روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد3

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 1 صفحه : 9

[ادامه سوره بقره]

[بسم الله الرحمن الرحيم] [اشاره]«1» قوله عزّ و علا و تبارك و تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 183 تا 185]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُتِب َ عَلَيكُم ُ الصِّيام ُ كَما كُتِب َ عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ (183) أَيّاماً مَعدُودات ٍ فَمَن كان َ مِنكُم مَرِيضاً أَو عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَيّام ٍ أُخَرَ وَ عَلَي الَّذِين َ يُطِيقُونَه ُ فِديَةٌ طَعام ُ مِسكِين ٍ فَمَن تَطَوَّع َ خَيراً فَهُوَ خَيرٌ لَه ُ وَ أَن تَصُومُوا خَيرٌ لَكُم إِن كُنتُم تَعلَمُون َ (184) شَهرُ رَمَضان َ الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ هُدي ً لِلنّاس ِ وَ بَيِّنات ٍ مِن َ الهُدي وَ الفُرقان ِ فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ فَليَصُمه ُ وَ مَن كان َ مَرِيضاً أَو عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَيّام ٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ وَ لِتُكمِلُوا العِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللّه َ عَلي ما هَداكُم وَ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (185)

[ترجمه]

اي آنان كه بگرويده ايد نبشتند«2» بر شما روزه چنان كه نبشتند«3» بر آنان كه از پيش شما بودند تا همانا كه شما پرهيزگار شويد«4». روزهاي شمرده هر كه باشد از شما بيمار يا بر سفري عددي از روزهاي ديگر و بر آنان كه بتوانند«5» فداي طعام درويش«6»، هر كه فرمان برد به نيكي آن بهتر باشد او را، و اگر«7» روزه داريد به بود شما را اگر دانيد شما«8». ماه رمضان آن كه فرستادند در او قرآن بياني است«9» مردمان را و حجّتها از راه راست و فرق از ميان حق و باطل، هر كه«10» حاضر باشد از شما ماه را«11» گو روزه دار، و هر كه باشد بيمار يا بر سفر بر اوست عددي از ---------------------------------- - (1). اساس ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (2، 3). مج، وز، آج، لب، فق: نوشتند. [.....] [اشاره] (4). آج، لب، فق: شوي/ شويد. (5). آج، لب، فق: نتوانند. (6). مج، وز، آج،

لب بود پس. (7). مج، وز، آج، لب: و آن كه. (8). آج، لب: اگر هستيد كه مي دانيد. (9). مج، وز، آج، لب: بيان و لطف. (10). آج، لب، فق: هر آن كه. (11). آج، لب، فق: ماه رمضان. صفحه : 2 روزهاي ديگر، مي خواهد خدا به شما آساني«1» و نمي خواهد به شما دشواري«2» و تا تمام كنيد عدد«3» و تكبير كنيد«4» خداي را بر آن كه شما را هدايت داد و تا همانا«5» شاكر شويد. بدان كه ظاهر آيت خطابش متوجّه است بر مؤمنان، و امّا كافران داخلند در اينكه عبارت به دليلي ديگر جز ظاهر آيت، و مرجع اينكه با آن بود كه كفّار«6» مخاطبند به شرايع يا نه! و در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه، بنزديك ما مخاطبند، و بنزديك فقها نيستند«7». امّا در آيت دليل نيست بر آن كه كفّار مخاطب نيستند به شرايع براي آن كه دخول مؤمنان در خطاب به [دليلي منع نكند] [اشاره]«8» از دخول كافران در آن خطاب به دليلي ديگر، و اينكه قول به دليل الخطاب باشد و آن«9» باطل است بنزديك بيشتر اهل علم. و كُتِب َ را معني آن است اينكه جا كه: «فرض» به تفسير مفسّران. و صيام، مصدر صام باشد، چنان كه قيام مصدر قام. و صوم همين معني دارد، و«10» او در لغت امساك بود. إبن دريد گفت: هر چه متحرّك باشد«11» ساكن شود او را گويند صام، يقال: صامت الشّمس اذا قامت في وسط«12» زوالها، قال الرّاجز: حتي اذا صام النّهار و اعتدل

و سال للشّمس لعاب فنزل و صام الفرس آن باشد كه«13» ايستاده باشد«14»، قال النّابغة: خيل

صيام و خيل غير صائمة

تحت العجاج و اخري تعلك اللّجما و در شرع عبارت بود از امساكي [219- پ] مخصوص«15» بر وجهي مخصوص، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: خواري. (2). آج، لب، فق: دشخواري. (3). آج، لب، فق: تمام كني عددي. (4). وز، آج، لب، فق: تكبّر كني. (5). مج، وز، آج، لب شما. (6). وز: گفتند. [.....] [اشاره] (7). همه نسخه بدلها: مخاطب نه اند. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها و دليل الخطاب. (10). همه نسخه بدلها معني. (11). مب و. (12). همه نسخه بدلها السّماء قبيل. (13). آج، لب، فق، مب، مر اسپ. (14). همه نسخه بدلها و علف نخورد: (15). همه نسخه بدلها در زماني مخصوص. صفحه : 3 از اسماي مخصوصه باشد. حق تعالي خطاب مي كند با مؤمنان، و خطاب با جمله مكلّفان است، و لكن چون مؤمنان صلاحيت اينكه خطاب دارند ايشان را تخصيص كرد«1» به ذكر، چنان است كه«2» كسي دعوتي كند و جماعتي را بخواند، قومي بيايند و قومي نيايند. آنان را كه آمده باشند به خطاب ادخلوا تشريف دهند«3»، چه اينكه تشريف در حق ّ غايبان راست نيايد و اگر چه ايشان نيز مدعوّ باشند. حق تعالي به بدايت كار به خطاب عام ّ گفت: يا أَيُّهَا النّاس ُ«4» ...، يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ«5» ...، تا جنّي و انسي و مؤمن و كافر و سياه و سپيد«6» و برّ و فاجر در او داخل باشند. آنگه گفت: اعبُدُوا رَبَّكُم ُ«7» ...، خداي را پرستي كه اوّل عبادة اللّه معرفته، سر همه عبادت و فاتحه آن

شناخت اوست، آنان كه به اينكه حلقه در آمدند و پاي در اينكه خطّه«8» نهادند به اختيار كردن ايمان، ايشان را مميّز كرد و به خطاب شرف و مدحت با ايشان سخن گفت كه: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، اي آمدگان«9»، اي گرويدگان؟ در آيي، نا آمده را نگويند در آي، گويند: بياي«10». اوّل همه را گفت: بياي«11»، اعبُدُوا رَبَّكُم ُ«12» ...، آنگه آمدگان را گفت: در آي، لا جرم چنان كه اجابت كردند و قدم در حجر حجره تكليف نهادند، فردا ايشان را گويند: از اينكه تنگ جاي«13» برآي«14»، و بدين سراي فراخ و فسيح درآي كه: وَ جَنَّةٍ عَرضُها كَعَرض ِ السَّماءِ وَ الأَرض ِ«15» ...، از كوي ملامت به درآي«16» و به سراي سلامت درآي، ادخُلُوها بِسَلام ٍ آمِنِين َ«17»، از ره ---------------------------------- - (1). دب: گويند. (2). آج، لب، فق: تخصيص كردند اگر چنان كه. (3). همه نسخه بدلها ايشان را. (4). سوره بقره (2) آيه 21 و 19 مورد در ديگر آيات قرآن، مج، وز، دب بل گفت، آج، لب، فق، مب، مر باز گفت. (5). سوره انعام (6) آيه 130، و سوره رحمن (55) آيه 33. [.....] [اشاره] (6). آج، لب، فق، مب، مر: سفيد. (7). سوره بقره (2) آيه 21. (8). مج، وز: خطر: فق، مر: خط. (9). فق: آيندگان. (10). وز، آج، لب، مب، مر: بيايي. (11). وز: بيايي/ بياييد. (12). سوره بقره (2) آيه 21. (13). آج، لب، فق، مب، مر: خانه. (14). مب: در آييد. (15). سوره حديد (57) آيه 21. (16). مب: به در آييد. (17). سوره حجر (15) آيه 46. صفحه : 4 اسلام به سراي سلام و از

حجره ايمان به جاي امان، خواندگان من خوانده اند در هر دو سراي، در سراي تكليف به دعوت رسول من در آمدند كه: ادع ُ إِلي سَبِيل ِ رَبِّك َ«1» ...، فردا آن باشد كه به دعوت سراي من در آيند كه: وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلي دارِ السَّلام ِ«2» ...، و آن كه دعوت مرا اجابت نكرد از اينكه جايش براندم كه: مَلعُونِين َ أَينَما ثُقِفُوا أُخِذُوا«3» ...، اي مطرودين. و «اللّعن»، الطّرد- چنان كه بيان كرده شده است، هر كجا يابي ايشان را بگيري چو«4» پاي به خطّ«5» من در ننهادند«6» اعني خطّ قرآن، و سر بر خطّ من ننهادند اعني خطّ فرمان. دستگير بگيرشان«7» هر كجا باشند. وَ قُتِّلُوا تَقتِيلًا«8»، تا بدانند كه: هر كه از امر«9» بگشت خود را بكشت، در اينكه سراي رانده لعنت اند. و در آن سراي رانده قطعيت اند كه: اخسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُون ِ«10»، براني اينان را چنان كه سگان را رانند، اگر چه از«11» بني اسد باشد«12»، منش چنان رانم كه بني كلب را. اينكه عبارت كه «اخسئوا» سگ را گويند، آن كه فرمان مرا در ايمان مخالفت كند يا چو سگ باشد يا خود سگ باشد، اينكه جا چو سگ باشد كه: فَمَثَلُه ُ كَمَثَل ِ الكَلب ِ«13» ...، آن جا خود سگ باشد كه: اخسَؤُا فِيها«14». قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، اهل لسان«15» گفتند: اسمهم«16» باسمه و رسمهم برسمه«17»، فشرّفهم حين عرّفهم، و وصفهم ثم ّ كلّفهم. به نام خودت بخواند كه«18»: «امنوا» به رسم خود رقم زد كه «عبادي»، به تعريف خودت تشريف داد، به تلطيف خودت تكليف كرد، اوّل مشرّف آمد آنگه معرّف«19» آمد، آنگه ملطّف آنگه مكلّف، ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16)

آيه 125. (2). سوره يونس (10) آيه 25. [.....] [اشاره] (3). سوره احزاب (33) آيه 61. (4). مب: چون، آج، مر: چه. (5). دب، مر: در خط، مب: از خط: وز: به خطّه. (6). آج، لب، فق: در نهادند: مب: به در نهادند. (7). مب: دستگير كنيدشان. (8). سوره احزاب (33) آيه 61. (9). ذب، آج، لب، فق، مب، مر: از اينكه امر. (10، 14). سوره مؤمنون (23) آيه 108. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (12). همه نسخه بدلها: باشند. (13). سوره اعراف (7) آيه 176. (15). آج، لب، فق، مب، مر: اهل اللّسان، دب: اهل اشاره. (16). همه نسخه بدلها: سمّاهم. (17). دب: و وسمهم بوسمه. [.....] [اشاره] (18). مج، وز: به نام بخواندت كه، دب: به نام خدا خواند، لب، فق، مب، مر: به نام خود بخواندت كه. (19). وز، مب: معروف. صفحه : 5 سهّل لك السّبيل و اوضح لك الدّليل، خاشاك از«1» راهت دور كرد و رهنماي بر سر راهت بداشت. حق تعالي از غايت كرم و نهايت نعم چون تو را تكليفي خواست كردن كه در آن مشقّتي بود، چند عذر خواست و چند لطف كرد: اوّل تو را به نداي شرف و مدحت ندا كرد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، مذهب جماعتي فقها آن است كه: كنايت از عتق، عتق باشد، و از كنايات عتق آن است كه سيّد بنده را به نام [220- ر] آزادان برخواند، اگر گويد: يا فلان، و نام آزادان بود آزاد شود. حق تعالي تو را به نام خود برخواند، اميد است كه علامت آزاديت باشد از دوزخ. عذر ديگر اينكه

است كه: «كتب» گفت به لفظ مجهول، اگر چه او نوشت، حواله به خود نكرد براي آن كه در او رنج است، رحمت كه در او راحت است حواله به خود كرد، گفت: كَتَب َ رَبُّكُم عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ«2» ...، او آنچه رنج تو است«3» از طاعت به خود حواله نكرد، شرم نداري«4» كه آنچه نقص«5» تو«6» است از معصيت بدو حواله كني. دگر عذر: كَما كُتِب َ عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِكُم، تا بداني كه اينكه كار كه تو را افتاد پيش از تو ديگران را افتاد. عذر ديگر: لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ، تا بداني كه براي تو كنيم«7» نه براي خود. عذر ديگر: أَيّاماً مَعدُودات ٍ، تحقير كار مي كند بر تو تا ترغيب در كار او بري. عذر ديگر: فَمَن كان َ مِنكُم مَرِيضاً أَو عَلي سَفَرٍ. عذر ديگر در آخر آيات: يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ.«8» اي عجب؟ به يك تكليفي كه صلاح تو است، از تو هفت عذر خواست، هر روز هزار خطا بكني كه فساد كار تو است، و يك عذر نخواهي؟ كُتِب َ عَلَيكُم ُ الصِّيام ُ، ---------------------------------- - (1). دب سر. (2). سوره انعام (6) آيه 54. (3). مج، وز، آج، لب: رنج خواست. (4). لب، فق، مر: بداري. (5). لب: نقيص. (6). اساس: او، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: گفتيم. (8). سوره بقره (2) آيه 185. صفحه : 6 رنج به خود حوالت نكرد. مثال ديگر اينكه را، آنچه در حق ّ بيگانگان بود از شراب قطيعه گفت: وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً«1» ...، آنچه در حق ّ دوستان بود، گفت از«2» كأس خاص ّ

من است كه: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً«3»، چنان است كه حق تعالي گفت: بنده من؟ كار تو به تو برنيايد بي معاونت من، از آن بهري بر تو نوشتم و آنچه اصل است بر خود نوشتم: كَتَب َ رَبُّكُم عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ«4» ...، روزه خاص ّ مراست«5»: الصوم لي و انا اجزي به، رحمت خاص ّ تو راست، وَ رَحمَتِي وَسِعَت كُل َّ شَي ءٍ [فَسَأَكتُبُها لِلَّذِين َ يَتَّقُون َ«6» كَتَب َ رَبُّكُم عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ«8»، آنچه من بر تو نوشتم از روزه تو را برنجاند و تنت ضعيف كند، آنچه من بر خود نوشتم مرا نقصان نكند، تو با ضعف و حاجتت به حصّه خود«9» من با استغنا و قدرتم به حصّه خود وفا بكنم«10»؟ نويسندگان چهاراند، يكي قلم است: ن وَ القَلَم ِ«11»، دوم«12»: سفره اند، فِي صُحُف ٍ مُكَرَّمَةٍ«13»- الي قوله: بِأَيدِي سَفَرَةٍ«14». سيم«15»، حفظه اند: وَ إِن َّ عَلَيكُم لَحافِظِين َ«16»- الاية. چهارم حق است- جل ّ جلاله: كَتَب َ رَبُّكُم عَلي نَفسِه ِ الرَّحمَةَ«17». قلم احوال تو نوشت، سفره ارزاق تو نوشت، حفظه اعمال تو نوشت، رحمت بر تو جبّار تو نوشت، چنان است كه حق«18» تعالي گفت آنچه قلم نوشت محو كنم: يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ«19» ...، و آنچه سفره نوشتند«20» بدل كنم: وَ إِذا بَدَّلنا آيَةً مَكان َ آيَةٍ«21»، ---------------------------------- - (1). سوره محمّد (47) آيه 15. (2). مر: آن. (3). سوره دهر (76) آيه 21. (4، 8، 17). سوره انعام (6) آيه 54. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها كه. (6). سوره اعراف (7) آيه 156. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و حفظ ارتباط مطالب افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها وفا كني. (10). همه نسخه بدلها: نكنم.

(11). سوره قلم (68) آيه 1. (12). مب: دويم. (13). سوره عبس (80) آيه 13. (14). سوره عبس (80) آيه 15. (15). مج، وز: سه ام. (16). سوره انفطار (82) آيه 10. (18). همه نسخه بدلها: ملك. (19). سوره رعد (13) آيه 39. (20). دب، فق، مب، مر: نوشت. [.....] [اشاره] (21). سوره نحل (16) آيه 101. صفحه : 7 و آنچه حفظه نوشتند مبدّل كنم: فَأُولئِك َ يُبَدِّل ُ اللّه ُ سَيِّئاتِهِم حَسَنات ٍ«1» ...، آنچه من بر خود نوشتم كس آن را محو و بدل نكند: ما يُبَدَّل ُ القَول ُ لَدَي َّ«2» ...، لا مُبَدِّل َ لِكَلِماتِه ِ.«3» قوله: كَما كُتِب َ عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِكُم، در او سه قول است: اوّل«4» آن كه وجه تشبيه آن است كه: ايّامي بر شما نوشتند چنان كه ايّامي برايشان نوشتند. و موضع «كاف» [نصب است] [اشاره]«5»، و تقدير آن كه: كتب عليكم مثل ما كتب عليهم. و «ما» مصدري است، و المعني مثل كتابي او كتبي. قول دوم حسن بصري و شعبي گفتند: ماه رمضان بر شما نوشتند چنان كه بر امّت پيشين نوشتند از ترسايان هم اينكه يك [ماه بود] [اشاره]«6» و ايشان [220- پ] زيادتي بكردند و با ربيع افگندند كه وقت خوش باشد. پس وجه تشبيه مدّت است و مقدار او چنان كه اينكه يك ماه است، آن نيز يك ماه بود. و وجه سيوم«7» ربيع و سدّي گفتند: مراد آن است كه حق تعالي روزه از نماز خفتن تا نماز شام فرموده بود«8»، چنان كه پس از نماز خفتن هيچ مفطرات را تناول نشايستي كردن در بدايت شرع، و اينكه روزه بني اسرائيل بودي، پس حق تعالي منسوخ بكرد- چنان كه

گفته شود. عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِكُم، مجاهد و قتاده گفتند«9»: اهل كتابند، و روا بود كه وجه تشبيه از جهت وجوب بود، يعني چنان كه بر شما واجب كردم بر ايشان«10» واجب كردم، و قوله: عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِكُم، بر عموم گرفتن اوليتر بود. و مورد آيت تسلّي و دل خوشي تو است تا تو بداني كه اوّل مخاطب به اينكه خطاب و اوّل مكلّف به اينكه تكليف تو نه اي، بل پيش از تو اينكه تكليف بر ديگران بوده ---------------------------------- - (1). سوره فرقان (25) آيه 70. (2). سوره ق (50) آيه 29. (3). سوره انعام (6) آيه 115. (4). همه نسخه بدلها: قولي. (5)، 6. اساس: از حاشيه بريده شده است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، فق، مب، مر: سيم، همه نسخه بدلها آن است كه. (8). همه نسخه بدلها: است. (9). همه نسخه بدلها مراد. (10). مب نيز. صفحه : 8 است تا تو را داعي باشد به كردن و بر تو سهل آيد و دل خوش باشي، و اينكه معني لطف باشد براي آن كه لطف مسهّل و مقرّب بود از عهد آدم تا به عهد تو كه محمّدي، مرا با مكلّفان اينكه خطاب است. و راوي خبر گويد عبد الملك بن هارون بن عنتره عن ابيه عن جدّه از امير المؤمنين- عليه السّلام- كه او گفت: يك روز به گرمگاه در نزديك رسول- عليه السّلام- شدم، چون بنشستم مرا گفت: يا علي هذا جبرئيل يقرئك السلام ، جبريل- عليه السّلام- حاضر است و تو را سلام مي كند«1»، من گفتم: عليك و عليه السلام يا

رسول الله ، سلام خداي بر تو و بر او باد. آنگه گفت: پيشتر آي«2»، من نزديك رسول شدم، گفت جبريل مي گويد تو را كه: از هر ماهي سه روز روزه دار تا خداي تعالي به روز اوّلت ده هزار ساله روزه بنويسد، به روز دوم«3» سي هزار ساله«4»، و به روز سيم«5» صد هزار ساله. گفتم: يا رسول اللّه؟ بپرس تا خود اينكه مرا باشد خاص ّ يا «6» جمله مردمان را عام ّ! گفت: يا علي: اينكه تو راست و هر كس را كه«7» مثل عمل تو كند از پس تو. گفتم: يا رسول اللّه؟ اينكه«8» ايّام كدام است! گفت: ايّام البيض، از هر ماهي سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم. عنتره گفت من امير المؤمنين را گفتم: براي چه اينكه ايّام را ايّام البيض خوانند! گفت: براي آن كه چون آدم از بهشت به«9» زمين آمد در زمين«10» سقفي و سايه«11» و پوششي نبود، آفتاب در اندام آدم اثر كرد، اندام او بسوخت و سياه كرد. آدم- عليه السّلام- در خود فرو نگريد آن«12» سياهي و تباهي ديد در خداي بناليد. جبريل آمد«13»، گفت: يا آدم؟ خواهي كه«14» اندامت سپيد شود! گفت: آري. گفت: در ماه سه روز روزه دار، سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم. آدم يك روز روزه داشت، ---------------------------------- - (1). دب: مي رساند. (2). مج، وز، دب، آج، لب، مب: پيش درآي. (3). دب: و بر دوم روز، مب، مر: روز دويم. (4). لب، فق: سال. [.....] [اشاره] (5). مج، وز، آج، لب: سه ام. (6). مج، وز، آج، لب: تاء (7). مج، وز: هر كه. (8). مج، وز، آج، لب: و آن، دب:

و از. (9). دب: بر. (10). همه نسخه بدلها: در زير (11). همه نسخه بدلها: كنّي. (12). دب: از. (13). فق، مب، مر و. (14). فق، مب ابد. صفحه : 9 ثلثي اندامش سپيد شد. چون دو روز روزه داشت، دو بهر از اندامش سپيد شد. چون سه روز روزه داشت همه اندامش سپيد شد، پس اينكه ايّام را ايّام البيض براي اينكه خوانند. بعضي دگر از مفسّران گفتند كه«1»: حق تعالي در بدايت شرع روزه عاشورا و روزه ايّام البيض فريضه كرده بود. چون روزه ماه رمضان [221- ر] بفرمود، تخفيف كرد و آن برداشت. حسن بصري و جماعتي دگر گفتند: خداي تعالي ترسايان را فرمود كه ماه رمضان روزه دارند، ايشان را سخت مي آمد در گرماي گرم روزه داشتن. علماي ايشان جمع شدند و راي زدند و روزه با فصل ربيع افگندند، و ده روز بيفزودند در او«2». پس از آن پادشاهي بود ايشان را، او را دهن به درد آمد در روزه هفت روز بيفزود، روزه ايشان چهل و هفت روز گشت. پس از آن پادشاهي ديگر پديد آمد، گفت: اينكه روزه را تمام عقد بايد كردن، سه روز ديگر بيفزود تا پنجاه روز شد«3». اكنون هنوز روزه ترسايان پنجاه روز است. مجاهد گفت: سالي ايشان را وبايي رسيد، ايشان به تقرّب در روزه ده روز بيفزودند پيش از ماه«4» و ده روز پس از ماه«5» تا روزه ايشان پنجاه روز گشت. شعبي گفت: خداي تعالي ترسايان را سي روز روزه فرمود قرني«6» كه از پس ايشان آمدند دو روز زيادت كردند، يك روز پيش«7» ماه، و يك روز پس«8» ماه«9». و

همچنين هر قرني«10» دو روز«11» مي فزودند«12» تا تمام پنجاه گشت، فذلك قوله: كَما كُتِب َ عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِكُم. لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ، معني آن است تا شما متّقي شوي به فعل روزه«13» و پرخيزي«14» از معاصي، روزه شما را منع شود- منع شر«15» نه منع خير«16»- براي آن كه فعل طاعات لطف ---------------------------------- - (1). دب: گفته اند. (2). مب: ده روز بر آن بيفزودند. (3). همه نسخه بدلها: گشت. (4). آج، لب، مب، مر رمضان و. [.....] [اشاره] (5). آج، لب، مب، مر رمضان. (6، 10). دب: قومي. (7، 8). همه نسخه بدلها از. (9). دب: روز بعد ماه. (11). دب، آج، لب، فق، مب: در روزه. (12). دب: مي افزودند. (13). دب، مب، مر و. (14). مج، وز، آج، لب، فق: بپرهيزي. (15). همه نسخه بدلها: لطف. (16). همه نسخه بدلها: جبر. صفحه : 10 باشد مكلّف را در اجتناب مقبّحات، الا تري الي قوله: إِن َّ الصَّلاةَ تَنهي عَن ِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ«1» ...، چنان است كه حق تعالي گفت: بنده من؟ تو را دو راه در پيش است و دو سراي در معرض: يكي آراسته به انواع نعمت از حور و قصور و اشجار و انهار و ثمار و ولدان و غلمان الي ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر، بار خدايا؟ به اينكه سراي كه رسد، و اينكه منزلت كه را باشد! گفت: متّقيان«2» في قوله: تِلك َ الجَنَّةُ الَّتِي نُورِث ُ مِن عِبادِنا مَن كان َ تَقِيًّا«3». و سراي ديگر بتافتم به آتش سطوت، در او انواع عذاب پديد كردم از مغار«4» و نكال و سلاسل و اغلال و زقّوم و

حميم و طعام ضريع و شراب غسلين، بار خدايا از جاي«5» چنين خلاص كه را باشد! گفت: متّقيان را في قوله: ثُم َّ نُنَجِّي الَّذِين َ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمِين َ فِيها جِثِيًّا«6»، بار خدايا؟ اگر بهشت است متّقيان راست، و اگر نجات از دوزخ است متّقيان را«7»، بار خدايا؟ ما چه كنيم تا متّقي شويم! روزي«8» چند روزه داري كه به روزه متّقي شوي، لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ. بنده من هر طاعت را كه فرمودم مزد به اندازه است مگر روزه را«9»، براي اينكه گفتم: الصوم لي و أنا اجزي به ، كه «صوم» صبر است في قوله: استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ«10» ...، اي بالصّوم و الصّلوة. و قوله: وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا«11» ...، [اي بما صاموا] [اشاره]«12». و جزاي صبر بي اندازه بود كه: إِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُون َ أَجرَهُم بِغَيرِ حِساب ٍ«13» گفتند: همه طاعات«14» خداي را باشد و جزا بر آن خداي دهد، روزه را جزا«15» ---------------------------------- - (1). سوره عنكبوت (29) آيه 45. (2). همه نسخه بدلها را. (3). سوره مريم (19) آيه 63. (4). همه نسخه بدلها: صغار. [.....] [اشاره] (5). مج، ور، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه جاي. (6). سوره مريم (19) آيه 72. (7). همه نسخه بدلها: راست. (8). مر: گفت روزي. (9). دب از. (10). سوره بقره (2) آيه 153. (11). سوره دهر (76) آيه 12. (12). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). سوره زمر (39) آيه 10. (14). آج، لب، فق، مب، مر: طاعت. (15). همه نسخه بدلها: چرا. صفحه : 11 تخصيص كرد، گفتند: براي آن كه هيچ طاعت نيست. و الّا ريا

را ممكن بود كه در آن مجال بود جز روزه را، پس از اينكه وجه را گفت: چون كاري است كه خاص ّ مراست، كس مقدار جزايش نداند«1» مگر من، أنا اجزي به ، من جزا«2» دانم«3» دادن به اندازه او. يكي را از بزرگان«4» گفتند: در روزه چه حكمت است! گفت [221- پ] [اشاره]: [في] [اشاره]«5» الصّوم جوع و في الجوع رجوع در روزه جوع است و در جوع رجوع است«6»، نبيني كه موسي- عليه السّلام- چون گرسنه شد با درگاه او شد كه: رَب ِّ إِنِّي لِما أَنزَلت َ إِلَي َّ مِن خَيرٍ فَقِيرٌ«7». در اخبار چنين است كه: در اينكه دعا دو نان جوين خواست. سه پيغامبر از خداي سه چيز خواستند: موسي نان خواست: رَب ِّ إِنِّي«8» ...، عيسي خوان خواست: أَنزِل عَلَينا مائِدَةً مِن َ السَّماءِ«9» ...، مصطفي غفران خواست: غُفرانَك َ رَبَّنا«10» ...، ايشان را اجابت آمد، و پايه رسول ما از پايه ايشان رفيعتر، گمان بري كه دعاي او اجابت نيامد«11»! ديگري را گفتند«12»: در روزه چيست! گفت: تا توانگران درويش«13» شوند، گرسنگي درويشان بدانند، برايشان رحمت«14» كنند تا خداي برايشان رحمت كند، كه در خبر است كه: 15» من رحم و لو علي ذبيحته رحمه اللّه« يوم القيامة. آنگه خواست كه توهين كار و تحقير روزگار كند بر تو گفت: أَيّاماً مَعدُودات ٍ، روزهاي است«16» شمرده، درست در معني او آن است كه اينكه عبارت است از روزگار اندك، براي آن كه آنچه در عدد آيد اندك باشد، و به عكس اينكه، كنايت از كثرت، ---------------------------------- - (1). مر: ندارد. (2). آج، لب، فق، مر آن. (3). مب، مر: توانم. [.....] [اشاره] (4). مر: و

يكي از بزرگان را. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و معين عبارت تصحيح شد. (6). مر: رجوعي است به خدا. (7، 8). سوره قصص (28) آيه 24. (9). سوره مائده (5) آيه 114. (10). سوره بقره (2) آيه 285. (11). همه نسخه بدلها: نيايد. (12). آج، لب، فق، مب، مر حكمت. (13). همه نسخه بدلها: گرسنه. (14). مر: رحم. (15). در مج، ور: رحم اللّه. (16). مب: روزي چند. صفحه : 12 قوله: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه ِ لا تُحصُوها«1» ...، نظيرش آن كه حكايت كرد از جهودان كه ايشان بر سبيل تحقير و تقليل گفتند: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودَةً«2» ...، و كذا قوله: إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي«3» ...، هم كنايت است از اينكه معني، و به عكس اينكه: وَ اللّه ُ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ«4». قولي از عبد اللّه عبّاس و عطا و قتاده آن است كه: مراد از اينكه ايّام سه روز است از هر ماهي، و تقدير چنين است: كما كتب علي الّذين من قبلكم ايّاما معدودات، يعني آن ايّام كه پيش«5» وجوب ماه رمضان واجب بود. روايت دگر از عبد اللّه عبّاس و عامّه مفسّران آن است كه: مراد ماه رمضان است، و آن كنايت بود يك بار از سي روز، و يك بار از بيست و نه روز. عبد اللّه عمر روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: 6» نحن امّة امّيّة لا نكتب و لا نحسب،« الشّهر هكذا و هكذا و عقد بيده ، گفت: ما امّتي امّيييم«7»، كتابت ننويسيم و حساب نكنيم، ماه«8» چنين باشد و چنين باشد، و

انگشت يك بار به سي روز زد«9»، و يك بار به بيست و نه. و نصب «ايّاما» بر ظرف است، و آنچه فرّاء گفت كه: مفعول به است درست نيست. حق تعالي گفت: بنده من؟ روزكي چند براي من رنجكي بر خود نه، اعملوا قليلا توجروا جزيلا، اعملوا يسيرا توجروا كثيرا، اندكي عمل كن و بسيار ثواب بستان، و به شمار بده و بي شمار بستان و در روزي كه از«10» ميان نه ساعت بود تا«11» پانزده ساعت رنج بر تا ثواب«12» دهم«13»، فِي يَوم ٍ كان َ مِقدارُه ُ خَمسِين َ أَلف َ سَنَةٍ«14» فَمَن كان َ مِنكُم مَرِيضاً أَو عَلي سَفَرٍ، آنگه حق تعالي از آن جا كه كرم اوست ---------------------------------- - (1). سوره ابراهيم (14) آيه 34. (2). سوره بقره (2) آيه 80. [.....] [اشاره] (3). سوره بقره (2) آيه 282. (4). سوره بقره (2) آيه 212. (5). مب، مر از. (6). وز: يحسب: وج، آج، لب، فق، مب: تحسب. (7). مج، وز: امّتي اميم، آج، لب، فق: امّتي امي امام، مب: ما امّتي ايم امّي. (8). مر را كه. (9). همه نسخه بدلها: به سي عقد كرد. (10). مج، وز: آن. (11). مج، وز، فق: يا . (12). مج، وز، آج، كب: ثوابت. (13). مب: دهند. (14). سوره معارج (70) آيه 4، آج، لب، فق قوله تعالي. صفحه : 13 گفت: من دو رنج بر تو ننهم«1»، هم رنج سفر، هم رنج روزه. اگر مسافري روزه بگشاي«2»، و اگر بيماري روزه بگشاي«3»، بيماريي كه با آن روزه نتواني داشت«4»، يا اگر«5» روزه داري بيماري«6» به زيادت شود، بنزديك ما حدّ بيماري كه با آن افطار بايد كردن

اينكه است و حدّ آن سفر كه به آن افطار بايد كردن هشت فرسنگ«7» [222- ر] است، و دو بريد است و بيست و چهار ميل، و اينكه را مرحله خوانند. و مذهب اوزاعي هم اينكه است، و شافعي گفت«8»: دو مرحله بايد شانزده فرسنگ«9»، چهل و هشت ميل، و اينكه مذهب مالك است و ليث و احمد و اسحاق. ابو حنيفه و اصحابش و ثوري گفتند: سه مرحله بايد، بيست و چهار فرسنگ هفتاد و دو ميل، و داود فرق نكرد از ميان سفر دراز و كوتاه. و هر سفر كه در او افطار بايد كردن در او تقصير بايد كردن نماز را، اعني چهار«10»، دو بايد كردن. امّا روزه سفر، در او خلاف كردند: بنزديك ما چنان است كه مسافر را كه سفر او اينكه مقدار باشد روزه نشايد داشتن، و اگر دارد درست نباشد«11»، و قضايش واجب بود. و اينكه در صحابه، مذهب عمر است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و ابو هريره و عبد الرّحمن عوف و عروة بن الزّبير. از عبد اللّه عبّاس روايت اينكه است«12»: الافطار في السّفر عزيمة، اي واجب. و مذهب داود آن است كه: او«13» مخيّر است از ميان روزه و افطار، خواهد دارد و خواهد نه، جز كه قضا واجب بود او را، در وجوب قضا با ما موافقت كرد«14»، و در وجوب افطار خلاف. امّا مذهب ابو حنيفه و شافعي و مالك و عامّه فقها آن است كه: او مخيّر است، خواهد روزه دارد و لا قضاء عليه، و خواهد روزه بگشايد و قضا كند در حضر. دليل بر مذهب صحيح

آن است كه خداي تعالي گفت: فَعِدَّةٌ مِن أَيّام ٍ أُخَرَ، و به ---------------------------------- - (1، 9). همه نسخه بدلها: بر تو روا ندارم. (2). مج، لب، فق، مب، مر: بگشايي. [.....] [اشاره] (3). مر: مگير چنان. (4). مج، وز: داشتن. (5). مج از. (6). مب: بيماريت. (7). مب: فرسخ. (8). آج، لب، فق، مر: گفته. (10). مب، مر ركعت را. (11). وز: نبايد. (12). مب، مر كه. (13). مر: كه مسافر. (14). دب: كرده، مر: بود. صفحه : 14 هر حال به اتّفاق در آيت محذوفي تقدير بايد كردن تا معني مستقيم شود، و آن محذوف«1» طرفي مقدّم بايد براي آن كه مبتدا اسمي نكره است، تقدير چنين باشد كه: فعليه عدّة، و لفظ «عليه» منبي بود از وجوب. پس حق تعالي«2» سفر و مرض را«3» قضا بواجب كرد، و قضا واجب نبود تا افطار نبود. و نيز اخبار متظاهر است به آن كه روزه بايد گشادن. جابر روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: ليس من البر الصيام في السفر. و از عبد اللّه عمر پرسيدند كه: در سفر«4» چه گويي! گفت: اگر كسي صدقه اي كند بر تو، تو آن را رد كني! و اينكه صدقه اي است كه خداي تعالي كرد بر ما، رد چون توان كردن«5»؟ عبد الرّحمن عوف روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: الصّائم في السّفر كالمفطر في الحضر. و جابر روايت كند كه رسول را- عليه السّلام- گفتند: جماعتي در سفر روزه مي دارند، گفت: اولئك العصاة ، ايشان عاصيان اند. باقر«6»- عليه السّلام- گفت: پدرم در سفر روزه نداشتي و نهي كردي از آن، و ابو

هريره گفت پسرش را- كه با او بود در سفري و روزه مي داشت- و او«7» نمي داشت- پسر را گفت: لا محال كه به حضر شوي روزه باز داري. و عروة بن الزّبير هم اينكه فرمود مردي را كه در سفر روزه«8» بود. و اخبار در اينكه معني بسيار است. اگر در آيت تقدير كنند لفظ «افطار» و گويند چنين است: فمن كان منكم مريضا او علي سفر فأفطر فعليه عدّة من ايّام اخر، گوييم: در كلام تقدير محذوفي كردن كه كلام بر او دليل نكند تا مذهب با آن درست شود«9» روا نباشد، گفتند: معني ---------------------------------- - (1). مج: محذوفي. (2). همه نسخه بدلها به نفس. (3). همه نسخه بدلها: و. [.....] [اشاره] (4). مب: پرسيدند از روزه سفر، ديگر نسخه بدلها: پرسيدند روزه سفر. (5). همه نسخه بدلها: رد صدقه او نشايد كردن. (6). همه نسخه بدلها: و ابو جعفر باقر. (7). همه نسخه بدلها: و ابو هريره. (8). همه نسخه بدلها داشته. (9). همه نسخه بدلها: راست كنند. صفحه : 15 آن است كه هر كس كه در سفر روزه بگشايد، در حضر قضا بر او واجب بود تا موجب قضاي او افطار باشد«1» نه سفر، گوييم: اينكه عدول باشد از ظاهر بي دليلي، و حمل قرآن باشد بر مذهب و بر عكس اينكه بايد كردن، مذهب را بر قرآن [222- پ] حمل بايد كردن، نه قرآن را بر مذهب. و اصل «سفر» كشف بود، يقال: سفرت المرأة اذا القت قناعها عن وجهها فهي سافرة، و اسفر الصّبح اذا اضاء«2»، و منه قوله تعالي: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ«3»، و سفرت الرّيح السّحاب اذا كشفته«4»،

قال العجّاج:

فر الشّمال الزّبرج المزبرجا اي السّحاب الرّقيق. و «سفر» را براي آن گويند كه عيب و هنر مرد پيدا كند، و سفره طعام مسافر بود و بر مجاز آن پوستينه را سفره خوانند كه طعام در او نهند. و جاروب را «مسفره» گويند براي آن كه آن جا كه بروبد«5» كشف كند. و «سفير» آن باشد كه سعي كند از ميان دو كس به صلاح براي آن كه استكشاف حال ايشان كند. و «سفر«6»» آن باشد كه برگ جمله از درخت فرو روبد«7». و «سفر» كتاب باشد براي آن كه در آن جا كشف علوم باشد. و «سفره» كتبه باشد جمع سافر، اي ذو سفر، كلابن و تامر. و شرط مسافر تا روزه بگشايد آن است كه سفر او طاعت بود يا مباح، و معصيت نبود، و صيد«8» لهو و بطر نباشد. و اگر سفر او تجارت بود براي زيادت مال نمازش تمام بايد كردن و روزه نبايد«9» گشادن. و سفر هشت فرسنگ باشد يا بالاي آن، و اگر چهار فرسنگ باشد و هم در روز باز نگردد«10» او مخيّر است از ميان روزه و افطار، و اگر هم در«11» روز باز گردد افطار كند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: بوده باشد. (2). لب، فق، مب، مر: اضاءة. (3). سوره عبس (80) آيه 38 همه نسخه بدلها ضاحكة مستبشرة. (4). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 54): كشفه. (5). مج، وز: رويد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرو ريزد. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها (در لغت مناسب با اينكه معني «سفير» است). (7).

مج، وز، دب، لب، فق، مب: برويد. (8). همه نسخه بدلها و. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها: بيايد. (10). مج، وز، دب: باز گردد. (11). آج، لب، فق، مب، مر: در همان روز. صفحه : 16 براي آن كه همان هشت فرسنگ بود. ده كس آنند«1» كه ايشان را در سفر روزه بايد داشتن و نماز تمام كردن: آن كه سفر او معصيت باشد، و آن كه سفر او كمتر از هشت فرسنگ باشد، و آن كه سفر او صيد«2» لهو و بطر باشد، و آن كه سفر او بيش از حضر باشد، و حدّش آن بود كه در هيچ شهر ده روز مقام نكند. و مكاري و ملّاح و شبان، و آن كس كه در امارت خود گردد از شهري به شهري، و آن كس كه در تجارت گردد از بازاري به بازاري و مقام ده روزش نباشد، و بدوي كه در باديه مي گردد. اينكه ده كس را در سفر روزه بايد داشتن. و نيز از شرط مسافر كه«3» روزه بگشايد«4» آن است كه نيّت سفر از شب كرده باشد، اگر سفر به روز در پيش آيد، آن روز روزه دارد و نماز تمام كند و«5» دگر روز تقصير و افطار كند«6»، و تقصير و افطار نكند تا چنداني بنرود«7» از شهر كه ديوارها و بناهاي شهر نبيند و يا بانگ نماز [شهر] [اشاره]«8» نشنود. و چون در شهري شود كه آن جا نيّت مقام باشد ده روز، نماز تمام كند و روزه دارد. و اگر مقام كمتر از ده روز باشد تقصير و افطار كند، و مسائل فقه در اينكه باب بسيار

است، ذكر آن در كتب فقه بود. و «عدّة» عدد باشد، و در شاذّ به نصب خواندند، و [تقدير] [اشاره]«9»: فليصم عدّة من ايّام اخر. و «اخر» لا ينصرف است، و سبب منع صرف او صفت است و عدل كه او معدول است عن [اخريات] [اشاره]«10» او اخر«11»، مثل عمر و زفر. و«12»: وَ عَلَي الَّذِين َ يُطِيقُونَه ُ، در شاذّ عبد اللّه عبّاس و عطا و مجاهد خواندند: يطوّقونه، به معني [يكلّفونه] [اشاره]«13» و يحمّلونه، آنان را كه برايشان نهند و تكليف كنند ايشان را. عكرمه خواند از مجاهد: يطّوّقونه، علي تقدير يتطوّقونه، اي يتكلّفونه [و يحملونه] [اشاره]«14»، و بر آنان كه بر خود نهند و تحمّل كنند، يقال: طاق الشّي ء و أطاق و أطيق ---------------------------------- - (1). ذب، آج، لب، فق، مب، مر: اند. (2). همه نسخه بدلها و. (3). مج، وز، دب: تا. (4). اساس به صورت «نگشايد» هم خوانده مي شود. (5). همه نسخه بدلها بر. (6). مج، وز: نكند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برود. (8)، 9. اساس: افتادگي به نظر مي رسد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10)، 13، 14. اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها: اخر. (12). همه نسخه بدلها قوله. [.....] [اشاره] صفحه : 17 بمعني واحد. اهل مدينه و«1» شام خواندند: «فدية طعام مساكين» به اضافه و جمع، و باقي قرّاء: فِديَةٌ طَعام ُ مِسكِين ٍ، به رفع و تنوين و وحدان. و فديه را با طعام اضافه كردند [223- ر] اهل مدينه، و اگر چه هر دو يكي باشد لاختلاف«2» اللّفظين، چنان كه

مسجد الجامع، و«3»: وَ حَب َّ الحَصِيدِ«4»، و كقول الشّاعر:

ندس الظّلم حمزه و كسائي خوانند: فمن يطّوّع، به تشديد «طا» و «واو» و جزم «عين» بر تقدير: يتطوّع، باقي: تطوّع، بر فعل ماضي علي وزن تفعّل. بدان كه علما در تأويل و معني آيت خلاف كردند، گروهي گفتند: اينكه در بدايت شرع بود، چون حق تعالي مكلّفان را تكليف روزه كرد، ايشان را عادت نبود دشخوار«5» آمد برايشان، حق تعالي در اينكه تكليف تخيير كرد ايشان را بين الصّيام و الاطعام، گفت: هر كس كه خواهد روزه دارد، و هر كه نتواند فديه كند به طعام. آنگه اينكه تخيير منسوخ كرد به تضييق في قوله تعالي: فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ فَليَصُمه ُ«6»، و اينكه قول معاذ جبل است و انس مالك و سلمه اكوع و عبد اللّه عمر و علقمه و عكرمه و شعبي و زهري و نخعي و ضحّاك و يك روايت از عبد اللّه عبّاس، بهري«7» دگر گفتند: آيت خاص ّ است بالشّيخ الكبير و العجوز الكبيرة كه اينان باشند كه توانند«8» روزه داشتن و لكن دشخوار«9» بود برايشان، حق تعالي ايشان را رخصت داد كه روزه بگشايند و به طعام فديه كنند هر روزي را طعام مسكيني. آنگه اينكه نيز منسوخ كرد بقوله: فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ فَليَصُمه ُ«10»، و اينكه قول قتاده و ربيع است و روايت سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس. و حسن بصري گفت: مراد به آيت بيمار است كه او را تخيير كردند، اگر تواند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها اهل. (2). همه نسخه بدلها: لاختلاف. (3). همه نسخه بدلها كقوله. (4). سوره ق (50) آيه 9. (5).

آج، لب، فق، مر: دشخار، مب: دشوار. (10- 6). سوره بقره (2) آيه 185. (7). همه نسخه بدلها: و بعضي. (8). آج، لب، فق، مر: بتوانند. (9). مج، وز، لب: دشوار. صفحه : 18 روزه دارد و اگر نه فدا كند، آنگه منسوخ كرد اينكه حكم را بقوله: فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ فَليَصُمه ُ«1»، بر اينكه اقوال آيت منسوخ باشد. امّا قول بعضي دگر و آن سدّي است و سعيد بن المسيّب و يك روايت از عبد اللّه عبّاس، و روايت از صادق- عليه السّلام- آن است كه: آيت منسوخ نيست و حكم بر جاي خود است، و آيت مخصوص است بالعاجز«2» عن الصّيام، و آن چند كس اند: مردي پير است و زني پير، و زن آبستن و زن شير دهنده، و كسي كه او را علّت عطاش باشد. آنگه اينان بر دو ضربند: يكي آن كه فدا كند و قضا باز دارد دگر آن كه فدا كند و قضا باز ندارد، امّا آن كه فدا كند و قضا باز دارد، زن آبستن است و زن شير دهنده، و آن را كه او را عطاشي بود كه«3» از او زايل شود اينان هر سه در اوقات عذر روزه بگشايند و فدا كنند روزه را به طعام، و چون منع زايل شود قضاي روزه باز دارند. و آن كه فدا كند و قضا نبود بر او [سه ديگراند] [اشاره]«4»: مرد پير و زن پير، و آن را كه علّت عطاش باشد و اميد بهي نبود در او، اينان فدا كنند و قضا نيست بر اينان براي آن كه منع اينان«5» نخواهد شدن، پير جوان نشود و اينكه

علّت چون مأيوس باشد«6» به نشود، اكنون بر اينكه قاعده تا معني آيت مستقيم شود در او دو وجه [گفتند] [اشاره]«7»: يكي آن كه تقدير «كان» كردند و گفتند تقدير اينكه است كه: «كانوا يطيقونه»، طاقت داشتند، اكنون از آن شده اند كه مطيق باشند، [و عرب حذف] [اشاره]«8» «كان» كنند چنان كه حق تعالي گفت: وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّياطِين ُ«9» ...، و معني آن است كه: ما كانت«10» تتلوا الشّياطين. ديگر آن است كه: [ «لا» تقدير كردند] [اشاره]«11» و علي الّذين لا يطيقونه، و «لا» نيز بسيار حذف كنند، كما قال«12» تعالي: تَاللّه ِ تَفتَؤُا تَذكُرُ يُوسُف َ«13» ...، اي لا تفتؤ«14»، و شاعر گفت: ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آيه 185. (2). همه نسخه بدلها: بالعاجزين. (3). مج، وز، دب: اگر. (4، 7، 8، 11). همه نسخه بدلها را زايل. (5). همه نسخه بدلها: نشود. [.....] [اشاره] (6). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). سوره بقره (2) آيه 102. (10). مج، وز، آج، لب، فق: ما كنت. (12). آج، لب، فق، مب، مر اللّه. (13). سوره يوسف (12) آيه 85. (14). دب: لا تفتؤا. صفحه : 19

قلت يمين اللّه ابرح قاعدا اي لا ابرح، و اينكه قول آن كس است كه او گفت: «ها» راجع است با «صوم»، و بيشتر مفسّران [بر آنند كه با «صوم» راجع است] [اشاره]«1»، و جماعتي دگر گفتند: راجع است با فدا، آنان كه فدا توانند كردن. و «طوق» و «طاقت» و «وسع» به يك معني باشد، يقال: [طاق يطوق] [اشاره]«2» طوقا و طاقة و أطاق يطيق إطاقة. و

«طوق» آن بود كه در گردن كنند، و «طاق» از«3» بنا معروف است، و طاقة من [223- پ] [اشاره]، [الرّيحان] [اشاره]«4» شاخي باشد از او، و الجمع طاقات. [و تارهاي رسن را طاقات الحبل گويند] [اشاره]«5»، و اصل باب قوّت باشد. امّا فديه كه چند بايد، در او خلاف كردند: بنزديك ما اگر تواند دو مدّ، و اگر نتواند يك مدّ، و بنزديك شافعي«6» مدّ علي كل ّ حال، و بنزديك ابو حنيفه و اهل عراق دو مدّ علي كل ّ حال، و آن نيم صاع بود اگر تواند و اگر نتواند اعتبار نكردند. و «فديه» جزاء و بدل باشد، يقال: فديت هذا بذاك، اينكه را به فداي آن كردم، يعني در عوض آن نهادم تا آن خرج شود، اينكه بماند. و «فديه» يك بار باشد از«7» فعل فدا، و اينكه كه در زبان مردمان هست كه فديتك، يعني من در عوض تو بادام«8» تا تو بماني من به بدل تو بروم. و اسير كه مال بدهد و خود را باز خرد آن را فديه خوانند. قوله: فَمَن تَطَوَّع َ خَيراً، تطوّع و نافله و سنّت به يك معني باشد، هر كه تطوّع كند به خيري«9» عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه او را در فدا، يك«10» درويش را گفتند كه طعام ده«11»، اينكه واجب است، اگر دو«12» درويش را طعام دهد يا بيشتر تطوّع كرده باشد، و اينكه قول حسن بصري است. ---------------------------------- - (1)، 2، 4، 5. اساس: افتادگي دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: آن (6). همه نسخه بدلها يك. (7). وز: در. (8).

مب: بادم، مر: مادام. (9). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي. (10). وز: فداي كه. (11). فق، مر: درويش را طعام دهد. [.....] [اشاره] (12). مج: ده، فق: او. صفحه : 20 قولي ديگر آن است كه: طعام زياده كند بر آن مقدار كه واجب است از دو مدّ تا«1» يك مدّ. قولي ديگر آن است كه: جمع كند ميان روزه و اطعام، هم روزه بدارد و هم طعام بدهد، و اينكه قول إبن شهاب است. و قول وسط«2» قول مجاهد است كه [اگر] [اشاره]«3» تطوّع كند بر اينكه وجوه او را بهتر باشد. وَ أَن تَصُومُوا«4»، «ان» مع الفعل در تأويل مصدر باشد، و تقدير اينكه است كه: و الصّيام خير لكم، روزه به باشد شما را اگر داني. اكنون بدان كه، انواع روزه پنج است: فريضه است و سنّت، و قبيح، و روزه ادب و روزه دستوري. آنچه فريضه است دوازده جنس«5» است: روزه ماه رمضان است، و قضاي ماه رمضان است آن را كه گشاده بود«6» به عذري و بي عذري، و روزه نذر است، و روزه كفّارت ماه رمضان است، و روزه كفّارت قتل خطاست، و روزه كفّارت [ظهار است] [اشاره]«7»، و روزه كفّارت سوگند است، و روزه كفّارت آن كس كه در حج ّ پيش از قضاي مناسك، سر بتراشد براي رنجي، و روزه جزاي صيد است، و روزه خون متمتّع اعني بدل هدي و روزه كفّارت آن كس است كه روزي از قضاي ماه رمضان بگشايد بعد الزّوال، و روزه اعتكاف است. و اينكه واجبات بر دو ضرب است: يكي واجب است بي سببي، و يكي مقيّد به«8»

سببي«9». آنچ مطلق است روزه ماه رمضان است«10» بس، و آنچه مقيّد است به سبب باقي اقسام است، و منقسم شود اينكه قسمت دوم«11» بر سه ضرب«12»: مضيّق و مخيّر و مرتّب. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: يا . (2). آج، لب، فق، مب: اوسط (3، 7). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: أن يصوموا، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: نوع. (6). لب: بودي، مب: افطار كرده باشد. (8). دب: يكي عند. (9). آج، لب، فق، مب، مر: به سبب. (10). مب: و پس. (11). مب: دويم. (12). مج: قسمت، وز، دب: قسم است، لب، فق، مب، مر: قسم. صفحه : 21 مضيّق سه است. روزه نذر، و روزه اعتكاف و قضاي ماه رمضان«1»، اينكه سه آن است كه هيچ به جاي آن نشايد. و مخيّر«2» چهار است: روزه اذي حلق الرّأس، و كفّاره ماه رمضان، با خلافي كه هست از ميان اصحاب ما در آن كه مخيّر است يا مرتّب، و كفّارت آن كه روزي از قضاي ماه رمضان تباه كند بعد الزّوال، و روزه جزاي صيد. و مرتّب چهار است: روزه كفّارت سوگند، و كفّارت قتل خطا، و كفّارت ظهار، و روزه بدل هدي متمتّع. و«3» كيفيّت تخيير و ترتيب به جاي خود بيايد«4». آنگه اينكه جمله اقسام بر دو قسمت ديگر شود: ضربي آن كه در افساد او متعمّدا بي ضرورتي قضاء و كفّارت لازم آيد، و ضربي آن كه لازم نيايد در او اينكه حكم. اوّل چهار جنس است: روزه ماه رمضان، و روزه

نذر معيّن، و قضاي ماه [224- ر] رمضان چون افطار پس از زوال باشد، و روزه اعتكاف. و ضرب«5» دوم باقي اقسام هشتگانه است، و اينكه جمله اقسام باز منقسم شود بر دو قسمت ديگر: قسم اوّل را تتابع مراعات كنند، و قسم دوم را مراعات تتابع«6» نكنند. امّا آن را كه تتابع مراعات نكنند چهار جاي است: آن هفت روز كه از جمله ده روز دم المتعة«7» باشد في قوله: وَ سَبعَةٍ إِذا رَجَعتُم تِلك َ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ«8» ...، و روزه نذر چون تتابع شرط نكرده باشد، و روزه جزاي صيد، و روزه قضاي ماه رمضان، و آن را كه تتابع مراعات كنند باقي اقسام است. و امّا روزه سنّت: روزه جمله سال است الّا ايّامي«9» مستثناست از آن به تحريم، جز آن است كه بعضي از آن مؤكّدتر و فاضلتر است، و آن اربعاء بين الخميسين است، از هر ماهي پنج شنبه دهه اول، و چهار شنبه دهه ميانين، و پنج شنبه آخرين ماه، و روز«10» غدير، و روز مبعث- و آن بيست و هفتم رجب بود. و روز مولد«11» رسول ---------------------------------- - (1). آج، مر و 2. همه نسخه بدلها فيه. [.....] [اشاره] (3). همه نسخه بدلها: امّا. (4). دب ان شاء اللّه تعالي. (5). آج، لب، مب: قسم. (6). همه نسخه بدلها: تتابع مراعات. (7). دب: دم المتمتع. (8). سوره بقره (2) آيه 196. (9). همه نسخه بدلها كه. (10). دب عيد. (11). دب: مولود. صفحه : 22 - عليه السّلام- و آن هفدهم ربيع الاوّل بود، و روزه«1» دحو زمين«2» از زير كعبه- و آن بيست و پنجم ذي القعده بود.

و روزه«3» دهه عاشورا بود بر وجه حزن و مصيبت، و روز عرفه، و اوّل روز از ذو الحجّة، و اوّل روز رجب و جمله ماه رجب، و روزه ماه شعبان، و ايّام البيض از هر ماهي. و روزه قبيح كه حرام است داشتن آن«4»، هفت جنس است: عيد فطر«5» و عيد اضحي، و ايّام التّشريق آن را كه به منا بود، و روز شك ّ به نيّت ماه رمضان، و روزه نذر معصيت، و روزه«6» صمت، و روزه«7» وصال، و روزه همه سال«8»، چنان كه عيدين و تشريق در آن ميان باشد«9». و روزه دستوري سه است: زن روزه سنّت ندارد مگر به دستوري شوهر، و بنده به«10» دستوري خداوندش، و مهمان جز به دستوري ميزبانش. و روزه ادب پنج است: مسافر كه از سفر در آيد و«11» افطار كرده باشد بقيّه روز«12» امساك كند بر سبيل ادب. و حايض چون در ميانه روز پاكيزه«13» شود، و بيماري كه بيماريش به شود«14»، و كافر كه اسلام آرد، و كودك چون بالغ«15» شود. امّا آنچه روزه را تباه كند و اقسام و ضروب آن و احكامش كه قضا تنها كجا بود، و قضا و كفّارت كجا بود، آن در كتب فقه مشروح است از آن جا«16» وقوف باشد بر آن«17» قوله تعالي: شَهرُ رَمَضان َ الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ، نحويان در رفع او خلاف كردند«18». بهري گفتند: فاعل فعلي محذوف است، و المعني [أتاكم شهر] [اشاره]«19» رمضان، ---------------------------------- - (3- 1). همه نسخه بدلها: روز. (2). فق، مب، مر: دحو الارض. (4). آج، لب، فق، مر: از. (5). همه نسخه بدلها است. (7- 6). همه نسخه بدلها:

صوم. [.....] [اشاره] (8). همه نسخه بدلها: و صوم الدّهر. (9). آج: در آن را كه به منا بوده باشد، لب: در آن ميان بود و باشد، مر: در آن ميان مي رود. (10). فق اذن و، مج، وز، آج، لب: بي. (11). مج، وز، آج، لب اوّل، دب واو. (12). دب، آج را. (13). دب: پاك. (14). همه نسخه بدلها: كه در روز به شود. (15). مب: كه در روز بالغ شود. (16). آج، لب، فق، مر كه. (17). مب: از آن جا طلب كند. (18). دب، آج، لب، فق، مر: كرده اند بعضي. (19). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 23 و فرّاء و اخفش گفتند: ذلكم أو هي علي معني تلك الأيّام شهر رمضان. كسائي گفت: بدل صيام است في [قوله: كُتِب َ عَلَيكُم ُ] [اشاره]«1» أَيّاماً مَعدُودات ٍ«4». ابو عبيد«5» گفت: نصب علي الاغراء است، و ابو عمرو ادغام كرد «را» را در «را» چنان كه [مذهب اوست] [اشاره]«6» در ادغام متجانسين يا متقاربين. و ماه را براي مشهوري و معروفي شهر خواند، و فرّاء گفت: اشتقا [ق او من الشّهرة] [اشاره]«7» باشد و هي البياض، و منه شهرت«8» السّيف اذا سللته. و قوله: «رمضان» در او خلاف كردند. بهري«9» گفتند [224- پ] [اشاره]: [رمضان] [اشاره]«10» نامي از نامهاي خداست، از اينكه جا مطلق نگويند رمضان تا شهر با او ضم ّ نكنند، پس معني «شهر رمضان»، شهر اللّه«11» باشد«12»، ماه خداي«13»، بيانش قول صادق- عليه السّلام- عن آبائه- عليهم السّلام- عن رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: شهر رمضان شهر الله ، ماه

رمضان ماه خداست. و انس مالك روايت كند از رسول- عليه السّلام- گفت: رمضان مگوي«14» مطلق«15»، و لكن نسبت كني«16» چنان كه خداي كرد في قوله: شَهرُ رَمَضان َ. أصمعي ّ گفت از ابو عمرو«17» كه: براي آن«18» اينكه ماه را رمضان خواندند«19» كه شتر بچه در او به گرما بريان شدي. بهري دگر گفتند: براي آن كه در اينكه ماه سنگها از گرما ---------------------------------- - (10- 7- 6- 3- 2- 1). اساس افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره بقره (2) آيه 184. [.....] [اشاره] (5). مر: ابو عبيده. (8). مر: اشهرت. (9). همه نسخه بدلها: بعضي. (11). مب: خدا. (12). مر ماه رمضان. (13). مر: خداست. (14). مر: مگوييد. (15). مج، مب: مطلقا. (16). مج، وز: كنيد. (17). آج، فق: ابو عمر. (18). وز، دب، آج، لب، فق، مب اينكه. (19). آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. صفحه : 24 تافته شدي«1»، و «رمضاء»«2» سنگهاي تافته باشد. و گفته اند: براي آنش «رمضان» خوانند، لأن ّ الذّنوب ترمض«3» فيه، اي تحرق«4»، در او گناهان بسوزد. و گفته اند: براي آن كه دلها در او نصيب گيرد از موعظت و تقوي، چنان كه سنگها از حرارت آفتاب نصيب گيرد، و دلها در او تافته شود از ترس خداي چنان كه سنگها تافته شود از گرماي آفتاب. خليل احمد گفت: اشتقاق او از «رمض» است و آن باران خريف بود كه عالم را از«5» گرد تابستان بشويد، همچنين اينكه ماه گناهكاران را از گناه بشويد، چه بزرگوار ماهي است اينكه ماه؟ شهر القران و شهر الاحسان و شهر الرّضوان«6»، تفتح فيه ابواب الجنان،

و تغلق فيه ابواب النّيران، و تصفّد فيه مردة الشّيطان، و هو شهر الامان و الايمان. شهر تقبل فيه النّفقات و تكثر فيه [الصّد] [اشاره]«7» قات، و تنزل فيه البركات، و تدفع فيه [الشّبهات] [اشاره]«8». شهر تفتح فيه الابواب، و يدفع فيه العذاب، و يرفع فيه [الحجاب] [اشاره]«9». شهر يزهر فيه القناديل، و يتلي فيه التّنزيل، و يذكر فيه التّأويل، و يعطي فيه الجزيل و يغفر فيه الكثير و القليل، و يسامح فيه المسافر و العليل. شهر رمضان في الشّهور مثل القلوب في الصّدور، شهر الصّيام في الايّام، مثل الانبياء في الانام. در ماه رمضان بيست خصلت است: دو حرمت است، و دو عصمت است، و دو [نعمت] [اشاره]«10» است، و دو رخصت است، و دو كرامت است، و دو بشارت است، و دو بركت است، و دو شب است، و دو هديّه است، [و دو فرحت] [اشاره]«11» است. امّا دو حرمت: حرمت ماه رمضان و حرمت قرآن. شَهرُ رَمَضان َ الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ. ---------------------------------- - (1). مر: باشد، مب: شود. (2). همه نسخه بدلها: رمضان. [.....] [اشاره] (3). مب: يرمض. (4). مر: يحرق. (5). مر آن. (6). همه نسخه بدلها شهر. (11- 10- 9- 8- 7). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 25 اما دو عصمت: يكي«1» از شيطان، و يكي«2» از نيران، هر يكي از چيزي. عصمت شيطان، من قوله- عليه السّلام:3» و يصفد« فيه مردة الشيطان ، و عصمت نيران قوله«4»: و يغلق«5» فيه ابواب النيران. امّا دو نعمت: فتح الجنان و روح الجنان، درهاي بهشت بگشايند و دلها را راحت دهند. امّا

دو رخصت: رخصت افطار در حق ّ مسافر و بيمار. امّا دو كرامت: اضافة الصّوم اليه في قوله: الصوم لي، و: طيب خلوفهم لديه، يك كرامت آن كه روزه را به خود اضافت كرد كه روزه مراست«6» و من جزا دهم به آن، و كرامت دوم آن كه، رسول- عليه السّلام- گفت: بوي دهن روزه دار بنزديك خداي از بوي مشك خوشتر«7» است. امّا دو بشارت: ارادت يسر و نفي عسر في قوله [225- ر] [اشاره]: يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ. امّا دو بركت: بركت نور و بركت سحور، قوله«8»-: تسحروا فان في السحور بركة. امّا دو شب: شب بدر و شب قدر. امّا دو هديّه: يكي آن كه در آن حال كه خفته باشد عبادتش مي نويسند، دوم آن كه خاموشي از او«9» به تسبيح برگيرند«10»، و هو قوله- عليه السّلام: نوم الصائم عبادة، و صمته تسبيح، و عمله مضاعف، و دعاءه مستجاب. امّا دو فرحه: يكي بنزديك افطار«11»، يكي بنزديك لقاي ملك جبّار، و هو قوله- عليه السّلام:12» للصائم فرحتان فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربه« ، گفت: روزه دار را دو خرّمي بود: يكي آن جا كه روزه گشايد، و يكي آن جا كه با پيش خداي ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: عصمتي. (2). آج، لب، فق، مب، مر: عصمتي. (3). آج، لب، فق، مب، مر: تصفّد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تغلق. (6). مب: روزه از براي من است. (7). مب: خوشبوتر. (8). همه نسخه بدلها: في قوله عليه السّلام. (9). مر: وي را. [.....] [اشاره] (10). مب:

خاموشي روزه دار را به تسبيح قبول كنند. (11). دب، مب و. (12). اساس: لقائه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 26 شود به جزا گرفتن. در خبر مي آيد كه: بهشت را دري است كه به آن در جز روزه داران در«1» نشوند. چون روزه داران در شده باشند«2»، بفرمايد تا ببندند تا نيز كس«3» از آن در در نشود. و در خبر است كه: چون شب اوّل ماه رمضان باشد، حق تعالي فرمان دهد تا بادي از زير عرش بجهد كه آن را مبشّره خوانند، بر درختان بهشت آيد، اوراق و برگهاي درخت بر هم زند، و حلقه هاي«4» درهاي بهشت بجنباند، طنيني و آوازي از آن در بهشت افتد كه شنوندگان مانند آن نشنيده باشند. حور العين خويشتن را بيارايند و بر غرفه هاي«5» بهشت آيند، و ندا مي كنند: الاهل من خاطب الي اللّه، كس«6» هست كه ما را خطبت كند«7» و از خداي تعالي بخواهد! آنگه رضوان را گويند: اينكه چه شب است! رضوان گويد«8»: يا خيرات حسان، اينكه شب اوّل ماه رمضان است«9». حق تعالي فرمود تا درهاي بهشت برگشايند و درهاي دوزخ در بندند«10» و جبريل را فرمود تا مرده شياطين را بند برنهاد«11» و در قعر درياها انداخت«12» تا روزه امّت محمّد بر ايشان تباه نكنند«13». سعيد مسيّب گويد كه: سلمان پارسي«14»- رحمه اللّه- روايت كرد، گفت: رسول- عليه السّلام- در آخر آدينه اي از ماه شعبان ما را خطبه كرد، پس از حمد و ثناي خدا گفت: 15» ايها النّاس قد اظلكم شهر عظيم شهر مبارك شهر فيه ليلة« خير من الف شهر ، اي

مردمان ماهي سايه افگند بر شما عظيم، مبارك ماهي كه در او شبي هست بهتر از هزار ماه، ماهي كه خداي روزه يش بفريضه كرد، و قيام شش سنّت كرد، هر كه در او«16» تقرّب كند به خداي تعالي به خصلتي از خصال خير، چنان باشد كه در ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر او. (2). مب: روزه داران به بهشت روند. (3). مج، وز: تا هر كس. (4). اساس و ديگر نسخه بدلها: حلقهاي/ حلقه هاي. (5). اساس و ديگر نسخه بدلها: غرفهاي/ غرفه هاي. (6). آج، لب، فق، مب: هر كسي. (7). آج، لب، فق، مر: خواند. (8). آج، لب، فق كه. (9). همه نسخه بدلها براي امّت محمّد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در بستند. (11). همه نسخه بدلها: برنهادند. [.....] [اشاره] (12). همه نسخه بدلها: انداختند. (13). دب، آج، لب، فق، مر: نكند. (14). مب، مر: فارسي. (15). همه نسخه بدلها هي. (16). همه نسخه بدلها: در اينكه ماه. صفحه : 27 دگر ماه فريضه اي گزارده، و هر كه در اينكه ماه فريضه اي گزارد، چنان بود كه در دگر ماه هفتاد فريضه گزارده. و اينكه ماه صبر است، و صبر را ثواب بي حساب«1» بود، و ماه مواسات است و ماهي است كه روزي مؤمنان در او بيفزايند. ماهي است كه اوّلش رحمت است، و ميانش«2» مغفرت است و آخرش آزادي از آتش دوزخ است. هر كس كه روزه داري را روزه بگشايد، گناهان او را بيامرزد خداي تعالي، و گردنش از آتش دوزخ آزاد كند، و هم چند آن«3» مزد كه روزه دار را بود، او را بود. گفتند: يا رسول اللّه:

هر كسي از ما اينكه قوّت ندارد كه روزه دار را روزه گشايد. رسول- عليه السّلام- گفت [225- پ] [اشاره]: خداي تعالي كريم است، اينكه ثواب بدهد آن را كه قادر نباشد مگر بر«4» شربتي«5» شير يا آب سرد. هر كس كه روزه داري را سيرآب كند، خداي تعالي او را از حوض كوثر سيراب كند و شربتي دهند او را كه تشنه نشود«6» تا در بهشت شدن، و چنان باشد كه برده اي«7» آزاد كرده«8»، و هر كس كه از«9» زير دستان خود در اينكه ماه تخفيف كند، خداي تعالي او را بيامرزد و از آتش دوزخش آزاد كند. چهار خصلت در اينكه ماه به پاي داري«10»: دو خصلت خداي را به آن راضي كني«11»، و هما شهادة ان لا اله الّا اللّه، و الاستغفار. و دو خصلت آن است كه شما را از آن گزير نيست، و آن آن است كه از خداي بهشت خواهي«12»، و از دوزخ پناه با او دهي«13» ابو سعيد خدري ّ روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: چون شب اوّل ماه رمضان باشد، خداي تعالي بفرمايد تا درهاي بهشت بگشايند، و نيز در نبندند تا به آخر ماه رمضان، و درهاي آسمان همچنين. و بفرمايد تا درهاي دوزخ ببندند، و هيچ بنده نباشد كه در شبي از شبهاي ماه رمضان نماز كند و الّا خداي تعالي او را به هر ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: ثواب بهشت. (2). مج، وز: ميانه يش. (3). دب: هم چنان. (4). مب: به، دب: به يك. (5). مج، وز: شربه، دب، لب، فق، مب، مر: شربت. (6). مر: نباشند. (7). مب: بنده. (8). دب: كرده

باشد، آج، لب، فق: كرد. (9). مب: بر. [.....] [اشاره] (10). مج، وز: داريد. (11). كني كنيد، مب: كند. (12). خواهي/ خواهيد، دب: طلبي. (13). آج، لب، فق، مر: دهيد، مب: بريد. صفحه : 28 سجده اي هزار و هفتصد حسنه بدهد«1»، و براي او در بهشت خانه اي بنا كند از ياقوت سرخ كه آن را هفتاد در بود«2» مرصّع به ياقوت. و چون يك روز از ماه رمضان روزه بدارد، خداي تعالي هر گناه كه كرده بود بيامرزد و كفّارت گناهش«3» باشد تا با دگر ماه رمضان. و به هر روزي كه روزه دارد«4»، كوشكي در بهشتش بدهند، هر كوشكي را هزار در باشد از زر، و براي او هفتاد هزار فريشته«5» از بامداد تا شبانگاه استغفار كنند، و به هر سجده اي كه بكند- اگر در شب باشد و اگر در روز- درختيش بدهند در بهشت كه سوار نيكرو از سايه او به صد سال بنرود«6». انس مالك روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: چون شب اوّل ماه رمضان باشد، خداي تعالي رضوان را گويد: درهاي بهشت را بگشاي«7» و بهشت را بياراي براي روزه داران امّت محمّد، و مالك را گويد: درهاي دوزخ«8» ببند تا با آخر اينكه ماه، و جبريل را گويد: به زمين رو، و مرده شياطين«9» را بند كن تا روزه امّت محمّد را«10» ايشان تباه نكنند. و خداي را تعالي در اينكه ماه هر بامداد و شبانگاه آزاد كردگان باشند«11» از آتش دوزخ [از جمله] [اشاره]«12» برده و پرستار. و در هر آسماني فرشته اي از خواص ّ فرشتگان او ندا مي كند: ألا«13» خواهنده اي«14» است تا [اجا] [اشاره]«15» بت كنند او را

ألا مظلومي هست تا ياري كنند او را، ألا«16» آمرزش خواهي هست تاش«17» بيامرزند، ألا [خواهنده] [اشاره]«18» اي هست تا مرادش بدهند، و حق تعالي در اينكه ماه ندا مي كند«19»: بندگان و پرستاران«20» من: ابشروا ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: بنويسد. (2). همه نسخه بدلها از زر. (3). دب، آج، لب، فق،: گناهانش، مب: گناهان او. (4). مر خداي تعالي. (5). مج بر هر دري. (6). مج: بنه رود/ بنرود، مر: نرود، لب، مب: برود. (7). مج: بگشاييد، وز: بگشايند. (8). آج، لب، فق را. (9). همه نسخه بدلها، بجز مر: شياطين. (10). همه نسخه بدلها: بر. [.....] [اشاره] (11). مب: خداي را در اينكه ماه بسياري آزاد كرده باشد. (18- 15- 12). اساس: افتادگي دارد، با توجه به مج و ديگر نسخ بدلها افزوده شد. (13). مب: تا هيچ. (14). مر: خواننده. (16). مب: هيچ. (17). مب: تا او را. (19). همه نسخه بدلها كه اي. (20). مر: پرستكاران. صفحه : 29 و اصبروا، بشارت باد شما را، صبر كني و مداومت كني كه بس«1» نماند تا مؤونات از شما بردارم، و با رحمت و نعمت«2» من آيي«3». چون شب قدر باشد جبريل از آسمان فرود آيد با جماعتي فرشتگان، صلوات«4» فرستد بر هر قايمي و قاعدي كه«5» به ذكر خداي مشغول باشد. انس مالك روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: اگر حق تعالي آسمان و زمين را دستوري دادي در سخن گفتن، روزه داران ماه رمضان را بشارت [226- ر] دادندي به بهشت. كعب الاحبار گفت: خداي تعالي وحي كرد به موسي كه يا موسي؟ من روزه ماه رمضان بر بندگان

خود فريضه«6» كرده ام، هر كه او با پيش من آيد، و در صحيفه او روزه ده ماه رمضان باشد، او از جمله محسنان بود، و هر كه پيش من آيد و در صحيفه او بيست ماه رمضان بود او از جمله ابرار باشد، و هر كه آيد و در صحيفه او سي ماه رمضان بود، پايه او نزد من از پايه شهيدان برتر بود. اي موسي؟ چون ماه رمضان در آيد، من حمله«7» عرش خود را بفرمايم تا از عبادت خود باز ايستند«8» و گوش به دعاي روزه داران دارند، تا هر گه از اينكه دعا كنند، اينان بر دعاي او آمين كنند، كه من سوگند ياد كرده ام كه دعاي ايشان رد نكنم. موسي گفت: بار خدايا؟ من در الواح امّتي را مي يابم كه در ماه رمضان براي تو عبادت كنند، تو گناه گذشته ايشان را بيامرزي، ايشان را از امّت من كن«9»، حق تعالي گفت«10»: ايشان امّت محمّداند. موسي گفت: بار خدايا؟ اينكه ماه«11» ماه من كن«12»، حق تعالي گفت: اينكه ماه«13» امّت محمّد است، من براي خود برگزيدم، و به تحفه ايشان كردم، و ايشان راست در اينكه ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب: بسي. (2). همه نسخه بدلها: كرامت. (3). مب، مر: آييد. (4). مج، وز: صلات. (5). مب او. (6). مج: بفريضه. [.....] [اشاره] (7). مر: جمله. (8). مب: بايستند. (9). مج، وز: كني، دب: گردان، مب: گرداني. (10). مب: حق تعالي ندا كرد كه. (11). دب، مب را. (12). مب: گردان. (13). مب ماه. صفحه : 30 ماه از فضل و خير آنچه هيچ امّت را نيست- و اخبار در

اينكه باب بسيار است، و در او كتابها مفرد كرده اند.«1» قوله: الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ، عطيّة«2» گفت: عبد اللّه عبّاس را پرسيدم، گفت«3» خداي تعالي مي گويد: شَهرُ رَمَضان َ الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ، چون قرآن«4» ماه رمضان فرود آمد، به دگر ماهها چه آمد! گفت: خداي قرآن در ماه رمضان در شب قدر از لوح المحفوظ به آسمان دنيا فرستاد به بيت العزّة، آنگه جبريل- عليه السّلام- از آن جا نجم نجم مي آورد به حسب حاجت و مصلحت در بيست [و سه] [اشاره]«5» سال، و ذلك قوله تعالي: فَلا أُقسِم ُ بِمَواقِع ِ النُّجُوم ِ«6». داود بن ابي الهند«7» گفت: شعبي را پرسيدم، هم اينكه سؤال گفت: بلي قرآن به اوقات متفرّقه آمد، جز كه جبريل- عليه السّلام- هر ماه رمضان آنچه در جمله سال آورده بودي با رسول- عليه السّلام- معارضه كردي، آنچه خداي تعالي خواستي محو كردي و آنچه خواستي اثبات كردي، فذلك قوله: يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ وَ يُثبِت ُ«8». أبو ذر غفاري ّ روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: خداي تعالي صحف ابراهيم در ماه رمضان فرستاد- سه روز گذشته«9»، و در ماه رمضان شش روز گذشته توريت به موسي فرستاد، و انجيل به عيسي در ماه رمضان فرستاد- سيزده روز گذشته«10»، و زبور به داود در ماه رمضان فرستاد [هژده] [اشاره]«11» روز گذشته، و قرآن در ماه رمضان فرستاد- بيست و چهار روز گذشته«12». وجهي دگر آن است كه: أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ را [معني آن است] [اشاره]«13» كه: بدي ء بانزاله في شهر رمضان، ابتداي انزالش در ماه رمضان بود، چنان كه يكي از ما گويد: من فردا به حج ّ مي روم و [باشد كه به

دو ماه] [اشاره]«14» آن جا رسد، و لكن معني آن باشد كه: ---------------------------------- - (1). دب: كتابها فرموده اند، مر: كتابها مقرّر كرده اند. (2). همه نسخه بدلها: عطيّة بن الاسود. (3). ذب: گفتم: آج، لب، فق، مب، مر: كه. (4). همه نسخه بدلها به. (14- 13- 5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره واقعه (56) آيه 75. (7). همه نسخه بدلها: داود بن الهند. [.....] [اشاره] (8). سوره رعد (13) آيه 39. (9). فق، مب، مر بود. (12- 10). دب، فق، مب بود. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، مب: هيجده، مر: هيژده. صفحه : 31 ابتدا فردا مي كنم شدن به حج«1» را، همچنين گفت: در ماه رمضان فرستاد«2»، يعني ابتدا [در ماه رمضان] [اشاره]«3» كردند. آنگه قرآن را وصف كرد به آن كه در او بيان است، گفتند: «هدي» به معني لطف است، و گفتند: به معني دلالت است«4»: «هدي للنّاس» من الضّلالة، رهنماي مردمان است از ضلالت، كأنّه قال: فيه الدّلالة علي بطلان الضّلالة، فيه هدي مانع عن ردي، و محتمل است [اينكه لفظ] [اشاره]«5» لطف را و بيان را و دلالت را، چه در او بيان حلال و حرام و شرايع و احكام است. وَ بَيِّنات ٍ، جمع بيّنه و آن حجّت باشد، [براي آن كه مبيّن] [اشاره]«6» و پيدا كننده بود، و از اينكه جا گواه را «بيّنت» گويند كه قول او در شرع حجّت باشد مدّعي را بر مدّعي عليه. مِن َ الهُدي، [محتمل است اينكه وجوه را] [اشاره]«7»، [226- پ] [اشاره]. وَ الفُرقان ِ، فرق كردن از ميان حق ّ و باطل.

و كلام در «فرقان» و «قرآن» و معاني و تفسير او رفته است، و نيز وجوه «هدي» و اقسام و معاني او گفته شده است بيش از اينكه معني ندارد باز گفتن. از جمله فضايل و مناقب ماه رمضان آن است كه خداي تعالي قرآن در او فرستاد كه طريق شرع است و بيان كننده حلال و حرام است. قوله: فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ فَليَصُمه ُ، در شاد حسن بصري«8» خواند: «فليصمه» به كسر «لام»، و باقي قرّاء به«9» تسكين «لام» خوانند، و چون متّصل نبود، «لام» جز متحرّك نشايد به كسر، چنان كه شاعر گفت: لتجمع خزاعة ما فرّقت

من النّاس من بعد إقلالها چون پيش او حرفي باشد در او دو وجه روا بود: كسر«10» و سكون. و آنچه در پيش او باشد يا «واو» بود يا «فا»، يا «ثم ّ» چنان كه: ---------------------------------- - (1). مب، رفتن به حج. (7- 6- 5- 2). همه نسخه بدلها: فرستادند. (3). همه نسخه بدلها فيه. (4). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها چنين. (9). همه نسخه بدلها: تخفيف و. (10). همه نسخه بدلها: و آن كسر بود. صفحه : 32 ثُم َّ ليَقضُوا تَفَثَهُم وَ ليُوفُوا نُذُورَهُم«1» ...، و كقوله: فَليَعبُدُوا رَب َّ هذَا البَيت ِ«2». و اينكه «لام» امر است، غايب را به اينكه امر كنند. و از جمله عوامل«3» جزم است«4»، و معني ليفعل زيد آن باشد كه: بگو زيد را تا اينكه كار بكند، و بفرماي زيد را و بايد تا زيد چنين كند. حق تعالي گفت: هر كه در ماه رمضان حاضر آيد، و معني

آن كه ماه رمضان به او در آيد و او را در يابد، بگو تا روزه دارد«5»، يا بايد كه روزه دارد، يا از حق ّ او آن است كه روزه دارد. علما خلاف كردند در معني آيت، بهري گفتند: مراد آن است كه هر كه«6» اينكه ماه بدو«7» در آيد، و او عاقل و بالغ و تن درست و مقيم«8» باشد روزه دارد، و اينكه قول بيشتر فقهاست از اهل بيت، و مذهب بو حنيفه و شافعي است و اصحاب ايشان. بهري«9» دگر گفتند: هر كه در اوّل ماه رمضان مقيم باشد، واجب بود«10» بر او كه«11» ماه تمام روزه دارد، سواء اگر در ميانه«12» سفر كند و اگر نه«13». و اگر در ميانه ماه او را سفري پيش آيد، در سفرش روزه بايد داشتن، و اينكه قول نخعي و سدّي و قتاده است و مذهب إبن سيرين و عبيدة السّلماني ّ است. و از امير المؤمنين علي«14» در اينكه روايتي آوردند، و مذهب درست قول اوّل است و عامّه علما و مفسّران، دليل [بر] [اشاره]«15» صحّت او از ظاهر قرآن«16» قوله: فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ، و اينكه «لام» تعريف عهد است، اشارت به جمله ماه، و ايشان چنان مي نمايند كه معني آن است كه: من«17» شهد منكم«18» اوّل الشّهر فليصمه كلّه، و اينكه عدول است از ظاهر. ---------------------------------- - (1). سوره حج (22) آيه 29. (2). سوره قريش (106) آيه 3. (3). همه نسخه بدلها: حروف. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها و عمل جزم كند. (5). مب: روزه گيرد. (6). مب را كه. (7). دب: با او. (8). دب: مستقيم. (9). همه نسخه بدلها:

و بعضي. (10). مج، وز: شد، لب، مب: باشد. (11). مب: آن. (12). مب: خواه كه در ميانه ماه. (13). مب: يا نكند. (14). همه نسخه بدلها عليه السّلام. (15). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (16). مب كنند. (17). لب، فق، مب، مر: فمن. [.....] [اشاره] (18). دب الشّهر. صفحه : 33 دگر آن كه: اگر به اوّل بر او واجب شود«1»، و آخر به عذر سفر او را روزه نشايد گشادن، بايد كه آن كس كه به اوّل ماه تن درست باشد«2» در ميانه«3» بيمار شود،«4» او را نيز روزه نشايد گشادن حملا علي المسافر، و اينكه خلاف اجماع است. دگر آن كه: حق تعالي اينكه عموم فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ را تخصيص كرد بقوله: وَ مَن كان َ مَرِيضاً أَو عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَيّام ٍ أُخَرَ، و الّا اينكه تكرار را فايده نباشد. دگر آن كه: حق تعالي مريض و مسافر را در يك قرن«5» آورد، گفت: هر كه بيمار باشد يا مسافر، جمع كرد ميان ايشان در وجوب افطار او«6» در رخصت افطار، علي خلاف بين الفقهاء، تفريق كردن ميان ايشان در بعضي احكام بي دليل وجهي ندارد. دگر آن كه: عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- عام الفتح در ماه رمضان از مدينه بيرون آمد، چون به«7» كديد رسيد روزه بگشود. [و شريك] [اشاره]«8» روايت كرد از ابو اسحاق كه: ابو ميسره در ماه رمضان بيرون آمد، چون به پل«9» رسيد آب بخواست و باز خورد، و شعبي [227- ر] در ماه رمضان سفر كرد به باب الجسر روزه بگشاد.

آنگه حق تعالي حديث بيمار و مسافر تكرار كرد- براي تخصيص عموم كه: فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ«10»، اينكه قول آنان است كه گفتند: فَمَن شَهِدَ مِنكُم ُ الشَّهرَ ناسخ نيست اينكه آيت را و اينكه حكم را كه: وَ عَلَي الَّذِين َ يُطِيقُونَه ُ فِديَةٌ طَعام ُ مِسكِين ٍ- چنان كه بيان كرديم از تخيير. و آنان كه گفتند«11»: آيت ناسخ است، آن آيت را گفتند: اينكه تكرار براي آن كرد تا كسي گمان نبرد كه اينكه آيت چنان كه ناسخ است حكم شيخ و عجوز و حامل و ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب: شد. (2). مر و. (3). مب: و در آخر ماه. (4). همه نسخه بدلها بايد كه. (5). اساس: قرق، دب: فرق، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). لب، فق، مب، مر: واو. (7). آج: افتادگي دارد، لب، مب، مر پل رسيد آب بخواست و باز خورد. (8). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). آج: ندارد، مج، وز، دب، لب، فق، مب: ببل، مر: به پل. (10). همه نسخه بدلها كرده باشد. (11). همه نسخه بدلها اينكه. صفحه : 34 مرضع را بايد تا ناسخ باشد حكم بيمار و مسافر را. پس اينكه تكرار براي آن كرد تا بدانند كه اينكه حكم بر جاي خود است در حق ّ بيمار و مسافر. و بيان كرديم كه: خداي تعالي چنان كه به مرض افطار واجب كرد، به سفر همچنين كرد براي آن كه به نفس سفر ايجاب قضا كرد- و لا قضاء الّا بعد الافطار فايجاب القضاء ايجاب للافطار«1». اگر گويند: در آيت محذوفي

هست، و تقدير آن كه: فافطر فعليه عدّة، گوييم: اينكه زيادتي باشد در ظاهر قرآن من غير دليل. اگر گويند: نه در آيت حج ّ آن جا كه گفت: فَمَن كان َ [مِنكُم] [اشاره]«2»سلّم ما «4» گوييم: بلي چنين است، و لكن آن جا دليل هست و آن اجماع است، و اينكه جا دليل نيست- فافترق الامران. خلاف كردند در حدّ آن بيماري كه با آن افطار شايد كردن. بهري گفتند: بيماريي«5» باشد اندك و بسيار. حسن بصري و ابراهيم نخعي گفتند: هر بيماري كه با آن نماز نتواند«6» كردن بر پاي، آن جا افطار بايد كردن و چون نماز تواند كردن بر پاي، افطار نشايد كردن. عطاردي ّ گفت: در نزديك إبن سيرين شدم در ماه رمضان نان مي خورد، گفتم: چرا! گفت: انگشتم درد مي كند، مذهب ما و مذهب شافعي آن است كه هر«7» بيماري كه داند با آن بيماري زياده شود، و روزه زيان دارد بيماري را افطار بايد كردن، از هر نوع كه باشد، اگر در تن باشد، و اگر در اطراف، و اگر در«8» چشم باشد ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: الافطار. (2). اساس: ندارد، با توجّه به ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد. [.....] [اشاره] (3). سوره بقره (2) آيه 196. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: هر بيماري كه. (6). وز، دب، لب، فق، مر: نتواند، مب: نتوان. (7). وز، آج، لب: هر گه. (8). همه نسخه بدلها: درد. صفحه : 35 يا درد دندان«1»، [و اعتبار به اينكه] [اشاره]«2» است كه گفته شد: بَل ِ الإِنسان ُ عَلي نَفسِه ِ

بَصِيرَةٌ«3». و حكم مسافر و روزه و افطار او و اختلاف فقها در او گفته شد. [فلا وجه لإعادته] [اشاره]«4». و قوله: يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ، ابو جعفر يزيد بن القعقاع در همه قرآن «عسر» و «يسر» خواند به ضم ّ«5» «سين»، و باقي قرّاء به اسكان «سين». و ابو بكر و رويس خوانند: «و لتكمّلوا العدّة» به تشديد «ميم»، من التّكميل، و باقي قرّاء به تخفيف «ميم» من الاكمال. خداي- جل ّ جلاله- تذكير فضل و نعمت خود كرد بر بندگان، و آن كه او به ايشان نيكو [نظر تراست از آن كه] [اشاره]«6» ايشان به خود، و آن كه او به ايشان خير به«7» خواهد از آن كه ايشان به خود، مي گويد: من به شما خواري و آساني«8» و راحت خواهم، رنج و دشواري«9» نخواهم، اي عجب در سراي دشخواري«10» به تو خواري«11» خواست، در سراي خواري به تو كي دشخواري«12» خواهد، در سراي محنت به تو منحت خواست. در سراي منحت كي به تو محنت خواهد! چون اينكه است كه گفت، پس در آيت دليل ظاهر است بر بطلان مذهب جبر. و آن كه خداي به بنده كفر خواهد [و عقاب و مضرّت] [اشاره]«13» [227- پ] خواهد، اگر گويد كه: او مالك الملك است، آن كند كه خواهد، گوييم: بلي؟ مالك الملك است، آن كند كه او خواهد، و لكن مالك الملكي حكيم است، نه مالك الملكي سفيه است، آن كند كه او خواهد و لكن آن خواهد كه در او برازد، نه آن كه در تو با همه معيوبيت نبرازد«14». حسن بصري در نزديك رابعه عدويّه شد تا

او را بپرسد از رنجي كه رسيده بود او را، گفت: يا رابعه چوني! گفت: چنانم كم«15» او مي دارد. گفت: چونت مي دارد! گفت: چنان كه او مي خواهد. گفت: چون مي خواهد! گفت: چنان كه در او برازد«16»، ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: در دندان. (13- 6- 4- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره قيامت (75) آيه 14. (5). همه نسخه بدلها: تحريك. (7). مب: بهتر. (8). همه نسخه بدلها: آسايش (9). دب، آج، لب، فق، مر: دشخواري. (12- 10). مج، وز: دشواري. [.....] [اشاره] (11). دب، مب: آساني. (14). آج، لب، فق، مر: نپردازد. (15). آج، لب، فق: چنانكم. (16). آج، لب، فق، مب، مر گفت. صفحه : 36 شرم نداري او در حق ّ تو آن مي گويد از نيكي كه در تو نبرازد«1» و لايق تو نباشد، تو در حق ّ او آن مي گويي از بدي كه در او نبرازد، آنچه در حق ّ تو بگويند به راست تو را موافق نيايد، به دروغ در حق ّ او آن مگوي، چو در سفر دنيا به تو آساني خواست«2»، در سفر قيامت كه صعبتر است به تو كي دشخواري خواهد! به خلاف عقل خود برميا، و مخالفت عدل مكن، كه مخالفت عدل مخالفت عقل باشد، «و من خالف عقله فقد خان نفسه»، و هر كه چنين كند با خود خيانت كرده باشد، انصاف خود با خود بده، بنگر تا حق تعالي چگونه مي گويد كه من چه خواهم و چه نخواهم، [يك جا] [اشاره]«3» گفت: ما يُرِيدُ اللّه ُ لِيَجعَل َ عَلَيكُم مِن حَرَج ٍ وَ لكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُم«4» ...، دگر جا گفت:

وَ مَا اللّه ُ يُرِيدُ ظُلماً لِلعِبادِ«5»، وَ مَا اللّه ُ يُرِيدُ ظُلماً لِلعالَمِين َ«6»، دگر جا گفت: يُرِيدُ اللّه ُ لِيُبَيِّن َ لَكُم وَ يَهدِيَكُم سُنَن َ الَّذِين َ مِن قَبلِكُم وَ يَتُوب َ عَلَيكُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، وَ اللّه ُ يُرِيدُ أَن يَتُوب َ عَلَيكُم- الآية، يُرِيدُ اللّه ُ أَن يُخَفِّف َ عَنكُم«7» ...، إِنَّما يُرِيدُ اللّه ُ لِيُذهِب َ عَنكُم ُ الرِّجس َ أَهل َ البَيت ِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً«8» الي ما لا يحصي من الايات. اينكه آن است كه او خواست و تو از او نفي كردي آنچه تو خواستي، و بدو حوالت كردي بيش از اينكه است، منها قوله«9»: يُرِيدُون َ لِيُطفِؤُا نُورَ اللّه ِ بِأَفواهِهِم«10» ...، يُرِيدُون َ أَن يُطفِؤُا نُورَ اللّه ِ بِأَفواهِهِم وَ يَأبَي اللّه ُ إِلّا أَن يُتِم َّ نُورَه ُ«11». اينكه ابا«12» در حق ّ او به چه تفسير خواهي كردن! [بر حقيقت] [اشاره]«13» سر با زدن«14» و گردن ننهادن و امتناع كردن، اينكه كنايات چون محقّق«15» كني، مصوّر نشود در حق ّ [او، جز] [اشاره]«16» به كراهت تفسير«17» نتوان دادن علي احد القولين، و تو در حق ّ او كراهت ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: برازو، دب: در تو نخورد. (2). آج، لب، فق، مر: ساخت. (16- 13- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره مائده (5) آيه 6. (5). سوره مؤمن (40) آيه 31. (6). سوره آل عمران (3) آيه 108. (7). سوره نساء (4) آيه 26 تا 28: آج، لب، فق قوله. (8). سوره احزاب (33) آيه 33. (9). دب، مر تعالي. (10). سوره صف (61) آيه 8. [.....] [اشاره] (11). سوره توبه (9) آيه 32. (12). مر: آيات، مب: آيا. (14). كذا، در اساس، وز، لب: سربازدن/

سرباز زدن. (15). دب: متحقق. (17). مب آن. صفحه : 37 اثبات نكني و او در حق ّ خود مي گويد: وَ لكِن كَرِه َ اللّه ُ انبِعاثَهُم«1» ...، چه اگر مريد الذّات گويي و اگر مريد به ارادتي قديم اثبات كارهي صورت نبندد [علي اصو] [اشاره]«2» لكم، دگر گفت: يُرِيدُون َ أَن يَتَحاكَمُوا إِلَي الطّاغُوت ِ وَ قَد أُمِرُوا أَن يَكفُرُوا بِه ِ وَ يُرِيدُ الشَّيطان ُ أَن يُضِلَّهُم ضَلالًا بَعِيداً«3»، إِنَّما يُرِيدُ الشَّيطان ُ أَن يُوقِع َ بَينَكُم ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ فِي الخَمرِ وَ المَيسِرِ وَ يَصُدَّكُم عَن ذِكرِ اللّه ِ وَ عَن ِ الصَّلاةِ فَهَل أَنتُم مُنتَهُون َ«4». هر چه او به تو حوالت كرد تو به ارادات او حوالت كردي، و هر چه به خود حوالت كرد تو از او نفي كردي، اقلب و قد اصبت، برگردان«5» تا مصيب باشي، فان لم تقلب قلبت [228- ر] و اذا قلبت فقد اصبت، چه اگر جهد نكني تا مصيب باشي ترسم كه مصاب باشي، [چه عجب مردي كه به اختيار شكر رها كني و به جبر طالب صاب«6» باشي؟] [اشاره]«7» پس مثال تو چنان باشد كه شاعر گفت: جناب تجنّبناه ليس بمجدب

و بحر تخطّيناه ليس بمرزم و منهل ماء قد تركناه خلفنا

زلالا و بعناه بشربة علقم و لم أر مثلي ما يفارق جنّة

و يقرع بالتّطفيل باب جهنّم به بهشت خوانده در نروي كه: وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلي دارِ السَّلام ِ«8» ...، و خود را به طفيل به دوزخ در اندازي كه: وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّم َ«9»، اينكه احوال چنين است، و زمام الاختيار بيدك«10»، آنچه خواهي براي خود اختيار مي كن. قوله: وَ لِتُكمِلُوا العِدَّةَ، اهل معاني خلاف كردند در آن كه اينكه

«واو» عطف بر چيست! و اينكه «لام» غرض به«11» چه متعلّق است! فرّاء گفت: غرض متعلّق است در كلام به محذوفي، و تقدير چنين است كه: و لتكملوا العدّة شرع ذلك و اريد ---------------------------------- - (1). سوره توبه (9) آيه 46. (7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره نساء (4) آيه 60. (4). سوره مائده (5) آيه 91 (5). دب: بگردان. (6). مج: طاب، با توجّه به ضبط وز و ديگر نسخه بدلها و معني كلمه آورده شد، آج روي كلمه با خطي متفاوت از متن آمده است «صبر». (8). سوره يونس (10) آيه 25. (9). سوره اعراف (7) آيه 179. (10). مر: و زمام اختيار به دست تو است. [.....] [اشاره] (11). مر: بر. صفحه : 38 منكم، براي آن تا عدد تمام كني اينكه حكم مشروع كردند و از شما درخواستند، گفت: مثال اينكه چنان است كه حق تعالي در قصّه ابراهيم گفت: وَ كَذلِك َ نُرِي إِبراهِيم َ مَلَكُوت َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ لِيَكُون َ مِن َ المُوقِنِين َ«1»، معني آن است كه: و ليكون«2» من الموقنين اريناه ذلك، براي آن«3» تا او از جمله موقنان باشد آن آيات با او نموديم، زجّاج گفت: معطوف است و متعلّق به معني آيت متقدّم، براي آن كه معني اينكه آيت كه: يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ ...، آن است كه: فعل اللّه ذلك بكم ليسهّل عليكم. آنگه اينكه را بر آن عطف كرد، وَ لِتُكمِلُوا العِدَّةَ، يعني اينكه ارادت يسر و نفي ارادت عسر براي آن بود تا كار بر شما آسان كند، و تا شما

عدد ماه تمام بداري. در اينكه عدد خلاف كردند. بهري گفتند: مراد عدد ماه است تا عدد ماه تمام نگاه داري. قولي ديگر آن است كه تا عدد ايّامي كه در بيماري و سفر روزه گشاده باشي نگاه داري به تمام و كمال تا قضا«4» كني آن را به مانند آن، و اينكه قول بيشتر مفسّران است، و در آيت دليل نيست نزد اصحاب عدد بر قول اوّل كه گفتيم از بعضي مفسّران، براي آن كه خداي تعالي گفت: تا عدد نگاه داري و تمام بكني«5». و بر قول [اوّل كه گفتند] [اشاره]«6» عدد راجع است با ماه، اگر مراد عدد ماه است، ماه عبارت بود يك بار از سي روز و يك بار از بيست و نه روز، و در هر دو [مستعمل است] [اشاره]«7» و استعمال ايشان يك لفظ را در دو معني يا «8» بسياري معاني ظاهر استعمال دليل حقيقت كند، چون لفظ [ «قرؤ» و «شفق»، و بيان] [اشاره]«9» اينكه مستقصي در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه. قوله: وَ لِتُكَبِّرُوا اللّه َ عَلي ما هَداكُم، در او دو قول گفتند: قولي آن كه تا [خداي را تعظيم] [اشاره]«10» كني و اجلال، بر آن هدايت و بيان كه شما را كرد در دين، و توفيق كه داد در روزه ماه رمضان، و تخصيص كه [كرد شما را به اينكه] [اشاره]«11» ماه، دون ---------------------------------- - (1). سوره انعام (6) آيه 75. (2). مج، وز: و لتكون. (3). همه نسخه بدلها كه. (4). دب: و اقضا. (5). مب: تمام كنيد. (11- 10- 9- 7- 6). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر

نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها بجز مر: با. صفحه : 39 ساير امم. و بيشتر علما گفتند: مراد تكبير شب عيد است عقيب چهار نماز: شام و خفتن و بامداد و نماز عيد«1» فطر بگويد: اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر و للّه الحمد علي ما هدانا و له الشّكر علي ما أولانا، [و بنزديك] [اشاره]«2» شافعي: اللّه اكبر، سه بار بايد گفتن از آنگه كه ماه بينند«3» تكبير كنند«4» تا آنگه كه امام به نماز عيد بيرون آيد [228- پ] [اشاره]. [چون امام] [اشاره]«5» به در آيد، به تكبير او تكبير بايد كردن«6» و در عيد اضحي عقيب ده نماز در شهرها، و«7» پانزده نماز در منا اوّلش نماز پيشين«8»، و آخرش آنگه كه«9» عدد تمام شود«10». مسأله«11» چند در احكام روزه با اختلاف فقها كه گفته نشده است آن جا«12»: بدان كه قضاي ماه رمضان هم متتابع روا بود هم متفرّق، و تتابع اوليتر بود، و مذهب شافعي و مالك هم چنين است، و مذهب اهل عراق آن است كه: او مخيّر است، و ترجيحي نگفتند هر كه او روزه ماه رمضان تباه كند به جماع، قضا و كفّارت واجب بود او را، و مذهب ابو حنيفه و شافعي هم اينكه است، و كفّارت مرتّب است بنزديك ما و ابو حنيفه و شافعي، و بنزديك مالك مخيّر است، و بعضي اصحاب ما چنين گفتند. و آن كس كه روزه به اكل و شرب تباه كند، بنزديك ما قضا و كفّارت واجب بود او را، و بنزديك ابو حنيفه و مالك. شافعي گفت: بر او قضا

بود، كفّارت نبود، و چون به نسيان كند اينكه افطار بر او هيچ نباشد عندنا و عند عامّة الفقهاء«13». و مالك گفت: بر او قضا بود، و هر كه او جنب در روز آيد«14» بقصد، بي ضرورتي، قضا و كفّارت لازم آيد او را. إبن حي ّ گفت: بر او قضا بود بر سبيل استحباب، و جمله فقها گفتند: بر او هيچ نباشد«15» اگر قي بر او غلبه كند بر او هيچ نباشد، اگر قصد كند تا بر آرد بر او قضا بود. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها در عيد. (5- 2). اساس افتادگي دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، به ببينند، مب: به ببيند. (4). مر: گويند. (6). همه نسخه بدلها هذا عند الشّافعي. (7). همه نسخه بدلها عقيب. [.....] [اشاره] (8). مب عيد بود. (9). دب، فق، مر: آن كه. (10). دب: كند. (11). وز، آج، لب: مسئله اي. (12). مب، مر: اينكه جا. (13). مر: نزد ما و نزد عامّه فقها. (14). مر: جنب آيد در روزه. (15). دب و. صفحه : 40 ابو حنيفه و مالك و شافعي هم اينكه گفتند، و اوزاعي گفت: ابو حنيفه و مالك و شافعي هم اينكه گفتند، و اوزاعي گفت: اگر بي قصد او باشد قضاست بر او، و اگر بقصد كند قضا و كفّارت. و هر كه او چيزي نا خوردني چون سنگي ريگي و مانند اينكه فرو برد بقصد بر او قضا و كفّارت باشد بنزديك ما و مالك و اوزاعي، و اهل عراق گفتند: بر او قضا بود بي كفّارت«1». إبن حي ّ گفت: بر او نه قضا

بود«2» نه كفّارت. و امّا ديوانه و مغمي عليه چون جمله ماه چنين باشند پس از آن بهتر شوند، برايشان نه قضا بود«3» نه كفّارت، براي آن كه ايشان به فقد عقل از«4» تكليف خارجند، و اوزاعي همچنين گفت«5»، و اهل عراق در مجنون گفتند: بر او قضا نيست اگر همه ماه ديوانه باشد، و اگر در ميانه«6» ماه به شود جمله ماه را قضا بايد كردن. و در مغمي عليه گفتند: حكم او حكم بيمار است، و شافعي هم اينكه گفت در مغمي عليه، و گفت: بر ديوانه قضا نيست به هيچ وجه. امّا آبستن و شير دهنده و مرد سخت پير، حكم ايشان بگفتيم كه بنزديك ما چيست، و اهل عراق گفتند: برايشان قضا بود و كفّارت. و صدقه نباشد بر ايشان، [همچنين] [اشاره]«7» كه در بيمار«8» گفتند، اعني در حامل و مرضع. و مالك در حامل گفت«9»: بر او قضاست بس، و در مرضع گفت: قضا باز دارد، [به] [اشاره]«10» هر روز مدّي طعام بدهد. و شافعي گفت: هر دو را قضا بود و فديه به مدّي طعام«11»، و اينكه قول موافق مذهب ماست، و قولي دگر هست شافعي را مثل قول مالك«12»، مرد پير كه روزه نتواند داشتن روزه بگشايد و به هر روز نيم صاع طعام بدهد، بنزديك اهل عراق، و اينكه موافق مذهب ماست، و شافعي گفت: هر روزي را مدّي دهد، و اينكه نيز موافق مذهب ماست«13»، چون از نيم صاع عاجز باشد«14». و مالك گفت: افطار ---------------------------------- - (2- 1). دب، آج، لب، فق، مب و. (4- 3). همه نسخه بدلها جمله. (5). همه نسخه بدلها: اوزاعي،

را موافق است در اينكه مسأله. (6). دب، مر: ميان: مب: نيمه. (10- 7). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مب: بيماري. [.....] [اشاره] (9). لب، فق كه. (11). همه نسخه بدلها: بمدّ من طعام. (12). همه نسخه بدلها و در هر. (13). وز: ما نيست. (14). مب: آيد. صفحه : 41 كند و لا شي ء عليه. قوله عزّ و علا:

[سوره البقرة (2): آيات 186 تا 189]

[اشاره]

وَ إِذا سَأَلَك َ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيب ٌ أُجِيب ُ دَعوَةَ الدّاع ِ إِذا دَعان ِ فَليَستَجِيبُوا لِي وَ ليُؤمِنُوا بِي لَعَلَّهُم يَرشُدُون َ (186) أُحِل َّ لَكُم لَيلَةَ الصِّيام ِ الرَّفَث ُ إِلي نِسائِكُم هُن َّ لِباس ٌ لَكُم وَ أَنتُم لِباس ٌ لَهُن َّ عَلِم َ اللّه ُ أَنَّكُم كُنتُم تَختانُون َ أَنفُسَكُم فَتاب َ عَلَيكُم وَ عَفا عَنكُم فَالآن َ بَاشِرُوهُن َّ وَ ابتَغُوا ما كَتَب َ اللّه ُ لَكُم وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا حَتّي يَتَبَيَّن َ لَكُم ُ الخَيطُ الأَبيَض ُ مِن َ الخَيطِ الأَسوَدِ مِن َ الفَجرِ ثُم َّ أَتِمُّوا الصِّيام َ إِلَي اللَّيل ِ وَ لا تُبَاشِرُوهُن َّ وَ أَنتُم عاكِفُون َ فِي المَساجِدِ تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ فَلا تَقرَبُوها كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ آياتِه ِ لِلنّاس ِ لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ (187) وَ لا تَأكُلُوا أَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِل ِ وَ تُدلُوا بِها إِلَي الحُكّام ِ لِتَأكُلُوا فَرِيقاً مِن أَموال ِ النّاس ِ بِالإِثم ِ وَ أَنتُم تَعلَمُون َ (188) يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَهِلَّةِ قُل هِي َ مَواقِيت ُ لِلنّاس ِ وَ الحَج ِّ وَ لَيس َ البِرُّ بِأَن تَأتُوا البُيُوت َ مِن ظُهُورِها وَ لكِن َّ البِرَّ مَن ِ اتَّقي وَ أتُوا البُيُوت َ مِن أَبوابِها وَ اتَّقُوا اللّه َ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (189) [229- ر] [اشاره]

[ترجمه]

[و چون] [اشاره]«1» پرسند تو را بندگان من از من، من نزديكم پاسخ كنم دعاي«2» خواننده را چون بخواند مرا گو اجابت كني مرا و بگروي به من تا همانا رشيد شويد«3». حلال كردند شما را در شبهاي روزه نزديكي«4» با زنانتان، ايشان پوشش شمااند و شما پوشش ايشان«5»، دانست خداي كه شما بوديد خيانت كرديد«6» نفسهاي خود را، توبه پذيرفت بر شما و عفو كرد از شما، اكنون نزديكي كنيد«7» ايشان را و طلب كنيد«8» آنچه خداي نوشت شما را، و بخوريد«9» و بياشاميد«10» تا پديد آيد شما را رسن سفيد«11» از رسن سياه از صبح، پس تمام كنيد«12» روزه تا به شب و

نزديكي مكنيد ايشان را«13» و شما معتكف«14» در مسجدها، اينكه حدهاي خداست پيرامن«15» آن مگرديد«16»، همچنين بيان بكند خداي آيتهاش براي مردمان تا ايشان پرهيزگار شوند. ---------------------------------- - (1). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (2). آج، لب، فق: دعوت. (3). آج، لب، فق: شوي/ شويد. (4). مج، وز: نزديك. (5). آج، لب، فق: ايشاني/ ايشانيد. (8- 6). آج، لب، فق: كردي/ كرديد. (12- 7). آج، لب، فق: كني/ كنيد. (9). آج، لب، فق: بخوري/ بخوريد. (10). وز: باز خوريد، آج، لب، فق: باز خوري. [.....] [اشاره] (11). وز، آج: سپيد. (13). آج، لب: نكني با زنان. (14). مج، وز، آج، لب شويد. (15). وز، لب: پرامن. (16). وز: مگرويد. صفحه : 42 و مخوري مالهايتان ميان شما به ناحق، و فرو گذاري«1» آن را به حاكمان تا بخوري«2» [بهره] [اشاره]«3» از مالهاي مردم به بزه، و شما داني. مي پرسند تو را از ماههاي [نو] [اشاره]«4»، بگو كه آن وقتهاست مردمان را و حج ّ را، و نيست نيكوي به آن كه در خانه ها شويد از پشتهاي آن، و لكن نيكوكاري«5» آن است كه از خداي بترسي و آييد به خانه ها«6» از درهاي آن، و بترسيد«7» از خداي تا همانا شما ظفر يابيد«8». قوله تعالي: وَ إِذا سَأَلَك َ عِبادِي عَنِّي، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند: يا محمّد؟ خداي دعاي ما چگونه شنود! و تو مي گويي از اينكه جا تا به آسمان پانصد ساله راه است، و كثافت هر آسماني پانصد ساله راه، و همچنين هفت آسمان است، خداي تعالي«9» آيت فرستاد. حسن بصري گفت: سبب نزول

آيت آن بود كه مردي بيامد و رسول را گفت [229- پ] [اشاره]: يا رسول اللّه؟ اقريب ربّنا فنناجيه أم بعيد فنناديه، خداي ما به ما نزديك است تا با او مناجات كنيم! يا دور است تا به آواز بلندش خوانيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: يا محمّد؟ چون بندگان تو را از من پرسند. در آيت حذفي و اضماري هست «فقل لهم»، بگو ايشان را كه من نزديكم نه به مسافت بل به علم و قدرت آنچه تو از من دور پنداري از روي عالمي من به آن نزديكم، چنان دانم كه آن كس كه«10» نزديك«11» باشد، و آن كه از من بگريزد و دور شود گمان برد كه از من دور است، او در قبضه قدرت من است، چنان كه از شما يكي كسي را در دست«12» ---------------------------------- - (1). مج، وز: گياريد. (2). آج، لب، فق: تا نخوري. (4- 3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). مج، وز، آج، لب، فق: نيكوي. (6). اساس: بخانها/ به خانه ها. (7). آج، لب: بترسي/ بترسيد. (8). مج، وز، آج، لب و بقا اينكه چهار آيت است. (9). مب، مر اينكه. (10). آج، لب، فق، مب، مر: چنان كه آن كس كه. [.....] [اشاره] (11). مب من. (12). دب: چنان كه يكي از شما كسي را دوست. صفحه : 43 دارد. پس مراد به قرب نه قرب مسافت است كه آن از صفات اجسام است، بر خالق اجسام روا نبود او خالق مكان است، و خالق مكان در مكان نباشد، «كان و لا مكان فخلق المكان و لم يتغيّر عمّا كان». در خبر مي آيد

كه: در عهد بعضي صحابه حبري از احبار جهودان بيامد و از او بپرسيد كه: اخبرني عن اللّه اينكه هو، مرا«1» خبر ده تا خداي كجاست! او گفت: في السّماء علي العرش، در آسمان است بر عرش. جهود گفت: فأري الارض منه خالية، پس زمين از او خالي باشد، و او در مكاني بود دون مكاني؟ گفت: اينكه كلام زنادقه است، دور شو از پيش من، و الّا بفرمايم تا گردنت بزنند. جهود بيرون آمد و بر اسلام استهزا مي كرد. امير المؤمنين«2»- عليه السّلام- از پيش او برافتاد«3»، گفت: يا اخا اليهود؟ به من رسيد آنچه پرسيدي و آنچه جواب«4» دادند. جواب از من بشنو، گفت: بگو. گفت: «أين» عبارت باشد از مكان، و كان الله و لا مكان ، و خدا بود و مكان نبود. أين الأين فلا أين له ، مكان به مكان كرد و او را مكان نيست، 5» جل ان يحويه مكان و هو في كل مكان بغير مماسة و لا مجاورة يحيط علما بما فيها و لا يخلو« شي ء منها من تدبيره ، او از آن متعالي است كه در مكاني باشد، و هيچ مكان از او خالي نيست نه به مماسّت«6» و مجاورت، بل به معني علم، و من خبر دهم تو«7» را به آنچه در كتاب شما هست، اگر بداني كه من راست مي گويم ايمان آري«8»! گفت: بلي. گفت: نه در توريت هست كه روزي موسي- عليه السّلام- نشسته بود، چهار فرشته بر«9» او حاضر شدند. موسي از ايشان بپرسيد كه: من أين أقبلتم! يكي گفت: از اقصي مشارق«10» زمين مي آيم من عند اللّه. و يكي گفت: من

از اقصي مغارب زمين مي آيم من عند اللّه، و يكي گفت: از آسمان هفتم مي آيم من عند اللّه، و يكي گفت: از زمين ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گفت مرا. (2). فق علي، مب علي بن ابي طالب. (3). دب: فرا او رسيد، فق: در پيش او افتاد، مب: بدو دچار شد. (4). همه نسخه بدلها: جوابت. (5). مج، وز، لب، فق، مب، مر: يخلوا. (6). همه نسخه بدلها و نهبه. (7). مج: شما. (8). آري/ آريد. (9). مج، وز: پيش، مر: نزد. (10). دب: شرق. صفحه : 44 هفتم مي آيم من عند اللّه. موسي- عليه السّلام- گفت: سبحان من لا يخلو«1» منه مكان و لا يكون الي مكان اقرب منه الي مكان. جهود گفت: گواهي دهم كه حق آن است كه تو مي گويي، و تو به جاي پيغمبر اوليتري از ديگران. قرب در حق ّ قديم تعالي به اينكه معني باشد. قوله: أُجِيب ُ دَعوَةَ الدّاع ِ إِذا دَعان ِ«2»، دعاي دعا كننده را اجابت كنم چون مرا بر خواند. اگر چه در ظاهر كلام شرط مصلحت نيست، امّا قول«3» در ضمن كلام به مصلحت مشروط باشد، اگر صلاح دانم تا سؤال سايل را مادّه منقطع شود، كه ما بسيار كس را مي بينيم كه دعا مي كنند«4» و اجابت نيست دعاي ايشان را، گوييم: براي آن كه اينكه وعده مطلق نيست، بل مشروط است بانتفاء المفسدة. اگر گويند: چون دعا را اجابت نخواهد بودن، آيت را چه فايده بود! گوييم: فايده آيت حث ّ و تحريض به شرط خود«5»، اللّهم ّ افعل [230- ر] بي كذا و كذا ان كان فيه صلاحي، و براي اينكه دعوات ائمّه«6»- عليهم السّلام- مشروط

است به اينكه شرط: و لا حاجة من حوائج الدّنيا و الاخرة لك فيها رضي ولي«7» فيها صلاح الّا قضيتها، و اگر به لفظ نگويد بايد كه در نيّت بود. اگر گويند: آنچه مصلحت به آن تعلّق دارد، لا بدّ خداي تعالي خود آن بكند، چه فايده باشد در دعا كردن! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه دعا عبادتي است از جمله عبادات، من قوله- عليه السّلام: الدعاء عبادة «8»، و از جمله آن دعوات قوله تعالي: قال َ«9» وَ ثَمُودَ الَّذِين َ جابُوا الصَّخرَ بِالوادِ«5»، اي قطعوا. و اجتاب«6» الظّلام اذا قطعه و انجاب السّحاب اذا انقطع و انقشع، براي آن كه به جواب سؤال سايل منقطع شود، و گفتند: براي آن كه طمع سايل منقطع شود، امّا به انجاح و امّا به يأس. و «دعا»، خواندن باشد كه: يا فلان، و طلب فعل باشد- چنان كه بگفتيم. ---------------------------------- - (1). دب: إبن اخشيد. (2). همه نسخه بدلها براي استصلاح را. (3). مج: يعني. (4). مب، مر: دويم. (5). سوره فجر (89) آيه 9. (6). مج: ندارد. [.....] [اشاره] صفحه : 46 فَليَستَجِيبُوا لِي، با «واو» و «فا» تسكين «لام» امر نيكوتر بود از تحريكش، و با «ثم ّ» تحريك نيكوتر باشد. ابو عبيده گفت: استجاب و أجاب بمعني واحد، و انشد لكعب«1» بن سعد الغنوي ّ: و داع دعايا [من يجيب إلي النّدي] [اشاره]«2»

فلم يستجبه عند ذاك مجيب و مبرّد فرق كرد و گفت: در استجابت اذعاني«3» و گردن نهادني«4» هست، و در اجابت نيست، از اينكه كار اجابت ما خداي را به لفظ استجابت است كه: استَجِيبُوا لِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ«5». و

«لعل ّ» به معني «كي»«6» با [شد، تا شما] [اشاره]«7» را شد شوي، و به معني رجا و طمع بود، لكن نه از خداي، بل كه از مكلّف. و الرّشد اصله اصابة الخير و هو [ضدّ الغي ّ، و فلان لرشدة] [اشاره]«8»، و فلان لغيّة اي لزنية و الرّشاد اصابة الرّشد، و الرّشد لغة فيه«9». و بعضي مفسّران گفتند: مراد به دعا [در آيت] [اشاره]«10»، [230- پ] طاعت است، و مراد به اجابت ثواب، و معني آن است كه: هر كه طاعت من دارد ثوابش دهم. ابو سعيد خدري ّ روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ مسلمان نباشد كه خداي را بخواند به دعايي كه در او قطيعه رحمي«11» نبود و بزه اي نبود الّا«12» خداي تعالي از سه خصلت يكي بدهد او را، امّا تعجيل اجابت، و امّا ذخيره آخرت به از آن، و امّا صرف كند از او سوئي«13» و بدي مانند آن چيز«14» كه او خواسته باشد در دعا. گروهي دگر گفتند: هيچ دعا«15» نبود الّا آن را از خداي تعالي اجابت بود، يعني پاسخ خداي جواب آن باز دهد به حسب مصلحت به «نعم» او «لا». ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب. انشد الكعب. (10- 8- 7- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: استجاب دعا. (4). آج، لب، فق، مب: گردن نهادن. (5). سوره انفال (8) آيه 24. (6). دب: كه. (9). همه نسخه بدلها: لغة في الرّشد. (11). مج، وز: قطيعت رحمتي. (12). مب، مر كه. (13). مج، وز، آج، لب: سوء. (14). مج، وز، آج، لب، فق: خير. (15).

مب: دعايي. صفحه : 47 امّا انجاح مطلوب تبع«1» مصالح بود، و اينكه نيز وجهي باشد در آيت. عبد اللّه عمر روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: 2» من فتح له باب في الدّعاء فتحت له ابواب الاجابة«، هر كه در دعا بر او بگشايند، در اجابت بر او گشاده بود. و خداي تعالي وحي كرد به داود كه«3»: ظالمان را بگو تا دعا نكنند و مرا نخوانند كه من بر خود واجب كرده ام كه هر كه مرا بخواند اجابتش كنم، و اجابت ظالمان به لعنت كنم، و اينكه اخبار مقوّي اينكه وجه است كه گفتيم. وجهي دگر«4» در آيت آن است كه: خداي تعالي نگفت كه من در حال اجابت كنم، اجابت باشد و لكن متراخي از دعا براي آن كه بنده«5» بود كه خداي تعالي آواز او بر درگاه خود دوست دارد، چنان كه محمّد بن المنكدر روايت كند از [جابر] [اشاره]«6» عبد اللّه انصاري كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: بنده باشد كه خداي را مي خواند، و خداي او را دوست دارد، جبريل را گويد«7»: يا جبريل؟ حاجت او روا كن، و لكن بدو مده«8» تا فلان وقت كه من مي خواهم تا آواز او بر درگاه من مي باشد. و بنده«9» باشد كه از خداي حاجتي خواهد، خداي تعالي گويد جبريل را كه: حاجت او روا كن معجّل«10» و بدو ده تا برود، و نيز مرا نخواند كه من آواز او دوست نمي دارم. بعضي دگر گفتند: دعا را شرايطي هست كه هر كه دعا به شرط خود كند به اجابت مقرون باشد، و چون«11» شرايط آن به جاي نيارد آن

دعا را اجابت نبود«12». و شرط دعا آن است كه دعا كننده اوّل حمد و ثناي خداي گويد«13»، و صلوات«14» بر محمّد و آل محمّد دهد«15» كه رسول- عليه السّلام- گفت: ما من دعاء الّا بينه و بين ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب، مر و. (9- 2). مر يعني. [.....] [اشاره] (3). همه نسخه بدلها: به داوود عليه السّلام: يا داود. (4). دب، فق، مب، مر: ديگر. (5). فق: بنده/ بنده اي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها خداي تعالي. (8). وز: بدو مره، دب، لب، فق، مب، مر: بدومدت. (10). مب، مر: تعجيل. (11). همه نسخه بدلها: و هر كه. (12). مر: نكند. (13). مب: خداي تعالي بگويد. (14). مج، وز، دب: آنگه صلات. (15). فق، مب: فرستد. صفحه : 48 الله السّماء حجاب،} هيچ دعا نيست و الّا از ميان«1» آن دعا و آسمان حجابي هست، چون بنده دعا كند و در مقدّمه دعا بر من صلوات نفرستاده باشد، دعا به آن حجاب برود و بر گردد، و چون در مقدّمه دعا بر من صلوات فرستد آن صلوات از پيش«2» مي رود و حجابها مي درد، و آسمانها مي برد، و دعا بر اثر آن مي رود تا به زير عرش، آنگه توقيع اجابت پديد آيد«3». و امير المؤمنين«4»- عليه السّلام- گفت: هيچ دعا مكني تا در اوّل بگويي«5» كه: صل ّ علي محمّد و آل محمّد، و افعل بي كذا و كذا، و او همه چنين كردي. گفتند: چرا يا امير المؤمنين! گفت: براي آن كه اينكه دعا كه«6» صلات«7» است لا بدّ«8» به اجابت مقرون بود

[231- ر] [اشاره]، و خداي تعالي شرم دارد«9»، و شرم او كرم او بود كه بنده از او دو حاجت خواهد«10»، يكي اجابت كند و يكي نكند. و در خبر مي آيد كه: چون بنده خود را دعا گويد«11» و مسلمانان را با خود در دعا اضافه نكند، خداي تعالي گويد: ملائكتي«12»، فرشتگان من؟ بنده من پندارد كه سؤال از بخيلي مي كند«13»، چون حاجت خود رها كند و در دعاي مسلمانان گيرد، فرشتگان گويند: بدأ اللّه بك، خداي ابتداي اينكه خير به تو كناد، پس اوليتر«14» آن كه دعاي فرشتگان براي تو بود كه دعاي ايشان به اجابت نزديكتر باشد. ابراهيم ادهم را گفتند: ما«15» بالنا نذعو«16» فلا نجاب«17»، چرا ما دعا مي كنيم«18» اجابت نمي آيد! گفت: براي آن كه شما خداي را بشناختي«19»، و طاعتش نمي داري، و ---------------------------------- - (1). مج، وز: از ميانه. (2). همه نسخه بدلها: بر من. [.....] [اشاره] (3). اساس: مي يابد، با توجّه به افتادگي اساس و دوباره نويسي نسخه، بر اساس مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). فق، مر علي، مب علي ّ بن ابي طالب. (5). مر: نگوييد، مب: الّا كه در اوّل آن بگوييد، دب، آج: نگويي، لب: بگو. (6). مب: دعايي كه با. (7). آج، لب، فق، مب: صلوات. (8). مب: البتّه. (9). مب: مي دارد. (10). مب و. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دعا كند. (12). مب اي. (13). مب، مر و. (14). مر: اولي. (15). آج، لب، فق، مب، مر: و ما. (16). مج، وز: ندعوا، آج، مر: ندعوه، لب، فق، مب: يدعوه. [.....] [اشاره] (17). همه نسخه بدلها بجز وز: يجاب. (18). مج،

لب: مي كنم. (19). مب، مر: بشتافتيد. صفحه : 49 پيغامبر را بشناختي و متابعت او نكردي، و قرآن بدانستي«1» و بر آن كار نمي كني«2»، و نعمت خداي مي خوري«3» و شكرش نمي گزاري«4»، و بهشت بدانستي«5» و طلب نكردي«6»، و دوزخ بشناختي«7» و از او بنگريختي«8»، و شيطان را بشناختي«9» و مخالفتش نكردي«10»، و مرگ را بشناختي«11» و ساز او بنكردي، و مردگان را بنگريدي«12» و عبرت برنگرفتي«13»، و عيب خود رها كردي«14» و به عيب«15» مردم مشغول شدي، دعاي شما را كي اجابت كنند؟ قوله: أُحِل َّ لَكُم لَيلَةَ الصِّيام ِ الرَّفَث ُ إِلي نِسائِكُم، مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه در بدايت فرض صيام حق تعالي چنان فرمود كه: چون روزه دار روزه بگشادي، طعام و شراب و جماع چنداني روا بودي او را كه نماز خفتن بكردندي«16»، چون از آن وقت بگذشتي حرام شدي تا بر دگر شب نماز شام، و اگر بخفتي پيش از آن كه افطار كردي- و آن وقت مضيّق بگذشتي- همچنين روا نبودي او را از اينكه معني چيزي تا بر دگر شب. شبي از شبهاي ماه رمضان بعضي صحابه نماز خفتن با رسول- عليه السّلام- بكرد«17»، و گفتند: عمر خطّاب بود«18»- و با خانه شد، نفس او را مطالبت كرد به خلوت حلال خود و وقت رفته بود«19». او خلوت كرد، چون فارغ شد غسل كرد، پشيمانيي سخت او را دريافت، بامداد برخاست«20» و بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من به شكايت اينكه نفس خاطئه پيش تو آمده ام. رسول- عليه السّلام- گفت: چه افتاد! ---------------------------------- - (5- 1). مب، مر: بدانستيد. (2). مب، مر: نمي كنيد. (3). مب، مر:

مي خوريد. (4). مب، مر: نمي گذاريد، وز، دب، آج، لب، فق: نمي گذاري. (10- 6). مب، مر: نكرديد. (11- 9- 7). مب، مر: بشناختيد. (8). مب: نگريختيد، مر: بنگريختيد. (12). وز: بنكندي، مج: بنكدي، دب: دفن كردي، آج، لب، فق: ديدي، مب، مر: ديديد. (13). مب، مر: نگرفتيد. (14). مب، مر: كرديد. (15). دب: عيوب. [.....] [اشاره] (16). مج: نكردي. (17). آج، لب، فق، مر: بكردند، مب: گزاردند. (18). وز رضي اللّه عنه. (19). مب: گذشته بود. (20). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برخواست. صفحه : 50 قصّه باز گفت. رسول- عليه السّلام- گفت: خطا كردي. جماعتي ديگر برخاستند و گفتند: يا رسول اللّه؟ ما را هم اينكه حادثه افتاد، و لكن شرم داشتيم كه اينكه حديث در مجلس تو بگوييم، هيچ رخصتي هست ما را! رسول- عليه السّلام- گفت: رخصت به دست من نيست، خداي تعالي از كرمش اينكه حكم از ايشان برگرفت، و اينكه آيت فرستاد، و مباح كرد ايشان را مقاربت كردن با حلال خود در شبهاي ماه رمضان، گفت: حلال كردند شما را شب روزه. و نصب او بر ظرف است، اي في ليلة الصّيام، و كوفيان گفتند: منصوب است بعدم الخافض. الرَّفَث ُ إِلي نِسائِكُم، «رفث» كنايت است از جماع. عبد اللّه عبّاس گفت: ان ّ اللّه [حيي ّ] [اشاره]«1» كريم، خداي تعالي شرمگن«2» است، يعني كريم است. اينكه لفظ مصرّح نگفت به كنايت گفت هر جا«3» كه گفت، يك جا مباشرت گفت، و يك جا ملامست، و يك جا افضا و يك جا دخول و يك جا رفث. دگر خواست تا تو را ادب آموزد تا اينكه لفظ [بر زبان] [اشاره]«4»، [231- پ]

نراني، چه در عرف مستهجن است. دگر آن كه عرب اينكه كنايات گفته اند، و قرآن به لغت ايشان فرود آمد، و اينكه همه كنايات است از جماع، قال الشّاعر: فظلنا هنالك في نعمة

و كل ّ اللّذاذة الّا الرّفث اي غير الجماع. قتيبي«5» گفت: رفث افصاح و تصريح باشد به ذكر آنچه كنايت بايد كردن از او از ذكر نكاح، و اصل او فحش باشد و كلام قبيح، و قال العجّاج: و رب ّ اسراب حجيج«6» كظّم

عن اللّغا و رفث التّكلّم زجّاج گفت: رفث كلمتي است جامع هر مراد را كه مردان را باشد از زنان، قال الشّاعر: ---------------------------------- - (4- 1). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: شرمگين. (3). همه نسخه بدلها: كجا. (5). آج، لب: متيمي، دب: قتبني، فق: ميتمي، مب: ميثمي، مر: مشعبي. (6). اساس: حجيم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و منابع لغت و شعر تصحيح شد. صفحه : 51 و يرين من انس الحديث زوانيا

و بهن ّ عن رفث الرّجال نفار و در حرف«1» عبد اللّه مسعود هست: الرّفوث، هُن َّ لِباس ٌ لَكُم وَ أَنتُم لِباس ٌ لَهُن َّ، اينكه هم از كنايات مليح است، گفت: ايشان لباس شمااند و شما لباس ايشان«2»، يعني ملتبس شوي«3» به يكديگر و ملتوي، كما قال الشّاعر: فأصبحت أنّي تأتها تلتبس بها

كلا مركبيها تحت رجلك شاجر و گفتند«4»: وجه تشبيه از اينكه جاست كه چون وقت خواب برهنه شوند بشره هر يك از ايشان ملاقي باشد بشره صاحبش را به منزله لباس، قال النّابغة الجعدي ّ: اذا ما الضّجيع ثني

جيدها«5»

تثنّي فكانت«6» عليه لباسا ربيع انس گفت: مراد آن است: هن ّ لحاف لكم و انتم لحاف لهن ّ، و لحاف جامه خواب باشد. بعضي دگر از مفسّران گفتند: مراد از لباس سكن«7» است، چنان كه در شب گفت: وَ جَعَلنَا اللَّيل َ لِباساً«8»، اي سكنا، هر يكي از ايشان سكن صاحبش باشد كه دل او به او ساكن شود، دليلش قوله تعالي: وَ جَعَل َ مِنها زَوجَها لِيَسكُن َ«9»عَلِم َ اللّه ُ أَنَّكُم كُنتُم تَختانُون َ أَنفُسَكُم، خداي دانست كه شما با خود خيانت كرده اي«2» يعني بالجماع بعد العشاء الاخرة، به آن كه از پس نماز خفتن با زنان خود [خلوت] [اشاره]«3» كرده اي«4» و«5» شما را از آن نهي كرده بودند و اينكه هم كنايتي نيكوست، براي آن كه آن كس كه با كسي خيانتي كند نقصاني كند غير خود را«6» براي منفعت خود، ايشان در اينكه باب نقصان حظّ خود كردند از ثواب، خداي تعالي آن را خيانت خواند، پس آنگه چنان پوشيده داشتند تا از خود پنداشتي«7» پوشيده مي دارند«8»، چنان كه خاين خيانت«9» پوشيده دارد، حق تعالي به خيانت كنايت كرد از اينكه [دو معني] [اشاره]«10». فَتاب َ عَلَيكُم وَ عَفا عَنكُم، اكنون چون توبه كردي«11»، خداي تعالي توبه شما قبول كرد و عفو بكرد شما را«12»، اينكه دليل است بر آن كه قبول توبه بر خداي تعالي واجب نيست، و اسقاط عقاب نه بر سبيل وجوب است عند آن كه عقيب«13» قبول توبه، لفظ عفو گفت، و آن را كه اسقاط [232- ر] عقاب او واجب باشد در حق ّ او لفظ عفو نيكو نباشد. فَالآن َ، اكنون، اينكه عبارت است از حال، اعني آن وقت كه در او باشي،

و هو الزّمان بين الزّمانين، وقتي باشد از ميان دو وقت ماضي و مستقبل، آن را هم حال خوانند و هم حاضر در عبارت نحويان. بَاشِرُوهُن َّ، اكنون مباشرت كني با ايشان، ---------------------------------- - (2- 1). مب: كرديد، مر: كرده ايد. (10- 3). اساس: افتادگي دارد: با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11- 4). مب، مر: كرديد. [.....] [اشاره] (5). مب حال آن كه. (6). همه نسخه بدلها: نقصاني كند مال او را. (7). مب: نيز گويا. (8). مر: مي داري. (9). آج، لب، مب، مر را. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر از اپن و. (13). آج، لب، فق: عقب، مب: زيرا كه در عقب. صفحه : 53 لفظ امر است و مراد اباحت، چنان كه گفت: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«1» ...، و قوله: فَإِذا قُضِيَت ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِي الأَرض ِ«2» ...، و اينكه نيز كنايت است از جماع براي آن كه بشره هر يكي از ايشان مماس ّ بود بشره صاحبش را. و «بشر»«3» بيرون پوست مردم باشد. وَ ابتَغُوا ما كَتَب َ اللّه ُ لَكُم، و طلب كني آنچه خداي نوشته است شما را. و «بغي» طلب باشد، يقال: بغي الشّي ء بغيا، و البغاء الزّناء، و البغي الطّلب لما ليس لك، و از اينكه جا«4» خروج را بر امام حق بغي خواند«5». و ابتغاء، افتعال باشد از اينكه بنا. بيشتر مفسّران گفتند: مراد فرزند است، يعني غرض نبايد«6» كه قضاي شهوت بود«7»، بايد كه غرض تناسل بود. إبن زيد گفت: ما احل ّ اللّه لكم من الجماع، قتاده گفت: ما رخّص اللّه لكم فيه، يعني آنچه خداي رخصت داد شما را در آن. معاذ جبل

گفت: يعني شب قدر«8»، و آنچه به ظاهر آيت لايق است قول آن كس است كه گفت: مراد طلب فرزند است، و رسول- عليه السّلام- گفت: 9» تناكحوا تكثروا فانّي اباهي بكم الامم يوم القيامة حتّي« بالسّقط. و انس مالك روايت كند كه زني«10» نام او حولاء- و او زني بود عطّاره- يك روز در نزديك عايشه آمد، گفت: يا أم ّ المؤمنين؟ بدان كه من زن مردي ام، هر شب كه او در آيد«11» من خويشتن«12» بيارايم و معطّر كنم بمانند آن شب كه مرا پيش او بردند، و به وقت خفتن به بستر او در شوم، و او روي از من بگرداند، و من«13» براي خداي روي از او بنگردانم و تحمّل كنم، گمان من چنان است كه او را با من خوش نيست«14»، مرا ---------------------------------- - (1). سوره مائده (5) آيه 2. (2). سوره جمعه (62) آيه 10. (3). همه نسخه بدلها: بشره. (4). مب است كه. (5). همه نسخه بدلها: خوانند. (6). وز، مر: نيابد، لب: نيامد، مب: بايد. (7). مب: بر او. [.....] [اشاره] (8). آج، لب، فق، مب، مر: شب و روز. (9). آج، لب، فق، مب: و لو. (10). همه نسخه بدلها بود. (11). مر: كه او را ديدم، مب خانه. (12). دب، مر راه، مب: خود را. (13). مر از. (14). مب آيا. صفحه : 54 بر اينكه مزد«1» باشد! گفت«2»: بنشين تا رسول خداي در آيد. او بنشست، رسول- عليه السّلام- در آمد، بوي عطر«3» شنيد، گفت: يا عايشه؟ عطر خريده اي يا حولاء عطّاره اينكه جا بوده است! گفت: يا رسول اللّه؟ او حاضر است و مي خواهد كه

مسأله«4» پرسد، آنگه حولاء قصّه خود با رسول بگفت. رسول- عليه السّلام- گفت: برو طاعت او دار«5» و فرمان او بر، گفت: يا رسول اللّه؟ هم چنين كنم، و لكن مرا در اينكه چه مژده«6» باشد! رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ زني نباشد كه«7» در خانه شوهر چيزي برگيرد و بنهد، و غرض او صلاح شوهر باشد، و الّا خداي تعالي او را حسنه اي بنويسد و سيّئه اي بسترد«8» و درجه اي«9» برفيع كند. و هيچ زن نباشد كه از شوهر بار برگيرد، و الّا او را چندان مزد باشد كه روزه دار نماز كن را كه شب نخسپد، و روز روزه نگشايد و در سبيل خداي جهاد كند. هيچ زن نباشد كه او را درد زادن بگيرد«10» و الّا به هر درد او را مزد آن كس دهند كه برده«11» آزاد كرده بود، و به هر يك بار كه كودك را شير دهد چنان بود كه برده اي«12» آزاد كرده«13»، چون«14» كودك را از شير باز گيرد مناديي از آسمان ندا كند كه: اي زن؟ تو را عمل كفايت كردند در گذشته، عمل با پس«15» گير در آينده. عايشه گفت: زنان را خير«16» بسيار دادند، شما را كه مرداني«17» چيست! رسول- عليه السّلام- بخنديد و گفت: هيچ مردي نباشد كه دست زن«18» گيرد بر طريق مراوده، و الّا«19» او را حسنه اي بنويسند. اگر دست در گردنش كند ده حسنه، اگر بوسه دهد ---------------------------------- - (1). مب: مردي. (2). همه نسخه بدلها: عايشه گفت. (3). مج بوي. (4). آج، لب، فق: مسأله اي. (5). دب: كن. (6). مج: مژد، وز، دب، مر: مزد: آج، لب، فق، مب: ندارد. (7).

مب: هر زني كه. [.....] [اشاره] (8). دب: بردارد. (9). همه نسخه بدلها او. (10). مج: نگيرد، دب، درد گيرد: مر: نباشد. (11). مج، وز: برده اي، دب در راه خدا، مب: بنده. (12). مب، مر: بنده. (13). دب، آج، لب بود. (14). مب، مر: و چون. (15). همه نسخه بدلها: باسر. (16). فق: چيز. (17). دب، مب، مر: مردانيد. (18). همه نسخه بدلها: زنش. (19). مب كه. صفحه : 55 بيست حسنه، اگر با او نزديكي كند چنداني ثوابش دهند كه از همه دنيا به بود. چون برخيزد كه غسل كند، آب بر هيچ موي او نرسد [232- پ] و الّا«1» سيّئتي محو كنند«2» او را، و درجه اي بدهندش. و آنچه او را بر آن غسل بدهند به باشد از دنيا و هر چه در اوست، و خداي تعالي به او مباهات كند، با فرشتگان گويد: به بنده من نگري؟ در شبي«3» سرد برخاسته است، براي من غسل مي كند، گواه كردم شما را كه او را بيامرزيدم. قوله: وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا، آيت در مردي انصاري آمد، در نامش خلاف كردند. معاذ جبل گفت: نامش ابو صرمه بود. البراء بن عازب گفت: قيس بني صرمه، عكرمه و سدّي گفتند: ابو قيس بن صرمة بن مالك بن عدي ّ النّجّار، و اينكه مرد همه روز كار كرده بود در زميني كه او را بود، در ماه رمضان نماز شام آمد و پاره اي خرما آورد، و زن طعامي نساخته بود، تا زن به آن مشغول شد كه طعامي سازد، او را خواب غالب شد و بخفت، نماز خفتن در آمد و او روزه بر آبي گشاده بود بس

و طعامي نخورده بود. و در ابتدا شرع چنين بود كه«4»: پس از نماز خفتن، طعام و شراب و نكاح حرام بودي. مرد بيدار شد و وقت افطار رفته بود«5»، برخاست گرسنه و رنجور، و دست به طعام نيارست كردن از بيم خداي- عزّ و جل ّ. بر دگر روزه«6» روزه داشت، سخت رنجور شد و از پاي بيفتاد. نماز پيشين رسول- عليه السّلام- او را ديد، گفت: يا با قيس«7»؟ تو را چه بود! او قصّه خود بگفت. رسول- عليه السّلام- براي او دلتنگ شد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و تخفيف تكليف فرمود، گفت: اينكه حكم برگرفتم از آنگه كه آفتاب فرو شود طعام و شراب خوري تا آنگه كه صبح صادق بر آيد، و اينكه را نيز صورت، امر است و معني«8»، اباحت، حق تعالي كنايت كرد از شب به رسن سياه، و از صبح به رسن سپيد، و شاعر گفت: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: الّا از او، مب: الّا كه از او. (2). مب، مر: كند. [.....] [اشاره] (3). گويد: ببينيد كه بنده من در شب. (4). همه نسخه بدلها بيان كرديم كه. (5). دب: افطار در گذشته بود. (6). همه نسخه بدلها: روز. (7). همه نسخه بدلها: أبا قيس. (8). همه نسخه بدلها: و مراد. صفحه : 56 الخيط الابيض وقت الصّبح منصدع

و الخيط الأسود جوز«1» اللّيل مركوم و براي آن تشبيه كرد ايشان را به رسن كه ممتدّ و كشيده شوند چون رسن، قال ابو دؤاد«2» في الصّبح: فلمّا أضاءت لنا سدفة«3»

[و لا] [اشاره]«4» من الصّبح خيط أنارا و در تفسير از رسول- عليه

السّلام- نص ّ آمد، عدي ّ بن حاتم گويد: رسول- عليه السّلام- مرا نماز و روزه بياموخت و در باب روزه گفت: چون آفتاب فرو شود روزه بگشاي، و آنگاه مباح است تو را طعام و شراب خوردن تا آنگه كه رسن سپيد از رسن سياه پيدا شود تو را، گفت: من در شب برخاستم و دو رسن پيش خود بنهادم و در او مي نگريدم، بر من مشتبه بود، گاهي پيدا شدي و گاهي ملتبس، بيامدم و رسول را- عليه السّلام- خبر دادم، بخنديد و مرا گفت: يابن حاتم؟ [نمي] [اشاره]«5» داني كه مراد بياض صبح است از سواد شب. سهل بن سعد«6» گفت: در آيت مِن َ الفَجرِ نبود، به اوّل صحابه رسول بيشتر به شب دو رسن پيش خود بنهادندي و اعتبار مي كردندي، خداي تعالي براي بيان بفرستاد: مِن َ الفَجرِ. «من» اوّل شايد كه ابتداي [غايت] [اشاره]«7» بود، و شايد كه تبيين را بود«8»، امّا دوم جز تبيين را نشايد. و «فجر» انشقاق عمود صبح باشند و ابتداي روشناي او، من قولك: انفجر الماء إذا انبعث و جري، چنان كه آب از زمين بر آيد و آنگاه برود و پراگنده شود و همچنين سپيد و روشن باشد [و پيدا شود] [اشاره]«9» از تيرگي خاك، براي اينكه صبح را «فجر» خوانند. بدان كه صبح دو است: يكي كاذب و يكي صادق. صبح اوّل را كاذب گويند، ---------------------------------- - (1). مج: جون، وز: جوسن: مر: جوف، لسان (7/ 299): كون. (2). مج، وز: ابو داود. (3). اساس و همه نسخه بدلها بجز آج: عدوة، با توجّه به صورت تصحيح شده كلمه در آج، و منابع شعر و لغت

تصحيح شد. (7- 5- 4). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: سهل بن سعيد، مج در زير كلمه افزوده. يعني ساعدي. (8). ظاهرا تبيين در «من» اوّل بي مورد است. (9). اساس: افتادگي دارد، مج، وز، دب: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 57 و آن روشنايي بود مستطيل بر درازنا ماننده«1» دنبال گرگ، پس از آن تاريك«2» شود، آن را حكمي نيست در شرع، عند آن [233- ر] نماز فريضه نشايد كردن و طعام و شراب خوردن حرام نشود، و براي آنش كاذب خوانند كه خويشتن مثلا به صورت چيزي نمايد كه آن را حكمي باشد و بر حقيقت حكمش نبود، پس پنداري در آنچه مي نمايد دروغ مي گويد. و دوم«3» صبح صادق باشد، و آن روشناي«4» مستطير بود، چون بر آيد پراگنده شود، آن را در شرع حكم اينكه باشد كه عند آن نماز بامداد واجب شود، و روزه دار را تناول چيزي كردن كه روزه تباه كند حرام شود. سمرة بن جندب روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: لا يمنعكم من السّحور أذان بلال و لا الصّبح المستطيل و لكن ّ الصّبح المستطير، گفت: نبايد كه بانگ نماز بلال شما را منع كند از سحور خوردن، و نه اينكه صبح به«5» درازنا، و لكن مانع اينكه صبح مستطير پراگنده بود، و در خبر دليل است بر آن كه بانگ نماز بامداد پيش، از وقت فريضه شايد كردن- تنبيها علي صلاة اللّيل. آنگه بيان وقت افطار كرد، گفت: ثُم َّ أَتِمُّوا الصِّيام َ إِلَي اللَّيل ِ، پس روزه

تمام بداري تا به شب. و «الي» در برابر «من» انتهاي غايت را باشد، كأنّه قال: من طلوع الفجر الي غروب الشّمس، از آنگاه كه صبح صادق بر آيد تا آنگاه كه آفتاب فرو شود. عبد اللّه بن أوفي«6» گفت: با رسول- عليه السّلام- بودم در بعضي سفرها، و رسول- عليه السّلام- روزه داشت. چون آفتاب فرو شد، مرا گفت: اجدح لي، براي من پاره اي پشت تر كن. من گفتم: يا رسول اللّه؟ لو امسيت، اگر صبر كني«7» تا شب در آيد. رسول«8» دگر باره گفت: اجدح لي. من گفتم: يا رسول اللّه ان ّ علينا نهارا، هنوز روز است. رسول- عليه السّلام- سيوم بار باز گفت. من آنچه فرمود بكردم. مرا گفت: ---------------------------------- - (1). دب: مانند. [.....] [اشاره] (2). اساس به صورت «باريك» هم خوانده مي شود. (3). مب: دويم. (4). همه نسخه بدلها: روشنايي. (5). همه نسخه بدلها: بر. (6). همه نسخه بدلها: عبد اللّه بن ابي اوفي. (7). همه نسخه بدلها: توقّف كني. (8). همه نسخه بدلها عليه السّلام. صفحه : 58 چون شب از اينكه جانب در آيد و روز از آن جانب بشود و آفتاب فرو شود وقت روزه گشادن باشد، و شب عبارت است من غروب الشّمس الي طلوع الفجر الثّاني. وَ لا تُبَاشِرُوهُن َّ وَ أَنتُم عاكِفُون َ فِي المَساجِدِ، مجاهد در شاذّ خواند«1»: في المسجد. و عكوف و اعتكاف مقام باشد بر كاري، يقال: عكف علي كذا و اعتكف و عكف بالمكان اذا أقام به، قال اللّه تعالي: فَأَتَوا عَلي قَوم ٍ يَعكُفُون َ عَلي أَصنام ٍ لَهُم«2» ...، قال الفرزدق وصف القدور: تري حولهن ّ المعتفين كأنّهم

علي صنم في الجاهليّة عكّف و

قال الطّرمّاح«3»: فبات بنات اللّيل حولي عكّفا

عكوف البواكي بينهن ّ صريع و در شرع مقام بود در بعضي مساجد براي عبادت، و نزديك ما درست نباشد الّا به سه شرط: يكي آن كه اعتكاف او در مسجدي بود از اينكه چهار مسجد: مسجد الحرام، يا مسجد رسول به مدينه، يا مسجد كوفه، يا مسجد بصره، چه اينكه مسجدها آن است كه پيغامبر يا امام- عليهما السّلام- در او نماز آدينه كرده اند به جماعت. شرط دوم«4» آن كه: روزه دارد كه اعتكاف به روزه درست باشد«5». سيوم«6» آن كه: سه روز نيّت كند يا «7» بيشتر كه اعتكاف كمتر از سه روز نباشد. و واجب بود معتكف را كه اجتناب كند از هر چه محرم اجتناب كند از زنان و طيب و ممارات و جدال. و در عمل«8» او هفت چيز ديگر باشد كه در احرام نبود: بيع و شرا نكند، و از مسجد بيرون نيايد الّا عند ضرورت، و در زير سايه نرود«9»، و در هيچ مسجد«10» ننشيند جز آن مسجد به اختيار، و نماز نكند در مسجد ديگر الّا به«11» مكّه كه«12» هر جا كه خواهد نماز ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: گفت، مب: گفت كه. (2). سوره اعراف (7) آيه 138. (3). همه نسخه بدلها: الاخر. (4). مب: دويم. (5). مج: نباشد. (6). مج: سدام، مب، سيم. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: تا. [.....] [اشاره] (8). همه نسخه بدلها: در اعتكاف. (9). همه نسخه بدلها به اختيار. (10). مب نرود و. (11). مب: در. (12). مب در، وز، دب، آج، لب، فق به. صفحه : 59 كند. و هر گه

كه«1» روز مباشرت كند دو كفّارتش لازم آيد: يكي براي اعتكاف، و يكي براي روزه. و اگر به شب كند يك كفّارت، و كفّارت او [233- پ] كفّارت«2» فطر«3» روزه رمضان باشد. و چون معتكف بيمار شود، يا زن را حيض افتد، از مسجد بيرون آيند و چون نيك شوند با سر گيرند، اگر يك روز اعتكاف داشته باشد و اگر دو روز باشد بنا كنند«4»- و شرح آن در كتب فقه مسطور است. علما خلاف كردند در اينكه مباشرت كه معتكف را از آن نهي كردند، قومي گفتند: مراد مجامعت است، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاك و ربيع«5». قتاده و مقاتل و كلبي گفتند: آيت در جماعتي آمد كه ايشان اعتكاف گرفتندي، چون ايشان را حاجت بودي، بيامدندي با زنان مقاربت كردندي و غسل بكردندي«6» و با مسجد شدندي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد ايشان را از آن. إبن زيد گفت: مراد به مباشرت جماع است و دون«7» الجماع از لمس و قبله و انواع تلذّذ. امّا جماع به اجماع اعتكاف را تباه كند«8»، و مباشرت بدون الجماع بر دو ضرب است: يا غرض تلذّذ بوده يا نه، اگر«9» غرض تلذّذ بود مكروه است عندنا و عند الشّافعي، و اعتكاف را تباه نكند عند اكثر الفقهاء، و بنزديك مالك تباه كند. إبن جريج گفت: عطا را پرسيدم از اينكه مسأله، گفت: جماع تباه كند اعتكاف را، و ما دون الجماع مكروه است، و آنچه قصد او نه تلذّذ بود مباح است. سعيد جبير روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السّلام- گفت: معتكف از گناه

معتكف است، تا معتكف باشد او را ثواب همه حسنات بنويسند. علي ّ بن الحسين- عليهما السّلام- روايت كند از پدرش كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او در عشر آخر ماه رمضان اعتكاف گيرد، همچنان باشد كه دو حج ّ و دو عمره كرده. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها به. (2). همه نسخه بدلها: مثل كفارت. (3). همه نسخه بدلها: افطار. (4). همه نسخه بدلها: كند. (5). همه نسخه بدلها: ربيعه است. (6). مب: نكردندي. (7). همه نسخه بدلها: ما دون. (8). همه نسخه بدلها عند اكثر الفقهاء و بنزديك مالك تباه كند. (9). همه نسخه بدلها: آنچه. [.....] [اشاره] صفحه : 60 و گفتيم: كه از شرط صحّت او«1» روزه است، و اينكه مذهب اهل عراق است و مالك بن انس. شافعي گفت: بي روزه درست باشد، و حسن بصري گفت: اگر روزه شرط كند واجب شود، و اگر شرط نكند واجب نبود. و بنزديك ما كمتر از سه روز نباشد و اهل مدينه هم چنين گفتند، و اهل عراق گفتند: هر«2» مسجد كه در او نماز جماعت كنند اعتكاف درست باشد، و مالك گفت: جز در مسجد آدينه شهر نشايد. و اهل عراق گفتند: زن«3» در مسجد خانه خود شايد كه اعتكاف گيرد، و مالك گفت: جز«4» در مسجدي كه نماز جماعت كنند نشايد. شافعي گفت: زن و بنده و مسافر هر كجا خواهند اعتكاف گيرند، و مالك گفت: كمتر از ده روز نشايد، و اهل عراق گفتند [كه: يك] [اشاره]«5» روز درست باشد. تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ، يعني اينكه احكام كه گفته شد در باب روزه و اعتكاف حدّهاي خداي است. سدّي

گفت: [شروط] [اشاره]«6» اللّه. شهر بن حوشب گفت: فرائض اللّه. ضحّاك گفت: معصية اللّه. و «حدّ» در لغت بر معاني آمد، حدّ منع بود، يقال: حدّه عن كذا [اذا منعه] [اشاره]«7»، و «حدّ»، حدّ سراي بود. و «حدّ» فريضه اي باشد از فرايض خداي، و «حدّ» حدّ زاني باشد و جز او. و حدّ شمشير تيزناي [او بود] [اشاره]«8». و حدّ در خلق حدّت«9» باشد، و حدّ فرق باشد ميان دو چيز، و حدّ غايت چيز بود، و حدّ شراب حدّتش باشد، و احداد [المرأة] [اشاره]«10» سوك داشتن زن بود بر شوهر«11»، و تيز كردن«12» كارد و شمشير بود. و احداد نظر، تيز نگريستن باشد. و محادّت ممانعت و عصيان است، في قوله: إِن َّ الَّذِين َ يُحَادُّون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ«13» ...، و حديد آهن بود، و حدّاد آهنگر بود و زندانبان، و منه المثل: تقيس الملائكة [234- ر] بالحدّادين، و اصل اينكه همه راجع است با منع، قال الاعشي: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اعتكاف. (2). همه نسخه بدلها: در هر. (3). فق را. (4). مج: چو. (5). اساس، مج: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت افزوده شد. (10- 8- 7- 6). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). مج، وز: مدّت. (11). همه نسخه بدلها: شوهرش. (12). همه نسخه بدلها: و احداد تيز بكردن. (13). سوره مجادله (58) آيه 5. صفحه : 61 فقمنا و لمّا يصح ديكنا

الي جونة عند حدّادها اي صاحبها الّذي يحفظها، و قال النّابغة: الّا سليمان اذ قال المليك له

قم في البريّة فاحددها عن

الفند اي امنعها. و حدود كلمات كه متكلّمان نهند از اينكه جاست، و براي آن گفتند كه بايد تا جامع و مانع بود و مطّرد و منعكس و شامل و كامل. «و حدود اللّه»، آن حدّهاست كه خداي تعالي در شرع بزد تا از آن تعدّي نكنند بر تشبيه به حدود سراي. فَلا تَقرَبُوها، گرد آن مگردي«1» و پيرامن آن مشوي«2»، يقال: قربت الشّي ء اقربه قربانا و قربت منه اقرب قربا. كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ آياتِه ِ لِلنّاس ِ، خداي- جل ّ جلاله- چنين بيان كند آيتهايش براي مردمان. و مراد به آيات، ادلّه است كه در شرع نصب كرد بر احكام از حلال و حرام، كه امر و نهي به آن متعلّق است. لَعَلَّهُم يَتَّقُون َ، تا«3» متّقي شوند و اجتناب كنند از تعدّي آن. قوله: وَ لا تَأكُلُوا أَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِل ِ- الاية. مقاتل حيّان گفت و إبن السّائب كه: اينكه آيت در امرؤ القيس بن عابس الكندي ّ آمد و در عبدان بن اشوع، و آن بود كه ايشان پيش رسول- عليه السّلام- شدند به خصومت براي زميني. چون به وقت سوگند رسيد، آن كه صاحب يد«4» بود دست بداشت«5» و اختيار«6» سوگند خوردن نكرد«7»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. در معني آيت دو قول گفتند: يكي آن كه خداي گفت: مالهايتان از ميان شما«8» به باطل مخوري از خيانت و رشوت و سرقت، يعني مال يكديگر، چنان كه گفت: ---------------------------------- - (1). مب: مگرديد، فق: نگردي. (2). مب: نرويد. (3). مب: اما. (4). آج: صاحب ملك. [.....] [اشاره] (5). مج، وز: نداشت. (6). همه نسخه بدلها: اجتناب. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بكرد. (8). مب: در

ميان خود. صفحه : 62 وَ لا تَلمِزُوا أَنفُسَكُم«1» ...، وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم«2» ...، اي بعضكم بعضا، خود را عيب مكني و خود را مكشي، يعني يكديگر را براي آن كه چون شما در يك ملّتي«3» به حكم يك شخصي«4»، لقوله- عليه السّلام: المؤمنون كنفس واحده. و قولي ديگر اينكه است كه: مال خود به باطل مخوري، يعني تلف مكني به نا واجب در شرب خمر و معازف و انواع قمار و آنچه بدين ماند. باقر- عليه السّلام- گفت: «بالباطل» اي باليمين الكاذبة، به سوگند به دروغ، و اينكه قول مطابق قول اول است. صادق- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي دانست كه در اينكه امّت«5» حاكمان باشند كه حكم به ناحق كنند، [خداي تعالي] [اشاره]«6» بندگان را نهي كرد از آن كه به حكومت نزد ايشان روند. و اصل «باطل» ذاهب و زايل باشد، يقال: بطل«7» الشّي ء بطلا و بطولا و بطلانا. وَ تُدلُوا بِها إِلَي الحُكّام ِ، و اصل «إدلاء» در رسن بود كه به چاه فرو گذارند«8»، يقال: ادليت [الدّلو اذا] [اشاره]«9» ارسلتها لتملأها، قال اللّه تعالي: فَأَدلي دَلوَه ُ«10» ...، و اصل «إدلاء» از دلو است، و دلاها اذا اخرجها. آنگاه هر [إلقاء قولي] [اشاره]«11» يا فعلي را ادلاء گفتند، و آن را كه حجّت خود عرض كند، گويند: أدلي بحجّته، براي آن كه حجّت او دست آويز و متمسّك او باشد [بمثابت رسن] [اشاره]«12»، قال الشّاعر: فقد جعلت اذا ما حاجتي عرضت«13»

بباب دارك أدلوها بأقوام و يقال: دلا ركابه يدلوها اذا [ساقها سوقا] [اشاره]«14» رفيقا، قال الرّاجز: يا من قد«15» تدلوا المطي ّ دلوا

و تمنع العين الرّقاد الحلوا يعني

مالهايي كه شما نتواني بردن [و بخوردن] [اشاره]«16» از آن مردمان به دهن حاكمان باز منهي و به تحفه ايشان مكني. ---------------------------------- - (1). سوره حجرات (49) آيه 11. (2). سوره نساء (4) آيه 29. (3). مب، مر: ملّتيد. (4). مب، مر: شخصيد. (5). آج، لب، فق، مب: آيت. (16- 14- 12- 11- 9- 6). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج، و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). لب، فق، مب، مر: يبطل. (8). همه نسخه بدلها، بجز دب: فروهلي. (10). سوره يوسف (12) آيه 19. (13). همه نسخه بدلها، بحز دب: نزلت. [.....] [اشاره] (15). مج، وز: قد يأتي: تب: يأتي قد. صفحه : 63 و نحويان در محل ّ اينكه جمله خلاف كردند، بهري گفتند: «واو» [عطف است] [اشاره]«1»، [234- پ] و محل ّ جمله فعلي جزم است عطفا علي قوله: وَ لا تَأكُلُوا، چنان كه گويي: لا تأكل«2» السّمك و تشرب اللّبن نهي باشد از هر دو بهري دگر گفتند: محل ّ او نصب است به اضمار «أن»، و اينكه را «واو» جمع خوانند، چنان كه: لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن، معني آن است كه جمع مكن ميان هر دو، إمّا اينكه كن و إمّا آن، و مانند اينكه قول شاعر است: لا تنه عن خلق و تأتي مثله

عار عليك إذا فعلت عظيم. معني آن بود كه: مال مردم به باطل مخوري، آنگه بر سري آنچه بتواني«3» به دهن حاكم«4» باز نهي، يعني جمع مكني بر اينكه قول ميان اينكه دو خصلت بد تا چنان نبود كه آن مثل: مع الحمّي دمّل و مع كفره قدري ّ. لِتَأكُلُوا فَرِيقاً مِن أَموال ِ النّاس ِ،

اي قطعة. و «فريق»، فعيل بود به معني مفعول، يعني آن پاره كه باز برند از مال و جدا كنند، و لفظ فريق و طايفه«5» در مال استعمال كردن براي آن است كه مال عرب بيشتر اشتر و گوسفند«6» باشد و چهار پا، و آن فرق و طوايف و قطع بود، بيانش قوله- عليه السّلام:7»8» لو كان لابن ادم واديان من مال لابتغي« اليهما ثالثا« و لا يملأ جوف إبن آدم الا التراب و يتوب الله علي من تاب ، اگر آدمي را دو وادي مال باشد طلب سيوم«9» كند، و اينكه معني صورت نبندد«10» الّا در چهار پاي«11»- چنان كه گفتيم. بِالإِثم ِ، اصل «إثم» در لغت تقصير باشد، اعشي گفت در وصف شتري: جماليّة تغتلي بالرّداف

إذا كذب الاثمات الهجيرا [اي] [اشاره]«12» المقصّرات. ---------------------------------- - (12- 1). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، مر: تاكلوا. (3). همه نسخه بدلها: نتواني. (4). دب: حكام، مب: حاكمان. (5). مج: طائفي. (6). همه نسخه بدلها: گوسپند. (7). وب، وز: لا تبغي. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: ثالث. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سيم. (10). دب: متصوّر نبود، ديگر نسخه بدلها: مصوّر نبود. (11). دب: چهار پايان. صفحه : 64 آنگه تقصير را در فرمان خداي تعالي و در نواهي او «إثم» خواندند. وَ أَنتُم تَعلَمُون َ، و شما داني«1»، يعني شما داني كه مبطلي«2» عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه در حق ّ مردي بود كه بر«3» او مالي بود، و صاحب مال بيّنت ندارد يا حاضر نبود، او بيايد بنزديك حاكم«4» سوگند بخورد و مال او

ببرد«5»، او داند كه حرام مي خورد. مجاهد گفت: معني آن است كه خصومت بر باطل و ظلم مكني«6». كلبي گفت: معني آن است كه گواه دروغ بدارد و مال بستاند. قتاده گفت: معني آن است كه به حكم حاكم عند قيام بيّنت براي تو«7» مال حرام حلال مدار كه تو داني كه آن حرام است، و حكم حاكم حرام، حلال نكند. شريح قاضي را چون تهمتي حاصل شدي مرد«8» را گفتي: يا هذا؟ پيش«9» من چنين است كه تو ظالمي، و اگر شرع مرا راه دادي حكم بكردمي«10» براي تو، و لكن شرع فرمود مرا، و حكم من حرام بر تو حلال نكند. [ابو سلمه] [اشاره]«11» روايت كرد از ابو هريره كه رسول- عليه السّلام- گفت: 12» انّما انا بشر و لعل ّ بعضكم ان يكون ألحن بحجّته من بعض فأقضي له فمن [قضيت] [اشاره]« له بشي ء من حق ّ أخيه فانّما اقطع له قطعة من النّار، گفت: من آدميم و باشد كه بعضي از شما حجّت خود بهتر عرض تواند كردن، هر كس كه من براي او حكم كنم به چيزي از مال برادرش، آن پاره آتش است كه براي او باز مي برم. قوله: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَهِلَّةِ، مفسّران گفتند: آيت در معاذ جبل آمد و ثعلبة بن غنم الانصاري ّ، از رسول- عليه السّلام- پرسيدند كه: يا رسول اللّه؟ اينكه هلال اوّل«13» پديد آيد باريك و صئيل بود، آنگه مي افزايد«14» تا تمام شود. باز دگر باره مي كاهد تا باريك ---------------------------------- - (1). دب: مي داني. (2). مج، وز: مبطليد. [.....] [اشاره] (3). دب: در او. (4). همه نسخه بدلها تا. (5). مر: مال بستاند. (6). لب، فق: مي كني.

(7). مب: خود. (8). مج، وز: مردي. (9). همه نسخه بدلها: گمان. (10). همه نسخه بدلها: نكردمي. (12- 11). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها: هلال ماه نو. (14). مج، وز، دب، آج، لب: مي فزايد. صفحه : 65 شود، اينكه چيست! حق تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: يا محمّد؟ تو را مي پرسند از هلال. و «أهلّه» جمع هلال بود، ككساء و أكسيه و رداء و ارديه. و «هلال»، فعال است به معني مفعول، كالحساب و الكتاب، و اصل او از إهلال بود و آن رفع صوت باشد، يعني عند آن كه او پديد آيد مردم آواز بردارند [235- ر] به تسبيح و تهليل، يقال: اهل ّ الهلال و استهل ّ، ماه نو شد، و حقيقت اينكه است كه عند طلوع او مردم آواز بردارند. و إهلال الصّبي ّ، آواز كودك بود عند الولادة. و إهلال آواز محرم بود به لبّيك در حج ّ و عمره، قال الشّاعر: يهل ّ بالفرقد ركبانها

كما يهل ّ الرّاكب المعتمر و ماه را در شب اوّل و دوم«1» هلال خوانند، و بهري دگر گفتند: تا سه شب، و اصمعي گفت: تا آنگه كه طوق دارد. بهري دگر گفتند: تا هفت شب«2». از آن پس«3» قمر خوانند او را، و چون تمام شود به شب چهاردهم يا سيزدهم آن را بدر خوانند، و دايره او را هاله خوانند، و ماهتاب او را فخت خوانند، و سايه او را سمر خوانند، و حديث شب را از اينكه جا سمر خوانند كه ايشان به شب به روشناي ماه«4» بنشينند و سمر گويند. و زبرقان نامي

است از نامهاي قمر. قُل هِي َ مَواقِيت ُ لِلنّاس ِ، تو جواب ده اي محمّد و بگو كه: آن مواقيت است كه جمع ميقات باشد و آن زماني«5» محدود«6» مضروب بود«7» براي مردمان تا به آن اوقات عبادات بدانند«8» از حج ّ و عمره و روزه و افطار و محل ّ ديون، و عدّه زنان، و مشاهره مزدوران، و مدّت حيض حايض، و مدّت حمل ايشان«9» و جز اينكه از آن كه تعلّق به سال و ماه دارد، به خلاف حال آفتاب كه بر يك حال است و زيادت و نقصان در او نمي آيد. [قوله تعالي] [اشاره]: وَ لَيس َ البِرُّ بِأَن تَأتُوا البُيُوت َ مِن ظُهُورِها، مفسّران گفتند: در جاهليّت مرد چون احرام گرفتي به حج ّ يا به عمره، از در سراي و خانه و خيمه ---------------------------------- - (1). مب: دويم. (2). آج، لب، فق، مر را. (3). آج، لب، فق، مر: پس القمر، مب: و بعد از آن. [.....] [اشاره] (4). مب: ماهتاب. (5). آج، لب، فق، مب، مر: زمان. (6). همه نسخه بدلها و. (7). همه نسخه بدلها للنّاس. (8). همه نسخه بدلها: عبادت كنند. (9). همه نسخه بدلها: آبستنان. صفحه : 66 در نرفتي، اگر از اهل مدر بودي- اعني حضري«1»- سوراخي در ديوار سراي كردي از پشت سراي، يا نردباني بنهادي و از بام راه كردي«2»، و اگر اهل و بر بودي- اعني بدوي- از پس خيمه گذر كردي، و اينكه حكم احرام ايشان بودي در جاهليّت، و گمان بردند كه اينكه از جمله برّ است، الّا آنان كه حمس بودند- و ايشان قريش بودند و كنانه و خزاعه و ثقيف و جشم«3» و بنو عامر

بن صعصعه و بنو نضر بن معاويه- و براي آن ايشان را حمس خواندند كه در دين خود سخت بودند. و «حماسه» شدّت و شجاعت بود. چون اسلام در آمد هم اينكه قاعده بود، تا يك روز رسول- عليه السّلام- در سراي بعضي انصار«4» شد، به در سراي مردي از جمله ايشان بر اثر رسول- عليه السّلام- در سراي، شد. پيغامبر- عليه السّلام- او را گفت: نه تو محرمي! گفت: بلي. گفت: چرا به«5» سراي در آمدي! گفت: اقتدا به تو كردم. رسول- عليه السّلام- گفت: من از حمسم، مرا روا باشد. گفت: من نيز از حمسم«6»، دين ما يكي است و من [به همه حال] [اشاره]«7» به تو اقتدا كنم در كارها. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: برّ نه آن است كه خانه ها را از پشت در شوند«8». حمزه و كسائي و عاصم«9» [به روايت] [اشاره]«10» ابو بكر، و نافع به روايت قالون در همه قرآن «بيوت» خواندند به كسر «با» براي مجاورت « يا »، و باقي قرّاء به ضم ّ «با» خواندند بر اصل«11». وَ لكِن َّ البِرَّ مَن ِ اتَّقي، آن وجوه كه ذكر كرده شده است في قوله: ---------------------------------- - (1). اساس در حاشيه به صورت «حفرمي» ضبط كرده است، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مب: گرفتي. (3). اساس: مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: طسم، با توجه به آج و منابع تفسيري و لغوي تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: انصاريان. (5). همه نسخه بدلها در. (6). آج و گفت: مب مرد گفت. (10- 7). اساس: افتادگي دارد، با توجه به مج و

ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مج: بر شوند، مب: به اندرون روند. [.....] [اشاره] (9). اساس: غامرو، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها يكي شد. (11). اساس: براي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 67 وَ لكِن َّ البِرَّ مَن آمَن َ بِاللّه ِ«1» اينكه جا محتمل باشد، وجهي ندار [د اعاده كردن] [اشاره]«2». وَ أتُوا البُيُوت َ مِن أَبوابِها، يعني في حال الاحرام. عبد اللّه عبّاس و براء بن عازب و قتاده و عطا گفتند«3»: اينكه مثلي است كه خداي تعالي زده، و معني آن است كه: ابواب برّ بشناسي و وجوه آن، تا از آن وجوه قصد آن كني، و اينكه كنايت است و استعاره و حقيقت [نيست] [اشاره]«4». [و جابر] [اشاره]«5» روايت كرد از باقر- عليه السّلام- كه او گفت مراد آن است كه: تأتي الأمر من وجهه«6»، كارها را روي بشناسي تا از روي كار در [او شوي نه] [اشاره]«7» از پشتش، و ابو الجارود هم مانند اينكه روايت كرد از باقر- عليه السّلام. بهري دگر گفتند: «بيوت» كنايت است از زنان، براي آن كه زنان«8» را [235- پ] خانه خوانند براي آن كه ملازم خانه«9» باشند، و معني آن است كه: مقاربت ايشان از آن وجه كني كه خداي فرمود في قوله: فَأتُوهُن َّ مِن حَيث ُ أَمَرَكُم ُ اللّه ُ«10»، يعني در مواقعه قصد ادبار ايشان مكني، بل من ابوابها، اي من فروجها. وَ اتَّقُوا اللّه َ، و از خداي بترسي و از معاصي او اجتناب كني تا خويشتن از عقاب با پناه گرفته باشي. لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ، تا فلاح و ظفر يابي«11». قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 190 تا 195]

[اشاره]

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ

الَّذِين َ يُقاتِلُونَكُم وَ لا تَعتَدُوا إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ المُعتَدِين َ (190) وَ اقتُلُوهُم حَيث ُ ثَقِفتُمُوهُم وَ أَخرِجُوهُم مِن حَيث ُ أَخرَجُوكُم وَ الفِتنَةُ أَشَدُّ مِن َ القَتل ِ وَ لا تُقاتِلُوهُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام ِ حَتّي يُقاتِلُوكُم فِيه ِ فَإِن قاتَلُوكُم فَاقتُلُوهُم كَذلِك َ جَزاءُ الكافِرِين َ (191) فَإِن ِ انتَهَوا فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (192) وَ قاتِلُوهُم حَتّي لا تَكُون َ فِتنَةٌ وَ يَكُون َ الدِّين ُ لِلّه ِ فَإِن ِ انتَهَوا فَلا عُدوان َ إِلاّ عَلَي الظّالِمِين َ (193) الشَّهرُ الحَرام ُ بِالشَّهرِ الحَرام ِ وَ الحُرُمات ُ قِصاص ٌ فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي عَلَيكُم وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ مَع َ المُتَّقِين َ (194) وَ أَنفِقُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ لا تُلقُوا بِأَيدِيكُم إِلَي التَّهلُكَةِ وَ أَحسِنُوا إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُحسِنِين َ (195)

[ترجمه]

كارزار كنيد در راه خدا با آنان كه با شما كارزار كنند، و بيداد مكني كه«12» خدا دوست ندارد بيداد كاران را. ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آيه 177. (7- 5- 4- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر كه. (6). مج: تأتي الوجه من امره. (8). همه نسخه بدلها: زنان. (9). فق: خوانه. (10). سوره بقره (2) آيه 222. (11). همه نسخه بدلها و فلاح ظفر باشد و بقا. (12). مج، وز، آج، لب: بدرستي كه. صفحه : 68 و بكشي ايشان را هر كجا كه كشان«1» يابي، و برونشان كني از آن جا كه شما را برون كردند، و فتنه سخت تر است از كشتن، و كارزار«2» مكني با ايشان بنزديك مسجد مكّه تا كارزار«3» كنند شما را در آن جا، اگر كارزار«4» كنند شما را، بكشيد ايشان را همچنين

باشد پاداشت«5» كافران«6». اگر باز ايستند«7»، خداي آمرزنده و بخشاينده است. و كارزار«8» كني ايشان را«9» تا نباشد فتنه اي«10» و باشد دين مر خداي را اگر باز ايستند، عقاب و قتل نبود الّا بر بيداد كاران. ماه حرام به ماه حرام و حرمتها را برابري است، هر كه ظلم كند بر شما شما نيز بكني بر او بمانند آنچه كرده بود بر شما، و بترسي از خداي و بداني كه خدا با پرهيزگاران است. و هزينه كنيد در راه خداي و ميفگني به دستهاي خود«11» در هلاك«12»، و نكويي كني كه خداي دوست دارد نيكوكاران را. ربيع انس«13» و عبد الرّحمن بن زيد گفتند: اوّل آيتي كه در قتال فرود آمد اينكه بود، اعني قوله: وَ قاتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ الَّذِين َ يُقاتِلُونَكُم. چون اينكه آيت آمد، رسول ---------------------------------- - (1). كشان/ كه شان، كه ايشان. (8- 3- 2). آج: كالزار. (4). آج، لب: كالزار. [.....] [اشاره] (5). مج، وز: پاداش. (6). مج، وز، آج، لب، فق: ناگرويدگان. (7). مج، وز پس بدرستي كه. (9). مج، وز، آج، لب: كني با ايشان. (10). مج، وز، لب: نباشد با ايشان فتنه يعني كفر. (11). مج، وز، آج، لب: ميفگنيد خود را به دستهاي شما. (12). مج، وز، آج، لب و فتنه. (13). همه نسخه بدلها: ربيع بن انس. صفحه : 69 - عليه السّلام- قتال كرد با آنان كه با او قتال كردندي، [و رها كرد] [اشاره]«1» ي آنان را كه با او قتال نكردندي تا آنگه كه«2» اينكه آيت فرود آمد كه: وَ قاتِلُوا المُشرِكِين َ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُم كَافَّةً«3» ...، اينكه آيت [منسوخ شد] [اشاره]«4» بدان.

و معني وَ لا تَعتَدُوا، بر اينكه قول آن باشد كه: ابتدا مكني به قتال آن كس كه با شما قتال نكند، و ناگاه به سر«5» ايشان [مشوي پيش] [اشاره]«6» از آن كه ايشان را با اسلام دعوت كني. و بعضي دگر از مفسّران گفتند: آيت محكم است و از احكام او هيچ منسوخ [نيست، و آن كه] [اشاره]«7» خداي تعالي گويد در اينكه آيت: كارزار كني با آنان كه با شما كارزار كنند، منع نكند از وجوب قتال آنان كه با ما قتال [236- ر] نكنند، براي آن كه اينكه دليل الخطاب باشد، و آن معتمد نيست- چنان كه بيان كرديم. امّا قوله: وَ لا تَعتَدُوا، بر اينكه قول آن است كه: تعدّي مكني«8» از آنچه مشروع است در باب جهاد، و زنان و كودكان و پيران ضعيف را مكشي، و آن را كه به صلح دست به شما دهد و دست به شما دراز كند«9»، كه اگر نه چنين كني تعدّي كرده باشي، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد. يحيي بن عامر گفت: به عمر عبد العزيز نوشتم و سؤال كردم او را از اينكه آيت، او بنوشت در جواب كه: نهي«10» از زنان و كودكان است و آنان كه حرب نكنند با مسلمانان از جمله كافران. حسن بصري گفت: وَ لا تَعتَدُوا، مراد نهي از جمله قبايح و منهيّات است. بهري دگر گفتند: «اعتدا» ترك قتال است، يعني قتال كني كه اگر نكني معتدي و ظالم باشي. بريده أسلمي ّ روايت كند كه: چون رسول- صلّي اللّه عليه و اله- سريّتي را به غزاي فرستادي، بر ايشان اميري كردي و

او را وصيّت كردي به تقوا و ترسكاري«11» در«12» خاصّه ---------------------------------- - (7- 4- 1). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق: تا آن كه. (3). سوره توبه (9) آيه 36. (5). دب: بسر. (6). مج، وز، آج، لب، فق: پس. (8). آج، لب، فق، مب، مر: مكنيد. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها: دراز نكند. (10). آج، لب، فق، مب آيت. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و به رستگاري. (12). آج، لب، فق، مب، مر: و در. صفحه : 70 نفس خود و در زير دستان خود، و گفتي: غزا كني به نام خدا در راه خداي، و كارزار«1» كني با كافران به خدا«2» و غلوّ مكني، و از حدّ شرع مگذري، و غدر مكني، و مثله مكني، و كودكان را مكشي. عطاء بن ابي رباح روايت كند كه: چون ابو بكر [الصّدّيق] [اشاره]«3» يزيد بن ابي سفيان را به عمل شام فرستاد، به تشييع او بيرون آمد. يزيد سوار بود، و ابو بكر پياده با او مي رفت و او را وصايت مي كرد، يزيد گفت: يا خليفة رسول اللّه؟ يا بر نشين، يا من نيز پياده شوم، گفت: من بر ننشينم و تو پياده نشوي، من اينكه گامها در سبيل خداي بر مي دارم، تو را وصايت مي كنم به وصايايي بايد كه نگاه داري. در اينكه راه كه مي روي صومعه هاست، و جماعتي در آن جا خود را محبوس كرده دعوي مي كنند كه براي خداي مي كنيم، ايشان را رها كن با«4» آنچه در آنند. و از ايشان بگذري جماعتي را بيني ميان سرباز تراشيده

و مويهاي دراز باز گذاشته، با ايشان شمشير زن بر آن جا كه از سرباز تراشيده اند. آنگه نگر تا هيچ زن را و كودك را و پير و ضعيف را نكشي، و هيچ درخت نبري، و هيچ درخت خرما تباه نكني و بنه سوزي«5»، و هيچ گاو و گوسپند«6» را نكشي«7» مگر براي خوردن، و هيچ آباداني بيران«8» نكني. كلبي روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه گفت: اينكه آيت در صلح حديبيّه آمد، و از«9» آن بود كه چون رسول- عليه السّلام- از مدينه بيرون آمد تا عمره اي آرد و با رسول- عليه السّلام- هزار و چهار صد مرد بودند. چون رسول- عليه السّلام- به حديبيّه رسيد، مشركان بيامدند و او«10» را منع كردند و رها نكردند«11» كه در مكّه شود«12». رسول- عليه السّلام- هديي كه داشت آن جا بكشت، و آن«13» سال صلحي بكردند و ---------------------------------- - (1). لب: كالزار. (2). همه نسخه بدلها: و به خداي. (3). اساس: مخدوش است، مب: ابو بكر بن ابي قحافه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مب: در. (5). كذا در اساس: بنه سوزي/ بنسوزي، لب: نسوزي. (6). آج، لب، فق، مب، مر: گوسفند. (7). مج: بنه كشي/ بنكشي. (8). آج، لب، فق، مب، مر: ويران. (9). همه نسخه بدلها: و آن. (10). همه نسخه بدلها: و رسول. [.....] [اشاره] (11). مب: و نگذاشتند. (12). مب: رود. (13). آج، لب، فق، مب: اينكه. صفحه : 71 صلح نامه بنوشتند«1» به خطّ امير المؤمنين علي- عليه السّلام- چنان كه طرفي برفت، و قرار دادند كه آن سال بازگردد تا«2»

دگر سال قريش مكّه را رها كنند«3» و بروند، و سه روز مكّه رسول را باشد تا در آيد و حج ّ كند و هدي بكشد، و آنچه خواهد به جاي آورد و باز گردد. چون سال ديگر در آمد، رسول- عليه السّلام- برخاست با صحابه و لشكر تا به مكّه رود، انديشه مي كرد كه نبادا«4» كه وفا نكنند قريش به عهدي كه كرده اند و با ايشان قتال بايد كردن، و رسول- عليه السّلام- قتال ايشان را كاره مي بود در ماه حرام [در زمين حرم] [اشاره]«5»، [236- پ] خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و رخصت داد كه در ماه حرام قتال كنند با آنان كه با ايشان قتال كنند، و اگر چه در حرم باشد. آنگه گفت: وَ لا تَعتَدُوا، شما اعتدا مكني، يعني ابتدا مكني به قتال«6»، اگر ايشان ابتدا«7» كنند شما نيز قتال كني. و «قتل»، تخريب بنيت حيات باشد بأي ّ«8» وجه كان، و «مقاتله»، مجادله و مقاساة غيري باشد براي طلب قتل او. و مراد به سبيل خداي، دين خداست. و گفته اند: مراد جهاد است. و «اعتدا» مجاوزة الحدّ باشد، افتعال بود من عدا طوره اذا تجاوز حدّه. و محبّت از خداي تعالي ما را اراده خير و نفع و ثواب ما باشد، براي آن كه اجتماع او با كراهت محال است، جز آن است كه در محبّت مستمرّ است كه مضاف از مفعول به بيفگنند و مضاف اليه به جاي او بنهند، و در ارادت اينكه استمرار نيست، يقول«9»: احب ّ زيدا، و لا يقول«10» اريد زيدا، انّما يقال«11»: اريد خيره و نفعه و«12» امرا يتعلّق به. [قوله تعالي] [اشاره]«13»: وَ اقتُلُوهُم حَيث ُ

ثَقِفتُمُوهُم، اي وجدتموهم، بكشي ايشان را ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: نوشتند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: و. (3). مج، وز: بپردازند، فق، مر: بردارند، مب، بگذارند. (4). آج، لب، فق، مب: مبادا. (13- 5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق، مر كه. (7). فق، مر: قتال. (8). مب: به هر. (9). مج، وز: تقول. (10). همه نسخه بدلها: تقول. (11). همه نسخه بدلها: يقولون. [.....] [اشاره] (12). همه نسخه بدلها: او. صفحه : 72 هر كجا يابي«1». و اصل كلمه حذق و بصارت باشد در كار«2»، يقال: رجل ثقف لقف«3» اذا كان حاذقا في الحرب بصيرا بمواضعها جيّد الحذر«4» فيه، چون كارزار«5» و علم آن و مواضع حذر و مقاتل دشمن نيك شناسد او را چنين گويند، و معني آن است كه: هر كجا تمكين يابي و به مقاتل ايشان راه بري. و گفته اند: الثّقف الظّفر بالعدوّ، كما قال«6» تعالي: فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِي الحَرب ِ«7» ...، اي تظفرن ّ بهم. و ثقاف گويند آن آهني را كه كمان و نيزه به آن راست كنند، و ثقّاف گويند او را كه نيزه كژ«8» شده را راست كند، و همچنين مثقّف، و بر سبيل تشبيه مؤدّب را مثقّف گويند، براي آن كه بي ادب كژي كند، مؤدّب او را راست كند. وَ أَخرِجُوهُم مِن حَيث ُ أَخرَجُوكُم، و ايشان را بيرون كني از آن كه جا شما را بيرون كردند، يعني مكّه. و مراد به «فتنه»، در آيت شرك است و كفر، گفت: كفر بتر و سخت تر از قتل است. اگر ايشان در زمين

حرم در ماه حرام بر كفر اصرار مي كنند و ايشان محرم، از شما چرا روا نبود كه ايشان را بكشي در ماه حرام در زمين حرم و شما محرم! كسائي گفت: «فتنه» اينكه جا عذاب است، و ايشان را عادت بودي كه چون مسلماني را بگرفتندي عذاب كردندي او را، خداي تعالي گفت: آنچه ايشان مي كنند بتراست و سخت تر. وَ لا تُقاتِلُوهُم عِندَ المَسجِدِ الحَرام ِ حَتّي يُقاتِلُوكُم فِيه ِ فَإِن قاتَلُوكُم، جمله قرّاء در اينكه هر سه موضع به «الف» خوانند مگر حمزه و كسائي كه ايشان بي «الف» خوانند [از قتل] [اشاره]«9». و اوّل از مقاتله بود و در شاذ طلحة بن مصرّف و يحيي بن وثّاب و اعمش و عيسي بن عمر موافق حمزه و كسائي خوانند«10». ---------------------------------- - (1). دب: باشد. (2). همه نسخه بدلها: كارزار. (3). چاپ شعراني (2/ 91): تقيف لقيف. (4). مج، وز: الحذق. (5). لب: كالزار. (6). آج، لب، مر اللّه (7). سوره انفال (8) آيه 57. (8). مج، وز، آج: كج. (9). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). مر: باشند، ديگر نسخه بدلها: باشد. صفحه : 73 بعضي مفسّران گفتند: اينكه لفظ كه در او نهي است از قتال ايشان بنزديك مسجد الحرام پيش از آن كه ايشان ابتدا كنند منسوخ است بقوله: وَ قاتِلُوهُم حَتّي لا تَكُون َ فِتنَةٌ«1»، اينكه قول قتاده است و ربيع، و مقاتل حيّان گفت، قوله: وَ اقتُلُوهُم حَيث ُ ثَقِفتُمُوهُم، في الحل ّ و الحرم«2» اينكه منسوخ است بقوله: وَ لا تُقاتِلُوهُم«3» فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم«5». بعضي دگر مفسّران گفتند: آيت محكم است، و معني و حكم«6»

بر جاي خود است، و نشايد ابتدا كردن به قتال در حرم و نه در ماه حرام، الّا عند الضّرورة، و ضرورت آن بود كه ايشان ابتدا كنند، چون آغاز كردند [237- ر] قتال ايشان واجب شد. كَذلِك َ جَزاءُ الكافِرِين َ، پاداشت كافران چنين بود. فَإِن ِ انتَهَوا، اگر ايشان از قتل و قتال باز ايستند«7»، خداي تعالي غفور و رحيم است، بديع نبود از او كه ايشان را بيامرزد چون ايمان آورده باشند و توبه كرده. و «انتهاء» مطاوع نهي باشد، يقال: نهيته فانتهي، كما يقال: زجرته فانزجر. و انفعال بناي مطاوع«8» باشد، يقال: فعلته فانفعل، قياسي مطّرد. و «غفور»، بناي مبالغت است، و هر بنا كه معدول بود از اصل خود وضع قياس براي«9» مبالغت بود. وَ قاتِلُوهُم حَتّي لا تَكُون َ فِتنَةٌ، و كارزار«10» كني«11» با ايشان تا فتنه نباشد. «كان» تامّه است، يعني تا كفر در جهان بنماند، و مراد به «فتنه» كفر است. و آيت در حق ّ مشركان است، و از مشرك«12» باز نگرديد«13» الّا به اسلام يا «14» قتل، چه حكم او به خلاف حكم اهل ذمّت است كه از ايشان جزيه قبول كنند. ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آيه 193. (2). فق، مب، مر: و الحرام. (3). اساس، مج، وز، لب، فق، مب: تقتلوهم، به قياس با نسخه مب، و ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. [.....] [اشاره] (4). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره توبه (9) آيه 5. (6). آج، لب، فق، مب، مر: معني محكم. (7). مج، وز، آج، لب: بازاستند. (8). چاپ شعراني (2/ 92) فعل. (9). آج، لب،

فق، مب، مر: بر آن. (10). لب: كالزار. (11). مب، مر: كنيد. (12). چاپ شعراني (2/ 93): شرك. (13). همه نسخه بدلها: نگردند. (14). مب به. صفحه : 74 مفضّل بن سلمه گفت: حكمت در اينكه آن است كه اهل كتاب كتابي منزل دارند از خداي تعالي، حق تعالي فرمود كه: ايشان را مهلت ده كه باشد كه ايشان«1» نظر كنند، و با كتاب«2» خود رجوع كنند، و انصافي بدهند و ايمان آرند. و امّا در حق ّ مشرك عابد«3» وثن اميد نيست، پس در امهال ايشان وجهي نيست، از ايشان راضي مشو«4» جز به ايمان يا قتل. و «كان» چون تامّه باشد به معني وجد و حدث باشد، اي [حتّي لا] [اشاره]«5» يوجد كفر و يكون الدّين للّه، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است«6» و ربيع و إبن زيد و روايت از باقر- عليه السّلام. و اصل «فتنه» اختبار بود، يقال: فتنته بكذا اذا جرّبته«7» به. و براي آن «كفر» را «فتنه» خواند كه مؤدّي است به اهلاك، چنان كه فتنه مؤدّي بود به اهلاك«8». و دين خداي را باشد. در «دين» دو قول گفتند، يكي ملّت و طلب«9» اسلام من قوله: إِن َّ الدِّين َ عِندَ اللّه ِ الإِسلام ُ«10» ...، و يكي اذعان و گردن نهادن حق را، من قول الاعشي: هودان«11» الرّباب اذكر هوالدّ

ين دراكا بغزوة و صيال و اقسام و معاني و وجوه دين به تمامي گفته شد«12»، في قوله: مالِك ِ«13» وَ يَكُون َ الدِّين ُ لِلّه ِ. (9). همه نسخه بدلها: طريقه. (10). سوره آل عمران (3) آيه 19. (11). لب، فق، مب، مر: كان. (12). همه نسخه بدلها: شده است. (13). اساس، مج،

وز، دب، فق، مب، مر: ملك، به قياس با نسخه لب و با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (14). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 4. ديگر نسخه بدلها و عبارت تصحيح شد. (15). اساس: فيها، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و معني عبارت تصحيح شد. صفحه : 75 به ذلّي ذليل، يعني امّا به طوع ايمان آرند و به آن عزيز شوند، و امّا«1» از بيم تيغ اظهار ايمان كنند به رغم و مذلّت. فَإِن ِ انتَهَوا، اگر باز ايستند از قتل و كفر و عناد. فَلا عُدوان َ، اي [لا سبيل] [اشاره]«2» و لا حجّة، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است، گفت نظيره قوله. أَيَّمَا الأَجَلَين ِ قَضَيت ُ فَلا عُدوان َ عَلَي َّ«3» ...، اي لا [سبيل علي ّ،] [اشاره]«4» و قيل معناه: لا حرج علي ّ. و اصل «عدوان» ظلم بود- چنان كه گفتيم- قال اللّه تعالي: وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي الإِثم ِ وَ العُدوان ِ«5» ...، و مراد در آيت قتل است، و آن قتل برايشان به جزاي عدوان و ظلم ايشان بود. آنگه جز [ارابه لفظ] [اشاره]«6» مجزي برخواند براي ازدواج«7» را، چنان كه طريقت ايشان است، قال عمرو بن شأس الاسدي ّ: [جزينا ذوي العدوان بالامس فرضهم] [اشاره]«8»

[732- پ] قصاصا سواء حذوك النّعل بالنّعل و مراد به ظالم«9» كافر محارب است اينكه جايگاه، پس معني آيت اينكه است كه گفتيم، نه آن كه امري كرد به ظلم يا اباحتي كرد ظلم را. قوله: الشَّهرُ الحَرام ُ بِالشَّهرِ الحَرام ِ، بدان كه ماه حرام در سال«10» چهار است چنان كه حق تعالي گفت: مِنها أَربَعَةٌ حُرُم ٌ«11» ...، واحد فرد [و هو رجب] [اشاره]«12» و ثلاثة سرد،

اي متتابعة«13»، يكي فرد است و آن رجب است و سه متتابع، و آن ذو القعده و ذو الحجّه و محرّم است. و براي آنش حرام خواندند كه حرام بود برايشان قتال كردن در اينكه ماهها تا اگر مرد، مقاتل پدر و برادر را ديدي رها كردي و نكشتي او را، پس براي حرمت ماه راه، حرام خواندند او را، و مراد به اينكه ماه در آيت ذو القعده است كه ---------------------------------- - (1). اساس: يا ، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد. (8- 6- 4- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] [اشاره] (3). سوره قصص (28) آيه 28. (5). سوره مائده (5) آيه 2. (7). همه نسخه بدلها: ازدواج لفظ. (9). همه نسخه بدلها: ظلم. (10). آج، لب، فق، مب، مر: سالي. (11). سوره توبه (9) آيه 36. (12). اساس: ناخواناست، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). مج، وز: متابعي. صفحه : 76 رسول را- عليه السّلام- از حديبيه«1» عام الصدّ ذو القعده باز گردانيدند. و اينكه ماه را براي آن ذو القعده خواندند لقعودهم فيه عن«2» القتال، كه ايشان در اينكه ماه از كارزار«3» فرو نشستندي. امّا در معني آيت دو قول گفتند، يكي آن كه: چون رسول- عليه السّلام- عام الحديبيه باز گرديد«4» و در مكّه نشد، و صلحي رفت ميان ايشان و قراري كه رسول- عليه السّلام- دگر سال باز آيد و ايشان از مكّه بروند«5»، و صحابه رسول در مكّه آيند با سلاحها در نيام و برهنه نكنند. چون

سال ديگر آمد، رسول- عليه السّلام- برخاست و در مكّه رفت و طواف كرد و اركان حج بگذارد، و آن ذو القعده بود كه بيرون آمد از مدينه سنه سبع، و آن سال كه او را منع كردند هم ذو القعده بود سنه ست ّ از هجرت، خداي تعالي آيت فرستاد و گفت: اينكه ماه دخول به بدل آن ماه منع است، و هر دو در ماه حرام«6» بود. قولي دگر آن است در معني آيت كه: قتال الشَّهرُ الحَرام ُ بِالشَّهرِ الحَرام ِ، اي بقتال الشّهر الحرام، يعني اينكه قتال كه شما را گمان است كه با ايشان بايد كردن، به عوض آن قتال است كه ايشان با شما كنند. اگر ايشان حلال«7» مي دارند و روا مي دارند كه در ماه حرام با شما قتال كنند، شما نيز روا داري، كه الشّرّ بالشّرّ و البادي اظلم«8»، [معني آيت] [اشاره]«9»، معني آيت«10» مثل باشد، و بر هر دو وجه در آيت مضاف محذوف بود و مضاف اليه به جاي او نهاده. قول اوّل را تقدير اينكه بود كه: دخول الشّهر بمنع«11» الشّهر، علي تقدير: دخولكم [مكّة] [اشاره]«12» في الشّهر الحرام بمنعهم«13» ايّاكم عن دخولها في الشّهر الحرام. و وجه دوم«14» را تقدير چنين باشد [238- ر] كه: قتال الشّهر الحرام، اي قتالكم ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: عام الحديبيه. (12- 2). همه نسخه بدلها: من. (3). لب: كالزار. (4). دب: نگرديد. (5). مج، وز: برون بروند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: محرّم. [.....] [اشاره] (7). مر: بحلال. (8). آج، لب، فق، مب، مر و الحديد بالحديد يفلح. (9). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر

نسخه بدلها افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها: اينكه. (11). مج، وز: يمنع. (13). مج، وز: يمنعكم. (14). مب، مر: دويم. صفحه : 77 ايّاهم في الشّهر الحرام بقتالهم ايّاكم في الشّهر الحرام، تا معني آيت مستقيم شود، يعني اينكه دخول به بدل آن منع، و اينكه قتال در برابر آن قتال. وَ الحُرُمات ُ، جمع حرمة باشد كظلمة و ظلمات و حجرة و حجرات، و براي آن به جمع گفت كه سه حرمت است، و اقل ّ جمع بر مذهب درست سه بود: يكي حرمت ماه، يكي حرمت حرم، يكي حرمت احرام«1». و قصاص و مقاصّت به معني مساوات و مقابله بود، و اصل آن اتّباع اثر بود، يعني دنبال آن داري كه با او آن كني كه او كرده باشد. فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم، هر كه بر شما ظلم كند. فَاعتَدُوا عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي عَلَيكُم، بر او همچنان ظلم كه او كرده باشد بكني. و ظاهر چنان مي نمايد كه در آيت امر است به ظلم، و لكن مراد مقابله«2» و مجازات است. و آنچه دوم«3» باشد بر سبيل جزاء، آن را ظلم نخوانند مگر بر سبيل مجاز و ازدواج، و مانند اينكه در قرآن و كلام عرب بسيار است، قال اللّه تعالي: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«4». و دوم«5» سيّئه نباشد، چه جزاء بدي، بد«6» نباشد، دگر قوله تعالي: وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل ِ ما عُوقِبتُم بِه ِ«7». و آنچه اوّل ايشان كرده باشند عقاب نباشد، عقاب اينكه فعل باشد كه اينان به جزاي آن كرده باشند، و لكن بر سبيل ازدواج با«8» كلام جفت شود، و چنان كه عمرو بن كلثوم گفت: الا لا يجهلن«9»

احد علينا

فنجهل فوق جهل الجاهلينا يعني جزاي جهل دهيم، براي آن كه هيچ عاقل به جهل فخر نكند. وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ مَع َ المُتَّقِين َ، و از خداي بترسي و بداني كه او با متّقيان است به معني نصرت. و معني «مع» مصاحبت باشد، يعني نصرت خداي با ---------------------------------- - (1). مر قوله. (2). اساس: به صورت «مقاتله» هم خوانده مي شود. (5- 3). مر: دويم. (4). سوره شوري (42) آيه 40. (6). مر: بدي. (7). سوره نحل (16) آيه 126. (8). دب: تا. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها بجز لب: يجهلين. صفحه : 78 متّقيان است به يك جا. وَ أَنفِقُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، امر است از خداي تعالي جمله مكلّفان را به انفاق مال، و در عموم اينكه، داخل زكات و صدقه [و انواع] [اشاره]«1» برّ و نفقه باشد آن كس كه نفقه يش«2» بر او واجب بود. و سبيل خداي، طاعت اوست از باب حج ّ و جهاد، و در [عموم] [اشاره]«3» آيت داخل بود هر چه از باب خير بود از عمارت مساجد و پل و رباط و اصلاح راهها و معاونت مساكين و [شفقت] [اشاره]«4» بر يتيمان. و «انفاق»، در لغت اخراج الشّي ء عن الملك باشد، و «نفوق» خروج باشد- و اينكه را شرح داده ايم. وَ لا تُلقُوا بِأَيدِيكُم إِلَي التَّهلُكَةِ، «القاء» نقل چيزي باشد با جهت سفل«5»، چنان كه طرح، يقال: القي عليه«6» مسئلة كما يقال: [طرح عليه] [اشاره]«7» مسئلة. و در معني او چند قول گفتند، بهري گفتند: معني آن است كه لا تأخذوا في ذلك و لا تبدؤوا«8» به، و هر كس [كه او ابتدا]

[اشاره]«9» كند به كاري او را گويند: القي يده فيه، چنان كه لبيد گفت: حتّي اذا ألقت يدا في كافر

و أجن ّ [عورات الثّغور ظلامها] [اشاره]«10» اي بدأت في المغيب. مبرّد گفت: كنايت كرد به دست، كه بعضي از جمله است از جمله تن. و «با» زايد است، [معني آن است كه: و لا تلقوا انفسكم] [اشاره]«11» [238- پ] [اشاره]، خود را در هلاك ميفگني، چنان كه گفت: بِما قَدَّمَت يَداك َ«12» ...، و: فَبِما«13» تَنبُت ُ بِالدُّهن ِ«16» ...، و قول شاعر: و لقد ملأت علي نصيب جلده

بمساءة ان ّ الصّديق يعاتب ---------------------------------- - (11- 10- 9- 7- 4- 3- 1). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نفقه اش. (5). مج، مب، مر: اسفل. (6). فق: اليه. (8). مج، وز: تبتدءوا، آج، لب، فق، مب: تبدءونه. (12). سوره حج (22) آيه 10. (13). متن آيه قرآن: فبما. (14). سوره شوري (42) آيه 30. (15). همه نسخه بدلها: با مثال آيت آورد و هو. (16). سوره مؤمنون (23) آيه 20. صفحه : 79 اي مساءة، و گفت: عرب اينكه لفظ در شرّبه كار دارند. وجهي ديگر در «با» آن است كه ردّ او كرد با معني در اصل، براي آن كه جمله افعال متعدّيه از قتل و ضرب و قطع همه مضمّن«1» است به «با» در معني، براي آن كه معني اينكه است كه: اوقعت به الضّرب«2» و القتل و القطع. وجهي دگر در آيت آن است كه: مفعول به«3» بيفگند، و «با» آلت راست، چنان كه: فعلت بيدي و اخذت بيدي و مشيت

برجلي، و معني آن است كه: و لا تلقوا انفسكم بايديكم الي التّهلكة. علما در معني او خلاف كردند، بهري گفتند: به بخل، يعني خويشتن به هلاك مكني«4» به آن كه به مال بخل كني، براي آن كه در مقدّمه ذكر نفقه مال رفته است كه در بخل و امساك هلاك است در دين و دنيا، امّا دين«5»: منع زكات و حج ّ«6» و نفقات واجب در اينكه باب اند، و امّا در باب دنيا: بخيل را همه جهان دشمن باشند، نبيني كه شاعر چگونه مي گويد: اللّؤم داء دوي ّ«7» يقتلون به

لا يقتلون بداء غيره ابدا از آن كه به منع قري و طعام دشمن اندوخته آيد، پس مؤدّي بود آن با قتل ايشان. و اينكه قول حذيفه و حسن و قتاده و عكرمه و عطا و ضحّاك و إبن كيسان است. عبد اللّه عبّاس و سدّي گفتند: معني آن است كه مگو كه مرا چيزي نيست، يعني خود را و نام خود را نيست مكني«8». مجاهد گفت: معني آن است امساك مكني از نفقه ترس درويشي را. حسن گفت: ايشان امساك كردندي در«9» سفرهاي خطرناك براي جمع مال«10»، حق تعالي آن هر دو نهي كرد به اينكه آيت. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر: متضمّن. (2). فق: الضّراب. (3). لب: مفعول. [.....] [اشاره] (4). مب: ميفگنيد. (5). آج، لب، فق، مب: امّا در اينكه. (6). همه نسخه بدلها و جهاد. (7). اساس: داء لوبر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مج، وز: مي كني، مب: مكنيد. (9). همه نسخه بدلها: و. (10). همه نسخه بدلها را. صفحه : 80 ابو

صالح گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آيت عام الحديبيه آمد در حق ّ قومي كه رسول- عليه السّلام- ايشان را حج ّ فرمود، ايشان گفتند: ما چيزي نداريم تا برگ خود بسازيم و كس ما را نفقه نكند، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. حسن علي ابو طالب«1» روايت كند و ابو الدّرداء و ابو هريره و ابو امامه و عبد اللّه عمر«2» و جابر عبد اللّه انصاري و عمران بن [الحصين] [اشاره]«3» از رسول- عليه السّلام- كه گفت: آن كس كه درمي در خانه خود نشسته در سبيل خداي خرج كند، يعني حج ّ يا [جهاد را] [اشاره]«4»، به هر درمي هفتصد«5» بنويسند. و آن كه به نفس خود بيرون شود و مال خرج كند، به هر درمي هفتصد«6» هزار [درمش] [اشاره]«7» بنويسند، و ذلك قوله تعالي: وَ اللّه ُ يُضاعِف ُ لِمَن يَشاءُ«8». عكرمه گفت: معني وَ لا تُلقُوا بِأَيدِيكُم إِلَي التَّهلُكَةِ، آن است كه: وَ لا تَيَمَّمُوا الخَبِيث َ مِنه ُ تُنفِقُون َ«9» ...، يعني نفقه از وجهي حلال كني. زيد بن اسلم گفت: آيت در جماعتي آمد كه ايشان به جهاد رفتندي بي برگي و سازي، يا «10» در راه منقطع شدندي و يا «11» بر ديگران و بال شدندي، حق تعالي ايشان را از آن نهي كرد و گفت: چون مال نداري كه نفقه كني، خويشتن«12» در هلاك ميفگني. بهري دگر [239- ر] گفتند: خود را در هلاك ميفگني به اسراف در نفقه و صدقه. صادق- عليه السّلام- گفت: اگر مردي هر چه دارد به يك بار در صدقه و نفقه خرج كند، او محسّن و موفّق«13» نباشد لقوله: وَ لا تُلقُوا بِأَيدِيكُم إِلَي التَّهلُكَةِ. بهري دگر از

مفسّران گفتند: مراد آن است كه خويشتن«14» در هلاك ميفگني به ترك جهاد، ---------------------------------- - (4- 1). دب: حسن بن علي عليهما السّلام، آج: حسن بن علي ابو طالب، عليهما السّلام. (2). اساس و ديگر نسخه بدلها عبد اللّه عمرو، كه در اساس كلمه خط خوردگي دارد. (7- 3). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر بدلها افزوده شد. (6- 5). مج، وز: هفصد. (8). سوره بقره (2) آيه 261. (9). سوره بقره (2) آيه 267. (10). همه نسخه بدلها: يا . [.....] [اشاره] (11). همه نسخه بدلها: و امّا. (12). آج، مب: خود را. (13). آج، فق، مب: موافق. (14). مب، مر را. صفحه : 81 براي آن كه چون تن در جهاد ندهيد«1» كفّار مستولي شوند، و چون مستولي شوند مسلمانان را هلاك كنند، همچنان باشد كه آن هلاك، ايشان به سر خود آورده به دست خود. اسلم بن عمران گويد: به غزاي قسطنطينيّة«2» بودم، و امير اهل مصر عقبة بن عامر الجهني ّ بود- صاحب رسول اللّه«3»، و امير اهل شام فضالة بن عبيد بود- صاحب رسول اللّه، و امير جمله لشكر عبد الرّحمن خالد وليد«4» بود. روميان بيامدند و مصاف بركشيدند و پشت به ديوار مدينه روم باز نهادند، و مسلمانان در برابر ايشان دو صف بركشيدند. سواري از لشكر مسلمانان بيرون آمد و بر«5» لشكر روم حمله برد، و صف«6» ايشان«7» بردريد، آنگه بر جاي خود آمد و بايستاد، مردمان گفتند: سبحان اللّه القي بيده الي التّهلكة. ابو ايّوب انصاري- رحمة اللّه عليه- گفت: شما اينكه آيت را تأويل چنين مي كني«8»! مردي را كه حمله چنين برد و قتالي

چنين كرد و طلب شهادت كرد او را مي گوي«9» خود را در هلاك افگند؟ ما به دانيم«10»، تفسير اينكه آيت«11» در ما فرود آمد كه انصاريانيم. چون خداي تعالي دين مسلماني عزيز كرد، و رسول- عليه السّلام- ممكّن«12» شد، با يكديگر گفتيم در سرّ: تا«13» چند از اينكه جهاد و مشقّت خواهيم ديدن؟ اسبابها ما مختل شد، مصلحت در آن باشد كه روزي چند با سر املاك و اسباب شويم، و عمارتي كنيم املاك را، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«14» كه: وَ لا تُلقُوا بِأَيدِيكُم إِلَي التَّهلُكَةِ، بترك الجهاد و الاقامة في الاهل. آنگه إبن ابو عمران گفت: لا جرم ابو ايّوب چندان«15» مداومت كرد بر جهاد كه او را ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها ندهند. (2). همه نسخه بدلها بجز مج: قسطنطنيه. (3). همه نسخه بدلها: رسول- صلّي اللّه عليه و آله. (4). مب: عبد الرّحمن بن خالد وليد. (5). آج، لب، مب، مر: در. (6). مب لشكر. (7). آج، لب، فق، مر را. (8). دب: كني، آج، لب، فق: مكني، مب، مر: مكنيد. (9). مب، مر: مي گوييد. (10). لب، مب، مر: بدانيم، مب: به بدانيم. [.....] [اشاره] (11). دب اينكه آيت، آج، لب، فق كه اينكه آيت. (12). مب: متمكّن. (13). مج، وز: ماتا. (14). مب قوله تعالي. (15). دب: چنان. صفحه : 82 بكشتند«1»، و در قسطنطينيّة«2» دفنش كردند، و گور او آن جاست. عبد اللّه عبّاس گفت به روايت ابو الجوزاء كه: مراد آن است كه خويشتن در عذاب خداي ميفگني به ترك جهاد، دليلش قوله تعالي: إِلّا تَنفِرُوا يُعَذِّبكُم عَذاباً أَلِيماً«3». انس مالك روايت كرد از رسول- صلّي اللّه

عليه و آله- كه گفت: سه چيز از اصل ايمان است: باز ايستادن«4» از گوينده لا اله الّا اللّه، و تكفير [اونا] [اشاره]«5» كردن به عملي كه بكند از گناه، و جهاد پيوسته داشتن تا آنگه كه آخر امّت من با دجّال جهاد كنند، و«6» ايمان داشتن به قضا و قدر خداي. ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه بميرد و غزا نكند و با خود [انديشه] [اشاره]«7» و تدبير غزا نكند، مات علي شعبة من النفاق ، بر شاخ«8» نفاق ميرد. ابو هريره و سفيان گفتند: آن كس باشد كه [به تنهاي] [اشاره]«9» حمله برد بر لشكري بسيار. محمّد بن سيرين و عبيدة السّلمانّي گفتند: مراد نوميدي است از رحمت خداي. ابو [قلابه گفت] [اشاره]«10»: مردي باشد كه گناهي بكند، آنگه گويد: مرا توبت نيست، دست در ميان دارد و گناه مي كند، نوميد از«11» رحمت خداي تعالي. يمان بن رباب و مفضّل بن سلمه گفتند: عرب آن كس«12» را كه تن به هلاك«13» فرو نهد و از نجات نوميد شود، گويند: [ألقي بيده] [اشاره]«14»، [239- پ] الي التّهلكة. يكي از براء بن عازب پرسيد كه: نه مراد به اينكه آيت آن كس است كه تنها بر لشكري عظيم حمله برد! گفت: نه، مراد مردي است كه گناهي بكند با خود فرو ---------------------------------- - (1). وز، دب، آج، لب، فق، مر آن جا بكشتند، چاپ شعراني (2/ 97) تا در آن جا كشته شد. (2). وز، دب، لب، مل: قسطنطنيه، آج: قسطنطيه، فق مر: قسطنطنيه. (3). سوره توبه (9) آيه 39. (4). وز، آج، لب، فق: استادن. (14- 10- 9- 7-

5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس: «ما» (بدون نقطه)، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). مب: شاخي از، ديگر نسخه بدلها: شاخي. (11). وز، دب، آج، لب، فق: نوميد شده از. (12). آج، لب، فق: عربان كسي. [.....] [اشاره] (13). مج، وز: بهلكه، آج، لب، فق، مب: به هلاكت. صفحه : 83 نهد«1» كه مرا از اينكه گناه توبه نيست، از رحمت خداي نوميد شود گناه مي كند و اصرار مي نمايد. راوي خبر گويد كه: حبيب بن الحارث بنزديك رسول آمد، گفت: يا رسول اللّه؟ إنّي رجل معراض للذّنوب«2»، من مردي ام كه تعرّض گناه بسيار كنم، مرا تدبير چيست! گفت: توبه كن. گفت: يا رسول اللّه؟ توبه مي كنم، و با سر گناه مي شوم. گفت: پس از آن با سر توبه شو. گفت: يا رسول اللّه؟ پس گناه من بسيار شود«3». گفت: يا حبيب؟ عفو خداي از گناه تو بيشتر است. فضيل عياض گفت معني آيت آن است كه: خود را در هلاك ميفكني به گمان بد كه به خداي بري«4»، نبيني در عقب اينكه گفت: وَ أَحسِنُوا، و مراد آن كه: و أحسنوا الظّن ّ باللّه ان ّ اللّه يحب ّ المحسنين الظّن ّ به. اسماعيل بن علي برادر زاده دعبل شاعر گفت: در نزديك حسن هاني شديم در بيماري كه او را بود به عيادت، او را گفتيم: يا با علي؟ تو در اوّل روزي از روزهاي آخرت، و آخر روزي از روزهاي دنيا، توبه بكن. گفت: اسندوني، مرا باز نشاني، او را باز نشاندند. گفت: حدّثني حمّاد بن سلمه عن يزيد الرّقاشي ّ عن

انس بن مالك، عن النّبي- صلّي اللّه عليه و آله- انّه قال: جعلت شفاعتي لاهل الكبائر من امتي أ تراني لا اكون منهم ! پيغامبر- عليه السّلام- گفت: من شفاعت خود براي اهل كباير امّت نهاده ام، گمان بري كه من از ايشان نيم«5» 6» «و كان أحسننا ظنّا باللّه« ، از ما«7» همه او به خداي نيكو گمان تر«8» بود. انس گفت: رسول- عليه السّلام- گفت: 9»10»11» لا يموتن ّ احدكم الّا و هو يحسن الظّن ّ« باللّه ان ّ حسن« الظّن ّ باللّه ثمن« الجنّة، گفت: نبايد«12» كه مرگ به يكي از شما آيد و«13» او به ---------------------------------- - (1). فق: با خود گويد، مب: با خود انديشه كند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: الذّنوب. (3). مج: شو. (4). مب: بريد: آج: كه خداي را بري. (5). مج، وز، دب، آج، لب: نه ام. (6). همه نسخه بدلها: باللّه ظنّا. (7). در مج، وز، دب: از هما. (8). مج: نيكو گماتر. (9). آج، لب، فق، مب: بالظن. (10). لب، فق، مب: احسن (11). مج: ثمنا. (12). آج، لب، فق: نبادا، مب، مر: مبادا. (13). مج از [.....] [اشاره] صفحه : 84 خداي نيكو گمان نباشد، كه گمان نيكو به خداي- جل ّ جلاله- بهاي بهشت است. هم او روايت«1» كند كه فرداي قيامت حق تعالي فرمايد تا بنده را به دوزخ برند، چون او را سوي«2» دوزخ مي برند، سر بر دارد و گويد: بار خدايا؟ گمان من به تو نه اينكه بود«3»، حق تعالي گويد«4»، بنده من گمان تو به من چه بود! گويد: آن كه«5» مرا بيامرزي و عفو كني، حق تعالي گويد: عفوت«6» كردم، به بهشتش بريد«7». و

اگر آيت حمل كنند«8» بر عموم تا همه معاني داخل بود تحت آن اوليتر، چه تنافيي نيست از ميان اينكه معاني. و «تهلكه» تفعله باشد من الهلاك. و گفته اند: سبب هلاك بود، و «هلاك» ضياع بود. و گفته اند: «تهلكه» آن چيزي است كه«9» عاقبت او به هلاك انجامد. و «احسان»، ايصال هر نفعي بود حسن به غيري«10»، و نه هر كه او فعلي«11» حسن بكند او را محسن«12» خوانند، براي آن كه خداي تعالي كفّار را عقاب كند و از او حسن است، و نگويند كه محسن است بر«13» كافر، يا احسان مي كند با او. عكرمه گفت معني آن است كه: أحسنوا الظّن ّ باللّه في الخلف و العوض«14»، گمان به خداي تعالي نيكو بري كه آنچه شما نفقه كني عوض باز دهد. إبن زيد گفت: أنفقوا بدءا«15» و أحسنوا عودا«16» [240- ر] [اشاره]، به اوّل نفقه كني و آنچه دوم بار كني از باب احسان باشد. و گفته اند: معني آن است كه واسطه كار نگاه داري كه بين ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: انس روايت. (2). آج، لب، فق، مر: بسوي. (3). مج، وز: من به اينكه بود، مر: من به تو اينكه بود، مر: من به تو آن بود، مب: خدايا به تو گمان اينكه نبود. (4). همه نسخه بدلها: مي گويد. (5). مب مرا به دوزخ نفرستي و. (6). دب، مب، مر: عفو. (7). مب: برند. (8). فق، مر: آيت را حمل كنند، دب: آيت حمل كني. (9). همه نسخه بدلها: آن باشد كه. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نفعي حسن به غيري باشد. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر:

فعل. (12). اساس: بكند احسانش، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). همه نسخه بدلها: با. (16- 14). همه نسخه بدلها گفت. [.....] [اشاره] (15). مج، وز، دب، آج، لب: بدا، مر: بدوا. صفحه : 85 الاسراف و التّقصير است«1».

[سوره البقرة (2): آيات 196 تا 203]

[اشاره]

وَ أَتِمُّوا الحَج َّ وَ العُمرَةَ لِلّه ِ فَإِن أُحصِرتُم فَمَا استَيسَرَ مِن َ الهَدي ِ وَ لا تَحلِقُوا رُؤُسَكُم حَتّي يَبلُغ َ الهَدي ُ مَحِلَّه ُ فَمَن كان َ مِنكُم مَرِيضاً أَو بِه ِ أَذي ً مِن رَأسِه ِ فَفِديَةٌ مِن صِيام ٍ أَو صَدَقَةٍ أَو نُسُك ٍ فَإِذا أَمِنتُم فَمَن تَمَتَّع َ بِالعُمرَةِ إِلَي الحَج ِّ فَمَا استَيسَرَ مِن َ الهَدي ِ فَمَن لَم يَجِد فَصِيام ُ ثَلاثَةِ أَيّام ٍ فِي الحَج ِّ وَ سَبعَةٍ إِذا رَجَعتُم تِلك َ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِك َ لِمَن لَم يَكُن أَهلُه ُ حاضِرِي المَسجِدِ الحَرام ِ وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ (196) الحَج ُّ أَشهُرٌ مَعلُومات ٌ فَمَن فَرَض َ فِيهِن َّ الحَج َّ فَلا رَفَث َ وَ لا فُسُوق َ وَ لا جِدال َ فِي الحَج ِّ وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ يَعلَمه ُ اللّه ُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِن َّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي وَ اتَّقُون ِ يا أُولِي الأَلباب ِ (197) لَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّكُم فَإِذا أَفَضتُم مِن عَرَفات ٍ فَاذكُرُوا اللّه َ عِندَ المَشعَرِ الحَرام ِ وَ اذكُرُوه ُ كَما هَداكُم وَ إِن كُنتُم مِن قَبلِه ِ لَمِن َ الضّالِّين َ (198) ثُم َّ أَفِيضُوا مِن حَيث ُ أَفاض َ النّاس ُ وَ استَغفِرُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (199) فَإِذا قَضَيتُم مَناسِكَكُم فَاذكُرُوا اللّه َ كَذِكرِكُم آباءَكُم أَو أَشَدَّ ذِكراً فَمِن َ النّاس ِ مَن يَقُول ُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا وَ ما لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن خَلاق ٍ (200) وَ مِنهُم مَن يَقُول ُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب َ النّارِ (201) أُولئِك َ لَهُم نَصِيب ٌ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّه ُ سَرِيع ُ

الحِساب ِ (202) وَ اذكُرُوا اللّه َ فِي أَيّام ٍ مَعدُودات ٍ فَمَن تَعَجَّل َ فِي يَومَين ِ فَلا إِثم َ عَلَيه ِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلا إِثم َ عَلَيه ِ لِمَن ِ اتَّقي وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَنَّكُم إِلَيه ِ تُحشَرُون َ (203)

[ترجمه]

تمام بكني«2» حج ّ و عمره خداي را، اگر باز دارند شما را«3» آنچه ميسّر شود از هدي، و متراشي سرهايتان تا برسد هدي به جاي خود، هر كه باشد از شما بيمار يا باشد به او رنجي از سرش فداي از روزه يا صدقه اي يا چيزي كه بكشد چون ايمن شوي هر كه تمتّع كند به عمره را«4» حج ّ آنچه خوار شود از هدي«5» هر كه نيابد، روزه سه روز در حج ّ و هفت روز چون بازآيي آن ده روز تمام باشد، اينكه آن راست كه نباشد اهلش«6» حاضران مسجد حرام«7»، و بترسي از خدا و بدانيد كه خداي سخت عقوبت است. حج ّ ماههاي دانسته است هر كه اندازد در آن حج ّ را جماع نيست«8» و نه فاسق شدن و نه سوگند خوردن«9» در حج ّ، و آنچه كني از نيكي آن را خداي مي داند، و زاد برگيريد كه بهترين زاد پرهيزگاري باشد، و بترسيد از من اي خداوندان عقلها. ---------------------------------- - (1). وز قوله عزّ و جل ّ، ديگر نسخه بدلها قوله تعالي. (2). وز: بكنيد. (3). وز و يا . (4). مج: براي. (5). مج: هديه. (6). مج، وز، لب، فق: اهل آن. (7). مج، وز، آج، لب، فق: مكّه. (8). مج، وز، آج، لب و فحش. (9). مج، وز، آج، لب، فق به خداي. صفحه : 86 نيست بر شما بزه ي«1» كه طلب كنيد نعمتي از خدايتان چون بيايي«2» از عرفات ياد

كني خداي را بنزديك مشعر حرام، و ياد كنيد او را چنان كه شما را راه داد«3»، و اگر چه«4» بوديد پيش«5» آن از گمراهان. پس بيايي از آن جا كه بيايند مردمان و آمرزش خواهيد از خدا كه خداي آمرزنده و بخشاينده است. [240- پ] [اشاره] چون بگزاري اركان حجّتان، ياد كنيد خداي را چون ياد كردنتان«6» پدرانتان«7» را يا «8» سخت تر ياد كردن، از مردم«9» كس هست كه مي گويد«10»: بار خدايا بده ما را در دنيا، و نباشد او را در آخرت از«11» نصيبي«12». و از ايشان كس هست كه مي گويد«13»: خداي ما«14» بده ما را در دنيا نيكويي و در آخرت نيكويي، و نگهدار ما را از عذاب آتش«15». ايشان آنانند كه باشد ايشان را بهره از آنچه اندوخته باشند، و خدا«16» زود شمار است. ياد كنيد خداي را در روزهاي شمرده، هر كه تعجيل كند در دو روز، بزه نيست بر او، و هر كه ---------------------------------- - (1). بزه ي/ بزه اي، مج، وز، لب، فق: بزه. (2). مج، ور: بياييد. (3). مج، وز، آج، لب، فق: راه نمود شما را. (4). و اگر چه، ترجمه «ان» است كه ان مخففه از ثقيله است و ظاهرا به معني: «بدرستي كه» يا «همانا» ست. [.....] [اشاره] (5). چاپ شعراني (2/ 100) از. (6). مج، وز، آج، لب، فق: ياد كرديتان. (7). آج، لب، فق: پدران ايشان. (8). مج: و، وز: تا. (9). آج، لب، فق: مردمان، مج: پس از مردمان. (13- 10). مج، وز، آج، لب، فق: هستند كه گويند. (11). نسخه بدلها: ندارد. (12). مج و بهره. (14). مج، وز، آج، لب، فلق:

بار خدايا. (15). مج، وز، آج، لب، فق: دوزخ. (16). مج: خداي تعالي. صفحه : 87 باز«1» پس استد«2» نيست بزه بر او آن را كه ترسد، و بترسيد از خداي و بدانيد كه با او برند شما را جمع كرده«3». قوله تعالي: وَ أَتِمُّوا الحَج َّ وَ العُمرَةَ لِلّه ِ، إبن ابي اسحاق در شاذّ «حج ّ»«4» خواند به كسر «حا» در جمله قرآن، و اينكه لغت تميم است، و قيس عيلان و طلحة بن مصرّف اينكه جا و در آل عمران به كسر خواندند و در باقي قرآن به فتح. و ابو جعفر و حمزه و كسائي و عاصم به روايت حفص در آل عمران به كسر خواندند و در همه قرآن به فتح، و جمله قرّاء در همه قرآن به فتح «حا»«5» خوانند، و آن«6» لغت اهل حجاز است. كسائي گفت: هر«7» دو لغت است و ميانشان فرقي نيست، كرطل و رطل و كسر البيت و كسره. ابو معاذ گفت: «حج ّ» به فتح مصدر باشد و به كسر اسم، چنان كه قسم و قسم، و سقي و سقي، و شرب و شرب، و در مصحف عبد اللّه چنين است كه: و أتمّوا الحج ّ و العمرة الي البيت للّه«8»، و شعبي خواند: و أتمّوا الحج ّ و العمرة للّه، به رفع «عمره» علي الابتداء. بدان كه «حج ّ» در لغت قصد باشد، و در شرع قصدي باشد مخصوص در وقتي مخصوص به جاي مخصوص بر اداي مناسكي مشروع، و اينكه از جمله اسماء مخصوصه«9» است، و از«10» ميان مسلمانان خلافي نيست در وجوب حج ّ، امّا در وجوب عمره خلاف كردند: مذهب ما و مذهب شافعي بر قول جديد«11»

او، و«12» سفيان ثوري [241- ر] و«13» سفيان عيينه و احمد و اسحاق و عطا و قتاده آن است كه واجب است، و در صحابه مذهب ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: از. (2). مج، وز، آج، لب، فق: ايستد. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر اينكه هشت آيت است. [.....] [اشاره] (4). مب: بحج. (5). كذا: در اساس و دب، ديگر نسخه بدلها عبارت: «و جمله قرّاء در همه قرآن به فتح «حا» را ندارند. (6). وز، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. (7). همه نسخه بدلها: اينكه. (8). مج، وز، دب، مب: الي بيت اللّه. (9). مج، وز: مخصوص. (10). فق، مب: و در. (11). همه نسخه بدلها: حديث. (12). مر حديث. (13). همه نسخه بدلها قرّاء. صفحه : 88 امير المؤمنين علي- عليه السّلام- است و عبد اللّه عبّاس و زيد بن ثابت. و قومي گفتند: سنّت است، و آن مذهب اهل عراق است و مالك بن انس و ابو ثور، و يك قول شافعي در قديم، پس از آن باز آمد و اينان بنا بر قراءت شعبي كردند كه به رفع خواند، دليل بر صحّت مذهب درست قراءت عامّه«1» است: وَ أَتِمُّوا الحَج َّ وَ العُمرَةَ لِلّه ِ، امر كرد«2» به عمره همچنان كه به حج ّ، و امر از خداي تعالي دليل ايجاب كند تا دليل برخاستن«3» كه مراد ندب است. دليل ديگر، اجماع اهل البيت و نيز اجماع صحابه- كه كس بر اينان كه گفتيم منكر نيست. دگر خبر جابر كه گفت، از رسول- عليه السّلام- پرسيدم حديث عمره و گفتم«4»: يا رسول اللّه؟ أبي شيخ كبير، پدرم«5» سخت پير

است، حج ّ و عمره نتواند كردن، گفت: حج ّ عنه و اعتمر، تو از او حج ّ و عمره بكن، يعني به نيابت او. و ابو السق«6» گويد: نزديك رسول- عليه السّلام- آمدم به عرفه، او را گفتم: مرا عملي آموز كه بدان از عذاب برهم، گفت: نماز فريضه به پاي دار، و زكات مال بده، و حج ّ و عمره بكن، و ماه رمضان روزه دار. «عمره» را در ميان فرايض بر شمرد. و شقيق بن عبد اللّه روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: متابعت كني از ميان حج ّ و عمره، كه آن درويشي و گناه چنان ببرد كه كوره خبث از آهن و زر و سيم ببرد، و حج ّ [مبرور را] [اشاره]«7» هيچ ثواب نبود بدون بهشت، و عبد اللّه عبّاس«8» گفت: و اللّه كه عمره مقارن حج ّ است در كتاب خداي، و اينكه آيت بخواند. عبد اللّه عمر گفت: هيچ كس از خلقان خداي نباشد كه نه بر او حج ّ و عمره است. مسروق گفت: ما«9» را در كتاب نماز فرمودند«10» و زكات«11» و حج ّ، و عمره«12» از حج ّ ---------------------------------- - (2). مج، وز: كرده، آج، لب، فق، مب، مر: كردند. (3). دب: برخيزد. (4). مر: ندارد، ديگر نسخه بدلها: گفت. (5). همه نسخه بدلها مردي. [.....] [اشاره] (6- 1). كذا: در اساس، مج، وز: ابو المشتق، دب: ابو الشفق، آج، لب، فق: ابو الشقيق، مب: ابو الشعيي، مر: ابو الشفيق. (7). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مب: عبد اللّه مسعود. (9). دب، مج، وز، هما، ديگر نسخه بدلها: همانا. (10). مج، وز: فرموده اند، دب، آج،

لب، فق، مب، مر: فرمود. (11). دب، آج، لب، فق، مب: در زكات. (12). همه نسخه بدلها و عمره. صفحه : 89 بمثابت زكات است از نماز«1». مردي از سعيد جبير پرسيد كه: عمره فريضه است يا سنّت! گفت: فريضه است. مرد«2» گفت: شعبي مي گويد كه: عمره سنّت است، گفت: شعبي دروغ مي گويد و اينكه آيت بخواند- و اخبار در اينكه معني بسيار است. مفسّران در اتمام حج و عمره خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس و علقمه و ابراهيم و مجاهد گفتند: اتمام او آن است كه جمله اركان و فرايض و مناسك او به جاي آرد به شرايط و حقوقش از فرايض و سنن. سعيد جبير و عطا«3» و سدّي گفتند: چون شروع كردند در او، اتمام واجب باشد از آن كه شروع ملزم بود بنزديك [بعضي از فقها] [اشاره]«4». طاووس گفت: اتمام ايشان افراد بود، يك از يك جدا دارد«5». مردي بنزديك امير المؤمنين علي«6» آمد و گفت: چه معني دارد وَ أَتِمُّوا الحَج َّ وَ العُمرَةَ لِلّه ِ! گفت: آن كه احرام از خانه خود فرا گيري«7»، و همانا اينكه مرد را [خانه از پس] [اشاره]«8» مواقيت بوده باشد براي آن كه بنزديك اهل البيت پيش از ميقات احرام نشايد گرفتن، و اگر بگيرد«9» مجزي نبود چون به ميقات خود رسد احرام با سر بايد گرفتن. قتاده گفت: اتمام عمره آن بود كه [نه در ماههاي] [اشاره]«10»، [241- پ] حج ّ آري، چه اگر«11» در ماه حج ّ آرد آن خود تمتّع بود او را هدي واجب باشد، و اينكه مذهب ماست چنان كه بعضي شرح داده شود«12»- ان شاء اللّه. بدان كه حج ّ سه گونه

است: تمتّع و افراد و قران. امّا تمتّع فرض آن كس باشد ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: ايمان. (2). همه نسخه بدلها: مردي. (3). اساس: افتادگي دارد، با قلمي و ديگر ضبط كلمه «عكرمه» است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10- 8- 4). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب: دارند. (6). دب، فق علي، مب علي بن ابي طالب- عليه السّلام، مر علي- عليه السّلام. (7). مج، وز: هاگيري، مب: خود بگيرد، مر: خود گيريد. [.....] [اشاره] (9). مج، وز، بكرد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گيرد. (11). آج، لب، فق: اگر چه. (12). آج، لب، فق، مب، مر: شد. صفحه : 90 كه از حاضران مسجد الحرام نباشد، و افراد و قران فرض آن كس باشد كه از حاضران مسجد الحرام باشد، و حدّ او آن بود كه از خانه او تا به مسجد الحرام بيشتر از دوازده ميل نباشد از چهار جانب. امّا حج ّ- علي اختلاف انواعها-«1» مشتمل است بر: فريضه و سنّت. و فريضه بر دو ضرب است: ركن است، و جز ركن. امّا اركان متمتّع ده است: نيّت است، و احرام از ميقات خود در وقت خود، و طواف عمره، و سعي بين الصّفا و المروه براي عمره، و نيّت حج ّ، و احرام به حج ّ، و وقوف به عرفات، و وقوف به مشعر، و طواف زيارت- يعني طواف حج ّ- و سعي براي حج ّ. و آنچه نه ركن است هشت چيز است: لبّيك چهار گانه با تمكين، و دو ركعت نماز طواف عمره است،

و تقصير است پس از سعي عمره، و لبّيك زدن بنزديك احرام به حج ّ يا آنچه قايم بود مقام آن، و هدي است يا آنچه قايم بود مقام آن [از] [اشاره]«2» روزه چون عاجز باشد، و دو ركعت طواف حج ّ، و طواف النّساء، و دو ركعت آن. و فرق از ميان قارن و مفرد آن است كه قارن هدي با خود دارد و مفرد ندارد. و آنچه سنّت است آواز برداشتن است به لبّيك، و استلام«3» اركان، و به منا رفتن، و سنگ انداختن است، و سر تراشيدن يا تقصير كردن، و قربان كردن آن را كه متمتّع نباشد، چه اگر متمتّع بود هديش واجب باشد. و «عمره» در لغت زيارت بود و در شرع همچنين، الّا آن است كه زيارت خانه كعبه است براي [اداي] [اشاره]«4» مناسكي مخصوص. و واجبات عمره آن است كه گفتيم، و فقها گفتند: افراد آن بود كه حج ّ بكند و فارغ شود و آنگه عمره مبتوله- يعني بريده«5» مستأنف- بيارد. و قران آن بود كه جمع كند از ميان حج ّ و عمره، و اينكه مذهب ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: انواعه. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مر: استسلام. (5). دب، لب، فق، مب: مر: برهد. صفحه : 91 ابو حنيفه است و اصحابش، و افراد مذهب شافعي است و اصحابش. قوله: فَإِن أُحصِرتُم، علما در معني «احصار» خلاف كردند، بهري گفتند: احصار آن باشد كه به مانعي از راه باز افتد، و باز ماند از«1» آن كه افعال حج ّ به جاي آرد از خوف و بيماري و دشمن

و جراحت و كسر و نفاد نفقه، و بماندن راحله، و هر چه منع و عذر باشد، چون [چنين] [اشاره]«2» باشد او هدي خود بفرستد به دست آنان كه شوند«3»، و او بر احرام مي باشد تا آنگه كه هدي [آن جا] [اشاره]«4» بكشند. چون هدي كشته باشند«5» او حلال شود از احرام، و اينكه قول نخعي است و حسن و مجاهد و عطا و قتاده و عروة بن زبير و مقاتل و كلبي، و مذهب اهل عراق است. بهري دگر گفتند: احصار آن بود كه دشمني قاهر او را باز دارد از بني آدم، امّا مرض و ساير اعذار داخل نبود در اينكه باب، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه عمر و سعيد مسيّب و سعيد جبير و شهر بن حوشب و مذهب شافعي است و اهل مدينه. امّا من حيث [242- ر] اللّغة فرقي باشد ميان حصر و احصر، حصر اذا حبس، و المحصور، المحبوس بمرض او عذر، و احصر اذا جعل بحيث يمتنع من السّير، و يصير معرضا للحبس، كقولهم: أقبره و قبره، فأقبره جعله ذا قبر و بني له قبرا، و قبره دفنه. و چنان كه در لغت فرق است بنزديك ما فرق است ميان آن كه به منع بيماري ممنوع شود، و ميان آن كه دشمن منع كند او را. اگر منع از جهت بيماري باشد، حكم او آن است كه هدي«6» به مكّه فرستد، و او بر احرام مي باشد، و اجتناب كند از هر چه محرم را اجتناب بايد كردن تا آنگه كه«7» هدي به جاي خود رسد، و جاي او منا باشد كه روز عيد

و ايّام تشريق آن جا هدي كشند«8». و اگر احرام به عمره دارد محل ّ او مكّه باشد بفناء الكعبة، چون هدي به جاي«9» خود رسد او تقصير بكند و حلال شود از هر چه احرام گرفته بود از آن، الّا زنان كه زن ---------------------------------- - (1). مج: الا. (4- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب: روند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كشته باشد. (6). همه نسخه بدلها كه دارد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آنكه. (8). لب: مي كشند. [.....] [اشاره] (9). لب: بجانب. صفحه : 92 حلال نباشد او را الّا كه طواف النّساء بكند يا «1» بفرمايد تا بكنند. و بر او باشد كه بر دگر سال به حج ّ رود اگر حج ّ واجب باشد. و اگر«2» سنّت باشد مستحب بود او را كه دگر سال برود، اگر بهتر شود و از قفاي ايشان برود«3» و از دو موقف يكي در يابد- اعني موقف عرفات يا مشعر- حجّش تمام بود، و بر دگر سال حجّش نبايد كردن، و اگر هر دو موقف فايت شده باشد، حجّش درست نبود، سال آينده حج ّ بايد كردن او را، و اگر هدي با خود ندارد بهايش بفرستد تا آن جا بخرند و بكشند، و او چنان كند كه گفتيم. و اگر محصور معتمر«4» باشد هم اينكه كند كه گفتيم، و چون در دگر ماه شود عند زوال [منع] [اشاره]«5» عمره از سر بايد گرفتن. امّا آن كه او را دشمني قاهر باز دارد، او را مصدود خوانند لقوله تعالي: وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«6» ...،

چنان كه رسول را- عليه السّلام- باز داشتند از مكّه«7» عام الحديبيه«8»، چون چنين باشد هدي«9» [هم] [اشاره]«10» بر جاي خود بكشد، اعني آن جا كه رسيده باشد و او را منع كرده باشند و از احرام حلال شود، همه چيزش حلال باشد- زن«11» و جز آن، و بر دگر سال حج ّ بكند چنان كه بگفتيم، همان نوع حج ّ كه در او شروع كرده بود اگر قارن بود و اگر متمتّع. و اصل «حصر» منع باشد، و «حصر» احتباس البطن بود، و «حصر» آن باشد كه زبانش در بندد در وقت سخن گفتن، و «حصور» آن بود كه گرد زنان نگردد«12» صيانت را«13». و «فا» براي جواب شرط آمد، و محل ّ «ما» رفع است، و در كلام حذفي است و تقدير اينكه است كه: فعليه ما استيسر من الهدي. و استيسر و تيسّر به يك معني باشد آنچه ---------------------------------- - (1). مج، وز، فق: تا. (2). مج، وز حجت، مب حج، مر چه. (3). همه نسخه بدلها بجز مب: بشود. (4). دب، آج، لب، فق، مر: معمر. (10- 5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد، فق شود. (6). سوره فتح (48) آيه 25. (7). مب در. (8). دب، لب، مر: الحديبه. (9). مب را. (11). همه نسخه بدلها: او را زن. (12). مج، وز: زنا نگردد/ زنان نگردد. (13). چاپ شعراني (2/ 104) فَمَا استَيسَرَ مِن َ الهَدي ِ صفحه : 93 خوار باشد بر او، يعني آنچه به دست آيد، كما قال تعالي: فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنه ُ«1» ...، در معني او خلاف كردند، بهري گفتند: گوسفندي«2» بود، و [هو قول

علي ّ«3»] [اشاره]«4»- عليه السّلام- و إبن عبّاس و الحسن و قتاده. و روايت كرده اند از عايشه و عبد اللّه عمر كه گفتند: اشتري باشد يا «5» گاوي«6»، و تفسير چنين كردند«7» كه: هر اشتري كه به دست آيد يا هر گاو«8» كه ميسّر شود، و اينكه تخصيص عموم باشد بي دليلي، پس از اينكه وجه قول اوّل درست باشد. و بعضي [دگر نحويان] [اشاره]«9» گفتند: محل ّ «ما» نصب است بتقدير«10»: فليهد ما استيسر، و رفع بهتر است قياسا علي نظائره من قوله تعالي: فَفِديَةٌ مِن صِيام ٍ أَو صَدَقَةٍ، و قوله: فَعِدَّةٌ مِن أَيّام ٍ أُخَرَ«11». و «هدي» جمع است و واحدش هدية باشد. ابو عبيده گفت از ابو عمرو، و گفت«12»: اينكه را نظير نيست مگر جدية السّرج، و الجمع جدي، و [اگر گويند من] [اشاره]«13» باب: تمرة و تمر باشد بعيد نبود. و در اشتقاق «هدي» خلاف كردند. بهري گفتند: من اهديت«14» الهديّة، از هديّه است براي آن كه فرستنده چون [هديّه«15» داند] [اشاره]«16» و تقرّب كند به آن به خداي تعالي، و بعضي گفتند: من هديته باشد، اعني هدايت به طريق رشاد، براي آن كه سوق است الي رشاد طريق مخصوص«17». [دگر گفتند: اعلاه بدنة] [اشاره]«18»، [242- پ] و اوسطه«19» بقرة و ادونه شاة، و شك ّ نيست كه هر چه بهتر و مهتر بود در او ثواب بيشتر بود، و انّما خداي تعالي اينكه تكليف آسان كرد براي آن كه در حال عذر و منع است، ---------------------------------- - (1). سوره مزّمّل (73) آيه 20. [.....] [اشاره] (2). مج، وز، دب: گوسپندي. (13- 3). مب: علي بن ابي طالب. (18- 16- 9- 4). اساس: افتادگي

دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، آج، لب، مر: و. (6). دب: گافي/ گاوي. (7). دب: داده اند، ديگر نسخه بدلها: دادند. (8). دب: گاف/ گاو. (10). دب، آج، لب، فق، مب: فتقدير، مر: فتقديره. (11). سوره بقره (2) آيه 185. (12). مب، مر كه گفت. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اهتديت. (15). دب، آج، لب، فق، مب: هدي. (17). دب، آج، لب، فق، مب، مر بعضي. (19). همه نسخه بدلها بجز مب: و واسطة. [.....] [اشاره] صفحه : 94 باشد كه به مراد او به دست نيايد. و اعرج در شاذّ خواند: من الهدي ّ«1» علي وزن فعيل به معني مفعول در جمله قرآن، و عصمت روايت كرد از عاصم مثل اينكه قراءت در حال رفع و جر، و امّا در حال نصب به تخفيف چنان كه: هَدياً بالِغ َ الكَعبَةِ«2» ...، و قوله: وَ لَا الهَدي َ وَ لَا القَلائِدَ«3». قوله: وَ لا تَحلِقُوا رُؤُسَكُم، سر متراشي تا آنگه كه هدي به جاي خود رسد. خلاف كردند در محل ّ هدي، بهري گفتند: حيث يحل ّ ذبحه او نحره و اكله و الانتفاع به، يعني تا آنگه كه هدي بكشد«4» و به آن جا رسد كه صلاحيت اكل و انتفاع دارد به گوشتش، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت در گوشتي كه به صدقه به بريره دادند، رسول- عليه السّلام-«5» بنخورد، بريره گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه مرا هست اكنون! گفت: آري. گفت: اكنون من به هديّه پيش تو آورده ام، رسول- عليه السّلام- گفت: قربوه فقد بلغ محله ، اي بلغ موضعا يحل ّ لي اكله«6»، به جايي رسيد كه مرا

بشايد«7» خوردن، هديّه گشت پس از آن كه صدقه بود، و اينكه قول آن كس است كه گفت«8»: احصار منع دشمن باشد، و چون چنين بود جز در جاي خود كه ايستاده باشد بنشايد كشتن، چه خوف راه و فقد برنده«9» مانع باشد از آن كه به مكّه برند، و رسول- عليه السّلام- همچنين كرد عام الحديبيّة«10». راوي خبر گويد، مسوّر بن مخرمه گفت: عام الحديبية چون رسول- عليه السّلام- با مشركان قريش صلح كرد بحسب مصلحت، و صلح نامه بنوشتند، رسول- عليه السّلام- اصحابان را گفت: برخيزي و چيزي كه داري از هدي بكشي و سر بتراشي، گفت: و اللّه كه هيچ كس بر نخاست تا«11» رسول- عليه السّلام- سه بار باز ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: خواند هدي. (2). سوره مائده (5) آيه 95 تصحيح شد. (3). سوره مائده (5) آيه 2. (4). همه نسخه بدلها: بكشند. (5). همه نسخه بدلها از آن. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر يعني. (7). مر: شايد، فق، مب: نشايد. (8). دب، آج، بب كه. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بريد. (10). مج: الحديبه. (11). مج: با. صفحه : 95 گفت، و هم كس«1» فرمان نبرد. رسول- عليه السّلام- دلتنگ شد«2» و در خيمه ام ّ سلمه شد و گفت: يا ام ّ سلمه؟ ديدي كه اينان چه كردند؟ سه بار فرمودم كه هدي بكشي و سر بتراشي، فرمان نبردند؟ ام ّ سلمه گفت: يا رسول اللّه؟ تو بيرون رو و هدي خود بكش و حلّاق خود را بخوان تا سر تو بتراشد، و به ايشان هيچ مگو. رسول- عليه السّلام- از خيمه به در آمد

و با كس سخن نگفت تا هدي خود بكشت، و حلّاق را بخواند و سر بتراشيد و تقصير بكرد، صحابه«3» كه آن ديدند در افتادند و هر كسي هدي خود بكشت، و بعضي سر بعضي مي تراشيدند و دلتنگ و غمناك بودند به جهت«4» آن كه در فرمان رسول- عليه السّلام- توقّف كرده بودند. بهري دگر گفتند: محل ّ هدي حرم باشد، امّا منا اگر محرم به حج ّ بود [و امّا مكّه] [اشاره]«5» اگر محرم به عمره بود، و اينكه قول آن كس بود كه گويد: مرد ممنوع به بيماري و عذري در تن او معذور باشد. فَمَن كان َ مِنكُم مَرِيضاً، حق تعالي گفت: آن را كه ممنوع باشد روا نبود كه سر بتراشد الّا آنگه كه هدي او به جاي خود رسد الّا كه عذري پيش آيد [از بيماري] [اشاره]«6» يا «7» هوامي ّ در سر پديد آيد يا صداعي، آنگه روا بود«8» كه سر بتراشد و آن را فديه كند به روزه يا به صدقه يا به ذبيحه. كعب بن عجرة گفت: آيت در حق ّ من آمد كه رسول- عليه السّلام- به من بگذشت، و مرا موي بسيار بر سر بود و جمنده در افتاده«9» بود و به رويم فرو«10» مي آمد، من ---------------------------------- - (1). مج، وز: همه كس، دب، آج، لب، فق، مب: هم كسي. (2). همه نسخه بدلها: دلتنگ برخاست، كه بر متن مرجّح مي نمايد. (3). مج، وز: اصحابان، دب، آج، لب، مب، مر: اصحاب. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها: بودند از آن. (6- 5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، وز: تا. (8).

لب، مب: نبود. (9). دب، آج، لب، فق، مر: در او افتاده، مب: بر او فتاده. (10). مب: در. صفحه : 96 از آن رنجور بودم، و من ديگ مي پختم«1»، رسول مرا گفت: همانا رنجوري از اينكه جمنده! گفتم: بغايت يا رسول اللّه؟ آيت فرود آمد، رسول- عليه السّلام- گفت: سر بتراش كه خداي رخصت«2» بداد، و فدا كن به روزه. و بنزديك ما روزه فداي حلق سه روز است، و اطعام شش درويش راست، و به روايتي ده درويش«3» [243- ر] [اشاره]. و «نسك» گوسپندي است و بنزديك شافعي هم چنين است، و اينكه قول مجاهد است و علقمه و ابراهيم«4» و اختيار جبّائي و روايت از كعب بن عجرة، حسن و عكرمه گفتند: روزه ده روز، يا طعام ده درويش، هر درويشي را نيم صاع، يا ذبيحه اي. و «نسك» جمع نسيكه باشد، كصحيفه و صحف جمعي است علي غير قياس. خلاف كردند در آن كه ذبيحه كجا كشتند«5» و طعام كجا دهند«6». بهري گفتند: هر دو به مكّه بايد، و درست آن است كه هر جا كه خواهد اينكه روزه بدارد و اينكه صدقه بدهد، و اينكه گوسپند بكشد. فَإِذا أَمِنتُم، حق تعالي چون حكم خائف بگفت، حكم ايمن نيز بگفت، چون ايمن شوي از دشمن يا از بيماري. فَمَن تَمَتَّع َ بِالعُمرَةِ إِلَي الحَج ِّ، در اينكه خلاف كردند، بهري گفتند: آن كس را گفت كه ممنوع باشد چندان مدّت كه حج ّ از او فايت شود آن حج ّ را عمره كند و حلال شود پس تمتّع كند به آن عمره به حج ّ سال آينده، و اينكه قول عبد اللّه زبير است. قولي دگر آن

است كه انس مالك روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- لبّيك زد به حجّه«7» و عمره و آن را«8» قارن نام نهاد. قولي دگر آن است كه جابر عبد اللّه انصاري و ابو سعيد خدري ّ روايت كردند كه: سالي صحابه«9» با رسول به حج ّ بودند، لبّيك بزدند به حج ّ، رسول- عليه السّلام- گفت: ---------------------------------- - (1). مب: ديگ بر سر آتش نهاده بودم و طعام مي پختم. (2). همه نسخه بدلها: دستوري. (3). همه نسخه بدلها را. (4). همه نسخه بدلها و ربيع. (5). همه نسخه بدلها: كشد. (6). همه نسخه بدلها: دهد. (7). همه نسخه بدلها: حج. (8). مب حج ّ. [.....] [اشاره] (9). مج، وز، دب: اصحابان، آج، لب، فق، مب، مر: اصحاب. صفحه : 97 نيّت با عمره گرداني و حلال شوي، پس احرام به حج فرا گيري«1»، و اينكه مانند آن است كه ما گوييم. قولي دگر آن است كه عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و سعيد بن مسيّب و عطا گفتند: آن باشد كه در ماههاي حج ّ احرام«2» فرا گيرد«3» به عمره، آنگه حلال شود، پس احرام فرا گيرد«4» به حج ّ- و اينكه بعينه مذهب ماست در متعه حج ّ. راوي خبر گويد كه: آن سال كه رسول- عليه السّلام- به حج ّ وداع مي شد، امير المؤمنين علي- عليه السّلام- را به يمن فرستاد تا خمس معادن«5» ايشان بستاند، و آن قراري كه ترسايان نجران داده بودند و بر آن صلح كرده، و آن دو هزار حلّه بود از حلّه هاي اواقي ّ، هر حلّه را قيمت چهل درم، برفت تا آن بستاند. رسول- عليه السّلام-«6» گفت: چون اينكه هر دو كار تمام كرده

باشي به راه مكّه بيا«7» كه مرا به مكّه بيني كه من امسال عزم حج ّ دارم. او برفت و آن هر دو مهم تمام كرد، و رسول- عليه السّلام- بفرمود«8» تا در [احياء] [اشاره]«9» و قبايل عرب ندا كردند كه: رسول- عليه السّلام«10»- حج ّ وداع مي رود، بشتابي و مساعدت كني، خلقي عظيم جمع شدند، و رسول- عليه السّلام- از مدينه به در رفت«11» بيست و پنجم ذو القعده«12»، و امير المؤمنين را اعلام نكرده بود كه چه نوع حج ّ مي بايد كردن. رسول- عليه السّلام- هدي با خود داشت و حج ّ قارن مي كرد، هدي براند و به ذو الحليفه آمد و احرام فرا گرفت از آن جا و«13» لبّيك بزد، از آن جا به كراع الغميم آمد، و مردم بعضي سوار بودند و بعضي پياده، پيادگان به رنج افتادند«14»، بيامدند و شكايت با رسول كردند. رسول- عليه السّلام- گفت: من چهار پاي ندارم كه شما را برنشانم، ---------------------------------- - (1). مب: بگيريد، ديگر نسخه بدلها: ها گيريد. (8- 2). مب: ماههاي حرام. (3). همه نسخه بدلها: ها گيرد. (4). همه نسخه بدلها: ها گيرد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (6). همه نسخه بدلها او را. (7). مج، وز، دب، آج، لب: بيايي. (9). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها به. (11). مج، وز، دب، آج، لب: به در آمد، مب، مر: بيرون آمد. (12). مب: بيست و پنجم شهر ذو الحجّه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه. (14). مب: به زحمت بودند. [.....] [اشاره] صفحه : 98 امّا بروي و

ميانها سخت در بندي«1» و رمل به نسيل«2» آميخته كني تا آسوده شوي- و اينكه دو نوع [رفتن] [اشاره]«3» باشد، ايشان همچنان كردند و بياسودند. و امير المؤمنين- عليه السّلام- از ره يمن روي به مكّه نهاد، و آن حلّه ها بياورده بود«4» از بني نجران، و در تنگها نهاده و استوار كرده. چون رسول- عليه السّلام- بنزديك مكّه رسيد از ره مدينه، علي [نيز بنزديك] [اشاره]«5» رسيد از راه يمن خواست تا از پيش بيايد و رسول را- عليه السّلام- ببيند و احوالي بداند«6»، بر لشكر خود خليفه اي بداشت، و بيامد و رسول را- عليه السّلام- بديد و بپرسيد، و از آنچه كرده بود او را خبر داد، رسول- عليه السّلام- شادمانه«7» شد به ديدار او [و] [اشاره]«8» ترويج [آن كارها] [اشاره]«9» كه او را فرموده بود. آنگه گفت: يا علي بم اهللت ، احرام به چه نيّت گرفتي! گفت: يا «10» رسول اللّه، تو مرا نگفتي«11» كه چه نوع حج ّ را نيّت كنم«12»! [جز آن است] [اشاره]«13»، [243- پ] كه من نيّت در نيّت تو بستم و گفتم: اللّهم ّ اهلالا كاهلال نبّيك، بار خدايا؟ لبّيكي مي زنم چنان كه رسول تو زد، و نيّت در نيّت«14» او بستم، گفت: يا علي؟ هدي رانده اي! گفت: بلي: يا رسول اللّه؟ سي و چهار اشتر«15». رسول- عليه السّلام- گفت: اللّه اكبر؟ و من شصت«16» شش رانده ام، 17» فانت شريكي« في حجي و مناسكي و هدييي ، همچنين بر احرام«18» باش و با نزديك لشكر شو، و لشكر را بر گير و با مكّه آي كه به مكّه موعد است- إن شاء اللّه. ---------------------------------- - (1). دب: بروي، مب:

ميانها استوار كنيد. (2). كذا: در اساس، مج، آج، لب، فق، مب، مر، وز: سيل، چاپ شعراني (2/ 108): نبل، كه ضبط اساس و نسخه بدلها ظاهرا با معني لغت سازگار نمي افتد. (13- 9- 8- 5- 3). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: بستده بود. (6). آج در حاشيه افزوده: يكي، فق كسي، مب، مر شخصي و. (7). دب، لب، مر: شادمان، مب: بسي شادمان. (10). مج: ابم، وز، دب، آج، لب: اي. (11). مج: گفتي. (12). همه نسخه بدلها: كن. (14). مج: عبارت: «تو بستم و گفتم: اللّهم ّ ... كاهلال» را تكرار كرده است. (15). وز، مب، مر: شتر. (16). وز: شست و شش، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شصت و شش. (17). دب، لب، مب: شريك. (18). مر: با احرام. [.....] [اشاره] صفحه : 99 امير المؤمنين- عليه السّلام«1» با سر لشكر شد، ايشان را ديد آن تنگها برگشاده«2» و حلّه ها«3» در پوشيده، گفت: چرا چنين«4» كردي! گفتند: خواستيم تا خود را بياراييم. آن را كه خليفه كرده بود، گفت: چرا اينكه حلّه ها«5» به ايشان دادي! گفت: مرا شفاعت«6» كردند، او را ملامت كرد و ايشان را سخن«7» درشت گفت و بفرمود تا حلّه ها«8» بكندند و بيفشاندند و در تنگها بست«9» و گفت: حلّه اي هنوز رسول ناديده شما در پوشيدي و مبتذل«10» كردي. ايشان را آن خوش نيامد، كينه در دل گرفتند. چون در مكّه آمدند، زبان در او دراز كردند، و هر كسي شكايتي مي كرد«11» از او. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا آواز دادند«12» و مردم جمع شدند، آنگه خطبه

بكرد و در آخر بگفت: 13» ارفعوا السنتكم عن علي ّ بن ابي طالب فانّه خشن« في ذات اللّه غير مداهن في دينه ، زبان از علي برداري كه او مردي درشت است در حق ّ خدا و مداهنه نكند در دين«14». مردم نيز«15» شكايت او نكردند، و كراهت رسول در آن معني بشناختند، و رسول- عليه السّلام- و امير المؤمنين بر احرام بودند، و بيشتر مردم كه با رسول بودند هدي نداشتند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ أَتِمُّوا الحَج َّ وَ العُمرَةَ لِلّه ِ- تا به آخر آيت. رسول- عليه السّلام- صحابه را جمع كرد و آيت برايشان خواند و گفت: هر كه«16» هدي رانده اي«17» بر احرام بايستي، و هر كه«18» هدي نرانده اي«19» حلال شوي كه خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و دخلت العمرة في الحج ّ، و عمره در حج ّ شد، و شبّك بين اصابعه، و انگشتان درهم افگند، و آنگه گفت: 20» لو استقبلت [من امري] [اشاره]« ما استدبرت ---------------------------------- - (1). مج، مر برفته: مر برفت. (2). مب: كه بارها گشوده. (8- 5- 3). دب، آج: چونين. (4). اساس و همه نسخه بدلها: حلّها/ حلّه ها. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 109): شناعت. (16- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخت. (9). مب: بستند. (10). كذا: در اساس، مج، وز: متبدّل، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبدّل. (11). مب: مي كردند. (12). مب: منادي كردند. (13). مر: فاوخش. (14). مب خود. (15). مب: مردم زبان از شكايت او كوتاه كردند. (17). مب: هر كدام. [.....] [اشاره] (18). مب: رانده ايد. (19). مب: نرانده ايد. (20). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به

مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 100 الله ما سقت الهدي،} اگر اينكه كه اكنون مي دانم، پيش از اينكه دانستمي هدي نراندمي. آنگه بفرمود تا منادي ندا كردن گرفت كه«1»، رسول خداي مي فرمايد كه: هر كه هدي نرانده است بايد كه حلال شود. مردم بهري«2» حلال شدند و بهري«3» بر احرام بايستادند، و خلاف فرمان رسول كردند و گفتند كه«4»: رسول اللّه؟ اشعث اغبر و نحن نلبس الثّياب و نقرب النّساء و ندهن، رسول خداي چنين كاليده [موي] [اشاره]«5» و گرد زده مي آيد و ما جامه ها«6» در پوشيم و با زنان نزديكي كنيم و غسل كنيم و روغن در سر ماليم«7»! ما هرگز اينكه نكنيم و حلال نشويم؟ بهري دگر گفتند: ما شرم داريم كه آب از سرها ما فرو مي چكد«8» از غسل جنابت، و رسول خداي اشعث و اغبر مي آيد، و گفتا گوي«9» مي كردند. رسول- عليه السّلام- بر آن منكر شد، و گفت: من براي آن حلال نمي شوم كه هدي رانده ام، و اگر نه هدي بودي من نيز حلال شدمي. فايده نداشت گروهي حلال شدند و گروهي اصرار كردند، [همانا در آن] [اشاره]«10» خود را و ضيعتي مي پنداشتند«11» و اعتقادي كرده بودند كه در آن وضع قدري هست. رسول- عليه السّلام- روي به يكي از ايشان كرد و گفت: تو هدي رانده اي! گفت: نه. گفت: چرا حلال نشوي«12»! گفت: و اللّه كه من حلال نشوم هرگز و تو محرم«13»، رسول [244- ر] [اشاره]- عليه السّلام- گفت: انّك لن تؤمن بهذا ابدا ، تو هرگز به اينكه ايمان نياري«14». سبب نزول«15» آيت و وقت نزولش و سبب متعه حج ّ اينكه بود. و

از جمله آنان كه متعه حج ّ گويند، جماعتي صحابه و تابعين اند كه نام ايشان گفته شد پيش از اينكه، گفت: آن كس كه حج متمتّع«16» كند آنچه ميسّر شود او را از ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: ندا كردند گفت كه، مب، مر: ندا كردند كه. (3- 2). همه نسخه بدلها: بعضي. (4). همه نسخه بدلها: گفتند يا . (10- 5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس و همه نسخه بدلها: جامها/ جامه ها. (7). همه نسخه بدلها: بر سر كنيم. (8). دب، آج، لب، فق، مب: سرهاي ما مي چكد. (9). فق، مب، مر: گفت و گوي. (11). مر: همانا خود را در آنچه كردند خوب مي پنداشتند. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نشدي. (13). مب: هرگز حلال نشوم تا تو محرم باشي. [.....] [اشاره] (14). دب: نياوردي، آج، لب، فق، مب، مر: نياوري. (15). دب اينكه. (16). دب: ممتّع. صفحه : 101 هدي. و «ما» در محل ّ رفع است- چنان كه برفت پيش از اينكه- علي تقدير: فعليه ما استيسر من الهدي. و فقها گفتند: آن متمتّع را كه هدي واجب بود محتاج بود به چهار شرط: يكي آن كه احرام به عمره در ماه حج ّ آرد، دوم آن كه حلال شود هم در ماه حج ّ، سيم«1» آن كه احرام به حج ّ گيرد هم در ماه حج ّ و در احرام حج ّ با ميقات نشود و اينكه بعينه مذهب ماست جز كه ما حتم گوييم و فقها نگويند، و مذهب ما آن است كه هر كس كه نه حاضري المسجد الحرام باشد فرض او تمتّع«2»

است و صفت او آن بود كه چون به ميقات اهلش رسد احرام گيرد به عمره اوّلا، و در لبّيك بگويد: لبّيك بمتعة بعمرة الي الحج ّ، و همچنين«3» مي رود لبّيك زنان مي شود تا آنگه كه خانه ها«4» ي مكّه ببيند. چون عروش مكّه ببيند لبّيك رها كند، و چون در مكّه شود بايد كه بر غسل باشد، و اوليتر آن بود كه غسل از چاه ميمون يا «5» چاه فخ ّ كند، و از بالاي مكّه در شهر شود، و چون بيرون آيد از زير شهر بيرون آيد، و مستحب آن است كه در مكّه پاي تهي رود«6»، و بر«7» غسل در مسجد رود، و از در بني شيبه در شود«8» و پاي برهنه كند، و دعواتي كه در كتب عبادات مشروح است به هر جاي مي خواند. آنگه آهنگ حجر اسود«9» كند، و از آن جا آهنگ طواف كند و آن را استلام كند اوّلا و بوسه بر دهد، يا دست در او مالد، يا اشارت كند به حسب تمكّن. آنگه هفت بار گرد خانه طواف كند، و در هر شوطي استلام اركان بكند و دعوات بخواند. چون از طواف فارغ شود به مقام ابراهيم آيد و دو ركعت نماز بكند، آن را ركعتي«10» الطّواف خوانند. آنگه بيايد و ميان صفا و مروه سعي كند هفت بار، ابتدا به صفا كند و ختم به مروه، و بر صفا بايستد و روي به كعبه كند و دعا بخواند و در هر نوبتي از سعي هروله بكند بين الميلين كه سنّت اينكه است. چون فارغ شود، تقصير بكند اعني ---------------------------------- - (1). مج، وز: سه ام. (2). فق: متمتّع. (3).

دب، اج: هم چونين. (4). اساس و همه نسخه بدلها: خانها/ خانه ها. (5). مج: تا. (6). مب: پاي برهنه. (7). آج، لب، فق، مب: و با. (8). مب: به مسجد شود. (9). مب، مر: حجر الاسود. (10). دب، آج، لب، فق، مب: ركعت. صفحه : 102 پاره اي از موي سر و محاسن بگيرد و حلال شود از هر چه احرام داشت از آن الّا زنان و طيب و صيد براي حرمت حرم«1». و مستحب آن است كه جامه دوخته در نپوشد تا متشبّه باشد به محرمان، آنگه همچنان«2» باشد تا روز ترويه، [روز ترويه] [اشاره]«3» غسل كند و بايد كه وقت زوال بود آنگه نماز پيشين و ديگر بكند، و عقيب«4» آن احرام گيرد [به حج ّ، پس] [اشاره]«5» از آن كه نماز احرام بكند شش ركعت يا دو ركعت و در دعا ذكر عمره نكند كه عمره تمام شد او را ذكر حج كند، پس آنگه«6» اگر پياده [بود هم از آن جا كه] [اشاره]«7» احرام گرفته باشد آغاز لبّيك زدن كند، و اگر سوار باشد آنگه كه راحله او برخيزد، چون با بطح رسد آواز«8» بلند كند و طواف خانه نكند«9»، [روي به منا نهد] [اشاره]«10» و به منا شود و شب آن جا«11» باشد، و بامداد به عرفات آيد، و روز آن جا باشد، چون وقت زوال بود غسل بكند و نماز پيشين و ديگر به جمع بگزارد و [به موقف] [اشاره]«12» بايستد و بر كوه نشود الّا عند ضرورة«13». و حدّ عرفات از بطن عرنه است تا«14» به ثويّه تا«15» به نمره تا«16» به ذي المجاز، بر زمين بايستد و دعاي موقف

خواندن گيرد تا آفتاب فرو شدن. [چون آفتاب فرو شود] [اشاره]«17» از عرفات بيايد و نماز شام به مزدلفه آرد، و اگر از شب ربعي شده باشد هر دو نماز به جمع بكند [244- پ] آن جا، و مزدلفه در مشعر الحرام است. و حدّ مشعر الحرام از ميان مأزمين است تا به حياض تا به وادي محسّر، به موقف مشعر در اينكه ميانه بايد«18» تا باشد، چون صبح بر آيد نماز بامداد بكند و به موقف ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حج. [.....] [اشاره] (2). دب: چونان. (17- 12- 10- 7- 5- 3). اساس: افتادگي دارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج، آج، لب: عقب. (6). مج، مب، مر: پس از آن كه (8). دب، آج، لب، فق را. (9). دب، آج، لب، فق، مر: بكند، مب: كند. (11). دب، مب: شب به منا. (13). دب، آج، لب، فق، مر: عند الضّرورة، مر: به كوه نرود مگر در حال ضرورت. (14). چاپ شعراني (2/ 111): يا . (15). همه نسخه بدلها: يا . (16). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا . (18). آج، لب، فق: ماند، دب، مر: بماند، در اينكه ميان بماند. صفحه : 103 بايستد به مشعر الحرام، و تا آفتاب بر نيايد از وادي محسّر بنگذرد، از آن جا به منا آيد و هفت سنگ بيندازد به جمرة القصوي كه جمرة العقبه گويند آن را، از جمله هفتاد ريگ«1» كه دارد بر گرفته از مزدلفه تا به منا، و باقي دارد تا تمامي ايّام تشريق هر روز بيست و

يك بيندازد، آنگاه همان روز با مكّه آيد، و طواف زيارت بكند و نماز مقام ابراهيم بكند، و سعي صفا و مروه بكند- چنان كه اوّل بار كرد. چون اينكه كرده باشد، از همه چيز حال شود الّا از زنان، آنگه باز آيد و طواف النّساء بكند. چون كرده باشد، زن نيز بر او حلال شود. آنگه با منا آيد، و هر روزي«2» از ايّام تشريق بيست و يك سنگ مي اندازد«3» به سه جمره: الاولي و الوسطي و العقبه، و آن سه روز بود بعد يوم النّحر، از پس روز نحر. و اينكه ايّام اوليتر آن باشد كه به منا مقام كند، و اگر خواهد«4» با مكّه آيد و طواف خانه مي كند«5»، چون ايّام التّشريق گذشته باشد با مكّه آيد و طواف خانه كند- طواف الوداع- و وداع بكند. و اگر صرورت«6» بود و حج ّ نكرده بود لا بدّ چاره سازد كه در خانه كعبه شود و نماز كند آن جا. چون طواف وداع بكند بر گردد، و به درمي خرما بخرد و به درويشان دهد تا كفّارت خللي باشد كه افتاده بود- اينكه جمله اي است مجمل از سياقت حج ّ متمتّع. فَمَن لَم يَجِد، اگر كسي هدي نيابد يا بها ندارد، فَصِيام ُ ثَلاثَةِ أَيّام ٍ فِي الحَج ِّ، اي فعليه صيام ثلثة ايّام في الحج ّ، و جهد بكند تا هدي بخرد، اگر نيابد بهايش بنزديك معتمدي رها كند تا بخرد و به نيابت او بكشد«7» طول ذي الحجّة. اگر نيابد و كسي نباشد كه اينكه تكفّل كند يا بها ندارد، آنگه به عوض آن ده روز روزه دارد، سه روز در حج ّ، و آن روزي باشد پيش«8»

روز ترويه، و روز ترويه، و روز عرفه، و اينكه سه روز پيوسته بايد. و اگر اينكه ايّام فوت شود رها كند تا ايّام تشريق برود«9»، ---------------------------------- - (1). اساس در حاشيه سنگ. (2). اساس: هروزي/ هر روزي. [.....] [اشاره] (3). مب: بيندازد. (4). دب، آج، لب، فق، مب كه. (5). مر و. (6). همه نسخه بدلها: ضرورت. (7). مب در. (8). آج، لب، فق، مب، مر از. (9). مب: بگذرد. صفحه : 104 آنگه اينكه سه روز«1» بدارد«2»، و هفت روز چون با خانه آيد بدارد، و اينكه قول عطا و قتاده است و مجاهد گفت: اينكه هفت روز در راه بدارد. و عبد اللّه عمر گفت و حسن و مجاهد«3» كه: آن سه روز از آنگه كه احرام گيرد تا ماهها تمام شدن، هر گه كه خواهد بدارد. امّا ايّام تشريق روزه يش«4» حرام است بنزديك ما، و اينكه قول جماعتي مفسّران است. تِلك َ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ، آن ده روز تمام باشد، اشارت است [245- ر] به اينكه سه روز و آن هفت«5»، چون مجموع كنند ده«6» تمام باشد، و ذكر «كامله» براي تأكيد آورد، چنان كه: زيد نفسه و القوم كلّهم اجمعون«7»، چنان كه اعشي گويد: ثلاث بالغداة فهن ّ«8» حسبي

و ست ّ حين يدركني المساء فذلك تسعة في اليوم ري ّ

و شرب المرء فوق الرّي ّ داء و قال الفرزدق: ثلاث و اثنتان فهن ّ خمس

و سادسة تميل الي شمام و بعضي دگر گفتند: كاملة بالهدي، و اينكه قول حسن است روايت از باقر- عليه السّلام، و قولي ديگر آن است كه: كاملة بالثّواب، و قيل: كاملة بحدودها و شرائطها. و بعضي

دگر گفتند: «كاملة» براي آن گفت تا ايهام«9» نيفگند كه «واو» به معني «او» است چنان كه هست في قوله تعالي: فَانكِحُوا ما طاب َ لَكُم مِن َ النِّساءِ مَثني وَ ثُلاث َ وَ رُباع َ«10» وَ سَبعَةٍ إِذا رَجَعتُم. (3). مب و قتاده. (4). آج، لب، فق، مب، مر: روزه اش. (6- 5). چاپ شعراني (2/ 113) روز. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اجمعين. (8). دب، لب، فق، مب، مر: فمن. [.....] [اشاره] (9). وز، مر: ابهام. (10). سوره نساء (4) آيه 3، آج، لب، فق الاية، چاپ شعراني ذلِك َ لِمَن لَم يَكُن أَهلُه ُ حاضِرِي المَسجِدِ الحَرام ِ (11). دب، مب از. صفحه : 105 آن است كه از خانه ايشان تا به مكّه دوازده ميل باشد از چهار جانب. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: حاضران مسجد اهل حرم«1» باشند، و مكحول و عطا گفتند: آنان كه از ميان مكّه«2» خانه دارند، و زهري و مالك گفتند: آنانند كه خانه ايشان در عرفه و عرنه و پيرامن مكّه باشد، آنان كه چنين باشند فرض ايشان قران يا افراد باشد، و آنان كه وراء«3» اينكه باشند«4» فرض ايشان تمتّع«5» باشد. وَ اتَّقُوا اللّه َ، از خداي بترسي در مراعات و محافظت حدود و احكام و فرايض حج ّ. وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ، و بداني كه خداي تعالي سخت عقوبت است آنان را كه حدود و احكام او را كار نبندند و از آن تعدّي كنند. و فرق ميان عذاب و عقاب آن است كه عذاب شايد كه مبتدا بود بي سببي، و لكن عقاب الّا به استحقاق نباشد عقيب«6» فعلي كه موجب آن بود. الحَج ُّ أَشهُرٌ مَعلُومات ٌ، «حج ّ»

مرفوع است به ابتدا، و «اشهر معلومات» خبر اوست، و خبر بايد كه«7» مبتدا بود، و اينكه جا چنين نيست براي آن كه حج ّ ماه نباشد، پس لا بدّ بود از تقدير محذوفي، و اينكه از باب وَ سئَل ِ القَريَةَ«8» ...، وَ جاءَ رَبُّك َ«9» باشد، علي تقدير حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه و تقدير اينكه باشد«10»: وقت الحج ّ اشهر معلومات، چنان كه: الحرّ شهران و البرد شهران، يعني وقت الحرّ و وقت البرد [245- پ] [اشاره]. و كسائي گفت عرب گويد: الصّيد شهران و الطّيلسان ثلاثة اشهر، يعني اوان«11» الصّيد و اوان الطّيلسان، اينكه قول كسائي است، و زجّاج گفت: اشهر الحج ّ اشهر معلومات، و معني متقارب است، و آن شوّال است و ذو القعده و ده روز از ذو الحجّة علي قول بعض المفسّرين، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه عمر و ابراهيم و ---------------------------------- - (1). اساس: حرام، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مب: آنان باشند كه در ميان. (3). مب: دور از. (4). دب، آج، لب، فق، مر: باشد. (5). مب و افراد. (6). آج، لب، فق: عقب. (7). مر تابع. (8). سوره يوسف (12) آيه 82. (9). سوره فجر (89) آيه 22. (10). مب كه. (11). همه نسخه بدلها: زمان. [.....] [اشاره] صفحه : 106 شعبي و مجاهد و حسن و مذهب ماست، و روايت محمّد بن علي ّ الباقر- عليهما السّلام. و بر قول بعضي دگر، و آن عطا و ربيع و طاووس و إبن شهاب است، نه روز از ذو الحجّة، چه بر قول ايشان وقوف«1» به عرفات

واجب است«2» به مشعر واجب نيست«3»، حج ّ درست بود بي آن، و بنزديك ما وقوف به موقفين واجب است، و از جمله اركان است، و حق تعالي عبارت كرد از دو ماه و ده روز به «اشهر» و آن جمله قليل است، و اقل ّ جمع بر مذهب درست سه باشد، آن ده روز را به يك ماه برخواند براي آن فعلي در بعضي از او«4» واقع است، و چون فعل«5» در بعضي«6» روز يا ماه واقع باشد عرب اضافت با جمله ماه يا روز كنند«7»، گويند: خرجنا يوم الجمعة و في اوائل الشّهر و في النّصف الاوّل منه و شهر كذا و قدمنا مكّة يوم التّروية، و اگر چه اينكه خروج در بعضي از روز و بعضي از ماه بوده باشد. و امّا شوال، اگر چه بسيار مردمان باشند كه در اينكه ماه در راه حج ّ نباشند در ساز و اهبت«8» و نيّت حج ّ باشند، براي آن شوّال را ماه حج ّ خواند«9»، و آنان كه از اقاصي«10» بلاد آيند ايشان خود«11» در راه باشند، و آن از جمله افعال حج ّ بود براي آن كه قضاي مناسك بي قطع مسافت ممكن نباشد. و براي آن «معلومات» گفت، كه اينكه جمعي باشد كه هر يكي از وحدان او مؤنّث باشد، و اينكه جا نه چنين است بل كه«12» «شهر» مذكّر است، پس «معلومة»«13» بايست تا گفتي«14»، و لكن چون «شهر» مشتمل باشد علي«15» ايّام و ليال«16»، بر روزها و شبها- و آن جمع بود و جمع مؤنّث- هر ماهي را از روي معني بر تقدير مؤنّثي بنهاد، چون جمع كرد ماه را جمع مؤنّث كرد- از اينكه

وجه كه بيان كرديم. ---------------------------------- - (1). مر: توقّف. (3- 2). مر و. (4). مج: بعضي روزه، مب: از آن ماه. (5). مب: فعلي. (6). مب از. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كند. (8). مب: تهيّه. (9). مب: ماه ذي حج خوانند. (10). مر: اقصي. (11). مب در اينكه ماه. (12). مب: براي. (13). مج: معلوم. (14). مب، مر. گفت. (15). مب: بر. [.....] [اشاره] (16). مب: ليالي. صفحه : 107 و بعضي دگر گفتند: مراد خود سه ماه تمام است، براي آن كه تمامي حج ّ در تمامي ماه ذو الحجّه پيوسته است، نبيني كه متمتّع چون هدي نيابد بهايش رها كند«1» بنزديك كسي تا بخرد و به نيابت او بكشد«2» به منا در طول ذي الحجّه. پس از اينكه«3» وجه ذو الحجّه به يك بار از جمله ماههاي حج ّ باشد، و اينكه وجهي قريب است. اكنون بدان كه: هر كس كه در جز اينكه ماهها احرام گيرد، احرامش درست نباشد به حج ّ و آن عمره سنّت باشد، چنان كه آن كس كه در نمازي شود پيش [246- ر] از وقت آن نماز او را به نافله اي مجزي باشد، و اينكه قول عطا و طاووس و مجاهد است، و مذهب اوزاعي و شافعي. و مذهب مالك و ثوري و ابو حنيفه و محمّد مكروه است كه چنين كند اگر كند روا باشد و مجزي از او. و مذهب ما آن است كه: احرام پيش از وقت حج ّ و رسيدن او به ميقات اهلش درست نباشد، دليل ما قوله تعالي: الحَج ُّ أَشهُرٌ مَعلُومات ٌ. و المعني وقت الحج ّ و اوان الحج ّ. چون تخصيص كرد حج ّ

را به اينكه ماهها بايد تا مخصوص باشد، و الّا اينكه تخصيص را فايده«4» نبود چون نماز نبيني كه چون تخصيص كرد آن را به مواقيت هر يكي مختص ّ آيد به وقتي، چون پيش از وقت كند درست نباشد، فكذلك الاحرام بالحج ّ. فَمَن فَرَض َ فِيهِن َّ الحَج َّ، قيل معناه: قدّر، هر كه او در اينكه ماهها با خويشتن تقرير و تقدير حج ّ كند، و گفته اند معني آن است كه: فمن اوجب علي نفسه، هر كه او در اينكه ماهها بر خويشتن [حج ّ واجب كند] [اشاره]«5» بالخوض فيه، به آن كه در او خوض و شروع كند از احرام و لبّيك زدن و آنچه افعال حج ّ بود. فَلا رَفَث َ وَ لا فُسُوق َ وَ لا جِدال َ«6»، إبن كثير و ابو عمرو و يعقوب خواندند: فلا رفث و لا فسوق و لا جدال«7»، اينكه دو به رفع، و اينكه«8» باز پسين به فتح، چنان كه اميّه گفت: فلا لغو و لا تأثيم فيها

و ما فاهوا به لهم«9» مقيم ---------------------------------- - (1). مب: بهاي هدي گذارد. (2). مج، وز: بكشاند، مب او در هدي بكشد. (3). مب: پس بدين. (4). مب: فاييده (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر في الحج ّ. (7). آج، فق، مب في الحج، لب في الحجّة. (8). لب، فق، مر دو، مب: آن دو. (9). دب، آج، لب، فق، مب: ابدا. صفحه : 108 و ابو رجاء العطاردي ّ در شاذّ به عكس اينكه خواند: فلا رفث و لا فسوق و لا جدال، باز پسين به رفع، و دو گانه پيشين به

فتح، چنان كه شاعر گفت و اخفش آورد: ذاكم و جدّكم الصّغار بعينه

لا ام ّ لي إن كان ذاك و لا أب و ابو جعفر هر سه به تنوين و رفع خواند، و باقي قرّاء همه به فتح خواندند بر عكس قراءت ابو جعفر، و چون به فتح خوانند معني نفي جنس بود، چنان كه: لا رجل في الدّار و لا امرأة و چون به رفع«1» و تنوين خوانند، معني نفي يكي باشد. منكّر از جمله جنس، چنان كه: لا رجل في الدّار و لا امرأة، در اينكه وجه شايد كه دو مرد«2» در سراي باشند يا جماعتي، براي آن كه او نفي يكي كرد، و بر قراءت اوّل هيچ كس از جنس مردمان نه يكي و نه جماعتي نشايد تا«3» باشند، هذا هو الفرق بين«4» القراءتين من جهة المعني اكنون مفسّران خلاف كردند در معني آيت، عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر«5» و حسن بصري و عمرو بن دينار و مجاهد و قتاده و ابراهيم و ربيع و زهري و سدّي و عطا و عكرمه و ضحّاك گفتند: مراد به «رفث» جماع است- و اينكه مذهب ماست، و طاووس و ابو العاليه گفتند: مراد تعريض«6» به جماع است و ذكر آن كردن پيش زنان. و عطا گفت [246- پ] [اشاره]: وعده مرد است«7» زن را به جماع بعد الاحلال من الاحرام. حضير بن قيس«8» گفت: با عبد اللّه عبّاس«9» بودم در راه حج ّ. چون فرود آمديم، او بيامد و تعهّد شتر مي كرد در ميانه دنبال شتر به دست گرفت، و مي پيخت«10» چنان كه عادت رحّال«11» باشد، و مي گفت:

و هن ّ يمشين بنا هميسا

ان يصدق«12» الطّير ننك لميسا او را گفتم: أ ترفث و انت محرم، رفث مي گويي و تو محرمي! گفت: إنّما الرّفث ---------------------------------- - (1). چاپ شعراني (2/ 115): بر منع. (2). چاپ شعراني دو زن. (3). مب: كه. (4). دب، آج، لب، فق، مر: من. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها: عبد اللّه بن عمر. (6). وز: تعرّض. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مراد است. (8). همه نسخه بدلها: حصين بن قيس. (9). وز و عبد اللّه عمر و حسن بصري. (10). آج، مب: مي پيچيد، فق: مي هحت. (11). همه نسخه بدلها: رجال. (12). وز، دب، آج، لب، فق: صدق. صفحه : 109 ما قيل عند النّساء، اينكه رفث آنگه باشد كه پيش زنان گويند، اشارت به آن«1» مي كند كه: الرّفث ذكر الجماع عند النّساء. و علي ّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت: «رفث» جماع بود و قبله و لمس و تعريض كردن مر جماع را به فعل و قول. و بعضي دگر گفتند: «رفث» كلام فحش«2» بود و سخن زشت، كما قال العجاج:

عن اللّغا و رفث التّكلّم وَ لا فُسُوق َ، عبد اللّه عبّاس و حسن و طاووس و سعيد جبير و قتاده و ربيع و زهري ّ و قرظي ّ گفتند: جمله معاصي باشد، و اينكه مصدر است، و الاسم الفسق. ضحّاك گفت: يكدگر را به لقب خواندن باشد، من قوله تعالي: وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب ِ بِئس َ الِاسم ُ الفُسُوق ُ بَعدَ الإِيمان ِ«3» إبن زيد گفت: الذّبح للاصنام«4»، چيزي براي اصنام كشتن باشد، به آمدن رسول اينكه معني منقطع شد كه خداي تعالي آيت فرستاد:

وَ لا تَأكُلُوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ وَ إِنَّه ُ لَفِسق ٌ«5» ...، و هر چه نه به نام خداي كشته بودندي حرام كرد و گفت: آن فسق است، و نيز قوله: أَو فِسقاً أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ.«6» ابراهيم و مجاهد و عطا گفتند: هو السّباب، يكديگر را دشنام دادن باشد، لقوله- عليه السّلام-:7» سباب المسلم فسوق« و قتاله كفر. عبد اللّه بن عمر گفت: هر چه محرم را از آن نهي كردند در حال احرام از قتل«8» صيد و ناخن گرفتن و موي سر گرفتن، و آنچه مانند اينكه است. و در اخبار ما هست: الفسوق، الكذب، دروغ باشد. وَ لا جِدال َ، و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عمرو بن دينار و سعيد جبير و عكرمه و ضحّاك و زهري و عطاء بن يسار و عطاء بن ابي رباح و قتاده گفتند: «جدال» مجادله و مخاصمه بود، و عبد اللّه عمر گفت: دشنام دادن و منازعت بود. قرظي ّ گفت: «جدال» آن بود كه قريش چون حج ّ بكردندي«9» با هم خصومت و ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به او. (2). مب: كلام درشت. (3). سوره حجرات (49) آيه 11. (4). مج: الاصنام. (5). سوره انعام (6) آيه 121. (6). سوره انعام (6) آيه 145. [.....] [اشاره] (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فسق. (8). چاپ شعراني (2/ 116): قبيل. (9). دب، اج، لب، فق: بكردند، مب، مر: كردند. صفحه : 110 منازعت كردندي اينان گفتندي«1». حجّنا أتم ّ«2» من حجّكم، حج ّ ما از حج ّ شما تمامتر است، و آنان هم اينكه گفتندي«3» و در اينكه باب خصومت كردندي.

القاسم بن محمّد گفت، آن بود كه قومي گفتندي: الحج ّ اليوم، و گروهي دگر گفتندي [247- ر] [اشاره]: الحج ّ غدا، يكي گفتي: حج ّ امروز است، و يكي گفتي: فرد است، در اينكه باب خصومت كردندي. إبن زيد گفت: آن بودي كه هر يكي به موقفي بايستادندي، آنگه هر گروهي دعوي كردندي كه: موقف ابراهيم آن«4» است كه ما ايستاديم«5». مقاتل گفت: «جدال» آن بود كه در حج ّ وداع رسول- عليه السّلام- فرمود صحابه را كه: هر كه هدي نرانده است حلال شود و حج ّ عمره كند، گروهي مخالفت كردند و گفتند: ما نكنيم كه ما احرام به حج ّ گرفته ايم، و در اينكه گفت و گوي كردند- چنان كه بيان كرديم- فذلك جدالهم. و مجاهد گفت: «جدال» آن بود كه گروهي حج ّ ذو الحجّه كردندي، و گروهي تأخير كردندي تا دگر ماه و دگر وقت، و ذلك النّسيي ء الّذي ذكره اللّه في قوله: إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الكُفرِ«6» ...، و گروهي گفتندي: اينكه رواست و گروهي گفتندي: روا نيست فذلك جدالهم. و در اخبار اصحاب ما آمد كه «جدال» قول الرّجل«7»: لا و اللّه و بلي و اللّه صادقا او كاذبا، گفتن: لا و اللّه و بلي و اللّه باشد به راست يا به دروغ. و اهل معاني گفتند: صورت نفي است و معني نهي، اي لا ترفثوا و لا تفسقوا و لا تجادلوا، يعني رفث و فسوق و جدال مكني، چه اگر خبر بودي دروغ بودي، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: لا حلف في الاسلام و لا فتك في الاسلام ، المعني لا تحلفوا و لا تفتكوا. ابو هريره روايت كند از رسول- عليه

السّلام- كه گفت: هر كس كه او حج ّ خانه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اينكه گفتي. (2). وز: اتمم، دب: خير. (3). همه نسخه بدلها با هم. (4). مب: اينكه. (5). مب، مر: ايستاده ايم. (6). سوره توبه (9) آيه 37. (7). آج، لب، فق، مب: الرّجال. صفحه : 111 خداي بكند و رفث و فسوق«1» نكند از گناه به در آيد چنان كه آن روز كه از«2» مادر بزاد. وهيب بن الورد مي گويد: با سفيان ثوري طواف خانه مي كردم در شب، سفيان برفت و من در حجر شدم و نماز مي كردم، سر بر سجده نهادم، آوازي شنيدم كه از ميان استار كعبه به در مي آمد«3» و مي گفت: يا جبريل«4» اشكو الي اللّه ثم ّ اليك ما يفعل هؤلاء الطّائفون حولي من تفكّههم في الحديث و لغطهم«5» و سومهم. وهيب«6» گفت: من تأويل«7» كه خانه با جبريل شكايت مي كند، مي گفت: شكايت مي كنم با خداي پس«8» با تو اي جبريل از آن كه اينكه طواف كنندگان مي كنند از مزاح و گفتا گوي«9» در پيرامن من«10» و نرخ چيزها كردن. و اصل «جدال» و «جدل» و «مجادله» از جدالت است و هو الارض و آن«11» زمين باشد، يقال: جادلته فجدلته، اي صارعته فصرعته علي الارض. وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ يَعلَمه ُ اللّه ُ، و آنچه شما كني از خير خداي داند. آيت وارد است مورد ترغيب«12»، و معني آن است كه: من عالمم به آنچه مي كني از خير و بر من فرو«13» نمي شود تا واثق باشي به آن كه بر من بنشود به وقت جزا به اجزا و تفاصيل آن عالمم تا همه را جزا به سزا بدهم [247-

پ] [اشاره]، چه از حق ّ آن كه عالم الذّات بود آن است كه عالم بود به همه معلومات بر هر وجهي كه صحيح بود كه بدانند. آنگه تحريض«14» كرد خلق را بر طاعت و پرهيزگاري، گفت: وَ تَزَوَّدُوا، و زاد برگيري، فَإِن َّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي، كه بهترين زاد تقوي و پرهيزگاري است. مفسّران گفتند: آيت وارد است در باب قومي كه ايشان از يمن به حج آمدندي بي زاد، گفتند«15»: نحن وفد اللّه افتراه لا يطعمنا، ما وفد خداييم ما را طعام نخواهد«16» دادن! ---------------------------------- - (1). چاپ شعراني (2/ 117) و جدال. (2). همه نسخه بدلها بجز مر: كز. (3). لب: مي آيد. (4). فق: جبرئيل. [.....] [اشاره] (5). دب: تعظيم. (6). مب، مر: وهب. (7). همه نسخه بدلها بجز مر بر آن كردم. (8). مج، وز، دب، لب، فق، مر: خدايش، با توجّه به آج و ترجمه عبارت تصحيح شد. (9). لب، مب: گفتگوي، فق، مر: گفتگوي. (10). مج: اينكه، مب: وي. (11). دب، آج، لب، مر به. (12). مب را. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر من فوت. (14). دب، لب، فق، مب، مر: تحريص. (15). مب: گفتندي. (16). مر: نخواهند. صفحه : 112 و بعضي گفتند«1»: نحن مر تحلون الي اللّه و حجّاج بيت اللّه لا يطعمنا! ما به خداي مي شويم«2» و حجّاج خانه خداييم«3» گمان بري كه ما را«4» طعام ندهد! آنگه در راه يا سؤال كردندي يا غصب«5» و سلب، خداي تعالي ايشان را نهي كرد از آن كه بي زاد به حج روند تا ايشان را يا راه بايد زدن و يا سؤال كردن و يا وبال

و عيال باشند بر مردمان. مفسّران گفتند: زاد حاج ّ كعك و زيت و خرما و پست و مانند اينكه بود، و در اينكه باب حجري«6» نيست هر كس آنچه بر تواند گرفتن به حسب قوّت و حاجت هر كس آنچه خواهد و تواند گرفتن برگيرد. عبد اللّه عمر گفت: جماعتي بودند كه به حج شدندي و زاد برگرفتندي، چون احرامها گرفتندي آن زاد بينداختندي و زادي نو طلب كردندي، بس«7» بدي«8» كه به دست آمدي، و بدي«9» كه به دست نيامدي، به رنج افتادندي، خداي تعالي گفت: وَ تَزَوَّدُوا فَإِن َّ خَيرَ الزّادِ، و مراد آن كه زادي كه داري نگه داري تا به رنج نيوفتي. آنگه گفت: اينكه زاد از دو روي«10» برگيري: يكي براي راه حج، يكي براي سفر قيامت. اينكه زاد كعك و خرما بود، و آن زاد عمل صالح و تقوي بود. گروهي گفتند: مراد به هر دو زاد، زاد سفر حجاز است، يعني زادي كه به آن مستغني باشي از مردمان، و زادي از تقوي كه تو را منع كند از غصب«11» و قطع طريق تا«12» زاد ظاهر مانع بود تو را از سؤال، و زاد باطن مانع بود از معاصي. و اهل اشارت گفتند: خداي چون ذكر سفر حج كرد مكلّفان را سفر قيامت ياد آورد و گفت: براي اينكه راه زادي ساختي كه به يك دو ماه بروي و باز آيي براي سفري كه چون بروي آن جا بماني و نيز باز نيايي، اگر اينكه را«13» زاد بايد، اولي و احري كه آن را زاد بايد. زاد اينكه راه گران باري بود، و زاد آن راه سبك باري بود.

اينكه جا هر چه ---------------------------------- - (1). وز: گفتندي. (2). مب: مي رويم. [.....] [اشاره] (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: اوييم. (4). مج، وز به. (5). لب، فق: غضب. (6). دب، فق، مر، مب: حرجي. (7). كذا: در اساس، دب، لب، فق، ديگر بدلها: پس. (9- 8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بودي. (10). مج: زاد از دو روزي. (11). دب، آج، لب، مر: غصب و سلب، فق، مب، غضب. (12). اساس: يا ، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد. (13). دب، آج، لب، مب: راه. صفحه : 113 گران بارتر باشي تو را«1» به بود براي آن كه اينكه جا بار بر پشت شتر باشد، و آن جا بر گردن تو باشد، اينكه جا زاد بر راحله باشد و آن جا زاد خود راحله باشد، اينكه جا اگر راحله ئت«2» نبود و زادت نبود از تقوي زادي ساز و از پاي خود راحله اي ساز«3»، اگرت رحلي نبود به نعلي قناعت كن، چنان كه گفت [248- ر] [اشاره]: و حبيت«4» من خوص الرّكاب بأسود

من دارش«5» فعدوت أمشي راكبا و اگر هيچ داني«6» كه از توكّل زادي سازي و از هواي نفس راحله و آن زاد توكّل بر گردن اصطبار نهي و پاي قهر به پشت هواي نفس در آري، چو«7» او را پست كرده باشي انگار كه راه برّيدي، هر چه«8» راحله يت«9» در زير تو ضعيف تر باشد، تو راه حق به سپري به عكس راحله حاج ّ كه هر چه او قويتر باشد ايشان ايمنتر باشند، و چون سستي كند ايشان بترسند و خايف شوند.

خطر ايشان در ضعف راحله باشد، و خطر تو در قوّت راحله تو، و أنت براحلتك احجي من الحاج ّ برواحلهم، انت أحجي لو استعملت الحجي. اگر عقل داري تو را اينكه به است. آن كه راه حج سپرد زاد او حاضر بايد، و تو چون راه حق سپري، از زاد اينكه راه به نيستي«10» قناعت كن«11». تو را اگر همي راه حق جويي اوّل

طلب كرد بايد سبيل الرّشادي پس از نيستي زاد آن راه سازي

كجا«12» بهتر از نيستي نيست«13» زادي بيش از آن نبود كه چون از نيستي زاد سازي نيست شوي. و همه هستي در تحت آن نيستي هست، و همه وجود در ضمن آن عدم، و همه اثبات در ميان آن انتفاء، لا جرم چون چنين كني هم حاجي باشي«14» هم غازي، پايه جهاد بيش از پايه حج ّ ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز فق آسانتر بود و آن جا هر چه سبك بارتر باشي تو را. (2). راحله ئت/ راحله ات، مر: راحليت. (3). مب: راحله كن. (4). و حبيت، وز، آج: وجيت، دب، لب، فق، مب، مر: و حيث، چاپ شعراني (2/ 119): و قنعت. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها: دارش. (6). همه نسخه بدلها: تواني. (7). آج، مب: چون. (8). مر: هر چند. (9). راحله يت/ راحله ات. (10). مج: نبيني، وز دب: نبستي. (11). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: كني، آج شعر. (12). اساس: روي كلمه خط كشيده شده و به دست خواننده اي نا اهل به صورت «ترا» تصحيح شده است. (13). مر: هست. (14). مب، مر و. صفحه : 114 است، اگر دشمني«1» را نمي يابي

كه با او جهاد كني تا كشته او شوي، با خود گرد و با خود جهاد كن«2» و در آن جهاد اجتهاد كن كه از تو دشمنتر تو را دشمن«3» نيست، اعدي عدوك بين جنبيك ، تا كشته خود شوي به دست خود، تا قاتل و مقتول تو باشي«4». به قاتلي درجه مجاهدان يابي، به مقتول پايه شهيدان: صلاح تو در كشتن تست و آنگه

صلاحيست«5» اينكه مضمر اندر فسادي نبيني كه پروانه شمع هر گه

كه بر باطنش چيره«6» گردد و دادي، بري گردد از خويش و بر صدق دعوي

كند خويشي خويش را چون«7» رمادي و لكن تو از آن پست همّت تري«8» و دون منزلت تر«9» كه اختيار چنين چيزها كني. تو خود كشته هوايي، چگونه كسي را كشي؟ تو خود اسير مرادي، كسي را چگونه اسير كني؟ گفتم«10» تو هوا را كشي، هوا تو را كشت«11». گفتم«12»: تو مراد را قهر كني، مراد تو را قهر كرد. گفتم«13»: قهرماني قاهر باشي، قهرمانده اي مقهور شدي، همه عمر در بند آرزو مانده تا باشد كه بر آيد، صد هزار جان عزيز بر آيد و آن برنيايد، صد هزار عمر چو«14» عمر تو برسد، و آن بنرسد، عمر تو [248- پ] به سر آيد، و جز آن كه نوشته تو است به سر تو نيايد«15»، قُل لَن يُصِيبَنا إِلّا ما كَتَب َ اللّه ُ لَنا هُوَ مَولانا«16» ...، تو را يك نفس از اينكه هوس پرواي دگر چيز نيست«17». ايا مانده بر موجب هر مرادي

شب و روز در محنت اجتهادي ---------------------------------- - (1). مج، مر: دشمن. (2). مج، وز، دب، لب، مر:

جهادي كن. (3). وز: از تو دشمنتر تو را كس، دب: كه تو دشمنتر تو كس، آج، لب، فق، مر، لب: دشمنتر از تو كس. (4). صورت ظاهر نسخه اساس چنان مي نمايد كه عبارت: «تا كشته خود شوي ... تو باشي» به صورت و هيأت شعر (بيت) ملحوظ نظر كاتب بوده است: تا كشته خود شوي به دست خود || تا قاتل و مقتول تو باشي اگر بر فرض چنين بوده باشد، در مصراع دوم كلمه اي از قلم افتاده است. [.....] [اشاره] (5). همه نسخه بدلها بجز مج: صلاحيت. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خيره. (7). آج: خويشي خويشتن چون. (8). دب، آج، لب، فق، مر: آن دون همّت تري. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: منزلتري. (13- 12- 10). همه نسخه بدلها: گفتيم. (11). مر: كشد. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون. (15). مب قوله تعالي. (16). سوره توبه (9) آيه 51. (17). آج شعر. صفحه : 115 نه در حق ّ خود مر تو را انزعاجي

نه در حق ّ حق«1» مر تو را انقيادي تو مي بايد تا بي هوس باشي، مصحف بي هوس«2» اعني بي هوش بي هوشي«3» مدهوشي«4» مانده اي، از عقل ديوانه، و از شرع بيگانه«5»: چو ديوانگان دايم اندر تفكّر

كه گويي مرا چون بر آيد مرادي«6» اينكه همه«7» رنج بر منزل سپنج؟ گنج ابد رها كرده و رنج ابد اختيار كرده«8»: ز بهر دو روزه مقام مجازي

به هر گوشه اي كرده ذات العمادي همانا به خواب اندري يا «9» نداني«10»

كه ما را جز اينكه است ديگر معادي اينكه نه جاي معاد است،

جاي معاد وقت ميعاد«11» است، فيوم القيامة ميعاده، امروز روز عهد است فردا روز«12» وعد است: اليوم عهدكم فأين الموعد

هيهات ليس ليوم عهدكم«13» غد تو را ميعاد به معادي است، پس تو را اعداد و استعداد مي بايد براي آن معاد تا آن روز كه معاد شوي آن براي تو معدّ باشد، آن چيست! زاد تقوي است، وَ تَزَوَّدُوا فَإِن َّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي. اي خواجه؟ تو بر جناح سفري، و مسافر را از زاد چاره نيست، از آن ملخ بياموز- اگر چه اينكه حديث از ملح«14» است از فوايد ملخ«15» است: مرّ الجراد علي زرعي فقلت له

اسلك سبيلك لا تولع بافساد فقام منهم خطيب فوق سنبلة

إنّا علي سفر لا بدّ من زاد ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: خود. (2). مج، وز، لب، فق، مر: بي هوسي. (3). مج، وز: اعني بي هوشي بي هوش، ديگر نسخه بدلها: بي هوش. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: مدهوش. (5). آج شعر (6). مج: مرادم. (7). مر: اي همه. (8). مج، دب، لب، فق: كرده اي، آج شعر. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. (10). مج، آج، لب، فق، مب، مر: بداني. (11). مج: جاي ميعاد، آج، لب، فق، مب: جاي وقت ميعاد، مر: نه جاي وقت ميعاد. (12). مج، وز روز. (13). دمب، آج، لب، فق، مب، مر: وصلكم (14). مج: از ملخ، آج، فق، مر: حديث ملخ، دب، مب، اينكه ملح است. (15). وز، آج، مب: ملح. صفحه : 116 زاد«1» تقوي مي بايد، تو به زاد ازدياد معاصي آورده اي، به اينكه زاد راه نتوان«2» بريدن، اينكه

زاد برسد و تو را به منزل نرساند«3»: و زادي قليل ما أراه مبلّغي

أ للزّاد أبكي أم لطول مسافتي تو را زاد يا در معاصي ازدياد است، يا دوستي آل زياد است، اينت«4» بترك«5» سازي كه تو را زاد«6» است؟ حقيقت دان كه تو را از دوستي يزيد و زياد بس«7» زياده جاه نباشد، و اگرت از اينكه زيادتي بود، آن زيادت همه نقصان است، و اگر اينكه ربح«8» مي شناسي عين خسران است [249- ر] [اشاره]. زيادة المرء في دنياه نقصان

و ربحه غير محض الحق خسران زاد عقبي تقوي«9» بايد كه آن راهي پر آفت است، به پر خيز«10» بايد بدان راه رفتن، راهي است پر خار و خاشاك. يكي را از بزرگان پرسيدند كه: تقوي چه باشد! گفت: هل سلكت طريقا ذا شوك! فقال: نعم. گفت: هرگز در هيچ راه خارستان رفته اي! گفت: بلي. گفت: چگونه كردي! گفت: حذرت و تشمّرت. گفت: بر حذر و هشيار و دامان چاك زده. گفت: تقوي آن است كه در راه دين همچنان روي. شاعر نظم كرد اينكه معني و گفت: خل ّ الذّنوب صغيرها

و كبيرها فهو التّقي و اصنع كماش فوق أر

ض الشّوك يحذر ما يري لا تحقرن ّ صغيرة

إن ّ الجبال من الحصي مردان آنان بودند كه در راه دنيا هم تقوي زاد كردند تا به راه دين رسيدن«11». ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها تو. (2). مر: نتواني. [.....] [اشاره] (3). مج، دب شعر. (4). مج اينكه است: (5). كذا: در اساس، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرگ سازي، مج: برگ سازي، چاپ شعراني (2/ 121):

برگ و سازي. (6). آج، لب، مر: آزاده. (7). دب، آج: پس. (8). وز، دب، لب، فق، مب: اينكه رنج، مر: مر اينكه كه را ربح. (9). مج: پرهيز. (10). مج، وز، آج، فق، مب، مر: پرهيز. (11). دب، آج، لب، فق، مر: رسيدند، مب: رسيدندي. صفحه : 117 عبد اللّه مبارك گويد: سالي از سالها به حج ّ خانه خداي مي شدم، در راه منقطع شدم بر توكّل مي رفتم. از كناره بيابان كودكي را ديدم كه بر آمد- ظننته سباعيّا او ثمانيّا- گمان چنان بردم كه هفت سال«1» يا «2» هشت ساله است، جامه اي كوتاه پوشيده ايزاري«3» در سر بسته نعليني در پاي كرده قضيبي خيزران در دست گرفته، با او نه زادي نه راحله اي نه ياري. گفتم: سبحان اللّه؟ باديه اي بدين خونخواري و كودكي بدين خردي؟ او را گفتم: يا صبي ّ؟ از كجا مي آيي! گفت: من اللّه. گفتم: كجا مي روي! گفت: الي اللّه. گفتم: چه مي جويي! گفت: رضا اللّه. گفتم: زادت كجاست راحله يت كجاست«4»! گفت: زادي تقواي و راحلتي رجلاي و مرادي مولاي، گفت: زاد من تقواي من است و راحله من پايهاي من است و مراد من خداي من است. عجب داشتم«5»، گفتم: اينت«6» زهد و اينت«7» توكّل؟ گفتم: أخبرني من انت، خبر ده مرا تا تو كيستي! گفت: تا چه خواهي كرد!«8» اينكه حديث را رها كن از محنت روزگار ما چه مي خواهي! گفتم: علي«9» حال. گفت: نحن قوم مظلومون، ما مردماني ستم رسيدگانيم. گفتم: زيادتي كن در بيان. گفت: نحن قوم مقهورون. گفتم: روشنتر بگوي. گفت: نحن قوم مطرودون، ما گروهي راندگان بازماندگان درماندگانيم. گفتم نمي دانم، گفت: لنحن علي الحوض ذوّاده

نذوده و يسعد«10» ورّاده و ما فاز من فاز الّا بنا

و ما خاب من حبّنا زاده [942- پ] [اشاره] و من سرّنا نال منّا السّرور

و من ساءنا ساء ميلاده و من كان غاصبنا حقّنا

فيوم«11» القيامة ميعاده اينكه بگفت و برفت چنان كه من به گرد او نرسيدم. در سوداي آن فتادم«12» تا اينكه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: ساله. (2). لب: تا. (3). مج، وز، آج، فق، مر: ازاري، مب: دستاري. (4). اساس در حاشيه افزوده: مرادت چيست! (5). مب: مرا عجب آمد، اساس در بالاي كلمه با خطي متفاوت از متن افزوده: و با خود. [.....] [اشاره] (7- 6). مج: اينست. (8). مب: چه مي خواهي. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر كل ّ. (10). دب، آج، لب، فق، مب: نسعد، مر: تسعد. (11). مج، وز، دب، آج، لب: فان ّ. (12). همه نسخه بدلها: افتادم. صفحه : 118 كودك چه كسي است! گفت: ديگر نديدم او را تا به ميان ركن و مقام رسيدم، او را ديدم ايستاده و خلايق بر او جمع شده، و او را از حلال و حرام و مسايل و احكام مي پرسيدند و او جواب مي داد. من گفتم: اينكه كودك كيست! گفتند: نمي داني! اينكه زين العابدين علي ّ بن الحسين«1» است. من گفتم: سبحان اللّه؟ اينت«2» زهد و توكّل، و اينت علم و بيان؟ اللّه ُ أَعلَم ُ حَيث ُ يَجعَل ُ رِسالَتَه ُ«3» ...، از اينكه چه عجب داري؟ خادمان ايشان را چون در خدمت خانه ايشان حقيقتي بود، بركت آن به اعقاب ايشان برسد تا در حق ّ ايشان جنس اينكه بود. مالك دينار گويد: سالي از سالها به

حج مي شدم، آن جا كه وداعگاه بود، زني را ديدم پير ضعيفه بر چهار پا يكي«4» ضعيف نشسته و مردم گرد او در آمده، مي گفتند: برگرد كه خداي بر تو رحمت كناد. راهي صعب است و تو بس ضعيفي، و چهار پاي نيك نيست. او مي گفت: نه چنان آمده ام كه بر گردم، من نيز بگفتم كه برگرد كه مصلحت نيست تو را بي ساز در باديه رفتن. مرا نيز همين جواب داد. رفتيم«5»، چون به ميان باديه رسيد آن چهار پايك او خركي«6» ضعيف بود، بماند. مردم همه بگذشتند و او را رها كردند. من نيز خواستم تا بگذرم، اينكه خبرم ياد آمد كه رسول- عليه السّلام- گفت: 7» المؤمن أخو المؤمن من امه و أبيه ان جاع اطعمه و ان عري كساه و ان خاف امنه، و ان مرض عاده« و ان مات شيع جنازته ، باز ايستادم و او را گفتم: نه تو را مي گفتم كه مياي كه راه صعب است و چهار پاي ضعيف است؟ گوش با من نكرد«8» و سر سوي آسمان كرد و گفت: الهي لا في بيتي تركتني و لا الي بيتك حملتني فو عزّتك و جلالك لو فعل بي هذا غيرك لما شكوته الّا اليك، گفت: بار خدايا، نه در خانه خودم رها كني«9»، نه به خانه خودم رساني، به عزّ و جلال تو كه اگر ---------------------------------- - (1). مب: علي ّ بن الحسين زين العابدين. (2). وز: آنت. (3). اساس، رسالاته، با توجّه به مج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد، سوره انعام (6) آيه 124. (4). دب، آج، لب، فق، مر: چهار پاي، مج، وز: چهار پاكي. (5).

فق، مب: رفتم. (6). دب، آج، لب، فق: خزك. (7). اساس: اعاده، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مر: نكردي. [.....] [اشاره] (9). همه نسخه بدلها: رها كردي. صفحه : 119 اينكه با من جز تو كردي شكايتش جز با تو«1» نكردمي. هنوز اينكه سخن تمام نگفته بود كه شخصي را ديدم كه از گوشه بيابان بر آمد«2» زمام ناقه اي تيزرو به دست گرفته و ناقه فرو خوابانيد و گفت: برنشين، و او را برنشاند و چون باد از پيش من بجست. دگرش باز نديدم تا به طوافگاه رسيدم، او را ديدم، گفتم: به آن خداي كه با تو آن كرامت كرد كه مرا بگوي تا تو كيستي! گفت: نمي داني، انا شهدة بنت مسكة بنت فضّة خادمة فاطمة«3»، من دختر زاده فضّه ام [250- ر] خادمه فاطمه زهرا«4». اينكه نه منزلت من است، اينكه منزلت آن بار خدايان«5» من است كه خداوند لطيف با من ضعيف اينكه كند كه ديدي. آن زاد تقوي است، و اينكه زاد توكّل، و تو را چاره نيست از هر دو در حضر به ما حضر از زاد توكّل تزجّي مي كن، و در سفر به زاد تقوي به اضافت تزجّي توسّل مي كن كه: وَ تَزَوَّدُوا فَإِن َّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي. در اينكه سفر هيچ زاد صالح نيست مگر زاد تقوي، چه در هر منزل كه فرود آيي، و اوّل منزلت«6» آخرت گور است تو را اينكه زاد فرياد رسد«7»: الموت بحر موجه غالب

تذهب فيه حيلة السّابح لا يصحب الانسان في قبره

غير التّقي و العمل الصّالح راوي خبر گويد كه:

امير المؤمنين«8»- عليه السّلام- چون به گورستان در آمدي، گفت: 9» السلام عليكم يا اهل القبور اما الدور« فقد سكنت و اما الاموال فقد قسمت و اما الازواج فقد نكحت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم ، سلام بر شما باد اي اهل گورستان، امّا سراهاتان«10» ديگران در نشستند، امّا مالهايتان«11» قسمت كردند، و امّا زنانتان شوهران باز كردند، اينكه آن خبر است كه نزديك ماست، بنزديك شما چه ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، مر: شكايت جز پيش تو. (2). دب، آج، لب، مر: بيابان نزد من آمد. (3). اساس: با خطي متفاوت از متن در زير كلمه افزوده است: «الزهرا عليه السّلام»، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر گفت. (4). اساس: با خطي متفاوت از متن در زير كلمه آورده است: «عليها السّلام». (5). دب، آج، لب، فق: بار خداي. (6). همه نسخه بدلها: منزل. (7). مج، دب، آج، لب شعر. (8). دب، فق، مب علي. (9). اساس: الدّوور. (10). مج، وز: سراهايتان. (11). مج، وز، آج، لب، دب، فق، مر: مالهاتان. صفحه : 120 خبر است! آنگه گفت: اگر ايشان را دستوري بودي تا جواب دادندي، جز اينكه نگفتندي: و تزوّدوا فان ّ خير الزّاد التّقوي، و اعشي گويد: اذا انت لم ترحل بزاد من التّقي

و ابصرت بعد الموت من قد تزوّدا ندمت علي ان لا تكون كمثله

و انّك لم ترصد كما كان أرصدا مالك دينار گويد: يكي از جمله زهّاد بصره فرمان يافت، جنازه او برگرفتند و خلقي عظيم حاضر شدند. چون به گورستان رسيدند و او را دفن بكردند، سعدون مجنون- و او از

عقلاي مجانين بود- بر بالاي«1» رفت، و آواز در داد«2». الا يا عسكر الاحيا

ء هذا عسكر الموتي أجابوا الدّعوة الصّغري

و هم منتظروا الكبري يحثّون علي الزّاد

و ما الزّاد سوي التّقوي يقولون لكم جدّوا

فهذا آخر الدّنيا وَ اتَّقُون ِ يا أُولِي الأَلباب ِ، از من بترسي اي خداوندان عقلها، يعني از عقاب من بترسي و از معاصي من حذر كني تا در عقاب من نيوفتي؟ قوله: لَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَبتَغُوا فَضلًا مِن رَبِّكُم، سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي از عرب چون به حج رفتندي روا نداشتندي هيچ تجارتي كردن از«3» ايّام عشر دست از همه تجارات بداشتندي، و آن را كه در ايّام حج تجارت كردي او را داج ّ خواندندي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و ايشان را رخصت تجارت داد، گفت: نيست بر شما بزه اي أَن تَبتَغُوا [250- ر] فَضلًا مِن رَبِّكُم، كه از خداي تعالي «فضلي» بجوي«4»، و مراد به «فضل» روزي است. عبد اللّه عبّاس گفت: عرب را سه بازار بود: عكاظ و مجنّه و ذو المجاز. ايشان در وقت موسم آن جا تجارت كردندي و وجه معاش ايشان از آن جا بودي. چون اسلام در آمد تحرّج كردند از اينكه، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و رخصت داد ايشان را در تجارت كردن در اينكه ايّام. ---------------------------------- - (1). مب، مر: بالايي. (2). مب كه. آج شعر. [.....] [اشاره] (3). همه نسخه بدلها: در. (4). مج، آج،: بجويي/ بجوييد. صفحه : 121 ابو امامة التّيمي ّ گفت، عبد اللّه عمر را گفتم: ما جماعتي ايم كه شتر به كرا«1» مي دهيم به حاج ّ«2». مردمان مي گويند شما

را حج ّ نيست، اكنون بگو تا«3» ما را حج ّ باشد يا نه! گفت: شما احرام گيري چون حاجيان! گفتم: آري. گفت: طواف كني و سعي كني و سنگ اندازي! من گفتم: آري. گفت: شما را حج ّ بود. آنگه گفت: مردي بنزديك رسول- صلّي اللّه عليه و آله- آمد و او را از اينكه بپرسيد. رسول- عليه السّلام- ندانست تا چه جواب بايد دادن«4»، جبريل آمد و اينكه آيت آورد و رخصت از خداي تعالي. و عبد اللّه عبّاس چنين خواند«5»: لَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَبتَغُوا فَضلًا مِن رَبِّكُم في مواسم الحج ّ. ابو هريره روايت كرد«6» كه، رسول- عليه السّلام- گفت: چون روز عرفه باشد خداي تعالي حاجيان را بيامرزد، چون شب مزدلفه بود بازرگانان«7» را بيامرزد، چون روز منا باشد جمّالان را بيامرزد، چون وقت سنگ انداختن جمرة العقبه باشد سايلان را بيامرزد، و هيچ كس آن جا حاضر نيايد از گويندگان «لا اله الّا اللّه»، الّا«8» خداي تعالي او را بيامرزد. فَإِذا أَفَضتُم مِن عَرَفات ٍ، يعني چون به جمع از عرفات باز آيي يقال: افاض القوم في الحديث اذا اندفعوا فيه و اكثروا التّصرّف فيه، قال الشّاعر: فلمّا افضنا في الحديث و أسمحت

أتتنا عيون بالنّميمة تضرب و يقال: أفاض البعير بجرّته إذا رمي و دفع بها في كرشه، قال الرّاعي يصف الابل: فأفضن بعد كظومهن ّ بجرّه

من ذي الأبارق اذرعين حقيلا و يقال: أفاض الرّجل بالقداح إذا ضرب بها لأنّها تقع متفرّقات، قال ابو ذؤيب يصف الحمار و الاتن. ---------------------------------- - (1). مج: كراي، فق، مر: كرايه. (2). فق: حجّاج. (3). فق: بگوييد كه شما. (4). فق: رسول- صلّي اللّه عليه

و آله- هيچ جواب نداد، مج، وز، دب، آج، لب، مب: ندانست تا چه جواب دهد. (5). فق قوله تعالي. (6). همه نسخه بدلها: روايت كند. (7). دب، آج، لب، فق، مب: بازرگانان، مب: بازرگان. (8). فق كه. صفحه : 122 و كأنّهن ّ ربابة و كأنّه

يسر يفيض علي القداح و يصدع و اصل كلمه من فاض«1» الماء و افضته انا، آب ريخته شد و من بريختم آن را، و اينكه در جاي مبالغه به كار دارند، براي آن كه چنان كه آب در جاي جمع كرده باشند، آنگه مجموع آن بريزند، آن به دفع و قوّت خويش ريخته شود، همچنين اينكه جا پنداريي«2» كه سيري«3» مدّخر بوده است اينكه جا مبتذل«4» مي شود. و افاضت را به ايضاع و اسراع تفسير دادند، و اصل اينكه است كه گفته شد. امّا «عرفات» جمع عرفه باشد، مثل درجه و درجات و دركه و دركات. آنگه اينكه اسم را جمع«5» بگرفتند و بر موضعي نهادند، چنان كه گفتند: ثوب اخلاق و أسمال و أرض سباسب. اينكه اسماء وحدان را به لفظ جمع وصف كردند [251- ر] و براي آن صرف كردند او را با آن كه دو سبب در او حاصل است از: علميّت و تأنيث. و اگر گويند: سبب سه است. يكي ديگر جمع است، جواب آن است كه: نه جمع و نه تأنيث هيچ دو«6» نه آن است كه منع صرف كند براي آن كه آن جمع بر مفاعيل و مفاعل بايد«7»، و تأنيث بر فعلا و فعله باشد، چون حمراء«8» و صحراء و حمزه و طلحه. امّا چون اينكه اسم را جمع كند«9»، چون:

مسلمات و مؤمنات«10»، اينكه بنا منع صرف نكند، پس پنداري كه بر اصل خود بمانده است به مثايت آن كه پيش از آن كه بر اينكه بقعه نهادند«11»، چون چنين باشد اسم بماند بر يك سبب، و يك سبب منع صرف نكند. مفسّران خلاف كردند در آن كه اينكه جايگاه را چرا عرفات خواندند، و اينكه روز را عرفه؟ ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب: افاض. (2). همه نسخه بدلها: پنداري. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اشتري. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبدّل. [.....] [اشاره] (5). وز، دب، اج، لب، فق، مب: اسم جمع را. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها بجز فق، هر دو به چاپ شعراني (2/ 126): هيچ از اينكه دو. (7). همه نسخه بدلها چون مصابيح و مساجد. (8). همه نسخه بدلها: قمراء. (9). همه نسخه بدلها: كنند. (10). همه نسخه بدلها: و مسلمون. (11). آج، لب، فق، مب، مر: نهاديم. صفحه : 123 ضحّاك گفت: براي آن كه چون آدم را به زمين فرستادند، آدم به زمين هند فرود آمد و حوّا به جدّه، يكديگر را طلب كردند در اينكه جايگاه به هم رسيدند در روز عرفه يكديگر را باز شناختند، روز«1» را عرفه نام نهادند، و جايگاه را عرفات. سدّي گفت: براي آن عرفات خواندند اينكه جايگاه را كه چون هاجر به اسماعيل بار بنهاد، ساره را از آن رشك مي آمد، گفت او را: برخيز و از بر من برو. او برخاست و اسماعيل را برگرفت و بيامد و به اينكه جايگاه آمد. چون ابراهيم باز آمد، ساره گفت: ايشان برفتند.

ابراهيم«2» در طلب ايشان مي گشت«3» تا به اينكه جا رسيد«4»، روز عرفه بود، ايشان را ديد بشناخت«5»، روز را عرفه نام شد«6» و جاي را عرفات. عبد الرّحمن بن عرّاد«7» روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: چون هاجر و اسماعيل بيامدند، از پس مدّتي ابراهيم- عليه السّلام- خواست تا بيايد و ايشان را ببيند. ساره گفت: با من عهد كن كه فرو نيابي. ابراهيم عهد كرد. چون آن جا رسيد اسماعيل حاضر نبود، برگشت از آن جا به دگر نوبت كه آمد كه او را بيند شب بود، راه باز ندانست. چون صبح بر آمد آن جا رسيده بود علامات«8» بديد و جاي باز شناخت در روز عرفه، نام بر جاي نهاد و بر روز. عطا گفت: براي آن است كه چون ابراهيم- عليه السّلام- از بناي خانه فارغ شد، جبريل- عليه السّلام- بيامد و اركان حج ّ بر او نمود و او را مي گفت: عرفت عرفت! شناختي! او مي گفت: نعم؟ روز«9» را عرفه خواندند و جاي را عرفات، و اينكه قول روايت كرده اند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- و عبد اللّه عبّاس. سدّي«10» گفت: چون خداي تعالي جبريل را فرستاد و ابراهيم را اركان حج ّ بياموخت، ابراهيم بيامد و آن به جاي آورد«11»، ابليس بيامد تا او را وسواس آرد«12» به منا. ---------------------------------- - (1). مج، فق: اينكه روز، مب، مر: آن روز. (2). فق عليه السّلام. (3). آج، لب، مب: مي گفت، فق: مي رفت. (4). همه نسخه بدلها و. (5). فق اينكه. (6). فق: نام نهاده شد. (7). مج، مر: عبد الرّحمن بن جواد، آج، لب، فق، مب: عبد الرّحمن بن

خراد، وز: عبد الرّحمن حراد. [.....] [اشاره] (8). همه نسخه بدلها: علامت. (9). مب: مي گفت بلي نهم روز. (10). فق، مب، مر و سدّي. (11). همه نسخه بدلها، بجز مج: به جاي مي آورد. (12). مب: وسوسه كند. صفحه : 124 ابراهيم هفت سنگ به او انداخت با هر سنگي تكبيري كرد. از آن جا ببريد«1» بر جمره دوم افتاد، آن جا نيز هفت سنگ انداختش با هر سنگي تكبيري مي كرد. از آن جا ببريد«2» [251- پ] بر جمره سوم«3» افتاد، آن جا نيز هفت سنگ انداختش«4». از آن جا بگريخت به ذو المجاز آمد، ابراهيم او را به ذو المجاز بديد بشناخت او را از او تجاوز كرد، و آن جاي«5» ذو المجاز خواندند. چون به عرفات رسيد آن جاش ديد، بشناختش آن جاي«6» عرفات خواندند چون از آن جا بيامد، ازدلف الي«7» جمع فسمي مزدلفه، آن جاي را مزدلفه خواندند«8» به منا نزديك شد. عبد اللّه عبّاس گفت: روز «ترويه» را براي آن ترويه خواندند كه آن شب ابراهيم در خواب ديد كه اسماعيل را مي كشتي، آن روز همه روز انديشه مي كرد در آن. و «ترويه» انديشه باشد. چون شب عرفه بود دگر باره در خواب ديد، فعرف صحّته، بشناخت بدرستي«9» خواب«10»، براي آن اينكه روز را عرفه خواندند. و بعضي دگر گفتند: براي آن كه در اينكه روز در اينكه جاي مردمان به گناه اعتراف دهند، براي اعتراف ايشان روز را عرفه خواند«11» و جاي را عرفات خواند«12». بعضي دگر گفتند: براي آن كه آدم و حوّا در اينكه جايگاه به گناه اعتراف دادند، و گفتند: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«13». بعضي دگر گفتند: اشتقاق

او از «عرف» است، و آن بوي خوش بود، قال اللّه تعالي: عَرَّفَها لَهُم«14». اي طيّبها لهم. چون ذبح به منا كنند و نيز حلق، آن جا خون و فرث و سقط ذبايح حاصل آيد، [آن جا پاك نبود، از«15» اينكه جا از اينكه معني هيچ نباشد، اينكه جاي را عرفات خواندند لطيبها من العرف و هو الرّائحة الطّيّبة، و بعضي ---------------------------------- - (2- 1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 127): بپريد. (3). مج، وز، آج، لب: سه ام، فق، مب، مر: سيم. (4). همه نسخه بدلها بجز فق، مر: آن جاش نيز هفت سنگ انداخت. (5). مب، مر را. (6). مب، مر: و آن جاي را. (7). آج، لب، فق، مب: اي. (8). آج، لب، فق، مب، مر: خواندندي. (9). همه نسخه بدلها: درستي. (10). آج، مب را. [.....] [اشاره] (12- 11). مر: خواندند. (13). سوره اعراف (7) آيه 23. (14). سوره محمّد (47) آيه 6. (15). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. صفحه : 125 دگر گفتند] [اشاره]«1»: لأن ّ النّاس يتعارفون بها. بعضي دگر گفتند: اصل كلمه از صبر است من قولهم: رجل عارف إذا كان صابرا خاشعا، شاعر گفت: فصبرت عارفة لذلك حرّة

ترسو«2» إذا نفس الجبان تطلّع اي نفسا صابرة عارفة حرّة ثابتة، و قال ذو الرّمّة:

روف لما خطّت عليه المقادر پس براي تذلّل و خضوع حاج ّ و صبر ايشان بر وقوف در اينكه روز در«3» اينكه موقف اينكه نامها بر روز و بر جاي نهادند«4». فَاذكُرُوا اللّه َ عِندَ المَشعَرِ الحَرام ِ، اشتقاق «مشعر» از شعار است، و شعار علامت بود و براي

آنش مشعر خواند كه معلمي از معالم حج ّ است«5»، وقوف آن جا از جمله اركان حج ّ است، و بعضي دگر گفتند: براي آنش «مشعر» خواندند كه اشعار كردند مردمان را حرمت او و حكم او. و «حرام» و «حرمت» و «احرام» جمله اصل منع بود من حرمته عطاه، اي منعته. و «حرمان»، منع باشد، و «محروم» ضدّ مرزوق باشد براي آن كه ممنوع بود از روزي، و اينكه امر بر سبيل وجوب است اعني قوله«6»: فَاذكُرُوا اللّه َ مراد وقوف به مشعر است و دعا خواندن آن جا. و حدّ مشعر الحرام ما بين المأزمين الي الحياض الي وادي محسّر، پس براي حرمت او را حرامش خواندند. چنان كه مسجد الحرام و بلد الحرام مكّه را، و البيت الحرام كعبه را، و اصل او منع است- چنان كه گفتيم- قال زهير: و إن اتاه خليل يوم مسئلة«7»

يقول لا غائب مالي و لا حرم [252- ر] [اشاره] و آن جاي را كه در اوست آن را جمع براي آن گويند كه نماز شام و خفتن در او به جمع بايد كردن. و افاضه از عرفات پيش از آن كه آفتاب فرو شود نشايد، هر كه از ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شده. (2). همه نسخه بدلها: ترسوا. (3). همه نسخه بدلها: به. (4). مب قوله تعالي. (5). مر و. (6). مب تعالي. (7). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 129): مسغبة. صفحه : 126 عرفات بيايد پيش«1» آفتاب فرو شدن بر او خوني باشد، اعني خون شتري، اگر ندارد به عوض آن

بايد تا هژده«2» روز روزه دارد. وَ اذكُرُوه ُ كَما هَداكُم، المعني«3» لدينه و مناسك حجّه، و وجه تشبيه آن است كه شكر كه واجب بود بر قدر نعمت بود، حق تعالي گفت: شكري كني مرا موازي هدايت من به حسب نعمت من. وَ إِن كُنتُم مِن قَبلِه ِ لَمِن َ الضّالِّين َ، «ان» مخفّفه است از ثقيله«4»، براي آن كه «لام» در خبر او آورد، و اينكه «لام» ملازم بود در خبر«5» تا فرق باشد از ميان اينكه حرف چون مخفّفه باشد، و از ميان او چون مجازات را بود. و چون مخفّف كنند او را عملش باطل شود. و «كان» از پس اينكه حرف آيد، چنان كه در اينكه آيت هست، و چنان كه گفت: وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلّا عَلَي الَّذِين َ هَدَي اللّه ُ«6». و كوفيان گفتند: اينكه «ان» نافيه است، و «لام» به معني الّاست، تقدير چنين است كه: و ما كنتم من قبله الّا من الضّالّين«7»، و مثله«8»: وَ إِن نَظُنُّك َ لَمِن َ الكاذِبِين َ«9»، اي ما نظنّك الّا من الكاذبين، و قال الشّاعر: ثكلتك امّك إن قتلت لمسلما

حلّت عليك«10» عقوبة الرّحمن المعني ما قتلت الّا مسلما، اينكه قول كوفيان است، و بصريان گفتند تقدير اينكه است: و انّه علي معني الأمر و الشّأن، المعني ان ّ الشّأن كونكم ضالّين قبل هداية اللّه ايّاكم. قوله: ثُم َّ أَفِيضُوا مِن حَيث ُ أَفاض َ النّاس ُ، عامّه مفسّران گفتند: قريش و خلفاي قريش از جمله حمس از حرم«11» بيرون نشدندي«12» به عرفات، و موقف به مزدلفه كردندي، گفتندي: نحن اهل اللّه و قطّان حرمه لا نخرج من الحرم و لا نخلّفه فلسنا ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر از.

(2). لب، مر: هيژده، فق، مب: هيجده. (3). چاپ شعراني (2/ 128) كما هداكم. [.....] [اشاره] (4). مر: مثقله. (5). مب و. (6). سوره بقره (2) آيه 143. (7). مر: قَبلِه ِ لَمِن َ الضّالِّين َ (8). مب قوله تعالي. (9). سوره شعرا (26) آيه 186. (10). اساس: عليه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مب: احرام. (12). آج، لب، فق، مر: بيرون رفتندي، مب: بيرون رفتند. صفحه : 127 كسائر النّاس، ما اهل حرم خداييم و ساكنان حرميم، ما از حرم بيرون نشويم كه ما چون دگر مردم«1» نه ايم بر سبيل تعظّم«2»، يعني ما آن كه ديگران كنند نكنيم، مراد ايشان تعظيم و تمييز«3» خود بود، گفتندي: اگر ما كار حرم و حرمت او آسان فرو گيريم، ديگران حرمت حرم ندارند. چون مردمان از عرفات بيامدندي، ايشان از مزدلفه برفتندي، حق تعالي اينكه آيت فرستاد و ايشان را گفت: شما را نيز آن بايد كردن كه ديگر مردمان مي كنند، آن جا موقف بايد كردن به عرفات، و از آن جا ببايد آمدن، كه فرمان خداي تعالي چنين است، و سنّت ابراهيم خليل اينكه است. و بعضي دگر گفتند: مخاطب به اينكه آيت جمله مؤمنانند، و مراد بقوله: مِن حَيث ُ أَفاض َ النّاس ُ مزدلفه است الي منا، يعني از مزدلفه و جمع، به منا آي«4»، و اينكه قول قريب است براي آن كه افاضه از عرفات برفت في قوله: فَإِذا أَفَضتُم مِن عَرَفات ٍ و جمهور مفسّران بر آن قولند كه اوّل گفته شد [252- پ] [اشاره]. و مراد به «ناس» در آيت جمله مرد مانند مگر حمس كه ايشان مأمورند به اقتدا كردن به

مردماني كه بر وفق شرع و نهاد مصلحت كار مي كنند. كلبي گفت: مراد اهل يمن اند، ضحّاك گفت: مراد به «ناس» ابراهيم است تنها، و روا بود كه اينكه لفظ گويند يك«5» كس را، براي آن كه حق تعالي گفت: الَّذِين َ قال َ لَهُم ُ النّاس ُ«6» ...، و مراد نعيم مسعود است. إِن َّ النّاس َ قَد جَمَعُوا لَكُم«7» ...، بو سفيان«8» است و اينكه پيشواي«9» جماعتي را گويند كه لسان القوم باشد«10»، پنداريي«11» كه او مردي است كه او را به منزلت جماعتي«12» نهاده اند. زهري گفت: مراد به «ناس» اينكه جايگاه آدم است، يعني بر سنّت آدم و طريقت او در اداي مناسك، و دليل اينكه قول قراءت سعيد جبير است«13»: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: مردمان. (2). همه نسخه بدلها: تعظيم. (3). لب، فق: تميز. (4). آي/ آيي، آييد. (5). آج، لب: يكي كسي را، فق: يكي را. [.....] [اشاره] (7- 6). سوره آل عمران (3) آيه 173. (8). همه نسخه بدلها: ابو سفيان. (9). مب: پيشوايي. (10). آج، لب، فق، مب: باشند. (11). همه نسخه بدلها: پنداري. (12). همه نسخه بدلها: جمعي. (13). مب قوله تعالي. صفحه : 128 مِن حَيث ُ أَفاض َ النّاس ُ«1»، يعني آدم- عليه السّلام- انّه نسي ما عهد اليه. عبد اللّه عبّاس گويد: رسول- صلّي اللّه عليه و اله- از عرفات بيامد با سكينه و وقار، و اسامه زيد رديف او بود، و مردم را گفت: 2» ايّها النّاس عليكم [بالسّكينة] [اشاره]«، بر شما باد كه به سكون و آهستگي روي و راني«3»، و ان البر ليس بايجاف الخيل و الابل ، كه برّ و نيكوكاري نه در تاختن اسب و اشتر است،

و شتر«4» رسول را- عليه السّلام- نديدم«5» كه بدويد يا تيزتر برفت تا بجّه«6» رسيد«7»، نام منزلي است. و ابو صالح روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه- رسول- صلّي اللّه عليه و آله- يكي را از جمله صحابه به امير حاج ّ كرد، و او را فرمود تا مردمان را به عرفات برد و آن جا موقف«8» بدارد، از آن جا بيايد آفتاب فرو شده و به مزدلفه آيد و آن شب آن جا باشد. چون صبح بر آيد از آن جا به مشعر الحرام آيد آن جا به موقف بايستد. چون بيامد، قريش و حمس را به جمع ديد آن جا ايستاده، چون خواست تا ايشان را بگذارند«9»، باز ايستادند و گفتند: هذا مفيض آبائنا، اينكه موقف و فيض گاه پدران ماست«10»، از اينكه جا بنرويم. او برفت و جماعت حاج ّ با او برفتند از اهل ربيعه تا به عرفات آمدند، و ايشان آنان«11» بدند«12» كه خداي تعالي ايشان را خواست بقوله: مِن حَيث ُ أَفاض َ النّاس ُ. آن جا موقف كردند تا آفتاب فرو شد، از آن جا بيامدند به مشعر آمدند و آن جا موقف كردند. چون آفتاب بر آمد به منا آمدند. قوله: وَ استَغفِرُوا اللّه َ، المعني هناك، و از خداي آمرزش خواهيد«13» آن جا، يعني ---------------------------------- - (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 129): النّاسي. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت افزوده شد. (3). وز در زير كلمه افزوده است: يعني مركوب برانيد. (4). مب: اشتر. (5). اساس: به صورت «نديديم» هم خوانده مي شود. (6). كذا: در اساس، مج:

بچه، وز: بجه، آج، لب، فق: بجه، لب: پخه، مب، مر: نچه، چاپ شعراني (2/ 130): بحه، و در زير نويس اشاره شده است كه: تا بجمع رسيد چنان كه در تفسير درّ المنثور است و اينكه كلمه اينكه جا مصحّف است، آج در حاشيه آورده است: تا به محسّر رسيدم. (7). همه نسخه بدلها: رسيدم. [.....] [اشاره] (9- 8). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن جا. (10). همه نسخه بدلها ما. (11). فق: آن نان/ آنان. (12). مب، مر: بودند. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خواهي/ خواهيد. صفحه : 129 به عرفات. إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، كه خداي تعالي آمرزگار و بخشاينده است. ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: الحجاج و العمار وفد الله ان دعوه اجابهم و ان استغفروا غفر لهم ، گفت: حاجيان و معتمران [253- ر] وفد و زايران خدااند، اگر خداي را خوانند اجابت كند ايشان را، و اگر آمرزش خواهند بيامرزد ايشان را. مجاهد روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: 1» اللهم اغفر للحاج و لمن استغفر لهم الحاج«، گفت: بار خدايا؟ حاجيان را بيامرز و آنان را كه حاجيان براي ايشان استغفار كنند. علي ّ بن عبد العزيز گفت: سالي از سالها من عديل ابو عبيد«2» القاسم بن سلّام بودم، چون به موقف رسيدم چاهي«3» بود از آن جا آب بر آوردم و غسل كردم و نفقه اي كه داشتم آن جا فراموش كردم. چون به مأزمين رسيدم، ابو عبيد«4» گفت: برو پاره اي خرما و كره براي ما بخر، مرا ياد آمد كه نفقه آن جا رها كردم، بيامدم تا به

آن جايگاه كه آن شكسته«5» فراموش كرده بودم هم آن جا نهاده بود بر گرفتم و در ميان بستم و از آن جا روي با قافله نهادم. در آن وادي نگاه كردم، همه وادي پر از قرده«6» و خنازير بود پر از كپي ّ و خوك بود، بترسيدم از آن حال و بيامدم و پيش از صبح با قافله رسيدم و ايشان بر جاي خود بودند. مرا گفت: كجا بودي! قصّه با او بگفتم، و حديث قرده و خنازير بگفتم و تعجّب آن، مرا گفت: داني تا از چه بود! گفتم: نه. گفت: آن گناه بني آدم است كه آن جا رها كرده اند و بيامده«7». فَإِذا قَضَيتُم مَناسِكَكُم، چون قضاي مناسك كرده باشي، يعني از گزاردن حج ّ فارغ شده باشي و ذبايح كشته باشي، و هو جمع منسك، يقال: نسكت أنسك نسكا و نسكا و نسيكة و منسكا، و المنسك الموضع كالمشرق و المغرب، و نسك اذا تعبّد، و النّاسك العابد. و ابو عمرو «كاف» در «كاف» ادغام كند بر عادت او در«8» جمله ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابو عبيده. (3). لب: چايي/ چاهي. (4). دب: ابو عبيده. (5). اساس در حاشيه افزوده: نفقه. (6). مر: قرد. (7). مب: و آمده اند، قولي تعالي. (8). مب: ادغام كند و بر عادت. صفحه : 130 قرآن براي آن كه مثلين اند«1»، چنان كه شاعر گويد: و لا يشاركك«2» عندي بعد واحدة«3»

لا و الّذي اصبحت عندي له نعم«4» فَاذكُرُوا اللّه َ كَذِكرِكُم آباءَكُم، بيشتر مفسّران در اينكه آيت گفتند كه: عرب را عادت بودي«5» كه چون«6» حج ّ بگزاردندي بيامدندي

و بنزديك كعبه بايستادندي و مفاخر پدران خود مي گفتندي كه: كان ابي يقري الضّيف و يضرب بالسّيف و يطعم الطّعام و ينحر الجزور و يفك ّ العاني«7» و يجزّ النّواصي و مانند اينكه، پدر من مهماني چنين كردي، و شمشير چنين زدي، و درويشان را طعام چنين دادي، و شتران كشتي، و اسيران را از بند رها كردي و مويهاي پيشاني ايشان ببريدي، و اينكه علامت آزاد كردي اسيران بودي و آنچه بدين ماند. حق تعالي گفت: به بدل آن كه اينكه محالات مي كردي«8» ذكر من كني«9» چه خانه [253- پ] [اشاره]، خانه من است و نعمت نعمت من است، و به نعمت و تمكين من شما و پدران شما ممكّن شدي، پس شكر من و ذكر من بايد كردن شما را، نه ذكر پدران. سدّي گفت: عرب را عادت بودي كه چون حج ّ بگزارندي به منا گفتندي: اللّهم ان ّ ابي كان عظيم الجفنة عظيم القبّة كثير المال فأعطني مثل ما اعطيته، بار خدايا، پدر من بزرگ جفنه، بزرگ قبّه، بسيار مال بود. بار خدايا؟ چندان كه او را دادي«10» مرا بده«11». خداي تعالي گفت: اينكه ثنا كه بر پدران مي گوي بر من گوي. عبد اللّه عبّاس و عطا و ربيع و ضحّاك گفتند: معني آن است كه فاذكروا اللّه كذكر«12» الصّبيان الصّغار الاباء، مرا خواني و پناه با من دهي و فزع با من كني و ---------------------------------- - (1). آج: سنگين اند، مب: ساكنند. [.....] [اشاره] (2). مج، وز، دب، آج، لب، مب، فق: و لم تشار لك، مر: و لم تشارك. (3). مج، وز، دب، مر: غايته. (4). دب، لب، فق، مب، مر: ام نعم.

(5). مج، وز: بودندي. (6). مب حاج ّ. (7). مج: المعاني. (8). مج، دب، آج، لب، فق: مي گويي، مب، مر: مي گوييد. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مي كني، مب، مر: كنيد. (10). مج، وز، آج، لب، فق، مر: بدادي. (11). مر: مرا نيز بده. (12). همه نسخه بدلها: كذكركم. صفحه : 131 بياري مرا در خواهي همچنان كه كودك خرد«1» چون بترسد يا درماند فزع با مادر و پدر كند. ابو الجوزاء گفت: عبد اللّه عبّاس را پرسيدم از اينكه آيت، گفتم: چه معني دارد اينكه كه خداي تعالي گفت: خداي را چنان ياد كني كه پدرانتان و«2» يا سخت تر، و مرد باشد از ما كه ساليان بر او بگذرد كه پدران را«3» ياد نكند. گفت: نه چنان است كه گمان بردي، مراد آن است كه براي خداي تعالي خشم چنان بايد گرفتن چون بيني كه در خداي عاصي شوند كه خشم گيري براي پدرت چون شنوي كه او را دشنام دهند. أَو أَشَدَّ ذِكراً، آنكه گفت: به آن قناعت مكني كه ذكر من چنان كني كه ذكر پدران، بل«4» ذكر من بيشتر و بهتر و به همّت و عنايت سخت تر. و نصب «ذكرا» بر تمييز«5» است، و نصب «اشدّ» بر تقدير فعلي، المعني اذكروه ذكرا اشدّ. و گفته اند: «او» به معني «واو» است، و گفته اند: به معني «بل» است، و زجّاج گفت: «اشدّ» در محل ّ جرّ است عطفا علي قوله: كَذِكرِكُم، الا آن است كه مفتوح كرد«6» براي آن كه لا ينصرف است. فَمِن َ النّاس ِ، «من» تبعيض راست. مَن يَقُول ُ، و «من» نكره موصوفه است، چنان كه شاعر گفت:

ب ّ من انضجت غيظا

صدره«7» رَبَّنا، و التّقدير يا ربّنا، و لكن حذف حرف ندا كرد لدلالة الكلام عليه، و نصب «ربّنا» براي آن است كه منادي مضاف است. آتنا في الدّنيا، بده ما را در دنيا. وَ ما لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن خَلاق ٍ، و او را در آخرت نصيبي نيست. انس مالك گفت: ايشان را عادت بودي كه گرد خانه طواف مي كردندي برهنه، ---------------------------------- - (1). مج، مر: خورد. (2). همه نسخه بدلها: را. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: كه او پدر را، مر: پدر او را. [.....] [اشاره] (4). آج، لب، فق، مب، مر: بلكه. (5). مج، وز، دب، لب: تميز. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: كردند، مب: كردندي. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر اي رب ّ انسان. صفحه : 132 و دعاي ايشان اينكه بود كه: اللّهم ّ اسقنا المطر و أعطنا علي عدوّنا الظّفر و ردّنا صالحين الي صالحين«1»، بار خدايا؟ ما را باران ده، و بر دشمن ظفر ده، و ما را به سلامت به خانه خود رسان [254- ر] و ايشان به سلامت. قتاده گفت: اينكه در حق ّ كساني است كه همه همّت ايشان دنيا بود، اگر عملي كنند براي دنيا بود، و اگر سعيي كنند براي دنيا بود، و اگر تمنّا كنند تمنّا دنيا كنند، و اگر دعا كنند از خداي دنيا خواهند، ايشان مردمان دون همّت باشند و دني ّ المنزلة«2» كه از خيرات ديني«3» و آخرتي به دنيا قناعت كرده باشند«4»: و ان ّ امرءا دنياه اكبر همّه«5»

لمستمسك«6» منها بحبل غرور ايشان«7» از آنانند كه: وَ فَرِحُوا بِالحَياةِ الدُّنيا«8» ...، همه شادي ايشان در آن

باشد كه از دنيا چيزكي به دست آرند ندانند كه وصف دنيا اينكه است كه تسرّ و تضرّ و تغرّ و تكرّ و تمرّ، روزكي چند اصحابش را خرّم باز كند. و سرورها غرور، و سرور«9» او«10» غرور بود، اگر روزي به مسرّت بگذرد سالي در مساءت بدارد، به دستي«11» شكر مي چشاند به ديگر دست شرنگ مي پالايد، هر چه«12» او پالوده بود همه آورده بود: و من عادة الايّام أن ّ صروفها

إذا سرّ منها جانب ساء جانب يحيي بن خالد البرمكي ّ، قدامة بن نوح را گفت: هيچ بيتي داني كه جامع است وصف دنيا را! گفت: نعم، قول العدوي ّ: حتوفها«13» رصد و عيشها رنق

و كدّها نكد و ملكها دول عجب چيزي است كار دنيا؟ با اينكه همه مساءت محبوب است. عجب معشوقي است كه با اينكه همه جفا دوستي او از دل اربابش كم نمي شود، و لأبي العتاهية: ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مر، ردّنا صالحين، مب: ردنا بسالمين بالمقر. (2). دب، مر: دني منزلت، آج، لب، فق، مب: دون منزلت. (3). مج: دنيا وز: دنيي. (4). دب، آج، لب قال الشّاعر. (5). دب، فق، مب، همّة. (6). فق: بمستمسك. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هم ايشان. (8). سوره رعد (13) آيه 26. (9). دب، آج، لب، فق، مر: شرور. (10). مج، دب، آج، لب: همه. [.....] [اشاره] (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يكي دستي. (12). همه نسخه بدلها از. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فتوحها. صفحه : 133 اصبحت الدّنيا لنا عبرة

و الحمد للّه علي ذلكا اجتمع النّاس علي ذمّها

و ما أري منهم لها تاركا و شعبي گفت: دنيا را به هيچ چيز مثل نزده ام مگر بيت كثيّر: اسيي ء بنا أو احسني لا ملومة

لدينا و لا مقليّة ان تقلّت و مثله: نذمّه ثم ّ نهواه و نطلبه

يا صدق ذا المثل المحبوب مسبوب وَ مِنهُم مَن يَقُول ُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً، و بهري از ايشان آنند كه مي گويند: خداي ما بده«1» ما را در دنيا نيكي و در آخرت نيكي، حق تعالي تو را باز آموخت كه دعا چگونه كن«2» و باز نمود كه مردم از اينكه دو گونه اند: يكي آن كه دنيا مي خواهد و از آخرتش تيمار نيست و او را در آن خلاقي و نصيبي نيست، و خلاق نصيب مقدّر باشد من الخلق و هو التّقدير. [254- پ] و بهري آنند«3» كه از خداي تعالي خير دنيا مي خواهند و نصيب آخرت فراموش نمي كنند، اينكه مي خواهند براي عاجل معاش، و آن طلب مي كنند براي آجل معاد. اينكه براي ممرّ، و آن براي مقرّ، اينكه براي حال و آن براي مآل. مفسّران خلاف كردند در معني اينكه دو حسنه كه حسنه دنيا چيست و حسنه آخرت چيست! روايت كردند كه امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: حسنه دنيا زني صالح«4» است و حسنه آخرت حور العين«5» است. وَ قِنا عَذاب َ النّارِ، مراد به اينكه عذاب دوزخ، زن بد است. حسن بصري گفت: حسنه دنيا علم و عبادت است، و حسنه آخرت بهشت است. سدّي و مقاتل حيّان گفتند: حسنه دنيا روزي فراخ حلال است، و حسنه آخرت آمرزش و ثواب است. ---------------------------------- - (1). اساس: بدهد، با توجّه به نو

نويسي نسخه در محل ّ افتادگي، به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مر: كني. (3). مب: آنانند. (4). مج، وز، دب، مر: صالحه. (5). مر: بهشت. صفحه : 134 عطيّه گفت: حسنه دنيا علم و عمل است، و حسنه آخرت مساهلت حساب است و ثواب بهشت. و گفته اند: حسنه دنيا توفيق و عصمت است، و حسنه عقبي نجات و رحمت است. و گفته اند حسنه دنيا فرزندان نجيب اند، و حسنه آخرت صحبت پيغامبران و صالحان است. و گفتند«1»: در دنيا مال و نعمت است، و در آخرت تمام نعمت است، و آن نجات از دوزخ و رسيدن به بهشت است. و گفته اند: در دنيا اخلاص است، و در آخرت خلاص است. قتاده گفت: حسنه دنيا و آخرت عافيت است. انس مالك روايت كند كه: در خدمت رسول- صلّي اللّه عليه و آله- در عيادت بيماري شديم«2» سخت به حالي شديد بود، پنداشتي كبوتر بچّه اي است كه موي از وي بكنند. رسول- عليه السّلام- گفت: دعا نمي كني! گفت: آري يا رسول اللّه؟ دعا مي كنم كه: بار خدايا؟ هر عقوبتي كه مرا در قيامت خواهي كرد، همه با دنيا افكن كه من طاقت عذاب دوزخ ندارم. رسول- عليه السّلام- گفت: بد گفتي براي خود، 3» هلّا قلت اللّهم ّ« ربّنا آتنا في الدّنيا حسنة و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النّار ، چرا نگفتي بار خدايا؟ ما را در دنيا نيكي ده و در آخرت نيكي ده، و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار! و آن مرد اينكه دعا بكرد، خداي تعالي او را شفا داد. عوف در تفسير اينكه آيت گفت:

هر كه«4» خداي تعالي او را اسلام و قرآن داده باشد و اهل و مال«5»، او را حسنه دنيا و آخرت داده باشد. حمّاد روايت كرد از ثابت كه جماعتي بنزديك انس مالك آمدند و گفتند: براي ما دعاي كن، گفت«6»: اللهم ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفته اند. (2). وز: شدم. (6- 3). مب قوله تعالي. (4). مج، وز: كه را (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عيال. صفحه : 135 و قنا عذاب النار. گفتند: «زدنا» زيادتي بكن، هم اينكه باز«1» گفت. گفتند:«2» زيادتي بكن. گفت: چه زيادت«3» خواهي، و اينكه [255- ر] دعايي است شامل خير دنيا و آخرت را«4» براي شما خير دنيا و آخرت بخواستم. و بيشتر دعاي رسول- عليه السّلام- اينكه بودي كه گفتي: رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب َ النّارِ. مجاهد روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه گفت: خداي را تعالي بنزديك ركن يماني فريشته اي است كه از آنگاه كه خداي تعالي جهان«5» آفريد، آن جا ايستاده است و مي گويد: آمين آمين، بر دعاي آنان كه ايشان گويند: رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب َ النّارِ. إبن جريج گفت: چنين رسيد به من كه فرمودند اهل موقف را كه بيشتر دعاي ايشان اينكه بود«6»: رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذاب َ النّارِ. أُولئِك َ لَهُم نَصِيب ٌ مِمّا كَسَبُوا، ايشان آنان باشند كه ايشان را نصيبي بود و بهري«7» از آنچه كرده باشند. مفسّران گفتند: من الخير، و

الدّعاء«8» و من الثّواب بالجزاء، براي آن كه ايشان از خداي تعالي خير دنيا و آخرت خواسته اند به دعا ايشان را خير دعا«9» بدهند، و به عمل صالح ايشان را جزاي ثواب بدهند. جويبر«10» روايت كند از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه گفت: سبب نزول آيت آن بود كه مردي بنزديك رسول آمد گفت: يا رسول اللّه، پدرم از دنيا برفت و او حج ّ خانه خدا نكرده بود، اگر من براي او حج ّ بكنم مجزي باشد از او! گفت: اي مرد اگر پدرت را وامي بودي تو قضا كني، آن را مجزي نباشد از او! گفت: آري يا رسول ---------------------------------- - (1). مب: اينكه دعا. [.....] [اشاره] (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر زدنا. (3). مر: زيادتي. (4). مب: از. (5). دب، آج، لب، فق، مر را. (6). مب: اينكه باشد كه قوله تعالي. (7). مج، وز، دب، آج، فق، مر: بهره اي. (8). همه نسخه بدلها: بالدّعاء. (9). همه نسخه بدلها: دنيا. (10). مج، وز، جبير، دب، آج، لب، مر: چنين، مب: حنين. صفحه : 136 اللّه؟ گفت: وام خداي اوليتر كه بگزارند، و گفت: يا رسول اللّه؟ پس مرا هيچ مزدي باشد! خداي تعالي آيت فرستاد: أُولئِك َ لَهُم نَصِيب ٌ مِمّا كَسَبُوا، يعني من حج ّ عن ميّت كان الاجر له و للميّت مثله. فضل عباس روايت كند، گفت: روزي«1» رديف رسول بودم، مردي بيامد گفت: يا رسول اللّه؟ مادري پير دارم و بر راحله نتواند نشستن«2»، و اگر او را در بندم«3» ترسم كه رنجور شود، و حج ّ نكرده است. رسول- عليه السّلام- گفت: اگر تو را وامي باشد نه تو از

او قضا كني! گفت: بلي. گفت: برو از او حج ّ بكن. أنس روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: مردي به حجّي وصايت«4» كند چهار حج ّ بنويسند: يكي آن را كه وصايت نامه نويسد، و يكي آن را كه وصايت او به جاي آورد«5» و از پيش ببرد، و يكي آن را كه ها گيرد«6» و بكند، و يكي آن را كه فرموده باشد. سعيد جبير گويد: مردي بنزديك عبد اللّه عبّاس آمد و گفت: مردي جمّالم و شتر به كرا«7» داده«8» و شرط كرده«9» كه من نيز حج ّ كنم مجزي باشد! گفت تو از آناني كه خداي تعالي [255- پ] گفت: أُولئِك َ لَهُم نَصِيب ٌ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّه ُ سَرِيع ُ الحِساب ِ، و خداي تعالي زود شمار است. اگر گويند: اينكه چه معني دارد، و در اينكه چه مدح بود كه او زود شمار بود! گوييم، اينكه را دو معني است: يكي آن كه خداي تعالي حساب همه خلقان به زماني اندك بر آرد، چنان كه حساب بعضي او را منع نكند از حساب ديگري، چنان كه يكي را از ما كه جسم بود و عالم بود به علم، و معلومات او بر حسب علومش باشد، او را احتياج نبود به عقد دستي و نه ضبط شماري و ضم ّ بعضي با بعضي، چه او- جل ّ جلاله- عالم است به جميع معلومات علي كل ّ وجه يصح ّ ان يعلم عليه، و جسم نيست ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها من. (2). مب: دارم و نتواند سوار شدن. (3). مب: او را بر راحله بندم. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مر: وصايتي. (5). دب، مر: آورد. [.....] [اشاره]

(6). دب: فرار گيرد، مر: بگيرد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: كرايه. (8). همه نسخه بدلها: داده ام. (9). دب، مب: كرده ام. صفحه : 137 كه منع كند او را اقبال او بر يكي از اقبال بر ديگري«1» تا به يكي از يكي باز ماند. در خبر هست كه: خداي تعالي حساب خلايق«2» بر آرد به مقدار«3» آن كه يكي از ما گوسپندي«4» بدو شد، چه او متكلّم است نه به آلت از او صحيح بود كه خطاب كند با خلايق به خطابهاي مختلف، و منع نكند او را خطاب بعضي از خطاب ديگري چنان كه متكلّمان به آلت را، و اينكه امري است و حكمي كه او به اينكه منفرد است و در اينكه غايت مدح باشد. و وجه دوم«5» در آيت آن است كه: او سريع الحساب است، به معني آن كه سريع الجزاء است. و «حساب» در آيت به جاي جزا باشد، و اينكه شايع است در كلام عرب و عجم، نبيني كه گويند: تا وقت حساب تو باشد تا من حساب تو بر آرم، و مانند اينكه از الفاظ. و آيت وارد است مورد الوعيد للمكلّفين، چنان كه گفت: وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا كَلَمح ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب ُ«6» ...، او«7» براي آن جزا را به لفظ حساب برخواند«8» كه جزاي بندگان عقيب«9» حساب ايشان باشد و بر وفق عمل ايشان باشد، و بيان اينكه قوله تعالي: جَزاءً مِن رَبِّك َ عَطاءً حِساباً«10»، اي كافيا. و معني «حساب» از خداي تعالي اعلام او خلقان راست مقدار مستحقّات ايشان از ثواب و عقاب بر اعمالشان، و موافقت او ايشان را بر آن تا

بدانند كه آنچه با ايشان مي رود از خير و شر بر كرده ايشان است، [و] [اشاره]«11» اگر خداي تعالي عفو كند ايشان را«12»، از چه عفو كرده است، و دگر آن كه تا ايشان را حث«13» كرده باشد بر فعل طاعت و زجر كرده از معصيت چون دانند كه با ايشان موافقت و مناقشت خواهد رفتن، اينكه خبر دادن ايشان را و بر اينكه واقف كردن در حق ّ ايشان لطف باشد، اينكه معني و غرض در ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، مر: ديگر. (2). لب را. (3). دب از. (4). مج، لب، فق، مب، مر: گوسفندي. (5). دويم. (6). سوره نحل (16) آيه 76. (7). همه نسخه بدلها: و. (8). دب: ياد كرد. (9). آج، لب، فق، مب: عقب. (10). سوره نبأ (78) آيه 36. [.....] [اشاره] (11). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر دانند كه. (13). مب: تحريص. صفحه : 138 حساب است. و «حساب» به معني محاسبه است كه فعال و مفاعله به يك معني باشد. قوله تعالي: وَ اذكُرُوا اللّه َ فِي أَيّام ٍ مَعدُودات ٍ، مراد به ذكر خداي تعالي در اينكه ايّام كه«1» ايّام تشريق است تكبير [است كه بايد] [اشاره]«2» كردن عند«3» رمي الجمار، با هر سنگي تكبيري و در عقب نمازهاي [256- ر] فريضه در منا عقيب پانزده نماز، و در شهرهاي عقيب ده«4» نماز، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن بصري«5». و «ايّام معلومات» عشر ذي الحجّه است، و اينكه قول زجّاج است و مذهب مالك و شافعي، و بيشتر علما بر اين اند. و مذهب

ما هم چنين است، و فرّاء بعكس گفت: «ايّام معدودات» عشر ذو الحجّه«6» است، و «ايّام معلومات»، ايّام تشريق است، و اينكه مذهب ابو حنيفه است. دليل بر صحّت مذهب درست آن است كه «معدودات» عبارت بود از قلّت، و سه از ده كمتر باشد. و دگر آن كه خداي تعالي گفت: فَمَن تَعَجَّل َ فِي يَومَين ِ فَلا إِثم َ عَلَيه ِ، و مراد نفر است از منا به اتّفاق، و اينكه در ايّام تشريق باشد دون عشر ذي الحجّه، و من تأخّر الي اليوم الثّالث، و اينكه لايق نيست الّا به اينكه ايّام، و آيت دليل مي كند بر وجوب تكبير در اينكه ايّام به عقيب اينكه صلوات كه گفتيم: اوّلش نماز پيشين من يوم النّحر، و آخرش انقضاي اينكه عدد، امّا ده در شهرها، و امّا پانزده در منا، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه عمر و زيد بن ثابت و روايت از امير المؤمنين علي- عليه السّلام. و فقها گفتند: سنّت است تكبير كردن در اينكه ايّام، و مذهب ابو حنيفه آن است كه: از نماز بامداد«7» روز عرفه تا به نماز ديگر روز عيد و اينكه قول عبد اللّه مسعود است. و مذهب ابو يوسف و محمّد چنان است كه از بامداد روز عرفه الي آخر ايّام التّشريق. ---------------------------------- - (1). اساس: «ذكر»، با خطي متفاوت از متن در قسمت افتادگي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). مب: در حال. (4). مج، وز: دو. (5). فق گفت. (6). مج، دب،

آج، لب، فق، مب: ذي الحجّه. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر در. صفحه : 139 در اوّل خلاف كردند با ما و در آخر وفاق. و مذهب شافعي موافق مذهب ماست، و اينكه قول عطاست و اختيار ابو علي الجبّائي ّ گفت«1» براي آن كه روز عيد وقت نماز پيشين آن وقت بود كه حاجيان از لبّيك زدن خاموش شوند بايد كه«2» تكبير كردن آغاز كنند، و نماز پيشين ايّام تشريق آخر نماز بود كه [به منا كنند] [اشاره]«3» علي اختلافهم في النّفر، و به مذهب ما اينكه تعليل درست نيست. امّا كيفيّت تكبير: مذهب اهل مدينه و شافعي آن است كه به اوّل سه بار تكبير كنند متوالي، و مذهب ابو حنيفه و اهل عراق دو بار، و مذهب ما در اوّل دو تكبير است، و بنزديك فقها- علي اختلافهم في بعضها: اللّه اكبر اللّه اكبر اللّه اكبر«4» لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر اللّه اكبر و للّه الحمد، و بنزديك ما: للّه الحمد علي ما هدانا و له الشّكر علي ما اولانا و رزقنا من بهيمة الانعام، و اينكه زيادت فقها را نيست. و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: ايام التشريق ايام اكل و شرب و ذكر الله. و از صادق- عليه السّلام- روايت كرده اند«5» كه گفت: رسول- عليه السّلام- بفرمود تا منادي ندا كرد در ايّام تشريق كه: 6» انها ايام [اكل و شرب و] [اشاره]« بعال ، و «البعال» قال- عليه السّلام- [652- پ] [اشاره]:7» [ملاعبة] [اشاره]« الرجل اهله و المرأة بعلها. قوله: فَمَن تَعَجَّل َ فِي يَومَين ِ، هر كه او تعجيل كند در دو

روز، يعني در نفر، در روز دوم اگر خواهد كه در نفر اوّل بيايد، و نفر اوّل در دوم ايّام تشريق بود، و سه ام روز عيد. و معني «نفر» بيامدن از منا بود روا باشد و هو قوله تعالي: فَلا إِثم َ عَلَيه ِ. و اگر تأخير كند و توقّف تا در نفر اخير بيايد، اوليتر بود، و آن سوم ايّام تشريق بود و چهارم عيد«8»، جز آن كه«9» در نفر اوّل بيايد لا بدّ از پس زوال بايد كه بيايد، و اگر در نفر دوم آيد روا بود كه پيش از زوال بيايد. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گفتند: 2. دب در. (3). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها، عبارت: «اللّه اكبر» را ندارد. [.....] [اشاره] (5). مج: كرده است. (7- 6). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مج و. (9). همه نسخه بدلها اگر. صفحه : 140 و اگر مرد از آنان باشد كه او را در وقت احرام خطايي رفته باشد از اصابت صيدي يا خلوت حلالي، او را روا نبود كه در نفر اوّل بيايد، بل توقّف كند تا نفر دوم. و آن را كه در نفر اوّل آيد عند الضّرورة قبل الزّوال روا بود، اگر با پس زوال افتد و توقّف مي باشد تا آفتاب فرو شود«1» نشايد«2» از منا بيامدن، و چون از منا بيايد آنگه«3» بايد آمدن براي وداع خانه و طواف وداع، و مستحب است كه در مسجد خيف نماز بكند بنزديك آن مناره كه در ميان«4» مسجد

است. و از آن جا به مسجد حصبا آيد- و آن مسجد رسول است، صلّي اللّه عليه و آله. و آن جا بياسايد و به ستان باز خسبد«5» ساعتي، از آن جا ببايد«6» در مكّه آيد و جهد كند كه در خانه كعبه شود اگر صرورت«7» باشد علي كل ّ حال رها نكند و الّا اوليتر هم آن است كه در خانه شود«8». بايد تا بر غسل باشد، و به چهار گوشه خانه نماز بكند و بر رخام سرخ و از«9» ميان دو ستون«10» نماز بكند و دعواتي كه معيّن هست آن جا بخواند و به در آيد و طواف وداع بكند، و در مستجار بايستد و حاجت«11» بخواهد و از خداي در خواهد تا آخر عهد نكند. و در آن كه بعد غروب الشّمس از منا بنشايد آمدن شافعي موافقت كرد ما را. و در معني آيت خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و عطا و عكرمه و مجاهد و قتاده و ضحّاك و نخعي و سدّي گفتند: معني آيت آن است كه سواء«12» اگر در نفر اوّل بيايد و اگر در دوم- چنان كه شرح داديم- بر او حرجي و بزه اي و اثمي نيست، و او را كفّارتي لازم نيايد. و از امير المؤمنين- علي عليه السّلام- روايت كردند و از أبو ذرّ و عبد اللّه مسعود و مطرّف شخّير، كه معني آيت آن است كه: در هر نفري كه بيايد از اوّل و دوم«13»، گناه ---------------------------------- - (1). مج: مي شود. (2). مج: شايد. (3). مج: تا مكّه، دب، وز، مر: با مكّه، مب: به مكّه. (4). دب: ميانه. (5). مج،

وز، آج، لب، فق، مر و ساعتي آن جا باز خسبد، دب: و ستان بخسبد ساعتي. (6). همه نسخه بدلها: بيايد. (7). مر: ضرورت. (8). همه نسخه بدلها و. (9). مب: و در. (10). مج، وز، دب، لب، فق، مر: استون. [.....] [اشاره] (11). دب خود. (12). مب: خواه. (13). مج و. صفحه : 141 او مغفور بود، و آن حج ّ كه كرده باشد كفّارت گناه او شده باشد. و معاوية بن قرّه گفت: سواء«1» در هر نفري كه بيايد، خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه، از گناه بيرون آيد چنان كه آن روز كه از مادر زاده باشد [257- ر] [اشاره]. اسحاق بن يحيي گفت: مجاهد را از اينكه آيت پرسيدم، گفت: «فلا إثم عليه الي قابل»، معني آن است كه: در هر نفر كه بيايد گناه بر او ننويسند تا دگر سال. و سعيد بن المسيّب گفت: مردي در منا فرمان يافت. عمر خطاب را گفتند: رغبت كني كه بر او«2» نماز كني! گفت: چه منع كند مرا كه بر«3» مردي نماز كند كه تا او را بيامرزيدند گناهي نكرد، و اينكه اخبار قوّت قول دوم است قوله: لِمَن ِ اتَّقي، آن را كه بپرخيزد«4». در «او» خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: در روايت عوفي و كلبي مراد آن است لمن اتّقي قتل الصّيد، آن را كه بپرخيزد«5» از آن كه صيد كند و صيد كشد، كه در ايّام تشريق صيد نشايد كردن. قتاده گفت: مراد آن است كه آن را كه در صيد چيزي نكند كه خداي تعالي از آن نهي كرده است. ابو العاليه گفت: معني آن است كه حج ّ او

كفّارت گناه«6» شود اگر فيما بقي من عمره از گناه اتّقا و اجتناب كند. و عبد اللّه مسعود گفت: لمن اتّقي اللّه في حجّه، آن را كه در حج ّ از خداي بترسد. و در مصحف عبد اللّه چنين«7» نوشته است كه: لمن اتّقي اللّه. عبد اللّه عبّاس گفت: لمن اتّقي عبادة الاصنام و معاصي اللّه، آن را كه از كفر و شرك پرخيزد«8». آنگه گفت: و من خواستمي كه از آنان بودمي كه اسم تقوا متناول بود ايشان را. وَ اتَّقُوا اللّه َ، از خداي بترسي في جميع الاحوال من الاقوال و الافعال، در جميع ---------------------------------- - (1). مب: خواه. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: بر اينكه مرد، مر: بر اينكه مرده. (3). مج: بر سر. (5- 4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بپرهيزد. (6). دب: گناهان، مب: گناه او. (7). آج، لب، فق، مب: عبد اللّه جبير، مر: عبد اللّه عمر. (8). مج، وز: بپرخيزد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بپرهيزد. صفحه : 142 احوال، در گفتار و كردار، در هر حال كه باشي، بر هر وجه كه باشي. وَ اعلَمُوا أَنَّكُم إِلَيه ِ تُحشَرُون َ، و بداني كه حشر شما و جمع شما«1» فردا«2» قيامت با خداي- جل ّ جلاله- خواهد بودن، و آيت وارد است مورد وعيد«3»، و آن كه«4» هر كسي را بر وفق عمل او جزا دهد از ثواب و عقاب. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 204 تا 210]

[اشاره]

وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُعجِبُك َ قَولُه ُ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ يُشهِدُ اللّه َ عَلي ما فِي قَلبِه ِ وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام ِ (204) وَ إِذا تَوَلّي سَعي فِي الأَرض ِ لِيُفسِدَ فِيها وَ يُهلِك َ الحَرث َ وَ النَّسل َ وَ اللّه ُ

لا يُحِب ُّ الفَسادَ (205) وَ إِذا قِيل َ لَه ُ اتَّق ِ اللّه َ أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ فَحَسبُه ُ جَهَنَّم ُ وَ لَبِئس َ المِهادُ (206) وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشرِي نَفسَه ُ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ وَ اللّه ُ رَؤُف ٌ بِالعِبادِ (207) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا ادخُلُوا فِي السِّلم ِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ (208) فَإِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُم ُ البَيِّنات ُ فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (209) هَل يَنظُرُون َ إِلاّ أَن يَأتِيَهُم ُ اللّه ُ فِي ظُلَل ٍ مِن َ الغَمام ِ وَ المَلائِكَةُ وَ قُضِي َ الأَمرُ وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ (210)

[ترجمه]

از مردمان كس هست كه به عجب آرد تو را گفتار او در زندگاني دنيا، و گواه مي گيرد خداي را بر آنچه در دل اوست و او سخت خصومت است. [257- پ] [اشاره] [و] [اشاره]«5» چون برگردد بكوشد«6» در زمين تا تباهي كند در آن جا و نيست كند كشت و بچّه«7»، و خداي دوست ندارد تباهي«8». و چون گويند او را بترس از خداي، بگيرد او را عزيزي به گناه، بس باشد او را دوزخ و بد جايگاه است آن. و از مردمان كس هست كه بفروشد خود را براي طلب خشنودي خداي، و خداي رحمت كننده است بر بندگان. [258- ر] [اشاره] اي آنان كه بگرويده اي در شوي«9» در ---------------------------------- - (1). مر: جميع شما، مب: حشر شما همه. (2). همه نسخه بدلها: فرداي. (3). مب را. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مر: آنگه. [.....] [اشاره] (5). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجه به مج افزوده شد. (6). مج: سعي گردد و بشتابد، وز، آج، لب، فق: سعي كند و بشتابد. (7). مج، وز، آج، لب،

فق را. (8). مج: ندارد فساد كنندگان را. (9). مج: در آييد. صفحه : 143 صلح جمله و پي مگيري«1» اثر پيهاي«2» ديو را كه او«3» شما را دشمني ظاهر است«4». اگر خطا كني از پس آن كه«5» آمد به شما حجّتها بداني كه خداي منيع و محكم كار است. گوش مي دارند الّا آن كه به ايشان آيد خداي در سايه باني از ابر و فريشتگان و گزارده شود كار و با خداي بود باز گشت كارها. قوله: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُعجِبُك َ قَولُه ُ: الاية. كلبي و سدّي و مقاتل و عطا گفتند: آيت در اخنس شريق«6» فرود آمد- و او حليف بني زهره بود- و نامش ابي ّ بود- و براي آنش اخنس خواندند كه روز بدر با سيصد مرد از قتال رسول- صلّي اللّه عليه و آله- باز پس استاد، و ايشان به جحفه فرود آمده بودند، قوم را گفت: يا بني زهره؟ محمّد خواهر زاده شماست، اگر پيغامبري صادق است اوليتر كس كه تصديق و متابعت او كند شمايي، و اگر دروغزن است براي قرابت و خويشي اوليتر آن بود كه از او برگردي و با او كالزار«7» نكني. گفتند: نكو مي گويي، رأي رأي تو است، تو برو به جانبي تا ما با تو بياييم. چون منادي بر آمد كه لشكر جمع مي كرد تا به كالزار«8» بدر شوند، خنس هو بأصحابه«9»، اي تأخّر، فسمّي اخنس، با پس ايستاد، او را براي اينكه اخنس خواندند، و او مردي شيرين سخن بود و نكو ديدار بود. هر وقت بنزديك پيغامبر آمدي و با او نشستي و سخن گفتي [258- پ] و اظهار ايمان كردي و سوگند

خوردي كه تو را دوست دارم- و منافق بود، و رسول- عليه السّلام- از نفاق و باطن او بي خبر بود«10». رسول- عليه السّلام- مجلس او از خود نزديك بكردي«11»، و بر او اقبال كردي و ---------------------------------- - (1). مج: پيروي مكنيد. (8- 2). مج، وز، آج، لب، فق: اثرهاي. (3). مج مر. (4). مج: دشمني است آشكارا. (5). وز، آج، لب، فق: آنچه. (6). همه نسخه بدلها: اخنس بن شريق. (7). همه نسخه بدلها: كارزار. (9). دب: هو و اصحابه. (10). دب: با خبر بود، مب: نفاق او و باطن او هنوز آگه نبود. [.....] [اشاره] (11). دب: مجلس او به خود نزديكي داشتي. صفحه : 144 بنواختي او را از آن كه باطن او ندانست. پس از ميان او و ثقيف خصومتي افتاد، شبيخوني برد«1» آن جا و چهار پاي ايشان«2» بكشت و كشت«3» ايشان بسوخت. سدّي گفت: به زرعي از آن مسلمانان بگذشت و چهار پاياني، چهار پايان را بكشت و زرع«4» بسوخت. مقاتل گفت: او را بر غريمي مال«5» بود در طايف، برفت كه آن مال بستاند، خرمني گندم از آن آن«6» مرد بسوخت و مادياني پي بكرد، خداي تعالي در او اينكه آيت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: آيت در سريّت رجيع آمد، و آن آن«7» بود كه كفّار قريش گفتند: ما اسلام آورديم جماعتي علماي اصحابت«8» به ما فرست تا ما معالم دين خود از ايشان بياموزيم، و اينكه مكري بود كه كردند. رسول- صلّي اللّه عليه و آله- خبيب بن عدي ّ الأنصاري ّ را و مرثد بن ابي مرثد الغنوي ّ را و خالد بن بكير«9» را، و

عبد اللّه بن طارق را، و زيد بن الدّثنه«10» آن جا فرستاد، و عاصم بن ثابت را بر ايشان امير كرد. ايشان روي به مكّه نهادند جايي فرود آمدند كه آن را«11» بطن الرّجيع گويند از ميان مكّه و مدينه، و ايشان خرماي عجوه داشتند، از آن خرما بخوردند و استخوان«12» آن آن جا بيفگندند. عجوزي آن جا بگذشت و آن استخوان«13» بديد بدانست كه آن استخوان«14» عجوه است، و آن جنس خرما به مدينه باشد. بيامد و قوم خود را گفت: در اينكه راه اهل مدينه گذشته اند. گفتند: چه داني! گفت: استخوان«15» خرما عجوه ديدم، و آن جز به مدينه نباشد. هفتاد مرد برخاستند و سلاح برگرفتند و به آن راه از قفاي ايشان برفتند تا ---------------------------------- - (1). مج: شبيخون بزد. (2). مب: چهار پايان ايشان را. (3). همه نسخه بدلها: كشتهاي. (4). مج: مزرع، مب را. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: مالي، مب: وامي. (6). همه نسخه بدلها: از آن. (7). مب: چنان. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق را، مب: اصحاب، مر: صحابه را. (9). اساس و همه نسخه بدلها: خالد بن بكر با توجّه به مراجع و منابع مربوط به اعلام، تصحيح شد. (10). همه نسخه بدلها را، مب با. (11). آج، لب، فق، مب، مر مقام. (15- 14- 13- 12). مج: استخان. صفحه : 145 ايشان را دريافتند و با ايشان قتال كردند، مرثد را و خالد را و عبد اللّه طارق را بكشتند. و عاصم بن ثابت جعبه تير خود فرو ريخت«1»، هفت تير بود در آن جا، آن را بينداخت و به هر تيري مردي

را از بزرگان مشركان بيفگند، آنگهي گفت: اللّهم انّي حميت دينك صدر النّهار فاحم لحمي اخر النّهار، بار خدايا؟ من اوّل روز دين تو را حمايت كردم، در آخر روز گوشت من«2» از مشركان نگاه دار. مشركان گرد او در آمدند«3» و او را بكشتند، و خواستند تا سر او ببرند و به هديّه به سلافه بنت سعد [شهيد] [اشاره]«4» برند كه عاصم پدر او را روز احد كشته بود، و او نذر كرده بود كه: اگر عاصم را بكشند [او به كاسه سر] [اشاره]«5» او خمر باز خورد، خداي تعالي جمعي [259- ر] از زنبور«6» بفرستاد تا او را حمايت كردند، هر كس كه پيراهن«7» او بگرديد او را بزدند«8». كس گرد او نگشت او را حمي ّ الدّبر«9» خوانند. چون زنبور رها نكرد كه ايشان گرد او گردند، گفتند: رها كني تا شب در آيد كه زنبور به شب برود. چون شب در آمد، ابري سياه بر آمد، و باراني عظيم بباريد، و سيلي در آمد و جثّه عاصم بر گرفت و ببرد، و خداي تعالي فرمود فريشتگان را تا به بهشت بردند، و پنجاه مشرك را كشته بودند همه را به دوزخ بردند. و عاصم سوگند خورده بود در حيات خود كه دست ها«10» مشرك نكند و نگذارد«11» كه هيچ مشرك دست ها او«12» كند از تعصب دين را. خداي تعالي دعاي او اجابت كرد، و تمكين نكرد مشركان را از آن كه دست بدو كشند«13». ---------------------------------- - (1). دب و. [.....] [اشاره] (2). همه نسخه بدلها: گوشت مرا حمايت كن. (3). مب: بر آمدند. (5- 4). اساس: زير وصّالي رفته، با توجّه به مج

و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مب: زنبوران. (7). وز: پرامن، مب: پيرامون. (8). مب: او را نيش مي زدند. (9). آج: حمي الزنابير، فق، مر: حمي الزهر. (10). مج، وز: دست را هيچ، دب: دست فرا پيش هيچ، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر هيچ. (11). دب: و رها نكند. (12). مج، وز: دست را او، دب: دست فرا او، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر او. (13). دب: دست به او كنند، آج، لب، فق، مب، مر: دست بدو كنند. صفحه : 146 عمر خطّاب چون اينكه حديث بشنيد، متعجّب فرو ماند از اجابت دعاي عاصم. و مشركان خبيب بن عدي ّ را و زيد بن الدّثنه را به اسيري بگرفتند و به مكّه بردند. امّا خبيب بن عدي ّ را بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بخريدند تا او را به بدل پدر باز كشند، كه پدرشان را او كشته بود در احد. او را به خانه بردند بند بر نهاده و باز داشتند و ايشان«1» برفتند. او از دختران حارث استره اي بخواست تا خويشتن پاكيزه«2» كند كه دانست كه او را بخواهند كشتن. ايشان او را استره اي دادند، و اينكه زن را كودكي خرد«3» بود، بدويد و بنزديك خبيب رفت. خبيب او را برگرفت و بر كنار خود نشاند- و ستره«4» در دست داشت- آن زن فرياد بر آورد و بانگ برداشت«5». خبيب گفت: چه بانگ مي داري؟ مي ترسي كه من اينكه كودك را بكشم! از اينكه معني انديشه مدار، كه غدر از دين ما و شأن ما نيست، و كودك را به ايشان داد. آنگه ايشان گفتند: ما

خبيب را ديديم خوشه اي انگور به دست گرفته بود«6»، مي خورد، و نه از ان انگور بود«7»، ما دانستيم كه آن روزيي است كه خداي تعالي او را فرستاد. آنگه او را برگرفتند و از حرم بيرون بردند تا او را بكشند. چون او را به آن جا بردند كه خواستند كشتن، درختي بود آن جا، گفتند: صلب كنيم اينكه«8» را بر اينكه درخت. او گفت: چنداني رها كني كه ركعتي چند نماز كنم، آنگه دو ركعت نماز كرد و گفت: اگر نه آنستي«9» كه شما گوييد حبيب ترس مرگ را به نماز تعلّل مي كند، بيشتر بكردمي«10»، آنگه اينكه بيتها انشا كرد«11»: و لست أبالي حين اقتل مسلما علي أي ّ شق ّ كان في اللّه مصرعي و ذلك في ذات الاله و إن يشأ«12» يبارك في اوصال شلو ممزّع ---------------------------------- - (1). دب باز، مب: و خود. (2). دب: پاك. (3). مج، فق، مب، مر: خورد. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها: استره. (5). مج، وز، آج، لب، فق: بر آورد، مب: فرياد و فغان برگرفت. (6). آج، لب، فق، مب، مر و. (7). دب: و وقت انگور نبود. (8). دب، مر: او. (9). مب: نه آن بودي. (10). مب: مي كردم. (11). مب نظم. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ان نشأ. صفحه : 147 آنگه گفت: اللّهم ّ احصهم عددا و خذهم بددا. و او را زنده بردار كردند، او گفت [259- پ] [اشاره]: بار خدايا؟ تو داني كه كس نيست اينكه جا كه سلام من به رسول تو رساند«1»، سلام من به رسول رسان. آنگه مردي از مشركان نام او سلامان و كنيت او ابو ميسره

نيزه بر آورد تا بر سينه او زند، او گفت: اتّق اللّه، از خداي بترس؟ چون نام خداي بشنيد، در طغيان و عتو بيفزود، نيزه بر سينه خبيب زد و به«2» پشت او بيرون برد«3»، فذلك قوله: وَ إِذا قِيل َ لَه ُ اتَّق ِ اللّه َ أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ«4»، يعني سلامان. و امّا زيد بن الدّثنه: صفوان بن اميّه او را بخريد تا به عوض پدر او را باز كشد، كه پدرش را او كشته بود- اميّة بن خلف الجمحي ّ را. آنگه او را به دست يكي از موالي خود داد كه اينكه را به تنعيم بر و بكش، و جماعتي از قريش حاضر بودند، و ابو سفيان در ميان ايشان بود، زيد را گفتند: به خداي بر تو، تو را چيزي بپرسيم«5» راست بگو. گفت: چيست آن! گفت: تو خواستي كه محمّد به جاي تو در دست ما اسير بودي، و او را به جاي تو بكشتندي و تو به سلامت به مدينه بودي به جاي او! گفت: به خداي تعالي كه من هرگز نخواهم كه محمّد را رنجي رسد به مقدار تيهي«6» كه در دست او شود، و مرا همه سلامت بود، جز كه خود را به فداي او كنم از همه مكاره. ابو سفيان گفت: و اللّه كه من نديدم كسي را كه اصحابش دوست تر دارند او را از آن كه اصحاب محمّد، محمّد را. آنگه اينكه غلام او را ببرد و بكشت، و نام اينكه غلام نسطاس بود. چون خبر به رسول- عليه السّلام- رسيد، صحابه را گفت: كيست از شما كه بشود و خبيب را از آن درخت بگيرد«7»! زبير گفت: يا رسول

اللّه؟ مقداد اسود را با من بفرست تا برويم، باشد كه بياريم. رسول- عليه السّلام- ايشان را بفرستاد، به روز ---------------------------------- - (1). آج، لب تو كه خدايي. (2). مب: و از. (3). مب: بيرون آمد. (4). سوره بقره (2) آيه 206. (5). همه نسخه بدلها: بپرسم. [.....] [اشاره] (6). دب، مب: خاري. (7). دب: بياورد. صفحه : 148 پنهان مي شدند و به شب مي رفتند. چون به تنعيم آمدند و درخت خبيب بديدند، چهل مرد مشرك پيرامون او خفته بودند مست، او را از درخت فرو گرفتند، و چهل روز بر او بگذشته بود، و او هيچ متغيّر نشده بود، و دست او به«1» جراحت«2» نهاده بود و خون از جراحت«3» مي آمد، رنگ رنگ خون بود و بوي بوي مشك بود. زبير او را بر اسب خود گرفت و اسب براندند. مشركان بيدار شدند، خبيب را بر درخت نديدند. آواز در قريش دادند، هفتاد سوار بر نشستند و از قفا ايشان بيامدند. چون در ايشان رسيدند«4» خبيب را از اسب بيفكند. خبيب چون بر زمين افتاد، زمينش فرو برد، او را بليع الارض خواندند. آنگه زبير آواز داد و گفت: براي چه مي آيي! من زبير بن العوّامم، مادرم صفيّه بنت عبد المطّلب، و اينكه كه با من است مقداد بن الاسود است، دو شير بيشه ايم، اگر خواهي تا به تيغ كالزار«5» كنيم، و اگر خواهي [فرود آييم و پياده] [اشاره]«6» كالزار«7» كنيم، و اگر خواهي برويم، گفتند: بروي [260- ر] هر كجا خواهي. و ايشان«8» با مكّه رفتند، و اينان پيش رسول آمدند. جبريل آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ فريشتگان تعجّب نمودند از شجاعت

اينان. و جماعتي منافقان چون ايشان مي رفتند، اعني خبيب و اصحابش، و آن كار افتاد، ايشان«9» گفتند: ديدي«10» كه اينان چه زيانكار بودند؟ برفتند و خود را هلاك كردند. چون رسول خبر يافت از گفت ايشان، و ايشان خبر يافتند كه رسول را از گفت ايشان خبر كرده اند، آمدند و به بدل آن سخنهاي نيكو گفتند و سوگند ان به خداي خوردند كه در دل ايشان نفاق نيست، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«11». وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُعجِبُك َ قَولُه ُ فِي الحَياةِ الدُّنيا، «من» تبعيض راست ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (2). مب: او دست بر جراحتش. (3). همه نسخه بدلها: جراحتش. (4). همه نسخه بدلها زبير. (7- 5). همه نسخه بدلها بجز لب: كارزار. (6). اساس: به جهت وصالي به صورت «پياده قتال و» نو نويسي شده است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مب باز گشتند و. (9). همه نسخه بدلها را. (10). مب: ديديد. (11). مب قوله تعالي. صفحه : 149 بلا خلاف، و «من» نكره است موصوفه، از مردمان كس هست كه به عجب«1» مي آورد تو را، كاري كه نكو باشد«2» در فن ّ خود و جنس خود بغايت بود كه آن را امر معجب رايق گويند، و راقني كذا و«3» أعجبني. حق تعالي در اينكه آيت صفت تزويق«4» زبان منافقان گفت كه، ايشان به زبان چگونه چاپلوسي و چابكي مي كنند. و كلام منمّق مزخرف چگونه مي كنند«5» تا تو را به گفت زبان به عجب«6» مي آرند، كافر با مؤمن چنين باشد كه: «المؤمن غرّ كريم و الفاجر خب ّ لئيم». پس چون

با ايمان كرم يار باشد، صفت كريم اينكه است: ان ّ الكريم اذا خادعته انخدعا كريم را چون بفريبي فريفته شود، يعني كريم سهل جانب باشد، زود به دست آيد از آن جا كه كريم باشد، و دير از دست بشود از آن جا كه حليم باشد. چون گويند باور دارد، چون سوگند خورند راست پندارد، و همه خلق را از حساب خود انگارد، چو او سليم الجانب باشد به همه كس گمان سلامت جانب برد. و منافق همه تزوير و تزويق«7» زبان باشد، ظاهري آراسته آبادان دارد، باطني خراب بيران«8». منافق با دنيا ماند، «ظاهرها سرور و باطنها غرور»، چون گوري«9» كه ظاهرش مذهّب باشد و خداوندش«10» در اندرون«11» معذّب باشد. در سيرت او نگري، گمان بري كه كسي هست، حسن سيرت بيني و از خبث سريرت خبر نداري: صلّي فأعجبني و صام فرابني نح ّ القلوص عن المصلّي الصّائم آخر«12»: ابدا تراه ساجدا او راكعا ليجرّ منك أمانة و ودائعا آيت اگر چه بر سببي خاص ّ باشد يا در حق ّ شخصي معيّن باشد، چون كسان ديگر در آن معني مشارك باشند متناول باشد ايشان را. پس آيت متناول است جمله ---------------------------------- - (1). مج: تعجيل، ديگر نسخه بدلها: تعجّب. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] (3). دب: او، آج، لب، فق، مب، مر: اي. (7- 4). آج، لب، فق، مب، مر: ترويق. (5). فق: افتادگي دارد، ديگر نسخه بدلها: مي گويند. (6). مج، وز، دب، مر: زبان تعجّب. (8). فق، مب، مر: ويران. (9). آج، لب: گوهر. (10). مج: خداونديش. (11). مج: ايدرومي (اندروني!). (12). آج، لب، فق، مب، مر، و قال

آخر. صفحه : 150 منافقان را كه در ظاهر جز آن گويند كه در باطن دارند، ظاهر با خلق است و باطن با حق«1»، لا جرم ظاهر به رسول سپرد [260- پ] و باطن با خود حواله كرد، اليك الظّواهر و اللّه يتولّي السّرائر. سخن او از آراستگي تو را به عجب«2» آرد. تو در دنيا از او سخن قبول كني، من از او در آخرت سخن قبول نكنم. آنگه به آن رها نكند كه سخن رايق بگويد تا آن را بندزند«3» و مؤكّد كند به سوگند. خداي را سپر كار خود ساخته بود، و سوگند سلاح«4» خود كرده«5»، جرّ منفعت به آن كند و دفع مضرّت به آن كند. گاهي تيغش بود گاهي سپرش. منافق آنگه دروغزن تر باشد كه سوگند خورد. و اكذب ما يكون أبو المعلّي اذا آلي يمينا بالطّلاق آن كه در سوگند به خداي دروغزن بود كمتر چيز بر او«6» زن بود، من لا يبالي بالخلاق ّ كيف يبالي بالطّلاق. گاهي به خداي سوگند«7» خورد و گاهي به رسول«8» و گاهي به كعبه و گاهي به قرآن: و حلف ألف يمين غير صادقة مطرودة ككعوب الرّمح في نسق خداي را به دروغ به گواهي خواند، خدا گواه است بر دل من حواله به خدا كند خداي داند و گواه«9» من است گواه تو نيست گواه بر تو است، وَ اللّه ُ شَهِيدٌ عَلي ما تَعمَلُون َ«10». وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«11». اينكه گواهي مدّخر است نهاده تا آن جا كه خصم او باشد و گواه او و حاكم او: يك الخصام و انت الخصم و الحكم مشكل بود كار آن كس كه حاكم

گواهش بود، اعني بر او، فكيف چون خصم ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها است. (2). مج: تو را عجيب، آج، لب، فق، مب، مر: تو را تعجّب. (3). مج: پندارند. (4). لب: صلاح. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر اتَّخَذُوا أَيمانَهُم جُنَّةً [سوره منافقون (63) آيه 2] [اشاره]. [.....] (6). مج: بر آن، فق: چيزي بر او، مر: چيزي را وزن. (7). مب دروغ. (8). مب خدا. (9). مج، وز: گواي. (10). اساس، مج، وز، آج، لب، مب، مر: يعملون، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد، [سوره آل عمران (3) آيه 98] [اشاره]. (11). سوره منافقون (63) آيه 1. صفحه : 151 بود، آنگه به اينكه رها نكند ستيز«1» روي و لجاج پيشه گيرد. آلت او سوگند و لجاج بود، اينكه پيش گيرد و آن پيشه گيرد. در حجاج لجاج كند و در حلال جدال كند و در حرام خصام كند، و آن«2» همه براي اينكه حطام«3» كند كه في الحيوة الدّنيا. و «اعجاب»، تعظيم الشّي ء في النّفس باشد. و «عجب» عظم الشّي ء في النّفس باشد و از اينكه جا متكبّر را معجب گويند كه بر خود معظّم باشد. و اصل «عجب» آن بود كه مانند آن يا نبود يا كم بود، قاله المفضّل، و إبن محيصن در شاذّ خواند: و يشهد اللّه، به فتح « يا » و «ها»، و رفع «ها» «اللّه»، بر آن كه گواي«4» خدا دهد و معني ردّ بر او بود. او مي گويد و خداي گواي«5» مي دهد كه دروغ مي گويد، بيانش«6»: وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«7». و در مصحف ابي ّ هست: و يستشهد اللّه،

و اينكه قوّت«8» قراءت عامّه است در معني، و خداي را به گواي«9» مي در خواهد«10». بار خدايا؟ تو گواه مني بر آنچه در دل من است، اگر هيچ«11» ممكن است براي من گواي«12» بده، خداي را به گواه«13» مي خواهد«14» به دروغ خداي گواي«15» بداد به راست كه او دروغ مي گويد، وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«16». وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام ِ، و او سخت خصومت است: يقال: لددت يا هذا و [انت تلدّ لددا و لدادة] [اشاره]«17»، چون در لجاج خصم را غلبه كند گويي«18»: لدّه يلدّه لدّا [261- ر] و رجل الدّ و امرأة لدّاء و رجال و نساء لدّ، قال اللّه تعالي: وَ تُنذِرَ بِه ِ قَوماً لُدًّا«19»، و رسول- عليه السّلام- گفت: 20» ان ّ ابغض الرّجال الي اللّه الالدّ الخصم«، دشمنتر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ستيزه. (2). همه نسخه بدلها: اينكه. (3). مب دنيا. (5- 4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گواهي. (6). مب قوله تعالي. (7). سوره منافقون (63) آيه 1. (8). آج، لب، فق، مب، مر: موافق. (15- 13- 12- 9). همه نسخه بدلها: مج، وز، آج، لب، فق، مر: گواهي. [.....] (10). مب: مي طلبد، مر: در مي خواهد. (11). مر: اگر چه. (14). همه نسخه بدلها بجز دب: مي خواند. (16). سوره منافقون (63) آيه 1. (17). اساس: زير وصّالي رفته و به دليل نو نويسي مشوّش است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (18). آج، لب، فق، مب، مر: گويند. (19). سوره مريم (19) آيه 97. (20). مج، وز: الخصام، دب، آج، لب، مب، مر: الخصيم. صفحه : 152 كس

بنزديك خداي مردي سخت خصومت ستيزه كش«1» باشد، و قال الرّاجز: لدّ اقران الرّجال اللّدّ و قال الشّاعر: ان ّ تحت التّراب حزما و عزما و خصيما الدّذا مغلاق زجّاج گفت: اشتقاق او من لديدي العنق اي جانباه، از سويهاي گردن است، يعني به هر جانب كه به او فراز شوي گردن بر پيچد. و «خصام»، مخاصمه باشد، و اينكه قياس مطّرد است، فعال در معني مفاعله، اينكه قول ابو عبيد«2» است. زجّاج گفت: «خصام»، جمع خصيم باشد كطويل و طوال و كريم و كرام، اينكه نيز قياسي مطّرد است، و قيل: جمع خصم. و گفت: «خصم» را بر خصوم و خصام جمع كنند، كبحر و بحور و بحار. و بر اينكه وجه اضافة الشّي ء الي جنسه باشد، كقولهم: كريم الرّجال و هو شجاع الفرسان، و اضافت به معني «من» باشد، من باب خاتم فضّة و باب ساج«3». زجّاج گفت: حقيقت خصومت تعمّق در بحث باشد، و از اينكه جا گوشها«4» جوال را خصوم گويند. سدّي گفت: «الدّ الخصام» اعوج الخصام باشد، كژ خصومت، يعني خصم راه به سر خصومت او نبرد. و مجاهد گفت: «الدّ» آن بود كه مستقيم نبود در خصومت، و اينكه در معني قول سدّي است. حسن بصري گفت: «الدّ» دروغزن باشد. قتاده گفت: شديد القسوة سخت و سنگدل«5» باشد در معصيت، و در باطل مجادل بود، عالم زبان جاهل عمل باشد، حكمت گويد و خطبه«6» كند، به زبان خاطب بود و به عمل خاطي«7»، به زبان خطيب«8» و به عمل مخطي نه مصيب. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: ستيزه گر. (2). دب: ابي عبيده، مب، مر: ابو عبيده.

(3). لب، فق، مب و بحار. (4). گوشها/ گوشه ها، دب، لب، فق: گوشهاي. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: سخت سنگدل. (6). مج: حكم گويد و خطئيت. [.....] (7). مج، وز، لب: خاطبي. (8). آج، لب، فق قول، مب: خطيب القول. صفحه : 153 قوله: وَ إِذا تَوَلّي، ادبر و اعرض، چون برگردد و پشت بر كند، اينكه قول عكرمه است. و قول آنان كه گفتند كه: آيت در حق ّ اخنس شريق آمد كه پيش رسول سخني دگر گفت و پس او سخني دگر. و از شأن منافق اينكه بود كه دو روي و دو زبان باشد. دو روي دارد: يكي با تو«1»، يكي با خصم تو. دو زبان دارد: يكي با تو«2»، يكي با دشمن تو، تجدون من شرّ النّاس ذا الوجهين«3» يأتي هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه. رسول- عليه السّلام- گفت: در جهان از او بتر«4» نباشد با تو به رويي باشد و با دشمنت به رويي: لا خير في صحبة خوّان يأتي من الغدر بألوان فلعنة اللّه علي صاحب له لسانان و وجهان كاغذوار دو روي بودند«5» و قلم وار دو زبان. و«6» آن كس كه چنين بود: به قلم و كاغذ دواي او [261- پ] برنيايد«7». به نوشتن قلم متّعظ نشود، به نوشتن«8» كاغذ مبالات نكند، از صرير اقلام نه انديشد«9» تا صليل حسام نباشد، و با تحرير كاغذ ننگرد تا تقطيرش نكنند از دو وجه: يكي از قطر و يكي از قطر. پس جزاي او«10» آن بود كه با او معامله هم از نوع شكل او كنند در دنيا و آخرت. در دنيا قلم وار به تيغش تباه كنند، و در آخرت

چو«11» كاغذ رويش سياه كنند«12»: من كان كالطّرس ذا وجهين من سفه و ذا لسانين فيما قال من كلم فسوّدن وجهه كالطّرس محتسبا و اضرب علاوته بالسّيف كالقلم ترجمته«13»: هر كه چون كاغذ و قلم باشد دو زبان و دو روي گاه سخن همچو كاغذ سياه كن رويش چو قلم گردنش به تيغ بزن ---------------------------------- - (2- 1). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). مر: ذو الوجهين. (4). مب: بتري. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: بود. (6). مج، وز، دب: و دواي، آج، لب، فق، مب، مر: واي بر. (7). همه نسخه بدلها: كاغذ بر نيايد. (8). همه نسخه بدلها: نوشته. (9). مب: نينديشد. (10). مب در. (11). آج، لب، فق، مب، مر: چون. (12). مج، آج شعر. (13). مر: ترجمه. [.....] صفحه : 154 پس قولي اينكه است كه: «اذا تولّي» ادبر و اعرض، چو«1» روي برگرداند«2» زبان بگرداند، چو پشت بر كند«3» روي برتابد، اينكه قول عكرمه است. حسن بصري گفت: از آن كه گفته باشد باز آيد سخن بگرداند كلمتش مختلف شود، دو قول شود. از دو روي، دو روهي«4» عجب نباشد، و از دو زبان، دو قولي بديع نبود، و آن كه چنين بود سيّان قوله و بوله و نجواه و نجواه لا جرم نا معتمد شود. ضحّاك گفت: «و اذا تولّي» معني آن است كه تولّي الامر و صار واليا، والي شود. سَعي فِي الأَرض ِ سيّئ الملكة و لئيم الظّفر باشد چو«5» دست بر يابد«6» عفو نكند، آنچه نكند براي آن نكند كه نتواند، و آنچه نراند«7» براي آن كه نرود«8»، چنان كه گفت: و الظّلم في خلق

النّفوس فإن تجد ذا عفّة فلعلّة لا يظلم تا رعيّت باشد به ظلم گردن نرم دارد، چون والي شود دست به ظلم ديگران دراز كند. سَعي فِي الأَرض ِ، اي اسرع بالفساد، سعي خير نكند سعايت شرّ كند، و اصل «سعي» اسراع في المشي باشد، يقال: فلان سعي بين القوم بالنّميمة، اينكه در شر باشد و سعي في كذا من الخير اذا بالغ«9» فيه، قال الاعشي: و سعي لكندة سعي غير مواكل قيس فضرّ عدوّها و بني لها سَعي فِي الأَرض ِ«10»، اي سار فيها للفساد، براي آن كه اينكه «لام» به اضمار «ان» نصب كند. و «ان» مع الفعل در تقدير مصدر باشد، در اينكه زمين برود تا تباهي كند. إبن جريج گفت: بقطع الرّحم و سفك الدّماء، تا رحم و خويشي ببرّد و خونها به ناحق بريزد. و «فساد» نامي است جامع جمله معاصي را. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب: چون. (2). آج، لب، فق، مب، مر كلمتش مختلف شود و. (3). مر: برگرداند. (4). مج، وز، آج، مب، مر: دورويي، فق: در روي. (5). مب: چون. (6). دب: دست بر آيد، مب: دست يابد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب، برانده. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: برود. (9). مج، وز، لب، فق، مب، مر: بلغ. (10). چاپ شعراني (2/ 147) لِيُفسِدَ فِيها صفحه : 155 وَ يُهلِك َ الحَرث َ وَ النَّسل َ، حسن بصري و إبن ابي اسحق و ابو جعفر خواندند: «و يهلك»، به رفع بر«1» آن كه «واو» عطف نباشد و استيناف باشد، علي تقدير: و هو يهلك الحرث و النّسل. و عرب هر چه كشت بود آن را حرث [262-

ر] خوانند. و «نسل»، بچّه همه چيز باشد، و اشتقاقه من نسل اذا سقط. و مجاهد گفت: چون والي ظلم كند، خداي تعالي به شومي ظلم او باران«2» آسمان باز گيرد تا حرث و نسل هلاك شود. سعيد بن المسيّب گفت: قطع الدّرهم من الفساد في الارض، زر و درم درست بريدن از جمله فساد است در زمين. در اهلاك حرث و نسل خلاف كردند. بعضي گفتند: تولّاي اهلاك و مباشرت آن كردند«3» به نفس خود، و اينكه قول عامّه مفسّران است، و ظاهرتر«4» اينكه است، و قول مجاهد آن است كه: در زمين ظلم آشكارا كردند تا خداي تعالي زرع و نسل هلاك كرد. وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ الفَسادَ، كه خداي تعالي فساد دوست ندارد، و آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره براي آن كه محبّت ارادت بود علي بعض الوجوه، و محال بود كه مريدش باشد و محبّش نباشد، دليل مي كند آيت«5» كه خداي تعالي هيچ معصيت را مريد نبود، براي آن كه فساد اسمي است جامع و جمله معاصي را، و «لام» استغراق جنس راست. قتاده روايت كرد از عطا كه عطا گفت: مردي نام او علاء بن منبّه احرام گرفت در پيرهني دوخته، رسول- عليه السّلام- فرمود او را كه: پيرهن«6» بكن، قتاده گفت: ما شنيديم كه پيغامبر- عليه السّلام- بفرمود تا آن پيرهن«7» در او«8» دريدند، گفت: حاشا ان ّ اللّه لا يحب ّ الفساد. صحابه رسول و تابعين«9» چنين بودند كه به رسول خداي و به خداي گمان چنين ---------------------------------- - (1). دب: براي. (2). همه نسخه بدلها از. (3). آج، لب، مب: كردن. (4). مج، وز، دب، آج، لب،

فق: بر. [.....] (5). دب: آيه دليل مي كند، مر: آيه دليل است. (6). مج، وز، فق، مب، مر: پيراهن، دب: پيرهن بكش. (7). مج، وز: پيراهن. (8). آج، لب، فق، مر: در تن او. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تابعش. صفحه : 156 بردند كه آن را كه جرمي كرده باشد و جنايتي و كاري به خلافت شرع، پيرهني خلق بر او تباه نكنند«1»، و تعليل به اينكه كردند كه خداي فساد دوست ندارد، نمي دانم تا چگونه روا مي دارند گروهي كه هر فساد كه در جهان هست همه نسبت و حوالت و اضافت به ساير وجوه و حقايق، به خداي كنند از خلق و فعل و احداث و انشاء و قضا و قدر و ارادت، تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا. وَ إِذا قِيل َ لَه ُ اتَّق ِ اللّه َ، آنگه حق تعالي بيان كرد حال اينكه كافر منافق چون او در زمين گناهي«2» كند از اهلاك زرع و نسل او را وعظ كنند و به خداي بترسانند و گويند: از خداي بترس. أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ، اي حملته عليه، آن عزّت و منعت و حميّت جاهليّت كه در دل و دماغش باشد حمل كند او را بر آن كه بتر كند چون نام خداي شنود، و گفته اند: أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ، اي للاثم الّذي في قلبه. پس «با» به جاي «لام» بنهاد، كقول عنتره. و كأن ّ ربّا او كحيلا معقدا حش ّ الاماء به جوانب قمقم اي حش ّ الاماء له. فَحَسبُه ُ جَهَنَّم ُ، او را دوزخ بس است به جزاي گناهي. وَ لَبِئس َ المِهادُ. اي الفراش [262- پ] [اشاره]، و بد بستري است او را آن جايگاه، و براي آن

«مهاد» و «فراش» خواند كه جاي ايشان بر آن جايگاه باشد«3»، و از آن مفارقت نبود ايشان را چون مرد خفته كه ملازم بستر باشد. عبد اللّه مسعود گفت: از جمله كباير بزرگ آن است كه كسي كسي را گويد: اتّق اللّه، از خداي بترس، او گويد: عليك بنفسك، به جواب اينكه گويد كه: تو برو و نفس خود را نگاه دار. و در خبر است كه امير المؤمنين«4»- عليه السّلام- در اينكه آيت و ما بعدها گفت: اقتتل الرّجلان و رب ّ الكعبة، عبد اللّه عبّاس از او بنشنيد و بياموخت«5». يك روز در ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: نكند، دب: كنند. (2). همه نسخه بدلها: فسادي، اساس در بالاي كلمه حرف «ف» را افزوده است. (3). دب: بر آن جا شد. (4). فق، مب، مر علي. (5). دب: و ياد گرفت. صفحه : 157 مسجد رسول در عهد عمر خطّاب پيش او اينكه آيتها مي خواندند، عبد اللّه عبّاس گفت: اقتتل الرّجلان- چنان كه شنيده بود از علي- عليه السّلام- عمر گفت: چه معني دارد اينكه سخن در اينكه جا! گفت: از«1» ضمن اينكه دو آيت بوي خصومت و قتال دو كس مي آيد. گفت: چگونه! گفت: براي آن كه آن كس كه خود را به رضاي خدا در راه خداي بفروشد او آمر معروف و ناهي منكر باشد، اينكه معروف بر هر كس بكند چون به كافر«2» منافق متعدّي رسد، او را گويد: «اتّق اللّه»، و چون نام خداي شنود، أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ، او را انفت«3» بر آن دارد كه ناهمواريي كند و گويد، از ميان قتال و خصومت آمد«4».

عمر بپسنديد«5» و گفت: بارك اللّه عليك يا غوّاص غص، اي غوّاص فرو شو كه نيك غوّاصي مي كني، و اينكه غوّاصي«6» استادش بود، عمر«7» گمان برد كه از غوص«8» اوست. قوله: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشرِي نَفسَه ُ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ، شري اذا باع، و يشري«9» [اذا] [اشاره]«10» يبيع، كسائي در همه قرآن امالت كند«11» مَرضات ِ اللّه ِ خواند، و نصب «ابتغاء» علي انّه مفعول له. مفسّران خلاف كردند در سبب نزول«12» آيت، و آن كه«13» آيت در حق ّ كه فرود آمد. ضحّاك گفت: آيت در زبير و مقداد فرود آمد چون برفتند و خبيب را از درخت بگرفتند- چنان كه قصّه يش«14» برفت. و جماعتي ديگر مفسّران گفتند: آيت در صهيب رومي آمد كه او برخاست تا هجرت كند و بيايد از مكّه به مدينه. قريش خبر بداشتند«15»، از پي او بيامدند، چون در ---------------------------------- - (1). دب: در. (2). همه نسخه بدلها بجز دب و. (3). لب، فق، مب، مر: انفس. (4). مج، وز، آج، فق، مب، مر: آيد. [.....] (5). آج، لب، فق، مب، مر: بشنيد. (6). همه نسخه بدلها: غوّاص. (7). مج، وز، آج، لب، فق چنان. (8). مج، مب، آج، لب: آن غواص، وز: كه غوّاص، دب: از غوّاصي. (9). آج، لب، فق، مب، مر: يشتري. (10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (11). دب، مب ابتغاء. (13- 12). دب اينكه. (14). قصه يش قصه اش، مج، وز، دب: قصّه پيش، آج، لب، فق، مب، مر: قصّه از پيش. (15). مج: خبر دادند، آج، مر: قريش چون اينكه بدانستند. صفحه : 158 او رسيدند، او از شتر فرود آمد و كمان بزه كرد و گفت:

بيني كه در اينكه كنانه«1» چند تير است، و شما داني كه تير من خطا نشود، هر تيري در دل مردي نشانم. آنگاه به نيزه قتال كنم، آنگاه به شمشير تا كشته شدن«2». اگر خواهي مالي و قنيتي«3» كه مراست در مكّه به شما تسليم كنم، مرا و دين مرا رها كني. به آن راضي شدند و از او برگشتند، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و اينكه قول سعيد بن المسيّب است، و اينكه قول خطاست براي آن كه اگر چنين بودي خداي تعالي «يشري» نگفتي كه يبيع«4» باشد، «يشتري» گفتي كه يبتاع باشد، براي آن كه او مال بداد و نفس باز خريد، و معني آيت آن است كه: نفس بفروشد و به بها رضاي خدا بستاند. و بعضي ديگر گفتند: آيت در باب امر به معروف [263- ر] و نهي منكر آمد- چنان كه حكايت كرده شد از عبد اللّه عبّاس و قوله: اقتتل الرّجلان. ابو امامه روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: افضل الجهاد كلمة حق ّ عند امام جائر ، گفت: فاضلتر جهادي كلمتي حق بود نزديك«5» اميري ظالم. و جابر عبد اللّه انصاري روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: سيّد شهيدان روز قيامت حمزه عبد المطّلب باشد، و مردي كه برخيزد بنزديك امامي جائر، او را امر معروف كند و نهي منكر كند، اينكه مرد«6» او را بكشد. عبد اللّه عبّاس گفت، و«7» در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام- آمده است كه: آيت در شأن امير المؤمنين علي- عليه السّلام- آمد در شب غار. چون رسول- عليه السّلام- از مكّه به مدينه خواست آمدن، و آن شب مشركان قصد

آن كردند كه به سر پيغامبر فرو شوند و او را بكشند، جبريل آمد و رسول را- عليه السّلام- از مكر ايشان خبر داد. رسول- عليه السّلام- گفت: پس چه بايد كردن مرا! گفت: تو را ببايد رفتن و علي را بر جاي خود بخوابانيدن، چه اگر تو بروي و ايشان بيايند، و تو را بر جاي خود نبينند، بر پي تو بيايند و تو را رنجه دارند«8». حق تعالي چنين مي فرمايد كه: علي را بر بستر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق من. (2). مب: كشته شوم. (3). فق: قيمتي، مب: غنيمتي. (4). آج، لب: بيع. [.....] (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بنزديك. (6). دب: اينكه جائر. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). دب: تو را تعرّض رسانند. صفحه : 159 خود بخوابان و تو برو. رسول- عليه السّلام- كس فرستاد و علي را بخواند و گفت«1»: مشركان امشب به كشتن من عزم كرده اند، خداي تعالي مرا مي فرمايد كه از مكّه برو، و تو را مي فرمايد كه بر جاي من بخسب تا اگر مشركان تعرّض و قصد من كنند به تو دفع«2» شود، به جاي آن كه مرا خواهند كشتن تو را بكشند، تو را«3» شايد كه جان تو به جاي جان من باشد! امير المؤمنين- عليه السّلام- بگريست- علي ما جاء في الاخبار: فاستعبر باكيا. رسول- عليه السّلام- گفت: يا علي ّ ما كنت جبانا، تو هرگز بد دل نبودي، أ جزعا من الموت تبكي، از ترس مرگ مي بگريي! گفت: نه يا رسول اللّه؟ و لكن براي آن مي گريم تا چرا يك جان دارم كه به يك بار فدا

كنم«4»، مي بايستي تا هزار جان داشتمي تا به هر نوبتي جاني فدا كردمي. آنگه از سراي بيرون آمد شب تاريك شده، و آنان كه ره او«5» مي داشتند نشسته بودند به دو صف برابر يكديگر«6» فراز آمدند«7»، خداي تعالي خواب برايشان افگند، تا رسول- عليه السّلام- هر يكي را«8» مشتي خاك بر سر كرد، و مي خواند. وَ جَعَلنا مِن بَين ِ أَيدِيهِم سَدًّا وَ مِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَيناهُم فَهُم لا يُبصِرُون َ«9» وَ ما رَمَيت َ إِذ رَمَيت َ وَ لكِن َّ اللّه َ رَمي«10». ايشان از آن خواب در آمدند، بر سر خود خاك ديدند، گفتند: اينكه خاك بر سر ما كه كرد! كاري كه در اوّلش خاك بر سر باشد، در آخرش باد در دست بود. در اوّل شب خاك بر سر بودشان، و به ميانه شب چون بدانستند كه مرغ از قفص«11» پريده«12» [263- پ] باد در دستشان ماند، به آخر شب كه به طلب رفتند و نيافتند آب حسرت در چشمشان بود، به آخر كار كه آخرت بود آتش در جانشان ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر يا اخي، مب يا اخي علي. (2). آج، لب، فق، مب، مر: رفع. (3). آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «تو را» ندارد. (4). آج، لب، مب، مر: فداي تو. (5). مخ، وز، آج، لب، فق، مب، مر: راه او. (6). مج بنزديك ايشان، دب، وز، آج، لب، فق، مر: بنزد ايشان، مب حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله بنزد ايشان. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: فراز آمد، مب: آمد. (8). مب: هر يك از ايشان را. (9). سوره يس (36) آيه 9. (10). سوره انفال (8) آيه

17. [.....] (11). دب، لب، فق، مب: قفس. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: پريد. صفحه : 160 باشد. ايشان عجب داشتند، گفتند: ما به يك بار چونين«1» غافل شديم كه كسي خاك بر سر ما كرد و ما بي خبر. آنگه توقّف كردند تا شب به نيمه آخر رسيد. آنگه قصد بام كردند«2»، گروهي«3» در را«4» مراقبت مي كردند، اينان از بام فرو نگريدند«5»، امير المؤمنين علي بر جاي رسول خفته بود، روي پوشيده و پاي بيرون كرده، براي آن كه پايش به پاي رسول نيك ماند«6»، شكلا و ثباتا، هم به شكل و هم به ثبات، تا گمان نبرند كه آن نه رسول است. مي نگريدند و مي گفتند: محمّد بر جاي خود است، تا آنگه كه فرو شدند و بر بالين او بايستادند، او بيدار بود و مي نمود كه خفته ام. آنگه يك يك را«7» مي گفت: تو ابتدا كن«8». او برخاست و بانگ بر ايشان زد، گفت: شما چه كار داري اينكه جا! چون آواز علي شنيدند خائب شدند كه ايشان به طلب محمّد آمده بودند، اگر دانستندي كه همه بلا و آفت ايشان از علي خواهد بودن، به كشتن او راغبتر بودندي. او را گفتند: يا علي؟ محمّد كجاست! گفت: من ندانم، ما كنت عليه رقيبا ، من رقيب او نبودم تا دانم كه كجا باشد. در ساعت ايشان از سراي بيرون آمدند، پي ديدند نهاده، بدانستند كه آن«9» كه در اوّل شب خاك بر سر ايشان كرد همان بود كه در آخر شب باد به دست ايشان داد، اينكه بيت در حق ّ ايشان محقّق شد. دردا و دريغا كه از آن خاست«10» نشست خاكي است«11»

مرا بر سر و بادي است«12» به دست در خبر مي آيد از صادق- عليه السّلام- كه گفت: حق تعالي در اينكه شب به ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: چنين. (2). همه نسخه بدلها بجز فق، مر گروهي، فق گروه، مر: ندارد. (3). لب. با گروهي، دب، مب، مر: و گروهي، فق: گروه. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: راه. (5). آج، لب، فق، مب، مر و مي گفتند: محمّد بر جاي خود است تا آنگاه فرو شدند و بر بالين او بايستادند. (6). مر: مانند بود، مب: رسول (ص) شبيه بود. (7). دب: اينكه آن را، مب: يك يك يكديگر را. (8). مب و هيچ كدام را دليري آن نبود حضرت امير المؤمنين علي بن ابي طالب- عليه الصّلوة و السّلام. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر كس. (10). آج، لب، فق، مب، مر و. (12- 11). اساس و همه نسخه بدلها: خاكيست ... باديست. صفحه : 161 امير المؤمنين علي- عليه السّلام- با فريشتگان مباهات كرد، جبريل و ميكايل را گفت: من در آسمان ميان شما برادري داده ام، از شما كيست تا اختيار آن كند كه جان فداي برادر كند! ايشان هر يك توقّف مي كردند، حق تعالي گفت: علي از شما جوانمردتر است كه جان به فداي برادر كرده است، و بر بستر او بخفته تا به جاي او اينكه را كشند. به عزّ عزّت من كه بر وي و بر او موكّل باشي، و دشمن را از او دفع كني. بيامدند و بر بالين او بنشستند و مي گفتند: بخ بخ لك يابن ابي طالب هنيئا لك يابن ابي طالب سبقت الملائكة

المقرّبين و امير المؤمنين بر بستر رسول- عليه السّلام- خفته، اينكه بيتها انشا مي كرد«1»: فديت بنفسي خير من وطئ الحصي و اكرم خلق طاف بالبيت و الحجر و بت ّ اقاسي منهم ما ينوبني و قد صبرت نفسي علي القتل و الأسر و احمد لمّا خاف أن يمكروا به فنجّاه ذو الطّول العظيم من المكر [264- ر] و بات رسول اللّه في الغار آمنا فما زال في حفظ الإله و في ستر و در امالي عمّم«2» الشّيخ«3» المفيد السّعيد ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين النيسابوري ّ«4»- قدس اللّه روحه«5»- ديدم به خطّ او كه نوشته بود: حدّثنا الشّيخ«6» ابو محمّد زيد بن علي ّ الحسني«7» من لفظه، قال: حدّثنا الحسين بن علي ّ بن جعفر، يقول سمعت الحسين النّيسابوري«8» يقول سمعت ابي يقول سمعت العنبري مذكّر البصرة، گفت: از عنبري كه مذكّر بصره بود شنيدم كه: آن شب كه امير المؤمنين علي- عليه السّلام- بر جاي رسول بخفت«9» شب غار، اينكه بيتها بگفت: أقيك بنفسي أيّها المرسل الّذي هدانا به الرّحمن من عمّة الجهل و يفديك حوبائي و ما قدر مهجتي لمن أنتمي منه الي الفرع و الاصل ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: انشا كرد، مج، وز، آج، لب، فق، مر و مي گفت، مب و مي گفت نظم. [.....] (2). دب: امم، آج، لب، فق، مب: عجم. (3). مر الكبير. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: النيشابوري. (5). مب العزيز. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: السّيد، مب: السّعيد. (7). دب، مب، مر: الحسيني. (8). دب، مر: النيشابوري. (9). آج، لب، فق، مب، مر در. صفحه : 162 و من ضمّني

اذ كنت طفلا و يافعا و أنعشني بالبرّ و العل ّ و النّهل و من جدّه جدّي و من عمّه أبي و من أهله أمّي و من بنته اهلي لك الخير إنّي ما حييت لشاكر لإحسان ما أوليت يا خاتم الرّسل و هم اينكه ابيات به اسنادي دگر از سليمان بن جعفر الهاشمي ّ از صادق- عليه السّلام- از پدرانش، از امير المؤمنين«1»- عليهم السّلام- كه در روز مؤاخات اينكه بيتها گفت بگفتم، چون رسول- عليه السّلام- مرا گفت: انت اخي في الدّنيا و الاخرة، و پيش از بيت آخر اينكه بيت زيادت: و من حين آخي بين من كان حاضرا دعاني و آخاني و بيّن من فضلي و ممتنع نبود كه بيتها آن شب انشاد كرده باشد، و اينكه روز انشاد كرده، و اينكه بيت الحاق كرده- و اللّه اعلم. رسول- عليه السّلام- از ميان همه صحابه او را به جاي خود به آن اختيار كرد تا بدانند كه مقام او او را شايسته بود، در شب غار أنامه منامه، و در روز تبوك أقامه مقامه، آن شبش بر بستر خود و آن«2» روزش بر منبر خود، به علمش منبر داد و به شجاعتش بستر داد. آن شبش گفت: جز تو كس پاي ايشان ندارد، اينكه روزش گفت: جز تو كس جاي من ندارد، همان پاي كه آن شب در پيش من سپر كردي، امروز منبر«3» سپر كن، تا به وقت آن كه مرا عمر سپري شود«4»، بدانند كه در پيش اينكه دين سپري، و به پاي پايه«5» علم فرق منبر سپري«6»، جز تو كس را سزاوار نبود. پاي كه بر مهر«7» نبوّت نهند چو«8» به

منبر صاحب نبوّت«9» رسد، منبر از او«10» بنازد، و محراب از او«11» ببالد«12»، آن جا كه ديگران از محراب و منبر لاف زنند، محراب و منبر بدو«13» فخر كند«14» [264- پ] [اشاره]: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر علي. (2). دب، آج، لب: اينكه. (3). آج، لب، فق، مب، مر را. (4). آج، لب، فق، مب، مر عالميان. (5). آج: و به پايه و مايه. (6). آج، مب، مر، لب: سري، [.....] (7). مر: منبر، (8). همه نسخه بدلها: چون. (9). آج به تو. (11- 10). آج: از تو. (12). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بنالد. (13). مج، ور، دب، لب، فق، مر: از او. (14). آج: از تو فخر كنند. صفحه : 163 و تزيدين أطيب الطّيب طيبا ان تمسّيه أين مثلك أينا و إذا الدّرّزان حسن وجوه كان للدّرّ حسن وجهك زينا آخر«1»: فالطّيب انت إذا أصابك طيبه«2» و الماء انت إذا اغتسلت«3» الغاسل آن جا كه ديگران به طيب مطيّب شوند، طيب به او مطيّب شود، و آن جا كه ديگران به آب غسل كنند، آب چو بدو رسد مغتسل شود، اگر او پاك كننده است، عجب مدار كه اصل همه پاكي آن«4» است كه اصل اوست، و اصل او از آب«5» است: خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً«6» ...، همه آلودگي به او پاك شود كه او مطهّري مطهّر است. اللّه طهّركم بفضل نبيّه و أبان شيعتهم بطيب المولد اگر عبادت كرد للّه، و اگر جهاد كرد في اللّه، و اگر نان داد لوجه اللّه، و اگر جان داد ابتغاء مرضات اللّه. وَ اللّه ُ رَؤُف ٌ بِالعِبادِ، فعول من الرّأفة،

و هي الرّحمة- و قد مرّ تفسيره«7». يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا ادخُلُوا فِي السِّلم ِ كَافَّةً، قرّاء خلاف كردند در «سلّم». إبن كثير و نافع و كسائي «سلّم» خواندند بفتح السّين، و باقي به كسر «سين»، و هما لغتان، و اينكه دو لغت صحيح اند. اهل لغت در معنيش خلاف كردند، اخفش گفت: «سلّم» به كسر «سين» صلح باشد، و به فتح «سين» استسلام و انقياد. إبن جرير گفت: به فتح «سين» صلح باشد و به كسر «سين» اسلام باشد، و ابو مسلم بر هر دو حمل كرد: بر صلح، و بر اسلام. بعضي مفسّران گفتند: آيت در شأن مؤمنان اهل كتاب است چون عبد اللّه سلام«8» و اصحابش، و اسد و اسيد- پسران كعب- و يامين بن يامين و ثعلبة بن سلام«9»، و آن آن بود«10» كه: ايشان تعظيم شنبه نگاه مي داشتند، و گوشت و شير اشتر«11» نمي خوردند، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، مب، مر، فق: و قال الاخر. (2). چاپ شعراني 2/ 154: طبته. (3). مب: اذ اغتسلت. (4). مر: ندارد، ديگر نسخه بدلها: آب. (5). همه نسخه بدلها: آن. (6). سوره فرقان (25) آيه 54. (7). مب قوله تعالي. [.....] (9- 8). اساس: سلام. (10). آج، لب، فق، مب، مر: و اينكه قوم آنان بودند. (11). مر: شتر. صفحه : 164 گفتند: يا رسول اللّه؟ توريت كتاب خداست، رها كن ما را تا در نماز شب مي خوانيم، خداي تعالي آيت فرستاد كه يك بارگي بگو تا در اسلام آيند و جهودي از دل برگذارند«1»، و اينكه قول قتاده«2» و ضحّاك و سدّي است و إبن زيد، و دليل بر آن كه «سلّم» به

معني اسلام آمده است قول كندي است: دعوت عشيرتي للسّلم لمّا رأيتهم تولّوا مدبرينا اي دعوتهم الي الاسلام. و اينكه آنگاه گفت كه بني كنده مرتد شدند با اشعث قيس از پس وفات رسول- عليه السّلام. طاووس«3» گفت: في السّلم، اي في الدّين. مجاهد گفت: في احكام اهل الاسلام. ربيع گفت: في الطّاعة. سفيان ثوري گفت: في انواع البرّ، و اينكه اقوال به معني متقارب است. و اصل كلمه از استسلام و انقياد است، براي آن صلح را سلّم گويند، و قال زهير [265- ر] [اشاره]: و قد قلتما إن ندرك السّلم واسعا بمال و معروف من الامر«4» نسلم حذيفة بن اليمان گفت: در اينكه آيت اسلام بر هشت سهم است: سهمي نماز است، و سهمي زكات است، سهمي روزه است، و سهمي حج ّ است، و سهمي عمره است، و سهمي جهاد است، و سهمي امر معروف است، و سهمي نهي منكر است. و نوميد«5» آن كس كه او را سهم و نصيب نيست. و انس روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: 6» مثل الاسلام كمثل الشّجرة النّابتة الايمان باللّه اصلها، و الصّلوات الخمس جذوعها، و صيام شهر رمضان لحاؤها، و الحج ّ و العمرة جناها، و الوضوء و غسل الجنابة شربها، و برّ الوالدين و صلة الرّحم غصونها، و الكف ّ عمّا حرّم اللّه و رقها، و الاعمال الصّالحة ثمرها، و ذكر اللّه عزّ و جل ّ عروقها، فكما لا تحسن الشّجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، كذلك لا يصلح الاسلام الّا بالكف ّ عن محارم اللّه و الاعمال« الصّالحة. ---------------------------------- - (1). دب، مب، مر: بگذارند. (2). مب: قول مجاهد. (3). اساس

و همه نسخه بدلها: طاوس. (4). آج، لب، فق، مب، مر: الامن. (5). آج، لب، فق، مر شد، مب شود. (6). آج، لب، فق، مب، مر: و بالاعمال. صفحه : 165 گفت: مثل اسلام چون مثل درخت است رسته«1»، ايمان به خداي اصل آن درخت است، و نماز پنج بنه«2» آن درخت است، و روزه ماه رمضان پوست آن درخت است، و حج ّ و عمره بار آن درخت است، وضو و غسل جنابت آبخور«3» آن درخت است، و مبرّت«4» با مادر و پدر و صله رحم شاخهاي«5» آن درخت است، و باز استادن«6» از آنچه خداي به حرام كرده است برگ آن درخت است، و عمل صالح ميوه آن درخت است، و ذكر خداي تعالي بيخ آن درخت است، چنان كه درخت نيكو نبود الّا به برگ سبز، همچونين اسلام نيكو نبود و صالح الّا به اجتناب از محارم و به اعمال صالحة. كَافَّةً، اي جميعا، جمله به يك بار. و اصل او از «كف ّ» باشد، و آن منع بود، و از اينكه جا نورده پيراهن را «كفّه» گويند، براي آن كه منع كند از آن كه ريسمانهاي او منتشر شود، و «كفّة الميزان» براي آن كه حاوي باشد آن زر و سيم را كه در او باشد، و ميان دست را «كف ّ»«7» گويند براي آن كه«8» از تن منع كند، و ممنوع البصر را «مكفوف» گويند، و جمله جماعت را براي آن «كافّه» گويند كه بعضي منع كنند بعضي را به ازدحامشان. و نصب او بر حال باشد، اي مجتمعين مانعين مانعا بعضهم بعضا«9». وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ، جمع «خطوة» باشد، و خطوه

گام بود، فرجة ما بين القدمين، به ضم ّ «خا» و«10» فتح، يك بار گام نهادن باشد«11». إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ، كه او شما را دشمني آشكار است و تفسير اينكه برفته است. شعبي«12» روايت كند از جابر عبد اللّه انصاري كه يك روز عمر خطّاب [265- پ] رسول را- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: يا رسول اللّه، ما از جهودان حديثهاي«13» نيكو ---------------------------------- - (1). مر: درسته. (2). آج، لب، فق، مب: نماز پنج گانه تنه. (3). مر: آب. (4). مر: و نيكويي كردن. (5). مر: شاخ. [.....] (6). مر: بازداشتن. (7). لب: كفّه. (8). آج خطره را، لب، فق حضرت را، مب، مر مضرت را. چاپ شعراني 2/ 157: خطرات را. (11- 9). مب قوله تعالي. (10). مج، وز، دب، لب، فق، مب به. (12). اساس: شعبي. (13). آج، لب، فق، مب، سخنهاي، مر: سخنان. صفحه : 166 مي شنويم دستور باشي«1» كه بنويسيم! رسول- عليه السّلام- گفت: ا متهوّكون انتم كما تهوّكت اليهود و النّصاري لقد جئتكم بها بيضاء نقيّة و لو كان موسي حيّا ما و سعه الّا اتّباعي ، گفت: شما متهدّد«2» و شاكّي چنان كه جهودان و ترسايان، من به شما ديني آورده ام سپيد و پاكيزه، و اگر موسي زنده بودي، او را روا نبودي مگر متابعه«3» من. فَإِن زَلَلتُم، من الزّلّة، اگر شما را خطايي«4» كرده شود، من زلّة القدم، اصل آن است كه پاي را بر جاي ثبات نباشد. مقاتل حيّان گفت: أخطأتم، سدّي گفت: ضللتم، يمان گفت: ملتم، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شرك است، قتاده گفت: خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و دانست كه از قومي

اينكه زللها حاصل خواهد آمدن«5»، و لكن بگفت تا حجّت برانگيخته بود«6» بر ايشان. ابو السّمّال«7» العدوي ّ در شاذّ خواند: «فان زللتم»، به كسر «لام»، و اينكه دو لغت است. مِن بَعدِ ما جاءَتكُم ُ البَيِّنات ُ، پس از آن كه دلايل و حجّت به شما آيد از أدلّه عقل و شرع. فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ. عزيز في نقمه«8»، در انتقام و كينه كشيدن عزيز است، كسي را بر فرمان او دست نباشد، با آن كه عزيز و قوي و منيع است، حكيم است«9» محكم كار و درست كردار است. آنچه كند به حسب مصلحت كند«10». هَل يَنظُرُون َ، معني آن است كه: هل ينتظرون. و «نظر»، به معني انتظار در كلام عرب شايع و بسيار است، يقال: نظرته، اي انتظرته، قال الشّاعر: فبينا نحن ننظره أتانا معلّق شكوة و زنا دراع يعني چه گوش مي دارند آنان كه در اسلام نمي آيند گوش آن مي دارند كه خداي به ايشان آيد! فِي ظُلَل ٍ مِن َ الغَمام ِ، جمع ظلّة باشد، در سايه باني از ابر سپيد«11». و قتاده ---------------------------------- - (1). مب: دستوري ده، فق، مر: دستور باشد. (2). همه نسخه بدلها: متردّد. (3). دب، لب، فق، مب، مر: متابعت. (4). مب رفته باشد يا . (5). مر: خواهد شدن. (6). مج، وز، آج، لب، فق: حجّت انگيخته باشد. (7). اساس و همه نسخه بدلها: ابو السّماك، با توجه به منابع تفسيري تصحيح شد. [.....] (8). همه نسخه بدلها: نقمته. (9). مب يعني. (10). مب قوله تعالي. (11). مج، لب، فق، مب، مر: سفيد. صفحه : 167 خواند«1»: في ظلال، جمع ظل ّ. و ابر را براي آن غمام خوانند كه آسمان بپوشد.

وَ المَلائِكَةُ، جمله قرّاء به رفع خوانند عطفا علي اسم اللّه، و ابو جعفر به جرّ خواند عطفا علي الغمام، و معني آن بود كه«2»: مع الملائكة، با فريشتگان. و در قراءت ابي ّ و عبد اللّه مسعود چنين است«3»: هل ينظرون الّا أن يأتيهم اللّه و الملائكة في ظلل من الغمام. بدان كه علما در تأويل و معني «اتيان» بسيار سخن گفته اند. بعضي اخباري آورده اند و اتيان«4» حمل كرده«5» بر انتقال، و آيت را تفسير داده بر وجهي كه مقتضي تشبيه و تجسيم بود، و آن قولي است كه قطع كنيم بر بطلان آن، براي منع ادلّه عقل از آن. و قومي دگر گفته اند: اينكه آيت را و آنچه مانند اينكه باشد، به تنزيلش ايمان آريم [266- ر] و در تأويلش توقّف كنيم. اتيان بگوييم چنان كه در قرآن هست، و لكن تفسير و كيفيّت ندانيم، و آنچه ندانيم نگوييم. و اينكه جماعتي اند از مفسّران و فقهاي سلف چون: كلبي و اوزاعي و مالك و احمد و اسحاق، و ايراد اخباري كه ايشان كردند«6» نياورديم صيانت كتاب را، از آن كه در او تشبيه و تجسيم باشد- تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا. امّا آنان كه به تأويل اينكه آيت و كلام در او مشغول شدند، چند قول گفتند. يكي آن كه: «في» به معني «با» است كه عرب حروف صفات بعضي به جاي بعضي بنهند، و معني آن است كه: ان يأتيهم اللّه في ظلل، اي بظلل، خداي ابري بيارد در آن ابر فريشتگان باشند، و اينكه وجهي باشد در تاويل اينكه آيت. و وجهي دگر گفتند اينكه آيت علي حذف المضاف و اقامة

المضاف اليه مقامه باشد، چنان كه گفت: وَ سئَل ِ القَريَةَ«7» ...، وَ جاءَ رَبُّك َ«8» ... اي اهل القرية، و: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر كه. (2). آج من الملائكة اي، لب، فق، مب، مر علي الملائكةاي. (3). مب قوله تعالي. (4). مب را. (5). مب: حمل كرده اند. (6). همه نسخه بدلها در اينكه باب. (7). سوره يوسف (12) آيه 82. (8). سوره فجر (89) آيه 22. صفحه : 168 أَمرُ رَبِّك َ ...، معني آن است كه: يأتيهم امر اللّه، او عذاب اللّه. و وجهي دگر گفتند: «اتيان» به معني قصد است، كما قال اللّه تعالي: فَأَتَي اللّه ُ بُنيانَهُم مِن َ القَواعِدِ«1» ...، اي قصد اللّه، و قوله: فَأَتاهُم ُ اللّه ُ مِن حَيث ُ لَم يَحتَسِبُوا«2» ...، اي قصدهم اللّه، علي تقدير: قصد اللّه عذابهم. و اينكه وجوهي است كه در جايي كه حاجت بود اتيان را تأويل كردن، مأوّل باشد به اينكه تأويلات. امّا به«3» اينكه آيت حاجت نيست«4» اينكه وجوه، چه چون مورد آيت معلوم شد تأويل خود معلوم باشد، و اتيان بر حقيقت خود است، مورد آيت تهديد و وعيد است كافراني را كه ايشان عند نزول آيات و ظهور بيّنات و حجج ايمان نمي آرند. خداي تعالي گفت: آنچه ممكن است با اينان كرده شد از باب تسهيل سبيل تكليف از اقدار و تمكين و عدّت و ساز و آلت و ازاحت علّت و نصب ادلّت و بعثت انبياء و انزال كتب و اظهار معجزات، و ترادف ادلّه چنانستي كه حق تعالي گفت: من اينكه همه بكردم ايمان نياوردند، مگر انتظار محالي مي كنند از آمدن من بنزديك ايشان در ظلّه هاي ابر با فريشتگان،

و اينكه بر سبيل استبعاد و استحاله گفت و قطع طمع رسول- عليه السّلام- از ايمان ايشان. و اينكه چنان باشد كه يكي از ما بر غلام خود خشم گيرد تا او را ادب كند. چون خواهد كه او را استمالتي كند و يا دست گيرد او را عذري كند و دل خوشي دهد و گويد: با سر كار خود رو كه از اينكه پس جفا نيز نكنم تو را، و نيز تحفه اي دهد او را و آنچه عادت باشد كه در مثل آن جايگاه با«5» مثل او كنند به جاي آرد«6»، غلام صلح نكند و عذر نپذيرد، خواجه به پاي خود بيايد و سخنها«7» نيكو گويد و وعده ها نيكو دهد [غلام با جايگاه نيايد] [اشاره]«8». خواجه گويد [266- پ] [اشاره]: هر چه ممكن گردد از استمالت تو كرده شد، اينكه مانده است كه سلطان وقت را به شفاعت پيش تو مي بايد آوردن تا تو دل خوش كني، ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16) آيه 26. (2). سوره حشر (59) آيه 2. [.....] (3). همه نسخه بدلها: در. (4). همه نسخه بدلها به. (5). آج، مب: يا . (6). مب: آورد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخنهاي. (8). اسا: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 169 و اينكه بر سبيل تهكم و سخريّت گويد، و براي آن اينكه اطلاق كند كه داند كه همه عاقلان استحالت اينكه حديث به ضرورت دانند، در مثل اينكه موضع تأويل اينكه حديث [نه از لفظ اتيان جويند، كه اتيان سلطان اينكه جا به معني امر است يا حكم است

يا عذاب است يا قصد است، چه اينكه تعسّف اينكه جا در نخورد، بل طلب تأويل اينكه حديث] [اشاره]«1» از قراين او جويند و از معني و فحوي خطاب«2»، فكذلك تأويل الاية و اللّه اعلم بالصّواب. قوله: وَ قُضِي َ الأَمرُ، كار گزارده شد«3»، عبارتي است از قيام ساعت، و مورد او هم وعيد است، و اينكه هم در معرض استحالت است براي آن كه به قيام ساعت تكليف باطل شود و مكلّف ملجأ گردد، بيان اينكه جمله قوله: وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ، و مرجع و بازگشت كارها با خداست- جل ّ جلاله- كه اتّفاق است كه اينكه كلمت وعيد است، و اينكه هم كنايت از روز قيامت است، پس به اينكه جمله معني آيت و تأويل او روشن شد- و اللّه ولي ّ التّوفيق. قوله تعالي

[سوره البقرة (2): آيات 204 تا 210]

[اشاره]

وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُعجِبُك َ قَولُه ُ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ يُشهِدُ اللّه َ عَلي ما فِي قَلبِه ِ وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام ِ (204) وَ إِذا تَوَلّي سَعي فِي الأَرض ِ لِيُفسِدَ فِيها وَ يُهلِك َ الحَرث َ وَ النَّسل َ وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ الفَسادَ (205) وَ إِذا قِيل َ لَه ُ اتَّق ِ اللّه َ أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ فَحَسبُه ُ جَهَنَّم ُ وَ لَبِئس َ المِهادُ (206) وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشرِي نَفسَه ُ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ وَ اللّه ُ رَؤُف ٌ بِالعِبادِ (207) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا ادخُلُوا فِي السِّلم ِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ (208) فَإِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُم ُ البَيِّنات ُ فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (209) هَل يَنظُرُون َ إِلاّ أَن يَأتِيَهُم ُ اللّه ُ فِي ظُلَل ٍ مِن َ الغَمام ِ وَ المَلائِكَةُ وَ قُضِي َ الأَمرُ وَ إِلَي اللّه ِ تُجَع ُ الأُمُورُ (210)

[ترجمه]

از مردمان كس هست كه به عجب آرد تو را گفتار او در زندگاني دنيا، و گواه مي گيرد خداي را بر آنچه در دل اوست و او سخت خصومت است. [257- پ] [اشاره] [و] [اشاره]«5» چون برگردد بكوشد«6» در زمين تا تباهي كند در آن جا و نيست كند كشت و بچّه«7»، و خداي دوست ندارد تباهي«8». و چون گويند او را بترس از خداي، بگيرد او را عزيزي به گناه، بس باشد او را دوزخ و بد جايگاه است آن. و از مردمان كس هست كه بفروشد خود را براي طلب خشنودي خداي، و خداي رحمت كننده است بر بندگان. [258- ر] [اشاره] اي آنان كه بگرويده اي در شوي«9» در ---------------------------------- - (1). مر: جميع شما، مب: حشر شما همه. (2). همه نسخه بدلها: فرداي. (3). مب را. (4). وز، دب، آج، لب،

فق، مر: آنگه. [.....] [اشاره] (5). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجه به مج افزوده شد. (6). مج: سعي گردد و بشتابد، وز، آج، لب، فق: سعي كند و بشتابد. (7). مج، وز، آج، لب، فق را. (8). مج: ندارد فساد كنندگان را. (9). مج: در آييد. صفحه : 143 صلح جمله و پي مگيري«1» اثر پيهاي«2» ديو را كه او«3» شما را دشمني ظاهر است«4». اگر خطا كني از پس آن كه«5» آمد به شما حجّتها بداني كه خداي منيع و محكم كار است. گوش مي دارند الّا آن كه به ايشان آيد خداي در سايه باني از ابر و فريشتگان و گزارده شود كار و با خداي بود باز گشت كارها. قوله: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُعجِبُك َ قَولُه ُ: الاية. كلبي و سدّي و مقاتل و عطا گفتند: آيت در اخنس شريق«6» فرود آمد- و او حليف بني زهره بود- و نامش ابي ّ بود- و براي آنش اخنس خواندند كه روز بدر با سيصد مرد از قتال رسول- صلّي اللّه عليه و آله- باز پس استاد، و ايشان به جحفه فرود آمده بودند، قوم را گفت: يا بني زهره؟ محمّد خواهر زاده شماست، اگر پيغامبري صادق است اوليتر كس كه تصديق و متابعت او كند شمايي، و اگر دروغزن است براي قرابت و خويشي اوليتر آن بود كه از او برگردي و با او كالزار«7» نكني. گفتند: نكو مي گويي، رأي رأي تو است، تو برو به جانبي تا ما با تو بياييم. چون منادي بر آمد كه لشكر جمع مي كرد تا به كالزار«8» بدر شوند، خنس هو بأصحابه«9»، اي تأخّر، فسمّي اخنس، با پس ايستاد،

او را براي اينكه اخنس خواندند، و او مردي شيرين سخن بود و نكو ديدار بود. هر وقت بنزديك پيغامبر آمدي و با او نشستي و سخن گفتي [258- پ] و اظهار ايمان كردي و سوگند خوردي كه تو را دوست دارم- و منافق بود، و رسول- عليه السّلام- از نفاق و باطن او بي خبر بود«10». رسول- عليه السّلام- مجلس او از خود نزديك بكردي«11»، و بر او اقبال كردي و ---------------------------------- - (1). مج: پيروي مكنيد. (8- 2). مج، وز، آج، لب، فق: اثرهاي. (3). مج مر. (4). مج: دشمني است آشكارا. (5). وز، آج، لب، فق: آنچه. (6). همه نسخه بدلها: اخنس بن شريق. (7). همه نسخه بدلها: كارزار. (9). دب: هو و اصحابه. (10). دب: با خبر بود، مب: نفاق او و باطن او هنوز آگه نبود. [.....] [اشاره] (11). دب: مجلس او به خود نزديكي داشتي. صفحه : 144 بنواختي او را از آن كه باطن او ندانست. پس از ميان او و ثقيف خصومتي افتاد، شبيخوني برد«1» آن جا و چهار پاي ايشان«2» بكشت و كشت«3» ايشان بسوخت. سدّي گفت: به زرعي از آن مسلمانان بگذشت و چهار پاياني، چهار پايان را بكشت و زرع«4» بسوخت. مقاتل گفت: او را بر غريمي مال«5» بود در طايف، برفت كه آن مال بستاند، خرمني گندم از آن آن«6» مرد بسوخت و مادياني پي بكرد، خداي تعالي در او اينكه آيت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: آيت در سريّت رجيع آمد، و آن آن«7» بود كه كفّار قريش گفتند: ما اسلام آورديم جماعتي علماي اصحابت«8» به ما فرست تا ما

معالم دين خود از ايشان بياموزيم، و اينكه مكري بود كه كردند. رسول- صلّي اللّه عليه و آله- خبيب بن عدي ّ الأنصاري ّ را و مرثد بن ابي مرثد الغنوي ّ را و خالد بن بكير«9» را، و عبد اللّه بن طارق را، و زيد بن الدّثنه«10» آن جا فرستاد، و عاصم بن ثابت را بر ايشان امير كرد. ايشان روي به مكّه نهادند جايي فرود آمدند كه آن را«11» بطن الرّجيع گويند از ميان مكّه و مدينه، و ايشان خرماي عجوه داشتند، از آن خرما بخوردند و استخوان«12» آن آن جا بيفگندند. عجوزي آن جا بگذشت و آن استخوان«13» بديد بدانست كه آن استخوان«14» عجوه است، و آن جنس خرما به مدينه باشد. بيامد و قوم خود را گفت: در اينكه راه اهل مدينه گذشته اند. گفتند: چه داني! گفت: استخوان«15» خرما عجوه ديدم، و آن جز به مدينه نباشد. هفتاد مرد برخاستند و سلاح برگرفتند و به آن راه از قفاي ايشان برفتند تا ---------------------------------- - (1). مج: شبيخون بزد. (2). مب: چهار پايان ايشان را. (3). همه نسخه بدلها: كشتهاي. (4). مج: مزرع، مب را. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: مالي، مب: وامي. (6). همه نسخه بدلها: از آن. (7). مب: چنان. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق را، مب: اصحاب، مر: صحابه را. (9). اساس و همه نسخه بدلها: خالد بن بكر با توجّه به مراجع و منابع مربوط به اعلام، تصحيح شد. (10). همه نسخه بدلها را، مب با. (11). آج، لب، فق، مب، مر مقام. (15- 14- 13- 12). مج: استخان. صفحه : 145 ايشان را دريافتند و با ايشان

قتال كردند، مرثد را و خالد را و عبد اللّه طارق را بكشتند. و عاصم بن ثابت جعبه تير خود فرو ريخت«1»، هفت تير بود در آن جا، آن را بينداخت و به هر تيري مردي را از بزرگان مشركان بيفگند، آنگهي گفت: اللّهم انّي حميت دينك صدر النّهار فاحم لحمي اخر النّهار، بار خدايا؟ من اوّل روز دين تو را حمايت كردم، در آخر روز گوشت من«2» از مشركان نگاه دار. مشركان گرد او در آمدند«3» و او را بكشتند، و خواستند تا سر او ببرند و به هديّه به سلافه بنت سعد [شهيد] [اشاره]«4» برند كه عاصم پدر او را روز احد كشته بود، و او نذر كرده بود كه: اگر عاصم را بكشند [او به كاسه سر] [اشاره]«5» او خمر باز خورد، خداي تعالي جمعي [259- ر] از زنبور«6» بفرستاد تا او را حمايت كردند، هر كس كه پيراهن«7» او بگرديد او را بزدند«8». كس گرد او نگشت او را حمي ّ الدّبر«9» خوانند. چون زنبور رها نكرد كه ايشان گرد او گردند، گفتند: رها كني تا شب در آيد كه زنبور به شب برود. چون شب در آمد، ابري سياه بر آمد، و باراني عظيم بباريد، و سيلي در آمد و جثّه عاصم بر گرفت و ببرد، و خداي تعالي فرمود فريشتگان را تا به بهشت بردند، و پنجاه مشرك را كشته بودند همه را به دوزخ بردند. و عاصم سوگند خورده بود در حيات خود كه دست ها«10» مشرك نكند و نگذارد«11» كه هيچ مشرك دست ها او«12» كند از تعصب دين را. خداي تعالي دعاي او اجابت كرد، و تمكين نكرد مشركان

را از آن كه دست بدو كشند«13». ---------------------------------- - (1). دب و. [.....] [اشاره] (2). همه نسخه بدلها: گوشت مرا حمايت كن. (3). مب: بر آمدند. (5- 4). اساس: زير وصّالي رفته، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مب: زنبوران. (7). وز: پرامن، مب: پيرامون. (8). مب: او را نيش مي زدند. (9). آج: حمي الزنابير، فق، مر: حمي الزهر. (10). مج، وز: دست را هيچ، دب: دست فرا پيش هيچ، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر هيچ. (11). دب: و رها نكند. (12). مج، وز: دست را او، دب: دست فرا او، آج، لب، فق، مب، مر: دست بر او. (13). دب: دست به او كنند، آج، لب، فق، مب، مر: دست بدو كنند. صفحه : 146 عمر خطّاب چون اينكه حديث بشنيد، متعجّب فرو ماند از اجابت دعاي عاصم. و مشركان خبيب بن عدي ّ را و زيد بن الدّثنه را به اسيري بگرفتند و به مكّه بردند. امّا خبيب بن عدي ّ را بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بخريدند تا او را به بدل پدر باز كشند، كه پدرشان را او كشته بود در احد. او را به خانه بردند بند بر نهاده و باز داشتند و ايشان«1» برفتند. او از دختران حارث استره اي بخواست تا خويشتن پاكيزه«2» كند كه دانست كه او را بخواهند كشتن. ايشان او را استره اي دادند، و اينكه زن را كودكي خرد«3» بود، بدويد و بنزديك خبيب رفت. خبيب او را برگرفت و بر كنار خود نشاند- و ستره«4» در دست داشت- آن زن فرياد بر آورد و بانگ برداشت«5».

خبيب گفت: چه بانگ مي داري؟ مي ترسي كه من اينكه كودك را بكشم! از اينكه معني انديشه مدار، كه غدر از دين ما و شأن ما نيست، و كودك را به ايشان داد. آنگه ايشان گفتند: ما خبيب را ديديم خوشه اي انگور به دست گرفته بود«6»، مي خورد، و نه از ان انگور بود«7»، ما دانستيم كه آن روزيي است كه خداي تعالي او را فرستاد. آنگه او را برگرفتند و از حرم بيرون بردند تا او را بكشند. چون او را به آن جا بردند كه خواستند كشتن، درختي بود آن جا، گفتند: صلب كنيم اينكه«8» را بر اينكه درخت. او گفت: چنداني رها كني كه ركعتي چند نماز كنم، آنگه دو ركعت نماز كرد و گفت: اگر نه آنستي«9» كه شما گوييد حبيب ترس مرگ را به نماز تعلّل مي كند، بيشتر بكردمي«10»، آنگه اينكه بيتها انشا كرد«11»: و لست أبالي حين اقتل مسلما علي أي ّ شق ّ كان في اللّه مصرعي و ذلك في ذات الاله و إن يشأ«12» يبارك في اوصال شلو ممزّع ---------------------------------- - (1). دب باز، مب: و خود. (2). دب: پاك. (3). مج، فق، مب، مر: خورد. [.....] [اشاره] (4). همه نسخه بدلها: استره. (5). مج، وز، آج، لب، فق: بر آورد، مب: فرياد و فغان برگرفت. (6). آج، لب، فق، مب، مر و. (7). دب: و وقت انگور نبود. (8). دب، مر: او. (9). مب: نه آن بودي. (10). مب: مي كردم. (11). مب نظم. (12). آج، لب، فق، مب، مر: ان نشأ. صفحه : 147 آنگه گفت: اللّهم ّ احصهم عددا و خذهم بددا. و او را زنده بردار كردند، او گفت

[259- پ] [اشاره]: بار خدايا؟ تو داني كه كس نيست اينكه جا كه سلام من به رسول تو رساند«1»، سلام من به رسول رسان. آنگه مردي از مشركان نام او سلامان و كنيت او ابو ميسره نيزه بر آورد تا بر سينه او زند، او گفت: اتّق اللّه، از خداي بترس؟ چون نام خداي بشنيد، در طغيان و عتو بيفزود، نيزه بر سينه خبيب زد و به«2» پشت او بيرون برد«3»، فذلك قوله: وَ إِذا قِيل َ لَه ُ اتَّق ِ اللّه َ أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ«4»، يعني سلامان. و امّا زيد بن الدّثنه: صفوان بن اميّه او را بخريد تا به عوض پدر او را باز كشد، كه پدرش را او كشته بود- اميّة بن خلف الجمحي ّ را. آنگه او را به دست يكي از موالي خود داد كه اينكه را به تنعيم بر و بكش، و جماعتي از قريش حاضر بودند، و ابو سفيان در ميان ايشان بود، زيد را گفتند: به خداي بر تو، تو را چيزي بپرسيم«5» راست بگو. گفت: چيست آن! گفت: تو خواستي كه محمّد به جاي تو در دست ما اسير بودي، و او را به جاي تو بكشتندي و تو به سلامت به مدينه بودي به جاي او! گفت: به خداي تعالي كه من هرگز نخواهم كه محمّد را رنجي رسد به مقدار تيهي«6» كه در دست او شود، و مرا همه سلامت بود، جز كه خود را به فداي او كنم از همه مكاره. ابو سفيان گفت: و اللّه كه من نديدم كسي را كه اصحابش دوست تر دارند او را از آن كه اصحاب محمّد، محمّد را. آنگه اينكه غلام او

را ببرد و بكشت، و نام اينكه غلام نسطاس بود. چون خبر به رسول- عليه السّلام- رسيد، صحابه را گفت: كيست از شما كه بشود و خبيب را از آن درخت بگيرد«7»! زبير گفت: يا رسول اللّه؟ مقداد اسود را با من بفرست تا برويم، باشد كه بياريم. رسول- عليه السّلام- ايشان را بفرستاد، به روز ---------------------------------- - (1). آج، لب تو كه خدايي. (2). مب: و از. (3). مب: بيرون آمد. (4). سوره بقره (2) آيه 206. (5). همه نسخه بدلها: بپرسم. [.....] [اشاره] (6). دب، مب: خاري. (7). دب: بياورد. صفحه : 148 پنهان مي شدند و به شب مي رفتند. چون به تنعيم آمدند و درخت خبيب بديدند، چهل مرد مشرك پيرامون او خفته بودند مست، او را از درخت فرو گرفتند، و چهل روز بر او بگذشته بود، و او هيچ متغيّر نشده بود، و دست او به«1» جراحت«2» نهاده بود و خون از جراحت«3» مي آمد، رنگ رنگ خون بود و بوي بوي مشك بود. زبير او را بر اسب خود گرفت و اسب براندند. مشركان بيدار شدند، خبيب را بر درخت نديدند. آواز در قريش دادند، هفتاد سوار بر نشستند و از قفا ايشان بيامدند. چون در ايشان رسيدند«4» خبيب را از اسب بيفكند. خبيب چون بر زمين افتاد، زمينش فرو برد، او را بليع الارض خواندند. آنگه زبير آواز داد و گفت: براي چه مي آيي! من زبير بن العوّامم، مادرم صفيّه بنت عبد المطّلب، و اينكه كه با من است مقداد بن الاسود است، دو شير بيشه ايم، اگر خواهي تا به تيغ كالزار«5» كنيم، و اگر خواهي [فرود آييم و پياده]

[اشاره]«6» كالزار«7» كنيم، و اگر خواهي برويم، گفتند: بروي [260- ر] هر كجا خواهي. و ايشان«8» با مكّه رفتند، و اينان پيش رسول آمدند. جبريل آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ فريشتگان تعجّب نمودند از شجاعت اينان. و جماعتي منافقان چون ايشان مي رفتند، اعني خبيب و اصحابش، و آن كار افتاد، ايشان«9» گفتند: ديدي«10» كه اينان چه زيانكار بودند؟ برفتند و خود را هلاك كردند. چون رسول خبر يافت از گفت ايشان، و ايشان خبر يافتند كه رسول را از گفت ايشان خبر كرده اند، آمدند و به بدل آن سخنهاي نيكو گفتند و سوگند ان به خداي خوردند كه در دل ايشان نفاق نيست، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«11». وَ مِن َ النّاس ِ مَن يُعجِبُك َ قَولُه ُ فِي الحَياةِ الدُّنيا، «من» تبعيض راست ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (2). مب: او دست بر جراحتش. (3). همه نسخه بدلها: جراحتش. (4). همه نسخه بدلها زبير. (7- 5). همه نسخه بدلها بجز لب: كارزار. (6). اساس: به جهت وصالي به صورت «پياده قتال و» نو نويسي شده است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مب باز گشتند و. (9). همه نسخه بدلها را. (10). مب: ديديد. (11). مب قوله تعالي. صفحه : 149 بلا خلاف، و «من» نكره است موصوفه، از مردمان كس هست كه به عجب«1» مي آورد تو را، كاري كه نكو باشد«2» در فن ّ خود و جنس خود بغايت بود كه آن را امر معجب رايق گويند، و راقني كذا و«3» أعجبني. حق تعالي در اينكه آيت صفت تزويق«4» زبان منافقان گفت كه، ايشان به

زبان چگونه چاپلوسي و چابكي مي كنند. و كلام منمّق مزخرف چگونه مي كنند«5» تا تو را به گفت زبان به عجب«6» مي آرند، كافر با مؤمن چنين باشد كه: «المؤمن غرّ كريم و الفاجر خب ّ لئيم». پس چون با ايمان كرم يار باشد، صفت كريم اينكه است: ان ّ الكريم اذا خادعته انخدعا كريم را چون بفريبي فريفته شود، يعني كريم سهل جانب باشد، زود به دست آيد از آن جا كه كريم باشد، و دير از دست بشود از آن جا كه حليم باشد. چون گويند باور دارد، چون سوگند خورند راست پندارد، و همه خلق را از حساب خود انگارد، چو او سليم الجانب باشد به همه كس گمان سلامت جانب برد. و منافق همه تزوير و تزويق«7» زبان باشد، ظاهري آراسته آبادان دارد، باطني خراب بيران«8». منافق با دنيا ماند، «ظاهرها سرور و باطنها غرور»، چون گوري«9» كه ظاهرش مذهّب باشد و خداوندش«10» در اندرون«11» معذّب باشد. در سيرت او نگري، گمان بري كه كسي هست، حسن سيرت بيني و از خبث سريرت خبر نداري: صلّي فأعجبني و صام فرابني نح ّ القلوص عن المصلّي الصّائم آخر«12»: ابدا تراه ساجدا او راكعا ليجرّ منك أمانة و ودائعا آيت اگر چه بر سببي خاص ّ باشد يا در حق ّ شخصي معيّن باشد، چون كسان ديگر در آن معني مشارك باشند متناول باشد ايشان را. پس آيت متناول است جمله ---------------------------------- - (1). مج: تعجيل، ديگر نسخه بدلها: تعجّب. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] (3). دب: او، آج، لب، فق، مب، مر: اي. (7- 4). آج، لب، فق، مب، مر: ترويق. (5). فق: افتادگي

دارد، ديگر نسخه بدلها: مي گويند. (6). مج، وز، دب، مر: زبان تعجّب. (8). فق، مب، مر: ويران. (9). آج، لب: گوهر. (10). مج: خداونديش. (11). مج: ايدرومي (اندروني!). (12). آج، لب، فق، مب، مر، و قال آخر. صفحه : 150 منافقان را كه در ظاهر جز آن گويند كه در باطن دارند، ظاهر با خلق است و باطن با حق«1»، لا جرم ظاهر به رسول سپرد [260- پ] و باطن با خود حواله كرد، اليك الظّواهر و اللّه يتولّي السّرائر. سخن او از آراستگي تو را به عجب«2» آرد. تو در دنيا از او سخن قبول كني، من از او در آخرت سخن قبول نكنم. آنگه به آن رها نكند كه سخن رايق بگويد تا آن را بندزند«3» و مؤكّد كند به سوگند. خداي را سپر كار خود ساخته بود، و سوگند سلاح«4» خود كرده«5»، جرّ منفعت به آن كند و دفع مضرّت به آن كند. گاهي تيغش بود گاهي سپرش. منافق آنگه دروغزن تر باشد كه سوگند خورد. و اكذب ما يكون أبو المعلّي اذا آلي يمينا بالطّلاق آن كه در سوگند به خداي دروغزن بود كمتر چيز بر او«6» زن بود، من لا يبالي بالخلاق ّ كيف يبالي بالطّلاق. گاهي به خداي سوگند«7» خورد و گاهي به رسول«8» و گاهي به كعبه و گاهي به قرآن: و حلف ألف يمين غير صادقة مطرودة ككعوب الرّمح في نسق خداي را به دروغ به گواهي خواند، خدا گواه است بر دل من حواله به خدا كند خداي داند و گواه«9» من است گواه تو نيست گواه بر تو است، وَ اللّه ُ شَهِيدٌ عَلي ما تَعمَلُون َ«10». وَ اللّه ُ

يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«11». اينكه گواهي مدّخر است نهاده تا آن جا كه خصم او باشد و گواه او و حاكم او: يك الخصام و انت الخصم و الحكم مشكل بود كار آن كس كه حاكم گواهش بود، اعني بر او، فكيف چون خصم ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها است. (2). مج: تو را عجيب، آج، لب، فق، مب، مر: تو را تعجّب. (3). مج: پندارند. (4). لب: صلاح. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر اتَّخَذُوا أَيمانَهُم جُنَّةً [سوره منافقون (63) آيه 2] [اشاره]. [.....] (6). مج: بر آن، فق: چيزي بر او، مر: چيزي را وزن. (7). مب دروغ. (8). مب خدا. (9). مج، وز: گواي. (10). اساس، مج، وز، آج، لب، مب، مر: يعملون، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد، [سوره آل عمران (3) آيه 98] [اشاره]. (11). سوره منافقون (63) آيه 1. صفحه : 151 بود، آنگه به اينكه رها نكند ستيز«1» روي و لجاج پيشه گيرد. آلت او سوگند و لجاج بود، اينكه پيش گيرد و آن پيشه گيرد. در حجاج لجاج كند و در حلال جدال كند و در حرام خصام كند، و آن«2» همه براي اينكه حطام«3» كند كه في الحيوة الدّنيا. و «اعجاب»، تعظيم الشّي ء في النّفس باشد. و «عجب» عظم الشّي ء في النّفس باشد و از اينكه جا متكبّر را معجب گويند كه بر خود معظّم باشد. و اصل «عجب» آن بود كه مانند آن يا نبود يا كم بود، قاله المفضّل، و إبن محيصن در شاذّ خواند: و يشهد اللّه، به فتح « يا » و «ها»، و رفع «ها» «اللّه»،

بر آن كه گواي«4» خدا دهد و معني ردّ بر او بود. او مي گويد و خداي گواي«5» مي دهد كه دروغ مي گويد، بيانش«6»: وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«7». و در مصحف ابي ّ هست: و يستشهد اللّه، و اينكه قوّت«8» قراءت عامّه است در معني، و خداي را به گواي«9» مي در خواهد«10». بار خدايا؟ تو گواه مني بر آنچه در دل من است، اگر هيچ«11» ممكن است براي من گواي«12» بده، خداي را به گواه«13» مي خواهد«14» به دروغ خداي گواي«15» بداد به راست كه او دروغ مي گويد، وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«16». وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام ِ، و او سخت خصومت است: يقال: لددت يا هذا و [انت تلدّ لددا و لدادة] [اشاره]«17»، چون در لجاج خصم را غلبه كند گويي«18»: لدّه يلدّه لدّا [261- ر] و رجل الدّ و امرأة لدّاء و رجال و نساء لدّ، قال اللّه تعالي: وَ تُنذِرَ بِه ِ قَوماً لُدًّا«19»، و رسول- عليه السّلام- گفت: 20» ان ّ ابغض الرّجال الي اللّه الالدّ الخصم«، دشمنتر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ستيزه. (2). همه نسخه بدلها: اينكه. (3). مب دنيا. (5- 4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گواهي. (6). مب قوله تعالي. (7). سوره منافقون (63) آيه 1. (8). آج، لب، فق، مب، مر: موافق. (15- 13- 12- 9). همه نسخه بدلها: مج، وز، آج، لب، فق، مر: گواهي. [.....] (10). مب: مي طلبد، مر: در مي خواهد. (11). مر: اگر چه. (14). همه نسخه بدلها بجز دب: مي خواند. (16). سوره منافقون (63) آيه 1. (17). اساس: زير وصّالي رفته و به دليل نو نويسي مشوّش است، با

توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (18). آج، لب، فق، مب، مر: گويند. (19). سوره مريم (19) آيه 97. (20). مج، وز: الخصام، دب، آج، لب، مب، مر: الخصيم. صفحه : 152 كس بنزديك خداي مردي سخت خصومت ستيزه كش«1» باشد، و قال الرّاجز: لدّ اقران الرّجال اللّدّ و قال الشّاعر: ان ّ تحت التّراب حزما و عزما و خصيما الدّذا مغلاق زجّاج گفت: اشتقاق او من لديدي العنق اي جانباه، از سويهاي گردن است، يعني به هر جانب كه به او فراز شوي گردن بر پيچد. و «خصام»، مخاصمه باشد، و اينكه قياس مطّرد است، فعال در معني مفاعله، اينكه قول ابو عبيد«2» است. زجّاج گفت: «خصام»، جمع خصيم باشد كطويل و طوال و كريم و كرام، اينكه نيز قياسي مطّرد است، و قيل: جمع خصم. و گفت: «خصم» را بر خصوم و خصام جمع كنند، كبحر و بحور و بحار. و بر اينكه وجه اضافة الشّي ء الي جنسه باشد، كقولهم: كريم الرّجال و هو شجاع الفرسان، و اضافت به معني «من» باشد، من باب خاتم فضّة و باب ساج«3». زجّاج گفت: حقيقت خصومت تعمّق در بحث باشد، و از اينكه جا گوشها«4» جوال را خصوم گويند. سدّي گفت: «الدّ الخصام» اعوج الخصام باشد، كژ خصومت، يعني خصم راه به سر خصومت او نبرد. و مجاهد گفت: «الدّ» آن بود كه مستقيم نبود در خصومت، و اينكه در معني قول سدّي است. حسن بصري گفت: «الدّ» دروغزن باشد. قتاده گفت: شديد القسوة سخت و سنگدل«5» باشد در معصيت، و در باطل مجادل بود، عالم زبان جاهل عمل باشد، حكمت گويد و خطبه«6»

كند، به زبان خاطب بود و به عمل خاطي«7»، به زبان خطيب«8» و به عمل مخطي نه مصيب. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: ستيزه گر. (2). دب: ابي عبيده، مب، مر: ابو عبيده. (3). لب، فق، مب و بحار. (4). گوشها/ گوشه ها، دب، لب، فق: گوشهاي. (5). همه نسخه بدلها بجز مب: سخت سنگدل. (6). مج: حكم گويد و خطئيت. [.....] (7). مج، وز، لب: خاطبي. (8). آج، لب، فق قول، مب: خطيب القول. صفحه : 153 قوله: وَ إِذا تَوَلّي، ادبر و اعرض، چون برگردد و پشت بر كند، اينكه قول عكرمه است. و قول آنان كه گفتند كه: آيت در حق ّ اخنس شريق آمد كه پيش رسول سخني دگر گفت و پس او سخني دگر. و از شأن منافق اينكه بود كه دو روي و دو زبان باشد. دو روي دارد: يكي با تو«1»، يكي با خصم تو. دو زبان دارد: يكي با تو«2»، يكي با دشمن تو، تجدون من شرّ النّاس ذا الوجهين«3» يأتي هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه. رسول- عليه السّلام- گفت: در جهان از او بتر«4» نباشد با تو به رويي باشد و با دشمنت به رويي: لا خير في صحبة خوّان يأتي من الغدر بألوان فلعنة اللّه علي صاحب له لسانان و وجهان كاغذوار دو روي بودند«5» و قلم وار دو زبان. و«6» آن كس كه چنين بود: به قلم و كاغذ دواي او [261- پ] برنيايد«7». به نوشتن قلم متّعظ نشود، به نوشتن«8» كاغذ مبالات نكند، از صرير اقلام نه انديشد«9» تا صليل حسام نباشد، و با تحرير كاغذ ننگرد تا تقطيرش نكنند از دو وجه:

يكي از قطر و يكي از قطر. پس جزاي او«10» آن بود كه با او معامله هم از نوع شكل او كنند در دنيا و آخرت. در دنيا قلم وار به تيغش تباه كنند، و در آخرت چو«11» كاغذ رويش سياه كنند«12»: من كان كالطّرس ذا وجهين من سفه و ذا لسانين فيما قال من كلم فسوّدن وجهه كالطّرس محتسبا و اضرب علاوته بالسّيف كالقلم ترجمته«13»: هر كه چون كاغذ و قلم باشد دو زبان و دو روي گاه سخن همچو كاغذ سياه كن رويش چو قلم گردنش به تيغ بزن ---------------------------------- - (2- 1). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). مر: ذو الوجهين. (4). مب: بتري. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: بود. (6). مج، وز، دب: و دواي، آج، لب، فق، مب، مر: واي بر. (7). همه نسخه بدلها: كاغذ بر نيايد. (8). همه نسخه بدلها: نوشته. (9). مب: نينديشد. (10). مب در. (11). آج، لب، فق، مب، مر: چون. (12). مج، آج شعر. (13). مر: ترجمه. [.....] صفحه : 154 پس قولي اينكه است كه: «اذا تولّي» ادبر و اعرض، چو«1» روي برگرداند«2» زبان بگرداند، چو پشت بر كند«3» روي برتابد، اينكه قول عكرمه است. حسن بصري گفت: از آن كه گفته باشد باز آيد سخن بگرداند كلمتش مختلف شود، دو قول شود. از دو روي، دو روهي«4» عجب نباشد، و از دو زبان، دو قولي بديع نبود، و آن كه چنين بود سيّان قوله و بوله و نجواه و نجواه لا جرم نا معتمد شود. ضحّاك گفت: «و اذا تولّي» معني آن است كه تولّي الامر و صار واليا، والي شود.

سَعي فِي الأَرض ِ سيّئ الملكة و لئيم الظّفر باشد چو«5» دست بر يابد«6» عفو نكند، آنچه نكند براي آن نكند كه نتواند، و آنچه نراند«7» براي آن كه نرود«8»، چنان كه گفت: و الظّلم في خلق النّفوس فإن تجد ذا عفّة فلعلّة لا يظلم تا رعيّت باشد به ظلم گردن نرم دارد، چون والي شود دست به ظلم ديگران دراز كند. سَعي فِي الأَرض ِ، اي اسرع بالفساد، سعي خير نكند سعايت شرّ كند، و اصل «سعي» اسراع في المشي باشد، يقال: فلان سعي بين القوم بالنّميمة، اينكه در شر باشد و سعي في كذا من الخير اذا بالغ«9» فيه، قال الاعشي: و سعي لكندة سعي غير مواكل قيس فضرّ عدوّها و بني لها سَعي فِي الأَرض ِ«10»، اي سار فيها للفساد، براي آن كه اينكه «لام» به اضمار «ان» نصب كند. و «ان» مع الفعل در تقدير مصدر باشد، در اينكه زمين برود تا تباهي كند. إبن جريج گفت: بقطع الرّحم و سفك الدّماء، تا رحم و خويشي ببرّد و خونها به ناحق بريزد. و «فساد» نامي است جامع جمله معاصي را. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب: چون. (2). آج، لب، فق، مب، مر كلمتش مختلف شود و. (3). مر: برگرداند. (4). مج، وز، آج، مب، مر: دورويي، فق: در روي. (5). مب: چون. (6). دب: دست بر آيد، مب: دست يابد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب، برانده. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: برود. (9). مج، وز، لب، فق، مب، مر: بلغ. (10). چاپ شعراني (2/ 147) لِيُفسِدَ فِيها صفحه : 155 وَ يُهلِك َ الحَرث َ وَ النَّسل َ، حسن بصري و إبن ابي

اسحق و ابو جعفر خواندند: «و يهلك»، به رفع بر«1» آن كه «واو» عطف نباشد و استيناف باشد، علي تقدير: و هو يهلك الحرث و النّسل. و عرب هر چه كشت بود آن را حرث [262- ر] خوانند. و «نسل»، بچّه همه چيز باشد، و اشتقاقه من نسل اذا سقط. و مجاهد گفت: چون والي ظلم كند، خداي تعالي به شومي ظلم او باران«2» آسمان باز گيرد تا حرث و نسل هلاك شود. سعيد بن المسيّب گفت: قطع الدّرهم من الفساد في الارض، زر و درم درست بريدن از جمله فساد است در زمين. در اهلاك حرث و نسل خلاف كردند. بعضي گفتند: تولّاي اهلاك و مباشرت آن كردند«3» به نفس خود، و اينكه قول عامّه مفسّران است، و ظاهرتر«4» اينكه است، و قول مجاهد آن است كه: در زمين ظلم آشكارا كردند تا خداي تعالي زرع و نسل هلاك كرد. وَ اللّه ُ لا يُحِب ُّ الفَسادَ، كه خداي تعالي فساد دوست ندارد، و آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره براي آن كه محبّت ارادت بود علي بعض الوجوه، و محال بود كه مريدش باشد و محبّش نباشد، دليل مي كند آيت«5» كه خداي تعالي هيچ معصيت را مريد نبود، براي آن كه فساد اسمي است جامع و جمله معاصي را، و «لام» استغراق جنس راست. قتاده روايت كرد از عطا كه عطا گفت: مردي نام او علاء بن منبّه احرام گرفت در پيرهني دوخته، رسول- عليه السّلام- فرمود او را كه: پيرهن«6» بكن، قتاده گفت: ما شنيديم كه پيغامبر- عليه السّلام- بفرمود تا آن پيرهن«7» در او«8» دريدند، گفت: حاشا ان ّ اللّه لا يحب ّ الفساد.

صحابه رسول و تابعين«9» چنين بودند كه به رسول خداي و به خداي گمان چنين ---------------------------------- - (1). دب: براي. (2). همه نسخه بدلها از. (3). آج، لب، مب: كردن. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بر. [.....] (5). دب: آيه دليل مي كند، مر: آيه دليل است. (6). مج، وز، فق، مب، مر: پيراهن، دب: پيرهن بكش. (7). مج، وز: پيراهن. (8). آج، لب، فق، مر: در تن او. (9). آج، لب، فق، مب، مر: تابعش. صفحه : 156 بردند كه آن را كه جرمي كرده باشد و جنايتي و كاري به خلافت شرع، پيرهني خلق بر او تباه نكنند«1»، و تعليل به اينكه كردند كه خداي فساد دوست ندارد، نمي دانم تا چگونه روا مي دارند گروهي كه هر فساد كه در جهان هست همه نسبت و حوالت و اضافت به ساير وجوه و حقايق، به خداي كنند از خلق و فعل و احداث و انشاء و قضا و قدر و ارادت، تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا. وَ إِذا قِيل َ لَه ُ اتَّق ِ اللّه َ، آنگه حق تعالي بيان كرد حال اينكه كافر منافق چون او در زمين گناهي«2» كند از اهلاك زرع و نسل او را وعظ كنند و به خداي بترسانند و گويند: از خداي بترس. أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ، اي حملته عليه، آن عزّت و منعت و حميّت جاهليّت كه در دل و دماغش باشد حمل كند او را بر آن كه بتر كند چون نام خداي شنود، و گفته اند: أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ، اي للاثم الّذي في قلبه. پس «با» به جاي «لام» بنهاد، كقول عنتره. و كأن ّ ربّا او كحيلا معقدا حش ّ الاماء

به جوانب قمقم اي حش ّ الاماء له. فَحَسبُه ُ جَهَنَّم ُ، او را دوزخ بس است به جزاي گناهي. وَ لَبِئس َ المِهادُ. اي الفراش [262- پ] [اشاره]، و بد بستري است او را آن جايگاه، و براي آن «مهاد» و «فراش» خواند كه جاي ايشان بر آن جايگاه باشد«3»، و از آن مفارقت نبود ايشان را چون مرد خفته كه ملازم بستر باشد. عبد اللّه مسعود گفت: از جمله كباير بزرگ آن است كه كسي كسي را گويد: اتّق اللّه، از خداي بترس، او گويد: عليك بنفسك، به جواب اينكه گويد كه: تو برو و نفس خود را نگاه دار. و در خبر است كه امير المؤمنين«4»- عليه السّلام- در اينكه آيت و ما بعدها گفت: اقتتل الرّجلان و رب ّ الكعبة، عبد اللّه عبّاس از او بنشنيد و بياموخت«5». يك روز در ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: نكند، دب: كنند. (2). همه نسخه بدلها: فسادي، اساس در بالاي كلمه حرف «ف» را افزوده است. (3). دب: بر آن جا شد. (4). فق، مب، مر علي. (5). دب: و ياد گرفت. صفحه : 157 مسجد رسول در عهد عمر خطّاب پيش او اينكه آيتها مي خواندند، عبد اللّه عبّاس گفت: اقتتل الرّجلان- چنان كه شنيده بود از علي- عليه السّلام- عمر گفت: چه معني دارد اينكه سخن در اينكه جا! گفت: از«1» ضمن اينكه دو آيت بوي خصومت و قتال دو كس مي آيد. گفت: چگونه! گفت: براي آن كه آن كس كه خود را به رضاي خدا در راه خداي بفروشد او آمر معروف و ناهي منكر باشد، اينكه معروف بر هر كس بكند

چون به كافر«2» منافق متعدّي رسد، او را گويد: «اتّق اللّه»، و چون نام خداي شنود، أَخَذَته ُ العِزَّةُ بِالإِثم ِ، او را انفت«3» بر آن دارد كه ناهمواريي كند و گويد، از ميان قتال و خصومت آمد«4». عمر بپسنديد«5» و گفت: بارك اللّه عليك يا غوّاص غص، اي غوّاص فرو شو كه نيك غوّاصي مي كني، و اينكه غوّاصي«6» استادش بود، عمر«7» گمان برد كه از غوص«8» اوست. قوله: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَشرِي نَفسَه ُ ابتِغاءَ مَرضات ِ اللّه ِ، شري اذا باع، و يشري«9» [اذا] [اشاره]«10» يبيع، كسائي در همه قرآن امالت كند«11» مَرضات ِ اللّه ِ خواند، و نصب «ابتغاء» علي انّه مفعول له. مفسّران خلاف كردند در سبب نزول«12» آيت، و آن كه«13» آيت در حق ّ كه فرود آمد. ضحّاك گفت: آيت در زبير و مقداد فرود آمد چون برفتند و خبيب را از درخت بگرفتند- چنان كه قصّه يش«14» برفت. و جماعتي ديگر مفسّران گفتند: آيت در صهيب رومي آمد كه او برخاست تا هجرت كند و بيايد از مكّه به مدينه. قريش خبر بداشتند«15»، از پي او بيامدند، چون در ---------------------------------- - (1). دب: در. (2). همه نسخه بدلها بجز دب و. (3). لب، فق، مب، مر: انفس. (4). مج، وز، آج، فق، مب، مر: آيد. [.....] (5). آج، لب، فق، مب، مر: بشنيد. (6). همه نسخه بدلها: غوّاص. (7). مج، وز، آج، لب، فق چنان. (8). مج، مب، آج، لب: آن غواص، وز: كه غوّاص، دب: از غوّاصي. (9). آج، لب، فق، مب، مر: يشتري. (10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (11). دب، مب ابتغاء. (13- 12). دب اينكه. (14). قصه يش قصه اش، مج، وز، دب:

قصّه پيش، آج، لب، فق، مب، مر: قصّه از پيش. (15). مج: خبر دادند، آج، مر: قريش چون اينكه بدانستند. صفحه : 158 او رسيدند، او از شتر فرود آمد و كمان بزه كرد و گفت: بيني كه در اينكه كنانه«1» چند تير است، و شما داني كه تير من خطا نشود، هر تيري در دل مردي نشانم. آنگاه به نيزه قتال كنم، آنگاه به شمشير تا كشته شدن«2». اگر خواهي مالي و قنيتي«3» كه مراست در مكّه به شما تسليم كنم، مرا و دين مرا رها كني. به آن راضي شدند و از او برگشتند، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و اينكه قول سعيد بن المسيّب است، و اينكه قول خطاست براي آن كه اگر چنين بودي خداي تعالي «يشري» نگفتي كه يبيع«4» باشد، «يشتري» گفتي كه يبتاع باشد، براي آن كه او مال بداد و نفس باز خريد، و معني آيت آن است كه: نفس بفروشد و به بها رضاي خدا بستاند. و بعضي ديگر گفتند: آيت در باب امر به معروف [263- ر] و نهي منكر آمد- چنان كه حكايت كرده شد از عبد اللّه عبّاس و قوله: اقتتل الرّجلان. ابو امامه روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: افضل الجهاد كلمة حق ّ عند امام جائر ، گفت: فاضلتر جهادي كلمتي حق بود نزديك«5» اميري ظالم. و جابر عبد اللّه انصاري روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: سيّد شهيدان روز قيامت حمزه عبد المطّلب باشد، و مردي كه برخيزد بنزديك امامي جائر، او را امر معروف كند و نهي منكر كند، اينكه مرد«6» او را بكشد. عبد اللّه عبّاس گفت، و«7»

در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام- آمده است كه: آيت در شأن امير المؤمنين علي- عليه السّلام- آمد در شب غار. چون رسول- عليه السّلام- از مكّه به مدينه خواست آمدن، و آن شب مشركان قصد آن كردند كه به سر پيغامبر فرو شوند و او را بكشند، جبريل آمد و رسول را- عليه السّلام- از مكر ايشان خبر داد. رسول- عليه السّلام- گفت: پس چه بايد كردن مرا! گفت: تو را ببايد رفتن و علي را بر جاي خود بخوابانيدن، چه اگر تو بروي و ايشان بيايند، و تو را بر جاي خود نبينند، بر پي تو بيايند و تو را رنجه دارند«8». حق تعالي چنين مي فرمايد كه: علي را بر بستر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق من. (2). مب: كشته شوم. (3). فق: قيمتي، مب: غنيمتي. (4). آج، لب: بيع. [.....] (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بنزديك. (6). دب: اينكه جائر. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). دب: تو را تعرّض رسانند. صفحه : 159 خود بخوابان و تو برو. رسول- عليه السّلام- كس فرستاد و علي را بخواند و گفت«1»: مشركان امشب به كشتن من عزم كرده اند، خداي تعالي مرا مي فرمايد كه از مكّه برو، و تو را مي فرمايد كه بر جاي من بخسب تا اگر مشركان تعرّض و قصد من كنند به تو دفع«2» شود، به جاي آن كه مرا خواهند كشتن تو را بكشند، تو را«3» شايد كه جان تو به جاي جان من باشد! امير المؤمنين- عليه السّلام- بگريست- علي ما جاء في الاخبار: فاستعبر باكيا. رسول- عليه السّلام- گفت: يا علي ّ ما

كنت جبانا، تو هرگز بد دل نبودي، أ جزعا من الموت تبكي، از ترس مرگ مي بگريي! گفت: نه يا رسول اللّه؟ و لكن براي آن مي گريم تا چرا يك جان دارم كه به يك بار فدا كنم«4»، مي بايستي تا هزار جان داشتمي تا به هر نوبتي جاني فدا كردمي. آنگه از سراي بيرون آمد شب تاريك شده، و آنان كه ره او«5» مي داشتند نشسته بودند به دو صف برابر يكديگر«6» فراز آمدند«7»، خداي تعالي خواب برايشان افگند، تا رسول- عليه السّلام- هر يكي را«8» مشتي خاك بر سر كرد، و مي خواند. وَ جَعَلنا مِن بَين ِ أَيدِيهِم سَدًّا وَ مِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَيناهُم فَهُم لا يُبصِرُون َ«9» وَ ما رَمَيت َ إِذ رَمَيت َ وَ لكِن َّ اللّه َ رَمي«10». ايشان از آن خواب در آمدند، بر سر خود خاك ديدند، گفتند: اينكه خاك بر سر ما كه كرد! كاري كه در اوّلش خاك بر سر باشد، در آخرش باد در دست بود. در اوّل شب خاك بر سر بودشان، و به ميانه شب چون بدانستند كه مرغ از قفص«11» پريده«12» [263- پ] باد در دستشان ماند، به آخر شب كه به طلب رفتند و نيافتند آب حسرت در چشمشان بود، به آخر كار كه آخرت بود آتش در جانشان ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر يا اخي، مب يا اخي علي. (2). آج، لب، فق، مب، مر: رفع. (3). آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «تو را» ندارد. (4). آج، لب، مب، مر: فداي تو. (5). مخ، وز، آج، لب، فق، مب، مر: راه او. (6). مج بنزديك ايشان، دب، وز، آج، لب، فق، مر: بنزد ايشان، مب حضرت

رسول صلّي اللّه عليه و آله بنزد ايشان. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: فراز آمد، مب: آمد. (8). مب: هر يك از ايشان را. (9). سوره يس (36) آيه 9. (10). سوره انفال (8) آيه 17. [.....] (11). دب، لب، فق، مب: قفس. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: پريد. صفحه : 160 باشد. ايشان عجب داشتند، گفتند: ما به يك بار چونين«1» غافل شديم كه كسي خاك بر سر ما كرد و ما بي خبر. آنگه توقّف كردند تا شب به نيمه آخر رسيد. آنگه قصد بام كردند«2»، گروهي«3» در را«4» مراقبت مي كردند، اينان از بام فرو نگريدند«5»، امير المؤمنين علي بر جاي رسول خفته بود، روي پوشيده و پاي بيرون كرده، براي آن كه پايش به پاي رسول نيك ماند«6»، شكلا و ثباتا، هم به شكل و هم به ثبات، تا گمان نبرند كه آن نه رسول است. مي نگريدند و مي گفتند: محمّد بر جاي خود است، تا آنگه كه فرو شدند و بر بالين او بايستادند، او بيدار بود و مي نمود كه خفته ام. آنگه يك يك را«7» مي گفت: تو ابتدا كن«8». او برخاست و بانگ بر ايشان زد، گفت: شما چه كار داري اينكه جا! چون آواز علي شنيدند خائب شدند كه ايشان به طلب محمّد آمده بودند، اگر دانستندي كه همه بلا و آفت ايشان از علي خواهد بودن، به كشتن او راغبتر بودندي. او را گفتند: يا علي؟ محمّد كجاست! گفت: من ندانم، ما كنت عليه رقيبا ، من رقيب او نبودم تا دانم كه كجا باشد. در ساعت ايشان از سراي بيرون آمدند، پي ديدند نهاده، بدانستند كه آن«9» كه

در اوّل شب خاك بر سر ايشان كرد همان بود كه در آخر شب باد به دست ايشان داد، اينكه بيت در حق ّ ايشان محقّق شد. دردا و دريغا كه از آن خاست«10» نشست خاكي است«11» مرا بر سر و بادي است«12» به دست در خبر مي آيد از صادق- عليه السّلام- كه گفت: حق تعالي در اينكه شب به ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: چنين. (2). همه نسخه بدلها بجز فق، مر گروهي، فق گروه، مر: ندارد. (3). لب. با گروهي، دب، مب، مر: و گروهي، فق: گروه. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: راه. (5). آج، لب، فق، مب، مر و مي گفتند: محمّد بر جاي خود است تا آنگاه فرو شدند و بر بالين او بايستادند. (6). مر: مانند بود، مب: رسول (ص) شبيه بود. (7). دب: اينكه آن را، مب: يك يك يكديگر را. (8). مب و هيچ كدام را دليري آن نبود حضرت امير المؤمنين علي بن ابي طالب- عليه الصّلوة و السّلام. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر كس. (10). آج، لب، فق، مب، مر و. (12- 11). اساس و همه نسخه بدلها: خاكيست ... باديست. صفحه : 161 امير المؤمنين علي- عليه السّلام- با فريشتگان مباهات كرد، جبريل و ميكايل را گفت: من در آسمان ميان شما برادري داده ام، از شما كيست تا اختيار آن كند كه جان فداي برادر كند! ايشان هر يك توقّف مي كردند، حق تعالي گفت: علي از شما جوانمردتر است كه جان به فداي برادر كرده است، و بر بستر او بخفته تا به جاي او اينكه را كشند. به عزّ عزّت من

كه بر وي و بر او موكّل باشي، و دشمن را از او دفع كني. بيامدند و بر بالين او بنشستند و مي گفتند: بخ بخ لك يابن ابي طالب هنيئا لك يابن ابي طالب سبقت الملائكة المقرّبين و امير المؤمنين بر بستر رسول- عليه السّلام- خفته، اينكه بيتها انشا مي كرد«1»: فديت بنفسي خير من وطئ الحصي و اكرم خلق طاف بالبيت و الحجر و بت ّ اقاسي منهم ما ينوبني و قد صبرت نفسي علي القتل و الأسر و احمد لمّا خاف أن يمكروا به فنجّاه ذو الطّول العظيم من المكر [264- ر] و بات رسول اللّه في الغار آمنا فما زال في حفظ الإله و في ستر و در امالي عمّم«2» الشّيخ«3» المفيد السّعيد ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين النيسابوري ّ«4»- قدس اللّه روحه«5»- ديدم به خطّ او كه نوشته بود: حدّثنا الشّيخ«6» ابو محمّد زيد بن علي ّ الحسني«7» من لفظه، قال: حدّثنا الحسين بن علي ّ بن جعفر، يقول سمعت الحسين النّيسابوري«8» يقول سمعت ابي يقول سمعت العنبري مذكّر البصرة، گفت: از عنبري كه مذكّر بصره بود شنيدم كه: آن شب كه امير المؤمنين علي- عليه السّلام- بر جاي رسول بخفت«9» شب غار، اينكه بيتها بگفت: أقيك بنفسي أيّها المرسل الّذي هدانا به الرّحمن من عمّة الجهل و يفديك حوبائي و ما قدر مهجتي لمن أنتمي منه الي الفرع و الاصل ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها، بجز مج: انشا كرد، مج، وز، آج، لب، فق، مر و مي گفت، مب و مي گفت نظم. [.....] (2). دب: امم، آج، لب، فق، مب: عجم. (3). مر الكبير. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: النيشابوري.

(5). مب العزيز. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: السّيد، مب: السّعيد. (7). دب، مب، مر: الحسيني. (8). دب، مر: النيشابوري. (9). آج، لب، فق، مب، مر در. صفحه : 162 و من ضمّني اذ كنت طفلا و يافعا و أنعشني بالبرّ و العل ّ و النّهل و من جدّه جدّي و من عمّه أبي و من أهله أمّي و من بنته اهلي لك الخير إنّي ما حييت لشاكر لإحسان ما أوليت يا خاتم الرّسل و هم اينكه ابيات به اسنادي دگر از سليمان بن جعفر الهاشمي ّ از صادق- عليه السّلام- از پدرانش، از امير المؤمنين«1»- عليهم السّلام- كه در روز مؤاخات اينكه بيتها گفت بگفتم، چون رسول- عليه السّلام- مرا گفت: انت اخي في الدّنيا و الاخرة، و پيش از بيت آخر اينكه بيت زيادت: و من حين آخي بين من كان حاضرا دعاني و آخاني و بيّن من فضلي و ممتنع نبود كه بيتها آن شب انشاد كرده باشد، و اينكه روز انشاد كرده، و اينكه بيت الحاق كرده- و اللّه اعلم. رسول- عليه السّلام- از ميان همه صحابه او را به جاي خود به آن اختيار كرد تا بدانند كه مقام او او را شايسته بود، در شب غار أنامه منامه، و در روز تبوك أقامه مقامه، آن شبش بر بستر خود و آن«2» روزش بر منبر خود، به علمش منبر داد و به شجاعتش بستر داد. آن شبش گفت: جز تو كس پاي ايشان ندارد، اينكه روزش گفت: جز تو كس جاي من ندارد، همان پاي كه آن شب در پيش من سپر كردي، امروز منبر«3» سپر كن، تا به

وقت آن كه مرا عمر سپري شود«4»، بدانند كه در پيش اينكه دين سپري، و به پاي پايه«5» علم فرق منبر سپري«6»، جز تو كس را سزاوار نبود. پاي كه بر مهر«7» نبوّت نهند چو«8» به منبر صاحب نبوّت«9» رسد، منبر از او«10» بنازد، و محراب از او«11» ببالد«12»، آن جا كه ديگران از محراب و منبر لاف زنند، محراب و منبر بدو«13» فخر كند«14» [264- پ] [اشاره]: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر علي. (2). دب، آج، لب: اينكه. (3). آج، لب، فق، مب، مر را. (4). آج، لب، فق، مب، مر عالميان. (5). آج: و به پايه و مايه. (6). آج، مب، مر، لب: سري، [.....] (7). مر: منبر، (8). همه نسخه بدلها: چون. (9). آج به تو. (11- 10). آج: از تو. (12). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بنالد. (13). مج، ور، دب، لب، فق، مر: از او. (14). آج: از تو فخر كنند. صفحه : 163 و تزيدين أطيب الطّيب طيبا ان تمسّيه أين مثلك أينا و إذا الدّرّزان حسن وجوه كان للدّرّ حسن وجهك زينا آخر«1»: فالطّيب انت إذا أصابك طيبه«2» و الماء انت إذا اغتسلت«3» الغاسل آن جا كه ديگران به طيب مطيّب شوند، طيب به او مطيّب شود، و آن جا كه ديگران به آب غسل كنند، آب چو بدو رسد مغتسل شود، اگر او پاك كننده است، عجب مدار كه اصل همه پاكي آن«4» است كه اصل اوست، و اصل او از آب«5» است: خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً«6» ...، همه آلودگي به او پاك شود كه او مطهّري مطهّر است. اللّه طهّركم بفضل

نبيّه و أبان شيعتهم بطيب المولد اگر عبادت كرد للّه، و اگر جهاد كرد في اللّه، و اگر نان داد لوجه اللّه، و اگر جان داد ابتغاء مرضات اللّه. وَ اللّه ُ رَؤُف ٌ بِالعِبادِ، فعول من الرّأفة، و هي الرّحمة- و قد مرّ تفسيره«7». يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا ادخُلُوا فِي السِّلم ِ كَافَّةً، قرّاء خلاف كردند در «سلّم». إبن كثير و نافع و كسائي «سلّم» خواندند بفتح السّين، و باقي به كسر «سين»، و هما لغتان، و اينكه دو لغت صحيح اند. اهل لغت در معنيش خلاف كردند، اخفش گفت: «سلّم» به كسر «سين» صلح باشد، و به فتح «سين» استسلام و انقياد. إبن جرير گفت: به فتح «سين» صلح باشد و به كسر «سين» اسلام باشد، و ابو مسلم بر هر دو حمل كرد: بر صلح، و بر اسلام. بعضي مفسّران گفتند: آيت در شأن مؤمنان اهل كتاب است چون عبد اللّه سلام«8» و اصحابش، و اسد و اسيد- پسران كعب- و يامين بن يامين و ثعلبة بن سلام«9»، و آن آن بود«10» كه: ايشان تعظيم شنبه نگاه مي داشتند، و گوشت و شير اشتر«11» نمي خوردند، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، مب، مر، فق: و قال الاخر. (2). چاپ شعراني 2/ 154: طبته. (3). مب: اذ اغتسلت. (4). مر: ندارد، ديگر نسخه بدلها: آب. (5). همه نسخه بدلها: آن. (6). سوره فرقان (25) آيه 54. (7). مب قوله تعالي. [.....] (9- 8). اساس: سلام. (10). آج، لب، فق، مب، مر: و اينكه قوم آنان بودند. (11). مر: شتر. صفحه : 164 گفتند: يا رسول اللّه؟ توريت كتاب خداست، رها كن ما را تا در نماز شب مي خوانيم،

خداي تعالي آيت فرستاد كه يك بارگي بگو تا در اسلام آيند و جهودي از دل برگذارند«1»، و اينكه قول قتاده«2» و ضحّاك و سدّي است و إبن زيد، و دليل بر آن كه «سلّم» به معني اسلام آمده است قول كندي است: دعوت عشيرتي للسّلم لمّا رأيتهم تولّوا مدبرينا اي دعوتهم الي الاسلام. و اينكه آنگاه گفت كه بني كنده مرتد شدند با اشعث قيس از پس وفات رسول- عليه السّلام. طاووس«3» گفت: في السّلم، اي في الدّين. مجاهد گفت: في احكام اهل الاسلام. ربيع گفت: في الطّاعة. سفيان ثوري گفت: في انواع البرّ، و اينكه اقوال به معني متقارب است. و اصل كلمه از استسلام و انقياد است، براي آن صلح را سلّم گويند، و قال زهير [265- ر] [اشاره]: و قد قلتما إن ندرك السّلم واسعا بمال و معروف من الامر«4» نسلم حذيفة بن اليمان گفت: در اينكه آيت اسلام بر هشت سهم است: سهمي نماز است، و سهمي زكات است، سهمي روزه است، و سهمي حج ّ است، و سهمي عمره است، و سهمي جهاد است، و سهمي امر معروف است، و سهمي نهي منكر است. و نوميد«5» آن كس كه او را سهم و نصيب نيست. و انس روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: 6» مثل الاسلام كمثل الشّجرة النّابتة الايمان باللّه اصلها، و الصّلوات الخمس جذوعها، و صيام شهر رمضان لحاؤها، و الحج ّ و العمرة جناها، و الوضوء و غسل الجنابة شربها، و برّ الوالدين و صلة الرّحم غصونها، و الكف ّ عمّا حرّم اللّه و رقها، و الاعمال الصّالحة ثمرها، و ذكر اللّه عزّ و جل ّ

عروقها، فكما لا تحسن الشّجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، كذلك لا يصلح الاسلام الّا بالكف ّ عن محارم اللّه و الاعمال« الصّالحة. ---------------------------------- - (1). دب، مب، مر: بگذارند. (2). مب: قول مجاهد. (3). اساس و همه نسخه بدلها: طاوس. (4). آج، لب، فق، مب، مر: الامن. (5). آج، لب، فق، مر شد، مب شود. (6). آج، لب، فق، مب، مر: و بالاعمال. صفحه : 165 گفت: مثل اسلام چون مثل درخت است رسته«1»، ايمان به خداي اصل آن درخت است، و نماز پنج بنه«2» آن درخت است، و روزه ماه رمضان پوست آن درخت است، و حج ّ و عمره بار آن درخت است، وضو و غسل جنابت آبخور«3» آن درخت است، و مبرّت«4» با مادر و پدر و صله رحم شاخهاي«5» آن درخت است، و باز استادن«6» از آنچه خداي به حرام كرده است برگ آن درخت است، و عمل صالح ميوه آن درخت است، و ذكر خداي تعالي بيخ آن درخت است، چنان كه درخت نيكو نبود الّا به برگ سبز، همچونين اسلام نيكو نبود و صالح الّا به اجتناب از محارم و به اعمال صالحة. كَافَّةً، اي جميعا، جمله به يك بار. و اصل او از «كف ّ» باشد، و آن منع بود، و از اينكه جا نورده پيراهن را «كفّه» گويند، براي آن كه منع كند از آن كه ريسمانهاي او منتشر شود، و «كفّة الميزان» براي آن كه حاوي باشد آن زر و سيم را كه در او باشد، و ميان دست را «كف ّ»«7» گويند براي آن كه«8» از تن منع كند، و ممنوع البصر را «مكفوف» گويند، و جمله

جماعت را براي آن «كافّه» گويند كه بعضي منع كنند بعضي را به ازدحامشان. و نصب او بر حال باشد، اي مجتمعين مانعين مانعا بعضهم بعضا«9». وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ، جمع «خطوة» باشد، و خطوه گام بود، فرجة ما بين القدمين، به ضم ّ «خا» و«10» فتح، يك بار گام نهادن باشد«11». إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ، كه او شما را دشمني آشكار است و تفسير اينكه برفته است. شعبي«12» روايت كند از جابر عبد اللّه انصاري كه يك روز عمر خطّاب [265- پ] رسول را- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: يا رسول اللّه، ما از جهودان حديثهاي«13» نيكو ---------------------------------- - (1). مر: درسته. (2). آج، لب، فق، مب: نماز پنج گانه تنه. (3). مر: آب. (4). مر: و نيكويي كردن. (5). مر: شاخ. [.....] (6). مر: بازداشتن. (7). لب: كفّه. (8). آج خطره را، لب، فق حضرت را، مب، مر مضرت را. چاپ شعراني 2/ 157: خطرات را. (11- 9). مب قوله تعالي. (10). مج، وز، دب، لب، فق، مب به. (12). اساس: شعبي. (13). آج، لب، فق، مب، سخنهاي، مر: سخنان. صفحه : 166 مي شنويم دستور باشي«1» كه بنويسيم! رسول- عليه السّلام- گفت: ا متهوّكون انتم كما تهوّكت اليهود و النّصاري لقد جئتكم بها بيضاء نقيّة و لو كان موسي حيّا ما و سعه الّا اتّباعي ، گفت: شما متهدّد«2» و شاكّي چنان كه جهودان و ترسايان، من به شما ديني آورده ام سپيد و پاكيزه، و اگر موسي زنده بودي، او را روا نبودي مگر متابعه«3» من. فَإِن زَلَلتُم، من الزّلّة، اگر شما را خطايي«4» كرده شود، من زلّة القدم، اصل آن است

كه پاي را بر جاي ثبات نباشد. مقاتل حيّان گفت: أخطأتم، سدّي گفت: ضللتم، يمان گفت: ملتم، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شرك است، قتاده گفت: خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و دانست كه از قومي اينكه زللها حاصل خواهد آمدن«5»، و لكن بگفت تا حجّت برانگيخته بود«6» بر ايشان. ابو السّمّال«7» العدوي ّ در شاذّ خواند: «فان زللتم»، به كسر «لام»، و اينكه دو لغت است. مِن بَعدِ ما جاءَتكُم ُ البَيِّنات ُ، پس از آن كه دلايل و حجّت به شما آيد از أدلّه عقل و شرع. فَاعلَمُوا أَن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ. عزيز في نقمه«8»، در انتقام و كينه كشيدن عزيز است، كسي را بر فرمان او دست نباشد، با آن كه عزيز و قوي و منيع است، حكيم است«9» محكم كار و درست كردار است. آنچه كند به حسب مصلحت كند«10». هَل يَنظُرُون َ، معني آن است كه: هل ينتظرون. و «نظر»، به معني انتظار در كلام عرب شايع و بسيار است، يقال: نظرته، اي انتظرته، قال الشّاعر: فبينا نحن ننظره أتانا معلّق شكوة و زنا دراع يعني چه گوش مي دارند آنان كه در اسلام نمي آيند گوش آن مي دارند كه خداي به ايشان آيد! فِي ظُلَل ٍ مِن َ الغَمام ِ، جمع ظلّة باشد، در سايه باني از ابر سپيد«11». و قتاده ---------------------------------- - (1). مب: دستوري ده، فق، مر: دستور باشد. (2). همه نسخه بدلها: متردّد. (3). دب، لب، فق، مب، مر: متابعت. (4). مب رفته باشد يا . (5). مر: خواهد شدن. (6). مج، وز، آج، لب، فق: حجّت انگيخته باشد. (7). اساس و همه نسخه بدلها: ابو السّماك، با توجه به منابع تفسيري تصحيح شد. [.....] (8).

همه نسخه بدلها: نقمته. (9). مب يعني. (10). مب قوله تعالي. (11). مج، لب، فق، مب، مر: سفيد. صفحه : 167 خواند«1»: في ظلال، جمع ظل ّ. و ابر را براي آن غمام خوانند كه آسمان بپوشد. وَ المَلائِكَةُ، جمله قرّاء به رفع خوانند عطفا علي اسم اللّه، و ابو جعفر به جرّ خواند عطفا علي الغمام، و معني آن بود كه«2»: مع الملائكة، با فريشتگان. و در قراءت ابي ّ و عبد اللّه مسعود چنين است«3»: هل ينظرون الّا أن يأتيهم اللّه و الملائكة في ظلل من الغمام. بدان كه علما در تأويل و معني «اتيان» بسيار سخن گفته اند. بعضي اخباري آورده اند و اتيان«4» حمل كرده«5» بر انتقال، و آيت را تفسير داده بر وجهي كه مقتضي تشبيه و تجسيم بود، و آن قولي است كه قطع كنيم بر بطلان آن، براي منع ادلّه عقل از آن. و قومي دگر گفته اند: اينكه آيت را و آنچه مانند اينكه باشد، به تنزيلش ايمان آريم [266- ر] و در تأويلش توقّف كنيم. اتيان بگوييم چنان كه در قرآن هست، و لكن تفسير و كيفيّت ندانيم، و آنچه ندانيم نگوييم. و اينكه جماعتي اند از مفسّران و فقهاي سلف چون: كلبي و اوزاعي و مالك و احمد و اسحاق، و ايراد اخباري كه ايشان كردند«6» نياورديم صيانت كتاب را، از آن كه در او تشبيه و تجسيم باشد- تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا. امّا آنان كه به تأويل اينكه آيت و كلام در او مشغول شدند، چند قول گفتند. يكي آن كه: «في» به معني «با» است كه عرب حروف صفات بعضي به جاي بعضي بنهند، و معني آن

است كه: ان يأتيهم اللّه في ظلل، اي بظلل، خداي ابري بيارد در آن ابر فريشتگان باشند، و اينكه وجهي باشد در تاويل اينكه آيت. و وجهي دگر گفتند اينكه آيت علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه باشد، چنان كه گفت: وَ سئَل ِ القَريَةَ«7» ...، وَ جاءَ رَبُّك َ«8» ... اي اهل القرية، و: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر كه. (2). آج من الملائكة اي، لب، فق، مب، مر علي الملائكةاي. (3). مب قوله تعالي. (4). مب را. (5). مب: حمل كرده اند. (6). همه نسخه بدلها در اينكه باب. (7). سوره يوسف (12) آيه 82. (8). سوره فجر (89) آيه 22. صفحه : 168 أَمرُ رَبِّك َ ...، معني آن است كه: يأتيهم امر اللّه، او عذاب اللّه. و وجهي دگر گفتند: «اتيان» به معني قصد است، كما قال اللّه تعالي: فَأَتَي اللّه ُ بُنيانَهُم مِن َ القَواعِدِ«1» ...، اي قصد اللّه، و قوله: فَأَتاهُم ُ اللّه ُ مِن حَيث ُ لَم يَحتَسِبُوا«2» ...، اي قصدهم اللّه، علي تقدير: قصد اللّه عذابهم. و اينكه وجوهي است كه در جايي كه حاجت بود اتيان را تأويل كردن، مأوّل باشد به اينكه تأويلات. امّا به«3» اينكه آيت حاجت نيست«4» اينكه وجوه، چه چون مورد آيت معلوم شد تأويل خود معلوم باشد، و اتيان بر حقيقت خود است، مورد آيت تهديد و وعيد است كافراني را كه ايشان عند نزول آيات و ظهور بيّنات و حجج ايمان نمي آرند. خداي تعالي گفت: آنچه ممكن است با اينان كرده شد از باب تسهيل سبيل تكليف از اقدار و تمكين و عدّت و ساز و آلت و ازاحت علّت و نصب ادلّت و

بعثت انبياء و انزال كتب و اظهار معجزات، و ترادف ادلّه چنانستي كه حق تعالي گفت: من اينكه همه بكردم ايمان نياوردند، مگر انتظار محالي مي كنند از آمدن من بنزديك ايشان در ظلّه هاي ابر با فريشتگان، و اينكه بر سبيل استبعاد و استحاله گفت و قطع طمع رسول- عليه السّلام- از ايمان ايشان. و اينكه چنان باشد كه يكي از ما بر غلام خود خشم گيرد تا او را ادب كند. چون خواهد كه او را استمالتي كند و يا دست گيرد او را عذري كند و دل خوشي دهد و گويد: با سر كار خود رو كه از اينكه پس جفا نيز نكنم تو را، و نيز تحفه اي دهد او را و آنچه عادت باشد كه در مثل آن جايگاه با«5» مثل او كنند به جاي آرد«6»، غلام صلح نكند و عذر نپذيرد، خواجه به پاي خود بيايد و سخنها«7» نيكو گويد و وعده ها نيكو دهد [غلام با جايگاه نيايد] [اشاره]«8». خواجه گويد [266- پ] [اشاره]: هر چه ممكن گردد از استمالت تو كرده شد، اينكه مانده است كه سلطان وقت را به شفاعت پيش تو مي بايد آوردن تا تو دل خوش كني، ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16) آيه 26. (2). سوره حشر (59) آيه 2. [.....] (3). همه نسخه بدلها: در. (4). همه نسخه بدلها به. (5). آج، مب: يا . (6). مب: آورد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سخنهاي. (8). اسا: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 169 و اينكه بر سبيل تهكم و سخريّت گويد، و براي آن اينكه اطلاق

كند كه داند كه همه عاقلان استحالت اينكه حديث به ضرورت دانند، در مثل اينكه موضع تأويل اينكه حديث [نه از لفظ اتيان جويند، كه اتيان سلطان اينكه جا به معني امر است يا حكم است يا عذاب است يا قصد است، چه اينكه تعسّف اينكه جا در نخورد، بل طلب تأويل اينكه حديث] [اشاره]«1» از قراين او جويند و از معني و فحوي خطاب«2»، فكذلك تأويل الاية و اللّه اعلم بالصّواب. قوله: وَ قُضِي َ الأَمرُ، كار گزارده شد«3»، عبارتي است از قيام ساعت، و مورد او هم وعيد است، و اينكه هم در معرض استحالت است براي آن كه به قيام ساعت تكليف باطل شود و مكلّف ملجأ گردد، بيان اينكه جمله قوله: وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ، و مرجع و بازگشت كارها با خداست- جل ّ جلاله- كه اتّفاق است كه اينكه كلمت وعيد است، و اينكه هم كنايت از روز قيامت است، پس به اينكه جمله معني آيت و تأويل او روشن شد- و اللّه ولي ّ التّوفيق. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 211 تا 216]

[اشاره]

سَل بَنِي إِسرائِيل َ كَم آتَيناهُم مِن آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَن يُبَدِّل نِعمَةَ اللّه ِ مِن بَعدِ ما جاءَته ُ فَإِن َّ اللّه َ شَدِيدُ العِقاب ِ (211) زُيِّن َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا الحَياةُ الدُّنيا وَ يَسخَرُون َ مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ اتَّقَوا فَوقَهُم يَوم َ القِيامَةِ وَ اللّه ُ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ (212) كان َ النّاس ُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ وَ أَنزَل َ مَعَهُم ُ الكِتاب َ بِالحَق ِّ لِيَحكُم َ بَين َ النّاس ِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيه ِ وَ مَا اختَلَف َ فِيه ِ إِلاَّ الَّذِين َ أُوتُوه ُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنات ُ بَغياً بَينَهُم فَهَدَي اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيه ِ مِن َ الحَق ِّ بِإِذنِه ِ وَ اللّه ُ

يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (213) أَم حَسِبتُم أَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَ لَمّا يَأتِكُم مَثَل ُ الَّذِين َ خَلَوا مِن قَبلِكُم مَسَّتهُم ُ البَأساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلزِلُوا حَتّي يَقُول َ الرَّسُول ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ مَتي نَصرُ اللّه ِ أَلا إِن َّ نَصرَ اللّه ِ قَرِيب ٌ (214) يَسئَلُونَك َ ما ذا يُنفِقُون َ قُل ما أَنفَقتُم مِن خَيرٍ فَلِلوالِدَين ِ وَ الأَقرَبِين َ وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ ابن ِ السَّبِيل ِ وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ فَإِن َّ اللّه َ بِه ِ عَلِيم ٌ (215) كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِتال ُ وَ هُوَ كُره ٌ لَكُم وَ عَسي أَن تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم وَ عَسي أَن تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم وَ اللّه ُ يَعلَم ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون َ (216)

[ترجمه]

بپرس از فرزندان يعقوب تا چند داديم ايشان را از حجّتي روشن، و هر كه بگرداند نعمت خداي از آن پس كه آمده باشد به او«4»، خداي سخت عقوبت است. [267- ر] بياراستند براي آنان كه كافر شدند زندگاني نزديكتر، و فسوس«5» مي دارند از آنان كه بگرويدند و آنان كه ترسكار«6» باشند بالاي ايشان باشند روز قيامت، و خداي روزي مي دهد آن را كه ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و همه نسخه بدلها و فحواي عبارت افزوده شد. (2). مج، وز است. (3). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: شود. (4). مج، وز، آج، لب، فق بدرستي كه. (5). مج، وز: افسوس. (6). فق: ترسكاران. صفحه : 170 خواهد بي شمار. [267- پ] بودند مردمان يك گروه«1»، بفرستاد خداي پيغامبران را بشارت دهنده و ترساننده، و بفرستاد با ايشان كتاب بحق«2» تا داوري كند ميان مردمان در آنچه ايشان خلاف كنند در آن، و خلاف نكردند

در آن مگر آنان كه به ايشان دادند از پس آن كه آمد به ايشان حجّتها به ظلم ميان ايشان، راه نمود خداي آنان را كه بگرويدند به آنچه خلاف كردند در آن از حق ّ به فرمان او، و خداي راه نمايد آن را كه خواهد به ره راست. يا «3» پنداشتي كه در شوي در بهشت، و نيامد«4» به شما مانند آنان«5» كه گذشتند از پيش«6» شما به ايشان رسيد سختي و رنج، و بجنبانيدند ايشان را تا گفت پيغامبر و آنان كه بگرويدند به او كي باشد ياري خداي، الا ياري خدا«7» نزديك است. [268- ر] مي پرسند از تو كه چه هزينه كنند، بگو آنچه هزينه كني از مال«8»، پدر و مادر راست و خويشان را و بي پدران را و درويشان را و رهگذريان را، و آنچه كني از نيكي«9» خداي به آن داناست. ---------------------------------- - (1). فق يك گروه. (2). مج، وز: براستي، آج، لب، فق: بدرستي. [.....] (3). مج: آيا. (4). اساس: بيامد، مج، وز: نيايد، با توجّه به آج، لب تصحيح شد. (5). فق: آن نان. (6). مج از. (7). مج، وز: خداي. (8). مج: از نيكويي. (9). مج پس. صفحه : 171 «1» نوشتند بر شما كالزار«2» و آن مشقّت است شما را، و باشد«3» كه نخواهي چيزي و آن بهتر بود شما را، و باشد كه خواهي چيزي و آن بتر بود شما را، خداي داند و شما ندانيد«4». قوله«5»: سَل بَنِي إِسرائِيل َ، بپرس اي محمّد از فرزندان يعقوب، و مراد جهودان مدينه اند. كَم آتَيناهُم، كه چند داديم. «كم» را معني تكثير بود به ازاي «رب ّ» كه معني

آن تقليل بود. و او به دو معني آيد: به معني استفهام، چنان كه: كم رجلا رأيت و كم يوما صمت، چند مرد را ديدي و چند روز روزه داشتي! كه«6» چنين بود، معني و تقدير او آن بود كه: أ عشرون رجلا رأيت ام ثلاثون، نصب او به اينكه تقدير بود، و چون خبر بود ما بعد او مجرور بود، چنان كه: كم رجل رأيته، و كم يوم صمته، بس«7» مراد«8» كه ديدم او را، و بس«9» روزا«10» كه روزه داشتم، علي تقدير مائة رجل و الف يوم. و در آيت به معني استفهام است، و به اينكه معني اگر در اسم شدي و نصب كردي معني آن است [268- پ] كه: بپرس از ايشان كه چند داديم ايشان را، يعني پدران ايشان را از آياتي كه در اوّل سورت گفت از عصا و يد بيضاء و فلق دريا و من ّ و سلوي و جز آن. و «من» تبيين راست، و آيت علامت و دلالت بود به قرينه «سل» گفتيم كه «كم» استفهام است، و روا بود كه خبر بود و معني آن كه: سلهم عن عدد تلك الايات، بپرس از ايشان تا بگويند كه بس«11» آيات كه ما داديم ايشان را. وَ مَن يُبَدِّل نِعمَةَ اللّه ِ، بعضي مفسّران گفتند: مراد به «نعمت» كتاب است، و تبديل ايشان كتاب را تحريف بود في قوله: يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ عَن مَواضِعِه ِ«12» ...، و بعضي دگر «نعمت» بر عموم گرفتند، و تبديل آن نعمت كفران بود، يعني به بدل شكر ---------------------------------- - (1). دب، مب، مر: شيئا. (2). مج، وز، فق: كارزار. (3). آج، لب، فق: و شايد.

(4). لب: نداني/ ندانيد. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: قوله تعالي. (6). آج، لب، فق، مب، مر: كم. (9- 7). مب: بسا. [.....] (8). مر: مرد را. (10). مر: روز را. (11). مب: بسي. (12). سوره نساء (4) آيه 46. صفحه : 172 كفران كنند. مِن بَعدِ ما جاءَته ُ، و اينكه لفظ به كتاب لا يقتر است، و تأنيث بر لفظ نعمت كرد، و «فا» به جواب شرط آمد، و ضميري كه بايد كه عايد بود با جمله شرطي در او مقدّر است، و التّقدير: شديد العقاب [له] [اشاره]«1»، كما هو في قوله: وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن َّ ذلِك َ لَمِن عَزم ِ الأُمُورِ«2»، و التّقدير ان ّ ذلك منه، خداي تعالي سخت عقوبت است او را. قوله: زُيِّن َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا الحَياةُ الدُّنيا، بياراستند براي كافران. عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در شأن ابو جهل هشام آمد و مشركان عرب كه ايشان سخريّت و فسوس كردندي بر درويشان مسلمانان، و تنعّم كردندي به مالي و معيشتي كه ايشان را بود، و گفتندي: اگر محمّد«3» حق بودي، سادات و اشراف ما او را متابعت كردندي، نه اينكه«4» مشتي ضعفا و مساكين چون عبد اللّه مسعود و عمّار و صهيب و سالم و خبّاب، و اينكه روايت كلبي است از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس. و مقاتل گفت: آيت در منافقان آمد- عبد اللّه ابي ّ سلول و اصحابش- كه ايشان تنعّم كردندي و از ضعفاي اصحاب رسول سخريّت كردندي، گفتندي كه: جماعت را ببيني كه محمّد به اينان غلبه خواهد كردن ما را. عطا گفت: آيت در علما و رؤساي جهودان آمد از بني قريظه و بني

النّضير و بني قينقاع سخريّت كردند«5» از فقراي اصحاب رسول، حق تعالي گفت: من مالهاي ايشان به روزي شما كنم بر سبيل غنيمت بي قتال، علي اسهل الوجوه و ايسرها، و ذلك قوله في آخر الاية: وَ اللّه ُ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ. مجاهد و حميد در شاذّ خواندند: «زيّن» به فتح «زا» و « يا »، علي تقدير: زيّن اللّه، براي آن كه بر قراءت عام معني هم اينكه«6» باشد، و آنچه با خداي اضافت كنند به اينكه لفظ كنند كقوله: عُلِّمنا مَنطِق َ الطَّيرِ«7» ...، وَ أُوتِيَت مِن كُل ِّ شَي ءٍ«8» ...، و: ---------------------------------- - (1). اساس: زير وصالي رفته، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره شوري (42) آيه 43. (3). مب به. (4). همه نسخه بدلها: آن. (5). مج، وز: كردندي. (6). همه نسخه بدلها: عام هم اينكه معني. (7). سوره نمل (27) آيه 16. (8). سوره نمل (27) آيه 23. صفحه : 173 زُيِّن َ لِلنّاس ِ حُب ُّ الشَّهَوات ِ«1» ...، و امثال ذلك. قوله تعالي: زُيِّن َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا الحَياةُ الدُّنيا، مرفوع است [269- ر] باسناد الفعل اليه، و براي آن علامت تأنيث در فعل نياورد و نگفت «زيّنت» كه از ميان فعل و فاعل فصل كرد به چيزي ديگر، كما قال الشّاعر: ان ّ امرء غرّه منكن ّ واحدة بعدي و بعدك في الدّنيا لمغرور يعني در چشم اينكه كافران دنيا و حيات او و حطام او مزيّن است و آن كاري«2» مي دانند، و آن را كه آن نيست«3» در چشم ايشان نمي آيد، و بدو سخريّت و استخفاف مي كنند. ابو القاسم عبيد اللّه«4» بن احمد الطّائي ّ روايت كرد از پدرش از رضا-

عليه السّلام- از پدرش، از پدرانش، از امير المؤمنين علي- عليهم السّلام- از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: 5» من استذل ّ مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره و [قلّة] [اشاره]« ذات يده شهّره اللّه يوم القيامة و فضحه، هر كه مؤمني يا مؤمنه اي را خوار دارد و حقير دارد براي درويشي و اندك مالي، خداي تعالي فردا قيامت او را مشهّر و رسوا«6» بكند، و هر كه او مؤمني را يا مؤمنه اي را بهتاني نهد، يا در او چيزي گويد كه در او نبود، خداي تعالي او را فردا قيامت بر تلّي«7» از آتش بدارد تا از عهده آنچه گفته باشد بيرون آيد. و مؤمن بنزديك خداي تعالي گراميتر و معظمّتر بود از فريشته مقرّب، و هيچ چيز نيست كه خداي تعالي دوست تر دارد از مؤمني تايب يا مؤمنه اي تايبه. و مؤمن را در آسمان چنان شناسد كه مرد اهل و ولدش را. ابراهيم بن ادهم روايت كند از عبّاد بن كثير بن قيس كه گفت: روزي مردي در آمد با جامه هاي پاكيزه و بنزديك رسول- عليه السّلام- بنشست، و از رسول- عليه السّلام- چيزي مي پرسيد، مردي ديگر بيامد با جامه اي خلق و در پهلوي او بنشست، آن مرد جامه در خود«8» كشيد از او، رسول- عليه السّلام- آن بديد گفت: ---------------------------------- - (1). سوره آل عمران (3) آيه 14. (3- 2). آج، لب، فق، مب، مر كه. [.....] (4). همه نسخه بدلها بجز دب: عبد اللّه. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر: او را رسوا و مشهور.

(7). آج، لب، فق، مب: پلي. (8). آج، لب، فق، مب، مر: خود دور. صفحه : 174 1» أكل ّ« هذا تقذّرا من اخيك المسلم، اينكه براي تقذّر مي كني از برادر مسلمانت، يعني تو را«2» او قذر مي آيد، مي ترسي كه از توانگري تو چيزي با او شود، يا از درويشي او چيزي با تو آيد! مرد گفت: يا رسول اللّه؟ توبه كردم و عذر مي خواهم از كرده خود با خداي و پيغامبر، اينكه نفس بد و شيطان مكّار مرا بر اينكه حمل كرد، اكنون گواه باش كه نيمه مال من او راست. مرد«3» گفت: اي رسول اللّه؟ گواه باش كه من قبول نكردم، گفت: چرا! گفت: ترسم كه دل من هم چنان تباه كند كه دل او. يكي از جمله صحابه گفت: هيچ مسلمان را حقير مدار كه كوچك ايشان بنزديك خداي بزرگ است. و يحيي معاذ گفت: بد قومي باشند آنان كه اگر مؤمن در ميان ايشان توانگر بود حسدش«4» برند، و اگر درويش بود حقيرش دارند. وَ الَّذِين َ اتَّقَوا فَوقَهُم يَوم َ القِيامَةِ، و آنان كه متّقيان باشند و پرهيزگاران [269- پ] [اشاره]، فردا قيامت در درجه و منزلت زبر«5» ايشان باشند. در خبر مي آيد از أبو ذرّ الغفاري ّ كه گفت: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و آله- مرا گفت: يا با ذرّ«6»؟ در مسجد نگاه كن تا كيست كه در چشم تو رفيعتر مي آيد. گفت: نگاه كردم، مردي وسيم جسيم را ديدم، حلّه اي نيكو پوشيده، گفتم: هذا يا رسول اللّه، اينكه مرد در چشم من نيك مي آيد. گفت«7»: در نگر، تا از اينكه جمع در چشم تو كيست كه حقير مي آيد. من نگاه

كردم مردي ضعيف ضعيف حال را ديدم، خلقاني پوشيده، گفتم: هذا يا رسول اللّه، اينكه حقيرتر مي آيد مرا. رسول- عليه السّلام- گفت: و الّذي نفسي بيده لهذا عند اللّه يوم القيامة افضل من قراب الارض من هذا، به آن خداي كه جان من به امر اوست كه اينكه مرد حقير كه در چشم تو نمي آيد«8»، ---------------------------------- - (1). كذا: در اساس، دب، لب، فق، مر، مج، وز: اهل، آج: تفعل. (2). آج، لب، فق، مب، مر از. (3). مب: آن مرد درويش. (4). اساس: افتادگي دارد و دوباره نو نويسي شده و كلمه به صورت «تعظيمش» نوشته شده، با توجّه به مج و همه نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب: زور. (6). مج، وز، دب، فق: اباذر، آج، لب، مب، مر: ابو ذر. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر اكنون. (8). مب: مي آيد. صفحه : 175 بنزديك خداي تعالي بهتر و فاضلتر است از جهاني از اينكه مرد بر باز كرده«1» وَ اللّه ُ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ، و خداي روزي دهد آن را كه خواهد بي شمار، يعني بي اندازه و بسيار، و «بي شمار»«2»، كنايت است از بسياري، براي آن كه هر چه حساب در او شود اندك بود، اعني از بسيار به جاي بود كه شمار به او محيط نشود، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است، بر اينكه قول نفي حساب از او نفي تضييق و تقتير باشد، و عرب عطاء اندك را محسوب خوانند، چنان كه قيس بن الخطيم گفت: أني سربت و كنت غير سروب و تقرّب الاحلام غير قريب ما تمنعي يقظي فقد تؤتينه«3» في النّوم غير مصرّد محسوب وجهي

دگر در معني آيت آن است كه: «بغير حساب»، اي بغير احتساب و ظن ّ و تقدير للمرزوق«4»، يعني نا انديشيده از جايي كه او گمان نبرد، چنان كه گفت: وَ مَن يَتَّق ِ اللّه َ يَجعَل لَه ُ مَخرَجاً«5» كان َ النّاس ُ أُمَّةً واحِدَةً، حسن بصري و عطا گفتند: مردمان از عهد آدم تا به روزگار نوح- عليه السّلام- بر يك ملّت و طريقت بودند. قتاده و عكرمه گفتند: از عهد آدم تا وقت بعثت نوح ده قرن بودند، و همه بر يك شريعت بودند، اختلاف كه پيدا شد در عهد نوح- عليه السّلام- پديد آمد، پس خداي تعالي نوح را بفرستاد. كلبي و واقدي گفتند: مراد به «ناس» اهل سفينه نوح اند، آن هفتاد«3» كه بر دين نوح بودند به او ايمان آورده«4» كه با او در كشتي بودند، پس از آن مختلف شدند. عبد اللّه عبّاس گفت پيش از ابراهيم- عليه السّلام- مردمان يك ملّت بودند بر كفر، خداي تعالي ابراهيم را بفرستاد. بعضي دگر از مفسّران گفتند: مردمان يك ملّت و طريقت بودند، در آن معني كه بر ايشان تكليف نبود و امر و نهي، خداي تعالي تكليف كرد و پيغامبران را بفرستاد. و مراد به «امّت» در آيت، ملّت است، چنان كه گفت: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها كه خواهد. (2). آج، لب: نرسد. (3). همه نسخه بدلها مرد. (4). آج، لب، فق: آوردند. صفحه : 177 إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ«1» ...، اي علي ملّة و طريقة. و امّت در قرآن و كلام عرب بر وجوه است: امّت به معني ملّت- چنان كه بگفتيم- و «امّت» آمد به معني امام في قوله: إِن َّ إِبراهِيم َ

كان َ أُمَّةً«2» ...، و «امّت» آمد به معني حين و روزگار في قوله: وَ ادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«3» ...، و «امّت» آمد به معني جماعت في قوله: وَجَدَ عَلَيه ِ أُمَّةً مِن َ النّاس ِ يَسقُون َ«4». و الأمّة الام ّ، امّت مادر باشد، تقول«5»: هذه امّة فلان، اي امّه، و امّت مردي«6» باشد منفرد به ديني كه او را در آن دين مشاركي نباشد، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: 7» يبعث زيد بن عمرو بن نفيل امة واحدة« يوم القيامة [270- پ] [اشاره]. و «امّت»، به معني قامت آمد، يقال: فلان حسن الأمّة اي القامة، قال الشّاعر: و ان ّ معاوية الاكرمين حسان الوجوه طوال الامم اي القامات، و اصل همه از ام ّ است، و آن قصد بود. و جمله اقوال خارج نيست از دو«8» قول: يكي آن كه مردم همه از يك ملّت بودند بر كفر، و الكفر علي اختلاف انواعه ملّة واحدة، و يكي آن كه: بر يك ملّت بودند از مسلماني و خداي شناسي، و در ميان ايشان خلاف نبود در اينكه، و قول سوم از بي تكليفي. فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ، خداي بفرستاد پيغامبران را، و جمله ايشان صد و بيست و چهار هزار پيغامبر«9» بودند- علي ما جاء في الاخبار- از ايشان سيصد و سيزده رسول بودند، و بيست و هشت مذكورند در قرآن به اسماء اعلام، و پنج از ايشان اولوا العزم اند: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد- عليهم السّلام. مُبَشِّرِين َ، بشارت دهنده مؤمنان و مطيعان را به ثواب. وَ مُنذِرِين َ، ترساننده ---------------------------------- - (1). سوره زخرف (43) آيه 23. (2). سوره نحل (16) آيه 120. [.....] (3). سوره يوسف (12) آيه

45. (4). سوره قصص (28) آيه 23. (5). دب: يقال، آج، لب، فق: يقول. (6). اساس: زير وصالي رفته، و در نو نويسي كلمه، به صورت «مرداي» نوشته شده، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مج، دب، آج، لب، فق: وحده. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سه. (9). مج، وز، آج، لب، فق: پيغامبران. صفحه : 178 كافران و عاصيان را به عقاب. ابو هريره روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: صلوا علي انبياء اللّه و رسله فان ّ اللّه بعثهم كما بعثني، گفت صلات«1» فرستي بر پيغامبران خداي كه ايشان نيز فرستادگان خدااند چنان كه مرا فرستاد. اگر گويند: نه قاعدت آن است كه زمين نشايد كه از حجّتي خالي باشد، پس چگونه بود كه خلقان مجتمع باشند بر كفر، واحدة! جواب«2» گوييم بر قول آنان كه گفتند بر ايمان مجتمع بودند يا بر بي تكليفي، اينكه سؤال نيايد، و بر قول آنان كه اجتماع بر كفر گفتند، جواب ايشان آن است كه: حجّت خداي در ميان ايشان مغمور و مقهور بود، قوّت قهر و غلبه ايشان نداشت، براي آن خداي تعالي ذكر او«3» در ميان اينان نكرد. و قاضي القضاة و ابو مسلم بن بحر گفتند: مراد آن است كه مردم يك امّت بود«4»، به آن معني كه بر ايشان پيش از بعثت انبيا جز تكليف عقلي نبود، چون خداي تعالي خواست تا تكليف شرعي كند پيغامبران بفرستاد با كتابها. وَ أَنزَل َ مَعَهُم ُ الكِتاب َ بِالحَق ِّ، كتاب گفت، و پيغامبران كه خداوندان كتابند يكي باشند«5»! از اينكه چند جواب گفتند: يكي آن

كه چون «لام» جنس در او آورد، جنس صالح باشد يكي را و جمع را. و جواب دوم آن است: اراد مع كل ّ نبي ّ كتابا، با هر پيغامبري كتابي، چنان كه گفت: فَاجلِدُوهُم ثَمانِين َ جَلدَةً«6» ...، و معني آن كه: فاجلدوا كل ّ واحد منهم، و مانند اينكه بسيار است. أبو ذرّ غفاري- رحمة اللّه عليه- روايت كند كه: من از رسول- عليه السّلام- پرسيدم كه خداي تعالي از آسمان چند كتاب فرستاد. گفت: خداي تعالي«7» پنجاه صحيفه برشيث انزله كرد، و شيث وصي ّ آدم بود. و بر نوح سي صحيفه انزله كرد، و بر ابراهيم ---------------------------------- - (1). دب: صلوات. (2). مج، دب، وز ايشان، آج، لب، فق آن. (3). دب: ايشان. (4). مج، وز، دب: بودند، آج، لب، فق: مردم يك ملّت بودند. (5). آج، لب، فق، مب، مر: كتابند: بيش اند. (6). سوره نور 24 آيه 4. (7). همه نسخه بدلها بجز دب از آسمان. [.....] صفحه : 179 ده صحيفه انزله كرد، آنگه توريت [271- ر] بر موسي انزله كرد و انجيل بر عيسي. گفتم: يا رسول اللّه؟ در صحف ابراهيم چه بود! گفت: همه امثال بود، و توريت موسي«1» عبر«2» بود، مانند آن كه: عجبا لمن ايقن بالموت كيف يفرح، و عجبا لمن ايقن بالنار كيف يضحك و عجبا لمن رأي الدنيا و تقلبها بأهلها كيف اطمأن اليها ، عجب از آن كه مرگ به يقين داند، چگونه شاد شود؟ و عجب از آن كه دوزخ به يقين داند و چگونه باز خندد؟ و عجب از آن كه دنيا ببيند و تقلّب او به اهلش چگونه ساكن شود با دنيا؟ و اينكه

خبر ايجاب آن نكند كه در اينكه كتابها هيچ اوامر و نواهي و احكام نباشد. در دگر خبر آورده اند كه: انجيل همه وعظ است، و در خبري ديگر آمده است كه: زبور همه حكمت است، و در خبري ديگر آمده است كه: در توريت هزار حكم بيش نيست از احكام شرع، خداي تعالي بيشتر در سورة البقره بيان كرد: لِيَحكُم َ بَين َ النّاس ِ، تا بيان كند احكام«3» را كه در آن خلاف مي كنند، پس «بيان» را حكم خواند تا اضافه اش«4» به كتاب درست باشد. و قولي دگر آن است كه: حكم صاحب كتاب كند، و لكن براي آن كه به كتاب حكم كند، و اگر كتاب نبودي او را حكم نبودي، و حاكم از كتاب حكم كند بر وفق آن كه در كتاب باشد، براي اينكه حكم را اضافت كرد به كتاب، [و كتاب را] [اشاره]«5» حاكم خواند، چنان كه گفت: هذا كِتابُنا يَنطِق ُ عَلَيكُم بِالحَق ِّ«6» ...، كتاب سخن نگويد، انّما بر كتاب سخن گويند«7»، و اينكه چنان است كه خارجيان امير المؤمنين علي را گفتند: ما براي آن برگشتيم از تو كه تو مردان را در دين خداي به حاكم«8» كردي. او گفت: ما حكّمت الرّجال و لكن حكّمت كتاب اللّه، گفت: من مردان را به حاكم نكردم، من كتاب خداي به حاكم كردم، و لكن كتاب سخن نگويد مردم از كتاب سخن گويند. ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب همه. (2). مر: عبرت. (3). همه نسخه بدلها: احكامي. (4). مج، وز: اضافه اش. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره جاثيه (45) آيه 29.

(7). همه نسخه بدلها: گويد. (8). دب، آج، لب، فق، مب: به حكم صفحه : 180 وَ مَا اختَلَف َ فِيه ِ إِلَّا الَّذِين َ أُوتُوه ُ، و خلاف نكردند در كتاب الّا آنان كه كتاب به ايشان دادند از جهودان و ترسايان، مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنات ُ، پس از آن كه حجّت به ايشان آمد، يعني احكام توريت و انجيل، و گفته اند: مراد به «بيّنات» ادلّه و حجج عقل است. قوله: وَ مَا اختَلَف َ فِيه ِ، اينكه «ها» شايد تا ضمير كتاب بود امّا كتاب ايشان و امّا كتاب ما اعني قرآن، و شايد كه راجع بود با حق، و شايد كه راجع بود با محمّد- عليه السّلام. و لكن«1» إِلَّا الَّذِين َ أُوتُوه ُ، اينكه ضمير ممكن نيست كه راجع باشد الّا با كتاب. و اختلاف ايشان در كتاب محتمل است دو وجه را: يكي آن كه بعضي در كتاب بعضي خلاف مي كنند، چنان كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد: وَ إِذا قِيل َ لَهُم آمِنُوا بِما أَنزَل َ اللّه ُ قالُوا نُؤمِن ُ بِما أُنزِل َ عَلَينا وَ يَكفُرُون َ بِما وَراءَه ُ«2» ...، و گفتند: نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض ٍ«3». و وجه ديگر آن كه: كتاب را تحريف و تبديل مي كردند، كقوله تعالي: يُحَرِّفُون َ الكَلِم َ عَن مَواضِعِه ِ«4». قوله: بَغياً بَينَهُم اي ظلما و حسدا، و نصب او بر مفعول له [باشد] [اشاره]«5»، [271- پ] براي بغي و ظلم و حسد را اينكه خلاف كردند پس از آن كه حجج متظاهر شد و ادلّه مترادف. فَهَدَي اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا، گفته اند: «لام» به معني الي است، يعني الي ما اختلفوا، و هر دو مستعمل است، يقال: هديته لكذا و الي كذا، قال اللّه تعالي: الحَمدُ لِلّه ِ

الَّذِي هَدانا لِهذا«6» ...، خداي تعالي مؤمنان را هدايت داد به آيات و ادلّه به حق از آنچه ايشان در وي خلاف كردند. إبن زيد گفت: ايشان در نماز خلاف كردند، بعضي روي به مشرق كردند و ---------------------------------- - (1). مب قوله تعالي. (2). سوره بقره (2) آيه 91. (3). سوره نساء (4) آيه 150. (4). سوره مائده (5) آيه 13. (5). اساس: ندارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره اعراف (7) آيه 43. [.....] صفحه : 181 بعضي روي به مغرب كردند و بهري روي به بيت المقدّس كردند، خداي تعالي مؤمنان را به كعبه هدايت كرد. و در روزه خلاف كردند، بعضي به شب روزه داشتند و بعضي نيمه روز و بهري از روز روزه داشتند و در اوقات مختلف، خداي تعالي مؤمنان را هدايت كرد به ماه رمضان. و در بهينه ايّام خلاف كردند. جهودان شنبه گفتند، و ترسايان يك شنبه گفتند، خداي تعالي مؤمنان را هدايت كرد به روز آدينه. در ابراهيم خلاف كردند، جهودان گفتند، جهود بود، و ترسايان گفتند: ترسا بود، خداي تعالي بيان كرد مؤمنان را كه: ما كان َ إِبراهِيم ُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصرانِيًّا وَ لكِن كان َ حَنِيفاً مُسلِماً«1». در عيسي خلاف كردند، جهودان گفتند: پيغامبر نيست، ترسايان گفتند: آدمي نيست- پسر خدا است- خداي تعالي بيان كرد مؤمنان را آنچه حق ّ است از آن في قوله: مَا المَسِيح ُ ابن ُ مَريَم َ إِلّا رَسُول ٌ قَد خَلَت مِن قَبلِه ِ الرُّسُل ُ وَ أُمُّه ُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأكُلان ِ الطَّعام َ.«2» و ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: نحن الاخرون السابقون ، ما آخريم و

سابقيم. به روز«3» آخريم، و به فضيلت سابقيم روز قيامت، در دنيا آخريم و در آخرت سابقيم، اوّل كس كه در بهشت شود ما باشيم، بيش از آن نيست كه امّت سلف را كتاب پيش«4» ما دادند و ما را پس ايشان«5» دادند، خداي تعالي ما را هدايت كرد به آنچه ايشان در آن خلاف كردند. و از جمله آن كه خداي ما را به آن هدايت كرد، آن روز است يعني روز آدينه، و جهودان را فردا باشد، و ترسايان را پس فردا. و خداي تعالي راه نمايد آن را كه خواهد به راه راست. و در اينكه جا هيچ شبهت نيست مجبّره را براي آن كه آنچه هدايت است كه تعلّق به خداي دارد- جل ّ جلاله- از الطاف و توفيق و اقدار و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت و ارسال رسل و انزال كتب، اينكه فعل خداست، و جز خداي تعالي ---------------------------------- - (1). سوره آل عمران (3) آيه 67. (2). سوره مائده (5) آيه 75. (3). همه نسخه بدلها: به روزگار. (4). همه نسخه بدلها بجز مب از. (5). همه نسخه بدلها بجز وز، مب كتاب. صفحه : 182 نتواند كردن، و هر چه فعل خداي باشد لا محال خداي تعالي آن را مريد باشد، و خداي تعالي مريد است كه همه مكلّفان را هدايت كند به راه راست و خود كرده است، آنچه ايشان مهتدي نشده اند دليل نكند كه براي آن است كه خداي تعالي هدايت نكرد، چه هدايت عام است و مهتدي بعضي اند، چنان كه امر و نهي [272- ر] عام است و لكن مطيع و منتهي«1» اندك.

قوله: أَم حَسِبتُم، خداي تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان امّت محمّد آنان كه معنّي اند«2» بقوله تعالي: فَهَدَي اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيه ِ مِن َ الحَق ِّ بِإِذنِه ِ«3». قتاده و سدّي گفتند: آيت در غزاي خندق آمد كه مسلمانان را از آن خوف رسيد و جهد و مشقّت كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد: وَ إِذ زاغَت ِ الأَبصارُ وَ بَلَغَت ِ القُلُوب ُ الحَناجِرَ«4»، و گفته اند: در كالزار«5» احد آمد كه عبد اللّه ابي ّ سلول، اصحاب رسول را گفت: تا كي شما خويشتن در تلف نهي و به علف شمشير كني! و به جان و به مال خطر كني! و خويشتن را غرور دهي! ايشان گفتند: هر كه از ما قاتل بود، مجاهد و غازي باشد، و هر كه مقتول بود شهيد بود. ايشان گفتند: اينكه چه تمنّاي باطل است، اگر محمّد رسول حق بودي، خداي تعالي دشمن را بر او ظفر ندادي، و قتل و اسر بر اصحاب او مسلّط نكردي، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و گفت: مي پنداري كه آسان به بهشت شايد شدن! گمان مي بري كه به بهشت خواهي شدن، و شما را به بلا مبتلا«6» نكنند كه آنان را كه پيش«7» شما بودند كردند! اينكه تمنّاي است از شما عطا گفت: سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول- عليه السّلام- با اصحابان«8» از مكّه به مدينه آمدند«9»، ايشان را سختيي برسيد، كه ايشان دست تهي آمده بودند، و خان و مان رها كرده، و جهودان به معادات برخاستند، و منافقان زبان طعن دراز ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مهتدي. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر:

معين. (3). سوره بقره (2) آيه 213. (4). سوره احزاب (33) آيه 10. (5). مج، وز، دب، فق، مب، مر: كارزار. (6). همه نسخه بدلها بجز مب: ابتلا. (7). مب، مر از. (8). آج، لب، فق، مر: اصحاب. (9). همه نسخه بدلها: آمد. [.....] صفحه : 183 كردند. مسلمانان دلتنگ شدند، خداي تعالي به تسلّي ايشان اينكه آيت فرستاد: أَم حَسِبتُم، بيان كرديم كه: «ام» معادل همزه استفهام بود، و اينكه جا در كلام استفهامي«1» ظاهر نيست«2». فرّاء گفت«3»: به معني همزه استفهام است، و «ميم» صله است، معني آن است كه: «أحسبتم«4»». و زجّاج گفت: به معني «بل» است، چنان كه شاعر گفت: بدت مثل قرن الشّمس في رونق الضّحي و صورتها أم انت في العين املح اي بل انت. و خطاب كرد با مؤمنان، گفت: پنداشتي كه به بهشت خواهي شدن، و مانند آن كه مكلّفان را در [آن] [اشاره]«5» تكليف بود شما را نخواهد بودن. وَ لَمّا يَأتِكُم، و به شما نيامده مانند آن كه به آنان آمد كه پيش شما بودند. و گفته اند: «لمّا» به معني «لم» است و هر دو نفي را باشد، چنان كه گفت: لَمّا يَلحَقُوا بِهِم«6» ...، اي لم يلحقوا بهم، و چنان كه نابغه گفت: ازف التّرحّل غير أن ّ ركابنا لمّا تزل بركابها و كأن قد اي لم تزل. و در «لمّا» معنيي باشد زيادت كه در «لم» نبود، و [براي] [اشاره]«7» آن تا قطع طمع منتظر نباشد، چنان كه كسي را بيني كه منتظر ركوب امير باشد گويي: لمّا يركب الامير، يعني هنوز بر نشسته نيست«8» [272- پ] [اشاره]، انتظار آن«9» كه باشد كه بر

نشيند، و در برابر او «قد» به كار دارند تا قطع طمع كنند به آن، گويند اينكه منتظر را: قد ركب ---------------------------------- - (1). اساس: اساي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). دب، آج، لب، فق، مب: است. (3). همه نسخه بدلها همزه. (4). اساس: جستم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه آج تصحيح شد. (6). سوره جمعه (62) آيه 3. (7). اساس: زير وصّالي رفته، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). اساس: وصّالي شده و متن اصلي محو شده، به نظر مي رسد كه متن برابر نسخه مب به صورت «اسير سوار نشده است» نو نويسي گرديده. با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت در جمله بعدي «باشد كه بر نشيند» تصحيح شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: كن، مب: منتظر باش. صفحه : 184 الامير، يعني انتظار مكن«1» كه امير بر نشست، و اينكه معني روا نيست اينكه جا تا كلام بر ظاهر خود باشد، يعني ايشان هنوز آن نكرده و با ايشان هنوز آن نرفته كه با امّت پيشين. و «مثل» و «مثل» يكي باشد، كشبه و شبه و حذر و حذر. خَلَوا مِن قَبلِكُم، اي مضوا، آنان كه گذشتند پيش«2» شما، آنگه بيان كرد آن را«3» كه به ايشان رسيد: مَسَّتهُم ُ البَأساءُ وَ الضَّرّاءُ، سختي و گرسنگي و درويشي. البأساء الشّدّة، و الضّرّاء الضّرّ من الجوع و ضيق اليد و سوء الحال، و آيت در«4» جاري مجراي اينكه آيت است كه گفت: الم، أَ

حَسِب َ النّاس ُ أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنّا وَ هُم لا يُفتَنُون َ، وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِين َ مِن قَبلِهِم«5» ...، و گفته اند: مراد به «بأساء» درويشي است، و به «ضرّاء» بيماري و زمانت. وَ زُلزِلُوا، ايشان را بجنبانيدند و مضطرب بكردند و بترسانيدند و دل مشغول كردند، حَتّي يَقُول َ الرَّسُول ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ مَتي نَصرُ اللّه ِ، تا كار به حدّي رسيد كه رسول خداي و مؤمنان استبطاء نصرت كردند، و گفتند: آخر اينكه نصرت خداي كي خواهد«6»، خداي تعالي تسلّي داد ايشان را: أَلا إِن َّ نَصرَ اللّه ِ قَرِيب ٌ، گفت: نصرت خداي نزديك است. مقريان«7» خلاف كردند در اعراب «يقول». نافع خواند و در شاذّ شيبه و اعرج و مجاهد: «حتّي يقول الرّسول» به رفع «لام»، و ديگران به نصب خوانند. امّا فرق از ميان اينكه دو قراءت در«8» معني است«9» كه «حتّي» نصب فعل مضارع به اضمار «ان» كند، و «ان» مؤذن بود به استقبال، و معني آن بود كه: «الي ان يقول، يعني آن اضطراب مي بود تا آنگاه كه رسول اينكه گفت: مَتي نَصرُ اللّه ِ، گفت رسول غايت آن بود. و آن كه به رفع خواند، گويد: قول رسول در آن حال بود. ---------------------------------- - (1). مب: مكش. (2). مج، مب، مر از. (3). مب: آنچه. (4). همه نسخه بدلها معني. (5). سوره عنكبوت (29) آيات 1 تا 3. [.....] (6). همه نسخه بدلها: خواهد بودن. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بصريان. (8). اساس به صورت «دو» هم خوانده مي شود. (9). همه نسخه بدلها: در معني آن است. صفحه : 185 و كوفيان گفتند: چون «حتّي» در فعلي شود كه معني ماضي بود

عمل نكند، و تقدير اينكه است كه: حتّي قال الرّسول، براي آن كه عمل عامل در فعل مستقبل بود براي آن كه ماضي مبني بود، و كوفيان اينكه را نصب علي الظّرف«1» گويند، يقول: سرنا حتّي ندخل مكّة بالرّفع، اي حتّي دخلناها. و چون به معني مستقبل باشد نصب بايد كردن. و وهب منبّه گويد: از«2» ميان مكّه و طائف هفتاد پيغامبر را مرده يافتند، سبب مرگ ايشان جوع و سختي بود. و هم او گفت: در كتاب بعضي حواريان خواندم كه، چون خداي تعالي بعضي در بلا بر تو بگشايد شادمانه«3» شو، براي آن كه سبيل انبيا و رسل است. و چون در نعمت و راحت بر تو بگشايد بر خويشتن بگري، براي آن كه با تو خلاف آن كرد كه با پيغمبران كرد. مصعب سعد«4» گويد، پدرم از رسول- عليه السّلام- پرسيد كه: اي ّ النّاس اشدّ بلاء! [273- ر] [اشاره]، كدام«5» مردمان به بلا مبتلاترند! گفت: «الانبياء، پيغامبران، ثم ّ الامثل فالامثل من النّاس، پس آن كه نيك مردتر باشد، و «امثل» اشبه باشد، يعني هر كس كه در حسن سيرت با ايشان ماند، آنكه گفت: مرد را خداي تعالي بر حسب دينش ابتلا كند، آنگه گفت: فلا يبرح البلاء عن العبد حتي يدعه يمشي علي الارض و ليس عليه خطيئة ، و بلا با مرد ملازم مي باشد تا او را چنان بكند كه بر زمين مي رود و بر او هيچ خطيئه و گناه نباشد. و در خبر مي آيد كه: عيسي را- عليه السّلام- وزيري بود، شير او را بدرّيد. عيسي- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ مرا وزيري بود«6» اينكه مرد در دين تو،

و عوني بود بر بني اسرايل، سگي را بر او مسلّط كردي تا او را بخورد. حق تعالي گفت: آري براي آن كه خواستم كه او را منزلتي باشد، و او به عمل خويش«7» به آن منزلت نمي رسيد«8»، ---------------------------------- - (1). اساس: علي الصرف، با توجّه به آج تصحيح شد. (2). مب: در. (3). لب، مب: شادمان. (4). مج، دب، وز، آج، لب، فق، مب: مصعب بن سعد. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: كه كدام. (6). مر: بودي. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: خويشتن را، مب: خود را. (8). مج، وز، دب، آج: نمي رسانيد. صفحه : 186 من او را ابتلا كردم به اينكه بلا تا به آن منزلت برسد«1». [و اينكه خبر با اصول موافق نيست براي آن كه به مثل انتها عوض ابتدا توان كردن، چه عوض از تعظيم و تبجيل عاري بود به مثل ثواب ابتدا نتوان كردن كه نا مستحق را تعظيم كردن از حكيم نيكو نباشد] [اشاره]«2»، و آيت دليل آن مي كند كه به بهشت دشخوار«3» توان رسيدن الّا به تحمّل مكاره و مشاق ّ، و منه قوله: صلّي اللّه عليه و آله:4» حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النّار بالشّهوات«. و در خبر است كه: چون خداي تعالي بهشت بيافريد، جبريل را گفت: در بهشت بگرد و ببين. جبريل در بهشت بگرديد«5»، گفت: بار خدايا؟ نه همانا كه هيچ كس باشد كه [در] [اشاره]«6» اينكه جاي نيايد، فلما حفت بالمكاره. چون پرچين«7» او به شدائد و محن و تكاليف شاق ّ بر سر نهاد، جبريل در آن نگريد، گفت: بار خدايا؟ ترسم كه كس در اينكه جا

نيايد از آن كه اختيار تحمّل اينكه مشاق ّ نكند. آنگه دوزخ بيافريد، و گفت: يا جبريل؟ برو و ببين. او برفت و بديد، گفت: بار خدايا؟ كس نباشد كه اختيار اينكه كند و در اينكه جا شود. آنگاه چون پرچينش«8» به شهوات بر نهاد، گفت: بار خدايا؟ مي ترسم كه كس بنماند كه نه در اينكه جا آيد. و در خبر هست كه لقمان پسرش را گفت: يا بني ّ ان ّ اللّه تعالي يجرّب العبد الصّالح بالمحن و البلاء كما يجرّب الذّهب بالنّار، گفت: خداي بنده صالح را به بلا چنان ابتلا كند كه زر را به آتش امتحان كنند. حسن بن محمّد الواعظ«9» گفت: بكر بن علي ّ المصّيصي از جمله ابدال بود، سي سال بود كه بيمار بود. اصحابش او را گفتند: خواهي كه بهتر شوي از اينكه بيماري! گفت: نه. گفتند: خواهي تا بميري! گفت. نه. گفتند: چگونه! گفت: اگر از اينكه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: برسيد. (6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). مج، وز، دب، فق، مر: دشوار. (4). همه نسخه بدلها بجز مج، وز و اللّذّات. (5). مج، وز، دب، فق، مب، مر و بديد، آج، لب و بدويد. (7). آج: بر جبينش، لب، فق: بر حبس، مب: بر حيس، چاپ شعراني (2/ 170): بر جنبين. (8). مج: بر جنينش، آج، لب، فق: بر جنش، مب: برخيش، چاپ شعراني (2/ 170): جنبين. (9). همه نسخه بدلها: حسين بن محمّد الواعظ. صفحه : 187 دو گانه يكي خواهم، خلاف آن خواسته باشم به خود كه خداي به من خواسته است، و من

نخواهم كه خواست من در خلاف خواست خداي بود، مرا به اينكه فضول چه كار است؟ من بنده مملوكم، خداوند من آنچه صلاح من باشد به داند، خود مي كند. گفتند: رابعة العدويّة هر گاه كاري بر او سخت شدي، در ميان سراي مي گشتي و مي گفتي [273- پ] [اشاره]: تحكّم يا الهي كيف شئتا فإنّي قد رضيت بما رضيتا ترفّق في عذابك لي قليلا و لا تعجل فمثلي«1» لن يفوتا«2» يَسئَلُونَك َ ما ذا يُنفِقُون َ، ظاهر آيت چنان است كه سؤال از نفقه است كه ما چه نفقه كنيم. و جواب دليل آن مي كند كه سؤال از آنان افتاد كه نفقه با ايشان صرف شود، و خداي تعالي از هر دو جواب داد، و ممكن باشد كه سؤال از اينكه افتاد، و لكن حق تعالي براي بيان را«3» آنچه پرسيدند و«4» آنچه نپرسيدند جواب كرد آن را از اينكه جا گفت: وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ فَإِن َّ اللّه َ بِه ِ عَلِيم ٌ. و بعضي مفسّران گفتند: آيت در عمرو بن الجموح آمد، كه او مردي پير بود و مال بسيار داشت. از رسول- عليه السّلام- پرسيد كه: من چه نفقه كنم و بركه نفقه كنم! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، جواب اينكه آمد: قُل، بگو اي محمّد: ما أَنفَقتُم مِن خَيرٍ، آنچه هزينه كني مِن خَيرٍ، مراد به اينكه «خير» مال است بلا خلاف براي قرينه انفاق از خير، يعني از مال. فَلِلوالِدَين ِ وَ الأَقرَبِين َ، بر مادر و پدر بايد كردن و خويشاني كه نزديكتر باشند. عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: 5» اليد العليا خير من اليد السفلي و ابدأ« بمن تعول امك و

اباك و اختك و اخاك و ادناك فأدناك ، گفت: دست زيرين به باشد از دست زيرين، و ابتدا به آن كس كن كه عيال تو باشد- مادر و پدرت و خواهر و برادرت، پس از آن، آن كه نزديكتر باشد پس نزديكتر. ابو هريره روايت كند كه: مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بمثلي. (2). دب، لب، فق، مب، مر: تقونا. (3). همه نسخه بدلها از. (4). مج، وز، دب، مر از. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابدأ. صفحه : 188 ديناري دارم. گفت: برو بر خود نفقه كن. گفت: ديگري دارم. گفت: برو بر اهلت نفقه كن. گفت ديگري دارم. گفت: برو بر فرزندانت نفقه كن. گفت: ديگري دارم. گفت: برو بر زير دستانت«1» نفقه كن. گفت: ديگري دارم. گفت: تو داني هر كجا كه خواهي صرف كن. و رسول- عليه السّلام- گفت: صدقه تو بر درويش صدقه اي باشد، و بر خويشاوند«2» دو صدقه باشد، براي آن كه هم صدقه باشد و هم صله رحم. حق تعالي ابتدا كرد بالاولي فالاولي، گفت: آنچه تو را باشد از فاضل نفقات ابتدا به مادر و پدر كن، آنگه به آنان كه به تو نزديكتر باشند«3»، هر چه قرابت او نزديكتر باشد ولايت و اوليتري او را بود. آنگه گفت: چون از آن فاضلي بماند بر«4» يتيمان براي آن كه بي پدر باشند«5» و ايشان را كسي نبود كه تولّاي كار ايشان كند، و ايشان طفل باشند. آنگه گفت: «و المساكين» كه ايشان چيزي ندارند«6» يا كفاف ندارند. آنگه گفت: وَ

ابن ِ السَّبِيل ِ، و رهگذري كه او غريب باشد و پناهي ندارد. جماعتي مفسّران- سدّي و جز او- گفتند: آيت منسوخ است به آيت زكات، و اينكه درست نيست براي آن كه در آيت [274- ر] [اشاره]، [حديث] [اشاره]«7» قلّت و كثرت نيست، و انّما«8» در آيت ذكر آنان است كه نفقه برايشان بايد كردن، و نفقه بر ايشان منع نكند از وجوب زكات، و جمع از ميان هر دو ممكن است. گروهي دگر گفتند: منسوخ است از وجهي ديگر به آيت مواريث، و اينكه هم درست نيست كه وجوب نفقه بر آنان كه ذكر كرد از مادر و پدر و ديگران، منع نكند از آن كه چون مرده باشند تركه ايشان را مستحقّاني باشند از روي شرع به حسب مصلحتي كه خداي ديده باشد، پس اينكه منع نيست از آن، و آن منع نيست از اينكه، و ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دوستانت. (2). دب، آج، لب، فق: خويشاوندان، مب، مر: خويشان. (3). مج، وز، دب فق: باشد. [.....] (4). مب: براي. (5). همه نسخه بدلها: باشد. (6). دب، آج، لب: ندارد. (7). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آج، لب، فق، مب، مر: امّا. صفحه : 189 جمع از ميانشان ممكن است. و محتمل بود كه خداي تعالي ندب و استحباب«1» خواست، گفت: هر كس كه خواهد كه طرفي از مال خود در وجوه برّ صرف كند مصارف آن اينكه است كه ذكر كرد. و حسن بصري گفت: مراد به آيت زكات است، و لكن پدر و مادر را، و من يجب

عليه نفقته من الاقربين، از آن جا به در آرند به دليلي خارج، و در باقي روان«2» باشد، و بر اينكه وجه هم نسخ صورت نبندد. قوله: كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِتال ُ، اي فرض- چنان كه در آيت صيام بيان كرديم- و آيت دليل فرض جهاد مي كند. و امّت خلاف نكردند در آن كه فريضه است، خلاف كردند«3» كه فرض بر كفايت است يا فرض بر اعيان؟ و مذهب درست آن است كه: فرض بر كفايت است- اذا قام به من في قيامه غني عن الباقين سقط عنهم، چون جماعتي كه در قيام ايشان غنا باشد به آن قيام كنند، از ديگران بيفتد. و آيت مجمل است و محتاج به بيان آن كه جهاد كي بايد كردن و با كي«4» بايد كردن، چنان كه آيت نماز و روزه و زكات و حج ّ همه مجمل است، و تفصيل آن از بيان رسول- عليه السّلام- دانند. و وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم«5» آن است: كه خداي در آيت پيشين بيان كرد كه به بهشت نرسند الّا به تحمّل مشاق ّ، و از جمله مشاق ّ كه در شرع آن را تحمّل بايد كردن جهاد است. و از عطا روايت كرد إبن جريج كه: از او پرسيدم وجوب جهاد، گفت: برايشان واجب بود، يعني صحابه رسول، بر ما واجب نيست. همانا، مراد آن بوده باشد كه بر ما واجب نيست، براي آن كه شرايط وجوبش حاصل نيست، از جمله شرايط او وجود امامي عادل بود، يا آن كه امام او را نصب كند براي جهاد، و بي امام جهاد واجب نبود الّا آنگه كه كافران بر مسلمانان غلبه كنند. آنگه علي

سبيل الذّب عن حوزة ---------------------------------- - (1). مج: استحقاق. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روا. (3). همه نسخه بدلها: خلاف در آن است. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: كه. (5). مر: مقدّم. صفحه : 190 الاسلام، واجب باشد آن از باب وجوب دفع مضرّت بود كه در عقل مقرّر است. انس روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: ثلاث من اصل الايمان: الكف ّ عمّن قال لا اله الّا اللّه ، سه چيز از اصل ايمان است: باز ايستادن از آن كه گوينده لا اله الّا اللّه باشد، لا تكفّره بذنب و لا تخرجه من الاسلام بعمل. او را به گناهي كه بكند كافر نگويي، و به عملي كه كند از [274- پ] اسلام به در نياري، 1» و الجهاد ماض« منذ بعثني اللّه الي ان يقاتل آخر امّتي الدّجّال لا يبطله جور و لا عدل، و دوم جهاد از آنگه كه خداي تعالي مرا بفرستاد تا به آخر زمان كه آخر امّت من با دجّال كارزار«2» كنند، روزگار جور يا عدل آن را باطل نكند، و الايمان بالاقدار ، و ايمان داشتن به قضا و قدر خداي. ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه بميرد و غزا نكند و يا خود عزم نكند بر غزا، 3» مات علي شعبة من« النّفاق، او بر شاخي از نفاق مرده باشد. زهري و اوزاعي گفتند: خداي تعالي جهاد بر مردان نوشته است اگر كنند و اگر نكنند«4»، هر كه از ايشان غزا كند فبها و نعم، و هر كه بنشيند او عدّه است، يعني ذخيره. اگر به او

استعانت كنند«5» ياري دهد، و اگرش برانگيزانند برانگيخته شود«6»، و اگر مستغني باشند از او بنشيند، و اينكه موافق مذهب ماست در آن كه جهاد فرض بر كفايت است، و مذهب شافعي هم چنين است. و دليل بر صحّت اينكه مذهب قوله تعالي: فَضَّل َ اللّه ُ المُجاهِدِين َ بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم عَلَي القاعِدِين َ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللّه ُ الحُسني«7». و اگر آنان كه قاعد«8» بودندي برايشان واجب بودي و ايشان تارك وجوب«9» بودندي به قعود از جهاد ايشان از خداي تعالي موعود نبودندي بالحسني كه تأنيث احسن باشد، بل موعود«10» بودندي بالسّوأي كه سزاي تارك واجب بود. پس به اينكه اعتبار معلوم شد كه جهاد فرض بر كفايت است. ---------------------------------- - (1). آج: فرض. (2). لب: كالزار. (3). آج، لب: عن. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] (5). مج، مر و اگر نكنند. (6). مب، مر: ندارد، ديگر نسخه بدلها: برانگيزد. (7). سوره نساء (4) آيه 95. (8). مب، مر: قاعده. (9). همه نسخه بدلها: واجب. (10). همه نسخه بدلها: موعد. صفحه : 191 و «قتال» مصدري باشد در معني مقاتله، و آن بيشتر از ميان دو كس بود، اعني مفاعله، مگر جايي چند معدود من قولهم: طارقت النّعل«1» و عاقبت اللص ّ، و عافاه اللّه. و امّا قوله: «عليكم»، اگر چه ظاهر او عموم است، آن را تخصيص بايد كردن به ادلّه مخصّصه، براي آن كه زنان و كودكان و پيران ضعيف و ديوانگان و بيماران و معذوراني كه ايشان را ممكن نباشد نهوض به جهاد از اينكه خارجند، و آن را كه بر او جهاد واجب بود و اگر او نتواند شدن كسي

را به جاي خود بدارد، و ساز و آلت و عدّت و برگ بدهد، روا باشد مگر آنگه كه امام او را فرمايد و بدل نستاند از او كه پس فرض جهاد از او ساقط نشود. و از شرط«2» وجوبش- چنان كه گفتيم- وجود امامي عادل است يا كسي كه از قبل او و دست او باشد، و الّا واجب نبود، و با ائمّه جور و سلطان ظالم«3» جهاد واجب نيست، هر كس كه كند اگر مصيب شود مأجور نبود، و اگر مصاب شود مأثوم بود، الّا آنگه كه خايف باشند بر بيضه اسلام- چنان كه بيان كرديم- كه بر سبيل مدافعه واجب بود. و امّا آن كه با كدام صنف از كفّار جهاد بايد كردن، و با كدام صنف نبايد كردن در دگر جاي بيايد كه لايق بود- ان شاء اللّه«4». قوله: وَ هُوَ كُره ٌ لَكُم، اي كراهة لكم و مشقّة عليكم، و شما را از روي نفار طبع اينكه خوش نيست، و هر چه تكليف بدو تعلّق دارد به هيچ حال مشتهي نبود، لا بدّ با مشقّت بود تا بر او استحقاق ثواب بود. و جمله قرّاء «كره» به ضم ّ «كاف» خواندند، مگر در شاذّ كه ابو عبد الرّحمن السّلمي ّ خواند: «كره» به فتح «كاف»، و آن دو لغت است: كالضّعف و الضّعف، و الرّهب و الرّهب«5». و محقّقان«6» لغت فرق كردند، گفتند: «كره» به ضم ّ «كاف» مشقّت باشد ---------------------------------- - (1). آج: اللّيل، مر: النّخل، مب: النعم. (2). لب، فق: شرايط. (3). مج، وز: ظلم. (4). همه نسخه بدلها و به الثّقة. (5). اساس: به صورت: الذهب و الذهب هم خوانده مي شود.

(6). همه نسخه بدلها اهل. صفحه : 192 [275- ر] [اشاره]، و «كره» اكراه بود، و بيان كرديم كه معني اينكه «كره» نفار طبع است كه به اكراه«1» فعل مختار در وجود نيايد، براي آن كه اينكه خطر جان است و مشقّت نفس است و مؤونت مال است. و عكرمه گفت: اينكه لفظ منسوخ است بقوله: سَمِعنا وَ أَطَعنا«2» ...، يعني كرهوا ثم ّ انقادوا، و اينكه درست نيست براي آن كه نسخ در اخبار نشود«3»، در اوامر و نواهي شود. آنگه حق تعالي بيان كرد كه: مصالح شرع«4» موقوف نباشد بر ارادت و كراهت تو، وَ عَسي أَن تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم، بسيار بود كه تو كاره باشي چيزي را و آن تو را بهتر بود، و باشد كه تو چيزي دوست داري و تو را آن بتر بود، براي آن كه در جهاد احدي الحسنيين است، إمّا ظفر و غنيمت، و إمّا شهادت، و ترك او شرّ است براي آن كه در او ذل ّ است و غضاضت و فقر و حرمان غنيمت. عبد اللّه عبّاس گفت: يك روز رديف رسول بودم- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: يابن عباس ارض عن الله بما قدر و ان كان خلاف هواك، گفت راضي شو از خداي به آنچه بر تو قضا كرده است«5»، و اگر چه بر خلاف هواي تو باشد كه اينكه در كتاب خداست. گفتم: كجاست يا رسول اللّه! كه من در قرآن خوانده ام و نمي دانم كه كجاست! گفت نمي داني اي زيرك، وَ عَسي أَن تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم وَ عَسي أَن تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم. حسن«6»

گفت: لا تكره الملمّات الواقعة و البلايا الحادثة، گفت: كاره مباش مهمّات واقعه را و بلاهاي حادثه را، كه بسا كار كه تو آن را كاره باشي و نجات تو در آن باشد، و بسا كار كه تو را خوش آيد و هلاك تو در آن باشد. و ابو سعيد الضّرير در اينكه معني آورد، قول القائل: رب ّ امر تتّقيه جرّ امرا ترتجيه خفي المحبوب منه و بدا المكروه فيه و عبد اللّه المعتزّ گويد در اينكه معني: ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: بالكراهة. (2). سوره بقره (2) آيه 285. [.....] (3). وز، فق، مب و. (4). همه نسخه بدلها: شرعي. (5). همه نسخه بدلها: قضا كند. (6). مج: چنين، وز: خبيبي را چنين. صفحه : 193 لا تكره المكروه عند نزوله ان ّ الحوادث لم تزل متباينة كم نعمة لا تستقل ّ بشكرها للّه في درج الحوادث كامنة محمّد بن اللّيث گفت: مدّتي بود كه در خانه بمانده بودم بي كار و بي عمل و دلتنگ، روزي كسي«1» از آن متوكّل آمد و گفت: اجب امير المؤمنين، من بترسيدم و روح از من برفت، بر نشستم و چون مرده مي شدم انديشناك تا خود چه خواهد بودن؟ در راه مردي از پيش من برافتاد و اينكه بيت بر تمثيل مي خواند: كم مرّة حفّت بك المكاره خار لك اللّه و انت كاره من اينكه به فال گرفتم، چون در پيش متوكّل شدم بفرمود تا منشور مصر براي من بنوشتند، و خلعت راست كردند و مرا به ولايت آن جا فرستاد، و في هذا المعني ايضا انشده«2» محمّد بن الفرخان: كم فرحة مطويّة لك بين أثناء

المصايب و مضرّة قد اقبلت من حيث تنتظر المواهب و انشد ابو عبد اللّه الوضّاحي ّ: ربّما خير للفتي و هو للخير كاره ثم ّ تأتي السّرور من حيث تأتي المكاره

[سوره البقرة (2): آيات 217 تا 221]

[اشاره]

يَسئَلُونَك َ عَن ِ الشَّهرِ الحَرام ِ قِتال ٍ فِيه ِ قُل قِتال ٌ فِيه ِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ كُفرٌ بِه ِ وَ المَسجِدِ الحَرام ِ وَ إِخراج ُ أَهلِه ِ مِنه ُ أَكبَرُ عِندَ اللّه ِ وَ الفِتنَةُ أَكبَرُ مِن َ القَتل ِ وَ لا يَزالُون َ يُقاتِلُونَكُم حَتّي يَرُدُّوكُم عَن دِينِكُم إِن ِ استَطاعُوا وَ مَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دِينِه ِ فَيَمُت وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِك َ حَبِطَت أَعمالُهُم فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (217) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أُولئِك َ يَرجُون َ رَحمَت َ اللّه ِ وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (218) يَسئَلُونَك َ عَن ِ الخَمرِ وَ المَيسِرِ قُل فِيهِما إِثم ٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِع ُ لِلنّاس ِ وَ إِثمُهُما أَكبَرُ مِن نَفعِهِما وَ يَسئَلُونَك َ ما ذا يُنفِقُون َ قُل ِ العَفوَ كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرُون َ (219) فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ اليَتامي قُل إِصلاح ٌ لَهُم خَيرٌ وَ إِن تُخالِطُوهُم فَإِخوانُكُم وَ اللّه ُ يَعلَم ُ المُفسِدَ مِن َ المُصلِح ِ وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَأَعنَتَكُم إِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (220) وَ لا تَنكِحُوا المُشرِكات ِ حَتّي يُؤمِن َّ وَ لَأَمَةٌ مُؤمِنَةٌ خَيرٌ مِن مُشرِكَةٍ وَ لَو أَعجَبَتكُم وَ لا تُنكِحُوا المُشرِكِين َ حَتّي يُؤمِنُوا وَ لَعَبدٌ مُؤمِن ٌ خَيرٌ مِن مُشرِك ٍ وَ لَو أَعجَبَكُم أُولئِك َ يَدعُون َ إِلَي النّارِ وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلَي الجَنَّةِ وَ المَغفِرَةِ بِإِذنِه ِ وَ يُبَيِّن ُ آياتِه ِ لِلنّاس ِ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرُون َ (221)

[ترجمه]

[مي پرسند تو را از ماه حرام كارزار«3» در او، بگو كه كارزار«4» در او بزرگ است و منع از راه خداي و كفر است به او و مسجد حرام و بيرون«5» كردن اهلش از او بزرگتر«6» است نزديك خداي و فتنه بزرگتر است از كشتن، و به زايل نباشد كارزاري«7» كنند«8» با شما

تا برگردانند شما را از دين شما اگر توانند، و هر كه برگردد از شما از دينش بميرد و او كافر بود، ايشان تباه شود كارهاي ايشان در ---------------------------------- - (1). اساس: در حاشيه آورده است «ملازمي». (2). مج، وز، دب: انشد. (7- 4- 3). آج، لب: كالزار. (5). مج: بيران، با توجّه به وز تصحيح شد. (6). مج: بزرگ، با توجه به وز و معني كلمه تصحيح شد. (8). آج، لب، فق: مي كنند. صفحه : 194 دنيا و آخرت و ايشان اهل دوزخند، ايشان در آن جا هميشه باشند] [اشاره]«1» [275- پ] [آنان كه بگرويدند و آنان«2» كه هجرت كردند و جهاد كردند در راه خداي، ايشان اميد مي دارند رحمت خداي، و خداي آمرزگار و بخشاينده است] [اشاره]«3». [مي پرسند تو را از مي«4» و قمار، بگو در آن هر دو بزه بزرگ است و سودهايي مردمان را، و بزه آن بزرگتر از سود آن است، و مي پرسند تو را كه چه نفقه كنند، بگو عفو، همچنين بيان مي كند خداي براي شما آيتها شايد شما انديشه كنيد] [اشاره]«5». [در دنيا و آخرت و مي پرسند از تو از يتيمان، بگو كه نيك كردن ايشان را بهتر بود، و اگر آميختگي كنيد با ايشان برادرانتانند«6»، و خداي داند اهل فساد را از اهل اصلاح، و اگر خواهد خداي عذاب كند شما را كه خداي منيع و محكم كار است] [اشاره]«7». [و به زني مكنيد زنان مشركان«8» را تا آرند ايمان و پرستار مؤمنه بهتر بود از بت پرست و اگر چه شما را عجب آرد، و دختر مدهي بت پرستان را«9» تا آرند ايمان. و بنده مؤمن به

بود از بت پرست، و اگر چه نيكو آيد شما ---------------------------------- - (7- 5- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (2). فق: آن نان/ آنان. (4). لب: دن. (6). مج: بل در ايشانند، با توجّه به وز تصحيح شد. [.....] (8). وز: مشركات. (9). مج: و به زني مكنيد مشركات را، با توجّه به وز تصحيح شد. صفحه : 195 را. ايشان مي خوانند به سوي دوزخ و خداي مي خواند«1» با بهشت و آمرزش به فرمان او، و روشن مي كند آيات و دلالات خود براي مردمان تا همانا كه ايشان انديشه كنند] [اشاره]«2». قوله تعالي: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الشَّهرِ الحَرام ِ، مفسّران گفتند سبب نزول آيت آن بود كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- عبد اللّه بن جحش را بفرستاد- و او پسر عمّه«3» رسول بود- در جمادي الاخرة پيش از قتال بدر به دو ماه [و در اينكه وقت] [اشاره]«4» هفده«5» ماه از هجرت گذشته بود، و هشت مرد مهاجر را با او بفرستاد: سعد ابو وقاص، و عكاشة بن محصن الاسدي ّ، و عتبة بن غزوان السّلمي ّ، و ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعه، و سهيل بن بيضاء، و عامر بن ربيعه، و واقد بن عبد اللّه، و خالد بن بكير. و نامه اي نوشت براي امير ايشان- عبد اللّه بن جحش- و او را گفت: سر علي اسم الله ، برو به نام خداي، و اينكه نامه را سر باز مكن تا دو منزل از مدينه بنروي«6»، آنگه سر نامه باز كن و بر اصحاب خود خوان و بر آنچه در نامه باشد«7» كار كن و از پيش ببر، و اگر از

اصحاب تو كسي نخواهد كه با تو بيايد او را اكراه مكن. او نامه بستد، چون دو منزل برفت نامه را سر باز كرد و بر اصحاب خود خواند، در نامه نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم امّا بعد، برو با اصحابت بر بركت«8» خدا تا به بطن نخله، آن جا فرود آي و راه كاروان قريش نگاه دار تا كي آيند«9» و خبرت«10» از آن با ما ده. نامه برخواند و گفت: سمعا و طاعة. ---------------------------------- - (1). مج: مي خواهد، با توجّه به وز تصحيح شد. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). فق، مب، مر: پسر عم. (5). مب: هفتده. (6). مج، وز: بيرون روي، مب: بروي. (7). آج، لب به آن. (8). مب، مر: نزله. (9). دب، فق، آج: تا كه آيند، لب: تا آيند، مب، مر: تاكيانند. (10). همه نسخه بدلها: خبري. صفحه : 196 آنگه اصحاب خود را گفت، مرا فرموده اند كه: بر شما اكراه نكنم، هر كه را آرزوي شهادت است خود بيايد، و هر كه نخواهد باز پس شود، كه من مي روم به آنچه رسول خداي مرا فرمود. اصحاب او گفتند: ما نيز سميع و مطيعيم فرمان خداي و رسول را. برفتند تا به جايي رسيدند كه آن را بحر گفتند بالاي فرع، و آن نام جايي«1» است. سعد ابو وقّاص را شتري گم شد و عتبه بن غزوان را، ايشان دستوري خواستند كه به طلب شتر روند، دستوري داد ايشان را، و عبد اللّه بن جحش برفت با اصحابش تا به بطن نخله رسيد از ميان [مكّه] [اشاره]«2» و

طايف. آن جا فرود آمدند، كه نگاه كردند كارواني از آن قريش از طايف مي آمد ميويز«3» داشت و اديم و چيزي از متاع طايف، و در ميان كاروان عمرو بن الحضرمي ّ بود و الحكم بن كيسان و عثمان بن عبد اللّه بن المغيره، و نوفل بن عبد اللّه المخز و ميّان. چون اصحاب رسول را ديدند بترسيدند. عبد اللّه بن جحش گفت: اينكه قوم بترسيدند، يكي را بنشاني«4» و سر بتراشي«5» تا ايشان گمان برند كه شما معتمريد، ايمن شوند. عكّاشه را بنشاندند و سرش را بتراشيدند، ايشان كه آن ديدند گفتند كه: اينان عمره آورده اند، ايمن شدند [276- ر] و گفتند: زايرانند، باكي نيست. و آن آخر روزي بود از جمادي الاخرة كه گروهي مي گفتند: جمادي است و گروهي مي گفتند: رجب است، روز شك بود، با يكديگر گفتند: اگر ما امشب توقّف كنيم، فردا رجب باشد، و رجب ماه حرام است در او قتل و قتال نشايد كرد«6»، اگر كاري خواهيم كرد«7» امروز بايد كرد«8». واقد بن عبد اللّه السّهمي ّ آغاز كرد و تيري انداخت عمرو بن الحضرمي ّ را، و او را بكشت. اوّل كشته از مشركان در اسلام او بود، و حكم را و عثمان را به اسيري گرفتند، اوّل اسيري در اسلام ايشان بودند، و نوفل بجست، و ايشان كاروان براندند تا ---------------------------------- - (1). دب، آج: چاهي. (2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: مويز. [.....] (4). بنشاني/ بنشانيد. (5). بتراشي/ بتراشيد. (8- 7- 6). همه نسخه بدلها: كردن. صفحه : 197 به مدينه آمدند. قريش گفتند: محمّد

استحلال مي كند ماه حرام را، و اينكه ماهها مأمن خائفان بودي، و روا نداشتندي به هيچ وجه در او كارزار«1» كردن. و خون ريختن و غارت كردن. مسلمانان اهل مكّه را«2» بدان تعيير كردند، و گفتند: اي صابيان؟ هم حرمتي بمانده بود ماه حرام را، آن حرمت نيز برداشتي. و جهودان از آن مردمان و نامهاي ايشان تفؤّل كردند، گفتند: و اقد أو قدت الحرب و عمرو عمرت الحرب و الحضرمي ّ حضرت الحرب، و اقد ايقاد حرب كرد و عمرو عمارت حرب كرد و حضرمي ّ به حرب [حاضر آمد] [اشاره]«3» و اينكه طريقتي باشد ايشان را در تفؤّل. آن حديث به رسول- عليه السّلام- رسيد. عبد اللّه بن جحش را گفت: من تو را نفرمودم كه [در ماه حرام] [اشاره]«4» قتال كن و كسي را بكش، و آن كاروان و آن اسيران را موقوف بكرد و هيچ گونه دست به آن دراز نكرد. اصحاب آن سريّه از آن انديشناك شدند و از دست در افتادند، گفتند: يا رسول اللّه؟ ما اينكه حضرمي ّ«5» را بكشتيم، پس از آن شب ماه رجب را ديديم، نمي دانيم او را«6» در رجب كشتيم يا در جمادي؟ و مردم در آن گفتاگوي«7» كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. رسول- عليه السّلام- آن مال پيش خواست، و خمس آن بيرون كرد- و اوّل خمسي كه در اسلام بود آن بود- و باقي قسمت كرد ميان اصحاب سريّه، و اوّل غنيمتي در اسلام آن بود، و اهل مكّه فداي آن اسيران بفرستادند. رسول- عليه السّلام- گفت: توقّف كنيم، اگر سعد و عتبه بيايند«8»، و الّا اينان را به بدل ايشان باز كشيم. چون

ايشان باز رسيدند، رسول- عليه السّلام- فديه بستد و اسيران را باز جايگاه داد. امّا حكم بن كيسان اسلام آورد و با رسول- عليه السّلام- به مدينه بماند، و او را ---------------------------------- - (1). لب: كالزار. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 178): مسلمانان را اهل مكّه. (4- 3). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، لب، فق: ما إبن حضرمي ّ. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (7). دب، مر: گفت و گوي: لب: گفتگوي. (8). همه نسخه بدلها: باز آيند. صفحه : 198 روز بئر معونه بكشتند شهيد. و امّا عثمان بن عبد اللّه، با مكّه شد و آن جا بماند تا به وقت مرگ، و كافر مرد«1». و امّا نوفل، روز خندق خواست تا اسب به خندق بجهاند، اسبش نجست«2» و در خندق افتاد و شكسته شد با اسب، و مشركان جيفه او را ديت بدادند و باز خريدند. رسول- عليه السّلام- گفت: نستاني«3» كه او خبيث الجيفه و خبيث الدّيت است، سبب نزول آيت اينكه بود. قوله تعالي: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الشَّهرِ الحَرام ِ، مراد ماه رجب است، و اينكه ماهها را براي آن حرام خوانند كه قتال و قتل در آن«4» حرام است. و گفته اند: لعظم حرمته، براي تعظيم حرمت او را حرامش خوانند و از اينكه جا اينكه ماه را منصل الأسنّه گفتند و مضر«5» الأسنّه، كه در اينكه ماه عرب سنانها از نيزه بگرفتندي. و گفته اند: رجبش براي آن خواندند كه از ماههاي حرام منفرد است، چه او، تنهاست و آن سه گانه باقي، پيوسته. و

گفته اند: براي آن كه از ماهها هيچ به حرمت او نيست، و گفته اند: براي تعظيمش من التّرجيب، من قول سعد: أنا جذيلها المحكّك و عذيقها المرجّب، منّا أمير و منكم أمير- قاله يوم السّقيفة. و مرجّب، درختي بود كه از بسياري باري«6» كه دارد ترسند كه«7 بشكند، دعامه اي از [276- پ] زير او برزنند. و اينكه ماه را «أصم ّ» خوانند، براي آن كه در او قعقعه سلاح نشنيدندي، و اينكه از باب ليله نائم و نهاره صائم. و اينكه ماه را «أصب ّ» خوانند، لأن ّ اللّه تعالي يصب ّ فيه رحمته علي عباده، در اينكه ماه خداي تعالي رحمت خود بر گناهكاران ريزد. و اينكه ماه را نيز «رجم» خوانند، براي آن كه خداي تعالي شياطين را در اينكه ماه رجم فرمايد، و در جاهليّت عظيم الحرمة بود، و چون اسلام آمد حرمتش بيفزود، و در فضل او كتابي مفرد كرده اند. امّا قوله: قِتال ٍ فِيه ِ، مجرور است بر بدل، و اينكه را بدل اشتمال گويند، و بدل ---------------------------------- - (1). مج: بود. (2). وز: نه بجست، آج، لب، فق، مب، مر: بجست. (3). مج، وز: بستانيد، دب، لب: بستاني. (4). همه نسخه بدلها: در او. [.....] (5). كذا در اساس و تب، مج، وز، دب: مضمر، آج، لب، فق، مب، مر: مظهر. (6). همه نسخه بدلها بجز مر: بار. (7). مج، دب، آج، لب، فق شاخ. صفحه : 199 اشتمال آن بود كه از ميان بدل و مبدل ملابستي بود، چنان كه سلب زيد ثوبه، و أعجبني زيد داره. و بدل بر چهار نوع بود، و هر يكي در جاي خود چون پيش آيد ذكر كرده شود،

مگر «بدل الغلط» كه آن در قرآن نباشد. و از حق ّ بدل آن بود كه، چون او را اضافت كني با مبدل [منه] [اشاره]«1» معني مستقيم بود، چنان كه سلب زيد ثوبه، و معني آن است كه: سلب ثوب زيد، فكذلك هيهنا، معني اينكه كه: يسئلونك عن قتال الشّهر الحرام، يعني عن القتال في الشّهر الحرام، و اينكه را ظرف متّسع گويند، چنان كه: يا سارق اللّيلة اهل الدّار، المعني في اللّيلة. و در قراءت عبد اللّه مسعود چنين است: عن الشّهر الحرام و عن قتال فيه. قُل يا محمّد، بگو اي محمّد كه: قِتال ٌ فِيه ِ كَبِيرٌ، كالزار«2» در ماه حرام كبير است، و گناهي بزرگ است، و از جمله كبائر است. وَ صَدٌّ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، «صدّ» منع بود، و مصدود ممنوع بود من قوله. هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«3» ...، [و مراد] [اشاره]«4» منع ايشان است رسول را- عليه السّلام- از مكّه عام الحديبيه. و «صدّ»، مرفوع است به ابتدا، و ما بعد او معطوف است بر او، الي قوله: أَكبَرُ، و «اكبر» مرفوع است بر خبر ابتدا، اينكه قول زجّاج است و ابو علي الفارسي ّ، و معني آن بود كه: منع كردن رسول خداي را و صحابه و مسلمانان را از خانه خدا، و نيز كافر شدن به خدا، و نيز اهل حرم را و مكّه را از مكّه بيرون كردن«5»، اينكه جمله كه شما كرديد با رسول خدا و با صحابه او، بنزديك خداي تعالي بزرگتر است [از قتال در ماه حرام] [اشاره]«6». و قوله: وَ المَسجِدِ الحَرام ِ، معطوف است علي قوله: عَن ِ الشَّهرِ الحَرام ِ، و عَن ِ المَسجِدِ

الحَرام ِ«7»، اينكه قول فرّاء است. و ابو علي گفت عطف است علي قوله: عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، و عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«8»، گفت: و بيان اينكه از روي معني و نظير او في ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مب افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز لب: كارزار. (8- 3). سوره فتح (48) آيه 25. (6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). اساس: كردند، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). سوره مائده (5) آيه 2، سوره انفال (8) آيه 34. صفحه : 200 قوله: إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ المَسجِدِ الحَرام ِ«1»، و ابو علي قول فرّاء را رد كرد و گفت سؤال از قتال ماه حرام افتاد، نه از قتال در مسجد الحرام. و آنچه سبب نزول است از قصّه عبد اللّه جحش دليل اينكه مي كند، دگر طول الكلام و آن كه وهم سابق نشود به آن كه عطف مسجد بر شهر باشد. و امّا قول آن كس كه گفت: عطف است بر ضمير مجرور في قوله «به» اي باللّه و المسجد الحرام خطاست، براي آن كه عرب عطف نكنند اسم ظاهر را بر ضمير مجرور متّصل، الّا آنگه كه حرف جرّ باز آرند، لا يقال: مررت به و زيد، و انّما يقال: مررت به و بزيد، براي آن كه جار و مجرور بمنزله اسمي«2» واحد باشد، و العطف علي بعض الاسم لا يصح. و امّا قول آن كس كه گفت: «و صدّ»، «و كفر» معطوف است بر «كبير» قول او فاسد است، براي فساد معني، و آن آن است كه

اگر گويند: قتال ماه حرام «كبير» است و «صدّ» است، معلوم است كه «صدّ» نيست، اگر گويند: سبب «صدّ» است، گوييم: «صدّ» حاصل بود، و اينكه سبب كه قتال است نبود، دگر آن كه: وَ كُفرٌ بِه ِ اگر عطف باشد بر «كبير» بايد تا كفر [277- ر] بود و اينكه خلاف اجماع است. دگر آن كه خداي آيت بدان فرستاد تا حجّت بود مسلمانان را بر كافران، و حجّت آنگه باشد كه چنين بود كه ما گفتيم، و اگر چنان باشد حجّت كافران را بود بر مسلمانان چون قتال كبير«3» باشد و صدّ و منع باشد و كفر باشد، اينكه همه قوّت قول كافران بود، و آيت براي ايشان آمده باشد و مخالف بود سبب نزول را، پس نظم آيت چنين است كه: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الشَّهرِ الحَرام ِ، اي قتال الشّهر الحرام، قل قتاله كبير و الصّدّ عن سبيل اللّه و عن المسجد الحرام و الكفر به، اي باللّه و إخراج اهله، اي اهل المسجد الحرام اكبر عند اللّه، اي هذه الأشياء باجمعها اكبر عند اللّه، يعني اينكه كه شما كرديد بزرگتر است و شنيعتر در باب كبيره اي از قتال در ماه حرام، اينكه به حجّت ---------------------------------- - (1). سوره حج (22) آيه 25. (2). همه نسخه بدلها: اسم. (3). همه نسخه بدلها: كبيره. صفحه : 201 كردي و به اينكه تمسّك كردي، و آن كبائر و كفر خود فراموش كردي«1». قوله: وَ الفِتنَةُ أَكبَرُ مِن َ القَتل ِ، اينكه جمله دگر است مستأنف هم در آن معني، و مراد به «فتنة» كفر است [و شرك به خداي عظيمتر] [اشاره]«2» است از كشتن پسر حضرمي ّ. چون اينكه آيت

آمد، عبد اللّه بن جحش نامه نوشت به مسلمانان مكّه و گفت: چون كافران شما را تعيير كنند بدانچه من كردم، شما نيز ايشان را تعيير كنيد به كفر و منع رسول و اخراج او از مكّه كه خداي براي من مشركان را جواب داد. آنگه گفت: وَ لا يَزالُون َ يُقاتِلُونَكُم، گفت: اگر اينكه كافران ممكّن باشند و توانند، پيوسته با شما كارزار«3» كنند تا شما را از دين خود برگردانند اگر توانند. قتاده گفت: قتال در ماه حرام و در حرم منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم«4» ...، و بقوله: وَ قاتِلُوهُم حَتّي لا تَكُون َ فِتنَةٌ«5» ...، و جبّائي اينكه قول اختيار كرد. و عطا و ديگر مفسّران گفتند: او بر تحريم است، و مذهب ما آن است كه: هر كس كه اينكه ماه و اينكه جاي را حرمت دارد، و قتال نكند، با او قتال نكنند و ابتدا نكنند به اذيّت او، و آن كس كه اينكه«6» حرمت ندارد با او قتال كنند. و رسول- عليه السّلام- چون فتح مكّه بكرد، خطبه كرد و گفت: ان الله احلها لي في هذه الساعة و لا يحلها لاحد بعدي الي يوم القيامة. و قوله: وَ مَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دِينِه ِ فَيَمُت وَ هُوَ كافِرٌ، بدان كه ارتداد مؤمن بنزديك ما درست نبود، براي آن كه اجماع است كه بر ايمان استحقاق ثواب ابد بود، و بر كفر استحقاق عقاب ابد بود، و جمع از ميان ايشان در حق ّ يك شخص متعذّر بود، براي آن كه صحّت استحقاق تبع صحّت وصول است، و چون وصول صحيح نبود ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب،

مر و اگر گويند چگونه شايد كه صدّ و كفر مبتدا باشد، و اينكه هر دو نكره است، و مبتدا بايد كه معرفه باشد، گوييم: روا بود كه نكره باشد، چون موصوف باشد يا مخصوص، كقولهم: رجل من بني تميم فارس و غلام كريم النّسب حاضر و آنچه بدين ماند. و صدّ مخصوص است بقوله: عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ كُفرٌ به نيز يقوله اي باللّه، پس بدين وجه روا باشد. (2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). لب: كالزار. (4). سوره توبه (9) آيه 5. (5). سوره بقره (2) آيه 193. (6). مب ماه را. صفحه : 202 استحقاق متصوّر نبود، مگر آنگه كه احباط گويند كه كفر او ايمانش را محبط كرد، يا عقاب كفرش ثواب را محبط كرد. و چون احباط درست نيست، بنا كردن بر او درست نباشد، پس آن را كه بينند از مسلمانان كه مرتد شود، يا ايمانش درست نبوده باشد، يا اظهار ارتداد و كفر كه كند بر سبيل تقيّه و يا غرض ديگر بود براي اينكه دليل كه گفتيم. و تأويل ارتداد در آيت برگرديدن باشد از ظاهر اسلام نه از ايمان، چه اينكه دليل مانع است از او. فَيَمُت وَ هُوَ كافِرٌ به جواب شرط مجزوم است، و «واو» حال راست. فَأُولئِك َ حَبِطَت أَعمالُهُم، ايشان را عملهاي«1» باطل باشد در دنيا و آخرت، و مراد به احباط در آيت و هر كجا كه باشد نفي قبول و وقوع بود در اوّل، و لكن چون با اوّل صورت واقع دارد و در ثاني حال آن را ثمرتي نبود تا

محبط ماند، خداي تعالي آن را محبط خواند [277- پ] [اشاره]. و اصل «حبوط» آن بود كه چهار پاي را شكم بياماهد«2» و از آن بميرد پس هر بطلان و هلاك را حبوط گويند. امّا حبوط اعمال ايشان در دنيا آن بود كه خداي تعالي اطّلاع كند خلق را بر سرّ و نفاق ايشان، تا آن مدح كه ايشان را كرده باشند به ذم ّ بدل شود، چنان كه در حق ابليس بود و امّا در آخرت ثوابي كه ايشان را بودي، اگر آن عمل به اخلاص كردندي و آن ايمان با حقيقت بودي آن نباشد، و كلام در بطلان احباط در دگر جايگاه بيايد- ان شاء اللّه. وَ أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ، و ايشان اهل دوزخ باشند براي كفرشان. چون رسول- عليه السّلام- از طعنه مشركان رنجور دل شد، و در حق ّ اينكه مردمان و غنيمتي كه آورده بودند توقّفي«3» كرد، و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و رسول- عليه السّلام- غنيمت قسمت كرد، گفتند: يا رسول اللّه، ما را بر اينكه غزا كه كرديم، و بر اينكه رنج كه برديم هيچ مزدي و ثوابي خواهد بودن! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها هرزه و. (2). همه نسخه بدلها: بياماسد. (3). آج، لب: توقيفي. صفحه : 203 إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، «امنوا» اي صدّقوا، ايمان آرند و تصديق كنند و هجرت كنند و خانه و مسكن خود رها كنند در رضاي خدا، و در سبيل خداي تعالي جهاد كنند. أُولئِك َ يَرجُون َ رَحمَت َ اللّه ِ، ايشان اميد رحمت خداي دارند. آيت به«1» تسلّي

ايشان فرستاد تا آيس نشوند و اميد بر ندارند. وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، و خداي تعالي آمرزنده و بخشاينده است، بيامرزد گناهكاران را به رحمت. قوله: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الخَمرِ وَ المَيسِرِ، جماعتي مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي صحابه رسول پيش رسول آمدند، و گفتند: يا رسول اللّه؟ افتنا في الخمر و الميسر فانّهما مذهبة للعقل مسلبة للمال، ما را فتوا كن در باب خمر و قمار كه اينكه هر دو عقل برنده و مال رباينده است«2»، مصدر به جاي اسم فاعل بنهاد مبالغت را«3». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. جماعتي مفسّران روايت كردند كه: خداي تعالي در خمر چهار آيت فرستاد، به مكّه اينكه آيت فرود آمد: وَ مِن ثَمَرات ِ النَّخِيل ِ وَ الأَعناب ِ تَتَّخِذُون َ مِنه ُ سَكَراً«4» ...، اي مسكرا علي احد القولين، و آنگه حلال بود، چون معاذ حبل و جماعتي از صحابه با رسول- عليه السّلام- در اينكه باب مراجعتي كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الخَمرِ وَ المَيسِرِ. جماعتي دست بداشتند و جماعتي دست بنداشتند براي منافعي كه در او بود. تا روزي عبد الرّحمن بن عوف مهماني كرد و طعامي بساخت و جماعتي را حاضر كرد. چون طعام بخوردند، ايشان را خمر آورد، و ايشان خمر خوردند و اينكه آنگه بود كه خمر هنوز حلال بود. نماز شام در آمد و ايشان مست شده بودند، يكي را پيش داشتند تا نماز كنند به ايشان، الحمد برخواند و قُل يا أَيُّهَا الكافِرُون َ«5»، و در او بخواند كه: اعبد ما تعبدون«6»، و همچنين تا آخر بي «لا» كه حرف نفي است. ---------------------------------- - (1). مب، مر: آيت

از جهت. (2). همه نسخه بدلها: ربانيده اند. (3). دب، آج، لب، فق، مر يَسئَلُونَك َ عَن ِ الخَمرِ مي پرسند تو را از خمر. (4). سوره نحل (16) آيه 67. (5). سوره كافرون (109) آيه 1. (6). سوره كافرون (109) آيه 2. صفحه : 204 خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُكاري حَتّي تَعلَمُوا ما تَقُولُون َ«1» ...، چون اينكه آيت آمد، قومي دگر دست بداشتند و گفتند: خيري نباشد در چيزي كه ما را از نماز باز دارد و در او اثم باشد. و قومي دگر به اوقاتي كه نه اوقات نماز بودي تعاطي مي كردند، تا روزي يكي از جمله مسلمانان خمر خورد، [چون مست شد] [اشاره]«2» او را كشتگان بدر ياد آمد، برايشان بگريست و نوحه كرد، و در نوحه و مرثيه ايشان [اينكه بيتها بگفت] [اشاره]«3»: تحيّي بالسّلامة ام ّ بكر و هل لك بعد رهطك من سلام ذريني اصطبح بكرا فانّي رأيت الموت نقّب«4» عن هشام و ودّ بنو المغيرة لو فدوه بالف من رجال او سوام [872- ر] و كانّي بالطّوي ّ طوي ّ بدر من الشّيزي تكلّل بالسّنام و كانّي بالطّوي ّ طوي ّ بدر من الفتيان و الحلل الكرام اينكه حديث به رسول رسيد، رسول- عليه و علي آله السّلام- برخاست و بيامد و چيزي كه در دست داشت خواست تا بر او زند، او زينهار خواست و عذر خواست و توبه كرد و پناه با خداي داد از خشم خدا و پيغامبر. زهري روايت كرد از زين العابدين علي ّ بن الحسين بن علي ّ- عليهم السّلام- از پدرش از امير المؤمنين- عليه السّلام- كه او گفت: من شتري داشتم

نكو، و شتري ديگر رسول- عليه السّلام- مرا داده بود از غنيمت. آن هر دو شتر بياوردم و يكي را ميعاد«5» گرفتيم تا برويم و پاره اي هيزم بياريم. شتران را نزديك ديوار بستي از آن مردي انصاري ببستم، و من برفتم تا رسن و جوال و آلت جمع كنم، كه«6» باز آمدم اشتران را كشته يافتم و شكم شكافته و كوهان بريده، مرا سخت آمد تا نزديك بود كه آب از چشم من روان گردد. گفتم: اينكه كه كرد! گفتند: عمّت كرد حمزه. گفتم: چرا!«7» ---------------------------------- - (1). سوره نساء (4) آيه 43. [.....] (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: اشعار گفت، به دليل نو نويسي متن به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس نو نويس و مخدوش است، با توجّه به مج تصحيح شد. (5). دب، لب، فق، مب، مر: معاد، آج: معاون. (6). مب، مر: چون. (7). همه نسخه بدلها: چرا كرد. صفحه : 205 گفتند: مست بود با جماعتي زنگي خنياگر كه در ميان ايشان بود- و اينكه بيتها بگفت- و ايشان گرسنه بودند، او بيامد و چنين كرد- و هي: الا يا حمز للشّرف النّواء و هن ّ معقّلات با [لفناء] [اشاره]«1» ضع السّكّين في اللّبّات منها فضرّجهن ّ حمزة بالدّماء و عجّل من شرائحها كبابا ملهوجة علي وهج الصّلاء و اصلح من اطايبها طبيخا لشربك من قديد او شواء فأنت ابا عمارة المرجّي لكشف الضرّ عنّا و البلاء امير المؤمنين علي ّ- عليه السّلام- گفت: من بيامدم و شكايت با رسول خداي كردم، و او در حجره ام ّ

سلمه بود، و بريده مولاي رسول آن جا بود. رسول- عليه السّلام- برخاست و نعلين در پاي كرد و بيامد و مادر«2» پي او. چون به در سرايي كه ايشان در آن جا بودند برسيد، سلام كرد و دستوري خواست و در سراي شد و حمزه را گفت: چرا چنين كردي! و او را ملامت كردن گرفت. او نيز در رسول نگريست، و آنگه چشم از او بگرفت و گفت: نه شما و پدران شما بنده پدر من بوديت«3»! رسول- عليه السّلام- گفت: يا علي ّ؟ عمّت سخت مست است، و باز پس آمد و گفت: غرامت شتران بر من است. با«4» ديگر روز حمزه برخاست و بيامد و در دست و پاي رسول افتاد و عذر«5» خواست. رسول- عليه السّلام- گفت: من براي تو استغفار كردم و از خداي در خواستم تا تو را عفو كرد. پس از آن عتبان بن مالك طعامي ساخت و سر شتري بريان كرد و جماعتي را حاضر كرد، و سعد بن ابي وقّاص آن جا بود، چون مست شدند در شعر خواندن و مفاخرت آمدند. سعد در آن ميانه قصيده اي خواند كه در آن جا هجاي انصاريان بود و فخر قوم او. انصاريي برخاست و آن استخوان«6» برگرفت و بر سر سعد زد و سر او ---------------------------------- - (1). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز دب: بر. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بودي، مب، مر: بوديد. (4). همه نسخه بدلها: بر. (5). مب: عذرها. (6). مج، وز، دب، آج: استخان. صفحه : 206 بشكست. او

به شكايت به رسول آمد، يكي از صحابه گفت: اللّهم بيّن لنا بيانا شافيا في الخمر، بار خدايا؟ ما را بياني شافي كن در باب خمر، خداي تعالي آيت سورة المائدة بفرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ«1»- الاية، و خمر حرام شد اينكه قول بيشتر مفسّران است. و قول بعضي مفسّران و بعضي اصحاب ما آن است كه خمر هميشه حرام بود، و اينكه اخبار را قبول نكنند. خلاف كردند در آن كه اينكه آيت دليل تحريم خمر مي كند يا نه! حسن بصري گفت: آيت دليل تحريم خمر مي كند از آن جا كه خداي تعالي گفت: فِيهِما إِثم ٌ كَبِيرٌ، و لفظ «اثم» و «حرج» و مانند اينكه دليل تحريم كند. اگر تنها بودي هم دليل تحريم كردي، اعني «اثم» من قوله: قُل إِنَّما حَرَّم َ رَبِّي َ الفَواحِش َ ما ظَهَرَ [278- پ] مِنها وَ ما بَطَن َ وَ الإِثم َ وَ البَغي َ بِغَيرِ الحَق ِّ«2» ...، فكيف كه وصف مي كند «اثم» آن را به كبر كه: قُل فِيهِما إِثم ٌ كَبِيرٌ. و گفت: در باب خمر اوّل، آيت نماز آمد كه: لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُكاري«3» ...، و اينكه دليل تحريم نكرد، بيش از آن نيست در او كه نهي است از نماز كردن در حالي كه مستي باشد كه نداند كه چه مي گويد، پس از آن اينكه آيت آمد: قُل فِيهِما إِثم ٌ كَبِيرٌ، و اينكه دليل تحريم كرد- چنان كه گفتيم. و پس از آن به تأكيد تحريمش آيت سورة المائده آمد: إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ وَ الأَنصاب ُ وَ الأَزلام ُ رِجس ٌ مِن عَمَل ِ الشَّيطان ِ فَاجتَنِبُوه ُ«4». و قتاده و جماعتي ديگر گفتند: آيت«5» سورة البقرة دليل تحريم

نمي كند، آيت سورة المائده دليل تحريم به كند. و تفسير داد «اثم» را به گفتا گوي«6» و خصومتي كه ممكن باشد كه«7» رود، و قول حسن بصري درست تر است. امّا «خمر» اسمي است عصير انگور را چون بجوشد و سخت شود، اعني در سورت و مست كردن نزديك بيشتر مفسّران، و ابو حنيفه و سفيان ثوري و ابو يوسف ---------------------------------- - (1). سوره مائده (5) آيه 90. (2). سوره اعراف (7) آيه 33. [.....] (3). سوره نساء (4) آيه 43. (4). سوره مائده (5) آيه 90. (5). همه نسخه بدلها: اينكه آيت اعني. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت و گوي. (7). همه نسخه بدلها آن جا. صفحه : 207 گفتند: هر چه از انگور و خرما كنند و بجوشد نه بر آتش آن را خمر خوانند«1» آنگه در مطبوخ خلاف كردند، مذهب ما آن است كه: هر عصيري كه بجوشد«2» اگر بر زمين باشد و اگر بر آتش، حرام شود. و حدّ جوشيدن او آن بود كه زبر و زير«3» شود، و حلال نشود پس از آن كه حرام شد، اگر خمر شده باشد، امّا چون بر آتش بجوشد حرام شود، مگر آنگه كه چنداني بجوشانند كه دو بهر شود و سه يكي«4» بماند آنگه حلال بود و اينكه در عصير بود در خمر نبود. و مذهب ابو حنيفه و ابو يوسف و اهل عراق آن است كه: خمر و عصير را«5» حكم يكي باشد. و مذهب فقهاي اهل مدينه آن است كه: هر چه بسيار از او مستي كند اندكش حرام باشد، و مذهب ما اينكه است، و مذهب اهل

عراق جز اينكه است، گفتند: آنچه [از آن] [اشاره]«6» مستي كند آن شربت باز پسين حرام«7» است. امّا نبيذ التّمر، كه در او اخبار آورده اند كه: تمرة طيبة و ماء طهور ، آن است كه رسول- عليه السّلام- در اسفار و غزوات«8» به منازلي كه فرود آمدي، آبها شور و ناخوش بودي. روزي به بعضي منازل فرود آمد، و آب سخت شور و ناخوش بود، بفرمود تا خرمايي چند در مطهره آب افگنند، و رسول- عليه السّلام- بخفت به قيلوله. آنگه برخاست، و از آن آب وضو كرد. گفتند: يا رسول اللّه؟ روا باشد! گفت: چرا روا نباشد؟ تمرة طيبة و ماء طهور ، خرماي پاك و آبي پاكيزه. اينكه است معني آن كه گويند از رسول اللّه: «توضّأ بنبيذ التّمر» ، براي آن كه نبذ رمي بود، يعني ماء نبذ فيه التّمر، آبي كه خرما در او افگنده باشند، نه خمري كه از خرما كرده باشند، و اينكه را نقيع خوانند كه خرما يا مويز در آب افگنند تا طعم آن فرا گيرد«9»، براي بامداد به شب در افگنند، و براي شبنگاه«10» بامداد در افگنند بيش«11» از يك روز يا «12» يك شب در او ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گويند. (2). همه نسخه بدلها سواء. (3). همه نسخه بدلها: زير و زبر. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سيكي. (5). همه نسخه بدلها: در خمير و عصير. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها آن. (8). همه نسخه بدلها: اسفار غزوات. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ها گيرد، مب،

مر: گيرد. [.....] (10). همه نسخه بدلها بجز دب: شبانگاه. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مر: بيشتر. (12). مج: كه. صفحه : 208 نباشد، و مراد آن كه چنداني در او رها نكنند كه آن به حدّي رسد كه در او سورتي و شدّتي پديد آيد، يا «1» به حدّ آن كه اگر بسيار بود مستي كند«2»، اگر چنين بود مسكر باشد، و مسكر حرام بود، هر مسكري كه باشد سواء اگر از انگور كنند و اگر از خرما يا مويز يا جويا ارزن، اندك و بسيارش در«3» تحريم يكي باشد بنزديك ما و«4» شافعي و مالك و احمد و ابو ثور. و هر چه چنين بود خمر بود، براي آن كه اشتقاق خمر از خمر است، و هو ما واراك«5» من شجر او«6» غيره. و «خمرة» آن بود كه در عجين كنند، [و خمر ستر بود، و خمار گويند مقنع را] [اشاره]«7»، و «خمار»، بيماري و رنجي بود از شرب خمر، و «خمرت»، مصلّي نماز كوچك باشد، و «مخامرت»، ملابست باشد. پس «خمر» براي آنش گويند كه عقل بپوشد، و خمير را«8» هم براي اينكه خمير گويند. چون لفظ قرآن بر خمر است [279- ر] [اشاره]، و هر چه مخامر عقل بود آن را خمر خوانند، پس از ظاهر آيت لا بد بايد تا حرام بود و از اجماع امّت، و اخبار در اينكه باب از رسول- عليه السّلام- و صحابه و تابعين بيرون از حدّ است. و اجماع حاصل است بر آن كه: كل ّ مسكر حرام. و در كيفيّت او خلاف كردند، و غرض رسول- عليه السّلام- اشارت به جنس است نه

به عين، فكيف كه«9» يك شربت از جمله عين شرابي؟ و اينكه تخصيص باشد بي دليل، و اخبار در اينكه معني بسيار است«10» اينكه كه: ما اسكر كثيره فقليله حرام، هر چه بسيارش مستي«11» كند، اندكش حرام باشد از انواع خمر. و عايشه«12» روايت كند از رسول- عليه السّلام«13»: ما أسكر الفرق فمل ء الكف ّ منه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: تا. (2). آج، لب، فق، مب، مر و. (3). همه نسخه بدلها باب. (4). همه نسخه بدلها و بنزديك. (5). وز: وراك. (6). همه نسخه بدلها: شجر و. (7). اساس: افتادگي دارد، با توجه به مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). همه نسخه بدلها به. (10). همه نسخه بدلها: بسيار آمد و لفظ. (11). مر: مست. [.....] (12). وز رضي اللّه عنها. (13). مج، وز، دب كه. صفحه : 209 حرام، گفت: آنچه فرقي«1» از او مستي كند«2» چندان كه در كفي كنند از او حرام باشد. و «فرق» انائي بود كه شانزده رطل در او گنجد. و لفظي دگر از رسول- عليه السّلام- اينكه است«3»: كل ّ مسكر حرام اوّله و آخره. و رسول- عليه السّلام- گفت: 4»5»6»7»8»9»10» ان ّ من التّمر خمرا« و ان ّ من العنب خمرا«، و ان ّ من الزّبيب خمرا«، و ان ّ من العسل خمرا«، و ان ّ من الحنطة خمرا«، و ان ّ من الشّعير خمرا«، و ان ّ من الذّرّة خمرا« ، فرمود: از انگور خمر باشد و از خرما و مويز و انگبين و گندم و جو و ارزن. و قال- عليه السّلام: كل ّ شراب عاقبته كعاقبة الخمر فهو حرام، گفت: هر شرابي كه آن را عاقبتي بود چون

عاقبت خمر، يعني در مستي، او حرام است. و امّا اخبار در نهي و زجر و و [بال و عقاب] [اشاره]«11» شارب خمر آن را حدّي نيست. امّا خبري جامع هست، مضاء بن حرب«12» روايت كند از ابو عبد اللّه كه گفت: روزي جماعتي از اهل شام بنزديك عبد اللّه عمر آمدند و گفتند: يابن عمر؟ ما را خبر ده تا از رسول- عليه السّلام- چه شنيده اي در باب شراب مسكر! گفت: از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- شنيدم كه او گفت: و الذّي بعثني بالحق ّ، به آن خدايي كه مرا به حق به خلقان فرستاد كه هر كس كه او يك شربت باز خورد از شراب مسكر، خداي تعالي چهل روز نماز او نپذيرد، و اگر توبه كند مقبول باشد. و چون دو شربت باز خورد، خداي تعالي هشتاد شبانروز«13» نماز او نپذيرد، و اگر توبه كند مقبول بود توبه اش. و بدان خداي كه مرا به حق«14» بفرستاد كه هر كه او سه شربت مسكر باز خورد، خداي تعالي صد و بيست روز نماز او نپذيرد. و واجب باشد بر خداي كه او را ردغة الخبال بچشاند. گفتند: «ردغة الخبال» چه باشد! گفت: خون و ريم اهل دوزخ كه از شكم ايشان بيرون آمده باشد، و آن در«15» واديي بود از دوزخ چندان كه از مشرق ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرق. (2). دب، آج، لب، فق، مر از كفش، مب در كفش. (3). مب، مر كه. (10- 9- 8- 7- 6- 5- 4). همه نسخه بدلها: لخمرا. (11). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر

نسخه بدلها افزوده شد. (12). مر: مضار بن حرب. (13). هشتاد روز، مب، مر: شبانه روز. (14). دب، آج، لب، مب، مر: به خلق، فق: به خلقان. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دو. صفحه : 210 تا به مغرب در آن جا موج مي زند. آنگه گفت: و ازيدكم يا اهل الشام ، زيادت كنم براي شما اي اهل شام. رسول- عليه السّلام- گفت: و ألذي بعثني بالحق ، به آن خداي«1» كه مرا به حق«2» بفرستاد، كه شارب خمر فرداي قيامت مي آيد سيه روي، از رق چشم، لبها از دهن باز افتاده، آب از دهنش مي رود، هر كه او را بيند از اوش نفرت آيد. و ازيدكم يا اهل الشام ، رسول- عليه السّلام- گفت: شارب خمر تشنه بميرد، و در گور تشنه باشد، و روز قيامت تشنه برخيزد، و هزار سال بانگ مي دارد كه: وا عطشاه؟ پس از هزار سال آبي بيارند چون دردي زيت كه بنزديك دهن برد، رويش بريان كند و دندانهايش در آن كاس«3» افتد، و چشمهايش بيرون آيد تا همه باز خورد. چون خورده باشد، هر چه در شكمش باشد گداخته شود. و ازيدكم يا اهل الشّام«4»، رسول- عليه السّلام- گفت: شارب الخمر مي آيد روز قيامت، حق تعالي گويد: بگيري اينكه را، هفتاد هزار فريشته روي به او نهند و در او آويزند، و او را در روي«5» مي كشند، و فرشتگان عذاب از پيش«6» [279- پ] باز آيند«7» با سلاسل و اغلال، بر روي او مي زنند تا او دهن باز كند، طعامي در دهن او نهند: كَأَنَّه ُ رُؤُس ُ الشَّياطِين ِ«8»، چون سرهاي ديوان، آن به گلوش فرو نشود، و

كرم از آن جا بيرون مي آيد و در دهن و كام و شكم او مي افتد، او چون وحوش«9» در بيابان مي رمد. و ازيدكم يا اهل الشام ، رسول- عليه السّلام- گفت: شرب خمر در ديوان شارب الخمر«10»، از بالاي همه گناهان او بشود چنان كه درخت«11» بلند از بالاي همه درختان برود. و ازيدكم يا اهل الشام ، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه فرزندش را خمر ---------------------------------- - (1). مح، مر: خدايي. (2). مب: به خلق. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كاسه. [.....] (4). مب زيادت كنم از براي شما اي اهل شام. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به روي. (6). مر او. (7). مب، مر: مي آيند، بقيّه نسخه بدلها: آيند. (8). سوره صافات (37) آيه 65. (9). همه نسخه بدلها: وحش. (10). آج، لب، فق، مب، مر: گفت در شرب خمر شارب خمر. (11). آج، لب، فق، مب، مر: درختي. صفحه : 211 دهد، خداي تعالي او را از شراب غسلين بچشاند، و آن در شكم همچنان جوشد كه آب بر آتش. و ازيدكم يا اهل الشام ، رسول- عليه السّلام- گفت: شارب خمر روز قيامت از تشنگي سر بر زمين مي زند و مي گويد: وا عطشاه؟ و ازيدكم يا اهل الشام ، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه در پيش«1» او آيتي باشد از كتاب خداي، و او خمر فرو ريزد آن جا، به هر حرفي كه در آن آيت بود فريشته اي بيايد و به موي پيشاني او در آويزد، و«2» او را پيش خداي آرد تا قرآن با او خصومت كند، و هر كه را قرآن خصم باشد

او مقهور و مغلوب بود. و ازيدكم يا اهل الشام ، خداي تعالي هم به آن لفظ كه نهي مي كند از عبادت اصنام، نهي مي كند از خمر، در حق ّ اصنام مي گويد: فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ«3» ...، در باب خمر مي گويد: فَاجتَنِبُوه ُ«4» ...، و به قولي مراد به «رجس» نه اوثان است خمر است، يعني پليديي از جهت اوثان، علي تقدير الرّجس الصّادر من جهة الاوثان، و بر اينكه قول «من» ابتداي غايت باشد. و ازيدكم يا اهل الشام ، رسول- عليه السّلام- در باب خمر چند كس را لعنت كرد: خمر را لعنت كرد و آن كه فشارد، و آن كه فرمايد تا فشارند، و ساقي را، و شاربش را، و حاملش را كه بر گيرد، و آن را كه به او برند، فان تاب تاب اللّه عليه، اگر توبه كند خداي تعالي توبه اش بپذيرد لقوله: إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ التَّوّابِين َ وَ يُحِب ُّ المُتَطَهِّرِين َ«5». «توّابان»، آنان باشند كه از كرده توبه كنند، و متطهّران آنان باشند كه خود نكنند و خويشتن از آن پاكيزه دارند. و الخمر جماع الأثم و ام ّ الخبائث و مفتاح الشّرّ، خمر جمع«6» بزه است، و مادر پليديهاست، و كليد همه شرها و بديهاست. قوله: وَ المَيسِرِ، يعني القمار. مراد به «ميسر» قمار است. عبد اللّه عبّاس گفت: در جاهليّت فرد به اهل و مال و فرزند قمار باختي. چون بماندي و مقمور«7» شدي از ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: در نفس. (2). همه نسخه بدلها: تا. (3). سوره حج (22) آيه 30. (4). سوره مائده (5) آيه 90. (5). سوره بقره (2) آيه 222. (6). همه

نسخه بدلها: مجمع. [.....] (7). فق: مقهور. صفحه : 212 همه بيرون آمدي و بدادي. و اصل او از«1» «يسر لي الشّي ء اذا وجب ييسر يسرا» باشد، و ياسر واجب به قمار باشد، يعني ما وجب له. آنگه قمار را «يسر» و «ميسر» خواندند براي آن كه اعتقاد وجوب آن كرده بودند، و مقامر را ياسر و يسر خوانند، قال النّابغة في الياسر: او ياسر ذهب القداح بوفره اسف تأكّله الصّديق مخلّع و قال آخر في اليسر«2»: فبت ّ كأنّني يسر غبين يقلّب بعد ما اختلع القداحا مقاتل گفت: براي آن قمار را ميسر خوانند كه قامر مقمور را گويد: يسر لي ما قمرت، آنچه بمانده«3» از او ديده«4». و اصل آن كه عرب باختندي بر شتر بودي، شتري بخريدندي و بكشتندي، آنگه پاره پاره بكردندي. و در پاره هاي او خلاف كردند. ابو عبيده گفت و ابو عمر«5» كه: ده جزو بودي. اصمعي گفت: بيست و هشت پاره بودي. آنگه به ده تير بر اجزاي«6» قمار كردندي و آن تيرها را «ازلام» و «قداح» خواندندي، هفت را از آن ده نصيب بودي، و سه را نصيب نبودي [280- ر] [اشاره]. و نام آن تيرها اينكه است: «الفذّ» و او را يك نصيب باشد، و «توأم» واو را دو نصيب باشد، و «رقيب» و او را سه نصيب باشد، و «حلس» و او را چهار نصيب باشد، و «نافس» و او را پنج نصيب، و «مسبل» و او را شش نصيب باشد، و «معلّي» و او را هفت نصيب باشد. و آن سه كه آن را نصيب نبود: آن را «منيح» و «سفيح» و «وغد» خوانند. آنگه

اينكه تيرها در خريطه اي كنند و آن را ربابه خوانند، قال ابو ذؤيب: و كأنّهن ّ ربابة و كأنّه يسر يفيض علي القداح و يصدع آنگه آن كيسه در دست مردي نهند كه معتمد ايشان بود، و آن مرد را «مجيل» و «مفيض» خوانند، دو اسم مشتق ّ است از فعل او تا او بگرداند، و آنگه يك يك بيرون ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اومن. (2). اساس به صورت «الميسر» هم خوانده مي شود. (3). مج: نمانده. (4). كذا: در اسامي و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 191): از او بده. (5). دب، آج، لب: ابو عمرو. (6). آج: بران احزا. صفحه : 213 مي آرد به نام هر كسي، هر«1» مرد را كه به نام او آن تير بر آمده باشد، آن نصيب كه بر او نوشته باشد«2» مي دهد. و «نصيب» را از اينكه جا سهم خوانند كه نصيب بر آن تير نوشته بود«3». و تير به تازي سهم باشد. پس اگر از آن تيرها بي نصيب به نام كسي بر آيد خلاف كرده اند. بهري گفتند: هيچ«4» نگيرد، و بهاي شتر جمله غرامت كنند او را. و بهري گفتند: چيزي ندهند او را و غرامت نكنند بر او، و آن [تير را لغو گويند] [اشاره]«5»، و دگر باره به نام او ديگري بر آرند، آنگه آنچه برده باشند برنگيرند«6»، بل به درويشان دهند، براي اينكه كار ايشان به قمار [باختن] [اشاره]«7» فخر آورند كه در آن خيري«8» به درويشان رسد، و آن را كه به آن مشغول نباشد«9»، او را بنكوهند و ذم ّ كنند، و به تازي او را «برم» خوانند، قال متمم ّ

بن نويره: و لا برما تهدي النّساء لعرسه اذا القشع في برد الشّتاء تقعقعا عبد اللّه مسعود روايت كند كه شطرنج و نرد حرام است و همه بازي حرام است«10»، و در دوزخ است تا بازي كردن به جوز و كعب. و ابو صالح روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت: «ميسر» قمار است، و جمله در دوزخ است. و روايت كرده اند كه: عبد اللّه مسعود بگذشت به جماعتي كه شطرنج مي باختند، گفت: ما هذِه ِ التَّماثِيل ُ الَّتِي أَنتُم لَها عاكِفُون َ«11». و رسول- عليه السّلام- گفت: من لعب بالنّرد فقد عصي اللّه و رسوله ، هر كه به نرد بازي كند، در«12» خدا و پيغامبر عاصي باشد. عبد اللّه بن عمرو«13» گفت: خواندم در بعضي كتابهاي منزل كه «هر كه او شطرنج بازد بر سبيل قمار، همچنان بود كه گوشت«14» خوك خورده، و هر كه بازد نه به قمار، ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: هر كدام. (2). همه نسخه بدلها: بودند. (3). همه نسخه بدلها: باشد. (4). همه نسخه بدلها نصيب. (7- 5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). مج، وز: برگيرد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر نگيرد. (8). همه نسخه بدلها: چيزي. [.....] (9). اساس: باشد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). همه نسخه بدلها و قمار همه حرام است. (11). سوره انبياء (21) آيه 52. (12). دب، آج، لب، فق، مر: در نزد. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه بن عمر. (14). مج، وز: گوشتك، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گوشت سگ. صفحه

: 214 همچنان باشد كه خويشتن به روغن او بيندوده«1». و در خبر است كه امير المؤمنين«2»- عليه السّلام- به قومي بگذشت كه شطرنج مي باختند، گفت: ما هذِه ِ التَّماثِيل ُ الَّتِي أَنتُم لَها عاكِفُون َ«3»، و پاره اي خاك بر گرفت و در آن ميان ريخت. چنين گويند«4» آنان كه تعاطي آن كار كنند كه هر گه كه«5» آن نطع باز افگنند«6» قدري خاك در آن ميان باشد. عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: 7» ملعون من لعب بالاشتريق«، يعني الشّطرنج، و النّاظر اليه كآكل لحم الخنزير، گفت: ملعون است آن«8» كه شطرنج بازد، و آن كه در آن نگرد چنان است كه گوشت خوك مي خورد. و رسول- عليه السّلام- گفت: من لعب بالنرد شير فكأنما غمس يده في لحم الخنزير و دمه ، گفت: هر كه او نرد بازد، همچنان بود كه دست در خون و گوشت خوك نهاده. و اخبار در اينكه معني بسيار است، و اگر چه ميسر در عرب قمار بر اينكه وجه بود، آيت متضمّن نهي است از جمله انواع قمار. و روايت است از رسول- عليه السّلام- كه گفت: 9» ايّاكم و هاتين الكعبتين الموشومتين« فإنّهما من ميسر العجم، گفت: دور باشي از اينكه دو استخان نگاشته كه آن از قمار اهل عجم است. و صادق- عليه السّلام- گفت از پدرانش كه نرد و شطرنج [280- پ] از جمله ميسر است. قُل فِيهِما إِثم ٌ كَبِيرٌ، بگو اي محمّد كه در آن هر دو يعني خمر و ميسر بزه اي عظيم هست«10» و فسادي بسيار به آن تعلّق دارد از مخاصمت و مشاتمت و كلام فحش و دروغ و ضرب

مزامير«11» و منع صلات و زوال عقل، و انواع آنچه تعلّق دارد به او از جمله فواحش. ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب: باندوده. (2). همه نسخه بدلها علي. (3). سوره انبياء (21) آيه 52. (4). همه نسخه بدلها: گفتند. (5). همه نسخه بدلها: كه هر كه. (6). همه نسخه بدلها بجز دب: افكند. (7). مج، وز: بالاشريق. (8). همه نسخه بدلها كس. [.....] (9). آج: الموسومتين. (10). همه نسخه بدلها: است. (11). مج، وز: خوامير. صفحه : 215 اهل كوفه خوانند مگر عاصم: «كثير» بالثّاء، باقي قرّاء «كبير»«1» بالباء. وَ مَنافِع ُ لِلنّاس ِ، و در آن جا منفعتهايي هست مردمان را. بهري گفتند: مراد منفعت تن است«2» از آنان كه خمر با طبع ايشان موافق بود، و لذّتي به آن متعلّق است، و منافع تجارتي كه به آن كردندي، چنان كه اعشي گفت: لنا من ضحاها خبث نفس و كأبة و ذكري هموم ما تغب ّ أذاتها و عند العشاء طيب نفس و لذّة و مال كثير عدوة«3» نشواتها و چنان كه ديگري گفت«4»: و إذا شربت فإنّني رب ّ الخورنق و السّدير و إذا صحوت فإنّني رب ّ الشّويهة و البعير يكي از جمله خلفا شاعري را گفت: ما تصنع بشرب الخمر! چه خواهي كردن خمر را كه اوّلش تلخ است و آخرش خمار! گفت: چنين است«5»، و لكن بينهما حالة لا يساويها ملكك، در آن ميانه حالتي هست كه با ملك تو برابر نكنم. گفت: توبه بكن تا تو را فلان اقطاع بدهم«6». گفت: چون مست شوم ملك من از ملك تو بيش باشد. گفت: باز چون هشيار«7» شوي نه همان گداي باشي! گفت:

اعاود السّكر ليعاودني الغني«8»، با سر مستي شوم تا توانگري با من آيد. منافع خمر از اينكه معاني بود، و منافع ميسر آن مالي كه از آن جا جمع كنند و ببرند. وَ إِثمُهُما أَكبَرُ مِن نَفعِهِما، گفت: و لكن بزه اش بزرگتر است از سودش. مفسّران گفتند: اثم خمر آن بود كه چون مست شود مردم را ايذا كند، و اثم قمار آن بود كه مال مردمان«9» به ناحق ببرد. ربيع و ضحّاك گفتند «منافع» پيش تحريم بود، و «إثم» پس از تحريم، و ---------------------------------- - (1). مج به، وز ببر. (2). اساس: نيست، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس: عدّة، با توجّه به مج تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: گويد. (5). اساس: با خطي متفاوت از متن نوشته «گفت ايّها الامير»، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (6). اساس: با خطي متفاوت از متن «بدهم»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مج، وز: هشياري. (8). اساس: با خطي متفاوت از متن «يعني»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مج، فق: مردم. صفحه : 216 بر اينكه قول مراد به «إثم» عقوبت و وبال قيامت باشد بر جمله. حق تعالي باز نمود كه: در اينكه هر دو سود و زيان هست، و زيان بيش از سود است، و اگر هيچ زيان نبودي جز آفت عقل بس بودي. و آن ابيات كه إبن طباطبا العلوي ّ گويد، ابياتي جامع است مذمّت«1» آن را كه اختيار بي عقلي كند، و هي: سألت عن السّكران ما وزن عقله

و احمق ما يلقي اذا ما تعاقلا تراه اذا استرخت قواه لسكره يزاول أمرا لم يزل عنه زائلا يري العجز منه قوّة مستفادة و لو أنّه لا قي كميّا لقاتلا يحارب اعلاه أسافله فإن اراد استواء في القيام تمايلا فإن قلت قل لا قال من سكره نعم فإن قلت نصحا قل نعم قال لا و لا إذا اخذت منه المدام رأيته كذي الجدّ في بعض الامور تهازلا ذكيّا بليدا ساهيا متفكّرا كحيران مبهوت تذكّر ما خلا إذا ما اقتضاه الهم ّ في السّكردينه رأيت غريم الهم ّ ثم ّ مماطلا لديه كنوز من أماني ّ نفسه فمهما يرد منها غرورا تناولا و يتحف بالتّقبيل كل ّ مسائل و إن لم يكن في النّاس خلّا مواصلا و ديگري گويد در اينكه معني: إخاءهم ما دارت الكأس بينهم فإن غبت عنهم ساعة فذميم و كلّهم يلقاك«2» بالبشر كاذبا و كلّهم رث ّ الوصال سووم«3» فهذا ثنائي لم اقل بجهالة و لكنّني بالفاسقين عليم و ديگري گويد«4»: تركت النّبيذ و شرّابه و صرت خدينا«5» لمن عابه شراب«6» يضل ّ سبيل الهدي و يفتح للشّر أبوابه«7» ---------------------------------- - (1). مج، آج، لب، فق: مذهب. (2). همه نسخه بدلها: تلقاك. [.....] (3). آج: ذميم. (4). همه نسخه بدلها: و هم در اينكه معني گفت. (5). مج: حذينا. (6). اساس: شرابا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مج، وز: اثوابه. صفحه : 217 و ديگري گويد: تركت النّبيذ لشرّابه«1» و اقبلت أشرب عذبا نقاخا شراب النّبيّين و المرسلين و من لا يريد الشّراب الطّباخا [182- ر] [رأيت] [اشاره]«2» النّبيذ يذل ّ العزيز و يزداد فيه العمي«3» و انتفاخا و يورث شرّابه سوءة و يكسو

التّقي ّ النّقي ّ انسباخا«4» [و يترك] [اشاره]«5» القلب«6» بورا خلاء كما ترك الزّارعون السّباخا فإن كان ذا جائزا للشّباب فما العذر فيه إذا المرء شاخا و فيه ايضا: شربنا من الرّازي ّ حتّي كأنّما ملوك حوت ما بين هيت الي مصر فلمّا تجلّي السّكر عنّا رأيتنا تجلّي الغنا عنّا و عدنا الي الفقر و فيه ايضا: لحي اللّه اصحاب النّبيذ فما لهم اذا فقدوا الصّهباء عهد و لا عقد موّدتهم ما دامت الكأس تحتشي فإن عاق عنها«7» عايق بطل الودّ قوله: وَ يَسئَلُونَك َ ما ذا يُنفِقُون َ، سبب نزولش آن بود كه رسول- عليه السّلام- ايشان را بر صدقه حثّه«8» كردي، گفتند: يا رسول اللّه: ما را بيان كن تا چه دهيم! و چند دهيم! و به كه دهيم! خداي تعالي آيت فرستاد: مي پرسند تو را اي محمّد كه چه نفقه كنند! «ما» استفهاميّه است. قُل ِ العَفوَ، ابو عمرو«9» و حسن بصري و قتاده و إبن ابي اسحق به رفع خواندند علي معني الّذي ينفقونه هو العفو، و مثال اينكه قراءت قوله تعالي: ---------------------------------- - (1). آج: و شرابه. (5- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها بجز مج: فيه غمي، مج: فيه عمي. (4). مج، وز، اتساخا، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اتاخا. (6). دب: و نزل القلب، لب: و ينزل القلب، چاپ شعراني (2/ 195): و يترك للقلب. (7). همه نسخه بدلها: عنهم. (8). آج: حث. (9). همه نسخه بدلها: ابو عمر. صفحه : 218 وَ إِذا قِيل َ لَهُم ما ذا أَنزَل َ رَبُّكُم قالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ«1» [رفع او] [اشاره]«2» در هر دو جايگاه بر

خبر ابتداي«3» محذوف است، و ديگران به نصب خواندند بر تقدير: قل انفقوا العفو، و مثالش قوله تعالي: [وَ قِيل َ] [اشاره]«4» حَتّي عَفَوا«10» ...، اي كثروا. و قال- عليه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحي، اي كثّروها ، گفت: شارب نيك بگيريد يعني سلبت، و محاسن رها كنيد تا بسيار شود، قال الشّاعر: و لكنّا يعض ّ السّيف لا بأسوق عافيات الشّحم كوم اي كثيرات الشّحم. و «عفو» نيز كاري بود آسان كه گفتيم، و عرب گويند«11» ---------------------------------- - (1). سوره نحل (16) آيه 24. [.....] (7- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبتداي. (4). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به قرآن مجيد افزوده شد. (5). سوره نحل (16) آيه 30، همه نسخه بدلها: و اذا قيل لهم ماذا انزل ربّكم قالوا خيرا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر اينكه. (8). همه نسخه بدلها: عبد اللّه عبّاس العفو مراد آن است. (9). همه نسخه بدلها: بصدقه. (10). سوره اعراف (7) آيه 95. (11). همه نسخه بدلها: گويد، كه بر متن مرجّح است. صفحه : 219 خذما عفا، اي ما اتاك سهلا. جابر روايت كند كه: مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ هذه بيضة ذهب أصبتها من بعض المعادن لا أملك غيرها اريد ان أجعلها صدقة للّه، گفت: مردي شكل خايه«1» زرّين بياورد پيش رسول- عليه السّلام- و گفت: يا رسول اللّه؟ به خدا«2» كه من جز اينكه ندارم و مي خواهم كه«3» صدقه كنم براي خدا. رسول- عليه السّلام- رو از او بگردانيد، او به دگر جانب آمد

و اينكه بگفت. رسول- عليه السّلام- رو بگردانيد«4»، با دگر جانب آمد و«5» بگفت: رسول- عليه السّلام- از او به خشم آمد«6»، از دست او بستد و بينداخت، چنان كه اگر بر او آمدي عضوي تباه كردي از او، و گفت: چون مي«7» گويي كه هم اينكه دارم صدقه را چه خواهي كردن! آنگهي گفت: يكي از شما مي آيد و جمله مال [281- پ] صدقه مي كند، آنگه به درها مي گردد و سؤال مي كند، 8» أفضل الصدقة ما كان عن« ظهر غني، و ليبدأ احدكم بمن يعول ، فاضلتر صدقه آن بود كه از سر توانگري باشد، و يكي از شما بايد كه ابتدا به عيال خود كند. كلبي گفت: بعد نزول اينكه آيت كسي آن چنان نكرد، چون كسي را چيزي بودي و خواستي كه از آن صدقه اي كند قوت خود و قوت عيال از آن جا برداشتي، و آنچه فضله بودي صدقه كردي، و اگر مرد اهل حرفت بودي، يك روزه نفقه برداشتي از آن جا و باقي صرف كردي«9». آيت زكات بيامد، اينكه آيت منسوخ شد اعني حكمش علي قول الكلبي ّ. و اوليتر آن بود كه نگويند كه آيت منسوخ است، براي آن كه جمع از ميان اينكه آيت و«10» آيت زكات ممكن است. كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ، زجّاج گفت: براي آن «كذلك» گفت و خطاب با جماعتي است، كه معني جماعت قبيل«11» بود و آن موحّد اللّفظ و مذكّر است. بهري ديگر ---------------------------------- - (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر مرعي. (2). همه نسخه بدلها: به خداي عز و جل ّ. (3). همه نسخه بدلها: مي خواهم تا اينكه. (4). مب، روي از

او فرا بگردانيد. (5). دب اينكه سخن. [.....] (6). مب: در خشم شد. (7). همه نسخه بدلها: همي. (8). همه نسخه بدلها: علي. (9). همه نسخه بدلها چون. (10). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر ميان. (11). همه نسخه بدلها بجز دب: قبيله. صفحه : 220 گفتند: براي آن موحّد گفت كه خطاب با رسول است- عليه السّلام- و مراد او و امّت، «كذلك» خطاب با او، و «لكم» خطاب با او و امّت اوست. همچنين خداي تعالي بيان كند براي شما آيتها را، لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرُون َ فِي«1»وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ اليَتامي«7»، عبد اللّه عبّاس به روايت عطيّه و ضحّاك و سدّي گفتند: سبب نزول آيات آن بود كه عرب در جاهليّت كار يتيم عظيم داشتندي، و مال او از مال خود دور داشتندي، و با او مؤاكله و مخالطه نكردندي، و اگر او را چهار پاي بودي كس بر او ننشستي«8»، و اگر خدمتكاري بودي كس او را خدمت نفرمودي و متشئّم بودندي از آن، چون اسلام آمد از رسول- عليه السّلام- پرسيدند حديث يتيمان. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ اليَتامي، و مي پرسند اي محمّد تو را از يتيمان. قُل إِصلاح ٌ لَهُم خَيرٌ، بگو كه اصلاح كار ايشان به حسب مصلحت بهتر بود شما را. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها أمر. (2). اساس: لعلّهم، با توجّه به مج تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها لعلّكم. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و ترجمه عبارت افزوده شد. (5). مج، وز، آج، لب، فق: كني بداني. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر سراي. (7). همه نسخه

بدلها الاية. (8). همه نسخه بدلها بجز دب: بر ننشستي. [.....] صفحه : 221 قتاده و ربيع و سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس گفتند: چون خداي تعالي در باب يتيم«1» و مال او تشديد فرمود و آيات فرستاد من قوله: وَ لا تَقرَبُوا مال َ اليَتِيم ِ إِلّا بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ«2» ...، و [قوله: ان ّ] [اشاره]«3»: الَّذِين َ يَأكُلُون َ أَموال َ اليَتامي ظُلماً«4» ...، مردم بترسيدند يتيمان را از خويشتن دور كردند، و مالهاي ايشان را از مال خود دور داشتند، و طعام ايشان از طعام خود [282- ر] جدا كردند«5» و با ايشان اختلاط نكردند تا اگر از طعام يتيم كه روز را ساخته بودندي چيزي بماندي كس بنخوردي و بر نگرفتي«6» تا عوضي دادي آن را تا«7» تباه شدي، و اينكه كار بر ايشان سخت شد. بنزديك رسول- عليه السّلام- آمدند و از او بپرسيدند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و رسول را فرمود كه بگو«8»: إِصلاح ٌ لَهُم خَيرٌ، اگر شما اينكه براي خير مي كني اصلاح كار ايشان شما را بهتر بود، و اصلاح مال ايشان بي طمعي و اجرتي و خيانتي و اخذ عوضي مزد در آن بيشتر باشد شما را، و اگر مصلحت در آن بود كه با ايشان اختلاط كنيد روا بود كه ايشان برادران شمااند در دين، در طعام و شراب و دواب ّ و مواشي و اسباب به يك جاي اگر مصلحت داني، و اگر مال ايشان را به حفظ و تجارت و عمارت به بر آري و از آن عوضي و اجرت مثلي برداري هم [روا] [اشاره]«9» بود. فَإِخوانُكُم، اي فهم اخوانكم، ايشان برادران شمااند. و در شاذّ ابو مجلذ خواند:

فاخوانكم، به نصب علي تقدير: فا [خوانكم] [اشاره]«10» تخالطون، يعني ايشان را جاري مجراي برادران داري، و آن كه با مال برادر كني از وجوه صلاح با مال ايشان همان كني. [ابو عبيد«11» گفت] [اشاره]«12»: اينكه آيت دليل آن است كه مسافران«13» چون همسفره باشند، ايشان را روا بود كه طعام و شرابشان«14» به يك جاي باشد، و زيادت و نقصاني كه آن ---------------------------------- - (12- 10- 1). همه نسخه بدلها: يتيمان. (2). سوره انعام (6) آيه 152. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). سوره نساء (4) آيه 10. (5). مج، وز، آج، لب، فق: دور داشتند، دب: دور كردند. (6). دب: بر نگرفتندي. (7). همه نسخه بدلها بجز لب، مب: يا . (8). همه نسخه بدلها بجز دب كه. (9). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). مب، مر: ابو عبيده. (13). همه نسخه بدلها را. (14). همه نسخه بدلها بجز دب: شراب ايشان، دب: شراب و طعام ايشان. صفحه : 222 جا بود بطيبة النّفس باكي نبود از آن، براي آن كه چون در حق ّ يتيم خداي تعالي رخصت داد، در حق ّ بالغان اوليتر كه رخصت باشد. آنگه گفت: وَ اللّه ُ يَعلَم ُ المُفسِدَ مِن َ المُصلِح ِ، و خداي تعالي مفسد را از مصلح بازداند كه كيست، كه غرض او از«1» مخالطت اصلاح است، و كيست كه غرض او فساد است، باشد كه آن كس كه مخالطت نكند، او افساد و تلف ما ايشان كند، و باشد كه آن كس كه مخالطت كند غرض او صلاح باشد تا مال ايشان

محفوظ باشد و برايشان تباه نشود. وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَأَعنَتَكُم، و اگر خداي تعالي خواستي كار بر شما سخت كردي، و شما را رخصت ندادي در مخالطت ايشان. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه حكم كردي به إثم و حرج شما به تصرّف«2» در مال ايشان. و اصل «عنت» سختي و مشقّت بود، يقال: عقبة عنوت، اي شاقّه كؤود«3». زجّاج گفت: «عنت» آن بود كه پاي شتر شكسته شود، باز بندند دگر باره شكسته شود چنان كه بنتواند رفتن، قطامي ّ گفت: فلا هم صالحوا من يبتغي عنتي و لا هم كرّر و الخير الّذي فعلوا إِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ، كه خداي تعالي عزيز است، كس دست زبر فرمان او نيارد آوردن به قهر چون تكليفي شاق ّ كند، و حكيم است اگر اينكه كند و اگر بخلاف بحكمت«4» كند. وَ لا تَنكِحُوا المُشرِكات ِ حَتّي يُؤمِن َّ«5»، آيت در شأن مرثد بن ابي مرثد آمد، و مقاتل گفت: ابو مرثد الغنوي ّ و نامش ايمن بود، و عطا گفت: هو ابو مرثد بن كنّاز بن الحصين«6»- و او مردي بود شجاع و قوي. رسول- عليه السّلام- او را به مكّه فرستاد تا جماعتي مسلمانان را كه آن جا بودند«7» بيارد پنهان. چون به مكّه آمد زني مشركه نام او عناق در جاهليّت دوست او بود، بشنيد كه او آمده است، برخاست و بنزديك او آمد و ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب آن. (2). اساس: متضع، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (3). مج، وز: كود، آج: اكود. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: اگر خلاف اينكه.

(5). همه نسخه بدلها الاية. (6). اساس و همه نسخه بدلها: ابو مرثد بن كنان بن الحصين، با توجه به مآخذ مربوط به اعلام تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب ايشان را. صفحه : 223 گفت: يا مرثد؟ بياي تا ساعتي به خلوت بنشينيم. مرد گفت: و ويحك يا عناق«1» ان ّ الاسلام قد حال بيننا و بين ذلك، اسلام آمد [282- پ] و منع كرد از چنين چيزها. گفت: پس ممكن باشد كه مرا به زني كني! گفت: بلي، و لكن پس از آن كه دستوري با رسول برم. او را موافق نيامد كه«2» دانست كه رسول- عليه السّلام- دستوري ندهد، بر او تشنيع كرد و مشركان را به سر او آورد تا او را بزدند، و او از دست ايشان بجست و پنهان شد. چون فرصت يافت كاري كه داشت در مكّه بگزارد«3» و با نزديك رسول آمد گفت: يا رسول اللّه؟ زني مشركه مي خواهد تا به زن من باشد«4»، روا بود يا نه! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ لا تَنكِحُوا المُشرِكات ِ حَتّي يُؤمِن َّ، با مشركات«5» مناكحت مكنيد تا آنگه كه ايمان آرند. مفضّل گفت: اصل نكاح جماع بود، پس به كثرت استعمال در عقد نيز استعمال كردند، و گفت: از اسماء منقوله است كه نقل من الجماع الي العقد كالغائط و غير ذلك. و درست آن است كه از اسماء مشتركه است، كالجون و القرء«6» و الشّفق، و در هر دو معني حقيقت است براي آن كه در هر دو مستعمل است بر يك حد، و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند الّا كه مانعي باشد، و دليل بر آن كه

چنين است آيت«7» است، و اجماع امّت بر آن كه [نكاح با مشركات] [اشاره]«8» حرام است عقدا و طيا. وَ لَأَمَةٌ مُؤمِنَةٌ خَيرٌ مِن مُشرِكَةٍ حرة وَ لَو أَعجَبَتكُم بجمالها، گفت: پرستاري مؤمنه«9» بهتر بود از زني آزاد مشركه، و اگر چه به عجب آرد شما را به جمال و مال، يعني جمال و مال او از حدّ عادت به حدّ تعجّب شده باشد. مفسّران گفتند: آيت در شأن خنساء آمد، و او كنيزكي سياه بود از آن حذيفه يمان. گفت: يا خنساء؟ ذكرت في الملاء الاعلي مع سوادك و دمامتك، گفت: ---------------------------------- - (1). اساس: با خطي متفاوت از متن نوشته «بالاعناق»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). مب: به آن كه. (3). مب: بگذاشت. (4). مب، مر: تا زن من شود. (5). مب، مر: مشركان. (6). مج، وز، دب، آج، لب،: و القروء. (7). دب: اينكه آيت: ديگر نسخه بدلها بجز وز: اينكه. (8). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: مؤمن. [.....] صفحه : 224 خداي تعالي تو را با سياهي و زشت رويي«1» ياد كرد در ملاء اعلي، و در شأن تو آيتي فرستاد، پس حذيفه او را آزاد كرد و به زني كرد. سدّي گفت: آيت در عبد اللّه رواحه آمد، كه او پرستاري سياه داشت، بر او خشم گرفت و او را بزد و بيرون كرد، آنگه بترسيد و پشيمان شد. بيامد و رسول را- عليه السّلام- خبر داد رسول- عليه السّلام- گفت: چگونه كسي است اينكه پرستار! گفت: شهادتين مي گويد و نماز مي كند،

و روزه مي دارد، و وضو و آب دست به جاي مي آرد. رسول- عليه السّلام- گفت: هي مؤمنة، اينكه كنيزك مؤمنه است. عبد اللّه رواحه گفت: به آن خدايي كه تو را به حق به خلقان فرستاد كه آزادش بكنم و به زني كنم«2»، و آنچه گفت بكرد. جماعتي مردم«3» طعنه زدند و گفتند: پرستاري سياه را به زني كرده اي، و زني آزاد مشركه را بر او عرض كردند«4» و ايشان رغبت كردندي در نكاح مشركات براي آن كه تا باشد كه ايمان آرند«5». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نكاح مشركات حرام كرد، قوله: وَ لا تُنكِحُوا المُشرِكِين َ حَتّي يُؤمِنُوا، و دختر به مرد مشرك مدهيد تا«6» ايمان آرد. از هر دو طرف نهي كرد، هم خواستن و هم دادن، در«7» جمله مناكحت با ايشان حرام است. وَ لَعَبدٌ مُؤمِن ٌ خَيرٌ مِن مُشرِك ٍ، و بنده مؤمن به باشد از آزادي مشرك، و اگر چه شما را به عجب آرد به مال و جمال و حسن حال. حسن بصري و قتاده روايت كنند«8» از انس مالك كه: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- نشسته بود، اعرابيي در آمد و سلام كرد و گفت: يا رسول اللّه؟ أيمنع سوادي و دمامة وجهي من دخول الجنّة! گفت: سياهي من و زشت روي ام مرا منع نكند«9» از آن كه به بهشت روم«10»! گفت: نه، مادام تا از خداي بترسي و به رسول او ايمان داري گفت: يا رسول اللّه [283- ر] [اشاره]؟ به آن خداي كه تو را شرف نبوّت داد كه ---------------------------------- - (1). مج، وز، لب، فق، مر: رويت، دب: زشتي رويت، آج: روييت.

(2). مج، وز، آج، لب، فق، مب او را. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مر: مردمان. (4). همه نسخه بدلها: عرضه كردند. (5). اساس: آرد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها آنگه كه. (7). همه نسخه بدلها: بر. (8). اساس، مج، وز: كند، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: كند. (10). همه نسخه بدلها بجز آج، لب، مب: شوم. صفحه : 225 من پيش از اينكه به هشت ماه ايمان آورده ام، و اقرار داده كه: خداي تعالي يكي است، و تو رسول اويي به حق. رسول- عليه السّلام- گفت: انت من القوم لك ما لهم و عليك ما عليهم، گفت تو از ايناني آنچه ايشان را بود تو را بود، و آنچه بر ايشان بود بر تو بود، گفت: پس براي چيست كه من خطبت كردم با هر يك از اينان كه حاضراند كس اجابت نكرد مرا، و هيچ منع نمي دانم جز دمامت وجه«1» و سواد لون«2»، و الّا من در ميان قوم خود حسبي دارم از بني سليم، و پدران من معروفانند، و لكن غلبني«3» سواد أخوالي، و لكن«4» غلبه كرده است بر من سواد خاليانم. رسول- عليه السّلام- گفت: عمرو بن وهب حاضر است! و او مردي بود از ثقيف، و در«5» صعوبت جانبي و انفه اي«6» بود. گفتند نه يا رسول اللّه، اعرابي را گفت: تو خانه او داني! گفت: دانم، گفت: به خانه او رو و در بزن زدني برفق«7»، و چون در سراي شوي سلام كن و بگوي كه: رسول-

عليه السّلام- دختر تو را به من داد- و او دختري داشت ذات جمال و عقل و عفاف. بيامد و در بزد و در بگشاد«8» چون سواد و دمامت او ديدند، كاره شدند و اظهار كراهت كردند. او گفت: رسول- عليه السّلام- دختر تو را به من داد، او را زجر كردند [و رد كرد«9»] [اشاره]«10» ردّي قبيح. مرد برخاست و بيرون آمد«11»، دختر گفت: يا پدر؟ برو و اينكه حال بدان، اگر پيغامبر- عليه السّلام- مرا به او داده است، من راضي ام [به آنچه رسول] [اشاره]«12» خداي كرد. مرد بر اثر او بيرون آمد، او با پيش رسول رفته بود و شكايت كرده«13»، مرد در پيش رسول آمد، رسول- عليه السّلام- گفت: [ يا هذا] [اشاره]«14» تويي كه رسول مرا رد كردي و زجر ---------------------------------- - (1). مج: دمامة الوجوه، ديگر نسخه بدلها: دمامة الوجه. (2). همه نسخه بدلها: سود اللّون. (3). مج، وز: غلبتي. (4). همه نسخه بدلها: و الّا آن كه. [.....] (5). همه نسخه بدلها او. (6). همه نسخه بدلها بجز وز: انفة. (7). لب، فق، مب، مر: بر وفق. (8). همه نسخه بدلها بجز آج، لب، فق بگشادند. (9). دب، آج، لب، فق، مر: كردند. (10). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها چون مرد بيرون آمد. (12). اساس: در قسمت نو نويس آورده است: «كه او به حكم» كه با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: كرد. (14). اساس: در قسمت نو نويس آورده است: «او را» كه با توجّه به مج و

ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 226 كردي! گفت: يا رسول اللّه؟ كردم و بد كردم، و أنا استغفر اللّه، براي آن كه مرد غريب بود، گمان بردم كه«1» دروغ مي گويد. اكنون يا رسول اللّه؟ حكم ما و خانه ها«2» و مالها و فرزندان ما تو راست، و من پناه با خداي مي دهم، از خشم خدا و خشم رسول خدا. رسول- عليه السّلام- گفت: خيز اي اعرابي كه من دختر او را به تو دادم و با خانه شو مرد گفت: يا رسول اللّه؟ من مردي غريبم و دست تنگم و شرم دارم دست تهي به خانه زن رفتن، رسول- عليه السّلام- گفت: نزد«3» سه كس از صحابه من رو و آنچه تو را بايد از ايشان بستان، بر علي رو و بر عثمان و بر عبد الرّحمن عوف. او بر علي آمد، صد درم داد او را، و همچنين عبد الرّحمن عوف و عثمان«4». او درم بستد و به بازار آمد تا جامه و چيزي خرد كه او را به كار آيد، و به خانه باز شود، منادي رسول را ديد كه بر آمد و ندا كرد: يا خيل اللّه اركبي و ابشري، برنشيني و بشارت است«5» شما را. مرد سر سوي آسمان كرد و گفت: بار خدايا؟ تو خداوند آسمان و زميني و فرستنده محمّدي به نبوّت به خلقان، مرا رغبت«6» چنين مي«7» باشد كه اينكه درمها در سبيل تو و جهاد دشمنان تو و مساعدت رسول تو صرف كنم. آنگه آنچه جامه هاي«8» ابريشم و حرير خواست خريدن، اسبي خريد و تيغي و نيزه اي و سپري و دستار«9» بگرفت و سينه و شكم

سخت ببست و لثام بر بيني«10» بست و سلاح بپوشيد و بر اسپ نشست، و از او هيچ پيدا نبود مگر چشمهايش«11». بيامد و در ميان مهاجر بايستاد. هر كس«12» مي گفت: اينكه سوار كيست«13»! كس او را نمي شناخت، گفتند«14»: رها كني، همانا مردي باشد از عرب آمده تا معالم دين بداند، اكنون ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب، مر مرد. (2). اساس: خانها/ خانه ها، مج، وز، دب: جانها. (3). همه نسخه بدلها: بر. (4). همه نسخه بدلها: عثمان و عبد الرّحمن عوف. [.....] (5). همه نسخه بدلها: بشارت باد. (6). مج: رغبت كن. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). اساس و ديگر نسخه بدلها: جامهاي/ جامه هاي. (9). فق: دستاري. (10). همه نسخه بدلها: بر روي. (11). مب، مر: چشمانش. (12). اساس: با خطي متفاوت از متن «يكي»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). مب و. (14). مج: گفت. صفحه : 227 مي خواهد [تا] [اشاره]«1» با ما مساعدت كند. چون رسول- عليه السّلام- بر آمد، گفت: اينكه سوار كيست! گفتند: يا رسول اللّه؟ ما نمي دانيم، از عرب است. [بر جمله] [اشاره]«2» چون به كارزارگاه«3» در شدند، او حمله مي برد و از پيش و پس به نيزه و تيغ كارزار«4» مي كرد، در ميانه آستين [از او پاره] [اشاره]«5» باز كرد«6». چون رسول- عليه السّلام- سواد بازوي او بديد، [283- پ] گفت: سعد است! [مرد] [اشاره]«7» گفت: آري؟ تن و جان من فداي تو باد، گفت: سعد جدّك، بختت نيك باد. آنگه كارزار«8» مي كرد به تيغ و نيزه تا آن كه كش بيفگندند«9». رسول را گفتند: يا رسول اللّه؟ سعد را

بيفگندند. رسول- عليه السّلام- به بالين او آمد و سرش«10» بر كنار گرفت و گرد از روي او مي سترد به جامه خود، و مي گفت: ما اطيب ريحك و احسن وجهك و أحبك الي الله ، چه خوش است بوي تو«11»، چه نيكوست روي تو، و چه دوست دارد خداي تو را. و بگريست آنگه باز خنديد و روي بگردانيد و گفت: 12» ورد الحوض برب ّ« الكعبة ، به كنار حوض فراز آمد. ابو امامه گفت: يا رسول اللّه؟ حوض چيست! گفت: حوضي است كه خداي تعالي مرا داده است، عرض او از ميان صنعا الي بصري، كناره هاي او مكلّل به درّ و ياقوت، به عدد ستاره«13» آسمان، بر كنار او اناء است از شير سپيدتر است و از انگبين شيرينتر. هر كه از او شربتي«14» باز خورد هرگز تشنه نشود. صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ چرا بگريستي! بعد از آن«15» بخنديدي! و پس روي بگردانيدي! گفت: بلي، امّا گريه براي مفارقت سعد بود، و امّا خنده«16» از بشاشت بود ---------------------------------- - (7- 5- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). اساس و مب ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8- 3). دب، آج، فق، مر: كارزار، لب: كالزار. (4). لب: كالزار. [.....] (6). آج، لب، فق: آستين از بازو باز كرد. (9). مب، مر: كسي او را بيفگند. (10). همه نسخه بدلها: سر او. (11). همه نسخه بدلها و. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: و رب. (13). فق: ستارگان. (14). مج: شربه، وز: شربه اي. (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و پس، مب، مر: و باز. (16).

همه نسخه بدلها من. صفحه : 228 و خرّمي من به منزلت«1» او نزد«2» خداي تعالي و كرامت او بر خداي. و امّا آن كه روي بگردانيدم براي آن بود كه حور العين را ديدم جامه ها از ساق بر گرفته و مي شتافتند، يك بر سر يك مي افتاد و مبادرت مي كردند تا او را بر بودند، من روي بگردانيدم از شرم ايشان. آنگه فرمود تا اسپ و سلاح او بر گرفتند و به خانه زن او بردند«3» و گفت«4»: بگويي كه اينكه ميراث شوهر تو است، و خداي تعالي او را بهتر از تو بداد به بدل تو. پس جمله آن كه بنده مؤمن از خواجه مشرك به باشد، براي آن كه او اينكه جا بنده است آن جا سيّد باشد. و آن كه اينكه جا خواجه است متكبّر و مترفّع از بندگي، آن جا از همه بندگان و اسيران ذليلتر و بازمانده تر باشد. أُولئِك َ يَدعُون َ إِلَي النّارِ، ايشان با دوزخ دعوت مي كنند، يعني مشركان، براي آن كه ايشان با عمل اهل دوزخ مي خوانند، بمثابت آن است كه ايشان را با دوزخ مي خوانند. وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلَي الجَنَّةِ وَ المَغفِرَةِ بِإِذنِه ِ، و خداي تعالي شما را با بهشت و مغفرت و آمرزش مي خواند به فرمان او. وَ يُبَيِّن ُ آياتِه ِ لِلنّاس ِ، و بيان مي كند آيتهاي«5» خود را از اوامر و نواهي و احكام«6» و حلال و حرام و براهين و دلالات براي مردمان. لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرُون َ، تا همانا انديشه كنند و ياد گيرند و متّعظ شوند. قوله عزّ و علا«7»:

[سوره البقرة (2): آيات 222 تا 228]

[اشاره]

وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ المَحِيض ِ قُل هُوَ أَذي ً فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِي المَحِيض ِ وَ لا تَقرَبُوهُن َّ حَتّي يَطهُرن َ فَإِذا تَطَهَّرن َ

فَأتُوهُن َّ مِن حَيث ُ أَمَرَكُم ُ اللّه ُ إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ التَّوّابِين َ وَ يُحِب ُّ المُتَطَهِّرِين َ (222) نِساؤُكُم حَرث ٌ لَكُم فَأتُوا حَرثَكُم أَنّي شِئتُم وَ قَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَنَّكُم مُلاقُوه ُ وَ بَشِّرِ المُؤمِنِين َ (223) وَ لا تَجعَلُوا اللّه َ عُرضَةً لِأَيمانِكُم أَن تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصلِحُوا بَين َ النّاس ِ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (224) لا يُؤاخِذُكُم ُ اللّه ُ بِاللَّغوِ فِي أَيمانِكُم وَ لكِن يُؤاخِذُكُم بِما كَسَبَت قُلُوبُكُم وَ اللّه ُ غَفُورٌ حَلِيم ٌ (225) لِلَّذِين َ يُؤلُون َ مِن نِسائِهِم تَرَبُّص ُ أَربَعَةِ أَشهُرٍ فَإِن فاؤُ فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (226) وَ إِن عَزَمُوا الطَّلاق َ فَإِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (227) وَ المُطَلَّقات ُ يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِل ُّ لَهُن َّ أَن يَكتُمن َ ما خَلَق َ اللّه ُ فِي أَرحامِهِن َّ إِن كُن َّ يُؤمِن َّ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ بُعُولَتُهُن َّ أَحَق ُّ بِرَدِّهِن َّ فِي ذلِك َ إِن أَرادُوا إِصلاحاً وَ لَهُن َّ مِثل ُ الَّذِي عَلَيهِن َّ بِالمَعرُوف ِ وَ لِلرِّجال ِ عَلَيهِن َّ دَرَجَةٌ وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (228)

[ترجمه]

[و مي پرسند تو را از عذر زنان، بگو كه آن رنج است دور شويد از زنان در عذر«8» و پيرامن ايشان مشويد تا پاك شوند چون غسل كنند، پس به ايشان شويد از آن جا كه فرمود شما را خداي، بدرستي كه خداي ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: من المنزلة. (2). مج، وز، دب: او از، آج، لب، فق، مب، مر: او را از. (3). همه نسخه بدلها بجز دب: آوردند. (4). مج: گفتند. (5). همه نسخه بدلها: آيات. [.....] (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). مج، وز، دب، فق، مب، مر: قوله تعالي، آج، لب: قال اللّه تعالي. (8). وز، آج، لب، فق: حيض. صفحه : 229 دوست دارد

توبه كنندگان«1» را و دوست دارد پاكيزگان«2» را] [اشاره]«3». [زنان شما كشتزار شمااند، پس بياييد به كشتزار خود آن جا كه خواهيد و در پيش افگنيد براي خود و بترسيد از خدا و بدانيد كه شما با پيش او شويد و مژده«4» ده مؤمنان را] [اشاره]«5». [و مكنيد خداي را در معرض سوگندتان كه نكويي كنيد و پرهيزيد«6» و نيكي كنيد ميان مردمان و خداي شنوا و داناست] [اشاره]«7». [284- ر] [نگيرد شما را خداي به بازي در سوگند شما، و لكن بگيرد شما را به آنچه اندوزد دلهاي شما، و خداي آمرزگار و بردبار است] [اشاره]«8». [آنان را كه دوري كنند به سوگند از«9» زنان«10» انتظار چهار ماه است اگر باز آيند، پس بدرستي كه خداي آمرزگار و بخشاينده است] [اشاره]«11». [و اگر عزم كنند طلاق را، خداي شنوا و داناست] [اشاره]«12». [و زنان طلاق داده باز ايستند به خود سه«13» پاكي، و نباشد حلال ايشان را كه پنهان كنند آنچه آفريده بود خداي در شكمهاي«14» ايشان اگر ايمان دارند ---------------------------------- - (1). وز، آج، لب، فق: توبه كاران. (2). آج، لب، فق: پاكيزه كاران. (12- 11- 8- 7- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). وز: مزده. (6). وز: بپرهيزيد، آج، لب، فق: بپرخيزيد. (9). وز: سوگندان. (10). مج آنان زنان. با توجّه به وز و معني آيه زايد مي نمايد. (13). مج: ندارد، با توجّه به وز افزوده شد. (14). وز، آج، لب، فق: رحمهاي. صفحه : 230 به خداي و روز باز پسين، و شوهران ايشان سزاوارتراند به باز آوردن ايشان در آن اگر خواهند نيك كردني«1»، و

ايشان راست مانند آن كه بر ايشان است به نيكويي، و مردان را بر ايشان پايه اي هست، و خداي عزيز و داناست] [اشاره]«2». قوله تعالي: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ المَحِيض ِ- الاية، سعيد جبير گفت«3» از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: ما رأيت قوما خيرا من اصحاب رسول اللّه ما سألوه الّا عن ثلاثة عشرة«4» مسئلة حتّي قبض، كلّهن في القرآن، گفت: هيچ قوم را نديدم بهتر از اصحاب رسول- عليه السّلام- در همه عمر او و ايشان، او را بيشتر از سيزده مسأله نپرسيدند، هر سيزده در قرآن هست: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَهِلَّةِ«5» ...، يَسئَلُونَك َ عَن ِ الشَّهرِ الحَرام ِ«6» يَسئَلُونَك َ ما ذا يُنفِقُون َ«7» ...، يَسئَلُونَك َ عَن ِ الخَمرِ وَ المَيسِرِ«8» ...، وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ اليَتامي«9» ...، وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ المَحِيض ِ«10» ...، يَسئَلُونَك َ عَن ِ السّاعَةِ أَيّان َ مُرساها«11» ...، وَ إِذا سَأَلَك َ عِبادِي عَنِّي«12» ...، يَسئَلُونَك َ عَن ِ الأَنفال ِ«13» ...، وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الرُّوح ِ«14» ...، وَ يَسئَلُونَك َ عَن ذِي القَرنَين ِ«15» ...، وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الجِبال ِ«16». مفسّران گفتند: عرب را در جاهليّت عادت چنان بود كه چون زن را حيض پديد آمدي از او اجتناب كلّي كردندي، او را در خانه تنها بنشاندندي و با او مجالست و مؤاكلت و مشاربت نكردندي بر عادت مجوس. ---------------------------------- - (1). وز: نيك كردن، آج، فق: نيك كردي. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. [.....] (3). همه نسخه بدلها: گويد. (4). اساس: عشر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). سوره بقره (2) آيه 189، مب قوله تعالي. (6). سوره بقره (2) آيه 217، مب قوله تعالي. (7). سوره بقره (2) آيه 215، مب قوله تعالي. (8). سوره

بقره (2) آيه 219، مب قوله تعالي. (9). سوره بقره (2) آيه 220، مب قوله تعالي. (10). سوره بقره (2) آيه 222، مب قوله تعالي. (11). سوره اعراف (7) آيه 187 و سوره نازعات (79) آيه 42. (12). سوره بقره (2) آيه 186، مب قوله تعالي. (13). سوره انفال (8) آيه 1، مب قوله تعالي. (14). سوره بني اسرائيل (17) آيه 85، مب قوله تعالي. (15). سوره كهف (18) آيه 83، مب قوله تعالي. (16). سوره طه (20) آيه 105، مب قوله تعالي. [.....] صفحه : 231 ابو الدّحداح«1» از رسول- عليه السّلام- پرسيد كه: و ما نصنع بالنّساء اذا حضن، چه فرمايي ما را در حق ّ زنان چون ايشان را«2» عذري پيدا شود! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ المَحِيض ِ. و «محيض» مصدر بود يقال«3». حاضت المرأة يحيض حيضا و محيضا كالسّير و المسير، و العيش و المعيش. و اصل «حيض» انفجار باشد، عرب گويند«4»: حاضت الشّجرة«5»، آن بود كه چيزي از او بيايد بمانند خون و مانند آن، اينكه جا از درخت توت«6» باشد. قُل هُوَ أَذي ً، بگو كه آن رنج است يعني خون، و اينكه قول قتاده و سدّي است. و قيل: قذر، پليدي است، و الأذي ما يكره و يغتم ّ«7» به، هر مكروهي را كه از آن«8» دلتنگي آيد آن را «اذي» گويند. فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فِي المَحِيض ِ، دور باشي از زنان در حال حيض. و «اعتزال» دوري بود، قال اللّه تعالي حكاية عن ابرهيم- عليه السّلام: وَ أَعتَزِلُكُم وَ ما تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ«9» ...، و اينكه جماعت را براي آن معتزله خوانند كه قتاده و عمرو بن عبيد

از شاگردان حسن بصري بودند، و مذهب حسن در فاسق آن بود كه: فاسق منافق بود. پس از وفات حسن بصري مناظره اي رفت و اصل عطا را با عمرو بن عبيد در اينكه مسأله. و واصل، ابطال اينكه مذهب بكرد، و «منزلت بين المنزلتين» اظهار كرد، و اوّل كسي كه [در معتزله] [اشاره]«10» اظهار «منزلت بين المنزلتين» كرد واصل عطا بود. پس چون حجّت بر عمرو [بن] [اشاره]«11» عبيد بايستاد، او گفت: الرّجوع الي الحق ّ خير من التّمادي في الباطل، با حق آمدن به [از] [اشاره]«12» آن باشد [216- پ] كه بر باطل بايستادن«13»، و از مذهب حسن باز آمد«14». پس ايشان را براي آن كه اعتزال كردند و دوري جستند از ---------------------------------- - (1). مب، بر: ابو الدّجاج. (2). مب حيفي و. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: يقول، دب: تقول. (4). همه نسخه بدلها: گويد. (5). مج، وز: السّمره، لب، فق، الثّمره، مب، مر: المرأه. (6). مج، وز، آج، لب: تود/ توت. (7). مب: يغم ّ، مج، وز، لب: تعتم. (8). همه نسخه بدلها: از او. (9). سوره مريم (19) آيه 48. (12- 11- 10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (13). اساس: در قسمت نويس «بايستادند»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). اساس: در قسمت نويس «باز آمدند»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 232 مذهب حسن«1» معتزلي خواندند و گفتند: براي آن كه از حلقه قتاده دور شدند و كناره اي«2» گرفتند. قتاده چون ذكر ايشان كردي، گفتي: ما فعلت المعتزلة. اكنون بدان كه:

«حيض» خوني باشد سياه و گرم، با دفع و آگاهي جدا شود. و «استحاضه» خوني باشد سرد و زرد فام، اينكه فرق است از روي ظاهر. و حايض را احكامي باشد كه گفته شود و مستحاضه به حكم طاهر«3» باشد هر گه كه شرط آن به جا آرد. امّا آن حكم كه به«4» حيض تعلّق دارد، بعضي واجب بود و بعضي حرام و بعضي مكروه. آنچه محرّمات و واجبات است نمازش واجب نبود، بل«5» درست نيايد از او، و روزه يش درست نباشد، و در مسجدها شدنش«6» حرام بود، و اعتكافش درست نباشد، و طوافش درست نباشد، و قراءت عزايمش حرام باشد، و دست بر قرآن نهادنش حرام باشد، و بر شوهرش مقاربت كردن با او حرام باشد، و اگر كند بقصد، كفّارتش واجب بود، در اوّل حال ديناري و در ميانه نيم دينار، و در آخرش دانگي و نيم. و تعزير بر او واجب باشد، و غسل و وضو بر او«7» درست نباشد در ايّام حيض بر وجه رفع حدث. و چون خون منقطع شود غسلش واجب باشد، و طلاقش درست نباشد در ايّام حيض، و قضاي روزه يش واجب باشد، و قضاي نمازش واجب نبود. و مكروهات: قرآن خواندن«8» آنچه جز عزايم است مكروه بود او را، و مصحف بر گرفتن و دست بر حواشي«9» نهادن، و خضاب كردن و اقل ّ ايّام حيض سه روز بود، و بيشترش ده روز، و آنچه«10» ميانه اينكه باشد به حسب عادت. و حايض [285- ر] بر دو ضرب باشد: يا مبتداء بود يا نبود. اگر مبتدأ بود، او را ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، لب، فق، مب،

مر ايشان را. (2). همه نسخه بدلها: كناره. [.....] (3). مب: مستحاضه خوني طاهر. (4). همه نسخه بدلها: و بيست حكم به، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (5). مب، مر: يا . (6). آج، لب، فق، مب، مر: و در مسجد شدن او. (7). همه نسخه بدلها بجز دب: از او. (8). مب، مر و. (9). مر مصحف. (10). اساس: در، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 233 چهار حالت باشد: يكي آن كه تميز داند«1» و فرق از ميان اينكه خونها كه حيض و استحاضه بود بر آن كار بايد كردن. دوم آن كه: تميز نداند و مشتبه شود بر او، بر عادت زناني كه خويش«2» او باشند كار كند. سيم«3» آن كه: خويش ندارد، بر عادت زناني كه بر سن ّ او باشند كار كند. چهارم آن كه: نه خويشان دارد«4» و نه همسالان. از ماه اوّل سه روز نماز رها كند، و از ماه دوم ده روز كه اينكه اكثر حيض است و آن اقل ّ، يا نه، از هر ماهي هفت روز نماز دست بدارد، مخيّر است او از ميان اينكه هر دو. و آن كه مبتدأ نباشد او را نيز چهار حال است: يكي آن كه او را عادتي باشد بي تمييز بر آن كار كند. دوم آن كه: او را عادت باشد و تمييز باشد«5» بر عادت كار كند. سيّم«6» آن كه: او را تمييز باشد بي عادت، بر تمييز«7» كار كند. چهارم آن كه: او را عادت و تمييز«8» نباشد از هر ماه هفت روز نماز نكند، اينكه جمله مذهب ماست، و مذهب ابو حنيفه

و اهل عراق در اقل ّ و اكثر ايّام حيض موافق مذهب ماست. و همچنين مذهب حسن بصري هم اينكه است. و مذهب شافعي و اهل مدينه آن است كه: اقل ّ حيض شبانروزي بود و بيشترش پانزده روز. و بعضي فقها را مذهب آن است كه: آن را حدّي محدود نيست، مادام تا خون بيند حايض باشد، نماز نكند. و اقل ّ طهر ده روز بود، و جمله فقها خلاف كردند، گفتند: پانزده روز باشد و در آن حكمهاي بيست گانه اي، در بيشتر مسائل شافعي موافقت كرد ما را. و مالك [285- پ] خلاف كرد در قراءت قرآن، گفت: اگر مدّت دراز شود و ترسد از فراموشي روا بود كه خواند، امّا دخول المساجد، و مس ّ المصحف، و كتابة القرآن، و اعتكاف، و طواف، و نماز، و روزه، و وجوب قضاي روزه دون نماز، شافعي و بيشتر فقها موافقت كردند. امّا در كفّارت و طي حايض در اوّل ديناري، و«9» ميانه نيم دينار، و آخر دانگي ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نداند. (2). همه نسخه بدلها: خويشان. (6- 3). مج، وز: سه ام. (4). همه نسخه بدلها: خويشان باشند او را. (5). اساس: نباشد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8- 7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تميز. [.....] (9). همه نسخه بدلها بجز دب: و در. صفحه : 234 نيم«1»: شافعي را در او دو قول است: در قول اوّل همچنين گفت، در اوّل و وسط و در آخر حيض گفت: بر او استغفار باشد، و مذهب اوزاعي و احمد و اسحاق هم چنين است، و شافعي در جديد

گفت«2»: بر او كفّارت نباشد در هيچ حال، بر او توبت باشد بس، و اينكه مذهب ابو حنيفه است و اصحابش و مالك و ثوري. ملامست مرد زن حايض را از بالاي ناف تا به سر، و از زير زانو تا به قدم مباح است، و در او خلاف نيست ميان فقها. امّا از ناف تا به زانو ملامست آن روا بود و اجتناب فاضلتر، و اينكه مذهب مالك است و اسحاق و محمّد بن الحسن. و مذهب شافعي و اصحابش و ابو حنيفه و ابو يوسف آن است كه: حرام باشد. چون خون منقطع شود و شوهرش را روا باشد كه نزديكي كند بعد غسل الفرج، سواء اگر به اقل ّ ايّام پاك شده باشد و اگر«3» به اكثر، و اگر چه غسل نكرده باشد. و مذهب ابو حنيفه [286- ر] آن است كه: اگر به ده روز پاك شده باشد روا بود، و اگر زير ده روز باشد روا نبود الّا پس«4» غسل يا تيمّم، و نماز، اگر وقت نماز در آيد و نماز نكند«5» روا بود و طي او شوهر را. و مذهب شافعي آن است كه: تا يك نماز نكند«6» با استباحت آن طهارت«7» و دخول وقت، روا نبود شوهرش را وطي او. استمرار عادت به دو بار باشد پياپي كه حيض بيند در روزي معيّن، و اينكه مذهب ابو حنيفه و بعضي اصحاب شافعي است و مروزي و اوزاعي. سريج«8» گفت كه«9»: عادت به يك بار ثابت شود. وَ لا تَقرَبُوهُن َّ، يقال: قربته أقربه قربانا، و قربت منه أقرب قربا. و «قربت» كنايت است در آيت از جماع، و معني آن

است كه: پيرامن ايشان مگردي در ايّام حيض، حَتّي يَطهُرن َ، تا آنگه كه پاكيزه شوند. «حتّي» انتهاي غايت را باشد چون «الي»، اينكه دو لفظ اعني: فَاعتَزِلُوا النِّساءَ ...، وَ لا تَقرَبُوهُن َّ يكي امر است و يكي ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: و نيم. (2). همه نسخه بدلها: و در جديد گفت اعني شافعي. (3). همه نسخه بدلها: باشد او. (4). همه نسخه بدلها از. (5). مج: بكند، لب: كند. (6). لب: كند. (7). همه نسخه بدلها: بطهارت. (8). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: و ابو العبّاس بن سريج. (9). همه نسخه بدلها: گفتند كه. صفحه : 235 نهي. دليل است بر تحريم وطي زنان در ايّام حيض، براي آن كه اوامر قرآن را به ظاهر حمل بر وجوب كنند و نهي شرعي دليل فساد منهي ّ عنه كند. ابو سعيد خدري ّ روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هرگز نديده ام ناقص دينان ناقص عقلان را كه عقل مرد عاقل حازم بهتر ببرند از آن كه اينكه زنان. گفتند: يا رسول اللّه؟ نقصان عقل و دين ايشان از كجاست! گفت: نه گواهي دو زن به يكي مرد برگيرند، آن از نقصان عقل ايشان است [286- پ] [اشاره]، و امّا نقصان دين آن است كه: از هر ماهي چند روز نماز نتوانند كردن و روزه نتوانند داشتن«1». معاذة العدويّة روايت كند كه: زني بنزديك عايشه آمد و گفت «ما بال الحايض تقضي الصّوم و لا تقضي الصّلوة!، چرا زن حايض«2» قضاي روزه بدارد«3» و قضاي نماز نكند! عايشه گفت او را: أحروريّة انت! تو خارجيي! گفت: نه، و لكن سائلم. عايشه او را

گفت: ما را در عهد رسول اينكه كار افتادي، ما را قضاي روزه فرمودند و قضاي نماز نفرمودند، بنگر كه عايشه چون از او احكام شرع مي پرسند، تهمت خارجي مي برد، و چون جواب درست مي گويد حوالت بر سمع مي كند. راوي خبر گويد كه: چون اينكه آيت آمد، صحابه رسول چون زنان ايشان را«4» حيض پيدا شدي، ايشان را از خانه و جامه خواب بيرون كردندي. چون هوا سرد شد، ايشان سرما مي يافتند، پيش رسول آمدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ ما را حال آن نيست كه جامه زيادتي باشد تا به زنان حايض دهيم، و چون ايشان را از جامه خواب«5» گرم بيرون كرديم«6» سرما مي يابند، و اگر جامه به ايشان دهيم ما سرما مي يابيم. رسول- صلوات اللّه و سلامه عليه و آله الطّاهرين الطّيّبين«7»- گفت: خدا شما را نمي فرمايد كه ايشان را از خانه و جامه خواب بيرون كنيد«8»، مي فرمايد كه با ايشان خلوت مكنيد تا ايّام حيض باشد ايشان را، آن عادت عجم است- يعني گبركان. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: روزه داشتن. (2). آج، لب، فق: حايضه. (3). آج، لب، فق، مب، مر: بكند. (4). همه نسخه بدلها عذر. [.....] (5). همه نسخه بدلها و خانه. (6). همه نسخه بدلها بجز مب: كرده ايم. (7). همه نسخه بدلها: رسول عليه السّلام. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر شما را. صفحه : 236 سعيد مسيّب«1» روايت كند از ابو هريره از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: هر كه او با زن حايض قربت كند و او را فرزندي آيد [287- ر] [اشاره]، و آن فرزند را جذام«2»

بود، گو كس را ملامت مكن جز خويشتن را، و هر كه او روز شنبه و چهارشنبه خون گيرد و او را برص«3» رسد، گو ملامت خويشتن را كن. عايشه روايت كند كه: يك شب با رسول- صلوات اللّه و سلامه عليه و اله«4»- خفته بودم، مرا حالت عذر پيدا شد، از بستر بجستم و كناره اي گرفتم. رسول- صلوات اللّه و سلامه عليه و اله«5»- گفت: چه بود تو را! مگر حائض شدي! گفتم: آري. گفت: ازار را بند سخت كن و بازآي و به جاي خود بخسپ. و ام ّ سلمه مانند اينكه روايت كند، و مانند اينكه روايت است از ميمونه زوجة النّبي- صلوات اللّه و سلامه عليه و اله«6». عايشه گويد، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم«7»- مرا گفت: آن نماز كن«8» مرا ده. من گفتم: يا رسول اللّه؟ من حائضم، گفت: ان حيضتك ليست في يدك ، حيضت در دست نيست. و از او پرسيدند كه: شايد كه با حائض نان خورند! گفت: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم«9». با من از يك اناء آب خوردي و از يك قدح. و گاه او«10» اوّل خوردي و من دوم، و گاه من اوّل خوردمي و او دوم، [و اعتبار كردم نيك، دهن هم آن جا بنهادي كه من نهاده بودمي] [اشاره]«11». اينكه اخبار دليل مي كند بر آن كه از«12» حائض هيچ حرام نيست مگر وطي او در فرج. و امّا ديگر چيزها همه«13» رواست، به خلاف آن كه گبركان و ترسايان كردند، ---------------------------------- - (1). مج، وز: سعيد بن مسيّب. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب: جزام. (3).

مج، وز، دب: مرضي، آج، لب، فق، مب، مر: برصي. (7- 5- 4). همه نسخه بدلها: رسول عليه السّلام. (6). همه نسخه بدلها: صلّي اللّه عليه و آله. (8). مج: نمازگه، وز: نمازگر، آج، لب، فق: نماز كفي، مب، مر: نماز كني. (9). مج، وز: رسول اللّه، دب، آج، لب، فق: رسول عليه السّلام. (10). آج، لب، فق، مر: گابودي. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، لب، فق، مب، مر: بر. [.....] (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هم. صفحه : 237 كه گبركان مفارقت كلّي كردندي، و ترسايان در حيض مقاربت كردندي. خداي گفت: نه آن بايد، نه اينكه شايد، واسطه اينكه هر دو بايد گرفتن كه- 1»2» خير« الأمور اوساطها«. وَ لا تَقرَبُوهُن َّ [287- پ] حَتّي يَطهُرن َ، كوفيان خوانند مگر عاصم«3» «يطّهّرن»، به تشديد «طا» و «ها»، و باقي قرّاء خوانند«4»: «يَطهُرن َ» به تخفيف. و آن كس كه به تشديد خواند، تقدير چنين بود كه: «يتطهّرن» «تا» با «طا» كردند، و «طا» در «طا» ادغام كردند، و معني آن بود كه: «حتّي يغتسلن»، تا آنگه كه غسل بكنند. و آن كس كه خواند: «يَطهُرن َ» به تخفيف، معني آن باشد كه: تا خون حيض منقطع شود از ايشان، و ايشان از آن پاك شوند. و اختلاف فقها در آن كه كي روا باشد مرد را كه با حلال خود مقاربت كند و آنچه مذهب است در آن باب گفته شد. و قراءت به تخفيف حجّت ماست و حجّت ابو حنيفه علي وجه. و قراءت به تشديد، حجّت شافعي است پيش از غسل روا بود

مقاربت بنزديك ما، و بنزديك ابو حنيفه چون ده روز گذشته باشد، و بنزديك شافعي روا نبود تا غسل بنكند يا تيمّم و بعد«5» انقطاع الدّم، و اينكه مذهب زفر است و ليث و سالم و قاسم بن محمّد و إبن شهاب. و حسن بصري گفت: اگر پيش«6» غسل مقاربت كند كفّارتش لازم آيد همچنان كه در حال حيض. فَإِذا تَطَهَّرن َ، اي اغتسلن، چون غسل باز كنند. فَأتُوهُن َّ مِن حَيث ُ أَمَرَكُم ُ اللّه ُ، به ايشان شوي از آن جا كه خداي فرمود شما را. و «اتيان» كنايت است از جماع، و اگر چه صورت امر است مراد اباحت است، چنان كه گفت: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا«7» ...، و قوله: فَإِذا قُضِيَت ِ الصَّلاةُ فَانتَشِرُوا فِي الأَرض ِ«8» ...، و مراد بقوله: مِن حَيث ُ أَمَرَكُم ُ اللّه ُ، آن است كه من حيث امركم اللّه بالاعتزال. و فايده، اطلاق حظر«9» است. و خلاف كردند في«10» الامر ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: و خير. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اوسطها. (4- 3). همه نسخه بدلها حتّي. (5). دب، مب، مر از. (6). دب، فق، مب، مر از. (7). سوره مائده (5) آيه 2. (8). سوره جمعه (62) آيه 10. (9). اساس: حضر، با توجّه به دب و مب تصحيح شد، ديگر نسخه بدلها: خطر. (10). اساس: كي، دب: من، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 238 الوارد بعد الحظر«1». مذهب فقها آن است كه: ايجاب اباحت كند، و مذهب ما آن است كه: حكم او همان باشد كه قبل الحظر«2» بوده باشد من اشتراكه بين الوجوب و النّدب، و تقدّم حظر«3» را هيچ

اثر نبود در تغيير حكم او، پس معني آن است كه: آنچه محظور«4» بود اكنون مطلق است، و اينكه قول مجاهد است و ابراهيم و قتاده و عكرمه. و البي«5» گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد آن است كه «جامعوهن ّ في الفرج لا غير»، با ايشان مقاربت در موضع مخصوص كني كه آن جاي، مأمور به است. و بعضي دگر گفتند: معني آن است كه من حيث امركم اللّه به من الطّهر، يعني اينكه مواقعه در ايّام طهر بايد دون ايّام حيض تا امتثال فرمان خداي كرده باشد. و تفسير [ «حيث» به وجه باز كرد] [اشاره]«6» ند، كأنّه قال: فأتوهن ّ من قبل طهرهن ّ لا من قبل حيضهن ّ [288- ر] [اشاره]، و اينكه قول إبن زيد است و ضحّاك و روايت عطيّه«7» عن إبن عبّاس. و محمّد حنفيّه«8» گفت: مِن حَيث ُ أَمَرَكُم ُ اللّه ُ، اي من الحلال دون الفجور، يعني به حلال مقاربت كني نه به حرام. إبن كيسان گفت: معني آن است كه به ايشان مواقعه آنگه كني كه ايشان روزه ندارند و معتكف و محرم نباشند، يعني در اوقاتي كه حلال بود شما را مواقعه ايشان. فرّاء گفت: مثال اينكه چنان باشد كه كسي گويد: أتيت الأمر من مأتاه، اي من الوجه«9» الّذي يؤتي، از آن ره آن باشد. واقدي گفت: مراد آن است كه في الفرج، و مراد به «من»، «في» است، چنان كه گفت: اروني ماذا خلقوا من الارض، اي في الإرض، و قوله: إِذا نُودِي َ لِلصَّلاةِ مِن يَوم ِ الجُمُعَةِ«10»، أي في يوم الجمعة. إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ التَّوّابِين َ وَ يُحِب ُّ المُتَطَهِّرِين َ، مقاتل سليمان گفت و كلبي: يحب ّ ---------------------------------- - (1). اساس:

الحضر، با توجّه به دب تصحيح شد. (3). اساس: حضر، با توجّه به دب تصحيح شد. (4). اساس: محضور، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: و والبي. [.....] (6- 2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج: عتبه. (8). وز، دب، آج، لب، فق: محمّد خليفه. (9). مب: من الوجوه. (10). سوره جمعه (62) آيه 9. صفحه : 239 التّوّابين من الذنوب، خدا دوست دارد توبت كاران را آنان كه [از گناه] [اشاره]«1» توبت كنند، و آنان را كه در طهارت و پاكي از احداث آب به كار دارند. مجاهد گفت: يحب ّ التّوّابين من الذّنوب و المتطهّرين من أدبار النّساء، يعني دوست دارد«2» آنان را كه خويشتن پاكيزه دارند از آن كه خلوت كنند با زنان بر«3» وجهي ديگر. مقاتل حيّان«4» گفت: التّوّابين من الذّنوب و المتطهّرين من الشّرك، از گناه توبت كنند و از شرك خويشتن پاك سازند«5». سعيد جبير بعكس اينكه گفت: يحب ّ«6» التّوّابين من الشّرك و المتطهّرين من الذّنوب، از شرك توبت كنند به ايمان، و از پس ايمان نيز گناه نكنند و پاكي جويند از گناه. منهال بن عمرو گويد: بنزديك ابو العاليه بودم، برخاست و وضوي نيكو باز كرد و آنگه گفت: إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ التَّوّابِين َ وَ يُحِب ُّ المُتَطَهِّرِين َ، إبن جريج گفت عن مجاهد: التَّوّابِين َ، آنان«7» كه گناه كرده باشند پس توبت كنند. و المُتَطَهِّرِين َ، آنان كه خود هرگز گناه نكرده باشند. عبد الرّحيم قنّاد«8» گفت: التّوّابين من الكبائر و المتطهّرين من الصّغائر، التّوّابين من الافعال، و المتطهّرين من الاقوال، التّوّابين من الاظهار، و

المتطهّرين من الاضمار، التّوّابين من الاثام، و المتطهّرين من الاجرام، التّوّابين من الجراير، و المتطهّرين من خبث السّرائر، التّوّابين من الذّنوب، و المتطهّرين من العيوب. و ظاهر آيت با آن مي ماند كه يُحِب ُّ التَّوّابِين َ، يعني آنان را كه مقاربت كرده باشند با زنان در حال حيض و ندانسته باشند، چون بدانند از آن توبت كنند. وَ يُحِب ُّ المُتَطَهِّرِين َ، يعني آنان را كه طلب پاكيزگي كنند و از اينكه معني دور باشند، الّا آن است كه اگر چه آيت عقيب اينكه حديث آمد، روا باشد كه مراد عموم بود، پس حمل ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). وز: دارند. (3). همه نسخه بدلها: به. (4). همه نسخه بدلها: مقاتل بن حيّان. (5). همه نسخه بدلها: دارند، كه به اعتبار گنگي لفظ بر متن مرجّح مي نمايد. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). همه نسخه بدلها بجز دب باشند. (8). آج، لب، فق: قتاد، ديگر نسخه بدلها: قتاده. صفحه : 240 كردن بر عموم اوليتر باشد. قوله: نِساؤُكُم حَرث ٌ لَكُم- الاية، سعيد جبير گويد«1» از عبد اللّه عبّاس كه او گفت عمر خطّاب بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ هلكت و اهلكت، [گفت] [اشاره]«2»: هلاك شدم [288- پ] و ديگري را هلاك كردم. رسول- عليه السّلام- گفت: چه كردي! گفت: حوّلت البارحة رحلي، دوش رحل برگردانيدم. رسول- عليه السّلام- جواب نداد، جبريل آمد و اينكه آيت آورد: نِساؤُكُم حَرث ٌ لَكُم، زنان شما كشتزار شمااند. فَأتُوا حَرثَكُم أَنّي شِئتُم، به كشتزار خود آيي آن جا كه خواهي، پس از آن كه از موضعي ديگر اجتناب كني و

از ايّام حيض. محمّد بن المنكدر روايت كرد از جابر عبد اللّه انصاري كه او گفت كه: جهودان دعوي كردند كه هر كس كه با حلال خود خلوت كند از جاي«3» معتاد و لكن از خلف، فرزند احول آيد. رسول را- عليه السّلام- پرسيدند از اينكه حديث، گفت: 4» كذبت« اليهود ، جهودان دروغ گفتند. خداي تعالي تصديق رسول را و تكذيب يهود را اينكه آيت فرستاد. قولي دگر در سبب نزول آيت آن است كه: كافران مدينه در بعضي كارها اقتدا كردندي به جهودان پيش از آمدن رسول- عليه السّلام- و جهودان را عادت چنان بود كه با زنان خلوت كردندي علي حرف، اي علي جنب. و قريش را عادت چنان بود«5» كه شرح كردندي اعني«6» كشف. چون رسول- عليه السّلام- هجرت كرد، يكي از جمله مهاجر زني انصاري را بخواست، به وقت خلوت خواست كه با او نزديكي كند بر عادت ايشان، امتناع كرد و گفت: اگر بر عادت ما بباشي«7» و الّا اجتناب كن، و در اينكه باب از ميان ايشان گفتا گوي«8» رفت و اينكه حديث به رسول رسيد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: گفت. [.....] (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب: نه در جاي، مب: در موضع: بقيّه نسخه بدلها: در جاي. (4). وز: كذب. (5). همه نسخه بدلها: بودي. (6). همه نسخه بدلها: يعني. (7). اساس: به صورت «نباشي» هم خوانده مي شود. (8). مج، وز: گفت گوي، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت و گوي. صفحه : 241 اينكه اخبار و مانند اينكه،

همه دليل آن مي كند كه اتيان النّساء من غير المأتي روا نباشد، و تعلّق آن كس كه به خلاف اينكه گويد با اينكه آيت درست نباشد، چه آيت مقصور و وارد است بر اينكه اسباب كه گفته شده و اينكه جماعت تفسير «أني»«1» چنين دادند كه: كيف شئتم، و متي شئتم، و حيث شئتم بعد ما كان الصّمام واحدا «انّي» راسه معني باشد، چنان كه خواهي، و هر گه كه خواهي، و آن جا كه خواهي، پس از آن كه موضع يكي باشد. و اينكه از جمله كنايات لطيف است كه در قرآن هست. خداي تعالي زنان را كشت خواند، و مراد كشتزار است. مرد را تشبيه كرد به زرّاع«2»، و زن را به مزرعه، و آب را به تخم، و فرزند را به زرع اعني نبات، و حرف تشبيه براي مبالغت بيفگند، چنان كه حق تعالي گفت: حَتّي إِذا جَعَلَه ُ ناراً«3» ...، و شاعر گفت: النّشر مسك و الوجوه دناني ر و اطراف الأكف ّ غنم و اينكه كنايت بنزد عرب مشهور است، مفضّل بن سلمه گفت انشدني أبي: اذا أكل الجراد حروث قوم فحرثي همّه أكل الجراد [982- ر] [و انشد احمد بن يحيي ثعلب] [اشاره]«4»: حبّذا من هبة اللّه البنات الصّالحات هن ّ للنّسل و للزّرع«5» و هن ّ الشّجرات يجعل اللّه لنا فيما يشاء البركات انّما الأرحام ارضون لنا محترثات علينا الزّرع فيها و علي اللّه النّبات و امّا إتيان النّساء في أدبارهن ّ، بيشتر فقها بر آنند كه حرام است، و مذهب مالك آن است: كه مباح است«6»، و در اخبار ما اباحت و تحريم هر دو هست، و شيخ ابو جعفر«7»- رحمة اللّه

عليه- فتوي بر كراهت كرد حملا للأخبار علي وجوهها«8» ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. (2). مب: بر زارع. (3). سوره كهف (18) آيه 96. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: هن ّ اصل النّسل و الزّارع. (6). همه نسخه بدلها و طحاوي در كتابش گفت از محمّد بن عبد اللّه بن الحكم كه شافعي گفت: درست نشده است به خبري معلوم تحريم و تحليل اينكه مسأله، و قياس اقتضاي تحليل مي كند، و امّا المرتضي- رحمه اللّه- فانه ادّعي اجماع الطائفه ذكره في كتاب الانتصار. (7). همه نسخه بدلها: شيخ ابو جعفر الطّوسي. [.....] (8). آج، لب، فق، مب، مر: وجهها. صفحه : 242 و جمعا بينها. و آنان كه اباحت كنند«1» به اينكه آيت تمسّك كردند و گفتند خداي تعالي گفت: أَنّي شِئتُم، و «أنّي» بر سه معني باشد- چنان كه گفتم«2»، و به معني موضع آمده في قوله«3»: أَنّي لَك ِ هذا«4» ...، اي من اينكه لك هذا، قال الشّاعر: فأصبحت أنّي تأتها تلتبس بها كلا مركبيها تحت رجلك شاجر و قال الكميت: أنّي و من أين ابك«5» الطّرب من حيث لا صبوة و لا ريب لفظ امر است و مراد اباحت. و «أنّي» محتمل است مكان را تخصيص كردن به آن كه بعد ما كان [الصّمام] [اشاره]«6» واحدا، تخصيص قرآن باشد به اخبار آحاد، و اينكه درست نباشد بنزديك ما«7». امّا تمسّك فقها بقوله: نِساؤُكُم حَرث ٌ لَكُم فَأتُوا حَرثَكُم، و اينكه جا حرث نبود، چه محتمل حرث نيست، گوييم: اينكه دليل الخطاب باشد، و دليل الخطاب بنزديك بيشتر اهل علم باطل است.

دگر آن كه بين الفخذين به اجماع مباح است و لا حرث هناك. امّا تفسير ايشان «حرث» را به فرج خلاف قرآن است، كه خداي تعالي زن را حرث خواند بقوله: نِساؤُكُم حَرث ٌ لَكُم، و لم يقل فروج نسائكم حرث لكم. امّا تمسّك ايشان بقوله: فَأتُوهُن َّ مِن حَيث ُ أَمَرَكُم ُ اللّه ُ، و أنّه الفرج لا غير، گوييم: در اينكه همه حجّتي نيست براي آن كه معني امر، اباحت است اينكه جا، و اباحت تصرّف در«8» ايشان است و انواع«9» الاستمتاع و لا مخصّص«10» هاهنا«11» فدل ّ«12» علي العموم. ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مر: گفتند، مب: كردند. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتيم. (3). اساس: قولك، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). سوره آل عمران (3) آيه 37. (5). آج: نالك. (6). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج افزوده شد، آج: المقام. (7). مج، وز، دب و بيشتر محقّقان، آج، لب، فق، مب، مر و بيشتر فقها. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). همه نسخه بدلها: بانواع. (10). آج، لب، فق، مب، مر: و لا تخصيص. (11). همه نسخه بدلها: ههنا. (12). آج، لب: و يدل. صفحه : 243 امّا تمسّك ايشان بقوله: قُل هُوَ أَذي ً، و تفسير ايشان «اذي» را به قذر و نجاست، و أن ّ الاذي ههنا اكثر اعني في الادبار، هم معتمد نيست براي آن كه حمل الشّي ء علي غيره باشد من غير علّة جامعة بينهما، و از جمله قياس باشد و ما به قياس نگوييم. دگر آن كه جماعتي مفسّران تفسير «اذي» به تحريم و مفسده كردند، اگر حمل بر آن

كنند اينكه طريقه مطّرد نبود، دگر آن كه «اذي» حاصل است در اينكه جا بالبول و دم الاستحاضة، و مع ذلك مانع نيست از وطي و اباحت آن، روايت كرده اند عن نافع عن إبن عمرو عن«1» زيد بن اسلم عن محمّد بن المنكدر«2» عن طرق مختلفة«3» عن إبن عمر أيضا«4». وَ قَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم، گفته اند: مراد طلب فرزند است، و گفته اند: مراد آن است كه زنان پارسا را طلب كنيد براي مناكحت تا فرزند صالح باشد، چنان كه [289- پ] گفت- عليه السّلام: تخيروا لنطفكم ، اختيار كني براي آبتان، يعني براي فرزند«5». و همچونين گفت«6»- عليه السّلام: فانظر في أي نصاب تضع ولدك فان العرق دساس ، و كذا قوله- عليه السّلام: إياكم و خضراء الدمن. و گفته اند: تقديم الافراط من الاولاد، فرزندان را از پيش فرستادن تا فردا شفيع تو باشند. و بر اينكه قول مراد امر بود به صبر و توطين«7» نفس علي موت الاولاد و تطييب«8» النّفس بكونهم شفعاء لابويهم. و رسول- عليه السّلام- گفت: 9» من قدم ثلاثة من الولد لم يمسه« النار الا تحلة القسم ، گفت: هر كس كه سه فرزند را در پيش افگند، آتش به او نرسد الّا به ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: از. [.....] (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب و. (3). لب، فق، مب، مر: عن طرف مخلد. (4). آج، فق، مب، مر و غرض از ايراد اينكه وجود آن است تا كه معلوم شود كه اينكه وجوه كه تمسّك كرده اند به آن از الفاظ قرآن معتبر نيست، اگر چه در اخبار ما نيز وارد است از اباحت و تحريم او

كه بر آن بود كه تحريم را ترجيح دهد و اجتناب كند از آن- وفّقنا لما فيه المحبّة و الرّضا. (5). آج، لب، فق، مب، مر: فرزندان. (6). همه نسخه بدلها: قوله. (7). مر: توطّن. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تطيّب. (9). همه نسخه بدلها: تمسّه. صفحه : 244 مقدار تحليل سوگند في قوله: لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ مِن َ الجِنَّةِ وَ النّاس ِ أَجمَعِين َ«1». و گفته اند: كنايت است عن قلّة مكثه في النّار. گفتند: يا رسول اللّه؟ و اگر دو باشند«2»! گفت: و اگر دو باشند. تا راوي خبر گويد كه: گمان چنين است كه اگر گفتندي اگر يكي باشد! هم بگفتي كه: اگر يكي باشد اينكه حكم حاصل بود. عطا گفت: مراد آن است كه بنزديك خلوت نام خداي برند. مجاهد گفت: مراد آن است كه عند خلوت ذكر خداي كنند تا خداي تعالي فرزند صالح دهد بحسب مصلحت. عبد اللّه عبّاس گفت كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او عند خلوت با حلالش بگويد: 3» بسم الله اللهم جنبني« الشيطان و جنب الشيطان ما رزقتنا ، اگر فرزندي باشد ايشان را، شيطان به او مضرّت نكند. و در اخبار ما آمده است كه: چون مرد با حلال خود دخول كند، مستحب آن است كه بر وضو باشد و دو ركعت نماز كند، و او را نيز فرمايد تا دو ركعت نماز كند. آنگه چون زن را پيش آورند«4» دست راست بر پيشاني او نهد و بگويد: اللّهم علي كتابك تزوّجتها و علي امانتك اخذتها و بكلماتك استحللت فرجها، فان قضيت لي في رحمها نسبا فاجعله مسلما سويّا، و لا تجعله

شرك شيطان. سدّي و كلبي گفتند: مراد خير و عمل صالح است، دليلش سياق آيت من قوله: وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَنَّكُم مُلاقُوه ُ، و حمل او كردن بر عموم اوليتر«5» بود تا جامع بود فوايد را. إبن كيسان گفت: معني آن است كه آنچه خداي تعالي شما را فرموده است تقديم كني آن را، و آنچه حلال كرده است شما را يا حرام كرده است بر شما امتثال كني. وَ اتَّقُوا اللّه َ: و از خداي بترسي در جميع احوالتان در آنچه امر كرد و نهي كرد شما را، و معني آن كه: اتّقوا اللّه«6»، از معاصي خداي بپرخيزي«7». ---------------------------------- - (1). سوره سجده (32) آيه 13. (2). مج، وز، دب: باشد. (3). مج، وز: اجنبني. (4). مج، وز: او آرند. (5). مر: اولي. (6). همه نسخه بدلها: اتقوا معاصي الله. [.....] (7). مج، وز، آج: بپرهيزي، مب، مر: بپرهيزيد. صفحه : 245 وَ اعلَمُوا أَنَّكُم مُلاقُوه ُ، و بداني كه شما را با پيش او مي بايد شدن، و حساب با او دادن. و حقيقت ملاقات بر خداي روا نباشد، چه حقيقت او مقابلت و مقاربت بود، و اينكه بر اجسام روا بود، پس معني محاسبه و مجازات باشد. و دليل بر اينكه، آن است كه آيت وارد است مورد وعيد و تهديد و تنبيه بر عمل صالح، و زجر از معصيت [290- ر] [اشاره]، و مخالفت«1»، و تقدير آن كه: انّكم ملاقوا ثوابه او عقابه علي ما تستحقّون«2»، و بداني كه شما ملاقي ثواب او يا عقاب او خواهي بودن بر حسب آنچه مستحق ّ باشي آن را. وَ بَشِّرِ المُؤمِنِين َ، و بشارت ده مؤمنان را.

و «بشارت»، هر چيزي بود متضمّن خير و نفع را كه سرور«3» آن بر بشره پيدا شود. قوله: وَ لا تَجعَلُوا اللّه َ عُرضَةً لِأَيمانِكُم، كلبي گفت آيت در عبد اللّه رواحه آمد كه او سوگند خورده بود كه با دامادش بشير بن النّعمان خير و احسان و مبرّت نكند، براي وحشتي كه از ميان ايشان رفت«4». هر گه كه او را گفتندي كه در حق ّ او خيري بكن و توسّطي كن از ميان او و خصوم او و اصلاح بعضي كارها او گفتي: من سوگند خورده ام كه اينكه نكنم، و مرا روا نباشد خلاف سوگند كردن«5»، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. مقاتل بن حيّان گفت: آيت در حق ّ ابو بكر الصّدّيق آمد«6» كه سوگند خورده بود كه با پسرش خيري نكند- عبد الرّحمن- تا اسلام آرد«7». إبن جريج گفت: آيت در او آمد كه او سوگند خورد كه با مسطح بن اثاثه هيچ خير نكند براي آن كه او در حديث افك خوضي كرده بود. و «عرضة» فعله باشد به معني مفعول، كالجرعة و الاكلة و اللّقمة و غير ذلك. و «عرضة»، چيزي بود كه در معرض كاري نهند، و اصل يا از «عرض» باشد و هو الجانب، يا از عرض مصدر عرضت عليه الامر عرضه كردن چيز«8» و چيزي كه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها او. (2). همه نسخه بدلها: يستحقّون. (3). مج، وز: شرور. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مر: برفت، مب: رفته بود. (5). مر: سوگند خوردن. (6). آج، لب، فق، مر: ابو بكر آمد. (7). همه نسخه بدلها: نيارد. (8). مج، وز، لب، فق، مب، مر: خير. صفحه :

246 صلاحيت كاري دارد. عرب گويد: هذا عرضة لذلك الامر، اي صالح له، چنان كه شتر قوي را گويند: هذا عرضة للسّفر، و دختر رسيده را گويند: هذه عرضة للنّكاح، و معني هم اينكه كه گفتيم كه: او را در معرض آن نهاده اند، امّا او در جانب آن است كه صلاحيت اينكه دارد، و امّا پنداري خويشتن عرضه مي كند و تعرّض«1» اينكه كار مي كند، اينكه اصل و اشتقاق كلمت است، و علي هذا قول الشّاعر: لا تجعليني عرضة للّوايم اي في معرض الملامة، و قول ديگري كه گفت: و ان رفعوا الحرب العوان الّتي تري فعرضة عض ّ الحرب مثلك او مثلي و قال حسّان: و قاك اللّه قد سيّرت جندا من الأنصار عرضتها اللّقاء و در معني آيت چند قول گفته اند، يكي آن كه: و لا تجعلوا اليمين باللّه عرضة مانعة و علّة«2» في ان لا تبرّوا«3» و تتّقوا و تصلحوا بين النّاس، گفت: سوگند به خداي تعرّض«4» مكني، يعني به علّتي مانعه كه براي آن علّت برّ نكني و تقوا و اصلاح، براي«5» عرضة چون چيزي باشد متعرّض«6» [290- پ] بين الامرين، و آن حايل و مانع باشد. اينكه يك قول آن است كه «عرضه» علّت باشد. قولي ديگر آن است كه: عرضة اي حجّة، يعني سوگند به خداي به حجّت مكني به آن كه از خير و صلاح امتناع كني، و گويي«7» ما سوگند خورده ايم، بل اگر سوگندي خورده باشي و خلاف سوگند صلاح بود متابعت صلاح كني، و خلاف سوگند كه آن جا حنثي نبود. عبد الرّحمن بن سمرة روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: اذا حلفت علي يمين فرأيت غيرها

خيرا منها فأت الّذي هو خير ثم ّ كفّر عن يمينك، گفت: چون سوگند خورده باشي«8» بر كاري، پس خلاف سوگند اوليتر و بهتر باشد آن بايد ---------------------------------- - (1). دب: تعريض. (2). مج، وز: فاعلة. (3). مر: تتبرّءوا. (4). مج، وز، دب، آج: بعرضه. (5). دب آن كه. [.....] (6). مج، وز، دب: معترض. (7). اساس: گوئي/ گويي گوييد. (8). باشي/ باشيد. صفحه : 247 كردن كه بهتر بود، و كفّارت سوگند بكردن«1». انس«2» مالك گفت: در بعضي غزوات ابو موسي أشعري بيامد و رسول را- عليه السّلام- گفت: من مركوبي ندارم كه بر نشينم مرا بر نشان. رسول- عليه السّلام- دل مشغول بود، و او الحاح و ابرام كرد. رسول- عليه السّلام- سوگند خورد كه تو را بر ننشانم. او برفت، چون وقت ارتحال بود هر كس سازه ره مي كردند، رسول- عليه السّلام- ابو موسي را گفت: تو چرا ساز«3» نمي كني! گفت: يا رسول اللّه؟ مركوب ندارم، و تو سوگند خورده اي كه مرا بر ننشاني. گفت: اكنون سوگند مي خورم كت بر نشانم، و او را چهار پاي بداد. سنان بن حبيب گفت، سعيد جبير را گفتم: مرا مولايي هست و با من در سراي بود، اكنون سوگند خورده ام كه با من در سراي نباشد و نمي گزيرد«4»، گفت هذا من عمل الشّيطان، برو و او را با«5» خانه آور و كفّارت سوگند بكن، آنگه بر خواند: وَ لا تَجعَلُوا اللّه َ عُرضَةً لِأَيمانِكُم. و بنزديك ما چون اوليتر خلاف سوگند باشد، اولي به جاي آرد- و لا كفّارة عليه. و قول اوّل قول حسن است و طاووس و قتاده، و قول دوم«6» قول عبد اللّه عبّاس

است و مجاهد و ربيع، و اينكه هر دو قول به معني يكي است، جز آن كه يكي «عرضه» را به علّت تفسير داد و يكي به حجّت. قولي ديگر آن است كه: وَ لا تَجعَلُوا اللّه َ، اي الحلف«7» باللّه عرضة، اي قوّة لايمانكم، يعني چون خواهي كه كاري بكني از برّ و خير«8» و صلاح، سوگند به خداي را به مقوّي و مؤكّد آن«9» مكني، و معني هم آن است كه در اوّل گفتيم، جز كه «عرضة» را تفسير به قوّت داد، من قول العرب: هذه النّاقة عرضة للسّفر اذا كانت قويّة عليه. و اصل در اينكه، آن است كه گفتيم، معني آن است كه: اينكه شتر مايه«10» سفر است. ---------------------------------- - (1). وز: كردن، مب: ببايد دادن. (2). آج، لب، فق: آن است كه. (3). دب راه، مب ره. (4). همه نسخه بدلها: نمي گريزد. (5). مج: در. (6). مب، مر: دويم. (7). آج، لب، فق، مر: احلف. (8). آج، لب، فق، مب، مر: از بهر خيز. (9). مج، وز: مؤكّدات. (10). فق: ندارد، همه نسخه بدلها: بابت. صفحه : 248 قولي ديگر آن است كه: خداي را به «عرضة»«1» سوگند مكني در هر نيك و بدي و اندك و بسياري تا«2» به هر محقّر و معظمي سوگند به خداي ياد كني[سلّم ما «3»، و معني نهي باشد از[سلّم ما «4» سوگند و ابتذال آن با[سلّم ما «5» هر كاري و مبالات ناكردن به او در هر حقّي و باطلي. و قوله: أَن تَبَرُّوا، بر اينكه قول معني آن باشد كه: لان تبرّوا، سوگند به خداي در هر چيزي [291- ر] مبذول مداريد[سلّم ما

«6» تا شما را راستيگر[سلّم ما «7» و متّقي خوانند، و بر قول اوّل تقدير آن باشد كه: لئلّا تبرّوا، چنان كه گفت: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا[سلّم ما «8» ...، و المعني لئلّا تضلّوا، و قال[سلّم ما «9»: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم[سلّم ما «10» ...، اي لئلّا تميد بكم، و مرجع معني در اينكه اقوال با اينكه[سلّم ما «11» دو وجه است كه گفته شد. و سوگند را براي آن «يمين» خوانند كه عند سوگند مردم دست راست بدهند، براي اينكه گويند: بذل يمينه في كذا، پس به كثرت استعمال حقيقت شد[سلّم ما «12» در سوگند، و اينكه از اسماء منقوله باشد، و هر چه از اينكه بنا اشتقاق دارد از «يمن» و «تيمّن» و «تيامن»، همه را مرجع با اينكه معني است. و در محل ّ أَن تَبَرُّوا، سه قول گفتند، خليل گفت: موضع او جرّ است به تقدير حرف جرّ، و المعني لأن تبرّوا. و قولي ديگر آن است كه: محل ّ او رفع است به ابتدا، و خبر در او مقدّر، و تقدير اينكه است كه[سلّم ما «13»: ان تبرّوا و تتّقوا اولي بكم و اجمل، براي آن كه «ان» مع الفعل در تأويل مصدر باشد، معني آن بود كه: برّكم اولي بكم و تقواكم اجمل لكم. و قولي ديگر آن است كه سيبويه گفت: محل ّ او نصب است، براي آن كه چون حرف جرّ بيفگنند و اتّصال[سلّم ما «14» فعل كنند، فعل عمل نصب كند، چنان كه گفت: ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب، مر: تعرض. [.....] (2). مج، وز: ما، لب، فق، مب، مر: يا . (3).

مب: نكنيد. (4). مج، وز: اينكه. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: عند. (6). آج: مداري/ مداريد. (7). مج: دب: راستگير، آج: راستگو، لب، فق: راستگر، مب، مر: راستكي. (8). سوره نساء (4) آيه 176. (9). مج، وز تعالي. (10). سوره نحل (16) آيه 15. (11). دب: در اينكه، مب: و بر اينكه. (12). دب: شده. (13). مب: آن است قوله تعالي. (14). مج، وز، دب، آج: ايصال. صفحه : 249 وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ[سلّم ما «1» ...، و التّقدير: من قومه، و كذا قوله تعالي: وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّكاح ِ[سلّم ما «2» ...، و المعني علي عقدة النّكاح، و لكن چون حرف جرّ از ميانه بيفگنند[سلّم ما «3»، فعل به مفعول به رسيده و عمل نصب كرد. وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، اي سميع لايمانكم، عليم بنيّاتكم، خداي شنواست اينكه سوگندها[سلّم ما «4» شما را، و داناست به نيّتها[سلّم ما «5» شما. قوله: لا يُؤاخِذُكُم ُ اللّه ُ بِاللَّغوِ فِي أَيمانِكُم- الاية، لغو از كلام و جز[سلّم ما «6» او آن بود كه بيفگنند[سلّم ما «7»، براي آن كه در او فايده نبود و در شمار نيايد، چنان كه ذو الرّمّه گفت: و يطرح بينهما المرئي ّ لغوا كما الغيت في المأة[سلّم ما «8» الحوارا و قال المثقب العبدي ّ: او مائة تجعل اولادها لغوا و عرض المائه الجلمد و اللّغا و اللّغو واحد، و هو ما لا فائدة فيه، و نظير او در لغت قولهم: صغو[سلّم ما «9» فلان معك و صغاه، قال اللّه تعالي: لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً وَ لا تَأثِيماً،[سلّم ما «10»، و قال اميّة بن أبي الصّلت: فلا لغو و لا تأثيم فيها و

ما فاهوا به لهم مقيم علما خلاف كردند در «يمين لغو»، بعضي گفتند: آن است كه بر زبان عرب مي رود «لا و اللّه» و «بلي و اللّه» اينكه بر زبان برانند، و غرض ايشان وصل كلام بود، و در دل عقد سوگند [291- پ] ندارند، بر اينكه كفّارتي و اثمي نباشد، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و شعبي و عكرمه و مجاهد، و قال الفرزدق: و لست بمأخوذ بلغو تقوله اذا لم تعمّد عاقدات العزائم بعضي دگر گفتند: «يمين لغو» آن بود كه مردي گمان برد در كاري از كارها بر آن سوگند خورد، چون بنگرد آن كار به خلاف آن بود، بر آن نيز اثمي و كفّارتي ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها سلبعين رجلا، سوره اعراف (7) آيه 155. [.....] (2). سوره بقره (2) آيه 235. (3). همه نسخه بدلها بجز وز: بيفگند. (4). مب: سوگندهاي. (5). فق، مب، مر: نيّتهاي شما را. (6). دب: خبر. (7). مج، آج، لب، فق، مر: بيفگند. (8). آج: في الدّية. (9). لب، فق: صغوا، آج: صغا. (10). سوره واقعه (56) آيه 25. صفحه : 250 نباشد، و اينكه قول زهري است و حسن بصري و سليمان بن يسار و نخعي و ربيع و زراره و مكحول و سدّي و عبد اللّه عبّاس به روايت و البي. و[سلّم ما «1» روايت كردند از امير المؤمنين علي ّ- عليه السّلام- كه: «يمين لغو» سوگند در غضب بود، و اينكه روايت طاووس است از عبد اللّه عبّاس، بر اينكه هم اثمي و كفّارتي نباشد، دليلش قوله[سلّم ما «2»- عليه السّلام: لا يمين في غضب. و بعضي دگر گفتند:

آن سوگند در[سلّم ما «3» معصيت بود كه خداي تعالي مؤاخذت نكند بر حنث آن، و بر او كفّارت نباشد. و بنزديك ما از آن توبه بايد كردن، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عكرمه و شعبي. و رسول- عليه السّلام- گفت: من نذر فيما لا يملك فلا نذر له و من حلف علي معصية فلا يمين له ، گفت: هر كه نذر كند بر چيزي كه ندارد، نذرش بر نه افتد، و هر كه سوگند خورد بر چيزي كه معصيت باشد، او را سوگند نبود. و رسول- عليه السّلام- گفت: من حلف علي قطيعة رحم او معصية فبره ان يحنث فيها و يرجع عن يمينه ، گفت: هر كه او سوگند خورد بر قطع رحمي يا بر معصيتي، برّ او آن است كه حانث شود و از آن سوگند باز آيد. و حسن بصري روايت كند كه رسول- عليه السّلام- به قومي بگذشت كه ايشان تير مي انداختند، يكي از ايشان تيري بينداخت[سلّم ما «4» گفت: اصبت و اللّه و اخطأت، من صواب انداختم و تو خطا[سلّم ما «5»، كسي كه با رسول بود گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه مرد حانث شد، رسول- عليه السّلام- گفت: كلّا ايمان الرّماة لغو لا كفّارة فيها ، سوگند تيراندازان لغو باشد، در او كفّارت نبود. و عايشه گفت: سوگند لغو آن بود كه در هزل و جدل و خصومت بود، و حديثي كه عقد دل نكرده باشد[سلّم ما «6» بر آن. زيد بن اسلم گفت: هو دعاء الحالف علي نفسه، نفرين باشد بر خويشتن، چنان ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: ندارد. (2). همه نسخه بدلها:

قول النّبي. (3). اساس با خطي متفاوت از متن: بر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها و. (5). آج، لب، فق، مب، مر: خطا كني. [.....] (6). مب، مر: باشند. صفحه : 251 كه گويد: چشمش كور بادا [اگر ديد] [اشاره][سلّم ما «1» گوشش كر بادا اگر شنيد، و مانند اينكه. و گفت: اينكه چنان است كه [خداي تعالي] [اشاره][سلّم ما «2» گفت: وَ يَدع ُ الإِنسان ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه ُ بِالخَيرِ[سلّم ما «3» ...، و همچونين قوله تعالي: وَ لَو يُعَجِّل ُ اللّه ُ لِلنّاس ِ الشَّرَّ استِعجالَهُم بِالخَيرِ لَقُضِي َ إِلَيهِم أَجَلُهُم[سلّم ما «4». ضحّاك گفت: مراد آن سوگند است كه آن را كفّارت كرده باشند [292- ر] [اشاره]، [براي آن كه] [اشاره][سلّم ما «5» به كفّارت حنث و عقوبت برخيزد. ابراهيم گفت: آن باشد كه سوگندي خورد بر چيزي، پس فراموش كند، و آن چيز بر خلاف سوگند بكند، و دليلش قول النّبي ّ- عليه السّلام:6»7» رفع عن« امّتي الخطأ و النّسيان و ما« استكرهوا عليه. وَ لكِن يُؤاخِذُكُم بِما كَسَبَت قُلُوبُكُم، يعني ما قصدتم و تعمّدتم، و لكن شما را به آن گيرد كه دلهاي شما كسب كند، يعني آنچه قصد كني و عمد و نيّت كني و عقد دل كني بر آن. وَ اللّه ُ غَفُورٌ حَلِيم ٌ، و خداي آمرزگار و بردبار است. امّا كلام در حكم آيت: بدان كه سوگند بر دو ضرب است: ضربي آن كه در او كفّارت واجب بود، و ضربي آن كه واجب نبود. امّا آن كه«8» در او كفّارت واجب نبود، سوگند بر ماضي بود چنان كه: و اللّه ما فعلت، به خداي كه نكردم

و كرده باشد، و نگفتم و گفته باشد، يا كردم و نكرده باشد، اينكه را كفّارت نبود بنزديك ما، و بنزديك ابو حنيفه و اصحابش و همچنين مالك و ليث و ثوري و احمد و اسحاق. و شافعي گفت: اگر عالم باشد كه خلاف مي گويد، بر او كفّارت بود، و از آنچه بر او كفّارت نبود آن است كه: سوگند خورد كه واجبات نكند يا مندوبات و يا قبايح«9» ارتكاب كند، حكم اينكه، آن باشد كه خلاف سوگند كند، و واجب و مندوب به جاي ---------------------------------- - (5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و وز، افزوده شد. (3). سوره بني اسرائيل (17) آيه 11. (4). سوره يونس (10) آيه 11. (6). مج، وز، دب: علي. (7). آج، لب، فق، مر: و من. (8). همه نسخه بدلها: آنچه. (9). اساس: با خطي متفاوت از متن: قباح، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 252 آرد، و لا كفّارة عليه عندنا. و جمله فقها گفتند كفّارت واجب بود. امّا مباحات: اگر سوگند خورد كه كاري نكند از جمله مباحات چون سفر و شركت و تجارت و جز آن، يا كاري نكند، اعتبار كنند«1»، اگر صلاح در كردن يا ناكردن باشد، آن چنان كند كه صلاح در آن باشد، و اگر چه خلاف سوگند بود، و لا كفّارة عندنا عليه، و بنزديك ما كفّارت بر او نباشد، و جمله فقها گفتند بر او كفّارت باشد، اگر گويد او گبر است يا جهود يا ترسا، يا از خداي بيزار

است، يا از مسلماني و قرآن، اگر فلان كار بكند يا نكند، اينكه سوگند نباشد و مخالفتش حنث نباشد، و كفّارت واجب نشود. و همچنين گفت مالك و اوزاعي و ليث و شافعي و ابو حنيفه و ثوري و ابو يوسف و محمّد گفتند: اينكه سوگند باشد، و خلافش حنث بود و كفّارت لازم آيد بذو. و هر كه بر محالي سوگند خورد من صعوده الي السّماء او قتل ميّت، گويد كه: به خداي كه بر آسمان شوم، يا فلان كس را بكشم، و او مرده باشد سواء اگر داند و اگر نداند، او را كفّارت لازم نيايد. و ابو حنيفه و شافعي گفتند: در حال حانث شود و كفّارتش لازم آيد، سوگند كافر منعقد نشود، و چون حنث حاصل شود بر او كفّارت نباشد سواء اگر در حال كفر حانث شود يا پس از اسلام [292- پ] [اشاره]، مادام تا سوگند در حال كفر بوده باشد«2». و مذهب ابو حنيفه همچونين است. و شافعي گفت: كفّارت لازم آيد بر او، اگر كسي سوگند خورد به علم خدا يا «3» قدرت خدا يا حيات خدا، اگر مرادش قادري و عالمي و حيّي باشد، سوگندش باشد، و اگر مرادش آن معاني باشد كه اشعري گويد، كفّارتش لازم نيايد، و ابو حنيفه چنين«4» گويد. و اصحاب شافعي گفتند: اينكه سوگند باشد، اگر سوگند خورد بالرّحمن، و مرادش نام خداي باشد سوگند بود، و اگر مرادش سورت باشد سوگند نباشد، و همچونين به قرآن. و ابو حنيفه و اصحابش هم چنين گفتند، و شافعي و اصحابش گفتند: اينكه ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مر: اعتبار كند،

مب: اعتبار مي كند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خورده باشد. (3). همه نسخه بدلها به. (4). آج، لب: همچنين. صفحه : 253 جمله سوگند باشد و بر او كفّارت واجب بود. اگر گويد«1»: اقسمت، آنگه گويد: غرض من سوگند نبود از او بشنوند«2»، براي آن كه سوگند به نيّت منعقد شود، و اينكه لفظي است محتمل، روا بود كه سوگند خواهد بدو، و روا بود كه خبر خواهد«3»، از آن كه در روزگار گذشته سوگندي خورده ام. و شافعي گفت: قبول كنند، فيما بينه و بين اللّه. امّا كه در حكم قبول كنند يا نكنند، شافعي را دو قول است. چون گويد: اقسمت، و نگويد باللّه، اينكه سوگند نباشد، سواء اگر نيّت سوگند كند و اگر نكند، و شافعي هم چنين«4» گفت. و ابو حنيفه گفت: سوگند باشد، اگر نيّت كند و اگر نه. و مالك گفت: اگر در نيّت او سوگند باشد سوگند بود، و الّا نبود، چون گويد: لعمر اللّه، و نيّت سوگند كند سوگند باشد، و اهل عراق هم چنين گفتند. و اصحاب شافعي مختلف شدند بر دو وجه چون گويد: و حق ّ اللّه، سوگند نباشد اگر قصد سوگند كند و اگر نه، و ابو حنيفه و محمّد همچونين گفتند، و شافعي گفت: چون نيّت سوگند كند سوگند باشد. و ابو يوسف هم چنين گفت، گفت چون گويد: باللّه و تاللّه، و سوگند نخواهد«5» سوگند نبود. و چون گويد: نيّت سوگند نكرده بودم، هم از او بشنوند، و شافعي گفت چون گويد: باللّه، اگر به نيّت سوگند گفته باشد [سوگند بود] [اشاره]«6»، و اگر گويد: به نيّت سوگند نگفتم، از او

بشنوند«7» براي آن كه لفظ محتمل است سوگند را، و اينكه معني را كه باللّه أستعين. و امّا «و اللّه»«8» و «تا اللّه»، در آن دو قول باشد او را. چون گويد: «اللّه» به كسر «ها» بي حرف قسم سوگند نباشد، و شافعي و اصحابش هم اينكه گفتند، مگر ابو جعفر الاسترابادي ّ من اصحاب الشّافعي ّ كه او گفت«9»: سوگند باشد. چون گويد: ---------------------------------- - (1). مب: گويند. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نشنوند. (3). مب، مر: خواهند. (4). آج: همچونين. (5). لب، مب، مر: بخواهد، فق: خواهد. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق: نشنوند. (8). دب، مب، مر: باللّه. (9). اساس: با خطي متفاوت از متن اينچنين، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. صفحه : 254 اشهد باللّه، اينكه [293- ر] سوگند نباشد«1». و اصحاب شافعي خلاف كردند بر دو وجه. بهري گفتند: چون اطلاق كند«2» و سوگند خواهد«3»، سوگند بود. و ابو حنيفه هم چنين گويد. و بهري دگر گفتند: سوگند نباشد. چون گويد: اعزم باللّه، اينكه سوگند نباشد، اگر سوگند خواهد و اگر نه. و شافعي را دو قول است: اگر نخواهد، سوگند نباشد«4»، و اگر خواهد، باشد. چون گويد: «اسئلك باللّه»، او «اقسم عليك باللّه» اينكه سوگند نباشد به هيچ حال. و شافعي گفت: اگر سوگند خواهد، باشد«5»، و اگر نخواهد، نباشد. و سوگند الّا به خداي نباشد و به نامهاي خداي كه به آن مختص ّ است، و مسايل سوگند و خلاف در آن بسيار است، و اينكه قدر كفايت است اينكه جا

قوله: وَ اللّه ُ غَفُورٌ حَلِيم ٌ، بيان كرديم كه اصل «غفر» ستر باشد، و «مغفر» از اينكه جاست، و «غفارت» همچونين. و «حلم»، امهال باشد به تأخير عذاب از مستحق، تقول«6»: حلم الرّجل يحلم حلما، فهو حليم، و حلمت في النّوم حلما و أنا حالم، براي آن كه عرب عقل را «حلم» خوانند، و عاقل را «حليم». و آن كه به حلم رسد، وقت آن باشد كه به حلم رسد. و سر پستان را حلمة الثّدي گويند، براي آن كه محلّم باشد، و كودك را حليم كند. و تحلّم الضّب ّ«7» آن باشد كه فربه شود. و «حلّام»، بزغاله فربه باشد براي ثقلش، كه حليم ضدّ سبكسار باشد. و «حلم»«8» قراد بزرگ باشد براي آن كه با حلمه پستان ماند و حلم الأديم اذا وقع الحلم فيه. قوله: لِلَّذِين َ يُؤلُون َ مِن نِسائِهِم«9»، يؤلون اي يحلفون. و الايلاء الحلف. قتاده ---------------------------------- - (1). اساس: كلمه در زير وصالي به صورت «باشد» ضبط شده، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، لب، فق: كنند. (3). آج، لب، فق: خواهند. (4). مج، وز، دب: اگر سوگند بخواهد نباشد، آج، فق، مر: اگر سوگند نخواهد نباشد، مب: اگر سوگند بخواهد باشد. (5). آج، لب، فق: اگر خواهد سوگند باشد. (6). همه نسخه بدلها: يقول. [.....] (7). آج: در حاشيه به صورت: «الصّبي اذا سمن و كذالك» توضيح داده است. (8). آج: حلمة. (9). آج، لب، فق، مب، مر تربّص. صفحه : 255 گفت: «ايلاء» طلاق اهل جاهليّت باشد. سعيد مسيّب گفت: من ضرار اهل الجاهليّه بود، چون مرد زني داشتي«1» با او خوشش نبودي و نخواستي

كه شوهري ديگر كند، سوگند خوردي كه با او نزديكي نكند، او را رها كردي، نه بيوه بودي و نه شوي ور«2»، چنين«3» مي كردند در جاهليّت و اسلام، و اينكه اضراري بود كه مي كردند به زنان، حق تعالي اينكه آيت فرستاد و آن را اجلي مضروب پيدا كرد«4»: لِلَّذِين َ يُؤلُون َ مِن نِسائِهِم. و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است كه: للّذين آلوا من نسائهم، و در قراءت عبد اللّه عبّاس: للّذين يقسمون من نسائهم. «و الإيلاء»، الحلف، يقال: آلي يؤلي إيلاء، قالت الخنساء: فآليت آسي علي هالك و أسئل«5» نايحة مالها [392- پ] و الإسم الأليّة، قال الشّاعر: علي ّ اليّة و صيام شهر امسّك طايعا الّا بكف ّ«6» و در او چهار لغت است: «أليّه»، و «الوة»، و «الوة»، و «الوة». اگر گويند عرب نگويد: [آلي] [اشاره]«7» من كذا انّما تقول«8»: آلي علي كذا، گوييم: اينكه فعل«9» را معني «بعد» در او تضمين كرد، چون اينكه معني مضمّن شد به اينكه معني، تعديه كرد او را به حرفي كه «بعد» را به آن تعديه كنند، و تقدير چنين است كه: للّذين«10» يبعدون من نسائهم بالأليّة و الحلف. و «تربّص»، تمكّث و درنگ كردن باشد، حق تعالي گفت: آنان كه سوگند ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر كه. (2). اساس: به صورت: «شؤي وز» هم خوانده مي شود، مج، وز: شوزي، دب: شوهر، آج: شوهروار، لب، فق: شوهرور، مب، مر: شوهردار. (3). همه نسخه بدلها: اينچنين. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق گفت: مب و گفت. (5). اساس: با خطي متفاوت از متن: «اسئلك»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6).

مج، وز، آج، لب، فق: يلف. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). دب: يقول. (9). آج، لب، فق، مب، مر: قول. (10). آج، لب، فق، مب، مر يؤلون. صفحه : 256 خورند«1» كه با حلال خود مقاربت نكنند، با ايشان چهار ماه مدارا بايد كردن. و گفته اند: «تربّص»، از مقلوب است، «تصبّر» باشد، چون: جبذ و جذب«2»، و آن انتظار باشد خيري يا شرّي را كه به كسي فرود آيد«3»، و منه قوله تعالي: فَتَرَبَّصُوا بِه ِ حَتّي حِين ٍ«4». و قوله: نَتَرَبَّص ُ بِه ِ رَيب َ المَنُون ِ«5»، و قال الشّاعر: تربّص بها ريب المنون لعلّها تطلّق يوما او يموت حليلها و از شرايط «ايلاء» آن بود كه سوگند بخورد به خداي تعالي يا به نامي از نامهاي مختص ّ به او، بر وجهي كه لغو«6» نباشد كه: با زن مقاربت نكند بر وجه اضرار، هر گه كه اينكه شرايط حاصل بود مرد مولي باشد، و هر گه كه از اينكه شرايط چيزي مختل ّ بود ايلاء نباشد، و اينكه مذهب امير المؤمنين علي است و عبد اللّه عبّاس و حسن بصري. نخعي گفت و شعبي و إبن سيرين: «ايلاء»، در غضب باشد. سعيد بن المسيّب گفت: آن بود كه سوگند خورد كه با زن سخن نگويد، و هر گه كه إيلاء براي صلاحي كند از آن كه زن كودك را شير دهد تا حملي پيدا نشود كه شير زده گردد كودك، اينكه جا حكم إيلاء نكنند، براي آن كه غرض او مصلحت است نه اضرار. چون چنين باشد، و مرد مقام كند بر اينكه سوگند و كفّارت نكند«7» سوگند را، زن مخيّر

باشد از«8» آن كه صبر كند بر اينكه ايذاء، و از ميان آن او را رفع كند بر حاكم، چون رفع كند او را بر حاكم، او را چهار ماه مهلت دهد، و هو قوله: تَرَبُّص ُ أَربَعَةِ أَشهُرٍ، تا«9» انديشه كند، يا طلاقش دهد، يا كفّارت سوگند بكند و با سر مقاربت شود. اگر امتناع كند از اينكه و از آن، حاكم او را حبس كند و طعام و شراب بدو«10» تنگ كند تا آنگه كه از دو گانه«11» يكي بكند: امّا رجوع و امّا طلاق. اگر طلاقش دهد از او جدا شود و عدّت بايد داشتن از روز طلاق، و اگر مرد ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خوردند. [.....] (2). مج، وز، دب، آج: جذب و جبذ. (3). مب: فرود آرند. (4). سوره مؤمنون (23) آيه 25. (5). سوره طور (52) آيه 30. (6). آج، لب، فق، مب، مر: كفر. (7). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (8). همه نسخه بدلها ميان. (9). وز: يا . (10). همه نسخه بدلها بجز مب: بر او. (11). مب، مر: دو كار. صفحه : 257 [294- ر] خواهد تا رجعت كند تواند مادام تا از عدّت بيرون نيامده باشد. چون از عدّت به در آمد مالك شود نفس خود را، و مرد را بر او سبيلي نباشد. فَإِن فاؤُ، و المعني فان رجعوا، اگر باز آيند. و باز آمدن از سوگند به حنث باشد، و هو أن يجامعها، و آن بود كه خلوت كند با زن اگر حاضر و متمكّن باشد، و اگر غايب بود يا متمكّن نبود، عزم كند و گواه بر«1»

گيرد بر رجوع او از إيلاء، و شافعي در اينكه مسأله موافق ماست. و كفّارت واجب بود بنزديك ما و بيشتر فقها. و حسن بصري و نخعي گفتند: لا كفّارة عليه، لقوله تعالي: فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ. امّا پس از آن كه چهار ماه بگذرد، و او رجوع نكرده باشد، فقها خلاف كردند. بعضي گفتند: چون چهار ماه بگذرد، و رجوع نكرده باشد زن از او باين شود و به يك طلاق بريده، و اينكه قول عبد اللّه مسعود است و زيد بن ثابت و مقاتل بن حيّان و قتاده و كلبي، و مذهب ابو حنيفه است. و بعضي دگر گفتند: چون چهار ماه بگذرد، و زن صبر كند و رفع نكند مرد«2» را بر حاكم، بر مرد هيچ نبود و طلاق لازم نيايد، و اينكه قول بيشتر علما و صحابه است، و مذهب ماست و شافعي و مالك و ابو ثور و احمد و اسحاق. فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، محمول است بنزديك ما و بيشتر مفسّران و فقها بر عفو و اسقاط عقاب قيامت. و حسن و ابراهيم و قتاده گفتند: مراد اسقاط كفّارت است. وَ إِن عَزَمُوا الطَّلاق َ، اگر عزم طلاق كنند«3»، يعني آنان كه ايلاء كرده باشند، و بعد العزم بنزديك ما باين نشود الّا كه طلاق دهد او به صريح«4» لفظ، به آن لغت كه زبان او باشد. و اهل مدينه گفتند: اگر امتناع كند از طلاق، حاكم طلاق دهد زن را يك طلاق رجعي. و «عزم» ارادتي باشد كه متقدّم«5» بود بر فعل، و اگر همه به يك وقت بود، و تعلّق به فعل عازم دارد، و از ميان آن

و ميان فعل سهوي و نسياني در نشود. و اصل «عزم»، العقد علي الشّي ء باشد، و قول العرب: عزمت عليك، يعني ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مر خود. (2). اساس: مرد. (3). وز، دب، آج، لب، فق: كند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: تصريح. [.....] (5). همه نسخه بدلها: مقدّم. صفحه : 258 سوگند دادم بر تو. و «عزيمت» و «صريمت» عزم باشد، و فسون را نيز عزيمت خوانند براي آن كه در آن جا سوگند باشد. و «طلاق» حل ّ عقد نكاح باشد، و اصل او از اطلاق است، تقول«1»: طلقت المرأة تطلق طلاقا فهي طالق، بي «ها» ي تأنيث. كوفيان گفتند: براي آن كه مختص ّ است به مؤنّث«2» و اشتراك نيست در او تا فرق بايد نهاد«3». و بنزديك بصريان درست نيست اينكه قول، براي آن كه بسيار جايها هست كه اختصاص نيست، اشتراك است، و «ها» بيفگندند چنان كه: ناقة ضامر و ساعد«4» عبل. سيبويه گفت: هذا علي وجه النّسب باشد. فقولهم: حائض [294- پ] و طاهر و طامث. اي ذات حيض و طهر و طمث. امّا طلاق كه پس«5» ايلاء باشد رجعي بود عندنا و عند إبن عمر و سعيد بن المسيّب و جماعة من الفقهاء. و بنزديك جماعتي باين باشد، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و حسن بصري است. و قوله: فَإِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، اي سميع لطلاقه، عليم بنيّته«6»، و قيل: سميع لايلائه، عليم بنيّته في الرّجوع، و هر دو قول مروي است از مفسّران. و «سميع» آن باشد كه حاصل بود بر صفتي كه از مكان آن را مسموعات شنود«7» چون موجود

باشد و مرجع او با حيّي است به شرط انتفاء آفات از او. و «عليم» مبالغت است در عالم. قوله: وَ المُطَلَّقات ُ يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ- الاية، مقاتل بن حيّان و كلبي گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه در اوّل اسلام چون مرد زن را سه طلاق دادي، و زن حامل بودي، طلاق رجعي بودي، و مرد مالك رجعت بودي تا بار بنهادن«8» تا«9» اينكه حكم منسوخ شد بقوله تعالي: الطَّلاق ُ مَرَّتان ِ فَإِمساك ٌ بِمَعرُوف ٍ«10» ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: يقول. (2). آج، مب، مر: است مؤنّث را. (3). آج، لب، فق: به ها. (4). فق، مب، مر و. (5). آج، لب، فق، مب، مر از. (6). آج، لب، مب، مر: في الرّجوع. (7). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 223): كه از مكان آن مسموعات را شنود. (8). آج، لب، فق، مب، مر: بار بنهادي. (9). مج، وز: به. (10). سوره بقره (2) آيه 229. صفحه : 259 - الاية، و بقوله: فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل ُّ لَه ُ مِن بَعدُ حَتّي تَنكِح َ زَوجاً غَيرَه ُ«1». مردي زن را طلاق داد، نام او اسماعيل عبد اللّه الغفاري ّ، و زن را قتيله«2» نام بود، و زن آبستن بود. مقاتل گفت: نام او مالك بن الاشدق بود از اهل طائف. و مرد ندانست كه زن آبستن است، و زن نگفت. چون بدانست كه آبستن است، مراجعت كرد و زن را با خانه آورد. زن آن جا بزاد و فرمان يافت، و فرزند نيز بمرد، و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. وَ المُطَلَّقات ُ،«3» و رها كردگان، يقال: طلّقتها فطلقت و طلقت«4» ايضا. و

طلّق«5» و اطلق«6» در لغت يكي باشد، جز كه به عرف شرع تفعيل مخصوص شده است به اطلاق النّساء من حبالة النّكاح علي وجه مخصوص. و اسم، طلاق باشد، و الانطلاق المضي ّ علي وجهه«7» من غير مانع. و طلوق البعير أن يركب«8» رأسه«9» فلا يمنع، و آن يك تاختن«10» كه اسب كند در ميدان يا «11» در مسابقه بي مانعي آن را طلقي«12» گويند. و «طلق»، حلال مطلق باشد، فعل به معني مفعول. يَتَرَبَّصن َ، اي ينتظرن، تربّص كنند، يعني انتظار كنند و شوهر نكنند. ثَلاثَةَ قُرُوءٍ، سه قروء. و «قروء» جمع كثير باشد، و جمع قليلش «اقرؤ» و «اقراء» باشد. اگر گويند: اينكه جا جمع قليل بايست«13» كه سه است، گوييم: براي آن كه بر جمع كثير گفت كه حواله با جمله مطلّقات كرد، هر مطلّقه اي را سه قرء«14»، پس جمع كثير بايد«15» اينكه جا. فقها خلاف كردند در «قرء»«16». قومي گفتند: حيض باشد، و اينكه قول عمر است ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آيه 230. (2). دب: فتيله. (3). وز، آج، لب، فق، مب، مر: طلّقها. [.....] (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). وز: طلقا. (6). مب ايضا. (7). همه نسخه بدلها: وجه. (8). مج، وز، آج، مب، مر: تركت. (9). آج: رسنه. (10). مب، مر است. (11). اساس، وز، لب، فق، مب، مر: تا، مج: با زن، با توجّه به دب و آج تصحيح شد. (12). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعراني، لسان: طلق. (13). مج، وز: مي بايست. (16- 14). اسامي به صورت: «قروء» هم خوانده مي شود. (15). مج، وز: باشد. صفحه : 260 و علي«1» در يك

روايت، و عبد اللّه مسعود و ابو موسي و مجاهد و مقاتل بن حيّان، و مذهب ابو حنيفه است و سفيان ثوري و اهل كوفه، و حجّت ايشان قول النّبي ّ- عليه السّلام- [295- ر] [اشاره]، [مستحاضه] [اشاره]«2» را كه از او پرسيد كه: نماز كنم! گفت: دعي الصلاة ايام اقرائك، اي ايّام حيضك. و نيز قول الرّاجز، انشده ثعلب عن إبن الأعرابي ّ: و صاحب صاحبته جرائض ليس إذا استنهضته بناهض له قروء كقروء الحائض مراد آن است كه: عداوت«3» به اوقات پيدا مي شود، چون حيض كه آن را اوقاتي باشد. آن كه اينكه قول گويد، گويد كه: زن حلال نباشد بر شوهران كه بر او عقد بندند تا حيض سوم«4» تمام نشود او را. و نيز خبري روايت كردند از امير المؤمنين علي ّ- عليه السّلام- كه او گفت: آنگه حلال شود كه از حيض سوم«5» غسل بكند، و نماز تواند كردن. و جماعتي«6» گفتند: «قرء» طهر باشد، و اينكه قول زيد بن ثابت است و عبد اللّه عمر و عايشه و مذهب ماست، و مالك و شافعي و اهل مدينه، و حجّت اينان قول اللّه تعالي«7»: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُن َّ لِعِدَّتِهِن َّ«8» ...، و چون عبد اللّه عمر زن را طلاق داد، و او حايض بود، او را گفت: راجعها، مراجعت كن. چون پاك شود، خواهي طلاقش ده، و اينكه آيت بخواند: إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُن َّ لِعِدَّتِهِن َّ«9» ...، و المعني لقبل عدّتهن ّ. و دليل ديگر بر آن كه «قرء»، طهر باشد قول الاعشي: و في كل ّ عام أنت جاشم غزوة تشدّ لأقصاها عزيم عزائكا مورّثة مالا و في الحي ّ رفعة لما ضاع فيها

من قروء نسائكا ---------------------------------- - (1). مب: علي بن ابي طالب عليه الصّلواة و السّلام. (2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (3). همه نسخه بدلها او. (5- 4). اساس: سؤم، لب، فق: سيم. (6). همه نسخه بدلها ديگر. (7). مج، وز، آج: اللّه تبارك و تعالي. (9- 8). سوره طلاق (65) آيه 1. صفحه : 261 و آنچه به غيبت غزو ضايع شد از او طهر باشد نه حيض، و آن كس كه اينكه قول گويد كه: چون زن«1» حيض سوم«2» بيند«3» حلال شود«4» بر مردان«5» كه بر او عقد بندند. و از زهري روايت كرده اند از عروه از عايشه، كه گفت: چون در حيض سوم«6» شود حلال شود بر شوهران. و در لغت «قرء» از جمله اسماء مشتركه است به معني حيض باشد و به معني طهر، كالجون و الشّفق، يقال: أقرأت«7» المرأة اذا حاضت و اذا طهرت. و در اصل او اهل لغت خلاف كردند، ابو عمرو بن العلاء و ابو عبيده گفتند: آن وقت باشد آمدن چيز را يا شدنش را، يقال: رجع فلان لقرئه و لقارئه، اي لوقته الّذي يرجع فيه، و هذا قاري ء الرّياح، اي وقت هبوبها، و قال مالك بن الحارث الهذلي ّ: كرهت العقر عقربني شليل اذا هبّت لقارئها الرّياح و قال آخر: رجاء إياس أن يؤوب و لا أري إياسا لقرء الغائبين يؤوب اي لوقتهم، و يقال: اقرأت النّجوم اذا طلعت و اقرأت اذا افلت تشبيها بظهور الدّم و انقطاعه، قال كثيّر [295- پ] [اشاره]: اذا ما الثّريّا و قد اقرأت أحس ّ السّما كان منها افولا پس «قرء» بر

اينكه قول صالح بود هر دو را: هم حيض و هم طهر، براي آن كه هر يكي به وقتي معيّن باشد. و گفته اند: اشتقاق او از قرء«8» است و هو الجمع و الحبس، قال عمرو بن كلثوم: ذراعي عيطل أدماء بكر هجان اللّون لم تقرأ جنينا اي لم تضم ّ رحمها علي جنين، من قولهم: ما قرأت النّاقة سلا، اي لم تحمل ---------------------------------- - (1). اساس: با خطي متفاوت از متن: زنان. (2). مج، وز، آج، لب: سه ام، فق، مب، مر: سيم. (6- 3). اساس: بينند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس: شوند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب: شوهران، مب، مر: مردمان. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مر: قرأت. (8). مج، وز: قروء، آج، لب: قرأ. صفحه : 262 قطّ. و منه قرأت القرآن لأن ّ القاري ء جامع للحروف«1»، و اينكه اختيار زجّاج است. و آن كس كه گفت: قريت«2» الماء في الحوض، اي جمعت از اينكه جاست، گفت: تخفيف همز«3» كرد، پس بر اينكه قاعده اگر بر طهر حمل كنند لاجتماع الدّم في الموضع الّذي هو فيه بهتر باشد، و از اينكه جا گفتيم«4»: حمل كردن بر طهر اوليتر است، و در حيض از اينكه وجه اشتقاقي لايح ندارد. امّا كلام در عدّت و حكم او: بدان كه عدّت بر دو چيز«5» است: عدّت مطلّقه و عدّة المتوفّي عنها زوجها. امّا مطلّقه بر دو ضرب بود: ضربي او را عدّت بايد داشتن، و ضربي نبايد داشتن. امّا آن كه ايشان را عدّت نبايد داشتن سه اند: يكي آن كه با او دخول نرفته

باشد، و يكي آن كه لم تبلغ المحيض و لا في سنّها من تحيض، و يكي الايسة من المحيض و لا في سنّها من تحيض. و امّا آنان كه ايشان را عدّت بايد داشتن بر دو ضربند: يكي عدّت به أقراء دارد«6»، و يكي«7» به شهور. فامّا آنان كه به ماه دارند دو كس باشند: يكي آن كه حيض بينند«8»، و لكن آنان كه به سن ّ او باشند حيض نبينند«9»، و يكي آن كه حيضش منقطع شود، و آنان كه در سن ّ او باشند حيض بينند، اينان كه عدّت به ماه بايد داشتن سه ماه تمام. و امّا آن كه به أقراء عدّت دارد، زني باشد كه حيض بيند و او را عادتي مستقيم باشد، او«10» بنشيند تا سه پاكي ببيند: يكي پاكي آن كه در او طلاق گيرد، و دو پاكي ديگر پس از آن چون خون«11» بيند«12»، حيض سوم«13» حلال شود بر شوهران. و امّا آن كه حيض بيند، و لكن عادتي مستقيم ندارد و گاهي«14» بيند و گاهي«15» ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: جامع الحروف. (2). اساس: قرأت، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....] (3). همه نسخه بدلها: همزه. (4). همه نسخه بدلها كه. (5). همه نسخه بدلها: دو ضرب. (6). مج: وارد. (7). همه نسخه بدلها عدّت. (8). دب: نبينند، آج، لب، فق، مب، مر: نبيند. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بينند. (10). مج، وز: او را. (11). همه نسخه بدلها: حيض. (12). همه نسخه بدلها از. (13). مج، وز، دب، آج، لب: سه ام، فق، مب، مر، سيم. (15- 14). دب، آج، لب، فق،

مب، مر: گاه. صفحه : 263 نبيند، او را مسترابه گويند، او را عدّت به اقراء و شهور باشد، هر دو را مراعات كند، اگر از آن روز كه شوهرش طلاق دهد سه ماه به او«1» بگذرد سپيد«2» پاكيزه، او از عدّت بيرون آمده باشد، اگر سه ماه كم«3» يك روز بگذرد، و روز آخرين خون بيند او را به أقراء عدّت بايد داشتن، آن يك حيض در شمار آرد و انتظار دوم كند تا تمامي نه ماه از روز طلاق، اگر خون بيند در شمار آرد، و اگر نبيند«4» [پس از آن عدّت بدارد] [اشاره]«5» به سه ماه، اگر سه ماه پاك بگذرد بر او [باين شود] [اشاره]، و اگر در آن ميانه خون بيند، عدّت او به اقراء افتد انتظار حيض سوم«6» كند تا تمامي [296- ر] يك سال، و اگر در اينكه مدّت خون بيند باين شود، و اگر نبيند سه ماه ديگر بنشيند و عدّت تمام بدارد، تمامي«7» پانزده ماه. امّا مستحاضه: چون ايّام حيض خود شناسد به عادتي مستمرّ بر آن عادت عدّت بدارد به أقراء، و اگر ايّام عادت نداند بر تمييز كار كند، و به تمييز اينكه خون از آن خون، عدّت بدارد هم به أقراء و اگر تمييز نتواند كردن و بر او مشتبه باشد، اعتبار كند عادت زنان خود در حيض و بر عادت ايشان عدّت بدارد، اگر زنان نباشند او را يا مخثلفات العاده«8» باشند، عدّت به ماه«9» دارد سه ماه«10». امّا عدّت زن آبستن وضع حملش باشد، و اگر چه عقيب«11» طلاق بود به يك ساعت. و امّا پرستار چون به حكم كسي باشد

به نكاح، و طلاقش دهد، اگر عدّت به ---------------------------------- - (1). مج: سه ماه از او ديگر. (2). لب، فق، مب، مر: سفيد به همه نسخه بدلها و. [.....] (3). مج از. (4). اساس: در حاشيه، و نيز دب، آج، لب، فق، مب، مر سه ماه ديگر بنشينند و عدّت تمام بدارد تا تمامي پانزده ماه. (5). اساس: افتادگي دارد، لكن در حاشيه با خطي متفاوت از متن آورده است. (6). مج، وز: سه ام، لب: سيوم، دب، فق، مب، مر: سيم. (7). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (8). همه نسخه بدلها: مختلف العاده. (9). همه نسخه بدلها: تمام. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و اگر ايّام عادت نداند بر تمييز كار كند و به تمييز اينكه خون از آن خون مدّت بدارد هم به أقراء. (11). آج، لب، فق: عقب. صفحه : 264 أقراء دارد، دو قرء«1» بنشيند، و اگر عادت«2» دارد چهل و پنج روز بنشيند. امّا عدّة المتوفّي عنها زوجها: چون زن آزاد بود، اگر نكاح دوم بود و اگر متعه، اگر دخول بوده باشد و اگر نه، عدّت او چهار ماه و ده روز باشد. و اگر پرستاري بود نه مادر فرزند، عدّت او نيمه عدّت زن آزاد بود، دو ماه و پنج روز. و اگر طلاقش دهد و آنگه مرد«3» بميرد، اگر طلاقي«4» رجعي باشد و مادر فرزند باشد، عدّه يش چهار ماه و ده روز بود، و اگر مادر فرزند نبود، عدّه يش دو ماه و پنج روز باشد. و اگر طلاق باين بود عدّه يش عدّت مطلّقه باشد. و چون مرد زن آزاد را«5» طلاق دهد، طلاقي رجعي، پس

بميرد، عدّه يش ابعد الاجلين باشد، چهار ماه و ده روز. و اگر طلاق باين بود عدّه يش عدّه مطلّقه باشد. و چون مرد را وفات رسد و زن آبستن بود، عدّت او ابعد الاجلين باشد، اگر چهار ماه و ده روز بگذرد و وضع حمل نبوده باشد، صبر كند تا بار بنهد، و اگر بار بنهد و چهار ماه و ده روز تمام نشده باشد، صبر كند تا تمام بگذرد. و اگر مرد غايب باشد، و در غيبت زن را طلاق دهد، عدّت از آن روز باشد كه مرد او را طلاق داده باشد، و عدّت او به ماه باشد، سه ماه بنشيند. و اگر مرد غايب بود و در سفر فرمان ياود«6»، عدّت او از آن«7» روز دارد كه خبر به او رسد، چهار ماه و ده روز. و اگر غايب بود، غيبتي كه ندانند كه مرده است يا زنده، زن مخيّر باشد خواهد صبر كند و خواهد خبرش بر امام رفع كند، تا امام وليّش را نفقه زن الزام كند. اگر مرد غايب را ولي ّ نباشد يا مالي در دست او نبود از آن او، بر امام باشد كه كس بفرستد به طلب او چهار سال. اگر در اينكه مدّت«8» خبر زندگانيش آرند، روا نباشد كه شوهر كند. و اگر هيچ اثر و خبر نباشد«9» از او و باز آيند، او از آن روز عدّت بدارد، [296- پ] عدّة المتوفّي عنها زوجها، چون عدّت به سر آيد، اگر خواهد شوهر ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب: قروء، مب، مر: قراء. (2). همه نسخه بدلها به ماه. (3). اساس: مرد. (4). همه نسخه بدلها:

طلاق. (5). همه نسخه بدلها: مرد آزاد زن را. [.....] (6). همه نسخه بدلها: يابد. (7). آج، لب، فق، مب، مر: و زن عدّه از آن. (8). مج، وز، فق: در اينكه چهار سال. (9). آج، لب، فق: نيابد، مب، مر: نيايد. صفحه : 265 كند. اگر در عدّت شوهرش باز آيد، يا پس از عدّت، مادام تا شوهر نكرده باشد او اوليتر بود به زن، و اگر شوهر كرده باشد شوهر اوّل را بر او سبيلي نبود. قوله: وَ لا يَحِل ُّ لَهُن َّ أَن يَكتُمن َ ما خَلَق َ اللّه ُ فِي أَرحامِهِن َّ، عكرمه و ابراهيم گفتند: مراد حيض است، و آن، آن بود كه زن عدّت به أقراء دارد، چون مرد خواهد كه رجعت كند، گويد: من حيض سوم«1» بديدم. عبد اللّه عبّاس و قتاده و مقاتل گفتند: مراد آبستني است و فرزند. و معني آيت آن بود كه: حلال نباشد زن را كه آنچه خداي آفريده باشد در رحم او از حيض و حمل پنهان دارد تا حق ّ مرد ضايع كند از رجعت يا فرزند، براي آن كه اگر حيض سوم«2» نديده باشد، گويد: ديده ام، حق ّ مردم باطل كرده باشد در رجعت، و اگر حمل پنهان كند نسب«3» فرزند از پدر بريده باشد. إِن كُن َّ يُؤمِن َّ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ، اگر ايمان دارند به خداي و روز باز پسين، و معني آن است كه: هر كه ايمان دارد به خداي و روز قيامت، اينكه حكم فرو نگذارد، و اينكه كتمان«4» نكند، معني«5» آن است كه: اينكه حكم مؤمنان را لازم است دون كافران را، و لكن اينكه شرط براي آن كرد كه مؤمنان را ايمان به

خداي و قيامت بايد تا مانع بود از اينكه، چنان كه يكي از ما گويد كسي را: اگر تو مسلماني، تو را«6» اينكه نشايد كردن؟ يعني كه مسلماني بايد تا منع كند تو را از اينكه. قوله: وَ بُعُولَتُهُن َّ أَحَق ُّ بِرَدِّهِن َّ، «بعول» جمع بعل آمد«7» و «تا» براي مبالغت آورد در جمع، كالذّكورة و الخيوطة و السّبورة«8»، يقال: تبعّلت المرأة اذا تزوّجت، و منه قوله- عليه السّلام:9» جهاد« المرأة حسن التبعل ، و أراد ملاعبة الرّجل اهله و المرأة زوجها، ---------------------------------- - (1). مج، وز: سه ام، دب، آج، لب: سيوم، فق، مب: سيم. (2). مج، وز: سه ام، دب: سيوم، آج، لب، فق، مب، مر: سيم. (3). همه نسخه بدلها: نسبت. (4). لب: گناها، فق: گنه ها، مب، مر: گناهان. (5). اساس با خطي متفاوت از متن افزوده «نه»، دب، آج، لب، فق، مب، مر آيت. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر از. (7). همه نسخه بدلها: باشد. (8). كذا در اساس، مج، وز: البسوره، دب، آج، لب، فق، مب، مر: البشوره. (9). همه نسخه بدلها: و جهاد. صفحه : 266 و جماع را «بعال» گويند، و منه قال- عليه السّلام، و از اينكه جا گفت رسول- عليه السّلام- ايّام تشريق را: ايام اكل و شرب و بعال. و شوهر را براي آن «بعل» خوانند كه به كار زن قيام كند و به آن مستقل ّ باشد. و اصل «بعل» سيّد باشد و مالك، قال اللّه تعالي: أَ تَدعُون َ بَعلًا«1». و در شاذ مسلمة بن محارب خواند: «و بعولتهن ّ» باسكان «تا» لكثرة الحركات. أَحَق ُّ بِرَدِّهِن َّ، اوليتر و سزاوارترند به رجعت ايشان يعني زنان خود، و تقدير چنين

است كه: بردّهن ّ اليهم. فِي ذلِك َ، اشارت است به حال عدّت، اي في حال العدّة، براي آن كه چون از عدّت بيرون آمد«2»، مالك نفس خود گردد، و شوهر را بر او سبيلي نباشد به رجعت، و آيت مختص ّ است به رجعيّات دون باينات. إِن أَرادُوا إِصلاحاً، لا اضرارا، اگر اينكه رجعت بر سبيل اصلاح كنند نه بر سبيل اضرار، براي آن كه ايشان را عادت بودي كه چون خواستندي كه رنج نمايند [297- ر] زنان را طلاق دادندي، ايشان را رها كردندي تا انقضاي عدّت نزديك رسيدي، آنگه رجعت كردندي، باز دگر باره طلاق دادندي، پس دگر باره رجعت كردندي، همچونين مي كردندي و غرض ايشان اضرار بودي. وَ لَهُن َّ، اي للنّساء، و زنان را، مِثل ُ الَّذِي عَلَيهِن َّ بِالمَعرُوف ِ، و زنان را بر«3» مردان نيز حقّي باشد، مانند آن كه مردان را بر ايشان حقّي باشد. و در خبر است كه زن معاذ، رسول را گفت: يا رسول اللّه؟ حق ّ زنان بر مردان چيست! گفت: آن كه بر روي ايشان نزنند، و ايشان را زشت نخوانند، و از آنچه خورند ايشان را هم از آن دهند، و از آنچه پوشند ايشان را«4» پوشانند، و از ايشان هجران ننمايند. حسن بصري روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: به زنان وصيّت خير كني«5» كه ايشان اسيرانند بنزديك شما. مالك نباشند بر نفس خود به ---------------------------------- - (1). سوره صافّات (37) آيه 125. [.....] (2). مج، وز: آيد. (3). مج، وز سر. (4). آج، لب هم. (5). مج، وز، مر: پذيريد، ديگر نسخه بدلها: پذيري. صفحه : 267 هيچ چيز، چه«1» شما ايشان را

به امانت خداي گرفته اي، و استحلال فرج ايشان به كلام خداي كرده اي. ميمونه روايت كند- زوجة النّبي ّ- صلّي اللّه عليه و آله- كه رسول- عليه السّلام- گفت: 2» خيار الرّجال من امّتي خيرهم« لنسائهم، و خير النّساء من امّتي خيرهن ّ لازواجهن ّ ، گفت: بهترين مردان از امّت من بهترين باشند زنانشان را، و بهترين زنان بهترين باشند شوهر ايشان«3» را. چون بار بردارند هر زني از ايشان در شبان روز«4» مزد«5» هزار شهيد باشد كه ايشان در سبيل خداي كشته باشند صابر محتسب«6»، و هر يكي را از ايشان تفضيل دهند بر حور العين به مقدار تفضيل من بر كمتر كسي از امّت من. و بهترين زنان امّت من، آنان باشند كه رضا«7» شوهر نگاه دارند در هر چه او خواهد، مادام تا معصيت خداي نباشد. و بهترين مردان از امّت من آن باشد«8» كه با اهل خود به رفق و لطف زندگاني كند«9»، چنان كه مادر با فرزند لطف كند، هر مردي را از ايشان در هر شبان روزي مزد صد شهيد بنويسند كه ايشان در سبيل خداي كشته باشند صابر محتسب. عمر خطّاب«10» گفت: اي رسول اللّه؟ چون است كه مردان را مزد صد شهيد باشد، و زنان را مزد هزار«11» شهيد! رسول- عليه السّلام- گفت: نداني كه مزد زنان از مزد مردان«12» بيش باشد، و ثوابش بنزديك خداي تعالي تمامتر بود، و خداي تعالي درجات مرد در بهشت رفيع كند به رضاي زن از او، و به دعاي زن او را، بدانستي«13» كه از شرك برگرفته، هيچ گناهي نيست كه وزر و وبال آن بنزديك خداي تعالي بيشتر بود از عصيان زن

در شوهر. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: و. (2). مر: اخيارهم، ديگر نسخه بدلها: خيارهم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شوهران شان. (4). لب: شبانه روزي، آج، فق، مر: شبان روزي. (5). مج: مژد. (6). آج، لب، مب: صابر بر محتسب. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رضاي. (8). همه نسخه بدلها: باشند. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: كنند. (10). اساس: عبارت «رضي اللّه عنه» را داشته كه از نسخه محو كرده اند، و لفظ «اللّه» باقي مانده. [.....] (11). مج: صد هزار. (12). اساس: مردان. (13). آج، لب، فق، مب، مر: نداشتي، دب: نداشتي. صفحه : 268 از خداي بترسي«1» در حق ّ دو ضعيف: زن و يتيم، كه خداي تعالي شما را بپرسد از ايشان، هر كه با«2» ايشان احسان كند به رحمت [297- پ] و رضوان رسد، و هر كه با ايشان بدي كند، مستوجب سخط خداي شود. حق ّ مرد بر زن چون حق ّ من است بر شما. و هر كه حق ّ من ضايع كند، چنان بود كه حق ّ خداي ضايع كرده، و هر كه حق ّ خداي ضايع كند، باز گردد به خشم خداي، و مأواي او«3» دوزخ بود، و آن بد جايي است. وَ لِلرِّجال ِ عَلَيهِن َّ دَرَجَةٌ، يعني در فضل، عبد اللّه عبّاس گفت: به آن مهر«4» كه به او دهد، و مال«5» كه نفقه كند بر او، و بعضي دگر گفتند: مرد«6» مفضّل است بر زن به عقل، و گفته اند: به ميراث. و قتاده گفت: به فرض جهاد بر«7» مردان. حجّاج بن دينار روايت كند از باقر- عليه السّلام- از جابر عبد اللّه انصاري كه گفت:

ما بنزديك رسول- عليه السّلام- حاضر بوديم و جماعت صحابه، زني بيامد و بر بالاي سر رسول- عليه السّلام- بايستاد و گفت: السّلام عليك يا رسول اللّه، من رسول زنانم بنزديك تو، و هيچ زن نباشد كه اينكه پيغام من بشنود«8» كه تو را مي گويم و الّا راضي باشد. اي رسول اللّه؟ خداي تعالي، خداي مردان و خداي زنان است، و آدم پدر مردان و زنان است، و حوّا مادر مردان و زنان است. مردان چون از خانه بيرون آيند به جهاد ايشان را بكشند در سبيل خداي، ايشان زنده باشند و روزي خورند، و ما از اينكه خير جهاد و درجه شهادت محروميم، و ما در خانه ها محبوس مانده خدمت ايشان بايد كردن هيچ مزد باشد باشد ما را بر اينكه! رسول- عليه السّلام- گفت: آري؟ سلام من به ايشان برسان، و ايشان را بگوي كه طاعت شوهران داشتن ايشان را، برابر جهاد و شهادت بود، و لكن كم باشد«سلّم ما «9» از ايشان كه اينكه به جاي آرد«سلّم ما «10». ---------------------------------- - (1). اساس: با خطي متفاوت از متن: بترسيد، با توجّه به مج تصحيح شد. (2). مج، وز: از. (3). مج، مب، مر در. (4). آج، لب، فق، مب: كه به آن مهري. (5). آج، لب، فق، مب، مر: مالي. (6). مج، وز: مراد. (7). مج: به. (8). مج، وز، مب، مر: نشنود. (9). همه نسخه بدلها: باشند. (10). همه نسخه بدلها: آرند. صفحه : 269 أنس مالك روايت كند كه«سلّم ما «1»: زنان بنزديك رسول آمدند«سلّم ما «2»، و گفتند: يا رسول اللّه؟ ذهب الرّجال بفضل الجهاد فما لنا، مردان فضل

جهاد بردند«سلّم ما «3»، ما را چيست! رسول- عليه السّلام- گفت: مهنة إحديكن ّ في بيتها تدرك عمل المجاهدين في سبيل اللّه ، خدمت يكي از شما در خانه يش«سلّم ما «4»، در يابد عمل مجاهدان در سبيل خداي. عمران بن حصين روايت كند كه: از رسول- عليه السّلام- پرسيدم«سلّم ما «5» كه بر زنان جهاد باشد! گفت: بلي، جهاد ايشان غيرت بود كه با خود بر جهاد كنند و صبر كنند بر آن حميّتي كه ايشان را بود، اگر صبر كنند«سلّم ما «6» مجاهد باشند و مرابط باشند، و ايشان را دو مزد بود. و همچونين گفت: ان الله كتب الجهاد علي الرجال و الغيرة علي النساء فمن صبر منهن احتسابا كان له مثل اجر شهيد ، خداي تعالي جهاد بر مردان نوشت و غيرت بر زنان، هر كه صبر كند«سلّم ما «7» از ايشان بر آن، او را مانند مزد شهيدي بود. قولي ديگر آن است: كه تفضيل«سلّم ما «8» مردان بر زنان آن«سلّم ما «9» است كه طلاق به«سلّم ما «10» مردان باشد، و گفته اند: [298- ر] به آن است كه زنان را از«سلّم ما «11» مردان عدّت بايد داشتن، و مردان را عدّت نبايد داشتن. و گفته اند: به گواي«سلّم ما «12» است، كه گواي«سلّم ما «13» دو زن به يك مرد برگيرند. و«سلّم ما «14» گفته اند: به قوّت بر عبادت است. وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ، و خداي تعالي عزيز است، حكم كند و كس بر او حكم نكند، و حكيم است حكم جز به حكمت نكند. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 229 تا 233]

[اشاره]

الطَّلاق ُ مَرَّتان ِ فَإِمساك ٌ بِمَعرُوف ٍ أَو تَسرِيح ٌ بِإِحسان ٍ وَ لا يَحِل ُّ لَكُم أَن تَأخُذُوا مِمّا آتَيتُمُوهُن َّ

شَيئاً إِلاّ أَن يَخافا أَلاّ يُقِيما حُدُودَ اللّه ِ فَإِن خِفتُم أَلاّ يُقِيما حُدُودَ اللّه ِ فَلا جُناح َ عَلَيهِما فِيمَا افتَدَت بِه ِ تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ فَلا تَعتَدُوها وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه ِ فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ (229) فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل ُّ لَه ُ مِن بَعدُ حَتّي تَنكِح َ زَوجاً غَيرَه ُ فَإِن طَلَّقَها فَلا جُناح َ عَلَيهِما أَن يَتَراجَعا إِن ظَنّا أَن يُقِيما حُدُودَ اللّه ِ وَ تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ يُبَيِّنُها لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ (230) وَ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ فَبَلَغن َ أَجَلَهُن َّ فَأَمسِكُوهُن َّ بِمَعرُوف ٍ أَو سَرِّحُوهُن َّ بِمَعرُوف ٍ وَ لا تُمسِكُوهُن َّ ضِراراً لِتَعتَدُوا وَ مَن يَفعَل ذلِك َ فَقَد ظَلَم َ نَفسَه ُ وَ لا تَتَّخِذُوا آيات ِ اللّه ِ هُزُواً وَ اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم وَ ما أَنزَل َ عَلَيكُم مِن َ الكِتاب ِ وَ الحِكمَةِ يَعِظُكُم بِه ِ وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (231) وَ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ فَبَلَغن َ أَجَلَهُن َّ فَلا تَعضُلُوهُن َّ أَن يَنكِحن َ أَزواجَهُن َّ إِذا تَراضَوا بَينَهُم بِالمَعرُوف ِ ذلِك َ يُوعَظُ بِه ِ مَن كان َ مِنكُم يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ ذلِكُم أَزكي لَكُم وَ أَطهَرُ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون َ (232) وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ حَولَين ِ كامِلَين ِ لِمَن أَرادَ أَن يُتِم َّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَي المَولُودِ لَه ُ رِزقُهُن َّ وَ كِسوَتُهُن َّ بِالمَعرُوف ِ لا تُكَلَّف ُ نَفس ٌ إِلاّ وُسعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَولُودٌ لَه ُ بِوَلَدِه ِ وَ عَلَي الوارِث ِ مِثل ُ ذلِك َ فَإِن أَرادا فِصالاً عَن تَراض ٍ مِنهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناح َ عَلَيهِما وَ إِن أَرَدتُم أَن تَستَرضِعُوا أَولادَكُم فَلا جُناح َ عَلَيكُم إِذا سَلَّمتُم ما آتَيتُم بِالمَعرُوف ِ وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (233)

[ترجمه]

---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، مر رسول. [.....] (2). مب: روايت كند كه حضرت

رسول- صلّي اللّه عليه را زنان هميشه به خدمت مي آمدند. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برند. (4). مب، مر: خانه اش. (5). همه نسخه بدلها: پرسيدند. (6). مب ايشان. (7). اساس: در قسمت وصالي، با خطي متفاوت از متن نوشته: پس اگر صبر كنند، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تفضّل. (9). مج، مر: به آن. (10). آج، لب، فق، مب، مر دست. (11). مر براي. (12). آج: گوايي، لب، فق، مب، مر: گواهي. (13). دب، لب، فق، مب، مر: گواهي. (14). مب نيز. صفحه : 270 طلاق دو بار است، بداشتني«سلّم ما «1» به نيكي يا دست بداشتني«سلّم ما «2» به نكوي«سلّم ما «3»، حلال نباشد شما را كه هاگيري از آنچه داده باشيد زنان«سلّم ما «4» را چيزي مگر كه ترسند كه راست ندارند حدّهاي خداي، اگر ترسي كه راست ندارند حدّهاي خداي، بزه نيست برايشان در آنچه فدا كند به آن، آن حدّهاي خداست، در مگذري از آن، و هر كه در گذرد از حدّهاي خداي، ايشان بيداد كاران باشند. [298- پ] اگر طلاق دهد او را، حلال نبود او را از«سلّم ما «5» پس تا بكند شوهري جز او، اگر طلاقش دهد نيست بزه بر ايشان كه رجعت كنند اگر گمان برند كه بدارند حدّهاي خداي و آن حدّهاي خداست بيان مي كند«سلّم ما «6» براي«سلّم ما «7» قومي كه دانند. [299- ر] چون طلاق دهي زنان را و برسند به وقت خود، بداريد ايشان را به نيكوي يا دست بداريدشان به نيكوي، و باز مداريد

ايشان را براي مضرّت تا ظلم كرده باشي، و هر كه آن كند بيداد كرده باشد بر خود، و مگيريد آيات خداي به فسوس، و ياد كني نعمت خداي بر شما و آنچه فرود فرستادند بر شما از كتاب و حكمت، پند مي دهد شما را به آن، و بترسي«سلّم ما «8» خداي و بداني كه خداي به همه چيز داناست. ---------------------------------- - (2- 1). دب، آج، لب، فق: بداشتي. [.....] (3). دب: نيكي، آج، لب، فق: نيكويي. (4). آج، لب، فق: ايشان. (5). مج، وز، آج، لب، فق آن. (6). مج، آج، لب، فق آن را. (7). مج، وز، آج، لب، فق: براي حدّ. (8). مج، وز، آج، لب، فق از. صفحه : 271 [299- پ] چون طلاق دهي زنان را، برسند به وقت خود، منع مكني ايشان را كه به زن باشند شوهران را چون خشنود شوند ميان ايشان به نيكوي آن پند دهند به آن، آن را كه از شما ايمان دارد«سلّم ما «1» به خداي و به روز باز پسين، آن پاكتر بود شما را و پاكيزه تر، خداي داند و شما نداني. [300- ر] مادران شير دهند فرزندان خود را دو سال تمام، آن را كه خواهد كه تمام شير دهد، و بر آن كس كه براي او زاده باشند روزي و جامه ايشان بود به قاعده«سلّم ما «2»، تكليف نكنند هيچ كس را مگر طاقتش، زيان نكنند«سلّم ما «3» مادري را به فرزندش و نه پدري را به فرزندش، بر ميراث خوار مانند آن بود، اگر خواهند از شير باز كردن از خشنودي از ايشان و مشورت كردن بزه نيست برايشان،

و اگر خواهي كه شيردهي فرزندانتان را«سلّم ما «4»، بزه نيست بر ايشان«سلّم ما «5»، چون تسليم كني آنچه داده باشي، به نيكوي، و بترسي از خداي، و بداني كه خداي به آنچه شما مي كني بيناست. قوله: الطَّلاق ُ مَرَّتان ِ، هشام روايت كند عن عروة عن عائشه كه: زني بنزديك او آمد و گفت: شوهري دارم، مرا چند بار طلاق داد هر گاه كه وقت آن باشد كه عدّت ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ايمان آرد. (2). فق: نيكي. (3). آج، لب، فق: زيان نكند. (4). مج، وز: فرزندان خود را، آج، لب، فق: فرزندان ايشان را. (5). اساس: بر ايشان، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 272 به سر آيد، دگر باره مراجعت كند، و غرض او اضرار من است. و در جاهليّت چنين كردندي، چون ايشان را با زن خوش نبودي، و نخواستندي كه او شوهري ديگر كند براي حميّت. و طلاق را حدّي محدود نبودي، عايشه اينكه حديث با رسول بگفت. آيت آمد كه: الطَّلاق ُ مَرَّتان ِ، طلاق سه«سلّم ما «1» باشد، دو در اينكه آيت است، و سوم«سلّم ما «2» قوله تعالي: فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل ُّ لَه ُ مِن بَعدُ حَتّي تَنكِح َ زَوجاً غَيرَه ُ«سلّم ما «3». و در خبر است كه: رسول- عليه السّلام- اينكه آيت برخواند، گفتند: يا رسول اللّه: فأين الثّالثة! طلاق سوم«سلّم ما «4» كجاست! گفت: فَإِمساك ٌ بِمَعرُوف ٍ أَو تَسرِيح ٌ بِإِحسان ٍ. اكنون مفسّران اينكه آيت را تفسير بر تخصيص دادند، گفتند: معني آيت آن است كه آن طلاق كه مرد در او مالك رجعت باشد دو است. امّا طلاق

سوم«سلّم ما «5» آن بود كه: رجعت نتواند كردن با آن، و اينكه رجعت آنگاه تواند كردن كه زن هنوز در عدّت بود، فامّا چون از عدّت بيرون آمد«6»، مالك شد نفس خود را و اختيار با زن افتد، و مرد از جمله خاطبان و خواهندگان يكي باشد، در طلاق اوّل چنين باشد و در دوم. فامّا از طلاق سوم«7» در حال باين شود و مالك نفس خود«8»، و شوهر را بر او سبيلي نباشد به رجعت، جز آن كه زن شوهر نتواند كردن تا عدّت بندارد. چون عدّت بداشت، نشايد كه با«9» زن او باشد، الّا آنگه كه شوهري ديگر بكند و با خانه شوهر شود و از او جدا شود به طلاق يا مرگ شوهر، و عدّت بدارد آنگه اگر خواهد با نزديك اينكه مرد آيد [300- پ] به نكاحي نو و مهري نو. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آيت آن است كه خداي تعالي عدد طلاق سنّت را بيان كرد، گفت: چون خواهد كه طلاق دهد زن را، بايد كه طلاقش آنگاه دهد كه ---------------------------------- - (1). مج: سه بار. (4- 2). مج، وز: سه ام، دب، آج، ل، فق، مب، مر: سيم. (3). سوره بقره (2) آيه 230. [.....] (5). مج، وز، دب، آج، لب: سه ام، فق، مب، سر: سيم. (6). مج، مب، دب: آيد. (7). مج، وز: سه ام، آج، لب: سيوم، فق، مب، مر: سيم. (8). همه نسخه بدلها شود. (9). آج، لب، فق، مر: تا. صفحه : 273 پاك باشد، پاكيي كه در او«1» مقاربت نكرده باشد با او، آنگه رها كند تا از عدّت بيرون آيد آنگه

طلاقي ديگر دهد. و عروه و قتاده گفتند: مراد بيان طلاق رجعي است- چنان كه گفتيم- و اينكه اختيار زجّاج است. و المرّة، الدّفعة، فعلة واحدة من مرّ يمرّ مرّا و مرّة. و المرّ، المرور، و «مرّ» كه خلاف حلو است از اينكه جاست، لأنّه يمرّ به، فلا يقام عنده لمرارته، از او بگذرند و بر او بنه ايستند. و المرّة، الصّفراء من علل البدن. و المرّة، القوّة، و منه قوله تعالي: ذُو مِرَّةٍ فَاستَوي«2». و اصل او من امرار الحبل و هو احكام فتله لأنّه يمرّ به يده حتّي يحكمه. و قوله: فَإِمساك ٌ«3»، المعني فعليه إمساك، و هو الكف ّ و الامتناع من الشّي ء و هو المنع ايضا، يقال: أمسك عن كذا كامساك الصّائم عن الطّعام و الشّراب، و امسكت الدّابّة اذا منعته من السّير. و «امساك» خلاف اطلاق باشد، و بخيل را از اينكه جا ممسك گويند. و تمسّك بكا إذا تعلّق«4» و استمسك مثله. و المسكة، القوّة، و تماسك إذا قوي علي إمساك نفسه، و منه المسك للجلد لأنّه يمسك ما تحته«5»، و المسك، السّوار لاستمساكه في اليد. و قوله: بِمَعرُوف ٍ، اي علي وجه جميل سايغ في الشّرع. أَو تَسرِيح ٌ بِإِحسان ٍ، و التّسريح، خلاف الامساك، و هو الاطلاق من قولهم: سرّحت الدّابّة اذا تركتها في المرعي. و السّرح ايضا كذلك. و السّرح«6» اسم للدّواب ّ السّارحة كالرّكب و الشّرب. و السّرحان، الذّئب لسروحه في اثر السّرح. و سرحة، درختي است دراز لانطلاقه في جهة العلو. و شانه را «مسرح» گويند لانسراحه في الشّعر. و ملخ را «سرياح» گويند لانطلاقه في البلاد. خداي تعالي بيان كرد كه طلاق سنّت«7»، امّا رجعي در شرع دو طلاق

باشد، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: در آن پاكي. (2). سوره نجم (53) آيه 6. (3). همه نسخه بدلها بمعروف. (4). مج، وز، به. (5). آج: ما يحبسه، لب، فق، مب، مر: ما يحسنه. (6). همه نسخه بدلها: في السّرح. (7). كذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، مب، مر، لب، فق: سه، چاپ شعراني (2/ 234): سه است. صفحه : 274 مرد را با زن دو طريق است: امّا بداردش بوجه، و امّا رها كندش بشرع، قوله: وَ لا يَحِل ُّ لَكُم أَن تَأخُذُوا، و حلال نباشد شما را كه چيزي به ايشان داده باشي باز گيري از ايشان، چون ايشان را طلاق خواهي دادن از مهر و تحفه و هبة هديّة و عطيّة و لباس و حلي ّ و آنچه مانند اينكه بود، كما قال تعالي: وَ إِن أَرَدتُم ُ استِبدال َ زَوج ٍ مَكان َ زَوج ٍ وَ آتَيتُم إِحداهُن َّ قِنطاراً فَلا تَأخُذُوا مِنه ُ شَيئاً«1». آنگه خلع را از اينكه استثنا كرد، گفت: إِلّا أَن يَخافا. و حمزه و ابو جعفر خواندند: الّا ان يخافا، به ضم ّ الياء. و گفته ايم [301- ر] كه: خوف از باب ظن ّ باشد، و به معني ظن ّ صريح آمده است في قول الشّاعر: اتاني كلام عن نصيب يقوله و ما خفت يا سلّام انّك عائبي اي ما ظننت، و انشد الفرّاء. اذا مت ّ فادفنّي الي جنب كرمة تروّي«2» عظامي بعد موتي عروقها و لا تدفننّي بالفلاة فانّني اخاف اذا ما مت ّ ان لا اذوقها و ابو عبيده گفت: خوف اينكه جا به معني علم است، و اينكه حكم با هر دو روان

است، اگر علم حاصل بود، و الّا ظن ّ در امثال اينكه، قايم مقام علم بود. و آيت در جميله بنت ابي ّ آمد و در شوهرش ثابت بن قيس بن شمّاس، كه او زن را بغايت دوست داشت، و زن او را بغايت دشمن داشت، و هيچ با او نمي ساخت. يك بار برخاست و به شكايت بنزديك پدر آمد، پدر التفات نكرد، و دوم بار آمد و پدر گفت: برو با خانه شوهر رو. و چون بديد كه پدر سخن او نمي شنود، برخاست و بيامد و شكايت با رسول كرد. رسول- عليه السّلام- كس فرستاد و شوهرش«3» حاضر كرد و گفت: اينكه زن چرا شكايت مي كند! گفت: يا رسول اللّه؟ شكايت او نمي دانم تا چراست«4»، به آن خداي كه تو را به حق ّ به خلقان فرستاد كه من بر همه زمين از او دوست تر كس را ندارم. زن گفت: اي رسول اللّه؟ راست مي گويد، و من با تو چيزي نگويم«5» كه فردا به خلاف آن آيتي آيد، و تو را معلوم كنند، و مرا خجالتي باشد. او مرا سخت دوست ---------------------------------- - (1). سوره نساء (4) آيه 20. (2). اساس: يروّي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (3). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها را. (4). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها كه. (5). مج، وز: ما با تو چيزي نگوييم. صفحه : 275 دارد، و من سخت كارهم او را، اگر مرا از او بر نياري، ترسم كه از من كاري آيد كه بدان هلاك شوم. رسول- عليه السّلام- مرد را گفت: چه گويي! گفت: يا رسول اللّه؟

من حديقه اي به او داده ام، بگو تا با من دهد، گفت: بلي يا رسول اللّه و زيادت. رسول- عليه السّلام- گفت: حديقه او با او ده تا طلاقت دهد. حديقه با او داد- و آن خرما ستاني بود، و مرد او را طلاق داد. اول خلعي كه در اسلام كردند اينكه بود، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و اينكه استثناست از آن جمله كه گفت: وَ لا يَحِل ُّ لَكُم أَن تَأخُذُوا مِمّا آتَيتُمُوهُن َّ شَيئاً، و حلال نباشد شما را كه چيزي كه به زنان داده باشي بازستاني الّا كه حلال«1» اينكه بود كه خلع كني«2»، الّا كه ترسند زن و شوهر كه حدّهاي خدا اقامت نكنند و به جاي نيارند، زن ترسد كه چون او را با مرد خوش نباشد كاري كرده شود او را كه ناپسند باشد، و شوهر بترسد نيز از اينكه، و آنگه از او نيز بر زن تعدّي باشد چون حال بر اينكه [301- پ] جملت بود خلع كنند. و بنزديك ما خلع آنگاه بايد كردن كه زن گويد مرد را كه: من فرمان تو نبرم، و هيچ حدّ تو به جاي نيارم، و از جنابت تو غسل نكنم، و پاي بيگانه اي بر فراش تو نهم. چون كار به اينكه حدّ رسد«3» خلع بايد كردن. و اگر اينكه معني نگويد، و لكن از حال او معلوم بود يا مظنون، هم اينكه حكم باشد. و حدّي محدود نيست بنزديك ما آن را كه مرد اقتراح كند بر زن، اگر مثل مهر باشد«4» يا بيشتر يا كمتر، بر حسب مراد مرد باشد، براي آن كه

طلاق حق ّ مرد است، و حق ّ او موقوف باشد بر رضاي او چندان كه خواهد اقتراح تواند كردن. و خلع به سببي باشد كه از جهت زن بود خاصّه، و نشوز«5» از جهت مرد بود، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: حال. (2). چاپ شعراني (2/ 236) أَلّا يُقِيما حُدُودَ اللّه ِ (3). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها ميان ايشان. (4). اساس يا كمتر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، در آج اينكه كلمه بعدها به «نشود كه» تغيير پيدا كرده است و به نظر ويراستار محترم اينكه كتاب همين وجه صحيح است. صفحه : 276 مبارات از جهت هر دو باشد، و طلاقي كه عقيب اينكه چيزها باشد الّا باين نبود. و حكم بن عيينه روايت كند كه در عهد عمر خطّاب زني بود همچونين ناسازگاري كرد با شوهر، و بنزديك عمر آمد، عمر او را وعظ كرد، هيچ قبول نكرد و گفت: اگر مرا فرمايي كه با خانه او رو، خويشتن را هلاك كنم. عمر بفرمود تا آن شب او را باز داشتند در اصطبلي كه در او چهار پاي بود، و سرگين، و سه شبان روز آن جا رها كرد. آنگه او را بخواند و گفت: چه گويي! با خانه شوهر شوي! گفت: نه، و تا من در خانه او شده ام مرا از آن خوشتر نبود كه اينكه شبها كه در ميان اينكه سرگين خفته بودم. عمر«1» مرد را گفت: تو را از اينكه هيچ نيايد، خالعها و لو من قرطها و خالعها بما دون عقاص

رأسها، خلع كن با او به گوشواره و گيسوبند او، فلا خير لك فيها، كه تو را در او خيري نيست. فذلك قوله: فَلا جُناح َ عَلَيهِما فِيمَا افتَدَت بِه ِ، يعني بر مرد و زن هيچ حرجي و جناحي نيست در آنچه فدا كند زن و بدهد، و خويشتن از او باز خرد، نه زن را در دادن نه مرد را بر ستدن، براي آن كه زن به طيبت نفس مي دهد، و مرد طلاق به عوض فديه مي دهد. فرّاء گفت: مراد در آيت شوهر است تنها، براي آن كه او مي گيرد، و لكن حق تعالي هر دو را به يك جا بگفت، چنان كه در قصّه موسي گفت: نَسِيا حُوتَهُما«2» ...، و نسيان از موسي نبود، از رفيق موسي بود. و قوله: يَخرُج ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ«3»، و لؤلؤ و مرجان كه باشد از دريا شور بود دون دريا خوش، و كما قال الشّاعر: فان تزجراني«4» يابن عفّان انزجر و ان تدعاني احم عرضا ممنّعا [203- ر] و اوليتر حمل آيت بود بر ظاهر خود، براي آن كه ضرورتي نيست عدول كردن از ظاهر، و خوف از هر دو حاصل است، و رفع جناح در حق ّ هر دو هست، در حق ّ زن به إباء و كراهت، و در حق ّ مرد به گرفتن فديت. و فقها را در خلع دو قول است: قولي آن است كه خلع فسخي بود بي طلاق، و ---------------------------------- - (1). مج، وز رضي اللّه عنه، در اساس اينكه عبارت محو گرديده و كلمه «اللّه» باقي مانده. (2). سوره كهف (18) آيه 61. (3). سوره رحمان (55) آيه 21. (4). اساس:

با خطي متفاوت از متن: «ترجونني»، دب: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 277 اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مذهب شافعي در قديم. و قول ديگر آن كه خلع طلاقي باين باشد، و اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي در جديد. تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ فَلا تَعتَدُوها، اينكه حدّهاي خداست، از آن تعدّي مكني، يعني اوامر و نواهي و احكام اوست، از آن تجاوز مكني، وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّه ِ فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ، و هر كه تعدّي كند از احكام و اوامر خداي تعالي ظالم بود. و خلع بر سه وجه بود: يكي آن كه زن پير باشد يا دميم الوجه«1» باشد، مرد مضارّت كند و از او چيزي خواهد تا او به فديه مفارقت كند، آن حلال نباشد براي آن كه آن از جهت مرد است. دوم آن كه: زن كاري ناشايست«2» كند، مرد او را ايذا كند، او فديت كند، آن حلال باشد بقوله: وَ لا تَعضُلُوهُن َّ لِتَذهَبُوا بِبَعض ِ ما آتَيتُمُوهُن َّ إِلّا أَن يَأتِين َ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ«3». و سوم آن باشد كه در اينكه آيت شرح داديم، و در آيت دليل است بر آن كه سه طلاق به يك بار درست نيايد لقوله تعالي: الطَّلاق ُ مَرَّتان ِ، آنگه به سوم«4» گفت: أَو تَسرِيح ٌ بِإِحسان ٍ، او قوله: فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل ُّ لَه ُ مِن بَعدُ«5»، چون خداي تعالي سه طلاق فرمود به سه بار، چون به يك بار گويد مشروع نباشد، چنان كه شهادات لعان چون به يك بار گويد مشروع نباشد، و چون رمي الجمار بسبع حصيات، اگر به يك بار بيندازد مجزي نبود، فكذلك الطّلاق،

لا جرم گفت: اينكه حدود من است، و هر كه از حدود من تعدّي كند ظالم باشد، و چيزي نه به جاي خود نهاده باشد. يا مراد آن است كه: بر نفس خود ظالم بود، به آن معني كه جالب«6» مضرّتي بود به خود كه با ظلم ماند از ضرر محض كه در او نفعي نبود و دفع ضرري نبود. فَإِن طَلَّقَها فَلا تَحِل ُّ لَه ُ مِن بَعدُ، اگر طلاقش دهد، و اينكه طلاق سوم«7» باشد ---------------------------------- - (1). اساس، مج، وز، مب، مر: ذميم الوجه، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ناشايسته. [.....] (3). سوره نساء (4) آيه 19. (4). مج، وز: سه ام، آج، لب، مب، مر: سيم. (5). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها حتّي تنكح زوجا غيره. (6). اساس: به صورت: «حالت» هم خوانده مي شود، دب: ندارد، آج، لب، فق، مب، مر: طالب. (7). مج، وز: سه ام، دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: سيم. صفحه : 278 حلال نباشد او را تا شوهري ديگر نكند، آنگه از آن شوهر مفارقت كند يا به طلاق يا به مرگ شوهر، آنگه عدّت بدارد، آنگه اگر خواهد به تراضي با زن اينكه مرد باشد. و كوفيان «بَعدُ» را رفع علي الغاية گويند، و بصريان بنا گويند بر ضم ّ بناي عارض، و اعتراض اينكه بنا براي آن است كه مضاف اليه بيفگنده است، و تقدير آن است كه: [302- پ] فإن طلّقها من بعد ذلك. و «ذلك»، اشارت باشد به دو طلاق مقدّم، و نكاح از پس آن بر سبيل تجديد«1» بود، چون

در طلاق به دو بار رفته باشد، و سوم«2» بر اينكه وجه با«3» استكمال شرايط حاصل آيد، مرد را روا نبود كه با سر او شود تا او شوهري ديگر نكند«4». و نكاح از اسماء مشترك است، هم عقد را متناول باشد هم وطي را. و آن شوهر را كه هدم سه طلاق كند، بايد كه جامع بود چهار شرط را: بايد كه بالغ بود، و نكاح دوام بود، و نكاح صحيح باشد فاسد نباشد از نكاح محرمه و معتكفه و حائض، چه اگر چنين بود حلال نباشد او را. و مالك موافقت كرد در حائض و گفت: نكاح در حيض تحليل نكند«5»، و اگر چه مهر و عدّت واجب آيد، و نيز بايد تا دخول كند، چه اگر نابالغ بود يا نكاح متعه بود، يا دخول نكند، روا نباشد كه با شوهر اوّل شود. و حرّيّت اعتبار نيست، بل شايد كه بنده بود. مفسّران گفتند: آيت در شأن تميم، و قيل عايشه بنت عبد الرّحمن بن عتيك القرظي ّ آمد، و او زن رفاعة بن وهب القرظي ّ بود، و پسر عم ّ او بود، طلاقش داد سه طلاق به سه بار، از پس او به زن عبد الرّحمن بن زبير بود. او نيز طلاقش داد. برخاست و بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ من بنزديك رفاعة بودم، مرا طلاق داد، سه طلاق پس به زن عبد الرّحمن زبير بودم، و ان ّ ما«6» معه مثل هدبة الثّوب، و آلت او چو ريشه جامه بود، با من خلوت نتوانست كردن، روا بود كه با زن رفاعه ---------------------------------- - (1). مج،

وز: تحديد. (2). مج، وز: سه ام. (3). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: تا. (4). مج، وز، مر: بكند. (5). مج، وز: بكند. (6). اساس: انّما، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 279 باشم! رسول- عليه السّلام- گفت: لا، حتّي تذوقي عسيلته و يذوق عسيلتك، اينكه مي گفت در حجره عايشه، و ابو بكر حاضر بود و خالد بن سعيد بن العاص حاضر بود بر در حجره، و آواز اينكه زن مي شنيد«1»، آواز در حجره داد كه: يا با بكر، رها كرده اي اينكه زنك را تا چنين تصريح مي كند«2» پيش رسول! و «عسيلة» كنايت باشد از جماع لما فيه من اللّذة«3» كما كان في العسل من اللّذّة. و او تصغير عسل باشد. آنگه اينكه زن مدّتي بر آمد تا نزديك رسول آمد، و گفت: يا رسول اللّه؟ عبد الرّحمن زبير كه شوهر دوم بود مرا، با من خلوت كرد، شايد كه با پيش شوهر اوّل شوم به نكاح! و گمان برد كه رسول را آن فراموش شده باشد. رسول- عليه السّلام- گفت: نه، كه اوّل راست گفتي و اينكه خلاف مي گويي، برفت. چون رسول- عليه السّلام- از دنيا برفت، بنزديك ابو بكر آمد و از او بپرسيد. ابو بكر گفت: نه من حاضر بودم روز اوّل كه از رسول- عليه السّلام- [303- ر] پرسيدي و گفتي، آلت او مثل هدب الثّوب«4» است، برو كه روا نباشد تو را با زن او بودن تا شوهري ديگر نكني، برفت. در عهد عمر بيامد، از او بپرسيد. عمر گفت: به پيغامبر شدي و جواب يافتي، و به ابو بكر شدي،

و اكنون بنزديك من آمده اي، اگر دگر اينكه حديث كني، بگويم«5» تا رجمت كنند، نه خداي تعالي در باب تو«6» به رسول فرستاد: فَلا تَحِل ُّ لَه ُ مِن بَعدُ حَتّي تَنكِح َ زَوجاً غَيرَه ُ. و مراد به نكاح در آيت جماع است به اجماع لقوله- عليه السّلام:7» حتي تذوقي عسيلته« و يذوق عسيلتك ، عموم آيت را به اجماع تخصيص كرديم: فَإِن طَلَّقَها، يعني شوهر دوم، اگر او طلاقش دهد، فَلا جُناح َ عَلَيهِما أَن يَتَراجَعا، بزه نباشد مرد و زن را كه مراجعت كنند با يكديگر شوند به نكاح نو. و مراد به مراجعت، تجديد نكاح ---------------------------------- - (1). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: مي شنيدند. (2). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: مي گويد در. (3). مج: المدة. [.....] (4). دب: ندارد، همه نسخه بدلها: هدبة الثّوب. (5). دب: ندارد، همه نسخه بدلها: بفرمايم. (6). آج، لب، فق، مب، مر آيت. (7). مج، وز: عسيلة. صفحه : 280 است. و مراجعت لغوي است در آيت نه شرعي، براي قرينه حال، كه معلوم است به اجماع كه بعد طلاق مردي كه در ميانه طلاق شوهر اوّل او را نكاحي بوده باشد رجعت شرعي صورت نبندد، چه رجعت آن بود كه مرد به طلاق اوّل يا دوم يا طلاقي كه نه باين باشد در عدّت رجعت كند با سر زن آيد به نكاح اوّل. و اينكه جا نكاح اوّل كجا مانده است تا او رجعت كند با آن نكاح! پس معلوم شد كه مراد به رجعت در آيت نكاح مجدّد است. إِن ظَنّا، گفته اند: ان علما، و گفته اند: ان رجوا، اگر دانند يا اميد دارند

و حمل كردن [بر ظاهر] [اشاره]«1» اوليتر بود. أَن يُقِيما حُدُودَ اللّه ِ، كه حدّهاي خداي به جاي خواهند«2» داشتن. و مراد به حدود خداي، آن است كه خداي فرموده است هر يكي را از رعايت حق ّ صاحبش، اعني زن و شوهرش. و محل ّ «أَن» في قوله: أَن يَتَراجَعا، نصب است به نزع حرف الجرّ«3»، و تقدير آن است«4»: في أن يتراجعا، اي في الرّجعة. و چون حرف جرّ نباشد، فعل به مفعول رسد و عمل نصب كند، و كذلك قوله: أَن يُقِيما حُدُودَ اللّه ِ، ان مع الفعل در محل ّ نصب است بوقوع الظن ّ عليه. مجاهد گفت: مراد آن است كه اگر دانند كه نكاح آن نه بر تدليس است، و مراد به تدليس اينكه جا تحليل است، يعني حلّه، و اينكه مذهب سفيان است. و اوزاعي و مالك و ابو عبيده و احمد و اسحاق گفتند: چون زن را سه طلاق دهد و خواهد كه با زن او باشد، او را به شوهري دگر دهند«5»، و غرض ايشان تحليل باشد تا شوهر او را«6» حلال شود، و اينكه جماعت گفتند: اينكه نكاح درست نباشد. و شافعي گفت: اگر در نكاح تحليل شرط كند نكاح فاسد بود، و اگر شرط نكند درست باشد، و اينكه شرط اگر از پيش عقد نكاح كند نكاح باطل نباشد. نافع گفت: مردي بنزديك عبد اللّه عمر آمد و گفت: مردي زن را سه طلاق باين ---------------------------------- - (1). اساس، دب: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، لب، فق، مر: خواهد، مب: بايد. (3). مج، وز، آج، لب، مب: نزع خافض. (4). مب كه.

(5). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: دهد. (6). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: اوّل را. صفحه : 281 داد«1»، برادرش برفت و او را به زني كرد تا چون او طلاق دهد با زن برادر باشد. پس«2» عبد اللّه عمر گفت. نشايد الّا به نكاح [303- پ] رغبت. ما بر عهد رسول- عليه السّلام- اينكه را سفاح خوانديم، كه رسول- عليه السّلام- گفته است: لعن اللّه المحلّل و المحلّل له، يعني شوهر دوم و اوّل. عقبة بن عامر روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: 3»4» الا ادلّكم علي التّيس المستعار! قالوا«: بلي يا رسول اللّه، قال«: هو المحلّل و المحلّل له، گفت: راه نمايم شما را بر نر بزي به عاريت بستده! گفت: بلي يا رسول اللّه. گفت: آن باشد تا«5» او را در آرند تا تحليل كند براي ديگري اينكه معني خواست. قبيصة بن جابر الاسدي ّ گفت، شنيدم از عمر خطّاب كه مي گفت بر منبر: لا اوتي«6» بمحلّل و لا محلّل له الّا رجمتهما، هيچ كس را پيش من نيارند از آنان كه حلّه- و جند«7» براي ديگري، الّا هر دو را رجم كنم. وَ تِلك َ حُدُودُ اللّه ِ، اينكه كه بيان كرد و گفت در اينكه آيت، از جمله حدود خداست، بيان مي كند براي آنان كه بدانند. عاصم خواند به روايت ابان و مفضّل: «نبيّنها»«8»، به «نون» و اگر چه اينكه بيان براي عالم و جاهل آمد، عالمان را تخصيص كردند، چنان كه گفت: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ، و اينكه طريقه را بيان كرده ايم فيما تقدّم. قوله: وَ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ، چون طلاق دهي زنان را، خطاب است با صحابه«9» رسول،

و مراد ايشان و ما«10». فَبَلَغن َ أَجَلَهُن َّ، اي قاربن بلوغ الاجل، و هو انقضاء العدّة، مراد به «بلوغ اجل»، مقاربت بلوغ است، نه آن كه عدّت تمام به سر شود، چه اگر چنين باشد او را امساك نرسد [كه چون عدّت به سر آمد، زن مالك نفس خود گشت، مرد را رجعت نرسد] [اشاره]«11» امساك به معروف چون كند يا تسريح، كه نه امساك ---------------------------------- - (1). مج، وز، آج، لب، فق، مب: طلاق داد، مر: طلاق دهد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: ندارد. (3). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: گفتند. (4). اساس: قالوا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: كه. (6). آج: يؤتي. (7). كذا در اساس و تب و مج، مب، لب: حله چند، آج: حله كنند. (8). مب: تيبيّنها. (9). مج: به اصحاب. (10). مب قوله تعالي. (11). اساس، دب: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. صفحه : 282 به دست او باشد نه تسريح. و مراد به «امساك» در آيت رجعت است، اي راجعوهن ّ، رجعت كني با ايشان به معروف، يعني بر وجه مشروع چنان كه خداي فرموده است. محمّد بن جرير گفت: بِمَعرُوف ٍ، اي باشهاد عليها، براي آن كه چون بر طلاق گواه«1» باشد و بر رجعت نباشد ايشان را متّهم بكنند به زنا، و اشهاد بر رجعت بنزديك ما مستحب ّ است براي اينكه را، و اگر نكند«2» روا باشد و حلال بود او را. و مراد به «تسريح»، تخليه و امهال است تا از

عدّت بيرون آيد و مالك نفس خود شود. وَ لا تُمسِكُوهُن َّ ضِراراً، معني آيت آن است كه: چون زنان را طلاق دادي، و ايشان عدّت بنزديك آخر رسانيدند، اگر رغبت باشد شما را كه با ايشان رجعت كني بكني بر وجه معروف، و اگر نباشد امهال و تخليه كني و رها كني تا عدّه تشان«3» به سر آيد، و از بند شما بيرون شوند، تا اگر خواهند كه«4» جاي ديگر عقدي بندند ببندند، و ايشان را معذّب مداريد«5» بين الباب و الدّار، لا ايّما و لا ذات بعل، نه شوهر دارند و نه ندارند به شما شوهر«6» بي شوهر باشند، و از بند شما نارسته شوهري ديگر نتوانند كردن. و غرض از آيت نهي از اضرار است [304- ر] و امساك ايشان بر سبيل مضارّت تا اعتدا و ظلم كرده باشي، و هر كه اينكه كند بر خويشتن ظلم كرده باشد به ايصال عذاب و عقوبت به خود و نقصان حظّ خود از«7» ثواب اگر بر شرع كار كردي. و راوي خبر گويد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: ملعون من ضار مسلما او ما كره ، گفت: در لعنت است آن كس كه مضرّت رساند به مسلماني«8» يا مكري كند با او. وَ لا تَتَّخِذُوا آيات ِ اللّه ِ هُزُواً، ابو الدّرداء روايت كند كه: در جاهليّت مرد زن را ---------------------------------- - (1). ضبط اساس در اصل به صورت «گواه» بوده و بعدها با خطي متفاوت از متن به «گواه» تبديل شده است. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نكنند. (3). كذا: در اساس، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: عدّت ايشان. (4). مب، مر در.

(5). آج، لب، فق: مداري/ مداريد، مب: نداري/ نداريد. (6). آج: كلمه «شوهر» را خط زده و به «زن» تبديل كرده است. (7). مب، مر: بر. [.....] (8). آج، لب: رساند مسلماني را. صفحه : 283 طلاق دادي، آنگه گفتي: كنت لا عبا، يا بنده آزاد كردي، آنگه رجوع كردي گفتي: بازي مي كردم، يا «1» نكاح بستي«2»، خداي تعالي نهي كرد از اينكه، و اينكه قول آن كس بود كه گويد: ثلاث جدّها جدّ و هزلها جدّ: النّكاح و الطّلاق و العتاق. و اينكه بنزديك ما درست نيست، بل اينكه همه محتاج باشد به عزيمت و عقد نيّت، چه اگر اينكه معاني در حال سهو و نوم و سكر و جنون و احوالي كه در آن احوال از مرد درست نبود نيّت كردن در وجود آيد واقع نبود، و خبري آوردند، و آن سه را پنج كردند به رجعت و نذر، و اينكه بنزديك ما درست نيست. و طلاق بر وجهي نا مشروع، طلاق بدعت باشد، و آنچه بدعت باشد واقع نبود به موقع صحّت. و كلبي گفت: مراد به آيات اللّه: فَإِمساك ٌ بِمَعرُوف ٍ أَو تَسرِيح ٌ بِإِحسان ٍ است«3»، و اينكه نوعي تعذيب باشد، و خداي تعالي نهي مي كند از اينكه، و آن شاعر پارسي اينكه معني به«4» نظم آورد در حق ّ كسي كه به وعده هاي خلاف او را معذّب مي داشت، و جواب كلّي نمي داد تا آيس شدي- و اليأس احدي الرّاحتين- پس او ممدوحش را گويد«5»: يا «6» مركز معروف و ايا معدن احسان جز من، ز تو با شكر سراسر همه انسان ز احسان و ز معروف نزيبد

چو مني را نه امساك به معروف و نه تسريح به احسان وَ اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم ببيان الشّريعة، نعمت خداي بر خويشتن ياد كني به انواع. «منها»، از آن جمله بيان شرع كه مصالح شما به آن متعلّق است. وَ ما أَنزَل َ عَلَيكُم مِن َ الكِتاب ِ، آنچه فرو فرستاد از كتاب، يعني قرآن. وَ الحِكمَةِ، و مواعظ قرآن و بيان حلال و حرام و حدود احكام. يَعِظُكُم بِه ِ، در جاي«7» حال است، شما را به آن وعظ مي كند و پند مي دهد. و از خداي بترسي و بداني كه خداي تعالي به همه چيزها«8» عالم است. ---------------------------------- - (1). مج، وز: تا. (2). آج، لب، فق، مب، مر: كردي. (3). كلمه «است» در اساس با خطي متفاوت از متن آمده، همه نسخه بدلها: ندارد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: در. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: مي گويد. (6). مج، وز: ايا. (7). آج، لب، فق، مب، مر خود يعني در جاي. (8). مج، وز به آن. صفحه : 284 وَ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ فَبَلَغن َ أَجَلَهُن َّ، بيشتر مفسّران گفتند: آيت در شأن جمل«1» بنت يسار آمد- خواهر معقل بن يسار- و او زن ابو الدّحداح«2» بود، و او را طلاق داد و رها كرد تا عدّت به سر آمد آنگه بيامد و خطبه كرد. برادرش معقل را [304- پ] خشم آمد و گفت: من كريمه«3» خود را به او دادم تا«4» او بي جرمي«5» طلاقش دهد، آنگه رها كند تا عدّت به سر آيد و در عدّت مراجعت نكند، آنگه بيايد و خطبه كند، و اللّه كه هرگز به او ندهم اينكه

را، و ابو الدّحداح مردي نيك بود، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. رسول- عليه السّلام- او را بخواند«6» و آيت بر او خواند. او گفت: اي رسول اللّه؟ توبت كردم و كفّارت سوگند بكرد، و خواهر را به او داد. و بعضي دگر«7» مفسّران گفتند: آيت در جابر عبد اللّه انصاري آمد كه او دختر عم ّ خود را به مردي داد، و او طلاق داد«8» طلاقي رجعي، و رها كرد تا عدّت برفت. آنگه آمد و خطبه كرد. جابر ابا كرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: چون زنان را طلاق دهي فَبَلَغن َ أَجَلَهُن َّ، و عدّت به سر برند- اينكه جا حقيقت است. زجّاج گفت: «اجل» آخر مدّت باشد و عاقبت كار، و لبيد گفت: اجزها بالبرّ للّه الاجل اي عاقبة الأمور. فَلا تَعضُلُوهُن َّ، و «عضل» منع باشد از نكاح منعي مكني ايشان را از آن كه به زن اكفاء خود باشند، و انشد الاخفش: و نحن عضلنا بالرّماح نسائنا و ما فيكم عن حرمة لكم عضل و انشد ايضا: و ان ّ قصائدي لك فاصطنعني كرائم قد عضلن عن النّكاح و اصل «عضل» ضيق و شدّت بود، يقال: عضلت المرأة و الشّاة، چون فرزند در ---------------------------------- - (1). آج، مب، مر: جملاء، تفسير طبري (2/ 485): جميل. (2). تفسير طبري (2/ 485): ابي البدّاح. (3). فق، مر: خواهر. (4). فق، مب، مر: امّا. (5). لب، مب، مر: بي حرمتي. [.....] (6). مب: او را طلب كرد. (7). مب، مر از. (8). فق، مب او را. صفحه : 285 رحم ايشان گيرد و بيرون نتواند«1». و «داء«2» عضال» گويند دردي

بي درمان را. و اعضل الامر اذا أشكل. و هر كاري مشكل را معضل گويند، و منه قول عمر بن الخطّاب في علي ّ: لا كانت معضلة لم يكن لها ابو الحسن. و قال ايضا: اعضل بي اهل الكوفة لا يرضون بأمير و لا يرضاهم أمير، و قال الشّاعر- و قيل هو للشّافعي ّ: إذا المعضلات تصدّينني«3» كشفت حقائقها بالنّظر أَن يَنكِحن َ أَزواجَهُن َّ، يعني الاوّل، كه«4» با زن شوهر«5» اوّل باشند به نكاحي مجدّد. إِذا تَراضَوا بَينَهُم بِالمَعرُوف ِ، چون تراضي باشد ميان ايشان. و در آيت تقديم و تأخيري هست، و تقدير چنين است: ان ينكحن ازواجهن ّ بالمعروف اذا تراضوا بينهم، چون از ميان ايشان تراضي باشد. «ذلك» اشارت است به آن امر و نهي و بيان مسائل [شرعي. يُوعَظُ بِه ِ مَن كان َ مِنكُم يُؤمِن ُ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ، به آن پند دهند آنان را كه به خداي ايمان دارند و به قيامت] [اشاره]«6» و اينكه هم«7» از باب تخصيص بالذّكر است، كقوله تعالي: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«8»، و: إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها«9». [و وجهي] [اشاره]«10» دگر آن كه: كافر با اصرار بر كفر به وعظ متّعظ نشود. ذلِكُم أَزكي لَكُم وَ أَطهَرُ، [اي] [اشاره]«11» ازكي لعملكم«12» و اطهر لقلوبكم«13». «ذا» هم اشارت است به اينكه جمله مقدّم كه ذكر او رفته است [305- ر] [اشاره]، براي آن كه«14» در دل ايشان محبّت يكديگر باشد، آنگه منع كند«15» ايشان را از مناكحت يكديگر، ممكن بود ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: نتواند آمدن. (2). لب: و را، فق: وي را. (3). آج، لب، مب، مر: تصدّين لي. (4). آج، لب، فق، مب، مر با شوهران او

صلح كنند و. (5). مج، وز، آج، مب، مر: شوهران. (11- 10- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، مب: همه. (8). سوره بقره (2) آيه 2. (9). سوره نازعات (79) آيه 45. (12). اساس: لعلكم، وز: لكم، آج: يجعلكم، با توجّه به مج تصحيح شد. (13). اساس: با خطي متفاوت از متن: قلوبكم، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....] (14). آج اگر. (15). آج كنند. صفحه : 286 كه مؤدّي بود با ريبتي و تهمتي. وَ اللّه ُ يَعلَم ُ، و خداي داند مصالح شما را در امور ديني و شرعي، و شما نداني. وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ، مفسّران گفتند: مراد زنان اند كه ايشان را طلاق داده باشند، و ايشان از آن شوهر مطلّق«1» فرزند دارند شير خواره. چون خواهند كه فرزند خود را ايشان شير دهند، اوليتر«2» ايشان باشند. آنگه بيان مدّت رضاع كرد، گفت: حَولَين ِ كامِلَين ِ، مدّت تمامش دو سال باشد آن كس را كه خواهد كه رضاعش تمام بود او را. لِمَن أَرادَ أَن يُتِم َّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَي المَولُودِ لَه ُ، آنگه باز نمود كه، پدر فرزند را واجب بود نفقه و كسوت او به معروف«3»، يعني بر سبيل اقتصاد و ميانه، بي اسراف و تقصير. اهل معاني گفتند، قوله: وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ، صورت خبر است و معني امر، براي آن كه اگر معني خبر«4» بودي دروغ بودي كه ما بسيار مادران را مي يابيم كه كودك را بيشتر يا كمتر از دو سال شير مي دهند، و تقدير كلام وجهي بود از دو وجه: امّا چنين بود كه: يرضعن اولادهن ّ في حكم اللّه

الّذي اوجبه علي عباده، و امّا تقدير چنين بود كه: ليرضعن اولادهن ّ. امّا «حول»، اشتقاق او من حال يحول اذا تحوّل، و حال عن العهد اذا نقلب عنه. و حال بين الرّجل و كذا اذا منع، و الحول، الانقلاب. و الحيلولة، المنع، و منه الحيلة، و منه الحوالة. و الحول، التّحويل، قال اللّه تعالي: لا يَبغُون َ عَنها حِوَلًا«5». و قوله: كامِلَين ِ براي تحقيق را گفت، تا بدانند كه نه بر تقريب مي گويد، بر تحقيق مي گويد، و مثله قوله تعالي: تِلك َ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ«6». و در آيت بيان دو چيز است: يكي فريضه و يكي سنّت. آنچه فريضه است، آن است كه باز نمود كه اجرت رضاع در دو سال واجب بود، بالاي آن واجب نبود. و آنچه سنّت است، مدّت دو سال شير دادن است. علما خلاف كرده اند در آن كه اينكه حدّ هر كودكي باشد يا خاص ّ است به بعضي ---------------------------------- - (1). وز: مطلق. (2). مب، مر: اولي. (3). آج، لب، مر: بمعروف. (4). مج، وز: خبري. (5). سوره كهف (18) آيه 108. (6). سوره بقره (2) آيه 196. صفحه : 287 دون بعضي. عكرمة گفت از عبد اللّه عبّاس كه: اينكه حدّ مولودي است كه مادر به او بار بنهد به شش ماه اعتبارا بقوله تعالي: وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً«1»، تا چون شش ماه مدّت«2» حمل بود، و بيست و چهار ماه مدّت رضاع، جمله سي ماه بود. و روايت كرده اند كه در عهد عمر خطّاب«3» زني را پيش او آوردند كه به شش ماه بار بنهاده بود، عمر فرمود تا او را رجم كنند. امير المؤمنين- عليه السّلام-

گفت: ان خاصمتك بكتاب الله خصمتك ، اگر با تو خصومت كند به كتاب خداي تعالي، تو را غلبه كند«4». گفت: چگونه! گفت بقوله تعالي: وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً«5». و مدّت رضاع دو سال باشد بقوله تعالي [305- پ] [اشاره]: وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ حَولَين ِ كامِلَين ِ. چون دو سال مدّت رضاع بروي«6» مدّت حمل شش ماه ماند، عمر بفرمود تا زن را رها كردند، و در اينكه حكم متابعت فتواي امير المؤمنين كردند. و چون مدّت حمل هفت ماه باشد، بيست و سه ماه شير دهد. و چون مدّت حمل هشت ماه باشد، بيست و دو ماه شير دهد. و چون مدّت حمل نه ماه باشد، بيست و يك ماه شير دهد. در اينكه جمله مراعات آن آيت مي كند«7» كه: وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً. و بيشتر علما بر آنند كه اينكه مدّت دو سال، مدّت همه كودكان است، و به مدّت حمل اعتبار نيست، و مدّت رضاع بر سنّت اينكه مدّت است اگر نقصان كنند بيشتر از سه ماه نقصان نشايد كردن، و الّا بر كودك جور بود، و اگر زيادت كنند بيشتر از دو ماه نبايد. إبن جريج و ثوري، و عبد اللّه عبّاس به روايت و البي گفت: اگر پدر خواهد كه پيش از دو سال از شيرش باز كند او را نبود بي رضاي مادر، و همچونين مادر نتواند بي رضاي پدر، و چون خلاف باشد ميان ايشان پيش از دو سال فطام نشايد تا اتّفاق نكنند بر كاري. ---------------------------------- - (5- 1). سوره احقاف (46) آيه 15. (2). وز: بمدّت. (3). در اساس: عبارت «رضي اللّه عنه» با

توجّه به نسخه مج سترده شده و كلمه «اللّه» باقي مانده. (4). اساس: با خطي متفاوت از متن: «چه گويي»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). كذا در اساس (!)، مج: بودي، آج، لب، فق، مب، مر، تب: بود. (7). آج، لب، فق: مي كنند. [.....] صفحه : 288 و بعضي دگر گفتند: مراد به مدّت رضاع آن است تا دلالت كند و باز نمايد كه چه مقدار بود كه از رضاع تحريم آرد، چه هر رضاعي كه پس از دو سال بود آن را در تحريم اثري نبود، و حكم رضاع به او ثابت نباشد، و اينكه قول علي و عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و علقمه و شعبي«1» و زهري. و در خبر هست كه: لا رضاع بعد الحولين، رضاع نباشد از پس دو سال، و حكم رضاع به امر حاصل شود از سه امر: يكي آن كه چنداني باشد كه گوشت روياند و استخوان سخت كند و الّا پانزده رضعت متواتر، و الّا شبان روزي پياپي كه در آن ميانه فصل نبود به رضعت كسي ديگر. و اگر زني باشد كه او را شير نبود به دارو و غذا شير دارد«2» آن را حكمي نبود در تحريم، و بايد كه در مدّت دو سال بود، چون چنين بود و اينكه شرايط حاصل باشد بمنزلت نسب شود، هر چه از جهت نسب حرام بود از جهت رضاع حرام بود. بعضي دگر گفتند: آن«3» حدّي است كه خداي نهاد كه نهايت رضاع است، نبيني كه گفت: لِمَن أَرادَ أَن يُتِم َّ الرَّضاعَةَ، و اگر كسي

خواهد، زيادت و نقصان كند بر حسب مصلحت كودك. ابو رجاء العطاردي ّ خواند در شاذّ: «ان يتم ّ الرّضاعة» به كسر «را» و فعالة مصدر باشد و فعالت صنعت باشد، كالحياكة و الخياطة و الصّباغة«4». و مجاهد و إبن محيصن خواندند: ان يتم ّ الرّضعة، و هي المرّة الواحدة. و عكرمه و حميد و عون العقيلي ّ مي خوانند: «ان تتم ّ«5» الرّضاعة» [2- ر] بر بناي فعل ثلاثي لازم مسند با رضاعة به رفع «تا» ي رضاعت بر فاعليّت. و عبد اللّه عبّاس مي خواند: ان تكمل«6» الرّضاعة. و طلحة بن مصرّف مي خواند: كِسوَتُهُن َّ، به ضم ّ الكاف، و هما لغتان: كالإسوة و الأسوة، و الرّشوة و الرّشوة. بِالمَعرُوف ِ، بالقصد و الوسع، به قدر يسار و طاقت، پدر نفقه كند و مادر حضانت، چه خداي- جل ّ جلاله- تكليف ما لا يطاق نكند. ---------------------------------- - (1). اساس: شعبي. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: در آيد. (3). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: اينكه. (4). فق، مب، مر: الصّناعة. (5). آج، لب: يتم ّ. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: يكمل. صفحه : 289 لا تُكَلَّف ُ«1»لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها. ابو عمرو و إبن كثير و يعقوب، و در شاذّ إبن محيصن و شبل«7» و سلّام و قتيبه به رفع «را» ي مشدّد مي خوانند: لا تضارّ، عطفا علي قوله: لا تُكَلَّف ُ. و اصل او «لا تضارر» باشد، پس ادغام كردند. و نافع و إبن عامر و عاصم و حمزه و كسائي و خلف به «را» ي مفتوح«8» مشدّد مي خوانند بر نهي غائب، و اصله «لا تضارر» آنگه ادغام كردند و تحريك الي الفتحة و هي اخف ّ الحركات. و قراءت عمر بن

الخطّاب بر اينكه است- به فك ّ ادغام، بر اصل: لا تضارر. و حسن بصري خواند: لا تضارّ، به «را» ي مكسور مشدّد، براي آن كه حق ّ او جزم است بلام الامر و المجزوم اذا حرّك حرّك الي الكسر«9». ---------------------------------- - (1). مج، وز، فق، مب، مر: لا يكلّف. (2). آج: زيد. (3). مج، وز، لب، فق، مب، مر، اي. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر باشد. (5). مج: توايني، وز: توافي، دب، آج، لب، فق، مب، مر: توانايي. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روزي. (7). آج، لب، فق: شبلي. (8). همه نسخه بدلها: مفتوحه. [.....] (9). دب: بالكسر. صفحه : 290 و ابان روايت كند از عاصم: لا تضارر والدة، به فك ّ ادغام و كسر «را» بر آن كه اسناد فعل با والده باشد. و ابو جعفر خواند: لا تضارّه، به «را» ي ساكن مشدّد بجمع ساكنين علي حدّه، براي آن كه جمع ساكنين علي حدّه شايد، و علي غير حدّه نشايد. و حدّش آن بود كه ساكن اوّل، حرف مدّ و لين باشد، و ساكن دوم حرف اوّل از مدغم، چه مدغم دو حرف باشد: اوّل ساكن و دوم«1» متحرّك، مثالش قوله تعالي: وَ لَا الضّالِّين َ«2»، و قوله: أَ تُحاجُّونِّي فِي اللّه ِ«3»، و قوله: لا تُضَارَّ. و بر قراءت ابو جعفر بر اينكه كلمه وقف كرده باشد او، چه خود [او] [اشاره]«4»، [306- پ] به همه وجه كه مدغم خوانند جمع ساكنين باشد علي حدّه- چنان كه بيان كرده شد- امّا زيادت ابو جعفر وقف است در آخر كلمت. و امّا معني آيت آن است كه: مادر«5» مضرور نبايد كردن

به فرزند به آن كه فرزند را از او باز گيرند او راغب باشد كه شير دهد و قناعت كند به آن كه ديگران بستانند از اجرت. وَ لا مَولُودٌ لَه ُ بِوَلَدِه ِ، و نه نيز پدر را مضرور كنند به فرزند به آن كه مادر فرزند پيش تو«6» افگند و گويد: فرزند تو است، دايه اي طلب كن تا شيرش دهد، پس از آن كه كودك با مادر خو«7» كرده باشد و الف«8» گرفته. و گفته اند معني آن است كه: مضارّت نكنند مادر را به فرزند، يعني اكراه نكنند مادر را بر رضاع فرزند، چون كودك شير از ديگري بستاند، و مادر نخواهد كه كودك را شير دهد، براي آن كه بر او واجب نيست شير دادن، بر پدر واجب است. وَ لا مَولُودٌ لَه ُ بِوَلَدِه ِ، و نه نيز پدر را اضرار كنند به فرزند، يعني پدر را تكليف نكنند كه مادر را اجرت دهد پيش از آن كه معتاد باشد و ديگران بستانند براي مادري. ---------------------------------- - (1). مب: دويم. (2). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 7. (3). سوره انعام (6) آيه 80. (4). اساس: افتادگي دارد، با توجه به مج افزوده شد، وز: چه خواهد او. (5). همه نسخه بدلها را. (6). همه نسخه بدلها: پدر. (7). همه نسخه بدلها: خوي. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الفت. صفحه : 291 اينكه دو قول كه گفتيم، بر آن وجه آيد كه فعل مجهول بود- ما لم يسم ّ فاعله- و پدر و مادر مفعول فعل باشند، اعني مضارّت. و بر آن طريقه كه فعل مسند بود با پدر و مادر، و فعل بر اصل

خود بود مجهول نبود، معني آن بود كه: مادر مضارّت نكند به آن كه كودكش را شير ندهد تا«1» پدر را طلب دايه و تحكّم او بايد«2» بردن، و نه نيز پدر مضارّت كند مادر را به آن كه فرزند از او بستاند، و گويد: رها نكنم تا تو او را شير دهي. و بر تقدير اوّل، اصل چنان بود كه: لا تضارر، و بر اينكه قول: لا تضارر«3». و فعل مادر و پدر را باشد، و«4» اضرار به يكديگر كنند- چنان كه بگفتيم- به سبب فرزند. و شايد كه ضرار«5» راجع باشد با كودك يعني هر يكي از مادر و پدر نبايد تا كودك را اضرار كنند به آن كه مادر گويد: من شير نمي دهم كه بر من واجب نيست، و پدر گويد: من دايه نمي يابم، يا «6» تحكّم دايه نخواهم كشيدن تا كودك مضرور شود. و بر اينكه قول «با» زايد بود، و تقدير چنين بود كه: لا تضارر«7» والدة ولدها، و اينكه اقاويل جمله مروي است از مفسّران. و قولي ديگر آن است كه: مضارّت نكند مادر به منع شوهر از مواقعه با او خوف حمل را. و نيز پدر مضارّت نكند بامتناعه عن جماعها شفقة علي الولد، و بر اينكه قول مضارّت«8» تعلّق به مادر و پدر دارد، و المعني بسبب الولد و اينكه قول صادق و باقر است- عليهما السّلام. وَ عَلَي الوارِث ِ مِثل ُ ذلِك َ، خلاف كرده اند كه اينكه وارث كيست و وارث كيست! بعضي گفتند: وارث كودك است، و معني آن است كه: بر وارث كودك، كه اگر كودك را وفات بود [307- ر] اولي النّاس بميراثه او

باشد، بر او همان است كه بر پدر. چون كودك را پدر نباشد بر ولي ّ كودك كه وارث باشد همچنان اجرت رضاع و تعهّد كودك و شير دهنده او«9» واجب است كه بر پدر باشد. ---------------------------------- - (1). آج، مب: و يا . (2). مر: بايدش. (3). اساس: به صورت «لا تضارر» هم خوانده مي شود. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر اصل. (5). مج، وز، فق، مب، مر: اضرار. [.....] (6). مج، وز، دب، مر: تا. (7). همه نسخه بدلها: تضارّ. (8). اساس: مضار، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مب، مر را. صفحه : 292 آنگه در او خلاف كردند«1»، بعضي گفتند: عصبه مرد باشند«2» از مردان دون زنان، چون جدّ و برادر و پسر برادر عم ّ و پسر عم ّ، و اينكه قول عمر است و ابراهيم و حسن و مجاهد و عطا و مذهب سفيان است، و گفتند: چون او را مالي نباشد عصبة را جبر كنند بر نفقه او آنان را كه وارث او باشند. و إبن سيرين گفت: كودكي يتيم را بنزديك عبد اللّه بن عتبه آوردند، گفت: رضاع او از مال او باشد، و اگر او را مال نبود از مال وليّش، الا تري ان ّ اللّه تعالي يقول: وَ عَلَي الوارِث ِ مِثل ُ ذلِك َ، و اينكه قول ضحّاك است. و بعضي ديگر گفتند: وارث كودك است كائنا من كان من الرّجال و النّساء. و اينكه قول قتاده است. و الحسن بن صالح«3» و إبن ابي ليلي و مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور، گفتند: هر وارثي بر قدر نصيبشان از ميراث جبر كنند

بر نفقه او، و اگر عصبه باشند و اگر نه. بعضي دگر گفتند: هر خويشاوندي باشد كه محرم كودك باشد از جمله وارثان او. و چون ذو رحم محرم نباشد، بر او واجب نبود، مثلا چنان كه بر خواهر زاده و برادر زاده باشد، بر عم ّ زاده نباشد كه ايشان محرم اند و اينان نه اند، و اينكه قول ابو حنيفه است و ابو يوسف و محمّد. و بعضي دگر گفتند: مراد به وارث، كودك است كه او وارث پدرش باشد، يعني مزد رضاع او بر مال خود باشد او را، براي آن كه مال او مال پدر است، اگر پدر زنده بودي هم از اينكه مال«4» او خرج كردي. چون پدر رفت، مال هم آن«5» است كه به فرزند رسيد و او وارث است، اگر پدر را مال نباشد مادر را جبر كنند بر نفقه او، و اينكه مذهب مالك است و شافعي كه ايشان گفتند: جبر جز مادر و پدر را نكنند بر نفقه كودك، و بنزديك ما همچونين«6» بر مادر و پدر باشد- و ان عليا- اگر چه بر بالا مي شوند از جدّ و پدران ايشان. و قولي ديگر اصحابان«7» ما را اينكه است كه: بر وارث باشد نفقه و مؤونت كودك ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مر: كرده اند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مراد باشد. (3). آج، لب: حسن بن صالح. (4). مج، وز بر، دب، آج، لب، فق، مب، مر براي. (5). مب، مر: همان. (6). مج، آج، لب، فق، مر: هم چنين. (7). آج، لب، فق: اصحاب. صفحه : 293 - كائنا من كان- و اينكه ظاهر

قرآن است. و بعضي ديگر گفتند: معني آن است كه از اينكه دو گانه- اعني مادر و پدر- هر كدام مانده باشد«1» نفقه كودك بر او بود، مِثل ُ ذلِك َ، اي مثل ما كان علي الأب، مانند آن كه بر پدر بود در حيات او از مزد رضاع و نفقه و كسوت. اينكه قول بيشتر علماست. و شعبي و زهري گفتند: مِثل ُ ذلِك َ من ترك المضارّة، بر وارث هم چنين واجب است كه مضارّه [307- پ] نكند«2». فَإِن أَرادا، اگر خواهند- يعني مادر و پدر. فِصالًا، كه كودك را از شير باز كنند پيش از دو سال [عَن تَراض ٍ مِنهُما وَ تَشاوُرٍ، از سر تراضي و مشاورت با يكديگر. فَلا جُناح َ عَلَيهِما، بريشان بزه نباشد، يعني اگر] [اشاره]«3» از سر تراضي و موافقت باشد روا بود، و اگر از سر مضارّت باشد روا نبود. و وارث آن باشد كه مستحق ّ تركه متوّفي باشد شرعا. و مورّث متوّفي باشد. و ارث و ميراث مصدر باشد، و اورثه الشّي ء كذا اذا اعقبه بر سبيل تشبيه باشد، چنان كه گويند: اورثه اكل الطّين صفرة اللّون. و «مشورت»، استخراج الرّأي باشد من قولهم، شرت العسل و اشرته و اشترته اذا استخرجته، قال عدي ّ: حديث مثل ماذي ّ مشار اي عسل مستخرج، و كذلك: شرت الدّابّة و شوّرتها اذا استخرجت ما عندها من العدو، و آن ميدان را كه اسب را در آن بتازند براي آزمايش آن را مشوار گويند. وَ إِن أَرَدتُم، اگر خواهي. خطاب با پدران است. أَن تَستَرضِعُوا أَولادَكُم، كه براي فرزندانتان دايه گيري تا ايشان را شير دهد، چون مادر شير ندهد، يا بيمار

باشد، يا شيرش نباشد، يا آبستن بود، يا مطلّقه بود خواهد كه شوهر كند، يا خواهي كه فرزند پيش شما باشد، فَلا جُناح َ عَلَيكُم، بر شما حرجي نباشد چون مزد رضاع مادر بدهي به قدر آنچه شير داده باشد. و گفته اند: چون مزد«4» دايه بدهي. و گفته اند: معني آن ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: نكنند. (3). اساس، مج، وز: ندارد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت افزوده شد. [.....] (4). مج: مژد. صفحه : 294 است كه چون تسليم كني كودك را به دايه از سر تراضي و اتّفاق، نه بر وجه ضرار«1»، فذلك قوله: بِالمَعرُوف ِ. و بر اينكه وجهها«2»، «معروف» را معني آن بود كه: آنچه بايد دادن و قرار بود به تمام و كمال بدهي، در اجرت طريق قصد مراعات كني، و هو بين الإسراف و التّقصير. و گفته اند: «لام» مضمر است في قوله: أَولادَكُم، و المعني لأولادكم، و لكن حذف كرد براي دلالت كلام بر او. وَ اتَّقُوا اللّه َ فيما امركم به و دعاكم اليه، از خداي بترسي در مخالفت آنچه بيان كرد براي دلالت«3» شما را، و بداني كه خداي تعالي به آنچه شما مي كني عالم و بيناست. و مراد از اينكه وعظ و زجر، تنبيه است مكلّفان را تا مخالفت شرع نكنند، و مراقبت جانب خداي- عزّ و جل ّ- كنند، فيما يأتون و يذرون- و اللّه اعلم بمراده. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 234 تا 239]

[اشاره]

وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً فَإِذا بَلَغن َ أَجَلَهُن َّ

فَلا جُناح َ عَلَيكُم فِيما فَعَلن َ فِي أَنفُسِهِن َّ بِالمَعرُوف ِ وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيرٌ (234) وَ لا جُناح َ عَلَيكُم فِيما عَرَّضتُم بِه ِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ أَو أَكنَنتُم فِي أَنفُسِكُم عَلِم َ اللّه ُ أَنَّكُم سَتَذكُرُونَهُن َّ وَ لكِن لا تُواعِدُوهُن َّ سِرًّا إِلاّ أَن تَقُولُوا قَولاً مَعرُوفاً وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّكاح ِ حَتّي يَبلُغ َ الكِتاب ُ أَجَلَه ُ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما فِي أَنفُسِكُم فَاحذَرُوه ُ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ غَفُورٌ حَلِيم ٌ (235) لا جُناح َ عَلَيكُم إِن طَلَّقتُم ُ النِّساءَ ما لَم تَمَسُّوهُن َّ أَو تَفرِضُوا لَهُن َّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُن َّ عَلَي المُوسِع ِ قَدَرُه ُ وَ عَلَي المُقتِرِ قَدَرُه ُ مَتاعاً بِالمَعرُوف ِ حَقًّا عَلَي المُحسِنِين َ (236) وَ إِن طَلَّقتُمُوهُن َّ مِن قَبل ِ أَن تَمَسُّوهُن َّ وَ قَد فَرَضتُم لَهُن َّ فَرِيضَةً فَنِصف ُ ما فَرَضتُم إِلاّ أَن يَعفُون َ أَو يَعفُوَا الَّذِي بِيَدِه ِ عُقدَةُ النِّكاح ِ وَ أَن تَعفُوا أَقرَب ُ لِلتَّقوي وَ لا تَنسَوُا الفَضل َ بَينَكُم إِن َّ اللّه َ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (237) حافِظُوا عَلَي الصَّلَوات ِ وَ الصَّلاةِ الوُسطي وَ قُومُوا لِلّه ِ قانِتِين َ (238) فَإِن خِفتُم فَرِجالاً أَو رُكباناً فَإِذا أَمِنتُم فَاذكُرُوا اللّه َ كَما عَلَّمَكُم ما لَم تَكُونُوا تَعلَمُون َ (239) [308- ر] [اشاره]

[ترجمه]

و آنان كه بميرند از شما«4» و رها كنند زنان را باز ايستند به خود و انتظار كنند چهار ماه و ده روز، چون برسند به وقت خود بزه نيست بر شما در آنچه ايشان كنند در خود به رسم و قاعده، و خداي به آنچه مي كني داناست. [308- پ] نيست بزه اي«5» بر شما در آنچه تعريض كني«6» به آن از خواستن زنان يا پوشيده داري در تنهايتان. داند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اضرار. (2). آج، لب، فق: وجه. (3). همه نسخه بدلها: بيان كرد از جمله شرعيات. (4).

دب، آج، لب، فق: وفات رسد ايشان را. (5). اساس: بزه ي/ بزه اي، مج، وز، آج، لب: بزه. (6). دب، آج، لب، فق: تعرّض كني. صفحه : 295 خداي كه شما ياد مي كني ايشان را، و لكن وعده مدهي ايشان را بكامي«1» مگر كه گويي سخني نيكو، و آهنگ مكنيد«2» به بستن نكاح تا برسد نوشته به وقتش، و بداني كه خداي داند آنچه در تنهاي شماست، بپرخيزي«3» از او و بداني كه خداي آمرزگار و بردبار است. نيست، بزه اي«4» بر شما اگر طلاق دهي زنان را تا نزديكي نكرده باشي با ايشان يا «5» معيّن نكرده باشي ايشان را مقداري«6»، متعه دهي ايشان را، بر توانگر باشد اندازه يش و بر درويش اندازه يش برخورداري به وجه، واجب بر نيكوكاران. [309- ر] اگر«7» طلاق دهي ايشان را از پيش آن كه نزديكي كني«8» با ايشان و باز بريده باشي«9» ايشان را مهري معيّن نيمه آنچه ببريده باشي مگر عفو كنند«10» يا عفو كند آن كس كه به دست او باشد بستن زنا شوهري، و آن كه«11» عفو كني نزديكتر بود به پرهيزگاري، و فراموش مكني«12» احسان ميان شما كه خداي به آنچه كني بيناست. نگاه داري براي نمازها و نماز ميانين و بايستيد خداي را فرمان بردار. اگر ترسي پيادگان يا سواران، چون ايمن شوي ذكر خداي كني ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نكاحي، مب: بنهان. (2). مج، وز: عزم مكنيد، آج، لب، فق: عزم مكني. (3). مج، وز، دب، آج، لب: بپرهيزيد. (4). اساس: بزه اي/ بزه اي، مج، وز، آج، لب: بزه. (5). دب، آج، لب، فق: تا. (6). مج، وز، آج، لب،

فق و. (7). دب، آج، لب، فق: و اگر. [.....] (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خلوت كني. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و معيّن كرده باشي. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق ايشان. (11). دب: و اگر. (12). اساس: كني، با توجّه به نسخه دب، تصحيح شد، مج، وز: مكنيد. صفحه : 296 چنان كه باز آموخت شما را آنچه شما ندانستي. قوله تعالي: وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً- الاية، بدان كه اصل «توفّي» چيزي تمام بستدن باشد [309- پ] [اشاره]، يقال: توفّيت الشّي ء و استوفيته اذا اخذته تامّا«1» وافيا. و اوفيته حقّه، حقّش تمام بدادم. پس «توفّي» كنايت باشد از مرگ و به عرف مخصوص به اينكه معني و مرده را «متوفّي» گويند براي آن كه جان او بتمامي بستده اند. و خداي تعالي يك جاي قبض روح به خود حوالت كرد في قوله: اللّه ُ يَتَوَفَّي الأَنفُس َ حِين َ مَوتِها«2» ...، و يك جاي به ملك الموت في قوله: قُل يَتَوَفّاكُم مَلَك ُ المَوت ِ«3» ... و در اينكه آيات بر فعل مجهول ما لم يسم ّ فاعله فرمود گفتن، و به عرف مشهور«4» شد توفّي الرّجل اذا«5» قبض روحه. و در قراءت امير المؤمنين«6»- عليه السّلام- آورده اند: «يتوفّون» بر فعل راست منسوب با فاعل، و تقدير آن كه: يتوفّون اعمارهم، و آنان كه عمرهاي خود به سر آرند، و بر قراءت عامّه قرّاء، و آنان كه ايشان را جان بستانند. وَ يَذَرُون َ أَزواجاً، و رها كنند زنان را. «يذر» و «يدع» دو فعل باشد كه از او بناي ماضي نيايد، و فاعل و مفعول نيايد، لا يقال: وذر و لا ودع

و لا آذر، و لا موذور، از او جز فعل مستقبل نيايد و امر و نهي كه بناي آن بر مستقبل است. اگر گويند: خبر «الّذين» كجاست! كه «الّذين» مبتداست و «يتوفّون» صلت اوست، و «يذرون» عطف است بر او اعني بر يتوفّون ازواجا! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي«7» زجّاج گفت: خبر در او مضمر است، و آن اسمي است كه خبر به او ---------------------------------- - (1). مب، مر: تماما. (2). سوره زمر (39) آيه 42. (3). سوره سجده (32) آيه 11، دب، آج، لب، فق، مب، مر الّذي و كل ّ بكم. (4). آج، لب، فق، مب، مر: معروف. (5). همه نسخه بدلها: الرّجل أي مات أي. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مر علي. (7). فق: ندارد. صفحه : 297 جمله شود تا«1» جمله در جاي خبر مبتدا باشد، و تقدير اينكه است كه: ازواجهم يتربّصن، بمنزلة قولك: زيد ابوه منطلق. و قطرب گفت تقدير چنين است كه: ينبغي لازواجهم ان يتربّصن، بمنزلة قولك: زيد يقوم غلامه. و فرّاء گفت: خبر از زنان به قايم مقام خبر ايشان كرد، چنان كه شاعر گفت: لعلّي ان مالت بي الرّيح ميلة علي إبن أبي ذبيان«2» ان يتندّما فقال: لعلّي ثم ّ قال ان يتندّم، براي آن كه معني اينكه است كه: لعلّي ابلغ حالا يتندّم معها إبن ابي ذبيان، و قال آخر: بني اسد ان ّ إبن قيس و قتله بغير دم دار المذلّة حلّت خبر «ان ّ»«3» فرو گذاشت و خبر قتله بگفت، اكتفاء بذكره عن الاوّل، و مثله: نحن بما عندنا و أنت بما عندك راض و الرّأي مختلف اخفش گفت: «يتربّصن» خبر است، و

تقدير اينكه است كه: يتربّصن بعدهم ازواجهم. بدان كه اينكه آيت ناسخ است آن را كه پس از اينكه است، من قوله: وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً [310- ر] وَصِيَّةً لِأَزواجِهِم«4»- الاية، و اگر چه در تلاوت، اينكه آيت، پيش آن است، و بنزديك ما عدّة المتوفّي عنها زوجها، چهار ماه و ده روز باشد سواء اگر دخول بوده باشد و اگر نبوده باشد اگر آزاد بود و اگر برده«5». اگر آبستن بود عدّتش«6» ابعد الاجلين باشد امّا به وضع حمل و امّا به چهار ماه و ده روز، و اينكه روايت است از امير المؤمنين«7»- عليه السّلام. و از فقها اصم ّ موافقت كرد ما را در تمام«8» عدّت غير مدخول بها، و جمله فقها ---------------------------------- - (1). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا . (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، طبري (2/ 511): ابي زبّان، تبيان (2/ 263): ابي ديّان. [.....] (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 251): إبن. (4). سوره بقره (2) آيه 240. (5). دب، مب، مر: بنده. (6). كذا: در اساس، لب: عده اش، مب، مر: عدّتش. (7). فق، مب علي. (8). مب، مر: اتمام. صفحه : 298 خلاف كرده اند، و گفتند: دو ماه و پنج روز باشد عدّت پرستار بر نيمه عدّت زن آزاد، و بعضي اصحابان«1» ما هم اينكه گفتند. و در عدّت آبستن گفتند جماعتي فقها كه: وضع حمل باشد، و اگر مرد را هنوز دفن نكرده باشند، و بنزديك ما اينكه عدّت مطلّقه باشد. فأمّا المتوفّي عنها زوجها فعدّتها ابعد الاجلين باشد- چنان كه گفتيم- براي آن

كه زن آزاد را از شوهر سوك بايد داشتن از ترك زينت و سرمه در چشم كردن«2»، و از خانه بيرون آمدن. و عبد اللّه عبّاس و إبن شهاب هم چنين گفتند و مذهب شافعي و مالكي اينكه است، و نيز جامه رنگين نپوشد، و جامه سياه خود هميشه مكروه است پوشيدن، و اگر چه چشمش به درد آيد، چيزي در چشم كند كه نه سرمه باشد، و در او طيب«3» نباشد. ام ّ سلمه روايت كند كه: زني بنزديك پيغامبر- صلّي اللّه عليه و آله- آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ شوهر دخترم فرمان يافته است، و او را چشم درد مي كند و رنجور است، دستور باشي«4» كه سرمه در چشم كند! رسول- عليه السّلام- گفت: يكي از شما روا مي داشت كه يك سال در خانه بنشيند و جامه كهنه پوشد و زينت رها كند و سرمه رها كند، آنگه بيرون آيد و پشكي به سگي«5» اندازد، يعني كه عدّت شوهر بينداختم. اكنون چهار ماه و ده روز نمي تواند صبر كردن؟ و رسول- عليه السّلام- گفت: حلال نباشد هيچ كس را كه ايمان دارد به خداي و«6» قيامت كه بر مرده اي«7» سوك دارد بالاي سه روز، مگر زن«8» كه سوك شوهر ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: اصحاب. (2). مب، مر: در چشم كشيدن. (3). فق: داروي طبيب، آج، لب، مب، مر: داروي طيب. (4). دب، مب، مر: دستوري باشد، آج، لب، فق: دستور مي باشي. (5). اساس، مج، وز، آج، لب، فق: بسكي، مب: سكي، مر: بسنكي، دب: ندارد. اختيار متن از روي اطمينان با توجّه به نص ّ روايت از تفسير طبري چاپ مصر (2/

512) صورت گرفت كه از ام ّ سلمه نقل شده است كه زني همسرش را از دست داد، چشمش درد گرفت خدمت پيامبر آمد و در مورد سرمه سؤال كرد. حضرت فرمود: «لقد كانت احداكن ّ تكون في الجاهليّة في شرّ احلاسها، فتمكث في بيتها حولا اذا توفّي عنها زوجها، فيمرّ عليها الكلب فترميه بالبعرة افلا اربعة اشهر و عشرا». ايضارك: ص 326 همين جلد. (6). مب به روز. (7). همه نسخه بدلها: مرده. (8). آج، لب، فق، مب، مر: زني. [.....] صفحه : 299 دارد چهار ماه و ده روز. سعيد بن المسيّب گفت: حكمت در تخصيص اينكه مدّت آن است كه به اينكه مدّت حيات بيافريند خداي تعالي در فرزند، و براي آن گفت«1»: وَ عَشراً بي «تا» كه ليالي خواست، و عرب حساب بر شب كنند براي آن كه بر هلال حساب كنند و آن در شب باشد، از اينكه جا گويند: صمت عشرا، و اگر چه روزه به روز باشد، و آن جا كه خبر از شب و روز بود چنان كه در آيت هست تغليب شب را [310- پ] دهند چنان كه شاعر گفت: فطافت«2» ثلاثا بين يوم و ليلة و كان النّكير ان تضيف و تجأرا و عبد اللّه عبّاس خواند: أربعة اشهر و عشر ليال. مبرّد گفت: براي آن تأنيث كرد كه مدّت خواست. فَإِذا بَلَغن َ أَجَلَهُن َّ، «اجل» آخر مدّت باشد من قولهم: اجل الدّين، چون عدّت تمام به سر برند. فَلا جُناح َ عَلَيكُم، بزه نيست بر شما، خطاب با اولياي زن است. فِيما فَعَلن َ فِي أَنفُسِهِن َّ، در آنچه ايشان به خود كنند از نكاح يا زينت يا رغبت در

نكاح مادام تا به معروف باشد، يعني به قاعده شرع. وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيرٌ، و خداي به آنچه شما مي كني داناست. وَ لا جُناح َ عَلَيكُم، بزه نيست بر شما، خطاب با«3» مردان است. فِيما عَرَّضتُم بِه ِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ، در آن تعريض كه كني از خواستن زناني كه در عدّت باشند، و اصل «تعريض» تلويح و آرايش سخن و مقدّمات حاجت باشد، و آن ضدّ تصريح باشد. و اصل كلمت، من عرض الشّي ء و هو جانبه باشد، يقال: ضرب به عرض الحايط. امّا كلمات تعريض چنان كه در تفسير آمده است، آن باشد كه او را گويد«4»: تو را خداي جمالي داده است، تو زني صالحي و زني عاقلي، تو را بنگزيرد از كسي كه در پيش كار«5» باشد، تو را خداي ضايع نكند، و ان شاء اللّه كه خداي به تو خير«6» ---------------------------------- - (1). مج، وز كه. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 253): أقامت، مجمع البيان (2/ 337): فطاف. (3). مب: بر. (4). وز: گويند. (5). همه نسخه بدلها تو. (6). همه نسخه بدلها: خيري. صفحه : 300 خواهد«1»، مرا بر تو شفقتي هست، در عزم من آن است كه با تو احسان كنم. و نخعي گفت: روا باشد كه او را هديّه اي فرستد و به مهمّات او قيام كند. ابو عبيده گفت: روا باشد كه ولي ّ او را گويد كه بي آگاهي من كاري مكن«2» در تزويج اينكه زن. مجاهد گفت«3»: مردي زني را گفت- و او از قفاي جنازه شوهر مي رفت- سبق مبر تو را خود«4»، يعني با كسي زباني مده. گفت: زودتر بايست

گفتن، كه من زبان بدادم جاي ديگر. سكينه بنت حنظله روايت كند كه: محمّد بن علي ّ الباقر- عليهما السّلام- در نزديك من آمد، و من در عدّت بودم، مرا گفت: همانا شناخته باشي قرابت من از رسول- عليه السّلام- و حق ّ پدران من، و حق ّ جدّم علي ّ بو طالب«5» و قدمت و سابقت او! من گفتم: يا بن رسول اللّه؟ مرا خطبت مي كني و من در عدّتم، و مردمان فقه و علم از تو مي آموزند. گفت: اي سبحان اللّه؟ من خطبتي نكردم، من حديث جدّ و پدرم كردم و سابقه ايشان. تو نشنيدي كه رسول- عليه السّلام- در نزديك ام ّ سلمه شد و او در عدّت پسر عمّش بود. ابو سلمة، و حديث خود و مكان و منزلت خود مي گفت، بر دست تكيه زده، تا حصير در دست او اثر بكرد [311- ر] [اشاره]، و آن كه او كرد خطبه نبود. إبن زيد گفت: هر چه دون عزم نكاح باشد، آن«6» تعريض بود. و خطبه التماس نكاح باشد. و گفته اند: خطبه كيفيّت از«7» خواستن بود كالعقدة و الرّكبة. و گفته اند: سؤال الرّجل المرأة ان يجيبها الي خطبها، و الخطب الامر و الجاجة، تقول«8»: ما خطبك، اي ما امرك و ما حاجتك، قال َ فَما خَطبُك َ يا سامِرِي ُّ«9». اخفش گفت: خطبه، خواستن باشد خطبه، خواندن. ---------------------------------- - (1). مر: دهد. (2). مب: نكني، فق، مر: نكن. (3). همه نسخه بدلها: گويد. (4). مج، وز: مرا به خود، دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرا بر خود. (5). دب، لب، مب: علي ابو طالب، مر: علي بن ابي طالب. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: از،

مب: در. (7). مج، وز: زن. ديگر نسخه بدلها: گفته اند زن. (8). مر: يقول. [.....] (9). سوره طه (20) آيه 95. صفحه : 301 أَو أَكنَنتُم فِي أَنفُسِكُم، يا در دل پنهان داري، يقال: كنت الشّي ء و اكننته«1» لغتان، و قال ثعلب: اكننت الشّي ء اذا اخفيته في نفسك، و كننته سترته بشي ء. عَلِم َ اللّه ُ أَنَّكُم سَتَذكُرُونَهُن َّ، خداي داند كه شما ايشان را در دل ياد مي كني. حسن گفت: يعني خطبه ايشان. وَ لكِن لا تُواعِدُوهُن َّ سِرًّا، و لكن وعده مدهي ايشان را سرّ«2». در «سرّ» خلاف كردند، بعضي گفتند: زناست و دعوت باحرام، و آن آن بود كه مرد در نزديك زني شدي و او را بفريفتي به گفتارهاي خوب، و گفتي: مرا تمكين كن، تا چون عدّت به سر آيد آشكارا بر«3» تو عقد بندم. خداي تعالي از آن نهي كرد، اينكه قول حسن و قتاده و ابراهيم و جابر بن زيد«4» و ضحّاك و ربيع و عطاست و روايت عطيّه از عبد اللّه عبّاس، و دليل بر اينكه، قول اعشي است: و لا تقربن جارة ان ّ سرّها عليك حرام فانكحن او تأبّدا و قال الحطيئة: و يحرم سرّ جارتهم عليهم و يأكل جارهم انف القصاع مجاهد گفت: آن باشد كه مرد گويد شوهر مكن كه تو را به زني خواهم كردن. شعبي و سدّي گفتند: عهد بكند با زن كه به زن من باش چون عدّت به سر آيد. عكرمه گفت: در عدّت او را بنخواهد«5». سعيد جبير گفت: وعده بدهد«6» او را به مالي، كه به زن ديگري مباش، تا من تو را چنديني بدهم، و اينكه اقوال«7» متقارب است. و «السّرّ»«8»

بر اينكه قولها نكاح باشد، امرؤ القيس گفت: الا زعمت بسباسة اليوم انّني كبرت و ان لا يحسن السّرّ أمثالي و قال الاعشي: فلم يطلبوا سرّها للغني و لم يسلموها لإزهادها اي نكاحها. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: اكننت. (2). آج، لب، فق، مب، مر: پنهان. (3). همه نسخه بدلها: با. (4). همه نسخه بدلها: جابر بن يزيد. (5). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، تب: بخواهد. (6). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: ندهد. (7). همه نسخه بدلها: قول. (8). همه نسخه بدلها: سرّ. صفحه : 302 كلبي گفت: مراد به «سرّ» جماع است، يعني خويشتن را وصف مكني به قوّت بر جماع [311- پ] تا گويد: اقوي علي اربع و خمس«1»، و قال الفرزدق: موانع للأسرار الّا من اهلها«2» و يخلفن ما ظن ّ الغيور المشفشف و صفهن ّ بالعفّة، و قال رؤبة: فعف ّ عن اسرارها بعد الفسق و لم يضعها بين فرك و عشق زيد بن اسلم گفت: معني آن است كه در عدّت با ايشان عقد مبندي پنهان، و چون عدّت به سر آيد آشكارا كني. و اصل «سرّ» چيزي پوشيده باشد، و براي آن اينكه چيزها را سرّ مي خوانند از جماع و نكاح و زنا كه پوشيده باشد. و نيز فرج را سرّ خوانند، براي آن كه پوشيده باشد. و انشد إبن الاعرابي ّ«3». لمّا رأت سرّي تغيّر و انحني من بعد نهمة نشره«4» حين انثني و نصب «سرّا» محتمل است دو وجه را: يكي مفعول به، و يكي صفت مصدري محذوف«5»، و عدا سرّا. آنگه استثنا كرد از آن گفت: إِلّا أَن تَقُولُوا قَولًا مَعرُوفاً. گفتند: مراد وعده نيكوست. مجاهد

گفت: مراد تعريض است، و «ان» در محل ّ نصب است بدل سرّ يا بر استثنا. وَ لا تَعزِمُوا عُقدَةَ النِّكاح ِ، گفته اند: معني آن است كه «لا توجبوا عقدة النّكاح»، نكاح به واجب مكنيد«6». و قيل: لا تصحّحوا، درست مكنيد«7». زجّاج گفت: معني آن است «و لا تعزموا علي عقدة النّكاح»، براي آن كه نگويند: عزمت كذا، انّما يقال: عزمت علي كذا، و لكن چون حرف جرّ بيفكند، فعل به مفعول رسيد و منصوب بكرد او را، و قال عنترة: و لقد اتيت علي الطّوي و اظلّة حتّي اتاك«8» به كريم المطعم اي و اظل ّ عليه. ---------------------------------- - (1). اساس: اربعة و خمسة، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج: الّا هن ّ لاهلها. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: إبن اعرابي. لمّا رأت سرّي تغيّر و انثني من دون نهمة شبرها حين انثني. (4). البيت هكذا في لسان العرب (سرر). (5). آج، لب اي. [.....] (7- 6). آج، لب، فق: مكني. (8). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 256): حتّي أنال. صفحه : 303 حَتّي يَبلُغ َ الكِتاب ُ أَجَلَه ُ، تا آنگه كه نوشته به وقت خود رسد، يعني تا عدّت به سر آيد و براي آنش كتاب خواند، لأنّها ممّا كتب اللّه علي النّساء، اي فرض اللّه. وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ، بدانيد«1» كه خداي داند كه شما چه در دل داري از وعده نكاح دادن در عدّت زنان پنهان يا عزم بر نكاح، و حملش بر عموم اوليتر باشد، و مراد وعيد و تهديد است. فَاحذَرُوه ُ، از او حذر كني، يعني از معاصي و مناهي او. وَ

اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ غَفُورٌ حَلِيم ٌ، و بداني كه خداي تعالي آمرزگار«2» و بردبار است، تعجيل نكند به عقوبت، امهال كند، براي آن كه تعجيل آن كس كند كه ترسد كه فايت شود، و هو القوي ّ العزيز القادر المقتدر. لا جُناح َ عَلَيكُم، اصل [312- ر] اينكه كلمه من جنح اذا مال، بزه و حرج نيست بر شما. خطاب با مردان است كه زن كرده باشند و مهري معيّن نكرده. مفسّران گفتند: آيت در حق ّ مردي انصاري آمد كه زني را از بني حنيفه به زني كرد و او را مهري معيّن نكرد، آنگه طلاق داد او را پيش از دخول، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. چون آيت فرو آمد رسول- عليه السّلام- گفت: متّعها و لو بقلنسوتك، گفت: او را ممتّع«3» كن و اگر به اينكه كلاه باشد كه بر سر داري. ما لَم تَمَسُّوهُن َّ، «مس ّ» و «مسيس» كنايت بود از جماع. حمزه و كسائي و خلف خوانند: «تماسّوهن ّ» از بناي مفاعلة، براي آن كه مماسّة از هر دو باشد، و مفاعله ميان دو كس بود، و در اينكه حال بشره هر يكي از ايشان مماس ّ بود بشره صاحبش را. و باقي قرّاء خوانند: «تمسّوهن ّ» بي «الف» از بناي ثلاثي، براي آن كه غشيان از فعل مرد بود نظير قراءت اوّل«4» قوله: مِن قَبل ِ أَن يَتَمَاسّا«5» نظير قراءت دوم«6» قوله: وَ لَم يَمسَسنِي بَشَرٌ«7». أَو تَفرِضُوا لَهُن َّ فَرِيضَةً، اي لم تقدّروا و لم تعيّنوا. و «فرض» تقدير باشد، ايشان را مهري معيّن مسمّي نكرده باشي، يقال: فرض له السّلطان اذا«8» عيّن له رزقا، و فرض ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب: بداني/ بدانيد. (2). همه نسخه

بدلها: آمرزنده. (3). مر: متعه. (4). آج، لب في. (5). سوره مجادله (58) آيه 3. (6). مب، مر: دويم. (7). سوره مريم (19) آيه 20. (8). همه نسخه بدلها: اي. صفحه : 304 القاضي لها نفقة. و «فرض» گويند آن را كه حاكم معيّن كند از نفقت زن بر مرد، و فريضه از اينكه جاست براي آن كه مقدّر است و معيّن بر مكلّف. اگر گويند: چگونه فرمود كه بزه نيست بر آن كس كه طلاق دهد زن را قبل الدّخول، و اينكه آنگه باشد كه بعد الدّخول حرجي باشد، و در شرع اينكه حرج نيست! جواب گوييم: اينكه دليل الخطاب باشد، و آن بنزديك بيشتر اهل علم باطل است. دگر«1» گفتند: سبب آن بود كه ايشان را عادت بودي كه طلاق بسيار گفتندي و مراجعه مي كردندي، رسول- عليه السّلام- از اينكه نهي كرد و گفت: ما بال اقوام يلعبون بحدود اللّه! چه بوده است اينكه قوم را كه به حدودهاي«2» خداي بازي مي كنند! يكي از ايشان مي گويد: طلّقتك«3» راجعتك، طلاقت دادم و رجعت كردم. دگر آن كه، رسول- عليه السّلام- گفت: لا تطلّقوا نساءكم الّا عن ريبة، زن را طلاق مدهي الّا از تهمتي 4» فان الله لا يحب الذواقين و لا الذواقات« ، كه خداي تعالي چشندگان را دوست ندارد از مردان و زنان، يعني آن كه هر وقتي زني نو كند يا شوهري نو. و نيز گفت- عليه السّلام: ابغض الحلال الي الله الطلاق ، بغيض تر حلالي«5» بنزديك خداي تعالي طلاق است. و نيز گفت- عليه السّلام: ان ّ اللّه يبغض كل ّ مطلاق مذواق، گفت: خداي دوست ندارد مرد«6» بسيار طلاق«7» بسيار نكاح

را، يكي مي كند و يكي رها مي كند. چون رسول- عليه السّلام- اينكه حديثها بگفت، ايشان گمان بردند كه به هر طلاقي ايشان را اثمي و حرجي خواهد بودن. خداي تعالي اينكه اطلاق و اباحت«8» كرد، گفت: طلاق روا باشد مادام كه تا به سنّت بود كه باشد كه در طلاق [312- پ] مصلحت جانبين باشد. و گفته اند: معني آن است كه لا سبيل لهن ّ عليكم، زنان را بر شما سبيلي نيست چون طلاق دهي زن را پيش از دخول و مهري معيّن نكرده باشي از طلب مهر و نفقه و ---------------------------------- - (1). مب، مر: بعضي ديگر. (2). همه نسخه بدلها: به حدهاي. (3). مب، مر و. (4). همه نسخه بدلها: و و الذّوّاقات. [.....] (5). همه نسخه بدلها: چيزي. (6). مج، وز، آج، لب، فق: مردم. (7). مب، مر و زن. (8). مر: طلاق اباحت. صفحه : 305 مانند اينكه. و گفته اند كه: معني آن است كه بزه نيست شما را كه چون دخول نكرده باشي زن را طلاق دهي هر وقت كه خواهي، اگر حايض باشد و اگر طاهر، و نه چنين است حكم مدخول بها، كه او را طلاق نشايد دادن الّا در طهري، كه در آن طهر مقاربت نرفته باشد، چه اگر نه چنين كند طلاق واقع نباشد، و مذهب شافعي هم اينكه است. وَ مَتِّعُوهُن َّ«1»، ايشان را متعه اي بدهي. «متعه»، چيزي اندك باشد كه بدان انتفاع برگيرند، چون زادي كه بقيّت راه به آن ببرّند. عَلَي المُوسِع ِ، بر توانگر. يقال اوسع اذا استغني و صار ذا سعة في ماله، و اضاق اذا افتقر و صار ذا ضيق. قَدَرُه ُ، ابو جعفر

و حفص و حمزه و كسائي و خلف و إبن ذكوان: «قدره» خوانند به فتح «دال»، و ديگران به سكون «دال»، و هما لغتان، يقال: قدر و قدر، قال جرير في القدر: نال الخلافة او كانت له قدرا كما اتي ربّه موسي علي قدر و قال آخر في القدر: و ما صب ّ رجلي في حديد مجاشع مع القدر الّا حاجة لي اريدها و هر دو لغت«2» قرآن است. قال اللّه تعالي: ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ«3» ...، و قال تعالي: فَسالَت أَودِيَةٌ بِقَدَرِها«4» ...، و بعضي دگر گفتند: القدر المصدر، و القدر الاسم. مَتاعاً، نصب است بر مصدري نه از بناي فعل، «و المقتر» الفقير، يقال: أقتر فهو«5» مقتر من القتر و هو التّضييق علي العيال في المعيشة. بِالمَعرُوف ِ، اي علي الوجه من غير نقص و لا مطل. حَقًّا، روا بود كه نصب بود بر مصدر، لا من لفظ الفعل، و روا بود كه نصب بود بر حال، و روا بود كه صفت متاعا بود، اي متاعا واجبا عَلَي المُحسِنِين َ. امّا كلام در حكم آيت: جمله مفسّران گفتند كه: آن كس كه او زني بكند و ---------------------------------- - (1). اساس و همه نسخه بدلها: فمتّعوهن ّ، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). مج، وز، آج، لب، مب، مر در، فق از. (3). سوره انعام (6) آيه 91. (4). سوره رعد (13) آيه 17. (5). همه نسخه بدلها: و هو. صفحه : 306 مهرش مسمّي نكند و طلاقش دهد، او را متعه باشد و فريضه نباشد از مهر معيّن مقدّر به اجماع علما: آنگه فيما عدا ذلك، در آن كه نه اينكه صفت باشد

خلاف كردند. بعضي گفتند: متعه هر مطلّقه اي را باشد بر«1» ساير وجوه، حاكم به او حكم كند در مال مرد مطلّق«2» چون ديگر حقّهاي واجب كه زن را باشد بر مرد، سواء اگر مدخول بها باشد و اگر نباشد، اگر مفروض الصّداق باشد و اگر نباشد، چون طلاق از قبل مرد باشد. و چون [313- ر] فراق از جهت زن باشد، زن را نه مهر رسد و نه متعه، و اينكه قول حسن بصري است و سعيد جبير«3» و ابو العاليه و اختيار محمّد جرير طبري«4»، قالوا لقوله تعالي: وَ لِلمُطَلَّقات ِ مَتاع ٌ بِالمَعرُوف ِ حَقًّا عَلَي المُتَّقِين َ«5»، به اينكه آيت و اطلاق لفظ او متعه واجب كرد جمله مطلّقات را، و«6» اينكه وجه كه ايشان گفتند، تقدير آيت چنين باشد كه: فلا جناح عليكم ان طلّقتم النّساء ما لم تمسّوهن ّ تفرضوا لهن ّ فريضة او لم تفرضوا. و بعضي دگر گفتند كه: متعه واجب نباشد جز زني را غير مدخول بها و لا مفروض لها فريضة، چه اگر او را صداقش«7» معيّن باشد، چون طلاقش دهد«8» قبل الدّخول بها، او را نيمه مهر برسد، لقوله تعالي: وَ قَد فَرَضتُم لَهُن َّ فَرِيضَةً فَنِصف ُ ما فَرَضتُم، و اينكه قول عبد اللّه عمر است و نافع و عطا و مجاهد و مذهب ماست و مذهب شافعي، و بر اينكه قول «او» به معني واو بود في قوله: او لم تفرضوا، كما قال اللّه تعالي: أَو يَزِيدُون َ«9»، و المعني و يزيدون. و زهري گفت متعه دو است: حاكم به يكي حكم كند و به يكي نكند، بل مرد را لازم بود فيما بينه و بين اللّه. امّا آنچه حاكم به آن

حكم كند و بستاند براي زن، اينكه است كه در اينكه آيت گفت: حَقًّا عَلَي المُحسِنِين َ. و امّا آنچه لازم است او را فيما بينه و بين اللّه، آن است كه در اينكه«10» آيت گفت: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: و. (2). مج، وز: مطلقا. (3). همه نسخه بدلها: سعيد بن جبير. (4). آج: محمّد بن جرير طبري. (5). سوره بقره (2) آيه 241. [.....] (6). مج، وز بر. (7). همه نسخه بدلها بجز مب: صداقي. (8). مب: طلاق او دهند، ديگر نسخه بدلها: طلاقش دهند. (9). سوره صافّات (37) آيه 147. (10). مج، وز، آج، لب، مب، مر، فق: آن. صفحه : 307 حَقًّا عَلَي المُتَّقِين َ«1»، و اوّل در غير مدخولات و لا مفروضات باشد، [و دوم در مدخولات مفروضات باشد] [اشاره]«2». بعضي دگر گفتند: اينكه هيچ واجب نيست، و اينكه بر سبيل تبرّع و احسان است، و امر بر وجه ندب است، و اينكه قول إبن سيرين است و مذهب ابو حنيفه. و إبن سيرين روايت كند«3» كه مردي و زني چونين بنزديك شريح به حكومت رفتند«4». شريح گفت: رغبت كن به آن كه از جمله محسنان و متّقيان باشي و الزام نكرد او را. اكنون در مقدارش خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و شعبي و زهري و ربيع بن انس گفتند: برترين آن، خادمي يا خادمه اي باشد، و اوسطش سه جامه باشد پيرهن و ايزار پاي«5» و مقنع، و كمترينش وقايه اي باشد يا درمي چند، و اينكه مذهب شافعي است، و مذهب ما به اينكه قريب«6» است، اعلاه، برترين آن خادمي باشد يا اسپي، و«7» ميانه جامه اي، و كمترين انگشتريي و

آنچه برابر اينكه بود. و شريح پانصد درم فرمود«8» توانگران را در متعه. و عبد الرّحمن بن عوف كه مادر ابو سلمه را طلاق داد، خادمه اي بدو داد. و حسين علي ّ«9»- عليهما السّلام- متعه داد زني را كه طلاقش داد قبل الدّخول بها و مهر مسمّي نكرده بود ده هزار درم، و گفت: متاع قليل من حبيب مفارق و ابو حنيفه گفت: [چون زن و شوهر] [اشاره]«10» در مقدار آن [313- پ] خلاف كنند، نيمه«11» مهر مثل او بود و از آن بالاتر نبود، و درست آن است كه در خور مرد بود و دستگاه او، براي آن خداي مقدّر بكرد بر قدر استطاعت مرد از توانگري و درويشي. ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آيه 241. (10- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: با خطي متفاوت از متن نوشته: گفت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). شريح آمدند به حكومت. (5). مج، وز، آج، لب، مب: از ار پاي، مر: ازاري پاي. (6). آج، لب: قرين. (7). مب: در. (8). همه نسخه بدلها بعضي. (9). مب: حسين بن علي. [.....] (11). مج، وز: تتمه. صفحه : 308 و نگفت«1»: علي قدرها، و قدر، نصف صداق مثلها، پس معلوم شد كه اعتبار به حال مرد است نه به حال زن. و صالح بن صالح گفت: پرسيدند از عامر كه مقدار متعه چه باشد! گفت: علي مقدار«2» مال الرّجل، اكنون هر كس كه او زني كند از دو بيرون نباشد: [ يا مهر مسمّي كند يا نكند، و اگر مهر مسمّي كند

آن مهر بر مرد واجب باشد. آنگه از دو بيرون نباشد] [اشاره]«3»: يا طلاقش دهد قبل الدّخول بها، يا دخول كند پس طلاق دهد. اگر طلاق دهد بعد الدّخول و مسمّي باشد مهرش، آن مهر مسمّي واجب بود بر او، و اگر مسمّي نكرده باشد، حاكم حكم كند بر او به مهر مثلها، و اگر طلاق قبل الدّخول دهد، يا مسمّي باشد يا نباشد. اگر مهر مسمّي بود، نيمه آن مسمّي واجب باشد، و اگر مسمّي نبود متعه واجب باشد او را- چنان كه گفتيم- اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي. و اگر مرد را وفات رسد و مهر مسمّي باشد بعد الدّخول جمله مهر برسد بلا خلاف بين الفقهاء، و اگر قبل الدّخول باشد خلاف فقها گفته شد، چون مهر مسمّي باشد. و اگر دخول و تسميه نباشد و مرد را وفات رسد، شافعي را دو قول است: يكي آن كه مهر مثلي«4» رسد او را، و اينكه مذهب اهل عراق است، و حجّت ايشان حديث بروع بنت واشق است كه روايت كنند كه: او را شوهر بمرد قبل الدّخول و تسمية المهر. رسول- عليه السّلام- حكم كرد به مهر مثل زنان او، لا وكس و لا شطط، و رسول- عليه السّلام- او را عدّت فرمود و ميراث داد. و قول دوم«5» شافعي را آن است كه: او را عدّت تمام بايد داشتن و ميراثش رسد و مهرش نرسد، بل او را متعه باشد- چنان كه گفتيم- و اينكه قول امير المؤمنين علي ّ است- عليه السّلام- و مذهب اهل البيت است، و علي ّ گفت در حديث بروع: لا يقبل قول اعرابي ّ من اشجع علي

كتاب اللّه و سنّة رسوله ، گفت: قول اعرابيي«6» از ---------------------------------- - (1). مب، مر: بگفت. (2). همه نسخه بدلها: قدر. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر. مهر مثل، مب: مهر را مثل. (5). مب، مر: دويم. (6). همه نسخه بدلها: اعرابي. صفحه : 309 بني اشجع قبول نكنند بر كتاب خداي و سنّت رسول- صلّي اللّه عليه و آله. قوله- عزّ و جل ّ: وَ إِن طَلَّقتُمُوهُن َّ مِن قَبل ِ أَن تَمَسُّوهُن َّ، اينكه در حق ّ آن كس است كه [زن را] [اشاره]«1» طلاق دهد قبل الدّخول بها، و تسميت و مهر معيّن«2» كرده باشد. وَ قَد فَرَضتُم، «واو» حال راست، اي و قد قدّرتم و بيّنتم، لَهُن َّ فَرِيضَةً، اي مقدارا«3» معيّنا و مهرا معلوما. فَنِصف ُ ما فَرَضتُم، المعني فلهن ّ نصف ما فرضتم، بلا خلاف، او را نيمه مهر مسمّي رسد و بر او عدّت نباشد و اگر او را وفات رسد- اعني مرد را- قبل الدّخول [بها] [اشاره]«4» خلاف نيست كه او را جمله«5» مهر برسد، و عدّت ببايد داشت«6» و ميراثش رسد [314- ر] [اشاره]. و «مس ّ» در اينكه مواضع مراد جماع است عندنا و عند الشّافعي ّ. و ابو حنيفه گفت: اگر به خلوت بنشيند با او مهر جمله واجب شود، و مذهب ما آن است كه چون دخول افتد مرد را به زن و پرده فرو گذارند، و يخلّي«7» بينهما، و از ميان ايشان تخليه كنند و گواهان بر اينكه گواي«8» دهند، حاكم بر ظاهر حكم كند بجميع الصّداق، به جمله مهر، و اگر چه خلوت نرفته باشد جز

آن كه زن«9» را حلال نباشد جمله مهر گرفتن، براي آن كه جمله مهر به دخولي واجب شود كه به معني جماع بود، الّا آن جا كه حالي ظاهر باشد كه حاكم به آن حكم نكند«10»، و آن، آن بود كه زن بكر بود چون بدانند بكارت بر جاي بود، حاكم حكم نكند جز به نيمه مهر، اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي. و حجّت ابو حنيفه در اينكه مسأله حديث عبد اللّه مسعود است كه گفت: قضي الخلفاء الرّاشدون فيمن اغلق بابا و ارخي سترا ان ّ لها المهر و عليها العدّة، گفت: صحابه به اينكه حكم كردند كه چون در ببندند و پرده فرو گذارند مهر جمله واجب شود ---------------------------------- - (4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: تعيين مهر. (3). دب: قدرا، مب، مر: مقدّرا. (5). اساس: با خطي متفاوت از متن: كه زن را، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نبايد داشت. (7). مج، وز: يخلي، آج، لب، فق: تخليلة. (8). همه نسخه بدلها بجز آج: گواهي. [.....] (9). مج: به زن. (10). مج، وز، دب، مر: حكم كند. صفحه : 310 و زن را عدّت بايد داشتن. و حجّت ما و شافعي ظاهر قرآن است، و شريح گفت- چون او را از اينكه پرسيدند كه«1»: در كلام خداي نمي بينم جايي كه دري بسته است و پرده اي فرو گذاشته است، و شريح به مذهب علي ّ- عليه السّلام- حكم كردي«2»، و اينكه مذهب عبد اللّه عبّاس است. و گفتند: اينكه آيت

ناسخ است آن آيت را كه در سورة الاحزاب هست من قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا نَكَحتُم ُ المُؤمِنات ِ ثُم َّ طَلَّقتُمُوهُن َّ مِن قَبل ِ أَن تَمَسُّوهُن َّ فَما لَكُم عَلَيهِن َّ مِن عِدَّةٍ تَعتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُن َّ وَ سَرِّحُوهُن َّ سَراحاً جَمِيلًا«3»، به ايجاب نيمه صداق در اينكه آيت حكم متعه منسوخ كرد. و اوليتر آن باشد كه اينكه آيت را مخصّص آن گويند و ناسخ«4» نگويند، براي آن كه در سورة الاحزاب نگفت كه آن زن مفروض لها باشد، و چون چنين بود روا بود كه حمل كنند آيت را بر آن كه مراد به آيت مطلّقاتي اند غير مسمّي لهن ّ، آنگه اينكه آيت يا مجمل باشد«5» آيت متعه بيانش بود، يا اينكه عموم باشد و آن مخصّص باشد اينكه را و اعتبار با آن افتد. و اصل «فرض«6»» قطع بود، و آن حزّه«7» را كه در چوب كنند«8» چون چوب سر غراره«9» و مانند آن فرضة«10» گويند، و الفرض«11» اقل ّ منه كما ان ّ القرص«12» اقل ّ«13» من الفرض«14»، و فرص«15» و فرض«16» و قرص و قرض اخوات باشند، و نصف«17» ميراث را براي اينكه ---------------------------------- - (1). كي/ كه. همه نسخه بدلها: گفت. (2). آج، لب، فق: حكم كند. (3). سوره احزاب (33) آيه 49. (4). مب، مر آن. (5). مج، ور و. (6). كذا: ر اساس، همه نسخه بدلها: فرض. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب: خرّه. (8). اساس: كند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). كذا: در اساس، مج، وز، دب: عراره، آج: عراضه، لب، فق، مر: عرازه، مب: عزازه. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فريضه. (11). آج: الفرص. (12). همه

نسخه بدلها: الفرض. [.....] (13). دب، آج، لب، فق: اثقل. (14). مج، وز: القرض، آج: الفرص. (15). مج، وز، فق: قرض، مب، مر، لب: فرض. (16). مج: قرص، لب، مر: قرض. (17). همه نسخه بدلها: نصيب. صفحه : 311 فريضه گويند لأنّها قطعة فرضت اي قطعت له من المال. و سلمي ّ خواند در شاذّ: فنصف ما فرضتم، به ضم ّ «نون» هر كجا باشد، و هما لغتان [314- پ] [اشاره]. ثم ّ قال: إِلّا أَن يَعفُون َ الّا كه زنان عفو كنند. و «يعفون» در محل ّ نصب است به «ان»، و «نون» ضمير جماعت مؤنّثات«1» است در همه حال حاصل باشد بخلاف «نون» تثنية و جمع كه علامت رفع بود، در حال رفع بر جاي باشد، و در حال نصب و جزم ساقط [شود] [اشاره]«2» و آن در پنج جايگاه بود، في قولك: يفعلان و يفعلون و تفعلان و تفعلون و تفعلين. قوله: أَو يَعفُوَا الَّذِي بِيَدِه ِ عُقدَةُ النِّكاح ِ، و اينكه «واو» براي آن منصوب است كه عطف است علي فعل منصوب المحل به «ان». و حسن بصري خواند به «واو» ساكن، براي آن كه «واو» حرف علّت است، و حركت بر او گران باشد، يا «3» عفو كند آن كس كه عقد نكاح به دست اوست، يعني ولي ّ زن. و علما در او خلاف كردند. بعضي گفتند معني«4» آيت آن است كه: خود زن«5» عفو كند چون عاقله و بالغه و رشيده باشد يا ولي ّ او عفو كند، چون زن نا بالغ باشد يا رشيده نباشد، نيمه مهر«6» لازم است شوهر را بر او رها كند و او را عفو كند از آن چون در آن صلاح

داند، و اگر ولي ّ عفو كند و زن كاره باشد، اگر زن عاقل و بالغ و رشيد بود درست نباشد، و اگر نبود، درست بود، و اگر زن عفو كند و ولي ّ كاره باشد هم به بلوغ و رشد اعتبار است، اگر زن عاقل و بالغ باشد و رشيده«7» كراهت ولي ّ را اثر نبود، و اگر نباشد حكم ولي ّ را بود، و اينكه قول علقمه و اصحاب عبد اللّه عبّاس است و ابراهيم و عطا و حسن و زهري و سدّي و ابو صالح و إبن زيد و ربيعه و عبد اللّه عبّاس و روايت عوفي و طاووس. و عكرمه گفت: خداي تعالي دستوري داد در عفو و بفرمود و رضا داد اگر زن عفو ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، فق: مؤنّثان، مب، مر: مؤنّث. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). دب، آج، لب، مب، مر: تا. (4). همه نسخه بدلها: خلاف كردند و معني. (5). مج، وز: زن خود. (6). همه نسخه بدلها كه. (7). مب، مر باشد. صفحه : 312 كند جايز باشد، و اگر ابا كند ولي ّ او عفو كند و جايز باشد، و نافذ، و كراهت او را اثر نبود، و اينكه مذهب فقهاي حجاز است، الّا آن است كه ايشان عفو ولي ّ بر بكر روان گويند، چون ثيّب باشد روا ندارند. و بعضي دگر گفتند: آن كه عقد نكاح به دست او باشد شوهر است، و معني آيت چنين گفتند: إِلّا أَن يَعفُون َ«1»، الّا كه زنان عفو بكنند هيچ ها نگيرند«2»، يا شوهران عفو بكنند جمله بدهند، و اينكه«3» قول را معني

بر عكس است، براي آن كه عفو اوّل محمول است علي قولهم: عفا الشّي ء اذا درس، و عفوته عن كذا اذا تركته عن الاستحقاق. و قول دوم«4»، عفو در او مأخوذ باشد من: عفا الشّيب اذا كثر، و المعني الّا ان يعفون اي يكثرون مال الزّوج بتركها«5» عليه، او يعفو الّذي بيده عقدة النّكاح بان يعطي جميع المهر فيكثر مال المرأة. و العفو، من الاضداد [يكون] [اشاره]«6» بمعني الدّروس و ذهاب الاثر، و يكون بمعني الاكثار، و منه الحديث:7» احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحي«، و اينكه قول روايت است از امير المؤمنين علي و قول سعيد بن المسيّب و شعبي و مجاهد و قرظي ّ و نافع و ربيع و قتاده و إبن حيّان و ضحّاك و روايت عمّار است از عبد اللّه عبّاس. و مذهب فقهاي عراق است كه: ايشان ولي ّ را حقّي نبينند بر مال زن الّا به اذن او اگر بكر باشد و اگر ثيّب، گفتند: براي آن كه اجماع است كه اگر ولي ّ [قبل الطّلاق ابراء ذمّت مرد كند از مهر درست نباشد، فكذلك«8» بعد الطّلاق. و نيز براي آن كه اجماع است كه اگر ولي] [اشاره]«9» از مال زن چيزي به شوهر [315- ر] زن«10» بخشد درست نباشد، همچونين از مهر، چه مهر مال زن است. و روايت كرده اند از شريح كه او گفت امير المؤمنين علي ّ- عليه السّلام- از من ---------------------------------- - (1). آج: يعفون. (2). مب، مر: باز نگيرند. [.....] (3). مج، وز: اينكه دو. (4). دب، مب: دويم. (5). مج، لب، فق: يتركها. (9- 6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7).

اساس: با خطي متفاوت از متن: اللّحيه، با توجّه به مج تصحيح شد. (8). لب، فق، مب، مر: همچنين. (10). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 313 پرسيد كه: الَّذِي بِيَدِه ِ عُقدَةُ النِّكاح ِ كيست! گفتم: ولي ّ زن، گفت: نه، شوهر زن است. و روايت كرده اند كه: مردي خواهرش را به شوهر داد، شوهر طلاقش داد قبل الدخول بها. برادر عفو بكرد«1» مرد را از نيمه مهر. شريح اجازت كرد و گفت: من عفو نكنم از زنان بني مرّه، و شعبي گفت: شريح هيچ حكم از اينكه بدتر نكرد، و گفت: شريح پس از آن از اينكه حكم باز آمد و گفت: آن شوهر باشد و نيز گفتند: مراد آن است: الّذي بيده عقدة نكاحه«2»، اي نكاح نفسه، و لكن چون «لام» تعريف در آورد، اضافت ترك كرد، چنان كه نابغه گفت: لهم شيمة لم يعطها اللّه غيرهم من النّاس و الاحلام غير عوازب اي و احلامهم، و قال تعالي: فَإِن َّ الجَنَّةَ هِي َ المَأوي«3»، اي مأواه، اينكه قول آنان است كه قوّت آن«4» كردند كه شوهر است. فامّا مذهب ما و آنچه از ائمّه ما روايت كرده اند، از باقر و صادق- عليهما السّلام- آن است كه: ولي ّ باشد، و ولي ّ بنزد«5» ما پدر بود و جدّ با وجود پدر بر بكري كه نا بالغ باشد، و اينكه قول نيز در اخبار ما آورده اند و معتمد اينكه است، و آنان كه قوّت اينكه قول كنند، تفسير چنين دهند: او يعفو الّذي بيده عقدة نكاحها، تا بر آيت و بيت راست باشد، و اينكه ظاهرتر است، [و قرينه اي كه در آيت هست نيز دليل قوّت اينكه قول مي كند،

اعني قول اوّل، من قوله: وَ أَن تَعفُوا أَقرَب ُ لِلتَّقوي، و قوله: وَ لا تَنسَوُا الفَضل َ بَينَكُم، و اينكه قرينه ها به قول اوّل لايق باشد كه عفو بر ترك تفسير دهند] [اشاره]«6». و بنزديك فقها عصبة«7» جمله ولي ّ باشند از برادر و عم ّ و پسران ايشان. قوله«8»: وَ أَن تَعفُوا أَقرَب ُ لِلتَّقوي، در محل ّ رفع است، و المعني: و عفوها اقرب للتّقوي، براي آن كه «ان» مع الفعل در تأويل مصدر باشد. و شعبي مي خواند: و ان يعفوا، به « يا » تا خبر باشد عن الّذي بيده عقدة النّكاح. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: نكرد. (2). دب، مب، مر: عقدة النّكاح. (3). سوره نازعات (79) آيه 41. (4). آج، لب: او. (5). فق، مر: نزديك. (6). اساس: ندارد: با توجّه به مج، وز افزوده شد. (7). دب، فق: عصبة. [.....] (8). مب تعالي. صفحه : 314 وَ لا تَنسَوُا الفَضل َ بَينَكُم، در شاذّ روايت كردند كه: امير المؤمنين علي ّ«1» خواند«2»: و لا تناسوا الفضل بينكم، كقوله: وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب ِ«3». و تفاعل از ميان جماعت باشد، كما يقال: تعارضوا و تقاتلوا و تشاتموا. و يحيي بن يعمر خواند: و لا تنسو الفضل، به كسر «واو» [و قال: لأن ّ المجرور«4» اذا حرّك حرّك بالكسر، كقوله: لَم يَكُن ِ الَّذِين َ كَفَرُوا«5» ...، و امّا ضم ّ الواو في قراءة العامّة فلأن ّ الضّمّة اخت الواو فحرّكها«6» بحركة تليق«7» بها] [اشاره]«8». و معني «فضل» گفتند اينكه جا كه: تمام بدادن مرد است جمله صداق، يا رها كردن زن نيمه صداق، براي آن كه هر دو فضل است و احسان و واجب نيست، خداي تعالي هر دو را

هم زن را هم شوهر«9» را فرمود كه: فضل كني و بنگري تا كه سابق بود صاحبش را در اينكه فضل كه خير او را باشد. و خداي تعالي به آنچه شما مي كني بيناست بر او بنشود«10»، مورد اينكه كلمت«11» از آيت مورد حث ّ«12» است بر خير [315- پ] و فضل و احسان. قوله: حافِظُوا عَلَي الصَّلَوات ِ، يعني واظبوا و داوموا«13»، مواظبت و مداومت كني بر نمازها، و به پاي داري آن را به اوقات، و به جاي آري به اركان و شرايط و مواقيت، و حقوق و حدود و واجبات و مندوبات در او به جاي آوردن، و شرط خشوع و خضوع در او مراقبت كردن. مفسّران گفتند: مراد پنج نماز«14» است. آنگه «نماز وسطي» را تخصيص كرد«15» به ذكر، چنان كه گفت: ---------------------------------- - (1). مب عليه الصلاة و السلام. (2). دب: خوانده است. (3). سوره حجرات (49) آيه 11. (4). مب، مر: المجزوم، آج، لب، فق: المجزون. (5). سوره بينه (98) آيه 1. (6). آج، لب، فق: فحركتها. (7). مب، مر: يليق. (8). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). دب، مر: و هم شوهر، مب: و هم مرد. (10). وز: بشود، دب، مب، مر: بشنود. (11). اساس: با خطي متفاوت از متن: كلمات، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). لب، فق، مب، مر: حيث. (13). همه نسخه بدلها: داموا. [.....] (14). مج، وز، دب، آج، لب، مر، فق: نماز پنج، مب: نماز پنجگانه. (15). آج، لب، فق، مب، مر: كردن. صفحه : 315 مَلائِكَتِه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ جِبرِيل َ وَ مِيكال َ«1»

...، و كقوله: فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخل ٌ وَ رُمّان ٌ«2». و در شاذّ خوانده اند: و الصّلوة الوسطي، بالنّصب علي الاغراء. و نافع خواند به روايت قالون: «الوصطي» به «صاد»، براي آن كه هر دو حرف اطباقند، و هر دو لغت است: كالصّراط و السّراط، و الصّندوق و السندوق، و الصّقر و السّقر، و البصاق و البساق و غيرها. و «وسطي» تأنيث اوسط باشد، و وسط الشّي ء و واسطته خيره و اعدله من واسطة القلادة، و منه قولهم: خير الامور اوساطها«3»، و منه قوله تعالي: وَ كَذلِك َ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً«4»، اي عدلا. و قوله: قال َ أَوسَطُهُم«5»، اي خيرهم و اعدلهم. و اعرابيي«6» مي گويد در مدح رسول: يا اوسط النّاس طرّا في مفاخرهم و اكرم النّاس امّا برّة و ابا علما خلاف كرده اند در «صلات وسطي» كه كدام است. سعيد بن المسيّب گفت: ميان اصحاب رسول همچونين«7» خلاف بود و انگشتان در هم افگند، گروهي گفتند: نماز بامداد است، و اينكه قول عمر است و معاذ جبل و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و جابر بن عبد اللّه انصاري و عطاء و عكرمه و ربيع و مجاهد و ابو امامه، و اينكه مذهب شافعي است. و گفت: براي آنش «وسطي» خواند كه از ميان دو دو نماز«8» است: دو نماز به شب و دو نماز به روز. و گفته اند: براي آن نماز بامداد را «وسطي» خواند كه ميان سواد شب و بياض روز كنند، و براي آن كه بيشتر نماز كه فايت شود مردمان را آن باشد، براي آن كه وقت خواب بود، و براي آن كه قصر و جمع در او نشود، و براي آن

كه در ميان دو نماز افتاده است كه قصر و جمع در او شود- [من صلاة العشاء الاخرة و الظّهر] [اشاره]«9». و نظير اينكه آيت در حث ّ بر نماز بامداد و تخصيص او به ذكر قوله تعالي: وَ قُرآن َ الفَجرِ إِن َّ قُرآن َ الفَجرِ كان َ مَشهُوداً«10»، اي يشهده ملائكة ---------------------------------- - (1). سوره بقره (2) آيه 98. (2). سوره رحمن (55) آيه 68. (3). آج، لب، فق، مب، مر: اوسطها. (4). سوره بقره (2) آيه 143. (5). سوره قلم (68) آيه 28. (6). همه نسخه بدلها: اعرابي. (7). آج، لب، فق، مب، مر: همچنين. (8). مج، لب، فق: ميان دو نماز. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). سوره بني اسرائيل (17) آيه 78. صفحه : 316 اللّيل و ملائكة النّهار. و ابو رجاء العطاردي ّ«1» گفت: عبد اللّه عبّاس نماز بامداد به جماعت بكرد در مسجد بصره [316- ر] [اشاره]، و قنوت بكرد در او، و چون فارغ شد گفت: نماز وسطي اينكه است كه خداي ما را فرمود كه در او قنوت كني، و اينكه جمله حجّت شافعي است. بعضي دگر گفتند: نماز پيشين است، و اينكه قول زيد بن ثابت است و اسامة بن زيد و ابي سعيد الخدري ّ«2» و عايشه، گفتند: براي آن اينكه نماز را تخصيص كرد به ذكر كه «اثقل صلاة علي النّاس»، براي آن كه وقت گرمگاه و قيلوله باشد، و بعضي مردمان در بازار و معاملات«3» مشغول باشند. زيد بن ثابت گفت: نماز پيشين در قفاي رسول وقت بودي كه يك صف يا دو صف نماز كردندي از اينكه سبب را، تا

رسول- عليه السّلام- گفت: همّت كردم كه سراي قومي بسوزند در سر ايشان كه نماز پيشين به نماز حاضر نمي آيند، بر اينكه«4» سبب اينكه آيت آمد: حافِظُوا عَلَي الصَّلَوات ِ وَ الصَّلاةِ الوُسطي، و دليل ايشان اينكه است كه اينكه نماز ميانه«5» روز است، براي آنش نماز ميانين مي خواند«6». و ابو ذرّ روايت كند از امير المؤمنين علي ّ«7» از رسول- عليه السّلام- كه گفت: خداي تعالي را در آسمان دنيا حلقه اي است ميان آسمان، چون آفتاب بدان جا رسد نيمه روز باشد، چون«8» به آن حلقه به در شود زوال آفتاب باشد، چون آفتاب به آن حلقه بشود همه چيز«9» خداي را- جل ّ جلاله- تسبيح كند، خداي تعالي براي شرف آن وقت را گفت«10»: آن نماز كني، و آن وقت را به ذكر، و آن نماز را به ذكر تخصيص كرد، و در آن ساعت درهاي آسمان گشاده باشد، و دعا در آن وقت مستجاب بود. و دگر آن كه: آن نماز ميانين است از نمازهاي روز، و از خصايص اينكه نماز آن ---------------------------------- - (1). اساس: با خطّي متفاوت از متن: ابو رجاء العطار، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها: ابو سعيد الخدري. [.....] (3). همه نسخه بدلها: معاملت. (4). مب، مر: بدين. (5). همه نسخه بدلها: بميانه. (6). مب: خواننده. (7). مب: علي ّ بن ابي طالب. (8). مج، وز، آج، لب، فق، مب: كه چون: مب: كه چون آن. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: چيزي. (10). مب: بگفت كه. صفحه : 317 است كه اوّل نمازي كه خداي تعالي فريضه كرد نماز پيشين بود،

و اوّل نمازي كه به آن روي به كعبه كرد رسول- عليه السّلام- نماز پيشين بود. و از خصايص او آن كه: نماز آدينه«1» بر اينكه وجه كه مي كنند نماز پيشين باشد، و اينكه مذهب ماست در بعضي روايات اصحاب ما. و قولي ديگر آن است كه: نماز ديگر است، و اينكه قول امير المؤمنين علي ّ است و عبد اللّه مسعود و ابو هريره و نخعي و زرّ بن حبيش و حسن بصري و قتاده و ابو ايّوب«2» و ضحّاك و مقاتل و كلبي و مذهب ابو حنيفه است، و مذهب ماست به روايت بعضي اصحاب از امير المؤمنين علي ّ«3»- عليه السّلام- و باقر و صادق- عليهما السّلام. و سمرة بن جندب روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: صلاة الوسطي هي العصر، گفت: نماز وسطي نماز ديگر است. براء بن عازب گفت: بر«4» عهد رسول- عليه السّلام- چند گاه مي خوانديم: «حافظوا علي الصّلوات و صلاة العصر»، آنگه اينكه قراءت منسوخ شد بقوله تعالي: وَ الصَّلاةِ الوُسطي. و عايشه و حفصه [316- پ] روايت مي كنند«5» از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: نماز ديگر است. و روايت مي كنند«6» كه رسول- عليه السّلام- روز احزاب گفت: شغلونا عن صلاة الوسطي صلاة العصر ملأ اللّه قبورهم نارا، ما را مشغول باز كردند از نماز وسطي كه نماز ديگر است، خداي گورهايشان«7» پر از آتش كناد. آنگه قضاي آن بكرد بين العشائين. عبد العزيز بن مروان«8» گفت: تني چند از صحابه مرا بر«9» رسول فرستادند- و من كودك بودم- تا او را بپرسم از «صلاة وسطي». رسول- عليه السّلام- مرا«10» بگرفت، و ---------------------------------- -

(1). همه نسخه بدلها كه كنند. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ابو يوسف. (3). مب: علي ّ بن ابي طالب. (4). مب: در. (5). مب، مر: روايت كردند. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: روايت كردند. [.....] (7). مج، وز، دب: گورهاشان، فق، مب، مر: گورهاي ايشان. (8). آج، لب، فق، مب، مر: عبد العزيز مروان. (9). همه نسخه بدلها: به. (10). همه نسخه بدلها: دست من. صفحه : 318 انگشت كهين من بگرفت و گفت: اينكه نماز بامداد است. آنگه آن كه در بر«1» آن است بگرفت و گفت: اينكه نماز پيشين«2»، آنگه انگشت مهين بگرفت و گفت: اينكه نماز شام است، و سبّابت بگرفت و گفت: اينكه نماز خفتن است. آنگه گفت: كدام انگشت مانده است«3»! گفتم: وسطي. گفت كدام نماز بمانده است! گفتم: نماز ديگر. گفت: آن است، و«4» براي آنش وسطي خواند«5»: لأنّها بين صلاتي ليل و نهار، از ميان دو نماز شب است و دو نماز روز. ابو نضرة الغفاري ّ«6» گفت: رسول- عليه السّلام- نماز ديگر بكرد و گفت: اينكه نماز به فريضه كرد«7» بر آنان كه پيش«8» شما بودند، در آن تقصير كردند، و هر كه بر آن محافظت كند مزدش دوباره بدهند. و از پس اينكه نماز نيست تا ستاره نبينند«9»- يعني نماز شام. قبيصة بن ابي ذؤيب گفت: نماز شام است براي آن كه وسطي است من الصّلوات از نمازها«10» ميانه است كمتر نيست و بيشتر نيست«11»، ميانه كمتر و بيشتر است يعني ميانه دو و چهار است، و در سفر بر حال خود باشد. و عايشه روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: فاضلترين

نمازها بنزديك خداي تعالي نماز شام است، خداي تعالي آن را از مسافر فرو ننهاد، و از مقيم نماز شب را به آن فتح كرد، و نماز روز را به آن ختم كرد«12». هر كس كه او نماز شام بكند. و در عقب آن دو ركعت نماز كند، خداي تعالي براي او در بهشت كوشكي بنا كند. و هر كس كه از پس آن«13» چهار ركعت نماز كند، خداي تعالي او را گناه بيست ساله يا چهل ساله بيامرزد. و بعضي دگر علما گفتند: نماز خفتن است از براي آن كه از ميان دو نماز است ---------------------------------- - (1). مج، وز: در زير، دب، فق: در برابر. (2). همه نسخه بدلها بجز مر است. (3). مج، وز، دب، مر: نماز بمانده، آج، لب: بماند. (4). مب: گفت. (5). لب: خوانند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: ابو بصرة الغفاري ّ. (7). همه نسخه بدلها: كردند. (8). مب، مر از. (9). آج، لب، فق، مب، مكر: بينند. (10). آج، لب، فق، مب، مر: نمازهاي. [.....] (11). مب و. (12). وز، مب و. (13). مب: و هر كه از عقب او. صفحه : 319 كه قصر در او نشود. راوي خبر گويد از رسول- عليه السّلام- كه: هر كه او نماز خفتن به جماعت بكند چنان بود كه نيمه شب نماز كرده«1». و هر كه نماز بامداد به جماعت بكند، چنان بود كه همه شب نماز كرده«2». و بعضي علما گفته اند يكي است از نمازهاي پنجگانه نه«3» معيّن. ربيع خثيم را كسي پرسيد از نماز وسطي، گفت: اگر بداني چه كني! گفت: سخت محافظه كنم به آن«4». گفت:

خداي تعالي به آن نا معيّن كرد كه«5» بر همه نمازها محافظه كني طمع نماز وسطي را [317- ر] [اشاره]. ابو بكر ورّاق را پرسيدند، گفت: لو شاء اللّه لعيّنها، اگر خداي خواستي معيّن بكردي، و لكن خداي تعالي خواست تا خلقان را تحريض«6» كند بر اداي نمازها، و اينكه قولي نيكوست براي آن كه خداي تعالي اينكه نماز در ميان نمازها پوشيده كرد تا به اميد آن همه نمازها بگزارند چنان كه شب قدر«7» در ميان شبهاي ماه رمضان، و نام مهترين در ميان نامها، و ساعت اجابت در«8» ساعات روز آدينه به فضل و كرم خود بر بندگانش. و در آيت دليل است بر آن كه وتر واجب نيست، براي آن كه اجماع اهل قبله است كه نمازهاي فريضه از هفت كم است و از سه بيش است، و از ميان سه و هفت هيچ فرد نيست مگر پنج تا ممكن بود كه او«9» را وسطي بود، و الّا جفت را ميانه نباشد. انس روايت كرد كه مردي بيامد و رسول را- عليه السّلام- گفت: يا رسول اللّه؟ خداي تعالي چند نماز فريضه كرد! گفت: پنج نماز. گفت: بيرون از آن هيچ نماز فريضه هست بر ما! گفت: نه. گفت: به خدايي خداي كه من بر آن نيفزايم و نكاهم. رسول- عليه السّلام- گفت: ان صدق الرّجل دخل الجنّة، اگر راست ---------------------------------- - (2- 1). فق باشد. (3). آج، لب، فق، مب: ندارد. (4). همه نسخه بدلها: محافظت كنم بر آن. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). لب، فق، مب، مر: تحريص. (7). فق، مب را. (8). همه نسخه بدلها ميان.

(9). همه نسخه بدلها: آن. صفحه : 320 مي گويد به بهشت شد«1». راوي خبر گويد كه: مردي بنزديك رسول آمد از اهل نجد، آشفته موي، آواز مي داد و حديث او دشخوار«2» مفهوم مي شد. چون نزديك«3» در آمد، بدانستم كه چه مي گويد. رسول را- عليه السّلام- از اسلام مي پرسيد. رسول- عليه السّلام- گفت: پنج نماز در شبانروز. گفت: دگر هيچ فريضه هست! رسول- عليه السّلام- گفت: الّا كه تطوّع كني. گفت: روزه ماه رمضان فريضه است. گفت: دگر هيچ فريضه است از روزه! گفت: نه، الّا كه تطوّع كني. [و نيز حديث زكات بكرد. مرد گفت: دگر هيچ فريضه است بر مال من! گفت: نه، مگر كه تطوّع كني] [اشاره]«4». مرد برخاست و مي گفت: و اللّه كه از اينكه بنكاهانم«5» و در اينكه نيفزايم. رسول- عليه السّلام- گفت: افلح ان صدق، گفت: نجات يافت اگر راست مي گويد. إبن محيرز«6» گفت: مردي از بني كنانه- او را مخدج«7» مي گفتند- آمد و گفت: مردماني در شام مي گويند وتر واجب است. گفت: برخاستيم و بنزديك عباده صامت«8» شديم و او را بگفتيم. گفت: دروغ مي گويند آنان كه اينكه مي گويند. از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: خداي تعالي پنج نماز بر بندگان خود فريضه كرد، هر كه به جاي آرد و ضايع نكند چيزي از آن بر وجه استخفاف«9» به حقّش، او را بنزديك خداي تعالي عهدي باشد كه او را به بهشت برد. و هر كه به جاي نيارد، او را بنزديك خداي عهد نبود [317- پ] [اشاره]، و اگر خواهد عذابش كند، و اگر خواهد به بهشتش برد. ---------------------------------- - (1). مب: راست مي گوييد به بهشت شويد.

(2). مج، وز، آج، مب، مر: دشوار. (3). همه نسخه بدلها: بنزديك. [.....] (4). اساس، فق: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). وز، دب: نبكاهانم، لب، فق: بنكاهايم. (6). اساس: (بدون نقطه)، مج، لب: مخيرر، دب، مب: إبن محرز. (7). مج، مب: مجدح. (8). دب: عبادة بن صامت. (9). لب، مب، فق: استحقاق. صفحه : 321 عاصم بن صمره«1» گفت از امير المؤمنين علي ّ- عليه السّلام- پرسيدم كه: وتر واجب است يا نه! گفت: واجب نيست چون نمازهاي فريضه، و لكن سنّتي است كه رسول- عليه السّلام- فرمود. و دليل ديگر بر آن كه وتر واجب نيست آن است كه عبد اللّه عمر گفت: رسول خداي را ديدم كه وتر مي كرد بر شتر نشسته. و اجماع امّت است كه: نماز فريضه در حال امن بر راحله روا نباشد. وَ قُومُوا لِلّه ِ قانِتِين َ. اي مطيعين. «قنوت»، طاعت باشد. اينكه قول شعبي و جابر و عطا و سعيد جبير و حسن و قتاده و طاووس و عبد اللّه عبّاس است به روايت عكرمه، و عطيّه ابو العاليه و ضحّاك و مقاتل و كلبي گفتند: هر قومي را نمازي بود كه در آن نماز قيام كردندي«2»، در خداي عاصي شده«3»، شما به نماز خود قيام كني خداي را مطيع. و ابو سعيد خدري ّ روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر قنوت كه در قرآن هست به معني طاعت است. بهري دگر گفتند: «قنوت» سكوت باشد از آنچه در نماز نشايد گفتن. زيد ارقم گويد كه: ما در عهد رسول- صلّي اللّه عليه و آله- در نماز سخن گفتماني با يكديگر. و

چون يكي در پهلوي يكي ايستاده بودي از او بپرسيدي كه: نماز چند كردي! او جواب دادي، و چون كسي در آمدي و سلام كردي، در نماز جواب سلام دادندي. و هر كسي به حاجت خود سخن گفتي، و روا بودي، تا اينكه آيت آمد، سخن گفتن حرام شد، نيز«4» كسي در نماز سخن نگفت. مجاهد گفت: «قانتين»، اي خاشعين، گفت: و از جمله قنوت طول ركوع باشد و چشم بر هم نهادن، و سكون و وقار به جاي آوردن، و تذلّل و خضوع كردن خداي را- جل ّ جلاله- و باز ننگريدن به جوانب، و به دست بازي نكردن و حديث النّفس از خود دور داشتن. حسن بصري و ربيع گفتند: «قنوت» قيام باشد در نماز، دليل آن حديث جابر كه گفت: رسول را- عليه السّلام- پرسيدند كه كدام نماز فاضلتر است! گفت: طول ---------------------------------- - (1). تب: عاصم بن حمزه. (2). دب و. (3). آج، لب، فق، مب، مر: شدند، همه نسخه بدلها به نماز خود. (4). مر: ندارد. صفحه : 322 الله القنوت} ، نمازي كه قيامش درازتر بود. عبد اللّه عبّاس گفت در روايت جابر«1» كه: «قنوت» دعا باشد، دليلش آن خبر كه روايت كرده اند كه: 2» ان ّ رسول اللّه قنت علي رعل« و ذكوان، اي دعا عليهم، كه پيغامبر- عليه السّلام- بر اينكه دو مرد«3» قنوت كرد، يعني دعا كرد برايشان- يعني نفرين كرد ايشان را. و گفته اند: «قنوت» خود نماز باشد [318- ر] [اشاره]. وَ قُومُوا لِلّه ِ قانِتِين َ، اي مصلّين، دليلش قوله تعالي: أَمَّن هُوَ قانِت ٌ آناءَ اللَّيل ِ ساجِداً وَ قائِماً«4» ...، اي مصل ّ. و رسول- عليه السّلام- گفت: مثل المجاهد

في سبيل اللّه كمثل القانت الصّائم، اي المصلّي الصّائم ، گفت: مثل مجاهد در سبيل خداي مثل نماز كن روزه دار را«5» بود. قوله: فَإِن خِفتُم فَرِجالًا، اگر ترسي نماز كني پياده رونده يا سوار بر پشت ستور. و نصب او بر حال بود از فعلي محذوف كه كلام بر حذف او دليل مي كند، و التقدير: فصلّوا رجالا او ركبانا. و «رجال» جمع راجل باشد اينكه جا، كصاحب و صحاب، و قائم و قيام، و صائم و صيام، قال اللّه تعالي: يَأتُوك َ رِجالًا«6» ...، اي راجلين«7»، قال الاخطل: و بنو غدانة شاخص ابصارهم يمشون تحت بطونهن ّ رجالا او ركبانا، جمع راكب يا سواران«8». مفضّل«9» گفت: راكب شتر نشين را گويند، و سوار اسب را فارس گويند، و صاحب خر را حمّار گويند، و صاحب استر را بغّال. و معني آيت آن است كه: اگر متمكّن نباشي از آن كه نماز كني به قنوت- بر اينكه معاني كه رفت به حدود و حقوقش براي خوف را- نماز بكني در آن حال كه مي روي يا بر ستور«10» نشسته باشي، ---------------------------------- - (1). كذا: در اساس، مج، وز، مب، مر: روايت رجا، ديگر نسخه بدلها: افتادگي دارد. (2). اساس: رجا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها (توضيح آن كه: رعل و ذكوان نام دو قبيله است.) (4). سوره زمر (39) آيه 9. [.....] (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). سوره حج (22) آيه 27. (7). همه نسخه بدلها و. (8). دب: سوار (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 269): سوار، إبن مفضّل.

(10). فق: مي روي كه بر شتر. صفحه : 323 و اينكه نماز خوف بود، به تكبير احرام روي به قبله كند و آنگه چنان كه ستور مي رود يا مرد«1» را جهت رفتن باشد مي رود و اگر چه نه جهت قبله بود، و اينكه يا نماز خوف بود با قلّت عدد، و يا نماز شدّت خوف بود در حال مطارده و مسايفه. فامّا نماز خوف: چون در لشكر مسلمانان كثرتي باشد كه به دو فرقه شوند كه هر فرقتي از ايشان با دشمن مقاومت كنند، در سورة النّساء بيايد در جاي خود- ان شاء اللّه. و اينكه جا نماز چنان بايد كردن كه به تكبير احرام روي به قبله كند، و آنگه چنان كه مي آيد رود«2» يا ستور مي راند، و قراءت بخواند و ركوع و سجود به ايماء و اشارت كند به چشم، و سجودش از ركوع خافض تر باشد، و اينكه نماز شدّت خوف بود. و اگر در حال مطارده و مسايفه اينكه قدر نيز نتواند كردن، به بدل هر يك ركعت نماز بگويد: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر. و مجزي بود، و اينكه روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس، و مذهب ماست و مذهب شافعي. و مجاهد روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: خداي تعالي نمازها«3» فريضه كرد بر زبان رسولش: در حضر چهار ركعت، و در سفر دو ركعت، و در حال خوف يك ركعت«4» [318- پ] [اشاره]. زهري گفت: چون متمكّن نباشد از نماز«5»، متذكّر بود نماز را در دل، يعني بر نيّت باشد كه به وقت تمكّن قضا كند.

فَإِذا أَمِنتُم فَاذكُرُوا اللّه َ كَما عَلَّمَكُم، چون ايمن شوي ذكر خداي كني چنان كه شما را باز آموخت آنچه ندانستي، يعني نماز كني به اركان و حدود و شرايط چنان كه مشروع است. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 240 تا 245]

[اشاره]

وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً وَصِيَّةً لِأَزواجِهِم مَتاعاً إِلَي الحَول ِ غَيرَ إِخراج ٍ فَإِن خَرَجن َ فَلا جُناح َ عَلَيكُم فِي ما فَعَلن َ فِي أَنفُسِهِن َّ مِن مَعرُوف ٍ وَ اللّه ُ عَزِيزٌ حَكِيم ٌ (240) وَ لِلمُطَلَّقات ِ مَتاع ٌ بِالمَعرُوف ِ حَقًّا عَلَي المُتَّقِين َ (241) كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم آياتِه ِ لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ (242) أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ خَرَجُوا مِن دِيارِهِم وَ هُم أُلُوف ٌ حَذَرَ المَوت ِ فَقال َ لَهُم ُ اللّه ُ مُوتُوا ثُم َّ أَحياهُم إِن َّ اللّه َ لَذُو فَضل ٍ عَلَي النّاس ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَشكُرُون َ (243) وَ قاتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (244) مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ قَرضاً حَسَناً فَيُضاعِفَه ُ لَه ُ أَضعافاً كَثِيرَةً وَ اللّه ُ يَقبِض ُ وَ يَبصُطُ وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ (245)

[ترجمه]

و آنان كه وفات آيد ايشان را از شما و رها كنند زنان را ---------------------------------- - (1). چنين است ضبط نسخه اساس. (2). همه نسخه بدلها: مي رود. (3). مب، مر: نمازهاي. (4). همه نسخه بدلها و. (5). همه نسخه بدلها بجز فق بايد كه. صفحه : 324 اندرز براي زنانشان نفقه«1» سال جز بيرون كردن، اگر بروند«2» بزه نيست بر شما در آنچه كنند در خود از نيكي، و خداي قوي و محكم كار است. و زنان طلاق داده را نفقه اي هست به وجه، واجب بر پرهيزگاران. همچونين روشن كند خداي براي شما آيتهاش«3» تا همانا شما بداني [319- ر] [اشاره]. نبيني آنان را كه بيرون آمدند از سرايهاشان و ايشان هزاران بودند ترس مرگ را، گفت ايشان را خداي. بميري، پس زنده كرد ايشان را كه خداي خداوند نعمت است بر مردمان و لكن بيشترين مردمان شكر نكنند. كالزار«4» كني در ره خداي،

و بداني كه خداي شنوا و داناست. «5» كيست آن كه قرض دهد به خداي وامي نكو تا دو چندان كند او را زيادتها بسيار، خداي تنگ كند روزي و فراخ كند و با او باز شويد. قوله تعالي: وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم، خطاب با مردان«6» است كه چون از جمله شما«7» وفات رسد [319- پ] بهري را و زنان رها كنند. و «ازواج» جمع زوج باشد، و «زوج» نر و ماده را گويند، يقول«8» العرب: عندي زوجان من الحمام، و مراد در آيت زنانند. ---------------------------------- - (1). مج، وز تا. (2). مج، وز، آج، لب، فق: اگر بيرون شوند. (3). مج، وز، آج، لب، فق: آتيهايش. [.....] (4). مج، وز، فق: كارزار. (5). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، رسم الخط پاره اي از قرآنهاي جديد به صورت «يبصط» است. (6). آج، لب، فق، مب، مر: مردمان. (7). همه نسخه بدلها: ايشان. (8). همه نسخه بدلها: تقول. صفحه : 325 كسائي گفت: عرب، زن«1» را بيشتر زوجه گويند، و خداي در قرآن زوج گفت، و جمع زوجه زوجات باشد. وَصِيَّةً لِأَزواجِهِم، ابو عمرو و إبن عامر و حمزه، و در شاذّ حسن بصري و اعمش مي خوانند: وصيّة، به نصب علي تقدير فليوصّوا وصيّة، بايد تا وصيّت كنند آن مردان«2». لِأَزواجِهِم، براي زنانشان، و باقي قرّاء خوانند: وصيّة به رفع، علي تقدير فعليهم وصيّة او كتب عليهم وصيّة، بر ايشان است، يا بر ايشان نوشتند اندرزي. و گفته اند تقدير آن است كه: لازواجهم وصيّة، و اينكه قول ضعيف است براي آن كه مبتدا آنگاه شايد كه نكره بود كه منفي باشد يا مستفهم عنه، يا

موصوف و مخصوص، يا خبرش ظرفي مقدّم بر او واجب التّقديم«3» لا يقال: رجل في الدّار و مال في الكيس، إنّما يقال: في الدّار رجل، و في الكيس مال«4» و عليك وقار. و در مصحف عبد اللّه مسعود: «كتب عليهم وصيّة لازواجهم» است. و گفته [اند] [اشاره]«5»: لتكن وصيّة، بايد تا وصيّتي باشد بر آن معني كه «كان» تامّه بود. و در مصحف ابّي به جاي وصيّت، «متاع لازواجهم» است. ابو عبيد«6» گفت: هر جا«7» كه مانند اينكه است در قرآن رفع ديديم«8» من قوله تعالي: فَنِصف ُ ما فَرَضتُم«9» ...، و قوله: فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ«10» ...، و قوله: فَعِدَّةٌ مِن أَيّام ٍ أُخَرَ«11». «متاعا»، نصب بر مصدر است از فعلي محذوف، و التّقدير: متّعوهن ّ متاعا. و گفته اند: مفعول به است، و التّقدير: جعل اللّه لهن ّ عليكم متاعا. و گفته اند: نصب بر حال است من قوله: وصيّة، اي فليوصّوا وصيّة في حال كونها متاعا، و شايد كه بدل وصيّت باشد. و گفته اند: مفعول وصيّت است، براي آن كه مصدر عمل فعل كند و مثله«12» قوله: أَو إِطعام ٌ فِي يَوم ٍ ذِي مَسغَبَةٍ، يَتِيماً«13» ...، ---------------------------------- - (1). دب، لب، مب، مر: زنان. (2). مب، مر: مردمان. (3). اساس: التّقدير، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). وز، مج، آج، لب، فق، مب، مر: درهم. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). دب، مب، مر: ابو عبيده. (7). مب، مر: كجا. (8). آج، لب، فق، مر: ديدم. (9). سوره بقره (2) آيه 227. [.....] (10). سوره نساء (4) آيه 92. (11). سوره بقره (2) آيه 184. (12). مب، مر: مثل. (13). سوره بلد (90) آيه

14 و 15. صفحه : 326 و معني «متاع»«1» اينكه جا نفقه او باشد و آنچه او را به آن حاجت بود از طعام و كسوت و سكني، و آنچه حاجت او باشد در سال. و قوله: غَيرَ إِخراج ٍ، نصب بر حال است. و گفته اند: بنزع«2» حرف الصّفة، حرف جرّ از او بستدند چنان كه گفت: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ سَبعِين َ رَجُلًا«3» ...، اي من قومه، و التّقدير: من غير اخراج، و اينكه مذهب كوفيان است. امّا تفسير آيت و حكم او، عبد اللّه عبّاس گفت و جمهور مفسّران: آيت در«4» مردي آمد از اهل طايف، نام او حكيم بن الحارث«5» كه او هجرت كرد با مدينه رسول عليه السّلام- و پدر با او بود و او زن داشت و فرزندان، فرمان يافت [320- ر] [اشاره]. رسول را- عليه السّلام- گفتند: زن او چه كند! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. رسول- عليه السّلام- ميراث او به پدر داد و فرزندان او، و زن را چيزي نداد از ميراث جز كه از مال او فرمود تا يك ساله نفقه و كسوت به او دادند تا عدّت دارد يك سال. و عدّت زنان در ابتداي شرع يك سال بودي، عدّة المتوفّي عنها زوجها. چون يك سال تمام بنشستي و سال به سر آمدي او از خانه بيرون آمدي و پشكي به سگي«6» انداختي، اشارت به آن كه حرمت شوهر مرده و عدّت او از او بمنزلت اينكه پشك است كه به سگ«7» انداخت در هوان و خواري، و حديث عدّت سال، شعرا در اشعار خود بگفتند- قال لبيد: المرملات اذا تطاول عامها و نصيب«8» ميراث او از

شوهرش هم اينكه نفقه يك ساله بودي و جامه و آنچه وجه حاجت او بودي در يك سال مادام تا از خانه بيرون نيامدي، اگر از خانه بيرون آمدي حق ّ نفقه شوهر باطل شدي. و مرد در جمله وصايا به اينكه وصيّت كردي، همچونين مي بود تا آيت مواريث فرود آمد- اينكه حكم- اعني نفقه سال منسوخ [بكرد به ربع ---------------------------------- - (1). دب: متاعا. (2). اساس: به صورت «ينزع» هم خوانده مي شود. (3). سوره اعراف (7) آيه 155. (4). فق حق ّ. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: حرث. (6). مب: يشكي، مر: ندارد. (7). مب: بشك، مر: يشك، ضبط مختار متن قطعي و با توجّه به دلايل مضبوط است. رك: ص 298. (8). آج او و، لب و. صفحه : 327 يا به ثمن، چنان كه در سورة النّساء بيان كرد، و مدّت يك سال منسوخ] [اشاره]«1» شد بقوله تعالي: يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً«2» ...، به چهار ماه و ده روز. و حكم وصيّت بنزديك ما ثابت است منسوخ نيست، جز آن است كه علي سبيل الاستحباب باشد دون الوجوب. و امّا آن خبر كه آوردند: «لا وصيّة لوارث»، آن خبر واحد است نسخ قرآن به آن درست نباشد. و امّا آيت ميراث منافي نيست وصيّت را نشايد كه ناسخ آن بود، و آنچه گفتيم مذهب فقهاست. امّا نسخ عدّت يك سال به آيت اوّل كه متضمّن چهار ماه و ده روز است، قوله: فَإِن خَرَجن َ، اگر بيرون آيند از خويشتن. فَلا جُناح َ عَلَيكُم، حرجي نيست بر شما كه اولياء مرده اي«3»، فِيما فَعَلن َ، در آنچه آن زنان كنند در خويشتن، مِن

مَعرُوف ٍ، اي من تعرّض للنّكاح علي مقتضي الشّرع. امّا معني آن كه گفت: مردان را«4» بزه نيست به آن كه زنان كنند، دو قول است در او: يكي آن كه بزه نيست بر ايشان در قطع نفقه، و قولي دگر آن كه در منع نكردن ايشان را از بيرون آمدن، و اينكه قول چنان بوده باشد كه ايشان مخيّر باشند في الجلوس و الخروج. و وجوب نفقه موقوف بود بر نشستن ايشان در خانه. چون بيرون آيند نفقه باطل شود، و اينكه مذهب فقهاست، براي آن كه بنزديك ما نفقه عدّت متوفّي عنها زوجها، واجب نباشد نه بر مال متوفّي و نه بر وارثان او تا حمل كنند بر آن كه به اينكه آيت واجب بوده است به حكم نسخ [320- پ] ساقط شده است، چه حكم آيت به اجماع منسوخ است، و اوليتر آن بود كه گويند: به اجماع اهل البيت دانيم كه او را نفقه نرسد، و فقها نفقه منسوخ گويند يا به ميراث و عدّت سال به چهار ماه و ده روز. و خداي- جل ّ جلاله- عزيز و قوي است، غالب همه كس و همه چيز را. و لا يغلبه شي ء، و هيچ چيز او را غالب نيست، و حكيم است هر چه كند بر وفق حكمت كند. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). سوره بقره (2) آيه 234. [.....] (3). مرده اي/ مرده ايد. (4). وز: بر مردان. صفحه : 328 وَ لِلمُطَلَّقات ِ مَتاع ٌ بِالمَعرُوف ِ، سعيد بن المسيّب گفت: اينكه آيت منسوخ است بقوله تعالي: فَنِصف ُ ما فَرَضتُم«1»، و بنزديك ما اعتبار كنند

اگر هر دو آيت به يك جا آمده باشند«2» مخصوص بود و منسوخ نبود، و اگر آن آيت پيش از اينكه«3» آمده باشد اينكه منسوخ بود براي آن كه بنزديك ما متعه آن را واجب باشد كه مدخول بها و مفروض لها نباشد«4» اگر او را مهري معيّن كرده باشند قبل الدّخول نيمه آن واجب باشد او را، و بعد الدّخول جملة،- چنان كه شرح داديم پيش از اينكه. و سعيد جبير و ابو العاليه و زهري گفتند: تكرار«5» متعه براي آن«6» كرد كه در آيت اوّل متعه آن را نهاد كه غير مدخول بها باشد، و در اينكه آيت متعه واجب كرد جمله مطلّقات را بر عموم، و در اينكه آيت زيادت فايدتي هست و اينكه مذهب ابو حنيفه است. امّا مذهب ما و مذهب شافعي آن است كه: متعه الّا غير مدخول بها و غير مفروض لها الصّداق«7» را نباشد. و إبن زيد گفت: سبب تكرار آن است كه چون خداي تعالي آيت متعه فرستاد من قوله: فَمَتِّعُوهُن َّ«8» ...، بعضي مردمان گفتند: اگر خواهيم بكنيم، و اگر خواهيم نكنيم«9»، اينكه تبرّعي است از ما، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و بيان كرد كه: اينكه واجب است بر جمله متّقيان يعني«10» مؤمناني كه اتّقاء كنند از شرك، يعني بر جمله مسلمانان. و وجهي ديگر آن است كه، إياس بن عامر روايت كرد از امير المؤمنين علي ّ- عليه السّلام- كه او گفت: لكل مؤمنة مطلقة حرة او امة متعة ، هر مطلّقه ي«11» را كه نه مدخول بها باشد اگر آزاد بوده باشد«12» يا بنده«13» او را متعه رسد، و اينكه آيت بخواند، و اينكه ----------------------------------

- (1). سوره بقره (2) آيه 227. (2). همه نسخه بدلها: باشد. (3). مج، وز، دب: پس از اينكه، آج، لب، فق، مر: پس اينكه، مب: ندارد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (5). لب، فق، مب، مر: يكي از. (6). مب، مر ذكر. (7). دب: الصّدقات، مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر او. (8). سوره احزاب (33) آيه 49. (9). مج، آج، لب، فق، مب، مر، عبارت: «اگر خواهيم نكنيم» را ندارد. (10). همه نسخه بدلها بر. (11). مطلّقه ي/ مطلّقه اي. (12). همه نسخه بدلها: آزاد بود. [.....] (13). مج: اگر برده، وز، دب، آج، لب، فق: و اگر برده، مب، مر: و اگر بنده. صفحه : 329 وجهي باشد نكو«1» در تكرار آيت، و اينكه مذهب ماست. و قوله: بِالمَعرُوف ِ، معني آيت آن است كه در آيت اوّل گفت: عَلَي المُوسِع ِ قَدَرُه ُ وَ عَلَي المُقتِرِ قَدَرُه ُ، و وجهي ديگر«2» گفتند: من«3» الاسراف و التّقصير علي وجه القصد، و قول اوّل درست تر است. و قوله: حَقًّا، نصب او بر مصدر است، و تقدير چنين بود كه: حق ّ لهن ّ ذلك حقّا. و گفته اند: مصدري است در محل ّ حال«4» و عامل در او امّا «بالمعروف» باشد [321- ر] [اشاره]، و التّقدير: عرف ذلك حقّا، و امّا معني جمله مبتدا و خبر من قوله: وَ لِلمُطَلَّقات ِ، كأنّه تعالي«5» قال: جعل ذلك لهن ّ حقّا. و قوله: عَلَي المُتَّقِين َ، در او دو قول گفتند، يكي آن كه: المتّقين الشّرك، تا«6» جمله مسلمانان باشند«7». و قول دوّم«8» آن كه: از باب تخصيص بالذّكر بود، كما قال«9» تعالي: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«10»، و اينكه طريقه را بيان كرده شد«11» چند جاي.

قوله: كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ، اينكه تشبيه بيان مستقبل است بيان«12» ماضي، يعني چنان كه بيان كرديم آياتي و احكامي را كه پيش از اينكه بود نيز بيان كنيم«13» آن را كه پس از اينكه خواهد بودن«14» علي حدّ واحد من الكشف و البيان. و بيان ادلّه وي بود«15» كه به آن فرق كنند ميان حق و باطل، و هر چه چيزي به آن ظاهر شود آن را بيان خوانند، و خداي تعالي در همه قرآن از خويشتن بيان حكايت كرد و به او تمدّح كرد، چگونه گويند خداي تعالي تلبيس ادلّه كند با اينكه همه بيان و ايضاح؟ ---------------------------------- - (1). دب، لب: نيكو. (2). مج، وز: اگر. (3). همه نسخه بدلها: بين. (4). اساس: «حاد» خوانده مي شود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (6). مج، وز، آج، فق، مب، مر: با. (7). آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (8). مب، مر: دويم. (9). آج، لب، فق، مب اللّه. (10). سوره بقره (2) آيه 2. (11). مب، مر: بيان كرديم. (12). مج، وز، آج، لب، فق، ببيان، مب، مر: نه بيان. (13). مج، كرديم، لب بيان كرديم و كنيم. [.....] (14). مج: پيش از آن خواهد بود، وز: پيش از اينكه خواهد بود، آج، لب، فق، مب، مر: پس از اينكه خواهد بود. (15). مج، لب، مر، مب: ادلّه بود، وز، آج، لب، فق: ادله بود. صفحه : 330 و «آيات»، علامات بود«1»، و معني «لعل ّ»، «كي»«2» باشد، براي آن تا استعمال عقل كني. و بگفتيم كه: «عقل» مجموع

علومي ضروري باشد كه به آن فرق كنند از ميان حسن و قبيح«3» و با آن ممكن باشد استدلال به شاهد بر غايب. قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ خَرَجُوا مِن دِيارِهِم- الاية، بيشتر مفسّران گفتند: ديهي«4» بود پيش واسط آن را داوردان گفتند«5». و بعضي گفتند: خود واسط بود، طاعون در آن جا افتاد«6»، جماعتي از آن جا بيرون آمدند از طاعون مي گريختند، و جماعتي بايستادند آن جا، از ايشان گروهي هلاك شدند«7» بيشتر، و اندك«8» بماندند. چون طاعون برفت«9»، آن جا باز آمدند«10» به سلامت، آن جماعت كه مانده بودند گفتند: شما حزم كردي و ما خطا كرديم، اگر وقتي دگر«11» اينكه جا«12» طاعون يا وبا باشد، ما نيز بگريزيم و شهر رها كنيم تا زنده مانيم. دگر«13» سال طاعون پديد آمد، برخاستند جمله اهل شهر و شهر«14» رها كردند و بيامدند به بياباني فراخ آمدند و آن جا نزول كردند. چون همه فرود آمدند و آب و هواي آن جايگاه بديدند و بپسنديدند و ساكن شدند و گمان بردند كه از مرگ ايمن شدند، خداي تعالي دو فريشته«15» را بفرستاد تا يكي از بالاي وادي و يكي از زير وادي آواز دادند كه: «موتوا، فماتوا جميعا»، گفتند: بميري، همه بمردند. اصمعي ّ گفت: سالي در بصره طاعون پديد آمد، مردي از شهر به در آمد و اهل و عيال را بر خري نشاند«16»، و غلامي حبشي با«17» ايشان بود خر مي راند و مي گفت: ---------------------------------- - (1). مج ادلّه، ديگر نسخه بدلها و ادلّه. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه. (3). آج، لب، فق، مب، مر: حسن و قبح. (4). مر:

دهي. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتندي. (6). مب از ايشان. (7). مب: شد گروهي. (8). دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: اندكي. (9). مب از. (10). دب: از آن جا بيرون آمدند. (11). مج، وز، دب: ديگر، آج، لب، فق، مب، مر: دارد. (12). آج، لب، فق: آنجا. [.....] (13). مب: ديگري، مر: ديگر. (14). دب، آج، لب، فق را. (15). وز: فرسته. (16). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نشانده. (17). آج، لب، فق، مب، مر: بر. صفحه : 331 لن تسبق اللّه علي حمار و لا علي ذي ميعة مطّار«1» [321- پ] قد يصبح اللّه امام السّاري مي گفت: خداي را سبق نتوان بردن برخري و نه بر اسبي تيزرو، كه خداي تعالي در پيش مرد شب رو باشد. چون مرد اينكه بشنيد، برگرديد«2» و با شهر آمد و گفت: از قضاي خداي نتوان گريختن. عبد الرّحمن عوف روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت«3»: شنوي«4» كه در شهري وباست در آن جا مروي«5»، و اگر آن جا باشي«6» از آن جا بيرون ميايي«7». ضحّاك و مقاتل و كلبي گفتند: ايشان از جهاد مي گريختند، و آن«8» آن بود كه پادشاهي از پادشاهان بني اسرايل ايشان را فرمود كه: به جهاد كافران شوي«9». بيرون آمدند و لشكرگاه بزدند، پس بترسيدند از قتال، پادشاه را گفتند كه: ما آن جا نمي رويم كه اشنيديم«10» كه در آن زمين وباست. خداي تعالي مرگ در ايشان افگند. چون بديدند كه مرگ بسيار شد، از شهر بيرون آمدند و سراها رها كردند و بگريختند. پادشاه كه آن ديد، گفت: اللّهم ّ رب ّ يعقوب و اله موسي، اي

خداي يعقوب و موسي عصيان بندگانت مي بيني در تو، آيتي به ايشان نماي در تنهاي ايشان، تا بدانند كه از تو نتوان گريختن. خداي تعالي گفت: موتوا فماتوا جميعا، [بميريد] [اشاره]«11» همه بمردند، و چهار پايان«12» ايشان نيز بمردند. چون هشت روز بر آمد بر آماهيدند«13» و منتفخ شدند و كس آن جا نتوانست گذشتن ---------------------------------- - (1). وز: ندارد، كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 274): خطّار. (2). دب: باز گرديد. (3). همه نسخه بدلها چون. (4). مب: شنويد. (5). مروي/ مرويد. (6). باشي/ باشيد. (7). ميايي/ مياييد. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. (9). آج، لب، فق، مر: شوند، مب: رويد. [.....] (10). همه نسخه بدلها: مي شنويم. (11). اساس: ندارد، دب، آج، لب، فق: بميري، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). مج، وز: چهار پايهاي، آج، لب، فق، مر: چهار پاي. (13). آج: بر آماسيدند. صفحه : 332 از نتن ايشان. مردم از آن شهر بيرون آمدند، خواستند تا ايشان را دفن كنند نتوانستند كه بسيار بودند، گرد ايشان حظيره كردند و ايشان را آن جا رها كردند. علما در مبلغ عدد ايشان خلاف كردند. عطاء خراساني گفت: سه هزار مرد بودند. عبد اللّه عبّاس و وهب منبّه گفت«1»: چهار هزار بودند. مقاتل و كلبي گفتند: هشت هزار«2» بودند. ابو روق گفت: ده هزار«3» بودند. ابو مالك گفت: سي هزار«4» بودند. سدّي گفت: سي و اند«5» هزار«6» بودند. إبن جريج گفت: چهل هزار«7» بودند. عطاء بن ابي رباح گفت: هفتاد هزار بودند، و ضحّاك گفت«8»: عددي بسيار بودند، و قريبتر قولي آن«9»

است كه گفتند: بالاي ده هزار بودند، براي آن كه از«10» سه تا ده جمعش به «آلاف» كنند كه جمع قليل باشد، و بالاي آن جمع كثير بود «الوف» گويند، و از جمع قليل الف«11» علي وزن افعل چنان كه شاعر گفت: كانوا ثلاثة الف و كتيبة الفين«12» اعجم من بني الفدّام«13» گفت: چون مدّتي دراز به اينكه«14» بر آمد، و ايشان پوسيده شدند، و از ايشان جز استخان«15» نماند، پيغامبري آن جا بگذشت او را حزقيل«16» گفتند- سؤم«17» خلفاي بني اسرايل بود از پس موسي- عليه السّلام- [322- ر] براي آن كه از پس موسي وصي ّ او يوشع بن نون بود، و از پس او كالب«18» بن يوفنّا«19» و از پس او حزقيل«20»- و او را إبن العجوز گفتند براي آن كه مادر او پير شد و از فرزند آيس شد كه عقيم شده بود، خداي ---------------------------------- - (1). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: گفتند. (3- 2). مب، مر مرد. (7- 6- 4). مب مرد. (5). مب، مر: سي و نه. (8). مب كه. (9). همه نسخه بدلها: قول آنان. (10). آج، لب، فق: ندارد. (11). دب، آج، فق، مب، مر بود. (12). اساس: الفان، با توجّه به مج تصحيح شد. (13). اساس و همه نسخه بدلها: بني المقدام، با توجّه به چاپ شعراني (2/ 275)، و لسان العرب (9/ 9 ذيل الف) و تفسير طبري (2/ 590) تصحيح شد. [.....] (14). همه نسخه بدلها: بر اينكه. (15). مج، وز، دب: استخوان، ديگر نسخه بدلها: استخواني. (20- 16). اساس به صورت «خرقيل» هم خوانده مي شود. (17). مج، وز، سه ام، آج، لب: او، فق:

از، مب، مر: و. (18). اساس: كاكب، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (19). مج، وز: نوفل، آج، لب، فق: نوفلسا، مب: توفليا، مر: نوفليا. صفحه : 333 را دعا كرد تا او را آن فرزند بداد، براي آنش إبن العجوز خواندند كه او از مادر بر«1» پيري آمد. حسن و مقاتل گفتند: ذو الكفل بود، و او را براي آن ذو الكفل خوانند«2» كه كفالت و پاينداني هفتاد پيغامبر بكرد و ايشان را از قتل برهانيد، و ايشان را گفت: شما بروي كه اگر مرا بكشند تنها به بود كه شما«3» هفتاد مرد را. چون جهودان آمدند، و گفتند كجا شدند اينان! گفت: ندانم تا كجا شدند، و خداي تعالي ذو الكفل را بپايد«4» از جهودان. چون حزقيل به آن مردگان بگذشت، در ايشان مي نگريد و انديشه مي كرد، خداي تعالي وحي كرد به او كه: اي حزقيل«5»؟ خواهي كه آيتي به تو نمايم كه من مرده چگونه زنده كنم! گفت: آري. خداي تعالي ايشان را زنده كرد. اينكه قول سدّي است و جماعتي از مفسّران. و هلال بن يساف«6» گفت و جماعتي«7» علما كه: حزقيل دعا كرد، گفت: بار خدايا؟ اگر دستور باشي«8» دعا كنم تا اينان را زنده كني تا شهرهاي تو آبادان كنند و تو را عبادت كنند. خداي تعالي گفت: تو را چنين مي بايد؟ گفت: آري. گفت: دعا كن. دعا كرد، خداي تعالي ايشان را زنده كرد پس هشت روز، و آن آن بود كه چون ايشان بيامدند بر سر روزي چند حزقيل«9» بر پي«10» ايشان بيامد تا ايشان را با شهر برد، مرده يافت ايشان را،

گفت: بار خدايا؟ من در ميان قومي بودم كه تسبيح و تهليل مي گفتند، اكنون تنها ماندم«11» بي قوم، خداي تعالي وحي كرد به او كه: من حيات ايشان با دعاي تو افگندم، بگو تا زنده شوند. حزقيل«12» گفت: احيوا باذن اللّه، زنده ---------------------------------- - (1). مج، وز: در، فق، مر: به. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: خواندند. (3). مج، وز، مر را كه. (4). مب، مر: پناه داد، چاپ شعراني (2/ 276): بياييد. (5). اساس به صورت «خرقيل» هم خوانده مي شود، مج: كه يا حزقاييل، وز، دب، آج، لب، فق، مب: كه يا حزقيل. (6). دب: يسار، مب: سياف. (7). دب، مب از. (8). همه نسخه بدلها: دستوري باشد. [.....] (12- 9). اساس به صورت «خرقيل» هم خوانده مي شود. (10). مر: در پي. (11). آج، لب، فق، مب، مر: بمانده. صفحه : 334 شوي به فرمان خداي، همه زنده شدند. وهب گفت: سبب آن بود كه سالي قحطناك«1» آمد بر ايشان، و ايشان رنجور شدند«2»، گفتند«3»: كاشك«4» ما«5» بمردماني و«6» از اينكه محنت برستماني«7»؟ تمنّاي مرگ كردند، خداي تعالي وحي كرد به حزقيل«8»، گفت: يا حزقيل«9»؟ تمنّاي مرگ مي كنند تا برهند، و گمان مي برند كه در مرگ راحت است ايشان را، چه راحت بود در مرگ ايشان را؟ و من هر گه كه خواهم ايشان را زنده كنم. و اگر خواهي تا بداني«10» برو به فلان زمين كه آن جا جماعتي مردگان هستند، و ايشان را آواز ده تا من ايشان را زنده كنم. حزقيل«11» به آن زمين آمد، بسياري استخوانها«12» پوسيده ريزيده متفرّق شده ديد، آواز داد كه: اي استخوانها«13» پوسيده و

گوشت رفته و پوست ممزّق شده؟ با هم آيي«14». به فرمان خداي با هم آمدند«15» [322- پ] [اشاره]. گفت: اي گوشتهاي پوسيده شده؟ بر اينكه استخوانها«16» پوشيده شوي. به فرمان خداي پوشيده شد«17». گفت اي پوستهاي ممزّق شده؟ بر سر اينكه گوشت پوشيده شوي، به فرمان خداي پوشيده شد. آنگه گفت: اي روحهاي جدا شده؟ از اينكه كالبدها به اينكه قالبها باز شوي به فرمان خداي. روحهاي ايشان به تنهايشان در آمد«18» و زنده شدند و برخاستند و به يك بار تكبير كردند. منصور بن المعتمر گفت كه، مجاهد گفت: چون زنده شدند«19» گفتند: سبحانك ---------------------------------- - (1). مب: قحطناكي. (2). مب، مر: شدندي. (3). وز، آج، لب، فق: مي گفتند. (4). آج، لب، فق، مب، مر: كاشكي. (5). مج، وز، دب، مب، مر: تا. (6). آج، لب، فق: تا. (7). دب: برستيمي. (11- 8). اساس به صورت «خرقيل» هم خوانده مي شود. (9). مج: يا حزقاييل. (10). همه نسخه بدلها: بدانند. (12). وز: استخانها، آج، لب، فق، مب، مر: استخوانهاي. [.....] (16- 13). وز: استخانهاي. (14). اساس: هم اي/ هم آيي، مب، مر: هم آييد. (15). دب: آمده، آج، لب، فق، مب: آمد. (17). دب، مب، مر آنگه. (18). آج، لب، فق به فرمان خداي، مب، مر به فرمان خداي تعالي. (19). آج، لب، فق، مب، مر باتّفاق. صفحه : 335 ربّنا و بحمدك لا اله الّا انت، و برخاستند و با ميان قوم شدند و مدّتي دراز زندگاني كردند، و مي دانستند كه ايشان مرده بوده اند و گونه روي ايشان با حاله«1» اوّل نشد، و هر جامه كه پوشيدندي«2» چرب شدي و از ايشان بوي آمدي

كه اندكي«3» كراهت داشتي. عبد اللّه عبّاس گفت: آن بوي هنوز از فرزندان ايشان كه از آن سبط بودند آيد تا به وقت آجالي كه خداي- عزّ و علا- حكم كرده بود بماندند و آنگاه«4» بمردند. قتاده گفت: خداي بر ايشان خشم گرفت براي آن كه از مرگ بگريختند، پس ايشان را زنده كرد تا به آجالي مقدّر كه ايشان را بود. و اينكه آيت دليل صحّت رجعت مي كند و قطع شغب و تعجّب و استبعادي كه نمايند«5»، و استبعاد اينكه، شك ّ در قدرت خداي باشد- جل ّ جلاله- و در اينكه چه تعجّب باشد كه خداي تعالي در آخر زمان به معجز صاحب معجزي گروهي را زنده كند، چنان كه گفت: وَ يَوم َ نَحشُرُ مِن كُل ِّ أُمَّةٍ فَوجاً مِمَّن يُكَذِّب ُ بِآياتِنا فَهُم يُوزَعُون َ«6»، و آن جا كه ذكر قيامت كرد گفت: وَ يَوم َ نَحشُرُهُم جَمِيعاً«7». و صادق را- عليه السّلام- پرسيدند كه: خداي به رجعت كه را«8» زنده كند! گفت دو گروه را: من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا، آن كس كه مؤمن خالص باشد يا كافر خالص، مؤمن براي آن تا انتقام كشد از آنان كه او را طعنه زده باشند، و كافر براي آن تا ببيند به عيان آنچه منكر بود آن را، و به دليل مفهوم خود نكرد تا آن دو كس كه منازعت كرده باشند و در منازعت برفته«9»، مقرّ منكر را گويد: لَقَد كُنت َ فِي غَفلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنك َ غِطاءَك َ فَبَصَرُك َ اليَوم َ حَدِيدٌ«10». هذا الّذي كنت في الاحياء«11» تنكره قد كنت تجحده و الآن تبصره ---------------------------------- - (1). مج، آج، لب، فق، مب، مر: حالت. (2). آج،

لب، فق: پوشيده بودند. (3). آج، لب، فق، مب، مر: اندك. (4). آج، لب، فق، مب، مر: آنگه. (5). مب: مي نمايند. (6). سوره نمل (27) آيه 83. (7). سوره انعام (6) آيه 22. (8). اساس و همه نسخه بدلها: كرا/ كه را. [.....] (9). مج، وز، مب، مر: نرفته، باشند، دب: برفته باشند، آج، لب، فق: رفته باشند. (10). سوره ق (50) آيه 22. (11). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 277): في الاخبار، كه با توجّه به سياق عبارت فارسي در توضيح شعر، مرجّح مي نمايد. صفحه : 336 آنچه به خبر مي شنيدي و نمي گرويدي، اكنون به عيان بديدي مشكلت بيان شد و خبرت عيان شد تا تو را باور باشد و مرا ياور باشد، و از ميان ما هر دو داور«1» باشد. آن را گمان علم اليقين شود، و اينكه را علم اليقين عين اليقين شود، اينكه، چشم به ديدار او روشن كند، و آن، كنار«2» از خون دل گلشن كند، اينكه گويد: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي هَدانا لِهذا«3» ...، آن گويد: يا وَيلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا«4» ...، [323- ر] اينكه«5» گويد: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي صَدَقَنا وَعدَه ُ«6» ...، آن گويد: يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً«7»، اينكه گويد: الحمد للّه الّذي وفّقني حتّي اتّخذت مع الرّسول سبيلا، آن گويد: يا وَيلَتي لَيتَنِي لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِيلًا«8»، اينكه گويد: و انّي كنت مذ زمن طويل ارجّي ان اراك و ان تراني آن گويد: و انّي قد اطعت«9» الجهل دهرا كأنّي و الرّدي متعانقان اينكه بگويد: ساليان دراز است تا در قيد فراقم و در بند اشتياقم، آن نيز بگويد: ساليان در هوان

هوي«10» بودم و با رداء«11» ردي«12» بودم، امروز كه چشم بر كردم«13» كار نه چنان است كه من گمان بردم«14». چندان كه همي نگه كنم در كارم در دست من امروز بجز حسرت نيست آنگه حاكم از ميان ايشان حكم كند، آن را بر آرد و اينكه را فرو برد، آن را بر سر آرد«15» و اينكه را از سر بر آرد آن را بر سرير«16» سروري«17» نشاند«18»، و اينكه را چون هباء در هوا فشاند. ---------------------------------- - (1). لب: ياور. (2). لب، فق، مب، مر: كار. (3). سوره اعراف (7) آيه 43. (4). سوره يس (26) آيه 52. (5). مب، مر: و اينكه. (6). سوره زمر (39) آيه 74. (7). سوره نبأ (78) آيه 40. (8). سوره فرقان (25) آيه 28. (9). مب، مر: ابلغت. (10). دب، آج، لب، مر: هوا. (11). لب، فق: باردار، آج: بارزوي. [.....] (12). دب: ردا، آج: دوا. (13). دب: باز كردم. (14). آج شعر، مب نظم. (15). مر: آن را سر بر آرد. (16). همه نسخه بدلها بجز دب: بسرير. (17). همه نسخه بدلها: سرور. (18). مج، وز، آج، لب، فق: بر نشاند. صفحه : 337 پس قديم- جل ّ جلاله- براي قطع شغب ساعيان«1» و انكار مستنكران«2» آنچه در اينكه امّت ما خواست بودن«3»، آن را مثالي در امّت متقدّم بنمود تا راه تعجّب بسته شود و زبان استبداع شكسته شود، و بر زبان مبين شرع چنين فرمود كه: سيكون في امتي ما كان في بني اسرائيل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة ، پس رجعت آخر زمان را كه در عهد صاحب امر«4» باشد، در اينكه«5» آيت

مثال كرد تا با او بيندازند چنان كه پاي نعل با پاي نعل و پرّ تير با پرّ تير. گفت: أَ لَم تَرَ، نبيني، و معني آن كه نمي داني؟ و اينكه از رؤيت قلب باشد نه از رؤيت چشم، و اينكه از براي مبالغت گفت در تصديق اخبار او، يعني تو را به چيزي«6» كه من گويم چنان بايد كه علم حاصل بود كه آن را كه معاينه در چيزي مي نگرد. و اهل معاني گفتند: اينكه لفظي است موضوع، تعجيب«7» و تعظيم را، عرب گويند«8»: هل رأيت مثل ما وقع لي، و الم تر الي ما يصنع فلان، تو هرگز ديدي اينكه واقعه كه ما را افتاد، و مي بيني كه فلان چه مي كند؟ و غرض از اينكه نه رؤيت قلب باشد و نه رؤيت بصر، و انّما مراد آن است كه: سامع را تعجّب«9» مي آرد، و آن كار در چشم او بزرگ مي كند، و سبيل هر چه در قرآن از اينكه معني هست همه اينكه است. و ابو عبد الرّحمن السّلمي ّ در همه قرآن اينكه كلمه به سكون «را» خواند، و اينكه لغت قومي از عرب است چون « يا » به جزم بيفگندند و هم آمد ايشان را كه «را» آخر كلمت است، او را ساكن بكردند، قالوا: الم تر، و انشد الفرّاء: الت سليمي اشتر لنا دقيقا و اينكه لفظ با «الي به كار دارند، كأنّهم اجروه مجري النّظر«10» قوله: وَ هُم أُلُوف ٌ، «واو» حال است، و «الوف» جمع كثير باشد و «آلاف» ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: شاغبان. (2). آج، لب، فق، مب، مر: مستكبران. (3). آج، لب، فق، مر: بودند،

وز: خواست بودن (به كسر حرف آخر). (4). آج، لب، مب: صاحب الامر. (5). همه نسخه بدلها: به اينكه. (6). مج، وز، آج: خبري. (7). آج، لب، فق، مب، مر: تعجّب، دب: تبعجيب. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گويد. (9). وز، دب: بعجب. (10). مج، وز: النّظير. صفحه : 338 جمع قليل بود، و «واو» حال در جمله ابتدا«1» و خبر شود [323- پ] يا «2» در جمله فعل و فاعل. حَذَرَ المَوت ِ، نصب«3» است علي انّه مفعول له، كما تقول: فعلت ذلك مخافة الشّرّ. إبن زيد گفت: وَ هُم أُلُوف ٌ، معني آن است كه: مؤتلفة«4» قلوبهم، دلهاشان موافق بود. و قوله: فَقال َ لَهُم ُ اللّه ُ، «قول» اينكه جا مجاز است كه خداي تعالي با ايشان سخن نگفت«5»، همچنان است كه گفت: فَقال َ لَها وَ لِلأَرض ِ ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ«6»، و اگر شبهتي است«7» كه خداي تعالي با آسمان و زمين«8» گفت، شبهت نيست كه آسمان و زمين با او چيزي نگفتند، و از ايشان قولي نبود. و قوله تعالي: مُوتُوا، صورت امر دارد، و مراد تكوين است، و اينكه جملت عبارت بود از سرعت وجود مقدوري كه وجودش مراد بود، كما قال«9» تعالي: كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين َ«10». آنگه تقرير آن كرد كه خداي تعالي مفضل است بر بندگان خود در آيت، تقرير نعمت خود و كفران نعمت كافر نعمتان كرد، گفت: من«11» نعمت مي كنم، و لكن بيشتر مردمان شاكر نه اند، كافرند. قوله: وَ قاتِلُوا، در او دو قول گفتند: يكي آن كه خطاب ايشان است، و خداي تعالي چون ايشان از جهاد بگريختند ايشان را بميرانيد و زنده كرد، آنگه

گفت: با سر جهاد شوي. و بعضي دگر گفتند: اينكه خطاب امّت محمّد است- صلّي اللّه عليه و آله- كه امر كرد ايشان را به جهاد، و اينكه اوليتر است براي آن كه با«12» اينكه قول كلام بر وجه خود بود و محتاج نباشد به محذوفي، و بر وجه اوّل تقدير محذوفي بايد كردن، من قوله: وَ قِيل َ لَهُم«13» ...، براي آن كه معني اينكه است كه: خداي تعالي ايشان را بميرانيد و پس با زنده«14» كرد، و گفتند، ايشان را، او قال لهم، يا گفت ايشان را كه: قتال كني. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: مبتدا. (2). دب: و يا ، مج، وز، لب، فق: تا. (3). مب، مر: منصوب. (4). مب، مر: مؤلّفة. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت. (6). سوره فصّلت (41) آيه 11. (7). همه نسخه بدلها: هست. (8). همه نسخه بدلها قولي. (9). فق، مب اللّه. (10). سوره بقره (2) آيه 65. (11). آج، لب، فق تقرير. [.....] (12). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (13). سوره آل عمران (3) آيه 167. (14). آج، لب، فق، مب، مر: باز زنده. صفحه : 339 و «قتال»، مقاتله بود، و مقاتله ميان دو كس باشد، كالزار«1» كردن با يكدگر، فعال به معني مفاعله بود قياسي مطّرد است، و قتل نقض بنيه«2» حيات بود. و قوله: فِي سَبِيل ِ اللّه ِ مراد جهاد است به اتّفاق. وَ اعلَمُوا أَن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، اي سميع لأقوالكم«3» عليم باحوالكم«4»، بداني كه خداي شنواست و دانا، مي شنود كه شما چه مي گويي، و داناست به احوال شما كه در اينكه تعلّل كه مي كني در تقصير در

باب جهاد راست مي گوي«5» يا نه. و وجه اتّصال اينكه آيت به آيت مقدّم آن است كه، خداي تعالي باز نمود كه: آنان كه ايشان از جهاد بگريختند، با ايشان چه معاملت رفت. آنگه عقب آن جهاد فرمود تا ما را تنبيه باشد و تحذير از مثل حال ايشان، اگر بگريزند يا تكاسل نمايند. مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ«6»، سفيان ثوري گفت چون اينكه آيت فرود آمد: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها«7»، رسول- عليه و علي آله السّلام- گفت: رب زد امتي ، بار خدايا امّت مرا بيفزاي؟ [324- ر] خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«8»: مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ قَرضاً حَسَناً، گفت: بار خدايا؟ بيفزاي امّت مرا. خداي تعالي آن«9» آيت فرستاد: مَثَل ُ الَّذِين َ يُنفِقُون َ أَموالَهُم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ كَمَثَل ِ حَبَّةٍ«10»- الاية، گفت: بار خدايا؟ بيفزاي امّت مرا، خداي، تعالي«11» آيت فرستاد: إِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُون َ أَجرَهُم بِغَيرِ حِساب ٍ«12». «من»، استفهامي است. و «ذا» اشارت است، «الّذي» اسمي موصول است و ما بعده صله اوست. معني آن است كه كيست«13» كه قرض«14» دهد به خداي! و علما خلاف كردند در معني اينكه «قرض». اخفش گفت: خداي، قرض نه از ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز لب: كارزار. (2). مج، وز، دب: بنيت، لب: بينه. (3). آج، لب، فق، مب، مر اي. (4). آج، لب، فق، مر: لأخوالكم. (5). مي گوي/ مي گويي، مج، وز، دب، مب، مر: مي گوييد. (6). همه نسخه بدلها قرضا حسنا. (7). سوره انعام (6) آيه 160. (8). مب: فرو فرستاد. (9). فق: ندارد، ديگر نسخه بدلها: اينكه. (10). سوره بقره (2) آيه 261. (11). دب، مب اينكه. [.....] (12). سوره زمر

(39) آيه 10. (13). همه نسخه بدلها بجز مر آن كس. (14). همه نسخه بدلها: قرضي. صفحه : 340 سر حاجت مي خواهد، و لكن چنان است كه عرب گويد: لك عندي قرض صدق و قرض سوء«1»، در كاري كه در او مساءت و مسرّت باشد، معني آن كه: كيست«2» كه كاري كند كه چون قرضي شود، واجب بر خداي تعالي قضا و جزاي آن. زجّاج گفت: «قرض» در لغت بلاي نيكو و بلاي بد باشد، قال اميّة بن ابي الصّلت: لا تخلطن ّ خبيثات بطيّبة و اخلع ثيابك منها و انج عريانا كل ّ امرئ سوف يجزي قرضه حسنا أو«3» سيّئا و مدين مثل ما دانا و قال آخر: نجازي القروض بأمثالها فبالخير خير و بالشرّ شرّ كسائي گفت: «قرض» هر عمل نيك يا بد بود كه به سلف بدهي، يعني بكني تا با تو همچنان كنند. إبن كيسان گفت: «قرض» آن بود كه چيزي بدهي تا«4» مثل آن با تو دهند. خداي تعالي، اعمال ما را تشبيه كرد به قرض. چون جزاي آن«5» مثل آن در عقب او خواست بودن، پس «قرض» نام آن چيز است كه بنده بدهد اميد آن را تا عوض آن يا به«6» از آن با او دهند. تشبيها بالقرض الّذي هو الدّين، قال لبيد: و اذا جوزيت قرضا فاجزه انّما يجزي الفتي ليس الجمل«7» و اصل «قرض»، قطع بود، و منه المقراض. ناخن براه را مقراض براي اينكه گويند كه آلت«8» قطع باشد. و قرض كه وام بود براي آن گويند كه قطعه اي«9» باشد كه او از مال خود ببرّد و بدهد. و«10» اهل معاني گفتند: در آيت حذفي هست، معني

آن است«11»: ---------------------------------- - (1). اساس: صدق، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها آن كس. (3). اساس: و، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج، لب، فق: كه. (5). مب، مر: جزاي او در. (6). دب: يابد، مب: پايه. (7). لب، فق، مب، مر: حمل، تفسير تبيان (2/ 285): ... غير الحمل. (8). همه نسخه بدلها قرض. (9). اساس: قطعه/ قطعه اي، آج، لب، فق، مب، مر: قطعه. (10). همه نسخه بدلها بعضي. (11). همه نسخه بدلها بجز دب، مب كه. [.....] صفحه : 341 مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ«1»، اي يقرض عباد اللّه [و] [اشاره]«2» المحتاجين من خلقه، كيست كه قرضي به بندگان خداي دهد و به محتاجان، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كما قال: إِن َّ الَّذِين َ يُؤذُون َ اللّه َ«3» ...، و كقوله: فَلَمّا آسَفُونا«4» ...، و ايذا و ايساف از ما در حق ّ او- جل ّ جلاله- صورت نبندد. معني آن است كه: يؤذون اولياء اللّه و آسفوا انبياء اللّه، و چنان كه در خبر آمد كه: خداي تعالي روز قيامت گويد [324- پ] با بعضي بندگان: 5»6»7»8»9» [عبدي] [اشاره]« استطعمتك« فلم« تطعمني و استسقيتك« فلم تسقني« و استكسيتك فلم تكسني ، بنده من؟ از تو طعام خواستم ندادي«10»، شراب خواستم ندادي«11»، جامه خواستم جامه ام ندادي. بنده گويد: بار خدايا؟ كي بود و چگونه بود! گويد: فلان بنده گرسنه از تو طعام خواست ندادي، و فلان برهنه از تو جامه خواست [ندادي] [اشاره]«12»، فلأمنعنك اليوم فضلي كما منعته ، من امروز فضل خود از تو باز گيرم چنان كه تو

از او باز گرفتي. پس قديم- جل ّ جلاله«13»- آنچه تو به طعام و شراب«14» به درويش دهي«15» به خود حواله كرد، گفت: اگر طعام است و اگر شراب و اگر كسوت به من مي دهي، براي آن كه براي من مي دهي. چون گفت در اينكه خبر كه: به من مي دهي«16» و خواهنده منم- به اينكه معني كه رفت- در دگر آيت گفت من مي گيرم: أَ لَم يَعلَمُوا أَن َّ اللّه َ هُوَ يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ«17» ...، و چون آيت را بر اينكه وجه حمل كنند قرض بر حقيقت خود باشد. و آيت را معني حث ّ بود بر قرض دادن به مستقرضان، ---------------------------------- - (1). دب قرضا حسنا. (12- 5- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره احزاب (33) آيه 56. (4). سوره زخرف (43) آيه 55. (6). لب، فق: اطعمتك. (7). آج، مب، مر: فلا. (8). مج، وز: و استقيتك. (9). مج، وز: استقيتك، دب، لب، فق: يسقي. (10). آج، لب، فق، مب، مر و. (11). مب، مر و. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. (14). مج، وز، دب و كسوت. (15). آج، لب، فق، مب، مر از كسوت. (16). مج، وز، آج، لب، فق: به من دهي. [.....] (17). سوره توبه (9) آيه 105. صفحه : 342 براي آن كه چنان كه صدقه مستحب ّ و مندوب است، قرض هم چنين است، كه قرض فاضلتر، لقوله- عليه السّلام: رأيت مكتوبا علي باب الجنة ، بر در بهشت ديدم نوشته: 1»2» الصدقة بعشرة« و القرض بثمانية« عشر ، گفت: صدقه يكي به ده است، و

قرض يكي به هژده«3». گفتم: يا اخي«4» جبريل، چرا چنين آمد! و آن كه صدقه دهد، نه براي آن دهد تا باز«5» خواهد، و آن كه قرض دهد بر«6» آن دهد تا باز خواهد. گفت: بلي چنين است، و لكن نه هر كه صدقه خواهد از سر حاجت خواهد، و آن كه قرض خواهد الّا از سر حاجت نخواهد. بس صدقه باشد. كه نه به مستحق ّ رسد، و قرض الّا به مستحق ّ محتاج نرسد. از اينكه سبب«7» قرض از صدقه فاضلتر آمد. و نيز شايد تا«8» قرض محمول بود بر صدقه، و براي آن قرض خواند آن را كه آن را«9» جزاي خواهد بودن چون قضاء دين. يحيي بن معاذ گفت: عجبت لمن يبقي له مال و رب ّ العرش يستقرضه، عجب دارم از آن كس كه او را مالي باشد در دست و رها كند، و خداي عرش از او قرض مي خواهد. يكي را از اهل اشارت پرسيدند كه: چرا خداي تعالي با استغنايش از ما محتاجان قرض خواست! گفت: تا باز نمايد كه دوستي ثابت هست از ميان ما! براي آن كه قرض از دوستان خواهند. و ابو سلمه روايت كند از ابو هريره از رسول- عليه السّلام- كه گفت: هر كه«10» چيزي به قرض به برادر مسلمان دهد، خداي تعالي به هر درمي به وزن كوه احد و ثبير و«11» طور سينا حسنات بنويسد او را [325- ر] [اشاره]. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب: بعشر. (2). ضبط اساس: «بثمنية»، مج، وز، آج، لب، فق: بثمينة. (3). دب: هجده، مب: هيجده، مر: هيژده. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). آج، لب،

فق: كه تابان. (6). همه نسخه بدلها: براي. (7). همه نسخه بدلها: از اينكه كار. (8). آج، لب، فق: كه. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه بر آن. (10). همه نسخه بدلها او. (11). دب: و بيشتر از كوه، آج: و بو قبيس و، لب، فق، مب، مر: و بيش و. صفحه : 343 قوله: قَرضاً حَسَناً، و اقدي گفت: محتسبا طيّبة بها نفسه، قرض نيكو آن بود كه براي خداي دهد و دلش به آن خوش بود. عبد اللّه مبارك گفت: قرض نيكو آن بود كه مالش حلال بود. عمرو بن عثمان الصّدفي ّ گفت: آن بود كه بدهي و منّت ننهي. سهل بن عبد اللّه گفت: آن بود كه عوضي چشم ندارد. فَيُضاعِفَه ُ، تا مضاعف كند خداي آن را. قرّاء خلاف كردند. عاصم خواند و إبن ابي اسحاق و ابو حاتم در شاذّ: «فيضاعفه» به نصب «فا» و به «الف». إبن عامر و يعقوب خواندند: «فيضعّفه» به نصب«1» و تشديد بي «الف». إبن كثير و ابو جعفر خواندند: به تشديد و رفع، باقي خواندند: به «الف» و تخفيف و رفع «فا». آن كس كه به رفع خواند، عطف كند علي قوله يُقرِض ُ اللّه َ. و گفته اند: بر استيناف«2» علي تقدير: فهو يضاعفه. و آن كه به نصب خواند، به جواب استفهام كند به «فا». و تشديد و تخفيف هر دو لغت است، و حجّت تشديد قوله: أَضعافاً كَثِيرَةً، و تفعيل تكثير فعل را باشد. حسن بصري و سدّي گفتند: اينكه تضعيف جز خداي تعالي نداند، براي آن كه آن را كه خداي بسيار خواند آن را، چه اندازه باشد! قالوا و هذا كما

قال: وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً عَظِيماً«3». وَ اللّه ُ يَقبِض ُ وَ يَبصُطُ«4»، و خداي تعالي روزي تنگ كند بر آن كه خواهد و فراخ كند بر آن كه خواهد، و وقتي بر شخصي تنگ كند، و وقتي فراخ كند بر حسب مصلحت. و «قبض» به معني امساك آمد في قوله: وَ يَقبِضُون َ أَيدِيَهُم«5»، اي يمسكونها عن النّفقة. و «بسط» به معني فراخ روزيي«6» آمد في قوله: وَ لَو بَسَطَ اللّه ُ الرِّزق َ لِعِبادِه ِ«7»، و اصل در اينكه باب دست بستن و گشادن باشد، آنگه كنايت كردند ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها بجز دب فاء. (2). همه نسخه بدلها بجز دب: استثنا. [.....] (3). سوره نساء (4) آيه 40. (4). كذا در اساس و همه نسخه بدلها: يبسط، قرآن كريم: يبصط. (5). سوره توبه (9) آيه 67. (6). همه نسخه بدلها: روزي. (7). سوره شوري (42) آيه 27. صفحه : 344 به اينكه از بخل و به آن از سخا، و ابو تمّام مي گويد در اينكه معني: تعوّد بسط الكف ّ حتّي لو انّه ثناها لقبض لم تجبه انا مله و بعضي مفسّران گفتند: مراد احيا و اماتت است. «يقبض» مراد قبض روح است، و «يبسط»«1» مراد بسط عمر، و گفته اند مراد آن است كه: وَ اللّه ُ يَقبِض ُ، اي يقبض«2» الصّدقة، خداي صدقه بستاند و يبسط الخلف، و عوض بگسترد يعني فراخ دهد و بسيار. و بعضي دگر«3» گفتند: مراد قبض«4» دلها و بسط آن است، براي آن كه دادن و ندادن به دل تعلّق دارد. آن را كه خداي خواهد، توفيق دهد تا دلش گشاده و فراخ شود به دادن، و قبض كند دل آن كس

كه خواهد تا بخل و امساك كند. و مراد از آيت آن بود كه: ازمّة القلوب بيد اللّه، زمامهاي دلها به دست مشيّت خداست، چنان كه خواهد گرداند [325- پ] كه مقلّب القلوب اوست. وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ، و مرجع و مآب با خداست، با او برند شما را تا جزا دهد هر كسي«5» را بر وفق عملش. و قتاده گفت: «ها» راجع است با خاك، كناية عن غير مذكور، يعني با خاك برند شما را، چنان كه: مِنها خَلَقناكُم وَ فِيها نُعِيدُكُم«6». و راوي خبر گويد«7»: چون اينكه آيت فرود آمد، مردي بود در صحابه رسول- نام او ابو الدّحداح- بيامد و رسول را گفت: يا رسول اللّه؟ خداي از ما قرض مي خواهد، و او از ما بي نياز است؟ گفت: بلي، مي خواهد تا شما را به بهشت برد. گفت: يا رسول اللّه؟ اگر من قرضي«8» دهم به خداي- عزّ و جل ّ- تو ضمان كني براي من بهشت! گفت: آري، هر كه او صدقه اي«9» بدهد، مانند آنش در بهشت بدهند. گفت: يا رسول اللّه؟ و اهل من- ام ّ الدّحداح- با من باشد! گفت: آري. و گفت: اينكه دخترك خرد من دحداحة با من باشد! گفت: آري. گفت: دست به من ---------------------------------- - (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، قرآن كريم: يبصط. (2). آج، لب، فق، مر اي يقبل، مب اي يبطل. (3). مب، مر: ديگر. (4). مب، مر: بقبض. (5). آج، لب، فق، مب، مر: كس. (6). سوره طه (20) آيه 55. (7). آج، لب، فق، مب، مر كه. (8). همه نسخه بدلها بجز وز: قرض. (9). همه نسخه بدلها: صدقه. [.....] صفحه :

345 ده. رسول- عليه السّلام- دست در دست او نهاد. او گفت: يا رسول اللّه؟ مرا دو خرماستان«1» است، يكي به بالاي مدينه و يكي به زير مدينه، جز آن چيزي ندارم. هر دو قرض كردم بر خداي- عزّ و جل ّ. رسول- عليه السّلام- گفت: نه، يكي قرض كن و يكي رها كن تا معيشه«2» تو و عيال تو باشد. گفت: يا رسول اللّه؟ چون چنين مي فرمايي، گواه باش كه از اينكه دو خرماستان«3» آن كه بهينه است خداي راست، و آن حايطي است سيصد«4» خرما بن در او، رسول- عليه السّلام- گفت: اذا يجزيك اللّه الجنّة، خداي تعالي به جزاي آن بهشت به تو دهد. آنگه ابو الدّحداح بيامد و اهلش و فرزندانش در حديقه بودند، گرد درختان مي گرديدند و كاري مي كردند، آواز داد و اينكه بيتها انشاء كرد: هداك ربي سبل الرّشاد الي سبيل الخير و السّداد بيني من الحايط لي بالواد«5» فقد مضي قرضا الي التّناد«6» اقرضته اللّه علي اعتماد بالطّوع لا من ّ و لا ارتداد الّا رجاء الضّعف في المعاد«7» فارتحلي بالنّفس و الاولاد و البرّ لا شك ّ فخير زاد قدّمه المرء الي المعاد«8» ام ّ الدّحداح گفت: بارك اللّه لك فيما اشتريت، خداي تو را مبارك كناد آنچه خريدي. ابو الدّحداح«9» اينكه بيتها بگفت«10»: بعلك«11» ادّي ما لديه و نصح ان ّ لك الحظّ اذا الحظّ وضح [623- ر] قد متّع اللّه عيالي و منح بالعجوة السّوداء و الزّهر«12» البلح ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق، مب، مر: خرما استان. (2). همه نسخه بدلها: معيشت. (3). فق، مر: خرما استان. (4). مج، دب، آج، مر: ششصد، وز، لب، فق، مب: شصد. (5).

آج، مر: بالزّاد، مب، فق: بالرّاد. (6). مج، وز، آج، لب، فق: التّنادي. (7). مج، وز: المعاد. (8). دب گفت يا رسول اللّه. (9). مج، وز: ندارد. (10). مب نظم. (11). اساس، مج، وز، دب: مثلك، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). مج، وز، دب: و الزّهو. صفحه : 346 و العبد يسعي و له ما قد كدح طول اللّيالي و عليه ما اجترح ام ّ الدّحداح آنچه كودكان در دامن و آستين داشتند از ايشان بستد و بريخت، و آنچه در دهن داشتند از دهانشان بگرفت و بينداخت، و بيرون آمدند و با حديقه ديگر رفتند. رسول- عليه السّلام- گفت: كم من عذق ردّاح و دار فيّاح في الجنّة لابي الدّحداح، گفت: بس درخت بزرگ و سراي فراخ كه ابو الدّحداح را خواهد بودن در بهشت. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 246 تا 252]

[اشاره]

أَ لَم تَرَ إِلَي المَلَإِ مِن بَنِي إِسرائِيل َ مِن بَعدِ مُوسي إِذ قالُوا لِنَبِي ٍّ لَهُم ُ ابعَث لَنا مَلِكاً نُقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ قال َ هَل عَسَيتُم إِن كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِتال ُ أَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِل َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ قَد أُخرِجنا مِن دِيارِنا وَ أَبنائِنا فَلَمّا كُتِب َ عَلَيهِم ُ القِتال ُ تَوَلَّوا إِلاّ قَلِيلاً مِنهُم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالظّالِمِين َ (246) وَ قال َ لَهُم نَبِيُّهُم إِن َّ اللّه َ قَد بَعَث َ لَكُم طالُوت َ مَلِكاً قالُوا أَنّي يَكُون ُ لَه ُ المُلك ُ عَلَينا وَ نَحن ُ أَحَق ُّ بِالمُلك ِ مِنه ُ وَ لَم يُؤت َ سَعَةً مِن َ المال ِ قال َ إِن َّ اللّه َ اصطَفاه ُ عَلَيكُم وَ زادَه ُ بَسطَةً فِي العِلم ِ وَ الجِسم ِ وَ اللّه ُ يُؤتِي مُلكَه ُ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ (247) وَ قال َ لَهُم نَبِيُّهُم إِن َّ آيَةَ مُلكِه ِ أَن يَأتِيَكُم ُ التّابُوت ُ فِيه ِ

سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَك َ آل ُ مُوسي وَ آل ُ هارُون َ تَحمِلُه ُ المَلائِكَةُ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لَكُم إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (248) فَلَمّا فَصَل َ طالُوت ُ بِالجُنُودِ قال َ إِن َّ اللّه َ مُبتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِب َ مِنه ُ فَلَيس َ مِنِّي وَ مَن لَم يَطعَمه ُ فَإِنَّه ُ مِنِّي إِلاّ مَن ِ اغتَرَف َ غُرفَةً بِيَدِه ِ فَشَرِبُوا مِنه ُ إِلاّ قَلِيلاً مِنهُم فَلَمّا جاوَزَه ُ هُوَ وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا اليَوم َ بِجالُوت َ وَ جُنُودِه ِ قال َ الَّذِين َ يَظُنُّون َ أَنَّهُم مُلاقُوا اللّه ِ كَم مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذن ِ اللّه ِ وَ اللّه ُ مَع َ الصّابِرِين َ (249) وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوت َ وَ جُنُودِه ِ قالُوا رَبَّنا أَفرِغ عَلَينا صَبراً وَ ثَبِّت أَقدامَنا وَ انصُرنا عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ (250) فَهَزَمُوهُم بِإِذن ِ اللّه ِ وَ قَتَل َ داوُدُ جالُوت َ وَ آتاه ُ اللّه ُ المُلك َ وَ الحِكمَةَ وَ عَلَّمَه ُ مِمّا يَشاءُ وَ لَو لا دَفع ُ اللّه ِ النّاس َ بَعضَهُم بِبَعض ٍ لَفَسَدَت ِ الأَرض ُ وَ لكِن َّ اللّه َ ذُو فَضل ٍ عَلَي العالَمِين َ (251) تِلك َ آيات ُ اللّه ِ نَتلُوها عَلَيك َ بِالحَق ِّ وَ إِنَّك َ لَمِن َ المُرسَلِين َ (252) [326- پ] [اشاره]

[ترجمه]

نبيني جماعت«1» را از فرزندان يعقوب از پس موسي، چون گفتند پيغامبري را از ايشان بفرست براي ما پادشاهي«2» تا كالزار«3» كنيم در راه خداي، گفت: چنان باشد كه اگر بر نويسند«4» بر شما كالزار«5» كه كالزار«6» نكني، گفتند: چه بوده است [ما را] [اشاره]«7» كه كالزار«8» نكنيم در ره خداي، و بيرون كردند ما را از سراهامان و فرزندانمان، [چون] [اشاره]«9» نوشتند بر ايشان كالزار«10» برگرديدند مگر اندكي از ايشان، و خداي داناست به بيداد كاران. و گفت ايشان را پيغامبرشان«11»: خداي بفرستاد براي شما«12» طالوت را پادشاه، گفتند: چگونه باشد او را پادشاهي بر ما، و

ما سزاوارتريم به پادشاهي از او، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: جماعتي. (2). مج، وز، آج، لب، فق را. [.....] (10- 8- 6- 5- 3). مج، وز، فق: كارزار. (4). مج، وز، بر تو نويسند، آج، لب، فق: بنويسند. (9- 7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (11). مج، فق بدرستي كه. (12). اساس: ايشان، با توجه به مج و معني كلمه تصحيح شد. صفحه : 347 نداده اند«1» او را فراخي از خواسته«2»، گفت كه خداي برگزيد او را بر شما، و بيفزود او را زيادت در دانش و تن، و خداي بدهد پادشاهيش آن را كه خواهد و خداي توانگر و داناست [327- ر] [اشاره]. و گفت ايشان را پيغامبرشان كه علامت پادشاهي او آن است كه به شما آيد تابوت، كه در او وقار است از خداي شما، و مانده از آنچه رها كرد آل موسي و آل هارون، برگيرند آن را فريشتگان، در آن علامتي باشد«3» شما را، اگر از جمله مؤمنان باشي. [327- پ] چون ببرد طالوت لشكرش را، گفت خداي مي بيازمايد شما را به جويي«4»، هر كه باز خورد از او نيست از من، و هر كه بنخورد«5» از آن او از من است، مگر آن كس كه برگيرد كفي به دستش، باز خوردند از او مگر اندكي از ايشان چون در گذشت از او، و آنان كه ايمان داشتند«6» با او گفتند نيست توانايي ما را امروز به جالوت و لشكرش، گفت آنان كه دانستند كه ايشان باز شوند با پيش خداي، بس گروه اندك كه غلبه كند«7» گروه بسيار را به فرمان خداي، و خداي با

شكيبايان«8» است. چون بيرون آمدند براي جالوت و لشكرش، گفتند ---------------------------------- - (1). اساس: نه داده اند/ نداده اند. (2). مج، آج، لب، فق: از مال، وز: به فراخي از مال. (3). مج، وز و. (4). كذا در اساس: جوي/ جويي. (5). آج، لب، فق: نخورد. (6). مج: ايمان آرند. (7). آج: غلبه كنند. (8). مج، وز، آج، لب، فق: شكيبايان. صفحه : 348 پروردگارا، برريز«1» بر ما شكيبايي و به جاي دار پايهاي ما، و ياري ده ما را بر مردمان نا گرويده«2» [328- ر] [اشاره]. بشكستند ايشان را به فرمان خداي، و بكشت داود جالوت را، و بداد خداي او را«3» پادشاهي و حكمت، و باز آموخت او را از آنچه خواست، و اگر نه باز داشت خداي بودي«4» مردمان را بهري به بهري، تباه گشتي زمين، و لكن خداي، خداوند فضل است بر جهانيان. اينكه آيتهاي خداست كه خوانيم ما آن را بر تو بدرستي، و تو از جمله پيغامبراني. قوله«5»: أَ لَم تَرَ إِلَي المَلَإِ، و «ملأ» جماعتي معروفان باشند كه يملؤون العيون، كه به چشمها«6» در آيند، و چشم از ايشان پر شود از سادات و اشراف قوم، و او را از لفظ خود واحد نيامده است كالخيل و الإبل و الرّهط«7» و الجيش و النّفر و القوم، و گفته اند«8»: جمعش املاء آمده است، قال الشّاعر: سط الاملاء و افتتح الدّعاءا لعل ّ اللّه يكشف ذا البلاءا مِن بَعدِ مُوسي، يعني از پس وفات موسي. إِذ قالُوا لِنَبِي ٍّ لَهُم ُ، چون گفتند پيغامبري را از ايشان. خلاف كردند در آن«9» پيغامبر كه كه«10» بود! قتاده گفت: يوشع بن نون بن افراييم«11» بن يوسف بن

يعقوب بن [328- پ] اسحاق بن ابراهيم بود. ---------------------------------- - (1). لب: بريز. [.....] (2). فق: ناگرويدگان. (3). مج، وز، آج، لب، فق: به وي داد خدا. (4). فق: بوي. (5). مب تعالي. (6). مب، مر ايشان. (7). آج، لب، فق، مب: الرّهبة، مر: الرّهبة. (8). آج، لب، فق، مب، مر كه. (9). همه نسخه بدلها بجز دب: در اينكه. (10). آج، لب، فق، كي. (11). دب، آج، لب، فق: افراهيم. صفحه : 349 سدّي گفت: نامش شمعون بود و براي آنش شمعون خواندند كه مادر او را از خدا بخواست به دعاء. چون دعاي مادرش را اجابت آمد و او را بزاد، گفت: سمع اللّه دعائي، و «سين» به لغت عبراني «شين» گردد، و او شمعون بن صفيّة بن علقمة بن ابي يأسف بن قارون بن يصهر بن«1» قاهث«2» بن لاوي بن يعقوب بود. و ديگر مفسّران گفتند: اشمؤيل«3» بود، و اينكه به زبان عبراني اسماعيل بود، و هو إبن تالي«4» بن علقمة بن حام بن النّهر بود. و مقاتل گفت: از نسل هارون بود. مجاهد گفت: اشموئيل«5» بن هلقانا بود«6» ابو اسحاق و وهب و سدّي و كلبي گفتند: سبب سؤال ايشان آن بود كه چون موسي- عليه السّلام- با جوار رحمت خداي رفت«7»، يوشع بن نون را خليفه خود كرد، و او در ميان قوم حدود توريت و احكام آن بر جاي مي داشت تا با پيش خداي شد. و او كالب را خليفه كرد، تا به جاي او بيستاد«8» و هم آن كرد تا خداي تعالي او را قبض روح كرد. از پس او حزقيل را خداي به پيغامبري بفرستاد، در عهد

او احداث در بني اسرايل«9» پيدا شد و عهد خداي فراموش كردند و بت پرستيدن گرفتند. خداي تعالي الياس را به پيغامبري بفرستاد، و اينكه پيغامبران جمله كه مي آمدند به تجديد شرع موسي و اقامت احكام توريت مي آمدند. و از پس الياس، اليسع آمد به پيغامبري. چون خداي تعالي او را ببرد، فساد در ميان بني اسرايل«10» ظاهر شد و ايشان را دشمني پديد آمد كه او را بلشاثا«11» گفتند، و ايشان از جمله قوم جالوت بودند و عمالقه بودند، ساحل بحر روم تا به مصر و فلسطين به دست ها گرفتند«12» و بر ---------------------------------- - (1). مج، وز: مصهر بن، آج، فق: يضربن، لب، مب، مر: نصربن. (2). دب، آج، لب، فق: فاهت، مب، مر: فامت. (3). دب: اشموئيل، مب: اشمعويل. (4). مج، وز، آج، لب، فق: بابي، دب: بالي، مب: مالي. [.....] (5). مج، وز، فق، مب، مر: اشموئل. (6). همه نسخه بدلها: ندارد، اساس با خطّي متفاوت از متن آورده است. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر و. (8). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: بايستاد، دب: باستاد. (10- 9). مج، وز، دب، لب، مب، مر: اسرائيل. (11). مب، ملشانا، دب: بلسانا ديگر نسخه بدلها: بلشتا. (12). دب: فرا گرفتند. صفحه : 350 بني اسرايل«1» مستولي شدند، و ايشان را مي كشتند و برده از ايشان مي آوردند تا چهار صد و چهل برده از ملك زادگان«2» ايشان به بردگي ببردند و جزيت بر ايشان نهادند، و توريت از ايشان بستدند، و بني اسرايل«3» از ايشان بلا و مشقّت بسيار ديدند، و ايشان را پيغامبري نبود كه تدبير كار ايشان كند، از

خداي مي خواستند تا پيغامبري بفرستد كه در پيش ايشان ايستد و با آن قوم كالزار«4» كند. و سبط نبوّت جمله هلاك شده بودند، از ايشان كس نمانده بود مگر زني آبستن، او را بگرفتند و در خانه اي موقوف بكردند، ترسيدند كه اگر دختري«5» بزايد پنهان كند و به كودكي نرينه بدل كند از سختي رغبت بني اسرايل«6» كه مي ديد«7» در پيغامبري كه باشد در ايشان. و زن از خداي تعالي مي خواست به دعا كه: بار خدايا؟ مرا پسري روزي كن. خداي تعالي او را پسري بداد او را اشموئيل«8» نام نهاد و گفت: سمع اللّه دعائي. و او چون از مادر جدا شد، تكبير كرد خداي را- عزّ و جل ّ. مادر او را چون بزرگ كرد«9»، در بيت المقدّس به پيري سپرد از جمله علماي بني اسرايل«10» تا او را تربيت مي كرد و توريت و علم [329- ر] و احكام شرع«11» مي آموخت او را. چون بالغ شد و خداي تعالي خواست كه او را به پيغامبري بفرستد، جبريل«12» را فرستاد- و او در پهلوي آن پير خفته بود- و پير او را از چشم«13» فرو نگذاشتي يك ساعت، و سخت مشفق بود بر او، و كس را بر او استوار نداشتي جبريل«14»- عليه السّلام- به آواز پير او را ندا كرد، كودك از خواب بجست و گفت: اي پدر؟ تو خواندي مرا! گفت«15»: نه، كه ترسيد كه او بترسد. گفت: بخسب كه خير است. دگر باره آواز داد. كودك گفت: اي پدر؟ تو آواز دادي«16» مرا! پير گفت بخسب، و اگر آوازي شنوي ---------------------------------- - (6- 1). مج، وز، دب، لب، مر: اسرائيل. (3- 2).

مب: شاهزادگان. (4). همه نسخه بدلها بجز لب: كارزار. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: دختر. (7). دب: مي ديدند. (8). مج، وز، لب، فق، مب، مر: اشمويل. (9). مج، وز، دب، مب، مر: بزرگ شد. [.....] (10). مج، وز، دب، لب، مب، مر: بني اسرائيل. (11). همه نسخه بدلها بجز دب: شرعي. (14- 12). مج، وز، دب، مب، مر: جبرئيل. (13). دب: از پيش چشم خود. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پير گفت. (16). مب، مر: تو خواندي. صفحه : 351 جواب مده. به بار سديگر«1» جبريل«2» پيدا شد و گفت: من جبرئيلم«3»، و خداي تعالي تو را پيغامبري داد، بر خيز و پيغام خداي به اينكه قوم بر. او بر خاست«4» و پير را خبر داد. پير گفت: آنچه خداي فرموده است به جاي آر«5». او برخاست«6» به دعوت كردن در ميان قوم. او را باور نداشتند و گفتند: تعجيل مي كني«7» به نبوّت، و خداي تو را هنوز پيغامبري نداده است، و اگر تو پيغامبر خدايي، ما از تو آيت پيغامبري آن مي خواهيم كه از خداي در خواهي تا براي ما پادشاهي فرستد تا«8» در پيش ما با دشمن ما قتال كند. و قوام كار بني اسرايل بر ملوك بودي، و جهاد مفوّض«9» به پادشاه بودي، و پيغامبر پادشاه را مشير و مرشد بودي، و مؤيّد او به وحي از قبل خداي تعالي. وهب منبّه گفت: خداي تعالي اشمويل«10» را به پيغامبري بفرستاد«11»، چهل سال پيغامبري كرد و كار بني اسرايل به استقامت باز آورد. آنگاه جالوت و عمالقه پديد آمدند«12»، بني اسرايل گفتند: ابعَث لَنا مَلِكاً نُقاتِل فِي سَبِيل ِ اللّه ِ. و

ابو عبد الرّحمن السّلمي ّ در شاذّ خواند: «يقاتل«13»» به « يا «14»»، براي آن كه فعل ملك را باشد و او مجزوم است به جواب امر. چون قوم چنين گفتند، او گفت: هَل عَسَيتُم، «هل» استفهام است و «عسي» فعل مقاربت است. و نافع و حسن و طلحة بن مصرّف «عسيتم» خوانند به كسر «سين» در جمله قرآن، و آن لغتي است. و باقي قرّاء به فتح «سين» خوانند، و آن لغت فصيح است. ابو عبيد«15» گفت: اگر «عسيتم» روا بودي خواندن، «عسي ربّكم» هم روا ---------------------------------- - (1). آج، لب: سوم. (2). مج، وز، دب، لب، مب، مر: جبرئيل. (3). آج، فق: جبريلم. (6- 4). دب، لب، مر: برخواست. (5). آج، لب، فق: آور. (7). آج، لب، فق، مب، مر: مكن. (8). همه نسخه بدلها: كه. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: مفروض. [.....] (10). مج، دب، فق، مب، مر: اشموئيل، وز: شمويل. (11). آج، لب، مب، مر و. (12). مب: پديد آمدندي. (13). همه نسخه بدلها في سبيل اللّه. (14). همه نسخه بدلها: بالياء. (15). مر: ابو عبيده. صفحه : 352 بودي. و «عسي» فعلي است جاري مجراي حرف في امتناع التّصريف، از او مستقبل نيايد، و اسم فاعل«1»، و امر و نهي نيايد، جز فعل ماضي از او نيايد. پس اشمويل«2» گفت ايشان را: چنان باشد كه اگر قتال و جهاد بر شما نويسند، فرمان نبري و قتال نكني! جواب دادند و گفتند: ما لَنا [329- پ] أَلّا نُقاتِل َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ. «ما» استفهاميّه است، چه بوده است ما را كه قتال نكنيم در ره«3» خداي! وَ قَد أُخرِجنا مِن

دِيارِنا وَ أَبنائِنا، «واو» حال است، يعني و حال، حالي كه ما را بيرون كرده اند از خان و مان«4» و فرزندان خود. اگر گويند: چرا «ان» آورد اينكه جا، و عرب نگويد: مالك ان لا تفعل، و انّما گويند: مالك لا تفعل، جواب گوييم: هر دو لغت صحيح است، و در قرآن هر دو آمد، قال اللّه تعالي: ما مَنَعَك َ أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُك َ«5»، و قال تعالي: وَ ما لَكُم لا تُؤمِنُون َ بِاللّه ِ«6». كسائي گفت: «في» مقدّر است اينكه جا، معني اينكه است: ما لنا في ان لا نقاتل، چيست ما را در آن كه قتال نكنيم. فرّاء گفت معني آن است«7»: ما يمنعنا، چه منع كند ما را از آن كه قتال كنيم، چون «ما لنا» به معني «ما يمنعنا» باشد، لا بدّ «ان» بايد«8». و بعضي دگر گفتند: «واو» عطف مقدّر است، و تقدير اينكه است: ما لنا و لان لا نقاتل. و چون «واو» باشد، لا بدّ «ان» بايد«9» براي آن كه «ان» مع الفعل در تأويل مصدر باشد، و مصدر اسم بود، و اينكه جا اسم بايد تقول: مالك و ان تفعل كذا، و لا تقول: مالك و تفعل كذا. اخفش گفت: «ان» زيادت است«10»، تقدير اينكه است: ما لنا لا نقاتل في سبيل اللّه. و چون «واو» و «لام» اضمار كند«11» معني آن باشد: ما را چه با آن كه ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر نيايد. (2). دب: اشموئيل. (3). دب، فق، مب، مر: راه. (4). لب، فق: خانمان. (5). سوره اعراف (7) آيه 12. (6). سوره حديد (57) آيه 8. (7). همه نسخه بدلها كه.

(8). ب، مر: باشد. [.....] (9). دب كه. (10). مب و. (11). مب، مر: كنند. صفحه : 353 كالزار«1» نكنيم؟ چنان كه: مالك و ان تفعل، تو را با آن چه كار كه اينكه چنين كني«2»؟ و اينكه همه عبارات طريق تعجّب است بر سبيل مبالغه، كه چگونه ممكن باشد كه با اينكه همه آفت ما كالزار«3» نكنيم، و ايشان سراها«4» ما به غصب«5» فرو گرفته و فرزندان ما را به غارت [و برده] [اشاره]«6» برده. و عبيد بن عمير خواند در شاذّ: «و قد اخرجنا من ديارنا» بر فعل ماضي، چنان كه فعل مسند باشد با دشمن، يعني«7» دشمن با ما چنين كرد«8». و ظاهر كلام عموم است، و فحوا«9» دليل خصوص مي كند براي آن كه آنان«10» كه اينكه مي گفتند ايشان را به بردگي نبرده بودند، و از سراي بيرون نكرده بودند، و لكن چون با خويشان ايشان اينكه معامله رفت، ايشان گفتند با ما رفته است، گفتند: اگر وقتي كه عزيز و ممنوع بوديم، قتال نكرديم كه حاجت نبود ما را به آن، معذور بوديم. امروز چون مقهور و مضطرّ شديم، و پيغامبر هست، و پادشاه باشد، چه عذر آريم كه قتال نكنيم؟ حق تعالي گفت با اينكه همه مبالغه كه كردند باز نمود«11» چون قتال بر ايشان نوشتند ثبات نكردند و بگريختند«12»، مگر اندكي [330- ر] فَلَمّا كُتِب َ عَلَيهِم ُ القِتال ُ تَوَلَّوا إِلّا قَلِيلًا مِنهُم، و در كلام حذفي هست كه سياقت آيت بر او دليل مي كند، و تقدير اينكه است: «فبعث اللّه لهم ملكا و كتب عليهم القتال فلمّا كتب عليهم القتال»، و بر جا«13» بنه ايستادند«14» مگر اندكي، و آن اندكي«15»

آن بودند«16» كه آب نخوردند از آن جوي كه ---------------------------------- - (3- 1). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر: كارزار. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: با آن چه كه چنين كني. (4). دب: كارهاي، مج، وز، لب، فق، مب، مر: سراهاي. (5). لب، فق، مب: غضب. (6). اساس، فق: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آج، لب، فق، مب، مر و. (8). وز، دب: كرده، آج، لب، فق، مب، مر: كرده با ما. (9). اساس: فحوي/ فحوا، مب: فحواي. (10). فق: آن نان/ آنان، دب: آنا. (11). همه نسخه بدلها كه. (12). مج، وز، آج، فق، مر و بر جانب ايستادند، لب و بر يك جانب استادند. [.....] (13). همه نسخه بدلها: جاي. (14). مر: نه ايستادند. (15). دب، آج، لب، فق، مر: اندك. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود. صفحه : 354 ذكرش بيايد، چون آب نخوردند به آب عبر كردند و برابر دشمن شدند و قتال كردند«1». وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالظّالِمِين َ، و خداي تعالي ظالمان را به از آن شناسد كه ايشان خود را. ايشان«2» از گمان خود خبر دادند، و علم احوال ايشان بنزديك خدا«3» بود. حق تعالي گفت من داناام به احوال ايشان و نيّات ايشان. وَ قال َ لَهُم نَبِيُّهُم، گفت ايشان را پيغامبرشان اشمويل«4»: إِن َّ اللّه َ قَد بَعَث َ لَكُم طالُوت َ مَلِكاً، كه خداي تعالي طالوت را بفرستاد براي شما به پادشاهي. و قصّه او آن بود كه مفسّران گفتند: چون بني اسرايل اينكه سخن گفتند و اينكه سختي كردند، خداي تعالي جبريل را فرستاد به اشمويل«5» و عصايي

و قرني- اعني سروي- روغني در او كرده كه آن را روغن قدس خواند«6»، و گفت: خدايت سلام مي كند و مي گويد كه پادشاه بني اسرايل آن بود«7» كه به بالاي اينكه عصا برابر بود، و اينكه روغن بر سر او ريزي، گرد سر او برگردد و به رويش فرو نيايد. و از علامت او اينكه بود كه چون از در سراي تو در آيد، اينكه روغن«8» به جوشيدن آيد. چون شخصي چنين بود، سر او به اينكه روغن مدهّن بكن و به پادشاه«9» بني اسرائيلش كن. اشمويل«10» كس فرستاد و بطون بني اسرايل را مي خواند، و ايشان مي آمدند و خويشتن«11» به عصا اندازه مي گرفتند«12»، بالاي كس«13» با آن موافق نبود، و روغن در قرن ساكن بود. و طالوت را نام به سرياني ساذل«14» بود و به عبري شاول«15» بود، و از فرزندان ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها و ظفر يافتند. (2). آج، لب، فق: اينان. (3). همه نسخه بدلها: خداي. (4). دب: اشموئيل، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (5). دب: اشموئيل. (6). دب: گويند. (7). مج، وز، دب، آج، لب، مر: باشد. (8). مج در او سرو، وز، دب، آج در اينكه سرو، لب، فق، مر در اينكه سر. (9). همه نسخه بدلها: پادشاهي. (10). مج، دب: اشموئيل. [.....] (11). مج، وز، مب را. (12). وز: مي كردند، دب: اندازه مي كردند و مي گرفتند. (13). مب: كسي. (14). مج، وز، فق: شاذل، دب، آج: شازل، لب: شاول، مب: تنازل، مر: تناويل. (15). آج، لب، فق: شاويل، مب، مر: تناويل. صفحه : 355 بنيامين«1» بن يعقوب بود، گفتند: مردي دبّاغ بود اديم كردي. عكرمه و سدّي گفتند: سقّا

بود، به چهار پاي«2» آب كشيدي از نيل. و گفته اند: مكاري بود، خربنده بود، خرش گم شد. در طلب خر مي گرديد با غلامي از آن پدرش، به در سراي اشمويل«3» رسيدند، غلام گفت: اگر در نزديك اينكه پيغامبر شويم«4»، باشد كه ما را خبر دهد از احوال اينكه چهار پاي. در سراي رفتند، و آن قرن پيش اشمويل«5» نهاده بود«6» و روغن در وي. چون طالوت از در سراي در شد، و وجوه و اعيان بني اسرايل حاضر«7»، روغن«8» جوشيدن گرفت. طالوت بنشست و خواست تا حديث چهار پاي كند. اشمويل«9» در او نگريد، گفت: بر پاي خيز. او بر پاي خاست، [330- پ] آن عصا به بالاي او باز گرفت هم بالاي او«10» بود. گفت: پيش من آي. طالوت، پيش«11» رفت، آن روغن قدس بر سر او ريخت روغن گرد سر او چون اكليلي مي گشت، و هيچ به روي«12» او فرو«13» نيامد. سر او به آن روغن مدهّن كرد و گفت: برو كه تو پادشاه بني اسرائيلي«14». گفت: چگونه! گفت: خداي تعالي مرا فرموده است كه تو را پادشاه«15» بني اسرايل كنم. گفت: يا رسول اللّه؟ دانسته باشي كه من از نزديكترين اسباط بني اسرائيلم و از جمله اشراف ايشانم! گفت: بلي. گفت: آيت و علامت اينكه حديث چيست! گفت: آن است كه تو با خانه شوي، پدرت چهار پاي باز يافته بود. آنگه اشمويل«16» بني اسرايل را گفت: إِن َّ اللّه َ قَد بَعَث َ لَكُم طالُوت َ مَلِكاً، خداي ---------------------------------- - (1). فق: بنيامين. (2). مج، آج، لب، فق، مب، مر: چهار پا. (16- 9- 3). مج، دب، اشموئيل. (4). آج، لب، مب: شوم. (5). دب:

اشموئيل. (6). آج، لب، فق، مب، مر: نهاده بودند. (7). مج، وز، دب، آج، لب، مر آن، فق، مب بودند. (8). دب در آن قرن. (10). دب: هم بالا با او، فق: هم ببالاي او. [.....] (11). دب او. (12). اساس: بروي/ به روي، مب، مر: بر روي. (13). فق: فرود. (14). دب: پادشاهي به بني اسرائيلي، آج، لب: پادشاهي ببني اسرائيل. (15). مج، دب: بپادشاه، وز: بپادشاهي. صفحه : 356 تعالي طالوت را به پادشاهي بفرستاد و نصب كرد. اي عجب پادشاهي كم«1» از نبوّت و امامت است؟ چون نصب پادشاه از قبل خداي باشد، نصب امام چرا به تو مفوّض باشد! ايشان به انكار در آمدند كه: أَنّي يَكُون ُ لَه ُ المُلك ُ عَلَينا، تا بداني كه قديما بر آنچه خداي كرد منكران بودند، چگونه او را بر ما پادشاهي رسد! وَ نَحن ُ أَحَق ُّ بِالمُلك ِ مِنه ُ، و ما به پادشاهي از او سزاوارتريم- الخنفساة«2» في عين امّها رامشنة«3»- تزكيه خود به زبان خود مي كردند كه ما حق تريم و اوليتر به پادشاهي از او. ابليس هم اينكه كرد: أَنَا خَيرٌ مِنه ُ«4» ...، و لكن نه با كسي كرد كه تلبيس ابليس بر او برود. آنگه به نقص او در آمدند كه: وَ لَم يُؤت َ سَعَةً مِن َ المال ِ، او را دست فراخيي«5» در مال نداده اند، گمان بردند كه استحقاق تقدّم به سعت مال باشد، ندانستند كه به سعادت مآل باشد. نظر نه به مال است به مآل است، نظر به سعت است، و لكن در علم نه در مال. پيشواي«6» بايد تا از مال مايل باشد، نبايد كه به مال مايل باشد. چون به مال مايل

بود. بخيل بود، و چون از مال مايل بود سخي بود، اينكه موجب تقدّم بود، و آن مقتضي تأخّر، و لكن از آن جا كه همّت تو است، نظر تو به مال است و سؤال تو از اينكه«7» حال است: يقولون ما مالي و مالي و مالهم و ما مال من ما«8» مال يوما الي مال امالي علم مالي ء«9» و ممالي ء أمالي ّ آمالي لدي ّ و اموالي جواب داد: ان اللّه اصطفيه عليكم، گفت: خداي او را بر شما برگزيد. وَ زادَه ُ بَسطَةً فِي العِلم ِ وَ الجِسم ِ، و او را بسطت«10» و زيادت داد«11» در علم و جسم، از شما عالمتر است. و مراد به بسطت«12» جسم، شجاعت و قوّت است، آن داند كه شما نداني و آن تواند كه شما نتواني [331- ر] [اشاره]. به بالا از شما برتر است از آن، به قدر از شما ---------------------------------- - (1). مج: كه. (2). همه نسخه بدلها: الخنفساء. (3). مب: راشيه، مر: رامشية، چاپ شعراني (2/ 290): ... امّها فراشة. (4). سوره اعراف (7) آيه 12. (5). همه نسخه بدلها: دست فراخي. (6). اساس، مج، وز، دب، لب، فق: پيش واي/ پيشواي، آج: پس وي، مر: پيشوايي. (7). همه نسخه بدلها: حسن. (8). آج: قد. (9). لب مالي امالي، فق امالي امالي، چاپ شعراني (2/ 291) و هو مالي. [.....] (12- 10). وز، فق: بسطه، مب: بسط. (11). دب: داند، لب، فق، مب، مر: دارد. صفحه : 357 بالاتر است، چون از شما والاتر«1» است از شما بالاتر«2» است: تبيّن لي ان ّ القماءة ذلّة و ان ّ اعزّاء الرّجال طوالها اگر بيگانه اي«3» كه در علم بيشتر بود«4» و

به قوّت بيشتر«5»، بر خويشان«6» و همگنان تقدّمش دادند«7»، آن كس كه به علم بيشتر و به قوّت«8» بيشتر و با اينكه از همه خويشتر«9» بر بيگانگانش تقدّم نباشد! تا چو«10» او را گفتند كه كاري چنين رفت، گفت: به چه علّت! گفتند: به علّت صحبت. گفت: اگر به صحبت برسد، و به صحبت و قرابت«11» نرسد! أ تكون الخلافة بالصّحابة«12» و لا تكون بالصّحابة و القرابة! ثم ّ انشأ يقول: فإن تك بالشّوري ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيّب و ان كنت بالقربي حججت خصيمهم فغيرك اولي بالنبي ّ و اقرب گفته اند، براي آن گفتند كه: أَنّي يَكُون ُ لَه ُ المُلك ُ عَلَينا وَ نَحن ُ أَحَق ُّ بِالمُلك ِ مِنه ُ كه در بني اسرايل«13» دو سبط بودند: يكي سبط نبوّت، و يكي سبط مملكت. سبط نبوّت سبط لاوي يعقوب«14» بود كه موسي و هارون از آن سبط بودند، و سبط مملكت سبط يهودا بن يعقوب بود كه داود و سليمان از آن سبط بودند. و طالوت از هيچ دو نبود، از سبط بنيامين بن يعقوب بود، و با اينكه همه درويش است و مالي ندارد. اشمويل«15» گفت: به اينكه چه تعلّق دارد، خداي تعالي چو«16» در او صلاحيت اينكه مي بيند، او را برگزيد بر شما و تفضيل و زيادت داد در اينكه دو خصلت، و باز نمود كه: ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: بالاتر. (2). همه نسخه بدلها: والاتر. (3). اساس: بيگانه ي، مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بيگانه. (4). مج، وز، بد، لب، فق، مب، مر: بيشتراند. (5). مج، وز بد، دب، آج بود، ديگر نسخه بدلها اند. (6). دب خويشتن. (7). لب، فق: دارند. (8).

مب: كه تعليم او و قوّت. (9). فق: خويشتن، مب، مر: خويش. (10). فق: چون، مب: چه. (11). اساس: قربت، با توجّه به مج و نيز فحواي عبارت بعدي، تصحيح شد. (12). لب، فق، مب، مر: و الصّحابه. [.....] (13). مج، وز، دب، آج، لب، مر: بني اسرائيل. (14). همه نسخه بدلها: لاوي بن يعقوب. (15). دب: اشموئيل. (16). دب، آج: چون. صفحه : 358 او عالمتر از شماست. گفتند: او خر بنده است. گفت: اگر چه چنين است، او داناست و شما نادان، و آن كه نادان باشد خر باشد، و خر بنده به هر حال [به از خر باشد و] [اشاره]«1» بر خر، سايس و مستولي باشد. اگر چه خر بنده است در تحت امر خرش نكنند، خر اوليتر كه در زير امر او باشد. خري داشت بافسار، فسارش«2» از دست او بستدند، و افسري بر سر او نهادند بدل آن، تا پس از آن كه«3» بنده يك خر بود، خداوند سيصد هزار خر باشد«4». اينكه حديثها بر قول آن كس است كه گفت: كان خر بندجا. وهب منبّه گفت: دبّاغ بود، اگر چه دبّاغ چرب دست بود و استاد«5»، چو پوست، پوست سگ باشد دباغت نپذيرد. كلبي گفت: و زاده بسطة في العلم بالحرب«6»، مراد به «علم»«7» حرب است، علم كالزار«8» نيك دانست تا مطابق و مناسب بسطت«9» جسم بود كه معني او شجاعت است، اگر چه مردي شجاع بود«10» كه علم حرب [331- پ] نداند كارش بر نيايد: الرّأي قبل شجاعة الشّجعان هو اوّل و هي المحل ّ الثّاني و قال- عليه السّلام: الحرب خدعة ، هر دو به جمع در يك

شخص كم باشد، آن را كه قوّت بود علم نبود، و آن را كه علم بود قوّت نبود: فاذا هما اجتمعا لنفس مرّة بلغت من العلياء كل ّ مكان و چون هر دو به هم مجتمع باشند مرتبه دارند،«11» اوّل علم بايد پس قوّت، براي آن كه قوّت بي علم به كار نيست، و علم بي قوّت به كار است، نبيني كه تا چگونه گفت: و لربّما طعن الفتي أقرانه بالرّأي قبل تطاعن الاقران اگر نه آن است«12» كه علم بر همه خصال از شجاعت و جز آن تقدّم دارد، آن ---------------------------------- - (1). اساس، مج، وز، دب: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت افزوده شد. (2). مب، مر: افسارش. (3). آج، لب، فق، مب، مر: خربنده. (4). مر: شد. (5). آج، لبز فق، مب، مر حاذق. (6). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و الجسم. (7). همه نسخه بدلها علم. (8). مج، وز، دب، آج، فق، مب، مر: كارزار. (9). مج، وز، دب، آج، لب: بسطه. (10). آج، لب، فق: شجاع است. [.....] (11). آج، لب، فق، مب، مر او را. (12). همه نسخه بدلها: نه آنستي. صفحه : 359 شيري«1» كز آن كمتر نبود شجاعتر و قويتر از آدميي شجاع باشد، پس واجب كردي كه از او به بودي: لو لا العقول لكان أدني ضيغم أدني إلي شرف من الإنسان آنگه نيز شجاعان را بر يكديگر تفاوت نبودي، تفاوت به تفاوت علم است: و لما تفاضلت النّفوس و دبّرت أيدي الكماة عوالي المرّان از بي علمي و بي رايي بود كه نادان بر دانا و ضعيف بر

قوي، و جاهل بر عالم، و مأمور بر آمر، و رعيّت بر امام زبان جهل دراز كرد تا به شكايت حكايت آن نكايت كرد: 2» حتّي لقد قالت قريش ان ّ عليّا رجل شجاع لكن لا علم له بالحرب للّه هم« هل كان فيهم احد أطول لها مراسا منّي و أشدّ لها مقاساة لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين ثم ّ ها أنا ذا قد ذرّفت علي الستّين و لكن لا امر لمن لا يطاع، و به روايتي ديگر: لا رأي لمن لا يطاع. آنان كه اينكه گفتند كه بودند! آنان بودند كه او ايشان را درويشان«3» مي گفت: 4» قبحا لكم يا اشباه الرّجال، و لا رجال حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال، أيّها الشّاهدة ابدانهم الغائبة عنهم عقولهم المختلفة اهواؤهم ما اعزّ اللّه نصر من دعاكم و لا استراح قلب من قاساكم و لا قرّت عيون من آواكم«، كلامكم يوهن الصّم ّ الصّلاب، و فعلكم يطمع فيكم عدوّكم المرتاب، و يحكم أي ّ دار بعد داركم تمنعون و مع اي ّ امام بعدي تقاتلون، المغرور و اللّه من غررتموه، و من فاز بكم فاز بالسّهم الاخيب، اصبحت لا اطمع في نصرتكم و لا اصدّق قولكم فرّق اللّه بيني و بينكم، و اعقبني بكم من هو خير منكم [233- ر] و اعقبكم بي من هو شرّ لكم امامكم يطيع اللّه و انتم تعصونه و امام اهل الشّام يعصي اللّه و هم يطيعونه و اللّه لوددت ان ّ معوية صارفني بكم صرف الدّينار بالدّرهم اخذ منّي عشرة منكم و اعطاني واحدا من بني فراس بن غنم و اللّه لوددت انّي لم اعرفكم و لم تعرفوني لأنّها معرفة جرّت ندما- في كلام

طويل. بلي؟ چنين مخنّثان، چنان مرد را از اينكه جنس سخن گويند، بلي ---------------------------------- - (1). لب، فق، مب، مر: شتر. (2). آج: ابو هم. (3). دب: در روي ايشان. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مر: اولاكم. صفحه : 360 چون جهان با شكونه«1» گردد كاري در جهان مستقيم كي ماند: اذا وصف الطّائي ّ بالبخل مادر و عيّر قسّا بالفهاهة باقل و قال السّهي للشّمس أنت خفيّة و قال الدّجي يا صبح لونك حايل و طاولت الإرض السّماء سفاهة و«2» فاخرت الشّهب الحصي و الجنادل فياموت زر إن ّ الحياة ذميمة«3» و يا نفس جدّي ان ّ دهرك هازل از اينكه حديث رها كن كه وقت برسد و اينكه بنرسد- هذا خطب يطم ّ و أمر لا يتم ّ - عدنا الي ما كنّا فيه. وَ زادَه ُ بَسطَةً فِي العِلم ِ وَ الجِسم ِ، قيل: اراد طول القامة، بني اسرايل بغايت«4» دراز بودند و از ايشان به سري و گردني درازتر بود. در ميان جمعي مي رفتي از همه سر برداشته«5» و گردن فراشته بودي، تا پنداري شاعر او را گفت: فجاءت به سبط العظام كأنّما عمامته بين الرّجال لواء براي اينكه به بالاي آن عصا بود كه از آسمان آوردند، بيانش: وَ زادَكُم فِي الخَلق ِ بَصطَةً«6»، اگر نا اهلي را كه نه از خانه نبوّت و مملكت بود، چون اينكه دو خصلت در او يافتند اهليّت تقدّم و مملكت بني اسرايل داشت، آن را كه از خانه بود بل كه خداوند خانه بود، اينكه دو خصلت با جمله خصال خير در او بود بر چو«7» تويي تقدّم نمي رسد او را! قولي ديگر آن است كه: مراد به «بسطت جسم» قوّت

و شجاعت است در اينكه هر دو خصلت اجماع منعقد است كه كس با او مقارب نبود او را، چه باشد اگر به طول طالوت نباشد طالوت با طولش از قتال جالوت و جولان با او قاصر و عاجز بود تا داود«8» با قصر قامت اعلام قيامت به او نمود، نظر به طول نيست و به عرض، نظر به طول است و به عرض چه اگر آن بود و اينكه نبود، «كطول بلا طول و عرض بلا عرض» باشد. ---------------------------------- - (1). دب، آج: باژ گونه. (2). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). مج، فق، مب، مر: دميمة. (4). دب: بسيار. (5). مب، مر: بودي. (6). سوره اعراف (7) آيه 69، كلمه «بسطة» در قرآنهاي چاپي به صورت «بصطة» هم هست. (7). دب مب، مر: چون. (8). همه نسخه بدلها: داود/ داود. [.....] صفحه : 361 كسي او را گفت: شجاعتت«1» را حدّي نيست، لو لا قصر قامتك، اگر نه آنستي كه قامتت كوتاه است، گفت: ان ّ اللّه تعالي لم يخلقني طويلا و لا قصيرا لا ضرب الطّويل فاقطّه«2» و اضرب القصير فأقدّه. عبد اللّه [332- پ] عبّاس گفت: كانت ضربات علي ّ ابكارا اذا استطال قدّ و اذا اعترض قطّ. إبن كيسان گفت: مراد جمال است، و طالوت نيكوتر بني اسرايل بود و عالمتر، و در تقدّم جاي«3» هست كه جمال شرط است، آن جا كه جماعت در قراءت و فقه و هجرت راست باشند به اقامت«4» نماز كه را پيش دارند! اصبحهم وجها، آن را كه نكو روي تر باشد. وَ اللّه ُ يُؤتِي مُلكَه ُ مَن يَشاءُ، و خداي تعالي ملك به آن دهد كه

او خواهد، پس منكر مباشي كه طالوت پادشاه بود، كه ملك نه به وراثت باشد، ملك خدا را است، به آن دهد كه او خواهد، و به آن خواهد كه دهد كه سزاوار باشد. وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي- جل ّ جلاله- فراخ عطا و داناست، چون دهد بي اندازه دهد، و چون نهد به جاي نهد، بخيل وار ندهد و جاهل وار ننهد. بني اسرايل گفتند: اكنون آيت و علامت و دلالت پادشاهي او چيست! پيغامبر گفت«5»، وَ قال َ«6» إِن َّ آيَةَ مُلكِه ِ، علامت پادشاهي او أَن يَأتِيَكُم ُ التّابُوت ُ، آن است كه تابوت به شما آيد، و قصّه و صفت او- علي ما جاء في التّفسير و ذكره المفسّرون و اهل الاخبار- آن بود كه گفتند: خداي تعالي تابوتي بر آدم فرو فرستاد در او صورت پيغامبراني«8» كه از فرزندان او خواستند بودن«9»، و خانه هاي ايشان تا«10» به آخر زمان كه خانه رسول ما- عليه السّلام- بود در آخر ايشان از ياقوتي صرخ«11» و صورت و شبح او در آن جا ايستاده در نماز، و حوله«12» اهل بيته و اصحابه، و ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: شجاعت تو. (2). لب، فق، مب، مر: فاقطعه. (3). دب، آج، مب: جايي. (4). مج، وز، دب: امامت. (5). مب قوله تعالي. (6). اساس: و قالت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (7). دب، آج: اشموئيل. (8). آج، لب، فق: در صورت پيغمبري. (9). آج، لب، فق: خواسته بودند. (10). آج، لب، فق، مب، مر: را. (11). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سرخ. (12). آج: حواليه، لب، فق:

حواله، مب، مر: حوالي. صفحه : 362 پيرامن«1» او اهل البيت و اصحاب او بودند، و در پيش او جواني شمشير بر دوش نهاده، بر پيشاني او نوشته«2»: هذا اخوه و إبن عمّه المؤيّد بالنّصر من عند اللّه، اينكه برادر و پسر عم ّ اوست مؤيّد است به نصرت از قبل خداي- عزّ و جل ّ- و خويشان و بنو اعمام و انصار و خدم و خول«3» او گرد بر گرد او. نور سم ّ اسب«4» يكي از ايشان فردا قيامت نور آفتاب را غلبه كند. و اينكه تابوت طولش«5» سه گز بود«6» در عرض دو گز، و از چوب شمشاد بود در زر گرفته، به نزديك آدم بود تا آنگه كه او را وفات آمد به وصي ّ خود سپرد شيث، آنگه فرزندان آدم را يك به يك مي دادند تا به ابراهيم- عليه السّلام- رسيد. چون ابراهيم را- عليه السّلام- وفات آمد، تابوت به اسماعيل سپرد كه مهين«7» فرزندانش بود. چون اسماعيل را وفات آمد، به نزديك پسرش قيدار بنهاد. فرزندان اسحاق با او منازعه كردند، گفتند: نبوّت از شما رفت«8» تابوت با مادهي«9»، از آثار نبوّت جز اينكه نور با شما نماند، يعني نور محمّد- صلّي اللّه عليه و آله [333- ر] [اشاره]. قيدار گفت: اينكه وصيّت پدر من است و من به كس ندهم. روزي خواست تا سر آن تابوت باز كند نتوانست و راه نيافت بر آن، و منادي او را ندا كرد كه: يا قيدار؟ سر اينكه تابوت مگشاي كه تو را بر آن سبيل نيست، سر او نگشايد مگر پيغامبري. اينكه تابوت«10» بر گير و با نزديك پسر عمّت بر- يعقوب اسرائيل اللّه،

و بدو سپار. او برخاست و تابوت بر گردن نهاد و از زمين حرم بيامد و روي به كنعان نهاد و يعقوب به كنعان بود. چون قيدار«11» به نزديك يعقوب رسيد، تابوت صريري«12» و آوازي بكرد كه يعقوب بشنيد، فرزندان را گفت: سوگند مي خورم كه قيدار«13» آمد و تابوت آورد، برخيزي تا به استقبال او رويم. آنگه برخاست و فرزندان با او برفتند. ---------------------------------- - (1). دب، آج: پرامن. (2). مب كه. [.....] (3). آج: اخوال. (4). آج: نور سيماي. (5). مب بر. (6). مج، وز، دب، مب، مر و. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: مهتر. (8). همه نسخه بدلها: برفت. (9). آج: تابوت بايد به ما دهي، لب: تابوت ما به ما دهي. (10). مب، مر را. (11). اساس، مج، وز: قيذار. (12). مج، وز: صيرگري. (13). مج، وز: قيذار. صفحه : 363 چون چشمش بر قيدار«1» افتاد، بگريست و او را در بر گرفت«2» و گفت: يا قيدار«3»؟ تو را چه رسيد كه رويت زرد گشته است«4» و تنت ضعيف! دشمني به تو رسيد يا معصيتي كردي از پس پدرت اسماعيل! گفت: اينكه هيچ نبود، و لكن آن نور كه در پيشاني من بود انتقال افتاد، براي آن چنين ضعيف و متغيّر اللّون شده ام. يعقوب گفت: كجا وضع كردي در دختران اسحاق! گفت: نه در زني عربي جرهمي نام او غاضره يعقوب گفت: بخ بخ شرفا لمحمّد صلّي اللّه عليه و آله لم يكن اللّه ليخرجه الّا في العربيّات الطّاهرات، خداي او را بيرون نيارد الّا در زنان عربي پاكيزه. اي قيدار«5»؟ من تو را بشارت مي دهم. گفت: به چه!

گفت: به آن كه غاضره كه اهل تو است بار بنهاد به پسري دوش شب. قيدار گفت: تو چه داني، و تو به«6» زمين شامي و او به«7» زمين جرهم«8» است! يعقوب گفت: به آن مي دانم كه دوش درهاي آسمان ديدم كه بگشادند، و فريشتگان را ديدم كه رحمت و بركت فرو مي آوردند، و نوري ديدم از ميان آسمان و زمين چون نور ماهتاب، دانستم كه آن براي شرف محمّد است- صلّي اللّه عليه«9». پس قيدار«10» تابوت به يعقوب تسليم كرد، و او برگشت و روي به حرم نهاد، اهل او بار بنهاده بود به پسري، و او را حمل نام بر نهاده، و نور محمّدي«11» در پيشاني او بود. آنگه تابوت در ميان بني اسرايل مي بود تا آنگه كه به موسي- عليه السّلام- رسيد. موسي توريت در آن جا نهادي و چيزي از متاع خود، تا آنگه كه او را وفات آمد. آنگه دست به دست مي گرديد«12» تا به اشمويل«13» رسيد، و آنچه خداي تعالي ياد كرد در تابوت بود، و هو قوله: فِيه ِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم. و در «سكينه» خلاف كردند. از امير المؤمنين علي ّ«14» روايت كردند كه: سكينه ---------------------------------- - (5- 3- 1). اساس، مج، وز: قيذار. (2). آج، لب، فق، مب، مر و بپرسيد. (4). همه نسخه بدلها: شده است. [.....] (7- 6). آج، لب، فق، مر: بر، مب: در. (8). همه نسخه بدلها: حرم، محتمل است اينكه كلمه در نسخه اساس بتوسّط ناسخان تغيير داده شده باشد. (9). مج و سلّم، وز، دب، آج، لب، فق، مب و اله. (10). اساس، وز: قيذار/ قيدار. (11). مج، وز، آج، لب، فق،

مر: محمّد. (12). مج، وز: مي كردند. (13). مج: اشموئيل. (14). دب، مر عليه السّلام. صفحه : 364 بادي«1» بود سبك جهنده«2»، آن را دو سر بود، و روي چون روي آدميان. مجاهد گفت: لها رأس كرأس الهرّة، سري داشت چون سر گربه و دنبالي چون دنبال گربه، و دو پر داشت. وهب منبّه گفت: شكل سر گربه اي بود. [333- پ] چون كالزاري«3» بودي از آن جا آوازي بيامدي«4» چون آواز گربه، ايشان را يقين شدي كه ظفر خواهد بودن. سدّي گفت: در آن جا طستي«5» زرّين بود. بكّار بن«6» عبد اللّه«7» گفت: در آن جا روحي بود كه سخن گفتي. چون ايشان را خلافي پديد آمدي، سخني گفتي كه خلاف ايشان زايل شدي. عطاء بن ابي رباح گفت: آياتي و علاماتي بود كه ايشان شناختندي«8» و ساكن شدندي به آن. قتاده و كلبي گفتند: «سكينه» فعيله باشد من السّكون، اي طمأنينة، يعني هر جاي كه تابوت بودي ايشان را به آن تسلّي و طمأنينه بودي. ربيع گفت: سكينة اي رحمة من ربّكم. و قوله: بَقِيَّةٌ، فعيله من البقاء، و «ها» براي مبالغه است. مِمّا تَرَك َ آل ُ مُوسي وَ آل ُ هارُون َ، مفسّران گفتند: «آل» صله است اينكه جا، مراد آن است كه: ممّا ترك موسي و هرون، چنان كه جميل گفت: بثينة من آل النّساء و انّما يكن ّ لأدني لا وصال لغائب اراد من النّساء. و «آل» در لغت نيز شخص«9» باشد روا بود كه ممّا ترك شخص موسي و هرون. و «آل» در جز اينكه جايگاه سراب بود، و اصل «آل» اهل بوده است ابدال كرده [اند] [اشاره]«10» «ها» را به همزه لقرب مخرجيهما«11»، نبيني

كه چون تصغير كنند ---------------------------------- - (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 297): ماري، قرطبي 3/ 249: ريح. (2). اساس: به صورت «جمنده» هم خوانده مي شود. (3). مج، وز، آج، فق، مب، مر: كارزار، دب: كارزاري. (4). دب: بر آمدي. (5). همه نسخه بدلها: طشتي. (6). لب، مب: زرّين بود نگارين. [.....] (7). آج، فق، مب، مر: عبد اللّه بن عبّاس. (8). لب، فق، مب، مر: ساختندي. (9). آج، لب، فق، مب: شخصي. (10). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (11). وز، آج، لب، فق: مخرجيها، دب، مب، مر: مخرجهما. صفحه : 365 گويند: «اهيل» با اصل برند. مفسّران گفتند: در تابوت عصا«1» موسي بود و پاره ها«2» الواح. او«3» چون الواح بينداخت بعضي از آن«4» شكسته شد، و پاره اي از آن ترنجبين«5» كه از آسمان فرو مي آمد در تيه، و دو لوح از الواح توريت و نعلين موسي و عمامه«6» هارون. و تابوت در ميان«7» بني اسرايل بود. چون در چيزي خلاف كردندي، آوازي از آن جا بيرون آمدي و حكم كردي از ميان ايشان. و چون كالزار«8» بودي بمنزلت رايت در پيش داشتندي و به آن طلب فتح و ظفر كردندي. چون بني اسرايل در خداي عاصي شدند، خداي تعالي عمالقه را بر ايشان مسلّط كرد تا تابوت از ايشان بستدند«9»، و سبب آن بود كه: آن پير را كه«10» اشمويل را پرورد- نام او عيلي«11» بود- او را دو پسر بودند، و اينكه پير حبر و عالم ايشان بود، و صاحب قربانشان بود. او را از آن جا طعمه اي«12» رسم بودي. اينكه پسران او دست دراز«13» كردند و

خيانت كردند«14» در قربان. و چون زنان در بيت المقدّس نماز كردندي، در ايشان آويختندي و ايشان را رنجه داشتندي. خداي تعالي وحي كرد به اشمويل كه: عيلي«15» را بگو كه تو را دوستي فرزندان منع مي كند از آن كه ايشان را زجر كني از خيانت در قربان من و اظهار فساد در قدس من، بر من است كه اينكه مرتبه از تو بستانم، [334- ر] و تو را و فرزندانت را هلاك كنم. ---------------------------------- - (1). مج، وز، مب، مر: عصاي. (2). اساس: بارها/ پاره ها، مج، وز، دب، مب، مر: پارهاي. (3). همه نسخه بدلها: موسي. (4). همه نسخه بدلها بجز دب: از او. (5). ترانجبين. (6). آج، لب، فق، مر ابراهيم و روايتي عمامه. (7). آج، فق: ميانه. (8). مج، وز، آج، فق، مب، مر: كارزار، دب: كارزاري. (9). آج، لب، فق، بستندي. [.....] (10). دب، آج، مر: پير كه. (11). وز: عبلي، دب: بلي، مب: علي. (12). مج، وز: ايشان را از اطعمه، دب: و او را، آج، لب، مب، مر: و ايشان را اطعمه، و ايشان را طعمه. (13). آج، لب، فق، مب، مر: پسران دست درازي. (14). مب: كردندي. (15). دب: عيلا، مب: علي. صفحه : 366 اشمويل، عيلي«1» را خبر داد به اينكه. او بترسيد، و دشمني روي به ايشان كرد با لشكري عظيم. عيلي پسران را با لشكر به كارزار«2» فرستاد و تابوت با ايشان بفرستاد«3»، و عيلي ترسان مي بود از آن احداثي كه ايشان كرده بودند كه دايره«4» برايشان بود، او بر كرسيني«5» نشسته بود كه يكي بيامد«6» و خبر داد كه: لشكر بني اسرايل شكسته شد،

و پسران او را بكشتند و تابوت ببردند. او از آن كرسي در افتاد و بمرد. كار بني اسرايل مختل ّ شد و هرج و مرج پيدا شد، و متفرّق شدند تا آنگه كه خداي تعالي طالوت را پادشاهي داد، و ايشان را گفت: علامت ملك او آن است كه تابوت با دست شما آيد، و قصّه او آن بود كه: آنان كه تابوت برده بودند، به دهي آوردند از دههاي فلسطين- كه آن را اردود«7» گفتند- و در بت خانه اي كه آن جا بود بنهادند و با زير پاي بت مهين نهادند. بامداد كه در آمدند، بت در زير تابوت بود و تابوت بر زبر. دگر باره تابوت زير«8» نهادند و بت بر زبر، دگر بار بامداد«9» همچنان بود، بايستادند و پاي آن بت به مسمارها بر پشت تابوت دوختند. بامداد كه آمدند، دست و پاي بت شكسته بود، و در زير تابوت افگنده، و بتان همه به روي در آمده. تابوت از آن جا به در آوردند«10» و به ناحيتي از نواحي شهر بنهادند. اهل آن«11» ناحيت را دردي در گردن پديد آمد، و بسياري از ايشان بمردند، گفتند: شما نمي داني كه كس با خداي بني اسرايل بس نباشد«12»؟ اينكه ---------------------------------- - (1). دب: عيلا، مب: علي. (2). اساس: كارزا (كلمه خوردگي دارد، به ظن ّ قريب به يقين كالزار بوده)، همه نسخه بدلها جز لب: كارزار، با توجّه به لب و استعمال اينكه كلمه در موارد مشابه تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها بر عادت. (4). اشاره است به تعبيري از نوع: «دائرة السّوء»، چنان كه در قرآن مجيد آمده است: سوره توبه (9)

آيه 98 و سوره فتح (48) آيه 6. (5). كذا: در اساس (يحتمل: كرسيي)، همه نسخه بدلها: كرسي. (6). مج، وز، مب: مي آمد، ديگر نسخه بدلها: آمد، همه نسخه بدلها ناگاه. (7). وز، آج، فق، مب، مر: ازدود. (8). دب، مب: بر زير. [.....] (9). مج، وز، آج، لب، فق: دگر بامداد، دب، مب، مر: ديگر بامداد. (10). آج، لب، فق، مب، مر: آن جا بر آوردند. (11). همه نسخه بدلها بجز دب: اينكه. (12). دب: بر نيايد. صفحه : 367 تابوت از اينكه شهر و اينكه ناحيت ببري. از آن جا به شهري ديگر بردند. خداي تعالي در آن شهر جانوري پديد آورد مانند موش، هر كه را بزدي بكشتي تا در شبانروز«1» بسيار مردم بمردند، از آن جا بياوردند و به صحرا«2» و جاي«3» در زير خاك كردند. آنگاه آن جا آمدندي به طهارت كردن. هر كس كه آن جا طهارت كردي، او را ناسور و قولنج پديد آمدي، در ماندند. آخر زني بود از جمله سبي بني اسرايل از فرزندان پيغامبران، ايشان را گفت: ممكن نيست كه شما را از اينكه بلا خلاص«4» باشد تا اينكه تابوت در ميان شما باشد، اينكه تابوت از زمين خود بيرون كني تا برهي«5». برفتند به اشارت آن زن، و گردوني بياوردند و آن تابوت بر آن گردون نهادند، و در گردن دو گاو قوي بستند، و آن گاوان«6» از ولايت خود بيرون آوردند، و سر ايشان در بيابان نهادند. خداي تعالي چهار فريشته را موكّل كرد بر آن گاوان تا ايشان را [334- پ] مي راندند تا به زمين بني اسرايل. آنگه رسنها بگسستند و تابوت

آن جا رها كردند، و ايشان برگشتند. بامداد كه بني اسرايل بيرون آمدند از شهر«7»، تابوت ديدند شادمانه شدند و بر گرفتند و به سراي طالوت بردند، و كار او و مملكت او به حضور تابوت مستقيم شد. عبد اللّه عبّاس گفت«8»: فريشتگان برگرفتند در هوا و با بيت المقدّس آوردند. قتاده گفت: تابوت«9»، موسي- عليه السّلام- در تيه رها كرد بنزديك يوشع بن نون. او نيز آن جا رها كرد و فريشتگان از آن جا با نزديك طالوت آوردند. إبن زيد گفت: بني اسرايل بر كره گردن نهادند طالوت را«10» چون تابوت با نزديك او آوردند. ---------------------------------- - (1). دب: شبانه روزي، لب: شبان روزي. (2). مج، وز: و به صحرا آوردند، دب: و به صحرايي آوردند، آج، لب، فق، مر: به صحرا آوردند، مب: و بر صحرا انداختند. (3). آج، لب، فق، مب، مر: و جايي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خلاصي. (5). برهي/ برهيد. (6). دب، مر را. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بني اسرائيل از شهر بيرون آمدند. (8). همه نسخه بدلها تابوت، لب را، مب را ديدند. (9). دب را. (10). دب: به كره طالوت را گردن نهادند، ديگر نسخه بدلها: ندارند. [.....] صفحه : 368 إِن َّ فِي ذلِك َ، يعني در تابوت و قصّه او و شأن او. لَآيَةً لَكُم، آيتي و علامتي و دلالتي هست شما را. إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ، اگر هيچ به خداي ايمان داري، يعني به آيت و دلالت آن كس منتفع شود كه در او نظر و تأمّل كند، و اينكه، مؤمنان كنند. عبد اللّه عبّاس گفت: تابوت و عصاي موسي در

بحيره طبريّه است در درياي طبرستان، و پيش از قيامت از آن جا بر آرند، و اينكه در عهد صاحب الزّمان باشد- علي ما جاءت به الرّواية عن الصّادقين- عليهم السّلام. فَلَمّا فَصَل َ طالُوت ُ بِالجُنُودِ«1»، چون طالوت لشكر فصل كرد، أي خرج و شخص بهم، چون ببرد ايشان را. و اصل «فصل» قطع بود، يعني چون ايشان را از قرارگاه خود بياورد و جدا كرد، نظيره قوله: وَ لَمّا فَصَلَت ِ العِيرُ«2». چون طالوت«3» لشكر بساخت و از بيت المقدّس بيرون آمد، هفتاد هزار مرد مقاتل بودند. و گفته اند: هشتاد هزار كس از آن لشكر و از آن شهر باز نه ايستاد«4» الّا پيري يا بيماري يا نابينايي يا معذوري، براي آن كه چون تابوت بديدند، متيقّن شدند به نصرت و ظفر. طالوت گفت: مرا، اينكه جمع و انبوه حاجت نيست، هر كس كه او به عمارتي يا به تجارتي يا كدخدايي يا اصلاح معيشتي مشغول بوده است با سر كار خود بايد شدن. كسي بايد كه با من بيايد كه جواني بسيط«5» باشد، فارغ دل كه همه همّت او قتال بود. از اينكه شرط هشتاد هزار مرد جمع شدند و به راه بيامدند. گرماي گرم بود و آب كم بود، گفتند: يا طالوت؟ اينكه راهي دراز است و آب كم است، از خداي در خواه تا جوي«6» آب براند اينكه جا. طالوت گفت: من اينكه در خواهم از خداي و خداي اجابت كند، و لكن ابتلا كند شما را به آن. إِن َّ اللّه َ مُبتَلِيكُم بِنَهَرٍ، اي مختبركم، خداي شما را امتحان و آزمايش مي كند به جوي. جمله قرّاء «بنهر» مفتوحة الهاء خوانند [335- ر] [اشاره]،

و در شاذّ حميد و إبن ---------------------------------- - (1). اساس و همه نسخه بدلها: فلمّا، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). سوره يوسف (12) آيه 94. (3). فق: جالوت. (4). آج، لب: نايستادند. (5). مج، وز، دب: نشيط، كه بر متن مرجّح است. (6). دب: جوب. صفحه : 369 محيصن«1» «بنهر» ساكنة الهاء خوانند. و اينكه دو لغت است، مثل: «شعر» و «شعر»، و «شمع» و «شمع»، و «صمغ» و «صمغ»، و «فحم» و «فحم». عبد اللّه عبّاس و سدّي گفتند: جوي فلسطين خواست. قتاده و ربيع گفتند: آبي است از ميان اردن و فلسطين خوش. و «ابتلاء» آن بود كه گفت: فَمَن شَرِب َ مِنه ُ فَلَيس َ مِنِّي، هر كه از اينكه جوي آب خورد، از من هيچ نيست، يعني نه از اهل دين من است، بيانش: فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّه ُ مِنِّي«2» ...، اي من اهل ديني. و هر كس كه از اينكه آب باز نخورد او از من است، و از اهل دين و طاعت من است. و «طعم» به معني شرب است اينكه جا. و اصل در طعام باشد، و اينكه جا مجاز است، و براي آن گفت كه مراد ذوق است، نظيره قوله: لَيس َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جُناح ٌ فِيما طَعِمُوا«3» ...، و در اينكه آيت استشهاد اگر حمل بر عموم كنند در مأكول و مشروب اوليتر باشد، و لكن در آيت ما حمل جز بر مشروب نشايد كردن براي قرينه. آنگه استثنا كرد تا حرج نباشد، گفت: إِلّا مَن ِ اغتَرَف َ غُرفَةً بِيَدِه ِ. نافع و ابو عمرو و ابو جعفر خوانند: «غرفة» به فتح «غين»، و در شاذّ جماعتي

بسيار هم اينكه قراءت خواندند، منهم: عبد اللّه بن العبّاس و إبن ابي اسحاق و سليمان التّيمي ّ و شيبه و ابو بحريه«4» و ايّوب. و باقي قرّاء «غرفة» بضم ّ الغين خواندند، گفتند: دو لغت است، و كسائي و ابو عبيد«5» گفتند: ميان ايشان فرق آن است كه «غرفة» به فتح «غين» مصدر باشد مرّة واحدة، من غرفت. و «غرفة»، اسم باشد، نام آن مقدار آب بود كه در دست گنجد. گفتند: ايشان را كه: از اينكه جوي مخوريد«6»، و اگر خوريد«7» بيشتر از كفي مخوريد«8»، امتثال نكردند و التفات نكردند، و همه از آن جوي آب خوردند، و تمام ---------------------------------- - (1). اساس و همه نسخه بدلها: إبن محيص، با توجّه به ضبط كلمه در مآخذ و منابع مربوط به اعلام تصحيح شد. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، سوره ابراهيم (14) آيه 36، چاپ شعراني (2/ 300): و من لم يطعمه فانه مني. (3). سوره مائده (5) آيه 93. (4). كذا: در اساس با، مج: لحرمه (بدون نقطه)، وز: بحرمه، چاپ شعراني (2/ 301): ابو مخرمه. (5). مب: ابو عبيده. (6). دب، آج، لب، فق: مخوري/ مخوريد. (7). دب، آج، لب، فق: خوري/ خوريد. (8). دب، آج، لب، فق: نخوري/ نخوريد. [.....] صفحه : 370 خوردند الّا اندكي كه خداي تعالي استثنا كرد از او«1»: إِلّا قَلِيلًا مِنهُم. و نصب او بر استثناست. و عبد اللّه مسعود به رفع خواند: الّا قليل منهم، چنان كه شاعر گفت: و كل ّ أخ مفارقه أخوه لعمر أبيك الّا الفرقدان در آن اندك خلاف كردند كه از آن آب نخوردند. سدّي گفت: چهار هزار بودند، و

جمله مفسّران گفتند: سيصد و سيزده مرد بودند. و دليل صحّت اينكه قول، حديث براء بن عازب است كه گفت: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت ما را روز بدر: انتم اليوم علي عدد اصحاب طالوت حين عبروا النهر و ما جاز معه الا مؤمن ، شما امروز بر عدد اصحابان طالوتي«2» كه به جوي عبر كردند و هيچ كس با او عبر نكرد الّا مؤمني، و ما آن روز سيصد و سيزده [335- پ] مرد بوديم. اي عجب اينكه عدد معيّن در اصحاب طالوت عجب نيست، و در لشكر پيغامبر روز بدر بديع نيست، در اصحابان صاحب الزّمان- عليه السّلام- چه اعجوبت آمد و استبداع و استنكار، اگر نه محض عناد است. با يكديگر گفتند: اينكه محال باشد ما را گفتن كه بر كنار آب ايستاده آب مخوري«3»، بيايي«4» تا آب تمام باز خوريم و برگيريم، كه«5» از اينكه جا بگذريم دگر آب نباشد: تمتّع من شميم عرار نجد فما بعد العشيّة من عرار تا فردا«6» اينكه ابلهان كه آب نخورده باشند به«7» تشنگي بميرند، ما را مسكت«8» و قوّت باشد. اينكه بگفتند، و آب بسيار باز خوردند، و چهار پايان را سيراب كردند، و آن سيصد و سيزده مرد بهري نخوردند«9» و بهري كفي آب بيش نخوردند. آنان كه آب تمام خورده بودند، تشنگي برايشان غالب شد و لبهايشان سياه شد. چندان كه آب خوردند سير نشدند، و بر كنار آن جوي بماندند ضعيف و بي قوّت، و ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: از ايشان. (2). مج: طالوئيد. (3). مج، وز، مب، مر: مخوريد. (4). دب، آج، فق، مر: بيا، مب:

بياييد. (5). مب: گر، فق: چو. (6). دب، مب، مر كه. (7). مب: از. (8). همه نسخه بدلها: مكنت. (9). لب، فق: بخوردند، مب، مر: خوردند. صفحه : 371 عبر«1» نتوانستند كردن و به كالزارگاه«2» نرسيدند و به فتح حاضر نيامدند، و آنان كه اندكي«3» خورده بودند تن درست و قوي به جوي بگذشتند و از تشنگي هيچ زيان نرسيد ايشان را. فَلَمّا جاوَزَه ُ هُوَ، چون بگذشت به رود- يعني طالوت- و آن جماعت اندك از مؤمنان سيصد و سيزده مرد كه با او بودند، قالُوا، گفتند- يعني آنان كه منافقان بودند- كه آب بسيار خورده بودند: لا طاقَةَ لَنَا اليَوم َ بِجالُوت َ وَ جُنُودِه ِ، ما را طاقت نباشد و قوّت با جالوت و لشكرش. اينكه بگفتند و از طالوت برگشتند. آي عجب، اللّه تعالي، هر وقتي سببي سازد و نشانه اي كند تا نفاق«4» منافقان به آشكارا كند، و پرده از روي كار ايشان بردارد. در بدايت كار، آدم را محكي ساخت كه ابليس منافق«5» به او از جمله مقدّسان حضرت بيرون آورد، و گماني كه در حق ّ او بردند به خير خلاف آن آشكارا كرد، و سجده آدم در ميانه«6» سبب كرد«7»، بيانش: أَبي وَ استَكبَرَ وَ كان َ مِن َ الكافِرِين َ«8». در عهد نوح- عليه السّلام- غرس خرما نهادن«9» و دفع هلاك قوم از«10» وقت به وقت سبب ساخت«11» ظهور نفاق منافقان آن امّت را. در عهد طالوت، جوي سبب ظهور نفاق منافقان بني اسرايل كرد تا آنچه در دل داشتند بر صحرا نهادند. در عهد رسول، هم چونين فرمود: ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ حَتّي يَمِيزَ الخَبِيث َ مِن َ الطَّيِّب ِ«12»، اگر آن

جا جوي سبب كرد، اينكه جا درياي«13» سبب كند. اگر جوي [336- ر] اينكه كار را بشايد«14» درياي بهتر بشايد«15» خصوصا كه درياي«16» ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبور. (2). مج، وز، دب، آج، مر: كارزارگاه، فق، مب: كارزار. (3). آج، لب، فق: اندك، مر: آب. (4). همه نسخه بدلها قومي. (5). همه نسخه بدلها را. [.....] (6). آج، لب، فق، مب، مر: آدم آن وقت. (7). دب، آج، لب، فق، مر كه. (8). سوره بقره (2) آيه 34. (9). آج، لب، فق: نهادند. (10). همه نسخه بدلها: آن. (11). مر: خاست. (12). سوره آل عمران (3) آيه 179. (13). آج، لب، فق، مب، مر: دريا. (14). مج، دب: نشايد، مر: شايد. (15). مر: شايد. (16). دب، آج، مب، مر: دريا. صفحه : 372 ديگر با او پيوندد با دو گردند«1»: مَرَج َ البَحرَين ِ يَلتَقِيان ِ«2». آن جا ايشان را گفتند: آب عذب است، و لكن مخوري كه امتحان چنين آمد. و اينكه جا گفتند: آب دريا شور است و تلخ، جز از اينكه مخوريد كه تكليف است، و تكليف خوش نباشد. آنان را كه گفتند از آن مخوريد، هم«3» از آن خوردند. و اينان را كه گفتند جز اينكه مخوري«4»، گرد اينكه«5» نگشتند و يك شربه«6» از آن نوش نكردند، لا جرم چنان كه بخوردن نفاق ايشان ظاهر شد، به ناخوردن نفاق اينان نيز ظاهر شد تا در نفاق اينان برابر ايشان شدند تصديقا لقول النّبي ّ- عليه السّلام: سيكون في امتي ما كان في بني اسرائيل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة ، از او محكي ساختند تا ابريز«7» را از غش ّ

و دغل«8» ابراز كنند«9». اذا ما التّبرحك ّ علي المحك ّ تبيّن غشّه من غير شك ّ ففينا الغش ّ و الذّهب المصفّي علي ّ بيننا شبه المحك ّ منافقان آنگه گفتند: لا طاقَةَ لَنَا، از سر ضعف بصيرت و فتور عقيدت گفتند: ما طاقت نداريم، همانا بانفاق جمع جبر كردند منافق مجبّر بودند، براي آن كه خداي ايشان را آن تكليف كرده بود، و ايشان گفتند: ما را طاقت نيست پس تكليف ما لا يطاق مي گفتند، مؤمنان چه گفتند آنچه خداي از ايشان«10» باز گفت. قال َ الَّذِين َ يَظُنُّون َ أَنَّهُم مُلاقُوا اللّه ِ، گفتند آنان كه دانستند و متيقّن بودند ملاقات خداي را. «ظن ّ» اينكه جا به معني علم است، براي آن كه اينكه كنايت است از ايمان، و آنچه از باب ايمان بود علم باشد، ظن ّ نباشد. و «ظن ّ» در كلام عرب به معني علم آمده است، چنان كه شاعر گفت: فقلت لهم ظنّوا بألفي مدجّج سراتهم في الفارسي ّ المسرّد ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: تا در او گردند، مر: تا دريا گردند. (2). سوره رحمن (55) آيه 19. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: همه. [.....] (4). همه نسخه بدلها هيچ. (5). همه نسخه بدلها: آن. (6). آج، فق، مب، مر آب. (7). دب، آج، لب: اينكه نو، فق: آن نور، مب، مر: اينكه زر. (8). مب، مر: غل ّ. (9). همه نسخه بدلها: پاك كنند. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خداي ايشان را. صفحه : 373 و «ملاقات» و «لقا» را تفسير برفت پيشتر از اينكه، و اصل او در لغت مقابله بود تا«1» مقاربت، و حقيقت آن بر خداي روا

نباشد، تقول«2» العرب: التقي الجمعان، و تلاقي الفريقان اذا تقابلا. و اينكه از صفات اجسام باشد«3»، و هر كجا در قرآن و اخبار آيد كنايت بود از حضور به موقف قيامت براي جزاي اعمال، و التّقدير: قال الّذين يعلمون انّهم ملاقوا ثواب اللّه، و كذا قوله: فَمَن كان َ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّه ِ«4» ...، اي لقاء ثواب ربّه. و از آن جماعت اندك بودند كه با طالوت برفتند«5»، چه گفتند: كَم مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ«6»، اي جماعة [336- پ] [اشاره]. و اينكه لفظي است جماعت را، لا واحد له من لفظه، كالقوم و الرّهط و النّفر، و يجمع جمع السّلامة علي فئات و فئين. زجّاج گفت: اشتقاق «فئه» من فأوت رأسه بالعصا اذا شققته«7» بها، و فأيته ايضا. پس «فئه»، فرقه باشد معني و اشتقاقا«8»، گفتند براي توطين نفس را و تسليه قلب را: بس گروه اندك كه ايشان غلبه كنند لشكر بسيار را به فرمان خداي، و خداي- جل ّ جلاله- با صابران است. حق تعالي در اينكه قصّه چند جاي«9»، اندك را بستود، يكي آن جا كه«10»: فَلَمّا كُتِب َ عَلَيهِم ُ القِتال ُ تَوَلَّوا إِلّا قَلِيلًا مِنهُم«11» ...، و يكي آن جا كه گفت: فَشَرِبُوا مِنه ُ إِلّا قَلِيلًا مِنهُم. دگر اينكه جا كه«12»: كَم مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثِيرَةً، بس اندك كه غالب آيد بر بسيار«13». و دگر جا«14» گفت: وَ قَلِيل ٌ مِن عِبادِي َ الشَّكُورُ«15»، و دگر جا«16» گفت: إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ قَلِيل ٌ ما هُم«17»- الي غير ذلك. ---------------------------------- - (1). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: يا . (2). لب، فق: يقول. (3). همه نسخه بدلها: بود. (4). سوره كهف (18) آيه 110.

(5). مب: مي رفتند. (6). همه نسخه بدلها غَلَبَت فِئَةً كَثِيرَةً (7). فق: اشفقه، مب، مر: اشققته. [.....] (8). مج، وز: اشتقاق. (9). مج: جايي. (10). همه نسخه بدلها گفت. (11). سوره بقره (2) آيه 246. (12). آج، لب، فق، مب گفت. (13). مج، وز: آيد بسيار را. (14). مج، وز، دب، آج، لب، فق: جاي، مب، مر: ديگر جاي. (15). سوره سبأ (34) آيه 13. (16). مج: جاي، مب، مر: ديگر جاي. (17). سوره ص (38) آيه 24. صفحه : 374 و كثير را بنكوهيد«1» چند جاي، في قوله: بَل أَكثَرُهُم لا يَعلَمُون َ«2» وَ لا يَعقِلُون َ«3» وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَشكُرُون َ«4» لا يُؤمِنُون َ.«5»، و: لا خَيرَ فِي كَثِيرٍ«6»، تا چندين لاف نزني به كثرت، و طعن نزني به قلّت، و تكيه نكني علي السّواد الأعظم. دنييت«7» سواد است و شعارت سواد است، تكيه يت«8» بر سواد است و لافت از سواد است«9»، سوداء اينكه سواد«10» تو را برابر«11» سويدا و سواد است، اعني سويداء القلب و سواد العين، ترسم كزين همه«12» سياهي دلت سياه شده باشد، آنگاه آن«13» سياهي تعدّي كند از دل به روي تا چنان كه در دنيا سياه دلي، در آخرت سياه روي شوي كه: وَ يَوم َ القِيامَةِ تَرَي الَّذِين َ كَذَبُوا عَلَي اللّه ِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ«14» ...، اينكه كثرت مقال تو و كثرت محال تو از كثرت سواد تو است. آن مرد هم«15» فخر به كثرت آورد كه: أَنَا أَكثَرُ مِنك َ مالًا«16» ...، و نمي داني كه در كثرتش خير نيست: به قول ايزد خير از كثير دور آمد تو جهد كن كه از آل«17» كثير باشي دور«18» يقين بدان كه اگر در كثير

خيرستي به چپ نبودي و عقد كثير عقد كثير به چپ باشد و ره كثير به چپ باشد«19»، آن جا كه صباء يمن بر اصحاب ---------------------------------- - (1). فق: نيكوهيد. (2). سوره نحل (16) آيه 75 و 101، سوره انبياء (21) آيه 24، سوره نمل (27) آيه 61، لقمان (31) آيه 25. (3). سوره زمر (39) آيه 43، و 9 مورد ديگر تعبير «لا يعقلون» در قرآن كريم آمده است. (4). سوره بقره (2) آيه 243، سوره يوسف (12) آيه 38، سوره غافر (40) آيه 61. [.....] (5). سوره بقره (2) آيه 100، سوره هود (11) آيه 17، سوره رعد (13) آيه 1، سوره يس (36) آيه 7، سوره غافر (40) آيه 59. (6). سوره نساء (4) آيه 114. (7). كذا: در اساس «دنييت/ دنيايت»، نسخه به صورت «دينيت» هم خوانده مي شود، مج: دست افرازت، وز: دست افذازت، دب، آج، لب، فق، مب، مر: دست افزارت. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تكيه ات. (9). همه نسخه بدلها تا. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سودا. (11). همه نسخه بدلها: بر اينكه. (12). مب سويد او. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آنگه اينكه. (14). سوره زمر (39) آيه 60. (15). همه نسخه بدلها: نيز. (16). سوره كهف (18) آيه 34. (17). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اهل. [.....] (18). فق، مب، مر: دور باشي. (19). دب، آج، لب، فق، مب، مر، عبارت: «ره كثير به چپ باشد» را ندارد. صفحه : 375 اليمين آيد، شمال شقاوت بر اصحاب الشّمال مشتمل شود همه را درهم پيچد، ايشان را كه راست بوده باشند

به راست ببرند، و ايشان«1» را كه كژ بوده باشند به چپ ببرند، تا ايشان«2» از اينان، و اينان از ايشان جدا شوند، فَرِيق ٌ فِي الجَنَّةِ وَ فَرِيق ٌ فِي السَّعِيرِ«3»، همچنان كه آن عدد اندك منصور و مظفّر آمدند- باذن اللّه- مثل اينكه عدد فردا منصور و مؤيّد باشند [337- ر] بتأييد اللّه مع امام من اهل بيت«4» رسول اللّه، مؤيّد من عند اللّه، مظفّر من قبل اللّه، قائم بامر اللّه، مظهر لدين اللّه، داع الي كتاب اللّه، ناصر لاولياء اللّه قاهر لأعداء اللّه، كلمة اللّه، امان اللّه، حجّة اللّه القائم بقسط اللّه، و الذّاب ّ عن حريم اللّه، و النّاصر لدين اللّه الّذي قال له النّبي ّ- صلّي اللّه عليه و آله:5» لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتي يخرج رجل من ولدي« يواطي اسمه اسمي و كنيته كنيتي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ، به كثرت خود و قلّت او منگر، كه نصرت نه به كثرت است، و ذلّت نه به قلّت است. نه كثرت موجب نصرت است، و نه قلّت علّت ذلّت است، بل نظر به اينكه است كه: كَم مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذن ِ اللّه ِ. شاها همه فتح در سر رايت تست و اينكه نادره باز پسين غايت تست هر چند كه لشكر عدو بي عدد است «كم من فئة قليلة» آيت تست قوله: وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوت َ وَ جُنُودِه ِ، آنگه كه بيرون آمدند يعني لشكر طالوت- اينكه سيصد و سيزده مرد. و «بروز» خروج باشد، و «بارز» خارج باشد، و «براز» و «مبارزت» بر يكديگر به در آمدن باشد

قتال را، و «براز»«6» زمين صحرا باشد، يقال: برز له اي خرج له. براي جالوت و لشكرهاي او اينكه جماعت اندك در برابر آن جموع و جنود بايستادند. براي آن كه به ايمان و اعتقاد درست رفته بودند. چون سواد ايشان ديدند از بياض صفاي اعتقاد زبان به دعاي برگشادند كه: «ربّنا»، پروردگار ما و سيّد ما، أَفرِغ عَلَينا صَبراً، اي صب ّ«7» علينا، صبر بر ما ريز. ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: اينان. (2). لب را. (3). سوره شوري (42) آيه 7. (4). مج: اهل البيت. (5). آج، لب، فق: من اهل بيتي. (6). مب، مر: برزي. (7). دب، لب، مب، مر: صبّه. صفحه : 376 و اصل او از فراغ دلو [باشد] [اشاره]«1»، يعني اگر صبر در جايي است مثلا از آن چندان بر ما ريز تا آن جاي فارغ و تهي شود. وَ ثَبِّت أَقدامَنا، ما را ثبات قدم ده، ياي ما بر جاي دار. وَ انصُرنا عَلَي القَوم ِ الكافِرِين َ، بار خدايا؟ ما را مدد فرست به دو چيز: به صبر و«2» نصر، صبر بر ما و نصر«3» بر دشمنان ما كه كافرانند. و در اينكه آيت اضمار و اختصاري هست، تقدير اينكه است«4»: فانزل اللّه عليهم صبرا و نصرا. فَهَزَمُوهُم بِإِذن ِ اللّه ِ، ايشان بخواستند، خداي اجابت كرد صبر و نصرت«5» فرو فرستاد، ايشان لشكر جالوت را به هزيمت كردند. و هزم و هشم و هصم و هضم همه كسر باشد، جز كه بعضي از بعضي بيشتر. وَ قَتَل َ داوُدُ جالُوت َ، داود جالوت را بكشت. مفسّران گفتند به الفاظ مختلفه و معاني متّفقه كه: از جمله آنان كه با طالوت به جوي

[337- پ] بگذشتند، ايشا بود پدر داود- عليه السّلام- با سيزده پسر. و داود به سال كمتر بود، روزي بيامد و پدر را گفت: اي پدر؟ من در قفا«6» گوسپند«7» مي روم و قلاسنگ«8» به دست گرفته هيچ نيست كه من خواهم كه به قلا سنگ«9» بزنم و الّا اصابت باشد، و هر كه را بزنم به قلا سنگ«10» بيفگنم. پدر گفت: بشارت باد تو را كه خداي تعالي روزي تو در قلا سنگ«11» تو نهاده است. روزي دگر آمد و گفت: اي پدر؟ گوسپند«12» مي چرانيدم، در بيشه شدم شيري ديدم خفته، برفتم و بر پشت او نشستم و او را بتاختم، و او مرا نيازرد. پدر گفت: اينكه چيزي«13» است كه خداي به تو خواست. روزي دگر آمد و گفت: اي پدر؟ من در كوه مي روم و خداي را تسبيح مي كنم، هيچ سنگ نيست و الّا به تسبيح من خداي را تسبيح مي كند. پدر گفت: اينكه چيزي«14» است كه خداي تو را داده است. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). مج، وز، دب به. (3). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: نصرت. (4). همه نسخه بدلها كه. (5). مج، وز، آج، لب: نصر. [.....] (6). همه نسخه بدلها: قفاي. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب كه. (11- 10- 9- 8). مب، مر: فلاسنگ. (12). همه نسخه بدلها بجز دب: گوسفند. (13). مج: خيري، مب: چيزهايي. (14). مج: خيري. صفحه : 377 چون دو لشكر روي به هم آوردند، جالوت كس فرستاد به طالوت تا پيش«1» من آي به كالزار«2» يا كسي«3» را پيش

من فرست، اگر او مرا بكشد ملك من شما را باشد، [و اگر من او را بكشم ملك شما مرا باشد] [اشاره]«4». طالوت [در ماند] [اشاره]«5»، بفرمود تا در لشكر او ندا كردند كه: كيست كه به مبارزت جالوت بيرون شود، و من كه طالوتم دختر به او دهم و ملك با او بخشم به دو نيمه! كس اجابت نكرد، كه آن ملعون مهيب مردي بود و شجاع و منكر. طالوت پيغامبر را گفت: دعا كن خداي را و از خداي در خواه تا تو را خبر دهد از كار اينكه كافر. اشمويل دعا كرد. خداي تعالي جبريل را فرستاد و قرني در او روغن قدس و تنوري از آهن، و گفت خداي«6» مي گويد: كشنده جالوت مردي باشد كه اينكه قرن بر سر او نهند«7»، روغن در قرن«8» بجوشد و از قرن بيرون آيد، و گرد سر او بر گردد چون تاجي، و به رويش فرو نيايد و در اينكه تنور آهن شود، اينكه تنور يك اندام«9» او باشد نه بيش و نه كم. طالوت آن جماعت حاضران را بخواند و تجربت كرد، بر هيچ كس راست نبود، خداي تعالي وحي كرد كه: اينكه مرد از فرزندان إيشا است، إيشا فرزندان خود را حاضر كرد، دوازده مرد شجاع تمام بالا جسيم و سيم، يك يك را عرضه مي كردند بر آن قرن، و روغن هيچ نمي جنبيد. و در ميان ايشان يكي بود به بالا از همه درازتر و به تن از همه ضخمتر«10»، هر بار او را عرض«11» مي كرد و فايده«12» نبود. خداي تعالي وحي كرد بدو كه: چه چشم در اينكه جسيم«13» طويل زده اي كه:

انا لا نأخذ الرجال علي صورهم و ---------------------------------- - (1). مج، وز: يا پيش، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه با پيش. (2). مج، وز، آج، فق، مب، مر: كارزار. (3). اساس: تا كسي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5- 4). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خداي تعالي. (7). همه نسخه بدلها اينكه. (8). همه نسخه بدلها: روغن در او. (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (2/ 306): تنور باندام. [.....] (10). آج، لب: ضخيمتر. (11). مج: عرضه. (12). مج، وز: فايده. (13). وز: جسم. صفحه : 378 لكن نأخذهم علي صلاح قلوبهم، ما مردان را به صورت ننگريم و لكن ايشان را به صلاح دل نگريم. اشمويل، إيشا را گفت: تو را فرزند دگر هست! گفت: نه. جبريل آمد كه دروغ مي گويد. پيغامبر گفت: چرا چونين گويي! خداي تعالي مي گويد كه: تو دروغ مي گويي. گفت: خداي [338- ر] راستيگر«1» است، من دروغ مي گويم، مرا پسري است كهترين فرزندان است براي آن كه كوتاه است و حقير است، شرم داشتم كه مردمان او را بينند داود نام است. خود«2» در ميان مردم نيارم او را. او در كوه گوسپند«3» مي چراند. و داود- عليه السّلام- مردي بود كوتاه و حقير، و زرد روي و بيمار شكل، ازرق چشم، اندك«4» موي. طالوت گفت: ما برويم و او را ببينيم. برفت با جماعتي، او را يافت بر كوه گوسپند«5» مي چرانيد، ورودي عظيم بيامده بود، و او آن گوسپندان«6» را دو دو بر گردن مي گرفت.

و با اينكه كنار«7» مي آورد. چون طالوت او را بديد، گفت: اينكه است لا شك ّ، اينكه كه بر بهايم«8» رحيم است، بر مردمان رحيمتر باشد. او را پيش خواند و آن قرن بر سر او نهاد، آن روغن در او بجوشيد و گرد سر او برگرديد مانند اكليلي. طالوت او را گفت: تو را افتد كه با جالوت كالزار«9» كني و او را بكشي و از ملك من نيمه اي تو را باشد! و دختر خود را به تو دهم. اگر آن«10» كه يك كافر را بكشد با حيات صاحب ملك نيمه«11» ملكش مي برسد و دختر، آن كس كه هزاران كافر را بكشت در حيات ارش دختر نرسد«12» و از پس وفات او ملك. داود گفت: بلي. طالوت گفت: از خويشتن هيچ يافته اي كه قوّت اينكه كار داري«13»! گفت: بلي، وقتها شير بيايد و تعرّض گوسپند«14» من كند يا پلنگ يا گرگ، من بگيرم ايشان را و دست در زفر«15» ايشان كنم و بر درّم و بيندازم. ---------------------------------- - (1). مج، مب، مر: راست گير، دب: راستيگير، آج، فق. راستگو. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر هرگز. (6- 5- 3). دب، آج، فق، مب، مر: گوسفند. (4). مج: اندكي. (7). مج، وز: كناري. (8). آج، لب، فق، مب، مر چنين. (9). مب: جنگ، ديگر نسخه بدلها بجز لب: كارزار. (10). مج، وز، دب، آج، لب كس. (11). آج، فق، مب، مر: ملكش يك نيمه. (12). مب، مر: برسد. [.....] (13). مب كه با جالوت كارزار كني. (14). دب: گوسفند، آج، لب، فق: گوسفندان. (15). آج: زير. صفحه : 379 گفت: بيا تا برويم. با لشكرگاه

آمدند. داود- عليه السّلام- در راه كه مي آمد، سنگي آواز داد او را كه: مرا بردار كه من سنگ هارونم كه فلان پادشاه را به من بكشت. برگرفت و در توبر [ه] [اشاره]«1» نهاد. به سنگي ديگر بگذشت، آواز داد كه: مرا بردار كه من سنگ موسي ام كه فلان پادشاه را به من كشت«2». به سنگي ديگر رسيد، آواز داد كه: مرا بردار كه من سنگ توام كه هلاك جالوت در من نهادند. خداي تعالي مرا براي تو مي داشت. برگرفت و در توبر [ه] [اشاره]«3» نهاد. چون جالوت سلاح در پوشيد و صفها كالزار«4» راست كردند، جالوت بيرون آمد بر اسپي«5» گرانمايه نشسته، و سلاح تمام پوشيده مبارزه خواست. طالوت اسپي نيكو بياورد و سلاح تمام«6»، تا داود«7» در پوشيد و بر نشست و پاره اي برفت و باز آمد. مردم گفتند: كودك است، بترسيد. گفت: أيّها الملك؟ اينكه سلاح نه ساز من است، و من كالزار«8» به قوّت خداي كنم نه به عدّت و سلاح. مرا رها كن تا چنان كالزار«9» كنم كه مرا بايد، گفت: تو داني. آن سلاح بكند و پياده شد، و آن توبر [ه] [اشاره]«10» در بر افگند و قلاسنگ«11» به دست گرفت و پيش جالوت آمد. و جالوت مردي مذكور بود به قوّت و شدّت«12» و شجاعت، و به تنها«13» بر لشكرهاي گران حمله بردي، و ترك را كه بر سر داشت«14» [338- پ] سيصد من آهن بود- علي ما جاء في التّفسير. چون در داود نگريست«15»، ترسي از او در دلش افتاد، گفت: تو آمده اي به«16» قتال ---------------------------------- - (3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد.

(2). دب برگرفت، مب، مر بر گرفت و در توبره نهاد. (4). مج، وز، فق، مب، مر: صفهاي كارزار. (5). مب: اسب. (6). دب، آج، لب، فق به او داد. (7). دب: داود تمام، مب، مر: به داود داد او. (9- 8). مج، وز، دب، فق، مب، مر: كارزار. (10). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد، همه نسخه بدلها سنگ. (11). مب: فلاسنگ. (12). مب: شوكت. (13). مج، وز: بتنهايي. [.....] (14). اساس از اينكه جا تا آخر اينكه مجلّد به صورت نو نويس و مغلوط است. (15). آج، لب، فق، مر: نگريد. (16). مج: بر. صفحه : 380 من! گفت: بلي. گفت سلاحت كجاست! گفت: سلاح من اينكه قلاسنگ«1» است. گفت: سنگ به سگ اندازند. گفت: تو از سگ بدتري«2». گفت: لا جرم گوشتت ببخشم از ميان سباع زمين و مرغ هوا. گفت: با خدا گوشت تو ببخشيدم«3». آنگه دست فراز كرد و يك سنگ بر آورد و گفت: به نام خداي ابراهيم و در قلاسنگ«4» نهاد، و ديگري بر آورد و گفت: به نام خداي اسحاق و در قلاسنگ«5» نهاد. و ديگري بر آورد و گفت: به نام خداي يعقوب و در قلاسنگ«6» نهاد، هر سه يكي شد او بينداخت. خداي تعالي باد را موكّل كرد تا آن سنگ را مي برد تا بر ميان ترك جالوت آمد، و به ترك فرو شد و به سر و پيشاني او بيرون شد«7» و از قفايش بيرون افتاد و در«8» قومي آمد كه در پس پشت او نشسته بودند، و سي مرد را بكشت و جالوت بيفتاد«9» مرده، و لشكر

به هزيمت رفتند«10». داود بيامد و به پاي جالوت در آويخت و او را پيش طالوت كشيد و بيفگند، و مسلمانان شاد«11» شدند و او را«12» دعا كردند. چون با شهر آمدند، داود گفت طالوت را: وفا كن با آن وعده كه كردي«13». طالوت گفت: تو مي خواهي«14» دختر«15» ملك را به حكم خود كني بي صداقي! گفت: تو بر صداق«16» شرط نكردي پيش از كشتن جالوت، و من چيزي ندارم كه به صداق دختر تو دهم. طالوت گفت: من از تو چيزي نمي خواهم كه«17» نداري، كه تو مرد كارزاري«18»، و ---------------------------------- - (4- 1). مب، مر: فلاسنگ. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بتري. (3). مج، وز، دب، لب، فق: ببخشيد، آج: ببخشد، مر: بخشيدم. (6- 5). ضبط اساس در اينكه قسمت كه به صورت نو نويس است «فلا سنگ» مي باشد، با توجّه به ضبط همين حكم در صفحات قبلي اساس و به ضبط با قياس مج، وز، دب، آج، لب، فق تصحيح شد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: فرو شد. (8). همه نسخه بدلها: بجز مر: و بر. (9). مج: بيوفتاده. (10). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: شدند، مب، مر: كردند. (11). مج، وز، دب، آج، فق: شادمانه، لب، مب، مر: شادمان. (12). همه نسخه بدلها بجز مر: و داود را. (13). مب: ندارد، ديگر نسخه بدلها بجز مر: كه مرا دادي. [.....] (14). مج، وز: تا، دب، آج، لب، فق، مب كه. (15). مب با. (16). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: صداقي. (17). همه نسخه بدلها تو. (18). دب، لب: مردي كالزاري. صفحه : 381 ما را در

اينكه كوهستان دشمنان«1» هستند اغلف، يعني ختنه نا كرده، چون دويست مرد از ايشان [بكشي] [اشاره]«2» و به علامت غلفه«3» ايشان با پيش من آري، من دختر به تو دهم. او بيامد به آن جا رفت، و ايشان را«4» هر كه را يافت مي كشت و غلفه ايشان با رشته مي كرد تا تمامي دويست كس را بكشت، و نشان را با پيش طالوت آورد. طالوت دختر به او داد و انگشتري ملك در دست او كرد، و داود بر سرير سروري بنشست و به عدل مشغول شد، و مردم به او اقبال كردند و مايل شدند به او. جماعتي مفسّران روايت كردند كه طالوت حسد برد بر داود، قصد كشتن او كرد. داود بگريخت و در كوهي پنهان شد، و طالوت در طلب او عالم خراب كرد، و هر كس از علما و احبار بني اسرايل كه او را نهي كردند از كشتن او«5»، او را بكشت تا در همه بني اسرايل جز يك زن نماند از نژاد علما، او را پنهان كردند- في خرافات طويلة- كه ظاهر قرآن از آن مانع است، من قوله تعالي: إِن َّ اللّه َ اصطَفاه ُ عَلَيكُم وَ زادَه ُ بَسطَةً فِي العِلم ِ وَ الجِسم ِ«6»، و خداي تعالي اينكه معني جز با كسي نكند از اطلاق لفظ «اصطفا» و آنچه آيت متضمّن آن است كه او معصوم باشد. و بعضي مفسّران گفتند: [طالوت] [اشاره]«7» پيغمبر بود، و اگر اينكه روايت درست باشد صغيره و كبيره در حق ّ او ممنوع بود، پس اولي«8» باشد كه كتاب را صيانت«9» كنند از حديثهاي مطعون. و گفته اند: طالوت چهل سال پادشاهي كرد و ملك به داود سپرد و

با پيش خداي تعالي شد، و كار«10» داود در ملك مقرّر شد، و بني اسرايل جمله به او«11» مجتمع ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب: دشمناني. (2). اساس كه در اينكه قسمت نو نويسي است، ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: حلقه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: و از ايشان. (5). آج، لب، فق، مب: داود. (6). سوره بقره (2) آيه 247. (7). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). مج، وز، دب: اوليتر آن، آج، لب، فق: اوليتر. (9). اساس كه نو نويس است: صلبيه، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....] (10). اساس: و در كار، با توجّه به مج تصحيح شد. (11). مج، وز، دب، آج، لب: بر او. صفحه : 382 شدند. وَ آتاه ُ اللّه ُ المُلك َ وَ الحِكمَةَ، و خداي تعالي او را ملك«1» داد و پادشاهي و نبوّت، و او از فرزندان يهودا بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم- عليه السّلام- بود. اي«2» عجب حق تعالي از داود«3»، كشتن جالوت باز گفت، و عقيب«4» او گفته«5». من او را ملك دادم و حكمت، اگر آن كه يك كافر را بكشت، [او را] [اشاره]«6» ملك دنيا و پيغمبري رسيد، آن كه هزار«7» را بكشت او را امامت و ملك آخرت نرسد! بلي، هم امامتش داد و هم ملك، و هر دو به لفظ ملك گفت، امّا امامت في قوله تعالي: فَقَد آتَينا آل َ إِبراهِيم َ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ آتَيناهُم مُلكاً عَظِيماً«8»، «كتاب» قرآن است، و «حكمت»

نبوّت، و «ملك» ملك امامت. امّا ملك آخرت ففي قوله: وَ إِذا رَأَيت َ ثَم َّ رَأَيت َ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً«9». وَ عَلَّمَه ُ مِمّا يَشاءُ، باز آموخت او را«10» آنچه خواست. بعضي مفسّران ديگر«11» گفتند: مراد صنعت«12» درع«13» است يعني زره كردن. بيانش: وَ عَلَّمناه ُ صَنعَةَ لَبُوس ٍ لَكُم«14». گفتند: هر روز درعي بپرداختي و مبلغي فروختي تا از آن جا مالي عظيم جمع كرد. و بعضي مفسّران ديگر گفتند: بيشتر از يك سال آن صنعت نكرد، و هر روز يكي تمام كردي، سيصد و شصت درع تمام بكرد. و درع نيك به او منسوب است و شعرا [339- ر] در نظم و نثر بياوردند. بعضي ديگر گفتند: مراد منطق الطّير و كلام النّمل«15» است. و گفته اند: زبور ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب، فق و حكمت. (2). مب: اينكه. (3). آج و. (4). آج، لب، فق: عقب. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، آن گفت. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: هزاران. (8). سوره نساء (4) آيه 54. (9). سوره دهر (76) آيه 20. (10). مج، وز از. (11). كذا: در اساس، مر، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (12). اساس كه نو نويس است، صفت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (13). مج، وز، آج: دروع. (14). سوره انبيا (21) آيه 80. (15). اساس: النّحل، مج، وز: الحكل و النّمل، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 383 است، و گفته اند: آواز خوش است كه حق ّ تعالي كس را آواز چنان نداد كه

داود را. و«1» چون در زبور خواندن آمدي، وحوش و سباع پيرامن صومعه او بايستادندي، و طير«2» در هوا صف بر كشيدندي تا اگر كسي ايشان را به دست بگرفتي بي خبر بودندي. اگر آواز او به آب روان رسيدي، آب از رفتن و باد از جستن باز ايستادي. و آنان كه آواز او شنيدند در عهد او مزامير و انواع او تار و ملاهي بساختند. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد آن سلسله است كه خداي تعالي براي او از آسمان فرو گذاشتي، روز حكم او چون در هوا حادثه پديد آمدي، آن سلسله بجنبيدي و آواز كردي و او خبر يافتي از آن حادثه. و سر اينكه سلسله به مجرّه پيوسته بود، و آخرش به بالاي سر داود بود به قامت مردي ذي قوّت، و احكامش قوّت آهن بود، و رنگش رنگ آتش بود، و حلقه هايش گرد بود مفضّل«3» به انواع جواهر، مسمّر به قضيبها«4» لؤلؤتر، هيچ خداوند عاهت و بيماري دست در او نزدي الّا شفا يافتي. و آن سلسله در عهد داود- عليه السّلام- به جاي بيّنه و سوگند بود بين المدّعي و المدّعي عليه. چون كسي بر كسي دعوي كردي، پيش او حاضر آمدندي، او دعوي بشنيدي، آنگه مدّعي را گفتي: بر خيز و سلسله بگير. او دست بكشيدي، اگر بر حق ّ بودي دستش به سلسله رسيدي، و اگر بر حق نبودي سلسله بر بالا شدي تا آنگه كه بر آن مكر و خديعت بساختند. و آن، آن بود كه: مردي«5» جوهر«6» گرانمايه بود وديعت پيش كسي بنهاد، به وقت مطالبت مرد گفت: وديعت با تو دادم. به حكومت

پيش داود افتاد [ند] [اشاره]«7». مرد وديعت دار بايستاد و عصا بگرفت و مجوّف كرد، و آن جوهر در ميان عصا بنهاد. چون مرد او را به حكومت پيش داود برد و دعوي كرد، او گفت: اينكه وديعت كه او مي گويد، من به او داده ام. ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق: او. (2). مج، وز: طيور. (3). وز، دب، آج، لب، مب، مر: مفصل. (4). آج: فصها. (5). دب، مر را. (6). مج: ندارد، وز، دب، آج، لب، فق: جوهري. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 384 داود اوّل مدّعي را گفت: برخيز و دست به سلسله دراز كن. مرد برخاست و گفت: بار خدايا؟ اگر داني كه من در اينكه دعوي بر حقّم و اينكه وديعت با او سپرده ام، و او را واجب است كه با من دهد، دست من به سلسله رسان. دست دراز كرد و سلسله بگرفت. داود- عليه السّلام- مدّعي عليه را گفت: برخيز تو نيز دست به سلسله«1» كن. او برخاست«2» و آن عصا به دست گرفته«3»، صاحب وديعه را گفت: اينكه عصاي من دار«4» تا من اينكه سلسله بگيرم. آنگه گفت: بار خدايا؟ اگر داني كه اينكه وديعت كه او دعوي مي كند به او رسيده است، و در دست او حاصل شده است، بار خدايا دست من به سلسله رسان. اينكه بگفت و سلسله به دست گرفت. داود- عليه السّلام- از آن كار تعجّب فرو ماند. جبريل آمد و گفت: داني كه اينكه مرد چه مكر كرد؟ و اينكه قصّه شرح داد. داود- عليه السّلام- مرد را بخواند. و جوهر از او بستد و مكر او

بر مردمان آشكارا كرد، خداي تعالي اينكه«5» سلسله برداشت. و خداي تعالي او را به كشتن جالوت صنعت درع در آموخت«6» او را درع كردن و آيين«7» درع در پوشيدن، او درعي كرد كه پيش از«8» او كسي چنان درع نكرده بود. و«9» درعي در پوشيد كه پيش از او و پس از او كس چنان درع در نپوشيده بود، و آن درعي بود كه سينه داشت و پشت نداشت. او را گفتند: ما بال درعك لا ظهر لها! قال: اذا ولّيت فلا ولّت«10». و اگر او را حكمت داد از موعظه زبور، اينكه را حكمتي داد در مواعظ بليغه كه فصحاي عرب و عجم آن را گردن نهادند و بگفتند: كلامه دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق ما عدا كلام رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله. و اگر داود را آواز دادي«11» كه مرغ از آواز او در هوا بماندي، او را آوازي داد كه ---------------------------------- - (1). مب دراز. (2). اساس: برخواست، با توجّه به مج تصحيح شد. (3). مج، وز و. (4). فق: نگه دار. [.....] (5). مج، وز: آن. (6). همه نسخه بدلها: درع آموخت. (7). مب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: و اينكه را. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (9). همه نسخه بدلها: و اينكه. (10). آج: وليت، مج: والت. (11). همه نسخه بدلها: آوازي داد. صفحه : 385 به يك نعره جانهاي شجاعان از تن«1» جدا شدي و روان گشتي. و اگر داود را در حكومت سلسله داد، اينكه را در حكمت گشايشي داد كه هر حكمي كه در اشكال«2» سلسله بسته تر بودي«3» به او گشاده

شدي، تا رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت او را: اقضاكم علي ّ، و صحابه گفتند«4»: لا كانت معضلة لم يكن لها ابو الحسن، در جهان مشكل مباد كه نه آن را ابو الحسن باشد. وَ لَو لا دَفع ُ اللّه ِ النّاس َ بَعضَهُم بِبَعض ٍ، ابو جعفر و نافع و يعقوب خواندند، و شيبه«5» و ايّوب در شاذّ: «دفاع»، به كسر دال [339- پ] و به «الف» اينكه جا و در سورة الحج ّ، و ديگران بي «الف» خواندند، و اينكه اختيار ابو عبيده است براي آن كه خداي- جل ّ جلاله- دافع است و او را مدافع نيست. و قراءت اوّل اختيار ابو حامد«6» است، و گفت: مفاعله چنان كه از ميان دو كس باشد از يكي باشد، چنان كه: احسن اللّه عنك الدّفاع و عافاك اللّه، و طارقت النّعل و عاقبت«7» اللّص ّ و ناولت الشّي ء. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: اگر نه دفع خداست مشركان و كافران را، به مجاهد [ان] [اشاره]«8» و مرابطان زمين را خراب كردندي، و مسجدها بسوختندي و مسلمانان را بكشتندي. ديگر مفسّران گفتند: مراد آن است كه اگر نه خداي بلا دفع كردي به مؤمنان و ابرار از كفّار و فجّار، زمين و هر چه در زمين بودي هلاك شدي. و رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي دفع كند به نمازكنان آنان را كه نماز نكنند، و [به] [اشاره]«9» زكات دهان از آنان«10» كه زكات ندهند، و به روزه داران از آنان كه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: تنها. (2). مج، وز، آج از. (3). اساس: شدي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مج، وز:

مي گفتند. (5). اساس، مب، مر: شبه، آج: شيب، لب، فق: شيب، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). مج، وز: ابو حاتم. (7). اساس كه نو نويس است: بما فيه، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....] (8). اساسي: ندارد، از مج افزوده شد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). مر: آنان را. صفحه : 386 روزه ندارند، و به حاجيان از آنان كه حج نكنند، و [به] [اشاره]«1» مجاهدان از آنان كه جهاد نكنند. و اگر مردم همه جمع شوند. بر ترك اينكه اشياء كه قواعد دين است، خداي تعالي يك ساعت مهلت ندهد ايشان را. آنگه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- اينكه آيت را«2» بخواند: وَ لَو لا دَفع ُ اللّه ِ النّاس َ بَعضَهُم بِبَعض ٍ. و رسول- عليه السّلام- گفت: لو لا عباد اللّه ركّع و صبية رضّع و بهائم رتّع لصب ّ عليكم العذاب صبّا، اگر نه آنستي كه خداي را بندگاني هستند راكع، و كودكاني شير خواره، و بهايمي چرنده«3»، عذاب بر شما ريختندي ريختني. بارع جرجاني اينكه معني برگرفت و نظم كرد: لو لا عباد للاله ركّع و صبية من اليتامي رضّع و مهملات في الفلات رتّع صب ّ عليكم العذاب الأوجع محمّد بن المنكدر روايت كند از جابر بن عبد اللّه انصاري كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: خداي تعالي به صلاح«4» مسلمانان«5» فرزندانشان«6» را به صلاح دارد، و فرزند [زاد] [اشاره]«7» گانش را و اهل سرايش را، و آن سراها«8» كه پيرامن او باشد، اينكه«9» در حفظ و نگاهداشت خداي تعالي باشند تا او در ميان ايشان باشد. قتاده گفت [خداي

تعالي] [اشاره]«10»: به كافر مؤمن را ابتلا كند، و به مؤمن كافر را ابتلا كند، و به مؤمن كافر را در عافيت دارد. عبد اللّه عمر گفت از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- شنيدم كه خداي تعالي به بركت بنده صالح بلا را از صد همسايه«11» بگرداند. آنگاه عبد اللّه عمر اينكه آيه بخواند: وَ لكِن َّ اللّه َ ذُو فَضل ٍ عَلَي العالَمِين َ، و خداي تعالي«12» خداوند فضل و كرم و رحمت است بر جهانيان، آنان كه مستحق ّاند و آنان كه مستحق ّ نه اند، از آن جا كه رحمت او واسع است بر مؤمن و كافر و برّ و فاجر. ---------------------------------- - (10- 7- 1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها بجز مر: ندارد. (3). لب: چرانده. (4). مج، وز، آج مرد. (5). مج، وز، دب، آج، لب، مر: مسلمان. (6). همه نسخه بدلها: فرزندانش. (8). همه نسخه بدلها: سراييا. (9). مر: ندارد، مج، وز، دب، آج، لب، فق: ايشان. (11). مج، وز او. (12). همه نسخه بدلها بجز مب: خداي عزّ و جل ّ. صفحه : 387 تِلك َ آيات ُ اللّه ِ، اينكه آيات خداست، اشارت به آيات متقدّم است از آنچه رفت از احكام حلال و حرام و مسائل شرع و قصص اوايل و عبر و مواعظ در او. نَتلُوها عَلَيك َ بِالحَق ِّ، و ما بر تو مي خوانيم بدرستي و راستي، يعني رسول ما كه جبريل است از قبل ما و به فرمان ما بر تو مي خواند. وَ إِنَّك َ لَمِن َ المُرسَلِين َ، و تو از جمله پيغام گذارندگاني«1» تا اينكه آيات پيغام به خلقان گذاري«2» تا ايشان را حجّت نماند،

حجّت مرا باشد بر ايشان. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 253 تا 257]

[اشاره]

تِلك َ الرُّسُل ُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلي بَعض ٍ مِنهُم مَن كَلَّم َ اللّه ُ وَ رَفَع َ بَعضَهُم دَرَجات ٍ وَ آتَينا عِيسَي ابن َ مَريَم َ البَيِّنات ِ وَ أَيَّدناه ُ بِرُوح ِ القُدُس ِ وَ لَو شاءَ اللّه ُ مَا اقتَتَل َ الَّذِين َ مِن بَعدِهِم مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنات ُ وَ لكِن ِ اختَلَفُوا فَمِنهُم مَن آمَن َ وَ مِنهُم مَن كَفَرَ وَ لَو شاءَ اللّه ُ مَا اقتَتَلُوا وَ لكِن َّ اللّه َ يَفعَل ُ ما يُرِيدُ (253) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمّا رَزَقناكُم مِن قَبل ِ أَن يَأتِي َ يَوم ٌ لا بَيع ٌ فِيه ِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الكافِرُون َ هُم ُ الظّالِمُون َ (254) اللّه ُ لا إِله َ إِلاّ هُوَ الحَي ُّ القَيُّوم ُ لا تَأخُذُه ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم ٌ لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ مَن ذَا الَّذِي يَشفَع ُ عِندَه ُ إِلاّ بِإِذنِه ِ يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لا يُحِيطُون َ بِشَي ءٍ مِن عِلمِه ِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِع َ كُرسِيُّه ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ لا يَؤُدُه ُ حِفظُهُما وَ هُوَ العَلِي ُّ العَظِيم ُ (255) لا إِكراه َ فِي الدِّين ِ قَد تَبَيَّن َ الرُّشدُ مِن َ الغَي ِّ فَمَن يَكفُر بِالطّاغُوت ِ وَ يُؤمِن بِاللّه ِ فَقَدِ استَمسَك َ بِالعُروَةِ الوُثقي لا انفِصام َ لَها وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (256) اللّه ُ وَلِي ُّ الَّذِين َ آمَنُوا يُخرِجُهُم مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ وَ الَّذِين َ كَفَرُوا أَولِياؤُهُم ُ الطّاغُوت ُ يُخرِجُونَهُم مِن َ النُّورِ إِلَي الظُّلُمات ِ أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (257)

[ترجمه]

[آن فرستادگانند به تفضيل«3» داديم بهري را بر بهري از ايشان. كس بود كه سخن گفت خداي با او و برداشت بهري را پايه ها«4»، بداديم ما عيسي پسر مريم را معجزها، و دست او قوي كرديم به جبريل«5»، و اگر خواستي خداي كارزار«6» نكردي آنان«7» كه از پس ايشان بودند از پس آن كه به ايشان

آمد حجّتها، و لكن مختلف شدند، از ايشان كس هست كه ايمان دارد و از ايشان كس هست كه كافر است، و اگر خواستي خداي كارزار نكردندي و لكن خداي بكند«8» آنچه«9» خواهد] [اشاره]«10». [اي آنان كه بگرويده ايد هزينه كنيد«11» از آنچه ما روزي داديم شما را پيش از آن كه آيد روزي كه فروخت نباشد در او و نه ---------------------------------- - (1). وز، دب: پيغام گزارندگاني. [.....] (2). وز: گزاري. (3). وز، دب، آج، لب، فق: تفضيل. (4). اساس: ندارد، مج، وز، آج، لب: پايها/ پايه ها. (5). دب، آج، لب، فق امين. (6). آج، لب: كالزار. (7). مج: آيات، با توجه به وز تصحيح شد. (8). دب، آج: خداي كردي، فق: خداي مي كند. (9). فق مي. (10). اساس كه نو نويس است، ترجمه ندارد، از مج افزوده شد. (11). فق: نفقه كني. صفحه : 388 دوستي و نه شفاعت، و ناگرويدگان«1» ايشان بيداد گاران«2» اند] [اشاره]«3». [340- ر] [خداي نيست خداي مگر او زنده پاينده، نگيرد او را«4» خواب اندك و بسيار، مر او راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، كيست آن كس كه شفاعت كند بنزديك او مگر به فرمان او، داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است، و محيط نشوند«5» به چيزي از علم او مگر به آنچه او خواهد، فراخ شود علم او«6» به آسمانها و زمين، گران بار نكند او را نگاه داشتن آن، و او بزرگوار و بزرگ است] [اشاره]«7». [زور نيست در دين، پديد آمد ايمان از كفر، هر كه كافر شود به آنچه دون خداست و ايمان آرد به خداي دست

در آويخته باشد به بند استوار، بريدن نيست آن را، و خداي شنوا و داناست] [اشاره]«8». [خداي دوست آنان است كه ايمان آرند«9» بيرون آرد ايشان را از تاريكي به روشنايي، و آنان كه كافر شدند دوستان ايشان بتانند، بيرون آرند ايشان را از روشنايي به تاريكي، ايشان اهل دوزخ اند، ايشان در آن«10» هميشه باشند] [اشاره]«11». ---------------------------------- - (1). دب، آج، لب: ناگروندگان. (2). مج: بيدادكان، با توجّه به وز تصحيح شد. (3). اساس كه نو نويس است، ترجمه ندارد، از مج افزوده شد. (4). مج عبارت «نگيرد او را» را ندارد، با توجه به وز افزوده شد. [.....] (5). دب: نشود. (6). دب، آج، لب، فق و ملك او. (11- 8- 7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق: ايمان دارند. (10). وز، دب، آج، لب، فق جا. صفحه : 389 قوله تعالي: تِلك َ الرُّسُل ُ، اشارت است به پيغمبراني«1» كه نامهاي ايشان در آيات مقدّم برفت. و «رسل» جمع رسول باشد، و رسول پيغامگذار«2» باشد، ما بهري را بر بهري تفضيل داديم. قديم- جل ّ جلاله- در اينكه آيت باز نمود كه: اگر چه ايشان از روي نام پيغمبري«3» يكسانند، از روي درجه و پايه و منزلت متفاوتند به اعمالي كه ايشان را هست و مقاماتي و اجتهاداتي، بر قدر آن ايشان را بنزديك من منزلت و درجت«4» است. بعضي از ايشان مخصوص اند به آن كه به ايشان سخن گفتيم بي واسطه، چون موسي- عليه السّلام- و چون رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله«5». مِنهُم مَن كَلَّم َ اللّه ُ، اخفش گفت: مفعول از كلام بيفگند، و تقدير آن است:

«من كلّمه اللّه»، و چنين بسيار گويند«6»، و در قرآن از اينكه بسيار است، منها قوله تعالي: أَ هذَا الَّذِي بَعَث َ اللّه ُ رَسُولًا«7»، و التّقدير: «بعثه اللّه»، و قوله: فِيها ما تَشتَهِيه ِ الأَنفُس ُ«8»، و التّقدير: «تشتهيه الانفس». و چون ابراهيم- عليه السّلام- كه او را به خلّت تخصيص كرد في قوله تعالي: وَ اتَّخَذَ اللّه ُ إِبراهِيم َ خَلِيلًا«9»، و چون رسول ما صلّي اللّه عليه و آله- كه او را به كافّه جن ّ و انس فرستاد في قوله: وَ ما أَرسَلناك َ إِلّا كَافَّةً لِلنّاس ِ«10»، و اينكه قول مجاهد است. و مراد«11» تفضيل، بيان درجات و استحقاق و منازل ايشان است بعضي بر بعضي. وَ رَفَع َ [بَعضَهُم دَرَجات ٍ، و بعضي را به درجاتي و منازلي] [اشاره]«12»، رفعت داد چون آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و سيّدهم محمّد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم«13». آنگه از ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب: پيغامبراني. (2). وز: پيغام گزار. (3). مج، وز: پيغامبري. (4). مب: منزلتي و درجتي. (5). مج، وز، دب، آج، لب: صلوات اللّه عليه. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بسيار كنند. (7). سوره فرقان (25) آيه 41. (8). سوره زخرف (43) آيه 71، اساس و همه نسخه بدلها و چاپ شعراني (2/ 313): ما تشتهي الانفس، انتخاب متن مبتني بر ضبط قرآن مجيد است. نيز قراءت مورد نظر ابو الفتوح همچنان كه مرحوم شعراني نيز بدان توجه داشته، ما تشتهي الانفس بوده تا با جمله تقديري بعد مناسبت داشته باشد، ولي آيهاي به صورت ما تشتهي الانفس در قرآن مجيد وجود ندارد. (9). سوره نساء (4) آيه 125.

[.....] (10). سوره سبأ (34) آيه 28. (11). مج، وز به. (12). اساسي: ندارد، با توجه به مج افزوده شد. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق: عليه و عليهم. صفحه : 390 اينان باجماع«1» پيغمبر«2» ما بهتر است و فاضلتر، و از او فرود ابراهيم- عليه السّلام- و علي ما جاء في الاخبار- و ما را به تفصيل اينكه، راه نباشد، براي آن كه تفضيل مكلّفان بهري بر بهري به زيادت ثواب باشد بنزديك خداي تعالي، بيانش قوله تعالي: إِن َّ أَكرَمَكُم عِندَ اللّه ِ أَتقاكُم«3» ...، دگر به زيادت علم باشد، لقوله تعالي: وَ الَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ دَرَجات ٍ«4»، و قوله: قُل هَل يَستَوِي الَّذِين َ يَعلَمُون َ وَ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ«5»، براي آن كه ما را از روي عقل طريقي نيست، جز به سمع ندانيم. وَ آتَينا عِيسَي ابن َ مَريَم َ البَيِّنات ِ، و ما عيسي مريم را بيّنات داديم، يعني معجزات و دلالات از احياء موتي و إبراء اكمه و ابرص، و جز آن از معجزات او. وَ أَيَّدناه ُ بِرُوح ِ القُدُس ِ، خلاف كردند در او. بعضي گفتند: مراد جبريل است كه«6» روح نام جبريل است، و القدس هو اللّه، اضافه او با خود كرد: كعبد اللّه و رسول اللّه و بيت اللّه، اينكه قول حسن بصري است. عبد اللّه عبّاس گفت: «روح القدس» آن نام بود كه [او] [اشاره]«7» به آن احياء موتي كردي چون او خداي را به آن نام بخواند [ي] [اشاره]«8»، خداي تعالي مرده زنده كردي به دست او، به دعاي او، به معجزه او. وَ لَو شاءَ اللّه ُ مَا اقتَتَل َ الَّذِين َ مِن بَعدِهِم، و اگر خواستي خداي قتال نكردندي با يكديگر از پس اينكه

پيغمبران«9»، يعني از پس آمدن ايشان به آيات و معجزات. آنگه بيان كرد كه: مراد به «بعدهم» نه ظرف است و نه جهت است، مراد آيات و دلالات و بيّنات است، بقوله: مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنات ُ، و اينكه مشيّت الجا«10» باشد كه خداي تعالي خبر مي دهد از آن كه كافران و عاصيان به اينكه نافرماني كه مي كنند از اعجاز من نمي كنند، و من از منع ايشان عاجز نه ام«11»، چه اگر خواهم«12» ايشان را به قهر منع كنم و ---------------------------------- - (1). اساس: با جماعتي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). وز: پيغامبر. (3). سوره حجرات (49) آيه 28. (4). سوره مجادله (58) آيه 11. (5). سوره زمر (39) آيه 9. (6). مج، وز: چه. (8- 7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب: پيغامبران. (10). اساس: آنجا، با توجّه به مج تصحيح شد. (11). فق: نيم. [.....] (12). مج، وز: خواهي. صفحه : 391 ملجأ گردانم كه جز مراد من نكنند، و لكن من چنان مي خواهم كه ايشان آنچه كنند و نكنند [از اختيار كنند] [اشاره]«1»، نا مستحق ّ جزاي آن فعل شوند از نيك و بد. و همچنين بود تفسير قوله«2»: وَ لَو شِئنا لَآتَينا كُل َّ نَفس ٍ هُداها«3» ...، و قوله: لَو شاءَ [340- پ] رَبُّك َ لَآمَن َ مَن فِي الأَرض ِ كُلُّهُم جَمِيعاً«4» و دليل بر آن كه«5» اينكه مشيّت او اكراه [و] [اشاره]«6» الجاء است، نه مشيّت اختيار، قوله تعالي بلا فصل عقيب«7» اينكه: أَ فَأَنت َ تُكرِه ُ النّاس َ«8»، تو اگر اكراه خواهي كردن مردمان را بر ايمان! يعني نتواني، من توانم«9»، قوله تعالي: وَ

لَو شاءَ رَبُّك َ لَجَعَل َ النّاس َ أُمَّةً واحِدَةً«10»، جمله اينكه اخبار آيات«11» است از قدرت او بر منع ايشان و قهر و جبر ايشان. و آنگه گفت: اگر من خواهم نكنند، دليل آن نكند كه چون مي كنند او مي خواهد، براي آن كه معني اينكه است كه: باز نموديم، و اينكه چنان بود كه يكي از ما گويد«12»: اگر سلطان خواهد جهودان به كنشت نشوند روز شنبه، و ترسايان خداي را ناسزا نگويند، و گبركان نكاح محرّمات نكنند، مراد نه آن باشد كه سلطان مي خواهد تا ايشان آن كنند، معني آن باشد كه سلطان اگر خواهد منع كند ايشان را به قهر، و لكن نمي خواهد تا منع به قهر كند براي صلاحي را، و اينكه روشن است. وَ لكِن ِ اختَلَفُوا، نبيني كه حوالت اختلاف به ايشان كرد، و همچنين حوالت ايمان و كفر في قوله: فَمِنهُم مَن آمَن َ وَ مِنهُم مَن كَفَرَ، «من» تبعيض راست، و «من» نكره موصوفه است، و التّقدير: فبعضهم و«13» فرقة آمنت و اخري كفرت، وَ لَو شاءَ اللّه ُ مَا اقتَتَلُوا، اينكه«14» معني دارد كه گفتيم. وَ لكِن َّ اللّه َ يَفعَل ُ ما يُرِيدُ، و لكن خداي تعالي بكند آنچه خواهد چو از فعل او باشد، و او را مانعي نبود، يعني كس او را از ---------------------------------- - (6- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: قوله تعالي. (3). سوره سجده (32) آيه 13. (4). سوره يونس (10) آيه 99. (5). مج بر ايمان. (7). دب، آج، لب، فق: عقب. (8). سوره يونس (10) آيه 99. (9). مج، وز، دب، آج، لب و. (10). سوره هود (11) آيه

118. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: اينكه آيات اخبار. (12). آج، لب: مي گويد. (13). مج، وز: ندارد. (14). مج، وز، دب، آج، لب، فق: هم اينكه. [.....] صفحه : 392 فعل خود بر حسب مراد خود منع نتواند كردن، و او همه كنندگان«1» را اگر خواهد از آنچه مي كنند منع تواند كردن تا اوّل و آخر آيت در معني مطابق باشد. در خبر است كه: مردي با امير المؤمنين علي- عليه السّلام- در حرب صفّين بود، او را گفت: يا امير المؤمنين؟ اخبرنا مسيرنا الي الشّام اكان بقضاء من اللّه و قدر«2»، خبر ده ما را«3» از رفتن ما«4» به شام«5» به قضا و قدر خداي بود يا نه! گفت: و اللّه ما هبطنا واديا و لا علونا تلعة و لا وطئنا موطئا الّا بقضاء من اللّه و قدر، گفت: به خداي كه هيچ بلند بر نشديم، و هيچ نشيب فرو نيامديم، و پاي بر هيچ جاي ننهاديم الّا به قضا و قدر خدا. مرد شامي گفت: يا امير المؤمنين؟ فعند اللّه احتسب عنايي، پس رنجي كه مرا در اينكه راه رسيد همانا بر خداي نويسم كه مرا در آن مزدي نباشد، چون مي گويي به قضا و قدر خداست. امير المؤمنين گفت: نه: ان ّ اللّه قد اعظم لكم الاجر في مسيركم و انتم سايرون [و في مقامكم و انتم مقيمون و لم تكونوا في شي ء من حالاتكم مكرهين و لا اليها مضطرّين و لا عليها مجبرين، خداي تعالي] [اشاره]«6» مزد شما عظيم«7» كرد بر رفتگان«8» در آن حال كه مي رفتي، و بر مقامتان در آن حال كه مقيم بودي، براي آن كه در

هيچ حال مكره نبودي و ملجأ و مضطرّ نبودي. شامي گفت: يا امير المؤمنين؟ كيف ذلك و القضاء و القدر ساقانا و عنهما كان مسيرنا و انصرافنا، چگونه باشد اينكه قضا و قدر ما را به آن جا راند و از قضا و قدر رفتيم و آمديم! و امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: 9» يا اخا اهل الشّام لعلّك ظننت قضاء لازما و قدرا« حتما لو كان ذلك كذلك لبطل الثّواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد و الأمر من اللّه و النّهي و ما كان المحسن اولي بثواب الاحسان من المسي ء و لا ---------------------------------- - (1). اساس: كند كار را، با توجّه به مج تصحيح شد. (2). چاپ شعراني (2/ 314): قدره. (3). اساس كه نو نويس است: مرا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس: من، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). مج، وز تا. (6). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بعظيم. (8). آج: رفتنتان. (9). لب، فق و. 1» صفحه : 393 الله المسي ء اولي بعقوبة الذّنب من المحسن تلك مقالة عبدة الاوثان و حزب الشّيطان و خصماء الرّحمان و شهداء الزّور و قدريّة هذه الامّة و مجوسها، ان ّ اللّه تعالي امر عباده تخييرا« و نها هم تحذيرا و كلّف يسيرا، و لم يلزم عسيرا و اعطي علي القليل كثيرا، و لم يطع مكرها و لم يعص مغلوبا، و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتب الي عباده عبثا، و لم يخلق السّموات و الإرض و ما بينهما باطلا، ذلك ظن ّ

الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار، گفت: اي برادر اهل شام؟ همانا قضاء لازم و قدري حتم گمان بردي، اگر چنين بودي ثواب و عقاب باطل شدي، و وعد و وعيد ساقط گشتي، و امر و نهي بي فايده بودي، و محسن به ثواب احسان اولي«2» نبودي از مسي ء و نه مسي ء اولي«3» بودي به عقوبت اساءت از محسن، اينكه مقاله بت پرستان است و لشكر شيطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قدريان اينكه امّت و مجوسيان. خداي تعالي بندگان را امر به تخيير كرد و نهي كرد به تحذير و تكليف آسان كرد، و الزام دشخوار«4» نكرد، و بر تكليف اندك آلات«5» بسيار داد، و طاعت او [341- ر] به اكراه نداشتند، و معصيت او به غلبه بر او نكردند، و پيغمبران«6» را به بازي نفرستاد، و كتابها به هرزه انزله نكرد، و آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است باطل«7» نيافريد، اينكه گمان كافران است به خداي، واي بر«8» ايشان از آتش دوزخ. شامي گفت: يا امير المؤمنين؟ پس اينكه قضاء كه فرمودي چيست! گفت: آن امر خداست به طاعت، و نهي او از معصيت، و وعده ثواب است بر آن، و وعيد عقاب است بر اينكه، و ترغيب و ترهيب به طاعت و معصيت، و تمكين از فعل حسنه، و خذلان اهل عصيان بر معصيت، اينكه قضاء خداست افعال ما را، و قدر اوست اعمال ما را. امّا بيرون از اينكه ظن ّ مبر، كه ظن ّ آن، عمل را احباط كند. شامي بر پاي خاست«9» شادمان، و گفت: يا امير المؤمنين؟ فرّجت عنّي فرّج اللّه ---------------------------------- - (1).

اساس: تخيير، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3- 2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: اوليتر. (4). مج، وز: دشوار. (5). آج: آلاء. (6). مج، وز، دب، آج، لب: پيغامبران. [.....] (7). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: بباطل. (8). مج، وز: ندارد. (9). اساس: خواست، مج، وز: خاست. صفحه : 394 عنك، مرا از [اينكه] [اشاره]«1» شبهه فرج دادي كه خداي تو را از مكاره فرج دهاد، و اينكه بيتها انشا كرد- شعر: انت الامام الّذي نرجوا«2» بطاعته يوم المآب من الرّحمن غفرانا اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا جزاك ربّك بالاحسان احسانا ابو حنيفة النّعمان بن ثابت گويد: روزي در نزديك صادق جعفر بن محمّد الباقر عليهما السّلام«3»- شدم، و او را سلام كردم. چون به در آمدم، موسي جعفر را ديدم در دهليز سرا [به كتّاب] [اشاره]«4» نشسته- و سخت كوچك بود«5»- خواستم تا او را امتحان كنم، گفتم: يابن رسول اللّه؟ اينكه يحدث الغريب عندكم، غريبي كه به شهر شما رسد كجا قضاي حاجت كند! گفت: از كنار جويها و زيردار ميوه ها و پيرامن سرايها و رهگذرها و مسجدها اجتناب كند، و آن جا كه خواهد جز اينكه قضاي حاجت كند. گفت: چون اينكه بشنيدم از او در چشم من افتاد ترفّع«6» تمام، گفتم: يابن رسول اللّه؟ نيكو گفتي. مسأله ديگر بپرسم به دستوري! گفت: بيار. گفتم: معصيت بنده از كيست! در من نگريد و مرا گفت: بنشين تا تو را خبر دهم. من بنشستم، گفت: حال معصيت از چند وجه بيرون نيست: يا از خداست، يا از بنده، يا از خدا و بنده. اگر از

خداست دون بنده، خدا از آن عادلتر است كه بنده را به فعلي كه او نكرده باشد مؤاخذه كند، كه بس«7» اينكه ظلم باشد«8». و اگر از خدا و بنده است، پس او شريك بنده باشد«9»، و قوي اولي«10» باشد به انصاف و«11» بنده ضعيفش. و اگر از بنده است تنها: فعليه وقع الامر و اليه توجه النهي، و له حق الثواب و العقاب، و وجب الجنة و النار ، لا جرم امر به اوست، و نهي او راست، و ثواب و ---------------------------------- - (4- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز: نرجو. (3). اساس: عليهم السّلام، با توجّه به مج تصحيح شد. (5). مج، وز، فق: بودم. (6). مج، وز، مب، مر: توقع، دب، آج، لب، فق: بوقع. (7). مج، وز، دب، مب، مر: پس. (8). مب: او ظلم كرده باشد. (9). مج: شريك باشد با بنده. (10). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: اوليتر. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. صفحه : 395 عقاب متعلّق به اوست، و بهشت و دوزخ براي اوست. ابو حنيفه گفت، چون اينكه بشنيدم گفتم: ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض ٍ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ«1»، و بهري اهل علم اينكه معني به نظم آوردند و گفتند«2»: لم تخل أفعالنا اللّاتي نذم ّ بها احدي ثلاث خصال حين نأتيها إما تفرّد«3» بارينا بصنعتها فيسقط اللّوم عنّا حين ننشيها او كان يشركنا فيها فيلحقه ما سوف يلحقنا من لايم فيها أو لم تكن لإلهي في جنايتها ذنب فما الذّنب الّا ذنب جانيها قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمّا رَزَقناكُم، خطاب است جمله مؤمنان را به انفاق و

نفقه كردن. و خلاف كردند در او: حسن بصري گفت: مراد زكات است براي دو وجه: يكي امر خداست، و امر او بر وجوب باشد. و دگر آن كه گفت: به وعيد مقرون بكرد، و وعيد [بر] [اشاره]«4» ترك واجب باشد. و جماعتي ديگر گفتند: مراد نفقه عيال است، و امر بر وجه استحباب است و وعيد نيست، در آيت بيشتر از اخبار نيست عن عظم يوم القيامة، و اينكه اختيار«5» ابو القاسم بلخي است. و بعضي ديگر گفتند: عام است در زكات و صدقه و نفقه، و اينكه اولي«6» است براي عموم فايده را. و حدّ رزق بگفته ايم پيش از اينكه: هر چه كسي را باشد كه به آن منتفع شود، و كس را نبود كه او را از آن منع كند. مِن قَبل ِ أَن يَأتِي َ يَوم ٌ«7» [پيش] [اشاره]«8» از آن كه [روزي آيد كه در او] [اشاره]«9» بيع نباشد و دوستي نباشد و شفاعت نباشد. ابو عمرو و إبن كثير مي خوانند: لا بَيع ٌ فِيه ِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ- به فتح، ---------------------------------- - (1). سوره آل عمران (3) آيه 34. [.....] (2). مج، وز: آورد و گفت: كه بر اساس مرجّح است. (3). اساس: يفسر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9- 8- 4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). اساس: اخبار، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: اوليتر. (7). مب لا بيع، دب، آج، لب، فق يعني روز قيامت. صفحه : 396 بي تنوين، و باقي قرّاء به رفع و تنوين. و «بيع»، استبدال المتاع بالثّمن باشد، و نقيض او

«شراء» بود، و به معني «شراء» آيد نيز. وَ لا خُلَّةٌ، «خلّت» دوستي خالص باشد، كأنّه من خلال القلب. و الخلّة الحاجة، و الخلّة الخصلة، و الخلّة ما كان حلوا من المرعي، و خلال الشّي ء وسطه، و الخلل [341- پ] شق ّ في الشّي ء، و الخل ّ الخليل، و الخل ّ الطّريق في الرّمل، و الخليل من الحبيب من الخلّة، و الفقير من الخلّة و هي الحاجة، قال الشّاعر- شعر: و ان أتاه خليل يوم [مسئلة] [اشاره]«1» [يقول] [اشاره]«2» لا غايب مالي و لا حرم وَ لا شَفاعَةٌ، و اصله من الشّفع و هو خلاف الوتر [براي آن كه دوم] [اشاره]«3» صاحب حاجت باشد، و نظر به اينكه معني را گفت امير المؤمنين«4»- عليه السّلام: الشّفيع جناح الطّالب، و آيت [به] [اشاره]«5» اجماع مخصوص است براي آن كه خلاف نيست از ميان امّت كه شفاعت خواهد بودن. ما را با اصحاب وعيد خلاف در آن است كه ايشان گفتند: در زياده«6» و منافع باشد، و ما گفتيم: در اسقاط مضارّ، و قطع است كه به كفّار نرسد، و ما گفتيم: به فسّاق اهل صلاة«7» رسد، لقوله- عليه السّلام: شفاعتي لاهل الكبائر من امّتي، و ايشان گفتند: به تايبان رسد. فامّا در آيت كس نگفت كه اصلا شفاعت نخواهد بودن، يا معني آن باشد كه: لا شفاعة لاحد في الكفّار، و امّا، لا شفاعة في الفسّاق الّا باذنه. وَ الكافِرُون َ هُم ُ الظّالِمُون َ، لانّهم يضعون العبادة في غير موضعها، كافران ظالمان اند براي آن كه نه عبادت به جاي خود مي نهند، و روا بود كه گوييم معني آن است كه: ظالم نفس خوداند، به آن معني كه به فعل كفر«8» مستحق ّ

ضرر عقوبت اند. قوله: اللّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ- الاية، ابي ّ بن كعب گفت، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- مرا بپرسيد كه كدام آيت در كتاب خدا عظيمتر است يا ابا المنذر! من گفتم: اللّه ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد، لسان العرب (11/ 215): مسغبة. (5- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). فق، مب علي. (6). دب، آج، لب، فق: ندارد. (7). مب: صلوات. (8). اساس، دب، لب، فق، مب، مر: كس، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 397 اعلم و رسوله«1»، ديگر باره پرسيد تا سه بار، من گفتم«2»: خدا و پيغمبرش اعلم اند، گفتم: آية الكرسي ّ است. رسول- صلّي اللّه عليه و آله- دست بر سينه من نهاد و گفت: هنيئا لك العلم يا ابا المنذر ، گوارنده باد تو را علم. آنگه گفت: به آن خداي كه جان من به امر اوست كه اينكه آيت را زباني است كه تقديس و تنزيه خداي مي گويد بنزديك ساق عرش. و رسول- عليه السّلام- گفت: هر كس او آية الكرسي ّ بخواند در عقبه«3» هر فريضه، تولّاي قبض روح او خداي بكند- جل ّ جلاله- و چنان باشد كه با پيغمبران خداي تعالي جهاد كرده باشد تا شهادت يافتن. و عبد اللّه مسعود گفت كه، رسول- عليه السّلام- گفت: [آية الكرسي ّ و قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ عظيمتر است از همه چيزي كه دون خداست- جل ّ جلاله. و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت] [اشاره]«4»: سيّد آيتهاي قرآن آية الكرسي ّ است«5». و امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: كدام

عاقل«6» باشد كه به وقت خفتن آية الكرسي ّ نخواند و آخر سورة البقرة، يعني قوله: آمَن َ الرَّسُول ُ«7»- تا به آخر سوره كه آن از كنز عرش است. و محمّد بن جعفر الصّادق- عليه السّلام- روايت كند از پدرش امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او فرمود«8» كه، رسول- عليه السّلام- گفت كه: چون آية الكرسي ّ فرود آمد، گفت: آيتي فرود آمد از كنز عرش كه هر بتي كه در مشرق و مغرب بود به روي در آمد«9»، و ابليس بترسيد و گفت قومش را كه: امشب حادثه«10» عظيم افتاد، بباشيد تا من در مشارق و مغارب بگردم تا چه حادثه است؟ بگرديد تا به مدينه رسيد، مردي را ---------------------------------- - (1). آج، لب: اللّه و رسوله اعلم. (2). مج، وز، آج، مب، مر: مي گفتم. [.....] (3). همه نسخه بدلها: عقب. (4). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، عبارت ما قبل را چنين آورده: و قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ و عظيمتر است از همه چيزي كه دون خداي عزّ و جل ّ است. و ابو هريره روايت كرد كه رسول عليه السّلام گفت: سيّد آيتهاي قرآن آية الكرسي ّ است. (6). اساس به صورت «غافل» هم خوانده مي شود. (7). سوره بقره (2) آيه 285. (8). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: گفت. (9). اساس، مب، مر: در آمدند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). فق، مب: حادثه اي. صفحه : 398 ديد، گفت: چه حادثه افتاد دوش! گفت: رسول«1»- عليه السّلام- ما را گفت آيتي فرود آمد از كنزهاي عرش كه اصنام عالم براي آن به روي

در آمدند. ابليس بنزديك«2» اصحاب آمد و خبر داد. و رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه آيت در هيچ سرايي«3» نخوانند«4» و الّا شياطين«5» سه روز گرد آن سراي نگردند«6». باز«7» گفت: سي روز، و هيچ جادويي در آن جا راه نيابد چهل شبانه روز«8». اي علي؟ اينكه آيت بياموز«9» كه هيچ آيت از اينكه بزرگوارتر فرو نيامد. امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كرد كه: رسول را ديدم بر اينكه چوبهاي منبر«10»، مي گفت: هر كس كه آية الكرسي ّ در قفاي هر نماز فريضه بخواند، او را از بهشت«11» منع نكنند، الّا مرگ، و كس بر اينكه مواظبت نكند الّا صدّيقي يا عابدي، و هر كس كه اينكه آيت بخواند عند آن كه بخواهد«12» خفتن، خداي تعالي او را ايمن بكند«13» بر نفس خود و خانه خود و خانه چند همسايه كه پيرامن او باشد. و جابر عبد اللّه«14» روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت، خداي تعالي وحي كرد به موسي عمران كه: هر كس كه مداومت كند بر آية الكرسي ّ در عقب هر نمازي، خداي تعالي او را دل شاكران دهد و مزد پيغمبران«15» و عمل صدّيقان، و دست رحمت بر او گشاده كند، و هيچ منع نباشد او را از آن كه به بهشت رود الّا مرگ. موسي- عليه السّلام- گفت: [و] [اشاره]«16» كه باشد«17» كه بر آن مداومت كند! گفت: نكند الّا پيغمبري«18» يا صدّيقي يا مردي كه من از او خشنود باشم، يا مردي كه من او را شهادت ---------------------------------- - (1). آج، لب، فق خدا. (2). همه نسخه بدلها بجز دب، مب: با نزديك. (3). مج، دب،

آج، لب، فق: سراي. (4). همه نسخه بدلها بجز مب: بنخوانند. (5). آج، لب، فق: شيطان. (6). آج، لب، فق: نگردد. [.....] (7). مب، مر: تا، ديگر نسخه بدلها: يا . (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: شبان روز. (9). مج، وز، آج، لب، فق و فرزندانت را بياموز و همسايگانت را. (10). همه نسخه بدلها بجز، مر كه. (11). آج، لب، فق هيچ. (12). اساس، مب: خواهد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (13). فق: گرداند. (14). مج، وز: جابر بن عبد اللّه. (15). مج، وز: پيغامبران. (16). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (17). دب، آج، لب، فق: كي باشد. (18). مج، وز، دب، آج، لب: پيغامبري. صفحه : 399 - يعني شهيدي- روزي كرده باشم. ابو هريره روايت كرد«1» كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كس كه آية الكرسي ّ بخواند، چون از خانه به در آيد خداي تعالي هفتاد هزار فرشته را بفرستد تا براي او استغفار مي كنند«2» و او را دعا مي كنند. و چون به خانه باز آيد، بخواند، خداي تعالي درويشي از پيش چشم او ببرد«3». راوي خبر گويد كه: جماعتي صحابه در مسجد رسول- صلّي اللّه عليه و آله- [342- ر] نشسته بودند، و ذكر فضايل قرآن مي كردند كه: كدام آيت فاضلتر است! يكي مي گفت: آخر براءت«4»، و يكي مي گفت: آخر بني اسرايل، و يكي مي گفت: «كهيعص»، يكي مي گفت: «طه». امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: اينكه انتم عن اية الكرسي ّ! شما از آية الكرسي ّ كجايي«5» كه من از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- شنيده ام كه گفت: اي علي؟ آدم

سيّد البشر است، و من سيّد عربم و لا فخر،«6» و سلمان سيّد پارس است. و صهيب سيّد روم است، و بلال سيّد حبشه است، و طور سينا سيّد كوههاست. و سدره سيّد درختان است و ماههاي«7» حرام سيّد ماههاست. و روز آدينه سيّد روزهاست، و قرآن سيّد كلامهاست، و سورة البقره سيّد قرآن است. و آية الكرسي ّ سيّد سورة البقره است، در اينكه جا پنجاه كلمت است، در هر كلمتي پنجاه بركت است. عمرو بن المقدام«8» گفت از باقر- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: هر كه آية الكرسي ّ يك بار بخواند«9»، خداي تعالي هزار مكروه از مكاره دنيا از او بگرداند، و هزار مكروه ---------------------------------- - (1). همه نسخه بدلها: كند. (2). اساس: مي كند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بردارد، مب: برد. (4). اساس و يكي مي گفت آخر براءت، مج، وز ديگري مي گفت آخر براءت، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت زايد مي نمايد. (5). مج، وز، مب، مر: كجاييد. (6). اساس: بلا شك، با توجّه به مج و همه نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مج: ماه. (8). اساس، آج، لب، مر: عمرو بن المقدم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مج، وز، دب، آج، لب: بخواند يك بار. صفحه : 400 از مكاره آخرت«1». خوارترين مكاره دنيا درويشي باشد، و خوارترين مكاره آخرت عذاب گور باشد. ابو المتوكّل النّاجي روايت كند كه ابو هريره گفت: كليد خانه صدقه در دست من بود. يك روز در باز كردم، خرماي صدقه كم بود [مقدار كفي]

[اشاره]«2»، و دوم«3» روز همچنين بود«4». برفتم و رسول را- صلّي اللّه عليه و آله- بگفتم. مرا گفت: يا ابا هريره؟ خواهي كه آن دزد را بگيري! گفتم: بلي يا رسول اللّه. گفت: چون در بگشايي بگوي«5»: سبحان من سخّرك لمحمّد، سبحان آن خدايي كه تو را مسخّر محمّد كرد«6». من ديگر بار در خانه شدم، خرما كم بود. من اينكه كلمه بگفتم. شخصي سياه منكر را ديدم بر سر آن خرما از آن مي خورد. من در او در«7» آويختم، گفتم: تو را بنزديك رسول- صلّي اللّه عليه و آله- برم. گفت: دست از من بدار كه با تو عهد«8» كنم كه دگر معاودت نكنم، تا مانند اينكه عهد كرد من دست از او بداشتم. مدّتي بر آمد با سر كار شد، من رسول را باز گفتم. رسول- صلّي اللّه عليه و آله- مرا گفت: تو نيز با سر«9» كلمه شو. من در خانه شدم«10»، گفتم: سبحان من سخّرك لمحمّد. ديگر باره بگرفتم او را، گفتم: يا عدوّ اللّه؟ نه با من عهد كردي«11» كه ديگر مثل اينكه نكني! گفت: آري خطا كردم، مرا رها كن كه ديگر اينكه نكنم. من در او آويختم و گفتم: دست از تو باز ندارم تا تو را پيش رسول- صلّي اللّه عليه و آله- برم«12». گفت: دست از من بدار تا تو را چيزي آموزم كه تو چون آن برخواني هيچ كس از جنّيان- خورد«13» و بزرگ و نر و ماده- گرد تو و متاع تو نگردند. من گفتم: كدام است ---------------------------------- - (1). مب كه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده

شد. (3). اساس: دو، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). كذا در اساس: همه نسخه بدلها: گفت. (5). مج، وز، دب، مب كه. (6). همه نسخه بدلها: بكرد. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: ندارد. [.....] (8). مج، وز: كه من با تو عهدي. (9). مج، وز آن. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: من چون در خانه رفتم. (11). وز: كرده اي. (12). مج، وز: نبرم. (13). وز، دب، آج، لب، فق: خرد. صفحه : 401 آن! گفت: آية الكرسي ّ است. من دست از وي بداشتم، و اينكه حديث رسول را بگفتم. مرا گفت: تو ندانستي اي ابا هريره«1» كه چنين باشد؟ من«2» آيت بر آن جا خواندم، ديگر شيطان گرد آن خرما نگشت. عبد اللّه بن عون گفت: شبي در خواب ديدم كه قيامت برخاسته«3» بود و خلايق را در صعيد سياست بداشته بودند. مرا بياوردند و حسابي آسان بكردند، آنگاه مرا به بهشت بردند و كوشكها بر من عرضه كردند كه از جمال و بهاي آن متحيّر بماندم. گفتند: درهاي اينكه كوشكها بشمار. بشمردم، پنجاه در بود. گفتند: خانه هايش«4» بشمار، بشمردم صد و هفتاد و پنج خانه بود. مرا گفتند: اينكه تو راست. من از آن شادي از خواب در آمدم و خداي را شكر كردم، و بامداد با نزديك محمّد بن سيرين شدم، و اينكه خواب با او بگفتم. مرا گفت: چنان تواند بودن كه تو آية الكرسي ّ بسيار خواني، گفتم: بلي چنين است، و لكن از كجا گفتي! گفت: براي آن كه اينكه پنجاه كلمت است و صد و هفتاد و پنج حرف است.

مرا عجب آمد از حفظ و زيركي او، آنگه مرا گفت: هر كه اينكه آيت بسيار خواند، سكرات موت«5» بر او آسان بود. و در آثار مي آيد، عن ابي بكر بن روح، گفت از پدرم شنيدم كه گفت: مرا دوستي بود در نهروان، مرا حكايت كرد و گفت مرا عادت بود كه: هر شب از دكّان«6» برخاستمي«7» آية الكرسي ّ بر خواندمي و باد بر آن جا دميدمي. شبي در ببستم و بيامدم و فراموش«8» كردم كه اينكه آيت خوانم. وقت خفتن«9» يادم آمد، در خانه بخواندم و باد بر آن جا دميدم و دل مشغول بخفتم، و بر دگر روز بغلس«10» برخاستم«11» و به دكّان آمدم، در دكّان گشاده ديدم، و آنچه در دكّان بود جمع كرده و نهاده و مردي آن جا نشسته. او را گفتم: تو كيستي! و اينكه جا چه كار داري! و خواستم«12» كه بانگ«13» بردارم«14»، مرا ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: اي با هريره. (2). مج، وز اينكه. (3). اساس، دب، لب، مب، مر: برخواسته. (4). اساس: خانهايش/ خانه هايش. (5). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: مرگ. (6). وز: دوكان. (7). اساس، مج، لب، فق، مب، مر: برخواستمي. (8). مب: فراموشي، مر: فرموش. [.....] (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (10). اساس: سحر، با توجّه به مج تصحيح شد. (11). اساس، دب، لب، مب، مر: برخواستم. (12). آج، فق: خاستم. (13). همه نسخه بدلها: تا بانگ. (14). مج، وز: بر آرم. صفحه : 402 گفت: ساكن باش كه من چيزي از آن تو نبرده ام، و بنگر تا متاعت همه بر جاست، [342- پ]

و قصّه من بشنو؟ گفت: من دوش به اوّل شب بيامدم و در اينكه دكّان باز كردم و اينكه متاع جمع كردم و در هم بستم. چون برگرفتم تا بروم، چندان كه طلب كردم ره در«1» نيافتم. چون متاع بنهادم راه يافتم«2»، باز در نشان كردم«3» و بيامدم و متاع برداشتم، خواستم تا بروم ديگر باره«4» در نيافتم. همه شب در اينكه به سر بردم تا اكنون كه تو آمدي. اكنون اگر داني كه مرا عفو بايد كردن كه توبه كردم كه مانند اينكه نكنم. من دست از دزد«5» بداشتم و خداي را شكر كردم. ليث بن سعد روايت كند از عبد اللّه«6» بن ابي جعفر كه گفت: مرا بيماري سخت بود و دردي عجيب، و طبيبان از آن عاجز، من در شبي از شبها رنجور بودم. انديشه مي كردم، گفتم به جزوي«7» از قرآن استشفا كنم، آية الكرسي ّ بخواندم و باد بر خود دميدم. مرا خواب ببرد. در خواب دو مرد را ديدم از پيش من ايستاده، با يكديگر مي گفتند: اينكه مرد آيتي بخواند كه در آن جا سيصد و شصت«8» پنج رحمت است، و اينكه مرد را هنوز به يك رحمت رسيد«9» و از آن هيبت«10» من از خواب در آمدم«11»، دردم ساكن شده بود- و اخبار و آثار در فضايل اينكه بسيار است. اكنون به تفسير آيت ابتدا كنيم: بدان كه قديم- جل ّ جلاله- در اينكه آيه اثبات ---------------------------------- - (1). فق. راه در، مب، مر: ره. (2). مج، وز: ره در نيافتم، دب، آج، لب، فق: ره بيافتم، مب: بنهادم و بيامدم ره يافتم، مر: ره در يافتم. (3). آج، لب: بيافتم

و نشان بكردم. (4). مب ره. (5). مج، وز: از دزدي، مب، مر: از او. (6). اساس: ابي عبد اللّه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (7). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: به چيزي. (8). آج، لب، فق: شست، همه نسخه بدلها بجز مج و. [.....] (9). مج، وز: رسيد بدو، دب: رسيدند، آج، لب، فق: رسانيدند. (10). اساس: و هيمه (شايد: هيمنه، يا : همهمه)، مج: هم، وز، دب: همه، مر: همت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). مج: بر آمدم. صفحه : 403 الهيّت خود كرد و نفي هر چه دون اوست، از آن جا نام «اله» بر او نهادند به دروغ، گفت: اللّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ الحَي ُّ القَيُّوم ُ، خدا قادر بر اصول نعم كه به كردن آن مستحق ّ عبادت آمد، جز يكي نيست كه با او «اله» نيست، و مستحق ّ عبادت و سزاوار پرستش نيست مگر او. «اللّه» مرفوع است به ابتدا و خبر او در لا إِله َ إِلّا هُوَ است، تقدير آن است كه: اللّه واحد مستحيل المثل، و «لا» نفي جنس راست براي آن است با او بر فتح بنا كرد [و] [اشاره]«1» «هو» در محل ّ رفع است براي آن كه استثناء غير موجب است، كما قال تعالي: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُول ٌ«2». و «حي ّ»، ذاتي بود حاصل بر صفتي كه امكان آن صفت محال نبودي كه عالم و قادر باشد، و اينكه صفت خداي راست«3»- جل ّ جلاله- ذاتي است با مقتضي صفت ذات، و وزن او فعل است، كالحذر و الطّمع، « يا » اوّل«4» ساكن كردند و

در « يا » ادغام كردند. و «قيّوم» فيعول باشد من القيام، و در او سه لغت است: «قيّام»، و آن قراءت عبد اللّه مسعود است. و «قيّم»، و آن قراءت علقمه است. و «قيّوم»، و آن قراءت عامّه است. و اصل «قيّوم» قيووم«5» بوده است، قلب كرده اند، پس ادغام كرده اند، كما يقال: ديّار و ديور و ديّر، و اينكه هر سه بنا بر«6» مبالغت است. مجاهد گفت: القائم علي كل ّ شي ء، به همه چيز او قيام نمايد، يعني تولّاي همه كار او كند. سعيد جبير گفت: «قيّوم» آن باشد كه ابتدايش نبود، و تفسير قيام وجود«7» كرد. ضحّاك گفت: دايم باشد و به معني، هر دو قول يكي است، جز آن كه در گذشته گفت و اينكه در ناآمده. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). سوره آل عمران (3) آيه 144. (3). مج، وز: را. (4). مج، وز را. (5). اساس كه نو نويس است: قيوام، وز، آج: قيوم، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. (7). اساس: خود، با توجّه به مج تصحيح شد. صفحه : 404 ابو روق گفت: الّذي لا يبلي، و آن خداست كه تغيير نپذيرد، لم يزل عمّا كان عليه و لا يزال. ربيع گفت: «قيّوم» قيّم باشد بر همه چيزي به روزي و حفظ. همه را او روزي دهد و او نگاه دارد. كلبي گفت: القائم علي كل ّ نفس بما كسبت، به جزاي خلقان او قيام نمايد. ابو عبيده گفت: الّذي لا يزول، باقي است كه او را زوال نبود، و قال اميّة بن أبي الصّلت: لم يخلق السّماء و

النّجوم و الشّمس معها قمر يعوم«1» قدّرها المهيمن القيّوم و الحشر و الجنّة و النّعيم لّا لأمر شأنه عظيم أنس بن مالك گويد: بيشتر دعاي رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- اينكه بودي: يا حي يا قيوم. عبد اللّه عبّاس گفت: مهمترين نامهاي خداي تعالي «الحي ّ القيّوم» است، و اينكه دعاي اهل دريا«2» است كه گويند ايشان: يا هيّا شراهيّا«3». ابو امامه روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: نام مهمترين خداي در سه سوره قرآن است: البقره، و آل عمران، و طه. عمر بن ابي سلمه گفت: انديشه كردم هيچ اسم نديدم كه در اينكه [سه] [اشاره]«4» سوره به مطابقه باز آمد جز اينكه نامها در البقره: اللّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ الحَي ُّ القَيُّوم ُ، [و در آل عمران فاتحه اوست: الم، اللّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ الحَي ُّ القَيُّوم ُ«5»، و در طه: وَ عَنَت ِ الوُجُوه ُ لِلحَي ِّ القَيُّوم ِ«6»] [اشاره]«7». ---------------------------------- - (1). آج، مب: يقوم. (2). اساس، مب، مر: ديار، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). چاپ شعراني (2/ 322) آورده است: «أهي أشر أهي، هستم كسي كه هستم، عبارت عبراني در تورات است كه چون حضرت موسي بن عمران با خداي تعالي گفت كه: اگر بني اسرائيل از من بپرسند خداي تو چيست و كيست، به آنها چه بگويم! خداوند به او وحي فرستاد: هستم آنچه هستم ...» نيز در لسان العرب (13/ 506) پاورقي 1 صحيح آن را چنين آورده است: اهيا أشراهيا، معني الأزلي ّ الّذي لم يزل. نيز در متن لسان العرب همان صفحه گويد: هيا شراهيا، معناه يا حي ّ يا قيّوم بالعبرانيّه. [.....] (7- 4). اساس:

ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (5). سوره آل عمران (2) آيه 1 و 2. (6). سوره طه (20) آيه 111. صفحه : 405 لا تَأخُذُه ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم ٌ، مفسّران گفتند: «سنة» خوابي باشد سبك، و «نوم» خواب باشد تام ّ«1»، و حدّ خواب اينكه بنهادند متكلّمان: سهو يلحق الانسان مع فتور الاعضاء من غير علّة، سهوي كه با مردم«2» رسد با فتور و سستي اندامها بي بيماري [343- ر] [اشاره]. و مرجع [او] [اشاره]«3» با نفي است. و «سهو» نا بدن«4» علم باشد، و «فتور» اعضاء به شرط كرد تا احتراز [بود از] [اشاره]«5» سهوي كه در حال بيداري باشد، و نفي علّت و بيماري به شرط كرد تا احتراز بود از مغمي عليه. و علما از ميان «سنة» و «نوم» فرقي«6» كرده اند به اقوال«7» متقارب حسن بصري گفت: «سنة» كسل باشد، و «نوم» خواب، و أصم ّ گفت: «سنة» غفلت باشد، و «نوم» خواب، اي لا يغفل و لا ينام. ديگر مفسّران گفتند: «سنة» اوّل خواب بود كه مرد بين النّائم و اليقظان باشد، نبيني كه عدي ّ بن الرّقاع چگونه گفت: و سنان أقصده النّعاس فرنّقت في عينه سنة و ليس بنائم يقال منه: و سن يوسن و سنا و سنة، فهو و سنان. و قديم- جل ّ جلاله- نفي كرد از خود سنه و نوم، بر سبيل تمدّح. گفتند: براي آن كه آفت است، و آفت بر او روا نيست، و تغيير«8» است و تغير«9» بر او روا نيست، و قهر است و قهر بر او روا نيست، و براي آن كه او ضدّ علم است و اضداد [علم] [اشاره]«10» بر او روا

نيست«11»، و براي آن كه او آسايش از رنج و بلاست، و رنج و آسايش بر او روا نيست، براي آن كه او برادر مرگ است و مرگ بر او روا نيست. جابر عبد اللّه انصاري روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- را پرسيدند كه در ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خواب تمام باشد، مب: خوابي تام باشد، مر: خواب باشد. (2). مج، وز: ها مردم. (10- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (4). اساس، مب، مر: با بدن، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق: فرق. (7). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: با قول، با توجّه به مج تصحيح شد. (8). دب، آج، لب، فق: تغير. (9). مب: تغيير. (11). مج، وز، دب، آج، لب، عبارت: «و براي آن كه او ضد علم ...» را پس از عبارت بعدي: «... آسايش بر او وانيست» آورده است. صفحه : 406 بهشت خواب باشد! گفت: نه، راي آن كه خواب [برادر] [اشاره]«1» مرگ باشد و در بهشت مرگ نباشد«2». و راوي خبر گويد كه رسول- عليه السّلام- در بعضي خطبه ها«3» گفت: 4»5» ان الله تعالي لا ينام و لا ينبغي له أن ينام و لكنه يخفض« القسط و يرفعه، [يرفع] [اشاره]« اليه عمل الليل قبل عمل النهار و عمل النهار قبل عمل الليل ، گفت: خداي تعالي بنخسبد و خواب به كار نيست او را، و او را خفض«6» و رفع بهره باشد، يعني روزي خلقان، عمل بندگان كه در شب كرده باشند

بر او رفع كنند پيش از آن كه روز آيد«7»، و عمل روز بر او عرضه«8» كنند پيش از آن كه شب آيد. ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: قوم موسي، موسي را گفتند: هل ينام ربّك! خداي«9» تو بخسبد، از او بپرس. موسي- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ اينكه قوم پرسند«10» كه: خواب تو را دريابد! خداي تعالي گفت: من تو را معلوم كنم. آنگه موسي [را] [اشاره]«11»- عليه السّلام- سه شبان روز بيدار داشت، پس از آن فرشته اي را فرستاد و با او دو«12» قاروره، گفت خداي تعالي مي گويد: اينكه قاروره [ها] [اشاره]«13» در دست دار امشب، او آن قاروره ها را در دست نگاه [مي] [اشاره]«14» داشت و جهد مي كرد تا خوابش نبرد، خوابش غلبه كرد و دستهايش به هم آمد و قاروره ها بر هم آمد و شكسته شد. موسي از خواب در آمد، قاروره ها شكسته شده«15» ديد، جبريل آمد و گفت: تو در خوابي«16»، دو قاروره«17» نگاه نمي تواني داشت، اگر من بخسبم آسمان و زمين كه نگاه دارد! ---------------------------------- - (14- 13- 11- 5- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نبود. [.....] (3). اساس و همه نسخه بدلها: خطبها/ خطبه ها. (4). اساس، دب، آج، فق، مب، مر: يخفظ، با توجّه به مج تصحيح شد. (6). اساس، آج، لب، فق، مب، مر: حفظ، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). مج، وز و عمل روز آيد. (8). مج: عرض. (9). اساس تعالي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (10). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مي پرسند. (12). مج،

دب، آج، لب: فرستاد با او با دو. (15). مج، وز: ندارد. (16). مج، وز: خواب. (17). اساس: قاره، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 407 لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، او راست آنچه در آسمان و زمين هست ملكا و ملكا، آنچه آن را مالكي نيست ملك اوست، و آنچه او را مالكي ظاهر است ملك اوست، براي آن كه ملك و مالك همه در ملك اويند، فان ّ«1» العبد لا يملك و ان ملك، ما لا يملك«2» نفسه كيف يملك غيره، آن كه مالك خود نبود مالك غيري چگونه بود! چون چنين باشد، مستقل ّ نبود به خود، چگونه ديگري را دست گيرد! مگر به فرمان او. مَن ذَا الَّذِي يَشفَع ُ عِندَه ُ إِلّا بِإِذنِه ِ، كيست كه بنزديك او شفيع باشد كسي را مگر به فرمان او! بعضي اهل معاني گفتند: خداي تعالي به اينكه آيت دل بندگان خود به خود مي كشد عاجلا و آجلا، چنان است كه گفت: اي بنده؟ اگر راغب دنيايي، مراست، از من خواه. و اگر اميد كرامت آخرت داري- به شفاعت شفيعي- كه آن شفاعت به فرمان من است، پس در دنيا و آخرت گزير نيست تو را از من، فسبحان من لا وسيلة اليه الّا به، سبحان آن خدايي كه با او هيچ وسيله نيست الّا به او، حقيقت دان كه او را به فرمان او شفاعت الّا آنان نكنند كه طرفة العيني پاي از فرمان او بيرون ننهادند، آنان كه اند كه چنين بودند! مگر معصوماني كه ما همّوا بمعصية اللّه قطّ. در همّت ايشان نيايد«3» كه آزار خداي اختيار

كنند: شفيعي اليك اليوم يا خالق الوري رسولك خير الخلق و المرتضي علي ّ آخر: شفيعي الي اللّه يوم [343- پ] القضا نبي ّ«4» الهدي و علي ّ الرّضا«5» شفيعي عترة طهرت فدلّت محبّتهم علي طهر الولادة قوله تعالي: يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم، مجاهد و عطا و حكم و سدّي گفتند«6» مراد آن است كه: داند آنچه پيش ايشان است از كار دنيا، و آنچه پس ايشان است از ---------------------------------- - (1). اساس له، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (2). چاپ شعراني (2/ 324): و من لا يملك. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نيامد. [.....] (4). اساس: مي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). آج، با خطي متفاوت از متن افزوده: ديگري، چاپ شعراني (2/ 325) ديگري گويد. (6). اساس: غيره، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 408 كار آخرت. ضحّاك و كلبي بر عكس اينكه گفتند: ما بَين َ أَيدِيهِم، كار آخرت براي آن كه آخرت در پيش دارند، و روي آن جا دارند، و باز گشت«1» آن جاست. وَ ما خَلفَهُم، آنچه پس ايشان است از دنيا كه با پس پشت افگنده اند. مقاتل و واقدي گفتند: آنچه پيش ايشان بوده است، يعني پيش خلق عالم و فريشتگان، و آنچه پس خلق عالم بوده باشد. و گفتند: ما بَين َ أَيدِيهِم، آنچه در ميان آنند«2» از خير و شرّ، و آنچه پس ايشان است، يعني آنچه خواهند كردن. وَ لا يُحِيطُون َ بِشَي ءٍ مِن عِلمِه ِ إِلّا بِما شاءَ، و خلقان را احاطه نبود به چيزي از علم«3» الّا«4» به

آنچه او خواهد. احاطه چو«5» با علم مقرون باشد معني عالمي باشد بر وجه تأكيد چون كسي چيزي داند به تفصيل، چنان كه چيزي از علم او به در نشود گويند: احاط علمه بكذا و احاط بكذا علما، پنداري علم او به گرد آن معلوم در آمد، و رها نكرد كه چيزي از آن بيرون شود. و «علم» در آيت به معني معلوم است تا اشاعره را تمسّك نباشد، يقال: هذا الكتاب في«6» علم فلان، اي معلومه. و اينكه مسأله از علم شافعي است يا از علم ابو حنيفه، يعني از معلوم ايشان است براي آن كه علم ايشان در دل ايشان باشد. و «علم» آيت«7» به معني عالمي. چنان كه: وَ أَن َّ اللّه َ قَد أَحاطَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عِلماً«8»، علم او محيط است به همه چيز يعني عالمي او. و در اينكه آيه علم به معني معلوم«9». دگر در آيت دليلي ظاهر هست بر اينكه كه ما گفتيم، و آن آن است كه گفت: كس به«10» علم او محيط نشود الّا به آنچه او خواهد. [و معني آن است كه: الّا به آنچه او خواهد] [اشاره]«11» كه اطّلاع دهد بر آن از آن كه راه نمايد و دليل انگيزد و خلق علم«12» ---------------------------------- - (1). مج، وز با، دب، آج، لب، فق، مر به. (2). فق: آن نند. (3). دب، آج، لب، فق او. (4). مج، وز و. (5). آج: چون. (6). دب، آج، لب، فق في. (7). وز: آيد. (8). سوره طلاق (65) آيه 12. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق است. (10). اساس: كسب، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح

شد. (11). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. [.....] (12). اساس، مب، مر: عالم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 409 ضروري كند، و اطّلاع دهد به وحي و خبر، و اينكه ممكن نيست در علم حقيقي، كه علم او بنزديك آن كه او را علم اثبات كند قايم باشد به ذات [او] [اشاره]«1»، و آنچه قايم بود به ذات او احاطه به آن محال بود. وَسِع َ كُرسِيُّه ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، اي ملأ و احاط. و در «كرسي ّ» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و مجاهد گفتند: مراد به كرسي ّ علم است، و از اينكه جا دفتر علم را كرّاسه خوانند، و از اينكه جاست قول را جز در وصف صيّادي- شعر: تّي اذا ما جاء [ها] [اشاره]«2» تكرّسا اي علم، و عالمان را «كراسي ّ» خوانند چنان كه شاعر گفت- شعر: تحف ّ بهم بيض الوجوه و عصبة كراسي ّ بالاحداث حين تنوب اي علماء بها. و بعضي ديگر گفتند: مراد به «كرسي ّ» عظمت و سلطان است، و عرب ملك قديم را كرسي ّ خوانند«3»، و الكرس«4» اصل كل ّ شي ء، يقال: فلان كريم الكرس«5»، اي الاصل، قال العجّاج: و قد علم القدّوس مولي القدس أن ّ ابا العبّاس اولي نفس في معدن الملك القديم الكرس و در بعضي تفاسير مي آيد كه: «كرسيّه» اي سرّه، قال الشّاعر: ما لي بأمرك كرسي ّ أكاتمه و لا يكرّس علم اللّه مخلوق«6» محمّد بن جرير الطّبري ّ گفت كه: «كرسي ّ» اهل باشد، اي وسع عباده السّموات و الارض، ابو موسي و سدّي گفتند: «كرسي ّ» حقيقي خواست«7»، و خداي تعالي كرسي ّ از لؤلؤ آفريد، و هفت

آسمان«8» در جنب كرسي ّ چون هفت درم است كه بر ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد، طبري (3/ 11): اذا ما احتازها. (3). فق: خواند. (4). مب، مر: و الكرسي. (5). مب، مر: الكرسي. (6). اساس به صورت: «المخلوق»، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس، وز: به صورت: «خداست» هم خوانده مي شود. (8). مج، وز، آج، مب، مر: آسمانهاي هفت، فق: آسمانها هفت است. صفحه : 410 سپري افگنند. و امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: هر قايمه آن از قوايم كرسي چندان است كه هفت آسمان و هفت زمين، و كرسي ّ در پيش«1» عرش است، و حاملان كرسي ّ چهار فرشته اند، و هر فرشته چهار روي دارند«2»، قدمهاي ايشان بر آن صخره نهاده است كه در زير هفت«3» زمين است به پانصد ساله راه، يك«4» روي ايشان چون روي آدميان است، بدان روي، روزي آدميان خواهند«5»، و رويي بر صورت گاو است بدان روي، روزي بهايم خواهند، و رويي بر صورت شير است و بدان روي، روزي سباع و دد خواهند، و رويي بر صورت كركس«6» است بدان روي، روزي مرغان خواهد. و ابو ادريس خولاني روايت كند از ابو ذرّ غفاري ّ- رحمة اللّه عليه- كه گفت، از [344- ر] رسول- عليه السّلام- پرسيدم كه: خداي تعالي كدام آيت بر تو انزال«7» كرد كه از آن بزرگتر نيست! گفت: آية الكرسي ّ. آنگه گفت: نيست هفت آسمان در جنب كرسي ّ الّا چون حلقه اي در بياباني. و در اخبار مي آيد كه: از ميان

عرش و كرسي هفتاد حجاب است از نور و هفتاد حجاب است از ظلمت، اگر آن حجابها نبودي حمله«8» كرسي از نور حمله«9» عرش بسوختندي. حسن بصري گفت: مراد به «كرسي ّ» عرش است. بعضي علما گفتند: «كرسي ّ» نام فرشته اي«10» است كه خداي تعالي او را با خود اضافه كرد- اضافه«11» تخصيص، و مراد به اينكه تنبيه بندگانش علي اعظم«12» خلقه، كه او را خلقي باشد كه آسمانها و زمينها به او پر شود. ---------------------------------- - (1). مج، وز: كرسي نزد. (2). مج، وز، مب: دارد. (3). مج، وز: هفتم. (4). مج، وز: يكي. (5). اساس، آج، لب، فق، مب: خواهد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد. [.....] (6). اساس، لب، فق كرك، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). مج: انزله كرد، كه بر متن مرجّح است. (8). همه نسخه بدلها: جمله. (9). آج، لب، دب، فق: جمله. (10). دب: فريشته. (11). آج، لب، فق به. (12). مج، وز، دب: عظم. صفحه : 411 وَ لا يَؤُدُه ُ، اي لا يجهده، به رنج نيفگند او را نگاه داشتن زمين و آسمان، و دشخوار«1» نباشد بر او، و قالت الخنساء: و حامل الثّقل بالاعباء قد علموا اذا يؤود رجالا بعض ما حملوا و گفته اند: «يؤده»، اي يسقطه من ثقله، او را بيفگند از گران باري، قال الشّاعر: انّي و ما نحروا غداة مني عند الجمار يؤده الثّقل«2» حِفظُهُما، يعني حفظ آسمان و زمين. وَ هُوَ العَلِي ُّ العَظِيم ُ، [واو] [اشاره]«3» بزرگوار و رفيع است بالاي همه خلق نه به جهت و مسافت و لكن به تدبير و

قدرت. العظيم، بزرگوار است نه از روي جرم و جثّه، و لكن از روي كبريا و عظمت. علما گفته اند: در اينكه آيت چند فوايد و ادلّه است بر اصول دين از توحيد و عدل، منها قوله: اللّه ُ، دليل است بر ذات و صفات خداي تعالي بر آن«4» كه تا بر صفت كمال نباشد استحقاق عبادت ندارد. و دوم قوله: لا إِله َ إِلّا هُوَ، دليل است بر بطلان«5» همه مشركان«6» از ثنويان [و گبركان] [اشاره]«7» و ترسايان كه بدون خداي تعالي الهي«8» اثبات كردند. سه ام«9»، قوله: الحَي ُّ، دليل بطلان قول بت پرستان است كه ايشان جماد و موات پرستيدند، و از اينكه كار ابراهيم- عليه السّلام- بر ايشان عيب كرد«10»: يا أَبَت ِ لِم َ تَعبُدُ ما لا يَسمَع ُ وَ لا يُبصِرُ وَ لا يُغنِي عَنك َ شَيئاً«11». چهارم قوله: القَيُّوم ُ، دليل بطلان قول فلاسفه و طبايعان«12» است«13»، گفتند: بيشتر ---------------------------------- - (1). مج، وز، مب، مر: دشوار. (2). اساس، مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: العقل، با توجّه به آج تصحيح شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). مج، وز: براي آن. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: دليل بطلان قول. (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق است. (7). اساس، مب، مر: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). الهي/ آلهه اي. (9). فق، مر: سيم. (10). مب كه. (11). سوره مريم (19) آيه 42. (12). وز، مر: طبايعيان. (13). مج، وز كه. صفحه : 412 چيزها به طبع محل ّ حاصل مي آيد، حق تعالي باز نمود كه: من قيّومم، يعني قايم«1» به

تولّاي افعال خود. پنجم: لا تَأخُذُه ُ سِنَةٌ وَ لا نَوم ٌ، دليل بطلان قول جهودان است كه گفتند: خداي، عالم به شش روز بيافريد«2»، خسته شد فاستراح يوم السّبت، روز شنبه بياسود، ديگر دليل است بر بطلان مذهب جهم«3» كه گفت: خداي تعالي عالم است به علمي محدث، سهو بر او روا باشد. ششم قوله تعالي: لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، دليل بطلان مذهب مفوّضه است كه گفتند: خداي تعالي تفويض [خلق] [اشاره]«4» عالم كرد با«5» شخصي محدث كه او را بيافريد و به نيابت خود بداشت. هفتم قوله تعالي: مَن ذَا الَّذِي يَشفَع ُ عِندَه ُ إِلّا بِإِذنِه ِ، دليل كرد بر بطلان قول آنان كه نفي شفاعت كردند. هشتم قوله تعالي: يَعلَم ُ ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم، دليل مي كند بر بطلان قول آنان كه [گفتند] [اشاره]«6» خداي تعالي عالم است به علم، براي آن كه در اينكه آيت باز نمود كه: معلومات او ما لا يتناهي«7» است، و معلومات ما لا يتناهي«8» را علوم ما لا يتناهي بايد، و آن در وجود محال بود. نهم قوله: وَ لا يُحِيطُون َ بِشَي ءٍ مِن عِلمِه ِ إِلّا بِما شاءَ، دليل«9» بطلان قول كاهنان و منجّمان مي كند كه ايشان گفتند: ما غيب مي دانيم از سير كواكب بي اعلام خداي تعالي. دهم قوله: وَسِع َ كُرسِيُّه ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، ردّ است بر مذهب فلاسفه كه گفتند: عالم خود زمين است و افلاك كه بدان محيط است في«10» و راي آن چيزي«11» ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، فق: قايمم، مب: يعني توانا و قايم. (2). مر و. (3). اساس: جهيم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح

شد. (6- 4). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). دب، فق: يا ، آج، لب: با (بي نقطه). (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: لا يتناهي. (8). مج: لا يتناهي. (9). من، مر بر. [.....] (10). مج، وز: و. (11). همه نسخه بدلها بجز مب: آن دگر چيز. صفحه : 413 نيست. نفي عرش و كرسي ّ و لوح و قلم كردند. يازدهم«1»: وَ لا يَؤُدُه ُ حِفظُهُما، دليل بطلان قول جهودان كرد كه گفتند: ان ّ اللّه تعالي اعيي«2» بخلق«3» السّموات و الإرض فاستراح. ديگر دليل بطلان قول آنان كه گفتند: خداي تعالي قادر است به قدرت، [344- پ] كه به قدرت فعل مخترع نشايد كردن. دوازدهم قوله: وَ هُوَ العَلِي ُّ العَظِيم ُ، دليل است بر بطلان قول ثنويان«4» چه اگر با او الهي بودي ممانعت كردي او را و مستعلي نبودي بر اشياء، همانا عظم«5» موقع اينكه آيت براي كثرت ادلّه اوست«6» بر اصول مسلماني از توحيد و عدل. قوله: لا إِكراه َ فِي الدِّين ِ، مجاهد گفت: آيت در مرد [ي] [اشاره]«7» انصاري آمد كه غلامي سياه داشت او را صبيح گفتند، او را اكراه مي كرد بر اسلام. سدّي گفت: در حق ّ مردي انصاري آمد كه او را ابو الحصين گفتند، او دو پسر داشت. جماعتي از بازرگانان از شام به مدينه آمدند و آن پسران او را دعوت كردند با ترسايي. ترسا شدند و با ايشان برفتند. او بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ كسي از عقب«8» ايشان بفرست و ايشان را باز آر و زجر كن تا [با] [اشاره]«9» مسلماني آيند. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد:

لا إِكراه َ فِي الدِّين ِ. آن مرد انصاري را خوش نيامد، و در دلش از رسول خداي چيزي بود«10»، آيت آمد: فَلا وَ رَبِّك َ لا يُؤمِنُون َ حَتّي يُحَكِّمُوك َ فِيما شَجَرَ بَينَهُم«11» الاية، و اينكه پيش از آيت قتال بود، آنگه اينكه آيت به سوره براءت منسوخ شد في قول«12» إبن مسعود و إبن زيد. و ديگر مفسّران گفتند: آيت منسوخ نيست. ---------------------------------- - (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق قوله. (2). اساس: مب، اعما، مر: عما، مج، وز، فق: اعني، با توجّه به آج تصحيح شد. (3). مب: لخلق. (4). اساس، مب: مثويان، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). دب، لب، فق، مب: عظيم. (6). دب: است. (9- 7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: قفا. (10). مب، مر اينكه. (11). سوره نساء (4) آيه 65. (12). اساس، مب، مر: قوله، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 414 سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس«1» كه: در انصاريان چون زني بودي كه او را فرزند بنماندي، او گفتي بر سبيل نذر كه: اگر مرا فرزندي بماند به جهودانش دهم، و اينكه پيش اسلام بود. چون اسلام پديد آمد، از اينان جماعتي در بني النّضير«2» بودند. چون خداي تعالي جلا بر ايشان نوشت كه بروند و خان و مان رها كنند، انصاريان گفتند: يا رسول اللّه؟ فرزندان و برادران مااند، خداي تعالي اينكه آيه فرستاد: لا إِكراه َ فِي الدِّين ِ. رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي ايشان را مخيّر بكرد، اگر مسلماني خواهند اينكه جا بباشند، اگر جهودي خواهند با ايشان بروند.

قتاده«3» و عطا و ضحّاك و ابو روق و واقدي گفتند مراد آن است: لا اكراه في الدّين بعد اسلام العرب، براي آن كه عرب امّتي بودند امّي، ايشان را كتابي نبود، خداي تعالي رسول را- عليه السّلام- فرمود كه: از عرب قبول مكن الّا اسلام، يا تيغ فرود آر بر ايشان«4». اهل كتاب را حكمي ديگر نهاد و آن جزيه«5» بود، گفت: اينان را اكراه مكن بعد قبول جزيه«6»، يا ايمان آرند يا جزيه«7» دهند. و اقوالي ديگر«8» گفتند در سبب نزول آيت متقارب المعني، و مرجع با اينكه است كه ما گفتيم. زجّاج گفت: لا إِكراه َ فِي الدِّين ِ، من قول العرب: اكرهت فلانا اذا نسبته الي الكره، كما يقال: اكفرته و افسقته و اظلمته اذا نسبته الي الكفر و الفسق و الظّلم، قال الكميت: فطايفة قد اكفروني بحبّكم و طايفة قالوا مسي ء و مذنب و معني آن است كه: آن را كه در اسلام آيد، مگوي«9» تو مكرهي«10» ايمان اكراه ---------------------------------- - (1). اساس، مر: انصار، مب: انصاري، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (2). اساس، دب، لب، فق، مر: بني النسير، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس گفت مج: عبارت را ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: تيغ فرود ايشان، يا تيغ بر ايشان فرود آر. (7- 6- 5). مج، وز، آج، لب، فق: جزيت. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: دگر. (9). مر: مگوييد. (10). اساس، مب، مر: مكروهي، با توجّه به مج و ديگر نسخه

بدلها تصحيح شد. صفحه : 415 آوردي او را نسبت مكني«1» با اكراه، كما قال تعالي: وَ لا تَقُولُوا لِمَن أَلقي إِلَيكُم ُ السَّلام َ لَست َ مُؤمِناً تَبتَغُون َ عَرَض َ الحَياةِ الدُّنيا«2». قَد تَبَيَّن َ الرُّشدُ مِن َ الغَي ِّ، اي ظهر الاسلام من الكفر، و الهدي من الضّلالة، و الحق ّ من الباطل، حق از باطل پيدا شد و ايمان از كفر. حسن و مجاهد و اعرج خوانند«3»: «الرّشد»، به فتح «را» و «شين»، و آن دو لغت است: كالحزن و الحزن، و البخل و البخل. و عيسي بن عمر خواند: «رشد» به ضمّتين، و آن دو لغتند: كالرّعب و الرّعب، و السحت و السحت. فَمَن يَكفُر بِالطّاغُوت ِ، هر كه كافر شود به طاغوت. عبد اللّه عبّاس گفت: شيطان است. مقاتل و كلبي گفتند: «صنم» است، و گفته اند: «كاهن» است، و گفته اند هر چه بدون خداي بپرستند، و آن فاعول باشد من الطغيان، «لام» فعل از او بيفگند [ند] [اشاره]«4» براي آن كه حرف علّت بود، و بدل او «تاء» باز آوردند كه حرفي صحيح بود، كقولهم«5»: حانوت و تابوت. اهل اشارت گفتند: طاغوت هر كسي نفس اوست، بيانه قوله تعالي: إِن َّ النَّفس َ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ«6» [345- ر] [اشاره]. وَ يُؤمِن بِاللّه ِ، بيان كرديم پيش از اينكه كه: «ايمان» تصديق به دل، و «كفر» جحود به دل باشد. و ايمان در شرع بر اصل«7» لغت مانده است، و «كفر» از اسماء منقوله است، و اينكه اخبار كه آوردند من قوله- عليه السّلام: الايمان تصديق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان ، مراد ايمان است و توابع او از اسلام«8»، و شعار هر دو بر پاي داشتن. ---------------------------------- - (1). اساس: كني،

مج، وز، مر: مكنيد، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). سوره نساء (4) آيه 94. (3). مج، وز: خواندند. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). آج، لب، فق جالوت. (6). سوره يوسف (12) آيه 53. (7). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: به اصل، با توجّه به مج تصحيح شد. [.....] (8). اساس، مب، مر است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. صفحه : 416 فَقَدِ استَمسَك َ، «فا» براي جزاي شرط آمد كه فعل ماضي است، اي«1» تمسّك، او دست در آويخته باشد. بِالعُروَةِ الوُثقي، به بند استوارتر. و «عروه» انگلك«2» باشد كه گوي گريبان در او افتد. و فعلي، تأنيث افعل تفضيل باشد، و اينكه استعارتي است كه خداي تعالي كرد بر طريق كلام عرب، گفت: هر كه به طاغوت كافر شود و به خداي مؤمن، تمسّك او به بند استوارترين باشد، به بندي«3» كه هرگز گسسته نشود«4». و «انفصام»«5»، انقطاع باشد، و انفصام«6» [از او] [اشاره]«7» بليغتر باشد، و اينكه بشارتي است كه خداي تعالي مؤمنان را داد. وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي شنواست اقوال ايشان را، و عالم است به احوال«8» ايشان. قوله تعالي: اللّه ُ وَلِي ُّ الَّذِين َ آمَنُوا، خداي تعالي ولي ّ مؤمنان است، [و] [اشاره]«9» گفته اند: مراد ناصر است، يعني يار مؤمنان است. و گفته اند: مراد دوست است، دوست ايشان است. و گفته اند: يعني متولّي كار ايشان است. و گفته اند معني آن است كه: اولي و احق ّ بهم، و همه معاني و اقوال را مرجع با اينكه است، لأنّه من وليت الامر اذا تولّيته بنفسك باشد. و الولي القرب،

و الولاية الامارة، و الولي ّ من المطر الّذي يلي الوسمي ّ، باران دوم«10» را براي آن ولي ّ خوانند كه در بر«11» وسمي ّ باشد، و «وسمي» باران اوّل باشد. پس از روي لغت و اشتقاق و عموم فوايد تفسير، ولي ّ بر اولي دادن اوليتر«12» است، فالاولي ان يفسّر بالاولي«13». ---------------------------------- - (1). اساس: يعني، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس، آج، لب، دب، فق، مب، مر: ان كلك، وز: انكلنك، با توجّه به مج تصحيح شد. (3). وز: باشد عندي. (4). آج، با خطي متفاوت بالاي سطر افزوده: لَا انفِصام َ لَها (5). اساس، دب، لب، فق، مب، مر: اعصام، با توجّه به مج، وز، تصحيح شد. (6). وز، مب: انقصام. (9- 7). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. (8). اساس، مب، مر: اقوال، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). مب: دويم. (11). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: در او، با توجّه به مج، وز تصحيح شد. (12). اساس، مب، مر: اولي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و استعمال كلمه در موارد ديگر از همين متن، تصحيح شد. (13). اساس، مب، مر: بالولي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 417 حسن بصري گفت: ولي هديهم، هدايت ايشان را از الطاف و توفيق او تولّا كند، چه آن، كار جز او نباشد«1». يُخرِجُهُم مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ، و اينكه بر سبيل مبالغت است، و مراد الطاف و توفيق و آنچه جاري مجراي آن باشد كه بنده به ايمان نزديك شود و از كفر دور شود،

فعلي كه خداي تعالي كند كه عند آن بنده از كفر بيرون آيد و به ايمان در«2» شود. چون خداي تعالي كند گفت: خود«3»، مخرج منم، چنان كه در باب سوره گفت: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ«4» ...، الي قوله: فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِيماناً«5» ...، يعني ازدادوا عند نزولها [ايمانا] [اشاره].«6» وَ أَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ فَزادَتهُم رِجساً«7» ...، در هر دو آيت اضافه زيادت ايمان و كفر با سورت كرد، و سورت فعل نكند، يعني ايشان عند نزول سورت در كفر و ايمان بيفزودند، و دليل بر آن كه چنين است قرينه آيت: وَ الَّذِين َ كَفَرُوا أَولِياؤُهُم ُ الطّاغُوت ُ يُخرِجُونَهُم مِن َ النُّورِ إِلَي الظُّلُمات ِ. و از جمله طاغوت كه بدون خداي پرستند بل بيشتر و غالبتر«8»، اصنام و اوثان و اشجار و احجار باشد و آفتاب و ستاره و آتش، و اينكه همه جمادند، فعل از ايشان درست نباشد. و آن كه شيطان«9» است و رؤساي ضلالت بر سبيل حقيقت اخراج نكنند كسي را از ايمان به كفر، و لكن اغراء و اغواء و تزيين كنند چون كافران عند اغراي ايشان خروج كنند از ايمان به كفر، حق تعالي اطلاق كرد و گفت: اخراج خود طاغوت كردند. واقدي گفت: هر نور و ظلمتي كه در قرآن است مراد بخش«10» ايمان و كفر است، مگر آن كه در سورة الانعام است كه مراد بخش«11» شب و روز است. ---------------------------------- - (1). مب قوله تعالي. [.....] (2). اساس، دب، مب، دور، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس، مر: چون، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5- 4). سوره توبه (9) آيه 124. (6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). سوره توبه (9) آيه 125. (8). اساس، مب، مر و، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (9). اساس، لب، مب، مر: سلطان، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11- 10). دب: بخشش. صفحه : 418 عبد اللّه عبّاس گفت: آيه در حق ّ قومي [كه] [اشاره]«1» كافر بودند به عيسي. چون رسول- عليه السّلام- بيامد، به او ايمان آوردند. خداي تعالي ايشان را به ايمان به مصطفي از كفر به ديگر پيغمبران«2» به در آورد. واسطي گفت: ايشان را از ظلمات نفس خود بيرون آورد به اخلاق مرضيّه«3» به در آورد ايشان را از كذب به صدق، و از حرص به قناعت، و از سخط به رضا، و از طلب به توكّل، و از جهل به معرفت. ابو عثمان النّهدي ّ«4» گفت: ايشان را بيرون آورد از ديدن [345- پ] افعال به ديدن افضال، يعني آنچه«5» كنند از طاعات و قربات، از خود نبينند از او بينند. و بهري ديگر گفتند بيرون آورد ايشان را از ظلمات«6» وحشت و فرقت به نور وصلت و قربت. وَ الَّذِين َ كَفَرُوا أَولِياؤُهُم ُ الطّاغُوت ُ، حسن بصري خواند: «الطّواغيت» علي الجمع. ابو حاتم گفت: در عرب طاغوت به واحد و جمع و مذكّر و مؤنّث كند«7»، در واحد مذكّر گفت: يُرِيدُون َ أَن يَتَحاكَمُوا إِلَي الطّاغُوت ِ وَ قَد أُمِرُوا أَن يَكفُرُوا بِه ِ«8» ...، و در مؤنّث گفت: وَ الَّذِين َ اجتَنَبُوا الطّاغُوت َ أَن يَعبُدُوها«9» ...، و در جمع گفت: يُخرِجُونَهُم. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «طاغوت»، شيطان است. مقاتل گفت:

مراد رؤساي ضلال«10» اند، چون: كعب اشرف و حيي ّ اخطب و جز ايشان. يُخرِجُونَهُم، اي يدعونهم، ايشان را دعوت مي كنند. «اخراج» در آيت به معني دعوت است، بيانش: وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا أَن أَخرِج قَومَك َ مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ«11» ...، يعني ادعهم. ---------------------------------- - (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج: پيغامبران. (3). اساس، مب، مر: فريضه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). اساس: الهندي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). وز طلب. (6). اساس: ظلمه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (7). دب: كنند. (8). سوره نساء (4) آيه 60. (9). سوره زمر (39) آيه 17. (10). مج، وز، دب: ضلالت. (11). سوره ابراهيم (14) آيه 5. صفحه : 419 اگر گويند، چگونه گفت خداي تعالي: يُخرِجُونَهُم، ايشان را بيرون مي آرند! و اينكه كسي را گويند كه در ايمان باشد، و كافران در ايمان نبوده اند، چگونه لفظ اخراج گفت! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه قتاده گفت و مقاتل كه مراد جهودانند پيش بعثت رسول ما- عليه السّلام- به او ايمان داشتند [از] [اشاره]«1» آنچه در كتب خود ديده بودند از نعت و صفت او، چون بيامد به او كافر شدند و جحود كردند، بيانش قوله تعالي: فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِه ِ«2». باقي«3» مفسّران گفتند: آيت عام است در جمله كفّار، و منع شيطان ايشان را از دخول در آن اخراج خواند، و اينكه چنان«4» باشد كه يكي از ما گويد- چون پدر او را از نصيب ميراث بيفگند:

اخرجني ابي من ماله، و او در مال نبوده باشد، و مانند اينكه قوله [تعالي] [اشاره]«5» حكاية عن يوسف- عليه السّلام: إِنِّي تَرَكت ُ مِلَّةَ قَوم ٍ لا يُؤمِنُون َ«6» ...، و يوسف هرگز بر ملّت كافران نبود، و مانند اينكه قول امرؤ القيس است: [و ماء] [اشاره]«7» كلون البول قد عاد اجنا قليل بها«8» الأصوات ذي كلإ مخلي گفت: قد عاد اجنا، و آن«9» پيش [از] [اشاره]«10» آن آجن نبود، و مثله قوله تعالي: وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلي أَرذَل ِ العُمُرِ«11» ...، و مرد هرگز پيش از پيري پير«12» نبوده است، و كذا قول الشّاعر: اطعت العرس في الشّهوات حتّي أعادتني«13» عسيفا عبد عبد و قال آخر: فان تكن الايّام احسن ّ مرّة الي ّ فقد عادت لهن ّ ذنوب - ---------------------------------- (10- 7- 5- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). سوره بقره (2) آيه 89. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و باقي. (4). اساس، مب، مر: چنين، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). سوره يوسف (12) آيه 37. (8). مج، وز: به. (9). اساس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: از، با توجّه به مج و وز، تصحيح شد. (11). سوره نحل (16) آيه 70. (12). مج، وز: ندارد. [.....] (13). اساس، دب، لب، فق، مب، مر: اعادتي، با توجّه به مج و وز، تصحيح شد. صفحه : 420 أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ، اينكه آيت و مانند اينكه آن بود كه ما بدانيم از سمع كه عقاب كفّار مؤبّد«1» خواهد بودن، و در عقل دليل نيست بر اينكه، بل از جهت عقل عفو ايشان مجوّز و مستحسن است،

و از جمله آيات«2» قوله تعالي: إِن َّ اللّه َ لا يَغفِرُ أَن يُشرَك َ بِه ِ وَ يَغفِرُ ما دُون َ ذلِك َ لِمَن يَشاءُ وَ مَن يُشرِك بِاللّه ِ فَقَدِ افتَري إِثماً عَظِيماً«3». تم ّ«4» الجزو الثّالث و يتلوه في الرّابع بعون اللّه تعالي: [أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِي حَاج َّ إِبراهِيم َ فِي رَبِّه ِ أَن آتاه ُ اللّه ُ المُلك َ] [اشاره]«5». ---------------------------------- - (1). وز، لب، فق: مؤيد. (2). دب، آج، لب، فق: از جهت اثبات. (3). سوره نساء (4) آيه 48. (4). اساس: تمت، با توجّه به مج تصحيح شد. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد، مب و الحمد لله رب العالمين. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد، مب و الحمد لله رب العالمين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109