روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد2

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 3

صفحه : 9

[جلد دوم]

[اشاره]

[ادامه سوره بقره]

بسم الله الرحمن الرحيم«1»

[سوره البقرة (2): آيات 67 تا 73]

[اشاره]

وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قال َ أَعُوذُ بِاللّه ِ أَن أَكُون َ مِن َ الجاهِلِين َ (67) قالُوا ادع ُ لَنا رَبَّك َ يُبَيِّن لَنا ما هِي َ قال َ إِنَّه ُ يَقُول ُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِض ٌ وَ لا بِكرٌ عَوان ٌ بَين َ ذلِك َ فَافعَلُوا ما تُؤمَرُون َ (68) قالُوا ادع ُ لَنا رَبَّك َ يُبَيِّن لَنا ما لَونُها قال َ إِنَّه ُ يَقُول ُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفراءُ فاقِع ٌ لَونُها تَسُرُّ النّاظِرِين َ (69) قالُوا ادع ُ لَنا رَبَّك َ يُبَيِّن لَنا ما هِي َ إِن َّ البَقَرَ تَشابَه َ عَلَينا وَ إِنّا إِن شاءَ اللّه ُ لَمُهتَدُون َ (70) قال َ إِنَّه ُ يَقُول ُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُول ٌ تُثِيرُ الأَرض َ وَ لا تَسقِي الحَرث َ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الآن َ جِئت َ بِالحَق ِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفعَلُون َ (71) وَ إِذ قَتَلتُم نَفساً فَادّارَأتُم فِيها وَ اللّه ُ مُخرِج ٌ ما كُنتُم تَكتُمُون َ (72) فَقُلنا اضرِبُوه ُ بِبَعضِها كَذلِك َ يُحي ِ اللّه ُ المَوتي وَ يُرِيكُم آياتِه ِ لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ (73)

[ترجمه]

چون گفت موسي قومش را كه خداي مي فرمايد شما را كه بكشي گاوي«2»، گفتند: مي گيري ما را«3» فسوس، گفت: پناه مي دهم به خداي كه باشم از جمله نادانان. گفتند بخوان براي ما خدايت را تا بيان كند ما را كه«4» چيست آن! گفت او مي گويد كه: آن گاوي است نه پير نه جوان، ميانه«5»، ميان اينكه و آن بكني آنچه مي فرمايند شما را. گفتند بخوان براي ما خدايت را تا بيان كند ما را كه چيست گونه«6» آن! گفت او مي گويد كه: آن گاوي است زرد خالص رنگش، خرّم كند نگرندگان [را]«7». گفتند: بخوان براي ما خدايت را تا بيان كند ما را كه چيست«8» كه گاو پوشيده گشت بر ما، و ما اگر خواهد خداي

راه يابيم. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق را، ها: ماده گاوي را. (3). ها به خندستاني و. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: تا. (5). مج، وز است. (6). دب: لون، آج، لب، فق: لونها. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). مج آن. صفحه : 2 گفت او مي گويد«1»: آن گاوي است نه كار«2» شكسته كه سپرد«3» زمين را و نه آب دهد كشت را بي عيب، نباشد رنگي بر او، گفتند: اكنون آوردي«4» حق و درستي، بكشتند آن را و نزديك نبود«5» كه بكنند. چون بكشتي تني را و مدافعت كردي در آن، و خدا بيرون آرد آنچه شما پنهان مي كني. گفتيم بزني او را به بعضي از آن، همچنين زنده كند خداي مردگان را و باز نمايد شما را حجّتهاي خود تا همانا شما بدانيد. [قوله تعالي: وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ- الاية]«6» سبب اينكه آن بود كه در بني اسرايل كشته اي«7» را يافتند نام او عاميل و ندانستند كه او را كه كشته است«8». مفسّران خلاف كردند در كشنده«9» او و سبب كشتن او. عطا و سدّي گفتند: مردي بود در بني اسرايل و او را مال بسيار بود، و پسر عمّي داشت و جز او وارث«10» نداشت. اينكه پسر عم ّ مي خواست كه او بميرد تا ميراث او بر دارد، و او دراز عمر بود، او را بكشت تا ميراث او بر دارد. بهري دگر گفتند: اينكه عاميل زني داشت بجمال و پسر عم ّ او مي خواست كه او را به زني كند، او را بكشت براي آن زن. كلبي

گويد: عاميل دختري داشت بجمال، اينكه پسر عم ّ او را به زني ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق كه. (2). دب، آج، لب، فق: كاري. (3). مج، وز: مي سپرد، ها: شوراند. [.....] (4). مج، ديگر محال اكنون مي آوردي، دب، آج، لب، فق: ديگر محل اكنون آورديم. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نبودند. (6). اساس كه در اينكه قسمت: نونويس و غير قابل اعتماد است به جاي عبارت داخل قلاب كه از مج آورده شد، دارد: اينكه هفت است و. (7). اساس: كشتي. (8). فق، مب، مر و او وارث نداشت. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كشتن. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وارثي. صفحه : 3 مي خواست بدو نمي داد، او را بكشت تا ولايت«1» دختر با او افتد، و آن مرد را چون بكشت از آن ده«2» بر گرفت و به دهي«3» ديگر برد و بيفگند، و گفتند: از ميان دو ده«4» بيفگند او را. عكرمه گفت: مسجدي بود بني اسرايل را دوازده در داشت [98- ر] به عدد اسباط بني اسرايل، اينكه مرد را كشته يافتند به در سبطي، به در سبطي دگر كشيدند او را، از ميان آن دو سبط خصومت افتاد. إبن سيرين گفت: اينكه پسر عم ّ او را بكشت، و به در سراي مردي برد و بيفگند در شب، آنگاه«5» بامداد بيامد و طلب خون او مي كرد از آن مرد«6»، بدين سبب از ميان اسباط بني اسرايل خصومت افتاد، بنزديك موسي آمدند و گفتند: چنين حال«7» افتاد، و اينكه كار بر ما مشتبه«8» شد، از خداي در خواه تا ما را معلوم كند كه

اينكه مرد را كه كشت«9». موسي- عليه السّلام- گفت: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً. بيان كرديم كه: حدّ امر چون از باب قول بود، هو قول القائل افعل أو ما يجري مجراه إذا كان القائل فوق المقول له في الرّتبة و كان مريدا لما امر به، و امر هم در فعل و هم در قول حقيقت بود چنان كه بيان كرده شود- إن شاء اللّه. و ذبح قطع حلقوم بهيمه باشد براي انتفاع به گوشتش، و حقيقت او در گاو«10» و گوسپند باشد و آنچه بدان ماند، و در حق ّ مردم بر مجاز گويند. و اصل ذبح در لغت شق ّ و شكافتن بود، يقال: ذبحت«11» فأرة المسك إذا شققتها، نافه مشك بشكافتم. و بقره اسم گاو ماده باشد، و نر را ثور گويند، چنان كه ناقة و جمل و رجل و امرأة كه مؤنّث او نه از لفظ مذكّر باشد. و «بقر»، جنس بود، و «تا» در او نه علامت تأنيث است، بل علامت وحدان«12» است، من باب تمر و تمرة. و باقر اسمي باشد بقر را، چنان كه جامل اسمي باشد جمل را، و اصل او از بقر است، و بقر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب آن. (2). همه نسخه بدلها، بجز مب: ديه. (3). مج: ديهي، دب، آج، لب، فق، مر: ديه. (4). مج، وز، دب، مر: ديه. (5). لب، مب: شبانگاه. (6). مب: از صاحب آن خانه. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ما را چنين حالي. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پوشيده. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كشته است. (10). آج، فق:

گاف/ گاو. (11). وز: اذبحت. (12). مر: واحد آن، دب: وحدت. صفحه : 4 شكافتن بود، يقال: بقر بطنه، اي شقّه، براي آنش بقر خوانند كه زمين شكافد، چنان كه ثور را لاثارته الارض، قال اللّه تعالي: وَ أَثارُوا الأَرض َ وَ عَمَرُوها«1». موسي- عليه السّلام- گفت خداي تعالي شما را مي فرمايد كه: گاوي بكشي تا معلوم شود كه اينكه مرد را كه كشته است. ايشان گفتند أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً، بر ما افسوس مي داري براي آن كه ايشان را مستبعد آمد، چه نسبتي معقول نبود از ميان اينكه و آن. و در «هزوا»، سه قراءت است و همچنين در كفوا. هزؤا و كفؤا به تخفيف و همزه، اينكه قراءت حمزه و خلف است. و هزؤا و كفؤا به تثقيل و همز، و اينكه قراءت ابو عمرو است و كسائي و اهل حجاز و اهل شام. و هزوا و كفوا مثقّل بي همز، و اينكه قراءت عاصم است به روايت حفص. و همه لغات فصيح و صحيح است. و هزوا، سخريّت و فسوس«2» باشد و استهزاء، همچنين يقال: هزئت به، قال الرّاجز: قد هزئت منّي ام ّ طيسلة«3»

قالت اراه معدما لا شي ء له موسي- عليه السّلام- گفت: أَعُوذُ بِاللّه ِ أَن أَكُون َ مِن َ الجاهِلِين َ، پناه با خداي مي دهم از آن كه من از جمله جاهلان باشم، براي آن كه در جواب مسترشد«4» كه طلب رشد و صلاح كند، سخريّه و استهزا جهل باشد، و جهل اعتقادي باشد كه معتقد به خلاف اعتقاد بود هر كه او را متعلّقي«5» بود، و از جمله حيوانات گاو«6» براي آن تخصيص كرد كه ايشان عبادت عجل كرده بودند [98- پ] و

آن در چشم و دل ايشان موقعي داشت تا بر او استخفافي«7» باشد، و مهين و ذليل شود بر دست ايشان، و بدانند كه او صلاحيت عبادت ندارد. اكنون اهل علم خلاف كردند در آن كه خداي تعالي ايشان را ذبح بقره فرمود هر چه باشد، يا ذبح بقري كه موصوف باشد به اينكه جمله صفات. بيشتر مفسّران گفتند: خداي تعالي ايشان را فرمود كه گاوي بكشند هر چه باشد اگر مراجعت نكردندي و گاوي بكشتندي هر گونه كه بودي مجزي بودي از ----------------------------------- (1). سوره روم (30) آيه 9. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: لعب. (3). اساس و همه نسخه بدلها: طيلة، با توجّه به چاپ شعراني (1/ 220) تصحيح شد. (4). آج: مسئلتي. (5). مج، وز: تعلّقي، آج: معتقدي. (6). همه نسخه بدلها را. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: براي استخفاف. صفحه : 5 ايشان، و لكن چون بر خويشتن سخت بكردند خداي تعالي بر ايشان سخت بكرد، چون خداي تعالي ايشان را گفت: گاوي بكشيد، مصلحت در آن بود كه گاوي بكشندي بر هر وجه كه بودي، چون مراجعت كردند مصلحت بگرديد«1» گاوي بايست موصوف به صفات اوّل، اگر بكردندي و مراجعت نكردندي مجزي بودي. چون دگر باره مراجعت كردند، مصلحت بگشت گاوي بايست به اينكه لون مخصوص. چون دگر باره مراجعت كردند«2» گاوي بايست جامع اينكه جمله صفات را كه در سه آيت است، و اينكه مذهب معتزليان و اصحاب الحديث است و بيشتر متكلّمان در اصول الفقه. و مذهب مرتضي علم الهدي- قدس اللّه روحه- آن است كه: خداي تعالي به اوّل ايشان

را كشتن گاوي فرمود كه جامع باشد جمله اينكه صفات را، و لكن تأخير بيان كرد از وقت خطاب به وقت حاجت، و اينكه را بنا بر مسأله اي باشد بزرگ از اصول الفقه كه تأخير البيان عن وقت الخطاب روا بود يا نبود! مذهب مشايخ معتزله آن است كه روا نبود، و مذهب مرتضي- رحمه اللّه«3»- آن است كه: تأخير بيان از وقت خطاب روا بود، از وقت حاجت روا نبود، و اينكه آيت دليل است بر صحّت اينكه قول، و«4» وجه استدلال از آيت آن است كه خداي تعالي ايشان را فرمود كه گاوي بكشند در وقتي، مثلا در عاشر اوقات از خطاب، خطاب بگفت در اوّل حال و بيان تأخير كرد تا به وقت عاشر كه وقت حاجت بود. و دليل بر آن كه ايشان مأمور نبودند الّا به ذبح بقري كه جامع بود اينكه جمله صفات را، آن است كه اگر مراد خداي تعالي ذبح بقري بودي ايّة«5» بقرة كانت، چون مراجعت كردند و گفتند: ما هي! جواب آن بود كه مراد من بقره اي است هر چه باشد اذبحوا ايّة«6» بقرة كانت، چنان كه باشد يا به دست آيد، از براي آن كه نتوان گفتن كه «هي» و «انّها» در جواب و سؤال كنايت است از بقره ديگر كه ذكر آن در آيت نيست، لا بدّ بايد كه راجع با بقره اوّل باشد، و جز چنين نشايد، و با اينكه جمله هيچ شبهت نماند در آن كه مراد خداي تعالي جز گاوي نباشد جامع جمله اينكه صفات را. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بگشت. (2). مر

مصلحت بگشت. [.....] (3). همه نسخه بدلها: رحمة اللّه عليه. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر اگر چه. (5). همه نسخه بدلها: أي ّ. (6). اساس: أي ّ، با توجّه به ضبط كلمه در عبارت فوق تصحيح شد. صفحه : 6 دگر آن كه: ما به ضرورت دانيم حسن آن كه يكي از ما غلامش را گويد: تو را فردا به بازار مي بايد رفتن يا به ديه كه چند مهم ّ است تا تمام كني. و در وقت خطاب مهمّات را بيان نكند، چون وقت رفتن در آيد او را پيش خواند و مهمّات بر او شمارد و تفصيل بكند«1» و بيان كند و وصايت كند، ما دانيم كه هر كس [99- ر] كه در حسن«2» اينكه خلاف كند يا گويد، اينكه جاري مجراي خطاب غيري«3» بود برنجي«4» مكابر باشد و دافع ضرورت. سدّي و جماعتي ديگر مفسّران گفتند: اينكه گاو موصوف به اينكه صفات در همه بني اسرايل نزديك مردي بود كه او با پدر نيكوكار بود، و قصّه او آن بود كه: او مردي بازرگان بود و جوهر فروختي، روزي مردي آمد تا جوهر خرد از او به مبلغي، و او را بدان بسيار سود خواست بودن. چون بيامد تا جوهر عرضه كند، جوهر در صندوق بود و قفل بر زده و كليد در زير سر پدرش بود و پدر خفته بود. پدر را بيدار نكرد و بيامد و مرد را جواب داد و گفت: وقت را ميّسر نيست، اگر توقّف كني تا پدرم بيدار شود من از بهاي اينكه جوهر ده«5» هزار درم كم بستانم. مرد گفت: مرا تعجيل است،

اگر كار من ترويج كني«6»، ده هزار درم بر آنچه قرار بهاست زيادت بدهم«7». او گفت: نكنم و روا ندارم كه براي زيادت زر و سيم پدر را بيدار كنم و خواب بر او بياشوبم«8». مرد را گسيل كرد و طمع از آن سود ببريد. چون پدر بيدار شد، او را خبر دادند بدين حال، پدر او را حمد كرد و دعا كرد و گفت: به بدل اينكه مرا گاوي است نيكو به تو دهم و او را دعا كرد به بركت در آن گاو، و آن گاو بستد. چون اينكه حال افتاد و خداي تعالي فرمود ايشان را كه گاوي بايد موصوف به اينكه صفات، در همه بني اسرايل الّا بنزديك او نيافتند. از او بخواستند به احتياط و استقصاء تمام و از او بخريدند «بملإ مسكها ذهبا»، به آن كه پوستش پر از زر باز كنند و به او دهند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بگويد. (2). مر: جنس. (3). همه نسخه بدلها: عربي، آج: اغرايي. (4). مب و. (5). مب: ندارد، لب، فق، مر: دو. (6). مب: اگر مهم من بسازي. (7). مر: زيادت كنم. (8). دب، مر: بياشورم. صفحه : 7 عبد اللّه عبّاس و وهب منبّه گفتند: مردي صالح بود در بني اسرايل و او را پسري طفل بود و گوساله اي داشت، چون اجلش نزديك«1» رسيد آن گوساله را بياورد، و بيشه اي بود در آن بيشه كرد و گفت: اي خداي ابراهيم؟ اينكه عجل را به تو مي سپارم تا اينكه فرزندك«2» من بزرگ شود با او دهي، و برفت و مادر آن پسر را از اينكه حال خبر داد و

با پيش خدا شد آن عجل در آن بيشه بزرگ گشت و قوي شد و دست به كسي نداد تا اينكه كودك بزرگ شد«3»، هر روز بيامدي و پشته هيزم كردي«4» در آن بيشه و بياوردي و بفروختي و نفقه خود و مادر كردي و رضاي مادر«5» عظيم نگه داشتي. يك روز مادر او را گفت: پدر تو را در اينكه بيشه گوساله اي هست به وديعه به خداي ابراهيم سپرده، اگر بروي و آن وديعه بازخواهي، كه او وديعه داري است كه ودائع بنزديك او ضايع نشود، و وديعه را باز دهد. غلام بيامد و به بيشه در آمد و گفت: يا اله ابراهيم يا من لا يضيع ودائعه، اي خداوندي كه وديعه«6» تو ضايع نشود، آن وديعه پدرم به من باز ده«7». نگاه كرد«8» گاوي مي آمد«9»، كاعظم ما يكون من البقر و احسنه، بزرگتر«10» آنچه ممكن باشد كه گاوي بود و نيكوتر«11»، تا پيش او بايستاد«12»، به نام خداي رسن بر سر او كرد، چون به بازار در آمد مردمان را از نيكويي«13» آن گاو و بزرگي او عجب آمد، به خانه آورد [99- پ]، مادر او را گفت: مصلحت در آن است كه اينكه گاو بفروشي و در سرمايه گيري و بدان كار مي كني. بر دگر روز گاو به بازار برد و قيمت گاو«14» در آن روزگار سه درم بود«15»، مادر را گفت: به چند فروشم اينكه گاو«16»! گفت: قيمت«17» سه درم است، و لكن به هر بها ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج: بنزديك. (2). مب، مر: فرزند. [.....] (3). مج، دب، آج، لب، فق، مر: بالغ شد، مب:

جمع شد و بالغ گرديد. (4). دب، فق: گرد كردي، مب: جمع كردي، مر: ساختي. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (6). دب، مر نزد. (7). مج، وز، آج، لب، فق كه، دب تا. (8). دب، آج، لب ديد كه، مر ديد. (9). مج، وز: گاوي را ديد. (10). مب از. (11). مب بيامد آن گاو. (12). مب او را گرفت، مج، وز، دب واو. (13). دب: از رنگ. (14). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: گاوي نيك (15). همه نسخه بدلها: بودي. (16). مب، مر را. [.....] (17). آج بازار. صفحه : 8 كه خواهند تا مرا خبر ندهي مفروش. چون گاو«1» به بازار آورد«2»، مردي در آمد و گفت: اينكه گاو به چند فروشي! گفت: قيمت بازار سه درم است. گفت: سه درم از من بستان. گفت: تا مادر را خبر دهم. گفت: قيمت سه درم است، شش درم از من بستان و مادر را خبر مكن. گفت: نستانم، او درم دوازده كرد و بيست و چهار كرد، او مي گفت: ممكن نيست تا من مادر را خبر ندهم. او همچنين مي فزود تا به آن جا رسانيد كه گفت: پوست اينكه گاو پر از زر كرده بستان، و با مادر رجوع مكن. گفت: ممكن نيست. مردم از آن بخنديدند و گفتند: بي خرد غلام«3» است اينكه. در تفسير مي آيد كه: آن فريشته اي بود كه خداي تعالي او را فرستاده بود به امتحان تا برّ اينكه كودك با مادر«4» به خلقان نمايد، تا ايشان را تنبيه باشد و بدانند كه كس بر طاعت خداي تعالي و رضاي مادر و پدر نگاه داشتن

زيان نكند. نماز ديگر به خانه باز آمد و مادر را خبر داد. مادر گفت: صواب كردي و لكن فردا به بازار شو و اگر آن مرد را بيني با او مشورت كن و بگو كه با تو مشورت مي كنم، آنچه صلاح من است در حديث اينكه گاو مرا خبر«5» ده. بر دگر روز غلام به بازار آمد، آن مرد را ديد، گفت: اي بنده خداي؟ من با تو مشورت مي كنم، آنچه مصلحت من است«6» مرا بفرماي. گفت: برو اينكه گاو«7» نگه دار كه تا پس نه«8» در بني اسرايل حادثه اي افتد، و ايشان را به اينكه گاو حاجت باشد. چون از تو خواهند، كمتر از پوست او پر از زر كرده بها مستان. او برفت. چون در بني اسرايل اينكه حادثه افتاد، در همه بني اسرايل گاوي كه بر اينكه صفت بود إلّا بنزديك اينكه غلام نيافتند، از او بخريدند به مراد او، به پوست آن گاو پر از زر«9». و عجب آن است كه اينكه هر دو روايت در تفسيرهاي آنان است كه ايشان ----------------------------------- (1). آج، لب، مر را. (2). دب، آج، لب، فق، مر: در آورد. (3). دب: غلامي. (4). لب، فق: حق مادر. (5). آج، لب، فق: خبري. (6). مب، مر در اينكه گاو. (7). آج، لب، مر: و اينكه گاو را. (8). دب: نرود كه، آج، لب، فق: تا زماني كه، مر: كه بعد از اينكه. (9). مب: زر سرخ كردند و بخريدند. صفحه : 9 مي گويند: هر گاو كه بودي روا بودي، و به تشديد ايشان مشدّد شد، و نمي دانند كه اينكه مناقض قول و مذهب ايشان است،

براي آن كه اينكه هر دو قصّه دليل مي كند كه مراد خداي تعالي جز اينكه گاو معيّن نبود. چون چنين باشد، اينكه قوّت آن مذهب مي كند كه سيّد- رحمة اللّه عليه- اختيار كرده است كه گاو نمي شايست كه باشد إلّا جامع جمله اينكه صفات را كه در آيات مذكور است، چه مراد خداي تعالي آن بود، و امر به او تعلّق داشت. پس چون موسي- عليه السّلام- ايشان را گفت، خداي تعالي مي فرمايد شما را كه: گاوي بكشي و پاره اي از آن گاو بر تن«1» كشته زني [100- ر] تا خداي تعالي او را زنده كند و او«2» بگويد كه مرا كه كشت«3». ايشان چون بدانستند كه اينكه حديث خداست و از قبل خداي است، گفتند«4»: يا موسي ادع ُ لَنا رَبَّك َ يُبَيِّن لَنا ما هِي َ، دعا كن خداي را تا بيان كند كه اينكه گاو چه گاوي است؟ دعا، در خواستن فعلي باشد از غيري بر وجهي كه داعي به مرتبه از مدعو فروتر باشد، و كذلك السّؤال، يقال: دعوت اللّه في كذا، و سألته كذا. و دعا، به معني بانگ زدن نيز باشد، يقال: دعاه، إذا صاح به. و منه قوله تعالي: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول ِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضاً«5» ...، و دعا له بالخير، و دعا عليه بالشّرّ. چون دعاي خير«6» كند «له» گويند، و چون نفرين كند «دعا عليه» گويند. و بيان روشن كردن باشد، و اصل او از بين و از بينونة«7»، و خداي است كه تفصيل دهد و مشتبه از نامشتبه جدا كند. ماهي، «ما» استفهامي است و «هي» به اجماع كنايت است از بقره مقدّم في قوله:

إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً. موسي- عليه السّلام- جواب داد كه خداي تعالي مي گويد: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز فق، مب: بر اينكه، فق: بر آن، مب: بر. (2). مر: تا خود. (3). مب: كه او راي كه كشته است، ديگر نسخه بدلها: كشته است. (4). دب قالوا. [.....] (5). سوره نور (24) آيه 63. (6). مج، وز، فق: به خير. (7). دب، آج، لب، فق، مر: بود، مب: باشد. صفحه : 10 إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِض ٌ وَ لا بِكرٌ«1»، اينكه گاوي مي بايد نه بزرگ و نه كوچك، يعني به سال نه پيري پير و نه جواني جوان. مجاهد و ابو عبيدة گفتند: «فارض»، آن باشد كه به پيري«2» به حدّي باشد كه نزايد، يقال: فرضت تفرض فروضا، قال الشّاعر: كميت بهيم اللّون ليس بفارض

و لا بعوان ذات لون مخصّف و قال الرّاجز: يا رب ّ ذي ضغن و ضب ّ فارض

له قروء كقروء الحائض اي حقد قديم. و «بكر» جواني بود كه هنوز زاده نبود«3». و سدّي گفت: «بكر» آن بود كه يك بار زاده باشد، او را و پدر«4» و فرزند را «بكر» خوانند، قال الشّاعر: يا بكر بكرين و يا خلب الكبد

اصبحت منّي كذراع من عضد و «عوان» نصف بود، نه جوان جوان و نه پير پير، ميان هر دو. و «ذلك»، اشارت است به هر دو. و اخفش گفت: «عوان» آن بود كه چند بار زاده بود، و جمعها عون، و آن غايت نكويي و قوّت«5» باشد، قال الاخطل: و ما بمكّة من شمط محلّقة

و ما بيثرب

من عون و ابكار و رفع «فارض» و «بكر» بر صفت است، و رفع «عوان» بر خبر مبتداي محذوف، و روا بود كه هم صفت بود، يعني غير فارض و لا بكر بل عوان، أو بل هي عوان. فافعلوا ما تؤمرون، بكني آنچه مي فرمايند شما را. آنگه گفتند: اي موسي؟ حديث سال معلوم شد، در خواه از خداي تعالي تا بيان كند ما را لون اينكه گاو تا به چه رنگ مي بايد! «لون»، عامتر است از صفرت، چه لون نوع است و صفرت جنس، و نوع واقع بود بر متماثل و مختلف و متضادّ، و جنس واقع بود بر متماثل. پس گفت، خداي تعالي مي گويد: اينكه گاوي مي بايد زرد و سخت زرد. عبد اللّه ----------------------------------- (1). مر عوان. (2). مب: آن پيري باشد. (3). دب، آج، لب، فق: زياده نبود، مب: نزاييده بود. (4). همه نسخه بدلها را. (5). همه نسخه بدلها او. صفحه : 11 عبّاس گفت: فاقع شديد الصّفرة، قال عدي ّ: و إنّي لأسقي الشّرب صفراء فاقعا

كأن ّ ذكي ّ المسك منه يفتّق [001- پ] و قتاده و ابو العاليه گفتند: «فاقع» خالص اللّون باشد. سعيد جبير گفت: سرو و سم زرد دارد. حسن بصري گفت: مراد به «صفراء»، سياه است، چنان كه اعشي گويد: تلك خيلي منه و تلك ركابي

هن ّ [صفر]«1» أولادها كالزّبيب اي سود. و اينكه قول درست نيست براي آن كه تأكيد سواد به حلوكة كنند، يقال: اسود حالك و ابيض يقق و احمر قاني ء و اخضر ناضر، و اصفر فاقع. تَسُرُّ النّاظِرِين َ، نگريدگان«2» را خرّم كند از صفاي لون، و اينكه لون بر گاو نكو باشد، و

چشم مولع بود به نگريدن به او. و از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كرده اند كه او گفت: هر كه او نعلي زرد بپوشد غمش برود«3»، لقوله- تعالي: صَفراءُ فاقِع ٌ لَونُها تَسُرُّ النّاظِرِين َ. چون لون معلوم شد، گفتند: يا رسول اللّه؟ از خداي در خواه تا باز نمايد كه اينكه چه گاوي مي بايد كه بر ما مشتبه است«4»، و تشابه الشّي ء و اشتبه بمعني واحد، و آيت«5» متشابه براي آن گويند كه معني در او مشتبه باشد و پوشيده. اگر گويند: بقر جمع است، چرا تشابهت«6» نگفت، گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه بقر مذكّر اللّفظ است، و چون چنين باشد تذكير اوليتر بود، چنان كه خداي تعالي گفت: كَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل ٍ مُنقَعِرٍ«7». و مبرّد گفت: سيبويه را از اينكه پرسيدند، گفت: هر لفظي از الفاظ جمع كه با ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، دب، آج، لب: نگرندگان. (3). همه نسخه بدلها، بجز مر: نشود. (4). چاپ شعراني (1/ 224) قوله تعالي: إِن َّ البَقَرَ تَشابَه َ عَلَينا (5). اساس: اينكه، با توجّه به مج، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). وز: تشابهن. [.....] (7). سوره قمر (54) آيه 20، آج، لب، فق، مب، مر و أَعجازُ نَخل ٍ خاوِيَةٍ صفحه : 12 واحد«1» ماند يا لفظ او را حروف جمعش از حروف واحد كمتر بود آن را تذكير كنند، چنان كه اعشي گفت: ودّع هريرة ان ّ الرّكب مرتحل و نگفت مرتحلة زجّاج گفت معني آن است كه: جنس البقرة«2» تشابه علينا. وَ إِنّا إِن شاءَ اللّه ُ لَمُهتَدُون َ، اي لموفّقون فيما امرنا، و

اگر خداي خواهد ما راه يافته و موفّق گرديم در اينكه امر كه ما را كردند. جواب دادند ايشان را كه: اينكه گاوي مي بايد، لا ذلول، نه كار شكسته، اي مذلّلة بالعمل تثير الارض، كه زمين سپرده باشد، يقال: رجل ذليل بيّن الذّل ّ و الذّلّة و المذلّة، و دابّة ذلول بيّنة الذّلّة. و ذلول«3» در صفت اسپ«4» و در صفت مرد مدح باشد، قال اللّه تعالي: أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنِين َ أَعِزَّةٍ عَلَي الكافِرِين َ«5» ...، و در صفت گاو ذم ّ است اينكه جا. و تثير الارض، من أثرت التّراب باشد چون خاك باز مشيباند«6». و گاو نر را از اينكه جا «ثور» خوانند كه زمين شيباند«7»، و ثار النّقع«8» گرد انگيخته شد، و اثرته انا، من بر انگيختم، و ثار الفحل، آن باشد كه شتر نر حمله آرد. و كسي كه به قصد كسي برخيزد، گويند: ثار إليه، و اخذ الثّار و طلب الثّار، از اينكه جا باشد كه كينه بازخواست. و ثأرت«9» بالقتيل، آن باشد كه كشنده او را باز كشد«10». وَ لا تَسقِي الحَرث َ، كشت را آب نداده باشد، كه جايي كه آب روان نباشد كشت را به گاو و شتر آب دهند كه از چاهها بر كشند. مُسَلَّمَةٌ، يعني بري از عيبها. حسن بصري گفت: درست دست و پا. لا شِيَةَ فِيها، يك رنگ، در او«11» نباشد مخالف ----------------------------------- (1). آج: الفاظ كه جمع گردد و واحد را ماند. (2). همه نسخه بدلها: البقر. (3). دب، لب، فق، مب، مر: ذليل. (4). مج، وز، آج، لب، دب: است. (5). سوره مائده (5) آيه 54. (6). آج: شيارند. (7). آج، لب: شيارند. (8). اساس: ثار

الرّقع، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (9). آج القتيل. (10). مب، مر: كشند. (11). مج، دب، وز، آج، لب رنگي، فق، مب: كه در او رنگي، مر: كه دو رنگ. صفحه : 13 رنگ تنش، اينكه قول محمّد بن كعب است. مجاهد گفت: در او سواد و بياض نباشد [101- ر]. قتاده گفت: در او عيبي نباشد. چون اينكه جمله بشنيدند، گفتند: الآن َ جِئت َ بِالحَق ِّ، اكنون حق آوردي، يعني جمله صفات روشن كردي چنان كه اشتباه زايل شد. و اينكه دليل است بر آن كه ايشان مأمور بودند به كشتن گاوي موصوف به جمله اينكه صفات، كه چون صفات تمام بشنيدند و بدانستند، گفتند: الان جئت بالحق ّ، و اگر مراد آن بودي كه گاوي بكشي«1»، هر گاوي كه باشد به اوّل كه شنيدند كه: أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً ...، گفتند: الآن َ جِئت َ بِالحَق ِّ، فَذَبَحُوها. در آيت حذف و اختصاري هست مقدّر تا كلام مستقيم شود، و آن اينكه است كه: فطلبوها فوجدوها و اشتروها باغلي الثّمن. فذبحوها، بجستند و بيافتند و به گرانتر بها بخريدند. آنگه بكشتند آن گاو را، وَ ما كادُوا يَفعَلُون َ، و نزديك بود كه نكنند، لغلاء ثمنها، از گراني بهاي آن. سدّي گفت: ده سر«2» به زر باز كردند«3». ديگران گفتند: پوستش پر از زر بار كردند و به بهاش«4» بدادند. وَ إِذ قَتَلتُم نَفساً، يعني عاميل را، و اينكه آيت اوّل قصّه است. فَادّارَأتُم فِيها، أي تدارأتم و تدافعتم، و اصل او تفاعلتم«5» است براي قرب مخرج «تا» به «دال» ادغام خواستند تا كنند، «تا» را «دال» كردند و اسكان او كردند براي ادغام ابتدا به

ساكن نشايست كردن، «الف» وصل بياوردند تا زبان بر او اعتماد كند در گفتن، ادّارأتم شد، و كذلك قوله: اثّاقَلتُم«6» ...، و: اطَّيَّرنا«7». عبد اللّه عبّاس گفت: تدافعتم و اختلفتم، و مجاهد و ضحّاك گفتند: اختصمتم. عبد العزيز بن يحيي گفت: شككتم«8»، و اصل «درء»، دفع بود، من قوله تعالي: وَ يَدرَؤُن َ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ«9» ...، و منه قول الشّاعر: ----------------------------------- (1). مج: بكشتي، مر: بكشند. (2). مر: سپر، چاپ شعراني (1/ 226): استر. [.....] (3). كذا در اساس و نسخه بدلها، اصل قول سدّي اينكه است: «اشتروها بوزنها عشر مرّات ذهبا» ر ك، طبري 1/ 281، مجمع البيان 1/ 136. (4). دب، آج، فق، مب، مر: بهايش را. (5). اساس: تقاعدتم، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (6). سوره توبه (9) آيه 38. (7). سوره نمل (27) آيه 47. (8). آج، لب: سكتتم، فق: سكنتم، لب، مب: سكتم. (9). سوره رعد (13) آيه 22. صفحه : 14

نكّب عنهم درء الاعادي وَ اللّه ُ مُخرِج ٌ ما كُنتُم تَكتُمُون َ، و خداي بيرون آرنده است آنچه شما پنهان مي كردي. فَقُلنا اضرِبُوه ُ بِبَعضِها، گفتيم اكنون چون اينكه گاو بكشي بعضي از اينكه گاو كشته بر اينكه مرد كشته زني. مفسّران در آن بعض خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: آن استخوان بود كه بنزديك غضروف«1» باشد، و هو بعض«2» الكتف و آن مقتل بود. و ضحّاك گفت: زبانش بود. سعيد جبير گفت: دم غزه بود. مجاهد گفت: دنبالش بود. كلبي گفت: ران راستش بود. سدّي گفت: آن پاره گوشت كه از ميان دو كتف بود. بعضي ديگر گفتند: گوشش بود. حسين إبن الفضل گفت:

از همه اقوال آن بهتر است كه زبانش بود براي آن كه او آلت كلام است، و غرض آن بود تا او سخن گويد. و در كلام حذفي و اضماري هست و تقدير او تا معني مستقيم شود اينكه است: «فقلنا اضربوه ببعضها يحيي الله فيدلكم علي من قتله فضربوه به فاحياه الله فذكر و دل علي قاتله». كَذلِك َ يُحي ِ اللّه ُ المَوتي، گفتيم پاره از اينكه گاو بر او زني تا خداي زنده كند او را تا بگويد كه مرا كه كشت«3». [101- پ] بكردند خداي تعالي او را باز زنده كرد تا بگفت كه مرا كه كشت، آنگه بيفتاد و بمرد. آنگه خداي- تعالي- بر سبيل تنبيه آنان را كه منكران بعث و نشور باشند، گفت: كَذلِك َ يُحي ِ اللّه ُ المَوتي، خداي تعالي- مردگان را چنين زنده كند كه عاميل را زنده كرد. وَ يُرِيكُم آياتِه ِ، و آيات و حجج و بيّنات و دلالات و معجزات با شما مي نمايد. لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ، تا شما بداني و عقل كار بندي و تفكّر و تأمّل كني.

[سوره البقرة (2): آيات 74 تا 77]

[اشاره]

ثُم َّ قَسَت قُلُوبُكُم مِن بَعدِ ذلِك َ فَهِي َ كَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً وَ إِن َّ مِن َ الحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنه ُ الأَنهارُ وَ إِن َّ مِنها لَما يَشَّقَّق ُ فَيَخرُج ُ مِنه ُ الماءُ وَ إِن َّ مِنها لَما يَهبِطُ مِن خَشيَةِ اللّه ِ وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ (74) أَ فَتَطمَعُون َ أَن يُؤمِنُوا لَكُم وَ قَد كان َ فَرِيق ٌ مِنهُم يَسمَعُون َ كَلام َ اللّه ِ ثُم َّ يُحَرِّفُونَه ُ مِن بَعدِ ما عَقَلُوه ُ وَ هُم يَعلَمُون َ (75) وَ إِذا لَقُوا الَّذِين َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعضُهُم إِلي بَعض ٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح َ اللّه ُ عَلَيكُم لِيُحَاجُّوكُم بِه ِ عِندَ رَبِّكُم أَ فَلا تَعقِلُون َ

(76) أَ وَ لا يَعلَمُون َ أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما يُسِرُّون َ وَ ما يُعلِنُون َ (77)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). دب: غضروف. (2). مج، وز: نقض. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كشته است. صفحه : 15 پس سخت شد دلهاتان از پس آن چون سنگهاست يا سخت تر به سختي و از سنگها بهري«1» بود كه بر دمد از او جويها، و از آن بهري«2» بود كه بشكافد به در آيد از او آب، و از آن بهري«3» بود كه فرود آيد از ترس خداي، و نيست خداي غافل از آنچه شما مي كني. طمع مي داري كه به راست دارند شما! را و بودند گروهي از ايشان مي شنويدند«4» سخن خداي، پس بر مي گردانيدند آن را از پس آن كه بدانسته بودند و ايشان مي دانستند. چون بينند آنان را كه ايمان دارند، گويند ما گرويديم چون خالي شوند بهري«5» با بهري گويند حديث مي كني ايشان را به آنچه حكم كرد خداي بر شما تا حجّت انگيزند«6» بر شما به آن نزديك خدايتان! خردمند نيستي؟«7» نمي دانند«8» كه خداي داند آنچه پنهان دارند ايشان و آنچه آشكارا دارند!«9» قديم- جل ّ جلاله- گفت ايشان را پس از آن كه با شما اينكه همه الطاف كردم و حجّت انگيخته و مرده زنده كردم و كشنده را [پيدا كردم]«10»: دلهاي شما سخت شد. معني قسوة ذهاب لين و رحمت باشد از دل. و حجر قاس و جبل قاس جاس«11» اذا كان صلبا شديدا. و جاسي و قاسي سخت بود، و قسوت بليغتر از جسوة باشد، و قسو و جسوّ در يك معني باشد. ----------------------------------- (1، 2، 3). آج، لب، فق: بهتري. (4). مج،

دب، وز، آج، لب، فق: مي شنيدند. (5). دب، آج، لب، فق از ايشان. (6). دب، آج، لب، فق: انگيزد. [.....] (7). دب اي. (8). اساس: نمي دانيد، با توجّه به وز، تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها اينكه چهار آيت است. (10). اساس: ناخواناست، از مج افزوده شد. (11). اساس چنان كه گفت، ظاهرا با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. صفحه : 16 خلاف كردند در آن كه اينكه خطاب با كيست. عبد اللّه عبّاس گفت: خطاب با اولياي مقتول است، و «ذلك» اشارت است به احياء كشته، و بر قول ديگر مفسّران خطاب است با جمله بني اسرايل، و «ذلك» اشارت است به جمله آيات متقدّم از فلق«1» دريا و غرق آل فرعون و نجات بني اسرايل و جز آن آنگه تشبيه كرد دلهاي ايشان را به سختي به سنگ. «فهي»، كنايت راجع است با قلوب، و «هي» ضمير مرفوع منفصل باشد به ابتدا، و «كاف» تشبيه در جاي خبر او بود [102- ر]، و تقدير«2»: فهي مثل الحجارة في القسوة. آنگه ترجيح داد دلهاي ايشان را در باب سختي بر سنگ، گفت: أَو أَشَدُّ قَسوَةً، نصب «قسوة» بر تميز بود. اگر گويند: «او» كه در خبر شود به معني شك ّ بود، و شك ّ بر خداي روا نيست، گوييم: از اينكه سؤال چند جواب برفت في قوله تعالي: أَو كَصَيِّب ٍ مِن َ السَّماءِ«3» ...، و آن جوابها جمله صالح است اينكه جا كه جواب اينكه سؤال باشد. و جوابي ديگر اينكه جا آن است كه: «او» اينكه جا به معني «بل» است، و بل اضراب را باشد، چنان كه در دگر آيت

گفت: وَ أَرسَلناه ُ إِلي مِائَةِ أَلف ٍ أَو يَزِيدُون َ«4»، و المعني بل يزيدون، چنان كه شاعر گفت: بدت مثل قرن الشّمس في رونق الضّحي

و صورتها او انت في العين املح و معني «او»، بل است اينكه جا. وجهي دگر اينكه جا آن است كه: «او» به معني «واو» است، چنان كه گفت: وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو كَفُوراً«5»، معني آن است: و كفورا، و چنان كه شاعر گفت: و قد زعمت ليلي بأني فاجر

لنفسي تقاها أو عليها فجورها و معني آن است كه: و عليها فجورها. و وجهي دگر آن است در آيت كه: «او» براي ابهام بر مخاطب گفت، چنان كه عرب گويند: اكلت اليوم تمرة او بسرة، امروز خرماي يا بسري خوردم، و غرض ----------------------------------- (1). وز: مفلق. (2). مب آن است، ديگر نسخه بدلها اينكه است. (3). سوره بقره (2) آيه 19. (4). سوره صافّات (37) آيه 147. (5). سوره دهر (76) آيه 24. صفحه : 17 ابهام آن بود بر مخاطب، نه آن كه او شاك ّ باشد در آنچه خورده باشد. و در خبر مي آيد كه: ابو الأسود الدّئلي- رحمة اللّه عليه- در بني قشير فرود آمد، و ايشان مجبّر بودند او را به شب سنگ مي انداختند، او بر دگر روز«1» ايشان را ملامت كرد. ايشان گفتند: ما رميناك بل اللّه رماك، ما تو را سنگ نينداختيم، خداي انداخت، گفت: لا تكذبوا«2» علي اللّه فلو ان ّ اللّه رماني لما أخطأني، گفت: دروغ بر خداي منهيد، اگر خداي سنگ انداختي به من خطا نكردي. آنگه او را گفتند: تا چند از علي و علي خواهي گفتن-

و او مدح بني هاشم و اهل البيت بسيار كردي- او به جواب گفت: يقول الأرذلون بني«3» قشير

طوال الدّهر لا تثني«4» عليّا أحب ّ محمّدا حبّا شديدا

و عبّاسا و حمزة و الوصيّا فان يك حبّهم رشدا اصبه

و لم اك مخطئا ان كان غيّا او را گفتند: شك آوردي! گفت: أفترون اللّه شك ّ حيث يقول: وَ إِنّا أَو إِيّاكُم لَعَلي هُدي ً أَو فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ«5»، گفت: خداي شاك ّ است آن جا كه در يك آيت دو «او» مي گويد! و ابو الأسود معروف است به حاضر جوابي، پس او نيز بر سبيل ابهام بر مخاطب مي گويد: نه از شكّي كه او را بود در دوستي ايشان. آنگه باز نمود خداي تعالي كه: دلهاي ايشان چرا از سنگ سخت تر است، گفت: وَ إِن َّ مِن َ الحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنه ُ الأَنهارُ، باز نمود كه: در سنگ چند گونه خير است كه در دلهاي ايشان از آن هيچ چيز«6» نيست. و «من» تبعيض راست اينكه جا از سنگها بعضي هست. لَما يَتَفَجَّرُ، «لام» تأكيد راست و «ما» نكره موصوفه است، تقدير اينكه است كه: و ان ّ من الحجارة لحجرا، چنان كه شاعر گفت: رب ّ ما تكره النّفوس من الام

ر له فرجة كحل ّ العقال اي رب ّ امر تكرهه النّفوس. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر بيامد و. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تكذبون. (3). همه نسخه بدلها: بنو. (4). اساس: به صورت «تسني» هم خوانده مي شود. [.....] (5). سوره سبأ (34) آيه 24. (6). مج: خير. صفحه : 18 و «ما» در محل ّ نصب است به «ان ّ»، و جار و مجرور

در جاي خبر اوست. «يتفجّر»، گشاده مي شود، [102- پ] و در شاذّ «ينفجر» خوانده اند. و تفجّر و انفجار، خروج آب باشد از منبع خود، و «انهار»، جمع نهر باشد، و اصل او اتّساع بود، و منه النّهار لاتّساع الضّياء فيه. و مراد به جويها آب است، و لكن اكتفا كرد به ذكر جويي از آب. و بهري از آن، آن است كه شكافته مي شود و آب از او بيرون مي آيد«1»، و اينكه تكرار نباشد براي آن كه به اوّل آب خواست كه از كاريزها در سنگ كنده بيرون مي آيد تا جويها روان مي شود، و دوم«2» آب چشمه ها«3» خواست كه در كوهها از خانيها«4» مي زايد، فهذه عيون نابعة، و تلك انهار جارية و مغربي گفت: مراد به حجارت اوّل كوههاست كه انهار از او بيرون مي آيد، و به دوم سنگ موسي است كه در تيه آب از او مي آمد به معجزه موسي- عليه السّلام. وَ إِن َّ مِنها لَما يَهبِطُ، و از سنگها بهري آن است كه از كوهها فرو مي آيد از ترس خداي. مغربي گفت: مراد به «من» اينكه جا «با» ست، چنان كه گفت: يَحفَظُونَه ُ مِن أَمرِ اللّه ِ«5» ...، و المعني«6» بامر اللّه. و در معني «هبوط»، اينكه جا چند قول گفتند: قولي آن است كه مراد سايه كوههاست و سنگها كه بر زمين افتد، چنان كه گفت: يَتَفَيَّؤُا ظِلالُه ُ عَن ِ اليَمِين ِ وَ الشَّمائِل ِ سُجَّداً لِلّه ِ«7» ...، چنان كه آن سايه بر زمين افتاده را آن جا ساجد خواند«8» بر توسّع، اينكه جا هابط خواند«9» بر سبيل مجاز. قول دوم«10» آن است كه: مراد به اينكه سنگها كوه است كه پاره پاره شد عند تجلّي

چون سؤال رؤيت رفت. ----------------------------------- (1). مب چنان كه فرموده: وَ إِن َّ مِنها لَما يَشَّقَّق ُ فَيَخرُج ُ مِنه ُ الماءُ (2)، 8. مب، مر: دويم. (3)، 10. اساس: چشمها/ چشمه ها. (4). اساس: جايها، با توجّه به مج تصحيح شد. (5). سوره رعد (13) آيه 11. (6). همه نسخه بدلها: اي. (7). سوره نحل (16) آيه 48. (9). آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. صفحه : 19 وجه سيم«1» آن است كه: مراد آن سنگهاست كه در وقت عقوبت كفّار و هلاك ايشان فرود آمد، چنان كه بر قوم لوط و جز ايشان في قوله وَ أَمطَرنا عَلَيها حِجارَةً مِن سِجِّيل ٍ مَنضُودٍ«2». و وجه چهارم آن است كه: آيت جاري مجراي آن آيت است كه حق تعالي گفت: لَو أَنزَلنا هذَا القُرآن َ عَلي جَبَل ٍ لَرَأَيتَه ُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشيَةِ اللّه ِ«3»وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ، «ما» نفي راست به معني «ليس»، و در خبر او گاه «با«5»» باشد و گاه نباشد، تقول: ما زيد بمنطلق و منطلقا، و خداي تعالي غافل نيست از آنچه شما مي كنيد. إبن كثير تنها به « يا » خواند [103- ر] خبر از غايب، آنچه ايشان مي كنند. و جمله قرّاء به «تا» ي خطاب خوانند. أَ فَتَطمَعُون َ، «الف»، استفهام است و مراد انكار، و مورد آيت قطع طمع رسول است- عليه السّلام- و طمع مؤمنان از ايمان ايشان، گفت: طمع مي داري كه ايشان ايمان آرند و شما را باور دارند، و جماعتي از ايشان آنانند كه كلام خداي مي شنودند و تحريف و تغيير مي كردند، يعني اينان خلف آن سلف اند كه تغيير كتاب«6» خداي ----------------------------------- (1). مج، وز: سه ام، دب، آج، لب، فق: سيوم.

(2). سوره هود (11) آيه 82. (3). سوره حشر (59) آيه 21. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] (5). لب: لي. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كلام. صفحه : 20 تعالي كردند يعني توريت. مِن بَعدِ ما عَقَلُوه ُ، از پس آن كه شناخته و دانسته بودند و معني فهم كرده. وَ هُم يَعلَمُون َ، و ايشان مي دانستند كه آن كلام«1» خداي است. قول دگر آن است كه: ايشان مي دانستند كه ايشان را نيست كه آن تغيير و تبديل كنند. و قوله: يَسمَعُون َ كَلام َ اللّه ِ، خلاف كردند در آن كه اينكه كلام از كه مي شنيدند. مجاهد و قتاده و عكرمه و سدّي گفتند: از موسي مي شنيدند. عبد اللّه عبّاس گفت: از خداي مي شنيدند به طور. بر اينكه قول، مراد به فريق منهم، آن هفتاد مرد باشند كه موسي- عليه السّلام- ايشان را با خود به طور برد تا كلام خداي شنوند«2». مقاتل گفت: تحريف ايشان آن بود كه چون باز آمدند، گفتند: ما شنيديم كلام خداي و اوامر و نواهي او، و لكن ما را مخيّر كرد، گفت: اگر خواهي كني، و اگر نخواهي مكني كه بر شما باكي نيست. و در آيت دليل است بر آن كه كلام خداي تعالي از جنس حرف و صوت است، براي آن كه حق تعالي گفت: يَسمَعُون َ كَلام َ اللّه ِ، و ادراك سمع به هيچ معني از معاني تعلّق ندارد جز به صوت«3» و آنچه ايشان دعوي كردند از آن كه كلام معني باشد قايم به ذات متكلّم، و اگر چه از او چيزي نشنوند، حديثي نامعقول است و طريقي نيست به اثبات آن و دون اثباته

خرط القتاد«4» تهاب شوكته اليد. وَ إِذا لَقُوا الَّذِين َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا، چون ايشان را ملاقات بود به مؤمنان، يعني چون به مؤمنان رسند و با هم افتند. و معني «ملاقات» و «لقاء» به استقصاء گفته شد گويند: ما نيز مؤمنيم، و چون به خلوات«5» با يكديگر اوفتند، گويند: أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح َ اللّه ُ عَلَيكُم، ايشان را نمي گوي و حديث مي كني«6» با ايشان! و معني «فتح اللّه»، حكم اللّه است، و از اينكه جا حاكم را فتّاح«7» خوانند، و منه قوله تعالي: رَبَّنَا افتَح بَينَنا وَ بَين َ قَومِنا بِالحَق ِّ وَ أَنت َ خَيرُ الفاتِحِين َ«8»، و اينكه قول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب كلام. (2). مب: خداي تعالي شنودند. (3). مر: صورت. (4). لب، فق، مب، مر: التقاد. (5). همه نسخه بدلها: خلوت. (6). آج، لب، فق، مب، مر: نمي كني/ نمي كنيد. (7). مج، مب: افتتاح. (8). سوره اعراف (7) آيه 89. صفحه : 21 كلبي است. كسائي گفت: معني آن است كه: بما بيّنه اللّه لكم، ايشان را خبر مي دهي به احوالي كه خداي بيان كرده است شما را! يعني سرّ مذهب با مسلمانان مي گويي؟ و اينكه بر سبيل ملامت گفتند. واقدي گفت: بما انزل اللّه عليكم، و اينكه قريب است به قول اوّل، نظيرش: لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكات ٍ مِن َ السَّماءِ وَ الأَرض ِ«1» ...، اي انزلنا، فتح، به معني انزال است در اينكه آيت. ابو عبيده و اخفش گفتند: بما من ّ اللّه عليكم و اعطاكم، باز مي گويي آن نعمت [103- پ] كه خداي بر شما كرد؟ و بهري دگر گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي مؤمنان چون خويشان و دوستان و حلفاء«2» خود را

ديدندي از جهودان، ايشان را گفتندي: كار محمّد چگونه مي داني! ايشان گفتندي: ما براي خويشي و دوستي با شما بگوييم، او پيغامبر است و ذكر او در توريت هست. ايشان بيامدندي و رؤسا و معاندان را گفتندي هم از شما جماعتي مي گويند كه: اينكه مرد پيغامبر است و صادق است، ايشان اينان را ملامت كردندي كه: أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح َ اللّه ُ عَلَيكُم لِيُحَاجُّوكُم بِه ِ عِندَ رَبِّكُم، تا با شما به آن محاجّت و مخاصمت كنند فردا پيش خداي تعالي. مجاهد گفت: سبب نزول اينكه آيت آن بود كه چون رسول- صلّي اللّه عليه و آله- از غزات احزاب فارغ شد، و آن«3» فتح بر آمد او را. قصد حصن بني قريظه و بني النّضير كرد، لشكر بيامدند و پيرامن حصن خيمه ها بزدند و فرود آمدند، و امير المؤمنين علي- عليه السّلام- رايت رسول صلّي اللّه عليه و آله- داشت. رسول- عليه السّلام- او را گفت: سر علي بركة اللّه و ايقن بالنّصر، برو بر بركت خداي و به يقين دان كه خداي ناصر تو است، و خداي تعالي مرا وعده داده است زمينها و سراهاي ايشان، و آن خداي كه تو را بر عمرو«4» ظفر داد، تو را مخذول نكند، و خداي تعالي ترس من در دل اينها فگند«5». ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 96. (2). همه نسخه بدلها: خلفاء. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عمرو عبد ودّ. [.....] (5). همه نسخه بدلها: افگند. صفحه : 22 امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: من آمدم تا به زير حصن و رايت رسول در زير حصن

بردم راست. چون مرا ديدند، خوفي عظيم در ايشان افتاد، يكي مي گفت: جاءكم صاحب عمرو، و يكي مي گفت: اقبل اليكم قاتل عمرو، يكي از كنار«1» حصن آواز داد: قتل علي ّ عمرا صاد علي ّ صقرا، قصم علي ّ ظهرا، هتك علي ّ سترا، ابرم علي ّ امرا ، و مضطرب شدند. من بدانستم كه ايشان بترسيدند، و خداي ايشان را مخذول كرد. چون ساعتي بود«2»، به كنار حصن آمدند سفاهت مي كردند و دشنام مي دادند. من خواستم كه پيش رسول باز شوم، و او را به علّتي برگردانم تا آن سخنها نشنود. من در اينكه عزم بودم،«3» رسول- عليه السّلام- فرا«4» رسيد و آن بشنيد، آواز داد كه: 5» يا اخوة القردة و الخنازير انّا إذا نزلنا بساحة قوم، فساء صباح المنذرين« ، گفت: اي برادران بوزنگان«6» و خوكان؟ ما چون به پيرامن قومي فرود آييم، بامداد ايشان بد باشد. ايشان چون اينكه بشنيدند گفتند: يا ابا القاسم؟ ما كنت جهولا و لا سبّابا، اي ابو القاسم؟ تو هرگز جاهل و دشنام دهنده نبودي. رسول- عليه السّلام- از كرم خود به شرم بر افتاد، فرجع القهقري، به پس«7» باز شد و باستاد«8». ايشان با يكديگر گفتند: اينكه حديث محمّد را كه گفته باشد! همانا از شما خاسته باشد، أَ تُحَدِّثُونَهُم بِما فَتَح َ اللّه ُ عَلَيكُم، چنين حديثها مي گويي با ايشان به حكمي كه خداي بر شما كرد تا با شما حجّت مي آرند و به وقت مخاصمه بر شما حجّت مي كنند. أَ فَلا تَعقِلُون َ، شما خود عقل نداري كه چنين سخنها با دشمنان و خصمان نقل كني [104- ر]؟ آنگه خداي تعالي بر ايشان رد كرد كه: أَ

وَ لا يَعلَمُون َ، ايشان نمي دانند، أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما يُسِرُّون َ وَ ما يُعلِنُون َ، كه خداي داند آنچه ايشان پنهان دارند و آنچه آشكارا دارند! ----------------------------------- (1). مج: كفّار. (2). دب، آج، لب: شد. (3). مر، فق كه. (4). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: فراز. (5). اشاره است به سوره صافّات (37) آيه 177. (6). دب، آج، مر: بوزينگان. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پيش. (8). همه نسخه بدلها: بايستاد. صفحه : 23

[سوره البقرة (2): آيات 78 تا 82]

[اشاره]

وَ مِنهُم أُمِّيُّون َ لا يَعلَمُون َ الكِتاب َ إِلاّ أَمانِي َّ وَ إِن هُم إِلاّ يَظُنُّون َ (78) فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ يَكتُبُون َ الكِتاب َ بِأَيدِيهِم ثُم َّ يَقُولُون َ هذا مِن عِندِ اللّه ِ لِيَشتَرُوا بِه ِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيل ٌ لَهُم مِمّا كَتَبَت أَيدِيهِم وَ وَيل ٌ لَهُم مِمّا يَكسِبُون َ (79) وَ قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعدُودَةً قُل أَتَّخَذتُم عِندَ اللّه ِ عَهداً فَلَن يُخلِف َ اللّه ُ عَهدَه ُ أَم تَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (80) بَلي مَن كَسَب َ سَيِّئَةً وَ أَحاطَت بِه ِ خَطِيئَتُه ُ فَأُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (81) وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ هُم فِيها خالِدُون َ (82)

[ترجمه]

و از ايشان امّيّانند ندانند نوشتن مگر خواندن از بر، و نيند«1» ايشان مگر گمان برنده. واي بر آنان كه بنويسند كتاب به دستهاي خود، آنگه گويند اينكه از نزديك خداست تا بخرند«2» به آن بهاي اندك، واي ايشان را«3» آنچه نوشت دستهاي ايشان، و واي ايشان را از آنچه مي اندوزند. گفتند نرسد به ما آتش«4» مگر روزهاي شمرده، بگو كه گرفته اي بنزديك خداي زنهاري«5»! كه خلاف نكند خداي زنهارش را، يا مي گويي«6» بر خداي آنچه نداني«7». بلي آن كس كه اندوخت«8» بدي و گرد در آمده باشد به او گناهش، ايشان اهل دوزخند، ايشان در آن جا هميشه باشند. و آن كساني كه بگرويدند و كردند نيكيها، ايشان اهل بهشتند، ايشان در آن جا هميشه باشند. قوله تعالي: وَ مِنهُم أُمِّيُّون َ، «من» تبعيض راست، يعني بعضي از ايشان، يعني از اهل كتاب. أُمِّيُّون َ، امّيانند، يكي«9» را امّي گويند«10». و در معني او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: غير عارفين بالكتاب، كه به كتاب و بر معاني

او ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: نه اند، مب، مر: ندارد. (2). اساس: لتشتروا، با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق از. (4). دب، آج دوزخ. (5). دب، آج، لب، فق: زنهار. [.....] (6). مي گويي/ مي گوييد. (7). نداني/ ندانيد. (8). دب، آج، لب، فق: اندوزد. (9). همه نسخه بدلها: و يكي. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه چيزي نتواند نوشت. صفحه : 24 واقف نباشند، از حفظ قراءتي بود ايشان را بي فهم«1». كلبي گفت: قراءت و كتابت ندانند، و دليل بر اينكه قول رسول است- عليه السّلام: نحن امّة امّيّة لا نكتب و لا نحسب، ما امّتي ايم [امّي]«2» كه ننويسيم و حساب نكنيم، و شاعر گويد: له امّة سمّيت في الزّبو

ر امّيّة هي خير الامم اهل علم خلاف كردند كه چرا آنان را كه كتابت ننويسند و چيزي ندانند خواندن، امّي خوانند. بهري گفتند: منسوب است با امّت، يعني جماعت عامّه، و عامّه قراءت و كتابت ندانند. و بعضي ديگر گفتند كه: منسوب است با امّت كه خلقت باشد، من قول الاعشي: و إن ّ معاوية الاكرمي

ن حسان الوجوه طوال الامم يعني بر اصل خلقت مانده اند چيزي نياموخته اند. و «تا» براي « يا » ي نسبت بيفگنده اند، چنان كه در نسبت با بصره و كوفه گويند: بصري ّ و كوفي ّ، تا فرق باشد ميان « يا » ي نسبت و « يا » ي اضافت. بهري دگر گفتند: منسوب است با ام ّ كه مادر باشد، مادري اند، يعني بر اصل ولادت مادر مانده اند، چيزي نياموخته اند و براي آن كه كتابت [104-

پ] از شأن مردان است از شأن زنان نيست. لا يَعلَمُون َ الكِتاب َ إِلّا أَمانِي َّ، كتاب ندانند إلّا اماني ّ. در اماني ّ خلاف كردند. أبو روق و ابو عبيده گفتند: إلّا تلاوة عن ظهر قلوبهم إلّا آنچه از بر مي خوانند، و «تمنّي»، تلاوت باشد، من قوله تعالي: إِذا تَمَنّي أَلقَي الشَّيطان ُ فِي أُمنِيَّتِه ِ«3» ...، اي إذا تلا القي في تلاوته، چون او چيزي خواندي شيطان در ميان«4» القا كردي و چيزي در ميان انداختي«5»، شاعر گويد: تمنّي كتاب اللّه أوّل ليلة

و آخره لاقي حمام المقادر حسن گفت: مراد به اماني ّ تمنّاست، يعني تمنّاي باطل مي كنند، من قولهم: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بلا فهم. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). سوره حج (22) آيه 52. (4). همه نسخه بدلها آن. (5). همه نسخه بدلها و. صفحه : 25 لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودَةً«1»، از آن كه مي گويند آتش دوزخ به ما نرسد و ما معذّب نباشيم الّا روزي چند شمرده. و آنچه گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«2» ...، و آنچه گفتند: لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلّا مَن كان َ هُوداً أَو نَصاري«3» ...، مجاهد و قتاده گفتند: إلّا كذبا و باطلا«4»، مراد به اماني ّ دروغ است، و آن آن است كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد في قوله: وَ قالَت ِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ وَ قالَت ِ النَّصاري المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«5»وَ إِن هُم إِلّا يَظُنُّون َ، «إن» به معني «ما» ي نفي است، و هر آن «إن» كه از پس او «إلّا» باشد، به معني «ما» ي نفي بود، نحو قوله: إِن ِ الكافِرُون َ إِلّا فِي غُرُورٍ«7»، و قوله: إِن أَنتُم إِلّا فِي ضَلال ٍ كَبِيرٍ«8»،

و مانند اينكه، گفت: الّا گمان نمي برند و ايشان را در آنچه مي گويند يقيني نيست، چنان كه در دگر آيت گفت: ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ إِلَّا اتِّباع َ الظَّن ِّ«9»فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ يَكتُبُون َ الكِتاب َ بِأَيدِيهِم، ابو سعيد خدري ّ روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: «ويل»، نام وادي است در دوزخ كه چون كافران را در وي افگنند چهل سال مي روند و«10» به قعرش نرسيده باشند. سعيد مسيّب گفت: وادي است در دوزخ كه اگر كوههاي دنيا در وي افگنند ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 80. (2). سوره مائده (5) آيه 18. (3). سوره بقره (2) آيه 111. (4). همه نسخه بدلها و. [.....] (5). سوره توبه (9) آيه 30. (6). همه نسخه بدلها الّا. (7). سوره ملك (67) آيه 20. (8). سوره ملك (67) آيه 9. (9). سوره نساء (4) آيه 157. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر هنوز. صفحه : 26 فرو برد. إبن دريد«1» گفت: وادي است در دوزخ از خون و ريم. عبد اللّه عبّاس گفت: كنايت است از سختي عذاب. إبن كيسان گفت: «ويل» كلمتي است كه هر متفجّعي مصيبت زده بگويد، چنان كه مي گويد: ويله و ويلا له و ويل له و ويح له و ويب له و ويس له، اينكه جمله لغتهاست در اينكه معني. لِلَّذِين َ يَكتُبُون َ الكِتاب َ بِأَيدِيهِم، كتابت مي نويسند به دست خود و فايده قيد زدن«2» كتابت به دست و تعليق او كردن به اينكه عضو، و كتابت جز به دست نتوان نوشتن، آن است تا باز نمايد كه اينكه فعل، ايشان [105- ر] تولّا كردند و كسي ديگر نكرد، بل بر حقيقت فعل ايشان

بود و به آلت و محل ّ قدرت خود كردند، چنان كه گفت: ذلِك َ بِما قَدَّمَت يَداك َ«3» بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم«4»ثُم َّ يَقُولُون َ هذا مِن عِندِ اللّه ِ، آنگه گويند: اينكه از نزديك خداست. «من»، ابتداي غايت است، المعني صادر من عند اللّه. سبب نزول آيت آن بود كه: جماعتي كه احبار و علماي ايشان بودند بر جهودان مرسومي داشتند كه اكله«1» ايشان بود و طعمه اي كه در سال به ايشان رسيدي. چون رسول- عليه السّلام- بيامد و ايشان بدانستند كه او پيغمبر آخر زمان است، و نعت و صفات او بديدند موافق آن بود كه در توريت نوشته بود، از آن كه: مردي نيكو روي«2»، سياه موي«3»، سياه چشم، جعد موي«4»، دو موي«5» بود اينكه ورقها بگرفتند و به بدل آن باز نوشتند كه: مردي باشد كوتاه بالا، دميم الوجه، ازرق چشم، صرخ«6» موي، شنك موي«7». چون رسول- عليه السّلام- هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد، جهودان نعت و صفت او شنيده بودند. چون بديدندش گفتند: همانا اينكه آن پيغمبر است كه نعت او در توريت نوشته است. بنزديك احبار و رؤسا آمدند و ايشان را گفتند: اينكه آن پيغمبر است كه در آخر الزّمان بخواهد آمدن. ايشان گفتند: حاشا و كلا؟ و توريت بياوردند و آن سطرها و ورقها كه نوشته بودند و تحريف كرده و بگردانيده عرض«8» كردند و بر ايشان تلبيس كردند و ايشان را از راه بيفگندند. قديم- جل ّ جلاله- تهديد كرد ايشان را و گفت: فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ يَكتُبُون َ الكِتاب َ بِأَيدِيهِم ثُم َّ يَقُولُون َ هذا مِن عِندِ اللّه ِ. لِيَشتَرُوا بِه ِ ثَمَناً قَلِيلًا، تا بخرند به آن بهاي اندك، معني آن است كه: تا

فرا گيرند«9» به آن عوضي اندك. و مشارات، معاوضه باشد براي آن كه هر يكي از بايع و مشتري آنچه بنزديك اوست مي دهد [105- پ] تا عوض آن بستاند آنچه در دست ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب: اكل. (2). مج، دب، لب، فق، مب، مر: رويي. (3)، 4. لب، فق، مب، مر: مويي. (5). همه نسخه بدلها: دو بهري. (6). همه نسخه بدلها: سرخ. (7). مر: تنك موي، لب، فق، مب. «شنگ موي» را ندارد. (8). همه نسخه بدلها، بجز مج: عرضه. (9). مج، وز، مر، ها گيرند. صفحه : 28 صاحبش است. و اصل او در لغت اخراج باشد. من شرت«1» العسل، و اشرته و اشترته«2» اذا استخرجته. فَوَيل ٌ لَهُم مِمّا كَتَبَت أَيدِيهِم، واي ايشان را«3» از آنچه دستهاي ايشان مي نويسد«4». «ما» موصوله است، و «من» بدل راست، چنان كه: ليت لي من كذا كذا، و شاعر گفت: فليت لنا من ماء زمزم شربة

مبرّدة باتت علي الطّهيان و شايد كه ابتداي غايت بود، كقولهم: ويل له من فلان، يعني از جهت او صادر باشد اينكه كلمه يا سبب اينكه عذاب، و شايد كه تبيين و تخصيص را باشد، يعني منه لا من غيره، و شايد كه«5» «ما» مصدريّه بود، و التقدير: من كتب ايديهم. وَ وَيل ٌ لَهُم مِمّا يَكسِبُون َ، و ويل ايشان را از آن كسب كه مي كنند. «كسب»، در كلام عرب فعلي باشد كه به او جرّ منفعت كنند، از اينكه جا مرغان صيد كننده را كواسب گويند كه ايشان به صيد كردن جرّ منفعت كنند، و نيز جوارح گويند ايشان را از آن جا كه جراحت كنند،

و لبيد مي گويد:

بس كواسب ما يمن ّ طعامها امّا كسب كه تجّار«6» مي گويند نامعقول است، براي آن كه لفظ تازي است و مراد او از اينكه لفظ نه اينكه معني است، و چندان كه خواهد كه آن را تفسيري گويد ممكنش نشود و چيزي عقل پذير نتوان«7» گفتن، و روشنتر حدّي كه كسب را گفتند آن است كه، گويند كه: كسب آن باشد كه به قدرت محدثه«8» كنند، يا «9» گوييم: حدّ«10» براي ابانت و كشف گويند، و در اينكه جا كشفي نيست براي آن كه معلوم نيست كه مراد از آن كه گفتي به قدرت محدث كنند«11» چيست، يا مراد آن است كه به قدرت محدث احداثش كنند يا كسبش كنند، اگر مراد آن است كه به قدرت محدث احداثش كنند ----------------------------------- (1). آج: شريت. (2). همه نسخه بدلها: و اشتريته. (3). وز: واي بر ايشان. [.....] (4). همه نسخه بدلها و. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: و روا باشد كه. (6). دب، آج، لب، فق، مب: تجارت. (7). همه نسخه بدلها: نتواند. (8). همه نسخه بدلها: محدث. (9). همه نسخه بدلها: ما. (10). آج، لب، مب: حدث. (11). وز، دب، آج، لب: كننده. صفحه : 29 اينكه قول ماست، و اگر مراد آن است كه به قدرت محدث كسبش كنند اينكه تحديد شي ء باشد به نفس خود«1»، چنان است كه او را از تفسير كسب پرسيدند، گفت: كسب آن باشد كه كسبش«2» كنند. دگر آن كه: به ادلّه عقل معلوم شده است كه واسطه اي نيست از ميان محدث و قديم، براي آن كه اينكه

قسمت به معني متردّد است از ميان نفي و اثبات، اگر وجودش را ابتدا نبود آن را قديم خوانند، و اگر وجودش را ابتدا بود آن را محدّث خوانند. حال اينكه كسب از دو بيرون نيست: يا قديم است يا محدث. اگر قديم گويند، با خداي تعالي قدماي بسيار اثبات كرده باشند«3»، و اگر گويند: محدث است، آن را«4» محدث بايد يا محدثش خداي باشد يا ما باشيم، اگر خداي باشد پس خداي مكتسب باشد و قادر به قدرت محدث، و اگر ما محدث او باشيم، فعل ما در حق ّ او احداث باشد، اينكه چنين است كه ما شرح داديم و اينكه روشن است آن را كه تأمّل كند. ابو مالك گفت: آيت در شأن دبيري«5» آمد كه پيغمبر را بود- صلّي اللّه عليه و آله. آنچه پيغمبر بر او دادي كه بنويس، بخلاف«6» بنوشتي، [106- ر] به جاي غفور رحيم، سميع عليم نوشتي، و به جاي سميع عليم، عزيز حكيم و مانند اينكه، عاقبت مرتد شد و بگريخت. رسول- عليه السّلام- بر او دعا كرد و گفت: زمين او را مپذيراد. ابو طلحه روايت كند، گويد: من حاضر آمدم به آن زمين كه او را دفن كرده بودند. او را ديدم بر بالاي زمين افتاده، گفتم: اينكه مرده را چرا دفن نمي كني! گفتند: اينكه را چند بار دفن كرديم بر بالا افتاد، من دانستم كه دعاي پيغمبر است كه در او رسيد. اينكه بكردند و نيز با خويشتن تمنّاي محال كردند كه: لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودَةً، گفت: دوزخ به ما نرسد الّا روزي چند

شمرده آنگه منقطع شود از ما. مفسّران در آن ايّام خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: چون رسول ----------------------------------- (1). آج، لب، مر: او. (2). دب، مر: كتبش. (3). آج، لب، فق، مب، مر باما. (4). همه نسخه بدلها: او را. (5). اساس: كلمه را به صورت «ديگري» نوشته و روي آن خط كشيده است و در زير كلمه نوشته: كاتبي ظ، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها آن. [.....] صفحه : 30 - عليه السّلام- به مدينه آمد، جهودان مدينه مي گفتند: مدّت عمر دنيا هفت هزار سال خواهد بود«1»، و خداي تعالي به هر هزار سال ما را يك روز عذاب كند، مدّت مقام ما در دوزخ بيش از هفت روز نباشد. قتاده و عطا گفتند: مراد بدين آن چهل روز است كه ايشان گوساله پرستيدند، و آن مدّت غيبت موسي بود از ايشان، خداي تعالي بر ايشان رد كرد بقوله: قُل أَتَّخَذتُم عِندَ اللّه ِ عَهداً، بگو اي محمّد. «الف» الف استفهام است كه مفتوح است، و همزه وصل بيفگندند. و اصل او اينكه چنين بود: أ اتّخذتم، [همزه]«2» دوم بيفگندند تا دو همزه مجتمع نشوند كه ثقيل«3» باشد و معني تقرير و تقريع است، بگو كه بنزديك خداي عهدي و پيماني گرفته اي! فَلَن يُخلِف َ اللّه ُ عَهدَه ُ، كه پس خداي عهد و پيمان خود را خلاف نكند. عبد اللّه مسعود گفت: مراد به «عهد»، توحيد است، يعني عهد«4» گرفته اي به توحيد! چنان كه گفت: إِلّا مَن ِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمن ِ عَهداً«5»، يعني قال: لا اله الّا اللّه مخلصا. «ام»، معادل همزه استفهام است، يقول القائل:

أ زيد عندك ام عمرو، يا بر خداي چيزي مي گويي كه نمي داني. «بلي»، به معني بل آيد«6»، و در او معني استدراك بود، چنان كه كسي گويد: ما فعلت كذا و ما قلت كذا، او در جواب گويد: بلي فعلت و قلت، و بعضي نحويان گفتند: «بلي» دو معني دارد: يكي نفي خبر ماضي و اثبات خبر مستقبل. و كسائي گفت: فرق ميان «بلي» و «نعم» آن است كه: بلي جواب استفهامي بود كه بر سبيل جحد باشد، و نعم جواب استفهامي بود كه در او جحد نباشد، و مثال اوّل قوله: أَ لَم يَأتِكُم نَذِيرٌ قالُوا بَلي«7» ...، أَ لَست ُ بِرَبِّكُم قالُوا بَلي«8» ...، و مثال دوم قوله: أَ إِنّا لَمَبعُوثُون َ، أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون َ، قُل نَعَم«9» لَن تَمَسَّنَا النّارُ. مَن كَسَب َ سَيِّئَةً، به معني«1» من عمل سيئة و جمعها، تشبيه به كسب مال. اصل او در نفع باشد، پس به كثرت استعمال عام شد در همه فعل، و اگر چه در او مضرّت باشد. قتاده و إبن جريج گفتند: مراد به «سيئه» اينكه جا شرك است، و نيز قول [106- پ] عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و ابو وائل. سدّي گفت: مراد همه گناه است شرك و جز شرك، و قول اوّل درست تر است، و قول دوم هم نيك باشد به انضمام شرك براي آن كه ما دون شرك را عذاب دايم نباشد الّا به شرك، يا به اضافه شرك با ديگر گناه. امّا آن كه حمل كنند بر فسق بي شرك، لايق نباشد و ملايم خلود در دوزخ لقوله تعالي: وَ يَغفِرُ ما دُون َ ذلِك َ لِمَن يَشاءُ«2»

وَ أَحاطَت بِه ِ خَطِيئَتُه ُ، احاطت، گرد در آمدن باشد، و كذلك الاحداق و الحفوف، يقال: احاط به كذا و احدق و حف ّ بمعني واحد. و در معني «احاطت» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و ضحّاك و عطا و ابو وائل گفتند: مراد آن است كه بر شرك بميرد. ربيع خثيم گفت: اصرار باشد بر كباير. كلبي گفت: احاطت خطيئت آن باشد كه گناهي كند كه او را به هلاك برد، من قوله: إِلّا أَن يُحاطَ بِكُم«5». و قول آن كس كه گفت: مراد آن است كه گناه محيط شود بر«6» حسنات و آن را احباط كند درست نيست، براي آن كه احباط بنزديك ما باطل است- چنان كه بيان كرده شود. مجاهد گفت: مراد به احاطه خطيئه آن است كه چون گناهي كند، نكته سياه بر دلش افتد، و چون گناه دو كند سياهي بيشتر شود، و چندان كه گناه مي فزايد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: المعني. (2). سوره نساء (4) آيه 48. (3). مج، وز و حمل. (4). مج، وز كنند. (5). سوره يوسف (12) آيه 66. [.....] (6). همه نسخه بدلها: به. صفحه : 32 سياهي مي فزايد تا جمله دل«1» سياه شود، اينكه است معني احاطت. اهل مدينه خطيئاته خواندند بر جمع«2»، و باقي قرّاء خطيئة بر وحدان. فَأُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ، ايشان ملازمان دوزخ باشند و اصل صحبت ملازمت بود، و ملازم هر كاري را صاحب او گويند، و منه اصحاب السّوق و اصحاب السّلطان و اصحاب رسول اللّه- عليه السّلام- و رضي عنهم. و «نار» با آن كه «لام» تعريف در اوست، چون علمي است دوزخ را از روي شرع، «هم» عماد

است يا فصل- چنان كه شرح داديم. «فيها»، راجع است با دوزخ. خالِدُون َ، خالد مقيم ثابت باشد، و اگر چه بر سبيل دوام نبود، بيانش قوله تعالي: أَخلَدَ إِلَي الأَرض ِ وَ اتَّبَع َ هَواه ُ«3»وَ الَّذِين َ آمَنُوا، آنگه قديم- جل ّ جلاله- براي آن كه دانست كه صلاح مكلّفان متعلّق است به آن كه چون وعيدي كند ايشان را مقرون كند به و عدي، و چون و عدي كند مقرون كند به وعيدي، چه مكلّفان عند اينكه [107- ر] به صلاح نزديك باشند و از فساد دور شوند تا آنچه داعي بود ايشان را به فعل طاعات و صارف بود ايشان را از فعل مقبّحات بطرفي الوعد و الوعيد و التّرغيب و التّرهيب و اقتران الوعد و الوعيد و ذكر الجنّة و النّار علي ابلغ الوجوه«5» بود تا اعذار و انذار و تحريض و منع بغايت رسانيده باشد. اگر گويند در اينكه آيت چه گويي! نه خلود را تفسير بر دوام بايد دادن! ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: دلش. (2). اساس وبل (!) با توجّه به ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). سوره اعراف (7) آيه 176. (4). همه نسخه بدلها جز. (5). همه نسخه بدلها: الوجه. صفحه : 33 گوييم: لا محاله چنين بايد كردن، و لكن نه براي ظاهر را، بل براي اجماع امّت را. و اگر ما را با ظاهر رها كردندي، حمل خلود هم بر دوام نكردماني«1»، چه معني او در لغت عرب آن است كه گفته شد، و لكن اينكه جا اجماع امّت ما را حمل كرد بر آن كه خلود را بر دوام تفسير دهيم، و در آيت اوّل چنين

نيست«2».

[سوره البقرة (2): آيات 83 تا 85]

[اشاره]

وَ إِذ أَخَذنا مِيثاق َ بَنِي إِسرائِيل َ لا تَعبُدُون َ إِلاَّ اللّه َ وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً وَ ذِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين ِ وَ قُولُوا لِلنّاس ِ حُسناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُم َّ تَوَلَّيتُم إِلاّ قَلِيلاً مِنكُم وَ أَنتُم مُعرِضُون َ (83) وَ إِذ أَخَذنا مِيثاقَكُم لا تَسفِكُون َ دِماءَكُم وَ لا تُخرِجُون َ أَنفُسَكُم مِن دِيارِكُم ثُم َّ أَقرَرتُم وَ أَنتُم تَشهَدُون َ (84) ثُم َّ أَنتُم هؤُلاءِ تَقتُلُون َ أَنفُسَكُم وَ تُخرِجُون َ فَرِيقاً مِنكُم مِن دِيارِهِم تَظاهَرُون َ عَلَيهِم بِالإِثم ِ وَ العُدوان ِ وَ إِن يَأتُوكُم أُساري تُفادُوهُم وَ هُوَ مُحَرَّم ٌ عَلَيكُم إِخراجُهُم أَ فَتُؤمِنُون َ بِبَعض ِ الكِتاب ِ وَ تَكفُرُون َ بِبَعض ٍ فَما جَزاءُ مَن يَفعَل ُ ذلِك َ مِنكُم إِلاّ خِزي ٌ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ يَوم َ القِيامَةِ يُرَدُّون َ إِلي أَشَدِّ العَذاب ِ وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ (85)

[ترجمه]

چون فرا گرفتيم«3» پيمان پسران يعقوب كه نپرستند جز خداي را و به مادر و پدر نيكوي كردن و با خويشان و بي پدران و درويشان، و بگوييد مردمان را نيكويي و به پاي داري نماز، و بدهي زكات، پس برگرديدي«4» مگر اندكي از شما، و شما برگشته بودي. و چون فرا گرفتيم«5» پيمان شما كه نريزي خونهايتان و بيرون نكني خود را از سراهايتان، پس اقرار«6» دادي و شما گواهي مي دادي. پس شما اي جماعت؟ مي كشيد خود را و بيرون مي كني جماعتي را از شما از سراهايشان«7» ياري مي دهي بر ايشان به گناه و بيدادي، و اگر به شما آيند اسيران فدا كني ايشان را، و اينكه حرام است بر شما بيرون كردن ايشان، مي بگروي به بهري ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نكنيم. (2). دب، آج، فق، مب: است، مب، مر و اللّه ولي ّ التوفيق، قوله تعالي، ديگر

نسخه بدلها و اللّه ولي ّ التّوفيق. (3)، 5. مج، وز، آج، لب، فق: ها گرفتيم. (4). مج، وز: بر گرديد. (6). مج، وز: قرار. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سراهايتان. صفحه : 34 توريت و كافر مي شوي به بهري، چه باشد پا داشت«1» آن كه«2» اينكه كند از شما! مگر رسوايي در زندگاني دنيا، و روز قيامت باز برندشان با سخت تر عذاب، و نيست خداي غافل از آنچه ايشان مي كنند [107- پ]. قوله تعالي: وَ إِذ أَخَذنا، و ياد كن اي محمّد«3». «اذ» ظرف زمان ماضي بود و ظرف معمول باشد، و معمول را عامل بايد، لابد فعلي تقدير بايد كردن. چون فرا گرفتيم«4» پيمان بني اسرايل يعني پسران يعقوب بر آن كه جز خداي را نپرستند، يعني بر توحيد خداي و بر آن كه خداي را يكي دانند و يكي گويند و با او همتا و انباز نگيرند. عبد اللّه عبّاس گفت: ميثاق عهدي سخت باشد، و وثيقه كه استواري بود از اينكه جاست، و واثق استوار بود. لا تَعبُدُون َ إبن كثير و حمزه و كسائي به « يا » خوانند، و باقي قرّاء به «تا» خوانند علي الخطاب. آنان كه به مغايبه خوانند، گويند: ضمير راجع است با بني اسرايل، و آنان كه بر خطاب خوانند، حمل كنند بر آن كه باقي آيت بر خطاب است من قوله: قُولُوا لِلنّاس ِ حُسناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ تا به آخر آيت. و بصريان گفتند: «ان» مضمر است اينكه جا، و همچنين في قوله: لا تَسفِكُون َ دِماءَكُم«5» أَ فَغَيرَ اللّه ِ تَأمُرُونِّي أَعبُدُ«6» وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً «با» تعلّق دارد به محذوفي، و تقدير اينكه است كه:

وصّيناهم او امرناهم، ما ايشان را وصيّت كرديم يا ايشان را فرموديم كه با مادر و پدر نيكويي كنيد، و مادر و پدر را«3» به هم والدين خواند، با آن كه مادر والده باشد براي تغليب مذكّر بر مؤنّث كه عرب چون مذكر و مؤنّث به هم جمع شوند در كلام و اگر چه مؤنّث به عدد بيشتر باشد غلبه مذكّر را دهند«4». خداي تعالي از تعظيم حق ّ مادر و پدر حق ّ ايشان با حق ّ خود پيوست و احسان با ايشان از پي توحيد خود گفت. و در خبر هست كه: چون ابتداي اسلام بود و اوّل هجرت بود، رسول- عليه السّلام- از مكّه به مدينه آمده بود و مسجد بنا كرده، ستوني است كه آن را حنّانه خوانند. رسول- عليه السّلام- بر آن ستون«5» تكيه كردي و براي صحابه خطبه كردي بر پاي استاده. چون مسلمانان بيشتر شدند و عدد و عدّت بسيار شد، دستوري خواستند و گفتند: ما را خوش نيست كه ما نشسته و تو بر پاي استاده ما را خطبه مي كني. دستور باش«6» ما را تا براي تو منبري سازيم تا بدان جا خطبه كني«7»! گفت: روا باشد، اينكه منبر كه امروز هست بساختند. رسول- عليه السّلام- آن روز از در مسجد در آمد و آهنگ منبر كرد و نزديك ستون«8» حنّانه نرفت، منبر سه پايه بود پا بر پايه اوّل نهاد و گفت: آمين، و بر دوم نهاد و سوم«9» همچنين، و كس«10» را نديدند كه دعا مي كرد. چون بر منبر شد و بنشست خطبه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بياورد. (2). مج، وز، آج،

لب، فق، مب، مر: ها گرفتيم. (3). وز هر دو را، دب، آج، لب، فق، مب، مر هر دو. (4). وز، آج، لب، دب، فق، مب، مر: دهد. (5). وز، آج، لب: استون. (6). آج، لب، فق، باشي، مب، مر: باشد. (7). وز، آج، لب، فق، مب، مر او. (8). دب، مب: استون، وز، آج، لب، فق، مر: اسطوانه. [.....] (9). دب: سيوم، وز: سه ام، فق، مب، مر: سيم. (10). فق، مب: كسي. صفحه : 36 آغاز كرد، آن پاره چوب كه از آن ستون«1» بداشته بود كه رسول- عليه السّلام- بر آن تكيه كردي ناله آغاز كرد تا چنداني بناليد كه آوازش بالاي آواز پيغامبر بر آمد. رسول- عليه السّلام- از منبر به زير آمد و سر آن«2» چوب دركش«3» گرفت [108- ر] چون مادري كه كودكي را خاموش كند. آنگه گفت: به آن خدايي كه مرا بحق ّ به خلق«4» فرستاد كه اگرش خاموش نكردمي تا قيامت بر فراق من مي ناليدي. گفتند: يا رسول اللّه؟ چون از در درآمدي«5» و به پايه منبر بر شدي«6»، سه بار آمين گفتي«7»، و كس دعايي نمي كرد! گفت: بلي، جبريل دعا مي كرد و شما نمي شنيدي. چون پا بر پايه اوّل نهادم، جبريل گفت: من ادرك والديه او واحدا منهما و لم يغفر له ابعده اللّه، هر كه مادر و پدر را دريابد يا يكي را از ايشان و او را نيامرزند، ابعده اللّه، خداي او را هلاك كناد. من گفتم. آمين؟ چون پا بر پايه دوم نهادم، گفت: هر كه ماه رمضان دريابد و او را نيامرزند، ابعده اللّه، خداي تعالي او را هلاك

كناد. من گفتم: آمين؟ چون پا بر پايه سوم«8» نهادم، گفت: هر كه پيش او ذكر تو كنند و نام تو برند، و بر تو سلام«9» نفرستد ابعده اللّه، خداي تعالي او را هلاك كناد، من گفتم: آمين؟ و رسول- عليه السّلام- مي گويد: الجنّة تحت اقدام الامّهات ، بهشت در زير پاي مادران است. وَ ذِي القُربي، و خداوند نزديكي، يعني خويش. و «قربي» قرابة باشد، و او مصدر است كالحسني و الشّوري، قال طرفة: و قرّبت بالقربي و جدّك إنّني

متي يك امر للنّكيثة [اشهد]«10» وَ اليَتامي، و يتامي جمع يتيم باشد چون ندامي و نديم، و يتيم طفل باشد كه او را در طفوليّت پدر بميرد، اگر پس از بلوغ او باشد يتيمش نخوانند، لقوله- عليه السّلام:11» لا يتم« بعد حلم، يتيمي نباشد از پس خواب ديدن. وَ المَساكِين ِ، جمع ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، مب، مر: استون، فق: اسطون. (2). دب، مب، مر، آج، لب، فق: ستون. (3). فق، مر: در بر. (4). وز، دب، آج، لب، فق، مر: خلقان. (5). دب، آج، لب، فق، مر: در آمديد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شديد. (7). دب، آج، لب، فق، مب: گفتيد. (8). دب، فق، مب، مر: سيم. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: صلوات. (10). اساس: ندارد، از وز افزوده شد. (11). وز، آج، لب، فق، مر: يتيم. صفحه : 37 مسكين باشد، و مسكين مفعيل باشد از سكون، و او درويشي بود كه او را چيزكي باشد و كفافش نبود. وَ قُولُوا لِلنّاس ِ حُسناً، محذوفي هست اينكه جا، و تقديره«1»: و قلنا لهم قولوا [للنّاس حسنا]«2»،

و ما ايشان را گفتيم كه مردمان را نكويي گويي. اهل حجاز حسنا خوانند علي المصدر، و حمزه و كسائي و خلف حسنا علي النّعت به فتح الحاء و السّين، اي قولا حسنا. و عيسي بن عمر«3» در شاذّ خواند حسنا«4»، و اينكه لغت«5» است در حسن، كذعر«6» و ذعر، و رعب و رعب و سحت و سحت، و عاصم الجحدري ّ خواند: احسانا، اي قولا نافعا لهم، و معني آن باشد كه به ايشان خيرخواهي در گفتن، و نيز خوانده اند: حسني اي كلمة حسني، مردمان را سخن نكو گوي. بهري دگر گفتند: معني آن است كه قولوا للنّاس [حسنا]«7»، اي لمحمّد«8» حسنا، رسول مرا محمّد مصطفي را- صلوات اللّه عليه- نكو گوي، يعني به نبوّت او اقرار دهي و نعت و صفت او كه در توريت ديده اي پنهان باز مكني و تصديق او كني. عبد اللّه عبّاس و إبن جريج و سعيد جبير و مقاتل گفتند: مراد آن است كه رسول مرا به راست داري، دليلش قوله تعالي: أَ لَم يَعِدكُم رَبُّكُم وَعداً حَسَناً«9»ثُم َّ تَوَلَّيتُم، «ثم ّ» حرف عطف است، و معني او مهلت و تراخي بود. و «تولّي»، اعراض و پشت بر كردن باشد، پس پشت بر آن ميثاق و عهد كردي، يعني خلاف كردي آن را و وفا نكردي با آن. إِلّا قَلِيلًا مِنكُم، «إلّا» حرف استثناست، و ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و تقدير اينكه است كه. [.....] (2)، 7. اساس: ندارد، از وز: افزوده شد. (3). آج، لب، فق: عمرو. (4). وز، آج، لب، فق، مب، مر به ضم ّ «حا» و «سين». (5). وز، دب، آج، لب، فق،

مب، مر: لغتي. (6). وز، آج، لب، فق، مب، مر: مثل ذعر. (8). وز: بمحمّد. (9). سوره طه (20) آيه 86. صفحه : 38 استثنا اخراج بعضي بود از جمله«1» چيزي كه اگر نه او باشد صحيح بود دخول او در آن. و «سين»، در او طلب راست، و معني او در تازي طلب صرف كردن بود، يعني مي خواهي كه برگرداني مستثني را از آن كه داخل بود در مستثني منه، و نصب او بر استثناست. حق تعالي خواست تا باز نمايد كه: همه را اينكه حكم نبود، و همه اينكه بي عهدي نكردند، جماعتي اندك بودند كه به خلاف آن كردند كه جمهور قوم و سواد اعظم«2» بر آن بودند تا بداني كه قديما مردمان ممدوح اندك بوده اند، اگر اينكه جاست إِلّا قَلِيلًا مِنكُم، اگر در قصّه طالوت است: فَشَرِبُوا مِنه ُ إِلّا قَلِيلًا مِنهُم«3» وَ قَلِيل ٌ مِن عِبادِي َ الشَّكُورُ«4»، اگر در قصّه داود است: إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ قَلِيل ٌ ما هُم«5» كَم مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذن ِ اللّه ِ«6» وَ ما آمَن َ مَعَه ُ إِلّا قَلِيل ٌ«7»، اگر قول آن«8» شاعر است كه قوم او را به اندكي طعنه مي زنند، به جواب مي گويد:

قلت لها إن ّ الكرام قليل پس معلوم شد كه همه اندك ممدوح بوده اند و بسيار مذموم. منكم، «من» تبيين راست، و «كم» ضمير مجرور متّصل است. و انتم، «واو» حال راست، و «انتم» ضمير مرفوع منفصل است بر ابتدا. و «اعراض» عدول بود از چيزي، و نقيض او اقبال بود، و براي آن جمع كرد از ميان تولّي و اعراض تا بدانند كه هم به صورت هم به

معني تارك آن ميثاق بودند و ناقض آن عهد. قوله: وَ إِذ أَخَذنا مِيثاقَكُم، ياد كن نيز چون فرا گرفتيم«9» از شما«10» عهد و ميثاقتان و سوگند و استواريتان. لا تَسفِكُون َ دِماءَكُم، كه نريزي خونهاتان و كس ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (2). وز: و معظم. (3). سوره بقره (2) آيه 249. (4). سوره سبأ (34) آيه 13. (5). سوره ص (38) آيه 24. (6). سوره بقره (2) آيه 249. (7). سوره هود (11) آيه 40. [.....] (8). وز: و اگر آن، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و اگر. (9). وز، دب، آج، لب، فق، مب: ها گرفتيم. (10). وز تا، دب، آج، لب، فق، مب، مر با. صفحه : 39 خون خود نريزد، يعني بعضي خون بعضي، پس خون ايشان را بمثابت يك نفس كرد، گفت: خون«1» آنان ريختن كه از جنس و قبيل و ملّت و دين شما باشند، همچنان باشد كه خون خود ريختن. وَ لا تُخرِجُون َ أَنفُسَكُم مِن دِيارِكُم، و خويشتن را از سرايهاتان بيرون نكني همين معني دارد، يعني بعضي بعضي را اخراج نكني، چون قوم همه از يك ملّت و يك جنس بودند همه را يكي خواند، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: المؤمنون كنفس واحدة، يك معني اينكه است. و يك معني آن كه: آن كس كه كسي را بكشد و شرع راه«2» چنان نهاده باشد كه او را به قصاص باز بايد كشتن، به معني چنان است كه خود را كشته است، چنان كه حق تعالي گفت: وَ لَكُم فِي القِصاص ِ حَياةٌ«3». و جماعتي مفسّران گفتند: آيت در شأن بني قريظه

و بني النّضير«4» آمد كه خداي تعالي ايشان را فرمود كه: يكدگر را نكشند، و قوي ضعيف را بر مال و ملك خود«5» غلبه نكند و سراي و ملك او به غصب«6» نگيرد، و اگر كسي از ايشان اسيري بگيرد فديه كند«7» [109- ر] و باز خرند او را به آن دو«8» وفا نكردند، به يكي وفا كردند. ثُم َّ أَقرَرتُم وَ أَنتُم تَشهَدُون َ، پس اقرار دادي و گواهي مي دهي بر آن، اقرار بر خود و گواهي«9» بر ديگران، و «واو» حال راست. و خلاف كردند در آن كه اينكه حكم«10» با ايشان بود يا با اسلاف ايشان. ابو العاليه گفت: اينكه قصّه اسلاف ايشان است، خداي تعالي حوالت با ايشان كرد، چنان كه در آيات متقدّم برفت«11». عبد اللّه عبّاس گفت: خطاب با ايشان است و مراد ايشانند، اعني جهودان عهد رسول- عليه السّلام. و حمل كردن بر عموم اوليتر باشد تا فايده را شاملتر بود، چه از ميان هر دو قول تنافي نيست. ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون خون. (2). مر: راه شرع. (3). سوره بقره (2) آيه 179. (4). وز، دب، لب، فق، مب، مر: بني النّضر. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او. (6). فق، مب: به غضب. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كنند. (8). دب، آج، لب، فق، مب: او را بروي. (9). آج، لب، فق، مب، مر مي دهي. (10). آج، لب خالص، فق، مب، مر: خاص. (11). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. [.....] صفحه : 40 و قولي ديگر در وَ أَنتُم تَشهَدُون َ، آن است

كه: شما در باره خود مقرّي و بر اسلاف خود گواهي كه خداي تعالي بر ايشان عهد گرفت تا با«1» اقرار اسلاف خود گواهي دهند. ثُم َّ أَنتُم هؤُلاءِ، و التّقدير يا هؤلاء و حرف ندا بيفگندند«2» لدلالة الكلام عليه، براي آن كه عرب حرف ندا بسيار بيفگند چون در كلام بر او دليل بود، كقوله تعالي: يُوسُف ُ أَعرِض عَن هذا«3» وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ لِأَبِيه ِ آزَرَ«4» تَقتُلُون َ أَنفُسَكُم، خويشتن را مي كشي، يعني بعضي بعضي را، و گروهي را هم از خويشتن از سراهاتان«7» بيرون مي كني. تَظاهَرُون َ عَلَيهِم. اهل كوفه به تشديد خواندند«8» اينكه جا و در تحريم«9»، و تقديره«10»: تتظاهرون«11»، يك «تا» را قلب كردند با «ظا»، پس ادغام كردند. و باقي قرّاء به تخفيف خواندند، و محل ّ او نصب است بر حال، تقدير چنان است كه: متظاهرين عليهم، اي متعاونين، براي آن كه يار را پشت خوانند كه پشت صاحب قوي دارد«12»، و از اينكه جاست كه در عبارت فرقي نبود ميان آن كه گويند: ياري او مي كند، و ميان آن كه پشتي او مي كند. و تظاهر، تعاون باشد، و تفاعل از ميان جماعت باشد، پنداري جماعتي اند در معاونت پشت با هم داده، قال الشّاعر: تظاهرتم اشباه نيب تجمّعت

علي واحد لازلتم قرن واحد ----------------------------------- (1). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر. (2). وز، دب، آج، لب، فق: بيفگند. (3). سوره يوسف (12) آيه 29. (4). سوره انعام (6) آيه 74. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر فتح. (6). دب، مب، مر: ازر. (7). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: سرايهاشان. (8). وز، دب، آج، لب،

فق، مب، مر: خوانند. (9). اساس: در متحرم، دب: در محرم، آج: در محرم متحرم، لب: در محترم متحرم، همه نسخه بدلها بجز مج و آنان كه به تشديد خوانند، با توجّه به وز و مب تصحيح شد. (10). همه نسخه بدلها، بجز مج: بر تقدير. (11). همه نسخه بدلها، بجز مج باشد. (12). وز، آج، لب، فق، مب، مر: پشت صاحبش قوي دارند. صفحه : 41 و بعضي نحويان گفتند: هؤلاء بدل انتم است و تأكيد او، و تقديره«1»: ثم ّ انتم القوم تقتلون انفسكم. و اعان عليه خلاف اعانه باشد. اعانه، ياري داد او را، و اعان عليه ياري داد دشمن«2» را بر او، براي اينكه گفت شاعر: اعان علي ّ الدّهر إذ حك ّ بركة

كفي الدّهر لو وكّلته بي كافيا و از اينكه جاست قول خداي: و ان تظاهرا«3» ...، اي تعاونا، و قوله: سِحران ِ«4»قال قال ...، و ظهير، عون باشد في قوله تعالي: وَ المَلائِكَةُ بَعدَ ذلِك َ ظَهِيرٌ«6»، [109- پ] و شاعر گفت: تكثّر من الاخوان ما اسطعت«7» إنّهم

عماد إذا استنجدتهم و ظهير و ما بكثير الف خل ّ و صاحب

و ان ّ عدوّا واحدا لكثير و اينكه معني است قول رسول- عليه السّلام- المرء كثير بأخيه، مرد به برادرش بسيار باشد، يعني به برادر عزيز و قوي باشد، يعني به معاونت و مظاهرت او. بِالإِثم ِ، به معصيت. وَ العُدوان ِ، و ظلم و تعدّي. و گفته اند: «اثم» گناهي باشد كه از تو تعدّي نكند، و «عدوان» گناهي كه از تو به ديگري شود، و «اثم» جامع باشد جمله را، چه هر چه [به آن]«8» مستحق ّ ذم ّ باشد«9» آن را اثم

خوانند، و عدوان مجاوزة الحق ّ باشد. وَ إِن يَأتُوكُم أُساري«10»، [اسري]«11» قراءت حمزه است علي وزن فعلي، كقتيل و قتلي، و جريح و جرحي. «تفدوهم» هم قراءت حمزه است بي «الف» در هر دو جايگاه. و باقي قرّاء از نافع و عاصم و كسائي و يعقوب و إبن كثير و ابو عمرو و إبن عامر: أُساري تُفادُوهُم خواندند، و اساري جمع جمع بود، يقال: اسير و جمعه اسري و جمعها اساري، و الاسر، الشّدّ، اسر به بستن باشد، و اسير فعيل باشد به معني مفعول. ----------------------------------- (1). مج: ندارد، ديگر نسخه بدلها: تقدير آن باشد. (2). مج: ندارد، ديگر نسخه بدلها او. [.....] (3). سوره تحريم (66) آيه 4. (4). اساس و ديگر نسخه بدلها، جز مج: ساحران، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (5). سوره قصص (28) آيه 48. (6). سوره تحريم (66) آيه 4. (7). اساس و همه نسخه بدلها: ما استطعت، با توجّه به چاپ شعراني (1/ 245) و معني عبارت تصحيح شد. (8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: باشند. (10). اساس: اسري، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (11). اساس: ندارد، با توجه به نسخه دب افزوده شد. صفحه : 42 مفضّل بن سلمه گفت، از ابو عمرو بن العلاء پرسيدم كه: فرقي هست ميان اسري و اساري! گفت: بلي، اسري آنان باشند كه در دست دشمن باشند و اگر چه بند ندارند، و اساري آنان باشند كه در بند باشند، و قول اوّل معتمدتر است. و فديه آن مال باشد كه بدهند تا اسير را به آن باز

خرند، و بي «الف» از بناي ثلاثي باشد، اعني«1» تفدوهم، يقال: فديته افديه، و با «الف» از بناي مفاعله باشد، يقال: فاديته افاديه، قال الشّاعر: قفي فادي اسيرك ان ّ قومي

و قومك ما أري لهم اجتماعا وَ هُوَ مُحَرَّم ٌ عَلَيكُم إِخراجُهُم، و اخراج ايشان بر شما حرام است. عبد اللّه عبّاس و عكرمه و سدّي گفتند: معني آيت آن است كه بني قريظه حلفاي اوس بودند، و بني النّضير حلفاي خزرج بودند، و چون از ميان اوس و خزرج قتال بودي، بني قريظه و بني النّضير به ياري حليفان خود آمدندي و هر دو قبيله از جهودان بودند و يكديگر را مي كشتندي. چون اسيري را بگرفتندي از جانبين فديه كردندي و باز خريدي«2»، عرب ايشان را عيب كردند«3» و گفتند«4» ايشان را«5» روا مي داري كشتن و اسير رها كردن«6» روا نمي داري تا فديه مي كني! گفتند: امّا فديه ما را فرموده اند در توريت، و قتل ايشان ما را حرام كرده اند در توريت، و لكن انفه«7» ما را رها نمي كند كه حلفاي خود را اسير و مستذل بينيم، براي ايشان با خويشان خود و هم ملّتان خود قتال مي كنيم. و «حلفا» جمع حليف باشد، و حليف هم سوگند بود. خداي تعالي بر ايشان عيب كرد و انكار كرد بر ايشان و به لفظ استفهام و معني تقريع و ملامت ايشان را گفت: أَ فَتُؤمِنُون َ بِبَعض ِ الكِتاب ِ وَ تَكفُرُون َ بِبَعض ٍ، به بعضي توريت ايمان مي داري و به بهري كافر مي شوي، يعني به فديه كردن ايمان داري و به تحريم قتل كافري؟ فَما جَزاءُ مَن يَفعَل ُ ذلِك َ، «ما» استفهام راست، چيست جزاي آن كس كه ----------------------------------- (1). دب،

آج، لب، فق، مب، مر: يعني. (2). همه نسخه بدلها: خريدندي. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: كردندي. (4). مب: گفتندي. (5). آج، لب، فق، مب، مر كه. [.....] (6). دب، آج، لب، فق: ها كردن. (7). مج، وز، مر: انفت. صفحه : 43 اينكه كند كه ذكر آن برفت از ايمان به بعضي كتاب و كفر به بعضي! و «ذلك» اشارت به اينكه«1» است [110- ر]. مِنكُم، از شما كه جهوداني. الّا خزي، اي ذل ّ و صغار. خزي مذلّت و مهانت باشد، و خزي هلاك باشد و عذاب. و خزي خصلتي باشد كه يخزي منه، اي يستحيي«2»، از او شرم دارند. مفسّران در اينكه خزي كه در دنيا بود ايشان را، خلاف كردند. بهري گفتند: آن حكم بود كه خداي تعالي بكرد كه قاتل را قصاص كنند، و از ظالم و متعدّي انتقام كشند براي مظلوم. بهري دگر گفتند: خزي اينكه جزيه است كه خداي تعالي بر ايشان نهاد تا به دست خود مي گزاردند«3» ذليل و مهين، عَن يَدٍ وَ هُم صاغِرُون َ«4». بهري دگر گفتند: مراد به خزي دنيا آن است كه چون رسول- صلّي اللّه عليه و آله- به زير حصن بني النّضير فرود آمد، بيست و پنج روزشان حصار داد. ايشان به زينهار آمدند و از رسول- عليه السّلام- در خواستند كه: سعد معاذ را به حكم«5» كند تا بر حكم او فرود آيند. بر اينكه قرار افتاد. رسول- عليه السّلام- سعد معاذ را به حاكم كرد تا از ميان ايشان و ميان رسول حكم كند. سعد معاذ حكم كرد كه: مردان را ببايد كشتن و زنان را به ورده«6»

بايد آوردن، و مالشان قسمت بايد كردن. رسول- عليه السّلام- گفت: يا سعد لقد حكمت فيهم بحكم اللّه من فوق سبعة ارقعة، اي سعد حكمي كردي كه خداي تعالي همان حكم كرد از بالاي هفت آسمان. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا مردان«7» را فرود آوردند، و ايشان نهصد مرد بودند و ايشان را با مدينه آوردند. و زنان و كودكان را به بردگي«8» بياوردند و مالهاي ايشان قسمت كردند، و چون مردان را با مدينه آوردند ايشان را در سرايي از سراهاي بني النّجار فرود آوردند. رسول- عليه السّلام- بيامد به آن جا كه امروز بازار است، و بفرمود تا چند خندق ----------------------------------- (1). مج، وز: آن. (2). همه نسخه بدلها كه. (3). همه نسخه بدلها: مي گزارند. (4). سوره توبه (9) آيه 29. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: حاكم. (6). آج، فق، مر: برده. (7). مج خود. (8). همه نسخه بدلها: برده. صفحه : 44 بكندند، و امير المؤمنين- عليه السّلام- حاضر آمد و ايشان را بيرون آوردند گروه گروه، و علي را مي فرمود تا ايشان را گردن مي زد و در آن خندق مي انداخت. و حيي اخطب و كعب اشرف در ميان ايشان بودند، ايشان دو رئيس بودند در ميان قوم. كعب اشرف را گفتند: با ما چه خواهند كرد! گفت: في كل ّ موطن لا تعقلون اما ترون الدّاعي لا ينزع و من ذهب منكم لا يرجع هو و اللّه القتل، گفت: در هر جاي عقل به كار«1» نداري، نمي بيني كه داعي باز نمي استد«2» و هر كه از ما مي بشود باز نمي آيد، قتل است و كشتن. و حيي اخطب را

بياوردند، دستها با گردن بسته تا پيش رسول آوردندش، چون در رسول نگريد گفت: 3» و اللّه ما لمت« نفسي علي عداوتك و لكن من يخذل اللّه يخذل، گفت: به خداي كه خود«4» بر دشمني تو ملامت نكردم و لكن آن را كه خداي مخذول بكند مخذول شود. آنگه روي به قوم كرد و گفت: لا بدّ من امر اللّه، كتاب و قدر و ملحمة كتبت علي بني اسرائيل، گفت: كار خداي لابدّ بباشد، نوشته اي و قضايي و كالزاري«5» است كه بر بني اسرايل نوشته اند. چون او را پيش [110- پ] امير المؤمنين«6»- عليه السّلام- آوردند«7» تا گردنش بزند، گفت: قتلة شريفة بيد شريف، كشتن شريف«8» به دست مردي شريف. آنگاه او را گفت: اينكه حلّه به من رها كن و مگذار كه از من بر كنند. امير المؤمنين«9»- عليه السّلام- گفت: هي اهون علي ّ من ذلك، آن خوارتر است بر من، آنگاه گردن كشيد«10» و سر پيش داشت تا امير المؤمنين«11» گردنش بزد«12»، و امير المؤمنين«13»- عليه السّلام- پرسيد از آن كس كه او را مي آورد، گفت: او چه گفت چون او را مي آوردي«14»! گفت«15»، اينكه بيتها مي گفت«16»: ----------------------------------- (1). مر بر. (2). همه نسخه بدلها: ايستد. (3). لب: ملت. (4). همه نسخه بدلها را. [.....] (5). همه نسخه بدلها: كارزاري. (6)، 9، 11، 13. دب، آج، لب، فق، مر علي. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب: بردند. (8). همه نسخه بدلها: شريفي. (10). همه نسخه بدلها: بر كشيد. (12). همه نسخه بدلها: بزند. (14). مج، وز، آج، لب، فق، دب در راه. (15). آج، لب، فق، مب، مر چون او را مي آوردم در

راه. (16). همه نسخه بدلها، بجز مب: بيتها بگفت. صفحه : 45 لعمرك ما لام إبن اخطب نفسه

و لكنّه من يخذل اللّه يخذل لجاهد«1» حتّي يبلغ«2» النّفس جهدها

و حاول يبغي العزّ كل ّ مغلغل امير المؤمنين- عليه السّلام- در جواب او اينكه بيتها بگفت: لقد كان ذا جدّ و جدّ بكفره

فقيد الينا في المجامع يقتل فقلّدته بالسّيف ضربة محفظ

فصار الي قعر الجحيم يكبّل فذاك مآب الكافرين و من يكن

مطيعا لأمر اللّه في الخلد ينزل«3». پس اينكه خزي در دنيا آن«4» است كه بر ايشان رفت از قتل مردان و سبي زنان و غنيمت اموال. قوله تعالي: وَ يَوم َ القِيامَةِ، نصب او بر ظرف است و عامل در او «يردّون»، و اينكه فعل را مجهول خوانند يعني فاعلش مجهول است و فعل ما لم يسم ّ فاعله خوانند و فعل مبني«5» براي مفعول به، به اينكه هر سه نام فعلي بود كه معدول«6» بود از اصل خود«7»، اعني از اسناد با فاعل به اسناد با مفعول به«8»، و روز قيامت ايشان را با سخت ترين«9» عذابي برند، و اينكه لفظ آن جا گويند كه ايشان وقتي ديگر آن جا بوده باشند، و لكن فعل مبتدا را هم ردّ و عود گويند«10» چنان كه شاعر گفت: فان تكن الايّام احسن ّ مرّة

الي ّ فقد عادت لهن ّ ذنوب«11» و جوابي ديگر از اينكه آن است كه: ردّ اينكه جا بر جاي خود است، چه«12» ايشان را از اينكه خزي و نكال و عذاب دنيا كه ذكر كرديم با عذاب دوزخ خواهند بردن. پس معني ردّ بر جاي خود است و همچنين

در بيت«13»: لأن ّ«14» من عادة الأيّام و الغالب عليها ----------------------------------- (1). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: فجاهد. (2). اساس: بلغ، با توجّه به دب، تصحيح شد. (3). آج، لب، فق، مب، مر: منزل. (4). همه نسخه بدلها: اينكه. (5). مب را. [.....] (6). مج، وز: عدول. (7). مج، وز، دب بگردانيد، آج، لب، فق، مب، مر نگردانيد. (8). همه نسخه بدلها: مفعول. (9). همه نسخه بدلها: سخت تر. (10). همه نسخه بدلها بر توسّع. (11). همه نسخه بدلها مي گويد اگر روزگار وقتي با من احسان كرد اكنون گناهانش باز آمد و او را گناه نبود اوّل تا به دوم حال باز آيد. (12). آج، لب، فق، مب: اگر چه، دب: چرا كه. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: همچنين در خبر است. (14). آج، لب، فق، مب، مر: الا ان ّ. صفحه : 46 الاساءة الي اهلها، فكأنّها كانت لها ذنوب ثم ّ احسان ثم ّ عادت الي ما كان«1» منها. إِلي أَشَدِّ العَذاب ِ، اينكه را افعل تفضيل گويند، با سخت تر عذابي، و عذاب المي تيز«2» باشد روان«3» بر معذّب، و منه عذبة اللّسان، سر زبان را براي آن عذبه خوانند كه بر سخن جاري باشد، و ماء عذب، آبي خوش باشد براي آن كه خوار«4» به گلو فرو شود. و اصل كلمه از استمرار است، پس الم مستمر را عذاب گويند. وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ، و خداي تعالي غافل نيست، و غفلت سهو باشد و آن انتفاء«5» علم باشد پس از حصولش. عَمّا تَعمَلُون َ، اهل مدينه و ابو بكر و يعقوب به «تا» ي خطاب خواندند، و باقي قرّاء به « يا » خوانند خبر

از غايب، از آنچه شما مي كنيد يا ايشان مي كنند«6».

[سوره البقرة (2): آيات 86 تا 96]

[اشاره]

أُولئِك َ الَّذِين َ اشتَرَوُا الحَياةَ الدُّنيا بِالآخِرَةِ فَلا يُخَفَّف ُ عَنهُم ُ العَذاب ُ وَ لا هُم يُنصَرُون َ (86) وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ وَ قَفَّينا مِن بَعدِه ِ بِالرُّسُل ِ وَ آتَينا عِيسَي ابن َ مَريَم َ البَيِّنات ِ وَ أَيَّدناه ُ بِرُوح ِ القُدُس ِ أَ فَكُلَّما جاءَكُم رَسُول ٌ بِما لا تَهوي أَنفُسُكُم ُ استَكبَرتُم فَفَرِيقاً كَذَّبتُم وَ فَرِيقاً تَقتُلُون َ (87) وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلف ٌ بَل لَعَنَهُم ُ اللّه ُ بِكُفرِهِم فَقَلِيلاً ما يُؤمِنُون َ (88) وَ لَمّا جاءَهُم كِتاب ٌ مِن عِندِ اللّه ِ مُصَدِّق ٌ لِما مَعَهُم وَ كانُوا مِن قَبل ُ يَستَفتِحُون َ عَلَي الَّذِين َ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِه ِ فَلَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الكافِرِين َ (89) بِئسَمَا اشتَرَوا بِه ِ أَنفُسَهُم أَن يَكفُرُوا بِما أَنزَل َ اللّه ُ بَغياً أَن يُنَزِّل َ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ فَباؤُ بِغَضَب ٍ عَلي غَضَب ٍ وَ لِلكافِرِين َ عَذاب ٌ مُهِين ٌ (90) وَ إِذا قِيل َ لَهُم آمِنُوا بِما أَنزَل َ اللّه ُ قالُوا نُؤمِن ُ بِما أُنزِل َ عَلَينا وَ يَكفُرُون َ بِما وَراءَه ُ وَ هُوَ الحَق ُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُم قُل فَلِم َ تَقتُلُون َ أَنبِياءَ اللّه ِ مِن قَبل ُ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (91) وَ لَقَد جاءَكُم مُوسي بِالبَيِّنات ِ ثُم َّ اتَّخَذتُم ُ العِجل َ مِن بَعدِه ِ وَ أَنتُم ظالِمُون َ (92) وَ إِذ أَخَذنا مِيثاقَكُم وَ رَفَعنا فَوقَكُم ُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيناكُم بِقُوَّةٍ وَ اسمَعُوا قالُوا سَمِعنا وَ عَصَينا وَ أُشرِبُوا فِي قُلُوبِهِم ُ العِجل َ بِكُفرِهِم قُل بِئسَما يَأمُرُكُم بِه ِ إِيمانُكُم إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (93) قُل إِن كانَت لَكُم ُ الدّارُ الآخِرَةُ عِندَ اللّه ِ خالِصَةً مِن دُون ِ النّاس ِ فَتَمَنَّوُا المَوت َ إِن كُنتُم صادِقِين َ (94) وَ لَن يَتَمَنَّوه ُ أَبَداً بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالظّالِمِين َ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُم أَحرَص َ النّاس ِ عَلي حَياةٍ وَ مِن َ الَّذِين َ أَشرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُم لَو

يُعَمَّرُ أَلف َ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحزِحِه ِ مِن َ العَذاب ِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما يَعمَلُون َ (96) «7»

[ترجمه]

آن كساني كه بخريدند زندگاني دنيا به آخرت«8» سبك نگردانند از ايشان عذاب و نه ايشان را ياري دهند. [111- ر] و بداديم موسي را كتاب توريت و بر اثر او فرستاديم از پس او پيغمبران و بداديم عيسي پسر مريم را درستيها«9» و نيرومند كرديم او را به جبريل پاكيزه هر گاه بيايد به شما پيغمبري بدانچه آرزو نكند تنهاي شما بزرگ منشي كنيد پس گروهي را دروغزن داريد و گروهي را بكشيد. و گويند دلهاي ما بسته است«10»، لعنت كرد«11» ايشان را خداي به كفر ايشان، اندك است آنچه بگروند. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: ما كانت. (2). دب، آج، لب، فق، مب: اليمي بتر، مر: عذابي اليم بتر. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: روا. (4). مج: ندارد، آج: گوارا. (5). اساس: انتقام، با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....] (6). مج مي كنيد. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). وز، آج، لب، فق: زندگاني نزديكتر به سراي باز پسين. (9). مج، وز، آج، لب، فق: حجّتها. (10). اساس و همه نسخه بدلهايي كه آيات را ترجمه كرده اند، معادلي براي كلمه «بل» نياورده اند. (11). مج، وز: كناد. صفحه : 47 و چون بيامد به ايشان كتاب«1» يعني قرآن از نزد خداي راست دارنده مر آن را كه با ايشان است يعني توريت، و بودند از پيش نصرت خواستند بر آن كسان كه كافر گشتند چون بيامد به ايشان آنچه بشناختند كافر گشتند به وي، لعنت خداي

بر كافران. بد است آنچه خريدند به آن تنهاي خود را به آن كه كافر گشتند بدانچه فرستاد خداي از حد درگذشتن«2» به آن كه فرو فرستد خداي از فضل خود بر آن كه خواهد از بندگانش، بازگشتند با خشمي بر خشمي، و مر كافران راست عذابي خواركننده. و چون گويند ايشان را بگرويد به آنچه فرو فرستاد خداي، گويند بگرويديم«3» بدانچه فرستاد«4» بر ما و كافر شوند بدانچه جز آن«5» است و او راست است يعني قرآن، راست دارنده به آنچه با ايشان است يعني توريت، بگو چرا مي كشتيد«6» پيغمبران خداي را از پيش اگر هستيد گرويدگان. چون بياورد به شما موسي درستيها«7» باز بگرفتيد گوساله را از پس او و شما بوديد ستمكاران. ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق: نامه. (2). مج، وز: خداي به بيداد و حسد، آج، لب، فق: به بيداد و حد. (3). مج، وز، آج، لب، فق: ايمان آريم. (4). وز: فرستادند. (5). مج، وز، آج، لب، فق: از پس آن. (6). مج، وز: چرا مي كشيد، آج، لب، فق: بگو اي محمّد چرا مي كشيد. (7). مج، وز، آج لب: حجتها. صفحه : 48 [111- پ] چون بگرفتيم«1» پيمان شما و برداشتيم«2» بالاي شما كوه طور را بگيريد آنچه بداديم شما را بنيرو«3»، و بشنويد، يعني فرمان بريد، گفتند: شنيديم گفتارت و فرمان نبريم و خورانيده شدند«4» در دلهاي ايشان گوساله به كفرشان، بگو بد مي فرمايد شما را به آن ايمانتان اگر شما مؤمني. بگو اگر خواهد بودن شما را سراي باز پسين بنزديك خداي صافي از جز مردمان، تمنّا كني مرگ را اگر راست گويي«5» شما. و تمنّا

نكنند«6» هرگز به آنچه در پيش افگند«7» دستهاي ايشان، و خداي داناست به بيدادكاران. يا بي ايشان را حريصترين مردم بر زندگاني و آنان كه مشرك بودند خواهد يكي از ايشان كه عمرش دهند هزار سال، نيست آن دور كننده او از عذاب، آن كش عمر«8» دهند و خداي بيناست به آنچه مي كنند«9». قوله: أُولئِك َ، بگفتيم كه: «اولاء»، كنايت باشد از جماعتي، و اينكه جمعي است نه از جنس واحد، و واحد او ذلك باشد، چنان كه واحد هؤلاء «هذا» باشد. الَّذِين َ، اينكه اسم را موصوله گويند و ما بعدش صله او باشد. اشتَرَوُا، بدل كرده اند- چنان كه بگفتيم. الحَياةَ الدُّنيا، فعلي تأنيث افعل تفضيل باشد، چنان كه اكبر و ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق: ها گرفتيم. [.....] (2). آج، لب، فق از. (3). مج، وز، آج، لب، فق: بجدّ. (4). مج، وز، آج، لب: بخورد دادند، فق: در آرند. (5). مج، وز، آج، لب: راست گيريد. (6). اساس و همه نسخه بدلهايي كه آيات را ترجمه كرده اند، براي ضمير «ه» معادلي نياورده اند. (7). مج، وز، آج، لب، فق: افگنده اند. (8). آج، لب، فق: آن كه عمرش. (9). همه نسخه بدلها اينكه يازده آيت است. صفحه : 49 كبري و اعظم و عظمي، و اقصي و قصوي و ادنا و دنيا. بِالآخِرَةِ، به سراي باز پسين، يعني دنيا بستانند و آخرت از دست رها كنند. فَلا يُخَفَّف ُ عَنهُم ُ العَذاب ُ، سبك نكنند از ايشان عذاب را. خداوند- جل ّ جلاله- در اينكه آيت تهديد كرد آنان را كه اقبال كنند بر دنيا و براي طمع دنيا و حطام او دست از آخرت و

عمل صالح بدارند، و دين به دنيا بفروشند، و حيات باقي به حيات فاني بدل كنند به عوض راحت اندك، ايشان را عذاب«1» بي كرانه باشد، كأشدّ ما يكون من العذاب، بي آن كه از ايشان تخفيفي كنند، و نه كس ايشان را ياور و ناصر بود يا شفاعت كند. و آيت خاص ّ است در حق ّ جهوداني كه ذكر ايشان در آيات مقدّم برفت. حق تعالي باز نمود كه: آن كه ايشان را حمل كرد كه چنين كنند«2»، حب ّ دنيا بود و از جهت اينكه«3» گفت رسول- عليه السّلام- حب ّ الدّنيا رأس كل ّ خطيئة، و گفت: اشقي الأشقياء من باع دينه بدنياه و اشقي منه من باع دينه بدنيا غيره ، گفت: شقيترين اشقيا آن است كه دين به دنيا بفروشد، و از او شقيتر آن است كه دين خود به دنياي غيري بفروشد. وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ، ما بداديم موسي را كتاب، يعني توريت. وَ قَفَّينا مِن بَعدِه ِ بِالرُّسُل ِ، يعني اتبعنا من القفا، يقال: قفاه يقفوه اذا تبعه، و قفّاه غيره اذا اتبعه، قال اللّه تعالي: وَ لا تَقف ُ ما لَيس َ لَك َ بِه ِ عِلم ٌ«4» وَ آتَينا عِيسَي ابن َ مَريَم َ البَيِّنات ِ، و عيسي«6» مريم را آيات و معجزات داديم از آنچه در سورت آل عمران و در سورت [112- ر] المائدة مي گويد از احياء موتي و ابراء اكمه و ابرص، و خبر دادن ايشان را به آنچه خورده بودند و ذخيره كرده بودند و بيّنه، از بيان باشد، و براي آن گواه را بيّنه خواند في قوله- عليه السّلام: البيّنة علي ----------------------------------- (1). مر: عذابي. (2). همه نسخه بدلها: كردند. (3). همه نسخه

بدلها: و از اينكه كار. (4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 36، همه نسخه بدلها اي لا تتبّع. (5). اساس: لاخت له، با توجّه به نسخه دب، تصحيح شد. (6). آج، لب، فق، مب، مر پسر. [.....] 1» صفحه : 50 الله المدّعي و اليمين علي من انكر«، كه به گواهي او حق روشن شود. و چون پيغمبران- عليهم السّلام- مدّعي نبوت اند«2»، حق تعالي معجزات ايشان را بيّنات خواند. وَ أَيَّدناه ُ، اي قوّيناه، او را قوّت داديم من الايد و هو القوّة، و منه قوله تعالي: داوُدَ ذَا الأَيدِ«3»بِرُوح ِ القُدُس ِ، إبن كثير خواند: بروح القدس، به اسكان «دال»، و باقي قرّاء خواندند: قدس به ضم ّ «دال». و مفسّران خلاف كردند در روح القدس. ربيع انس گفت: مراد به «روح»، روح عيسي است- عليه السّلام- كه در او دميد، و به «قدس»، خداي- جل ّ جلاله- بقوله«4»: المَلِك ِ القُدُّوس ِ«5» قُل نَزَّلَه ُ رُوح ُ القُدُس ِ مِن رَبِّك َ بِالحَق ِّ«9». عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و عبيد عمير«10» گفتند: مراد نام مهترين خداست ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: علي مدّعي عليه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مدّعي نبوده اند. (3). سوره ص (38) آيه 17. (4). همه نسخه بدلها: من قوله. (5). سوره جمعه (62) آيه 1، و سوره حشر (59) آيه 23. (6). همه نسخه بدلها را. (7). مج، وز آن. (8). همه نسخه بدلها: مريم. (9). سوره نحل (16) آيه 102. (10). وز، دب، آج، لب، فق: عبيد عمر، مب: عبد اللّه عمر، مر: عبيد عمرو. صفحه : 51 - جل ّ جلاله- كه او به بركت آن احياء موتي كردي و خداي را به آن نام بخواندي، خداي

تعالي آنچه خواستي بدادي و اظهار معجزات كردي بر دست او. إبن زيد گفت: مراد انجيل است، چه انجيل روح او بود چنان كه قرآن روح محمّد بود- عليه و آله السّلام. و روح در قرآن بر معاني مختلف آمد: روح، روح آدمي و جانوران است كه او شرط است در وجود و بقاي حيات، و آن از جمله بنيه است في قوله تعالي: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الرُّوح ِ قُل ِ الرُّوح ُ مِن أَمرِ رَبِّي«1». و آن نفس متردّد باشد كه تا تردّد آن بود حيات بماند، و چون نباشد حيات بنماند، و منه قول النّبي- عليه السّلام: الارواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف، يعني ذوي الارواح. مراد به ارواح در خبر ذوي الارواحند علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله تعالي: وَ سئَل ِ القَريَةَ«2» يُلقِي الرُّوح َ مِن أَمرِه ِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ«5» وَ كَذلِك َ أَوحَينا إِلَيك َ رُوحاً مِن أَمرِنا«6» قُل نَزَّلَه ُ رُوح ُ القُدُس ِ مِن رَبِّك َ«7» وَ كَلِمَتُه ُ أَلقاها إِلي مَريَم َ وَ رُوح ٌ مِنه ُ«8» يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا«9» وَ أَيَّدَهُم بِرُوح ٍ مِنه ُ«2». أَ فَكُلَّما جاءَكُم رَسُول ٌ، سبب نزول آيت آن بود كه چون قديم تعالي«3»- قصّه معجزات عيسي با رسول بگفت، و رسول- عليه السّلام- بر جهودان خواند، ايشان گفتند: نه همانا«4» كه عيسي اينكه كرده باشد، و اگر كرد، تو چرا همچنان نكني كه تو نيز دعوي پيغمبري مي كني همچون او! خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و گفت كه: هر گه كه پيغمبري چيزي به شما آرد كه دلهاي شما آن نخواهد و نفس شما كاره بود آن را گروهي را تكذيب كني چنان كه

شما مي كني و گروهي را قتل كني چنان كه آنان كردند كه پيش از عهد شما بودند كه زكريّا را و يحيي را- عليهما السّلام- بكشتند و ديگر پيغمبران كه جهودان ايشان را بكشتند، يقال: هوي يهوي هوي اذا اشتهي و هوي يهوي هويا اذا سقط و اصل هر دو هوي است فان ّ من يهوي شيئا يهوي قلبه اليه، دلش به آن فرو شود، بيانه قوله: فَاجعَل أَفئِدَةً مِن َ النّاس ِ تَهوِي إِلَيهِم«5»وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلف ٌ، گفتند، يعني جهودان كه: دلهاي ما غلف است. جمله قرّاء به سكون «لام» خواندند مگر إبن محيصن كه او در شاذّ خواند: غلف، به ضم ّ «لام» و غلف جمع اغلف باشد، و فعل در جمع افعل صفت قياسي مطّرد است كأحمر و حمر و اصفر و صفر و اخضر و خضر، اي في غلاف، [و]«7» شمشير در نيام كرده را اغلف گويند، و مرد ختنه ناكرده اغلف و اقلف گويند. و معني آن است كه گفتند: دلهاي ما در پوشش است از آنچه تو مي گويي ----------------------------------- (1). مج، دب، آيد. (2). سوره مجادله (58) آيه 22. (3). همه نسخه بدلها: جل ّ جلاله. (4). آج، لب: همي، فق، مب: همين. (5). سوره ابراهيم (14) آيه 37. (6). همه نسخه بدلها: يهوي. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 53 نمي توانيم دانستن، و سخن تو در دل ما جاي گير نيست، پنداري از ميان دل ما و سخن تو حجابي و پوششي هست، و نظير اينكه معني قوله- تعالي: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَيه ِ وَ فِي آذانِنا وَقرٌ وَ مِن بَينِنا وَ بَينِك َ حِجاب ٌ«1» قُلُوبُنا غُلف ٌ، و

اصل او غلف بوده باشد براي تخفيف را، تسكين «لام» كردند، و او جمع«2» غلاف باشد، و اينكه را دو معني بود: يكي آن كه دلهاي ما اوعيه و ظروف و غلافهاي علم است براي آن كه خداوندان كتب اوايليم، و علم«3» اوايل پيش ماست، ما علم تو را چه خواهيم كردن، ما را حاجت نيست به علم تو، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و عطا و كلبي است. و معني ديگر آن كه: دلهاي ما وعاء«4» علم است و محل ّ و ظرف«5» علوم بسيار است، اگر اينكه كه تو مي گويي در آن چيزي بودي، هم در دل ما جاي گرفتي و دل ما آن را ياد گرفتي. بَل لَعَنَهُم ُ اللّه ُ بِكُفرِهِم، «بل» حرف اضراب باشد، و معني اضراب [113- ر] اعراض بود چون گوينده از آن حديث كه در او باشد عدول كند و با چيزي دگر شود، «بل» آن جا استعمال كنند، ما جاءني زيد بل عمرو. و از جمله حروف عطف باشد. و اصل «لعن» طرد و ابعاد بود، يقول العرب: شأو«6» لعين، اي بعيد، قال الشّمّاخ: ذعرت به القطا و نفيت عنه

مقام الذّئب كالرّجل اللّعين يعني خداي تعالي ايشان را براناد و دور كناد از رحمت. و لفظ خبر است، شايد كه معني دعا بود و شايد كه خبر بود، و دعاء عليهم بهتر است. بِكُفرِهِم، خداي- تعالي- اضافه فعل لعنت با خود كرد و اضافه كفر با ايشان، اگر كفر فعل خداي بودي حوالت به خداي بودي چنان كه اسناد فعل لعنت با او است. دگر آن كه: به اينكه [با]«7» بيان كرد كه سبب استحقاق ايشان

لعنت را آن است ----------------------------------- (1). سوره فصّلت (41) آيه 5. (2). مج، وز: جمعي. [.....] (3). مب: كتب. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اوعيه. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ظروف. (6). آج، لب: شاوه، مج، شارد. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 54 كه كافر شدند. دگر آن كه: در عقل نكو نيايد كه كفر از او باشد و لعنت بر كفر، هم از او باشد. فَقَلِيلًا ما يُؤمِنُون َ، «ما» زيادت است، و روا بود كه مصدريّه باشد، و تقدير چنين باشد: فقليلا يقع«1» منهم الايمان، و نصب «قليلا» بر حال باشد. و ابو عبيده گفت: نصب«2» به نزع حرف جرّ است، و معني آن است كه: بقليل يؤمنون و باكثره يكفرون، به كمتر ايمان دارند و به بيشتر كافرند. چون حرف جرّ بيفگندند فعل بدو رسيد«3» و عمل كرد در او چنان كه: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ سَبعِين َ رَجُلًا«4»وَ لَمّا جاءَهُم كِتاب ٌ مِن عِندِ اللّه ِ مُصَدِّق ٌ لِما مَعَهُم، چون به ايشان آمد كتاب از نزديك خداي. مراد به «كتاب» قرآن است. «مصدّق»، صفت كتاب است، براست دارنده آن را كه با ايشان است يعني توريت را، [و «ما» موصوله است]«5» وَ كانُوا مِن قَبل ُ، يعني من قبل خروج النّبي- عليه السّلام [او من قبل مجي ء الكتاب]«6». و كوفيان اينكه «من» را غايت گويند«7»، و رفع او بر غايت بود. و بصريان مبني بر ضم ّ گويند اينكه را بناي«8» عارض، و معني آن باشد«9» كه مضاف اليه از«10» لفظ بيفگنند و در نيّت و دل بر جاي باشد آن را بنا كنند، و كذلك جميع الجهات من

قبل و من بعد و من فوق و من تحت. يَستَفتِحُون َ عَلَي الَّذِين َ كَفَرُوا، طلب فتح كردندي بر كافران. و سبب نزول اينكه آن بود كه: جهودان پيش از آمدن رسول- عليه السّلام- چون با مشركان خصومت و مناظره كردندي، گفتندي: اگر پيغمبر آخر زمان كه محمّد است ----------------------------------- (1). آج: در حاشيه آورده است «يصح»، دب، لب، فق، مب، مر: يفتح. (2). همه نسخه بدلها او. (3). مج، وز، دب، لب، فق، مب، مر: رسد. (4). سوره اعراف (7) آيه 155. (5)، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: خوانند. (8). مب: به بناي. (9). همه نسخه بدلها: و معني اينكه آن بود. (10). همه نسخه بدلها: آن. [.....] صفحه : 55 بيايد با ما باشد و براي ما گواهي دهد، و به پيغمبر ما ايمان دارد و بگويد كه: ما بحق اوليتريم از شما كه مشركاني، چه او داند كه ما اهل كتابيم و كتاب ما حق است و پيغمبر ما موسي- عليه السّلام- پيغمبري صادق بود، چنان كه خداي تعالي در دگر آيت گفت: إِن تَستَفتِحُوا فَقَد جاءَكُم ُ الفَتح ُ«1». و چون رنجي از مشركان به ايشان رسيدي، دعا كردندي كه: اللّهم انصرنا بالنّبي ّ المبعوث في آخر الزّمان الّذي [113- پ] نجد نعته في التّورية، بار خدايا ما را نصرت كن به پيغامبر آخر زمان كه ما نعت و صفت او در توريت مي يابيم. چون وقت آمدن رسول- عليه السّلام- بود، گفتند: قد اظل ّ زمان نبي ّ يخرج بتصديق ما قلنا، نزديك آمد روزگار پيغامبري كه بيايد و بيان كند راستي آن را كه ما گفتيم. فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا

كَفَرُوا بِه ِ، چون او بيامد و او را شناختند و دانستند به نعت و صفت او در توريت كافر شدند به او، و گفتند: اينكه نه آن پيغامبر است كه ما نعت و صفت او در توريت خوانده ايم، كافر شدند با آن كه دانستند به بغي و حسد. فَلَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الكافِرِين َ، لعنت خدا بر كافران باد. بِئسَمَا اشتَرَوا بِه ِ أَنفُسَهُم، «بئس» و «نعم» دو فعل ماضي اند مخالف دگر افعال، هم به بنا و هم به حكم، و در اصل «نعم» و «بئس» بوده است علي وزن فعل، و آن را فعل مدح و ذم ّ گويند، و تصريف در او نشود، و فاعل«2» او اسمي بايد«3» كه «لام» تعريف جنس در او بود، و به اينكه كفايت نباشد تا مخصوص بالمدح يا بالذّم با او نباشد، چنان كه نعم الرّجل زيد و بئس الغلام عمرو. الرّجل«4» فاعل باشد و زيد مخصوص باشد به مدح يا به ذم ّ، و باشد كه اسم فاعل اضمار كنند، و اسمي نكره منصوب بر«5» جاي«6» بدارند، چنان كه: نعم رجلا زيد، تقدير اينكه باشد كه: نعم الرّجل رجلا زيد، و اينكه جا تقدير اينكه است: بئس الشّي ء شيئا. و «ما» نكره موصوفه است. اشتَرَوا بِه ِ أَنفُسَهُم، كه بفروختند به آن خود را أَن يَكفُرُوا، «ان» با فعل در جاي مصدر است، و او مخصوص به ذم ّ است، و معني آن است كه: بد چيزي است ----------------------------------- (1). سوره انفال (8) آيه 19. (2). مب فعل. (3). آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (4). مج، وز: و الرّجل. (5). همه نسخه بدلها تميز به. (6). همه نسخه

بدلها او. صفحه : 56 كه ايشان خود را به آن بفروختند كفرشان به آنچه خداي فرو فرستاد از قرآن، و مراد به «اشتراء»، بيع است، كه شري هم خريدن باشد هم فروختن، و مراد آن است كه: حظ و نصيب خود از ثواب بفروختند به عقاب كفر. و گفته اند«1» معني آن است كه: بد اختياري كردند چون بدل كردند حق به باطل و كفر به ايمان، و مراد بقوله: بِما أَنزَل َ اللّه ُ، قرآن است بلا خلاف، و «ما» موصوله است. بَغياً، اي ظلما، و نصب او بر مفعول له است، و اصل «بغي»، فساد باشد من قولهم: بغي الجرح اذا امدّ و فسد. و «بغي» طلب بود و به عرف مخصوص شده است به طلب ناحق و ناواجب. و «بغا» زنا باشد، و گفته اند: بغي حسد باشد، يعني حسد مي برند بر آن كه خداي تعالي فرو مي فرستد از فضلش، يعني نبوّت و كتاب عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ، بر«2» آن كه خواهد از بندگانش يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله. فَباؤُ، رجعوا«3»، باز آمدند بِغَضَب ٍ عَلي غَضَب ٍ. مفسّران خلاف كردند در آن كه اينكه دو «غضب» بر چه بود. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به غضب اوّل خشم خداست بر ايشان به ضايع كردن ايشان توريت را، و غضب دوم به كفرشان به محمّد- صلّي اللّه عليه و آله. ابو العاليه و قتاده گفتند: غضب اوّل به كفرشان به عيسي و انجيل، و غضب دوم به كفرشان به محمّد. سدّي گفت«4»: غضب اوّل به گوساله پرستيدن، [114- ر] و دوم«5» به كفرشان به محمّد- عليه السّلام. و گفته اند «علي» به معني مع

است، چنان كه گويند: هو علي صغر سنّه، يقول الشّعر، اي مع صغر سنّه. وَ لِلكافِرِين َ، يعني جاحدان نبوّت محمّد را عَذاب ٌ مُهِين ٌ، عذابي خواهد بودن خوار كننده كه ايشان در آن مهان و مستذل ّ باشند. وَ إِذا قِيل َ لَهُم آمِنُوا بِما أَنزَل َ اللّه ُ، چون گويند ايشان را كه ايمان آري به قرآن ----------------------------------- (1). مج آن. (2). همه نسخه بدلها: براي. (3). همه نسخه بدلها، بجز آج: و رجعوا، آج: فرجعوا. (4). آج، لب، فق به. (5). مب، مر: دويم. صفحه : 57 حق تعالي كفر و عناد ايشان باز مي گويد كه چون ايمان بر ايشان عرض كنند و ايشان را دعوت كنند با ايمان به قرآن، گويند: ما ايمان به آن آريم كه بر ما فرود آمد، و [به]«1» آنچه وراي آن است و پس از آن است كافريم، يعني آنچه جز آن است، چنان كه گفت: فَمَن ِ ابتَغي وَراءَ ذلِك َ«2»، اي غير ذلك و سواه. و در وَ أُحِل َّ لَكُم ما وَراءَ ذلِكُم«3»، اي ما سواه. وَ هُوَ الحَق ُّ، و قرآن حق ّ است و درست است. مُصَدِّقاً لِما مَعَهُم، براست دارنده آن را كه با ايشان است، يعني توريت. و نصب او بر حال است. قُل فَلِم َ تَقتُلُون َ أَنبِياءَ اللّه ِ، اكنون اي محمّد جواب ايشان بازده و بگو كه: «لم»، چرا. «لام»، حرف جر است كه بر «ما» ي استفهاميّه در شده«4» است، و «الف» از او بيفگنده«5»، و «ميم» مانده، و حروف جارّه چون در «ما» ي استفهام شود، «الف» از او بيفتد«6» و به فتحه اكتفا كنند، چنان كه: «فيم» و «بم» و «لم» و «عم ّ» و «علام»«7»، في«8» قوله

تعالي: بِم َ يَرجِع ُ المُرسَلُون َ«9»، و: عَم َّ يَتَساءَلُون َ«10»، و: فِيم َ كُنتُم«11» مِن قَبل ُ، اي من قبل هذا، پيش از اينكه، چنان كه بيان كرده شد در حذف مضاف اليه از«12» لفظ، إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ بالتّورية، اگر به توريت ايمان داري، چه در توريت نوشته است كه: كشتن پيغامبران حرام است. وَ لَقَد جاءَكُم، «واو»، حرف عطف است، و «لام» تأكيد را«13»، و «قد»، تحقيق را. موسي، به شما آورد بيّنات«14» و دلالات روشن و حجّتهاي ظاهر، و شما پس از آن گوساله به معبود خود گرفتي. وَ أَنتُم ظالِمُون َ، «واو» حال راست، و شما در آن حال ظالم و بيدادگر بودي بر خود- بر آن تفسير كه بداديم. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). سوره مؤمنون (23) آيه 7. (3). سوره نساء (4) آيه 24. [.....] (4). مج، وز، فق، مب، مر: آمده. (5). همه نسخه بدلها اند. (6). مر: بيفتاد. (7). آج: علي م. (8). وز نحو. (9). سوره نمل (27) آيه 35. (10). سوره نبأ (78) آيه 1. (11). سوره نساء (4) آيه 97. (12). همه نسخه بدلها: در. (13). همه نسخه بدلها: راست. (14). همه نسخه بدلها: بالبيّنات. صفحه : 58 وَ إِذ أَخَذنا مِيثاقَكُم، و ياد كني چون پيمان شما بستديم، و كوه طور از بالاي سر شما بداشتيم، و شما را گفتيم آنچه شما را مي دهيم بستاني، و به قوّت و جدّ و حفظ نگاه داري. وَ اسمَعُوا، بشنوي، يعني يادگيري. و گفته اند معني آن است كه: طاعت داري، و طاعت [را]«1» براي آن سمع خواند كه طاعت عند سماع امر باشد، و به سبب او بود، و

بر اينكه تفسير است: سمع اللّه لمن حمده، اي اجاب اللّه لمن دعاه، خداي اجابت كننده است آن را كه او را بخواند، و شاعر مي گويد: دعوت اللّه حتّي خفت الّا

يكون اللّه يسمع ما اقول اي يجيب، يعني اجابت مي كند. و اگر در بيت سمع بر معني خود حمل كنند اوليتر باشد، جواب دادند كه: سَمِعنا وَ عَصَينا، بشنيديم و عاصي شديم. سمع و سماع، ادراك باشد به حاسّه سمع، و عصيان مخالفت«2» امر باشد يا مخالفت اراده. گفتند: سمعنا قولك و عصينا أمرك، سخنت بشنيديم و فرمانت نبريم، و بعضي اهل معاني گفتند كه: [114- پ] ايشان اينكه حديث بر زبان براندند«3»، و لكن چون عند سماع اوامر عصيان كردند، حق تعالي گفت: چنين گفتند، چنان كه شاعر گفت: امتلأ الحوض و قال قطني

مهلا رويدا قد ملأت بطني يعني بلغ حدّا لو امكنه ان يقول شيئا لقال«4» قطني. وَ أُشرِبُوا فِي قُلُوبِهِم ُ العِجل َ، و در خورد دل ايشان دادند دوستي گوساله، يعني پنداري ايشان را مطبوع بكرده اند بر آن و در دل ايشان سرشته. و شربت الماء و اشربته غيري، آب باز خوردم و به خورد ديگري دادم، و مراد حب ّ العجل است، و لكن مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاي او بنهاد، چنان كه: وَ سئَل ِ القَريَةَ«5»بِكُفرِهِم، اكنون چون حق تعالي «اشربوا»، بر فعل ما لم يسم ّ فاعله آورد، وجه آن باز نمود تا كسي گمان نبرد كه از فعل اوست، گفت: آن دوستي عجل«3» با دل ايشان مختلط شده از كفرشان است. آنگه رسول را- عليه السّلام- مي گويد: قُل، بگو بِئسَما يَأمُرُكُم بِه ِ إِيمانُكُم إِن

كُنتُم مُؤمِنِين َ، بد مي فرمايد شما را ايمانتان به آن، يعني به دوستي عجل اگر شما مؤمني بر زعم خود. قُل إِن كانَت لَكُم ُ الدّارُ الآخِرَةُ، سبب نزول آيت آن بود كه: جهودان- عليهم لعائن اللّه- دعاوي باطل كردند از آن كه گفتند: نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«4» لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلّا مَن كان َ هُوداً أَو نَصاري«5» لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودَةً«6». قديم تعالي به اينكه آيت بر ايشان ردّ كرد، و گفت: بگو كه اگر سراي آخرت، يعني بهشت كه در جوار خداست«7»، شما را خواهد بودن خالص، و هيچ كس را در آن نصيبي نيست. فَتَمَنَّوُا المَوت َ، پس اكنون تمنّاي مرگ كني اگر راست مي گويي، براي آن كه آن كس كه قاطع باشد بر آن كه از اهل بهشت است، به هر حال تمنّا كند كه از سراي محنت و تكليف تحويل كند با بهشت. و نيز آن كس كه او دوست خداي باشد، همه تمنّاي او آن بود كه با جوار خداي شود كه دوست بنزديك دوست بيارامد، چنان كه امير المؤمنين«8»- عليه السّلام- به مرگ مبالات نمي كرد و مي گفتي: و اللّه لا ابالي وقع الموت علي ّ ام وقعت علي الموت، به خدا كه باز باز نگيرم«9» اگر من بر مرگ اوفتم، و اگر مرگ بر من اوفتد، و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بالعناق. (2). مج، وز: بزي. (3). مج، وز، فق، مب، مر كه. (4). سوره مائده (5) آيه 18. (5). سوره بقره (2) آيه 111. (6). سوره بقره (2) آيه 80. (7). دب اگر. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. (9). مج، وز: خدا كه ما باز

نگيرم، دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدا كه باك ندارم. صفحه : 60 هر وقت كه دلش تنگ شدي از قوم، محاسن خود به دست گرفتي و گفتي: ما ينتظر اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم، چه انتظار مي كند آن شقيترين امّت كه خضاب كند اينكه محاسن سپيد را از خون اينكه سر، و دست بر سر نهادي و بر محاسن، و چون پسر ملجم را بديدي گفتي: اشدد حيازيمك للموت

فان ّ الموت لاقيك«1» و لا تجزع من الموت

اذا حل ّ بواديك«2» و مانند اينكه اخبار كه از او روايت كرده اند. آنگه قديم- جل ّ جلاله- [115- ر] خبر داد كه: ايشان هرگز تمنّاي مرگ نكنند به آن عمل كه ايشان كرده اند. «لن»، نفي فعل مستقبل را باشد، و تمنّا قول الرّجل لما كان ليته لم يكن و لما لم يكن ليته كان. تمنّا آن باشد كه كسي گويد چيزي را كه باشد كاشكي نبودي، يا آن را كه نباشد كاشكي بودي. بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم، اضافه فعل با دست كردن«3» با آن كه فعل از جمله«4» واقع است براي آن است تا مؤكّد كند كه فعل اوست- چنان كه بيان كرديم. عبد اللّه عبّاس گفت: اگر تمنّاي مرگ كردندي، لغص ّ«5» كل ّ انسان منهم بريقه، هر يكي را از ايشان آب دهنش در گلو بماندي تا به مردن تا بر روي زمين هيچ جهود«6» نماندي، و اينكه از جمله معجزات رسول بود كه خبر داد از غيب و نابوده و مخبر بر وفق خبر بود، و صدق بود و اينكه خبر درست نيايد الّا به وحيي از عالم الغيب- تبارك و تعالي.

وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِالظّالِمِين َ، و خداي داناست به ظالمان تا بدانند كه اينكه خبر كه داد از علم داد ايمن باشند كه مخبر به خلاف خبر نخواهد بودن. آنگه باز نمود حق تعالي كه: بيرون از آن تمنّاي مرگ نكنند در همه جهان از ايشان حريصتر بر زندگاني نيابي. وَ لَتَجِدَنَّهُم، كوفيان گفتند: قسم اينكه جا مضمر ----------------------------------- (1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (ج 1/ 258): لاقيكا. (2). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (ج 1/ 258) بواديكا. [.....] (3). مر: بايست كردن. (4). مب جوارح. (5). دب، آج، لب، فق، مب: يغص. (6). مج، وز: جهودي. صفحه : 61 است، و «لام» و «نون» تأكيد به جواب او باز آمد، و تقدير آن كه: و اللّه لتجدنّهم. أَحرَص َ النّاس ِ عَلي حَياةٍ وَ مِن َ الَّذِين َ أَشرَكُوا. فرّاء گفت: تقدير چنين است كه: احرص النّاس علي حياة من كل ّ احد و من الّذين اشركوا، ايشان را بر حيات و زندگاني حريصتر يابي از همه جهان، و نيز از مشركان، آنگه از ايشان خبر داد كه از حرص بر حيات تا آن جااند كه«1» يَوَدُّ أَحَدُهُم لَو يُعَمَّرُ أَلف َ سَنَةٍ، خواهد و تمنّا كند يكي از ايشان كه هزار سال بماند، و مثال اينكه از كلام چنان بود كه يكي از ما گويد: فلان اسخي النّاس و من حاتم، فلان سخيترين مردمان است و از حاتم، براي آن كه «من» در «ناس» مقدّر باشد تا«2» تقدير آن باشد كه: و اسخي من حاتم، و از حاتم نيز سخيتر است. و وجهي دگر آن است كه: عَلي حَياةٍ، جاي وقف

است، وَ مِن َ الَّذِين َ أَشرَكُوا، «واو» استيناف است. يَوَدُّ أَحَدُهُم و تقديره«3» من يودّ، و معني آن باشد كه: از مشركان كسان هستند«4» كه يكي از ايشان تمنّاي هزار سال حيات كند. بر اينكه قول اينكه تمنّا هزار سال زندگاني حوالت به مشركان باشد دون جهودان، و [شاهد]«5» صحّت اينكه [قول]«6» قول ذو الرّمّة است: فظلّوا و منهم دمعه سابق له

و آخر يذري دمعة العين بالهمل«7» اينكه سخن معني دار نيست تا «من» تقدير نكنند في قوله: و منهم من دمعه سابق له، و از ايشان كس بود كه دمعش سابق بود او را، و گفته اند: مراد به مشركان گبركانند كه در عبارت ايشان بسيار رود كه هزار سال زي«8». آنگه حق تعالي باز نمود كه: اگر چه ايشان را عمر دراز دهند، درازي عمر ايشان را از عذاب خداي بنرهاند. وَ ما هُوَ بِمُزَحزِحِه ِ، «ما» نفي است و «هو» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كي. (2). همه نسخه بدلها، بجز مب: يا . (3). همه نسخه بدلها: تقدير آن كه. (4). مج، وز، دب، مر: كسهااند، آج: كسانند، لب، فق، مب: كهااند. (5)، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). دب، آج، لب، فق، مب: بالعمل، چاپ شعراني (1/ 259): بالعجل، آج، لب، فق، مب، مر ترجمه اينكه است كه: همه روز بودند و از ايشان آب چشم سابق او را و ديگري مي ريخت آب چشم به سيلاب. (8). دب، لب، فق: بزي. صفحه : 62 مبتداست، و أَن يُعَمَّرَ مع الفعل در تأويل مصدر است، و تفسير و بدل «هو» است، و تقدير [115- پ] چنين است: و ما تعميره«1»

بمزحزحه من العذاب، و روا بود كه ضمير شأن و امر بود و خبر مقدّم، تقديره: ما الشّأن و الامر تعميره بمزحزحه من العذاب، و قول اوّل ظاهرتر است. و زحزح، هم لازم است و هم متعدّي، يقال: زحزحته عن كذا فزحزح هو، اي ابعدته فبعد، دور كردم او را از آن كار، دور شد. ذو الرّمّة گويد در متعدّي: يا قابض الرّوح من نفسي اذا احتضرت

و غافر الذّنب زحزحني عن النّار«2» و ديگري مي گويد در لازم: خليلي ّ ما بال الدّجي لا يزحزح

و ما بال ضوء الصّبح لا يتوضّح«3» وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما يَعمَلُون َ، و خداي«4» داناست به آنچه ايشان مي كنند.

[سوره البقرة (2): آيات 97 تا 101]

[اشاره]

قُل مَن كان َ عَدُوًّا لِجِبرِيل َ فَإِنَّه ُ نَزَّلَه ُ عَلي قَلبِك َ بِإِذن ِ اللّه ِ مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ وَ هُدي ً وَ بُشري لِلمُؤمِنِين َ (97) مَن كان َ عَدُوًّا لِلّه ِ وَ مَلائِكَتِه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ جِبرِيل َ وَ مِيكال َ فَإِن َّ اللّه َ عَدُوٌّ لِلكافِرِين َ (98) وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَيك َ آيات ٍ بَيِّنات ٍ وَ ما يَكفُرُ بِها إِلاَّ الفاسِقُون َ (99) أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهداً نَبَذَه ُ فَرِيق ٌ مِنهُم بَل أَكثَرُهُم لا يُؤمِنُون َ (100) وَ لَمّا جاءَهُم رَسُول ٌ مِن عِندِ اللّه ِ مُصَدِّق ٌ لِما مَعَهُم نَبَذَ فَرِيق ٌ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ كِتاب َ اللّه ِ وَراءَ ظُهُورِهِم كَأَنَّهُم لا يَعلَمُون َ (101)

[ترجمه]

بگو آن«5» كه باشد دشمن جبريل او فرود آورده است اينكه را بر دل تو به فرمان خداي راست دارنده آن را كه از پيش اوست و بياني و بشارتي مؤمنان را. هر كه باشد دشمن خدا را و فريشتگانش را و فرستادگانش را و جبريل را و ميكايل را، خدا دشمن كافران است. بدرستي كه فرستاديم به تو آيتهاي روشن و كافر نشوند به آن مگر فاسقان. ----------------------------------- (1). آج: تعمره، لب، فق، مب، مر: يعمره. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر اي بستاننده جان من از تن من چون حاضر آيد و اي آمرزنده گناه دور كن مرا از آتش دوزخ. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر اي دوست من چه بوده است تاريكي را كه نمي رود و روشنايي صبح را كه روشن نمي شود. [.....] (4). همه نسخه بدلها بيناست. (5). مج، وز، آج، لب، فق: هر. صفحه : 63 [هر گاه كه]«1» عهد«2» كنند عهدي بيندازند آن را جماعتي از ايشان بل بيشترينه ايشان ايمان نيارند. چون آمد به ايشان پيغامبري از

نزديك خدا راست«3» دارنده آنچه با ايشان است بينداختند گروهي از آنان كه ايشان را كتاب دادند كتاب خداي«4» پس پشتشان پنداري كه ايشان نمي دانند. قوله تعالي: قُل مَن كان َ عَدُوًّا لِجِبرِيل َ، عبد اللّه عبّاس گفت، سبب نزول آيت آن بود كه: حبري از احبار جهودان نام او عبد اللّه صوريا بيامد و با رسول- عليه السّلام- مناظره كرد و او را از چند مسأله پرسيد«5»، چون جواب بيافت و حجّت بر او متوجّه شد، گفت: كدام فريشته به تو مي آيد [116- ر] از آسمان! رسول- عليه السّلام- گفت: آن فريشته كه به جمله پيغامبران آمدي«6»، جبريل. پسر«7» صوريا گفت: او دشمن ماست، اگر به جاي او ميكايل بودي ما ايمان آوردماني. رسول- عليه السّلام- گفت: جبريل چرا دشمن شماست! گفت: او صاحب عذاب و شدّت و قتال است. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: بگو پسر«8» صوريا را كه: هر كه دشمن جبريل بود، جبريل آن است كه اينكه قرآن فرو مي آرد بر دل تو به فرمان خدا. مقاتل گفت، ايشان گفتند: جبريل دشمن ماست كه او را فرمودند كه كتاب به ما آر، به تو آورد. و در جبريل هفت لغت است: جبرئيل، به فتح «جيم» و «را» و همز«9» و اشباع، و اينكه قراءت حمزه و كسائي و ابو بكر و خلف است، و شاعر گويد: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، آج، لب، فق: عهدي. (3). مج، وز، آج لب، فق: خداي براست. (4). مج، وز، آج، لب، فق با. (5). همه نسخه بدلها، بجز مب: بپرسيد. (6). دب، مب، مر: مي آمد، لب، فق: مي آيد.

(7). همه نسخه بدلها: پس. (8). مج، وز، دب: پس. (9). همه نسخه بدلها: همزه. صفحه : 64 شهدنا فما تلقي لنا من كتيبة

مدي الدّهر الّا جبرئيل امامها«1» و جبريل به فتح «جيم» بي همز«2»، و اينكه قراءت إبن كثير است. و جبريل به كسر «جيم» بي همز«3» و اينكه قراءت بصريان و مدنيان است، و شاعر گويد: و جبريل رسول اللّه فينا

و روح القدس ليس به خفاء و جبرائيل علي وزن حبراعيل، و جبرايل علي وزن حبراعل، و جبرئل علي وزن حبرعل، و جبرال علي وزن فعلال، و اينكه اسمي اعجمي است غير منصرف، و اسباب مانع از صرف او علميّت است و عجمه. فَإِنَّه ُ نَزَّلَه ُ، «ها» در «فانّه» [ضمير]«4» جبريل است، و در «نزّله» ضمير قرآن است، و اينكه ضمير قبل الذّكر است، چنان كه حق تعالي گفت: إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةِ القَدرِ«5» حَتّي تَوارَت بِالحِجاب ِ«6»، و در آيات ذكر قرآن و آفتاب نرفته است. عَلي قَلبِك َ، براي آن گفت بر دل تو، كه جبريل- عليه السّلام- آن مقدار قرآن كه آوردي بر رسول- عليه السّلام- خواندي، و رسول ياد گرفتي و پس املا كردي از حفظ تا بنوشتندي چه او ننوشتي و از نوشته نخواندي مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از مفعول. لِما بَين َ يَدَيه ِ، براست دارنده آن را كه از پيش اوست از كتب اوايل چون توريت و انجيل و زبور و صحف و هر كتاب كه خداي تعالي پيش پيغامبر ما فرستاد. وَ هُدي ً، هدي به معني بيان است اينكه جا، و شايد كه به معني لطف بود. وَ بُشري بشارت باشد، و آن مصدر است

كالقربي و الزّلفي و الحسني. لِلمُؤمِنِين َ و اگر چه قرآن هدي است جز مؤمنان را چون ايشان منتفع و مستهدي«7» شدند ذكر ايشان كرد. شهر بن حوشب روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي جهودان بيامدند و رسول را- عليه السّلام- گفتند: ما از تو چند مسأله خواهيم پرسيدن، اگر ما را خبر دهي و جواب بصواب باشد ايمان آريم. رسول ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر حاضر آمديم، نيارند ما را در لشكري الّا هميشه جبرئيل در پيش ايشان بود. (2)، 3. همه نسخه بدلها، بجز مج، دب: همزه. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] (5). سوره قدر (97) آيه 1. (6). سوره ص (38) آيه 32. (7). همه نسخه بدلها: مهتدي. صفحه : 65 - عليه السّلام- ايشان را سوگند داد و عهد و ميثاق كرد كه اگر مسايل را جواب بصواب يابي ايمان آري. سوگند خوردند و عهد كردند. آنگه سوگند داد ايشان را كه اينكه مسايل كه از من پرسي چون من جواب دهم آن را بحق ّ، و شما داني كه آن حق ّ است منكر نشوي و جحود نكني. سوگند خوردند«1» و قرار دادند بر اينكه. رسول- عليه السّلام- گفت: اكنون بپرسي هر چه خواهي. ايشان گفتند: ما را خبر ده تا فرزند كه از مادر بزايد گاه با پدر و مادر و خويشان پدر از اعمام و بني اعمام، و گاه با مادر و خويشان مادر ماند از اخوال و فرزندان او، سبب چيست! رسول- عليه السّلام- گفت: به خدا بر شما كه بدانسته هستي در كتب

شما كه«2» نطفه مرد«3» سپيد باشد و سطبر، و نطفه زن رقيق باشد و زرد، هر كدام كه غالب آيد از اينكه دو آب بر ديگر شبه او را باشد. گفتند: نكو گفتي و راست گفتي. مسأله ديگر گفتند: [116- پ] ما را خبر ده تا پيغامبر آخر زمان را خواب چگونه باشد! گفت: به خداي بر شما كه نه در كتاب خود خوانده اي كه پيغامبر آخر زمان«4» كه منم و شما مي گويي كه من نيم، چشمهايش بخسبد و دلش بنه خسپد«5» [گفتند]«6»: اللّهم ّ نعم، آري همچنين است. مسأله سيوم«7» آن بود كه گفتند: ما را خبر ده از آن طعام كه اسرايل بر خود حرام كرد، آن چه«8» طعام بود! گفت: به خدا بر شما دانسته اي«9» كه آن طعامي بود كه او دوست تر داشتي، و آن گوشت شتر و شير او بود. گفتند: اللّهم ّ«10» بلي همه«11» همچنين است كه تو گفتي. دگر مسأله آن بود كه گفتند: ما را خبر ده تا فرزند كه از مادر و پدر حاصل ----------------------------------- (1). وز: خوردندم. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت شما را معلوم هست كه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مردان. (4). همه نسخه بدلها را. (5). بنه خسپد/ بنخسپد. (6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: ديگر. (8). مر: كدام. (9). همه نسخه بدلها، بجز مر: ندانسته اي. (10). مب نعم. (11). مب: ندارد. [.....] صفحه : 66 مي آيد چه«1» از مرد است و چه«2» از زن! رسول- عليه السّلام- گفت: امّا استخوانها«3» و رگها و پي از مرد است، و امّا گوشت و موي و خون

و ناخن از زن است. گفتند: نكو گفتي و راست گفتي، و لكن ما را يك مسأله ماند كه اگر ما را از آن خبر دهي ما به تو ايمان آريم. گفت: بگوييد. گفتند: اينكه فريشته كه وحي به تو مي آرد كيست! گفت: جبريل است. گفتند: او دشمن ماست، و او فريشته عذاب است، از آسمان بلا و صاعقه و هلاك و عذاب او فرود آرد«4»، ميكايل فريشته رحمت است، رحمت و خصب و روزي و بشارت او فرود آرد از آسمان«5»، اگر به بدل جبريل ميكايل به تو آمدي، ما ايمان آوردماني. رسول- عليه السّلام- گفت: سبب دشمني شما با جبريل چيست! گفتند«6»: او با ما دشمني بسيار كرده است، و از همه بتر آن است كه خداي تعالي در كتاب ما بر پيغامبر ما انزله كرد كه بيت المقدّس بيران«7» شود بر دست مردي كه او را بخت نصّر گويند، در فلان وقت ما مردي را بفرستاديم تا بگشت و بخت نصّر را طلب كرد و بيافت، و اينكه مرد را گفتيم«8»: چون او را يافته باشي بكش او را تا مسجد ما«9» خراب نكند. اينكه مرد بيامد، چون خواست كه او را بكشد- و او غلامي بود ضعيف و مدبر و درويش و بي قوّت و بي لشكر- جبريل بيامد و رها نكرد او را و گفت: برو كه آن هلاك و خراب به فرمان و قضاي خدا خواهد بودن. مرد«10» از او نشنيد و خواست تا او را بكشد. جبريل او را گفت: از خداي نترسي«11»، اينكه مرد را به چه گناه مي كشي! اينكه مرد گناهي نكرده است هنوز، چگونه روا

داري او را كشتن! مرد«12» فرو ماند و او را ----------------------------------- (1)، 2. همه نسخه بدلها: ندارد. (3). مج، وز، دب، فق: استخانها. (4). همه نسخه بدلها: فرو آرد و. (5). مر نه صاعقه و عذاب. (6). اساس: گفت، با توجّه به مج تصحيح شد. (7). وز، دب، فق، مب، مر: ويران. (8). همه نسخه بدلها: و او را گفته بوديم كه. (9). مج، وز را. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن مرد. (11). همه نسخه بدلها: نمي ترسي. (12). آج، لب، فق، مب، مر: آن مرد. صفحه : 67 نكشت و باز آمد و ما را خبر داد تا مدّتي بر آمد. بخت نصّر بزرگ شد و قوي گشت و پادشاه شد و مسلّط گشت و بيامد و بيت المقدّس«1» خراب كرد و از بني اسرايل خلايقي را بكشت، ما از اينكه كار دشمن اوييم. سدّي گفت سبب نزول آيت آن بود كه: عمر خطّاب را زميني بود بر«2» در مدينه، هر وقت آن جا شدي، و در راه او مدرسه اي بود از آن جهودان، و در آن جا احبار و علماي جهودان بودند، هر وقت در آن جا شدي و با ايشان مناظره كردي. چون گستاخ شدند با او روزي گفتند«3»: يا بن الخطّاب؟ ما از اصحاب رسول«4» كس را چنان دوست نمي داريم كه تو را. گفت: براي چه! گفتند: براي آن كه ايشان ما را رنجانند«5»، و تو ما را نرنجاني«6»، و ما را از الفي«7» كه با تو هست سخني كه با تو بگوييم با جز تو نگوييم. اينكه محمّد مردي با خير«8» است. عمر سوگند داد ايشان

را به آن خداي كه توريت به كوه طور سينا بر موسي انزله كرد كه هيچ دانسته اي و شناخته اي كه اينكه محمّد رسول خداست، و حق ّ است و صادق است. چون اينكه سخن بشنيدند با هم نگريدند«9» و هيچ سخن نگفتند. يكي از جمله ايشان گفت: چرا نمي گويي آنچه او مي پرسد [117- ر] پس از«10» سوگندان گران كه داد! و اگر شما نگويي من بگويم: او آن پيغامبر است كه ما نعت و صفت او در توريت ديده ايم و خوانده ايم. گفت: پس چرا ايمان نياري به او! گفتند: سبب آن است كه آن فريشته كه به او مي آيد، جبريل است و او دشمن ماست. گفت: چه عداوت است شما را با جبريل! گفتند: او صاحب عذاب و خسف و مسخ است، و اگر به بدل او ميكايل بودي كه صاحب رحمت و رأفت و خصب و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها را. (2). مر: ندارد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شدند و انس گرفتند با يكديگر به طريق احسن او را گفتند. [.....] (4). مج خداي شما، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر شما. (5). همه نسخه بدلها: رنجانيدند. (6). مر: نرنجانيدي. (7). مب، مر: الفتي. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با خبر. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگريستند. (10). دب، آج، لب، فق، مب آن كه، مر آن كه، مر آن. صفحه : 68 سعت است، ما ايمان آوردماني. عمر گفت: به خداي بر شما كه بگوييد تا مقام جبريل از خدا كجاست و مقام ميكايل كجا! گفتند: مقام جبريل بر راست است، و مقام ميكايل بر

چپ، و از ميان ايشان عداوت است. و فريشتگان دست راست، دشمنان فريشتگان دست چپ اند. عمر گفت: دروغ مي گويي كه از ميان فريشتگان هيچ عداوتي نيست، و برخاست و بيرون آمد تا رسول را خبر دهد. جبريل آمده بود و اينكه آيات به رسول خداي آورده و او را خبر داده از آنچه ميان ايشان رفت«1». سؤال كردند كه: وجه محاجّت و ظهور حجّت رسول بر جهودان چيست در اينكه آيه، و اينكه چه جواب است سخن ايشان را كه: فَإِنَّه ُ نَزَّلَه ُ عَلي قَلبِك َ بِإِذن ِ اللّه ِ جواب از اينكه آن است كه، معني چنان است كه: اگر معادات شما با جبريل از آن جاست كه او از آسمان به من پيغامها آرد و«2» از خويشتن نمي آرد از نزديك خداي مي آرد و به فرمان او، پس اينكه عداوت با خداست شما را. دگر آن كه: جبريل چنان كه به من آمد به موسي آمد، و آنچه به من آورد جنس آن و مانند آن به موسي- عليه السّلام- آورد و اگر آمدن او به من منع مي كند شما را از ايمان به من، چرا منع نكرد شما را از ايمان به موسي! پس جبريل- عليه السّلام- آنچه آورد از خداي آورد. بِإِذن ِ اللّه ِ، در او دو قول است: يكي بعلم اللّه، و يكي بامر اللّه، به علم و فرمان خداي بود، و چون چنين باشد عداوت با رسولان خداي عداوت با خداي باشد. و هر كه«3» دشمن خداي بود«4»، مَن كان َ عَدُوًّا لِلّه ِ، [گفت: هر كه دشمن خداي باشد]«5»، وَ مَلائِكَتِه ِ، و فريشتگان او، وَ رُسُلِه ِ، و پيغامبران او و جبريل و ميكال باشد، اگر چه

ايشان گفتند: ما دشمن جبريليم و دوست ميكايل، خداي تعالي ايشان را تكذيب كرد و گفت: دروغ مي گويند كه ايشان دشمن هر دواند«6»، دشمن جبريل دوست ميكايل نباشد، و لكن بر سبيل تعلّل از آن كه ايمان نمي آرند اينكه به علّت كرده اند. ----------------------------------- (1). مر: رفته بود. (2). همه نسخه بدلها آن. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مر: هر كس كه. (4). مب: «و هر كه دشمن خداي بود» را ندارد. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها چه. صفحه : 69 امّا افراد جبريل و ميكال به ذكر با آن كه داخل باشند في قوله: وَ مَلائِكَتِه ِ، اينكه را تخصيص بالذّكر خوانند براي تنبيه بر قدر و منزلت ايشان و تعظيم«1» شأن ايشان بنزديك خداي تعالي، چنان كه گفت: أَخَذنا مِن َ النَّبِيِّين َ مِيثاقَهُم وَ مِنك َ وَ مِن نُوح ٍ«2» وَ قالَت ِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ«1». و دگر آن كه: بر تمنّا [حمل كنند]«2» كه چه بودي كه مضرّت ممكن بودي رسانيدن، آنگه آن را عداوت خواند و اگر چه تمنّا بود«3» آن را به حكم ارادت برخواند بر سبيل مجاز. وجهي دگر آن كه: معادات با خداي مراد معادات با اولياي خداست، چنان كه: يُؤذُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ«4». وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَيك َ آيات ٍ بَيِّنات ٍ، سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس چنين آورد كه: سبب نزول آيت آن بود كه چون جهودان بر مشركان به رسول- عليه السّلام- احتجاج و استفتاح مي كردند و مي گفتند: اگر او بيايد ما را بر شما ظفر دهد و بگويد كه ما بر حقيم و شما بر باطل، چون رسول- عليه السّلام- بيامد و ايشان

كافر شدند معاذ جبل و بشر بن البراء بن معرور گفتند: اي سبحان اللّه؟ خداي تعالي او را نافرستاده شما تمنّا مي كردي و استعجال مي نموديد«5» به فرستادن او و بر ما به او حجّت مي انگيختي و ما بر شرك بوديم، اكنون ما از شرك به اسلام آمديم و به او ايمان آورديم و شما از آنچه مي گفتي باز آمدي و كافر شدي. ايشان گفتند: اينكه محمّد آيتي نياورد كه ما را عند آن ايمان آوردن به او واجب شد«6»، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَيك َ آيات ٍ بَيِّنات ٍ، گفت: بدرستي كه من آيات فرستادم«7» آياتي روشن واضح. ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 30. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). مج، مب: بودي. (4). سوره احزاب (33) آيه 57. [.....] (5). فق: مي كرديد. (6). مج، وز: باشد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شود. (7). كذا در اساس و همه نسخه بدلها بجز وز، اينكه كلمه در وز و در قسمت ترجمه آيات: فرستاديم. صفحه : 71 مفسّران خلاف كردند در اينكه آيات. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد بيان حلال و حرام است. ضحّاك گفت هم از عبد اللّه عبّاس كه: مراد آيات قرآن است كه رسول- عليه السّلام- بر ايشان مي خواند بامداد و شبانگاه [118- ر]. اصم گفت: مراد علم توريت و انجيل است و اخبار غايبات و قصّه امّتان گذشته، و اشارت به آياتي كه ايشان تحريف كرده بودند با آن كه او هرگز كتابي نخوانده بود و تعاطي نكرده و بنزديك استاذي«1» اختلاف نكرده. ابو القاسم بلخي گفت: مراد به آيات قرآن معجز است كه ايشان را و

عرب و عجم را و جن ّ و انس را بدان تحدّي كرد، و ايشان از آوردن مانند آن عاجز شدند. بهري دگر گفتند: مراد ساير معجزات است از حديث معراج و تسبيح حصا و آب بر دميدن از ميان انگشتان او و آمدن درخت و جز آن از معجزات او- عليه السّلام، و حمل كردن بر عموم اوليتر باشد تا فايده را شاملتر بود. وَ ما يَكفُرُ بِها إِلَّا الفاسِقُون َ، و به اينكه آيات كافر نشوند الّا فاسقان. «كفر» به اينكه آيات از دو وجه بود: يكي آن كه دانند و با علم جحود كنند، و يكي آن كه جحود كنند و انكار از آن كه ندانند. و مراد به فاسق كافرست در آيت براي آن كه همه كافر فاسق باشند، و لكن همه فاسق كافر نبود. و اصل فسق خروج بود، و فاسق خارج باشد از فرمان خداي تعالي. أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به آن عهد آن است كه خداي تعالي در توريت بر زبان موسي«2» بستد از جهودان كه چون محمّد- عليه السّلام- بيايد به او ايمان آرند و نعت و صفت او پنهان نكنند. رسول- عليه السّلام- مالك بن الضّيف«3» را گفت: نه خداي تعالي از شما عهد و پيمان بستده است كه به من ايمان آري و مرا جحود نكني! گفت: خداي را هيچ عهدي نيست در توريت در معني تو با ما، و منكر شد اينكه را. خداي تعالي آيت بفرستاد كه عهد كردند و لكن اينان با پس پشت انداختند و كار نبستند. أَ وَ كُلَّما، «الف» استفهام راست، و «واو» عطف را، و

«كلّما» ظرف است. ----------------------------------- (1). استاذي/ استادي. (2). همه نسخه بدلها عهد. (3). مج، وز: مالك بن الصّفيرا. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مالك بن الصّفير. صفحه : 72 و در شاذّ خواندند: عوهدوا. عَهداً نَبَذَه ُ، اي رماه، و «نبذ» انداختن باشد، و منه قوله: فَنَبَذناه ُ بِالعَراءِ«1» فَرِيق ٌ مِنهُم، گروهي از ايشان، و آن احبار و رؤساي ايشان بودند. «منهم»، من اليهود. بَل أَكثَرُهُم لا يُؤمِنُون َ، «بل» اضراب را بود. حق تعالي براي تسليه«2» رسول باز نمود كه اينان بيشتر ايمان نيارند تا دل عزيز او در بند ايمان ايشان نباشد. وَ لَمّا جاءَهُم، چون آمد به ايشان. مراد به ايشان جهودان عصر رسولند، و اگر چه رسول- عليه السّلام- مبعوث بود به ايشان و جز ايشان، و لكن براي قرينه حال تخصيص كرديم [به ايشان]«3». ابو مسلم گفت: روا بود كه مراد به رسول رسالت بود، چنان كه كثيّر گفت: فقد كذب الواشون ما بحت عندهم

بليلي و لا ارسلتهم برسول«4» و مراد نه مجي ء شخص است، مراد قيام اوست به حجّتهاي خدا در اداي رسالت، و مراد به رسول محمّد است- صلّي اللّه عليه و آله. مِن عِندِ اللّه ِ، از نزديك خدا، يعني به فرمان او و حجّت و آيات او [118- پ]. مُصَدِّق ٌ لِما مَعَهُم، صفت رسول است و آن كه او تصديق مي كند كتاب ايشان را، و اينكه بر سبيل تحريض است ايشان را بر ايمان به رسول- عليه السّلام- براي آن كه آن كس كه بيايد و كتاب ايشان را و پيغامبر ايشان را طعن نزند و تصديق كند اوليتر آن باشد كه او را تصديق كنند نَبَذَ

فَرِيق ٌ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، فريق اي جماعة، و «من» تبعيض راست. و مراد به اصحاب كتاب اينكه جا جهودانند. كِتاب َ اللّه ِ، گفتند: مراد قرآن است كه ايمان نياوردند به آن و كار نبستند آن را. و گفتند: مراد توريت است كه در آن جا ذكر محمّد بود- صلّي اللّه عليه و آله- و نعت و صفات او. وَراءَ ظُهُورِهِم، با پس پشت«5»، كنايت است از آن كه ترك كلّي كردند آن را و ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آيه 145. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسلّي. (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر اي برسالة، دروغ گفتند سخن چينان كه آشكارا نكردم نزديك ايشان اينكه زن را و نفرستادم به ايشان پيغامي. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با پس پشتهاي ايشان و اينكه. صفحه : 73 دست از او بداشتند و بر آن به هيچ وجه كار نكردند. كَأَنَّهُم لا يَعلَمُون َ، پنداري خود ندانسته اند، با كسي مانند كه اينكه حال نشنيده باشد و ندانسته، و اينكه عبارت باشد از كاري بي قدر مستخف ّ«1» به. عرب كار«2» چنين را گويد: جعلت ذلك خلف ظهري و دبر اذني و تحت قدمي، و نظير اينكه قوله تعالي: وَ اتَّخَذتُمُوه ُ وَراءَكُم ظِهرِيًّا«3» كَأَنَّهُم لا يَعلَمُون َ، پنداري كه نمي دانند.

[سوره البقرة (2): آيات 102 تا 103]

[اشاره]

وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّياطِين ُ عَلي مُلك ِ سُلَيمان َ وَ ما كَفَرَ سُلَيمان ُ وَ لكِن َّ الشَّياطِين َ كَفَرُوا يُعَلِّمُون َ النّاس َ السِّحرَ وَ ما أُنزِل َ عَلَي المَلَكَين ِ بِبابِل َ هارُوت َ وَ مارُوت َ وَ ما يُعَلِّمان ِ مِن أَحَدٍ حَتّي يَقُولا إِنَّما نَحن ُ فِتنَةٌ فَلا تَكفُر فَيَتَعَلَّمُون َ مِنهُما ما يُفَرِّقُون َ بِه ِ بَين َ المَرءِ وَ زَوجِه ِ

وَ ما هُم بِضارِّين َ بِه ِ مِن أَحَدٍ إِلاّ بِإِذن ِ اللّه ِ وَ يَتَعَلَّمُون َ ما يَضُرُّهُم وَ لا يَنفَعُهُم وَ لَقَد عَلِمُوا لَمَن ِ اشتَراه ُ ما لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن خَلاق ٍ وَ لَبِئس َ ما شَرَوا بِه ِ أَنفُسَهُم لَو كانُوا يَعلَمُون َ (102) وَ لَو أَنَّهُم آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَمَثُوبَةٌ مِن عِندِ اللّه ِ خَيرٌ لَو كانُوا يَعلَمُون َ (103)

[ترجمه]

پيروي«7» كردند آن را كه مي خواندند ديوان بر پادشاهي سليمان و كافر نبود سليمان، و لكن ديوان كافر بودند«8» مي آموزند مردم«9» را جادوي و آنچه فرستاده بر دو فريشته به بابل كه هاروت و ماروتند، و نمي آموزند هيچ كس را تا مي گويند كه ما آزمايشيم، كافر مشو، مي آموزند از ايشان آنچه جدا مي كنند ----------------------------------- (1). مج، وز: مستحق. (2). آج، لب، فق، مب: كنايه. (3). سوره هود (11) آيه 92. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر اي تميم نبايد كه حاجت من باشد با پس پشت انداخته، و نه درماند بر تو جواب آن. (5). دب: سنجند، آج، لب، فق، مب، مر: پيجيدند. (6). مج، وز: او. (7). مج، وز: پسروي. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق: شدند. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مردمان. صفحه : 74 به آن از ميان مرد و زنش، و نيستند ايشان زيان كننده به آن كسي را مگر به دانستن خداي و مي آموزند آنچه زيانشان دارد و سودشان ندارد، و بدانستند كه آن كه خرد«1» آن را، نيست او را در آخرت [نصيبي]«2»، و بد چيزي است كه بفروختند«3»، آن خود را اگر دانستندي. [119- ر]

[اشاره]

و اگر ايشان ايمان آوردندي و بترسيدندي ثواب از نزديك خداي بهتر است اگر دانستندي. اهل سير«4» گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه شياطين سحر و نيز نجات«5» بنوشتند بر زبان آصف«6» برخيا و بر پشت آن بنوشتند«7»: هذا ما علّم آصف بن برخيا سليمان الملك. و پنهان سليمان در زير سر«8» او دفن كردند. چون سليمان فرمان يافت بيامدند و آن نوشته«9» از زير سر«10» او

بر آوردند و گفتند: سليمان بر مردمان و جنّيان و خلايق به اينكه پادشاهي مي كرد، شما نيز بياموزي تا همچنان كه او ملك يابي. امّا علما و صلحاي بني اسرايل گفتند: معاذ اللّه كه اينكه علم سليمان باشد و از آن«11» تبرّا كردند، و امّا سفله و جهّال چون آن ديدند، نوشتن و آموختن گرفتند و تعاطي مي كردند و حديث سليمان و آن كه او ساحر بود بر زبانهاي ايشان روان شد تا عهد رسول ما- عليه السّلام- حق تعالي اينكه آيت فرستاد ردّ بر ايشان، و دليل بر براءت ساحت سليمان، اينكه قول كلبي است. سدّي گفت: سبب نزول آيت آن بود كه شياطين در عهد پيشين بر آسمان توانستندي شدن و جايها مقام كردن«12» كه حديث فريشتگان شنيدندي، كما قال تعالي: وَ أَنّا كُنّا نَقعُدُ مِنها مَقاعِدَ لِلسَّمع ِ فَمَن يَستَمِع ِ الآن َ يَجِد لَه ُ شِهاباً رَصَداً«13»، ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق: مي خرد. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). مج، وز، آج، لب، فق: چيزي است آنچه همي فروختند (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تفسير. (5). مج، وز: نيره نجات. (6). همه نسخه بدلها إبن. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر اينكه نوشته ها. (8). همه نسخه بدلها، بجز مب، دب: سرير. [.....] (9). همه نسخه بدلها: نوشته ها. (10). آج، لب، فق، مر: سرير. (11). همه نسخه بدلها حديث. (12). دب، مب، مر: مقام كنند. (13). سوره جن (72) آيه 9. صفحه : 75 و در احداثي كه در زمين افتادي و خواستي بودن آن را دروغها به اضافه«1» بردندي و با مردمان بگفتندي تا مردم اعتقاد كردندي كه

شياطين غيب مي دانند. چون سليمان را- عليه السّلام- به پيغامبري بفرستاد خداي تعالي، و او را پادشاه كرد بر جن ّ و انس و وحوش و طيور، او شياطين را بگرفت و آن كتابها از ايشان بستد و در زير سرير«2» خود دفن كرد تا شياطين بر آن راه نيابند. چون سليمان از دنيا بشد، ديوي بيامد و بني اسرايل را گفت: من شما را ره نمايم بر علم سليمان و آنچه سليمان به آن جن ّ و انس را مسخّر كرد! گفتند: بنماي. گفت: زير سريرش«3» بشكافي و در آن جا صندوقي يابي پر از كتاب. آن كتابها بر داري و كار بندي كه آن علم سليمان است. همچنان كردند و آن كتابها كه سليمان از ديوان بستده بود، همه سحر و جادوي و نيرنجات در آن جا نوشته، برداشتند و بديدند سحر بود، از آن جا بيرون آوردند و در ميان مردمان خبر فاش گشت كه سليمان- عليه السّلام- پادشاه ساحر بود. چون جهودان با رسول ما- عليه السّلام- در حق ّ سليمان خصومت كردند و گفتند: او ساحر بود، رسول- عليه السّلام- ايشان را زجر كرد، خداي تعالي تصديق رسول را و ردّ بر جهودان و براءت ساحت سليمان اينكه آيات فرستاد. قوله: وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّياطِين ُ، يقال: تبعه و اتّبعه و أتبعه بمعني واحد پسروي كرد او را، فعل و افتعل به يك معني آمد«4» و بيان افعل به اينكه معني قوله تعالي: فَأَتبَعَهُم فِرعَون ُ وَ جُنُودُه ُ بَغياً وَ عَدواً«5» وَ أَتبَعناهُم فِي هذِه ِ الدُّنيا لَعنَةً«6» ما تَتلُوا الشَّياطِين ُ، «ما» موصوله است [بمعني]«9» الّذي، آنچه شياطين مي خواندند، من التّلاوة بمعني القراءة، يقال: تلوت

القرآن تلاوة اذا قرأته، و اينكه قول ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به اضافتهاي دروغ. (2). دب: سر. (3). مب، مر: سرش. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). سوره يونس (10) آيه 90. (6). سوره قصص (28) آيه 42. (7)، 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها يعني. صفحه : 76 عطا و عبيده«1» است. و عبد اللّه عبّاس [119- پ] گفت: آنچه شياطين تتبّع مي كردند من قولهم: تلوت الرّجل اذا تبعته و اقتفيت اثره، يمان گفت: معني «تتلوا» آن است كه تروي و تكذب، آنچه از او روايت مي كردند به دروغ، و قوّت اينكه قول قرينه «عليه» است، يقول العرب: قال فلان علي فلان، اي كذب عليه، و قال تعالي: وَ يَقُولُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ«2» وَ لَو تَقَوَّل َ عَلَينا بَعض َ الأَقاوِيل ِ«4»، اي تكذّب و تخرّص«5»، و قال الشّاعر: عرضت نصيحة منّي ليحيي

فقال غششتني و النّصح مرّ و مابي ان«6» اكون اعيب و يحيي«7»

و يحيي طاهر الاخلاق برّ و لكن قد اتاني أن ّ يحيي

يقال عليه في بقعاء شرّ اي يكذب عليه، و اگر چه لفظ مستقبل است معني ماضي است، معني تتلوا تلت است، و مستقبل به معني ماضي آمده است، چنان كه شاعر گفت: و اذا مررت بقبره فاعقر به

كوم الهجان و كل ّ طرف سابح و انضح جوانب قبره بدمائها

فلقد يكون أخادم و ذبائح يعني كان، [معني آن است كه]«8» بود خداوند خونها. وجهي ديگر در اينكه آن است كه: كان اضمار كردند«9»، اي ما كانت تتلوا الشّياطين، آنچه شياطين خواندندي، و اوليتر آن است كه بر

ظاهر رها كنند و گويند: حكايت حال است، نحو قولهم: رأيت زيدا بالامس يفعل كذا، زيد را ديدم دي كه فلان كار مي كرد، لفظ مستقبل و معني ماضي علي حكاية الحال، تا عدول نبايد كردن از ظاهر. و معني آيت آن است كه: جهودان پي آن گرفتند كه شياطين بر سليمان بسته بودند از حوالت سحر بر او، و دروغ نهاده بودند بر سليمان- عليه السّلام. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ابو عبيده. [.....] (2). سوره آل عمران (3) آيه 75. (3). دب، آج، لب اللّه تعالي. (4). سوره حاقه (69) آيه 44. (5). همه نسخه بدلها: تحرّض. (6). آج: ما انّي، لب، فق، مب، مر: و ما انّي ان. (7). مج، لب: بيحيي، آج، لب، فق، مب، مر: اعيب يحيي. (8). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر تا حكايت حال باشد. صفحه : 77 و در «تتلوا» اينكه سه قول گفتند كه برفت از دروغ و قراءت و متابعت، عَلي مُلك ِ سُلَيمان َ، بر پادشاهي سليمان. و بعضي گفتند مراد آن است كه: علي عهد سليمان، بر عهد سليمان، يعني در روزگار سليمان وَ ما كَفَرَ سُلَيمان ُ، آنگه حق تعالي براءت ساحت سليمان را بيان كرد، گفت: سليمان كافر نبود، يعني ساحر نبود براي آن كه چون ساحر اعتقاد صحّت سحر كند كافر بود. وَ لكِن َّ الشَّياطِين َ كَفَرُوا، و لكن كافر و ساحر شياطين بودند كه سحر ايشان كردند و حوالت بر سليمان كردند. و كوفيان و شاميان خواندند: و لكن الشّياطين، به تخفيف «نون لكن» و به رفع «شياطين». و باقي قرّاء به تشديد «نون لكن ّ» و

نصب «شياطين»، براي آن كه ان ّ و ان ّ و كأن ّ و لكن ّ را چون «نون» او«1» تخفيف كنند، عمل او باطل شود اعني عمل نصب و رفع، و او بمثابه حرفي شود كه عمل نكند، و اسم مرفوع بماند بر مبتدا و خبر. يُعَلِّمُون َ النّاس َ السِّحرَ، مردمان را جادوي مي آموختند، بدان كه سحر حيلتي باشد كه وجه آن پوشيده بود«2» جنس آن كه مشعبدان كنند و جنس آن كه سحره فرعون كردند از آن كه عصاها مجوّف كردند و رسنها از اديم بدوختند مار پيكر و اژدها پيكر، و ميانه آن پر از زيبق كردند و زير زمين مجوّف كردند و آتش بر افروختند«3»، و وقت چاشتگاه«4» آفتاب گرم شد گرماي آتش و گرماي آفتاب از زير و بالا اثر كرد [120- ر] حبال و عصي ّ از آن جيوه«5» به جنبش در آمد، چنان مي نمود كه بخواهد رفتن، چنان كه حق تعالي گفت: يُخَيَّل ُ إِلَيه ِ مِن سِحرِهِم أَنَّها تَسعي«6»، اينكه نوع«7» سحر است. و نوعي دگر هم از باب حيل باشد، چنان كه گويند: زني بود و شوهري داشت، آن شوهر او برفت و زني ديگر كرد. اينكه زن اول بيامد و پيرزني را گفت كه دعوي ساحري كردي كه: تدبيري تواني كردن كه اينكه شوهر من اينكه زن را رها كند! گفت: تدبيري توانم كردن كه او را به دست خويشتن بكشد. آنگه برخاست و بنزديك اينكه زن دوم آمد و او را گفت: چگونه مي باشي با ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها را. (2). همه نسخه بدلها: باشد. (3). مج: بر او روختند، وز: بر او دوختند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ريختند.

(4). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (5). همه نسخه بدلها يعني زيبق. (6). سوره طه (20) آيه 66. [.....] (7). همه نسخه بدلها، بجز لب: نوعي. صفحه : 78 شوهرت! تو را دوست مي دارد«1»! گفت: نيك است«2»، گفت: اگر خواهي تا من چيزي كنم كه از تو يك ساعت نشكيبد! گفت: روا باشد. گفت: سه تا موي از زير محاسن اينكه مرد ببايد گرفتن تا من بدان جادوي كنم كه او تو را چنان دوستدار شود«3» كه از تو ساعتي نشكيبد«4»، و لكن اينكه مويها كه بگيري تمام بايد و بريده نشايد، و اينكه تمام نشود الّا به استره. گفت: من از كجا آرم! گفت: من تو را بدهم، و استره اي تيز كرد«5» و بدو داد، گفت: امشب چون بخسبد، تو به اينكه استره اينكه سه تا موي از زير محاسن او آن جا كه گلوست بگير تا مقصود حاصل شود. آنگه برخاست و بنزديك شوهر آمد و برابر او بنشست و در او مي نگريست و مي گريست«6». مرد گفت: اي عجوزه تو را چه بوده است! گفت: مرا بر جواني تو رحمت مي آيد كه تو را بيشتر از روزي«7» زندگاني نمانده است. گفت: چگونه! گفت: اينكه زن تو را كه به دل دوستي بياورده اي، عزم كرده است كه امشب تو را بكشد. گفت چرا! گفت: ندانم. گفت: از كجا داني! گفت: نشان آن است كه استره اي دارد تيز كرده چون قطره آب به اينكه صفت و اينكه نشان، و او اينكه راز با من بگفته است. تو امشب خويشتن خفته ساز تا آنچه من گفتم معاينه ببيني. مرد بيامد و به وقت خفتن

خويشتن را خفته ساخت. زن چون گمان برد كه او خفته است، برخاست و بيامد و محاسن او برداشت تا مويها بگيرد، مرد را حديث عجوز«8» درست شد، بجست و دست او به دست گرفت و او را گفت: اينكه چه حال است و اينكه استره چيست! زن فرو ماند و جوابي نداشت. مرد گفت: تو قصد جان من كرده اي. آنگه آن استره از او بستد و آن زن را بكشت. اينكه«9» ملعونه بيامد و آن زن را گفت: ديدي كه چگونه جادوي كردم؟ و از او ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر ياني/ يانه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفت آري. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دوست دارد. (4). آج، لب، فق، مب، مر: كه يك ساعت از تو جدا نشود. (5). همه نسخه بدلها: تيز كرده. (6). مج: و در وي مي ديد و مي بگريست. (7). همه نسخه بدلها چند. (8). همه نسخه بدلها: عجوزه. (9). همه نسخه بدلها: آن. صفحه : 79 مبلغي بستد. و اينكه حكايت براي آن آوردم تا بداني كه سحري كه آن را اصلي بود چنين باشد، اينكه كردن و كار بستن كفر نيست، فسق است. امّا اعتقاد كردن«1» كه كسي بر خمي و جارويي«2» نشيند و برود و يا در هوا بپرد، و اينكه انواع مستحيلات كه عقل قبول آن نكند كفر است، براي آن كه تجويز آن قدح كند در معجزات پيغمبران- عليهم السّلام- و آنچه از باب تمويه و تلبيس باشد- چنان كه گفتم- تعاطي آن كردن فسق باشد. و اصل كلمه در لغت از [120- پ] پوشيدگي

است، و شش را براي آن سحر گويند كه پوشيده باشد در شكم، و سحر را براي آن گويند كه آخر شب كه صبح بر خواهد آمدن تاريكتر باشد، و بياني كه به حدّي رسد كه ديگران ندانند چنان بيان كردن سحر خوانند آن را، براي آن كه وجه آن پوشيده باشد و هر كس چنان نداند گفتن. و از اينكه جاست حديث رسول- عليه السّلام- كه گفت: ان من البيان لسحرا، و شعر نكورا سحر حلال خوانند، به حلال آن خواهند كه سحر جادويي حرام است، و سحر بيان حلال. و سحر به فتح «سين»، مصدر باشد، و به كسر «سين» اسم باشد، و سحر نيز غذا باشد، من قول الشّاعر: أرانا موضعين لأمر غيب

و نسحر بالطّعام و بالشّراب و قال آخر«3»: فان تسئلونا«4» فيم نحن فانّنا

عصا فيرمن هذا الانام المسحّر و گفتند: مراد در ابيات به مسحّر و مسحور مخدوع است، و اينكه قريبتر است و لا يقتر به معني ابيات و اصل لغت. و سحر آمده است به معني علم به كاري پوشيده، من قوله: يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادع ُ لَنا رَبَّك َ«5» إِنَّما أَنت َ مِن َ المُسَحَّرِين َ«6»، گفته اند معني آن است كه: من المخلوقين المحتاجين الي الغذاء. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اعتقاد بستن. (2). دب: جارو، ديگر نسخه بدلها: جاروبي. (3). مج، وز، دب: لبيد. (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 271) لسان (4/ 349)، قرطبي (2/ 43): تسألينا. [.....] (5). سوره زخرف (43) آيه 49. (6). سوره شعرا (26) آيه 153. صفحه : 80 امّا انواع سحر، و آن كه گفتند: نوعي از

او آن باشد كه مردم را بگرداند از صورتي به صورتي، يا با حيواني ديگر كند، و احداث الوان و اجسام و چيزهايي كه در مقدور قادر به قدرت نباشد، اعتقاد جواز آن كفر است براي آن كه قدح كند در اختصاص قديم تعالي به قادري بر اجسام و اعراض مخصوصه«1»، و نيز قدح كند در معجزات انبيا- عليهم السّلام. و آنچه گفتند از چشم افساي و آن كه مردم را چيزي نمايد به خلاف راستي، اينكه همه«2» باطل است و روا نشايد داشت براي آن كه مؤدّي بود با سفسطه و آن كه ما را به مدركات و مشاهدات وثاقت نباشد. و امّا آنچه از باب«3» حيل و تلبيس و تمويه باشد آن را اصلي بود«4» و عقل«5» آن را بپذيرد«6» چون وجه او شناخته شود، كردن و تعاطي آن فسق باشد. وَ ما أُنزِل َ عَلَي المَلَكَين ِ، در «ما» خلاف كردند. بهري گفتند:«7» موصوله است به معني الّذي، و روا بود كه عطف باشد بر «ما» في قوله: ما تَتلُوا الشَّياطِين ُ، و معني آن باشد كه جهودان متابعت آن كردند كه شياطين حوالت بر سليمان كردند، و نيز متابعت آن كردند كه فرود آوردند بر آن دو فريشته، و شايد كه عطف بود بر سحر، في قوله: يُعَلِّمُون َ النّاس َ السِّحرَ وَ ما أُنزِل َ، يعني شياطين مردم را سحر مي آموزند و آنچه بر آن دو فريشته فرود آمد. قولي دگر آن است كه: «ما» نفي است، و تقدير چنين باشد كه: و ما كفر سليمان و لا انزل اللّه السّحر علي الملكين، و اينكه تأويل روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس و جماعتي

مفسّران. امّا «ملكين» در او خلاف كردند: در قراءت عبد اللّه عبّاس و حسن بصري «ملكين» است به كسر «لام»، يعني دو پادشاه بودند. و عبد اللّه عبّاس را از اينكه آيت پرسيدند [121- ر] گفت: متي كان العلجان ملكين«8»، آن دو علج، يعني آن دو خر«9» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مخصوص. (2). مج، وز: هم. (3). همه نسخه بدلها: از ابواب. (4). آج، لب، فق، مب، مر: نبود. (5). مر: هيچ عقل. (6). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: نپذيرد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مج ما. (8). دب، آج، لب، فق، مر انّما كانا ملكين. (9). دب: مرد. صفحه : 81 كي«1» فريشته بودند؟ ايشان دو پادشاه بودند. و قراءت عامّه قرّاء فتح «لام» است و معني آن كه: دو فريشته بودند. قوله: بِبابِل َ، بعضي مفسّران گفتند: بابل نام زميني است از عراق، و براي آنش بابل خوانند كه زبان اهلش مبلبل است اعني مضطرب. و بعضي دگر گفتند: بابل نام آن زمين است كه صرح نمرود بر او افتاد از خوف آن زبانهاي مردم مبلبل شد، و اينكه اسمي است اعجمي لا ينصرف، و سبب منع صرف او عجمه است و تأنيث و علميّت. در «هاروت» و «ماروت» خلاف كردند، و اينكه نيز دو اسم اعجمي است لا ينصرف و سبب منع صرف عجميّت و علميّت [است]«2». بعضي مفسّران گفتند: بدل «ملكين» است نام آن دو فريشته بود، بعضي دگر گفتند: نام آن دو پادشاه بود. بعضي دگر گفتند: بدل «شياطين» است- بدل البعض من الكل ّ. بهري دگر گفتند: بدل «ناس» است في قوله: يُعَلِّمُون َ النّاس َ، هاروت و ماروت السّحر.

و در «ملكين» نيز خلاف كردند. بهري ديگر«3» گفتند: مراد جبريل و ميكايل است، چه جهودان حوالت سحر بر سليمان كه كردند گفتند: جبريل و ميكايل فرود آوردند بر سليمان. بهري دگر گفتند: هاروت و ماروت بودند. وَ ما يُعَلِّمان ِ مِن أَحَدٍ، اينكه «ما» بلا خلاف «ما» ي نفي است، اينكه دو فريشته هيچ كس را از اينكه معني چيزي نياموختند و اعلام نكردند تا نگفتند كه ما فتنه ايم يعني امتحان و آزمايش نگر«4» تا كافر نشوي. عبد اللّه عبّاس و جماعتي مفسّران گفتند: قصّه آيت آن است كه در عهد ادريس- عليه السّلام- چون فريشتگان اعمال بني آدم ديدند و آنچه از گناه و معاصي ايشان با آسمان مي بردند، گفتند: بار خدايا؟ اينان را در زمين نشاندي تا چندين فساد و معصيت مي كنند؟ حق تعالي گفت: اگر آن شهوت كه در ايشان مركّب است در شما باشد، و به جاي ايشان شما باشي همان كني. گفتند: بار خدايا؟ تو منزّهي، ما را نرسد كه در تو عاصي شويم و تو را بيازاريم«5». ----------------------------------- (1). مج، دب، مب: كه. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 273): ندارد. [.....] (4). دب: نكرده. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بيان آريم. صفحه : 82 حق تعالي گفت: دو فريشته را«1» بگزيني تا من ايشان را به زمين فرستم تا خود چگونه كنند. ايشان هاروت و ماروت را اختيار كردند، حق تعالي ايشان را به زمين فرستاد و شهواتي كه بني آدم را باشد: از شهوت طعام و شراب و نكاح، در ايشان مركّب كرد

و ايشان را نهي كرد از كفر و شرك و شرب خمر و زنا و قتل نفس بناحق. ايشان بيامدند و به روز ميان مردم حكم مي كردند و به شب با آسمان مي شدند به ياد كردن نام مهمترين«2» خداي تعالي. يك ماه به اينكه بر نيامد كه زني از پارس با جمال تمام نام او زهره به حكومت پيش ايشان آمد، ايشان در او نگريدند بر او فتنه شدند و او را مراودت و استدعا كردند. او اجابت نكرد. روز ديگر باز آمد ايشان او را [121- پ] استدعا كردند، گفت: اجابت نكنم الّا آنگه كه بت را سجده كني و يا خمر باز خوري و يا كسي را بكشي. انديشه كردند كه بت را چگونه سجده شايد كردن، و قتل نفس هم عظيم باشد، مگر پاره اي خمر باز خوريم. بر اينكه قرار دادند. زن آن روز برفت، و بر دگر روز باز آمد و پاره اي خمر با خود بياورد. ايشان از آن خمر باز خوردند تا مست شدند. چون مست شدند بت را سجده كردند. كسي ايشان را بديد، او را بكشتند و به آن زن خلوت كردند كه آخر روز بود«3» هر چهار معصيت كرده بودند«4». سدّي و كلبي«5» گفتند: نماز شام كه خواستند كه با آسمان روند نتوانستند، و نام خداي فراموش كرده بودند و قوّت نداشتند، بدانستند كه آن از شومي معصيت ايشان است. بنزديك ادريس- عليه السّلام- آمدند و گفتند: اي بنده صالح؟ ما آن عبادت كه از آن تو ديديم كه به آسمان مي آوردند، از آن كسي دگر نديديم. دانيم كه تو را بنزديك خداي-

عزّ و جل ّ- منزلتي«6» عظيم باشد. ما را از خداي بخواه«7». ادريس گفت: بار خدايا«8»؟ احوال ايشان بر تو پوشيده نيست. حق تعالي گفت: من ----------------------------------- (1). مر از ميان خود. (2). دب: مهين، لب، مب: بهترين، فق: مهتري. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: معصيت از ايشان در وجود آمد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مكي. (6). مر هست و قدري. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در خواه. (8). آج، لب، فق كه. صفحه : 83 ايشان را لا محال عذاب خواهم كردن، و لكن ايشان را مخيّر كن تا عذاب دنيا خواهند يا عذاب آخرت! ايشان عذاب دنيا اختيار كردند. و علما در كيفيّت عذاب ايشان خلاف كردند. عبد اللّه مسعود گفت: ايشان«1» به موي سر آويخته اند تا به روز قيامت. قتاده گفت: از كمر بست تا بند پاي در بند و قيدند. عثمان بن سعيد گفت: به پاي آويخته اند و به سياط آهن مي زنند ايشان را. بهري دگر گفتند: ايشان«2» سرنگون آويخته اند از بالاي آبي، و«3» زبان ايشان از تشنگي«4» بيرون افتاده است«5»، و از ميان ايشان و آب چهار انگشت«6» است، و خداي تعالي ايشان را به تشنگي«7» عذاب مي كند. راوي خبر گويد: كسي به زمين بابل رسيد آن جا كه ايشانند، و ايشان را بر اينكه جمله بديد، پناه با خداي داد و گفت: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه، علي ّ ولي ّ اللّه. ايشان او را گفتند: تو از امّت كيستي! گفت: من از امّت محمّدم. ايشان شادمانه شدند، گفتند: عذاب ما را كرانه اي

پيدا خواهد آمدن كه محمّد- عليه السّلام- پيغمبر آخر زمان است، و دولت او به دامن قيامت پيوسته است. امّا كلام در تأويل آيت از اينكه وجه بود كه سؤال كنند كه شايد كه خداي تعالي سحر بر فريشتگان فرو فرستد، و فريشتگان مردم را سحر آموزند! گوييم: از اينكه چند جواب است. يكي آن كه: خداي تعالي از آسمان سحر نفرستاد، و لكن وصف سحر فرستاد تا مردمان بدانند و بشناسند و از آن احتراز كنند، چه از عهد ادريس تا به روزگار سليمان- عليهما السّلام- سحر در ميان مردم مستعمل شده بود، خداي تعالي اينكه فريشتگان را بفرستاد و بر زبان ايشان نهي كرد از سحر، و وعيد و تهديد كرد بر آن. آنگه وصف سحر باز نمود تا مردمان بدانند و اجتناب [122- ر] كنند. و غرض خداي تعالي و غرض ايشان از اينكه آن بود تا مردم احتراز و اجتناب كنند، نه آن كه استعمال كنند، و آن جاري مجراي اعلام و وصف ساير معاصي باشد كه خداي تعالي ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (2). دب، آج، لب را. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و از بي آبي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. [.....] (5). مب: بيرون آمده است. (6). مج فرق. (7). مب: بر انگشت. صفحه : 84 اعلام كرد تا مردمان بدانند و اجتناب كنند نه آن كه استعمال كنند بيان اينكه وجه آن است كه: خداي تعالي گفت: وَ ما يُعَلِّمان ِ مِن أَحَدٍ، و اينكه «من» زيادت است اينكه جا، چنان كه گويند: ما جاءني من احد، گفت: كس

را نياموزند تا بنگويند«1». إِنَّما نَحن ُ فِتنَةٌ فَلا تَكفُر، و «فتنه» اختبار و امتحان باشد، و براي آن فتنه و آزمايش خواند آن را كه با امتحان ماند، براي آن كه بر وجهي بود تعليم ايشان كه هم اجتناب را صالح بود هم استعمال را، چون قدرت و ساير آلات كه صالح بود خير و شرّ را، گفتند: ما شما را چيزي مي آموزيم كه ممكن است و صالح هم استعمال را و هم اجتناب را، اجتناب كني تا نجات يابي، و استعمال مكني كه پس هلاك شوي، و ذلك قوله: وَ ما يُعَلِّمان ِ مِن أَحَدٍ حَتّي يَقُولا إِنَّما نَحن ُ فِتنَةٌ فَلا تَكفُر، ما تو را فتنه و آزمايشيم، نگر تا كافر نشوي. آنگه چون متعلّمان را از آن كار غرض استعمال بود نه اجتناب، بر سبيل ذم ّ و تهجين از ايشان باز گفت كه: وَ يَتَعَلَّمُون َ ما يَضُرُّهُم وَ لا يَنفَعُهُم، و اينكه وجهي است در تأويل آيت مطابق ظاهر و موافق ادلّه عقل. و در اينكه وجه، «ما» به معني الّذي بود، و «واو» عطف بود علي قوله: «السّحر» و محل ّ او نصب بود، و تقدير چنين بود كه: يعلّمون النّاس السّحر و الّذي«2» انزل علي الملكين. و وجه دوم در آيت آن است: كه محل ّ «ما» جرّ بود عطفا علي «ملك سليمان»، و تقدير چنين بود كه: و اتّبع اليهود ما كذب به الشّياطين علي ملك سليمان و علي ما انزل علي الملكين، و ممتنع نبود عطف «ما» بر ملك سليمان با آن كه در ميان ايشان كلام ديگر افتاد، براي آن كه ردّ چيزي كردن با نظير خود و آنچه بدو لايق

باشد، به دليل اوليتر بود، بل واجب بود، و اعتراض كلامي ديگر در آن ميانه منع نكند از عطف آن بر او، چنان كه گفت: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي أَنزَل َ عَلي عَبدِه ِ الكِتاب َ وَ لَم يَجعَل لَه ُ عِوَجاً، قَيِّماً«3» وَ ما يُعَلِّمان ِ مِن أَحَدٍ، «ما» ي نفي است، و معني آن بود كه: ايشان كس را به هيچ وجه سحر نياموزند تا بدان غايت كه گويند ما فتنه«1» و امتحان توييم، نگر تا كافر نشوي به طلب سحر و استعمال او، و مثال اينكه چنان بود كه يكي از ما گويد: ما امرت فلانا بكذا و لقد بالغت في نهيه حتّي قلت له لو فعلت كذا لكان لك كذا و كذا«2». و فرق ميان اينكه وجه«3» و وجه اوّل آن است كه: در وجه اوّل تعليم حاصل است به شرط اعلام، و در اينكه وجه تعليم حاصل نيست به هيچ وجه، و حَتّي يَقُولا مؤكّد نفي است، و بر اينكه وجه «منهما» راجع نباشد با دو فريشته، بل راجع باشد [122- پ] با سحر و كفر كه مذكورند در آيت في قوله: وَ لكِن َّ الشَّياطِين َ كَفَرُوا يُعَلِّمُون َ النّاس َ السِّحرَ، و تقدير چنين بود كه: و يتعلّمون من الكفر و السّحر، ما يُفَرِّقُون َ بِه ِ بَين َ المَرءِ وَ زَوجِه ِ، و «من» در اينكه وجه تجريد و تبيين«4» بود، چنان كه: رأيته«5» فرأيت منه الاسد، و ممكن بود كه «من» بدل بود في قوله «منهما» اي و يتعلّمون بدلا منهما، و ما«6» علّمناهم من النّهي عن السّحر و الزّجر عن الكفر ما يفرّقون به بين المرء و زوجه، چنان كه شاعر گفت: جمعت من الخيرات وطبا و علبة

و صرّا لا خلاف المزمّمة البزل و من كل ّ اخلاق الكرام نميمة

و سعيا علي الجار المجاور بالمحل و معني آن است كه: جمعت مكان الخيرات وطبا و علبة و بدل اخلاق الكرام نميمة بالمحل. و وجه سيوم«7» در آيت آن است كه: «ما» حرف نفي است في قوله: وَ ما أُنزِل َ عَلَي المَلَكَين ِ، و تقدير كلام چنين است«8»: و ما كفّر سليمان و لا انزل اللّه السّحر علي الملكين ببابل هاروت و ماروت و بر اينكه وجه روا بود كه «هاروت و ماروت» بدل «ملكين» باشد يا بدل «ناس» يا بدل «شياطين»، چنان كه ذكر كرديم. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و اختبار. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (3). مر: دو وجه. (4). آج، لب، فق، مب: تبديد، مر: تبديل. (5). دب، مب: رأيت. (6). همه نسخه بدلها: ممّا. (7). مج، وز، آج، لب: سه ام، فق، مب: سيم، مر: سي ام. (8). همه نسخه بدلها كه. [.....] صفحه : 86 امّا قوله: إِنَّما نَحن ُ فِتنَةٌ، در«1» اينكه وجه بر سبيل مجون و تخالع و استهزاء باشد، چنان كه يكي از ما بر سبيل استهزاء و مجون گويد: نگر تا مي نخوري، و غرض او آن باشد كه مي خوري، و لكن اينكه بر سبيل استهزاء بگويد، و اينكه تأويل روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس. فاما بر قراءت او و حسن بصري كه «ملكين» خواندند به كسر «لام»، و گفتند: مراد دو پادشاه بودند، تفسير انزال بر آن دهند كه از شهرهاي نجد و زمينهاي بلند سحر به آن دو پادشاه فرود آوردند نه از آسمان بر

ايشان فرود آمد، اينكه وجوهي است در تأويل آيت كه آيت را از آن ببرد كه سؤال سايل و طعن طاعن را در آن مجالي بود. امّا قوله: وَ ما يُعَلِّمان ِ مِن أَحَدٍ«2»، «ما» بي خلاف نفي است و «من» زيادت است، و «حتّي» انتهاي غايت است. و «انّما» براي اثبات چيزي بود و نفي ما سواه. و معني «فتنة» امتحان بود از قول عرب كه: فتنت الذّهب بالنّار و هذا دينار مفتون. امّا قوله: فَيَتَعَلَّمُون َ مِنهُما، روا بود كه راجع بود با «ملكين»، و روا بود كه راجع بود با كفر و سحر و از آن كه تعلّم«3» مي كنند مردمانند، و اينكه ضمير راجع است الي قوله: يُعَلِّمُون َ النّاس َ، و «ما» نكره موصوفه است، و تقدير چنين است كه: و يتعلّمون منهما شيئا يفرّقون به بين المرء و زوجه. و در معني او چند وجه گفتند: يكي آن كه از سحر و تمويه و تلبيس چيزهايي«4» مي آموزند كه بدان سعايت و نميمت [كنند]«5» از ميان زن و شوهر تا مفارقت افگنند ميان ايشان- چنان كه رفت در آن حكايت. و وجهي دگر آن است كه: او را دعوت كنند با كفر و شرك، چون او كافر شد زن«6» او رها شود بي طلاق. وجهي دگر آن است كه: در شرع سليمان [123- ر] عليه السّلام- چنان بود كه ----------------------------------- (1). دب، مر: بر. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر حَتّي يَقُولا إِنَّما نَحن ُ فِتنَةٌ (3). همه نسخه بدلها: سحر آنان كه تعليم. (4). دب، مب كه. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها از. صفحه : 87 هر كه

سحر آموزد يا ساحري كند، زن او رها شود بي طلاق. وَ ما هُم بِضارِّين َ بِه ِ مِن أَحَدٍ، «ما» نفي است به معني ليس، و «هم» ضمير مرفوع منفصل باشد، و «با» در خبر ما و ليس يك بار بيارند، و يك بار نيارند، چنان كه: ما زيد منطلقا و ما زيد بمنطلق، و فايده در او تأكيد نفي بود. و «به»، ضمير سحر است«1»، و «من» زايد است و معني هم تأكيد نفي بود، چنان كه: ما جاءني من احد. و ضرّ و مضرّت خلاف نفع و منفعت باشد، يقال: ضرّه يضرّه ضرّا و ضاره يضيره ضيرا. إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ، در او چند وجه گفته اند: يكي آن كه معني آن است كه: بعلم اللّه من قولهم آذنت فلانا بكذا اذا اعلمته به و اوقعته في اذنه و اذنت لكذا اذا استمعت اليه و منه الأذان، و بانگ نماز را از اينكه جا اذان گويند كه اعلام باشد به نماز، و گوش را از اينكه جا اذن گويند، قال عدي ّ: في سماع يأذن الشّيخ له

و حديث مثل ماذي ّ مشار و وجهي ديگر آن است كه: «الّا» زيادت بود، چنان كه يكي گويد: لقيت فلانا الّا انّي اكرمته، و معني آن باشد كه: لقيته فاكرمته، چنان كه شاعر گويد: و كل ّ اخ مفارقه اخوه

لعمر ابيك الّا الفرقدان و معني آن است كه: و الفرقدان ايضا. و وجهي ديگر آن است كه: إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ، اي بامر اللّه، و اينكه وجه بدان لايق بود كه تفسير تفريق بين المرء و زوجه بر آن دهند كه كافر شود تا رها شود به كفر

يا به سحر- چنان كه شرح داديم، و اينكه حكمي است شرعي الّا به فرمان خداي نباشد. و وجه چهارم آن است كه: إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ، اي الّا بتخلية اللّه و توليته و تمكينه. و فايده آن بود تا خلقان بدانند كه آنان كه سحر مي كنند و اضرار به سحر مي كنند نه بر وجه تعجيز خدا مي كنند، و اگر خداي تعالي خواستي ايشان را منع كردي به جبر و قهر، الّا آن است كه تكليف مانع است از او. و وجه پنجم آن است كه: «باذن اللّه» اي بفعله و اجرائه العادة، و مراد آن مضرّت است كه به مسحور رسد عند تناول آن ادويه و اغذيه كه به او دهند تا بخورد كه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مب به معني و در ظاهر راجع است با ما. صفحه : 88 بر آن سحر كرده باشند، آن مضرّت فعل خدا بود به عادت، چه ادويه و اغذيه فعلي نكند و«1» اثري نباشد آن را بر حقيقت. وَ يَتَعَلَّمُون َ ما يَضُرُّهُم وَ لا يَنفَعُهُم، براي آن كه اختيار بد بود ايشان را، و غرض ايشان آن است كه كار بندند نه آن كه اجتناب كنند، از اينكه وجه زيان دارد ايشان را و سود ندارد. وَ لَقَد عَلِمُوا لَمَن ِ اشتَراه ُ، «لام» تأكيد است، و هر لامي كه در اول اسمي يا فعلي بود مفتوح براي تأكيد بود، و «من» در جاي ابتداست. و ما لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن خَلاق ٍ، در جاي خبر اوست، يعني دانند آنان كه آن خريده اند و فرا گرفته اند«2» آن را به بدل چيزهايي از خير كه

ايشان را در آخرت نصيبي نيست. و «ها» در «اشتريه» ضمير سحر است [و گفتند: «لام» به جاي ان ّ نهاده است براي آن كه معني هر دو تأكيد است، و تقدير چنين باشد: و لقد علموا ان ّ الّذي اشتراه ماله. في الاخرة من خلاق]«3» و «خلاق»، نصيب باشد. و حسن بصري گفت: ما له من دين و لا وجه عند اللّه، او را دين نبود و بنزديك خداي- عزّ و جل ّ- هيچ روي نبود. عبد اللّه عبّاس [123- پ] گفت: من قوام«4»، راستي نباشد او را. بهري دگر گفتند: من خلاق، اي من خلاص«5»، رستگاري نبود او را، قال اميّة بن ابي الصّلت: يدعون بالويل فيها لا خلاق لهم

الّا سرابيل قطران و اغلال اي لا خلاص لهم. وَ لَبِئس َ ما شَرَوا بِه ِ أَنفُسَهُم، «ما» نكره موصوفه است و تقديره: و لبئس شيئا شروا به انفسهم. و «بئس» فعل ذم ّ باشد، و فاعل در او مضمر است اينكه جا چنان كه بيان كرديم. و لبئس الشّي ء شيئا شروا به انفسهم، اي باعوا حظّ انفسهم، بد چيزي است آنچه ايشان حظّ و نصيب خود از ثواب آخرت به آن فروختند. لَو كانُوا يَعلَمُون َ، اگر دانند كه آنچه كردند نيك نيست از اختيار كفر و سحر بر ايمان و دين حق. اگر سؤال كنند و گويند: چگونه اثبات علم كرد در حق ّ ايشان في قوله: ----------------------------------- (1). مر در او. (2). مج، وز: ها گرفته اند. (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قرار از. (5). مر به اينكه اخلاص. صفحه : 89 وَ لَقَد عَلِمُوا لَمَن ِ اشتَراه ُ، و نفي

علم كرد في قوله: لَو كانُوا يَعلَمُون َ! گوييم از اينكه چند جواب است«1»: يكي آن كه آنان كه دانستند جز آنانند كه ندانستند، آنان كه دانستند شياطينند يا جهودان و احبار ايشان كه كتاب با پس پشت انداختند في قوله: نَبَذَ فَرِيق ٌ مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ كِتاب َ اللّه ِ وَراءَ ظُهُورِهِم، و بيانش آن است كه گفت: كَأَنَّهُم لا يَعلَمُون َ. و آنان كه ندانستند آنان بودند كه سحر آموختند، و دين به دنيا بفروختند. جوابي ديگر آن است كه: قوم يكي بودند، و لكن چيزي دانستند و چيزي ندانستند. آنچه دانستند آن بود كه بر جمله معلوم ايشان بود كه: ما لهم في الاخرة من خلاق. و آنچه ندانستند آن بود كه تفاصيل انواع عقاب كه ايشان را خواهد بودن بر كفر و سحر و تعاطي و استعمال آن از تعليم و تعلّم و جز آن ندانستند. جواب ديگر آن است كه: قوم همانند و دانستند و لكن كار نبستند. چون كار نبستند همان انگار كه ندانستند، كه آن كس كه چيزي داند و كار نبندد همچنان بود كه نداند براي آن كه به علم منتفع نباشد، پس وجود و عدم علمي كه بدو انتفاع نباشد يكي مي شمارد. و بيان اينكه وجه و شاهد او قول كعب زهير«2» است كه وصف مي كند گرگي را و كلاغي را كه پي او مي دارند تا چون او صيدي كند و از آن جا چيزي بيفگند تناول كند آن را، مي گويد: اذا حضراني قلت لو يعلمانه

الم تعلما انّي من الزّاد مرمل چون حاضر آيند پيش من گويم ايشان را: اگر بدانند نمي داني كه من از زاد

درويشم«3»! و اينكه بيت و زان آيت است«4» براي آن كه «لو يعلمانه» نفي علم است، و «الم تعلما»، اثبات علم است، و معني بيت آن است كه: ايشان مي دانند و لكن تجاهل مي كنند. غرض شاعر از بيت اينكه است. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب: وجه، مر: وجه بود. (2). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كعب بن زهير. [.....] (3). همه نسخه بدلها: عبارت «چون حاضر آيند ... درويشم» را ندارد. (4). دب: بيت وراي آن نيست، مب، مر: بيت وزن آن اينكه است. صفحه : 90 وَ لَو أَنَّهُم آمَنُوا وَ اتَّقَوا، اي عقاب اللّه و معاصيه، اگر بگرويدندي به خداي- عزّ و جل ّ- و رسولان او، و از عقاب او بترسيدندي، و از معاصي و مخالفت او اجتناب كردندي، لَمَثُوبَةٌ مِن عِندِ اللّه ِ خَيرٌ، و تقدير آن است كه: خير لهم، ثواب خداي ايشان را بهتر بودي از آنچه ايشان در آنند از كفر و سحر، و به طمع حطام دنيا ثواب آخرت رها كردن. و مثوبة مصدر است، و ثواب همچنين، و ثواب در جاي اسم به كار دارند، و اصل او من ثاب اذا رجع باشد. لَو كانُوا يَعلَمُون َ، اگر دانندي«1» [124- ر] كه موقع ثواب خداي و اكرام و اجلال او- تبارك و تعالي- مستحق ثواب را چگونه باشد. و در آيت دليل است بر آن كه ثواب و عقاب به استحقاق باشد، براي آن كه لفظ ثواب و عقاب هم از روي وضع لغت و هم از عرف شرع، و هم از جهت اشتقاق دليل مي كند كه معلّل باشند به سبب. براي آن كه ثواب

من ثاب باشد، و معني آن بود كه: چون طاعت كند پاداشت نيك يابد، و چون حسنه كند احسان يابد، چنان كه گفت: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني«2»

[سوره البقرة (2): آيات 104 تا 109]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انظُرنا وَ اسمَعُوا وَ لِلكافِرِين َ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (104) ما يَوَدُّ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن أَهل ِ الكِتاب ِ وَ لا المُشرِكِين َ أَن يُنَزَّل َ عَلَيكُم مِن خَيرٍ مِن رَبِّكُم وَ اللّه ُ يَختَص ُّ بِرَحمَتِه ِ مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ ذُو الفَضل ِ العَظِيم ِ (105) ما نَنسَخ مِن آيَةٍ أَو نُنسِها نَأت ِ بِخَيرٍ مِنها أَو مِثلِها أَ لَم تَعلَم أَن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (106) أَ لَم تَعلَم أَن َّ اللّه َ لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما لَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ (107) أَم تُرِيدُون َ أَن تَسئَلُوا رَسُولَكُم كَما سُئِل َ مُوسي مِن قَبل ُ وَ مَن يَتَبَدَّل ِ الكُفرَ بِالإِيمان ِ فَقَد ضَل َّ سَواءَ السَّبِيل ِ (108)وَدَّ كَثِيرٌ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ لَو يَرُدُّونَكُم مِن بَعدِ إِيمانِكُم كُفّاراً حَسَداً مِن عِندِ أَنفُسِهِم مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَهُم ُ الحَق ُّ فَاعفُوا وَ اصفَحُوا حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (109)

[ترجمه]

اي آنان كه گرويده اي مگويي اينكه كلمه و بگويي گوش دار ما را و بشنوي و ناگر [ويدگان را عذابي بود دردمند]«5». نخواهند آنان كه ناگرويده باشند از اهل كتاب«6» و نه بت پرستان كه فرود آورند بر شما هيچ نيكيي از ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دانند. (2). سوره يونس (10) آيه 26. (3). همه نسخه بدلها: عقاب. (4). مج: مذهب اهل السّنة، همه نسخه بدلها و اللّه ولي ّ التّوفيق. (5). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (6). مج، وز، آج، لب، فق يعني جهودان و ترسايان. صفحه : 91 خدا [يتان و خداي]«1» خاص گرداند به بخشايش خود آن را كه خواهد و خداي خداوند نعمت«2» بزرگوار

است. هر گه كه منسوخ كنيم از آيتي يا [باز پس داريم آن را بباريم بهتر از آن]«3» يا مانند آن، نمي داني كه خدا بر همه چيزي تواناست. نمي داني كه خدايي او راست پادشاهي آسمانها و زمين، و نيست شما را بجز از خداي از ياري و ياوري. يا مي خواهي كه بخواهي از پيغمبرتان چنان كه خوا [ستند از موسي]«4» از پيش اينكه، و هر كه بدل كند كفر را به ايمان، گم كرده باشد راستي راه. خواهند بسياري از [اهل كتاب]«5» اگر برگردانند شما را از پس ايمانتان كافران به حسد از نزديك خودشان از پس آن كه [پيدا شد ايشان را حق]«6»، عفو كني و در گذاري تا بيارد خداي فرمانش كه خداي بر همه چيزي قادر و تواناست«7». مفسّران گفتند سبب نزول«8» آيت كه گفت: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا تا به آخر، آن بود كه مسلمانان بنزديك رسول آمدندي و گفتندي: يا رسول اللّه؟ «راعنا»، ما را مراعات كن و ما را«9» پاي دار و گوش به ما«10» و حديث ما دار. و اينكه لفظ ----------------------------------- (1)، 3، 4، 5، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). مج، وز، آج، لب، فق: رحمت. (7). همه نسخه بدلها قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا الاية. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب اينكه. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (10). دب، مب: گوش نماي، آج، لب، فق، مر: گوش. [.....] صفحه : 92 به لغت جهودان دشنام بود، چنان كه حق تعالي«1» دگر جا گفت: وَ

راعِنا لَيًّا بِأَلسِنَتِهِم وَ طَعناً فِي الدِّين ِ«2». جهودان چون اينكه بشنيدند غنيمت شمردند و گفتند: ما محمّد را در سرّ دشنام مي داديم، اكنون بهانه اي به دست آورديم كه او را آشكارا دشنام دهيم، بيامدندي و گفتندي: راعنا يا محمّد راعنا، و مي خنديدندي [124- پ] و استهزاء مي كردندي، و رسول- عليه السّلام از آن غافل بود. سعد معاذ اينكه بشنيد، و او اينكه لفظ بشناخت، و غرض ايشان در آن گفتن بدانست. ايشان را گفت: به آن خداي كه محمّد را بحق به خلقان فرستاد كه اگر كسي ديگر اينكه معني بر زبان آرد«3» جز به تيغ با او خطاب نكنم. ايشان گفتند: نه صحابه و قوم او مي گويند! گفت: ايشان خير مي خواهند، و شما سب ّ و دشنام. حق تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: چون جهودان به اينكه كلمه توريت مي كنند و به گفتن شما تعلّل مي كنند، شما نيز «راعنا» مگويي و به بدل اينكه كلمه بگويي كه: انظُرنا. اينكه قول عبد اللّه بن عبّاس است و جماعتي از مفسّران. قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، بدان كه: قديم- جل ّ جلاله- در اينكه كتاب مجيد به اينكه خطاب مؤمنان را«4» هشتاد و هشت جايگاه ندا كرد. و عبد اللّه عبّاس مي گويد: هر كجا در قرآن يا أَيُّهَا النّاس ُ«5» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا«6» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا است، بدل آن در توريت « يا ايّها المساكين» است، اي مسكينان درويشان. حق تعالي ايشان را به نام مسكنت برخواند و مسكنت و مذلّت بر ايشان زد في قوله: وَ ضُرِبَت عَلَيهِم ُ الذِّلَّةُ وَ المَسكَنَةُ«7». و امّت محمّد را چون ندا كرد، به نداي شرف و

مدحت ندا كرد گفت: اي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها در. (2). سوره نساء (4) آيه 46. (3). همه نسخه بدلها: راند. (4). مب به، ديگر نسخه بدلها در. (5). سوره بقره (2) آيه 21، و نيز 18 مورد ديگر در سوره هاي مختلف. (6). سوره بقره (2) آيه 104، و نيز 88 مورد ديگر در سوره هاي مختلف. (7). سوره بقره (2) آيه 61. صفحه : 93 مؤمنان، اي گرويدگان، اي باور دارندگان، و اينكه اسم مدح است لغة و شرعا، و جهودان را در عهد موسي- عليه السّلام- خطاب به مسكنت كرد، و در عهد رسول- عليه السّلام- به تازيانه مسكنت ادب كرد كه: وَ ضُرِبَت عَلَيهِم ُ الذِّلَّةُ وَ المَسكَنَةُ«1» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، الّا و امير المؤمنين«9»- عليه السّلام- رئيس و شريف ايشان بود، و در آياتي كه ديگران را تعبير كرد«10» ذكر علي- عليه السّلام- جز به خير نكرد. ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 61. (2). دب، آج، لب، فق، مر: مي گويد. (3). همه نسخه بدلها: عجوزه. (4). مب: كار كردنم، ديگر نسخه بدلها: كار كرديم. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مر: رنج برديم، مر، دب: رنج بردنم. (6). مج، وز جنگ جستيم ظفر آيد. (7). مج، وز، فق، مر: جستيم. [.....] (8). همه نسخه بدلها: تا. (9). همه نسخه بدلها: علي. (10). دب، آج، لب، فق، مر: تفسير كرد. صفحه : 94 قوله: راعِنا، خلاف كردند در آن كه حق تعالي چرا منع كرد از اينكه گفتن! قول عبد اللّه عبّاس آن است كه گفتيم در باب سبب نزول. قتاده و مجاهد گفتند: براي آن كه جهودان اينكه بر وجه

استهزا مي گفتند، خداي تعالي نهي كرد مؤمنان را تا ايشان نيز به دليري مسلمانان نگويند. حسن و إبن زيد گفتند: براي آن كه اينكه كلمتي است كه زبردستي گويد زير دستي را، حق تعالي گفت: ادب نگاه داري، و خطاب پيغامبر بشناسي كه چگونه بايد كردن، چنان كه در دگر آيت گفت: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول ِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضاً«1». قولي دگر آن است كه: «راعنا» به زبان جهودان اينكه بود كه: اسمع لا سمعت، بشنو كه مشنواش«2». مسلمانان پنداشتند كه كلمه تازي است و از مراعات است نيز بگفتند. بهري دگر گفتند: غرض ايشان آن بود كه «راعينا»، اي شبان ما. سدّي گويد مردي از قبيله بني قينقاع نام او رفاعة بن زيد بنزديك رسول- عليه السّلام- آمدي و با او حديث كردي و در ميانه مي گفتي: اسمع غير مسمع، مسلمانان بشنيدند گمان بردند كه معني آن است كه: اسمع غير صاغر، ايشان نيز مي گفتند، و نيز گفتي: «راعنا»«3» و غرض او سب ّ بود. مسلمانان پنداشتند كه كلمت از مراعات است، مي گفتند. خداي تعالي نهي كرد. قطرب گفت: اينكه كلمه متضمّن معني وعيد است، اگر چه اشتقاق او از مراعات است. حق تعالي گفت: اينكه كلمه در حق ّ رسول من اجرا مكني. و در شاذّ حسن بصري خوانده است: «راعنا» به تنوين. آنگه وقف كند بر او تا «راعنا» شود كه منصوب منوّن را در حال وقف به بدل تنوين «ألفي» بيايد، چنان كه: رأيت زيدا در وصل، و در وقف رأيت زيدا. آنگه در معني او خلاف كردند. بهري دگر گفتند معني آن است: لا تقولوا قولا راعنا، اي قولا فاسدا قبيحا، قالوا«4»:

و الرّاعن هو القبيح من الكلام، و ممتنع نبود كه ----------------------------------- (1). سوره نور (24) آيه 63. (2). دب: مشنود، آج، فق، مب: مشنواد، لب، مر: مشنوا. (3). دب، آج، لب، فق، مب و ياران رسول را انديشه مراعات بود. (4). اساس كه در اينكه قسمت نونويس است و الرعن كه با توجّه به نسخه بدلها زايد تشخيص داده شد. صفحه : 95 اشتقاق او من رعن الجبل باشد، و هو الانف الخارج منه، و آنگه معني آن باشد كه: سخني خارج و خطابي ها دار هسته«1» مكني با رسول. و گفتند: اشتقاق او از رعونت باشد و آن خفّت و جهل و حمق باشد، اي لا تقولوا ما تقولونه جهلا و حمقا. مجاهد گفت: خلافا. يمان گفت: هجرا و آن سخن زشت باشد. كسائي گفت: شرّا، و اينكه اقوال«2» متقارب است، و همه بر آن قراءت مي آيد«3» كه منون خوانند. فامّا اصل كلمه از مراعات باشد، و «راعنا»«4» امر باشد، فاعلنا از بناي مفاعلة و «رعايت»، نگاه داشتن باشد، و «رعي»، چره كردن و چرانيدن باشد. و امّا قولهم: ارعني سمعك، دو معني دارد: يكي آن كه اجعل سمعك يرعاني و يحفظني، گوشت را نگاهبان من كن و شنونده سخن من«5»، قولي ديگر آن كه: گوشت بچره كننده سخن من كن، تا چنان كه چهار پاي از آن انتفاع گيرد، تو از كلام من انتفاع گيري [125- پ]. وَ قُولُوا انظُرنا، گفت: به بدل اينكه لفظ بگوي: انظُرنا، گفته اند: معني آن است كه «انتظرنا» براي آن كه نظرته به معني انتظرته باشد، و معني آن باشد كه: توقّف فرما تا ما كلام تو بشنويم و

تأمّل كنيم و بدانيم، آنگه ديگر بگو. بهري«6» گفتند: «انظرنا» معني آن است كه: انظر الينا، و لكن حرف [جرّ]«7» بيفگند، چنان كه: وَ اختارَ مُوسي قَومَه ُ«8» وَ إِنِّي مُرسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ«5» وَ اسمَعُوا، بشنوي، يعني طاعت داري، براي آن كه غرض از سمع طاعت است. و گفته اند: مراد آن است كه بشنوي اينكه آيات كه بر شما مي خوانند. وَ لِلكافِرِين َ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، و كافران را، يعني جهودان را عذابي خواهد بودن مولم موجع، فعيل است به معني مفعل، چنان كه شاعر گفت: امن ريحانة الدّاعي السّميع

يؤرّقني و اصحابي هجوع و بيان كرديم كه: عذاب استمرار الم بود، من قولهم: ماء عذب. ما يَوَدُّ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن أَهل ِ الكِتاب ِ، سبب نزول آيت آن بود كه مسلمانان حلفاي خود را گفتند: ايمان آري از جمله جهودان، ايشان گفتند: در ايمان به محمّد خيري نيست، و ما خواستماني كه در آن«7» خيري بودي تا ما نيز به آن خير برسيدماني، ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزها نبينند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: توانند كردن. (3). دب، وز، مب: بينند. (4). اساس: در حاشيه آورده است «مصحف». (5). سوره نمل (27) آيه 35. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: أري. (7). مب: در او. صفحه : 97 و شما را نيز خير بودي. حق تعالي به اينكه آيت تكذيب ايشان كرد و باز نمود كه: ايشان كه اهل كتابند، هرگز براي شما تمنّاي هيچ خير نكنند و نه نيز مشركان، يقال: وددت الشّي ء اذا تمنّيته وددت الرّجل اذا احببته ودّا و ودّا و ودادا و مودّة، و در آيت

هر دو معني محتمل است، هرگز تمنّاي خير نكنند براي شما [126- ر] و«1» هرگز به شما خير نخواهند. «من» تبيين راست، وَ لَا المُشرِكِين َ، در محل ّ جرّ است عطفا علي «اهل الكتاب» و به معني عطف است علي «الّذين كفروا» و«2» در محل ّ رفع است، و نظير اينكه آيت در اعراب قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِين َ اتَّخَذُوا دِينَكُم هُزُواً وَ لَعِباً مِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ مِن قَبلِكُم وَ الكُفّارَ أَولِياءَ«3»أَن يُنَزَّل َ عَلَيكُم، «ان» مع الفعل در تأويل مصدر است و محل ّ او از اعراب نصب است بوقوع الودّ عليه. و مِن خَيرٍ، جار و مجرور در محل ّ رفع است باسناد«5» التّنزيل اليه«6»، و تقدير چنين باشد كه: ما يودّ الكافرون«7» من اليهود و النّصاري و المشركين تنزيل خير عليكم«8»، «من» زيادت است و روا بود كه تبيين بود. مِن رَبِّكُم، اينكه «من» ابتداي غايت است، و «من» اوّل براي تأكيد نفي آورد. وَ اللّه ُ يَختَص ُّ بِرَحمَتِه ِ مَن يَشاءُ، و خداي- عزّ و جل ّ- تخصيص كند به رحمتش آن را كه خواهد. و اصل «رحمت» نعمت باشد- چنان كه بيان كرده شده است- و مراد اينكه جايگاه به رحمت نبوّت است، يعني خداي تعالي نبوّت«9» و كتاب به آن كس دهد كه خود خواهد، براي آن كه اينكه معني تبع مصلحت باشد، و مصلحت اقتضاي آن كرد كه نبوّت و رسالت به محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- دهد، چه او بهتر و ----------------------------------- (1). مر: كه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر او. [.....] (3). سوره مائده (5) آيه 57. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بودند. (5).

همه نسخه بدلها: عبارت «الودّ عليه ... باسناد» را ندارد. (6). همه نسخه بدلها: عليه. (7). مج، دب، آج، لب، فق، مب: الكافرين. (8). همه نسخه بدلها و. (9). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: پيغامبري. صفحه : 98 فاضلتر خلق بود، و صالحتر اداي رسالت را، و مستقلتر«1» به اعباي او، و دورتر از منفرات در حق ّ او. پس خداي تعالي نبوّت او را رحمت خواند و او را خود رحمت خواند في قوله: وَ ما أَرسَلناك َ إِلّا رَحمَةً لِلعالَمِين َ«2»، و نبوّت به معني رحمت، في قوله تعالي: أَ هُم يَقسِمُون َ رَحمَت َ رَبِّك َ«3» ...، در جواب آنان كه گفتند: لَو لا نُزِّل َ هذَا القُرآن ُ عَلي رَجُل ٍ مِن َ القَريَتَين ِ عَظِيم ٍ«4». وَ اللّه ُ ذُو الفَضل ِ العَظِيم ِ، و خداي تعالي«5»- جل ّ جلاله«6»- خداوند فضل و احسان و نعمت عظيم است براي آن كه او را بر هر بنده اي و پرستاري چندان نعمت است كه حصر آن جز او نداند، چنان كه گفت: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَت َ اللّه ِ لا تُحصُوها«7». قوله: ما نَنسَخ مِن آيَةٍ، حق تعالي چون ذكر نبوّت كرد و تعليق آن كرد به مشيّت او بر سبيل مصلحت باز نمود كه: چنان كه نبوّت تبع مصلحت است شرايع كه با نبوّت به يك جا رود هم تبع مصلحت است. و از حق ّ آن كه متعلّق به مصلحت باشد آن است كه: به اوقات و اشخاص مختلف شود، وقتي مصلحت خلقان در آن باشد كه كتاب ايشان توريت بود و پيغامبر ايشان موسي، و وقتي مصلحت ايشان در آن بود كه پيغامبرشان عيسي بود و كتاب انجيل، و وقتي مصلحت در آن داند كه نبوّت

و پيغامبري به محمّد- عليه السّلام- دهد و كتاب او قرآن بود. و آيت ردّ بر جهودان است كه ايشان منكر بودند نسخ شرايع را، حق تعالي باز نمود كه: چنان كه شرايع تبع مصالح بود، نسخ او و تبديل او هم تبع مصالح بود تا اگر در اينكه كتاب [126- پ] كه ناسخ همه كتابهاست و اينكه شريعت كه ناسخ همه شرعهاست مصلحت نسخ پيدا شود«8»، بعضي به بعضي منسوخ كنم«9»، آيتي به آيتي و حكمي به حكمي، چه مصالح خلقان در تكاليف و عبادات«10» ايشان جز من ندانم. ----------------------------------- (1). دب، لب، مب: مستقبلتر. (2). سوره انبيا (21) آيه 107. (3). سوره زخرف (43) آيه 32. (4). سوره زخرف (43) آيه 31. (5). مر: ندارد. (6). مج، وز، دب، مب: ندارد. (7). سوره ابراهيم (14) آيه 34. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر يعني. (9). لب: كنيم. (10). اساس: عبادت، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها: تصحيح شد. صفحه : 99 بهري دگر از مفسّران گفتند، سبب نزول«1» آيت آن بود كه: چون خداي تعالي بعضي آيات و احكام را نسخ مي كرد، جهودان طعن زدند و گفتند: محمّد را- عليه السّلام- راي متين نيست، كه وقتي چيزي بياورد«2» آنگه پشيمان شود چيزي ديگر به خلاف آن بيارد. خداي تعالي رد كرد بر ايشان به اينكه آيت، و اينكه آيت بفرستاد«3» تا باز نمايد«4» كه: اينكه كار تعلّق به من دارد نه به راي محمّد- عليه السّلام- گفت: ما نَنسَخ مِن آيَةٍ. «ما» در آيت جزاي است، چنان كه گويي: ما تصنع«5» اصنع، و عمل او جزم بود در شرط

و جزا به شرط آن كه هر دو مضارع باشند. و «ننسخ» شرط است، و «نأت» جزاي اوست، و هر دو به «ما» مجزوم است، و «ما» در اينكه باب اسم باشد، و او اسمي بود مبهم، معني آن است كه: هر چه تو بخواهي كردن كائنا ما«6» كان، من نيز بكنم في قولك: ما تصنع اصنع، و مضمّن بود معني او به «ان» و تقدير چنين باشد معني را كه: هر فعل از افعال اگر تو بكني، من نيز بكنم. و معني در آيت آن است كه: هر آن آيت كه منسوخ بكنيم يا تأخير كنيم، آيتي دگر بياريم بهتر از آن يا مانند آن. و معني «نسخ» در كلام عرب تغيير و تبديل باشد، و «مسخ» همچنين، يقال: مسخه اللّه قردا و غيره. و نسخ نيز تحويل باشد، يقال: نسخت الكتاب نسخا و نسخة، و نسخت را براي آن گويند كه تحويل كرده باشند با جايي ديگر، فعله باشد به معني مفعول، و منه قوله تعالي: إِنّا كُنّا نَستَنسِخ ُ ما كُنتُم تَعمَلُون َ«7»، يعني بفرماييم فريشتگان را تا نسخه اعمال تو بكنند و بر جرايد نويسند تا تو فردا بر خواني. و عبد اللّه عبّاس را يك قول در نسخ آيت اينكه است كه گفت: معني آن كه هر چه ما نسخت آن مي كنيم از لوح محفوظ، أَو نُنسِها، يا باز پس مي داريم كه نسخه نمي كنيم بدل آنچه انساء و تأخير مي كنيم و نمي آريم و انزال نمي كنيم، آيتي يا ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، مب آن، ديگر نسخه بدلها: اينكه. (2). مج، وز: بيارد. (3). مج،

وز، لب، فق، مب، مر: فرو فرستاد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا به ايشان نمايد. (5). دب، آج، لب، فق، مر: يصنع. (6). مج، وز، دب، لب، مب، فق: من. (7). سوره جاثيه (45) آيه 29. صفحه : 100 حكمي مي آريم به از آن يا مانند آن، اينكه يك قول است عبد اللّه عبّاس را در معني آيت. قول ديگر آن است از او كه: مراد نسخ شرعي است از ازالت و ابطال حكم من قول العرب: نسخت الشّمس الظل ّ، اي ذهبت به و ابطلته، و معني آيت بر اينكه قول آن باشد كه: هيچ آيتي يا حكمي نباشد كه ما برداريم و ازالت كنيم آن را، و الّا به بدل آن به از آن يا مانند آن بياريم. و حدّ نسخ بيان كرديم كه: ازالت مثل حكم ثابت باشد به دليل شرعي در مستقبل بر وجهي كه اگر آن دليل نبودي ثابت بودي به نص ّ اوّل با«1» تراخيش«2» از او. و «ناسخ» آن دليل شرعي باشد كه دليل كند بر ازالت مانند حكم ثابت با باقي«3» شرايط كه بگفتيم، و «منسوخ» آن حكم بود كه بر دارند و ازالت كنند به دليل ناسخ [127- ر]، و حقيقت نسخ در دليل شود و ناسخ بر حقيقت دليل باشد، و حكم را بر تبع ناسخ و منسوخ خوانند. و خداي تعالي را- جل ّ جلاله- ناسخ خوانند بر توسّع، براي آن كه نصب كننده آن دليل كه نسخ به او باشد اوست، و از احكام نسخ آن است كه در احكام شرعي افتد دون اجناس افعال، و ادلّه

عقل را كه دليل كند بر زوال چيزي، آن را ناسخ نخوانند- چنان كه در اوّل كتاب شرح داديم. و «نسخ» در امر و نهي شود، يا در خبري«4» كه متضمّن بود معني امر و نهي را، فامّا در خبر محض و ديگر اقسام كلام نباشد. امّا فرق از ميان «بدا» و «نسخ» و «تخصيص»: نسخ اينكه است كه بيان كرديم، و بدا در لغت ظهور باشد، يقال: بدا له اذا ظهر له، و بادي الرّأي- بي همز«5»- آن راي باشد كه پديد آيد، و آن علم باشد يا ظن ّ كه پيدا شود بر كاري. و «بدا» را چهار شرط است: يكي آن كه فعل يكي باشد، اعني مأمور به و منهي ّ عنه، چنان كه يك چيز بفرمايد و هم از آن نهي كند، و مكلّف، و وجه، و ----------------------------------- (1). مب: يا . (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تراخي. (3). مج، وز: يا باقي به، دب: ما بقي، فق، مب، مر: يا باقي، لب: ما باقي. (4). همه نسخه بدلها، بجز وز. چيزي. [.....] (5). دب، آج، مب، مر: همزه. صفحه : 101 وقت، يكي باشد، هر چه جامع بود اينكه چهار شرط را بدا بود، مثال او چنان كه زيد را گويد: نماز پيشين كن چهار ركعت، آنگه پيش از آن كه وقت در آيد گويد: مكن، اينكه بدا باشد، و اينكه بر خداي تعالي روا نيست براي آن كه اينكه، آن كس كند كه عالم نباشد به عواقب امور، و عالم بود به علم محدث. چون كاري بفرمايد كه گمان چنان

برد كه آن مصلحت است، آنگه پيدا شود او را به علمي كه پديد آيد او را كه آن مصلحت نبود پشيمانش شود نهي كند از آن. و براي آن گفتيم در نسخ كه ازالت مثل حكم ثابت«1» باشد، و نگفتيم كه ازالت حكم باشد، تا فرق بود ميان نسخ و بدا، و هر گه كه اينكه چهار شرط يكي نباشد، بدا نبود، بل كه نسخ باشد، پس هر امري بعد نهيي«2» يا نهيي«3» بعد امري كه جامع باشد اينكه شرايط را آن بدا بود. و امّا «تخصيص»، اخراج چيزي باشد از حكم جمله به دليل، و از ميان مسلمانان خلافي نيست در جواز نسخ، و لكن«4» خلاف در اينكه باب با جهودان است. و نسخ بر سه وجه بود: نسخ لفظ باشد و حكم معا، و نسخ لفظ باشد بي حكم، و نسخ حكم باشد بي لفظ. امّا نسخ حكم«5» دون لفظ چون آيت تخفيف قتال است كه خداي تعالي در اوّل فرمود كه يك مسلمان با ده كافر قتال كند، و اگر روي از او برگرداند فاسق و عاصي بود في قوله: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ حَرِّض ِ المُؤمِنِين َ عَلَي القِتال ِ إِن يَكُن مِنكُم عِشرُون َ صابِرُون َ يَغلِبُوا مِائَتَين ِ وَ إِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ يَغلِبُوا أَلفاً مِن َ الَّذِين َ كَفَرُوا«6» الآن َ خَفَّف َ اللّه ُ عَنكُم وَ عَلِم َ أَن َّ فِيكُم ضَعفاً فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغلِبُوا مِائَتَين ِ وَ إِن يَكُن مِنكُم أَلف ٌ يَغلِبُوا أَلفَين ِ«7» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا ناجَيتُم ُ الرَّسُول َ فَقَدِّمُوا بَين َ يَدَي نَجواكُم صَدَقَةً«2» أَ أَشفَقتُم أَن تُقَدِّمُوا بَين َ يَدَي نَجواكُم صَدَقات ٍ«3» ما نَنسَخ، به فتح «نون» و «سين»، مگر إبن عامر كه او

خواند: «ما ننسخ» به ضم ّ «نون» و كسر «سين» من الانساخ. و بر اينكه قراءت در او دو قول باشد: يكي ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «بين» هم خوانده مي شود. (2). سوره مجادله (58) آيه 12. (3). سوره مجادله (58) آيه 13. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر صدقه و. (5). همه نسخه بدلها: قضينا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر تفسير و. [.....] (7). مب كه. (8). همه نسخه بدلها اما. صفحه : 103 آن كه نسخ و انسخ به يك معني باشد. دگر آن كه: انسخت الكتاب اذا امرت بنسخه«1». يقال: نسخت الكتاب و انسخته غيري اذا جعلته ناسخا له، چنان كه: حفرت بئرا و احفرت زيدا بئرا، اي جعلته حافرا لها. قوله: أَو نُنسِها، جمله قرّاء خواندند: «او ننسها»، مگر ابو عمرو و إبن كثير كه ايشان خوانند: «او ننساها»«2». آنان كه «ننسها» خوانند، من الانساء باشد، افعال من النّسيان، يا «3» از ياد ببريم ايشان را آن آيتها. و قوّت اينكه قول و بيان او آن است كه، روايت كرده اند كه، سهل بن حنيف گفت: يك روز مردي در مجلس رسول خدا- صلّي اللّه عليه و آله- بر پاي خاست و گفت: يا رسول اللّه؟ چند آيت قرآن دانستم كه در نماز شب«4» خواندمي«5»، دوش برخاستم فراموش كرده بودم. چندان كه خواستم تا ياد«6» آرم، يك حرف يادم نيامد. ديگري برخاست، گفت: مرا هم اينكه افتاد، و ديگري هم چنين. رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله- گفت كه: بداني كه چرا چنين بود! خداي تعالي- جل ّ جلاله«7»- آن آيتها منسوخ كرد، و چون آيتي منسوخ

كند از يادها و دلها ببرد. اينكه يك قول است در معني أَو نُنسِها [128- ر]. وجهي دگر آن است كه: او نتركها، و در اينكه وجه نسي و انسي به يك معني باشد، و نسيان در كلام عرب ترك بود، من قوله تعالي: نَسُوا اللّه َ فَنَسِيَهُم«8» كَذلِك َ أَتَتك َ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِك َ اليَوم َ تُنسي«9». و وجه دگر آن است كه: «ننسها» نأمر بتركها، بفرماييم تا رها كنند، چنان كه شاعر گفت: ان ّ علي ّ عقبة اقضيها

لست بناسيها و لا منسيها ----------------------------------- (1). اساس: بنسخها، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها اما. (3). مب: ما. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شب در نماز. (5). آج، لب، فق، مب، مر: مي خواندم. (6). مب، مر: با ياد، فق: كه تا ياد، مب، مر: كه با ياد. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). سوره توبه (9) آيه 67. (9). سوره طه (20) آيه 126. صفحه : 104 يعني آمر بتركها. وجهي دگر در «ننسها» آن است كه معني آن بود كه: نؤخّرها، با پس داريم آن را من انسا اللّه اجله، اي اخّره«1»، يك معني آن بود كه: تأخير كنيم انزال آن را خود فرو نفرستيم، يا «2» تأخير كنيم از وقتي به وقتي تا به حسب مصلحت فرو فرستيم. امّا قراءت ابو عمرو و إبن كثير «او ننساها»، يك معني اينكه بود كه: نتركها، من قولهم: نسيت الشّي ء اذا تركته. وجهي دگر آن كه: «ننسأها»، اي نمضيها، من قولك: نسأت الابل اذا سقتها، و منه المنسأة للعصا، براي آن كه شتر را به آن رانند،

طرفة بن العبد گويد در وصف شترش: أمون كألواح الإران نساتها

علي لاحب كأنّه ظهر برجد نَأت ِ بِخَيرٍ، «نأت» مجزوم است به جزاي شرط، و در معني او دو قول است: يكي آن كه نَأت ِ بِخَيرٍ مِنها، به از آن بياريم، به معني«3» خوارتر«4» و سهلتر در باب تكليف. و قولي ديگر: «بخير منها» اي باصلح منها، بهتر از آن و نافعتر از آن در باب تكليف. أَو مِثلِها، يا مانند آن در اينكه دو وجه از صلاح و خفّت. أَ لَم تَعلَم أَن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ«5»، استفهام به معني تقرير است، نمي داني! يعني مي داني كه خداي بر همه چيزي قادر است. و «شي ء»، در آيت مخصوص است به معدوم دون موجود، براي آن كه آنچه در وجود آمد از مقدوري برفت. و «قدير»، فعيل باشد به معني فاعل بناي مبالغت«6». أَ لَم تَعلَم أَن َّ اللّه َ لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، نمي داني كه ملك آسمان و زمين خداي راست! و معني ملك و ملك راجع بود با قادري، وصف از ملك ملك باشد و از ملك مالك، يعني در قبضه قدرت اوست تا مي گرداند چنان كه خواهد از عدم به وجود آورد و از وجود به عدم، و از حال به حال به حسب مصلحت چنان كه داند. وَ ما لَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ، «ما»، نفي است و «من» در هر دو ----------------------------------- (1). لب: آخره. (2). مج: تا. (3). همه نسخه بدلها: يعني. [.....] (4). لب: خارتر. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر الف. (6). همه نسخه بدلها بود. صفحه : 105 جا«1»

زيادت است، و معني آن است كه: ما لكم دون اللّه ولي ّ و لا نصير، يعني جز خداي تعالي شما را يار و ياوري نبود. و «دون» در آيت به معني غير است، و «ولي ّ» و «نصير» هر دو فعيل است به معني فاعل در«2» وجه مبالغت. و معني ولي ّ آن باشد كه يتولّي امرهم، كه تولّاي«3» كار ايشان كند و اوليتر باشد، و ياري نبود ايشان را كه حمايت كند«4» بر خداي تعالي. أَم تُرِيدُون َ، «ام» معادل بود همزه استفهام را، و آن بر دو ضرب«5» بود: متّصل و منقطع باشد، مثال متّصل چنان بود كه: أ زيد عندك ام عمرو. و مثال منقطع چنان كه: أ زيد عندك ام عندك عمرو«6». و فرق از ميان ايشان در معني آن بود كه در اوّل سايل را علم حاصل بود [128- پ] به وجود يكي از زيد و عمرو، و لكن عين نمي داند، از عين او سؤال مي كند، و در دوم سؤال مي كند«7» از كون«8» بنزديك او، پس زيد را رها مي كند به جملگي و سؤال با سر مي گيرد از عمرو، يعني زيد را رها كردم اكنون از عمرو خبر ده مرا تا نزد تو هست يا نه! و «ام» در آيت معادل همزه استفهام است في قوله: أَ لَم تَعلَم أَن َّ اللّه َ لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ. و وجهي دگر آن است در «ام» كه: «ميم» زيادت است، و معني آن كه: أ تريدون ان تسئلوا رسولكم. و وجهي دگر آن است كه: به معني «بل» است، چنان كه شاعر گفت:

م انت في العين املح و معني آن كه: بل

انت في العين املح. [أَن تَسئَلُوا رَسُولَكُم]«9»، حق- سبحانه و تعالي- در اينكه آيت تقريع و ملامت كرد جهودان را و جز ايشان را از آنان كه«10» بر رسول- عليه السّلام- تحكّم و تعنّت كردند، گفت: شما مي خواهي كه از پيغمبرتان، يعني محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- ----------------------------------- (1). مج، وز، لب، مر: جايگاه. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). آج، لب، فق، مب، مر: تولّي. (4). مر: كنند. (5). دب: قسم. (6). مج، مب: ام عمرو، دب: اعمرو. (7). همه نسخه بدلها: نمي كند. (8). همه نسخه بدلها زيد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به مج از قرآن كريم افزوده شد. (10). مب، مر: از آن كه. صفحه : 106 آن خواهي كه قوم موسي از موسي خواستند پيش از اينكه! و آنچه ايشان از موسي- عليه السّلام- خواستند آن بود كه، ايشان موسي- عليه السّلام- را گفتند: خداي تعالي را- جل ّ جلاله- به ما نماي معاينه، چنان كه خداي- عزّ و جل ّ از ايشان حكايت كرد كه: لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً«1» يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ أَن تُنَزِّل َ عَلَيهِم كِتاباً مِن َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسي أَكبَرَ مِن ذلِك َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه َ جَهرَةً«2». آنگاه«3» بيان كرد كه: مثل سؤال ايشان كردن، بدل كردن باشد كفر را به ايمان، اگر سؤالش كفر باشد همانا اعتقادش ايمان نباشد. وَ مَن يَتَبَدَّل ِ الكُفرَ بِالإِيمان ِ فَقَد ضَل َّ سَواءَ السَّبِيل ِ، اشارت است به آن سؤال كردن در حق ّ خداي تعالي آنچه بر او روا نباشد و بدو لايق نبود، به اعتقاد جواز«4» آن كفر باشد، و هر كه كافر شود و كفر به ايمان بدل كند يعني

ايمان رها كند و اختيار ايمان نكند و به بدل آن كفر آرد او راه راست گم كرده باشد. و سَواءَ السَّبِيل ِ، ميانه راه باشد، يعني جادّه راه، بيانه«5»: فَاطَّلَع َ فَرَآه ُ فِي سَواءِ الجَحِيم ِ«6»، اي في وسط الجحيم. وَدَّ كَثِيرٌ مِن أَهل ِ الكِتاب ِ، اينكه آيت در شأن گروهي جهودان آمد، و سبب«7» او آن بود كه: فنحاص«8» بن عازورا«9» و زيد بن قيس، عمّار ياسر را و حذيفه يمان«10» را«11» چون واقعه احد بيفتاد و وهني رسيد مسلمانان را گفتند«12»: اگر«13» شما حق«14» بودي، اينكه وهن نيفتادي شما را، از او برگردي و به دين ما در آيي كه آن بهتر باشد شما را. عمّار ياسر گفت: شما چه گويي«15» در«16» نقض عهد! گفتند: عظيم باشد، ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 55. [.....] (2). سوره نساء (4) آيه 153. (3). مج: آنك. (4). همه نسخه بدلها از. (5). همه نسخه بدلها: بيانش. (6). سوره صافّات (37) آيه 55. (7). همه نسخه بدلها نزول. (8). دب، آج، لب، فق، مب: فيحاص. (9). كذا: در اساس، مج، وز، دب: عادو، آج، لب، فق، مب، مر: عادورا. (10). دب، آج، لب، مر: يماني. (11). همه نسخه بدلها گفتند. (12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). مج: اگر پيغمبر، وز: اگر پيغامبر، ديگر نسخه بدلها: كه اگر پيغمبر. (14). مر: بر حق، مب: به حق. (15). وز: چه كردي، دب: مي گوييد. [.....] (16). دب، مب: از. صفحه : 107 گفتند«1»: ما با خداي عهدي كرده ايم كه هرگز به محمّد كافر نشويم. فنحاص«2» گفت: امّا هذا فقد صبا، اينكه مرد صابي باشد. عمّار گفت: امّا انا فقد رضيت باللّه ربّا

و بالإسلام دينا و بمحمّد نبيّا«3» و بالقرآن اماما«4» و بالكعبة قبلة و بالمؤمنين اخوانا، گفت: من باري راضيم به آن كه خداوند من خداي باشد، و اسلام دين من باشد [و محمّد پيغامبرم باشد]«5» و قرآن امام من«6» باشد و كعبه قبله ام و مؤمنان برادرانم باشند. آنگه بيامدند و رسول را- عليه السّلام- خبر كردند«7». رسول- عليه السّلام- بر ايشان ثنا كرد و گفت: اصبتما الخير و افلحتما، به خير رسيدي و فلاح يافتي [129- ر]. وَدَّ، اي تمنّا و اراد. بسيار كسان از اهل كتاب، يعني جهودان مي خواهند و تمنّا مي كنند كه شما را از ايمان به كفر برگردانند. و كُفّاراً، منصوب است بر حال از مفعول. و حَسَداً، منصوب است بر مفعول له، و روا بود كه مصدر فعل«8» محذوف بود، يعني حسدوا حسدا، و اصل حسد در لغت حك ّ الشّي ء بالشّي ء، چيزي در چيزي سودن باشد چنان كه خراشيده شود، و از اينكه جا بيل را محسد گويند كه آلت خدش است و قراد را اعني«9» كرهه را حسدل گويند به زيادت «لام»، چنان كه عبد را عبدل گويند، و در«10» معني قول شاعر از اينكه جاست كه گفت: اصبر علي مضض الحسو

د فان ّ صبرك قاتله كالنّار تأكل نفسها

ان لم تجد ما تأكله گفت: صبر كن بر خشم و حسد حاسد كه صبر تو و حسد حاسد«11» او را بكشد چون آتش كه چون چيزي نيابد كه بخورد خود را بخورد، يعني حسد حاسد دل او را بخورد. و رسول- عليه السّلام- در ذم ّ حسد گفت: ان الحسد ليأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب ، گفت: حسد«12»

حسنات را چنان بخورد كه آتش هيزم را. ----------------------------------- (1). مب: گفت. (2). آج، لب، فق: فيحاص. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر و بعلي ّ اماما. (4). مر: ندارد، ديگر نسخه بدلها: كتابا. (5). اساس: ندارد، با توجّه به اصل روايت، از مج افزوده شد، دب، آج، لب، فق، مر، مب و امير المؤمنين علي امام من باشد. (6). همه نسخه بدلها: كتابم. (7). همه نسخه بدلها: خبر دادند. (8). همه نسخه بدلها: فعلي. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبارت «قراد را اعني» را ندارد. (10). همه نسخه بدلها اينكه. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر حاسد. صفحه : 108 و امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: الحاسد مغتاظ علي من لا ذنب له گفت: حاسد خشمناك است بر آن كس كه او را گناهي نبود. و در مثل گفته اند: «الحسود لا يسود» ، حسود هرگز سيّد نشود. و هيچ چيز نيست كه زيانكارتر بود و سودمندتر از حسد، اعني حاسد را و محسود را. امّا حاسد را جگر خورد و امّا محسود را رفعت دهد، پنداري حاسد را بر گماشته اند تا آن كس را كه مردمان ندانند و نشناسند ذكر مي كند و نام او تازه مي دارد، و نكو گفت ابو تمّام طائي«1» اينكه معني: و اذا اراد اللّه نشر فضيلة

طويت اتاح لها لسان حسود لولا اشتعال النّار فيما جاورت

ما كان يعرف طيب عرف العود و ديگري مي گويد كه بر او حسد برده اند«2»: انّي حسدت فزاد اللّه في حسدي

لا عشت ما عشت يوما غير محسود لا يحسد المرء الّا من فضائله

بالفضل و العلم و النّعماء و الجود و ديگري گويد: ان يحسدوني فانّي غير لائمهم

قبلي من النّاس اهل الفضل قد حسدوا فدام لي و لهم ما لي و ما بهم

و مات اكثرنا غيظا بما يجد انا الشّجا وجدوني في حلوقهم

لا ارتقي صدرا منها و لا ارد و از اينكه جا گفت حق تعالي«3»- جل جلاله- در حق ّ امير المؤمنين علي- عليه الصّلوة و السّلام- چون حاسدان بر او حسد بردند: أَم يَحسُدُون َ النّاس َ عَلي ما آتاهُم ُ اللّه ُ«4»- الاية، و از عايشه روايت كرده اند كه گفت: روزي رسول- عليه السّلام- در حجره من بود. جماعتي جهودان آمدند و دستوري خواستند، من در حجاب شدم و ايشان در آمدند و رسول را خطاب«5» كردند كه: السّلام عليك يا محمّد. رسول- عليه السّلام- دانست، و ليكن به كرم و حلم اغضاء كرد. چيزي پرسيدند و برفتند. مرا سخت آمد، همّت كردم كه جواب دهم [129- پ] ايشان را چون برفتند جماعتي دگر آمدند و همچنين ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها در آن بيتها. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برده بودند. (3). مج، وز، آج، فق، مب، مر: قديم. (4). سوره نساء (4) آيه 54. (5). همه نسخه بدلها: خطابي. صفحه : 109 گفتند، گفت: مرا صبر نماند، من گفتم از پس پرده: و عليكم السّام و اللّعنة و الغضب يا اعداء اللّه. رسول- عليه السّلام- مرا گفت: خاموش باش. چون ايشان برفتند، رسول- عليه السّلام- مرا ملامت كرد و گفت: چرا سخن گفتي! گفتم: يا رسول اللّه؟ من بر خويشتن مالك نبودم

كه جواب ندهم، گفت: نداني كه جهودان قومي اند حسود و بسيار حسد، و بر هيچ چيز حسد ايشان بيشتر نيست از خصال مسلمانان، از آن كه بر سلام، كه حق تعالي به تحيّت ما كرده است، و آن تحيّت اهل بهشت است، و بر آمين گفتن به عقب دعا. پس هر كه حسد كار بندد، به جهودان اقتدا كرده باشد. مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَهُم ُ الحَق ُّ، پس از آن كه حق، ايشان را روشن شد، يعني پس از آن كه بدانستند و بشناختند كه تو رسول خدايي، و نعت و صفت تو در توريت بخواندند. آنگه حق تعالي گفت: رها كني ايشان را، فَاعفُوا وَ اصفَحُوا، ايشان را عفو كني. و «صفح» عفو باشد، و اصل او اعراض بود حتّي تبد و صفحة وجهك، از او بگردي«1» تا جانب رويت پيدا شود. حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ، تا خداي تعالي كار خود يا «2» فرمان خود بيارد. عبد اللّه عبّاس گفت به روايت إبن ابي طلحه«3»: اينكه منسوخ است بقوله: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم«4» ...، و اينكه قول قتاده است و ربيع«5» انس و سدّي. و بهري دگر گفتند منسوخ است بقوله: قاتِلُوا الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ لا بِاليَوم ِ الآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُون َ ما حَرَّم َ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ«6»- الاية. و محمّد بن علي ّ الباقر- عليهما السّلام- گفت: خداي تعالي رسول را- عليه السّلام- قتال نفرمود تا اينكه آيت آمد: أُذِن َ لِلَّذِين َ يُقاتَلُون َ بِأَنَّهُم ظُلِمُوا وَ إِن َّ اللّه َ عَلي نَصرِهِم لَقَدِيرٌ«7». ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا از او بگرديد. (2). همه نسخه بدلها: با. (3). همه نسخه بدلها كه. (4). سوره

توبه (9) آيه 5. (5). مج، وز، مب، مر و. (6). سوره توبه (9) آيه 29. (7). سوره حج (22) آيه 39. صفحه : 110 جبريل بيامد و اينكه آيت بياورد، و تيغي از آسمان بياورد و در گردن رسول افگند، و هر آيت كه آيت سلّم و صلح و مدارا بود به اينكه آيت منسوخ كرد، حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ، كلبي گفت از عبد اللّه عبّاس: بامره في«1» القتال، تا فرمان خداي بيايد در قتال. آنگه فرمان خداي آمد در بني قريظه به قتل و سبي تا مردان را بكشتند و زنان را آواره كردند و برده بردند، و در بني النّضير به جلا و نفي و تا ايشان را از زمين خود به زمين شام راندند. و ابو مسلم گفت: حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ، يعني آنچه وعده داد از نصرت و فتح و اظهار دين اسلام و اعلاء كلمه او، چنان كه دگر جا گفت: فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ«2». بهري دگر گفتند: حَتّي يَأتِي َ اللّه ُ بِأَمرِه ِ، بالموت«3» و العقاب، تا خداي تعالي ايشان را هلاك بر آرد و از دنيا با سراي عقاب برد. بهري دگر گفتند: معني آن است كه تا بميرند يا ايمان آرند. و بعضي ديگر گفتند: تا مسلمانان را قوّتي و عددي«4» و عدّتي پيدا شود. و بيشتر مفسّران بر آنند كه: تا فرمان خداي تعالي بيايد در حق ّ اهل كتاب، امّا به آن كه ايمان آرند يا قبول جزيه كنند و جزيه بدهند ذليل و صاغر [130- ر]، و شرايط ذمّه را مراعات كنند، و يا بكشندشان اگر اينكه نكنند. اگر

گويند چگونه گفت: فَاعفُوا وَ اصفَحُوا، و عفو كسي كند كه قادر باشد و مسلمانان ضعيف و عاجز بودند! جواب آن است كه گوييم: حق تعالي گفت مسلمانان را در اينكه سخنها و ايذاء و سفاهت كه اينان مي كنند و شما مي توانيد كه جواب دهيد، مدهيد تا آنگه كه خدا فرمان دهد به آنچه شرح داده شد. إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، خداي تعالي بر همه چيز قادر است.

[سوره البقرة (2): آيات 110 تا 114]

[اشاره]

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِن خَيرٍ تَجِدُوه ُ عِندَ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (110) وَ قالُوا لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلاّ مَن كان َ هُوداً أَو نَصاري تِلك َ أَمانِيُّهُم قُل هاتُوا بُرهانَكُم إِن كُنتُم صادِقِين َ (111) بَلي مَن أَسلَم َ وَجهَه ُ لِلّه ِ وَ هُوَ مُحسِن ٌ فَلَه ُ أَجرُه ُ عِندَ رَبِّه ِ وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (112) وَ قالَت ِ اليَهُودُ لَيسَت ِ النَّصاري عَلي شَي ءٍ وَ قالَت ِ النَّصاري لَيسَت ِ اليَهُودُ عَلي شَي ءٍ وَ هُم يَتلُون َ الكِتاب َ كَذلِك َ قال َ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ مِثل َ قَولِهِم فَاللّه ُ يَحكُم ُ بَينَهُم يَوم َ القِيامَةِ فِيما كانُوا فِيه ِ يَختَلِفُون َ (113) وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن مَنَع َ مَساجِدَ اللّه ِ أَن يُذكَرَ فِيهَا اسمُه ُ وَ سَعي فِي خَرابِها أُولئِك َ ما كان َ لَهُم أَن يَدخُلُوها إِلاّ خائِفِين َ لَهُم فِي الدُّنيا خِزي ٌ وَ لَهُم فِي الآخِرَةِ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (114)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: القتل. (2). سوره توبه (9) آيه 24. (3). مب، مر: الموت. [.....] (4). مب: عدد، فق: عدد را. صفحه : 111 به پاي داريد نماز را و بدهيد زكات را و آنچه در پيش داريد براي خود از نيكي بيابيد آن را نزديك خداي، بدرستي كه خداي بدانچه شما كنيد بيناست. گفتند نشود در بهشت الّا آن كه باشد جهود يا ترسا آن آرزوهاي ايشان است، بگو بياريد حجّتتان اگر شما راست همي گوييد«1». آري آن كس كه بسپارد روي خود خداي را و او نيكوكار بود، او را بود مزدش بنزديك خدايش، و ترسي نبود بر ايشان و نه ايشان اندوهگن«2» شوند. گفتند جهودان نيستند ترسايان بر چيزي، و گفتند ترسايان نيستند جهودان

بر چيزي، و ايشان همي خوانند كتاب را، يعني توريت و انجيل، همچنين گفتند آنان كه نمي دانند«3» مانند گفتار ايشان، خداي داوري كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه بودند ايشان در آن خلاف مي كنند. كيست«4» ظالمتر از آن كس او منع كند مسجدهاي خداي را كه ياد كنند در آن جا نام او، و سعي كنند در ويراني آن اينانند كه نبود ايشان را كه در آن جا شوند الّا ترسان«5»، ايشان راست در دنيا هلاكي و ايشان راست در آخرت عذابي بزرگ. قديم- جل ّ جلاله- چون صحابه رسول را و مسلمانان را آنچه مصلحت«6» ايشان بود ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: راست نگريد. (2). مج، وز: را اندوهي، آج، لب، فق: اندوهگين. (3). آج، لب، فق: ندانستند. (4). آج، فق: و كيست. (5). آج: از ترسايان، لب، فق: ترسايان. (6). همه نسخه بدلها با اهل كتاب. صفحه : 112 در باب عفو و صفح و مدارا و حسن معاشرت با اهل كتاب بفرمود«1» انتظار فرج را و آمدن فرمان خدا را، گفت: آنچه به خاصّه شما متعلّق است از عبادات ابدان و اموال، نيز به پاي داريد از اقامت نماز و ايتاء زكات، اينكه وجه اتّصال آيت است به آيت متقدّم، و كلام در اقامت نماز و ايتاء زكات مستوفي برفت در آيات متقدّم«2». قوله: وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم، «ما» مجازات راست، و جزاي او تَجِدُوه ُ است، و «نون» از هر دو فعل به جزم شرط و جزا بيفتاد«3»، گفت: و هر آنچه تقديم كني و در پيش افگني«4» براي خود بازيابي بنزديك خداي- عزّ و جل ّ. و «من» تبيين راست. و مراد

به «خير» صدقه است. بعضي گفته اند«5» [130- پ]: مراد به «خير» مال است، نظيره قوله تعالي: إِن تَرَك َ خَيراً«6» يَمحَق ُ اللّه ُ الرِّبا وَ يُربِي الصَّدَقات ِ«11». در خبر هست كه: يك روز مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ ما بالنا«12» نكره الموت! ما را چه بوده است كه«13» مرگ را كارهيم! گفت: قدّم مالك فان ّ قلب كل ّ امرئ عند ماله، گفت: مالت از پيش بفرست كه دل هر كس بنزديك مالش بود. و در خبر هست كه رسول- عليه السّلام- گفت: چون بنده يا پرستاري با پيش ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به جاي آوردند. (2). همه نسخه بدلها: مقدّم. (3). مج، وز: بيوفتاد و، مر: بيوفتد و، ديگر نسخه بدلها و. (4). همه نسخه بدلها از نيكي. (5). اساس و گفته اند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد، همه نسخه بدلها: و گفته اند. (6). سوره بقره (2) آيه 180. (7). مج، وز، آج: تحريض. [.....] (8). آج: مدّخرا. (9). دب، فق، مر و. (10). دب، آج، فق، مب، مر: كفّه اش. (11). سوره بقره (2) آيه 276. (12). وز: بلنا. (13). همه نسخه بدلها، بجز مر ما. صفحه : 113 خداي شود، يقول النّاس ماذا خلّف و تقول الملائكة ماذا قدّم، همه همّت مردم آن«1» بود كه گويند: چه بگذاشت، و همه همّت فريشتگان آن«2» كه گويند: چه از پيش بفرستاد. حميد طويل روايت كند از انس مالك كه گفت: چون فاطمه زهرا- عليها السّلام- با جوار رحمت ايزدي شد، امير المؤمنين- عليه السّلام- در مرثيه او اينكه دو بيت گفت: لكل ّ اجتماع من خليلين فرقة

و كل ّ الّذي دون الفراق قليل و ان ّ افتقادي فاطما بعد احمد

دليل علي أن لا يدوم خليل آنگه در گورستان رفت و گفت: السّلام عليكم يا اهل القبور، اموالكم قسمت و دياركم سكنت و نسائكم نكحت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم ، سلام بر شما باد اي اهل گورها، مالهايتان باز بخشيدند و سراهايتان در او نشستند، و زنانتان شوهران باز كردند. اينكه خبر آن است كه بنزديك ماست، خبر آنچه بنزديك شماست چيست! هاتفي از كناري آواز داد: ما اكلنا ربحنا و ما قدّمنا وجدنا و ما خلّفنا خسرنا، آنچه خورديم سود كرديم، و آنچه از پيش بفرستاديم يافتيم، و آنچه باز گذاشتيم«3» زيان كرديم. و رسول- صلّي اللّه عليه و آله- چنين گفت كه: ليس لك من مالك الّا ما أكلت فافنيت او لبست فابليت او تصدّقت فأمضيت ، گفت: از مال تو تو را نصيب نيست الّا آنچه بخوردي«4» فاني كردي«5»، يا در پوشيدي كهنه كردي، يا بدادي بگذرانيدي. و در خبر است كه: رسول اللّه- عليه السّلام- گوسپندي به حجره عايشه بكشت، درويشان مدينه خبر بيافتند مي آمدند و مي خواستند، و رسول- عليه السّلام- مي داد. چون شب در آمد از آن گوسپند هيچ نمانده بود الّا گردنش. عايشه را پرسيد كه از اينكه ذبيحه چه مانده است! گفت: هيچ نمانده مگر گردنش. گفت«6»: ماند«7» مگر گردنش، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مردمان آن. (2). همه نسخه بدلها، بجز دب بود. (3). وز: باز گذاشتيم. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (5). كردي/ كرديد. (6). دب، آج، لب، فق،

مب، مر بگوي همه. (7). دب، لب، مب، مر: مانده. صفحه : 114 اشارت بدين فرمود كه حق تعالي گفت: ما عِندَكُم يَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه ِ باق ٍ«1» [131- ر]، و نكو گفت شاعر: قدّم لنفسك شيئا

و انت مالك مالك من قبل ان تتلاشي

و لون حالك حالك و ديگري گويد: افعل الخير ما بدا و تهيّا

علم الخير لائج في الثريّا انّما أنت أنت ما دمت حيّا

فاذا مت ّ صرت تأويل رؤيا پس به غنيمت دار تا«2» تو را باز گذاشته اند و تو ممكني«3» و تو را خير كردن ممكن است، تأخير و تقصير مكن. قدّم جميلا اذا ما شئت تفعله

و لا تؤخّر ففي التّأخير آفات الست تعلم ان ّ الدّهر ذو غير

و للمكارم و الاحسان اوقات تا كارت روان است، و بادت جهان است، و هوايت صافي است، و آب به جوي تو است، پيش از آن كه آبت برود و بادت بنشيند و كارت فرو ماند. رب ّ ريح لأناس عصفت

ثم ّ ما ان لبثت ان سكنت و كذاك الدّهر في اطواره

قدم زلّت و اخري ثبتت و كذا الايّام من عاداتها

انّها مفسدة ما اصلحت چه هر چه كردي و خواهي كرد«4» من به آن عالم«5» و بصيرم، هيچ بر من نبشود از خير، و بر من فرو نشود از شرّ. قوله: وَ قالُوا لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلّا مَن كان َ هُوداً أَو نَصاري، قديم«6» تعالي حكايت مي كند از موافقت جهودان و ترسايان با يكديگر، با همه مخالفت و معادات كه از ميان ايشان بود براي مظاهرت و معاونت يكديگر بر رسول-

عليه السّلام، چه«7» رسول به نسخ شرع ايشان [آمد]«8» چون دشمني از خود قويتر ديدند موافقت نمودند بر سبيل منافقت، به زبان نه به دل، براي آن كه «عند الشّدائد تذهب الاحقاد»، ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آيه 96. [.....] (2). همه نسخه بدلها: كه. (3). همه نسخه بدلها: متمكني. (4). همه نسخه بدلها: خواهي كردن. (5). همه نسخه بدلها: عالمم. (6). همه نسخه بدلها: اللّه. (7). دب: چو. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج افزوده شد. صفحه : 115 ندانستند«1» كه آن كار نه آن جاست كه به موافقت ايشان با يكديگر و مخالفت ايشان با رسول خلل يابد، گفتند: در بهشت نشود الّا آن كه جهود باشد يا ترسا، اينكه قولي است. قولي دگر آن است كه: حق تعالي بر طريقه عرب كه از ايشان معروف است «العرب تلف ّ الخبرين لفّا فترمي بهما رميا ثقة منها بان ّ السّامع يضع كلّا منهما موضعه»، عرب دو خبر مختلف بگيرند«2» و به هم بر پيچند و بيندازند«3» براي آن كه دانند«4» و واثق باشند«5» كه شنونده هر يك به جاي خود بنهد، مثالش قوله: جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ لِتَسكُنُوا فِيه ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه ِ«6» هُوداً، جمع هائد، كعوذ و عائذ، و عوط و عائط«15»، من هاد اذا مال، و بيان اينكه رفت«16» پيش از اينكه«17» اماني ّ جمع امنيّة، ----------------------------------- (1). مج: بدانستند، وز: بدانست. (2). همه نسخه بدلها: بگيرد. (3). همه نسخه بدلها: بر پيچد و بيندازد. (4). همه نسخه بدلها: داند. (5). همه نسخه بدلها: باشد. (6). سوره قصص (28) آيه 73. (7). مج، وز، آج، لب، فق: بيارامي/ بياراميد. [.....]

(8). وز: تفضّل. (9). مج، وز، آج، لب: كني/ كنيد. (10). مب: بيخت. (11). مب: خداوند. (12). همه نسخه بدلها آيت. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ترسايان. (14). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (15). وز، مب، مر: غوط و غائط. (16). همه نسخه بدلها: برفت. (17). همه نسخه بدلها تلك امانيّهم، اينكه آرزوي ايشان است. صفحه : 116 و امير المؤمنين«1»- عليه السّلام- مي گويد: لا تتّكل علي المني فانّها بضايع النّوكي گفت«2»: بر تمنّا اعتماد نكني كه آن بضاعت احمقان است، و از اينكه جا گفت رسول- عليه السّلام- الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و العاجز من اتبع نفسه هواها و تمنّي علي اللّه، زيرك آن كس باشد كه حساب خود بكند و براي قيامت عملي كند، و عاجز آن بود كه نفس را از قفاي هوا ببرد و تمنّا كند بر خدا، تمنّا بيشتر محال باشد. و گفتند: تِلك َ أَمانِيُّهُم، اي أكاذيبهم و أباطيلهم، و اصل كلمت من مني يمني باشد اذا قدّر، قال الشّاعر:

تّي تبيّن ما يمني لك الماني اي ما يقدّر لك المقدّر«3»، و منه المنيّة للموت، و اينكه چنان است كه در عبارت«4» فارسيان«5» آيد چون چيزي چنين شنوند از كسي كه سخني مي گويد بر وفق مراد و هواي خود، نمي گويم«6» چه ات«7» آرزو مي آيد«8». گفت«9»: اينكه دعوي است، دعوي را بيّنت و برهان بايد، قُل هاتُوا بُرهانَكُم. كوفيان گفتند: اصل «هات» آت بوده است اي اعظ، آنگه همزه را «ها» كردند براي آن كه از يك مخرج بيرون مي آيد، و آن حلق است كه «ها» و «همزه» از حروف حلقند.

و جمع «برهان»، براهين باشد كقربان و قرابين و سلطان و سلاطين، گفت: اگر راست مي گوييد«10» حجّت بياريد كه دعوي بي حجّت پيش نرود. من ادّعي شيئا بلا شاهد

لا بدّ ان تبطل دعواه آنگه رد كرد بر ايشان و ايشان را تكذيب كرد و گفت: نه چنين است كه شما گفتيد«11»، بل هر كه استسلام كند و انقياد نمايد خداي تعالي را و روي خود بسپارد و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. (2). همه نسخه بدلها، بجز مر نگر. (3). مج، دب، مب، مر: المقدور. (4). همه نسخه بدلها ما. [.....] (5). همه نسخه بدلها: پارسيان. (6). وز، دب، آج، لب، مر: نمي گوييم. (7). اساس: چه ئت/ چه ات، چه ايت. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: چه آرزويي مي كند، مر: چه آرزويي مي كنيم. (9). همه نسخه بدلها: آنگه گفت. (10). مج، وز، آج، لب، فق: مي گويي/ مي گوييد. (11). آج، لب، فق: گفتي/ گفتيد. صفحه : 117 فرو نهد خداي را- جل ّ جلاله- فَلَه ُ أَجرُه ُ، يعني هر كه مسلمان باشد نه جهود و ترسا به بهشت او رود«1»، و اينكه قول عبد الله عبّاس است. و ديگر مفسّران گفتند: بلي آن كس از جمله جهودان و ترسايان كه رجوع كند از آن ملّت و طريقه، و به دين مسلماني در آيد، فَلَه ُ أَجرُه ُ. و اصم ّ گفت معني آيت آن است كه: جهودان و ترسايان ديني دارند كه چون دعوي آن دين كنند دعوي ايشان را حجّت نباشد، بلي آن كس كه مسلمان باشد ديني دارد كه چون دعوي آن كند او را بر دعوي خود حجّت و برهان

باشد اينكه جا، و آن جا ثواب بهشت، و اينكه بعيد است چه در او تعسّفي هست. اگر گويند: نه «بلي» در جواب سخني گويند كه متضمّن نفي بود، اينكه جا چه رفته است كه مقتضي آن است! گوييم: نهاد كلام دليل«2» مي كند بر كلامي متضمّن«3» نفي را، و تقدير آن است كه: چون جهودان و ترسايان گفتند: به بهشت نشود الّا آن كس كه جهود«4» باشد يا ترسا«5»، پنداري قايلي گفت: خود هيچ كس به بهشت نشود، جواب دادند كه: بَلي مَن أَسلَم َ وَجهَه ُ لِلّه ِ. [و اگر گويند: «بلي» جواب آن است كه گفت: لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلّا مَن كان َ هُوداً أَو نَصاري«6»، صواب باشد و به اينكه تعسّف حاجت نبود]«7». اگر گويند: چرا تخصيص كرد «وجه» را! گوييم: يك جواب از اينكه آن است كه روي [132- ر] شريفترين اعضاست، براي آن كه حواس بر اوست و نظر با اوست، و عرفان و تمييز«8» با او باشد چون روي كه شريفترين اعضاست مبذول و مسلّم باشد، دگر اعضا ممنوع نبود. جوابي ديگر آن است كه: «وجه» كنايت است و عبارت از همه اندام، چنان كه گفت: كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ إِلّا وَجهَه ُ«9» ...، المعني الّا هو. و قوله: ----------------------------------- (1). مج: آورد. (2). همه نسخه بدلها: دليلي. (3). همه نسخه بدلها معني. (4). آج، لب، فق، مر: جهودان. (5). آج، لب، فق، مر: ترسايان. (6). مب اينكه. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] (8). همه نسخه بدلها: تميز. (9). سوره قصص (28) آيه 88. صفحه : 118 إِلَّا ابتِغاءَ وَجه ِ رَبِّه ِ الأَعلي«1»، اي ابتغاء ربّه بمعني ثواب ربّه. وجهي دگر

آن است كه: سجده كه سر عبادت و غايت شكر است، به روي باشد، براي آن وجه را تخصيص كرد، و زيد بن عمرو بن نفيل گويد در اينكه معني«2»: و اسلمت وجهي لمن اسلمت

له الارض تحمل صخرا ثقالا«3» و اسلمت وجهي لمن اسلمت

له المزن تحمل عذبا زلالا«4» و اسلام، تن بدادن باشد، يقال: اسلمت لكذا«5». و اسلام، بسپاردن و تسليم كردن باشد، يقال: اسلمت اليه كذا، و اسلام، سلّم دادن باشد، يقال: اسلمت في كذا، و آن كه اسلام عرفي است كه مسلماني باشد از قسمت اوّل بود كه معني او انقياد باشد. قوله: وَ هُوَ مُحسِن ٌ، «واو» حال راست، و بيشتر از پس او مبتدا و خبر آيد، چنان كه: جاءني زيد و هو راكب، و نيز فعل و فاعل آيد چنان كه: ضربت زيدا و قد جرّدته من ثيابه، و او در عمل نكوكار باشد. و گفته اند: مراد آن است كه: و هو مخلص في عمله. فَلَه ُ أَجرُه ُ، «فا» براي جواب شرط آمد، براي آن كه هر گه كه در جواب شرط مبتدا و خبر افتد«6» لا بدّ باشد از «فا». و اجر و اجرت، مزد عمل باشد. عِندَ رَبِّه ِ، بنزديك خداي تعالي، نه به معني مكان، به معني اختصاص ثواب به قديم تعالي و به معني دوري از فوت«7» و ضياع تا بدانند كه آنچه بنزديك او بود ضايع نشود. وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ، و حدّ خوف و حزن پيش از اينكه برفت، و نيز«8» «من» لفظي است موحّد اللّفظ مجموع المعني، براي آن كه يك بار كنايت با لفظ بود كه: فَلَه ُ

أَجرُه ُ عِندَ رَبِّه ِ، و يك بار با معني كه: وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ بر جمع، و آيت مثال بسيار دارد در قرآن، منها قوله: وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ حَتّي إِذا خَرَجُوا مِن عِندِك َ«9» وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ وَ جَعَلنا عَلي قُلُوبِهِم أَكِنَّةً«10». ----------------------------------- (1). سوره ليل (92) آيه 20. (2). آج، لب، مر شعر. (3). همه نسخه بدلها: مصراع دوم بيت دوم را آورده اند. (4). همه نسخه بدلها: مصراع دوم بيت اوّل را نقل كرده اند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: في كذا. (6). همه نسخه بدلها: آيد. (7). دب، لب، فق، مب: قوت. (8). مج، وز رفت كه، ديگر نسخه بدلها كه. (9). سوره محمّد (47) آيه 16. (10). سوره انعام (6) آيه 25. صفحه : 119 قوله: وَ قالَت ِ اليَهُودُ، عبد اللّه عبّاس گويد: سبب نزول آيت آن بود كه چون ترسايان نجران بنزديك رسول آمدند، احبار«1» جهودان مدينه بيامدند و با ايشان مناظره كردند. مردي نام او رافع بن حرمله ايشان را گفت: ما انتم علي شي ء، شما بر هيچ نه ايد«2»، و انكار كرد عيسي را و نبوّت«3» و كتاب او را. و يكي از ترسايان نجران گفت: بل شما كه جهودانيد بر هيچ نه ايد، و انكار كرد نبوّت موسي را و كتاب او را. خداي تعالي اينكه معني از ايشان باز گفت و حكايت كرد: وَ قالَت ِ اليَهُودُ لَيسَت ِ النَّصاري عَلي شَي ءٍ وَ قالَت ِ النَّصاري [132- پ] لَيسَت ِ اليَهُودُ عَلي شَي ءٍ، و اينكه آيت مقوّي قول آن كس است كه گفت در آيت مقدّم كه: وَ قالُوا لَن يَدخُل َ الجَنَّةَ إِلّا مَن كان َ هُوداً

أَو نَصاري. هر يكي از ايشان تزكيت دين خود كردند و تقويت قول خود، جهودان گفتند: لا دين الّا اليهوديّة و لا يدخل الجنّة الّا من كان هودا، و ترسايان در حق ّ خود هم اينكه دعوي بكردند. و در آثار مي آيد كه: چون سفيان ثوري اينكه آيت خواندي، گفتي: صدقوا و اللّه، هر دو گروه راست گفتند. وَ هُم يَتلُون َ الكِتاب َ، «واو» حال راست، يعني اينكه قول مي گويند در حالي كه هر يكي از ايشان كتاب خود مي خواندند«4»، هم آن نهاد دارد كه آيت اوّل «من لف ّ الخبرين لفّا و الرّمي بهما رميا، اي و كل ّ واحد من الفريقين يتلوا كتابه. و تفصيل آن كه جهودان كتاب خود مي خوانند«5»، و آن توريت است، و در توريت حديث عيسي است و نبوّت او، و بشارت به او. و ترسايان كتاب خود مي خوانند، و آن انجيل است، و در او حديث موسي است و صحّت نبوّت او، آنگاه هر دو در هم پيچيد«6» و به يك جا بگفت براي آن كه بر سامع ملتبس نخواهد شدن، و ايشان كتاب مي خوانند و مي دانند كه هر دو حق ّ است و صدق است و كلام خداست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). وز، آج، فق: نه. [.....] (3). مج، دب، وز، آج، لب، فق، مب او را. (4). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: مي خواند، دب: بخواند و. (5). همه نسخه بدلها: مي خواندند. (6). همه نسخه بدلها: بيخت. صفحه : 120 كَذلِك َ قال َ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ مِثل َ قَولِهِم، بعضي مفسّران«1» گفتند: مراد پدران ايشانند كه از پيش ايشان بودند، پيغمبران خود را همچنين گفتند. مقاتل گفت: مراد مشركان

عربند كه محمّد را همين گفتند كه: تو بر چيزي نه اي. إبن جريج گفت: عطا را پرسيدند«2» كه اينان كه اند! گفت: امم انبياء سالفه«3»، چون: نوح و لوط و هود و صالح و شعيب- عليهم السّلام- هر امّتي پيغمبر خود را تكذيب كردند، و گفتند: تو بر چيزي نه اي، فَاللّه ُ يَحكُم ُ بَينَهُم يَوم َ القِيامَةِ. آنگه حق تعالي بر سبيل تهديد و وعيد گفت«4»: هر يكي از ايشان در حق ّ خود بر وفق رأي خود تصويب قول خود و تخطئه مذهب خصم مي كند، و هر يكي در قول خود مدّعي است، و از ميان دو مدّعي حاكمي بايد خداي- جل ّ جلاله- كه احكم الحاكمين است، فرداي قيامت ميان ايشان حكم بكند در آنچه ايشان در آن خلاف مي كنند. وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن مَنَع َ مَساجِدَ اللّه ِ- الاية، سبب نزول آيت آن بود در قول قتاده و سدّي كه: بخت نصّر و قومش براي كشتن يحيي زكريّا بيامدند و بني اسرايل را بكشتند و فرزندان ايشان را به بردگي«5» ببردند و بيت المقدّس را خراب كردند. بهري«6» دگر گفتند: آن كه اينكه كرد مردي بود نام او ططوس بن اسيسا بيامد و با بني اسرايل كارزار كرد و بيت المقدّس خراب كرد و آن را مزبله ساخت و جيف و سرگين در او بيفگند«7» و آن همچنان خراب بود، تا چون مسلماني قوّت گرفت مسلمانان آن را عمارت كردند، خداي تعالي به اينكه آيت ايشان را خواست، و به مساجد بيت المقدّس خواست، و اضافت با خداي اضافت تخصيص است [133- ر] به تشريفي كه حق تعالي مساجد را داده بود بر دگر بقاع. أَن يُذكَرَ فِيهَا اسمُه ُ،

«ان» مع الفعل در تأويل مصدر است، و محل ّ او از اعراب نصب است براي آن كه مفعول دوم «منع» است چه«8» او متعدّي باشد به دو ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر ديگر. (2). همه نسخه بدلها: پرسيدم. (3). همه نسخه بدلها: امم الانبياء السّالفه. (4). مب كه. (5). دب: برده. (6). آج، لب، فق، مب، مر: بعضي. (7). مب: بينداخت. (8). دب، آج، لب، مر: چو، فق: چون. صفحه : 121 مفعول، يقال: منعته كذا، تقدير چنين است كه: منع مساجد اللّه«1» الذّكر فيها، [و روا بود كه: «مساجد اللّه» من الظّرف المتّسع فيه باشد، اعني ظرفي به جاي مفعول به نهاده، چه«2» منع بر حقيقت تعلّق به ذاكر دارد و به ذكر، و تقدير چنين است: و من اظلم ممّن منع الذّاكرين من ذكر اللّه في المساجد- و مثالهاي ظرف متّسع رفته است در اينكه كتاب چند جاي]«3»، گفت: كيست در همه جهان كه ظالمتر و ستمكارتر بود از آن كس كه منع كند بندگان خداي را كه در مساجد و خانه هاي«4» خدا«5» ذكر او كنند و سعي كنند«6» در خراب و بيراني«7» آن، و اصل «سعي» به شتاب رفتن باشد، يقال: سعي في كذا و سعي الي كذا اذا اسرع فيه، و از اينكه جاست السّعي بين الصّفا و المروة، كه آن جا هروله اي باشد بين الميلين در موضعي معلوم، آنگه شايع شد تا«8» تعاطي و اشتغال به هر كار آن را سعي خوانند. أُولئِك َ ما كان َ لَهُم أَن يَدخُلُوها إِلّا خائِفِين َ، ايشان آنانند كه نباشد ايشان را كه در آن جا شوند الّا خايف و ترسناك. عبد اللّه

عبّاس گفت: پس از آن كه خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، هيچ جهود و ترسا در بيت المقدّس نشد الّا خايف و ترسان و متنكّر. بهري ديگر از مفسّران گفتند: اينكه لفظ خبر است و معني نهي«9»، چنان است كه حق تعالي گفت كه: ما كان َ لَهُم أَن يَدخُلُوها إِلّا خائِفِين َ، چنان كه گفت: وَ ما كان َ لَكُم أَن تُؤذُوا رَسُول َ اللّه ِ وَ لا أَن تَنكِحُوا أَزواجَه ُ مِن بَعدِه ِ أَبَداً«10»لَهُم فِي الدُّنيا خِزي ٌ، «خزي» هوان و هلاك بود. قتاده گفت: خزي حربي قتل بود، و خزي ذمّي جزيت، عبد اللّه بن عبّاس و مقاتل و كلبي گفتند: خزي اينكه قوم آن بود در دنيا كه مسلمانان شهرهاي ايشان بستدند و بگشادند از عموريّه و ----------------------------------- (1). وز بعد. (2). دب: چون، لب، فق، مر: چو. [.....] (3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). اساس: خانها/ خانه ها. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر روند. (6). اساس: كنند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). فق: ويراني. (8). آج، لب، فق، مب، مر در. (9). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: نهي است، مب: نفي است. (10). سوره احزاب (33) آيه 53. (11). مب قوله تعالي. صفحه : 122 قسطنطنيّه و همچنان سبي و غارت كردند. ابو هريره«1» روايت كند كه رسول«2»- عليه السّلام- گفت: قيامت بر نخيزد تا مدينه هرقل- يعني روم- نگشايند و مؤذّنان در او بانگ نماز نكنند، و آن مالهاي جمع كرده به سپرها«3» قسمت نكنند، تا چندان غنيمت يابند كه كس«4» چنان ديده نبود«5» ايشان در اينكه باشند خبر آيد«6» كه دجّال بيرون آمد و

خانه هاي«7» شما بگرفت. ايشان بشتابند و با دجّال قتال كنند. عطا و عبد الرّحمن«8» زيد گفتند: اينكه آيت در شأن مشركان مكّه آمد كه رسول- عليه السّلام- را منع كردند از مسجد الحرام، چنان كه گفت: هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«9» لَهُم فِي الدُّنيا خِزي ٌ، ايشان را [133- پ] باشد در دنيا«15» قتل و سبي و ذل ّ و هوان، و ايشان را در آخرت عذابي عظيم و بزرگ بود در دوزخ. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 115 تا 120]

[اشاره]

وَ لِلّه ِ المَشرِق ُ وَ المَغرِب ُ فَأَينَما تُوَلُّوا فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ واسِع ٌ عَلِيم ٌ (115) وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَداً سُبحانَه ُ بَل لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ كُل ٌّ لَه ُ قانِتُون َ (116) بَدِيع ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ إِذا قَضي أَمراً فَإِنَّما يَقُول ُ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ (117) وَ قال َ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ لَو لا يُكَلِّمُنَا اللّه ُ أَو تَأتِينا آيَةٌ كَذلِك َ قال َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم مِثل َ قَولِهِم تَشابَهَت قُلُوبُهُم قَد بَيَّنَّا الآيات ِ لِقَوم ٍ يُوقِنُون َ (118) إِنّا أَرسَلناك َ بِالحَق ِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسئَل ُ عَن أَصحاب ِ الجَحِيم ِ (119) وَ لَن تَرضي عَنك َ اليَهُودُ وَ لا النَّصاري حَتّي تَتَّبِع َ مِلَّتَهُم قُل إِن َّ هُدَي اللّه ِ هُوَ الهُدي وَ لَئِن ِ اتَّبَعت َ أَهواءَهُم بَعدَ الَّذِي جاءَك َ مِن َ العِلم ِ ما لَك َ مِن َ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ (120)

[ترجمه]

خداي«16» راست مشرق و مغرب«17» هر كجا روي فراز كني آن جاست روي خداي كه خدا بسيار عطا و دانا است. ----------------------------------- (1). مج، وز نيز. (2). همه نسخه بدلها. پيغمبر. (3). دب، فق: پسرها. (4). مج، وز، مر: كسي. (5). همه نسخه بدلها: ديده نيست. [.....] (6). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: خبر آرند، مر: خبر دهند. (7). اساس: خانها/ خانه ها. (8). همه نسخه بدلها: عبد الرّحمن بن زيد. (9). سوره فتح (48) آيه 25. (10). همه نسخه بدلها: خراب. (11). لب، فق، مب: باذان. (12). آج، لب، فق، مب، مر: چنان كه. (13). مج، وز، لب، فق، مب، مر: نيايد. (14). همه نسخه بدلها: تا. (15). همه نسخه بدلها، بجز دب خزي. (16). وز: و مر خداي. (17). وز، آج، لب، فق: آن جا كه آفتاب بر آيد و

آن جا كه فرو شود. صفحه : 123 و گفتند بگرفت خداي فرزندان، منزّه است او، بل او راست آنچه در آسمان و زمين است، همه او را فرمانبردارند. آفريننده آسمانها و زمين است چون قضا كند كاري، گويد او را: بباش، بباشد. و گفتند آنان كه ندانستند، چرا سخن نگويد«1» خداي يا نيايد به ما آيتي، همچنين«2» گفتند آنان كه پيش از ايشان«3» بودند مانند گفتار ايشان، ماننده شد دلهاي ايشان، پيدا كرديم حجّتها براي گروهي كه دانند. ما فرستاديم تو را بدرستي مژده دهنده«4» و ترساننده، و نپرسند تو را از اهل دوزخ. و خشنود نشوند از تو جهودان و نه ترسايان تا پسروي«5» كني دين ايشان را بگو كه راه خداست كه او راه راست است و اگر پسروي كني هواهاي ايشان«6» از پس آن كه به تو آمد از علم نباشد تو را از خداي ياري و نه ياوري«7». قوله: وَ لِلّه ِ المَشرِق ُ وَ المَغرِب ُ، مفسّران خلاف كردند در سبب نزول«8» آيت، عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتي از صحابه رسول- عليه السّلام- به سفري شدند پيش از آن كه قبله«9» بيت المقدّس به كعبه گردانيدند، در بياباني حاضر آمدند، ابري و تاريكي بر آمد و قبله نتوانستند شناخت«10»، تحرّي كردند و هر كسي به جانبي كه ظنّش ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب، فق باما. (2). مج، وز، آج، لب، فق: چنين. [.....] (3). مج، وز: پيش ايشان، آج، لب، فق: از پيش ايشان. (4). مج، وز، آج، لب، فق: بشارت دهنده. (5). فق: پيروي. (6). مج، وز، آج، لب، فق را. (7). مج، وز، آج، لب، فق، مر

اينكه شش آيت است. (8). مر اينكه. (9). همه نسخه بدلها از. (10). همه نسخه بدلها: شناختن. صفحه : 124 بود نماز كرد«1». چون روشن شد و آفتاب بر آمد، بهري«2» به جانب مشرق نماز كرده بودند و بهري«3» به جانب مغرب، بدانستند كه نيك نكرده اند، و بيامدند و رسول را- عليه السّلام- از آن خبر دادند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت به روايتي دگر كه: ما با پيغمبر- عليه السّلام- به سفري بوديم، در شبي تاريك به منزلي فرود آمديم، هر كسي از ما مي رفت و سنگي چند مي نهاد و مسجدي مي ساخت، و روي با جانبي«4» مي كرد كه گمانش بود. چون روز روشن شد، روي به جهات مختلف كرده بودند، گفتند: يا رسول اللّه؟ حكم اينكه چيست! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عبد اللّه عمر گفت: آيت در حق ّ مسافران آمد كه بر راحله نماز نوافل كنند چنان كه شتر مي رود و روي فرا كرده بود روا بود چون روي به تكبير احرام به قبله كرده باشد«5» اگر قبله شناسد«6». عكرمه گفت: آيت در تحويل قبله آمد. چون خداي تعالي قبله بگردانيد، جهودان طعنه زدند و عيب كردند مسلمانان را، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و باز نمود كه: مشرق و مغرب او راست. و مشرق، موضع شروق باشد، و شروق بر آمدن آفتاب بود [134- ر]. و مغرب، موضع غروب باشد و آن«7» فرو شدن آفتاب بود. و اشراق، تافتن روشنايي باشد«8». مي گويد مشرق و مغرب خداي راست. فَأَينَما تُوَلُّوا، معني آن است كه: وجوهكم، و لكن مفعول به بيفگند براي دلالت كلام بر او، و هر

كجا روي فراز كني. فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ. عطا و قتاده گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون نجاشي فرمان يافت، جبريل آمد و گفت: خداي مي فرمايد كه بر برادرتان نجاشي نماز كنيد، و نجاشي روي به بيت المقدّس كردي. گفتند: ما چگونه بر كسي نماز كنيم كه روي به قبله ما نكردي! خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مر: كردند. (2)، 3. همه نسخه بدلها: بعضي. (4). اساس: جاي، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (5). مج، وز، دب، آج، لب، مب، مر: باشند. (6). همه نسخه بدلها: شناسند. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه. [.....] (8). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: بود. صفحه : 125 مجاهد و حسن و ضحّاك گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون آيت آمد كه: ادعُونِي أَستَجِب لَكُم«1» وَ لِلّه ِ المَشرِق ُ وَ المَغرِب ُ، خلقا او ملكا و ملكا، مشرق و مغرب خداي راست به ملك و ملك براي [آن كه]«3» خلق و آفريده اوست. بدان كه، هر كجا در قرآن ذكر «وجه» است مضاف با خداي تعالي«4» تأويل او در اينكه آيت و جز اينكه آيت آن باشد كه: چون وجوه و معاني«5» وجه در كلام عرب گفته شود، هر جايگاهي آنچه لايق و محتمل باشد بر آن حمل مي بايد كردن. بدان كه، «وجه» در كلام عرب بر وجوه و معاني مختلف آمد«6»: يكي از آن وجه الانسان و غيره، روي آدمي و جز او كه حواس ّ بر اوست از چشم و گوش و دهن و بيني، و وجه الشّي ء أوّله و صدره باشد، كما

قال تعالي: آمِنُوا بِالَّذِي أُنزِل َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَجه َ النَّهارِ«7» وَ اكفُرُوا آخِرَه ُ«8» إِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجه ِ اللّه ِ«10»، و كقوله: وَ مَن يُسلِم وَجهَه ُ إِلَي اللّه ِ«11» إِنِّي وَجَّهت ُ وَجهِي َ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوات ِ«12» فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ، اي فثم ّ اللّه، خداي آن جاست نه به معني حضور به مكان، و لكن به«5» علم و تدبير. و همچنين قوله: كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ إِلّا وَجهَه ُ ...«6»، يعني الّا هو، و قوله: وَ يَبقي وَجه ُ رَبِّك َ«7»وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«1»، وَ وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ باسِرَةٌ«2»، و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ«3»، و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناعِمَةٌ«4»، مراد به اينكه وجوه در اينكه مواضع همه اصحاب وجوهند، براي آن كه آنچه با وجوه اضافت كرد جز با جمله«5» مضاف نتواند بود«6». امّا در اينكه آيت«7» چند وجه گفته اند، يكي آن كه: فثم ّ اللّه، و «وجه»«8» صلت باشد، و اينكه قول كلبي و قتيبي ّ است و جز ايشان. وجهي دگر آن است كه: معني جهت بود، و معني آن بود كه: فثم ّ جهة اللّه، اي جهة قبلته، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. و اضافت قبله با او اضافت تخصيص است، كبيت اللّه و ناقة اللّه، و اينكه قول حسن و مجاهد و قتاده و مقاتل است. و گفته اند، مراد آن است كه: فثم ّ رضا اللّه، كه «وجه» به معني رضا آمده است في قوله: إِلَّا ابتِغاءَ وَجه ِ رَبِّه ِ الأَعلي«9»، اي ابتغاء رضائه«10» و قوله: وَ ما آتَيتُم مِن زَكاةٍ تُرِيدُون َ وَجه َ اللّه ِ«11». إِن َّ اللّه َ واسِع ٌ عَلِيم ٌ، كلبي گفت: واسع المغفرة، فراخ مغفرت است. ابو عبيده گفت: الواسع، الغني ّ، معني آن باشد كه واسع العطاء، گفت بيانش قوله: لِيُنفِق ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِه ِ«12»وَ رَحمَتِي وَسِعَت كُل َّ شَي ءٍ«13».

و گفته اند: واسع عالمي باشد كه يسع علمه كل ّ شي ء، و بيانش«14»: وَسِع َ كُرسِيُّه ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ«15» فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ. (9). سوره ليل (92) آيه 20. (10). اساس: رضه، با توجّه به مج تصحيح شد. (11). سوره روم (30) آيه 39. (12). سوره طلاق (65) آيه 7. (13). سوره اعراف (7) آيه 156. (14). مب قوله تعالي. (15). سوره بقره (2) آيه 255. (16). ساس: در حاشيه يكي. صفحه : 128 نماي بر جاي پاكيزه تا نماز كنم. گفت: طهّر قلبك و صل ّ حيث شئت، دل پاك كن و هر جا كه خواهي نماز كن. كه وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَداً، در جهودان آمد كه گفتند: عزيز پسر خداست، و در ترسايان كه گفتند: مسيح پسر خداست، و در مشركان عرب كه گفتند: فريشتگان دختران خدااند«1». حق تعالي از«2» ايشان حكايت كرد كه: ايشان گفتند خداي فرزندي گرفت. و «ولد» لفظ جنس است، صالح بود يكي را و جماعتي را، از اينكه جا گويند: فلان من ولد فلان، فلان از فرزندان فلان است [135- ر]. آنگه رد كرد بر ايشان و جواب داد كه:كه سُبحانَه ُ، منزّه است او از آن كه فرزند گيرد،كه بَل لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، بل او راست هر چه در آسمانها و زمين است، و آن را كه ملك آسمان و زمين«3» او را باشد، چه حاجت بود او را به آن كه فرزند گيرد؟ چون همه بنده او باشند و در ملك و ملك او باشند.كه كُل ٌّ لَه ُ قانِتُون َ، در معني «كل ّ» خلاف كردند در آيت. بهري«4» گفتند: مراد آن است كه همه از آنان كه شما ايشان را

فرزند خوانديد از عيسي و عزير و فريشتگان، همه خداي را قانت و مطيعند، و اينكه قول مقاتل و يمان است. بهري«5» دگر گفتند: مراد اهل طاعت خدااند، يعني مطيعان خداي قانتند و مطيع، و آنان را كه عاصي و كافرند در شمار نياورد و گفت: به ايشان اعتبار نيست، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و اختيار فرّاء. بهري«6» دگر گفتند: مراد جمله بندگان خدااند، مؤمن و كافر و مطيع و عاصي. آنگه در كافر دو طريق گفتند، يكي آن كه: اگر چه ايشان مطيع و خاضع نيند«7» خداي«8» را، و لكن سايه ايشان«9» خداي را سجده مي كند في قوله: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: حق تعالي اند. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گفتار ايشان از. (3). همه نسخه بدلها: آسمانها و زمينها. (4)، 5، 6. همه نسخه بدلها: بعضي. (7). همه نسخه بدلها: نه اند. [.....] (8). مب: مر خداي. (9). همه نسخه بدلها بجز مب مر. صفحه : 129 وَ لِلّه ِ يَسجُدُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ«1»، و قوله: يَتَفَيَّؤُا ظِلالُه ُ عَن ِ اليَمِين ِ وَ الشَّمائِل ِ سُجَّداً لِلّه ِ«2» وَ عَنَت ِ الوُجُوه ُ لِلحَي ِّ القَيُّوم ِ«5». در معني «قانت» خلاف كردند. مجاهد و عطا و سدّي گفتند: قنوت طاعت باشد، و قانت مطيع باشد، دليلش قوله: وَ القانِتِين َ وَ القانِتات ِ«6». عكرمه و يمان و مقاتل گفتند: مقرّون بالعبوديّة، قانت آن باشد كه به بندگي اقرار دهد. إبن كيسان گفت: قائمون بالشّهادة، ايستاده اند به گواهي دادن به خداوندي او. و اصل «قنوت»، قيام باشد، بيانش قول رسول- عليه السّلام- چون از او پرسيدند كه كدام نماز

فاضلتر بود! گفت: طول القنوت، هر چه قيامش درازتر باشد، و گفته اند: مصلّون، نماز كنندگان«7» اند، بيانش: أَمَّن هُوَ قانِت ٌ آناءَ اللَّيل ِ«8» وَ قُومُوا لِلّه ِ قانِتِين َ«9». بَدِيع ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، اي مبدعهما و منشئهما«10»، فعيل است به معني مفعل، آفريدگار آسمانها و زمينهاست بر سبيل ابتداء و ابتداع، بي آن كه كسي رسمي زد و مثالي نهاد. و بدي ء و بديع يكي باشد و بدأ و بدع و ابتدأ و ابتدع، و اينكه از باب ابدال بود، چون مدح و مده. وَ إِذا قَضي أَمراً، «قضي» در قرآن بر وجوه است: به معني خلق آمد في قوله: فَقَضاهُن َّ سَبع َ سَماوات ٍ فِي يَومَين ِ«11»وَ قَضي رَبُّك َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِيّاه ُ«1» وَ اللّه ُ يَقضِي بِالحَق ِّ«2» وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ فِي الكِتاب ِ«3» فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَه ُ«4» فَوَكَزَه ُ مُوسي فَقَضي عَلَيه ِ«5»فَإِنَّما يَقُول ُ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ، اينكه عبارتي باشد از سرعت وجود و نفي امتناع آن عند ارادت خداي- عزّ و جل ّ- آن را بي تعذّر و تعسّر نه آن كه آن جا قولي باشد يا امري، براي آن كه قول با معدوم، و امر معدوم را در حكمت نكو نباشد، اينكه بر سبيل تشبّه«9» است به معني«10» چنان كه يكي از ما كه چيزي خواهد كه بباشد، طريق آن است كه گويد: «كن» تا بباشد، و در حق ّ خداي تعالي قول و امر بر اينكه تشبيه باشد، همچنان كه در حق ّ آسمان و زمين گفت: فَقال َ لَها وَ لِلأَرض ِ ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ«11». اهل اشارت گفتند: چنانستي كه گفت كار من به خلاف كار تو است، چنان كه من به خلاف توام«12». چون خواهي

كه«13» كاري كني تو را آلت بايد و ساز و عدّت و وقت و مهلت بايد«14»، چون چيزي خواهم بيش از آن وقت نرود كه گوينده گويد: ----------------------------------- (1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 23. [.....] (2). سوره مؤمن، (40) آيه 20. (3). سوره بني اسرائيل (17) آيه 4. (4). سوره احزاب (33) آيه 23. (5)، 7. سوره قصص (28) آيه 15. (6). مر كه. (8). اساس: ندارد، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: تشبيه. (10). همه نسخه بدلها: يعني. (11). سوره فصّلت (41) آيه 11. (12). همه نسخه بدلها، بجز مج تو. (13). همه نسخه بدلها تا. (14). مج، وز، دب، آج، لب، فق من، مر و من. صفحه : 131 «كن»، «كاف» به «نون» نارسيده هژده«1» هزار عالم آفريده باشم، و شاعر در اينكه باب گويد: لا تخضعن ّ لمملوك علي طمع

فان ّ ذاك مضرّ منك بالدّين و استرزق اللّه ممّا في خزائنه

فان ّ ذلك بين الكاف و النّون وَ قال َ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ، گفتند آنان كه ندانند. عبد اللّه عبّاس گفت: جهودانند. مجاهد گفت: ترسايانند. قتاده گفت: مشركانند در عرب«2». لَو لا كلمه تحضيض است، المعني هلّا، چرا. يُكَلِّمُنَا اللّه ُ، اي عيانا، چرا خداي با ما سخن نگويد معاينه بي حجاب كه تو رسول اويي! أَو تَأتِينا آيَةٌ، يا آيتي به ما آيد، يعني علامتي و دلالتي كه دليل صدق تو كند. آنگه حق تعالي ردّ كرد بر ايشان و گفت: كَذلِك َ قال َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم مِثل َ قَولِهِم، گفت: چنين گفتند آنان كه پيش از ايشان بودند از كافران امّتان گذشته. تَشابَهَت

قُلُوبُهُم، دلهاشان به هم مي ماند در كفر و قسوت. قَد بَيَّنَّا الآيات ِ، ما آيات و بيّنات مفصّل و مبيّن كرديم براي آنان كه«3» دانند، و «يقين» ضدّ شك ّ بود، يقال: أيقن إيقانا و تيقّن تيقنا، و الاسم اليقين، و «يقين» علمي باشد«4» پس از شك«5» براي آن خداي را- جل ّ جلاله- متيقّن نخوانند. حق تعالي چون حكايت اقوال فاسد ايشان بكرد، و تحكّم و تعنّت ايشان باز گفت، عقيب«6» آن بيان صحّت رسالت رسول كرد- عليه السّلام- في قوله: إِنّا أَرسَلناك َ بِالحَق ِّ، ما فرستاديم تو را بحق ّ [136- ر] و «حق» اينكه جا صدق است، چنان كه فلان محق في دعواه، اي صادق، فلان محق ّ است در اينكه دعوي، يعني راستيگراست«7»، و شايد كه مراد به «حق ّ» قرآن و شرع باشد، يعني ما فرستاديم تو را به كتابي و ديني حق«8» درست. ----------------------------------- (1). مر: هيژده. (2). همه نسخه بدلها: مشركان عرب اند. [.....] (3). دب، آج، لب، فق، مب به يقين، مج، وز، مر يقين. (4). همه نسخه بدلها كه. (5). همه نسخه بدلها حاصل آيد. (6). دب، آج، لب، فق، مب: عقب. (7). آج، لب، مر: راستگو است، دب، مب: راست مي گويد. (8). مج و. صفحه : 132 مقاتل گفت: ما ارسلناك عبثا بغير«1» شي ء بل بالحق ّ، ما تو را به بازي نفرستاديم، بيانش قوله تعالي: وَ ما خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما إِلّا بِالحَق ِّ«2» وَ ما بَينَهُما باطِلًا«3» بَل كَذَّبُوا بِالحَق ِّ لَمّا جاءَهُم«4» وَ قُل جاءَ الحَق ُّ وَ زَهَق َ الباطِل ُ«5». بَشِيراً، اي مبشّرا، فعيل به معني مفعّل، يعني بشارت دهنده اوليا را و دوستان مرا به ثواب دايم. و «بشارت» هر

خبري«6» باشد متضمّن سرور كه اثر آن بر بشره پيدا شود، و حقيقت او در خير باشد، و در شرّ و عذاب بر مجاز بود براي عرف را من«7» قوله: فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«8». وَ نَذِيراً، اي منذرا، فعيل باشد به معني مفعل، ترساننده دشمنان را«9» به عقاب. و نصب هر دو بر حال بود از مفعول. وَ لا تُسئَل ُ عَن أَصحاب ِ الجَحِيم ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول«10» آيت آن بود كه يك روز رسول- عليه السّلام- گفت: ليت شعري ما فعل الله بالكفار الّذين ماتوا ، كاشكي«11» من بدانستمي كه خداي تعالي با آن كافران گذشته چه كرد، خداي اينكه آيت فرستاد. مقاتل گفت: سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السّلام- گفت: لو انزل الله بأسه باليهود لآمنوا ، اگر خداي تعالي عذاب فرستادي جهودان را ايمان آوردندي اينكه آيت آمد. نافع و يعقوب و شيبه و اعرج به جزم خواندند«12»: «و لا تسئل» علي النّهي«13»، مپرس. و باقي قرّاء به رفع خواندند«14» علي النّفي [من بناء ما لم يسم ّ فاعله]«15»، تو را نپرسند. و عبد اللّه مسعود «و لن تسئل«16»» خواند، نخواهند پرسيدن تو را. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: لغير. (2). سوره حجر (15) آيه 85. (3). سوره ص (38) آيه 27. (4). سوره ق (50) آيه 5. (5). سوره بني اسرائيل (17) آيه 81. (6). مج، وز: هر چيزي، دب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي. (7). همه نسخه بدلها نحو. (8). سوره توبه (9) آيه 34، و سوره انشقاق (84) آيه 24. [.....] (9). همه نسخه بدلها: مرا. (10). همه نسخه بدلها بجز مب اينكه. (11). همه نسخه

بدلها تا. (12)، 14. همه نسخه بدلها: خوانند. (13). مج، وز، آج، لب، فق، مر: عن النّهي. (15). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (16). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسئلوا. صفحه : 133 عَن أَصحاب ِ الجَحِيم ِ، از اهل دوزخ، و «جحيم» فعيل باشد به معني مفعول من جحمة النّار و جحمها اي معظمها و جحمت النّار، آتش بر افروختم«1»، و «جحيم» به كثرت استعمال چون اسمي علم شده است دوزخ را، و بهري«2» دگر از مفسّران گفتند: جحيم از جمله نامهاي دركات است، چون «لظي» و «سقر» و «هاويه»- نعوذ باللّه منها. وَ لَن تَرضي عَنك َ اليَهُودُ وَ لَا النَّصاري، عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جهودان مدينه و ترسايان نجران اميد مي داشتند كه رسول- عليه السّلام- موافقت ايشان كند در قبله. چون خداي تعالي قبله بگردانيد، و فرمود كه روي به كعبه كن، آيس«3» شدند و آن اظهار مودّت«4» كه مي كردند نيز نكردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. بعضي دگر از مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي جهودان بنزديك رسول آمدند و گفتند: اي محمّد؟ اگر تو با ما هدنه اي و صلحي كني«5» و با ما بسازي«6»، ما به تو ايمان آريم. رسول- عليه السّلام- حرصا علي ايمانهم [136- پ] با ايشان مدارا و مقاربتي مي كرد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و معني آن كه اگر بسياري مساعده كني با ايشان از تو راضي نشوند تا متابعت ملّت و دين ايشان نكني. ابو العيناء به حاضر جوابي معروف بود، يك روز در نزديك«7» متوكّل شد. متوكّل او را گفت: چه گويي در إبن مكرّم و

عبّاس بن رستم! گفت: هما الخمر و الميسر، وَ إِثمُهُما أَكبَرُ مِن نَفعِهِما«8». گفت: شنيدم كه با ايشان دوستي مي كني! گفت: ابتعت الضَّلالَةَ بِالهُدي وَ العَذاب َ بِالمَغفِرَةِ«9». گفت: سعد بن عبد الملك«10» بر تو مي خندد! گفت: إِن َّ الَّذِين َ أَجرَمُوا كانُوا مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا يَضحَكُون َ«11»، گفت: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر افروختيم. (2). همه نسخه بدلها: بعضي. (3). مر: مأيوس. (4). مج، وز، دب، آج، لب، فق: مودّتي. (5). كني/ كنيد. (6). بسازي/ بسازيد. (7). اج، لب، فق، مر: بنزديك. [.....] (8). سوره بقره (2) آيه 219. (9). سوره بقره (2) آيه 175. (10). همه نسخه بدلها: سعيد بن عبد الملك. (11). سوره مطّفّفين (83) آيه 29. صفحه : 134 ابراهيم بن نوح النّصراني ّ بر تو خشم مي گيرد! گفت: وَ لَن تَرضي عَنك َ اليَهُودُ وَ لَا النَّصاري حَتّي تَتَّبِع َ مِلَّتَهُم«1»، گفت: پيش از آن كه تو حاضر آمدي حديث تو مي رفت، همه حاضران غيبت تو كردند«2» و سخن تو گفتند«3» مگر من، گفت: اذا رضيت عنّي كرام عشيرتي

فلا زال غضبانا علي ّ لئامها زجّاج گفت: «ملّة» مشتق است از «ملّة» و آن«4» خاكستر گرم بود كه خمير در ميان آن كنند تا پخته شود چنان كه بتدريج آن ملّة خمير را پخته مي گرداند تا به حدّ آن رساند«5» كه بتوان خوردن«6»، ملّة نيز بتدريج كار خداوندش به آن جا مي رساند«7» كه به دنيا منتفع«8» شود، و به آخرت از عذاب خلاص يابد، و اشتقاق هر دو روا بود كه از «ملل» و «ملال» باشد، براي آن كه بر هر دو صبر بايد كرد«9»، و صبر ملال آرد«10». قُل إِن َّ هُدَي اللّه ِ

هُوَ الهُدي، هداي اوّل دين است، يعني دين اللّه الّذي«11» هو الاسلام، دين خداي كه اسلام است. هُوَ الهُدي، راه حق و راه راست آن است كه طريق نجات باشد، يعني متابعت راي و دين يهود و نصاري نبايد كرد«12»، و متابعت دين خدا بايد كردن كه مسلماني است و ره«13» نجات آن است. وَ لَئِن ِ اتَّبَعت َ، خطاب با اوست«14» عليه السّلام- و مراد امّت. گفت: و اگر چنان كه متابعت راي و هوا و مراد ايشان كني پس از آن كه علم به تو آمد از نبوّت و قرآن و ادلّه و بيان و دين اسلام، ما لَك َ مِن َ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ، آنگه«15» كس نباشد كه تو را با پناه گيرد از خدا و يار و ياور تو باشد. «من» اوّل تعلّق دارد به محذوفي، تقديره«16»: مالك ولي ّ و لا نصير يحميك و يمنعك من اللّه، و مثله قول الشّاعر:

نّي لكل ّ امرئ من جاره جار ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 120. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي كردند. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي گفتند. (4). همه نسخه بدلها ملّه. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رسد. (6). مج، وز همچنين، ديگر نسخه بدلها: همچنان كه. (7). دب، آج، لب، مب: مي سازند، فق، مر: مي رسد. (8). دب، آج، لب، فق، مب: منقطع. (9). همه نسخه بدلها: بايد كردن. (10). مر: بود. [.....] (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). همه نسخه بدلها: نبايد كردن. (13). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: كه ره، مر: كه راه. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با رسول

است. (15). همه نسخه بدلها: پس. (16). همه نسخه بدلها: تقدير چنين است. صفحه : 135 اي مجير يجيره و يحميه من جاره السّوء، و «من» دوم زيادت است براي تأكيد نفي آورد«1».

[سوره البقرة (2): آيات 121 تا 124]

[اشاره]

الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ يَتلُونَه ُ حَق َّ تِلاوَتِه ِ أُولئِك َ يُؤمِنُون َ بِه ِ وَ مَن يَكفُر بِه ِ فَأُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ (121) يا بَنِي إِسرائِيل َ اذكُرُوا نِعمَتِي َ الَّتِي أَنعَمت ُ عَلَيكُم وَ أَنِّي فَضَّلتُكُم عَلَي العالَمِين َ (122) وَ اتَّقُوا يَوماً لا تَجزِي نَفس ٌ عَن نَفس ٍ شَيئاً وَ لا يُقبَل ُ مِنها عَدل ٌ وَ لا تَنفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُم يُنصَرُون َ (123) وَ إِذِ ابتَلي إِبراهِيم َ رَبُّه ُ بِكَلِمات ٍ فَأَتَمَّهُن َّ قال َ إِنِّي جاعِلُك َ لِلنّاس ِ إِماماً قال َ وَ مِن ذُرِّيَّتِي قال َ لا يَنال ُ عَهدِي الظّالِمِين َ (124)

[ترجمه]

آنان كه داديم«2» ايشان را كتاب مي خوانند آن را حق ّ خواندنش، ايشان ايمان دارند به آن، و هر كه كفر آرد به آن ايشان زيانكارانند. اي پسران يعقوب ياد كنيد نعمت من آن كه كردم بر شما، و آن كه فضل دادم شما را بر جهانيان. و بترسيد از روزي كه كفايت نكند كسي از كسي«3» چيزي و نپذيرند از او فدا«4» و سود ندارد او را شفاعتي، و نه ايشان را ياري دهند. چون بيازمود ابراهيم را خدايش به سخنهايي تمام كرد«5» آن را، گفت: من خواهم كردن تو را براي مردم«6» امام، گفت: از فرزندان من، گفت: نرسد عهد«7» من به ستمكاران«8». مفسّران خلاف كردند در آن كه آنان كه اند كه خداي به ايشان داد كتاب«9»، و ايشان«10» كتاب خواندند حق ّ خواندنش«11»! عبد اللّه عبّاس گفت: مراد اهل سفينه اند كه با جعفر ابو طالب آمدند، و ايشان چهل مرد بودند: سي و دو از«12» حبشه«13»، و هشت از ----------------------------------- (1). مج، وز، مر و اللّه ولي ّ التّوفيق. (2). مج: داديم ما، وز، آج، لب، فق: ما داديم. (3). مج: تني از تني. (4). مج، وز: فداي، آج،

لب، فق: قراري. (5). مج، وز، آج، لب، فق: گرداند. (6). مج، وز، آج، لب، فق: مردمان. (7). مج، وز، آج، لب، فق و وصايت. (8). همه نسخه بدلها اينكه چهار آيت است. [.....] (9). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: خداي كتاب به ايشان داد. (10). همه نسخه بدلها را اهل. (11). همه نسخه بدلها، بجز لب، مر: حق خواندن. (12). آج، لب، مب آن. (13). دب، مب بودند. صفحه : 136 جمله راهبان شام، بحيرا و ديگران. ضحّاك گفت: مراد«1» جهودانند، يعني آنان كه از جهودان بر رسول- عليه السّلام- ايمان آوردند از عبد اللّه سلام و سعد عمرو«2» و تمام بن يهودا و اسد و اسيد- پسران كعب- و عبد اللّه صوريا. قتاده و عكرمه گفتند: مراد اصحاب رسول اند. بهري«3» دگر گفتند: مراد جمله مؤمنانند. و بر قول اوّل مراد به «كتاب» انجيل باشد، و بر قول دوم مراد توريت، و بر قول سيم«4» و چهارم مراد قرآن باشد. يَتلُونَه ُ حَق َّ تِلاوَتِه ِ، بهري«5» مفسّران گفتند: مراد به حَق َّ تِلاوَتِه ِ آن است كه ايشان آنچه مي خوانند به ترتيل مي خوانند با خشوع و خضوع و صفاي اعتقاد، چنان كه حق تعالي گفت: الَّذِين َ إِذا ذُكِرَ اللّه ُ وَجِلَت قُلُوبُهُم«6»- الاية. كلبي گفت، مراد آن است كه: يصفونه حق ّ وصفه فلا يكتمون منه شيئا، يعني كه در اينكه كتابها كه مي خوانند وصف«7» و نعت محمّد- صلّي اللّه عليه و آله- چنان كه هست مي گويند«8»، هيچ پنهان نمي كنند. و عبد اللّه مسعود گفت: يحلّونه حلالا و يحرّمونه حراما«9» فلا يحرّفونه، حلالش حلال مي دارند و حرامش حرام مي دارند و هيچ بنمي گردانند از آن كه هست. حسن گفت:

بر محكمش كار كنند، و به متشابهش ايمان آرند«10» و علم آن رها كنند تا آن كس گويد كه داند. مجاهد گفت: يتّبعونه حق ّ اتّباعه، متابعت او كنند حق ّ متابعت. أُولئِك َ يُؤمِنُون َ بِه ِ، ايشان آنانند كه ايمان دارند به آن، يعني ايمان حقيقي آن باشد كه با او تلاوتي بر اينكه جمله باشد، چنان كه در عقب آن آيت گفت: أُولئِك َ هُم ُ المُؤمِنُون َ حَقًّا«11». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها مؤمنان. (2). همه نسخه بدلها: سعيد بن عمرو. (3). همه نسخه بدلها بجز مب: و بعضي. (4). مج، وز، آج، لب: سه ام. (5). همه نسخه بدلها: بعضي. (6). سوره انفال (8) آيه 2. (7). آج، لب، فق، مب مر: و صفت. (8). همه نسخه بدلها و. (9). همه نسخه بدلها كما انزل. [.....] (10). همه نسخه بدلها: دارند. (11). سوره انفال (8) آيه 74. صفحه : 137 وَ مَن يَكفُر بِه ِ، و هر كه به آن كفر آرد، فَأُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ، ايشان آنانند كه زيانكارانند براي آن كه هر كس كه حظّ خود از ثواب آخرت به عاجل دنيا بدل كند و به كتاب و رسول خدا كافر شود، اينكه بازرگاني بود با زيان، و خداوندش زيانكار بود. قوله: يا بَنِي إِسرائِيل َ اذكُرُوا نِعمَتِي َ الَّتِي أَنعَمت ُ عَلَيكُم، تا پس دو آيت الي قوله: وَ لا هُم يُنصَرُون َ مكرّر است مثل اينكه هر دو آيت از پيش برفت، و آنچه تفسير و شرح آن است گفته شد، وجهي نبود اعادت آن را جز كه سخن بايد گفتن بر سؤال سائل. اگر گويد: چرا خداي تعالي تكرار كرد اينكه دو آيت را با آن كه يك بار در

اينكه سورت بگفت به اتّفاق لفظ و معني اينكه نه چون لغوي باشد! جواب آن است كه گوييم: امّا آيت اوّل متضمّن است ذكر نعمتهاي خداي كه بر بني اسرايل كرد، و آيت ما«1» خطاب جهودان و ترسايان عهد رسول است، حق تعالي نعمتهايي [137- پ] كه با ايشان و با پدران ايشان كرد يادشان داد تا در شكر او بيفزايند و كفران نكنند. و امّا آيت دوم متضمّن است ذكر وعيد را و ترسانيدن از روز قيامت، و آن كه او«2» روزي باشد كه كس از كس غنا نكند، و قبول فديه«3» نباشد، و شفاعت شافع در حق ّ كفّار نافع نباشد، و اينكه هر دو آن است كه به تذكير او مكلّف به صلاح نزديك شود و از فساد دور شود، و آنچه اينكه صورت دارد تكرار و تذكار او مكلّفان را لطف باشد. يك وجه حسن تكرار اينكه باشد. وجهي دگر آن كه: روا بود كه مخاطب اينكه آيت جماعتي دگر باشند، چه معلوم است كه اينكه هر دو آيت در دو موضع«4» اينكه سورت به يك وقت فرو نيامد، پس چون مخاطب مختلف بود تكرار نكو بود تا مخاطب بداند كه او مخصوص است در اينكه وقت به اينكه آيت«5» به اداي واجبات از شكر نعمت و جز آن، و اجتناب مقبّحات از ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، وز، دب، لب، فق، مب، مر، مج: با، اساس در زير كلمه آورده است: كه با آن، آج: كلمه «ما» خط خوردگي پيدا كرده است. (2). آج، فق، مر: آن. (3). همه نسخه بدلها: ندارد. (4). همه نسخه بدلها از. (5). دب، آج، لب،

فق، مب، مر: خطاب. صفحه : 138 كفران نعمت و جز آن، اينكه نيز وجهي باشد در حسن تكرار. دگر آن كه: درست شده است كه الفاظ قرآن بأعيانها لطف و مصلحت به آن متعلّق است مثلا چنان كه خداي تعالي گفت: الم، ذلِك َ الكِتاب ُ لا رَيب َ فِيه ِ هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«1»، اگر به بدل آن گفتي: هذا القرآن لا شك ّ فيه بيان و دلالة للمؤمنين به معني همان بودي، و لكن با مراعات فصاحت در اعيان اينكه الفاظ صلاحي شناخت از لطف مكلّفان كه در دگر الفاظ آن لطف نبود، و اينكه«2» جمله منبّه است بر آن كه در قرآن هر كجا لفظي هست به جاي او ديگري نشايد در باب مصلحت، پس جواب سيم«3» از اينكه سؤال اينكه باشد كه: حق تعالي آنچه در تكرار الفاظ شناخت از لطف مكلّفان در اقتصار بر يك بار نشناخت براي آن تكرار كرد- و اللّه اعلم. قوله: وَ إِذِ ابتَلي إِبراهِيم َ رَبُّه ُ بِكَلِمات ٍ، در شاذّ ابو الشّعثاء«4» خواند: و اذ ابتلي ابرهيم ربّه«5»، به رفع «ابراهيم» و نصب «ربّه» براي آن كه ابراهيم فاعل باشد، و نام خدا مفعول باشد. و بر اينكه قراءت، معني «ابتلي» دعا باشد و سأل، يعني ابراهيم علم خداي تعالي را امتحان كرد به آن كه او را بخواند و دعا كرد، بِكَلِمات ٍ، اي بدعوات، به دعاهايي. فَأَتَمَّهُن َّ، اي اجابه اليهن ّ«6»، خداي تمام كرد آن را، يعني اجابت كرد او را به آن. و قراءت جمله قرّاء بر عكس اينكه است، به نصب إِبراهِيم َ و رفع رَبُّه ُ، چنان كه فاعل خداي باشد- جل ّ جلاله- و مفعول ابراهيم. و معني «ابتلاء» امتحان و اختبار

و آزمايش بود، و حقيقت آن بر خداي تعالي روا نباشد، بر كسي روا بود كه چيزي نداند تا بداند، و لكن چون تكليف صورت امتحان دارد، حق تعالي او را امتحان و ابتلا خواند، و مراد به «ابتلاء» در اينكه آيت، امر است، يعني امر«7» بكلمات. و در ابراهيم چهار لغت است: «ابرهام«8»» به زوال «الف»«9» از ميان «را» و ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 1 و 2. (2). وز: و آيت. (3). مج، وز، آج: سه ام. (4). همه نسخه بدلها: ابو الشّعثاء جابر بن يزيد. (5). همه نسخه بدلها بكلمات. (6). آج: در حاشيه «بهن ّ» آورده است. (7). همه نسخه بدلها: امره. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابراهام. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به دو الف. صفحه : 139 «ها»«1»، و اثبات «الف» از ميان «ها» و «ميم»، و اينكه قراءت عبد اللّه زبير«2» است در شاذّ، و ابو بكر خواند: «ابراهم» به اثبات «الف» و زوال « يا »، و زيد بن عمرو گويد: عذت بما عاذبه ابراهم

اذ قال وجهي لك عان راغم و إبن عامر خواند: «ابراهام» به دو «الف»، و باقي قرّاء خواندند: «ابراهيم» به «الف» و « يا »، و هو ابرهيم بن تارخ بن ناخور بن [138- ر] ساروع بن ارغو بن عابر، و هو هود النّبي- عليه السّلام- إبن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح- عليه السّلام. و اهل سير خلاف كرده اند در مسكن ابراهيم. بهري گفتند: به سوس«3» بود از زمين اهواز، و گفته اند«4»: به بابل بود، و گفته اند: كوثي«5»، و گفته اند: كسكر«6». و گفته اند: به حرّان

بود، و لكن پدرش به زمين بابل«7» آورد او را، و آن زمين نمرود كنعان بود. و علما خلاف كرده اند در «كلمات» بر دو قول«8»: بهري گفتند: كلماتي بود كه خداي تعالي او را فرمود گفتن بر سبيل تسبيح و تهليل در اوقات عبادت. از معاذ روايت كردند كه رسول- عليه السّلام- يك روز صحابه را گفت: شما داني كه خداي تعالي چرا ابراهيم را خليل خود گرفت! گفتند: نه، يا رسول اللّه؟ گفت: براي آن كه او هر بامداد و شبانگاه گفتي: فَسُبحان َ اللّه ِ حِين َ تُمسُون َ وَ حِين َ تُصبِحُون َ«9». سدّي و سعيد جبير گفتند: «كلمات» آن بود كه او تا بناي خانه مي كرد، مي گفت: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر«10»». چون«11» تمام بكرد، ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر ابرهام بي الف ميان «را» و «ها». (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه عبّاس و زبير. (3). اساس، مج، وز: سوس، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شورة. (4). مر به سوس. (5). دب، آج، لب، فق، مب و گفته اند كوثكي، مر و گفته اند كوشكي. (6). مج، وز، مر: كشكر. (7). آج، لب، فق، مب بود. (8). همه نسخه بدلها: عبارت «دو قول» را ندارد. (9). سوره روم (30) آيه 17. (10). دب، آج، لب، فق، مب و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلي ّ العظيم. (11). فق، مب خانه. صفحه : 140 گفت: رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا إِنَّك َ أَنت َ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ- الي قوله: إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ«1». عبد الرّحمن بن زيد گفت: «كلمات» اينكه بود كه او را گفت بگو: «لا

اله الّا اللّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد، يحيي و يميت«2» بيده الخير، و هو علي كل ّ شي ء قدير، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه«3» فَسُبحان َ اللّه ِ حِين َ تُمسُون َ وَ حِين َ تُصبِحُون َ«4». و آنان كه گفتند: از جنس افعال بود خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت به روايت ابو صالح از او كه: آن ده سنّت بود: پنج در سر، و پنج در تن. امّا آن پنج كه در سر است: مضمضه است، و استنشاق، و مسواك كردن و سبلت پيراستن، و فرق سر را موي راست كردن كسي«5» را كه همه سر موي دارد. و آن پنج كه در تن است: استنجاست به سنگ بعد از آن به آب، و ختنه كردن است، و ناخن گرفتن است، و موي بغل پاك كردن است، و موي زهار پاك كردن. روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: آن كلمات سي خصلت است كه خداي در سه آيت به رسول ما فرو فرستاد، ده در سورة الاحزاب: إِن َّ المُسلِمِين َ وَ المُسلِمات ِ«6»- تا به آخر آيت، و ده در سورة التّوبة في قوله: التّائِبُون َ العابِدُون َ«7»- تا به آخر آيت، و ده در سوره المؤمنون، في قوله: قَد أَفلَح َ المُؤمِنُون َ- الي قوله: أُولئِك َ هُم ُ الوارِثُون َ«8». قتاده و ربيع گفتند: مناسك حج ّ است: از طواف، و نماز، و سعي ميان صفا و مروه، و ذبح، و حلق، و وقوف به عرفات و به مشعر. حسن بصري گفت: «كلمات» آن است كه او را ابتلا كرد به ماه و آفتاب و ستاره در بدايت حال كه او را نظر فرمود، تا بدانست كه

ايشان«9» محدث و مخلوقند، و صلاحيت الهيّت ندارند و استحقاق عبادت، و به آتش امتحانش كرد و به ختان«10» او ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 127 تا 129. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر و هو حي ّ لا يموت. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر العلي ّ العظيم. (4). سوره روم (30) آيه 17. (5). مج، وز، دب، مر: يكي. (6). سوره احزاب (33) آيه 35. (7). سوره توبه (9) آيه 112. (8). سوره مؤمنون (23) آيه 1 تا 10. (9). همه نسخه بدلها همه. (10). اساس: در حاشيه آورده «بقربان ظ». صفحه : 141 بر همه صبر كرد. يمان گفت: محاجّت او بود با قوم و مجادله قوم با او في قوله: وَ حاجَّه ُ قَومُه ُ قال َ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللّه ِ وَ قَد هَدان ِ«1». أبو روق گفت: آن است كه از او حكايت كرد: فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِي إِلّا رَب َّ العالَمِين َ، الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهدِين ِ- الي قوله: إِلّا مَن أَتَي اللّه َ بِقَلب ٍ سَلِيم ٍ«2». بعضي ديگر گفتند: آن است كه او را [138- پ] امتحان كرد به چيزهايي در نفس و فرزند و مال و دل. مال به مهمان داد، و فرزند به قربان داد، و تن به نيران داد، و دل به خداي رحمان داد لا جرم چون از همه مجرّد شد، حق تعالي خليل خود خواند او را«3». بهري دگر گفتند: شرايع اسلام بود از گفتن: «لا اله الّا اللّه»، و نماز و روزه و زكات و حج ّ و جهاد. مجاهد گفت: كلمات هم اينكه است كه در آيت است، من قوله تعالي: إِنِّي جاعِلُك َ لِلنّاس ِ إِماماً«4»- تا به آخر آيت، گفت:

من تو را امام مردمان خواهم كردن، و اينكه قول از همه قريبتر است براي آن كه هم در آيت است و سخن منقطع نيست، و سياقت آيت بر او دليل مي كند. اگر گويند: چگونه گفت پيغامبر را كه من تو را امام خواهم كردن، و درجت پيغامبري«5» بيش از امامت است، و چون پيغامبر باشد، خود امام باشد! جواب گوييم: معني امامت در حق ّ پيغامبر امر به جهاد باشد كه همه پيغامبران امام نباشند، از پيغامبران امام آن باشد كه مأمور باشد به جهاد. حق تعالي گفت: من تو را با اداي رسالت جهاد خواهم فرمودن. فَأَتَمَّهُن َّ، تمام كرد آن را، قتاده گفت: ادّاهن ّ، ادا كرد آن را. ربيع گفت: و في بهن ّ، وفا كرد به آن. ضحّاك گفت: قام بهن ّ، قيام كرد به آن، و اينكه اقوال متقارب المعني است، و سياقت آيت به آن مي ماند كه حق تعالي خليل خود را امتحان كرد به كلماتي كه اقوال در او مختلف است چنان كه ديدي. ----------------------------------- (1)، 4. سوره انعام (6) آيه 80. (2). سوره شعرا (26) آيه 77، 78 و 89. (3). همه نسخه بدلها: حق تعالي او را به خليل خود گرفت. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پيغامبران. صفحه : 142 چون تمام كرد امامت بر سري خلعت قيام به آن و تمام آن ساخت گفت: چون بر سري از تكليف پيغمبري تو را امتحان كردم وفا كردي تو را به جزاي آن بر سري از«1» پيغامبري امامتت دهم تا پيغامبري امام باشي، قال َ إِنِّي جاعِلُك َ لِلنّاس ِ إِماماً، گفت: من تو را امام مردمان خواهم كردن. او آرزو كرد«2»

و حاجتي خواست و لابدّ بايد تا مشروط باشد، و شرط در ضمن كلام و ضمير گوينده باشد از تقدير اينكه جمله كه: و من ذرّيّتي ان كانوا صالحين لذلك، بار خدايا از فرزندان من بعضي را امام كن اگر صلاحيت دارند، براي آن كه نشايد كه ابراهيم بر اطلاق دعايي كند كه ايمن نباشد كه ردّش كنند«3» خصوصا به محضر قوم كه بس مؤدّي بود با نفرت از او. و «امام» فعال باشد به معني مفعول، كالكتاب و الحساب، بمعني المكتوب و المحسوب، يعني مقتداي امّت بود. و اصل او من أمّه اذا قصده باشد. و «ذرّيّة» را وزن فعليّة باشد، من ذرء اللّه الخلق، اي خلقهم، و قول آن كس كه گفت: اشتقاق او از ذرّ است«4» درست نيست. و در شاذّ خوانده اند: «لا ينال عهدي الظّالمون»، چنان كه «ظالم» فاعل باشد، و «عهد» مفعول، براي آن كه «نال» و «تلقّي» و «اصاب» و «ادرك»، افعالي است كه از هر دو طرف كه اسناد كني- اعني طرفي الفاعل و المفعول معني بنگردد و يكي باشد، نبيني كه اگر گويند: نلت كذا و نالني كذا معني يكي باشد، و كذلك اصابني كذا و اصبت كذا [139- ر] و تلقّاني فلان و تلقّيته، و از اينكه جاست«5» آن كس كه خواند: فَتَلَقّي آدَم ُ مِن رَبِّه ِ كَلِمات ٍ«6»، به نصب «آدم»، و رفع «كلمات»، و اينكه فعلي چند مخصوص اند به اينكه حكم دون ساير افعال. در «عهد» خلاف كردند. ابو علي گفت: نبوّت است، و اينكه قول سدّي است. بهري«7» دگر گفتند: ميثاق است، يعني عهدي كه ظالمي كند با تو بر ظلم وفا مكن. ----------------------------------- (1).

همه نسخه بدلها تكليف. [.....] (2). مج، وز: آرزوي كرد، دب، آج، لب: آرزو مي كرد. (3). همه نسخه بدلها: كه رد كنند او را. (4). مب، مر: ذرّه هست. (5). همه نسخه بدلها قراءت. (6). سوره بقره (2) آيه 37. (7). همه نسخه بدلها بجز فق: و بعضي، فق: امّا بعضي. صفحه : 143 مجاهد گفت: مراد به «عهد» امامت است، و اينكه قول صادق و باقر است- عليهما السّلام- و قرينه آيت دليل صحّت اينكه مي كند براي آن كه ابراهيم- عليه السّلام- براي ذرّيّت امامت خواست، خداي تعالي نفي عهد كرد لابدّ بايد كه معني عهد امامت بود تا كلام ملايم باشد، و الّا جواب بر وفق سؤال نبود و با كلام حكيم نماند، چو او را از امامت پرسند او به«1» نبوّت يا ميثاق جواب دهد. و در آيت دليل است بر آن كه امامت به خداي تعلّق دارد چون نبوّت لقوله: إِنِّي جاعِلُك َ لِلنّاس ِ إِماماً، اي عجب ابراهيم با«2» پايه و منزلت او، و با پيغامبري و خلّت، و آن كه از پيغامبر ما گذشته، خداي را از او بهتر پيغامبر نبود تا خدايش امام نكرد امام نشد، ابراهيم اينكه پايه از خود نيافت، تو از كسي چون يابي كه فرود تو«3» باشد به مرتبه! دگر در آيت دليل است بر آن كه امام معصوم بايد، و وجه دلالت آن كه ابراهيم- عليه السّلام- اينكه منزلت براي بهري«4» فرزندان خود تمنّا كرد، خداي تعالي باز نمود كه امامت عهد من است، و عهد من به ظالمان نرسد. پس«5» حق تعالي نفي امامت كرد از آن كس كه خداي او را

ظالم داند بر عموم ظالم نفس خود و ظالم غير، و آن كس كه بر جمله اينكه هر دو ظلم از او منفي«6» بود معصوم باشد، و نيز در آيت دليل است بر آن كه درجه امامت از درجه پيغامبري جداست، براي آن كه خداي تعالي ابراهيم را با آن كه پيغامبر بود تا امامتش نداد امام نشد، پس بايد كه اينكه درجه اي باشد جز درجه پيغامبري«7».

[سوره البقرة (2): آيات 125 تا 130]

[اشاره]

وَ إِذ جَعَلنَا البَيت َ مَثابَةً لِلنّاس ِ وَ أَمناً وَ اتَّخِذُوا مِن مَقام ِ إِبراهِيم َ مُصَلًّي وَ عَهِدنا إِلي إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ أَن طَهِّرا بَيتِي َ لِلطّائِفِين َ وَ العاكِفِين َ وَ الرُّكَّع ِ السُّجُودِ (125) وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ رَب ِّ اجعَل هذا بَلَداً آمِناً وَ ارزُق أَهلَه ُ مِن َ الثَّمَرات ِ مَن آمَن َ مِنهُم بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ قال َ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُه ُ قَلِيلاً ثُم َّ أَضطَرُّه ُ إِلي عَذاب ِ النّارِ وَ بِئس َ المَصِيرُ (126) وَ إِذ يَرفَع ُ إِبراهِيم ُ القَواعِدَ مِن َ البَيت ِ وَ إِسماعِيل ُ رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا إِنَّك َ أَنت َ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (127) رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَين ِ لَك َ وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَك َ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُب عَلَينا إِنَّك َ أَنت َ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ (128) رَبَّنا وَ ابعَث فِيهِم رَسُولاً مِنهُم يَتلُوا عَلَيهِم آياتِك َ وَ يُعَلِّمُهُم ُ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ يُزَكِّيهِم إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (129) وَ مَن يَرغَب ُ عَن مِلَّةِ إِبراهِيم َ إِلاّ مَن سَفِه َ نَفسَه ُ وَ لَقَدِ اصطَفَيناه ُ فِي الدُّنيا وَ إِنَّه ُ فِي الآخِرَةِ لَمِن َ الصّالِحِين َ (130)

[ترجمه]

چون كرديم ما خانه را بازگشت«8» براي مردم و ايمني«9» و گرفتند از جاي ابراهيم نمازگاهي ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: از. (2). مب اينكه. (3). دب، مر: فرودتر. (4). همه نسخه بدلها: بعضي. (5). همه نسخه بدلها چون. (6). مب: نفي، مر: منتفي. (7). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالي. (8). دب، آج، لب، فق: بازگشتند. [.....] (9). مج وز، آج، لب، فق: اميني. صفحه : 144 و عهد كرديم با«1» ابراهيم و اسماعيل كه پاك بكني خانه من براي طواف كنان و مقيمان و ركوع كنان ساجدان. چون گفت ابراهيم خدايا«2» بكن اينكه را شهري ايمن و روزي كن اهلش

را از ميوه ها آن كه«3» ايمان آرد از ايشان به خداي و روز باز پسين، گفت و هر كه كافر شود برخوردار كنم او را [اندكي]«4»، پس ملجأ كنم او را به عذاب دوزخ، و بد بازگشتنگاهي است. [139-/] چون برداشت ابراهيم قاعده ها«5» از خانه و اسماعيل، بار خدايا بپذير از ما كه تو شنوا و دانايي. اي خداي ما«6» بكن ما را مسلمان«7» تو را و از فرزندان ما جماعتي مسلمانان«8» تو را«9» و بازنماي ما را اركان حج ّ ما و توبه بپذير بر ما كه تو، توبه پذيرنده اي«10» بخشاينده. خدايا«11» بفرست در«12» ايشان پيغامبري از ايشان كه خواند«13» بر ايشان آيات تو و بياموزد«14» ايشان را كتاب و بخرد«15» درست و پاكيزه كند ايشان را كه تو غالب محكم كاري. ----------------------------------- (1). وز: ما به سوي. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: بار خدايا. (3). مج، وز، دب، آج، لب: آن كس كه، آن كسي كه. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). دب را. (6)، 11. مج، وز، دب، آج، لب، فق: بار خدايا. (7). مج، وز، دب، آج، لب، فق گردن نهاده. (8). وز، دب، آج، لب، فق گردن. (9). وز، دب: نهاده، آج، لب، فق نهادن. (10). فق بر ما. (12). دب، آج، لب، فق: بر. (13). مج، وز: بخواند. (14). وز، دب: بياموز. [.....] (15). مج، وز، دب، آج، لب، فق: سخن. صفحه : 145 كه باشد كه نا«1» خواست كند ملّت«2» ابراهيم را مگر آن كه نشناسد خود را«3»! ما برگزيديم او را در دنيا، و او در آخرت از جمله نيكان است. قوله تعالي: وَ

إِذ جَعَلنَا البَيت َ- الاية، خلاف نيست در آن كه بيت«4» خانه كعبه است. مَثابَةً، اي مرجعا، و المثابة و المثاب واحد كالمقامة و المقام، و اصل او من ثاب اذا رجع باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: معاذا و ملجأ: پناهگاهي كه با او گريزند. مجاهد و سعيد جبير و ضحّاك گفتند: با او آيند از هر جانبي و حج ّ او كنند و ملال نيايد ايشان را تا كس نباشد كه از آن جا باز گردد و الّا تمنّا كند كه ديگر باره با آن جا شود. قتاده گفت: مجمعا. وَ أَمناً، يعني مأمنا امنگاه تا هر كه آن جا باشد ايمن بود، چنان كه گفت: وَ مَن دَخَلَه ُ كان َ آمِناً«5»، و هر كس كه بيرون حرم جنايتي كند يا خوني و در حرم گريزد، تا در حرم باشد او را نرنجانند و قصاص نكنند و حدّ نزنند«6»، جز«7» آن است كه با او مبايعه و مشارات نكنند و طعام و شراب بر او تنگ دارند تا به ضرورت از حرم بيرون آيد، آنگه حدّ بر او برانند و به خيانتش«8» مؤاخذت كنند، و اگر اينكه گناه در حرم كند هم در حرم حدّ برانند بر او لانتهاكه حرمة الحرم، براي آن كه او حرمت حرم نداشت. وَ اتَّخِذُوا، شيبه و نافع و إبن عامر بر خبر خواندند«9» به فتح «خا»، و باقي قرّاء به كسر «خا» خواندند«10» بر امر، بگيري«11» از مقام ابراهيم نمازگاهي. و بر قراءت اوّل، بگرفتند از مقام ابراهيم نمازگاهي. در خبر مي آيد كه: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- به مقام ابراهيم ----------------------------------- (1). وز، دب،

آج، لب، فق: تا. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: دين. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق بدرستي. (4). همه نسخه بدلها در آيت. (5). سوره آل عمران (3) آيه 97. (6). همه نسخه بدلها تا آن جا باشد. (7). لب، فق، مب، مر: جزاء. (8). همه نسخه بدلها: و به جنايت او را. (9)، 10. همه نسخه بدلها: خوانند. (11). بگيري/ بگيريد. صفحه : 146 بگذشت با يكي از جمله صحابه، آن صحابي گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه نه مقام پدر تو است ابراهيم! گفت: بلي. گفت: چرا در نماز روي به او نكني! گفت: خداي تعالي نفرمود مرا. راوي خبر گويد كه: آن روز به شب نيامد تا آيت آمد كه: وَ اتَّخِذُوا مِن مَقام ِ إِبراهِيم َ مُصَلًّي، و پيغامبر- عليه السّلام- از بيت المقدّس روي با كعبه كرد. خلاف كردند در مقام ابراهيم. [140- ر] نخعي گفت: جمله حرم مقام ابراهيم است. يمان گفت: جمله مسجد مقام ابراهيم است. قتاده و مقاتل و سدّي گفتند: مقام ابراهيم آن جاست كه امروز نماز مي كنند، اعني دو ركعت طواف كه پس از«1» طواف بايد كردن به مقام ابراهيم- و آن جاي معروف است امروز به مقام ابراهيم. بهري«2» دگر گفتند: مقام ابراهيم آن سنگ است كه ابراهيم پاي بر او نهاد، اثر پايش بر آن جا بماند چون به زيارت اسماعيل رفته«3» بود، و قصّه او آن است كه: چون خداي تعالي ابراهيم را فرمود كه هاجر را و اسماعيل را از پيش ساره ببر كه او را رشكي مي بود، ابراهيم گفت: بار خدايا؟ ايشان را كجا برم! حق تعالي گفت:

آن جا كه جبريل تو را ره نمايد. برخاست و ايشان را برگرفت و مي آورد، و جبريل- عليه السّلام- در پيش او مي رفت، هر كجا شهري آبادان و بقعه اي خوش و آبي«4» و گياهي بود، او گفتي اينان را اينكه جا فرود آرم! جبريل گفتي: نه كه فرمان نيست، تا برسيدند«5» آن جا كه امروز مسجد الحرام«6» است به زمين حرم، و آن جا نه آبي بود و نه گياهي و نه انيسي. جبريل گفت: اينان را آن جا فرود آر كه خداي چنين مي فرمايد و تو برگرد. گفت: اي جبريل؟ اينكه چه جاي است! گفت: اينكه جاي حرم است، و خداي را اينكه جا خانه اي بود محرّم«7»، ايشان را آن جا بنهاد و برگرديد و ايشان را تنها رها كرد- هاجر را و اسماعيل را، طفلي و عورتي«8»- و به خداي تسليم كرد ايشان را، چنان كه حق تعالي از او حكايت مي كند: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه از پس. (2). همه نسخه بدلها: بعضي. (3). همه نسخه بدلها: شده. [.....] (4). همه نسخه بدلها روان. (5). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا برسيد، وز: تا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بيت الحرام. (7). دب، لب، فق، مب، مر او. (8). همه نسخه بدلها را. صفحه : 147 رَبَّنا إِنِّي أَسكَنت ُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيرِ ذِي زَرع ٍ عِندَ بَيتِك َ المُحَرَّم ِ«1» وَ عَهِدنا إِلي إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ، ما ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بشويم. (2). همه نسخه بدلها: اينكه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نمانده. [.....] (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عبد اللّه

بن عمر. (5). دب، آج، لب، فق، مب و اگر همچنان روشن بودندي هرگز در دنيا شب نبودي از نور و فروغ ايشان. صفحه : 149 عهد كرديم با ابراهيم و اسماعيل. گفتند: معني آن است كه ما فرموديم و وصيّت كرديم ايشان را أَن طَهِّرا بَيتِي َ، كه خانه من پاك كني«1». بعضي«2» از مفسّران گفتند: معني آن است كه خانه مرا بر طهارت بنا كني«3»، يعني«4» توحيد. سعيد جبير و عبيد عمير و عطا و مقاتل گفتند: مراد آن است كه خانه مرا از بتان پاك كني«5». يمان گفت: معني آن است كه در او بخور سوزي و خلوق در او مالي«6» و خوش بوي كني«7». لِلطّائِفِين َ، براي آنان كه طواف كنند و از آفاق و اقطار جهان به آن جا آيند. وَ العاكِفِين َ، و براي آنان كه آن جا مقيم و مجاور باشند و ساكنان حرم بودند. و عكوف و اعتكاف، روي به كاري نهادن باشد و بر آن مقام كردن. و «ركّع»، جمع راكع باشد، و «سجود»، جمع ساجد بود، چنان كه شاهد و جمعه شهد و شهود، و اينكه دو«8» بنا جمع فاعل بود، و او را جموع بسيار بود. عطا گفت: چون طواف كند از طايفان باشد، و چون بنشيند از عاكفان باشد، [141- ر] و چون نماز كند من الرّكّع السّجود باشد. عطا روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: خداي عزّ و جل ّ- در شبان روزي«9» صد و بيست رحمت به خانه كعبه فرستد، شصت طواف كنان را باشد، و چهل نماز كنان را، و بيست نظّاره گيان«10» را، كه

در خبر است: النّظر الي الكعبة عبادة ، در خانه كعبه نگريدن«11» عبادت است. و سعيد بن المسيّب گويد«12»: هر كه او در خانه كعبه نگرد، «ايمانا و احتسابا و تصديقا خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه»، يعني از سر ايمان و احتساب و تصديق، از گناه بيرون آيد، همچنان بود كه آن ساعت از مادر زاده. از عبد اللّه عبّاس پرسيدند كه: طواف اوليتر باشد گرد خانه يا نماز پيرامن او! ----------------------------------- (1)، 3، 5، 7. كني/ كنيد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر ديگر. (4). دب، آج، لب، فق، مب بر، مر به. (6). مالي/ ماليد. (8). همه نسخه بدلها: در. (9). دب، آج، شبانه روزي. (10). مب، مر: نظّاره كنان. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگريستن. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. صفحه : 150 گفت: امّا غربا را طواف، و امّا مقيمان و مجاوران را نماز. عطاء بن كثير روايت كند«1» كه، رسول- عليه السّلام- گفت: المقام بمكّة سعادة و الخروج منها شقاوة ، مقام كردن به مكّه سعادت است، و از مكّه بيرون آمدن شقاوت است. و مقاتل گفت: هر كه او مجاورت كند به مكّه يا به مدينه، و نه از اهل اينكه«2» شهر«3» باشد، براي مزد و احتساب فرداي قيامت در شفاعت رسول بود- صلّي اللّه عليه و علي آله: عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: هر كه او ماه رمضان به مكّه دريابد«4» و چندان كه تواند مقام كند، حق تعالي چندان ثوابش دهد كه آن كس را كه صد هزار ماه

رمضان روزه داشته باشد نه به مكّه، و به هر روزي كه روزه دارد آن جا چنان بود كه برده اي آزاد كرده، و به هر شبي همچنين، و به هر روزي و به هر شبي اسپي در سبيل خداي باز بسته. و رسول- عليه السّلام- اهل حرم را «اهل اللّه» خواند آنگه كه اسيد بن عتّاب را به عامل مكّه كرد، گفت: تو را به عامل كردم بر شهري كه در آن جا اهل خدااند. و در اخبار ما چنين آمده است كه: مجاورت به مكّه مكروه است، و به مدينه رسول- عليه السّلام- مستحب ّ. مردي بود او را حسين بن عكك الرّازي«5» گفتندي- مردي مالدار بود- به مكّه رفت و به مجاورت بنشست و پشت بر خان و مان و اسباب و املاك كرد و سالها آن جا بماند، سالي همشهريان او به حج ّ بودند، او را گفتند: تو را هيچ آرزو نمي آيد كه با سر املاك و اسباب خود آيي! آهي بزد و گفت: چه اميد باز آمدن است«6» كشته اي را كه او را رمقي مانده بود! آنگه اينكه بيت برخواند: حسب المحب ّ من الحبيب بعلمه

أن ّ المحب ّ ببابه مطروح ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي كند. (2). دب: آن. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شهرها. [.....] (4). وز: درماند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: درآيد. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: حسين بن عكك، مب: حسين بن عكل. مر: حسين بن علك. (6). همه نسخه بدلها با دنيا. صفحه : 151 گفت: عاشق را همان بس كه معشوق بداند كه او بر در سراي او

كشته افگنده است. امّا فضل نماز در مسجد الحرام: رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: نمازي در مسجد من هزار نماز باشد در مسجدهاي ديگر، مگر مسجد الحرام كه نمازي در او چنان باشد كه صد نماز در مسجد من. وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ رَب ِّ اجعَل هذا بَلَداً آمِناً، ياد كن اي محمّد چون گفت ابراهيم كه بار خدايا اينكه شهر مكّه را شهري ايمن گردان، و اينكه دعا«1» [141- پ] براي آن كرد كه خداي تعالي اعلام كرده بود او را كه اينكه شهر مقصد خلقان و بندگان صالح خواهد بودن براي اداي مناسك حج ّ و عمره و اعتكاف و عباداتي كه مختص است بدان جا تا دواعي«2» قوي باشد به حضور آن جايگاه، و نفسها ساكن به مقام و مجاورت در او، و دگر آن كه اهل و فرزندان خود را آن جا رها كرده بود، و آن جا انيسي نبود و جاي خوف بود، گفت: اينكه جايگاه شهري ايمن گردان، و عرب بيابان را بلد خوانند و اگر چه آباداني و انيس نباشد، چنان كه شاعر گفت: و بلدة ليس بها أنيس

الّا اليعافير و الّا العيس و خايه شتر مرغ را كه در بيابان دور دست بنهد آن را بيضة البلد گويند. و «آمن«3»» به معني مأمون است، و هذا من باب قولهم: ليل نائم«4» و نهار صائم، و بيع رابح و صفقة خاسرة، و منه قوله تعالي: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم«5» فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ«11»، اي ذات رضي، و كقولهم: امرأة طاهر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (2). مج: داعي، دب، آج: دراعي، لب: دراعي.

(3). همه نسخه بدلها: ايمن. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قائم. (5). سوره بقره (2) آيه 16. (6). مج، آج: نخسپند. (7). اساس: تا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). همه نسخه بدلها: به معني. (9). آج، لب، فق، مب، مر: امن جاي. (10). لب، فق: آمن. (11). سوره قارعه (101) آيه 7. [.....] صفحه : 152 و حائض و طامث، اي ذات طهر و حيض و طمث، و هر دو وجه نيكوست. وَ ارزُق أَهلَه ُ مِن َ الثَّمَرات ِ، و روزي كن اهلش را از ميوه ها. «من» تبيين را باشد. مَن آمَن َ مِنهُم بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ، «من» بدل بعض است از كل ّ، چنان كه: اخذت المال ثلثيه و رأيت القوم ناسا منهم، و نظير اينكه قوله: وَ لِلّه ِ عَلَي النّاس ِ حِج ُّ البَيت ِ مَن ِ استَطاع َ إِلَيه ِ سَبِيلًا«1». بعضي از مفسران گفتند: ابراهيم- عليه السّلام- پيش از اينكه دعايي كرد مطلق اجابت نيامد كه مصلحت نبود من قوله تعالي: وَ مِن ذُرِّيَّتِي«2»لا يَنال ُ عَهدِي الظّالِمِين َ«4». چون اينكه جا خواست كه«5» سؤال كند مؤدّب شده بود سؤال مقيّد كرد مؤمنان را دعا كرد و كافران را نكرد، گفت مَن آمَن َ مِنهُم بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ، اينكه حديث مذكّر آن است، و ما«6» آنچه تحقيق مذهب است در اينكه باب در آيت مقدّم بيان كرديم في قوله تعالي: قال َ وَ مِن ذُرِّيَّتِي«7». حق تعالي گفت: وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُه ُ قَلِيلًا، در آيت حذفي و اختصاري هست، و تقدير چنين است كه: اجبت دعوتك فيمن«8» آمن بي و اليوم الاخر فأمّا من كفر فامتّعه قليلا، دعاي تو در حق ّ مؤمنان مجاب است اما

كافران را«9» برخورداري دهم اندكي«10» در نصب او دو وجه گفته اند: يكي آن كه صفت مصدري باشد محذوف، و يكي آن كه صفت«11» ظرفي باشد محذوف، متاعا قليلا او زمانا قليلا. و در معني او دو قول گفتند«12»: يكي آن كه متاع دنيا خواست، چه متاع دنيا را خود اندكي خواند في قوله: قُل مَتاع ُ الدُّنيا قَلِيل ٌ«13»ثُم َّ أَضطَرُّه ُ إِلي عَذاب ِ النّارِ، آنگه مضطرّ كنم او را به عذاب دوزخ، يعني او را به اضطرار او به دوزخ رسانم بي اختيار او. وَ بِئس َ المَصِيرُ، و بد جاي بازگشتن است آن، يقال: صار اليه اذا رجع اليه، و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد گفت. امّا آنچه متعلّق است به قصّه آيت من قوله: هذا بَلَداً آمِناً وَ ارزُق أَهلَه ُ مِن َ الثَّمَرات ِ، و آن كه چگونه مأمن گشت و مأهول شد و مردم به او راه يافتند، آن است كه اهل سير روايت كردند از محمّد اسحاق و وهب منبّه و عبد اللّه عبّاس كه: چون هاجر به اسماعيل بار بنهاد و او را ساره به ابراهيم داده بود، ساره را رشك آمد براي آن كه نور محمّدي كه در پيشاني ابراهيم بود انتقال افتاد«1» به اسماعيل، و ساره دانست كه آن شرف از او بيفتاد، ساره را كراهت مي بود از ديدن هاجر و اسماعيل. حق ّ تعالي ابراهيم را گفت: اينان را از پيش ساره ببر، چون او با تو مردمي كرد تو نيز او را رنج و رشك منماي. ابراهيم گفت: بار خدايا؟ اينان را كجا برم! گفت: آن جا كه من مي فرمايم. آنگه جبريل آمد و براي ابراهيم براق آورد، و او به زمين شام

بود، تا ابراهيم بر نشست و هاجر و اسماعيل را بر چهار پاي نشاند و مي برد- چنان كه شرح داده شد. چون به جاي كعبه رسيد، و آن پشته اي بود از ريگي سرخ و پيرامن آن درختكي چند بود از تاه«2» و سمر. جبريل- عليه السّلام- اشارت كرد به آن جا كه ركن عراقي است امروز و جاي حجر اسود است، و ابراهيم را گفت: خداي تعالي مي فرمايد كه اينان را اينكه جا فرود آور، گفت: يا جبريل؟ اينكه چه جاي است! گفت: اينكه جاي معظم«3» است، و خداي تعالي را اينكه جا خانه اي بود آن را بيت المعمور گفتند، و آدم در آن خانه بود، و آن طوافگاه آدم بود، و خداي تعالي پس از اينكه آن را بر دست تو آبادان خواهد كردن«4». ابراهيم- عليه السّلام- هاجر و اسماعيل را آن جا فرود آورد، و براي ايشان ----------------------------------- (1). مر: يافت. (2). آج در حاشيه كلمه را به صورت: «طلح شجر عظام» معني كرده است. [.....] (3). مر: عظيم. (4). دب: دب، آج، لب، فق: بودن. صفحه : 154 عريشي كرد تا در زير آن شدند، و قربه اي داشتند، اندكي آب در آن جا مانده بود. جبريل گفت: خداي تعالي مي فرمايد كه اينان را اينكه جا رها كن و برو. ابراهيم- عليه السّلام- برگشت تا بيايد. هاجر گفت: يا خليل اللّه؟ ما را به كه رها مي كني«1»! گفت: به آن خداي كه مرا فرمود كه شما را اينكه جا آرم و رها كنم، و به آن خداي كه در غار مرا طعام و شراب داد و بپرورانيد«2»، و به

آن خداي كه مرا در آتش نگاه داشت. هاجر چون اينكه بشنيد، گفت: رضيت بقضاء اللّه و امتثلت لأمر اللّه، به قضاي خداي راضي شدم و فرمان خداي را منقاد شدم- حسبي اللّه عليه توكّلت. ابراهيم برگرديد و ايشان را به خداي تسليم كرد. ساعتي«3» بر آمد، آن قدري آب كه در قربه [142- پ] بود باز خورد«4»، دگر نماند، تشنه شد و شيرش منقطع گشت از تشنگي و گرسنگي، و«5» اسماعيل از ضعف بيفتاد و پاي در زمين مي زد. هاجر درماند، برخاست«6»، دو كوه بود«7» آن جا: يكي صفا و يكي مروه. ساعتي بر صفا مي دويد و ساعتي بر مروه مي شد تا هيچ كسي را بيند، يا «8» حسّي و حركتي شنود، يا مستغاثي بود؟ كس را نديد. با نزديك كودك آمد، كودك را رنجور و ضعيف يافت، چنان گمان برد كه بخواهد مردن، گفت: بروم تا بازي جان كندن و مرگ او نبينم. از ميان اينكه هر دو كوه مي دويد و مي آمد و مي شد، گاه بر صفا و گاه بر مروه. ابتدا به صفا كرده بود، تا هفت بار بدويد، به بار هفتم بر مروه بود، و در هر نوبتي بيامدي و اسماعيل را بديدي. چون او را زنده يافتي، دگر باره بدويدي اميد آن را كه باشد كه چاره اي يابد يا چاره گري. كس«9» را نمي ديد، به بار هفتم كه بر«10» مروه حاصل آمد بنگريد«11» بنزديك اسماعيل بياض آب ديد. محمّد اسحاق«12» گويد: هاجر چون اوّل بار بر كوه صفا آمد تا بنگرد كه«13» هيچ آبي ----------------------------------- (1). دب، آج، لب: رها مي كنيد. (2). همه نسخه بدلها بجز

مر: بپروريد. (3). دب، آج، لب كه، مر: چون ساعتي. (4). همه نسخه بدلها: باز خوردند. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). اساس: برخواست، با توجّه به نسخه وز، و رسم الخطّ رايج تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: ديد. (8). همه نسخه بدلها: تا. (9). مر: كسي. (10). آج، لب: ندارد. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بنگريست. (12). همه نسخه بدلها: محمّد بن اسحق. [.....] (13). مج، وز: تا. صفحه : 155 يا آدميي يا «1» انيسي بيند، از جانب كوه مروه آوازي شنيد، از آن جا بدويد و به كوه مروه آمد بنگريد«2» كس را«3» نديد. همان«4» آواز از كوه صفا بشنيد، بدويد با كوه صفا آمد، كس را نديد. بار ديگر آواز از كوه مروه شنيد«5»، بدويد با كوه مروه آمد، كس را نديد. آواز از صفا مي آمد«6»، همچنين تا هفت بار. به بار هفتم مدهوش و متحيّر شد، آواز داد كه: اي خداوند اينكه آواز؟ نمي دانم تا تو كئي«7»؟ آوازت مي شنوم و تو را نمي بينم. به خداي بر تو«8» اگر بنزديك تو فرجي و فريادرسي هست، فرياد«9» رس كه هلاك ما را«10» دريافت. حق ّ تعالي«11» دويدن و تاختن آن ضعيفه ركني كرد از اركان حج ّ، تا هر كه به حج ّ آن خانه رود موافقت تاختن [و سعي]«12» هاجر را هفت بار از ميان صفا و مروه سعي كند، ابتدا به صفا و ختم به مروه. آنگه آن آواز«13» متتابع مي بود، و هاجر بر اثر آواز مي شد تا بنزديك درخت رسيد. آواز خرير«14» آب شنيد كه بر روي زمين مي رفت، عجب داشت بدويد و با نزديك«15» اسماعيل

آمد، آب ديد. وهب منبّه گويد: به بار هفتم كه هاجر چون آيسي«16» شد و محنت بغايت رسيد، جبريل- عليه السّلام- بيامد و پاي اسماعيل بگرفت و پاشنه«17» او به«18» زمين بماليد«19»، چشمه اي آب پيدا شد. و هر چه ساعت آمد بيشتر بود تا بر روي زمين روان گشت. هاجر از مروه نگاه كرد بياض و لمعان آب ديد، عجب داشت بدويد آبي ديد كه از زير پاي اسماعيل مي بردميد و بر روي زمين مي رفت. هاجر بيامد و پاره اي ريگ پيرامن آن آب كرد«20»، و چاله اي بكرد كه آب در او ايستاد، و آنگه قربه از آن آب پر كرد. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بنگريست. (3). دب: هيچ را، آج، لب، فق، مب، مر: هيچ كس را. (4). آج، لب، فق، مب، مر: هم. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مي آمد. (6). مج، وز با صفا دويد. (7). دب، آج، لب: كني، كئي/ كه اي، كه هستي!. (8). مر: به خدايي تو. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بفرياد. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مرا. (11). مج، وز از. (12). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (13). آج، لب، فق، مب، مر او را، مج، وز: آنگه او را. [.....] (14). آج: جري. (15). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا بنزديك. (16). دب، آج، لب: آيس. (17). آج، لب، فق، مب، مر پاي. (18). دب، مر: بر. (19). همه نسخه بدلها: مي ماليد. (20). همه نسخه بدلها، بجز مر: بر كرد. صفحه : 156 رسول- عليه السّلام- گفت: رحم

اللّه امّي هاجر ، خدا بر مادر من هاجر رحمت كناد، اگر آن آب را منع نكردي«1» همه باديه برفتي«2» آن آب. هاجر را دل نمي داد كه از آن آب باز خورد براي اسماعيل، هاتفي آواز داد و گفت: آب باز خور [143- ر] و مترس كه خداي تعالي اينكه آب را براي شما پيدا كرد، و اينكه«3» مشرب حجّاج خانه او خواهد بود«4»، و خداي تعالي بر دست شما اساس و قواعد اينكه خانه پيدا خواهد كردن تا خانه را عمارت كنيد«5»، و خلايق از اقصاي عالم به حج ّ اينكه جا آيند. هاجر دل خوش گشت و ساكن شد و آب باز خورد، و آن آب هر چه روز آمد زياده و بيشتر شد، و او بند از پيش او برگرفت تا آب روان گشت و بر«6» زمين برفت و گياه بسيار پديد آمد، و زمين سبز شد، و آن درختان كه آن جا بود تازه شد. اتّفاق چنان افتاد كه جماعتي از قبيله جرهم به بازرگاني«7» از شام به يمن مي شدند، و آن جا منزل«8» نبود و عادت گذشتن و فرود آمدن، چه آن جا آبي و گياهي نبودي. ايشان به منزلي كه ايشان را بود فرود آمدند، و از دور نگاه كردند مرغان را ديدند كه آن جا پرواز مي كردند با يكديگر گفتند: به هر حال آن جا بايد تا آب باشد كه مرغ جايي پرواز كند كه آب بود- و از جوانب مرغان روي نهاده بودند پياپي«9» به وادي مكّه فرو مي شدند- گفتند: علي كل ّ حال، آن جا بايد كه«10» آب باشد. آنگه دو مرد را اختيار كردند و گفتند: بر

اثر اينكه مرغان بروي و بنگري تا كجا مي روند، كه ايشان سر به آب«11» دارند. آن دو مرد بيامدند و پي مرغان گرفتند تا به مكّه رسيدند. نگاه كردند، هاجر را و اسماعيل را ديدند- زني و كودكي طفل«12»- تنها بي مردي و انيسي، و آبي ديدند روان و گياه زاري. عجب داشتند«13»، بيامدند و او را پرسيدند كه: تو جنّي يا انسي«14»! گفت: من انسم«15». گفتند: اينكه آب از كجا آمد، كه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر از آن آب. (2). مب: بگرفتي. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز آب. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خواهد بودن. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: كني/ كنيد. (6). همه نسخه بدلها بجز مب روي، مب: بروي. (7). مب، مر: به بازرگاني. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: منزلي. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بياباني. (10). همه نسخه بدلها: تا. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: سر آب. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: طفلي. (13). همه نسخه بدلها، بجز مر و. (14). آج: انيسي، مب، مر: انسيي. (15). فق: انيسم. صفحه : 157 هرگز كس نگفت كه اينكه جا آب بوده است! و اگر كسي خواهد كه چاهي كند«1» سيصد«2» چهارصد گز ببايد كندن تا آبي شور بر آيد، اينكه چه حال است! هاجر قصّه خود با ايشان بگفت و اكرام خداي تعالي ايشان را به آن آب. ايشان گفتند: ما را از اينكه آب شربتي«3» ده كه باز خوريم. ايشان را از آن آب داد تا باز خوردند، آبي عذب

خوش بود. گفتند: اينكه آب به ملكيّت كه راست«4»! گفت: مرا و فرزند مرا، كه خداي تعالي براي ما پيدا كرد. آنگه بر كوه رفتند و بنگريدند«5» همه زمين گياه زار ديدند و درختان سبز شده«6»، گفتند: تو را در اينكه آب و گياه مشاركي يا مخاصمي هست يا مدّعيي! گفت: حاشا، كه اصل ملكيّت اينكه مراست و اينكه فرزند مرا. ايشان برفتند و قوم خود را خبر دادند، و ايشان مردماني بودند خداوندان چهارپا«7» از گاو«8» و گوسفند«9» و شتر. شادمانه شدند، برخاستند«10» و بار بر نهادند و روي به آن جايگاه [143- پ] نهادند و پيرامن آن فرود آمدند، و كس فرستادند به هاجر، و گفتند كه: اجازت باشد«11» در جوار و همسايگي تو فرود آييم! كه تو نيز اينكه جايگاه تنهايي و انيسي نداري، و كسي نيست كه براي تو كاري كند، و تو را و فرزند تو را خدمتي«12» كند. ما اينكه جا فرود آييم و در جوار«13» تو بباشيم و اينكه فرزند تو را بپروريم، و خدمت به واجب كنيم، و تو ما را از اينكه نصيبي كني و از اينكه گياه. هاجر گفت: روا باشد. ايشان آن جا فرود آمدند، و آن جايگاه به ايشان مأهول شد و نعمت بسيار پديد آمد، و ايشان به راحت افتادند، و خداي تعالي ايشان را بركاتي بداد، و ايشان خدمت به واجب كردند هاجر را و اسماعيل را تا اسماعيل بزرگ شد. و ايشان اصحاب صيد بودند، او را صيد وحش بياموختند. و مردم خبر يافتند، روي به ----------------------------------- (1). مب: اينكه جا چاه بكند. (2). فق يا

، مر و. (3). مج، وز: شربه اي. (4). اساس و همه نسخه بدلها: كراست/ كه راست. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگريستند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر ديدند. [.....] (7). همه نسخه بدلها: پاي. (8). مج، وز: گاف/ گاو، كه بر اساس مرجّح است. (9). مج، وز: گوسپند. (10). دب، آج، لب، فق، مر، تا: برخواستند. (11). مج تا كه اگر تو را شايد كه ما، ديگر نسخه بدلها اگر تو را شايد كه ما. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خدمت كاري. (13). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جار. صفحه : 158 آن جا نهادند و هر جنس متاع و ميوه و انواع نعمت آن جا مي بردند، و اينكه قصّه آن است كه چگونه«1» مأمن گشت من حيث الظّاهر. امّا من حيث الحكم خلاف كردند. بعضي علما گفتند: مكّه حرم بود پيش از آن كه ابراهيم- عليه السّلام- دعا كرد، و از عهد آدم- عليه السّلام- كه بيت المعمور«2» آن جا بنهادند براي او، او محترم و مميّز بود، و پيش از آدم- عليه السّلام- در بدايت خلق زمين، كه خداي تعالي اول بقعه اي كه از زمين آفريد بكّه«3» بود جاي كعبه، آن را حرمي محرّم كرد و به حرمت مميّز كرد از همه زمين، و زمين از زير آن به در آورد، از اينكه جا مكه را ام ّ القري خوانند كه اصل همه زمين از اوست، و بمثابت متولّدي است از او. و بيان آن كه مكّه هميشه محرّم«4» بود آن است كه در خبر مي آيد كه: چون رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد، خزاعيي«5»، هذليي«6» را بكشت، پيغامبر-

عليه السّلام- خطبه اي كرد و در آن خطبه گفت: بداني«7» كه خداي تعالي مكّه را حرمي محرّم«8» كرد آن روز كه آسمان و زمين آفريد. حلال نباشد كسي را كه به خداي و قيامت ايمان دارد كه آن جا خون ريزد، يا درخت او ببرد. و خداي تعالي هيچ كس را حلال نكرد اينكه حرم الّا مرا يك ساعت و پس از آن حرام كرد. الا؟ و هر كه حاضر است سخن من بشنوي و ياد گيري و به غايبان برساني. و اگر كسي گويد«9» پيغامبر آن جا خون ريخت، بگوي«10» كه: خداي او را حلال كرد يك ساعت، باز حرام كرد تا به روز قيامت. و روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس كه گفت: چون خانه خداي بيران«11» كردند، چون به اساس ابراهيم- عليه السّلام- رسيدند، سنگي بيافتند بر آن جا نقش كرده ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چون. (2). مج بود. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مكّه. (4). دب، لب، فق، مب، مر: محترم. (5). دب، آج، لب: فق، مب، مر: خزاعه. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: هذيلي. (7). بداني/ بدانيد. [.....] (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: محترم. (9). همه نسخه بدلها نه. (10). آج، لب: بگوييد، مب: بگو، دب، فق: بگويد. (11). فق: ويران. صفحه : 159 كتابتي [نه]«1» به لغت عرب. راهبي را بخواندند، و مردي را از اهل يمن تا آن بخواندند«2»، نبشته«3» بود: انا اللّه ذو بكّة حرّمتها يوم خلقت السّموات و الإرض و الشّمس و القمر و يوم وضعت هذين الجبلين [144- ر] و حففتها بسبعة املاك حنفاء«4» لا تزول«5»

حتّي يزول أخشباها مبارك لاهلها في الماء و اللّبن، نبشته«6» بود: من خداام خداوند بكّه«7» حرام بكردم اينكه شهر را آن روز كه آسمان و زمين آفريدم و آفتاب و ماه، و آن روز كه اينكه كوهها بنهادم اينكه جا، و هفت فريشته با استقامت را موكّل كردم بر او، و اينكه زايل نشود تا كوهها زايل شود«8»، و بركت كردم اهل اينكه شهر را در آب و در شير. و نيز استدلال كردند بر آن كه هميشه حرم بود بقوله تعالي: رَبَّنا إِنِّي أَسكَنت ُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيرِ ذِي زَرع ٍ عِندَ بَيتِك َ المُحَرَّم ِ«9» وَ مَن يُرِد فِيه ِ بِإِلحادٍ بِظُلم ٍ نُذِقه ُ مِن عَذاب ٍ أَلِيم ٍ«1». امّا امن وحوش و طيور در حكم شرع پيدا كرديم و امّا از روي قهر چنان است كه اگر شير با گاو، و يوز با آهو، و سگ با خرگوش بايستند هيچ يكديگر را گزند نكنند، و يك از يك ايمن باشند مادام تا در حرم باشند، و كبوتر و ديگر مرغان بر سر و دوش مردم مي نشينند و كس زهره ندارد كه بگيرد. تا در خبر است كه آزموده اند و روايت كرده كه: چند كس از آنان كه در حرم بي حرمتي كردند و كبوتر حرم بگرفتند و بكشتند«2»، هنوز آن در شكم ايشان بود«3» كه شكمشان بطركيد. و عبد العزيز بن ابي روايت كند كه: جماعتي به ذي طوي فرود آمدند، آهو مي آمد با مردم انس گرفته و احتراز نمي كرد. يكي از ايشان پاي آهوي بگرفت. گفتند: دست بدار. ساعتي مي داشت«4» چندان كه آهو بول كرد. چون به قيلوله بخفتند، ماري بيامد و بر شكم آن مرد بخفت، چون از

خواب در آمدند، او را گفتند [145- پ]: بنگر تا به آن بي حرمتي«5» كه كردي چه آمد تو را«6»! چندان كه خواستند كه آن مار را دور كنند، دور نشد از شكم او تا مرد«7» حدث كرد از خوف او، آنگاه فرود آمد و برفت. مجاهد روايت كند كه: در جاهليّت از پس قصي ّ بن كلاب جماعتي بازرگانان از شام مي آمدند و به وادي ذي طوي فرود آمدند و آهو مي گرديد و چره مي كرد. مردي از ايشان گمان برداشت و آهوي«8» را بزد و بيفگند و بكشتند و پوست بكشيدند«9» و آتش بركردند تا بپزند. بعضي در ديگ نهادند و بعضي بر آتش. از آن آتش شرري بجست و در آن قوم افتاد و جمله بسوختند، و جامه هاي ايشان و متاع ايشان و رختشان نسوخت. و امّا اجابت دعاي ابراهيم در ثمرات، آن است كه در خبر مي آيد از جبير بن مطعم و از زهري و از محمّد بن المنكدر«10» كه چون ابراهيم- عليه السّلام- اينكه دعا كرد، ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آيه 25. (2). دب، آج، لب، فق، مر بخوردند. (3). آج، لب، فق، مر: بيرون نيامده بود. (4). مر: نگاه داشت. (5). بي حرمتيي. (6). دب، آج، لب، فق: چه چيزي پيشت آمد، مر: چه چيز پيشت آمد. (7). آج، لب، فق: تا او را، دب: تا او از. (8). آج، فق، مر: آهويي. (9). مج: كندند، ديگر نسخه بدلها: بكندند. (10). اساس: المكندر، با توجه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 164 خداي تعالي جبريل را فرستاد تا دهي از دههاي شام از جمله آن كه بسيار

ميوه تر و نيكو ميوه تر بود از زمين بركند و بر پر گرفت و بياورد و گرد خانه بگردانيد و بر زمين طايف بنهاد تا از آن جا انواع نعمت مي برند به مكّه. و سعيد جبير مي گويد: به دعاي ابراهيم بود كه اهل مكّه را گوشت و آب زيان نمي دارد، و الّا هر جاي جز مكّه كه طعام ايشان گوشت و آب باشد درد شكم آرد. عبد اللّه عبّاس گفت: ابراهيم دعا كرد بر اهل مكّه به بركت گوشت و شير، لا جرم در همه زمين جاي«1» نباشد كه گوشت و شير بيشتر بود از آن كه به مكّه- و اللّه ولي ّ التّيسير«2». قوله تعالي: وَ إِذ يَرفَع ُ إِبراهِيم ُ القَواعِدَ مِن َ البَيت ِ، ياد كن اي محمّد چون برداشت قواعد خانه«3» را ابراهيم و اسماعيل. خلاف كردند در آن كه قواعد خانه ابراهيم نهاد، يا خود مانده بود ابراهيم برداشت. مجاهد و عمرو بن دينار گويند: قواعد خانه خود ابراهيم نهاد، و جاي خانه پشته اي بود از ريگ سرخ به شكل قبّه اي، و بعضي دگر«4» مفسّران گفتند: خانه، اوّل آدم- عليه السّلام- بنا كرد، به طوفان نوح بيران«5» شد قواعد او بر جاي بماند، ابراهيم- عليه السّلام- بر آن قواعد بنا كرد، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عطا. محمّد بن علي«6» باقر گويد- عليهما السّلام: با پدرم بودم زين العابدين«7»، و او طواف خانه مي كرد. مردي بيامد و دست بر پشت او نهاد و گفت: يا بن بنت رسول اللّه؟ من مي خواهم تا مسأله اي پرسم. پدرم جواب نداد [146- ر] او را تا كه از طواف فارغ شد، و به

مقام ابراهيم آمد و نماز كرد. آنگه در حجره آمد و بنشست و گفت: كجا شد اينكه سايل«8»! مرد برخاست و گفت: يا بن رسول اللّه؟ سايل منم. گفت: بيار تا چه مي پرسي! گفت: مرا خبر ده از ابتداي طواف اينكه خانه تا كي بود و چگونه بود و چرا بود! ----------------------------------- (1). مر: جايي. (2). دب، آج، لب، فق، مر: التّوفيق. [.....] (3). مر: خوانه. (4). همه نسخه بدلها، بجز مب از. (5). فق: ويران. (6). همه نسخه بدلها، بجز مب: محمّد علي. (7). مر: عليه السّلام. (8). مر اينكه. صفحه : 165 پدرم گفت او را كه: تو از كجايي! گفت: از شام. گفت: از كدام شهر! گفت: از بيت المقدّس. گفت: كتابين خوانده اي- يعني توريت و انجيل! گفت: آري. گفت: اي برادر اهل شام؟ امّا ابتداي طواف آن بود كه چون خداي تعالي فريشتگان را گفت: إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً ...، ايشان گفتند: أَ تَجعَل ُ فِيها مَن يُفسِدُ فِيها«1»- الاية حق تعالي گفت: إِنِّي أَعلَم ُ ما لا تَعلَمُون َ«2». ايشان بترسيدند، گفتند: به ناداني، ما«3» بر خداي اعتراض كرديم، بيامدند و در«4» خداي تضرّع كردند و گرد عرش طواف كردن«5»، خداي تعالي به ايشان نظر كرد و رحمت«6» فرو فرستاد. آنگاه در زير عرش خانه اي بنهاد بر چهار ستون از زبرجد سبز، و آن را غاشيه اي ساخت از ياقوت سرخ، و آن را بيت الضّراح نام نهاد. آنگاه فريشتگان را گفت: طواف عرش رها كني و گرد اينكه خانه طواف كني، و آن بيت المعمور است كه خداي تعالي آن را ياد كرد در قرآن. هر روز هفتاد«7» هزار فريشته

در آن جا شوند تا به روز قيامت نيز به آن جا نرسند. آنگاه خداي تعالي جماعتي فريشتگان را به زمين فرستاد، گفت: در برابر اينكه خانه در«8» زمين خانه اي كني به اينكه طول و عرض و ارتفاع، تا چنان كه شما«9» طواف اينكه خانه مي كني، اهل زمين طواف آن خانه كنند. مرد گفت: راست گفتي اي پسر رسول خداي، همچونين بود. و در خبر است كه: يك روز جبريل- عليه السّلام- بنزديك رسول آمد، و عصابه اي بر سر بسته، گرد بر آن عصابه نشسته بود. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه گرد چيست! گفت: من به زيارت خانه كعبه بودم، جماعتي فريشتگان با من بودند، زحمت كردند در طواف بر يكديگر، اينكه گرد پرهاي«10» ايشان است. ----------------------------------- (2- 1). سوره بقره (2) آيه 30. (3). همه نسخه بدلها، بجز مب: نبادا كه ما. (4). دب، آج لب، فق، مر: از. (5). همه نسخه بدلها بجز مب گرفتند. (6). مج، وز به ايشان. (7). مر: هفت. (8). دب، آج، لب، فق، مر روي. (9). مر: اهل سما. [.....] (10). لب، فق، مر: گردهاي. صفحه : 166 و ليث بن معاذ روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: اينكه خانه يكي است از پانزده خانه: هفت در آسمانها«1»، و هفت در زير زمينها«2»، يكي از برابر يكي، و هر يكي را جرمي«3» هست چند جرم«4» اينكه خانه اگر بيوفتد، بعضي بر بعضي آيد، و هر خانه اي را عمارت كننده اي هست از زوّار آن«5» چنان كه اينكه خانه را عمارت كننده است از زايران«6». و در خبر است [146- پ] كه: چون آدم- عليه السّلام- به

زمين آمد، و طول او چندان بود كه سر او در ابر مي سود تا اصلع«7» شد، دواب ّ زمين از او مي رميدند، از خداي درخواست تا قدّ او با قوام شصت گز آورد، و او پيش از آن آواز فريشتگان شنيدي و با ايشان حديث كردي، چون بالاي او به اينكه مقدار باز آورد خداي تعالي، او«8» در زمين تنها تنگ دل«9» شد، در خداي بناليد، خداي تعالي براي او خانه اي فرستاد از بهشت از ياقوت صرخ«10» بر طول و عرض كعبه، دو در بر او گشاده از زمرّد سبز: يكي بر مشرق و يكي بر مغرب، و او را گفت: گرد اينكه خانه طواف مي كن، و بنزديك اينكه خانه نماز مي كن، چنان كه فريشتگان گرد عرش طواف مي كنند و نماز مي كنند. و سنگ«11» بفرستاد اعني حجر اسود«12»، تا چون بگريد«13» اشك به آن بسترد، و آن از درّي سپيد بود. چون مشركان و ناپاكان دست در او ماليدند سياه شد. و در خبر هست كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله گفت: حجر اسود، ياقوتي بود از ياقوتهاي بهشت، اگر نه آن بود«14» كه كافران و مشركان پليد دست در او ماليدند، هيچ خداوند عاهتي دست به او نبردي الّا كه شفا يافتي. آدم از زمين هند پياده به مكّه آمد به حج ّ خانه، جبريل در پيش او، او را دليلي مي كرد. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب: در آسمان نهاد. (2). دب، آج، لب، فق، مر: زمين. (3). همه نسخه بدلها: حرمي. (4). همه نسخه بدلها: حرم. (5). همه نسخه بدلها بجز فق، مب خانه، فق: زايران. (6). آج، لب، مر: زوّاران. (7).

آج، لب، فق: اصلاح. (8). همه نسخه بدلها، بجز مب را. (9). همه نسخه بدلها، بجز مب: دل تنگ. (10). همه نسخه بدلها بجز مب: سرخ. (11). آج، لب، فق، مر: سنگي. (12). دب، آج، لب، فق، مر: حجر الاسود. (13). دب، آج، لب، فق، مر: تا بنگريست. [.....] (14). همه نسخه بدلها، بجز دب، مب: بودي. صفحه : 167 راوي خبر گويد مجاهد را گفتم: چرا پياده آمد، بر مركوبي«1» ننشست! گفت: و كدام چهار پاي او را بر گرفتي«2» كه«3» هر گام كه او نهادي سه روزه راه ماست«4»، هر كجا پاي فرو نهاد امروز آباداني است، و هر چه از ميان خطوات او افتاد امروز بيابان است. به مكّه آمد و جبريل او را مناسك بياموخت از خداي، و آدم حج ّ كرد. چون فارغ شد، فريشتگان او را تهنيت كردند، گفتند: برّ حجّك، حجّت پذيرفته«5» باد، ما اينكه خانه را پيش از تو زيارت كرده ايم به دو هزار سال. گفت: در طواف چه گفتي«6»! گفتند: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر. آدم هم اينكه كلمات مي گفت، خداي تعالي گفت: تو بيفزاي و بگو: لا حول و لا قوّة الّا باللّه«7»، آدم«8» مي گفت. چون به ابراهيم رسيد، او را گفتند«9» بيفزاي«10»: العلي ّ العظيم. عبد اللّه عبّاس گفت: آدم چهل حج ّ كرد از زمين هند به مكّه پياده. آن خانه«11» همچنان بود تا ايّام طوفان نوح. چون ايّام طوفان خواست بودن، خداي تعالي فرمود تا با آسمان چهارم بردند، و به يك روايت با آسمان هفتم. و خداي تعالي جبريل را فرستاد تا سنگ سياه در كوه

بو قبيس پنهان كرد صيانت آن را از غرق طوفان. چون طوفان كناره شد، جاي خانه خالي ماند [147- ر] تا به روزگار ابراهيم- عليه السّلام. چون خداي تعالي ابراهيم و اسماعيل را فرمود كه خانه مرا به مكّه بنا كني، ابراهيم ندانست كه كجا بايد كردن«12»، گفت: بار خدايا؟ مرا بنماي تا كجا بايد كردن اينكه بنا. حسن بصري روايت كند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه: خداي تعالي بادي بفرستاد نرم نام آن بار سكينه«13» بر صورت ماري دو سر، در پيش ابراهيم ايستاد تا ----------------------------------- (1). دب، مر: مركبي. (2). دب، مر: چهار پاي او را مي توانست كشيدن، آج، لب، فق: كدام چهار پاي او را مي تواند كشيد. (3). مج، وز، آج، لب، مر: چو، دب، فق: چون. (4). دب، آج، لب، فق، مر: ما بودي. (5). مج، وز: پذيرفته، لب: بپذرفته. (6). گفتي/ گفتيد. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر العلي ّ العظيم. (8). دب، آج، لب، فق، مر اينكه كلمات. (9). همه نسخه بدلها، بجز مب: رسيد گفت. (10). مج، وز گفت. (11). دب، آج، لب، فق، مر: پياده آمد بدان خانه. (12). مر: كجا بنا كند، دب، آج، لب: فق: كه كجا بنا بايد كردن. (13). مر بود. [.....] صفحه : 168 او را به مكّه آورد. آنگه بيامد و بر جاي خانه كعبه چندان كه اساس آن است بخفت چون طوقي، ابراهيم- عليه السّلام- رسم بر زد و بر آن رسم بنا كرد. عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي ابري بفرستاد تا با ابراهيم مي رفت. چون به مكه رسيد بر بالاي خانه كعبه بايستاد و سايه افگند،

حق تعالي گفت: چندان كه«1» سايه اينكه ابر است بنا كن. و بهري ديگر از مفسّران گفتند: حق تعالي بادي«2» بفرستاد تا اساس خانه بر رفت«3». قولي ديگر آن است كه: جبريل- عليه السّلام- آمد و رقم برزد«4» تا ابراهيم بر آن«5» بنا كرد، فذلك قوله: وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِيم َ مَكان َ البَيت ِ«6» وَ إِذ يَرفَع ُ إِبراهِيم ُ القَواعِدَ مِن َ البَيت ِ وَ إِسماعِيل ُ. عبد اللّه عبّاس گفت: اصوله الّتي كان قبل ذلك عليها، ان بناها كه پيش از آن بر آن«8» بود. كلبي گفت: اساسه واحدتها قاعدة، قال الكميت:

انت عواليها قواعدها مفسّران گفتند: آن را از سنگ پنج كوه بنا كرد. طور سينا، و طور زيتا«9»، و لبنان، و جودي ّ، و حري. و اساس و قاعده از كوه حري بود. چون به جاي سنگ سياه رسيد، هر سنگ كه بر وي مي نهاد جاي نمي گرفت و مي افتاد. اسماعيل برفت تا طلب سنگي كند در خور آن جايگاه. تا او برفته بود، جبريل- عليه السّلام- بيامد و ----------------------------------- (1). مر به. (2). مب: ندارد، ديگر نسخه بدلها سخت. (3). لب، مر: برفت. (4). مب: ندارد، دب، آج، لب، فق، مر: بزد. (5). دب، آج، لب، فق، مر رقم. (6). سوره حج (22) آيه 26. (7). آج، لب، فق: بنايي. (8). دب، آج، لب، فق، مر: پيش از آن. (9). لب، فق: طور زيتان. صفحه : 169 سنگ در جاي خود نشاند. و به يك روايت چون به جاي سنگ رسيد، گفت«1»: برو سنگي نيكو بجوي و بيار كه اينكه در برابر روي مردمان خواهد بود. برفت و چند سنگ بياورد، ابراهيم هيچ نپسنديد. از كوه ابو قبيس

آواز آمد كه: يا ابراهيم؟ تو را بنزديك من وديعتي هست بستان. ابراهيم بيامد و سنگ برگرفت، وفق«2» آن جايگاه بود نه كم و نه بيش. بهري ديگر از مفسّران گفتند: خداي تعالي هفت فريشته را [147- پ] بفرستاد تا ابراهيم را ياري دادند بر بناي خانه. چون فارغ شدند، گفتند: رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا، و اينكه از جمله آن مواضع است كه قول در او حذف كردند، تقدير اينكه است: يقولان ربّنا، و آن محذوف«3» در جاي حال بود، تقدير چنين كه: و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل قائلين ربّنا، و التّقدير: يا ربّنا، و لكن حرف ندا بيفگند براي آن كه كلام بر او دليل كرد. تَقَبَّل مِنّا، از ما بپذير و ما را ثواب ارزاني دار بر او. إِنَّك َ أَنت َ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ، كه تو شنوا و دانايي، سميع لأقوالنا عليم بافعالنا، قول ما مي شنوي و فعل ما مي داني بدان كه سميعي و بصيري. اهل علم در او خلاف كردند. بعضي گفتند: دو صفت زايد است بر ساير صفات، و بعضي گفتند: راجع است با عالمي، يعني عالم است به مسموعات و مبصرات. و درست مذهب آن است كه: مرجع او با حيّي«4» است سميع و بصير حيّي«5» باشد كه آفت از او دور بود، و خداي تعالي در ازل سميع و بصير بود براي آن كه حي ّ بود و بر او آفت روا نه، و در لا يزال وصف كنند او را بر آن كه سامع و مبصر است براي آن كه مرجع اينكه دو لفظ با مدركي است، و مدركي«6» موقوف باشد بر وجود مدرك،

و «عليم» مبالغه باشد در عالم. رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَين ِ لَك َ، اينكه«7» هم حكايت دعاي ايشان است: بار خدايا؟ ما را مسلم و مستسلم و منقاد فرمان تو كن، يعني الطافي كه ما به آن مقيم شويم ----------------------------------- (1). اساس در حاشيه افزوده: اسمعيل را. (2). دب، آج، لب، فق، مر: بر وفق. (3). دب، آج، لب، فق، مر كردند. (5- 4). مج، وز، لب، فق، مب: حي. (6). مر: مدرك. [.....] (7). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: و اينكه. صفحه : 170 بر ايمان، و با آن ثبات باشد ما را بر ايمان از ما باز مگير. ابو القاسم بلخي و ابو مسلم بحر اصفهاني«1» گفتند: معني «جعل» در آيت حكم و تسميت است، يعني بر ما به اسلام حكم كن و ما را مسلمان نام كن، چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«2». وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَك َ، هم اينكه دعا كه خود را كردند امّا به دوام و به ثبات و امّا به زيادت الطاف و امّا به حكم و تسميت براي فرزندان خود بكردند. و «من» تبيين را باشد، و روا بود كه تبعيض بود. وَ أَرِنا مَناسِكَنا، و با ما نماي، يعني اعلام كن ما را مناسك حج ّ، بيانش: لِتَحكُم َ بَين َ النّاس ِ بِما أَراك َ اللّه ُ«3» إِن َّ صَلاتِي وَ نُسُكِي«4»، اي عبادتي، براي آن كه در عبادت غسل گناهان بود تشبيها بغسل الثّوب. براء بن عازب گفت: رسول- عليه السّلام- روز عيد اضحي برون آمد و گفت: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق: اصفاهاني. (2). سوره زخرف (43) آيه 19. (3). سوره نساء (4) آيه

105. (4). سوره انعام (6) آيه 162. صفحه : 171 اوّل نسكنا في يومنا هذا الصّلوة ثم ّ الذّبح، نماز را و ذبح را نسك خواند، و جمله افعال حج مناسك باشد، قال اللّه تعالي: فَفِديَةٌ مِن صِيام ٍ أَو صَدَقَةٍ أَو نُسُك ٍ«1». چون ابراهيم- عليه السّلام- اينكه دعا كرد، جبريل آمد- عليه السّلام- و او را مناسك حج ّ باز آموخت. و عبد اللّه عمر روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: جبريل بيامد و دست ابراهيم گرفت و او را به منا برد و آن جا نماز پيشين و ديگر و شام و خفتن و بامداد بكرد، آنگاه او را به عرفات آورد، و چون نماز پيشين در آمد، نماز پيشين و ديگر بكرد«2»، و به موقف بداشت او را تا شب در آمد، و آنگاه او را به مزدلفه آورد و آن جا نماز شام و خفتن بكرد به جمع. و شب آن جا بود، و بامداد او را به مشعر الحرام آورد و نماز بامداد آن جا بكرد و به موقف بايستاد، آنگاه او را به منا آورد و رمي بكرد- اعني سنگ بينداخت و گوسپند بكشت و بفرمود ابراهيم را تا سر بتراشيد. آنگاه از منا بيامد، خداي تعالي وحي كرد به رسولش كه: أَن ِ اتَّبِع مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً«3». محمّد بن اسحاق گفت: عبد اللّه زبير پرسيد از عبيد عمير ليثي: كه ابراهيم مردم را چگونه به حج خواند! گفت: به بام خانه برآمد و روي به يمن كرد و مردم را با خدا و حج ّ خانه خدا خواند، و جوابش دادند كه: لبّيك لبّيك. آنگه روي به مشرق كرد و

همچونين دعوت كرد، جواب شنيد كه: لبّيك لبّيك. و روي به مغرب كرد همچونين و بخواند و جواب شنيد، و روي به شام كرد و بخواند و جواب يافت. آنگاه اسماعيل را و قبيله جرهم را حج ّ فرمود و مناسك بياموخت و ايشان مصاهران«4» اسماعيل بودند و اهل حرم بودند، نماز پيشين [148- پ] و ديگر و شام«5» به منا بكرد، و شب به منا مقام كرد. چون روز شد، نماز بامداد بگزارد و روي«6» به نمره آورد و آن جا مقام كرد و قيلوله كرد، آنگاه به عرفات آمد و نماز پيشين و ديگر آن جا بكرد در مسجد ابراهيم به جمع، آنگاه به موقف آمد و بايستاد تا آفتاب فروشد. آنگاه از آن جا به مزدلفه آمد و جمع كرد از ميان نماز شام و خفتن آن جا. آنگاه بامداد به ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 196. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر به جمع. (3). سوره نحل (16) آيه 123. (4). مب: مصاهرون. (5). همه نسخه بدلها و خفتن. (6). همه نسخه بدلها عبارت «بگزارد و روي» را: ندارد. صفحه : 172 مشعر آمد و به موقف بايستاد. آنگاه به منا آمد و سنگ بينداخت و مناسك تمام كرد و بازگشت و اسماعيل را آن جا رها كرد، و او با شام شد و آن جا وفاتش بود- صلّي اللّه عليه و علي جميع انبياء اللّه و رسله. آنگه دعا كرد كه وَ تُب عَلَينا، بار خدايا توبه ما بپذير. و بيان كرديم كه توبه پيغامبران بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع با خداي بود، و غرض تحصيل ثواب،

چه ايشان را گناهي نبود كه به توبه ساقط شود. محمّد جرير گفت: اصل توبه رجوع باشد من مكروه الي محبوب«1»، از اينكه جا بود توبه بنده با خدا از معاصي، و توبه خداي بر بنده«2» كه رجوع كند به او از عذاب با رحمت. و اصم ّ گفت كه: ممكن باشد كه توبه راجع باشد با ذرّيت او كه ايشان معصوم نبودند، و در آيت ذكر فرزندان رفت وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَك َ، و اينكه وجه قريب است. آنگه ثناي خداي گفتند: إِنَّك َ أَنت َ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ، تو خداوندييي«3» كه قبول توبه بكني از تايبان و بر ايشان رحمت كني، و در آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي متفضّل است به قبول توبه براي آن«4» كه رحيم با توّاب مقرون بكرد، چه اگر واجب بودي به خلاف اينكه بودي كه فاعل واجب را نگويند رحمت مي كند به كردن واجب، و نيز در دعا گفتند: رَبَّنا وَ ابعَث فِيهِم رَسُولًا مِنهُم، اينكه دعا خاص ّ«5» است ايشان را به فرستادن رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- و اينكه آن است كه رسول- عليه السّلام- گفت: انا دعوة ابي ابرهيم و بشري عيسي. در روايت خالد بن معدان الكلاعي ّ آمد كه: جماعتي از صحابه، رسول را گفتند- عليه و اله السّلام: اخبرنا عن نفسك، فقال: انا دعوة ابي ابرهيم و بشري عيسي. عرباض بن سارية«6» السّلمي ّ گفت: از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه مي گفت: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الي المحبوب. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن بود. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: خداوندي. [.....] (4). مج، وز

را. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دعاي خواص ّ. (6). اساس: سابب، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 173 1»2»3»4» انّي عند اللّه« لخاتم النّبيّين و ان ّ آدم ليتجدّل« في طينته و سوف أنبّئكم بتأويل ذلك انا دعوة ابي ابرهيم و بشري« عيسي و رؤيا امّي [انّه]« خرج منها نور اضاءت به قصور الشّام گفت: من بنزديك خداي [149- ر] خاتم پيغمبران بودم- عليهم السّلام- و آدم به خاك خلقت خود خاك آلود بود، و شما را خبر دهم به تأويل آن، من به دعاي پدرم ابراهيم و بشارت عيسي و خواب مادرم كه در خواب ديد كه نوري از وي جدا شد كه قصور شام به آن روشن شد. و دليل بر آن كه مراد به اينكه پيغمبر رسول ماست- صلّي اللّه عليه و آله- آن است كه: اينكه دعا در مكّه رفت، و مراد به «فيهم» عرب است، و به «منهم» همچونين. خداي تعالي دعاي ايشان اجابت كرد و پيغامبري را بفرستاد از عرب از معروفتر قبيله اي، و در ميان ايشان زاده و پرورده، كه او را شناختند، و نفس و نسبت«5» او دانستند تا به قبول قول او نزديكتر باشند«6». يَتلُوا عَلَيهِم آياتِك َ، آيات تو بر ايشان خواند، يعني از قرآن، و ايشان را حكمت آموزد يعني شريعت و گفته اند: تأويل متشابه آموزد ايشان را، و گفته اند: مراد به حكمت سنّت است. إبن زيد گفت: علم الدّين، و اينكه اقوال متقارب المعني است. وَ يُزَكِّيهِم، ايشان را تزكيه كند، يعني استدعا كند ايشان را با كارهايي كه به آن مزكّي و مطهّر شوند، و«7» معني

آن است كه: ايشان را پاكيزه بكند از شرك و گناهان. و گفته اند كه: چون بر شرايع كار كنند حكم كند«8» به زكا«9» و طهارت ايشان، و ايشان را ازكي«10» خواند، و اينكه جمله دعاها در حق ّ فرزندان خود مي كند كه از نسل اسماعيل باشند. آنگاه در آخر دعا ثنا گفت بر خداي- عزّ و جل ّ- گفت: إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ، كه تو خداوندي قادر بر آنچه خواهي، ممتنع از هر چه نقص باشد. و ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «عبد اللّه» هم خوانده مي شود، وز: عبد اللّه. (2). آج، لمنجدل. (3). اساس: در حاشيه افزوده «بشارة»، مج، وز، دب، آج، لب، فق: بشارة. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). مج، وز، دب، مر: نسب. (6). دب: بود، مر: باشد. (7). همه نسخه بدلها گفته اند. (8). دب: كنند. (9). آج: زكات. (10). همه نسخه بدلها، بجز مر: زكي، مرا بزرگي. صفحه : 174 اصل عزّت در لغت شدّت باشد، يقال: تعزّز لحم النّاقة اذا اشتدّ، و يقال: عزّ علي ّ، اي شق ّ، قال«1»: اجد اذا ضمرت تعزّز لحمها

و اذا تشدّ بنسعها لا تنبس و منه قوله تعالي فَعَزَّزنا بِثالِث ٍ«2»، اي قوّيناهما، و محل ّ اينكه افعال من قوله: يَتلُوا عَلَيهِم آياتِك َ وَ يُعَلِّمُهُم ُ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ يُزَكِّيهِم، نصب است لكونها صفات للرّسول في قوله: «رسولا منهم» و حكيم و عالمي محكم كار و درست كرداري، و بيان اينكه برفت از پيش اينكه- و اللّه ولي ّ التّوفيق. وَ مَن يَرغَب ُ عَن مِلَّةِ إِبراهِيم َ، رغب فيه، ضدّ آن باشد كه رغب عنه، رغب فيه، خواست. و رغب عنه، نخواست و دور شد از او

مي گويد: و كيست كه رغبت كند از دين«3» ابراهيم و رد كند آن را و ناخواست؟ إِلّا مَن سَفِه َ نَفسَه ُ، الّا من جهل قدر نفسه، الّا خويشتن نشناسي«4»، و آن كس كه قدر خود نشناسد غير خود را [149- پ] چگونه بشناسد؟ اصم گفت: معني آن است كه الّا كافري، براي آن كه چون خود را نشناسد خداي را نشناسد، من قوله- عليه السّلام: من عرف نفسه فقد عرف ربّه، و قوله: اعرفكم بنفسه اعرفكم بربّه. ابو علي گفت: معني آن است كه آنان كه راغب بودند از دين محمّد، راغب بودند از دين ابراهيم، و محمّد- عليه السّلام«5»- كه آمد به عزّ و شرف و اعلاء كلمت و رفع منزلت ايشان آمد، آن كس كه از اينكه روي بگرداند و دور شود الّا سفيهي نباشد. ابو عبيده گفت: معني آن است الّا من اهلك نفسه و اوبقها، الّا آن كه خويشتن را هلاك كند«6». از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه: الّا من خسر نفسه، [الّا آن كه خود را زيان كند]«7»، و قطرب گفت: معني آن است كه: الّا من كان سفيها في نفسه، الّا ----------------------------------- (1). آج الشّاعر. [.....] (2). سوره يس (36) آيه 14. (3). مج اسلام. (4). مب: نشناسيمي. (5). مج: عليهم السّلام. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن كه خويشتن رها كند به دست خود تا هلاك شود. (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 175 آن كه به خويشتن در سفيه باشد. و لقد اصطفيناه في الدّنيا، و ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم بر اهل روزگارش و بر«1» بسياري پيغمبران، و او در

آخرت از جمله صالحان باشد، يعني پايه و منزلت صالحان دارد در استحقاق منازل و درجات و غرفات. و گفته اند كه: اجابت دعاي ابراهيم است آن جا كه گفت: رَب ِّ هَب لِي حُكماً وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِين َ«2»، گفت: بار خدايا مرا به صالحان در رسان، خداي تعالي گفت: او در آخرت بنزديك من از جمله صالحان است تا بداند كه دعاي او به اجابت مقرون باشد«3».

[سوره البقرة (2): آيات 131 تا 141]

[اشاره]

إِذ قال َ لَه ُ رَبُّه ُ أَسلِم قال َ أَسلَمت ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ (131) وَ وَصّي بِها إِبراهِيم ُ بَنِيه ِ وَ يَعقُوب ُ يا بَنِي َّ إِن َّ اللّه َ اصطَفي لَكُم ُ الدِّين َ فَلا تَمُوتُن َّ إِلاّ وَ أَنتُم مُسلِمُون َ (132) أَم كُنتُم شُهَداءَ إِذ حَضَرَ يَعقُوب َ المَوت ُ إِذ قال َ لِبَنِيه ِ ما تَعبُدُون َ مِن بَعدِي قالُوا نَعبُدُ إِلهَك َ وَ إِله َ آبائِك َ إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ وَ إِسحاق َ إِلهاً واحِداً وَ نَحن ُ لَه ُ مُسلِمُون َ (133) تِلك َ أُمَّةٌ قَد خَلَت لَها ما كَسَبَت وَ لَكُم ما كَسَبتُم وَ لا تُسئَلُون َ عَمّا كانُوا يَعمَلُون َ (134) وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَو نَصاري تَهتَدُوا قُل بَل مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ (135) قُولُوا آمَنّا بِاللّه ِ وَ ما أُنزِل َ إِلَينا وَ ما أُنزِل َ إِلي إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ وَ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ وَ الأَسباطِ وَ ما أُوتِي َ مُوسي وَ عِيسي وَ ما أُوتِي َ النَّبِيُّون َ مِن رَبِّهِم لا نُفَرِّق ُ بَين َ أَحَدٍ مِنهُم وَ نَحن ُ لَه ُ مُسلِمُون َ (136) فَإِن آمَنُوا بِمِثل ِ ما آمَنتُم بِه ِ فَقَدِ اهتَدَوا وَ إِن تَوَلَّوا فَإِنَّما هُم فِي شِقاق ٍ فَسَيَكفِيكَهُم ُ اللّه ُ وَ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (137) صِبغَةَ اللّه ِ وَ مَن أَحسَن ُ مِن َ اللّه ِ صِبغَةً وَ نَحن ُ لَه ُ عابِدُون َ (138) قُل أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللّه ِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُم وَ لَنا أَعمالُنا وَ

لَكُم أَعمالُكُم وَ نَحن ُ لَه ُ مُخلِصُون َ (139) أَم تَقُولُون َ إِن َّ إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ وَ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ وَ الأَسباطَ كانُوا هُوداً أَو نَصاري قُل أَ أَنتُم أَعلَم ُ أَم ِ اللّه ُ وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن كَتَم َ شَهادَةً عِندَه ُ مِن َ اللّه ِ وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ (140) تِلك َ أُمَّةٌ قَد خَلَت لَها ما كَسَبَت وَ لَكُم ما كَسَبتُم وَ لا تُسئَلُون َ عَمّا كانُوا يَعمَلُون َ (141)

[ترجمه]

چون گفت او را خداي او كه اسلام آر، گفت: اسلام آوردم خداي جهانيان را. و وصايت كرد به آن ابراهيم پسرانش را و يعقوب اي پسران من خداي بگزيد براي شما دين مميريد«4» و الّا شما مسلمان باشي. [150- ر] يا بودي حاضر چون حاضر آمد يعقوب را مرگ، گفت پسرانش را چه پرستي«5» از پس من! گفتند: پرستيم خداي تو را و خداي پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق يك خداي را، و ما او را گردن نهاده ايم. آن امّتي اند جماعت كه بگذشتند«6»، ايشان راست آنچه كردند، و شما راست آنچه كردي، و نپرسند شما را از آنچه ايشان كرده باشند. [150- پ] و گفتند: باشي جهود يا ترسا تا راه يابي، بگو: دين ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: روزگار سرور. (2). سوره شعرا (26) آيه 83. (3). همه نسخه بدلها: شد. (4). مج، وز، دب: بمميريد، آج، لب: بميريد. (5). مج، وز، دب، لب: مي پرستي/ مي پرستيد. (6). دب، آج، لب: بگذاشتند. صفحه : 176 ابراهيم مسلمان«1»، و نبود از انبازگويان. بگوييد: ايمان آورديم به خداي و آنچه فرستادند به ما و آنچه فرستادند به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او،

و آنچه دادند موسي و عيسي را، و آنچه دادند پيغامبران را از خداي ايشان، جدا نكنيم ميان يكي از ايشان، و ما او را مسلمان ايم. اگر ايمان آرند به مانند آن كه ايمان آوردي به آن، راه يافتند، و اگر برگردند ايشان در خلاف اند. كفايت كند تو را ايشان«2» خداي، و او شنوا و داناست [151- ر]. دين خدا و كيست نكوتر از خدا به دين، و ما او را پرستنده ايم. بگو خصومت مي كني با ما در خدا، و او خداي ماست و خداي شما، و ما راست كردار ما، و شما راست كردار شما، و ما او راييم خالص كننده عملها«3». [151- پ] يا مي گويي كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او«4» بودند جهودان و«5» ترسايان، بگو شما به داني«6» يا خداي، و كيست بيدادگرتر از آن كه پنهان كند گواهي نزديك او از خدا، و نيست خداي غافل از آنچه شما مي كني. ----------------------------------- (1). اساس كلمه «ضيفا» را به معني مسلمان آورده است. (2). مج را. [.....] (3). مج، وز، دب، آج، لب: عمل. (4). مج، وز، دب، آج، لب: يعقوب. (5). مج، وز: يا . (6). مج، وز: بداني. صفحه : 177 آن جماعتي اند كه گذشتند، ايشان راست آنچه كردند و شما راست آنچه كردي، و نپرسند شما را از آنچه ايشان كرده باشند. اينكه يازده آيت است«1»، قديم- جل ّ جلاله- در اينكه آيت بيان كرد كه سبب آن كه ابراهيم«2» را برگزيد«3» در دنيا و در آخرت از جمله صالحان كرد آن بود كه او را گفت: اي ابراهيم؟ اسلام آر

و تن بده و گردن بنه. عبد اللّه عبّاس گفت: حق تعالي اينكه امر او را آنگاه كرد كه از غار بيرون آمد، او در نگريد«4» ماه و آفتاب و ستاره ديد، نظر كرد در او و علمش حاصل شد به حدوث او و احتياج آن به محدث، گفت: أَسلَمت ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ، چنان كه آن جا گفت: إِنِّي وَجَّهت ُ وَجهِي َ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِن َ المُشرِكِين َ«5». بعضي دگر گفتند: اينكه امر او را پس از آن كرد كه او اسلام آورده بود، و لكن او را گفت: استقامت كن، و بر اينكه كه داري بايست و از اينكه بر مگرد. كلبي و إبن كيسان گفتند: مراد آن است كه دين خالص كن خداي را به توحيد. عطا گفت: معني آن است كه خود را به خداي«6» تسليم كن، و بعضي دگر گفتند: معني آن است كه خداي را خاشع باش و منقاد«7» فرمان او را، و اينكه اختيار ابو علي است، گفت«8»: گردن نهادم و منقاد شدم خداي جهانيان را. آنگه قديم- جل ّ جلاله- باز نمود كه: ابراهيم- عليه السّلام- تا زنده بود خلق را دعوت كرد«9». چون وقت وفاتش بود اندرز كرد فرزندان را به آن«10». مفسّران خلاف كردند در آن كه كنايت با چه راجع است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد كلمه اخلاص است لا اله الّا اللّه، و اينكه ضمير قبل الذّكر باشد، چنان كه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: قوله إِذ قال َ لَه ُ رَبُّه ُ أَسلِم (2). همه نسخه بدلها: او. (3). همه نسخه بدلها و. (4). دب، فق، آج، لب، مب، مر: نگريست. (5). سوره انعام

(6) آيه 79. (6). آج، لب، فق، مب، مر خالص كن آنگه. (7). مر شو. (8). آج، لب، فق، مب، مر: اينكه اختيار كن ابو علي گفت. (9). همه نسخه بدلها: مي كرد. (10). چاپ شعراني (1/ 337) وَ وَصّي بِها [.....] صفحه : 178 گفت: إِنّا أَنزَلناه ُ ...«1» حَتّي تَوارَت بِالحِجاب ِ«2»، و قرآن را و آفتاب را [152- ر] در آيات ذكري رفته نيست، و چنان كه طرفه گفت: علي مثلها امضي اذا قال صاحبي

الا ليتني افديك منها و افتدي [منها]«3»، اي من الفلاة، و آن را ذكري نيست. اصم ّ گفت: راجع است به آن كلمه كه او گفت و هي قوله: أَسلَمت ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ. ابو عبيده«4» گفت: كنايت راجع است با ملت، و گفته اند راجع است با وصيّت، اي وصّي بوصيّة، و مفضّل گفت: راجع است به اطاعت، و إبن عامر و نافع خوانند: «اوصي» بالالف، و ابو عبيده گفت: در مصحف عثمان به «الف» است. و اوصي و وصّي به يك معني باشد. و گفته اند: اوصي يك بار فعل باشد، و وصّي تكثير«5» فعل را باشد، يعني اوصي مرّة بعد اخري، يك بار پس از ديگر وصايت كرد، و افعل و فعّل به يك معني بسيار است، قال اللّه تعالي: فَمَهِّل ِ الكافِرِين َ أَمهِلهُم رُوَيداً«6». بَنِيه ِ، پسرانش را، و آن هشت پسر بودند: اسماعيل و مادرش هاجر بود، و اسحاق و مادرش ساره بود، و مدين و مداين و يقشان«7» و زمران و يشبق و شوح«8»، و مادر اينان جمله قطور بنت يقطن الكنعانيّه بود، ابراهيم او را از پس وفات ساره به زني كرد، و مهين«9» فرزندان او اسماعيل بود و

آنگاه اسحاق، و آنگاه اينان بودند. قوله«10»: يَعقُوب ُ، و تقدير اينكه است كه«11»: وصّي بها ايضا يعقوب بنيه، و يعقوب نيز پسران خود را اينكه وصيّت كرد. عبد اللّه عبّاس گفت: يعقوب را براي آن يعقوب خواندند كه ولادت او به عقب ولادت عيص«12» بود برادرش، و اسحاق را اينكه دو فرزند بودند: يكي عيص و يكي يعقوب، و به روايتي آن است كه: يعقوب و عيص هم شكم بودند، و مادر اوّل به ----------------------------------- (1). سوره قدر (97) آيه 1. (2). سوره ص (38) آيه 32. (10- 3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ابو عبيده. (5). وز: تكسر، مر: به كسر، مب: تكسير. (6). سوره طارق (86) آيه 17. (7). دب: يقيتان، مر: نفشان. (8). مج: سرح. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مهترين. (11). همه نسخه بدلها: و. (12). مج: عميص. صفحه : 179 عيص بار بنهاد و يعقوب بر اثر او، قابضا علي عقبه«1»، پاشنه او در دست گرفته. و گفتند: يعقوبش براي آن خواندند كه عقبش بسيار بود، و او را دوازده پسر بودند«2»: روبيل و او فرزند مهين«3» بود، و شمعون و لاوا«4»، و يهودا، و ريالون، يسجر، و دان، و تقتالي«5»، و جاد و اشر، و يوسف و بنيامين. يا بَنِي َّ، و اينكه جا نيز «قال» محذوف است، قال يا بني ّ با «ان» و تقدير چنان كه: ان يا بني ّ، و در مصحف ابي ّ و عبد اللّه مسعود «ان» نوشته است. و گفتند: «ان ّ» مضمر است في قوله: يُوصِيكُم ُ اللّه ُ فِي أَولادِكُم لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ«6»

وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم مَغفِرَةٌ«7»، اي ان ّ لهم مغفرة، قال الشّاعر: انّي سأبدي لك فيما ابدي

لي شجنان شجن بنجد

شجن لي ببلاد الهند [251- پ] و تقدير آن است كه: ان ّ لي شجنين. إِن َّ اللّه َ اصطَفي، «ان ّ» براي تقدير قول است- چنان كه بيان كرديم- چه از پس قول «ان ّ» باشد، و آن كس كه به جاي «قال»، «ان» تقدير كند گويد در ندا معني قول باشد، يعني في قوله؟ « يا بني ّ» براي آن كه ندا قول باشد با رفع صوت، اي، اختار. لَكُم ُ الدِّين َ، خداي تعالي براي شما دين مسلماني اختيار كرد. فَلا تَمُوتُن َّ إِلّا وَ أَنتُم مُسلِمُون َ، در ظاهر نهي«8» تعلّق به مرگ دارد، و مرگ از فعل و اختيار ايشان نباشد، و لكن به معني نهي از مخالفت اسلام است براي آن كه «الّا» اينكه جا براي اثبات است بعد نفي، و «واو» حال راست، يعني نبادا كه مرگ به شما آيد و حال و صفات شما جز مسلماني بود، يعني مادام بايد تا بر مسلماني باشي تا چون مرگ به شما رسد بر هر حال از احوال شما را بر مسلماني يابد«9»، و اينكه از جمله كلام فصيح ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عقبيه. (2). همه نسخه بدلها: بود. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مهتر. [.....] (4). همه نسخه بدلها: لاوي. (5). همه نسخه بدلها: يقتالي. (6). سوره نساء (4) آيه 11. (7). سوره مائده (5) آيه 9. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نفي. (9). لب، مب: بايد. صفحه : 180 است. مُسلِمُون َ، قيل: موحّدون،

و قيل: مخلصون، و قيل: مفوّضون، كار خود با خداي افگنده. قوله: أَم كُنتُم شُهَداءَ إِذ حَضَرَ يَعقُوب َ المَوت ُ، و روايت كرده اند كه: يعقوب را چون اجل نزديك رسيد، فرزندانش به بالين او حاضر آمدند. يعقوب يوسف را گفت: اي يوسف؟ تو داني منزلت خود در دل من، و آن كه من براي تو چه غم و اندوه ديده ام! و خداي تعالي آن غم بر من به سر آورد و به سرور بدل كرد و امروز روز فراق و جدايي من است از تو، و من با جوار رحمت خداي مي شوم، و روح من با نزديك ارواح انبيا مي رود. پسرانت را: افريم«1» و ميشا را پيش من آر تا ايشان را اختصاص كنم به فضلي كه جز ايشان را نباشد. ايشان را حاضر كرد. يعقوب گفت: من شما را از جمله اسباط كردم، و اسباط فرزندان يعقوب بودند، يعني من شما را با آن كه فرزند زاده اي، بمثابت فرزند كردم، امّا در منزلت و امّا در ميراث. آنگه گفت: يا «2» يوسف دستها بيار«3» و بر پهلوهاي من نه و مرا در بر گير كه من با پدرم همچونين كردم، و پدرم اسحاق با پدرش ابراهيم همچنونين كرد، يوسف همچنان كرد. آنگه گفت: چون مرا دفن كرده باشي، مرا«4» هشتاد روز رها كن، آنگه مرا برگير از اينكه جا و با نزديك پدرم و جدّم بر، كه پدر و جدّم در يك گورند، و مرا نيز در آن جا نه تا از ايشان جدا نباشم. آنگه فرزندان را گفت و خويشان را كه: به سلامت بروي، و مرا با يوسف رها كني تا وصيّتي

كه هست با او بگويم. ايشان برفتند و او يوسف را وصايت كرد به وصايا كه خواست«5»، و گفت: برادران«6» نكودار اگر چه ايشان با تو زشتي كردند. يوسف- عليه السّلام- [153- ر] وصيّت او بپذيرفت و يعقوب با پيش خداي شد، و يوسف او را دفن كرد. و چون هشتاد روز بر آمد، بفرمود تا او را برگرفتند و با زمين كنعان بردند با نزديك پدر و جدّش اسحاق و ابراهيم- عليهم الصّلاة و السّلام. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، مب: اوريم، فق؟ آور، مر: آورديم. (2). مج، وز، مب، مر: با. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بياور. (4). مج: مراد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به وصيّتي كه داشت. (6). همه نسخه بدلها، بجز دب را. صفحه : 181 سبب نزول آيت آن بود كه: جهودان دعوي كردند كه يعقوب آن روز كه او را وفات رسيد، فرزندان را به جهودي وصايت كرد، حق تعالي رد كرد بر ايشان، گفت: أَم كُنتُم شُهَداءَ، شما حاضر بودي كه يعقوب را اجل حاضر آمد! كلبي گفت: سبب وصايت يعقوب آن بود كه او در مصر شد، اهل مصر بعضي بت پرست بودند و بعضي آتش پرست، گفت: نبادا«1» كه فرزندان او به آن ميل كنند، نزديك مرگ ايشان را حاضر كرد و گفت: ما تَعبُدُون َ مِن بَعدِي، عطا گفت: خداي تعالي يعقوب را مخيّر بكرد از ميان مرگ و زندگاني و با همه پيغامبران همچنان كرد. يعقوب اختيار مرگ كرد و گفت: چندان مهلت مي خواهم تا وصيّت كنم. آنگه بيامد و فرزندان را جمع كرد و گفت: ما تَعبُدُون َ مِن بَعدِي.

«ام» بيان كرديم كه معادل همزه استفهام بود. اگر گويند: اينكه جا با چه معادله مي كند جواب آن است كه گوييم: يك وجه آن است كه بيان كرديم پيش از اينكه كه «ميم» صله است، و معني آن است كه: اكنتم شهداء. وجهي ديگر آن است كه: معادل استفهامي است در كلام مضمر و محذوف، و تقدير آن است كه: اقلتم ذلك تخرّصا و افكا ام كنتم شهداء، اينكه دروغي است كه مي گويي؟ يا «2» حاضر بودي آن جا كه يعقوب را مرگ حاضر آمد و وصايت كرد. و «ما» استفهاميّه است. مِن بَعدِي، اي من بعد موتي، و بر قول اوّل خطاب با جهودان است، و بر قول ديگر مفسّران خطاب با صحابه رسول است، ايشان جواب دادند كه: نَعبُدُ إِلهَك َ، ما خداي تو را پرستيم. وَ إِله َ آبائِك َ، و خداي پدران تو را، و اينكه اضافت اختصاص باشد از دو وجه: يكي آن كه: خداي كه تو را و ايشان را به پيغامبري بفرستاد، پس اينكه وجه اختصاص دارد به ايشان دون ديگران. و وجهي ديگر آن كه: خداي كه تو و پدران تو او را پرستيدي«3» و خلقان بر ضلالت و عبادت اصنام و جز آن از طواغيت بودند. ----------------------------------- (1). مب: مبادا. (2). دب، آج، لب، مب، مر، فق: شما. [.....] (3). دب، آج، فق، مب، مر: پرستيدندي، لب: پرستدندي. صفحه : 182 آنگه در«1» تفصيل«2» پدران ابراهيم را و اسماعيل و اسحاق را برداد، و اسماعيل پدر نبود عم بود، و عرب عم را پدر خواند از آن جا كه به حرمت«3» داشت به جاي پدر بود، و از

اينكه جا گفت رسول- عليه السّلام- روز بدر عبّاس را: ردّوا علي ّ ابي، پدر مرا با نزديك من آريد، يعني عمّش عبّاس را [153- پ]، و نيز خاله«4» را مادر خوانند، چنان كه در قصّه يوسف گفت: وَ رَفَع َ أَبَوَيه ِ عَلَي العَرش ِ«5» وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ لِأَبِيه ِ آزَرَ ...«6» إِلهاً واحِداً، نصب او بر حال باشد از «نعبد». وَ نَحن ُ لَه ُ مُسلِمُون َ، اي مخلصون، و در آيت دليل است بر استحباب و ترغيب در وصايت«9». و آنگه خداي- جل ّ جلاله- بر اينكه پيغامبران ثنا كرد به كار بستن وصيّت و خلل ناكردن به او، و از پس ايشان پيغامبران خواستند بودن و كتابها و شرعهاي ناسخ با همه روا نداشتند خلل كردن«10» وصيّت، رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- كه خاتم و آخر پيغامبران بود، و از پس او دگر پيغامبر نخواست بودن كي روا باشد كه خلل كند به وصيّت! تِلك َ أُمَّةٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: جماعت و امّت بر وجوه مختلف آمد: به معني امام و مقتدا باشد في قوله: إِن َّ إِبراهِيم َ كان َ أُمَّةً«11» إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ«12» وَ ادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ«13» وَجَدَ عَلَيه ِ أُمَّةً مِن َ النّاس ِ يَسقُون َ«14». ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب: ندارد. (2). دب، آج، لب، فق، مب: تفصيل دارد، مر: تفضّل دادند. (3). دب، آج، مب، فق، مب، مر پدر. (4). دب، آج، فق: خواله. (5). سوره يوسف (12) آيه 100. (6). سوره انعام (6) آيه 74. (7). همه نسخه بدلها: پيغامبران/ پيغمبران. (8). مب، مر تعالي. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وصيّت. (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (11). سوره نحل (16)

آيه 120. (12). سوره زخرف (43) آيه 23. (13). يوسف (12) آيه 45. [.....] (14). سوره قصص (28) آيه 23. صفحه : 183 و «امّة»، ام ّ باشد يعني مادر، و امّت قامت باشد، يقال: فلان حسن الامّة، اي القامة، في قول الشّاعر: و ان ّ«1» معاوية الاكرمي

ن حسان الوجوه طوال الامم اي القامات. قَد خَلَت، كه گذشتند، يعني ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان ايشان. لَها ما كَسَبَت، ايشان راست آنچه كردند. حق تعالي در اينكه آيت بيان عدل خود كرد و آنچه«2» او ثواب عمل كسي به كسي دگر ندهد، و به گناه كسي كسي ديگر را نگيرد. گفت: كار ايشان ايشان راست و كار شما شما را، ايشان را از شما نپرسند و شما را از ايشان نپرسند، پس هر كسي«3» را كرده خود جزا دهند، چنان كه گفت: كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت رَهِينَةٌ«4» و: كُل ُّ امرِئ ٍ بِما كَسَب َ رَهِين ٌ«5»، وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري«6» أَم كُنتُم شُهَداءَ. آنگاه گفت: احسب كه چنين است شما را از آن چيست، شما را از عمل او نپرسند و او را از عمل شما، و اينكه وجهي نيكوست. وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَو نَصاري تَهتَدُوا، و اينكه حكايت است از جهودان و ترسايان درهم پيخته چنان كه بيانش در آيات مقدّم برفت، يعني جهودان گفتند: جهود باشي، و ترسايان گفتند: ترسا باشي. آنگاه در آيت چنين نهاد كه: امّا اينكه و امّا آن، يعني اگر از اينان شنوي مدح ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: فان ّ. (2). مج، وز: آن كه. (3). مج، وز: بل هر نفسي را، آج، لب،

فق، مب، مر: هر نفسي را. (4). سوره مدّثر (74) آيه 38. (5). سوره طور (52) آيه 21. (6). سوره انعام (6) آيه 164. صفحه : 184 جهودي گويند، و اگر از ايشان شنوي مدح ترسايي گويند، براي اينكه لفظ «او» گفت. و قوله: «تهتدوا»، مجزوم است به جواب امر كه كلام متضمّن معني شرط و جزاست، و تقدير چنين است: فانّكم ان تكونوا كذلك تهتدوا. آنگه حق تعالي مسلمان را بياموخت كه جواب جهودان و ترسايان چگونه دهي: قُل بَل مِلَّةَ إِبراهِيم َ، و نصب او بر فعلي مقدّر بود، و معني آن كه: بل نتّبع ملّة ابرهيم و نعتقد ملّة ابرهيم. حَنِيفاً، نصب او بر حال است، در معني او خلاف كردند. بعضي اهل لغت گفتند: حنيف مايل باشد، و احنف گويند آن را كه انگشتان او به جانب وحشي ميل دارد، و معني آن كه: ما مايليم و عدول كرده از ديني كه جز دين مسلماني است. و بعضي دگر گفتند كه: حنيف مستقيم باشد، و از اينكه جا احنف گويند آن را كه قدم او راست بود، همه پاي او بر زمين نشيند در وقت ايستادن، يعني ما بر استقامت دين مسلماني ايم«1». و ابو علي جمع«2» كرد ميان هر دو قول و گفت: اصل حنف استقامت باشد، و كژي را بر سبيل تفأل حنف خوانند، چنان كه اعمي را بصير خوانند، و بيابان را كه مهلكه باشد مفازه، و مار گزيده را كه بيم هلاكش بود سليم، چنان كه شاعر گفت، اعني طائي در وصف پيري: دقّة في الحيوة تدعي جلالا

مثل ما سمّي اللّديغ سليما عبد اللّه عبّاس گفت: ملّت

ابراهيم در نماز روي به كعبه كردن است، و در حج طواف خانه و مسح اركان، و استلام حجر، و وقوف بالموقفين، و رمي الجمار، كه ابراهيم و آنان كه بر ملّت او بودند اينكه كار را بستند. قتاده گفت: حنيفيّه«3» تحريم نكاح محرّمات باشد و ختنه كردن. مقاتل گفت: حنيفا، اي مخلصا، و مجاهد گفت: حنيفا، اي متّبعا. وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ، و ابراهيم از جمله مشركان نبود، و جهودان و ترسايان مشركند به آن كه خداي تعالي از ايشان حكايت كرد كه: ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: مسلمانيم. (2). اساس: به صورت: «منع» هم خوانده مي شود. (3). مج، وز، دب، آج: حنيفه. صفحه : 185 وَ قالَت ِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ وَ قالَت ِ النَّصاري المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«1» لَقَد كَفَرَ الَّذِين َ قالُوا إِن َّ اللّه َ ثالِث ُ ثَلاثَةٍ«2». آنگاه گفت: جواب جهودان دهي و بگويي [154- پ] كه: آمَنّا بِاللّه ِ، ما به خداي ايمان داريم. وَ ما أُنزِل َ إِلَينا، و آنچه به ما آورده اند يعني قرآن، وَ ما أُنزِل َ إِلي إِبراهِيم َ، يعني صحف ابراهيم، و آن ده صحيفه بود كه بر ابراهيم- عليه السّلام- فرود آمد، و كتاب اسماعيل و اسحاق و يعقوب«3» همان بود، و اگر چه «واو» ايجاب ترتيب نكند، حق تعالي در آيت ترتيب نگاهداشت اسماعيل را از پس ابراهيم، براي آن تقديم كرد كه او فرزند مهتر بود پس از او اسحاق، پس از او يعقوب را كه فرزند اسحاق بود، پس از آن اسباط را كه فرزندان يعقوب بودند. محمّد بن اسحاق گويد: يعقوب دختر خال خود را «ليّا» بنت «ليّان» به زني كرد، و از

او شش پسر آورد. چون «ليّا» فرمان يافت، يعقوب خواهر او راحيل را به زني كرد و از او يوسف و بنيامين آورد، و دو سرّيت«4» داشت چهار فرزند از ايشان آورد«5»، اينكه دوازده سبط بودند. و به روايتي، ديگران هر دو فرزند از مادري بودند- و اللّه اعلم. و اسباط در بني يعقوب چنانند كه قبايل در بني اسماعيل، به نام مختلف اند تا فرق و تمييز باشد در ميان فرزندان ايشان. و سبط در لغت نواده«6» بود، اعني فرزندزاده. از اينكه جا حسن و حسين را سبطا«7» رسول اللّه- عليه و عليهما السّلام- گويند. و اصل او در لغت درختي بود شاخه ها در هم پيچيده، كذا ذكره ابو سعيد الضّرير. آنگه موسي و عيسي را جدا كرد براي آن كه دين ايشان و كتاب ايشان و شرع ايشان دگر بود. دگر آن كه: جهودان و ترسايان را به ايشان اختصاص بود تا بدانند كه مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله- به پيغامبر و كتاب ايشان ايمان مي دارد، و او را عصبيّت«8» و مكافات بر آن نمي دارد كه كفر آرد به ايشان، چون درست شده است كه ايشان پيغامبران خدا بودند، و كتابهاي ايشان حق بود. ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 30. (2). سوره مائده (5) آيه 73. (3). همه نسخه بدلها و اسباط. (4). آج، لب، فق، مب، مر: دو سر پوشيده. [.....] (5). آج، لب، فق، مب، مر: چهار شدند از راحيل. (6). دب: نوازده، فق: نوانزده، مب: نوزده. (7). دب، آج، مب: سبط. (8). مر: عصبت. صفحه : 186 و أُوتِي َ، اعطي من الايتاء و هو الاعطاء، و مراد به آنچه

ايشان را دادند، اعني موسي و عيسي را توريت و انجيل است. وَ ما أُوتِي َ النَّبِيُّون َ مِن رَبِّهِم، و آنچه پيغامبران را دادند از خداي ايشان از كتابها و شرايع. لا نُفَرِّق ُ بَين َ أَحَدٍ مِنهُم، ما از ميان ايشان فرق نكنيم در باب پيغامبري و راست گويي و حقّي آنچه از خداي تعالي آوردند، و مراد نه آن است كه تفضيل ننهيم بعضي را بر بعضي، بل مراد آن است كه در باب ايمان فرق نكنيم، چنان كه شما كه جهوداني«1» كردي و گفتي، نؤمن ببعض و نكفر ببعض. وَ نَحن ُ لَه ُ مُسلِمُون َ، و ما او را مستسلم و منقاديم، يعني خداي را- جل ّ جلاله. و ابو مسلم گفت: روا باشد كه ضمير عايد باشد با جمله آنچه در مقدّمه رفت، آنگه ضمير را براي آن تذكير كرد كه آن خواست، و نحن لذلك. سفيان ثوري را گفتند: مرد، كي مسلمان باشد! گفت: آنگه كه چون از او پرسند [155- ر] كه به چه ايمان داري! بگويد كه: امنت باللّه، وَ ما أُنزِل َ إِلَينا- الي قوله: وَ نَحن ُ لَه ُ مُسلِمُون َ، و اينكه آيت برخواند. فَإِن آمَنُوا بِمِثل ِ ما آمَنتُم بِه ِ فَقَدِ اهتَدَوا، سبب نزول اينكه آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السّلام- آيت مقدّم بر جهودان و ترسايان خواند، چون به ذكر عيسي رسيد جهودان را خوش نيامد و ترسايان«2» نيز، گفتند: حكم عيسي ديگر است، او پيغامبري نبود چون ديگر پيغامبران، بل پسر خدا بود- تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا- خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اگر جهودان و ترسايان ايمان آرند به مانند آنچه شما ايمان داري، مهتدي اند و راه

راست يافته«3». عبد اللّه عبّاس گفت: «مثل» زيادت است، و در قراءت او چنين است: «فان امنوا بما امنتم به»، گفت: ايمان به خداست، و خداي را مثل نيست. گفت، و مانند اينكه آن است كه گفت«4»: لَيس َ كَمِثلِه ِ شَي ءٌ«5»، و المعني: ليس كهو«6»، و مانند اينكه قول شاعر است: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جهودي. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (3). دب، آج، لب، فق، مب: يافته اند، مر: يافتند. (4). وز: ندارد. (5). سوره شوري (42) آيه 11. (6). مج، وز، دب، آج، لب: كهود. صفحه : 187 يا عاذلي دعني من عذلكا

مثلي لا يقبل من مثلكا اي، انا لا اقبل منك. بعضي دگر گفتند: «بي«1»» زيادت است، تقدير اينكه است«2»: «فان امنوا مثل ما امنتم»، و «ما» مصدري باشد، يعني مثل«3» ايمانكم، تشبيه در ايمان شده باشد نه در آن كه ايمان بدوست، و اينكه وجه مليح است. و وجه اوّل هم نيكوست، و معني آيت بر يكي از اينكه دو وجه مستقيم شود. وَ إِن تَوَلَّوا، اگر برگردند و اعراض كنند و ايمان بر اينكه وجه نيارند، فَإِنَّما هُم فِي شِقاق ٍ. عبد اللّه عبّاس و عطا و اخفش گفتند: في خلاف، يقال: شاق ّ فلان فلانا مشاقّة و شقاقا اذا اخذ في شق ّ خلاف شق ّ صاحبه، دليله قوله: لا يَجرِمَنَّكُم شِقاقِي«4» إِلّا بِشِق ِّ الأَنفُس ِ«5» ذلِك َ بِأَنَّهُم شَاقُّوا اللّه َ«6» فَسَيَكفِيكَهُم ُ اللّه ُ، آنگه حق تعالي رسول را- عليه السّلام- تسلّي داد، گفت: نگر«7»؟ دل در بند اينان نداري كه خداي تعالي تو را كار اينان كفايت بكند، يعني جهودان و ترسايان. و «سين» استقبال راست

كه فعل خالص بكند به مستقبل، و «كفي» متعدّي به دو ----------------------------------- (1). بي/ با. (2). مب، مر كه. (3). مج: مثله. (4). سوره هود (11) آيه 89. [.....] (5). سوره نحل (16) آيه 7. (6). سوره انفال (8) آيه 13. (7). آج، لب، فق، مب، مر: در نگر. صفحه : 188 مفعول باشد: «كاف» مفعول اوّل است، و «هم» مفعول دوم«1»، يقال: كفيته المهم ّ و همچونين كرد كه گفت. كار جهودان بني النّضير كفايت كرد به جلا و نفي، و كار جهودان بني قريظه كفايت كرد به قتل و سبي، و كار ترسايان نجران كفايت كرد به جزيت و مذلّت. وَ هُوَ السَّمِيع ُ«2» لأقوالهم، العَلِيم ُ باحوالهم. صِبغَةَ اللّه ِ، ابو العاليه گفت: دين اللّه. مجاهد گفت: اسلام است. عبد اللّه عبّاس گفت: ترسايان را چون فرزندي آمدي، روز هفتم، او را به آبي بردندي كه آن را عموديّه گفتندي، و او را به آن آب بشستندي و گفتندي: صبغناه به، ما او را به اينكه آب بشستيم تا ديني دگر نگيرد جز ترسايي، و اينكه به جاي ختان داشتند. خداي تعالي بر ايشان ردّ كرد به عبارت ايشان، گفت: اينكه دين كه خداي رنگ كرده است بهتر است. بهري دگر از مفسّران گفتند: جهودان را عادت بودي كه چون ايشان را مولودي بودي«3» رنگي در او ماليدندي، و ترسايان نيز رنگي به خلاف رنگ جهودان در مولود ماليدندي، و آن چون شعاري بودي ايشان را، حق تعالي گفت: شعار مسلماني كه بر رنگ اصل خلقت باشد خدا«4» آفريد«5»، آن بهتر باشد. بهري ديگر از علما گفتند: حق تعالي دين را براي آن صبغت خواند كه

دين را اثري و علامتي بود، چنان كه رنگ را. إبن كيسان گفت: «صبغة اللّه»، اي قبلة اللّه، بعضي دگر گفتند: حجّة اللّه. زجّاج و ابو عبيده گفتند: خلقة اللّه، و معني آن است كه: خداي تعالي خلقان را بر فطرت اسلام آفريد، بيانش: فِطرَت َ اللّه ِ الَّتِي فَطَرَ النّاس َ عَلَيها«6» فِطرَت َ اللّه ِ«1» صِبغَةَ اللّه ِ، كلمتش خواند في قوله: وَ كَلِمَةُ اللّه ِ هِي َ العُليا«2» يَدخُلُون َ فِي دِين ِ اللّه ِ«3»صِراطِ اللّه ِ الَّذِي«4» ذلِك َ هُدَي اللّه ِ«6» يُرِيدُون َ أَن يُطفِؤُا نُورَ اللّه ِ«7» وَ اعتَصِمُوا بِحَبل ِ اللّه ِ«8» ادع ُ إِلي سَبِيل ِ رَبِّك َ«9». عبد اللّه عبّاس روايت كند كه، بني اسرايل از موسي پرسيدند كه: أ يصبغ ربّك، خداي تو رنگ زرد«10». موسي گفت: اللّه اللّه«11» ان كنتم مؤمنين، از خداي بترسي اگر مؤمني. خداي تعالي به موسي وحي كرد كه: از تو مي پرسند«12» كه من رنگ رزم! بگو كه: همه رنگها من رزم«13»، براي آن كه همه رنگها از من است و در مقدور من است. جهودان بر آن منكر شدند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد ردّ بر ايشان و بر جهودان عصر رسول ما- عليه السّلام. در نصب او خلاف كردند، بعضي گفتند: نصب او بر اغراست، يعني اتّبعوا و الزموا صبغة اللّه. اخفش گفت: بدل مِلَّةَ إِبراهِيم َ است. وَ مَن أَحسَن ُ مِن َ اللّه ِ صِبغَةً، اي دينا و خلقا، و نصب او بر تمييز است. وَ نَحن ُ لَه ُ عابِدُون َ، اي مطيعون متذلّلون«14». ----------------------------------- (1). سوره روم (30) آيه 30. (2). سوره توبه (9) آيه 40. (3). سوره نصر (110) آيه 2. (4). سوره شوري (42) آيه 53. [.....] (5). همه نسخه بدلها: هداش/ هدايش. (6). سوره انعام (6) آيه 88. (7).

سوره توبه (9) آيه 32. (8). سوره آل عمران (3) آيه 103. (9). سوره نحل (16) آيه 125. (10). آج: رنگ رز است، مر: رنگ رز بود. (11). مر: اتّقوا اللّه. (12). مر ايصبغ ربّك. (13). مج، وز: مي رزم، مب: من رنگها ريزم، دب، آج، لب، فق، مر: من ريزم. (14). همه نسخه بدلها: مذلّلون. صفحه : 190 قُل أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللّه ِ، همزه استفهام راست و معني تقريع و انكار، و محاجّت مجادلت و مخاصمت باشد، مفاعله باشد از حجّت، يقال: حاججته فحججته«1»، اي غلبته بالحجّة. خلاف كردند در آن كه اينكه محاجّت و مخاصمت با كه بود و در چه بود. اصم گفت: با مشركان بود كه ايشان به خداي و صفات خدا مقرّ نبودند، و جز خداي را عبادت مي كردند. مي گويد: با ما در خداي مخاصمت مي كني، و ما و شما مقرّيم كه او آفريدگار و پروردگار ما و شماست؟ بعضي دگر گفتند: خصومت با جهودان بود آن جا كه گفتند: ما به حق اوليتريم كه خداوند كتابيم، و علم اوايل بنزديك ماست، نَحن ُ أَبناءُ اللّه ِ وَ أَحِبّاؤُه ُ«2» عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ«3» المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«4». آنگه گفتند: ما اوليتريم به حق، و بلا خلاف آيت ردّ است بر جمله آنان كه خلاف حق گفتند و در حق خلاف كردند. وَ لَنا أَعمالُنا وَ لَكُم أَعمالُكُم، و اينكه عبارت است و خبر از عدل خداي- عزّ و جل ّ- [156- پ] و آن كه او جزاي عمل كسي به ديگري ندهد- چنان كه گفته شد. وَ نَحن ُ لَه ُ مُخلِصُون َ، و ما عمل با اخلاص مي كنيم، يعني در عبادت با او شرك«5» نمي آريم.

فصل در اخلاص از كلام علما و مشايخ

حذيفه يمان گفت:

از رسول- عليه السّلام- پرسيدم كه: اخلاص چه باشد! رسول- عليه السّلام- گفت: من از جبريل پرسيدم، جبريل- عليه السّلام- گفت: من از خداي- عزّ و جل ّ- پرسيدم، مرا گفت: الاخلاص سرّ من سرّي استودعته قلب من ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مر: بحجّته، مر: بحج بحجحته. (2). سوره مائده (5) آيه 18. (4- 3). سوره توبه (9) آيه 30. (5). مر: شك. [.....] صفحه : 191 الله احببته من عبادي،} گفت: اخلاص سرّي از سرهاي من است، در دل آن بنده نهم كش دوست دارم. ابو ذرّ غفاري ّ گفت كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: ان ّ لكل ّ حق ّ حقيقة و ما بلغ عبد حقيقة الاخلاص حتّي لا يحب ّ ان يحمد علي شي ء من عمل اللّه، گفت: هر حقّي را حقيقتي است، و بنده به حقيقت اخلاص نرسد تا چشم از آن بنيفگند كه او را مدح كنند بر كاري كه براي خدا كند. سعيد جبير گفت: اخلاص آن باشد كه مرد، دين و عمل خويش خداي را خالص كند، در دين با خداي شرك نيارد، و در عمل با خلقان ريا نكند. فضيل عياض گفت: ترك عمل براي مردمان ريا باشد، و عمل براي مردمان شرك باشد، و اخلاص آن بود كه از اينكه هر دو مسلّم بود. يحيي معاذ گفت: هو تخليص العمل من العيب و الذّم ّ كتمييز«1» اللّبن من بين الفرث و الدّم، گفت: اخلاص آن باشد كه عمل خالص دارد از عيب و ذم ّ چنان كه شير مميّز است از ميان سرگين و خون. ابو الحسن بوشنجي گفت: اخلاص آن بود كه لا يكتبه الملكان و لا يفسده الشّيطان

و لا يطّلع عليه الانسان و لا يعلمه غير الرّحمن گفت: اخلاص آن باشد كه فريشته را به نبشتنش«2» راه نبود، و شيطان را به تباه كردنش، و آدمي را بر او مطّلع نباشد، و جز خداي- عزّ و جل ّ- كس نداند. رويم گفت: اخلاص آن بود كه آنچه كني نبيني، و گفته اند: ما يراد به الحق ّ و يقصد به الصّدق و قيل: هو ما لا يشوبه الافات و لا يتبعه رخص التّأويلات، آن بود كه آفات آن را مشوب نكند و رخصت تأويل به دنبال آن نباشد. و قيل: هو ما استتر من الخلائق و استصفي من العلائق، آنچه از خلقان پوشيده باشد و از علايق صافي باشد. حذيفه مرعشي گفت: اخلاص آن بود كه بنده را سرّ و علانيت يكي بود«3». ابو يعقوب مكفوف گفت: آن بود كه حسنات همچنان پوشيده [157- ر] دارد كه سيئات. ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: كتميز. (2). مب، مر: نوشتنش، فق: به نوشتن. (3). مج، وز، دب، آج، لب، مب: راست بود. صفحه : 192 ابو سلمان«1» گفت: مرائي را سه علامت بود: در خلوت كسلان بود، و در ميان مردم بنشاط بود بر عمل، و چون مدحش كنند در عمل بيفزايد. قوله: أَم تَقُولُون َ، إبن عامر و حمزه و كسائي و خلف به «تا» خوانند علي الخطاب، و باقي قرّاء به « يا » علي الخبر عن الغائب. ام يقولون، يا «2» مي گويند، يعني جهودان و ترسايان، به قراءت آن كه به « يا » خواند. و آن كس كه به «تا» خواند، خطاب هم با ايشان است، يا مي گويي

كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان يعقوب جهود بودند يا ترسا. و همچنان كه بيان كرديم خبر از هر دو گروه درهم پيخته«3» است، و تفصيل آن كه جهودان گفتند: اينان جهودان بودند، و ترسايان گفتند: ترسا بودند. و «ام» معادل است همزه استفهام را في قوله: قُل أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللّه ِ ...، أَم تَقُولُون َ، تو جواب ده اي محمّد: قُل أَ أَنتُم أَعلَم ُ أَم ِ اللّه ُ، بگو شما عالمتري«4» به احوال و اديان ايشان يا خداي؟ و اگر چنان است كه قول شما در حق ّ ايشان از حوالت جهودي و ترسايي بر ايشان درست است، خداي چنان دانسته باشد، و اگر بنگويد«5» گواي«6» پنهان كرده باشد«7» و اگر گواي«8» كه داند پنهان كند از او ظالمتر كه باشد،! يعني كس نباشد از او ظالمتر. و «من» استفهامي است، «اظلم» افعل تفضيل است، و در اينكه آيت دليل است بر آن كه قبيح از قديم تعالي قبيحتر باشد، چون عالمي و استغنا در حق ّ او بليغتر است، خلاف آن كه مجبّران گفتند: قبيح از ما قبيح باشد از خداي تعالي قبيح نباشد، براي آن كه مورد آيت آن است كه: آن كس كه گواي«9» داند و پنهان كند ظالم باشد، و اگر خداي تعالي كند ظالمتر باشد- تعالي عن ذلك علوّا كبيرا. وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ، اينكه «با» در خبر «ما» ي نافيه و در خبر ليس شود براي تأكيد نفي را، تقول: ما زيد بمنطلق، و مرجع غفلت با نفي علم باشد. عَمّا تَعمَلُون َ، به ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ابو سليمان. (2). اساس: آيا، با توجّه

به مج و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). فق، مب، مر: بيخته. (4). مر: داناتري. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگوييد. (9- 6). همه نسخه بدلها: گواهي. (7). آج، لب، فق، مب، مر: كرده باشيد. (8). مر: و اگر هر كه گواهي داند و. صفحه : 193 «تا» و « يا » خوانده اند، بناء علي «يقولون» و «تقولون» در اوّل آيت. قوله تعالي: تِلك َ أُمَّةٌ قَد خَلَت- الاية، تفسير اينكه برفت در آيتي كه مثل اينكه است لفظا و معنا. اگر گويند: چرا تكرار كرد اينكه آيت را با قرب عهد به او! گوييم: مراد به آيت اوّل انبيااند كه ذكر ايشان در آيتي كه پيش از اينكه آيت بود برفت، و مراد به اينكه آيت اسلاف جهودانند كه اعقاب ايشان گفتند از ايشان كه: اينكه پيغامبران جهودان بودند يا ترسايان، و چون مراد مختلف باشد فايده مختلف بود، و چون چنين باشد تكرار نبود، چه هر يك [157- پ] مستقل ّ باشد به فايده خود. و وجه ديگر آن است كه: مخاطبان مختلف بودند، و چون مخاطبان مختلف باشند تكرار فايده باشد. وجه ديگر آن كه: وقت مختلف بود، و آيت وارد مورد وعظ و زجر است، و در اينكه تذكير باشد به نعمت خدا و تحذير بود از عقاب او، و اينكه معني هر چه بيشتر باشد نفعش عامتر باشد، و فايده ايش ظاهرتر- و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

[سوره البقرة (2): آيات 142 تا 145]

[اشاره]

سَيَقُول ُ السُّفَهاءُ مِن َ النّاس ِ ما وَلاّهُم عَن قِبلَتِهِم ُ الَّتِي كانُوا عَلَيها قُل لِلّه ِ المَشرِق ُ وَ المَغرِب ُ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (142) وَ كَذلِك َ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ

عَلَي النّاس ِ وَ يَكُون َ الرَّسُول ُ عَلَيكُم شَهِيداً وَ ما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتِي كُنت َ عَلَيها إِلاّ لِنَعلَم َ مَن يَتَّبِع ُ الرَّسُول َ مِمَّن يَنقَلِب ُ عَلي عَقِبَيه ِ وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلاّ عَلَي الَّذِين َ هَدَي اللّه ُ وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِيع َ إِيمانَكُم إِن َّ اللّه َ بِالنّاس ِ لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ (143) قَد نَري تَقَلُّب َ وَجهِك َ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّك َ قِبلَةً تَرضاها فَوَل ِّ وَجهَك َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام ِ وَ حَيث ُ ما كُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَكُم شَطرَه ُ وَ إِن َّ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ لَيَعلَمُون َ أَنَّه ُ الحَق ُّ مِن رَبِّهِم وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا يَعمَلُون َ (144) وَ لَئِن أَتَيت َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ بِكُل ِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبلَتَك َ وَ ما أَنت َ بِتابِع ٍ قِبلَتَهُم وَ ما بَعضُهُم بِتابِع ٍ قِبلَةَ بَعض ٍ وَ لَئِن ِ اتَّبَعت َ أَهواءَهُم مِن بَعدِ ما جاءَك َ مِن َ العِلم ِ إِنَّك َ إِذاً لَمِن َ الظّالِمِين َ (145)

[ترجمه]

گويند سفيهان از مردمان چه«1» برگردانيد ايشان را از قبله شان كه بودند بر آن،! بگو خداي [راست]«2» آن جا كه آفتاب بر آيد و آن جا كه فرو شود، راه نمايد آن را كه خواهد به راه راست. [158- ر] و همچنين كرديم ما شما را امّتي ميانه تا باشيد گواهان بر مردمان، و تا باشد پيغامبر بر شما گواه، و نكرديم ما آن قبله كه تو بودي بر آن مگر تا بدانيم كه كيست كه پي گيري«3» كند رسول را از آن كه ----------------------------------- (1). دب: چون. (2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (3). مج، وز: پيروي، دب، آج، لب: پي گرمي. [.....] صفحه : 194 برگردد بر پي خود، و آن بود بزرگ مگر بر آنان كه لطف كرد خداي به ايشان، نبود خداي كه به ضايع كند ايمان شما«1»، خدا بر مردمان مهربان و

بخشاينده است. [158- پ] ما مي بينيم گردانيدن روي تو در آسمان، بگردانيم«2» تو را با قبله اي كه تو خواهي، فراز كن رويت به جانب مسجد مكّه و هر كجا باشي«3» فراز كني«4» رويتان به جانب او، و ايشان كه«5» دادند ايشان را كتاب دانند كه اينكه حق ّ است از خدايشان و نيست خدا بي آگاه از آنچه ايشان مي كنند. و اگر بياري به آنان كه ايشان را كتاب دادند به هر دليلي، پي گيري«6» نكنند قبله تو را و نه تو پيروي كني قبله ايشان را، و نه بهري از ايشان پي گيرد قبله بهري را، و اگر تو پي هواي ايشان گيري از پس آن كه آمد به تو از علم، تو آنگه از جمله ستمكاران باشي. قوله: سَيَقُول ُ السُّفَهاءُ، وجه اتّصال«7» آيت به آيت مقدّم آن است كه چون محاجّت با جهودان و ترسايان و كافران كناره شد، خداي تعالي رسول را خبر داد كه: آنان كه با تو خصومت كردند در توحيد من و در باب انبيا سخن گفتند، دل عزيز تو بخواهند«8» رنجانيدن در باب قبله چون من قبله بگردانم، و حق تعالي اينكه براي چند [159- ر] وجه گفت: ----------------------------------- (1). آج، لب، فق بدرستي كه. (2). آج، لب، فق: بگردانيديم. (3). باشي/ باشيد. (4). كني/ كنيد. (5). مج، وز، آج، لب، فق: آنان كه. (6). مج، وز، آج، لب، فق: پي گيري. (7). مج، وز، دب، لب، فق، مب: ايصال. (8). مج، وز، لب، مر: نخواهند. صفحه : 195 يكي براي آن كه: تا رسول- عليه السّلام- توطين نفس كند و دل بر آن بنهد كه ايشان اينكه خواهند گفتن، چون بگويند

سختش نيايد بر حدّ آن كه او بي خبر بوده باشد. دگر: تسليت رسول- عليه السّلام- كرد بقوله: سَيَقُول ُ السُّفَهاءُ، گفت: سفيهانند و از سر سفه سخني خواهند گفتن تا دل از آن خوش داري. وجهي دگر آن كه: تا معجزه اي باشد رسول را- عليه السّلام- كه چون خبر دهد از غيبي كه در مستقبل ايّام خواهد بودن، و مخبر«1» وفق خبر آيد، اينكه معجز باشد و دليل صدق او كند در آن كه«2» گويد. و «سفيه» ضدّ حليم«3» باشد، و سفه خفّت بود، در لغت مرد سبكسار را سفيه گويند. مفسّران خلاف كردند در آن كه اينكه سفيهان كه بودند، عبد اللّه عبّاس گفت: مشركان بودند كه چون حق تعالي قبله بگردانيد، ايشان گفتند: محمّد متردّد گشت، گاه روي به بيت المقدّس مي كند، و گاه روي به كعبه مي كند، چون سرگشته اي شده است در كار خود، اينكه كافران مكّه گفتند، و مانند اينكه روايت است از حسن بصري. قول ديگر آن است كه: اينكه سفيهان جهودانند كه چون رسول- عليه السّلام- روي از بيت المقدّس با حرم مكّه آورد، طعن زدند و ايشان را خوش نيامد«4»، گفتند: محمّد چرا از اينكه قبله روي برگردانيد! و اينكه قبله پيغامبران مقدّم است، اگر بر اينكه قبله بماندي همانا آن پيغامبر آخر زمان بودي كه ما نعت و صفت او در توريت و انجيل خوانده ايم«5»، و اينكه قول مجاهد و قتاده و سفيان است و يك روايت است از عبد اللّه عبّاس. سدّي گفت: مراد منافقانند و جهودان كه چون رسول- عليه السّلام- روي از بيت المقدّس با مسجد الحرام كرد طعن زدند و گفتند: اشتقاق«6» الرّجل

الي بلده و مولده، محمّد را ياسه«7» مكّه مي باشد كه شهر و مولد اوست، براي آن روي در نماز به او كرد. ----------------------------------- (1). مر بر. (2). همه نسخه بدلها: آنچه. (3). لب، فق، مب: عليم. (4). همه نسخه بدلها و. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: يافته ايم، مر: يافتيم. (6). دب، لب، فق، مب: اشتياق. [.....] (7). دب: اياسه. صفحه : 196 و جهودان بر وجه تألّم گفتند: كه ايشان اميد موافقت رسول مي داشتند در بعضي چيزها، و گمان ايشان چنان بود كه روي به بيت المقدّس كردن از طريق مسامحت و مساهلت است، مي گفتند: اميد است كه با دين ما آيد كه در قبله ما را مخالفت نمي كند. «سيقول»، «سين» استقبال راست، يعني خواهند گفتن اينكه سفيهان بي خردان سبكساران: ما وَلّاهُم، چه برگردانيد ايشان را؟ «ما» استفهامي است، اي ما صرفهم، يقال«1»: ولّيته عن كذا فتولّي، اي صرفته فانصرف. حق تعالي گفت: جواب ده و بگو خداي راست مشرق و مغرب، به وفق و حسب مصلحت بندگانش را بفرمايد كه: روي به جانبي دون جانبي كني، و راه نمايد آن را كه خواهد ره راست به الطاف و زيادات«2» الطاف. و گفته اند: اينكه هدايت به معني تثبيت است، يعني الطافي كند كه به آن الطاف ايشان ثبات كنند بر ره راست. قوله: وَ كَذلِك َ، اهل علم خلاف كردند [159- پ] در آن كه اينكه «كاف» تشبيه به چه تعلّق دارد. بيشتر مفسّران گفتند: تعلّق به چيزي«3» دارد«4» كه يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ بر او دليل است، و تقدير اينكه است كه: فكما هديناكم بمحمّد الي صراط مستقيم. كَذلِك َ«5»

وَ لَقَدِ اصطَفَيناه ُ فِي الدُّنيا«6» كَذلِك َ جَعَلناكُم، اينكه وجه متعسّف و بعيد است. و «جعل» روا بود كه به معني تصيير بود، و تأويل بر الطاف و توفيق توان كردن، يعني ما كرديم با شما ----------------------------------- (1). مب ما. (2). مر: زيادت. (3). آج، مر: جزا، فق: خبري. (4). دب، لب، فق، مر جزا. (5). مر: و كذلك. (6). سوره بقره (2) آيه 130. صفحه : 197 الطافي كه عند آن امّتي وسط شدي، و شايد كه «جعل» به معني حكم باشد و تسميه باشد چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«1»وَ جَعَلُوا لِلّه ِ أَنداداً«2» «امّة»، اي جماعة وسطا. ابو سعيد خدري ّ و ابو هريره از رسول- عليه السّلام- روايت كردند كه: «وسطا» اي عدلا، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ربيع و إبن زيد است«3»، و براي آن عدل را وسط خوانند كه عدل راست باشد، و آنگه«4» راست باشد كه جاي او ميانه باشد، و يا ايقاع«5» او بر وجه ميانه باشد، نه اسراف و نه تقصير، و اينكه از قول عرب است كه: نزل فلان وسط الوادي، اي خير موضع فيه، و موضع فلان من قومه موضع الواسطة من القلادة، و در وصف رسول- عليه السّلام- آمده است: هو اوسط قريش نسبا، اي خيرهم و اعدلهم. و مثل از اينكه جاست كه: 6» خير الأمور اوساطها«، و قال زهير: هم وسط يرضي الأنام بحبّهم

اذا نزلت احدي اللّيالي بمعظم كلبي گفت: أُمَّةً وَسَطاً، اي اهل دين وسط«7» بين الغلوّ و التّقصير براي آن كه هر دو مذموم است، هم

اسراف و هم تقصير، آنچه از ميان اينكه هر دو باشد پسنديده آن است، نبيني كه حق تعالي چگونه گفت رسولش را: وَ لا تَجعَل يَدَك َ مَغلُولَةً إِلي عُنُقِك َ وَ لا تَبسُطها كُل َّ البَسطِ«8» وَ لا تَجهَر بِصَلاتِك َ وَ لا تُخافِت بِها وَ ابتَغ ِ بَين َ ذلِك َ سَبِيلًا«9»، و قال: وَ الَّذِين َ إِذا أَنفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا وَ كان َ بَين َ ذلِك َ قَواماً«10» جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً، و آن كه خداي تعالي به عدالت او حكم كند الّا معصوم نباشد، براي آن كه قاضي كه حاكم وقت باشد به عدالت هيچ كس حكم نكند تا او را ظاهر«1» عدالت نداند. و اگر او را به باطن طريقي بودي حكم نكردي تا به باطن در عدل نبودي، چون خداي تعالي عالم است به ظاهر و باطن خلق و حكم كند به عدالت كسي لا بدّ بايد تا عدل باشد ظاهرا و باطنا، و آن كه چنين باشد جز معصوم نبود. دگر آن كه گفت: لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاس ِ وَ يَكُون َ الرَّسُول ُ عَلَيكُم شَهِيداً، گفت: تا شما گواهان باشي بر مردمان، و رسول- عليه السّلام- بر شما گواه باشد. پس آن كس كه در برابر رسول گواهي«2» دهد، اگر به منزلت برابر او نباشد كم از آن نباشد كه به عدالت كه شرط است در گواي«3» برابر او باشد، و اينكه چنين نباشد الّا معصوم. ديگر آن كه: اگر گواهان حاكم وقت ظاهر عدالت باشند، گواهان خداي- عزّ و جل ّ- كه در حكم گاه او گواهي دهند لابدّ بايد كه معصوم باشند. اگر گويند: اينكه خطاب با جمله امّت است، گوييم: تخصيص كنيم به اينكه ادلّه و قرائن

كه در آيت و بيرون آيت هست. دگر آن كه: امّت به معني عصبت و جماعت در قرآن بسيار است، منها قوله: وَ مِن قَوم ِ مُوسي أُمَّةٌ يَهدُون َ بِالحَق ِّ«4» وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَك َ«5» تِلك َ أُمَّةٌ قَد خَلَت«6» مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ«7» وَ يَكُون َ الرَّسُول ُ عَلَيكُم شَهِيداً، و شهد عليه نقيض شهد له باشد، و از اينكه عذر خواستند به آن كه چون قول ايشان در دين حجّت خواهد بودن، به مثابت حكم باشد بر ايشان، همچنان كه قول رسول ----------------------------------- (4- 2- 1). همه نسخه بدلها: گواهي. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرداي. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر به. (6). آج، لب، فق، مب، مر تعالي. صفحه : 200 - عليه السّلام. و لازم است امّت را عمل كردن به اجماع چنان كه به قول رسول- عليه السّلام. پس براي اينكه «علي» گفت في الموضعين جميعا، اعني در حق ّ امّت و رسول، و اينكه جمله عند تأمّل همه دليل مي كند بر آن كه آيت مخصوص است به معصومان، و اجماع براي قول ايشان حجّت است. و نيز اينكه خبر كه ابي ّ كعب روايت مي كند كه: يك روز رسول- عليه السّلام- نشسته بود. جنازه اي بگذرانيدند، گفتند: جنازه فلان است. حاضران گفتند: نعم الرّجل، و ثناي گفتند«1» هر يكي. رسول- عليه السّلام- گفت: وجبت، واجب شد. ديگري بر آوردند. گفتند: جنازه فلان است. حاضران گفتند: بئس الرّجل، بد مردي بود اينكه. رسول- عليه السّلام- گفت: وجبت. ابي ّ كعب گفت: يا رسول اللّه؟ چه معني دارد دوبار گفتي وجبت! چه واجب شد! گفت: قوله تعالي: لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاس ِ و معني

از دو وجه بيرون آيد از او: يكي آن كه: وجبت الشّهادة و وقعت موقعها، گواي«2» به جاي خود افتاد، و يكي دگر آن كه: وجبت لاحدهما الجنّة و للاخر النّار، يكي را بهشت واجب شد و يكي را دوزخ به گواي«3» شما. گفتند: اينكه دليل است بر آن كه گواي«4» در دنيا باشد، و روا بود كه امير المؤمنين«5» و حسن و حسين- عليهم السّلام- در آن جمله بوده باشند. و در خبر مي آيد كه يك روز امير المؤمنين«6»- عليه السّلام- نشسته بود در مسجد كوفه. عبد اللّه بن قفل التّيمي ّ بگذشت درع طلحة، عبد اللّه پوشيده. علي- عليه السّلام- گفت: هذه درع طلحة اخذتها غلولا يوم البصرة گفت: اي عبد اللّه؟ اينكه درع طلحه است كه روز كارزار«7» بصره توبه غلول و خيانت [161- ر] بر گرفته اي. او منكر شد، گفت: بيا تا به حاكم شويم كه تو براي حكومت نصب كرده اي يعني شريح. به حكومت پيش شريح رفتند. امير المؤمنين دعوي بكرد. عبد اللّه انكار كرد. حاكم گواه خواست. امير المؤمنين«8» حسن علي را بياورد تا گواي«9» داد. شريح گفت: ----------------------------------- (1). دب، مب: ثنا مي گفتند. [.....] (9- 4- 3- 2). همه نسخه بدلها: گواهي. (8- 6- 5). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. (7). دب: كالزار/ كارزار. صفحه : 201 به يك گواه حكم نكنم. قنبر را بياورد تا گواي«1» داد. گفت: به گواي«2» بنده حكم نكنم. امير المؤمنين«3»- عليه السّلام- گفت: قبّحك اللّه يا شريح لقد جرت في حكمك ثلاثا، در اينكه حكم سه بار جور كردي. گفت: چگونه! گفت: نداني كه از امام گواه«4» نخواهند، كه

امام در دين خداي مأمون باشد، و قول او در دين حجّت باشد، پيشتر از اينكه، دگر گفتي: به گواي«5» حسن حكم نكنم و به قول من، و رسول- عليه السّلام- گفت مرا روز خيبر كه: خداي تعالي هر قرشي را قوّت هفت مرد داد كه نه از قريش باشند، و تو را قوّت هفت قرشي داد. و روز استرجاع خالد كه بر او به فسق گواي«6» دادم به گواي«7» من تنها حكم كرد، گفت: گواي«8» مردي از قريش به گواي«9» هفت مرد باشد كه نه از قريش باشند«10»، و گواي«11» تو اي علي، گواي«12» هفت قرشي است. دگر گفتي: به گواي«13» بنده حكم نكنم«14»، نداني كه تا گواي«15» بنده بشنوند لسيّده و لا يقبل عليه، براي او مقبول باشد بر او مقبول نباشد، پس از اينكه نگر تا هيچ حكم نكني تا مرا خبر ندهي. اينكه خبر باقر- عليه السّلام- روايت كرد از پدرانش- عليهم السّلام. و ابو زهير روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام- ما را خطبه كرد به ناوه طايف- و آن جايي است به طايف- در آن جا گفت: نزديك است كه شما اهل بهشت را از اهل دوزخ بشناسي، و نيك را از بد بداني. گفتند: به چه يا رسول اللّه! گفت: به ثناي نيكو و ثناي بد، انتم شهداء للّه بعضكم علي بعض، شما گواهان خدايي بهري بر بهري. وَ يَكُون َ الرَّسُول ُ عَلَيكُم شَهِيداً، و رسول من كه محمّد است بر شما گواه«16» باشد به آنچه كردي، و شرح آن بيايد في قوله: وَ جِئنا بِك َ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً«17»- ان شاء اللّه. قوله: وَ ما جَعَلنَا القِبلَةَ

الَّتِي كُنت َ عَلَيها، در او چند قول گفتند: محمّد بن جرير گفت: معني آن است«18»: و ما جعلنا تحويل القبلة الّتي كنت عليها، تقدير مضافي كرد، يعني ما نكرديم تحويل آن قبله كه تو بر آن بودي يعني بيت المقدّس، ----------------------------------- (15- 13- 12- 11- 9- 8- 7- 6- 5- 4- 1). دب: گواهي. (2). همه نسخه بدلها: گواهي. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. (10). همه نسخه بدلها: نه قرشي باشند. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر اينكه قدر. (16). همه نسخه بدلها: گواه. (17). سوره نساء (4) آيه 41. (18). همه نسخه بدلها كه. صفحه : 202 براي آن كه رسول- عليه السّلام- اوّل روي به بيت المقدّس كرد«1»، چون منسوخ شد فرض توجّه به او به توجّه با كعبه روي با كعبه كرد. و بعضي دگر گفتند: «كان» زايد است، و معني آن است كه: و ما جعلنا [161- پ] القبلة الّتي انت عليها، يعني كعبه، كه آنگاه كه آيت آمد، رسول- عليه السّلام- بر آن بود. و معني «جعل» فرض و بيان باشد، نحو قولهم: جعلت لك كذا، اي فرضت و بيّنت، يعني ما نكرديم و نفرموديم و بيان نكرديم اينكه قبله كه تو اكنون بر آني، يعني كعبه. و ممكن است تفسير آيت گفتن بر وجهي كه در او حذفي نباشد و زيادتي، و آن چنان بود كه در اخبار آورده اند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و اله- چون به مكّه بود، روي به كعبه كردي، و اخبار بر اينكه«2» متظاهر است. بعضي علما گفتند: روي به كعبه كردي از آن جهت كه برابر بيت المقدّس بود

تا رويش هم به كعبه بودي هم به بيت المقدّس، و اينكه ممكن باشد به مكّه. و بعضي دگر گفتند: خداي تعالي رسول را- عليه السّلام- مخيّر بكرده بود در باب قبله تا هر كجا خواستي روي فراز كردي«3»، و بر او حجري«4» نبود بقوله تعالي: فَأَينَما تُوَلُّوا فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ ...«5» إِلّا لِنَعلَم َ مَن يَتَّبِع ُ الرَّسُول َ مِمَّن يَنقَلِب ُ عَلي عَقِبَيه ِ، و اينكه وجهي است در غرض خداي تعالي در قبله بگردانيدن، و اينكه وجهي معتمد است، و ظاهر قرآن بر اينكه دليل مي كند. بعضي دگر گفتند: جهودان مي گفتند: محمّد به دين ما نزديك است، نبيني كه روي به قبله ما مي كند، ممكن هست كه با دين ما آيد. احبار و رؤسا مي گفتند عوام ّ را، حق تعالي قبله بگردانيد تا طمع ايشان منقطع شد و نيز ايهام نكنند بر عوام ّ. بعضي دگر گفتند: رسول- عليه السّلام- در مدينه روي به بيت المقدّس مي كرد، و در دلش آن بود كه مي خواست كه روي به كعبه كند كه قبله پدرش بود ابراهيم- عليه السّلام- براي اينكه گفت قديم- جل ّ جلاله: فَلَنُوَلِّيَنَّك َ قِبلَةً تَرضاها«3» الَّذِي خَلَق َ المَوت َ وَ الحَياةَ لِيَبلُوَكُم أَيُّكُم أَحسَن ُ عَمَلًا«1» وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذِين َ مِن قَبلِهِم فَلَيَعلَمَن َّ اللّه ُ الَّذِين َ صَدَقُوا وَ لَيَعلَمَن َّ الكاذِبِين َ«2» لِنَبلُوَهُم أَيُّهُم أَحسَن ُ عَمَلًا«3» ثُم َّ بَعَثناهُم لِنَعلَم َ أَي ُّ الحِزبَين ِ أَحصي لِما لَبِثُوا أَمَداً«4» فَلِم َ تَقتُلُون َ أَنبِياءَ اللّه ِ«7» إِن َّ الَّذِين َ يُؤذُون َ اللّه َ«1» فَلَمّا آسَفُونا«2» إِن َّ اللّه َ مُبتَلِيكُم بِنَهَرٍ«3» ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ حَتّي يَمِيزَ الخَبِيث َ مِن َ الطَّيِّب ِ«4» وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً، «ان» مخفّفه است از ثقيله، و تقدير اينكه است: و انّها كانت لكبيرة، و اينكه «لام» لازم

باشد با اينكه حرف در خبر، تا فرق باشد ميان او و ميان «ان» نافيه. اكنون خلاف كردند در آن كه اينكه «تا» ي تانيث راجع با كجاست. بعضي گفتند: راجع با نماز است كه به قبله اوّل كرده بودند، و اينكه قول إبن زيد است. و بعضي دگر گفتند: راجع با قبله است، يعني بيت المقدّس، و اينكه قول ابو العاليه است. و بعضي دگر گفتند: راجع با كعبه است. بعضي دگر گفتند: راجع با لفظ «تولية«5»» است، من قوله: فَلَنُوَلِّيَنَّك َ قِبلَةً تَرضاها«6» وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلّا عَلَي الَّذِين َ هَدَي اللّه ُ، و اينكه قبله كه كعبه است يا توليت با اينكه وجوه كه گفتيم بزرگ آيد و عظيم، يعني دشخوار آيد الّا بر آن كس كه خداي تعالي با وي الطافي كند كه به آن الطاف او ثبات كند بر هدايت و ايمان. شعبي گويد: ما به بصره آمديم بنزديك حجّاج و جماعتي از قرّاء مدينه و قرّاء شام از فرزندان مهاجر و انصار، هر كس«1» به مرتبه خود بنشستند. حسن بصري در آمد، حجّاج بفرمود تا براي او كرسي«2» بياوردند و در پهلوي سرير او بنهادند و حسن را بر آن جا بنشاندند. آنگه روي به او كرد و او را اكرام تمام كرد. آنگه در ميانه حديث امير المؤمنين علي- عليه السّلام- در آمد. او فريت كردن گرفت، و ما نيز از خوف او مساعدت و تصويب راي او مي كرديم مگر حسن بصري كه خاموش مي بود و هيچ نمي گفت. حجّاج روي به او كرد و گفت: يا با سعيد: در علي چه گويي! گفت: چه خواهي تا

گويم. گفت: راي تو در او چيست! گفت: خداي تعالي مي گويد: وَ ما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتِي كُنت َ عَلَيها إِلّا لِنَعلَم َ مَن يَتَّبِع ُ الرَّسُول َ مِمَّن يَنقَلِب ُ عَلي عَقِبَيه ِ وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلّا عَلَي الَّذِين َ هَدَي اللّه ُ، فعلي ّ ممّن هدي اللّه و من اهل الايمان و هو إبن عم ّ رسول اللّه و ختنه«3» علي ابنته و احب ّ النّاس اليه و صاحب سوابق مباركات سبقت له من اللّه لا تستطيع انت و لا احد من النّاس يخطوها«4» عليه و لا ان يحول بينها و بينه، چون خداي تعالي امتحان كرد خلق را به تحويل قبله تا، كه بر جاي ماند و كه از جاي بشود، او از آنان بود كه بر هدايت و ايمان بود، و پسر عم ّ رسول بود و دامادش بود بر دخترش، و دوست ترين خلقان به او، و او را از خداي تعالي سوابقي و نعمتهايي بود كه نه تو و نه هيچ كس از مردمان آن را دفع نتواند كردن. قوله: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِيع َ إِيمانَكُم، سبب نزول آيت آن بود كه چون خداي تعالي قبله بگردانيد، جماعتي كه«5» با رسول- عليه السّلام- نماز كرده بودند بدان قبله«6»، ----------------------------------- (1). مج: كسي. (2). همه نسخه بدلها: كرسي. (3). مج، وز: ختنته. (4). همه نسخه بدلها: يحظرها. (5). همه نسخه بدلها بدان قبله. (6). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....] صفحه : 207 چون: اسعد بن زراره و البراء بن معرور، و از دنيا رفته بودند، كسهاي ايشان بيامدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ آن نمازها كه ما و ايشان بدان قبله كرده ايم، حكم آن چه باشد، و خداي تعالي قبله بگردانيد!

خداي تعالي آيت فرستاد: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِيع َ إِيمانَكُم، اي صلاتكم الي بيت المقدّس، خداي تعالي آن نمازهاي شما باطل و ضايع نكند كه به بيت المقدّس كردي. [163- پ] اينكه قول قتاده و عكرمه و ربيع است. بعضي دگر گفتند: براي خود پرسيدند كه نمازي كه ما كرديم، بعضي دگر گفتند: اينكه جهودان پرسيدند، گفتند: شما امروز كافر مي خواني ما را كه روي به بيت المقدّس كرده ايم، و شما اند سالها نماز كرده اي به آن قبله، حال آن نمازهاي شما چيست! خداي تعالي آيت فرستاد: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِيع َ إِيمانَكُم. خلافي نيست ميان مفسّران در آنچه«1» مراد به ايمان نماز است، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: الدّين النّصيحة لعظم موقعها من الدّين. عبد الله عباس مي گويد: اوّل نسخي كه در قرآن بود حديث قبله بود، خداي تعالي اينكه حكم منسوخ بكرد، اعني توجّه به بيت المقدّس در نماز به توجّه به مسجد الحرام. زهري گفت: اوّل منسوخي در سورة البقره حديث قبله است. اگر گويند: كدام آيت«2» منسوخ است به اينكه آيات«3»! و در قرآن هيچ جاي نيست حديث توجّه به بيت المقدّس تا گويند اينكه آيات ناسخ آن است، گوييم: اگر چه مفصّل نيست مجمل هست في قوله تعالي: وَ لِلّه ِ المَشرِق ُ وَ المَغرِب ُ فَأَينَما تُوَلُّوا فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ«4»إِن َّ اللّه َ بِالنّاس ِ لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ، در «رءوف«1»» سه قراءت است: رءوف علي فعول، و اينكه قراءت نافع و إبن عامر و حفص است، و حجّت ايشان قول شاعر است: نطيع رسولنا و نطيع ربّا هو الرّحمن كان بنا رءوفا و روف علي فعل، و اينكه قراءت ابو جعفر است. و رءوف علي

فعل و اينكه قراءت باقي قرّاء است، و حجّت اينان قول شاعر است. تري للمسلمين عليك حقّا كفعل الوالد الرّؤف الرّحيم [164- ر]، و رأفت در لغت بليغتر باشد از رحمت. قَد نَري تَقَلُّب َ وَجهِك َ فِي السَّماءِ، سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي جهودان طعنه زدند و گفتند: اگر محمّد دين ما را و اسلاف ما را عيب مي كند، چرا روي به قبله ما مي كند! اگر او را شريعتي جدا بودي«2»، او را قبله اي جدا بودي. و او را در دل همه آرزوي كعبه و مسجد الحرام بود كه قبله پدرش ابراهيم بود، جبريل را گفت: اينكه دشمنان مرا طعنه مي زنند، و مراد من آن است كه روي به قبله پدرم آرم. جبريل گفت: من بنده اي ام«3» همچون تو، از خدا بخواه«4» تا اگر مصلحت داند قبله بگرداند. رسول- عليه السّلام- ادب نگاه داشت، به زبان چيزي«5» نگفت«6»، روي در«7» آسمان مي گردانيد«8» و آب در چشم«9» و حاجت در دل مي گردانيد«10»، آنگه در نماز ----------------------------------- (1). اساس: رءوف. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شريعت بودي جداگونه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: من بنده ام. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خداي تعالي در خواه. (5). آج، لب، فق، مب، مر: هيچ. (6). دب: به زبان نياورد. (7). دب: به، مر: روي سوي. (8). دب، آج، لب، فق، مب: مي كرد. (9). همه نسخه بدلها مي گردانيد. [.....] (10). دب، مر: مي گذرانيد. صفحه : 209 ايستاد، و دو ركعت نماز پيشين بكرد. جبريل آمد و آيت آورد: قَد نَري تَقَلُّب َ وَجهِك َ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّك َ قِبلَةً تَرضاها فَوَل ِّ وَجهَك َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام ِ، و رسول را

فرمود«1» تا روي به كعبه كرد در آن دو ركعت كه مانده بود. اي محمّد ما مي بينيم گردانيدن روي تو در آسمان، تو روي مي گردان كه بر متابعت رضاي تو قبله مي گردانيم. فَلَنُوَلِّيَنَّك َ، اي لنحوّلنّك«2» الي قبلة، برگردانيم تو را با قبله اي كه تو خواهي و پسندي، اينكه قول مجاهد و إبن زيد است. عبد اللّه عبّاس و جماعتي دگر گفتند«3»، جهودان مدينه گفتند: محمّد و اصحاب او قبله نشناختند تا ما هدايت كرديم ايشان را. رسول را- عليه السّلام- اينكه سخت آمد، از خداي درخواست تا قبله بگردانيد، و لا بدّ رسول- عليه السّلام- اينكه دعا به دستوري كرده باشد، چه او داند كه آنچه خداي فرمايد صلاح او و صلاح مكلّفان در آن باشد، و اگر چه از روي ميل طبع او را موافق نباشد. حسن بصري گويد: خداي تعالي پيش از آن رسول را- عليه السّلام- وعده داده بود كه من قبله بخواهم گردانيدن از بيت المقدّس، و نگفته«4» كه به كدام«5» جانب. چون جهودان زبان طعن دراز كردند، حق تعالي گفت: اكنون دعا كن تا من اجابت كنم. او گفت: بار خدايا؟ كعبه قبله پدرم است ابراهيم، اگر صلاح داني«6». حق تعالي گفت: فَلَنُوَلِّيَنَّك َ قِبلَةً تَرضاها فَوَل ِّ وَجهَك َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام ِ. و اصم ّ گفت: معني روي در آسمان گردانيدن آن است كه خداي وحي كرد به رسول- عليه السّلام- و گفت: من توجّه به بيت المقدّس منسوخ كردم، و هنوز وقت نماز نبود، و نگفت روي به كعبه كن. چون وقت نماز در آمد رسول- عليه السّلام- روي در آسمان مي گردانيد انتظارا للوحي، تا وحي آمد كه دانست كه نماز درست

نباشد بي قبله، تا وحي آمد كه: فَوَل ِّ وَجهَك َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام ِ، [164- پ] تا بداني كه تأخير البيان عن وقت الخطاب روا باشد، عن وقت الحاجة روا نباشد، نگاه كن به قول اصم ّ و حسن بصري، و هر دو معتزلي اند، و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه قبله بگردان. (2). دب، مر: فلنحوّلنك، آج، لب، فق، مب: و لنحوّلنك. (3). آج، لب، فق كه. (4). دب، آج، لب، فق، مر: نگفت. (5). دب، آج، لب، فق، مر: از كدام. (6). دب، آج، لب، فق، مر همان قبله ما باشد. صفحه : 210 بنزديك معتزليان چنان است كه: تأخير البيان عن وقت الخطاب روا نبود، و ايشان در تفسيرهاي خود چونين«1» مي آرند«2»، و ايشان از طبقات اوّلند، و اينكه هر دو قول از ايشان تصريح است به جواز تأخير بيان از وقت خطاب به وقت حاجت، چنان كه قاعده مذهب ماست. بعضي دگر گفتند: معني روي در آسمان گردانيدن استيذان بود، تا اگر جبريل آيد و دستوري دهد«3» بخواهد و سؤال كند، او سؤال ناكرده جبريل آمد كه سؤالت كفايت كردند، فَوَل ِّ وَجهَك َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام ِ. امّا قوله تعالي: قِبلَةً تَرضاها مجرّدّ رضاي او نبود، مگر آن كه رضاي او موافق بود مصلحت را چون رضاي او موافق صلاح او و مكلّفان بود در تكليف، حق تعالي اجابت كرد«4» و تصريح به مراعات رضاي او كرد، چه اعتبار مصلحت خود معلوم بود چون«5» حاجت نداشت به ذكر كردن. بعضي دگر گفتند: رسول- عليه السّلام- دانست به اعتبار حال كه چون قبله كعبه بود، اهل مكه و عرب به ايمان و اجابت رسول-

عليه السّلام- نزديكتر باشند، براي آن ميل به كعبه كرد، و اينكه نيز هم به شرط مراعات مصلحت بود. آنگه بيان كرد به وقت حاجت كه: فَوَل ِّ وَجهَك َ، روي برگردان به جانب مسجد الحرام، و اگر چه ذكر روي كرد مراد جمله او بود، و لكن روي را در اينكه باب اختصاصي داد كه توجّه از وجه است، و چون به جانبي باشد«6» همه اندام بر سبيل تبع به آن جانب بود. پس تخصيص روي به اينكه سبب كرد. امّا «شطر»، عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: اي نحوه، يعني به جانب مسجد الحرام«7»، و شطر الشّي، ناحيته و جانبه باشد، قال الشّاعر: فاظعن بالقوم شطر الملو ك حتّي اذا خفق المجدح اي نحوهم، و نصب او بر ظرف است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چنين. (2). دب: مي آورند، مب، مر: آورده اند. (3). دب، مر تا. (4). آج، لب، فق، مب، مر: گر بود. (5). مر كه، آج، لب، فق، مب: چو، مج، وز: ندارد. (6). مج: دارد. (7). مر كن. [.....] صفحه : 211 و ابو العاليه گفت: تلقاءه، برابرش. و ابو علي گفت: وسطه. روي به ميان مسجد آر، گفت براي آن كه: شطر الشّي ء نصفه باشد، شطر نيمه بود و چون يك نيمه با يك جانب گذارد و يك نيمه با يك جانب، روي به ميانه باشد، و اگر چه«1» اينكه در تازي وجهي دارد، اينكه چون حرجي«2» باشد. و دگر آن كه: اتّفاق مسلمانان است كه اگر روي به جانبي كند از جوانب، و اگر همه طرفي و كناري باشد نمازش درست بود. اكنون بدان كه: تعيين قبله مختلف

است به اختلاف احوال حاضران. كعبه قبله آن كس است كه او در مسجد الحرام باشد، و مسجد قبله آن كس است كه بيرون مسجد بود در حرم، و حرم قبله آن كس است كه بيرون حرم بود از«3» چهار جانب. و اهل عراق روي به ركن عراقي كنند، و اهل يمن روي به ركن يماني كنند، و اهل شام روي به ركن شامي كنند، و اهل غرب [165- ر] روي به ركن غربي كنند، اينكه مذهب ماست. و جمله فقيهان مخالفند ما را. اصحاب شافعي را خلاف است در آن كه روي به عين كعبه بايد كردن يا به جهت كعبه. بعضي اصحاب او را مذهب آن است كه: روي به عين كعبه بايد كردن، و بعضي را مذهب آن است كه: روي به جهت كعبه بايد كردن، و اينكه مذهب ابو حنيفه است و اصحاب او. و بنزديك ما اهل عراق را تياسري بايد كردن اندك، و هيچ فقيه را اينكه مذهب نيست مگر كه ابو يوسف در كتاب الزّوال بياورد كه: حمّاد بن زيد را مذهب آن است كه اهل بصره را تياسر بايد كردن، و قوله: وَ حَيث ُ ما كُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَكُم شَطرَه ُ، و هر كجا باشي روي به جانب او كني. البراء بن عازب گويد: آيت قبله آمد، ما روي به بيت المقدّس داشتيم، در ركوع بوديم، رسول- عليه السّلام- برگرديد، و ما برگرديديم و روي به كعبه كرديم. و راوي خبر گويد: ما در نماز بوديم، مردي بر«4» آمد و گفت«5»: روي به كعبه ----------------------------------- (1). مر همه. (2). مج: جرحي، دب، آج، لب، فق، مب، مر:

حشوي. (3). دب، آج، فق، مب، مر: و حرم قبله آن است كه در بيرون بود از حرم از. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر به آواز كه. صفحه : 212 آري كه رسول را- عليه السّلام- فرمودند كه: روي«1» به كعبه كن«2». ما در نماز بگرديديم«3» و روي به كعبه كرديم و بنا كرديم بر آن و نماز با سر نگرفتيم«4». و از آن پس منادي رسول- عليه السّلام- در مدينه ندا كرد تا همه اهل مدينه مردان و زنان بشنيدند و روي با كعبه آوردند. آنگه حق تعالي گفت: اينكه حكم مقصور نيست بر مدينه، هر كجا باشي روي به جانب مسجد آري. قوله: وَ إِن َّ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ لَيَعلَمُون َ أَنَّه ُ الحَق ُّ مِن رَبِّهِم، سبب نزول اينكه آيت آن بود كه جهودان گفتند«5»: اينكه محمّد آن پيغامبر آخر زمان بودي كه ما نعت او در تورات خوانده ايم، اگر نه آنستي كه بر بيت المقدّس بنايستاد«6»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و باز نمود كه ايشان مي دانند كه او حق ّ است و از قبل خداست. و در «ها» خلاف كردند في «انّه» كه اينكه ضمير با كه راجع است! بعضي گفتند: با رسول- عليه السّلام- جهودان مي دانند كه محمّد- صلّي اللّه عليه و اله- حق ّ است و مبعوث است از قبل خداي- جل ّ جلاله. بعضي دگر گفتند«7»: ايشان مي دانند كه كار قبله حق ّ است و تحويل او، و اينكه امر صادر است از خداي تعالي، و لكن به حسد و حب ّ نشو«8» و طمع رياست و حطام دنيا پنهان مي كنند«9». آنگه براي تأكيد در خبر

«لام» آورد، و كوفيان گفتند: جواب قسمي مضمر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر از بيت المقدس بر گردانيد و روي. (2). دب: آر، پس، آج، لب، فق، مب، مر: كنيد پس. (3). همه نسخه بدلها: برگرديديم. (4). دب، آج، لب، فق، مب: كرديم و آن نماز را از سر بگرفتيم، مج: با سر بگرفتيم، با سر گرفتيم. (5). دب، آج، لب، فق اگر. (6). اساس: بنه ايستاد/ بنايستاد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (8). دب، آج، لب، مب، مر: حب النشو. (9). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز ما را اعتقاد نباشد كه اصحاب رسول- صلّي اللّه عليه و اله- چندين سال در خدمت رسول بودند و آن لطف و حكم او شنيده و ايشان را در راه خدا و رسول و شفقت و امامت و ديانت خوانده و نيك از بد دانسته، و حق از باطل شناخته، و دم به دم به اشارات النبوي ّ- عليه السّلام- در امر و نهي مشرف شده در غيبت رسول اينكه صفات پسنديده را دانستند، و عالم و جاهل را شناختند. به سبب حطام دنياي فاني سعادت جاوداني را بر باد دادند، و دين را به دنيا بفروختند، دنيا بديشان نمانده و به آخرت و ثواب آن در نرسيده، و ليعلم الّذين ظلموا آل محمّد خسر الدّنيا و الاخرة. [.....] صفحه : 213 است، پس بر سبيل تهديد گفت: خداي تعالي غافل نيست از آنچه ايشان مي كنند. قوله: وَ لَئِن أَتَيت َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ بِكُل ِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبلَتَك َ، سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند: اگر محمّد آيتي و معجزه اي آوردي

ما را چنان كه پيغامبران مقدّم را بوده است، ما بدو ايمان آوردماني. حق تعالي به اينكه آيت تكذيب ايشان كرد و گفت: [165- پ] دروغ مي گويند كه اگر هر آيت كه در مقدور هست مثلا تو به ايشان بري، به تو ايمان نيارند و متابعت قبله تو نكنند. و اگر ايشان از تو توقّع مي كنند كه تو بر مسامحت متابعت قبله ايشان كني، بگو: تا اينكه طمع ندارند كه تو نيز اينكه نكني، و هيچ كس از شما كه مسلماني و از ايشان كه اهل كتابند از جهودان و ترسايان، متابعت قبله يكديگر نكنند، چه«1» قبله مسلمانان كعبه است، و قبله جهودان بيت المقدّس است، و قبله ترسايان مشرق است. وَ لَئِن ِ اتَّبَعت َ أَهواءَهُم، گفتند: سبب نزولش آن بود كه جهودان بر سبيل مكر و خديعت گفتند: اگر محمّد در بعضي امور مساعدت ما كردي و با ما بساختي، ما به او ايمان آوردماني«2». و رسول- عليه السّلام- براي طمع در ايمان ايشان تمنّا كرد كه كاشك تا خداي دستوري دادي در بعضي مساعدت و ملاينت. حق تعالي آيت فرستاد به تكذيب ايشان، و رسول را خبر داد از خبث سريرت ايشان و آن كه ايشان اينكه سخن از سر مكر و خديعت مي گويند، گفت: اگر تو متابعت هواي ايشان كني پس از آن كه علم و حجّت و بيّنت و كتاب به تو آمد، و تو حقّي«3» دين خود و بطلان دين و قول ايشان بشناختي، پس تو از جمله ظالمان باشي. بعضي دگر گفتند: خطاب با رسول است و مراد امّت، چنان كه گفت: يا أَيُّهَا النَّبِي ُّ إِذا طَلَّقتُم ُ النِّساءَ.«4» و بعضي

دگر گفتند: اينكه شرطي است كه خداي تعالي دانست كه در وجود نيايد، چنان كه گفت: لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ«5» وَ لَئِن أَتَيت َ، وَ لَئِن ِ اتَّبَعت َ، جواب قسمي ----------------------------------- (1). لب، فق، مب، مر: چون. (2). مج: آوردمي، وز، لب، دب، آج، لب، فق، مب: آوردمي. (3). دب، فق، مب، مر: حقيقت، آج، لب و. (4). سوره طلاق (65) آيه 1. (5). سوره زمر (39) آيه 65. صفحه : 214 مضمر است. و «اذا» جواب و جزا بود، و او را دو حالت بود: حالت اعمال و حالت الغاء، و در اينكه جايگاه ملغي است براي آن كه در ميان مبتدا و خبر اوفتاد«1». [سوره البقرة (2): آيات 146 تا 150] الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ يَعرِفُونَه ُ كَما يَعرِفُون َ أَبناءَهُم وَ إِن َّ فَرِيقاً مِنهُم لَيَكتُمُون َ الحَق َّ وَ هُم يَعلَمُون َ (146) الحَق ُّ مِن رَبِّك َ فَلا تَكُونَن َّ مِن َ المُمتَرِين َ (147) وَ لِكُل ٍّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاستَبِقُوا الخَيرات ِ أَين َ ما تَكُونُوا يَأت ِ بِكُم ُ اللّه ُ جَمِيعاً إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (148) وَ مِن حَيث ُ خَرَجت َ فَوَل ِّ وَجهَك َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام ِ وَ إِنَّه ُ لَلحَق ُّ مِن رَبِّك َ وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ (149) وَ مِن حَيث ُ خَرَجت َ فَوَل ِّ وَجهَك َ شَطرَ المَسجِدِ الحَرام ِ وَ حَيث ُ ما كُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَكُم شَطرَه ُ لِئَلاّ يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَيكُم حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنهُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِي وَ لِأُتِم َّ نِعمَتِي عَلَيكُم وَ لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ (150) [ترجمه] آنان كه ما داديم ايشان را كتاب بشناسند او را چنان كه بشناسند پسران خود را، و جماعتي از ايشان پنهان مي كنند حق ّ را و ايشان مي دانند. [166- ر] حق از خداي تست، مباش از جمله شك كنندگان. و

هر كسي را قبله اي بود كه او روي به آن آرد بشتابيد به خيرات هر كجا باشي، بيارد شما را خداي بهم كه خداي بر همه چيزي قادر است. و از آن جا كه بيرون شوي روي فراز كن«2» به جانب مسجد الحرام و آن حق ّ است از خداي تو، و نيست خداي غافل از آنچه شما مي كني. [166- پ] و از آن جا كه بيرون شوي روي فراز كن«3» به جانب مسجد الحرام يعني مسجد مكّه، و هر كجا باشي روي فراز كني به جانب او تا«4» نباشد مردمان را بر شما حجّتي مگر آنان كه ستمكار«5» باشند از ايشان، مترسي از ايشان و بترسي از من و تا تمام كنم نعمتم بر شما و تا مگر شما راه يافته شوي. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: افتاد. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). لب: فراز كني. (4). آج، لب او. (5). آج، لب: ستمكاره. صفحه : 215 قوله: الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ، احبار جهودان را خواست و علماي ترسايان را. مفسّران خلاف كردند در آن كه «ها» ي «يعرفونه»، اينكه ضمير راجع است با كه. قتاده و ربيع و سدّي و إبن زيد گفتند: راجع با امر قبله يا با مسجد الحرام، يعني ايشان مي دانند كه مسجد الحرام قبله انبيا بوده است پيش از اينكه. و ديگر مفسّران گفتند: ضمير راجع است با محمّد- صلّي اللّه عليه و اله- و اينكه اختيار اصم ّ است و ابو علي و ابو مسلم بن بحر، كما قال«1» تعالي: يَجِدُونَه ُ مَكتُوباً عِندَهُم فِي التَّوراةِ وَ الإِنجِيل ِ«2» وَ إِن َّ فَرِيقاً مِنهُم لَيَكتُمُون َ الحَق َّ وَ هُم

يَعلَمُون َ، گروهي از ايشان حق مي دانند و پنهان مي كنند، و اينكه جماعتي رؤساي ايشان بودند به طمع رياست و طعمه اي كه ايشان را بود از عامّه، اينكه پنهان مي داشتند و جماعتي اندك بودند، چه بر جماعت بسيار روا نبود كتمان آنچه دانند. مفسّران در «حق ّ» خلاف كردند كه مراد چيست به حق ّ. بعضي گفتند: مراد قبله است، و اينكه قول ربيع است و جماعتي مفسّران. و قول ديگر آن است كه: محمّد است- صلّي اللّه عليه و اله- و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده. و ابو روق راوي خبر گويد: عبد اللّه بن ابي بكر الانصاري ّ از صفيّه بنت حيي ّ بن اخطب گفت كه: پدرم حيي ّ اخطب و عمّم ابو ياسر بن اخطب چون رسول- عليه السّلام- به مدينه آمد، حديث رسول مي كردند و مي گفتند: اينكه آن پيغامبر باشد كه ما نعت و صفت او در توريت خوانده ايم، يا نباشد! و رسول- عليه السّلام- به قبا فرود آمده بود. گفتند: فردا برويم و ببينيم او را و حديث او بشنويم و علاماتي كه يافته ايم در توريت بنگريم. آنگه بگاه«1» بامداد«2» برخاستند و برفتند. نماز شام باز آمدند دلتنگ و گرفته«3». من پيش ايشان«4» رفتم. با من ننگريدند«5» با آن كه مرا بغايت دوست داشتند. آنگه عمّم با پدرم گفت: او هست. پدرم گفت: آري؟ به خداي كه توريت بر موسي انزله كرد. عمّم گفت: در دل خود چگونه مي يابي او را! گفت: عداوته ما بقيت، دشمني او«6» مي يابم تا زنده باشم. من بدانستم كه حديث رسول- عليه السّلام- مي كنند. عبد اللّه بن قدامة بن صخر روايت كند كه:

چون رسول- عليه السّلام- به مدينه آمد، پدرم گفت: بيا تا برويم و اينكه مرد را ببينيم و سخن او بشنويم. بيامديم او را يافتيم با جماعتي صحابه و نيز جماعتي جهودان حاضر آمده بودند و پدري و پسري بيمار با او بود در جمله جهودان. رسول- عليه السّلام و الصّلوة- روي به آن جهودان ----------------------------------- (1). اساس: به صورت «پگاه» هم محتمل است. (2). همه نسخه بدلها: بامداد پگاه. (3). مج، مر: كوفته. (4). آج، لب، فق، مب، مر: او. (5). دب، آج، لب، فق، مب: ننگريستند، مر: بنگريستند. (6). آج، لب، فق، مب، مر را. صفحه : 217 كرد، گفت: به آن خداي كه توريت بر موسي انزله كرد كه شما در اينكه توريت نعت و صفت من و نبوّت من مي يابي. آن مرد جهود توريت باز كرد و مي خواند. آن پسر بيمار كه با او بود چون به ذكر محمّد رسيد، پدر خواست تا پنهان كند. آن پسر گفت: اينكه است صفت و نعت تو كه او مي خواند و پنهان مي كند، و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه، من گواي«1» مي دهم كه خداي يكي است و تو رسول اويي. اينكه بگفت و با پيش خداي شد. رسول- عليه السّلام- صحابه را گفت: ولّوا اخاكم ، تولّاي كار برادرتان كني«2»، يعني تجهيز و دفن او. آنگه [167- پ] حق تعالي زيادت بيان را بر سبيل زجر و نهي گفت: الحَق ُّ مِن رَبِّك َ فَلا تَكُونَن َّ مِن َ المُمتَرِين َ، گفت: حق از خداي تو پيدا شد و پديد آمد، نگر تا در او شك نكني. خطاب با رسول است و مراد

رسول و جز رسول- عليه السّلام- و نهي خداي تعالي از منهيات، و اوامر او مأمورات را، متناول است رسول را- عليه السّلام- اوّلا آنگه امّت را، و نه هر چه نهي كنند كسي را از آن او آن كرده باشد يا خواهد كردن، مانند آن كه، وَ لا تَمش ِ فِي الأَرض ِ مَرَحاً«3» وَ لا تَقف ُ ما لَيس َ لَك َ بِه ِ عِلم ٌ«4» لَئِن أَشرَكت َ لَيَحبَطَن َّ عَمَلُك َ«5» وَ لِكُل ٍّ وِجهَةٌ، حسن بصري گفت: معني آن است كه لكل ّ امّة دين تدين بها، هر امّتي را ديني باشد كه بر آن دين عبادت كند. و گفت چنان است كه در دگر آيت گفت: لِكُل ٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً وَ مِنهاجاً«6» هُوَ مُوَلِّيها، گفتند: مراد به «هو» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گواهي. (2). مر: كار برادرتان را بسازيد. (3). سوره بني اسرائيل (17) آيه 37. (4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 36. (5). سوره زمر (39) آيه 65. (6). سوره مائده (5) آيه 48. صفحه : 218 خداست- جل ّ جلاله- اي آمر له بتولّيه اليها، او فرموده باشد آن كس را كه روي به آن قبله كن، چون چنين باشد چرا بر تو عيب مي كنند و مي گويند: ما وَلّاهُم عَن قِبلَتِهِم ُ الَّتِي كانُوا عَلَيها«1» ثُم َّ وَلَّيتُم مُدبِرِين َ«4» وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَه ُ«6»فَاستَبِقُوا الخَيرات ِ، اي فبادروا بالطّاعات، يعني بشتابي و يكديگر را سبق بري به خيرات و طاعات. و تقدير چنان است«8»: فاستبقوا الي الخيرات، اي ليسبق بعضكم بعضا اليها، يعني بعضي بعضي را سبق بري به خيرات و طاعات، و حرف جرّ بيفگند، چنان كه راعي گفت: ثنائي عليكم يابن حرب و من يمل سواكم فانّي مهتد غير

مايل اي و من يمل الي سواكم. أَينَما تَكُونُوا انتم و اهل الكتاب، هر كجا باشي شما كه مسلماناني و اهل ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 142. (2). همه نسخه بدلها: مولّي. [.....] (3). لب، فق، مر اللّه. (4). سوره توبه (9) آيه 25. (5). لب: فصل. (6). سوره انفال (8) آيه 16. (7). همه نسخه بدلها: عبد اللّه مسعود. (8). مج، وز، دب، آج، مر كه. صفحه : 219 كتاب. يَأت ِ بِكُم ُ اللّه ُ جَمِيعاً يوم القيامة، هر كجا باشي در مواضع متفرّق خداي تعالي شما را با هم آرد و جمع كند روز قيامت براي حساب و جزا، كه او بر همه چيز قادر است. وَ مِن حَيث ُ خَرَجت َ، «حيث» ظرف مكان بود و مبني است بر ضم ّ و در شاذّ عبيد عمير خواند: «حيث» به فتح «ثا». كسائي گفت: وجه اينكه لغت و قراءت آن باشد كه اصل در مبني سكون است، چون آخر ساكن بود و يا «1» ساكن جمع ساكنين بود، علي غير حدّه، حرف صحيح را متحرّك بكردند به فتح براي آن كه او اخف ّ الحركات است، چون: ليت و كيف و أين. و حوث لغت است، و اينكه قراءت عبد اللّه بن عمر است در شاذّ. و گفتند: مردي عبد اللّه عمر را گفت: نماز كن دست كجا فرو نهد چون سجده كند! گفت: ارم بهما حوث وقعتا، گفت: هر كجا افتد، پس به جاي حيث، حوث گفت«2». وَ حَيث ُ ما كُنتُم، هر كجا باشي. حق تعالي در اينكه آيت باز نمود كه حكم مسافر، حكم حاضر است در وجوب توجّه به قبله چون متمكّن باشد، و

چون متمكّن نباشد تحرّي كند در حال ضيق، و در حال سعت به چهار جانب نماز كند چهار بار، تا كسي گمان نبرد كه حال مسافر مخالف است حال حاضر را، چنان كه در شرع، بعضي احكام مختلف است مسافر را با حاضر. و «ما» در «حيثما«3»» كافّه«4» است به خلاف آن كه در «اينما» و «متيما«5»» كه آن جا زيادت است، و در «اذما«6»» كافّه«7» باشد همچونين، و معني اينكه آن است كه: منع كند اينكه «ما»«8» دو اسم را از آن كه اضافه كنند او را الي«9» ما بعدهما«10» كه تا جمله خالص شود به فعليّت و مستعدّ جزم شود، كه جزم از خصايص افعال است، و اضافه از خصايص اسماء. اگر اينكه «ما» نباشد«11»، «حيث» و «اذ» جزم نكنند بي «ما» براي اينكه علّت كه گفتيم. ----------------------------------- (1). لب: با. (2). مب قوله تعالي. (3). مر: حيث ما. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نافيه. (5). آج: مهما. (6). آج، لب، فق، مب، مر ما. (7). مر: كافيه. (8). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب اينكه. [.....] (9). اساس: كه، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). وز و ميتما. (11). همه نسخه بدلها و. صفحه : 220 و امّا «اينكه» و «متي» چون «ما» در او باشد و نباشد جزم كنند، براي آن كه «ما» زيادت است [168- پ] در آن جا. وَ إِنَّه ُ لَلحَق ُّ مِن رَبِّك َ، و آن از خداي حق ّ است و درست، يعني تحويل قبله. و اينكه را دو معني باشد: يكي آن كه حق ّ است و از خداي صادر است، و

عمل كردن بر او واجب است. و دوم آن كه: ثابت و مستقر است، منسوخ نخواهد شدن به قبله ديگر چنان كه بيت المقدّس به كعبه منسوخ شد. وَ مَا اللّه ُ بِغافِل ٍ عَمّا تَعمَلُون َ، خداي تعالي بي خبر نيست از آنچه شما مي كنيد، يعني شما كه مسلماناني. و مورد مورد زجر و وعيد است تا مكلّفان به طاعت نزديك باشند و از معصيت دور. ابو عمر تنها به « يا » خواند، يعني غافل نيست از آن كه جهودان مي كنند از عناد و كتمان حق ّ. قوله: وَ مِن حَيث ُ خَرَجت َ، اهل علم در تكرار اينكه آيت سخن گفتند. ابو علي مي گويد: فايده مختلف است و موضع مختلف، مراد به آيت اوّل آن است كه: هر كجا بيرون شوي به نواحي و اقطار مدينه كه وقتها رفته اي و روي به بيت المقدّس كرده، اكنون چون آن جاي روي، روي به كعبه كن«1». و مراد به آيت دوم آن است كه: چون سفرهاي دور كني كه از ميان تو و كعبه مسافت بعيد باشد، نبايد كه بعد مسافت مانع بود تو را از آن كه روي به كعبه كني. در هر دو حال و بر هر دو وجه روي به كعبه آر، و چون چنين باشد و فايده و موضع مختلف بود تكرار نباشد. و ابو مسلم مي گويد: چون غرض مختلف شد تكرار نباشد، نبيني كه در آيت اوّل بيان فرمود كه: روي به اينكه قبله كردن هر كجا باشي حق ّ است و از«2» فرمان خداست، و در آيت دوم گفت: اينكه حق ّ كه در آيت اوّل مقرّر شد هر كجا باشي به جاي آر تا كسي را

بر تو حجّتي نباشد، چون مورد و مقصد فايده مختلف شود تكرار نباشد، و اينكه هر دو وجه نيكوست. و اصم ّ گفت: مراد به آيت اوّل آن است كه، هر كجا باشد از بيرون شهر در ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج: كني/ كنيد. (2). مج، وز: آن. صفحه : 221 سفر، و مراد به آيت دوم آن است كه: هر كجا باشد در مدينه به هر بقعه اي و هر سراي و مسجدي، و اينكه نيز وجهي قريب است. و قوله: لِئَلّا يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَيكُم حُجَّةٌ، تا مردمان را بر شما حجّتي نباشد، اقتضا اينكه«1» مي كند كه محاجّتي رفته باشد. حسن بصري گفت: مراد آن است كه هر كجا باشي روي به كعبه كن تا كسي«2» بر تو طعنه«3» نزند«4» چنان كه مشركان عرب چون روي به بيت المقدّس داشتي«5» گفتند: رغب عن قبلة ابيه، از قبله ابراهيم پدرش رغبت مي نمايد و بر مي گردد. چون روي با كعبه كردي«6» گفتند: پشيمانش«7» شد، بس بر نيايد كه با دين ما آيد. قتاده و ربيع گفتند: مراد آن است كه جهودان طعنه زدند چون رسول- عليه السّلام- روي از بيت المقدس به كعبه كرد، گفتند: اشتاق الرّجل الي قبلة ابيه و الي مولده و مسقط رأسه. و ابو علي مي گويد: مراد آن است [169- ر] كه هيچ گونه روي از كعبه متاب تا هيچ كس را از مشركان و جهودان و منافقان بر تو زباني«8» نباشد، نگويند كه اينكه نه از فرمان خدا كرد، چه اگر از فرمان خدا بودي بر نگشتي از آن. و قوله: «لئلّا» تقدير آن است كه: «لان لا، «لام» «كي»«9» است دخل

علي «ان» براي كسره «لام» را «ياء» مفتوحه نوشتند و «نون» در «لام» ادغام كردند، يا قلب كردند با «لام» و پس ادغام كردند. و «حجّة» فعلة من الحج ّ و هو القصد يعني، القصد الي البيان و الايضاح، و از اينكه جا، ره روشن را محجّة خوانند، و محاجّه«10» مجادله را از اينكه جا گويند كه هر يكي از متجادلين قصد صاحبش بود«11» به ابطال حجّت او. إِلَّا الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنهُم، علما ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اقتضاي آن. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (3). مج، وز: طعني. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نرسد. (5). داشتي/ داشتيد. (6). كردي/ كرديد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كرد. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: پشيمان. (8). دب، مب: زيادتي. (9). اساس: لي، دب، مب: يكي، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد (لام كي يا لام علّت). [.....] (10). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (11). همه نسخه بدلها: كند. صفحه : 222 خلاف كردند در نظم آيت و معني «الّا» و آن كه اينكه استثنا چيست، و اينكه ظالمان كه اند! مجاهد و عطا و قتاده و سدّي گفتند: مراد به «ناس» جهودانند، تا جهودان را بر تو حجّت نبود، با«1» آن كه گفتند: اگر هدايت ما نبودي او قبله نشناختي، و امثال اينكه چيزها از آن كه ما بگفتيم پيش از اينكه، إِلَّا الَّذِين َ ظَلَمُوا، مشركان عربند، يعني جهودان را بر تو حجّت نماند به آن محالات و طعنها كه زدند مگر مشركان عرب را كه ايشان را

حجّت ماند يعني شبهت، و شبهت را حجّت خواند براي آن كه«2» مشابهت شبهت با حجّت، و خود براي اينش شبهت خوانند كه با حجّت ماند به حجّت ملتبس توان كردن، و شبهت عرب اينكه باشد كه گفتند: رغب عن قبلة ابيه ثم ّ رجع اليها، از قبله ابراهيم بگرديد و پس با او آمد، و عن قريب بس«3» بر نيايد كه با دين ما آيد. و مشركان را گفت: «منهم»، از ايشانند، يعني از جهودان براي آن كه كفر به محمّد- صلّي اللّه عليه و اله- قد جمعهم. و قولي ديگر آن است در اينكه وجه كه: حجّت به معني خصومت باشد، چنان كه حق تعالي گفت: لا حُجَّةَ بَينَنا وَ بَينَكُم ُ«4» فَمَن حَاجَّك َ«5» أَ تُحَاجُّونَنا«6» لِيُحَاجُّوكُم«7» لِئَلّا يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَيكُم حُجَّةٌ، يعني اليهود، تا جهودان را بر تو حجّت نباشد به آن معني كه ايشان در توريت يافتند كه پيغامبر آخر زمان را قبله بگردانند از بيت المقدس به كعبه، و اينكه علامت را توقّع مي كردند فيما بينهم. چون رسول- عليه السّلام- مدّتي به بيت المقدس نماز مي كرد، گفتند: ديدي كه نه رسول خداست كه قبله او بنگردانيدند تا آنگه كه آيت تحويل قبله آمد، و خداي تعالي قبله بگردانيد ايشان را يقين حاصل آمد«3». پس از آن جحود و عناد كردند رؤسا و احبار ايشان، حق تعالي- جل ّ جلاله- استثنا كرد رؤساي معاند را، و ايشان را ظالم خواند، و اينكه وجهي لطيف است. قولي ديگر ابو عبيده گفت: «الّا» به معني «واو» عطف است، و تقدير آيت و معني او چنين بود: لئلّا يكون للنّاس اي لليهود عليكم حجّة و لا للّذين

ظلموا، يعني كفّار قريش، تا نه جهودان را و نه مشركان عرب را بر تو حجّتي باشد. و گفت: شاهد اينكه قول و حجّت او قول شاعر است، يعني در «الّا» به معني «واو» عطف. ما بالمدينة دار غير واحدة دار الخليفة الّا دار مروانا يعني، و دار مروان، و قال اخر: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (2). اساس: «و موضع» بوده كه در حاشيه به خط كاتب اصلي تصحيح شده است. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شد. صفحه : 224 و كل ّ اخ مفارقه أخوه لعمر ابيك الّا الفرقدان اي و الفرقدان، انشدهما المفضّل و انشد الأخفش: و أري لها دارا بأغدرة السّ يدان لم يدرس لها رسم الّا رمادا هامدا دفعت عنه الرّياح خوالد سحم يعني و رمادا هامدا، تا معني مستقيم شود. بيان اينكه قول روايت مجاهد است كه گفت در شاذّ خوانده اند: الي الّذين ظلموا، براي آن كه «الي» حرف جرّ بود به معني «مع» چنان كه خذ هذا الي«1» ذاك، اي مع ذاك، و كقوله تعالي: مَن أَنصارِي إِلَي اللّه ِ«2» فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِي، از ايشان مترسي در روي به كعبه كردن، وَ اخشَونِي، از من بترسي از«7» ترك اوامر و نواهي من. وَ لِأُتِم َّ نِعمَتِي عَلَيكُم، عطف است علي قوله: لِئَلّا يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَيكُم حُجَّةٌ. وَ لِأُتِم َّ، و تا نعمت خود بر شما تمام كنم به هدايت شما به قبله ابراهيم و ملّت حنفي«8». از امير المؤمنين«9»- عليه السّلام- روايت است كه او گفت: تمام النّعمة الموت علي الاسلام ، [تمام]«10» نعمت خداي بر بنده آن بود كه بر اسلام ميرد«11»، و هم

از او روايت است كه گفت: نعمت شش است: اسلام و قرآن و محمّد و ستر و ----------------------------------- (1). دب، مب: مالي. (2). سوره آل عمران (3) آيه 52. [.....] (3). مج، وز: ان لا، دب، آج، لب، فق، مب: كيلا. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: با. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: رو. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر ديگر. (7). همه نسخه بدلها، بجز مب: در. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: حنيفي. (9). دب، فق، مب، مر علي. (10). اساس: ندارد، با توجّه به متن روايت از مج افزوده شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز فق، مب: مي رود. صفحه : 225 عافيت و استغنا از آنچه در دست مردمان باشد. و از تمام نعمت خداي- عزّ و جل ّ- بر مكلّفان ولايت امير المؤمنين«1» است- عليه السّلام«2»- اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي وَ رَضِيت ُ لَكُم ُ الإِسلام َ دِيناً«3»وَ لَعَلَّكُم، در لعل ّ شش لغت است: عل ّ و لعل ّ و لعلّن«4» و عن ّ و رعن ّ ولعا، و معني او بر شش وجه بود از خداي تعالي واجب بود علي قول اكثر المفسّرين، و از ما بر وجوه مختلف بود: يكي بر اصل خود، و آن را معني ترجّي بود، چنان كه: لعل ّ زيدا منطلق«5»، اميد چنان است كه زيد برفته باشد. و به معني استفهام بود في قولك: لعلّك فعلت كذا، همانا تو كرده باشي اينكه كار! بر نهاد استفهام، و به معني ظن ّ بود چنان كه كسي گويد: قدم فلان، فلان آمده است! بر وجه سؤال، تو گويي: لعل ّ، همانا آمده است، يعني گمان چنين است؟ و

به معني ايجاب آمد، چنان كه كسي گويد در وقت نماز كه: نماز واجب شد، تو گويي: لعل ّ، يعني اجل قد وجب، و فرّاء در اينكه وجه اينكه بيت بياورد: لعل ّ المنايا مرّة ستعود و اخر عهد الثّائرين جديد و به معني عسي بود، كما قال تعالي: لَعَلِّي أَبلُغ ُ الأَسباب َ«6» انظُر كَيف َ نُصَرِّف ُ الآيات ِ لَعَلَّهُم يَفقَهُون َ«7»كَما أَرسَلنا فِيكُم رَسُولاً مِنكُم يَتلُوا عَلَيكُم آياتِنا وَ يُزَكِّيكُم وَ يُعَلِّمُكُم ُ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم ما لَم تَكُونُوا تَعلَمُون َ (151) فَاذكُرُونِي أَذكُركُم وَ اشكُرُوا لِي وَ لا تَكفُرُون ِ (152) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ إِن َّ اللّه َ مَع َ الصّابِرِين َ (153) وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقتَل ُ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَموات ٌ بَل أَحياءٌ وَ لكِن لا تَشعُرُون َ (154) وَ لَنَبلُوَنَّكُم بِشَي ءٍ مِن َ الخَوف ِ وَ الجُوع ِ وَ نَقص ٍ مِن َ الأَموال ِ وَ الأَنفُس ِ وَ الثَّمَرات ِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِين َ (155)الَّذِين َ إِذا أَصابَتهُم مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ (156) أُولئِك َ عَلَيهِم صَلَوات ٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ وَ أُولئِك َ هُم ُ المُهتَدُون َ (157) [ترجمه] چنان كه فرستاديم در شما پيغامبري از شما مي خواند بر شما آيات ما و پاك مي كند شما را و مي آموزد شما را كتاب قرآن و سخن درست، و مي آموزد شما را آنچه ندانستي. ياد كني مرا تا ياد كنم شما را، و شكر كني مرا و كفران مكني [به من]«1». اي آنان كه بگرويدي، ياري خواهيد«2» به روزه و نماز كه خداي با صابران است. [171- ر] و مگويي آنان را كه بكشتند در راه خداي كه ايشان مردگانند، بل زندگانند و لكن شما نمي داني. و بيازماييم شما را به چيزي از ترس و گرسنگي و كاستني

از مالها و جانها و ميوه ها [و]«3» بشارت ده صابران را. آنان كه چون رسد ايشان را مصيبتي، گويند: ما خدا را ايم، و ما به او باز خواهيم گشتن. ايشان بر ايشان است رحمتها از خداي ايشان و بخشايشي، و ايشان اند كه راه يافتگان اند. قوله: كَما أَرسَلنا، اينكه «كاف» تشبيه است، و خلاف كرده اند اهل علم در آن كه تعلّق به چه مي دارد. بعضي گفتند: [171- پ] تعلّق دارد به آنچه پيش از آن ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (2). آج، لب: ياري خواهي. صفحه : 227 است، من قوله: وَ لِأُتِم َّ نِعمَتِي عَلَيكُم، كَما أَرسَلنا فِيكُم، تا تمام كنم نعمت خود بر شما چنان كه فرستادم در شما پيغامبري هم از شما، براي آن كه از«1» جمله نعمتهاي خداي- جل ّ جلاله- يكي بعثت انبياست. قولي ديگر آن است كه: تعلّق دارد بقوله: وَ لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ، و معني آن است كه: و لعلّكم تهتدون بهدايتي«2» كما ارسلنا، اي كما اهتديتم بارسالي فيكم رسولا منكم، يعني تا شما مهتدي شوي به هدايت من، چنان كه مهتدي شدي به پيغامبر فرستادن من. قولي ديگر آن است كه: تعلّق دارد بما بعدها«3» من قوله: فَاذكُرُونِي أَذكُركُم، مرا ياد كني تا شما را ياد كنم، چنان كه فرستادم در ميان شما رسولي هم از شما، يعني از«4» جمله ياد كرد من شما را به رحمت آن است كه رسولي فرستادم به رحمت. محمّد بن جرير گفت: ابراهيم- عليه السّلام- دو دعا كرد، يكي آن كه رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَين ِ لَك َ وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَك َ«5» رَبَّنا وَ ابعَث فِيهِم رَسُولًا مِنهُم«6» وَ لِأُتِم َّ

نِعمَتِي عَلَيكُم«8» كَما أَرسَلنا فِيكُم رَسُولًا مِنكُم. ابو مسلم گفت: محمول است علي قوله تعالي: وَ كَذلِك َ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً«9» وَ ما كُنت َ تَتلُوا مِن قَبلِه ِ مِن كِتاب ٍ وَ لا تَخُطُّه ُ بِيَمِينِك َ إِذاً لَارتاب َ المُبطِلُون َ«1» يَتلُوا عَلَيكُم آياتِنا وَ يُزَكِّيكُم وَ يُعَلِّمُكُم ُ الكِتاب َ وَ الحِكمَةَ، حكمت«2» در جاي صفت رسول است- عليه السّلام- اي رسولا تاليا عليكم آياتنا و مزكيّا لكم و معلّما لكم الكتاب و الحكمة و معلّما لكم. ما لَم تَكُونُوا تَعلَمُون َ، اينكه رسول كه آمده است چه مي كند آيات من كه قرآن است و كتاب اوست، بر شما مي خواند و شما را تزكيه مي كند، يعني دعوت مي كند شما را به اخلاق و افعالي كه به آن زكي و پارسا باشي [172- ر]. وجهي ديگر آن است كه: گواي«3» مي دهد بر زكا و طهارت شما چون تكاليف او به جاي آري، و بر شما مدح و ثنا مي گويد. و ابو مسلم گفت: شما را جمع مي كند و عدد شما به بسيار مي كند به دعوت و الف دادن و اظهار معجزات كردن، من زكا الزّرع اذا نما، و شما را كتاب و معاني و تفسير و احكام مي آموزد، و نيز حكمت، يعني سنّت و شريعت. و شما را مي آموزد چيزي كه شما ندانستي«4»، براي آن كه او در جاهليّت آمد بر فترت پيغامبران، كتابي نبود ايشان را، و ايشان انجيل و شرع عيسي فراموش كرده بودند و متروك بكرده. و آيت وارد مورد منّت و تذكير نعمت است بر عرب و عجم به فرستادن رسولي موصوف به اينكه صفات. و در آيت دليل است بر بطلان قول ملحدان«5» كه ايشان گفتند: خداي را به

سمع ----------------------------------- (1). سوره عنكبوت (26) آيه 48. (2). مج: بجمله، ديگر نسخه بدلها: جمله. (3). مج، وز: گوايي، ديگر نسخه بدلها: گواهي. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نمي دانيد. (5). همه نسخه بدلها: آنان. صفحه : 229 دانند و به قول پيغامبر، براي آن كه حق تعالي باز نمود كه: من رسول را براي آن فرستادم تا شما را بياموزد آنچه شما ندانستي، يعني از شرعيّات، كه به عقل نشايد دانستن. و ما آنچه در عقل مقرّر است و يا به نظر در ادلّه استخراج توان كردن دانسته ايم از بديهه عقل يا از ره نظر بي تعليم معلّمي. و نيز دليل است بر بطلان قول مثبتان قياس كه حق تعالي گفت: رسول شما را كتاب و شرايع و سنّت آموزد، و به اينكه منّت نهاد بر ما، اگر قياس طريق معرفت شرعيّات بودي اينكه منّت نبودي، چه خود هر قياس كننده اي بدانستي بي تعليم«1» رسول- عليه السّلام. فَاذكُرُونِي أَذكُركُم اينكه فعل مجزوم است به جواب امر علي تضمّن معني الشّرط و الجزاء. در معني آيت مفسّران و علما بسيار سخن گفتند: عبد اللّه عبّاس گفت: اذكروني بطاعتي اذكركم بمعونتي، مرا به طاعت ياد دار تا تو را به معونت ياد دارم، بيانش«2»: وَ الَّذِين َ جاهَدُوا فِينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا«3» وَ أَطِيعُوا اللّه َ وَ الرَّسُول َ لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ«4» إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ مَن أَحسَن َ عَمَلًا، أُولئِك َ لَهُم جَنّات ُ عَدن ٍ«5» وَ بَشِّرِ الَّذِين َ آمَنُوا [172- پ] ----------------------------------- (1). دب: تعلم. (2). مج، وز، مب قوله. (3). سوره عنكبوت (29) آيه 69. (4). سوره آل عمران (3) آيه 132.

(5). سوره كهف (18) آيه 30 و 31. [.....] (6). دب، آج، فق، مب، مر: پاداشته، لب: پاداشت. صفحه : 230 وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ أَن َّ لَهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ«1» لَئِن شَكَرتُم لَأَزِيدَنَّكُم«2» مَن عَمِل َ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَلَنُحيِيَنَّه ُ حَياةً طَيِّبَةً«4» فَلَو لا أَنَّه ُ كان َ مِن َ المُسَبِّحِين َ، لَلَبِث َ فِي بَطنِه ِ إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ«4» آلآن َ وَ قَد عَصَيت َ قَبل ُ«7». و قيل: اذكروني بالثّناء اذكركم بالجزاء، اذكروني بلا غفلة اذكركم بلا مهلة، اذكروني بالنّدم اذكركم بالكرم، اذكروني بالمعذرة اذكركم بالمغفرة، اذكروني بالارادة اذكركم بالافادة، اذكروني بالتّنصّل اذكركم بالتّفضّل، اذكروني بالاخلاص اذكركم بالخلاص، اذكروني بالقلوب اذكركم بكشف الكروب، اذكروني بالايمان اذكركم بالامان، اذكروني بالإسلام اذكركم بالاكرام. عبد اللّه مبارك گفت: سالي از سالها به حج ّ خانه خدا مي شدم، در راه مرا قطع افتاد. از قافله باز ماندم. بر توكّل شتر مي راندم، كودكي را ديدم مراهق از كناره بيابان بر آمد تنها، جامه اي مختصر پوشيده، نه زادي نه راحله اي نه انيسي، تا بر من رسيد، گفتم: اي جوان؟ با خويشتن زنهار خورده اي اگر چنين آمده اي در باديه، و يا چون من منقطع شده اي! گفت: منقطع نشده ام، خود چونين آمده ام. گفتم: زاد و راحله و طعام و شرابت كجاست! اشارت سوي آسمان كرد. خواستم تا او را امتحان ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر روي. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگنجد. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: السّعة. (4). سوره صافّات (37) آيه 143 و 144. (5). مر: آسودگي. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر او را خلاصي ده و. (7). سوره يونس (10) آيه

91. صفحه : 232 كنم، گفتم: مرا باري تشنه است، اگر شربه اي«1» آب سرد بودي«2»؟ او دست در هوا دراز كرد و قدحي آب بگرفت از هوا مشعشعا بالثّلج، برف در او افگنده، و بجنبانيد و پيش من داشت. من عجب بماندم، گفتم: يا هذا، اينكه پايه از كجا يافتي! گفت: اذكره في الخلوات يذكرني في الفلوات. ربيع انس در اينكه آيت گفت: ان ّ اللّه ذاكر من ذكره و زائد من شكره و معذّب من كفره، گفت: خداي تعالي ياد كند آن را كه او را ياد كند، و زيادت كند آن را كه شكر او كند، و عذاب كند آن را كه كفران نعمت او كند. سفيان عيينه گفت: در اخبار چنين خوانده ام كه، خداي- جل ّ جلاله- گفت: من بندگان خود را آن دادم كه اگر جبريل و ميكايل را دادمي، حق ّ ايشان را گزارده بودمي، بقولي لهم: فَاذكُرُونِي أَذكُركُم. و به موسي بن عمران وحي كرد كه: يا موسي؟ دشمنان مرا بگو تا مرا ياد نكنند كه چون ايشان مرا ياد كنند من ايشان را ياد كنم، و ياد كرد من ايشان را به لعنت بود. حق تعالي در اينكه آيت جمع كرد از ميان ذكر و شكر. و ذكر او از سه گونه بود: به دل و به زبان و به جوارح«3». امّا ذكر به دل از دو گونه بود: يكي نظر و فكر باشد، و آن سر«4» و اصل عبادات است كه همه را بنا بر آن است، چو سكون نفس«5» و طمأنينه دل در آن است، قوله تعالي: أَلا بِذِكرِ اللّه ِ تَطمَئِن ُّ القُلُوب ُ«6» فَاسعَوا إِلي ذِكرِ

اللّه ِ وَ ذَرُوا البَيع َ«2» اذكُرُوا نِعمَتِي َ«3» ... وَ اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم«4» وَ اذكُرِ اسم َ رَبِّك َ وَ تَبَتَّل إِلَيه ِ تَبتِيلًا«5» فَاذكُرُونِي أَذكُركُم، و قوله: اذكُرُوا اللّه َ ذِكراً كَثِيراً«6» وَ سَبِّحُوه ُ بُكرَةً وَ أَصِيلًا«7» يُسَبِّحُون َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ لا يَفتُرُون َ«9» اذكُرُوا اللّه َ ذِكراً كَثِيراً«10»فَاذكُرُونِي أَذكُركُم ...، وفا به وفا: وَ أَوفُوا بِعَهدِي أُوف ِ بِعَهدِكُم ...«3» فَافسَحُوا يَفسَح ِ اللّه ُ لَكُم«4» أَذكُركُم، تا تو را ياد كنم. ذكر خداي بنده را از دو وجه بود: يكي به آن كه«5» مدحش فرمايد در كتابهاي خود بر زبان پيغامبران، و در آسمانها بر زبان فريشتگان، و در ملأ اعلي، و دوم به ايجاب ثواب ابد و كرامت و رضا [174- ر]. حسن بصري گفت: شكر خداي چگونه گزاريم«6» اگر ما را گفتي: ذكر من كني در مواضعي مخصوص تا من ذكر شما كنم، آنگه اگر جان و مال بذل بايستي كردن تا آن جا رسند واجب بودي، فكيف كه مي گويد: بنده من به«7» هر حال از حالات كه باشي فَاذكُرُوا اللّه َ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِكُم«8» أَرِنِي أَنظُر إِلَيك َ«1» وَ اشكُرُوا لِي، حدّ شكر بيان كرديم كه اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربي تعظيم او، و آن اعتراف همچونين به دل باشد و به زبان و به جوارح. و اصل اعتراف به دل است، براي آن كه اگر به زبان و جوارح معترف بود و به دل نبود منافق باشد. و اگر به دل«6» بود، از زبان و جوارح مجزي باشد. و اما اعتراف به زبان براي نعمت مخلوق بايد تا او بداند كه شاكر است، و نيز در نعمت خداي تا مردمان اقتدا كنند. امّا به جوارح

به انواع عبادت باشد، و اينكه غايت شكر بود، و اينكه بر نعمت هيچ منعم نباشد مگر بر نعمت خداي- جل ّ جلاله- كه آن اصول نعم باشد: از حيات و قدرت و نفرت و شهوت و كمال عقل، و استقصاي كلام در اينكه باب در دگر«7» آيات بيايد- ان شاء اللّه. آنگه مؤكّد كرد بقوله: وَ لا تَكفُرُون ِ، يعني در ساير اوقات خالي مباشي از شكر نعمت من، و اظهار آن بر خويشتن و احتراز كردن از پنهان داشتن آن، كه در خبر چنين آمده است كه: من ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره [174- پ]. ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 143. (2). دب. موسي بن عمران. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: گردي. (4). دب و. (5). مج، لب، فق، مب، مر: راستگير، دب، وز، آج: راستگر. (6). همه نسخه بدلها معترف. (7). همه نسخه بدلها: ذكر. صفحه : 236 قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ، حق تعالي گفت: من«1» بندگان خود را به ذكر و شكر خود امر كردم«2»، و وعده دادم«3» ايشان را«4» ذكر خود بر ذكري كه ايشان مرا كنند«5» آنچه«6» عون ايشان باشد بر آن، از ايشان دريغ نداشت، براي آن كه تو را آنچه به فعل طاعت نزديك بكند لطف باشد، و چون عند آن طاعت كرده بود توفيق باشد، گفت: بر اينكه اوامر كه كردم شما را استعانت كني و ياري خواهي از من، بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ. بعضي مفسّران گفتند: اراد به الصّوم و الصّلوة، مراد به صبر روزه است براي قرينه نماز تا نسبت دارد به او، و گفتند: خداي

تعالي چند جايگاه روزه را صبر خواند، في قوله: سَلام ٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم«7» وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا«8» إِن َّ اللّه َ مَع َ الصّابِرِين َ، كه خداي با صابران است به معني نصرت و معاونت و لطف و توفيق. وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقتَل ُ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَموات ٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد كشتگان بدراند، و سبب نزول آيت آن بود كه مردمان چون ذكر ايشان رفتي، گفتندي: مات فلان و مات فلان. حق تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد ايشان را از اينكه گفتن، گفت: ايشان را مرده مگويي، كه ايشان زنده اند. و ايشان چهارده تن بودند: شش تن از مهاجر بودند، و هشت تن«10» از انصار. امّا مهاجران«11»: عبيده حارث عبد المطّلب بود، و عمير بن أبي وقّاص بود، و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چون. (2). همه نسخه بدلها: امر كرد. [.....] (3). همه نسخه بدلها: وعده داد. (4). آج، لب، فق، مب، مر به. (5). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ايشان كنند او را. (6). دب: آنگه، آج، لب، فق، مب، مر: آنگه آنچه. (7). سوره رعد (13) آيه 24. (8). سوره دهر (76) آيه 12. (9). مج: از. (10). مج، وز، لب، فق: كس. (11). همه نسخه بدلها: مهاجريان. صفحه : 237 ذو الشّمالين بن عمرو بن نضله«1» و عامر بن بكير، مهجع بن عبد اللّه، و صفوان. و از انصار: سعد بن خيثمه، و قيس بن عبد المنذر، و زيد بن الحارث، و تميم بن حزام، و رافع بن المعلّي، و حارثة بن سراقة، و معوّذ«2» و عوف بن عفراء. علما در تفسير آيت و احوال شهدا خلاف كردند. عبد

اللّه عبّاس و حسن بصري گفتند: ايشان زنده اند بارواحهم و اجسادهم، بامداد و شبانگاه روزي به ايشان مي رسد، و ايشان خرّم اند به آنچه خداي به ايشان مي دهد، چنان كه در دگر آيت فرمود من قوله: يُرزَقُون َ، فَرِحِين َ بِما آتاهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ«3» النّارُ يُعرَضُون َ [175- ر] عَلَيها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا«6» بَل أَحياءٌ، آن است كه «سيحيون»، ايشان زنده خواهند شدن به قيامت عند آن كه خلقان را حشر كنند. و بعضي ديگر گفتند: مراد به حيات ايشان آن است كه، ذكر ايشان و نام ايشان در دنيا بماند، به مثابت آن باشد كه زنده باشند«1». و ظاهر آيت دليل قول اوّل مي كند كه حق تعالي مي گويد: بَل أَحياءٌ، و معني آن است كه: بل هم احياء، و در دگر«2» آيت تصريح كرد به ذكر آن كه: روزي مي خورند، شادمانه اند به آنچه خداي به ايشان مي دهد، و اينكه لايق نباشد به روح بي جسم. در خبر است از رسول- صلّي اللّه عليه و اله- كه: خداي تعالي شهيد را شش خصلت بدهد عند آن كه اوّل قطره از خون او بر زمين آيد: جمله گناهانش عفو بكند، و جاي او در بهشت به او نمايد، و جفتي از حور العين به او دهد، و از فزع اكبرش ايمن گرداند«3»، و از عذاب گور ايمن باشد، و به حليت ايمانش بيارايند. و در خبري ديگر نه خصلت: و تاج وقار بر سرش نهند، و آن تاجي بود از ياقوت سرخ، و هفتاد و دو جفت او را از حور العين بدهد، و شفاعتش قبول كند«4» در«5» هفتاد كس از خويشانش، و راوي خبر عباده صامت است از رسول-

عليه السّلام. و ابو هريره روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و اله- كه او گفت: زمين از خون شهيد خشك«6» نشده باشد تا دو حوري«7» از بهشت بشتابند به مانند دو مرغ كه بچّه ايشان بر زمين افتاده باشد، هر يكي با حلّه اي از حلّه هاي بهشت، قيمت هر حلّه اي«8» بيشتر باشد از دنيا و هر چه در دنيا هست«9». و هم ابو هريره روايت كند كه: مثل مجاهد مثل نماز كن و«10» روزه دار است آن ----------------------------------- (1). وز، لب: باشد، همه نسخه بدلها چنان كه شاعر گفت: ذكر الفتي عمره الثّاني و لذّته || ما فاته و فضول العيش اشغال (2). مج، وز: و ذكر آيت. (3). مج، وز: گردانيد. (4). همه نسخه بدلها، بجز دب: كنند. (5). آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). مج، وز: تر. (7). آج، لب، فق، مب، مر: حور العين. (8). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بهشت كه بهاي ايشان. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: از هر متاعي كه در دنيا است. [.....] (10). مج، وز، آج، لب، فق، مر: ندارد. صفحه : 239 كه هميشه صايم«1» قايم بود، و هيچ بنده نبود كه او را مجروح [175- پ] بكنند«2» در سبيل خداي و الّا فردا قيامت مي آيد خون آلود، رنگ رنگ خون باشد و بوي بوي مشك، و خداي تعالي او را ضمان كرده بود از دو كار يكي: امّا بهشت، يا آن كه با خانه خود شود با غنيمت. و اخبار در اينكه معني بسيار است. قوله: وَ لَنَبلُوَنَّكُم بِشَي ءٍ مِن َ الخَوف ِ وَ الجُوع ِ، خطاب با امّت محمّد است. خداي

تعالي مي گويد: و ما امتحان كنيم و بيازماييم شما را به چيزي، يعني به نوعي از ترس و گرسنگي. عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي خبر داد كه: دنيا سراي بلاست و مكلّفان در او مبتلي اند. عطا و ربيع انس گفتند: مراد به آيت مهاجرانند بعد هجرت، و مراد با بلا و ابتلا تشديد تكليف است بر ايشان تا عند آن مستحق ّ ثواب عظيم شوند. و معني ابتلا پيش از اينكه شرح داديم. حق تعالي گفت: به پنج چيز امتحان كردم شما را به خوف. عبد اللّه عبّاس گفت: ترس از دشمن. و الجوع، يعني قحط«3»، وَ نَقص ٍ مِن َ الأَموال ِ، نقصان مال، يعني زيان در تجارت و هلاك مواشي. وَ الأَنفُس ِ، و تنها، يعني به مرگ امّا به قتل. و گفته اند: به بيماري، و گفته اند: به پيري. و ابو علي گفت: خوف براي آن با خداي نسبت كرد كه به جهاد باشد، و آن به امر خداي بود. و بعضي ديگر مفسّران تفسير خوف به حرب كردند، و خوف در كلام ايشان كنايت باشد از حرب، و همچونين روع و فزع، نبيني كه شعراي ايشان چندان كه يوم الرّوع گفتند، يوم الحرب خواستند، قال الشّاعر: انّا لنرخص يوم الرّوع انفسنا و لو نسام بها في الامن اغلينا و قال ايضا: مقاديم وصّالون في الرّوع خطوهم بكل ّ رقيق الشّفرتين يمان و قال آخر: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (2). همه نسخه بدلها: نكنند. (3). مب قوله تعالي. صفحه : 240 نعدّيهن ّ«1» يوم الرّوع عنكم و ان كانت مثلّمة«2» النّصال و اينكه را حدّي نيست، مراد حرب است يعني جهاد كفّار. و اينكه

خود بر ظاهر خود باشد، به تأويل، حاجت ندارد. شافعي گفت: بِشَي ءٍ مِن َ الخَوف ِ، يعني خوف اللّه. و الجوع، صيام شهر رمضان. گفت: به خوف ترس خداي خواست، و به گرسنگي، روزه ماه رمضان، و به نقصان مال، زكات مال و صدقات، و به نقصان نفس، مرگ و بيماري، و به نقصان ثمرات و ميوه ها، مرگ فرزندان و فرزندزادگان، براي آن كه فرزندان«3» ميوه دل مادر و پدر باشند«4». عبد اللّه عبّاس«5» گفت از ابو سلمه، از ابو سنان، كه او گفت: مرا فرزندي فرمان يافت نام او سنان كه مرا به او كنيت مي كردند. من او را دفن كردم. ابو طلحة الخولاني ّ حاضر بود«6»، [176- ر] گفت: يا با سنان؟ تو را بشارت دهم! گفتم: بلي. گفت: حدّثني الضّحّاك بن عبد الرّحمن عن ابي موسي الاشعري ّ، گفت: مرا ضحّاك حديث كرد از ابو موسي اشعري كه، رسول- صلّي اللّه عليه و اله- گفت: چون بنده مؤمن را فرزندي بميرد، خداي تعالي فريشتگان را گويد: بنده مرا فرزند ازو بستدي، و ميوه دل او از او جدا كردي«7». بنده من عند آن حال چه گفت! گويند: بار خدايا؟ تو را حمد كرد و استرجاع كرد. گويد: براي بنده من در بهشت خانه اي بنا كني، و آن را بيت الحمد نام نهي. براي او در بهشت خانه اي بنا كنند، قوله تعالي: وَ بَشِّرِ الصّابِرِين َ، بشارت ده صابران را، آنان را كه بر اينكه مصايب و بليّات صبر كنند و جزع نكنند. و گفتيم«8» كه: صبر حبس النّفس علي ما تكره باشد. الَّذِين َ إِذا أَصابَتهُم مُصِيبَةٌ، آنان را كه چون ايشان را مصيبتي رسد استرجاع

كنند و با خداي گريزند، گويند: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ، ما خدا راييم به عبوديّت، ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: بعديهن، چاپ شعراني (1/ 380): ابعّدهن ّ. (2). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: مسلّمة. (3). همه نسخه بدلها بجز دب: فرزند. (4). همه نسخه بدلها، بجز دب: باشد. (5). مج، وز: عبد اللّه مبارك. (6). همه نسخه بدلها، بجز دب مرا. (7). همه نسخه بدلها، بجز دب گويد. (8). همه نسخه بدلها: گفتم. صفحه : 241 وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ في الاخرة، امروز«1» ملك اوييم و فردا رجوع ما در آخرت با اوست. ابو بكر ورّاق گفت: إِنّا لِلّه ِ، اقرار له بالملك وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ، اقرار علي انفسنا بالهلك، گفت: در اينكه دو كلمه دو اقرار است: يكي اقرار است او را به ملك، و يكي اقرار بر خويشتن به هلك، اقرار مي دهد كه او مالك است و ما هالكيم. نصير، «نون«2»» «انّا» اماله كند، و قتيبه «لام» «للّه». و باقي قرّاء به تفخيم خوانند. عكرمه گفت: شبي رسول را- عليه السّلام- چراغي بمرد، گفت: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ، گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه بر«3» مصيبت باشد، گفت: بلي، هر چه مرد را برنجاند مصيبت باشد. سعيد جبير گفت: هيچ امّت را در مصيبت آن ندادند كه اينكه امّت را، يعني كلمات استرجاع، نبيني كه يعقوب را چون آن مصيبت رسيد گفت: يا أَسَفي عَلي يُوسُف َ«4» إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ عبد اللّه عبّاس گفت: چون مؤمن عند آن كه او را مصيبتي رسد رضا دهد و تسليم و استرجاع كند، خداي تعالي او را

سه چيز بدهد: صلات«1» از قبل او و رحمت و هدايت«2». ام سلمه گويد از رسول- صلّي اللّه عليه و اله- شنيدم كه گفت: هيچ بنده مسلماني نباشد كه او را مصيبتي رسد، او عند آن مصيبت آنچه خداي تعالي فرموده است بگويد از كلمه استرجاع، يعني گفتن: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ، آنگه گويد: 3» اللّهم احبرني« في مصيبتي و اخلفني خيرا منها، و الّا خداي تعالي عوض آن بهتر از آنش باز دهد. آنگه گفت: چون ابو سلمه بمرد، من گفتم: در ميان مسلمانان از ابو سلمه بهتر كجا باشد«4»! اوّل جماعت مهاجران است، تا رسول- عليه السّلام- حاطب بن أبي بلتعه را فرستاد و مرا بخواست. من گفتم: دختري دارم، و من زني غيورم. گفت: امّا دخترش را خداي تعالي كفايت كند، و اما غيرتش من دعا كنم تا برود. و در روايتي ديگر، گفتم: و مرا از اولياء من هيچ كس حاضر نيست، رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ ولي نباشد و الّا به آن رضا دهد كه من دامادش باشم. و روايت است از وهب منبّه كه گفت: يك روز موسي كليم- عليه السّلام- در مناجات با خداي تعالي گفت: الهي از منازل بهشت كدام به تو نزديكتر است به معني كرامت! گفت: حظيره قدس. گفت: بار خدايا؟ ساكنان حظيره قدس كه باشند! گفت: اصحاب مصيبات. موسي گفت: بار خدايا؟ صفت ايشان مرا بگو، گفت: يا موسي؟ آنان باشند كه چون ايشان را ابتلا كنم به بليّتي صبر كنند، و چون بر ايشان نعمتي كنم شكر كنند، و چون مصيبتي رسد ايشان را بگويند: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا

إِلَيه ِ راجِعُون َ، اينان اهل حظيره قدس باشند. مغيره شعبه روايت كند كه: دوال نعل رسول- عليه السّلام- بگسست، استرجاع كرد و گفت: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ ما گفتيم: يا رسول اللّه؟ اينكه نيز مصيبتي باشد! ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، مر او. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر از حق. (3). دب، وز، فق: أجرني. (4). مر او. صفحه : 243 گفت: بلي، هر مكروهي كه به مرد رسد آن مصيبت باشد. و ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت«1»: چون دوال نعل يكي از شما بگسلد، بايد تا استرجاع كند و از خداي عوضش بخواهد، كه اگر [177- ر] خداي ميسّر نكند ميسّر نشود، آنگه او بي برگ بماند. انس مالك گويد كه: رسول- عليه السّلام- زني را ديد كه بر كودك«2» مي گريست، او را گفت: اتّقي اللّه و اصبري، از خداي بترس و صبر كن. زن گفت: مصيبت«3» تو را درد نمي كند، رسول- عليه السّلام- بگذشت. او را گفتند: اينكه را نشناختي همانا، گفت: نه. گفتند: اينكه رسول خداست، بر اثر«4» بدويد و تضرّع كرد و توبه كرد و گفت: يا رسول اللّه؟ نشناختم تو را، اكنون فرمانبردارم، صبر كنم و احتساب كنم. رسول- عليه السّلام- گفت: الصّبر عند الصّدمة الاولي، گفت: صبر بنزديك زخم اوّل بايد كردن، بيان كرد كه: هر چه مصيبت سخت تر باشد، صبر كردن بر او مزدتر«5» باشد. ذو النّون مصري گويد: به گورستاني بگذشتم، زني را ديدم با جمال گوري چند«6» پيش گرفته مي گريست و اينكه بيتها مي خواند. صبرت و كان الصّبر خيرا مغبّة و هل جزع يجدي علي ّ فأجزع

صبرت علي ما لو تحمّل بعضه جبال شروري اصبحت تتصدّع ملكت دموع العين ثم ّ رددتها الي ناظري فالعين في القلب تدمع او را گفتم: چه مصيبت رسيده است تو را! گفت: عجبتر مصيبتي دو پسرك داشتم كه همه سلوت دل من ايشان بودند، پدرشان روزي گوسپندي بكشت و كارد آن جا رها كرد و او برفت، و من مشغول شده بودم. پسر مهترين كهترين را گفت: بيا تا من تو را بگويم كه پدرم گوسپند«7» چگونه كشت، آنگه او را دست و پا ببست و بخوابانيد و كارد بر گلوي او بماليد و او را بكشت. چون«8» خبر يافتم و بانگ بر او ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها كه. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كودكي. (3). همه نسخه بدلها من. (4). آج، لب، فق، مب، مر او. [.....] (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: مزد بر او بيشتر. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر در. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر را. (8). دب، آج، لب من. صفحه : 244 زدم«1» بگريخت و بر كوه شد. پدر در آمد، گفتم: چنين حالي افتاد. پدر به طلب پسر رفت، بسيار بگرديد آخر چون باز يافت او را شيرش دريده بود. پدر ساعتي بر سر او بود، آنگاه بر گرفت او را و باز آورد و تشنگي عظيم در او كار كرده بود، ساعتي در آمد«2» او نيز با پيش خدا شد. هم آن روز پسركي ديگر داشتم طفل، و من ديگ مي پختم. مشغول شدم به كار اينان، بنزديك ديگ رفت، ديگ بيفگند و بر او ريخت، و او نيز سوخته شد.

اكنون من نشسته ام چنين كه تو مي بيني. گفتم: چگونه صبر مي كني بر اينكه مصيبات و جزع نمي كني! انديشه كرده ام كه اگر صبر و جزع دو مرد بودندي كه با يكديگر بر آويختندي، صبر غالبتر بودي«3»، آنگاه اينكه بيتها انشا كرد. الي اللّه كل ّ الامر في الخلق كلّه و ليس الي المخلوق شي ء من الامر [771- پ] تعوّدت مس ّ الضّرّ حتّي الفته و اسلمني طول العزاء الي الصّبر و وسّع قلبي للأذي كثرة الأذي و قد كنت احيانا يضيق به صدري إذا انا لم اقنع من الدّهر كلّما«4» تكرّهت منه طال عتبي علي الدّهر و امير المؤمنين«5»- عليه السّلام- گفت: ان صبرت جرت عليك المقادير و انت مأجور و ان جزعت جرت عليك المقادير و انت مأزور، گفت: اگر صبر كني قضا بر تو برود و تو با مزد باشي، و اگر جزع كني قضا بر تو برود و تو با بزه باشي. انس مالك روايت كند كه: مردي از جمله صحابه بود، مادام پيش رسول- عليه السّلام- بودي. پسركي داشت فرمان يافت. روزي چند به مسجد نمي آمد. رسول- عليه السّلام- گفت: فلان چرا به مسجد نمي آيد! گفتند: يا رسول اللّه؟ او پسركي داشت«6» فرمان يافته است براي آن نمي آيد، گفت: بخوانيدش. او را بخواندند«7» گفت: يا فلان؟ بهشت را هشت در است و دوزخ را هفت. تو راضي نباشي كه به هر دري كه فراز شوي از درهاي بهشت او ايستاده باشد، مي گويد پدرا«8» بيا كه من بي تو در ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بر آوردم. (2). مج، وز، لب، فق، مر: بر آمد. (3). مب: غالب آمدي. (4). همه

نسخه بدلها: كل ّ ما. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. (6). مج: داشته است. (7). مج، وز او را. (8). مج، وز، مر: پدر را. صفحه : 245 بهشت نخواهم رفتن، مرد دل خوش گشت. صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه او راست خاص ّ، يا ديگران را همين حكم است، گفت: لا بل جمله مسلمانان را چون صبر و احتساب كنند. ثابت بناني گويد: اينكه مرد عثمان مظعون بود«1»، هم انس روايت كند كه: در صحابه رسول- صلّي اللّه عليه و اله- مردي بود كنيت او بو طلحه«2»، پسري داشت سخت نجيب و زني داشت سخت صالحه و عاقله نام او ام ّ سليم. اينكه پسر بيمار بود و ضعيف شد. شبي از شبها ابو طلحه به مسجد رفت به نماز، پسر فرمان يافت. مادر برخاست و كودك را در خانه برد و بنهاد، و برخاست و ديگ بپخت و طعام راست كرد. مرد در آمد، گفت: بيمار چون است! گفت: از امشب ساكنتر هيچ شب نبود، آنگه طعام پيش آورد تا نان بخوردند و جامه خواب بياوردند و بخفتند، و مرد خلوت ساخت با زن. چون آخر شب بود، و مرد خواست تا بيرون رود، زن گفت: يا با طلحة، نبيني كه فلانان عاريه اي از كسي بستده اند و مدّتي بداشته و بدو تمتّع كرده، اكنون چون خداوندش باز مي خواهد«3»، خشم مي آيد ايشان را و اظهار كراهت و جزع مي كنند! گفت: بي خرد مردمانند و بي انصاف؟ گفت: اكنون بدان كه پسر تو عاريه اي بود«4» از خداي«5» تعالي، به ما داد مدّتي، اكنون باز ستد. از حق ّ ما آن است

كه رضا و تسليم كار بنديم. مرد گفت: نيكو مي گويي، إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ [178- ر] و الحمد للّه. بامداد چون پيش رسول رفت، رسول- عليه السّلام- او را گفت: 6» بارك اللّه [لكما]« في ليلتكما، خداي شب دوشين مبارك گرداناد بر شما، خداي تعالي او را پسري ديگر بداد و عقبش از او بماند. روز احد زني مي آمد سه كشته«7» بر شتري بسته به پيغامبر- عليه السّلام و الصّلوة- بگذشت. رسول- عليه السّلام- گفت: اينان كه اند«8» از تو! گفت: برادرم و پسرم و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر حسن بصري روايت كند كه: ثواب صابران نه چندان است كه او را وصف توان كرد، قوله تعالي: إِنَّما يُوَفَّي الصّابِرُون َ أَجرَهُم بِغَيرِ حِساب ٍ[سوره زمر (39) آيه 10]. (2). همه نسخه بدلها: ابو طلحه. [.....] (3). دب: مي خواند، مر: باز مي گيرد. (4). همه نسخه بدلها: عاريت بود. (5). آج، لب، فق، مب: بود خداي. (6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (7). مج، وز: سر كشته، همه نسخه بدلها را. (8). آج، لب، فق، مب، مر: چه كس اند. صفحه : 246 شوهرم اي رسول اللّه؟ اگر صبر كنم مرا چه باشد! گفت: اگر صبر كني بهشت تو را باشد«1»، گفت: فما ابالي بعد هذا، يعني پس از اينكه باك ندارم. مردي را پسري فرمان يافت، عبد اللّه مزاحم به تعزيت او آمد، او را تعزيت داد آنگه گفت: انّا نعزّيك لا انّا علي طمع من الحيوة و لكن سنّة الدّين فما المعزّي بباق بعد صاحبه و لا المعزّي و ان عاشا الي حين عمر خطّاب در بعضي راهها اعرابيي را ديد،

گفت: از كجا مي آيي! گفت: از نزديك وديعه اي كه مرا نهاده است در اينكه كوه. گفت: و آن چيست! گفت: پسركي داشتم كه روزگار به تعلّل او مي گذاشتم، از منش بر بودند. در اينكه كوه دفنش كردم. دو سال است هر روز يك بار بياام«2» و زيارتش كنم. گفت: در حق ّ او چيزي گفتي از مرثيه! گفت: بلي. گفت: بيار. گفت: يا غائبا ما يؤوب من سفره عاجله موته علي صغره يا قرّة العين كنت لي انسا في طول ليلي نعم و في سحره ما تقع العين كلّما وقعت في الحي ّ منّي الّا علي اثره شربت كأسا ابوك شاربها لا بدّ منها له علي كبره يشربها و الأنام كلّهم من كان في بدوده و في حضره فالحمد للّه لا شريك له في علمه كان ذا وفي قدره عمر بگريست. حارث بن شريح گفت، قتاده را گفتم: چون است كه ما را مصيبتي رسد پنداريم كه هرگز دل خوش نخواهيم شدن، آنگه بس«3» بر نيايد كه دل خوش شويم! گفت: بلي چنين به ما رسانيدند كه چندان كه مرده«4» در گور مي ريزد و كهن مي شود، ياد او بر دل دوستانش كهن مي شود، آنگه گفت: و كما تبلي وجوه في الثّري فكذا يبلي عليهن ّ الحزن و قال اخر: ----------------------------------- (1). مر زن. (2). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: بيايم. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بسي. (4). مج، وز: مرد. صفحه : 247 مقيم الي ان يبعث اللّه خلقه لقاؤك لا يرجي و انت قريب [871- پ] تزيد بلي في كل ّ يوم و ليلة و تنسي كما تبلي و انت حبيب

و اخبار و اشعار در اينكه معاني بي قياس است، و اينكه كفايت است اينكه جا. أُولئِك َ عَلَيهِم صَلَوات ٌ مِن رَبِّهِم، ايشان آنانند كه بر ايشان صلوات است از خداي ايشان. عبد اللّه عبّاس گفت: اي مغفرة، مراد به صلوات اينكه جا مغفرت است. إبن كيسان گفت: صلوات اينكه جا ثناست، ديگران گفتند: صلات از خداي رحمت باشد، و تكرار براي اختلاف لفظين افتاد، چنان كه حطيئه گفت: الا حبّذا هند و ارض بها هند و هند أتي من دونها النّأي و البعد و براي آن صلوات به جمع گفت كه صلاتي«1» خواست بعد صلاتي و رحمة«2» بخشايشي. وَ أُولئِك َ هُم ُ المُهتَدُون َ، و ايشان راه يافتگانند، يعني به رحمت و ثواب. و گفتند: الي الحق ّ و الصّواب، و گفته اند: به كلمه استرجاع. و بعضي از صحابه چون اينكه آيت بخواندي«3» گفتي«4»: نعم العدلان و نعمت«5» العلاوة، گفتي: نيك دو تنگ است، يعني صلوات و رحمت، و نيك سرباري است، يعني هدايت برسري. در تفسير اهل البيت آمد كه: اينكه آيات در حق ّ اهل البيت است. از صادق- عليه السّلام- روايت است كه او گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون خداي- جل ّ جلاله- اينكه آيت فرستاد«6»: وَ إِذِ ابتَلي إِبراهِيم َ رَبُّه ُ بِكَلِمات ٍ فَأَتَمَّهُن َّ«7» وَ لَنَبلُوَنَّكُم بِشَي ءٍ مِن َ الخَوف ِ وَ الجُوع ِ. رسول- عليه السّلام- علي را بخواند. و اينكه آيت بر او خواند و او را گفت: هذه كلماتك، و كلمات ابرهيم هي الشّمس و القمر، اينكه كلمات تو است، و كلمات ابراهيم ماه و آفتاب بود، و لقد سبقت اجابة اللّه مسئلتي، و اجابت خداي تعالي سبق برد سؤال مرا، يعني اينكه كلمات تو است

كه تو را به اينكه امتحان كرد، چنان كه ابراهيم را به آفتاب و ماه، يعني قوله تعالي: فَلَمّا جَن َّ عَلَيه ِ اللَّيل ُ رَأي كَوكَباً«1» إِنِّي وَجَّهت ُ وَجهِي َ«2» وَ يُؤثِرُون َ عَلي أَنفُسِهِم وَ لَو كان َ بِهِم خَصاصَةٌ«13» إِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجه ِ اللّه ِ«14»وَ نَقص ٍ مِن َ الأَموال ِ، اراد به البذل و العطاء، بذل و عطا خواست، بيان وفايش«1» اينكه آمد: يُنفِقُون َ أَموالَهُم بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً«2» وَ نَقص ٍ مِن َ الأَموال ِ، اينكه نقصان مال منع ايشان از فدك است، تا زهرا- عليها السّلام- مي گويد: 3»4»5» بلي كانت لنا فدك من جميع ما اظلّها« الفلك فسخت« بها نفوس قوم و شحّت« بها نفوس قوم آخرين. بعضي دگر گفتند: ترك غنيمت است للاشتغال بالقتال، تا به غنيمت از قتال باز نماند«6» بر همّت او آن كمتر چيز بود، چه همّت او جانها و نفوس ابطال بود نه نفايس اموال، و سرهاي سران بود نه مالهاي گران بود. ان ّ الاسود اسود الغاب همّتها يوم الكريهة في المسلوب لا السّلب نبيني كه چون عمرو عبد ودّ را از پاي بيفگند و خواست تا سرش بردارد، او گفت: پسر عم ّ مرا به تو يك حاجت است. گفت: چيست آن! گفت: ان لا تكشف سوأة إبن عمّك و لا تسلبه حلّته، گفت: آن كه كشف عورت من نكني و سلاح و جامه من بنكني، گفت: ذاك اهون علي ّ، گفت: از همه چيز آن كمتر است بر من، تا در مفاخرت بياورد در آن بيتها كه انشا كرد [179- پ]: أ علي ّ تقتحم الفوارس هكذا عنّي و عنهم اخبروا اصحابي اليوم يمنعني الفرار حفيظتي و مصمّم في الهام ليس بنابي فصددت حين تركته متجدّلا كالجذع

بين دكادك و روابي و عففت عن اثوابه و لو انّني كنت المقطّر بزّني اثوابي عبد الحجارة في سفاهة رأيه و عبدت رب ّ محمّد بصواب لا تحسبن ّ اللّه خاذل دينه و نبيّه يا معشر الاحزاب تا عمر خطّاب او را گفت: يا علي چرا درع او رها كردي، كه در همه عرب كس درع چنان ندارد! گفت: شرم داشتم كشف عورت پسر عم ّ خود كردن، و اينكه ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عطايش. (2). سوره بقره (2) آيه 274. (3). همه نسخه بدلها: اضلّه. (4). همه نسخه بدلها: فشحت. (5). همه نسخه بدلها، بجز آج، لب: و سحت. (6). همه نسخه بدلها: نمانند. صفحه : 250 براي آن گفت كه عمرو عبد ودّ قرشي بود. بعضي دگر گفتند: مراد تحريم صدقات است بر ايشان. صادق را- عليه السّلام- پرسيدند از تحريم صدقات بر ايشان، گفت: ان ّ اللّه تعالي نزّهنا عن غسالة اموال النّاس ، گفت: خداي تعالي ما را پاك داشت از دست شوره«1» مالهاي مردمان. بعضي از بزرگان در حق ّ ايشان گفت: منعوا الدّنيا فلم يسئلوها و اعطوها فلم يقبلوها، گفت: دنيا از ايشان باز داشتند، ايشان بنخواستند«2»، و چو«3» بدادنشان قبول نكردند. وَ الأَنفُس ِ، گفتند: مراد خبر است كه او را دادند به قتل او پيش وقوع آن، تا بر منبر و بيرون منبر باز مي گفت: ما يحبس اشقاها ان يخضبها من فوقها بدم، و به دست اشارت مي كرد به محاسن و سر، چه منع مي كند آن شقيترين امّت را كه بيايد و اينكه محاسن سپيد را از خون اينكه سر خضاب دهد. وَ الثَّمَرات ِ، يعني

خبر دادن رسول- عليه السّلام- او را به كشتن حسن به زهر، و حسين به تيغ. حق تعالي ايشان را ثمرات خواند براي آن كه ميوه دل رسول و قرّت عين«4» او بودند، تا در خبر است كه: يكي را بر اينكه ران نشاندي و يكي را بر آن ران، و گاه بوسه بر اينكه مي دادي و گاه بر آن. يكي از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- پرسيد كه: ما بالنا الثّمرة احب ّ الينا من الشّجرة، گفت: ما چرا ميوه دوست تر از درخت مي داريم، يعني فرزند زاده را چرا دوست تر از فرزند مي داريم! جواب داد او را كه: فرزندان ما«5» دشمنان مااند لقوله- عزّ و جل ّ: إِن َّ مِن أَزواجِكُم وَ أَولادِكُم عَدُوًّا لَكُم«6»وَ بَشِّرِ الصّابِرِين َ، الَّذِين َ إِذا أَصابَتهُم مُصِيبَةٌ- الاية، صادق گفت- عليه السّلام: همه«1» در حق ّ او آمد چون خبر برادرش جعفر آوردند از مؤته، او بشنيد گفت: إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ. گفتند: كس نگفته بود پيش«2» او، حق تعالي گفت: من سنّت كردم تا از پس او هر مصيبت زده«3» به او اقتدا كند در اينكه گفتن. أُولئِك َ عَلَيهِم صَلَوات ٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ، اگر آيت بر قول اوّل حمل كنند كه مراد عامّه امّت اند. حق تعالي مي گويد: چو«4» كسي را مصيبتي رسد، او اينكه كلمه«5» گويد، صلوات من بر او باد، اي سبحان اللّه؟ تو در حق ّ او لفظ صلوات روا نداري، در حق ّ خود روا داري، اگر تو به نوعي مصيبت رسيده اي، او به انواع مصيبت رسيده است، منها، از آن جمله يكي آن كه چو«6» تو رعيّت دارد كه آنچه در حق ّ خود از خدا روا داري در

حق ّ او«7» روا نداري«8»، اگر تو در اينكه معني مصيبي او باري به تو مصاب است. و اگر آيت خاص ّ است، خود صلوات خاص ّ است به مستحق و اهلش، چه مستحق ّ آن لفظ جز او و فرزندان او كس نيست، چه شاعر در حق ّ ايشان مي گويد: مطهّرون نقيّات جيوبهم تجري الصّلاة عليهم اينما ذكروا من لم يكن علويّا حين تنسبه فما له في قديم الدّهر مفتخر اللّه لمّا برا خلقا و انشأه صفّاكم و اصطفاكم ايّها البشر فانتم الملأ الاعلي و عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السّور ابيات حسن هاني راست در«9» علي ّ بن موسي الرّضا، چنين ابيات و مانند اينكه در دولت بني اميّه و بني العبّاس مي گفتند، و كس منكر«10» نبود آن را، و تو منكر باشي، همانا در نصب از ايشان بيشتري«11»؟ وَ أُولئِك َ هُم ُ المُهتَدُون َ، هم اوست بيانش: إِنّا هَدَيناه ُ السَّبِيل َ«12»إِنَّما أَنت َ مُنذِرٌ وَ لِكُل ِّ قَوم ٍ هادٍ«1»إِن َّ الصَّفا وَ المَروَةَ مِن شَعائِرِ اللّه ِ فَمَن حَج َّ البَيت َ أَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناح َ عَلَيه ِ أَن يَطَّوَّف َ بِهِما وَ مَن تَطَوَّع َ خَيراً فَإِن َّ اللّه َ شاكِرٌ عَلِيم ٌ (158) إِن َّ الَّذِين َ يَكتُمُون َ ما أَنزَلنا مِن َ البَيِّنات ِ وَ الهُدي مِن بَعدِ ما بَيَّنّاه ُ لِلنّاس ِ فِي الكِتاب ِ أُولئِك َ يَلعَنُهُم ُ اللّه ُ وَ يَلعَنُهُم ُ اللاّعِنُون َ (159) إِلاَّ الَّذِين َ تابُوا وَ أَصلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِك َ أَتُوب ُ عَلَيهِم وَ أَنَا التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ (160) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم كُفّارٌ أُولئِك َ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّه ِ وَ المَلائِكَةِ وَ النّاس ِ أَجمَعِين َ (161) خالِدِين َ فِيها لا يُخَفَّف ُ عَنهُم ُ العَذاب ُ وَ لا هُم يُنظَرُون َ (162)«2» [180- پ] [ترجمه] كوه صفا و كوه مروه از نشانهاي خداست، هر كه حج ّ خانه كند يا

عمره كند بزه نيست بر او كه طواف كند به ايشان، و هر كه بكند كاري نكو خداي هو سپاس«3» داناست. ايشان كه پنهان كنند آنچه ما فرستاديم از حجّتها و بيان پس از آن كه روشن كرديم مردمان را در توريت، ايشان را لعنت مي كند خداي و لعنت مي كنند لعنت كنندگان. مگر آنان كه توبت كنند و نيك شوند و بيان كنند آنان را توبت پذيرم بر ايشان، و من توبت پذيرنده ام بخشاينده ام. [181- ر] آنان كه كافر شدند«4» و بمردند«5» و آنان كافر باشند آنانند كه بر ايشان است لعنت خداي و فريشتگان و مردمان جمله. هميشه باشند در آن جا سبك نكنند بر ايشان عذاب و نه بر ايشان رحمت كنند. اينكه پنج آيت است، قوله: إِن َّ الصَّفا، صفا جمع صفات باشد، و آن سنگي نرم باشد، قال امرؤ القيس: لها كفل كصفاة المسي ل ابرز عنها جحاف مضرّ ----------------------------------- (1). سوره رعد (13) آيه 7. (2). دب، آج، فق بدرستي كه. (3). مج، وز، دب، آج، فق، خداي سپاس. (4). دب، آج، لب، فق: كافر شوند. (5). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و بميرند. صفحه : 253 يقال: صفاة و صفا، مثل حصاة و حصي و قطاة و قطا و نواة و نوي. و گفته اند: «صفا» واحد است، و ذو«1» صفوان، كعصا و عصوان، و جمعش اصفاء باشد كرحي و ارحاء، و در جمعش صفي ّ آمده است، كعصا و عصي ّ، قال الرّاجز: كأن ّ متنيه من النّفي ّ مواقع الطّير علي الصّفي و مروه سنگي باشد كوچك و سست، قال ابو ذؤيب: حتّي كأنّي للحوادث مروة بصفا المشرّق كل ّ يوم تقرع و

جمعش مروات باشد، و جمع بيشترش مرو باشد، كتمرة و تمرات و تمر، و جمرة و جمرات و جمر. و خداي- عزّ و جل ّ- آن دو كوه معروف خواست كه در مكّه است، دليلش «الف» و «لام» تعريف عهد است. امّا«2» شَعائِرِ اللّه ِ، جمع شعيرة، و هي المنسك، و اصله من«3» الاشعار، و هو الاعلام، و در شرع هر چه علمي از اعلام حج ّ بود از قربان و طواف و سعي، آن را شعاير گويند، قال الكميت: نقتّلهم«4» جيلا فجيلا تراهم شعائر قربان بهم نتقرّب«5» و اشعار الهدي، اعلامه. و اصل او از شعر باشد، و آن علم بود، و تقدير آيت چنين است كه: ان ّ الطّواف بالصّفا و المروة، او السّعي بين الصّفا و المروة من شعائر اللّه، مضاف [181- پ] حذف كرد و مضاف اليه به جاي او بنهاد، چنان كه وَ سئَل ِ القَريَةَ«6» ذلِك َ وَ مَن يُعَظِّم شَعائِرَ اللّه ِ«7» إِن َّ الصَّفا وَ المَروَةَ مِن شَعائِرِ اللّه ِ. سدّي گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، در جاهليّت اهل مكه آواز جنّيان شنيدندي از ميان صفا و مروه. پس كس طواف نكردي آن جا. چو«6» اسلام آمد، رسول- عليه السّلام- سعي مي كرد آن جا. گفتند: يا رسول اللّه؟ ما هرگز سعي نكردماني اينكه جا كه اينكه جاي ديوان است، و اينكه عمل بت پرستان«7». خداي تعالي آيت فرستاد و بيان كرد كه: سعي كردن آن جا از جمله عبادت و اركان حج ّ است. قتاده گفت: اهل تهامه از ميان عرب آن جا سعي نكردندي، خداي تعالي آيت فرستاد. مقاتل بن حيّان گفت: كس از عرب آن جا طواف نكردي الّا حمس، و

ايشان ----------------------------------- (1). مج اللّه. (2). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: ندارد. [.....] (3). مب، مر: عبرت. (4). مر: روزگاري. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چنان برده بودند. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر است. صفحه : 255 قريش بودند و كنانه و خزاعه و عامر و صعصعه، ايشان را براي شدّتشان حمس خواندند. ايشان بيامدند و رسول را- عليه السّلام- گفتند: يا رسول اللّه؟ امن شعائر اللّه هذا، اينكه كه ما مي كنيم از مناسك هست! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. اكنون فقها خلاف كرده اند في السّعي بين الصّفا [182- ر] و المروة. مذهب شافعي و مالك و احمد و اسحاق چنان است كه: سعي از ميان صفا و مروه از فرايض حج ّ است، و حج ّ بي آن درست نباشد اگر كسي رها كند به فديه از او بر نخيزد جز«1» كه قضا كند همان بعينه، و اگر از مكّه بشده باشد باز آيد و قضا كند همچنان كه طواف خانه. و مذهب ابو حنيفه و سفيان ثوري و ابو يوسف و محمّد چنان است كه: اگر باز آيد و قضا كند نيكو باشد، و اگر نكند و فديه كند به خوني كه بريزد مجزي باشد از او. و انس مالك گفت و عبد اللّه زبير و عطا و مجاهد كه: سعي از ميان صفا و مروه سنّت است. اگر كسي نكند بر او هيچ لازم نيايد. و گفتند: در قراءت عبد اللّه عبّاس و شهر بن حوشب و عبد اللّه مسعود چنين است كه: فلا جناح عليهما ان لا يطّوّف

بهما. و مذهب اهل البيت چنان است كه: سعي صفا و مروه ركني از اركان حج ّ است. هر كه نكند حجّش درست نباشد. و كيفيّت اينكه آن است كه: هفت بار سعي كند از ميان صفا و مروه. ابتدا به صفا كند، و ختم به مروه. و مذهب فقها، همچنين است الّا اصحاب ظاهر از داود و اصحاب او و إبن جرير و ابو بكر الصّيرفي ّ من اصحاب الشّافعي ّ. و گفتند: در سعي اينكه مقدار بس بود كه از ميان اينكه دو كوه برود، اگر بر كوه نشود باكي نبود، و مذهب فقها همچنين است الّا مذهب إبن الوكيل من اصحاب الشّافعي ّ، گويند«2»: صعود واجب است. دليل بر صحّت مذهب ما در اينكه مسايل طريقه احتياط و طريقه براءت ذمّت است، و قول رسول- عليه السّلام- كه او گفت: يا ايّها النّاس كتب عليكم السّعي فاسعوا ، و معني «كتب»، فرض باشد. ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر آن. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب: كه او گويد، مر: و گفتند. صفحه : 256 دگر خبر جابر، و آن كه رسول- عليه السّلام- چون حج ّ كرد به صفا و مروه رسيد و سعي كرد، گفت: ان ّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه فابدؤا بما بدأ اللّه به، آنگه بر صفا شد و در خانه نگريد«1». و از عبد اللّه عبّاس روايت است كه: او جماعتي را ديد كه سعي مي كردند، گفت: هذا ما ورّثتكم امّكم ام ّ اسمعيل، گفت: اينكه آن است كه مادرتان به ميراث به شما رها كرد- مادر اسماعيل. چون تشنه شد بر كوه صفا دويد، و در

وادي نگريد تا كس را بيند. از آن جا فرود آمد و بدويد و بر مروه شد، بنگريد كس را نديد. تا هفت بار همچونين كرد، خداي تعالي در مناسك حج ّ واجب كرد موافقت او را. چون به بطن الوادي رسد«2» مستحب آن است كه به هروله برود«3» و گويد: رب ّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك انت الاعزّ الاكرم. اهل اشارت گفتند: اشارت در سعي به آن است كه سائل محتاج چون به در خانه مخدوم و مقصود رسد، نيارد هجوم كردن و به يك بار فراز شدن، متردّد مي باشد و آمد شد«4» مي كند انتظار دستور را. حاج ّ همچونين كند [182- پ] پيش از آن كه در خانه شود، تا تشبّه كرده باشد به سايل محتاج كه گرد در سراي پادشاه مي گردد و طواف مي كند تا كه باشد كه بارش دهد«5». فَمَن حَج َّ البَيت َ، اي قصد الكعبة، هر كه او حج ّ خانه كند، يعني قصد كعبه كند. و حج ّ در لغت قصد باشد، و در شرع نيز قصد باشد جز كه قصدي مخصوص بود در وقتي مخصوص به جاي مخصوص براي اداي مناسكي مخصوص، و اينكه از اسماء مخصوصه باشد«6»، چون صوم و شاعر گفت: لراهب يحج ّ بيت المقدس ذي برجد و مقلد«7» و برنس محمّد جرير گفت: حج ّ كثرت اختلاف باشد با جاي، كما قال المخبّل السّعدي ّ: ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نگريست. (2). دب، آج، مب، مر: رسيد. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب: بدود. (4). دب، آج، لب، فق، مر: شدي. (5). همه نسخه بدلها: دهند. (6). دب، آج، لب، فق، مب از آسمان،

مر از اسماء. (7). مج، وز، دب، فق، مر: منفد، آج: قفده، لب: منعد. [.....] صفحه : 257 و اشهد من عوف حلولا كثيرة يحجّون سب ّ الزّبرقان المزعفرا چون مردم را بسيار با خانه كعبه بايد شدن، يك بار براي طواف زيارت، و يك بار براي طواف عمره و يك بار براي طواف النّساء و يك بار براي طواف الوداع آن را حج ّ خواند«1». أَوِ اعتَمَرَ، من العمرة، و هي الزّيارة، قال الشّاعر: لقد سما إبن معمر حين اعتمر مغزي بعيدا من بعيد و صبر و اصل عمره در لغت اقامت بود جاي براي عمارت، و در شرع بر دو وجه بود: يكي عمره متمتّع كه اوّل لبّيك به عمره زند«2»، چون از آن حلال شود لبّيك به حج ّ زند«3» و آن فرض آنان باشد كه نه از حاضران مسجد الحرام باشند، و حدّش آن بود كه از خانه او تا به مكّه بيست و هشت«4» ميل بيشتر باشد، و آنان كه از حاضري المسجد الحرام باشند فرض ايشان قران يا افراد بود. و ديگر عمره مبتوله، و آن عمره مفرده باشد. و آن همه وقت شايد كردن، و فاضلتر وقتي در ماه«5» رجب بود. فَلا جُناح َ عَلَيه ِ، اي لا حرج عليه و لا اثم، بزه اي نباشد او را، و اصله من جنح اذا مال، قال اللّه تعالي: وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلم ِ فَاجنَح لَها«6»أَن يَطَّوَّف َ بِهِما، و تقدير چنان است كه: يتطوّف بهما، «تا» را «طا» كرده اند براي قرب مخرج، و آنگه در «طا» ادغام كرده، و ظاهر اينكه لفظ در اباحت و رخصت استعمال كنند، و اگر چه واجب و ندب«7» مشارك

باشند در اينكه حكم. و از اينكه جا خطا افتاد آنان را كه پنداشتند كه ندب است، و اينكه خطاست، اعني ظن ّ ايشان براي آن كه اگر بر ظاهر موضوع حمل كنند اباحت فايده دهد، و اينكه محال است در باب عبادات. دگر آن كه: واجب و سنّت در اينكه باب مشارك اند او را، اعني في رفع الجناح عليه، انّما حق تعالي به اينكه لفظ فرمود براي آن كه قومي اعتقاد كرده بودند كه در ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. (3- 2). مر: زنند. (4). كذا در اساس و همه نسخه ها، در منابع ديگر چهل و هشت ميل گفته اند. رك: چاپ شعراني (1/ 393). (5). مج، وز: درگاه. (6). سوره انفال (8) آيه 61. (7). همه نسخه بدلها، بجز فق: نذر. صفحه : 258 آن جناح و حرج است، براي آن كه پنداشتند كه اقتدا [183- ر] به جاهليان«1» و بت پرستان است، چنان كه در سبب نزول گفته شد، و خلاف آنان كه در وجوب سعي خلاف كردند منقرض شد. اكنون اجماع است بر وجوبش، خلاف در آن است كه ركن است يا ركن نيست، و شرط هست در صحّت حج ّ يا نيست. و دليل ديگر بر وجوبش خبر ابو موسي كه گفت: در آمدم و رسول را در بطحاي مكّه يافتم. مرا گفت: چه لبّيك زدي! گفتم: بر وفق لبّيك تو زدم. گفت: نيك كردي، آنگه گفت: 2» طف بالبيت« و الصّفا و المروة ثم ّ احل ّ، اكنون طواف خانه بكن و سعي از ميان صفا و مروه، و آنگه حلال شو«3». ظاهر امر رسول- عليه

السّلام- بر وجوب باشد. و قوله: وَ مَن«4» أَن يَطَّوَّف َ بِهِما، از قلب و ادغام. و مفسّران در معني او خلاف كردند، امّا مجاهد و إبن زيد و عطا- كه مذهب ايشان ندب است- ايشان تمسّك كرده اند به اينكه آيت- و جواب از او برفت. و آنان كه وجوب گويند، گويند: اينكه متفضّل«5» است از سعي. حسن بصري گفت: مراد آن است كه، هر كه نفلي و سنّتي كند از ساير ابواب شرعيّات از نماز و روزه و جز آن. مقاتل و كلبي گفتند: فمن زاد علي الواجب في الطّواف، يعني هر كه طواف سنّت كند. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه هر كه عمره سنّت كند. فَإِن َّ اللّه َ شاكِرٌ عَلِيم ٌ، خداي تعالي سعي او مشكور كند. و مراد به شكر از خداي تعالي مجازات و مكافات و مقابله به خير باشد، و انّما شكر خواند آن را تا لطيفتر لفظي گفته باشد تا مكلّف راغب شود به طاعات، و داناست به آنچه تو كني تا بر او ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز دب: جاهلان. (2). چاپ شعراني (1/ 394) واسع بين. (3). مج، وز، دب، آج، لب، فق: شود. (4). اساس و همه نسخه بدلها: فمن، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: منفصل. صفحه : 259 هيچ اندك و بسيار و پنهان و آشكارا پوشيده نماند تا بداند مكلّف كه رنج او در آنچه مي كند پوشيده نيست. و گفتند: معني شاكر در خداي تعالي آن باشد كه يقبل اليسير و يعطي الكثير، آن كه اندك بپذيرد و بسيار بدهد، من قول العرب: دابّة شكور، چو«1» فربهي

او بيشتر از علف خوردنش باشد. و «عليم»، يعني عالم است به اخلاص مخلصان و نفاق منافقان و رياي مرائيان. إِن َّ الَّذِين َ يَكتُمُون َ ما أَنزَلنا مِن َ البَيِّنات ِ، آنان كه پنهان مي كنند يعني رؤسا و احبار جهودان آنچه ما فرستاديم از توريت و احكام حلال و حرام او و حدود فرايض او. وَ الهُدي، و نبوّت رسول ما- صلّي اللّه عليه و اله. كلبي گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آيت در كعب اشرف و كعب اسد و عبد اللّه صوريا آمد كه ايشان احكام توريت پنهان كردند [183- پ] طمع حطام دنيا را. عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: سعد معاذ و معاذ جبل جماعتي احبار را گفتند: شما هيچ ذكر محمّد در توريت يافتي! گفتند: نه، خداي تعالي اينكه آيت در حق ّ ايشان فرستاد. و اگر حمل كنند بر عموم اوليتر باشد. و اگر درست شود كه آيت در حق بعضي آمد، منع نكند كه حكم او متعدّي باشد به ديگري، و لكن به دليل. عطا گويد، ابو هريره گفت: لولا اية في كتاب اللّه لما اخبرتكم بشي ء ابدا. و در بعضي روايت: لولا آية في كتاب اللّه في سورة البقرة لما حدّثتكم بشي ء ابدا، گفت: اگر نه آيتي هستي در كتاب خداي در سورة البقره، من هيچ حديث نكردمي شما را. گفتند: و آن آيت كدام است! و اينكه آيت بر خواند. و عروه روايت كرد از حمران«2» كه او گفت كه: يكي از معروفان صحابه وضو نماز باز كرد، آنگه گفت: اگر نه آيتي هستي در كتاب خداي، من حديث نكردمي شما را به خبري از اخبار رسول- عليه السّلام. رسول-

عليه السّلام- گفت: هر كه او وضوي نيكو باز كند و نماز بكند و به ديگر نماز رسد همچنين كند خداي تعالي آن گناه كه او كند از آن نماز تا اينكه نماز بيامرزد. گفتند: آيت كدام است! اينكه آيت بر خواند. ----------------------------------- (1). مج، وز: و، آج، مب: چه، مر: چون. (2). آج، لب: حمان، فق: حمسان، مر: حسان. صفحه : 260 و چند صحابي روايت كردند اينكه اخبار، چون انس و ابو هريره و جابر و عبد الله مسعود كه، رسول- عليه السّلام- گفت: من سئل عن علم يعلمه فكتمه الجم يوم القيامة بلجام من نار، و به دگر روايت: جي ء به يوم القيامة ملجما بلجام من نار، و به دگر روايت: لقي اللّه يوم القيامة ملجما بلجام من نار، و بر جمله معني آن كه: هر كس كه او علمي داند و او را«1» از آن بپرسند پنهان كند، فرداي قيامت لگامي بيارند از آتش بر دهن او كرده. و عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و اله- كه او گفت: علماي اينكه امّت دو مرداند: يكي آن كه خداي- جل ّ جلاله- او را علمي داده باشد، او بر مردمان بذل كند و بخل نكند به آن و بر آن طمعي نستاند و به بهاي اندك نفروشد، او آن باشد كه براي او ماهيان دريا و مرغان هوا و دواب ّ زمين استغفار كنند، و كرام الكاتبين همچونين، و با پيش خداي شود سيّد و شريف. و ديگر مردي باشد كه: خداي تعالي او را علمي دهد و به آن علم بخل كند بر بندگان خداي، و بر آن

طمعي بستاند و آن به بهاي بفروشد، فرداي قيامت او را بيارند لگامي از آتش بر سر او كرده بر مجمع قيامت، و فريشته اي بر او [184- ر] ندا مي كند«2»: اينكه فلان است پسر فلان، خداي او را علمي داد در دنيا و بر بندگان خداي بخل كرد و بر آن طمع گرفت و به بها بفروخت، او را همچونين معذّب مي دارند تا خداي تعالي از حساب خلقان بپردازد. اينكه اخبار جمله دليل مي كند كه آيت بر عموم است، و هر كسي كه چيزي از علم دين پنهان كند داخل است تحت اينكه آيت، و آياتي كه مثل اينكه است در اينكه سورت و سورت آل عمران. و «كتمان»، ترك اظهار چيزي باشد با حاجت به آن، قوله. «البيّنات» در عموم او داخل باشد، هر چه خداي تعالي فرستاد از كتابها و وحي به پيغامبران بيرون كتاب. و قوله: وَ الهُدي، جمله ادلّه و بيان از ادلّه عقلي و شرعي داخل باشد در آن، و اينكه از جمله فروض بر كفايت است، اعني«3» اينكه بيان كردن و تمهيد و تقرير اينكه ادلّه ----------------------------------- (1). مج، وز: ورا. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: يعني. صفحه : 261 كردن به حسب حاجت، چون بعضي به آن قيام كنند از باقي بيوفتد«1». مِن بَعدِ ما بَيَّنّاه ُ لِلنّاس ِ فِي الكِتاب ِ، پس از آن كه ما بيان كرديم براي مردمان در كتاب، يعني پس از آن كه ما بيان كرديم كس را حلال نباشد كه پنهان كند، چه آن خود در مكنون علم ما پوشيده بود«2»، براي آن در

كتابها بيان كرديم تا پوشيده نباشد و مردمان به آن منتفع شوند. چون حال چنين باشد، كتمانش حرام بود هر كه چنين كند. أُولئِك َ يَلعَنُهُم ُ اللّه ُ، آنان باشند كه خداي بر ايشان لعنت كند و لعنت كنندگان. و اصل «لعن»، طرد و ابعاد باشد- چنان كه بيان كرديم- و من قول الشّاعر، و هو الشّماخ و قد وصف ماء ورده: ذعرت به القطا و نفيت عنه مقام الذّئب كالرّجل اللّعين اي المطرود المبعد. و در شرع مراد به او ابعاد باشد از رحمت و ثواب. و قوله: وَ يَلعَنُهُم ُ اللّاعِنُون َ، قتاده گفت: فريشتگان را خواست و پيغامبران را و مؤمنان را. عطا گفت: جن و انس اند. مجاهد گفت: هوام ّ زمين است حتّي العقارب و الخنافس. عبد اللّه عبّاس گفت: همه جانورانند مگر جن ّ و انس. ضحّاك گفت: چون كافر را در گور نهند، فريشتگان سؤال بيايند او را گويند: من ربّك و من نبيّك و ما دينك، خدايت كيست و پيغامبرت كيست و دينت چيست! گويد: ندانم. مطرقه اي از آتش به دست دارد، او را زخمي زند به آن كه همه خلايق بشنوند مگر جن ّ و انس«3»، هيچ چيز نباشد كه آن آواز بشنود و الّا او را لعنت كند، فذلك قوله: أُولئِك َ يَلعَنُهُم ُ اللّه ُ وَ يَلعَنُهُم ُ اللّاعِنُون َ. منكر و نكير او را گويند: لا دريت كذلك كنت في الدّنيا، مداناش«4» كه در دنيا همچونين نادان بودي. عبد اللّه مسعود گفت: [184- پ] هر آن دو كس كه بر يكديگر لعنت كنند، لعنت بر آسمان شود، و پس فرود آيد آن را كه لعنت كرده باشد، مستحق نيابد با آن گردد كه لعنت كرده باشد،

او را نيز مستحق نيابد، با جهودان گردد، فذالك قوله: ----------------------------------- (1). لب، فق، مب، مر: بيفتد. (2). مج: نبود، ديگر نسخه بدلها: نباشد. (3). فق، مب را. (4). آج: مدانادي. صفحه : 262 وَ يَلعَنُهُم ُ اللّاعِنُون َ. مجاهد گفت: بهايم اند كه عصاة بني آدم را لعنت كنند، چون قحطي پديد آيد گويند: به شوم«1» گناه شماست كه باران از ما باز گرفتند. و قوله: إِلَّا الَّذِين َ تابُوا، مگر آنان را كه«2» توبه كنند. حق تعالي چون وعيد به غايت رسانيد، پوشندگان و پنهان كنندگان را خواست تا يكبارگي نومي نشوند و بدانند كه ايشان را طريقي هست به خلاص خود متمكّن اند در سراي تكليف از آن كه خويشتن برهانند، گفت: اينكه همه هست مگر آنان را كه توبه كنند از گناه مقدّم، يعني كتمان صفت رسول- عليه السّلام. و حملش كردن بر عموم از كفر و جمله گناهان اوليتر باشد. و بيان كرديم كه: «توبه» پشيماني باشد بر گذشته و عزم در آينده بر آن كه مثل آن نكند«3». وَ أَصلَحُوا، و عمل خويش سره باز كنند فيما بينهم و بين ربّهم، كاري كه از ميان ايشان و خداي باشد با صلاح آرند. اصم ّ گفت: آن خواست كه اصلاح كنند به علم آنچه افساد كرده باشند به جهل. وَ بَيَّنُوا، و بيان كنند آنچه كتمان كرده باشند از صفت رسول- عليه السّلام- و آيت رجم. محمّد جرير گفت: «بيّنوا»، يعني توبه اظهار كنند به اخلاص عمل تا آنان كه ايشان را بر«4» كفر و عمل باطل ديده باشند، ايشان را بر ايمان و عمل صالح ببينند«5». فَأُولئِك َ أَتُوب ُ عَلَيهِم، من توبه ايشان قبول كنم، يقال:

تاب العبد الي اللّه و تاب اللّه علي العبد. وَ أَنَا التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ، بيان اينكه كرده شد پيش از اينكه. آنگاه حكم آنان گفت كه اصرار كنند و توبه نكنند: إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم كُفّارٌ، «واو» اوّل عطف است، و دوم«6» حال، گفت: آنان كه بر كفر مقام كنند تا بميرند، أُولئِك َ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّه ِ، ايشان آنان باشند كه لعنت خداي بر ايشان باشد، و لعنت فريشتگان و لعنت مردمان جمله. ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب، مر: شومي. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر ايمان آورند و. (3). همه نسخه بدلها: نكنند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: ندارد. (5). اساس: نه بينند/ نبينند. (6). مب: دويم. صفحه : 263 قتاده و ربيع گفتند: به «ناس»«1» مؤمنان خواست. ابو العاليه گفت: اينكه روز قيامت باشد كه كافر«2» را بدارند اوّل خدايش لعنت كند و پس فريشتگان و آنگه مؤمنان. سدّي گفت: هيچ دو متلاعن«3» نباشند كه يكديگر را لعنت كنند و الّا لعنت ايشان با كافران گردد لقوله تعالي: أَلا لَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الظّالِمِين َ«4» وَ إِن َّ عَلَيك َ لَعنَتِي«5» أَلا لَعنَةُ اللّه ِ عَلَي الظّالِمِين َ«6»خالِدِين َ فِيها، نصب او بر حال بود، اي مقيمين«8»، آن جا مؤبّد مخلّد باشند به بقا. خداي تعالي«9» تخفيف عذاب نكند ايشان را. و در «فيها» خلاف كردند. بعضي گفتند: ضمير عايد است با لعنت، و بعضي گفتند: با دوزخ، نه ايشان به در آيند و نه عذاب بر ايشان به سر آيد و نه بميرند تا باز رهند، و نه عذابشان را نقصاني و فتوري باشد. وَ لا هُم يُنظَرُون َ، بعضي گفتند: از نظر است، و

نظر رحمت باشد اينكه جا، يعني و نه بر ايشان رحمت كند خداي- عزّ و جل ّ. و بعضي گفتند: از انظار است، و آن امهال باشد، و نه ايشان را مهلت دهند و باز گذارند تا توبه اي كنند و اصلاحي كنند. و بيشتر مفسّران بر آنند كه: از «انظار» است به معني امهال. و در آيت دليل است بر آن كه به قيامت تكليف نباشد و توبه نباشد، خلاف آن كه نجّار گفت: و ايمان سود ندارد، و توبه قبول نكنند، براي آن كه بر وجه مأمور به واقع نبود، و خلايق آن جا ملجأ باشند به دو وجه: يكي به مضرّتي عظيم عاجل، و يكي به منفعتي عظيم عاجل. پس ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بيانش، چاپ شعراني (1/ 397): به. (2). همه نسخه بدلها: كافران. [.....] (3). مج: ملاعن. (4). سوره هود (11) آيه 18. (6- 5). سوره ص (38) آيه 78. (7). مر قوله تعالي. (8). همه نسخه بدلها: مقيم بر. (9). مب به. صفحه : 264 ايمان و توبه را وقوع«1» قبول نباشد براي الجا. [سوره البقرة (2): آيات 163 تا 167] وَ إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ لا إِله َ إِلاّ هُوَ الرَّحمن ُ الرَّحِيم ُ (163) إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ وَ الفُلك ِ الَّتِي تَجرِي فِي البَحرِ بِما يَنفَع ُ النّاس َ وَ ما أَنزَل َ اللّه ُ مِن َ السَّماءِ مِن ماءٍ فَأَحيا بِه ِ الأَرض َ بَعدَ مَوتِها وَ بَث َّ فِيها مِن كُل ِّ دَابَّةٍ وَ تَصرِيف ِ الرِّياح ِ وَ السَّحاب ِ المُسَخَّرِ بَين َ السَّماءِ وَ الأَرض ِ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ (164) وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُون ِ اللّه ِ أَنداداً يُحِبُّونَهُم كَحُب ِّ اللّه ِ وَ الَّذِين َ آمَنُوا

أَشَدُّ حُبًّا لِلّه ِ وَ لَو يَرَي الَّذِين َ ظَلَمُوا إِذ يَرَون َ العَذاب َ أَن َّ القُوَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً وَ أَن َّ اللّه َ شَدِيدُ العَذاب ِ (165) إِذ تَبَرَّأَ الَّذِين َ اتُّبِعُوا مِن َ الَّذِين َ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا العَذاب َ وَ تَقَطَّعَت بِهِم ُ الأَسباب ُ (166) وَ قال َ الَّذِين َ اتَّبَعُوا لَو أَن َّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنهُم كَما تَبَرَّؤُا مِنّا كَذلِك َ يُرِيهِم ُ اللّه ُ أَعمالَهُم حَسَرات ٍ عَلَيهِم وَ ما هُم بِخارِجِين َ مِن َ النّارِ (167) [ترجمه] خداي شما يكي«2» خداست، نيست خداي مگر او بخشاينده بخشايشگر«3». [185- پ] در آفريدن آسمانها و زمين و آمد شد«4» شب و روز و كشتيها كه مي رود در دريا به آنچه سود كند مردمان را و آنچه بفرستاد خداي از آسمان از آبي زنده به آن باز كرد«5» زمين را پس مرگش، و بپراگند در او از هر جانوري، و گردانيدن بادها و ابر فرمان بردار كرده ميان آسمان و زمين آياتي هست خردمندان را«6». [186- ر] و از مردمان كس هست كه مي گيرد بجز خداي همتاياني، دوست مي دارند آنان را چون دوستي خداي، و آنان كه ايمان دارند سخت تر دوست دارند خداي را، و اگر دانندي ظالمان چون بينند عذاب«7» كه قوّت خداي را باشد همه، و خداي سخت عذاب است. «8» چون بيزار شوند ايشان كه پسر وي كرده باشند ايشان را از ايشان«9» كه پسروي كنند و بينند عذاب و بريده شود«10» به ايشان رسنهايي«11». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). مج، وز، دب، آج، لب، فق: و خداي شما يك. (3). دب، فق: مهربان. (4). مج در. (5). مج، وز، آج، دب: زنده باز كردن به آن، لب، فق: زنده باز كرد به آن. (6). مج: مردماني

خردمند را، وز، دب، آج، لب: مردمان خردمند را. (7). فق را. (8). فق: تبرّأ. [.....] (9). دب: آنان. (10). دب، آج، لب، فق: شوند. (11). مج، وز، دب، آج، لب، فق: رسنها. صفحه : 265 و گويند آنان كه پسر و باشند، اگر هيچ ما را بازگشتي بود ما«1» تبرّا كنيم از ايشان چنان كه ايشان كردند از ما، همچنين باز نمايد به ايشان خداي كردارشان اندوههايي بر ايشان نيستند ايشان بيرون آينده«2» از دوزخ. قوله: وَ إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ، اسماء بنت بريد«3» روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و اله- كه گفت: نام بزرگترين خداي در سورة البقرة است في قوله: وَ إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ، و در فاتحه [و]«4» آل عمران. و مغيرة بن سبيع العجلي ّ روايت كند كه: هر كس كه او ده آيت [186- پ] از سورة البقره بخواند، چون بخواهد خفتن هرگز قرآن فراموش نكند، چهار آيت از اوّل سورت و دو آيت من قوله: وَ إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ، و اية الكرسي، و سه آيت از آخر سورت. حق تعالي در اينكه دو آيت ذكر و تقرير وحدانيّت خود كرد، در آيت اوّل توحيد خود گفت، و در آيت دوم ادلّه آن گفت. قوله: وَ إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ، «اله»، فعال باشد به معني مفعول، كالكتاب و الحساب، يعني معبود شما، يعني مستحق ّ عبادت از شما، چه لفظ «اله» مشتق از الاهت است، و آن عبادت بود- چنان كه بيان كرديم في آية التّسمية. و خطاب به اينكه آيت با جمله مكلّفان است. حق تعالي گفت: معبود شما و خداي شما كه استحقاق عبادت دارد به خلق اصول نعم از:

حيات و قدرت و شهوت و نفرت و كمال عقل يك خداست، چه«5» هيچ ذات با او مشاركت ندارد در قدرت بر اينكه، پس در اينكه منفرد است و انباز ندارد. و معني آن كه ما گوييم: خداي يكي است، بر چهار وجه بود: يكي آن كه مثلي و نظيري و كفوي ندارد، چنان كه گويند: فلان فريد عصره ----------------------------------- (1). مج، وز، دب، آج، لب، فق: تا. (2). دب: برانيد، آج، لب، فق: بيرانيده. (3). كذا در اساس و تب، ديگر نسخه بدلها: يزيد. (4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كه. صفحه : 266 و واحد دهره، كسي را كه در فن ّ خود بي نظير باشد. دوم«1» آن كه منفرد بود به الهيّت و استحقاق عبادت. سوم«2» آن كه تجزّي و تبعيض بر او روا نباشد. چهارم آن كه در صفات ذات منفرد است از قديمي و ديگر صفات. و اينكه جمله را چون تحقيق كنند مرجع با يك معني بود، و اينكه آن است كه منفرد است به صفت ذات، و آن صفتي است كه هيچ ذات از ذوات او را مشاركت نكرده اند در آن، و آن ما هو عليه في ذاته است كه مؤثّر است در مخالفت او ساير ذوات را، و هم او اثر كردي در مماثلت اگر مثلي بودي او را مماثلت هم به آن كردي- تعالي علوّا كبيرا. و هم چونين مضادّت، اگر ضدّي بودي او را به اينكه صفت«3» كردي. پس آن هر سه قسمت داخل است در اينكه. و تحقيق در توحيد آن است كه: او ذاتي است كه در

صفت ذات و الهيّت به اينكه معني كه گفتيم مشارك ندارد. پس در اينكه دو فايده بود: يكي اثبات او، و دگر نفي امثال و اشكال«4» او، تا آيت دليل بود بر بطلان قول ملحدان و ثنويان و ترسايان و طبايعيان«5» و مشبّهيان«6». لا إِله َ إِلّا هُوَ، [لا]«7» نفي جنس راست، براي آن اسم را بنا كرد«8» با او بر فتح. معني آن است كه، هر چه اثبات كردند از باب معبودان«9» همه منفي«10» است و صلاحيت الهيّت ندارند«11» و استحقاق عبادت، مگر خداي- جل ّ جلاله- كه موصوف است به اينكه صفت [187- ر]. اينكه كلمت كلمت اخلاص است، و سبب خلاص است، و متمسّك به اينكه كلمت تمسّك به عروه وثقي كرده باشد، قوله تعالي: ----------------------------------- (1). مب: دويم. (2). دب، آج، لب: سيوم، مج، وز: سه ام، مب، فق، مر: سيم. (3). آج، لب: او راي مماثله هم به اينكه صفتها. (4). همه نسخه بدلها از. (5). مج، وز: طبايعان، آج: صابئان، دب، لب: طايعيان. (6). آج، لب: مشبهان. [.....] (7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد. (8). مر: بنا كردند. (9). آج، فق: آن. (10). مر: منتفي. (11). مر: ندارد. صفحه : 267 فَمَن يَكفُر بِالطّاغُوت ِ وَ يُؤمِن بِاللّه ِ فَقَدِ استَمسَك َ بِالعُروَةِ الوُثقي لَا انفِصام َ لَها«1» وَ أَلزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوي«3» هُوَ الرَّحمن ُ الرَّحِيم ُ، و پيش از اينكه«7» برفت در آيت تسميه. قديم- جل ّ جلاله- چون ذكر وحدانيّت خود بكرد، مشركان گفتند: كيف يسع النّاس اله واحد، اينكه همه مردمان را يك خداي چگونه بس باشد! حق تعالي اينكه آيت فرستاد كه: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ«8» إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ،

گفت: در خلق آسمان و زمين و آنچه از پس اينكه است [187- پ] ايشان را آياتي هست روشنتر و نافعتر از كوه صفا كه زر كنم. اگر گويند: ايشان از او دليل نخواستند بر وحدانيّت خدا، دليل خواستند بر صحّت نبوّت او، اينكه جواب مطابق سؤال نيست؟ جواب آن است كه گوييم: رسول- عليه السّلام- ايشان را دعوت مي كرد با«1» معرفت و عبادت خداي كه قادر باشد بر اينكه جمله، و اينكه فعل او باشد، و چون ايشان نظر كنند و بدانند كه اينكه جمله از فعل خداست و كس بر اينكه قادر نيست مگر او- تعالي- ايشان را علم به صدق او حاصل آيد. چون علم به صدق او حاصل شد، علم به نبوّت او حاصل باشد. قوله: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، خداي- جل ّ جلاله- در اينكه آيت هفت دليل ذكر كرد بر وحدانيّت خود: اوّل خلق آسمان و زمين، دوم«2» اختلاف شب و روز، سوم«3» كشتي دريا بر«4»، چهارم باران زمين زنده كننده، پنجم انواع جانوران زمين، ششم گردانيدن بادها، هفتم ابر مسخر از ميان آسمان و زمين. در هر يكي دليلي، بل دليلهاست بر وجود و وحدانيّت قديم- جل ّ جلاله- و در هر يكي نعمتي بل نعمتهاست از خداي تعالي بر تو. امّا خلق آسمان و زمين، نعمت به او آن است كه خداي تعالي زمين به بساط و فراش و بستر و قرارگاه و خفتنگاه و مسكن و آمد و شد ما كرد، چنان كه گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: تا. [.....] (2). مب، مر: دويم. (3). مب، مر: سيم، مج، وز، دب، آج،

لب: سه ام. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: دريا. صفحه : 269 جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ قَراراً«1» جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ بِساطاً«2» جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ مَهداً ...«4» أَ لَم نَجعَل ِ«5»بما تعالي يوم تعالي. آنگه آسمان را سقف ما كرد و آن را به ماه و آفتاب و ستارگان بياراست، آفتابي كه جرمش از ما دور است و الّا ما را بسوختي به فرط حرارت، و شعاعش نزديك است تا به ضياء و حرارت او بر وجه انتفاع منتفع مي باشيم. و ماه را بر وجهي نهاد كه ما بدان عدد سال و ماه مي دانيم براي منافع ديني و دنياوي، و ستارگاني سيّاره هفت در دوازده«7» به حسابي مقدّر براي اعتبار و انتفاع، و آن ديگران براي زينت، چنان كه گفت: إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِزِينَةٍ الكَواكِب ِ«8» وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّياطِين ِ«9» أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ مِهاداً به كار رفته، و شايد هم كه مراد نقل اينكه آيه بوده است. (5). اساس: و جعل لكم، با توجّه به نسخه مج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (6). سوره مرسلات (77) آيه 25 و 26. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر برج. (8). سوره صافّات (37) آيه 6. (9). سوره ملك (67) آيه 5. صفحه : 270 آنگه در زمين از معادن و جبال و انهار و اشجار و ثمار چندان كه فهم و وهم به آن نرسد از ماكول و مشروب و ملبوس و ادويه و اغذيه و عقاقير و نبات مختلف اللّون و الطّعم و الرّيح و الطّبع، بعضي نافع و بعضي مضرّ، بهري همه منفعت بهري همه مضرّت، بهري هم مضرّت هم منفعت چنان كه خواست و مصلحت

شناخت و دانست كه صلاح خلقان است بيافريد. [وَ]«1»را به جَعَل َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ خِلفَةً«3»را ...، اي كل ّ واحد منهما يخلف صاحبه، هر يكي از ايشان خليفه و قايم مقام صاحبش است، چون او برود خلف او اينكه در آيد به منزلت خليفه او باشد، و اينكه قول بيشتر مفسّران است. عطا و إبن كيسان گفتند: مراد به اختلاف شب و روز، مخالفت ايشان است يكديگر را در ضياء و ظلام و طول و قصر. و «ليل»، جمع ليلة باشد كتمر و تمرة، و اينكه جمع جنس باشد. و ليالي جمع ليل است. و «نهار» واحد است بر قول بعضي و جمعش نهر باشد من قول الشّاعر: لولا الثّريدان هلكنا بالضّمر ثريد ليل و ثريد بالنّهر و بر قول درست «ليل» و «نهار» اسم جنس است. در ليل يكي را ليله گويند، و نهار را واحدي از لفظ او نيايد، لفظي كه به جاي ليله باشد يوم بود. و تقديم شب به روز براي آن كرد كه حق تعالي شب پيش از روز آفريد، بل روز از شب آفريد في قوله: وَ آيَةٌ لَهُم ُ اللَّيل ُ نَسلَخ ُ مِنه ُ النَّهارَ«4» بِيَع ٌ وَ صَلَوات ٌ وَ مَساجِدُ«1» وَ جَعَلنَا اللَّيل َ لِباساً، وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً«3»وَ الفُلك ِ الَّتِي تَجرِي فِي البَحرِ، واحد و جمع در او يكسان باشد، آن جا كه واحد خواست در وصفش مذكّر گفت في قوله: إِذ أَبَق َ إِلَي الفُلك ِ المَشحُون ِ«4» الَّتِي تَجرِي فِي البَحرِ، و تأنيث براي جمع است. و اصل بحر از سعت بود، و فلان متبحّر في العلم اذا كان متّسعا فيه. و «بحر» كه شق ّ بود از اينكه جاست كه شكافته به شق ّ

فراخ شود. بِما يَنفَع ُ النّاس َ، به آنچه مردمان را سود كند در تجارات و مكاسب و انواع مطالب، و اينكه از انواع نعمت كه مرا بر بندگان هست نوعي است براي آن كه تأليف آب از لطافت چنان ساختم كه كشتي بر او برود، و تأليف چوب چنان ساختم كه اگر چه وزنش گران بود به آب فرو نشود، به خلاف سنگ و آهن. و مرجع اينكه به اختلاف تأليف است. وَ ما أَنزَل َ اللّه ُ مِن َ السَّماءِ، آنگه نعمت به باران نه چندان است كه تفصيل توان دادن، چه حق تعالي خود مبالغت تمام فرمود چون گفت كه: زمين مرده به آن زنده كنم. و آنچه خداي تعالي فرود آرد آب از آسمان. بعضي گفتند: مراد سحاب است لأنّه يظلّك، بر بالاي ماست كه ما را سايه مي كند. و اوليتر است كه بر آسمان حمل كنند«6» تا ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آيه 40. (2). آج، مر: كليسا. (3). سوره نبأ (78) آيه 10 و 11. (4). سوره صافّات (37) آيه 140. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: آن جا. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه. صفحه : 272 حقيقت باشد. و خداي- جل ّ جلاله- آب سبب حيات همه چيزها ساخته است، قال اللّه تعالي: وَ جَعَلنا مِن َ الماءِ كُل َّ شَي ءٍ حَي ٍّ«1»وَ بَث َّ فِيها مِن كُل ِّ دَابَّةٍ، ضمير راجع است با زمين، و بپراگند در زمين جانوران را از هر جنسي. و «دابّة»، در لغت هر چيزي باشد كه بر زمين برود، بهري مركوب و بهري مأكول، بهري براي زينت بهري براي منفعت و بهري را«11» ظاهر مضرّت و معني منفعت، تا

بهري طعام تو باشد و بهري ادام«12» تو باشد، و به بهري تجارت كني و به بهري صيد كني و به بهري سفر كني، قوله تعالي: وَ الخَيل َ وَ البِغال َ وَ الحَمِيرَ لِتَركَبُوها وَ زِينَةً«13»وَ تَصرِيف ِ الرِّياح ِ، و گردانيدن بادها، گاهي شمال و گاهي جنوب«14»، گاهي صبا و گاهي دبور گاهي نكبا، براي آن تصريف فرمود گفتن گاهي نسيم باشد و گاهي عقيم باشد و گاهي لواقح«15» گاهي ابر«16» آرد و گاهي ببرد، و گاهي باران آرد و ----------------------------------- (1). سوره انبيا (21) آيه 30. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرو آرد. (3). مج، وز، دب، مر: با. (4). مج، وز: او. (5). همه نسخه بدلها: ابري. (6). بيران/ ويران. [.....] (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر بيرون آيد. (8). مب همه. (10- 9). مر و. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: براي. (12). وز، آج، لب: آرام. (13). سوره نحل (16) آيه 8. (14). مب، مر: گاهي شمالي و گاهي جنوبي. (15). مج، وز بود، دب، آج باشد. (16). دب، آج، لب، فق، مب: بر، مر: به بر. صفحه : 273 گاهي ببرد، گاهي درخت باردار كند«1» و گاهي برگ از او فرود آرد«2»، گاهي رحمت بود گاهي عذاب بود. در خبر مي آيد كه: يك روز موسي كليم در مناجات با خداي كريم گفت: الهي ارني من سرائر حكمتك، بار خدايا از اسرار حكمتت چيزي به من نماي. گفت: از اينكه كوه فرو شوي، بر راه ديهي است آن جا در شو، و در آن جا چهار در سراي بيني برابر يكديگر، آن درها بزن و از ايشان بپرس كه:

ايشان كه اند، و چه صنعت كنند، و چه مي بايد كار ايشان را! موسي- عليه السّلام- از آن جا فرود آمد، و چون به در آن ديه«3» رسيد در رفت، و آن سرايها ديد برابر يكديگر. به در سرايي فراز شد و در بزد و گفت: اي مردمان اينكه سراي؟ شما چه مردماني! و كار و پيشه شما چيست! و حاجت شما به خداي چيست! ايشان گفتند: ما مردماني دهقانيم، و كار ما كشت و برز كردن«4» است و حاجت ما به خداي باران است. اگر امسال باران [189- پ] بسيار آيد ما غني شويم كه تخم بسيار كشته ايم«5». از آن جا برفت به در سراي ديگر شد و بپرسيد. گفتند: ما مردمانيم پيشه ما«6» گلينه كردن است و سفال كردن«7» و بسيار بكرده ايم، اگر امسال آفتاب بسيار باشد و باران كم بود ما مستغني شويم. به در ديگر فراز شد«8»، گفت: چه مردماني شما! گفتند: ما مردمانيم كه دخلها خرد«9» كرده ايم و بر خرمن نهاده«10»، اگر امسال باد بسيار باشد«11» ما غلّه ها پاك كنيم و ما را خيري«12» تمام باشد. ----------------------------------- (1). مج: بار آرد. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: برگ او ببرد. (3). همه نسخه بدلها: ده. (4). دب، آج، لب، فق، مب: برزگري، مر: برزيگري. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: كاشته ايم. [.....] (6). دب. پيشه ور. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. (8). همه نسخه بدلها بجز مج، وز: ديگر رفت. (9). دب: دخلهاي خود، آج، لب، فق، مب، مر: خورد. (10). مب: نهاده ايم. (11). مب: باد آيد. (12). همه نسخه بدلها: خيرهاي. صفحه : 274 از آن

جا بيامد، به دري ديگر آمد، گفت: شما چه مردماني! گفتند: ما خداوندان رزان و درختستانيم، و درختان ما ميوه بسيار دارد، اگر امسال باد نبود يا كم بود كه آن ميوه ما نيفشاند و تباه نكند«1»، ما غني شويم. موسي- عليه السّلام- از آن جا برگشت متعجّب، گفت: بار خدايا؟ يكي باران مي خواهد و يكي آفتاب مي خواهد، و يكي باد مي خواهد و يكي هواي ساكن، و حاجات و مرادات ايشان مختلف است، و بر احوال ايشان تو مطّلعي، هر يكي را بر وفق مصلحت خشنود كني و روزي برساني. حمزه و كسائي و خلف «ريح» خوانند بر واحد، و باقي قرّاء بر جمع خوانند: رياح. عبد اللّه عبّاس گفت: در رحمت رياح گويند، و در عذاب ريح، نبيني كه حق تعالي چگونه گفت: أَرسَل َ الرِّياح َ بُشراً بَين َ يَدَي رَحمَتِه ِ«2» إِذ أَرسَلنا عَلَيهِم ُ الرِّيح َ العَقِيم َ، ما تَذَرُ مِن شَي ءٍ أَتَت عَلَيه ِ إِلّا جَعَلَته ُ كَالرَّمِيم ِ«3»وَ السَّحاب ِ المُسَخَّرِ، و ابر مذلّل فرمانبردار از ميان آسمان و زمين براي آن سحابش خواند كه خود را در هوا مي كشد، و اشتقاق او از سحب باشد، و آن كشيدن بود مسخّر و مذلّل و فرمانبردار از ميان آسمان و زمين. اي عجب؟ اگر در حدوث آسمان شك ّ«5» است تو را در آن كه به يك ساعت از ابر آسماني بسازد، در حدوث آن نيز شاكّي؟ شك ّ مكن، كه با اينكه همه دلالات نه جاي شك ّ است. لَآيات ٍ، دلالاتي و علاماتي هست، لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ، آنان را كه عاقل باشند، يعني آنان را كه عقل كار بندند و تأمّل و تفكّر كنند در آن آيات، و بدانند كه آن را

فاعلي هست قادر و عالم، چه اينكه همه افعال محكم و متقن است، دليل عالمي و ----------------------------------- (1). مج، وز: كه آن ميوه ها بيفشاند و تباه كند. (2). سوره فرقان (25) آيه 48. (3). سوره زاريات (51) آيه 41 و 43. (4). همه نسخه بدلها: نباشد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: شكّي. صفحه : 275 قادري كند، و عالمي و قادري دليل حيّي و موجودي كند، و وقوع اينكه افعال بر اينكه وجوه دون ديگر وجوه، دليل مريدي و كارهي كند و آن كه او حي ّ است، [190- ر] و آفات بر او روا نيست، و اينكه اشيا مدرك است دليل مدركي كند، و آن كه اينكه افعالي است كه قادر به قدرت بتواند كردن«1»، چه اجسام و الوان و طعوم و ارائيح است«2»، دليل آن كند كه فاعلش مخالف اشياء است، حاصل است بر صفت الهيّت كه بدان مخالف است ذوات را، پس علم به ذات و صفات او به نظر در اينكه آيت گشايد، و رسول- عليه السّلام- گفت: 3» ويل لمن قرأ هذه الاية فمج« بها ، واي بر آن كس كه اينكه آيت بخواند و بيندازد آن را، يعني تفكّر نكند در او و معتبر نگردد بدو. قوله: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُون ِ اللّه ِ أَنداداً، وجه اتّصال آيت به آيت متقدّم آن است كه: حق تعالي چون ذكر توحيد و ادلّه او بكرد و باز نمود كه در اينكه آياتي و دلالاتي هست آن را كه عقل كار بندد، بگفت كه: در مردمان كسهااند كه عقل كار نبندند و با خداي تعالي انداد و امثال فرود آورند«4».

و «انداد» جمع «ندّ» بود، و «ندّ» هم مثل بود و هم ضدّ- چنان كه بيان كرديم پيش از اينكه. قتاده و مجاهد و ربيع و إبن زيد گفتند: بتانند كه ايشان بدون خداي مي پرستيدند، و سدّي گفت: مراد سادات و كبراي ايشانند. يُحِبُّونَهُم كَحُب ِّ اللّه ِ، اي يطيعونهم في معصية اللّه كطاعة اللّه، طاعت ايشان مي دارند در معصيت خداي، چنان كه طاعت خدا دارند، و مراد نه آن است كه چنان كه طاعت خدا دارند ايشان، كه ايشان كافرند طاعت خدا ندارند، مراد آن است كه: يحبّونهم كحب ّ المؤمنين اللّه«5»، و فاعل را حذف كرده است و اضافت مصدر كرده با مفعول، چنان كه گويند: بعت غلامي كبيع غلامك، اي كبيعك غلامك، و كما قال تعالي: لَقَد ظَلَمَك َ بِسُؤال ِ نَعجَتِك َ«6» وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«2» وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«3» لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّه ِ زُلفي«4» هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ«5» وَ الَّذِين َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه ِ، و اگر ايشان خداي را دوست نداشتندي، خداي نگفتي كه مؤمنان خداي را دوست تر دارند، كه اينكه لفظ جايي گويند كه در اصل اشتراكي«7» بود، آنگه يك جاي مزيّتي بود، قوله: وَ الَّذِين َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: اثبت و ادوم، گفت: براي آن كه مشركان چون بتي پرستيدندي، مدّتي پس از آن«8» يكي ديگر نكوتر بديدندي، آن را رها كردندي و اينكه را پرستيدندي. مؤمنان خداي را پرستند و بر خداي بدل نگيرند، از اينكه كار گفت: أَشَدُّ حُبًّا لِلّه ِ، يعني دايمتر و ثابت تر. قتاده گفت: براي آن كه چون كافر را بلايي رسد روي از معبود خود برتابد، و

تضرّع در خداي كند، و فزع با درگاه او كند، چه داند به بديهه عقل كه از آن معبود چيزي نيايد. و مؤمن نه چنين باشد، بل كه در وقت«9» بلا بر عبادت خداي مقبلتر بود، بيانش: إِذا مَسَّكُم ُ الضُّرُّ فَإِلَيه ِ تَجئَرُون َ«10»وَ إِذا مَسَّكُم ُ الضُّرُّ فِي البَحرِ ضَل َّ مَن تَدعُون َ إِلّا إِيّاه ُ«1» لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّه ِ زُلفي«2» أَشَدُّ حُبًّا لِلّه ِ. بعضي دگر گفتند: براي آن گفت كه دوستي كافر مقسّم«3» بود بر سيصد و شست«4» بت، و دوستي مؤمن خالص خداي را بود پس«5» آن كه«6» يك قسمت باشد بر آن حدّ نبود كه بر سيصد و شست«7» قسمت باشد. سعيد جبير گفت: فرداي قيامت خداي تعالي بفرمايد تا مؤمنان و كافران را جمع كنند. آنگه كافران را گويد. شما در دنيا دعوي دوستي اينكه بتان كردي، و اينان دعوي دوستي من كردند. شما بر دوستي معبودان خود در اينكه آتش تواني شدن، ايشان اختيار نكنند. مؤمنان گويند: بار خدايا؟ اگر ما را فرمايي به دوستي تو به آتش در شويم، مناديي ندا كند: وَ الَّذِين َ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه ِ. و گفته اند: براي آن كه«8» دوستي كافران ايشان را هوايي باشد، و دوستي مؤمنان خداي را عقلي باشد. و گفته اند: براي آن كه دوستي كافر بت را به تقليد بود، و دوستي مؤمن خداي را به دليل«9». و گفته اند: [191- ر] براي آن كه ايشان بتان را مصنوع دانستند، و اينان بتان«10» را صانع. و گفته اند: براي آن كه ايشان از بتان مقابله در محبّت نديدند، و اينان از خداي به مقابله محبّت خود از او محبّت ديدند في قولهم: يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَه ُ«11» يَدعُون َ رَبَّهُم خَوفاً

وَ طَمَعاً«13» وَ لَو يَرَي الَّذِين َ ظَلَمُوا نافع و إبن كثير و إبن عامر به «تا» خواندند علي الخطاب، و باقي به « يا » علي الخبر من الغائب. و آن كه به «تا» خواند، خطاب رسول را بود- عليه السّلام. و آن كه به « يا » خواند، فعل مسند با ظالمان بود. و إبن عامر خواند: اذ يرون العذاب، و معني آن كه: چون عذاب با ايشان نمايند، و باقي قرّاء به فتح « يا » خوانند، و معني آن كه: چون ايشان عذاب بينند. و بر هر دو قراءت اعني «تا» و « يا »، جواب «لو» محذوف بود، و جواب «لو» بسيار حذف كنند، چون در كلام دليل بود بر او، نحو قوله تعالي: وَ لَو أَن َّ قُرآناً سُيِّرَت بِه ِ الجِبال ُ«9» وَ لَو يَرَي الَّذِين َ ظَلَمُوا إِذ يَرَون َ العَذاب َ أَن َّ القُوَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً، لرأوا امرا عظيما، او لعلموا ما صاروا«1» اليه او لعلموا«2» أَن َّ القُوَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً، چنان كه تقدير آيت ديگر چنين است: وَ لَو أَن َّ قُرآناً سُيِّرَت بِه ِ الجِبال ُ أَو قُطِّعَت بِه ِ الأَرض ُ أَو كُلِّم َ بِه ِ المَوتي«3» أَن َّ القُوَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً، بداني كه همه قوّت و قدرت بر ايشان خداي«5» راست، و آن معبودان ايشان از ايشان هيچ غنايي«6» و دفعي نتوانند كردن. و بر قراءت آن كس كه به « يا » خواند، معني آن باشد كه: اگر بينند ظالمان آنگه كه عذاب بينند- يعني روز قيامت. و معني رؤيت اوّل علم باشد، و رؤيت دوم به معني وجدان و وصول بود. اگر بدانند ظالمان وقت رسيدن ايشان به عذاب خداي كه همه قوّت و قدرت خداي راست

بر ايشان، و ايشان را و معبودان ايشان را هيچ قوّت و منعت«7» نيست، لرأوا امرا منكرا، او لعلموا«8» علما يقينا لا يعتريه«9» شك ّ و لا يعترضه شبهة، كاري منكر بينند آن روز يا علمي ضروري حاصل آيد ايشان را، و اينكه جواب «لو» است كه گفتيم محذوف است. و يعقوب و ابو جعفر، و در شاذّ حسن و قتاده و شيبه و سلام خوانند: أَن َّ القُوَّةَ لِلّه ِ جَمِيعاً، و «ان ّ اللّه»، به كسر «الف» في الموضعين جميعا. و باقي قرّاء به فتح ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اصاروا. (2). وز: لعلمون، ديگر نسخه بدلها: يعلموا. (3). سوره رعد (13) آيه 31. (4). لب، مر: تا آنگه. (5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر تو. [.....] (6). دب، لب، فق، عنايي، مب، مر: عنادي. (7). مر: منفعت. (8). مج، وز: او يعلو، دب، آج، لب، فق، مب، مر: او يعلمون. (9). مج: به. صفحه : 280 «الف» خوانند. آنان كه «ان ّ» خوانند به كسر، گويند تقدير كلام چنين است كه: و لو تري الّذين ظلموا اذ يرون العذاب لقلت ان ّ القوّة، او«1» لقالوا ان ّ القوّة علي قراءة من قرأ بالياء، و جمله فرق آن است كه آن كه آنگه«2» در جواب «لو» كه محذوف است علم تقدير كردي، اكنون قول تقدير بايد كردن كه با علم «ان ّ» آيد و با قول «ان ّ»، عرب گويد: علمت ان ّ زيدا منطلق، و قلت ان ّ زيدا منطلق. عطا گفت معني آيت آن است كه: اگر ظالمان بينند روز قيامت آن جا كه دوزخ از پانصد ساله راه به استقبال ايشان آيد و ايشان را همچنان برچيند

كه مرغ دانه را، بدانند كه قدرت قوّت و ملكوت و جبروت خداي راست، و عذاب خداي سخت است. قوله: إِذ تَبَرَّأَ الَّذِين َ اتُّبِعُوا مِن َ الَّذِين َ اتَّبَعُوا، و ياد كن اي محمّد آن روز كه متبوعان از تابعان [192- ر] تبرّا كنند [و]«3» بيزار شوند، مراد به متبوعان رؤساي ضلالت اند، و به تابعان عوام و سفله اند. مجاهد بر عكس خواند: إِذ تَبَرَّأَ الَّذِين َ اتُّبِعُوا مِن َ الَّذِين َ اتَّبَعُوا، آن روز كه تابعان از متبوعان تبرّا كنند و بيزاري نمايند، اينكه قراءت شاذّ است. پس از آن كه طول عمر تولّا كرده باشند و هوا خواهي و فرمانبرداري نموده باشند بر تقليد و عميا، چون كشف حجاب كنند و پرده از روي كار بردارند و پيدا شود كه ايشان را غرض فاسد بوده است، و براي رياست و حطام دنيا استخدام ايشان كرده اند تبرّا كنند و بيزاري نمايند، گويند: يا وَيلَتي لَيتَنِي لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِيلًا«4»، يا لَيت َ بَينِي وَ بَينَك َ بُعدَ المَشرِقَين ِ فَبِئس َ القَرِين ُ«5» إِذ تَبَرَّأَ الَّذِين َ اتُّبِعُوا مِن َ الَّذِين َ اتَّبَعُوا، اينكه قول عبد اللّه عبّاس و قتاده و عطاست. سدّي گفت: مراد شياطين اند كه فردا تبرّا كنند از آنان كه ايشان را پسروي كرده باشند و به غرور ايشان مغرور شده، فردا بيايند گويند: شما ما را گمراه كردي، امروز از عهده بيرون آيي، ايشان گويند: ما از شما بيزاريم. حق تعالي معني اينكه هر دو«1» از هر دو گروه حكايت كرد. امّا حديث رؤسا في قوله: يَرجِع ُ بَعضُهُم إِلي بَعض ٍ القَول َ يَقُول ُ الَّذِين َ استُضعِفُوا لِلَّذِين َ استَكبَرُوا لَو لا أَنتُم لَكُنّا مُؤمِنِين َ«2» وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا العَذاب َ«3» وَ يَوم َ القِيامَةِ يَكفُرُون َ بِشِركِكُم«4» يَوم َ القِيامَةِ

يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعض ٍ وَ يَلعَن ُ بَعضُكُم بَعضاً«5» كَمَثَل ِ الشَّيطان ِ إِذ قال َ لِلإِنسان ِ اكفُر فَلَمّا كَفَرَ قال َ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنك َ إِنِّي أَخاف ُ اللّه َ رَب َّ العالَمِين َ«6» وَ قال َ الشَّيطان ُ لَمّا قُضِي َ الأَمرُ إِن َّ اللّه َ وَعَدَكُم وَعدَ الحَق ِّ وَ وَعَدتُكُم فَأَخلَفتُكُم«7» إِنِّي كَفَرت ُ بِما أَشرَكتُمُون ِ مِن قَبل ُ«8»وَ رَأَوُا العَذاب َ، حق تعالي بيان كرد كه چون عذاب بينند و مفرّ«9» و ملجائي نيابند و اسباب و وصلات منقطع شود و يأس حاصل آيد بعضي از بعضي تبرّا كنند، پس از آن كه تولّا كرده باشند. بلي چنين باشد، چون تولا بر تبرا مقدّم باشد بر عاقبت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها قراءت. (2). سوره سبأ (34) آيه 31. (3). سوره سبأ (34) آيه 34. (4). سوره فاطر (35) آيه 14. (5). سوره عنكبوت (29) آيه 25. (6). سوره حشر (59) آيه 16. (7). سوره ابراهيم (14) آيه 22. (8). سوره ابراهيم (14) آيه 22. [.....] (9). وز، مب: مقرّ. صفحه : 283 تبرّا بار آرد، تبرّا بايد بر تولّا مقدّم بود چنان كه موحدان را فرمودند در كلمه توحيد تا اوّل از هر چه از دون اوست تبرّا نكردند به «لا اله»«1»، «الّا اللّه» از ايشان درست نيامد«2»، چون از آن همه علايق خود را ببريدند، پيوند ايشان به عبادت او درست شد، ايشان به پيوندهاي نااستوار تمسّك كردند تا لا جرم به وقت مساس حاجت بريده گشت كه: وَ تَقَطَّعَت [193- ر] بِهِم ُ الأَسباب ُ. عبد اللّه عبّاس«3» و قتاده و مجاهد گفتند: مراد اسباب مودّت«4» است. كلبي گفت: اسباب مواصلت است، و به روايت ديگر قتاده گفت: مراد اسباب ندامت است كه روز قيامت منقطع شود. ربيع گفت:

مراد منازل و مراتب شرف است كه ايشان را بوده باشد از مخدومان خود. إبن جريج گفت: مراد رحم و خويشي است. سدّي گفت: مراد عمل عمّال است در دنيا، يعني عمل سلطان، اينكه وزير است و آن عميد است و آن مستوفي و آن مشرف، و اينكه امير، فردا امير را از امارت امارت«5» خذلان حاصل بود، و وزير بي موازر و معاون ماند، و عميد بي عمده، و مستوفي مستوفي الحقوق شود، و مشرف مشرف شود«6» بر هلاك، هر دست آويزي و متمسّكي كه در دنيا به دست آورده باشند، فردا از دست ايشان برود، و دست ايشان از آن گسسته شود، فذلك قوله: وَ تَقَطَّعَت بِهِم ُ الأَسباب ُ و اصل «سبب» پاره رسن بود كه در سر رسن«7» بندند تا به آب رسد، آنگه هر چيزي را كه بدو به چيزي رسند آن را سبب خوانند، زهير گفت: و من هاب اسباب المنايا ينلنه و لو نال اسباب السّماء بسلّم و اسباب آسمان درهاي آسمان بود كه از در به او رسند«8»، آنگه چون اتباع از متبوعان تبرّا بينند، تمنّاي رجوع با دنيا كنند تا آن را مقابله اي كنند، گويند: لَو أَن َّ لَنا كَرَّةً، اگر هيچ ما را رجعتي بودي با دنيا، فَنَتَبَرَّأَ مِنهُم كَما تَبَرَّؤُا مِنّا، تا ما نيز از ايشان تبرّا كنيم چنان كه ايشان از ما تبرّا كردند. اگر گويند: به جواب «لو» «لام» بايست كه آيد نه «فا»، و آنگه نصب فعل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها تولّاي. (2). مج، دب، مب، مر: نيايد. (3). مج گفت، با توجّه به وز، و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). وز: مروّت.

(5). همه نسخه بدلها حرمان و. (6). همه نسخه بدلها: بود. (7). مج: در سرش، لب: در رسن. (8). وز، مج، دب، فق، مر: دريا و رسند. صفحه : 284 از پس «فا» براي چه كرده است! جواب آن است كه گوييم: در لفظ اگر چه «لو» آورد، مراد «ليت» است، براي آن كه كلام متضمّن معني تمنّاست. آنگه «فا» به جواب«1» ليت آورد، و «فا» در جواب شش چيز عمل نصب كند: امر و نهي و استفهام و جحد و عرض و تمنّي. و چون «لو» و «ليت» متقارب المعني اند، «لو» به جاي «ليت» نهاد، و روا بود كه جواب «لو» محذوف بود چون كلام را در او معني تمنّي هست «فا» بياورد، و آنگه تمام كلام و فايده در تقدير جواب «لو» بود چنان كه: لَو أَن َّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنهُم كَما تَبَرَّؤُا مِنّا، لكان امرا جيّدا. آنگه حق تعالي باز نمود كه من روزگار ايشان و رنج ايشان را به حسرت ايشان چگونه كنم، كَذلِك َ يُرِيهِم ُ اللّه ُ، چنين باز نمايد خداي- عزّ و جل ّ- اعمال ايشان بر ايشان«2» حسرت شده. بعضي مفسّران گفتند: مراد اعمال صالح«3» است كه ايشان [193- پ] ضايع كرده باشند، يعني عمل ناكرده كه چرا نكردند بر ايشان حسرت شود. سدّي گفت: مراد آن است كه روز قيامت درجات و منازل ايشان در بهشت به ايشان نمايند، و گويند: اينكه منازل و مساكن شما«4» خواست بودن اگر ايمان مي داشتيد و عمل صالح مي كرديد، ايشان نزد«5» آن حسرت خورند. ربيع گفت: مراد اعمال قبيح ايشان است كه بر آن حسرت خورند كه چرا كردند و بدل آن طاعت نكردند.

إبن كيسان گفت: مراد آن اميد است كه ايشان در معبودان خود بسته باشند«6» به شفاعت كه: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ«7» وَ قَدِمنا إِلي ما عَمِلُوا مِن عَمَل ٍ فَجَعَلناه ُ هَباءً مَنثُوراً«1» وَ ما هُم بِخارِجِين َ مِن َ النّارِ، و ايشان از دوزخ به در نيايند چنان كه در دار دنيا بر كفر اصرار كردند و از كفر به در نيامدند. [سوره البقرة (2): آيات 168 تا 176] يا أَيُّهَا النّاس ُ كُلُوا مِمّا فِي الأَرض ِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ (168) إِنَّما يَأمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الفَحشاءِ وَ أَن تَقُولُوا عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (169) وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اتَّبِعُوا ما أَنزَل َ اللّه ُ قالُوا بَل نَتَّبِع ُ ما أَلفَينا عَلَيه ِ آباءَنا أَ وَ لَو كان َ آباؤُهُم لا يَعقِلُون َ شَيئاً وَ لا يَهتَدُون َ (170) وَ مَثَل ُ الَّذِين َ كَفَرُوا كَمَثَل ِ الَّذِي يَنعِق ُ بِما لا يَسمَع ُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ فَهُم لا يَعقِلُون َ (171) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم وَ اشكُرُوا لِلّه ِ إِن كُنتُم إِيّاه ُ تَعبُدُون َ (172) إِنَّما حَرَّم َ عَلَيكُم ُ المَيتَةَ وَ الدَّم َ وَ لَحم َ الخِنزِيرِ وَ ما أُهِل َّ بِه ِ لِغَيرِ اللّه ِ فَمَن ِ اضطُرَّ غَيرَ باغ ٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثم َ عَلَيه ِ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (173) إِن َّ الَّذِين َ يَكتُمُون َ ما أَنزَل َ اللّه ُ مِن َ الكِتاب ِ وَ يَشتَرُون َ بِه ِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِك َ ما يَأكُلُون َ فِي بُطُونِهِم إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُم ُ اللّه ُ يَوم َ القِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِم وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (174) أُولئِك َ الَّذِين َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدي وَ العَذاب َ بِالمَغفِرَةِ فَما أَصبَرَهُم عَلَي النّارِ (175) ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ نَزَّل َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ وَ إِن َّ الَّذِين َ اختَلَفُوا فِي الكِتاب ِ لَفِي شِقاق ٍ

بَعِيدٍ (176) [ترجمه] اي مردمان بخوريد از آنچه در زمين است حلال پاك، و پسروي مكنيد گامهاي ديو«2» را كه او شما را دشمني است آشكارا [194- ر]. «3» مي فرمايد شما را بدي و زشتي، و آن كه گوييد بر خداي تعالي آنچه ندانيد. و چون گويند ايشان را پسروي كنيد آن را كه فرستاد خداي تعالي گويند: پسروي كنيم آن را كه يافتيم بر آن پدران خود را، چه اگر پدران ايشان ندانستند چيزي و راه نيافتند. مثل«4» آنان كه كافر شدند، چون«5» مثل كسي است كه بانگ زند به آنچه نشنود مگر خواندن و آواز كرانند«6» گنگانند«7» كورانند، ندانند ايشان. [194- پ] اي آنان كه ايمان آورديد خوريد«8» از پاكهاي آنچه روزي داديم شما را، و شكر كني خداي را اگر شما او را مي پرستي. ----------------------------------- (1). سوره فرقان (25) آيه 23. (2). مج، آج، لب: ابليس. (3). وز، مج، آج، لب جز اينكه نيست كه. (4). وز، مج: و مثل. (5). مج: چو. (7- 6). وز، مج، آج، لب و. (8). وز، مج، آج، لب: بخوريد. صفحه : 286 حرام كرد بر شما مردار«1» و خون و گوشت خوك و آنچه آواز كرده باشند به آن جز خداي را، هر كه را به ضرورت آرند نه بغي كننده و نه ظلم كننده نيست بزه اي بر او، بدرستي كه خداي آمرزنده و بخشاينده است. [195- ر] ايشان«2» كه پنهان دارند آنچه فرستاد خداي از كتاب و بدل كنند به آن بهاي اندك، ايشان نخورند در شكمهاشان، مگر آتش، سخن نگويد با ايشان خداي روز قيامت و نه پاك كند ايشان را و ايشان

را عذابي بود دردناك. ايشان آنانند كه بخريدند گمراهي«3» به ره راست، و عذاب به آمرزش، چه صابراند«4» ايشان بر دوزخ. آن به آن است كه خداي بفرستاد كتاب براستي«5» و آنان كه خلاف كردند در كتاب در خلافي دوراند. مفسران گفتند: اينكه آيت در شأن قبيله ثقيف و عامر و صعصعه و بني مذلج«6» آمد چون بعضي حرث و انعام بر خويشتن به حرام كردند و بحيره و سايبه و وصيلة و حام، حق تعالي ردّ بر ايشان گفت: كُلُوا مِمّا فِي الأَرض ِ حَلالًا طَيِّباً. خطاب«7» به يا أَيُّهَا النّاس ُ عام است، و اوليتر حمل آيت باشد بر عموم. و «من» تبعيض راست براي آن ----------------------------------- (1). آج، لب، فق: مرده. (2). وز، مج، آج، لب: آنان. (3). فق را. [.....] (4). اساس: و صابرند، با توجّه به استعمال مجدّد همين كلمه در قسمت تفسير و ضبط نسخه بدلها، تصحيح شد، وز، فق: چه صابرانند. (5). مج، وز، آج، لب: بالحق. (6). اساس: ضبط كلمه به صورت «مدلج» 7. مب: و خطاب. صفحه : 287 كه آنچه در زمين است [195- پ] يا صلاحيت خوردن ندارد«1» يا حرام است«2»، پس از آن، آنچه حلال پاك است، حق تعالي اطلاق كرد، و نصب «حلالا طيّبا» بر حال است از مفعول به. وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ، شيبه و نافع و عاصم و حمزه و اعمش خواندند: «خطوات» در همه قرآن به تسكين«3» «طا»، و كسائي و إبن عامر و ابو جعفر خوانند به ضم ّ «خا» و «طا» و همزه از پس «طا» و چون به همزه خوانند خطأة فعله باشد من

الخطاء و الخطيئة. و آن كس كه «خطوه» به «واو» خواند من «خطوه» اسم باشد، و «خطوة» فرجه ما بين القدمين باشد. و خطوه مصدر باشد من خطوت يعني از پس خطاهاي شيطان مروي، بر قراءت آن كس كه به همزه خواند، يا «4» بر پي گامهاي شيطان مروي. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «خطوات» اعمال اوست، يعني اقتدا به شيطان مكني. مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند: خطيئات شيطان خواست. سدّي و كلبي گفتند: مراد طاعت شيطان است. مؤرّج گفت: مراد آثار شيطان است. عبد اللّه عبّاس گفت: سوگند و نذر در حال خشم از جمله خطوات شيطان است. إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ، كه او شما را دشمني آشكار است، و دشمني شيطان با آدمي قديم است و موروث«5» از عهد آدم: وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ«6» إِن َّ الشَّيطان َ لَكُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوه ُ عَدُوًّا«7» أَ لَم أَعهَد إِلَيكُم يا بَنِي آدَم َ أَن لا تَعبُدُوا الشَّيطان َ إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ«8»إِنَّما يَأمُرُكُم، «انّما» براي اثبات خبر«1» باشد و نفي ما سواه، براي آن كه «إن ّ» تأكيد كلام را بود، و «ما» چون حرف باشد اصل او نفي بود، و اينكه «ما» را اينكه جا كافّه خوانند. يَأمُرُكُم، مي فرمايد شما را يعني شيطان بِالسُّوءِ، اي بالاثم. و اصل «سوء» هر چه دژم بكند كسي را، يقال: ساءه يسوؤه سوءا و مساءة اذا احزنه، و سؤته فسي ء اي حزنته فحزن، قال الشّاعر: ان يك هذا الدّهر قد ساءني فطال ما قد سرّني الدّهر الامر عندي فيهما واحد لذاك صبر و لذا شكر وَ الفَحشاءِ، قيل: هو الزّنا، گفته اند: زناست، و اينكه قول سدي است. و گفته اند:

هر معصيت كه عظيم و فاحش باشد آن فحشاست، و گفته اند: «سوء» آن گناه است كه از او حدّ، واجب نيايد [196- ر]، و «فحشاء» آن است كه بدو حدّ واجب باشد. و روا بود كه مصدر بود، كالبأساء و اللّأواء«2» و گفته اند: فعلائي«3» است كه آن را افعل«4» نيست، كالعذراء و الحسناء، قال متمّم بن نويره: لا يضمر الفحشاء تحت ثيابه حلو شمائله عفيف الميزر مقاتل گفت: هر كجا در قرآن «فحشا» است، مراد به آن زناست الّا في قوله تعالي: الشَّيطان ُ يَعِدُكُم ُ الفَقرَ وَ يَأمُرُكُم بِالفَحشاءِ«5»وَ أَن تَقُولُوا عَلَي اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ، و آن كه بر خداي آن گويي كه نداني در دعوت«6» باطل از تحريم حرث و انعام و بحيره و سائبه«7». وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اتَّبِعُوا ما أَنزَل َ اللّه ُ، عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: مراد مشركان عرب اند، چون گويند ايشان را كه متابعت آن كني كه خداي فرو فرستاد، گويند: لا بل متابعت آن كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم از عبادت اصنام. بعضي ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي. [.....] (2). دب، آج، لب: البلؤا. (3). اساس: فعلان، با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مج، وز، مر: فعل. (5). سوره بقره (2) آيه 268. (6). همه نسخه بدلها: از دعوي. (7). مر صائبه و وصيله و حام. صفحه : 289 دگر گفتند: مراد آن است كه خداي تعالي گفت: متابعت فرمان خدا كني در باب حلال و حرام، ايشان گفتند: ما متابعت آن كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم از تحريم حرث و انعام و بحيره و سائبه. و

بهري دگر گفتند: مراد جهودانند، و «لهم» كنايت باشد عن غير المذكورين، و كسائي «لام» «هل» و «بل» ادغام كند«1» در هشت حرف: در «تا» في قوله بَل تُؤثِرُون َ«2» هَل ثُوِّب َ«3» بَل سَوَّلَت«4» بَل زُيِّن َ«5» بَل ضَلُّوا عَنهُم«6» بَل ظَنَنتُم«7» ... بَل طَبَع َ اللّه ُ«8» ... بَل نَتَّبِع ُ«9» إِنَّهُم أَلفَوا آباءَهُم ضالِّين َ«10»أَ وَ لَو كان َ آباؤُهُم، «الف» استفهام است به معني تقريع، و «واو» عطف است، و معني آن است كه: (ا يتبعون آباءهم و ان كانوا جهالا)، متابعت«11» پدران خواهند كردن و اگر چه ايشان جاهل بودند! لا يَعقِلُون َ شَيئاً من التّوحيد و العدل، از باب توحيد و عدل كه اصول معقول است چيزي ندانستند. وَ لا يَهتَدُون َ«12» كَمَثَل ِ الَّذِي يَنعِق ُ بِما لا يَسمَع ُ، و اينكه تشبيهي صائب است براي آن كه گوسپند آواز شنود [196- پ] و معني نداند، همچونين كافر«1» آواز مي شنود«2» و چون تأمّل و تفكّر نمي كند«3» مضمون حديث نمي داند«4» و بدان منتفع نمي شود«5». و امّا حذف مضاف و اقامت مضاف اليه به جاي او در كلام عرب شايع و معروف است، كقوله تعالي: وَ سئَل ِ القَريَةَ«6» جاءَ رَبُّك َ«7» سَرابِيل َ تَقِيكُم ُ الحَرَّ«3» تَقِيكُم ُ الحَرَّ و البرد، و لكن اكتفا كرد به ذكر «حرّ» از ذكر «برد»، قال ابو ذؤيب: عصيت«4» اليها القلب انّي لأمرها مطيع فما ادري أرشد طلابها و معني آن كه: ارشد طلابها ام غي ّ، و لكن اكتفا كرد«5» به ذكر رشد از ذكر غي ّ [يعني مثل تو اي محمّد يا مثل ما كه دعوت مي كنيم كافران را به ايشان، چون كسي است كه آواز بر گوسپند مي زند در آن كه نداند«6» و منتفع نشود]«7». و جواب چهارم

از او آن است كه: مثل كافران در دعاشان و عبادتشان اصنام را [197- ر] چون ناعق غنمي«8» است كه هيچ نداند و جواب ندهد و غنا نكند مر ناعق و داعي خود را. و بر اينكه جواب «الّا» صله بود، چنان كه شاعر گفت: هم القوم الّا حيث سلّوا سيوفهم و ضحّوا بلحم من محل ّ و محرم المعني هم القوم حيث سلّوا سيوفهم. و «دعاء» و «نداء» منصوب بود به آن كه مفعول «يسمع» باشد، و التّقدير: ينعق بما لا يسمع دعاء و نداء اي لا يقبل. و «يسمع»، به معني يجيب بود، چنان كه: سمع اللّه لمن حمده، اي اجاب ----------------------------------- (1). مج، وز، آج، لب: سه ام، مر: سيم. [.....] (2). مر: دويم. (3). سوره نحل (16) آيه 81. (4). كذا در اساس و همه نسخه بدلها و مجمع البيان ج 1/ 255، چاپ شعراني (2/ 6) دعاني. (5). مج، وز: كردند. (6). مج، بداند، با توجّه نسخه وز و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (7). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: غنم. صفحه : 292 اللّه، و نعق بالغنم اذا صاح بها. «نعيق» آواز شبان باشد كه بر گوسبند«1» زند خاص ّ. و بعضي دگر گفتند: عام ّ است همه بهايم را، و قول اوّل ظاهرتر است، قال الاخطل: فانعق بضأنك يا جرير فانّما منّتك نفسك في الخلاء ضلالا و «نعيق» آواز كلاغ بود بي آن كه گردن بكشد، و چون گردن بكشد آن را «نعيب» گويند. آنگه حق تعالي بر سبيل مذمّت كفّار را گفت: صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ، اي هم كذلك كرانند،

يعني نمي شنوند آنچه ايشان را سود دارد، و اگر مي شنوند اجابت نمي كنند و فهم نمي كنند و كار نمي بندند. و چون چنين است، همان انگار كه نمي شنوند، چنان كه شاعر گفت: صم ّ عمّا ساءه سميع مي گويد«2»: كر است از آنچه او را دل تنگ بكند و او شنواست، چنان كه گويند: القاضي لا يسمع ما يكره، لالانند«3» از گفت خير، چيزي نمي گويند كه ايشان را در آن خير بود. «عمي»، كورانند يعني از هدي و ره راست نمي بينند و اگر مي بينند متابعت نمي كنند همان انگار كه نمي بيند چون منتفع نه اند به آن. فَهُم لا يَعقِلُون َ، و ايشان خود عاقل نه اند، يعني استعمال عقل نمي كنند و خرد كار نمي بندند، و اينكه همچنان است كه حق تعالي ايشان را يك بار تشبيه كرد به چهار پا في قوله: أُولئِك َ كَالأَنعام ِ«4» إِنَّك َ لا تُسمِع ُ المَوتي«5» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم، اينكه لفظ امر است ----------------------------------- (1). فق: گوسپند، ديگر نسخه بدلها: گوسفند. (2). همه نسخه بدلها: مي گويند. (3). مج، وز: لالانيد. (4). سوره اعراف (7) آيه 179. (5). سوره نمل (27) آيه 80. صفحه : 293 [197- پ] و مراد اباحت. قديم- جل ّ جلاله- رخصت مي دهد مؤمنان را و اباحت مي كند ايشان را كه بخوري«1» از خوشيها و چيزهاي لذيذ كه من شما را روزي كرده ام. و گفته اند: مراد به «طيّبات» حلال است، و قول اوّل بهتر است براي آن كه مطابق لفظ است، و دوم اگر بر حلال حمل كنند در كلام تكرار بود براي آن كه لفظ رزق مستغني بكند«2» از قيد زدن به حلال، چه روزي نباشد الّا حلال. ابو هريره روايت

كند كه: رسول- عليه السّلام- گفت: ان ّ اللّه طيّب لا يقبل الّا الطّيّب و ان ّ اللّه امر المؤمنين بما امر به المرسلين، فقال: يا أَيُّهَا الرُّسُل ُ كُلُوا مِن َ الطَّيِّبات ِ «3» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم ، گفت: خداي تعالي پاك است الّا پاك قبول نكند، و مؤمنان را هم اينكه«4» فرمود كه پيغامبران را، يعني به خوردن حلال. آنگه گفت«5»: مردي بود كه سفرهاي دراز كند و اشعث و اغبر و گردناك شود، و دست بر آسمان دارد و « يا رب يا رب» گويان باشد، و طعام و شراب و لباس او از حرام بود، چگونه دعاي او را اجابت كند خداي تعالي؟ و سعد بن ابي وقّاص«6» روايت كند از رسول- عليه السّلام- گفت: خداي پاك است پاك دوست دارد، و كريم است كرم دوست دارد، جواد است جود دوست دارد و پيرامن«7» خود پاكيزه داري و چنان مكني كه جهودان، كه پليدي كه ايشان را باشد پيرامن سراي خود بيفگنند«8» پس از آن كه در سراي جمع كرده باشند. وَ اشكُرُوا لِلّه ِ إِن كُنتُم إِيّاه ُ تَعبُدُون َ، و شكر خداي كني اگر او را خواهي پرستيدن. در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت كه خداي- جل ّ جلاله- گفت: مرا با جن ّ و انس كاري عظيم افتاد، اخلق و يعبد غيري و ارزق و يشكر غيري ، من آفرينم جز مرا پرستند، و من روزي دهم و شكر جز مرا كنند؟ آنگه چون خلقان را تحريص كرد بر طلب حلال، ذكر محرّمات بكرد تا ايشان ----------------------------------- (1). بخوري/ بخوريد. (2). اساس: نكند، با توجه به نسخه

بدلها تصحيح شد. [.....] (3). سوره مؤمنون (23) آيه 51. (4). همه نسخه بدلها: آن. (5). مر كه. (6). مج: سعد ابو قاصد. (7). مر: پيراهن. (8). مج: بيفگند. صفحه : 294 از آن اجتناب كنند، گفت: إِنَّما حَرَّم َ عَلَيكُم ُ المَيتَةَ، در شاذّ خواندند كه: انّما حرم عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير، چنان كه مرفوع بود«1» به فاعليّت. و ابو جعفر خواند: انّما حرّم عليكم الميتة، بر فعل مجهول و ما لم يسم ّ فاعله، يعني به حرام كردند بر شما مردار و خون و گوشت خوك. و ابراهيم بن ابي عبلة چنان خواند كه «ما» موصوله بود نه«2» كافّه، و معني آن بود كه: ان ّ الّذي حرّمه اللّه عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير، بر اينكه وجه كه «ما» [198- ر] موصوله باشد، به معني به صورت مفصوله بايد نوشتن. و ابو جعفر «ميّته» خواند به تشديد « يا »، و اينكه دو لغت باشد، يقال: ميّت و ميت، كسيّد و سيد، و هيّن و هين و ليّن و لين، قال الشّاعر و جمع بين اللّغتين: ليس من مات فاستراح بميت«3» انّما الميت ميّت الاحياء و مراد به «ميته» هر جانوري است كه آن را بشايد كشتن، آنگه بنه كشند«4» تا بميرد، خوردن و تصرّف كردن و ساير وجوه انتفاع به او حرام است، پس به دو نوع مردار شود: يكي آن كه: به مرگ خود بميرد، دوم آن كه: به وجهي از وجوه مرده شود از فعل آدمي، چنان كش بكشد«5» نه بر وجه مشروع، از آن كه گلويش فرو گيرد، يا در خانه اي كند آب و علف ندهد

تا بميرد، يا به چوب و سنگ و مانند اينكه بكشد. اينكه جمله مردار باشد، و اينكه حكم شامل است جمله حيوان را مگر ماهي را كه اخراج او از آب تذكيتش باشد، اگر در آب بميرد يا آب از او باز شود پس بميرد مردار باشد، و حلال نبود الّا كه زنده از آب به در آرند، پس بميرد و مذهب مالك آن است كه: ببايد كشتن و سرش ببريدن تا حلال باشد، و اگر در آبي سرد يا گرم شود از سردي يا گرمي آب بميرد نشايد خوردن. و مذهب ابو حنيفه همچونين است. و از حيوان آب جز ماهي حلال نيست، و نيز مذهب ابو حنيفه همچونين است، و مذهب شافعي خلاف اينكه است و مذهب إبن ابي ليلي. ----------------------------------- (1). مج: بودند. (2). مر ما. (3). اساس: بموت، با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مج: آنگاه بنكستند. (5). آج: بكشند. صفحه : 295 و در طافي خلاف نيست فقها را، و آن آن بود كه در آب بميرد و بر سر آب آيد، و اگر دام در دريا افگند يك شبانروز و آنگه بر آرد«1»، بعضي مرده باشند و بعضي زنده، اگر تميز تواند كردن ببايد كردن، و اگر طريق نباشد به تميز آن همه حلال بود. اما جنين شتر و گاو«2» و گوسبند چون تمام خلق باشد و موي بر آورده بود، چون شكم مادر بشكافد او را مرده يابد روا بود، كه كشتن مادر كشتن اوست، و اينكه مذهب جمله فقهاست مگر ابو حنيفه كه او گويد: بايد كه

از شكم مادر زنده بيرون آيد، آنگه بكشند«3» او را تا حلال باشد. و از فقها كس اعتبار تمام خلقي نكرد مگر مالك كه در اينكه مسأله موافق ماست. امّا انتفاع به روغن مرده به هيچ حال«4» نشايد، و حرام است. و از رسول- عليه السّلام- پرسيدند كه: در كشتي شايد ماليدن! نهي كرد و گفت: نشايد. امّا پوست مردار بنزديك ما حرام بود و پليد باشد و به دباغه پاك نشود، و بنزديك فقها به دباغه پاك شود، و آنچه [198- پ] از مردار پاك بود و حلال باشد انتفاع به او پشم است و موي و پر«5»، چون ببرّند«6» و بنه كنند«7» و استخوان«8» است و دندان و سم و سرو و هرشه و شير و خايه چون پوست بالايين پوشيده باشد، و چون نباشد نشايد. و بنزديك ابو حنيفه پوست خوك به دباغه پاك نشود و بنزديك شافعي پوست سگ و خوك. و بنزديك مالك انتفاع و تصرّف در چنين پوستها روا باشد مگر نماز كه نشايد كردن بر او. و مذهب ليث آن است كه: پيش از دباغت بشايد فروختن چون بگويد كه مردار است. و مالك گفت: استخوان«9» مرده پاك نباشد و انتفاع به او روا نباشد، و به موي و پشم روا باشد. و مذهب ليث سرو و سم پاك است و باقي نه، و شافعي استخوان«10» و ----------------------------------- (1). مج، دب: بردارد. (2). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: گاف/ گاو. (3). همه نسخه بدلها: بكشد. [.....] (4). مر: وجه. (5). مب: موي و وبر (كرك)، ديگر نسخه بدلها موي وبر. (6). مج، وز: نبرند. (7). بنه

كنند/ بنكنند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بيفگنند. (9- 8). وز، مج، دب، آج، لب، فق، مب: استخان. (10). وز، آج، لب، فق، مب: استخان. صفحه : 296 موي و پشم مرده روا ندارد انتفاع و پاك نگويد، و ابو حنيفه شير و هرشه حلال گويد، و سفيان ثوري و ابو يوسف و محمّد، شير مردار مكروه گويند براي آن كه ظرفش پليد است، و نيز در هرشه همين گويند اگر مايع باشد«1» اگر جامد باشد روا دارند. و مالك و شافعي شير روا ندارند«2»، و ليث خايه روا ندارد. امّا موش اگر«3» در جايي ميرد اگر جامد باشد پيرامن آن ببايد افگندن چندان كه مماسّتش باشد به او و باقي پاك بود، و اگر مايع بود پليد بود و ببايد ريختن. و اگر روغن بود در زير سقف نشايد در چراغ كردن«4»، و بنزديك ابو حنيفه بيعش روا باشد، و بنزديك شافعي روا نباشد. و اگر مرداري در ديگي افتد سواء اگر در حال غليان باشد يا در حال سكون، آنچه در او باشد از مايعات ببايد ريختن، و گوشت به آب بشستن«5» تا پاك شود، و اصحاب ابو حنيفه همچونين گفتند و اوزاعي«6». ليث گفت: اند«7» بار ببايد شستن و پس بر آتش بجوشانيدن، و ابو حنيفه فرق كرد از ميان آن كه در غليان باشد يا ساكن. اگر ساكن باشد، گوشت روا بود بخوردن پس از آن كه به آب شسته باشند«8»، و اگر در حال جوشيدن بود هم«9» ببايد ريختن. امّا محرّم دوم در آيت خون است به ظاهر آيت چو«10» «لام» استغراق جنس را بود،

همه خونها حرام و پليد بود جز كه اينكه آيت مخصوص است بقوله تعالي: قُل لا أَجِدُ فِي ما أُوحِي َ إِلَي َّ مُحَرَّماً عَلي طاعِم ٍ يَطعَمُه ُ إِلّا أَن يَكُون َ مَيتَةً أَو دَماً مَسفُوحاً«11»سلّم ما «9» است اگر تر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مر: چون. (2). همه نسخه بدلها از. (3). همه نسخه بدلها چون. (4). مر: درهمي. (5). آج، لب، فق، مب، مر: گفتن. (6). مر: سيم. (7). همه نسخه بدلها: گفت. (8). مج: حذر، وز، آج، لب، فق، مب، مر: حرز. (9). همه نسخه بدلها آن. صفحه : 298 به جامه باز آيد ببايد شستن، و اگر خشك باشد آب بر او بايد زدن. و موش و وزغ و روباه و خرگوش را حكم اينكه است بنزديك ما، و اختلاف فقها در دگر جا گفته شود. امّا محرّم چهارم آن است كه: ذبيحه اي كه كشته«1» باشند نه به نام خداي. و أُهِل َّ، اي صيت«2». و «اهلال» رفع صوت بود، و هلال از اينكه جاست براي آن كه عند رؤيت او آواز بردارند به تكبير و دعا، و منه اهلال الصّبي ّ و استهلاله، و الاهلال بالحج ّ رفع الصّوت بالتّلبية، و قال إبن احمر [199- پ]: يهل ّ بالفرقد ركبانها كما يهل ّ الرّاكب المعتمر عبد اللّه عبّاس گفت: آن ذبايح باشد كه براي اصنام كشند، و در روايتي ديگر هم از او آن باشد كه مشركان كشند، پس عند ذبح«3» نام خداي نبرند، نام طواغيت برند، و هو قوله تعالي: وَ ما ذُبِح َ عَلَي النُّصُب ِ«4» وَ لا تَأكُلُوا مِمّا لَم يُذكَرِ اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ«2» وَ ما أُهِل َّ بِه ِ لِغَيرِ اللّه ِ. و ذبيحه اي كه ترسا«4» بر آن

نام مسيح گفته باشد، جماعتي حلال مي دارند، و آن مذهب عطاست و مكحول و حسن بصري و شعبي و سعيد بن المسيّب و اوزاعي و ليث بن سعد. آنگه حق تعالي چون بيان حلال و حرام بكرد و محرّمات بر شمرد، اكنون رخصت مي فرمايد تا حجر نكرده باشد«5» و تخفيف كرده باشد«6» در تكليف، به فضل و كرم مي گويد: فَمَن ِ اضطُرَّ. عاصم و حمزه و يعقوب و ابو عمرو خوانند: فَمَن ِ اضطُرَّ، به كسر «نون»، و همچونين در اخوات او: أَن ِ اقتُلُوا أَنفُسَكُم أَوِ اخرُجُوا مِن دِيارِكُم«7» غَيرَ باغ ٍ وَ لا عادٍ، نصب «غير» بر حال باشد، و روا بود كه بر استثنا بود. اصل «بغي» در لغت طلب باشد، و در لغت«1» مخصوص شده است به طلب و قصد فساد، يقال: بغي الجرح اذا ترامي الي الفساد. و زنا را از اينكه جا بغاء گويند، قال اللّه تعالي: وَ لا تُكرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَي البِغاءِ«2» وَ ما كانَت أُمُّك ِ بَغِيًّا«3»وَ لا عادٍ، اصل «عدوان» ظلم بود و مجاوزة الحدّ، يقال: عدا يعدو عدوا و عدوّا و عداء و عدوانا اذا ظلم و تعدّي الحدّ. مفسّران در معنيش خلاف كردند. مجاهد و سعيد جبير و ضحّاك و يمان گفتند: غَيرَ باغ ٍ، اي قاطع للطّريق«4»، خارج علي امام المسلمين، نه به راه زدن بيرون آمده باشد يا نه بر امام مسلمانان خروج كرده باشد. عاد ظالم«5» هارب من غريم، او عبد ابق من سيّده، او مفسد في الارض، مردي نباشد كه از واميار«6» بگريخته باشد. يا بنده اي كه از خداوند گريخته باشد، يا به طلب فسادي رود در زمين، يا

سفرش معصيت بود. به هر وجه كه باشد اينان را حلال نباشد اندك و بسيار تناول كردن، ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: عرف كه بر متن مرجّح مي نمايد. (2). سوره نور (24) آيه 33. (3). سوره مريم (19) آيه 28. (4). دب، آج، لب، فق، مب: قاطع الطّريق. (5). دب، آج، لب، فق، مب: طالح. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: او اميار. صفحه : 301 و اينكه مذهب اهل البيت است و مذهب شافعي. و بعضي دگر از مفسران گفتند [200- پ]: معني آن است غَيرَ باغ ٍ، يعني نه آن كه طلب اينكه محرّمات كند بقصد. وَ لا عادٍ، تعدي نكند از سدّ رمق به حدّ شبع، و اينكه قول حسن و قتاده است و ربيع و مذهب ابو حنيفه است. چون چنين باشد، فَلا إِثم َ عَلَيه ِ، بر او حرج نباشد در خوردنش. إِن َّ«1» إِن َّ الَّذِين َ يَكتُمُون َ ما أَنزَل َ اللّه ُ مِن َ الكِتاب ِ، عبد اللّه عبّاس گفت كه: اينكه آيت در كعب اشرف و كعب اسد و مالك بن الضّيف و حيي ّ و ياسر ابناء اخطب آمد. و سبب نزول آيت آن بود كه پيش از بعثت رسول- عليه السّلام- اينان گفتندي عوام ّ و سفله را كه: نزديك است كه خداي تعالي پيغامبري بفرستد در مكّه كه«5» او از شرب خمر و زنا و ربا نهي كند، نام او محمّد. چون خداي تعالي رسول را- عليه السّلام- بفرستاد، ايشان گفتند رؤساي خود را كه: همانا كه آن پيغامبر است كه شما گفتي. ايشان گفتند: اينكه نه آن پيغامبر است، و وقت بعثه«6» او در نيامد«7» هنوز، و او مردي باشد

كوتاه، ازرق چشم، اشقر، و صفات رسول- عليه السّلام- بگردانيدند، و به خلاف راستي به عوام ّ نمودند طمع در حطام دنيا. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد كه آنان كه پنهان كنند آنچه خداي فرستاده است از نعت و صفت رسول خود محمّد- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ان. (2). اساس: كرده/ كردي/ كرده اي. (3). مر را. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و بر بنده. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). همه نسخه بدلها: بعثت. [.....] (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نيامده. صفحه : 302 مِن َ الكِتاب ِ، از توريت، وَ يَشتَرُون َ بِه ِ ثَمَناً قَلِيلًا، و بدل كنند به آن بهاي اندك، براي آن كه «اشتراء» كه«1» خريدن است در او معني معاوضه هست كه مشتري بها مي دهد و متاع مي ستاند، براي آن«2» گفت: وَ يَشتَرُون َ بِه ِ ثَمَناً. و اگر تفسير نه چنين دهند معني كلام مستقيم نبود، براي آن كه كسي بها نخرد متاع خرند، و لكن معني آن است كه بها«3» عوض متاع مي دهند، يعني كتاب خدا و آنچه در اوست از بيان و نعت و صفت رسول- عليه السّلام- كه پنهان مي كنند به طمع حطامي اندك فاني، به آن ماند كه آن مي دهند و بها مي ستانند. پس با كسي مانند كه مبايعت [201- ر] و مشارات كند«4»، چه اگر اينكه نكنند آن نستانند، چنان كه مشتري كه اگر بها ندهد متاع نستاند. و براي آن «قليل» خواند آن را كه به اضافت با ثواب خداي قليل باشد، اگر چه به صورت بسيار باشد و خود«5» روا بود كه از پست همّتي و دوني

به هر بهايي«6» و به هر اندكي طمع كردندي تا به همه انواع«7» اندك باشد، جزاي ايشان چه بود؟ أُولئِك َ ما يَأكُلُون َ فِي بُطُونِهِم إِلَّا النّارَ، ايشان آنانند كه فردا قيامت به عقوبت آنچه امروز خورده اند از اينكه طعمه جز آتش دوزخ نخورند، اينكه قولي است. معني دگر آن است كه: ايشان به اينكه كه مي خورند جز چيزي نمي خورند كه ايشان را به دوزخ برد، چون مآل و عاقبت اينكه با آتش خواهد رسانيد«8»، هم آن«9» انگار كه ايشان آتش مي خورند، و بر قول اوّل فعل مستقبل باشد، و بر قول دوم فعل حال باشد. و لفظ «يأكلون» مضارع است، صالح بود حال و استقبال را. آنگه هم از روي تهديد و وعيد گفت: فرداي قيامت خداي با ايشان سخن نگويد، و اينكه را سه معني باشد: يكي آن كه ايشان را پايه و منزلت آن ننهد«10» كه با ايشان سخن گويد تا اينكه عبارت باشد از خساست قدر ايشان و وضع منزلت ايشان. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها به معني. (2). آج كه. (3). همه نسخه بدلها به. (4). همه نسخه بدلها: كنند. (5). همه نسخه بدلها: باشد خود. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر كه باشد. (7). مج: به هر نوع، ديگر نسخه بدلها: به همه نوع. (8). همه نسخه بدلها: رسانيدن. (9). همه نسخه بدلها: همانا. (10). مج، وز: ننهند، دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندهد. صفحه : 303 معني ديگر آن كه: سخن نگويد با ايشان سخني كه ايشان را در آن خيري«1» و مسرت باشد چنان كه با اولياي خود گويد. معني سؤم«2» آن است كه: با ايشان

لم«3» و كيف و تقرير و حساب نكند، بل بفرمايد تا ايشان را راست به دوزخ برند. و قولي ديگر كه چهارم است آن است كه: اينكه كنايت بود از سخط و غضب، چنان كه يكي از ما چون بر غلام و زير دست خود خشم گيرد با او سخن نگويد. وَ لا يُزَكِّيهِم، ايشان را تزكيه نكند، يعني بر ايشان ثنا نيكو نگويد، و ايشان را وصف نگويد«4» به آن كه ايشان نه اهل زكات و طهارت اند. و ابو مسلم گفت: معني آن است كه ايشان را مطهّر بنه كنند«5» از گناه، به معني آن كه ايشان را عفو بنه كنند«6» قولي ديگر آن است كه ايشان را پاك بنكند يعني بنه رهاند از دوزخ، و ايشان را عذابي اليم باشد يعني مولم، فعيل به معني مفعل است- چنان كه بيان كرده شد. أُولئِك َ الَّذِين َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدي، اي استبدلوا، ايشان آنانند كه گمراهي بدل كرده اند به راه راست، يعني هدي بداده اند و ضلالت بستده، و معني آن كه اينكه رها كرده اند و آن اختيار كرده، يعني مسلماني رها كرده اند و جهودي اختيار كرده، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. و ابو مسلم گفت: ره بهشت رها كرده اند و ره دوزخ گرفته، و قول اوّل بهتر است تا چو مكرري نباشد، با«7» اينكه كه: وَ العَذاب َ بِالمَغفِرَةِ، چه او هم اينكه معني دارد [201- پ]. آنگه بر سبيل تعجّب فرمود«8»: فَما أَصبَرَهُم عَلَي النّارِ، و اينكه «ما» ي تعجّب بود، چه صابراند ايشان بر دوزخ. و تحقيق اينكه «ما» هر كجا امثال اينكه باشد كه آن را «ما» ي تعجّب خوانند، آن«9» است

كه: شي ء اصبرهم علي النّار، چنان كه ما احسن زيدا، معني آن است كه: شي ء احسن زيدا، چيزي است كه زيد را نيكو كرده است ----------------------------------- (1). مر: چيزي از. (2). مج، وز: سه ام. (3). مج، وز: كم. [.....] (4). همه نسخه بدلها: نكند. (6- 5). همه نسخه بدلها: بنكند. (7). مج، دب: و تا، وز: و با. (8). دب كه. (9). همه نسخه بدلها: اينكه. صفحه : 304 منكر كه آن چيز را نمي دانند كه چنين به اينكه بديعي از كار«1» او باشد، تا اينكه عبارت بود از غايت حسن او و مبالغت در اينكه معني، همچنين آيت چيزي است كه ايشان را صابر كرده است بر آتش دوزخ كه نمي توان دانستن كه آن چيست از بديعي كه آن«2» كار هست، و اينكه قول منبي است از آن كه ايشان مي دانند و جحود مي كنند و دل بر آتش دوزخ بنهاده اند. قولي ديگر در «ما» آن است كه: «ما» استفهامي است، يعني چيست كه ايشان را چنين صابر بكرده است بر آتش دوزخ! و معني همان باشد كه ايشان دل بر اينكه نهاده اند. بعضي دگر از مفسّران گفتند معني آن است كه: ما اجرأهم علي عمل اهل النّار، چه دليرند ايشان بر عمل اهل دوزخ، اينكه قول حسن و قتاده و ربيع است. فرّاء گفت: اينكه لغت«3» اهل يمن«4» است. آنگه گفت از كسائي شنيدم كه«5»: نزديك قاضي يمن حاضر بودم و او يكي را سوگند عرضه مي كرد و خصم او مي گفت: ما اصبرك علي اللّه، من گفتم: چه مي گويد! گفتند مي گويد: ما اجرأك علي اللّه، چه دليري تو بر خداي؟ قطرب گفت: ما اصبرهم

علي عمل اهل النّار، اي ما ادومهم عليه، يعني مصراند اينان بر معصيت. و «صبر» را معني ثبات و حبس نفس باشد، و اينكه قول بهتر است از قول فرّاء. مجاهد گفت: ما اعملهم باعمال اهل النّار، چه نيك بر دست دارند«6» عمل دوزخيان. بهري دگر گفتند: ما ابقاهم علي النّار، چه باقي و بپاي«7» اند بر دوزخ، چنان كه گويند: ما اصبر فلانا علي البلايا و الحبس و الضّرب، و اينكه جاري مجراي مثل است، چنان كه ما گوييم: جان سگان دارد، يعني سخت جان است. ----------------------------------- (1). مج، وز: انكار. (2). وز، دب، آج، لب، فق، مب: اينكه، مر: در اينكه. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: قول. (4). مج: بهشت، وز: يمين، با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها گفت. (6). وز كه. (7). كذا: در اساس، مج: بپاي، وز، دب، لب، فق، مب، مر: بناي. صفحه : 305 ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ، اي ذلك العذاب، اينكه عذاب بر ايشان براي آن است كه من، كتاب، يعني توريت به حق فرو فرستادم، ايشان اختلاف كردند در آن. آنگاه اينكه اختلاف كه گفتيم بيفگند براي آن كه ذكر اختلاف خواست آمدن در عقب او كه: وَ إِن َّ الَّذِين َ اختَلَفُوا فِي الكِتاب ِ. و بعضي دگر گفتند: ذلِك َ، اينكه عذاب براي آن است كه«1» فرستادم يعني توريت و انجيل، ايشان پنهان باز كردند و لكن اينكه لفظ «فكتموه» بيفگند اعتماد بر آن كه از پيش گفته بود: إِن َّ الَّذِين َ يَكتُمُون َ ما أَنزَل َ اللّه ُ«2» ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ نَزَّل َ الكِتاب َ، اي اخبر«3» في الكتاب بأنّهم لا يؤمنون و يموتون علي

كفرهم، اينكه به آن است كه خداي خبر داد كه ايشان ايمان نيارند، و خبر«4» خداي از«5» علم بود، و علم تبع معلوم باشد علي ما هو به«6»، و اينكه نيز وجهي لطيف است. آنگه گفت: آنان كه در كتاب يعني در توريت خلاف مي كنند، لَفِي شِقاق ٍ. بعضي گفتند: لفي فرقة، ايشان در فرقتي و جدايي اند دور، يعني عظيم. و گفته اند: لفي اختلاف، ايشان در اختلاف اقوال و اهواءاند. و گفته اند: مراد به «كتاب» قرآن است، و آنان كه مخالفان آنند در اختلافي اند و اقوالي متباين، يكي مي گويد: سحر است، و يكي مي گويد: شعر است، و يكي مي گويد: كهانت است، و يكي مي گويد: اعجميي«7» مي آموزد او را، يكي مي گويد: اساطير اوّلينان«8» است. ابو مسلم گفت: إِن َّ الَّذِين َ اختَلَفُوا فيه، اي اختلفوه، يعني توارثوه خلفا عن سلف، آنان كه توريت«9» به ميراث برگرفته اند خلف از سلف، كما قال تعالي: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها من كتاب. (2). سوره بقره (2) آيه 159. [.....] (3). وز: اخبرني. (4). مج، وز: جز. (5). مج: در. (6). آج، مر: هو به، ديگر نسخه بدلها: هويه. (7). همه نسخه بدلها: اعجمي. (8). مر: پيشينيان. (9). مج، وز، مر: بورثه. صفحه : 306 إِن َّ فِي اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ«1» إِن َّ الَّذِين َ اختَلَفُوا، جهودان و ترسايانند. فِي الكِتاب ِ، اي في التّورية و الانجيل، اي خالف كل ّ واحد منهما صاحبه في كتابه، هر يكي از ايشان در كتاب صاحبش را خلاف كردند. جهودان گفتند: انجيل چيزي نيست، و ترسايان گفتند: توريت چيزي نيست، كما قال تعالي: وَ قالَت ِ اليَهُودُ لَيسَت ِ النَّصاري عَلي شَي ءٍ وَ قالَت ِ النَّصاري لَيسَت ِ اليَهُودُ عَلي شَي ءٍ«2»لَيس َ البِرَّ أَن تُوَلُّوا

وُجُوهَكُم قِبَل َ المَشرِق ِ وَ المَغرِب ِ وَ لكِن َّ البِرَّ مَن آمَن َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ المَلائِكَةِ وَ الكِتاب ِ وَ النَّبِيِّين َ وَ آتَي المال َ عَلي حُبِّه ِ ذَوِي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساكِين َ وَ ابن َ السَّبِيل ِ وَ السّائِلِين َ وَ فِي الرِّقاب ِ وَ أَقام َ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ المُوفُون َ بِعَهدِهِم إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِين َ فِي البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِين َ البَأس ِ أُولئِك َ الَّذِين َ صَدَقُوا وَ أُولئِك َ هُم ُ المُتَّقُون َ (177) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِصاص ُ فِي القَتلي الحُرُّ بِالحُرِّ وَ العَبدُ بِالعَبدِ وَ الأُنثي بِالأُنثي فَمَن عُفِي َ لَه ُ مِن أَخِيه ِ شَي ءٌ فَاتِّباع ٌ بِالمَعرُوف ِ وَ أَداءٌ إِلَيه ِ بِإِحسان ٍ ذلِك َ تَخفِيف ٌ مِن رَبِّكُم وَ رَحمَةٌ فَمَن ِ اعتَدي بَعدَ ذلِك َ فَلَه ُ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (178) وَ لَكُم فِي القِصاص ِ حَياةٌ يا أُولِي الأَلباب ِ لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ (179) كُتِب َ عَلَيكُم إِذا حَضَرَ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ إِن تَرَك َ خَيراً الوَصِيَّةُ لِلوالِدَين ِ وَ الأَقرَبِين َ بِالمَعرُوف ِ حَقًّا عَلَي المُتَّقِين َ (180) فَمَن بَدَّلَه ُ بَعدَ ما سَمِعَه ُ فَإِنَّما إِثمُه ُ عَلَي الَّذِين َ يُبَدِّلُونَه ُ إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (181)فَمَن خاف َ مِن مُوص ٍ جَنَفاً أَو إِثماً فَأَصلَح َ بَينَهُم فَلا إِثم َ عَلَيه ِ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (182) [202- پ] [ترجمه] نيست نيكوي آن كه فرو كني رويتان به جانب آفتاب بر آمدن و آفتاب فرو شدن«6»، و لكن نيكوي آن است كه بگرود«7» به خداي و روز باز پسين و فريشتگان و قرآن و پيغامبران و بدهد خواسته بر دوستي او به خويشان«8» و بي پدران و درويشان و رهگذريان و خواهندگان و در گردنها، و به«9» پاي دارد نماز«10» و بدهد زكات و وفا كنندگان به پيمانشان چون پيمان كنند شكيبايان«11» در سختي درويشي و وقت كالزار«12»، ايشانند كه راست گفتند و

ايشانند كه پرهيزگارانند. ----------------------------------- (1). سوره يونس (10) آيه 6. (2). سوره بقره (2) آيه 113. (3). همه نسخه بدلها، بجز وز، مر: كه معني كه آن است. (4). مج، وز: تو، چاپ شعراني (2/ 17): قالوا. (5). مر بمراده، دب، فق، مب، مر قوله تعالي. (6). مج، وز، آج، لب: فروشدنگاه. (7). مج، وز: بگروي. [.....] (8). مج، وز نزديك. (9). مج، مب، مر: بر. (10). مج، وز، آج، لب را. (11). مج، وز، آج، لب، فق: و شكيبان. (12). مج، وز، فق: كارزار. صفحه : 307 [203- ر] اي آنان كه بگرويدي نوشتند بر شما باز كشتن در كشتگان، آزاد به آزاد، و بنده به بنده، و زن به زن، هر كه را عفو بكنند«1» از برادرش«2» چيزي پسروي به نيكويي و دادن به او به نيكوي، آن سبك باري است از خداي شما و بخشايشي هر كه«3» از اندازه در گذرد پس از آن، او را عذابي بود دردناك. شما را در قصاص زندگاني است اي خداوندان خردها تا همانا شما پرهيزگار شوي. نوشتند بر شما چون حاضر آيد يكي از شما را مرگ، اگر بگذارد مالي اندرز براي مادر و پدر و نزديكان به نيكوي، واجب بر پرهيزگاران [203- پ]. هر كه بدل كند آن را پس از آن كه شنيد، بزه آن بر آنان باشد كه بدل كنند آن را، كه خداي شنوا و داناست. هر كه ترسد از اندرزكننده اي كژيي«4» يا بزه اي به اصلاح آرد ميان ايشان، بزه اي نيست بر او كه خداي آمرزنده و بخشابنده است. اهل تأويل در سبب نزول آيت خلاف كردند. حسن بصري

و قتاده و ربيع گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، جهودان در نماز روي به مغرب كردندي و ترسايان به مشرق، و گفتند: برّ و نيكوي«5» اينكه است كه ما بر آنيم، خداي تعالي ----------------------------------- (1). مج، وز: كند. (2). مج: برادرانش. (3). مج، وز، آج، لب او. (4). آج، لب: گولي. (5). همه نسخه بدلها: نيكويي. صفحه : 308 تكذيب ايشان را اينكه آيت فرستاد و باز نمود كه: اينكه بر نيست، براي آن كه اينكه منسوخ است به توجّه به كعبه. قتاده و عبد اللّه عبّاس گفتند: آيت پيش از ايجاب فرايض آمد و تحديد«1» حدود شرع از نماز و زكات«2»، و در بدايت اسلام مرد به اينكه قدر بارّ بودي كه به خداي و رسول ايمان آوردي، چون خداي تعالي حدود و احكام شرع بنهاد، گفت: برّ اينكه بس نيست كه جهودان و ترسايان بر آنند«3» تا حدود و احكام شرع به جاي نيارند از آنچه در آيت شرح داد تا صادق و متّقي و بارّ باشند. حمزه و حفص خوانند: لَيس َ البِرَّ، به نصب «برّ» بر آن كه خبر «ليس» باشد. و أَن تُوَلُّوا، اسم ليس باشد. و باقي قرّاء خوانند: ليس البرّ، به رفع «را» بر آن كه او اسم باشد، و أَن تُوَلُّوا، به جاي خبر و مانند قراءت حمزه«4»، قوله تعالي: ما كان َ حُجَّتَهُم إِلّا أَن قالُوا«5» فَكان َ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النّارِ خالِدَين ِ فِيها«6» فَأَينَما تُوَلُّوا فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ«8» لَيس َ البِرَّ«9» وَ لكِن َّ البِرَّ مَن آمَن َ بِاللّه ِ. و اگر گويند: «برّ» من اسماء المعاني است، و «من» از اسماء اشخاص است، چگونه روا باشد كه اينكه را

به خبر آن كند! و مبتدا و خبر هر دو يكي بايد! گوييم از اينكه چند جواب گفته اند: يكي آن كه اسم را بر طريقه فعل رانده است، چنان كه گويند: انّما البرّ الّذي يصل رحمه، و معني آن است كه«2»: إنّما البرّ صلة الرّحم، و اينكه قول فرّاء و مفضّل سلمه است، و انشد الفرّاء. لعمرك ما الفتيان أن تنبت اللّحي و لكنّما الفتيان«3» كل ّ فتي ند«4» معني آن است كه: ما الفتوّة نبات اللّحي. و قول دوم آن است كه: مضاف از كلام بيفگند«5» و مضاف اليه به جاي آن بنهاد«6»، و تقدير اينكه است: و لكن ّ البرّ برّ من امن باللّه، چنان كه گفت: وَ سئَل ِ القَريَةَ«7» وَ جاءَ رَبُّك َ«8» ما خَلقُكُم وَ لا بَعثُكُم إِلّا كَنَفس ٍ واحِدَةٍ«9»مَن آمَن َ بِاللّه ِ، و نيكوكار آن كس بود كه ايمان دارد«4» به خداي و صفات او، و در لفظ ايمان داخل باشد، ايمان به خداي تعالي و پيغامبران و قيامت و بعث و نشور و كتابها و فرشتگان. و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه گويند: عمل از جمله ايمان است، براي آن كه حق تعالي ايمان از عمل جدا كرد. اوّل ايمان به آنچه واجب است كه تصديق كنند آن را بگفت، من قوله: بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ المَلائِكَةِ وَ الكِتاب ِ وَ النَّبِيِّين َ. آنگه ذكر عمل صالح كرد به «واو» عطف و چيزي«5» بر نفس خود عطف نكنند، بايد كه معطوف دگر باشد و معطوف عليه دگر، دگر آن كه«6» اگر چنان بودي كه ايشان گفتند«7»، به منزلت آن بودي كه گفتي: من امن باللّه، و: امن باللّه و: امن

----------------------------------- (1). مج اسم فعل بر فاعل نهند چنان كه گويند: رجل صوم و عدل، با توجّه به وز و اتّفاق نسخه بدلها، زايد مي نمايد. (2). مر شاعر. (3). مج: بار ترتعت، دب: ندارد، با توجّه و ضبط وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: آرد. (5). وز، مر: خبر، ديگر نسخه بدلها: چيز. (6). مج: آنگه. (7). آج، لب، فق، مب، مر: گفتندي. صفحه : 311 باللّه، چون هر يكي از نماز و زكات و صدقات و اعمال صالحه هر يكي ايمان باشند، و بهري بر بهري«1» معطوف، به هر يكي يك بار تكرار ايمان باشد، و اينكه ظاهر الفساد است، و اخباري كه در اينكه باب روايت كردند محمول بود بر كمال ايمان و فضيلت ايمان. آنگه حق تعالي«2» پس از ايمان به خود گفت كه: ايمان دارد به قيامت از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب، براي آن كه اينكه همه الطاف بود كه او را به طاعت نزديك كند و از معصيت دور كند. وَ المَلائِكَةِ، «لام» استغراق جنس است، به جمله فريشتگان ايمان دارد كه ايشان بندگان خدااند- بندگاني گرامي- چنان كه گفت: بَل عِبادٌ مُكرَمُون َ«3»وَ الكِتاب ِ، گفته اند: «لام»«5» جنس است تا جمله كتابها در تحت او شود. و گفته اند: تعريف عهد است، و مراد قرآن است كه ناسخ است جمله كتابها را، و كتابها به او منسوخ است. وَ النَّبِيِّين َ، «لام» تعريف جنس است به جمله پيغامبران. آنگه ذكر عمل صالح كرد و عبادت ابدان و اموال بگفت: وَ آتَي المال َ، و مال بدهد، عَلي حُبِّه ِ، بر دوستي او. خلاف

كردند در آن كه ضمير راجع با كي است، بعضي گفتند: راجع با مال است، و «علي» به معني «مع» است، چنان كه گويند: فلان علي صغر سنّه يقول الشّعر، اي مع صغر سنّه. مال بدهد با آن كه مال دوست دارد. و قولي ديگر آن است كه: ضمير راجع است [205- ر] با نام خداي تعالي، اي علي حب ّ اللّه، و اينكه هر دو وجه گفته اند في قوله: وَ يُطعِمُون َ الطَّعام َ عَلي حُبِّه ِ«6» عَلي حُبِّه ِ ذَوِي القُربي، اي علي حب ّ المعطي ذوي القربي، و معني آيت آن بود كه: مال بدهد براي محبّت ايشان تا آيت منبي بودهم از عطا دادن«2»، هم از«3» صلت رحم. و بر اينكه وجه ذَوِي القُربي مفعول «حب ّ» باشد، مفعول «ايتاء» نباشد، و قولهاي اوّل قريبتر است. و وجهي دگر آن است: علي حب ّ الايتاء، مال دهد با آن كه دادن دوست دارد. و قول بيشتر مفسّران از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و ربيع و سدّي آن است كه: راجع است با مال، و بيانش آن كه عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي اله- گفت: چون او را پرسيدند كه: اي ّ الصّدقة افضل! قال: ان تعطي و انت صحيح شحيح تأمل الغني، و يروي«4»:5» تأمل العيش و تخشي الفقر فلا تمهّل حتّي اذا بلغت الحلقوم« قلت لفلان كذا و لفلان كذا، يكي پرسيد كه: يا «6» رسول اللّه؟ كدام صدقه فاضلتر است! گفت: آن كه بدهي و توتن درست باشي و بخيل امّيد زندگاني داري و از درويشي ترسي رها نكني تا جان به گلو«7» رسد، آنگه گويي«8»: اينكه

فلان را و آن فلان را، چه در حال يأس آن رونق ندارد كه در حال سعت«9» و اختيار با تردّد«10» دواعي. ابو الدّرداء روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: مثل آن كس كه به در مرگ صدقه دهد، مثل كسي بود كه چيزي به هديّه دهد پس از آن كه سير شده باشد. حق تعالي شش كس را ذكر«11» كرد كه مال به ايشان بدهد: اوّل خويشان را، چه صدقه بر ايشان هم صدقه باشد و هم صلت رحم، چنان كه گفت«12»- عليه السّلام: الصّدقة علي القرابة صدقة و صلة. ----------------------------------- (1). مر علي. (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر و. (3). دب، آج، لب، فق، مب، مر: به. (4). مب و. (5). آج، لب، فق، مب، مر و. (6). وز: اي. (7). مر: گلوا. (8). دب، آج، لب، فق، مر كه. (9). دب، مر: سعت صحت، آج، لب، فق، مب: صحّت. (10). لب و. (11). مر: ياد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر رسول. [.....] صفحه : 313 و زينب زن عبد اللّه مسعود مالي داشت بر خويشان خود خرج مي كرد. از رسول- عليه السّلام- پرسيد كه: مرا در اينكه«1» چيست! گفت: لك اجران اجر القرابة و اجر الصّدقة، گفت: تو را دو مزد است، مزد خويشي و مزد صدقه. و فاطمه بنت قيس بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ هفتاد دينار زر دارم، كجا خرج كنم! گفت: 2» اجعليها في قرابتك« ، بر خويشان خود صرف كن. وَ اليَتامي، و نصيبي به يتيمان ده«3»، و يتيم آن باشد كه در خردي پدرش بميرد، و اگر چه در

ظاهر آيت آن است كه مال به يتيمان دهد، معني آن است كه به ولي ّ«4» ايشان دهد، و به آن كس كه به كار ايشان قيام كند الّا آنگه كه«5» مراهق بود و در او رشدي باشد و بعض الصّلاح بشناسد. و رسول- عليه السّلام- گفت: خير بيوتكم بيت فيه يتيم يحسن اليه و شرّ بيوتكم بيت فيه يتيم يساء اليه ، گفت: بهترين [205- پ] خانه هاي شما خانه هايي«6» بود كه در او يتيمي بود كه«7» با او احسان كنند، و بترين خانه هاي شما خانه اي است كه در او يتيمي باشد كه با او اساءت و بدي كنند در آن جا. آنگه گفت: انا و كافل اليتيم كهاتين في الجنّة- و أشار باصبعيه ، من و تكفّل كننده يتيم در بهشت همچنين باشيم، و به دو انگشت اشارت كرد- به سبّابه و وسطي. ابو مالك روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: من ضم ّ يتيما الي طعامه و شرابه حتّي يستغني عنه وجبت له الجنّة، گفت: هر كه يتيمي را با خود گيرد به طعام و شراب تا چنان شود كه از او مستغني شود، بهشت او را واجب شود. يعقوب را گفتند: در مصر مردي است كه مسكين را طعام دهد و يتيم را اكرام كند، گفت: بايد كه از اهل البيت ما باشد، چون بديدند يوسف بود- عليه السّلام. وَ المَساكِين َ، جمع مسكين و هو مفعيل من السّكون. و مسكين آن بود كه از فقير به بود، او را ضعيف«8» حال باشد او را بلغه اي«9» بود از عيش و كفايتش نبود. و ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر ثواب. (2). همه

نسخه بدلها گفت. (3). همه نسخه بدلها: دهد. (4). مج، وز: تولي. (5). همه نسخه بدلها: آن كه. (6). همه نسخه بدلها: خانه اي. (7). همه نسخه بدلها در آن جا. (8). همه نسخه بدلها: ضعف. (9). مر: بلغت. صفحه : 314 گفته اند: مسكين آن باشد كه اگر چه محتاج بود از مردم چيزي نخواهد، و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت: ليس المسكين بالطّوّاف و لا بالّذي يردّه التّمرة و التّمرتان و اللّقمة و اللّقمتان انّما المسكين الضّعيف الّذي لا يسأل النّاس و لا يفطن له فيتصدّق عليه، گفت: مسكين نه اينكه درويش گردنده باشد كه او را باز گرداند يك خرما يا دو«1» و يك لقمه يا دو«2» و لكن«3» مسكين ضعيفي باشد كه از مردم«4» چيزي نخواهد و نداند خواستن، مردم او را نشناسند تا بر او صدقه كنند. آنگه گفت: اگر خواهي اينكه آيت بخواني: يَحسَبُهُم ُ الجاهِل ُ أَغنِياءَ مِن َ التَّعَفُّف ِ تَعرِفُهُم بِسِيماهُم لا يَسئَلُون َ النّاس َ إِلحافاً«5»وَ ابن َ السَّبِيل ِ، مفسران در آن خلاف كردند. عبد الله عبّاس و قتاده گفتند: مهمان است. عبد اللّه عبّاس گفت: او سه روز مهمان باشد، چه حق ّ ضيافت سه روز است، آنچه بالاي آن بود از باب معروف است، و هر معروفي صدقه بود. و رسول- عليه السّلام- گفت: من كان يؤمن باللّه و اليوم الاخر فليكرم ضيفه. و رسول- عليه السّلام- گفت: مهمان چون در آيد«1» با روزي خود آيد، و چون برود گناه صاحبش با خود«2» ببرد، يعني خداي تعالي آن طعام كه او را داده باشد كفّارت گناه ميزبانش كند. مجاهد و ربيع گفتند: مراد رهگذري است مرد

مسافر، و براي آنش «إبن السّبيل«3»» خواند كه ملازم راه بود و بر«4» سر راه بود، چنان كه مرغ آبي را «إبن الماء» خوانند، و مرد معمّر را «إبن الدّنيا«5»»، و قال ذو الرّمّة: وردت اعتسافا و الثّريّا كأنّها علي قمّة الرّأس إبن ماء محلّق و گفته اند: منقطع به را مي خواهد كه راه زده باشند بر او و مالش برده. وَ السّائِلِين َ، خواهندگان، درويشاني كه به جاي«6» سؤال باشند. رسول- عليه السّلام- گفت: للسّائل حق ّ و ان جاء علي فرس، سائل را حق ّ است و اگر چه بر اسب آيد. و در خبر است كه: سائلي يك روز سؤال مي كرد، حسين بن علي- عليهما السّلام- گفت: داني تا چه مي گويد! گفتند: نه، يا بن رسول اللّه. گفت، مي گويد: من رسول ترازوي«7» شماام اگرم خيري«8» بدهيد از شما برگيرم و آن جا برم، و الّا دست تهي آن جا روم. و رسول- عليه السّلام- گفت: 9» لا تردّوا السّائل و لو بظلف محرّق« ، گفت: سائل«10» را رد مكنيد«11» و اگر به سم گوسپندي سوخته باشد. و رسول ----------------------------------- (1). مج، وز: دارند. (2). فق: صاحب خانه را. (3). دب: و إبن السّبيل. (4). مج: در. [.....] (5). همه نسخه بدلها گويند. (6). آج، لب، فق، مب، مر: به حال. (7). دب: رسول قرارگاه، آج، لب: رسول تراز، مب: رسول، مر: رسول فرا. (8). همه نسخه بدلها: چيزي. (9). آج، لب، فق، مر: محرقا. (10). مج: سائلي. (11). مر: محروم مكنيد. صفحه : 316 - عليه السّلام- گفت: 1»2» لولا ان ّ« السّؤال يكذبون ما قدّس من ردّهم«، اگر نه آنستي كه سائلان دروغ مي گويند،

توفيق ندادندي آن«3» را كه ايشان را رد كردي، و اگر سائل را هيچ حقّي نيست جز آن كه«4» كشف حال خود كند در پيش تو و آبروي خود بريزد و در مقام مذلّت بايستد خود كفايت است«5». در خبر است كه: يك روز اعرابيي آمد تا بر امير المؤمنين«6»- عليه السّلام- سؤال كند. امير المؤمنين گفت: يا اعرابي؟ چيزي داني«7» نوشتن! گفت: آري. گفت: اكتب حاجتك علي الارض لئلّا اري ذل ّ السّؤال في وجهك، حاجت خود بر زمين بنويس به چيزي و سؤال مكن تا مرا ذل ّ سؤال در روي تو نبايد ديدن، و هر عطا«8» كه از پس سؤال بود به بهاي آبروي سائل بر نيايد، چنان كه شاعر گويد: ما اعتاض باذل وجهه بسؤاله عوضا و لو نال الغني بسؤال و اذا السّؤال مع النّوال و زنته [602- پ] رجح السّؤال و خف ّ كل ّ نوال و اذا ابتليت ببذل وجهك سائلا فابذله للمتكرّم المفضال ان ّ الكريم اذا حباك بموعد اعطاكه سلسا بغير مطال وَ فِي الرِّقاب ِ، مفسّران خلاف كردند. بعضي گفتند: مراد بندگانند كه در رنج و سختي باشند«9» كسي ايشان را بخرد و آزاد كند، و اينكه قول سعيد جبير و قتاده است. و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او بنده اي آزاد كند خداي تعالي به هر عضوي از او عضوي از اينكه«10» از آتش دوزخ آزاد كند. و قول بيشتر مفسّران بر آن است كه: مراد مكاتبانند كه خويشتن را باز«11» خريده باشند و بها نداده يا تمام نداده، ايشان را ياري بايد دادن بر فكاك گردنشان«12» از بند بندگي، و

از زكات نيز نصيبي به ايشان بايد دادن چنان كه در آيت زكات هست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ندارد. (2). همه نسخه بدلها گفت. (3). دب: او. (4). مج، وز: چنان كه. (5). همه نسخه بدلها: بودي. (6). آج، فق، مر علي. (7). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تواني. [.....] (8). فق: و نيز عطائي، ديگر نسخه بدلها: و نيز عطا. (9). وز: باشد. (10). دب، آج، فق، مر: از تن او، مب: از آن مولاي. (11). مج، وز: به آن. (12). مر: خلاص كردنشان. صفحه : 317 عبد الرّحمن بن سهيل بن حنيف«1» روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: هر كه او مكاتبي را ياري دهد بر آن كه گردن خود آزاد كند، يا غازيي را در آلتش«2»، يا مجاهدي را در سبيل خداي تعالي، حق تعالي سايه كند او را در سايه يش آن روز كه سايه نباشد الّا سايه او. براء بن عازب روايت كند كه: اعرابيي بنزديك رسول آمد«3»، گفت: يا رسول اللّه؟ مرا عملي«4» آموز كه مرا به بهشت«5» رساند. رسول- عليه السّلام- گفت: خطبه كوتاه كردي، و لكن سؤال پهن«6» كردي، گفت: اعتق النّسمة و فك ّ الرّقبة، عتق نسمه و فكاك رقبه كار بند. گفت: يا رسول اللّه؟ نه هر دو يكي باشد! گفت: عتق نسمه آن بود كه بنده«7» آزاد كني، و فكاك رقبه آن بود كه ياري كني كسي را تا گردن خود آزاد كند از بندگي. اكنون خلاف كردند كه مال به اينان دادن كه در آيت فرمود، زكات است يا بيرون زكات.

سدّي و شعبي ّ گفتند: بيرون زكات است، براي آن كه ذكر زكات هم در اينكه آيت هست، في قوله«8»: وَ أَقام َ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ، اگر اينكه بر زكات حمل كنند تكرار باشد، و اينكه وجهي نيك است، امّا بر آن وجه كه جماعتي گفتند كه: اينكه بيرون زكات است، و اينكه هم واجب است، خلاف اجماع باشد، و در آيت بيش از اينكه نيست كه: وَ لكِن َّ البِرَّ مَن آمَن َ بِاللّه ِ، الي قوله وَ آتَي المال َ عَلي حُبِّه ِ، اينكه «ايتاء» مال از جمله «برّ» شمرد، و «برّ» هم«9» بر واجب آيد و هم بر سنّت، و حملش بر سنّت كردن اوليتر بود. و حسن بصري گفت: مراد به اينكه زكات فريضه است، براي آن كه بعضي از اينكه مذكوران مستحق«10» زكاتند [207- ر] في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات ُ لِلفُقَراءِ وَ المَساكِين ِ«11» وَ أَقام َ الصَّلاةَ، «لام» جنس است، مشتمل بود بر«8» واجب«9» و مندوب«10». و اسم «صلاة» شامل«11» بود و متناول هم«12» فريضه را و هم سنّت را. امّا زكات اگر چه ----------------------------------- (1). مج: نيست. (2). فق، مر: قال. (3). وز، لب، فق، مب، مر: آنگه. (4). آج، لب، فق، مب: سيحة، آج در حاشيه و به خط مرحوم بهار آمده است: در حديث مباركه اينكه دو كلمه «و سيحة سمينها» كويا غلط است و معني ندارد و از قرار ترجمه حديث شايد چنين باشد كه: و سمحة لبنها. حرّره ملك الشعراء غفر له. (5). مج: كشف، آج، آبستي، لب، فق، مب، مر: كشتن، با توجّه به نسخه وز، تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها: بدهد. (7). مج، وز: با تكرار «زكات». (8). دب، آج،

لب، فق، مب، مر آن كه. (10- 9). دب، آج، لب، فق، مب، مر بود. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: واجب. (12). وز: ندارد. صفحه : 319 «لام» در او تعريف جنس راست، بر حدّ آن كه در صلات هست، و لكن اسم زكات در شرع جز بر فريضه نيفتد«1»- و در تفسير اينكه در جاي خود برفت. آنگه حق تعالي گفت: وَ المُوفُون َ بِعَهدِهِم، مدح كرد آنان را كه به عهد وفا كنند. و «واو» عطف است علي قوله: مَن آمَن َ، و اگر چه «امن» موحّد است، لفظ «من» صالح است واحد و جمع را، يك بار از او كنايت بر واحد كنند و يك بار به جمع چنان كه قديم تعالي گفت: وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ وَ جَعَلنا عَلي قُلُوبِهِم أَكِنَّةً أَن يَفقَهُوه ُ«2» أَوفُوا بِالعُقُودِ«4» وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه ِ«5» يُوفُون َ بِالنَّذرِ«6» الَّذِين َ يَنقُضُون َ عَهدَ اللّه ِ مِن بَعدِ مِيثاقِه ِ«8»وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ«9» وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون َ«10» إِن َّ العَهدَ كان َ مَسؤُلًا«12»وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه ِ إِذا عاهَدتُم«1» أَوفُوا بِعَهدِي أُوف ِ بِعَهدِكُم«3» رِجال ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه َ عَلَيه ِ«4» وَ مَن أَوفي بِعَهدِه ِ مِن َ اللّه ِ«5» وَ إِبراهِيم َ الَّذِي وَفّي«6» يُوفُون َ بِالنَّذرِ«7» بَلي مَن أَوفي بِعَهدِه ِ وَ اتَّقي«8» وَ المُوفُون َ بِعَهدِهِم إِذا عاهَدُوا ...، مدح كرد در اينكه آيت آنان را كه به عهد وفا كنند، اگر عهد با خداي كنند و اگر با يكديگر، و چون وعده دهند«9» انجاز كنند«10»، و چون سوگند خورند به راست كنند، و چون نذر كنند به جاي آرند، و چون گويند راست گويند، و چون امانت به ايشان دهند ادا كنند و خيانت نكنند. و انس روايت

كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: لا ايمان لمن لا امانة له، گفت: ايمان نباشد آن را كه امانت نباشد«11». و لا دين لمن لا عهد له، و دين نباشد او را كه«12» عهد نباشد. ----------------------------------- (1). سوره نحل (16) آيه 91. (2). دب، آج، لب، فق، مر من. (3). سوره بقره (2) آيه 40. [.....] (4). سوره احزاب (33) آيه 23. (5). سوره توبه (9) آيه 111. (6). سوره نجم (53) آيه 37. (7). سوره دهر (76) آيه 7. (8). سوره آل عمران (3) آيه 76. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: وعده كنند. (10). دب، آج، لب، فق، مب: آنچنان كنند، مر: به جاي آرند. (11). مر: نداشته باشد. (12). مج، وز، دب، آج، لب، فق: نباشد آن را كه او را، مب، مر: نباشد آن را كه. صفحه : 321 و ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: خداي- جل ّ جلاله- گفت: سه كس آيند«1» كه من خصم ايشانم، و هر كس را كه«2» خصم او باشم مقهور بود: مردي كه با من عهدي كند پس غدر كند به آن عهد، و مردي كه آزادي را بفروشد و بهاي او بخورد، و مردي كه مزدوري را به مزد بستاند و مزدش ندهد نزديك«3» فراغ او از عمل. وَ الصّابِرِين َ، «واو» عطف است [208- ر]، و در نصب او چند وجه گفتند: بيشتر نحويان گفتند: نصب بر مدح است، و تحقيق او آن بود كه نصب او به اضمار فعلي باشد، كأنّه«4» قال اعني بما قلت و ما وصفت«5» الصّابرين. اينكه ابيات ابو عبيده آورد در

اينكه باب: لا يبعدن قومي الّذين هم سم ّ العداة«6» وافة الجزر النّازلين بكل ّ معترك و الطّيّبين معاقد الأزر و عرب چنان كه نصب بر مدح كنند، نصب بر ذم ّ كنند، كما قال«7» تعالي: مَلعُونِين َ أَينَما ثُقِفُوا«8» وَ امرَأَتُه ُ حَمّالَةَ الحَطَب ِ«9» وَ آتَي المال َ، «واو» عطف است گفت بر ذَوِي القُربي، كأنّه قال: و أتي المال هؤلاء المذكورين و الصّابرين، و اينكه وجه نيك نيست«1» براي آن كه آيت در مدح دهندگان آمد، نه در مدح ستانندگان«2». آنگه«3» حق تعالي صبر بر شدايد را بر سه نوع بنهاد، گفت: آنان كه صبر كنند فِي البَأساءِ، اي في الفقر و الجوع و سوء الحال، يعني بر درويشي و تنگدستي و گرسنگي، وَ الضَّرّاءِ، يعني، المرض و انواع السّقم و البليّات، بر بيماري«4» و انواع ابتلا به بلا. وَ حِين َ البَأس ِ، يعني وقت الحرب، اينكه دو نوع صبر ضروري«5» است و آن يكي اختياري، آن كه بر آن دو گانه صبر نكند دست او جز به جزع نرسد«6»، سود نداردش«7»، و آن كه بر اينكه صبر نكند آن باشد كه ثبات نكند و بگريزد. عبد اللّه عبّاس گفت: فِي البَأساءِ، في الشّدّة، وَ الضَّرّاءِ، الزّمانة. گفت: «بأساء» و «بؤس» شدّت است، و «ضرّاء» زمانت است، يعني بر جاي مانده باشد از بي پايي. امّا صبر بر فقر هم از جمله جهاد است: جهاد بر نفس و جهاد با شيطان. امّا نفس او را مطالبت كند به شهوات، و امّا شيطان امر كند او را به غوايات، چون دست بر هر دو فشاند جهاد كرده باشد. در حكايات الصّالحين هست كه: فتح موصلي شبي در خانه آمد، در خانه او

نه نان بود نه آب بود نه چراغ بود. نماز بكرد و سر بر زمين نهاد در سجده شكر«8» گريستن گرفت«9» و مي گفت: بار خدايا؟ مرا به بي طعامي ابتلا كردي، و در تاريكي بي چراغ بنشاندي. بار خدايا؟ من اينكه درجه به كدام عمل يافتم! و من خويشتن را اينكه پايه نمي دانم، كه شايد كه تو با من اينكه كني كه اينكه پايه اولياست، و من اينكه پايه ندارم. اينكه همانا از آداب امير المؤمنين- علي- عليه السّلام- گرفته باشد كه او روزي بگذشت، جماعتي را ديد تن درست جوان در گوشه [208- پ] مسجدي نشسته و هر ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: است. (2). مج، وز، دب، آج، لب: استانندگان. (3). مج: آنك. (4). مج، وز، دب، لب، فق، مر: شماري. (5). همه نسخه بدلها بجز دب: ضرورتي. (6). همه نسخه بدلها و جزع. (7). همه نسخه بدلها او را. (8). مب: و به سجده و شكر كرد. (9). مب: گريه مي كرد. [.....] صفحه : 323 يكي پوستين«1» مسلماني پيش گرفته، ايشان را گفت: شما چه مردمانيد! گفتند: نحن المتوكّلة«2»، گفتند: ما فرقتي متوكّلانيم. گفت: 3» لا بل انتم المتأكّلة« ، شما جماعتي بسيار خوارانيد«4». پس اگر شما متوكّليد، حقيقت توكّل شما تا كجا رسيد! ايشان گفتند: اذا وجدنا اكلنا و اذا فقدنا صبرنا ، چون يابيم بخوريم و چون نيابيم صبر كنيم. گفت: هكذا تفعل الكلاب عندنا«5»، سگان محلّت ما هم چنين كنند. گفتند«6»: چون بايد كردن! گفت: چنان كه ما كنيم. گفتند«7»: چگونه كني! گفت: اذا وجدنا بذلنا و اذا فقدنا شكرنا، چون يابيم بدهيم و چون نيابيم شكر كنيم.

عبد اللّه عبّاس روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: فردا قيامت كه خلايق را در صعيد سياست بدارند، مناديي از قبل رب ّ العزّة ندا كند كه: كجا اند درويشان! آن گديان متجمّل [و آن درويشان متحمّل]«8» جواب دهند. حق تعالي گويد: اينان را نزديك در آريد«9». ايشان را بيارند«10» تا به حجابي آرند كه در آن حجاب الّا مقرّبان نروند. آنگه حق تعالي به خودي خود با ايشان خطاب كند، گويد: بندگان من؟ در«11» دنيا دنيا را از شما منع كردم«12». صبر كرديد. گويند: بار خدايا؟ تو عالمتري، چنين بود. آنگه چون كسي كه از كسي عذر خواهد از ايشان عذر خواهد، گويد: بندگان من؟ براي كرامت شما كردم، نه هوان شما. امروز برويد، به صفهاي قيامت رويد، و هر«13» كه شما را لقمه اي«14» داد يا شربه اي«15» داد، دست او گيريد، او را با خود به بهشت بريد كه شفاعت شما در حق ّ او«16» مقبول است. ايشان بيايند و خلقي عظيم را ----------------------------------- (1). مر: هر يك پوستاني. (2). دب، لب، فق، مر: المتوكّل. (3). اساس: به صورت «المتّكلة» هم خوانده مي شود. (4). همه نسخه بدلها: خورانيد. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. (6). مر پس. (7). مر شما. (8). اساس: كه به صورت نو نويس است ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (9). دب: نزديكتر آريد، مب: نزديك من آريد، مر: نزديكتر آييد. (10). همه نسخه بدلها بجز وز: بياورند. (11). مر دار. (12). مر: كردند. (13). همه نسخه بدلها كس. (14). مب ناني. [.....] (15). فق، مب: شربت آبي. (16). دب، آج، لب،

فق، مب، مر: ايشان. صفحه : 324 دست گيرند و به بهشت برند. و در خبر است كه: 1»2» اذا رأيت الغني مقبلا عليك فقل ذنب« عجّلت عقوبته و اذا رأيت الفقر« مقبلا عليك فقل مرحبا بشعار الصّالحين، چون توانگري بيني كه روي به تو نهد، بگو گناهي كرده ام كه عقوبت آن تعجيل كردند، و چون درويشي بيني كه روي به تو دارد بگو مرحبا به شعار صالحان. و شعرا بسيار گفته اند در تفضيل درويشي بر توانگري«3»، منها قول الشّاعر: دليلك ان ّ الفقر خير من الغني و أن ّ قليل المال خير من الوفر لقاءك«4» مخلوقا«5» عصي اللّه للغني«6» و لم تر انسانا عصي اللّه في الفقر و لابي العتاهية: تسل ّ فان ّ الفقر يرجي له الغني و ان ّ الغني يخشي عليه من الفقر ا لم تر ان ّ البحر ينضب ماؤه و يأتي علي حيتانه نوب الدّهر«7» و لست بنظّار الي جانب الغني اذا كانت العلياء في جانب الفقر و انّي لصبّار علي ما ينوبني و حسبك ان ّ اللّه أتني علي الصّبر تري الدّهر مغتالا«8» و لم أر ثروة من المال تنبي النّاس عنّي و عن امري [902- ر] و انّي علي فقري لأحمل همّة لها مسلك بين المجرّة و النّسر در خبر است كه يك روز امير المؤمنين و خضر- عليهما السّلام- به هم رسيدند. امير المؤمنين او را گفت: كلمتي حكمت بگو تا از تو ياد گيرم. خضر- عليه السّلام- گفت: ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء قربة الي اللّه ، چه نيكوست تواضع توانگران«9» درويشان را تقرّب به خداي را. امير المؤمنين گفت: خواهي كه«10» از اينكه نيكوتر بشنوي! گفت: بيار [گفت]«11»: 12» و احسن

من ذلك تيه الفقراء« علي الاغنياء ثقة باللّه، از اينكه نكوتر تكبّر درويشان بود بر توانگران استواري به خداي. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز وز: ذنبا. (2). دب، آج، لب، فق، مب: الفقير. (3). همه نسخه بدلها: في تفضيل الفقر علي الغني. (4). اساس: لقاء، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: انسانا. (6). همه نسخه بدلها: في الغني. (7). همه نسخه بدلها و لاخر. (8). همه نسخه بدلها: مغتالي. (9). مج من، وز بر، دب مر. (10). همه نسخه بدلها: تا. (11). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (12). دب، آج، لب، فق، مب، مر: الفقر. [.....] صفحه : 325 توانگري«1» و درويشي در اندكي و بسياري مال بسته نيست، توانگري توانگري دل است. رسول گويد- عليه السّلام: ليس الغني من كثرة العرض انّما الغني غني النّفس، مرد به قناعت توانگر باشد، و به عزّت نفس و علوّ همّت شريف باشد، چنان كه در سلف بوده اند و از ايشان باز گفته اند، و ايشان نيز«2» از خود گفته اند، و لقد احسن من قال في هذا المعني: قنعت بالقوت من زماني و صنت نفسي عن الهوان مخافة ان يقول قوم فضل فلان علي فلان فلن تراني امدّ كفّي الي لئيم و لا هجان و لا اجوب الفلا لرزق حسبي من الرّزق ما كفاني من كنت عن ماله غنيّا رأيته كالّذي يراني ابرّه ان اراد برّي و اقطع البرّ ان جفاني كم كربة قد غشيت«3» فيها فانكشفت لي علي المكان و كم امور حذرت منها فكنت من ذاك في امان فلو رأيت المنون

حلّت باكثر الخلق ما عناني يا جاهلا بالزّمان غرّا«4» انظر«5» الي الدّور و المغاني فانّها و هي صامتات ابلغ من كل ّ ذي لساني الم تكن معدن الغواني و البيض و الخرّد الحساني و كل ّ نهد اقب ّ طرف و صارم مرهف يمان ولّوا و باد«6» الجميع منهم و اختر متهم«7» يد الزّمان و اينكه بيتها اگر چه همه نه در اينكه معني است، و لكن چون نيكو بود جمله نوشته شد، چه جمله زهد و حكمت است، [و محمود ورّاق گويد: للنّاس مال و لي مالان مالهما اذا تحارس اهل المال حرّاس ----------------------------------- (1). دب، آج، لب، فق، مر: توانگران. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). مج، وز، دب: عشيت، آج: غيت، لب، فق: غشت، مب: عنت. (4). وز، آج، لب، فق، مب، مر: عزّا. (5). مج، وز: افطر، دب، لب، مب، مر: افبطر، فق: افيظر. (6). مج، وز: اردنا، دب، لب، فق، مب: مر: و لوادنا، آج: ولّو ادباء. (7). آج، لب، فق: و اخر متهم، مب: و اخير منهم. صفحه : 326 ما لي الرّضا بالّذي اصبحت املكه و ما لي اليأس ممّا يملك النّاس]«1» و ابو عبد اللّه«2» الازدي ّ گويد: ابا هاني لا تسئل«3» النّاس و التمس بكفّك فضل اللّه فاللّه اوسع و لو«4» تسئل النّاس التّراب لأوشكوا اذا قيل هاتوا ان يملّوا فيمنعوا و از اينكه معني بسيار است. قوله: وَ الضَّرّاءِ، اراد به الضّرّ و السّقم. در خبر است كه: فرداي قيامت كه اصحاب بلايا و اسقام را در قيامت آرند و«5» آن اعواض بي اندازه بينند كه براي ايشان معدّ كرده باشند، گويند: كاشكي ما در دنيا«6» ساعتي تن

درست نبودماني«7». و در خبر است كه: ايّوب- عليه السّلام- خداي تعالي او را امتحان كرد به رنجهاي عظيم«8» و بيماريهاي نامنفّر، مردم«9» از [209- پ] اقصاي عالم- خداوندان امراض و اسقام- مي آمدند و از او دعا مي خواستند. او دعا مي كرد و خداي تعالي عافيه«10» مي داد، و او را گفتند: چرا براي خود دعا نكني«11»! گفت: شرم دارم از خداي تعالي كه چهل سال در نعمت صحّت بودم كه مرا سري به درد نيامد، امروز چون مرا به بلا ابتلا كرد تا چهل سال بر نيايد من دعا نكنم. تا چهل سال نگذشت و كار به غايت نرسيد و رنج به نهايت نكشيد دعا نكرد. چون به غايت رسيد گفتند«12». اگر تو نيز دعا نكني، ما خود رحمت فرستيم. كه كار چون به غايت رسيد وقت زوال باشد، اگر نعمت بود و اگر شدّت. اگر شدّت است گو به غايت رس تا برسي، اشتدّي ازمة تتفرّجي«13»، و در اينكه معني شاعر گويد: اذا الحادثات بلغن المدي و كادت لهن ّ تذوب المهج و جل ّ البلاء«14» و قل ّ العزاء فعند التّناهي يكون الفرج ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). دب، آج، لب، فق: مب، مر: ابو عبيد اللّه. (3). دب، لب، فق، مب، مر: لا قتل، آج: لا ينل. (4). همه نسخه بدلها: فلو. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر زماني و يك. (7). دب، آج، لب، فق: نبودمي، مب، مر: نبودي. [.....] (8). همه نسخه بدلها از دردها. (9). دب، آج، لب، فق، مب، مر: بيماريها تا مردم. (10). همه نسخه

بدلها: عافيت. (11). دب، آج، لب، فق، مب، مر: نمي كني. (12). آج، لب: خداي تعالي گفت. (13). كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: تنفرجي. (14). كذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: و حل ّ السلاء. صفحه : 327 قوله: وَ حِين َ البَأس ِ، اي وقت الحرب. البأس و البوس، كنايتان عن الحرب، يعني بر جهاد كردن با كافران صابر باشند، بر اينكه همه صبر كنند، و نيز در وقت كارزار كرّار باشند«1» فرّار نباشند«2»، در حق ّ آن كه ثبات كند و بر جاي بايستد اينست كه: وَ الصّابِرِين َ فِي البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِين َ البَأس ِ، تشبيه ثباتش«3» به اينكه است كه: كَأَنَّهُم بُنيان ٌ مَرصُوص ٌ«4» أُولئِك َ عَلَيهِم صَلَوات ٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ«7» وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَه ُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتال ٍ أَو مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ مَأواه ُ جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المَصِيرُ«8» أُولئِك َ الَّذِين َ صَدَقُوا، اينان راستيگرانند«3»، اي في ايمانهم و ايقانهم و اتقانهم و مقالهم و مجالهم«4» و اقوالهم و اعمالهم و عهودهم و عقودهم، تا مصداق آن آيت بود كه: مِن َ المُؤمِنِين َ رِجال ٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّه َ عَلَيه ِ«5» اسجُدُوا لِآدَم َ ...«15» إِن َّ اللّه َ اصطَفي آدَم َ«16»إِن َّ اللّه َ اصطَفي«1»وَ أُولئِك َ هُم ُ المُتَّقُون َ، اي عقاب اللّه باتقائهم معاصي اللّه، ايشان آنانند كه خود را در حمايت تقوا آوردند از عذاب خداي به عصمتي كه خداي ايشان را كرد از معاصي او، اگر چه جمله امّت به اينكه مكلّفند، و لكن همانا اندكي ملتزم شدند اينكه الزام را و متكلّف آمدند اينكه تكليف را«5»، آنانند كه: أُولئِك َ هُم ُ المُؤمِنُون َ حَقًّا«6» أُولئِك َ الَّذِين َ صَدَقُوا، به هر حال شكر كردن [210- پ] از صبر

كردن آسانتر است اگر شاكران كم مي برآيند كه: وَ قَلِيل ٌ مِن عِبادِي َ الشَّكُورُ«7» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِصاص ُ فِي القَتلي، مفسّران خلاف كردند در سبب نزول آيت. شعبي و كلبي و قتاده و مقاتل گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي در جاهليّت پيش از اسلام به روزگاري اندك از ميان ايشان كارزاري افتاد و كشتگان و مجروحان از هر دو گروه پديد آمدند. چون رسول- عليه السّلام- آمد، به حكومت پيش او آمدند تا چه بايد كردن! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. سعيد جبير گفت: سبب نزول آيت آن بود كه دو قبيله بودند: يكي اوس و يكي خزرج، از ميان ايشان قتالي افتاد و يكي از يكي قويتر بود، اقويا ضعفا را گفتند: ما به هر بنده اي آزادي را بكشيم، و به هر زني مردي را، و به هر مردي دو مرد را، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد قوله: كُتِب َ عَلَيكُم ُ القِصاص ُ. ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آيه 33. (2). آج: برسد، فق، مب، مر: پرسيد. (3). وز: بحنين، مج، دب: بحنث، آج: بحنن كه در بالاي كلمه به صورت «خط» نوشته شده است، لب: بچنين، فق: بحين، مب: بچنين، مر: بجنب. (4). همه نسخه بدلها: نرسد. (5). مج، وز و آن. [.....] (6). سوره انفال (8) آيه 4. (7). سوره سبأ (34) آيه 13. صفحه : 330 خلافي نيست ميان مفسّران در آن كه مراد به «كتب» فرض است خصوصا به قرينه «عليكم» كه اينكه منبي«1» بود از وجوب، و براي اينكه نمازهاي فريضه را مكتوب«2» خوانند. بهري مفسّران گفتند مراد«3» آن است كه: كتب في اللّوح المحفوظ.

عبد اللّه عبّاس گفت: فرض عليكم في التّورية، در توريت بر شما فريضه كردم. حسن بصري گفت: كتب عليكم في حكم اللّه الّذي حكم عليكم، خداي تعالي به واجب كرد بر شما در آن حكم كه بر شما كرد. اگر گويند: وجوب چگونه ممكن بود! و از واجب عدول نشايد كردن، و ولي ّ خون را باشد كه عفو كند يا ديت خواهد و قصاص نكند، پس چگونه شايد گفتن كه قصاص به واجب كرد خداي! گوييم، از اينكه چند جواب است: يكي آن كه: خداي تعالي قصاص به واجب كرد مر قاتل عمد را به شرايطش شرعا چون ولي ّ دم طالب قصاص باشد بر پيغامبر و امام و نايب او از ولات و حكّام«4» واجب است دست او قوي داشتن تا«5» او قصاص كند، نبيني كه حق تعالي گفت: فَقَد جَعَلنا لِوَلِيِّه ِ سُلطاناً فَلا يُسرِف فِي القَتل ِ إِنَّه ُ كان َ مَنصُوراً«6» وَ أَن تَعفُوا أَقرَب ُ لِلتَّقوي«1» وَ قالَت لِأُختِه ِ قُصِّيه ِ«3» وَ ما كان َ لِمُؤمِن ٍ أَن يَقتُل َ مُؤمِناً إِلّا خَطَأً«4»سلّم ما «8» او را در آتش افگند. امّا بجز اينكه قصاص واجب نبود، از غرق و هدم و از جاي«9» بيفگندن و مانند اينكه، و حسن بصري و شعبي و نخعي همين گفتند، و در عمود و آتش خلاف كردند ابو حنيفه را، قصاص واجب نكردند. و مذهب اهل البيت- عليهم السّلام- و مالك و إبن ابي ليلي و شافعي و ابو يوسف و محمّد آن است كه: به هر چه در غالب عادت به آن قتل حاصل آيد، قود و قصاص واجب بود، دليل بر صحّت مذهب صحيح، قوله تعالي: وَ مَن قُتِل َ مَظلُوماً«10»

وَ لَكُم فِي القِصاص ِ حَياةٌ«8» الحُرُّ بِالحُرِّ وَ العَبدُ بِالعَبدِ وَ الأُنثي بِالأُنثي، آزاد را به آزاد، و بنده را به بنده، و زن را به زن يعني قصاص كنند. مذهب بعضي فقها چنان است كه قصاص جز بر اينكه وجه نشايد كردن، آزاد به آزاد، و بنده به بنده، و زن به زن، تا بنده را به آزاد و مرد را به زن، و زن را به مرد قصاص روا ندارند [212- ر] و بناي اينكه بر دليل الخطاب كرده است، و دليل الخطاب بنزديك بيشتر اهل علم باطل است. قتل الحرّ بالحرّ خلافي نيست در او، و قتل العبد بالحرّ هم خلافي نيست كه روا بود، و قتل الحرّ بالعبد روا نبود سواء اگر بنده او بود و اگر بنده ديگري. اگر مردي بنده خود را بكشد مستحق ّ تأديب و تعزير بود از امام، و اگر بنده كسي ديگر را كشد بهايش لازم آيد بر او، مادام تا بهايش به بالاي ديت مرد مسلمان آزاد نرسد از هزار دينار تا ده هزار درم، و نيز تعزيرش كنند با آن. و مذهب شافعي و نخعي هم چنين است. و مذهب ابو حنيفه آن است كه: به بنده خود باز نكشند او را، و به بنده ديگرانش باز كشند. دليل بر صحّت مذهب درست قوله تعالي: الحُرُّ بِالحُرِّ وَ العَبدُ بِالعَبدِ، و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مب: بكشد. (2). مب: باشند. (3). مب: طعامي و شرابي. (4). مب: نداده باشند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: تا. (6). دب، آج، لب، فق: و گر نه. (7). همه نسخه بدلها بجز وز ما

و. (8). سوره بقره (2) آيه 179. صفحه : 334 هذا حرّ قتل بالعبد. و همچنين قول رسول- عليه السّلام: لا يقتل حرّ بعبد، اينكه بر عموم است. و مذهب شافعي آن است كه: ديت بنده بهايش بود بالغا ما بلغ، [و مذهب ابو حنيفه و محمّد موافق مذهب ماست]«1». و بنده چون جنايتي كند ارش آن جنايت بر گردن بنده بود، خواجه يش«2» مخيّر بود. از ميان دو كار: خواهد برده را تسليم كند به ايشان، و خواهد ارش جنايت بدهد به فداي بنده. و شافعي را دو قول است: يكي چنين كه ما گفتيم، دوم آن كه: فديه كند به اقل ّ الامرين از قيمت و جنايت. اگر بنده اي ده بنده را بكشد بر خواجه جز آن نيست كه يابنده را به ايشان دهد، يا قيمت جمله بدهد بلا خلاف. اگر به ده بنده بنده اي را بكشند«3»، خواجه او را«4» بود كه هر ده را باز كشد، هر گه كه فضل قيمت با خداوندان دهد. و شافعي گفت: او را بود كه همه را به قصاص بنده خود باز كشد و چيزي بندهد، و بناي اينكه مسأله بر مسأله آزاد بود، و آن آن است كه: ده مرد يا بيشتر مردي را بكشند، همه را باز بايد كشتن يا نه! مذهب ما آن است كه: همه را باز شايد كشتن به سه شرط: يكي آن كه هر يكي از اينكه قاتلان موازي و مكافي او باشند در خون اگر تنها بودي، و معني آن است كه بايد كه در آن ميان مسلماني نباشد مشارك با كافران در قتل كافر،

و يا آزادي نباشد مشارك با بندگان در قتل بنده، و يا پدر نبود مشارك با اجنبيان در قتل [فرزند]«5». دوم شرط آن است كه: جنايت هر يكي چنان باشد كه اگر تنها همان بودي قتل حاصل آمدي. سيم آن كه: اولياي اينكه مقتول نه ديت باز پس دهند، و اينكه مذهب علي- عليه السّلام- است و عمر و مغيره و شعبه و عبد اللّه عبّاس از جمله صحابه، و در تابعين سعيد مسيّب و حسن بصري و عطا، و در فقها مالك و اوزاعي و ثوري و ابو حنيفه و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). خواجه يش/ خواجه اش. [.....] (3). همه نسخه بدلها: بكشد. (4). مج: او روا. (5). اساس: ندارد، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها فحواي عبارت افزوده شد. صفحه : 335 اصحابش، و شافعي و احمد و اسحاق، جز كه اينان نگويند [212- پ] كه چيزي با پس بايد دادن، و اگر ولي ّ مقتول خواهد يكي را باز كشد به كشته خود. و تسعة اعشار ديت بر اينكه نه گانه«1» قسمت كنند و به اولياي مقتول دوم دهند، و فقها همچنين گفتند، جز كه اعتبار ديت بستدن نكردند. و در اينكه«2» مسأله از فقها، ربيعه و داود و اصحاب ظاهر موافقت كردند، دليل بر صحّت مذهب صحيح عموم قوله: وَ لَكُم فِي القِصاص ِ حَياةٌ«3» النَّفس َ بِالنَّفس ِ«4»وَ الأُنثي بِالأُنثي، خلاف نيست كه زن را به زن باز كشند چون مكافي او باشد، و زن را به مرد باز كشند و چيزي نبايد دادن، و مرد را به زن

باز كشند«7» چون اولياي مقتول نيمه ديت مرد باز پس دهند. و مسائل قصاص بسيار است، و اختلاف فقها در آن در كتابهاي فقه مذكور است، و اينكه جا طرفي گفته شد. ----------------------------------- (1). مج، وز: نه كافر. (2). آج، لب، فق، مب، مر: و اينكه دو. (3). سوره بقره (2) آيه 179. (4). سوره مائده (5) آيه 45. (5). مب: مادر مادر. (6). مج: همانا. (7). همه نسخه بدلها: باز كشتن. صفحه : 336 قوله«1»: فَمَن عُفِي َ لَه ُ مِن أَخِيه ِ شَي ءٌ، بدان كه از جمله آن كه خون به آن ساقط شود يكي عفو است، چه طلب قصاص در قتل عمد و ديت در قتل خطابه اولياي مقتول است، و حق ّ ايشان است اگر جمله جمع شوند و اتّفاق كنند بر عفو، سواء اگر قتل عمد باشد و اگر خطا قصاص يا «2» ديت ساقط شود، و اگر بهري«3» عفو كنند و بهري«4» نكنند حكم آن است كه گفتيم كه نصيب ايشان ساقط شود و نصيب ديگران بماند. و مفسّران و اهل معني در معني آيت خلاف كردند. قول بيشتر مفسّران اينكه است كه: فَمَن عُفِي َ لَه ُ مِن أَخِيه ِ شَي ءٌ، اي ترك، و اصل «عفو» ترك باشد، و منه قوله- عليه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحي، و يقال: عفا النّبت اذا كثر، هم از اينكه جا [213- ر] باشد، براي آن كه چون رها كنند از آن كه خورند و دروند بسيار شود، و عفا الرّسم اذا درس، هم از اينكه جا باشد، براي آن كه تا متروك نبود مندرس نشود. مِن أَخِيه ِ شَي ءٌ، از برادرش. گفته اند: از برادر مقتول، و آن

كه معفوّ است قاتل است كه مطالب است به قصاص يا به ديت، پس معني آن است كه: هر كه را عفو كنند از جمله قاتلان از خون برادر مقتولش يا برادر ولي ّ خون، به آن كه او را قصاص واجب بود از او به ديت قناعت كند و راضي شود. فَاتِّباع ٌ بِالمَعرُوف ِ، او كه طالب است و آخذ ديت طلب به معروف كند، يعني بر وجه و به قاعده بي تشديد و تحكّم و«5» بي زيادت. وَ أَداءٌ إِلَيه ِ بِإِحسان ٍ، اينكه امر است آن را كه ديت مي دهد كه اينكه نيز اداء به احسان كند او را مي فرمايد كه در ستدن«6» بسازد، و اينكه را مي فرمايد كه آنچه خواهد دادن به قاعده و نيكو دهد، و اينكه قول حسن و مجاهد و قتاده و شعبي و ربيع و عطاست. آنگه خلاف كردند در آن كه ولي ّ مقتول را باشد كه ديت خواهد در قتل عمد بي رضاي قاتل. مذهب ما و مذهب ابو حنيفه و مالك آن است كه: نباشد او را كه در ----------------------------------- (1). مج، وز: قولهم. (2). همه نسخه بدلها: با. (4- 3). همه نسخه بدلها: بعضي. (5). همه نسخه بدلها: او. [.....] (6). دب، آج، لب، فق، مب، مر: در رسيدن. صفحه : 337 قتل عمد جز قصاص خواهد، و ديت موقوف باشد بر رضاي قاتل. و مذهب شافعي آن است كه: ولي ّ دم مخيّر است از ميان سه چيز: قصاص و ديت و عفو. دليل بر صحّت مذهب درست، قوله: فَمَن عُفِي َ لَه ُ مِن أَخِيه ِ، بر قول اينكه مفسّران، چون عفو آن خواهد كه از قصاص

يا «1» ديت عدول كند به طريق عفو، اگر مخيّر بودي لفظ عفو نيكو نبودي«2». آنگه اگر بر ديت قرار افتد«3»، در خالص مال او باشد در قتل عمد، و بر عاقله چيزي نباشد لقوله- عليه السّلام: لا يعقل العاقلة عمدا و لا عبدا و لا اعترافا و لا صلحا. و قوله: مِن أَخِيه ِ«4» فَمَن عُفِي َ لَه ُ مِن أَخِيه ِ شَي ءٌ، ضمير در «له» راجع باشد با ولي ّ خون. و مِن أَخِيه ِ، ضميرش راجع است با «من» و برادر قاتل است. و معني «عفو» آن است در اينكه قول كه: جاءه«8» الامر عفوا صفوا، يعني من صار اليه من اخيه دية مقتول له عفوا«9» من غير مشقّة و لا كدّ فليتّبعه بمعروف، يعني هر كس را كه چيزي [213- پ] به او رسد از ديت مقتولي عفوا صفوا بي رنجي بايد تا حكم بكند«10» و آن دهنده نيز به قاعده بدهد، و در اينكه وجه تعسّفي هست براي آن كه از ظاهر آيت، اينكه دشخوار«11» معلوم شود. و وجهي دگر آن است كه: آن جا كه ديت واجب شود هم مغلّظه است و هم«12» مخفّفه- چنان كه بيان كرده شد- آن را كه ديت مغلّظه رسد با مخفّفه كند عفو كرده ----------------------------------- (1). لب، فق: با (بي نقطه). (2). مج: بودي. (3). همه نسخه بدلها ديت. (4). دب، آج، لب، فق، مب، مر شي ء. (5). فق، مب، مر: بشنود. (6). همه نسخه بدلها: باشد. (7). همه نسخه بدلها: أتي. (8). همه نسخه بدلها: جاء. (9). همه نسخه بدلها بجز وز صفوابي. (10). همه نسخه بدلها: تحكّم نكند. (11). مب: دشوار. (12). همه نسخه بدلها: است يا

. صفحه : 338 باشد، و قوله: فَاتِّباع ٌ بِالمَعرُوف ِ، يعني تشديد نكند و به مسامحت و مساهلت بستاند، و مهلت دهد و تعجيل نكند و مانند اينكه، و دهنده را فرمود كه او نيز به احسان دهد تعلّل نكند و عشوه ندهد، و دعوي عدم و اعسار نكند و ستاننده زيادت نخواهد، بيانش حديث رسول- عليه السّلام- كه گفت: 1» من زاد بعيرا في ابل الدّيات و فرائضها فمن امر« الجاهليّة ، گفت: هر كه يك شتر بيفزايد در ديات و فرايض او از جمله كار جاهليان باشد. آنگه گفت: ذلِك َ، و آن اشارت است به جمله آنچه رفت از بيان قصاص و حديث عفو و آداب دهنده و ستاننده، اينكه جمله از خداي تعالي تخفيف و رحمت است، تخفيف تكليف و نظر رحمت در حق ّ بندگانش. عبد اللّه عبّاس مي گويد: براي آن چنين گفت كه اهل توريت را قصاص بود و ديت و عفو نبود، و اهل انجيل را عفو بود و ديت وقود نبود، حق تعالي اينكه امّت را تخصيص كرد«2» و تفضيل داد به اينكه سه چيز، و از هر سه عفو نكوتر باشد، اي عجب اگر عفو از مخلوق نكو باشد از خداي نكوتر باشد. انس روايت كند كه: در عهد رسول- عليه السّلام- مردي مردي را بكشت. او را پيش رسول آوردند. رسول- عليه السّلام- او را به ولي ّ مقتول داد، آنگه گفت: هيچ ممكن باشد«3» كه عفوش كني! گفت: از دلم بر نيايد. گفت: ديت بستاني! گفت: نه، جز كه قصاص كنم. رسول- عليه السّلام- گفت: پس تو مثل او باشي مرد گفت: يا رسول اللّه عفوش

كردم. و اهل علم اينكه را تأويل كردند بر دو وجه، اعني آن كه تو مثل او باشي. يكي آن كه: تو نيز چون او قاتل باشي نه آن كه چون او مأثوم باشي، چه قصاص حق ّ او بود. وجهي دگر آن كه: چون قصاص كني، تو را بر او فضلي نبود، پس در نفي فضل و مردمي«4» نو چون او باشي. ----------------------------------- (1). مج، وز: امن. [.....] (2). دب، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه آيت فرستاد. (3). دب، آج، لب، فق، مر: نباشد، مب: هست. (4). فق، مب: مردي. صفحه : 339 قوله: فَمَن ِ اعتَدي بَعدَ ذلِك َ، هر كه تعدّي كند پس از اينكه، يعني بيشتر از«1» قاتل را كشد يا «2» ديت زيادت خواهد، يا بعد از عفو با سر مطالبت شود، و اينكه جمله وجوه محتمل است و داخل«3» در لفظ «اعتدي» [214- ر]. حسن بصري گفت: سبب آن بود كه در جاهليّت چون كسي كسي را بكشتي به حمايت قبيله، منيع شدي، ايشان ديت بدادندي يا مصالحت كردندي، اينان امان دادندي بعد قبول ديت، چون او ايمن شدي از آن جا بيامدندي و او را بكشتندي و ديت بينداختندي، خداي تعالي بر آن تهديد كرد. قولي دگر ابو مسلم بن بحر گفت: مراد آن است كه هر كه او توبه نكند پس از آن كه خداي او را برهانيده باشد از قتل، امّا به عفو اولياي مقتول و امّا به قبول ديت، و پس از آن نيز با سر قتل شود، فَلَه ُ عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، او را عذابي سخت بود، و اينكه هم وجهي نيكوست. و

در «عذاب اليم» خلاف كردند كه در دنيا بود يا در آخرت! عامه مفسّران بر آنند كه در آخرت او را عذابي بود مؤلم، موجع. سعيد جبير گفت: مراد آن است كه هر«4» كه پس از عفو يا قبول ديت قاتل را باز كشد، او را باز بايد كشتن«5» بر وجهي كه او را عفو نشايد كردن، و اينكه وجهي قريب است. و حسن بصري روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: عفو نكنم آن را كه پس از اخذ ديت قتل كند. آنگه حق تعالي باز نمود كه در قصاص چه مصلحت شرعي«6» و منفعت ديني است، گفت: وَ لَكُم فِي القِصاص ِ حَياةٌ«7» يا أُولِي الأَلباب ِ، اي خداوندان خردها؟ اينكه براي«4» تخصيص كرد از ميان ديگر نامها كه عاقلان باشند كه كارها به انديشه كنند و از عواقب امور قتل و جراح بترسند، تا منع كند ايشان را از قتل و جرح، به خلاف آنان كه عقل ندارند و عواقب نينديشند. لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ، عبد اللّه عبّاس گفت و حسن بصري: تا بپرخيزي«5» از قتل خوف قصاص را، و ديگر مفسّران گفتند: عام ّ است در همه معاصي، و اينكه اوليتر است [214- پ] براي آن كه اتّقاء معاصي لطف باشد در بسياري كارها از اداي واجبات و اجتناب مقبّحات، و در شاذّ ابو الجوزاء خواند: و لكم في القصص«6» حياة، يعني في القران. و اينكه آيت از آيات مشار اليهاست در فصاحت براي آن كه تضمين اينكه معاني در الفاظي چنين موجز عذب بر وجه كنايت چنان كه ظاهر بر عكس نمايد از مراد بابي باشد جامع انواع فصاحت را. و

آن كه بر هر وجه كه اينكه معني گفتند، حكما بر طريق مثل من قولهم: القتل اولي للقتل، و القتل انفي للقتل، و قتل البعض احياء للجميع و اكثروا القتل ليقل ّ القتل، با آن كه حروف بيش از آن است كه لفظ قرآن را، آن عذوبت و طراوت ندارد كه: وَ لَكُم فِي القِصاص ِ حَياةٌ. دگر آن كه: قصاص منبي ء باشد از«7» قتلي حق ّ به واجب كه ظلم نباشد، و آن الفاظ را ظلم و عدل در او داخل است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: داخل. (2). مج، وز: دليل. (3). همه نسخه بدلها، بجز مج را. [.....] (4). همه نسخه بدلها اينكه. (5). همه نسخه بدلها: بپرهيزي. (6). وز، مب، مر: رافي القصاص. (7). مج، وز: بر. صفحه : 341 دگر آن كه در آن جا تكرار لفظ قتل است و نيز اثبات«1» قتل است، و در آيت نظر از روي معني به نفي قتل است، و نيز در ظاهر لفظ، براي آن كه معني آيت اينكه است كه: و لكم في ايجاب القصاص و في العلم به و التّأمّل فيه، و اينكه جا قتلي حاصل نباشد من كلا الجانبين«2»- و اللّه تعالي اعلم و احكم بما أتي به في كتابه من الالفاظ الفصيحة و المعاني البديعة. قوله: كُتِب َ عَلَيكُم إِذا حَضَرَ أَحَدَكُم ُ المَوت ُ، جماعتي تمسّك كردند به اينكه آيت در وجوب وصيّت، و گفتند: وصيّت واجب است براي لفظ «كتب» چنان كه صيام و قصاص واجب است براي لفظ «كتب». و نزديك ما چنان است كه وصيّت سنّتي مؤكّد است مندوب اليها مرغّب فيها. فامّا جواب از لفظ «كتب»، و لفظ «حقّا» كه

گفتند دليل وجوب كند، آن است كه معني «كتب» در لغت فرض نباشد، و حمل اينكه لفظ بر اينكه معني به دليلي شرعي شايد كردن، و آن جا كه در صيام و قصاص حكم كرديم به وجوب به ادلّه شرعي كرديم و اينكه جا ادلّه شرعي از اجماع اهل البيت و اخبار ايشان و اجماع فرقه محقّه«3»- كه قول معصوم با ايشان است- دليل مي كند كه اينكه لفظ اينكه جا به معني ندب و استحباب است، و كذلك القول في قوله: حَقًّا، براي آن كه معني «حق ّ» درست باشد در برابر باطل كه نادرست باشد، و الدّليل عليه قوله: لِيُحِق َّ الحَق َّ«4» الوَصِيَّةُ لِلوالِدَين ِ وَ الأَقرَبِين َ«5» إِذا حَضَرَ«3» إِن تَرَك َ خَيراً، اي مالا، لقوله«7» تعالي: وَ إِنَّه ُ لِحُب ِّ الخَيرِ لَشَدِيدٌ«8» إِنِّي أَراكُم بِخَيرٍ«9» رَب ِّ إِنِّي لِما أَنزَلت َ إِلَي َّ مِن خَيرٍ فَقِيرٌ«10» إِن تَرَك َ خَيراً، او بس خيري«12» رها نكرد. و اخبار بسيار آمد در باب وصيّت و ترغيب و حث ّ بر او و از رسول- عليه السّلام- روايت است كه گفت: من مات بغير وصيّة مات ميتة جاهليّة، گفت: هر«13» كه او بي وصيّت بميرد، مردن او مردن جاهليان«14» باشد، و هم از رسول- عليه السّلام- روايت ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5- 4- 2). آج، لب، فق، مب: گفتم. (3). همه نسخه بدلها: بهري. [.....] (6). مج، وز: سيك/ سه يك. (7). همه نسخه بدلها: گفت ثلث هم. (8). مج، وز، فق هنونكه، ديگر نسخه بدلها هنوز كه. (9). همه نسخه بدلها: مردمان. (10). همه نسخه بدلها از. (11). همه نسخه بدلها عليه السّلام. (12). همه

نسخه بدلها: پس خير. (13). همه نسخه بدلها كس. (14). دب، آج، لب، فق، مب، مر: جاهلان. صفحه : 344 است كه گفت: 1» لا يبيتن ّ« احدكم الّا و وصّيته تحت رأسه، نبايد كه هيچ كس از شما بخسپد«2» الّا وصيّت او در زير سرش باشد. و صادق- عليه السّلام- گفت: الوصيّة حق ّ علي كل ّ مسلم. و رسول- عليه السّلام- گفت: الوصيّة تمام ما نقص من الزّكوة ، وصيّت جبران«3» باشد كه از زكات فائت شده باشد. و صادق- عليه السّلام- گفت: هيچ بيمار نباشد كه به در مرگ رسد و الّا خداي تعالي عقل و سمع و بصر با او دهد در در مرگ براي وصيّت، و آن را مردمان راحت مرگ گويند، و هم او گويد: هر كه بمرد و وصيّت نكرد«4»، 5» فقد ختم عمله« بمعصية. و رسول- عليه السّلام- گفت: من لم يحسن وصّيته عند الموت كان ذلك نقصا في مروءته و عقله، هر كه او بنزديك مرگ وصيّت نيكو نكند نقصان بود در مروّت و عقلش. و اصل «وصيّت» من وصي يصي باشد اذا وصل، و وصّي و أوصي اذا اوصل الخير اليه. لِلوالِدَين ِ، يقال: اوصيت لفلان الي فلان، موصي إليه وصي ّ باشد، و موصي له آن باشد كه در حق ّ او وصيّت كرده باشد. بهري مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه ايشان وصيّت كردندي [216- ر] در حق ّ بيگانگان براي نام را، و اقربا را محروم كردندي، حق تعالي اينكه آيت فرستاد تا ايشان آن عادت رها كنند. بهري دگر گفتند: خداي تعالي اينكه آيت آنگه فرستاد كه مادر و پدر را و بهري خويشان را نصيبي

مفروض نبود. چون آيت مواريث آمد اينكه متروك شد، و اينكه قول آن كس است كه گويد«6» آيت منسوخ است به آيت مواريث، و ما بيان كرديم كه آيت محكم است و منسوخ نيست، و جمع از ميان اينكه آيت و آيت مواريث ممكن است و عمل كردن بر هر دو. و اگر منسوخ بودي، جمع از ميان ايشان درست نبودي. ----------------------------------- (1). آج: لا يبتين. (2). مج، وز، آج، لب، فق: نخسبد. (3). وز، دب: خبران، لب: خبر آن، فق: خير آن، مب: تمام آن، مر: خيران. (4). همه نسخه بدلها: بميرد و وصيت نكند. (5). دب، آج، لب، فق، مب، مر: عليه. [.....] (6). مج: ندارد، ديگر نسخه بدلها: گفت. صفحه : 345 و مذهب بيشتر فقها آن است كه آيت منسوخ است به آيت مواريث، و اينكه روايت كردند از عكرمه از عبد اللّه عبّاس، و حكايت كردند از قتاده و مجاهد كه ايشان گفتند: آيت سورة النّساء، آيت سورة البقره را منسوخ بكرد«1»، يعني قوله تعالي: لِلرِّجال ِ نَصِيب ٌ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ وَ لِلنِّساءِ نَصِيب ٌ مِمّا تَرَك َ الوالِدان ِ وَ الأَقرَبُون َ مِمّا قَل َّ مِنه ُ أَو كَثُرَ نَصِيباً مَفرُوضاً«2» حَقًّا، نصب«1» بر مصدر بود از فعلي محذوف، و روا بود كه نصب او بر حال بود. و قوله: عَلَي المُتَّقِين َ، منع نكند از آن كه جز متّقيان در آيت داخل باشند، و لكن ايشان را به ذكر تخصيص كرد چون انتفاع ايشان را بود به اينكه، چنان كه گفت در حق ّ قرآن: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«2» فَمَن بَدَّلَه ُ بَعدَ ما سَمِعَه ُ، هر كه بدل كند آن را بعد«4» از آن كه شنيده باشد. «ها»

راجع است با وصيّت- و تذكير او براي آن كرد- و اگر چه وصيّت مؤنّث است- كه حمل كلام بر معني كرد- و هو الإيصاء- كه اينكه مصدر باشد، و وصيّت اسم. و گفته اند: معني «وصيّت» قول باشد، و قول مذكّر است، مثال اينكه قوله تعالي: فَمَن جاءَه ُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه ِ«5» فَإِنَّما إِثمُه ُ، بزه آن، يعني بزه «تبديل». و «ها» راجع است با تبديل. و جرير گفت: «ها» راجع است في قوله: فَمَن بَدَّلَه ُ، با فعل موصي. و «تبديل» تغيير چيزي باشد از راستي او، و «بدل» چيزي بود كه قايم تواند بودن به مقام چيزي دگر. و بزه و حرج بر آن كس باشد كه تبديل وصيّت كند و مزد«8» وصيّت كننده بر جاي خود بود بنزديك خداي تعالي، جز آن كه«9» وصيّت كننده«10» به خلاف شرع وصيّتي كرده باشد ----------------------------------- (1). آج، لب، فق، مب او. (2). سوره بقره (2) آيه 2. (3). مب: خواه. (4). همه نسخه بدلها: پس. [.....] (5). سوره بقره (2) آيه 275. (6). همه نسخه بدلها، بجز آج: بگفت. (7). مج، وز: يا غصبني، دب: تا عصو، لب، فق، مر: تا عصر، مب: تا عصري. (8). اساس: به نزد، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). مج، وز: آنگه كه، مب: چون كه، وز به صورت: «جز آنگه گر» هم خوانده مي شود. (10). وز: كنند. صفحه : 347 كه آنگه روا بود وصي را كه آن بگرداند- چنان كه در آيت ديگر بيايد. و در آيت دليل است بر آن كه خداي تعالي به گناه كسي ديگري را نگيرد. إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، اي

سميع لقول الموصي، خداي شنواست، بشنود قول وصيّت كننده اگر به عدل كند و اگر به حيف، داناست به آنچه وصي ّ كند از تبديل و خلاف تبديل، از وصيّت به جاي آوردن و قول موصي كار بستن. و در آيت زجر است و تهديد از تبديل و تغيير وصيّت، و نيز قوله: سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ وارد است مورد تهديد و وعيد تا مكلّف را داعي بود به فعل واجب، و صارف بود از فعل قبيح. قوله: فَمَن خاف َ مِن مُوص ٍ«1» فَلا إِثم َ عَلَيه ِ، بر او حرجي و بزه نباشد در برابر آن كه گفت: فَإِنَّما إِثمُه ُ، و اينكه به مثابت تخصيص عمومي است يا «5» اخراج بعضي از جمله، براي آن كه تقدير چنان است كه: فَإِنَّما إِثمُه ُ، يعني اثم التّبديل علي الّذين يبدّلونه الّا من بدّل جنفا، او شيئا علي [217- ر] سبيل الاصلاح، فانّه لا اثم عليه. اگر گويند چگونه گفت: خاف َ مِن مُوص ٍ جَنَفاً، و خوف«6» به ماضي تعلّق ندارد«7» و آنچه موصي كرده باشد گذشته بود! گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه: «خوف»«8» اينكه جا به معني «ظن ّ» باشد، چه اصل و مرجع او با ظن ّ است، چنان كه إِلّا أَن يَخافا أَلّا يُقِيما حُدُودَ اللّه ِ«9» إِلّا أَن يَخافا«2» جَنَفاً، جورا و ميلا عن الحق ّ، قال الشّاعر: هم المولي و ان جنفوا علينا و انّا من لقائهم لزور«4» و منه قوله: غَيرَ مُتَجانِف ٍ«5» فَلا إِثم َ عَلَيه ِ، و اينكه در جاي رخصت و فتوا گويند، نه در جاي فعل واجب از امر معروف و نهي منكر، اگر چنين بودي بايستي كه«1» گفتي: فله من الاجر كذا و كذا بدل

قوله: فَلا إِثم َ عَلَيه ِ. پس اينكه قرينه لايق آن حال است كه او قول موصي رها كرده باشد، به ظاهر چنان كه«2» نمايد كه داخل است در آيت اوّل حق تعالي باز نمود كه نه چنين است. و روايت كرده اند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه خواند: «حيفا»«3» بالحاء و الياء، و معني همان باشد. اي ظلما و نقصانا لحق ّ الغير. امّا قوله: فَأَصلَح َ بَينَهُم، گفته اند: كنايت راجع است الي الوالدين و الاقربين، و اينكه مرجعي باشد كه در كلام نيامده است. و فرّاء مي گويد: راجع است با موصي لهم و آنان كه با ايشان منازعت كنند از ورثه، و حذف كرد آن را از كلام لدلالة المعني عليه، و مثال اينكه چنان است كه مسكين دارمي ّ گويد: اعمي اذا ما جارتي خرجت حتّي يواري جارني الخدر [712- پ] و يصم ّ عمّا كان بينهما سمعي و مابي«4» غيره وقر«5» «بينهما»، يعني از ميان او و شوهرش، و در بيت اوّل ذكر شوهر نيست، و آن كه شاعر نيز گفت مثال اينكه است: و ما ادري اذا يمّمت وجها اريد الخير أيّهما يليني ء الخير الّذي أنا ابتغيه أم الشّرّ الّذي هو يبتغيني در بيت اوّل«6»: «أيّهما»، و در بيت جز ذكر خير«7» نيست، و لكن چون او خير و شرّ خواست از كلام بيفگند كه معني بر او دليل مي كرد، آنگه در بيت دوم گزارش داد، و قوله: فَلا إِثم َ عَلَيه ِ، ضمير راجع«8» است با وصي ّ بر قول حسن بصري و بر قول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: تا. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). مج و. (4). مج، وز، آج، مب: مالي، فق،

لب، مر: ماني. [.....] (5). مج: وقس. (6). همه نسخه بدلها گفت. (7). مج، وز در، دب، آج، لب، فق، مب، مر در او. (8). مج: واجب. صفحه : 350 ديگران راجع با «من» كه در اوّل آيت گفت: فَمَن خاف َ، و اينكه بهتر است. و مفسّران گفتند: «حيف»«1» در وصيّت آن باشد كه بيشتر ثلث وصيّت كند، و بهري دگر گفتند: آن باشد كه به معصيت وصيّت كند. امّا آن كه براي فرزندزاده وصيّت كند و او را فرزندان باشند«2»، يا براي خويشان دور و او را«3» خويشان نزديك باشند، بنزديك ما وصيّت او مقبول بود و صحيح و رد نكنند«4»، و حسن بصري و طاووس در اينكه خلاف كردند. امّا قوله: إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، اينكه جا براي آن آورد تا بدانند كه او آمرزنده معصيت است، آنچه معصيت نباشد اوليتر كه بيامرزد. وجهي دگر آن است كه: چون در آيت اوّل ذكر «اثم» بود، و اينكه جا نفي «اثم»«5» باز نمود كه من اينكه حكم از رحمت و كرم خود بيان كردم تا ملتبس نماند بر مكلّفان، و اينكه از من رحمتي باشد«6» مكلّفان را«7»- و اللّه ولي ّ التّوفيق قوله تعالي: كُتِب َ عَلَيكُم ُ الصِّيام ُ تم ّ الجزء الأوّل«8» [218- ر]. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: جنف. (2). د، آج، لب، فق، مب، مر: باشد. (3). مج، وز، دب، فق، مب، مر: دور را و. (4). مج، وز: كنند. (5). مج: اثم نفي، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). مج تم ّ المجلّدة الثّانية و يتلوه في الثّالثة قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُتِب َ عَلَيكُم ُ الصِّيام ُ الاية- ان

شاء اللّه تعالي و به الثّقة. كتبه الفقير غلام علي في 10 محرّم الحرام سنة 1007 بلدة لا هور، كتبه الحسن بن علي ّ بن ابي الفضل العميدي ّ المكنّي بابي اليمين، حامدا مصلّيا. هذا صورة ما كان في اخر هذا الجزء من نسخة الاصل المنقول عنها، وز، آج، لب، فق: عبارت «تم ّ المجلّدة مطابق نسخه مج تا «... به الثّقة» آورده است. (7). همه نسخه بدلها عبارت «مكلّفان را» ندارد. (8). اساس در حاشيه با خطّي متفاوت از متن افزوده: في نسخة تم ّ المجلّد الثاني و يتلوه في الثّالثة قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ (8). اساس در حاشيه با خطّي متفاوت از متن افزوده: في نسخة تم ّ المجلّد الثاني و يتلوه في الثّالثة قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109