گواي«12» داد خداي كه نيست خداي مگر او و فرشتگان و خداوندان علم ايستاده به دادستان«13»، نيست خداي مگر او غالب«14» محكم كار. [396- پ]

دين«15» در نزد«16» خداي مسلماني است و خلاف نكردند آنان كه بدادند ايشان را كتاب مگر از پس آن كه آمد به ايشان دانش بستم«17» ميان

ايشان و هر كه كافر شود به آيتهاي

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: بگو اي بياگاهيم. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: آن كساني را، با توجّه به مج تصحيح شد. (3). آج، لب، فق: بوستانهايي. (4). مج، وز: هميشه باشند. (5). مج، وز: زناني. (6). آج، لب، فق: پاك از عيبهاي زنان. (7). مج: راستگاران، وز: دب: راستگيران، آج، لب، فق: راست گويان در اقوال و افعال. (8). آج، لب: و مداومت نمايندگان بر وظايف طاعت و اخلاص. (9). دب، آج، لب، فق: كنندگان. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خواهندگان. (11). آج، لب: به وقتهاي پيش از صبح. (12). مج، وز: گواهي داد، آج، لب: گواهي مي دهد. [.....]

(13). مج، وز، دب: به راستان، آج، لب: به دلايل قاطعه. (14). مج و. (15). آج، لب: بدرستي كه دين. (16). مج، وز، دب: دين بنزديك. (17). اساس: ستم، با توجّه به مج تصحيح شد.

صفحه : 194 خداي، خداي زود شمار است. اگر خصومت كنند«1»، با تو، بگو بسپردم روي خود خداي را«2» و آنان كه پي من دارند، و بگو آنان را كه دادندشان كتاب و عرب ناخواننده را«3»، اسلام آورديد«4» اگر اسلام آورند«5» راه يافتند، و اگر بر گردند بر تو رسانيدن است، و خداي بيناست به بندگان. قوله: إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا، آنان كه كافر شدند و جحود كردند وحدانيّت مرا، و از آن جحود دل خود را پوششي ساختند گمان بردند كه مال ايشان و فرزندان ايشان از ما«6» غنا كند و بگزيراند«7» كه مرا و رضاي مرا و اوامر من و مصالح خود به مال و

فرزند بفروختند، فردا«8» قيامت آن مال مار شود، و آن فرزند بند شود، و آن سيم بيم شود، و آن زر شر شود، و آن حسن حال و بال شود، و آن اقارب عقارب شوند، لا تَجزِي نَفس ٌ عَن نَفس ٍ شَيئاً«9»، اي لا يغني«10»، هيچ كس«11» از كسي غنايي و كفافي نكند، كسي از كسي دفع نكند و به جاي او نباشد. آنچه«12» تو به جاي اويي يا براي او، يا بر راي او، فردا براي تو نباشد و بر راي تو نباشد. آن را كه امروز به فداي ايشاني فردا خواهي«13» تا به فديت خود بدهي نستانند، يومئذ

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: بس اگر حجت گويند. (2). آج، لب، فق: بگو خالص گردانيدم عمل خود راي براي خدا. (3). مج: عرب ناخوانده را، دب، عرب ناخواهنده را، آج، لب: آنان كه نه اهل كتابند. (4). مج، وز: اسلام آوردي، آج: اي فرمان برداريد. (5). مج: آورديد، وز: آوردند. (6). همه نسخه بدلها: من (7). اساس، وز، دب، آج، لب: بگزيراند، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). همه نسخه بدلها: فرداي. (9). سوره بقره (2) آيه 123. [.....]

(10). همه نسخه بدلها: تغني. (11). آج، لب، فق، مب، مر: كس را. (12). مج، وز: آن كه: ديگر نسخه بدلها: آنگه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه، چاپ شعراني (2/ 454): فردا كه خواهي.

صفحه : 195 يَوَدُّ المُجرِم ُ لَو يَفتَدِي مِن عَذاب ِ يَومِئِذٍ بِبَنِيه ِ، وَ صاحِبَتِه ِ وَ أَخِيه ِ، وَ فَصِيلَتِه ِ الَّتِي تُؤوِيه ِ، وَ مَن فِي الأَرض ِ جَمِيعاً ثُم َّ يُنجِيه ِ«1»، پس از اينكه آيت معلوم شد كه: خويشان

غنا نكنند، و مال نيز غنا نكند كه اگر مال و ملك دنيا كسي را باشد«2» و خواهد كه فديت كند [397- ر]

و خويشتن باز خرد، از او قبول نكنند و او را با او نفروشند. فَلَن يُقبَل َ مِن أَحَدِهِم مِل ءُ الأَرض ِ ذَهَباً وَ لَوِ افتَدي بِه ِ«3»، و شرم نداري كه امروز به چرب و خشك ترازو خداي را بيازاري، و فردا به همه زمين پر از زر تو را باز نفروشند«4». لَن تُغنِي َ عَنهُم أَموالُهُم، مالت فرياد نرسد، و فرزندانت دست نگيرند، اينكه هيچ از خداي غنا نكند. ابو عبد الرّحمن السلمي خواند: «لن يغني» به « يا » براي آن كه فعل مقدّم است، و حايلي هست ميان فعل و فاعل. و حسن بصري خواند: «لن تغني» به سكون « يا » چنان كه شاعر گفت: كأن ّ ايديهن ّ بالقاع القرق ايدي جوار يتعاطين الورق [و توانگري را براي آن غني خوانند كه غنا كند، يعني كفاف و دفع فقر. مِن َ اللّه ِ، اي من عذاب اللّه]

«5». ابو عبيده گفت معني آن است كه: «عند اللّه»، بنزديك خداي. وَ أُولئِك َ هُم وَقُودُ النّارِ، «وقود» [اسم]

«6» آن چيز باشد كه آتش به او بر افروزند، و «وقود» مصدر باشد، و مثله الوضوء للماء و الوضوء للفعل، و الطّهور و الطّهور، ايشان فردا«7» قيامت هيزم دوزخ باشند، قال اللّه تعالي: وَقُودُهَا النّاس ُ وَ الحِجارَةُ«8»، و قال تعالي: إِنَّكُم وَ ما تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ حَصَب ُ جَهَنَّم َ«9». كَدَأب ِ آل ِ فِرعَون َ، چون عادت آل فرعون. و وجه تشبيه آن است كه: چنان كه

-----------------------------------

(1). سوره معارج (70) آيه 11، 12، 13، 14. (2). دب، آج، لب، فق،

مر از آن دنيا. (3). سوره آل عمران (3) آيه 91. (4). مج، وز، تو را به او نفروشند، آج، لب، فق، مب، مر: تو را با تو نفروشند. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: فرداي. (8). سوره بقره (2) آيه 24. (9). سوره انبيا (21) آيه 98.

صفحه : 196

آل فرعون [را]

«1» عند نزول عذاب و نعمت به ايشان مال و ملك ايشان از ايشان غنا نكرد، همچونين مال و فرزندان اينان از اينان غنا نكنند، و امّت سلف از كافران كه بودند چون عذاب به ايشان فرود آمد، هيچ دافع و مانع نبود ايشان را از خداي. امّا معني «داب»، عبد اللّه عبّاس و عكرمه و مجاهد و ضحّاك و ابو روق«2» و سدّي و إبن زيد گفتند: كفعل آل فرعون، چون فعل آل فرعون و صنيع«3» ايشان در باب كفر و تكذيب، يعني جهودان همچنان كافر شدند كه آل فرعون. ربيع و كسائي و ابو عبيده گفتند: كسنّة«4» آل فرعون، چون سنّت و طريقت آل فرعون. مقاتل گفت: كاشباه آل فرعون. اخفش گفت: كامر آل فرعون و شأنهم، چون كار آل فرعون. قطرب گفت: كحال آل فرعون. نضر بن شميل و مبرّد گفتند: كعادة آل فرعون. زجّاج گفت: كاجتهاد«5» آل فرعون، و اينكه اصل كلمت است يقال: دابت في الامر اداب دابا اذا ادمنت العمل و تعبت فيه و اداب السير اذا ادامه، و قال زهير: لأرتحلن بالفجر ثم ّ لأدابن الي اللّيل الّا ان يعرّجني طفل سيبويه گفت: «كاف» در محل ّ رفع است، و تقدير آن است:

دابهم مثل داب آل فرعون. وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم، و آنان كه پيش ايشان بودند از كفّار امم ماضيه. كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُم ُ اللّه ُ بِذُنُوبِهِم، [397- پ]

تكذيب كردند به آيات ما و آن را دروغ داشتند و نگرويدند و تصديق نكردند، لا جرم خداي تعالي ايشان را به گناه خود بگرفت و مؤاخذت كرد، نظيره قوله«6»: فَكُلًّا أَخَذنا بِذَنبِه ِ«7»- الاية. وَ اللّه ُ شَدِيدُ العِقاب ِ، و خداي سخت عقاب است در وقت عقوبت، چنان كه

-----------------------------------

(1). اساس: زير وصّالي رفته، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ابو ورق، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....]

(3). آج، فق، مر: صنع، لب، مب: وضع. (4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كداب، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مج، وز: كاحوال. (6). مر: قال اللّه تعالي. (7). سوره عنكبوت (29) آيه 40.

صفحه : 197

واسع رحمت است در وقت مغفرت. قُل لِلَّذِين َ كَفَرُوا سَتُغلَبُون َ وَ تُحشَرُون َ، بگو اي محمّد كافران را كه شما را غلبه كنند مغلوب شوي عاجلا. وَ تُحشَرُون َ إِلي جَهَنَّم َ، و به آجل به دوزخ شوي تا اينكه جا مقهور باشي و آن جا معذّب. خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ«1» ...، نه دنيا داري و نه آخرت، دنيا كه معبود تو است از دست تو بستانند، و آخرت كه به او ايمان ندارند مدفوع شوند با آن به رغم خود. به بهشت بنگويند، لا جرم نبينند، به دوزخ ايمان ندارند لا جرم بچشند تا بدانند. حمزه و كسائي و خلف خوانند و يحيي

و اعمش به « يا » در هر جايگاه بر مغايبه«2». و باقي قرّاء به «تا» علي الخطاب. و هر دو رواست و جايز در عربيّت، براي آن كه چون مخاطب مواجه نبود و رسالت به او بر زبان كسي فرستند هر دو رواه بود، تقول العرب: قل لفلان انّك تعزّر و تؤدّب«3»، و قل له انّه يعزّر و يؤدّب. مفسران خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست؟ مقاتل گفت: مشركان مكّه اند، و معني آن است كه: اي محمّد بگو كافران را كه شما را روز بدر غلبه كنند و به قيامت به دوزخ برند. چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- روز بدر كافران«4» را گفت: ان الله تعالي غالبكم و حاشركم الي جهنم ، خداي تعالي خبر داد كه شما را غلبه خواهد كردن و حشر خواهد«5» كردن به دوزخ، و دليل اينكه قول قوله«6» تعالي: سَيُهزَم ُ الجَمع ُ وَ يُوَلُّون َ الدُّبُرَ، بَل ِ السّاعَةُ مَوعِدُهُم وَ السّاعَةُ أَدهي وَ أَمَرُّ«7». و بعضي ديگر گفتند: مراد به آيت جهودانند. كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه: چون رسول- عليه السلام- روز بدر مشركان را غلبه كرد جهودان گفتند: به خداي كه اينكه آن پيغامبر امّي است كه ما را در توريت وعده كردند، و ما نعت و صفت او در كتاب خود يافته ايم، و رايت او منصور

-----------------------------------

(1). سوره حج (22) آيه 11. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: در هر دو كلمه علي المغايبه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آج، لب: يعزز و يؤدّب. (4). آج، فق، مب، مر

مكّه. ح 5- همه نسخه بدلها بجز مب، مر: ندارد. (6). اساس: قال اللّه، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). سوره قمر (54) آيه 45 و 46.

صفحه : 198

است و مردود نيست، و خواستند تا به او ايمان آرند، باز گفتند: صبر كني تا ديگر وقعه بنگريم، اگر دست او را باشد ايمان آريم. چون روز احد بود و اصحاب رسول را نكبتي رسيد، شك ّ آوردند و گفتند: اينكه نه آن پيغامبر است كه ما گمان برديم، و ايمان نياوردند. و از ميان ايشان و رسول- عليه السلام- عهدي بود تا به مدّتي، پيش از اجل و وقت انقضاي مدّت، آن عهد تباه كردند. و كعب اشرف با شست«1» سوار از جهودان به مكّه آمدند بنزديك ابو سفيان و با او عهد بستند كه دست يكي دارند در حرب رسول- عليه السلام. آنگه با مدينه آمدند، خداي تعالي [398- ر]

در شأن ايشان اينكه آيت فرستاد. محمّد بن اسحاق گفت: چون رسول- عليه السلام- به بدر مشركان را بشكست و با مدينه آمد، جهودان را جمع كرد در بازار بني قينقاع و گفت: يا معشر اليهود احذروا من اللّه مثل ما نزل بقريش يوم بدر، از خداي بترسي كه به شما نكبتي فرود آيد چنان كه به قريش فرود آمد روز بدر، و اسلام آري پيش از آن كه عذاب خداي به شما رسد كه شما مي داني كه من پيغامبر خداام، و نام و نعت من در توريت خوانده اي، و خداي بر شما عهد گرفته است. جواب دادند و گفتند«2»: نباد«3» كه تو ما را از عداد و از حساب ايشان شماري،

قومي اغمار كه ايشان را علمي و عهدي نبود به كالزار«4»، ايشان را زبون گرفتي و برايشان فرصتي يافتي، گمان بري«5» كه ما چون ايشانيم، اگر با ما قتال كني بداني كه ما چه مردمانيم؟ خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: بگو اي محمّد اينكه جهودان را كه با اينكه همه فضول مغلوب شوي، و همه را به دوزخ حشر كنند. و «حشر» جمع باشد، و قيامت را محشر خوانند يعني مجمع، و اينكه روايت عكرمه است و سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس. و «جهنّم» از اسماء اعلام است دوزخ را، و اشتقاق او از جهنام است و آن چاهي بعيد القعر باشد.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: شصت. (2). همه نسخه بدلها يا محمّد. [.....]

(3). دب: مبادا، آج، لب، فق، مب، مر: مباد. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: كار زار. (5). بري/ بريد.

صفحه : 199

وَ بِئس َ المِهادُ، و بد بستر است آن يعني دوزخ. خداي تعالي در اينكه آيت خبر داد ايشان را به غيب، و مخبر مطابق خبر آمد تا معجزه او باشد و دليل صدق او كند و وعيد كرد ايشان را در آخر آيت. قَد كان َ لَكُم آيَةٌ، «تا» ي تأنيث در فعل نياورد و نگفت «كانت» با آن كه آيت«1» مؤنّث است براي دو وجه: يكي، ردّا الي المعني و هو البيان، اي قد كان لكم بيان، چنان كه شاعر گفت: برهرهة رخصة رودة كخرعوبة البانة المنفطر و «منفطره» نگفت، براي آن كه شاخ خواست، و فرّاء گفت: براي آن علامت تأنيث نياورد كه از ميان فعل و اسم فاصله اي است بقوله: «لكم»، چنان

كه شاعر گفت: ان ّ امرءا غرّه منكن ّ واحدة بعدي و بعدك في الدّنيا لمغرور و هر چه از اينكه معني آيد حكمش اينكه بود، گفت: شما را آيتي است و دلالتي بر صدق اينكه مقال كه گفتيم: ستغلبون و تحشرون، و آيت و«2» دلالت در چيست! فِي فِئَتَين ِ، در دو فرقه و دو جماعت. و اصل كلمه من فاء يفي ء اذا رجع باشد، و اينكه نام بر كالزاريان«3» اجرا كنند براي آن كه بعضي با بعضي شوند. يك فئه رسول بود و اصحابش- صلوات اللّه عليه و رضي عنهم، و يك فئة مشركان قريش بودند. التَقَتا، به يكديگر رسيدند و در برابر يكديگر بايستادند نزديك [398- پ]

. و «ملاقات» مقابله باشد با«4» مقارنه«5»، يعني روز بدر. فِئَةٌ تُقاتِل ُ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، يعني رسول- عليه السلام- و اصحاب او، و ايشان سيصد و سيزده مرد بودند بر عدد اصحابان طالوت روز قتال جالوت«6»، هفتاد و هفت مرد مهاجر بودند، و دويست و سي و شش مرد انصار بودند. و صاحب رايت رسول- عليه السلام- امير المؤمنين بود، و روايت انصاريان سعد

-----------------------------------

(1). مج، وز: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: كار زاريان. (4). اساس: با، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: مقاربه. (6). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 200

عباده داشت، و جمله شتر كه در لشكرگاه رسول بود«1»، هفتاد شتر بود و دو اسپ: يكي از آن مقداد اسود بود، و يكي از آن مرثد بن ابي مرثد. و از صلاح شش درع داشتند و هشت شمشير، و

آن روز جمله شهيدان اصحاب رسول چهارده«2» مهاجر بودند و هشت انصاري. وَ أُخري كافِرَةٌ، اي فرقه اخري، و فرقتي ديگر كافر بودند، و ايشان مشركان مكّه بودند و رئيس ايشان عتبة بن ربيعه«3» بود، و مشركان«4» نهصد و پنجاه مرد بودند و صد اسپ داشتند. و اوّل كالزاري«5» كه رسول- عليه السلام- در او حاضر بود«6» كالزار«7» بدر بود، و سبب آن عير ابو سفيان«8» بود- چنان كه قصّه آن در جاي خود بيايد. و زهري خواند در شاذّ: «فئة» به جرّ بر بدل، و إبن السميقع خواند به نصب: «فئة» علي المدح، و مجاهد خواند: «يقاتل» بالياء ردا الي المعني يَرَونَهُم، ابو جعفر و نافع و يعقوب خوانند، و در شاذّ حسن بصري و ابو رجاء و ابو بحريّه«9» و شيبه و ايّوب: «ترونهم» به «تا»، بر اينكه قراءت خطاب با جهودان است، گفت: اي جماعت جهودان؟ شما مشركان را دو چندان ديدي كه مسلمانان را، و آن كس كه به « يا » خواند خلاف كردند در او«10»، بعضي گفتند: رؤيت مسلمانان را بود، يعني مسلمانان«11» مشركان را دو چندان ديدند كه خود را. آنگه عدد اندك بر عدد بسيار ظفر يافتند، اينكه آيت بود كه خداي تعالي گفت: قَد كان َ لَكُم آيَةٌ. عبد اللّه مسعود گويد: به اوّل كه در نگريديم گمان برديم كه ايشان ششصد و

-----------------------------------

(1). مج، وز جمله. (2). همه نسخه بدلها مرد. (3). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ربيع، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و ايشان، با توجّه به

مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: كار زاري. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: حاضر آمد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب: كار زار. (8). مج، وز، دب، لب، غز ابو سفيان، آج، فق: غزا ابو سفيان، مب، مر: كارزار ابو سفيان. (9). كذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: ابو بحريد، مر: ابو تحريه، چاپ شعراني (2/ 458): ابو مخرمه. (10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: آيت، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: مسلمان، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 201

بيست«1» و شش مرد باشند، بر ضعف ما هر چه«2» ساعت بود در چشم ما حقير [تر]

«3» بودند تا«4» گما [ن برد]

«5» يم كه كمتر از مااند. يكي مي گفت: اينان هفتاد مرد باشند، ديگري او را مي گفت: صد مرد [باشند]

«6». چون كالزار«7» تمام شد، اسيران را پرسيديم كه شما چند بودي! گفتند: هزار مرد. [و بعضي]

«8» دگر گفتند: رؤيت راجع است با مشركان در اوّل ملاقات، آنگه چنان كه گمان بردند كه مسلمانان دو چندانند كه ايشان، يعني مشركان مسلمانان را با قلّت ايشان دو چند«9» خويشتن [مي ديدند چنانكه]

«10» گفت: وَ إِذ يُرِيكُمُوهُم إِذِ التَقَيتُم فِي أَعيُنِكُم قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُم فِي أَعيُنِهِم لِيَقضِي َ اللّه ُ أَمراً كان َ مَفعُولًا«11». اگر گويند: نه اينكه مؤدّي باشد [399- ر]

با مذهب اشعري كه ادراك معني گويد تا«12» مؤدّي بود با مذهب سوفسطائيان كه ايشان را وثاقه نباشد به مدركات، جواب آن است كه

گوييم: مراد آن است كه ايشان گمان بردند كه ايشان«13» بيش از آنند از روي حزر و تخمين، نه از روي علم و يقين. و مراد به «رؤيت» در آيت نه ابصار است، نبيني كه متعدّي است به دو مفعول، و آن كه متعدّي باشد به دو مفعول، به معني ظن ّ باشد، و آن كه قوّت اينكه است قراءت ابو عبد الرّحمن السلمي ّ«14»: «ترونهم» به معني تظنونهم، نبيني كه [يكي]

«15» از ما چون جمعي بسيار را«16» بيند يا لشكري، حزري كند گويد: همانا اينان«17» هزار مرد

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: شصت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها يك، چاپ شعراني (2/ 458): هر چه بگذشت. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج: ما. (15- 10- 8- 6- 5). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: كارزار. (9). وز: دو چندان. (11). سوره انفال (8) آيه 44. [.....]

(12). همه نسخه بدلها: يا . (13). آج، لب، فق، مب، مر: اينان. (14). همه نسخه بدلها است. (16). همه نسخه بدلها: ندارد. (17). اساس: اينكه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 202 باشند، و ديگري به خلاف آن حزر كند، و ديگري به خلاف آن گويد. و چون بنگرند نه چنان باشد كه ايشان حزر كرده باشند. اينكه نه از سبب آن باشد«1» كه بعضي را ادراك كرده باشند و بعضي را ادراك

نكرده باشند. آن كس كه كم گويد، يا آن كه بيشتر گويد به حزر، ادراك كسي كرده باشد كه نبود، بل هر كسي از«2» گماني كه برده باشند«3» از سر آن گمان چيزي گويد«4»، و اينكه از باب ادراك در چيزي نباشد. اگر گويند: حكمت«5» در آن چه بود كه مسلمانان يا «6» مشركان عدد به خلاف آن گمان بردند كه بود! گوييم: آن كه مسلمانان مشركان را دو چند«7» خود گمان بردند، و ايشان سه چندان بودند، غرض آن«8» تقليل عدد و تحقير ايشان بود در چشم مسلمانان تا بد دل نشوند و به دلي قوي و اميد [ي]

«9» فسيح«10» به كار زار«11» مشغول شوند، ضعف و فشل در نيابد ايشان را. و امّا تقليل مسلمان در چشم مشركان براي آن بود كه تا«12» ايشان متهاون باشند به كار و اعداد نكنند و ساز كار زار بواجب به دست نيارند، و مبالات و اكتراث نكنند، و مسلمانان به حزم و احتياط به كار زار مشغول شوند، اينكه نيز سبب ظفر مسلمانان باشد بر كافران. و امّا آن كه [فرّاء گفت]

«13»: يَرَونَهُم مِثلَيهِم، بر خود سؤال كرد كه چرا «مثليهم» گفت: و ايشان- اعني مشركان- سه چندان بودند كه مسلمانان! براي آن كه اينان سيصد و سيزده مرد بودند، و ايشان نهصد و پنجاه مرد، و از اينكه جواب داد كه: اينكه چنان بود كه مردي را در كاري سه مرد به كار بايند«14» و يكي حاضر باشد،

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: آن است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مج: وز: آن. (3).

مر: باشد كه بر اساس و نسخه بدلها مرجّح مي نمايد. (4). همه نسخه بدلها بجز مر: گويد. (5). مب: سبب. (6). همه نسخه بدلها: با. (7). وز: دو چندان. (8). وز: از. (13- 9). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: فتح، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). دب: كالزار. (12). دب، لب، فق، مب، مر: با. (14). مج، وز، دب، آج، لب: يابند، فق، مب: مردمانند، مر: بيابند.

صفحه : 203

گويد: احتاج الي مثليه. آنگه اينكه دو مثل مضاف با اينكه يكي سه باشند، و اينكه تعسّف آن جا باشد كه اينكه سخن محقّق بود، امّا چون مظنون و مخمّن«1» باشد و بر سبيل حزر و مقاربه- نه بر سبيل تحقيق«2»- اگر در گمان ايشان تفاوتي بود خلل نكند، براي آن كه نه معلوم است [399- پ]

مظنون است. و دليل بر آن«3» قوله: رَأي َ العَين ِ، و «رأي» در رؤيت دل گويند، و «رؤيت» در ديدن چشم، و «رؤيا» در ديدن به خواب، و از اينكه كار گويند: لفلان رأي في الفقه، و هذا رأي ابي حنيفة، و هذا علي«4» رأي الشّافعي. و رأي فقها از اجتهاد باشد و آن ادا نكند به علم، و انّما ادا به ظن ّ كند بلا خلاف، و اينكه كلمه از ظاهر آيت قوّت آن جواب است كه گفتيم سؤال اشاعره را و سوفسطائيان را، يقال: رأيت الشّي ء بعيني رؤية، و بقلبي رأيا، و في منامي رؤيا، قال الاعشي في الرّأي.

فلمّا رأي القوم من ساعة من الرّأي ما ابصروه اكتمن و معني آن كه گفت- جل ّ جلاله: رَأي َ العَين ِ، مراد آن است كه اوّل نظر باعينهم من غير تأمّل و نظر صحيح فأدي الي ما عن ّ لهم من الرّأي، از سر دست در نگريدند«5» و گمان ايشان بر اينكه مقدار افتاد، فهذا معني قوله: رَأي َ العَين ِ وَ اللّه ُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِه ِ مَن يَشاءُ، و خداي- عزّ و جل ّ- به نصرت خود قوّت دهد آن را كه خواهد تا بدانند كه رسول- عليه السلام- قتال«6» نه به لشكر«7» و ساز و عدّت«8» كردي، بل بتوفيق اللّه و نصره و تأييده. آن را كه او نصرت كند منصور باشد، و آن را كه او تأييد دهد مؤيّد باشد. و «تأييد» تفعيل باشد من الايد و هو القوّة، دليلش قوله: داوُدَ ذَا الأَيدِ«9»، اي ذا القوّة«10». آن را كه خواهد و جز آن را«11» نخواهد كه حكمت و مصلحت اقتضا كند،

-----------------------------------

(1). دب، لب، فق، مب، مر: متحمن، آج، متخمن. (2). مج، وز: تحقّق. (3). همه نسخه بدلها: اينكه. (4). مج، وز: و علي هذا. (5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ديدند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). لب: قتالي. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قتال بي لشكر. (8). آج و آلت. (9). سوره ص (38) آيه 17. (10). چاپ شعراني (2/ 460) من يشاء. [.....]

(11). اساس كه، با توجّه به مج زايد مي نمايد.

صفحه : 204 اگر چه بر ايهام«1» گفت، در حكمت مستنكر باشد كه مشركان را تأييد و نصرت دهد بر پيغامبرش. إِن َّ فِي

ذلِك َ لَعِبرَةً، در اينكه عبرتي هست كه گروهي بيايند مردي را از شهر خود برون كرده او به شب گريخته از شهر«2» از دست ضعفاي آن شهر و سفهاي ايشان كه با ضعيفان نه بس بود نتوانست مقام كردن، در شب بگريخت و پنهان به شهري ديگر آمد، جماعتي ضعفا بي ساز و برگ و بي عدد و عدد«3» از پي او بيامدند در مساعدت او هجرت كردند از آن جا جماعتي انصار به نصرت او برخاستند از اينان بي برگتر و بي سازتر. آنگه كارواني از آن رؤساي مكّه با عزّت و منعت مي آمد، حق تعالي اينكه ضعيفان بينوايان را فرمود كه بروي«4» و آن كاروان بياري«5». برفتند هر سه يا چهار مرد بر شتري نشسته«6»، سلاح ايشان چوبها بود و بيشتر پياده. مشركان بيامدند تنگ هزار مرد با ساز و آلت و عدّت و مدد و قوّت دل و صاحب حقّي كه«7» كاروان ايشان بود. چون اينان را بديد [ند]

«8» در چشم ايشان هيچ نيامد- علي احد القولين- يا بسيار و بزرگ و با شكوه آمد- علي القول الاخر- در كالزار«9» رفتند. بس وقت نرفت كه اينكه گدايان ضعيفان«10»، آن رؤسا [400- ر]

و شجاعان را بكشتند، و مالشان به غنيمت برگرفتند، و سلاحهاشان بستدند و منصور و مظفّر با غنيمت و كاروان با مدينه آمدند، اينكه جاي اعتبار باشد خداوندان عقل را. إِن َّ فِي ذلِك َ لَعِبرَةً لِأُولِي الأَبصارِ. زُيِّن َ لِلنّاس ِ حُب ُّ الشَّهَوات ِ، حق تعالي گفت: چون حديث بدر و حديث عير«11»

-----------------------------------

(1). اساس: ابهام (بدون نقطه)، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها آورده شد، چاپ شعراني (2/ 460): ايهام.

(2). همه نسخه بدلها: به شب از شهر گريخته. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عدّت. (4). بروي/ برويد. (5). بياري/ بياريد. (6). همه نسخه بدلها: يا چهار بر شتري. (7). آج، لب، فق، مب، مر با: چاپ شعراني (2/ 460): صاحب حقيكه (4) با ...، و در زير نويس آورده است: كار آزموده حنكه به معني آزمودگي است، و حقيكه تصحيف آن است. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها بجز لب: كارزار. (10). آج، لب، فق، مب، مر: ضعيف. (11). آج، عبرت.

صفحه : 205 بگفت، ذم ّ دنيا كرد تا صحابه رسول ميل به دنيا و حطام او نكنند، و از پس آن ذكر بهشت كرد تا همه همّت در آن بندند، قوله: زُيِّن َ لِلنّاس ِ. خلاف كردند در آن كه مزيّن كيست: حسن بصري گفت: شيطان است براي آن كه كار شيطان اينكه است، و خداي- جل ّ جلاله- چندان كه«1» گفت مذمّت دنيا گفت و تزهيد در وي، هم او تزيين و ترغيب نكند. زجّاج گفت: مزين خداست، بدان معني كه خلق شهوت كرد و طباع به او مايل آفريد، چنان كه گفت: إِنّا جَعَلنا ما عَلَي الأَرض ِ زِينَةً لَها«2» ...، و اينكه وجه هم نكوست و از اينكه منع نيست. ابو علي گفت: هر چه از آحن حسن است مزيّن آن خداست، و آنچه قبيح است مزيّن آن شيطان است، و اينكه قول سديد«3» است. حق تعالي گفت: بياراستند براي مردمان حُب ُّ الشَّهَوات ِ، دوستي شهوتها. و مراد به «شهوت» در آيت مشتهاست و آنچه شهوت به او تعلّق دارد، براي آن

كه شهوت محبوب نباشد«4» مشتهي محبوب باشد. و «شهوات» جمع شهوت باشد، و تحريك عين الفعل براي آن كرد در جمع تا فرق باشد ميان اسم و صفت، كه آنچه اسم باشد عين جمعش متحرّك«5» باشد، كتمره و تمرات«6»، و جمره و جمرات، و زفره و زفرات، و آنچه صفت باشد بر وفق وحدان باشد، كضخمه و ضخمات، و عبله و عبلات«7». اگر عين الفعل حرف علّت باشد «واو» يا « يا »، اگر چه اسم [بود]

«8» نحو بيضات و جوزات«9»، براي آن كه حركت بر حرف علّت گران باشد.

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: چنان كه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). سوره كهف (18) آيه 7. [.....]

(3). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 461): سدي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: محرك. (6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است به صورت: «كثمره و ثمرات» هم خوانده مي شود. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: غلبه و غبلات، با توجّه به مج تصحيح شد. (8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). آج: نحو بيضه و بيضات و جوزه و جوزات.

صفحه : 206

و «شهوت» معيني باشد كه ايجاب صفت مشتها«1» كند، و از جمله اعراض مخصوصه است كه قديم تعالي مختص ّ است به قدرت بر آن، و از جمله اصول نعم است، و شهوت به چيزهايي كه نيل مشتهاي آن ممنوع است عقلا و شرعا از باب ابتلا و امتحان است، پس شهوت بعضي

نعمت است و بعضي محنت، اعني امتحان براي تكليف. آنگه حق تعالي اينكه مشتهيات را كه مجمل بگفت و از او به شهوت عبارت كرد، تفصيل داد گفت: مِن َ النِّساءِ، از زنان. و براي آن تقديم كرد ايشان را كه سبب افتتانند و حبايل شيطانند چنان كه گفت:- عليه السلام-: النّساء حبايل الشّيطان، و همچونين«2» گفت: لا يخلون ّ رجل بامرأة فان ّ ثالثهما الشيطان، نبايد كه هيچ مردي با زني به خلوت بنشيند كه سوم«3» ايشان شيطان است، پس ايشان گاه دام شيطان باشند، و گاه پيشرو شيطان باشند، و گاه خود شيطان باشند: ان ّ النّساء شياطين خلقن لنا نعوذ باللّه من شرّ الشّياطين [400- پ]

اعشي بني مازن«4» زني داشت، برخاست و برفت تا براي او طعامي آرد، چون باز آمد زن بر جاي نبود. برخاست و به شكايت او پيش رسول آمد و گفت: يا مالك الملك«5» و ديّان العرب اليك أشكو ذربة من الذّرب خرجت ابغيها الطّعام في رجب فخلّعتني بنزاع و هرب أخلفت العهد و لطّت بالذّنب و هن ّ شرّ غالب لمن غلب رسول- عليه السلام- گفت: مه لا تقل مالك الملك فان ّ اللّه مالك الملك؟ آنگه اينكه مصراع باز پسين تكرار مي كرد و باز مي گفت: هن ّ شرّ غالب لمن غلب و آكل المرار زني داشت، زن به او خيانتي كرد فقتلها و انشأ يقول: كل ّ انثي و ان بدا لك منها آية الحب ّ حبّها خيتعور«6» ان ّ من غرّه النّساء بودّ بعد هند لجاهل مغرور

-----------------------------------

(1). اساس: مشتهي/ مشتها. (2). همه نسخه بدلها: همچنين. (3). آج، لب، فق، مب، مر: سيم. (4). آج، لب، فق، مب، مر: اعشي بن مازن. (5).

كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (1/ 386): يا سيد النّاس. (6). كذا: در اساس، مج، وز، آج: منجنون قال آخر، ديگر نسخه بدلها: كلمه مشوّش است و تصحيف شده.

صفحه : 207

حلوة اللّفظ و اللّسان و مرّ كل ّ شي ء أجن ّ منها الضّمير و لقيس الرّقيات: ان ّ النّساء كأشجار نبتن معا فيهن ّ«1» مرّ و بعض النّبت مأكول ان ّ النساء اذا نهّين«2» عن خلق فكل ّ ما قيل لا يفعلن مفعول و لابي سعيد الضّرير في هذا المعني: لا تأمنن أنثي جنابك«3» و اعلمن ان ّ النّساء لحومهن مقسم اليوم عندك دلّها و حديثها وغدا لغيرك كفّها و المعصم كالدّار تسكنها و تصبح ظاعنا و يحلّها من بعد من لا تعلم و لبعضهم في هذا الباب: تمتّع بها ما ساعفتك«4» و لا تكن جزوعا اذا بانت فسوف تبين و ان هي أعطتك اللّيان فانّها لغيرك من خلّانها ستلين و ان حلفت لا ينقض النّأي عهدها فليس لمخضوب البنان يمين قوله: وَ البَنِين َ، جمع «إبن» باشد، و اينكه را جمع سلامت خوانند در حال رفع به «واو» باشد، كما قال تعالي: المال ُ وَ البَنُون َ«5». و در حال نصب و جرّ به « يا »- چنان كه در اينكه آيت هست. و اصل «بنو» بوده است و جمع تكسيرش «ابناء» كقنوا و اقناء، و حنو و احناء، چون لام الفعل از او بيفگندند «الف» در آوردند. راوي خبر گويد كه: رسول- عليه السلام- اشعث قيس را گفت: تو را از دختر حمزه فرزند هست! گفت: [401- ر]

پسري دارم كه اگر بدل آن جفنه اي ثريد بودي كه من به مهمانان«6» دادمي دوست تر داشتمي. رسول- عليه السلام-

گفت: چرا چونين مي گويي: 7» انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعين و انّهم مع ذلك مجبنة« مبخلة محزنة، ايشان ميوه دلند و روشنايي چشمند، و با اينكه همه جاي بد دلي و بخيلي و اندوهند. وَ القَناطِيرِ المُقَنطَرَةِ، جمع قنطار باشد. و در قنطار خلاف كردند:

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق: فهن ّ، ديگر نسخه بدلها نا خواناست. [.....]

(2). آج: اذا انهين. (3). آج، لب، فق، مب، مر: جنانك. (4). آج: عانقتك، لب، فق: عصك، مب، مر: عفيك. (5). سوره كهف (18) آيه 46. (6). مج، وز: مهمان. (7). مج، وز، دب، آج، فق: لمجنبه.

صفحه : 208

ربيع انس گفت: مال بسيار باشد بر هم نهاده. إبن كيسان گفت: مال بي اندازه باشد. ابو عبيده گفت: عرب قنطار را حد ننهادند«1». و ابو صالح روايت كرد از ابو هريره كه رسول- عليه السلام- گفت: قنطاري دوازده هزار اوقيّه باشد. يزيد الرّقاشي ّ گفت: من با جماعتي در نزديك انس مالك شديم، او را گفتيم: يا با حمزه؟ از رسول- عليه السلام- چه شنيده اي در قيام اللّيل! گفت: رسول- عليه السلام- گفت: هر كس كه او در شبي پنجاه آيت قرآن بر خواند، او را در جمله غافلان ننويسند. و چون صد آيت بر خواند چنان باشد كه شبي تا روز عبادت كرده، و هر كه دويست آيت بخواند، حق ّ قراءت قرآن گذارده باشد، و هر كه پانصد آيت [بخواند]

«2» تا هزار«3» چنان باشد كه قنطاري زر به صدقه داده باشد. ما گفتيم: قنطاري چند باشد! گفت: هزار دينار. معاذ جبل گفت: قنطاري هزار و دويست اوقيّه باشد، و مانند اينكه روايت است از عبد

اللّه عمر و ابي كعب از رسول- عليه السلام. ضحّاك گفت: هزار و دويست مثقال باشد، و مانند اينكه حسن بصري روايت كرد از رسول- عليه السلام- و به روايتي ديگر از انس از رسول- عليه السلام- كه گفت: قنطاري دو هزار دينار باشد. سعيد جبير و عكرمه گفتند: صد هزار، و صد من، و صد رطل، و صد مثقال، و صد درم باشد. و گفتند: چون اسلام آمد در مكّه صد مرد بودند كه هر يكي قنطاري زر داشتند«4». ابو صالح گفت: رطل باشد. حكم گفت: قنطاري چنداني [زر]

«5» باشد كه از زمين تا آسمان. ابو نضرة گفت: پوست گاوي پر از زر يا سيم باشد. سعيد بن المسيّب و قتاده گفتند: هشتاد هزار دينار باشد. مجاهد گفت: هفتاد هزار دينار باشد. شريك گفت: چهل هزار دينار باشد. حسن بصري گفت: قنطاري ديت مردي مسلمان باشد«6»- هزار دينار يا ده هزار

-----------------------------------

(1). وز، دب، آج، لب: ننهاد. (5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مج، وز: يا هزار. (4). لب: داشتند. (6). مب: بود.

صفحه : 209

درم. و والبي گفت از عبد اللّه عبّاس: هزار دينار يا دوازده هزار درم ديت مردي مسلمان«1». ابو حمزة الثّمالي گفت: هشت هزار دينار باشد، و سدّي گفت: چهار هزار دينار باشد. و در بعضي كتب آمد كه: قنطار ضياع و عقار باشد، و اصل كلمه [401- پ]

از احكام است. و پل را از اينكه جا قنطره گويند كه محكم كرده باشند. قتاده گفت: مقنطره«2» مالي منضّد بر هم نهاده درهم بيجا رده«3» باشد. يمان گفت: در

زمين نكنده«4» باشد. سدّي گفت: مضروب منقوش باشد. فرّاء گفت: مضعّفه باشد چنان كه قنطار سه هزار باشد و مقنطره نه هزار، و علي هذا الحساب. و ابو عبيده گفت: مفعّله من القنطار چنان كه ألف مؤلّف. مِن َ الذَّهَب ِ وَ الفِضَّةِ، از زر و سيم، گفته اند: زر را براي آن ذهب خوانند كه يذهب و لا يبقي، و سيم را براي آن فضّه خوانند لأنّها تنفض ّ اي تتفرّق. وَ الخَيل ِ المُسَوَّمَةِ، «خيل» لفظ جنس است، كالجن ّ و الانس، و الابل از«5» لفظ خود واحد ندارد و واحدش فرس باشد. و علما در معني «مسوّمه» خلاف كردند. مجاهد گفت و سعيد جبير و ربيع كه: چرنده باشد، و عطيّه از عبد اللّه عبّاس هم اينكه گفت، و حسن بصري گفت: در مرغزار گردد، يقال: سامت الخيل تسوم و اسمتها انا و سوّمتها تسويما فهي مسوّمة، قال اللّه تعالي: فِيه ِ تُسِيمُون َ«6»، و قال الاخطل: مثل إبن بزعة او كاخر مثله اولي لك إبن مسيمة الأجمال. يعني، راعية الابل.

-----------------------------------

(1). مب، مر بود. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: مقنطر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مج: بجا آورده، وز، دب، آج، لب، فق: بجارده. [.....]

(4). اساس كه نو نويس است، مر: فكنده، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (6). سوره نحل (16) آيه 10.

صفحه : 210

مجاهد گفت: المطهّرة«1» الحسان«2»، اسبان تمام خلق نكو، و ليث گفت: نگاشته از نكويي. سدّي گفت: الرّائعة، اي المعجبة حسنا،

مردم را به حسن و جمال به عجب آرد«3». حسن بصري و ابو عبيده گفتند و اخفش«4»: المعلّمة، بعلامت كرده، يعني بداغ كرده. قتاده گفت: بشيات و علامات معروف. مبرّد گفت: اسپان معروف. إبن كيسان گفت: اسپان ابلق، و مرجع جمله اقوال با دو قول است: يكي من السماء و هي العلامة، و يكي من السوم و هو الرّعي، يقال: سوّمت الخيل اذا اعلمتها، [قال اللّه تعالي]

«5»: بِخَمسَةِ آلاف ٍ مِن َ المَلائِكَةِ مُسَوِّمِين َ«6»، و قال النّابغة: بسمر«7» كالقداح مسوّمات عليها معشر أشباه جن ّ و قال اعشي باهلة: و فرسان الحفاظ بكل ّ ثغر يقولون المسوّمة العرابا إبن زيد گفت: المسوّمة المعدّة«8» للحرب، آن باشد كه براي كارزار«9» به دست نهاده باشند، چنان كه لبيد گفت: و لعمري لقد بلي بكليب كل ّ قرن مسوّم للقتال و در بعضي تفسيرها آمده«10» كه: مراد به «مسوّمة» هماليج اند، يعني«11» اسپان رهوار. بعضي ديگر از مفسران گفتند: ذات شياة معروفة كالغرّة و التّحجيل، يعني«12» اسپان«13» اغرّ محجّل، پيشاني و دست و پاي سفيد«14». و عرب اينچنين اسبان [هم]

«15»

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير قرطبي (4/ 34) المطهّمة، طبري (3/ 204): معلمه ... المطهّمة ايضا. (2). اساس، مب، مر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). دب، لب، فق، مب، مر: تعجّب آرد. (4). همه نسخه بدلها: و ابو عبيده و اخفش گفتند. (15- 5). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره آل عمران (3) آيه 125. (7). آج: و ضمر. (8). اساس كه نو نويس است: مقدمه، با توجّه به مج، وز

تصحيح شد. (9). لب: كالزار. (10). همه نسخه بدلها بجز مر: آمد. (11). مج، وز: بعضي. [.....]

(12). مج، وز: ندارد. (13). مج، آج، فق، مر: اسپاني. (14). مج، وز: سپيد.

صفحه : 211

مستحسن دارند و هم مبارك، و إبن نباته شاعر در قصيده گفت«1» وصف«2» اغرّ و محجّل- و قد ابدع فيه: يا ايّها الملك الّذي عزماته من خلقه و رواعجوه«3» من رائه قد جاءني الطّرف الّذي اهديته هاديه يعقد ارضه بسمائه متجلّلا و البرق من اسمائه متبرقعا و الحسن من اذوائه«4» فكأنما لطم الصّباح جبينه فاقتص ّ منه فخاض في احشائه و هم او گويد هم اينكه معني در قصيده اي ديگر: و ادهم يستمدّ اللّيل منه و يطلع بين جبهته الثّريّا سري نحو الصّباح يطير مشيا و يطوي فجوة الافلاك طيّا فلمّا خاف و شك البين منه تشبّث بالقوايم و المحيّا ابو جعفر المدايني ّ روايت كند از قاسم بن الحسن بن الحسن«5» از پدرش از جدّش امير المؤمنين علي- عليه السلام- از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او«6» گفت: چون خداي تعالي خواست تا اسپ بيافريند باد جنوب را گفت: من از تو خواهم خلقي آفريد«7» يعني آن فريشتگان را«8» كه بر باد جنوب موكّل باشند، خلقي كه عزّ اولياء و دوستان من باشند و مذلّت دشمنان من«9» و جمال اهل طاعت من، فريشتگان گفتند: بار خدايا؟ فرمان تو راست، حق تعالي از باد جنوب اسپي بيافريد. آنگه گفت«10»: من تو را غريب آفريدم، و خير در پيشاني تو بستم و غنيمتها مجموع بود بر پشت«11» [تو]

«12» خداوند تو را بر تو مهربان كردم، و تو را پرنده اي بي پر

-----------------------------------

(1). آج در. (2). مج، وز اسپي. (3). آج: روائه، مج، وز، دب: رواؤه. (4). آج: متبرقعا و البدر من اكفائه. (5). اساس كه نو نويس است: قاسم بن حسن از، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). مج، وز: خلقي خواهم آفريد، دب، آج، لب، فق، مب: خلقي خواهم آفريد-، مر: خلقي مي خواهم. (8). مج، وز: ندارد. (9). مج باشند. (10). اساس كه نو نويس است، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گويد، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (11). مج، وز: غنيمتها بر پست تر مجموع بود. [.....]

(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 212 كردم، فأنت للطّلب و انت للهرب، تو را براي طلب دارند و براي هرب دارند، من بر پشت تو مرداني را سوار كنم كه تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير من كنند«1»، و توبه تسبيح و تهليل ايشان تسبيح و تهليل كني. آنگه گفت: هيچ تسبيح و تهليل نباشد كه او بشنود و الا او نيز [402- ر]

بمانند آن جواب دهد. آنگه گفت«2»: چون فريشتگان صفت اسپ بشنيدند [و]

«3» خلقتش«4» بديدند گفتند: بار خدايا؟ ما فريشتگان توييم، تسبيح و تحميد مي گوييم، نصيب ما چيست! حق تعالي براي ايشان اسپان«5» ابلق بيافريد گردنهاشان«6» چون گردنهاي شتران بختي، چون اسپ را بر«7» زمين فرستاد و پايهاي او بر زمين قرار گرفت صهيل كرد، حق تعالي، گفت: بركت بر تو باد، از«8» جانوري كه من به صهيل تو مشركان را ذليل كنم، و گوشهايشان پر كنم، و دلهاشان بترسانم. چون خداي تعالي چيزها بر

آدم عرضه كرد، گفت: بگزين آنچه خواهي. او اسپ بگزيد، خداي تعالي گفت: عزّ خود و عزّ فرزندان خود اختيار كردي، تا زنده باشند بركت من بر تو باد و برايشان، از خلق هيچ نيافريدم كه بنزديك من محبوبتر است از تو و اينكه كه تو اختيار كردي. و ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السلام«9»- گفت: 10»11» الخير« معقود بنواصي الخيل« الي يوم القيمة ، خير در پيشاني اسپان بسته است تا به روز قيامت. انس«12» روايت كرد كه: هيچ چيز بر رسول- عليه السلام«13»- محبوبتر نبود از زنان بر گرفته كه اسپ«14». ابو ذر غفاري ّ روايت كرد از رسول- عليه السلام«15»- كه گفت: هيچ اسب تازي

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است، آج، لب، فق، مب، مر: مي كنند، با توجّه به مج، وز، تصحيح شد. (2). مج، وز: ندارد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (15- 4). اساس: خلقش، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز: اسپاني. (6). مب: گردنهايشان. (7). آج، لب، مب: به. (8). وز، دب: آن. (9). اساس: ص و اله، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (10). آج، فق: الخيل. (11). آج، لب: بنواصي صيها الخير، فق: بنواصيها الخير (12). مب: انس مالك. (13). اساس: ص، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. [.....]

(14). مج، وز: ساده (!): اصل عربي حديث به نقل از تفسير قرطبي (4/ 33) چنين است: لم يكن احب ّ الي رسول اللّه صلي اللّه عليه و سلّم بعد النّساء من الخيل.

صفحه : 213

نباشد و الّا مأذون بود«1» كه هر بامداد بگويد: بار خدايا؟

مرا به كسي ده كه بنزديك او از همه اهل و مال او دوست تر باشم. ابو وهب روايت كند كه رسول- عليه السلام- گفت: اسپان باز بنديد«2» و گرد از پيشاني ايشان پاك كنيد«3» و چيزي در گردن ايشان بنديد«4»، و زه كمان نبايد. و اسپ«5» كه داري«6» يا كميت اغرّ محجّل بايد يا اشقري اغرّ محجّل يا ادهمي اغرّ محجّل. و رسول- عليه السلام- گفت: 7» يمن الخيل في اشقرها« ، خجستگي اسپان در اشقر«8» است. و در خبر است كه: رسول- عليه السلام- اسپ اشكل را مكروه داشتي، و اشكل آن باشد كه يك دست او يا «9» يك پاي او سفيد بود«10» و سه مطلق، [ يا يكي]

«11» مطلق بود و سه محجّل. [و]

«12» ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: اسپان، خداوند ايشان را از سه روي باشد: يكي را [ «اجر» بود يكي را «وزر» بود]

«13» يكي را «ستر». امّا آن [را]

«14» كه اجر بود: مردي بود كه اسپي باز بندد در راه خداي تعالي، يا فرو گذارد آن«15» را در گياه زاري به چرا«16» براي جهاد بهر رفتني و چره«17» كردني و خوردني و شربت«18» آب كه باز خورد خداوندش را حسناتي بنويسند. و امّا آن را كه «ستر» باشد مردي بود كه اسپي باز بندد براي تجمّل و تعفّف و

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: نبود، وز: نباشد بود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4- 2). دب، آج، لب، فق: باز بندي/ باز بنديد. (3). دب، آج، لب، فق: پاك كني/ پاك كنيد. (5). مر: اسپي. (6). مج، وز:

داريد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: شقرها. (8). مج، وز: اشقر آن. (9). دب، آج، لب، فق: با. (10). مج، وز: محجّل بود. (11). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14- 13- 12). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (15). اساس كه نو نويس است: او، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (16). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(17). اساس: جر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (18). مج، وز: شربه اي، مب: شربتي.

صفحه : 214 حق ّ خداي«1» تعالي در رقاب«2» و ظهور آن فراموش نكند. امّا«3» آن كس«4» كه او را «وزر» باشد، مردي باشد كه اسپي باز بندد براي فخر و ريا و معادات اهل اسلام. و خبّاب بن الأرت ّ روايت كند از«5» رسول- عليه السلام- كه گفت اسپان سه اند: فرس للرّحمن و فرس للإنسان و فرس للشيطان. امّا آنچه خداي راست، اسپي باشد كه در راه«6» خداي براي جهاد كفّار باز بندند. و امّا آنچه آدمي راست، اسپ«7» كه مردي«8» دارد براي نسل [و]

«9» بچّه. و امّا آنچه شيطان راست، اسپي باشد كه بر او گرو بندند و قمار بازند. و قوله: وَ الأَنعام ِ، جمع «نعم»، و آن شتر و گاو و گوسفند بود، و «نعم» اسمي است مر جمع را، و از«10» لفظ خود واحد ندارد، كالقوم و الرّهط و النّفر. وَ الحَرث ِ، زرع يعني كشت«11» و بذر كردن«12». ذلِك َ مَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا، اينكه متاع زندگاني دنياست، يعني اينكه جمله كه بر شمرد همه«13» تمتّع

زندگاني دنياست«14»، اينكه سراست كه دنياست، و «دنيا» تأنيث ادني«15» باشد، نزديكتر، براي آن كه صفت سراست«16» و «دار» مؤنّث باشد. وَ اللّه ُ عِندَه ُ حُسن ُ المَآب ِ، خداي را بنزديك او حسن المآب است. و «مآب» مرجع باشد من آب يؤوب اذا رجع، بازگشتنگاه نكو آن جاست كه: فِيها ما تَشتَهِيه ِ [402- پ]

الأَنفُس ُ وَ تَلَذُّ الأَعيُن ُ«17» ...، آنچه تو آرزو نداني كردن، فيها ما لا عين

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: حق، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مج، وز: ندارد. (3). مج، وز: و اما. (4). اساس كه نو نويس است را، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). مج: گفت از. (6). مج، وز: ره. (7). مج، وز، مر: اسپي. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مرد. (9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (10). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن، با توجه به مج، وز تصحيح شد. (11). مج، وز: يعني زرع و كشت. (12). وز: برز كردن. [.....]

(13). آج، لب، مب، مر: هم. (14). مج، وز: ندارد. (15). كذا در اساس، آج، وز، مج، دب. (16). اساس كه نو نويس است: تثنيه است، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (17). سوره زخرف (43) آيه 71.

صفحه : 215 الله رات و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر} ، آن كه به خوف و انقطاع مشوب نباشد، و اينكه براي آن گفت كه تا از اينكه فاني مكدّر دست بداري، و چشم بدان باقي صافي داري. قُل أَ أُنَبِّئُكُم بِخَيرٍ مِن

ذلِكُم، بگو اي محمّد خبر دهم شما را به بهتر از اينكه كه ذكرش برفت: مِن َ النِّساءِ وَ البَنِين َ- تا به آخر آيت. لِلَّذِين َ اتَّقَوا، براي متّقيان و پرهيزگاران«1» خدا ترسان. عِندَ رَبِّهِم، بنزديك خداي ايشان- جل ّ جلاله و عم ّ نواله«2» وَ جَنّات ٌ تَجرِي، بوستانها«3» كه در زير آن جويها مي رود، يعني در زير درختان آن جويها«4» مي رود. در خبر چنين است كه: جويهاي بهشت، تجري في عين في غير اخاديد من الارض، در شكافته زمين نرود«5» بل روي زمين رود و متفرّق نشود. اوّل گفت جايي كه مرجع ايشان بود بوستانهاي پر درخت است كه سايه آن زمين بپوشد. آنگه گفت: در زير درختهايش«6» آب«7» روان است كه از جمله متنزّهات«8» دنيا كه چشم را سود دارد و روح را راحت بود، سبزي«9» بود و آب روان، آنگه سبزي«10» نباشد بي ثمره از انواع ميوه ها«11» در او باشد، آنگه نزديك باشد تا تو را رنج نرسد. قُطُوفُها دانِيَةٌ«12»، آنگه به خوف انقطاع منغّص نبود. خالِدِين َ فِيها، در آن جا هميشه باشند، اينكه لذّت چشم است ديگر چه باشد ايشان را! وَ أَزواج ٌ مُطَهَّرَةٌ، زناني كه جفت ايشان باشند«13»، جفت گفت تا فايده سازگاري دهد. آنگه گفت نه چون زنان دنيا باشند در بند اعذار«14»، بل«15» مطهّر«16» باشند از بول و غايط و حيض و استحاضه و نفاس. آنگه آنچه بهتر«17» از اينكه همه باشد خشنودي خداي باشد كه خداي از ايشان خشنود باشد و ايشان

-----------------------------------

(1). مب، مر و. (2). مج، وز: عبارت «عند ربهم ... و عم نواله» را ندارد. (3). مج، وز: آج، لب، فق: بوستانهاي. (4). مب كه. (5). لب:

رود، فق، مب: برود. (6). مج، وز: درختانش. (7). مج، وز: آبها. (8). وز، مب: منزّهات، لب، فق، مر: منسرحات. (10- 9). مر: سبزه. [.....]

(11). اساس و همه نسخه بدلها: ميوها/ ميوه ها. (12). سوره حاقّة (69) آيه 23. (13). فق: زناني باشند. (14). مج، وز: اعزار. (15). مر: بلكه. (16). لب: مطهّره. (17). مج، وز: به.

صفحه : 216

از خداي- رَضِي َ اللّه ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه ُ«1». جمله قرّاء «رضوان» خوانند بكسر الرّاء، مگر ابو بكر عن عاصم كه او به ضم «را» خواند در همه قرآن و آن لغت قيس عيلان است. و آن دو لغت است: كالعدوان و العدوان و الطّغيان و الطّغيان. در خبر است از عطاء بن يسار از ابو سعيد خدري ّ كه رسول- عليه السلام- گفت، خداي تعالي اهل بهشت را گويد: اي اهل بهشت؟ ايشان گويند: لبيك ربنا و سعديك و الخير في يديك فيقول هل رضيتم ، راضي شديد از من! گويند: بار خدايا؟ چگونه راضي نشويم و تو ما را آن دادي كه كس را ندادي. حق تعالي گويد: من شما را از اينكه بهتر و فاضلتر بدهم. ايشان گويند: خدايا؟ به از اينكه چه باشد! گويد: خشنودي من چنان كه با او خشم«2» نباشد هرگز. گفته اند در بهشت چند چيز است به از بهشت: يكي رضاي خداست و يكي خلود بهشت است و يكي جوار محمّد و آل محمّد است. الَّذِين َ يَقُولُون َ رَبَّنا، محل ّ او شايد كه جر باشد ردّا علي قوله: لِلَّذِين َ اتَّقَوا. و شايد كه رفع باشد علي خبر المبتدا، اي هم الّذين، و اوليتر آن بود كه صفت «للّذين» باشد. يَقُولُون َ رَبَّنا،

آنان كه گويند: بار خداي ما؟ إِنَّنا آمَنّا، ايمان كه در دل دارند«3» بر زبان رانند تا هم مؤمن باشند«4» هم مسلمان، كه اسلام به زبان باشد و به انقياد و استسلام. آنگه چشم دارند به آن كه چون قدم در دايره ايمان دارند و دست در رسن معرفت زده باشند و زبان به ثناي او و جوارح به خدمت او در كار دارند«5»، آمرزش او توقّع كنند، از سر آن دليري گستاخ وار بگويند: فَاغفِر لَنا ذُنُوبَنا، گناهان ما بيامرز، وَ قِنا عَذاب َ النّارِ، و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار. الصّابِرِين َ، محل ّ او از اعراب دو وجه را محتمل است: يكي جر، حملا علي قوله: لِلَّذِين َ اتَّقَوا، تا صفت متّقيان باشد كه ذكر ايشان برفت. و وجهي ديگر نصب، علي المدح، كانّه تعالي ابهم ثم ّ فسر، فقال «الصّابرين» علي تقدير اعني الصّابرين.

-----------------------------------

(1). سوره مائده (5) آيه 119

و هفت مورد ديگر. (2). مج، وز: ما آن چشم. (3). آج و. (4). مج، وز: باشد. (5). مج، وز و.

صفحه : 217

و «صبر» حبس نفس باشد، علي ما يكره. و صبر از سه گونه بود: صبر بر طاعت، و صبر از معصيت و صبر بر مصيبت. اما صبر بر طاعت آن بود كه خويشتن به بند او بسته دارد اوقات نماز را مراقبت كند و روزه فريضه و سنّت را به صبر و احتمال مشقّت تلقّي كند و بر زكات و حج ّ و جهاد، نفس«1» موطّن كند و از معاصي خويشتن«2» باز گيرد و چون مصيبتي رسد او را بگويد كه: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ«3» تا از جمله

صابران باشد. وَ الصّادِقِين َ، اوّل صدقي كه باشد«4» او را صدق ايمان باشد، مصدّق باشد خداي را، تا آن جا كه گويد: رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا ...، در اينكه گفتار«5» صادق باشد. آنگه احتراز كند از آن كه در گفتار او تفاوت و كما بيش«6» رود، كه در خبر است كه چون مرد يك بار و دو بار [راست بگويد]

«7» به راست گفتن معروف شود، حتي يكتب عند الله صديقا ، تا بنزديك خداي تعالي نام او را در جريده صدّيقان بنويسند. و چون يك دو بار دروغ بگويد، عادت شود او را تا بنزديك خداي تعالي او را از جمله كذّابان بنويسند. قتاده گفت: صدقت نيّاتهم و استقامت قلوبهم و السنتهم، فصدقوا في السرّ و العلانية، گفت: نيّت ايشان راست باشد، و دلهاشان مستقيم باشد، و زبانهاشان لا جرم در سرّ و علانيه صادق باشند«8»، در دل با خداي راست گويند«9» و در ظاهر به زبان با خلقان راست گويند و راست روند و راست باشند، هيچ كژي«10» در گفتار و كردار به اقوال و اعمال خود راه ندهند«11». وَ القانِتِين َ، مطيعان باشند و نماز كنندگان. و اختلاف اقوال در «قانت» گفته شد في قوله: وَ قُومُوا لِلّه ِ قانِتِين َ«12»المُستَغفِرِين َ بِالأَسحارِ، و به وقت سحر استغفار كنند. مجاهد و قتاده و ضحّاك و كلبي گفتند: نماز كنندگان باشند، يعني نماز شب كنان، بيانش قوله تعالي: كانُوا قَلِيلًا مِن َ اللَّيل ِ ما يَهجَعُون َ، وَ بِالأَسحارِ هُم يَستَغفِرُون َ«4»، زيد بن اسلم گفت: آنان باشند كه نماز بامداد به اوّل وقت، چون صبح دوم«5» باشد، بگذارند«6». إبن كيسان گفت: آنان باشند كه نماز بامداد به جماعت كنند. حسن بصري گفت:

در شب نماز كنند تا به وقت سحر، آنگه در وقت سحر به استغفار مشغول باشند. راوي خبر گويد كه: عبد اللّه عمر همه شب نماز كردي، آنگه گفتي: اي نافع؟ وقت سحر هست! گفتي: نه. با سر نماز شدي، تا آنگه كه گفتي: وقت سحر است، به استغفار مشغول شدي تا صبح بر آمدن. آنگه نماز بامداد كردي. ابراهيم بن خاطب گفت: در مسجد رسول- صلّي اللّه عليه و آله«7»- نماز مي كردم، از گوشه مسجد آوازي شنيدم كه [مي]

«8» گفت: رب امرتني فأطعتك و هذا سحر فاغفر لي، بار خدايا مرا امر كردي طاعت داشتم، و اينكه وقت سحر است، اگر از كرم روي«9» دارد مرا بيامرز، گفت: نگا كردم عبد اللّه مسعود بود. انس مالك روايت كند كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت خداي تعالي«10»

-----------------------------------

(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: عليه السلام. (2). مر: پهلوي. (3). اساس: ندارد، به قياس با مج و ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (4). سوره ذاريات (51) آيات 16

و 17. (5). فق: صادق. [.....]

(6). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، با همين املا. (7). مج، وز، آج، لب، فق: عليه السلام. (8). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس، فق، مب، مر: روا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مب مي.

صفحه : 219

گويد: من همّت كنم به عذاب اهل زمين، چون به عمارت كنندگان خانه خودم نگرم، و نماز شب كنندگان، و آنان كه با يكديگر براي من دوستي كنند، و آنان كه در

وقت سحر استغفار كنند، عذاب [از]

«1» اهل زمين بردارم. ام ّ سعد روايت كند كه رسول- عليه السلام«2»- گفت: خداي تعالي سه آواز دوست دارد: آواز خروس«3»، و آواز آن كس كه قرآن خواند، و آواز آنان كه در وقت سحر استغفار كنند. در خبر هست«4» كه داود- عليه السلام- از جبرئيل- عليه السلام- پرسيد كه: كدام وقت فاضلتر است! گفت: ندانم، الّا آن است كه وقت سحر عرش خداي تعالي بجنبد. سفيان ثوري گفت: خداي«5» را- جل ّ جلاله- بادي است كه آن را باد صبحي گويند [كه]

«6» وقت سحر بجهد، و ذكر و«7» استغفار ذاكران و مستغفران به خداي«8» بردارد. و هم سفيان ثوري گفت: چون نيمه اوّل باشد از شب، منادي ندا كند«9»: اينكه القانتون! جماعتي برخيزند و نماز كنند، چندان كه خداي خواهد. چون نيمه [شب]

«10» باشد، منادي ندا كنند كه: اينكه المستغفرون، [403- پ]

كجااند ذاكران«11»! برخيزند و نماز كنند. چون وقت سحر باشد ندا كنند كه: اينكه المستغفرون، [403- پ]

كجااند استغفار كنندگان! ايشان برخيزند و استغفار كنند. چون صبح بر آيد، ندا كنند كه: اينكه الغافلون، غافلان كجااند! بر خيزند چنان كه مردگان از گورها برخيزند. در جمله وصاياي لقمان«12» پسرش را، وصيّت كرد كه: اي پسر؟ نبايد كه خروس«13»

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (2). اساس: ص، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). وز: خروه يعني خروس. (4). اساس: خبرست، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز، مب تعالي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). اساس، مب، مر: ذكر

او، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مج: خدايي. (10- 9). اساس كه نو نويس است: منادي كنند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(11). چاپ شعراني (2/ 471) ايشان. (12). دب كه. (13). مج، وز: خروه.

صفحه : 220

از تو زيركتر«1» باشد كه«2» به وقت سحر بر خيزد و استغفار كند، و تو خفته باشي. در تفسير اهل البيت هست«3» كه: آيت در امير المؤمنين علي است- عليه السلام. امّا الصّابِرِين َ فنظيره في قوله: وَ الصّابِرِين َ فِي البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِين َ البَأس ِ«4». و امّا الصّادِقِين َ فنظيره: وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدق ِ وَ صَدَّق َ بِه ِ«5». و امّا القانِتِين َ فنظيره في قوله: أَمَّن هُوَ قانِت ٌ آناءَ اللَّيل ِ ساجِداً وَ قائِماً«6». و امّا المُنفِقِين َ فنظيره قوله: الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً«7». و امّا المُستَغفِرِين َ بِالأَسحارِ فنظيره قوله: كانُوا قَلِيلًا مِن َ اللَّيل ِ ما يَهجَعُون َ، وَ بِالأَسحارِ هُم يَستَغفِرُون َ«8». و اهل اشارت گفتند«9»: الصّابِرِين َ في الاهوال، وَ الصّادِقِين َ في الاقوال، وَ القانِتِين َ في الاحوال، وَ المُنفِقِين َ للاموال، وَ المُستَغفِرِين َ بالاسحار. قوله تعالي: شَهِدَ اللّه ُ- الآيه. بدان كه قرآن اگر چه همه شريف و فاضل است، آياتي است كه شريفتر و پر فضلتر، و خواندن آن را ثواب بيشتر است، منها آية الكرسي، و آية الشّهادة، و آية الملك، و آية السخرة و مانند اينكه، از آخر سورة البقرة و [آخر]

«10» سورة آل عمران و [آخر]

«11» سورة الحشر، و فضل هر يك بر جاي خود بيايد- ان شاء اللّه تعالي. انس مالك روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: هر كه

او اينكه آيت برخواند و در آخرش بگويد: و انا علي ذلك من الشاهدين، خداي تعالي به عدد هر حرفي فرشته اي را بيافريند تا براي او استغفار [مي]

«12» كنند و آمرزش مي خواهند«13» تا به روز قيامت.

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: بزرگتر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). اساس: است، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). سوره بقرة (2) آيه 177. (5). سوره زمر (39) آيه 33. (6). سوره زمر (39) آيه 9. (7). سوره بقره (2) آيه 274. (8). سوره ذاريات (51) آيات 16

و 17. (9). فق: گفته اند. (12- 11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (13). مج، وز، فق: استغفار مي كند و آمرزش مي خواهد. [.....]

صفحه : 221

خبري ديگر در فضل اينكه آيت«1»، رسول- عليه السلام«2»- گفت: هر كه اينكه آيت بخواند خداي تعالي هشت در بهشت بر روي«3» او بگشايد و هفت در دوزخ به روي او در بندد«4». خبر سيم«5» در فضل اينكه آيت، رسول- عليه السلام- گويد: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، مردي را ديدم كه«6» هشت در بهشت به«7» روي او بسته، چون باز گرديدم [هشت]

«8» در بهشت ديدم بر روي او گشاده، جبرئيل را گفتم: سبب چيست! گفت: تا تو برفتي، او شَهِدَ اللّه ُ بر خواند«9»، خداي تعالي درهاي بهشت بر روي او بگشاد به بركت خواندن اينكه آيت«10». خبر چهارم، ابو غالب القطان گفت: آمدم به كوفه«11» به تجارت، در همسايگي اعمش فرود آمدم«12»، در آخر شب اينكه آيت مي خواند [و باز پس مي خواند]

«13» و

در آخرش مي گفت: و انا اشهد بما شهد اللّه تعالي به و استودع اللّه هذه الشّهادة و هي لي عند اللّه وديعة حتي يؤديّها الي ّ في«14» القيامة. با خويش«15» گفتم: همانا چيزي شنيده باشد در اينكه آيت«16». ديگر«17» روز پيش او رفتم«18» او را گفتم: دوش آية الشّهادة مي خواندي و در آخر او كلماتي مي گفتي، در آن چيزي شنيده اي! گفت: بلي. گفتم: مرا روايت كني«19». گفت: نكنم تا يك

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است حضرت، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (2). اساس كه نو نويس است: ص، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). مج، وز، دب، آج، لب: ندارد، مر: بروي. (4). مج، وز، دب: دوزخ بر او بندد. (5). مج، وز، آج، لب: سه ام. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. (7). مب: در. (8). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي خواند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به بركت خواندن شهد اللّه، مج، وز: ندارد. (11). همه نسخه بدلها: به كوفه آمدم. (12). وز: فرود آمديم. (13). اساس، وز، مر: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). آج يوم. [.....]

(15). همه نسخه بدلها: خويشتن. (16). همه نسخه بدلها: ندارد. (17). مج، وز: بر دگر، ديگر نسخه بدلها: بر ديگر. (18). مج، وز و. (19). همه نسخه بدلها: كن.

صفحه : 222 سال خدمت در سراي من نكني، و من كارهاي خود تمام كرده بودم و بر

سر راه بودم، بارها بگشادم و مقام كردم يك سال، چون سال سر آمد«1»، گفتم: يا «2» شيخ؟ سال تمام شد، گفت: حدّثني«3» ابو وائل عن عبد اللّه بن مسعود انّه قال سمعت النّبي ّ- عليه السلام«4»- گفت: از پيغامبر«5» شنيدم كه گفت: هر كه اينكه آيت [404- ر]

بخواند و از پي او اينكه كلمات بگويد، حق تعالي گويد: عبدي وفيت بعهدي و اديت الي امانتي و هي التوحيد و انا اولي من وفي بالعهد افتحوا له ابواب الجنان فيدخلها من ايها شاء ، بنده من؟ به عهد من وفا كردي و امانت من ادا كردي، و آن توحيد است، و من اوليتر كه به عهد خود وفا كنم. ملائكتي«6»، فرشتگان من؟ درهاي بهشت بر او بگشاييد«7» تا از هر دري كه خواهد در بهشت شود. خبر پنجم در فضل اينكه آيت، رسول- عليه السلام«8»- گفت: هر كه اينكه آيت بخواند در ميانه شب، آواز او حجابها مي درد و آسمانها مي برد تا به زير عرش رسد، آنگه حق تعالي بفرمايد تا اينكه آيت در صحيفه عمل او بنويسند، در ميان طاعات«9» او همچنان تابد كه ماه در ميان ستارگان. خبر ششم، رسول- عليه السلام«10»- گفت: دو فرشته«11» در هوا به يكديگر رسيدند، يكي ديگري«12» را گفت: از كجا مي آيي! گفت«13»: از [بر]

«14» بنده عاصي، كه امروز همه [روز]

«15» معصيت مي كرد [و]

«16» خداي را مي آزرد«17»، و اينك ديوان عمل او سياه به

-----------------------------------

(1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بر آمد. (2). همه نسخه بدلها: اي. (3). اساس، دب، فق، مب، مر: حديث، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10- 8-

4). اساس: ص، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس كه نو نويس است: از حضرت رسول ص، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). دب، آج، لب، فق و. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بگشاي/ بگشايي بگشاييد. (9). اساس، مب، مر: طاعت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). دب: فرشته. [.....]

(12). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ديگر. (13). اساس كه نو نويس است: كه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (16- 15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). مب: مي آزردانيد.

صفحه : 223

گناه تا«1» آسمان مي برم. آن«2» فرشته ديگر«3» گفت: و عجب آن است كه من براتي به نام او از آتش دوزخ به زمين مي برم؟ اينكه فرشته بعجب«4» بماند و گفت: چرا چنين آمد؟ گفت: چون تو بيامدي، او«5» «آية الشّهادة» بخواهد، خداي تعالي گفت: من گناه [و]

«6» معصيتش در كار ايمان و معرفتش كردم. خبر هفتم، در خبر هست«7» كه خداي در بعضي كتب انزله كرد كه«8»: اي بنده [من]

«9»؟ مرا بنزديك تو سرّي است، و تو را بنزديك من سرّي، سرّ من به نزديك تو توحيد من است، و سرّ تو بنزديك من گناهان و معاصي تو است، چون سرّ من نگاه داشتي و ضايع نكردي، من اوليتر«10» كه سرّ تو پوشيده دارم و كس را بر آن اطّلاع ندهم. خبر هشتم آن است كه، روايت كردند كه روزي واعظي بر منبر مي گفت«11»: هر كس«12» اينكه آيت بخواهد، خداي تعالي

او را هزار حسنه بنويسد و هزار سيّئه بسترد [404- پ]

و هزار درجه برفيع«13» كند. بعضي حاضران را عجب آمد. آن شب بخفت، در خواب ديد كه قايلي او را گفت: ياد داري كه غريمان بر تو جمع شدند و تو چيزي نداشتي كه به ايشان دهي! بيتي چند گفتي موسي حازم را، در او گفتي. اتوني جميعا يطلبون حقوقهم فمنّينهم ما عند موسي بن«14» حازم او تو را گفت: و امت چند است! گفتي: سي هزار دينار. گفت: من مي دهم، از آن عجب نداشتي، از اينكه عجب مي داري؟ مرد از خواب در آمد و توبه كرد و پشيمان شد. خبر نهم، در خبر مي آيد كه هر كس كه او گويد: اللّهم انّي اشهدك و اشهد ملائكتك و حملة عرشك و سكّان سماواتك و جميع خلقك بأنّي اشهد ان لا اله الّا

-----------------------------------

(1). مج، وز: به، فق، مر: با. (2). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: اينكه. (3). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: ندارد. (4). اساس: متعجّب، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (5). مج، وز، دب، لب: و. (9- 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). اساس: است، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8). مج: انزله هست كه. (10). مب: اوليترم، مر: اولي ام. (11). مج، وز، دب، منبري گفت، فق: بر بالاي منبر مي گفت. [.....]

(12). مب، وز كه. (13). دب، فق: ترفّع، آج، لب، مر: ترفيع. (14). اساس: موسي اينكه.

صفحه : 224 الله انت و ان ّ محمّدا عبدك و رسولك و ان ّ الأنبياء قد بلّغوا و نصحوا،} چهار بار اينكه كلمات بخواند، خداي تعالي او را

براتي«1» از دوزخ بنويسد. خبر دهم در فضل اينكه آيت، در خبر مي آيد كه: مردي برنا بيامد- چنان كه عادت زور آزمايان باشد- هفت سنگ«2» سنگي«3» بر گرفت و بيفراشت و بينداخت، با هر يك بگفت: اشهد يا حجر انّي اشهد ان لا اله الّا اللّه. چون شب در آمد بخفت، در خواب ديد كه قيامت برخاسته است، و خلقان را در صعيد سياست بداشته اند، و حساب ايشان مي كنند. نامه او به دست او دادند و حساب او بر آوردند، سيّآتش به حسنات«4» بيفزود. او را سوي دوزخ بردند، چون به در دوزخ بردند او را، كوهي عظيم بيامد و حايل شد. به دري ديگرش بردند، كوهي ديگر بيامد و حايل شد، تا همچونين«5» به هفت در دوزخ بگردانيدند او را، هر جايي كوهي منع كردي، خزنه دوزخ گفتند: شما را با اينكه بنده چيست! گفتند: اينكه مرد ما را گواه كرد بر آن كه خداي يكي است، ما«6» رها نكنيم كه او را به دوزخ برند. اينكه جا اشارتي است، و آن آن است كه: اگر مردي سنگي را گواه كرد«7» بر آن كه خداي يكي است، به وقت حاجت گواي«8» باز نگرفت«9» و رها نكرد كه او را به دوزخ برند، هفتاد سال است تا خداي را گواه مي كني بر توحيد او، گمان بري كه به وقت درماندگي رهات كند؟ قوله: شَهِدَ اللّه ُ، كلبي گفت سبب نزول آيت آن بود كه: دو حبر از احبار شام به«10» مدينه آمدند، با يكديگر گفتند: نيك ماند اينكه مدينه به مهاجر پيغامبر آخر زمان. چون به مسجد در آمدند و رسول را- عليه السلام- بديدند او

را به صفات و علامات بشناختند، گفتند: يا محمّد؟ ما را مسأله اي هست، اگر جواب دهي ايمان آريم.

-----------------------------------

(1). دب اينكه جا، آج، لب: بنجات. (2). مج، وز: ندارد. (3). آج: سنگين. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حسناتش. (5). همه نسخه بدلها: همچنين. (6). آج، لب، فق، مب كه كوهها هستيم، مر كه كوههاييم. (7). همه نسخه بدلها: گواه گيرد. (8). همه نسخه بدلها: گواهي. (9). مج، وز، دب، لب: باز بگرفت. (10). دب، آج، لب: با.

صفحه : 225 اخبرنا عن اعظم شهادة«1» في كتاب اللّه، ما را خبر دهد از عظيمتر گوايي«2» كه در كتاب خداي هست، [405- ر]

خداي تعالي«3» اينكه آيت بفرستاد. در شاذّ ابو نهيك و ابو الشّعثاء خوانند، شهداء اللّه، علي تقدير: هم شهداء اللّه، يعني آن صابران و صادقان- كه ذكر ايشان در آيت برفت- گواهان خدااند بر خلقان. و دگر قرّاء خواندند: شَهِدَ اللّه ُ، علي الفعل. و مهلّب خواند: شهد اللّه، بنصب علي الحال و المدح. مفسران در معنيش خلاف كردند، مجاهد گفت: حكم اللّه، حكم كرد خداي تعالي. فرّاء و ابو عبيده گفتند: قضي اللّه. مفضّل گفت: اعلم اللّه. بعضي دگر گفتند: بيّن اللّه، خداي تعالي بيان كرد. إبن كيسان گفت: شهد اللّه بتدبيره العجيب و صنعه المتقن و اموره المحكة انه لا اله الّا هو، گفت: خداي گوايي«4» داد به تدبير عجيب و صنع محكم و افعال متقن كه: او يكي است. و اينكه چنان است كه بعضي خطبا گفتند«5»: سل الإرض من شق انهارك و غرس اشجارك و جني ثمارك! فان لم يجبك حوارا اجابتك اعتبارا، از اينكه زمين بپرس كه:

جويهايت كه بشكافت، و درختانت كه نشاخت«6» و ميوه هات كه به بر آورد«7»! اگر به زبان محاورتت جواب ندهد، به زبان اعتبارت جواب دهد، و ابو العتاهية گفت«8»: الا انّنا كلّنا بائد و اي ّ بني آدم خالد و بدؤهم كان من ربّهم و كل ّ الي ربّه عائد و للّه في كل ّ تحريكة و تسكينة ابدا شاهد«9» و في كل ّ شي ء له آية تدل ّ علي انّه واحد بعضي اعراب را گفتند: ما الدّليل علي ان ّ للعالم صانعا، چه دليل است بر آن

-----------------------------------

(1). ج، لب، فق، مر: شهادات. [.....]

(2). مب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: گواهي. (3). عبارت «خداي تعالي» در اساس تكرار شده است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). همه نسخه بدلها: گواهي. (5). مر: گفته اند. (6). دب: نشانده، آج، لب، فق، مب، مر: نشاند، نيز در اساس كلمه به صورت «نشاند» هم ضبط شده است. (8- 7). آج شعر. (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ديوان ابي العتاهيه. (بيروت 1384/ 1964)، ص 122: و في كل ّ تسكينة شاهد.

صفحه : 226

كه اينكه عالم را صانعي هست! گفت: البعرة تدل ّ علي البعير، و آثار القدم تدل ّ علي المسير، فهيكل علوي بهذه اللّطافة، و مركز سفلي ّ بهذه الكثافة اما تدلّان علي صانع خبير! گفت: بعر«1» دليل بعير است، و آثار قدم دليل مسير است، هيكلي«2» علوي با اينكه لطافت و مركزي«3» سفلي با اينكه كثافت دليل صانعي خبير«4» دانا نكند؟ و در خبر است كه: ابو شاكر الدّيصاني ّ با جماعتي زنادقه بيامدند«5» و در موسم حج صادق را گفت«6»: يا بن رسول اللّه؟ انّك لأحد النّجوم

الزّواهر و آباؤك كانت بدورا بواهر، و امّهاتك كانت عقيلات عباهر، و اذا ذكر العلماء فبك تثني الخناصر. خبرنا ايّها البحر الزّاخر: ما الدّليل علي حدوث العالم! گفت«7»: تو از جمله ستارگان تابان يكي اي«8»، و پدران تو هر يك ماهي تابنده [405- پ]

بودند، و مادرانت كرايم بودند. و چون ذكر علما كنند انگشت كهتر به تو مهتر بجنبانند«9»، يعني اوّل تو بر انگشت آخر آيي. اينكه دريايي موج زننده؟ ما را خبر ده كه: دليل چيست بر حدث«10» عالم! صادق- عليه السلام- خايه مرغي بخواست و بر دست نهاد، و گفت: 11» هذا حصن ملموم داخله غرقي رقين تليف« به كالفضّة السائلة و الذّهبة المايعة، ثم ّ انّها تنفلق عن صورة كالطّاووس، أ داخله شي ء غير ما عرفت! فقال: لا، قال: هذا هو الدّليل علي حدث العالم، آن خايه مرغ بر دست نهاد و گفت: اينكه حصني است مصهرج«12» اندرون او پوستكي است تنك، در او [دو مايع چون]

«13» زر و سيم گداخته، آنگه شكافته شود از صورتي چون طاووس، چيزي دگر در او شد جز آن كه مي داني!

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بعرة. (2). لب، مب، مر: هيكل. (3). همه نسخه بدلها: مركز: ظاهرا در نسخه اساس: حروف «ي» بعدها افزوده شده است. (4). آج، لب، فق، مر: چنين. (5). در نسخه اساس كلمه به صورت «بيامد» هم خوانده مي شود. (6). آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. [.....]

(8). مج، وز، دب: يك، آج، لب، فق، مر: تاباني. (9). آج در حاشيه نوشته: بخسبانند. (10). دب: حدثي، لب، مر: حدوث. (11). مب، مر: يطيق.

(12). آج، لب، فق، مب، مر مصهرجه. (13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 227

گفت: نه. گفت: اينكه دليل است بر حدث«1» عالم. گفت: يا بن رسول اللّه؟ نيكو گفتي و دانستي كه ما نپذيريم الّا آن كه به چشم بينيم و به گوش بشنويم و به بيني ببوييم و به دهان بچشيم و به دست بپساييم«2». صادق- عليه السلام- گفت: اينكه حواس ّ پنج است، و اينكه هيچ سود ندارد بي دليل عقل، چنان كه ظلمت بي چراغ نتوان بريد، همچونين به حواس ّ استدلال نتوان كردن، به شاهد بر غايب الّا به دليل عقل. عبد اللّه عبّاس خواند: شهد اللّه انّه. ابو عبيده«3» [و مفضل]

«4» گفتند: وجه [آن است]

«5» كه معني شهادت قول باشد و ما [بعد]

«6» قول مكسور باشد همزه «ان ّ». مفضّل گفت: معني شهادت خداي، اعلام باشد، و معني شهادت فريشتگان و مؤمنان اقرار باشد، بيانش قوله تعالي: قالُوا شَهِدنا عَلي أَنفُسِنا«7» ...، اي اقررنا، چنان كه صلات را معني مختلف باشد به اختلاف فاعلان، صلات از خداي رحمت باشد«8» و از فرشتگان«9» استغفار و از ما دعا. حق تعالي گفت: گواهي داد خداي و فريشتگان و خداوندان علم بر وحدانيّت خداي: أَنَّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ، به آن كه جز او خدايي نيست، و چون كار چنين باشد«10» گواهان از اينكه باشند، و قدر الشّهادة«11» قدر الشّهود، يكي از جمله«12» بزرگان گويد«13»: شهدت شهادة لا شك ّ فيها بأن ّ اللّه ليس له شريك و ان ّ محمّدا صلّي عليه بدين الحق ارسله المليك و خسرو هاني گويد«14»:

-----------------------------------

(1). لب: حدوث. (2). وز: بساييم، دب،

آج، لب، فق: بستانم. (3). مج، وز: ابو عبيد. (6- 5- 4). اساس كه مطلب در حاشيه نوشته شده زير وصّالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). سوره انعام (6) آيه 130. (8). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است، است، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (9). اساس كه نو نويس است خداي، با توجّه به مج، وز، دب، زايد مي نمايد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر حال. [.....]

(11). همه نسخه بدلها بجز وز و. (12). لب، فق، مب، مر حسن يماني. (13). مج، وز و حسن هاني. (14). همه نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 228

عيون من لجين في جفون من الرّيحان زيّنها المليك باحداق الينا ناظرات كأن ّ نضارها ذهب سبيك علي قضب الزّمرد شاهدات بأن ّ اللّه ليس له شريك [406- ر]

چون سخن در توحيد مي رود، مدّعي و حاكم و گواه اوست: يك الخصام [و انت الخصم و الحكم]

«1» رسول- عليه السلام- بيامد و دعوي كرد كه: من فرستاده اويم و او را همتا و انباز نيست. گفتند: گواه تو كيست بر آن كه فرستاده اويي! گفت: بار خدايا؟ اينكه كافران از من گواه مي خواهند. گفت: من گواه توام، وَ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا لَست َ مُرسَلًا قُل كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكُم«2». گفتند: به يك گواه كار بر نيايد، حق تعالي گفت: گواهي با من گواهي مي دهد كه علم كتاب به نزديك اوست، وَ مَن عِندَه ُ عِلم ُ الكِتاب ِ«3»، و آن پسر بو طالب«4» است. مخالفان گفتند: جهودانند، و موافقان گفتند: آن است كه جهودان از تيغ او بهري به دين در

آمدند، و بهري به روي«5» در آمدند و بهري جزيه پذيرفتند. بي انصاف مردي، تا گواهي«6» اوت نبايد گفتن، جهودي«7» اختياري كردي، تا ولايت قضاي اوت«8» نباشد گفتن جهودي«9» اختيار كردي آن را كه رسول«10» اقضي خواند، خواجه را برگ نيست كه به گواييش«11» بدارد، گواي«12» خداست بر تو، شئت ام ابيت، گواي«13» مقبول الشّهادة و حاكمي«14» نافذ الحكم. يا شاهد اللّه علي ّ فاشهد آمنت بالواحد رب ّ احمد

-----------------------------------

(1). اساس: زير وصّال رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3- 2). سوره رعد (13) آيه 43. (4). همه نسخه بدلها: ابو طالب. (5). مج، وز، مب، مر: به ديم، دب: به دم، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (6). همه نسخه بدلها: گواهي. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (8). همه نسخه بدلها: اويت. (9). دب را. (10). همه نسخه بدلها عليه السلام. (11). مج: به گواهيش دب: به گواهي هش، ديگر نسخه بدلها: گواهش. [.....]

(12). همه نسخه بدلها: گواه. (13). مج، وز، آج، لب: گواهي. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حاكم.

صفحه : 229

من ضل ّ في الدّين فانّي مهتدي دعبل علي ّ خزاعي ّ چون به در مرگ رسيد، كاغذي بر گفت و«1» بر آن [جا]

«2» نوشت: اعد اللّه يوم يلقاه دعبل ان لا اله الّا هو يقولها مخلصا عساه بها يرحمه في القيامة اللّه اللّه مولاه و النّبي ّ و من بعدهما فالوصي ّ مولاه و وصايت كرد كه با او در كفن پيچند، همچنان كردند. چون او را دفن كردند، شب در خواب ديدند او را و گفتند: ما فعل اللّه بك، خداي با تو

چه كرد! گفت«3»: رحمني بتلك الابيات، به آن ابيات بر من«4» رحمت كرد. رسول را گفتند: تو را گواه بايد، ما خداي را نشناسيم، و گواهي پسر عمّت نپذيريم، كه او از تو است. گفت: هر چه انگشت برآن نهي گواه من است بر صدق دعوي من. راوي خبر گويد كه: با رسول بودم در بعضي راهها، اعرابيي پيش ما بر افتاد. رسول او را بپرسيد كه: تو از كدام قبيله اي! گفت: از فلان قبيله. گفت: كجا مي روي! گفت: كه با قبيله مي روم، گفت: هل لك في خير يصحبك اليها، رغبت كني به خيري كه در صحبت تو با قبيله تو آيد! گفت: و ما ذاك، آن چيست! گفت: تشهد ان لا اله الّا اللّه و انّي رسول اللّه، گواي«5» دهي كه خداي يكي است [406- پ]

و من رسول اويم. اعرابي گفت: و من يشهد لك علي هذا، كه گواهي«6» دهد تو را بر اينكه! رسول- عليه السلام- نگاه كرد، درختي«7» سمره«8» ديد عادي بر كنار آن بيابان خشك گشته،

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است اينكه سه بيت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: گفتي. (4). مب: ابيات مرا. (6- 5). همه نسخه بدلها: گواهي. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: درخت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است را، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه

: 230

گفت: آن درخت مرا گواهي«1» دهد. مرد را عجب آمد، رسول گفت: يا اعرابي؟ برو آن درخت را پيش من خوان گو«2»: رسول خداي تو را مي خواند. اعرابي برفت و گفت: ايّتها الشّجرة أجيبي [رسول اللّه]

«3»، اجابت كن رسول خدا را؟ درخت بر خويشتن بجنبيد«4» و عروق خود از زمين بر كند، و جعلت تخدّ الارض خدّا، و زمين مي شكافت تا پيش رسول آمد و بايستاد. رسول خداي- عليه السلام- گفت: بم تشهدين ايّتها الشّجرة ، به چه گواي«5» مي دهي اي درخت! گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه ، گواي«6» مي دهم كه: خداي يكي است و تو رسول«7» اويي. اعرابي گفت: درختي تو را گواي«8» مي دهد، من اوليتر«9» كه گواي«10» دهم: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه، [و اسلام آورد]

«11». وَ أُولُوا العِلم ِ، خداوندان علم گواي«12» مي دهند. مفسران خلاف كردند در آن كه [اينكه]

«13» خداوندان علم كه اند! بعضي مفسران گفتند: مراد انبيااند، پيغامبران خداي بر آن«14» گواي«15» مي دهند. إبن كيسان گفت: صحابه رسولند از مهاجر و انصار. مقاتل گفت: احبار اهل كتابند، آنان كه ايمان آوردند، چون عبد اللّه سلام و مانند او. سدّي و كلبي گفتند: علماي مؤمنانند. در تفسير اهل البيت مي آيد كه: أُولُوا العِلم ِ امير المؤمنين علي- عليه السلام- است [بيانه]

«16» قوله: وَ مَن عِندَه ُ عِلم ُ الكِتاب ِ«17»، و اگر علماي اهل اسلام يا علماي اهل كتاب يا مهاجر و انصار صحابه، آيت محتمل باشد ايشان را اوليتر كه اگر از

-----------------------------------

(1). كذا در اساس كه نو نويس است: گواهي/ گواي. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و

بگو كه، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). اساس، ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب: بپيچيد. [.....]

(15- 12- 10- 8- 6- 5). همه نسخه بدلها: گواهي. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: فرستاده، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب: اوليترم. (16- 13- 11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). همه نسخه بدلها: اينكه. (17). سوره رعد (13) آيه 43.

صفحه : 231

صحابه شماريش«1»، راس و رئيس«2» ايشان است، و اگر از اهل البيت«3» گوي، اوّل و پيشواي ايشان است، و اگر از علماي ايمان گويي او مقدّم ايشان است، و اگر احبار اهل كتاب گويي او به كتاب ايشان از ايشان عالمتر است«4»، 5»6» [و اللّه]

« و ثنيت« لي الوسادة لحكمت بين اهل التّورية بتوريتهم و اهل الانجيل بانجيلهم و اهل الزّبور بزبورهم و اهل القرآن بقرآنهم حتّي يزهوا كل ّ كتاب من هذه الكتب، و يقول يا رب ّ ان ّ عليا قد قضي بقضائك- في حديث طويل. و اينكه آيت در عطف او بر فريشتگان مانند آن اينكه است كه خداي تعالي گفت: فَإِن َّ اللّه َ هُوَ مَولاه ُ وَ جِبرِيل ُ وَ صالِح ُ المُؤمِنِين َ«7» ...، قديم- جل ّ جلاله- علما را بر فريشتگان عطف كرد از عظم قدر و رفعت منزلت ايشان را و عالمي خداي را- جل ّ جلاله- از اسماء حسني و صفات علياست. و علما اعلام اسلامند و چراغهاي زمين اند و امان«8» اهل زمانند. جابر عبد اللّه انصاري روايت كند از رسول- عليه السلام- كه گفت: ساعة من عالم يتّكي

علي فراشه ينظر في علمه خير من عبادة العابد [704- ر]

سبعين عاما، گفت: يك ساعت از عالمي كه بر بستر خود تكيه كند و در علم خود مي نگرد«9» بهتر است از عبادت عابدي كه هفتاد سال خداي را پرستد. حميد طويل روايت كند از انس مالك از رسول- عليه السلام- كه گفت«10»: 11» تعلموا العلم فان ّ تعلّمه حسنة و مدارسته تسبيح و البحث عنه« جهاد و تعليمه من لا يعلمه

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: شمارند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: رئيس و راس، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). دب شماري و. (4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است چنان كه فرمود: با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: لوثني. (7). سوره تحريم (66) آيه 4. (8). مج، وز: امامان. [.....]

(9). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و نظر كند در علم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: انس مالك كه رسول صلّي اللّه عليه و آله گفت. (11). اساس كه نو نويس است: عنها، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 232 الله صدقة، و تذكيره لأهله قربة، لأنّه معالم الحلال و الحرام و منار سبل الجنّة و النّار.} و الانيس في الوحشة، و

الصّاحب في الغربة، و المحدّث في الخلوة و الدّليل في السراء و الضّرّاء و السلاح علي الاعداء و القرب عند الغرباء. يرفع اللّه به اقواما فيجعلهم في الخير قادة يقتدي بهم و يقتص ّ آثارهم و يرمق اعمالهم و يقتدي بافعالهم و ينتهي الي آرائهم. 1» و ترغب الملائكة في لحقتهم« و بأجنحتها تمسحهم، و في صلاتهم تستغفر لهم و كل ّ رطب و يابس يستغفر لهم حتّي حيتان البحر و هو امّها و سباع الارض و انعامها و السماء و نجومها. 2»3» الا و ان ّ العلم حياة القلب علي العمي و نور الابصار من الظّلم و قوّة الابدان من الضّعف يبلغ بالعبد منازل الاحرار و مجالس الملوك و الفكر فيه يعدل بالصّيام و مدارسته بالقيام و به يعرف الحلال و الحرام و يوصل الارحام، امام العمل و العمل تابعه، يلهم« السعداء و يحرم« الاشقياء. گفت: علم بياموزي كه آموختن علم حسنه است، و درس او تسبيح است، و بحث [از]

«4» او جهاد است، و آموختن آن را كه نداند صدقه است، و با ياد دادن اهلش«5» قربت و تقرّب به خداي است، براي آن كه علم معالم حلال و حرام است، و علامت راههاي بهشت و دوزخ است. در وحشت انيس است، و در غربت رفيق است و در خلوت محدّث است، در سرّاء و ضرّاء و نيك و بد دليل است، و بر دشمنمان سلاح است، و بنزديك غربا تقرّب است. خداي تعالي به او رفيع بكند قومي را و ايشان را در خيرات پيشرو كند«6» كه به

-----------------------------------

(2- 1). مج، وز: خلقتهم، آج، لب، فق، مب، مر: خلقهم، بحار الانوار انتشارات دار الكتب

الاسلاميه، «كتاب العلم» (1/ 171): خلّتهم. (3). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، بحار الانوار به نقل از امالي شيخ طوسي: (1/ 171): يلهمه ... يحرمه. (4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: پيشرو گرداند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 233

ايشان اقتدا كنند و بر پي ايشان بروند و به اعمال ايشان نگرند، و به افعال ايشان اقتدا كنند و با راي ايشان شوند«1». فريشتگان در حلقت«2» ايشان رغبت كنند و پرهاي خود در ايشان مالند، و در نماز براي ايشان استغفار كنند، و هر تر و خشكي بر ايشان آمرزش خواهد تا ماهيان دريا و هوام ّ آب«3»، و سباع زمين و انعام و چهار پا«4»، و آسمان با ستارگان. الا؟ و علم حيات دل است بر نابينايي، و نور چشم است از ظلمت و تاريكي، و قوّت تن است از ضعف، بندگان را به پايه آزادان رساند و به مجالس ملوك افگند. انديشه ي«5» در او برابر روزه روز باشد، و درس او برابر قيام شب باشد. حلال و حرام به او شناسند، و رحم بدو پيوندند. پيشرو عمل است [407- پ]

و عمل تابع او [ست]

«6»، نيكبختان را«7» الهام دهند و بدبختان را از او محروم كنند. قائِماً بِالقِسطِ، نصب او بر حال است از شَهِدَ اللّه ُ، معني آن است كه: گواهي داد خداي در آن حال كه [او]

«8» قائم به قسط است. و «قسط»

عدل باشد«9» و نصيب راست باشد، و اينكه اصل كلمت است. و «عدل» را براي اينكه«10» قسط خوانند كه راستي باشد و معني آن كه عادل«11» است براي آن كه از شرط گواه آن است كه عدل باشد، چه اگر عدل نباشد«12» گواهي او مقبول نبود. اي عجب در گواهي خدا عدالت شرط است، در حكومت حاكم تو عدالت شرط نيست؟ اگر گواه عدل بايد حاكم اوليتر كه عدل باشد«13»، حكّام و شهود عدول بايند«14»، و تو را از آن عدول نشايد كردن. بنگر كه اللّه تعالي عدل با توحيد چگونه مقرون كرد تا آن جا كه بر توحيد گواهي مي دهد عدل به شرط كرد، و در معرض حال بر آورد تا بداني كه عدل از اوصاف مدح است او را، پس توحيد بي عدل مطرد نيست

-----------------------------------

(1). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (2). همه نسخه بدلها: حلقه. (3). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 478): آن. (4). همه نسخه بدلها بجز مر: چهار پاي. (5). آج، وز: انديشه، ديگر نسخه بدلها: انديشه. (8- 6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(9- 7). مج، وز: است، مر: به عدل باشد. (10). همه نسخه بدلها بجز دب: آن. (11). همه نسخه بدلها بجز آج: عالم. (12). همه نسخه بدلها: نبود. (14- 13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشد.

صفحه : 234 چنان كه مي بيني تا داني كه موحّد عدلي«1» بايد. و در مصحف عبد اللّه مسعود: «القائم«2» بالقسط» است، آن صفت باشد و

اينكه حال«3»، و در اصطلاح متكلّمان حال و صفت هر دو يكي بود«4» و در اصطلاح نحويان از ميان حال و صفت فرق باشد«5»، [و فرق آن بود كه]

«6» صفت لازم باشد و حال معترض، تقول: جاءني زيد الظّريف، «ظرف» از صفات لازمه«7» باشد. در حق ّ زيد، و: جاءني زيد راكبا، «ركوب» در حال مجي ء باشد و صفت تابع موصوف بود«8» في احواله در تعريف و تنكير و تأنيث و تذكير و وجوه«9» اعراب، و حال جز نكره منصوب نباشد. فرّاء گفت: حال صفت بوده است، الّا آن است كه «الف» و «لام» از او باز كردند«10»، و تقدير اينكه بود كه: القائم بالقسط، چنان كه گفت: وَ لَه ُ الدِّين ُ واصِباً«11»، و تقدير آن است كه: و له الدّين الواصب. و اهل معاني گفتند معني آن است كه«12»: قائِماً بِالقِسطِ، اي مدبّرا له، كما يقال: فلان قايم بأمر فلان، اي متعهد له مدبّر لأموره، فلان به كار فلان قايم است، يعني تعهّد او مي كند و تدبير كارهاي او«13»، و قيل: قائما بالقسط، اي مجازيا لاعمال«14» العباد بالعدل، بندگان را به عدل پاداشت دهد و بسزا جزا كند. لا إِله َ إِلّا هُوَ، گفتند براي آن تكرار كرد كه اوّل جاري مجراي دعوي بود، از اينكه جا گواهي با او مقرون كرد، و دوم حكم است كه گواهي به موقع خود افتاد، و هذا من كلام المذكّرين.

-----------------------------------

(1). مر: عدل. (2). مر: القيام. (3). همه نسخه بدلها باشد. (8- 4). همه نسخه بدلها: باشد. (5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: فرق باشد ميان حال و صفت، با توجّه به مج و ديگر نسخه

بدلها تصحيح شد. (6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: لازم. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وجوب. (10). مج: ندارد، آج، لب، فق، مب، مر: گرديد. [.....]

(11). سوره نحل (16) آيه 52. (12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: تعهّد كارهاي او مي كند و تدبير او، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها عبارت تصحيح شد. (14). فق، مب، مر: بالاعمال.

صفحه : 235 و از صادق- عليه السلام- روايت كردند كه او را پرسيدند از اينكه مسأله، گفت: اوّل تقرير توحيد است، و دوم توقيف«1» و تعليم است. اوّل گفت: من يكي ام، دوم گفت: بگو كه من يكي ام، چنان كه خود را وصف كردم«2»، و عزيز و حكيمم، غالب و محكم كار. إِن َّ الدِّين َ عِندَ اللّه ِ الإِسلام ُ، دين بنزديك خداي اسلام است. كسائي خواند: «ان ّ الدّين» به فتح همزه [ان ّ]

«3» ردّا علي الاوّل في قوله: شَهِدَ اللّه ُ. و باقي قرّاء خواندند: «ان ّ» به كسر«4» بر ابتدا. و«5» اسلام تن بدادن و انقياد كردن و در سلّم آمدن باشد، چنان كه اشتي و اصاف و اربع و اخصب و اجدب، اذا دخل في [408- ر]

الشّتاء و الصّيف و الرّبيع و الخصب و الجدب. قتاده گفت في قوله: إِن َّ الدِّين َ عِندَ اللّه ِ الإِسلام ُ، گفت«6»: شهادة ان لا اله الّا اللّه، و ايمان آوردن به آنچه رسول آورد از نزديك خدا، و اينكه دين خداست كه شرع لنفسه براي خود نهاد پيغامبران را بر آن فرستاد

و اولياي خود را به آن فرمود و جز از آن نپذيرد از بندگان خود، و جزا ندهد بندگان را مگر بر آن. وَ مَا اختَلَف َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، بعضي مفسران گفتند: كتاب توريت است و اينكه قول ربيع است. و محمّد بن جعفر گفت: مراد انجيل است، و جبّائي گفت: مراد«7» جنس است، يعني آنان كه ايشان را كتابهاي مقدّم دادند از توريت و انجيل. ربيع گفت: چون موسي را وفات نزديك آمد، هفتاد حبر را بخواند از احبار بني اسرايل و توريت به ايشان سپرد، و يوشع بن نون را بر ايشان خليفه كرد. چون از ايشان قرني دو سه بگذشت«8»، ايشان با يكديگر خلاف كردند و خونها ريختند، و اينكه پس از

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: توفيق. (2). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 479) العزيز الحكيم. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5- 4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: كي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). كذا در اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر، مج، وز: بگذشتند.

صفحه : 236

آن بود كه علم توريت و بيان احكام توريت به ايشان آمد. بَغياً بَينَهُم، اي ظلما و طلبا للملك و الرّياسة، براي طلب ملك و رياست. و «بغي» طلب باشد در لغت، و در عرف و شرع طلب چيزي كردن باشد بنا حق. و «باغي» گويند آن [را]

«1» كه بر امام به در آيد، و البغاء الطّلب،

و البغاء الزّنا، قال اللّه تعالي: وَ لا تُكرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَي البِغاءِ«2». محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت: آيت در ترسايان نجران آمد كه خلاف كردند در عيسي، و مراد به كتاب انجيل است. مِن بَعدِ ما جاءَهُم ُ العِلم ُ، پس از آن كه علم انجيل به ايشان آمد و بيان كرده در [او]

«3» وحدانيّت خداي تعالي و عبوديّت عيسي- عليه السلام. بَغياً بَينَهُم، يعني به ظلم و بغي، و تعدّي كردند اينكه كه كردند. وَ مَن يَكفُر بِآيات ِ اللّه ِ، و هر كه به آيتهاي«4» خدا كافر شود و بيّنات و دلايل او، فَإِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ، خداي- عزّ و جل ّ- زود شما راست، بس بر نيايد كه اينها را با پيش خود برد«5»، و شمارشان بر آرد، و حق برايشان بنشاند، و آنچه مستحق ّ آنند از عقاب از ايشان بستاند، و وجوهي كه در «سريع الحساب» گفته اند در سورة البقرة گفته شد. فلا معني لإعادته. كلبي گفت: آيت در جهودان و ترسايان آمد چون مسلماني رها كردند و اختيار جهودي و ترسايي كردند، خداي تعالي گفت: اهل كتاب- يعني اينكه دو فرقه- خلاف نكردند در ملّت يكديگر الّا بعد از آن كه علم به ايشان آمد كه دين حق، مسلماني است، نظيره قوله تعالي: وَ ما تَفَرَّق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنَةُ«6». قوله: فَإِن حَاجُّوك َ، اي خاصموك، اگر با تو خصومت كنند يعني جهودان و ترسايان. و خصومت ايشان آن بود كه گفتند: اي محمّد؟ اينكه جهودي و ترسايي نسب است ما را، و تو ما را به اينكه نسب مي خواني«7» و دين ما اسلام است، خداي تعالي

-----------------------------------

(1). اساس:

ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره نور (24) آيه 33. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: به آيات. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، آرد، مب، مر: دارد. (6). سوره بيّنه (98) آيه 4. (7). دب: نسبت مي خواني، فق: نسبت خواني، ديگر نسخه بدلها: نسب خواني.

صفحه : 237

اينكه آيت بفرستاد [و]

«1» گفت: بگو اي محمّد اگر شما به دعوي مسلماني بي معني«2» قناعت كرده اي«3» يا اختيار جهودي«4» و ترسايي بر مسلماني كرده اي، من اسلام آوردم [408- پ]

و تن بدادم و انقياد كردم«5». فَقُل أَسلَمت ُ وَجهِي َ لِلّه ِ، و براي آن روي را اختصاص داد كه شريفترين اعضاست و حواس ّ پنج«6» بر اوست، و چون روي خاضع و فرو نهاده شد كاري را دگر اعضا نتواند تا ابا كند«7». وَ مَن ِ اتَّبَعَن ِ، و آنان كه پسروان منند هم اينكه كردند كه من كردم از استسلام و انقياد. و گفته اند: مراد به «وجه» نيّت است و قصد، چنان كه شاعر گفت: استغفر اللّه ذنبا لست محصيه رب ّ العباد اليه الوجه و العمل و گفته اند: «وجه» جانب و جهت است، و آن نيز هم بر«8» مجاز باشد چنان كه گويند: خرجت لوجه كذا، اي لجانبه«9»، و منه قوله: يُرِيدُون َ وَجهَه ُ«10» ...، يعني جانبه بمعني رضاه، و كذا قوله: إِلَّا ابتِغاءَ وَجه ِ رَبِّه ِ الأَعلي«11»، و اينكه به استقصاء در سورة البقره برفت. بعضي قرّاء خواندند«12»: «و من اتّبعني» به اثبات « يا » بر اصل، و باقي قرّاء خواندند«13»: [بلاياء اكتفاء]

«14» بالكسرة عنها، كما قال: فهو المهتد، قال الشاعر: كفّاك

كف ّ ما تليق درهما جودا و اخري تعط بالسيف الدّما و از حق او آن است كه تعطي گويد براي آن كه در كلام جازمي نيست. وَ قُل لِلَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، اهل كتاب را بگو، وَ الأُمِّيِّين َ، يعني عرب را- و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). وز: دعوي مسلماني اي يعني. (3). فق، مب، مر: كرده. (4). مر: يهودي. (5). اساس كه نو نويس است: دگر نمودم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب، مب، مر: پنجگانه. (7). اساس كه نو نويس است: دگر اعضا ابا نتواند كرد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (9). آج، لب، فق، مب، مر: لجانب كذا. (11- 10). سوره كهف (18) آيه 28، آج، لب، فق، مب، مر: يُرِيدُون َ وَجه َ اللّه ِ [.....]

(12). سوره ليل (92) آيه 20. (13). همه نسخه بدلها: خوانند. (14). در اساس كلمه محو شده است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 238

عرب را پيش از رسول- عليه السلام- امّي خواندند- براي آن كه ايشان را كتاب نبود، بر اصل ولادت امّهات مانده بودند، ايشان را نسبت«1» با مادر كردند. أَ أَسلَمتُم، لفظ استفهام است و معني تقرير، اسلام آورده هستي! و اهل معاني گفتند: اينكه استفهام و تقرير در معرض امر است، چنان كه يكي از ما گويد: [تو]

«2» فلان كار خواهي كردن و الّا بگو تا دانم«3»، و غرض او امر باشد و ملامت او بر ابطاء آن، چنان

كه حق تعالي گفت: فَهَل أَنتُم مُنتَهُون َ«4»، يعني انتهوا. فَإِن أَسلَمُوا فَقَدِ اهتَدَوا، و اگر اسلام آرند مهتدي و ره«5» يافته اند. چون رسول- عليه السلام- اينكه آيت برايشان خواند، ايشان گفتند: اسلمنا، اسلام آورديم. جهودان را گفت: در عيسي چه گويي! او را پيغامبر خدا و كلمه«6» او شناسي! گفتند: نه. ترسايان را گفت: عيسي را بنده و آفريده و طاعت دارنده خداشناسي! گفتند: معاذ اللّه كه عيسي بنده باشد. رسول- عليه السلام- گفت: پس دروغ گفتي اينكه كه گفتي: «اسلمنا»، كه اسلام آن«7» دارد كه در اينكه كه من گفتم خلاف نكند، خداي تعالي گفت: وَ إِن تَوَلَّوا، اگر اينان قبول نكنند و اعراض كنند و از فرمان تو برگردند، فَإِنَّما عَلَيك َ البَلاغ ُ، بر توهم اينكه رسانيدن است، آن دگر از احوال«8» و اعمال بندگان به«9» من است كه من«10» بصير و عالمم به ايشان و به عواقب كار ايشان و به مقادير استحقاق اعمال ايشان از ثواب و عقاب خود جزا دهم و به حق ّ ايشان رسم«11».

[سوره آل عمران (3): آيات 21 تا 27]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ يَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ حَق ٍّ وَ يَقتُلُون َ الَّذِين َ يَأمُرُون َ بِالقِسطِ مِن َ النّاس ِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ (21) أُولئِك َ الَّذِين َ حَبِطَت أَعمالُهُم فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ (22) أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ يُدعَون َ إِلي كِتاب ِ اللّه ِ لِيَحكُم َ بَينَهُم ثُم َّ يَتَوَلّي فَرِيق ٌ مِنهُم وَ هُم مُعرِضُون َ (23) ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعدُودات ٍ وَ غَرَّهُم فِي دِينِهِم ما كانُوا يَفتَرُون َ (24) فَكَيف َ إِذا جَمَعناهُم لِيَوم ٍ لا رَيب َ فِيه ِ وَ وُفِّيَت كُل ُّ نَفس ٍ ما كَسَبَت وَ هُم لا يُظلَمُون َ (25) قُل ِ اللّهُم َّ

مالِك َ المُلك ِ تُؤتِي المُلك َ مَن تَشاءُ وَ تَنزِع ُ المُلك َ مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِل ُّ مَن تَشاءُ بِيَدِك َ الخَيرُ إِنَّك َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (26) تُولِج ُ اللَّيل َ فِي النَّهارِ وَ تُولِج ُ النَّهارَ فِي اللَّيل ِ وَ تُخرِج ُ الحَي َّ مِن َ المَيِّت ِ وَ تُخرِج ُ المَيِّت َ مِن َ الحَي ِّ وَ تَرزُق ُ مَن تَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ (27)

[ترجمه]

آنان كه كافر شوند«12» به آيتهاي

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: نسبشان با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مج، وز، مب: دانيم. (4). سوره مائده (5) آيه 91. (5). همه نسخه بدلها: راه. (6). مر: كليم. (7). مب، مر معني. (8). مب و افعال. (9). آج، لب، فق، مر: ندارد، مب: بر. (10). همه نسخه بدلها: ندارد. (11). مج و ديگر نسخه بدلها قوله تعالي. [.....]

(12). مج: شدند، آج، لب، فق: مي شوند.

صفحه : 239

خداي و بكشند«1» پيغمبران را بنا حق«2» و كارزار كنند با«3» آنان«4» كه فرمايند«5» به عدل«6» از مردمان مژده ده ايشان را به عذابي دردناك. [409- ر]

ايشان آنانند كه ضايع شد عملشان«7» در دنيا و آخرت و نباشد ايشان را ياري«8». نبيني«9» آنان را كه دادندشان بهره از كتاب«10» مي خوانند ايشان را با كتاب«11» خداي تا حكم كند ميان ايشان، پس برگردند گروهي از ايشان و ايشان برگرديده بودند. اينكه براي آن است كه گفتند«12»: به ما نرسد آتش مگر روزهاي«13» شمرده«14» و بفريفت ايشان را در دينشان آنچه به دروغ مي بافتند«15». [پس]

«16» چگونه باشد كه جمعشان كنيم«17» براي روزي كه نيست شك ّ در

آن امر، و تمام بدهند«18» هر كسي را از آنچه كرده باشند«19» و برايشان ستم نكنند. بگو اي

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: مي كشند. (2). آج، لب، فق: را بي شبهه استحقاق. (3). اساس كه نو نويس است. بكشند، آج، لب، فق: و مي كشند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). اساس كه نو نويس است را، با توجّه به مج، وز زايد مي نمايد. (5). آج، لب، فق: مي فرمايند. (6). آج، لب، فق: براستي. (7). آج، لب، فق: كه باطل است كارهاي ايشان. (8). آج، لب: و نيست ايشان را هيچ ياراني. (9). آج: امي نگرستي، فق: اگر ننگريستي. (10). آج، لب، فق: توريت. (11). آج، لب، فق: سوي نامه. (12). آج، لب، فق هرگز. (13). آج، لب، فق: چند روزي. [.....]

(14). مج بچند. (15). آج، لب، فق: مي نمايند. (16). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (17). مج، وز: چون جمع كنند ايشان را، آج، لب، فق: چون گرد آريم ايشان را. (18). مج، وز: تمام بدهد، آج، لب، فق: تمام داده شود. (19). مج، وز: كرده باشد.

صفحه : 240

خداي«1» خداوند پادشاهي، بدهي پادشاهي به آن كه خواهي و بستاني پادشاهي از آن كه خواهي، و عزيز كني آن را كه خواهي و ذليل كني«2» آن را كه خواهي، به دست«3» تو است نيك كه تو بر هر«4» چيزي توانايي. در آري«5» شب«6» در روز و در آري روز«7» در شب و بيرون آري«8» زنده از مرده«9»، و بيرون آري«10» مرده از زنده، و روزي دهي آن را كه خواهي بي«11» شمار. قوله تعالي: إِن َّ الَّذِين َ يَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ،

آنان كه كافر شدند به آيات و علامات و حجج و بيّنات خداي تعالي، يعني كتابها«12» كه خدا فرستاد و حجّتها«13» كه در آن جا انگيخت و پيدا كرد. و گفته اند كه: مراد به كتاب قرآن است، و مراد به اينكه كافران، جهودان«14» و ترسايانند. و بيان كردم كه: «كفر» جحود به دل باشد. وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ حَق ٍّ، و پيغامبران را كشند«15» بنا حق، و اگر چه كشتن پيغامبران جز بنا حق نباشد. و بيان كرديم كه: اينكه طريقتي است عرب را معروف در كلام ايشان، مثل قولهم: فلان لا يرجي خيره، و قل ّ ما رايت مثله. و استقصاء كلام در اينكه آيت برفت در سورة البقرة. وَ يَقتُلُون َ الَّذِين َ يَأمُرُون َ بِالقِسطِ. حمزه خواند: «و يقاتلون»، و حسن بصري خواند: «و يقتّلون» به تشديد علي تكثير الفعل. مقاتل گفت: مراد ملوك بني اسرائيل اند. إبن جريح و معقل بن ابي مسكين«16» گفتند: اينكه جماعتي بودند كه

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: بار خداي. (2). آج، لب، فق: خوار مي گرداني. (3). مج، وز نيكي، آج، لب، فق: بقدرت. (4). مج، وز: همه. (5). مج، وز: در آورد، آج، لب، فق: در مي آوري. (6). آج، لب را. (7). مج، وز، فق را. (10- 8). مج، وز: بيرون آورد، آج، لب، فق: بيرون مي آوري. [.....]

(9). آج، لب، فق چون حيوان از بيضه. (11). مج: بغير. (12). آج، لب: كتابهايي. (13). دب: حجّتهايي. (14). مر: يهودان. (15). مب، مر: كشتند. (16). آج، لب، فق، مب، مر: مفضل بن ابي بكر.

صفحه : 241

وحي به ايشان نيامد و لكن اتباع انبيا بودند، چون پيغامبران دعوت كردندي آن كفّار

و ظلمه، ايشان را بكشتندي، اينان انكار كردندي و امر معروف كردندي، اينان بودند كه مردمان را به عدل [409- پ]

فرمودندي، [اينكه]

«1» كفّار ايشان را نيز بكشتندي علي قراءة من قرا: وَ يَقتُلُون َ. و آن كس كه خواند: «و يقاتلون»، معني آن بود كه با ايشان كارزار«2» كردندي. ابو عبيده جرّاح روايت كند از رسول- عليه السلام- كه از او پرسيدند كه: اي ّ النّاس اشدّ عذابا يوم القيامة، روز قيامت كه را عذاب سخت تر بود! گفت: 3» [من قتل نبيّا]

«، آن كس كه او پيغامبري را بكشد. گفتند: پس از آن! گفت: آن كس كه او كسي را بكشد كه امر معروف و نهي منكر كند، آنگه اينكه آيت بر خواند وَ يَقتُلُون َ الَّذِين َ يَأمُرُون َ بِالقِسطِ مِن َ النّاس ِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ- الي قوله: وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ. آنگه گفت: بني اسرايل چهل و سه پيغامبر را بكشتند در اوّل روز، پس از آن صد و دوازده مرد برخاستند از عبّاد بني اسرايل به امر معروف و نهي منكر بر آنان كه ايشان را كشته بودند، ايشان را نيز در آخر روز بكشتند، و ايشان آنند كه خداي تعالي وصف كرد ايشان را در اينكه آيت، و آيت در ايشان فرستاد. عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: بئس القوم قوم«4» يقتلون الّذين يأمرون بالقسط من النّاس، بئس القوم قوم لا يأمرون بالمعروف و لا ينهون عن المنكر، بئس القوم قوم يمشي المؤمن بينهم بالتّقيّة، بد قومي«5» باشند قومي كه كسي را كه امر معروف كند و نهي منكر بكشند، و بد قومي باشند كه امر معروف و نهي

منكر نكنند، و بد قومي باشند كه مؤمن در ميان ايشان به تقيّه زندگاني كند. فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ، بشارت ده ايشان را به عذاب«6» سخت. و اصل «بشارت»

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب. كالزار. (3). اساس كه نو نويس است: الّذين، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، المؤمنون، ديگر نسخه بدلها: المؤمنين. (5). اساس: قوم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج، وز، دب، فق، مب: عذابي.

صفحه : 242 در لغت«1» چيزي«2» باشد كه اثر آن از سرور و حزن بر بشره پيدا شود، و لكن در عرف در سرور و خبر«3» خير مستعمل است، و در عذاب و محنت استعمالش مجاز بود. و «فا» براي آن آورد كه كلام متضمّن شرط و جز است، و تقديره: من كان كذلك فبشرهم. أُولئِك َ الَّذِين َ حَبِطَت أَعمالُهُم، اي بطلت، ايشان آنان باشند كه عمل ايشان باطل بود. و حبط يحبط لغت است، و در شاذ ابو واقد و الجرّاح خواندند: به فتح «با»، و اصل كلمه من الحبط، و آن آن بود كه شتر گياهي بد بخورد«4» شكمش بياماهد«5» از آن و هلاك شود، پس بر مجاز در هلاك و بطلان عمل استعمال كردند، و منه قول النّبي- عليه السلام: ان ّ ممّا ينبت الرّبيع ما يقتل حبطا او يلم ّ. و معني قوله تعالي: فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ، يعني در دنيا كفر و نفاق ايشان ظاهر كند مردمان را تا ايشان را بر آن مدح نكنند، و در آخرت ايشان را بر آن ثواب

ندهند، براي آن كه نه بر وجه مأمور به كرده«6» باشند. وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ، و ايشان را در قيامت ياري و شفيعي نبود«7». أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ، نبيني آنان را كه ايشان را نصيبي دادند از كتاب يعني جهودان«8». و كتاب «توريت» است، و براي آن گفت كه: نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ، كه علم توريت بتمامي ندانستند. يُدعَون َ إِلي كِتاب ِ اللّه ِ، ايشان را با كتاب خداي مي خوانند«9». در اينكه «كتاب» خلاف كردند. بعضي مفسران گفتند: قرآن است. جويبر«10» گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه: خداي تعالي قرآن را به حاكم كرد از«11» ميان رسول- عليه السلام- و از ميان جهودان«12» [410- ر]

قرآن برايشان حكم كرد، از قرآن عدول [و اعراض]

«13» كردند. و قتاده هم اينكه گفت.

-----------------------------------

(1). اساس كلمه به صورت «فقه» هم خوانده مي شود. [.....]

(2). دب: خبري. (3). اساس كه نو نويس است: دو چيز، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). مب و. (5). آج: بياماسد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: مي كرده. (7). همه نسخه بدلها: نباشد. (8). مر: كتاب يهودان. (9). وز و. (10). آج، لب، فق، مب، مر: جبير. (11). دب: و در. (12). مر: يهودان. (13). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 243

سدي گفت: رسول- عليه السلام- [جهودان را]

«1» با اسلام خواند. نعمان بن اوفي گفت: يا «2» محمّد؟ نحاكمك الي الاحبار، به حكومت بر احبار رويم. رسول- عليه السلام- گفت: بل نحاكم الي القرآن ، به حكومت به قرآن رويم. ايشان مي گفتند: به احبار رويم، و رسول-

عليه السلام- مي گفت: به قرآن رويم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: رسول- عليه السلام- در مدرسه جهودان رفت و ايشان را دعوت كرد به اسلام. عمرو بن الحارث گفت: تو بر كدام ديني اي محمّد! گفت: من بر دين ابراهيمم. گفت: ابراهيم جهود«3» بود. رسول- عليه السلام- گفت: در توريت بخلاف اينكه است، بيايي تا به حكومت بر توريت رويم، ابا كردند و سرباز زدند، خدا [ي تعالي]

«4» اينكه آيت فرستاد. بر اينكه قول، «كتاب» توريت باشد. كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه: زني و مردي زنا كردند در عهد رسول- عليه السلام- از اهل خيبر، و در ميان قوم خود شريف بودند، و در توريت حكم ايشان رجم بود، برخاستند و بنزديك«5» رسول آمدند، اميد آن را كه بنزديك او تخفيفي بود اينكه حكم [را]

«6»، و بپرسيدند. رسول- عليه السلام- رجم فرمود ايشان را. نعمان بن اوفي و عمرو بن الحارث گفتند: جرت علينا، بر ما ظلم كردي برايشان رجم نيست. رسول- عليه السلام- گفت: دروغ گفتي، برايشان رجم است و در توريت هم چنين است، گفتند: نيست، توريت بياوردند و بنهادند و گفتند: انصاف بدادي اي محمّد. رسول- عليه السلام- گفت: در ميان شما توريت كه [بهتر]

«7» داند! گفتند: مردي اعور هست«8» به فدك باشد، او را إبن صوريا گويند. كس فرستادند و او را به مدينه آوردند پيش رسول- عليه السلام. او را گفت: تو عالمترين جهوداني«9» به توريت!

-----------------------------------

(1). اساس: كلمه زير وصّالي رفته، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: اي.

[.....]

(3). مر: يهود. (7- 6- 4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: و بر. (8). دب، آج، لب، مب كه. (9). مب: تو علم توريت بهتر داني و عالمترين جهوداني، مر: يهوداني.

صفحه : 244 گفت: چنين گويند«1». رسول- صلّي اللّه عليه و آله«2»- توريت پيش«3» خواست و او بنشست و توريت مي خواند. چون به آيت رجم رسيد، دست بر وي نهاد و بپوشيد و بر نخواند. عبد اللّه [سلام]

«4» برخاست و دست او از آن جا بر داشت و آن آيت بر خواند. رسول- عليه السلام- گفت: بدانستي«5» كه حكم آن است كه من كردم، و توريت مطابق قول من است، و در توريت چنين بود كه: مرد محصن و زن محصنه چون زنا كنند«6» و بيّنه برايشان بايستد، ايشان را رجم بايد كردن. و اگر زن آبستن بود رها كنند تا بار بنهد آنگه رجم كنند او را. رسول- عليه السلام- بفرمود تا آن هر دو«7» جهود را رجم كردند. جهودان«8» آن به حقدي«9» كردند، و خداي تعالي در اينكه قصّه اينكه آيت بفرستاد: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ، يعني عبد اللّه صوريا و نعمان بن اوفي و عمرو بن الحارث. يُدعَون َ إِلي كِتاب ِ اللّه ِ، يعني توريت. لِيَحكُم َ بَينَهُم في الرّجم. ثُم َّ يَتَوَلّي فَرِيق ٌ مِنهُم بعد علمهم انّها في التّورية، پس گروهي از آن بر گرديدند پس از آن كه دانستند كه«10» آيت در توريت است. وَ هُم مُعرِضُون َ، اي عادلون ناكبون. ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا

أَيّاماً مَعدُودات ٍ، يعني اينكه [كه]

«11» كردند و گفتند و اينكه جرات«12» كه نمودند براي آن بود كه ايشان گفتند- يعني جهودان كه: آتش به ما نرسد الّا روزهاي شمرده. بيشتر مفسران برآنند [410- پ]

كه: چهل روز خواستند مثل ايّام عبادت عجل«13»، و حسن بصري گفت: هفت روز خواستند«14». بعضي دگر گفتند: كنايت

-----------------------------------

(1). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: بلي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب: عليه السلام. (3). اساس كه نو نويس است آن مرد، با توجّه به و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). بدانستي/ بدانستيد. (6). اساس: كند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب، فق: آن مرد جهود، مر: آن مرد يهود. (8). مر: يهودان. (9). آج، لب، فق، مب: به حقد، مر: حقد. [.....]

(10). آج، لب، فق، مب، مر آن. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). وز: جره. (13). آج: عبادة العجل، لب، فق، مب، مر: عباد العجل. (14). آج، لب، مب: خواستندي.

صفحه : 245 است از روزگار اندك منقطع، براي آن كه آنچه معدود بود«1» برسد. وَ غَرَّهُم فِي دِينِهِم، «غرور» اطماع باشد در آنچه صحيح نبود، و غرّه يغره غرورا، و الغرور الشّيطان، و الغرّ الّذي لم يجرّب الامور و الغرارة الغفلة، و الغرارة لأنّها تغرّ بما فيها، و الغرر الخطر و غرّ الطّاير فرخه اذا زقّه غرّا، و الغر غرة تدوير الماء في الحلق، و ايشان را بفريفت و مغرور

بكرد در دينشان آن فريه و دروغ كه گفتند. و الافتراء الكذب، و اصله القطع، يقال: فري يفري اذا قطع الأديم علي«2» وجه الصّلاح، [و افراه]

«3» اذا قطعه علي وجه الفساد، و انّه ليفري الفري ّ اي يأتي بالعجب«4» الدّاهية«5». و خلاف كردند در آن دروغ كه ايشان را مغرور بكرد. بعضي گفتند: اينكه بود كه در اينكه آيت خداي تعالي حكايت كرد از ايشان كه: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودات ٍ. بعضي«6» دگر گفتند قولهم«7»: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«8» ...، آن كه«9» گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوييم«10». فَكَيف َ إِذا جَمَعناهُم، «كيف» سؤال باشد از حال و محل ّ او رفع است براي آن كه خبر مبتداي است محذوف«11»، اي حالهم شديدة عجيبة في الشّدّة و السوء بحيث يسئل عنها، و«12» إِذا جَمَعناهُم لِيَوم ٍ لا رَيب َ فِيه ِ، چگونه باشد حال ايشان چون ما ايشان را جمع كنيم«13» براي روزي كه در آن شكّي نيست.

-----------------------------------

(1). مج و ديگر نسخه بدلها زود. (2). اساس: في، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس كلمه زير وصالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ان يأتي العجب. (5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، معاجم لغت اينكه ضبط را تأييد نمي كنند (!). (6). همه نسخه بدلها: و بعضي. (7). آج، لب، فق، مر: قوله، مب: قوله تعالي. (8). سوره مائده (5) آيه 18. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آنگه. [.....]

(10). همه نسخه بدلها بجز دب: پسران خداييم و دوستان خداييم. (11). دب: خبر مبتداي محذوف است.

(12). مج، وز، دب: ندارد. (13). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: چون جمعشان كنند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 246

فرّاء گفت: «لام» به معني «في» است، اي في يوم براي آن كه حروف«1» صفات بعضي قايم باشد مقام بعضي، و اينكه قول«2» ضعيف است. و درست آن است كه: «لام» بر جاي«3» خود است، و معني آن است كه: لجزاء يوم و لعقاب يوم، چنان كه يكي از ما گويد كسي را: اعددتك«4» ليوم الهياج«5»، [اي لقتال يوم الهياج]

«6». وَ وُفِّيَت كُل ُّ نَفس ٍ ما كَسَبَت، و تمام بدهند جزا هر نفسي را آنچه كرده باشد«7»، يعني جزاي آنچه كرده باشد هر نفسي را، اگر مؤمن بود و اگر كافر، و اگر برّ بود و اگر فاجر، آنچه مستحق ّ باشد آن را از جزا، اگر خير بود و اگر شرّ. وَ هُم لا يُظلَمُون َ، و بر ايشان ظلم نكنند و حقّشان«8» باز نگيرند از ثوابشان«9» و زيادت آنچه مستحق ّ باشند نكنند با ايشان از عقاب. عبد الله عبّاس گفت: اوّل رايت كه بر دارند آن روز [رايت]

«10» جهودان«11» باشد، و خداي تعالي ايشان را بر سر جمع رسوا بكند، و آنكه بفرمايد تا ايشان را به دوزخ برند. قُل ِ اللّهُم َّ مالِك َ المُلك ِ، ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السلام- كه او گفت: چون خداي تعالي خواست كه «فاتحة الكتاب» و «آية الكرسي ّ» و «شهد اللّه» و قُل ِ اللّهُم َّ مالِك َ المُلك ِ به زمين فرستد، و ايشان [را]

«12» از عرش مجيد آويخته بودند گفتند: [بار]

«13» خدايا؟ ما را به زمين خواهي فرستادن به سراي زلّت و

معاصي، و ما از عرش پاكيزه«14» آويخته ايم!

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: حرف، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مج، وز: قولي. (3). اساس: بجاي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (4). اساس كه نو نويس است: اعددت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس، مب، مر: الميهاج، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). اساس: كلمات زير وصّالي رفته و نا خواناست، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب: باشند. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: حق ّ ايشان، مب، مر: حق ّ ايشان را. (9). اساس: ثواب، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13- 12- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(11). مر: يهودان. (14). اساس: مجيد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 247

خداي تعالي گفت: هيچ بنده«1» نباشد كه شما«2» را بخواند در عقب هر نمازي«3» فريضه، و الّا او را در حظيره قدس جاي دهم بر آن«4» [411- ر]

وجه كه باشد، و به چشم رحمت«5» بدو نگرم«6» هر روز [ي]

«7» هفتاد بار هر روز هفتاد حاجتش بروا كنم«8» كمينه آن مغفرت و آمرزش، و او را با پناه گيرم از هر دشمني، و نصرت دهم او را بر آن دشمن، و او را از بهشت هيچ منع نباشد الّا مرگ. معاذ جبل گفت: روزي از روزهاي آدينه خواستم تا«9» به نماز آدينه آيم به مسجد رسول- عليه السلام. مردي جهود«10»

را بر من قدري گندم بود، و او بر راه من نشسته بود تا مرا مطالبت كند. يك دو بار بيرون«11» آمدم و هر بار به احتراز از او باز گرديدم تا نماز آدينه از من فوت شد با رسول- عليه السلام. چون رسول- صلّي اللّه عليه و آله«12»- مرا ديد گفت: يا معاذ؟ چرا به نماز آدينه«13» نيامدي! گفتم: يا رسول اللّه؟ سبب اينكه«14» بود. رسول- عليه السلام- گفت: يا معاذ؟ خواهي كه تو را چيزي بياموزم كه اگر چندان كه در زمين گنجد تو را وام باشد«15»، خداي- عزّ و جل ّ- از تو قضا كند! گفتم: آري يا رسول اللّه. گفت: قُل ِ اللّهُم َّ مالِك َ [المُلك ِ]

«16» بر خوان الي قوله: بِغَيرِ حِساب ٍ، آنگه بگو: 17»18»19»20»21»22» يا « رحمن« الدّنيا و« الاخرة و رحيمهما تعطي ما« تشاء منها« و تمنع ما تشاء منها« فاقض عنّي ديني. من اينكه ياد گرفتم و مي خواندم. قتاده گفت: سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السلام- از خداي خواست

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق: بنده اي. (2). مب: آن. (3). دب: نماز. (4). مج، وز، دب: براي. (5). آج، لب، فق، مب، مر: مرحمت. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بر او نگاه كنم. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). دب، آج، فق، مب، مر: روا كنم. (9). اساس به صورت: «كي/ كه» هم خوانده مي شود. (10). مر: يهود. (11). آج، لب، فق: برون. (12). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: عليه السلام. [.....]

(13). اساس كه نو نويس است: به مسجد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد. (14). آج، لب، فق، مب آن. (15). مب به بركت آن. (16). اساس: ندارد، با توجّه به ضبط قرآن مجيد و همه نسخه بدلها افزوده شد. (17). كذا: در اساس، مج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (18). دب: الرّحمن، رحمن. (19). آج، لب، فق، مب، مر رحيم. (20). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من. 21، 22. كذا در اساس، مج، وز، تب، آج، لب، مر: منهما.

صفحه : 248

تا ملك روم و پارس«1» به امّت او دهد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«2». عبد اللّه عبّاس و انس مالك گفتند: چون رسول- عليه السلام- فتح مكّه بكرد، امّت را وعده داد ملك روم و پارس«3» منافقان و جهودان«4» گفتند: محمّد را مكّه و مدينه بس نيست تا تمنّاي ملك پارس و روم مي كند! خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. عبد اللّه بن عمرو بن عوف روايت كرد عن ابيه عن جدّه كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله«5»- عام الاحزاب به اشارت سلمان بفرمود تا گرد مدينه خندق كردند، و هر چهل گز از آن به ده مرد صحابي داد. سلمان- رحمة اللّه عليه«6»- بنزديك مهاجر آمدي و گاه به بر«7» انصار شدي و گاه بر اوس و گاه بر خزرج، و ايشان را نشاط مي دادي و تحريض مي كردي. مهاجر گفتند: سلمان از ماست، و انصار گفتند: سلمان از ماست، و اوس و خزرج همچنين، تا از ميان ايشان خصومتي عظيم پديد آمد«8»، و آنچه به دست داشتند بينداختند و سلاح بر گرفتند. خبر به«9» رسول آمد، رسول- عليه السلام- برخاست و بيامد و گفت: شما را چه بوده است! گفتند: يا رسول

اللّه؟ اختلفنا في سلمان، ما را در سلمان خلاف افتاد«10». ما مي گوييم: از ماست، و ايشان مي گويند: از ماست. رسول- عليه السلام- گفت: اينكه چه دعوي است كه در سلمان مي كني«11»! سلمان نه از شماست«12» نه از ايشان«13»، سلمان از ماست، اهل البيت«14».

-----------------------------------

(1). مب: و ملك فارس. (2). دب، آج، لب، فق، مب و. (3). همه نسخه بدلها بجز فق: ملك پارس و روم. (4). مر: يهودان. (5). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است و متن مخدوش، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها آورده شد. [.....]

(6). مب: عليه الرّحمه. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: گاهي نزد، مب، مر: گاه بنزديك، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، مب، مر: بر آمد. (9). آج، لب، فق، مب: بر. (10). همه نسخه بدلها: در سلمان خلاف افتاد ما را، كه بر متن مرجّح مي نمايد. (11). مب، مر: مي كنيد. (12). دب، مب، مر و. (13). آج، لب، فق سلمان منّا. (14). مب، مر: نه از ايشان، سلمان منّا اهل البيت سلمان از ماست.

صفحه : 249

اي عجب اينكه حال با حال تو نيك مي«1» ماند، چون فرداي قيامت در عرصات آيي با بار گناه، آدم كه تو را بيند روي بگرداند، نوح كه تو را بيند اعراض كند، ابراهيم كه تو را بيند تبرّا كند، رسول كه تو را بيند سر در پيش افگند. چون نظر رحمت«2» در آيد و توقيع سعادت به نام آن بنده بر آيد، آدم گويد«3»: فرزند من است، نوح گويد«4»: بر شريعت [411- پ]

من

است، ابراهيم گويد«5»: بر ملّت من است، مصطفي گويد«6»: از امّت من است، حق تعالي گويد: اينكه چه دعاوي مختلف است، بنده بنده من است. عمرو بن عوف گويد: من و سلمان و حذيفة بن اليمان و نعمان بن مقرّن المزني ّ با شش انصاري در چهل گز«7» بوديم و به كار خود مشغول بوديم. سنگي پديد آمد بزرگ و سخت كه آهن ما«8» بر آن كار نكرد. ما سلمان را گفتيم: يا سلمان؟ رسول را از اينكه سنگ خبر ده تا چه فرمايد، آهن بر او كار نمي كند، رها كنيم يا «9» از خط در گذريم! كه معدل«10» نزديك است كه ما روا نداريم كه از خطّي كه رسول كشيده باشد تعدّي كنيم. اي عجب صحابه رسول از خط كشيده رسول تعدّي نكردند، چه دلير مردي تو بر خداي و پيغامبر«11» كه از خطّ [و حدّ]

«12» ايشان پاي بيرون نهاده اي. سلمان بيامد و رسول را خبر داد«13». رسول [عليه السلام]

«14» برخاست«15» و به كنار خندق آمد و در آن سنگ نگريد. آنگه كلنگ از دست سلمان بستد و خود به خندق

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). مب: به نظر سعادت و رحمت. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي گويد. (5- 4). همه نسخه بدلها: مي گويد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مر: مي گويد. [.....]

(7). وز: در چهل كرد، آج، لب، فق، مب: در عمارت چهل گز، مر: در عمارت خندق. (8). مج: آهن، چاپ شعراني (2/ 488): آهنها. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مر: تا. (10). چاپ شعراني (2/ 488) ح ش 1: يعني جاي عدول كردن و پيچاندن خندق.

(11). اساس كه نو نويس است: رسول، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). وز: بداد. (14). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، لب، مب، مر: برخواست.

صفحه : 250

فرو شد و يك زخم برد، آن سنگ بشكافت و ثلثي از او شكسته شد، و نوري از آن جا بتافت كه جمله مدينه نور بگرفت، پنداشتي چراغي است در خانه اي تاريك [و]

«1» رسول- عليه السلام- تكبير كرد تكبير«2» فتح. و مسلمانان تكبير كردند. آنگه ضربه اي«3» ديگر بزد و ثلثي ديگر از سنگ بشكست، نوري عظيم پيدا شد كه جمله مدينه«4» بگرفت و رسول- عليه السلام- تكبير كرد«5». و به زدن سيم«6» جمله سنگ برداشت و نور پيدا شد، رسول- عليه السلام- تكبير«7» كرد و سلمان دست رسول گرفت«8» و رسول- صلّي اللّه عليه و آله- بر بالا بر آمد. سلمان گفت: يا رسول اللّه؟ امروز [ما]

«9» عجايبي ديديم كه مانند آن نديديم هرگز. رسول- عليه السلام- گفت: بلي، چون ضربت اوّل بزدم و آن نور پيدا شد، در ميان«10» آن نور كوشكهاي حيره و مداين كسري به من نمودند. كأنها ابيات الكلاب ، پنداشتي خانه هاي سگان است. و جبريل مرا خبر داد كه: امّت من بر آن ظفر يابند. آنگه ضربت دوم«11» بزدم و نور«12» پيدا شد. در آن جا كوشكهاي قيصر از زمين روم مرا پيدا شد، پنداشتي خانه هاي سگان است، و جبريل مرا خبر داد كه امّت من بر آن ظفر يابند. آنگه ضربت سيوم«13» بزدم و

نور«14» پيدا شد. در آن جا كوشكهاي صنعاء يمن«15» به من نمودند، كانها ابيات الكلاب ، و جبريل مرا خبر داد كه امّت من بر آن ظفر«16» يابند«17». مسلمانان شادمانه«18» شدند به اينكه بشارت و وعده ظفر و گفتند: الحمد للّه موعد

-----------------------------------

(9- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب: بتكبير. (3). آج، لب، فق، مب، مر: ضربتي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر نور. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تكبير فتح بكرد، وز، دب، آج و مسلمانان تكبير كردند. [.....]

(6). وز، دب، آج: سه ام. (7). وز، دب فتح. (8). دب: بگرفت. (10). وز، دب، آج، لب، فق: ميانه. (11). مج: دوام، آج، لب: دويم. (12). وز: و آن نور، دب: و آن نور ديدي كه، آج، فق، مب: و آن نور كه ديدي، مر، لب: و آن نوري كه ديدي. (13). مج، وز، آج، لب، سه ام، فق، مب، مر: سيم. (14). مب: و آن نور كه ديدي، مر: نوري. (15). همه نسخه بدلها: ندارد. (16). مج: ظاهر، وز، دب: طاهر، آج، لب، فق: ظافر. (17). مج، وز، دب، بباشند، آج، لب، فق: باشند. (18). مب، مر، لب: شادمان، دب: شاد.

صفحه : 251

صدق وعدنا النّصر بعد الحصر، سپاس خداي را كه ما را پس از حصر وعده نصر داد«1». منافقان گفتند: عجب نيست كار شما؟ از خوف خندق«2» مي كني و از شهر بيرون نمي تواني شدن، و اينكه چنين تمنّا [ها]

«3» ي باطل مي كني، خداي تعالي اينكه«4» آيت فرستاد كه«5»: وَ إِذ يَقُول ُ المُنافِقُون َ وَ الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ ما وَعَدَنَا اللّه ُ

وَ رَسُولُه ُ إِلّا غُرُوراً«6»، و اينكه آيت فرستاد براي حسم مادّه تعجّب ايشان. قوله: اللّهُم َّ نحويان خلاف كردند در اينكه «ميم» كه در آخر اينكه كلمت است. بصريان گفتند: معني «اللّهم»، يا اللّه است چون حرف ندا از اوّل [اينكه]

«7» كلمه بيفگند«8» دو حرف در آخر او آورد«9»، و آن [412- ر]

«ميم» مشدّد است، و كوفيان گفتند: تقدير اينكه است كه: يا اللّه ام ّ«10»، اي يا اللّه«11» امنا بخير، اي اقصدنا به. و گفتند: دليل بر آن كه چنين است، آن است كه عرب جمع مي كند ميان حرف ندا و «ميم» مشدّد، و اگر بدل او بودي جمع نكردندي بين البدل و المبدل، قال الشاعر«12»: انّي اذا ما حدث المّا اقول يا اللّهم يا اللّهمّا و انشد الفراء: و ما عليك ان تقولي كلّما سبّحت«13» او صلّيت«14» يا اللّهمّا ردد علينا شيخنا مسلّما و مذهب بصريان در اينكه باب درست تر است. ابو رجاء العطاردي ّ گفت: اينكه «ميم» كه در آخر «اللّهم ّ» است، جامع است هفتاد نام را كه اوّلش «ميم» است، چون: ملك و مالك و محيي و مميت و منعم و محسن و مفضل، پس چنان است كه آن كس كه خداي را با اينكه نام«15» بخواند، به

-----------------------------------

(1). دب: دادي. (2). مر: خندقي. [.....]

(7- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5- 4). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). سوره احزاب (33) آيه 12. (8). دب: بيفگنند، مب، مر: بيفگندند. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: در آخر او عوض آورد، دب: حرف در آخر آورد. (10). مج، وز، آج، لب، فق، مر:

كه اللّه ام. (11). مج، آج، لب، باللّه. (12). همه نسخه بدلها: و شاعر گفت. (13). مج: صبحت، آج، لب، فق، مب، مر: اصبحت. (14). لسان العرب (13/ 470): صلّيت او سبّحت. (15). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.

صفحه : 252 هفتاد نام بخوانده«1». بدان كه ما«2» را ملك خوانند و مالك خوانند، امّا مالك الملك جز خداي را نخوانند«3»، [حديث]

«4» اعشي [كه]

«5» رسول را مدح كرد و گفت: يا مالك الملك و ديان العرب رسول- عليه السلام- او را نهي كرد و گفت: مه فان ّ اللّه مالك الملك«6» برفت. و در خبر است«7» كه رسول- عليه السلام- شنيد از كسي كه كسي را آواز مي داد، مي گفت: يا شهنشاه«8»؟ رسول- عليه السلام- نهي كرد و گفت: مه لا تقل فان ّ اللّه مالك الملوك، پادشاه پادشاهان خداست. و در خبر هست«9» كه خداي تعالي در بعضي كتب انزله كرد: 10»11» انا ملك الملوك« و مالك الملوك« قلوب الملوك و نواصيهم بيدي فان العباد اطاعوني جعلتهم عليهم رحمة و ان العباد عصوني جعلتهم عليهم عقوبة فلا تشتغلوا بسب ّ الملوك و لكن توبوا الي اعطفهم عليكم، گفت: من پادشاه پادشاهانم و مالك پادشاهانم، دلهاي پادشاهان و مويهايي پيشاني«12» ايشان به دست من است، اگر بندگان من طاعت من دارند پادشاهان را بر ايشان رحمت«13» كنم، و اگر بندگان من در من«14» عاصي شوند، پادشاهان را بر ايشان عقوبت كنم. شما دل در پادشاهان مبنديد«15»، و لكن به كسي ميل كنيد«16» از ايشان كه بر شما مهربانتر بود. و نصب او براي آن است كه مناداي مضاف است. تُؤتِي المُلك َ مَن تَشاءُ، بگو«17» اي خداوند خداوندان؟ ملك

به آن كس«18» دهي كه تو

-----------------------------------

(1). دب، آج: خوانده باشد. (2). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: مردم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر و. [.....]

4، 5- اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس در حاشيه و اينكه باستقصاء، چاپ شعراني (2/ 489) از پيش. (7). وز، آج، لب: فق، مب، مر: هست. (8). مج، وز: شاهنشاه. (9). دب: است. (10). دب، مب: مالك. (11). آج، لب، فق، مب، مر: الملك. (12). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و نواحي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). همه نسخه بدلها: رحيم، كه بر متن مرجّح مي نمايد. (14). دب: و اگر بر من، ديگر نسخه بدلها: و اگر در من. (15). دب، آج، لب، فق: مبندي/ مبنديد. (16). دب، آج، لب، فق: كني/ كنيد. (17). مج، وز كه. (18). دب: با كسي، ديگر نسخه بدلها: به آن كسي. [.....]

صفحه : 253

خواهي، و از آن بستاني كه«1» خواهي. مجاهد و سعيد جبير گفتند: مراد به اينكه «ملك»، ملك نبوّت است، يعني پيغامبري آن را دهي كه خواهي، و آن را كه خواهي از ملك پيغامبري به مرگ معزول كني. كلبي گفت: تؤتي الملك من تشاء، يعني محمّد و اصحابش، و تنزع الملك ممّن تشاء، يعني روم و عجم و ساير امم. سدّي گفت: تؤتي الملك من تشاء من الانبياء، و تنزع الملك ممّن تشاء من الجبابرة، از جبّاران بستاني به بندگان مطيع دهي. بعضي ديگر گفتند: [تؤتي

الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء]

«2»، از ابليس و لشكرش بستاني، و به آدم و فرزندانش دهي. بعضي ديگر گفتند: از طالوت بستاني و به داود دهي، بيانه قوله: وَ آتاه ُ اللّه ُ المُلك َ وَ الحِكمَةَ«3». بعضي دگر گفتند: از داود بستاني و به سليمان دهي. [بعضي دگر گفتند«4»- اگر چه حشو است: از سليمان بستاني«5» به صخر دهي، و «صخر»، نام آن ديو بود كه انگشتري سليمان بستد و بر جاي او بنشست، و آن ترّهاتي كه قصّاص آوردند- كه بعضي در جاي خود بيايد و بطلانش گفته شود- گفته شود- ان شاء اللّه]

«6». محمّد ورّاق گفت: تؤتي الملك من تشاء، يعني ملك نفس و قهر هو و غلبه او، چنان كه سليمان را داد، كه در خبر آمده است كه در مطبخ او هر روز چهل هزار گاو خرج [412- پ]

شدي بيرون گوسفند«7» و دگر حيوانات«8»، او از كسب دست خود به دو نان جوين«9» قناعت كردي، و جامه بر هم پيراستي و سر افكنده رفتي به. خشوع و خضوع، و در مسجد شدي بنگريدي تا كجا درويشي نشسته است، به پهلوي او بنشستي و گفتي: مسكين جالس مسكينا، درويشي است با درويشي نشسته.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر تو. (6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجيد و ضبط مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره بقره (2) آيه 251. (5- 4). دب و. (7). وز، آج: گوسپند. (8). آج، لب، فق، مب، مر و. (9). آج، لب، فق، مب: جوي، مر: جو.

صفحه : 254 وَ تَنزِع ُ المُلك َ مِمَّن تَشاءُ، و ملك از آن

كه خواهي بستاني تا مقهور هواي نفس شود، و هوا بر او غالب شود، [هوا پرست شود]

«1»، چنان كه گفت: أَ فَرَأَيت َ مَن ِ اتَّخَذَ إِلهَه ُ هَواه ُ«2»، پادشاه آن است كه بر«3» خود پادشاه است: ملكت نفسي فذاك ملك ما مثله للانام«4» ملك فصرت حرّا بملك نفسي فما لخلق علي ّ ملك [و الاخر]

«5». من ملك النّفس فحرّ ما هو و العبد من يملكه هواه بعضي ديگر گفتند: «ملك» عافيت«6» است، قال اللّه تعالي: و جعلكم ملوكا«7» ...، قيل: اراد اصحاء، و در مثل هست كه: تن درستي پادشاهي است. و رسول- عليه السلام- گفت: 8»9» من اصبح امنا في سربه معافي« في بدنه« عنده قوت يومه فكانّما حيزت له الدّنيا بحذافيرها، گفت«10»: هر كه در روز آيد ايمن در راهش تن درست و قوت روز دارد پندار«11» كه ملك دنيا جمله او راست. و گفته اند: ملك قناعت است. رسول- عليه السلام- گفت: 12»13»14» ملوك الجنّة من امتي القانع يوما بيوم فمن اوتي ذلك فلم يقبله بقبوله« و لم يصبر عليه تشكرا« قصر عمله« و قل ّ عقله، گفت: پادشاهان بهشت قانعان به قوت باشند، روز به روز هر«15» كس را كه اينكه بدهند و قبول نكند به شكل، و صبر نكند بر آن عملش قاصر باشد و عقلش اندك«16».

-----------------------------------

(1). اساس، وز: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره جاثيه (45) آيه 23. (3). فق نفس و تن، مب، مر سر نفس و تن. (4). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است، الامام، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس كه نو نويس است:

ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس كه نو نويس است: عامه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). سوره مائده (5) آيه 20. [.....]

(8). مج: معافيا. (9). آج، لب، فق، مب، مر و. (10). همه نسخه بدلها: ندارد. (11). كذا: در اساس و مج، ديگر نسخه بدلها: پندارد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). اساس: بشكر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). لب: علمه. (15). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است آن، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (16). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: عقلش كم بود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 255 عبد اللّه مبارك گفت: در نزديك«1» سفيان ثوري شدم به مكّه، بيمار بود و داروي«2» خورده بود، و اندوهي مي بود او را. گفتم: چه بوده است تو را! گفت: بيمارم و داروي«3» خورده ام. گفتم: پيازي هست! بفرمود تا بياوردند، بشكستم و گفتم: ببوي، باز گير آن ببوي«4» باز گرفت«5»، عطسه چندش فراز آمد و گفت: الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«6»، و ساكن شد«7» مرا گفت: يا بن المبارك فقيه و طبيب. گفتم: دستور باشي«8» كه مسأله چند بپرسم! گفت: بپرس. گفتم: اخبرني ما النّاس، مرا بگوي تا مردم كيست! گفت: فقيهان. گفتم: پادشاهان كيستند! گفت: زاهدان. گفتم: اشراف كيستند! گفت: پرهيزگاران. گفت: غوغا كيستند! گفت: آنان كه گردند و احاديث«9» نويسند براي آن تا مال مردمان«10» خورند. گفتم: سفلگان كه اند! گفت: ظالمانند، آنگه وداعش كردم. مرا گفت: يابن

المبارك؟ اينكه خبر و مانند اينكه نگاه دار كه امروز ارزان است پيش از آن كه گران شود به بها نيابند. بعضي دگر گفتند: مراد «ملك» بر ابليس است و قهر او، چنان كه خداي تعالي از او حكايت كرد كه او مرداني را كه پاي در طاعت او ننهند«11» استثنا كرد و از حزب خود بيرون آورد، آن جا كه گفت: إِلّا عِبادَك َ مِنهُم ُ المُخلَصِين َ«12»، و رسول- عليه السلام- گفت: 13» ان ّ الشّيطان يجري من« إبن آدم مجري الدّم، شيطان [413- ر]

از بني آدم چنان رود كه خون، يعني وسواس او چنان به رگهاي او بشود كه خون رود.

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: بنزديك، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز، دب. دارو، مب، مر: دارويي. (3). مج، وز، دب: دارو، مب، مر: دارويي. (4). وز: گفتم ببوي، او ببويد و. (5). مج: آن ببوي باز. [.....]

(6). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 2. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: چون خلاص شد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). كذا: در اساس، مج، وز، آج، لب، فق، دب: دستوري دهي، مب: دستور باشد، مر: دستوري باشد. (9). اساس شنوند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (10). اساس كه نو نويس است: مردم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مج، فق، مب، مر: نهند. (12). سوره حجر (15) آيه 40. (13). وز: عن.

صفحه : 256

بعضي دگر«1» گفتند: تُؤتِي المُلك َ«2»، ملك معرفت است، چنان كه سحره«3» فرعون را

داد. وَ تَنزِع ُ المُلك َ مِمَّن تَشاءُ، چنان كه با بلعام باعورا كرد، و اينكه بر تأويل توفيق و خذلان«4» باشد. بعضي ديگر«5» گفتند: قيام اللّيل است، شب برخاستن«6» و در شب كار معاد ساختن، من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل، هر كه ترسد شبگير كند و هر كه شبگير كند به منزل رسد. شبلي گفت: هو الاستغناء«7» باللّه عمن سواه«8»، آن است كه به خدا مستغني باشي«9» از جز خدا. واسطي گفت: چون ابناء [دنيا و ملوك]

«10» به ملك فخر آوردند«11»، حق تعالي باز نمود كه: ملك عاريت«12» است بر كس«13» بنماند، هر روز جاي ديگر باشد. حسن بصري چون حديث دنيا رفتي، به اينكه بيت تمثّل كردي: اليوم عندك دلّها و حديثها و غدا لغيرك كفّها و المعصم بهلول مجنون من«14» عقلاء المجانين بود«15»، در عرفات هودج هارون الرّشيد«16» ديد كه«17» مي آوردند و مردم را مي زدند و مي راندند«18». بر بالاي رفت و آواز داد و گفت: اي

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و بعضي ديگر، مج: و بعضي ديگر. (2). اساس من تشاء، با توجّه به ضبط مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). وز: شجره. (4). دب كرده. (5). آج، لب، فق، مب، مر: ديگر. (6). مج: دشب خاستن/ در شب خاستن، دب، لب، مب، مر: شب خواستن، ديگر نسخه بدلها: شب خاستن. [.....]

(7). مج: الاستعلاء. (8). اساس كه نو نويس است: عن النّاس، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس كه نو نويس است: باشد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). در اساس كلمه زير

وصّالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس: آورند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). دب: بر عاريت. (13). دب: به كسي، لب، مر: بر كسي. (14). اساس: از، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). مب و. (16). فق را. (17). مج: ندارد. (18). دب، آج، لب، فق: ندارد.

صفحه : 257

پادشاه مغرور؟ بشنو اينكه حديث. هارون«1» سر از هودج بيرون كرد و بهلول را بديد، گفت: بيار تا چه داري«2»، گفت: حدّثني فلان عن فلان عن إبن مسعود انّه قال:3» رايت رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- ها هنا« علي حمار و لم يكن ضرب و لا طرد. گفت: رسول خداي را ديدم در اينكه جاي«4» بر خري«5» نشسته [و]

«6» ضرب و طردي«7» نبود [كس را]

«8» نمي زدند و نمي راندند. او را پيش خواند و گفت: يا بهلول؟ عظني، مرا پند«9» ده. گفت: 10»11» ان ّ الّذي« في يدك كان في يد غيرك ثم ّ انتقل اليك و عن قريب ينتقل [عنك]

« الي غيرك، گفت: اينكه ملك«12» كه [تو]

«13» مي بيني كه«14» در دست تو است در دست ديگري بود، از او به تو انتقال كرد«15»، و عن قريب«16» از تو به ديگري انتقال كند«17». إبن العميد در آخر عمر به اينكه بيتها مولع بود: دخل الدّنيا اناس قبلنا [رحلوا عنها]

«18» و خلّوها لنا و دخلناها كما قد دخلوا و نخلّيها لقوم بعدنا بعضي ديگر گفتند مراد ملك امامت است، چنان كه گفت:

-----------------------------------

(1). مب: هارون الرشيد. (2). اساس، دب، چه مي گويي، با توجه به مج و ديگر

نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(3). مج، وز: هاهنا. (4). اساس كه نو نويس است: جايگه، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس كه نو نويس است: دراز گوشي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8- 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). اساس كه نو نويس است با او، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (9). اساس، دب: پندي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). فق، مب، مر: ان الدنيا، لب: ان الديني. (11). اساس، دب: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ملكي. (18- 13). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). اساس: و، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). آج، لب، فق، مب، مر: انتقال يافت، مج، دب: انتقال افتاد. (16). اساس كه نو نويس است: و باشد كه، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (17). دب: افتاد، آج، لب، فق، مب، مر: افتد. [.....]

صفحه : 258

فَقَد آتَينا آل َ إِبراهِيم َ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ آتَيناهُم مُلكاً عَظِيماً«1»، «كتاب» قرآن است، و «حكمت» نبوّت، و «ملك عظيم» ملك امامت. عجب از گروهي كه گويند: ملك دنيا [با امر دنيا]

«2» به امر خداست، تا خدا دهد«3» و خدا ستاند، و ملك دين كه امامت است به دست ماست، ما«4» به آن كس دهيم كه ما خواهيم، و [از آن بستانيم كه ما خواهيم. ملك دو است: يكي ملك

دنيا«5»، يكي ملك آخرت]

«6» و هر يكي را وصفي است«7» يكي را به عظم«8» و يكي را به كبر«9»، هر دو به امير المؤمنين علي- عليه السلام- ارزاني داشتند تا ملك اينكه سرايش«10» به ملك آن سراي مقرون باشد. ملك دنيا ملك امامت است كه: وَ آتَيناهُم مُلكاً عَظِيماً«11»، و ملك عقبي ملك بهشت است، وَ مُلكاً كَبِيراً«12». و من له ملك كبير ناعم في الخلد لا ينكره في هل اتي وَ تَنزِع ُ المُلك َ مِمَّن تَشاءُ، از دشمنان او بستاند به دوستان او دهد، از ايشان بستاند به استخفاف و به اينان دهد به استحقاق، تِلك َ الجَنَّةُ الَّتِي نُورِث ُ مِن عِبادِنا مَن كان َ تَقِيًّا«13»، از اشقيا بستاند«14» به اتقيا دهد. در خبر مي«15» آيد كه [413- پ]

هيچ بنده و پرستار مكلّف نباشد در دنيا، و الّا خداي تعالي به نام او در بهشت«16» و دوزخ«17» جايي آفريده باشد. چون بنده آن كند كه بدان مستحق ّ دوزخ شود از كفر و معاصي، او را به دوزخ برد، و جاي او در بهشت

-----------------------------------

(1). سوره نساء (4) آيه 54. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (3). مج: تا دهد، آج، لب، فق، مب، مر: خدا دهد. (4). اساس، دب: تا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: هست، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: را تعظيم. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تكبير. (10).

اساس، دب، آج، لب، فق: سريش، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). سوره نساء (4) آيه 54. (12). سوره دهر (76) آيه 20. (13). سوره مريم (19) آيه 63. (14). فق، مر و. [.....]

(15). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (16). مب جايي. (17). مب: و در دوزخ.

صفحه : 259

به ميراث به مرد مطيع مؤمن دهد. و چون بنده اختيار ايمان و طاعت كند، جاي او به دوزخ به كافران ارزاني دارد، اينكه خبر بيان اينكه قول است. وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ، عزيز كني آن را كه خواهي و ذليل كني آن را كه خواهي. عزيز كني، يعني«1» محمّد را و اصحابش را تا در مكّه شدند با فتح و ظفر، پس از آن كه از آن جا بگريختند ممتحن و مضطرّ. [وَ تُذِل ُّ مَن تَشاءُ]

«2»، و ذليل كني«3» كفّار قريش را تا در بدر مقهور و مغلوب شدند و سرهاشان ببريد [ند]

«4» و در قليب بدر انداختند«5». و گفتند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ، عرب را و مسلمانان را به مقدم رسول- عليه السلام- وَ تُذِل ُّ مَن تَشاءُ، ملوك پارس و روم را. [و گفته اند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ، بالتّوفيق«6» للطّاعة و الايمان، وَ تُذِل ُّ مَن تَشاءُ، بالخذلان و الحرمان«7»]

«8». و گفته اند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بالملك، وَ تُذِل ُّ مَن تَشاءُ بالهلك«9»، آن را كه خواهي به تخت«10» مملكت بر آري، و آن را كه خواهي به چاه مهلكت فرو بري. ابو بكر ورّاق گفت«11»: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بقهر النّفس و غلبة الهوي، وَ تُذِل ُّ مَن تَشاءُ بالتّخلية بينه و بين الهوي. كناني گفت: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بقهر الشّيطان وَ

تُذِل ُّ مَن تَشاءُ بالتّخلية بينه و بين الشّيطان. اينكه را دست گيري و آن را دست زني، اينكه را بر جاي بداري و آن را از پاي در آري. آن به فضل كني، و اينكه به عدل كني. آنگه كلام در اينكه اقوال همين«12» باشد كه كلام في قوله: يُضِل ُّ مَن يَشاءُ وَ يَهدِي مَن يَشاءُ«13»، چون حق تعالي آن اطلاق كرد علي تأويل، اينكه بر اطلاق شايد

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: اعني. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد. (3). مج، وز، دب، عبارت «ذليل كني» را ندارد، آج، لب، فق، مب، مر آن را كه خواهي يعني. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). اساس كه نو نويس است: اندازند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها بجز مج، دب: بالتّوفيق. (7). آج، لب، فق، مب، مر: بالحرمان و الخذلان. (8). اساس، دب: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مر: بالهلاك. (10). مر و جاه و. (11). آج، لب، فق، مب، مر: گويد. [.....]

(12). مج: همان. (13). سوره نحل (16) آيه 93.

صفحه : 260

كردن علي تأويل. و گفته اند: تُعِزُّ مَن تَشاءُ بالقناعة و الرّضا، وَ تُذِل ُّ مَن تَشاءُ بالحرص علي حطام الدّنيا. قانع عزيز است و طامع ذليل. در كلام امير المؤمنين است: الطّامع في وثاق الذّل، گفت: مرد طامع در بند مذلّت است، و هم او گفت«1»: اليأس حرّ و الرّجاء عبد، [گفت]

«2»: نوميدي آزاد است و اميد بنده [است]

«3». و هم او

گفت«4»: 5»6» الحرّ عبد ما« طمع و العبد حرّ اذا [ما]

« قنع، [گفت]

«7»: آزاد بنده است تا در بند طمع است، و بنده آزاد است تا در سعت قناعت است- شعر: دع الحرص علي الدّنيا و في العيش فلا تطمع و لا تجمع من المال فلا تدري لمن تجمع فإن ّ الرّزق مقسوم و سوء الظّن لا ينفع فقير كل ّ ذي حرص غني ّ كل ّ من يقنع وهب منبّه گفت: عزّ و توانگري برون آمدند و در عالم ملك خود جولان كردن گرفتند«8»، قناعت از پيش ايشان بر افتاد از پاي در آمدند و بيفتادند. عيسي مريم- عليهما السلام- اصحابش«9» را گفت: شما از پادشاهان توانگرتري. گفتند: چگونه، كه ايشان ملك دنيا دارند و ما قوت نداريم! گفت: شما هيچ نداري و آسوده اي«10»، و ايشان بهره تمام از دنيا دارند و هيچ آسايش نيست ايشان را. شافعي گويد: الا يا نفس ان ترضي بقوت فأنت عزيزة ابدا غنيّة دعي عنك المطامع و الأماني ّ فكم امنيّة جلبت منيّة و لاخر«11»:

-----------------------------------

(4- 1). اساس كه نو نويس است: فرمود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس كه نو نويس است: اذا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). اساس: ندارد، از مج، وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: جولان كردند. (9). اساس كه در اينكه قسمت نو نويس است: اصحاب خود را، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مج: آسوداه. (11). مج: و الاخر.

صفحه :

261

افادتني القناعة كل ّ عز و هل عزّ اعزّ من القناعة فصيرها لنفسك راس مال [414- ر]

و صير بعدها«1» التّقوي بضاعة و رسول- عليه السلام- گفت: 2»3» من قنع شبع« [و من لا يقنع لا يشبع]

«، قانع اگر چه گرسنه است سير است، و طامع اگر چه سير است گرسنه است، مالي كه آن را نهايت نيست و قناعت است، القناعة مال لا ينفد و گفته اند: تعزّ من تشاء بالظّفر و الغنيمة، و تذل ّ من تشاء بالقتل و الجزية و الهزيمة، آن را كه خواهد عزيز كند به ظفر و غنيمت، چون رسول- عليه السلام- و اهل البيتش«4»: وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَي ءٍ فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ«5»- الاية. و آن را كه خواهد ذليل كند به قتل و جزيه و هزيمت تا بهري را بكشند«6» و بهري را جزيه بر نهند«7»، حَتّي يُعطُوا الجِزيَةَ عَن يَدٍ وَ هُم صاغِرُون َ«8». بِيَدِك َ الخَيرُ، [خير]

«9» به دست تو است، يعني به فرمان تو است و در قبضه قدرت تو است، كس بر او قادر نباشد. بدون تو. هر خير«10» كه در جهان هست«11» همه از اوست، امّا بنفسه و امّا«12» بواسطة، براي آن كه آن خير«13» كه ديگرانت دهند هم از او شناس كه از او به ايشان رسيد، و آن كه از ايشان به تو، يا به امر او يا به توفيق او. و به اينكه آيت استدلال نتوان كردن بر آن كه شرّ به خداي نيست، براي آن كه«14» دليل الخطاب باشد، و دليل الخطاب معتمد نيست.

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: بعد ذي، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (2). اساس

هر كه قانع شد سير شد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). وز، لب، اهليتش، ديگر نسخه بدلها: اهل بيتش. [.....]

(5). سوره انفال (8) آيه 41. (6). دب: بكشتند. (7). مب، مر: جزيه نهند، ديگر نسخه بدلها: بر نهادند. (8). سوره توبه (9) آيه 29. (9). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس، مب: چيز، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس، دب: است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). اساس، دب: او، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). مج: چيز. (14). اساس آن، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 262 و بعضي علما گفتند: مراد در آيه خير و شرّ است، براي آن كه مرجع معني في قوله: بِيَدِك َ الخَيرُ، با قدرت است، و قديم- جل ّ جلاله- بر خير و شرّ قادر است، و لكن به خير اكتفا كرد از [ذكر]

«1» شرّ، براي آن كه خير بهتر و غالبتر است، چنان كه گفت: سَرابِيل َ تَقِيكُم ُ الحَرَّ«2» ...، و انّما اراد الحرّ و البرد. إِنَّك َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، كه تو بر همه چيز«3» قادري«4» دليل آن است كه بر خير و شرّ قادر باشد. تُولِج ُ اللَّيل َ فِي النَّهارِ، شب در روز بري و روز در شب آري«5». دو قول گفتند: يكي آن كه شب به روز در آري و روز به سر شب،

يعني گاه شب آري و گاه روز [آري]

«6»، چنان كه گفت: جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ«7». اذا ليلة هزمت يومها اتي بعد ذلك يوم فتي قولي دگر آن است كه: ساعت شب در روز مي آرد و ساعات روز در شب، از اينكه مي كاهد و در آن مي فزايد«8» تا روز با پانزده ساعت آرد و شب با نه ساعت، و همچنين از روز مي كاهد«9» و در شب مي فزايد«10» تا روز با نه ساعت آرد و شب با پانزده ساعت«11»، هر چه از شب بكاهد در روز فزايد«12» و هر چه از روز بكاهد در شب فزايد«13»، نظيره: يُكَوِّرُ اللَّيل َ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيل ِ«14». چون آفتاب به حمل آيد، شب، و روز راست شوند«15»، و چون به ميزان آيد همچنين، چون به سرطان آيد غايت درازي روز بود، چون به جدي آيد غالب درازي شب بود«16».

-----------------------------------

(1). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره نحل (16) آيه 81. (3). همه نسخه بدلها بجز دب: چيز. (4). لب، فق، مب، مر و. [.....]

(5). اساس با خطي متفاوت از متن در اينكه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). سوره قصص (28) آيه 73. (8). وز، دب، مب: مي افزايد. (9). اساس كه نو نويس است: كم مي كند: وز: بكاهد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). اساس، دب: مي افزايد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). دب، مب، مر و. (12).

اساس، دب، مر: افزايد، مب: بفزايد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). اساس، دب، مر: افزايد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). سوره زمر (39) آيه 5. (15). مب: آرد. (16). مب: آيد، همه نسخه بدلها بجز دب نظيره: يكور الليل علي النهار و يكور النهار علي الليل صفحه : 263

وَ تُخرِج ُ الحَي َّ مِن َ المَيِّت ِ، زنده از مرده به در آري و مرده از زنده. عبد اللّه مسعود گفت و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و ضحّاك و سدّي«1»، مراد آن است كه: حيوان از نطفه بر آرد و نطفه از حيوان. عكرمه و كلبي گفتند: مرغ از خايه بر آرد و خايه از مرغ پديد آرد. ابو مالك گفت: درخت از استخوان ميوه بر آرد، و استخوان ميوه از درخت و خوشه از دانه بر آرد و دانه از خوشه [414- پ]

. حسن بصري گفت مؤمن از كافر پديد آرد و كافر از مؤمن، و گفت: مؤمن زنده دل است، و كافر مرده دل، دليلش: أَ وَ مَن كان َ مَيتاً فَأَحيَيناه ُ«2». معمر روايت كند از زهري كه: رسول- عليه السلام- در نزديك بعضي زنان خود رفت، زني حاضر بود نكو«3» جامه نكو«4» هيأت«5». پرسيد كه اينكه كيست! گفت«6»: احدي خالاتك، يكي است از جمله خالگان«7» تو. گفت: خالگان«8» من به اينكه شهر غريب باشند، كدام خاله است [اينكه]

«9»! گفت«10»: خاله«11» بنت الأسود بن عبد يغوث. رسول- عليه السلام- گفت: 12» سبحان اللّه« الّذي يخرج الحي ّ من الميّت، و اينكه زن [زني]

«13» صالحه بود و پدرش كافر بود. فرّاء گفت معني آن است

كه: پاك از پليد بيرون آرد و پليد از پاك. اهل اشارت گفتند: حكمت از دل كافر به در آرد«14» تا در او قرار نگيرد، و سقطت و هفوت از زبان عارف. وَ تَرزُق ُ مَن تَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ، و روزي دهي«15» آن را كه خواهي«16» بي شمار. نافع«17» و كسائي و حمزه و حفص به تشديد « يا » خوانند«18» از «ميّت»، و باقي قرّاء

-----------------------------------

(1). دب كه، مب را. (2). سوره انعام (6) آيه 122. [.....]

(3). مب، مر: نيكو. (4). آج، فق، مب، مر: نيكو. (5). اساس و همه نسخه بدلها: هيئت/ هيأت. (10- 6). اساس: گفتند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (8- 7). دب: خالتان. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس و ديگر نسخه بدلها: خالده. (12). مج، وز، دب: ندارد. (13). اساس، مر ندارد، آج، لب، فق، دب، مب: زن، با توجّه به مج، وز افزوده شده. (14). مر: به در آيد. (15). اساس كه نو نويس است: دهد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (16). اساس كه نو نويس است: خواهد: با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (17). آج، لب، فق، مب، مر: و نافع. (18). اساس، مر: خواندند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

صفحه : 264 به تخفيف خوانند: «ميت»«1»، و آن دو لغت است، [يقال: «ميت» و «ميت»]

«2»، كسيّد و سيد و هين و هين، و لين و لين. و «ايلاج» ادخال باشد، و «ولوج» دخول [باشد]

«3»، و «الوليجة» بطانة الرّجل، قال

اللّه تعالي: وَ لَم يَتَّخِذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ وَ لا رَسُولِه ِ وَ لَا المُؤمِنِين َ وَلِيجَةً«4». و اصل «ميّت»، ميوت بوده است من مات يموت، چنان كه «سيّد» سيود بوده است من ساد يسود. و بعضي علما فرق كردند بين الميت و الميت، گفتند: «ميت»- به تخفيف- آن باشد كه در او حيات نباشد، و «ميّت» آن باشد كه در او حيات بوده باشد، پس بشود، و بعضي [دگر]

«5» گفتند: لا فرق بينهما، و گفتند: دليل بر آن كه فرقي نيست ميان ايشان، آن است كه شاعر جمع كرد ميان هر دو لغت به يك معني، [و هو إبن الرّعلاء«6» الغساني ّ]

«7» في قوله: ليس من مات فاستراح بميت انّما الميت ميّت الأحياء [انّما الميت من يعيش«8» كئيبا«9» كاسفا باله قليل الرّجاء«10»]

«11». قوله تعالي: [سوره آل عمران (3): آيه 28]

لا يَتَّخِذِ المُؤمِنُون َ الكافِرِين َ أَولِياءَ مِن دُون ِ المُؤمِنِين َ وَ مَن يَفعَل ذلِك َ فَلَيس َ مِن َ اللّه ِ فِي شَي ءٍ إِلاّ أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُم ُ اللّه ُ نَفسَه ُ وَ إِلَي اللّه ِ المَصِيرُ (28)

[ترجمه]

-----------------------------------

(1). اساس: ميت خوانند بتخفيف، با توجّه به مج، وز تصحيح شد، آج، لب، فق، مب، مر: بتخفيف ميت. (3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره توبه (9) آيه 16. (5). اساس: ندارد، آج، لب، فق، مب، مر: ديگر، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (6). اساس كه در اينكه قسمت نو نويس است عبارت حذف شده است، همه نسخه بدلها: و هو العلاء، چاپ شعراني (2/ 497): و هو العلاء، التبيان في تفسير القرآن (2/ 432): إبن الرّعلاء الغساني، مجمع البيان (1/ 426): إبن

رعلة الغساني، لسان العرب (2/ 91): عدي بن الرّعلاء، با توجّه به متن تبيان و لسان العرب تصحيح شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه مج و مآخذ تفسير و لغت افزوده شد. (8). مج: من العيش، وز، من تعيش، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها كلمه آورده شد. (9). مج: كيسا، ديگر نسخه بدلها: كئيبا، لسان العرب (2/ 90): شقيا، انتخاب متن با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلهاست. (10). همه نسخه بدلها بجز مج: الرّخاء، با توجّه به مج و ضبط لسان العرب (2/ 90): آورده شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 265 «1» نبايد كه گيرند مؤمنان كافران«2» را دوستان جز از گرويدگان، و هر كه كند آن«3»، نيست از خداي در چيزي مگر كه ترسي«4» از ايشان ترسيدني، بترساند«5» شما را خداي از«6» خود، و با خداست بازگشت«7». قوله تعالي: لا يَتَّخِذِ المُؤمِنُون َ الكافِرِين َ، عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتي«8» انصاريان با جماعتي«9» جهودان«10» دوستي مي كردند چون: عمرو بن الحجاج و سلام بن أبي الحقيق و قيس بن زيد و مي خواستند كه ايشان را در دين به فتنه آرند. رفاعة بن المنذر و عبد اللّه بن جبير و سعيد بن خيثمه ايشان را از آن نهي كردند، قول ايشان«11» بنشنيدند، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. مقاتلان گفتند: آيت در حاطب بن أبي بلتعه [415- ر]

آمد و جماعتي از صحابه رسول كه با اهل مكّه اظهار مودّت مي كردند و نامه مي نوشتند به ايشان«12»، تا در خبر مي آيد كه: چون رسول- عليه السلام- خواست تا به مكّه رود اينكه

حديث پوشيده مي داشت، و مي خواست تا اهل مكّه ندانند تا ناگاه رسول آن جا رود. حاطب بن ابي بلتعه نامه اي نوشت به اهل مكّه و ايشان را خبر داد از عزم رسول- عليه السلام- و انذار كرد ايشان را، و نامه به زني سياه داد«13» از اهل«14» مكّه كه به مدينه آمده بود به سؤال كردن. او نامه بستد و در ميان موي خود پنهان كرد و برفت. جبريل آمد و رسول را خبر داد. رسول- عليه السلام- امير المؤمنين علي را و زبير عوّام را گفت: از پس او بروي و نامه از او بستاني، و بگفت كه: او«15» به كدام راه مي رود. ايشان برفتند و او را در يافتند. اوّل زبير به او رسيد و او را تهديد كرد و گفت:

-----------------------------------

(1). اساس، وز: آج، لب، فق، مب، مر: تقاة. (2). مج، وز: گيرند گرويدگان نا گرويدگان. (3). لب، فق: كند آن را پس. (4). آج، لب، فق: مگر ترسيد شما. [.....]

(5). مج، وز، آج، لب، فق: مي ترساند. (6). آج، لب، فق غضب. (7). آج، لب، فق: و با جزاي خداست بازگشتن. (9- 8). آج: جماعت. (10). مر: يهودان. (11). آج، لب، فق، مب، مر را. (12). مج: با ايشان. (13). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و نامه به زني داد سياه. (14). لب: از اهلي. (15). همه نسخه بدلها بجز دب: ندارد.

صفحه : 266

نامه اي كه داري به من ده. او بگريست و سوگند خورد كه نامه ندارد. برگرديد و علي را گفت: او مي گريد و مي گويد كه نامه ندارم و سوگند مي خورد«1»، برگرد تا برويم و

رسول را خبر دهيم. امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: اي عجب رسول ما را خبر داد به وحي از قيل خداي كه او نامه دارد، و ما را فرمود كه نامه از او بستاني، و تو مي گويي نامه ندارد؟ آنگه بيامد و او را گفت: اينكه نامه كه داري به من ده«2»، و الّا برهنه يت كنم«3» و نامه از تو بستانم«4» و گردنت بزنم. اينكه بگفت و تيغ بر كشيد، زن گفت: يا علي«5»؟ اگر لا بدّ است روي بگردان تا نامه تو را دهم. آنگه نامه از [ميان]

«6» موي بگرفت و به امير المؤمنين علي- عليه السلام- داد. علي- عليه السلام- نامه بستد، و با پيش«7» رسول- عليه السلام- آورد. رسول- عليه السلام- بلال را بفرمود تا آواز داد كه الصّلاة جامعة، صحابه در مسجد حاضر شدند و رسول- عليه السلام- بر«8» منبر شد و خطبه«9» كرد و گفت: من از خداي تعالي در خواسته ام تا خبر من بر اهل مكّه پوشيده دارد تا من ناگاه در مكّه شوم«10»: اكنون از جمله شما كسي اينكه نامه به اهل مكّه نوشته است، و ايشان را از عزم من خبر داده است، خداوند نامه«11» بر خيزد و اقرار دهد و الّا وحي او را رسوا بكند«12»، يك دو بار بگفت، كس«13» بر نخاست«14»، و به بار سيؤم«15» گفت«16» من بگويم كه كيست خداوند اينكه نامه.

-----------------------------------

(1). مج، آج، فق، مر: گفت: او مي گريد و سوگند مي خورد، وز، دب، لب، مب: گفت: او مي گويد و سوگند مي خورد. (2). همه نسخه بدلها: مراده. (3). مج، وز، آج، لب، فق: برهنه بكنم، دب: برهنت بكنم، مب، مر: برهنه ات

كنم. (4). مب: و آن نامه بستانم. [.....]

(5). همه نسخه بدلها بجز دب: اي علي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: و بنزديك، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مب بالاي، مر: در. (9). وز: خبطه. (10). مج، وز: شدم. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق بايد تا، مب، مر: خداوند اينكه نامه بايد كه. (12). دب: رسوا خواهد كرد. (13). همه نسخه بدلها: كسي. (14). اساس كه نو نويس است: بر نخواست، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (15). مج، وز، دب، آج، لب: سه ام، فق، مب، مب، مر: سيم. (16). مر كه.

صفحه : 267

حاطب بن ابي بلتعه بر پاي خاست و چون درخت بيد مي لرزيد و گفت: يا «1» رسول اللّه؟ اينكه نامه من نوشتم«2»، و به آن خداي كه تو را بحق به خلقان فرستاد كه نه از سر نفاقي«3» كردم، و مرا از پس اسلام نفاق نيست، و از پس يقين شك ّ نيست، و لكن مرا در مكّه قبيله اي و قرابتي هست«4»، انديشه كردم كه اگر دست ايشان را باشد بر ما، اينكه نامه و سيلتي بود مرا به ايشان، براي اينكه كردم. يكي از جمله صحابه«5» گفت: يا «6» رسول اللّه؟ دستور باش«7» تا گردنش بزنم كه منافق است! رسول- عليه السلام- گفت: نبايد، كه او از اهل بدر است، و لعل الله اطلع اطلاعة فغفر لهم ، و همانا«8» خداي تعالي اطّلاعي كرده باشد، و ايشان را بيامرزيده«9»، و لكن 10» [اخرجوه من

المسجد]

« ، [415- پ]

و لكن از مسجدش بيرون كنيد«11». مردم دست به پشت ها مي نهادند«12» و او را مي انداختند، و او با پس مي نگريد تا مگر رسول- عليه السلام- رحمت كند، او را باز خواند. چون به در مسجد رسيد، رسول- عليه السلام- گفت: باز آريدش«13»، او را باز آوردند، گفت: يا حاطب؟ تو را عفو كردم، توبه كن كه دگر«14» مانند اينكه نكني، خداي تعالي به نهي ايشان اينكه آيت فرستاد: لا يَتَّخِذِ المُؤمِنُون َ الكافِرِين َ [أَولِياءَ]

«15»- الاية. ابو صالح روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: آيت«16» در منافقان آمد- عبد اللّه ابي ّ

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب، فق: اي. (2). دب، مب: نوشته ام. [.....]

(3). لب: نفاق. (4). همه نسخه بدلها بجز وز و دب: نيست. (5). اساس: اصحاب، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: اي. (7). آج، لب، فق، مب، مر: دستور باشد. (8). مر تا. (9). مج، وز: آمرزيده. (10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: از مسجدش به در كنيد، مر: از مسجد به درش كنيد. (12). اساس كه نو نويس است و مب، مر: دست به دستها مي نهادند، با توجّه به مج، وز تصحيح شد، دب، لب: دست به پشت او مي نهادند، آج: دست به پشت اوها مي نهادند، چاپ شعراني (3/ 3): دست به پشت اوها مي زدند. (13). مج، وز: باز آرش، مب، مر: باز آريد. (14). مج، وز، آج، لب، فق: توبه كن و دگر، مب، مر:

توبه كن كه ديگر. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد. (16). آج، لب، فق، مب، مر اينكه. [.....]

صفحه : 268

سلول و اصحابش- كه ايشان با جهودان«1» و مشركان دوستي مي كردند اميد آن را تا«2» كار رسول [را]

«3» توهيني باشد«4»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و«5» مؤمنان را نهي كرد از مثل فعل ايشان. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه«6»: آيت در عبادة بن صامت«7» آمد و او مردي«8» مؤمن متّقي بود از اهل بدر، و او را حلفايي«9» بودند از جهودان«10». چون رسول- عليه السلام- روز احزاب از مدينه به در مي آمد«11»، گفت: يا رسول اللّه؟ اگر فرمايي تا اينكه جماعت را كه خلفاي«12» من اند، پانصد مرداند، ايشان را بيارم تا يار ما باشند بر كافران، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و اگر بر عموم حمل كنند«13» تا جمله داخل باشند از مذكوران در اينكه اقوال و نامذكوران اوليتر باشد، خداي تعالي نهي مي كند مؤمنان را از آن كه با كافران دوستي كنند، تو را از ايشان تبرّا مي بايد كردن، چگونه تولّا كني، و آنگه دعوي دوستي كسي كني! با دشمن او دوستي چگونه كني! دوستي حقيقت نباشد الّا آنگه كه با دوست او دوست باشي و با دشمن او دشمن«14». وَ مَن يَفعَل ذلِك َ، و هر كه آن كند يعني دوستي كافران، فَلَيس َ مِن َ اللّه ِ فِي شَي ءٍ، از خداي در هيچ نباشد، يعني از دين خداي، يا از رحمت خداي، يا از رضاي خداي، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. سدّي گفت: ليس من ولاية اللّه في شي ء، از

ولايت خداي در هيچ نيست و خداي از او بيزار است، آنگه حالتي استثناء كرد از آن، گفت«15»: إِلّا أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقاةً، الّا كه از ايشان ترسي ترسيدني. يعقوب خواند«16»، و در شاذّ مجاهد و حميد و

-----------------------------------

(10- 1). مر: يهودان. (2). اساس: كه، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد. (4). مب، مر: به اميد آن كه در كار رسول خللي پيدا شود. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. (6). مب اينكه. (7). مب: عباده انصاري، ديگر نسخه بدلها: عباده صامت. (8). آج، لب، فق، مب، مر: مرد. (9). وز، دب، لب، فق، مب، مر: خلفايي. (11). مج: به در آمد. (12). وز، دب، لب، فق، مب، مر: خلفاي. (13). مب: حمل كني. (14). آج، لب، فق، مب، مر: دشمن باشي. (15). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(16). همه نسخه بدلها: و يعقوب.

صفحه : 269

ضحّاك و ابو رجاء و حسن بصري [خواندند]

«1»: «تقيّة» علي وزن بقيّة، و حمزه و كسائي و خلف خواندند: «تقاة»«2» به اماله براي مجاورت « يا »، و اينكه جمله الفاظ مصادر است، يقال: تقيته تقاة و تقي و تقيّة و تقوي و اتّقيت اتّقاء. و اينكه لفظ كه در آيت هست مصدري است نه از بناي فعل، كما قال«3» تعالي: وَ اللّه ُ أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ نَباتاً«4»، و قال القطامي ّ في صفة غيث: و لاح بجانب الجبلين منه ركام يحفر التّرب احتفارا و قال«5» تعالي: وَ تَبَتَّل إِلَيه ِ تَبتِيلًا«6»، خداي تعالي مؤمنان را نهي كرد از آن كه با كافران موالات و مصافات

كنند، الّا در حالي كه كافران را قوتي باشد و مسلمانان را [416- ر]

ضعفي. آنگه اظهار مودّت و موافقت كنند و با ايشان بسازند براي دفع مضرّت، و اينكه حديث در عقل مقرّر است و در شرع، قرآن مجيد به آن ناطق است، و در صحابه جماعتي بر آن عمل كردند چون: عمّار ياسر- رحمة اللّه عليه- و جز او، تا خداي تعالي در حق ّ او بفرستاد: إِلّا مَن أُكرِه َ وَ قَلبُه ُ مُطمَئِن ٌّ بِالإِيمان ِ«7» و اينكه از جمله آن است كه مخالفان بر ما عيب كنند و طعن زنند، اعني تقيّة، و فرمان خداي تعالي در اينكه آيت بدو ناطق و در«8» عقل واجب، پس طاعن بر اينكه طاعن است«9» بر عقل و شرع و قرآن و اخبار و صحابه رسول. و صادق را- عليه السلام- از تقيّه پرسيدند، گفت: التّقيّة ديني و دين آبائي، [گفت]

«10»: تقيّة دين من است و دين پدران من، و از پدران او يكي پيغامبر«11» است- عليه السلام- مخالفت دين ايشان همانا نيكو نباشد، و حديث عمّار ياسر در جاي خود گفته شود- ان شاء اللّه«12» و به الثقة.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز مر: تقية. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قال اللّه. (4). سوره نوح (71) آيه 17. (5). دب، مب، مر: قال اللّه. (6). سوره مزّمل (73) آيه 8. (7). سوره نحل (16) آيه 106. (8). دب: و بر. (9). دب و. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). اساس كه در اينكه مورد

نو نويس است: سيّد عالم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). مب، مر تعالي.

صفحه : 270

إبن«1» المسيّب روايت كند كه مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ به فرياد من رس كه«2» هلاك شدم؟ گفت: چه كردي! گفت: قريش مرا بگرفتند و عذاب كردند، و گفتند: تو را ناسزا گوي«3». من آنچه ايشان«4» خواستند بگفتم. رسول- عليه السلام- گفت: كيف كان قلبك ، دلت چگونه بود! گفت: كاره بود آن را. گفت: اگر دگر باره به دست ايشان افتي و تو را مثل اينكه حال افتد مثل آنچه«5» گفتي بگو، اينكه حديث سه بار تكرار كرد. عبد اللّه مسعود گفت: خالطوا النّاس و صافحوهم بما يشتهون و دينكم لا تكلمونه«6»، گفت: با مردم بسازي«7» و مخالطه كني و با ايشان مصافحه كني و دست در دست ايشان نهي«8» تا«9» آنچه ايشان خواهند، و دين را رخنه مكني. با كافران مخالطت شرط است و با مؤمنان مخالصت«10». اينكه را به زبان نگاه دار«11»، و او را به دل دوست دار«12». دلت براي جرّ منفعت ثواب«13» با اينكه بايد، و زبان براي دفع مضرّت«14» با او. صعصعة بن صوحان- رحمة اللّه عليه- اسامة زيد«15» را گفت: پدر تو مرا از تو دوست تر داشت، و من تو را از فرزند خود دوست تر«16» دارم، و تو را وصيّت مي كنم به دو خصلت: خالص المؤمن و خالق الكافر، با مؤمن دوستي خالص كن و با كافر به خلق خوش زندگاني كن كه كافر از تو به خوي«17» خوش راضي شود. و صادق- عليه السلام- گفت: تقيّه واجب است و وقت

باشد كه من شنوم كه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و إبن. [.....]

(2). همه نسخه بدلها من. (3). دب: گوييم، آج، مب، مر: گويم. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: آن كه، دب: مثل اينكه حال كه. (6). مج، دب: تكلمنه، وز: تكلمه، لب: تكلمون. ضبط «لا تكلموه» مناسبتر مي نمايد. (12- 7). اساس، مب، مر: بسازيد: با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). اساس، مب، مر: مج، وز، مب، مر، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مج، وز، دب: يا . (10). اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: موافقت، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (11). وز، مب، دارد، مر: داريد. (13). آج آجل. (14). آج، لب، فق، مب، مر عاجل. (15). دب: اسامة بن زيد. (16). مب: دوستر/ دوست تر. [.....]

(17). آج، لب، فق، مب، مر: خلق.

صفحه : 271

كسي مرا دشنام [مي]

«1» دهد، من از او«2» پنهان مي شوم تا مرا نبيند كه به شرم بر افتد. و صادق- عليه السلام- گفت: الرّياء مع المؤمن شرك و مع المنافق في داره عبادة، [گفت]

«3»: ريا كردن با مؤمن شرك است و با منافق در سراي او عبادت، و شاعر گويد: و دارهم ما دمت في دارهم و ارضهم ما كنت في ارضهم هشام«4» بن سالم گويد كه: چون صادق- عليه السلام- از دنيا برفت، من و محمّد بن [416- پ]

«5» النّعمان صاحب الطّاق و ابو جعفر الأحول و جماعتي از اصحابان«6» صادق- عليه السلام- بوديم، و مردم چنان گمان بردند«7» كه عبد اللّه بن

جعفر- كه پسر مهترين بود- امام و قايم مقام پدر اوست. مادر نزديك او شديم و او را گفتيم: يابن رسول اللّه؟ اگر مردي دويست درم دارد«8» بر او زكات آن چند باشد! گفت: پنج درم. گفتيم«9» كه«10»: صد درم دارد! گفت: دو درم«11» نيم. ما گفتيم«12» يابن رسول اللّه؟ مرجيان چنين نمي گويند. گفت: من ندانم تا مرجيان چه مي گويند. از«13» نزديك او بيرون آمديم آيس، و دانستيم كه«14» امام نيست براي قلّت علم او به شرع، در گوشه اي بنشستيم و با يكديگر مي گفتيم در سرّ كه: ما كجا رويم و با كي فزع كنيم! الي المرجية، ام الي المقدريّة، ام الي الزّيديه، ام الي المعتزلة. در اينكه ميانه پيري او دور پديد آمد كه ما او را نمي شناختيم«15»، اشارت كرد به ابو جعفر الاحول و او را بخواند. ما هيچ شك نكرديم كه از جمله عيون و جواسيس

-----------------------------------

(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب: و من مي شنوم و از او. (4). همه نسخه بدلها: و هشام. (5). نسخه اساس در اينكه جا پايان مي پذيرد، از اينكه به بعد مج به عنوان نسخه اساس با ديگر نسخه بدلها مقابله و مقايسه مي گردد و كاستيها افزوده مي شود، نيز از اينكه پس برگ شماري صفحات بر اساس نسخه مج صورت گرفته است (برگ 220- ر از نسخه مج به عنوان 417- ر اساس شماره گذاري شد). (6). آج، لب، فق، مب، مر: اصحاب. (7). آج، لب، فق، مب، مر: مي بردند. (8). مب، مر: درم داشته باشد. (9). آج، لب، فق، گفتم. (10). وز، دب، آج، لب،

فق، مب، مر: اگر. (11). دب، فق، مب و. (12). مب: من گفتم. (13). همه نسخه بدلها: ما از. (14). همه نسخه بدلها او. [.....]

(15). همه نسخه بدلها و.

صفحه : 272 ابو منصور«1» دوانيقي است كه او را در اينكه وقت جاسوسان بودند تا خود«2» شيعه«3» صادق جعفر بن محمّد- عليهما السلام- بنزديك كه شوند، و قايم مقام جعفر كه باشد؟ من گفتم: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ«4»، كار افتاد و لكن شما برويد«5» كه او مرا مي خواند تا شما نيز هلاك نشويد«6»، و من خايف و انديشناك در پي او ايستادم. مرا بياورد تا به در سراي موسي جعفر«7»- عليهما السلام- و آن جا بنشاند و به خادمي سپرد و او در سراي شد. ساعتي بود يكي به در آمد كه در آي. من در سراي شدم، راست كه چشمش بر من افتاد مبتدا«8» گفت: الي ّ الي ّ لا الي الجبريّة و لا الي القدريّة و لا الي المرجية و لا الي الزّيدية و لا الي المعتزلة. من رفتم و«9» پيش او بنشستم، او را گفتم: يا بن رسول اللّه؟ پدرت با جوار رحمت خداي انتقال كرد. گفت: آري. گفتم: يابن رسول اللّه؟ به مرگ مرد! گفت: بلي. گفتم: ما را رجوع با كيست پس از او! [گفت]

«10»: ان شاء اللّه ان يهديك هداك. گفتم: يا بن رسول اللّه؟ برادرت عبد اللّه دعوي امامت مي كند. گفت: 11» عبد اللّه يريد ان لا« يعبد اللّه، او نمي خواهد كه خداي پرست باشد. گفتم: جعلت فداك فمن لنا بعده، امام ما كيست پس از پدرت! گفت: ان شاء اللّه ان يهديك لهداك. گفتم: يا بن

رسول اللّه، تو امامي پس از پدرت! گفت: من اينكه نمي گويم، با خويشتن گفتم: هيچ فايده اي حاصل نشد مرا. گفتم: يا بن رسول اللّه؟ ا عليك امام، بر تو امام«12» هست! گفت: نه. چون اينكه سخن از او بشنيدم، چندان«13» هيبت او در دل«14» آمد و اعظام و اجلال او

-----------------------------------

(1). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، صحيح: ابو جعفر منصور. (2). چاپ شعراني (3/ 6) بيند كه. (3). لب: شيعت. (4). سوره بقره (2) آيه 156. (5). دب، آج، لب، فق: بروي/ برويد. (6). دب، آج، لب، فق: نشوي/ نشويد. (7). دب: موسي بن جعفر. (8). آج، لب، فق، مب، مر: افتاد مرا گفت. (9). مر در. (10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). دب: لا يريد ان. (12). مب: امامت: مر: امامي. (13). همه نسخه بدلها: چنداني. [.....]

(14). دب، آج، لب، فق، مب، مر من.

صفحه : 273

كه وصف ندانم كردن. گفتم: يا بن رسول اللّه؟ دستور باشي«1» تا مسايلي و مشكلاتي كه مرا هست از تو بپرسم چنان كه از پدرت پرسيدمي! گفت: بپرس از هر چه خواهي. من از او بسيار مسايل پرسيدم. همه را جواب گفت. آنگه گفت: عليك بالكتمان فان اذعت فهو الذّبح، پوشيده دار و الّا كشتن بود. گفتم: يا بن رسول اللّه؟ شيعه پدرت فرو مانده اند. دستور باشي«2» كه ايشان را هدايت كنم بنزديك تو! گفت: اگر كسي باشد كه از او رشدي بيني، اوّل از او عهد و پيمان بستان بر كتمان و تقيّه، چه اگر آشكارا كنند اينكه حديث ذبح باشد، و اشار بيده

الي حلقه، و به دست اشاره كرد به حلق. من بيرون آمدم و اصحاب را ديدم. مرا گفتند: ما وراك! چيست از پس تو! گفتم: الهدي، ره راست. و قصّه با او بگفتم. آنگه بتدريج اصحابان«3» صادق- عليه السلام- بنزديك او مي شدند، تا بر او جمع شدند. و اينكه خبر براي اينكه آوردم تا بدانند كه سيرت ائمه ما- عليهم السلام- در عهد ظلمه بني اميّه و بني العبّاس تقيّه بوده است الا عند ايناس الأمن و الرّشد. وَ يُحَذِّرُكُم ُ اللّه ُ نَفسَه ُ، اي ايّاه، خداي«4» تعالي تحذير مي كند شما را از خود يعني از عقاب و معاصي خود، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. و «نفس» و «ذات» و «عين» و «شي ء» يكي باشد، و نفس شي ء و عين و ذات او خود او باشد، چنان كه اعشي گفت: يوما بأجود نائلا منه اذا نفس البخيل تجهّمت سؤالها اي البخيل. وَ إِلَي اللّه ِ المَصِيرُ، و بازگشت با خداست، و مورد او مورد«5» وعيد و تهديد است.

-----------------------------------

(1). مب: دستور باشد. (2). مب، مر: دستور باشد. (3). آج، لب: اصحاب. (4). همه نسخه بدلها: و خداي. (5). دب: بمورد.

صفحه : 274 قوله تعالي:

[سوره آل عمران (3): آيات 29 تا 34]

[اشاره]

قُل إِن تُخفُوا ما فِي صُدُورِكُم أَو تُبدُوه ُ يَعلَمه ُ اللّه ُ وَ يَعلَم ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (29) يَوم َ تَجِدُ كُل ُّ نَفس ٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ ما عَمِلَت مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَو أَن َّ بَينَها وَ بَينَه ُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُم ُ اللّه ُ نَفسَه ُ وَ اللّه ُ رَؤُف ٌ بِالعِبادِ (30) قُل إِن كُنتُم تُحِبُّون َ اللّه َ فَاتَّبِعُونِي يُحبِبكُم ُ اللّه ُ وَ يَغفِر لَكُم

ذُنُوبَكُم وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (31) قُل أَطِيعُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الكافِرِين َ (32) إِن َّ اللّه َ اصطَفي آدَم َ وَ نُوحاً وَ آل َ إِبراهِيم َ وَ آل َ عِمران َ عَلَي العالَمِين َ (33) ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض ٍ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (34)

[ترجمه]

بگو اگر پنهان داريد«1» آنچه در سينه هاي«2» شماست، يا آشكارا كنيد، داند آن خداي، و داند آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است. و خداي«3» بر هر چيز«4» تواناست. آن«5» روز كه يابد هر كسي«6» آنچه كرده باشد از«7» نيكي حاضر كرده و آنچه«8» كرده باشد از بدي خواهد«9» كه اگر ميان آن و ميان او غايتي باشد دور«10»، و حذر مي دهد خدا شما را«11» از خود، و خداي مهربان است به بندگان. بگو كه اگر شما«12» دوست داريد خداي را، پيروي كنيد مرا تا دوست دارد شما را خداي، و بيامرزد شما را گناهان شما، و خداي آمرزنده و بخشنده است«13». بگو فرمان بريد خداي را و پيغامبر او را، اگر بر گرديد خداي دوست ندارد كافران را. خداي برگزيد آدم را و نوح را و اولاد«14» ابراهيم«15» و آل«16» عمران را بر جهانيان. و فرزنداني بهري از بهري«17»، و خداي

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: نهان داريد. (2). وز، آج، لب، فق: در دلهاي. (3). اساس: و اللّه، با توجّه به وز، آج، لب، فق، تصحيح شد. (4). آج، لب، فق: همه چيزي. (5). آج، لب، فق: در آن. (6). آج، لب، فق: هر تني. (7). آج، لب، فق: از هر. (8). آج، لب، فق: و آن را. [.....]

(9). آج، لب، فق: دوست دارد. (10). آج، لب:

كه اگر آنستي كه ميان نفس و ميان آن روز بودي مسافتي دور. (11). آج، لب: و مي ترساند شما را خداي. (12). آج، لب، فق: بگو اگر هستيد شما كه. (13). آج، لب: و خداي آمرزگار است مهربان. (16- 14). آج، لب، فق: و فرزندان. (15). وز: و آل ابراهيم و فرزندان او را. (17). آج، لب، فق: و فرزنداني كه برخي از آن از نسل برخي اند.

صفحه : 275

شنوا و داناست«1». قديم- جل ّ جلاله- چون رخصت داد در كتمان حق و مساعدت كافران به ظاهر، براي دفع مضرّت را باز نمود كه: اگر كسي اينكه معني كار بندد نه براي خوف و عذر«2» اضطرار، بل براي مساعدت و موافقت و مصافات و مخالصت دوستي با كافران، و گمان برد كه آن بر خداي تعالي پوشيده بماند به خلاف آن است، تو بگو اي محمّد: إِن تُخفُوا ما فِي صُدُورِكُم، كه اگر پوشيده داري آنچه در دل داري يا اظهار كني، خداي داند. كلبي گفت: معني آن است كه اگر آنچه با رسول مي گويي، اگر از سر زبان مي گويي و اگر از ميان جان مي گويي از اخلاص و نفاق، خداي داند براي آن كه او عالم الذّات است، عالم است به جميع معلومات بر هر«3» وجهي كه صحيح بود كه معلوم بود، براي آن كه صفت نفس با صحّت واجب باشد، و چون متعلّق بود اختصاص ندارد به بعضي متعلّقات دون بعضي. وَ يَعلَم ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، و هر چه در آسمان و زمين هست آن«4» پنهان و آشكارا داند. و جمله اينكه و بيشتر از اينكه داخل باشد تحت آنچه

ما بگفتيم. و فعل اوّل مجزوم است به جزاي شرط، و دوم مرفوع است بر استيناف براي آن كه عطف صورت نمي بندد اينكه جا لفساد المعني معه، براي آن كه عالمي او- تعالي- موقوف نباشد بر اخفا و اظهار ايشان. و تقدير آن است كه: و هو يعلم ما في السموات، و نظيره قوله تعالي: قاتِلُوهُم يُعَذِّبهُم ُ اللّه ُ بِأَيدِيكُم«5»- الاية. الي ان قال: وَ يَتُوب ُ اللّه ُ عَلي مَن يَشاءُ«6» ...، و كذا قوله: فَإِن يَشَإِ اللّه ُ يَختِم عَلي قَلبِك َ وَ يَمح ُ اللّه ُ الباطِل َ وَ يُحِق ُّ الحَق َّ«7» ...، بالرّفع، و معني آيت آن است كه: چون معلوم شد كه در آسمان

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: شنواست دانا به استحقاق هر يك از خلايق. (2). دب و. (3). آج، لب، فق: ندارد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (5). سوره توبه (9) آيه 14. (6). سوره توبه (9) آيه 15. [.....]

(7). سوره شوري (42) آيه 24.

صفحه : 276

و زمين هيچ [بر]

«1» خداي تعالي پوشيده نماند، چگونه پوشيده بود احوال شما در موالات كفّار، و آن كه شما با ايشان مساعدت از دل يا از زبان كني؟ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، و خداي تعالي بر همه چيز«2» قادر است. براي آن گفت تا بدانند كه اينكه تأخير عذاب و مهلت و انظار مستحق ّ«3» عذاب نه براي عجز مي كند، و لكن لنوع من المصلحة المقتضية لذلك في التّكليف، براي آن تا مكلّفان ممكّن باشند و ممهّل باشند، و ايشان را بر خداي تعالي حجّت نبود، بل حجّت خداي را باشد برايشان. يَوم َ تَجِدُ كُل ُّ نَفس ٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً، و نصب

او«4» بر فعلي مقدّر«5» باشد، كأنّه قال: اذكروا و خافوا يوم. و گفته اند: نصب او بر ظرف است از معني آيت مقدّم«6»، براي آن كه آيت اوّل متضمّن وعيد است و تهديد، كأنّه قال تعالي: ما اوعدتكم«7» به في الاية المتقدمة انّما يقع و يكون يوم القيمة. و گفته اند«8» قوله: وَ يُحَذِّرُكُم ُ اللّه ُ نَفسَه ُ، و گفته اند من قوله: وَ إِلَي اللّه ِ المَصِيرُ. گفت: ياد كنيد«9» و فراموش مكنيد«10» تا بدانيد«11» كه اينكه وعيدها- كه ذكر آن سابق شد- در روزي خواهد بودن كه هر نفسي آنچه كرده باشد از خير و شر، و نفع و ضرّ، و نيك و بد، و طاعت و معصيت، و حسنه و سيئه حاضر يابد، نظيره قوله تعالي: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً«12». جمله قرّاء خوانند«13»: «محضرا» بفتح الضّاد علي انّه مفعول، و در شاذّ عبيد بن عمير«14» خواند«15»: «محضرا»«16» علي انّه فاعل علي معني ان ّ عمله«17» يحضره للجزاء من

-----------------------------------

(1). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب: همه چيزها. (3). كذا: در اساس: ديگر نسخه بدلها: مستحقّان. (4). چاپ شعراني (3/ 9): نصب يوم. (5). اساس: مصدر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها متقدّم. (7). آج، لب، فق، مب، مر: ما وعدتكم. (8). دب من. (9). وز، دب: ياد كني/ ياد كنيد. (10). وز، دب: مكني/ مكنيد. (11). وز، دب، آج، لب: تا بداني/ تا بدانيد. (12). سوره كهف (18) آيه 49. (13). وز، آج، لب، فق، مب، مر: خواندند. [.....]

(14). اساس: عمير بن حميد، آج، لب، فق، مب، مر، چاپ

شعراني (3/ 9): عبيد بن عمرو، با توجّه به وز، دب تصحيح شد. (15). اساس: خواندند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (16). اساس: محضر، با توجّه به وز، دب تصحيح شد. (17). آج: علمه.

صفحه : 277

الحضور او يحضره من الحضر و هو العدو، يعني عمل او را به حاضر كند آن جا براي جزا، و يا بتازد او را براي جزا. و «ما» في قوله: ما عَمِلَت، روا باشد كه موصوله بود، و روا باشد كه مصدري بود، اي عملها علي معني جزاء عملها. و قوله: وَ ما عَمِلَت مِن سُوءٍ رواه باشد«1» كه موصوله بود، و روا بود كه مجازات را باشد. اگر موصوله باشد، «واو» عطف بود و محل ّ او نصب بود«2». اگر «ما» مجازات باشد در «تودّ» دو وجه است: روا باشد جزم علي الجزاء و رفع علي الاستيناف، كقول الشّاعر: و ان اتاه خليل يوم مسئلة يقول لا غايب مالي و لا حرم و «تودّ» من الودادة، يعني تمنّا كند كه از ميان او [و]

«3» ميان آن عمل بد كه كرده بود. أَمَداً بَعِيداً. غايتي و مسافتي دور باشد. و «امد» غايت باشد، قال اللّه تعالي: فَطال َ عَلَيهِم ُ الأَمَدُ«4» ...، و قال النّابغة: الّا لمثلك [714- پ]

او من انت سابقه سبق الجواد اذا استولي علي الأمد سدّي گفت: امدا بعيدا، اي مكانا بعيدا، يعني راهي دور. مقاتل گفت: ما بين«5» المشرق و المغرب، نظيره قوله: يا لَيت َ بَينِي وَ بَينَك َ بُعدَ المَشرِقَين ِ«6». حسن بصري گفت: تمنّاي آن كند كه كاشك تا هرگز آن عمل پيش او نيافريدندي«7»، نظيره قوله: يا لَيتَنِي لَم أُوت َ كِتابِيَه،

وَ لَم أَدرِ ما حِسابِيَه«8». وَ يُحَذِّرُكُم ُ اللّه ُ نَفسَه ُ وَ اللّه ُ رَؤُف ٌ بِالعِبادِ، اي رحيم من الرّافة و هي الرّحمة. قُل إِن كُنتُم تُحِبُّون َ اللّه َ- الاية. حسن بصري و إبن جريج گفتند: در عهد رسول

-----------------------------------

(1). دب: ما روا باشد. (2). دب، آج، لب و. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره حديد (57) آيه 16. (5). اساس: بين، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). سوره زخرف (43) آيه 38. (7). وز: آن عمل با پيش او بيافريدندي، دب، آج: آن عمل با پيش او نياوردندي، لب، فق، مب، مر: افتادگي دارد. (8). سوره حاقّه (69) آيه 25 و 26.

صفحه : 278

جماعتي دعوي كردند كه ما خداي را دوست داريم. گفتند: يا محمّد؟ انّا نحب ّ ربّنا، ما خداي را دوست داريم. حق تعالي گفت: دوستي را علامتي باشد، و آن آن بود كه از فرمان دوست به در نيايند«1»، و دوست او را دوست دارند«2». اينكه محمّد دوست من است، اگر شما«3» در اينكه دعوي راستي گيريد«4»، متابعت او كنيد«5» تا من نيز شما را دوست دارم، و الّا دعوي باشد بي بيّنت، و دعوي بي بيّنت باطل بود. يا مدّعي الحب ّ لمولاه من ادّعي صحّح معناه من ادّعي شيئا بلا شاهد لا بدّ ان تبطل دعواه اي عجب اگر«6» پاشنه كفيده«7» را دوست داري، پاي او هواي او بيرون ننهي، دعوي دوستي خداي مي كنيد، و يك ذرّه پاي در رضاي او بر جاي نداري«8»: تعصي الاله و انت تظهر حبّه هذا محال في القياس بديع لو كان حبّك صادقا

لأطعته ان ّ المحب ّ لمن يحب ّ مطيع كسي كه دعوي دوستي مخلوقي كرد و او را وفات رسيد، اينكه مدّعي خويشتن را ملامت مي كند، ما«9» چرا چون او برفت«10»، اينكه در مساعدت او نرفت«11» مي گويد: اليس عجيبا ان طواك يد البلي برغمي ما بين الصّفايح و التّرب و ينشرني روح الحياة و ادّعي هواك فيا سحقا لدعواي في الحب ّ ديگري گفت: مساعدت و موافقت من در دوستي با دوست من تا آن جاست كه اگر مرده باشم و ساليان بر خاك من گذشته و او مرا آواز دهد، يا جوابش دهم يا كوفي«12» از گور من او را جواب دهد تا آواز و«13» گفت او بر زمين نيفتد: و لو ان ّ ليلي الأخيليّة سلّمت علي ّ و دوني تربة و صفايح

-----------------------------------

(1). آج، لب، مر: نه آيند. (2). آج، لب، فق، مب، مر و دشمن او را دشمن. [.....]

(3). اساس را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). دب: گويي، آج: گوييد. (5). دب: كني. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (7). مب، مر: عجب باشد كه بنده اي. (8). مب: نمي گذاري. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (10). آج، لب، فق، مب و. (11). آج، مب: بنرفت. (12). آج: بومي. (13). اساس: او، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 279

لسلّمت تسليم البشاشة اوزقا اليها صدي من جانب القبر صايح اينكه بيتها توبة بن الحميّر راست. گويند: از اتّفاقات عرب يكي آن بود كه اينكه توبه- كه گوينده آن بيتهاست- فرمان يافت، و او را دفن كردند، و مدّتي بر اينكه بر آمد.

يك روز شوهر ليلي اخيليّه با ليلي از جايي«1» مي آمدند به سر گور توبة بن الحميّر برسيدند. آن مرد را اينكه بيتها ياد آمد. ليلي را گفت: بحقّي عليك، به حق ّ من بر تو كه بروي و بر گور توبة بن الحمير سلام كني تا دروغ او پيدا شود در آن كه گفت«2»: لسلّمت تسليم البشاشة اوزقا اليها صدي من جانب القبر صايح ليلي گفت: رها كن، شاعري از سر سوداي خود چيزي بگفت آن را حقيقتي نباشد. بر او سخت كرد«3» و سوگند داد. ليلي اشتر پيش راند و آواز داد«4»: السلام عليك يا توبة بن الحمير، اتّفاق«5» چنان افتاد كه در گور شكافي بود، و در آن شكاف كوفي آشيانه«6» كرده«7»، چون آواز ليلي اخيليّه بشنود از آن جا بپريد و آوازي كرد«8»، شتر ليلي از آواز و پرواز [آن]

«9» مرغ برميد و ليلي را بيفگند و بر جاي«10» بمرد و گور او همان جا در پهلوي گور او بنهادند. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه: رسول- عليه السلام- بنزديك قريش آمد و ايشان در مسجد الحرام بتان را مي پرستيدند، و بتان را بياراسته بودند [و]

«11» گوشوارها«12» در گوش كرده، ايشان را ملامت كرد [و]

«13» گفت: شرم نداريد«14»، دين پدر خود ابراهيم و اسماعيل رها كرده ايد و جمادي را مي پرستيد«15» كه در او نفعي و ضرري«16» نيست.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: جانبي. (2). آج، لب، فق، مب، مر: گفته. (3). آج، لب، فق، مب، مر: سخت گفت: چاپ شعراني (3/ 12): سخت گرفت. [.....]

(4). آج، لب، فق گفت، مب، مر و گفت. (5). اساس: اتفاقا، با توجّه به وز و

ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). لب: آشيان. (7). دب: كرده بود. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (13- 11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب: بر جايگاه، آج، لب، فق، مر: و در جاي. (12). دب: گوشوار. (14). دب، مب: مر كه. (15). دب، آج، لب، فق: مي پرستي. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ضرّي.

صفحه : 280

ايشان گفتند: ما اينها را به دوستي خدا مي پرستيم: لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّه ِ زُلفي«1» ...، تا ما را به خدا نزديك گردانند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد [و]

«2» گفت: اگر شما طلب چيزي مي كنيد«3» كه شما را به خداي نزديك گرداند، متابعت من كنيد«4» تا خداي تعالي شما را دوست دارد كه من اوليترم به تعظيم از اينكه اصنام كه من رسول خدايم. ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آيت در جهودان آمد، چون گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«5» ...، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اگر در اينكه دعوي راستي گيريد«6» متابعت رسول من مي كنيد«7». رسول- عليه السلام- آيت«8» بر جهودان خواند، ابا كردند. محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت: آيت در ترسايان نجران آمد كه ايشان گفتند: ما عيسي را كه مي پرستيم و تعظيم مي كنيم، براي دوستي خداي مي كنيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه: اگر عيسي را براي دوستي من- علي زعمكم- عبادت مي كنيد«9»، رسول مرا كه محمّد است متابعت كنيد«10». رسول- عليه السلام- اينكه آيت برايشان خواند. عبد اللّه ابي سلول منافق اصحابش را گفت: نبينيد«11» كه محمّد دوستي خود چون دوستي خداي مي دارد، و ما

را مي فرمايد كه: او را همچنان دوست داريم كه ترسايان عيسي را؟ خداي تعالي به جواب ايشان اينكه آيت فرستاد: قُل أَطِيعُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الكافِرِين َ. بدان كه محبّت از باب ارادت باشد«12»، ارادتي باشد متعلّق به نفع غيري يا تعظيم«13» او، و معني محبّت او«14» خداي را تعالي اراده طاعت و فرمانبرداري او باشد،

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 3. (2). اساس: ندارد: با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق: مي كني. [.....]

(4). دب: كني. (5). سوره مائده (5) آيه 18. (6). دب: راستي گري، آج، فق: راستي گيري، لب: راستي كني و گيري. (7). دب، آج، لب: رسول من كني. (8). دب: اينكه آيت. (9). دب، آج، لب، فق: مي كني/ مي كنيد. (10). دب، آج، لب، فق: كني/ كنيد. (11). دب، آج، لب، فق: نبيني/ نبينيد. (12). دب، مب، مر: ندارد. (13). دب: بتعظيم. (14). آج، لب، فق: يعني محبّت ما.

صفحه : 281

و محبّت او ما را ارادت او باشد و«1» ثواب و نفع ما را، و محبّت ما يكديگر را [418- ر]

اراده نفع«2» و خير باشد در حق ّ محبوب. امّا اينكه لفظ را در او خلاف كردند، و محبّت براي اشتباهش به ميل طباع جاري مجراي شهوت باشد في تعلقها بالذوات الباقية، از اينكه جا گويند: احببت زيدا، و لا يقولون اردت زيدا، و چون تعلّق به حوادث دارد خود بر حقيقت خويشتن باشد، و احببت فلانا فهو محبوب، اينكه مفعول نه از بناي فعل باشد و كلام عرب بر اينكه است. و زجّاج گفت

از كسائي كه: حببت فلانا فهو محبوب آمده است، و احبّه«3» فهو محب ّ، كما قال عنتره: و لقد نزلت فلا تظنّي غيره عندي«4» بمنزلة المحب ّ المكرم. و فرّاء گفت: حببت لغتي متروك است، و لفظ او اينكه است كه هذه لغة قد ماتت، گفت: مرده است اينكه لغت، يعني حببت. و شك نيست كه متروك است مستعمل در فعل احببت است و در مفعول او محبوب علي خلاف القياس آمد. و يُحبِبكُم ُ اللّه ُ، مجزوم است به جزاي شرط. و رسول- عليه السلام- گفت: از شرايط و علامات ايمان: الحب في الله و البغض في الله ، آن است كه دوستي و دشمني براي خدا كني. و رسول- عليه السلام- گفت: اذا اراد احدكم ان يجد حلاوة الايمان فليحب ّ المرء لا يحبّه الّا للّه ، گفت: چون بنده خواهد كه حلاوت ايمان در دل خود بيابد«5»، آن را كه دوست دارد جز براي خدا دوست ندارد. و رسول- عليه السلام- گفت: شرك در امّت من پوشيده تر است از رفتن مورچه خرد«6» در شب سياه بر سنگ نرم، و كمينه او آن است كه: مرد كسي را دوست دارد بر ظلمي يا دشمنش دارد بر عدلي، و دين هست«7» الّا دوستي و دشمني! آنگه اينكه آيت برخواند: قُل إِن كُنتُم تُحِبُّون َ اللّه َ- الاية.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (2). مب: ضرّ. (3). وز، آج، لب، فق: فاحبّه. [.....]

(4). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، تفسير قرطبي (4/ 60) و تبيان (2/ 438): منّي. (5). دب: بياود/ بيايد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خورد. (7). آج: نيست.

صفحه : 282

وَ يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم عطف است بر آن تا خداي تعالي شما را دوست دارد و گناهانتان«1» بيامرزد. وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، كه خداي تعالي آمرزنده گناه است و بخشاينده بر«2» گناهكار. قُل أَطِيعُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ، بگو اي محمّد كه طاعت داريد«3» و فرمان بريد«4» خداي را و رسول«5» را. و «طاعت» امتثال امر يا «6» اراده باشد و رتبت معتبر باشد«7» ميان مطيع و مطاع، بر عكس آن كه«8» ميان آمر و مأمور باشد. حق تعالي طاعت رسول با طاعت خود برابر كرد«9»، و رسول- عليه السلام- طاعت علي با طاعت خود برابر كرد، و در احاديث بسيار از روات مخالف و مؤالف، منها، از آن جمله حديثي كه روايت كرد عمر بن مالك«10» عن فضالة بن عبيد عن احدهما. عليهما السلام- اعني ابا جعفر و ابا عبد اللّه، مراد صادق و باقر«11» باشد از اينكه، و براي آن اينكه خبر از جمله اخباري كه در اينكه معني هست اختيار كرده شد كه اينكه خبري است متضمّن سبب نزول اينكه آيات را، و آن آن است كه چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ وَ أُولِي الأَمرِ مِنكُم«12» ...، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- خطبه كرد«13» گفت: 14»15» ايّها النّاس ان ّ اللّه امركم« ان تطيعوه في نبيّه و تطيعوني في وصيّي و وزيري و خليفتي في حياتي و ولي الامر من« بعد وفاتي و خير من اخلف بعدي علي ّ بن ابي طالب الا و من اطاع عليّا فقد اطاعني و من اطاعني اطاع اللّه، و من فارق عليّا فقد فارقني و من فارقني

فقد فارق اللّه، و من فارق اللّه فعليه لعنة اللّه، گفت خداي تعالي شما را فرمود كه: طاعت او را داريد«16» در حق ّ من و طاعت من داريد«17» در باب وصي ّ و

-----------------------------------

(1). وز، مر: گناهانشان، آج، لب، فق را. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داري/ داريد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: بري/ بريد. (5). آج، لب، فق، مب، مر او. (6). آج، لب، با، مب: و باراده. (7). اساس و، زائد مي نمود، با توجّه به ساير نسخ تصحيح شد. (8). دب از. (9). دب: مقابله كرد. (10). دب: عمرو بن مالك. [.....]

(11). مب عليهما السلام. (12). سوره نساء (4) آيه 59. (13). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (14). اساس: يأمركم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (17- 16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داري/ داريد.

صفحه : 283

وزير و خليفه من در حيات من و خداوند امامت از پس وفات من، و بهينه هر كس كه او را رها كنم و آن علي ابو طالب«1» است. الا و هر كه طاعت او دارد طاعت من داشته باشد، و هر كه طاعت من دارد طاعت خداي داشته باشد، و هر كه از او مفارقت كند از من مفارقت كرده باشد، و هر كه از من مفارقت كند از خداي مفارقت كرده باشد- يعني از دين خدا- و هر كه از خدا مفارقت بكند لعنت خدا بر او باد«2». پس از آن روزي اوس«3» بن بشر

التّيمي ّ علي را گفت: ابيتم يا بني هاشم الّا المخاريق«4»، اي بني هاشم شما الّا حيله چيزي ديگر نكني، اي بني هاشم چرا شما به ولايت مخصوصيد«5» دون ما! امير المؤمنين گفت: 6»7» و ابيت يا اوس« الّا من كذب«، تو اي اوس«8» الّا دروغ نداني ان ّ اللّه اختارنا ذرية ابراهيم ، خداي تعالي ما را كه فرزندان ابراهيميم«9» برگزيد. اوس«10» گفت: و ما نيز از فرزندان آدميم و زنگيان و نوبيان«11» از فرزندان سام بن نوح«12» اند- و اينان دو پيغمبر«13» مرسل بودند. علي- عليه السلام- برفت و رسول را خبر داد به آنچه ميان ايشان رفت. رسول- عليه السلام- گفت: و اللّه لا ازجره الّا بالوحي ، به خداي كه من زجر او [جز]

«14» به وحي نكنم. در حال جبريل مي«15» آمد و گفت: خدايت سلام مي كند، و اينكه آيات«16» آورد: قُل أَطِيعُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الكافِرِين َ، إِن َّ اللّه َ اصطَفي آدَم َ وَ نُوحاً وَ آل َ إِبراهِيم َ وَ آل َ عِمران َ عَلَي العالَمِين َ، ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض ٍ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ.

-----------------------------------

(1). مب، مر: علي بن ابي طالب. (2). آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (8- 3). آج، لب، فق، مب، مر: اويس. (4). آج، لب، الّا المحال، لب، فق: الّا المحار. (5). وز، دب، مخصوصي/ مخصوصيد، مب: مخصوص آييد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: اويس. (7). كذا در اساس، ديگر نسخه بدلها: الّا الكذب. (9). اساس، دب، ابراهيم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(10). مب، مر: اويس. (11). اساس: او بيان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح

شد. (12). دب، آج، لب: حام بن نوح. (13). وز، دب: پيغامبر. (14). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، مر: ندارد. (16). مب، مر: آيت.

صفحه : 284 صادق بن جعفر بن محمّد- عليهما السلام- در تفسير آيت گفت: 1» قل اطيعوا اللّه فيما امركم و الرّسول فيما اكّد عليكم فان تولّوا عن ولايتنا فان ّ اللّه لا يحب ّ الكافرين بالآيات فينا ان ّ اللّه اصطفي آدم و نوحا للولاية و لم يصطف اولادهما و آل ابراهيم و ال عمران ردّا علي اوس« ، گفت: طاعت خداي داريد«2» در آنچه فرمود، و طاعت رسول را در آنچه مؤكّد كرد بر شما اگر بر گرديد«3» از ولايت ما. خداي دوست ندارد كافران را به آياتي كه در حق ّ ماست. خداي تعالي آدم را و نوح را برگزيد و فرزندان ايشان را برنگزيد، و آل ابراهيم و آل عمران را برگزيد ردّ بر اوس«4» تيمي. و معني اينكه آيات [418- پ]

نظم نمي پذيرد تا سبب نزول او معلوم نمي شود، و مخالفان [ما]

«5» تا اينكه قول نبايد گفتن، از ظاهر عدول كردند و گفتند: مراد به آل ابراهيم خود ابراهيم است، و به آل عمران خود عمران است و بيتي آوردند: و لا تبك ميتا بعد ميت احبّه علي ّ و عبّاس و آل ابي بكر يعني ابا بكر. و خلاف نيست كه ظاهر قرآن رها نكنند الّا عند ضرورتي، و لا ضرورة ههنا الّا نصب العداوة لآل محمّد، پس آيت را حمل بر ظاهر بايد كردن. إِن َّ اللّه َ اصطَفي، و هو افتعل من الصّفوة و هي الاختيار «ط»«6» مقلوب است از «تاي»

افتعال براي مطابقت «صاد» را. و «اصطفي» و «اجتبي» و «اختار»، به يك معني باشد. آدَم َ، برگزيد آدم را كه ابو البشر است، نوح را كه شيخ الانبياست و اولوا العزم است و مبعوث به كافّه خلق، و آل ابراهيم و هو محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله- و اينكه به او اوليتر است كه از ميان اينان لقب مصطفي او راست- صلوات اللّه عليه و علي آله. وَ آل َ عِمران َ، قولي آن است كه: مراد موسي بن عمران است، و قولي دگر آن است كه در اخبار اهل البيت است و تفاسير ايشان كه: مراد به ال عمران امير المؤمنين

-----------------------------------

(1). مب، مر: اويس. (2). دب، مب: داري/ داريد. (3). دب، آج، لب، مب: برگردي/ برگرديد. (4). مب، مر: اويس. (5). اساس: ندارد، دب: را، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس، مب: تا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 285 علي است، و عمران نام ابو طالب است في التّوريت. پس اوّل گزيده از آل ابراهيم رسول است- عليه و علي«1» آله السلام- چنان كه انس مالك روايت كرد كه: جماعتي از بني كنده دعوي كردند«2» كه رسول- عليه السلام- از ايشان است. اينكه حديث به رسول رسيد، گفت: إبن«3» عبّاس و ابو سفيان گفتند چون به يمن شدند، ما از پدران خود انتقال نكنيم«4»، 5» انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي ّ بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤي ّ بن غالب بن فهر بن مالك بن النّضر بن كنانة بن

خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان بن« ادد بن المهيسع بن نبت بن سلامان بن قيدار بن اسمعيل بن ابراهيم. و ما افترق النّاس فرقتين الّا جعلني اللّه في الخير منهما خرجت من ابوي ّ من نكاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتّي انتهيت الي ابي و امّي، گفت: مردمان به دو فرقه نشدند الّا من در بهينه ايشان بودم و از هر پدر و مادر كه آمدم به نكاح آمدم [به سفاح نيامدم]

«6» از آدم تا به پدر و مادر خود. آنگه گفت: بدانيد«7» كه خداي تعالي از فرزندان ابراهيم اسماعيل را بر گزيد، و از فرزندان اسماعيل بني كنانه را و از بني كنانه قريش را، و از قريش بني هاشم را، و از بني هاشم مرا، 8» فأنا خيركم نفسا و خيركم ابا [و امّا]

«. اصطَفي آدَم َ، آدم را برگزيد براي خلافت و گفت: إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً«9» ...، تا بداني كه هر كه خليفه او باشد گزيده او باشد، آن را كه گزيده او بود به خلافت در بدايت كار فرشتگان را در پيش او به سجده آورد«10»، آن را كه گزيده او بود به خلافت بهترين پيغامبران اگر فرشتگان او را سر بر خط نهادند، تو اينكه را گردن ننهي!

-----------------------------------

(1). آج، لب: ندارد. [.....]

(2). آج، لب: روايت كردند. (3). اساس: كلمه به صورت: «اينكه» هم خوانده مي شود. (4). مرحوم شعراني عبارت: «إبن عباس ... انتقال نكنيم» را در نسخه ها زايد تشخيص داده اند. رك: تفسير روض الجنان و روح الجنان (3/ 15) زير نويس. (5). اساس، آج، لب

اد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (8- 6). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق: بداني/ بدانيد. (9). سوره بقره (2) آيه 30. (10). دب: به سجده فرمود.

صفحه : 286

«نوح» را برگزيد تا به دعاي او زمين از دشمنان خدا پاك شد«1». رَب ِّ لا تَذَر عَلَي الأَرض ِ مِن َ الكافِرِين َ دَيّاراً«2»، اينكه را برگزيد تا به تيغ او زمين از كافران پاك شد. حق تعالي چون خواست كه زمين را پاك كند در عهد نوح از آسمان آب فرستاد كه موجب تطهير، آب پاك است. چون در عهد رسول خداست تا زمين پاك كند سبب آن هم آب كرد. از آن خلقي آفريد و تولّاي اينكه كار به دست او كرد: خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً«3». و آل عمران بر قول عامّه مفسران موسي است و هارون تا موسي به عصا زمين از سحر پاك كرد. اينكه زمين از سحره كه اصل سحر بودند به تيغ پاك كرد. اگر عصاي موسي سحر فرو برد تيغ اينكه ساحران«4» را فرو برد. و اگر هارون موسي را خليفه بود«5»، اينكه محمّد را بمنزلت هارون بود موسي را، جز آن كه هارون پيغامبر بود، و از پس رسول ما پيغامبر نبود، انت منّي بمنزلة هرون من موسي الّا انّه لا نبي ّ بعدي. حسن بصري گفت: مراد به آل عمران عيسي مريم است كه مريم دختر عمران بود. بر اينكه قول عيسي [را]

«6» برگزيد تا مبشّر مقدم او باشد: وَ مُبَشِّراً بِرَسُول ٍ يَأتِي مِن بَعدِي اسمُه ُ أَحمَدُ«7»، و مقدّمه لشكر فرزند او باشد كه

مهدي امّت است، آن جا آيت بشارت«8» بود و اينكه جا رايت بشارت باشد. و آل ابراهيم بلا خلاف محمّد است و اهل البيت او كه«9» فرزندان ابراهيم خليل اند. معروف بن خرّ بوذ روايت كرد از جماعت«10» تابعين كه عبد اللّه عبّاس گفت: سالي در موسم حاج ّ مردم را حديث مي كردم، مردي را ديدم در هيأت اعرابي عمامه سياه در سر بسته، هر گه من خبري روايت كردم او خبري روايت كرد. چون فارغ شد

-----------------------------------

(1). دب: پاك كرد. (2). سوره نوح (26) آيه 71. (3). سوره فرقان (25) آيه 54. (4). مب: كافران. (5). لب: كرد. (6). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(7). سوره صف (61) آيه 6. (8). اساس: اشارت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب، فق از. (10). دب، مب: جماعتي.

صفحه : 287

گفت: 1»2» معاشر النّاس من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فأنا اونبّئه باسمي، انا جندب بن جنادة البدري ّ الغفاري ّ، انا صاحب رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله- سمعته يقول في هذا المكان- و الا صمّت اذناي: ان ّ اللّه اصطفي ادم و نوحا و ال ابرهيم و ال عمران علي العالمين، ذريّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم. فأمّا الذرّيّة فمن نوح و الال من ابرهيم، و السلالة من اسمعيل و العترة« الهادية و الذرّيّة الطّاهرة من محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- و الصّدّيق الاكبر علي ّ بن ابي طالب، فأيّتها الامّة المتحيّرة بعد نبيّها لو قدّمتم من قدّمه اللّه و رسوله و اخرتم من اخّره اللّه و رسوله،

لما عال ولي ّ اللّه و لا طاش سهم في سبيل اللّه و لا اختلفت« الامّة بعد نبيّها الّا كان تأويله عند اهل البيت فذوقوا بما كسبتم، وَ سَيَعلَم ُ الَّذِين َ ظَلَمُوا أَي َّ مُنقَلَب ٍ يَنقَلِبُون َ «3». گفت: از رسول- عليه السلام- [419- ر]

[شنيدم]

«4» كه در اينكه موقف اينكه آيت بخواند و گفت: امّا «ذريت» از نوح است«5»، و «آل» از ابراهيم، و «سلاله» از اسماعيل، و عتره هاديه و ذرّيّه طاهره از محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله- و صدّيق اكبر علي ّ بن ابي طالب است. اي امّت متحير؟ از پس پيغامبر اگر تقديم كردي«6» آن را كه خداي و پيغامبر او را تقديم كرد، و باز پس داشتي«7» آن را كه خداي و پيغامبر باز پس پشت«8» داشت، دوست خداي محتاج نشدي«9»، و هيچ تير در راه خداي خطا نرفتي، و امّت از پس پيغامبر در هيچ چيز خلاف نكردند«10» الّا تأويل آن بنزديك اهل البيت باشد. بچشي و بال آنچه«11» كردي، و بدانند ظالمان كه باز گشت ايشان چگونه باشد. ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض ٍ، اينكه فرزنداني اند بهري از بهري. در خبر مي آيد كه حسن عسكري را پرسيدند از اينكه آيت، گفت«12»: انا من الزّكي ّ

-----------------------------------

(1). دب، مر: العزّة. (2). وز، مب، مر: لا اختلف. (3). سوره شعرا (26) آيه 227. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس، وز، لب، فق: تو چيست، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، مر: او آدم و نوح است. (6). كردي/ كرديد 7. داشتي/ داشتيد، وز: داشتن. (8). دب، مب: باز پس. (9). مب، مر:

تشديد. (10). وز، دب: نكردندي. [.....]

(11). اساس باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (12). اساس: گفتند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 288

الله علي ّ بن محمّد، و الزّكي من الهادي محمّد بن علي، و الهادي من الرّضا علي ّ بن موسي، و الرّضا من الكاظم موسي بن جعفر، و الكاظم من الصّادق جعفر بن محمّد، و الصّادق من الباقر محمّد بن علي ّ، و الباقر من السجّاد زين العابدين، و السجّاد من الشّهيد المظلوم الحسين بن علي ّ،} و چون به ذكر حسين علي رسيد گريه بر او افتاد«1»، آنگه گفت: 2» السلام علي الشّهيد المظلوم، السلام علي السيّد المرحوم، السلام علي الحق ّ« المكتوم و الحسين بن علي ّ من ابيه امير المؤمنين علي ّ بن ابي طالب- عليهم السلام. وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، قوله: ذُرِّيَّةً، قول آن است: بر وزن فعليّه است، كقمرية من ذرء اللّه، الخلق، اي خلقهم، و اينكه اختيار زجّاج است. و قولي ديگر آن است كه: اصل او ذرّورة علي وزن فعلوله، پس براي كراهت تكرير«3» «را»، «را» ي دوم«4» را « يا »«5» كردند، آنگه «واو» را هم « يا » گردانيدند«6» براي « يا »، آنگه ادغام كردند فصار ذرّية. و نصب را، اخفش گفت بر حال است، و زجّاج گفت علي البدل. وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي تعالي شنواست اقوال اينان را و دانا به احوال و اسرار اينان، براي آن برگزيد ايشان«7» كه از حال ايشان عصمت معلوم بود. و قولي دگر آن است«8»: سميع عليم لما تقوله«9» امرَأَت ُ عِمران َ رَب ِّ إِنِّي نَذَرت ُ لَك َ ما فِي بَطنِي مُحَرَّراً.

قوله عزّ و جل ّ:

[سوره آل عمران (3): آيات 35 تا 41]

[اشاره]

إِذ قالَت ِ امرَأَت ُ عِمران َ رَب ِّ إِنِّي نَذَرت ُ لَك َ ما فِي بَطنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّل مِنِّي إِنَّك َ أَنت َ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (35) فَلَمّا وَضَعَتها قالَت رَب ِّ إِنِّي وَضَعتُها أُنثي وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما وَضَعَت وَ لَيس َ الذَّكَرُ كَالأُنثي وَ إِنِّي سَمَّيتُها مَريَم َ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِك َ وَ ذُرِّيَّتَها مِن َ الشَّيطان ِ الرَّجِيم ِ (36) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول ٍ حَسَن ٍ وَ أَنبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا كُلَّما دَخَل َ عَلَيها زَكَرِيَّا المِحراب َ وَجَدَ عِندَها رِزقاً قال َ يا مَريَم ُ أَنّي لَك ِ هذا قالَت هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ (37) هُنالِك َ دَعا زَكَرِيّا رَبَّه ُ قال َ رَب ِّ هَب لِي مِن لَدُنك َ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّك َ سَمِيع ُ الدُّعاءِ (38) فَنادَته ُ المَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِم ٌ يُصَلِّي فِي المِحراب ِ أَن َّ اللّه َ يُبَشِّرُك َ بِيَحيي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِن َ اللّه ِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِن َ الصّالِحِين َ (39) قال َ رَب ِّ أَنّي يَكُون ُ لِي غُلام ٌ وَ قَد بَلَغَنِي َ الكِبَرُ وَ امرَأَتِي عاقِرٌ قال َ كَذلِك َ اللّه ُ يَفعَل ُ ما يَشاءُ (40) قال َ رَب ِّ اجعَل لِي آيَةً قال َ آيَتُك َ أَلاّ تُكَلِّم َ النّاس َ ثَلاثَةَ أَيّام ٍ إِلاّ رَمزاً وَ اذكُر رَبَّك َ كَثِيراً وَ سَبِّح بِالعَشِي ِّ وَ الإِبكارِ (41)

[ترجمه]

چون«10» گفت زن عمران: خداوند من؟

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: افتاد. (2). اساس: السيّد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مب: تكرّر. (4). مب، مر: دويم. (5). اساس: يارا، با توجّه به وز و معني جمله جا به جا شد. (6). دب: كردند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (8). دب كه (9). اساس، دب، مب: بقوله: لب، مر: بقوله، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آج،

لب، فق: ياد كن آن وقت را كه.

صفحه : 289

[من]

«1» پذرفتم براي تو آنچه«2» در شكم من است آزاد كرده، بپذير از من كه تو شنوا و دانايي. چون بهار بنهاد«3» گفت: بار خدايا من بار نهادم به او ماده«4»، و خدا داناتر است به آنچه بار نهاد، و نيست نر«5» چون ماده«6»، و من نام نهادم او را مريم، و من پناه او با تو دهم و فرزندانش«7» از ديو رانده. بپذيرفت«8» او را خداي بپذرفتني نيكو و برويانيد او را رويانيدني نيكو«9»، و باز گذاشت او را زكريّا، هر گه در شدي بر او زكريّا در محراب يافتي بنزديك او روزي. گفت«10»: اي مريم؟ از كجا آمد تو را [اينكه]

«11»! گفت: او از نزديك خداست كه خدا روزي دهد آنرا كه خواهد بغير شمار. آن جا بخواند«12» زكريّا خدايش را، گفت: خداي من بده مرا از نزديك خود فرزندي پاكيزه كه شنونده دعايي. ندا كردند او را فريشتگان و او ايستاده بود نماز مي كرد«13» در محراب كه خداي مژده مي دهد تو را به

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (2). آج، لب، فق: آن را كه. [.....]

(3). آج، لب، فق: پس آنگاه كه نهاد آن مادينه را كه در شكم داشت. (4). اساس: چون ماده، با توجّه به وز تصحيح شد. (5). آج، لب، فق: نرينه. (6). آج، لب، فق: مادينه. (7). وز: و فرزندش. (8). وز: بپذيرفت. (9). اساس: «و برويانيد ... نيكو» را ندارد، از وز افزوده شد. (10). آج، لب، فق: گفتي. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (12). اساس:

بخاند، با توجّه به وز تصحيح شد. (13). اساس: نماز كرد، آج، لب، فق: نماز مي گذارد، با توجّه به وز تصحيح شد.

صفحه : 290

يحيي راست دارنده به كلمتي«1» از خدا و مهتري و پارسايي و پيغامبري از نيكان. گفت: اي خداوند من؟ چگونه باشد مرا فرزندي«2» و به من رسيد«3» بزرگي، و زن من نازاينده است، [گفت]

«4»: خداي همچنين كند آنچه خواهد. [419- پ]

گفت: خداي من كن«5» مرا نشاني. گفت: نشاني«6» تو آن است كه سخن مگويي با مردمان سه روز«7» مگر به اشاره، و ياد كن خدايت را بسياري، و تسبيح كن«8» به شبانگاه و بامداد. قوله: إِذ قالَت ِ امرَأَت ُ عِمران َ، «اذ» ظرف زمان گذشته باشد، و در عامل او چند قول گفتند: اخفش و مبرّد گفتند: فعلي مضمر است، و التّقدير اذكر اذ قالت. زجّاج گفت: عامل در او «اصطفي آدم» و اينكه بعيد است. رمّاني گفت: عامل در او «سميع عليم» است. و اينكه قريبتر است از قول زجّاج. و ابو عبيده گفت: «اذ» زيادت است، و هذا ابعد الوجوه. و زن عمران مادر مريم بنت عمران است مادر«9» عيسي- عليه السلام- و نام او حنّه بنت قاقود بن قبيل«10» بود. و امّا عمران: عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: هو«11» عمران بن ماثان بود و نه پدر موسي بود، چه از ميان اينكه عمران و آن عمران كه پدر موسي بود هزار [و]

«12» هشصد«13»

-----------------------------------

(1). اساس: كلمه، با توجّه به وز تصحيح شد. (2). وز: پسري، آج، لب، فق: كودكي. (3). آج، لب، فق: و حال رسيد به من. [.....]

(4). اساس: ندارد، با توجّه به وز

افزوده شد. (5). آج، لب، فق: پديد كن. (6). وز، آج، لب، فق: نشان. (7). آج، لب، فق: شبان روز. (8). آج، لب، فق: و نماز گزار يا تسبيح گوي. (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير قرطبي (4/ 65): جدّة. (10). كذا در اساس، وز: قاقور بن قبيل، دب، مب: قارور بن قبيل، آج، لب، فق، مر: فاقور بن قبيل، تفسير قرطبي (4/ 65): فاقود بن قنبل، تفسير طبري (3/ 235): فاقوذ بن قتيل. (11). وز، آج، لب، فق، مب، مر: و هو. (12). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). دب، مب: هشتصد.

صفحه : 291

سال بود. و فرزندان ماثان رؤسا و علما و احبار بني اسرائيل بودند. محمّد بن اسحق گفت: هو عمران بن اشهم بن امون بن ميشا بن حزقيا«1» از فرزندان سليمان بن داود بود. ياد كن اي محمّد- چون گفت زن عمران كه حنّه بود: بار خدايا من با تو نذر كردم و پذرفتم«2». و «نذر» آن باشد كه مرد بر خويشتن چيزي به واجب كند مشروط يا نامشروط، به آن كه گويد: للّه علي ّ كذا ان كان كذا، در اينكه خلاف نيست كه اينكه نذر واجب است، در مطلق خلاف است كه نذري«3» منعقد باشد يا نباشد. نزديك سيّد مرتضي علم الهدي نذر نباشد«4»- و قد مضي الكلام فيه. بار خدايا«5»؟ بار تو نذر كردم و اينكه بچّه كه در شكم دارم او را محرّر كردم به نذر، و اينكه لفظ در لغت و شرع يك معني دارد. امّا در لغت چنان كه اعشي گفت: عشيت«6» لليلي«7» بليل جرورا

و طالبتها و نذرت النّذورا [و جميل گفت]

«8»: فليت رجالا فيك قد نذروا دمي و همّوا بقتلي يا بثين لقوني و امّا در شرع قال اللّه تعالي حكاية عن مريم: فَقُولِي إِنِّي نَذَرت ُ لِلرَّحمن ِ صَوماً«9»، اي اوجبت علي نفسي. و رسول- عليه السلام- گفت: من نذر ان يطيع الله فليطعه و من نذر ان يعصيه فلا يعصه ، گفت: هر كه نذر كند كه طاعت خداي دارد، بايد تا وفا كند. و آن كس كه نذر كند كه معصيت كند، بايد تا معصيت نكند. مُحَرَّراً، در «محرّر» چند قول گفتند: يكي آن كه آزاد كردم او را از خدمت

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مر: حرف، مب: حزف. (2). آج، لب، فق، مب، مر: پذيرفتم. (3). دب: نذر. [.....]

(4). اساس: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر من. (6). اساس، وز: كلمه به صورت «غشيت» هم خوانده مي شود. (7). اساس، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ليلي، با توجّه به دب تصحيح شد. (8). اساس، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد. (9). سوره مريم (19) آيه 26.

صفحه : 292 خويشتن، من قولهم: حرّرت المملوك فحرّ هو«1»، اي صار حرّا. و قولي ديگر: جعلته خالصا صافيا لعبادة اللّه و خدمة المسجد و الكنيسة، من قولهم: حرّرت الكتاب اذا صحّحته و هذّبته و اخلصته من الخطأ و اللّحن، او را خالص بكردم و مجرّد خدمت خانه خداي را و عبادتگاه را تا جز آن كاري نكند. قولي ديگر آن است كه: او را وقف كردم بر خدمت

عبادتگاه. و اصل كلمه اخلاص باشد. و رجل حرّ از اينكه جاست، و طين حرّ، گلي خالص باشد كه در او سنگ و ريگ نباشد. و نصب او بر حال است. و ايشان را عادت بودي كه از جمله عبادات و قربات فرزندان خود بر خدمت خانه خدا و مساجد و عبادتگاهها وقف كردندي تا آن مي رفتي و آب مي زدي و هيچ از آن جا مفارقت نكردي جز عند حاجتي، تا آنگه كه بالغ شدي او را مخيّر كردندي، گفتندي: خواهي بباش و خواهي برو. اگر برفتي منع نكردندي و بر آن حرجي نبودي، و اگر اختيار خدمت و مقام كردي بعد البلوغ رها كردندي تا همچنان مي بودي، و پس از آن او را خيار نبودي اگر خواستي تا برود روا نبودي. و هيچ كس نبودي از انبيا و علما و الّا از فرزندان او يكي و دو محرّر بودندي، و اينكه تحرير در فرزندان نرينه بودي و دختران از اينكه مسلّم بودندي، هم براي صيانت ايشان از مردان، و هم براي صيانت عبادتگاه از اعتذاري«2» كه زنان را باشد از حيض و نفاس. و سبب اينكه آن بود كه دو خواهر بودند يكي به حكم زكريّا بود، يكي به حكم عمران. آن كه به حكم زكريّا بود اشباع نام بود مادر يحيي، و آن كه به حكم عمران بود حنّه بود مادر مريم. و حنه را فرزند نمي بود تا«3» پير شد، و ايشان اهل البيتي بودند از خانه پيغمبري«4» و علم، يك روز در زير درختي نشسته بود. مرغي را ديد كه بچه را زقّه مي كرد«5»، او را آرزوي فرزند خاست«6» از خداي تعالي

فرزند خاست«7»، و نذر كرد با خدا كه اگر خداي او را فرزندي دهد آن فرزند را محرّر كند و بر خدمت خانه خداي

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: فحرّر هو. (2). دب: اعذاري. (3). آج، لب، فق، مب، مر كه. (4). دب: پيغامبري. (5). مر: مي داد. (6). مر: فرزند شد، دب، لب، مر: فرزند خواست. (7). وز، دب: خواست.

صفحه : 293

وقف كند او را. بس«1» بر نيامد كه بار بر گرفت به مريم. شوهر خود را گفت- عمران را: تو داني كه من نذر كرده ام كه اينكه فرزند را محرّر كنم! عمران گفت: خطا كردي، اينكه تعجيل نبايست«2» كردن«3»، چه گويي اگر دختري باشد! نه اينكه كار بنه شايد، و تو بزهكار شوي. او هنوز بار ننهاده بود كه عمران با پيش خداي شد، و او«4» در حال نذر اينكه دعا كرد كه: فَتَقَبَّل مِنِّي، بار خدايا از من بپذير اينكه نذر كه كردم. إِنَّك َ أَنت َ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ، اي السميع للدّعاء العليم بمصالح العباد و الإماء، تو شنونده دعايي و عالمي به مصالح بندگان و پرستاران. اسماء بنت زيد«5» گفت: چون خديجه- رضي اللّه عنها- به فاطمه بار گرفت«6»، گفت: بار خدايا؟ تو داني كه من از زن عمران بهترم [و محمّد از عمران بهتر است]

«7» مرا اينكه«8» اولاد«9» را محرّر كردم. خداي تعالي وحي كرد به رسول [420- ر]

كه خديجه را بگو: لا عتاق قبل الملك خلي بيني و بين صفيتي فإني املكها هي ام الائمة عتيقتي من النار ، گفت: بگو كه عتق پيش از ملك نباشد، دست بدار از ميان من و او كه صفيّه و

گزيده من است، و مادر امامان است، و آزاد كرده من است از دوزخ. خديجه گفت: دلم خوش است اگر چه دختر«10» است چون مادر امامان است. فَلَمّا وَضَعَتها، چون بار بنهاد به آن مولود. تأنيث براي آن گفت كه مولود بر حقيقت مؤنّث بود. و گفته اند: روا باشد كه «ها» راجع بود با «ما»، براي آن كه او صالح است، واحد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنّث را، و قول اوّل ظاهرتر است. چون بنگريد دختري بود، بر سبيل عذر مي گويد: بار خدايا من اميد چنان داشتم كه پسري باشد، نرينه اي باشد كه صلاحيت خدمت خانه تو دارد. آنگه اعتراضي است من كلام اللّه بين كلامها، اعني: وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما وَضَعَت،

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: بسي. [.....]

(2). آج، لب، فق، مب، مر: نبايستي. (3). مب گفت. (4). وز را. (5). اساس: اسما بن زيد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اسماء بنت يزيد، با توجه به وز تصحيح شد. (6). وز، فق: بار بر گرفت. (7). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من اينكه. (9). همه نسخه بدلها: مولود. (10). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: دختر.

صفحه : 294 يعني او اينكه مي گفت نه بر وجه اعلام خداي، چه خداي- جل ّ جلاله- عالمتر بود به آنچه او بزاد. اينكه بر قراءت عامّه قرّاء است. فأمّا بر قراءت آن كس كه به ضم ّ «تا» خواند علي اخبارها من نفسها: وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما وَضَعَت، جمله كلام زن باشد، و فصلي نبود، و اينكه قراءت إبن عامر است و يعقوب و

ابو بكر عن عاصم. وَ لَيس َ الذَّكَرُ كَالأُنثي، و نر چو«1» ماده نباشد در اينكه مقصود كه مرا هست از خدمت مسجد براي عورتي و ضعيفي و عذرهايي كه زنان را«2» باشد. وَ إِنِّي سَمَّيتُها مَريَم َ، و من او را مريم نام نهادم، و مريم به لغت ايشان عابده و خادمه باشد. و در خبر هست كه: مريم- عليها السلام- نكوتر زنان روزگار خود بود. و ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السلام- كه گفت«3»: حسبك من نساء العالمين اربع: مريم بنت عمران، و آسية امراة فرعون، و خديجة بنت خويلد، و فاطمه بنت محمّد، گفت: بس باد تو را از زنان عالم چهار: مريم دختر عمران، و آسيه زن«4» فرعون، و خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد- صلوات اللّه عليه و عليهن ّ. وَ إِنِّي أُعِيذُها- يقال: عاذ الرّجل بفلان و اعذته به من كذا اذا اجرته منه: عوذ و عياذ، پناه با كسي دادن باشد. و اعاذة كسي را به پناه و جوار كسي بردن- او را و فرزند او را به پناه«5» خداي مي برم«6» از شرّ ديو ملعون و الرّجيم و المرجوم«7» باللّعنة و الشّهب. ابو هريرة روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: هيچ مولود«8» نباشد و الّا چون بزايد شيطان دست در او مالد، و كودك از مس ّ شيطان بانگ دارد مگر مريم را و عيسي را به دعاي حنّه مادر مريم. آنگه گفت: اگر شما نيز خواهيد، براي فرزندان خود بخوانيد: وَ إِنِّي أُعِيذُها بِك َ وَ ذُرِّيَّتَها مِن َ الشَّيطان ِ الرَّجِيم ِ. قتاده گفت: هيچ كودك«9» نباشد. كه نه شيطان بر او طعني زند وقت آن

كه بزايد، مگر مريم را و عيسي را كه خداي تعالي حجابي پديد كرد ميان ايشان و شيطان.

-----------------------------------

(1). دب، فق، مب: چون. (2). مب مي. (3). آج، لب، فق و. (4). اساس: امراة، با توجّه به وز تصحيح شد. (5). آج، لب: با پناه. [.....]

(6). دب: پناه بر خدا برم. (7). اساس: الملعون، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مب: مولودي. (9). وز: كودكي.

صفحه : 295 وهب منبّه گفت: چون عيسي- عليه السلام- از مادر جدا شد، بتان عالم نگونسار شدند. شياطين بر ابليس آمدند و گفتند: دوش حادثه«1» افتاد كه بتان نگونسار شدند. ابليس گفت: من ندانم كه چه بوده است؟ آنگه در آفاق بگرديد چيزي نيافت، تا آن جا رسيد كه عيسي- عليه السلام- بود. او را يافت و فرشتگان گرد او در آمده«2»، باز گشت و شياطين را گفت: دوش پيغامبري از مادر جدا شده است، و كم مولودي باشد كه از مادر بزايد كه من«3» آن جا حاضر نباشم جز اينكه كودك. پس از اينكه عبادت اصنام را بازار نباشد، و شما بر بني آدم از جهت خفّت و عجلت«4» راه يابيد«5». فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول ٍ حَسَن ٍ، بپذرفت خداي تعالي مريم را- به آن«6» كه زن بود گمان چنين بردند كه [او]

«7» خدمت عبادتگاه را نشايد- به قبولي نكو. و «قبول» مصدري است لا من لفظ هذا الفعل، و زن او فعول است بفتح الفاء و چنين كم آمد، معدود بنايي چند آمد: كالولوع و الوروع. امّا قياس مصادر بر اينكه وجه آن است كه مضموم الفاء باشد، كالدّخول و الخروج و القعود

و الحلول و مصدر اينكه فعل كه مذكور است «تقبّل» باشد، جز كه مخالف آورد چنان كه گفت: أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ نَباتاً«8»، و چنان كه قطامي ّ گفت: و خير الأمر ما استقبلت منه و ليس بأن تتبّعه اتباعا و قال آخر: ان شئتم تعاودنا عوادا و لم يقل: تعاودا، و مانند اينكه برفت. وَ أَنبَتَها نَباتاً حَسَناً، و برويانيد«9» او را رستني نكوهم از اينكه باب است، و قياس چنان واجب كرد كه انباتا گفتي«10»، و مفضّل گفت تقدير آن است: و انبتها فنبتت

-----------------------------------

(1). آج، فق: حادثه/ حادثه اي. (2). مب، مر: بر آمده. (3). مب، مر در. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عجز. (5). دب، آج، لب، فق: راه يابي/ راه يابيد. (6). آج، لب، فق، مب: با آن. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). سوره نوح (71) آيه 17. (9). دب: بروياند. (10). اساس: گفتا، دب: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

صفحه : 296

نباتا حسنا، و همچنين گفت في قوله: وَ اللّه ُ أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ«1» فنبتّم«2» نباتا. و ضحاك گفت از عبد اللّه عبّاس: معني قبول چنين است كه او را توفيق داد تا ره نيك بختان سپرد. وَ أَنبَتَها نَباتاً حَسَناً، يعني او را تمام خلق راست اندام آفريد. وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا، إبن كثير و نافع و عاصم به روايت ابو بكر و ابو عمرو و إبن عامر و يعقوب خواندند به تخفيف «فا» و رفع «زكريّا» بر فاعليّت، چنان كه فعل زكريّا را باشد، يعني زكريّا او را كفالت كرد و در

خويشتن پذرفت. و باقي قرّاء به تشديد خواندند. و نصب «زكريّا» بر آن كه مفعول به باشد، و فعل، فعل خداي- جل ّ جلاله- باشد متعدّي به دو مفعول، و معني آن بود كه: خداي- جل ّ جلاله- او را با زكريّا گذاشت. مفسران گفتند: چون حنّه بار به مريم بنهاد او را در خرقه پيخت«3» و بياورد و در مسجد پيش احبار و علما بنهاد- و ايشان [420- پ]

سد نه و حجبه بيت المقدّس بودند- چنان كه امروز بني شيبه سدنه كعبه اند- گفت: بر گيريد اينكه نذيره را، يعني آن كه نذر در حق ّ او آمد. زكريّا گفت: من اوليترم به او، براي آن كه خاله او در خانه من است. احبار گفتند: ما بدين راضي نباشيم كه اگر به خاله رها كردندي به مادرش رها كردندي، و در او منافسه و مناقشه كردند براي آن كه عمران امامي بود در ميان ايشان و صاحب قربان ايشان بود، هر كسي رغبت كرد كه تولّاي تربيت فرزند او كند. [چون]

«4» گفتا گوي«5» بسيار شد، قرار دادند بر قرعه كه قرعه بر افگنند«6»، هر كس كه نام او به قرعه بر آيد به اوش«7» دهند و ايشان بيست و نه مرد بودند، برفتند و هر يكي تيري بتراشيد«8» و نام خود بر او نقش كرد«9» و به كنار جوي اردن«10» آمدند و تيرها در آب

-----------------------------------

(1). سوره نوح (71) آيه 17، آج، لب، فق، مب، مر نباتا. (2). دب: فنبتهن ّ. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پيچيد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، لب: گفتگوي: دب،

مب، مر: گفت و گوي. (6). مب، مر: بيفگنند. (7). وز: به او سر، مب: باويش. (8). دب، آج، فق، مب، مر: بتراشيدند، لب: بتراشيدن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كردند. (10). اساس: ار ردن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 297

انداختن گرفتند، همه تيرها به آب فرو شد مگر تير زكريّا كه بر سر آب بماند. سدّي گفت: تيرها در آب انداختند، همه آب ببرد مگر تير زكريّا كه بر سر آب ايستاده بماند. چون حال چنين بود، دست بداشتند و او را به زكريّا تسليم كردند. و الكافل و الكفيل واحد يقال: كفل فلان لفلان بكذا و تكفّل به، قال الشّاعر: هو«1» لضلال الهوامي«2» كافل و حجّت آنان كه به تخفيف خواندند، قوله تعالي: أَيُّهُم يَكفُل ُ مَريَم َ«3»، و قوله تعالي«4»: هَل أَدُلُّكُم عَلي أَهل ِ بَيت ٍ يَكفُلُونَه ُ لَكُم«5». و به يك روايت از إبن كثير آمد: «و كفلها» بكسر الفاء قياسا علي ضمن فهو كفيل و ضمين، چنان كه سمع فهو سميع، و علم فهو عليم، و كفل فهو كافل قياسا علي نظيره: قتل فهو قاتل. و در مصحف عبد اللّه مسعود هست«6»: و اكفلها زكريا، نظيره قوله«7»: فَقال َ أَكفِلنِيها وَ عَزَّنِي فِي الخِطاب ِ«8». و زكريّا- عليه السلام- پيغمبري«9» بود معروف، و هو زكريّا بن آذر بن مسلم بن صدوق«10» من اولاد سليمان بن داودند- عليهما السلام. و «زكريّا» به قصر لغت است، و آن قراءت حمزه و كسائي و خلف و حفص است، و به مدّ قراءت قرّاء است. زكريّا او را به«11» خانه برد و به خاله او سپرد و دايه«12» بگرفت تا

شير مي داد او را. چون بزرگ شد و بالغ گشت براي او محرابي بنا كرد، يعني صومعه«13»، و در آن بر بالاي كرد چنان كه جز به نردبان بر او نشايستي شدن«14»- چنان كه در خانه كعبه هست.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، مر: هو. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: تفسير طبري (3/ 242): الهوافي، و قد روي: الهوام. (3). سوره آل عمران (3) آيه 44. (4). دب، آج، لب جل ّ جلاله. [.....]

(5). سوره قصص (28) آيه 12. (6). اساس: است، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر تعالي. (8). سوره ص (38) آيه 23. (9). وز، دب: پيغامبري. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: صدوف. (11). وز: با. (12). فق: دايه/ دايه اي. (13). فق: صومعه/ صومعه اي. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نتوانستند شدن.

صفحه : 298

و زكريّا- عليه السلام- هر روز بيامدي و طعام و شراب و آنچه او را حاجت بودي به آنجا آوردي. و «محراب»، در لغت شريفتر جاي باشد، و براي اينكه محراب مسجد را محراب خوانند كه شريفتر جاي باشد، قال عدي ّ بن زيد«1»: كدمي العاج في المحاريب اوكا النّور من الارض زهره مستنير و مسجد را خود محراب خوانند، قال اللّه تعالي: يَعمَلُون َ لَه ُ ما يَشاءُ مِن مَحارِيب َ وَ تَماثِيل َ«2»، اي مساجد. و گفته اند: مراد به محراب در آيت غرفه است، قال عمر بن ابي ربيعة: ربّة محراب اذا جئتها لم ادن«3» حتّي ارتقي سلّما اي ربّه عرفة. ربيع بن انس گفت: زكريّا- عليه السلام- چون بيرون شدي هفت در بند

در بستي، چون در آمدي درها بر حال خود بودي، و بنزديك او طعام و شراب بودي. به تابستان ميوه زمستان، و به زمستان ميوه تابستان«4»، او را گفتي: أَنّي لَك ِ هذا، اي من اينكه لك هذا، از كجا آمد اينكه تو را! قالَت هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ، گفتي: اينكه از نزديك خداست مرا. حسن بصري گفت: او خود از هيچ پستان شير نخورد و به ميوه بهشت پرورده شد. و حسن بصري گفت: او به كودكي، پيش از وقت، سخن گفت. محمّد بن اسحاق گفت: بني اسرايل را قحطي برسيد و رنجور شدند. زكريّا- عليه السلام- بني اسرايل را گفت: احوال من شما را معلوم است و ضعف حال من. و من به كار دختر عمران قيام نمي توانم كردن. كيست از شما كه رنج او از من بر دارد! هيچ كس قبول نكرد«5»، و گفتند: ما را نيز هم اينكه عذر است. دگر باره قرعه پيش آوردند و قرعه زدند، قرعه به نام مردي بر آمد نام او يوسف بن يعقوب النجّار، مردي درودگر بود و پسر عم ّ مريم بود. مريم را با كفاله«6» خود گرفت. مريم در او انكساري و دل شكستگي مي ديد، گفت:

-----------------------------------

(1). آج في روضه، دب، لب، فق، مب، مر روضة. (2). سوره سبأ (34) آيه 13. (3). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير تبيان (2/ 447) و تفسير قرطبي (4/ 71): لم القها. (4). مب بودي. [.....]

(5). فق: نكردند. (6). مر: كفالت.

صفحه : 299

يا بن عم؟ دل مشغول مدار كه خداي روزي ما برساند«1»، و او چيز كه به دست از كسب«2»

بياوردي آن جا بنهادي، خداي تعالي زياده كردي و بركت دادي. هر وقت [كه]

«3» زكريّا [در]

«4» آمدي و گفتي: من دانم كه يوسف را اينكه بسيار«5» نباشد، أَنّي لَك ِ هذا، از كجا آمد تو را اينكه! گفت: هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ، اينكه از نزديك خداست. محمّد بن المنكدر روايت كند از جابر عبد اللّه انصاري كه رسول- عليه و علي آله السلام- چند روز بگذشت كه طعامي نخورد، رنجور شد. برخاست و در حجره زنان بگرديد، هيچ نيافت. به حجره فاطمه آمد- عليها السلام- و گفت: يا بنيّة؟ اي فرزندك من، هيچ طعامي هست بنزديك تو! گفت: تن و جان من فداي تو باد، هيچ نيست. از نزديك او بيرون آمد و با مسجد رفت. همسايه«6» از آن فاطمه او را دو نان فرستاد و پاره اي گوشت، و او و شوهر و فرزندان«7» همه گسنه«8» و محتاج بودند. فاطمه با خود گفت: و الله لأوثرن بها رسول الله ، به خداي كه پيغامبر خداي را به اينكه ايثار كنم بر خود و فرزندان خود. آنگه يكي از فرزندان بفرستاد تا رسول را بخواند. رسول- عليه السلام- باز آمد. فاطمه گفت: تن و جان من فداي تو باد، چون تو برفتي خداي تعالي مرا چيزكي«9» بداد، اگر چه اندك است من خواستم كه ايثار كنم بر تو، و اينكه در جفنه نهاده بود«10»، چيزي بر سر او نهاده پيش رسول آورد. چون [421- ر]

سر او بر گرفت، جفنه پر از نان و گوشت بود. فاطمه- عليها السلام- عجب بماند، دانست كه آن از نزديك«11» خداست، شكر خداي بكرد و بر رسول- عليه السلام- صلاة«12» فرستاد

و رسول او را گفت: يا بنيّة؟ اني لك هذا، از كجا آمد تو را! قالت: هو من عند اللّه ان ّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب. رسول- عليه السلاصم- خداي را شكر كرد و گفت: الحمد للّه

-----------------------------------

(1). مب، مر: مي رساند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: و او چيزكي از كسب دست. (3). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد، مب: وقتي كه. (4). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: يسار. (6). وز، آج، لب، فق، مب، همسايه. (7). مر: فرزند. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: گرسنه. (9). آج: ما را چيزكي، مب، مر: ما را چيزي. (10). همه نسخه بدلها و. (11). مر: نزد. (12). وز: صلاة، دب، آج، لب، مب، مر: صلوات. [.....]

صفحه : 300

الله الّذي لم يخرجني من الدّنيا حتّي أراني فيك ما أري زكريّا في مريم، كلّما دخل عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقا، قال يا مريم انّي لك هذا قالت هو من عند اللّه ان ّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب،} اسپاس«1» خداي را كه مرا از دنيا بنبرد تا با من نمود در اهل البيت من آنچه با«2» زكريّا نمود در مريم، كه هر گه«3» در پيش او شدي بنزديك او روزي يافتي. گفتي: از كجا آمد اينكه تو را! گفتي: از نزديك خداي«4» كه«5» خداي روزي دهد آن را كه خواهد بي حساب. آنگه رسول- عليه السلام كس فرستاد و علي را و حسن و حسين را بخواند«6» و جمله زنان خود را و خويشان را تا از آن طعام بخوردند و سير شدند،

و همسايگان [را]

«7»، از آن جا«8» بخوردند و سير شدند«9»، پنداشتي كه علي حاله و هيئته مانده است از آن بركت كه خداي تعالي در آن نهاده بود. هُنالِك َ دَعا زَكَرِيّا رَبَّه ُ، مفسران گفتند: چون زكريّا چنان ديد كه خداي تعالي روزي به مريم مي رساند و او را در تابستان ميوه زمستاني مي دهد، و در زمستان ميوه تابستان مي دهد، رغبت كرد كه خداي تعالي او را نيز فرزندي دهد، و اگر چه او پير بود و اهل او عاقر«10» شده بود از ولادت برخاسته و از آن سن در گذشته، دانست كه بر خداي آسان باشد، در دعاي و تضرّع گرفت و گفت: رَب ِّ هَب لِي مِن لَدُنك َ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً، بده مرا از نزديك تو«11» نسلي و فرزنداني پاكيزه، كه تو شنوده«12» دعايي. قوله: هُنالِك َ، اي عند ذلك، و «هنا» اشارت به غايب باشد، چنان كه «هذا» اشارت به حاضر باشد. و «كاف» خطاب راست. مفضّل بن سلمه گفت«13»: «هنالك» بيشتر در زمان استعمال كنند، و «هناك»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز وز: اي سپاس. (2). اساس: در، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). وز، مر كه. (4). آج، لب، فق، مب، مر تعالي. (5). دب، آج، لب، فق، مب مرا از دنيا نبرد تا با من نمود كه. (6). آج، لب: بخواندند. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (8). آج، لب، فق: بفرستادند فاطمه زهرا- عليها السلام گفت: چون اينكه از آن جا. (9). آج، لب، فق، مب، مر: و همسايگان از آن جا بخوردند و خرج كردند. (10). دب: عاجز. (11). همه نسخه بدلها

بجز وز: خود. (12). مب، مر: شنونده. (13). مب كه.

صفحه : 301

در مكان، آنگه به جاي يكديگر به كار دارند. دَعا زَكَرِيّا رَبَّه ُ، در صومعه خود شد و درها ببست و با خداي به مناجات در آمد و گفت: رب ّ، و المعني يا ربّي، حذف حرف ندا كرد لدلالة الكلام عليه. و « يا » ي اضافت بيفگند، اكتفاء بالكسرة عنه. هَب لِي، يقال: وهب له كذا يهب هبة، و با «لام» به كار دارند. و «هبه» عطيّه باشد. مِن لَدُنك َ، اي من عندك، از نزديك تو. در «لدن» چهار لغت است: فتح «لام» و ضم «دال» و حذف «نون» لد، و لدن به فتح «لام» و سكون «دال» و فتح «نون»«1». فرّاء گفت: حكم او حكم «منذ» و «مذ» است در عمل جرّ و رفع، و اينكه بيت بر دو وجه روايت كرد: ما«2» زال مهري مزجر الكلب منهم لدن عدوة حتّي دنت لغروب ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً، اي نسلا مباركا تقيا صالحا رضيا، نسلي مبارك پاكيزه. و «ذرّيّه» واحد را و جمع را و مذكّر و مؤنّث را بشايد، و در آيت مراد واحد است بدلالة قوله: فَهَب لِي مِن لَدُنك َ وَلِيًّا، و انّما تأنيث وصف براي تأنيث لفظ آورد، چنان كه شاعر گفت: ابوك خليفة ولدته اخري و انت خليفة ذاك الكمال و قال اخر: فما تزدري من حيّة جبليّة سكات اذا ما عض ّ ليس«3» بأدردا. جبليّة، بر لفظ حيّة تأنيث كرد. آنگه گفت: «عض ّ» بر تذكير، براي آن كه نر خواست و لفظ «حيّة» نر را و ماده را گويند، از اينكه جا گويند: حيّة اسود و حيّة افعي، و گفته اند:

اينكه حكم چنداني روا باشد تا بر جنس باشد، كالخليفة و الذريّة«4» و الدّابة، چون به نام شخصي كني و علم شود بر او، چنان كه حمزه و مغيرة نشايد گفتن: فعلت، تقول حدّثنا المغيرة و الضّبيّة«5»، و لا تقول حدّثتنا«6» المغيرة و الضّبيّة«7»، براي علميّت را كه او علم شد«8» بر مردي.

-----------------------------------

(1). كذا، در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا تا اينكه جا دو وجه و با خود كلمه «لدن» سه وجه بيشتر ذكر نشده است. [.....]

(2). آج: و ما. (3). آج، مر: ليس است. (4). اساس: الذّروبة، با توجه به آج تصحيح شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: الصّبي. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (7). آج، لب: الصّبيه، فق، مب، مر: و الصّبي. (8). آج، لب، فق، مب، مر: باشد.

صفحه : 302 إِنَّك َ سَمِيع ُ الدُّعاءِ، اي سامعه و مجيبه، [و]

«1» منه قوله: إِنِّي آمَنت ُ بِرَبِّكُم فَاسمَعُون ِ«2»، اي اطيعون، و منه قولهم«3»: سمع اللّه لمن حمده، اي اجاب، و منه قول الشّاعر: دعوت اللّه حتّي خفت الّا يكون اللّه يسمع ما اقول اي يجيب. انس مالك روايت كرد«4» از رسول- عليه السلام- كه گفت: 5» ايّما رجل مات و ترك ذرّيّة طيّبة اجري اللّه عليه مثل عملهم لا ينتقص من اجورهم« شيئا، هر مردي كه بميرد و نسلي صالح رها كند«6» خداي تعالي به هر عملي صالح كه ايشان كنند هم چندان ثواب كه ايشان را دهد او را بدهد بي آن كه از ثواب ايشان چيزي بكاهد. فَنادَته ُ المَلائِكَةُ، حمزه و كسائي و خلف خواندند: فناديه الملائكة به « يا » چنان كه فعل مذكّر را

باشد براي آن كه فعل مقدم است، و چون فعل مقدّم باشد تو مخيّر باشي، خواهي تذكير كني خواهي تأنيث. و آن كه تأنيث كرد گفت: براي آن كه اسم هو مؤنّث است هم جمع، و چون چنين باشد اختيار تأنيث باشد، كقوله تعالي: قالَت ِ الأَعراب ُ آمَنّا«7»، و آن كس كه تذكير كرد، [گفت]

«8»: عبد اللّه مسعود در همه قرآن «ملائكه» را تذكير كردي [ابو عبيده گفت: اينكه براي آن كردي]

«9» تا ردّ باشد بر مشركان في قولهم: الملائكة بنات الله، براي تكذيب ايشان. و شعبي روايت كرد«10» از عبد اللّه مسعود كه گفت: هر كجا شما را خلاف افتد در « يا » و «تا»، قرآن را به تذكير گويي يعني « يا »، و مانند اينكه از عبد اللّه عبّاس روايت كردند«11».

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره يس (36) آيه 25. (3). آج، لب، فق: ندارد، ديگر نسخه بدلها: قوله. (4). مب: كند. (5). اساس: امورهم، با توجّه به دب تصحيح شد. (6). اساس: روا كند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). سوره حجرات (49) آيه 14. [.....]

(9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها: كند. (11). مب: كرده اند.

صفحه : 303

و مفسران گفتند: مراد به ملائكه اينكه جا جبريل است- عليه السلام- براي آن كه زكريّا- عليه السلام- پيغامبري مرسل بود و سر احبار بود و صاحب قربان بود [421- پ]

و كليد عبادتخانه به دست او بودي، و به دستوري او در آن

جا رفتندي، او در مسجد نماز مي كرد و مردم بر در منتظر بودند تا او در بگشايد. نگاه كرد برنايي را ديد با جامه سفيد«1»، جبريل بود ندا كرد زكريّا را، زكريّا بترسيد، او گفت: أَن َّ اللّه َ يُبَشِّرُك َ بِيَحيي، فذلك قوله: فَنادَته ُ المَلائِكَةُ، و نظير او هم در اينكه سورت قوله تعالي: إِذ قالَت ِ المَلائِكَةُ يا مَريَم ُ«2». و مراد جبريل است و اگر چه لفظ جمع است، و مثله قوله تعالي في سورة النّحل: يُنَزِّل ُ المَلائِكَةَ بِالرُّوح ِ مِن أَمرِه ِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ«3» ...، و مراد به ملائكه جبريل است- عليه السلام- و به «روح» وحي. براي آن كه اجماع است كه هيچ فرشته پيغامبران [را]

«4» وحي نياورد الّا جبريل- عليه السلام. و در مصحف عبد اللّه مسعود خود اينكه است. فناداه جبريل و هو قائم يصلّي في المحراب و اينكه در عربيّت روا باشد، يقال: ركب فلان السفن، فلان در كشتيها نشست، و او در يكي«5» كشتي نشسته باشد، و قوله تعالي: قال َ لَهُم ُ النّاس ُ«6» ...، يعني نعيم بن مسعود. إِن َّ النّاس َ قَد جَمَعُوا لَكُم«7» ...، يعني ابا سفيان، و مانند اينكه بسيار است. و مفضّل گفت: چون گوينده بزرگي باشد، شايد كه از او به جمعي خبر دهند چون جبريل- عليه السلام- رئيس فرشتگان است شايد كه از او به جمعي خبر دهند. وَ هُوَ قائِم ٌ يُصَلِّي فِي المِحراب ِ، «واو» حال راست، اي في المسجد، نظيره قوله: فَخَرَج َ عَلي قَومِه ِ مِن َ المِحراب ِ«8»، اي من المسجد، و نظيره قوله: إِذ تَسَوَّرُوا المِحراب َ«9». اي المسجد. و «المحراب»، مفعال من الحرب. مفعال آلت باشد، كالمفتاح و المقلاد، براي مبالغت مسجد و جاي نماز را محراب

خواند كه آن جا و«10»

-----------------------------------

(1). وز: سپيد. (2). سوره آل عمران (3) آيه 45. (3). سوره نحل (16) آيه 2. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، ديگر نسخه بدلها: به پيغامبران. (5). آج، لب، فق، مب، مر: يك. (7- 6). سوره آل عمران (3) آيه 173. (8). سوره مريم (19) آيه 11. (9). سوره ص (38) آيه 21. (10). آج، لب، فق، مب: آن جايگاه.

صفحه : 304 آلت كار زار«1» است با شيطان، ايستادن تو در محراب رغم شيطان بود، پس آن جاي آلت كارزار«2» شيطان بود چنان كه ميدان را كه در او اسب تازند مضمار گويند و اسپ به تاختن لاغر و باريك باشد«3»، و اسپ چنين را مضمر گويند. و إبن عامر در همه قرآن «محراب» را امالت كند، و ديگران را«4» به تفخيم. إبن عامر و حمزه و اعمش و عيسي بن عمر خواندند: أَن َّ اللّه َ، به كسر همزه بر تقدير قول، اي فنادته الملائكة، و قالت: أَن َّ اللّه َ. و روا باشد كه ندا را به قول تفسير دادند كه ندا قول باشد، كأنّهم قالوا: فقالت له الملائكة: أَن َّ اللّه َ يُبَشِّرُك َ. بدان كه قرّاء در صيغه اينكه فعل چون مستقبل باشد در قرآن- و آن ده جايگاه است- خلاف كردند، و دو در اينكه سورت هست و ديگر«5» در سورة التّوبه: يُبَشِّرُهُم رَبُّهُم بِرَحمَةٍ مِنه ُ«6» ...، و در سوره الحجر: إِنّا نُبَشِّرُك َ بِغُلام ٍ عَلِيم ٍ«7». و هم در اينكه سورت: فَبِم َ تُبَشِّرُون َ«8». و در سبحان و كهف: وَ يُبَشِّرُ المُؤمِنِين َ«9» ...، و در مريم دو جايگاه: إِنّا نُبَشِّرُك َ بِغُلام ٍ«10» ...، و لِتُبَشِّرَ بِه ِ المُتَّقِين َ«11» ...، و در عسق«12»:

ذلِك َ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّه ُ عِبادَه ُ«13» ...، اينكه دو جايگاه است در يك جا اتّفاق كردند بر تشديد، و هو قوله تعالي في سورة الحجر: فَبِم َ تُبَشِّرُون َ«14». و در آن نه جايگاه خلاف كردند. حمزه جمله به فتح « يا » و اسكان «با» و ضم ّ «شين» خواند با تخفيف [من بشر يبشر، علي وزن فعل يفعل. و كسائي پنج جاي مخفّف خواند، دو اينكه جا و دو در سبحان و كهف و حم عسق و باقي به تشديد. و إبن كثير و ابو عمرو در يك جا به تخفيف]

«15» خوانند در عسق«16»، و باقي به تشديد خوانند من

-----------------------------------

(2- 1). دب، لب: كالزار. (3). همه نسخه بدلها: شود. [.....]

(4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 27): ندارد. (5). آج، لب، فق: ديگري. (6). سوره توبه (9) آيه 21. (7). سوره حجر (15) آيه 53. (8). سوره حجر (15) آيه 54. (9). سوره بني اسرائيل (17) آيه 9. (10). سوره مريم (19) آيه 7. (11). سوره مريم (19) آيه 97. (16- 12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حمعسق. (13). سوره شوري (42) آيه 23. (14). سوره حجر (15) آيه 54. (15). اساس: ندارد، با توجّه به آج، لب افزوده شد.

صفحه : 305 التّفعيل من بشّر يبشّر تبشيرا. و در شاذّ حميد بن قيس خواند: نبشرك به ضم ّ «نون»«1» و كسر «شين» من الابشار در جمله مواضع. امّا آن كس كه بشّر خواند من التّبشير، آن خود لغت عامّه عرب است، و تكثير فعل و مبالغت را باشد، و امّا آن كه از ابشار و افعال برگيرد، به قول

شاعر استدلال كند كه گفت: يا ام ّ عمرو ابشري بالبشري موت ذريع و جراد«2» غضبي و قال آخر: لكن ابشري ام ّ عامر و آن كه از فعل يفعل بر گيرد و آن لغت تهامه است و قراءت عبد اللّه مسعود، استدلال به قول شاعر كرد كه گفت: بشرت عيالي اذ رايت صحيفة اتتك من الحجّاج يتلي كتابها و قال آخر: و اذا رايت الباهشين الي النّدي غبرا اكفّهم بقاع ممحل فأعنهم و ابشر بما بشروا به و اذا هم نزلوا بضنك فانزل و دليل آنان كه به تشديد خوانند آن است كه لغت عامّه عرب است و لغت معروف اينكه است. دگر آن كه در همه قرآن هر كجا لفظ ماضي و امر است از اينكه فعل به تشديد است، نحو قوله تعالي: فَبَشَّرناها بِإِسحاق َ«3» ...، قالُوا بَشَّرناك َ بِالحَق ِّ«4» ...، فَبَشِّر عِبادِ«5» ...، فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«6» ...، فَبَشِّره ُ بِمَغفِرَةٍ«7» ...، و نيز به قول جرير: يا بشر حق ّ لوجهك«8» التبشير هلّا غضبت لنا و انت امير

-----------------------------------

(1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 27): يبشرك بضم يا ، نيز تفسير طبري (3/ 251): يبشرك بضم ّ الياء. (2). مب، مر: جواد. [.....]

(3). سوره هود (11) آيه 71. (4). سوره حجر (15) آيه 55. (5). سوره زمر (39) آيه 17. (6). سوره آل عمران (3) آيه 21. (7). سوره يس (36) آيه 11. (8). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: تفسير طبري (3/ 252): حق ّ لبشرك.

صفحه : 306

بِيَحيي، اسمي است لا ينصرف، و سبب منع صرف علميّت است و وزن فعل، و جماعتي اماله كنند و جماعتي به

تفخيم خوانند، و جمع او يحيون باشد چنان كه موسون و عيسون في جمع موسي و عيسي. و خلاف كردند كه چرا او را يحيي نام كرد. بعضي مفسران گفتند، براي آن كه عاقري مادر او [او]

«1» نازايندگي او به او«2» زنده شد. اينكه قول عبد اللّه عبّاس است، و قتاده گفت: لأن ّ اللّه تعالي احيا قلبه بالايمان، خداي تعالي [دل]

«3» او«4» به ايمان زنده كرد. و بعضي دگر گفتند: براي آن كه خداي تعالي دل او به [نبوّت زنده كرد. حسين بن فضل گفت: براي آن كه خداي تعالي دل او به]

«5» عصمت زنده كرد، او هرگز معصيت نكرد و همّت و عزم معصيت نكرد، و اينكه در خبر معروف بيامد از عبد اللّه عبّاس از رسول- عليه السلام- كه گفت: يحيي زكريّا معصيت نكرد و همّت معصيت نكرد. و زين العابدين علي بن الحسين را گفتند: جدّت را- امير المؤمنين را- فضيلتي گو، گفت: مختصر گويم يا مطوّل! گفتند: مختصر. گفت: ما هم بمعصية الله قط ، گفت: هرگز همّت نكرد كه خداي را بيازارد. ابو القاسم بن حبيب گفت: لأنّه [422- ر]

استشهد فأحياه اللّه. براي آن كه او را شهيد كردند، و خداي تعالي وعده كرد كه شهيدان را زنده كند. بيانه قوله: بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُون َ، فَرِحِين َ«6». و حسين علي- صلوات اللّه عليهما- چون از مكّه به كوفه مي شد، به هيچ منزلي«7» فرود نيامد و الّا حديث يحيي زكريّا و مقتل او كردي«8»، روزي گفت: 9» من هوان الدّنيا علي اللّه ان ّ راس يحيي بن زكريّا اهدي الي بغيّة« من بغايا بني اسرائيل.

-----------------------------------

(3- 1). اساس: ندارد، با

توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس، وز: او با، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (5). اساس، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره آل عمران (3) آيه 169

و 170. (7). آج، لب: منزل. (8). همه نسخه بدلها تا. (9). كذا در اساس و ديگر نسخه ها، با تاي تأنيث. [.....]

صفحه : 307

عمر بن عبد العزيز المقدسي ّ گفت: نام مادر اسحاق يساره بود، خداي تعالي وحي كرد به ابراهيم كه: من از نسل شما شخصي خواهم آفريدن كه او به طاعت زنده باشد«1»، به معصيت بنه ميرد«2». يساره را بگو از نام خود يك حرف«3» به او ده«4»، او اوّل حرف از نام خود به او داد، اينكه يحيي شد و او ساره. و درست در اسماء اعلام آن است كه مشتق نبود و مفيد نباشد، براي آن كه بمنزلت لقب باشد تغيير و تبديل او رواه نباشد«5» و اللغة بحالها. و اسماء مفيده بر عكس اينكه است، و چون اسمي از اسماء مفيده علم كنند و بر كسي نهند، چون زيد و فضل و عبّاس و حسن و مانند آن، نظر به معني و اشتقاق او نباشد از زيادت و افضال و عبوس و حسن، بل غرض آن باشد تا آن مسمّي را به او بخوانند و فرق كنند به او ميان او و ميان ديگران. مُصَدِّقاً، نصب او بر حال است، در آن حال كه او تصديق كند و به راست دارد«6» كلمه خداي را، يعني عيسي

را- عليه السلام. و گفتند: خداي تعالي عيسي را براي آن كلمه خواند كه او را به كلمه «كن» آفريد بي پدر بتدريج و گشت روزگار چنان كه عادت رانده است. و يحيي اوّل كس بود كه به عيسي ايمان آورد و او را تصديق كرد، و يحيي از عيسي- عليه السلام- به شش ماه مه«7» بود، و پسران«8» خاله يكديگر بودند. و يحيي را پيش از آن كشتند كه عيسي را به آسمان بردند. و ابو عبيده گفت و عبد العزيز بن يحيي: مصدّقا بكلمة، اي بكلام اللّه و كتابه و آياته، و عرب قصيده را كلمه خواند، تقول انشدني كلمة، اي قصيدة. وَ سَيِّداً، فيعل باشد من ساد يسود- و بيان كرديم كه اصل سيود«9» بوده است،

-----------------------------------

(1). مب. مر و. (2). مب، مر: بنميرد. (3). اساس، وز از نام خود، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). مب، مر: دهد. (5). اساس: روا باشد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). چاپ شعراني (3/ 29) بكلمة من اللّه. (7). اساس: چه، مب، مر: بزرگتر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: پسر. (9). دب، مر: اصل سيود يسود، آج، لب فق، مب، سود يسود.

صفحه : 308

«واو» با « يا » كردند، و « يا » در « يا » ادغام كردند «سيّد» شد، و سيّد رئيس قوم باشد. مفضّل گفت: يعني سيّد بود در دين. ضحّاك گفت: سيّد، خوش خو باشد. سعيد جبير گفت: سيّد، مطيع باشد خداي را. سعيد بن المسيّب

گفت: سيّد، فقيه«1» عالم باشد. قتاده گفت: سيّد، عالم ورع باشد. سعيد جبير گفت: حليم باشد. ضحّاك گفت: پرهيزگار باشد. عكرمه گفت: آن بود كه خشم نگيرد. مجاهد گفت: آن بود كه بنزديك خداي«2» كريم«3» باشد. سفيان ثوري گفت: آن بود كه حسد نبرد، فإن ّ الحسود لا يسود. خليل گفت: مطاع باشد. زجّاج گفت: آن بود كه در خصال خير بر سر آمده بود. احمد بن عاصم گفت: آن بود كه قناعت كند به آنچه قسمت او كرده باشند«4». ابو بكر ورّاق گفت: رضي«5» بقضاء اللّه تعالي. محمّد بن علي التّرمذي ّ گفت: المتوكّل علي اللّه. بو يزيد«6» و سطامي«7» گفت: بلند همّت بود از آن كه با خود حديث دنيا كند، و گفته اند: آن بود كه بخيل نباشد. جابر عبد اللّه انصاري روايت كند كه: رسول- عليه السلام- بني سلمه را گفت: من سيدكم يا بني سلمة! سيّد شما كيست اي بني سلمه! گفتند«8»: جدّ بن قيس، علي انّا نبخّله، با آن كه بخيل است. رسول- عليه السلام- گفت: و اي ّ داء ادوي من البخل، كدام درد است از بخل بي درمانتر؟ بل سيّدكم الجعد القطط عمرو بن الجموح. عبد اللّه عبّاس گفت: با رسول- عليه السلام- نشسته بوديم، جماعتي در آمدند برايشان اثر و جامه سفر بود. سلام كردند بر صحابه و رسول را نشناختند. گفتند: من

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر و. (2). دب تعالي. (3). آج: گرامي. (4). دب، آج، لب: به آنچه او قسمت كرده باشد، فق: به آنچه قسمت شده باشد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الرّاخي. [.....]

(6). آج، لب، فق، مب، مر: ابو يزيد.

(7). لب، مب، مر: بسطامي. (8). آج، لب، فق، مب، مر: گفت.

صفحه : 309

السيّد منكم! سيّد كيست از شما! رسول- عليه السلام- گفت: ذاك يوسف بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم ، بدانستند كه او رسول خداست. گفتند: يا رسول اللّه؟ در امّت تو سيّد نباشد«1»! گفت: بلي مردي كه او را مالي بود و سخايي، و با درويشان نزديك باشد، و مردم از او شكايت كم كنند. عبد اللّه عبّاس مردي را از بني شيبان گفت، شنيدم گفت«2»: سيادت و مهتري در ميان شما ارزان است، گفت: ما آن را سيّد خوانيم كو دخل خود بر ما فراخ دارد، و عرض خود ما را«3» مبذول دارد، و مال بدهد. گفت: پس سؤدد«4» بنزديك شما گران است، امّا اگر سيادت بر حقيقت خواهي در خانه رسول يابي، بيانش آن خبر كه راوي«5» خبر گويد«6»: ام ّ سلمه- رضي اللّه عنها- گفت: روزي زنان رسول- عليه السلام- به حجره من حاضر بودند و هر كسي از مفاخرت قوم خود چيزي«7» مي گفتند: فاطمه زهرا«8»- عليها السلام«9»- در آمد، حديث ايشان تنگ شد چون او را بديدند، عايشه گفت: ما بالكم يا بني هاشم قد حزتم السيادة بأسرها امّا انت فسيّدة نساء العالمين، و امّا ابوك فسيّد ولد آدم، و امّا زوجك فسيّد العرب، و امّا ابناك فسيّدا شباب اهل الجنّة، و امّا عمّك فسيّد الشّهداء، گفت: جمله سيادت بر خود جمع كرده اي. اما تو سيّد«10» زنان جهاني، و پدرت سيّد ولد آدم است، و شوهرت سيّد عرب است، و پسرانت سيّدان جوانان [اهل]

«11» بهشتند، و امّا عمّت سيّد شهيدان است. فما تركتم لأحد بعد هذا سيادة،

براي هيچ كس پس از اينكه سيادتي رها نكرده اي. او بر پاي خاست«12» و مي گفت: أَم يَحسُدُون َ النّاس َ عَلي ما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ«13».

-----------------------------------

(1). كلمه در اساس به صورت «باشد» بود كه با قلمي متفاوت از متن به «نباشد» تغيير پيدا كرده است، نيز همه نسخه بدلها: نباشد، چاپ شعراني (3/ 30): بباشد. (2). وز كه، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه. (3). مب: خود بر ما. (4). دب، لب، فق، مر: سود، مب: سيّد. (5). مب اينكه. (6). دب، آج، لب، فق كه. (7). دب، آج، فق، مب، مر: خبري، لب: خبر. (8). دب: فاطمة الزّهرا. (9). مج: عليه السلام، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مر: سيّده. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(12). مج: خواست، با توجّه به وز تصحيح شد. (13). سوره نساء (4) آيه 54.

صفحه : 310

وَ حَصُوراً، اصل او از حصر است، و «حصر» حبس باشد، و منه الحصار، [422- پ]

و «حصر» احتباس البطن و حصرت الرّجل اذا حبسته، و حصر الرّجل اذا عيي في منطقه و الحصر ارتتاج اللّسان، قال اللّه تعالي: وَ جَعَلنا جَهَنَّم َ لِلكافِرِين َ حَصِيراً«1»، اي محبسا، و قال جرير: و لقد تكنّفني العداة«2» فصادفوا حصرا بسرّك يا اميم ضنينا عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و قتاده و عطا و حسن و سدّي و إبن زيد گفتند: حصور آن بود كه خويشتن باز دارد از زنان و مقاربت نكند. بر اينكه قول حصور فعول باشد به معني فاعل، يعني خويشتن از شهوات

باز گرفته بود. سعيد بن المسيّب گفت: حصور عنّين باشد كه قادر نبود بر مقاربت زنان، و خبري آورد از ابو هريره كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كسي از بني آدم ايشان را گناهي بود، جز يحيي زكريّا را كه او كان سيّدا و حصورا، وَ نَبِيًّا مِن َ الصّالِحِين َ، آنگه دست فراز كرد و حشاكي«3» از زمين بر گرفت، گفت: آلت او همچنين بود، و اينكه قول بعيد است و اينكه خبر ضعيف، براي چند وجه را: يكي آن كه اينكه حال در حق ّ مردان طعن باشد و صاحب اينكه مطعون بود در عرف، و آنچه در عرف راه در طعن دارد در حق ّ انبيا و ائمّه منفّر بود. دگر آن كه آيت وارد مورد مدح است، و خداي تعالي او را به اينكه مدح كرد، اگر مجبول و مخلوق بودي بر اينكه حال ممدوح نبودي. و مبرّد گفت: «حصور» آن بود كه در بازي و لهو و عبث و اباطيل نشود، و اصل از آن جاست كه عرب كسي را كه در قمار نشود او را حصور خوانند، و اينكه بر بخل حمل كنند، چنان كه اخطل گفت: و شارب مربح«4» بالكأس نادمني لا بالحصور و لا فيها بسوّار

-----------------------------------

(1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 8. (2). كذا در مج و ديگر نسخه بدلها، لسان العرب (3/ 31): تسقّطني الوشاة، تفسير طبري (3/ 255): و لقد تسقّطني الوشاة. (3). كذا در مج، وز، دب: خشاكو، ديگر نسخه بدلها: خاشاكي. (4). مج: مرجّح، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 311

چون جبريل- عليه السلام- زكريّا را اينكه

بشارت داد، او گفت: رَب ِّ أَنّي يَكُون ُ لِي غُلام ٌ، خلاف كردند در آن كه خطاب «رب ّ» با كيست. كلبي گفت و جماعتي مفسران كه: خطاب با جبريل است، و مراد به رب ّ سيّد است، گفت: يا سيّدي. و ديگر مفسران گفتند: خطاب با خداست- جل ّ جلاله: أَنّي يَكُون ُ لِي غُلام ٌ، من«1» اينكه يكون لي او كيف يكون لي غلام، اي إبن«2»، مرا از كجا پسر باشد، [ يا چگونه مرا پسر باشد]

«3»، وَ قَد بَلَغَنِي َ الكِبَرُ «واو» حال است و حال اينكه حال«4» كه پيري رسيده است. گفته اند كه: اينكه از جمله مقلوب است، و معني اينكه است«5»: و قد بلغت الكبر، من به پيري رسيده ام، چنان كه عرب گويد: طلع الثّريّا و انتصب العود علي الحرباء و انّما الحرباء ينتصب علي العود، حرباء بر چوب راست بايستد نه چوب بر«6» حرباء، و شاعر گفت: كانت فريضة ما تقول كما كان الزّناء فريضة الرّجم و اراد كما كان الرّجم فريضة الزّناء، و اينكه«7» در كلام عرب بسيار است و طرفي از اينكه برفت. امّا قول درست آن است كه: كلام بر ظاهر خود است و عدول كردن ضرورت نيست، براي آن كه معني آن است كه اصابني الكبر و ادركني و اخذ منّي و اضعفني، پيري به من رسيد و مرا دريافت، و اينكه قول مستقيم است و كلام بر ظاهر خود اينكه«8» اوليتر باشد. قولي دگر آن است كه: بلغ از آن افعالي است كه به طرد و عكس برود و باز آيد، و معني آن كه يك«9» در او هم فاعل باشد هم مفعول، و من ذلك ادركت و نلت و اصبت، تقول:

بلغني كذا و بلغت كذا و نلت كذا و نالني كذا، به يك معني«10»، چنان كه فرق نباشد اگر فاعل مفعول بود و اگر مفعول فاعل.

-----------------------------------

(1). آج، لب: اي من. (2). مج به صورت: «اينكه» هم خوانده مي شود. (3). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب، مر: ندارد. (5). مب كه. (6). مج: نه بر چوب، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر معني. (8). مب: ندارد. [.....]

(9). آج چيز. (10). فق باشد.

صفحه : 312 كلبي گفت: اينكه«1» روز كه او را به فرزند بشارت دادند«2»، نود و دو سالش بود،«3» و جويبر«4» گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه: صد و بيست سالش بود، و اهلش نود و هشت سال«5» بود. وَ امرَأَتِي عاقِرٌ، اي عقيم، و اهل من عاقر است، يعني عقيم كه نزايد: يقال: رجل عاقر [و امراة عاقر]

«6» و قد عقر- بضم القاف- يعقر عقرا«7». و عقارة«8»، و يقال: تكلّم فلان حتّي عقر، اي عيي و بقي لا يقدر علي الكلام يعقر عقرا و انشد الفراء: اردام«9» ناب عقرت اعواما فعلّقت بينها«10» تشاما و قال عامر بن الطّفيل: لبئس الفتي ان كنت اعور عاقرا«11» جبانا فما عذري لدي كل ّ محضر و «ها» از عاقر براي اختصاص اناث به اينكه جا گه«12» بيفگنده اند بنزديك كوفيان، و خليل احمد هم اينكه گفت، و سيبويه گفت: براي آن كه در معني نسبت است، چنان كه: امراة مرضع و مطفل، اي ذات رضاع و طفل، و كذلك قوله في حائض و طاهر و

طامث، اي ذات حيض و طهر و طمث. و قولي ديگر آن است كه: براي آن كه در معني وصف«13» لفظي مذكّر است، اراد امراتي شي ء عاقر او شخص [عاقر]

«14»، قال عبيد: اعاقر مثل ذات رحم و غانم مثل من يخيب قال، گفت يعني جبريل: كذلك اللّه، چنين باشد، خداي- جل ّ جلاله- يعني كار خدا و حكم او. يَفعَل ُ ما يَشاءُ، آنچه خواهد بكند.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داده بودند. (3). دب، آج، لب، مب، مر و به روايتي ديگر نود و نه سالش بود. (4). مب، مر: جبير. (5). همه نسخه بدلها: ساله. (6). مج: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8- 7). كذا در مج، آج، فق، وز. (9). كذا در همه نسخه ها، شعراني (3/ 32) ردام. (10). مب، مر: بينهما، چاپ شعراني (3/ 32): بفيهم الشّباما. (11). مج: اعورها عاقرها، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جايگه. (13). آج، لب، فق: و صفت. [.....]

(14). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 313

اگر گويند: زكريّا- عليه السلام- چرا منكر بود آن حال را پس از بشارت فرشتگان او را، در وحي شك ّ افتاد او را يا در قادري خدا! و اينكه روا نباشد بر پيغامبران، يك جواب از اينكه آن است كه در اخبار آمد كه: جبريل اينكه حديث او را به مشافهه نگفت، بل ندا كرد او را چنان كه او جبريل را نديد،

[او]

«1» در آن انديشه بود، شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اينكه آواز ديوي است كه بر تو افسوس مي كند. او خواست تا كشف آن«2» حال كند، نبيني كه در آيت به لفظ ندا گفت و به لفظ وحي نگفت. جواب ديگر آن است كه: او اصل اينكه حديث را منكر نبود، و انّما استفهام از كيفيّت و شرح حال بود كه اينكه حال چگونه خواهد بودن! خداي تعالي ما را جوان باز كند، يا هم بر اينكه پيري و عاقري فرزند«3» خواهد دادن، يا اينكه فرزند مرا از زني ديگر خواهد بودن، و اينكه قول هم قريب است به سداد [423- ر]

، و اينكه قول حسن بصري و إبن كيسان است. قال َ رَب ِّ اجعَل لِي آيَةً، اي علامة، بار خداي«4» مرا آيتي كن و علامتي، كه من به آن، وقت حمل اينكه زن بدانم تا در شكر و عبادت بيفزايم، و اينكه وجهي دگر باشد در جواب سؤال كه كردند، خداي تعالي گفت: آيَتُك َ أَلّا تُكَلِّم َ النّاس َ ثَلاثَةَ أَيّام ٍ إِلّا رَمزاً، آيت و علامت تو آن است كه سه روز با مردم حديث نكني الّا به اشارت، و به ذكر من و عبادت من مشغول باشي. و قولي ديگر آن است كه: سه روز زبانت از گفتار و حديث با مردمان بسته شود تا سخن نتواني گفتن، و قول اوّل درست تر است، باري آن كه گفت: وَ اذكُر رَبَّك َ كَثِيراً. و اگر زبانش از كلام بسته بودي، ذكر خداي نتوانستي كردن، امر نكردندي او را به ذكر خداي، و اوليتر آن است كه قول دوم«5» را قوّت كنند و ترجيح دهند لقوله: اجعَل

لِي آيَةً، و آيت بيّنت و معجزه باشد. و آن كه سخن نگويد به اختيار آيت نباشد، و بيّنت و علامت را نشايد. امّا جواب از اذكُر رَبَّك َ كَثِيراً، آن باشد كه

-----------------------------------

(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، مب: اينكه. (3). دب، آج، لب، فق، مب: فرزندان. (4). دب، مب، مر: بار خدايا. (5). دب، فق، مب: دويم.

صفحه : 314 اذكره فيما بينك و بين نفسك، تا مناقضه زايل باشد. عطا گفت: مراد روزه صمت است كه در شرع ايشان بود و رمز اشارت بود. فرّاء گفت: به زباني بي بيان، و ديگران گفتند: به دست و انگشت و مانند آن، و غمز«1» اشارت بود به چشم، و اعمش در شاذّ خواند: «الّا رمزا»، و آن لغتي باشد در مصدر كالطّلب و الهرب، حق تعالي گفت: اكنون به اينكه بشارت در ذكر من«2» خداي بيفزاي. وَ سَبِّح بِالعَشِي ِّ وَ الإِبكارِ، و به شبانگاه و بامداد تسبيح كن. مجاهد گفت: عشي ّ از زوال آفتاب باشد تا شب، و عشاء از نماز شام تا پاره«3» شب شده، و البكرة اوّل النّهار و الابكار الدّخول في البكرة كالاصباح و الأمساء و غيرهما. [قوله عزّ و جل ّ]

«4»:

[سوره آل عمران (3): آيات 42 تا 63]

[اشاره]

وَ إِذ قالَت ِ المَلائِكَةُ يا مَريَم ُ إِن َّ اللّه َ اصطَفاك ِ وَ طَهَّرَك ِ وَ اصطَفاك ِ عَلي نِساءِ العالَمِين َ (42) يا مَريَم ُ اقنُتِي لِرَبِّك ِ وَ اسجُدِي وَ اركَعِي مَع َ الرّاكِعِين َ (43) ذلِك َ مِن أَنباءِ الغَيب ِ نُوحِيه ِ إِلَيك َ وَ ما كُنت َ لَدَيهِم إِذ يُلقُون َ أَقلامَهُم أَيُّهُم يَكفُل ُ مَريَم َ وَ ما كُنت َ لَدَيهِم إِذ يَختَصِمُون َ (44) إِذ قالَت ِ المَلائِكَةُ يا مَريَم ُ إِن َّ اللّه َ يُبَشِّرُك ِ بِكَلِمَةٍ

مِنه ُ اسمُه ُ المَسِيح ُ عِيسَي ابن ُ مَريَم َ وَجِيهاً فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ مِن َ المُقَرَّبِين َ (45) وَ يُكَلِّم ُ النّاس َ فِي المَهدِ وَ كَهلاً وَ مِن َ الصّالِحِين َ (46) قالَت رَب ِّ أَنّي يَكُون ُ لِي وَلَدٌ وَ لَم يَمسَسنِي بَشَرٌ قال َ كَذلِك ِ اللّه ُ يَخلُق ُ ما يَشاءُ إِذا قَضي أَمراً فَإِنَّما يَقُول ُ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ (47) وَ يُعَلِّمُه ُ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ (48) وَ رَسُولاً إِلي بَنِي إِسرائِيل َ أَنِّي قَد جِئتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُم أَنِّي أَخلُق ُ لَكُم مِن َ الطِّين ِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ فَأَنفُخ ُ فِيه ِ فَيَكُون ُ طَيراً بِإِذن ِ اللّه ِ وَ أُبرِئ ُ الأَكمَه َ وَ الأَبرَص َ وَ أُحي ِ المَوتي بِإِذن ِ اللّه ِ وَ أُنَبِّئُكُم بِما تَأكُلُون َ وَ ما تَدَّخِرُون َ فِي بُيُوتِكُم إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لَكُم إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (49) وَ مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَي َّ مِن َ التَّوراةِ وَ لِأُحِل َّ لَكُم بَعض َ الَّذِي حُرِّم َ عَلَيكُم وَ جِئتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُم فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (50) إِن َّ اللّه َ رَبِّي وَ رَبُّكُم فَاعبُدُوه ُ هذا صِراطٌ مُستَقِيم ٌ (51) فَلَمّا أَحَس َّ عِيسي مِنهُم ُ الكُفرَ قال َ مَن أَنصارِي إِلَي اللّه ِ قال َ الحَوارِيُّون َ نَحن ُ أَنصارُ اللّه ِ آمَنّا بِاللّه ِ وَ اشهَد بِأَنّا مُسلِمُون َ (52) رَبَّنا آمَنّا بِما أَنزَلت َ وَ اتَّبَعنَا الرَّسُول َ فَاكتُبنا مَع َ الشّاهِدِين َ (53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّه ُ وَ اللّه ُ خَيرُ الماكِرِين َ (54) إِذ قال َ اللّه ُ يا عِيسي إِنِّي مُتَوَفِّيك َ وَ رافِعُك َ إِلَي َّ وَ مُطَهِّرُك َ مِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ جاعِل ُ الَّذِين َ اتَّبَعُوك َ فَوق َ الَّذِين َ كَفَرُوا إِلي يَوم ِ القِيامَةِ ثُم َّ إِلَي َّ مَرجِعُكُم فَأَحكُم ُ بَينَكُم فِيما كُنتُم فِيه ِ تَختَلِفُون َ (55) فَأَمَّا الَّذِين َ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُم عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ (56) وَ أَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ فَيُوَفِّيهِم أُجُورَهُم وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ الظّالِمِين َ

(57) ذلِك َ نَتلُوه ُ عَلَيك َ مِن َ الآيات ِ وَ الذِّكرِ الحَكِيم ِ (58) إِن َّ مَثَل َ عِيسي عِندَ اللّه ِ كَمَثَل ِ آدَم َ خَلَقَه ُ مِن تُراب ٍ ثُم َّ قال َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ (59) الحَق ُّ مِن رَبِّك َ فَلا تَكُن مِن َ المُمتَرِين َ (60) فَمَن حَاجَّك َ فِيه ِ مِن بَعدِ ما جاءَك َ مِن َ العِلم ِ فَقُل تَعالَوا نَدع ُ أَبناءَنا وَ أَبناءَكُم وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُم وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَكُم ثُم َّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَت َ اللّه ِ عَلَي الكاذِبِين َ (61) إِن َّ هذا لَهُوَ القَصَص ُ الحَق ُّ وَ ما مِن إِله ٍ إِلاَّ اللّه ُ وَ إِن َّ اللّه َ لَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (62) فَإِن تَوَلَّوا فَإِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِالمُفسِدِين َ (63)

[ترجمه]

و چون گفتند فرشتگان: اي مريم كه«5» خداي برگزيد تو را«6» و پاكيزه بكرد«7» و برگزيد بر زنان جهانيان. اي مريم نماز كن خدايت را«8» و سجده كن و ركوع كن با ركوع كنندگان. اينكه از خبرهاي غيب است كه ما وحي مي كنيم بر تو، و تو نبودي بنزديك ايشان چون مي افگنند قلمهايشان كه كدام كس از ايشان كفالت كند مريم را، و تو نبودي بنزديك ايشان چون خصومت كردند.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: غمزه. (2). دب: مر. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (4). اساس: ندارد، از وز افزوده شد، مب، مر: قوله تعالي، فق: قال اللّه تبارك و تعالي. (5). آج، لب، فق: بدرستي كه. (6). آج، لب، فق چون از مادرت جدا كرد. (7). آج، لب، فق: پاك گردانيد تو را از رنجهاي زنان يا از كفر و شرك. (8). آج، لب، فق: طاعت نماي پروردگارت را. [.....]

صفحه : 315 چون گفتند فرشتگان اي مريم«1» خداي مژده مي دهد به كلمتي از او نامش مسيح

عيسي پسر مريم به آب روي«2» در دنيا و در آخرت و از نزديكان«3». سخن گويد با مردمان در گهواره«4» و پير«5» و از نيكان. گفت: بار خدايا؟ چگونه باشد مرا فرزندي و به من نرسيد هيچ آدمي! گفت: همچنين بود خداي، بيافريند آنچه خواهد چون حكم كند كاري، گويد آن را: بباش، بباشد. و بياموزيم«6» او را انجيل«7» و حكمت و توريت و انجيل. [423- پ]

[226- پ]

و فرستاده به فرزندان يعقوب آن كه«8» من آوردم به شما حجّتي از خدايتان آن كه من بكنم براي شما از گل بمانند مرغي، دردم در او، شود مرغي به فرمان خدا، و به باز كنم نابيناي مادر زاد را و پيش را، و زنده كنم مردگان را به فرمان خدا، و خبر دهم [شما را]

«9» به آنچه خوريد و ذخيره نهيد در خانه هاي شما در اينكه حجّتي هست شما [را]

«10» اگر گرويده ايد. به راست دارنده آن را كه پيش من بود

-----------------------------------

(1). وز آن، آج، لب، فق بدرستي كه. (2). مج: بان روي: با توجّه به دب تصحيح شد. (3). آج، لب، فق حضرت خداي. (4). آج، لب: گاواره، فق: گاهواره. (5). آج، لب، فق: و در زمانه كهولت سي و سه سالگي بي تفاوتي. (6). آج، لب: آموزاند. (7). آج، لب، فق: خط. (8). آج، لب: آن كه. (10- 9). مج: ندارد، از وز افزوده شد.

صفحه : 316

از كتاب موسي تا حلال كنم شما را بهري آنچه حرام كردند بر شما، و آوردم به شما حجّتي از پروردگارتان، بترسيد از خدا و فرمان بريد [مرا]

«1». خداي ما خداي من است و

خداوند شما، بپرستيد او را، اينكه راهي است راست. چون ديد عيسي از ايشان جحود، گفت: كيستند ياران من با خداي! گفت خاصگان عيسي: ما ياران«2» خداييم، گرويديم به خداي و گواه باش به آن كه ما مسلمانيم. خداي ما؟ گرويديم به آنچه فرستاديد«3»، و پيروي كرديم«4» پيغامبر را. بنويس ما را با شاهدان. مكر و حيله كردند و كرد«5» نيز خداي، و خداي بهترين ماكران است«6». چون گفت خداي [اي]

«7» عيسي من [جان]

«8» بر دارنده توام و بردارنده توبه من، و پاك كننده تو از آنان كه كافر شدند، و كننده آنان كه پيروان تواند [بالاي]

«9» آنان كه كافراند تا به روز قيامت، پس با من است بازگشت شما، به شما داوري كنم ميان شما را«10» در آنچه خلاف كرديد. «11» امّا آنان كه كافر شدند عذاب كنم ايشان را عذابي سخت در دنيا و

-----------------------------------

(8- 1). مج، ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (2). وز، دب: ياوران. (3). دب، آج، لب، فق: فرستادي. (4). وز، دب: پي گيري كرديم. (5). مج: كر، با توجّه به وز تصحيح شد. [.....]

(6). وز، دب: دستان كنندگان است، آج، لب، فق: جزا كنندگان است. (9- 7). مج: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد. (10). وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. (11). مج: و امّا، با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

صفحه : 317

آخرت، و نباشد ايشان را از ياران. و امّا آنان كه ايمان آرند و كار نيكو كنند، تمام بدهد ايشان را مزدشان، و خداي دوست ندارد ستمكاران را. اينكه مي خوانيم بر تو از آيتها و

ياد كرد با حكمت. مثل«1» عيسي بنزديك خدا چون مثل«2» آدم است، بيافريد او را از خاك، پس گفت«3» او را: بباش، ببود. حق«4» از خداي تو است، مباش از شاكّان. هر كه خصومت كند با تو در او پس از آن كه آمد به تو از دانش، گو بيايي«5» تا بخوانيم پسران ما را و پسران شما را، و زنان ما را و زنان شما را، و نفسهاي خود و نفسهاي شما را، آنگه زاري كنيم، كنيم«6» لعنت خداي«7» بر دروغزنان. اينكه، قصّه راست است، و نيست خداي مگر خداي- عزّ و جل ّ- خداي اوست كه غالب و محكم كار است [424- ر]

. اگر برگرديد، خدا داناست به فساد كنندگان«8».

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: بدرستي كه داستان. (2). آج، لب، فق: داستان. (3). وز، دب، مي گفت. (4). آج، لب، فق: آن سخن درست. (5). آج، لب، فق: بياييد. (6). وز، دب: ندارد. (7). آج، لب: پس بگردانيم به خواهش از خداي دوري از رحمت خداي. (8). آج، لب، فق: تباهكاران.

صفحه : 318

قوله: وَ إِذ قالَت ِ المَلائِكَةُ يا مَريَم ُ، بيان كرديم كه به مراد به ملائكه- اگر چه لفظ جمع است- جبريل است- عليه السلام. جبريل مريم را گفت: ياد كن اي محمّد، چون جبريل- عليه السلام- مريم را گفت كه: خداي تعالي تو را برگزيد و خاصّه گردانيد به آن كه عيسي را از تو بيافريد بي پدر. وَ طَهَّرَك ِ، و پاك بكرد تو را از آن كه دست مردان به تو رسد. سدّي گفت: طهّرك من الحيض و الاستحاضة و النّفاس، پاك بكرد تو را از اعذاري كه زنان را

باشد از حيض و استحاضه و نفاس، وَ اصطَفاك ِ، و برگزيد تو را به تخصيص تو، خدمت خانه او را داد«1»، از پيش آن هيچ زن را اينكه رخصت نبود و اينكه پايه ندادند. عَلي نِساءِ العالَمِين َ، اي عالمي زمانها بر زنان جهان برگزيد تو را، يعني بر زنان روزگار او به اتّفاق. فامّا گزيده«2» بر زنان همه جهان به اتّفاق فاطمه زهراست- صلوات اللّه عليها- بر آن كه«3» پاره اندام رسول است، و آن كه بعضي از رسول باشد برابر نبود به آنكه بهري از عمران بود. رسول- عليه السلام- گفته است: فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني، فاطمه پاره اي از اندام من است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده باشد. و عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- في حديث طويل، در حديثي دراز كه بگفت- و ذكر امير المؤمنين علي كرد- و گفت: 4»5» و امّا ابنتي فاطمة فانّها سيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الاخرين و هي بضعة منّي و هي نور عيني و ثمرة فؤادي و روحي الّتي بين جنبي ّ« و هي الحوراء الانسيّة منّي« تقوم في محرابها بين يدي ربّها يزهر نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الإرض يقول اللّه لملائكته: انظروا الي امتي فاطمة سيّدة نساء امائي فانّها بين يدي ّ ترتعد فرائصها من خيفتي و قد اقبلت بقلبها علي عبادتي اشهدكم انّي قد امّنتها و شيعتها من النّار، گفت: و امّا دختر من فاطمه سيّد«6» زنان عالم است از اوّلينان و آخرينان، و او پاره اي

-----------------------------------

(1). آج، لب: فق: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و

امّا برگزيده. [.....]

(3). آج، لب، فق، مب، مر: براي آن كه. (4). آج، لب، فق، مب، مر: جنبي. (5). كذا در اساس و همه نسخه بدلها كه با ترجمه هم سازگار مي نمايد، چاپ شعراني: متي. (6). دب، آج، وز: سيده.

صفحه : 319

از من است، و نور چشم من است، و ميوه دل من است، و جان من است از ميان پهلوهاي من، و او حور است«1» جز آن كه انسي نسب است از من. در محراب خود بايستد پيش خداي- عزّ و جل ّ- نور روي او فريشتگان را همچنان روشنايي دهد كه ستارگان آسمان اهل زمين را. خداي تعالي فرشتگان را گويد: پرستار«2» مرا بيني«3» فاطمه«4» سيّده زنان را«5» پرستاران من، از پيش من ايستاده، پهلوهاي او مي لرزد از ترس من، و روي به عبادت من كرده است، شما را گواه مي گيرم«6» كه او را و شيعه او را از آتش دوزخ ايمن كردم. و آنچه در حق ّ مريم گفت: اصطَفاك ِ وَ طَهَّرَك ِ- الاية، به موجب اينكه خبر او گزيده زنان اوّلين و آخرين است. و امّا قوله: وَ طَهَّرَك ِ، در حق ّ او و فرزندان او و شوهر او فرمود: وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً«7»، و او را نيز پاك كرد از حيض و استحاضه و نفاس، و يك تفسير اينكه گفتند بتول را. در اخبار امير المؤمنين علي«8» روايت كند از رسول- عليه السلام- كه او را پرسيدند كه: يا رسول اللّه؟ ما از تو چند بار شنيديم كه گفتي: مريم «بتول» است، و فاطمه بتول است، بتول چه باشد! گفت: بتول از زنان آن باشد كه او را عذر حيض نبود، و

او سرخي نبيند، و مريم و فاطمه چنين اند كه حيض در دختران پيغامبران مكروه باشد، و اينكه دو خبر از كتابي نقل افتاد كه جدّ من خواجه امام سعيد، ابو سعيد جمع كرد نام آن الرّوضة الزّهراء في مناقب فاطمة الزّهراء. قوله: يا مَريَم ُ اقنُتِي لِرَبِّك ِ وَ اسجُدِي وَ اركَعِي مَع َ الرّاكِعِين َ، «قنوت» طول قيام باشد، و استقصاي كلام در او در ركوع و سجود برفت- فلا وجه لإعادته. حق تعالي گفت: يا مريم قنوت كن، و اصل او دوام باشد بر كاري، يعني ملازم عبادت باش«9» و سجده كن و ركوع كن، و در آيت سجود در پيش ركوع آورد براي آن

-----------------------------------

(1). حور است/ حوراء است. (2). آج، لب، فق: پرستدار/ پرستار. (3). بيني/ بينيد. (4). همه نسخه بدلها را. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مر: گواه مي كنم. (7). سوره احزاب (33) آيه 33. (8). دب، آج، لب، فق، مر عليه السلام، مب: علي ّ بن ابي طالب عليه الصّلوة و السلام. (9). مج، باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 320

كه «واو» ايجاب ترتيب نكند، براي آن كه «واو»«1» را معني جمع باشد، نبيني كه چون گويي: جاءني زيد و عمرو، آنگه چون خواهي كه اختصار كني و به تثنيه بگويي گويي: جاءني الرّجلان، و آن جا ترتيب صورت نبندد همچنين در حال تفصيل. و دگر آن كه در جايها استعمال كنند كه ترتيب صورت نبندد آن جا، نحو قولهم: اشترك زيد و عمرو و اختصم زيد و عمرو، اقتتل«2» زيد و عمرو، مانند«3» اينكه بسيار است، و چون

ترتيب خواهند، [فا]

«4» بيارند براي تعقيب، و چون تراخي باشد «ثم ّ» آرند. اما قوله: مَع َ الرّاكِعِين َ، و«5» در او دو قول گفتند: يك قول آن كه ركوع كن چنان كه ديگر راكعان مي كنند، و يكي آن كه نماز به جماعت كن تا به ركوع ايشان ركوع كني. ذلِك َ مِن أَنباءِ الغَيب ِ«6»، «ذلك» اشارت است به آن خبر كه داد«7» از زكريّا و يحيي و مريم و عيسي. و «انباء» اخبار باشد، واحدها «نبأ». و غيب آن بود كه از تو غايب و پوشيده باشد، يعني اينكه كه ما با تو گفتيم از اخبار مقدّمان از خبرهاي غيب است. نُوحِيه ِ إِلَيك َ، ما بر تو وحي مي كنيم، و در آيت احتجاج است بر مشركان براي آن كه مانند اينكه يا از مشاهده و معاينه دانند يا از قراءت كتب [424- پ]

، يا از تعليم معلّمان و اخبار مخبران، يا به وحي خداي تعالي، و آن سه در حق ّ رسول- عليه السلام- نبود به اتّفاق جز چهارم نماند. [و]

«8» وحي به معاني آمد وحي ارسال فرشته باشد به پيغامبري براي اعلام مصالح، و در شرع چون اينكه لفظ اطلاق كنند از او اينكه مفهوم باشد، و اينكه آيات را بر اينكه تفسير دهند: إِنّا أَوحَينا إِلَيك َ كَما أَوحَينا إِلي نُوح ٍ«9»، و: كَذلِك َ أَوحَينا«10» و:

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: او. [.....]

(2). وز، مب: و اقتتل. (3). مب، مر: و مانند. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، لب، فق: ندارد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر نوحيه اليك. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به

آن كه خبر داد. (8). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). سوره نساء (4) آيه 163. (10). سوره شوري (42) آيه 7.

صفحه : 321

إِلّا نُوحِي إِلَيه ِ«1»، و مانند اينكه. و اصل«2» او در لغت القاء باشد، و علي ذلك. وَ إِن َّ الشَّياطِين َ لَيُوحُون َ إِلي أَولِيائِهِم«3». و وحي به معني اشارت باشد في قوله: فَأَوحي إِلَيهِم أَن سَبِّحُوا بُكرَةً وَ عَشِيًّا«4»، و وحي به معني القاء في القلب، در دل افگندن باشد في قوله: وَ أَوحَينا إِلي أُم ِّ مُوسي«5»، و وحي الهام باشد في قوله: وَ أَوحي رَبُّك َ إِلَي النَّحل ِ«6»، و امّا در بيت عجّاج: وحي لها القرار فاستقرّت بر الهام محمول بود، و في قول الاخر: أوحت اليها و الانامل رسلها محمول بر اشارت باشد و وحي كتابت بود، في قول الشّاعر: من رسم اثار كوحي الواحي اي ككتابه الكاتب، براي آن كه در او القاي معني باشد در دل. و به معني امر آمد في قوله: أَوحَيت ُ إِلَي الحَوارِيِّين َ«7»، و غيب خفاي چيزي بود از ادراك، و غايب نقيض حاضر بود. إِذ يُلقُون َ أَقلامَهُم، چون قرعه مي زدند- و شرح اينكه و قصّه اينكه برفت- و در«8» كلام حذفي هست، و المعني لينظروا أَيُّهُم يَكفُل ُ مَريَم َ، تا بنگرند كه كفالت مريم كه خواهد كردن. وَ ما كُنت َ لَدَيهِم إِذ يَختَصِمُون َ، حق تعالي گفت: اي محمّد تو حاضر نبودي كه ايشان قرعه مي زدند براي كفالت مريم، اينكه بر سبيل تعجيب«9» فرمود از رغبت و حرص ايشان در تكفّل كار مريم، و آن كه مشاحّت به حدّ خصومت رسانيدند و تو اي محمّد آن جا نبودي بنزديك ايشان

چون خصومت مي كردند در اينكه معني.

-----------------------------------

(1). سوره انبيا (21) آيه 25. (2). مج اينكه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). سوره انعام (6) آيه 121. (4). سوره مريم (19) آيه 11. (5). سوره قصص (28) آيه 7. [.....]

(6). سوره نحل (16) آيه 68. (7). سوره مائده (5) آيه 111. (8). مب معني و در. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تعجّب.

صفحه : 322 قوله: إِذ قالَت ِ المَلائِكَةُ، گفتند: عامل در «اذ» سه چيز است محتمل«1»: يكي «اذكر»، چنان كه [ذكران]

«2» در دگر جا برفت اضمار او. و وجهي ديگر: يُلقُون َ أَقلامَهُم، و وجه سه ام«3» إِذ يَختَصِمُون َ، و ياد كن اي محمّد چون گفت ملائكه- و مراد جبريل است تنها، [چنان كه]

«4» در دگر جاي گفته شد، اي مريم إِن َّ اللّه َ يُبَشِّرُك ِ، خداي تو را مژده مي دهد، بِكَلِمَةٍ. ابو السماك«5» قعنب بن زيد العدوي ّ در شاذّ خواند: بكلمة»، و آن لغت است مثل: فخذ و فخذ، و: لعب و لعب. و بيان كرديم كه عيسي را براي چه كلمه خواندند، يك وجه آن است كه گفتيم: لأن ّ اللّه تعالي خلقه بكلمة كن فكان من غير اب. قولي ديگر آن است«6»: براي آن كه پيش او وقت سخن گفت: وَ يُكَلِّم ُ النّاس َ فِي المَهدِ. قولي دگر آن كه: مبعوث بود به كلمه و آن كلام«7» خداي- جل ّ جلاله- از انجيل. مِنه ُ، اي من اللّه- عز و جل ّ- از خداي- جل ّ جلاله. و شايد كه «من» تعلّق دارد به بشارت، و شايد كه تعلّق دارد به «كلمه». و معني ابتدا غايت باشد، و التّقدير: بكلمة صادرة، او بشارة واردة.

مِنه ُ اسمُه ُ المَسِيح ُ، ردّ كنايت كرد با عيسي- عليه السلام- و رد نكرد با كلمه، براي آن به تذكير گفت. و گفته اند: ردّه الي معني الكلمة و هو الكلام. و در مسيح چند«8» قولها گفتند مفسران، بعضي گفتند: فعيل است به معني مفعول يعني ممسوح مطهّر من الاقذار، پاكيزه و ماليده بود از پليديها. و گفته اند: ممسوح بود به بركت، و گفته اند: براي آن كه از مادر بزاد به روغن اندوده. و گفته اند: براي آن كه ممسوح القدمين بود، جمله پاي او بر زمين نشستي، ارتفاع نداشت ميان پاي او. و گفته اند: براي آن كه جبريل پر در او ماليد«9» تا شيطان را بر او سبيل نباشد

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: سه چيز محتمل است. (2). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). فق، مب، مر: سيم. (4). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، تفسير قرطبي: ابو السمّال. (6). آج، لب، فق، مب، مر كه. (7). مب: كلمه. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (9). وز: ماليده.

صفحه : 323

در وقت ولادت. و بعضي دگر گفتند: فعيل است به معني فاعل چون سميع و عليم. آنگه خلاف كردند، بعضي«1» گفتند: براي آن كه او دست در«2» بيماران و خداوندان عاهت«3» ماليدي نيك شدندي. كلبي گفت: براي آن كه دست بر چشم اكمه نهادي بينا شدي، و بعضي دگر گفتند: براي آن كه در زمين بسيار سياحت كردي و رفتي، و بر اينكه قول «ميم» زيادت باشد، و وزن كلمه مفعل

بود. ابو عمرو بن العلاء گفت: مسيح فرشته باشد، نخعي گفت: مسيح صدّيق باشد، فامّا دجّال مسيح است- بكسر الميم و تشديد السين، و بعضي علما بر اينكه انكار كردند و گفتند: اينكه را وجهي نيست در تازي، او مسيح است براي آن كه ممسوح العين است، يعني اعور است يا «4» سياحت«5» در زمين، و اگر خواهند تا آن را وجهي بگويند«6» هم ممكن است كه فعّيل باشد بناي مبالغت چون شرّيب و سكّير و خمّير، من المساحة لا من السياحة، و معني يكي باشد جز كه بنا مختلف بود، يعني زمين پيماي باشد«7»، و در حق ّ عيسي- عليه السلام- هم اينكه وجه توان گفتن كه: مسيح فعيل باشد از مساحت تا «ميم» زيادت نباشد، بل آن«8» اصل كلمه بود. و در اخبار آمد كه: دجّال همه زمين بگيرد«9» مگر مكّه و مدينه و بيت المقدّس، و به قوّت قول آن كس كه او«10» هر دو را مسيح خوانند- اعني دجّال را و عيسي را- اينكه بيت بياوردند [425- ر]

: ن ّ المسيح«11» يقتل المسيحا يعني عيسي دجّال را بكشد.

-----------------------------------

(1). فق ديگر. [.....]

(2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (3). فق: علّت .. (4). مب، مر: با. (5). كذا در مج و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 40) سيّاحي است. (6). مج: نگويند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بگردد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. (11). كذا در مج و

ديگر نسخه بدلها، لسان العرب (2/ 594): اذا المسيح.

صفحه : 324 و در اخبار ظاهر است كه: دجّال را مهدي كشد«1» و عيسي مريم با او باشد، و لكن آنان كه مهدي را نشناسند حواله بر«2» عيسي كردند، و اتّفاق است كه عيسي- عليه السلام- در لشكر مهدي باشد و در قفاي او نماز كند و با او اقتدا كند، چه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند. عِيسَي ابن ُ مَريَم َ بدل مسيح است، و كلمه لقب است او را، و عيسي علم است، و نسبت او با مادر براي آن است كه او را پدر نبود، و نتوان گفتن كه: عيسي از فرزندان آدم نيست، براي آن كه نسبت از مادر به آدم مي برد، و خداي تعالي او را از فرزندان ابراهيم مي خواند في قوله: وَ مِن ذُرِّيَّتِه ِ داوُدَ وَ سُلَيمان َ«3»- الي قوله: وَ زَكَرِيّا وَ يَحيي وَ عِيسي«4»، اگر عيسي از مادر به آدم نسبت مي گيرد با بعد نسب او از آدم، حسن و حسين- عليهما السلام- از رسول نسبت نگيرند! و از ميان ايشان و رسول جز فاطمه زهرا نيست- لو لا العناد؟«5» وَجِيهاً، نصب او بر حال است، اي ذا جاه و قدر، خداوند جاه و منزلت بود و آبروي بنزديك خداي- عزّ و جل ّ- و بنزديك خلقان، هم در دنيا هو در آخرت«6». وَ مِن َ المُقَرَّبِين َ، از جمله مقرّبان و نزديكان بود بنزديك خداي- عزّ و جل ّ. وَ يُكَلِّم ُ النّاس َ فِي المَهدِ، با مردم سخن گفت در گاهواره پيش از وقت، به خرق عادت. قوله: فِي المَهدِ جارّ«7» مجرور در محل ّ حال است، اي صبيّا صغيرا، نبيني

كه «و كهلا» بر او عطف كرد، و اينكه را عطف بر محل ّ گويند، چنان كه شاعر گفت: لسنا بالجبال و لا الحديدا مجاهد گفت: چون مريم تنها بودي، عيسي- عليه السلام- از شكم او با او سخن گفتي، و چون كسي او را مشغول كردي، او در شكم مادر تسبيح كردي. و در خبر مي آيد از عبد اللّه عبّاس كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- در آن وقت كه خديجه حامل«8» بود به فاطمه- عليهما السلام- شبي به نزديك او بود و او سخن

-----------------------------------

(1). مب، مر: بكشد. (2). مب: با. (6- 3). سوره انعام (6) آيه 84. (4). سوره انعام (6) آيه 85. [.....]

(5). آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالي. (7). آج، فق و، لب: ندارد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: حامله.

صفحه : 325 مي گفت. رسول- عليه السلام- گفت: يا خديجة من تكلّمين، با كي سخن مي گويي! گفت: اي رسول اللّه با اينكه جنين كه در شكم دارم. رسول- عليه السلام- گفت: بشارت باد تو را با او، كه جبريل مرا بشارت داد كه«1» مادينه است، و مادر امامان است، و از نسل و فرزندان او امامان باشند كه خلقان«2» با ايشان اقتدا كنند. وَ كَهلًا، در آن حال كه كهل باشد، و «كهل» اشمط بود، موي يك نيمه سپيد شده. حسين بن الفضل گفت: پس از آن كه از آسمان به زمين آيد. إبن كيسان گفت: اينكه بشارت است مادرش را به آن كه او بماند تا كهل شود. و گفته اند: معني آن است كه: يكلّم النّاس في المهد صبيّا و كهلا نبيّا، تا به اوّل

چون خرق عادت بينند، به وقت دعوت تصديق كنند او را، پس كلام او در مهد معجزه بود و در كهولت دعوت. مجاهد گفت: كهلا اي حليما، و عرب مدح كند كهولت را براي آن كه آن حالت ميانه بود، بين الشّباب و الشّيب، خفّت جوانان نباشد و ضعف پيران نبود، و آن حالت تجربه احوال و استكمال عقل و اصابت راي بود. و اصل كلمه علوّ السنين«3» باشد من قولهم: اكتهل النّبت اذا طال و قوي، و المراة كهلة، قال الرّاجز: و لا اعود«4» بعدها كريّا امارس الكهلة و الصّبيّا و گفته اند: كهولت حالت سي و سه سالگي باشد، و وجه كلام او«5» در تبرئت ساحت مادرش بود از تهمت. اگر گويند فايده كلام او در مهد اينكه است، فايده كلام او در كهولت چيست، و اينكه نه حالي بديع است! بگوييم«6» از اينكه چند جواب است: يكي آن كه بشارت است به آن كه بماند تا كهل شود. دوم«7» كنايت است از دعوت، و اينكه هر دو بر وجه معجز باشد، براي آن كه خبر است از غيب و مخبر چون خبر است. سه ام«8» ردّ است بر ترسايان در آن دعوي محال كه كردند از الهيّت و«9» براي آن كه

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر اينكه چنين. (2). آج، لب، فق: خلايق. (3). آج، لب، فق، مب، مر: علوّ السن. (4). مج: عود، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر در مهد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوييم. (7). دب: ديم، مب: دويم. (8). فق، مب، مر: سيم.

(9). آج، فق: او.

صفحه : 326

خداي باشد متغيّر نبود از حال به حال از طفولت«1» به كهولت و آن«2» به شيخوخت. امّا اظهار معجز در آن حال در او چند قول گفته [اند]

«3»: يكي آن كه خداي تعالي عيسي را در آن حال كمال عقل بداد تا او نظر كرد و خداي را شناخت«4»، و خداي به او وحي كرد و اينكه كه گفت: آتانِي َ الكِتاب َ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا«5»، بر حقيقت خود بود، چون او دعوي نبوّت كرد، خداي تعالي براي تصديق او اظهار معجز كرد و او را به سخن آورد پيش از وقت، و اينكه اختيار جبّايي است. و إبن الأخشاد گفت: آن بر سبيل تقرير و تأسيس نبوّت«6» بود و جاري مجري بشارت، و انباء از نبوّت او. و گفته اند: بر سبيل معجزه مريم بود براي براءت ساحت او از آنچه او را به آن متّهم كردند، و هر سه وجه بنزديك ما رواست. قالَت رَب ِّ أَنّي يَكُون ُ لِي وَلَدٌ، مريم گفت: «رب ّ» خطاب«7» امّا با جبريل است، و «رب ّ» به معني سيّد است، و امّا با خداي تعالي- چنان كه برفت«8». أَنّي يَكُون ُ لِي وَلَدٌ، مرا چگونه فرزند باشد! اگر گويند: اينكه چه تعجّب بود كه مريم- عليهما السلام- نمود از آن كه او را فرزندي باشد بي مساس مردي، و اينكه در مقدور خداي تعالي عجب نيست! [گوييم]

«9» از اينكه دو جواب است: يكي از روي خرق عادت جاي تعجّب بود، و اگر چه در مقدور خداي- عزّ و جل ّ- هست اينكه و امثال اينكه، چنان كه يكي از ما گويد: اينكه ضيعت«10» چگونه به كسي بخشي با

آن كه اينكه همه رنج بردي بر او! اينكه بر سبيل شك ّ نبود در قدرت او بر هبه آن، و لكن بر سبيل تعجّب بود از جود او. جواب دوم«11» آن كه [425- پ]

بر سبيل استفهام بود از كيفيّت حال، كه اينكه

-----------------------------------

(1). مب، مر: طفوليّت. (2). كذا در مج و وز، آج، دب، فق: از صبيت. [.....]

(3). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). وز: بشناخت. (5). سوره مريم (19) آيه 30. (6). مج، وز: نبود، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر است. (8). آج، لب، فق، مب، مر: كه شرح رفت. (9). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). كذا در مج و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 42): صنيعه. (11). دب: ديم، مب، مر: دويم.

صفحه : 327

بر خلاف عادت خواهد بودن بي مرد تا«1» بر حسب عادت از مردي به حكم شرع و فرمان خداي، چنان كه يكي از ما گويد«2»: فلان چگونه سفر خواهد كردن، و او مركوب ندارد؟ و معني آن است«3»: از خود قوّت رفتن دارد و يا مركوبي جايي هست كه او بر نشيند! قال َ كَذلِك ِ، گفت، يعني جبريل- عليه السلام: «كذلك»، همچنين باشد كه تو هستي، و خداي تعالي بيافريند آنچه خواهد، يعني بر آن وجه كه خواهد با مرد و بي مرد بر او متعذّر نبود«4». إِذا قَضي أَمراً، چون حكم كند كاري را، آن باشد كه گويد: «كن»، بباش، خود بباشد. و در اينكه دو قول گفتند:

يكي آن كه: اينكه عبارت باشد عن نفي التّعذر عليه، تا در مكان«5» و تسهّل«6» بر او چنان بود كه يكي از ما گويد: «كن» چنان كه او را رنجي نرسد همچون خداي تعالي بي كلفتي و مشقّتي هر چه خواهد بكند. جواب دوم«7» آن است كه: خداي تعالي «كن» به علامتي كرده است فرشتگان را تا ايشان«8» بدانند [كه خداي تعالي- جل ّ جلاله- فعلي خواهد كردن، و ايشان را در آن اعلام لطف باشد]

«9». سه ام«10» آن است كه: خداي تعالي اينكه به صيغت امر گفت، تنبيه بر آن كه چنان كه آمر مأمور را فرمايد و مأمور امتثال كند و زير دستي و طاعت نمايد، فعل منقاد او باشد همچنان كه بنده مطيع خداوند را. امّا قوله: فَيَكُون ُ، روا نباشد الّا به رفع، و نصب بر جواب امر به «فا» صورت نبندد، براي آن كه اينكه آن جا باشد كه كلام متضمّن بود به شرط و جزا، چنان كه: انزل فتصيب خيرا، معني آن بود كه: ان نزلت

-----------------------------------

(1). كذا در مج و همه نسخه بدلها: چاپ شعراني (3/ 42): يا . (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (3). مب، مر كه. (4). دب قال اللّه تعالي، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالي جل ّ جلاله. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: امكان. [.....]

(6). آج: تسهيل. (7). دب: ديم. (8). مج، وز: بايشان، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب، فق، مب، مر: سيم.

صفحه : 328

اصبت خيرا، و

اينكه تقدير محال باشد اينكه جا، براي آن كه معني تباه شود اگر گويي: كن فانّك ان كنت كنت، و فانّه ان يكن يكن، و امّا قوله: إِنَّما قَولُنا لِشَي ءٍ إِذا أَرَدناه ُ أَن نَقُول َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ«1» وَ يُعَلِّمُه ُ الكِتاب َ، مدنيان و عاصم و يعقوب خوانند: وَ يُعَلِّمُه ُ الكِتاب َ به « يا » حملا علي قوله: يَخلُق ُ ما يَشاءُ، يعني خداي تعالي بياموزد او را. و باقي قرّاء خوانند: و نعلّمه الكتاب به «نون»، و ما بياموزيم او را كتاب، حملا علي قوله: نوحيه اليك. «الكتاب» إبن جريج گفت: مراد كتابت است، ما او را نوشتن بياموختيم- و ابو علي گفت: كتابي دگر بود جز توريت و انجيل و«4» زبور و مانند آن. وَ الحِكمَةَ، گفته اند: مراد علم است، و گفته اند: علم عامتر بود از حكمت، و حكمت خاصّتر بود، براي آن كه حكمت نوعي از انواع علم باشد. و سخن درست نكو را حكمت خوانند. و اصل او منع باشد- چنان كه گفتيم. و حكمت لگام از اينكه جا بود. وَ التَّوراةَ وَ الإِنجِيل َ، و اينكه دو كتاب- يكي كتاب موسي- عليه السلام- و يكي«5» كتاب او. و كوفيان اينكه را آيتي شمارند، و اسرائيل«6» آيتي نشمارند«7»، براي آني كه معلّق«8» است به «رسولا»، و ديگران آيت نشمارند«9»- اعني انجيل را. امّا قوله: وَ رَسُولًا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ، در نصب او چند وجه گفته اند: يكي آن كه حال باشد، عطفا علي «وجيها».

-----------------------------------

(1). سوره نحل (16) آيه 40. (2). مج، گفت، وز: گفته، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). وز، فق، مب، مر: لملوك. (4). كذا: در مج،

ديگر نسخه بدلها: چون. (5). وز در. (6). مب: بني اسرائيل. (7). اساس و ديگر نسخه بدلها: بشمارند، با توجّه به معني عبارت و چاپ شعراني (3/ 43) تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: متعلّق. (9). دب، آج، لب، فق: نشمارند. [.....]

صفحه : 329

و وجهي دگر آن كه: و نجعله رسولا، و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه- چنان كه شاعر گفت: لفتها تبنا و ماء باردا. و وجهي ديگر زجّاج گفت: و يكلم«1» النّاس في المهد رسولا، حال باشد از «يكلّم»«2». [و وجهي ديگر اخفش گفت، و او، مقحم است، و تقدير آن است: وَ يُعَلِّمُه ُ الكِتاب َ رسولا، و «رسولا» حال باشد از]

«3»، «يعلّمه». و اوّل پيغامبران بني اسرايل يوسف بود، و در«4» آخرشان عيسي«5»- عليه السلام. انس مالك روايت كند از رسول- عليه السلام- [كه]

«6» گفت: مرا بر اثر هشت هزار پيغامبر فرستادند، چهار هزار از بني اسرايل. أَنِّي قَد جِئتُكُم، همزه براي آن مفتوح كرد«7» كه تعلّق دارد به «رسولا»، و گفته اند: به تقدير «با»، اي بأنّي، يا «لام»، اي لأنّي. و محل ّ او بر اينكه دو قول باز پسين جرّ بود، و بر قول اوّلي«8» نصب. بِآيَةٍ، اي بدلالة و بينة و معجزة من آيتي و دليلي و معجزه اي آورده ام«9» به شما. چون عيسي اينكه بگفت، ايشان گفتند: و آن آيت كدام است! گفت: أَنِّي أَخلُق ُ، نافع خواند به كسر همزه، «انّي» علي الاستيناف، و باقي قرّاء خواندند علي البدل من قوله: أَنِّي قَد جِئتُكُم. أَخلُق ُ لَكُم«10»، خلق تصوير و تقدير است نه خلق احداث، براي آن كه بر فعل«11» اجسام جز خداي- جل ّ جلاله- قادر نيست،

من بكنم براي شما«12» مرغي از گل.

-----------------------------------

(1). وز، آج، لب، فق، مب، مر: يكلمه. (2). كذا: در مج، آج، لب، فق، مر، با توجه به وز تصحيح شد. (3). مج، آج، لب، فق، مر: ندارد، با توجه به وز افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها «در»: ندارد. (5). مج: موسي، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز، دب، مب: بكرد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اول. (9). مر: آوردم. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اني اخلق. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خلق. (12). وز: براشما، دب، آج، لب، فق، مب: بر شما.

صفحه : 330

كَهَيئَةِ الطَّيرِ، يعني كشكل الطّير، من شكل و مثال مرغي بكنم. و [هيأت]

«1»، صورتي مهيّا باشد من هيّأت«2» الشّي ء و در شاذّ زهري و ابو جعفر خواندند: كهيّة«3»، به تشديد « يا ». فَأَنفُخ ُ فِيه ِ، باد در او دمم. فَيَكُون ُ طَيراً بِإِذن ِ اللّه ِ، مرغي شود به فرمان خداي. مدنيان و يعقوب خواندند: «طائرا»، باقي قرّاء «طيرا». آن كه «طائرا» خواند، حمل كرد علي طائر واحد، براي آن كه او بيشتر خفّاش كردي- شف شيره«4»- و آن كه «طيرا» خواند جنس خواست. و تخصيص خفّاش براي آن است كه از مرغان او تمام خلقتر«5» باشد، براي آن كه او پستان دارد و دندان دارد، و او را حيض باشد و پرنده است. در خبر چنين است كه: عيسي- عليه السلام- دعوت كردي، از او معجزه خواستندي. او پاره اي گل بگرفتي و شكل خفّاشي بكردي و

به دهن باد در«6» دميدي مرغي زنده شدي و بپريدي. وهب منبّه گفت: تا مردم در او مي نگريدندي«7» مي پريدي، چون نا پديد شدي بيفتادي تا فرق بودي ميان آن كه مبتدا خداي آفريده باشد و آن كه به دعاي عيسي و معجزه او كرده باشد، باذن اللّه كوّنه«8» طيرا، براي آن تعليق كرد به فرمان [426- ر]

و اذن خداي و خلق هيئة الطّير و تقديره و نفخ در او، مطلق گفت كه اينكه از فعل و مقدور او بود. و امّا كونه طيرا، آن كه مرغ شود به حيات مرغ شود، و آن فعل خداست- جل ّ جلاله- و نفخ او بمنزله روح باشد، و جسم به حيات زنده باشد و مخارق روح شرط است در صحّت وجود و بقاء حيات در محل ّ خود. وَ أُبرِئ ُ الأَكمَه َ وَ الأَبرَص َ، نيك باز كنم و شفا دهم اكمه را. عكرمه گفت:

-----------------------------------

(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب: هيئت. [.....]

(3). مب، مر: كهيّئة. (4). كذا: در مج، وز (شفشيره معادل شفسده!)، دب، لب: شف بره، مب: شف بر، آج، فق: شب پره، مر: شب پر، نسخه وز ضمن ضبط لغت در زير كلمه آورده است: يعني شبيره. (5). آج، لب، فق: تمامتر خلقتر. (6). همه نسخه بدلها او. (7). آج، لب، فق، مب، مر: مي نگريستندي. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: گفته اند.

صفحه : 331

اعمش باشد كه آب از چشمش«1» باز نايستد«2» و چيزي نبيند. ضحّاك گفت: شب كور باشد. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: نابيناي مادر زاد باشد كه هرگز چيزي نديده باشد. حسن بصري

و سدّي گفتند«3»: نابينا باشد علي اي ّ وجه كان، و اينكه در كلام عرب معروفتر است. يقال: كمهت عينه تكمه كمها اذا عميت و اكمهتها«4» انا اذا اعميتها، قال سويد بن ابي كاهل: كمهت عيناه حتّي ابيضّتا فهو يلحي نفسه لمّا نزع وَ الأَبرَص َ، پيش باشد، و اينكه دو را براي آن تخصيص كرد كه بر اطبّا متعذّر بود علاج اينكه هر دو، حق تعالي معجز هر پيغامبري كه داد از جنس آن داد كه در روزگار او تعاطي كردندي. و در عهد عيسي- عليه السلام- مردم روزگار به علم طب مفاخرت كردندي، و صنعت ايشان اينكه بودي، و متّفق بودند كه به علم طب اينكه«5» دو را دوا نتواند كردن كه دوا بپذيرد. عيسي- عليه السلام- گفت: شما با آن كه روزگار و عمر در اينكه علم صرف كرده«6» به«7» درمان و علاج، از اينكه عاجزيد«8». من بي آن كه مباشرت اينكه كار كنم و يا دارو دوا پيش آرم، به فرمان خداي به دعا و اجابت او«9» اينها را درست كنم. و ابراء، شفاي بيمار باشد، يقال: ابرء«10» اللّه المريض فبرا هو يبرأ«11»، و بري ء يبرأ برءا. ايشان گفتند: ما نيز به روزگار و«12» معالجت اينكه معني بكنيم، گفت: جنس آن نباشد كه من مي گويم، ابرا«13» اكمه و ابرص چيست؟ وَ أُحي ِ المَوتي بِإِذن ِ اللّه ِ، من به فرمان خدا مرده زنده كنم، و اينكه هر دو مجاز

-----------------------------------

(1). آج: چشم او، لب: چشم. (2). همه نسخه بدلها: نه ايستد/ نايستد. (3). دب، آج، لب، فق، مب: حسن بصري گفت و سدّي هم گفت. (4). اساس: اكمتها، با توجّه به آج تصحيح شد.

(5). مب هر. (6). وز: كرده، مب، كرديد، ديگر نسخه بدلها: كرده ايد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (8). دب، آج، لب، فق: عاجزي/ عاجزيد. [.....]

(9). مج: و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). اساس: ابراء، با توجّه به دب تصحيح شد. (11). آج، لب برءا. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). آج، لب، فق، مر و.

صفحه : 332 است اعني«1» اضافه او با خويشتن، و انّما خداي تعالي كند و او قادر باشد بر اينكه، و معني آن است كه: من دعا كنم تا خداي تعالي ايشان را شفا دهد و اينان را زنده كند. و در اخبار چنين آمد كه: عيسي- عليه السلام- چهار كس را زنده كرد، يكي عازور.«2» او«3» آن دوست عيسي بود به بعضي دهها بيمار شد. خواهر را بر عيسي فرستاد تا او را خبر كند از بيماري، او بيامد و گفت: يا روح اللّه؟ آن دوست تو عازر«4» سخت رنجور است فلان جاي، و از ميان عيسي- عليه السلام- و آن جايگاه سه روزه راه بود. عيسي- عليه السلام- بر خاست«5» با اصحابش و به آن جايگاه شد، كه او آن جا«6» رسيد عاز بمرده بود، سه روز بود تا دفنش كرده بودند، او گفت: بيايي«7» تا به سر گور او شويم. عيسي را- عليه السلام- به سر گور او بردند. عيسي- عليه السلام- دعا كرد و گفت: 8» اللّهم رب ّ السموات السبع و الأرضين السبع انّك ارسلتني الي بني اسرائيل ادعوهم الي دينك و اخبرهم انّي احي الموتي باذنك فأحي« عازرا، اي خداوند هفت آسمان

و هفت زمين؟ تو مرا به بني اسرائيل فرستادي تا ايشان را با دين تو خوانم و خبر دهم ايشان [را]

«9» كه تو بر دست من به دعاي من مرده زنده كني، بار خدايا عاز را زنده كن. در حال گور بشكافت«10» و عازر بر پاي خاست«11» و روغن از اندام او مي چكيد، و با عيسي با شهر آمد«12» و مدتي دراز بماند و فرزندان آمدند او را. ديگر عيسي- عليه السلام- مي رفت، جنازه«13» مي بردند و پير زني در قفاي آن جنازه

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يعني. (2). كذا: در مج، وز، فق، لب: عازره، دب: عافرده، آج: عاذر، مب، مر: عازر. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (4). مب: عاذر. (5). لب، مب، مر: بر خواست. (6). آج، لب، مب بود به آن جا، فق، مر بود چون به آن جا. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بيا. (8). لب، فق: فأوحي. (9). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(10). مج، شكافت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مج و همه نسخه بدلها: بر پاي خواست، با توجّه به رسم الخط رايج امروزي تصحيح شد. (12). لب: به شهر آمديم. (13). آج، لب، فق: جنازه/ جنازه اي.

صفحه : 333

ايستاده و جزع مي كرد. عيسي- عليه السلام- دعا كرد، و او بر نعش زنده شد و باز نشست و به پاي خود از گردن مردان كه او را بر گرفته بودند به زير آمد و با خانه رفت و عمري بماند و فرزندان آورد. سه

ديگر«1» زني بود او را بنت العاشر«2» گفتندي، از عيسي- عليه السلام- در خواستند كه او را زنده كن. عيسي- عليه السلام- دعا كرد، خداي تعالي او را زنده كرد و روزگار دراز بماند و فرزندان زاد. چهارم سام بن نوح بود، و آن چنان بود كه عيسي- عليه السلام- چون دعوت كرد و دعوي احياي موتي كرد، او را گفتند: كدام مرده زنده كني! گفت: هر كس را كه شما خواهيد. ايشان انديشه كردند و گفتند: مرده ديرينه«3» را. انديشه بايد كرد«4» تا بدانيم كه راست مي گويد يا نه«5». گفتند«6»: براي ما سام بن نوح را زنده كن. گفت: گورش با من نماييد. ايشان او را به سر گور او بردند او خداي را به نام مهترين بخواند، خداي تعالي سام را زنده كرد«7» در گور، و عيسي- عليه السلام- گفت: يا سام قم باذن اللّه، برخيز به فرمان خداي. سام از گور برخاست و نيمه سر او سپيد«8» شده بود و مي گفت: اقامت القيامة! قيامت بر خاسته است! گفت: نه، و لكن من خداي را به نام مهترين بخواندم تا تو را زنده كرد«9»، و در عهد او [و]

«10» پس از آن مردم را موي سپيد«11» نشدي تا به عهد ابراهيم- عليه السلام. عيسي- عليه السلام- او را گفت: نه تو«12» جوان بودي كه تو را وفات رسيد؟ چرا مويت سپيد«13» شده است! گفت: چون آواز تو شنيدم پنداشتم«14» قيامت برخاسته«15»

-----------------------------------

(1). مج، وز، دب: سديگر، آج: و سوم يك، لب: و سيوم يك، فق: سيم، مب، مر: ديگر. (2). مب: بنت الشّاعر. (3). وز، آج: ديرينه. (4). دب، آج، لب، فق،

مب، مر: بايد كردن. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر باتّفاق. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر اي عيسي اگر راست مي گويي. (9- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: زنده گردانيد. (13- 11- 8). دب، آج، لب، مب، مر: سفيد. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تونه. [.....]

(14). مج: با خطي متفاوت از متن كه. (15). دب، لب، مب، مر: برخواسته.

صفحه : 334 است، از هول قيامت مويم سپيد«1» شد. گفت: تو را چند سال بود كه وفاتت رسيد«2»! گفت: پانصد سال. آنگه گفت: مت باذن اللّه، به فرمان خدا بيفتاد«3» و بمرد. كلبي گفت: عيسي- عليه السلام- خداي را به « يا حي ّ يا قيّوم» خواندي، چون احياي موتي كردي. وَ أُنَبِّئُكُم بِما تَأكُلُون َ وَ ما تَدَّخِرُون َ فِي بُيُوتِكُم، و خبر دهم شما را به آنچه خورده باشيد«4» و آنچه ذخيره كنيد«5» [426- پ]

. كلبي گفت: چون عيسي- عليه السلام- ابراء اكمه و ابرص كرد و احياي موتي. گفتند: اينكه سحر است كه تو مي كني، ما از اينكه جنس معجز نخواهيم. ما را خبر ده كه ما در خانه ها«6» چه خوريم، و چه ذخيره نهيم! گفت: روا باشد. آنگه يك يك را مي گفت كه شما فلان طعام خوردي«7»، و چندين«8» مقدار خوردي«9»، و چندين«10» ذخيره نهادي«11». چهل مرد بيامدند و مواطات كردند و هر يكي طعامهاي مختلف بياوردند«12» به خانه بردند و مقداري موزون معيّن بخوردند، و مقداري موزون بنهادند در مواضع متفرق. آنگه«13» بيامدند و گفتند: ما را خبر ده تا ما چه خورديم«14»

و چند خورديم«15» و چند نهاديم [و كجا نهاديم]

«16»! جبرئيل«17»- عليه السلام- او را خبر مي داد و يك يك ايشان را مي گفت«18». در خبر است كه او در ايّام صبي چون كودكان با او بازي كردندي، او ايشان را

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سفيد. (2). مب: تو را چند سال از عمرت گذشته بود كه وفات يافتي، مر: كه وفات يافتي. (3). دب: بيوفتاد. (4). دب، آج، لب، فق: خورده باشي. (5). دب، آج، لب، فق: ذخيره كني. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خانه خود. (9- 7). مب، مر: خورديد. (8). دب، آج، لب: چندان، فق، مب، مر: چند. (10). فق، مب، مر: چند. (11). مب، مر: نهادند. (12). فق، مب، مر و. (13). مب: و آنگه. [.....]

(15- 14). مج، وز، فق: خوريم، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد. (16). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). دب، آج، لب: و جبرئيل. (18). مب: يك يك را به ايشان خبر مي داد.

صفحه : 335 گفتي: مادر و پدر شما به خانه فلان و«1» فلان چيز خوردند، و از آن بهري شما را نصيب نهادند و بهري ننهادند. ايشان بيامدندي«2»، مادر و پدر را گفتندي: شما فلان طعام خورديد«3»، نصيب ما نهاديد بياريد«4». و از فلان طعام چرا ما را ننهاديد«5»! ايشان گفتندي: شما چه دانيد«6»! گفتندي«7»: ما را عيسي مريم گفت. ايشان گفتندي: اينكه كودك جا دوست، كودكان ما را بر او«8» رها نبايد كردن كه تباه شوند. چون عيسي- عليه السلام«9» ايشان را

طلب كردي، ايشان را در خانه ها«10» پنهان كردندي. عيسي- عليه السلام- گفتي: ايشان در فلان خانه اند«11». گفتندي: ذاك الخنازير. آن خوكانند، او گفتي: سيكونون كذلك، همچنين خواهند شدن«12». آنان بودند كه به مائده كافر شدند، و خداي تعالي ايشان را به خوك و بوزنه كرد«13». سدّي گفت: چون عيسي- عليه السلام- به طلب ايشان آمد، همه را در خانه جمع كرده بودند. عيسي را گفتند: ايشان حاضر نه اند. گفت: پس در آن«14» خانه آوازي مي آيد. گفتند: خوكانند. گفت: چنين شوند. در بگشادند، همه خوك شده بودند. اينكه خبر در بني اسرائيل فاش شد، قصد آن«15» كردند كه او را بكشند. مادرش«16» بر گرفت و به مصر برد. قتاده گفت: اينكه در وقتي بود كه مائده از آسمان برايشان فرود مي آمد، و خداي تعالي ايشان را نهي كرده بود از آن كه ذخيره كنند، ايشان عصيان كردند و ذخيره نهادند. عيسي- عليه السلام- ايشان را گفتي: نگفته ام شما را كه«17» خيانت مكنيد«18» و

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (3). مب، مر و، دب، آج، لب، فق: خوردي/ خورديد. (4). دب، آج، لب، فق: ما نهادي بياري/ نهاديد بياريد. (5). دب، آج، لب، فق: ما را چرا ننهادي، مب، مر: از آن كه طعام چرا براي ما ننهاديد. (6). دب، آج، لب، فق، مر: داني. (7). دب، آج، لب، فق: گفتند. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با او. (9). دب، آج، لب، فق: چون عيسي مريم. (10). مج و ديگر نسخه بدلها: خانها/ خانه ها. [.....]

(11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خانهااند/ خانه هااند. (12).

لب: خواهي شدن. (13). مب، مر: بوزينه گردانيد، دب، آج، لب، فق: بوزنه گردانيد. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (15). مب: او. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر او را. (17). مب ذخيره مكنيد و. (18). دب: مكني.

صفحه : 336

از اينكه خان«1» پيش از آن كه بخوري چيزي بر مگيريد و ذخيره مكنيد«2»؟ ايشان گفتندي«3»: ما نكرديم. عيسي- عليه السلام- گفتي: من بگويم كه كسي از شما چه خورده و چه ذخيره نهاده«4»؟ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لَكُم، در اينكه كه من گفتم آيتي و دلالتي و علامتي و معجزه اي هست شما را اگر تصديق كنيد و به راست داريد«5». قوله تعالي: وَ مُصَدِّقاً، نصب است بر حال عطفا علي قوله: وَ رَسُولًا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ، و بعضي دگر«6» گفتند: عامل در او فعلي مقدّر است، اي و جئتكم مصدّقا، و به شما آمدم به راست دارنده آن كتاب را كه پيش من است از توريت. وَ لِأُحِل َّ لَكُم بَعض َ الَّذِي حُرِّم َ عَلَيكُم، و نيز تا حلال كنم شما را بعضي از آنچه بر شما حرام كردند در توريت از گوشت شتر و پيه و بعضي طيور و ماهي و آنچه در توريت و شرع موسي بر شما بود من حلال مي كنم. يعني خداي تعالي در كتاب من و بر زبان«7» و در«8» احكام شرع من. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه بني اسرائيل بر خويشتن چيزهايي حرام كردند كه تحريم آن در توريت نبود، گفت: آمده ام تا آن را حلال كنم، و بيان كنم كه خداي تعالي«9» آن حرام نكرده است. ابو عبيده گفت: مراد به «بعض»

كل ّ است و آن«10» بيت بياورد: ابا منذر افنيت فاستبق بعضنا حنانيك بعض الشّرّاهون من بعض و گفت معني آن است كه: بعض الشّرّاهون من كل ّ، و هم در آيت خطا كرد و هم در بيت، براي آن كه در آيت مهمّي و ضرورتي نيست كه موجب عدول باشد از

-----------------------------------

(1). كذا: در مج، وز، دب، مر، آج، لب، فق: ندارد، مب: خانه. (2). دب: بر مگيري و ذخيره مكني. (3). مب: گفتند. (4). وز: چه خورد و چه ذخيره نهاد، دب: چه خوردي و چه ذخيره نهادي، مب، مر: چه خورديد و چه ذخيره نهاديد، آج، لب، فق: ندارد. (5). دب، آج، لب، فق: تصديق كني و به راست داري. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ديگر. [.....]

(7). اساس: زمان، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مب، مر: و بر. (9). آج، لب، فق جل ّ جلاله. (10). دب: اينكه.

صفحه : 337

ظاهر، و اگر دليل بر آن كه «بعض» به معني كل ّ آمده است اينكه بيت است، در اينكه بيت بر اينكه معني دليل نيست، براي آن كه معني بيت آن است كه: بعضي از شرّ بود كه آسانتر بود از بعضي، چنان كه: ضرب از قتل، و قتل از صلب و صلب از تمثيل و آنچه مانند اينكه«1» بود، واجب«2» نكند كه تا «بعض» با كل ّ مضاف نبود هيّن«3» نباشد، فاذا لا وجه«4» لهذا القول. و نخعي در شاذّ خواند: «حرم» بر فعل لازم علي وز كرم. و اصل تحريم حظر و منع باشد، و اشتقاق او از حرمان است. و محروم ممنوع باشد،

و اصل احلال و تحليل اطلاق بود من الحل ّ الّذي هو ضدّ العقد«5» براي آن كه حلال گشاده باشد، نبيني كه مطلق«6» و طلق در جاي حلال استعمال كنند. وَ جِئتُكُم بِآيَةٍ مِن رَبِّكُم، من از خداي به شما آيتي آورده ام و حجّتي و معجزه«7». فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ از خدا بترسيد«8» و طاعت من داريد«9». إِن َّ اللّه َ رَبِّي وَ رَبُّكُم، خداي- عزّ و جل ّ- خداي«10» من است و خداوند شما، و «ان ّ» براي آن مكسور است كه سخن مبتداست متعلّق نيست بما قبله، و در عربيّت روا باشد. و إِن َّ اللّه َ رَبِّي وَ رَبُّكُم، تا محمول بود علي قوله: و جئتكم بأن ّ اللّه ربّي و ربّكم، و اينكه كلمه، اعني «رب ّ» اطلاق نكنند بر يكي از ما، بل مقيّد گويند چنان كه: رب ّ الدّار، و اينكه لفظ را تفسير و وجوه رفته است در سورة الفاتحة [427- ر]

. و كذ [لك]

«11» قوله«12»: فَاعبُدُوه ُ هذا صِراطٌ مُستَقِيم ٌ، خداي را پرستيد«13»، اينكه آيت وارد است مورد تنبيه و ترغيب و تذكير و تحريض«14» بر نظر كردن و نعمت خداي را شكر

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: آن. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و واجب. (3). لب: مين، آج: مبيّن. (4). مج: فاذن الاوجه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مج: العقل، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج: مطلقا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب، فق، مب: معجزه/ معجزه اي. (8). دب: بترسي. (9). دب: داري، مب، مر: بداريد. (10). وز، دب، آج، لب، فق،

مب، مر: خداوند. [.....]

(11). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب تعالي. (13). دب، آج، لب، فق: پرستي. (14). دب، لب، فق، مب، مر: تحريص.

صفحه : 338

كردن، و به عبادات او قيام كردند. فَلَمّا أَحَس َّ عِيسي مِنهُم ُ الكُفرَ، اي علم و وجد بالحاسة و راي. بدانست و به حواس ّ بيافت و علاماتش«1» بديد و از ديگران بشنيد. فرّاء گفت: وجد«2». ابو عبيده گفت: عرف. مقاتل گفت: راي، نظيره قوله: هَل تُحِس ُّ مِنهُم مِن أَحَدٍ«3» ...، و قوله: فَلَمّا أَحَسُّوا بَأسَنا«4» ...، مفسران گفتند و آنگه بيشتر اظهار كفر كردند كه قصد كشتن او كردند. او مادر را«5» بر گرفت و بگريخت كه «الفرار ممّا لا يطاق من سنن المرسلين»«6». سدّي گفت: سبب آن بود كه جهودان بني اسرائيل به حجّت با عيسي بر نيامدند«7»، قصد كشتن او كردند، او بگريخت و به ديهي آمد، و مريم مادرش با او بود. در سراي مردي فرود آمدند كه زني داشت. روزي اينكه مرد در سراي آمد«8» دل تنگ، و با زن«9» چيزي بگفت و زن نيز دل تنگ شد. مريم گفت: اينكه شهور تو چرا دل تنگ است! و با تو چه گفت كه تو دل تنگ شدي! گفت: آفتي و بلايي كه با تو گفتن سود ندارد. مريم- عليها السلام- گفت: با من بگو كه باشد كه بنزديك من فرجي بود آن را. گفت: چگونه! گفت: اينكه پسر من مجاب الدّعوة«10» است، خداي را دعا كند تا خداي كفايت كند. گفت: بدان كه اينكه پادشاه ولايت ما هر يك چند مؤونت خود

و لشكر بر كسي افگند و به خانه او فرود آيد با جمله لشكر«11» و آن كس را مستأصل كند، اكنون كس فرستاده است كه من و لشكر«12» جمله اينكه جا«13» مي آييم و ما طاقت آن نداريم. مريم- عليها السلام- گفت«14»: من پسرم را بگويم تا دعا كند تا خداي تعالي كفايت كند.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: علامتش. (2). دب، مب، مر: وجده. (3). سوره مريم (19) آيه 98. (4). سوره انبيا (21) آيه 12. (5). لب، فق، مب، مر: مادر او را. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: الانبياء. (7). دب و. (8). مب: در سراي خود در آمد. (9). آج، لب، فق، مر خود. (10). فق، مب: مستجاب الدّعوه. [.....]

(11). آج، لب، فق، مب، مر خود. (12). مر من. (13). آج، لب، مب، مر: بدان جا، فق: بدين جا. (14). آج، لب، فق كه.

صفحه : 339

چون عيسي در آمد، مريم او را«1» بگفت. عيسي گفت: من اينكه دعا بكنم«2»، و لكن اينكه جا شرّ و فتنه«3» پديد آيد. مريم گفت: اينكه بيايد كردن كه اينكه مرد و اينكه زن را«4» بر ما حق ّ است. مرد گفت: به هر حال«5» ببايد كردن. عيسي- عليه السلام- گفت: تو چندان كه تواني آب بيار«6» و در اينكه ديگها و خمها كن تا«7» دعا كنم تا«8» خداي تعالي همه به انواع«9» مطبوخات كند، و آن آبها كه در خمهايت با خمر كند- و اينكه بر قول آن كس باشد كه گويد: خمر اوّل حلال بوده است. عيسي دعا كرد، و خداي اجابت كرد، و پادشاه حاضر آمد، طعامي خورد«10» كه از

آن لذيذتر و خوشتر هرگز نخورده بود«11». چون خمر پيش آوردند، خمري بود كه«12» مثل آن نديده بودند، آن مرد را گفت: اينكه طعامها و اينكه شراب از كجا آورديد«13»! گفت: مرا بود. گفت: دروغ مي گوييد«14»، چندان كه تعلّل كرد فايده نبود، تا بگفت كه: زني«15» به سراي من فرود آمده است«16»، پسري دارد، او«17» دعا كرد تا خداي تعالي آب با اينكه طعام و شراب«18» كرد، و پادشاه را پسري بمرده بود- من احب ّ خلق اللّه اليه- او را ولي عهد خواست كردن، با خود گفت كه: آن كس كه دعاي او در تحويل آب با«19» طعام و شراب مستجاب بود، همانا در احياي موتي هم چنين باشد. آنگه كس فرستاد، و عيسي را بخواند و گفت: تو را لا بدّ دعا بايد كردن تا

-----------------------------------

(1). مر: مريم آن سخن. (2). مج، وز: نكنم، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب: فتنه/ فتنه اي. (4). وز: كه اينكه مرد و زن را، آج، لب، فق، مب، مر: كه اينكه زن را و اينكه مرد را. (5). آج، لب، فق، مب، مر كه اينكه. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بياور. (7). آج، لب، فق، مب، مر من. (8). آج، لب: كه. (9). مج، بانواع، وز، آج، لب، فق، مر: با انواع. (10). آج، لب، فق، مب، مر: خوردند. [.....]

(11). آج، لب، فق، مر: نخورده بودند. (12). مب هرگز. (13). دب، آج، لب، فق: آوردي/ آورديد. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي گويي. (15). مب و پسري. (16). مب: آمده اند. (17).

مب: و پسر. (18). آج، لب، فق: طعامها و شراب، مب، مر: طعامها و شرابها. (19). آج، لب، فق، مب، مر: و.

صفحه : 340

خداي آن پسر مرا زنده كند. گفت: من اينكه بكنم، و لكن اينكه جا فتنه و شرّي بباشد. پادشاه گفت: لا ابالي، باك ندارم اندي«1» كه او باشد و من او را بينم«2». عيسي- عليه السلام- گفت: به شرط آن كه من اينكه دعا بكنم و بروم و مادر با من بيايد و ما را منع نكند كسي. گفت: روا باشد. بر اينكه عهد كردند، و عيسي- عليه السلام- دعا كرد و خداي تعالي پسر او زنده كرد«3». عيسي و مريم از آن جا بيامدند. مردم آن شهر چون بديدند كه پسر او زنده شد، خروج كردند بر پادشاه و سلاحها بر گرفتند و گفتند: ما را اميد آن بود كه چون او بميرد ما از اينكه جور برهيم، كه او را فرزند و عقب نبود«4». اكنون پسر باز آمد تا با ما همان كند كه پدر«5»، و قتلي و فتنه اي عظيم پيدا آمد آن جا. و عيسي- عليه السلام- بيامد، چون به كنار دريا رسيد حواريّان جماعتي بودند، صيّادان ماهي بر كنار دريا ماهي مي گرفتند. ايشان را گفت«6»: شما چه مردمانيد«7»! گفتند: ما صيد ماهي كنيم«8». گفت: صيد ماهي چه خواهيد كردن«9»، بياييد تا صيد بهشت و رضاي خدا كني«10». گفتند: چگونه! گفت: من پيغامبر خدايم«11» و ايشان را دعوت كرد و معجزه نمود. ايشان ايمان آوردند. ايشان را گفت: من انصاري الي اللّه. سدّي و إبن جريج و كسائي گفتند: «الي» به معني مع است، چنان كه عرب

گويد: الذود الي الذّود ابل، اي مع الذّود. اينكه مثلي معروف است، و نابغه گفت: فلان تتركنّي بالوعيد كأنّني الي النّاس مطلي ّ به القار اجرب و قال آخر: و لوج ذراعين«12» في بركه الي جؤجؤ رهل«13» المنكب

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: چنداني. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ببينم. (3). آج، لب، فق، مب، مر: پسر او را زنده گردانيد. (4). مب: نباشد. (5). آج، لب، فق، مب، مر مي كند، دب: پدرش. [.....]

(6). دب: مي گفت. (7). دب: مردماني/ مردمانيد، مب: چه مي كنيد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: مي كنيم. (9). دب: خواهي كرد، آج، لب، فق: خواهي كردن. (10). آج، لب، فق، مر: كنيد، مب: بكنيد. (11). آج، لب، فق، مر: خداام. (12). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 50): ذراعيه. (13). اساس: راهل، با توجّه به دب تصحيح شد.

صفحه : 341

و قال تعالي: وَ لا تَأكُلُوا أَموالَهُم إِلي أَموالِكُم«1» ...، اي مع اموالكم. و حسن بصري و ابو عبيده گفتند: «الي» به معني «في»«2» است، اي من انصاري في اللّه و في سبيل اللّه، قال طرفة: و ان تلتقي الحي ّ الجميع تلاقني الي ذروة البيت الكريم المصمّد اي في ذروة. و «الي» هر جايي به معني مع نباشد، مگر آن جا كه در او اضافه و مصاحبت باشد، و معني آن بود كه: من انصاري مضافا الي اللّه، يعني خداي مرا خود«3» يار است، كيست كه رغبت كند كه با خداي يار شود در ياري من؟ جبّائي گفت: «الي» به معني «لام» است، چنان كه گويند: هديته [427- پ]

لكذا و الي كذا، قال

اللّه تعالي: قُل هَل مِن شُرَكائِكُم مَن يَهدِي إِلَي الحَق ِّ قُل ِ اللّه ُ يَهدِي لِلحَق ِّ«4». قال َ الحَوارِيُّون َ، گفتند حواريّان. مفسران خلاف كردند در آن كه حواريّان كه بودند، و چرا ايشان را حواري ّ خواندند. سدّي گفت: ملّاحان و صيّادان دريا بودند- چنان كه شرح داديم- و اينكه روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس«5»، گفت: براي آن حواري ّ خواند«6» ايشان را لبياض ثيابهم، براي آن كه سپيد«7» جامه بودند«8». عطا گفت: مادر او را به دكّان گازران و رنگرزان«9» داد«10» تا پيشه بياموزد، و او به دكّان رئيس صبّاغان بود و جامه بسيار در دكّان او جمع شده بود. عيسي را گفت: مرا روزي چند به دهي كاري هست آن جا خواهم رفتن، و اينكه جامه ها را علامت بر كرده ام هر يكي«11» به رنگي مي بايد كه بر آن رنگ علامت دارد، و او برفت. عيسي- عليه السلام- جمله در خم«12» نيل نهاد و رها كرد و گفت: اللّهم اخرجها علي

-----------------------------------

(1). سوره نساء (4) آيه 2. (2). مر: مع. (3). آج، لب، فق، مب، مر: خداي خود مرا. (4). سوره يونس (10) آيه 35. (5). دب و. (6). آج، لب، فق، مر: خواندند، مب: خوانند. [.....]

(7). آج، لب، فق، مب، مر: سفيد. (8). آج، لب، فق، مر: بودندي. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رنگرزان. (10). مب: دادي. (11). آج، لب، فق، مب، مر را. (12). دب: جمله جامه درخت.

صفحه : 342 ما اريد. چون مرد باز آمد گفت«1»: چه كردي! گفت: جامه ها همه در آن خم است. استاد گفت: جامه هاي مردمان«2» تباه كردي، آن هر يكي لوني مي بايد«3» و بانگ

و فرياد كرد، مردم«4» جمع شدند. عيسي- عليه السلام- گفت: يا استاد«5»؟ چه بانگ و فرياد است؟ بيا بر كنار اينكه خم بايست و بگوي«6» كه هر جامه چه لون مي بايد«7»، از تو گفتن و از من بر آوردن«8». آنگاه استاد مي گفت: جامه فلان، فلان رنگ مي بايد. او به آن رنگ مي برآورد«9». يكي«10» سرخ و يكي زرد و يكي لعل و يكي كبود و يكي سبز. مردم آن«11» بازار از آن متعجّب شدند«12» و دانستند كه آن فعل خداست، و هيچ قادر به قدرت آن نداند كردن«13». و عيسي- عليه السلام- ايشان را دعوت كرد، ايشان ايمان آوردند فهم الحواريّون، حواريّان ايشانند. دكّانها و كارهاي خود رها كردند، و در قفاي عيسي ايستادند و با او مي رفتند و آيات و عجايب مي ديدند. در خبر است كه: حواريّان عيسي دوازده مرد بودند، در سياحت عيسي با عيسي مي گرديد [ند]

«14» در سهل و جبل و برّ و بحر. چون گرسنه شدندي گفتندي: يا روح اللّه؟ ما گرسنه ايم. عيسي- عليه السلام- دست در زمين زدي- اگر سهل بودي و گر«15» جبل«16» نان بيرون آوردي و به عدد هر مردي دو نان. چون تشنه شدندي، گفتندي: يا روح اللّه؟ ما تشنه شديم«17»، او دست بر زمين يا كوه زدي و آب بيرون آوردي، آب باز خوردندي.

-----------------------------------

(1). مب، مر جامها/ جامه ها. (2). مر: مردم. (3). آج، لب: لوني ديگر مي بايد. (4). مب: مردمان. (5). دب، آج، لب، فق مر اينكه. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي گوي. (7). مب، مر كردن. (8). مب: بيرون آوردن، دب، مر: به در آوردن. [.....]

(9). مب، مر: بر مي آورد. (10).

مج: هر يكي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها، «هر» زايد مي نمايد. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مردمان. (12). دب: شگفت ماندند. (13). دب: نتواند كرد، مب، مر: نتواند كردن. (14). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، مب، مر: و اگر، فق: يا . (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (17). آج، لب، فق، مب، مر: ما تشنه ايم.

صفحه : 343

روزي گفتند«1»: يا رسول اللّه«2»؟ بهتر از مادر جهان كيست! چون گرسنه شويم تو ما را طعام دهي، و چون تشنه شويم تو ما را آب دهي، و در صحبت«3» خدمت تو با تو مي گرديم، و عجايب مي بينيم. عيسي- عليه السلام- گفت: از شما بهتر آن باشد كه از كسب دست خود خورد. ايشان بيامدند و اختيار گازري كردند. جامه مردمان مي شستند و مزد بر آن كه مي ستدند«4» قناعت مي كردند. ضحّاك گفت: ايشان را براي آن حواري ّ«5» خواندند«6»، لصفاء قلوبهم و نقائها، براي آن كه دلهايشان«7» صافي بود. عبد اللّه مبارك گفت«8»: براي آن كه نوراني بودند، اثر نور و عبادت بر روي ايشان پيدا بود، قال اللّه تعالي: سِيماهُم فِي وُجُوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجُودِ«9». و اصل «حور» بنزديك عرب سپيدي«10» باشد، يقال: رجل احور و امراة حوراء و رجال و نساء حور، للشّديد«11» بياض العين. و نان«12» سپيد«13» را حوّاري گويند، و زن سپيد«14» روي با جمال را حواريّه گويند، قال الحارث بن حلّزة: فقل للحواريّات يبكين غيرنا و لا تبكنا الّا الكلاب النّوابح و قال الفرزدق: فقلت ان ّ الحواريّات تعطفه اذا تزيّن ّ من تحت الجلابيب إبن عون گفت:

پادشاهي از جمله پادشاهان طعامي ساخت و مردمان صالح را جمع كردند و عيسي- عليه السلام- در آن ميان بود. پادشاه به عيسي مي نگريد«15». او از«16»

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: گفتندي. (2). مب: يا روح اللّه. (3). دب، مب و. (4). وز: و مزد كه بر آن مي ستدند و، دب: و مزدي كه مي ستدند بدان، آج، لب، فق، مب، مر: و مزدكي بر آن مي گرفتند و. (5). مب، مر: حواريّان. [.....]

(6). دب، مب: خوانند. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: دلهاشان. (8). مب: عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مبارك گفتند. (9). سوره فتح (48) آيه 29. (10). دب: سپيد، فق، مر: سفيدي، مب: سفيد. (11). مج: شديد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). وز: و زنان. (14- 13). فق، مب، مر: سفيد. (15). آج، لب، فق، مب، مر: مي نگريست. (16). وز: و از.

صفحه : 344 كاسه خود بعادت طعام مي خورد و هيچ كم نمي شد«1»، او را گفت: تو چه مردي! گفت: من عيسي مريمم«2» پيغامبر خدا، و او را دعوت كرد و«3» ايمان آورد و خواص ّ ملك به او ايمان آوردند و ملك رها كردند و در قفاي او ايستادند، حواريّان ايشان بودند. كلبي گفت و ابو روق: حواريّان اصفياء و خواص ّ عيسي بودند- و ايشان دوازده مرد بودند. حسن«4» گفت: حواريّان انصار عيسي بودند، و حواري ّ ناصر باشد. نضر بن شميل گفت: حواري ّ الرّجل خاصّته. قتاده گفت: حواري ّ وزير باشد، و هم از قتاده پرسيدند كه حواري ّ كه باشد! گفت: آن كس باشد كه خلافت را بشايد. نَحن ُ أَنصارُ اللّه ِ، حواريّان گفتند: ما

ياران خداييم، يعني ما ياران رسول خداييم. آمَنّا بِاللّه ِ، ايمان آورديم به خداي. وَ اشهَد بِأَنّا مُسلِمُون َ، و گواه باش اي عيسي به آن كه ما مسلمانيم. رَبَّنا، اي خداوند«5» پروردگار ما؟ آمَنّا بِما أَنزَلت َ، ايمان«6» آورديم به آنچه تو فرستاده بودي«7» از كتبهاي پيشين. وَ اتَّبَعنَا الرَّسُول َ، و متابعت كرديم پيغامبر را، يعني عيسي را. فَاكتُبنا مَع َ الشّاهِدِين َ، نام ما در جمله گواهان بنويس كه ما بر اينكه گواهي مي دهيم، يعني آنان كه براي پيغامبران تو گواهي دادند به صدق. عطا گفت: مع النّبيّين، با پيغامبران، براي آن كه هر پيغامبري گواه امّت باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: مع محمّد و امّته«8»، بيانه: وَ جِئنا بِك َ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً«9»، و قوله [وَ]

«10»وَ مَكَرُوا، مكر كردند«12»، و «مكر» تدبير لطيف پوشيده باشد. و اهل معاني

-----------------------------------

(1). دب: و هيچ نمي گفت و كم نمي شد، آج، لب، فق، مب، مر: هيچ تمام نمي شد. (2). آج، لب، فق، مر: عيسي بن مريمم. (3). وز: و او، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (4). آج، لب، فق، مب، مر: حسن بصري. [.....]

(5). دب، آج، لب، فق، مر و. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ما ايمان. (7). آج، لب، فق، مب، مر: تو فرستادي. (8). آج، لب، فق، مب، مر و. (9). سوره نساء (4) آيه 41. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد. (11). سوره بقره (2) آيه 143. (12). مج، مكر كردن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 345 گفتند: «مكر» سعي به فساد باشد در پوشيدگي [428-

ر]

. و اصل او من قول العرب: مكر اللّيل و امكر«1» اذا اظلم، شب تاريك شد. و گفته اند: استجماع الرّاي و استحكامه في المكيدة، و اصل او از احكام باشد من قولهم: امراة ممكورة اذا كانت مجتمعة الخلق محكمته«2». وَ مَكَرُوا، مكر كردند، يعني كفّار بني اسرائيل آنان كه أَحَس َّ عِيسي مِنهُم ُ الكُفرَ. و مكر ايشان اينكه جا تدبير و انداخت«3» قتل عيسي بود، و اينكه آنگه بود كه عيسي را براندند و بيرون كردند. پس از مدّتي باز آمد و دعوت آشكارا كرد، و ايشان همّت«4» كشتن او كردند«5». وَ مَكَرَ اللّه ُ، فرّاء گفت: «مكر»، از مخلوقان«6» خديعت و حيلت بر فساد باشد، و از خداي تعالي استدراج بندگان باشد، و معني «استدراج» ناگاه گرفتن بود و در پختن«7» از پس آن كه در نعمت باشند، قال اللّه تعالي: سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيث ُ لا يَعلَمُون َ«8». عبد اللّه عبّاس گفت: معني مكر او«9» آن است [كه]

«10»: هر گه كه بنده گناهي نو كند، خداي با او نعمتي نو كند. زجّاج گفت: مكر خداي با بنده جزاي او باشد بنده را بر مكر، جزا«11» را به اسم مبتدا بر خواند، چنان كه گفت: اللّه ُ«12»السلام ما «13»، و قوله: وَ هُوَ خادِعُهُم«14»، و قال عمرو بن كلثوم. الا لا يجهلن احد علينا فنجهل فوق جهل الجاهلينا

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: امكره. (2). اساس: محكمه، با توجّه به آج تصحيح شد. (3). فق، مب، مر و. (4). آج، لب، فق، مب: همه قصد، مر: هم قصد. (5). مب قوله. (6). مب، مر: مخلوقات. [.....]

(7). در پختن/ در پيختن، دب: سختن، آج: در سختن، لب، فق: در سختن،

مب، مر: و پيختن. (8). سوره اعراف (7) آيه 182. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مكروا. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). وز: خدا. (12). آج، لب، فق، مب، مر: و اللّه. (13). سوره بقره (2) آيه 15. (14). سوره نساء (4) آيه 142.

صفحه : 346

و قال اخر: فاعلم و أيقن أن ّ ملكك زائل و اعلم بانّك ما تدين تدان اي ما تجزي تجزي. و اوّل جزا نباشد، و اينكه را مزوّجه«1» گويند، و مثله قوله: فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي عَلَيكُم«2»، و نظاير اينكه بسيار است، و اينكه طريقت مستقصي تر گفته شود. إن شاء اللّه. ابو القاسم بن حبيب گفت، از ابو عبد اللّه بن عاد بغدادي شنيدم«3» كه گفت، مردي جنيد را پرسيد«4»: چون است كه خداي تعالي مكر با خود اضافه كرد، و پسنديد خود را به اينكه، و بر ديگران عيب كرد. جنيد گفت: ندانم كه«5» تو چه مي گويي، و لكن من از فلان«6» طنبوره زن شنيدم اينكه ابيات: فديتك قد جبلت علي هواكا فنفسي لا تنازعني سواكا احبّك لا ببعضي بل بكلّي و ان لم يبق حبّك لي حراكا و يقبح من سواك الفعل عندي و تفعله فيحسن«7» منك ذاكا مرد«8» گفت: يا سبحان اللّه؟ تو را از آيتي«9» قرآن مي پرسم، مرا به شعر«10» طنبوره زن جواب مي دهي؟ گفت: من جواب تو دادم اگر عقل داري، چون اينكه نمي داني تا به زبان عاميانت بگويم تخليه و فرا گذاشتن او«11» ايشان [را]

«12» تا مكر كنند مكري است از او به«13» ايشان و آن مكر كه

خداي تعالي كرد به«14» ايشان. اينكه جا إلقاي شبه عيسي است بر صاحب ايشان كه او را بر عيسي موكّل كردند، چون عزم كشتن عيسي كردند تا به جاي عيسي او را«15» بياويختند، چون بنگريدند صاحب ايشان بود- و قصّه اينكه

-----------------------------------

(1). كذا: در مج، وز، ديگر نسخه بدلها: مزاوجه. (2). سوره بقره (2) آيه 194. (3). مج: شنيديم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). دب، مب، مر كه. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). آج، لب، مب، مر زن. [.....]

(7). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 53): و يحسن. (8). وز، آج، لب: مردي. (9). فق: آيت. (10). آج، لب، فق زني. (11). دب: و. (12). مج: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). آج، لب، فق: با. (14). آج، لب، مر: ندارد، وز: با. (15). آج، لب، فق: تا به جايي كه عيسي را.

صفحه : 347

در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. و طرفي اينكه است كه عبد اللّه عبّاس [گفت]

«1»: پادشاه«2» بني اسرائيل خواست تا عيسي را بكشد، اعوان و شرط«3» خود را به طلب او فرستاد او را در راهي بديدند. قصد گرفتن او كردند، بگريخت در كويي«4» شد و در آن كوي«5» در سوراخي«6» شد، از پي او برفتند. يكي را كه از ايشان خبيث تر بود گفتند: تو در رو و او را بيرون آور. او در آن جا رفت، كس را نديد. چون بيرون آمد، خداي تعالي شبه عيسي بر او افگند، او را بگرفتند. او گفت: من

صاحب شماام فلان، از او قبول نكردند و او را بياويختند، و عيسي را- عليه السلام- به آسمان بردند. وهب گفت: د شب بيامدند و عيسي را بگرفتند و«7» درختي بزدند و خواستند تا عيسي را بر دار كنند. خداي تعالي شب تاريك بكرد و فرشتگان را بفرستاد تا عيسي را از آن جا ببردند، و ايشان به جاي عيسي- عليه السلام- آن مرد را كه بر او راه نموده بود بگرفتند«8» و بياويختند. و آن شب عيسي- عليه السلام- در اوّل شب حواريّان را جمع كرد و ايشان را وصايت كرد و گفت: پيش از آن كه خروس«9» بانگ«10» كند، يكي از شما كافر شود و مرا به درمي چند بفروشد. حواريّان متفرّق شدند و عيسي جايي پنهان شد. اينكه مرد كه عيسي گفته بود بيامد«11»، جهودان را گفت: مرا چه دهيد«12» اگر شما را راه نمايم بر عيسي! گفتند: تو را سي درم دهيم. او بيامد و ايشان را به سر عيسي آورد. عيسي را بگرفتند و به زير درخت آوردند. خداي تعالي شبه او بر اينكه«13» مرد

-----------------------------------

(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج: پاداشاه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). وز: شرطه. (4). آج، لب، فق، مر: كوهي. (5). فق، مر: كوه، آج: كو، لب: كوهي. [.....]

(6). مر: سولاخي. (7). مر بر. (8). آج، لب، فق، مر: آن مرد را بگرفتند كه راه به ايشان نموده بود. (9). دب، لب: خروه. (10). لب: بانگه، مر: بنگ. (11). مر و. (12). دب، آج، لب، فق: دهي/ دهيد.

(13). مر: آن.

صفحه : 348

افگند- و نام او يهودا بود- تا او را بگرفتند و بياويختند، و عيسي را به آسمان بردند. و به روايت ديگر عيسي را فرشتگان از آن جا ببردند. مادر عيسي- عليه السلام- در شب بيامد و چنان گمان بردند كه عيسي را بر دار كرده اند، و زني با او بود«1». عيسي- عليه السلام- او را دعا كرده بود تا خداي«2» او را از ديوانگي شفا داده بود، و هر دو در زير آن درخت مي گريستند و جزع مي كردند [بر عيسي]

«3». عيسي- عليه السلام- بيامد و ايشان را گفت: شما بر كه مي گرييد«4»! و براي چه جزع مي كنيد«5»! گفتند: ما بر پيغامبري خداي- عيساي مريم- مي گرييم«6» كه او را بر دار كرده اند. گفت: هيچ مگرييد«7» و جزع مكنيد«8» كه من عيسي ام، خداي تعالي مرا نگاه داشت، و اينكه آويخته آن منافق است كه مردم را به سر من آورد. ايشان دل خوش شدند و بر گرديدند. پس از هفت روز عيسي- عليه السلام- بيامد و حواريّان را جمع كرد، و ايشان را وصيّت كرد و در زمين بفرستاد«9» هر يكي را به جانبي تا دعوت كنند خلقان را با دين خداي. و خداي تعالي عيسي را به آسمان برد [428- پ]

و حواريّان پراگنده شدند در زمين، هر يكي«10» به جانبي از جوانب زمين براي دعوت. هر كس«11» به آن زمين كه فتاد«12»، خداي تعالي او را لغت آن قوم با [ز آ]

«13» موخت تا به زبان ا [يشا]

«14» ن ايشان را دعوت كرد«15»، فهذا معني قوله تعالي: وَ مَكَرُوا [وَ مَكَرَ]

«16»إِذ قال َ اللّه ُ يا عِيسي إِنِّي مُتَوَفِّيك َ، و

ياد كن اي محمّد چون گفت خداي- عزّ و جل- [اي]

«6» عيسي من تو را توفّي خواهم كردن. مفسران خلاف كردند در معني «توفّي» اينكه جايگاه. كعب الاحبار«7» و حسن بصري و كلبي و إبن جريج و إبن زيد و مطر الورّاق و محمّد بن جعفر بن الزّبير«8» گفتند«9»: معني قبض اوست نه معني قبض روح و جان برداشتن. و اينكه قول را حجّت اينكه آوردند كه گفت: فَلَمّا تَوَفَّيتَنِي«10»، اي قبضتني الي السماء حيّا، براي آن كه قوم او از پس رفع او به آسمان ترسا شدند نه از پس مرگ او، و بر اينكه قول «توفّي» را حمل بايد كردن علي احد المعنيين، اي قابضك الي ّ تامّا وافيا لم ينالوا منك شيئا، من تو را به آسمان بردم و دشمنان از تو چيزي نقصان ناكرده و فرصتي نايافته از آن مكر كه

-----------------------------------

(1). مج، دب: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج: ندارد، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: قبضته، با توجّه به دب تصحيح شد. (4). مج، لب، مب، مر: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6- 5). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(7). آج، لب، فق، مب، مر گفت. (8). آج، لب، فق، مب، مر كه. (9). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (10). سوره مائده (5) آيه 17.

صفحه : 350

انداختند، من قول العرب: توفّت منه كذا اذا استوفيته. و معني دگر تسلّم و تقبّل، اي متسلمك من قولهم: توفّيت: كذا اذا تسلّمته،

و بر اينكه قول در لفظ تكراري باشد براي آن كه: قابضك الي ّ و رافعك الي ّ، هر دو يكي باشد، جز كه از او عذر به اختلاف لفظ نشايد خواستن«1»، چنان كه شاعر گفت: هند اتي من دونها النّأي و البعد و اينكه هر دو يكي باشد. و ديگري گفت: الفي قولها كذبا و مينا و اينكه هر دو يكي باشد. ربيع انس گفت: مراد نوم است و خواب«2»، انّي منيمك، من تو را بخوابانم و در خواب به آسمان برم تو را«3»، گفت بيانش قوله تعالي: وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّاكُم بِاللَّيل ِ«4» ...، اي ينيمكم، و آن خداست كه شما را بخواباند و به روز احوال شما داند، براي آن كه نوم را «اخو الموت» گويند، و قوله تعالي: اللّه ُ يَتَوَفَّي الأَنفُس َ حِين َ مَوتِها«5» ...، تفسير چنين دادند كه: وقت نومها به قرينه وَ الَّتِي لَم تَمُت فِي مَنامِها«6». علي ّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس: إِنِّي مُتَوَفِّيك َ، اي مميتك، من تو را بميرانم، دليله قوله: قُل يَتَوَفّاكُم مَلَك ُ المَوت ِ«7» ...، و قوله: فَإِمّا نُرِيَنَّك َ بَعض َ الَّذِي نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّيَنَّك َ«8» ...، و اينكه به حقيقت نزديكتر است و به ظاهر لايقتر. و بر اينكه قول آيت را دو تأويل باشد: يكي آن كه وهب«9» گفت: خداي تعالي عيسي را بميرانيد سه ساعت، آنگه زنده كرد او را و به آسمان برد. محمّد بن اسحاق گفت: ترسايان مي گويند خداي تعالي عيسي را هفت ساعت بميرانيد، آنگه زنده كرد و به آسمان برد. و تأويل دگر آن است كه ضحّاك«10» و جماعتي«11» اهل علم گفتند«12»: در كلام

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر:

شايد خواستن. (2). دب، آج، لب، فق يعني. (3). آج، لب، فق، مر: در خواب تو را به آسمان برم. (4). سوره انعام (6) آيه 60. (6- 5). سوره زمر (39) آيه 42. (7). سوره سجده (32) آيه 11. (8). سوره غافر (40) آيه 77. (9). مب: وهب منبه. (10). آج، لب، فق، مب، مر گفت. (11). مب از مفسران و. [.....]

(12). آج، لب، فق، مب، مر: كه.

صفحه : 351

تقديم و تأخيري هست، و تقدير اينكه است: انّي رافعك الي ّ و مطهرك من الّذين كفروا و متوفّيك بعد انزالك من السماء، و نظير اينكه در تقدير و تأخير، قوله: وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ لَكان َ لِزاماً وَ أَجَل ٌ مُسَمًّي«1»، و تقدير آن است«2»: و لو لا كلمة سبقت من ربّك و اجل مسمّي لكان لزاما، و قال الشّاعر: الا يا نخلة من ذات عرق عليك و رحمة اللّه السلام اي عليك السلام و رحمة اللّه. و قال آخر: جمعت و عيبا نخوة و نميمة ثلاث خصال لست عنهن ّ ترعوي اي جمعت نخوة و نميمة و عيبا. ابو هريره روايت كرد«3» از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: 4»5» الانبياء اخوة لعلّات امّهاتهم شتّي و دينهم واحد، و انا اولي النّاس بعيسي بن مريم لأنّه لم يكن بيني و بينه نبي ّ، و انّه نازل علي امّتي و خليفتي عليهم فاذا رايتموه فاعرفوه، فانّه رجل مربوع الخلق الي الحمرة و البياض، سبط الشّعر كأن ّ شعره يقطر و ان لم يصبه بلل، يدق ّ الصّليب و يقتل الخنزير و يقبض« المال، و يسكن الرّوحاء حاجّا و معتمرا، و يقاتل النّاس علي الاسلام

حتّي يهلك اللّه في زمانه الملل كلّها و يهلك اللّه في زمانه مسيح الضّلال الكذّب الدّجّال، و يقع في الارض المنة حتّي يرتع الأسود مع الابل و النّمور مع البقر و الذّئاب مع الغنم، و يلعب الغلمان بالحيّات لا يضرّ« بعضهم بعضا، و يلبث في الارض اربعين سنة و في رواية كعب اربعا و عشرين سنة ثم ّ يتزوّج و يولد له، ثم ّ يتوفي و يصلّي المسلمون عليه و يدفنونه [924- ر]

في حجرة النّبي- صلّي اللّه عليه و آله، گفت: پيغامبران برادرانند از مادران مختلف و دينشان يكي است، و من اوليترم به عيسي«6» مريم براي آن كه«7» ميان من و او پيغامبري

-----------------------------------

(1). سوره طه (20) آيه 129. (2). مب كه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كند. (4). مج، لب، فق، مب، مر: يقبض، وز، دب: يقبض، با توجّه به آج تصحيح شد. (5). مج: به صورت «لا يفر» هم خوانده مي شود. (6). دب بن. (7). دب از.

صفحه : 352 نيست، و او فرود آيد از آسمان بر امّت من و خليفه من باشد بر ايشان، و همانا«1» اينكه خبر آنان روايت كرده باشند كه حديث مهدي را از روي بي انصافي منكر باشند، و الا او خلافت رسول را نبشايد«2» براي آن كه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند، لا بدّ بود از آن كه رجوع او با كسي باشد، و رجوع جمله امّت كه شرع محمّدي«3» داند و استحقاق آن دارد كه عيسي مريم به او اقتدا كند از او قبول كند، پس همانا خلل از راوي بوده باشد، و خبر چنين است: و انّه

نازل علي امّتي مع خليفة من ولدي. چون او را بيني بشناسي او را، به اينكه اوصاف و علامات مردي باشد دو بهري سرخ سپيد«4» دراز موي، پنداري آب از موي او مي بچكد«5» و اگر چه موي او تر نباشد. صليب شكند، و خوك كشد، و مال بخشد و در روحاء نشيند و حج و عمره كند، و با مردمان بر اسلام قتال كند تا خداي تعالي در روزگار او جمله دينها هلاك كند، در روزگار او مسيح ضلال را كه دجّال است هلاك كند، و همه زمين ايمن شود تا شير با شتر و پلنگ با گاو و گوسفند و گرگ«6» به يك جاي چره كنند«7». و كودكان به«8» مار بازي كنند و هيچ يك ديگر«9» را نيازارند و نرنجانند. و او در زمين چهل سال بماند، و روايت كعب بيست و چهار سال، و زن كند و فرزندان آرد، آنگه او را وفات آيد و مسلمانان بر او نماز كنند. و در اخبار اهل البيت چنين آمد كه: مهدي بر او نماز كند، و همانا مهدي«10» اوليتر باشد به نماز كردن بر عيسي از يكي من افناء النّاس، و او را در حجره رسول دفن كنند. و جمله آنچه در اينكه خبر هست، همه اوصاف و علامات«11» روزگار مهدي است كه در اخبار مخالفان و مؤالفان آمده است، و اگر كسي انصاف دهد و عناد رها كند و بر اينكه اخبار واقف شود، و آن را با حجّت عقل و آيات قرآن برابر كند، بداند

-----------------------------------

(1). مج: همانان، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، بنشايد، دب،

مر: نشايد. (3). آج، لب، فق است و، مب است او. (4). دب: و سپيد، فق، مب: و سفيد. (5). آج، لب، فق: او بچكد، مب، مر: او مي چكد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و گرگ با گوسفند. [.....]

(7). دب: چرا كنند. (8). دب، مر: با. (9). وز، آج، لب، فق، مر، يكديگر. (10). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (11). آج، لب، فق: علامت.

صفحه : 353

كه معتمد آن است. حسين بن الفضل را گفتند: در قرآن هيچ آيتي هست كه دليل مي كند بر نزول عيسي- عليه السلام- از آسمان! گفت: آري. قوله تعالي: وَ كَهلًا«1» ...، براي آن كه او كهل نشده بود و«2» او را به آسمان بردند، چون به زمين آيد كهل شود، معني آن است«3»: و كهلا بعد نزوله من السماء. ابو جعفر منصور خليفه روايت كرد از پدرانش از عبد اللّه عبّاس كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: كيف يهلك امّة انا في اوّلها و عيسي في آخرها و المهدي ّ من اهل بيتي في وسطها ، گفت: چگونه هلاك شوند امّتي كه من در اوّل ايشان و عيسي در آخرشان و مهدي از اهل البيت من در ميان شان«4»، و اينكه خبر از روايت ابو جعفر منصور الدّوانيقي ّ«5» حجّت است و دليل بر وجود مهدي- عليه السلام- براي آن كه رسول- عليه السلام- گفت: و مهدي«6» اهل البيت من در ميانه، و اگر اكنون و پيش از اينكه تاريخ به مدّت دراز او موجود نبوده باشد، اينكه خبر را معني درست نباشد. و اينكه خبر ابو اسحق ثعلبي امام اصحاب الحديث در تفسيرش

بيارد به اسناد، و خبري كه در اينكه باب اوّل راويان او«7» مفسر«8» اصحاب حديث باشد، و آخر راويان خليفه روزگار كه امام فريقين باشد در«9» باب حجّت بليغتر باشد. محمّد بن موسي واسطي«10» گفت: انّي متوفّيك«11» عن شهواتك و حظوظ نفسك، من تو را بميرانم از شهوات و نصيب نفساني، و اينكه قولي لطيف است، براي آن كه در آخر«12» آمده است كه: عيسي- عليه السلام- چون او را به آسمان بردند و با فرشتگان مختلط شد. طبع او طبع ملائكه شد.

-----------------------------------

(1). سوره آل عمران (3) آيه 46. (2). آج، لب، فق: كه. (3). آج، لب، فق، مب كه. (4). دب، آج، فق: ميانه ايشان، لب، مر: ميان ايشان، مب: وسط ايشان. (5). دب، لب، فق: منصور الدّوانقي، مب، مر: منصور دوانقي. (6). دب از. (7). آج، لب و، چاپ شعراني (3/ 58) امام. (8). آج، لب، فق، مب، مر: مفسران. (9). آج، لب، فق، مب، مر اينكه. [.....]

(10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الواسطي. (11). آج، لب، فق، مب، مر و رافعك. (12). كذا در مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: خبر.

صفحه : 354 وَ رافِعُك َ إِلَي َّ، نباتي«1» و شيباني گفتند: عيسي- عليه السلام- بر كوه طور ايستاده«2» بود، جامه«3» از موي بز پوشيده«4»، بادي سخت بر آمد عيسي بدويد، در آن دويدن باد او را بر گرفت و به آسمان برد. عبد اللّه عبّاس گفت: موسي- عليه السلام- تا بود الّا جامه صوف نپوشيد. و عيسي- عليه السلام- تا بود الّا جامه شعر نپوشند. «صوف»، پشم گوسپند«5» بود، و «شعر» موي بز. عبد اللّه عمر

گفت: رسول را ديدم كه طواف مي كرد«6»، در ميانه«7» طواف تبسمي كرد. گفتند: يا رسول اللّه؟ سبب تبسم چه بود«8»! گفت: در طوافگاه عيسي مريم را ديدم و دو فرشته«9» با او بودند. و گفته اند معني آن است«10»: و رافعك في درجات الجنّة، خداي تعالي تو را رفع كند«11» در درجات بهشت و مقرب گرداند«12» به رحمت خويش«13». وَ مُطَهِّرُك َ مِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا، و پاكيزه گرداند تو را از«14» كافران، يعني تو را از ميان ايشان به در آرد و برهاند. وَ جاعِل ُ الَّذِين َ اتَّبَعُوك َ فَوق َ الَّذِين َ كَفَرُوا إِلي يَوم ِ القِيامَةِ، و آنان«15» كه پسروان تواند من زبر دست و قاهر گردانم بر كافران، يعني بر جهودان كه به تو كافر بودند. ربيع انس گفت و حسن و قتاده«16»: مراد آنانند كه به او ايمان دارند، چنان كه«17» دون آنان كه او را به دروغ دارند«18» يا دروغ گويند.

-----------------------------------

(1). وز: بناتي، دب، آج، لب، فق، مر: بناني. (2). آج، لب، مب، مر: بايستاده. (3). آج، لب: جامه/ جامه اي. (4). آج، لب، فق بود. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوسفند. (6). آج، لب، فق، مب، مر و. (7). وز، آج، لب، فق، مب، مر: ميان. (8). دب: تبسم چيست. (9). مب: ديدم با دو فرشته كه. (10). مب كه. (11). آج، لب، فق: رفيع گرداند، مب: رفيع كند. [.....]

(12). آج، لب، فق، مر: مقرون گرداند، مب: مقرون كند. (13). آج، لب، فق، مب، مر: خويشتن. (14). مب ميان. (15). آج، لب، فق، مب را. (16). آج، لب، فق، مب، مر: ربيع انس و حسن و قتاده گفتند. (17). وز، دب،

آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «چنان كه» را ندارد. (18). مب: دروغ داشتند.

صفحه : 355 آنگه خلاف كردند في [معني]

«1» قوله: فَوق َ الَّذِين َ كَفَرُوا، كه اينكه «فوقيت» به چيست! بعضي گفتند: به حجّت، و بعضي گفتند: به مملكت و قهر و غلبه، و از اينكه جاست كه پادشاهي در روميان است كه ترسايان باشند«2»، و در جهودان نيست، و جهودان مادام مقهور و مغلوب باشند و ذليل، و قول اوّل اوليتر است، براي آن كه متضمّن ترغيب در حق ّ است [429- پ]

و در دين او. ثُم َّ إِلَي َّ مَرجِعُكُم، پس با من است بازگشت شما، و ورود«3» اينكه مو [رد و]

«4» عظ و ترغيب است. فَأَحكُم ُ بَينَكُم فِيما كُنتُم فِيه ِ تَختَلِفُون َ، و حكم كنم ميان شما به قيامت در آنچه در دنيا در«5» آن خلاف كرده باشيد. وجه اتّصال اينكه كلام به اينكه قصّه از آن«6» جاست كه من شما را در دنيا امهال كرده ام و فرو گذاشته و مخيّر كرده يا «7» چنين مي كني از تكذيب و ايذاي پيغامبران من، و لكن اهمال نكنم، كه مرجع و مآل شما با من است، و آن خلاف كه كردي«8» در عيسي مريم كه بهري گفتي«9» خداست، و بهري گفتي«10» پسر خداست، و بهري گفتي«11» بنده خداست، و بهري گفتي«12» ساحري كذّاب است، من حكم كنم ميان ايشان در اينكه اختلاف كردن«13». و امّا عدول از غياب«14» به خطاب و از خصوص به عموم، جاري مجراي آن است كه پادشاه گويد: معلوم شد پيش من كه اهل فلان شهر چه كرده اند از حسن طاعت و انقياد و امتثال اوامر من، من شما را كه رعيّتي«15»

مكافات به خير«16» و انواع تشريف و كرامت ارزاني دارم.

-----------------------------------

(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، مب، مر: باشد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: مورد. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، مب: به. (6). دب: اينكه. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. [.....]

(8). آج، لب، فق، مب، مر: كرديد. (9). دب: بهري گفت، آج، لب، فق، مر: بعضي گفتيد، بعضي گفتند. (10). آج، لب، فق، مر: بعضي گفتيد. (12- 11). دب: گفتندي، آج، لب، فق، مر: بعضي گفتيد كه. (13). مج، وز، مب، مر: اختلاف كردند، دب: در اينكه اختلاف كه كردي. (14). دب، آج، لب، فق: غايب. (15). مب: رعيّتيد. (16). دب كنم.

صفحه : 356

آنگه تفصيل داد اينكه جمله را كه گفت: فَأَحكُم ُ بَينَكُم، براي آن كه آنان كه محكوم لهم او عليهم باشند، دو نوع باشند: امّا مؤمنان و مطيعان باشند، و امّا كافران و عاصيان. حق تعالي هر دو را تفصيل داد و حكم بگفت بقوله: فَأَمَّا الَّذِين َ كَفَرُوا، امّا آنان كه كافر باشند و آيات و نعم مرا جحود كنند، من ايشان را عذابي كنم سخت. و «عذاب» استمرار ألم باشد، من عذبة اللّسان لاستمراره في كلام، و منه ماء عذب لاستمراره في الحلق. و شدّت عذاب، امّا به تضعيف باشد و امّا به تنويع و امّا به استمرار. فِي الدُّنيا، در دنيا به قتل و سبي و جلاء و جزيه و مذلّت و هوان.

وَ الآخِرَةِ، و در آخرت در دوزخ عذاب به انواع [عقوبت]

«1» وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ، «نصرت» معونت باشد بر دشمن. و «معونت» زيادت و«2» قوّت بود دست با او يكي داشتن در قهر، و «ما» نفي است و «من» زايد است براي تأكيد نفي را، كقولك: ما في الدّار من رجل. وَ أَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا، يك فرقه را جزا و پاداشت آن است كه گفت، و دگر فرقه را كه به خلاف آنند به خداي ايمان دارند و تصديق كرده اند او را و پيغامبران او را، و گفت ايشان كار بسته اند و بر وفق شرع عمل كرده. فَيُوَفِّيهِم أُجُورَهُم، حفص و رويس به « يا » خوانند«3» علي الخبر من اللّه- جل ّ و عزّ و باقي به «نون» خوانند«4» علي اخبار اللّه تعالي عن نفسه علي عادة الملوك. و توفية«5» الحق ّ اتمامه بكماله، خداي ايشان را حق بتمامي بگذارد«6»، يا ما ايشان را بتمامي حق بگذاريم«7» چنان كه از مستحق ّ ايشان هيچ بخسي«8» و نقصاني نباشد. و «اجر» مزد عمل بود بر وفق آن، امّا عرفا او شرعا، و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه جزا بر عمل نگويند. خداي تعالي گفت: من مزد بدهم و تمام بدهم و بخس نكنم [كه]

«9» آنگه

-----------------------------------

(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (4- 3). مب، مر: خواندند. (5). دب: توفيته. (6). وز، آج، لب، مب: بگزارد. (7). وز، آج، لب، فق: بگزاريم، دب: بگذارديم. [.....]

(8). مب: سختي. (9). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه

بدلها افزوده شد.

صفحه : 357

ظالم«1» باشم«2» و من ظالمان را دوست ندارم، و آن كه ظالمان را دوست ندارد براي ظلمشان كي روا دارد كه ظلم كند؟ و چون ظالم را دوست ندارد«3» نخواهد، كه محبّت اراده بود علي وجه، و در اينكه لفظ هم دليل است بر بطلان مذهب اهل جبر. و حدّ و حقيقت ظلم گفته ايم، و اصل او در لغت نقصان باشد. ذلِك َ نَتلُوه ُ عَلَيك َ، اشارت است به آنچه از قصّه پيغمبران«4» رفت، اي ذلك الّذي قصصت عليك، يعني اينكه كه بر شما خواندم از قصّه زكريّا و يحيي و مريم و عيسي از آيات و دلالت و معجزات، و «ذكر» هم گفت باشد و هم ياد كرد، و اينكه جا مراد گفتاري است كه شنونده به آن متذكّر شود. در خبري مرفوع، آمد از رسول- عليه و علي اله الصّلوة و السلام«5»- كه: مراد به «ذكر» در اينكه آيت قرآن است، بيانه قوله: يس، وَ القُرآن ِ الحَكِيم ِ«6». و گفته اند: مراد لوح محفوظ است. و مراد آنچه در لوح نوشته باشد، براي آن «ذكر» را حكيم خواند كه چون خواننده و نظر كننده به آن معتبر شود پنداري دليل ناطق است بمثابت گوينده كه حكيم باشد و حكمت بر زبان راند، چنان كه دلالت را دليلي«7» خوانند براي آن كه از بيان«8» به جايي«9» باشد كه پنداري راه نماينده اوست. و نَتلُوه ُ، را دو معني باشد: يكي آن كه نكلّمك به، ما بر تو مي خوانيم و با تو مي گوييم، و دگر آن كه جبريل را مي فرمايم«10» تا بر تو خواند، و براي آن كه امر اوست با خود حواله كرد،

و «ذلك» در محل ّ رفع است به ابتدا، و در خبر او دو قول است: يكي نَتلُوه ُ، و دگر مِن َ الآيات ِ، اي ذلك الّذي نتلوه عليك من الايات. إِن َّ مَثَل َ عِيسي عِندَ اللّه ِ، سبب نزول آيت [آن]

«11» بود كه وفد نجران چون بيامدند

-----------------------------------

(1). دب: ظلم. (2). مج، دب، آج، لب، مب، مر: باشد، با توجّه به وز تصحيح شد. (3). دب ظلم دوست ندارد، و چون ظلم دوست ندارد. (4). وز، دب: پيغامبران. (5). آج، لب، فق: رسول عليه السلام. (6). سوره يس (36) آيه 1

و 2. (7). مب: دليل. (8). آج، لب، فق: ازينان، مر: از اينان. (9). مج كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (10). مر: مي فرماييم. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 358

و با رسول- عليه السلام- مناظره كردند در باب عيسي- عليه السلام- و گفتند: ما تقول في المسيح عيسي بن مريم! گفت: عبد اللّه و رسوله. گفتند: هيچ بنده اي را ديدي كه او از مادر پديد آمد بي پدر! خداي تعالي به جواب ايشان اينكه آيت فرستاد، و فحواي آيت آن كه: چه جاي تعجّب است، و شما احوال«1» مي دانيد، اگر آدم بي پدر و مادر در مقدور«2» صحيح و ممكن است، جاي تعجّب نباشد از عيسي كه از مادر آيد بي پدر«3». پس حق تعالي گفت: مثل [عيسي]

«4» در اينكه باب چون مثل آدم است، يعني عيسي در اينكه حكم به آدم ماند كه خداي تعالي او را از خاك بيافريد بي پدر و مادر. و «مثل» ذكري باشد ساير كه

دليل كند بر آن كه حكم دوم حكم اوّل است، و وجه تمثيل و تشبيه عيسي را به آدم از آن جاست كه گفتيم«5». ثُم َّ قال َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ، و التّقدير: فكان: آنگه او را گفت: بباش، ببود در حال بي مدّت و تدريج و تحويل نطفه با علقه، و علقه با مضغه، چنان كه در آيت ذكر كرد: ثُم َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً«6»- الاية. الحَق ُّ مِن رَبِّك َ، [430- ر]

رفع او محتمل است دو چيز را: يكي خبر مبتدا، التّقدير: ذلك الّذي قد مرّ ذكره الحق ّ من ربك. دوم مبتدا باشد و خبر او در جار و مجرور بود، و التّقدير: الحق ّ وارد من ربّك«7»، ثابت من ربّك«8»، صادر منه. و قوله: فَلا تَكُن مِن َ المُمتَرِين َ، شايد كه خطاب بود با رسول- عليه السلام- و مراد ديگري چنان كه گفت: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ«9»، و شايد تا مراد يكي باشد من جملة المكلّفين، چنان كه يكي از ما چون كاري فرمايد جماعتي را، يا خطابي كند با جماعتي، توجيه خطاب كند به يكي از ايشان و جمله«10» مراد باشد«11» به آن خطاب.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر آدم. [.....]

(2). وز: در و مقدور، ديگر نسخه بدلها: در مقدور او. (3). دب، آج چه تعجّب باشد. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، لب، فق خلقه من تراب. (6). سوره مؤمنون (23) آيه 14. (8- 7). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها: چاپ شعراني (3/ 61) او. (9). سوره طلاق (65) آيه 1. (10). مج با، با توجّه به وز و

ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (11). وز، دب: باشند.

صفحه : 359

فَمَن حَاجَّك َ فِيه ِ، در ضمير خلاف«1» كردند، بعضي گفتند: راجع است با حق ّ في قوله: الحَق ُّ مِن رَبِّك َ، و بعضي دگر گفتند: راجع است با«2» عيسي- عليه السلام و «محاجّه»، مفاعله باشد از حجّت از دو محاجّه و مجادله و مخاصمه در حق ّ مادر عيسي«3»- عليه السلام- و سبب آن بود كه چون رسول- عليه السلام- مكّه بگشاد و اسلام منتشر بود«4» و سلطان«5» حجّت رسول قاهر گشت بر كافران، وفود آمدن گرفتند بنزديك رسول- عليه السلام- بهري اسلام آوردند«6»، و بهري امان«7» طلبيدند«8». در جمله وفود وفد نجران بود«9»، رئيس ايشان ابو حارثه اسقف با سي مرد آمد، از جمله ايشان عاقب بود و سيّد و عبد المسيح، و اينان احبار و رؤساء بودند«10». نماز ديگر در مدينه آمدند جامه هاي«11» ديبا پوشيده«12» و چليپها«13» در گردن افگنده. جهودان بيامدند و با ايشان مناظره كردند و ايشان را گفتند: شما بر هيچ نه ايد«14»، [و ايشان جهودان را گفتند: شما بر هيچ نه ايد«15»]

«16»، و«17» خداي تعالي«18» آيت فرستاد: وَ قالَت ِ اليَهُودُ لَيسَت ِ النَّصاري عَلي شَي ءٍ«19»- الاية. چون رسول- عليه السلام- نماز ديگر بكرد، ايشان روي به رسول كردند و گفتند: ما تقول في السيّد المسيح، عيسي را چه گويي! گفت: 20» عبد اصطفاه« اللّه، بنده اي بود كه خداي تعالي او را برگزيد.

-----------------------------------

(1). مج: حذف، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مج: و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). دب، آج، لب، مب، مر: از حجّت هر كه با تو حجّت آورد مجادله

و مخاصمه كند در حق تو يا در عيسي، فق: از حجّت ... در حق ّ مادر عيسي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر و. [.....]

(6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي آوردند. (7). دب: اماني. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: طلب مي كردند. (9). آج، لب، فق، مب، مر و. (10). آج، لب، مر و. (11). مج: جامهاي/ جامه هاي. (12). آج، لب، مب، مر بودند. (13). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: صليبها. (14). وز، دب، فق: نه. (15). آج، لب، فق: نه. (16). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (17). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (18). آج، لب، فق، مب، مر اينكه. (19). سوره بقره (2) آيه 113. [.....]

(20). فق، مب: عبد اصطفاء.

صفحه : 360

گفتند: يا محمّد؟ او را پدري«1» شناسي! رسول- عليه السلام- گفت: او نه از نكاح زاد تا او را پدر باشد. گفتند«2»: هيچ بنده مخلوق را ديدي كه نه از«3» نكاح باشد و او را پدر نباشد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: إِن َّ مَثَل َ عِيسي عِندَ اللّه ِ، الي قوله: فَنَجعَل لَعنَت َ اللّه ِ عَلَي الكاذِبِين َ«4». رسول- عليه السلام- ايشان را گفت: چون شما را«5» قول من باور نمي كنيد«6» و حجّت قبول نمي كني، بيايي«7» تا مباهله كنيم، كه خداي مرا خبر داد كه عذاب فرود آرد بر دروغزن. با يكديگر نگريدند و گفتند: چه راي است«8»! گفتند: مهلت بايد خواستن تا فردا. گفتند: ما را مهلت ده تا فردا تا ما انديشه كنيم، آنگه برفتند و با

هم بنشستند و راي زدند، اسقف، ايشان را گفت: اگر محمّد فردا آيد و عامّه صحابه را در قفا گرفته، از او هيچ انديشه مكنيد«9» و با او مباهله كنيد«10» كه او بر حق نيست، و اگر آيد و خاصّه فرزندان خود را و قرابات خود را آرد از مباهله او حذر كنيد. چون بامداد بود و صحابه در مسجد جمع شدند و هر كسي توقع كرد«11» كه رسول- عليه السلام- او را حاضر كند، رسول گفت: مرا نفرموده اند الّا«12» خاصّگان خود را از زنان و مردان و كودكان آن جا برم، آنان را كه خداي تعالي به دعاي ايشان عذاب فرستد و عذاب صرف كند. آنگه دست علي گرفت«13» و حسن و حسين از پيش او مي رفتند«14»، و فاطمه-

-----------------------------------

(1). وز، فق: پدر. (2). مج: گفت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مج: در، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب، فق: علي الكافرين. (5). مب، مر: ندارد. (6). نمي كنيد/ نمي كني. (7). نمي كني بيايي/ نمي كنيد بياييد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر شما را. (9). دب: مكني/ مكنيد. (10). دب: كني/ كنيد. (11). دب: مي كرد. (12). مج: كه آن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). لب، مب: بگرفت. [.....]

(14). آج، لب، فق، مب، مر: حسن و حسين مي رفتند از پس او.

صفحه : 361

عليها السلام- بر [اثر]

«1» ايشان مي رفت تا به صحرا شدند، و ترسايان بيامدند و اسقف ايشان در پيش ايستاده«2»، چون در نگريد«3» ايشان را ديدند. اسقف گفت: اينان كه اند از

محمّد! گفتند: آن برنا پسر عم و داماد اوست بر دخترش، و آن زن دختر اوست، و آن كودكان دختر زادگان«4» اويند. او با ترسايان نگريد«5» و گفت: بنگريد«6» كه محمّد چگونه واثق است كه به مباهله فرزندان و خاصّگان خود را آورده است، و به خداي كه اگر هيچ خوفي بودي او را از آن كه حجّت بر او باشد اگر اختيار كردي«7» هلاك خود«8» و هلاك اينان«9»، احذروا مباهلته«10»، از مباهله او حذر كنيد«11» كه اگر نه مكان قيصر بود من اسلام آوردمي، و با او مصالحه كني«12» بر آن كه او حكم كند، و باز گرديد«13» و با شهر خود شويد«14» و راي بزني«15» تا صلاح شما در چيست! گفتند: راي تو راي ما باشد، و آنچه تو گويي عين مصلحت باشد. اسقف گفت: يا ابا القاسم انّا لا نباهلك و لكن«16» نصالحك، ما با تو مباهله نمي كنيم، [و لكن با تو مصالحه مي كنيم]

«17» با ما مصالحتي كني«18» بر چيزي كه به آن«19» قيام توانيم كردن«20».

-----------------------------------

(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). وز، آج، لب، فق، مب، مر: در پيش ايشان ايستاده، دب: را در پيش گرفته ايشان. (3). آج، لب، فق، مب، مر: در نگريست، دب: در نگريدند. (4). آج، لب: دختر زاده ها. (5). آج، لب، فق، مب، مر: نگريست. (6). مب: نگريست كه ببينيد. (7). مر: او باشد اختيار نكردي. (8). دب، آج، لب، فق، مب را. (9). آج، لب، فق، مب، مر را، چاپ شعراني (3/ 62): هرگز اختيار نكردي هلاك خود را هلاك اينان را. (10). اساس: مباهلة، با

توجّه به دب تصحيح شد. (11). دب: كني/ كنيد. (12). كني/ كنيد. (13). آج، لب، فق: باز گردي/ باز گرديد. [.....]

(14). دب، آج، لب، فق: شوي/ شويد. (15). بزني/ بزنيد. (16). وز، آج، مب: و لكنّا. (17). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (18). وز، آج، لب، فق، مب: كن. (19). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ما به آن. (20). دب: توانيم نمود.

صفحه : 362 رسول- عليه السلام- با ايشان مصالحه كرد بر دو هزار حلّه از حلّه هاي اواقي«1»، هر حلّه چهل درم سره، هر چه بيفزايد يا بكاهد«2» از قيمت اينكه حلّه ها به حساب باشد، و بفرمود تا صلح نامه بنوشتند«3»: 4»5»6»7»8» بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. هذا كتاب من محمّد النّبي رسول اللّه لنجران و حاشيتها« في كل ّ صفراء و بيضاء و ثمرة و رقيق لا يؤخذ منهم غير الفي حلّة من حلل« الأواقي قيمة كل ّ حلّة« اربعون درهما فما زاد او نقص فبحساب ذلك، يؤدون الفا منها [في]

« صفر و الفا في رجب و عليهم اربعون دينارا مثواة رسولي فما فوق ذلك، و عليهم في كل ّ حدث يكون باليمن من ذي عدن عارية مضمونة ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عارية مضمونة لهم بذلك جوار اللّه و ذمّة محمّد بن عبد اللّه و رسول اللّه فمن اكل الرّبا« منهم بعد عامه هذا فذمّتي منه بريئة، اينكه نامه«9» از محمّد رسول خداي براي نجران و حاشيتش در هر زري«10» و سيمي و ميوه«11» و برده اي«12» كه ايشان را هست از ايشان هيچ نستانند جز دو هزار حلّه از حلّه هاي اواقي [قيمت]

«13» هر

حلّه چهل درهم آنچه بيفزايد يا «14» بكاهد«15» بر آن حساب باشد، هزار از آن در صفر و هزار در رجب، و بر ايشان است كه در مدّت مقام رسول من آن جا چهل دينار به او دهند يا بالاي آن [430- پ]

و به هر وقعه«16» و حادثه كه در يمن افتد بعاريت سي زره

-----------------------------------

(1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر قيمت. (2). مج، وز: نكاهد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مب اينكه چنين كه مسطور است كه. (4). مب و. (5). مج: احلل، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج من حلل الا واقي قيمة كل ّ حلّة. (7). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(8). دب، آج، لب: اكل الرّبوا. (9). دب، آج: نامه اي است. (10). مج: روزي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). وز، دب، آج، فق، مب: ميوه/ ميوه اي. (12). مج: بردي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). مج، لب، فق: تا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). وز: نكاهد. (16). دب: وقعتي، آج، لب، فق: واقعه.

صفحه : 363

و سي اسب و سي شتر بدهند عاريت«1» مضمون پذرفته«2» به اينكه وفا كنند ايشان را جوار خداست و ذمّه محمّد رسول خداي هر كه ربا خورد پس از«3» امسال ذمّت من از او بيزار است. نامه بستدند و ببردند و در

راه با يكديگر مي گفتند: اينكه كه ما كرديم صلاح بود يا نه! عاقب و عبد المسيح ايشان را گفتند كه: و اللّه كه ما و شما مي دانيم كه محمّد پيغامبري مرسل است، و آنچه آورده است از كتاب از قبل خداي است، و به خداي كه هيچ كس با هيچ پيغامبر ملاعنه نكرد و الّا مستأصل شدند و از ايشان كسي نماند كوچك و بزرگ، و اگر شما اينكه كنيد«4» هلاك شويد«5» و بر پشت زمين هيچ ترسا نماندي، كه من در ايشان نگريدم«6»، رويها ديدم كه اگر از خداي بخواستندي تا كوهها را از جاي بر كند«7» اجابت كردي. و رسول- عليه السلام- گفت: به آن خداي كه جان من به امر اوست كه عذاب فرو آينده بود«8» بر نجران اگر ملاعنه كردندي، و خداي تعالي ايشان را با خوك و بوزنه«9» كردي، و از اينكه كوه آتشي بر آمدي و همه را بسوختي، و از قبيله«10» ايشان هيچ جانور«11» نماندي تا مرغان«12» بر درختها و سال برنگشتي كه بر پشت زمين يك ترسا بودي. قوله: فَمَن حَاجَّك َ فِيه ِ، هر كه با تو حجّت آرد و خصومت كند در عيسي پس از آن كه علم يقين به تو آمد در حق او. فَقُل تَعالَوا، بگو بيايي«13». و «تعالوا»، تفاعلوا من العلوّ باشد، اي ارتفعوا. و در اصل وضع كه نهادند به جاي آن نهادند كه مرد بر بالاي«14» نشسته، آينده را گويد: تعال، اي ارتفع، چنان كه ما به پارسي گوييم: بر آي

-----------------------------------

(1). وز: عاريه/ عاريه اي. (2). دب، مب: پذيرفته اي. (3). آج، لب، فق، مب: ندارد. (4). دب: كني/ كنيد. (5). دب:

شوي/ شويد. [.....]

(6). آج، لب، فق، مب، مب، مر: نگريستم. (7). مب بر آن. (8). دب: فرود آمده بود. (9). دب، مب، مر: بوزينه. (10). دب: قبيل. (11). آج، لب، فق، مب، مر: جانوري. (12). مر ايشان هيچ. (13). آج، فق، مب، مر: بياييد. (14). مج آن، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 364 اي فلان، تا عام شد و اينكه كلمه به تازي و پارسي مي گويند، و اگر چه گوينده«1» در پستي باشد«2» نه بر«3» بلندي و به جاي هلم ّ. نَدع ُ مجزوم است به جواب امر. أَبنائِنا، باتّفاق مراد حسن و حسين اند، و در اينكه جا دليل است بر آن كه ايشان فرزندان رسول اند باطلاق اسم البنوّة عليهم من اللّه، براي آن كه خداي تعالي ايشان را پسر او خواند«4»، اخبار از طريق مخالف و مؤالف به اينكه متظاهر است كه رسول- عليه السلام- گفته است. و ايشان را فرزند خواند«5»، و مانند آن كه گفت: ابناي هذان ريحانتاي من الدّنيا، گفت: اينكه دو پسر من ريحان«6» منند از دنيا، و اتّفاق امّت است كه خطاب جمله صحابه رسول در عهد رسول«7» پس او با ايشان « يا بن رسول اللّه» بوده است. و در خبر مي آيد كه در صفّين روزي از روزها محمّد حنفيّة- رحمة اللّه«8» عليه- كارزاري«9» مي كرد و ابلاء جهد كرد، امير المؤمنين«10»- عليه السلام- [او را]

«11» گفت: اشهد انّك ابني حقّا، گواهي دهم«12» كه تو پسر مني«13» بحقيقت«14». گفتند: اي امير المؤمنين؟ پس حسن و حسين«15»! گفت«16»: هما ابنا رسول اللّه، ايشان پسران پيغامبر خدااند«17». و در اينكه آيت دليل است بر آن

كه دختر زاده فرزند باشد. و مرد چون وقفي كند علي اولاده و اولاد اولاده دختر زاده در آن جا شود و اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي، و آيت، حجّت ماست و حجّت شافعي بر ابو حنيفه كه او گفت: دختر زاده در آن وقف داخل نبود، به اينكه بيت استشهاد كرد:

-----------------------------------

(1). مج، مب: گوينده، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). آج، لب، فق، مب، مر: در. (4). دب و. (5). آج، لب، فق، مر: فرزندان خوانده. [.....]

(6). آج، لب، فق، مب، مر: دو ريحان. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مب: رحمهم اللّه. (9). لب: كالزاري. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مر: مي دهم. (13). مج: من، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). مب، مر: بتحقيق. (15). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 64) كيستند. (16). مج: گفتند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (17). آج، لب، فق، خدايند.

صفحه : 365 بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ّ ابناء الرّجال الأباعد و شافعي گفت: من ظاهر كتاب خداي«1» در آيتي محكم رها نكنم براي بيتي از شعر عرب به آن كه در اينكه بيت وجوهي توان گفتن كه از آن بشود كه در اينكه مسأله به او استدلال كنند. يكي آن كه: او بر سبيل مبالغت و توسع گفتن باشد، و آيت بر حقيقت است.

دوم آن كه: ممكن باشد كه او را با خويشان اهل خود خصومتي بوده است، ايشان مراعات مصاهرت نكرده اند، از سر آن رنج مي گويد. ديگري گفت هم از اينكه سبب: فإن ّ إبن اخت القوم مصغي اناؤه اذا لم يزاحم خاله بأب جلد وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُم، زنان ما را و زنان شما را، و باتّفاق مراد به زنان در آيت فاطمه زهراست- عليها السلام- تنها، و اينكه دليل است علي شرفها و انّها تنزّلت منزلة جمع كثير، تا خداي تعالي از او به جمعي خبر داد، و رسول را نفرمودند كه از جمله زنان كه داشت هيچ كس را به مباهله با خود برد، و اگر چه اينكه لفظ ايشان را متناول بود، براي آن كه صلاحيت آن مقام و عرض«2» به حضور آن جايگاه به او لايق بود. دگر آن كه قربت«3» نسب با وصلت سبب برابر نباشد، پس در اينكه لفظ دليل بود بر آن كه فاطمه زهرا- عليها السلام- از جمله آنان نبود«4». وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَكُم، و نيز بخوانيم نفس خود را و نفس شما را، و باتّفاق مراد به نفس، امير المؤمنين علي است اينكه جا، براي آن كه كسي نفس خود را بنخواند، چه اينكه معني از ميان مرد و نفسش«5» صورت نبندد. پس لا بدّ لفظ مجاز بود و مورد او بر مبالغت بود، يعني بخوانيم كسي را كه حكم نفس او حكم نفس ما باشد، و آنچه ما را باشد او را باشد، و آنچه بر ما باشد بر او باشد. حكم او در عصمت و طهارت و غنا و كفايت حكم من باشد. پس همچنان باشد

كه من او باشم او من باشد، و اينكه كنايت باشد از غايت اختصاص و محبّت و قربت و دوستي تا دو دوست چون در

-----------------------------------

(1). آج، لب تعالي جل ّ جلاله. (2). مج، وز، دب: غرض، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(3). مج: قرب، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جمله زنان به بود. (5). وز: هر دو نفسش، دب: هر دو نفس.

صفحه : 366

دوستي بغايت باشند، گويند: اينان متّحد شدند، اگر چه به صورت دواند به معني يكي اند، چنان كه [شاعر]

«1» مي گويد: أنا من أهوي و من أهوي أنا نحن روحان حللنا بدنا فاذا أبصرتني أبصرته و إذا أبصرته كان أنا و اينكه لفظ دليل كند بر آن كه امير المؤمنين علي«2» بهتر از همه صحابه و اهل البيت بود، براي آن كه آن را كه خداي تعالي [431- ر]

نفس رسول خواند«3» بر اينكه وجه كه گفتيم تا مدانات و مقاربتي سخت نباشد چنان كه كثير التفاوت نباشد ميانشان اينكه لفظ اجرا نكنند. ثُم َّ نَبتَهِل، در او دو قول گفتند: يكي آن كه نتضرع الي اللّه في الدّعاء، و ابتهال تضرّع باشد«4»، پس لابه كنيم يا «5» خداي تعالي را«6» تا دعاي ما اجابت كند در حق ّ دروغزنان، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. مقاتل گفت: نخلص في الدّعاء، در دعا اخلاص كنيم. كلبي گفت: اجتهاد و مبالغت«7»، و اينكه قول«8» متقارب است. معني ديگر آن است كه: نلتعن، لعنت كنيم يكديگر را، و گوييم: لعنت از ميان ما هر دو گروه

بر دروغزن باد، من قول العرب: عليه بهلة اللّه و بهلته، اي لعنته«9»، قال لبيد: في قروم سادة من قومهم نظر الدّهر اليهم فابتهل اي دعا عليهم، اينكه بيت اگر چه در تفسيرها به استشهاد اينكه معني آورده اند، معني چنان مي نمايد كه شاهد به معني«10» اوّل است من التّضرع، اي تضرّع و ذل ّ لهم. فَنَجعَل لَعنَت َ اللّه ِ عَلَي الكاذِبِين َ، عطف است علي قوله: ثُم َّ نَبتَهِل، براي

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، با توجّه به دب افزوده شد. (2). مب: علي بن ابي طالب عليه الصّلوة و السلام، آج، لب، فق، مر: عليه السلام. (3). آج، لب، فق، مب، مر: براي آن كه او را نفس رسول عليه السلام خواند خداي تعالي جل ّ جلاله. (4). آج، لب، فق، مب، مر و. (5). كذا در مج وز، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (6). دب: لا به كنيم به خداي عزّ و جل، آج، لب، فق، مب، مر: لابه كنيم خداي تعالي را. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر كنيم. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اقوال. (9). اساس: لعنة، آج: لعنته اللّه، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). وز، آج، لب، فق، مب، مر: كه شاهد معني، دب: كه معني شاهد.

صفحه : 367

آن«1» مجزوم است، يعني گوييم: لعنت بر دروغزن«2» باد. إِن َّ هذا لَهُوَ القَصَص ُ الحَق ُّ، اينكه«3»، يعني اينكه«4» قصّه پيغمبران كه رفت همه قصّه حق ّ است. و در «هو» خلاف كردند. بعضي نحويان گفتند: فصل است، و كوفيان اينكه عماد«5» خوانند، نحو قولهم: ان ّ زيدا لهو المنطلق. و بر اينكه قول محلّي نباشد

او را از اعراب. و بعضي گفتند: مبتداي دوم است، نحو قولهم: زيد«6» ابوه منطلق. و قصص خبري باشد كه در او تتابع معني بود، من قولهم: قص ّ اثره، اي اتّبعه، و منه قوله تعالي: وَ قالَت لِأُختِه ِ قُصِّيه ِ«7» ...، اي اتّبعي«8» اثره. وَ ما مِن إِله ٍ، «ما» نفي است، و «من» مؤكّد نفي است براي نفي جنس را، چنان كه: ما في الدّار من رجل الّا زيد، و بجز خداي خدايي نيست، ردّ بر ترسايان كه گفتند: عيسي خداست، و گفتند: إِن َّ اللّه َ ثالِث ُ ثَلاثَةٍ«9» ...، سه گفتند«10» يكي شده: اقنوم اب، و اقنوم إبن، و اقنوم روح القدس. به «اب» خداي را خواستند«11»، و به «إبن» عيسي را، و به «روح القدس» جبرئيل را، و اينكه قولي«12» نا معقول است كه سه ذات يكي باشد، و ابوّت و«13» خداي«14» روا نيست كه اينكه از صفات اجسام و محدثات بود، و او تعالي قديم است و خالق اجسام. وَ إِن َّ اللّه َ لَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ، خداي تعالي«15» عزيز است و غالب، اگر خواهد قهر كند ترسايان را و جمله انواع كفّار را به كفرشان، و لكن نكند براي آن كه حكيم

-----------------------------------

(1). دب كه. [.....]

(2). دب: دروغزنان. (3). دب: ان ّ هذا. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). دب: آن را اعماد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ان ّ زيدا. (7). سوره قصص (28) آيه 11. (8). مج: اتبقي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). سوره مائده (5) آيه 73. (10). مر: گفته. (11). مج: خواند، با

توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). فق: قول. (13). كذا: در مج، وز، ديگر نسخه بدلها: بر. (14). شايد كه كلمه به صورت «خدايي» بوده باشد. (15). وز، دب، مب، مر: و خداي تعالي، آج، لب، فق: و خداي تعالي جل ّ جلاله. [.....]

صفحه : 368

است و حكمت در تكليف، اقتضاي خلاف اينكه مي كند. فَإِن تَوَلَّوا، اگر بر گردند ترسايان و كافران و اعراض كنند از تو و قبول قول تو نكنند«1». فَإِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِالمُفسِدِين َ، خداي تعالي عالم است به مفسدان، و براي آن تخصيص كرد ايشان را كه غرض از اينكه تهديد است و وعيد ايشان. قوله تعالي:

[سوره آل عمران (3): آيات 64 تا 74]

[اشاره]

قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ تَعالَوا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم أَلاّ نَعبُدَ إِلاَّ اللّه َ وَ لا نُشرِك َ بِه ِ شَيئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضاً أَرباباً مِن دُون ِ اللّه ِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشهَدُوا بِأَنّا مُسلِمُون َ (64) يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تُحَاجُّون َ فِي إِبراهِيم َ وَ ما أُنزِلَت ِ التَّوراةُ وَ الإِنجِيل ُ إِلاّ مِن بَعدِه ِ أَ فَلا تَعقِلُون َ (65) ها أَنتُم هؤُلاءِ حاجَجتُم فِيما لَكُم بِه ِ عِلم ٌ فَلِم َ تُحَاجُّون َ فِيما لَيس َ لَكُم بِه ِ عِلم ٌ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون َ (66) ما كان َ إِبراهِيم ُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصرانِيًّا وَ لكِن كان َ حَنِيفاً مُسلِماً وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ (67) إِن َّ أَولَي النّاس ِ بِإِبراهِيم َ لَلَّذِين َ اتَّبَعُوه ُ وَ هذَا النَّبِي ُّ وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ اللّه ُ وَلِي ُّ المُؤمِنِين َ (68) وَدَّت طائِفَةٌ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ لَو يُضِلُّونَكُم وَ ما يُضِلُّون َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما يَشعُرُون َ (69) يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ أَنتُم تَشهَدُون َ (70) يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَلبِسُون َ الحَق َّ بِالباطِل ِ وَ

تَكتُمُون َ الحَق َّ وَ أَنتُم تَعلَمُون َ (71) وَ قالَت طائِفَةٌ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنزِل َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَجه َ النَّهارِ وَ اكفُرُوا آخِرَه ُ لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ (72) وَ لا تُؤمِنُوا إِلاّ لِمَن تَبِع َ دِينَكُم قُل إِن َّ الهُدي هُدَي اللّه ِ أَن يُؤتي أَحَدٌ مِثل َ ما أُوتِيتُم أَو يُحاجُّوكُم عِندَ رَبِّكُم قُل إِن َّ الفَضل َ بِيَدِ اللّه ِ يُؤتِيه ِ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ (73) يَختَص ُّ بِرَحمَتِه ِ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ ذُو الفَضل ِ العَظِيم ِ (74)

[ترجمه]

بگو«2» اي خداوندان«3» توريت و انجيل بياييد به سخني راست«4» ميان ما و شما، آن كه نپرستيم جز خداي را، و انباز نگيريم به او چيزي، و نگيرد بهري از ما بهري را خدايان فرود خداي، اگر بر گردند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم«5». اي خداوندان توريت و انجيل خصومت ميكنيد در ابراهيم«6»! و نفرستادند توريت و انجيل مگر از پس او، شما خرد نداريد! شما آنانيد كه خصومت كرديد در آنچه شما را به آن دانشي بود، چرا خصومت كنيد در آنچه نيست به آن داشتي! و خدا داند و شما ندانيد. نبود ابراهيم جهود و نه ترسان، و لكن بود مردي راست [و مسلمان]

«7»، و نبود از آنان كه با خداي انباز گيرد. اوليترين مردمان«8» به ابراهيم آنانند كه پس او باشند، و اينكه پيغمبر، و

-----------------------------------

(1). مج، وز: بكنند، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز كه. (3). آج، لب، فق دانش به. (4). آج، لب، فق: بياييد سوي سخني كه يكسان است. 5. آج، لب، فق: ما بر دين اسلاميم. (6). آج: چرا حجت مي گوييد در دين ابراهيم! (7). مج: ندارد، از

آج افزوده شد. (8). آج، لب، فق: بدرستي كه سزاوارترين مردم.

صفحه : 369

آنان كه ايمان دارند«1»، و خداي يار مؤمنان است. تمنّا كردند«2» جماعتي از اهل كتاب كه اگر شما را هلاك كردندي، و هلاك نكنند الّا خود را و ندانند. اي خداوندان كتاب چرا كافر شويد به آيتهاي خداي! و شما گواهي مي دهيد. [431- پ]

اي خداوندان كتاب چرا در مي پوشيد حق به باطل و پنهان مي كنيد حق ّ و شما مي دانيد! و گفتند گروهي از خداوندان كتاب: ايمان آريد به آنچه فرستادند بر آنان كه ايمان دارند«3» اوّل روز و كافر شويد«4» آخر روز تا باشد كه باز آيند ايشان. به راست مداريد مگر آن را كه پسروي كند دين شما را، بگو كه دين دين خداست كه بدهند كسي را مانند آنچه دادند شما را، يا مخاصمت كنند نزديك خداي تعالي، بگو كه فضل به دست خداست، بدهد آن آن را كه خواهد، و خداي فراخ عطا و داناست. خاص كرد به رحمت خود آن را كه خواهد«5»، و خداوند نعمتي بزرگ است«6». قوله تعالي: قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ، مفسران گفتند: سبب نزول اينكه آيات«7»- الي

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: ايمان آوردند. (2). آج، لب، فق: دوست داشت. (3). آج، لب، فق: ايمان آوردند در. (4). آج، لب، فق در. (5). وز خداي. (6). آج، لب: و خداي خداوند بخشايش بسيار است. [.....]

(7). آج، لب، فق، مب، مر: نزول آيه.

صفحه : 370

قوله: وَ اللّه ُ وَلِي ُّ المُؤمِنِين َ«1»، اينكه بود كه ترسايان نجران چون به مدينه آمدند، جهودان مدينه با ايشان مناظره كردند. ايشان را با يكديگر خصومت افتاد

در ابراهيم- عليه السلام. ترسايان گفتند: اينكه ابراهيم ترسا بود و ما به او اوليتريم، و جهودان هم چنين گفتند، پيش رسول آمدند به حكومت. رسول- عليه السلام- گفت: ابراهيم جهود نبود و ترسا نبود، شما به او اوليتر نه اند، بل مسلمان بود، و من به او اوليترم. جهودان گفتند: اي محمّد؟ همانا تو را مي بايد كه ما در حق ّ تو آن گوييم كه ترسايان در حق ّ عيسي گفتند، و ترسايان گفتند: تو را مي بايد كه ما تو را آن گوييم كه جهودان عزير را گفتند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد ردّ بر هر دو فرقه، اي«2»، جهودان و ترسايان و گفت: بگو اي محمّد اهل كتاب را، يعني جهودان و ترسايان را: تَعالَوا، بياييد إِلي كَلِمَةٍ«3» بَينَنا وَ بَينَكُم، و اينكه مصدر را واحد و تثنيه و جمع در او يكسان باشد و مذكّر و مؤنّث. با سخني كه ميان ما راست است. و در مصحف عبد اللّه مسعود است: الي كلمة عدل، اي عادلة، هم بر اينكه نهاد كه گفتيم. و بعضي دگر گفتند: إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ، اي نصفة، يعني انصاف، يقال: دعا فلان الي سواء و السويّة اي«4» الإنصاف، قال الشّاعر: ا تسئلني السويّة وسط زيد الا ان ّ السويّة ان تضاموا يعني الانصاف، و سواء كل شي ء وسطه، قال اللّه تعالي: فَاطَّلَع َ فَرَآه ُ فِي سَواءِ الجَحِيم ِ«5»، و ميانه را براي آن «سواء» خوانند كه از او تا هر طرفي از اطراف راست بود. مثلا چون«6» نقطه دايره. چون ممدود گويند «سين» مفتوح باشد، و چون مقصور گويند «سين» يا مكسور باشد يا مضموم، قال اللّه تعالي: مَكاناً سُوي ً«7»، و قرء«8»: سوي، قال

الشّاعر:

-----------------------------------

(1). سوره آل عمران (3) آيه 68. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر به سخني. (4). مج با تكرار «اي»، كه با توجّه به نسخه بدلها زائد تشخيص داده شد. (5). سوره صافّات (37) آيه 55. (6). آج، لب، فق، مب، مر: چون مثل. (7). سوره طه (20) آيه 58. (8). مج: و قد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 371

وجدنا ابانا كان حل ّ ببلدة سوي بين قيس عيلان و الفزر و اينكه جا در اينكه آيت جزو مجرور نشايد«1» به صفت «كلمة». و امّا قولك: مررت برجل سواء عنده الخير و الشّر [جز رفع نشايد كه آن جا خبر مبتداست مقدّم بر او، و التقدير: الخير و الشّرّ]

«2» عنده مستويان، كما قال«3» تعالي: وَ المَسجِدِ الحَرام ِ الَّذِي جَعَلناه ُ لِلنّاس ِ سَواءً العاكِف ُ فِيه ِ وَ البادِ«4» ...، جز رفع نشايد اينكه جا نيز، يعني كلمتي كه از ميان ما در آن خلاف نيست، يعني بيايي تا خلاف رها كنيم«5» وفاق گيريم و آن چيست. أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللّه َ، جز خداي را نپرستيم، و محل ّ آن رفع است به خبر ابتداي محذوف، و التّقدير: و هي ان لا نعبد الّا اللّه. و گفته اند: محل ّ او جرّ است بر بدل «كلمة»، و گفته اند: نصب است بنزع حرف الجر بأن لا نعبد، جز خداي را نپرستيم و با او انباز نگيريم. وَ لا نُشرِك َ بِه ِ شَيئاً، و بعضي بعضي را خداي نگيريم چنان كه شما كرديد«6» كه جهودان و ترسايانيد«7» تا خداي تعالي باز گفت: اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من

دون الله «8». عكرمه گفت: يكديگر را سجده كردندي صادق- عليه السلام- گفت: اتّخاذ ايشان احبار و رهبان«9» را ارباب نه به عبادت بود، بل به تحريم و تحليل حرام بود. بعضي ديگر گفتند: به طاعت داشت ايشان بود رؤسا و بزرگان را در معصيت خدا. [و در خبر آمده است كه: من اطاع مخلوقا في معصية الله فكأنما سجد سجدة لغير الله ، گفت: هر كس كه او طاعت«10» مخلوق دارد در معصيت خدا]

«11» همچنان باشد كه جز خداي را سجده كرده«12».

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر خواند. (2). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر اللّه. (4). سوره حج (22) آيه 25. (5). دب و. [.....]

(6). دب، آج، لب، فق: كردي/ كرديد. (7). دب، آج، لب، فق: ترساياني/ ترسايانيد. (8). سوره توبه (9) آيه 31. (9). آج، مب: رهبانان. (10). مب: اطاعت. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب، آج باشد.

صفحه : 372 فَإِن تَوَلَّوا، اگر ايشان اينكه قبول نكنند و اعراض نمايند و پشت بر اينكه گفتار كنند، فَقُولُوا اشهَدُوا بِأَنّا مُسلِمُون َ، بگويي«1» كه گواه باشيد«2» بر آن كه ما مسلمانيم، انقياد كرديم و گردن نهاديم اينكه گفتار را. چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- نامه«3» نوشت به قيصر ملك الرّوم: 4» من محمّد رسول اللّه الي هرقل عظيم الرّوم، سلام علي من اتّبع الهدي، امّا بعد فانّي ادعوك الي الاسلام فاسلم تسلم، اسلم يؤتك اللّه اجرك مرّتين فان تولّيت فان ّ عليك اثم الإرّيسين«، و كتب هذه

الاية: يا أَهل َ الكِتاب ِ تَعالَوا الي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم- الاية، از محمّد رسول خدا به هرقل كه بزرگ روم است. سلام بر آن باد كه پسر و راه راست باشد [432- ر]

. من تو را به اسلام مي خوانم، اسلام آر تا سلامت يابي، اسلام آر تا مزدت دو باره باشد، و اگر از اسلام عدول كني و برگردي بر تو باشد بزه«5»، و اينكه آيت بر نوشت«6» بر آخر نامه و بفرستاد«7». بگو اي اهل كتاب«8»، اي جهودان و ترسايان: لِم َ تُحَاجُّون َ فِي إِبراهِيم َ، چرا محاجّت و مخاصمت مي كنيد«9» در ابراهيم«10»! و انجيل نيامد الّا پس«11» او، چه عهد موسي«12»- عليه السلام- از پس عهد ابراهيم بود، و جهودي پيش از توريت و موسي نبود، و ترسايي«13» پيش از انجيل و عيسي نبود. و از ميان ابراهيم و موسي هزار سال بود، و از ميان موسي و عيسي دو هزار سال بود. أَ فَلا تَعقِلُون َ، عاقل نه ايد«14»! يعني عقل كار نمي بنديد«15». ها أَنتُم هؤُلاءِ، مدنيان خوانند«16» بي همزه و بي مدّ الّا به مقدار آن كه «الفي»

-----------------------------------

(1). مج و ديگر نسخه بدلها: بگوي/ بگويي بگوييد. (2). دب: باشي/ باشيد. (3). وز، دب، آج، لب، فق، مب: نامه/ نامه اي. (4). دب: اثم الاسين، آج، لب، فق، مب، مر: اثم الاثمين. (5). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 70): بزه بزهكاران. (6). دب: بنوشت. (7). چاپ شعراني (3/ 70) قوله: يا أَهل َ الكِتاب ِ [.....]

(8). آج، لب، فق، مب، مر: بگو اهل كتاب را. (9). دب: مي كني/ مي كنيد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و توريت. (11). دب

از. (12). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و عيسي. (13). مب: ترسا، مر: ترسايان. (14). وز: نه يد، دب: نيي. (15). دب، آج، لب، فق، نمي بندي/ نمي بنديد. (16). وز، دب، مب، مر: خواندند.

صفحه : 373

ساكن پيدا شود، و مكّيان«1» خواندند [به همزه و قصر علي وزن هئنتم و كوفيان خواندند«2» به مدّ و همزه، و باقي خواندند]

«3» به مد بي همزه. و در اصل او خلاف كردند. بعضي گفتند«4»: آن است كه «انتم»، و «ها» براي تنبيه است. و اخفش گفت: اصل او «ا انتم»«5»، همزه اوّل را «ها» كردند چنان كه: هرقت الماء، و الاصل ارقت، و معني آن باشد كه شما را آن كه«6» محاجّه مي كني«7»، بر وجه استفهام و معني تقريع. و «هؤلاء»، مبني است بر كسر، و اصل «اولاء» است «ها» تنبيه در او شد، و مدّ و قصر دو لغت است، شاعر گفت در قصر: لعمرك انّا و الا حاليف هؤلا لفي محنة اظفارها لم تقلّم و «انتم» مبتداست و در خبر او دو وجه است: يكي «هؤلاء»، و حاجَجتُم بر وجه اوّل«8» از صله «هؤلاء» باشد، وجهي دگر آن كه «حاججتم» خبر او باشد و «هؤلاء» منادي است در ميان مبتدا و خبر افتاده حشوا لتقدير«9»: ها انتم يا هؤلاء حاججتم. بر وجه اوّل معني آن بود«10»: شما آناني كه محاجّه كردي«11». بر وجه دوم«12» معني آن بود كه: شما محاجّه كرديد«13» اي جماعت حاضران، و اينكه بر سبيل تقريع باشد، مي گويد: شما بسيار مجادله بكرديد«14» در آنچه مي دانيد«15»، و علم آن بنزديك شماست از«16» نبوّت محمّد و نعمت و صفت او كه در توريت و

انجيل خوانده و دانسته.

-----------------------------------

(1). مج، وز: مكان، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: «و كوفيان خواندند» را ندارد. (3). مج، وز: ندارد، از دب افزوده شد. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر معني. (5). وز: آ انتم. [.....]

(6). دب: شمايي آنان كه، آج: كه شمايان كه، لب، فق، مب، مر: شما بآن كه. (7). مي كني/ مي كنيد. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «بر وجه اول» را ندارد. (9). چاپ شعراني (3/ 70): حشوا و التّقدير. (10). آج، لب، فق، مب، مر كه. (11). مب، مر: آنانيد كه محاجّت كرديد. (12). مب، مر: دويم. (13). دب، آج، لب، فق: كردي/ كرديد. (14). دب، آج، لب، فق: بكردي/ بكرديد. (15). دب، آج، لب، فق: مي داني/ مي دانيد. چاپ شعراني (3/ 70) فيما لكن به علم. (16). مج، وز: آن، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 374 فَلِم َ تُحَاجُّون َ، اكنون چرا محاجّه مي كنيد«1» در آنچه شما را به آن علمي نيست از حديث ابراهيم- عليه السلام- و آن كه او جهود بود يا ترسا. و تلخيص معني آن است كه: بسياري خصومت كرديد«2» در آنچه بدانستيد«3» بر سبيل جحود، اكنون اينكه مانده است كه خصومت و مجادله كنيد«4» در چيزي كه بدانيد«5» از سر جهل تا در او معاند باشي«6» و در آخر مجازف، و قوله«7»: «فلم» صورت«8» استفهام دارد و معني تقريع است. وَ اللّه ُ يَعلَم ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون َ، و خداي داند حديث«9» ابراهيم- عليه السلام- [و]

«10» مذهب و اعتقاد او، و شما

ندانيد. آنگه رد كرد بر ايشان آنچه گفتند و حواله كردند از جهودي و ترسايي ابراهيم بقوله: ما كان َ إِبراهِيم ُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصرانِيًّا، گفت: ابراهيم- عليه السلام- جهود [نبود]

«11» و ترسا نبود، و در معني اينكه دو كلمه اقاويل رفته است. وَ لكِن كان َ حَنِيفاً مُسلِماً، و لكن مسلماني«12» بود، امّا مستقيم بر طريق راستي و استقامت، و امّا مايل و معوج ّ از طريق ضلالت، براي آن كه كلمه از اضداد است، اعني «حنف» هم استقامت باشد«13» هم ميل، و اينكه نيز رفته است. وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ، تا مشركان گمان نبرند كه جهود و ترسا نبود مشرك بود. اگر گويند: چون علّت آن كه ابراهيم جهود و ترسا نبود آن نهاد كه توريت و انجيل پس او آمد بايد تا مسلمان نباشد كه قرآن پس از او آمد و پس توريت و انجيل، جواب آن است كه گوييم: توريت و انجيل آمد در آن جا نبود كه ابراهيم جهود بود يا ترسا، و قرآن پس از او آمد پس از همه«14»، و در او گفته بود كه: ابراهيم مسلمان بود، وَ لكِن كان َ حَنِيفاً مُسلِماً وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ.

-----------------------------------

(1). دب: مي كني/ مي كنيد. (2). وز، مب، مر: بكرديد. آج، لب: بكردي. (3). دب، آج، لب: دانستي/ دانستيد. [.....]

(4). دب: كني/ كنيد. (5). دب: نداني/ ندانيد، مب، مر: ندانيد. (6). مب، مر: باشيد. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: قولهم، با توجّه به دب تصحيح شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: به صورت. (9). مب: مذهب. (11- 10). مج، ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه

بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: مسلمان. (13). مب، مر و. (14). وز، دب: قرآن آمد پس از همه، آج، لب، فق، مب، مر: قرآن آمد پس آن همه.

صفحه : 375 إِن َّ أَولَي النّاس ِ بِإِبراهِيم َ- الاية، عبد اللّه عبّاس گفت رؤساي جهودان گفتند: تو داني اي محمّد كه ما اوليتريم به ابراهيم از تو و جز تو، و ابراهيم بر دين ما بود و تو را حسد حمل مي كند بر آن كه با ما مساعدت نمي كنيد«1»، خداي تعالي به«2» ردّ بر ايشان اينكه آيت فرستاد. عبد اللّه عبّاس به روايت كلبي عن ابي صالح و شهر بن حوشب و محمّد بن اسحاق روايت كردند از صحابه رسول«3» كه: چون جعفر بو طالب«4»- رحمة اللّه عليهما- و اصحابش هجرت كردند و به حبشه رفتند و آن جا مقام كردند«5»، و رسول- عليه السلام- به مدينه آمد و وقعه«6» بدر بيوفتاد«7»، و مشركان قريش و جماعتي معروفان كشته شدند، و آن جا قريش در دار النّدوة حاضر آمدند و راي زدند و گفتند: اگر ما خواهيم ما«8» از محمّد و اصحاب او انتقامي كشيم جز از جهت نجاشي نباشد مالي جمع كردند و مبلغي تحف و هدايا بر دست عمرو بن العاص، و عمارة بن ابي معيط بفرستادند بنزديك نجاشي، و ايشان را پيغام دادند كه اينكه جماعت كه از ما گريخته اند و به شهر تو آمده اند«9»، مردماني اند در دين مخالف تو، بر تو و مذهب تو طعنه زننده و قدح كننده در«10» عيسي مريم، بايد كه ايشان را بفرمايي«11» گرفتن و به دست ما باز دادن، و از اينكه معني چيزها گفته.

ايشان از ره«12» دريا به حبشه آمدند. چون در نزديك نجاشي شدند، او را سجده كردند و تحيّت كردند، و سلام قوم خود برسانيدند و بگفتند: ما مردماني دوستدار«13» و هوا خواه توايم، و نصيحت مي كنيم تو را كه خويشتن«14» بر حذر داري از قوم اينكه مرد ساحر كذّاب كه در«15» ما بر خاسته است و«16» دعوي نبوّت مي كند، و تبعي«17» و لشكري

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: نمي كني/ نمي كنيد. (2). مر: ندارد. (3). مر: حضرت رسول، آج، لب، فق عليه السلام. (4). وز: جعفر بن ابي طالب. [.....]

(5). مب، مر: مقام ساختند. (6). لب، فق، مب، مر: واقعه. (7). دب، مب: بيفتاد، مر: افتاد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. (9). وز، دب، آج، لب، فق، مر: آمده. (10). آج: بر. (11). وز، دب، آج، لب، فق: بفرماي. (12). مب، مر: راه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دوست. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه. (17). دب، لب، فق، مب، مر: تيغي.

صفحه : 376

ندارد الّا قومي سفيهان ما. و ما كار بر ايشان تنگ گرفتيم و ايشان را با شعبي پيختيم«1»، كسي پيش ايشان نيارد شدن و از ايشان [432- پ]

كس بيرون نيارد آمدن. چون كار بر ايشان سخت شد، پسر عم ّ خود را پيش تو فرستاد تا تو را بفريبد و دين تو و ملك تو بر تو تباه كند. چون پيش تو آيند، ايشان را بند كن«2» پيش ما فرست تا ما شرّ ايشان از

خويشتن و ملك تو كفايت كنيم، و علامت آنچه ما گفتيم آن است كه چون پيش تو در آيند تو را سجده نكنند و استنكاف كنند از اينكه. نجاشي كس فرستاد و جعفر بو طالب«3» را و قومش را بخواند. چون به درگاه او رسيدند، جعفر بو طالب«4» به آوازي بلند گفت: يستاذن عليك حزب اللّه، نجاشي را اينكه حديث هايل آمد، گفت: اينكه گوينده را بگو تا باز گويد اينكه كه گفت. جعفر باز گفت. نجاشي گفت: فليد خلوا بأمان اللّه و ذمّته، گو در آيند به امان و زينهار خداي. عمرو عاص با صاحبش نگريد«5» و گفت: ديدي كه چه گفتند و چگونه مؤثّر آمد بر نجاشي ايشان«6» در آمدند«7» و سجده نكردند. عمرو عاص گفت: اي ملك؟ ديدي كه ايشان چه غرور در سر دارند، در آمدند و بر عادت وفود«8» تو را سجده نكردند. نجاشي جعفر را گفت: چرا در آمدي«9» سجده نكردي مرا و تحيّتي كه عادت است رها كردي! جعفر گفت: براي آن كه در دين ما سجده روا نباشد مگر خداي را كه آفريدگار جهان است، اينكه تحيّت در وقتي بود كه ما بت مي پرستيديم، چون خداي تعالي پيغامبر را بفرستاد و ما را از اينكه نهي كرد و به تحيّت، ما را سلام فرمود كه تحيّت اهل بهشت است. نجاشي را خوش آمد آن حديث و دانست كه آنچه او مي گويد«10» حق است، و در توريت و انجيل نوشته است كه: از علامت پيغامبر آخر

-----------------------------------

(1). چاپ شعراني (3/ 72): انداختيم. [.....]

(2). آج، لب، فق، مب، مر و. (4- 3). مب: جعفر ابو طالب. (5).

مج: نگريدند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آمدند. (8). مج، وز: خود، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب، آج، لب، فق، مر و. (10). مب راست و.

صفحه : 377

زمان آن بود كه تحيّت او سلام باشد. گفت: كه بود از ميان شما كه گفت يستاذن عليك حزب اللّه! جعفر گفت: من بودم. گفت سخن تو گو. جعفر گفت: تو پادشاهي از پادشاهان زمين، و نزديك«1» تو بسيار نشايد گفتن. مرا با اينان كلمتي چند است، بشنو تا من بگويم و ايشان جواب دهند و تو حاكم باش ميان ما. گفت: بگو. جعفر گفت: بپرس از اينان كه ما آزاديم يا بنده ايم! نجاشي«2» بپرسيد. عمرو عاص گفت: بل احرار كرام من اشراف قومنا، بل آزادان و كريمان و اشراف قومند. گفت: بپرس تا هيچ خوني بنا حق كرده ايم از اينان كه اينان طالب آنند! عمرو«3» گفت: و لا قرطه«4». گفت: بپرس«5» ما هيچ مالي اقتطاع كرده ايم كه اينان را مطالبه آن مي رسد! نجاشي گفت: اگر ايشان را بر شما دعوي مال باشد تا قنطاري باشد من غرامت كشم، آنگه بپرسيد. عمرو گفت: و لا قيراط، و نه قيراطي. نجاشي گفت: پس چه مي خواهي«6» از ايشان! گفت: بدان اي ملك كه ما و اينان بر يك دين بوديم، و آن«7» دين اسلاف ما بود. ايشان آن«8» دين رها كردند، و ما بر آن دين مانده ايم. نجاشي گفت: آن دين چه بود كه اوّل بر آن بودي«9»! و آن دين

چيست كه اكنون بر آني«10»! جعفر گفت: امّا آن دين كه ما و ايشان بر آن بوديم، دين شيطان و عبادت اوثان بود و كفران به خداي- عزّ و جل ّ- بود، و سنگ و جماد پرستيدن بود، و اينكه دين كه به او آمده ايم، دين خداي است«11» دين اسلام. رسول خداي اينكه دين از

-----------------------------------

(1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بنزديك. (2). مب از ايشان. (3). مج، وز، دب، لب، فق: عمر، با توجّه به ضبط آج تصحيح شد. (4). كذا: در مج، وز، ديگر نسخه بدلها، و لا قطرة و نه يك قطره. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر تا. (6). مر: مي خواهيد. [.....]

(8- 7). فق: اينكه. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بوديد. (10). مب، مر: برآنيد. (11). دب، مب، مر و.

صفحه : 378

خداي به ما آورد«1»، كتابي چون كتاب عيسي موافق و مصدّق آن. نجاشي گفت: يا جعفر كاري عظيم مي گويي؟ آنگه بفرمود تا ناقوس بزدند و قسيسان و رهبانان حاضر آمدند. نجاشي ايشان را گفت: به آن خداي كه انجيل بر عيسي انزله كرد كه بگوي«2» تا در كتابها از ميان عيسي و قيامت هيچ پيغامبري يابي«3»! گفتند: اي و اللّه، پيغامبري كه عيسي«4» به او اشارت داد، و گفت: هر كه به او ايمان دارد به من ايمان داشته بود«5»، و هر كه«6» با او كفر آرد«7» به من كافر بود«8». نجاشي گفت: اينكه پيغامبر كه عيسي گفت«9» چه فرمايد و از چه نهي كند! گفتند: كتابي باشد او را از نزديك خداي- عزّ و جل ّ- آن كتاب خواند، و از آن

گويد، و امر معروف كند و نهي منكر كند، و وصيّت كند به حسن الجوار«10»، و صلة الرّحم، و برّ يتيم، و به عبادت خداي فرمايد و از عبادت اصنام نهي كند. جعفر را گفت: از اينكه كتاب شما چيزي بر من خوان. جعفر سورة العنكبوت و الرّوم بر خواند«11». نجاشي بگريست و گفت: يا جعفر؟ زدنا من هذا الحديث الطّيب، بيفزاي از اينكه حديث خوش. او سورة الكهف بر خواند. عمرو خواست تا نجاشي را به خشم آرد، گفت: ايشان عيسي را دشنام دهند. نجاشي گفت: عيسي را و مادرش را چه گويي! جعفر سوره مريم بخواند. چون به ذكر مريم و عيسي رسيد، نجاشي خاشاكي برداشت و گفت: و اللّه كه عيسي را«12» به اينكه مقدار زياده اينكه«13» نيست كه او بر خواند.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آورده است. (2). مر: بگوييد. (3). وز، دب، آج، لب، فق: مي يابي، مب: مي يابيد. (4). دب، آج، لب، فق عليه السلام. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داشته باشد. (6). دب، فق، مب، مر به من كفران دارد به او كفران دارد و هر كه. (7). دب، آج، لب، فق، مر: كافر بود. (8). دب، آج، لب، فق، مر: كافر باشد. (9). مب، مر: فرمود. (10). مج، وز: حسن اطوار، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(11). مب: برو خواند. (12). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). فق، مب: ازين.

صفحه : 379

آنگه جعفر را گفت: بروي«1» كه شما ايمني«2»، هيچ خوفي نيست بر شما كه حزب ابراهيمي«3». عمرو گفت: حزب ابراهيم

كيستند«4»! گفت: اينان و صاحبشان. ايشان«5» انكار كردند، و گفتند: حزب ابراهيم ماييم، و آن مال و هدايا با ايشان داد، و گفت: بستانيد«6» كه اينكه رشوت است، خداي تعالي«7» كه مرا ملك داد از من رشوت نخواست. جعفر گفت: فانصرفنا و كنّا في خير دار و اكرم جوار، و خداي تعالي«8» در خصومت ايشان اينكه آيت به رسول- عليه السلام«9»- فرستاد: إِن َّ أَولَي النّاس ِ بِإِبراهِيم َ، اوليتر كس از مردمان به ابراهيم آنانند كه«10» متابع ملّت و سنت اويند، و اينكه پيغامبر يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و آله، وَ الَّذِين َ آمَنُوا، و آنان كه به او ايمان دارند«11» و اتباع اويند. وَ اللّه ُ وَلِي ُّ المُؤمِنِين َ، و خداي تعالي«12» ولي ّ مؤمنان است و اوليتر«13» به نصرت و ولايت ايشان. رسول- عليه السلام- گفت: 14» لكل ّ نبي ولاة من النّبيّين و ان ّ و الي ّ« منهم ابي و خليل ربّي، هر پيغامبري را وليّي باشد از جمله پيغامبران، و ولي«15» پدر من است و خليل خداي، آنگه اينكه آيت بر خواند: إِن َّ أَولَي النّاس ِ بِإِبراهِيم َ- الاية. وَدَّت طائِفَةٌ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ، آيت در معاذ جبل و حذيفه يمان و عمّار ياسر آمد آنگه كه جهودان ايشان را دعوت كردند با دين خود- و آن قصّه«16» در سورة البقرة برفت- خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَدَّت طائِفَةٌ، تمنّا كردند و خواستند [433- ر]

جماعتي از اهل كتاب، يعني جهودان و ترسايان. و «ودادت»، تمنّا باشد و «مودّت» دوستي باشد«17» به معني متلاحظند.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برويد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، ايمني/ ايمنيد. (3). مب، مر: ابراهيم ايد. (4). وز، دب،

آج، لب، فق، مب، مر: كيست. (5). لب: و ايشان را، آج، فق، ايشان را، 6. دب، مر: بستاني/ بستانيد. (8- 7). دب، آج، لب، فق، دب جل ّ جلاله. (9). دب، آج، لب، فق: آيت رسول عليه السلام را. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر چون. (11). مر: آرند، مب: آوردند. (12). دب، آج، لب، فق جل ّ جلاله. [.....]

(13). آج، لب، فق: اولي. (14). دب، آج، لب، فق، مر: وليي، مب: اولي. (15). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر من. (16). وز، دب، آج، لب، فق، مر: و قصّه آن، مب: و قصّه خود آن. (17). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و.

صفحه : 380

لَو يُضِلُّونَكُم، اگر شما را گمراه بتوانند كردن از دينتان، و شما را با كفر بردن. و محمّد جرير گفت: يهلكونكم، مراد به اضلال اهلاك است، و اصل اضلال خود هلاك«1» بود، من قولهم: ضل ّ الماء في اللّبن، و منه قوله: أَ إِذا ضَلَلنا فِي الأَرض ِ«2»، اي اهلكنا، و قال الاخطل: كنت القذي في جوف اكدر مزبد قذف الأتي ّ به فضل ّ ضلالا وَ ما يُضِلُّون َ إِلّا أَنفُسَهُم وَ ما يَشعُرُون َ، و ايشان به اينكه كه مي كنند جز اضلال و اهلاك خود نمي كنند و نمي دانند، يعني و بال آن و مضرّت آن عايد است به ايشان، [و تمنّاي ايشان]

«3» در ضلال«4» و ضياع است كه اينان دعوت ايشان«5» قبول نخواهند كردن، و به عاقبت، عقاب اينكه«6» اضلال و اغوا بر ايشان خواهد بودن، چون چنين باشد به خود زيان كرده باشند. و رمّاني گفت: «تمنّا» تقرير چيزي باشد در نفس كه دل به آن تقرير خوش

گردد، و درست آن است كه: تمنّا از اقسام كلام است و معني براسه نيست به دليل آن كه عرب آن را در اقسام كلام شمرده اند، و هو قول الرّجل: ليت الشّي ء كان، وليته«7» لم يكن، و هم بر صحيح افتد، و هم بر محال«8». يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ، اي جهودان و ترسايان؟ چرا به آيات خداي كافر مي شويد«9»! بعضي گفتند: مراد قرآن است. بعضي دگر گفتند: مراد آياتي است از توريت كه در او نعت و صفت محمّد است. وَ أَنتُم تَشهَدُون َ، و شما گواهي مي دهيد«10» كه نعت و صفت او در توريت و انجيل هست«11». و «لم» اصل او «لما» بوده است، «ما» استفهامي«12» و چون حرف جرّ در او

-----------------------------------

(1). مر: اهلاك. (2). سوره سجده (32) آيه 10. (3). مج، ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). دب، آج، فق، مب: اظلال. (5). دب، آج، لب، فق را. (6). مب: و. (7). مج: ليت، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق قوله تعالي. (9). دب، آج، لب، فق: مي شوي/ مي شويد. [.....]

(10). دب، آج، لب، فق: مي دهي/ مي دهيد. (11). فق: است. (12). مب، مر: استفهام.

صفحه : 381

شود«1»، «الف» از او بيفگنند«2» چنان كه «لم» و «بم» و «عم ّ» و «فيم» و «علام» و «حتّام». يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَلبِسُون َ الحَق َّ بِالباطِل ِ، اي جهودان و ترسايان؟ چرا حق به باطل مي بپوشي«3»! يعني اسلام به جهودي و ترسايي«4» مي بپوشي«5». و قولي ديگر آن است«6» إبن زيد گفت: چرا توريت كه حق است«7» فرستاده خداي مي بپوشيد«8»

به تحريف و تصحيفي«9» و آياتي موضوع«10» كما شما را خويشتن نهادي«11» قولي ديگر آن است كه: ايمان به موسي و عيسي مي بپوشيد«12» به كفر به محمّد. و «تلبيس» را به تخليط تفسير دادند. وَ تَكتُمُون َ الحَق َّ، و حق پنهان مي كنيد، يعني نعت و صفت محمّد- صلّي اللّه عليه و سلّم«13». وَ أَنتُم تَعلَمُون َ، و شما مي دانيد«14» كه او حق ّ است و پيغامبري صادق است. و اينكه آيت و مانند اينكه دليل نكند بر قول اصحاب معارف، براي آن كه كتمان«15» خلاف آن كه«16» معلوم باشد، اظهار كردن از قومي اندك ممكن باشد، از قومي بسيار كه تواطي و تكاتب بر ايشان روا نباشد، ممكن نبود. دگر آن كه: در يك چيز روا باشد«17» كه كتمان كنند«18» و خلاف حق اظهار

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او شد. (2). لب، مب: بيفگند. (5- 3). فق: مي پوشي/ مي پوشيد، مب، مر: مي پوشيد. (4). مج: به جهودان و ترسايان، با توجّه به وز و. (6). مب كه. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). دب، آج، لب، فق: مي پوشي/ مي پوشيد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تصحيف. (10). دب، آج، لب، فق، مر: موضّع. (11). مب، مر: نهاديد. (12). دب، آج، لب، فق: مي پوشي/ مي بپوشيد. [.....]

(13). دب، آج، لب، فق، مب: عليه و آله و سلّم. (14). دب، آج، لب، فق: مي داني/ مي دانيد. (15). كذا در مج و همه نسخه بدلها، شعراني (3/ 75) و. كه خالي از ابهامي نيست، مرحوم شعراني ذيل كلمه «معارف» در اينكه جمله توضيحي آورده است كه چون تا حدودي به روشن شدن عبارت مدد

مي كند، در اينكه جا مي آوريم: «يعني كساني كه مي گويند حقيقت بر همه مردم آشكار است و همه كس آن را مي داند. آن كه منكر است از عناد انكار مي كند. آيه دلالت بر صحّت قول ايشان ندارد، زيرا كه خطاب به گروهي خاص فرموده و آنها را بدين صفت مذمت كرده است نه همه منكران را». (16). مج: انك، با توجّه به نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد. (17). وز: نباشد. (18). مج: كند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 382 كنند، امّا در جمله اصول نه. دگر آن كه: در آيت دليل است بر بطلان مذهب اصحاب معارف، و آن آن است كه گفت: وَ تَكتُمُون َ«1»وَ قالَت طائِفَةٌ، گفتند«4» گروهي، «جماعت» را براي آن طايفه خوانند تشبيها بالرّفقة«5» الطّايفة في الاسفار. و گفته اند: براي آن كه مجتمع باشند چون حلقه كه، يمكن ان يطاف حولها، نحو قوله: عِيشَةٍ«6» وَ لا تُؤمِنُوا إِلّا لِمَن تَبِع َ دِينَكُم بعضي نحويان گفتند: «لام» زيادت است في قوله: لِمَن تَبِع َ دِينَكُم، و المعني: و لا تصدّقوا الّا لمن تبع دينكم، چنان كه گفت: قُل عَسي أَن يَكُون َ رَدِف َ لَكُم«2» ...، و المعني: ردفكم، و ابو علي ّ الفارسي ّ گفت: براي آن كه ايمان را در او معني اعتراف است، تعديه كرد او را به حرفي كه اعتراف را به آن«3» تعديه كنند، و آن «لام» است و المعني: و لا تعترفوا الّا لمن تبع دينكم. اكنون بدان كه قرّاء و اهل معاني در قراءت و نظم و معاني آيت خلاف كرده اند بر هفت قول: قراءت عامه قرّاء «ان يؤتي» است به فتح همزه و

قصر او«4»، بر اينكه قراءت اهل معاني چند قول گفتند: يكي آن كه اينكه آيت حكايت كلام يهود است الّا«5» قوله تعالي: قُل إِن َّ الهُدي هُدَي اللّه ِ، و قوله: قُل إِن َّ الفَضل َ بِيَدِ اللّه ِ- تا به آخر آيت، و تقدير كلام اينكه باشد كه: جهودان خيبر [433- پ]

جهودان مدينه را گفتند- بر قول حسن بصري و بر قول قتاده و سدّي و ربيع و إبن زيد- جهودان بعضي بعضي را گفتند: هيچ كس را باور مداريد«6» الّا آنان را كه تابع دين شما باشند«7» از جهودي، و نيز باور مداريد«8» كسي را كه گويد كه در جهان كسي را آن دهند كه شما را دادند«9» از حجج و آيات و براهين و معجزات و خير«10» از كتاب و فلق دريا و من و سلوي و جز آن، و نيز باور مداريد«11» كسي را كه محاجّت و مجادلت كند با شما بنزديك خداي«12» بر آن كه او به حق اوليتر است.

-----------------------------------

(1). كذا: در مج، وز: سررو، دب، آج، لب، فق، مر: سروره، مب: سرورت. (2). سوره نمل (27) آيه 72. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بدان. (4). وز، دب، آج، لب، فق و. (5). آج، لب، فق: الي. (6). دب، آج، لب، فق: و. (7). مج: باشد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(8). دب، فق: مداري/ مداريد. (9). دب: داده اند. (10). وز: خبر، دب: خيري، آج، لب، فق: چيزي. (11). مداريد/ مداري. (12). دب، آج، لب، فق تعالي.

صفحه : 384 آنگه اينكه اعتراض در ميان اينكه كلام افتاد كه حكايت كلام جهودان است، من

قوله: قُل إِن َّ الهُدي هُدَي اللّه ِ، و اينكه از كلام خداست بر سبيل جواب جهودان، يعني: ان ّ البيان بيان اللّه، و قيل: ان ّ الدّين دين اللّه، و همچنين قوله تعالي: قُل إِن َّ الفَضل َ بِيَدِ اللّه ِ«1» ...، هم از كلام خداست ردّا علي اليهود، تا هر دو جواب آن باشد كه ايشان گفتند از باب تزكيه خود و دين خود، و وصيّت بعضي بعضي را بر محافظت بر جهودي، و اينكه قول مجاهد است و اخفش، و بر اينكه قول: وَ لا تُؤمِنُوا إِلّا لِمَن تَبِع َ دِينَكُم، كلامي باشد، و: أَن يُؤتي أَحَدٌ، كلامي ديگر. و عامل را تقدير«2» تكرير بايد كردن، و التقدير: و لا تؤمنوا ايضا بان يؤتي احد، و «الّا» متعلّق باشد به كلام اوّل دون اينكه كلام، و «ان يؤتي» در محل ّ نصب باشد به تقدير اينكه عامل كه گفتيم. قول دوم ابو علي ّ الفارسي ّ گفت: تقدير كلام آن است«3» «و لا تصدّقوا بان يؤتي احد مثل ما اوتيتم»، او يحاجّوكم عند ربّكم فيكون الحجّة لهم عليكم الّا لمن تبع دينكم علي التّقديم و التّأخير، يعني جهودان گفتند: باور مداريد«4» كه كس«5» را آن دهند كه شما را دادند يا «6» با شما محاجّت كند غالب آيد بر شما الّا جهودان را، يعني اينكه حديث اگر چه بر شما باشد در اينكه باب جهودان را باور داريد«7» تعظيما لهم [و ايجابا]

«8» لقبول قولهم، و بر اينكه قول «الّا» متعلّق «بان يؤتي احد» باشد، و در كلام تقديم و تأخير باشد چنين كه مي بيني، و محل ّ «ان يؤتي» هم نصب باشد. و قول سه ام«9» إبن جريج و إبن رباب«10» گفتند معني آن است

كه: رؤساي جهودان عوام ّ را گفتند: و لا تؤمنوا الّا لمن تبع دينكم، كراهة ان يؤتي احد [او لئلّا يؤتي احد]

«11» مثل ما اوتيتم فيكون لهم عليهم«12» فضل او يحاجّوكم عند ربّكم فيكون

-----------------------------------

(1). سوره آل عمران (3) آيه 73. (2). مج، وز، دب: تقرير، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). مب كه. (4). مداريد/ مداري. (5). دب، آج، لب، فق، مر: كسي. (6). مب، مر: تا. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: داري/ داريد. (8). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). دب: سيوم، مب، مر: سيم. [.....]

(10). چاپ شعراني (3/ 77): اينكه رئاب. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عليكم.

صفحه : 385 الحجّة لهم عليكم، گفت: در جهان كس را باور مداريد الّا جهودان را تا كسي گمان نبرد كه كسي را آن دهند كه شما را دادند تا دعوي فضل كند بر شما يا «1» انديشه كند كه اگر با شما كه جهوداني«2» حجّت آرد بنزديك خداي غلبه تواند كردن بر شما در حجّت، يعني بايد تا كلمه شما يكي باشد، تا كسي از اينكه دو تمنّا چيزي انديشه نكند، و مثل قوله: «ان يؤتي» في تقدير كراهة ان يؤتي، او لئلا يؤتي، قوله: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«3» ...، و قوله: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«4» ...، اي كراهة ان تميد و«5» كراهة ان تضلّوا. و اينكه طريقه مستقصي در جاي خود رفته است. و قول چهارم آن است كه حسن بصري و

اعمش خواندند: «ان يؤتي» به كسر همزه، يعني ماي نفي، و بر اينكه قول اينكه از كلام جهودان نباشد، حكايت كلام ايشان تا آن جا باشد كه: إِلّا لِمَن تَبِع َ دِينَكُم، اينكه باقي«6» كلام خدا باشد، و معني آن كه: بگو اي محمّد مسلمانان را كه دين دين خداست، كس را آن ندهند كه به شما دادند از دين و حجّت. أَو يُحاجُّوكُم، يعني الي ان يحاجّوكم عند ربّكم يوم القيمة، كقولهم: لألزمنّك او تعطيني حقّي، اي الي ان تعطيني حقّي، و كقول امري القيس: فقلت له لا تبك عينك انّما نحاول ملكا او نموت فنعذرا يعني، الي ان نموت فنكون معذورين، يعني اينكه هرگز نباشد. قول پنجم آن است كه إبن كثير خواند: «آن يؤتي احد»، و وجه اينكه قراءت است كه در كلام حذفي و اختصاري بود، و تقدير آن كه: الّا ان يؤتي احد مثل ما اوتيتم يا معشر اليهود«7» حسدتم فلم تؤمنوا، براي آن كه كسي را ديني و شريعتي دادند چون دين و شريعت شما، يعني محمّد را- صلّي اللّه عليه و آله- حسد بردي«8» و

-----------------------------------

(1). دب، مب، مر: تا. (2). آج، لب، فق، مب، مر: جهودانيد. (3). سوره نحل (16) آيه 15. (4). سوره نساء (4) آيه 176. (5). دب، فق، مب، مر: تميدوا. (6). مج، وز: ياتي، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مب و. (8). مب، مر: برديد.

صفحه : 386

ايمان نياوردي«1»، و اينكه كلام خداي باشد ردّ بر جهودان، و اينكه قول قتاده است. و ابو حاتم گفت: نظير اينكه آيت في حذف «لام» كقوله«2» تعالي: أَن كان َ

ذا مال ٍ وَ بَنِين َ«3» اي لأن«4» كان، چون «لام» علّت بيفگند در هر دو آيت، بذل او مدّي باز آورد، براي آن كه او مال و فرزندان دارد، چون كلام ما بر او خواند گويد«5»: اينكه افسانه اوّلينان است. و قوله: أَو يُحاجُّوكُم، خطاب باشد با مؤمنان، و «او» به معني «ان» باشد براي آن كه هر دو حرف شك ّ است، و معني آن باشد كه: و ان يحاجّوكم عند ربّكم، فقل في الجواب: إِن َّ الهُدي هُدَي اللّه ِ، اگر با شما محاجّت كنند بنزديك خداي، بگو كه: دين دين خداست، و فضل به دست خداست. قول ششم آن است كه: خطاب جمله با«6» مؤمنان است، و نظم آيت چنين باشد كه براي آن كه كسي را«7» مثل آن دادند كه شما را كه مؤمنانيد بايد تا بر شما حسد برند جواب ده و بگو كه: إِن َّ الفَضل َ بِيَدِ اللّه ِ. و اگر با شما محاجّت كنند بگو: إِن َّ الهُدي هُدَي اللّه ِ، و بر اينكه وجه در آيت تقديم و تأخير باشد چنين كه مي بيني«8» [434- ر-]

. و وجه هفتم آن است كه: تمام حكايت كلام جهودان آن جاست كه گفت: لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ، از سر آيت كه: وَ لا تُؤمِنُوا، خطاب است با مؤمنان، و معني آيت آن بود كه: خداي تعالي بر سبيل تثبيت دلهاي مؤمنان و تشحيذ بصائر ايشان و ازاله شك ّ و شبهه از ايشان عند تزوير جهودان گفت: كس را باور مداريد الّا آنان را كه بر دين شما باشند، كه كسي را از خير و فضل در دين آن دادند«9» كه شما را، براي آن كه

-----------------------------------

(1). مب، مر: نياورديد. (2).

مج، وز: كي قوله، دب، آج، لب، فق: كه قوله. با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). سوره قلم (68) آيه 14. [.....]

(4). وز، دب: الّا ان، آج، لب، فق، مب، مر: الي ان. (5). مج، وز: گويند، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مب: خطاب با جمله. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه كسي را براي آن كه. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه بيني. (9). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 78): ندادند.

صفحه : 387

دين دين خداست و شما بر آنيد، و نيز باور مداريد كه كس را قوّت آن باشد كه با شما محاجّت و مخاصمت كند پيش خداي، براي«1» آن كه اگر كند محجوج و مغلوب شود، و اينكه فضلي است از خداي، و فضل به دست اوست، يعني به امر و فرمان اوست و در مقدور اوست، به آن كس دهد كه او خواهد، براي آن كه از حق ّ آنچه واجب نبود، آن باشد كه فاعلش را بود كه كند، و بود كه نكند، و چون كند چنان كند كه خواهد، و چندان كند كه خواهد، و به آن كس كند كه خواهد. وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي تعالي فراخ عطا و جواد است و فضل و نعمت و«2» نپرسد«3» براي آن كه مقدور او را نهايت نيست، و داناست به جاي خود نهد بحسب مصلحت. اهل اشارت گفتند، معني آيت آن است كه: لا تعاشروا الّا من يوافقكم فان ّ من لا يوافقكم لا يرافقكم، مخالطت به آن كن كه

بر طريق«4» تو باشد، و اگر«5» بر طريق تو نباشد رفيق تو نباشد«6». يَختَص ُّ بِرَحمَتِه ِ مَن يَشاءُ، گفته اند: مراد به «رحمت» نبوّت است، مخصوص گرداند به نبوّت آن را كه خواهد، پيغامبري به آن كس دهد كه او خواهد. و بعضي دگر گفتند: مراد جمله نعمت و منافع است و حمل او بر عموم كردن اوليتر باشد تا فايده را شاملتر بود. ابو عثمان گفت: تا اميد و خوف با او باشد، تا اميد دارنده دل بر نگيرد، و خايف دل بنه نهد«7». و اختصاص، انفراد بعضي اشياء باشد به معني«8»، و نقيض او اشتراك باشد، و خصوص نقيض عموم بود، و خصّه بكذا و اختصّه به، به يك معني باشد. و خصصته بكذا فاختص ّ هو، يعني اختصاص هم لازم باشد و هم متعدّي.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: بر. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (3). آج، لب، فق، مر: نپرسند، مب: نه برسند. (4). لب: طريقت. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه اگر. (6). در نسخه مج، احتمال مي رود كه كلمه به صورت «باشد» بوده كه به صورت «نباشد» دو باره نوشته شده است. (7). آج: نبنهد، لب، فق، مب، مر: بنهند. (8). چاپ شعراني (3/ 79): معيني. [.....]

صفحه : 388

و إبن جريج گفت: مراد به «رحمت» قرآن است و اسلام، و معني آن باشد كه: الطافي كه به آن«1» به ايمان نزديك باشد به ايشان بكند. وَ اللّه ُ ذُو الفَضل ِ العَظِيم ِ، «فضل» زياده احسان باشد، و بر اطلاق زياده باشد، يقال: في يده فضل، اي زيادة. و فاضل زايد باشد در خصال خير، و تفضّل«2»

زيادة منافع باشد بر مستحق ّ.

[سوره آل عمران (3): آيات 75 تا 83]

[اشاره]

وَ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ مَن إِن تَأمَنه ُ بِقِنطارٍ يُؤَدِّه ِ إِلَيك َ وَ مِنهُم مَن إِن تَأمَنه ُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّه ِ إِلَيك َ إِلاّ ما دُمت َ عَلَيه ِ قائِماً ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا لَيس َ عَلَينا فِي الأُمِّيِّين َ سَبِيل ٌ وَ يَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ وَ هُم يَعلَمُون َ (75) بَلي مَن أَوفي بِعَهدِه ِ وَ اتَّقي فَإِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُتَّقِين َ (76) إِن َّ الَّذِين َ يَشتَرُون َ بِعَهدِ اللّه ِ وَ أَيمانِهِم ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِك َ لا خَلاق َ لَهُم فِي الآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُم ُ اللّه ُ وَ لا يَنظُرُ إِلَيهِم يَوم َ القِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِم وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (77) وَ إِن َّ مِنهُم لَفَرِيقاً يَلوُون َ أَلسِنَتَهُم بِالكِتاب ِ لِتَحسَبُوه ُ مِن َ الكِتاب ِ وَ ما هُوَ مِن َ الكِتاب ِ وَ يَقُولُون َ هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ وَ ما هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ وَ يَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ وَ هُم يَعلَمُون َ (78) ما كان َ لِبَشَرٍ أَن يُؤتِيَه ُ اللّه ُ الكِتاب َ وَ الحُكم َ وَ النُّبُوَّةَ ثُم َّ يَقُول َ لِلنّاس ِ كُونُوا عِباداً لِي مِن دُون ِ اللّه ِ وَ لكِن كُونُوا رَبّانِيِّين َ بِما كُنتُم تُعَلِّمُون َ الكِتاب َ وَ بِما كُنتُم تَدرُسُون َ (79) وَ لا يَأمُرَكُم أَن تَتَّخِذُوا المَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّين َ أَرباباً أَ يَأمُرُكُم بِالكُفرِ بَعدَ إِذ أَنتُم مُسلِمُون َ (80) وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ النَّبِيِّين َ لَما آتَيتُكُم مِن كِتاب ٍ وَ حِكمَةٍ ثُم َّ جاءَكُم رَسُول ٌ مُصَدِّق ٌ لِما مَعَكُم لَتُؤمِنُن َّ بِه ِ وَ لَتَنصُرُنَّه ُ قال َ أَ أَقرَرتُم وَ أَخَذتُم عَلي ذلِكُم إِصرِي قالُوا أَقرَرنا قال َ فَاشهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُم مِن َ الشّاهِدِين َ (81) فَمَن تَوَلّي بَعدَ ذلِك َ فَأُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ (82) أَ فَغَيرَ دِين ِ اللّه ِ يَبغُون َ وَ لَه ُ أَسلَم َ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ إِلَيه ِ يُرجَعُون َ (83)

[ترجمه]

از«3» خداوندان كتاب كس هست كه او را امين داريد بر بسياري مال باز رسانند

با تو«4»، و از ايشان كس هست كه اگر امين داري به ديناري ادا نكنند با تو«5»، مگر ملازمت كنيد«6» بر او ايستاده، اينكه براي آن است كه ايشان گفتند نيست بر ما در عرب، يعني مال عرب به ره«7»، و مي گويند بر خداي دروغ«8»، و ايشان مي دانند. آري هر كه وفا كند به پيمانش«9» و بترسد، خداي دوست دارد ترسكاران«10» را. آنان كه بخرند«11» به پيمان خداي و سوگندشان بهاي اندك، و ايشان را نصيبي نبود در آخرت، و نه به ايشان هيچ گويد خداي، و نه به ايشان نگرد روز قيامت، و تزكيه نكند ايشان را و ايشان را بود عذابي دردناك.

-----------------------------------

(1). مب، مر: به او. (2). مج: بفضل، با توجّه به وز تصحيح شد. (3). آج، لب، فق: و از. (4). آج، لب، فق: باز سپارد آن را. (5). آج، لب، فق: باز نسپارد او را به تو. (6). مج: ملامت كنيد، با توجّه به وز تصحيح شد، آج، لب، فق: مگر كه باشي اي صاحب حق. (7). آج، لب، فق: نيست بر ما در كار آنان كه غير اهل كتابند راه عقابي و عتابي. (8). آج، لب، فق را. (9). آج، لب، فق: به عهد خدا. (10). وز: رستگاران، آج، لب، فق: پرهيزگاران. (11). آج، لب، فق: بدل مي كنند.

صفحه : 389

و از ايشان گروهي هستند مي در پيچند«1» زبانهايشان به كتاب توريت، تا پندارند كه آن از توريت است و نيست آن از توريت، و مي گويند آن از نزديك. خداست، و نيست از نزديك خداي«2»، و مي گويند بر خداي دروغ و ايشان مي دانند«3». [434- پ]

نباشد هيچ

آدمي را كه بدهد او را خداي كتاب و حكمت و پيغمبري آنگه گويد مردمان را كه باشيد بندگان من بجز خداي و لكن باشي مردان خداي به آنچه آموزيد كتاب و به آنچه درس كنيد. و نمي فرمايد شما را آن كه گيريد فرشتگان را و پيغمبران را خدايان فرمايد شما را به كفر پس از آن كه شما مسلمانيد«4»!. و چون ها گرفت خداي پيمان پيغامبران كه آنچه من دادم شما را از كتاب و سخن درست، پس آمد به شما پيغامبري راست دارنده آن را كه با شماست تا ايمان آريد«5» به او و ياري كنيد او را گفت اقرار داديد و ها گرفتيد«6» بر آن عهد من! گفتند اقرار داديم، گفت: گواه باشيد«7» و من با شما از جمله گواهانم. هر كه بر گردد پس از آن ايشان

-----------------------------------

(1). آج، لب: مي پيچانند. (2). مج: از خداي نزديك، با توجّه به وز تصحيح شد، آج، فق: و نيست آن از نزد خداي. (3). آج، لب، فق كذب خود را. [.....]

(4). دب: مسلماني/ مسلمانيد. (5). آج، لب: آوريد. (6). دب: اقرار دادمي و ها گرفتي/ اقرار داديد و ها گرفتيد. (7). آج، لب: پس گواه شوي/ پس گواه شويد.

صفحه : 390

بيرون فرمان خداي«1». «2» جز دين خداي طلب مي كنيد و تن بداده است«3» او را هر كه در آسمان و زمين است به اختيار«4» و كراهت و با او بزند شما را. قوله: وَ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ، بيشتر مفسران بر آنند كه آيت در جمله جهودان آمد، حق تعالي باز نمود كه: در ايشان نيز امانت و خيانت«5» هست. و

«قنطار» عبارت است از مال بسيار، و «دينار» عبارت است از مال اندك، و اختلاف اقوال در قنطار بگفتيم. حق تعالي گفت«6»: از اهل كتاب كس هست كه اگر او را امين داري [بر قنطاري زر و به امانت پيش او بنهي با تو دهد، و كس هست كه اگر او را امين داري]

«7» بر ديناري با تو ندهد، و «من» اينكه جايگاه نكره موصوفه است چنان كه شاعر گفت: رب ّ من انضجت غيظا صدره قد تمنّي لي موتا لم يطع اراد رب ّ انسان، يقال: امنته بكذا و علي كذا بمعني واحد. اگر گويند: اينكه را چه فايده باشد. و خلايق عالم چنين اند، بعضي امين و بعضي خاين، جواب گوييم: خداي تعالي تحذير مي كند مسلمانان را از آنچه ايشان را امين دارند، و مال خود پيش ايشان به امانت بنهند و مغرور شوند به ايشان، براي آن كه ايشان مال مسلمانان حلال دارند. و اينكه آيت جاري مجراي آن خبر بود در معني كه گفت- عليه السلام: ا ترعون

-----------------------------------

(1). وز، دب باشند، آج، لب: بيرون روندگان از دين. (2). مج، وز، دب، آج، لب: ترجعون، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (3). آج، لب: و گردن بنهاد. (4). مج، وز: رهبت، با توجّه به آج تصحيح شد. (5). مب: ديانت. (6). مب كه. (7). مج، آج، لب، فق: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 391

الله عن ذكر الفاجر! اذكروه بما فيه كي يحذره النّاس} ، گفت: ورع مي كني«1» از آن كه [ذكر فاسق كني]

«2»! ذكر او كني«3» به آنچه در او هست تا

مردمان از او حذر كنند. بعضي دگر گفتند: «امانت» راجع است با آنان كه ايمان آوردند از اهل كتاب، چون عبد اللّه سلام و امثال او، و «خيانت» راجع است با آنان كه بر آن مقاله اصرار كردند. جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه: آيت در عبد اللّه سلام آمد و فنحاص بن عازورا، كه مردي هزار دويست اوقيّه زر«4» بنزديك عبد اللّه سلام بنهاد به وقت مطالبه به او سپرد و مردي از قريش ديناري بنزديك فنحاص بنهاد در آن خيانت كرد و با او نداد. و در بعضي تفسيرها هست كه: آنان كه اداي امانت كنند ترسايانند، و آنان كه امانت بندهند جهودانند. اشهب عقيلي خواند: تيمنه، به اماله در شاذّ، و دينار را اصلش دنّار است براي آن كه در جمعش دنانير مي آيد و در تصغيرش دنينير، براي تخفيف يك «نون» با « يا » كردند. و قوله: يُؤَدِّه ِ، ابو عمرو و عاصم و حمزه خوانند«5»: «يؤده» باسكان الهاء، و ابو جعفر و يعقوب به اختلاس خوانند «ها» كسره«6»، و باقي قرّاء «يؤده» به كسر «ها» و اشباع خوانند، در قراءت ابو عمرو و حمزه«7» گفتند: چنان ساخته است كه پنداري «ها» ي آخر كلمت است و از اصل كلمت است، جزم بر او افگند، و اينكه بر سبيل مجاز بود. و زجاج گفت: اينكه خطا از راوي افتاد [435- ر]

و الّا ايشان به اختلاس خواندند براي آن كه علامت جزم، سقوط « يا » ست من يؤدّي، و «ها» اسم است و جزم در اسم نشود. و فرّاء گفت: اينكه مذهب بعضي عرب است كه اسكان كنند

«ها» يي كه پيش

-----------------------------------

(1). مب، مر: مي كنيد. (2). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب، مر: كنيد. [.....]

(4). لب را. (5). مب: خواندند. (6). خوانند با كسره. (7). دب، آج، لب، فق، مب: ابو حمزه.

صفحه : 392 او متحرك باشد، يقولون: ضربته ضربا شديدا، چنان كه: ميم«1» انتم و قمتم، و انشد: لمّا راي ان لادعه و لا شبع مال الي ارطاة حقف فاضطجع و آن كس كه اختلاس كرد اكتفا كرد از «ياء» به كسره و از «واو» به ضمّه، و آن قراءت سلام است در شاذّ يؤده، و انشد الفرّاء: اتاني كلاب و إبن اوس فمن يكن قناعه مغطيا فانّي لمجتلي و آن كه اشباع كرد مراعات اصل كرد. سيبويه گفت: پس «ها» ي ضمير مذكّر «واو» ي بيارند اگر مضموم بود، و « يا » يي اگر مكسور بود، چنان كه ما بعد «ها» كه ضمير مؤنّث بود «الفي» بيارند. إِلّا ما دُمت َ عَلَيه ِ قائِماً، يحيي بن وثّاب و اعمش و طلحة بن مصرّف در شاذّ خوانند: الا ما دمت، و اينكه لغت تميم است كه گويند: مت ّ تموت، و دمت تدوم، با آن كه كلمه من ذوات الواو است. فرّاء گفت: لغت بعضي عرب است دام يدام و مات يمات، علي فعل يفعل، مثل: خاف يخاف و هاب يهاب. عبد اللّه عبّاس گفت: ملحّا، مگر الحاح و سختي كني. مجاهد و عطا و سعيد بن جبير گفتند: مواظبا، تا مداومت بكني و ملازمت. قتاده گفت: مداومت«2» تقاضا خواست. سدّي گفت: قائما علي راسه، قتيبي گفت: قيام در آيت كنايت

است از مداومت مطالبت، براي آن كه مرد متكاسل را قاعد خوانند. ابو روق گفت معني آن است كه: چنداني معترف باشد كه تو ايستاده باشي«3» در وقت نهادن، چون بروي و روزگاري بر آيد منكر شود. ذلِك َ، آن«4»، يعني آن استحلال و خيانت براي آن است كه ايشان گفتند: لَيس َ عَلَينا فِي الأُمِّيِّين َ سَبِيل ٌ، بر ما حرجي نيست در مال عرب، بيانش: هُوَ الَّذِي بَعَث َ فِي الأُمِّيِّين َ«5»، اي في العرب، و مراد به «سبيل» حرج است لقوله: ما عَلَي المُحسِنِين َ مِن سَبِيل ٍ«6»، اي من حرج.

-----------------------------------

(1). اساس: اميم، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج: بمداومت. (3). وز و. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. (5). سوره جمعه (62) آيه 2. (6). سوره توبه (9) آيه 91.

صفحه : 393

و در آيت حذفي هست، و معني آن است كه: ليس علينا في اموال الامّيين، و لكن براي دلالت كلام را بر او بيفگند، و اينكه طريقه كه عرب را هست في حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه طريقتي معروف است و شايع، و لكن همه جاي نشايد و انّما آن جا روا باشد كه «ليس» زايل بود، و در كلام دليل بود بر او، چنان كه گفت: وَ سئَل ِ القَريَةَ«1»، براي آن كه معلوم است كه از ده«2» نتوان«3» پرسيدن، و كذلك قوله: وَ لكِن َّ البِرَّ«4»، براي آن كه معلوم است مَن آمَن َ«5» خبر نتواند بودن از برّ، و بر يك قول تقدير آن است كه: و لكن ّ البرّ برّ من امن. و كذلك قول الشّاعر: حسبت بغام راحلتي عناقا و ما هو ويب

غيرك بالعناق. و معلوم است بضرورت كه آواز شتر بزه«6» نباشد، يعني نزبت«7» عناق، و اگر كسي گويد: جاءني زيد و آنگه گويد: آن خواستم كه جاءني غلام زيد، اينكه محال باشد و رواه نبود. و در آيت دليل است بر آن كه مراد مال است، پس جهودان در امانت خيانت كردند به استحلال و گفتند: مال عرب ما را حلال است، براي آن كه ايشان بر دين ما نيستند. و بعضي دگر از ايشان گفتند: مالهاي عرب ما راست، و ايشان«8» بر ما غضب كردند، به هر وجه كه فرصت يابيم ما را حلال باشد كه مال ايشان برگيريم. حسن بصري و إبن جريج و مقاتل گفتند: از ميان جماعتي جهودان معاملتي و مبايعتي بود، چيزي بدادند و چيزي بماند بر ايشان. آنان كه صاحب حق بودند ايمان آوردند، چون وقت اداي مال در آمد تقاضا كردند. ايشان گفتند: ما را [چيزي]

«9» به شما نبايد دادن، كه شما دين ما رها كرده ايد و به دين محمّد رفته«10»، و دعوي كردند كه در كتاب ما چنين است. خداي تعالي ايشان را تكذيب كرد بقوله: وَ يَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ، گفت: بر خداي دروغ مي گويند و مي دانند كه آنچه مي گويند دروغ است.

-----------------------------------

(1). سوره يوسف (12) آيه 82. (2). مب، مر: ديه. (3). آج، لب، فق، مب، مر: بنتوان. (5- 4). سوره بقره (2) آيه 177. [.....]

(6). آج: بز، فق: بره. (7). كذا در مج، وز، لب، فق، مب، مر (!)، آج: صوت. (8). مب نيز. (9). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (10). دب، آج، لب، فق: رفته اي، مب، مر، رفته ايد.

صفحه :

394 و در خبر هست كه چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- گفت: 1» ما من شي ء كان في الجاهليّة الّا و هو تحت قدمي ّ الّا الأمانة فانّها« مؤدّاة الي البّر و الفاجر، گفت: هيچ چيز نيست كه در جاهليت بود و الّا آن در زير پاي من است الّا امانت كه امانت با خداوندش بايد دادن، اگر مسلمان بود و اگر كافر. صعصعه روايت كند كه: مردي گفت اوقاتي باشد كه ما در غزو از مال اهل ذمّت گوسپندي«2» يا مرغي بگيريم، ما را روا باشد! گفت: به چه علّت چنين كني«3»! گفت گويم«4» ما را به آن باكي نيست و در آن حرجي«5» نيست. گفت اينكه هم چنان است كه ايشان با مالهاي شما كنند و گويند: لَيس َ عَلَينا فِي الأُمِّيِّين َ سَبِيل ٌ. چون ايشان جزيه بدهند كس را بر مال ايشان سبيل نيست الّا به طيبت نفس ايشان. آنگه حق تعالي گفت: بَلي، اي ليس الامر كما زعموا، چنان نيست كه ايشان گفتند، و لكن هر كس كه وفا كند به عهدش. «ها» راجع است با وفا كننده بر قولي، يعني عهدي كه ببندد وفا كند و نقض نكند. و بر دگر قول راجع است با نام خداي تعالي، كه نام خداي پيش از اينكه رفته است في قوله: وَ يَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ. هر كه وفا كند به عهد خداي كه بر او گفت در توريت از ايمان به محمّد و قرآن و اداي امانت. وَ اتَّقي، و متّقي باشد و از معاصي اجتناب كند، و از خداي بترسد و در امانت خيانت نكند، خداي دوست دارد متّقيان را كه به

اينكه صفت باشند. حسن بصري گفت از رسول- عليه السلام- كه گفت: [سه خصلت آن است]

«6» كه هر كه در او حاصل باشد منافق بود و اگر چه نماز كند و روزه دارد: چون حديث كند دروغ گويد، و چون وعده دهد خلاف كند، و چون [435- پ]

امانت به او دهند خيانت كند. ابو امامه روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت: هر كس را كه امين دارند بر امانتي و او تواند كه در آن امانت خيانت كند و نكند، خداي تعالي در بهشت

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فانّه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوسفندي. (3). مب: كنيم، مر: كنم. (4). آج، فق: گوييم. (5). مج، وز: حرفي، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 395 چنداني حور العين دهد او را كه او خواهد. ابو سعيد خدري ّ روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت: بازرگان راستيگر امين فردا قيامت با پيغامبران و صدّيقان و شهيدان باشد«1». و در خبر هست: لا ايمان لمن لا امانة له ، ايمان نباشد آن را«2» كه امانت نباشد. و رسول- عليه السلام- گفت: اوّل چيزي كه از دين خود مفقود بكني«3» امانت باشد، و آخر چيزي كه از دين خود مفقود بكني«4» نماز باشد. و حذيفة بن اليمان گفت، دو حديث ما را بگفت رسول- عليه السلام- يكي بديدم و منتظر يكي ديگرم- يكي آن كه گفت: امانت بر دل مردمان فرود آمد و قرآن فرود آمد، قرآن و سنّت

بياموزي«5»، آنگه ما را گفت: امانت برداريد، و در رفع امانت چنين گفت كه: مرد بخسپد«6» امانت از دل او بر كنند، اثر او آن جا بماند چنان كه ستاره، آنگه بخسپد«7» امانت از دل او بر كنند و اثر آن بماند چنان كه شغه دست، يعني دست سر و بسته، يا چون انگشتي آتش كه بر پاي خود بگرداني اثري اندك بكند و بنماند اثر. آنگه حذيفه ريگي بر گرفت و بر پاي خود نهاد و بگردانيد، گفت: ديدي كه اثر نيست اينكه را، همچنين امانت برود و اثرش بنماند. پس در آن عهد مردمان با يكديگر معامله و مبايعه كنند، و در ميان ايشان امانت نماند. تا اگر كسي باشد در قبيله كه در او اندكي امانت باشد او را مثل كنند و انگشت نماي كنند، و گويند: در فلان قبيله مردي هست كه او را امانتي است. و ديگري را گويند: فلان سخت عاقل و جلد و ظريف است، و در دل او چند سپندان دانه«8» ايمان نباشد، و پيش از اينكه با هر كه بودي معامله كردمي اگر مسلمان بودي و اگر ذمّي. امّا مسلمان را اسلام و تحرّجش رها نكردي كه خيانت كند، و امّا

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: باشند به بركت آن راستي و اميني. (2). آج، لب: او را. (3). بكني/ بكنيد. [.....]

(4). مب، مر: بكنيد. (5). مب، مر: بياموزيد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بخسبد. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بخسبد. (8). مب: پنبه دانه.

صفحه : 396

ذمّي را عامل كه از او جزيه ستدي مال

من از او بستدي، امّا امروز معامله نمي كنم جز با فلان و فلان- و دو مرد را نام برد. و گفته اند: اكمل الدّيانة ترك الخيانة و اعظم الافلاس خيانة النّاس. و اينكه در معني همان است كه رسول- عليه السلام- گفت: الامانة تجرّ الرّزق و الخيانة تجرّ الفقر، گفت: امانت روزي آرد، و خيانت درويشي آرد. إِن َّ الَّذِين َ يَشتَرُون َ بِعَهدِ اللّه ِ وَ أَيمانِهِم- الاية، در سبب نزول اينكه آيت خلاف كردند. عكرمه گفت: آيت در ابو رافع آمد و كنانة بن ابي الحقيق«1» و حيي ّ بن اخطب و جماعتي از رؤساي جهودان كه ايشان آياتي كه در توريت بود در نعت و صفت رسول- عليه السلام- بپوشيدند و پنهان كردند براي طمع حطام دنيا و حب ّ رياست، تا جهودان از ايشان بر نگردند و آن مرسومي كه در اوقات بودي از ايشان فوت نشود. كلبي گفت: جماعتي از علما و احبار جهودان بودند درويش، و سالي قحط بود، بنزديك كعب اشرف آمدند و از او پاره اي گندم خواستند. او گفت: چه گويي«2» اينكه مرد را كه آمده است و دعوي نبوّت مي كند! گفتند: پيغامبر خداست و صادق و راستيگر است. كعب ايشان را گفت: شما بنزديك من آمده ايد، و من در حق شما خير بسيار خواستم كردن از طعام و كسوت، و اكنون خويشتن را محروم كردي، بر وي«3» كه شما را بنزديك من هيچ روي نيست. ايشان گفتند: ما را مهلت ده تا ما برويم و اينكه محمّد را ببينيم، و در كتاب نگريم و نعت و صفت او با نوشته«4» توريت مقابل كنيم. برفتند و رسول را- عليه السلام- بديدند و توريت بر

گرفتند، و آن آيات كه در وصف رسول بود- عليه السلام- تغيير و تبديل كردند، و به خلاف آن كه بود بنوشتند، و بنزديك كعب اشرف آوردند«5»، او ايشان را طعام داد و شادمانه شد به آن، و خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و نظير او در سورة البقرة، قوله: إِن َّ الَّذِين َ يَكتُمُون َ ما أَنزَل َ اللّه ُ مِن َ الكِتاب ِ وَ يَشتَرُون َ بِه ِ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِك َ ما يَأكُلُون َ فِي بُطُونِهِم إِلَّا النّارَ«6».

-----------------------------------

(1). مج و ديگر نسخه بدلها: لبانة بن ابي الحقيق، با توجّه به منابع و مآخذ خبر تصحيح شد. (2). گويي/ گوييد. (3). مب، مر: محروم كرديد، برويد. (4). آج، لب، فق، مب، مر در. (5). دب، آج، لب، فق: آمدند. (6). سوره بقره (2) آيه 174.

صفحه : 397

اشعث قيس گفت: آيت در شأن من انزله بود كه مرا با كسي خصومتي بود در جاهي«1»، پيش رسول رفتيم و من دعوي كردم. مرا گفت: گواه بيار، گفتم«2»: گواه ندارم. گفت: او را سوگند بايد دادن. گفتم: اي«3» رسول اللّه؟ او سوگند بخورد و باك ندارد. رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سوگند خورد به دروغ بر مالي كه ببرد«4» روز قيامت با پيش خداي شود، و خداي بر او خشمگير«5» باشد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. إبن جريج بر عكس اينكه گفت: گفت: از ميان اشعث و مردي خصومتي افتاد در زميني كه از آن او در دست اشعث بود، به حكومت پيش رسول شدند. رسول- عليه السلام- گفت«6» مرد را: گواه بيار، گفت: گواه ندارم. گفت: سوگندش ده. اشعث سوگند بخورد به دروغ، خداي تعالي«7» آيت فرستاد و او را

دروغزن كرد، او زمين«8» با جايگاه داد. عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در امرؤ القيس بن عابس الكندي آمد، و در عيدان بن اشوع«9»- در زميني كه در دست او بود- [و]

«10» گواه نداشت مدّعي. رسول- عليه السلام- خواست تا سوگند دهد امرؤ القيس را، و او همّت كرد كه سوگند خورد، آيت آمد [436- ر]

. او بترسيد و سوگند نخورد«11» و زمين با خداوندش داد. إِن َّ الَّذِين َ يَشتَرُون َ، آنان كه بخرند. گفته اند: «اشتري» به معني «باع» آمده است، آنان كه عهد خداي به بهاي اندك بفروشند. بعضي دگر گفتند: «اشتري» بمعني استبدل، براي آن كه در مبايعت معني معاوضت است كه هر يكي از متبايعان چيزي مي دهد تا چيزي بستاند. چون چنين بود در جاي «معاوضه»، «اشترا»«12»

-----------------------------------

(1). كذا: در مج: وز (جاهي/ جايي، چاهي)، دب، آج، لب، فق، مب، مر: جايگاهي. (2). آج، لب، مب، مر، فق: من گفتم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا . [.....]

(4). مب: ببرند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خشمگين. (6). دب، آج، لب، فق، مر آن. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر اينكه. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (9). كذا: در مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: عندان بن اشوع، چاپ شعراني (3/ 86): عيذان إبن اشوع. (10). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (11). مج، وز: بخورد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). آج، لب، فق: اشتري.

صفحه : 398

گفت، يعني عهد خداي و سوگند بدهند و بهاي اندك بستانند و مبالات نكنند به آن كه سوگند به

راست باشد يا به دروغ. أُولئِك َ لا خَلاق َ لَهُم، اي لا نصيب لهم، ايشان را نصيبي نبود در آخرت، و «آخرت» صفت موصوفي محذوف است، اي في الدّار الاخرة، در سراي باز پسين و ثواب آن و نعيم آن، و خداي با ايشان«1» سخن نگويد. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه با ايشان سخني نگويد كه ايشان را در آن خيري و نفعي باشد، و قول ديگر آن كه اينكه عبارت باشد از استخفاف«2» به ايشان، يعني ايشان را آن وزن ننهد كه با ايشان«3» سخن گويد. قولي ديگر آن است كه تولّاي محاسبه ايشان را نكند، بل سخن با ايشان«4» فرشتگان عذاب گويند. وَ لا يَنظُرُ إِلَيهِم يَوم َ القِيامَةِ، و به«5» رحمت در«6» ايشان ننگرد و اينكه نظر نه به معني تقليب حدقه صحيحه باشد به جهت مرئي، براي آن كه بر خداي تعالي روا نيست، و انّما به معني رحمت است. و براي آن رحمت را «نظر» خواند كه در شاهد بيشتر رحمت و رقّت عند نظر باشد كه در او نگرد، احوال او ببيند«7»، رحمت آيد او را. و اينكه قول بهتر از آن است كه گويند: نظر لغتي است در رحمت تا«8» نظر اليه و رحمه به يك معني باشد. و آنچه بيان اينكه است آن است كه گويند: نظر اليه بعين الرّحمة، اينكه نظر به چشم باز بندند و آنگه استعاره كنند براي رحمت چشم را، اگر نه ملاحظه اينكه معني بودي چنين نكردندني«9»، و از اينكه جاست كه گويند: سلطان فلان كس را نظري كرد، و شاعر گفت در «نظر» به اينكه معني: فقلت انظري يا احسن

النّاس كلّهم لذي غلّة صديان قد شفّه الوجد ابو عمران الجوفي گفت: خداي- عزّ و جل ّ- به هيچ«10» ننگرد الّا بر او رحمت كند، و اگر حكم كرده بودي كه در اهل دوزخ نگرد بر ايشان رحمت كردي، و لكن حكم

-----------------------------------

(4- 3- 1). مج و ديگر نسخه بدلها: بايشان/ با ايشان، به ايشان. (2). كذا: در مج، وز، مب، مر، ديگر نسخه بدلها: افتادگي دارد، چاپ شعراني (3/ 86): استخفاف. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر نظر. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (7). دب، لب، فق، مب، مر: بيند. [.....]

(8). آج، لب، فق: ما. (9). دب، آج، لب، فق: كردندي، مب، مر: كردي. (10). آج در بالاي كلمه «كس» افزوده.

صفحه : 399

چنان كرد كه به ايشان ننگرد و بر ايشان رحمت نكند. امّا معني آن خبر كه روايت كردند: ان الله تعالي لا ينظر الي صوركم و لا الي اعمالكم و لكن ينظر الي قلوبكم ، خداي تعالي به صورتهاي شما ننگرد، و به اعمال شما ننگرد، و لكن به دلهاي شما نگرد معني آن باشد كه: اعتناي او به شأن صور و اعمال نباشد كه ظاهر است و همه كس بيند و بداند، انّما اعتناي او به شأن دلها باشد كه اعتبار به آن است، براي آن كه ايمان كه عمل بر او موقوف است و نيّت كه عمل به او درست باشد به دل تعلّق دارد، چنان كه يكي از ما گويد: من در فلان كار نمي نگرم، در فلان چيز مي نگرم، يعني معتبر آن است بنزديك من. ابو امامه گفت از رسول- صلّي اللّه

عليه و آله- گفت«1»: هر كه او مال مردي مسلمان برد«2» به سوگند، خداي تعالي او را دوزخ بواجب كند و بهشت بر او حرام كند. گفتند: اي رسول اللّه؟ و اگر چه چيزي اندك باشد! گفت: و اگر چه شاخي از شاخهاي درخت اراك باشد. جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: عظيمتر كبيره شرك به خداي باشد و عقوق مادر و پدر و سوگند به دروغ، كه«3» به آن خداي كه جان من به امر اوست كه هيچ كس نباشد كه او سوگند خورد بر چيزي، و اگر همه چند پر سراشكي«4» باشد، و الّا علامتي از آن بر دل او بماند تا روز قيامت. ابو هريره روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: سه كس آن باشند كه خداي تعالي به ايشان سخن نگويد، و بديشان ننگرد، و ايشان را تزكيه نكند، و ايشان را عذابي بود سخت: مردي كه او را آبي باشد فضله آنچه او را به كار آيد«5» از مردمان رهگذري باز دارد. و مردي كه بر كسي بيعتي كند و براي دنيا كند اگر مراد خود را او بيابد وفا كند و اگر نيابد وفا نكند به آن. و مردي كه متاعي دارد مشتري آيد تا بخرد و گويد: به چند خواستند، او سوگند خورد كه به چندين«6» خواستند، و دروغ گويد، آن مرد او را باور دارد و آن بها بدهد.

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه گفت. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ببرد. (3). كذا: در مج: ديگر نسخه بدلها:

ندارد. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سراسكي (بدون نقطه). (5). وز، دب: بايد، آج، لب، فق، مب: نايد، مر: نيايد. (6). دب، آج، لب، فق: به چندي، مب: به چند.

صفحه : 400

و امير المؤمنين علي«1» روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و سلّم«2»- كه گفت: نگر تا سوگند به دروغ نخوري كه آن سراها را بيران«3» و خالي رها كند. و ابو هريره روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و سلّم«4»- كه او گفت: سوگند به دروغ متاع از پيش ببرد، و لكن بركت از كسب بردارد. و در اشتقاق «خلاق»«5» دو قول گفتند: يكي آن كه مشتق است از خلق كه تقدير بود، براي آن كه نصيب مقدّر بود به مقداري معلوم، و اينكه استحقاقي«6» لايح است«7». و قولي دگر«8» آن كه من الخلق لأنّه نصيب ممّا يوجبه الخلق الكريم، و اينكه بعيد است. قوله: وَ إِن َّ مِنهُم، يعني من اليهود، از ايشان، يعني از جهودان. لَفَرِيقاً، گروهي و طايفه اي هستند، و آن كعب اشرف بود و حيي ّ اخطب و مالك بن الصّيف و ابو ياسر و شعبة بن عمر الشّاعر: يَلوُون َ أَلسِنَتَهُم بِالكِتاب ِ، زبان در مي پيچند بر سبيل تحريف و تغيير، يعني از بر خود چيزي مي خوانند در تغيير صفت محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- و در آيت رجم و مانند آن، به آوازي كه به او توريت خوانند، و مي نمايند كه توريت است و مراد به «كتاب» توريت است. باتّفاق، و اصل [436- پ]

لي«9» بر پيختن«10» باشد، تقول: لويت يده اذا فتلتها، قال الشّاعر: وي يده اللّه الّذي هو غالبه و بعضي اهل مدينه

خواندند: «يلوّون» من التّفعيل التكثير الفعل، قال الشّاعر: فلو كان في ليلي سدي في خصومة للوّيت اعناق الخصوم الملاويا و منه: لويت الغريم ليّا و ليانا اذا مطلته حقّه، قال الشّاعر: تطيلين ليّاني و انت مليّة و احسن يا ذات الوشاح التّقاضيا و حميد در شاذّ خواند: «يلؤون»«11» به يك «واو» علي تخفيف الهمزه، و قوله:

-----------------------------------

(1). دب، مر عليه السلام. (4- 2). دب، مب: و آله و سلّم، آج، لب: رسول عليه السلام. (3). فق، مب: ويران. (5). مج: خلافي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مر: اشتقاقي. [.....]

(7). مب: لايق است. (8). دب، آج، لب، فق، مر: و في قولي ديگر. (9). لي ّ/ اللّي ّ. (10). آج: پيچيدن. (11). دب: يلؤن، آج، لب، فق: يلون.

صفحه : 401

«لفريقا» اسم ان ّ است، و «لام» تأكيد راست، و اينكه «لام» در اسم «ان ّ» آرند چون مؤخّر باشد، يقولون: ان ّ في الدّار لزيدا، و خبر ظرف باشد، و چون مقدّم باشد نيارند، نگويند: ان ّ لزيدا قائم او في الدّار، براي آن تا حروف متداخل نباشند و دو حرف تأكيد در يك جا مجتمع نباشد. لِتَحسَبُوه ُ مِن َ الكِتاب ِ، تا شما پنداريد كه از كتاب است، يعني از توريت. وَ ما هُوَ مِن َ الكِتاب ِ، و آن از كتاب نيست. وَ يَقُولُون َ هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ، و گويند: آن از نزديك خداست. وَ ما هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ، و آن از نزديك خداي نيست. و در آيت دليل است بر آن كه معاصي از قبل خداي نيست، خلاف آن كه مجبره گفتند و از فعل او نيست، براي

آن كه اگر از فعل او بودي [از نزديك او بودي]

«1». اگر گويند: چرا نشايد كه من عند اللّه باشد خلقا و فعلا، و از نزديك او نباشد امرا و انزالا! جواب گوييم: اگر چنين باشد از نزديك او باشد علي ابلغ الوجه، نفي كردن كه: وَ ما هُوَ مِن عِندِ اللّه ِ معني ندارد. وَ يَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ وَ هُم يَعلَمُون َ، و بر خداي دروغ مي گويند و مي دانند كه آنچه مي گويند دروغ است. جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه: آيت در هر دو فرقت است- جهودان و ترسايان- كه ايشان در توريت و انجيل تصرّف كردند، و آن را تغيير و تبديل كردند، و آنچه در اينكه دو كتاب بود از ذكر دين مسلماني بيفگندند، خداي تعالي بيان فعل ايشان با مؤمنان بگفت: ما كان َ لِبَشَرٍ أَن يُؤتِيَه ُ اللّه ُ الكِتاب َ وَ الحُكم َ وَ النُّبُوَّةَ مقاتل گفت و ضحّاك: مراد به «بشر» عيسي است و به «كتاب» انجيل، و آيت در وفد نجران آمد. عبد اللّه عبّاس و عطا گفتند: مراد به «بشر» محمّد است و به «كتاب» قرآن، و سبب نزول آيت آن بود كه وفد نجران گفتند، و جماعتي از جهودان گفتند«2»: اي محمّد؟ همانا تو مي خواهي كه ما تو را پرستيم چنان كه خداي را پرستيد! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. رسول- عليه السلام- گفت: معاذ اللّه؟ مرا به خلاف اينكه فرستاده اند تا نهي كنم مردمان را از آن كه بدون خداي كسي را پرستند.

-----------------------------------

(1). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مب، مر: وفد نجران گفتند.

صفحه : 402 حسن

بصري گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ ما بر تو چنان سلام كنيم كه بعضي بر بعضي، و تو را مزيّتي نباشد، ما را دستور باش«1» تا تو را سجده كنيم! رسول- عليه السلام- گفت: سجده جز خداي را نشايد، و لكن در حق ّ من اكرام زيادت كني«2» و حق ّ هر صاحب حقّي بشناسي«3». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. در خبر مي آيد در باب معجزات رسول- عليه السلام- كه: مردي انصاري شتري داشت در مدينه، مدّتي دراز بود كه آن شتر را داشت. چون«4» شتر پير شد و از كار باز ماند، خواست تا او را بكشد. چون آلت نحر حاصل كرد و آهنگ شتر كرد، شتر بجست و آمد تا به در مسجد رسول- عليه السلام. چون به در مسجد رسيد آواز داد كه: السلام عليك يا رسول اللّه، سلام خداي بر تو باد اي«5» رسول خداي. چون رسول روي به او كرد، او سر بر زمين نهاد و رسول را- عليه السلام- سجده كرد«6». آنگه«7» سر بر داشت«8» و به زباني فصيح گفت: يا رسول اللّه؟ به شكايت فلان آمده ام بنزديك تو، مدّتي دراز است تا خدمت او مي كنم. اكنون چون پير شدم و از كار باز ماندم مرا بخواهد كشت. رسول- عليه السلام- كس فرستاد و آن مرد را بخواند و گفت: يا فلان؟ اينكه شتر را به من فروش يا به من بخش. او گفت: اي«9» رسول اللّه؟ تن و جان من فداي تو باد، حكم من و مال من تو راست. رسول- عليه السلام- آن شتر«10» از او قبول كرد و او را

آزاد كرد، و او در«11» مدينه مي گرديد، او را از هيچ آبي و گياهي منع نمي كردند و مي گفتند: هذا عتيق رسول اللّه، اينكه آزاد كرد«12» رسول خداست. اينكه جا اشارتي است«13»، و آن آن است كه شتري كه به حمايت رسول آمد،

-----------------------------------

(1). مب، مر: دستوري باش. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كنيد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بشناسيد. (4). مب آن. (5). دب، آج، لب، فق، مر: يا . (6). دب، فق، مر: و سجده كرد رسول را عليه السلام. (7). دب، آج، لب، فق: و آنگه. [.....]

(8). دب، آج، لب، فق، مب، مر از زمين. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا . (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (11). دب: او گرد. (12). دب، مب، مر: آزاد كرده. (13). مب، مر: هست.

صفحه : 403

رسول او را بخواست و آزاد كرد، و همه كس او را حرمت داشت. هفتاد سال است تا دست در فتراك او زده اي و خويشتن بر او بر خانه او بسته«1»، اميد باشد كه فردا تو را شفاعت و حمايت كند و از آتش دوزخ برهاند«2»، چنان كه آن شتر را از كشتن برهانيد. صحابه رسول كه آن ديدند گفتند: يا رسول اللّه؟ بهيمه اي تو را سجده مي كند، دستور باش«3» تا ما تو را سجده كنيم! رسول- عليه السلام- گفت: لا ينبغي السجود الّا للّه، سجده جز خداي را نشايد كرد، و اگر رخصت بودي كه مخلوق مخلوقي را سجده كند، من بفرمودمي تا زنان شوهران«4» را سجده كردندي. ما كان َ لِبَشَرٍ، معني آن است كه: نباشد

و نشايد و روا نبود«5» هيچ آدمي را. و «بشر» اسم جنس است آدمي را، و او را واحدي نيست از لفظش، كالقوم و الرهط و النّفر، و در جاي واحد بنهند براي آن كه موحّد [437- ر]

اللّفظ است. أَن يُؤتِيَه ُ اللّه ُ الكِتاب َ، كه خداي او را كتاب دهد. وَ الحُكم َ، گفتند: مراد حكمت است چنان كه رسول- عليه السلام- گفت: و ان ّ من الشّعر لحكما. و گفته اند: مراد فهم علم است، و گفته اند: مراد احكام شرع است، نظيره قوله: أُولئِك َ الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ وَ الحُكم َ وَ النُّبُوَّةَ«6». ثُم َّ يَقُول َ لِلنّاس ِ، آنگه«7» گويد مردمان را كه: مراد بنده گيري«8» و عبادت كني«9» بدون خداي. بعضي اهل معاني گفتند: مراد نفي است نه نهي، و معني آن است كه: ما كان لبشر ليقول هذا، هيچ آدمي نباشد كه خدا او را كتاب و حكم و نبوّت دهد آنگه او چنين سخن گويد، و اينكه «لام» كه در ظاهر لفظ اينكه جاست از اينكه جا بيفگند و با «قول» برد، نظيره قوله: ما كان َ لِلّه ِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ«10» ...، و المعني ما

-----------------------------------

(1). وز، دب، آج، لب: بسته/ بسته اي، مب: بسته ايد. (2). دب: دوزخ خلاص دهد. (3). مج، دب، وز، آج، لب، فق: دستور باشد، با توجّه به مب و مر، و استعمال اينكه ساخت فعلي در نسخه هاي كهن و موارد مشابه در همين نسخه تصحيح شد. (4). مب، مر: مردان. (5). مج و، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (6). سوره انعام (6) آيه 89. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب او. (8). مب، مر: گيريد. [.....]

(9).

مب، مر: كنيد. (10). سوره مريم (19) آيه 35.

صفحه : 404 كان اللّه«1» ليتّخذ من ولد، و قوله: وَ ما كان َ لِنَبِي ٍّ أَن يَغُل َّ«2» ...، و المعني و ما كان«3» لنبي ّ ليغل ّ، و اينكه قولي لطيف است اگر او را شاهدي از لغت عرب باشد. ثُم َّ يَقُول َ لِلنّاس ِ كُونُوا عِباداً لِي مِن دُون ِ اللّه ِ، آنگاه او مردمان را گويد بنده من باشيد و مرا پرستيد بدون خدا «ثم ّ» از حروف عطف است، و معني او مهلت و تراخي باشد، براي آن نصب كرد «يقول» را. و يك روايت از ابو عمرو رفع«4» است، ثم ّ يقول علي الاستيناف، اي ثم هو يقول، و راوي اينكه قراءت محبوب است عن ابي عمرو. عِباداً لِي، عبد اللّه عباس گفت: «عباد» لغت مزينه«5» است، و «عبيد» لغت عامّه عرب. وَ لكِن كُونُوا، معني آن است كه: و لكن يقول، و لكن گويد، و قول بيفگند براي دلالت كلام بر او، و اينكه از جمله [آن]

«6» مواضع باشد كه در او حذف«7» قول كرد، و اينكه را نظاير بسيار است در قرآن- و در مواضع خود بعضي گفته شد و دگر گفته شود- ان شاء اللّه. او را آن نرسد، و لكن رسد او را كه گويد«8»: كُونُوا رَبّانِيِّين َ، ربّاني باشي«9». مفسران در معني او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاك گفتند مراد آن است كه: كونوا فقهاء علماء، و اينكه قول روايت است از امير المؤمنين علي- عليه السلام. پيغامبر را آن باشد كه گويد: فقيه باشيد«10» و عالم. مجاهد گفت: فقهاء و هم دون الاحبار، گفت: فقيه دون حبر باشد. سعيد جبير گفت: معلّمين،

يعني آنان كه مردمان را علم و حكمت و قرآن آموزند. مرّة بن شرحبيل گفت: علقمه از جمله ربّانيان بود كه مردمان را قرآن آموختي. إبن زيد گفت: ولاة النّاس و قادتهم، بعضي دگر گفتند: متعبّدان و مخلصان باشند.

-----------------------------------

(1). كذا: در مج، وز، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (2). سوره آل عمران (3) آيه 161. (3). مج اللّه، با توجّه به نسخه بدلها و معني جمله زايد به نظر مي رسد. (4). آج: رافع. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبادا لغت اهل مدينه. (6). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). وز، مب، مر: خلاف. (8). مب، مر كه. (9). وز: باشيد. (10). دب، آج، لب، فق: باشي/ باشيد.

صفحه : 405 ابو عبيده گفت: پرسيدم از بعضي عرب كه ربّاني چه باشد! گفت: الرّجل العالم بالحلال و الحرام، و أحكام امر و نهي، و به آنچه بود و به آنچه باشد. و اينكه صفت امام باشد بنزديك ما. مؤرّج گفت: «ربّاني ّ» منسوب است با رب ّ، يعني مردان خداي باشيد«1»، چنان كه شما را از اخلاص و اختصاص به خداي باز خوانند و نسبت به او كنند و گويند: رجال اللّه. و بعضي دگر گفتند: اصل او «ربّي» بوده است، «الف» و «نون» براي تفخيم در او آوردند چنان كه گفتند: صنعاني و بهراني و بحراني و داراني«2»، و هذا من تغييرات النّسب. مبرّد گفت: الرّبّانيّون، ارباب العلم، واحدها ربّاني ّ و هو الّذي يرب ّ العلم و يرب ّ النّاس بعلمه يعلّمهم و يصلحهم و يقوم بأمرهم، گفت: اهل علم باشند كه تربيت علم كنند و تربيت مردمان كنند

به علم تا ايشان را به علم با صلاح آرند، و «الف» و «نون» براي مبالغت است چنان كه در «عطشان» و «ريّان» و «غرثان» و «و سنان» هست، آنگه براي مبالغه « يا »«3» ي نسبت در او آرند، و آن از باب نسبة الشّي ء الي نفسه باشد، چنان كه لحياني ّ و رقباني ّ، قال الشّاعر: لو كنت مرتهنا في الجوّ انزلني منه الحديث و ربّاني ّ احبار و از امير المؤمنين- عليه السلام- روايت كردند كه جامع است اينكه جمله اقاويل را، از او پرسيدند، گفت: «ربّاني» آن باشد كه يرب ّ العلم بعمله، كه ترتيب علم كند به عمل، عالمي عامل باشد. و آن روز كه عبد اللّه عبّاس بمرد، محمّد حنفيّه گفت: اليوم مات ربّاني هذه الامّة. بِما كُنتُم، گفته اند: «كان» صله است اينكه جا به معني زياده، و به معني: بما انتم، و مثله قوله تعالي: وَ كانَت ِ امرَأَتِي عاقِراً«4»، اي و امراتي عاقر، و قوله: مَن كان َ فِي المَهدِ صَبِيًّا«5» تُعَلِّمُون َ الكِتاب َ، به آنچه مردم را

-----------------------------------

(1). مب: باشند. (2). دب، لب، فق: دراني، آج: درّاني. [.....]

(3). مج: و، با توجّه به وز تصحيح شد. (4). سوره مريم (19) آيه 5. (5). سوره مريم (19) آيه 29.

صفحه : 406

كتاب آموزاني«1». إبن كثير گفت«2» و نافع و عمرو خواندند«3»: تعلمون الكتاب، به آنچه شما كتاب داني، و باقي قرّا: تعلّمون من التّعليم، به آنچه شما كتاب آموزي مردمان را. و حسن بصري خواند: تعلّمون علي معني تتعلّمون من التّعلّم«4»، به آنچه شما مي آموزيد«5». وَ بِما كُنتُم تَدرُسُون َ، و به آنچه درس كتب كني«6». و «درس» تكرار باشد، و اصله

من الدّرس الّذي هو الطّمس، كهنه كردن«7» و اثر ببردن براي آن كه چون تكرار كند بر او، بذله«8» و داشته شود چون جامه خلق كه بسيار داشته باشد. و سعيد جبير خواند: «تدرسون» بتشديد من التّدريس، و به آنچه درس كتاب گوي«9» ديگران را تا بياموزند، حملا علي قوله: تُعَلِّمُون َ«10»وَ لا يَأمُرَكُم، عاصم و حمزه و إبن عامر خوانند: و لا يأمركم، به نصب «را» عطفا علي قوله: ثُم َّ يَقُول َ لِلنّاس ِ«11»، و قيل: علي اضمار «ان»، و بر اينكه قراءت [437- پ]

مردود باشد علي«12» أَن يُؤتِيَه ُ اللّه ُ«13»، و تقدير آن كه: و ما كان لبشر ان يؤتيه اللّه و لا ان يقول و لا ان يأمركم«14»، يعني اينكه هر دو [از]

«15» قول و امر هيچ آدمي را نرسد، و باقي قرّاء

-----------------------------------

(1). وز، دب، لب، فق: آموزي، مب، مر: آموزيد. (2). كذا: در مج: ديگر نسخه بدلها: ندارد. (3). وز: خوانند، ديگر نسخه بدلها: خواند. (4). مج: من التّعليم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب، آج، لب، فق: مي آموزي/ مي آموزيد. (6). دب، آج، لب: كنيد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كهنه بودن. (8). دب: برار بدله، آج: يزاد بدله، لب، فق، مب، مر: بر او بدله. (9). مب: گوييد. (10). مج و ديگر نسخه بدلها: يعلّمون، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (13- 11). سوره آل عمران (3) آيه 79. [.....]

(12). دب، آج، لب، فق، مب، مر البشر. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي قوله ثم ّ. (15). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 407

به رفع خوانند علي الاستيناف. آنگه در معني او خلاف كردند. زجّاج گفت: و لا يأمركم اللّه، خداي نمي فرمايد شما را كه فرشتگان و پيغامبران را خداي گيريد«1»، و إبن جريج و جماعتي مفسران گفتند: و لا يأمركم محمّد، رسول اللّه نمي فرمايد شما را، و بعضي دگر گفتند: و لا يأمركم البشر، و هيچ آدمي را نيست كه شما را فرمايد كه فرشتگان را پرستي«2»، چنان كه مشركان عرب گفتند: الملائكة بنات اللّه، فرشتگان دختران خدااند«3». وَ النَّبِيِّين َ، و نه پيغامبران را، چنان كه جهودان و ترسايان گفتند در عيسي و عزير: أَ يَأمُرُكُم بِالكُفرِ، صورت استفهام است و معني تقريع و انكار است، شما را كفر فرمايد پس از آن كه مسلمان شده ايد؟ و در آيت دليل نيست براي آن كه افعال جوارح كفر باشد، براي آن كه عبادت نكند هيچ كس معبودي را الّا«4» پس از آن كه اعتقاد ربوبيّت او كرده باشد، و اينكه اعتقاد كفر باشد نه به عبادت معبود. وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ النَّبِيِّين َ، و ياد كن اي محمّد چون ها گرفت«5» خداي- عزّ و جل ّ- پيمان پيغامبران. حمزه خواند: «لما آتيتكم»، بكسر اللّام، باقي به فتح «لام» خواندند، و نافع خواند: آتيناكم، علي الجمع، باقي قرّاء به «تا» علي اخبار المخاطب عن نفسه. و «ميثاق» مفعال باشد من الوثيقة«6»، وثيقه استواري باشد و معني عهد و عقد باشد بمثابت سوگند دادن. لَما آتَيتُكُم، آن كس كه «لام» مفتوح خواند در او چند قول گفتند، اخفش گفت: «لام» ابتداست، و «ما» موصوله است، و آنچه از پس اوست صله اوست و «من» تبيين است، و تقدير

آن است: للّذي اتينكم مِن كِتاب ٍ وَ حِكمَةٍ لتؤمنن ّ به، و اينكه در جاي خبر است، يعني آنچه من دادم شما را از كتاب و حكمت به آن ايمان آريد، و «لام» دوم«7» في قوله: «لتؤمنن ّ»، «لام» قسمي مضمر است، كأنه قال: و اللّه لتؤمنن ّ به، يعني عهد پيغامبران ها گرفتم«8» كه آن كتاب و

-----------------------------------

(1). دب: برگيرند. (2). مب، مر: بپرستيد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدايند. (4). مب خداي تعالي جل ّ جلاله الّا. (5). آج، لب: چون باز گرفت. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (7). دب: دؤم، مب، مر: دويم. (8). وز: ها گرفتيم.

صفحه : 408

حكمت كه من به شما دهم«1»، آنگه«2» پيغامبري آيد كه آن«3» كتاب شما را تصديق كند، شما به او ايمان آريد و او را ياري كنيد. قولي دگر آن است كه: «ما»«4» مبتداست، و قوله مِن كِتاب ٍ در جاي خبر اوست و «من» زيادت است، و معني آن است كه: للّذي«5» آتيتكم كتاب و حكمة، آنچه ما شما را داديم كتاب و حكمت است. ثُم َّ جاءَكُم، اي يجيئكم، پس پيغامبري به شما آيد كه تصديق كتاب شما كند يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و آله. از حق ّ شما آن است كه به او ايمان آريد و نصرت او كنيد، و در اينكه قول طعن زدند بعضي نحويان، و گفتند: «من» آن جا زيادت بود كه كلام نفي بود، امّا در اثبات حكم نكنند به زيادت «من»، لا يقال: جاءني من رجل [انّما يقال: ما جاءني من رجل]

«6» و ما في الدّار من رجل، و بر اينكه قوله «لام» هم جواب

قسم باشد في قوله: لَتُؤمِنُن َّ بِه ِ. مبرّد و زجّاج گفتند: «لام» تأكيد است و «ما» مجازات راست، و «لام» در او چنان است كه در «ان»«7»، و تقدير آن است كه: لمهما آتيتكم و لأي ّ كتاب و حكمة آتيتكم، و جواب شرط لَتُؤمِنُن َّ بِه ِ وَ لَتَنصُرُنَّه ُ باشد. و مثاله قوله تعالي: وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن َّ بِالَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ. و كسائي گفت: لتؤمنن ّ به متّصل است به كلام اوّل]

«8» و جواب شرط في قوله: فَمَن تَوَلّي بَعدَ ذلِك َ، و معني آن بود كه: ياد كن اي محمّد چون خداي تعالي عهد پيغامبران بستد كه آنچه من دادم«9»، بر آن كه «ما» موصوله باشد يا «10» هر چه دادم شما را بر آن كه «ما» شرط را باشد از كتاب و حكمت. پس رسولي«11» مصدّق به شما آيد كه از صفت او آن باشد كه به او ايمان آري«12» و نصرت كني«13» او را، و گويد: اقرار

-----------------------------------

(1). مب: دادم. (2). چاپ شعراني (3/ 93): آن كه. (3). مج، وز: كلمه به صورت «از» هم خوانده مي شود. [.....]

(4). آج: لا، لب: لما. (5). دب، مب، مر: الّذي. (8- 6). مج: ندارد، با توجّه به دب وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). چاپ شعراني (3/ 93): آن. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر تو را. (10). مج، وز، فق، مب، مر: ما، دب، آج: با، با توجّه به لب تصحيح شد. (11). فق: رسول. (12). آري/ آريد. (13). آج، لب، فق، مب، مر: كنيد.

صفحه : 409

دادي«1» و عهد من بر آن بستدي! گويند: اقرار داديم، گويد: گواه باشيد كه من نيز

گواه باشم«2» هر كه پس از آن بر گردد. و اينكه خبر مبتدا يا جزاي شرط باشد، و در اينكه قول ضعفي هست لبعده عن الظّاهر و تعسف«3» فيه، و مثال آن چنان باشد كه: ما اصنع من الخير من يصنع مثله فهو من الفائزين، اينكه مثال «ما» مجازات است، و مثال «ما» ي موصوله چنان باشد كه: ما اختاره من العمل من يعمل به فهو ناج، اينكه جا جمله جزاي خبر مبتدا باشد، و در اوّل جزاي شرط، اينكه بيان قول كسائي است. و امّا آن كه «لام» را مكسور خواند، گفت: «لام» اضافت است و «ما» موصوله است بمعني الّذي، و «لام» تعلّق دارد به «اخذ»، يعني ميثاق پيغامبران ها گرفت«4» براي آنچه داد ايشان را از كتاب و حكمت. ثُم َّ جاءَكُم، و التّقدير: ان جاءكم، پس اگر پيغامبري به شما آيد كه تصديق كند كتاب شما را، و به او ايمان آري«5» و او را نصرت كني«6»، و «لام» جواب قسم است كه اخذ ميثاق به جاي آن است«7»، براي آن كه فرقي نباشد بين قولك اخذت ميثاقك لتفعلن ّ و انشدك اللّه لتفعلن ّ. و بعضي اهل معاني گفتند: «لام» مكسور مضمّن«8» بود به معني «بعد» تا معني اينكه باشد كه: بعد ما آتيتكم، چنان كه نابغه گفت: توهّمت آيات لها فعرفتها لستّة اعوام و ذا العام سابع اي بعد ستّة اعوام، و سعيد جبير در شاذّ خواند: لمّا آتيتكم، اي حين آتيتكم، و بر اينكه جمله اقوال معني آنگه مستقيم باشد كه «قال» اضمار كنند، و گويند تقدير اينكه است: و اخذ اخذ اللّه ميثاق النّبيّين و قال لهم لما آتيتكم. اكنون

مفسران خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست و عهد از كه بستدند! [بعضي گفتند: عهد بستدند]

«9» از جمله پيغامبران كه بعضي بعضي را تصديق

-----------------------------------

(1). دادي/ داديد. (2). وز، دب، آج، لب، فق: من نيز گواهم. (3). آج: و التّعسف. (4). دب، آج، لب، فق: پيغامبران را گرفت. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آريد. [.....]

(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كنيد. (7). دب، آج، لب، فق، مر كه. (8). اساس و ديگر نسخه بدلها: مضمر، با توجّه به معناي عبارت و چاپ شعراني (3/ 94) تصحيح شد. (9). مج، ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 410

كنند، و امّتان خود را بفرمايند تا به همه«1» ايمان آرند، و معني نصرت ايمان و تصديق و متابعت است [438- ر]

، اينكه قول سعيد جبير است. و طاووس و قتاده و حسن و سدّي از امير المؤمنين«2»- عليه السلام- روايت كردند كه او گفت: خداي تعالي هيچ پيغامبر را نفرستاد و الّا بر او عهد گرفت كه به محمّد«3»- صلّي اللّه عليه و سلّم- ايمان آرد، و قوم را فرمايد تا به او ايمان آرند«4»، و اگر در روزگار ايشان ظاهر شود نصرتش كنند. و مجاهد گفت كه: عهد كه گرفتند بر اهل كتاب گرفتند كه پيغامبران در ميان ايشان [بودند]

«5» و حجّت آورد بر اينكه قول كه در قراءت ابي ّ كعب و عبد اللّه مسعود چنين است: «و اذ اخذ اللّه ميثاق الّذين اوتوا الكتاب لما آتيتكم»، و بر اينكه قول استدلال كردند بقوله: ثُم َّ جاءَكُم، و گفت: پيغامبر ما به هيچ

پيغامبر نيامد، به اهل كتاب آمد، و اينكه قول مزيّف است، براي آن كه خلاف ظاهر است- و اللّه اعلم بمراده. و اگر خواهند تا اينكه قول را قوّت [كنند]

«6» بطريقة حذف المضاف و اقامة المضاف اليه توان كردن، چه مراد آن است كه: و اذ اخذ اللّه ميثاق امم النّبيّين، و دليل اينكه حذف، معني و فحواي آيت كه پيغامبر ما- عليه السلام- مبعوث نبود به پيغامبران، بل به امم ايشان مبعوث بود، و اينكه روايت كرده اند از صادق و باقر- عليهما السلام. و عبد اللّه عبّاس گفت: پيغامبران را فرمودند كه عهد رسول ما بر امّتان خود بستانند، و لكن اكتفا كرد«7» به ذكر پيغامبران از ذكر امّتان، و براي آن «جاءكم» كه ماضي است در جاي مستقبل بنهاد كه كلام را در او معني شرط است، و شرط در مستقبل باشد و اگر چه لفظ ماضي بود، چنان كه گويند: من اتاني اكرمته، و المعني من يأتني اكرمه، پس پيغامبري به شما آيد و تصديق كند كتاب شما را و قول شما را،

-----------------------------------

(1). وز: هم. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. (3). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر مصطفي. (4). مب: آورند. (6- 5). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كردند.

صفحه : 411

و اقرار دهد به نبوّت شما، و به او ايمان آوري«1» و او را نصرت كني«2». آنگه حق تعالي گفت پيغامبران را: أَ أَقرَرتُم، اقرار داديد«3»! وَ أَخَذتُم عَلي ذلِكُم إِصرِي، و عهد من بستديد«4» بر آن، يعني از امّتان

خود كه ايشان و امّتان ايشان مكلّف باشند به ايمان آوردن به جمله پيغامبران، و تصديق ايشان كردن بر سبيل جمله. و قولي ديگر آن است كه: اخذتم، اي قبلتم. «اخذ» به معني قبول است، عهد من پذرفتي«5»! و مثالش قوله تعالي: إِن أُوتِيتُم هذا فَخُذُوه ُ«6»، اي فاقبلوه، و قوله: لا يُؤخَذُ مِنها عَدل ٌ«7»، اي لا يقبل منها فدية، و قال«8» تعالي: وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ«9»، اي يقبلها. ايشان را گفتند: أَقرَرنا، اقرار داديم. حق تعالي گفت: فَاشهَدُوا، بر خود گواه باشيد، و قولي ديگر آن است كه: بر يكديگر گواه باشيد. وَ أَنَا مَعَكُم مِن َ الشّاهِدِين َ، و من با شما از جمله گواهانم. عبد اللّه عبّاس گفت: فاشهدوا، اي فاعلموا، بدانيد«10». زجّاج گفت: بينوا، بيان كنيد«11» امّتان را. سعيد مسيّب گفت: فاشهدوا، خطاب است با فرشتگان كه خداي ايشان را گفت بر پيغامبران گواه باشيد. فَمَن تَوَلّي بَعدَ ذلِك َ، هر كه پس از اينكه اقرار و اشهاد بر گردد و اعراض كند از جمله فاسقان باشد«12». و اينكه «هم» عماد است يا فصل عند الكوفيّين و البصريّين، و معني آن باشد كه: فاسق ايشانند«13»، از روي مبالغه مي نمايند كه فاسق خود ايشانند لا غير تا«14» پنداري كه كسي گفت: فاسق كه باشد! خداي تعالي گفت: فاسق [آن]

«15»

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مر: آوريد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كنيد. (3). دب، آج، لب، فق: دادي/ داديد. (4). دب، آج، لب، مب، مر: بستدي/ بستديد. [.....]

(5). دب، آج، فق: پذرفتيد، مب: پذيرفتي، لب، مر: پذيرفتيد. (6). سوره مائده (5) آيه 41. (7). سوره بقره (2) آيه 48. (8). دب، آج، لب،

فق، مب، مر اللّه. (9). سوره توبه (9) آيه 104. (10). دب، آج، لب، فق، مب، بداني/ بدانيد. (11). دب، آج، لب، فق: كني/ كنيد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر فاولئك هم الفاسقون. (13). مب: ايشان باشند. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تو. (15). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 412 باشد كه به اينكه«1» صفت بود. و اصل «فسق» خروج باشد، يعني از فرمان خداي بيرون باشند. أَ فَغَيرَ دِين ِ اللّه ِ يَبغُون َ- الاية. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول اينكه آيت آن بود كه اهل كتاب در حق ّ ابراهيم با يكديگر خصومت كردند. جهودان گفتند: ما اوليتريم به ابراهيم، و ترسايان گفتند: ما اوليتريم. پيش رسول آمدند به حكومت، رسول- عليه السلام- گفت: شما را به ابراهيم هيچ سبيل و نسبت نيست، و شما بر دين او نه ايد«2». ايشان را خشم آمد و گفتند: به خدا كه ما دگر پيش تو نياييم به حكومت، و به قضاي تو راضي نباشيم، و دين تو نگيريم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: ديني جز دين خدا طلب مي كنيد«3»؟ بصريان و حفص«4» خواندند: يبغون به « يا » و حفص و يعقوب خواندند: وَ إِلَيه ِ يُرجَعُون َ به «ياء» بر غايب، و باقي قرّاء بر خطاب به «تا». و ابو عمرو «يبغون» به « يا » و «ترجعون» به «تا». وَ لَه ُ أَسلَم َ، «واو» حال راست، و هر چه در آسمان و زمين گردن نهاده اند او را، امّا بطوع و رغبت و انقياد و استسلام، و امّا بر كراهت و رغم خود. و نصب او

بر تمييز باشد، و گفته اند: بر مصدري كه فعلش محذوف است، يعني اسلم فطاع طوعا او كره كرها، و گفته اند: مصدري است در جاي حال، اي طائعين و كارهين. مفسران خلاف ردند در آن كه طايعان كيستند و كارهان كيستند. انس مالك روايت كرد از رسول- عليه السلام- در اينكه آيت كه گفت: 5» و له اسلم من في السموات طوعا اي هم الملائكة و« في الإرض الانصار ، گفت: آنان كه بطوع اسلام آوردند فرشتگان آسمان اند و در زمين انصاريانند، براي آن كه رسول- عليه السلام- چون هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد، آيت قتال نيامده بود، دعوت كرد، انصاريان ايمان آوردند بطوع و رغبت بي اكراهي و قتالي، و رسول- عليه السلام- گفت: لا تسبوا اصحابي فانهم اسلموا طوعا و اسلم النّاس من خوف سيوفهم ، گفت:

-----------------------------------

(1). مب دليل و. (2). دب، آج، لب، فق: نه. (3). دب: مي كني/ مي كنيد. [.....]

(4). آج، لب، فق، مب، مر و يعقوب. (5). دب، آج من.

صفحه : 413

اصحاب«1» مرا دشنام مدهيد«2» كه ايشان بطوع [438- پ]

و رغبت«3» ايمان آوردند و مردمان ديگر«4» از بيم شمشير ايشان. حسن بصري و مفضّل گفتند: آنان كه بطوع ايمان آوردند اهل آسمانند، و امّا اهل زمين بهري بطوع ايمان آوردند و بعضي بكره. ابو العاليه گفت: هيچ كس نباشد كه نگويد كه مرا خداي هست، چون بگفت بر او حجّت شد«5» آنگه اگر بر آن بايستد و استقامت كند از جمله آنان است كه اسلم طوعا، و اگر استقامت نكند و با گفت«6» به خداي تعالي بدون او چيزي دگر پرستد، او آن

است كه اسلم كرها. ضحّاك گفت: مراد آن است كه وقت اخذ ميثاق اقرار داد امّا بطوع و يا بكره«7»، يعني در اوّل- و كلام در آن بيايد- ان شاء اللّه. مجاهد گفت: آنان كه اسلام«8» بطوع آوردند مؤمنانند، و آنان كه بكره اسلام آوردند كافرانند كه چون ايشان سجده كنند معبود خود را بدون خداي، سايه ايشان سجده كنند خداي را بر رغم ايشان، بيانه قوله: وَ لِلّه ِ يَسجُدُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ«9». شعبي گفت: مراد بكره آن است كه آنان كه در ايمان محقّق نباشند به وقت خوف و اضطرار هم التجابه او كنند، الا تري الي قوله: فَإِذا رَكِبُوا فِي الفُلك ِ دَعَوُا اللّه َ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ«10». قتاده گفت«11»: آنان كه بطوع ايمان آوردند مؤمنانند كه به اختيار در حال سعت ايمان آوردند به وقتي كه ايمان نافع باشد ايشان را، و آنان كه به كره اسلام«12» آوردند كه در مرگ«13» عند معاينة«14» الملائكة و مقدّمات الدّار الاخرة ايمان آورند«15»، ايشان را آن

-----------------------------------

(1). مب: ياران. (2). دب، آج، لب، مدهي/ مدهيد. (3). مب بي كراهيتي. (4). مج: يكديگر: با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب: باشد. (6). دب: يا بگفت. (7). آج، لب، فق: كره. (8). مب: ايمان. (9). سوره رعد (13) آيه 15. (10). سوره عنكبوت (29) آيه 65. (11). آج، لب كه. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ايمان. [.....]

(13). وز، دب، آج، لب، فق: در در مرگ، مب، مر: به در مرگ. (14). مب، مر: در حال معاينه. (15). وز، دب، فق، مب،

مر: آوردند.

صفحه : 414 ايمان سود ندارد، بيانه: فَلَم يَك ُ يَنفَعُهُم إِيمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا«1». كلبي گفت: آنان كه بطوع ايمان آرند، آنان باشند كه بر فطرت اسلام زاده باشند، و آنان كه بكره ايمان آرند آنان باشند كه ايشان را از بلاد كفر به بردگي بيارند«2»، و ايشان را اكراه كنند بر اسلام. إبن كيسان گفت: وَ لَه ُ أَسلَم َ، اي خضع من في السموات و الارض طوعا و كرها، يعني هر كه در آسمان و زمين او را خاضع و ذليل و«3» گردن نهاده اند امّا بطوع و امّا بكره. آنان كه اهل طوعند مؤمنانند، و آنان كه اهل كرهند كافرانند، و آنان كه كافرند اگر پرسي«4» از ايشان كه شما را كه آفريد، و آسمان و زمين كه آفريد! گويند خداي: وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«5» وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«6». مجاهد روايت كند«7» از عبد اللّه عبّاس كه گفت: چو«8» يكي از شما را اسپي«9» شموس باشد كه منقاد نشود، بايد تا«10» اينكه آيت در گوش او خواند«11»: وَ لَه ُ أَسلَم َ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ طَوعاً وَ كَرهاً«12». قوله تعالي:

[سوره آل عمران (3): آيات 84 تا 95]

[اشاره]

قُل آمَنّا بِاللّه ِ وَ ما أُنزِل َ عَلَينا وَ ما أُنزِل َ عَلي إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ وَ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ وَ الأَسباطِ وَ ما أُوتِي َ مُوسي وَ عِيسي وَ النَّبِيُّون َ مِن رَبِّهِم لا نُفَرِّق ُ بَين َ أَحَدٍ مِنهُم وَ نَحن ُ لَه ُ مُسلِمُون َ (84) وَ مَن يَبتَغ ِ غَيرَ الإِسلام ِ دِيناً فَلَن يُقبَل َ مِنه ُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِن َ الخاسِرِين َ (85) كَيف َ يَهدِي اللّه ُ قَوماً كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم وَ شَهِدُوا أَن َّ الرَّسُول َ حَق ٌّ وَ جاءَهُم ُ البَيِّنات ُ وَ اللّه ُ

لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ (86) أُولئِك َ جَزاؤُهُم أَن َّ عَلَيهِم لَعنَةَ اللّه ِ وَ المَلائِكَةِ وَ النّاس ِ أَجمَعِين َ (87) خالِدِين َ فِيها لا يُخَفَّف ُ عَنهُم ُ العَذاب ُ وَ لا هُم يُنظَرُون َ (88) إِلاَّ الَّذِين َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِك َ وَ أَصلَحُوا فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (89) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم ثُم َّ ازدادُوا كُفراً لَن تُقبَل َ تَوبَتُهُم وَ أُولئِك َ هُم ُ الضّالُّون َ (90) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم كُفّارٌ فَلَن يُقبَل َ مِن أَحَدِهِم مِل ءُ الأَرض ِ ذَهَباً وَ لَوِ افتَدي بِه ِ أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ (91) لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ وَ ما تُنفِقُوا مِن شَي ءٍ فَإِن َّ اللّه َ بِه ِ عَلِيم ٌ (92) كُل ُّ الطَّعام ِ كان َ حِلاًّ لِبَنِي إِسرائِيل َ إِلاّ ما حَرَّم َ إِسرائِيل ُ عَلي نَفسِه ِ مِن قَبل ِ أَن تُنَزَّل َ التَّوراةُ قُل فَأتُوا بِالتَّوراةِ فَاتلُوها إِن كُنتُم صادِقِين َ (93) فَمَن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ مِن بَعدِ ذلِك َ فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ (94) قُل صَدَق َ اللّه ُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ (95)

[ترجمه]

بگو كه«13» ايمان آورديم به خدا و آنچه فرستادند بر ما و آنچه فرستادند بر ابراهيم و پسرانش و پسر زاده ايش و قبيله هاي او«14»، و آنچه دادند

-----------------------------------

(1). سوره مؤمن (40) آيه 85. (2). مب، مر: آورده باشند. (3). دب، آج، لب، فق: ندارد. (4). مج، وز: ترسي، با توجّه به آج تصحيح شد. (5). سوره لقمان (31) آيه 25. (6). سوره زخرف (43) آيه 87. (7). آج، لب، مب، مر: كرد. (8). مب، مر: چون. (9). وز، آج، لب، مب: اسبي. (10). مب، مر: كه. (11). آج، لب: خوانيد، فق: خوانند، مب، مر: بخوانند، مب تا آخر. [.....]

(12).

مب، مر الي آخر. (13). وز ما. (14). آج، لب، فق: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او صفحه : 415 موسي«1» و عيسي را و پيغامبران«2» را از خدايشان، جدا نكنيم«3» ميان يكي از ايشان و ما او را گردن نهاده ايم«4». هر كه طلب كند«5» جز اسلام ديني نپذيرند«6» از او، و او در سراي باز پسين از زيانكاران [باشد]

«7». «8» چگونه لطف كند«9» خداي با قومي كه كافر شدند پس اسلامشان و گواهي دهند«10» كه پيغامبر حق است و به ايشان آيد«11» حجّتها، و خداي ثواب ندهد«12» مردمان كافر را. ايشان پاداششان«13» آن است كه بر ايشان بود زندان و خشم خدا و فرشتگان«14» و مردمان همه. هميشه باشند آن جا تخفيف نكنند از ايشان عذاب و نه بر ايشان رحمت كنند. مگر آنان كه توبه كنند«15» از پس آن و نيكي كنند«16» كه خدا آمرزنده«17» و بخشاينده است. آنان كه كافر شدند«18» پس ايمانشان«19» آنگه بيفزايند كفر، نپذيرند توبه ايشان

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق را. (2). آج، لب، فق ديگر. (3). آج، لب، فق: و ما هيچ جدايي نمي دانيم. (4). آج، لب، فق: و ما مر او را فرمان برداريم. (5). آج، لب، فق: هر كه جويد. (6). آج، لب، فق: جز دين محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ديني را پس هرگز قبول نكنند. (7). مج: ندارد، از وز افزوده شد، آج، لب، فق: است. (8). وز: اسلامهم. (9). آج، لب، فق: راه نمايد. (10). آج، لب، فق: دادند. (11). آج، لب، فق: آمد. [.....]

(12). آج، لب، فق: راه ننمايد. (13). آج، لب: پاداش

ايشان. (14). آج، لب، فق: كه بر ايشان است دوري از رحمت خداي و نفرين فرشتگان. (15). آج، لب، فق: توبه كردند. (16). آج، لب، فق: و بسامان آرند كار خود را. (17). آج، لب، فق: آمرزگار. (18). آج، لب به عيسي. (19). آج، لب، فق: ايمان ايشان به موسي.

صفحه : 416

و ايشان گمراهان باشند [439

ر]

. آنان كه كافر شوند و بميرند و ايشان كافر باشند نپذيرند«1» يكي از ايشان همه زمين پر از زر و اگر چه به فدا كند آن را«2» ايشان آنانند كه ايشان را عذابي سخت بود، و نيست از ايشان ياري«3». در نيابيد نيكويي تا هزينه كنيد از آنچه دوست داريد، و آنچه هزينه كنيد از چيزي خدا به آن داناست. همه طعامي حلال بود فرزندان يعقوب را الّا آنچه حرام كرد يعقوب بر خود از پيش آن كه فرستادند توريت، بگو بياريد توريت و بخوانيد اگر راست مي گوييد. هر كه فرو بافد«4» بر خداي دروغ از پس آن، ايشان«5» بيداد كاران اند«6». بگو راست گفت خدا، پسر وي كنيد دين ابراهيم را راست و نبد از بت پرستان«7». قوله: قُل آمَنّا بِاللّه ِ، مثل اينكه آيت بعينها در سورة البقرة رفت و تفسير آن گفته شد، اينكه جا سخن بايد گفتن«8» در آن كه در اينكه تكرار چه فايده است. در وجه حسن تكرار در آيات قرآن چند وجه گفته اند: يكي آن كه مذهب محقّقان آن است كه مكلّفان را در الفاظ قرآن لطف است چنان كه در معاني لطف

-----------------------------------

(1). وز، آج، لب، فق از. (2). آج، لب، فق: و اگر چه باز خرد خود را

به آن (3). آج، لب: نيست مر ايشان را هيچ ياراني در دفع عذاب. (4). آج، لب، فق: هر كه از خود سازد. (5). مج ايشان، با توجّه به وز زايد مي نمايد، آج، لب، فق: آن كه بيان كرديم. (6). آج، لب، فق: پس ايشان ايشانند ستمكاران. [.....]

(7). آج، لب، فق: نبود از اهل شرك. (8). دب، بايد گفت.

صفحه : 417

است، چنان كه اگر قديم- جل ّ جلاله- به جاي«1»: الم، ذلِك َ الكِتاب ُ لا رَيب َ فِيه ِ هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«2» گفتي: الر«3» هذا القرآن لا شك فيه«4» بيان للمؤمنين، در او آن لطف نبودي كه در اينكه الفاظ هست، براي آن كه ممكن نيست دعوي كردن كه اينكه نظمي است«5» و به فصاحت به حدّ است كه معجز است، و عرب از مثل اينكه مقدار عاجزند خصوصا بنزديك اصحاب صرفه، پس اينكه باشد كه خداي تعالي دانست كه مكلّفان را در اعيان اينكه الفاظ لطفي«6» باشد كه در الفاظي دگر نباشد و اگر چه متّفق المعني باشند«7»، و بر اينكه قاعده سؤال از تكرار قرآن منقطع شود. گروهي دگر گفتند: تكرار نوعي«8» فصاحت است در جاي خود نه«9» براي عي ّ گوينده باشد، و اينكه در كلام عرب بسيار است، و غرض از اينكه تأكيد باشد و تقرير كلام با مخاطب، و در اشعار ايشان از اينكه بسيار است، قال الشّاعر: م نعمة كانت لكم كم كم و كم و قال آخر: نعق الغراب بيين لبني غدوة كم كم و كم بفراق لبني ينعق و قال آخر: و كاين و كم عندي لهم من صنيعة ايادي ثنّوها«10» علي و اوجبوا و اينكه جواب فرّاء است. و

وجهي دگر آن است كه: خداي تعالي قرآن به جمله خلايق فرستاد، و ايشان در آفاق و اقطار زمين پراگنده بودند، و قرآن مجموع نبود، هر چند آيت و هر«11» سورتي به جانبي«12» فرستاد، اگر تكرار نبودي در قرآن يكي قصّه موسي شنيدي و يكي قصّه عيسي و يكي قصّه آدم، و آن كه«13» آن شنيدي اينكه نشنيدي، و آن كه«14» اينكه شنيدي آن

-----------------------------------

(1). مب قوله. (2). سوره بقره (2) آيه 1

و 2. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الم. (4). آج، لب، فق، مب، مر هذا. (5). آج، لب، فق، مب، مر: لفظي است. (6). مب، مر: لفظي. (7). مب: باشد. (8). دب، مب، مر از. (9). آج، لب، فق، مب، مر: و آن نه. (10). دب، آج، لب: منوها. (11). مب: ندارد. (12). دب: به جايي. [.....]

(14- 13). مب، مر: و هر كه.

صفحه : 418

نشنيدي. پس حق تعالي خواست تا مكلّفان در لطف«1» و فايده قرآن مساوي باشند، قصّه ها و آيتها در قرآن مكرّر كرد تا پيش از جمع به هر جاي«2» و به هر طرفي برسد- و استقصاي كلام در اينكه باب كرده شود في سورة الرّحمن و المرسلات- و اينكه قدر اينكه جا كفايت است. حق تعالي خواست تا بيان انكار كند بر جهودان كه گفتند: نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض ٍ«3». دگر آن«4» تا مطابق آن بود كه خداي تعالي گفت در آيت كه پيش از اينكه است كه: من عهد بر پيغامبران گرفته ام كه چون پيغامبري آيد مصدّق آن را كه به اينكه پيغامبر باشد به او ايمان آرد، و بعضي تصديق بعضي

كنند، و باز نمايد كه چنان كه پيغامبران پيشتر«5» مكلّفند به ايمان به من، من هم مكلّفم به ايمان به ايشان- و اللّه اعلم بمراده من كلامه. قوله:من كه وَ مَن يَبتَغ ِ غَيرَ الإِسلام ِ دِيناً، مفسران گفتند: آيت در شأن دوازده مرد آمد كه اظهار ايمان كرده بودند و منافق بودند، در باطن مرتد شدند و برگشتند و به مكّه شدند بنزديك كفّار، از جمله شان«6» [439- پ]

: الحارث بن سويد الانصاري«7»، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. و «ابتغاء» افتعال باشد من البغاء و هو الطّلب، جز كه بغي لغيره باشد و ابتغي لنفسه، چنان كه شوي و اشتوي«8» و خبز و اختبز«9» و قصد غيره و اقتصد هو، و مانند اينكه. خداي تعالي گفت: هر كس كه او ديني طلب كند جز اسلام از او قبول نكنند، براي آن كه دين بنزديك خداي اسلام است لا غير، كه دگر اديان و ملل را به آن منسوخ كرد، چنان كه گفت: إِن َّ الدِّين َ عِندَ اللّه ِ الإِسلام ُ«10». و معني «قبول عمل، ضمان ثواب باشد بر او، براي آن كه واقع باشد به موقع خود، و بر وجه مأمور به كرده شده باشد.من كه وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِن َ الخاسِرِين َ، و او در

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: در لفظ. (2). فق: هر جايي، مب، مر: هر جانبي. (3). سوره نساء (4) آيه 150. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). دب: پيشين. (6). مب، مر: ايشان. (7). دب، مب، مر بود. (8). آج، لب، فق، مب، مر: سوي و استوي. (9). آج، لب، مب، مر: خير و اختبر. (10). سوره آل عمران (3) آيه 19.

صفحه : 419

آخرت- يعني قيامت كه سراي ديگر است- از جمله زيانكاران باشد. «و الخسران» ذهاب راس المال آن باشد كه سرمايه تلف شود، و كافر در قيمت چنين باشد براي آن كه مكلّف در دنيا مشبّه«1» است به بازرگان، و عمر سرمايه اوست، و اسباب تمكين آلات اوست، و سود او ثواب است، و زيان او عقاب است، فردا«2» قيامت چو«3» بنگرد عمر صرف كرده باشد در كاري كه ثمره آن عقاب بود، نه سرمايه دارد و نه سود، عند آن پشيماني او سخت شود و سود ندارد او را، نعوذ باللّه من الخذلان و الحرمان. كَيف َ يَهدِي اللّه ُ قَوماً كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم، صورت استفهام است و مراد انكار و نفي، اي لا يهدي اللّه، يعني خداي هدايت نكند گروهي را كه از پس ايمان كافر شدند، و مثله قول الشّاعر: كيف نومي علي الفراش و لما يشمل الشّام غارة شعواء اي لا انام، و اينكه را نظير بسيار بود، منها قوله: كَيف َ يَكُون ُ لِلمُشرِكِين َ عَهدٌ عِندَ اللّه ِ«4»، اي لا يكون لهم عند اللّه عهد، و مثل اينكه روايت است كه از صادق- عليه السلام- در سبب نزول آيت. و حسن بصري گفت: آيت در اهل كتاب آمد كه ايشان پيش از قيام و ظهور رسول- عليه السلام- به او ايمان داشتند و مقرّ بودند«5»، چون«6» بيامد منكر شدند و كافر گشتند. امّا مراد به «هدايت» در آيت محتمل است وجوه«7» را: يكي الطافي كه خداي تعالي با مؤمنان كند كه ايشان را آن لطف باشد در ثبات بر ايمان، و آن در حق ّ كافران اگر بكند«8» لطف نباشد، چنان كه در شاهد

آن كس كه دعوتي سازد و جماعتي را به طعام و مهماني خود خواند، و خواندن او بر عموم همه را لطف باشد، آنگه از ايشان جماعتي بيايند و جماعتي نيايند. آنان كه بيايند ايشان را شمعي پيش فرستد، و چون به در سراي رسند استقبال كند و اينكه لطف باشد، و لكن در حق ّ آنان

-----------------------------------

(1). مب، مر: شبيه. (2). آج، لب، فق، مب، مر: در فرداي. (3). دب، مب، مر: چون. [.....]

(4). سوره توبه (9) آيه 7. (5). دب: مقرّ آمدند. (6). آج، لب، فق، مب رسول. (7). مر: چند وجه. (8). اساس: نكند، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 420

حاضر آيند. فامّا آنان كه آمده نباشند«1»، اينكه معاني در حق ّ ايشان لطف نبود- لأمر يرجع اليهم- براي«2» كاري كه راجع باشد به ايشان نه با ميزبان، و اينكه وجهي نيكو و معتمد است. وجهي دگر آن است كه: خداي تعالي حكم نكند به هدايت آنان كه به اينكه صفت باشند. وجهي دگر آن كه: مراد به «هدي»«3» ثواب بود، اي كيف يثيب«4» اللّه، خداي چگونه ثواب دهد و هدايت ره بهشت كند آنان را كه به اينكه صفت باشند؟ فامّا قوله: كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم، مراد آن است كه: كفروا بعد اظهارهم الايمان، براي آن كه ارتداد از مؤمن حقيقي درست نباشد بنزديك ما، براي آن كه مؤدّي بود با اصلي از دو اصل فاسد: امّا احباط، و قد دل ّ الدّليل علي بطلانه، و امّا جمع بين الاستحقاقين علي سبيل التّأبيد. بيان اينكه آن است كه اجماع است كه بر ايمان استحقاق ثواب ابد«5»

باشد، و بر كفر عقاب ابد اگر مؤمن محقّق كه به ايمان مستحق ّ ثواب ابد بوده باشد«6» كافر شود و كفري حقيقي مستحق ّ عقاب ابد شود، پس در يك حال هم مستحق ّ ثواب ابد باشد و هم مستحق ّ عقاب ابد، و اينكه محال است، و امّا بايد گفتن كه عقاب كفرش ثواب ايمانش محبط كرد«7»، و احباط باطل است بنزديك ما، چون هر دو اصل فاسد است، دليل كند بر آن كه مؤمن حقيقي مرتد نشود امّا يا مظهر ايمان بده«8» باشد در اوّل و يا مظهر كفر بده«9» باشد در دوّم. اگر گويند: چه گويي در كافر كه مسلمان شود نه همچنين باشد يا مؤدّي بود با جمع بين الاستحقاقين، و امّا مؤدّي بود با احباط! جواب گوييم: احباط نباشد اينكه جا، و انّما خداي تعالي اسقاط عقاب او كند به اجماع، لقوله- عليه السلام- الاسلام يجب ّ ما قبله، اسلام آن را كه پيش آن باشد«10» ببرد. وَ اللّه ُ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ، و خداي تعالي هدايت نكند به اينكه معاني كه گفتند«11» ظالمان را، و مراد به «ظالم»

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: كه نيامده باشند. (2). دب، مب، مر: از براي. (3). مب، مر: يهدي. (4). مب، مر: يثبت. (5). لب، فق، مب، مر: ابدي. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شده باشد. (7). مب، مر: گرداند. (9- 8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بوده. (10). دب: آنچه پيش اينكه بوده باشد، مب، مر: پيش از آن بوده باشد. [.....]

(11). مب، مر: گفتيم.

صفحه : 421

كافر است براي آن كه در آيت ذكر كافران«1» رفته

است: أُولئِك َ جَزاؤُهُم، الي قوله: إِلَّا الَّذِين َ تابُوا، هم در حق ّ حارث بن سويد آمد كه چون به مكّه رفت و از مدينه بگريخت پشيمان شد بر آن، كس فرستاد به قوم خود و گفت: بپرسي«2» از رسول- عليه السلام- تا خود مرا توبه باشد كه من«3» پشيمانم؟ خداي تعالي«4» آيت فرستاد: إِلَّا الَّذِين َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِك َ وَ أَصلَحُوا فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ. كسي از جمله خويشان او آيت آن جا فرستاد تا بر او بخواندند«5»، حارث او را گفت: تو به اينكه كه مي گويي راستيگري«6»، و رسول از تو راستيگرتر«7» است، و خداي تعالي از هر دو راستيگرتر«8» است. با مدينه«9» آمد [440- ر]

و اسلام آورد، و حسن اسلامه، و اسلامش نيكو شد. مجاهد گفت: اينكه«10» در مردي آمد من«11» بني عمرو بن عوف«12»، كافر شد از پس اسلام«13» ترسا شد و با روم شد. أُولئِك َ جَزاؤُهُم أَن َّ عَلَيهِم لَعنَةَ اللّه ِ- الاية، بگفتم«14» كه اصل «لعن» طرد باشد، و قوله«15»: قام الذّئب كالرّجل اللعين اي الطّريد«16». و «جزاء»، پاداشت باشد امّا به خير و امّا به شرّ، چون به خير مخصوص باشد ثواب گويند، و چون به بد«17» باشد عقاب گويند. و آيت دليل است بر

-----------------------------------

(1). مب، مر: ظالمان. (2). مب، مر: بپرسيد. (3). مب، مر: كه از كرده. (4). دب، مب اينكه. (5). دب: خواندند، آج، لب، فق: خوانند، مب، مر: خواند. (6). آج، لب، فق: راستگيري، مب، مر: راست مي گويي. (8- 7). وز، دب، آج، لب، فق: راستگيرتر، مب، مر: راستگويتر. (9). لب، فق، مب، مر: تا بمدينه. (10). دب: آيت، مب، مر آيت. (11). دب، مب، مر:

از. (12). آج، لب، فق، مب، مر كه. (13). مب، مر: شد بعد از اسلام و. (14). دب: و بگفتيم، مب، مر: و گفتيم. [.....]

(15). مب، مر: و قال الشّاعر. معمولا عبارت «قوله» در اينكه متن پيش از آيات قرآن به كار مي رود، و اينكه جا مصرع دوم بيتي است از شمّاخ كه مصرع اول آن چنين است: ذعرت به القطا و نفيت عنه. رك: ج 2 روض الجنان از چاپ حاضر ص، نيز: تفسير طبري ج 1/ 408، و تبيان 2/ 47. (16). آج، لب، فق: كالطّريد. (17). آج، لب، فق مخصوص، مب، مر: به شر مخصوص.

صفحه : 422 آن كه جزاء بر عمل است، خلاف آن كه مجبّران«1» گفتند. «اولئك» در محل ّ رفع است به ابتدا، و «جزاؤهم» مبتدا دوم است، أَن َّ عَلَيهِم لَعنَةَ اللّه ِ در جاي خبر مبتداي دوم است. آنگه مبتدا و خبر دوم در جاي خبر مبتداي اوّل است. اگر گويند چرا گفت: وَ المَلائِكَةِ وَ النّاس ِ أَجمَعِين َ، با«2» آن كه لعنت او از همه كفايت باشد، چه آن از همه بليغتر بود! جواب گوييم: براي آن كه تا ما بدانيم كه ما مكلّفيم به لعنت و تبرّاي ايشان، دون آن كه تا بدانند كه ما را هست كه ايشان را لعنت كنيم، به خلاف عقاب كه عقاب جز خداي را نرسد، و مثل اينكه آيت در سورة البقرة رفته است. خالِدِين َ فِيها، نصب او بر حال بود از مفعول، آن جا هميشه بمانند و در هيچ وقت از اوقات ايشان را تخفيف عذاب«3» نبود، و نه نيز كس بر ايشان رحمت كند، و نه نيز خداي تعالي

بر ايشان بخشايد. و حمل آن بر خداي كردن اوليتر باشد«4» براي دو وجه: يكي آن كه افعال مجهوله در قرآن چندان كه آيد مضاف با خداي تعالي بود، چنان كه گفت: وَ أُوتِيَت مِن كُل ِّ شَي ءٍ«5» ...، و: عُلِّمنا مَنطِق َ الطَّيرِ«6» ... و: ما أُنزِلَت ِ التَّوراةُ وَ الإِنجِيل ُ إِلّا مِن بَعدِه ِ«7»- الي غير ذلك من الايات. وجه ديگر آن كه: در قيامت دست همه متصرّفان از عمل، مقبوض و معزول باشد و كس را آن جا«8» تصرّف نبود«9». آنگه استثنا كرد تايبان را، تا كفّار بر كفر اصرار نكنند و نوميد نشوند و بدانند كه مادام تا كمال عقل بر جاي است و در تكليف گشاد است مكلّف را به خلاص خود طريقي هست به توبه، و توبه كافر رجوع باشد از كفر به ايمان، چون ايمان آرد تايب باشد. و توبه فاسق هم رجوع باشد از فسق بالنّدم علي ما مضي و العزم علي ان لا يعود الي مثلها في المستقبل.

-----------------------------------

(1). دب، مب، مر: مجبّره. (2). مب، مر: براي. (3). مب، مر: عقاب. (4). مب، مر از. (5). سوره نمل (27) آيه 23. (6). سوره نمل (27) آيه 16. (7). سوره آل عمران (3) آيه 65. (8). مب، مر: را مجال. (9). مب، مر: نباشد.

صفحه : 423

وَ أَصلَحُوا، اصلاح كنند پس از آن كه افساد كرده باشند. اگر گويند: چون توبه از كفر به ايمان باشد، و كافر ايمان آورد، اصلاح چرا به آن ضم ّ كرد. جواب گوييم: تا ابهام«1» آن«2» بيفگند كه كافر چون ايمان آورد«3»، ايمان تنها كفايت است از واجبات عقلي و شرعي چنان كه هر

جا كه ذكر ايمان كرد عمل صالح با او مقرون كرد تا ابهام«4» زايل باشد از آن كه او را عمل صالح واجب نيست. فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، «فا»«5» براي آن آورد كه كلام مضمّن«6» است به معني شرط، و تقدير اينكه است«7»: ان تابوا فان ّ اللّه غفور رحيم. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم- الاية، حسن و قتاده و عطا خراساني«8» گفتند: آيت در جهودان آمد كه ايشان به عيسي كافر شدند بعد ايمانهم بموسي«9». ثُم َّ ازدادُوا كُفراً، پس كفر بيفزودند به جحود به محمّد- صلّي اللّه عليه و آله. ابو العاليه گفت: آيت در جهودان و ترسايان آمد كفروا بمحمّد بعد مبعثه بعد ايمانهم به قبل مبعثه ثم ّ ازدادوا كفرا، يعني اصرارا علي الجحود [به]

«10»، تا محمّد را نديده بودند نعت و صفت«11» او در كتابهاي خود مي ديدند«12» معترف بودند، چون بيامد و دست ايشان از تصرّف و رياست و فتوي و رشوت و حكم و متبوعي كوتاه خواست بودند«13»، به آنچه مي گفتند كفر آوردند و منكر شدند، آنگه به اصرار بر كفر در كفر بيفزودند. مجاهد گفت: آيت در«14» مشركان آمد. كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم، اي بعد اقرارهم باللّه من قولهم ان ّ خالقنا هو اللّه، چنان كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد في قوله:

-----------------------------------

(4- 1). مج، دب: به صورت «ايهام» هم خوانده مي شود. (2). مب: از او، مر: از آن. [.....]

(3). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر او را. (5). مج ما، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (6). آج، لب، فق، مب، مر، متضمّن. (7). آج، لب، فق، مب، مر كه. (8). دب: خوراساني.

(9). مب، مر: بعد از ايمانشان به موسي. (10). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مب، مر: صفات. (12). مب، مر و. (13). دب: كوتاه خواست كرده بود، آج، لب، فق، مب، مر: كوتاه كرد و كوتاه خواست بودن. (14). دب شأن.

صفحه : 424 وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«1»، پس از اينكه اقرار، به شرك و انباز گرفتن با خداي كافر شدند. حسن بصري گفت: كفروا، كافر شدند به آيتي كه فرود آمد، ثم ّ ازدادوا كفرا بنزول«2» آية كفروا بها عند نزولها. قطرب گفت«3»: زيادت كفر ايشان آن بود كه گفتند، ما توقّف كنيم تا اينكه«4» محمّد بميرد، ما دين او خراب كنيم، چنان كه خداي تعالي از ايشان«5» باز گفت«6»: نَتَرَبَّص ُ«7» لَن تُقبَل َ، چون بر كفر چندان مقام و اصرار كنند كه بميرند«12» توبه ايشان قبول نكنند، و اينكه آيت دليل است بر آن كه در قيامت قبول توبه نباشد، براي آن كه محال است كه با منافع حاضر بهشت و عقاب عاجل دوزخ ملجأ نشوند، و اگر از اينكه دو يكي بودي هم ملجي ء«13» بودي، فكيف كه در هر دو به يك جاي مجتمع باشد«14»، اعني معاجلة الثّواب و العقاب، چون ملجأ شوند توبه كنند«15»، چون توبه كنند بايد قبول باشد اگر تكليف باقي باشد، پس نفي قبول توبه نفي تكليف باشد، براي آن كه با الجاء ثبات تكليف محال باشد [440- پ]

.

-----------------------------------

(1). سوره زخرف (43) آيه 87. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر كل ّ. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر ثُم َّ ازدادُوا كُفراً [.....]

(4). آج، لب، فق،

مب، مر: ندارد. (5). آج، لب، فق: از او. (6). دب: خبر داد. (7). مج، وز، يتربّص، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (8). سوره طور (52) آيه 30. (9). دب: با. (10). مب، مر همچنان. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اذا. (12). آج، لب، فق، مب، مر: بمردند. (13). مب، مر: ملتجي. (14). مب، مر: باشند. (15). مب، مر و.

صفحه : 425 دگر آن كه قديم- جل ّ جلاله- گفت: وَ لَيسَت ِ التَّوبَةُ لِلَّذِين َ يَعمَلُون َ السَّيِّئات ِ حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُم ُ المَوت ُ قال َ إِنِّي تُبت ُ الآن َ وَ لَا الَّذِين َ يَمُوتُون َ وَ هُم كُفّارٌ«1»- الاية. و رسول- عليه السلام- گفت: ان ّ اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر، چون در در مرگ به ظاهر قرآن و اخبار توبه نباشد، پس از مرگ اوليتر كه نباشد. و آيت مخصوص بود به كافراني كه بر كفر بميرند تا در در مرگ توبه كنند، كه خداي تعالي در حق ّ ايشان فرمود: وَ لَيسَت ِ التَّوبَةُ«2»- الاية. وَ أُولئِك َ هُم ُ الضّالُّون َ، سه وجه باشد اينكه «ضلال» را: يكي آن كه اصل اوست و هو الهلاك، اي الهالكون، من قوله: أَ إِذا ضَلَلنا فِي الأَرض ِ«3»، اي هلكنا. و دگر آن كه: الضّالّون من«4» الدّين، اي الكافرون حقا، ايشان كافر باشند بر حقيقت، براي آن كه بر كفر مرده باشند، و پس از آن در ايشان اميدي نبود. وجهي دگر آن است«5»: هم الضّالّون عن طريق الجنّة، از ره بهشت گمراه باشند، و هر سه وجه يكي باشد. قوله: إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم كُفّارٌ فَلَن يُقبَل َ مِن أَحَدِهِم مِل ءُ«6» وَ لَوِ افتَدي

بِه ِ، هم از آن باب است كه گفتيم كه: فعل لغيره و افتعل لنفسه، يقال: فدا فلان فلانا و افتدي نفسه. انس مالك روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و سلّم«5»- كه گفت: روز قيامت كافران«6» را به كنار دوزخ آرند، او را گويند: اگر تو را زمين پر از زر بودي خويشتن را فديه كردي يا نه! گويد: آري؟ گويد«7»: از تو كم از اينكه خواستند اجابت نكردي. أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، اي مولم، ايشان را عذابي بود دردناك. وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ، ايشان«8» را هيچ ياري نبود، نه بر طريق«9» مغالبه، نه بر طريق شفاعت. لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ- الاية. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «برّ» در آيت بهشت است، يعني به بهشت نرسي«10» تا خرج نكني«11» آنچه دوست تر داري«12»، به آنچه دوست تر داريد«13» نرسي«14» تا آنچه دوست تر داريد«15» ندهي«16». اينكه قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و سدّي و عمرو بن ميمون است. عطيّه گفت: مراد به «برّ» طاعت است كه نقيض او فجور بود، و «برّ» نقيض فاجر باشد. و ابو روق گفت: مراد به «برّ» خير است. مقاتل بن حيّان گفت: مراد تقوي است. حسن بصري گفت«17»: از جمله ابرار نباشند«18» تا انفاق احب ّ الاموال

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب: تميز. (2). دب، آج، لب، مب، مر: فامتنع. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قولك. (4). دب، مب، مر: عمروا. (5). آج، لب، فق: رسول عليه السلام، دب: رسول ص و آله. [.....]

(6). دب: كافر. (7). دب، مب، مر: گويند. (8). آج، لب، فق، مب، مر: و ايشان. (9). مب،

مر: طريقه. (14- 10). مب، مر: نرسيد. (11). مب، مر: نكنيد. (12). مب، مر: داريد. (15- 13). دب، آج، لب، فق: داري/ داريد. (16). مب، مر: ندهيد. (17). آج، لب، فق، مب، مر مراد. (18). دب: نباشد.

صفحه : 427

نكنند«1» بطيبة النّفس، به چشم حقارت نگريده بدو به دست مهانت صرف كرده. مجاهد و كلبي گفتند: آيت منسوخ است به آيت زكات. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس: مراد به انفاق خود زكات است، يعني از جمله ابرار نباشد تا زكات واجب از مال بندهد. عطا گفت: مراد آن است كه مرد دين دار و متقي نشود تا از كرايم اموالش از عرض«2» آن آنچه بهتر و نكوتر بود ندهد و او«3» تن درست ممكن صحيح شحيح با داعي متردّد«4» با مشقّت نفس و مجاهدت خود و مكايده شيطان با اوميد«5» زندگاني و ترس درويشي. حسن بصري گفت: عام است در جمله صدقات اندك و بسيار تا اگر خرمايي بدهد در اينكه آيت داخل باشد. در خبر هست كه: از جمله صحابه رسول مردي بود نام او ابو طلحه از انصاريان و در همه مدينه چندان درخت خرما كه او را بود كس را نبود، و لكن خرما ستاني«6» داشت برابر مسجد رسول- عليه السلام- سخت نكو و آبادان و بسيار دخل، و در آن جا چشمه اي آب خوش بود. رسول در آن جا رفتي و از آن آب خوردي و وضو كردي. چون اينكه آيت فرود آمد. ابو طلحه بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ خداي داند كه دوست ترين مال من و كريمترين، اينكه خرماستان«7» است، من اينكه را صدقه كردم اميد به

روز جزا آن را«8» تا مراد ذخيره باشد. اي رسول اللّه؟ آن جا كه مصلحت داني«9» فرو نه. رسول- عليه السلام- گفت: بخ بخ ذلك مال رابح لك، گفت: خنك باد تو را، اينكه مالي است سود كننده تو را. اينكه كه گفتي شنيدم و مصلحت در آن دانم كه بر خويشان خود وقف كني. گفت: يا رسول اللّه؟ آن چنان كه بايد كردن مي فرمايي«10». رسول- عليه السلام- بر ايشان«11» وقف كرد. ابو ايوب انصاري روايت كرد كه: چون اينكه آيت آمد، زيد بن حارثه اسپي نكو«12»

-----------------------------------

(1). دب: نكند. (2). آج: عوض، لب، فق، مب، مر: غرض. (3). آج، لب، فق، مب، مر: و از. [.....]

(4). مج: مترد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اميد. (6). مب، مر: نخلستاني. (7). مب، مر: نخلستان. (8). آج، لب، فق: به اميد بر فردا را، مب، مر: به اميد آن كه فردا. (9). آج، لب، فق آن جا. (10). آج، لب: كه بايد فرماي. (11). مب: ايشان را اينكه نخلستان. (12). مب، مر: اسبي نيكو.

صفحه : 428

داشت و سخت دوست داشتي آن را پيش رسول آورد و گفت: اي رسول اللّه؟ من اينكه اسپ«1» دوست دارم صدقه كردم. رسول- عليه السلام- به اسامه زيد داد. زيد را خوش نيامد، گفت: اي«2» رسول اللّه؟ من آن صدقه كرده بودم«3». رسول- عليه السلام- گفت: آن به موقع افتاد [441- ر]

و خداي تعالي از تو قبول كرد. شهر بن حوشب روايت كند كه: چون اينكه آيت آمد، زني بود در مدينه پرستاري داشت

و جز آن نداشت، آزاد كرد و گفت: تو را آزاد كردم، و لكن از بر«4» من مرو، و اينكه شرط نمي كنم بر تو، چون آزادش كرد پرستار برفت. زن بيامد و رسول را خبر داد، رسول- عليه السلام- گفت: او حجاب تو شد از دوزخ، رها كن تا برود، و چون شنوي كه مرا سبيي آورده اند از جاي، بيا تا من تو را برده [اي]

«5» دهم. مجاهد روايت كرد كه: عمر خطّاب كس فرستاد به ابو موسي اشعري و او را گفت: از سبي جلولا براي من كنيزكي فرست. او كنيزكي فرستاد بغايت حسن و جمال. عمر چون او را بديد در چشم او نكو آمد، اينكه آيت بر خواند لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ- الاية، و در حال آزادش كرد. عبد اللّه عمر گويد: يك روز اينكه آيت مي خواندم، انديشه كردم«6» تا خود چيست كه بر من دوست تر است! هيچ بنزديك من از كنيزكي كه بود مرا دوست تر نبود. آن را«7» آزاد كردم. بر خاطرم گذر كرد كه او را به نكاح حلال گردانم، دگر باره گفتم: چيزي كه به خداي دادم با آن رجوع نكنم. راوي خبر گويد: مهماني به ابو ذر غفاري ّ فرود آمد. ابو ذرّ او را گفت: من از تو مشغولم به فلان جاي مرا شتر«8» است، برو و شتري بهينه«9» بگزين و بيار. او برفت و شتري لاغر بياورد. ابو ذرّ او را گفت: بهتر از اينكه نبود! گفت: بود، و لكن من نياوردم، رها كردم براي روزي كه و را به آن حاجت باشد. ابو ذرّ گفت: حاجت من

-----------------------------------

(1). وز، دب، آج، لب،

مب، مر: اسب. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا . (3). آج، لب، فق، مب: صدقه كردم. (4). مب، مر: از پيش. (5). مج: ندارد، از وز افزوده شد. [.....]

(6). مب، مر كه. (7). آج، لب، فق، مب: او را. (8). آج، لب، فق: شتري، مب، مر: شتري چند. (9). مب، مر: بهترين.

صفحه : 429

آن روز باشد كه مرا در گور نهند، از آن محتاجتر نباشم براي حاجت سخت بهينه«1» مال بايد نهادن، و خداي تعالي مي گويد: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ. عبد اللّه بن سيدان روايت كند از ابو ذر«2»- رحمة اللّه عليه- كه او گفت تو را در مالت سه انبازاند«3»: يكي قدر كه دستور با تو نيارد«4» كه كدام ببرد بهتر يا بتر«5»، يعني آفت خداي. دوم«6» وارثت«7» كه منتظر آن است كه تو چشم بر هم نهي تا او مال ببرد. و انباز سه ام«8» تويي اگر بتواني كردن كه تو عاجزترين«9» سه گانه«10» نباشي بكن. آنگه گفت خداي تعالي مي گويد: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ، و اينكه شتر دوستر«11» مال من است بنزديك من براي خود اختيار كردم تا خاصّه مرا باشد، و آن را در راه صدقه صرف كرد«12». راوي خبر گويد: سايلي به در سراي«13» ربيع خثيم«14» آمد، ربيع خثيم«15» گفت: برويد«16» پاره اي شكر«17» به اينكه سايل دهيد«18». من گفتم: سايل شكر چه خواهد كردن«19»! او را نان بايد، گفت: خداي داند كه ربيع خثيم«20» شكر دوست«21» دارد و مي گويد: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ. و در اثر هست كه: زبيده ام ّ جعفر زن هارون الرّشيد مصحفي قرآن

فرمود نوشتن«22» به نود پاره به زر، و پشتهاي آن«23» زرّين كرده بود مرصّع به انواع جواهر بيش

-----------------------------------

(1). مب: بهترين، مر: خوبترين. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ابو ذر غفاري. (3). دب: انباز است. (4). دب: كه با تو دستوري نيارد. (5). مر: بدتر. (6). مب: دويم. (7). دب، آج، لب: وارث است. (8). مب، سيوم، فق، مب: سيم. (9). دب: عاجزتر از اينكه. (10). دب، مر: عاجزترين ايشان. [.....]

(11). مب: دوست ترين. (12). فق: در راه خدا صدقه كرد، مب، مر: در راه خداي صرف كرد. (13). آج، لب، فق: سايلي نزد. (14). دب: ربيع خيثمه، فق، مب، مر: ربيع خيثم. (15). فق، مب: ربيع خيثم، دب: ربيع. (16). آج، لب، فق: بروي/ برويد. (17). مب بياريد. (18). دب، آج، لب، فق: دهي/ دهيد. (19). دب: به شكر چه خواهد كرد، مب، مر: شكر چه كند. (20). دب: ربيع خثيمه، فق: ربيع خيثم. (21). مر: دوست تر. (22). مب، مر: تا نوشتند. (23). مب: و پشت آن را كه و جلد آن را، مر: و پشت جلد آن را.

صفحه : 430

بها. يك روز قرآن مي خواند، در آن دفتر به اينكه آيت رسيد: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون َ، با خويشتن«1» انديشه كرد، گفت: من در جهان چيزي از اينكه دوست تر ندارم، كس فرستاد و زرگران را بخواند و آن زر و جواهر«2» بفروخت و بهاي آن در چاههاي باديه صرف كرد كه تا امروز منسوب است با او. ابو بكر ورّاق گفت: حق تعالي به اينكه آيت ما را فتوّت باز آموخت«3»، گفت: برّ من به برّ خود در

يابي«4» من با تو آنگه برّ كنم كه تو با برادران خود برّ كني. به اينكه سر بده تا به آن سر با تو دهند. به حسب آن به عدل و بيش از آن به فضل، و نگر تا گمان نبري كه آنچه تو مي كني از خير و برّ بر من پوشيده است. وَ ما تُنفِقُوا مِن شَي ءٍ فَإِن َّ اللّه َ بِه ِ عَلِيم ٌ، و هر نفقه اي كه شما كني«5» خداي به آن عالم است تا دهندگان استوار باشند، كه«6» جز آن بر خداي بنخواهند شدن«7»، چه به مقادير و تفاصيل آن«8» عالم است. كُل ُّ الطَّعام ِ كان َ حِلًّا لِبَنِي إِسرائِيل َ- الاية، ابو روق و كلبي گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول- عليه السلام- گفت: من بر ملت ابراهيمم، جهودان گفتند: چون است كه گوشت شتر و شير شتر مي خوري! و آن بر ابراهيم«9» حرام بود. رسول- عليه السلام- گفت: دروغ مگوي«10» كه در شرع ابراهيم اينكه هر دو حلال بود. ايشان گفتند: هر چه امروز بر ما حرام است، آن است كه بر ابراهيم و نوح حرام بود«11»، تا به امروز حرام است، خداي تعالي به تكذيب ايشان اينكه آيت فرستاد: كُل ُّ الطَّعام ِ، يعني الطّعام المحلّل لنا كان حلّا لبني اسرائيل، هر طعام كه امروز ما را حلال است بني اسرائيل را حلال بود، الّا آنچه اسرائيل بر خود حرام كرد، يعني يعقوب- عليه السلام- پيش از آن كه توريت آمد.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: خود. [.....]

(2). مج: جوهر، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). دب: در آموخت. (4). مب، مر: دريابيد. (5). مب، مر:

كنيد. (6). فق: و. (7). وز، دب، آج: بنخواهد شدن، لب، فق: نخواهد شدن. (8). مب، مر خداي. (9). دب: و اينكه ابراهيم را، آج، لب، فق، مب، مر: و اينكه بر ابراهيم. (10). دب، آج، لب، فق: مي گويي، مب، مر: مي گوييد. (11). آج، فق، مب، مر و.

صفحه : 431

مفسران خلاف كردند در آن طعام كه يعقوب بر خود حرام كرد پيش«1» نزول توريت. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند: سبب آن بود كه يعقوب را- عليه السلام- از عرق النّسا رنجي بود، و اصل آن رنج از رگ پيدا شده بود، او رگ بر خويشتن حرام كرد. مقاتل و ضحّاك گفتند: سبب آن بود كه يعقوب- عليه السلام- نذر كرد كه اگر خداي تعالي او را دوازده فرزند نرينه بدهد و او به سلامت به بيت المقدّس رسد، آخرين ايشان را قربان كند. چون خداي تعالي او را دوازده فرزند بداد، او خواست تا به نذر وفا كند، برخاست«2» تا به بيت المقدّس آيد، خداي تعالي فرشته فرستاد به او«3» و او را گفت«4»: من تو را عفو كردم از«5» اينكه نذر به امتحاني كه تو را كنم«6». يعقوب شاد شد، و يعقوب فردي بود قوي و بطّاش و كس پيش او به كشتي بنه ايستادي، و در [441- پ]

مصارعت قوّت او نداشتي. فرشته«7» آمد در پيش او، او گمان برد«8» كه او دزدي است از سر قوّت خود با او در آويخت. آن فرشته«9» آمد در پيش او، او گمان برد«10» كه او دزدي است از سر قوّت خود با او در آويخت. آن فرشته چيزي

بر ران يعقوب زد، ران او درد گرفت و دردي عظيم در او پديد آمد. او از آن رنجور شد، و يعقوب- عليه السلام- گوشتي دوست داشتي كه در او رگ بود، او با خداي نذر كرد كه اگر به شود از آن نيز نخورد، و اينكه قول ضعيف«11» است. ابو العاليه و مقاتل و كلبي گفتند گوشت اشتر و شير شتر«12» بر خود حرام كرد. شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: جماعتي جهودان پيش رسول آمدند و گفتند: يا ابا القاسم؟ ما را خبر ده تا آن چه طعام بود كه يعقوب بر خود حرام كرد پيش از آن كه توريت فرمود آمد«13»! رسول- عليه السلام- گفت: به«14» خداي بر شما، نه شما مي دانيد«15» كه يعقوب- عليه السلام- بيمار شد بيماري سخت! نذر كرد كه اگر

-----------------------------------

(1). مب از. (2). مج: بر خواست، با توجّه به وز تصحيح شد. (3). دب: فرشته را به او بفرستاد، مب، مر: فرشته را بفرستاد به او. (4). مب، مر خداي تعالي مي فرمايد كه. [.....]

(5). آج، لب، فق، مب، مر: به. (6). وز: گفتم. (9- 7). دب، آج، مب: فرشته. (10- 8). مب: يعقوب گمان بردي. (11). مج: عظيم، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). دب: اشتر. (13). آج، لب، فق: فرود نيامده بود. (14). مب، مر حق ّ. (15). دب، آج، لب: مي داني/ مي دانيد.

صفحه : 432 خداي تعالي او را عافيت دهد، او دوست تر طعام«1» و شرابي بر خويشتن«2» حرام كند، و دوست ترين طعامها و شرابها بر او گوشت شتر و شير شتر بود، آن بر

خويشتن«3» حرام كرد«4»، گفتند: صدقت«5» اللّهم نعم همچنين است كه«6» گفتي. ضحّاك گفتي«7» از عبد اللّه عبّاس كه: يعقوب را عرق النّسا«8» پديد آمد، طبيبان او را نهي كردند از گوشت شتر و شير شتر، او آن هر دو بر خويشتن حرام كرد. [جهودان گفتند: ما آنچه يعقوب بر خود حرام كرد نيز بر خود حرام كنيم«9» مساعدت«10» او را. عكرمه گفت: يعقوب- عليه السلام- پيه بر خويشتن حرام كرد]

«11» و جگر و وكك«12». مجاهد گفت: گوشت چهار پاي بر خويشتن حرام كرد. حسن بصري: گفت: گوشت شتر بود، و لكن از خداي دستوري خواست [براي تعبّد]

«13» و تقرّب را«14» خداي تعالي او را دستوري داد در آن. آنگه مفسران خلاف كردند در حال اينكه طعام كه يعقوب بر خويشتن حرام كرد، تا حكم آن در توريت چه بود! سدّي گفت: توريت كه آمد به تحريم آن آمد، و اينكه قول نيك نيست براي آن كه ممنوع است از او، لقوله تعالي: قُل فَأتُوا بِالتَّوراةِ. و رسول- عليه السلام- جهودان را در وقت مناظره گفت: توريت بياريد بخوانيد«15» اگر راست مي گوييد«16». چون«17» توريت بياوردند، آنچه ايشان تحريم آن دعوي مي كردند در توريت نبود، خجل شدند و عناد ايشان ظاهر شد.

-----------------------------------

(1). دب: طعامي. (2). آج، لب، فق، مب، مر: خود. (3). مب، مر: آن را بر خود. (4). مب، مر جهودان. (5). مج: صدقست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(6). مب، مر تو. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت. (8). مب، مر: يعقوب را دردي. (9). مب، مر: حرام كرديم. (10). دب: موافقت. (11). مج: ندارد،

با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مب، مر: جگر و گرده، آج، در حاشيه كلمه «وكك» را به كليه معني كرده است. (14- 13). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (15). دب، آج، لب، فق: بخواني/ بخوانيد. (16). دب، آج، لب، فق: مي گويي/ مي گوييد. (17). مب، مر ايشان.

صفحه : 433

عطيّه گفت: خداي اينكه چيزها بر بني اسرائيل حرام نكرد، ايشان حرام داشتند بر خود به تحريم يعقوب موافقت او را، و اينكه قول موافق ظاهر است و بر عكس قول سدّي است«1». كلبي گفت: در توريت تحريم آن طعامها نبود هيچ، پس از نزول توريت خداي تعالي بر بني اسرائيل حرام كرد به معاصي«2» كه ايشان كردند، كه خداي تعالي بر ايشان شرط نهاده بود كه: هر كه معصيتي كند، خداي طعام«3» بر ايشان حرام كند، و ذلك قوله: فَبِظُلم ٍ مِن َ الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبات ٍ أُحِلَّت لَهُم«4»، و قوله: [وَ]

«5» ذلِك َ جَزَيناهُم بِبَغيِهِم وَ إِنّا لَصادِقُون َ«6». ضحّاك گفت: آن هيچ بر ايشان حرام نبود«7»، مساعدت يعقوب بر خود حرام كردند. آنگه حواله با توريت كردند و گفتند: خداي تعالي در توريت اينكه بر ما حرام كرده است. خداي تعالي رسول را گفت: قُل فَأتُوا بِالتَّوراةِ فَاتلُوها إِن كُنتُم صادِقِين َ، گو توريت بياريد«8» و بخوانيد«9» اگر براست مي گوييد«10»، توريت نيارستند آوردن كه دانستند كه رسوا شوند. خداي تعالي گفت: فَمَن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ مِن بَعدِ ذلِك َ فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ، هر كه پس از آن كه بر خداي دروغ گويد از جمله ظالمان باشد. انس مالك روايت كند از رسول- عليه السلام-

كه گفت: هر كه او را عرق النّسا باشد، بايد تا دنبه«11» گوسپندي«12» [نر]

«13» تازي [بگيرد]

«14» نه كوچك و نه پير باشد، و

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق و. (2). مب، مر: معاصيي. (3). آج، لب، فق، مب، مر: طعامي. [.....]

(4). سوره نساء (4) آيه 160. (5). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد بدلها افزوده شد. (6). سوره انعام (6) آيه 146. (7). مب و لكن. (8). دب: بياري/ بياريد. (9). دب: بخواني/ بخوانيد. (10). دب، آج، لب، فق: مي گويي/ مي گوييد. (11). مج: دنب، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). وز: گوسبندي، آج، لب، فق، مب، مر: گوسفندي. (13). مج، مب، مر: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (14). مج: ندارد، مب، مر: بستاند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 434 بگذارد و به سه قسمت كند و هر روز قسمتي ناشتا«1» بخورد تا خداي شفا دهد«2». انس گفت: بيشتر از صد كس را بفرمودم و بكردند، خداي شفا داد. و اللّه اعلم بصحّته. اگر سؤال كنند و گويند: شايد«3» هيچ كس را بدون خداي تعالي كه تحليل و تحريم كند! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه اينكه كه يعقوب كرد- عليه السلام- به اذن و فرمان خداي كرد«4»، پيغامبر را نباشد«5» كه در شرع هيچ كاري كند جز به امر و دستوري خداي تعالي، و اينكه جواب آن است كه در قول حسن بصري بيامد. و جواب ديگر از او آن است كه: لفظ تحريم مجاز

است اينكه جا، و مراد منع نفس است از آن. و «تحريم» در لغت خود منع باشد، و «حرمان» منع بود، يعني الّا آنچه يعقوب- عليه السلام- خود را از آن به حسب مصلحت طب«6» يا بر سبيل تعبّد منع كرد، و بر اينكه هر دو وجه شبهه آن كس كه تمسك كرد به آيت در جواز اجتهاد در شرع در باب تحريم و تحليل باطل شود، براي آن كه وجه آيت اينكه است كه گفتيم- و اللّه اعلم و احكم. قوله: فَمَن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ، يقال: فري و افتري اذا قطع و اصل الفري القطع، و عرب گويد: لا شي ء يفري فرية و انّه ليفري الفري ّ، اي يأتي بالدّواهي و العجائب، «و افتري عليه»، و «قال عليه» و «كذب عليه» آن باشد كه دروغ گويد بر او بر خلاف مراد او و «كذب له» آن باشد كه براي او بر مراد او دروغي گويد. و «كذب في كلامه» آن باشد كه در سخن كه گويد دروغ گويد. اگر گويند«7» چه فايده است در آن كه گفت: مِن بَعدِ ذلِك َ، و دروغ در همه حال قبيح است! جواب گوييم: مراد بيان وعيد است پس لزوم حجّت بر آنان كه مخالفت فرمان خداي كنند [442- ر]

و بر خداي دروغي گويند كه خداي تعالي نگفته باشد، اگر گويند چگونه گفت كه: دروغزن«8» بر«9» خداي ظالم باشد، و ظلم

-----------------------------------

(1). مب: بنا شتا. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). مب: باشد. [.....]

(6- 4). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (5). مب، مر: نشايد. (7). آج، لب، فق، مب، مر كه.

(8). آج، لب، فق، مر دروغ. (9). آج، لب، فق، مب، مر خداي تعالي بندد او بر.

صفحه : 435 ضرري مخصوص باشد كه مي داني! جواب گوييم از اينكه چند وجه است: يكي آن كه حمل كنند بر ظلم لغوي، و گويند: مراد آن است كه اينكه كس واضع بود چيز«1» را نه به موضع خود كه دروغ بر خداي«2»، و اينكه بر او محال است«3» وضع الشّي ء في غير موضعه باشد، و عرب اينكه را ظلم«4» گويند. وجه دگر آن كه: «ظلم» در كلام عرب نقصان باشد، من قوله: آتَت أُكُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً«5»، أي لم تنقص، آن كس كه چنين بود، خداي را تعالي وصف نكرده باشد به صفت كمال. وجه دگر آن است كه: آن كس ظالم نفس خود بود، يعني آن مضرّت كه در معني ظلم گفتند او جلب«6» كرده باشد به خويشتن. قُل صَدَق َ اللّه ُ، بگو اي محمّد كه خداي تعالي راست گفت در آن خبر كه داد، من قوله: كُل ُّ الطَّعام ِ كان َ حِلًّا لِبَنِي إِسرائِيل َ- الاية. فَاتَّبِعُوا، پسروي كني«7». و «إتباع»، اقتدا باشد به طريقه آن كس كه پيش تو باشد، إمّا در طريق و إمّا در طريقه«8» و سنّت. ملت ابراهيم را «حنيفا»«9» حال باشد، إمّا از ملّت و إمّا از ابراهيم. و اصل او بگفتم چه باشد، و گفته اند: از كلام حذفي هست، و آن آن است كه: فانّه كان حنيفا وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ، تا نظم مستقيم شود، و عطف فعل بر اسم نباشد- و اللّه اعلم بمراده من كلامه. قوله تعالي- عزّ و علا:

[سوره آل عمران (3): آيات 96 تا 105]

[اشاره]

إِن َّ أَوَّل َ بَيت ٍ وُضِع َ لِلنّاس ِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ

مُبارَكاً وَ هُدي ً لِلعالَمِين َ (96) فِيه ِ آيات ٌ بَيِّنات ٌ مَقام ُ إِبراهِيم َ وَ مَن دَخَلَه ُ كان َ آمِناً وَ لِلّه ِ عَلَي النّاس ِ حِج ُّ البَيت ِ مَن ِ استَطاع َ إِلَيه ِ سَبِيلاً وَ مَن كَفَرَ فَإِن َّ اللّه َ غَنِي ٌّ عَن ِ العالَمِين َ (97) قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ اللّه ُ شَهِيدٌ عَلي ما تَعمَلُون َ (98) قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ مَن آمَن َ تَبغُونَها عِوَجاً وَ أَنتُم شُهَداءُ وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ (99) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ يَرُدُّوكُم بَعدَ إِيمانِكُم كافِرِين َ (100) وَ كَيف َ تَكفُرُون َ وَ أَنتُم تُتلي عَلَيكُم آيات ُ اللّه ِ وَ فِيكُم رَسُولُه ُ وَ مَن يَعتَصِم بِاللّه ِ فَقَد هُدِي َ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (101) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ حَق َّ تُقاتِه ِ وَ لا تَمُوتُن َّ إِلاّ وَ أَنتُم مُسلِمُون َ (102) وَ اعتَصِمُوا بِحَبل ِ اللّه ِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم إِذ كُنتُم أَعداءً فَأَلَّف َ بَين َ قُلُوبِكُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِه ِ إِخواناً وَ كُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِن َ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِنها كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم آياتِه ِ لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ (103) وَ لتَكُن مِنكُم أُمَّةٌ يَدعُون َ إِلَي الخَيرِ وَ يَأمُرُون َ بِالمَعرُوف ِ وَ يَنهَون َ عَن ِ المُنكَرِ وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ (104) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ تَفَرَّقُوا وَ اختَلَفُوا مِن بَعدِ ما جاءَهُم ُ البَيِّنات ُ وَ أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (105)

[ترجمه]

نخست«10» خانه كه نهادند«11» براي مردمان را«12» آن است كه به مكّه است

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي. (2). وز تعالي، آج، لب، فق، مب، مر تعالي گويد. (3). مب، مر كه. (4). مب، مر: اينكه را كس را ظالم، آج: ظالم. (5). سوره كهف (18) آيه 33.

(6). آج، لب، فق: نسبت، مب، مر: طلب. (7). مب، مر: پيروي كنيد. (8). مج: طريق، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مر: ملّه ابرهيم حنيفا، حنيفا. [.....]

(10). آج، لب، فق: به درست كه نخست. (11). آج، لب، فق: نهاده شد. (12). آج، لب، فق: براي عبادت جاي مردمان هر آينه.

صفحه : 436

خجسته و لطف براي جهانيان«1». در او علامتهاست روشن جاي ابراهيم، و هر كه در او شود ايمن شود، و خداي راست بر مردمان قصد خانه آن را كه برگ باشد به او راه، و هر كه كافر شود، توانگر است، خداي از جهانيان. بگو اي خداوندان كتاب چرا كافر شويد«2» به حجّتهاي خداي، و خداي گواه است بر آنچه شما مي كنيد. بگو اي خداوندان كتاب، چرا منع مي كنيد از راه خداي آن را كه ايمان آرد«3»، مي جويي«4» آن را كجي«5»، و شما گواهانيد، و نيست خداي بي خبر از آنچه شما مي كنيد. اي آنان كه ايمان آورده ايد، اگر فرمان بريد گروهي را از آن كه«6» ايشان را كتاب دادند بر گردانند شما را پس ايمانتان«7» كافر. و چگونه كافر شويد، و شما«8» مي خوانند بر شما آيتهاي خداي، و در شماست پيغمبر او، و هر كه پناه دهد با خداي پس راه نمايد او را به«9» راه راست. اي آنان

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: و راه نمودني مر جهانيان را. (2). وز: كفر مي آوريد، آج، لب: انكار مي كنيد. (3). وز: ايمان دارد، آج، لب، فق: ايمان آوردند. (4). آج، لب، فق: مي جوييد. (5). وز: كژي. (6). آج، لب، فق: از آنان كه.

(7). وز: ايمانشان، آج، لب، فق: ايمان شما. (8). فق: شويد شما و. (9). آج، لب، فق: راه يافته است سوي.

صفحه : 437

كه ايمان آورده ايد بترسيد از خداي حق ترسيدنش، و نميريد الّا و شما مسلمان«1». دست زنيد«2» به رسن خداي همه و پراگنده مشويد و ياد كنيد نعمت خدا بر شما چون بوديد شما دشمنان، با هم آورد ميان دلهاي شما، در روز آمدي«3» به نعمت او برادران و بوديد شما بر كنار كنده اي«4» از دوزخ، برهانيد شما را از آن، همچنين بيان كند خداي براي شما آيتهايش تا همانا شما راه يافته شويد. بايد كه باشند«5» از شما جماعتي كه خوانند با نيكي و فرمايند نيكي«6» و باز دارند از ناشايست، و ايشان رستگاران باشند. و مباشيد چو«7» آنان كه پراگنده شدند و خلاف كردند از پس از آن كه به ايشان آمد حجّتها، ايشان آنانند كه بود ايشان را عذابي بزرگ. قوله تعالي: إِن َّ أَوَّل َ بَيت ٍ، مجاهد گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جهودان با مسلمانان بخلاف كردند«8» در باب كعبه و بيت المقدّس. جهودان گفتند: بيت المقدّس بهتر«9» است از خانه كعبه براي آن كه مهاجر انبياست و زمين مقدّسه است، و مسلمانان گفتند: كعبه فاضلتر است، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. إبن السميقع خواند: وضع بفتح الواو و الضاد، علي معني وضعه اللّه، يعني خداي

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: و بايد كه نباشد اجل شما مگر در آن حال كه مسلمان باشيد. (2). وز: دست در زنيد. [.....]

(3). آمدي/ آمديد. (4). آج، لب، فق: كوهي. (5). آج، لب، فق: باشد. (6). آج، لب، فق: فرمايند

به كارهاي كردني به عرف شرع. (7). آج، لب، فق: چون. (8). دب، فق، مب، مر: خلاف كردند. (9). آج، لب، فق، مب: مهتر.

صفحه : 438

بنهاد اينكه خانه را، و اينكه شرف، بيت المقدّس را نيست. لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدي ً لِلعالَمِين َ- الي قوله: غَنِي ٌّ عَن ِ العالَمِين َ، خداي تعالي در اينكه آيات هفت فضيلت بر شمرد كعبه را كه هيچ از آن بيت المقدّس را نيست ردّ بر جهودان. علما خلاف كردند في تأويل قوله: أَوَّل َ بَيت ٍ وُضِع َ لِلنّاس ِ. بعضي گفتند: مراد آن است كه اوّل بقعه اي كه از«1» زمين بر روي آب پديد آمد«2»، و خداي تعالي بيافريد زمين كعبه بود از كفي سفيد«3». پس از آن به دو هزار [سال]

«4» زمين آفريد، يعني فرمود تا از زير زمين خانه كعبه، بيرون آوردند، و اينكه قول عبد اللّه عمر است و مجاهد و قتاده و سدّي. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه اوّل خانه [كه]

«5» بر روي زمين نهادند«6». روايت كرده اند كه: زين العابدين علي ّ بن الحسين را پرسيدند از سبب طواف«7»، گفت: خداي تعالي در زير عرش خانه اي بنهاد كه آن را بيت المعمور گويند، آنگه خداي تعالي در سورة الطّور ذكر كرد كه: وَ البَيت ِ المَعمُورِ«8»، و فرشتگان را فرمود تا گرد آن طواف كنند، و طواف عرش رها كنند تا برايشان آسانتر باشد. آنگه فرشتگان زمين را بفرمود تا برابر آن در زمين«9» آن جا كه امروز خانه كعبه است خانه اي بنا كردند بر شكل آن بر طول«10» و عرض بكردند و نامش ضراح«11» نهاد، و آنان را كه در زمين بودند از خلقان او بفرمود تا گرد

آن طواف مي كردند، چنان كه

-----------------------------------

(1). دب: در. (2). مج: اول خانه كه از بر روي زمين آب نهادند، كه چون متن مشوّش مي نمود، با توجّه به وز آورده شد. (3). وز، آج: سپيد. (4). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد، دب: دو هزار سال بعد از آن. (5). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (6). كذا: در مج، وز، ديگر نسخه بدلها- خانه كعبه بود. (7). مب: از براي طواف كه سبب آن چيست، مر: كه سبب طواف چيست. [.....]

(8). سوره طور (52) آيه 4. (9). وز: تا برابر آن زمين، دب: تا در برابر آن در زمين، آج، لب، فق: تا برابر آن در روي زمين: مر: تا برابر آن بر روي زمين. (10). وز، دب، آج، لب، فق، مب: در طول. (11). مج و ديگر نسخه بدلها: صراح (بدون نقطه).

صفحه : 439

اهل آسمان گرد خانه معمور. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه اوّل خانه كه آدم بر زمين«1» بنا كرد«2»، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. ضحّاك گفت: اوّل خانه كه در او بركت نهادند و از فردوس اعلي به زير آوردند«3». سمّاك روايت كرد از خالد بن عرعره«4» كه از امير المؤمنين علي پرسيدند كه: اينكه خانه اوّل خانه است كه در زمين بنهادند! گفت: نه، پس قوم نوح و عاد و ثمود كجا بودند! و لكن اوّل خانه كه در او بركت نهادند اينكه خانه است. اينكه يك روايت است از او. و در مسائلي كه جهودان از او پرسيدند هست كه گفتند: خبر ده ما را از اوّل

سنگي كه بر روي زمين بنهادند. گفت: شما كه جهودانيد«5» گوييد كه آن سنگ است كه در بناي بيت المقدّس است، و دروغ گويي«6»، اوّل سنگ كه بر زمين بنهادند حجر اسود بود، و له لسان ذلق يشهد يوم القيامة لمن وافاه ، و او را روز قيامت زباني فصيح بود تا گواهي دهد براي آنان كه بدو آمده باشند به زيارت. و گفته اند: اوّل خانه كه نهادند براي حج ّ مردمان اينكه خانه است، و اينكه نيز روايتي است از عبد اللّه عبّاس. و گفته اند: اوّل خانه كه به قبله«7» اهل زمين كردند اينكه خانه بود. حسن و كلبي و فرّاء گفتند: اوّل خانه كه به عبادتگاه اهل زمين كردند. و مراد به «بيت» مسجد است، بيانش قوله: أَن تَبَوَّءا لِقَومِكُما بِمِصرَ بُيُوتاً«8»، يعني مساجد. ابو ذرّ غفاري روايت كند از رسول- عليه السلام- كه او را پرسيدند از اوّل مسجدي كه در زمين ساختند براي عبادت، گفت: مسجد الحرام بود، و آنگه بيت المقدّس. گفتند: اي«9» رسول اللّه؟ چه«10» مدّت بود ميان ايشان! گفت: چهل

-----------------------------------

(1). دب: در زمين، مر: بر روي زمين، فق، مب: در روي زمين. (2). دب اينكه بود، آج، لب، فق، مب، مر آن بود. (3). دب اينكه بود، لب كعبه بود، مر آن بود. (4). دب: خالد بن عرفطه. (5). آج، لب: جهوداني/ جهودانيد. (6). مر: گوييد. (7). مب: به كعبه. (8). سوره يونس (10) آيه 87. (9). مر: يا . (10). مر: چند. [.....]

صفحه : 440

سال، هر كجا وقت نماز به تو رسد، نماز كن كه زمين همه مسجد من است جعلت لي الارض مسجدا

و طهورا ، به خلاف آن كه بني اسرائيل را بوده، چه ايشان را نماز روا نبودي الّا در مسجد. و روايت كرده اند كه: چون خداي تعالي آدم را به زمين فرستاد او در زمين مي گشته«1»، كنّي«2» و پوششي نبود كه او را سايه كردي، تابش آفتاب در او اثر كرد و او را سياه كرد. او يك روز به اندام خود فرو نگريد«3» آن سياهي ديد، در خداي بناليد از آن و از رنج آفتاب، خداي تعالي از آسمان براي او بيت المعمور بفرستاد، و اينكه خانه بر طول و عرض و عمق خانه كعبه از پاره ياقوت سرخ آفريده«4»، آدم در آن جا شد و از گرما بياسود، گفت: بار خدايا؟ به اينكه سياهي اندام چه كنم! حق تعالي گفت: سيزدهم ماه و چهاردهم و پانزدهم«5» روزه دار. او يك روز روزه داشت، ثلثي«6» اندامش سپيد«7» شد، دوم«8» روز روزه داشت، دو بهر از اندامش سپيد«9» شد. سه ام«10» روز روزه داشت همه اندامش سپيد«11» شد«12»، لذلك سميت ايّام البيض، اينكه سه روز را براي آن ايّام البيض خوانند. اينكه جا اشارتي است، و آن آن است كه اگر به روزه اينكه ايّام اندام آدم سپيد«13» شد، اولي و احري كه به روزه اينكه روزها صحيفه اعمال تو از گناه سپيد«14» شود. و آن خانه همچنان بود تا ايّام طوفان نوح«15»، [443- ر]

خداي تعالي فرمود تا به آسمان چهارم بردند و بنهادند برابر خانه كعبه، چنان كه اگر«16» از روي مثل، رسني فرو گذارند از آن جا به پشت«17» خانه كعبه رسيد همچنان بود تا آنگه كه خداي تعالي ابراهيم را فرمود كه خانه

بر آر، قوله: لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: مي گشت. (2). وز: ركني، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). آج، لب، فق، مب: فرو نگريست، مر: نگاه كرد. (4). مب: آفريد. (5). مب ماه. (6). دب، مب، مر از. (14- 13- 11- 9- 7). فق، مب، مر: سفيد. (8). مب: دويم. (10). دب، فق، مب، مر: سيم. (12). آج، لب، فق و. (15). مر بعد از آن. (16). مج، وز: دگر، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (17). مر بام.

صفحه : 441

ضحّاك و مؤرّج گفتند: مكّه است، و هما لغتان، براي ان كه عرب معاقبه كند ميان «با» و «ميم»، فنقول«1»: سبّد راسه و سمّده و اغبطت عليه الحمّي و اغمطت و ما هو بضربه لازب و لازم. إبن شهاب گفت: «بكّه» زمين مسجد است و خانه، و «مكّه» جمله حرم است. بعضي دگر گفتند: «مكّه» نام شهر است و «بكّه» نام زمين خانه است و آن جا كه طوافگاه است سمّي بذلك لأن ّ النّاس يتباكّون فيه، اي يزدحمون، كه مردم آن جا بر يكديگر زحمت كنند، و در پيش يكديگر نماز كنند، و پيش يكديگر بگذرند«2»، و قال الرّاجز: اذا الشّريب اخذته اكّة فخلّه حتّي يبك ّ بكّة عطا گفت: مردي نماز مي كرد در«3» مسجد الحرام، زني پيش او بگذشت. مرد او را زجري بكرد. ابو جعفر باقر- عليه السلام- گفت: رها كن او را، اينكه بكّه است يبك ّ بعضها بعضا. عبد اللّه زبير گفت: براي آتش بكّه خواند لأنّها تبك ّ اعناق الجبابرة، اي تدقها، براي آن كه آن خانه گردن جبّاران شكند، هيچ جبّار

قصد آن خانه نكرد و الّا خداي تعالي گردنش بشكند. و امّا«4» شهر را مكّه براي آن خوانند كه آب در او اندك باشد، من قول العرب: مك ّ الفصيل و امتك ّ اذا امتص ّ ما في ضرع امّه من اللّبن، قال الشّاعر: كّت و لم تبق في اجوافها در را حسن بصري روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: بر روي زمين هيچ جاي نمي شناسم كه عامل را به هر حسنتي صد هزار بنويسند، و نماز كننده را به هر ركعتي صد هزار ركعت بنويسند. و نمي دانم بر«5» پشت زمين شهري كه در او صدقه«6» بدهند به

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب: فيقول. [.....]

(2). مب: بگذارند. (3). مج نماز، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). مر آن. (5). آج، لب، فق: كه بر، مب: كه در، مر: و در. (6). آج، لب، فق: صدقه/ صدقه اي.

صفحه : 442 صد هزار صدقه بر آيد الّا مكّه. و بر روي زمين هيچ شهر ندانم كه در آن جا شراب ابرار است و نماز گاه اخيار است الّا مكّه. و در روي زمين هيچ شهر ندانم كه مردم دست بر هر چه نهد«1» در آن جا كفارت گناهانش بود الّا مكّه. و نمي دانم بر روي زمين شهري كه در آن جا خانه«2» باشد كه هر كه در آن خانه مي نگرد، بي آن كه نماز كند يا طواف كند، او را عبادة الدّهر و صوم الدّهر بنويسند الّا به مكّه. و بر روي زمين جايي ندانم كه دعا كننده آن جا دعا كند، فرشتگان بر دعاي او آمين كنند الّا

به مكّه. و هيچ شهر ندانم كه جمله پيغامبران را در آن جا مورد و مصدر بوده است الّا مكّه. و هيچ شهر ندانم كه فردا«3» قيامت پيغامبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان را از او بيشتر حشر كنند [كه مكّه، و آنان را كه از آن جا حشر كنند]

«4» ايمن باشند. و هيچ شهر ندانم بر روي زمين كه در هر روزي از روح و رايحه بهشت چندان فرود آيد كه به مكّه. قوله: مُبارَكاً، نصب او بر حال است، و معني او ثبات«5» باشد من بروك البعير و منه البركة لثبوت الماء فيه، و منه البرك للصّدر لثبوت الحفظ فيه، و منه قولهم«6»: تبارك اللّه، اي بقي لم يزل و لا يزال. وَ هُدي ً لِلعالَمِين َ. اي قبلة لهم. گفته اند: مراد به «هدي» قبله است، و گفته اند: به معني دلالت و بيان است در بسياري معالم دين از: نماز و طواف و ذبح و جز آن، و روا باشد كه مراد لطف بود، كه «هدي» به معني لطف آمده است في قوله: وَ زِدناهُم هُدي ً«7». فِيه ِ آيات ٌ بَيِّنات ٌ، عبد اللّه عبّاس خواند: آية بينة علي الوحدان، گفتند«8»: مراد مقام ابراهيم است تنها، و جمله قرّاء. آيات ٌ بَيِّنات ٌ خواندند علي الجمع. بر قراءت اوّل تقدير چنان باشد: فيه آية بينة و هي مقام ابراهيم، رفع او بر خبر مبتدا باشد. و بر

-----------------------------------

(1). فق، مب، مر: نهند. (2). وز، فق: خانه/ خانه اي. (3). آج، لب، فق: فرداي. (4). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: اثبات، دب: ثابت. (6). آج، لب، فق، مب، مر: قوله. (7). سوره كهف

(18) آيه 13. (8). وز، آج، لب، فق، مب، مر: گفت.

صفحه : 443

قراءت عامه تقدير چنين باشد: فيه ايات بينات منها مقام ابراهيم، و رفع او بر ابتدا باشد. فِيه ِ آيات ٌ بَيِّنات ٌ. در اينكه خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد به «آيات» مشاعر و معالم است كه آن جا هست از حجر اسود«1» و اركان و حطيم و زمزم و جز آن، و بعضي دگر گفتند: مراد به آيات علاماتي [و دلالاتي است كه]

«2» حق تعالي نهاد آن را كه دليل شرف كعبه مي كند جاري مجري معجز«3» از آن جمله آن است كه ده چندان و بيست چندان و صد چندان مردم كه در آن جا گنجند در جاي مثل آن، در آن جا شوند و بر ايشان تنگ نشود تا همه نماز كنند و مقصود خود حاصل كنند. دگر آن«4» چندان مرغ از كبوتر و جز آن گرد خانه مي پرند«5» و يكي ايشان«6» به سر«7» خانه نپرد. دگر آن كه هيچ مرغي در مسجد ذرق نيفگند، و نه بر بام خانه و نه بر زير بام و ديوار«8». دگر آن كه جمار با آن كه هر سال چندين هزار هزار خلق سنگ به او اندازند زياده نشود، و اگر جاي ديگر بودي هر يكي كوه«9» شده بودي. دگر آن كه شفاي بيماران در او باشد. دگر آن كه هر جبّار كه قصد آن كرد، خداي تعالي هلاكش بر آورد و تعجيل عقوبت كرد او را. مَقام ُ إِبراهِيم َ، اختلاف اقوال در مقام ابراهيم بگفتيم در سورة البقره. وَ مَن دَخَلَه ُ كان َ آمِناً، در او چند قول گفته اند: يكي آن كه تا در حرم باشد

ايمن شود از آن كه كس او را نرنجاند، اگر مرد قاتل پدر و برادر«10» را ببيند در حرم، شرع«11» مي فرمايد تا تعرّضش نكند و نرنجاند«12» او را، و هر كه خيانتي«13» كند و در حرم

-----------------------------------

(1). مب، مر: حجر الاسود. [.....]

(2). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: معجزات. (4). دب كه، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). مج: مي پردند، آج، لب، فق، مب: مي پروازند، مر: در پروازند، با توجّه به وز تصحيح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر تنگ نشود. (7). آج، لب، فق، مب آن. (8). دب، و نه بر بام ديوار، آج، لب، فق، مب، مر: و نه بر ديوار. (9). آج، لب، فق، مب، مر: بودي كوهي. (10). مر خود. (11). مر: صاحب شرع. (12). مب: نكنند و نرنجانند. (13). آج، لب: جنايتي.

صفحه : 444 گريزد او را تعرّض نكنند در حرم، و لكن طعام و شراب بر او تنگ كنند تا بضرورت بيرون آيد، آنگه حدّ بر او برانند. و اگر آن خيانت«1» در حرم كند همان جا حدّ بر او برانند لانتهاكه حرمة الحرم. و قولي [443- پ]

دگر آن است كه: و من دخله و هو علي هدي من ربّه و بصيرة من دينه كان امنا، اي صار امنا في القيامة من النّار، هر كه در آن جا شود به شرايط خود در قيامت از آتش دوزخ ايمن باشد. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه در جاهليّت هر كه در آن جا شدي از غارت و قتل ايمن شدي، و چون اسلام آمد الّا

حرمت نيفزود آن را. ابو الجلد به عبد اللّه عبّاس نوشت كه: اوّل كس«2» كه پناه با حرم داد ماهيان كوچك و بزرگ بودند، كوچك از بزرگ و بزرگان«3» از طوفان. قولي دگر آن است: هر كه او آن سال كه رسول- عليه السلام- عمره قضا كرد با رسول اللّه در آن جا شد ايمن است، بيانه قوله: لَتَدخُلُن َّ المَسجِدَ الحَرام َ إِن شاءَ اللّه ُ آمِنِين َ مُحَلِّقِين َ«4». و قولي دگر آن است كه: لفظ خبر است به«5» معني امر، اي من«6» دخله فامنوه، آن كس كه در آن جا شود ايمنش بايد داشت، چنان كه گفت: فَلا رَفَث َ وَ لا فُسُوق َ وَ لا جِدال َ فِي الحَج ِّ«7»، [اي لا ترفثوا في الحج]

«8» و لا تفسقوا و لا تجادلوا. ضحّاك گفت: من دخله حاجّا كان امنا من الذنوب الّتي اكتسبها«9» قبل ذلك، هر كه در آن جا شود از گناهان كرده ايمن شود. جعفر بن محمّد الصّادق- عليهما السلام- گفت: من دخله علي الصفا كما دخله الانبياء و الاولياء كان امنا من عذاب الله ، هر كه باصفا در او شود چنان

-----------------------------------

(1). آج: جنايت. (2). آج، لب، فق، مب، مر: كسي. [.....]

(3). آج، لب، فق، مب، مر: بزرگ. (4). سوره فتح (48) آيه 27. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و من. (7). سوره بقره (2) آيه 197. (8). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مج: اكتتبها، با توجّه به وز تصحيح شد.

صفحه : 445 كه انبيا و اولياء شدند از عذاب خداي ايمن شود. ابو

النّجم القرشي ّ الصّوفي ّ گفت: روزي در طوافگاه مي گرديدم، گفتم: بار خدايا؟ تو گفته اي در كتاب مجيد خود كه: وَ مَن دَخَلَه ُ كان َ آمِناً، هر كه در اينكه جا آيد ايمن شود. بار خدايا؟ از چه ايمن شود! هاتفي از پس پشت من آواز داد«1»: من النّار، از آتش باز نگريدم«2» كس را نديدم. بيان اينكه قول آن است كه أنس مالك روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: هر كه او در حرمي از اينكه دو حرم- كه حرم خدا و حرم رسول است- بميرد، روز قيامت خداي تعالي او را از ايمنان بر انگيزد«3». و در خبر است كه: رسول- عليه السلام- گفت: فردا«4» قيامت خداي تعالي فرمايد تا اطراف حجون و بقيع گيرند، و آن گورستانهاي مكّه و مدينه است، و در بهشت افشانند. و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- بر كناره صحراي مكّه- كه امروز گورستان است- و آنگه هنوز گورستان نبود- گفت: از اينكه بقعه و از اينكه حرم فرداي قيامت هفتاد هزار مرد را بر انگيزند كه ايشان را بي حساب به بهشت برند، كه هر يكي از ايشان هفتاد هزار گناهكار را شفاعت كنند«5»، و رويهايشان چون ماه باشد شب چهارده«6». انس بن مالك«7» روايت كند از رسول- عليه السلام- كه گفت: هر كه بر گرماي مكّه صبر كند [يك ساعت]

«8» از روز آتش دوزخ از او دور شود دويست ساله«9»، و بهشت در«10» نزديك شود صد ساله راه. وهب منبّه گفت: در توريت نوشته است كه خداي تعالي روز قيامت هفصد«11»

-----------------------------------

(1). مب، مر كه. (2). آج، لب، فق، مب، مر:

باز نگريستم. (3). مب، مر: بر انگيزاند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: فرداي. (5). دب، مر: كند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون ماه شب چهارده، مر بود. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: انس مالك. [.....]

(8). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (9). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر راه. (10). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، دب: به او. (11). مب، مر: هفتصد.

صفحه : 446

هزار فرشته را بفرستد با زنجيرهاي زرّين تا خانه كعبه را به عرصه قيامت آرند. ايشان بيايند و كعبه را به آن سلسله هاي زرّين به موقف«1» قيامت آرند. فرشته گويد«2»: يا كعبة اللّه سيري، اي كعبه خداي برو. او گويد: نروم تا حاجتم روا نكنند. گويد«3»: حاجت تو چيست! گويد: شفاعت من قبول كنند در«4» آنان كه در پيراهن من دفن كنند«5» ايشان را. حق تعالي گويد: حاجتت روا كردم، آن مردگان را از گورها برانگيزند رويها سپيد«6»، همه احرام گرفته، گرد خانه كعبه در آيند و لبيك زدن گيرند. فرشته دگر گويد: اي كعبه خداي برو؟ گويد: نروم تا مرادم ندهند«7». گويند: مرادت چيست! بخواه تا بدهند. گويد: بار خدايا؟ بندگان گناهكار تو از هر فجّي عميق و رهي بعيد، اشعث اغبر به من آيند«8»، اهل و اولاد را به جاي رها كرده«9»، پشت بر خان و مان كرده و دوستان و رفيقان را وداع كرده، به ياسه«10» من به من آمدند«11» به زيارت، و مناسك بگزاردند«12» چنان كه تو فرمودي، بار خدايا؟ شفاعت مي كنم كه ايشان را از فزع اكبر ايمن كني، و شفاعت من در«13» ايشان قبول

كني و همه را پيراهن من بداري«14». فرشته ندا كند كه: در ميان ايشان گناهكاران و اصحاب كبايراند مصرّ بر گناه مستحق ّ دوزخ. كعبه گويد: بار خدايا؟ من شفاعت در حق گناهكاران مي كنم. خداي تعالي گويد: شفاعت قبول كردم و مرادت بدادم. فرشته ندا كند: الا و هر كس كه از اهل كعبه است از ميان جمع بيرون آيي. جمله حاجيان از ميان جمع بيرون آيند و گرد كعبه در آيند سپيد«15» روي، ايمن از دوزخ

-----------------------------------

(1). فق، مر: به عرصات. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب: فرشته اي. (3). مج: گويند، با توجّه به وز تصحيح شد. (4). آج، لب، فق، مب، مر حق ّ. (5). وز، دب: كرده اند، آج، لب، فق: كردند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سفيد. (7). آج، لب، فق، مب: بدهند، مر: بدهند. (8). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: آمدند. (9). آج، لب، فق، مب و. (10). دب: به آرزوي. [.....]

(11). آج، لب، فق، مب: آمده اند. (12). وز، مب: بگزارند، مر: بگزارده. (13). مب، مر حق. (14). مج، وز: بداريد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). آج، لب، فق، مب، مر: سفيد.

صفحه : 447

طواف مي كنند و لبيك مي زنند. فرشته ندا كند و گويد: اي كعبه خدا؟ برو، و كعبه خرامان به رفتن در آيد و مي گويد: لبيك، اللّهم لبيك، لبيك ان ّ الحمد و الملك و النّعمة لك لا شريك لك لبيك، و اهل او در پي او مي روند. و آنچه در اينكه خبر آمد از اضافه كلام و رفتار با كعبه علي احد الوجهين باشد امّا مضاف بود

با فرشتگان كه موكّل كعبه اند، و امّا بر طريق تمثّل باشد، چنان كه اگر كعبه مثلا عاقلي مكلّف بودي، او را در باب شفاعت اينكه منزلت بودي، و سخن و مناظره او با خداي تعالي بر اينكه وجه بودي، چنان كه حق تعالي گفت: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن َ عَلي جَبَل ٍ لَرَأَيتَه ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشيَةِ اللّه ِ«1»- الاية، يعني لو انزلنا هذا القرآن علي جبل و كان الجبل ممّن يسمع و يعقل لرايته كذا. قوله: وَ لِلّه ِ عَلَي النّاس ِ حِج ُّ البَيت ِ، «لام» ايجاب و اختصاص است، يقال: لفلان عليه كذا، يعني او راست، جز [444- ر]

او را نيست. عَلَي النّاس ِ، لفظ عام است بر مردمان شريف و وضيع و برّ و فاجر و مؤمن و كافر، و اگر نه مخصّص باشد هر چه اينكه نام بر او افتد از اينكه جنس داخل بود در او. و در آيت دليل است بر آن كه كفّار مكلّف اند به حج لتناول عموم اللّفظ لهم. حِج ُّ البَيت ِ، ابو جعفر و حمزه و كسائي خوانند: حج ّ البيت به كسر «حا» در همه قرآن، و باقي به فتح «حا» خوانند، و هما لغتان: الفتح لغة اهل الحجاز، و الكسر لغة الباقين. و بعضي اهل لغت گفتند: الحج ّ بالفتح المصدر، و بالكسر الاسم و بگفتيم كه: اصل حج قصد باشد در لغت و در شرع همچنين، جز كه مخصوص باشد بالقصد الي مكان مخصوص في ايّام مخصوصة لاداء مناسك مخصوصة. مَن ِ استَطاع َ إِلَيه ِ سَبِيلًا، «من» بدل «ناس» است، و هو بدل«2» البعض من الكل، كقولك: مررت بالقوم ثلثيهم«3»، و رايت القوم اكثرهم، و محل ّ او جرّ است و تقدير الاية: و للّه

علي النّاس المستطيعين منهم حج ّ البيت.

-----------------------------------

(1). سوره حشر (59) آيه 21. (2). وز: البدل. (3). لب: ثلثهم.

صفحه : 448

امّا «استطاعت»، فقها در او خلاف كردند. بنزديك ما حريت است و كمال عقل و بلوغ و صحّت و وجود زاد و راحله و تخلية السرب و امكان المسير و الرّجوع الي كفاية. هر گه كه يكي از اينكه دو مختل بود، وجوب ساقط باشد و استحباب بر جاي بود. و بنزديك شافعي همچنين است، جز كه شافعي در وجوب، اسلام اعتبار كند، بناء علي اصله ان الكفّار غير مخاطبين بالشّرايع. و بنزديك ما اسلام شرط نيست در وجوبش، و انّما شرط در صحّت اداء است كه كافر اگر چه مخاطب است به شرايع از او درست نيايد با مقام بر كفر و آن خبر«1» كه شافعي به او تمسك كرد من قوله- عليه السلام- ايّما اعرابي حج ّ ثم ّ هاجر فعليه حجّة اخري، هر اعرابي«2» كه حج ّ كند و پس از آن هجرت كند برو حجّي دگر باشد، و مراد به هجرت اسلام است، اينكه دليل نباشد بر سقوط وجوب در حال كفر، انّما دليل باشد بر او فقد«3» اجزاء و نفي صحّت اداء چنان كه ما گفتيم. پس بنزديك ما شرايط وجوب اينكه است كه ذكر كرديم. و مراد به «تخلية السرب» آن است كه راه ايمن باشد از دشمن و موانع ديگر، و مراد به «امكان المسير» آن است كه اگر حج ّ بر او در وقتي واجب شود كه در آن وقت ممكن نباشد به حج ّ رفتن، واجب نباشد تا وقت امكان كه ممكن باشد از«4» رفتن. و «وجود زاد و

راحله» در وجوب حج ّ قول عمر است و عبد اللّه عمر [و عبد اللّه عبّاس]

«5» در صحابه، و در تابعين حسن بصري و سعيد جبير و مجاهد و عطا، و در فقها مذهب شافعي است و ثوري و ابو حنيفه و اصحابش و احمد و اسحاق. و دليل اينكه قول، حديث عمرو بن شعيب عن ابيه عن جدّه كه گفت، مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه ما السبيل الي الحج ّ! گفت: راه به حج ّ چيست! گفت: زاد و راحله، و اينكه خبر عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عايشه و جابر و انس مالك روايت كردند. امّا آن كس كه او قادر باشد بر رفتن و راحله ندارد، بنزديك ما و اينكه فقها حج ّ بر او واجب نيست، بل سنّت باشد، اگر برود مجزي نباشد از حج ّ اسلام. و همچنين

-----------------------------------

(1). مج: به صورت «جز» هم خوانده مي شود. (2). مب، مر: اعرابي. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر فقد. (4). وز و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (5). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 449

اگر زاد ندارد و در ره سؤال كند و مي شود بتسكّع نيز از حج ّ اسلام مجزي نباشد، و چون مال يابد اعاده حج ّ بر او واجب بود. و مالك گفت: اگر زاد دارد و قادر باشد بر رفتن، حج ّ بر او واجب باشد. و اينكه مذهب اصحاب ظاهر است، تمسك كردند بقوله تعالي: وَ أَذِّن فِي النّاس ِ بِالحَج ِّ يَأتُوك َ رِجالًا«1» ...، و هو جمع راجل. و جواب از اينكه آن است كه: قديم تعالي وصف

آيندگان به حج ّ كرد كه بعضي از ايشان سوار باشند و بعضي پياده، و نگفت كه: آنان كه پياده باشند بر ايشان واجب باشد آمدن. فامّا كمّيّت زاد [و كيفيّت راحله چنين گفتند: زاد كاف]

«2» و راحلة مبلغة«3» و قوّة مؤدية، و اينكه جمله آن تفصيل است كه در باب شرايط برفت، زاد چندان بايد كه او را كفايت باشد در آمدن و مقام كردن و باز آمدن. و امّا «راحله»، چنان بايد كه غلبه ظن ّ آن بود كه برساند او را، و امّا رجوع با كفايت شرط است بنزديك ما و بنزديك شافعي، و اگر نباشد او را حج واجب نبود مگر آنگه كه صنعتي داند يا ضيعتي دارد كه رجوع كند با آن. و اگر متاع و عقار دارد به مقدار آن كه به او حج ّ توان كردن [هم واجب بود او را. و اگر سرايي دارد«4»]

«5» مسكن و خادمي كه خدمت او كند، واجب نباشد او را صرف كردن آن در باب حج ّ. و شافعي را دو قول است: يكي چنين كه ما گفتيم و اينكه ظاهر مذهب اوست. و يكي آن كه: واجب باشد. فامّا آن كس را كه پير پير«6» باشد و بر راحله نتواند بايستادن، بر او واجب آن است كه كسي را بفرمايد تا از او«7» حج ّ كند، چون باقي شرايط حاصل باشد، و هو علي قول علي بن ابي طالب- عليه السلام. و اينكه مذهب شافعي است و ثوري و ابو حنيفه و اصحابش«8»، و عبد اللّه بن المبارك و احمد و اسحاق، و همچنين باشد حكم آن كه او را بيماري«9» مزمن باشد و اميد برء

نبود. و بنزديك مالك فرض حج ّ از او

-----------------------------------

(1). سوره حج (22) آيه 27. [.....]

(2). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: متبلّغه. (4). مب و. (5). مج: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (6). وز: پر پر، دب: پيري پير. (7). مر: تا براي او. (8). مب و عبد اللّه مسعود. (9). مب: بيماريي.

صفحه : 450

ساقط باشد، سواء اگر مال دارد و اگر ندارد. دليل ما و شافعي خبر خثعمه است كه بيامد و رسول را گفت: يا رسول اللّه؟ فرض حج ّ، پدرم را دريافت و او پير پير«1» است، و بر راحله نتواند نشستن، روا باشد كه من از او«2» حج ّ كنم! گفت: روا باشد. گفت: يا رسول اللّه؟ سود دارد او را! گفت: ارايت لو كان علي ابيك دين فقضيته [444- پ]

اما كان يجزي، قالت: نعم. قال: فدين اللّه احق ّ، گفت: چه گويي اگر بر پدرت وامي باشد! تو بگذاري، روا باشد! گفت: بلي، گفت: وام خداي اوليتر. و امّا آن كس كه بيمار باشد- بيماري كه اميد برء باشد او را- روا نباشد كه از او حج ّ كنند به نيابت، براي آن كه او آيس نيست از آن كه به نفس خود حج ّ كند، اگر كسي از او حج ّ كند روا نباشد بنزديك شافعي، و بنزديك ابو حنيفه روا باشد. و «استطاعت» در لغت آن باشد كه فعل به او«3» طوع تو باشد از قدرت و آلت، و در شرع عبارت است در باب حج از اينكه كه گفتيم. وَ مَن كَفَرَ فَإِن َّ

اللّه َ غَنِي ٌّ عَن ِ العالَمِين َ، هر كه كافر شود، خداي تعالي مستغني است از جهانيان، معني آن است: تا بدانند كه مرا در كردن حج ّ و عبادت شما منفعتي نيست. مفسران در تعيين«4» آن خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحاك گفتند: مراد آن است كه هر كه جحود كند وجوب حج ّ را. مجاهد گفت: مراد آن است كه اگر حج ّ كند از باب«5» برّ نبيند، و اگر نكند خويشتن مأثوم نداند. و روايت كردند از رسول- عليه السلام- كه گفت: مراد آن است [كه]

«6»: من«7» كفر بالله و اليوم الاخر، [هر]

«8» كه به خداي و قيامت كافر شود. سعيد بن المسيّب گفت: آيت در جهودان آمد آنگه كه گفتند: حج ّ كردن به خانه كعبه واجب نيست. ضحّاك گفت: چون آيت حج ّ آمد، رسول- عليه السلام-

-----------------------------------

(1). وز: پر پير. (2). مر: من به نيابت او. (3). وز: بازو، مر: با. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تفسير. (5). وز: لب: ارباب. (8- 6). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(7). آج، لب، فق: فمن.

صفحه : 451

اهل ملل را جمع كرد و ايشان را با حج ّ دعوت كرد. اهل يك ملّت اجابت كردند- و آن مسلمانان بودند، و اهل پنج ملّت كافر شدند، گفتند: ما ايمان نياريم به آن و نماز نكنيم را جهت«1» او، و حج نكنيم به او. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عطا گفت: من كفر بالبيت، هر كه به كعبه كافر شود. إبن زيد گفت: هر كه به اينكه آيات كافر شود كه خداي تعالي گفت: فِيه ِ آيات ٌ بَيِّنات ٌ.

سدّي گفت: مراد آن است كه هر كه استطاعت دارد و حج ّ نكند كفران او به حج ّ اينكه است. اما اخبار در وجوب حج ّ و ترغيب بر او بي اندازه است. رسول- عليه السلام- گفت: صلّوا خمسكم و صوموا شهركم و ادّوا زكوة مالكم، و حجّوا بيتكم تدخلوا جنّة ربّكم، گفت: نماز پنج«2» به جاي آريد«3» و ماه رمضان روزه داريد، و زكات مالتان بدهيد، و حج ّ خانه بگذاريد و به بهشت خداي رويد. رسول- عليه السلام- گفت: حجّوا قبل ان لا تحجّوا ، حج ّ كنيد پيش از آن كه خواهيد كه كنيد و نتوانيد، كه اينكه خانه دو بار بيران«4» كردند و به بار سه ام«5» از ميان شما بردارند. عبد اللّه مسعود گفت: حج ّ خانه به پاي داريد پيش از آن كه در باديه درختاني برويد كه هر چهار پاي كه از آن بخورد بميرد. ابو امامه گفت از رسول- عليه السلام- كه او گفت: هر كه را حاجتي ظاهر منع نكند و سلطان قاهر يا بيماري حابس باز ندارد از حج ّ و حج ّ نكند، فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيّا، و بميرد گو خواه جهود مير«6» و خواه ترسا. موسي بن جعفر روايت كند از پدرش از پدرانش از رسول- عليه السلام- كه گفت: هر كه بميرد و حج ّ نكرده باشد، خداي تعالي هيچ عمل از او قبول نكند. قتاده گفت از حسن بصري از عمر خطّاب«7» كه او گفت: چند بار همّت كردم كه كسان را به شهرها فرستم«8» تا خود كيست كه حج ّ نمي كند

-----------------------------------

(1). كذا: در مج، وز، دب: نكنيم بجهت، ديگر نسخه بدلها: نكنيم جهت. (2). فق: پنجگانه.

مب، مر: پنج وقت. (3). مب، مر: آوريد. (4). مب، مر: ويران. (5). دب، فق، مب، مر: سيم. (6). مب، مر: ميرد. (7). لب، فق، مب، مر: از عطا، اساس رضي اللّه عنه. (8). لب، فق، مب، مر: به شهر فرستم.

صفحه : 452

بي عذري! جزيه بر او نهم. قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ، آيت وارد است مورد تعجّب و انكار و تقريع، و ظاهر او استفهام است. وَ اللّه ُ شَهِيدٌ، «واو» حال راست، يعني در حالي كه خداي بر شما و افعال شما گواه است، و مثل اينكه آيت را تفسير برفت پيش از اينكه. قُل يا أَهل َ الكِتاب ِ لِم َ تَصُدُّون َ، چرا منع مي كنيد از راه خدا. و الصّد: المنع، قال اللّه تعالي: هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«1». و در كيفيّت «صدّ» دو«2» قول گفتند«3»: يكي«4» جهودان«5» به تذكير و ياد دادن كارزاري«6» كه در جاهليّت از ميان اوس و خزرج بود ايشان را بر يكديگر اغراء كردندي تا ايشان بر يكديگر بيامدندي، و حميّت جاهليّت ايشان را بر آن داشتي كه محافظت و مراعات اسلام يك سو نهادندي و ما سر كينه كهن شدندي، اينكه قول زيد بن اسلم است، و او گفت: آيت خاص ّ در«7» جهودان است. و حسن بصري گفت: آيت در«8» جهودان است و ترسايان، و آن آن بود كه ايشان عرب را گفتندي: اينكه محمّد نه آن محمّد است كه ما نعت و صفت او در توريت و انجيل خوانده ايم و پيغامبران ما را بشارت داده اند. مَن آمَن َ، در جاي مفعول به است، و محل ّ او نصب است، يعني چرا منع مي كني«9»

مؤمنان را. تَبغُونَها عِوَجاً، و «ها» راجع است با «سبيل»، و طلب كژي اينكه راه مي كني«10». تَبغُونَها عِوَجاً، در جاي حال است، اي باغين لها عوجا. و «العوج» بكسر العين اعوجاج فيما [لا يري كالأمر و الدّين و الرّاي و غير ذلك. و «العوج» بفتح العين اعوجاج فيما]

«11» يري، كالحائط و العصا و غير ذلك. و البغي و البغا الطّلب، يقال:

-----------------------------------

(1). سوره فتح (48) آيه 25. (2). آج، لب، فق، مب: بر دو. (3). مب: گفتندي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن كه. (5). دب را. [.....]

(6). لب: كالزاري/ كارزاري. (7). آج، لب، فق، مب: بر، مر: بر حق ّ. (8). آج، لب، فق، مب، مر: بر. (10- 9). آج، لب، فق، مب، مر: مي كنيد. (11). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 453

ابغني كذا و ابغ الي«1» كذا، اي اطلبه لي، و قال الشّاعر: بغاك و ما تبغيه حتّي وجدته كانّك قد واعدته«2» امس موعدا امّا بغي«3» عليه اذا ظلمه«4»، و قوله: ابغني، اي اعني علي طلبه. وَ أَنتُم شُهَداءُ، «واو» حال راست، و «شهداء» جمع شهيد، و شما گواهي. در [او]

«5» دو قول گفتند: يكي آن كه شما گواهي بر آن كه منع كردن از راه خداي روا نباشد. و قولي ديگر: أَنتُم شُهَداءُ، اي عقلا، و شما عاقلي«6»، نظيره قوله: أَو أَلقَي السَّمع َ وَ هُوَ شَهِيدٌ«7»، اي عاقل، براي آن كه چون او انديشه كند و عقل حاضر باشد، تمييز كند«8» ميان حق و باطل. قولي ديگر آن است كه: وَ أَنتُم شُهَداءُ، و شما گواهي بر آن كه [445-

ر]

در توريت و انجيل نوشته است كه: دين مسلماني دين خداست و حق آن است«9». يا ايّها الّذين امنوا ان تطيعوا فريقا- الاية. زيد بن اسلم گفت: آيت در«10» شأس بن قيس اليهودي ّ آمد، و او پيري بود قاسي و عاصي شديد الكفر و العناد، و كينور«11» بر مسلماني«12» و سخت حسد، بگذشت بر جماعت اوس و خزرج، جمعي عظيم را ديد مجتمع شده و مؤتلف گشته، و كلمه و راي و ديانت يكي كرده، سخت آمد او را از پس آن كه ميان ايشان تا«13» در جاهليّت خونها و عداوتها بود و الفتي نبودي ايشان را با يكديگر، انديشه كرد و گفت: اگر اينان هم بر اينكه مانند«14»، ما را رها نكنند در اينكه شهر و بر ما غلبه كنند، و كار بر ما تباه شود. جواني را گفت از جهودان كه: برو و«15» بر كناره آن حلقه بايست و حديث كارزار«16»

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: لي. (2). آج، لب، فق، مب، مر: قد اوعدته. (3). مج: كلمه به صورت: «ابغي» بوده كه به قلمي ناشناخته تصحيح شده است. (4). آج، لب، فق، مر: اظلمه. (5). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (6). دب، مب: عاقليد، مر: عاقلانيد. (7). سوره ق (50) آيه 37. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تميز كند. (9). مر: و دين حق است. [.....]

(10). آج، لب، فق، مب، مر شأن. (11). مر: كينه ور. (12). وز و ديگر نسخه بدلها: مسلمانان. (13). وز و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (14). وز و ديگر نسخه بدلها: بمانند. (15). مج: برود، با توجّه به وز

و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (16). لب: كالزار.

صفحه : 454 بعاث در انداز و ياد ده ايشان را وقعه«1» آن روز و كشتگاني كه آن روز بودند، و اشعاري كه در آن روز«2» گفتند. و اينكه روز كارزاري بود عظيم ميان اوس و خزرج، و ظفر آن روز اوس را بود بر خزرج. اينكه غلام بيامد و اينكه بگفت، و ايشان در آن حديث افتادند و در منازعت و مفاخرت افتادند، تا دو مرد از«3» ايشان در زانو افتادند و درهم جستند: اوس بن قنطر«4» از بني حارثه اوسي بود، و جبان«5» بن صخر، احد بني سلمه از خزرج، و در گفت و گوي آمدند و گفتند: اگر خواهي«6» تا اكنون تازه باز كنيم، و آهنگ سلاح كردند و گفتند: موعد ظاهره است- و آن جايي است- تا آن جا بيرون رفتند و روي به يكديگر آوردند بر آن كينه كه ميان ايشان بود در جاهليّت. خبر به«7» رسول- عليه السلام- رسيد. بر خاست با جماعتي مهاجريان بيرون شد و گفت: اي جماعت مسلمانان؟ با سر دعوي جاهليّت شدي«8»، و من در ميان شما، و خداي تعالي بر شما به اسلام كرامت كرده، و احقاد جاهليّت از ميان شما برداشته و از ميان شما الفت داده، با سر كفر و احوال كافري خواهيد شدن«9»؟ اللّه اللّه؟ از خداي بترسيد. ايشان چون رسول را بديدند و سخن او بشنيدند دانستند كه آن از نزغات شيطان است و كيد دشمنان ايمان است و انداخت جهودان است. سلاحها از دست بينداختند و بگريستند و دست در گردن يكديگر كردند و صلح كردند و در قفاي پيغامبر-

صلّي اللّه عليه و آله- ايستادند و با مدينه آمدند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، اي گرويدگان اگر فرمان بريد«10» گروهي از اهل كتاب را، يعني شأس بن قيس را و اصحاب او را. يَرُدُّوكُم بَعدَ إِيمانِكُم كافِرِين َ، شما را از پس

-----------------------------------

(1). وز، لب، فق، مب، مر: واقعه. (2). مج بودند، لب كه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). مب: دو مرد در ميان. (4). كذا: در مج، وز، دب، ديگر نسخه ها بدلها: قطر، تفسير طبري 7/ 55: اوس بن قنظي. (5). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، تفسير طبري 7/ 55: جبّار بن صخر. (6). خواهي/ خواهيد. (7). آج، لب، فق، مب: بر. [.....]

(8). آج، لب، فق، مب: باز شديد، مب: رفتيد. (9). دب، آج، لب، فق: خواهي شدن. (10). دب، آج، لب، فق: بري/ بريد.

صفحه : 455 ايمانتان كافر باز كنند، و اينكه بر سبيل مجاز بود، يعني ايشان چيزي كنند كه آناني كه از شما بر بصيرت نباشند«1» از سر حميّت جاهليّت كاري كنند كه ظاهر او كفر باشد و ارتداد از معادات و معاندت با يكديگر، و كشتن يكديگر، و معلوم است كه اينكه هيچ كفر نباشد، بل فعلي بود كه آنان كنند كه مرتدّ باشند. جابر عبد اللّه انصاري گويد: بينا«2» كه ما در يكديگر افتاده بوديم، رسول- عليه السلام- بر آمد كالقمر الطّالع، چون ماه تابان كه در شب تاريك بر آيد، به دست اشارتي كرد، چنداني بود كه اشارت دست رسول بديدند تا اينكه گروه از اينكه جانب شدند و آن گروه از آن

جانب، پس در جهان هيچ شخصي«3» نيست كه بر ما دوست تر است از رسول خداي، و نديديم روزي كه اوّلش زشت و وحشتر بود كه آن روز و آخرش نكوتر از آن روز. آنگه حق تعالي بر وجه تعجّب گفت: وَ كَيف َ تَكفُرُون َ، چگونه كافر شوي«4» شما. وَ أَنتُم تُتلي عَلَيكُم آيات ُ اللّه ِ، و آيات خدا بر شما مي خواندند. وَ فِيكُم رَسُولُه ُ، و پيغامبر او در ميان شما است، اي عجب با چنين لفظها در قرآن چگونه روا دارد كسي كه در دين خدا و كتاب خدا جبر گويد! حق تعالي بر سبيل تعجّب مي گويد: چگونه كافر شوي به خداي، و در ميان شما كلام خدا و كتاب خداي! كس نيست تا بگويد چگونه كلامي به ما فرستيد«5» چون قرآن بر دست رسولي چون محمّد با صد هزار حجّت و برهان، آنگه ما را منع كني به قهر از ايمان، و دلهاي ما خراب و بيران«6» كني به جحود و كفران، آنگه از ما تعجّب نمايي كه: وَ كَيف َ تَكفُرُون َ، اينكه تعجّب از تو است؟ ممكن هست كه اگر كلام خدا نباشد، و رسول خدا نباشد، و عاقل مكلّف را خواطر و دواعي و تجدّد انواع نعمت با اختلاف عقلا بجنباند نظر كند و خداي را بشناسد ما دام، تا او را خداي به جاي باعث مانع نباشد، و به جاي داعي صارف«7».

-----------------------------------

(1). مج: باشند، با توجّه به وز تصحيح شد. (2). لب: همانا. (3)، وز، دب، آج، فق، مب: شخص، مر: كس. (4). دب، مب: شويد. (5). دب، آج، لب، فق: فرستي/ فرستيد. (6). مب، مر: ويران. (7). مج: صادق، با توجّه

به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 456

امّا اگر اينكه كه يك كتاب است پنجاه باشد، و اينكه كه يك رسول است صد باشد، و او مانع از ايمان و حايل«1» بر كفر بل محدث و منشي ء و خالق كفر و قدرت موجبه كفر«2» اينكه جمله با اينكه چه«3» غنا و كفاف كند و كجا سود دارد؟ نعوذ باللّه من الجهالة و تجويز هذه المقالة. قتاده گفت: در اينكه آيت دو حجّت عظيم هست، يكي كتاب خدا، و يكي رسول خدا. رسول خدا رفت و كتاب ماند، در او بيان حلال و حرام«4» و شرايع و احكام، و اينكه دو چيز هم بر اصل مجبّره روان نيست«5»، براي آن كه اگر كلام است به ذات او قائم است، و اگر رسول است به مرگ از رسالت معزول است، چه او از دعوت معزول است، خواجه به ترك اجابت معذور است، پناه با خداي ده از امثال اينكه تا مهتدي [445- پ]

شوي كه: وَ مَن يَعتَصِم بِاللّه ِ فَقَد هُدِي َ، اي يمتنع«6» باللّه و يتمسك به، هر كه او معتصم شود به خداي، يعني تمسك كند به دين خداي، و منه قوله: وَ اعتَصَمُوا بِه ِ«7». و اصله الامتناع، و من قولهم: عصمته فاعتصم، و العصم و العصام، المنع، قال اللّه تعالي: لا عاصِم َ اليَوم َ مِن أَمرِ اللّه ِ«8»، و از اينكه جا عصمت گويند آن لطف را كه مكلّف عند آن امتناع كند از ساير قبايح، قال الفرزدق: انا إبن العاصمين بني تميم اذا ما«9» اعظم الحدثان نابا يقول«10»: اعتصم بكذا اذا تمسك به، قال الشّاعر: يظل ّ من خوفه الملاح معتصما بالخيزرانة بعد

الأين و النّجد و يقال: اعتصمته«11» بمعني اعتصم به، قال الشّاعر: اذا انت جازيت الإخاء بمثله و انستني«12» ثم ّ اعتصمت حباليا اي بحبالي.

-----------------------------------

(1). كذا: در مج، وز و ديگر نسخه بدلها: حامل. (2). وز و ديگر نسخه بدلها واردات موجبه كفر. (3). وز: اينكه چه. (4). مج: و حلال، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(5). دب، مب، مر: روا نيست. (6). وز: يتمتع، مر: يمتنع يتمتع. (7). سوره نساء (4) آيه 175. (8). سوره هود (11) آيه 43. (9). مج: و امّا، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). وز و ديگر نسخه بدلها: يقال. (11). مج: اعتصمه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، تفسير طبري (7/ 62): و آسيتني.

صفحه : 457

فَقَد هُدِي َ، اي ارشد، راه نمايند«1» او را به ره راست. و مراد به «هدايت» در آيت لطف است، يعني با او الطافي كنند كه عند آن راه حق روشن شود او را و به نظر كردن نزديك شود، و روا بود كه مراد ثواب بود، و معني آيت آن بود كه: هر كه ايمان آرد و دست به دين خداي در آويزد او را راه بهشت بنمايند. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ حَق َّ تُقاتِه ِ- الاية، مقاتل بن حيّان گفت: از ميان اوس و خزرج در جاهليّت كارزاري«2» بود و عداوتي، چون رسول- عليه السلام- به مدينه آمد، از ميان ايشان صلح داد و هر دو يكي شدند. يك روز دو مرد از اوس و خزرج با

يكديگر مفاخرت كردند: از اوس ثعلبة بن تميم بود، و اسعد بن زرارة از خزرج. اوس گفتند: خزيمه ثابت ذو الشّهادتين از ماست، و حنظلة غسيل الملائكة از ماست، و زيد بن ثابت«3» بن اقلح حمي ّ الدّبر از ماست، و سعد معاذ كه عرش براي او«4» بلرزيد از ماست، و خداي تعالي به حكم او در بني قريظه راضي شد. و خزرج گفتند: چهار كس از مااند«5» اهل قرآن، ابي ّ كعب و معاذ جبل و زيد بن ثابت و ابو زيد، و سعد عباده- كه رئيس و خطيب انصار است- از ماست، و از ميان ايشان در مفاخرت حديث رفت تا خزرجي گفت: اگر رسول خداي نيامدي، ما شما را كشته بوديم و فرزندان شما«6» برده كرده و زنان شما را بي مهر نكاح كرده. اوسي گفت: پيش از اسلام چرا اينكه نكردي كه از بيم ما از خانه بيرون نمي يارستي آمدن، تا كار به سلاح انجاميد، و در هم افتادند. رسول- عليه السلام- بيامد و ايشان را از هم باز كرد و صلح داد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عطا گفت: آيت در ايّام افك آمد. رسول- عليه السلام- بر منبر شد و گفت: يا معشر المسلمين ما لي اوذي في اهلي، چرا مرا در اهلم مي رنجانند! به خداي كه من

-----------------------------------

(1). مج: نماينده، با توجّه به آج و لب و معني آيه تصحيح شد. (2). آج: كالزاري. (3). كذا در مج و همه نسخه بدلها، سيره إبن هشام و جمهرة انساب العرب: عاصم بن ثابت. (4). دب: عرش از براي او، آج، لب، فق، مب، مر: عرش از او. (5). دب، آج،

لب، فق، مب، مر از. (6). دب، آج، لب، مب را. [.....]

صفحه : 458

بر اهل خود جز خير نمي دانم«1»، و اينكه مرد را كه بر او حوالت است بي من در خانه من نرفت. سعد بن معاذ الانصاري بر پاي خاست«2»، و گفت: يا رسول اللّه؟ اگر از ماست كه اوسيم دستور باش«3» تا من گردنش بزنم، و اگر از خزرج است همچنين بفرماي تا آن كنيم كه تو فرمايي. سعد عباده را سخت آمد و گفت: نتواني، و تو را اينكه حكم نباشد، و از«4» ميان ايشان در اينكه باب گفت و گوي«5» رفت، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ حَق َّ تُقاتِه ِ، اينكه مؤمنان از خداي بترسيد حق ّ ترسيدن. راوي خبر گويد كه رسول- عليه السلام- گفت: حق ّ تقاته ان يطاع فلا يعصي و ان يذكر فلا ينسي و ان يشكر فلا يكفر، حق ّ ترسيدن او«6» آن باشد كه طاعتش كنند بي عصيان، و ذكرش كنند بي نسيان، و شكرش كنند بي كفران. عبد اللّه عبّاس گفت: آن باشد كه طرفة العيني در او عاصي نشوند. مجاهد گفت: آن باشد كه جهاد كنند در راه او حق ّ جهاد، و ملامت هيچ لايم«7» دامن او نگيرد، و حق بگويد و اگر چه بر او باشد و بر پدر و برادر و فرزندان او. زجّاج گفت: آن باشد كه طاعت او به جاي آرد در آنچه بر او واجب بود، و سميع و مطيع باشد اوامر او را. مفسران گفتند: چون اينكه آيت آمد، صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ و من يقوي علي هذا! و كيست كه قوّت و

طاقت اينكه دارد كه حق ّ تقوي«8» به جاي آرد! خداي تعالي«9» آيت فرستاد: فَاتَّقُوا اللّه َ مَا استَطَعتُم«10»، و به او«11» اينكه آيت منسوخ كرد، و اينكه قول معتمد نيست.

-----------------------------------

(1). مب، مر: نمي خواهم. (2). مج، دب: خواست، با توجّه به وز تصحيح شد. (3). مب: دستور باشد، مر: دستور بده. (4). آج، لب، فق، مب، مر: و در. (5). دب، آج، لب، فق، مر: گفت و گوي. (6). مر: ترسيدن از خداي. (7). مر: لايمي. (8). مج: يقوي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مب، مر اينكه. (10). سوره تغابن (64) آيه 16. (11). مج به، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 459

وَ لا تَمُوتُن َّ إِلّا وَ أَنتُم مُسلِمُون َ، و بنايد كه مرگ به شما آيد الّا و شما مسلمان باشيد«1». به ظاهر نهي است از مرگ، و به معني امر است به استقامت بر اسلام و ايمان، چنان كه يكي از ما گويد: لا اراك الّا قائما، نبايد كه من تو را بينم الّا ايستاده، به ظاهر نهي است خود را از رؤيت، و به معني امر است او را به قيام و استدامت آن. وَ أَنتُم، «واو» حال راست، و از حق ّ از آن است كه از پس او مبتدا و خبر آيد در محل ّ نصب بر حال يا فعل و فاعل هم در اينكه محل ّ. گفته اند: مراد به مسلمان«2» اينكه جا مؤمن است، و گفته اند: مخلص است. و گفتند«3»: مفوّضين اموركم الي اللّه، كارهاي خود با خداي افگنده. فضيل گفت: محسنون الظّن ّ باللّه، گمان نيكو برند به خداي. مجاهد

روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: يا ايّها الّذين امنوا اتّقوا اللّه حق ّ تقاته و لا تموتن ّ الّا و انتم مسلمون، فلو ان ّ قطرة من الزّقّوم قطرت في الارض لأمرّت علي اهل الارض معيشتهم فكيف بمن هو طعامه، گفت: اي مؤمنان از خداي بترسيد حق ّ ترسيدنش، و نبايد كه مرگ به شما آيد [446- ر]

الّا و شما مؤمن مخلص باشيد كه اگر قطره اي زقوم«4» دوزخ بر زمين چكد، زندگاني بر اهل دنيا تلخ شود«5»، چگونه بود حال آن كس كه همه طعامش از آن باشد. انس مالك روايت كند كه: هيچ بنده نباشد كه از خداي بترسد حق ّ ترسيدنش، و الّا زبان نگه دارد. وَ اعتَصِمُوا بِحَبل ِ اللّه ِ جَمِيعاً، حق تعالي گفت: بندگان من؟ دست در رسن من زنيد«6». و «حبل» كنايت باشد از دين و عهد و امان و مودّت«7» و خويش و قرابت، و اصل او سبب باشد كه به او به چيزي رسند، چنان كه به رسن به آب رسند. آنچه مرد آن را وصله و سبب سازد كه به او به كاري رسد آن را حبل گويند بر سبيل تشبيه و

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق: باشي/ باشيد. (2). دب، مب، مر: مسلمانان. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفته اند. [.....]

(4). مب: از زقوم. (5). آج، لب، فق، مب، مر پس. (6). آج، لب، فق: زني/ زنيد. (7). مج: از اينكه جا بظاهر افتادگي دارد، لكن دنباله مطلب در دو صفحه بعد قرار گرفته يعني برگ [448- پ]

.

صفحه : 460

مجاز، قال اعشي بني ثعلبة: و اذا تجوّزها حبال

قبيلة اخذت من الاخري اليك حبالها و قوله: إِلّا بِحَبل ٍ مِن َ اللّه ِ«1»، اي بامان، و «حبل» به معني مودّت و عهد آمد في قول ذي الرّمّة: هل حبل خرقاء بعد اليوم مرموم ام هل لها آخر الأيّام تكليم عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «حبل» در آيت دين است، اي تمسكوا بدين اللّه، دست در دين [448- پ]

خداي زني«2». عبد اللّه مسعود گفت: جماعت است، و هم او گفت: يا ايّها النّاس عليكم بالطّاعة و الجماعة فانّها حبل اللّه الّذي امر به و ان ّ ما تكرهون في الجماعة خير ممّا تحبّون في الفرقة«3»، گفت: اي مردمان اطاعت خدا و ملازمت جماعت نگاه داريد كه آن حبل و عهد خداست، و آنچه شما آن را كاره باشيد در جماعت بهتر از آن است كه دوست داريد در فرقه«4». مجاهد و عطا گفتند: مراد عهد است، اي بعهد اللّه. قتاده و سدّي و ضحّاك گفتند: مراد قرآن است، بِحَبل ِ اللّه ِ، اي بكتاب اللّه. حارث اعور گويد: در مسجد رسول شدم، مردم را ديدم در اختلاف احاديث افتاده. بنزديك امير المؤمنين علي«5» آمدم، گفتم: يا امير المؤمنين؟ مردمان در گفت و گوي افتاده اند. گفت: شنيده ام از رسول- عليه السلام- كه فتنه اي بباشد. گفتم: يا امير المؤمنين؟ خلاص از او به چه باشد! گفت: بكتاب اللّه، فان ّ فيه نبأ ما قبلكم، خبر ما بعدكم، و حكم ما بينكم، هو الفصل ليس بالهزل، هو حبل اللّه المتين، و هو الذّكر الحكيم، و هو الصّراط المستقيم- في حديث طويل ذكرناه في اوّل الكتاب، گفت: خلاص از اينكه فتنه به كتاب خداي باشد كه در او حديث پيشينگان است، و خبر

باز پسينان، و حكم آنچه در ميان شما باشد فصل است و هزل نيست، او حبل خداست و ذكر حكيم است، و راه راست است- در حديث دراز كه گفته شد در اوّل كتاب«6» في مقدّماته.

-----------------------------------

(1). سوره آل عمران (3) آيه 112. (2). آج، لب، فق، مب، مر: زنيد. (3). وز: الفرق. (4). مب: فرقت. (5). مب: علي ّ بن ابي طالب. (6). آج، لب، فق، مب، مر: گفته شد كما ذكر في اوّل الكتاب.

صفحه : 461

و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: 1»2» ان ّ هذا القرآن هو حبل اللّه المتين و النّور المبين« و الشّفاء النّافع عصمة من تمسك به و نجاة من تبعه لا يعوج فيقوّم و لا يزيغ فيستعتب و لا تنقضي« عجايبه و لا يخلق عن كثرة الرّدّ فاقرؤوه فان ّ اللّه يأجركم علي تلاوته بكل ّ حرف عشر حسنات اما انّي لا اقول الم، و لكن الف و لام و ميم ثلاثون حسنة ، گفت: اينكه قرآن رسن خداست قوي، و نوري روشن، و شفايي نافع، دست آويز آن كه دست در او زند، و نجات آن كس كه او را متابعت كند اكثر نشود تا راست باز كنند و بنچسبد تا با حدّ آرند«3»، عجايبش را بن در نيايد«4»، و از بسيار خواندن كهن نشود، بخوانيد كه خداي تعالي شما را به هر حرفي [ده]

«5» حسنه مزد دهد، مراد به حرفي«6» نه الم است، بل اينكه سه حرف است تا ثوابش سي حسنه باشد. زيد بن حيّان گفت: در نزديك زيد ارقم شديم، گفتيم«7»: تو رسول را ديده اي و با او صحبت كرده اي! از

او چه شنيده اي! گفت: رسول- عليه السلام- ما را خطبه كرد و در وي گفت: انّي تارك فيكم كتاب اللّه، هو حبل من الله من اتّبعه كان علي الهدي و من تركه كان علي الضّلالة، گفت: من در ميان شما كتاب خداي رها مي كنم، او«8» رسني است از خداي، هر كه پي او گيرد به ره راست باشد، و هر كه رها كند آن را بر ضلالت و گمراهي بود. عطيّة العوفي ّ روايت كند از ابو سعيد الخدري ّ كه گفت، [از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت]

«9»: 10»11»12» يا ايّها النّاس انّي تركت« فيكم خليفتين ان اخذتم« بهما لن تضلّوا بعدي احدهما اكبر من الاخر كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الي الإرض و عترتي اهل بيتي و ان ّ اللّه« اللّطيف الخبير اخبرني انّهما لن يتفرّقا حتّي يردا علي ّ

-----------------------------------

(1). آج، لب: و نور مبين. (2). آج، لب، فق، مر: و لا تنقض. (3). مج: به صورت «خداوند» هم خوانده مي شود، آج، لب، فق، مب، مر و. (4). وز: به صورت «در نيابد» هم خوانده مي شود. [.....]

(5). مج، وز: ندارد، از آج افزوده شد. (6). آج، لب، مب: حرف. (7). دب: شدم، گفتم. (8). وز را، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (9). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). دب: تركتم. (11). مج: اخذتهم، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). وز، آج: ندارد.

صفحه : 462 الله الحوض،} گفت: من مي روم و در ميان شما دو خليفه رها مي كنم، يكي از يكي مهتر«1». اگر پي ايشان گيري گمراه

نشوي«2»: يكي كتاب خداست رسني از آسمان به زمين فرو گذاشته، و يكي عترت و اهل البيت من، و خداي لطيف خبير مرا خبر داد كه: ايشان از يكديگر جدا نشوند تا بر كتاب حوض با پيش من آيند. مقاتل بن حيّان گفت: بحبل اللّه، اي بأمر اللّه و طاعته، به فرمان و طاعت خدا. ابو العاليه گفت: باخلاص توحيد اللّه. إبن زيد گفت: بالإسلام. وَ لا تَفَرَّقُوا، و پراگنده مشويد چنان كه جهودان و ترسايان. زيد الرّقاشي ّ روايت كند از انس مالك كه رسول- عليه السلام- گفت: بني اسرايل بر هفتاد و يك فرقه شدند«3»، و امّت من بر هفتاد و دو«4» فرقه شوند، همه به دوزخ شوند مگر يكي از ايشان. گفتند: يا رسول اللّه؟ آن يكي كدام است! دست فراهم گرفت و گفت: جماعت«5»، آنگه بخواند: وَ اعتَصِمُوا بِحَبل ِ اللّه ِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا. ابان بن تغلب روايت كند از فضل بن عبد الملك الهمداني«6» از زاذان«7» گفت: بنزديك امير المؤمنين- عليه السلام- حاضر بودم در مسجد كوفه، راس الجالوت را كه سر احبار جهودان بود، و جاثليق را كه امام ترسايان بود پيش او آوردند به مدافعتي عنيف. امير المؤمنين گفت: ارفقوا بهما، مدارا كنيد با ايشان. آنگه روي به راس الجالوت كرد و گفت: ويلك يا راس الجالوت، داني تا جهودان از پس موسي بر چند فرقه شدند! گفت: نه، در كتاب نگرم و بگويم، گفت: لعنك اللّه من رئيس قوم اذا اتوك في حلالهم و حرامهم، قلت انظر في كتابي و اقول ارايت لو احترق الكتاب او سرق، لعنت بر او«8» باد از رئيس قومي چون با تو رجوع

كنند در حلال حرامشان گويي در كتاب نگرم و بگويم، اگر كتاب سوخته شود يا بدزدند چه خواهي كردن! آنگه با جاثليق نگريد و گفت: ترسايان پس«9» عيسي بر

-----------------------------------

(1). آج، لب، مب: بهتر. (2). آج، لب، فق، مب، مر: گيريد گمراه نشويد. (3). مر و نصراني بر هفتاد و دو فرقه شدند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: هفتاد و سه. (5). مر: جماعتي. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فضيل بن عبد الملك الهمداني. [.....]

(7). كذا: در مج، وز، دب، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (8). آج، مر: بر تو. (9). دب: از پس، آج، لب، فق، مب از، مر: بعد از.

صفحه : 463

چند فرقه شدند«1»! گفت: بر چهل و پنج فرقه. گفت: دروغ مي گويي. به خداي كه من توريت به از او دانم، و انجيل به از تو دانم. امّت موسي پس از و بر هفتاد و يك فرقه شدند، هفتاد ايشان هالكند و يكي ناجي، و ايشان آنند كه خداي تعالي گفت: وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ وَ بِه ِ يَعدِلُون َ«2». و امّت عيسي از پس او بر هفتاد و دو فرقه شدند، يكي از ايشان ناجي و باقي هالك، و ناجي آنانند كه خداي [449- ر]

تعالي در حق ّ ايشان گفت: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنزِل َ إِلَي الرَّسُول ِ تَري أَعيُنَهُم تَفِيض ُ مِن َ الدَّمع ِ مِمّا عَرَفُوا مِن َ الحَق ِّ«3». و امّت مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- بر هفتاد و سه فرقه شوند«4»، يكي از ايشان ناجي«5»، و آنان آنند«6» كه خداي تعالي گفت: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ«7»، و هم شيعتي، و ايشان شيعه من اند.

اينكه جا اشارتي است، و در آن اشارت تو را بشارتي است. و آن، آن است كه هر كجا سبب نجات آمد در هر امّت كه بود، ثبات بر حق بود، نبيني كه در حق ّ امّت موسي: وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ«8»، و در باب امّت عيسي: تَري أَعيُنَهُم تَفِيض ُ مِن َ الدَّمع ِ مِمّا عَرَفُوا مِن َ الحَق ِّ«9»، و در امّت ما: وَ مِمَّن خَلَقنا أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ«10». اكنون اينكه حق كجا جويند! آن جا كه رسول- عليه السلام- بيان كرد باتّفاق: الحق ّ مع علي ّ و علي ّ مع الحق يدور معه حيث ما دار ، گفت: حق با علي است و علي با حق، حق آن جا گردد كه علي باشد. اي عجب همه جهان تبع حق باشند، حق ّ نگر«11» كه چگونه تبع اوست كه: الحق ّ مع علي ّ، چگونه پسرو و قدم نگاه دار اوست كه: يدور معه حيث ما دار. محمّد بن كعب القرظي ّ روايت كند عن ابي جعديّه«12» كه رسول- عليه السلام-

-----------------------------------

(1). وز، فق: شد. (2). سوره اعراف (7) آيه 159. (3). سوره مائده (5) آيه 83. (10- 4). وز: به صورت «شدند» هم خوانده مي شود. (5). مر بود. (6). دب: و آن آنانند، آج، لب، فق، مب، مر: و آنانند. (7). سوره اعراف (7) آيه 181. (8). سوره اعراف (7) آيه 159. (9). سوره مائده (5) آيه 83. (11). آج، لب، فق، مب، مر: بگو. (12). دب: إبن جعده. [.....]

صفحه : 464 گفت: خداي تعالي از شما سه چيز مي پسندد، و سه چيز را كاره است. آنچه مي پسندد آن است كه او را پرستي«1»، و به او شرك نياري«2»،

و به حبل خداي اعتصام كني«3» و متفرّق نشوي«4» و فرمان بري«5» گماشتگان او را. و آنچه كاره است آن را، قيل و قال است و كثرت سؤال، و«6» اضاعت مال. سماك الحنفي ّ گويد: بنزديك عبد اللّه عبّاس شدم و گفتم: اي پسر عم ّ رسول؟ قومي كه به ما مي آيند و صدقه مي خواهند، تعدّي و بي رسمي مي كنند. روا باشد كه ايشان را منع كنيم! و مراد به صدقه زكات است. گفت: نه، يا حنفي ّ اعطهم صدقتهم«7»، صدقه شان بده، و ان اتاك اهدل«8» الشّفتين منتفش المنخرين، يعني زنجيّا، و اگر همه زنگي باشد«9» لبها در آويخته و بيني درها دريده«10»، نيك شتري باشد آنچه مرد بر او نشيند بر جان و مال و اهل و عيال ايمن باشد، يعني زكات كه به نايب امام«11» دهد. آنگه گفت: يا حنفي ّ؟ الجماعة الجماعة، ملازمت جماعت كن كه امّتان گذشته به مفارقت«12» جماعت هلاك شد«13»، نبيني تا«14» خداي تعالي چگونه گفت: وَ اعتَصِمُوا بِحَبل ِ اللّه ِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا. [ابان بن تغلب روايت كند از صادق جعفر محمّد«15»- عليهما السلام- كه او گفت: 16» نحن حبل اللّه الّذين قال اللّه- عزّ و جل ّ: و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا]

«، گفت: ماييم آن حبل خداي كه خداي تعالي گفت [دست]

«17» در او زني«18» و

-----------------------------------

(1). مب، مر: پرستيد. (2). مر: نياريد. (3). مر: كنيد. (4). مب، مر: نشويد. (5). مب، مر: بريد. (6). وز: ندارد. (7). مر: اعطيهم صدقاتهم. (16- 8). وز: اهدك، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). دب: زنجي باشد. (10). كذا: در مج، وز، دب: بينيها دريده، ديگر

نسخه بدلها: بيني دريده. (11). مب: نايب الامام. (12). وز: بمن رقه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شدند. (14). وز، آج، لب: كه. [.....]

(15). دب: جعفر بن محمّد، مر: امام جعفر صادق. (17). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (18). مب، مر: زنيد.

صفحه : 465 از او پراگنده مشوي«1»، يا عجب؟ دست در كسي زن كه پاي بر جاي باشد، كه آن كه براي خود ثبات قدم ندارد، تو را چگونه دست گيرد! آن كه به خود مستقل ّ نباشد، تو را چگونه مقل ّ باشد! آن كه سر خود بر نتابد، كجا پاي دستگيري تو دارد، سر آن كس چه داري كه پاي تو ندارد، امروز پي آن كس چه گيري كه فردا سر تو ندارد، و سر به تو بر ندارد؟ إِذ تَبَرَّأَ الَّذِين َ اتُّبِعُوا مِن َ الَّذِين َ اتَّبَعُوا«2»، امروز تولّا به كسي چگونه كني كه فردا از تو تبرّا كند؟ پيش از آن كه در دست تو جز تبرّا يا تمنّا نماند، به بدل آن تبرّا اينكه تابع بيچاره گويد: يا لَيت َ بَينِي وَ بَينَك َ بُعدَ المَشرِقَين ِ«3»، او نيز تبرّا كند، و چون اثر قدم آنان بيند كه بگذرند و او را رها كنند، تمنّا كند كه: يا لَيتَنِي كُنت ُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوزاً عَظِيماً«4». وَ اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم، و ياد كني«5» نعمت خدا بر شما. إِذ كُنتُم أَعداءً چون شما دشمن يكديگر بودي«6». فَأَلَّف َ بَين َ قُلُوبِكُم، خداي تعالي دلهاي شما با هم آورد«7» بر دوستي جمع كرد. فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِه ِ إِخواناً، در روز آمدي«8» به فضل و نعمت او با يكديگر برادر. و قصّه اينكه آن بود كه، محمّد بن اسحاق

بن يسار و ديگر علماي سير گفتند: أوس و خزرج دو برادر بودند از مادر و پدر، از ميان ايشان عداوتي در افتاد به سبب سمير و حاطب«9». سمير پسر زيد بن مالك بود احد بني عمرو بن عوف. او حليفي را از آن مالك بن عجلان الخزرجي ّ بكشت، نام او حاطب«10» بن الحرب من مزينة، به اينكه سبب از ميان اينكه دو قبيله كارزار و عداوت افتاد و مدّت دراز بماند، تا اهل علم به اخبار عرب چنين گفتند كه: آن عداوت و حرب ميان ايشان صد و بيست سال بماند، و همچنين متّصل شد تا به عهد رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او به دعوت

-----------------------------------

(1). مب، مر: مشويد. (2). سوره بقره (2) آيه 166. (3). سوره زخرف (43) آيه 38. (4). سوره نساء (4) آيه 73. (5). مر: ياد كنيد. (6). مب، مر: بوديد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مر: آمديد. (9). مج: شمشير و حاطب، دب، آج، لب، فق: خاطب، با توجّه به وز تصحيح شد. (10). مج و ديگر نسخه بدلها: خاطب، با توجّه به مورد مشابه فوق و منابع خبر تصحيح شد.

صفحه : 466

برخاست. خداي تعالي به بركت رسول و سعي او آن عداوت بر گرفت از ميان ايشان. و سبب آن بود كه سويد بن الصّامت من بني عمرو بن عوف به مكّه آمد به حج ّ يا به عمره، و قوم سويد او را كامل خواندندي«1» براي جلادت و نسب و شرف و شعر و حكمت كه او را بود. او به مكّه آمد و رسول- عليه السلام- به

دعوت برخاسته بود. رسول- عليه السلام- بيامد و او را دعوت كرد و با خداي و با اسلام خواند او را. سويد گفت: همانا اينكه كه تو داري مانند آن است كه من دارم. رسول- عليه السلام- گفت: تو چه داري! گفت: مجلة لقمان، يعني كتاب حكمت او. رسول- عليه السلام- گفت: عرضه كن بر من. او عرضه كرد. رسول- عليه السلام- گفت: اينكه كلامي نيكوست، و آنچه با من است از اينكه نيكوتر است، آن كلام خداست و خداي از آسمان فرستاده است، علي نور و هدي. و قرآن بر او خواند. او از اسلام دور نبود و خوش آمد او را. آنچه بشنيد برگشت و با مدينه آمد، بس روزگار بر نيامد كه او را بكشتند پيش از وقعه بعاث. او را خزرجيان كشتند و قوم او دعوي كنند كه«2»: اسلام آورده بود. پس از آن ابو الحيسر«3» انس بن رافع به مكّه آمد«4» با جماعتي من بني عبد الأشهل و اياس بن [499- پ]

معاذ به ايشان بود، مي خواستند تا با قريش همكاري كنند تا يار ايشان باشند بر خزرج. رسول- عليه السلام- چون بشنيد كه ايشان آمده اند، برخاست و بيامد، ايشان را گفت: رغبت كنيد به چيزي كه به از اينكه«5» آن است كه شما آمده اي«6» آن را! گفتند: و آن چيست! گفت: آن كه خداي را پرستيد و به او شرك نياريد كه خداي تعالي [مرا به شما فرستاده است. اياس به معاذ جواني زيرك بود، او گفت: اي قوم؟ و اللّه كه راست مي گويد، و آنچه او ما را به آن دعوت مي كند به از اينكه است]

«7» كه ما

آن را آمده ايم. ابو الحيسر«8»

-----------------------------------

(1). مب، مر: خواندند از. [.....]

(2). دب، آج، لب، فق، مب، مر او. (3). مج، وز: ابو الحبيس، دب: ابو الحسن، آج، لب، فق، مب، مر: ابو الجيس، با توجّه به منابع خبر تصحيح شد. (4). وز: آمدند. (5). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (6). مب، مر: آمده ايد. (7). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (8). مج، وز: ابو الحبيس، دب: ابو الحس، آج، لب، فق، مب، مر: ابو الجيش، با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.

صفحه : 467

پاره اي ريگ بر گرفت و بر روي آورد و گفت: خاموش، ما اينكه كار را نيامده ايم. رسول- عليه السلام- بر خاست و ايشان با مدينه شدند، و پس از آن وقعه بعاث افتاد ميان اوس و خزرج. و اياس بن معاذ فرمان يافت. چون خداي تعالي خواست كه اظهار دين خود و اعزاز پيغامبر خود كند جماعتي آمدند از انصار، و رسول را- عليه السلام- عادت بودي كه در اوقات مواسم چون شنيدي كه جماعتي آمده اند، بيامدي و ايشان را دعوت كردي. رسول- عليه السلام- بنزديك عقبه رسيد، شش مرد را ديد از خزرج: اسعد بن زراره و عوف بن عفراء و رافع بن مالك و قطبة بن عامر و عقبة بن عامر و جابر بن عبد اللّه. رسول- عليه السلام- ايشان را گفت: شما چه قومي«1»! گفتند: ما جماعتي ايم از خزرج. گفت: از موالي جهودان! گفتند: آري. گفت: بنشينيد تا با شما سخني گويم، ايشان بنشستند. رسول- عليه السلام- ايشان را دعوت كرد با دين اسلام و اسلام برايشان عرض كرد«2» و قرآن برايشان خواند«3». ايشان

بشنيدند و انديشه كردند، دور نيامد ايشان را، و از جمله آنچه ايشان را داعي بود با مسلماني آن بود كه ايشان مخالط و معاشر جهودان بودند، و جهودان اهل كتاب بودند، و اينان بت پرست بودند كتابي نداشتند. ايشان را، جهودان را«4» گفتندي: اينك رسيد نزديك«5» پيدا شدن پيغامبر آخر زمان در مكّه كه ما در توريت مي خوانيم. چون او بيامد ما به او ايمان آريم و تبع او شويم و از شما انتقام كشيم. اينان با يكديگر گفتند: همانا كه اينكه پيغامبر كه پيوسته جهودان ما را به او مي ترساندند«6» اينكه است، بيايي تا ما سبق بريم ايشان را و به او ايمان آريم تا اينكه دست ما را باشد برايشان، ايشان را نبود بر ما. و باشد كه خداي تعالي به بركت او اينكه فتنه و شرّ از ميان ما بردارد. ايشان هر شش به رسول- عليه السلام- ايمان آوردند گفتند: اي رسول اللّه؟ ما با مدينه رويم و قوم را با تو دعوت كنيم و حديث تو بگوييم همانا اجابت كنند قومي«7». چون با مدينه آمدند، حديث رسول كردن گرفتند و دعوت

-----------------------------------

(1). مب، مر: قوميد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عرضه كرد. (3). فق: برخواند. (4). وز و ديگر نسخه بدلها: جهودان ايشان را. (5). وز و ديگر نسخه بدلها: نزديك رسيد. (6). وز و ديگر نسخه بدلها: بي ترسانند. (7). آج، لب، فق: قوم. [.....]

صفحه : 468

با او و با دين او. و حديث او در مدينه فاش شد، تا هيچ سرا از سراهاي انصاريان نماند كه نه در او حديث رسول كردند، تا

سال ديگر كه وقت موسم بود دوازده مرد برخاستند: اسعد بن زراره و عوف و معاذ ابناء عفراء و رافع بن مالك و ذكوان بن عبد القيس و عبادة بن الصّامت و يزيد بن ثعلبه«1» و عبّاس بن عباده و عقبة بن عامر و قطبة بن عامر، اينان خزرجي بودند و ابو الهيثم بن التّيّهان و عويم بن ساعدة«2» از اوس بودند. بيامدند رسول را- عليه السلام [هم به عقبه اوّل ديدند. رسول را عليه السلام]

«3» بيعت كردند و ايمان آوردند علي بيعة النّساء، و معني اينكه كه علي بيعة النّساء قوله تعالي: يبايعنك علي ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين «4»- الاية. و رسول- عليه السلام- ايشان را گفت: اگر وفا كني«5» بهشت جزا يابي«6»، و اگر در بعضي خباثت«7» كني و شما را نكبتي رسد در دنيا، يعني آن گناه بر شما پيدا شود و حدّ زنند«8» شما را، باشد كه كفّارت آن«9» باشد. و اگر خداي تعالي بر شما بپوشد آنگه يا «10» شما را به قيامت عذاب كند يا عفو بكند، اينكه در مشيّت خداست، و اينكه پيش از آن بود كه رسول را- عليه السلام- جهاد فرمودند. ايشا ناسلام قبول كردند، و برگشتند با مدينه شدند. و رسول- عليه السلام- مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف را به ايشان بفرستاد تا قوم را دعوت كنند، و اينان را قرآن و شرع آموزد. او بيامد و به سراي اسعد بن زراره فرود آمد و مردم را قرآن مي آموخت و قرآن برايشان خواند«11». او را در مدينه مقري خواندند، و اوّل كس را كه در

مدينه مقري خواندند او بود. روزي سعد بن معاذ اسيد بن حضير«12» را گفت: بيا تا برويم و اينكه دو مرد را كه اغوا و اضلال سفيهان قوم ما مي كنند زجر كنيم و برانيم ايشان را، و الّا تو خود برو

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: زيد بن ثعلبه، با توجّه به دب و مآخذ خبر تصحيح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: عويمر بن ساعده. (3). مج: ندارد، از وز افزوده شد. (4). سوره ممتحنه (60) آيه 12. (5). آج، لب، فق، مب، مر: كنيد. (6). مب، مر: يابيد. (7). دب: خيانتي. (8). مب: حد رانند. (9). آج، لب، فق، اينكه. (10). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (11). وز و ديگر نسخه بدلها: مي خواند. (12). آج، لب، فق، مب، مر: اسيد بن حصين.

صفحه : 469

كه اسعد پسر خاله من است، من از او شرم دارم. و اينكه دو مرد، اعني«1» سعد معاذ و اسيد حضير«2» رئيسان و مهتران قوم بودند و مشرك بودند. اسيد حربه اي بر گرفت و آمد تا به حايطي كه ايشان در آن جا بودند، راست كه اسعد، اسيد را ديد، مصعب را گفت: اينكه سيّد قوم است تا داني كه با اينكه سخن چگونه بايد گفتن؟ اسيد فراز آمد و روي در مصعب نهاد و گفت- به لفظي درشت و روي ترش: چه كار را آمده«3» و سفيهان ما را گمراهي مي دهي«4»؟ برخيزيد و از اينكه شهر بروي«5» اگر شما را هلاك خود آرزو نيست، و جان خود به كار است شما را. مصعب گفت او را: اگر بنشيني«6» و از من

چند سخن بشنوي«7»، اگر با راي تو موافق باشد فهو المراد، و اگر بر خلاف آن باشد كه تو را راي بود خود انگار كه نشنيدي. اسيد گفت: با انصاف گفتي. آنگه حربه به زمين فرود زد و بنشست، و مصعب چند آيت«8» قرآن بر او خواند، و وصف اسلام با او بگفت و او مي شنيد و روي او تازه مي شد، و بشاشت و استبشار در او پديد آمد«9»، تا گفتند: و اللّه كه ما مسلماني در روي او بشناختيم، پيش از آن كه سخن گفت [450- ر]

از اشراق و طلاقت روي او. آنگه گفت: نيكو كلامي است و نيكو طريقتي«10» است. چگونه كند آن كس كه خواهد كه در دين آمد«11»! گفتند: اوّل غسل كند و جامه پاكيزه در پوشد، و كلمه شهادت بگويد، و دو ركعت نماز كند«12». او«13» شهادتين بگفت، و برخاست و غسل كرد و جامه پاكيزه در پوشيد«14» و دو ركعت نماز كرد، آنگه گفت: من مي روم تا مردي را بر شما فرستم كه اگر او اجابت كند شما را، و در اينكه دين آيد، هيچ كس بر شما

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: يعني. (2). آج، لب، فق، مب، مر: اسيد حصين. [.....]

(3). فق: آمده/ آمده اي، مب: آمده ايد. (4). مب: مي دهيد. (5). فق، مب: برويد. (6). مج، وز: بنشينيد، با توجّه به دب تصحيح شد. (7). مب: بشنويد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (9). وز و ديگر نسخه بدلها: مي آمد. (10). مب، مر: طريقي. (11). دب: در اينكه دين آيد، آج، لب، فق: كه در دين آيد، مر: خواهد به اسلام در

آيد و دين اسلام قبول كند. (12). مب: نماز بگزارد. (13). مر كلمه. (14). دب: از اينكه جا به بعد چند صفحه افتادگي دارد.

صفحه : 470

خلاف نكند- سعد معاذ را خواست. آنگه حربه بر گرفت و برفت و با نزديك قوم شد. قوم در او نگريدند«1»، گفتند: و اللّه كه اسيد نه به آن روي باز آمد كه از اينكه جا برفت؟ سعد معاذ او را گفت: چه كردي! گفت: برفتم، و اينكه مردمان را بديدم، چيزي نمي گويند«2» كه ما را زيان دارد، و گفتم: چيزي مكنيد«3» و مگوييد كه ما را زيان دارد. گفتند: همچنين كنيم، و لكن داني كه چه شنيدم! شنيدم كه: جماعتي از بني حارثه برخاسته اند تا اسعد را«4» بكشند براي آن كه پسر خاله تو است، تا عهدي كه از«5» ميان شما هست تباه كنند به كشتن او، اگر بروي و مراقبتي كني صواب باشد. سعد معاذ برخاست و حربه بر گرفت و آمد تا به آن ديوار سر بست«6» كه ايشان در آن جا بودند. ايشان را يافت ساكن نشسته، بدانست كه اسيد خواسته است تا او آن جا رود و سخن ايشان بشنود. بيامد- شتيم الوجه، با غلظت، و بانگ بر ايشان زد و گفت: چرا اينكه جايگاه رها نمي كني و نمي رود«7» و اضلال«8» و اغواي ضعيفان ما مي كني«9»! اگر«10» نه آنستي كه تو پسر خاله مني، و الّا به اينكه حربه خطاب كردمي با شما. اسعد بن زراره مصعب را گفت: اينكه رئيس قوم است، و اگر اينكه مرد اجابت كند ما را، ما را در اينكه شهر هيچ مخالف نماند. مصعب گفت: اي جوانمرد؟

اگر بنشيني و سخني بشنوي و انديشه كني اگرت صواب آيد«11»، و الّا آنچه راي تو باشد مي كنيم«12». سعد گفت: انصاف دادي، آنگه بنشست و مصعب حديث اسلام و طريقه«13» مسلماني و مكارم اخلاق وصف كردن گرفت، و از قرآن پاره اي بر خواند. او مي گفت و روي سعد مي شكفيد«14» و تازه مي شد تا محبّت اسلام در روي او ظاهر شد

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: نگريستند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نمي گفتند. [.....]

(3). فق: مكني. (4). آج، لب، فق، مب، مر: تا سعد را. (5). مر: كه در. (6). وز، دب: ديوار بست، آج، لب، فق، مب، مر: بدان ديار. (7). مب، مر: نمي كنيد و نمي رويد. (8). وز: اخلال. (9). مب، مر: مي كنيد. (10). مب، مر: و اگر. (11). مر عمل كن. (12). فق: بكن، مب، مر: آن كنيم. (13). مب: طريق، مر: طريقت. (14). آج، لب، فق، مب، مر: مي شكفت.

صفحه : 471

پيش از آن كه بر زبان راند«1». آنگه گفت: شما چگونه كنيد چو«2» خواهيد كه در اينكه دين آييد«3»! گفتند: كلمه شهادت گوييم و غسل كنيم، و جامه پاكيزه«4» پوشيم، و دو ركعت نماز كنيم. سعد همچنان كرد، آنگه حربه«5» بر گرفت و با مجمع قوم شد. چو«6» از دور پديد آمد، قوم گفتند: و اللّه كه نه سعد به آن روي باز آمد كه از اينكه جا رفت، بيامد و بنشست و روي به قوم كرد و گفت: يا بني عبد الأشهل؟ چگونه دانيد«7» مرا! گفتند: سيّد و رئيس و مطاع مايي، و راي تو از راي ما همه قويتر، و نقيبه تو خجسته تر. گفت: چون

چنين مي داني«8» مرا، حرام است بر من كه از شما هيچ حديث شنوم تا به خداي و پيغامبر ايمان نياري«9». گفتند«10»: سمعا و طاعة لك، ما دانيم كه تو به ما جز خير نخواهي، و اگر به ما نخواهي به خود خير خواهي به هر حال، آنگه همه ايمان آوردند تا در بني عبد [الأشهل]

«11» هيچ مردي و زني نماند الّا كه اسلام آورد. و مصعب و اسعد زراره همچنين دعوت مي كردند تا هيچ سراي انصاري ّ در مدينه نماند كه نه در آن جا جماعتي مسلمانان بودند از مردان و زنان، الّا به سراي«12» بني اميّة بن زيد و حطمه وائل، كه ايشان متوقّف بودند، براي آن كه ابو قيس بن الأسلت الشّاعر در ميان ايشان بود، و ايشان را منع مي كرد. آنگه مصعب بن عمير برخاست با مكّه آمد و هفتاد مرد مسلمان با او بيامدند به مكّه، همه مجادل با مشركان قوم خود، و ميعاد ايشان با رسول- عليه السلام- به عقبه بود در روز ميانين ايّام تشريق«13»، و اينكه روز را روز بيعت عقبه دوم گويند«14» كعب بن مالك گفت: چون از حج فارغ شديم، و آن شب بود كه با رسول وعده

-----------------------------------

(1). مر: تا محبّت اسلام بر وي غلبه كرد تا پيش از آن كه كلمه عرضه كند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: كه. [.....]

(3). مر: كه در دين اسلام در آييد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: پاك. (5). آج: حربه/ حربه اي. (6). فق، مب، مر: چون. (7). فق: داني/ دانيد. (8). مب، مر: مي دانيد. (9). آج، لب: نياريد، مر: نياوريد. (10). مب، مر: همه گفتند.

(11). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: الّا سراي. (13). مب، مر: ايّام التّشريق. (14). مب: دويم خوانند.

صفحه : 472 كرده بوديم، عبد اللّه بن عمرو بن حرام الانصاري«1» پدر جابر با ما بود، و ما اينكه كار از مشركان قوم خود پنهان مي داشتيم، او را به حاكم كرديم و گفتيم: تو از جمله سادات و اشراف مايي، و ما را نمي بايد كه چون تو مردي با اينكه عقل و راي و حصافت كه تو راست فردا هيزم دوزخ شوي. اسلام آر و با ما به دين محمّد در آي، و ما را امشب ميعاد است به عقبه با رسول اللّه حاضر آي تا بشنوي. گفت: روا باشد. پس ما رها كرديم تا از شب ثلثي برفت. برون آمديم«2» به ميعاد رسول- عليه السلام- پوشيده، يك يك و دو دو مي رفتيم تا همه در آن شعبي كه نزديك عقبه است مجتمع شديم، هفتاد مرد بوديم و دو زن با ما بودند: يكي ام ّ عماره بنت كعب احدي نساء بني النّجار، و يكي اسماء بنت عمرو بن عدي ّ احدي نساء بني سلمه. نگاه كرديم رسول- عليه السلام- مي آمد و عمّش عبّاس بن عبد المطّلب با او بود، و او هنوز در اسلام نبود، و لكن براي خويش و قرابت با رسول بيامده بود. چون بنشستيم، اوّل عبّاس سخن گفت، و گفت: يا معشر الخزرج- و عرب هر دو قبيله را خزرج خواندني- بداني كه«3» محمّد از ما آن جاست«4» كه مي داني«5»، و ما خود او را از قوم خود حمايت مي كنيم از آنان

كه بر دين مااند، و او در قوم و شهر خود در عزّ و منعت«6» است، و لكن مي خواهد كه با نزديك شما«7» آيد. اگر دانيد«8» كه به اينكه قول كه به او كني«9» موافقت و وفا خواهي كردن«10»، و او را حمايت خواهي كردن«11» و تحمّل احوال او كردن تا بيايد«12»، و الّا اگر به اينكه كه من گفتم قيام نتواني كردن«13» و او را بسياري«14» و خذلان كني«15»، اكنون بگوي«16» تا او رحلت نكند و شهر خود رها نكند.

-----------------------------------

(1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه بن عمرو بن حزام الانصاري. (2). مر: بيرون آمديم. [.....]

(3). مب، مر: بدانيد كه، فق: كه مي داني. (4). مب، مر: اينكه جاست. (5). مب، مر: مي دانيد. (6). مب، مر: و رفعت. (7). مب، مر: كه به شهر شما. (8). آج، لب، فق: داني/ دانيد. (9). فق، مب، مر: كه با او كنيد. (11- 10). مب، مر: خواهيد كردن. (12). مب مر به شهر شما. (13). مب، مر: نخواهيد نمودن. (14). بسپاري/ بسپاريد. (15). مب، مر: كنيد. (16). مب، مر: بگوييد.

صفحه : 473

ما گفتيم [450- پ]

: شنيديم آنچه گفتي اي رسول اللّه؟ تو سخن خود بگو، و آنچه تو را راي است و شرط است«1» براي خداي و براي خود التماس كن. رسول- عليه السلام- سخن گفت و چند آيت«2» قرآن بخواند«3»، و قوم را دعوت كرد و در مسلماني ترغيب داد«4». آنگه گفت: من اينكه تبليغ در ميان شما به آن شرط مي كنم كه حمايت من چنان كني«5» كه حمايت زنان و فرزندان خود. براء بن معرور دست رسول به

دست گرفت و گفت: يا رسول اللّه؟ تو را بيعت مي كنيم«6» بر آن كه تو را چنان حمايت كنيم كه از آن خود، يعني عورت خود را. ما اهل مجمع و محفل و كارزاريم«7»، و اينكه معاني به ميراث از پدران يافته ايم. و ابو الهيثم بن التّيّهان گفت: يا رسول اللّه؟ تو داني كه از ميان ما و مردمان عهود و مواثيق است و ما آن همه بر هم خواهيم زدن، چنان باشد كه اگر خداي تعالي تو را قوّت و نصرت دهد بر قوم خود ما را رها كني و با شهر خود شوي. رسول- عليه السلام- بخنديد و گفت: لا بل الدّم الدّم و الهدم الهدم انتم منّي و انا منكم، احارب من حاربتم و اسالم من سالمتم، گفت: نه خونهاي«8» و خانهاي ما و شما«9» به يكديگر پيوست! خونهاي ما با«10» يكديگر ريزند و خانهاي ما با يكديگر بيران«11» كنند. شما از منيد«12» و من از شما، حرب كنم به آن كه محارب شما باشد، و صلح كنم با آن كه مصالح شما باشد. آنگه گفت: دوازده نقيب را اختيار كنيد كه كفلاي قوم باشند، چنان كه حواريّان عيسي. نه از خزرج و سه از اوس. آنگه گفت: دوازده نقيب را اختيار كنيد كه كفلاي قوم باشند، چنان كه حواريّان عيسي: نهاز خزرج و سه از اوس. عاصم عمر بن قتاده گفت: چون ما به بيعت رسول- عليه السلام- بنشستيم،

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. [.....]

(2). مب، مر از. (3). آج، لب، فق، مب، مر: برخواند. (4). مب، مر: ترغيب نمود. (5). مب، مر: كنيد. (6). وز: مي كنم.

(7). لب: كالزاريم. (8). آج، لب، فق: خونها. (9). كذا: در مج و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (3/ 136): نه خون ما و خون شما. (10). وز: ندارد. (11). فق، مب، مر: ويران. (12). آج، لب، فق، مب، مر: مني/ منيد.

صفحه : 474 عبّاس بن عبادة بن نضله گفت«1»: اي مردمان؟ شما دانيد«2» كه اينكه مرد را بر چه بيعت مي كنيد! علي حرب الأحمر و الأسود، بيعت او بر كارزار«3» عرب و عجم مي كني«4». اگر چنان كه مالتان را نكبتي رسد، يا اشراف شما را بكشند، از او بر خواهي گرديدن«5». اكنون انديشه كني«6»، اگر به هيچ وجه او را بسپاري«7» و به عهد او وفا نكني«8» خزي باشد در دنيا و آخرت، و اگر چنان كه به او وفا خواهي كردن«9» و يار«10» بازنگيري به آن كه شما را بكشند و مالتان را ببرند و وفا كني«11» و از او نگردي«12» آن«13» خير دنيا و آخرت است. گفتند: ما او را به جان و مال و قتل اشراف قبول مي كنيم«14». اي رسول اللّه؟ اگر ما به اينكه وفا كنيم، ما را بر اينكه چه باشد! گفت: بهشت، گفتند: يا رسول اللّه؟ دست باز كن«15». رسول- عليه السلام- دست باز كرد بيعتش كردند. اوّل كس كه دست بر دست رسول زد البراء بن معرور بود. آنگه جمله بيعت كردند. چون از بيعت فارغ شدند، ابليس از سر عقبه آواز داد به آوازي بلند كه: يا اهل الجباجب«16»؟ نمي داني«17» كه مذمّمي«18» با جماعتي صابيان بر حرب شما مجتمع شدند. رسول- عليه السلام- گفت: اينكه دشمن خداست«19» ابليس، آنگاه گفت: يا عدوّ اللّه، اي دشمن

خدا با تو پردازم. آنگه رسول- عليه السلام- گفت: با رحلهاي خود روي«20» بسلامت.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مر: عبّاس گفت، مب: عبد اللّه عبّاس گفت. (2). آج، لب: داني/ دانيد. (3). لب: كالزار. [.....]

(4). مب، مر: مي كنيد. (5). مب، مر: خواهيد گرديدن. (6). آج، لب: كنيد. (7). بسپاري/ بسپاريد. (8). نكني/ نكنيد. (9). خواهي كردن/ خواهيد كردن. (10). آج، لب، فق: ياري. (11). كني/ كنيد. (12). وز، آج، لب: برنگردي/ برنگرديد. (13). آج، لب، فق: اينكه. (14). مب گفتند. (15). مب، مر: دست بگشاي. (16). مج، وز: الحاجب، آج، لب، فق، مب، مر: اهل الحاجة، چاپ شعراني (3/ 136): اهل الحجاز، آنچه در متن آمده است بر اساس سيره إبن هشام (چاپ گوتينگن ج 1/ 300) و توضيح آن است. (17). مب، مر: نمي دانيد. [.....]

(18). مب، مر: مدلجي. (19). مب يعني. (20). آج، لب، فق، مب، مر: رويد.

صفحه : 475 عبّاس بن عبادة بن نضله گفت: يا رسول اللّه؟ به آن خداي كه تو را بفرستاد به حق كه اگر فرمايي بامداد با شمشير به سر اينان رويم به منا. رسول- عليه السلام- گفت: مرا نفرموده اند، و لكن با رحل خود روي«1». گفت:«2»: برفتيم. چون بر دگر روز بود، اجلّاي قريش آمدند بنزديك ما و گفتند: يا معشر الخزرج؟ ما شنيديم كه شما بيامده اي«3» تا صاحب ما را- يعنون«4» محمّد را- از ميان ما ببري و به شهر«5» خود بري«6»، با او عهد كرده اي بر قتال ما. چيست كه شما را بر اينكه حمل كرده است! و شما را عداوت و قتال ما چرا اختيار است! و ما را ببرگ

نيست اختيار عداوت و قتال شما«7»، مشركان قوم ما كه اينكه شنيدند«8»، سوگند خوردند كه: ما از اينكه خبر نداريم، و راست گفتند، براي آن كه ايشان بي خبر بودند از اينكه، و ما هيچ سخن نگفتيم و در يكديگر مي نگريديم«9». آنگه برخاستند، و حارث بن هشام بن المغيرة المخزومي ّ در ميان ايشان بود، و او نعليني نو در پاي داشت. من پدر جابر را- عبد اللّه بن عمرو بن حرام را- گفتم: يا جابر؟ نه سيّد قوم خودي! چرا جفتي نعل«10» چنين كه اينكه جوان قرشي«11» دارد تو نداري! گفت و بشنيد، نعل از پاي بكند و بينداخت و گفت: در پاي كن. ابو جابر گفت: چرا چنين سخنها گويي! بر گير نعلين و با پيش او بر. من گفتم: لا و اللّه كه نبرم، و نعلين بر گرفتم و گفت: اينكه فالي است كه من زدم، چه اگر او ندادي«12»، ما خود عن قريب گرفتماني«13» از او، و انصاريان با مدينه شدند و عهد از ميان ايشان و رسول- عليه السلام- محكم بود. چون با مدينه شدند اسلام آشكارا كردند و دعوت آشكارا كردند، و خبر منتشر شد و به مكّه رسيد. قريش اصحاب رسول را مي رنجانيدند.

-----------------------------------

(1). آج، لب، فق، مب، مر: رويد. (2). آج، لب، فق، مب: گفتند. (3). فق: آمده اي، مب، مر: آمده ايد. (4). كذا: در وز، آج، لب، فق، مب، مر: يعني. (5). وز، مب، مر: شهري. (6). آج، لب، فق: بريد. (7). مب، مر: بر قتال ما شما را چه بر اينكه عمل داشته است و شما عداوت و قتال ما از براي چه اختيار كرده ايد و

ما را به شما هيچ عداوتي نيست. (8). مب، مر همه. (9). آج، لب، فق: مي نگريستيم. (10). آج، لب، فق، مب: نعليني، مب، مر: نعلين. (11). آج، لب، فق، مب، مر: قريش. [.....]

(12). آج، لب، فق، مب: مر: او نداند. (13). آج،: لب، فق، مب، مر: گرفتيم.

صفحه : 476

رسول- عليه السلام- گفت: بس مهم ّ نيست«1» ما را اينكه جا مقام كردن، بر خيزيد تا به مدينه شويم و آن جا مقام كنيم كه ايمن باشيم بر خود. و اصحاب رسول- عليه السلام- يك يك و دو دو هجرت مي كردند و به مدينه مي رفتند، و اوّل كس كه هجرت كرد ابو سلمة بن عبد الاسد المخزومي ّ بود، پس عامر بن ربيعه با عيال خود ليلي بنت ابي حثمه«2»، پس عبد اللّه بن جحش بود. آنگه گروه گروه اصحاب رسول هجرت مي كردند، و رسول- عليه السلام- به مكّه مقام كرد تا آنگه كه خداي فرمايد كه تو نيز هجرت كن. چون خداي تعالي فرمود كه تو«3» نيز هجرت كن«4»، بر خاست و با مدينه آمد، و اهل مدينه به آمدن او شادمانه«5» شدند متبجّح و متبرّك شدند، و خداي تعالي به بركت او و بركت مقدم او آن عداوت و دشمني [451- ر]

از ميان اوس و خزرج برداشت، چنان كه گفت: وَ اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم يا معشر الانصار؟ إِذ كُنتُم أَعداءً قبل الاسلام، فَأَلَّف َ بَين َ قُلُوبِكُم بالإسلام، فَأَصبَحتُم، اي صرتم. و مراد نه «صباح» است كه خلاف «مسا» باشد، مراد صيرورت است، نظيره: فَأَصبَح َ مِن َ النّادِمِين َ«6»، فَأَصبَح َ مِن َ الخاسِرِين َ«7»، فَأَصبَح َ هَشِيماً«8»، أَو يُصبِح َ«9» إِنَّمَا المُؤمِنُون َ إِخوَةٌ«12»، و قوله- عليه السلام:13» المؤمن اخ«

المؤمن. ابو هريره روايت كند«14» از رسول- عليه السلام- كه گفت: مسلمان برادر مسلمان است، لا يظلمه و لا يسلمه ، بر او ظلم نكند و نگذارد كه كسي بر او ظلم كند.

-----------------------------------

(1). مب، مر: مصلحت نيست. (2). مج، وز: ليلي بن ابي خيثمه، آج، لب، فق، مب، مر: ليلي بنت ابي حيثمه، با توجه به منابع خبر تصحيح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: فرمايد كه توهم. (4). آج، لب، فق چون خداي گفت. (5). لب: شادمان. (6). سوره مائده (5) آيه 31. (7). سوره مائده (5) آيه 30. (8). سوره كهف (18) آيه 45. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: اصبح، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (10). سوره كهف (18) آيه 41. (11). وز: مثال. (12). سوره حجرات (49) آيه 10. [.....]

(13). مج، آج، لب، فق، مب، مر: اخو. (14). آج، لب، فق، مب، مر: كرد.

صفحه : 477

1»2» لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و كونوا عباد اللّه اخوانا التّقوي ههنا- و اشار بيده الي صدره- حسب امرئ من الشّرّ ان يحفر« اخاه« ، بر يكديگر حسد مبريد و با يكديگر دشمني مكنيد، و پشت بر يكديگر مكنيد، به معني خذلان و هجران«3»، و اي بندگان خداي چون برادران باشيد، پرهيزگاري در دل است. بس باد مرد را از شرّ و بدي آن كه عهد برادر مسلمان بشكافد. و قال- عليه السلام: المؤمن للمؤمن كالبنيان يشدّ بعضه بعضا و شبّك بين اصابعه ، گفت: مؤمن مؤمن را چون بنيان است كه بهري را محكم دارد و انگشتان درهم افگند. و

قال- عليه السلام: المؤمنون كنفس واحدة ، مؤمنان چون يك تن اند«4». و قال- عليه السلام: مثل المؤمنين في توادّهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكي بعضه تداعي سايره بالسهر و الحمّي، مثل مؤمنان در دوستي ايشان با يكديگر و رحمت ايشان بر يكديگر چون مثل تن است كه چون بعضي از او بنالد و رنجور شود، جمله را دعوت كند و بخواند به بي خوابي و تب. وَ كُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِن َ النّارِ، و شما اي جماعت اوس و خزرج بر كناره كنده از دوزخ بودي. فَأَنقَذَكُم مِنها، خداي تعالي شما را برهانيد، و اينكه مثل است، يعني شما نزديك بوديد«5» كه در دوزخ افتيد«6»، و از ميان شما و افتادن در دوزخ هيچ نمانده بود جز آن كه مرگ به شما رسيدي. چون كسي كه بر كناره چاهي يا خندقي باشد، به هر آسيبي كه به او رسد در افتد. خداي تعالي ايشان را تشبيه كرد و احوال ايشان به حال كسي كه بر كناره [حفره اي]

«7» باشد، هر ساعت خوف آن بود كه در

-----------------------------------

(1). كذا در مج و ديگر نسخه بدلها كه ترجمه حديث هم با همين ضبط سازگار مي نمايد، امّا ضبط اينكه كلمه در منابع حديث به صورت «يحقر» آمده است. (2). آج، لب، فق، مب، مر: لاخيه. (3). آج، لب، فق، مب: يعني خذلان و هجران، مب: و با يكديگر خذلان و هجران مكنيد. (4). وز: در حاشيه افزوده للعارف الشيرازي: بني آدم اعضاي يكديگرند || كه در آفرينش ز يك گوهراند چو عضوي به درد آورد روزگار || دگر عضوها را نماند قرار (5). آج، لب، فق: بودي،

مب، مر: بوديد. (6). آج، لب، فق: افتي/ افتيد. (7). مج، وز: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 478

افتد. و شفا البئر جانبه كشطّ النّهر و ساحل البحر و طرّة الثّوب و طرف الرّمح، كناره اينكه چيزها باشد جز كه «طرف» عام تر است. و «شفا» چاره را باشد و خندق را و مانند آن، قال اللّه تعالي: عَلي شَفا جُرُف ٍ هارٍ«1»، و قال الرّاجز: نحن حفرنا للحجيج سجله نابتة فوق شفاها بقله و اگر چه حكم مضاف را باشد دون المضاف اليه، اينكه جا ردّ كنايت با مضاف اليه كرد كه «حفره» است و با «شفا» نكرد، چنان كه عجاج شاعر گفت: طول اللّيالي اسرعت في نقضي طوين طولي و طوين عرضي و يقول العرب: خرجت سور المدينة. و در آثار آمده است كه اعرابي شنيد از عبد اللّه عبّاس كه اينكه آيت مي خواند: وَ كُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِن َ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِنها، گفت: و اللّه ما انقذهم منها و هو يريد«2» ان يوقعهم فيها، گفت: به خداي كه خدا ايشان را از دوزخ بنزهانيد، و خواست كه ايشان را در اندازد. عبد اللّه عبّاس گفت: خذوها من غير فقيه، اينكه كلمه حكمت بگيريد از كسي كه فقيه نيست، و نكو آمد او را آن، حكمت حكمت باشد بر زبان هر كه رود، از اينكه جا گفت امير المؤمنين- عليه السلام: انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال، به آن نگر كه«3» مي گويد، به آن منگر كه مي گويد، يعني به سخن نگر«4» به گوينده منگر، كه گوينده از سخن قيمت گيرد، و سخن از گوينده قيمت نگيرد. اعرابي گفت و

نكو گفت، و عدل گفت، و از عقل گفت. و عبد الله عبّاس كه ربّاني امّت است اعجاب كرد و پسنديد، و اينكه حديث خلاف آن آمد كه مجبر«5» گفت: «لام» غرض است في قوله: وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم َ«6»، براي آن كه آن نه غرض حكيم باشد نه فعل كريم«7» باشد، غرض حكيم چنين باشد: ما يُرِيدُ اللّه ُ لِيَجعَل َ عَلَيكُم مِن حَرَج ٍ وَ لكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُم«8»يُرِيدُ اللّه ُ لِيُبَيِّن َ لَكُم وَ يَهدِيَكُم سُنَن َ الَّذِين َ مِن قَبلِكُم وَ يَتُوب َ عَلَيكُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، وَ اللّه ُ يُرِيدُ أَن يَتُوب َ عَلَيكُم وَ يُرِيدُ الَّذِين َ يَتَّبِعُون َ الشَّهَوات ِ أَن تَمِيلُوا مَيلًا عَظِيماً، يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُخَفِّف َ عَنكُم وَ خُلِق َ الإِنسان ُ ضَعِيفاً«1»، عجب از آن«2» كه با چنين آيات محكم مؤكّد به ادلّه عقل روا دارد كه جبر گويد. كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم آياتِه ِ، خداي تعالي چنين بيان كند آيات خود را براي شما، چه كار او بيان است نه تلبيس، لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ، و المعني لكي تهتدوا، براي آن«3» تا شما مهتدي شويد و راه يافته. اينكه جا به ره اسلام، و آن جا به ره بهشت. اينكه غرض حكيم«4» باشد. فَأَنقَذَكُم مِنها، فعل كريم باشد و اللّه يوفقنا لمرضاته. وَ لتَكُن مِنكُم أُمَّةٌ يَدعُون َ إِلَي الخَيرِ، «لام» امر غايب راست، و اصل او كسر است، و لكن با «واو» و «با» ساكن كنند تا مؤذن باشد به آن كه عمل او جزم است، و با «ثم ّ» اسكان نكردند، و اگر چه او نيز حرف عطف است، براي آن كه او بمثابت كلمتي است مفرد، و «لام» اضافه را اسكان نكردند و بر كسر رها كردند تا ايذان كنند«5» كه عمل

او جرّ است. و قوله: مِنكُم، بيشتر مفسران بر آنند كه «من» تبعيض راست، و اينكه قول آن كس باشد [451- پ]

كه گويد: امر معروف و نهي منكر از فروض كفايات است نه از فروض اعيان، چون بعضي به او قيام كنند از ديگران بيوفتد«6»، و گفتند: اينكه امر متوجّه است به فرقتي نا معيّن. و زجّاج گفت: و ليكن«7» جميعكم امّة، و «من» براي تخصيص مخاطبان در آمده است از ساير اجناس، چنان كه گفت: فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ«8»، و قال الشّاعر: اخور غايب يعطيها و يسلبها«9» يأبي الظّلامة منه النّوفل الزّفر

-----------------------------------

(1). سوره نساء (4) آيه 26

تا 28. (2). آج، لب، فق، مب، مر: آنان. (3). آج، لب، فق، مب، مر كه. (4). مج، وز: حكم، با توجّه به آج تصحيح شد. (5). وز، آج، لب: كنند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بيفتد. (7). آج، لب: و لتكن، فق، مب، مر: و لكن. (8). سوره حج (22) آيه 30. (9). وز: تسلبها، لسان العرب: ماده (زفر).

صفحه : 480

اي هو النّوفل الزّفر«1»، براي آن كه او را وصف كرد باعطاء الرّغايب، و «نوفل» مرد بسيار عطا باشد من النّافلة، و آن عطيّتي باشد كه دادن آن واجب نبود. و «زفر» آن باشد كه غنيمتها جمع كند. و «من» در آيت في قوله: فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ«2»، تبيين راست، و در بيت تجريد را، و اگر چه نزديكند به يكديگر، ميان ايشان فرقي هست براي آن كه تجريد چنان بود كه گويد: رايته فرايت منه الاسد، از او شير، ديدم يعني او خود«3» شير بود، و من چو«4» او

را ديده بودم شير ديده. و آيت را معني اينكه است كه: اجتناب كني از رجس و ارجاس بسيار است. آنگه بيان كرد آن را به «من» تبيين كه«5» از جنس اوثان. و بعضي دگر گفتند: «من» در آيت ما زيادت است، و تقدير آن كه: و لتكونوا امّة يدعون الي الخير، و اينكه قول تأويل آنان باشد كه امر معروف و نهي منكر از فروض اعيان گويند و بر همه مكلّفان واجب شناسند، و اينكه مذهب ماست و اختيار زجّاج و جبّائي. و «امّت» بر هشت قسم«6» است. يكي جماعت، في قوله: وَجَدَ عَلَيه ِ أُمَّةً مِن َ النّاس ِ«7»، و يكي به معني حين و مدّت«8»، و في قوله: وَ ادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«9»، اي بعد حين و مدّة. و به معني مقتدا و قدوه«10» في قوله: إِن َّ إِبراهِيم َ كان َ أُمَّةً«11»، و به معني قامت بود في قولهم«12»: هو حسن الامة، اي القامة، و قول الشّاعر: سان الوجوه طوال«13» الامم و به معني دين، في قوله: إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ«14»، و الامّة، اتباع الانبياء- عليهم السلام. وَ إِن مِن أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِيها نَذِيرٌ«15»، و الامّة، الرّجل المنفرد بدين، في قول

-----------------------------------

(1). دب: از چند صفحه پيش تا بدين جا افتادگي دارد. (2). سوره حج (22) آيه 30. [.....]

(3). دب گفت. (4). دب، مب، مر: چون. (5). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: قسمت. (7). سوره قصص (28) آيه 23. (8). آج، لب، فق، مب، مر باشد. (9). سوره يوسف (12) آيه 45. (10). مج، وز: قدرة، آج: رئيس قوم، با توجّه به دب و ديگر

نسخه بدلها تصحيح شد. (11). سوره نحل (16) آيه 120. (12). آج، لب، فق، مب، مر: قوله. (13). وز: طول. (14). سوره زخرف (43) آيه 23. (15). سوره فاطر (35) آيه 24.

صفحه : 481

الله علي النّبي ّ- عليه السلام: يحشر زيد بن نفيل امّة واحدة يوم القيامة. و الأمّة الأم، من قولهم: هي ام ّ فلان، و امّته بمعني واحد، و اصل همه من الأم ّ باشد و هو القصد. جماعت را«1» براي آن امّت خوانند كه اجتماع ايشان علي مقصد واحد [باشد]

«2» و كذا الباقي. و «معروف» فعلي باشد حسن كه صفتي زايد بر حسن دارد امّا بأن يكون واجبا او مندوبا اليه، يا فريضه باشد يا سنّت. پس امر به معروف [بواجب]

«3» واجب باشد، و امر به سنّت سنّت باشد. و «منكر» قبيح باشد، و نهي از جمله او واجب باشد براي آن كه ترك همه قبايح واجب است، و همچنين منع كردن از همه واجب باشد. و «انكار» اظهار كراهت چيز«4» باشد براي وجهي از وجوه قبح كه در او باشد. و نقيض او «اقرار» باشد، و آن اظهار قبول چيزي باشد براي آن كه صواب و نكو باشد، و باتّفاق امر معروف و نهي منكر هر دو واجب است. و بيشتر متكلّمان بر آنند كه: فرض بر كفايت است، و مذهب ما آن است كه: فرض بر اعيان است. و بعضي علما گفتند: طريق وجوب انكار منكر عقل است، براي آن كه چون كراهتش [واجب]

«5» باشد، منع از او واجب باشد. و الّا تاركش بمنزله راضي باشد به منكر، و مذهب ما آن است كه: طريق وجوبش سمع [است]

«6» و اجماع امّت. و

امر معروف و نهي منكر به سه مرتبه باشد: باليد و اللّسان و القلب، به دست و زبان و دل، اگر ممكن باشد به هر سه بكند: هم به دل، هم به دست، هم به زبان. اگر به دست نتواند، به زبان. و اگر به زبان نتواند، به دل منكر باشد فعل منكر را و ترك معروف را. اگر گويند: استعمال سلاح«7» در اينكه باب روا باشد! گوييم: اگر حاجت

-----------------------------------

(1). وز: ندارد. [.....]

(2). مج، وز، دب: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مج، وز، مر: ندارد، از دب افزوده شد، ديگر نسخه بدلها: واجب. (4). آج، لب، فق، مر: چيزي. (6- 5). مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، مب، مر: صلاح.

صفحه : 482 باشد، جز كه اينكه نوع به دستوري امام شايد كردن بنزديك ما، و بنزديك مخالفان بي اذن امام روا باشد. ابو القاسم بلخي ّ گفت: عند وجوب امام و بي دستوري امام نشايد، الّا عند الضّرورة، فامّا عند عدم الامام روا باشد- و اللّه اعلم. بدان كه امر معروف و نهي منكر از فروع ابواب امامت است، و ابواب امامت از اصول دين است، و اخلال به او روا نباشد، و اخبار به وجوب و تأكيد او متظاهر است. حسن بصري روايت كند، كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او امر معروف و نهي منكر كند، او در زمين خليفه خدا باشد و خليفه رسول و خليفه كتاب. راوي خبر گويد: مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من خير النّاس،

بهترين مردمان كيست«1»! گفت: آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنكر و اتقاهم للّه و اوصلهم للرّحم، آن كه امر معروف بيشتر كند و نهي منكر و از خدا بترسد و صله رحم كند. عبد اللّه عبّاس گفت، رسول را- عليه السلام- گفتم: يا رسول اللّه؟ اگر ما همه معروف به جاي آريم و از همه مناكير اجتناب كنيم تا از آن هيچ رها نكنيم«2»، و از اينكه هيچ ارتكاب نكنيم«3»، و لكن امر معروف و نهي منكر نكنيم ديگران را، روا باشد! گفت: امر معروف كني«4» و اگر چه بمعني معروف«5» نكني«6»، و نهي منكر كني«7» و اگر چه بعضي منكر ارتكاب كني«8». نعمان بن بشير روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: مثل فاسق در ميان قوم چنان باشد كه كشتيي بود در دريا يا «9» ميان«10» قومي، بروند و آن كشتي ببخشند و قسمت كنند و هر كس به نصيب و حصّه خود بنشيند. آنگه يكي از ايشان تبري

-----------------------------------

(1). مب: بهتر آدميان كيستند، مر: بهترين آدميان كيستند. (2). مب، مر: كه هيچ فرو نگذاريم. (3). وز: ندارد. (8- 4). مب، مر: كنيد. (5). وز است، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7- 6). مج: كني، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). كذا: در مج: ديگر نسخه بدلها: ندارد. (10). آج، لب، فق بود در ميان دريا.

صفحه : 483

بر دارد و آن نصيب خود را سولاخ«1» كند، ديگران او را گويند [452- ر]

: چه مي كني! گويد: در نصيب خود تصرّف مي كنم. شما را با من و نصيب من چه كار است!

اگر او را به اينكه گفتار رها كنند، و دستش به دست نگيرند«2»، كشتي بيران«3» كند و آب در آيد، و او و ايشان غرق شوند«4». و امير المؤمنين علي- عليه السلام- گفت: فاضلتر جهادي امر معروف و نهي منكر است و دشمني كردن با فاسقان. هر كه امر معروف كند، پشت مؤمن قوي كرده باشد، و هر كه نهي منكر كند منافق را به رغم آورده باشد، و هر كه با فاسق معادات كند و براي خداي خشم گيرد، خداي تعالي براي او خشم گيرد. ابو الدّرداء گفت: اگر امر معروف و نهي منكر كني«5»، و الّا خداي تعالي سلطان ظالم را بر شما گمارد كه بزرگتان را«6» حرمت ندارد، [و بر كودكان رحمت نكند]

«7»، و نيكان و صالحان شما دعا كنند اجابت نيايد، و نصرت خواهند نصرت نيابد«8»، و آمرزش خواهند«9» خداي نيامرزد ايشان را«10». حذيفة بن اليمان«11» گفت: روزگاري آيد بر مردمان كه مردار خري«12» برايشان دوست تر بود از كسي كه امر معروف و نهي منكر كند. سفيان ثوري گفت: هر آن مردي كه همسايگان او دوست او باشند و او را مدح كنند، بدان كه او مداهن است، چه اگر«13» امر معروف و نهي منكر كردي، همه دشمنش بودندي، و معني آيت آن است كه: جمله شما كه امّت مصطفي ايد، يا بهري از شما بايد تا«14» خلقان را با خداي و ره خير و طاعت دعوت كني«15» و امر معروف

-----------------------------------

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سوراخ. [.....]

(2). آج، لب، فق: و دستش نگيرند، فق، مب، مر: رها كنند و مانع او نشوند. (3). دب، فق، مب: ويران.

(4). مج: غرق كنند، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). آج، لب، فق: نكني، مب: نكنيد، مر: ندارد. (6). آج، لب، فق: بر بزرگان. (7). مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد، مب، مر و چون. (8). مب، مر: ندهد شما را. (9). مب، مر: و چون آمرزش خواهيد. (10). مب، مر: شما را. (11). آج، لب، فق، مر: حذيفة اليماني. (12). دب: مردار خواري، مر: مردار خوري. (13). دب او. (14). مب، مر: كه. (15). آج، لب، فق، مب، مر: كنيد. [.....]

صفحه : 484 كني«1»، يعني مردمان را طاعت فرمايي«2». وَ يَنهَون َ عَن ِ المُنكَرِ، و از«3» قبايح و فضايح و ناشايست و نابايست نهي و منع كني«4». وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ، آنگه گفت: آنان كه اينكه«5» كنند و آن«6» كار بندند، ايشان مفلحان و ظفر يافتگان و فايزان و به نصيب تمام رسيدگان باشند. وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ تَفَرَّقُوا وَ اختَلَفُوا مِن بَعدِ ما جاءَهُم ُ البَيِّنات ُ، و چنان مباشيد«7» كه آنان كه ايشان پراگنده شدند و مختلف گشتند پس از آن كه حجّت برايشان متوجّه شد و آيات و دلايل به ايشان آمد. بيشتر مفسران گفتند: مراد جهودان و ترسايانند. و بعضي مفسران گفتند: مراد مبتدعان امّت اند. عبد اللّه بن شدّاد روايت كند كه: من با ابو امامه بودم- صاحب رسول اللّه- به در شام يا دمشق بيامد و بر سر آن كشتگان حروريان بايستاد- يعني خارجيان- و گفت: كلاب النّار، كلاب النّار«8»، سگان دوزخند- دو بار سه بار«9». بترين«10» كشتگان اند كه آسمان سايه برايشان افگند، و كشتن بهتر ايشان را. آنگه بگريست.

من گفتم: يا ابا امامة؟ اينكه كه گفتي از خود گفتي، يا از پيغامبر در اينكه باب چيزي شنيده«11»! گفت: اگر من چنين چيزها به راي خود گويم، انّي اذا لجري ء، پس من دلير باشم بر خداي و پيغامبر، از رسول شنيدم، نه يك بار و دو بار و سه بار، تا به هفت«12» رسيد كه گفت: اينكه كه من گفتم و تو شنيدي. من گفتم: پس چرا بگريستي! گفت: رحمة لهم، براي رحمت برايشان، كه اينان مسلمانان بودند پس مرتد شدند. آنگه اينكه آيت بر خواند: و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِين َ تَفَرَّقُوا وَ اختَلَفُوا- و الايات- الي قوله: أَ كَفَرتُم بَعدَ إِيمانِكُم فَذُوقُوا العَذاب َ بِما كُنتُم تَكفُرُون َ آنگه ابو امامه گفت: هم الحروريّة، ايشان خارجيان اند.

-----------------------------------

(4- 1). آج، لب، فق، مب، مر: كنيد. (2). مب، مر: فرماييد. (3). مج، وز، و آن، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مب، مر: چنين. (6). دب را. (7). دب، آج، لب، فق: مباشي/ مباشيد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد، مب، مر ايشان. (9). دب: سه بار گفت، آج، لب، فق، مب، مر: دو بار يا سه بار، كه مقدّم بر لفظ «كلاب النّار» آمده است. (10). فق، مب: بدترين. (11). آج، لب، فق: شنيده/ شنيده اي. (12). مب، مر بار.

صفحه : 485 قبيصة بن جابر گويد: يا عمر بن الخطّاب بوديم«1» به دري از درهاي دمشق«2» كه آن را جابيه گويند، بايستاد و خطبه كرد و گفت: رسول خداي تعالي در ما بايستاد، همچنان كه من ايستاده ام، و گفت: 3»4»5» من سرّه« ان يسكن بحبوحة الجنّة فليلزم الجماعة فان ّ

الشّيطان مع الفذّ« و هو« من الاثنين ابعد، گفت: هر كه او خواهد كه در ميان سراي بهشت بنشيند، بايد كه با جماعت به يك جاي باشد، كه شيطان با مرد«6» تنهاست و از دو دورتر«7» باشد. وَ أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ، و ايشان آنانند كه ايشان را عذابي عظيم باشد در دنيا به تيغ امام وقت، و در آخرت عذاب دوزخ به بقاي خدا«8». و هذا اخري المجلّدة الرّابعة و يتلوه في المجلّدة الخامسة قوله تعالي: يَوم َ تَبيَض ُّ وُجُوه ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه ٌ ان شاء اللّه تعالي و به الثّقة و الحمد لله حمد الشّاكرين و الصّلوة علي محمّد و اله الطّاهرين [452- پ]

«9»

-----------------------------------

(1). دب، مب، مر: ندارد، آج، لب: گويد با امير المؤمنين علي بوديم رضي اللّه عنه، فق: گويد با امير المؤمنين علي- عليه السلام- بوديم. (2). مب، مر رسيديم. (3). آج، لب، فق: سرّ به. [.....]

(4). دب: مع الوجد، آج، لب، فق: مع العدو، چاپ شعراني (3/ 143): مع الواحد. (5). مج: و هي، با توجّه به وز تصحيح شد. (6). دب، آج، لب، فق: مب، مر: مردم. (7). وز، دب: دور. (8). مب تعالي جل ّ جلاله عم ّ نواله و عظم شانه. (9). نسخه مج در صفحه مقابل آورده است: صورة ما كان مكتوبا علي ظهر المجلّدة الخامسة من نسخة الأصل. المجلّدة الخامسة من روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن جمعها الشّيخ الأجل ّ الإمام العالم جمال الدّين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمة ابو الفتوح الحسين بن علي بن محمّد بن احمد الخزاعي، حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين، في شهر ربيع الثّاني

سنة تسع و تسعين و تسع مائة سبع و خمسون و الف، آج، لب المجلدة الخامسة من روضة الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، جمعها الشّيخ الأجل ّ الاعظم الامام العالم العامل جمال الدين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمّة ابو الفتوح الحسين بن علي بن محمّد بن احمد الخزاعي ّ- حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين المعصومين، مر: و الصّلوة علي نبيّنا محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و سلّم تسليما كثيرا كثيرا، نمقه محمّد تقي ّ إبن ابو الحسن بن نور الوري الواعظ- عفي عنهم. المجلّدة الخامسة من روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن جمعها الشّيخ الأجل ّ الإمام العالم جمال الدّين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمة ابو الفتوح الحسين بن علي بن محمّد بن احمد الخزاعي، حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين، في شهر ربيع الثّاني سنة تسع و تسعين و تسع مائة سبع و خمسون و الف، آج، لب المجلدة الخامسة من روضة الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، جمعها الشّيخ الأجل ّ الاعظم الامام العالم العامل جمال الدين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمّة ابو الفتوح الحسين بن علي بن محمّد بن احمد الخزاعي ّ- حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين المعصومين، مر: و الصّلوة علي نبيّنا محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و سلّم تسليما كثيرا كثيرا، نمقه محمّد تقي ّ إبن ابو الحسن بن نور الوري الواعظ- عفي عنهم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109