روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد1

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 1 صفحه : 9

[جلد اول]

471 به نام خداي بخشاينده بخشايشگر رب ّ تمّم و يسّر

پيشگفتار

امروز تقريبا هيچ ترديدي نيست كه هر گونه پژوهش درستي كه بخواهد پيرامون متون گذشته، بويژه آثار مربوط به گذشته هاي دور صورت بگيرد سزاوار است كه بر پايه متنهايي باشد كه با قطعيّتي نسبي بتوان گفت همان چيزي است كه مؤلّف فراهم آورده است. معمولا چنين چاپهايي با استمداد از روش علمي تصحيح متون و تكيه بر كهنترين نسخه ها و بويژه نسخه هاي بازمانده از روزگار مؤلّف، به دست مي آيد و ادّعاي مصحّح در واقع جز اينكه نيست كه رابطه پژوهنده را با صاحب اثر به طور مستقيم برقرار كند و چيزي فرا روي او بگذارد كه تا حدود زيادي به تأليف اصلي نزديك باشد. امروز محقّقان ما بر اساس نسخه هاي خطّي بر جاي مانده از روزگاران كهن با مجموعه ميراث فرهنگي خطير و در عين حال دگرگون شده اي رو به رو هستند كه شناختن و شناساندن آن به نسل حاضر فريضه اي كفائي و ملّي تلقّي مي گردد و چاپ و نشر يكايك آنان گام به گام ضرورت پيدا مي كند. و براي آن كه بتوانند صورتي پاكيزه و قابل اطمينان از كتابي به بازار عرضه كنند، بايد شكيبايي و آهسته كاري در پيش گيرند و از دشواري كار و گراني بار نهراسند، راه خود را بي شتابكاري و از روي حوصله و صبر برگزينند و با تكيه بر اصول تصحيح و نقد متون سر انجام با مقايسه و مقابله دستنوشته هاي كهن و قابل اعتماد و تامّل در سبك و سياق اينكه دستنوشته ها براي هميشه چاپي مناسب و در خور توجّه به دست دهند. ترديدي نيست كه اينكه كار

براي هميشه تنها يك بار ضرورت پيدا مي كند و چه خوب است كه در همان بار نخست تمام احتياطها و مطالعات لازم صورت گيرد و طبعي در خور و شايسته عرضه شود تا به دوباره كاري و صرف وقت اضافي نيازي نباشد. اتّفاق مي افتد در روزگاري كه نشر و چاپ متني به دلايلي ضروري تشخيص داده مي شود، نسخه اي كامل و مطمئن از آن متن يا در دست نيست يا پس از كوشش و استقصاي لازم، در حوزه اطّلاع مصحّح قرار نمي گيرد و زماني ديگر فرا مي رسد كه همان مصحّح يا كسان ديگري بر نسخه هاي مضبوطتر و سزاوارتري دست پيدا مي كنند و به ويرايش تازه اي حاجت مي افتد، در اينكه صورت از دوباره كاري گزيري نيست و در واقع اينكه كار دوباره مي تواند دنباله كوشش پيشين تلقّي گردد. اينكه نكته در مورد صفحه : 10 متنهاي مفصّل و مربوط به روزگاران دور بيشتر اتّفاق مي افتد و گر نه بسياري از كتابها هست كه در همان بار نخست، به علّت آن كه نسخه هاي دقيق و مربوط يا نزديك به عصر مؤلّف در اختيار مصحّح هست، آخرين ويرايش آن كتاب به بازار مي آيد و هيچ گونه صرف وقت دوباره اي هم ضرورت پيدا نمي كند. در هر حال آنچه بايد بر سري باشد همّت و كوشش و استقصاي مصحّح است كه مي تواند نسخه هاي كهن و دقيق را به چاپهاي انتقادي و تمام و كمال تبديل كند. ده سال پيش كه انديشه تصحيح انتقادي تفسير روض الجنان و روح الجنان معروف به تفسير ابو الفتوح رازي برايمان پيش آمد سه طبع ديگر از اينكه

كتاب در دست بود و دست كم يكي از آنها به مناسبت اينكه كه تجديد چاپ شده بود، حتّي در بازار كتاب نيز وجود داشت، همين امر بويژه وجود دانشمندان متبحّري كه سه چاپ پيشين را تصحيح و تحشيه كرده بودند. يعني علامه محمّد قزويني، حكيم متأله آية اللّه مهدي الهي قمشه اي و از عالم مفضال آية اللّه ابو الحسن شعراني، تصحيح و چاپ جديدي را كه مي خواستيم آغاز كنيم مورد ترديد قرار مي داد، امّا وقتي برخي دستنوشته هاي اصيل و كهن اينكه كتاب را در كتابخانه آستان قدس رضوي مي ديديم و صفحاتي از آن را با چاپهاي موجود مقايسه مي كرديم، بيش از پيش لزوم تجديد چنين چاپي را حس مي كرديم. مشورتهايي هم كه با برخي از ارباب فضل و متن شناسان پيشگام مي كرديم ما را بر اينكه كار دليرتر مي كرد، بويژه كه هر روز نسخه اي تازه به حيطه آگاهي ما در مي آمد و در واقع گويي اسباب كار بيشتر از پيش فراهم مي گشت. اينكه بود كه نخستين اقدام جدّي براي تصحيح اينكه كتاب را، پس از مشورتهاي آغازين در تابستان 1360 هجري خورشيدي به عمل آورديم. در آن ايّام امور آموزشي دانشگاهها براي تدارك انقلاب فرهنگي بطور موقّت تعطيل شده و مجالي دست داده بود كه ما فارغ از دغدغه هاي كلاس و درس، دل به درياي پژوهش بزنيم و بي خبر از گراني بار به پهناي اينكه كار بزرگ باز شويم. در آن سالها گرماي مهربانيها و خاطر انگيزيهاي استاد دانشمندمان دكتر غلامحسين يوسفي- كه به تازگي از دانشگاه فردوسي مشهد بازنشسته شده بود- به ما اميد مي داد. راه زيادي نرفته بوديم و كار چنداني نكرده

بوديم، امّا او تجربه سي سال كار و معلّمي خود را فرا روي ما قرار داد و تشويقها و پايمرديها نمود تا گامهاي نخستين را استوار برداشتيم. شناسايي و گردآوري نزديك به چهل دستنويس ناقص و كامل، از گوشه و كنار كتابخانه هاي داخل و خارج و سنجش و ارزيابي اعتبار هر كدام و دستيابي بر شيوه اي پسنديده و مناسب پس از همرايي و مشاوره با صاحبان راي و نظر و سر انجام مقابله و تصحيح سه مجلّد شانزده (بر اساس پنج نسخه)، هفده (بر اساس هفت نسخه) و يازده (بر اساس ده نسخه) نزديك به سه سال زمان برد. در اينكه فاصله دانشگاه بازگشايي شده بود و ما به مصداق «العود صفحه : 11 احمد» به كار هميشگي خود بازگشته بوديم. مهمترين مسأله اي كه بعد از شروع به تصحيح و عبور از مراحل دشوار انتخاب روش و سان و سيرت كار، پيش رو داشتيم، موضوع نشر و چاپ كتاب بود كه به دليل حجم گسترده كار و زمان دراز و هزينه زيادي كه مي برد، نمي توانست تا پايان مقابله، در بوته اجمال بماند. به دانشگاه و اصولا ناشران دولتي نمي توانستيم دل ببنديم. ناشران خصوصي هم- كه عمدة در تهران بودند- نمي توانستند نظر ما را جلب كنند، زيرا طبيعت كار و گستردگي زمان چاپ نظارت مستمر ما را از نزديك ايجاب مي كرد اينكه بود كه گمان مي كرديم چاپ كتاب بايد در مشهد و با نظارت مستقيم خودمان صورت پذيرد. تقريبا از همان سالهاي نخست پس از انقلاب در آستان قدس رضوي با درايت و هدايت توليت ارجمند آن، حجة الاسلام و المسلمين عباس واعظ طبسي، تحوّلي عظيم

روي داده بود و نسيم خوش نهضتي فرهنگي- اسلامي مشام جان را نوازش مي داد. به جهت علاقه و اعتقاد قلبي و ديرينه خودمان به آستان ملكوتي هشتمين امام بر حق ّ شيعيان جهان كه به مصداق سخن والاي «جاور بحرا او غنيّا» در مجاورت مضاعف دريايي به هر دو معني توانگر، سالها از عنايات خاصّه اش برخورداري يافته بوديم- و خداي را بر اينكه توفيق سپاس- و هم به دليل مباشرت برخي از همكاران همدل و دانشگاهيمان در امور فرهنگي آستان قدس رضوي، سر انجام، نخستين تفسير پارسي شيعه جايگاه راستين خود را بازيافت و نشر كتابي كه از زمان قديم بيشترين دستنوشته هاي نفيس و كاملش هم از حوادث ايّام به پناه امام همام باز آمده و به كتبخانه حضرتش رخت اقامت كشيده بود، به آستان مقدّس رضوي محوّل گشت. از آن پس توفيق يافتيم به تبعيّت از نسخه هاي كهني كه از بخشهاي مختلف تفسير در اختيار داشتيم، تا امروز به ترتيب، مجلّدات 16، 17، 11، 9، 12، 10، 13، 14، 15 و 1 آن را منتشر كنيم و مجلدات 2 تا 8 هم، اكنون در مراحل چاپ و در راه انتشار است. از خداوند رحمان براي اتمام مجلّدات بيستگانه و حواشي و فهارس لازم اينكه كتاب توفيق مي خواهيم. ربّنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا ياحقي- ناصح صفحه : 13

سپاسنامه

در سال 1363 بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي تأسيس شد، از اينكه رو موضوع نشر اينكه تفسير عزيز به پايمردي همكار دانشمند و نيك نهادمان آقاي دكتر محمّد مهدي ركني به آن بنياد پيشنهاد گرديد و با عنايت خاصّه توليت محترم آستان قدس و مساعي

جميل جناب آقاي دكتر برادران رفيعي معاون محترم فرهنگي آستان قدس و توجّه ويژه هيأت مديره بنياد به رياست استاد محمّد واعظ زاده خراساني، مورد تصويب قرار گرفت. از آن پس و تا همين امروز با ياوريهاي خاص ّ سرپرست محترم بنياد پژوهشها، حجّة الاسلام و المسلمين علي اكبر الهي خراساني كار مقابله، تصحيح و نشر اينكه كتاب در گروه فرهنگ و ادب اسلامي بنياد پيش مي رود. دستنويسهاي اينكه كتاب را در طي ّ زمان، با مراجعات مكرّر و سفرهاي پياپي به تهران، قم، يزد و تبريز و مكاتبه با كتابخانه هاي خارج فراهم آورديم. مسؤولان آن كتابخانه ها و كتابداران بخشهاي مخطوطات آن عموما از همكاريهاي شايسته دريغ نداشتند: جناب آقاي رمضانعلي شاكري سرپرست محترم كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي و آقاي غلامعلي عرفانيان در كتابخانه مركزي آستان قدس، آقاي دكتر اسماعيل حاكمي و استاد محمّد تقي دانش پژوه در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، آقاي علي محدّث در كتابخانه ملّي تهران (كه علاوه بر نسخه هاي چند گانه كتابخانه ملّي از نسخه نفيس مرحوم والد خود مير جلال الدّين محدّث ارموي نيز كريمانه، عكسي براي ما تهيّه كردند)، آقاي عبد الحسين حايري در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، آقاي محمّد رضا انتظاري در كتابخانه وزيري يزد، جناب حجة الاسلام آقاي مجتبي عراقي در كتابخانه مدرسه فيضيّه قم، آقاي حيدر واعظي در بخش كتب خطّي كتابخانه و قرائتخانه آية اللّه العظمي مرعشي نجفي، آقاي حسين ميردامادي و آقاي دكتر محمود فاضل در كتابخانه دانشكده الهيّات و معارف اسلامي مشهد، آقاي احمد احمدي بيرجندي در كتابخانه مسجد جامع گوهرشاد و آقاي غلامرضا طباطبايي در كتابخانه ملّي تبريز، همگي با گشاده رويي، با

تهيّه عكس و يا ميكرو فيلم از نسخه هاي مورد درخواست موافقت مي فرمودند، ياد خير و سپاس از همه اينكه صفحه : 14 بزرگواران را بر خود فرض مي دانيم. آقايان دكتر اصغر مهدوي و حجّة الاسلام علي اصغر مرواريد بوجهي شايسته، وسائل تهيّه ميكرو فيلم را از روي نسخه هاي شخصي خود فراهم كردند، كه جاي امتنان دارد. استاد احمد گلچين معاني و آقاي نجيب مايل هروي هم ما را در شناسايي برخي از دستنويسها ياري داده اند، كه از آنان نيز سپاس داريم. زحمت عكس برداري از نسخه هاي دوازده گانه كتابخانه آستان قدس، و نسخه كتابخانه ملّي ملك و كتابخانه وزيري يزد و همچنين كليه ميكروفيلمهايي كه از ديگر كتابخانه ها و صاحبان نسخ به دست مي آورديم، تماما بر عهده دوست ديرين و هنرمندمان آقاي علي اصغر ناصري و همكاران كوششگر ايشان در بخش فيلمتك كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي بوده است. حسن سلوك جبلّي و سليقه و هنر ايشان در فراهم آوردن عكسهايي با كيفيّت بسيار خوب، سزاوار تحسين و تشكّر است. مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي به سرپرستي همكار دانشمندمان آقاي دكتر عبّاس سعيدي رضواني با كوششهاي بي دريغ و مستمرّ همه همكاران و كارگران دلسوز آن، كار پر زحمت و زمانگير چاپ و نشر اينكه كتاب را بوجهي شايسته و كم مانند عهده دار گرديد. سپاس از مدير عامل محترم و آقاي محمود ناظران پور مدير چاپخانه، آقاي ابراهيم رضايي در امور اداري و همه عزيزاني را كه نامشان در كارنامه چاپ كتاب و نيز بر لوح ضميرمان ثبت است بر خود فرض مي دانيم. آن سالهاي نخست كه مجلّدات 16 و 17 و

11 اينكه كتاب براي مقابله روي ميز كارمان در اتاق پژوهش استادان دانشكده ادبيّات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد پهن بود، چند دوره دانشجويان عزيز درس «روش تحقيق و مرجع شناسي» رشته زبان و ادبيّات فارسي به منظور كارآموزي و آشنايي با فن ّ تصحيح هر كدام ساعتهايي با ما همكاري داشتند از آن ميان خانم: فريده وكيلي مقدّم، و خواهران اشرف و صدّيقه رحيمي كاخكي بيشتر از همه علاقه نشان دادند و مدّتها اينكه همكاري را مشتاقانه ادامه دادند براي آنها توفيق و تندرستي آرزو مي كنيم. از روزي كه كار مقابله و تصحيح تفسير روض الجنان به گروه فرهنگ و ادب بنياد پژوهشهاي اسلامي منتقل شد، گروهي از دانشجويان دانشكده ادبيات و دبيران فاضل آموزش و پرورش مشهد به عنوان پژوهشگران نيمه وقت و تمام وقت گروه با ما همكاريهاي ارزنده اي داشتند: آقايان مراد علي واعظي، محمّد درّي سالارآبادي، غلامرضا مست علي و عبّاس كرماني پس از مدّتي همكاري فارغ التحصيل شدند و رفتند، امّا ياران ماندگارمان آقايان: دكتر رضا اشرف زاده، اصغر ارشاد سرابي، علي اسماعيل پور صومعه، حسين بنّا زاده، سيد رضا حسيني بافقي، علي صفحه : 15 دستجردي، احمد رواقي، غلامرضا زرّين چيان، سيد جليل ساغروانيان، محمّد اكبر عشيق، حسين مدرّسي، علي محمّد مقدّس اقدس، عبّاس وزيري، عبّاس هوتكاني و محمّد باقر ياحقّي كه نام شريفشان با نوع همكاري كه داشته اند در مقدّمه مجلّدات مربوط آمده است- در ادامه راه از همسفري و ياري دريغ نداشتند، كارشان مأجور و سعيشان مشكور باد؟ نكته بينيها و دقّتهاي كم مانند و كارگشاي حجّة الاسلام آقاي محمّد حسن خزاعي هم در ويرايش متن- بويژه از

لحاظ اعراب و ضبط احاديث و اشعار عربي- توفيق بي مانندي بود كه خداوند بخشاينده بخشايشگر به ما ارزاني داشت، به درگاهش سپاس مي گوييم و براي همه كوشندگان در راه نشر معارف قرآني و متون استوار پارسي توفيق و قدم صدق آرزو داريم، عند مليك مقتدر. صفحه : 17

مقدّمه تفسير

صفحه : 18

مقدّمه

تجربه اي كه فرهنگ اسلامي پس از كشمكشهاي نژادي و كلامي در سده هاي نخستين اسلامي پشت سر گذاشت از يك طرف و شكفتگي تمدّني نوخاسته و تركيبي كه مولود برخورد فرهنگ و نظام الهي اسلام با بينشها و دستاوردهاي فكري و ذوقي پيش از آن بويژه ايران قبل از اسلام بود از طرف ديگر در آستانه سده ششم هجري به ميراثي خطير و عظيم تبديل شده بود كه نتايج علمي آن در همه زمينه ها تدريجا به جامعه بشري عايد گرديد. اينكه پيشرفت و ترقّي همه جانبه و دامنه دار بود كه فلسفه و تفكّر آن بر دوش إبن رشد و بو علي و فارابي، طب ّ آن بر شانه رازي و أبو سهل مسيحي، نجوم و رياضي آن بر دست بيروني و خيّام و علوم شرعي و تفسير آن به مباشرت فقها و مفسّراني چون كليني و إبن بابويه و شيخ طوسي و طبرسي به كمالي غرور انگيز رسيده بود. بسياري از اينكه دانشمندان بودند كه در تقريب ميان شريعت و فلسفه از يك سو و شريعت و عرفان از سوي ديگر كوشيدند، هر چند نتايج كوشش آنان در سده هاي بعد آشكار گرديد. از ميان مذاهب اسلامي، تشيّع از همان آغاز با قابليّت اعتراضي كه در خود داشت، مورد هجوم و ملامت برخي فرق عامّه قرار گرفت، پس از پشت سر گذاشتن دورانهاي مبارزات سياسي و عقيدتي و رسيدن به تكيه گاههاي نيرومند فكري، با وجود آن كه از نظر كمّي همچنان در اقليّت محض و از نظر عقيدتي دچار تضييقات بسيار بود از لحاظ امكانات فكري در مرحله اي قرار داشت كه مي توانست با

برهان دستاوردهاي علمي خود و با استفاده از امكاناتي كه بعدها به آن دست يافت، به عنوان مذهب فائق خودنمايي كند. از سوي ديگر سده ششم هجري قرن شتاب زبان فارسي به سوي كمال و پختگي و توانايي حمل معاني علوم و معارف گوناگون نيز بود. ايرانياني كه از اتّحاد ناخوش موبدان با قدرت- مداران ساساني سخت ناخشنود بودند، در روزهاي نخستين ورود اسلام به ايران، آيين نوين را با آغوش باز پذيرفتند و تمام امكانات ذوقي و پشتوانه هاي علمي و فكري خود را براي تحكيم و ترويج اينكه آيين به كار گرفتند. ابتدا با مهارت يافتن در زبان عربي و رسيدن به دقايق و ظرايف نحوي و لغوي آن، گوي سبقت را در عربي نويسي از خود تازيان ربودند و ضمن ترجمه و انتقال صفحه : 19 معارف قومي خود به قلمرو فرهنگ اسلامي، بسط و اعتلاي تازه اي را در جلوه ها و جنبه هاي آيين محمّدي سبب شدند و كوشش آنان به تمدّن درخشاني منتهي شد كه سده هاي چهارم و پنجم هجري را به نام قرون طلايي اسلام نامبردار ساخت. در سده هاي نخستين اسلامي، زبان فارسي با قبول الفباي عربي مرحله نويني را آغاز كرد. با استفاده از خطّ عربي به جاي خطّ دشوار و غير قابل بقاي پهلوي، زبان شيرين و مستعدّ دري به عنوان بازوي تواناي فرهنگ اسلامي در مشرق و شمال شرق پديد آمد و با تكيه بر پيشينه هاي ادبي درخشاني كه داشت در همان گامهاي نخست يكي از آثار مهم منثور خود، يعني تفسير طبري را به عنوان صميمانه ترين پيوند با حوزه ديانتي اسلام به گزارش مهين كلام باري اختصاص داد.

از آن پس زبان پارسي را، با دو بازوي تواناي نظم و نثر، در خدمت نشر و بسط علوم و اخلاق و معارف ديني مي بينيم، كه پيام رسول خاتم را به شيريني شهد در گوش هندو و ترك و تاجيك زمزمه كرده و آنان را با خيل گويندگان كلمه توحيد در اقصاي روم و اندلس و صحاري سوزان زنگبار پيوند داده است. وقتي بر اوج نخستين سالهاي سده ششم هجري مي ايستيم و از دريچه زبان پارسي در چشم اندازي باز به پهناي تاريخ فرو مي نگريم با ميراثي خطير از معارف گوناگون ادبي، علمي، اخلاقي و ديني رو به رو مي شويم، كه رسالت انتقال دستاوردهاي فكري و دانش اندوزيهاي نياكان كوششگرمان را بر دوش دارد و مجموعه كمينه آن را مي توان سنّت مستمرّ تفسير نويسي قرآن مجيد دانست، سنّت دويست ساله اي كه ترجمه تفسير طبري- نخستين تفسير پارسي بر مشرب عامّه- بر يك سو و روض الجنان و روح الجنان از جمال الدّين حسين ابو الفتوح رازي- اوّلين تفسير پارسي بر مذاق خاصّه- بر سوي ديگر آن قرار گرفته است و در ميانه دفترهاي كرامند ديگري كه تفسير پاك، تفسير آهنگين قرآن مجيد، تفسير كمبريج، تفسير بر عشري از قرآن مجيد، تفسير شنقشي، تفسير أبو بكر عتيق سور آبادي و تاج التّراجم شهفور اسفرايني فقط بخشي از آن چيزي است كه سر از حوادث ايّام به سلامت برده و با همّت كوششگراني پارسي دوست رخ از حجاب استتار كتابخانه ها بيرون كشيده است. بنابر اينكه مي توان گفت كه تفسير روض الجنان چيزي كم از دويست سال سنّت تفسير نويسي پارسي را پشت سر دارد و در واقع

در آن سالها شايستگي آن را يافته است كه صرف نظر از يك تفسير قرآن به عنوان متني پارسي و مجموعه اي كامل و عزيز الوجود همپاي متون معتبر نثر فارسي- و بي ترديد در ميان آثار پر حجم و ممتاز به عنوان يكي از ارزنده ترين آنها- جاي خاص ّ خود را بازيابد. صفحه : 20 گفتيم سده ششم هجري، در يك نگاه كلّي پايان دوره اي است كه تمدّن اسلامي در آن به اوج شگفتگي و بالندگي خود نيز رسيده است، از طرف ديگر اينكه قرن، دوره برازندگي و كمال- يافتگي زبان دري و اوج و اعتلاي شعر و نثر پارسي و در واقع دوراني است كه در آن مذهب جعفري دست كم در چشم و دل ايرانيان مسلمان به چنان پايگاهي رسيده است كه خود را به داشتن تفسيري بر مبناي فقاهت خاص ّ خويش نيازمند مي بيند. مهمترين تفسيري كه در اينكه دوره خاص ّ تاريخي سامان يافته، تفسير گرانقدر روض الجنان و روح الجنان مشهور به تفسير ابو الفتوح رازي است كه در نخستين دهه هاي سدة مزبور بر مشرب فقه جعفري در ري بر دست دانشمندي فقيه، متكلّم و پارسي دان با نام حسين بن علي ّ بن محمّد بن احمد الخزاعي النّيشابوري الاصل معروف به ابو الفتوح رازي نوشته شده است. شرح احوال و جزئيّات زندگي ابو الفتوح چندان روشن نيست، و از مآخذ و متون بازمانده از روزگاران كهن و همچنين از خلال تفسير او اطّلاع چنداني در اينكه باره به دست نمي آيد، كوشش و جستجوي چندين ساله ما هم نتوانست چيز قابل توجّهي بر آنچه پيشينيان ما يافته بودند، بيفزايد. از اينكه رو شايسته چنان

ديديم كه به حكم: «الفضل للمتقدّم» تحقيق نسبة كامل و مبسوط علّامه محمّد قزويني را كه در سال 1315 هجري شمسي به پيشنهاد و مصلحت ديد علي اصغر حكمت وزير معارف پرور وقت فراهم آمده و در خاتمة الطبع مجلّد پنجم از نخستين چاپ تفسير ابو الفتوح رازي (ص 615 به بعد) آمده است، اصل قرار دهيم و بخشهاي عمده اي از آن را عينا در اينكه جا نقل كنيم و آنگاه نظريّات اصلاحي- تكميلي ديگران و افزوده ها و يافته هاي خود را به منظور تتميم فايده در پايان بياوريم، باشد كه بتوانيم گوشه اي از مقام شامخ نخستين مفسّر پارسي نويس شيعي را كه بر گردن بيشتر مفسّران پس از خود حقّي بزرگ دارد، باز نماييم.

نسب مؤلّف كتاب و شرح احوال بعضي از مشاهير خاندان او

هو الشيخ الامام الجليل قدوة المفسّرين ترجمان كلام اللّه، جمال الدّين ابو الفتوح الحسين بن علي ّ بن محمّد بن احمد بن الحسين بن احمد الخزاعي ّ الرازي ّ، مؤلّف به تصريح خود در اثناء تفسير حاضر، از اولاد نافع بن بديل بن ورقاء الخزاعي ّ از صحابه معروف حضرت رسول بوده است. در تفسير آيه وَ لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أَمواتاً بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُون َ در سوره آل صفحه : 21 عمران (جلد اول ص 683) [برابر با ص 148 جلد 5 چاپ بنياد] گويد: «و بعضي دگر گفتند آيه در شهيدان چاه معونه آمد و قصه اينكه آن بود كه ابو براء عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب ملاعب الا سنّة كه سيّد بني عامر بن صعصعه بود بنزديك رسول آمد به مدينه، رسول (ص) اسلام بر او عرضه كرد او گفت: اي محمّد اينكه دين كه تو

ما را به آن دعوت مي كني ديني نكوست اگر جماعتي صحابه را بفرستي به اهل نجد تا ايشان را دعوت كنند به اينكه دين اميد من چنان است كه اجابت كنند. رسول (ص) گفت: من ايمن نباشم بر ايشان كه ايشان را به ميان قومي كفّار فرستم. ابو براء گفت: در حمايت منند ايشان را بفرست رسول (ص) منذر بن عمرو را با هفتاد مرد از خيار مسلمانان بفرستاد از جمله ايشان حارث بن صمّة و حرام«1» بن ملحان و عروة بن اسماء و نافع بن بديل«2» بن ورقاء الخزاعي ّ- و اينكه مرد از پدران ماست- «الخ» انتهي به- اختصار». و چنانكه ملاحظه شد به تصريح واضح خود مؤلّف جدّ اعلاي او نافع بن بديل بن ورقاء مزبور بوده است نه عبد اللّه بن بديل بن ورقاء [برادر نافع مزبور] چنان كه مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري در مستدرك الوسائل (ج 3 ص 487) مرقوم داشته، و بدون شك ّ اينكه فقره از مرحوم محدّث نوري با آن تتبّع فوق العاده كه از او معهود است فقط ناشي از طغيان قلم است كه ما بين دو برادر خلط و يكي را به ديگري اشتباه نموده است و الأمر فيه سهل. و باز مؤلّف در موضع ديگر در تفسير آيه هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ وَ الهَدي َ مَعكُوفاً أَن يَبلُغ َ مَحِلَّه ُ در سورة الفتح (ج 5 ص 103) [برابر با ص 354 از جلد هفدهم چاپ حاضر] گويد: «ايشان درين بودند بديل بن ورقاء الخزاعي برسيد- و او از پدران ماست اعني مصنّف الكتاب- و بنو خزاعه عيبه نصح رسول بودند از جمله اهل

تهامه». ----------------------------------- 1. حرام به فتح حاء وراء مهملتين است (اصابه إبن حجر) و بازاء معجمه چنان كه در تفسير حاضر چاپ شده غلط نساخ است. [مقصود چاپ پنج جلدي است] 2. بديل به صيغه تصغير است بر وزن زبير، قاموس و انساب سمعاني در «بديل». صفحه : 22 بديل بن ورقاء مذكور تا غزوه حنين كه در سنه هشت از هجرت روي داد در حيات بوده است و اندكي قبل از وفات حضرت رسول در سن ّ نود و هفت سالگي وفات يافت، و پسرش نافع بن بديل جدّ اعلاي مؤلّف در سال چهار از هجرت با قريب هفتاد نفر و به روايتي چهل نفر از خيار صحابه حضرت رسول در وقعه بئر معونه كه اشاره بدان شد بدرجه شهادت رسيدند و تفصيل اينكه واقعه در عموم كتب سير و تواريخ مبسوطا مذكور است. غرض ما در اينكه جا فقط اشاره اجمالي بود به اينكه واقعه براي مزيد تعرفه جدّ اعلاي مؤلّف، و عبد اللّه بن رواحه در مرثيه او گفت: رحم اللّه نافع بن بديل

رحمة المبتغي ثواب الجهاد صابرا صادق اللّقاء اذا ما

اكثر القوم قال قول السّداد«3» و ترجمه احوال بديل بن ورقاء خزاعي مزبور با هفت پسر او نافع و عبد اللّه و عبد الرّحمن و سلمه و عمرو و عثمان و محمّد، ابناء بديل كه همه از افاضل صحابه حضرت رسول و بسياري از ايشان نيز از زمره مخلصين حضرت امير و در ركاب آن حضرت در صفّين به درجه شهادت رسيده اند در كتب معرفة الصّحابه مانند استيعاب إبن عبد البرّ و اسد الغابه إبن الاثير و اصابه

إبن حجر و در كتب سير و تواريخ از قبيل سيره إبن هشام و تاريخ طبري و إبن الاثير و غيرها مفصّلا و مبسوطا مسطور است هر كس كه طالب مزيد اطّلاعات در اينكه موضوع باشد بايد به كتب مزبوره رجوع نمايد. و مخفي نماناد كه از اولاد بديل بن ورقاء خزاعي مذكور عدّه كثيري از خاندانهاي عربي ّ الاصل كه بعدها به طول اقامت در ايران و خلطه و آميزش با ايرانيان بكلّي ايراني و زبانشان فارسي شد«4» در قديم الايّام از جزيرة العرب به ايران مهاجرت كرده و در نقاط شمالي ايران در نواحي نيشابور و سبزوار و ري و ----------------------------------- 3. اسد الغابة ج 5 ص 7. 4. مؤلف غالبا در تضاعيف اينكه تفسير گويد كه فلان چيز را به عربي چنان گويند و به زبان ما (يعني فارسي) چنان، رجوع شود از جمله مثلا به جلد 1 ص 471- 637، و ج 2 ص 466- 537 و ج 3 ص 440، و ج 4 ص 432. صفحه : 23 غيره سكني گزيده بوده اند و بسياري از اينكه خاندانها به اسم «بديليان» (نسبت به جدّ اعلاي ايشان بديل بن ورقاء مذكور) معروف بوده اند و سمعاني در كتاب الانساب در نسبت «بديلي» و ابو الحسن بيهقي در تاريخ بيهق در ضمن تعداد خاندانهاي قديم آن ناحيه اسامي جمعي از معاريف بديليان را به دست داده اند«5» و مؤلّف ما نحن فيه شيخ ابو الفتوح رازي و خاندان او گر چه ايشان نيز از اولاد بديل بن ورقاء خزاعي بوده اند ولي اينكه شعبه از اولاد بديل گويا به بديليان معروف نبوده اند چه در هيچ يك از

كتب رجال نسبت مزبور در حق مؤلف يا يكي از اعضاء خانواده او به نظر نرسيد. تكميلا للفايده و براي مزيد تعرفه و ايضاح احوال مؤلّف كتاب مناسب چنان دانستيم كه اسامي عدّه اي از مشاهير خاندان مؤلّف را كه همگي از اهل علم و فضل و از اجلّه فقها و محدّثين شيعه اماميّه بوده اند ذيلا به نظر خوانندگان برسانيم و مأخذ عمده ما در اينكه تراجم احوال فهرست معروف شيخ منتجب الدّين علي بن عبيد اللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازي تلميذ مشهور مؤلّف است با استعانت از پاره اي مآخذ ديگر كه اسامي آنها در ضمن سطور آتيه مذكور خواهد شد. قديمترين كسي كه از اينكه خاندان نام او در كتب رجال ديده مي شود جدّ دوم مؤلّف أبو بكر احمد بن الحسين الخزاعي ّ النّيسابوري است از تلامذه سيّدين رضي ّ متوفّي در سنه 406 و مرتضي متوفّي در سنه 436 و شيخ طوسي متوفي در سنه 460 يعني از رجال اواخر مائه رابعه و اوايل يا اواسط مائه خامسه، و ترجمه عين عبارت شيخ منتجب الدّين در فهرست در حق او از قرار ذيل است: «شيخ ثقه أبو بكر احمد بن الحسين بن احمد نيشابوري متوطّن در ري پدر شيخ حافظ عبد الرّحمن عادل است و متديّن از تلامذه سيّدين مرتضي و رضي ّ و شيخ ابو جعفر (طوسي)- رحمهم اللّه- از مؤلّفات اوست: امالي در اخبار چهار مجلّد، و كتاب عيون الاحاديث و روضه در فقه و ----------------------------------- 5. نسخه لندن ورق 78 الف و 131 ب. صفحه : 24 سنن، و مفتاح در اصول و مناسك. خبر داد ما

را به كتب مزبوره شيخ«6» امام سعيد«7» ترجمان كلام اللّه، جمال الدّين ابو الفتوح حسين بن علي ّ بن محمّد بن احمد خزاعي رازي نيشابوري از پدرش از جدّش از صاحب ترجمه«8». و ديگر برادر أبو بكر احمد مذكور ابو الفتوح«9» محسن بن الحسين بن احمد عم ّ جدّ ابو الفتوح رازي، و ترجمه عبارت منتجب الدّين در خصوص او از قرار ذيل است: «شيخ عادل محسن بن الحسين بن احمد نيشابوري خزاعي عم ّ شيخ مفيد عبد الرّحمن نيشابوري- رحمهما اللّه- ثقه است و حافظ و واعظ، از مؤلّفات اوست: امالي در احاديث، كتاب السير، كتاب اعجاز القرآن، كتاب بيان من كنت مولاه، خبر داد ما را به كتب مزبوره استاد ما امام سعيد جمال الدّين ابو الفتوح خزاعي از پدرش از جدّش از صاحب ترجمه- رحمهم اللّه- جميعا»«10». و ديگر پسر أبو بكر احمد مذكور ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين معروف به مفيد نيشابوري عم ّ پدر ابو الفتوح رازي. ----------------------------------- 6. در نسخه چاپي فهرست منتجب الدين كه بتمامه در اول مجلد بيست و پنجم بحار الانوار مندرج است در اينكه جا بعد از كلمه شيخ افزوده «ابو جعفر» و بدون شبهه كلمه ابو جعفر بكلي زيادي و سهو نسّاخ است چه واضح است كه كنيه مؤلف تفسير حاضر ابو الفتوح است نه ابو جعفر و خود منتجب الدين نيز بلافاصله بعد او را به لفظ ابو الفتوح مي نامد و هيچ جاي ديگر نيز مسموع نشده كه وي دو كنيه داشته، وانگهي در كتاب امل الآمل شيخ حرّ عاملي مطبوع در آخر رجال استرابادي كه تمام فهرست منتجب الدين را بعين عبارت رجال

متفرقه در تضاعيف كتاب خود گنجانيده است در مورد ما نحن فيه (ص 458) ابدا كلمه «ابو جعفر» را ندارد. 7. كلمه «سعيد» در اصطلاح قدما غالبا مرادف «مرحوم» امروزه استعمال مي شده است. مقصود اينكه است كه از اينجا معلوم مي شود كه ابو الفتوح رازي در حين تعريف تأليف فهرست منتجب الدين (سنه 573- 592) يا بيش در جزو احيا نبوده است. 8. فهرست منتجب الدين مطبوع در اول جلد 25 بحار الانوار ص 3، و امل الآمل ص 458. 9. كنيه «ابو الفتوح» را فقط مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري در مستدرك الوسائل ج 3 ص 488 نقلا از اربعين ابو سعيد محمّد بن احمد جد ابو الفتوح رازي ذكر كرده و در ساير كتب رجال ندارد. 10. فهرست منتجب الدين ص 10، و امل الآمل مطبوع در آخر رجال استرابادي ص 494 و روضات الجنات ص 542 و مستدرك الوسائل ج 3 ص 488. صفحه : 25 منتجب الدّين در فهرست در باره او گويد: «شيخ مفيد ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين نيشابوري خزاعي شيخ اصحاب به ري و حافظ و واعظ در اطراف بلاد شرقا و غربا سفر كرد و احاديث را از مؤالف و مخالف سماع نمود و او را مؤلّفات است از آن جمله: سفينة النجاة في مناقب اهل البيت العلويّات الرّضويّات، امالي، عيون الاخبار، مختصراتي در وعظ و زواجر. خبر دادند ما را به كتب مزبوره جماعتي از جمله سيّدين مرتضي و مجتبي پسران داعي حسيني و برادر زاده«11» صاحب ترجمه شيخ امام جمال الدين ابو الفتوح خزاعي«12»- خداي برايشان رحمت كناد- صاحب ترجمه

نزد«13» سيّدين علم الهدي مرتضي و برادرش رضي و شيخ ابو جعفر طوسي و ----------------------------------- 11 اينكه عين عبارت منتجب الدين است: «إبن اخيه». ولي واضح است كه اينكه تعبير از باب مسامحه عرفي است كه معمولا در امثال اينكه موارد روا دارند و الا در حقيقت ابو الفتوح رازي پسر برادر زاده مفيد نيشابوري بوده نه برادر زاده تني او (رجوع شود به نسب نامه اينكه خاندان در آخر اينكه فصل). 12. كذا في الاصل يعني در فهرست منتجب الدين چاپي ص 7. ولي در امل الآمل ص 480 در همين مورد نقلا از منتجب الدين بعد از كلمه خزاعي يك كلمه «عنه» نيز اضافه دارد و نصّه: «و اينكه اخيه الشّيخ الامام ابو الفتوح الخزاعي عنه رحمهم اللّه». و اينكه زيادتي به نظر بكلي غلط مي آيد چه ظاهر اينكه عبارت بنابر اينكه زيادتي آن خواهد بود كه ابو الفتوح رازي بلا واسطه از مفيد نيشابوري روايت نموده و عصر او را درك كرده باشد و مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري در مستدرك الوسائل ج 3 ص 489 نيز به همين عقيده است و مفيد نيشابوري را در جزء مشايخ بلا واسطه ابو الفتوح رازي شمرده است. و اينكه فقره فوق العاده مستبعد به نظر مي آيد چه وفات مفيد نيشابوري به تصريح إبن حجر چنان كه خواهد آمد در سنه 445 بوده است و اگر اينكه تاريخ صحيح باشد عصر مفيد نيشابوري بسيار مقدم بر عصر مؤلف خواهد بود چه مؤلف عصر شيخ طوسي متوفي در سنه 460 را ظاهرا درك نكرده بوده و هميشه به يك واسطه از او روايت مي نمايد پس بطريق

اولي عصر مفيد نيشابوري متوفي در سنه 445 را نبايد درك كرده باشد. 13. كذا صريحا واضحا في فهرست منتجب الدين و امل الآمل و نصّهما: «و قد قرأ علي السيّدين علم الهدي المرتضي و اخيه الرّضي و الشيخ ابي جعفر الطّوسي- الخ» و چنان كه ملاحظه مي شود اينكه عبارت صريح است در اينكه كه مفيد نيشابوري بلا واسطه از سيدين مرتضي و رضي روايت نموده بوده و معاصر ايشان بوده است. و مقتضاي تاريخ وفات او كه به تصريح إبن حجر در سنه 445 بوده نيز همين است ولي در روضات الجنات ص 184 معلوم نشد از روي چه مأخذي و شايد به اجتهاد خود در اينكه جا يك كلمه «بالاسناد» افزوده كه بكلي مغيّر معني است و نصه: «و هو [اي المفيد النّيشابوري] يروي بالاسناد عن مشايخ ابيه الثّلاثة المتقدّمين [يعني بهم المرتضي و الرّضي و الشيخ الطّوسي] و عن إبن البرّاج- الخ» كه مقتضاي اينكه علاوه آن خواهد بود كه مفيد نيشابوري بواسطه يا وسائطي از سيدين صفحه : 26 مشايخ سالار و إبن البرّاج و كراجكي قرائت نمود- خداي برايشان همگي رحمت كناد-«14» انتهي. و إبن حجر عسقلاني نيز در لسان الميزان ج 3 ص 404- 405 فصلي راجع به شرح احوال صاحب ترجمه مذكور داشته از قرار ذيل: «عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين بن احمد بن ابراهيم بن الفضل بن شجاع بن هاشم ابو محمّد خزاعي نيشابوري حافظ، از هناد نسفي«15» و إبن المهتدي و إبن النّقور«16» سماع نمود و به شام و حجاز و خراسان مسافرت كرد و عمر بن ابراهيم زيدي و احمد إبن عبد

الوهاب صيرفي و غير ايشان ازو روايت كرده اند. إبن سمعاني گويد: عدّه اي از مجالس املاي او را در ري مطالعه نمودم از جمله مجلسي بود در خصوص اسلام ابو طالب وي بر طريقه شيعه بود ولي بسيار احاديث دانستي و بدان زياده از حدّ شعف داشتي. يحيي بن ابي طي ّ گويد: وي يكي از داناترين و بصيرترين مردم بود به حديث و رجال آن، و گويند در مجلس او بيش از سه هزار دوات مي بود [يعني بيش از سه هزار نفر با دواتها براي نوشتن مجالس درس او حاضر مي شده اند] و هر گاه با وي گفتندي فلان حديث در صحيحين است [يعني صحيح بخاري و صحيح مسلم] وي گفتي آري در مكسورين«17» چنين روايت شده. و نيز گفتي به خدا سوگند كه اگر مردم انصاف دادندي جز اندكي از احاديث در آن دو كتاب سالم نماندي. إبن ابي طي ّ مذكور گويد هيچ حديثي از احاديث از او نپرسيدندي الّا آن كه صحيح آنرا از سقيم آن باز شناختي و پيوسته گفتي صد هزار حديث از حفظ دارم و نيز گفتي اگر مرا اقتدار بودي هر آينه پنجاه هزار حديث كه مردم ----------------------------------- مرتضي و رضي روايت نموده بوده و عصر ايشان را درك نكرده بوده است و اينكه خلاف صريح عبارت منتجب الدين و امل الآمل است چنان كه ملاحظه شد. [.....] 14. فهرست منتجب الدين ص 7 و امل الآمل ص 480. 15. ابو المظفر هناد بن ابراهيم النّسفي المتوفّي في سنة 465 (لسان الميزان ج 6 ص 200). 16. ابو الحسين احمد بن محمّد بن احمد بن النقور البغدادي البزّاز المتوفّي سنه 470

(طبقات الحفّاظ ذهبي ج 3 ص 337). 17. به صيغه تثنيه يعني دو شكسته به طنز، در مقابل «صحيحين» يعني دو درست. صفحه : 27 بدان عمل نمايند ولي آنها را اصلي و صحّتي نيست بيفگندمي. ذهبي در تاريخ الاسلام گويد: اينكه كلام كسي است كه در دل او نسبت به اسلام و مسلمين كينه باشد«18» صاحب ترجمه در تشيّع غلوّ داشت و در سال چهار صد و چهل و پنج وفات يافت«19»». و خود مؤلف ما نحن فيه يعني ابو الفتوح رازي مكرّر در تضاعيف تفسير حاضر از اينكه مفيد نيشابوري نام برده و از بعضي تأليفات وي مطالبي نقل كرده است از جمله در جلد اوّل ص 342 و جلد دوم ص 193 و جلد پنجم ص 312. و ديگر برادر مفيد نيشابوري مذكور و جدّ بلا واسطه ابو الفتوح رازي ابو سعيد محمّد بن احمد بن الحسين بن احمد نيشابوري است، شيخ منتجب الدّين در باره وي گويد: «شيخ مفيد ابو سعيد محمّد بن احمد بن الحسين نيشابوري ثقه است و حافظ و او را مؤلّفاتي است از آن جمله الروضة الزّهراء في تفسير فاطمة الزّهراء«20» الفرق بين المقامين و تشبيه علي ّ بذي القرنين، كتاب الأربعين عن الأربعين في فضائل امير المؤمنين«21»، كتاب مني الطّالب في ايمان ابي طالب، كتاب المولي. خبر داد ما را به كتب مزبوره استاد ما جمال الدين ابو الفتوح رازي نواده او از پدرش از صاحب ترجمه«22»»، و إبن ----------------------------------- 18. تعصّب مفرط ذهبي نسبت به شيعه و هر چه راجع به شيعه است معروف است و هر جا در مؤلّفات او ذكري از ايشان به ميان

مي آيد غالبا با جمله «لا بارك اللّه فيهم» يا «لارعاهم اللّه» و نحو ذلك، همراه است، و اينكه ملاحظه او در اينكه جا نيز از جنس همان تعصبات بارد قبيح اوست، و سخافت اينكه سخن يعني نسبت دادن امامي از ائمّه مشهور مسلمين را به كينه نسبت به اسلام محض براي آن كه وي شيعه بوده و به مرويّات مخالفين وقعي نمي نهاده واضح تر از آنست كه محتاج به ردّ و ابطالي باشد. 19. لسان الميزان إبن حجر ج 3 ص 404- 405. 20. كذا في الاصل يعني در فهرست منتجب الدّين و صواب «في مناقب فاطمة الزهراء» است چنان كه خود مؤلف يعني ابو الفتوح رازي در ج 1 ص 561 بدان تصريح كرده و عن قريب عين عبارت او نقل خواهد شد. 21. مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري در مستدرك الوسائل ج 3 ص 488 گويد كه نسخه اي ازين كتاب اربعين به خطّ شيخ محمّد بن علي جباعي جدّ شيخ بهائي در نزد من موجود است و مكرّر در كتاب مزبور فقراتي نيز از آن نقل كرده است. 22. فهرست منتجب الدين ص 10- 11. صفحه : 28 شهر آشوب در معالم العلماء در ترجمه حال او گويد: «ابو سعيد محمّد بن احمد نيشابوري از مؤلفات اوست كتاب التّفهيم في بيان التّقسيم، الرساله الواضحة في بطلان دعوي النّاصبة، ما لا بدّ من معرفته«23»» و خود مؤلف يعني ابو الفتوح رازي در تفسير آيه يا مَريَم ُ إِن َّ اللّه َ اصطَفاك ِ وَ طَهَّرَك ِ وَ اصطَفاك ِ عَلي نِساءِ العالَمِين َ در سوره آل عمران (ج 1 ص 561) [برابر جلد 4 ص 314 از چاپ حاضر] نيز

نامي از صاحب ترجمه و از كتاب روضة الزهراء او برده است، پس از ذكر چند حديث در فضايل فاطمه عليها السلام گويد: «و اينكه دو خبر از كتابي نقل افتاد كه جدّ من خواجه امام سعيد ابو سعيد جمع كرد نام آن الروضة الزهراء في مناقب فاطمة الزهراء». و ديگر پدر مؤلّف علي ّ بن محمّد بن احمد خزاعي كه ترجمه حالي از او در هيچ جا نيافتم جز آن كه در مستدرك الوسائل ج 3 ص 488 نقلا از رياض العلما در حق ّ او گويد كه وي از اجلّه فضلا بوده است«24». و ديگر خود مؤلّف شيخ جليل ابو الفتوح حسين بن علي ّ بن محمّد بن احمد خزاعي مذكور كه عن قريب ترجمه حال او مفصّلا مذكور خواهد شد. و ديگر دو پسر مؤلّف يكي شيخ صدر الدّين علي و ديگر شيخ تاج الدّين محمّد، منتجب الدّين در باره اوّل گويد: «شيخ صدر الدّين علي پسر شيخ امام جمال الدّين ابو الفتوح حسين بن علي- رحمهم اللّه- مردي است فقيه و ----------------------------------- 23. معالم العلماء طبع آقاي اقبال ص 104. 24. مؤلف روضات الجنات در ترجمه احوال محسن بن الحسين بن احمد خزاعي عم ّ پدر ابو الفتوح رازي ص 542 احتمال داده كه آن كس كه منتجب الدين شرح حال او را به عنوان ذيل مذكور داشته [ص 8] «الشيخ زين الدين ابو الحسن علي بن محمّد الرّازي المتكلّم استاد علماء الطائفة في زمانه و له نظم رائق في مدايح آل الرّسول و مناظرات مشهورة مع المخالفين و له مسائل في المعدوم و الأحوال و كتاب الواضح و دقائق الحقايق شاهدته و قرأت عليه»

با علي بن محمّد پدر ابو الفتوح رازي يكي باشد. راقم سطور گويد اينكه احتمال صاحب روضات بغايت بعيد به نظر مي آيد چه اگر چنين مي بود منتجب الدين بدون شك متعرّض اينكه علقه قرابت بين صاحب ترجمه و استاد خود ابو الفتوح رازي مي شد، وانگهي نيفزودن نسبت «خزاعي» بر نام صاحب ترجمه و سكوت ساير مؤلفين رجال از قبيل امل الآمل و مستدرك الوسائل و تنقيح المقال از ذكر اينكه فقره با آن كه همه متعرّض ترجمه حال اينكه علي بن محمّد الرّازي المتكلّم شده اند همه قراين واضح بر ضعف و بي اساسي اينكه احتمال است. صفحه : 29 متديّن«25»»، و در باره دوم گويد: «شيخ امام تاج الدّين محمّد پسر شيخ امام جمال الدين ابو الفتوح حسين بن علي خزاعي مردي است فاضل و با ورع«26»». اينك براي سهولت مراجعه مناسب چنان ديدم كه نسب نامه مؤلف كتاب و خاندان او را ذيلا ثبت نماييم تا در وهله اوّل وجه قرابت ايشان با يكديگر بفوريت معلوم گردد: بديل بن ورقاء الخزاعي (از صحابه حضرت رسول ص) نافع هاشم شجاع الفضل ابراهيم احمد الحسين ابو الفتح المحسن ابو بكر احمد ابو سعيد محمّد ابو محمّد عبد الرحمن معروف به مفيد نيشابوري علي جمال الدين ابو الفتوح حسين (مؤلّف تفسير حاضر) تاج الدّين محمّد صدر الدّين علي«27» ----------------------------------- 25. فهرست منتجب الدين ص 9. 26 ايضا ص 12. 27. در فهرست منتجب الدين نام يكي دو نفر ديگر از اعضاء اينكه خانواده مذكور است ولي چون از [.....] صفحه : 30

شرح احوال مؤلف كتاب

امّا مؤلّف تفسير حاضر ابو الفتوح حسين بن علي بن محمّد بن احمد بن الحسين

بن احمد خزاعي رازي قديمترين ترجمه حالي كه ازو به دست است به قلم دو نفر از معاصرين و تلامذه اوست: يكي شيخ منتجب الدين ابو الحسن علي بن عبيد اللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازي متوفّي بعد از سنه 585 صاحب فهرست معروف كه در اول مجلّد بيست و پنجم بحار الانوار مرحوم مجلسي بتمامه مندرج است، و ديگر رشيد الدين ابو جعفر محمّد بن علي بن شهر آشوب مازندراني معروف به إبن شهر آشوب متوفّي در سنه 588 صاحب كتاب مشهور معالم العلماء كه اخيرا در طهران به توسّط دوست فاضل من آقاي عباس اقبال آشتياني به طبع رسيده. شرح حال ابو الفتوح رازي در دو كتاب مزبور گرچه در نهايت اختصار و حاوي هيچگونه معلومات تاريخي نيست ولي چون به قلم دو نفر از معاصرين خود مؤلّف است در غايت اهميّت است، ترجمه عين عبارت منتجب الدّين از قرار ذيل است: «شيخ امام جمال الدين ابو الفتوح حسين بن علي بن محمّد خزاعي رازي عالم و واعظ و مفسّر و متديّن او را تصانيفي است از آن جمله تفسير موسوم به روض الجنان«28» [و روح الجنان«29»] في تفسير القرآن در بيست مجلّد و روح ----------------------------------- نسخه تحريف نساخ وجه قرابتشان با مؤلف علي التحقيق معلوم نشد از ذكر ايشان در اينكه جدول صرف نظر نموديم. 28. روض و روح هر دو به فتح «راء» است و جنان اول به كسر جيم است جمع جنّت يعني باغ و جنان دوم به فتح جيم است به معني قلب و روح الجنان يعني گشايش قلب. 29. اينكه دو كلمه يعني روح الجنان قطعا

از نسخه مطبوعه فهرست منتجب الدين از قلم افتاده چه عين همين دو كلمه در امل الآمل شيخ حرّ عاملي به نقل از همين فهرست منتجب الدين صريحا واضحا موجود است و امل الآمل چنان كه گفتيم عين عبارت فهرست منتجب الدين را بدون تصرف نقل مي كند (رجوع شود به امل الآمل مطبوع در آخر رجال استرابادي ص 473). صفحه : 31 الاحباب و روح الالباب في شرح الشهاب«30» هر دو كتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده ام» (فهرست منتجب الدين مطبوع در اول مجلّد بيست و پنجم بحار الانوار ص 5). و ترجمه عبارت إبن شهر آشوب در معالم العلماء از قرار ذيل است: «استاد من ابو الفتوح بن علي رازي از تأليفات اوست روح الجنان«31» و روح الجنان في تفسير القرآن، به زبان فارسي است ولي عجيب است [يعني خوش آيند و مطبوع است]، و شرح شهاب. (معالم العلماء إبن شهر آشوب طبع جديد آقاي اقبال ص 128)، و باز همو در كتاب ديگر خود مناقب آل ابي طالب معروف به مناقب إبن شهر آشوب در ضمن تعداد مشايخ خود يكي همين مؤلف ما نحن فيه «ابو الفتوح حسين بن علي بن محمّد رازي» را مي شمرد و در اواخر همان فصل باز گويد: «و ابو الفتوح روايت روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن را به من اجازه داده است» (مناقب إبن شهر آشوب طبع طهران ج 1 ص 9). پس از منتجب الدين و إبن شهر آشوب در كتاب نزهة القلوب حمد اللّه مستوفي كه در سنه 740 تأليف شده نيز ذكري از صاحب ترجمه آمده، در كتاب مزبور

در فصل راجع به ري گويد: «و در ري اهل بيت بسيار مدفون اند و از اكابر و اولياء [نيز جمعي كثير در آنجا] آسوده اند، چون ابراهيم خوّاص و كسائي سابع قرّاء السبعة و محمّد بن الحسن الفقيه و هشام و شيخ جمال الدين ابو الفتوح و جوانمرد قصّاب»، انتهي (نزهة القلوب طبع ليدن ص 54)، و شكي نيست كه مقصود از شيخ جمال الدين ابو الفتوح به نحو قطع و يقين همين جمال الدين ابو الفتوح رازي مؤلف تفسير حاضر است كه چنان كه معلوم است ----------------------------------- 30. يكي ازين دو روح و ظاهرا اوّلي به فتح «راء» است و ديگري به ضم ّ آن، و مقصود از «شهاب» كتاب شهاب الاخبار محمّد بن سلامه قضاعي است كه شرح آن عن قريب مذكور خواهد شد. 31. بدون شبهه «روح» تصحيف «روض» است به قرينه تصريح جميع مآخذ ديگر آتي الذكر و نيز به قرينه تصريح خود إبن شهر آشوب در كتاب ديگر خود مناقب (عين عبارت او بلافاصله بعد مذكور خواهد شد) كه همه بدون استثناء نام اينكه تفسير را «روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن» ضبط كرده اند. صفحه : 32 و عن قريب نيز مشروحا از آن صحبت خواهيم نمود مرقد او در جنب مزار فائض الانوار امامزاده واجب التّعظيم حضرت عبد العظيم بن عبد اللّه حسني در دو فرسخي جنوب طهران واقع است. پس از نزهة القلوب بر حسب ترتيب زماني در كتاب حديقة الشيعة مرحوم ملا احمد اردبيلي متوفي در سنه 993 در اواخر فصل راجع به مذاهب صوفيه و ذم ّ عقايد ايشان شرحي مفيد در خصوص مقبره ابو الفتوح رازي

نقلا از قول يكي از معاصرين صاحب ترجمه مذكور است كه بعين عبارت ذيلا نقل مي شود (حديقة الشيعة طبع طهران سنه 1260 ص 336): «إبن حمزة«32» عليه الرّحمة در كتاب ايجاز المطالب في ابراز المذاهب و در كتاب هادي الي النجاة من جميع المهلكات هر دو مي گويد كه در شهر ري حاضر بودم كه شيخ ابو الفتوح رازي [صاحب] تفسير- رحمه اللّه- به رحمت حق تعالي پيوست و به موجب وصيتش در جوار مرقد امامزاده واجب التعظيم امامزاده عبد العظيم حسني- رحمة اللّه عليه- مدفون گشت پس به نيّت حج متوجه مكّه معظّمه شدم و در وقت برگشتن گذارم به اصفهان و محلّت چنبلان«33» و بعضي ديگر از ----------------------------------- 32. معروف به إبن حمزه ما بين علماء شيعه دو نفر بوده اند: يكي عماد الدين ابو جعفر محمّد بن علي بن حمزة بن محمّد بن علي طوسي صاحب كتاب الوسيلة در فقه از علماء اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم (رجوع شود به روضات الجنات ص 594- 598) و ديگر نصير الدين ابو طالب عبد اللّه بن حمزة إبن عبد اللّه بن الحسن بن علي طوسي استاد شيخ قطب الدين كيدري و از جمله رواة از ابو الفتوح رازي صاحب ترجمه. وي از رجال اواسط الي اواخر قرن ششم بوده است (رجوع شود به فهرست منتجب الدين ص 9 و روضات الجنات ص 390- 391)، و مراد از إبن حمزه در متن اينكه دومي است چه صريحا در روضات نقلا از رياض العلماء يكي از دو كتاب مذكور در متن را يعني ايجاز المطالب في ابراز المذاهب را به او نسبت داده است و نيز

تصريح كرده كه وي از جمله رواة از ابو الفتح رازي بوده است. 33. چنبلان به ضم جيم فارسي و سكون نون و ضم باء موحده ولي تلفظ عامه به فتح آن است و نيز لام و الف و نون محله معروفي است از محلات اصفهان كه از قديم الايام نيز به همين اسم معروف بوده و ذكر آن در كتب تواريخ و مسالك و ممالك و غيره به هيأت چنبلان و سنبلان و شنبلان مكرّر آمده است (رجوع شود به محاسن اصفهان ما فروخي ص 81 و انساب سمعاني ص 312 در نسبت «سنبلاني» و معجم البلدان 3: 156 در «سنبلان» و روضات الجنات ص 358، و عراق عجم شرقي تأليف هوتم شيندلر ص 121). صفحه : 33 محلا آن شهر افتاد ديدم كه آنقدر از مردم آن ديار به زيارت«34» شيخ ابو الفتوح عجلي شافعي اصفهاني و حافظ ابو نعيم كه پدر استاد اوست و شيخ يوسف بناء كه جد شيخ ابو نعيم است و شيخ علي بن سهل و امثال ايشان كه سنّي و از مشايخ صوفيّه بوده اند مي رفتند كه شيعه شهر ري و نواحيش هزار يك آن به زيارت امامزاده عبد العظيم نمي رفتند و مؤلف اينكه كتاب و محتاج به مغفرت حضرت رب الارباب احمد اردبيلي گويد كه مرا گذار به اصفهان افتاد ديدم كه مردم آن بلده شيخ ابو الفتوح عجلي شافعي را شيخ ابو الفتوح رازي نام كرده بودند و به اينكه بهانه به عادت پدران خويش قبر آن سنّي صوفي را زيارت مي كردند، اگر چه از مردم آن ديار امثال اينكه كردار دور نيست زيرا كه ايشان پنجاه

ماه زياده از ديگران نسبت به حضرت شاه ولايت ناشايست و ناسزا گفته اند و در اينكه زمان كه مذهب شيعه بقدر قوّتي گرفته ايشان همچنان مانند پدران چندان محبّتي به شاه مردان ندارند.» انتهي كلام صاحب حديقة الشيعة. راقم سطور گويد اينكه شهادت صريح يكي از معاصرين ابو الفتوح رازي كه خود شخصا در وقت وفات او در ري حاضر بوده به اينكه كه ابو الفتوح به موجب وصيّت در جوار مرقد حضرت عبد العظيم مدفون گشت منضمّا با شهادت حمد اللّه مستوفي در نزهة القلوب كه عين عبارت او سابقا نقل شد قريب صد و پنجاه سال بعد از إبن حمزه كه از جمله مدفونين در ري يكي همين شيخ جمال الدّين ابو الفتوح [رازي] را شمرده بنحو قطع و يقين و خارج از مجال هر گونه شك و ارتيابي ثابت مي كند صحّت انتساب مقبره موجوده حاليّه واقع در جنب مزار حضرت عبد العظيم را به شيخ جليل مولّف كتاب، و ----------------------------------- 34. از سياق عبارت متن واضح است كه مقصود زيارت قبر ابو الفتوح عجلي است نه زيارت خود او در حال حيات او و چون وفات ابو الفتوح عجلي (اسعد بن محمود) در سنه ششصد بوده است (رجوع شود به إبن خلكان 1: 71- 72 و سبكي 505) معلوم مي شود كه ورود إبن حمزه به اصفهان بعد ازين تاريخ يا منتهي در همان سال بوده است و در ضمن معلوم مي شود كه وفات ابو الفتوح رازي مدتي كه مقدار آن و لو بوجه تقريب معلوم نيست قبل از وفات ابو الفتوح عجلي يعني قبل از سنه 600 بوده است. صفحه

: 34 اگر چه اينكه فقره ما بين اهالي مستفيض و محتاج به هيچ گونه تأييد و اثباتي نيست ولي براي رفع شك ّ بعضي مانند صاحب مجالس المؤمنين- كه چنان كه خواهد آمد قبر او را در اصفهان فرض كرده و با قبر ابو الفتوح عجلي اصفهاني اشتباه نموده- برهان قاطعي است. پس از حديقة الشيعة در كتاب مجالس المؤمنين قاضي نور اللّه ششتري متوفّي در سنه 1019 در اواسط مجلس پنجم نيز فصلي راجع به ترجمه احوال مؤلّف كتاب حاضر مسطور است كه بعين عبارت نقل مي شود و هو هذا: «قدوة المفسّرين الشّيخ ابو الفتوح الحسين بن علي بن [محمّد بن] احمد الخزاعي الرازي- رحمه اللّه- از اعلام علماي تفسير و كلام و عظماي ادباي آنام است از خاندان فضل و بزرگي و اولاد امجاد بديل بن ورقاء الخزاعي كه از كبار صحابه و اكابر خزاعه بوده و سابقا در مجلس طوايف مؤمنين«35» و مجلس صحابه مخلصين«36» شرح اخلاص بني خزاعه خصوصا عبد اللّه و محمّد و عبد الرحمن پسران بديل مذكور و جان سپاري ايشان در حرب صفّين در ركاب حضرت امير المؤمنين- عليه السلام- مسطور گشته، و جدّ او خواجه امام ابو سعيد كه مصنّف كتاب موسوم به روضة الزهراء في مناقب الزهراء است از اعلام زمان خود بوده و عم ّ او«37» شيخ فاضل ابو محمّد عبد الرّحمن بن احمد بن الحسين النيشابوري- رحمه اللّه- از مشاهير روزگار است و بالجملة مآثر فضل و مساعي جميله او در تفسير كتاب كريم و ابطال تأويلات سقيم مخالفان اثيم و تعسّفات نا مستقيم مبتدعان رجيم بر همگان مخفي نيست و از تفسير فارسي او

ظاهر مي شود كه معاصر صاحب كشّاف بوده و بعضي از اشعار صاحب كشّاف به او رسيده اما كشّاف به نظر او نرسيده و اينكه تفسير فارسي او در رشاقت«38» ----------------------------------- 35. يعني مجلس دوم در بيان طائفه چند كه به تشيع مشهور و در سلك اهل ايمان مذكورند كه از جمله ايشان قبيله خزاعه را شمرده است. 36. يعني مجلس سوم در ذكر اكابر شيعه از صحابه حضرت رسول كه از جمله عبد اللّه إبن بديل بن ورقاء خزاعي را شمرده. 37. يعني عم ّ پدر او، رجوع شود بما سبق. 38. تصحيح قياسي، و في الاصل وثاقت. صفحه : 35 تحرير و عذوبت تقرير و دقّت نظر بي نظير است. فخر الدّين رازي اساس تفسير كبير خود را از آنجا اقتباس نموده و جهت دفع توهّم انتحال، بعضي از تشكيكات خود را بر آن افزوده، در مطاوي اينكه مجالس پر نور شطري از روايات و لطائف نكات و اشارات او مسطور است و او را تفسيري عربي هست كه در خطبه تفسير فارسي به آن اشاره نموده«39» اما تا غايت به نظر مطالعه فقير نرسيده. و شيخ عبد الجليل رازي«40» در بعضي از مصنّفات خود ذكر شيخ ابو الفتوح ----------------------------------- 39 عين عبارت مؤلف در ديباچه تفسير حاضر (ج 1 ص 2) از قرار ذيل است: «پس چون جماعتي از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تديّن اقتراح كردند كه درين باب جمعي بايد كردن چه اصحاب ما را تفسيري نيست مشتمل برين انواع واجب ديدم اجابت كردن ايشان و وعده دادن به دو تفسير يكي به پارسي و يكي به تازي

جز كه پارسي مقدم شد بر تازي براي آن كه طالبان اينكه بيشتر بودند و فايده هر كسي بدو عام تر بود» انتهي، و ازين عبارت چنان كه ملاحظه مي شود آنچه بر مي آيد فقط اينست كه مؤلف وعده تأليف تفسيري عربي داده بوده ولي آيا موفق به وفاي به اينكه وعده نيز شده بوده ابدا از آن بر نمي آيد و چون هيچكس تاكنون ازين تفسير عربي مؤلف نام و نشاني نديده پس محتمل است به احتمال قوي كه بواسطه بعضي موانع يا بواسطه عدم وفاء عمر مؤلف هيچگاه اينكه خيال از عالم قوه به حيّز فعل نيامده بوده است. 40. ما بين علماي شيعه عده اي بوده اند موسوم به اينكه اسم و نسب يعني عبد الجليل رازي، ولي مقصود به ذكر در اينكه جا در كلام صاحب مجالس المؤمنين بدون شك نصير الدين عبد الجليل بن ابي الحسين بن ابي الفضل قزويني رازي صاحب كتاب بعض مثالب النّواصب في نقض بعض فضايح الرّوافض، است كه صاحب مجالس المؤمنين بسيار مكرر در تضاعيف كتاب خود از آن نقل كرده است و غالبا محض اختصار از آن فقط به كتاب النّقض تعبير مي نمايد و شرح احوال مؤلّف آنرا نيز بعنوان «عبد الجليل قزويني رازي» در مجلس پنجم از همان كتاب يعني مجالس المؤمنين مشروحا ذكر كرده است و از آنجا بر مي آيد كه عبد الجليل مذكور در سنه پانصد و پنجاه در حيات بوده يعني بعبارة اخري معاصر يا قريب العصر با ابو الفتوح رازي بوده است. و شرح احوال اينكه عبد الجليل قزويني رازي بعلاوه مجالس المؤمنين در فهرست منتجب الدين ص 9. و

امل الآمل ص 379، و روضات الجنات ص 350- 351 نيز مسطور است، و در كتاب التدوين في ذكر اخبار قزوين رافعي (نسخه اسكندريه ص 342 نيز شرح حال مختصري ازو مذكور است و نصّه: «عبد الجليل بن ابي الحسين بن الفضل [كذا] ابو الرّشيد القزويني يعرف بالنّصير واعظ اصولي له كلام عذب في الوعظ و مصنّفات في الاصول توطّن الرّي و كان من الشّيعه» انتهي. و مخفي نماناد كه كتاب سابق الذكر از مؤلّفات صاحب ترجمه يعني بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضايح الروافض به زبان فارسي بوده (روضات ص 144) و چنانكه از فقراتي كه [.....] صفحه : 36 نموده و گفته كه خواجه امام ابو الفتوح رازي مصنف بيست مجلّد است از تفسير قرآن و در موضعي ديگر گفته كه خواجه امام ابو الفتوح رازي بيست مجلد تفسير قرآن تفسير اوست كه ائمه و علماي همه طوائف طالب و راغب اند آن را و ظاهرا اكثر آن مجلدات از تفسير عربي او خواهد بود زيرا كه نسخه تفسير فارسي او چهار مجلّد است كه هر كدام به قدر سي هزار بيت باشد و شايد كه هشت مجلد نيز سازند پس باقي آن مجلدات از تفسير عربي او خواهد بود. وفّقنا اللّه لتحصيله و الاستفادة منه بمنّه و جوده- از بعضي ثقات مسموع شده كه قبر شريفش در اصفهان واقع است و اللّه تعالي اعلم.» انتهي كلام صاحب مجالس المؤمنين«41». و مخفي نماناد كه صاحب مجالس المؤمنين را در ترجمه حال مزبور دو فقره مختصر اشتباهي دست داده است: يكي آن كه مستبعد شمرده كه تفسير فارسي صاحب ترجمه بيست مجلّد باشد و

توهّم كرده كه اكثر مجلّدات آن بيست جلد شايد از تفسير عربي او بوده است، و حال آن كه شيخ منتجب الدين رازي كه از تلامذه بلا واسطه مؤلف و عين عبارت او سابقا نقل شد در كتاب فهرست واضحا تصريح كرده كه «تفسير او موسوم به روض الجنان [و روح الجنان] في تفسير القرآن بيست مجلّد است و او آن تفسير را نزد مؤلف آن خوانده است.» و اگر چه او ذكر نكرده كه اينكه تفسير ----------------------------------- صاحب مجالس در مواضع عديده از آن نقل كرده واضح مي شود به فارسي بسيار شيرين سليس دلكشي بوده است و علاوه بر موضوع اصلي آن كه رد بر كتابي بوده موسوم به فضايح الروافض تأليف يكي از علماء عامه حاوي اطلاعات بسيار نفيس مهمي راجع به تاريخ و جغرافياي ري و نواحي آن بوده است و اينكه كتاب تا عهد صاحب رياض العلماء ميرزا عبد اللّه اصفهاني معروف به افندي يعني تا اوائل قرن دوازدهم هجري موجود بوده است [روضات ص 351] و هيچ بعيد نيست كه هنوز نيز در يكي از كتابخانه هاي ايران يا عتبات عاليات موجود باشد. [اينكه كتاب موجود است و به همّت مير جلال الدين محدّث ارموي با عنوان النقض در تهران (1358) به سرمايه انجمن آثار ملّي به طبع رسيده است با حواشي و توضيحات و تعليقات مفصل و روشنگر در سه جلد. م.] 41. مجالس المؤمنين اواسط مجلس پنجم «نقل از نسخه خطي ملكي راقم سطور» به نسخه چاپ طهران فعلا دسترسي ندارم. صفحه : 37 موسوم به اينكه اسم فارسي بوده است ولي تلميذ ديگر مؤلف إبن شهر

آشوب در كتاب معالم العلماء كه عين عبارت او نيز سابقا نقل شد تصريح كرده كه «از مؤلفات صاحب ترجمه يكي روح (ظ: روض) الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن است و آن به زبان فارسي است لكن خوش آيند است». و از مقايسه دو عبارت مزبور دو تلميذ مؤلف با يكديگر كه هر يكي مكمل ديگري است ابدا مجال شكي و شبهه اي باقي نمي ماند كه بيست مجلد عدد همين تفسير فارسي فعلي او بوده است نه تفسير عربي او كه هيچ كس تاكنون بوجه من الوجوه اثري و نشاني از آن نديده و ظاهرا گرچه در ديباچه تفسير حاضر وعده تأليف آنرا داده هيچ وقت از عالم قوه به حيّز فعل نيامده بوده است و ما سابقا نيز اشاره به همين فقره نموديم و عين عبارت مؤلف را درين خصوص نقل كرديم«42». و مرحوم مجلسي به نقل صاحب روضات از او و نيز خود صاحب روضات هر دو در نسبت تفسيري عربي به صاحب ترجمه بكلّي تأمل دارند و احتمال اشتباه مؤلف را به غير او مي دهند (رجوع شود به روضات الجنات ص 184)«43» و منشاء اشتباه صاحب مجالس چنان كه صاحب روضات نيز بخوبي ملتفت شده قطعا اينكه بوده كه او مجلدات را مجلدات متوسط عرفي بين الدفتين كه معمولا از پانزده الي سي هزار بيت كتابت دارد فرض كرده است و حال آن كه مجلّد يا جزء در اصطلاح متقدمين حدّ اقلّي يا اكثري نداشته و اغلب محض سهولت استنساخ نسبت به مجلدات معمولي بسيار كوچكتر بوده است، مثلا اغاني ابو الفرج اصفهاني بيست مجلّد است و

حال ----------------------------------- 42. به ذيل صفحه 626 رجوع شود. [برابر با سي و پنج از چاپ حاضر]. 43. علاوه بر دلايل مذكوره در متن در خصوص اينكه كه عدد بيست مجلّد كه مؤلفين رجال ذكر كرده اند راجع به همين تفسير فارسي ابو الفتوح رازي بوده است نه به تفسير عربي مشكوك او اصلا عموم نسخ خطي تفسير فارسي كه به دست است به بيست مجلد تجزيه شده و همه جا مبادي و مقاطع مجلدات بيست گانه صريحا واضحا تعيين شده پس معلوم مي شود كه يا مرحوم قاضي نور اللّه ششتري بدقت تمام نسخه تفسير خود را تتبع نكرده بوده يا آن كه شايد نسخه او اتفاقا به بيست مجلد تجزيه نشده بوده و اوايل و اواخر مجلدات در آن نسخه معين نبوده است. صفحه : 38 آن كه بر حسب مجلّدات معمولي عرفي بيش از پنج مجلّد نمي شود، و همچنين تفسير معروف طبري كه بر حسب تجزيه اصلي سي مجلّد است ولي به مقياس مجلدات معمولي بيش از هفت يا هشت منتهي ده مجلّد نيست، و همچنين تفسير مجمع البيان كه بر حسب تجزيه مؤلف ده مجلّد است و حال آن كه معمولا هميشه در دو مجلد چاپ مي شود، و هكذا بسياري از كتب ديگر از همين قبيل كه از كثرت وضوح مطلب احتياجي به تكثير امثله نيست. و اما اشتباه ديگر صاحب مجالس اينست كه قبر صاحب ترجمه را احتمال داده كه در اصفهان باشد و حال آنكه قبر او به شهادت يكي از معاصرين او إبن حمزه كه خود در وقت وفات وي در شهر ري حاضر

بوده و به شهادت حمد اللّه مستوفي در نزهة القلوب كه ما سابقا عين عبارت هر دو را نقل كرديم«44» بعلاوه شياع و استفاضه ما بين اهالي محل از اقدم الايّام الي يومنا هذا، در جوار مرقد حضرت عبد العظيم در دو فرسخي جنوب طهران واقع است و واضح است كه منشأ اينكه اشتباه صاحب مجالس شهرت كاذبه اي است كه در آن ايام يعني در اوايل عهد صفويه به تصريح مولي احمد اردبيلي در حديقة الشيعة، چنانكه گذشت، ما بين عوام اصفهان منتشر بوده كه قبر ابو الفتوح عجلي شافعي را كه در اصفهان است با قبر سمّي او ابو الفتوح رازي شيعي امامي عمدا يا سهوا اشتباه كرده بوده اند و به اينكه بهانه چون قريب العهد به مذهب اهل سنت و جماعت بوده زيارت پيران قديم خويش را از دست نمي داده اند. مرحوم مجلسي نيز در جلد اول بحار الانوار در ضمن تعداد مآخذ خود ذكري از صاحب ترجمه نموده گويد«45»: «و كتاب شرح شهاب الاخبار و كتاب تفسير كبير هر دو از تأليفات محقق نحرير شيخ ابو الفتوح رازي» و سپس اندكي بعد گويد«46»: «و كتاب الشّهاب گرچه از مؤلفات مخالفين است ----------------------------------- 44. به صفحات 623- 624 رجوع شود. 45. بحار الانوار مرحوم مجلسي ج 1 ص 10. 46. ايضا ص 16. صفحه : 39 لكن اكثر فقرات آن كتاب در كتب و اخباري كه از طرق خود ما روايت شده مذكور است لهذا علماء ما بر آن اعتماد نموده و متصدّي شرح و تفسير آن شده اند ... و شيخ ابو الفتوح رازي در فضل مشهور است و كتب او معروف

و مألوف است انتهي»، به اختصار. راقم سطور گويد: كتاب شهاب الاخبار كه ابو الفتوح رازي شرحي بر آن نگاشته و مرحوم مجلسي در عبارت مذكور در فوق بدان اشاره نموده كتابي است بسيار معروف در حكم و امثال و آداب مأخوذ از احاديث نبويّه تأليف قاضي ابو عبد اللّه محمّد بن سلامة بن جعفر بن علي بن حكمون مصري قضاعي شافعي از قضاة مصر در عهد فاطميّين و متوفي در سنه چهار صد و پنجاه و چهار، و علماي فريقين از عامه و خاصه بر آن شروح عديده نگاشته اند و حاجي خليفه در كشف الظنون در عنوان شهاب الاخبار و مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري در مستدرك الوسائل ج 3 ص 367- 368 اسامي عده كثيري از شروح آن را به دست داده اند و اينكه مؤلف اخير وصف مفصلي از خود كتاب نيز نموده است، و اينكه قضاعي را تأليف مهم ديگري نيز بوده راجع به خطط مصر موسوم به المختار في ذكر الخطط و الآثار كه يكي از مآخذ عمده مقريزي است در كتاب خطط مشهور خود و تقريبا صفحه از آن كتاب از ذكر آن خالي نيست، و شرح حال قضاعي مزبور در إبن خلكان ج 2 ص 63، و انساب سمعاني در نسبت «قضاعي» ورق 456 و طبقات الشافعيه سبكي ج 3 ص 62- 63، و روضات الجنات ص 465 و 718 مذكور است«47». برويم بر سر مطلب، در كتاب روضات الجنات مرحوم آقا محمّد باقر خوانساري نيز فصل جامع بسيار مفيدي راجع به شرح احوال ابو الفتوح رازي مسطور است«48» كه چون اغلب مندرجات آن فصل مأخوذ از كتبي است

كه ما ----------------------------------- 47. رجوع شود نيز به ديباجه خطط مقريزي ج 1 ص 6 و كشف الظنون در عناوين «شهاب الانوار» و «خطط مصر» و «المختار في ذكر الخطط و الاثار». 48. روضات الجنات ص 183- 184. صفحه : 40 مستقيما به اصل آنها رجوع كرده و عين عبارات آنها را سابقا نقل نموده ايم لهذا از تكرار مضامين آن در اينكه جا صرف نظر كرديم بخصوص كه قسمت غالب اينكه فصل به توسط طابع جلدين اول و دوم تفسير حاضر فاضل محقق آقا سيد محمّد كاظم بن محمّد يوسف بن محمّد باقر طباطبائي حسيني در مقدمه جلد اوّل ترجمه شده است، فقط چيزي كه در اينكه ترجمه حال تازگي دارد و در هيچيك از مآخذ متقدمه به نظر نرسيد اينكه است كه نقلا از رياض العلماء ميرزا عبد اللّه اصفهاني سه كتاب ديگر غير تفسير حاضر و غير شرح شهاب الاخبار به ابو الفتوح رازي نسبت داده شده است از قرار ذيل: يكي رساله يوحنا به فارسي در ابطال مذهب اهل سنت از زبان يكي از نصاري موسوم به يوحنا، ديگر رساله حسنيّه«49» كه از زبان يكي از كنيزكان عهد هارون الرشيد موسومه به حسنيه كه بسيار عالمه و فاضله و صاحب جمال بوده و در حضور خليفه مزبور با جمعي از علماء عامه در باب حقانيّت مذهب شيعه مباحثه نموده و همه را مغلوب نموده، تأليف شده است. و سوّم تبصرة العوام معروف در ملل و نحل، و سپس خود صاحب روضات گويد به غير كتاب اخير يعني تبصرة العوام نسبت آن دو كتاب اول يعني رساله يوحنّا و رساله حسنيّه به ابو

الفتوح رازي هيچ مستبعد نيست«50». ----------------------------------- 49. ظاهرا اينكه كلمه به ضم حاء و سكون سين است به مناسبت فرط حسن و جمال كنيزك مزبور. 50. راقم سطور گويد در خصوص مؤلف تبصره العوام بايد رجوع شود به مقدمه نفيسي كه دوست فاضل من آقاي عباس اقبال آشتياني بر طبع جديد آن كتاب كه به اهتمام خود ايشان اخيرا به عمل آمده ملحق ساخته اند. و اما رساله يوحنا را تاكنون محرر اينكه اوراق به مطالعه آن موفق نشده و وصف آن را نيز در جايي مطالعه نكرده لهذا اظهار رايي در اينكه خصوص براي من ممكن نيست.- و اما رساله حسنيه مكرر در ايران به طبع رسيده است از جمله در سنوات 1244 و 1248 و 1259 و خلاصه از آن نيز در تاريخ سرجان ملكم (ج 2 از ترجمه فارسي آن ص 130- 133) مسطور است و در آن جا نيز تأليف اينكه كتاب به ابو الفتوح رازي (كه در ترجمه فارسي به ابو الفتح تحريف شده) نسبت داده شده است رجوع شود نيز به فهرست نسخ موزه بريطانيه از ريو ص 30 و 1078- و مخفي نماناد كه رساله ديگري موسوم به همين اسم يعني حسنيه موجود و در كشف الحجب ص 196 و فهرست ريو ص 35 و فهرست پرچ ص 246 وصف آن شده كه اصلا و ابدا ربطي به رساله حاضره ندارد جز مجرد اشتراك در اسم و بكلي كتاب ديگري است، اشتباه نشود. صفحه : 41 مرحوم حاجي ملا باقر واعظ طهراني نيز در كتاب جنّة النعيم في احوال عبد العظيم ذكري از صاحب ترجمه نموده و در ضمن

تعداد علماء و مشاهيري كه در اطراف زاويه حضرت عبد العظيم مدفونند از جمله مؤلف حاضر را شمرده و پس از بيان ترجمه حال او كه عينا منقول از حديقة الشيعه و مجالس المؤمنين سابق الذكر است، گويد: «و مزار وي در صحن امامزاده حمزه در زمان دخول در طرف دست راست جلو حجره اوّل است و الواحي از كاشي كه زرد مي نمايد بر آن نصب شده است كه اسم شريف آن مرحوم (بر آن) مكتوب است و بر حسب وصيّت خواسته است در جوار حضرت عبد العظيم و مقدمه مزار امامزاده حمزه مدفون شده باشد«51».» انتهي. طابع جلد اوّل اينكه تفسير فاضل محقّق آقا سيّد محمّد كاظم طباطبائي سابق الذكر در ص 4- 5 از ديباچه پس از نقل عبارت مزبور از جنّة النّعيم توضيح ذيل را بر آن افزوده گويد: «و گويا آن تفصيلي كه آن محدث جليل [يعني مرحوم حاجي ملا باقر واعظ مؤلف جنّة النّعيم] نگاشته در چند سال قبل بوده«52» اكنون كه سنه 1319 [است] في الجمله تغيير يافته و بالفعل دو پارچه سنگ مرمر غير محكوك در سر مقبره صاحب اينكه تفسير كبير نصب شده و از ميامن دولت مسرّت اقتران به بركات سلطنت عدالت توأمان حضرت ظل ّ اللّهي چند نفر از قاريان قرآن و خدّام روشنايي معيّن شده در هر صبح و شام مشغول قرائت قرآن و دعا گويي دولت قاهره مي باشند. بالاخره در كتاب مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل تأليف خاتمة المحدثين مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري- تغمّده اللّه برحمته- متوفّي در 17 جمادي الآخره سنه 1320 هجري قمري ترجمه حال مفصل مبسوطي از مؤلف ----------------------------------- 51.

جنة النّعيم في احوال عبد العظيم طبع طهران سنه 1296 ص 513- 514. 52. يعني در حدود سال 1296 هجري قمري كه سال تأليف جنة النعيم است و وفات مؤلف آن كتاب نفيس مرحوم حاجي ملا باقر واعظ طهراني كه محرر اينكه اوراق مكرّر از حضور در مجالس وعظ و تذكير آن مرحوم در مسجد خازن الملك استفاضه نموده است در 21 ربيع الاول سنه 1313 هجري قمري در مشهد مقدس روي داد- رحمة اللّه عليه رحمة واسعة. صفحه : 42 ما نحن فيه و خاندان او و مشايخ او و وصف مفيدي از تفسير حاضر و تأليف ديگر او شرح شهاب الاخبار قضاعي مذكور است كه چون غالب مضامين آن ترجمه حال منقول از مآخذي است كه ما عين عبارت آن مآخذ را مستقيما از خود آنها سابق نقل كرده ايم در اينكه جا بيش به تكرار آنها نمي پردازيم«53» فقط حكايت ممتّع ذيل را كه مرحوم محدّث نوري از رياض العلماء و او از شرح شهاب خود مؤلف روايت كرده چون تا درجه اي تازگي دارد ذكر مي كنيم و آن اينست: «شيخ ابو الفتوح رازي در شرح شهاب در شرح حديث نبوي ان ّ اللّه ليؤيّد هذا الدّين بالرّجل الفاجر پس از ذكر احوال مؤلّفة قلوبهم گويد براي من نيز نظير همين وقايع روي داده و اجمال آن كه من در ايّام جواني در خان معروف به خان علّان [در ري ظ] مجلس وعظ و تذكير مرتب همي داشتم و مرا در نزد عامّه قبولي عظيم بودي چنان افتاد كه جمعي از ياران من بر من رشك بردند و در نزد والي شهر از من سعايت نمودند.

والي مرا از گفتن مجلس منع فرمود و مرا همسايه اي بود از اعوان سلطان و آن موقع يكي از ايّام عيد بود و آن همسايه به عادت امثال خود عزم داشت كه به شرب مشغول گردد. چون اينكه حكايت بشنيد عزم خود را ترك داده بنزد والي شد و او را از حسد ياران بر من و دروغ بستن ايشان در باره من بياگاهانيد و سپس خود شخصا آمده مرا از خانه بيرون آورد و به منبر برد و تا آخر مجلس وعظ در پاي منبر بنشست. پس من به مردم گفتم اينست معني آنچه پيغامبر- صلّي اللّه عليه و آله- فرموده كه خداوند اينكه دين را [باشد كه] به مرد فاجر توانائي دهد» انتهي«54». راقم سطور گويد: بر حسب ظاهر شايد براي ما تا اندازه اي غريب به نظر آيد كه مؤلّف كتاب جزاي نيكي و احسان آن مرد و شفاعت وي از مؤلّف در نزد والي و باصلاح آوردن كار او را بدين طريق داده كه علنا او را بر منبر فاجر ----------------------------------- 53. رجوع شود بجلد سوم از كتاب مزبور يعني مستدرك الوسائل، صفحات 325- 365- 487- 489. [.....] 54. مستدرك الوسائل ج 3 ص 487- 488. صفحه : 43 خوانده و او را يكي از مصاديق حديث مذكور ان ّ اللّه ليؤيّد هذا الدّين بالرّجل الفاجر قرار داده ولي چون خصوصيات اينكه واقعه به دست ما نيست بدون شك بايد فرض نمود كه مؤلّف را قطعا عذري شرعي در اينكه گونه رفتار نسبت بدان مرد همسايه بوده مثلا شايد آن مرد متجاهر به فسق بوده يا شايد از نكوهيدن علني او

احتمال ترك افعال ناستوده وي مي داده و نحو ذلك از معاذير شرعيه. باري مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري پس از نقل حكايت مزبور گويد«55»: «و شيخ ابو الفتوح از جماعتي روايت مي كند: الف- از شيخ ابو الوفا عبد الجبّار [إبن عبد اللّه بن علي المقري] الرازي«56». ب- از پدرش علي ّ بن محمّد«57». ج- از عم ّ پدرش شيخ جليل مفيد حافظ ابو محمّد عبد الرحمن ابي بكر احمد نيشابوري خزاعي ساكن در ري«58». د- از شيخ ابو علي طوسي«59». ه- از قاضي فاضل حسن استرابادي«60»»، انتهي كلام صاحب المستدرك. بعلاوه مآخذ مذكوره در فوق در نقد الرجال مير مصطفي تفرشي و امل ----------------------------------- 55. مستدرك الوسايل ج 3 ص 488- 489. 56. از معاصرين شيخ طوسي است. تاريخ وفات او به دست نيامد. رجوع شود براي ذكر اجمالي از او به فهرست منتجب الدين ص 7 در حاشيه و مناقب إبن شهر آشوب ج 1 ص 9 و امل الآمل ص 379 و روضات الجنات ص 598 س 12. 57. به صفحه 621 رجوع شود. 58. مشروحا بيان كرديم كه فوق العاده مستبعد است كه مؤلف ما نحن فيه يعني ابو الفتوح رازي از اينكه عبد الرحمن بن احمد خزاعي معروف به مفيد نيشابوري متوفي در سنه 445 بلا واسطه روايت كرده و عصر او را درك كرده باشد، رجوع بدانجا شود. 59. يعني ابو علي حسن بن محمّد بن الحسن طوسي پسر شيخ طوسي معروف كه به تصريح إبن حجر عسقلاني در لسان الميزان ج 2 ص 250 در حدود سنه پانصد هجري وفات كرده است و عين عبارت إبن حجر عن قريب نقل خواهد

شد. 60. رجوع شود به ص 108 از اجازه كبير صاحب معالم كه در جلد 25 بحار الانوار ص 97- 116 به طبع رسيده و مستدرك الوسائل ج 3- ص 489 و 492. صفحه : 44 الآمل شيخ حرّ عاملي و تنقيح المقال مرحوم حاج شيخ عبد اللّه ممقاني نيز در هر يك شرح حال مختصري از صاحب ترجمه مذكور است كه چون متضمن هيچ مطلب تازه نيست و تكرار عين مآخذ سابق الذكر است لهذا از نقل مندرجات آنها در اينكه جا بكلي صرف نظر كرديم.

تعيين عصر مؤلّف و تاريخ تقريبي تأليف تفسير حاضر

چنان كه از مطالعه فصول متقدّمه بوضوح پيوست در هيچ يك از كتب رجال و تواريخ و غيره كه متعرّض ذكري از مؤلف ما نحن فيه شيخ ابو الفتوح رازي شده اند به هيچ وجه تاريخي راجع به وقايع احوال وي از قبيل تاريخ ولادت يا تاريخ وفات و غيره مذكور نيست و از مطالعه خود تفسير حاضر نيز تا آنجا كه راقم سطور تتبع نموده تاريخي در خصوص شروع يا اتمام تأليف كتاب يا اشارت ديگري راجع به شخصيات مؤلّف- الّا ما شذّ و ندر- به نظر نرسيد. ولي از روي پاره اي قرائن و امارات خارجي كه ذيلا اشاره بدانها خواهد شد و نيز از ذكر اسامي بعضي از مشاهير اشخاص كه استطرادا نام ايشان در اثناء تفسير حاضر برده شده است روي هم رفته اينكه نتيجه گرفته مي شود كه مؤلّف كتاب به نحو قطع و يقين از رجال اواخر قرن پنجم و اوايل الي اواسط قرن ششم هجري بوده است به شرح ذيل: اولا) مؤلّف كتاب به تصريح إبن شهر آشوب

در مناقب ج 1 ص 9 و صاحب روضات ص 184 و صاحب مستدرك الوسائل ج 3 ص 489 بلا واسطه از شيخ ابو علي حسن بن محمّد بن الحسن الطوسي پسر شيخ طوسي معروف روايت مي كند. و وفات شيخ ابو علي مزبور به تصريح إبن حجر عسقلاني در لسان الميزان ج 2 ص 250 در حدود پانصد هجري بوده است«61». پس اگر به اقل ّ تقديرات ----------------------------------- 61. عين عبارت إبن حجر در لسان الميزان از قرار ذيل است: «الحسن بن محمّد بن الحسن بن علي الطّوسي ابو علي ّ بن [ابي] جعفر سمع من والده و ابي الطّيب الطّبري و الخلّال و التّنوخي ثم صار فقيه صفحه : 45 سن ّ راوي بلا واسطه از او را يعني ابو الفتوح رازي ما نحن فيه را در وقت وفات شيخ خود در حدود 500 هجري بيست ساله هم فرض كنيم نتيجه ضروري اينكه فقره اينكه مي شود كه تولّد ابو الفتوح رازي به نحو قطع و يقين مؤخر از حدود 480 هجري ممكن نيست روي داده باشد. ثانيا) آن كه شيخ منتجب الدين معروف ابو الحسن علي بن عبيد اللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازي صاحب فهرست مشهور به فهرست منتجب الدين كه از اخص ّ تلامذه مؤلّف كتاب است به تصريح خود او در قريب ده موضع از فهرست مزبور«62» بلا واسطه از مؤلّف ما نحن فيه روايت مي كند و تفسير حاضر را با تأليف ديگر صاحب ترجمه شرح شهاب الاخبار قضاعي هر دو را در نزد مؤلف آنها قرائت نموده بوده است. و علاوه بر آن مؤلّفات كثيره عديده ديگري از علماء شيعه را كه

تراجم احوال ايشان در فهرست مزبور مذكور است«63» به توسط صاحب ترجمه از مؤلفين آنها روايت مي كند، و تولّد شيخ منتجب الدين به تصريح عموم كتب رجال و به تصريح معاصر او اما الدين عبد الكريم بن محمّد رافعي در كتاب التّدوين في اخبار قزوين كه ترجمه حال مفصل مبسوطي در كتاب مزبور مرقوم داشته«64» در سنه پانصد و ----------------------------------- الشيعة و امامهم بمشهد علي- رضي اللّه عنه- سمع منه ابو الفضل بن عطاف و هبة اللّه السقطي و محمّد بن محمّد النسفي و هو في نفسه صدوق مات في حدود الخمسمائة و كان متدينا كافا عن السّب» انتهي. رجوع شود نيز به فهرست منتجب الدين ص 4 و معالم العلماء إبن شهر آشوب ص 32 و امل الآمل ص 469 و منتهي المقال ص 102 و مستدرك الوسائل ج 3 ص 497. 62. اينكه ده موضع عبارت است از تراجم احوال اشخاص مذكور در حاشيه بعد بعلاوه ترجمه احوال خود ابو الفتوح رازي. 63. و آنان عبارتند از اشخاص ذيل: ابو بكر احمد بن الحسين بن احمد نيشابوري خزاعي جدّ اعلاي ابو الفتوح رازي و اسمعيل بن حسن بن محمّد حسني نقيب به نيشابور، و ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد دوريستي، و خليل بن ظفر بن خليل اسدي و ابو محمّد عبد الرحمن بن احمد بن الحسين نيشابوري خزاعي معروف به مفيد نيشابوري، و عبد الجبار بن عبد اللّه بن علي مقري رازي، و ابو القاسم عبد العزيز بن محمّد بن عبد العزيز امامي نيشابوري، و محسن بن حسين بن احمد نيشابوري عم ّ مفيد نيشابوري، و ابو سعيد محمّد بن احمد بن الحسين

نيشابوري جد ادناي ابو الفتوح رازي. 64. كتاب التدوين رافعي، نسخه خطي اسكندريه ص 414- 416. صفحه : 46 چهار بوده است، پس اگر سن منتجب الدين را در حين تحمّل وي روايات كتب كثيره مذكوره را از ابو الفتوح رازي به اقل ّ تقديرات در امثال اينكه موارد بيست ساله هم فرض كنيم نتيجه ضروري اينكه فقره اينكه مي شود كه استاد او ابو الفتوح رازي به نحو قدر متيقّن و بطور حتم و قطع در حدود 525 در حيات بوده است. پس چنانكه ملاحظه مي شود دو قضيّه از قضاياي راجع به تعيين عصر مؤلف از روي قرائن خارجي مذكوره به نحو قطع و يقين و خارج از دايره شك و احتمال محقق و محرز است يكي آن كه ولادت او مؤخّر از حدود 480 نبوده است و ديگر آن كه وي در حدود 525 قطعا و محقّقا در حيات بوده است و تاريخ ما بقي كيفيات و تفاصيل راجع به حيات او مجهول است مثلا معلوم نيست چه مقدار مدّت قبل از 480 ممكن است متولّد شده باشد يا چه مقدار ديگر بعد از حدود 525 باز در قيد حيات بوده است لكن گمان مي رود كه تاريخ تولد او چنان كه مؤخّر از حدود 480 نبوده چندان مقدّم بر تاريخ مزبور نيز نبوده است زيرا كه مؤلّف چنان كه بعد از اينكه مذكور خواهد شد از زمخشري به «شيخ ما ابو القاسم محمود بن عمر الزّمخشري» تعبير كرده است كه از آن واضح مي شود كه زمخشري از مشايخ و اساتيد مؤلف ما نحن فيه بوده است. و چون عادة و در اكثريت موارد

شيخ مسن تر از تلميذ و تلميذ كم سن تر از استاد است پس اگر در مورد مفروض ما نيز اينكه اغلبيت جاري و از قبيل افراد شاذّه نادره نباشد نتيجه اينكه خواهد شد كه تولّد مؤلف كتاب حاضر به احتمال قوي يا بعد از تولد زمخشري يعني بعد از سنه 467 بوده است يا اقلا در حدود همان سنوات ولي نه چندان مقدم بر آن. و از طرف ديگر سابق از قول يكي از معاصرين مؤلّف إبن حمزه صاحب ايجاز المطالب و هادي الي النجاة به روايت مولي احمد اردبيلي از او در حديقة الشيعه نقل كرديم كه إبن حمزه مذكور به تصريح خود او هم وفات مؤلف را در ري درك كرده بوده و هم وفات ابو الفتوح عجلي شافعي اصفهاني صفحه : 47 را [به اينكه معني كه به تصريح خود ازدحام مردم اصفهان را به زيارت قبر ابو الفتوح عجلي و ساير مشايخ صوفيه مدفون در آن شهر مشاهده كرده بوده است] و وفات اينكه اخير يعني ابو الفتوح عجلي به تصريح ارباب رجال در سنه ششصد هجري بوده است«65». مقصود اينكه است كه از سوق حكايت مزبوره ظاهرا چنان بر مي آيد كه اينكه دو واقعه در زماني نسبة نزديك به يكديگر وقوع يافته بوده يعني مدّت زياده از حدّ متمادي مثلا هفتاد يا هشتاد سال ما بين آنها فاصله نبوده است و الّا بغايت مستبعد است كه يك نفر انسان عادي در حال رشد و تميز (چنان كه لازمه حكايت مزبوره است) دو واقعه را با اينكه فاصله عظيم در بين، در مدت عمر خود درك

كرده باشد و سپس بعد از همه اينها در سن نود سالگي يا صد سالگي سفر حج ّ پيش گيرد اينكه فرض في الواقع اگر مكابره را كنار بگذاريم عادة بغايت مستبعد بلكه نزديك به محال است، باري تكرار مي كنيم كه از سياق حكايت پيداست كه ما بين دو واقعه مزبوره يعني ما بين وفات ابو الفتوح رازي ما نحن فيه در ري و حضور إبن حمزه در آن واقعه از يك طرف و ما بين سفر إبن حمزه به حج ّ و از آن جا به اصفهان و مشاهده او زيارت مردم قبر ابو الفتوح عجلي را از طرف ديگر (و بعبارة اخري ما بين وفات ابو الفتوح رازي و ابو الفتوح عجلي) فاصله زيادي از حدّ متمادي در ميان نبوده بلكه چنان مي نمايد كه دو واقعه مذكوره در زماني نسبة قريب به يك ديگر وقوع يافته بوده است و صاحب روضات نيز به همين عقيده است و تصريح كرده كه ابو الفتوح عجلي به اصفهان در زماني نزديك به زمان صاحب عنوان (يعني ابو الفتوح رازي) وفات نموده«66» بنابر اينكه اگر فرض كنيم كه وفات ابو الفتوح رازي حتي پنجاه سال هم مثلا قبل از وفات ابو الفتوح عجلي (در سنه ----------------------------------- 65. رجوع شود بابن خلكان ج 1 ص 71 در باب الف (اسعد) و طبقات الشافعيه سبكي ج 5 ص 50 و روضات الجنّات ص 101. 66. و قد سبق لنا احتمالنا اشتباه ذلك بالشيخ ابي الفتوح اسعد بن ابي الفضائل العجلي في ترجمته لما ذكره إبن خلكان المورّخ من انه توفّي باصفهان في زمن قريب من زمن صاحب العنوان، روضات

الجنات ص 184. [.....] صفحه : 48 600) روي داده بوده لازمه آن اينكه مي شود كه وفات مؤلف ما نحن فيه در اواسط مائه سادسه وقوع يافته بوده است و ظن ّ غالب نيز همين است- و اللّه اعلم بحقائق الامور. ثالثا) آن كه مؤلّف اينكه كتاب علاوه بر عدّه كثيري از مشاهير رجال از فقهاء و محدّثين و متكلّمين و مفسّرين و نحاة و لغويّين و علماء عربيّت و ادبا و شعرا از قرون اوليّه اسلام گرفته الي اواخر قرن پنجم كه غالبا در اثناء تفسير حاضر از ايشان نام مي برد و به اقوال و آراء و روايات و اشعار ايشان تمسّك مي جويد علاوه بر اشخاص مذكوره از پاره كساني نيز نام برده كه در اوايل الي اواسط قرن ششم هجري وفات يافته اند. از جمله فصيحي نحوي و هو ابو الحسن علي بن ابي زيد محمّد بن علي استرابادي شيعي امامي معروف به فصيحي«67» متوفي در بغداد در 13 ذي الحجه سنه 516 مؤلف ما نحن فيه در جلد اول ص 749- 750 از تفسير حاضر در تفسير آيه فَمَا استَمتَعتُم بِه ِ مِنهُن َّ فَآتُوهُن َّ أُجُورَهُن َّ در سورة النّساء [آيه 24] در خصوص حلّيّت متعه در مذهب شيعه گويد: «و از اعلام مذهب اماميان يكي متعه است و مخالفان ايشان را به اينكه طعنه زنند و إبن سكّرة الهاشمي«68» گفت در اينكه معني: يا من يري المتعة من دينه

حلّا و ان كانت بلا مهر و لا يري سبعين تطليقة

تبين منه ربّه الخدر من هاهنا طابت مواليدكم

فاجتهدوا في الحمد و الشّكر خواجه اديب علي ّ بن ابي زيد الفصيحي اينكه

را جواب گفت: بناتكم يا منكري متعة الاولي

راوها رضا في دينهم غير منكرة اماء و انتم ان معضتم لقولتي

عبيد لهم فيما يرون مسخّرة ----------------------------------- 67. فصيحي مزبور از تلامذه عبد القاهر جرجاني معروف صاحب دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه و عوامل مشهور در نحو بوده است، رجوع شود براي ترجمه احوال او به معجم الادباء ج 5 ص 415- 420 و إبن خلكان ج 1 ص 374 و طبقات النّحاة سيوطي ص 351- 352 و مجالس المؤمنين در اواخر مجلس پنجم، و روضات الجنات ص 485. 68. ابو الحسن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد المعروف به إبن سكّره متوفّي در سنه 385، إبن خلكان ج 2 ص 105- 106. صفحه : 49 و نعلي سكر لاست كل ّ مصوّب

لما قاله في الطّاهرين إبن سكّرة«69» و ديگر سنائي شاعر معروف متوفّي به اصح ّ اقوال در يازدهم شعبان سنه پانصد و بيست و پنج هجري«70» مؤلف در تفسير حاضر (ج 2 ص 139) در تفسير ----------------------------------- 69. اينكه ابيات به همين نحو كه بكلي صواب و معني آن واضح است در تفسير ابو الفتوح چاپ شده است ولي نسخه كه صاحب مجالس المؤمنين به دست داشته ظاهرا بسيار سقيم و ابيات بكلّي مغلوط در آن مرقوم بوده لهذا او بيت دوم را بكلي غلط خوانده و غلط ترجمه كرده است. و در روضات نيز به تبع مجالس اينكه ابيات مغلوط چاپ شده است. 70. تاريخ وفات سنائي به تصريح يكي از معاصرين او محمّد بن علي بن الرقا نام كه به حكم بهرام شاه حديقه او را مرتب نموده

بوده در ديباچه آن كتاب بعد از نماز روز يكشنبه يازدهم شعبان سنه پانصد و بيست و پنج بوده و غالب مورخين و تذكره نويسان از قبيل جامي در نفحات و صاحب حبيب السير و مجالس المؤمنين و هفت اقليم جز اينكه قول قول ديگري نقل نكرده اند، ولي تقي كاشي و به تبع او صاحب آتشكده و رياض العارفين (و خود راقم اينكه سطور سابقا در حواشي چهار مقاله) وفات او را در سنه 545 نگاشته اند، و دولتشاه در سنه 576 و مجمع الفصحا در سنه 590 و بدون شك فقط قول اوّل صواب است لا غير، چه هيچ شهادتي بالاتر از شهادت يكي از معاصرين خود شخص نيست در صورتي كه ساير ارباب تذكره ما بين ايشان و سنائي اقلا چهار صد سال فاصله بوده است. و بخصوص كه در روايت جامع حديقه ماه و روز و روز هفته و بودن آن بعد از نماز شام و ساير مشخصات اينكه واقعه همه معيّن شده است، فقط اشكالي كه بر اينكه تاريخ ممكن است وارد آيد يكي آن است كه در بعضي از نسخ طريق التحقيق سنائي [ (رجوع به شماره 926) از فهرست نسخ فارسي ديوان هند از آتيه] بيت ذيل در آخر كتاب ديده مي شود: پانصد و بيست و هشت ز آخر سال || بود كاين نظم نغز يافت كمال ولي ممكن است كه بيست و هشت تحريف كلمه ديگري باشد و نيز ممكن است چنان كه نظاير اينكه قضيه در باره نسخ خطي نظامي و شاهنامه و غيره مكرر ديده شده كه اصل بيت مزبور بكلي الحاقي باشد چنان كه در نسخه

ديگر از همان كتاب يعني طريق التحقيق در همان كتابخانه اصلا و ابدا از بيت مذكور نشاني نيست (رجوع شود به شماره 914 از فهرست مزبور). اشكال ديگر آن كه وفات سنائي چنان كه از مراثي مشهوره او در حق معزّي واضح مي شود قطعا بعد از وفات معزي بوده و وفات معزي به قول مشهور در سنه 542 است پس وفات سنائي بالضروره بعد از تاريخ مزبور يعني بعد از 542 خواهد بود. و جواب ازين اشكال واضح است و آن اينكه است كه تاريخ 542 در خصوص وفات معزي بكلي غلط مشهور است و ظاهرا ابتدا از تقي كاشي ناشي شده است و قبل ازو تا آنجا كه راقم سطور اطلاع دارد هيچ يك از ارباب تذكره متعرض تاريخ وفات معزّي نشده اند و چنان كه دوست فاضل من آقاي عباس اقبال آشتياني در رساله نفيسي كه همين اواخر در خصوص شرح حال معزي و ممدوحين و معاصرين او تأليف نموده اند به دلايل متقنه ثابت كرده اند وفات معزّي به نحو قطع و يقين مؤخّر از سنه پانصد و بيست صفحه : 50 آيه فَبَعَث َ اللّه ُ غُراباً يَبحَث ُ فِي الأَرض ِ در سوره مائده [آيه 31] گويد: «انس روايت كند كه رسول خدا- عليه السّلام- گفت خداي تعالي منّت نهاد به سه چيز بعد از سه چيز: به بوي از پس مرگ چه اگر نبودي هيچ كس مرده را دفن نكردي و به اينكه جانور كه در دانه افتاد كه اگر نه آن بودي پادشاهان حبوب ادخار كردندي به جاي زر و سيم و ايشان را آن به بودي و به مرگ پس از پيري كه مرد

چون سخت پير شود او را از خود ملال آيد در آن وقت او را راحت باشد چنان كه حكيم سنائي گويد: اگر مرگ خود هيچ راحت ندارد

نه بازت«71» رهاند همي جاوداني» و ديگر زمخشري معروف ابو القاسم محمود بن عمر الخوارزمي متوفي در شب نهم ذي الحجه سنه 538 مؤلّف در تفسير آيه لا به وَ قال َ المَلِك ُ ائتُونِي بِه ِ أَستَخلِصه ُ لِنَفسِي فَلَمّا كَلَّمَه ُ قال َ إِنَّك َ اليَوم َ. در سوره يوسف (ج 3 ص 141) [برابر با ج 11 ص 98 تا 100 از چاپ بنياد] گويد: «ملك گفت: اينكه مرد را كه علم چنين داند او را در زندان رها نكنند او را به من آريد تا من او را بخاصّه و خالصه خود كنم ... چون استنطاق كرد او [را] و او به سخن در آمد از سخن او مايه علم او بشناخت و پايه قدر او بدانست ... در خور آن او را پايه نهاد. گفت: تو امروز بنزديك ما مكين و اميني عذر آن خواست كه پيش از بين تو را نشناختم چون تو را امروز بشناختم لا جرم بقدر امانيّتت«72» پايه مكانت نهاديم ... و نكو گفت امام زمخشري: امتحنوه فكان مؤتمنا

ثم ّ استشاروه بعد ما امتحنوا ثم ّ دعوه لذاك مؤتمنا

للملك و المستشار مؤتمن ----------------------------------- نمي تواند باشد و در ديوان او مدح هيچيك از ملوك و امراي آن عهد يا اشاره و تلويحي به هيچ واقعه از وقايع تاريخي آن عهد بعد از تاريخ مزبور بوجه من الوجوه يافت نمي شود و چون از طرف ديگر به پاره اي از وقايع تاريخي تا حدود 518 در

ديوان او اشاراتي يافت مي شود پس وفات او به ظن ّ نزديك به يقين در حدود 518- 520 بوده است. 71. تصحيح قطعي، و في الاصل: نه بازد [كذا]. 72. كذا في الاصل: و الظاهر: امانتت پايه مكانتت [حدس مرحوم قزويني صواب و عين ضبط چاپ بنياد است. ص 100]. صفحه : 51 انتهي باختصار- و باز در تفسير آيه الَّذِي جَعَل َ لَكُم مِن َ الشَّجَرِ الأَخضَرِ ناراً فَإِذا أَنتُم مِنه ُ تُوقِدُون َ در سوره يس (ج 4 ص 419) [برابر با ج 16 ص 170 چاپ بنياد] گويد: «عبد اللّه عباس گفت آن دو درخت است كه در او آتش باشد يكي را مرخ گويند و يكي را عفار چون كسي را آتش بايد دو شاخ از اينكه دو درخت ببرد چنان كه آب ازو مي چكد و بر هم سايد از ميان آن آتش بيرون آيد. و گفتند «مرخ» نر باشد و «عفار» ماده و هر دو را زند و زنده گويند و شيخ ما«73» ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشري دو بيت گفت: و انّي اري مثل الفاضلين

اذا التقيا الزّند و الزّنده فهذا يفيد بما عنده

و هذا يفيد بما عنده«74» انتهي به اختصار، حال گوييم كه از ورود اسامي اشخاص ثلاثه مذكور در فوق يعني فصيحي متوفي در سنه 516 و سنائي متوفّي در 525 و زمخشري متوفّي در 538 در اثناء تفسير حاضر شايد بتوان استنباط نمود كه تأليف كتاب ما نحن فيه بعد از وفات اشخاص مزبوره بوده است نه در حال حيات ايشان، و اگر در مورد زمخشري كه تاريخ وفات او مؤخّر از آن دوي ديگر است احتمال

دهيم كه تأليف كتاب در حال حيات او بوده در مورد دو نفر اول يعني فصيحي نحوي و سنائي اينكه احتمال بغايت ضعيف است. و علي اي ّ حال از طرز تعبير مؤلف از زمخشري به «امام زمخشري» و «شيخ ما ابو القاسم محمود بن عمر زمخشري» واضح مي شود كه اگر هم ----------------------------------- 73. ازين تعبير چنان كه سابق نيز بدان اشاره نموديم تقريبا به نحو قطع و يقين واضح مي شود كه زمخشري از جمله مشايخ و اساتيد مؤلف كتاب ابو الفتوح رازي بوده است. 74. كذا في الاصل و گويا صواب بجاي «و هذا» در مصراع دوم «و ذاك» باشد و الا مصراع دوم عين مصراع اول و تكرار آن خواهد بود و مخفي نماناد كه دو قطعه شعر مذكور از زمخشري را در هيچيك از مآخذي كه متضمن ترجمه حال اوست و اينكه ضعيف به آنها دسترسي دارد از قبيل معجم الادباء ياقوت و انساب سمعاني و طبقات الادباء إبن الانباري و إبن خلكان و بغية الوعاة سيوطي و جواهر المضيئة و لسان الميزان إبن الحجر و مفتاح السعاده طاش كبري زاده و روضات الجنات نيافتم و همچنين در تفسير كشاف و در ضمن تفسير دو آيه مذكور در فوق در سوره يوسف و سوره يس نيز اثري از آنها به دست نياوردم و ظاهرا مؤلف كتاب اينكه ابيات را يا شفاها بلا واسطه از خود زمخشري استماع نموده بوده يا از ديوان اشعار زمخشري كه در آن اعصار ما بين مردم بتصريح سمعاني و غيره مشهور بوده نقل كرده است. صفحه : 52 زمخشري در حين تاليف تفسير حاضر

از جمله احيا بوده در هر صورت جواني خردسال و در اوايل سن شباب نبوده بلكه بعد از آني بوده كه وي مردي مشهور به علم و فضل و يكي از ائمه مسلمين و شيوخ ايشان محسوب مي شده است و واضح است كه اينكه درجات در حال صغر سن براي كسي دست نمي دهد و چون تولّد زمخشري در سنه 467 است پس اگر فرض كنيم كه آغاز شهرت زمخشري و انتشار صيت او از سن چهل سالگي او به بعد مثلا بوده است نتيجه آن خواهد بود كه تأليف تفسير حاضر به ظن ّ غالب بلكه تقريبا به نحو قطع و يقين مقدّم بر حدود 510 نبوده است و اينكه نكته را نيز ناگفته نگذاريم كه چنان كه مشاهده شد مؤلف در دو فقره عبارت مذكور در فوق كه از زمخشري نام برده در هر دو مرتبه به مناسبت نقل پاره اي از اشعار اوست كه ذكري از او كرده است ولي از كشّاف معروف او تا آن جا كه راقم سطور تتبع كرده و قاضي نور اللّه ششتري نيز در مجالس المومنين بدان اشاره نموده«75» ظاهرا هيچ نامي نبرده است با وجود اينكه كه مؤلف به عادت خود از غالب تفاسير مشهوره عصر خود از قبيل تفسير طبري و تفسير ابو القاسم بلخي كعبي«76» و تفسير ابو مسلم محمّد بن بحر اصفهاني«77» و تفاسير ابو علي جبّائي«78» و پسرش ابو هاشم ----------------------------------- 75. «از تفسير فارسي او ظاهر مي شود كه معاصر صاحب كشاف بوده و بعضي اشعار صاحب كشاف باو رسيده اما كشاف به نظر او نرسيده» (مجالس المؤمنين در ترجمه احوال ابو الفتوح رازي در

اواسط مجلس پنجم) در كتاب روضات الجنات ص 184 در ترجمه عبارت مزبور اشتباهي دست داده كه مغيّر معني است و نصّه: «و يظهر منه (اي من تفسيره) انّه كان معاصرا لصاحب الكشاف و قد بلغه بعض ابيات (صاحب) الكتاب دون اصله»، كلمه «صاحب» دوم از قلم ناسخ يا از قلم خود مؤلف افتاده است. 76. ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بلخي كعبي از رؤساي مشهور معتزله متوفي در سنه 319، او را تفسيري بوده در دوازده مجلّد. رجوع شود به كتاب الفهرست إبن النديم ص 34 و انساب سمعاني در نسبت «كعبي» و إبن خلكان 1: 273، و جواهر المضيئة 1: 271 و لسان الميزان 3: 255- 256 و كشف الظنون در عنوان «تفسير ابي القاسم عبد اللّه بن احمد البلخي». 77. ابو مسلم محمّد بن بحر اصفهاني معتزلي متوفي در سنه 322، او را تفسيري بزرگ بوده در چهارده مجلد موسوم به جامع التأويل لمحكم التنزيل و كتاب الفهرست 136، معجم الادبا 6: 420- 422 لسان الميزان 5: 89 بغية الوعاة 23، كشف الظنون در عنوان «جامع التأويل»). 78. ابو علي محمّد بن عبد الوهاب جبّائي به ضم جيم و تشديد باء موحده و بعد از الف همزه قبل از صفحه : 53 جبّائي«79» و ابو بكر اصم«80» و رمّاني«81» و زجّاج«82» و حسين بن الفضل البجلي«83» و تفسير معروف ثعلبي نيشابوري«84» موسوم به الكشف و البيان في تفسير القرآن و غير ذلك كه ذكر همگي موجب تطويل است دائما نام برده و از هر يك از آنها به مناسبت مقام فصول و فقرات خارج از حدّ احصا در اينكه

تفسير كبير عديم النّظير كه في الواقع مصداق «كل ّ الصّيد في جوف الفرا» ست نقل كرده است، پس با وجود اينها سكوت او از يكي از مشهورترين تفاسير دنيا و يكي از مهمترين تاليف استاد خود او يعني كشّاف لا بد كاشف از اينكه است كه ----------------------------------- ياء نسبت از رؤساء مشهور معتزله متوفي در سنه 303 او را تفسيري معروف بوده (انساب سمعاني در نسبت «جبّائي» تبيين كذب المفتري از إبن عساكر ص 138 إبن خلكان 2: 55- 56، لسان الميزان 5: 271 روضات الجنات 700- 702). [.....] 79. ابو هاشم عبد السلام بن محمّد بن عبد الوهاب جبّائي پسر مذكور قبل و مانند پدر از رؤساي معروف معتزله متوفّي در سنه 321 (الفهرست 174، انساب سمعاني در «جبّائي» إبن خلكان 1: 317 طبقات الشافعيه سبكي 3: 230 استطرادا لسان الميزان 4: 16 طبقات المفسرين سيوطي 33 روضات ص 702 در ذيل ترجمه پدرش ابو علي جبّائي). 80. ابو بكر عبد الرحمن بن كيسان اصم ّ معتزلي از رجال اواخر قرن دوم ظاهرا (كتاب الفهرست ص 34 س 2 و ص 100 س 29، لسان الميزان 3: 427، مقالات الاسلاميين ابو الحسن اشعري، فرق الشيعة نوبختي، تبصرة العوام طبع آقاي اقبال رجوع به فهارس اينكه سه كتاب اخير). 81. ابو الحسن علي بن عيسي رماني نحوي معتزلي متوفي در سنه 384 (انساب سمعاني در «رماني» طبقات الادباء إبن الانباري 389- 392، معجم الادباء 5: 280- 283) إبن خلكان 359- 360 بغية الوعاة 344 كشف الظنون در «تفسير الرماني» روضات 480- 481. 82. ابو اسحق ابراهيم بن محمّد بن السرّي زجّاج نحوي معروف متوفّي در سنه

310 يا 311 يا 316 تفسير او معروف بود به معاني القرآن شهرت زجّاج مغني از تكثير عدد مآخذ است رجوع شود از جمله به إبن خلكان 1- 309 و كشف الظنون در «تفسير الزجاج». 83. ابو علي الحسين بن الفضل البجلي متوطّن در نيشابور از مفسرين مشهور و متوفّي در سنه 282 (انساب سمعاني در نسبت «بجلي» معجم الادباء 1: 122- 123 (استطرادا لسان الميزان 2: 307- 308). 84. ابو اسحق احمد بن محمّد بن ابراهيم ثعلبي نيشابوري متوفي در سنه 427 مفسّر و اخباري بسيار معروف كه قصص الانبياء او معروف به عرائس مكرّر در مصر به طبع رسيده است (معجم الادباء 2: 104- 105، إبن خلكان 1: 22. سبكي 3: 23- 24. طبقات المفسّرين سيوطي 5، بغية الوعاة همو 154 روضات الجنات 68). صفحه : 54 تأليف تفسير حاضر يا قبل از تأليف كشاف، يعني قبل از سنه 528 انجام گرفته بوده يا قبل از شهرت و انتشار كشاف و وصول نسخ آن از مكه معظمه- كه در آنجا تاليف آن به اتمام رسيده بوده«85»- به بلاد ايران كه براي اينكه فقره هم لا بد چند سالي وقت لازم بوده است و بنابر اينكه شق ّ اخير ممكن است كه تأليف تفسير حاضر مدّتي بعد از تأليف كشّاف و اصلا مدّتي بعد از وفات خود زمخشري (يعني بعد از 538) نيز صورت گرفته بوده است. يك مسأله از خارج بطور حتم محقق و مفروغ عنه است و آن اينكه است كه تأليف تفسير ما نحن فيه بنحو قطع و يقين و به دليل حسّي- عياني

مؤخّر از سنه 556 نمي تواند باشد زيرا كه يكي از نسخ همين تفسير موجوده در كتابخانه آستان قدس رضوي در مشهد مقدس (نمره 134) تاريخ كتابت آن صريحا واضحا و با كلمات تامّه نه با ارقام هندسي «سنه ست ّ و خمسين و خمسمائه» است و نسخه ديگر از همان كتاب و در همان كتابخانه (نمره 136) تاريخ استنساخ آن يك سال بعد است يعني سنه «سبع و خمسين و خمسمائة»«86». پس خلاصه مقدّمات مذكوره اينكه شد كه تاريخ تأليف تفسير حاضر از طرفي به ظن ّ غالب مقدم بر حدود 510 نبوده است، و از طرف ديگر به نحو قطع و يقين و به دليل خارجي- حسّي مؤخر از سنه 556 نيز نمي تواند باشد پس تاريخ تأليف آن محصور خواهد بود ما بين حدود 510- 556». امّا در مورد آنچه مرحوم قزويني (در پاورقي 2 ص 619) [برابر با ص 14 ----------------------------------- 85. عين عبارت زمخشري در آخر مجلد سوم از كشّاف طبع مصر ص 298 از قرار ذيل است: «و هذه النّسخة هي نسخة الأصل الاولي الّتي نقلت من السّواد و هي ام ّ الكشّاف الحرميّة المباركة المتمسّح بها المحقوقة ان تستنزل بها بركات السماء و يستمطر بها في السّنة الشّهباء فزغت منها يد المصنّف تجاه الكعبة في جناح داره السّليمانيّة الّتي علي باب اجياد الموسومة بمدرسة العلّامة ضحوة يوم الاثنين الثّالث و العشرين من ربيع الاخر في عام ثمانية و عشرين و خمسمائة- الخ». 86. اينكه دو نسخه هيچ كدام تفسير تمام كامل نيست نسخه اوّل عبارت است از مجلّد 16 و 17 و نسخه دوم فقط مجلّد بيستم است و وصف اجمالي اينكه دو

نسخه در همين مقدمه بيان خواهد شد ان شاء اللّه تعالي. صفحه : 55 همين چاپ] آورده، بايد افزود كه تاريخ فوت مفيد نيشابوري كه به نقل از لسان الميزان إبن حجر 445 آمده است، صحيح نيست و بايد تحريفي در آن صورت يافته باشد زيرا بنابر تحقيقي كه مرحوم ابو الحسن شعراني در ص 6 مقدمه جلد اوّل چاپ خود از تفسير روض الجنان (كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد) انجام داده است، چون شيوخ وي همه پس از اينكه تاريخ در گذشته اند (مثلا هناد نسفي در 465، إبن النّقور در سال 470، شيخ طوسي 460 و إبن براج در 481) پس يا ضبط لسان الميزان مصحّف است، يا إبن حجر اشتباه كرده است. زيرا به نص ّ خود لسان الميزان يكي ديگر از شاگردان او ابراهيم زيدي متوفي به سال 539 است كه تولد او به سال 442 سه سال پيش از فوت صاحب ترجمه به نقل إبن حجر در كوفه اتفاق افتاده است و اگر عمر بن ابراهيم در بيست سالگي هم او را درك كرده باشد بايد عبد الرحمن مفيد در سال 462 در عراق زنده باشد. علاوه بر اينكه مورد، مرحوم شعراني اعتراض علّامه قزويني (ذيل ص 619 برابر با ص 15 چاپ حاضر) را بر صاحب روضات الجنات وارد نمي داند، زيرا در باره تاريخ فوت مفيد نيشابوري، چنان كه ديديم با وي همرايي ندارد. و در اينكه صورت بايد قول صاحب روضات را پذيرفت كه: «بسيار تكلّف خواهد بود اگر بگوييم مفيد نيشابوري در حدود سال 390 متولد شد و در حدود سن ّ بلوغ خود

سيّد رضي را در اواخر عمر وي در سال 405 ملاقات كرد، پس از آن عمر طولاني بيش از نود سال يافت و در حدود سال 480 كه اواخر عمر او بود، سيّدين مرتضي و مجتبي ابنا الدّاعي و شيخ ابو الفتوح رازي كه آن وقت طفلي نو رسيده بودند او را ديدند و اجازه گرفتند و شيخ منتجب الدين متولد در سال 505 ايشان را در حدود 525 مثلا ملاقات كرد و بدين تكلّف روايت بلا واسطه مفيد نيشابوري را از سيّد رضي توجيه كنيم. امّا صاحب روضات نخواست به اينكه تكلّفات ملتزم شود و روايت او را «بالاسناد» گفت.»«87» ----------------------------------- 87. روح الجنان، چاپ شعراني، 1/ 17 (مقدّمه). صفحه : 56 و چون رسم شيخ منتجب الدّين بر اينكه است كه گاهي واسطه يا واسطه ها را حذف مي كند، بعيد نيست واسطه ميان مفيد نيشابوري و سيّد رضي را هم حذف كرده باشد. مرحوم شعراني چند نكته ديگر هم در توضيح يا نقض آراء قزويني آورده است كه چون متضمّن نكته اي در سر گذشت ابو الفتوح و تفسير او نيست از ذكر آن در اينكه مقام مي گذريم، خواننده مي تواند به صفحات 16 تا 19 جلد اوّل چاپ شعراني مراجعه كند. مرحوم محدّث ارموي در تعليقات كتاب نقض«88» پس از نقل اصل و ترجمه آراء تني چند از متقدّمان نزديك به عصر ابو الفتوح و پس از آن، در باره صاحب روض الجنان و تجليل از مقاله علّامه قزويني، از قول شيخ محمّد علي سهوري در عدّة الخلف في عدّة السلف- كتابي منظوم در تراجم احوال ائمّه هدي- عليهم السّلام- و

علماي بزرگ شيعه اماميه-، ضمن ذكر علماي قرن ششم در مورد ابو الفتوح شعري نقل كرده كه ذكر آن در اينكه صفحات براي كمال اينكه ديباچه ضروري مي نمايد: و ترجمان الذّكر ذو الاعزاز

اس ّ الهدي ابو الفتوح الرّازي بحر الفضائل استناد الكمّل

كنز المعارف الحسين بن علي فخر المشكّكين شيخ القاله

للأخذ من افضاله افضي له قد سرق الحق ّ له بغير حق

نعم، و من قبل اخ له سرق

در باره سال وفات ابو الفتوح

نكته مهمتري كه مرحوم محدّث در تحقيق خود بدان متوجه شده، موضوعي است كه بر روي تاريكيهاي مربوط به سال در گذشت ابو الفتوح پرتوهايي سزاوار توجّه مي افكند. اينكه مطلب ابتدا در مقدمه تفسير گازر، جلاء الاذهان و جلاء الاحزان«89»، ابو المحاسن الحسين بن الحسن الجرجاني آمده و بعد عينا در جلد نخست تعليقات نقض نقل شده است. ----------------------------------- 88. چاپ انجمن آثار ملّي، جلد نخست، تهران 1358 ص 151 به بعد. 89. چاپ مهر آيين، چاپ اوّل، تهران 1378 ق/ 1337 ش، ص كح به بعد. صفحه : 57 حاصل مطلب از اينكه قرار است كه، ميرزا محمّد صادق بن محمّد صالح آزاداني اصفهاني در كتاب شاهد صادق، در فصل هفتاد و نهم از باب سوم ضمن ذكر سال وفات بزرگان اسلام از سال اول تا سال 1042 هجري، ذيل سال پانصد و چهلم گفته است «540 ابو الفتوح خزاعي در گذشت»«90». مرحوم محدّث اينكه تاريخ را با سه تاريخ اجازه كه از ابو الفتوح به دست آورده، مناقض يافته است: نخستين اجازه را بر پشت صحيفه اوّل از نسخه اي از تفسير ابو الفتوح كه در ماه صفر 980 به خط

احمد بن شكر اللّه«91» نوشته شده به اينكه شرح ديده است: «صورت اجازة الشيخ المفسّر- قدّس روحه- أجزت للأجل ّ العالم الاخص ّ الاشرف ...«92»- ادام اللّه توفيقه و تسديده- أن يروي عنّي هذا الكتاب من اوّله الي آخره علي الشّرائط المعتبرة في هذا الباب من اجتناب الغلط و التّصحيف. كتبه الحسين بن علي بن محمّد ابو الفتوح الرّازي ثم ّ النيسابوري ثم ّ الخزاعي، مصنّف هذا الكتاب، في اواخر ذي القعدة سنة سبع و أربعين و خمسمائة حامدا للّه تعالي و مصلّيا علي النّبي و آله.» اينكه اجازه را ابو الفتوح در اواخر ماه ذي قعده 547 نوشته كه ظاهرا پس از پايان تأليف كتاب بوده است. مسلّم است كه اينكه اجازه بر پشت نسخه اي نوشته شده كه در زمان خود او نوشته شده و بايد از نسخه هاي اصيل و آغازين تفسير بوده باشد. سپس همان يادداشت بر پشت نسخه مورّخ 980 يا نسخه دومي كه اينكه نسخه از روي آن استنساخ گرديده نقل شده است. از روي اينكه قرينه مي توان يقين داشت كه تفسير ابو الفتوح در 547 يا سالي چند پيش از آن به پايان رسيده و خود او نيز در اينكه سال در قيد حيات بوده است. اجازه ديگر بر پشت برگ اوّل نسخه اي از رجال نجاشي، متعلق به كتابخانه آقاي فخر الدين نصيري اميني به شماره 121 ثبت شده كه نسخه اي است با تاريخ كتابت ----------------------------------- 90. يادگار، سال دوم، ش ششم، ص 25. 91. با تأسّف و با وجود درخواستهاي مكرر از صاحبان نسخ، تاكنون ما بر اينكه نسخه دست نيافته ايم. 92. نام صاحب اينكه اجازه در اصل ذكر

شده است. [.....] صفحه : 58 982 به خط شخصي به نام حسن بن غالب البراقي، نص ّ آن اجازه به نقل از مقدمه جلد اوّل تفسير گازر (ص ل) به شرح زير است: «حكاية ما وجد علي الأصل المنقول منه هذا الفرع: سمع هذا الكتاب منّي بقراءة من قرأ الولد النّجيب تاج الدّين ابو جعفر محمّد بن الحسين بن علي بن محمّد- ادام اللّه توفيقه- و قد اجزت له روايته عنّي و رواية ما يصح ّ عنده من مجموعاتي و مسموعاتي علي الشرط المعلوم في ذلك من اجتناب الغلط و التّصحيف. كتبه الحسين بن علي ّ بن محمّد الخزاعي ّ بخطّه في شهر ربيع الأوّل سنة احدي و خمسين و خمس مائة حامدا للّه تعالي و مصلّيا علي النّبي و آله و مسلّما. و كتب هذا مالك الكتاب نجم بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن حسن بن نجم الحسيني ّ الشّامي ّ السكيكي ّ في النجف الشّريف يوم الثلثا ثاني ذي الحجة الحرام خاتمة شهور سنة اثنتين و ثمانين و تسع مائة من هجرة سيّد المرسلين صلّي اللّه عليه و آله الطّيبين الطّاهرين». بنابر اينكه سند ابو الفتوح در ربيع الاوّل سال 551 زنده بوده است. اجازه ديگر را صاحب رياض العلماء، در حين ترجمه حال ابو الفتوح به اينكه عبارت نقل كرده است: «و قد رأيت الرّبع الاوّل من تفسيره هذا في اصفهان و كانت النّسخة عتيقة جدّا«93» و قد كتبت في زمانه، و علي ظهرها خطّه الشّريف و اجازته لبعض تلامذته و كان اجازته له سنة اثنتين و خمسين و خمس مائة و عبّر عن نسبه هكذا: الحسين بن علي بن محمّد بن احمد الخزاعي ّ و قد قرأها

جماعة أخري ايضا عليه و منهم ولد الشيخ أبي الفتوح هذا ايضا و خطّه الشّريف لا يخلو عن ردائة» به گواهي اينكه هر سه سند كه مؤيّد يكديگر نيز هست، ابو الفتوح قطعا پس از 540 و دست كم تا سال 552 زنده بوده است. از طرفي وي در زمان تأليف كتاب ----------------------------------- 93. از اينكه نسخه نيز تاكنون نشاني به دست نياورده ايم. صفحه : 59 نقض (556- 559) در قيد حيات نبوده است زيرا شيخ عبد الجليل قزويني صاحب نقض در چند موضع نام او را با عبارت ترحّم «رحمة اللّه» آورده است. پس وفات وي محدود مي ماند ميان سالهاي 552 تا 559، و تنها قول صاحب شاهد صادق با اينكه تاريخ معارض مي نمايد. مرحوم محدّث ارموي هوشمندانه تناقض را به اينكه صورت حل كرده است كه صاحب شاهد صادق اينكه تاريخ را به صورت رقومي ديده، يعني در جايي كه مأخذ كتاب مزبور بوده، عبارت نه به طريق حرفي بلكه به شيوه عدد نگاري بوده و ظاهرا «540» خوانده مي شده است و نظر به آن كه برخي نويسندگان اعداد را نيز همانند حروف و كلمات مندمج و در هم فرو رفته مي نويسند، چنان كه تشخيص عدد مقدّم و مؤخّر دشوار مي شود و با كمك قرينه معلوم مي گردد، و در صورت نبودن قرينه، خواننده كه به نظر خود يكي را مقدّم مي دارد، گاهي درست مي خواند و گاهي هم به اشتباه مي افتد. در اينكه جا نيز مي توان پنداشت كه در اثر تقديم و تأخير در دو رقم اوّل اينكه عدد، نوعي جا به جايي رخ داده و به احتمال نزديك به يقين تاريخ وفات ابو

الفتوح در آن مأخذ اصلي «554» بوده است، امّا ناقل به اشتباه عدد چهار را كه در مرتبه ويكأن بوده در مرتبه دهگان ديده و در اثر عدم تشخيص و بد خطي، عدد پنج آن را صفر خوانده و در مرتبه ويكأن ديده است، بنابر اينكه عدد «554» سال وفات ابو الفتوح، «540» خوانده شده است. اگر اينكه استحسان دلپذير را به عنوان حل ّ اينكه تناقض بپذيريم- كه ظاهرا دليلي براي نپذيرفتنش در دست نيست- هيچ گونه ابهام و اشكال ديگري باقي نمي ماند، در اينكه صورت مي توانيم با اطميناني نزديك به يقين اعلام كنيم كه شيخ ابو الفتوح رازي مؤلف تفسير گرانقدر روض الجنان و روح الجنان به سال 554 هجري در گذشته است.

از لا به لاي نسخه هاي خطي

وقتي جست و جوي چندين ساله ما براي يافتن نكته اي تازه در شرح احوال ابو الفتوح به جايي نرسيد به دهها نسخه خطّي مهم و بعضا نادر الوجودي اميد بسته بوديم كه صفحه : 60 در آغاز و انجام و حواشي برخي از آنها يادداشتهايي از روزگاران پيشين به خط كاتبان و قاريان دلسوخته ايام گذشته به چشم مي خورد، تصفّح زمانگير دهها هزار برگ عكس متعلق به سي و هشت نسخه خطّي كامل و ناقص تفسير كه تا امروز از گوشه و كنار كتابخانه هاي ايران و جهان گرد آورده ايم، به نتيجه چنداني نرسيد و عملا بايد اعتراف كنيم كه هيچ نكته تازه قابل ذكري بر آنچه در اختيار داشتيم نيفزود. تنها در برگ نخستين از جلد هفتم نسخه مج (يكي از نسخه هاي محفوظ در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي) يادداشت زير به خط ثلث آمده و با القاب و نعوت احترام انگيزي

از شيخ ابو الفتوح ياد شده است كه مقام و پايگاه علمي او را در چشم و دل شيعيان و معتقدان او نشان مي دهد: «الجزء السّابع و الثّامن و التاسّع و العاشر من كتاب روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن جمعه الشيخ الاجل ّ الاوحد الامام العالم الرّئيس جمال الملّة و الدّين قطب الاسلام و المسلمين شرف الائمّة فخر العلماء مفتي الطّايفة سلطان المفسّرين ترجمان كلام اللّه المبين الحسين بن علي بن محمّد ابو الفتوح الخزاعي ّ الرّازي ّ رحمة اللّه تعالي عليه» كه همين خطبه بي كم و كاست در برگ آخر جلد 6 از نسخه «مت» نيز آمده است و از خويشاوندي اينكه دو نسخه حكايت مي كند.

در پيرامون سال تأليف كتاب:

فايده ديگري كه از تصفّح اينكه نسخه ها به دست آمد، نكته هايي روشنگر پيرامون تاريخ تأليف اينكه تفسير بود: يكي از دستنويسهاي معتبر و بسيار كهني كه به دليل قدمت و ديگر ملاكهاي نسخه شناسي در مجلّدات 11 و 12 به عنوان اساس مورد استفاده قرار داده ايم. نسخه نفيسي است متعلّق به كتابخانه شخصي مرحوم مير جلال الدّين محدّث ارموي مورّخ 579 كه پس از نسخه هاي (آت و آك) يعني نسخه هاي اساس مجلّدات 16 و 17 و 20 قديمترين دستنويسهايي است كه ما در اختيار داشته ايم. مجلد يازدهم اينكه نسخه با اينكه خطبه مهم پايان مي پذيرد: «تمّت المجلّدة الحادية عشر، و يتلوه في الثّانية عشر سورة النّحل. و وقع الفراغ صفحه : 61 منه في العاشر من صفر سنة ثلاث و ثلاثين و خمس مائة، و اللّه المستعان علي اتمامه و هو المتفضل باحسانه و فرغ منه في يوم الخامس الثّاني من صفر سنة تسع و سبعين و

خمس مائة. و هذا خطّ احقر عباد اللّه، الحسين بن محمّد بن الحسن بن ابراهيم بن محمّد بن م! كا«94» العمّار، حامدا للّه و شاكرا لنعمه و مصليّا علي نبيّه محمّد و آله.» آنچه از اينكه خطبه بر مي آيد اينكه است كه اينكه مجلّد كه استنساخ آن در روز پنجشنبه دوم صفر سال 579 پايان يافته از روي نسخه اي نوشته شده كه كتابت آن، روز دهم صفر سال 533 هجري تمام شده بوده است. تاريخ 533 كه خواننده مي تواند در كليشه صفحه چهارده جلد يازدهم از چاپ حاضر ملاحظه كند، نكته هايي را در سر گذشت اينكه تفسير روشن مي كند: اينكه تاريخ چه پايان استنساخ مجلّد حاضر بر دست كاتب اصلي و چه تاريخ ختم اينكه بخش از تفسير به خامه خود شيخ ابو الفتوح خزاعي بوده باشد، در هر صورت اينكه نكته را مسلّم مي دارد كه دست كم تأليف نيمه اوّل اينكه تفسير و شايد هم تأليف تمامي آن در سال مذكور (533 هجري) به پايان رسيده و بنابر اينكه شروع به تأليف آن بايستي سالها پيش از اينكه و احتمالا در اوايل دهه دوم قرن ششم هجري باشد. در اينكه صورت به احتمال قريب به يقين دستنويس مورد بحث از روي نسخه اي به خطّ مؤلف و يا نسخه اي مربوط به زمان صاحب تفسير، كه شايد به رؤيت و تأييد او نيز رسيده، استنساخ گرديده است، و در اينكه صورت بطور قطع و يقين بايد اعلام كنيم كه: تاريخ آغاز به تأليف كتاب پيش از سال 533 بوده است. چنان كه پيش از اينكه ديديم مرحوم قزويني با استدلالهاي محكم تاريخي، به اينكه

نتيجه رسيده كه «تاريخ تأليف تفسير حاضر از طرفي به ظن ّ غالب مقدّم بر حدود 510 نبوده است و از طرفي ديگر به نحو قطع و يقين و به دليل خارجي- حسّي [تاريخ تحرير نسخه 134 كتابخانه آستان قدس رضوي] مؤخر از سنه 556 نيز نمي تواند باشد. پس تاريخ آن محصور خواهد بود ما بين حدود، 510- 556». و اينك با ----------------------------------- 94. كذا، در متن اصلي بدون نقطه (!) صفحه : 62 دستيابي بر نسخه مرحوم محدّث كه در حوزه آگاهي علامه قزويني نبوده است، مي توانيم تاريخ تأليف آن را بطور قطع و يقين ميان سالهاي 510 تا 533 يا اندكي پس از آن محدود كنيم. بنابر اينكه تاريخ، استبعاد مرحوم قزويني و برخي ديگر از دانشمندان از اينكه كه چرا ابو الفتوح از تفسير كشّاف (مؤلّف به سال 528) نامي به ميان نياورده هم ديگر موردي نخواهد داشت، زيرا فاصله زماني پنج سال ميان 528 و 533 براي آن كه كتابي كه در مكّه تأليف يافته در ري به دست ابو الفتوح برسد و مورد استفاده وي قرار بگيرد، به هيچ وجه كفايت نمي كند. تاريخ 533 براي پايان تفسير يا بخش نخستين آن با تاريخ 547 يعني تاريخ اجازه ابو الفتوح بر پشت نسخه مورّخ 980، كه پيش از اينكه بدان اشاره كرديم، تناقضي ندارد، زيرا هيچ بعيد نيست كه وي چندين سال پس از پايان تفسير خود زنده بود و به كارهاي علمي ديگر اشتغال داشته است. هر چند خواننده نكته بين ممكن است بپرسد كه پس چرا ابو الفتوح در اينكه سالها به تأليف تفسيري به زبان

عربي كه در مقدّمه همين كتاب (ص 2) بدان وعده داده، نپرداخته است! شايد هم اينكه كار را كرده و كتاب او مثل صدها كتاب ديگر سر از حوادث ايّام بيرون نبرده و به دست ما نرسيده است، و خدا بهتر داند؟ دو سه دهه آغاز سده ششم هجري را بايد «عصر تفسير نويسي» بناميم، زيرا در اينكه دو سه دهه به فاصله كمتر از سي سال دست كم چهار تفسير بزرگ و پر آوازه قرآن مجيد كه در همه دوره ها تا روزگار ما اعتبار و جايگاه خاصي داشته اند، تأليف شده است: از اينكه چهار تفسير دو تا به پارسي و دو تا به عربي است و از هر يك از آن دو- گانه، يكي بر مشرب تشيع و ديگري بر مذاق تسنّن. آن چهار تفسير به ترتيب قدمت عبارتند از: كشف الاسرار و عدّة الابرار، به فارسي از ابو الفضل رشيد الدين ميبدي بر مشرب تسنّن كه تأليف آن بر اساس تفسير عرفاني خواجه عبد اللّه انصاري، در سال 520 ه صورت گرفته است. ديگر، تفسير روض الجنان و روح الجنان يعني كتاب مورد بحث، تأليف يافته ميان سالهاي 510 تا 533 يا چند سال بعد بر مشرب فقه شيعه. سديگر، الكشّاف عن حقايق التّنزيل معروف به تفسير كشّاف، از علّامه جار اللّه صفحه : 63 زمخشري خوارزمي بر مذاق تسنّن كه در سال 528 هجري در مكّه معظّمه به عربي تأليف يافته است. و سر انجام كتاب گرانقدر مجمع البيان في تفسير القرآن، از ابو علي فضل بن حسن طبرسي ملقّب به امين الدّين و امين الاسلام مفسّر و دانشمند معروف

شيعي، كه در سال 548 به عربي تأليف شده است. نكته قابل توجّه آن كه اينكه چهار مفسّر بزرگ در زمان و مكانهايي نه چندان دور، هر يك جداگانه و بطور مستقل ضرورت تأليف تفسيري را احساس مي كنند و بي آن كه ظاهرا از كار يكديگر مطلّع باشند (به دليل آن كه هيچ كدام از كتاب ديگري نامي به ميان نياورده اند) تفسير خود را به پايان مي برند. مشابهتهايي اندك و بسيار ميان تفسير ابو الفتوح با تبيان و مجمع البيان هست و شائبه تأثّر آن را از اوّلي و تأثيرش را بر دومي در ذهن افزايش مي دهد، تا آن جا كه علّامه نوري در فايده ثالثه از خاتمه المستدرك، اظهار نظر كرده كه «هر كس در مجمع البيان طبرسي به تأمّل بنگرد در مي يابد كه اينكه كتاب تلخيصي از ابو الفتوح بيش نيست«95»» نه تنها از تفسير كشف الاسرار- كه حدودا همزمان با روض الجنان تأليف يافته- بلكه از هيچ كدام از تفسيرهاي فارسي پيش از تفسير ابو الفتوح نظير ترجمه تفسير طبري، تفسير سور آبادي، تاج التراجم و ... هم در اينكه كتاب نامي به ميان نيامده است. شايد ابو الفتوح با در دست داشتن امّهات تفسيرهاي عربي، خود را از مراجعه به تفاسير فارسي كه در واقع نسبت به آنها مطلب تازه اي هم نمي توانستند داشته باشند، بي نياز مي ديده است. اگر تأثّر ابو الفتوح از تفسيرهاي فارسي پيش از خود، در مقايسه با تفسيرهاي عربي، اندك و يا بسيار كم باشد،- كه هست- به جاي آن تأثير تفسير ابو الفتوح بر تفسيرهاي فارسي پس از آن، در زمانهاي گوناگون بسيار زياد و

در خور ياد آوري است از آن ميان دو تفسير پر آوازه شيعه يعني جلاء الاذهان و جلاء الاحزان معروف به تفسير گازر تأليف ابو المحاسن الحسين بن الحسن الجرجاني و منهج الصادقين اثر ----------------------------------- 95. رك: مير جلال الدين محدّث ارموي، تعليقات النقض، جلد نخستين، انجمن آثار ملّي، تهران 1358 ص 153. صفحه : 64 معروف ملا فتح اللّه كاشاني به حدي از تفسير روض الجنان استفاده كرده اند كه متن آن دو بويژه تفسير گازر- با روض الجنان كاملا قابل مقايسه و سزاوار سنجشهاي دقيق زباني و تفسيري است. جست و جو براي روشن شدن ميزان تأثير اينكه كتاب بر تفسيرهاي فارسي بعد از خود به اندازه اي دراز دامن و گسترده است كه مي تواند عنوان پژوهش يا پژوهشهايي مستقل قرار گيرد. كما اينكه كه تأثير ابو الفتوح بر تفسيرهاي عربي بعد از او هم مي تواند با آهستگي و شكيبايي تمام به پژوهشي پر- دامنه و سر انجام تأليف آثاري در خور توجّه براي مطالعات تطبيقي بينجامد.

نام كتاب

چنان كه علّامه قزويني ثابت كرده بر اساس كليّه نسخه هاي كهن كه ما در اختيار داريم و برخي از آنها- چنان كه خواهيم ديد- در زمان حيات مؤلّف يا بسيار نزديك به آن زمان نوشته شده است، نام كتاب «روض الجنان و روح الجنان» است، در حالي كه مرحوم شعراني شايد به استناد قول إبن شهر آشوب در معالم العلماء«96» «روح الجنان و روح الجنان» را پذيرفته و چاپ خود را به اينكه نام موسوم گردانيده است. بايد دانست كه در متن اينكه تفسير از طرف مؤلّف به نام كتاب اشارتي نرفته، تنها در

مقدّمه كتاب مي گويد كه: «جمعي از دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تديّن اقتراح كردند كه در اينكه باب جمعي بايد كردن و وعده دادن به دو تفسير يكي به پارسي و يكي به تازي، جز كه پارسي مقدّم تر شد بر تازي براي آن كه طالبان اينكه بيشتر بودند و فايده هر كسي بدو عامتر بود.«97»» و ما نمي دانيم كه آيا بواقع اينكه نام را خود ابو الفتوح برگزيده است و يا نسخه نويسان آن را بدين نام موسوم گردانيده اند. چون اختلافي در نام كتاب بين نسخه ها نيست، شايد نخستين نسخه نويس، اينكه نام را به كتاب داده و بعد همه جا پراكنده شده است. قرينه مختصري كه از متن تفسير براي علاقه مؤلّف به اينكه تسميه يافته ايم، اينكه ----------------------------------- 96. چاپ تهران، به همّت عباس اقبال 1- 9. 97. روض الجنان، چاپ حاضر، جلد اوّل ص 2. صفحه : 65 است كه در تفسير آيه «شَهرُ رَمَضان َ الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ» (بقره، 185) مي گويد: امّا دو عصمت يكي از شيطان و يكي از نيران، هر يكي از چيزي، عصمت شيطان، من قوله- عليه السلام: و يصفّد فيه مردة الشّيطان ، و عصمت نيران قوله: و يغلق فيه ابواب النّيران. امّا دو نعمت: فتح الجنان و روح الجنان، درهاي بهشت بگشايند و دلها را راحت دهند«98»»

چاپهاي پيشين روض الجنان و سخني در شيوه تصحيح چاپ حاضر

تفسير روض الجنان در زمره آن كتابهايي است كه از همان روزگار مؤلف مورد توجّه پارسي دوستان و قاطبه علاقه مندان به تفسير و علوم قرآني قرار گرفته است، و به همين دليل با وجود حجم زياد كتاب همواره رونويسي و استنساخ مي شده است، و

ما امروز توانسته ايم افزون از پنجاه دستنويس ناقص و كامل از اينكه كتاب را كه سر از حوادث قرون به سلامت برده است، احصا، و سي و هشت نسخه آن را گرد آوري كنيم. پس از آمدن صنعت چاپ به ايران هم همواره ضرورت طبع اينكه كتاب عزيز الوجود احساس مي شد، پيش از آن كه ما به تدارك چاپ حاضر برخيزيم، سه چاپ متفاوت از اينكه كتاب صورت گرفته است كه هر كدام چندين بار به طريق افست نشر و پخش شده است: 1- بار نخست تني چند از فضلا من جمله ملك الشعراء صبوري از روي دو نسخه مورّخ 949 و 947 به شماره هاي 1331 و 1332 محفوظ در كتابخانه آستان قدس رضوي نسخه اي نسبة مضبوط و مصحّح به سالهاي 1307 و 1309 در چهار مجلّد براي كتابخانه سلطنتي فراهم آورده كه دو جلد از پنج جلد آن به سال 1323 ه. ق. به فرمان مظفر الدين شاه و سه جلد باقي مانده در سال 15- 1313 ه. ش. به دستور علي اصغر حكمت وزير معارف وقت به زيور طبع آراسته گشت«99»، دوره پنج جلدي اينكه چاپ بار ديگر در سال 1404 ه. ق به سرمايه كتابخانه آيه ا ... العظمي ----------------------------------- 98. روض الجنان، 3/ 25. 99. عبد الجليل قزويني، تعليقات النّقض، 1/ 168. صفحه : 66 مرعشي نجفي در قم به صورت افست نشر گرديده است. 2- چاپ دوم آن در ده جلد به سال 1320 با تصحيح و حواشي آية اللّه مهدي الهي قمشه اي صورت گرفته است. 3- و چاپ سوم در ذي حجّة الحرام 1382 ه. ق با تصحيح و

حواشي مرحوم آية اللّه حاج ميرزا ابو الحسن شعراني در 12 مجلد سامان يافته و پس از آن بارها به طريقه افست نشر و پخش شده است. وجه مشترك چاپهاي قبلي اينكه است كه از روي نسخه اي واحد صورت گرفته و تقريبا بطور جدّي با هيچ نسخه بدلي مقايسه نگرديده است. نسخه اي هم كه ملك الشعراء صبوري براي كتابخانه سلطنتي فراهم آورده در واقع تصحيح ذوقي شده و مبناي چاپهاي بعدي قرار گرفته است. مرحوم شعراني هم چنان كه خود در مقدّمه يادآوري مي كند (ج 1 ص 28) از تصحيح اشعار عربي مضايقه نكرده است، با همه اينكه احوال و با وجود كوششهاي ارجمند آن مرحومان، به دليل آن كه براي دست يابي و پيوند دستنويسهاي كهن و مربوط به عصر مؤلف كوششي در خور به عمل نياورده و به بهانه كم و كاستيهاي نسخه ها از سودهاي فراوان آن محروم مانده اند، همه اينكه چاپها، حتّي اشعار عربي چاپ شعراني هم چندان منقّح و مطمئن از كار در نيامده است. در اينكه جا بر سر آن نيستيم كه به نقد چاپهاي قبلي و مقايسه آن با چاپ حاضر بپردازيم، اينكه كار را به پژوهندگان و منتقدان وا مي گذاريم و در آن صورت بسيار بجا خواهد بود به عنوان نمونه ترجمه آيات چاپ حاضر را با چاپهاي پيشين مقايسه كنند، تا روشن گردد كه چگونه نسخه هاي متأخر- كه نمونه هاي آن پيش روي ما هم هست- به خود اجازه تصرّف در ترجمه لفظ به لفظ آيات اينكه كتاب داده اند و حتّي توجّه نكرده اند كه اينكه ترجمه چگونه با ترجمه مجدّد آيات در بخش تفسيري كتاب متفاوت و گاه متناقض

از كار در مي آيد. بديهي است چاپهايي هم كه بر اينكه اساس صورت گرفته باشد خالي از اينكه اشكال و صدها مورد بدخواني و تصرّف بي وجه كاتبان نخواهد بود«100». ----------------------------------- 100. لازم است همين جا اشاره كنيم كه قرآن مترجمي كه با نام ترجمه ابو الفتوح رازي انتشارات جاويدان صفحه : 67 چنان كه از جدول تعيين نسخه اساس اينكه چاپ (جدول شماره 2) بر مي آيد. دستنويسهايي كه ما اساس اينكه تصحيح قرار داده ايم در مجلدات 20 و 9 تا 17 به- يقين و در جلدهاي 1 تا 4 به احتمال قريب به يقين (چون نسخه فاقد تاريخ است) از نسخه هاي سده ششم و در جلدهاي 7 و 8 بر اساس نسخه اي است كه از روي نسخه مورخ 606 كتابت شده، و تنها در جلدهاي 5 و 6 و 18 و 19 است كه ناگزير به نسخه هاي متأخّرتر بسنده كرده ايم. انتظار ما براي دست يابي بر نسخه اي كهن و كامل بيهوده بود بناگزير بر آن شديم كه نسخه اي چند گانه را اساس اينكه ويرايش قرار دهيم و در هر بخش از تفسير بر كهنترين و دقيقترين نسخه موجود تكيه كنيم. در اينكه كار البته با مسائلي چند رو به- رو بوديم كه لازم مي آمد براي هر كدام در جاي خود چاره اي بينديشيم. يكي از اينكه مسائل چند گانه اصالت ضبطها و موضوع رسم الخطهاي متفاوت دستنويسها بود. ضبطهاي اصيل را در نسخه هاي كهنتر با وسواس تمام و در نسخه هاي غير از قرن ششم حتي المقدور حفظ كرديم. رسم الخط عمومي تفسير را هم تا آن جا كه به اصالت نسخه لطمه وارد نمي آمد، ضمن مراعات

سهولت استفاده براي امروزيان تحت ضابطه اي مكتوب و معيّن در آورديم و با ياد داشت كردن مواردي كه احتمال اختلاف مي رفت در برگه هاي جداگانه، برگه داني مفصّل ترتيب داديم كه به هنگام استنساخ و مقابله همه مجلدات پيش دستمان بود. مبناي اينكه رسم الخط صرف نظر از موارد خاص ّ نسخه هاي كهن، كتاب راهنماي نگارش و ويرايش، فراهم آورده خود مصحّحان بوده است. مسأله ديگر معرّفي ويژگيهاي نسخه اساس بود كه به جاي يك مورد ناگزير شديم در چند مورد- يعني هر جلدي كه براي نخستين بار نسخه اي اساس واقع مي شد- به معرّفي ويژگيهاي آن بپردازيم كه البتّه لازمه اينكه كار اختصار تمام بود. تنوّع نسخه هاي اساس و نسخه بدلها ما را بر آن داشت كه در مقدّمه هر مجلد بالاستقلال به معرّفي مختصر آنها- حتي اگر موجب تكرار هم باشد- بپردازيم و نمونه ----------------------------------- در تهران منتشر كرده است، هيچ گونه ارتباطي با تفسير ابو الفتوح يا دست كم بر اساس آنچه ما در نسخه هاي كهن ديده ايم- ندارد. صفحه : 68 عكس هر نسخه را در جاي خود بياوريم تا هر جلد بنفسه و از اينكه جهت كامل و بي نياز از ديگر مجلّدات باشد، كما اينكه كه فهارس چند گانه هر جلد به همين دليل جداگانه و در پايان آورده شده است تا دارندگان هر جلد لزوما خود را از داشتن ديگر مجلدات ناگزير نبينند. به علّت كثرت موارد اسقاط از اينكه و آن نسخه، كه غالبا ناشي از سهو و سهل- انگاريهاي مأنوس كاتبان متأخّر است، موارد كمبود نسخه ها را بندرت و تنها در مواقع ضروري با كلمه «ندارد» مشخّص كرده ايم. ضبط همه

موارد اختلاف نسخه بدلهاي قديم و جديد و ياد كرد تفاوتهاي اندك و بسيار چاپهاي قبلي، جز افزودن بر حجم و قيمت كتاب و ملال خاطر خوانندگان سودي در بر نمي داشت بنابر اينكه به آوردن اهم ّ موارد اختلاف كه به نوعي آن را متضمّن فايده اي زباني، معنايي و يا تصحيحي يافتيم، بسنده كرديم. هنگام مقابله براي اطمينان خاطر علاوه بر چاپهاي قبلي برخي تفسيرهاي معتبر و كهن از قبيل طبري، تبيان، مجمع البيان، ميبدي، كشّاف، قرطبي، گازر و ... نيز پيش روي ما بود، كه جز در مواردي كه به مدد يكي از آنها مشكلي از متن را مي گشوديم، از آنها نامي در حواشي به ميان نيامده است. ذكر همه موارد اختلاف از چاپهاي قبلي را هم خسته كننده و مكرّر و كم سودتر از همه نسخه بدلها يافتيم، روي اينكه اصل به اهم ّ موارد از چاپ مرحوم شعراني بسنده كرديم. پيدا كردن مآخذ اشعار عربي و فارسي و مقايسه آنها با ضبط ديوانهاي اصلي شاعران را وظيفه اي خارج از كار تصحيح يافتيم كه جاي آن مي تواند تعليقاتي باشد كه اگر عمر و دل و دماغي باقي بود به آينده موكول مي شود. از دواوين شاعران اگر بندرت نامي در پاورقيها آمده، جنبه كمك به تصحيح و درست خواني داشته است. حواشي فقهي و كلامي و پاره اي توضيحات لغوي مرحوم شعراني هم از اينكه چاپ ساقط است. جاي آن مباحث هم تعليقات كتاب خواهد بود. گذشته از آن موارد، گاهي به اختلافهاي كوچكي با فقاهت امروزي شيعه برخورديم كه در حواشي به طرح آن نپرداختيم و گذاشتيم براي تعليقات يا تحقيقات مستقلّي

كه بايد از اينكه ديدگاهها در باره كتاب صورت گيرد. صفحه : 69 در برخي از نسخه هاي كهن پاره اي از واژه ها با اعراب ضبط شده بود كه لزوما هميشه با اعرابهاي امروزين كلمات سازگاري نداشت. همه اعرابهاي نامعهود را بويژه اگر مربوط به نسخه اساس بود در چاپ حاضر به دست داديم تا پژوهندگان مباحث لغوي و زباني را از فايده هاي احتمالي آن محروم نكنيم. در اينكه گونه مجلّدات علاوه بر فهارس معمول، «فهرست واژه هاي مشكول» را هم جداگانه داديم تا دستيابي بر آنها آسان باشد. علاوه بر اعراب نسخه ها، براي كمك به درست خواني متن، گذشته از سجاوندي دقيق و مضبوط، بسياري از كلمه ها را خود با مراجعه به كتب لغت اعراب- گذاري كرديم. در اينكه كار و بويژه در مورد نامهاي خاص ّ كوشش بيشتري معمول داشتيم و با استمداد از منابع و مآخذ متعدد و مطمئن مانند، المعارف إبن قتيبه، جمهرة انساب العرب اندلسي، سيرت رسول اللّه ابرقوهي، تاريخ پيامبر اسلام آيتي و ... اعراب اسامي را تقريبا در همه موارد، حتّي در خود فهرستها به دست داديم كه اميدواريم جويندگان را مفيد افتد. با همه كوششي كه براي رفع مشكلات متن بر اساس نسخه ها به كار برديم نتوانستيم بر همه موارد ابهام فائق آييم موردهايي هست كه به رغم مقايسه دقيق نسخه- بدلها و جست و جوهاي گسترده و زمانگير در تفسيرها و متون اسلامي باز هم روشن نشد. در موارد مشكوك با قيد «كذا» بر دقتهاي موردي نسخه ها تأكيد كرده ايم، و آن جا كه ابهام از نظر ما مسلّم بوده و همه جست و جوهاي ما هم براي كشف آن ناكام

مانده است، مورد را با علامت پرسش (!) مشخّص كرده ايم تا توجّه پژوهندگان و ناقدان را به خود جلب كند. ترجمه آيات در متن نسخه هاي خطّي لفظ به لفظ بين السّطور آمده است، كه به- لحاظ مشكل حروف چيني و برخي ملاحظات ديگر، ترجمه هر آيه، بلا فاصله پس از متن عربي، البتّه با حروف نازك رو به روي آن آمده است. شماره گذاري آيات بر مبناي قراءت حفص و همان است كه مثلا در المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم فؤاد عبد الباقي و اكثر قرآنهاي منطبق بر روايت مورد قبول شيعه آمده است. بنابر اينكه اگر گاهي شماره آيه اي كه در مقدّمه هر سوره توسّط صفحه : 70 مؤلف داده شده با شماره آيات اينكه چاپ منطبق نيست دليلش بي گمان ناشي از تفاوت قراءت مورد قبول شيخ و قراءتي خواهد بود كه ما بدان تكيه كرده ايم. ضبط و قراءت آيات قرآني را بر مبناي قرآن انتشارات علمي اسلاميه با ترجمه و تفسير محمّد كاظم معزّي داده ايم كه بر قراءت حفص انطباق دارد. اينكه امر بنا گزير تفاوتهايي را در معاني آيات با متن مختار مؤلف اصلي- كه بر اساس قراءت ديگري بوده- پيش آورده است، كه در جاي خود بدان اشاره كرده ايم. چنين تصرّفي هر چند با اصول تصحيح علمي سازگار نمي نمود، براي پرهيز از ايجاد تفاوت با قرآنهاي معيار در جامعه اسلامي امروز و به حكم: الضّرورات تبيح المحظورات بدان گردن نهاديم. براي هر جلد، بالاستقلال فهرستهاي چند گانه (ده يا يازده گانه) ترتيب داديم، بدين اميد كه راه استفاده از كتاب را آسان كند و بر سودهاي علمي آن

بيفزايد. واژه نامه ها را قدري بسط داديم و با استخراج تمام مفردات و مركّباتي كه اندكي در مقايسه با زبان امروز قابل توجّه مي نمود، در واقع آن را به نوعي كشف الكلمات نزديك كرديم، كه كمترين فايده اش براي جويندگان مي تواند اينكه باشد كه به مدد آن مطلب مورد نياز خود را سريعتر پيدا كنند. در ترتيب استخراج فهرست اقوام و قبايل و همچنين ترتيب قوافي فهرست اشعار عربي، روش علمي معمول در كتب عربي مراعات نشد، زيرا به تشخيص ما آنچه را كه آورده ايم، براي خوانندگان فارسي زبان (اعم ّ از متخصّص و متفنّن) مأنوستر مي نمود. فهرست احاديث و امثال و اشعار عربي را بدون اعراب داديم. جويندگان مي توانند براي آگاهي از اعراب كامل به متن مراجعه كنند. اميد است اينكه فهرستها در مجموع بتواند براي خوانندگان اينكه كتاب مفيد افتد. كوشش ما و ناشر بر اينكه بوده است كه بتوانيم تمام مجلّدات كتاب را، علاوه بر دقّتهاي علمي و محتوايي، با ظاهري آراسته به سامان برسانيم. بنابر اينكه رعايت يكنواختي را در همه وجوه كتاب، از خطّ پشت جلد و رنگ گالينگور گرفته تا نوع حروف، تنوع و ترتيب فهرستها، استفاده از نشانه ها و عبارتهاي قرار دادي و مأنوس در حواشي و نسخه بدلها و ... لازم ديديم. خوشبختانه تقسيم بندي كمّي كتاب هم بنابر صفحه : 71 جلد بندي خود مؤلف، با اينكه امر سازگار افتاد و حدودا تعداد صفحات همه مجلّدات نزديك به هم از چاپ در آمد. براي برازندگي چاپ و تنوّع نوع حروف و دقّت در اعرابها كوشش بسيار صورت گرفته است. ممكن است برخي حروف متن كتاب را قدري نازك

و ريزتر از حدّ توقّع خود بدانند. مجموعه حروف به كار گرفته شده در اينكه كتاب پس از مشورتهاي لازم و با توجّه به جميع ملاحظات فنّي اتّخاذ شده و هنوز هم گمان مي كنيم در اينكه انتخاب به خطا نرفته ايم. بسيار كوشيده ايم كتاب كم غلط از چاپ در آيد اينكه توفيق پس از نشر چند جلد بيشتر نصيبمان شد، زيرا همگي، هم خود ما و هم حروف چينهاي زحمت كش چاپخانه و هم ويراستار محترم كتاب، تجربه و كاركشتگي بيشتري به دست آورديم. شايد برخي از مجلّدات اينكه كتاب سه چهار بار با دقّت هر چه تمامتر از آغاز تا انجام خوانده شده و بارها براي غلط گيري به چاپخانه رفته است. براي كوشش چشم و دل- فرسايي كه بر سر اينكه كار گذاشته ايم از خداوند رحمان مدد خواسته بوديم، او را سپاس مي گوييم كه اينكه توفيق را از ما دريغ نداشت. اميدواريم حاصل اينكه كوشش به عنوان خدمتي ناچيز در سينه روزگار بماند و به درگاه بنده نواز او محل ّ قبول يابد.

آغاز مجلّدات بيستگانه

تا آن جا كه تقريبا از همه دستنوشته هاي معتبر از تفسير ابو الفتوح بر مي آيد، اينكه كتاب اساسا بيست جلد بوده كه هيچ كدام از چاپهاي قبلي اينكه مبنا را رعايت نكرده اند. از اتّفاق كلمه ميان نسخه ها و مبناي درستي كه در اينكه جلد بندي مراعات شده، پيداست كه تقسيم كتاب به مجلّدات بيستگانه با اينكه كيفيّت از خود مؤلف است، از اينكه رو ما هم در چاپ حاضر همين مبنا را به كار گرفتيم و متن اصلي تفسير را در بيست مجلد عرضه كرديم. ذيلا آغاز مجلّدات بيستگانه كه مورد اتّفاق

همه نسخه هاي خطّي است با توجّه به آيات و سور قرآني مشخّص مي شود: جلد اوّل بسمله و آغاز تفسير از سوره فاتحه (1) جلد دوم از وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ ... آيه 67 سوره بقره (2). صفحه : 72 جلد سوم از يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا كُتِب َ عَلَيكُم ُ الصِّيام ُ ... آيه 183 سوره بقره (2). جلد چهارم از أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِي حَاج َّ إِبراهِيم َ فِي رَبِّه ِ ... آيه 258 سوره بقره (2). جلد پنجم از يَوم َ تَبيَض ُّ وُجُوه ٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه ٌ ... آيه 106 سوره آل عمران (3). جلد ششم از فَكَيف َ إِذا أَصابَتهُم مُصِيبَةٌ ... آيه 62 سوره نساء (4). جلد هفتم از يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دِينِه ِ ... آيه 54 سوره مائده (5). جلد هشتم از وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَيهِم ُ المَلائِكَةَ ... آيه 111 سوره انعام (6). جلد نهم از وَ إِذ نَتَقنَا الجَبَل َ فَوقَهُم كَأَنَّه ُ ظُلَّةٌ ... آيه 171 سوره اعراف (7). جلد دهم از وَ جاءَ المُعَذِّرُون َ مِن َ الأَعراب ِ ... آيه 90 سوره توبه (9). جلد يازدهم از اوّل سوره يوسف (12). جلد دوازدهم از اوّل سوره نحل (16). جلد سيزدهم از وَ إِذ قال َ مُوسي لِفَتاه ُ ... آيه 60 سوره كهف (18). جلد چهاردهم از ابتداي سوره مؤمنون (23)«101». جلد پانزدهم از آغاز سوره نمل (27). جلد شانزدهم از يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا نَكَحتُم ُ المُؤمِنات ِ ... آيه 49 سوره احزاب (33). جلد هفدهم از ابتداي سوره مؤمن (40). جلد هجدهم از ابتداي سوره حجرات (49). جلد نوزدهم از آغاز سوره حديد (57). جلد بيستم از ابتداي سوره مزّمّل (73). ----------------------------------- 101. در

پايان جلد چهاردهم از نسخه شماره 1334 آستان قدس رضوي مورخ صفر 849 اينكه يادداشت به- چشم مي خورد: «و ظاهر آن است كه آخر جزو رابع عشر اينكه موضع است. «وَ لَقَد آتَينا»اول جزو خامس عشر است از اجزاء تفسير كه مصنف- رحمه اللّه- تقسيم نموده چون در اينكه كتاب ظاهر نكرده از نسخه ديگر كه مصحّح است تصحيح نموده شد. صفحه : 73

نسخه هاي روض الجنان

از تفسير بيست جلدي روض الجنان تاكنون پنجاه و سه نسخه شناسايي كرده ايم كه از آن ميان چهار نسخه دو به دو هر كدام يك دوره كامل تفسير را شامل مي شود و چهل و نه نسخه باقي مانده دستنويسهاي ناقصي است مربوط به بخشهاي گوناگون اينكه تفسير. سي و هشت نسخه از آن را بتدريج در درازاي چندين سال كوشش پيگير از گوشه و كنار كتابخانه هاي عمومي و خصوصي ايران و جهان گرد آورده ايم، پانزده نسخه باقي مانده را نيز اغلب از نزديك ديده ايم امّا چون متعلّق به دوره هاي جديد و در جنب نسخه هاي خوبي كه داشته ايم فاقد اعتبار لازم بوده است، عكسي از آن فراهم نياورده ايم. در اينكه گرد آوري به ياري نيكمردان دانش پروري پشت گرم بوديم كه نام نيكويشان زيب افزاي سپاسنامه اينكه كتاب شده است. از بخت نيك چند نسخه از اينكه دستنويسها بسيار كهن و متعلّق به سده ششم هجري بود. نظر به اينكه كه ما تصحيح بخشهاي مختلف كتاب را بر مبناي همين دستنويسها به ترتيب قدمت آنها آغاز كرديم، توانستيم قدم به قدم با نسخه هاي كهن انس بگيريم و شيوه استوار و يگانه اي براي كار در پيش گيريم. همين امر ما را از انتشار

مجلّدات به صورت نا مرتّب ناگزير مي كرد زيرا هر مجلّدي كه از آن دستنويسي كهنه تر در دست بود ابتدا مقابله مي شد و به چاپخانه مي رفت. و همه اميد ما اينكه بود كه در خلال كار بتوانيم با جست و جوهاي مستمر نسخه هاي كهنتري براي مجلّدات بعدي به دست بياوريم و اينكه درنگ و نشر نا مرتّب در چند مورد (مثل جلدهاي 11 و 12) نتيجه اي مطلوب هم به بار آورد. هر چند كه به علّت فقدان نسخه هاي تاريخ دار مربوط به سده هاي ششم و هفتم ناگزير شديم در چند مجلّد به نسخه هاي متأخّرتر تكيه كنيم و آنها را اساس قرار دهيم، با اينكه حال برخي از اينكه نسخه ها هم به علّت آن كه از روي نسخه هاي كهنتر- گاهي مربوط به سالهاي نخستين سده ششم- نوشته شده و با نسخه بدلهاي نسبة معتبر مقابله گرديده است، مي توانست تا حدودي اطمينان صفحه : 74 ما را جلب كند. تقريبا همه نسخه هاي اساس را بتفصيل و نسخه بدلها را به اجمال در مقدّمه مجلّدات ذي ربط معرّفي كرده ايم و در اينكه جا خود را از تكرار آن بي نياز مي دانيم. با اينكه حال جدول مشخصات دستنويسها (جدول شماره 1) را در اينكه مقدّمه مي آوريم تا بطور خلاصه و يك جا اطلاعات نسخه شناسي لازم مربوط به نسخه ها در اختيار خواننده قرار گيرد. چنان كه در اينكه جدول ملاحظه مي شود، نسبت نسخه هاي متعلّق به كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي در مشهد بيش از هر كتابخانه ديگري است، كما اينكه كه كهنترين آنها هم كه در دوره هاي تاريخي بسيار دور از جانب واقفان دلسوخته و باورمند بر روضه رضويّه وقف

شده است به اينكه كتابخانه تعلّق دارد، و همين امر كافي است كه آستان قدس رضوي خود را وظيفه مند بداند تا نشر پيراسته و شايسته آن را بر عهده گيرد. از ميان اينكه نسخه هاي سي و هشتگانه نسخه «ها» متعلق به كتابخانه پتنه هند كه مجلّدات 1 تا 13 را شامل مي شود، تنها خلاصه اي از تفسير ابو الفتوح است با تاريخ كتابت 734 ه، كه تاكنون كسي آن را در جايي به عنوان خلاصه روض الجنان معرفي نكرده است. اينكه نسخه با وجود آن كه به هنگام تصحيح مجلّدات مزبور كنار دست ما بود و در مواردي نيز بدان رجوع مي كرديم، با اينكه حال به علّت عدم همخواني با نسخه هاي اصلي و تفصيلي، تقريبا در حواشي به عنوان نسخه بدل مورد استفاده قرار نگرفت و گرهي از مشكلات عديده كار باز نكرد. چون نسخه ها بتدريج گرد مي آمد و ما نمي توانستيم كار دراز آهنگ و زمانگير استنساخ و مقابله را تا رسيدن همه نسخه ها به تأخير بيندازيم، برخي از نسخه بدلها در حين كار و يا پس از اتمام مقابله و حتّي چاپ برخي مجلدات به دست ما مي رسيد تا آن جا كه مقدور بود و امكانات فني كار اجازه مي داد حتّي پس از حروف چيني و صفحه بندي، متن را با اينكه نسخه ها مقابله مي كرديم و اهم ّ اختلافها را در حاشيه مي افزوديم ولي متأسّفانه گاهي هم اينكه امكان از دست مي رفت و نسخه پس از چاپ و حتّي صحّافي مجلدي به دست ما مي رسيد كه در آن صورت به هيچ وجه صفحه : 75 نمي توانستيم دست كم در آن مجلد از آن سود

ببريم. نام و مشخصات كلّي برخي از دستنويسهاي اينكه گونه نسخه ها كه پس از اتمام چاپ متن به دست ما مي رسيد در مقدّمه مجلدات ذي ربط آمده است، اما در مورد برخي ديگر كه پس از صحّافي يا حتّي انتشار جلدي به دست مي آمد، حتّي همين كار هم انجام نشده است. خوانندگان محترم مي توانند اينكه گونه نسخه ها را در جدول تعيين نسخه اساس و نسخه بدلهاي مجلّدات بيستگانه (جدول شماره 2) با علامت ستاره () ملاحظه كنند. چنان كه از جدول توزيع نسخه ها بر اساس محل ّ نگهداري (جدول شماره 3) بخوبي پيداست تنها دو نسخه از مجموعه نسخه هاي ما (ها و بم) متعلّق به كتابخانه هاي خارج از كشور است و ما بقي خوشبختانه در داخل نگهداري مي شود. اينكه ناهمساني ناشي از كم كوشي ما براي تحصيل نسخه هاي خارج نيست. با وجود آن كه تقريبا تمام فهرستهاي قابل دستيابي متعلّق به كتابخانه هاي خارج را ديديم، و استمداد از خبرگان كار در داخل و خارج هم فرو- گذاشته نيامد. در مواردي حتّي به فهرستهاي چاپ شده كتابخانه ها هم بسنده نكرديم. در سفر مطالعاتي كه در حين كار براي يك تن از مصحّحان (محمّد جعفر ياحقّي) به كشورهاي اروپايي پيش آمد، با حوصله تمام فهرستهاي چاپ نشده و حتّي برگه دانهاي جديد برخي كتابخانه ها مانند: كتابخانه دانشگاه كمبريج، بادليان اكسفورد و اينديا آفيس (در انگلستان) و كتابخانه دانشگاه ليدن (در هلند) را كه همه به داشتن نسخ خطّي نفيس فارسي نامبردارند از نظر گذرانيديم و از كتابداران آگاه آن كتابخانه ها نيز استمداد خواستيم. براي تحصيل نسخه «ها» هم پس از مكاتبات بسيار و ياري خواستن از

نهادهاي مختلف سر انجام توانستيم به مقصود برسيم. كوششها و مكاتبات مكرّر ما براي تحصيل يا حتّي رؤيت دو نسخه محفوظ در كتابخانه آستانه مقدسه قم در عمل به جايي نرسيد، و با تأسف تمام همكاري آن دار الكتب مقدّس از اينكه اقدام خير، كه منتسب به دستگاه مبارك امام هشتم- عليه السلام- بود، عملا دريغ شد. صفحه : 90

كتابشناسي ابو الفتوح و تفسيرش

آزاداني اصفهاني، ميرزا محمّد صادق بن محمّد صالح: شاهد صادق (نسخه خطي، كه سال وفات ابو الفتوح را 540 آورده است)، به نقل از: يادگار، سال دوم، ش ششم، ص 25. آقا بزرگ طهراني، محمّد محسن: الذّريعه الي تصانيف الشّيعة، دار الاضواء، بيروت 1403 ق، الطبعة الثانية 1403، الجزء الحادي عشر (مدخل روض 1694، ص 274.) إبن شهر آشوب، محمّد بن علي: معالم العلماء في فهرست كتب الشّيعه، الحيدريه، النّجف، 1380 ق ص 141. باب جامع- فصل في من عرف بكنيته. ابو الفتوح رازي، حسين بن علي: تفسير روح الجنان و روح الجنان، تصحيح و حواشي به قلم ابو الحسن شعراني، اسلاميه، تهران 1356، مقدمه جلد اوّل ص 1- 28. ابو الفتوح رازي، حسين بن علي: تفسير روح الجنان و روح الجنان، انتشارات كتابخانه آية الله العظمي مرعشي نجفي، «خاتمه الطّبع» ج 5، قم 1404 ه. ق، ص 615- 656. بهار، محمّد تقي: سبك شناسي يا تاريخ تطور شعر فارسي، تهران، علمي، چاپ سوم 1349، ج 2 ص 391. بينش، تقي: «نفائس كتابخانه آستان قدس رضوي، دو تكّه از تفسير ابو الفتوح رازي». نامه آستان قدس، سال پنجم، ارديبهشت و خرداد 1340، ص 44 و 51. الجرجاني، ابو المحاسن الحسين بن

الحسن: جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، تفسير گازر، تصحيح و تعليق، مير جلال الدين حسيني ارموي «محدث»، مقدّمه الف- سد، تهران 1378 ق/ 1337 ه. ش، ص 64. حقوقي، عسكر: «ارزش ادبي تفسير ابو الفتوح رازي»، مجموعه خطابه هاي نخستين كنگره تحقيقات ايراني، دانشگاه تهران، ج 2 اسفند 1353، تهران ص 100 تا 125. حقوقي، عسكر: تحقيق در تفسير ابو الفتوح رازي، دانشگاه تهران، تهران 1346، 3 جلد. حقوقي، عسكر: «فرهنگ لغات و مصطلحات تفسير ابو الفتوح رازي»، مجموعه سخنرانيهاي دومين كنگره تحقيقات ايراني، دانشكده ادبيات و علوم انساني مشهد، 1351، ج 1 ص 36 تا 56. صفحه : 91 خوانساري اصفهاني، مير سيد محمّد باقر: روضات الجنّات في احوال العلماء و السّادات، كتابفروشي اسلاميه، تهران 1357، ج 2 ص 104. خوانساري اصفهاني، مير سيد محمّد باقر: روضات الجنات في احوال العلماء و السّادات، زندگاني مشاهير دانشمندان اسلام از صدر اسلام تا زمان تأليف، ترجمه مقدّمه، اضاف به قلم محمّد باقر ساعدي خراساني، كتابفروشي اسلاميه، تهران 1397 ق. ج 3 ص 104 و 4- 183. دواني، علي: مفاخر اسلام، انتشارات امير كبير، چاپ اوّل، تهران 1336 ج 3 ص 425- 436. دواني، علي: «مفاخر اسلام، ابو الفتوح رازي»، مكتب اسلام، سال 1337 ش 11 ص 38- 45. شفيعي، محمّد: مفسران شيعه، انتشارات دانشگاه شيراز، شيراز 1349 ص 99- 101. شوشتري، نور اللّه بن شريف الدين: مجالس المؤمنين، چاپ سوم، كتابفروشي اسلاميه، دو جلد، تهران 1365، ج 1 ص 489. عراقي، مجتبي: فهرست كتابخانه مباركه مدرسه فيضيه قم، 1337، ج اول ص 56. قزويني، عبد الجليل بن ابي الحسين: تعليقات نقض، تصحيح مير جلال الدين حسيني ارموي،

انجمن آثار ملّي، تهران 1358، 1/ 155. قزويني، محمّد بن عبد الوهّاب: «ابو الفتوح رازي و تفسير او»، مقالات قزويني، گرد آوري ع. جربزه دار، انتشارات اساطير، تهران. 1362 ه. ش. 1/ 8- 62. مجلسي، محمّد باقر: بحار الانوار، بيروت، دار احياء التّراث العربي، 1403 ه، ج 1، ص 10 و 16 و ج 25 مقدمه. مدرس، ميرزا محمّد علي: ريحانة الادب في تراجم المعروفين بالكنية او اللّقب يا كني و القاب، كتابفروشي خيام، چاپ دوم، تبريز 1346، ج 7 ص 226- 229. مستوفي، حمد اللّه بن ابي بكر: نزهة القلوب، به كوشش گاي ليسترانج (از روي چاپ ليدن)، دنياي كتاب، تهران 1362 ص 54. مقدّس اردبيلي، احمد بن محمّد: حديقه الشيعه، تهران 1340 ص 336. ناصح، محمّد مهدي: «ترجمه آيات تفسير طبري و ابو الفتوح» مشكوة، نشريه آستان قدس رضوي، شماره 28، پاييز 1369، ص 126- 142. ناصح، محمّد مهدي و ياحقّي، محمّد جعفر. «اصلي در تصحيح انتقادي تفسير ابو الفتوح رازي»، مشكوة، نشريه آستان قدس رضوي، شماره 6 زمستان 1363 ص 9- 25. نفيسي، سعيد: «ملاحظاتي چند در باره تفسير فارسي ابو الفتوح»، مجله مهر، سال چهارم، صفحه : 92 شماره 10 ص 976- 979. النّوري الطبرسي، الحاج ميرزا حسين: مستدرك الوسايل (شيخ حرّ عاملي)، چاپ سنگي، مكتبة الاسلاميه، تهران، ج 3 ص 325 و 365 و 487 و 489. واعظ تهراني- ملا باقر: جنة النّعيم في احوال عبد العظيم، تهران 1296، ص 14- 513. ياحقي، محمّد جعفر: «دستنويسي نفيس از تفسير ابو الفتوح رازي» مشكوة، نشريه آستان قدس رضوي، شماره سوم، تابستان 1362 ص 160- 187. ياحقي، محمّد جعفر: «طبري

و ابو الفتوح»، مشكوة، نشريه آستان قدس رضوي، شماره 28، پاييز 1369، ص 16- 25. صفحه : 93

شرح نسخه هاي جلد اوّل

براي مقابله و تصحيح مجلّد اوّل تفسير روض الجنان و روح الجنان ده نسخه به شرح زير در اختيار بوده است: 1. نسخه شماره 2044 كتابخانه مركزي دانشگاه تهران با رمز در: اينكه دستنويس كه از ابتداي كتاب تا تفسير آيه 250 سوره بقره يعني جلدهاي 1 تا 3 و بخشي از جلد 4 را شامل مي شود، با وجود آن كه تاريخ كتابت ندارد، امّا نظر به اينكه كه خط و ربط و ضبطهاي آن بسيار كهن و شبيه است به نسخه هاي آق (مورخ 556) و آك (مورّخ 557) و مث (مورّخ 579) توانست اطمينان و توجّه ما را به عنوان نسخه اساس به خود جلب كند. دريغ كه اينكه نسخه در بسياري از صفحات با خطّي ناپخته- امّا نه چندان جديد- نو نويسي و در بعضي صفحات به- طرزي فاحش وصّالي و دوباره نويسي شده است و گر نه بر ما مسلّم است كه نبايد از دهه هاي دوم و سوم نيمه دوم سده ششم جديدتر باشد. به هر حال به علّت فقدان نسخه اي تاريخ دار و موثّق از اينكه بخش از تفسير، ناگزير شديم با وجود نقصي كه داشت همين نسخه را اساس قرار دهيم. البتّه بخشهاي نو نويس روش ديگري مي طلبيد، به اينكه معني كه ضبطهاي مشكوك را با دقّت بيشتري با نسخه- بدلها مقايسه كرديم و بسته به مورد به حاشيه برديم و ضبط نسخه بدلهاي نسبة موثّق را در متن قرار داديم. بخشهاي كهن اينكه نسخه با خطّ نسخ كهن به شيوه نسخه هاي

سده ششم تحرير يافته است و در آن ويژگيهايي در خور ذكر مانند نوشتن كاف پارسي به صورت ك (با سه نقطه)، نوشتن «كه» به صورتهاي كي و كي، اعرابهاي قابل توجّه و متفاوت با امروز در واژه هاي فارسي مانند هزار، مرد (مقابل زن) شمشير و برخي ساختها و صورتهاي محلّي و گويشي ديده مي شود. 2. نسخه شماره 16378 كتابخانه مجلس شوراي اسلامي با رمز مج، به صفحه : 94 خط شخصي به نام غلام علي با تاريخ 1058 مشتمل بر مجلدات 1 تا 10. بخشهايي از دستنويس از روي نسخه اي قديمتر از 605 و بخشهاي ديگري از آن از روي نسخه اي به تاريخ 999 رونويس شده است، كه بنابر يادداشتهايي كه در انتهاي جلد ششم نسخه آمده، آن دستنويس ما در بارها در تاريخهاي متعددي رونويسي شده است و قاضي نور اللّه شوشتري صاحب مجالس المؤمنين توفيق يافته است در شهر لاهور، در رجب سال 1000 هجري، آن را مقابله و مطالعه كند. اينكه نسخه با نسخه هاي وز و مت مشابهت و هماهنگي تام دارد. 3. ميكروفيلم شماره 3196 كتابخانه مركزي دانشگاه تهران با رمز دب متعلق به ميرزا قوام الدين محمّد حسيني كه با تاريخهاي عرض 20 ذو القعده 1127 و جمادي الثاني 1140، احتمالا در قرن هشتم يا نهم كتابت شده است اينكه نسخه بعدها به تملّك آقاي حسن حسن زاده آملي در آمده و از آن ميكرو فيلم براي كتابخانه مركزي تهيّه شده است و جلدهاي 1 تا 4 و نيمي از جلد 5 را شامل مي شود. 4. نسخه شماره 1332 كتابخانه آستان قدس رضوي، با رمز آج (2)، به

خطّ شخصي به نام فريد، به تاريخ 947 ه، وقفي خواجه شير احمد توني شامل دو بخش كه مجموعا با بخش دوم آن به خط شخصي به نام عبد الغفار بن عبد الواحد به تاريخ 949 يك دوره كامل تفسير از ج 1 تا 20 را شامل مي شود، اينكه دستنويس با نسخه لب هماننديهاي آشكاري دارد، ترجمه زير نويس آيات در اينكه نسخه با دستنويسهاي كهن هماهنگ نيست و به نظر ما نبايد از آن مؤلف اصلي بوده باشد. 5. نسخه شماره 901 كتابخانه دانشكده الهيّات و معارف اسلامي مشهد، به خطّ ميرزا علي كتاب نويس (چپ نويس) ولد درويش محمّد مشهدي، به تاريخ ربيع الاوّل 1070 مشتمل بر جلدهاي 1 تا 6 با رمز لب (1) كه با نسخه هاي لب (2) و لب (3) از همان كتابخانه مجموعا سه چهارم كل ّ تفسير از ابتدا تا پايان جلد شانزدهم را در بر مي گيرد اينكه نسخه با آج و فق همخواني دارد. 6. نسخه شماره 611 كتابخانه مدرسه فيضيّه قم، وقفي شاه عبّاس صفوي در تاريخ 1037 با رمز فق. اينكه دستنويس پنج جلد نخست تفسير را در بر مي گيرد و ضمن همخواني با نسخه هاي آج، لب، و دب از اعتباري متوسّط برخوردار است. نسخه فاقد نام كاتب و تاريخ كتابت است امّا احتمالا بايد در قرن دهم هجري صفحه : 95 تحرير يافته باشد. 7. نسخه شماره 8008 كتابخانه وزيري يزد، شامل جلدهاي 1 تا 9، با رمز وز. با آن كه تاريخ كتابت اينكه دستنويس نبايد از سده يازدهم كهنتر باشد، با اينكه حال آثار كهنگي ضبطها و استواري و صحّت متن از همه

جاي آن پيداست. مشابهت تام ّ و همخواني كامل اينكه دستنويس با مج حتّي در بد خوانيهاي بسيار نادر آن، اينكه گمان را در ذهن ما بشدّت تقويت كرد، كه اينكه نسخه يا با دقّت وسواس آميزي از روي نسخه مج نوشته شده و يا هر دو در دوره اي نزديك به هم از روي نسخه واحدي استنساخ شده اند. نظر به اينكه كه نسخه مادر مج- كه تاريخ و اعتبار آن بنابر يادداشتهاي صريح مندرج در پايان مج و مت بر ما مسلم است- كهن و معتبر و در خور توجّه بود تدريجا پس از اتمام مقابله جلد اوّل تفسير، اهميّت وز نيز بر ما روشن شد و در مجلدات بعد جاي آن را پيشتر آورديم و به عنوان نسخه بدل دوم و گاهي اوّل به آن اعتماد كرديم. 8. نسخه شماره 1587 كتابخانه ملّي ايران احتمالا از سده يازده، شامل جلدهاي 1 تا 4 و صفحاتي از جلد 5، با رمز مب كه با مر تا حدودي هماهنگ است. 9. نسخه اي متعلق به كتابخانه شخصي حجّة الاسلام علي اصغر مرواريد، از كاتبي به نام محمّد تقي بن ابو الحسن بن نور الوري الواعظ ظاهرا متعلق به سده دوازدهم هجري. اينكه دستنويس كه جلدهاي 1 تا 7 تفسير را در بر مي گيرد، نسخه مخدوش و كم سودي است كه بر دست كاتب يا كاتباني غير امين بسيار در آن تصرّف و تغيير صورت گرفته است و تمام ضبطهاي اصيل و كهن آن جاي خود را به تعبيرات جديد و متأخر و گاه زايد بر متن، داده است، لذا جز اندكي شباهت

كه با نسخه مب دارد، با هيچ كدام از دستنويسهاي مطمئن و معتبر ديگر هماهنگي پيدا نكرده است. از اينكه نسخه همه جا با رمز مر ياد كرده ايم. 10. نسخه شماره 4902 كتابخانه پتنه هند با رمزها، به خط تاج الدين عمر الخوافي با تاريخ 734 ه، مشتمل بر جلدهاي 1 تا 13. اينكه دستنويس خلاصه اي فشرده از تفسير روض الجنان است كه در سده هاي گذشته فراهم آمده و با نسخه هاي كامل همخواني ندارد، از اينكه رو به هنگام مقابله جز در مواردي بسيار اندك بدان رجوع نكرده ايم. ياحقّي- ناصح

مقدمه مولف

بسم الله الرحمن الرحيم سپاس خداي«1» را كه بر دارنده اينكه ايوان است و گسترنده«2» اينكه شادروان است«3»، آراينده«4» آن به آفتاب و ماه و ستارگان است، و دارنده اينكه پيغمبران و امامان است. و درود بر رسول او كه سيّد پيغمبران و ختم مرسلان«5» است و بر اهل البيت او كه ستارگان زمين«6» و پيشوايان دين اند، و بر ياران او بزرگان و اخيار از مهاجر و انصار. امّا [بعد]«7» بدان كه: قديم- جل جلاله- از عنايت كرم او بر بندگان و حسن نظر او به خلقان، در«8» هر وقتي و حيني و عصري ايشان را فرو نگذاشت«9» از انواع الطاف. و از جمله الطاف، يكي بعثت رسل است، و يكي انزال كتب، چه مكلّفان عند آن به طاعت نزديك شوند و از معصيت دور. پس از[رسول ما «10» غايت نعمت او بر ما آن است كه اينكه دو نعمت در حق ّ ما بليغتر فرمود كه پيغمبر ما را بهترين پيغمبران كرد و كتاب ما[رسول ما «11» بهترين كتابها و آن را به فصيحترين

و شريفترين و فراخترين[رسول ما «12» لغتها فرو فرستاد، و آن لغت عرب است. آنكه آنرا مجمع[رسول ما «13» علوم كرد تا هيچ نوع از انواع علوم نباشد و الّا در اينكه كتاب يابند، پس چاره نباشد آن را كه تعاطي اينكه علم[رسول ما «14» كند و خواهد كه در ----------------------------------- 1. دب: خدايي. 2. مج، دب، وز، مر: گستراننده. 3. دب، لب، مر و. 4، 5. همه نسخه بدلها، بجز مب: كه ختم پيغمبران است و سيّد مرسلان. [.....] 6. همه نسخه بدلها، بجز مب اند. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. همه نسخه بدلها بجز مج، مب: حسن نظر و عنايت در، مج، مب: افتادگي دارد. 9. دب، آج، لب، وز، فق، مر: نگذاشته. 10. همه نسخه بدلها: ندارد. 11. دب را. 12. اساس: فراغ ترين، به قياس با نسخه مج و با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 13. دب، آج، لب، فق: مجموع. 14. دب: علوم. صفحه : 2 تفسير تصنيفي كند از آن كه از [همه][رسول ما «1» علوم كه اينكه كتاب عزيز متضمّن است آن را و مشتمل است بر آن با بهره باشد، خصوصا علم ادب و اطّلاع بر ملاحن[رسول ما «2» كلام عرب و علومي كه منسوب باشد به علم ادب از: لغت و نحو و تصريف[رسول ما «3» و علم نظم[رسول ما «4» و معرفت[رسول ما «5» بلاغت و صنعت شعر، چه مدار اينكه لغت بر اينكه علوم است، و نيز بايد كه- تا متقن[رسول ما «6» بود علم اصول را تا اقوالي كه قادح بود در اصول بشناسد و اجتناب كند، و تأويل

آيات متشابه بر وفق اصول كند چنان كه ادلّه عقل اقتضاي آن كند و مطابق بود آيات محكم را. و بايد تا فقيه باشد تا آياتي كه متضمّن احكام شرعي باشد، معاني آن و وجه استدلال از او[رسول ما «7» بر مذهب صحيح بداند، و اينكه معني تمام نشود تا عالم نباشد به اصول فقه، كه بناي فقه بر آن است و ادلّه فقه از او مستخرج بود. و[رسول ما «8» چاره نباشد از طرفي اخبار كه لايق باشد به آيت و معني او، و آياتي كه وارد باشد بر سببي، سبب نزول آن بگفتن، و قصّه اي كه متعلّق باشد به آيت ببايد گفتن به مقدار آن كه گزارش معني آن بباشد[رسول ما «9». پس چنان كه بيني، مصنّف اينكه جنس را چاره نيست از اينكه جمله علوم، چه اگر در بعضي[رسول ما «10» از اينكه علوم بي بهره باشد، چون به آن علم رسد، يا مهمل فرو- گذارد يا تخبّط كند[رسول ما «11» در چيزي كه ناگفتن به از گفتن باشد، و كشف عوار خود كند و هتك ستر[رسول ما «12»، و آن چون حجّتي باشد بر جهل او به آن نوع. پس چون جماعتي دوستان و بزرگان از اماثل و اهل علم و تديّن اقتراح كردند كه در اينكه باب جمعي بايد كردن، چه اصحاب ما را تفسيري نيست مشتمل بر اينكه انواع، واجب ديدم اجابت كردن ايشان و وعده دادن به دو تفسير: يكي به پارسي و يكي به تازي، جز كه پارسي مقدّم شد بر تازي براي آن كه طالبان اينكه بيشتر بودند و فايده هر كس[رسول ما

«13» بدو عامتر بود. ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از دب، افزوده شد. 2. دب، آج، لب، فق، مر: تركيبات، وز: كيفيّت. 3. دب، مر: صرف. 4. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مر: نظر. 5. دب، آج، لب، فق، مر و. [.....] 6. مر: متيقّن. 7. دب، آج، لب، فق، وز، مر: استدلال آن. 8. دب، مر نيز. 9. آج، لب، وز، فق، مر: آن كه معني گزارش آيه باشد. 10. آج، لب، وز، فق، مر: از بهري. 11. دب، آج، لب، فق، مر: خبط. 12. دب، مر خود نمايد. 13. دب، آج، لب، وز، فق، مر: كسي. صفحه : 3 و اينكه كتاب- ان شاء اللّه- از ميانه اطناب و اختصار بود، اطنابي كه ممل ّ نباشد و اختصاري كه مخل ّ نباشد و شرط آن است كه هر آيت كه بدو رسيم يا هر لفظ و هر قصّه، آنچه شرط است در او گفته شود[رسول ما «1». چون آن آيت يا آن لفظ مكرّر شود در قرآن، حواله بر گفته كرده شود. و از خداي تعالي توفيق مي خواهيم بر تمام كردن اينكه كتاب، و بر هر چه ما را به رضاي او نزديك گرداند- فما التّوفيق الّا من لديه[رسول ما «2» و ما الاعتماد الّا عليه و هو حسبنا و نعم الوكيل.

در اقسام معاني قرآن و بيان تفسير او كه[رسول ما «3» چند وجه باشد

بدان كه، معاني و تفسير قرآن بر چهار وجه است: يكي آن كه جز خداي تعالي نداند، براي آن كه مصلحت در آن شناخت[رسول ما «4» كه بيان نكند، از آن جا كه درست شده است كه او أَحكَم ُ الحاكِمِين َ[رسول ما «5» است جز حكمت و صواب نكند. مثال[رسول

ما «6» چنان كه[رسول ما «7»: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الرُّوح ِ قُل ِ الرُّوح ُ مِن أَمرِ رَبِّي[رسول ما «8» ...، و چنان كه[رسول ما «9»: يَسئَلُونَك َ عَن ِ السّاعَةِ أَيّان َ مُرساها قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقتِها إِلّا هُوَ[رسول ما «10». قسمت دوم[رسول ما «11» آن بود كه ظاهر لفظ او مطابق معني او بود در لغت عرب و آن را محكم خوانند، مثل قوله: قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ[رسول ما «12»، إِنَّمَا اللّه ُ إِله ٌ واحِدٌ[رسول ما «13» ...، لا إِله َ إِلّا هُوَ الرَّحمن ُ الرَّحِيم ُ[رسول ما «14». [و قوله: وَ لا تَقتُلُوا النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلّا بِالحَق ِّ«15» ...، ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، وز، فق، مر و. 2. همه نسخه بدلها: الّا باللّه. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر بر. 4. دب، مر: آن است، مب: آن دانست. 5. سوره هود (11) آيه 45. 6. دب: مثل او، آج، لب، وز، فق او. [.....] 7. دب، آج، لب، فق، وز گفت. 8. سوره بني اسرائيل (17) آيه 85. 9. دب، مب، مر فرمود، آج، لب، فق، وز گفت. 10. سوره اعراف (7) آيه 187. 11. مج، آج، لب، از او. 12. سوره اخلاص (112) آيه 1. 13. سوره نساء (4) آيه 171. 14. سوره بقره (2) آيه 163. 15. سوره بني اسرائيل (17) آيه 33، چاپ شعراني (1/ 2) و قوله. صفحه : 4 وَ لا تَقرَبُوا الزِّني«1» ...، وَ لا تَقرَبُوا مال َ]«2» وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ«7» ...، و قوله تعالي: وَ لِلّه ِ عَلَي النّاس ِ حِج ُّ البَيت ِ«8» ...، چه مراد خداي به ظواهر اينكه آيات مفهوم«9» نمي شود از تفصيل«10» نماز و كيفيّت آن

و احوال زكات و كميّت آن و افعال حج ّ و احكام آن تا شارع- عليه السّلام- بيان نكند و تفصيل ندهد، ما را راه نباشد به آن و رخصت نباشد خوض كردن در آن جز به وحي از قبل خداي- جل ّ جلاله- به شارع- عليه السّلام- چه شرايع تبع مصالح بود و مصالح در اينكه باب جز خداي تعالي نداند. و قسمت«11» چهارم آن بود كه لفظش مشترك بود از ميان دو معني يا بيشتر، و هر يكي از آن روا بود كه مراد بود، اينكه قسمت«12» را متشابه خواند«13»، حكم او آن بود كه حمل كنند آن را بر محتملات خود و آنچه ممكن بود كه در لغت آن وجه محتمل بود آن را و دليلي منع نكند از حملش بر آن وجه، و قطع نكنند بر مراد خداي تعالي الّا به نصّي از رسول- عليه السّلام- يا از ائمّه- عليهم السّلام- كه قول ايشان حجّت باشد در دين، و هر گه كه آيتي چنين بود كه محتمل بود دو وجه را، و دليلي پيدا شود كه«14» يك وجه نشايد كه مراد خداي تعالي باشد، قطع توان كردن كه آن وجه ديگر مراد خداي تعالي بود، و مثالهاي اينكه در جايگاه خود در شرح آيات متشابه بيايد- ان شاء اللّه تعالي. ----------------------------------- 1. سوره بني اسرائيل (17) آيه 32، چاپ شعراني (1/ 3) و قوله. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. سوره انعام (6) آيه 152، و سوره بني اسرائيل (17) آيه 34. 4. مج، آج، لب، وز، مر: سيوم، دب، فق، مب: سيم. 5. اساس: با خطي

متفاوت از متن بدون. [.....] 6. دب، مب، مر: مفصّلا. 7. سوره بقره (2) آيه 43 و 110، و سوره نساء (4) آيه 77، و سوره نور (24) آيه 56، و سوره مزّمّل (73) آيه 20. 8. سوره آل عمران (3) آيه 97. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر: معلوم. 10. مج، وز: تفسير. 11، 12. دب، مب، مر: قسم. 13. همه نسخه بدلها: خوانند. 14. دب، آج، لب، فق، مب، مر جز. صفحه : 5 اكنون بدان كه درست شده است به روايات صحيحه كه تعاطي تفسير قرآن نشايد كرد«1» و اقدام كردن بر بيان و شرح آن الّا به اخبار و آثار از رسول- عليه السّلام- و از ائمّه حق چه قول ايشان نيز مسند باشد به«2» رسول خدا- عليه و علي آله السّلام- و به رأي خود تفسير«3» نشايد كردن«4»، چه از طريق خاص و عام اينكه خبر روايت كرده اند كه، رسول- عليه السلام- گفته است: من فسّر القرآن برأيه و اصاب الحق ّ فقد اخطأ، هر كه تفسير قرآن كند به رأي خود، و قول او به اتّفاق موافق حق باشد، او مخطي است. فصل

در اقسام قرآن

بدان كه اقسام قرآن از شش وجه بيرون نيست: «محكم» است و «متشابه»، و «ناسخ» و «منسوخ»، و «خاص» و «عام». حدّ«5» «محكم»، هر آن لفظي باشد كه ظاهرش خبر دهنده بود از معنيش بي اعتبار امري كه ضم كنند به آن، چنان كه مثالش گفته شد. و «متشابه»، آن بود كه مراد از ظاهر لفظ«6» ندانند بي دليلي، و الفاظ مشترك و محتمل را هم اينكه حكم بود، و براي آنش متشابه خوانند كه مراد

مشتبه باشد از آن چنان كه خداي تعالي گفت: ما فَرَّطت ُ فِي جَنب ِ اللّه ِ«7» ... و قوله: فَثَم َّ وَجه ُ اللّه ِ«8» ...، وَ جاءَ رَبُّك َ«9» ...، و امثال اينكه. امّا حدّ «ناسخ» و حقيقت او، هر دليلي باشد شرعي كه دليل كند بر زوال مثل حكم ثابت به نص ّ اوّل در مستقبل روزگار بر وجهي كه اگر نه آن بودي ثابت بدي به نص ّ اوّل با تراخيش«10» از او. براي آن گفتيم دليل شرعي، كه اگر دليل عقلي پيدا ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، وز، مر: كردن. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر قول. 3. مج، لب، فق قرآن. 4. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر الّا به نقل صحيح. 5. همه نسخه بدلها: چه. 6. مج، دب، آج، لب، مر: آن. [.....] 7. سوره زمر (39) آيه 56. 8. سوره بقره (2) آيه 115. 9. سوره فجر (89) آيه 22. 10. دب: به اعتبار تراخيش. صفحه : 6 شود بر زوال مثل حكم ثابت به نص ّ در مستقبل آن را نسخ نخوانند. نبيني كه مكلّف چون عاجز شود يا عقلش زايل شود، عبادات از او ساقط گردد به دليل عقل، و آن را ناسخ نخوانند، و براي آن گفتيم كه: به زوال مثل حكم، و نگفتيم بر زوال حكم، براي آن كه اگر نفس به«1» آنچه بدو امر كرده باشد منسوخ كند بدا باشد، و بدا بر خداي تعالي روا نبود. و براي آن گفتيم كه: حكم بايد كه ثابت بود به نص ّ شرعي، كه آنچه به دليل عقل ثابت شود، چون شرع آن را زايل كند، آن را نسخ نخوانند

و نگويند حكم عقل را منسوخ بكرد. نبيني كه «نماز» و «طواف» و «سعي» و مانند اينكه در عقل نيكو نيست، چون شرع آمد و تعبّد كرد ما را به اينكه نگويند اينكه دليل شرعي حكم عقل را منسوخ كرد. و اعتبار تراخي براي آن كرديم كه آنچه مقارن بود از أدلّه، ناسخ نبود، و بود كه مخصّص بود، نبيني كه اگر گويد: «اقتلوا المشركين الّا اليهود» اينكه تخصيص عموم باشد [2- ر]، نسخ نباشد، و نسخ در امر و نهي شود و در خبري«2» كه تغيّر«3» بر وي روا بود يا متضمّن بود معني امر و نهي را. اكنون دخول نسخ در آيات قرآن بر سه وجه است: يكي آن«4» كه حكم منسوخ بود و تلاوت بر جاي، چو آيت عدّة يك سال، في قوله تعالي: وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً وَصِيَّةً لِأَزواجِهِم مَتاعاً إِلَي الحَول ِ غَيرَ إِخراج ٍ«5» ...، پس خداي تعالي اينكه عدّة يك سال«6» به چهار ماه و ده روز منسوخ كرد، في قوله: وَ الَّذِين َ يُتَوَفَّون َ مِنكُم وَ يَذَرُون َ أَزواجاً يَتَرَبَّصن َ بِأَنفُسِهِن َّ أَربَعَةَ أَشهُرٍ وَ عَشراً«7» ...، و چون آيت نجوي، في قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا ناجَيتُم ُ الرَّسُول َ فَقَدِّمُوا بَين َ يَدَي نَجواكُم صَدَقَةً«8» ...، چون«9» آيت بيامد و مردم از رسول- عليه السّلام- دور شدند و امير المؤمنين- عليه السلام- ده درم به ده بار به صدقه داد و ملازمت كرد با رسول- عليه السّلام- چنان كه در جاي خود بيايد- ان شاء اللّه تعالي- حق تعالي اينكه حكم«10» منسوخ كرد بقوله ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: ندارد. 2. مج، آج، لب، فق، وز،

مب: چيزي. 3. مج، آج، لب، مر: تغيير، دب، مب: تفسير. 4. همه نسخه بدلها است. 5. سوره بقره (2) آيه 240. 6. دب، مب، مر را، وز: يك ساله. 7. سوره بقره (2) آيه 234. 8. سوره مجادله (58) آيه 12. 9. آج، لب، فق، مب، مر اينكه. 10. دب، مب، مر را. [.....] صفحه : 7 تعالي: أَ أَشفَقتُم أَن تُقَدِّمُوا بَين َ يَدَي نَجواكُم صَدَقات ٍ«1» ...، پس تلاوت برجاست و حكم منسوخ. و دوم آن است كه: تلاوت منسوخ بود و حكم بر جاي بر عكس قسمت اوّل، و آن آيت رجم زاني باشد كه در اخبار و تفاسير چنين است كه، در سورة النّور اينكه آيت بود كه: الشّيخ و الشّيخة«2» اذا زنيا فارجموهما البتّة فانّهما قضيا الشّهوة جزاء بما كسبا نكالا من اللّه و اللّه عزيز حكيم، اينكه آيت را تلاوت منسوخ است و حكم بر جاي. و سه ام«3» آن كه: لفظ و حكم هر دو منسوخ باشد، چنان كه در خبر آورده اند كه در قرآن بود كه: «ان ّ عشر رضعات يحرّمن»، ده رضعه حكم تحريم پديد آرد، آنگه آن را نسخ فرمود به پنج تا«4» به پانزده رضعه- علي خلاف بين الفقهاء فيه. و استقصاي كلام در نسخ و احكام او و بسط مسايل او از جمله اصول الفقه بود، و نه از«5» شرط اينكه كتاب است«6»، و اينكه مقدار براي آن گفته شد كه در قرآن لفظ نسخ و آيات ناسخه و منسوخه هست، از اينكه مقدار چاره نباشد. و «منسوخ» آن بود كه حكمش بگردانند، يا تلاوتش به تلاوت«7» يا بدليل ناسخ. امّا «عام ّ»

لفظي بود صالح هر آن چيز را كز آن جنس باشد، و آنكه از يكي به دو تعدّي كند يا بالاي آن، آن را عام ّ خوانند. و «خاص ّ»، آن باشد كه متناول نبود الّا يكي را معيّن از آن جنس، مثال اوّل: يا أَيُّهَا النّاس ُ«8» ... و يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا«9» ...، و مثال دوم«10»: يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادع ُ لَنا رَبَّك َ«11». امّا آن كه عموم را صيغتي مفرد باشد كه خصوص را نشايد، و اگر در خصوص استعمال كنند مجاز باشد يا نه چنين باشد، و خلاف در اينكه مسأله نزديك سيّد مرتضي علم الهدي- قدّس اللّه روحه- چنان است كه عموم را صيغتي مفرد مخصوص نباشد كه از او جز عموم ندانند، بل هر صيغتي كه عموم را دعوي كردند، صالح باشد- ----------------------------------- 1. سوره مجادله (58) آيه 13. 2. مر الشّيخوخة. 3. مج، آج، لب، وز: سيوم، دب، فق، مب، مر: سيم. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: يا . 5. دب، آج، لب، فق: آن. 6. دب، مب، مر: و آن شرط در اينكه كتاب گنجايش ندارد. 7. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر آيه ناسخه. 8. سوره بقره (2) آيه 21، و نيز 19 مورد ديگر در سوره هاي مختلف. 9. سوره بقره (2) آيه 104، و نيز 88 مورد ديگر در سوره هاي مختلف. 10. مب، مر: دويم. 11. سوره زخرف (43) آيه 49. صفحه : 8 عموم را و خصوص را، و مشترك بود ميان هر دو. و كلام در اينكه باب از جمله اصول الفقه باشد، اينكه جايگه احتمال نكند شرح آن دادن،

چون به موضع حاجت رسيم بدو و آنچه لايق باشد در او گفته شود- ان شاء اللّه تعالي. فصل

در نامهاي قرآن و معاني آن

بدان كه: خداي تعالي اينكه كتاب را در قرآن به چند نام بر خواند: «قرآن» ش خواند و «فرقان» و «كتاب» و «ذكر» و «تنزيل» و «حديث» و «موعظه» و «تذكره» و «حكم» و «ذكري» و «حكمت» و «حكيم» «مهيمن» و «شافي» و «هدي» و «هادي» و «صراط مستقيم» و «نور» و «حبل»، و «رحمة»، و «روح» و «قصص» و «حق» و «بيان» و «تبيان» و «بصاير» و «فصل» و «عصمة» و «مبارك» و «نجوم» و «مجيد» و «عزيز» و «كريم» و «عظيم» و «سراج منير» و «بشير و نذير» و «عجب» و «قيّم» و «مبين» و «نعمة» و «علي ّ» و ما هر يكي را بگوييم كه كجاست«1». امّا «قرآن» في قوله تعالي: إِن َّ هذَا القُرآن َ يَقُص ُّ عَلي [بَنِي إِسرائِيل َ«2» ... و في قوله: شَهرُ رَمَضان َ الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ«3» ...، و امثال او بسيار است]«4». مفسّران خلاف«5» كردند در معنيش. عبد اللّه عبّاس مي گويد: مصدر «قرأ يقرأ» است، چون: رجحان و نقصان و خسران. و معنيش اتّباع بود، و معني [2- پ] تلاوت هم اينكه باشد براي آن كه خواننده تتبّع حروف مي كند كه«6» حال خواندن. و قراءت و تلاوت به يك معني باشد، و قتاده مي گويد: اصل او «من قرأت الشّي» اذا جمعته و ضممت بعضه الي بعض»، و اصل او از جمع باشد، چنان كه عمرو بن كلثوم گفت ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز فق: كجا گفت. 2. سوره نمل (27) آيه 76. 3. سوره بقره (2) آيه 185. [.....] 4. اساس:

ندارد، از مج افزوده شد. 5. آج، لب، فق، مب، مر: اختلاف. 6. كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: در. صفحه : 9 شعر: ذراعي عيطل ادماء بكر

هجان اللّون لم تقرأ جنينا اي لم تضم ّ رحمها علي جنين، يعني رحم خود بر هيچ بچّه جمع نكرد، وصف شتري مي كند كه هرگز بار«1» نگرفت. و بعضي ديگر گفتند: اشتقاق او «من قريت الماء في الحوض» است و [قول]«2» اول درست تر است و مرجع معني در هر دو قول راجع بود با جمع. سفيان بن عيينه گفت: براي آن اينكه كتاب را قرآن خواند«3» كه در او معني جمع است، نبيني كه حروف جمع كرد كه كلمه شد«4»، و كلمات جمع كرد تا آيت شد«5»، و آيات جمع كرد [تا]«6» سوره شد«7»، و سوره جمع كرد تا قرآن شد«8». پس جمله و ابعاض آن از جمع خالي نيست چنان كه مي بيني. و قريش و اهل مكّه اينكه كلمه به تخفيف همز گويند، و قراءت عبد اللّه كثير بر اينكه است، و باقي«9» عرب مهموز گويند بر اصل خود. امّا «فرقان» في قوله تعالي: تَبارَك َ الَّذِي نَزَّل َ الفُرقان َ عَلي عَبدِه ِ«10» ...، و در معني اينكه خلاف كردند، بهري گفتند: براي آنش فرقان مي خوانند كه متفرّق فرو«11»- آمد، چنان كه حق تعالي فرمود: وَ قُرآناً فَرَقناه ُ لِتَقرَأَه ُ عَلَي النّاس ِ عَلي مُكث ٍ«12» ...، قولي ديگر آن است كه: براي آن كه فرق كننده است از ميان حق و باطل و حلال و حرام و وعد و وعيد و مؤمن و كافر و غير آن. عكرمه و سدّي گفتند: براي آن كه سبب نجات است. و «فرقان»، به

معني نجات آمده است، في قوله تعالي: وَ إِذ آتَينا مُوسَي الكِتاب َ وَ الفُرقان َ«13» ...، و في قوله تعالي: إِن تَتَّقُوا اللّه َ يَجعَل لَكُم فُرقاناً«14» ...، اي نجاة و مخرجا. و اينكه لفظ مصدر ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها بر. 2، 6. همه نسخه بدلها: خوانند. 3. همه نسخه بدلها، بجز وز: باشد. 4، 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8، 7. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: باشد. 9. مب، مر قرّاء. 10. سوره فرقان (25) آيه 1. 11. فق، مب، مر: فرود. 12. سوره بني اسرائيل (17) آيه 106. 13. سوره بقره (2) آيه 53. 14. سوره انفال (8) آيه 29. [.....] صفحه : 10 است چون: سبحان و قربان و فصلان«1»، و بيشتر در مصدر فعّل آيد به تشديد «عين». امّا «كتاب» في قوله تعالي: الم ذلِك َ الكِتاب ُ«2» ... و اينكه لفظ نيز مصدر است، «كالقيام و الصيام» و گفته اند: «فعال» است به معني «مفعول»، چون: «كتاب» حجّت كه به معني «محسوب» است و «لباس» كه به معني «ملبوس» است. و اينكه لفظ در قرآن و كلام عرب بر وجوه آمد«3». به معني «فرض» آيد«4»، في قوله تعالي: كُتِب َ عَلَيكُم ُ الصِّيام ُ«5» ...، اي فرض عليكم. و «كتاب» حجّت باشد في قوله تعالي: فَأتُوا بِكِتابِكُم«6» ...، اي بحجّتكم. و كتاب به معني اجل آيد«7» في قوله تعالي: وَ ما أَهلَكنا مِن قَريَةٍ إِلّا وَ لَها كِتاب ٌ مَعلُوم ٌ«8»، اي اجل. و «كتاب» به معني حكم آيد«9» في قول النّبي- صلي اللّه عليه و سلّم: سأقضي بينكم بكتاب اللّه، اي بحكم اللّه«10»، قال الشّاعر: و مال الولاء بالبلاء فملتم

و ما ذاك قال

اللّه إذ هو يكتب اي يقضي و يحكم. و «كتاب» به معني مكاتبت سيّد باشد بنده اش را«11»، في قوله تعالي: وَ الَّذِين َ يَبتَغُون َ الكِتاب َ مِمّا مَلَكَت أَيمانُكُم فَكاتِبُوهُم«12» ...، و اينكه مصدر «فاعل» باشد به معني «مفاعله»، چون: جدال، و خصام، و قتال، به معني «مجادله»، و «مقاتله»، و «مخاصمه»«13». و اصل او جمع باشد، من قولهم: «كتبت البغلة اذا جمعت بين شفرتيها«14» بحلقة». و لشكر را «كتيبه» گويند«15» از آن جا كه مجتمع باشد. ----------------------------------- 1. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، «فصلان» در مآخذ لغت عرب به عنوان مصدر نيامده است، احتمال تحريف كلمه مي رود، «فصلان» جمع فصيل است. 2. سوره بقره (2) آيه 1 و 2. 3. مب، مر: آمده است. 4. مج، آج، لب، فق، وز: آمد، مب: آمده است. 5. سوره بقره (2) آيه 183. 6. سوره صاف (37) آيه 157. 7. مج، آج، لب، فق، وز: آمد، مب، مر: آمده است. 8. سوره حجر (15) آيه 4. 9. همه نسخه بدلها: آمد. 10. همه نسخه بدلها، بجز دب و. 11. آج، لب، فق، مب: باشد به بنده اش. 12. سوره نور (24) آيه 33. 13. مب باشد. 14. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا صورت صحيح كلمه «شفريها» مي باشد. [.....] 15. همه نسخه بدلها، بجز دب: خوانند. صفحه : 11 امّا «ذكر في قوله تعالي: وَ هذا ذِكرٌ مُبارَك ٌ«1» ...، و قوله: إِنّا نَحن ُ نَزَّلنَا الذِّكرَ«2» ...، و اينكه را دو معني باشد: يكي «ياد كرد»«3»، يعني خداي تعالي به اينكه قرآن ياد مي دهد بندگان خود را آنچه خير و صلاح ايشان در آن است. دوم آن

كه: معني ذكر «شرف» باشد، كما قال تعالي: وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ«4» ...، اي شرف لك. امّا «تنزيل» في قوله تعالي: تَنزِيل ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ«5»، و آن مصدر «نزّل» باشد. امّا «حديث» في قوله تعالي: اللّه ُ نَزَّل َ أَحسَن َ الحَدِيث ِ«6» ...، و حديث ضدّ قديم باشد، من قولهم: كان ذلك دأبي قديما و حديثا. امّا «موعظه» في قوله تعالي: قَد جاءَتكُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّكُم وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ«7» ...، و او مصدر وعظ باشد. امّا «تذكره» في قوله تعالي: وَ إِنَّه ُ لَتَذكِرَةٌ لِلمُتَّقِين َ«8»، و اينكه مصدر «ذكّر» باشد. امّا «ذكري» في قوله تعالي: وَ ذَكِّر فَإِن َّ الذِّكري تَنفَع ُ المُؤمِنِين َ«9»، و اينكه نيز مصدر «ذكّر» باشد. امّا «حكم» في قوله تعالي: وَ كَذلِك َ أَنزَلناه ُ حُكماً عَرَبِيًّا«10». و امّا «حكمت» في قوله تعالي: حِكمَةٌ بالِغَةٌ«11» ...، و قوله تعالي: وَ اذكُرن َ ما يُتلي فِي بُيُوتِكُن َّ مِن آيات ِ اللّه ِ وَ الحِكمَةِ«12». امّا «حكيم» في قوله تعالي: يس، وَ القُرآن ِ الحَكِيم ِ«13». امّا «مهيمن» في قوله تعالي: وَ أَنزَلنا إِلَيك َ الكِتاب َ [بِالحَق ِّ]«14» مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ مِن َ الكِتاب ِ وَ مُهَيمِناً عَلَيه ِ«15» ...، اي حفيظا، و قيل: أمينا. ----------------------------------- 1. سوره انبياء (21) آيه 50 2. سوره حجر (15) آيه 9. 3. مب، مر: ياد كردن. 4. سوره زخرف (43) آيه 44. 5. سوره واقعه (56) آيه 80، و سوره حاقّه (69) آيه 43. 6. سوره زمر (39) آيه 23. 7. سوره يونس (10) آيه 57. 8. سوره حاقّه (69) آيه 48. 9. سوره ذاريات (51) آيه 55. 10. سوره رعد (13) آيه 37. 11. سوره قمر (54) آيه 5. 12. سوره احزاب (33) آيه 34. 13. سوره يس

(36) آيه 1 و 2. [.....] 14. اساس: ندارد، از قرآن مجيد افزوده شد. 15. سوره مائده (5) آيه 48. صفحه : 12 امّا «شفاء» في قوله تعالي: وَ نُنَزِّل ُ مِن َ القُرآن ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين َ«1» ...، و في قوله- عزّ و جل: وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ«2» ...، و اينكه دو معني دارد: يكي آن كه به بركت او بيماران [3- ر] شفا يابند، و دوم«3» آن كه دلهاي بيمار«4» به بيان او از شك«5» و نفاق شفا يابد«6» چون در اينكه كتاب تأمّل كند«7»، نبيني كه خداي تعالي شك ّ دل منافقان را بيماري مي خواند آن جا كه مي گويد: فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ«8» ...، آن را كه بر دارنده شك بود، شفا خواند«9». امّا «هدي» في قوله تعالي: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«10»، اي بيان و لطف. امّا «هادي» في قوله: يَهدِي إِلَي الرُّشدِ«11». امّا «صراط مستقيم» في قوله تعالي: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ«12»، مراد قرآن است به قول إبن مسعود- رضي اللّه عنه. امّا «نور» في قوله تعالي: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِل َ مَعَه ُ«13» ...، براي آنش نور خواند كه به او راه برند در ظلمات شك و شرك، چنان كه به نور راه برند در ظلمات شب. امّا «حبل» في قوله تعالي: وَ اعتَصِمُوا بِحَبل ِ اللّه ِ جَمِيعاً«14» ...، براي آنش حبل خواند كه هر«15» كه دست در او زند«16» از غرق نجات يابد«17». امّا «رحمة» في قوله تعالي: وَ هُدي ً وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين َ«18»، يعني رحمة«19» من اللّه تعالي. ----------------------------------- 1. سوره بني اسرائيل (17) آيه 82. 2، 18. سوره يونس (10) آيه 57. 3. آج، لب، مب، مر: ديگر. 4. مب، مر: بيماران. 5. مب،

مر شرك. 6. مج، مب، وز: يابند. 7. مب، مر: كنند. 8. سوره بقره (2) آيه 10. 9. اساس: خواهد، به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. 10. سوره بقره (2) آيه 2. 11. سوره جن (72) آيه 2. 12. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 6. [.....] 13. سوره اعراف (7) آيه 157. 14. سوره آل عمران (3) آيه 103. 15. مج، آج، لب، فق، وز، مر كسي. 16. مج، آج، وز، مب، مر و بدو تمسّك كند، فق و تمسّك كند. 17. دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها چنان كه آن كس كه دست در رسن زند از غرق نجات يابد. 19. دب: ندارد، ديگر نسخه بدلها: نعمة. صفحه : 13 امّا «روح» في قوله تعالي: وَ كَذلِك َ أَوحَينا إِلَيك َ رُوحاً مِن أَمرِنا«1» ...، براي آنش «روح» خواند كه، قوام اسلام بدوست، چنان كه، قوام تن به روح باشد. امّا «قصّه»«2» في قوله تعالي: نَحن ُ نَقُص ُّ عَلَيك َ أَحسَن َ القَصَص ِ«3» ...، و اصل كلمه، «من قص ّ اثره اذا اتّبعه» بود. امّا «حق» في قوله تعالي: وَ إِنَّه ُ لَحَق ُّ اليَقِين ِ«4»، براي آنش حق خواند كه درست و حقيقت است، من قولهم: حق ّ الامر، اي صح ّ و ثبت. و قولي ديگر آن كه، حق ضدّ باطل بود، و چون ضدّ باطل بود، محيل و مزيل باطل بود، چنان كه گفت: بَل نَقذِف ُ بِالحَق ِّ عَلَي الباطِل ِ فَيَدمَغُه ُ فَإِذا هُوَ زاهِق ٌ«5» ...، اي ذاهب زائل. امّا «بيان»«6»: هذا بَيان ٌ لِلنّاس ِ«7». امّا «تبيان» في قوله تعالي: وَ نَزَّلنا عَلَيك َ الكِتاب َ تِبياناً لِكُل ِّ شَي ءٍ«8» ...، و اينكه كلمه مصدر «بيّن» باشد. امّا «بصائر» في قوله تعالي: هذا بَصائِرُ

مِن رَبِّكُم«9» ...، و «بصائر» جمع بصيرت باشد براي آن كه بدو مستبصر شوند. امّا «فصل»، في قوله تعالي: إِنَّه ُ لَقَول ٌ فَصل ٌ«10»، اي فاصل«11» بين الحق و الباطل. امّا «مبارك»، في قوله تعالي: وَ هذا ذِكرٌ مُبارَك ٌ أَنزَلناه ُ«12». امّا «نجوم»«13»: فَلا أُقسِم ُ بِمَواقِع ِ النُّجُوم ِ«14»، براي آنش نجوم خواند كه نجم نجم فرو آمد«15»، آيت از پس آيت و سورت از پس سورت. امّا «مجيد»، قوله تعالي«16»: ق وَ القُرآن ِ المَجِيدِ«17»، اي الشّريف. ----------------------------------- 1. سوره شوري (42) آيه 52. 2. مب، مر: قصص. 3. سوره يوسف (12) آيه 3. 4. سوره حاقّه (69) آيه 51. 5. سوره انبياء (21) آيه 18. 6. مر بقوله تعالي. 7. سوره آل عمران (3) آيه 138. 8. سوره نحل (16) آيه 89. [.....] 9. سوره اعراف (7) آيه 203. 10. سوره طارق (86) آيه 13. 11. همه نسخه بدلها فارق. 12. سوره انبياء (21) آيه 50. 13. آج، لب، مب، مر في قوله تعالي. 14. سوره واقعه (56) آيه 75. 15. فق، مب، مر: فرود آمد. 16. مج، دب، وز: ففي قوله، آج، لب، فق: بقوله، مب، مر: في قوله. 17. سوره ق (50) آيه 1. صفحه : 14 امّا «عزيز»«1»، قوله تعالي: وَ إِنَّه ُ لَكِتاب ٌ عَزِيزٌ«2» ...، و اينكه دو معني دارد: يكي آن كه گرامي است، و دوم آن كه غالب است، من قولهم: «من عزّ بزّ اي«3» من غلب سلب»، يعني صعب است و ممتنع بر آنان كه خواستند كه معارضتش كنند«4»، و معني سيوم«5» آن بود كه مثل اينكه«6» نيابند. امّا «كريم»«7»: إِنَّه ُ لَقُرآن ٌ كَرِيم ٌ«8». امّا «عظيم«9»»: وَ لَقَد آتَيناك َ سَبعاً مِن َ المَثانِي وَ القُرآن َ

العَظِيم َ«10». امّا «بشير و نذير»، في قوله- جل ّ و عزّ: بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعرَض َ أَكثَرُهُم«11»- الاية. امّا «قيّم»«12»: وَ لَم يَجعَل لَه ُ عِوَجاً، قَيِّماً«13». امّا «نعمة»، في قوله- جل ّ و عزّ: وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث«14». امّا «مبين» في قوله- عزّ و علا: الر تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ المُبِين ِ«15». امّا «علي ّ»، في قوله تعالي: وَ إِنَّه ُ فِي أُم ِّ الكِتاب ِ لَدَينا لَعَلِي ٌّ حَكِيم ٌ«16». قديم- جل ّ جلاله- از عظم شأن قرآن و كثرت منافع خلق در او اينكه كتاب را به چندين«17» نامهاي«18» شريف بر خواند تا تنبيه باشد خلقان را به«19» رفعت و منزلت و ----------------------------------- 1. مج، دب، وز فقي، آج، لب، فق، مب، مر في. 2. سوره فصّلت (41) آيه 41. 3. آج، لب، فق: و. 4. مج، دب، آج، لب، فق معارضه ايش آرند، وز: معارضه پيش آرند. 5. فق، مب: سيم. [.....] 6. همه نسخه بدلها: مثلش. 7. آج في قوله، مب، مر بقوله تعالي. 8. سوره واقعه (56) آيه 77. 9. مج، دب، وز فقي قوله: آج، لب، فق، مب، مر في قوله تعالي. 10. سوره حجر (15) آيه 87. پس از بيان اينكه مطلب- به حسب ظاهر و مطابق روال كلام- تعبير «سراج منير» به عنوان نامي از نامهاي قرآن مجيد و استشهاد مفسّر به آيه: وَ داعِياً إِلَي اللّه ِ بِإِذنِه ِ وَ سِراجاً مُنِيراً[سوره احزاب (33) 46] بايد مي آمد، لكن اينكه معني در اساس و همه نسخه بدلها نيست. 11. سوره فصّلت (41) آيه 4. 12. مب، مر بقوله تعالي. 13. سوره كهف (18) آيه 1 و 2. 14. سوره ضحي (93) آيه 11. 15. سوره يوسف (12) آيه 1. 16. سوره

زخرف (43) آيه 4. 17. همه نسخه بدلها: به چند. 18. مب، مر: نام. 19. مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر، وز: و. [.....] صفحه : 15 جلالت قدر او.

در معني سورت و آيت و كلمت و حرف

بدان كه سورت را معني منزلت بود از منازل شرف، و دليل بر اينكه قول نابغه است- شعر: ألم تر أن ّ اللّه أعطاك سورة

تري كل ّ ملك دونها يتذبذب اي منزلة من منازل الشّرف. و باره شهر را از آن سور خوانند كه بلند و مرتفع بود، اينكه قول آن كس باشد كه «سورة» بي همزه گويد. امّا«1» آن كه مهموز گويد، اصل او «من سؤر الماء» باشد، و آن بقيّه آب بود در آبدان. و عرب گويد: «اسأرت في الاناء»، اذا ابقيت«2» فيه شيئا«3»، و قال الاعشي ثعلبه- شعر: فبانت و قد أسأرت في الفؤا

د صدعا علي نأيها مستطيرا امّا «آيت»، علامت باشد، من قولهم: «آية كذا و كذا»، اي علامته. و از اينكه جاست آنچه«4» خداي تعالي حكايت كرد از عيسي- عليه السّلام- در ذكر مائده: تَكُون ُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنك َ«5» ...، اي علامة لإجابة دعائنا. و «آيت»، به معني رسالت باشد، چنان كه كعب بن زهير گفت- شعر: الا أبلغا هذا المعرّض آية

أيقظان قال القول أم قال ذا حلم [3- پ] اي رسالة. و معني دگر آيت را«6» «جماعت» باشد، چنان كه گويند: «خرج القوم بآيتهم»، اي بجماعتهم. و آيتي از قرآن جمله كلمات و حروف باشد متّصل تا به ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، مب، مر: فامّا. 2. دب، فق، مب، مر: بقيت. 3. آج، لب، فق، مب و

آن بقيّه آب بود، مر و آن بقيّه بود. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آن كه، مب، مر: كه. 5. سوره مائده (5) آيه 114. 6. مب، مر: و آيه را يك معني ديگر. صفحه : 16 انقطاع معني. و «آيت» عجيبه باشد، من قولهم: «فلان اية في كذا»، اي اعجوبة. و «كلمه»، لفظي باشد موضوع كه دليل معني كند به وضع، و جمعش كلمات و كلم بود. و از حرف«1» دو چيز مفهوم باشد: يكي حروف هجا، چون: ا«2»، ب، ت، ث، و ديگر حرف«3»، در مواضعت اهل نحو، و هو ما جاء لمعني«4»، ليس باسم و لا فعل، نحو: «هل» و «بل» و «قد». بدان كه سورتهاي قرآن«5»، هر چند سورت را نامي است مخصوص، و آن جمله در خبري«6» جامع است. واثلة بن الاسقع روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: 7» اعطيت مكان التّورية السّبع الطّوال و اعطيت مكان الزّبور المئين« و اعطيت مكان الانجيل المثاني و فضّلت بالمفصّل. رسول- عليه الصّلواة و السلام- گفت كه: مرا به جاي توريت، اينكه هفت سوره دراز دادند: يعني «البقره» و «آل عمران»، و «النّساء»، و «المائدة»، و «الانعام»، و «الاعراف»، و «الانفال«8»»، و «التّوبة». و به جاي زبور، مرا مائين دادند، يعني سورتهايي كه [كما بيش]«رسول ما «9» صد آيت است، چون«رسول ما «10»: «يونس»، و «هود»، و «يوسف»، و «بني اسرايل» و «كهف» و مانند آن. و به جاي انجيل، مرا «مثاني» دادند، يعني«رسول ما «11» سورتهايي كه زير صد آيت«رسول ما «12» است. و براي آنش «مثاني» گويند«رسول ما «13» كه ثواني مئين است،

و روا بود كه براي آنش مثاني گويند«رسول ما «14» كه اينكه سورتها مضاف با مائين دو باشد، آنگه هر دو بهم دوم «سبع طوال» باشد. و حسن بصري گفته است: مراد به «مثاني»، فاتحة الكتاب است، و اينكه ----------------------------------- 1. مر: حروف. 2. مج، آج، لب، فق، وز: الف. 3. مب: حروف. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بمعني. 5. همه نسخه بدلها را. 6. مج: چيزي. 7. اساس و ديگر نسخه بدلها: المائين. 8. مج، دب، وز: ندارد، كه بر متن راجح مي نمايد. [.....] 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 10. همه نسخه بدلها انفال. 11. مج، دب، آج، لب، فق، مر اينكه. 12. مج، وز: كه فرود مائين. 13. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: خواند، دب: خوانند. 14. همه نسخه بدلها: خواند. صفحه : 17 در اخبار ما هست. و گفت: مرا تفضيل دادند به مفصّل، يعني در برابر اينكه هيچ پيغمبر صاحب كتاب را چيزي ندادند. مفسّران خلاف كردند در مفصّل. گروهي گفتند: از سوره محمّد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- تا به آخر قرآن مفصّل است، و گروهي گفتند: از سوره «ق» تا به آخر قرآن. و عبد اللّه عبّاس گفت: از سوره و الضّحي تا به آخر قرآن. و گفتند: براي آنش مفصّل خوانند«رسول ما «1» كه فصل بسيار بايد كردن از ميان«رسول ما «2» دو سوره بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ. و بعضي ديگر گفتند: براي آن كه فصل بايد كردن از ميان هر دو سوره به تكبيري، و اينكه قراءت إبن كثير است، و شاعر اينكه را نظم كرد در چند بيت،

گفت- شعر: حلفت بالسّبع اللّواتي طوّلت

و بمئين بعدها قد أمئيت«رسول ما «3» و بالمثاني ثنّيت فكرّرت

و بالطّواسين الّتي قد ثلّثت و بالحواميم الّتي قد سبّعت

و بالمفصّل اللّواتي فصّلت

در ثواب خواننده قرآن

شهر بن حوشب روايت كند از ابو هريره از«رسول ما «4» رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه او گفت: فضل القرآن علي سائر الكلام كفضل اللّه علي خلقه، گفت: فضل قرآن بر ديگر كلامها چنان است كه فضل خداي تعالي بر خلقانش«رسول ما «5». ديگر انس مالك روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و [آله]«رسول ما «6» و سلّم- كه گفت: القرآن غني لا غني دونه و لا فقر بعده ، گفت: قرآن توانگري است كه بالاي آن توانگري نيست و ----------------------------------- 1. مج: خواند. 2. مج، آج، لب هر. 3. اساس، آج، لب، فق، وز، مب، مر: امّيت، با توجّه به مج تصحيح شد. 4. اساس: كه، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز خبر. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 18 پس از آن درويشي نيست. خبري ديگر، عبد اللّه مسعود روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و [آله]«رسول ما «1» و سلّم- كه گفت: رسول ما «2» ان ّ هذا القرآن هو مأدبة اللّه فتعلّموا مأدبته ما استطعتم، ان ّ هذا القرآن هو حبل اللّه المتين و هو النّور المبين و الشّفاء النّافع، فاقرؤه فان ّ اللّه- عزّ و جل ّ- يأجركم علي تلاوته بكل ّ حرف عشر حسنات اما انّي لا اقول «الم» حرف« و لكن «الف» و «لام» و «ميم» ثلاثون حسنة، گفت: اينكه قرآن مهماني«رسول

ما «3» خداست، بياموزيد از مهماني خداي تعالي«رسول ما «4» چندان كه تواني«رسول ما «5»، اينكه قرآن حبل خداست و نوري روشن است و شفاي سودمند، بخوانيد كه خداي تعالي شما را مزد دهد بر هر حرفي ده حسنه نمي گويم«رسول ما «6» «الم» يك حرف است و لكن سه حرف است، تا ثوابش سي حسنه بود«رسول ما «7». ابو الدّرداء، روايت مي كند از رسول- صلّي اللّه عليه و [آله]«رسول ما «8» و سلّم- كه گفت: رسول ما «9» القرآن افضل كل ّ شي ء دون اللّه تعالي فمن و قّر القرآن فقد و قرّ اللّه و من لم يوقّر القرآن« فقد استخف ّ بحرمة اللّه تعالي، حرمة القرآن علي اللّه تعالي كحرمة الوالد علي ولده ، گفت: قرآن فاضلترين«رسول ما «10» همه چيز است فرود خداي تعالي، هر كه قرآن را حرمت دارد، خداي- عزّ و جل ّ- را حرمت داشته باشد، و هر كه حرمت قرآن ندارد، استخفاف كرده باشد به حرمت خداي تعالي. حرمت قرآن بر خداي تعالي، چون حرمت پدر است بر فرزند. خبر ديگر [4- ر]، ابو امامه روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه او [گفت]«رسول ما «11»: «هر كه او ثلثي«رسول ما «12» از قرآن بخواند، چنان بود كه او را ثلثي«رسول ما «13» نبوّت داده ----------------------------------- 1، 8. اساس: ندارد، از دب افزوده شد. 2. دب واحد. [.....] 3. اساس: مهمان، با توجّه به مج و ترجمه مجدد كلمه «مأدبه» در عبارت آتي تصحيح شد، دب: ميهماني. 4. مب، مر: مهماني خداي را. 5. تواني/ توانيد. 6. مب، مر كه. 7. مج، آج، لب، فق، وز، مر

خبر آخر، دب، مب خبر ديگر. 9. مب، مر: اللّه. 10. مب، مر: فاضلتر از. 11. اساس: ندارد، به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. 12. مج، آج، لب، مب، مر: سه يكي، فق، وز: سيكي/ سه يكي. 13. همه نسخه بدلها از. صفحه : 19 باشند، و هر كه دو بهري«رسول ما «1» بخواند چنان باشد كه او را دو بهره از نبوّت داده باشند، و هر كه همه قرآن بخواند چنان باشد كه او را همه نبوّت داده باشند». آنگه«رسول ما «2» گويند: رسول ما «3» اقرء و ارق« بكل ّ آية درجة ، مي خوان و بر مي شوبه هر آيتي درجه اي«رسول ما «4» در بهشت«رسول ما «5» تا آنچه با او باشد از قرآن برسد«رسول ما «6». آنگه«رسول ما «7» گويند: اقبض فيقبض، هابگير«رسول ما «8»، او هابگيرد«9». [بار ديگرش گويند: اقبض فيقبض ، هابگير، او هابگيرد]«10»، آنگاه او را گويند«11»، داني كه در دست چه داري! گويد: نه؟ فاذا في يده اليمني الخلد و في الاخري النّعيم، كه«12» نگاه كند، در دست راست بهشت خلد دارد، و در دست چپ بهشت نعيم. خبري ديگر«13»، بعضي زنان رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- روايت كنند كه«14» گفت: 15»16»17» حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللّه تعالي الملبسون بنور« اللّه المعلّمون كلام اللّه من عاداهم فقد عادي اللّه و من والاهم فقد والي اللّه. يقول اللّه- تعالي: يا حملة القرآن تحبّبوا« الي اللّه تعالي بتوقير كتابه يزدكم حبّا و يحبّبكم« الي خلقه، يدفع عن مستمع القرآن شرّ الدّنيا و يدفع عن تالي القرآن بلوي الآخرة و لمستمع آية

من كتاب اللّه تعالي خير من ثبير ذهبا و لتالي آية من كتاب اللّه تعالي خير ممّا تحت العرش الي تخوم الارض السّفلي، گفت رسول- صلّي اللّه عليه و علي ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق: دو بهر از قرآن بر، وز: دو بهري از قرآن بر، مب، مر: دو ثلث از قرآن بر. 2. مر او را. 3. اساس، مج، لب، مب، مر: و ارقا، دب: وارتقا، با توجّه به آج تصحيح شد. 4. دب و به هر درجه اي. [.....] 5. مج، دب، فق، وز بر بالا مي شود، مب، مر بالاتر مي رود. 6. مب، مر: تمام شود. 7. مب، مر با او. 8. مج، فق، وز: هاگير، دب، آج، لب: فراگير، مب، مر: بگير. 9. مب، مر: پس بگيرد. 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 11. مب هيچ، مر كه هيچ. 12. مب، مر: چون. 13. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آخر. 14. مج، دب، وز رسول- عليه السّلام. 15. همه نسخه بدلها: نور. 16. دب، فق، مب، مر: تحبّوا. 17. دب، آج، لب، فق، مب، مر: يحبكم. صفحه : 20 آله و سلّم«1»: حاملان قرآن«2» گرد بر گرد ايشان رحمت خداي تعالي گرفته بود، و لباس ايشان نور خداي تعالي بود، و آموختگان كلام خداي تعالي باشند، دشمن ايشان دشمن خداي بود، و دوست ايشان دوست خداي بود. خداي تعالي ايشان را گويد: اي حاملان قرآن؟ دوستي كني«3» با من به حرمت داشت«4» شما كتاب مرا، من«5» دوستي شما بيفزايم و شما را دوست داشته گردانم به خلقان خود. آنگه گفت: از شنونده قرآن شرّ دنيا بگردانند، و از خواننده

قرآن بلاي آخرت بگردانند، و شنونده آيتي را از قرآن به قيامت ثواب بيشتر از كوه ثبير و بهتر زر بدهند، و خواننده آيتي از قرآن«6» ثواب بيشتر بود كه از زير عرش تا به«7» هفتم زمين. خبري ديگر«8»، ابو سعيد خدري ّ روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: روز قيامت منبرهايي از نور بنهند و نزديك هر منبري شتري از شتران بهشت بدارند، آنگه منادي از قبل رب ّ العزّه ندا كند«9»: كجااند حاملان كتاب خداي تعالي! بر اينكه منبرهاي نور نشيني«10» كه شما را ترسي و اندوهي نيست تا خداي تعالي حساب خلقان بكند«11». آنگه ايشان را بر آن شتران نشانند و به بهشت برند. خبري ديگر: سليل روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم«12»- كه گفت: هر كه قرآن از دفتر«13» بر خواند، خداي تعالي عذاب مادر و پدرش تخفيف كند، و اگر چه مشرك بوده باشند. و هر كه قرآن از بر خواند«14» و گمان برد كه خداي تعالي او را بيامرزد، او از جمله مستهزيان باشد به آيات خداي تعالي. و حامل كتاب خداي ----------------------------------- 1، 9. همه نسخه بدلها كه. [.....] 2. همه نسخه بدلها را. 3. كني/ كنيد. 4. مب: حرمت داشتن. 5. همه نسخه بدلها: مرا تا من در. 6. مج: آيتي را از قرآن به قيامت. 7. همه نسخه بدلها زير. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز: خبر آخر. 10. نشيني/ نشينيد. 11. همه نسخه بدلها، بجز مب: از حساب خلقان فارغ شود. 12. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر شنيدم. 13. اساس: كلمه «دفتر»

را تغيير داده، با خطي متفاوت از متن به صورت «روي كتاب» نوشته است، مب، مر: از روي دفتر. 14. مج، دب، آج، لب، فق، وز: از بر برخواند، مب مر: از حفظ بخواند. صفحه : 21 تعالي را در بيت المال هر سال دويست دينار هست، اگر بميرد«1» او را ديني باشد، خداي تعالي از آن مال قضاي دين او بكند. خبري ديگر، معاذ جبل روايت كند كه در سفري با رسول- عليه الصلاة و السّلام- بودم، گفتم: يا رسول اللّه؟ ما را حديثي كن كه ما را در آن نفعي باشد. گفت: ان اردتم عيش السّعداء و موت الشّهداء و النّجاة يوم الحشر و الظّل يوم الحرور و الهدي يوم الضّلالة فادرسوا القرآن فانّه كلام الرّحمن و حرز من الشّيطان و رجحان في الميزان، گفت: اگر خواهي«2» كه زندگاني شما زندگاني سعيدان باشد، و مرگ شما مرگ شهيدان باشد، و نجات يابي«3» روز قيامت، و سايه يابي«4» روز گرما، و راه يابي«5» روز گمراهي، درس قرآن كني«6» كه آن كلام خداي رحمن است، و حرز و نگهداشت از شيطان است، و سنگي«7» ترازو و ميزان است. خبري ديگر، حارث اعور همداني روايت كرد از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- ذكر فتنه مي كرد. ما گفتيم: يا رسول اللّه؟ خلاص از آن«8» به چه باشد! گفت: به كتاب خداي تعالي كه در او خبر آنان است كه پيش از شما بودند، و خبر آنان است كه از پس شما باشند، و حكم آنچه در ميان شما مي رود، آن فصل

است نه هزل است، هيچ جبّار نباشد كه قرآن«9» را رها كند، و الّا خداي تعالي پشت او بشكند [4- پ]، و هر كه بجز قرآن طلب هدايت كند، گمراه شود«10»، او حبل متين«11» است، و ذكر حكيم است، و صراط مستقيم است، آن است كه به زمانها پوشيده نشود، و هواها او را كژ«12» نكند، و از بسيار«13» خواندن كهن نشود، علما از او سير نشوند و به عجايب او نرسند«14»، آن است كه«15» جنّيان ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز و. 2. خواهي/ خواهيد. [.....] 3، 4، 5. يابي/ يابيد. 6. كني/ كنيد. 7. آج، لب، فق: سنگيني، مج، دب، آج، لب، فق، وز در. 8. مب، مر: خلاصي از آن فتنه. 9. همه نسخه بدلها: آن. 10. مب، مر كه. 11. دب، آج، لب، فق، مب، مر: حبل المتين. 12. دب: كج. 13. مب، مر: بسياري. 14. مج، وز: و عجايب او و او بنرسد، دب، آج، لب، فق: و عجايب او بنرسد، مب، مر: و عجايب او آخر نشود. 15. دب: و نيز آن است كه چون، ديگر نسخه بدلها چون. صفحه : 22 بشنيدند، گفتند: إِنّا سَمِعنا قُرآناً عَجَباً«1»، هر كه آن گويد«2» راست گويد، و هر كه به آن حكم كند عادل باشد، و هر كه دست در او آويزد، هدايت كند بر ره راست، خذها يا اعور، [اينكه حديث بستان اي اعور]«3».

در فضل علم قرآن و رغبت در وي

ابو عبد الرّحمن السّلمي ّ روايت كند از قرّاء صحابه چون عثمان عفّان و عبد اللّه مسعود و ابي ّ كعب«4» گفتند: رسول- عليه السّلام [از قرآن]«5» ده آيت بر ما گرفتي، از آن

در نگذشتي تا ما را علم آن معلوم نكردي، و جمله«6» آنچه در او به كار بايستي تا ما چون قرآن تمام بگرفتيم، علم قرآن تمام دانستيم. عبد اللّه عبّاس مي گويد: هر كه قرآن خواند و تفسيرش نداند، بمنزلت اعرابيي باشد كه نداند كه چه مي خواند. حسن بصري گفت: و اللّه كه خداي تعالي هيچ آيت نفرستاد و الّا خواست تا علم آن بدانند و معني آن، و آن كه چرا آمد و در چه سبب آمد. ابو سعيد رملي گويد: ما در مكّه بنزديك فضيل عياض آمديم و گفتيم: ما را حديثي املا كن؟ گفت: كلام خداي ضايع كرده ايد و آمده ايد تا حديث فضيل شنويد«7»؟ اگر با كتاب خداي فزع«8» كنيد«9»، همه شفا در آن يابيد«10». گفتيم: ما قرآن بياموخته ايم. گفت: يا «11» سبحان اللّه؟ در علم قرآن عمرهاي شما و فرزندان شما و ----------------------------------- 1. سوره جن (72) آيه 1. 2. مب، مر: با او گويد. 3، 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز رحمة اللّه عليهم، مب، مر و غيره. 6. فق آن. 7. مج: شنوي/ شنويد، مب، مر: بشنويد. 8. چاپ شعراني (1/ 13): فراغ. 9. مج: كني/ كنيد. 10. مج: يابي/ يابيد. 11. مب، مر: اي. صفحه : 23 فرزندان فرزندان شما مستغرق بايد شود«1». ما گفتيم: چگونه! گفت: شما قرآن ندانيد«2» تا تفسير و معنيش و اعرابش ندانيد«3»، و محكم و متشابه و حلال و حرام و ناسخ و منسوخش ندانيد، و اگر به اينكه مشغول شويد از كلام فضيل و جز فضيل مستغني گرديد. آنگه گفت: اعوذ باللّه من

الشّيطان الرّجيم، بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، ... يا أَيُّهَا النّاس ُ قَد جاءَتكُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّكُم وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدي ً وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين َ«4». از سفيان ثوري شنيدند كه مي گفت كه: آه؟ كه ما عمر خود در ظهار و ايلاء صرف كرديم، و كتاب خداي تعالي با پس پشت انداختيم، ما فردا پيش خداي تعالي چه حجّت آريم؟

در معني تفسير و تأويل

إبن دريد گفت: اصل اينكه [كلمه]«5» از «تفسره» است، و آن آب بيمار باشد كه بر طبيب عرضه كنند تا در او نگرد«6» و دستور خود سازد تا به علّت بيمار راه برد، چنان كه طبيب به نظر در آن«7» كشف كند از حال بيمار، مفسّر كشف كند از شأن آيت و قصّه و معني و سبب نزول او«8». و ثعلب«9» گفت: اصل او من «فسرت الفرس اذا ركضتها محصورة لينطلق حصرها»، اصل او آن باشد كه اسب شكم گرفته بتازي تا بستگي اش گشاده شود، و معني او نيز راجع بود با كشف. و ابو حامد الخارزنجي ّ گفت: اينكه كلمه مقلوب است از «سفر»، چون: «جذب ----------------------------------- 1. فق، مب، مر: شوند. 2، 3. مج: نداني ندانيد. 4. سوره يونس (10) آيه 57. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. آج، لب، فق: تا در آن در نگرد. 7. همه نسخه بدلها آب. 8. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: آيت. [.....] 9. مب، مر: تغليه. صفحه : 24 و جبذ»، و «ضب و بض ّ». و اصل «سفر» هم كشف بود، «سفرت المرأة» آن باشد كه رو«1» باز گشايد، و «اسفر الصّبح» آن باشد كه صبح روشن شد. امّا «تأويل» صرف آيت باشد با

معني كه محتمل باشد آن را موافق ادلّه و قراين، و اصل او از «اول» باشد و آن رجوع بود، يقال: اوّلته فآل«2»، اي صرّفته فانصرف. و گفته اند: اصل او از «ايالت» بود و آن سياست باشد، يقول العرب: النا و إيل علينا، اي سسنا و ساسنا غيرنا. پس مأوّل آيت سائس او باشد و عالم به آن كه به جاي خود بنهد. و فرق از ميان تفسير و تأويل آن است كه تفسير، علم سبب نزول آيت باشد و علم به مراد خداي تعالي، از«3» لفظ تعاطي آن نتوان كردن الّا از سماع و آثار، و تأويل چون كسي عالم باشد به لغت عرب و علم اصول را متقن باشد، او را بود كه حمل كند آيت را بر محتملات لغت چون قدحي«4» نخواهد كردن در اصول و قطع نكند بر مراد خداي تعالي الّا به دليل. اينكه جمله اي است از مقدّمات تفسير كه لا بدّ باشد از شناختن او پيش از آن كه خوض كند«5» در وي. و پس از اينكه ابتدا كنيم به فاتحة الكتاب- بتوفيق اللّه و حسن«6» معونته.

الاستعاذة

بدان كه«7»: از جمله حقوق و اوامر خداي تعالي ما را در حق ّ قرآن يكي استعاذت است، من قوله تعالي: فَإِذا قَرَأت َ القُرآن َ فَاستَعِذ بِاللّه ِ مِن َ الشَّيطان ِ الرَّجِيم ِ«8». بعضي گفتند: اينكه امر واجب است، و آن اصحاب ظاهراند [5- ر] و درست آن است كه اينكه امر سنّت است. ----------------------------------- 1. دب: روي بروي، مب: روزي. 2. آج، لب: فتأوّل. 3. همه نسخه بدلها آن. 4. چاپ شعراني (1/ 14) قطع. 5. آج، لب، فق، وز، مر: كنند. 6. آج، لب، فق

توفيقه و. 7. مب، مر يكي. 8. سوره نحل (16) آيه 98. صفحه : 25 امّا كيفيّت آن كه چگونه بايد گفتن، بعضي گفتند، بايد گفتن: «استعيذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم»، موافقت لفظ كتاب را، امّا اخبار بر اينكه آمده است كه: اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، و معني آن است كه پناه با خداي مي دهم از ديو ملعون. و «عوذ» و «عياذ»، پناه دادن«1» باشد و «استعاذت»، پناه جستن باشد، قال الشّاعر- شعر: و المؤمن العائذات الطّير يمسحها

ركبان مكّة بين الغيل و السّند و در «شيطان» دو قول گفته اند: يكي آن كه «فيعال» باشد، من شطن اذا بعد، يعني از خير دور است. و قول دوم«2» آن كه: «فعلان» باشد، من شاط يشيط اذا غضب و خف ّ فيه، و«3» قول اوّل «نون»، لام الفعل باشد و « يا » زياده، و بر قول دوم«4»، «نون» زياده باشد و « يا » عين الفعل. و امّا «رجيم» فعيل باشد به معني مفعول، چون: «قتيل» و «خصيب» و «رهين» و اينكه دو معني دارد: يكي آن كه مرجوم است من قبل اللّه بالشّهب، اينكه ستاره ها كه در آسمان«5» كشيده مي شود كه رجم شياطين است، كما قال تعالي: وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّياطِين ِ«6» ...، و قوله تعالي: فَأَتبَعَه ُ شِهاب ٌ ثاقِب ٌ،«7» و جز اينكه آيات. پس شيطان مرجوم است، يعني مرمي ّ است، و الرّجم الرّمي، و منه الرّجم في الزّنا الرّمي بالحجارة. و معني دگر آن است كه: مرجوم، اي مقذوف من اللّه تعالي باللّعنة، من«8» قوله: وَ إِن َّ عَلَيك َ لَعنَتِي إِلي يَوم ِ الدِّين ِ«9». اكنون طرفي«10» اخبار كه آمده است در«11» فضل استعاذه گفته شود:

روايت است از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: اوّل آيتي كه آمد يا اوّل چيزي كه جبرئيل- عليه السلام- رسول را- عليه السلام- فرمود در باب قرآن استعاذه بود، گفت: يا ----------------------------------- 1. با توجّه به معني «عوذ» و «عياذ» مي توان «پناه دادن» را به معني لازم گرفت، يعني «پناه دادن» و «پناه گرفتن». 2. مب: دويم. 3. همه نسخه بدلها: بر. 4. دب، مب، مر: دويم. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز ها. [.....] 6. سوره ملك (67) آيه 5. 7. سوره صافّات (37) آيه 10. 8. همه نسخه بدلها: في. 9. سوره ص (38) آيه 78. 10. مب، مر از. 11. آج، لب، فق، مب، مر حق. صفحه : 26 محمّد؟ بگو كه: استعيذ بالسّميع العليم من الشّيطان الرّجيم، آنگه گفت بگو: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ الَّذِي خَلَق َ«1». و خلاف نيست در آن كه رسول- عليه السّلام- در نماز استعاذه كردي. ابراهيم النّخعي ّ و ابو هريره روايت مي كنند كه: پيش از قراءت سوره و پس از قراءت فاتحه استعاذه كردي«2»، و اينكه روايت شاذّ است، اخبار متظاهر بر آن است كه رسول- عليه السّلام- پس از تكبير و پيش از قراءت فاتحة الكتاب استعاذه كردي.

اختلاف فقها در استعاذه

قول بيشتر فقهاست«3» كه: در هر نمازي عقيب افتتاح نماز پيش از قراءت استعاذه بايد گفتن، و مذهب مالك آن است كه: جز در نماز فرايض در ماه رمضان نبايد گفتن. و در نماز عيد خلاف كرده اند، ابو يوسف گفت: استعاذه بيش از تكبيرات بايد كردن، و محمّد بن الحسن گفت: پس از تكبيرات چون قراءت خواهد خواندن«4». امّا

كيفيّت تعوّذ«5»، مذهب اهل البيت- عليهم السّلام- آن است كه بايد گفتن: اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، و مذهب ابو حنيفه و شافعي هم چنين است. و سفيان گفت: اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم ان ّ اللّه هو السّميع العليم. و حسن بن صالح بن حي ّ«6» گفت: اعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم. راوي خبر«7» گويد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: چون مرد استعاذه كند و پناه با خداي دهد، شيطان از او بگريزد و هر دو طرف او را جلبه اي باشد و صوتي باشد، از او غافل مباشيد كه او از شما غافل نيست. ----------------------------------- 1. سوره علق (96) آيه 1. 2. مج: گفتي. 3. همه نسخه بدلها: آن است. 4. مب، مر: كرد. 5. آج، لب: تعويذ، همه نسخه بدلها در. 6. اساس: حسن بن صالح بن برخي، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: و راوي چنين. صفحه : 27 جبير بن مطعم روايت كند از پدرش كه رسول- عليه السّلام- در دعا گفتي: اللّهم انّي اعوذ بك من الشّيطان الرّجيم و من همزه و نفخه و نفثه، راوي خبر تفسير داد اينكه كلمات را، گفت: «همز» او فريب و دروغ باشد، و «نفخ» كبر او باشد، و «نفث» شعر او باشد. و معاذ جبل گويد كه: دو مرد يكديگر را دشنام مي دادند و مبالغت مي كردند در آن، رسول- عليه السلام- گفت: من كلمتي دانم كه اگر يكي از ايشان«1» بگويد، آن فورت شيطان از او برود«2». گفتند: يا رسول اللّه؟ آن چيست! گفت: اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم. معقل بن يسار روايت

كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او بامداد سه بار بگويد: اعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم، و سه آيت از آخر سوره الحشر بخواند، خداي تعالي هفتاد هزار فرشته را بر او موكّل كند تا بر او صلوات مي فرستند تا به شب، و اگر در آن روز بميرد شهيد باشد«3»، و هر كه«4» نماز شام گويد همچنين بود [5- پ]. انس بن مالك روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او در روزي ده بار پناه با خداي تعالي دهد از شيطان، خداي تعالي فرشته را بر گمارد تا شيطان را از او باز مي راند«5»، چنان كه شتر غريب را از حوض آب برانند. خوله بنت حكيم روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه به منزلي فرود آيد و بگويد: اعوذ بكلمات اللّه من شرّ ما خلق، تا در آن منزل باشد، هيچ مضرّت بدو نرسد. عمرو بن سعيد روايت كند از پدرش، از جدّش، كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او در خواب بترسد، بايد كه چون بخواهد خفتن، بگويد: 6» اعوذ بكلمات اللّه التّامّات من غضبه« و شرّ عذابه و من همزات الشّياطين و ان يحضرون، تا«7» خداي ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها آن. [.....] 2. مب: في الحال شيطان از او بگريزد. 3. مب، مر: شهيد مرده باشد. 4. همه نسخه بدلها: و اگر. 5. همه نسخه بدلها: باز مي دارد. 6. فق، مب، مر: غضبه اي من. 7. مب، مر ايمن گردد از آن خوف. صفحه : 28 تعالي كفايت كند. عبد اللّه بن عمرو«1»، فرزندان خود را- آنان را كه بالغ بودندي- اينكه كلمات بياموختي،

و آنان را كه نا بالغ بودندي، بر نوشتي«2» اينكه كلمات و در گردن ايشان بستي. و عبد اللّه عبّاس روايت مي كند كه رسول- عليه السّلام- در عوذه«3» حسن و«4» حسين- عليهما السّلام«5» گفتي: أعيذكما بكلمات اللّه التامّة من كل ّ شيطان و هامّة و من كل ّ عين لامّة ، آنكه گفتي: پدرم ابراهيم خليل- عليه السّلام- اسماعيل و اسحاق را- عليهما السّلام- به اينكه تعويذ كردي. و حسن بصري روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- به مردي بگذشت كه غلام خود را مي زد و غلام مي گفت: «اعوذ بالله اعوذ باللّه»، و مرد باز نمي ايستاد، چون رسول را بديد، گفت: «اعوذ برسول اللّه». مرد باز ايستاد پيغمبر«6»- عليه السّلام- گفت: اولي«7» آن بودي كه به ذكر خداي تعالي امساك كردي از او. گفت: يا رسول اللّه؟ به اينكه كفّارت«8» آزادش كردم. گفت: اگر نه چنين كردي، رويت به آتش دوزخ بسوختي. و در دعاي رسول- عليه السّلام- معروف است كه او گفتي: اللّهم انّي اعوذ بك من علم لا ينفع و قلب لا يخشع و بطن لا يشبع و عين لا تدمع و دعاء لا يسمع و صلاة لا ترفع، و در خبري ديگر: و من الجوع فبئس الضّجيع و من الخيانة فبئست البطانة، و اخبار در اينكه معني بسيار است و اينكه قدر در اينكه جاي كفايت است- و اللّه ولي ّ التّوفيق. ----------------------------------- 1. مب، مر: عبد اللّه بن عمر. 2. فق: بر نويشتي، مب: بنويشتي. 3، 4. مب، مر حضرت امام. 5. آج، لب، فق اينكه كلمات. 6. آج، لب، وز: پيغامبر. 7. همه نسخه بدلها: اوليتر. 8. آج، لب، فق، مر:

گفتار، مب: كلمات. صفحه : 29

سورة فاتحة الكتاب

بدان كه اينكه سوره را ده نام است: «فاتحة الكتاب»، و «ام ّ الكتاب»، و «ام ّ القرآن»، و «السّبع المثاني»، و «الوافيه»، و «الكافيه»، و «الشّافيه»، و «الاساس»، و «الصّلاة»، و «الحمد»، و هر يكي از خبري و اثري گرفته است«1». «فاتحة الكتاب»، براي آتش خوانند كه اوّل كتاب است و افتتاح كتاب به اوست. پس چون گشاينده«2» است كتاب را كه خواننده گشايش قراءت«3» به او كند و هر كس كه تيمّن و تبرّك خواهد، ابتداي هر كار به او كند فاتحه خوانند او را. و گفته اند: براي آنش فاتحة الكتاب خوانند كه اوّل سوره كه فرود آمد اينكه سوره بود. و «ام ّ الكتاب و ام ّ القرآنش»، خوانند براي آن كه اصل كتاب است، چنان كه مكّه را «ام ّ القري» خوانند، چون اصل زمين از او بوده است. و مادر را «ام ّ» خوانند كه اصل فرزندان باشد. و گفته اند: براي آن ام ّ الكتاب خوانند او را كه «ام ّ»، آن باشد كه مرجع و مقصد با او باشد «من أم ّ الشّي ء اذا قصده»، چنان كه سر را «ام ّ الدّماغ»، خوانند و معده را «ام ّ الطّعام» خوانند، كه جاي دماغ و طعام باشد. پس «ام ّ»، به معني «معدن» باشد بر اينكه وجه. و گفته اند«4»: «ام ّ الكتابش»، براي آن خوانند كه «ام ّ»، «امام» باشد و امام به معني «ام ّ» آمده است في قوله تعالي: يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم«5» ...، اي بأمّهاتهم«6»، علي احد الاقوال: معني آن باشد كه مقدّم قرآن است و جمله سور چون تابع و تالي اند او را. و قولي ديگر آن است كه: امّش براي آن خوانند كه

مجمع علوم ----------------------------------- 1. دب، آج، لب: گرفته اند. [.....] 2. آج، لب: بگشانيده. 3. چاپ شعراني (1/ 16): قرآءت. 4. همه نسخه بدلها كه. 5. سوره بني اسرائيل (17) آيه 71. 6. مب: امّهاتم. صفحه : 30 و فضايل است، چنان كه در خبر آمده است از رسول- عليه السّلام- كه گفت: خداي تعالي از آسمان صد و چهار كتاب بفرستاد، آنگه«1» از آن جا«2» چهار اختيار كرد، و علوم آن صد«3» جمع كرد و در اينكه چهار«4» نهاد، و آن: توريت و انجيل و زبور و قرآن«5» است. آنگه علوم و بركات و ثواب خواننده و داننده اينكه چهار كتاب جمع كرد و در يكي نهاد و آن قرآن است. آنگه علوم و بركات قرآن جمع كرد و در سور«6» مفصّل نهاد. آنگه علوم و بركات و ثواب مفصّل جمع كرد و در فاتحة الكتاب نهاد، هر كه فاتحة الكتاب بخواند، همچنان باشد كه صد و چهار كتاب بخوانده باشد. قولي ديگر آن است كه: براي آن «امّش» خوانند كه «ام ّ» در كلام عرب «رايت» باشد كه بر بالاي سر امير لشكر بدارند و لشكر را ملجأ«7» و مفزع با آن بود، چنان كه قيس بن الخطيم گفت- شعر: نصبنا امّنا حتّي ابذعرّوا

و صاروا بعد الفتهم شلالا [6- ر] اي مطرودين. چون مفزع اهل ايمان و قرآن در نماز و جز نماز به اينكه سورت است، اينكه را «ام ّ الكتاب» خواند. و عرب زمين را نيز «ام ّ» خواند، براي آن كه معاد«8» خلق در حيات و ممات با اوست، كما قال اللّه تعالي: أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ كِفاتاً، أَحياءً وَ أَمواتاً«9»، و

قال اميّة بن ابي الصّلت- شعر: فالأرض معقلنا«10» و كانت امّنا

فيها مقابرنا و فيها نولد و منه قوله تعالي: مِنها خَلَقناكُم وَ فِيها نُعِيدُكُم وَ مِنها نُخرِجُكُم تارَةً أُخري«11». و انشد احمد بن عبيده- شعر: نأوي إلي ام ّ لنا لا نغتصب

سمالها أنف عزيز و ذنب مراد به «ام ّ» در بيت، حصني است يا جاي بلند كه ايشان به آن«12» جا ----------------------------------- 1. آج، لب گفت. 2. مب: آن جمله. 3، 4. مب، مر كتاب. 5. مب، مر: فرقان. 6. مج، آج، لب، مب: سوره. 7. آج، لب مفرّ، مب، مر: مقرّ. 8. مج: معاذ. 9. سوره مرسلات (77) آيه 25 و 26. 10. آج، لب، فق: معولنا. [.....] 11. سوره طه (20) آيه 55. 12. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بر آن، مج: بدان. صفحه : 31 شدندي. پس از براي اينكه معاني، اينكه سوره را «ام ّ الكتاب» خوانند. امّا «سبع مثاني» اش براي آن خوانند كه هفت آيت است. و در «مثاني» چند قول گفتند: يكي آن كه براي آنش مثاني خواند«1» كه الفاظ مثنّي و مكرّر در او چندي هست، چون: رحمن و رحيم«2»، و ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، و صراط و صراط، و عليهم، و عليهم و قولي ديگر آن است كه: براي آتش «مثاني» خواند«3» كه در هر نمازي دو بار بايد خواندن، و قولي ديگر آن است كه: براي آنش «مثاني» خواند«4» كه دو بار فرود آمد: يك بار به مكّه، و يك بار به مدينه. امّا «وافيه»، براي آن خواند«5» كه اينكه سوره به مذهب صحيح«6» فقيه روا نباشد كه مبعّض

كنند در نماز، و ديگر سورتها روا باشد كه بعضي بخوانند بنزديك فقها در فرايض و بنزديك ما در نوافل، و اينكه معني در اينكه سوره صورت نبندد به اتّفاق. امّا «كافيه»: عفيف بن سالم«7» گويد، از عبد اللّه بن يحيي بن كثير پرسيدم كه: مأموم در قفاي امام فاتحه خواند يا نه! گفت: «كافيه» مي گويي! گفتم: «كافيه» چه باشد! گفت: فاتحه. گفتم: چراش كافيه خوانند«8»! گفت: براي آن كه آن كفايت كند از جز آن، و هيچ سوره از او كفايت نكند. و تصديق اينكه قول آن است كه روايت كردند از عبادة بن الصّامت كه رسول- عليه السّلام- گفت: ام ّ القرآن عوض من غيرها و ليس غيرها منها عوضا. امّا «اساس»: وكيع روايت كند كه مردي بنزديك شعبي آمد و در او«9» بناليد از درد پهلو. شعبي گفت: عليك باساس القرآن. قال: و ما اساس القرآن! قال: فاتحة الكتاب. گفت: برو اساس قرآن بروي خوان«10». گفت: اساس قرآن چه باشد! گفت: سورة الحمد. آنگه گفت، از عبد اللّه عبّاس شنيدم كه او گفت: هر چيز«11» را اساسي هست، و ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، مب، مر: خوانند، دب: گفتند. 2. دب، آج، لب، فق: رحمن الرحيم، مج، وز: رحمن رحيم، مب، مر: الرّحمن الرّحيم. 3. مج، آج، لب، فق، مب، مر: خوانند. 4. مج، آج، لب، فق: خوانند. 5. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: خوانند. 6. مج، دب، آج، وز: هيچ. 7. چاپ شعراني (1/ 18): عفيف بن عالم. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز: خواندي، مب، مر: گفتي. 9. مج، وز: و دو. 10. مج، آج، لب،

فق، وز، مر مرد. 11. همه نسخه بدلها: چيزي. صفحه : 32 اساس دنيا مكّه است، و اساس آسمانها «غريبا»«1» است، و آن آسمان هفتم است. و اساس زمينها «عجيبا» است، و آن زمين هفتم است، و اساس بهشتها، بهشت «عدن» است و آن ناف بهشتهاست يعني ميانه. و اساس دوزخ، جهنّم است و آن دركه«2»، هفتم است. و اساس خلق، آدم است. و اساس پيغمبران نوح است. و اساس بني اسرائيل، يعقوب است. و اساس كتابها قرآن است، و اساس قرآن فاتحة الكتاب است. چون تو را رنجي و بيماريي«3» باشد، فعليك بالاساس تشف باذن اللّه، اينكه سوره بسيار خوان تا شفا يابي به فرمان خداي تعالي. امّا «شفاء»: ابو سعيد خدري ّ روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: 4» فاتحة الكتاب شفاء من كل ّ سم ّ«. ابو سليمان روايت كند كه: با رسول- عليه السّلام- به غزايي بوديم، مردي بعلّت صرع بيفتاد. يكي از جمله صحابه فراز شد«5» و سورة فاتحة«6» در گوش او خواند. برخاست«7» و تندرست شد. ما رسول را بگفتيم، گفت: هي ام ّ القرآن و هي شفاء من كل ّ داء. خارجة بن الصّلت البرجمي ّ گفت: من با عمّم از نزديك رسول- عليه السّلام- مي آمديم، به قبيله اي از قبايل عرب بگذشتيم. ما را گفتند: ما چنان مي دانيم كه شما از نزديك اينكه مرد مي آييد كه دعوي پيغمبري مي كند، و ما را مردي ديوانه شده است و او را در بند كرده ايم، بنزديك شما هيچ چيزي هست كه او را در آن راحتي باشد! عمّم گفت: بلي؟ ما را بنزديك آن ديوانه بردند. عمّم فاتحة الكتاب مي خواند، و آب دهن در دهن جمع

مي كرد. چون چند بار خوانده بودي، آن آب دهن در دهن او كردي. سه روز چنين كرد. به فرمان خداي تعالي آن ديوانه بهتر شد، ايشان ما را چيزي دادند. ما گفتيم: ما اينكه بنخوريم تا از رسول- عليه السّلام- باز پرسيم كه اينكه حلال باشد«8»! ما برفتيم«9» و بپرسيديم«10» گفت: 11» من اكل برقية باطل لقد« ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، مب، مر: عريبا. [.....] 2. دب، آج، لب، فق، مر: درك. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر رسد و. 4. مب، مر: هم ّ. 5. مب، مر: فرا رفت. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر الكتاب. 7. اساس: برخواست. 8. مب، مر: اينكه بر ما حلال باشد. 9. مب، مر از حضرت رسول. 10. مب: باز پرسيديم. 11. آج، لب، فق: فقد. صفحه : 33 الله أكلت برقية حق ّ،} اگر كسي به فسون باطل چيزي خورد [6- پ] تو با«1» فسون حق خواهي خوردن. امّا «صلاة»: اخبار متظاهر است به آن كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- اينكه سوره را صلاة خواند تا بدانند كه نماز تمام«2» نباشد الّا بدان«3». ابو هريره روايت كند از رسول- عليه الصّلوة و السّلام- كه گفت، خداي تعالي گفت: قسمت الصّلوة بيني و بين عبدي، يعني سورة الفاتحة نصفين فنصفها لي و نصفها لعبدي و لعبدي ما سأل، گفت: من قسمت كردم نماز را يعني سوره فاتحة الكتاب را از ميان من«4» و ميان بنده ام دو نيمه. يك نيمه مراست و يك نيمه بنده را«5»، و بنده مراست آنچه بخواست. آنگه گفت: چون بنده«6» گويد: الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ «7»الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«8» ، خداي

تعالي گويد: اثني علي عبدي ، بنده من بر من ثنا گفت. و چون گفت: مالِك ِ يَوم ِ الدِّين ِ «9» ، خداي تعالي گويد: مجدني عبدي ، بنده من مجد من مي گويد: چون گويد: إِيّاك َ نَعبُدُ وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ «10» ، خداي تعالي گويد: هذا بيني و بين عبدي، اينكه از ميان من و بنده من است. چون گويد: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ «11» - تا به آخر سورت، خداي تعالي گويد: هذا لعبدي و لعبدي ما سأل ، اينكه بنده مراست خاصّه، و او راست آنچه بخواست از من. اكنون اهل علم خلاف كردند در آن كه اينكه سورت مكّي است يا مدني! مجاهد و عطا گفتند: مدني است، و قتاده و عبد اللّه عبّاس گفتند: مكّي است. و بعضي ديگر گفتند: اينكه سورت هم مكّي است و هم مدني«12» از عظم شأن او يك بار ----------------------------------- 1. مج، وز، مب، مر: به. 2. همه نسخه بدلها: درست. 3. همه نسخه بدلها: به اينكه سوره. 4. همه نسخه بدلها: خود. [.....] 5. مج، دب، آج، لب: بنده مرا، فق، وز، مب، مر: بنده مراست. 6. مب من. 7. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 2. 8. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 3. 9. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 4. 10. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 5. 11. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 6. 12. همه نسخه بدلها كه. صفحه : 34 به مكّه فرو«1» آمد و يك بار به مدينه، امّا اخبار بيشتر بر آن است كه«2»: سورت مكّي است. علاء بن المسيّب روايت مي كند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت: نزلت

فاتحة الكتاب بمكّة من كنز تحت العرش، گفت امير المؤمنين كه: اينكه سورت به مكّه فرو آمد از كنزي«3» در زير عرش. عبد اللّه عبّاس روايت مي كند كه: چون رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به«4» مكّه برخاست به اداي رسالت، اوّل سخن اينكه گفت كه: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«5»، تا به آخر بر خواند«6». قريش گفتند: «دق ّ اللّه فاك»، خداي تعالي دهانت بشكناد؟ دليلي ديگر بر آن كه اينكه سورت مكّي است، آن است كه «سورة الحجر» مكّي است، و خداي تعالي در آن جا مي گويد: وَ لَقَد آتَيناك َ سَبعاً مِن َ المَثانِي وَ القُرآن َ العَظِيم َ«7»، و قول درست آن است كه «سبع المثاني» سوره الفاتحه است، و خداي تعالي مي گويد: وَ لَقَد آتَيناك َ«8» ...، ما بداديم تو را سبع مثاني، اينكه قول چگونه گويد و سوره به مدينه فرو خواهد آمد«9»! دليلي ديگر بر آن كه اينكه سورت مكّي است، آن است كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- بالاي«10» ده سال به مكّه مقام كرد پس از بعثت و نماز كرد، و درست شده است كه نماز تمام نباشد مگر به اينكه سورت، چنان كه ياد كرده آيد«11». پس چون شايد كه«12» چند سال نماز كند و «الحمد» نخواند، و مي گويد: لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب. و در خبر بعثت چنين مي آمد كه: اوّل سورت كه از قرآن فرو آمد، اينكه سورت بود. ابو ميسره عمرو بن شر حبيل روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرود. 2. مب، مر اينكه. 3. مب، مر: گنجي. 4.

مب، مر: از. 5. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1 و 2. 6. مب، مر: تا به آخر فاتحه بخواند. [.....] 7، 8. سوره حجر (15) آيه 87. 9. همه نسخه بدلها، بجز مب و مر: فرود خواهد آمدن. 10. مب، مر: زياده از. 11. همه نسخه بدلها: شود ان شاء اللّه. 12. مب، مر رسول. صفحه : 35 عادت داشتي كه برفتي و تنها بر كوه حراء بنشستي و در آلاء و نعماء حق تعالي تأمّل مي كردي. يك روز بر عادت خود نشسته بود، سايه اي بر رسول عليه الصّلاة و السّلام- افتاد. بر نگريد تا خود چيست؟ شخصي را ديد پرها باز كرده«1» همه روي آسمان بپوشيده، و ندا مي كرد: السّلام عليك يا محمّد؟ اقرأ ، بخوان. و رسول گفت: من پيش از آن اينكه آواز شنيده بودم به چند بار«2»، و كسي را نمي ديدم«3». ترسيدم كه مبادا«4» كه مرا در عقل تخليطي«5» باشد«6». خديجه را مي گفتم كه: حال«7» چنين است. او مي گفت: خير باشد. تا يك روز برفت و عم ّ خود را ورقة بن نوفل خبر داد، و او مردي بود عاقل و متديّن و كتب اوايل خوانده، گفت: يا خديجه؟ محمّد را بگو كه هيچ انديشه مدار، و اگر دگر اينكه آواز شنوي بر جاي بايست«8» تا از پس از آن چه باشد. خديجه رسول را- عليه الصّلوة و السّلام- بگفت، تا اينكه روز كه«9» جبريل را- عليه السّلام- معاينه بديد بر اينكه صورت، بغايت بترسيد، آخر«10» خود را بر جاي«11» بداشت و گفت: ماذا أقرا و لست بقارئ، چه خوانم كه من خواننده نيم؟ گفت: بر خوان

كه: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«12»بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر«1». خديجه برخاست«2» و بنزديك عم ّ خود ورقة بن نوفل رفت و او را از اينكه حال خبر داد. او چون اينكه بشنيد، شادمانه شد و گفت: يا خديجه؟ اينكه علامت و حكايت كه تو مي گويي، دليل آن مي كند كه اينكه شوهر تو پيغمبر آخر الزّمان است كه ما نعت او«3» در توريت و انجيل خوانده ايم، آنگه اينكه بيتها انشا كرد در اينكه معني [بگفت]«4»: فإن يك حقّا يا خديجة فاعلمي

حديثك إيّانا فأحمد مرسل و جبريل يأتيه و ميكال معهما

من اللّه وحي يشرح الصّدر منزل يفوز به من فاز عزّا لدينه

و يشقي به الغاوي الشّقي ّ المضلّل فريقان منهم فرقة في جنانه

و اخري بأغلال الجحيم مغلّل آنگه ورقه نوفل بيامد و رسول را- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: تو را بشارت باد كه تو آني«5» كه عيسي- عليه السّلام- به تو بشارت داد خلقان را، و تو بر«6» مانند آني كه عيسي- عليه السّلام- بود، و تو پيغمبر«7» مرسلي، و تو را جهاد فرمايند، و اگر من آن روزگار دريابم با تو«8» جهاد كنم. چون ورقة بن نوفل فرمان يافت«9»، رسول- عليه السّلام- فرمود كه«10»: او را ديدم در بهشت جامه هاي حرير پوشيده، اينكه خبر و مانند اينكه«11» اخبار، دليل كند كه اينكه سورت مكّي است. و خلاف نيست ميان علما«12» كه اينكه سورت هفت آيت است، امّا در كيفيّت عدد خلاف كرده اند. عبد اللّه عبّاس«13» و اصحاب او چون: عطا و سعيد بن جبير

و عبد اللّه عامر و اهل كوفه، بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«14» آيتي شمردند، و اهل بصره و شام، ----------------------------------- 1. سوره مدثّر (74) آيه 1 و 2. 2. اساس: برخواست. 3. مج، وز، فق: نعت و صفت وي، دب، آج، لب، مب، مر: نعت و صفت او. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد، مب نظم. 5. همه نسخه بدلها: تويي. 6. دب ما. 7. دب، آج، لب، فق، وز: پيغمبري. 8. مب، مر: دريابم در قدم تو. 9. آج، لب، فق، وز: با پيش خداي تعالي شد. [.....] 10. همه نسخه بدلها: گفت من. 11. مج، آج، لب، فق، وز از. 12. همه نسخه بدلها در آن. 13. دب، آج، لب، فق، مب، مر گفت. 14. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. صفحه : 37 بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«1» از اينكه سورت آيتي نشمردند«2»، [و أَنعَمت َ عَلَيهِم«3» ...، آيتي شمردند]«4»، و بيان اينكه كرده شود، و دليل بر مذهب صحيح گفته آيد- ان شاء اللّه تعالي وحده. و كلمات اينكه سورت بيست و پنج كلمات«5» است، و حروفش صد و بيست و سه حرف است. امّا ثواب خواننده اينكه سوره: ابي ّ كعب روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: هر كه اينكه سورت فاتحه بخواند، همچنان باشد كه توريت و انجيل و زبور و صحف«6» خوانده، و به هر حرفي درجه اي در بهشتش بدهند، و من خواستم تا وصف آن درجات بگويم شما را، مرا دستوري ندادند و لكن طوبي لقاريها ثلاثا، خنك خواننده اينكه سورت را- سه بار بگفت- و اينكه سورت بخشيده است«7» ميان خداي تعالي

و بنده«8». و اينكه سورت فسون است از هر زهري، و شفا«9» از هر دردي و آفتي. حذيفة بن اليمان روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: خداي تعالي عذاب ختم كند«10» بر اهل شهري به گناه ايشان كودكي از كودكان ايشان در كتاب اينكه سورت بخواند«11»، خداي تعالي بشنود چهل سال عذاب از ايشان بردارد به بركت اينكه سورت. ابو هريره روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در مسجد آمد و ابي ّ كعب نماز مي كرد، گفت: يا ابي ّ؟«12» جواب نداد، نماز سبك كرد و گفت: السّلام عليك يا رسول اللّه؟ رسول- عليه الصّلوة و السّلام- گفت: يا ابي ّ؟ [چرا جواب ندادي مرا! گفت: يا رسول اللّه؟ نماز مي كردم. رسول- عليه السّلام- گفت: يا ابي ّ]«13» ----------------------------------- 1. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. 2. اساس: شمردند، به قياس با نسخه مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. 3. سوره فاتحه الكتاب (1) آيه 7. 4، 13. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. همه نسخه بدلها: كلمه. 6. مج ابراهيم و موسي، دب، آج، لب، فق، وز ابراهيم و موسي و قرآن تمام، مب، مر ابراهيم و تمام قرآن. 7. مب، مر: قسمت شده است. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بنده اش. 9. همه نسخه بدلها: شفاست. [.....] 10. لب، جهنّم كند، فق: حتم كند، مب، مر: واجب گرداند. 11. مب، مر: چون كودكي از ايشان به مكتب رود و اينكه سوره بخواند. 12. دب، آج، لب، فق، وز، مب ابي ّ. صفحه :

38 نمي خواني در قرآن: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ إِذا دَعاكُم لِما يُحيِيكُم«1» ...، گفت: ندانستم«2»، توبه كردم دگر«3» مانند اينكه نكنم. رسول- عليه الصّلوة و السّلام- گفت: يا ابي ّ؟ خواهي كه تو را سورتي بياموزم كه در توريت و انجيل«4» و قرآن مثل آن نيست«5»! گفتم: آري يا رسول اللّه! آنگه«6» برخاست«7» و دست من گرفت تا از مسجد بيرون آيد«8». من گفتم: يا رسول اللّه؟ آن سورت كه مرا گفتني و وعده دادي«9»! مرا گفت: در نماز چه«10» خواني! گفتم: ام ّ الكتاب. گفت: هي هي، آن آن است. آنگه گفت: به آن خداي كه«11» جان محمّد«12» به امر اوست كه در توريت و انجيل و زبور و قرآن مانند اينكه سورت نيست. از مجاهد روايت كردند كه او گفت: ابليس چهار بار بناليد: يك بار كه لعنتش كرد«13»، و يك بار كه از بهشتش به در كرد«14»، و يك بار كه رسول را- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به رسالت فرستاد، و يك بار كه سورت فاتحه فرود«15» آمد. و از جمله شرف اينكه سورت آن است كه نماز درست نباشد الّا به اينكه سورت، و هيچ سورت و آيت به جاي اينكه بنه ايستد«16»، و اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي و سفيان ثوري«17». و مذهب اصم ّ و الحسن بن صالح آن است كه: خواندن اينكه سورت در نماز سنّت«18» است. و مذهب بو حنيفه«19» مقدار يك آيت واجب است. و ابو يوسف و محمّد گفتند: سه آيت. ----------------------------------- 1. سوره انفال (8) آيه 24. 2. مب، مر يا

رسول اللّه. 3. همه نسخه بدلها: كه ديگر. 4. همه نسخه بدلها و زبور. 5. دب: نباشد. 6. مب، مر رسول- صلّي اللّه عليه آله. 7. اساس: برخواست. 8. همه نسخه بدلها: آمد. 9. دب، آج، لب: بفرما، مب، مر كدام است بفرماي. 10. همه نسخه بدلها مي. 11. مب، مر: گفت به حق خدايي كه مرا به حق به خلقان فرستاد كه. [.....] 12، 14. همه نسخه بدلها: بيرون كرد. 13. مج، دب، آج، لب، فق، وز خداي تعالي. 15. مج، فق، وز: فرو. 16. بنه ايستد/ بنايستد. 17. همه نسخه بدلها و مالك و احمد و اسحاق و ابو ثور. 18. همه نسخه بدلها: مستحب. 19. همه نسخه بدلها: ابو حنيفه. صفحه : 39 دليل بر مذهب صحيح از اينكه مذاهب آن است كه: طريق«1» احتياط اقتضاي اينكه مي كند، چه آن كس كه اينكه سورت«2» بخواند، ذمّت او به يقين بري شود، و دليلي نيست بر براءت ذمّت آن كس كه اينكه سورت نخواند. دليل ديگر، اجماع اهل البيت است [7- پ] و اجماع ايشان حجّت باشد. ديگر، اخبار بسيار كه آمد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در اينكه باب من قوله«3»: لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب. و عبادة الصّامت«4» روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: لا صلاة لمن لم يقرء بأم ّ القران فصاعدا ، نماز نباشد آن را كه ام ّ القرآن نخواند يا بيشتر. و ابو هريره روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مرا فرمود كه ندا كنم كه: لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب. و

عبد اللّه عبّاس روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در مسجد آمد و دو ركعت نماز كرد و جز فاتحه«5» نخواند. و ابو هريره روايت كند كه: مردي در مسجد رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آمد و نماز بكرد، چون«6» فارغ شد، بيامد و بر رسول- عليه الصّلوة و السّلام- سلام كرد، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: نماز كردي! گفت: آري يا رسول اللّه؟ رسول- عليه السّلام و الصّلوة- گفت: برو«7» نماز كن كه تو نماز نكردي. مرد برفت و نماز بكرد و باز آمد. رسول دگر باره گفت: برو و نماز كن كه تو نماز نكردي- تا سه بار همچنين مي كرد«8»- گفت: من جز اينكه«9» نمي دانم يا رسول اللّه، اگر نيك نيست مرا بياموز. گفت: اوّل تكبير كن و فاتحه بر خوان، آنگه آنچه ميسّر مي شود از قرآن«10». امّا استدلال آنان كه «الحمد» خواندن واجب ندانند آن است كه گويند خداي ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: طريقت. 2. مب، مر تمام. 3. مج، دب، آج، لب عليه السّلام. 4. همه نسخه بدلها: عباده صامت. 5. همه نسخه بدلها: فاتحة الكتاب. 6. مر از نماز. 7. وز، مر و. [.....] 8. مب، مر آنگه. 9. مب، مر: من به از اينكه. 10. دب، فق، وز: بر خوان. صفحه : 40 تعالي گفت«1»: فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِن َ القُرآن ِ«2»فَمَن تَمَتَّع َ بِالعُمرَةِ إِلَي الحَج ِّ فَمَا استَيسَرَ مِن َ الهَدي ِ«5» ...، و ديگر جا گفت: فَإِن أُحصِرتُم فَمَا استَيسَرَ مِن َ الهَدي ِ«6» وَ إِذا قُرِئ َ القُرآن ُ فَاستَمِعُوا لَه ُ وَ أَنصِتُوا«11»- الاية. و

اگر امام اخفات كند در قراءت، سنّت آن است كه مأموم «الحمد» بخواند«12». و مالك«13» انس گفت: چون امام جهر نكند، واجب باشد مأموم را خواندن قراءت، و چون جهر كند، بر او نيست كه الحمد خواند، و شافعي در قديم همچنين گفت، و در جديد گفت: قراءت الحمدش واجب است اگر امام جهر كند و اگر اخفات. و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: بر مأموم قراءت «الحمد» نيست، اگر امام جهر كند و اگر اخفات- و اللّه اعلم بالصّواب. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: واجب ندانند بقوله تعالي. 2. سوره مزّمّل (73) آيه 20. 3. آج، لب، فق، وز، مب، مر اينكه. 4. همه نسخه بدلها: كنيم. 5، 6. سوره بقره (2) آيه 196. 7. همه نسخه بدلها است. 8. همه نسخه بدلها: تا. 9. همه نسخه بدلها و اجدع. 10. مج، دب، آج، لب، فق، وز به او. 11. سوره اعراف (7) آيه 204. 12. اگر امام در نماز إخفاتي است و مأموم همهمه امام را نشنود، سنّت است كه تسبيح و ذكر بگويد، نه اينكه كه سوره «حمد» را بخواند (ويراستار متن). [.....] 13. همه نسخه بدلها: مالك بن. صفحه : 41

آية التسمية

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«1»، عبد اللّه مسعود روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: 2»3»4» من قرأ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم كتب اللّه له بكل ّ حرف اربعة آلاف حسنة و محاعنه اربعة الاف« سيّئة و رفع« له اربعة الاف« درجة، گفت: هر كه اينكه آيت بخواند، خداي تعالي او را به هر حرفي چهار هزار حسنه بنويسد، و چهار هزار سيّئه بسترد، و چهار هزار

درجه به هر حرفي رفيع كند. و عبد اللّه عبّاس مي گويد، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: معلّمان بهترين مردمانند كه بر زمين مي روند جز«5» انبيا و ائمّه بر گرفته، براي آن كه هر گه كه دين خلق«6» شود، مجدّد كنند، يعني به تعليم قرآن. آنگه گفت: آنچه ايشان را. دهي«7» بر وجه عطيّه دهي«8»، و ايشان را به مزد مگيري«9» تا در حرج نيفگني ايشان را. چون معلّم كودك را تعليم«10» كند بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«11»، خداي تعالي براتي بفرمايد نبشتن«12» از دوزخ براي كودك و مادر و پدرش«13» و براي معلّم. و در خبري مي آيد كه: رسول- عليه الصّلوة و السّلام- با جماعتي به گورستاني بگذشت، اشارت به گوري كرد، گفت: خداوند اينكه گور را عذاب مي كنند. چون باز آمد، آن عذاب از خداوند«14» گور برداشته بودند، گفت: بار خدايا؟ سبب چيست! جبريل- عليه السّلام- آمد و گفت: مرد عاصي بود و مستحق ّ عذاب، جز كه فرزندي ----------------------------------- 1. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. 2. اساس و ديگر نسخه بدلها: الف، به قياس با چاپ شعراني: (1/ 23) و با توجّه به قواعد نحوي تصحيح شد. 3. چاپ شعراني (1/ 23) اللّه. 4، 5. همه نسخه بدلها: از. 6. مج كهنه. 7، 8. دهي/ دهيد. 9. همه نسخه بدلها: مستاني. 10. مج: تلقين، دب و تلقين، آج، لب، فق تلقين. 11. همه نسخه بدلها و كودك بگويد. 12. آج، لب، وز، مب، مر: براتي بنويسد. 13. مر: مادران و پدران كودك. 14. مج، دب، آج، لب، فق، وز آن، مب، مر: صاحب. صفحه : 42 داشت، او را به

كتّاب دادند«1»، معلّم او را بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«2» تلقين كرد، خداي تعالي گفت«3»: عذاب از او برداري كه نيكو نبود پسر با نام«4» ما، و پدر«5» در عذاب ما، من به بركت اينكه نام، عذاب از او برداشتم. و در خبر مي آيد [8- ر] كه: ملك الرّوم نامه اي نوشت به امير المؤمنين علي- عليه السّلام- و در او بناليد از صداعي كه او را مي بود و«6» اطبّا از آن عاجز بودند«7». امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كلاهي بدو فرستاد، گفت: هر گه كه تو را صداعي«8» باشد، اينكه كلاه بر سر نه تا راحت يابي. همچنان كرد و خداي تعالي شفا داد. عجب داشت، بفرمود تا آن كلاه بشكافتند. در آن جا كاغذي يافتند بر او نوشته: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. بدانستند كه سبب شفا آن بوده است، اسلام آورد و مسلماني پنهان مي داشت. خالد بن الوليد با لشكري به زير حصن حيره فرو آمد و گفت: مردي عاقل را به«9» من فرستي تا با او سخني گويم«10». عبد المسيح بن نفيلة الغسّاني را بر او فرستادند، و او از جمله معمّران بود. چون بيامد«11»، خالد در وي نگريد، گفت: من أين أقصي أثرك ايّها الشّيخ! قال: من ظهر أبي، قال«12»: من أين خرجت! فقال«13»: من بطن امّي. قال: علام أنت! قال: علي الارض. قال: فيم أنت! قال: في ثيابي. قال: اينكه كم انت! قال: إبن رجل واحد. قال: أ تعقل لا عقلت. قال: اري و اللّه و اقيّد، خالد گفت: و اللّه ما رأيت كاليوم اسئله عن الشّي ء و ينحو في غيره. قال: ما اجبتك الّا ما«14» سألت فسل عمّا بدا لك. قال:

أعرب ام نبيط. قال: عرب استنبطنا و نبيط استعربنا. ----------------------------------- 1. مب، مر: به مكتب فرستادند، فق: به مكتب دادند. [.....] 2. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. 3. مب، مر: ملايك عذاب را امر كرد كه. 4. همه نسخه بدلها و خطاب. 5. فق، مب، مر او. 6. مب، مر: عليه السّلام و از درد سر بناليد و شكايت كرد و گفت. 7. مب، مر: اطبّا از علاج صداع من عاجز آمده اند. 8. همه نسخه بدلها: صداع. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بر. 10. مب، مر: سخني دارم بگويم. 11. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: پيش آمد. 12. همه نسخه بدلها: فقال. 13. همه نسخه بدلها: قال. 14. همه نسخه بدلها: عمّا. صفحه : 43 قال: فحرب أنتم أم سلّم. قال: لا«1» بل سلّم، گفت: حرب نه ايم«2»، سلميم«3». گفت: اينكه حصنها چرا كردي«4»! گفت: براي سفيهي كه«5» به ما رسد يا «6» حليمي بيايد كه او را زجر كند. گفت: تو را چند سال است! گفت: سيصد و پنجاه سال. گفت: چه ديدي در اينكه عمر كه تو را دادند! گفت: ادركت سفن البحر ترفا«7» الينا من هذه الجرف، گفت: كشتيها ديدم كه از آن جا با كنار مي آوردند، و اشارت به باديه كرد، يعني دريا بود، و ديدم كه زنان اهل حيره بيرون آمدندي زنبيل بر سر گرفته، بيشتر از يك نان بر نگرفتندي به زاد«8» تا به شام شدندي. ثم ّ أصبحت خرابا يبابا و ذلك دأب اللّه في بلاده و عباده. اكنون چنين خراب و يباب شد، و اينكه عادت كريم خداي است در شهرها و بندگان. و

چيزي در دست داشت و به دست در مي گردانيد. خالد بن الوليد گفت: چيست اينكه كه به دست مي گرداني! گفت: سم ّ ساعة، زهر يك ساعت«9» است. گفت: چه كني آن را! گفت: اگر بنزديك تو چيزي نباشد كه موافق باشد مرا و اهل مرا، بخورم و خويشتن باز رهانم كه از عمر من جز اندكي نماند. خالد گفت: مراده. و آن زهر از او بستد و گفت: بسم اللّه رب ّ الارض و السّماء، بسم اللّه الّذي لا يضرّ مع اسمه شي ء في الارض و لا في السّماء بسم اللّه خالق الاشياء، گفت: به نام خداوند آسمانها«10» و زمين كه با نام او هيچ چيز گزند نكند. آنگه آن زهر در دهن نهاد و بخاييد و فرو برد. يك ساعت غشي به او در آمد«11» و سر مي جنبانيد، آنگه عرق بكرد و با هش«12» آمد، پنداشتي هيچ رنج نبوده است او را. عبد المسيح«13» آن بديد، با حصن شد و خبر داد، و گفت: جئتكم من عند ----------------------------------- 1. دب، آج، لب: ندارد. [.....] 2. آج، لب، مب، مر: نيم. 3. آج، ل، مب، مر: سلمم. 4. همه نسخه بدلها: كرده. 5. همه نسخه بدلها: اگر. 6. همه نسخه بدلها: تا. 7. وز: ترف، اساس و ديگر نسخه بدلها بجز مج: ترفع، با توجّه به مج تصحيح شد. 8. مب، مر: به جهت زاد. 9. همه نسخه بدلها: ساعته. 10. همه نسخه بدلها: آسمان. 11. مج، فق، وز چو بيهوشي شد. 12. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: با هوش، دب: به هوش. 13. مج، دب، فق، وز، مب، مر كه. صفحه : 44 الشّيطان،

گفت: من از بر شيطان مي آيم، زهر قاتل يك ساعت بخورد و هيچ زيان نداشت او را، آنچه مي خواهد بدهيد تا برود«1». صد«2» هزار درم بدادند، آنگه عبد المسيح اينكه بيتها بگفت: أبعد المنذرين أري سواما

تروح بالخورنق و السّدير تحاماه فوارس كل ّ قوم

مخافة ضيغم عالي الزّئير و صرنا بعد هلك أبي قبيس

كمثل الشّاة في اليوم المطير تقاسمنا القبائل من معدّ

علانية كأيسار الجزور نؤدّي الخرج بعد خراج كسري

و خرج من قريظة و النّضير كذاك الدّول«3» دولته سجال

فيوم من مساءة أو سرور اينكه طرفي است از اخبار و آثار در فضل اينكه آيت. اكنون بدان كه: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، آيتي است از فاتحة الكتاب و از هر سورتي. و اينكه مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيده و عطاء و زهري و عبد اللّه بن مبارك است. و مذهب شافعي آن است كه: اينكه آيت از فاتحه، آيتي است تمام، و از ديگر سورتها بعضي از آيتي است، اينكه را با ما بعد«4» آيتي شمارند«5» بر يك قول، و قول ديگر: موافق قول ما و اينكه«6» فقهاست كه گفتيم. و مذهب ابو حنيفه و مالك و اوزاعي آن است كه: از قرآن نيست و نه از الحمد آيتي هست، و نه از ديگر سورتها. و مالك گويد: در نماز خواندن مكروه است. و از ابو الحسن كرخي دو روايت است: يكي موافق مذهب ما، و يكي به مذهب«7» ابو حنيفه، اينكه اختلاف فقهاست در اينكه آيت. اما دليل بر مذهب صحيح از اينكه مذاهب چند چيز است: يكي آن كه، به

اتّفاق و اجماع امّت، اينكه آيت بعضي است از آيتي در سورة النّمل. و اگر همه امّت را ----------------------------------- 1. مج: بروند. 2. مج: مصادره كردند بر صد، دب، فق: مصالحه كردند بر صد. [.....] 3. همه نسخه بدلها: الدّهر. 4. همه نسخه بدلها اينكه. 5. همه نسخه بدلها: شمارد. 6. وز، فق، مر قول. 7. همه نسخه بدلها: موافق مذهب. صفحه : 45 گويند: چرا گفتي كه آن آيت در سورة النّمل از قرآن است! گويند: براي آن كه در مصحف يافتيم نبشته به خطّ مصحف، به رنگ سواد او«1»، بر وجهي كه هيچ مخالفت و فرق و تمييز نبود، لا بدّ حكم بايست كردن كه آن از قرآن است، و الّا اگر نه چنين باشد، كسي را باشد كه بسيار آيتها بيرون آرد، و گويد كه نه از قرآن است، با آن كه اينكه قضيّه در حق ّ او ثابت باشد، و اينكه مؤدّي باشد با خرق اجماع و فتح باب جهالت، گوييم: كذالك في مسئلتنا. همين دليل در اينكه جا هست، واجب باشد كه اينكه حكم اينكه جا بكنند و حكم اينكه آيت، [8- پ] حكم آيات مكرّر است در قرآن، چنان كه«2» سورة الرّحمن و«3» المرسلات و جز آن«4». طريقي ديگر اعتباري آن است كه، اينكه آيت از چهار وجه بيرون نيست: يا براي اوّل سوره نبشتند«5» يا براي آخر سوره، يا براي فصل بين السّورتين، يا آن جا كه فرو«6»- آمد بنوشتند، يا آن جا كه فرو«7» نيامد ننوشتند. اگر از براي اوّل سورت است، بايستي كه در اوّل سورة التّوبه

بودي، و اگر از براي آخر سوره بودي، بايستي كه در آخر سورة الانفال و النّاس«8» بودي، و اگر او براي فصل بودي از ميان دو سوره بايستي كه ميان انفال و توبه بودي، و در سورة النّمل نبودي. و چون اينكه سه قسمت«9»، باطل شد، بنماند الّا آن كه آن جا كه فرو«10» آمد بنوشتند، و آن جا كه فرو«11» نيامد ننوشتند. طريقي ديگر اعتباري آن است كه، ما يافتيم در مصحف چيزهايي كه نه از قرآن است، چون: ذكر اختلاف قرّاء، و ذكر عدد آيات و اخماس و اعشار، و لكن روا نداشتند كه به خطّ مصحف و سواد او بنويسند جز به حمرة و خضره و صفرة و جز آن از رنگها، تا فرق باشد و اشتباه نيفتد، و بر اينكه اجماع كردند. اگر حكم اينكه آيت اينكه بودي«12»، اينكه معامله كردندي، چون نكردند دانستيم كه از قرآن است و از هر سورتي آيتي است. اينكه ادلّه بر عموم است. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: مصحف. 2. همه نسخه بدلها در. 3. همه نسخه بدلها سورة. 4. همه نسخه بدلها هست. 5. همه نسخه بدلها: نوشتند. 6، 7، 10، 11. دب، آج، لب، وز، مب، مر: فرود. 8. مج، دب، آج، لب، آخر سورة النّاس. 9. دب، فق، وز، مر: قسم. 12. مج، دب، آج، لب، وز، مب هم. [.....] صفحه : 46 امّا در فاتحة الكتاب خاصّه، و بطلان قول آنان كه ايشان أَنعَمت َ عَلَيهِم«1» ...، آيتي شمرند، دليل بر اينكه آن است كه«2» ما نظر كرديم، مقاطع قرآن يا متشاكل يافتيم يا متقارب به مانند اواخر

سجع و قوافي شعر. امّا «متشاكل» بسيار است و بيشتر چنان كه«3»: «يعلمون» و «يفقهون» و [يعقلون]«4» و «يؤمنون»، و «يوقنون»، چون«5»: القمر«6» و الشّمس. و امّا «متقارب» چنان كه در سوره «ق»«7» هست از: «مجيد» و «عجيب» و «مريج»، و أَنعَمت َ عَلَيهِم«8» ...، با «عالمين» و با «دين» و «نستعين»، و «ضالّين» و «مستقيم» و «رحيم»، نه متشاكل است نه متقارب، بايد كه حكم كنند به آن كه نه«9» سر آيت است. وجهي ديگر آن است كه: أَنعَمت َ عَلَيهِم«10» غَيرِ«11» كنند، نيكو نباشد در علم نحو، براي آن كه در او دو قراءت است: الجرّ علي الصّفة، و النّصب علي الاستثناء، و به هر دو قراءت نيكو نباشد فصل كردن بين الصّفة و الموصوف، و لا بين المستثني و المستثني منه. امّا اخبار در اينكه باب از طريق خاص ّ و عام ّ چنداني است كه شرح نتوان داد امّا طرفي گفته شود: إبن بريده روايت كند از پدرش، از رسول- عليه الصّلوة و السّلام- كه گفت: 12» ألا اخبرك« بآية لم تنزل علي احد بعد سليمان غيري ، تو«13» را خبر دهم به آيتي كه پس از سليمان پيغمبر بر كس فرو«14» نيامد مگر بر من. گفتم، بلي يا رسول اللّه؟ گفت: افتتاح قرآن به چه كني! گفتم: به بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«15». قال: هي هي، گفت: آن آن است. و اينكه خبر دليل است بر آن كه اينكه آيتي است از «الحمد»، و از هر سورتي«16». ----------------------------------- 1، 8، 10، 11. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 7. 2. همه نسخه بدلها چون. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب: چنان است

چون. 4. اساس: ندارد، از مج، افزوده شد. 5، 6. همه نسخه بدلها سورة. 7. سوره ق (50). 9. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر از. 12. همه نسخه بدلها، بجز وز: اخبركم. 13. همه نسخه بدلها، بجز مج: شما. 14. دب، فق، مر: فرود. 15. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. 16. همه نسخه بدلها آيتي است. صفحه : 47 ابراهيم بن يزيد گفت: عمرو بن دينار را گفتم فضل رقاشي ّ مي گويد«1»: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، نه از قرآن است. گفت: چه دلير«2» است بر خداي تعالي، أي سبحان اللّه؟ من از سعيد جبير شنيدم كه او گفت از عبد اللّه بن عبّاس شنيدم كه«3» از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- و سلّم- شنيدم كه گفت: علامت آن كه من بدانستمي كه سورت«4» تمام شد، آن بودي كه جبريل- عليه السلام- بيامدي، و در اوّل سورت«5» ديگر بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ آوردي به من. جابر«6» عبد اللّه انصاري روايت كند كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- مرا گفت: يا جابر؟ چگونه گويي چون نماز را افتتاح كني! گفت، گويم: الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«7». گفت: نه؟ اوّل بگو: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«8»، الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«9» الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«10»، مالِك ِ يَوم ِ الدِّين ِ«11»، يعني«12» آيت آيت مقطّع كردي و به هر سر آيتي وقفي كردي تا آنگه كه هفت آيت بشمرد عدد اعراب. و روايت كرده اند كه: امير المؤمنين علي- عليه السّلام«13»- در نماز، در اوّل فاتحه و اوّل سوره، بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«14» بخواندي و گفتي: هر كه نخواند نماز او ناقص باشد، چه او تمام «سبع مثاني» است. سعيد جبير گفت

عبد اللّه عبّاس را گفتم«15»: «سبع مثاني» چيست! گفت: سورة الفاتحه. او را گفتند: اينكه سوره شش آيت مي آيد«16»، فأين السّابعة، هفتم كجاست! گفت: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«17». ابو هريره روايت كند كه: يك روز ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مج كه. 2. دب، فق، مب، مر: دليل. [.....] 3. مج گفت، ديگر نسخه بدلها او گفت. 4، 5. همه نسخه بدلها: سورتي. 6. فق، مر: جابر بن. 7، 9، 17. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 2. 8، 14. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 3. 10. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 4. 11. آج، لب، فق، مر به. 12. اساس: «رضي اللّه عنه» هم افزوده است. 13. همه نسخه بدلها: گفتند. 15. مج، وز: بر مي آيد، آج، لب: است. 16. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. صفحه : 48 در مسجد رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- نشسته بوديم با رسول، مردي در آمد و نماز آغاز كرد و گفت: اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«1». رسول- عليه الصّلوة و السّلام- بشنيد، گفت: يا هذا قطعت علي [9- ر] نفسك الصّلوة ، نماز بر خود تباه كردي، نداني كه بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«2» از الحمد است، و هر كه رها كند، آيتي رها كرده باشد از او، و هر كه آيتي از او رها كند، نمازش بريده شود. نماز روا نيست الّا بفاتحة الكتاب، و هر كه فاتحه تمام نخواند، نماز او باطل بود. طلحة بن عبيد اللّه روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«3» رها كند«4»، آيتي از قرآن رها

كرده بود كه اينكه آيت را در ام ّ الكتاب در«5» من شمرده اند. طريقي ديگر بر صحّت اينكه قول، اجماع اهل البيت«6» و صحابه است- رضي اللّه عنهم«7». امّا اجماع اهل البيت معلوم است، و اجماع صحابه آن است كه: اسمعيل بن عبيد بن رفاعه روايت مي كند كه: معاويه در عهد خود به مدينه آمد و در مسجد رسول- عليه و آله السّلام- نماز«8» كرد و قراءت به جهر خواند و در اوّل فاتحه بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«9» نخواند. چون نماز تمام كرد، مهاجر و انصار از جوانب آواز بر آوردند كه«10»: ا سرقت الصّلوة ام نسيت، نماز بدزديدي يا فراموش كردي! گفت: چگونه! گفتند: چرا فاتحه را بسم اللّه نگفتي! برخيز نماز با سر گير؟ برخاست«11» و نماز با سر گرفت و الحمد«12» بخواند و بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«13» بخواند در الحمد، و سورت پس از الحمد بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ نخواند«14»، همچنان آواز دادند كه: سرقت«15» الصّلوة ام نسيت! قال: ما ذا! قالوا: لم تقرأ بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ في السّورة بعد الفاتحة، بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«16» نخواندي در سورتي كه پس از فاتحه خواندي«17»، نماز با سر گير؟ برخاست و نماز با سر گرفت. و اخبار در اينكه باب بسيار ----------------------------------- 1، 13، 16. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. 2، 3، 9. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 2. 4. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر چنان باشد كه. [.....] 5. همه نسخه بدلها: بر. 6. همه نسخه بدلها عليهم السّلام. 7. همه نسخه بدلها: ندارد. 8. همه نسخه بدلها: پيشنمازي. 10. همه نسخه بدلها يا معاوية. 11.

اساس: برخواست. 12. همه نسخه بدلها: و در الحمد بسم اللّه بخواند. 14. همه نسخه بدلها چون نماز تمام كرد. 15. فق، مر: اسرقت. 17. همه نسخه بدلها برخيز. صفحه : 49 است و اينكه مقدار كفايت بود اينكه جا. امّا جهر كردن و آواز برداشتن به بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«1»: بدان كه: مذهب اهل البيت چنان است كه جهر بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«2» در مواضع جهر قراءت واجب است، و در مواضع اخفات قراءت مستحب است. و مذهب شافعي آن است كه: در حال«3» جهر واجب است و در حالت«4» اخفات سنّت«5» نيست. و مذهب ابو حنيفه و سفيان و اوزاعي و ابو عبيده و احمد حنبل آن است كه: جهر نبايد كردن، و مذهب مالك آن است كه: خود«6» نبايد خواندن. دليل بر صحّت مذهب درست، يكي اجماع اهل البيت است، و ديگر اخبار كه آمده است من جهة الخاصّة و العامّة: احمد بن محمّد الحضرمي ّ روايت كند از پدرش كه گفت: در قفاي«7» خليفه روي زمين به حق«8» نماز مي كردم آواز برداشت«9» بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«10». چون فارغ شد، گفتم: يا بن رسول اللّه«11»؟ جهر چرا كردي به اينكه آيت! گفت: حدثني أبي عن أبيه«12» عن عبد اللّه العبّاس كه گفت: با«13» رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- نماز مي كردم، به اينكه آيت يعني بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«14» جهر كرد. من گفتم: يا بن رسول اللّه«15»؟ اينكه خبر من از تو روايت كنم! گفت: آري؟ عمرو بن دينار روايت كند كه گفت: در قفاي عمر بن الخطّاب و عبد اللّه عبّاس نماز كردم، به اينكه آيت

آواز بلند كردند. علي ّ بن زيد بن جدعان گفت: عبادله را يافتم كه در نماز به اينكه آيت جهر كردند، و به «عبادله» عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه و مسعود و عبد اللّه عمر و عبد اللّه بن زبير را و عبد اللّه بن صفوان را خواست«16». از رضا- عليه السّلام- روايت كردند، از پدرش كاظم، از پدرش صادق«17» كه او ----------------------------------- 1، 2، 10، 14. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. 3، 4. همه نسخه بدلها: در جاي. 5. همه نسخه بدلها: مستحب. 6. فق، مر در اصل. [.....] 7. همه نسخه بدلها، بجز فق مهدي. 8. همه نسخه بدلها: خليفه وقت خود. 9. همه نسخه بدلها به. 11، 15. همه نسخه بدلها: امير المؤمنين. 12. فق، مر: حديث كرد پدرم از پدرش. 13. همه نسخه بدلها: گفت در قفاي. 16. اساس: در حاشيه افزوده است. 17. همه نسخه بدلها، بجز فق، مر: عليهم السّلام، فق، مر: عليه السّلام. صفحه : 50 گفت: 1» اجتمع آل محمّد« علي الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم و علي قضاء ما فات من الصّلوة في اللّيل بالنّهار، و علي قضاء ما فات في النّهار باللّيل، و علي أن يقولوا في اصحاب النّبي- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- أحسن قول، گفت: آل محمّد- عليهم السّلام- اجماع كردند بر آن كه آواز بر بايد داشتن بدين آيت و بر قضاي نماز شب به روز بايد كردن، و قضاي نماز روز به شب. و در صحابه رسول- عليه السّلام- و رضي عنهم- خير بايد گفتن، و در سبب نزول اينكه آيت كه: وَ لا تَجهَر بِصَلاتِك َ وَ لا

تُخافِت بِها«2» ...، آورده اند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به مكّه چون نماز كردي، آواز بلند برداشتي به«3» بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«4». آنگه مشركان گفتند: رحمان يمامه را مي خواند، يعني مسيلمه كذّاب را. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آواز نرم كرد به اينكه آيت چنان كه كس نمي شنيد، حق تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ لا تَجهَر بِصَلاتِك َ وَ لا تُخافِت بِها«5» ...، يعني و لا تجهر بصلاتك جهرا يسمعه المشركون فيستهزؤون و لا تخافت بها اخفاتا لا يسمعه أصحابك و ابتغ بين ذلك سبيلا. اكنون به تفسير آيت ابتدا كنيم. قوله- تعالي و تقدّس: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«6»، آيتي است- چنان كه بيان كرديم- و «با» تعلّق دارد به محذوفي، براي آن كه حرف جرّ را لا بد متعلّقي بايد، و آن محذوف يا خبر باشد از او [9- پ] جل ّ جلاله- يا امر باشد ما را. تقدير خبر چنين باشد كه: أبدأ بسم اللّه، ابتدا مي كنم اينكه كتاب مجيد را به نام خدا«7». و امر چنين باشد كه: ابدؤا بسم اللّه، ابتدا كني به كارها به نام من. و رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مي گويد: كل ّ أمر ذي بال لم يبدأ فيه ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم فهو ابتر، هر كار كه آن را قدري و منزلتي باشد«8»، ابتداي آن كار نه به نام او كنند، آن كار ابتر و بريده«9» باشد. و خداي تعالي ما را در چند جايگاه فرمود كه: ابتدا كنيم به اينكه نام در قراءت في قوله تعالي: اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ«10» ...، و در ذبح في قوله

تعالي: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها عليهم السّلام. 2، 5. سوره بني اسرائيل (17) آيه 110. 3. همه نسخه بدلها قراءت. 4، 6. سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 1. 7. مج، دب، لب، فق، وز، مر: خود. 8. فق، مر و. [.....] 9. فق، مر: دم بريده. 10. سوره علق (96) آيه 1. صفحه : 51 فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسم ُ اللّه ِ عَلَيه ِ«1» ...، و عند اكل تا در خبر آورده اند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: إذا سمّي اللّه العبد علي طعام لم ينل الشّيطان منه و إذا لم يسمّه نال منه، گفت: چون بنده عند آن كه طعام خواهد خوردن نام خداي تعالي برد، شيطان از آن طعام تناول نكند، و چون نام خداي تعالي نبرد، شيطان از آن بخورد«2». پس عند«3» هر كار كه خواهد كردن، چون گويد: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، معني آن باشد كه به نام خداي تعالي اينكه كار مي كنم، و به تقدير «ابتدا» از اينكه همه مستغني شوند، اعني چون گويند تقدير چنين كند«4» كه: بسم اللّه ابتدي. و «با» را اصل الصاق بود، و معني آن بود كه «فعل» را به «مفعول به» در رساند، چنان كه: مررت بزيد، و به معني استعانت باشد، چنان كه: كتبت بالقلم، و به معني «مع» باشد، چنان كه: اشتريت الدّار بآلاتها، [اي مع آلاتها]«5». و به معني «في» باشد، چنان كه: ما بالدّار أحد، اي ما فيها أحد. و به معني «تجريد» باشد، چنان كه: رأيته فرأيت به الاسد. و به معني «بدل» باشد، چنان كه: لئن شكرتني فيما اعطيتك. و كما قال الشّاعر: فلئن فلّت هذيل

شباه

فبما كان هذيلا يفل ّ و «زياده» باشد، في قوله تعالي: عَيناً يَشرَب ُ بِها عِبادُ اللّه ِ«6» ...، و گفته اند: به معني «من» است، و التّقدير «منها»، و كذلك في قول الشّاعر: شربت بماء الدّحرضين فأصبحت

زوراء تنفر عن حياض الدّيلم و معني اينكه حرف از اينكه وجوه بيرون نباشد، و او هميشه مكسور بود. سيبويه گفت: علّت كسر او آن است كه عمل او هميشه جرّ بود، و جرّ كسر حرف اعراب باشد. و مبرّد گفت: براي آن كسرش كردند كه ردّش با اصل كردند، و كلمه از ذوات الياء است، نبيني كه چون خبر دهي از خود«7»، گويي: بي، تي«8». و ----------------------------------- 1. سوره انعام (6) آيه 118. 2. همه نسخه بدلها: طعام تناول كند. 3. لب، مب: عبد. 4. فق، مب، مر: چون گوينده تقدير چنين كند. 5. اساس، ندارد، از مج افزوده شد. 6. سوره دهر (76) آيه 6. 7. آج با خطي متفاوت از متن افزوده: كلمه. 8. اساس، مج، وز: بييت، ديگر نسخه بدلها: بيت. گمان ما اينكه است كه كلمه در نسخه اصلي شيخ ابو الفتوح، جدا و به همان صورتي بوده كه در متن آورده ايم، و كاتبان نسخه ها، نفهميده دو كلمه «بي و تي با و تا» را پيوسته و به صورت فعل خوانده و ضبط كرده اند. صفحه : 52 « يا » اخت كسره است، و او حرف جرّ است، و اسم به او مجرور است. امّا علّت در آن كه اينكه «با» دراز«1» مي نويسند از ديگر «باها»، دو وجه گفتند: قتيبي گفت: از براي آن كه [ابتداي]«2» كتاب مجيد است، خواستند تا به حرفي

مفخّم كنند، و عمر بن عبد العزيز دبيران خود را گفتي: طوّلوا الباء و فرّجوا السّين و دوّروا الميم تعظيما لكلام اللّه- عزّ و جل ّ. ابو الهيثم گفت: چون «الف» را بيفگندند از اسم «با» را«3» به طويل كردند تا دليل باشد بر آن كه حرفي مطوّل محذوف است، آن جا طول «الف» با «با» دادند، نبيني كه آن جا كه «الف» بنوشتند، «با» به حدّ خود نبشتند. اگر گويند: چرا اينكه جا «الف» بيفگندند، در كتبت«4»، و آن جا كه گفت كه: اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ«5» ...، و مانند اينكه نيفگندند، با آن كه هر دو جا در لفظ مدرج مي شود! الجواب«6» گوييم: لكثرة الاستعمال، [براي كثرت استعمال را كه اينكه آيه مكرّر خواست بودن، «الف» بيفگندند تخفيف را]«7» و كثرت«8» استعمال در اينكه آيت نيست. فامّا «اسم»: اصل اينكه كلمه «سمو» است علي وزن «فعل»، از آن كار را«9» جمعش «اسماء» كردند، «كقنو و أقناء»، و «حنو و أحناء»، لام الفعل از آخرش بيفگندند، پس حركت او«10» با «ميم» دادند، و سكون «ميم» با «سين» دادند، كه ابتدا كردن به ساكن متعذّر باشد، همزه وصل در آوردند تا نطق ممكن بود، «اسم» گفتند. و دليل ديگر بر آن كه چنين است كه در تصغيرش «سمي ّ» گويي، و اشتقاق او از «سموّ»، باشد، و آن ارتفاع بود، چنان كه امرؤ القيس گفت: سموت إليها بعد ما نام بعلها

سموّ حباب الماء حالا علي حال و قول آن كه گفت: اشتقاق او از «وسم»«11»، و «وسم» علامت بود درست ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: درازتر. 2، 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. همه

نسخه بدلها: ندارد. 4. كتبت/ كتابت، دب، آج، لب، فق، مب، مر: كتب. [.....] 5. سوره علق (96) آيه 1. 6. همه نسخه بدلها: جواب آن است كه. 8. همه نسخه بدلها: و اينكه كثرت. 9. دب، لب، وز، مب: آن كار، آج، فق، مر: از آنگاه. 10. همه نسخه بدلها، بجز فق، مر: واو. 11. همه نسخه بدلها باشد. صفحه : 53 نيست، براي آن كه اگر چنين بودي در جمع «اوسام» بايستي و در تصغير«1» «وسيم»، و الف وصل حاجت نبودي آوردن. اگر گويند: اسم را«2» اشتقاقش از «سموّ» باشد، چه معني دارد كه معني «سمت» بر اسم مخيل است كه اسم مسمّي را علامت باشد! گوييم: معني «سموّ» ظاهرتر است، و آن آن است كه مسمّي كه اسم ندارد، خامل و پوشيده و متّضع بود، چون اسم بر او نهند، پنداري كه رفع و نوّه بذكره، رفعتي دادند آن را و تنويهي«3»، پس معني «سموّ» در او«4» ظاهر است. اكنون بدان كه، اسم دگر باشد و مسمّي دگر. و اينكه شبهتي است آنان را كه اينكه«5» گويند بغايت ركيك، براي آن كه اسم باشد و مسمّي نباشد، و مسمّي باشد و اسم نه. و يك مسمّي را [10- ر] بسيار اسماء باشد، و در يك اسم بسيار مسمّيات اشتراك كنند چون الفاظ مشترك، في قولهم: «عين» و «جون» و «شقق». اگر اسم مسمّي بودي، بايستي كه آن كس كه آتش گفتي، زبانش بسوختي، و آن كه عسل گفتي دهنش شيرين گشتي«6»؟ و اينكه تجاهل باشد، و چگونه تجاسر شايد كردن به ارتكاب اينكه، و خدا را- عزّ و جل ّ- در قرآن و

اخبار، هزار و يك نام است، اگر اسم و مسمّي يكي باشد، به هر اسمي مسمّايي باشد تا لازم آيد كه هزار و يك خدا باشد. ديگر آن كه، اسم مسموع مكتوب و مقروء است، و مسمّي به اينكه صفت نباشد. ديگر، مسمّي در يك جا بود و نامش پراگنده در مواضع مختلف. امّا شبهت ايشان في قوله تعالي: يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُك َ بِغُلام ٍ اسمُه ُ يَحيي«7» ...، بايد تا اسم يحيي باشد و يحيي اسم، الجواب: گوييم، اينكه به آن كه دليل ما باشد اوليتر است براي آن كه حق تعالي مي گويد: ما تو را بشارت مي دهيم كه تو را فرزندي خواهيم دادن نامش يحيي. براي آن بشارت، پيش از وجود فرزند بايد كه باشد تا معني بشارت صورت بندد، پس نام«8» پيش از صاحب نام بود«9». حاصل و مسمّي در وجود نيامده، دليل كند بر ----------------------------------- 1. اساس: در حاشيه آورده، همه نسخه بدلها: تصغيرش. 2. همه نسخه بدلها چون. 3. همه نسخه بدلها: تنويه ذكري. 4. فق، مر: مسمّي. 5. چاپ شعراني (1/ 31): عين. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: شيرين شدي. 7. سوره مريم (19) آيه 7. 8. مج، وز نام. آج، لب، فق، مب، مر تا، دب اسم. [.....] 9. آج، لب، فق، مر: نامش. صفحه : 54 آن كه اينكه نه آن باشد و آن نه اينكه. و شبهه آن كه گويند في قوله تعالي: ما تَعبُدُون َ مِن دُونِه ِ إِلّا أَسماءً سَمَّيتُمُوها«1» ...، و ايشان اسما را نمي پرستيدند، مسمّيات مي پرستيدند، جواب«2» آن است كه: آن كس كه اينكه گويد معني آيت نداند«3». خداي تعالي بر سبيل انكار و

تقريع بر بت پرستان مي گويد: بتان را نام اله بر نهاده اند، بي آن كه در ايشان از معني الهيّت چيزي هست از قدرت بر اصول نعم و استحقاق عبادت. پس از اينكه حديث جز اسمي در دست شما نيست بي معني، يعني مسمّياتي مي پرستي«4» كه اسم اله بر ايشان مزوّر است، از اينكه معني در دست شما جز دعوي اسم نيست بلا معني. ديگر آن كه، خداي تعالي گفت: أَسماءً سَمَّيتُمُوها«5» ...، گفت: نامهايي كه شما نهادي«6»، اگر اسم مسمّي باشد، معني آن باشد كه مسمّياتي كه شما كردي«7» و آفريدي«8» و بلا خلاف«9» اجسام خداي تعالي آفريند. امّا شبهت ايشان به قول لبيد: إلي الحول ثم ّ اسم السّلام عليكما

و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر جواب«10» اينكه آن است كه گوييم: بدين «سلام»، نام خداي تعالي خواست، كه از نامهاي خداي تعالي يكي سلام است، معني آن است كه: ثم ّ اسم اللّه عليكما. و جوابي ديگر آن كه: اسم صله است كه ايشان الفاظ و كلمات بسيار در كلام آرند، و غرض ايشان پيوند سخن باشد، و آن در«11» معني زيادت بود، و اينكه را نوعي از فصاحت شناسند، معني آن باشد كه: ثم ّ السّلام عليكما. امّا تعلّق ايشان بقوله تعالي: تَبارَك َ اسم ُ رَبِّك َ ذِي الجَلال ِ وَ الإِكرام ِ«12». جواب گوييم كه: اينكه دليل ماست براي آن كه جمله قراء «ذي الجلال»، خوانند، مگر إبن عامر تنها به «واو» خواند. و چون چنين باشد، «ذي الجلال» صفت «رب ّ» باشد، و «رب ّ» مجرور باشد به اضافت اسم با او. و مضاف بايد كه جز مضاف اليه بود، كه اضافة الشّي ء الي نفسه درست نباشد.

و ----------------------------------- 1. سوره يوسف (12) آيه 40. 2. همه نسخه بدلها، بجز نسخه بدلها، بجز فق، مر از اينكه. 3. همه نسخه بدلها: نشناسد. 4، 5. مي پرستي/ مي پرستيد. 6. نهادي/ نهاديد. 7. كردي/ كرديد. 8. آفريدي/ آفريديد. 9. همه نسخه بدلها آن. 10. همه نسخه بدلها از. 11. دب، آج، لب، فق، مب، مر: دو. 12. سوره رحمن (55) آيه 78، ضبط آيه: ذي الجلال. صفحه : 55 و اللّه تعالي الموفّق للصّواب. اللّه«1»، اصل اينكه كلمه «اله» است، علي احد قولي سيبويه، «لام» تفخيم در او براند، «الاله» گشت. اجتماع دو همزه در يك كلمه مستثقل آمد، همزه فاء الفعل بيفگندند «لام» عين الفعل و «لام» كه در او برده بودند، ملتقي«2» شدند، پس ادغام كردند «لام» را در «لام»، «اللّه» گشت. و قولي ديگر سيبويه را آن است كه: اصل اينكه كلمه «لاه» بوده است، چنان كه شاعر گفته است«3»: كحلفة من أبي رباح

يسمعها لاهه الكبار آنگه «لام»- كه آن را در دگر اسماء «لام» تعريف مي گويند- در او بردند و«4» ادغام كردند، فصار «اللّه». اكنون به كثرت استعمال اينكه «لام» لازم شد با اينكه اسم تا پنداري كه اصل اينكه كلمه«5» است، براي آن كه بدل است از همزه فاء الفعل كه اصل بود. إبن درستويه گفت: «اللّه»، خداي- جل ّ و عزّ- به مثابه اسم علم است، و إبن كيسان گفت: لقب است، و قول ايشان به معني متقارب است، و لقب درست نيست براي آن كه لقب بر خداي تعالي روا نبود، [لقب بر آن روا بود]«6» كه غيبت و حضور بر او روا بود، چه لقب در

غيبت، بدل اشارت است در حضور. درست آن است كه از اسماء مفيده است، و لكن بر اينكه صيغت جز بر خداي تعالي اجرا نكنند. اكنون اهل لغت در اشتقاقش خلاف كردند، نضر بن شميل گفت: اشتقاق او [10- پ] از «تألّه» است و آن تعبّد بود چنان كه رؤبه گفت: سبّحن و استرجعن من تألّهي اي تعبّدي، يقال: «اله، الاهة» اي «عبد، عبادة». و قراءت عبد اللّه بن عبّاس اينكه است«7»: وَ يَذَرَك َ وَ آلِهَتَك َ«8» ...، اي عبادتك. پس «اله»، «فعال» باشد به معني «مفعول» يعني معبود، كالحساب«9» و الكتاب«10». و بعضي ديگر گفتند: من «الاله» و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: قوله تعالي: اللّه. 2. دب، آج، لب، فق، مر: ملاقي. [.....] 3. مج شعر. 4. فق، مر و لام در لام. 5. همه نسخه بدلها: كه از اصل كلمه. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. آج، لب كه. 8. سوره اعراف (7) آيه 127. 9. فق، مر به معني محسوب 10. فق، مر به معني مكتوب. صفحه : 56 هو الاعتماد و الفزع الي الشّي ء. عرب گويد: الهت إلي فلان، اي فزعت اليه، قال الشاعر:

لهت إليها و الرّكائب وقّف و معني آن است كه: خلق با او گريزند و فزع با او كنند«1» در كارها و اعتماد بر او كنند چنان كه «امام» و «رداء» و «لحاف» گويند: للّذي يؤتم به و يلحف«2» به و يتردّي«3» به، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاك. و بو عمرو«4» بن العلاء گفت: هو من الهت«5» الشّي ء اذا تحيّرت فيه فلم تهتد اليه، قال زهير: و بيداء تيه تأله

العين وسطها

محقّقة غبراء صرماء سملق و معني آن باشد كه عقلها و فهمها در ذات و صفات او متحيّر شود، اينكه نيز «فعال» بود به معني «مفعول». مبرّد گفت: اشتقاق«6» او من «ألهت الي فلان»، اي سكنت اليه، قال الشاعر:

الهت) إليها و الحوادث جمّة براي آن كه خلقان با او ساكن شوند و به ذكر او بيارامند، كما قال تعالي: أَلا بِذِكرِ اللّه ِ تَطمَئِن ُّ القُلُوب ُ«7». ابو الحسن قنّاد«8» گويد: اصل او من «الوله» و هو ذهاب العقل لفقد من يعزّ عليك. «و له»، دهش باشد، مرد مدهوش مانده را در كاري از كارها «و اله» گويند و «وله» گويند. و اصل او بر اينكه قول «ولاه» باشد، همزه از او«9» بدل كنند، چنان كه «وشاح» و «إشاح»، و «و كاف»«10» و «اكاف»«11»، و ورّخت الكتاب و ارّخته، و وقّتت و اقّتت، كميت گويد: ولهت نفسي الطّروب إليكم

و لها حال دون طعم الطّعام ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب، مر چنان كه. 2. همه نسخه بدلها: يلتحف. 3. همه نسخه بدلها: يرتدي. 4. همه نسخه بدلها: ابو عمرو. 5. همه نسخه بدلها في. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر و شرح الرّمل من القبار منقطع الرّمل. [.....] 7. سوره رعد (13) آيه 28. 8. همه نسخه بدلها: قتاده. 9. آج، لب: واو. 10. آج، لب، مب، مر: و كاث. 11. آج، لب، مب، مر: اكاث. صفحه : 57 براي آن كه دلها به محبّت او و اله باشد و به ذكر او بيارامد. و گفته اند: معني «اله»، محتجب باشد از ابصار، من قول العرب: «لاهت العروس تلوه لوها»،

اي«1» احتجبت، قال الشاعر: لاهت فما عرفت يوما بخارجة

يا ليتها خرجت حتّي رأيناها و اينكه كلمه از مقلوب باشد، چنان كه «جذب» و «جبذ». چون قديم- جل ّ جلاله- متعالي است از ادراك حواس، و ابصار در او نرسد«2»، او را «اله» خواندند، و گفتند: معني «اله» متعالي باشد، يقال: لاه، اذا ارتفع. و آفتاب را «الاهة» گويند، لارتفاعها، قال الشاعر: تروّحنا من الدّهناء أرضا«3»

و أعجلنا الالهة أن تؤوبا«4» اينكه اقوال اهل لغت است از طريق اشتقاق. فامّا از طريق تحقيق معني، اينكه لفظ در اصطلاح «اللّه»، نام ذاتي است قادر بر اصول نعم«5» چون با مكلّفان«6» بكند از ايشان مستحق عبادت گردد، و بر اينكه قاعده مرجع او با قادري باشد و از صفات نفس بود، و براي آن بر اينكه قدر قناعت نكردند كه اهل لغت گفتند كه: «اله» مستحق ّ عبادت بود كه بر اينكه قول«7» در لا يزال اله بود و در ازل اله نبود، چه در ازل مستحق ّ عبادت نبود. پس قادري در آوردند تا شامل بود ازل و لا يزال را، و تعليق قادري به اصول نعم براي آن كردند كه جز قديم تعالي، بر آن قادر نيست. و ديگر استحقاق عبادت بر اينكه باشد، و لا بد حدود اصطلاحي را نسبت بايد به مواضعه اهل لغت، آنگه به حسب دليل زيادت و نقصان مي كنند و تغيير و تبديل. امّا اصول نعم، حيات بود، و قدرت، و شهوت، و نفرت، و كمال، عقل و خلق مشتهي و تمكين از نيل مشتهي. اينكه را براي آن اصول نعم خوانند كه، نعمت هيچ ----------------------------------- 1. همه نسخه

بدلها: اذا. 2. همه نسخه بدلها: حواس و محتجب است از رؤيت ابصار. 3. همه نسخه بدلها: أيضا. 4. مج، دب، وز يروي ان تغيبا. آج، لب، فق، مب، مر بر آن روي ان تغيبا، چاپ شعراني (1/ 34): بر آن روي، أن تئوبا به معني ان تغيباست. 5. همه نسخه بدلها كه. 6. آج، لب، فق، مب، مر: متكلّفان. 7. همه نسخه بدلها لازم آيد كه. صفحه : 58 منعم بي آن تمام نشود، چون اينكه نعمتها برترين همه نعمتهاست، شكرش برترين شكرها باشد تا به حدّ عبادت رسد، كه عبادت غايت شكر است. امّا «رحمن و رحيم»«1»: قومي گفتند:«2» به يك معني است، كندمان و نديم، و سلمان و سليم، و لهفان و لهيف. و معني هر دو ذو رحمت باشد، يعني خداوند رحمت. و «رحمت» نعمت باشد، براي آن كه رقّت قلب و شفقت كه به معني خوف باشد از وقوع مضرّتي بر كسي، بر خداي تعالي روا نيست، براي آن كتاب خود را رحمت خواند. و باران را رحمت خواند، و«3» معني رحمت درست اينكه است، چه تفسير او به ارادت خير و ترك عقوبت داخل است تحت اينكه كه، خداي تعالي به اينكه جمله منعم است بر خلقان. امّا بر قول آن كه گفت: به يك معني است، عذر از تكرار به اختلاف لفظ خواست كه عرب چون لفظ مختلف شود، روا مي دارند تكرار، چنان كه شاعر گفت:

ألفي قولها كذبا و مينا و «كذب» و «مين» يكي باشد، و چنان كه ديگري گفت:

هند أتي من دونها النّأي و البعد و هر دو، دوري باشد. امّا قول

درست آن است كه: اينكه دو لفظ دو معني دارد [11- ر] و اگر چه اشتقاق هر دو از رحمت است، چه «رحمان» بليغتر است از «رحيم»، كه «فعلان» بناي مبالغه بود چون: «سكران» و «غضبان». پس، «رحمان»«4» بليغتر است از «رحيم» و «رحيم» بليغتر است از «راحم»، اينكه فرقي است من جهة اللّفظ. امّا من جهة المعني هم فرق است براي آن كه «رحمان» منعم باشد بر جمله خلقان مؤمن و كافر«5»، برّ و فاجر«6»، مطيع و عاصي. و «رحيم» خاص ّ رحمت كند«7» بر مؤمنان دون كافران. و لفظ «رحمان»، اطلاق نكنند مگر بر خداي- عزّ و جل ّ- و بيرون از خداي تعالي، كس را «رحمان» اطلاق نكنند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: قوله تعالي الرّحمن الرّحيم. 2. همه نسخه بدلها هر دو. [.....] 3. همه نسخه بدلها در. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: رحيم. 5، 6. همه نسخه بدلها و. 7. همه نسخه بدلها: بود. صفحه : 59 و در منع از اينكه قول«1» بعضي گفتند: عرف لغت از«2» معني به معني مانع است از اينكه كه معني «رحمان» لايق نيست به هيچ ذات جز به قديم تعالي- چنان كه شرح داده شد. و قولي ديگر آن است كه: سمع منع كرد از او، و اگر ما را با عقل رها كردندي، روا داشتماني. بعضي گفتند: آن سمع اجماع است چنان كه ما دانيم كه «عبد» بنده باشد، و آن را دو جمع باشد: يكي «عباد» و يكي «عبيد». «عباد» به خداي تعالي مختص است، و «عبيد» به عباد تا نگويند در عرف: «لفلان عباد»، و انّما يقال: «له عبيد». و

بعضي ديگر گفتند: اينكه آيت منع كرد كه خداي تعالي مي گويد: جَنّات ِ عَدن ٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحمن ُ عِبادَه ُ بِالغَيب ِ«3» ...، آنگه در آخر آيت مي گويد: هَل تَعلَم ُ لَه ُ سَمِيًّا«4». پس در اينكه هر دو لفظ، خصوص و عموم درست است من وجه دون وجه. در «رحمان»، خصوص از جهت لفظ، و در «رحيم» از جهت معني، و اينكه است معني قول جعفر بن محمّد الصّادق- عليهما السّلام- كه گفت: الرّحمن خاص ّ اللّفظ عام ّ المعني، و الرّحيم عام ّ اللّفظ خاص ّ المعني، و هم اينكه باشد معني قول عبد اللّه عبّاس كه: رحمن و رحيم اسمان رقيقان، احدهما أرق من الاخر، يعني احدهما أبلغ في المعني من الاخر. و اينكه باشد معني آن كه گويند: «رحمن الدّنيا، و رحيم الاخرة». عطاء خراساني گفت: در جاهليّت عرب چنين نبشتندي كه: «بسمك اللهم ّ»، و رحمان نشناختندي. خداي تعالي رسول را عليه الصّلاة و السّلام- گفت بگو: بسم اللّه، [و آنگه]«5» فرمود [كه]«6»: «رحمان» به آن ضم ّ كن«7». مسيلمه كذّاب بيامد و اينكه نام بر خود نهاد، حق تعالي گفت: «رحيم» با آن ضم ّ كن تا اينكه اسما به مجموعش مرا باشد«8»، اگر چه معني «اللّه» از «الهيّت«9»» است، و لكن چون در حق ّ ديگران اجرا كردند بنا واجب اعني «اله»، من «لام» تخصيص در او آوردم تا «اللّه» شد، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: دو قول گفتند. 2. همه نسخه بدلها جهت. 3. سوره مريم (19) آيه 61. 4. سوره مريم (19) آيه 65. 5، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. همه نسخه بدلها چون. 8. همه نسخه بدلها كه. 9. همه نسخه بدلها: اله. صفحه : 60

ديگران از او بيرون آمدند. همچنين كذّاب يمامه«1»- عليه اللّعنه- «رحمان» بر خود نهاد، «رحيم» با او ضم ّ كردم تا لقب نا واجب او از نام مستحق ّ من جدا شود. عطا روايت كند از ابو هريره كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: خدا را- جل ّ جلاله- صد جزو«2» رحمت است، نود و نه در خزانه رحمت ذخيره كرد، و يك جزو بر همه اهل دنيا مفرّق«3» كرد، هر رحمتي و رقّتي«4» و شفقتي و عطفي«5» كه در جهان هست، از آن يك جزو رحمت است. چون فرداي قيامت باشد، اينكه جزو پراگنده جمع كند و با آن«6» ضم ّ كند و جمله صد جزو رحمت بيارد و بر سر گناهكاران امّت احمد«7» بدارد، تا«8» در خبر است كه: در قيامت خداي تعالي را چندان رحمت باشد كه ابليس نيز طمع دارد«9» و اگر چه هرگز رحمت خداي تعالي بدان ملعون نرسد. ضحّاك گفت: رحمن بأهل السّموات، و رحيم باهل الارض، گفت: رحمن باهل السّماء حين أسكنهم السّموات و طوّقهم الطاعات و قطع عنهم المطاعم و اللّذّات، و رحيم باهل الارض حين أرسل اليهم الرّسل و انزل عليهم الكتب. عكرمه گفت: رحمان است به يك رحمت، و رحيم است به صد رحمت، از آن خبر كه گفتيم. عبد اللّه المبارك گفت: رحمان است، چون خواهد ببخشد. رحيم است، چون بخواهند خشم نگيرد«10». در خبر است كه: چون بنده دو ركعت نماز كند و از خداي تعالي حاجتي نخواهد، خداي تعالي گويد: بنده من از من مستغني شده است. ابو بكر ورّاق گفت: رحمان است به اعطاي نعماء و آلاء، و رحيم است به

----------------------------------- 1. اساس: يمامه كذّاب، به قياس با نسخه مج، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. 2. مب: جزء. [.....] 3. مج، مب، مر: متفرّق. 4. فق، مر: رأفتي. 5. مب، مر: عطوفتي. 6. مب، مر نود و نه جزو. 7. همه نسخه بدلها: محمّد. 8. فق، مر غايتي كه. 9. همه نسخه بدلها: طمع در رحمت كند. 10. مج، دب، وز: نخواهد خشم گيرد، آج، لب، فق، مب، مر: نخواهد كه خشم گيرد. صفحه : 61 صرف اذيّت و بلا، و محمّد علي ترمذي«1» گفت: رحمان است كه«2» برهاند از نيران، رحيم است كه«3» برساند به خلد و جنان. محاسبي گفت: رحمان است برحمة النفوس، و رحيم است برحمة القلوب. سري ّ بن مغلّس گفت: الرّحمن بكشف الكروب، و الرّحيم بغفران الذّنوب. عبد اللّه جرّاح گفت: الرّحمن بتيسير الطّريق، و الرّحيم بعصمة التوّفيق«4». مطّر الورّاق گفت: الرّحمن يغفر السيّئات و إن كن ّ عظيمات، و الرّحيم بقبول الطّاعات و ان كن ّ غير صافيات. يحيي بن معاذ گفت: الرّحمن بمصالح معاشهم، و الرّحيم بمصالح معادهم«5». ابو بكر ورّاق گفت: الرّحمن بمن جحده، و الرّحيم بمن وحّده، الرّحمن بمن كفره، و الرّحيم بمن شكره. اينكه كلمتي چند است از اقوال اهل تذكير و مشايخ تصوّف. امّا در تقديم «رحمن» بر «رحيم» دو قول گفتند: يكي آنكه تا به «رحيم» سجع سر آيت مراعي«6» باشد، و يكي آن كه «رحمان» را به مثابت اسم كرد، و «رحيم» به جاي صفت بنهاد، و موصوف بايد كه بر صفت مقدّم بود، اينكه جمله است از كلام در اينكه آيت. اكنون ابتدا به فاتحة الكتاب كنيم- بمشيّة اللّه تعالي و عونه«7» [11-

پ]. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: محمّد بن علي التّرمذي. 2. مج، دب، آج، لب، مب: كت، فق، وز، مر: كه تو را. 3. همه نسخه بدلها: بالعصمة و التّوفيق. 4. همه نسخه بدلها: بغفران. 5. اساس: عبادهم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 6. مب، مر: مرعي. [.....] 7. مج، دب، آج، لب، وز، فق: بتوفيق اللّه و عونه، مب، مر: و باللّه التّوفيق. صفحه : 62 [سورة الفاتحة]«1»

[سوره الفاتحة (1): آيات 1 تا 7]

]اشاره[

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ (1) الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ (2) الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ (3) مالِك ِ يَوم ِ الدِّين ِ (4) إِيّاك َ نَعبُدُ وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ (5) اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ (6) صِراطَ الَّذِين َ أَنعَمت َ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوب ِ عَلَيهِم وَ لا الضّالِّين َ (7)

[ترجمه]

به نام خداي«2» بخشاينده بخشايشگر. همه سپاس خداي را پروردگار جهانيان. بخشاينده بخشايشگر. پادشاه روز حساب و جزا. خاص تو را پرستيم و خاص از تو طلب ياري كنيم. راه بنماي ما را راه راست. راه آنان كه نعمت كردي تو برايشان از مؤمنان، جز آنان كه خشم گرفتي برايشان از جهودان«3»، و نه گمراهان از ترسايان«4». اينكه ظاهر اينكه سورت است. كلام در آن كه كجا انزله بود«5» و چند آيت و عدد كلمات و حروف و ثواب خواننده كلام در آيت تسميت برفت. قوله تعالي: الحَمدُ، اينكه «لام» تعريف جنس است، و سيبويه گفت: علامت تعريف «لام» است بس، و «الف» براي وصل است كه اينكه «لام» ساكن باشد ابدا، آنگه چاره نبود او را از پيوندي، اينكه همزه وصل بياوردند و پيوند او كردند تا به نطق در آيد، كه ابتدا كردن به ساكن ناممكن است. و ديگر نحويان گفتند كه: «الف» و «لام» با جمعهما، علامت تعريف است، و قول اوّل درست است. ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. مج، دب، وز: ايزد. 3، 4. همه نسخه بدلها: ندارد. 5. همه نسخه بدلها: بوده است. صفحه : 63 اينكه ثناي است كه خداي- جل ّ جلاله- بر ذات خود مي گويد، تعليم و توقيف ما را. صورت خبر است و مراد امر است، معني آن كه قولوا: الحَمدُ لِلّه ِ بگويي«1» كه حمد

خداي راست. [عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، شكر خداي را]«2» به نعمتهايي كه با ما كرد. و «حمد» نقيض «ذم ّ» است، و إبن الانباري ّ گفت: «حمد» مقلوب «مدح» است، از آن مقلوب است كه معني يكي دارد، چون: «جذب» و «جبذ». و علما در حمد و شكر بر دو قولند: بعضي فرق نكردند ميان حمد و شكر، و گفتند: به يك معني باشد. و محقّقان فرقي كردند، و گفتند: «حمد»، ثناي مرد باشد به آن خصال كه در او باشد، عرب گويد: حمدته علي شجاعته و سخاوته، و لا يقول«3» شكرته علي ذلك و گويند: حمدته علي نعمته و شكرته علي نعمته. پس «حمد»، عامتر باشد از براي آن كه «حمد» در جاي شكر به كار دارند، و شكر در جاي حمد به كار ندارند. پس «حمد»، بر خصال او باشد، و اگر چه به تو تعدّي نكند، و شكر بر نعمتي باشد كه از او به تو رسد. و بعضي گفتند: الحمد باللّسان، حمد به زبان باشد، نبيني كه حق تعالي گفت: وَ قُل ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي لَم يَتَّخِذ وَلَداً ...«4»، و شكر به اركان باشد، نبيني كه گفت: اعمَلُوا آل َ داوُدَ شُكراً ...«5»، و گفته اند: حمد، مبتدا باشد، و شكر جز جزا نباشد. و اينكه راجع است با قول اوّل. عبد اللّه بن عمر«6» روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: الحمد رأس الشّكر ما شكر اللّه عبد لا يحمده، گفت: حمد سر شكر است، شكر نكرده باشد خداي را بنده اي كه حمد خداي تعالي نكند. و اينكه خبر مبني است از آن كه «حمد»

عامتر از شكر باشد، و خلافي نيست از ميان قرّاء سبع و عشر در آن كه الحمد به ضم ّ «دال» خوانند، مرفوع به ابتدا، و خبرش مقدّر في قوله: للّه«7». و تقدير ----------------------------------- 1. بگويي/ بگوييد. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. همه نسخه بدلها: لا تقول. 4. سوره بني اسرائيل (17) آيه 111. 5. سوره سبأ (34) آيه 13. 6. دب، مب، وز، مر: قوله تعالي. 7. مج، دب، آج، لب: عبد اللّه بن عمرو، مب، مر: عبد اللّه عبّاس. صفحه : 64 آن كه: الحمد ثابت للّه، يا آن كه: الحمد كائن للّه«1»، و در شاذّ محمّد هارون العتكي ّ«2» و رؤبة بن العجّاج «الحمد»، به نصب «دال» خوانند بر تقدير فعلي مضمر، اي أحمد الحمد للّه. و حسن بصري گفت: الحمد للّه به كسر «دال»، براي اتباع كسره كسره را. و ابراهيم بن ابي عبله«3» مي خواند: الحمد للّه، به ضم ّ «لام» براي اتباع ضمّه ضمّه را. بدان كه از جمله كلمات ثناي خداي تعالي، يكي اينكه كلمه «الحمد»«4» است، چه در او قيد نعمت حاصل است و صيد نعمت نا آمده. و در خبر است از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: الحمد للّه ثناء عليه بأسمائه و صفاته الحسني، و در خبر ديگر آمده است: ليس شي ء احب ّ الي اللّه من قول القائل الحمد للّه و كذلك اثني به علي نفسه ، گفت: هيچ چيزي نيست كه خداي تعالي دوستر«5» دارد از اينكه كلمه براي آن كه، بر خود ثنا گفت به اينكه كلمه. محمّد بن الكعب القرظي ّ گفت: نوح- عليه السّلام- چون طعام

بخوردي، گفتي: «الحمد للّه»«6»، و چون جامع پوشيدي، گفتي: «الحمد للّه» و چون بر نشستي گفتي: «الحمد للّه». خداي تعالي نام او در جمله شاكران بنوشت، گفت: إِنَّه ُ كان َ عَبداً شَكُوراً«7». و در خبر است كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم-«8» چون كاري بدو رسيدي كه بدان شاد شدي، گفتي: 9» الحمد للّه« بنعمته تتم ّ الصّالحات، و چون كاري به او رسيدي كه او را خوش نيامدي، گفتي: الحمد للّه علي كل ّ حال، و در خبر است كه: چون آب باز خوردي گفتي: 10» الحمد للّه الّذي جعله عذبا فراتا [برحمته]« و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا، گفتي: سپاس آن خداي را كه اينكه آب را خوش كرد به رحمت او«11»، و شور و تلخ نكرد به گناه ما. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: الحمد ثابت كائن للّه. 2. همه نسخه بدلها: هارون بن محمّد العتكي. [.....] 3. مب، مر: عليه. 4. همه نسخه بدلها: حمد. 5. دوستر/ دوست تر. 6. مج، وز: و چون شربتي باز خوردي گفتي الحمد للّه. 7. سوره بني اسرائيل (17) آيه 3. 8. دب، فق، مر را. 9. همه نسخه بدلها الّذي. 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 11. همه نسخه بدلها: خود. صفحه : 65 و در خبر است كه: چون رسول- عليه الصّلاة و السّلام- كسي را از«1» اصحاب«2» بلا بديدي، گفتي: الحمد للّه الّذي عافاني [21- ر] ممّا ابتلاه و فضّلني علي كثير ممّن خلق تفضيلا، و گفتي: هر كس كه عند چنين حال اينكه كلمات بگويد، شكر عافيت گزارده باشد. و صادق- عليه السّلام- مي گويد كه: رسول عليه الصّلاة و السّلام-

چون در آينه نگريدي، گفتي: الحمد للّه الّذي أحسن خلقي و خلقي وزان منّي ما شان من غيري. و بعضي اهل علم گفتند: «حمد» كلمتي است جامع حمد«3» و شكر را، و از اينكه جاست كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: 4» سبحان اللّه نصف الميزان، و الحمد للّه ملاء« الميزان، گفت: «سبحان اللّه» نيمه ترازو باشد، و «الحمد للّه»، همه ترازو باشد، براي آن كه حمد جامع است هر دو طرف را. و در خبر است كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: چون بنده بگويد: الحمد للّه كما هو اهله ، فرشتگان از نوشتن«5» باز ايستند، حق تعالي گويد: [ملائكتي] فرشتگان من؟ چرا اينكه كه بنده من بگفت، بر او ننوشتي«6»! گويند: بار خدايا؟ ما آن توانيم نوشتن كه دانيم. ما چه دانيم كه تو از اهل چه اي از حمد؟ جز تو نداني كه سزاوار چه اي از حمد؟ آنچه تو مستحق ّ آني تو داني، ما ندانيم. بكر بن عبد اللّه المزني ّ گفت: حمّالي را ديدم باري گران بر پشت گرفته و مي رفت، و همه راه مي گفت: «الحمد للّه استغفر اللّه» من او را گفتم: يا هذا؟ تو چيزي ديگر نداني جز اينكه دو كلمه! گفت: دانم، و قرآن نيز دانم. گفتم: چرا جز اينكه دو كلمه نگويي! گفت: براي آن كه من از دو حالت خالي نيستم: هر وقتي نعمتي از خداي تعالي به من فرو مي آيد و گناهي از من به آسمان مي شود. شكر آن نعمت را كلمه «الحمد» مي گويم، و جبران گناه را استغفار مي كنم تا مگر خداي تعالي رحمت كند.

گفتم: سبحان اللّه؟ اينكه حمّال فقيه تر از من«7» است. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها جمله. 2. دب، آج، لب، وز، فق در. 3. همه نسخه بدلها: مدح را. 4. دب، لب، فق: مثل، آج، وز: كل ّ. 5. مب، مر: از ثواب نوشتن آن. [.....] 6. ننوشتي/ ننوشتيد. 7. همه نسخه بدلها: مزني. صفحه : 66 امّا «شكر»، اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربي«1» تعظيم و اعتراف از دو گونه باشد«2»: يكي به دل و يكي به زبان. اعتراف به دل، آن باشد كه بداند كه آن نعمت كه بدو مي رسد از جهت منعم است، سواء اگر به واسطه باشد«3» و اگر بي واسطه. در اثر آورده اند كه: يكي از«4» بزرگان در موسم حج صرّه اي زر به غلام خود داد و گفت: برو و نگاه كن در قافله، چون مردي را بيني از قافله بر كناره مي رود، اينكه صرّه زر را به او ده. غلام برفت و نگاه كرد، مردي را ديد بر طرفي مي رفت تنها. برفت و آن صرّه زر بدو داد«5». مرد آن را بستد و سر سوي آسمان كرد و گفت: «اللّهم ّ انّك لا تنسي بحيرا فاجعل بحيرا لا ينساك»، بار خدايا؟ تو بحير را فراموش نمي كني، بحير را چنان كن كه تو را فراموش نكند. غلام با نزديك مرد«6» آمد، گفت: چه كردي! گفت: مردي را يافتم چنان كه گفتي، و زر بدو دادم. گفت:«7» چه گفت!«8» گفت: چنين گفت:«9» گفت:«10» نيكو گفت، «ولّي النّعمة موليها»، نعمت«11» حوالت كرد با آن كه به حقيقت او راست«12». و روايت كرده اند كه داود- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ شكر تو چگونه گزارم

كه من به شكر تو نرسم الّا به نعمت تو! پس شكر تو از من گزارده نشود. حق تعالي وحي كرد به او: يا داود؟ تو مي داني كه آن نعمت كه بر تو است از من است. گفت: بلي؟ گفت: بدان راضي ام از تو«13» در باب شكر، و«14» محمود ورّاق مي گويد: إذا كان شكري نعمة اللّه نعمة علي ّ له في مثلها يجب الشّكر فكيف بلوغ الشّكر الّا بفضله و إن طالت الأيّام و اتّصل العمر ----------------------------------- 1. آج، لب از. 2. مب، مر: بيرون نباشد. 3. مج، دب: به او رسد. 4. همه نسخه بدلها جمله. 5. همه نسخه بدلها آن. 6. مب، مر: به نزد خواجه. 7. مب، مر او. 8. مب، مر غلام. 9. مب، مر خواجه. 10. مب، مر بسيار. 11. مب، مر مرا. 12. مج، دب، آج، لب، فق، وز: او داد، مب، مر: او داده بود. [.....] 13. آج، لب، حب، جر و. 14. وب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد. صفحه : 67 فإن عم ّ بالسّرّاء عم ّ سرورها و إن عم ّ بالضّرّاء أعقبه الأجر فما منهما الّا له فيه نعمة تضيق بها الأوهام و البرّ و البحر و امّا اعتراف دهنده«1» به زبان، افصاح مي كند و تصريح«2» به حمد و شكر خداي تعالي، و حكايت نعمت خداي تعالي باز مي گويد، كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: التّحدّث بالنّعم شكر، و در دگر خبر گفت: فمن ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره، گفت: هر كه باز گويد شكر كرده باشد، و هر كه پنهان كند كفران كرده باشد، اگر اينكه نيز نكند،

بايد كه آثار«3» نعمت بر خود ظاهر دارد، كه رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مي گويد: 4» إذا أنعم اللّه تعالي علي عبد [نعمة]« احب ّ أن يري عليه ، گفت: چون خداي تعالي بر بنده اي نعمتي بكند، خواهد و دوست دارد كه آن«5» بر او ببيند، و اگر در اينكه كلمه چيزي ديگر نبودي، جز آن كه مفتتح قرآن راست و آخر دعوي اهل جنان است كه«6»: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن ِ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«7» كفايت بودي- و اللّه الموفّق للصّواب. قوله- تعالي و تقدّس: رب ّ العالمين، «رب ّ»، براي آن مجرور كرد كه صفت «اللّه» است، و صفت در اعراب تابع موصوف باشد. و در شاذّ علي ّ بن زيد«8» خوانده است: «رب ّ العالمين»، نصبا علي المدح. و در معني «رب ّ» خلاف كرده اند. بعضي گفتند: معني [رب ّ]«9» سيّد و مالك باشد، بيان اينكه قوله: اذكُرنِي عِندَ رَبِّك َ«10» ...، اي عند سيّدك، و اعشي مي گويد: و اهلكن يوما«11» رب ّ كندة و ابنه و رب ّ معدّ خبت و عرعر يعني سيّد كنده. و «رب ّ» به معني مالك باشد. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- يكي را از جمله عرب گفت: أ رب ّ ابل أنت أم ----------------------------------- 1. مب، مر: كننده. 2. همه نسخه بدلها مي كند. 3. همه نسخه بدلها: نشان. 4، 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. همه نسخه بدلها نعمت. 6. همه نسخه بدلها، بجز مج: است قوله تعالي. 7. سوره يونس (10) آيه 10. 8. همه نسخه بدلها: زيد بن علي. 10. سوره يوسف (12) آيه 42. 11. چاپ شعراني (1/ 41): قدما. صفحه : 68 رب ّ غنم، يعني مالكها!

جواب داد: من كل ّ اتاني اللّه فأكثر و أطيب، و قال طرفة [12- پ]: كقنطرة الرّومي ّ أقسم ربّها لتكتنفن حتّي تشاد بقرمد و قال النّابغة: فإن يك رب ّ أذواد بحزوي أصابوا من لقاحك ما أصابوا و به معني صاحب باشد، چنان كه ابو ذؤيب گفت: قد ناله رب ّ الكلاب بكفّه بيض رهاب ريشهن ّ مقزّع و به معني مربّي باشد، يقول العرب: رب ّ يرب ّ ربّا و ربوبا«1» و ربابة، فهو رب ّ، مثل: برّ و طب ّ«2»، قال الشّاعر: يرب ّ الّذي يأتي من الخير إنّه إذا فعل المعروف زاد و تمّما و به معني مصلح باشد«3» كه چيزي اصلاح كند، چنان كه [شاعر]«4» گفت: كانوا كسالئة حمقاء إذ حقنت سلاءها في أديم غير مربوب الحسين بن الفضل گفت: الرّب ّ الثّابت من غير اثبات احد، يعني خداوندي موجود بي موجودي«5» و او را اشتقاق من رب ّ بالمكان و ارب ّ و لب ّ و ألب ّ، إذا اقام به. و در خبر مي آيد از رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- كه گفت: اعوذ باللّه من فقر مرب ّ أو ملب ّ، اي مقيم، قال الشّاعر: ب ّ بأرض ما تخطّاها الغنم و چون بر اينكه وجه تفسير دهند«6»، وصف او به اينكه- جل ّ جلاله«7» راجع بود با ذات، چه موجودي، خداي تعالي را صفت ذات بود. و اگر حمل بر ديگر وجوه كنند، اينكه«8» تربيت و اصلاح«9»، از صفت فعل بود. و آن كه تفسير به مالك دهد رب ّ را، گويد: مرجع او با قادري است. پس صفت ذات بود. ----------------------------------- 1. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: با توجّه به معاجم لغوي «ربابا» صحيح است. 2. همه نسخه بدلها و. [.....]

3. همه نسخه بدلها كسي. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد، آج الفرزدق. 5. مج: موجدي. 6. همه نسخه بدلها: دهد. 7. همه نسخه بدلها اينكه. 8. همه نسخه بدلها: از. 9. مج، وز: اصل. صفحه : 69 و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبير، و ابو الدّرداء روايت مي كنند كه: اينكه«1» نام مهترين«2» نام خداي- جل ّ و عزّ. و در خبر مي آيد كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او هفت بار بگويد: يا اللّه يا رب ّ، هر حاجت كه از پس آن خواهد، به اجابت مقرون بود. و در خبري ديگر مي آيد كه: هر كس كه حاجتي دارد به خداي تعالي، پنج بار بگويد: ربّنا، اجابت آيد، و مصداق اينكه در كتاب مجيد هست، في قوله تعالي: رَبَّنا ما خَلَقت َ هذا باطِلًا سُبحانَك َ«3» فَاستَجاب َ لَهُم رَبُّهُم«4». و در خبري ديگر هست كه: چون بنده دستها به خداي تعالي بردارد و از«5» نياز سه بار بگويد: « يا رب ّ»؟ خداي تعالي دستهاي او از رحمت پر گرداند. و در خبري ديگر هست كه: چون بنده گويد: « يا رب ّ»؟ خداي تعالي گويد: «لبيك». چون دوم بار و سيوم بار بگويد، حق تعالي گويد: «لبّيك» بنده من، سل تعط ، بخواه تا بدهندت. و در خبر«6» هست كه: مردي بنزديك صادق آمد- عليه السّلام. گفت: يا بن رسول اللّه؟ مرا خبر ده از نام مهترين«7» خدا. و در پيش او حوضي آب بود، و روزي«8» سرد بود، مرد را گفت: در اينكه حوض«9» رو و غسل كن تا تو را

خبر كنم«10». مرد در آب رفت و ساعتي بود، چون خواست كه به در آيد«11» كسان«12» خود را گفت رها مكني«13». مرد ساعتي بود سردش شد، گفت: يا رب ّ اغثني، بار خدايا به فرياد من رس؟ صادق- عليه السّلام- گفت: اينكه است كه گفتي، كه بنده در وقت درماندگي كه خداي تعالي را به اينكه نام بخواند، خداي تعالي او را فرياد رسد. ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب، مر نام. 2، 7. مب، مر: مهين. 3. آل عمران (3) آيه 191. 4. سوره آل عمران (3) آيه 195. 5. مب، مر- روي. 6. آج، لب، فق، مب، مر ي ديگر. 8. مب، مر سخت. [.....] 9. همه نسخه بدلها، بجز وز آب. 10. همه نسخه بدلها: دهم. 11. همه نسخه بدلها: بر آيد. 12. دب، اج، لب، فق، مب، مر: امام كسان. 13. مكني/ مكنيد. صفحه : 70 و در خبري مي آيد از ابو هشام«1»، گفت: من«2» در مسجد واسط نشسته بودم و دوستي با من نشسته بود. مردي از در مسجد در آمد بارانيي پوشيده بر عادت مسافران، و نزديك اسطواني«3» رفت و دو ركعت نماز كرد، آنگه بر ما آمد و بنشست، گفت: همانا كه در اينكه مسجد شما تيامني مي بايد كردن به قبله. گفتم«4»: چنين مي گويند، گفت: من هرگز اينكه جا نماز نكرده ام پيش از امروز. آنگه گفت: مردماني را مي بينم كه مي گويند: «اللّهم ّ انّي اسئلك باسمك المختوم»«5»، بار خدايا؟ به حق ّ آن نام پنهاني تو، و خدا را نامي باشد پنهان از بندگان خويش، نبيني كه چون آدم و حوّا- عليهما السّلام- در ماندند، خدا را به

چه نام خواندند، گفتند: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«6» ...، خداي تعالي توبه ايشان قبول كرد. و نوح چون درماند از دست كفّار، خدا را«7» به اينكه نام خواند كه: رَب ِّ لا تَذَر عَلَي الأَرض ِ مِن َ الكافِرِين َ دَيّاراً«8»، خداي تعالي دعايش اجابت كرد و كافران را دمار بر آورد. و ابراهيم- عليه السّلام- چون حاجتي داشت، خداي تعالي را به اينكه نام بخواند، في قوله: رَب ِّ هَب لِي حُكماً وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِين َ«9»، اجابتش آمد. و موسي- عليه السّلام- چون«10» قبطي را بكشت، گفت: رَب ِّ إِنِّي ظَلَمت ُ نَفسِي فَاغفِر لِي«11» ...، اجابتش آمد: فَغَفَرَ لَه ُ«12». سليمان- عليه السّلام- چون ملك خواست از خداي تعالي و مغفرت، هم به اينكه نامش خواند«13»: رَب ِّ اغفِر لِي وَ هَب لِي مُلكاً لا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِن بَعدِي«14» ...، خداي تعالي اجابت فرمود. ----------------------------------- 1. مب، مر: ابي هشام كه. 2. دب، آج، لب، مب، مر: وقتي. 3. مج، دب، وز: اسطوني. 4. مج، آج، لب، وز: گفتيم. 5. مج: المكتوم. 6. سوره اعراف (7) آيه 23. 7. همه نسخه بدلها: خداي را هم. 8. سوره نوح (71) آيه 26. 9. سوره شعراء (26) آيه 83. [.....] 10. مج، وز آن. 11، 12. سوره قصص (28) آيه 16. 13. مج، دب، آج، فق، وز: به اينكه نام خواند خداي را گفت. 14. سوره ص (38) آيه 35. صفحه : 71 زكريّا- عليه السّلام- چون از خداي تعالي فرزند خواست هم به اينكه نامش بخواند، گفت: رَب ِّ لا تَذَرنِي فَرداً وَ أَنت َ خَيرُ الوارِثِين َ«1»، خداي تعالي او را اجابت كرد و يحيي را به او داد. سيّد ولد آدم«2» خداي را به اينكه نام

بخواند كه: رَب ِّ اغفِر وَ ارحَم وَ أَنت َ خَيرُ الرّاحِمِين َ«3»، خداي تعالي او را اجابت كرد، گفت: لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ ما تَقَدَّم َ مِن ذَنبِك َ وَ ما تَأَخَّرَ«4». آنگه، صالحان امّت او چون خداي تعالي را به اينكه نام بخواندند- در آخر سوره آل عمران- في قوله تعالي: رَبَّنا ما خَلَقت َ هذا باطِلًا«5»- تا به آخر آيات، توقيع آيات اجابت ايشان چنين آمد كه: فَاستَجاب َ لَهُم رَبُّهُم«6». آنگه آن طريد مملك كه بترين«7» مملكت«8» است خداي را هم به اينكه نام خواند: رَب ِّ فَأَنظِرنِي إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ«9»، اجابت آمد كه: إِنَّك َ مِن َ المُنظَرِين َ«10». پس خداي را تعالي نامي باشد از اينكه بزرگوارتر! اينكه بگفت و ناپيدا شد، ما«11» بدانستيم كه آن خضر است- عليه السّلام. اكنون بدان كه: اطلاق اينكه اسم الّا بر خداي تعالي نشايد كردن، يكي را از ما مطلق «رب ّ» نشايد خواندن مگر مقيّد، چنان كه: رب ّ الدّار و رب ّ الضّيعة، و چنان كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- گفت: أ رب ّ ابل انت ام رب ّ غنم، [13- ر] آن اعرابي را. و مانند اينكه، اسم خالق است بر اطلاق كه جز بر خداي تعالي اجرا نكنند، و در حق ّ ما به قيدي«12» بايد گفتن، چنان كه: خالق الاديم و خالق كذا، اي مقدّره. و طريق به اينكه كه گفتيم سمع است، و همچنين في جميع اسماء اللّه تعالي كه چه بر او اجرا ----------------------------------- 1. سوره انبياء (21) آيه 89. 2. دب محمّد عليه السّلام، آج، لب، فق، وز، لب، مر محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. 3. سوره مؤمنون (23) آيه 118. 4. سوره فتح (48) آيه 2. 5.

سوره آل عمران (3) آيه 191. 6. سوره آل عمران (3) آيه 195. 7. آج، لب، فق، وز: بدترين. 8. همه نسخه بدلها بجز دب: خلق. 9. سوره حجر (15) آيه 36. 10 سوره اعراف (7) آيه 15. [.....] 11. دب، آج، لب، مب، مر: تا. 12. مج، آج، لب، دب: مقيّد. صفحه : 72 كنند، و چه«1» نكنند، اعتماد بر سمع باشد. قوله تعالي: رَب ِّ العالَمِين َ«2»، جمع «عالم» باشد، جمع سلامت. و « يا » در او علامت جرّ است، و «نون» او مفتوح است تا فرق باشد ميان او و «نون» تثنيه كه آن مكسور باشد. و اينكه اسم خود موحّد اللّفظ مجموع المعني است، چون: «قوم» و «رهط» و «نفر». و در معني او خلاف كردند. شهر بن حوشب روايت كرد از ابي ّ كعب كه او گفت: مراد به اينكه فرشتگانند، و آن هژده«3» هزار فرشتگانند: چهار هزار و پانصد به مشرق اند، و چهار هزار و پانصد«4» به مغرب اند، و چهار هزار و پانصد به جانب سيم«5»، و چهار هزار و پانصد به جانب چهارم. و با هر يكي از ايشان«6» اعوانان اند«7» كه عدد ايشان جز خداي تعالي نداند. از وراي ايشان زميني هست سپيد«8» چون رخام، عرضش چندان كه آفتاب به چهل روز تواند بريدن«9»، و طولش جز خداي تعالي نداند، مملوّ به فرشتگاني«10» كه ايشان را روحانيان خوانند. ايشان را زجلي و آوازي هست به تسبيح و تهليل كه اگر آواز يكي از ايشان به ما رسد، اهل زمين هلاك شوند از آن هيبت، و منتهي و كنارهاي ايشان تا به حاملان عرش است. ابو معاذ گفت: آدميان اند. ابو الهيثم

گفت: جن ّ و انس اند، لقوله تعالي: لِيَكُون َ لِلعالَمِين َ نَذِيراً،«11» و اينكه روايت عطيّه و سعيد جبير است از عبد اللّه بن عبّاس. حسين بن الفضل گفت: مردمان اند، لقوله تعالي: أَ تَأتُون َ الذُّكران َ مِن َ العالَمِين َ«12»، و عجّاج گفت: فخندف هامة ذاك العالم و فرّاء و ابو عبيده گفتند: عبارت است از عقلا، و آن چهار صنف اند«13»: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها اجرا. 2. همه نسخه بدلها: العالمين. 3. فق: هيجده، مب، مر: هجده. 4. مب، مر فرشته. 5. مج، آج، لب، وز: سيوم. 6. همه نسخه بدلها، بجز دب چندان. 7. همه نسخه بدلها: اعوان اند. 8. فق، مب، مر: سفيد. 9. فق، مب، مر: پريدن. 10. آج، لب، فق، وز، مب، مر: فرشتگان اند. 11. سوره فرقان (25) آيه 1. 12. سوره شعراء (26) آيه 165. [.....] 13. آج، لب، فق، وز، مب، مر از. صفحه : 73 فرشتگان، و آدميان، و پريان، و ديوان. و بهايم را عالم نگويند كه كلمه مشتق است از علم، و شاعر مي گويد: ما ان سمعت بمثلهم في العالمينا عبد الرّحمن زيد اسلم گفت: جمله مرتزفانند، يعني روزي خوارگان«1». نضر بن شميل مي گويد: اينكه اسمي باشد واقع بر جماعتي بسيار از هر جنس، عبد اللّه زبعري مي گويد: إنّي وجدتك يا محمّد عصمة للعالمين من العذاب الكارب ابو عمرو علاء گفت: هر چه درج دارد، و اينكه معني قول عبد اللّه بن عبّاس است كه [گفت]«2»: عالم اسمي است [واقع]«3» علي كل ّ من دب ّ و درج، بر هر چه بر زمين برود. صادق- عليه السّلام- مي گويد: هم اهل الجنّة و النّار، اهل بهشت و دوزخ اند، و حسن و قتاده و

مجاهد مي گويند: عبارت است از جميع مخلوقات«4»، بيانش آن است كه در قصّه فرعون مي آيد«5»: وَ ما رَب ُّ العالَمِين َ، قال َ رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُمَا«6» ...، و اوليتر آن باشد كه حمل كنند بر عموم كه فايده را جامعتر بود، چه مانعي نيست از تنافي و جز آن. و بر اينكه وجه، اشتقاق او از علم و علامات«7» باشد براي ظهورشان و ظهور آثارشان. اكنون بدان كه در مبلغ عالم«8» خلاف كردند. سعيد بن المسيّب مي گويد: خداي را عزّ و جل ّ- هزار عالم است، ششصد«9» در بحر، و چهار صد در برّ. ضحّاك گفت: خداي تعالي را سيصد و شصت عالم است، سيصد از ايشان برهنه اند كه جامه نپوشند و ندانند كه ايشان را خالقي هست، و شصت«10» از ايشان جامه پوشند«11». ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز: روزي خواران، مب، مر: روزي خورانند. 2، 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. مر: عبارة عن جميع المخلوقات. 5. همه نسخه بدلها: مي گويد. 6. سوره شعراء (26) آيه 23 و 24. 7. همه نسخه بدلها: علامت. 8. همه نسخه بدلها: ايشان. 9. مب: شصد. 10. مج: شست. 11. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: پوشانند. صفحه : 74 وهب بن منبّه مي گويد: خداي تعالي را، هيجده«1» هزار عالم است، دنيا يكي از آن است، و آنگه عمارت دنيا به اضافت با خرابش چنان است كه خيمه اي در بياباني. ابو سعيد خدري ّ«2» گفت: خداي تعالي را چهل هزار عالم است، دنيا از شرق تا غرب يك عالم است«3». مقاتل بن حيّان گفت: خداي تعالي را هشتاد هزار عالم است: چهل هزار در

بحر، و چهل هزار در برّ. كعب الاخبار گفت: عدد عالمها جز خداي تعالي نداند كه آفريد- و اللّه أعلم بتفاصيل معلوماته و مقدوراته، و ما علمنا بذلك الّا كما قال اللّه- جل ّ و عزّ: وَ ما أُوتِيتُم مِن َ العِلم ِ إِلّا قَلِيلًا«4». قوله تعالي: الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، و تفسير اينكه«5» برفت. اگر گويند: چرا تكرار نمود با قرب عهد به اينكه دو كلمه، چه در آيت تسميت برفت، خصوصا بر مذهب آنان كه بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، آيتي شمرند از فاتحه! جواب«6» گوييم: چون خلقان را فرمود كه: ابتداي كارها به نام او كنند و نام خود«7» «اللّه» فرمود، آنگه آن اسم را وصف كرد به «رحمن» و «رحيم»، بعد از آن فرمود كه: خلقان حمد و شكر او كنند. و صفت ديگر خود را اينكه گفت كه: رَب ِّ العالَمِين َ است، خواست تا علّت استحقاق حمد به خلقان نمايد، گفت: اينكه استحقاق حمد هم«8» آن است كه استحقاق تقديم نام من«9» بر كارها، كه من «رحمن» و «رحيم» ام، يعني منعم به انواع نعمت از نعم دنيا و آخرت و عاجله و آجله. و «لام» تعريف عهد در او آورد تا بدانند كه: اينكه آفريدگار و پروردگار جهانيان، همان خداي منعم است كه وصف او در آيت تسميت برفت، چه قريبتر مذكوري [13- پ] او بود كه حوالت بدو شايد كردن«10»- و اللّه اعلم بما أراد منه. ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، وز، مر: هژده، دب: هيژده. 2. آج، لب، فق: برري، مب، مر: بربري. 3. مج، وز از آن. [.....] 4. سوره بني اسرائيل (17) آيه 85. 5. مب، مر دو اسم. 6. همه

نسخه بدلها آن است كه. 7. مب، مر را. 8. مج، وز، مب از. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آن، لب، مر: او. 10. همه نسخه بدلها: شايست كردن. صفحه : 75 قوله تعالي: مالِك ِ يَوم ِ الدِّين ِ. بدان كه: چنان كه در اخبار آمده است، قراءت رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- و بيشتر صحابه مالك است به «الف»، و جماعتي بسيار از تابعين. و از قرّاء«1» عاصم و كسائي و خلف و يعقوب، مالك مي خوانند. و باقي قرّاء ملك مي خوانند بي «الف». امّا حجّت آنان كه مالك مي خوانند به «الف» آن است كه گفتند: مراد آن است كه ملكيّت تصرّف در آن روز كس ندارد، براي آن كه مالكي«2» همه مالكان در آن«3» روز زايل شود، و املاك همه ملّاك با حق تعالي افتد، چه [ما]«4» به تمليك او مالك باشيم، چون دست تصرّف ما از آن كوتاه كند«5»، ما را تصرّف نباشد و ما مالك نباشيم، چنان كه گفت: وَ إِلَي اللّه ِ تُرجَع ُ الأُمُورُ«6»، و گفت: وَ إِلَي اللّه ِ عاقِبَةُ الأُمُورِ«7»، و قوله تعالي: يَوم َ لا تَملِك ُ نَفس ٌ لِنَفس ٍ شَيئاً وَ الأَمرُ يَومَئِذٍ لِلّه ِ«8»، و قوله تعالي: لا يَملِكُون َ مِنه ُ خِطاباً«9»، و امثالها، يعني در قيامت تصرّف جز خداي را- عزّ و جل ّ- نباشد. و حجّت آنان كه ملك خوانند بي «الف»، آن است كه گفتند: خداي تعالي در دنيا ملوك را تمكين كرد و بعضي را مملكت داد، چون: انبيا و اوصيا و ائمّه. فردا ملك از همه باز ستاند و همه را معزول گرداند، چنان كه در محكم كتاب گفت: لِمَن ِ المُلك ُ اليَوم َ لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ«10»، و

اينكه به معني همان طريق است، و اينكه هر دو حجّت متكافي است. حجّتي ديگر اينكه آوردند كه: ملك بليغتر است در مدح كه مالك، براي آن كه، هر مالك ملك نباشد، و هر ملك مالك باشد. قرّاء مالك گفتند: خود مالك بليغتر باشد كه آن تصرّف كه مالك را در ملك خود برود از بيع و وقف و هبه و اقرار، ملك را در ملك خود بنرود، پس مالك بليغتر است از ملك، و اينكه حجّتها نيز ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: در قراءت، وز: در قرّاء. 2. دب، آج، لب: مالكيت. 3. همه نسخه بدلها: اينكه. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. همه نسخه بدلها: كنند. 6. سوره بقره (2) آيه 210. 7. سوره لقمان (31) آيه 22. [.....] 8. سوره انفطار (82) آيه 19. 9. سوره نبأ (78) آيه 37. 10. سوره غافر (40) آيه 16. صفحه : 76 متكافي است. اكنون بدان كه«1» معني مالك قادري باشد بر تصرّف در آنچه او را باشد كه تصرّف كند بر وجهي كه كس را نباشد كه او را از آن منع كند. و عاجز را وصف نكنند به آن كه مالك است، براي آن كه مرجع معني اينكه است با قادري است. چون چنين باشد، اينكه صفت خدا را- جل ّ جلاله- ذاتي باشد و حاصل باشد در ازل و لا يزال. و اصل او در لغت «شدّ» باشد، من قولهم: ملكت العجين إذا شددت عجنه، قال الشّاعر: ملكت بها كفّي فأنهرت فتقها يري قائم من دونها ما ورائها اي شددت. و مصدر «مالك»، ملك باشد، و مصدر

«ملك» ملك. و ملك مصدر هر دو باشد و در جاي ملك به كار دارند، چنان كه: صوم و فطر و عدل، يقال: مالك بين الملك و الملك. و ملك بين الملك«2» و المملكة. و ملاك كار قوام او باشد. و إملاك، به زن دادن«3» باشد، چون: انكاح، براي آن كه او را به مالك زن مي كني. و قولي ديگر آن است كه: مالك«4» و ملك، دو لغت است به يك معني، چنان كه: حاذرين و حذرين، و فاكهين و فكهين، و فارهين و فرهين. امّا در عرف، فرقي«5» هست ميان ايشان، و به هر حال، ملك بليغتر از مالك باشد. و در شاذّ اعمش و محمّد بن السّميقع خوانند: «مالك»، به نصب «كاف» علي تقدير: يا مالك. و عون العقيلي ّ خواند: «ملك»، علي تقدير: هو ملك. و ابو حياة خواند، «ملك» به جزم «لام» و رفع «كاف»، و اينكه جمله شاذّ است نبايد خواندن. امّا حجّت آن«6» كه مالك به نصب خواند، به تعليل«7» إِيّاك َ نَعبُدُ تا خطاب شود، اينكه تعليل«8» نافع نباشد، براي آن كه با اوّل سورت چه كند، الحَمدُ [لِلّه ِ]«9» خواند و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها در. 2. آج، لب و الملكة. 3. وز: زن دادني. 4. مج، دب، آج، لب، وز به فتح لام و كسرها. 5. همه نسخه بدلها ظاهر. 6. همه نسخه بدلها كس. 7. دب، آج، لب، مر: به علت. 8. اساس: به صورت «تعلل» هم خوانده مي شود. 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 77 نتواند گفت«1»: الحمد لك. ديگر آن كه: عرب از مغايبه به خطاب آيند، و از خطاب

به غيبت«2» شوند، و اينكه در كلام ايشان بسيار است، قال اللّه تعالي: حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ وَ جَرَين َ بِهِم«3» ...، قال الشّاعر: يا لهف نفسي كان جدّة خالد و بياض وجهك للتّراب الأعفر و اينكه را شواهد بسيار است، در جاي خود بيايد- بمشيّة اللّه تعالي و عونه«4». و يوم و دين«5»، هر دو مجرور است به اضافت. و «يوم» عبارت بود من طلوع الفجر إلي غروب الشّمس، و قيل: من طلوع الشّمس إلي غروبها. و اينكه اضافه به معني «في» است، چنان كه گويند: فرس ثابت الغدر، اي ثابت في الغدر. و «غدر»، آن خانه هاي يربوع باشد كه زير او مجوّف بود، اسپي كه حاذق باشد، خويشتن از آن نگاه مي دارد تا پايش را فرو نشود آن را گويند: ثابت الغدر. همچنين آيت را معني آن است: مالك في يوم الدّين و اينكه از باب ظرف متّسع است من قولهم: يا سارق اللّيلة أهل الدّار، و معني آن است كه: يا سارق المتاع في اللّيلة من أهل الدّار. آيت همچنين است، معني اينكه است: مالك الحكم و الاثر و القضاء في يوم الدّين، و لكن اتّساع كرد و ظرف را كه مفعول فيه است به جاي مفعول به بنهاد كه فعل را و فاعل را با آن اضافه كنند. امّا «دين» در لغت بر وجوه مختلف آمد: «دين» به معني جزا بود، چنان كه عرب گويد«6»: كما تدين تدان، اي كما تفعل تجزي، و اوّل را براي ازدواج دين خواند، كما قال تعالي: إِنّا لَمَدِينُون َ«7» ...، اي مجزيّون، و كما قال لبيد: حصادك يوما ما زرعت

و إنّما يدان الفتي يوما كما هو دائن و «دين»، حساب باشد، چنان كه خداي تعالي گفت: ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ ...«8»، اي الحساب المستقيم، [14- ر] و چنان كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، اي حاسب نفسه. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: كه گويد. 2. همه نسخه بدلها: غياب. [.....] 3. سوره يونس (10) آيه 22. 4. همه نسخه بدلها: ان شاء اللّه. 5. آج، لب، يوم و الدّين، فق: يوم الدّين. 6. همه نسخه بدلها: گويند. 7. سوره صافّات (37) آيه 53. 8. سوره توبه (9) آيه 36. صفحه : 78 و «دين» آيد به معني قهر و غلبه«1»، عرب گويد: دنته فدان، اي قهرته فخضع. ابو عمرو غلام ثعلب مي گويد: دان إذا أطاع و دان و إذا عصي«2»، و دان إذا عزّ و إذا ذل ّ، و دان و إذا قهر و إذا خضع، مي نمايد كه: اينكه كلمه از اضداد است، چنان كه «شعب» و مانند آن، و اعشي اينكه هر دو معني جمع كرد در دو بيت، آن جا كه گفت: هو دان الرّباب اذكر هو الدّي ن دراكا بغزوة و صيال ثم ّ دانت له«3» الرّباب و كانت كعذاب عقوبة الأطفال«4» و «دين» به معني طاعت بود، و منه الدّين الّذي هو الملّة لأنّه يدان به اللّه، اي يطاع، و فلان ديّن أي ذو دين و طاعة للّه تعالي. قال زهير: لئن حللت بواد في بني أسد في دين عمرو و حالت بيننا فدك اي في طاعة عمرو. و «دين» به معني عادت بود، چنان كه مثقّب العبدي ّ گويد: تقول و قد«5»

درأت لها وضيني أ هذا دينه أبدا و ديني اي عادته و عادتي. امّا از اينكه معني«6» از آنچه مفسّران گفته اند و لايق«7» است«8» يكي «حساب» است، و اينكه قول عبد اللّه بن عبّاس و سدّي و مقاتل، و قول ديگر: «جزا» است، و اينكه قول قتاده و ضحّاك است. قول ديگر: قهر و غلبه است، و اينكه قول يمان بن رباب است. و «طاعت» است، و اينكه قول حسين بن الفضل«9» است. محمّد بن كعب القرظي ّ مي گويد: مالِك ِ يَوم ِ الدِّين ِ، مالك يوم لا ينفع فيه إلّا ----------------------------------- 1. مب، مر چنان كه. 2. اساس: قهر، به قياس با نسخه مج، و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. 3. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان (13/ 169): بعد. 4. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): الاقوال. 5. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): اذا. 6. مج، دب، وز، مب: مر: معاني. 7. مج، مب، مر آيت. 8. آج، لب، فق، وز، مب، مر: نيست. [.....] 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: حسن بن الفضل. صفحه : 79 الدّين، اينكه را براي آن روز دين مي خواند«1» كه روزي است كه در او هيچ به كار نيايد و سود ندارد مگر دين، پس روز دين از اينكه وجه است، و بر اينكه قول، «دين» اسلام باشد. و اينكه قول در معني آن آيت بود كه خداي تعالي مي گويد: يَوم َ لا يَنفَع ُ مال ٌ وَ لا بَنُون َ، إِلّا مَن أَتَي اللّه َ بِقَلب ٍ سَلِيم ٍ«2»، و نيز مي گويد: وَ ما أَموالُكُم وَ لا أَولادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُم عِندَنا زُلفي

إِلّا مَن آمَن َ وَ عَمِل َ صالِحاً«3». اگر گويند، چگونه گفت: ملك«4» يوم الدّين، و «يوم» عبارت است از طلوع شمس، و در آن روز شمس نباشد! الجواب«5» گوييم: عبارت مي كند به «يوم»، از اوقاتي كه در او«6» تاريكي نباشد، چنان كه در روز، [پس]«7» بر سبيل تشبيه آن را يوم مي خواند، و جواب همين باشد في يوم القيامة، و يوم التّلاق، و يوم التّغابن. و هر كجا در قرآن كه خداي تعالي ذكر يوم مي كند، مراد قيامت است. قوله تعالي: إِيّاك َ نَعبُدُ وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ، «إيّاك» و «إيّا» ضمير منصوب منفصل باشد، و «كاف» خطاب راست، و او را محلّي نبود از اعراب نزديك بصريان چون «كاف» ذاك و ذلك، و نزديك كوفيان در محل ّ جر بود به اضافت «إيّا» با او. پس بنزديك ايشان دو اسم ضمير است مضاف«8» يكي از او منفصل و يكي متّصل و لكن اضافت او جز با ضمير نكنند، با اسماء ظاهره نكنند، لا يقال: إيّا زيد؟ جز كه از خليل حكايت كردند كه او گفت: در لغت بعضي عرب هست كه: اذا بلغ الرّجل السّتين فإيّاه و إيّا الشّواب. و در اينكه باب قول بصريان معتمد است. و در اصل «إيّا»، دو قول گفتند: ابو زيد گفت: اصل او «اي يا » بوده است، «اي» تنبيه را و « يا » ندارا. پس حمزه را مكسور كردند و « يا » را در « يا » ادغام كردند، «إيّا» گشت. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب: دين خواندند. 2. سوره شعرا (26) آيه 88 و 89. 3. سوره سبأ (34) آيه 37. 4. اساس: به صورت «مالك»

هم خوانده مي شود. 5. همه نسخه بدلها: جواب. 6. مج، دب، وز: در آن اوقات، آج، لب، فق، مب، مر: در آن روز اوقات. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. همه نسخه بدلها يكي با يكي. صفحه : 80 و ابو عبيده«1» مي گويد: اصل او «اويا» بوده است، من «الايواء»، و هو الرّجع، در او معني انقطاع و قصد باشد، جز كه «واو» را قلب كردند با « يا » و ادغام«2» كردند. و «إيّاك»، و امثال او هميشه بر فعل مقدّم بود، لا يقال: عنيت إيّاك، براي آن كه مي تواني تا ضمير متّصل بگويي «عنيتك»، و تا متّصل ممكن باشد، منفصل نشايد الّا كه فصل كني ميان فعل و مفعول، گويي: ما عنيت الّا إيّاك كه آنگه كه متّصل ممكن نبود براي فصل. اگر گويند: چرا نگفت: نعبدك و نستعينك، تا ضمير متّصل بودي و كلام مختصرتر بودي! جواب گوييم كه: براي آن كه در ايراد منفصل معيني زياده بود كه در متّصل آن معني نباشد، و آن آن است كه قايل چون گويد: عنيتك و قصدتك، معني آن باشد كه: تو را خواستم و قصد تو كردم، معني هم اينكه باشد و بس، و لكن چون گويد: إيّاك عنيت و إيّاك قصدت، معني آن باشد كه: ما عنيت إلّا إيّاك و ما قصدت سواك و عنيتك لا غيرك. پس در آن جا هم معني اثبات باشد هم معني نفي عمّن سواه، و اينكه معني لطيف است، شاعر گفت: إيّاك أدعو فتقبّل ملقي و اغفر خطاياي و ثمّر ورقي و اينكه معني خواست. امّا «عبادت»، سياسة النّفس علي حمل المشاق في الطّاعة

باشد. و اصل «تعبّد» تذلّل باشد، من قولهم: طريق معبّد، اي مذلّل موطوء بالاقدام، چنان كه طرفه گفت: تباري عتاقا ناجيات و أتبعت وظيفا وظيفا فوق مور معبّد و بعير معبّد إذا كان مطليّا بالقطران، كما قال طرفه أيضا: إلي أن تحامتني العشيرة كلّها و أفردت افراد البعير المعبّد]«3» و بنده را از اينكه جا عبد خوانند، لذلّته و انقياده لمولاه [14- پ]. و در شاذّ، يحيي بن وثّاب مي خواند: «نعبد» بكسر «النّون» علي لغة هذيل، فانّهم يقولون: افعل ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، وز: ابو عبيد. 2. مب، مر: كردند به يا ، و يا در يا ادغام. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 81 و نفعل و تفعل، و لا يقولون: يفعل لاجتماع الكسرتين احديهما الياء. وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ، اگر گويند: چرا تكرار كرد لفظ «إيّاك» را! گوييم: بيان را و عرض كردن مذلّت، و اقرار به عبوديّت و حاجت، و قلّت استغناء از او،«1» و فزع با درگاه او، و التذاذ به ذكر او، چنان كه شاعر گفت: يقولون ليلي أرسلت بشفاعة إلي ّ فهلّا نفس ليلي شفيعها أ ءكرم من ليلي علي ّ فتبتغي به الجاه أم كنت امرء لا أطيعها تكرار كردن نام ليلي را، و عدول كردن از ذكر ضمير به اينكه معاني است كه ذكر كرده شد. و نيز گفته اند: لتأكيد البيان، كقول الشّاعر: و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به بين النّهار و بين اللّيل قد فصلا بدان كه: «عبادت»، اسمي است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را. اوّل بايد تا به دل خاشع و خاضع بود و قصد

نكند به آن عبادت [جز]«2» معبود خود را، و نيّت خالص كند و از وجوه شوايب دور دارد. و آنچه افعال جوارح است، آن است كه: بر وجه مشروع و مأمور به كند و نيز ترك محرّمات از عبادت باشد، نبيني كه رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- ابو الدّرداء«3» را مي گويد: كن ورعا تكن أعبد النّاس، پارسا باش تا عبادترين«4» مردمان باشي. يحيي معاذ را گفتند: بنده كي عابد باشد! گفت: هر گه كه درجه عبوديّت را ملازمت كند. گفتند: كي ملازمت كرده باشد! گفت: هر گه كه به اينكه شرايط باشد كه از دلي صادق گويد: بار خدايا؟ اگر بدهي شكر كنم، و اگر ندهي صبر كنم و رضا دهم، و اگرم بخواني اجابت كنم و اگرم نخواني عبادت كنم و بندگي به جاي آرم. ديگري را پرسيدند از حدّ عبوديّت، گفت: ترك اختيار باشد، و ترك تدبير و اظهار حاجت به خداوند خود. سفيان ثوري گفت، شرط بندگي سه چيز است: رضا به قسمت، و نگاهداشت ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها تعالي. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: أبو ذرّ. 4. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: عابدترين. صفحه : 82 حرمت، و مراعات خدمت. و ديگري گفت: شرط بندگي آن است كه: با خالق بصدق باشي و با خلقان برفق. گويند: يكي از جمله صالحان به بازار رفت تا بنده اي خرد. غلامي را نزد او آوردند، گفت: يا غلام؟ چه نامي«1»! گفت: [فلان]«2» گفت: چه كار كني! گفت: فلان كار. گفت: نخواهم اينكه را، ديگري را

بياري«3». غلامي ديگر بياوردند، گفت: يا غلام؟ چه نامي«4»! گفت: آن كه«5» توانم خواني. گفت: چه خوري! گفت: آنچم نو دهي«6». گفت: چه پوشي! گفت: آنچه توام پوشاني. [گفت: چه كني! گفت: آنچه توام فرمايي]«7» گفت: چه اختيار كني! گفت: من بنده ام، بنده را با اختيار و فرمان چه كار؟ گفت: اينكه بنده راستينه«8» است، او را بخريد. طاووس يماني مي گويد: در مسجد الحرام شدم، علي ّ بن الحسين زين العابدين را«9» ديدم در حجر«10» نماز مي كرد و دعا مي كرد، گفتم: مردي صالح است از اهل بيت نبوّت، بروم گوش با دعاي او كنم«11». چون از نماز فارغ شد، سر بر زمين نهاد و مي گفت اينكه كلمات: عبيدك بفنائك أسيرك بفنائك مسكينك بفنائك سائلك بفنائك يشكو إليك ما لا يخفي عليك، مي گفت: بندگك«12» توبه درگاه توست، اسير تو به درگاه توست، مسكين و محتاج تو به درگاه توست، سايل توبه درگاه توست، شكايت با تو مي كند آنچه بر تو پوشيده نيست. طاووس مي گويد: ياد گرفتم«13»، هيچ سختي مرا پيش نيامد الّا اينكه كلمات كه بگفتم: خداي تعالي مرا از آن فرج آورد«14». قوله تعالي: وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ، سؤال كردند كه: اينكه مقدّم مؤخّر مي بايست كه ----------------------------------- 1، 7. مب، مر: نام داري. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. بياري/ بياريد. 4. مب: نام داري. 5. همه نسخه بدلها: آنچه. 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: آنچه توام دهي، مب: آنچه توام بخوراني. 8. دب: پسنديده، آج، لب، فق: راستين، مب: راستي، مر: راست. 9. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر عليهما السلام. 10. مر: حجر الاسود. 11. مب، مر: كه

در دعا چه مي گويد. 12. آج، لب، فق: بنده. 13. مب، مر اينكه كلمات را. [.....] 14. همه نسخه بدلها: داد. صفحه : 83 اوّل استعانت مي بايست، آنگه فعل عبادت، كه فعل پس از استعانت باشد. الجواب«1» گوييم: فعل بي اعانت قديم- جل ّ جلاله- نباشد، از خلق حيات و قدرت و كمال عقل و اتمام آلت و تمكين و از إزاحت علّت و نصب ادلّه. پس بنده اينكه فعل كرده را با اينكه اسباب و آلات توجيه مي كند به خداي تعالي«2»، مي گويد: بار خدايا؟ جز براي تو نكردم اينكه كه كردم، و بر آنچه خواهم كردن از تو ياري مي خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و صرف اسباب موانع تا در آن بندگي عرض كنم«3» و حاجت و قلّت غناي خود بر او عرض كرده باشم- و اللّه اعلم. و «استعانت» طلب معونت باشد، و اينكه «سين» طلب است، و مراد به معونت الطاف است و اسباب و افعالي كه بنده عند آن به كردن طاعت نزديك شود و از معصيت دور شود، و اگر حمل كنند بر استبقاي قدرت و كمال عقل و اسباب تمكين هم روا باشد و محتمل بود. ابو الحسن قنّاد«4» گفت: إيّاك نعبد براي آن كه تو صانعي، و إيّاك نستعين براي آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را چاره نيست از صانع، إيّاك نعبد لتدخلنا الجنان، و إيّاك نستعين لتنقذنا من النيران. إيّاك نعبد لأنّنا عبيد، و إيّاك نستعين لانّك كريم مجيد. ابو طلحه روايت كند، گفت: با رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- بوديم در بعضي غزوات. چون كار سخت شد و كار

زار گرم شد، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- سر برداشت و گفت [15- ر]: يا مالك يوم الدّين، إيّاك نعبد و إيّاك نستعين. گفت: سرها ديدم از تنهاي كافران مي افتاد و كس را نديدم كه مي زد، و باقي«5» هزيمت شدند. گفتم: يا رسول اللّه؟ اينكه سرها كه از تنها مي افتاد چه بود! گفت: فرشتگان مي زدند ايشان را، و شما نمي ديديد فرشتگان را. عبد اللّه بن عمر روايت كند كه: چون كار بر تو سخت شود، بگو: إيّاك نعبد ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: جواب. 2. مب، مر و. 3. همه نسخه بدلها بجز مج: عرضه كرده باشد در آن. 4. دب، آج، لب، فق: ابو الحسن قتاده، مب، مر: ابو الحسن و قتاده. 5. همه نسخه بدلها: و كافران. صفحه : 84 و إيّاك نستعين، تا كار صعب آسان شود. قوله تعالي: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ، امير المؤمنين علي بن ابي طالب- عليه السّلام- و أبي كعب مي گويند معني آن است«1»: ثبّتنا، ما را بر راه راست بدار چنان كه آن كس كه در فعلي باشد، گويي هم اينكه مي كن، و ايستاده را گويي: قف حتي أعود إليك، معني نه آن است كه تو واقف نه اي، يعني بر سر وقوف مي باش تا آمدن من. سدّي و مقاتل گفتند: أرشدنا، راه نماي ما را. يقال: هديته للدّين و إلي الدّين و للطّريق و إلي الطّريق هدي و هداية، جز آن كه «هدي» در دين باشد، و «هدايت» در راه. ضحّاك مي گويد: «ألهمنا»، و بعضي ديگر گفتند: «بين لنا» و معاني متقارب است، و معني همان باشد كه در باب استعانت

برفت از سؤال الطاف و توفيق و ازاحت علّت و نصب ادلّت. و به هيچ وجه مراد به «هدي» در آيت ايمان نيست، براي آن كه در قول عبد اللّه عبّاس: «صراط مستقيم» دين اسلام است، و راه چيزي جز آن چيز باشد. پس مراد مقدّمات ايمان بود و آنچه به ايمان نتوان رسيدن جز به آن، و آن فعل خداي تعالي است از الطاف و تمكين كه ذكر كرده شد. ديگر آن كه: از خداي تعالي آن خواهند كه فعل خدا باشد، و ايمان فعل بنده است به دليل امر و نهي و وعد و وعيد و مدح و ذم ّ و ثواب و عقاب، به دليل وقوعش عند قصد و دواعي«2» او و انتفايش عند صوارف، و [كراهت]«3» او با سلامت احوالش، و اينكه معني به جايگاهي«4» ديگر مستقصي گفته شود- ان شاء اللّه تعالي وحده. قوله تعالي: الصِّراطَ، به اصل«5» «سين» است، اشتقاق او من «سرط» بود، براي آن كه پنداري روندگان را فرو مي برد، و لكن براي اطباق [ط]«6»، «سين» را «صاد» كردند، قال الشّاعر«7»: شحنّا أرضهم بالخيل حتّي تركناهم أذل ّ من الصّراط«8» ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها كه. 2. همه نسخه بدلها: داعي. 3، 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. همه نسخه بدلها بجز مب، مر: به جايهاي، مب، مر: به جاي. 5. همه نسخه بدلها، بجز مج: اصل كلمه، مج: كلمه. 7. همه نسخه بدلها: و عامر بن الطّفيل مي گويد. 8. مج: من السّراط. صفحه : 85 و قال جرير: أمير المؤمنين علي صراط إذا اعوج ّ الموارد مستقيم در او پنج قراءت است: يكي«1» «سين»، و آن قراءت

إبن كثير است از طريق قنبل، و قراءت يعقوب به طريق رويس. دوم، اشمام «سين»، روايت ا [بو]«2» حمدون است از كسائي. سيم«3»، به «زا» ي و آن روايت سليم است از حمزه. چهارم، به اشمام «زا»، و آن قراءت حمزه است در بيشتر«4» روايات و قراءت كسائي در روايت نهشلي. و پنجم، به «صاد»، و آن قراءت باقي قرّاء است، و همه لغتها صحيح و فصيح است، و اختيار بر «صاد» است براي آن كه در مصاحف به «صاد» است، و «صاد» با «طا» مطابق است در استعلاء. مفسّران خلاف كردند در اينكه «صراط». حارث اعور همداني روايت كند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت از برادرم شنيدم- يعني رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: «صراط مستقيم»، كتاب خداي است- عزّ و جل ّ، و اينكه قولي است عبد اللّه عبّاس را. و جابر عبد اللّه مي گويد و عبد اللّه عبّاس و مقاتل و سدّي كه: اينكه «صراط» اسلام است. سعيد جبير گفت: طريق الجنّة، راه بهشت است. محمّد بن الحنيفية گفت: ديني است كه خداي تعالي از بندگانش نپذيرد جز از آن. ابو بريدة الاسلمي ّ مي گويد: مراد به اينكه، صراط محمّد است و آل او- عليهم الصّلاة و السّلام. زرّ بن جبيش روايت كند از ابو وائل كه: رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- دو خط بكشيد، يكي از جانب چپ خود، و يكي از راست خود، آنگه«5» گفت: هذه السّبل، اينكه راههاست و بر سر هر راهي شيطاني«6» مي گويد: «الي ّ الي ّ»، آنگه خطي برابر روي خود بكشيد، گفت: اينكه راه خداست، پس اينكه آيت

بر خواند: وَ أَن َّ هذا صِراطِي مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوه ُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُل َ فَتَفَرَّق َ بِكُم عَن سَبِيلِه ِ«7». نوّاس بن سمعان روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- كه او گفت: خداي تعالي مثلي بزد صراط مستقيم را، و بر دو كناره آن صراط باره اي است، درها ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها به. [.....] 2، 3. مج، آج، لب، وز: سه ام. 4. مج، وز: اينكه 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: وانگهي. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر نشسته. 7. سوره انعام (6) آيه 153. صفحه : 86 بر وي گشاده، و بر آن درها پرده ها فرو گذاشته، و بر آن صراط داعيي«1» استاده و خلقان را دعوت مي كند، مي گويد: اي مردمان؟ در راه آيي«2» و ميل مكني«3» از اينكه راه. و از بالاي آن صراط، داعيي«4» ديگر دعوت مي كند. چون مرد خواهد كه از آن درها يكي بر گشايد، آن داعي گويد: ويلك؟ نگشايي كه اگر بر گشايي در شوي. آنگه گفت: «صراط»، اسلام است و آن پرده ها حدهاي خداست، و آن درهاي گشاده محارم خداست، و آن داعي بر صراط كتاب خداست، و آن داعي كه از بالاست«5» واعظ خداست در دل هر مسلماني. و استقصاي كلام در «هدي» و اقسام و وجوه او و معانيش بيايد، في قوله تعالي: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«6». اكنون آنچه محتمل آيت است، يكي بيان است تا معني إهدنا، «بيّن لنا» باشد، يا لطف است [15- پ] تا معني «الطف«7»» باشد، يا زيادت الطاف بود تا معني «زدنا لطفا» باشد، كما قال«8» تعالي: وَ زِدناهُم هُدي ً«9»، و به معني ارشاد و

تثبيت و جز آن همه راجع است با اينكه سه قول- و اللّه تعالي اعلم. قوله: صِراطَ الَّذِين َ أَنعَمت َ عَلَيهِم، اينكه «صراط» دوم«10»، بدل باشد از صراط مستقيم، يعني طريق آنان كه نعمت كردي«11» بر ايشان به توفيق و رعايت و منّت كه نهادي برايشان به توفيق و هدايت. و عبد اللّه بن عبّاس گفت: قوم موسي و عيسي اند پيش از آن كه نعمت بر خود بگردانيدند. شهر بن حوشب گفت: اهل بيت رسول اند و اصحاب او- عليه الصّلاة و السّلام و عليهم السّلام. عكرمه گفت: أنعمت عليهم بالثّبات علي الايمان و الاستقامة كما قال«12» تعالي: إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا«13». ----------------------------------- 1. لب، فق، مر: داعي. 2. آيي/ آييد. 3. مكني/ مكنيد. 4. فق، مر: داعي. 5. مج، دب، فق، وز، مب، مر: از بالاي آن است، آج، لب: كه آن بالا است. 6. سوره بقره (2) آيه 2. 7. همه نسخه بدلها لنا. 8. آج، لب، فق، وز، مب، مر اللّه. 9. سوره كهف (18) آيه 13. [.....] 10. دب: دويم. 11. مب، مر: انعام كردي. 12. دب، آج، لب، فق، مب، مر اللّه. 13. سوره فصّلت (41) آيه 30، سوره احقاف (46) آيه 13. صفحه : 87 علي ّ بن الحسين بن واقد گفت: نعمت كردي برايشان به شكر بر نعمت و صبر بر بليّت. و اصل «نعمت» در لغت مبالغت باشد، يقول العرب: دققت الدّواء فانعمت دقّه، اي بالغت فيه و نظرت فانعمت النّظر، و فلان لم ينعم النّظر في هذا الامر، اي لم يبالغ فيه. و «أنعم» مقلوب باشد از «أمعن» اذا بالغ، ايضا يقال: أمعن في الأكل و

السّير و غيرهما. و «علي» از حروف جرّ است، و معني او استعلا بود، يقال: عليه كذا من المال، براي آن كه بر او مستعلي و مستولي است، از اينكه كار را گويند: ركبه دين و زيد علي السّطح و غير ذلك. و در عليهم، هفت قراءت است: كسر «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت عام است. و «عليهم»، به ضم ّ «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت حمزه است در سبع، و در شاذّ قراءت اعمش. و «عليهم»، به ضم ّ «ها» و «ميم» بي الحاق «واو»، و آن قراءت عيسي بن عمر«1» و إبن ابي اسحاق است. و «عليهم» به كسر «ها» و ضم ّ «ميم» و الحاق «واو» و آن قراءت إبن كثير است، و در شاذّ قراءت اعرج. و «عليهم»، به كسر «ها» و ضم ّ «ميم»، به اختلاس، و «عليهم» به كسر «ها» و كسر «ميم» هم به اختلاس، و اينكه اختلاس چنان بود كه شاعر گفت: و اللّه لو لا شعبتي من الكرم و شعبتي فيهم من خال و عم ّ كنت فيهم رجلا بلا قدم و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام آمده است: صِراطَ الَّذِين َ أَنعَمت َ عَلَيهِم، آنانند كه خداي تعالي ايشان را ياد كرد في قوله- جل ّ و عزّ: فَأُولئِك َ مَع َ الَّذِين َ أَنعَم َ اللّه ُ عَلَيهِم مِن َ النَّبِيِّين َ وَ الصِّدِّيقِين َ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِين َ وَ حَسُن َ أُولئِك َ رَفِيقاً«2» ...، «من النّبيّن»، محمّد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. «و الصّدّيقين»، علي ّ بن ابي طالب«3». «و الشّهداء»، حمزة و جعفر. «و الصّالحين»، الائمّة الهداة. «و حسن اولئك رفيقا»، مهدي ّ الامّة«4». ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: عيسي بن عمرو،

مر: عيسي بن عمران. 2. سوره نساء (4) آيه 69. 3. آج، لب، فق، وز، مر عليه السّلام. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: عليه السّلام، مب، مر: عليهم السّلام. صفحه : 88 قوله تعالي: غَيرِ المَغضُوب ِ عَلَيهِم وَ لَا الضّالِّين َ، «غير» در اينكه جا صفت است. و «غير» هم صفت باشد و هم استثناء، و اينكه جا صفت «الّذين» است و شايد تا به تكرير عامل باشد، تقدير چنين باشد: صراط غير المغضوب. و «الّذين»، اگر چه معرفت«1» است و «غير» نكره است، براي آن كه نه معرفتي«2» است مستقل ّ بنفسه في التّعريف و محتاج است به صفت، چنان كه اسم نكره«3» به صفت بعضي تعريف و تخصيص در او شود. پس پنداري كه صله و موصول را به مثابه صفت و موصوف كردند، از اينكه جا روا مي دارند: لا أجلس الّا الي العالم غير الجاهل، و: مررت بالّذي قام غير الّذي قعد، و روا نمي دارند: مررت بزيد غير الظّريف. و در شاذّ به نصب «غير» خوانده اند. و خليل احمد از حمزه روايت كند: «غير»، به نصب، و در وجهش دو قول گفته اند: يكي حال و يكي استثناء. و وجهي ديگر روا بود كه صفت ضمير«4» مجرور باشد در «عليهم»، كه اگر چه ضمير مجرور است، در محل ّ نصب است بوقوع الفعل عليه«5» و هو النّعمة. و آن كه استثناء گويد، لا بدّ منقطع تواند گفت«6»، براي آن كه «مغضوب عليهم»، نه از جنس منعم عليهم باشد، چنان كه گويند: ما بالدّار أحد الّا حمارا، و كما قال: و ما بالرّبع من «7» أحد إلّا أواري ّ و اينكه در جاي خود به شرح

بيايد- ان شاء اللّه تعالي. و معني «غضب» ارادت مضرّت و عقاب باشد به غيري از خداي تعالي. و در لغت، ضدّ «رضا» بود، و رضا ارادت خير و ثواب بود، و هر دو از باب ارادت بود. و قول آن كس كه گفت: «غضب» تغيّر حال غضبان باشد درست نيست، براي آن كه خداي تعالي غضب به خود حوالت كرد، في قوله تعالي: وَ غَضِب َ اللّه ُ عَلَيهِم«8» ...، ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: معرفه. 2. مب، مر: معرفه. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز كه. 4. مر غير. 5. همه نسخه بدلها: عليهم. 6. همه نسخه بدلها: گفتن. [.....] 7. اساس: ما بالذّار، به قياس با نسخه مج و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد، اصل شعر در تبيان (1/ 44) چنين است: وقفت فيها اصيلا لا اسائلها || اعيت جوابا و ما بالرّبع من احد الا اواري ّ لأياما ابيّنها || و النّؤي كالحوض بالمظلومة الجلد 8. سوره فتح (48) آيه 6. صفحه : 89 و تغيّر بر خداي تعالي روا نيست. و اصل كلمه در لغت، «شدّت» بود، و سنگ سخت را «غضبه» خوانند، و مار پليد را «غضوب» خوانند، لشدّتها و خبثها. و مراد به اينكه «مغضوب عليهم»، جهودانند بر قول جمهور مفسّران از: عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بيشتر صحابه رسول- عليه السّلام- و موافقت آيت في قوله تعالي: مَن لَعَنَه ُ اللّه ُ وَ غَضِب َ عَلَيه ِ«1» ...، و مراد به اينكه«2» جهودانند. و عبد الله بن شقيق روايت كرد از بعضي صحابه كه گفت: رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- در وادي القري با جهودان كارزار

مي كرد. مردي از بلقين«3» گفت: يا رسول اللّه؟ اينان كه اند كه با تو كارزار مي كنند! گفت: المَغضُوب ِ «4» وَ غَضِب َ عَلَيه ِ وَ جَعَل َ مِنهُم ُ القِرَدَةَ [16- ر] وَ الخَنازِيرَ«6» ...، و قوله تعالي در حق ّ ترسايان: قَد ضَلُّوا مِن قَبل ُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَن سَواءِ السَّبِيل ِ«7». و اگر بر عموم حمل كنند روا باشد، جز آن كه اخبار و قرآن بر اينكه آمد. [قوله]«8»: وَ لَا الضّالِّين َ، و اصل «ضلال»، هلاك باشد، يقال: ضل ّ الماء في اللّبن اذا ذهب و خفي فيه«9». و وجوه ضلال در جاي خود گفته آيد- بمشيّة اللّه تعالي و عونه. و ذهاب از راه حق و«10» وجه صواب ضلال باشد، يقال: ضل ّ عن الطّريق و أضلّه غيره، و: فلان ضال و مضلّل اذا كان علي غير صواب، و قال الشّاعر: أ لم تسئل تخبّرك الدّيار عن الحي ّ المضلّل أين ساروا و براي آن «لا» كه حرف نفي است بر «غير» عطف كرد كه در او معني نفي هست، يقال: فلان غير محسن و لا مجمل. و «غير» چون به معني سوي باشد، نشايد حرف نفي را بر او عطف كردن، لا يقال: القوم عندي غير زيد و لا عمرو. كما لا يقال: ----------------------------------- 1. سوره مائده (5) آيه 60. 2. همه نسخه بدلها آيت. 3. آج، لب: اهل يقين. 4، 10. همه نسخه بدلها، بجز فق اينكه. 5. سوره مائده (5) آيه 60. 6. سوره مائده (5) آيه 77. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. همه نسخه بدلها: اذا خفي و ذهب فيه. 9. همه نسخه بدلها از. صفحه : 90 سوي زيد و

لا عمرو. و فقها خلاف كردند در گفتن «آمين» در آخر الحمد. بنزديك اهل البيت عليهم السّلام- نشايد گفتن، و از قواطع صلات«1» باشد، سواء اگر جهر كند و اگر اخفات، اگر امام باشد و اگر مأموم. و مذهب شافعي آن است كه: امام را مستحب ّ است كه چون «الحمد» بخواند، آمين بگويد جز«2» كه بلند نبايد گفت، و اينكه مذهب عطا و احمد حنبل و داود و اسحاق است، و ابو حنيفه و سفيان ثوري و مالك را دو قول است: يكي همچنين كه گفتيم، و ديگر آن كه: امام را نبايد گفتن، امّا مأموم را ببايد گفتن. و شافعي«3» را در او دو قول است: در جديد گفت: چنداني آواز بر آرد كه خود بشنود، و در قديم گفت«4»: آواز بلند بردارد. و اصحابش بر دو قولند: اگر صفها اندك باشند«5» اخفا كنند، و اگر صفها بسيار باشند«6» و آواز نشنوند جهر بايد كردن. دليل بر مذهب صحيح، اجماع اهل البيت است و طريقه احتياط، چه امّت از ميان دو قليل اند«7»، يكي گفت: نماز ببرد، و يكي گفت: اگر گويند روا باشد، و اگر نگويند روا باشد. احتياط در آن باشد كه ترك كنند، چه آن كس كه گويد: بايد گفتن، گويد كه: [بي]«8» آن، نمازش درست بود. و آن كس كه گويد: نبايد گفت، نمازش بريده شود. پس احتياط با اينكه باشد. و طريقي«9» اعتباري اينكه است كه آن كس كه در نماز فاتحه خواند يا بر وجه قراءت خواند با بر وجه دعا اگر بر وجه دعا خواند، باتّفاق نمازش باطل بود، و اگر بر وجه قراءت خواند، شرع

و عرف مانع است از آن كه عقيب قراءت آمين گويند، چنان كه عقيب ساير آيات كه در قرآن هست متضمّن دعا، و به اجماع در آن جا آمين نشايد گفتن. ديگر آن كه رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: 10» [ان ّ]« هذه الصلوة لا يصلح فيها شي ء من كلام الادميّين، و به اتّفاق اينكه نه كلام خداست، كلام آدميان است. پس ترك بايد كردن از اينكه وجوه«11»- و اللّه الموفّق للصّواب. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: نماز. 2. آج، لب، فق، مب، مر: چون به جهر خواند. 3. مج: امّا مأموم شافعي. [.....] 4. همه نسخه بدلها اخفا نكند. 5. مج، دب: باشد، آج، لب، فق، مب، مر: است. 6. مج، آج، لب، فق، وز: باشد. 7. مج، آج، لب، دب: قايلند. 8، 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 9. دب، آج، لب، فق: طريقتي. 11. مج، وز را. صفحه : 91 سوره البقرة مائتين و ثمانين«1» و ست ّ اية بدان كه اينكه سورت دويست و هشتاد و شش آيت است در عدد كوفيان، و آن عدد امير المؤمنين علي است- عليه السلام، و هفت به عدد بصريان، و پنج به عدد مدنيان. و«2» سورت مدني است جمله«3» به يك روايت، و به روايتي ديگر يك آيت مدني نيست كه به حجّة الوداع«4» انزله بود، و هي قوله تعالي: وَ اتَّقُوا يَوماً تُرجَعُون َ فِيه ِ إِلَي اللّه ِ«5»- الاية. و عدد كلمات او شش هزار و دويست و بيست و يك كلمه است، و بيست و پنج هزار [و پانصد]«6» حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه،

پيغمبر- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- گفت: ان ّ لكل ّ شي ء سناما و سنام القران سورة البقرة ظ، گفت: هر چيزي را كوهاني است و كوهان قرآن سورة البقرة است. و سهل بن سعد«7» روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: هر كه اينكه سوره در سراي خود بخواند، اگر به روز خواند سه روز شياطين گرد او و سراي او نگردند، و اگر به شب خواند سه شب شياطين گرد او و سراي او نگردند. بريده روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: سورة البقره ----------------------------------- 1. آج، لب، مر، دب: ندارد، كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، با توجّه به قواعد نحوي «مأتان و ثمانون» مناسبتر مي نمايد. 2. مب، مر اينكه. 3. مج: جملة. 4. مب، مر در مكّه. 5. سوره بقره (2) آيه 281. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: سهل بن سعيد. [.....] صفحه : 92 بياموزي«1» كه اخذش بركت است و تركش حسرت، و باطل كاران يعني ساحران بر خداوند اينكه سوره راه نيابند. و أبي ّ بن كعب روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: هر كه«2» سورة البقره بخواند، صلوات و رحمت خداي تعالي بر او باشد و چنداني ثواب يابد كه مرابطي«3» در سبيل خداي تعالي كه ترسش«4» ساكن نشود. و در خبري ديگر«5»: 6» و ان ّ أصفر البيوت من الخير بيت لا تقرأ« فيه سورة البقرة، سورة البقرة فسطاط القرءان ، گفت: خاليتر خانه اي از خير، خانه اي باشد كه در او سورة

البقره نخوانند، سورة البقرة سرا پرده«7» قرآن است. وهب منبّه گفت: هر كه او سورة البقره و آل عمران بخواند، نام او از عجيبا تا به غريبا«8» برسد. گفتند: عجيبا و غريبا«9» چه باشد! گفت: عجيبا زمين هفتم است، و غريبا«10» عرش رب ّ العالمين«11». ابو هريره روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- جماعتي«12» را به غزايي فرستاد، خواست تا برايشان اميري كند«13». يك يك را پيش«14» خواند و گفت«15»: تو از قرآن چه داني! هر كس مي گفت كه«16» فلان سوره دانم، تا جواني پيش آمد به سال از همه كهتر، گفت: يا رسول اللّه؟ من سورة البقره دانم. گفت: تو را ----------------------------------- 1. بياموزي/ بياموزيد، مج: بياموز. 2. مج، دب، آج، لب او. 3. همه نسخه بدلها را. 4. مج: تركش. 5. مب، مر آمده است. 6. همه نسخه بدلها: يقرء. 7، 10. مج، آج، لب، فق، وز: سراي پرده. 8، 9. اساس: غريبا، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. 11. مج، دب، آج، لب، فق، وز: رب ّ العزّه، مب، مر: خداي تعالي. 12. همه نسخه بدلها: سريتي. 13. مب، مر از اصحاب. 14. همه نسخه بدلها، بجز مر خودمي، مر خود. 15. همه نسخه بدلها: مي گفت. 16. فق، وز، مب، مر من. [.....] صفحه : 93 امير كردم بر اينان. گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه جوان را چگونه بر ما پيران امير مي كني! گفت: معه سورة البقرة ، او سورة البقره داند و شما ندانيد«1». يا عجب؟ اگر جواني سورتي داند«2» كه پيران ندانستند، استحقاق امارت يافت بر ايشان. [پس جوانمردي كه

بيرون از آن كه جمله سور قرآن داند، و داند كه]«3»، و مجمل كدام و مفصّل كدام، و بيرون از آن، از توريت و انجيل و زبور حكم كند در ميان اهلش، عجب باشد اگر [مستحق امارت و امامت بود]«4»؟ امير المؤمنين- عليه السّلام- روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: يا علي ّ أنا سيّد ولد ادم و انت سيّد العرب ، گفت: من سيّد ولد آدمم، و تو سيّد عربي، و سلمان سيّد پارس است، و صهيب سيّد روميان، و بلال سيّد حبشه است. و طور سيّد كوههاست، و سدره سيّد درختان است، و سيّد ماهها ماه حرام است«5»، و سيّد كلامها قرآن است، و سيّد قرآن سورة البقره، و سيّد سورة البقره آية الكرسي ّ است. يا علي؟ در اينكه آيه پنجاه كلمه است، در هر كلمتي شرفي و ذكري هست«6». قوله«7»: الم«8»، بدان كه: علما چند قول گفتند در آن كه سبب چيست كه خداي تعالي در اوّل اينكه سورتها حروف مقطّع گفت: بعضي گفتند: سبب آن بود كه چون رسول- عليه السّلام- قرآن خواندي، جماعت«9» مشركان بيامدندي و مجمع ساختندي و شعر خواندندي و سمر گفتندي و لغط تا مردمان آواز رسول نشنوند [و حلاوت«10» و طلاوت«11»] كلام قديم- جل ّ جلاله- در نيابند و ندانند و رغبت نكنند در اسلام، چنان كه قديم- جل ّ جلاله- از ايشان حكايت كرد: ----------------------------------- 1. وز: نداني/ ندانيد. 2. مج، وز: دانست. 3، 4. اساس: بريدگي دارد، از مج افزوده شد. 5. مب، مر: و محرّم سيد ماههاست. 6. دب، آج، لب و اللّه تعالي و تقدّس الموفّق للصّواب، مب، مر و

اللّه اعلم بالصّواب. 7. آج، لب، فق، مب، مر تعالي. 8. همه نسخه بدلها، بجز مج، دب، وز ذلِك َ الكِتاب ُ لا رَيب َ فِيه ِ 9. مب، مر: جماعتي از. 10. دب، آج، لب، فق لطافت. 11. دب، آج، لب، فق: طراوت. صفحه : 94 وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ وَ الغَوا فِيه ِ«1» ...، [خداي]«2»- جل ّ جلاله- اينكه حروف [مقطّع فرستاد]«3» و ايشان مانند اينكه [نشنيده بودند]«4» تا چون بشنيدند، [ايشان را عجب آمد]«5»، خاموش شدند [و گوش با قراءت«6» كردند]«7» تا دگر مانند آن خواهد [بودن. و قرآن]«8» شنيدند و حجّت [برايشان متوجّه]«9» شد. قولي ديگر آن [كه خداي تعالي«10»] به اينكه حروف مقطّع تنبيه [كرد خلقان را بر آن كه]«11» اينكه قرآن از جنس حروف [و اصوات]«12» است، گفت: الم ذلِك َ الكِتاب ُ، يعني اينكه حروف مقطّع [اينكه كتاب]«13» است، يعني اينكه كتاب [از اينكه حروف مقطّع]«14» منظوم است تا بدانند كه معني برأسه جنسي ديگر نيست مخالف حروف و اصوات [16- پ]. قولي ديگر آن است كه به اينكه حروف تنبيه كرد خلقان را بر حدوث قرآن، گفت: اينكه كتاب از اينكه حروف است و از جنس اوست، و علامت«15» حروف«16» در مقطّع ظاهرتر بود از آن كه در منظوم. و مراد آن كه، چون معلوم است كه اينكه حروف محدث است و اينكه كلام از اينكه جنس است، يك جنس نشايد كه بعضي قديم بود و بعضي محدث. اكنون به تفسير آيت ابتدا كنيم، و اوّل ظاهر آيت بگوييم تا خواننده را آسانتر بود تحصيل علم به تفسير«17». ----------------------------------- 1، 9. سوره فصّلت (41) آيه 26. 2، 3، 4، 5، 7،

8، 10، 11، 12، 13، 14. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: به قرآن. 15. مب، مر حدوث در. [.....] 16. مج، دب، آج، لب، وز، فق: حدوث. 17. آج، لب، فق، مب، مر ان شاء اللّه تعالي. صفحه : 95

[سوره البقرة (2): آيات 1 تا 5]

]اشاره[

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الم (1) ذلِك َ الكِتاب ُ لا رَيب َ فِيه ِ هُدي ً لِلمُتَّقِين َ (2) الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِالغَيب ِ وَ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ (3) وَ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِما أُنزِل َ إِلَيك َ وَ ما أُنزِل َ مِن قَبلِك َ وَ بِالآخِرَةِ هُم يُوقِنُون َ (4) أُولئِك َ عَلي هُدي ً مِن رَبِّهِم وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ (5)

[ترجمه]

آن«1» كتاب، شك نيست در او، بيان است پرهيزگاران را. كه بگرويدند به نهاني«2» و به پاي دارند نماز و از آنچه روزي داديم«3» ايشان را هزينه كنند. و ايشان«4» [كه]«5» بگروند به آنچه فرو فرستادند به تو و آنچه فرو فرستادند از پيش تو و«6» سراي باز پسين ايشان درست دانند. ايشان، [بر بيانند]«7» از خداي [ايشان]«8» و ايشان [اند]«9» كه ظفر يافتگانند. اينكه چهار«10» آيت است. اكنون بدان كه: مفسّران در معني اينكه كلمت اعني «الم» و مانند اينكه خلاف كردند [17- ر]. بعضي گفتند: سرّ من اسرار اللّه استأثر اللّه بعلمها، سرّي از اسرار خداست كه خداي تعالي به علم آن مختص ّ است. بعضي دگر گفتند: سرّ من اسرار القرءان، سرّي است از اسرار قرآن. ----------------------------------- 1. آج: اينكه. 2. مج: به پنهان، دب، لب، وز: به پنهاني. 3. آج، لب، وز ما. 4. مج، دب، آج، لب، وز: آنان. 5، 7، 8، 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. دب، آج، لب، وز به. 10. با توجّه به ضبط قرآن مجيد، پنج آيت ملاحظه مي شود. صفحه : 96 از امير المؤمنين

علي- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت: لكل ّ كتاب صفوة و صفوة القرءان حروف التّهجّي ، گفت: هر كتابي را گزيده اي و خالصه اي هست، و خالصه قرآن، اينكه حروف مقطّع است. عبد اللّه عبّاس گويد: قسم است. خداي تعالي سوگند مي خورد«1» براي آن كه كلام او از اينكه حروف منظوم است. قولي ديگر از او آن است كه: ثنايي است كه خداي بر خود مي گويد. سعيد جبير گويد: نامهاي خداست اگر مردم تأليف آن بدانند كردن، نبيني كه «الر» و «حم» و «نون»«2» چون جمع كني (الرحمن) باشد. قتاده مي گويد: از«3» نامهاي قرآن است. عبد الرّحمن زيد اسلم مي گويد: نام سورت است. قولي ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: اينكه حروفي است مأخوذ از نامهاي خداي تعالي، چنان كه: كهيعص«4»، «كاف» از كافي است، و «ها» از هادي است، و « يا » از حكيم است، «عين» از عليم است، و «صاد» از صادق است. بعضي ديگر گفتند: خداي تعالي عبارت كرد از جمله حروف هجا به بعضي، چنان كه گويند: فلان «ا، ب، ت، ث» مي آموزد، و مراد جمله باشد، و ابجد مي آموزد و مراد جمله باشد، و مراد آن است كه: كتاب از اينكه حروف است- چنان كه برفت- و بر اينكه ابيات«5» بسيار استشهاد كردند، منها«6»: قلنا لها قفي لنا قالت قاف لا تحسبي إنّا نسينا الايجاف شاعر خواست تا «وقفت» گويد، به يك حرف

قناعت كرد، گفت: «ق«7»»، و عرب عبارت كند از جمله چيزي به بعضي، نبيني خداي تعالي مي گويد: وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اركَعُوا لا يَركَعُون َ«8»، چون گويند ايشان را ركوع كني«9»، يعني نماز كني«10»، به ركوع ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها به اينكه حروف. 2. مب: ن. 3. دب: اينكه، آج، لب، فق: آن. 4. سوره مريم (19) آيه 1. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: به ابيات، مب، مر: بر اينكه باب ابيات. [.....] 6. لب، فق قول الشّاعر. 7. دب، لب، فق، وز: قاف/ ق. 8. سوره مرسلات (77) آيه 48. 9، 10. كني/ كنيد. صفحه : 97 كه بعضي از نماز است اكتفا كرد از ذكر جمله. و همچنين قوله: وَ اسجُد وَ اقتَرِب«1». امّا قوله: الم، عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه خدا گفت: انا اللّه أعلم، من خداي«2» بهتر دانم. مجاهد و قتاده گفتند: از نامهاي قرآن است. ربيع انس گفت: «الف» از «اللّه» است، و «لام» از «لطيف»، و «ميم» از «مجيد». محمّد كعب قرظي ّ گفت: قسم است به آلاء و لطف و مجد خداي تعالي. روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه قسم است و سوگند به خداي تعالي و جبرئيل و محمّد. اهل اشارت گفتند: «الف» انا، «لام» لي، «ميم» منّي. به «الف» اشارت به آن كرد كه همه منم. به «لام» اشارت به آن كرد كه همه مراست. به «ميم» اشارت به آن كرد كه همه از من است. در محل ّ او خلاف كردند.

بعضي گفتند: محلّي نيست او را از اعراب. و بعضي گفتند: در محل ّ رفع است [17- پ] به ابتدا، و «ذلك» مبتداي دوم است«3»، لا رَيب َ فِيه ِ خبر مبتداي دوم است. و روا بود كه «الم» مبتدا بود و ذلِك َ الكِتاب ُ خبر مبتدا بود، و لا رَيب َ فِيه ِ در محل ّ حال بود. اي هذه الحروف ذلك الكتاب غير مشكوك فيه. قوله: ذلِك َ الكِتاب ُ، «ذا» اشارت است، و «لام» عماد، و «كاف» خطاب. و «كتاب» به معني مكتوب است، چون: حساب كه به معني محسوب باشد، و اينكه دينار از ضرب فلان است، يعني مضروب اوست. و بيان كرديم كه: اصل او جمع باشد. در «كتاب» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و حسن بصري و قتاده و مجاهد و ضحّاك و مقاتل گفتند: قرآن است، و بر اينكه قول «ذلك» به معني «هذا» باشد، چنان كه شاعر گويد: أقول له و الرّمح يأطر متنه تأمّل خفافا إنّني أنا ذلكا«4» اي. انّني انا هذا. ----------------------------------- 1. سوره علق (96) آيه 19. 2. مب، مر: كه خدايم. 3. همه نسخه بدلها و. 4. آج: ذالكا. صفحه : 98 و عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، اينكه آن كتاب است كه«1» وعده دادم تو را كه به تو خواهم فرستادن. يمان گفت: يعني اينكه آن كتاب است كه در توريت و انجيل خبر دادم. سعيد جبير گفت: مراد«2» كتاب، لوح محفوظ

است، كه خداي«3» قرآن بر لوح محفوظ پديد كردي تا جبريل از لوح بر خواندي و رسول را- عليه السلام- خبر دادي، يعني كه: اينكه كتاب منزل نقل از آن مكتوب لوح محفوظ است. عكرمه مي گويد: مراد به كتاب، توريت و انجيل است، يعني «الم» كه نام قرآن است، كه وصف و نعت آن در كتاب شما كه توريت و انجيل است، مسطور است. إبن كيسان گفت: خداي تعالي پيش از سورة البقره، چند سورتها بفرستاد، «ذلك» اشارت به آن است، يعني آن سورتها كه مشركان به آن تكذيب كردند كتاب من است و در آن شكّي نيست. لا رَيب َ فِيه ِ، «ريب»، شك ّ باشد، و اينكه «لا» كه اسم را با او بنا كنند بر فتح، نفي جنس [را]«4» باشد، يعني هيچ شك نيست در او. و گفته اند كه: «ريب»، بليغتر از شك باشد، يعني شك نيست در صحّتش و آن كه كلام خداي است، و وحي و تنزيل اوست، و معجز رسول است. و گفته اند: ظاهر«5» لفظ نفي است و معني نهي، يعني شك مكني«6» در او، چنان كه گفت: فَلا رَفَث َ وَ لا فُسُوق َ وَ لا جِدال َ فِي الحَج ِّ«7»، يعني در حج ّ اينكه هيچ سه مكني«8». قوله: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ، مراد به اينكه لفظ بيان و حجّت و دلالت است، يعني در اينكه قرآن حجّتي و بياني و دليلي هست آنان را كه تأمّل كنند و نظر كنند. و «هدي»، در قرآن بر وجوه آمد: يكي به معني بيان، چنان كه در آيت هست و في قوله تعالي: هُدي ً لِلنّاس ِ«9» ...، و مانند اينكه

بسيار است، من قوله تعالي: ----------------------------------- 1. مكني/ مكنيد. 2. دب از. 3. مب، مر: هيچ از اينكه سه چيز نكني. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مب، مر لغت. 6. همه نسخه بدلها من. [.....] 7. سوره بقره (2) آيه 197. 8. مب، مر تعالي. 9. سوره بقره (2) آيه 185. صفحه : 99 [وَ ما مَنَع َ النّاس َ أَن يُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم ُ الهُدي«1» ...، وَ مِن قَوم ِ]«2» إِنَّك َ لَعَلي هُدي ً مُستَقِيم ٍ«4». دگر به معني دعوت في قوله: وَ إِنَّك َ لَتَهدِي إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ«5». دگر به معني لطف، و لطف آن باشد كه مكلّف را به طاعت نزديك«6» گرداند و از معصيت دور«7» گرداند، في قوله: وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً«8» ...، اي لطفا، و قوله: وَ زِدناهُم هُدي ً«9»، اي لطفا. دگر به معني ايمان، في قوله: أَ نَحن ُ صَدَدناكُم عَن ِ الهُدي«10». دگر به معني توريت، في قوله: وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الهُدي«11». دگر به معني قرآن، في قوله: وَ ما مَنَع َ النّاس َ أَن يُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم ُ الهُدي«12» ...، و في«13» قوله: وَ لَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِم ُ الهُدي«14». دگر به معني زيادت الطاف باشد كه خداي تعالي با مؤمنان كند در اداي طاعات و اجتناب مقبّحات، كه آن با كافران نتوان كردن، و آن هر كجاست كه مي گويد«15»: يَهدِي مَن يَشاءُ«16» ...، يعني آن لطف خاص ّ است، با مؤمنان خواهد كه كند، چه با كافران نشايد كردن، كه ايشان را لطف نباشد. دگر به معني ثواب، في قوله تعالي:

وَ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَلَن يُضِل َّ أَعمالَهُم، سَيَهدِيهِم وَ يُصلِح ُ بالَهُم«17» ...، اي سيثيبهم، و قوله تعالي: ----------------------------------- 1. سوره كهف (18) آيه 55. 2. اساس: افتادگي دارد، به قياس با مج و با توجه به قرآن مجيد، افزوده شد. 3. سوره اعراف (7) آيه 159. 4. سوره حج (22) آيه 52. 5. سوره شوري (42) آيه 52. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: نزديكتر. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: دورتر. 8. سوره محمّد (47) آيه 17. 9. سوره كهف (18) آيه 13. 10. سوره سبأ (34) آيه 32. 11. سوره مؤمن (40) آيه 53. [.....] 12. سوره كهف (18) آيه 55. 13. همه نسخه بدلها: دگر في. 14. سوره نجم (53) آيه 23. 15. همه نسخه بدلها و الله. 16. سوره بقره (2) آيه 142، و نيز 7 مورد ديگر در سوره هاي مختلف. 17. سوره محمّد (47) آيه 4 و 5. صفحه : 100 إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ يَهدِيهِم رَبُّهُم بِإِيمانِهِم«1». دگر به معني ارشاد و سلوك با ايشان در راه بهشت، في قوله تعالي: وَ يَهدِيهِم إِلَيه ِ صِراطاً مُستَقِيماً«2»، و في قوله: وَ لَو شِئنا لَآتَينا كُل َّ نَفس ٍ هُداها«3». و حقيقت آن از اينكه دو بيرون نيست: يا فوز و نجات است، يا دلالت و بيان. و در وجوه «هدي» وجهي دگر گفته اند به معني طريقت نيكو و سيرت پسنديده، في قوله: فَبِهُداهُم ُ اقتَدِه«4» ...، اي بسيرتهم و طريقتهم. امّا در اينكه آيت مراد بيان و

دلالت است. اگر گويند: چگونه گفت خداي تعالي كه اينكه قرآن هداي متّقيان است و نزديك شما چنان است كه قرآن هداي است متّقي و نا متّقي را«5»! گوييم، از اينكه دو جواب است: يكي آن كه چون گويد: قرآن بيان متّقيان است، نگفته باشد كه نا متّقي«6» را بيان نيست، كه اينكه دليل الخطاب باشد، و دليل الخطاب بنزديك بيشتر اهل علم باطل است. جواب دوم آن است كه: قرآن بيان و دلالت است متّقي و جز متّقي را، و لكن چون متّقيان منتفع شدند به او، ايشان را تخصيص كرد به ذكر چنان كه گفت: إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها«7»، گفت: تو پيغامبر آني كه بترسد از قيامت، و پيغمبر- عليه السّلام- پيغمبر كافّه خلقان است، و لكن چون منتفع ايشان بودند، ايشان را به ذكر تخصيص كرد«8». بدان كه: اصل تقوي «و قوي» بوده است، من «وقيت»، چون: تكلان من وكلت و تخمة من وخمت. و متّقي آن باشد كه بپرهيزد از معاصي و ترك واجبات. و اصل كلمه از «وقايت» است، و آن حفظ باشد، يعني خويشتن از معاصي [18- پ] نگه دارد. ----------------------------------- 1. سوره يونس (10) آيه 9. 2. سوره نساء (4) آيه 175. 3. سوره سجده (32) آيه 13. 4. سوره انعام (6) آيه 90. 5. همه نسخه بدلها جواب. 6. همه نسخه بدلها، بجز مج: نامتّقيان. 7. سوره نازعات (79) آيه 45. 8. وز: كردم، آج اكنون. [.....] صفحه : 101 و اهل علم در تقوي و

متّقي بسيار سخن گفته اند. در خبر است كه رسول- عليه السّلام- را پرسيدند از تقوي. گفت: مجمع تقوي اينكه آيت است كه: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُ بِالعَدل ِ وَ الإِحسان ِ«1»- تا به آخر آيت. عبد اللّه عبّاس گفت: متّقي آن باشد كه از شرك و كفر و معاصي اجتناب كند. عبد اللّه عمر گفت: تقوي آن باشد كه خود را [كمتر]«2» از همه كس بيني. كعب الاحبار را پرسيدند از تقوي، گفت: هرگز در هيچ راه تيه ناك«3» رفته اي! گفت: آري؟ گفت: چگونه كني«4»! گفت: خويشتن نگه دارم«5» از آن تيه. گفت: متّقي آن باشد كه در راه دين همچنان رود، خويشتن را از معاصي چنان نگه دارد كه آن رونده پاي خود را از تيه«6» نگاه دارد. عبد اللّه معتزّ اينكه معني بگرفته است و نظم كرده، مي گويد: خل ّ الذّنوب صغيرها و كبيرها فهو التّقي و اصنع كماش فوق أر ض الشّوك يحذر ما يري لا تحقرن ّ صغيرة إن ّ الجبال من الحصي شهر بن حوشب گويد: متّقي آن باشد كه آنچه حلال باشد رها كند ترس آن را كه نبادا كه در حرام افتد. عمر عبد العزيز گفت: المتّقي ّ ملجم كالمحرم

في الحرم، گفت: پرهيزگار لگام دارد چون مرد محرم در حرم. فضيل عياض گفت: تقوي آن باشد كه براي مردمان آن خواهد كه براي خود. شبلي گفت: ان تتّقي ما سوي اللّه، گفت: تقوي آن باشد كه از هر چه جز خداست بپرهيزي. سهل بن عبد اللّه گفت: تقوي آن باشد كه بپرهيزي به دل از غفلات، و به نفس از شهوات، و به حلق از لذّات، و به جوارح از سيّئات. آن وقت كه اينكه كرده باشي، ----------------------------------- 1. سوره نحل (16) آيه 90. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. مب، مر: راه خارستان. 4. مب، مر: كنيد. 5. مب، مر: داريم. 6. مب، مر: خارها. صفحه : 102 اميد باشد تو را به وصول درجات و نجات از دركات. از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- پرسيدند از تقوي، گفت: متّقي آن باشد كه اگر جمله اعمال او بر طبقي نهند از روي مثل، و دستاري بر روي آن نه افگنند و گرد همه جهان بگردانند، بر آن جا چيزي نباشد كه او را از آن شرم بايد داشتن، و«1» خبر رسول- عليه السّلام- است كه گفت: لا يبلغ العبد حقيقة التّقوي حتّي يدع ما لا بأس به حذرا ممّا به البأس ، گفت: بنده به حقيقت تقوي نرسد تا آنچه با آن باكي نبود رها كند ترس آن را كه به آن باكي بود. و بهترين خصال تقوي اينكه است كه زاد سفر قيامت است. وَ تَزَوَّدُوا فَإِن َّ خَيرَ

الزّادِ التَّقوي«2» ...، قال الشاعر: يريد المرء [أن يعطي مناه و يأبي اللّه إلّا ما أرادا يقول المرء]«3» فائدتي و مالي و تقوي اللّه أفضل ما استفادا قوله: الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِالغَيب ِ، بدان كه حقيقت ايمان تصديق به دل باشد، هم در لغت و هم در شرع. و اينكه لفظ چنان كه در اصل وضع آمد، و آن تصديق است، بمانده است، بيانش قوله تعالي في قصّة يعقوب: وَ ما أَنت َ بِمُؤمِن ٍ لَنا وَ لَو كُنّا صادِقِين َ«4»، اي بمصدّق [19- ر]. و اينكه متّفق عليه است كه اگر كسي دعوي نقل كند، دليل بر او باشد. و در فقد دليل، دليل باشد بر بطلان اينكه دعوي. ديگر آن كه، خداي- عزّ و جل ّ- هر كجا ايمان گفت در قرآن، به دل باز بست و اضافت با دل كرد، چنان كه گفت: مِن َ الَّذِين َ قالُوا آمَنّا بِأَفواهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم«5» وَ قَلبُه ُ مُطمَئِن ٌّ بِالإِيمان ِ«6» ...، و چنان كه گفت: أُولئِك َ كَتَب َ فِي قُلُوبِهِم ُ الإِيمان َ«7» ...، و چنان كه گفت: قالَت ِ الأَعراب ُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لكِن قُولُوا أَسلَمنا وَ لَمّا يَدخُل ِ الإِيمان ُ فِي قُلُوبِكُم«8». ديگر آن كه حق- جل ّ جلاله- هر كجا ذكر ايمان كرد، عمل صالح به آن مقرون ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، وز: در. 2. سوره بقره (2) آيه 197. 3. اساس كه

در اينكه قسمت نو نويس است: ندارد، به قرينه مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. 4. سوره يوسف (12) آيه 17. 5. سوره مائده (5) آيه 41. 6. سوره نحل (16) آيه 106. 7. سوره مجادله (58) آيه 22. 8. سوره حجرات (49) آيه 14. [.....] صفحه : 103 كرد كه: آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ«1» ...، اگر عمل صالح از جمله ايمان بودي، اينكه تكرار لغو بودي و به مثابت آن بودي كه گفتي: ان ّ الّذين امنوا و امنوا، و اينكه نه كلام حكيم بود. اينكه جمله دليل است بر آن كه: ايمان تصديق به دل است. پس خلاف قول معتزليان و حشويان اهل اخبار كه گفتند: ايمان تصديق به دل باشد و اقرار به زبان و عمل به اركان، و اخباري كه در اينكه باب روايت كرده اند بعضي مردود است از آن كه سندش مطعون است، و بعضي آحاد است كه ايجاب علم نكند، و آنچه به أدلّه قاطعه درست شده باشد، براي آن ترك نكنند، و بعضي متأوّل است، و اينكه در كتب اصول مشروح باشد، استقصاي كلام در اينكه باب اينكه كتاب احتمال نكند. امّا «غيب»، هر چه مغيّب باشد از چشمها و مصوّر باشد در دلها، و اينكه مصدري است به جاي اسم فاعل نهاده، چنان كه: «صوم» به معني «صائم»، و «زور» به معني «زائر». ابو العاليّه مي گويد: ايمان به غيب، آن باشد كه ايمان آرد«2» به خداي تعالي و فرشتگانش و كتابهايش و پيغمبرانش«3» و قيامت و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و بعث

و نشور«4»، اينكه همه غيب است. عطا مي گويد: مراد آن است كه مَن آمَن َ بِاللّه ِ«5» هر كه به خداي ايمان دارد، به غيب ايمان داشته باشد. عاصم بن أبي النّجود مي گويد: مراد به غيب، قرآن است. كلبي مي گويد: از قرآن آنچه نيامده بود، غيب«6» است. إبن جريج مي گويد: مراد به غيب وحي است، بيانش قوله تعالي: عالِم ُ الغَيب ِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِه ِ أَحَداً«7»، اي علي وحيه، و قوله: وَ ما هُوَ عَلَي الغَيب ِ بِضَنِين ٍ«8». ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 25، و نيز 52 مورد ديگر در سوره هاي مختلف. 2. آج، لب، فق، مب، مر: آورد. 3. فق، وز: پيغامبرانش. 4. همه نسخه بدلها كه. 5. سوره بقره (2) آيه 62 و 177، سوره مائده (5) آيه 69، سوره توبه (9) آيه 18. 6. همه نسخه بدلها آن. 7. سوره جن (72) آيه 26. 8. سوره تكوير (81) آيه 24. صفحه : 104 حسن بصري مي گويد: غيب آخرت است. در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام- مي آيد كه: مراد به غيب، مهدي امّت است كه غايب است از ديدار خلقان و موعود است در اخبار و قرآن. امّا در قرآن في قوله تعالي: وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِي الأَرض ِ كَمَا استَخلَف َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم«1»- الي آخر الاية. و امّا اخبار بسيار است، منها قوله عليه السّلام: لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه [91- پ] ذلك اليوم حتّي يخرج رجل من اهل بيتي يواطي اسمه اسمي و كنيته

كنيتي يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما، گفت: اگر از دنيا نماند الّا يك روز، خداي- عزّ و جل ّ- آن روز«2» دراز گرداند تا مردي از فرزندان من بيايد، نامش نام من و كنيتش كنيت من«3»، زمين پر از عدل باز كند پس از آن كه پر از جور باشد. و اينكه صفات مجموع نيست الّا در اينكه شخص كه اينكه قوم گفتند كه: در غيبت است و به آخر زمان خروج كند. و اينكه خبر در كتب مؤالف و مخالف به اساتيد درست نوشته است، و چون به آياتي رسيم كه متضمّن اينكه معني بود از«4» اخبار مستقصي گفته شود- ان شاء اللّه. راوي خبر گويد كه: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و آله- صحابه را گفت: داني كه از مؤمنان كه فاضلتر است! گفتند: فرشتگان. گفت: ايشان چنين اند، و نه ايشان را مي خواهم. گفتند: پيغمبران. گفت: ايشان چنين اند، و نه ايشان را مي خواهم. گفتند: يا رسول اللّه؟ كيستند ايشان! گفت: جماعتي كه از پس من باشند تا به آخر زمان، مرا نديده«5» و سخن من ناشنيده و معجزات من ناديده، ورقي معلّق«6» بينند و سوادي بر بياضي، بر آن كار كنند«7». ايشان فاضلترين اهل ايمانند. آنگه بر خواند: الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِالغَيب ِ. و در خبري ديگر آمد كه، در عقب اينكه گفت: اولئك اخواني حقّا، ايشان برادران منند راستي«8». گفتند: يا رسول اللّه؟ ما برادران تو نه ايم! گفت: انتم ----------------------------------- 1. سوره نور (24) آيه

55. 2. دب، فق، مب، مر را. 3. دب، آج، لب، فق و، مر: و روي. 4. مج، دب: آن. 5. مب: ناديده. 6. دب: مغلق. [.....] 7. مب: بر آن كاغذ كنند. 8. مج، دب، آج، لب، وز: راستينه، فق: راست اند، مر: براستي. صفحه : 105 الله اصحابي و هم اخواني،} شما يارانيد، و ايشان برادرانند. وَ يُقِيمُون َ الصَّلاةَ، در اقامت نماز دو قول گفته اند: يكي ادامت، يعني مادام نماز به پاي دارند، و به هيچ وجه«1» در نماز خلل نكنند و مواظبت و مداومت نمايند، چنان كه گويند: «فلان مقيم علي كذا، اي مديم له و أقام الحج ّ و أقام السّوق» گويند، چون پيوسته بر سر كار باشد و فرو نگذارد، چنان كه شاعر گفت: أقامت غزالة سوق الضّراب لأهل العراقين حولا قميطا و قول دوم آن است كه: ادا كنند بر وجه خود به اركان و شرايط و حقوق خود، چنان كه گويند: فلان مقيم لهذا الأمر إذا أتي به معطيا حقوقه. [امّا]«2» «نماز» در لغت دعا باشد، چنان كه شاعر گويد: و قابلها الرّيح في دنّها و صلّي علي دنّها و ارتسم اي دعا عليه. چون چنين باشد، اينكه از الفاظ منقوله باشد، براي آن كه در شرع عبارت است از اينكه افعال كه قيام و قعود

و ركوع و سجود است، به خلاف آن كه در ايمان گفتيم و شبه او به اصل وضع از آن جاست كه غالب بر نماز دعاست، براي آن كه عبارت است مر خداي [را]«3» تعالي: و خواندن او بر سبيل خضوع و خشوع. و ابو حامد الخارزنجي ّ مي گويد: اشتقاق او از «صلا» است، و آن آتش [20- ر] باشد، من قولهم: صلّيت العصا اذا قوّمتها بالصّلاء و هي النّار، و قال الشّاعر: فلا تعجل بأمرك و استدمه فما صلّي عصاك كمستديم اي ما قوّم امرك كالمتأنّي. اكنون بايد كه نماز كن، متأنّي باشد، و حدود او نگه دارد، و شرايط او ظاهرا و باطنا به جاي آرد، چنان كه آن كس كه چوب بر آتش راست كند، چه اگر تأنّي نكند و پيش از وقت بجنباند بشكند، و اگر بسيار بر آتش رها كند بسوزد، بر وفق آنچه شرع فرموده است تا نماز او عبادت باشد. و گفته اند كه: اشتقاق او از «صلّي«4»» است، و آن لزوم باشد من قوله: ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: وقت. 2، 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. اساس به صورت «صل» هم خوانده مي شود. صفحه : 106 تَصلي ناراً حامِيَةً«1»، و قوله: سَيَصلي ناراً ذات َ لَهَب ٍ«2»، و منه قول الشّاعر:

ليس يصلي بجل ّ الحرب جانيها و «صلوان» گويند دو استخوان عجز اسب را، و «مصلّي» گويند اسب دوم را كه در مسابقه تازند، براي آن كه ملازم بود سابق را. و مراد به «صلاة» در آيت، پنج نماز است«3»، و «لام» تعريف عهد است، يعني آن پنج نماز معلوم معهود كه در شرع مشهور است. و اگر چه لفظ او واحد است، مراد جمع است، چنان كه خداي تعالي گفت: فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ وَ أَنزَل َ مَعَهُم ُ الكِتاب َ«4» ...، و مراد جمع است، يعني الكتب. قوله: وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ، چه«5» روزي هر آن چيزي بود كه حي ّ را باشد كه به آن منتفع بود، و كس را نباشد كه او را از آن منع كند. و چون چنين بود، شامل بود جمله منفوعات را. از اينكه جا گويند: رزقه اللّه دارا و عقارا و ولدا و علما و غير ذلك ممّا ينتفع«6» به. و از اينكه جا معلوم شود كه حرام روزي نباشد، دليلش اينكه آيت است: وَ مِمّا رَزَقناهُم، از آنچه ما ايشان را روزي دهيم«7»، و آنچه خداي دهد حرام نباشد چه حرام ممنوع باشد، از اينكه جا محظور گويند او را. و «حرمان» ضدّ «رزق» بود، و «محروم»، خلاف «مرزوق» بود، و «حرّمنا» ضد «رزقنا» بود. اگر حرام روزي باشد، اينكه قاعده متناقض«8» آيه بود، و آن قول كه ادا كند به مناقضه قرآن باطل باشد. دگر آن كه: آيت وارد است مورد مدح. خداي تعالي مدح مي كند ايشان را به

انفاق روزي. اگر حرام روزي بودي [20- پ] بر يك فعل هم ممدوح بودندي هم مذموم. دگر آن كه، حق تعالي گفت: وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ حَلالًا طَيِّباً ...«9»، و اينكه لفظ امر است و مراد اباحت، و اباحت ضدّ تحريم بود. ----------------------------------- 1. سوره غاشيه (88) آيه 4. 2. سوره مسد (111) آيه 3. 3. مر: نماز است پنجگانه. 4. سوره بقره (2) آيه 213. 5. كذا: در اساس و مب، ديگر نسخه بدلها: حدّ. 6. آج، لب، مر: ينفع. 7. دب: داده ايم. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: مناقض. 9. سوره مائده (5) آيه 88. [.....] صفحه : 107 دگر آن كه: حَلالًا طَيِّباً ...، نصب بر حال است، يعني اباحت من شما را در آن حال باشد كه روزي حلال بود و طيّب، چه اگر حال نه اينكه باشد، اينكه اباحت نبود، بل به بدل او حظر«1» بود و منع و تحريم. «ينفقون» اصل انفاق، اخراج مال باشد از دست و از ملك، و از اينكه جاست: نفق المبيع نفاقا، چون مشتري اش بسيار باشد، زود از دست بايع بشود، و نفقت الدّابّة نفقا، آن باشد كه بميرد براي خروج روح از تن او. و «نافقاء» سوراخ موش دشتي باشد، براي آن كه از آن جا به در آيد: و «نفق»، سربي باشد در زير زمين كه آن را راهي باشد به جايي«2»، لقوله تعالي: فَإِن ِ استَطَعت َ أَن تَبتَغِي َ نَفَقاً فِي الأَرض ِ أَو سُلَّماً فِي السَّماءِ«3». عبد اللّه عبّاس مي گويد: مراد زكات

است، براي آن كه به نماز بپيوست«4». و عبد اللّه مسعود مي گويد: مراد نفقه مردم«5» است بر اهل و عيال خود، براي آن كه آيت پيش از وجوب زكات«6» انزله بود. ضحّاك مي گويد: مراد صدقه است و آنچه در وجوه برّ خرج كنند، و اوليتر حمل آيت بود بر عموم تا همه معاني داخل بود تحت آن. قوله: وَ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ، آنان كه تصديق كنند. بِما أُنزِل َ إِلَيك َ، به آنچه بر تو فرو فرستاده اند اي محمّد- عليه السّلام- يعني قرآن. وَ ما أُنزِل َ مِن قَبلِك َ، و آنچه از پيش تو فرو فرستاده اند، يعني، كتابهاي مقدّم، چون: صحف ابراهيم، و توريت موسي، و زبور داود، و انجيل عيسي- عليهم السّلام. و خداي- عزّ و جل ّ- مدح كرد آنان را كه چون به قرآن ايمان آوردند، به كتب اوايل هم ايمان آوردند«7»، چه ايمان آوردن و تصديق كردن جمله انبيا و رسل را و آنچه ايشان [آوردند]«8» حق ّ«9» و درستي آن دانستن از جمله ايمان است، تا كسي گمان نبرد كه براي آن كه آن كتابها منسوخ است، به آن ايمان نبايد آوردن. ----------------------------------- 1. اساس: خطر، با توجه به وز تصحيح شد، فق: حضر. 2. دب: به صورت «به چاهي» نيز خوانده مي شود. 3. سوره انعام (6) آيه 35. 4. همه نسخه بدلها است. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: مرد. 6. مب: نازل. 7. مب: آورند. 8. اساس: افتادگي دارد، از مج افزوده شد. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: حقي، مب: به حق. صفحه : 108

قوله: وَ بِالآخِرَةِ هُم يُوقِنُون َ، «آخرت»، صفت موصوفي محذوف است، تقدير اينكه است كه: و بالدّار الاخرة، به سراي باز پسين، يعني قيامت يقين دانند. و براي آنش «آخرت» خواند«1» كه متأخّر است از دنيا، و مراد اموري است كه در آخرت باشد از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب. و «يقين»، هر علمي باشد مستدرك پس«2» شك، سواء اگر ضروري بود و اگر [21- ر] اكتسابي. و از اينكه كار نگويند كه: من وجود خود به يقين مي دانم، كه اينكه علم نه مستدرك است، و خداي را- جل ّ جلاله- عالم خوانند و متيقّن نخوانند براي اينكه را كه گفتيم. اگر گويند: نه معني اينكه داخل است، في قوله: الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِالغَيب ِ، اينكه جا تكرار كردن چه معني دارد! جواب از دو وجه باشد: يكي آن كه، آن جا اجمال كرد و بر سبيل جمله گفت، و اينكه جا تفصيل داد، چه اوّل مجمل است و اينكه معيّن. ديگر«3» آن كه، در آن آيت جمله مراد بود، و در اينكه آيت قيامت را از آن جمله به ذكر افراد كرد تخصيص را، چنان كه خداي تعالي گفت: وَ إِذ أَخَذنا مِن َ النَّبِيِّين َ مِيثاقَهُم وَ مِنك َ وَ مِن نُوح ٍ«4» ...، و قال تعالي: وَ مَلائِكَتِه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ جِبرِيل َ وَ مِيكال َ«5». روايت كرده اند از رسول- صلّي اللّه عليه و اله- كه گفت: يا عجبا كل ّ العجب للشّاك ّ في اللّه و هو يري خلقه، گفت: عجب و همه عجب از آن كه در خداي تعالي به شك باشد،

و او خلق را مي بيند؟ و يا عجبا از آن كس نشأت اولي مي داند و نشأت اخري را منكر«6» باشد؟ و يا عجبا از آن كس كه نشور و بعث را منكر باشد و او هر روز و هر شب بميرد و زنده شود، يعني خواب و بيداري«7»؟ و يا عجبا از آن كس كه او به سراي خلود، يعني به بهشت تصديق كند و به راست دارد، و او سعي كند براي سراي غرور؟ و يا عجبا از متكبّر فخور، و او را از نطفه آفريده اند، و باز«8» مرداري شود و در اينكه ميانه خود نداند كه با او چه خواهند كردن؟ ----------------------------------- 1. مج، دب، وز، مر: خوانند. 2. مب، مر از. 3. همه نسخه بدلها: دوم. 4. سوره احزاب (33) آيه 7. 5. سوره بقره (2) آيه 98. [.....] 6. آ، لب، مب، مر: آن كس كه او به سراي خلود منكر. 7. مب، مر: يعني به خواب رود و بيدار شود. 8. دب، آج، لب، فق، مر به. صفحه : 109 أبو ذرّ غفاري روايت كند، گفت: از رسول- عليه السّلام- پرسيدم كه در توريت چيست! گفت: بيشتر مواعظ است. گفتم: يا رسول اللّه؟ از آن جمله چيزي بفرماي گفتن. گفت: در توريت هست: عجبت لمن أيقن بالموت كيف يفرح ، عجب«1» از آن كس كه يقين داند كه بخواهد مردن، چگونه شاد شود؟ و عجب از آن كس كه او دوزخ به يقين داند، چگونه باز

خندد؟ و عجب از آن كس كه دنيايي بيند كه چگونه مي گرداند اهلش را، چگونه دل بر دنيا نهد؟ و عجب از آن 8 كه او به قدر ايمان دارد، چگونه رنج بر خود نهد؟ و عجب از آن«2» كه حساب به يقين داند و پس عمل نكند؟ انس مالك روايت كند، گفت: يك روز رسول- عليه السّلام- مي رفت، برنايي انصاري پيش او بر افتاد. رسول- عليه السّلام- او را گفت: كيف أصبحت يا حارثة، چگونه در روز آمدي اي حارثه! گفت: اصبحت مؤمنا حقّا، در روز آمدم مؤمن به حق. [رسول- عليه السّلام- گفت]«3»: بنگر [21- پ] تا چه مي گويي؟ هر حقّي را حقيقتي هست، حقيقت ايمان تو چيست! گفت: يا رسول اللّه؟ خويشتن از دنيا باز گرفته ام، شب نمي خسبم و روز نمي خورم. و پنداري كه در عرش خداي مي نگرم كه ظاهر شده است خلقاني را«4». و پنداري كه در اهل بهشت مي نگرم كه به زيارت يكديگر مي شوند. و در اهل دوزخ مي نگرم كه بانگ مي دارند. رسول- عليه السّلام- گفت: أبصرت فالزم ، تو مستبصر شده اي بر اينكه ملازمت كن. تو بنده اي كه خداي دلت را به ايمان منوّر بكرده است. اينكه است بعضي صفات آنان كه و بالاخرة هم يوقنون، آخرت به يقين دانند، و «هم» براي تأكيد آورد. كوفيان آن را «عماد» خوانند و بصريان «فصل». قوله: «اولئك»، در او چند لغت است: «اولاك» و «اولئك» و «اولالك»، قال الشّاعر:

هل يعظ الضّلّيل الّا اولالكا ----------------------------------- 1. مب دارم. 2. دب، فق، مر كس. 3. اساس: خط خوردگي دارد، از مج افزوده شد. 4. اساس: ر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 110 و «اولاء» و «اولي»،«1» جمع «ذا»«2» باشد، و «كاف» در لفظ واحد و لفظ جمع، أعني «ذاك» و «اولئك» «كاف» خطاب است، و با قصر بدل كنند همزه را به «لام»، و با مدّ نكنند تا ثقل مدّ و «لام» بر كلمت«3» جمع نشود. و او اسمي مبهم است، صالح بود هر حاضري را، و معرّف«4» بود به اشارت، چون: هذا و ذلك. علي هدي، علي رشد و بيان و بصيرة، يعني آنان كه چنان باشند- كه ذكر ايشان در آيات مقدّم برفت- ايشان بر رشد و بيان و بصيرت باشند از خداي- عزّ و جل ّ. عبد اللّه مسعود و جماعتي از صحابه روايت كردند كه«5»: الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِالغَيب ِ- تا به آخر [آيت]«6» در مؤمنان عرب فرود آمد، و اينكه آيت كه از پس اوست: وَ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِما أُنزِل َ إِلَيك َ- تا به آخر آيت در مؤمنان اهل كتاب فرود آمد. آنگه حق تعالي هر دو گروه را جمع كرد در اينكه آيت وصف كرد [ايشان را]«7» به آن كه: أُولئِك َ عَلي هُدي ً. مِن رَبِّهِم، «من» ابتداي غايت است و شايد كه تبيين بود، و تفسير هدي برفت مستقصي. عون بن عبد اللّه گفت: «الهدي من اللّه كثير و لا

يبصره الّا بصير و لا يعمل به الّا يسير الا تري ان ّ نجوم السّماء يبصرها البصراء و لا يهتدي بها الّا العلماء»، گفت: هدي از خداي بسيار است و لكن الّا بصيري«8» نبيند و الّا اندكي بر او كار نكنند، نبيني كه ستارگان آسمان بسيارند، همه بينندگان بينند و لكن هدايت بدو جز عالمان را نباشد. وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ، «هم» عماد است يا فصل- چونان كه برفت- و «فلاح»«9» و ظفر و فوز و نحج و دريافت مراد بود، چنان كه شاعر گفت [22- ر]: اعقلي إن كنت لمّا تعقلي و لقد افلح من كان عقل ----------------------------------- 1. چاپ شعراني (1/ 68) اولال. 2، 6. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: را. 3. دب: در يك كلمه. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: معروف. 5. همه نسخه بدلها ان ّ. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. مج: بصري. [.....] 9. اساس و همه نسخه بدلها و، كه چون زائد مي نمود، حذف شد. صفحه : 111 اي (ظفر) بحاجته، يعني اينان كه ذكرشان برفت، آنانند كه مراد خود دريابند از ثواب و فوز و ظفر يابند«1» آنچه طلب كرده باشند، و برسند به آنچه اميد داشته باشند- و معنيي ديگر فلاح را، بقاي بود، چنان كه لبيد مي گويد: نحل ّ بلادا كلّها حل ّ قبلنا

و نرجوا الفلاح بعد عاد و حمير اي البقاء. و ديگر مي گويد: لو ان ّ حيّا مدرك الفلاح أدركه ملاعب الرّماح و مراد هم بقاست. محمّد علي باقر«2» روايت كند از جابر عبد اللّه انصاري كه او گفت: از ام ّ سلمه پرسيدند حديث امير المؤمنين- علي گفت از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: ان ّ عليّا و شيعته هم الفائزون. و فلاح و فوز به يك معني باشد. و اصل كلمه در لغت، شق و شكافتن است، از اينكه جا برزگر«3» را فلّاح خوانند، و افلح گويند شكافته لب زيرين«4» [را]«5». و در مثل چنين است كه: الحديد بالحديد يفلح، اي يشق ّ. مجاهد گفت: اينكه چهار آيت در شأن مؤمنان است، و دو آيت از پس اينكه در شأن كافران، و سيزده آيت از پس آن در شأن منافقان. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 6 تا 7]

]اشاره[

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيهِم أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا يُؤمِنُون َ (6) خَتَم َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم وَ عَلي سَمعِهِم وَ عَلي أَبصارِهِم غِشاوَةٌ وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (7)

[ترجمه]

ايشان كه كافر شدندي راست است برايشان اگرشان ترساني و اگر نترساني ايمان نيارند. مهر نهاد خداي بر دلهاي ايشان و بر گوششان«6»، و بر چشمهايشان پوششي هست و ايشان را عذابي بزرگ باشد [22- پ]. اينكه دو آيت است. «ان ّ»، حرفي است كه از«7» كلام براي تأكيد آرند. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، وز، مب: و برسند. 2. همه نسخه بدلها: محمّد بن علي الباقر. 3. مج، وز، مب: بزرگر. 4. دب: زيري. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. دب، آج: گوشهاشان. 7. همه نسخه بدلها: در. صفحه : 112 «الّذين»، اسمي موصول باشد، و ما بعد او صلت باشد، و صله و موصول در معني«1» نصب باشد به «إن ّ». و سَواءٌ عَلَيهِم، تا به آخر كلام در جاي خبر اوست. بدان كه: «كفر»، در لغت ستر باشد، من قول لبيد: في ليلة كفرا النّجوم غمامها مرد پوشيده را به سلاح «كافر» خوانند، و برزگر«2» را «كافر» خوانند براي آن كه دانه در زمين بپوشد، و منه قوله تعالي: أَعجَب َ الكُفّارَ نَباتُه ُ«3» ...، اي الزرّاع. و شب را «كافر» خوانند براي آن كه چيزها به

تاريكي باز پوشد«4»، چنان كه لبيد گفت: حتّي إذا ألقت يدا في كافر و أجن ّ عورات الثّغور ظلامها و در اصطلاح، «كفر» جحود به دل باشد، و بنزديك ما از فعل دل باشد، چنان كه ايمان از فعل دل باشد، براي آن كه خداي تعالي آن را نيز با دل حواله كرد، في قوله: وَ لكِن مَن شَرَح َ بِالكُفرِ صَدراً«5». سَواءٌ، مرفوع است به آن كه خبر مبتداست مقدّم بر مبتدا. و أَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم، در جاي مبتداست، و تقدير كلام چنين است كه: الانذار و تركه مستويان عليهم. و همزه اوّل، همزه استفهام است، و دوم همزه افعل است كه آن را همزه تعديه گويند، براي آن كه نذرت بالقوم«6»، علمت بهم باشد. و أنذرت غيري أعلمته باشد، جز آن كه، إنذار اعلام با تخويف بود، و هر معلّمي را منذر نخوانند تا با اعلام تحذير نكند. اهل كوفه و إبن عامر خوانند: أَ أَنذَرتَهُم، به دو همزه صريح، و باقي به تخفيف همزه اوّل و تليين همزه دوم. و اهل مدينه، از ميان هر دو همزه، به الفي فصل كنند، مدّي حاصل شود، الّا ورش و ابو عمرو و حلواني از«7» هشام«8». و معني «استواء»، اعتدال باشد، چنان كه يكي را بر يكي رجحان نبود، يعني اگر انذار كني و اگر نكني، بنزديك ايشان يكي باشد در آن كه ايمان نخواهند ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: محل ّ. 2. مج، وز:

بزرگر، مر: زارع. 3. سوره حديد (57) آيه 20. 4. همه نسخه بدلها: پوشاند. 5. سوره نحل (16) آيه 106. 6. آج، لب اذا. [.....] 7. آج، لب: ازو، فق، وز: و. 8. آج، لب، فق، مب، مر جايز داشته اند. صفحه : 113 آوردن، چنان كه إبن رقيّات مي گويد: تعدّت بي الشّهباء نحو إبن جعفر سواء عليها ليلها و نهارها يعني: فرقي نيست او را از ميان شب و روز، و قال آخر: و ليل يقول المرء من ظلماته سواء صحيحات العيون و عورها «ام»، حرف عطف است بر همزه استفهام، چنان كه گويي: أزيد عندك أم عمرو«1». و «لم» حرف جزم است. لا يُؤمِنُون َ، يعني لا يصدّقون، وارد است در حق ّ كساني كه خداي- عزّ و جل ّ- [23- ر] از ايشان دانست كه ايمان نخواهند آوردن، قطع طمع رسول كرد از ايمان ايشان تا معلّق القلب نباشد، كه: اليأس احدي الرّاحتين، و نوميدي راحتي باشد از دو راحت. و اينكه جز بر مذهب اهل عدل راست نبود، چه از حكيم نيكو نباشد كه«2» منع مي كند ايشان را از ايمان، و كفر در دل ايشان مي آفريند. و آنگه رسول را دلخوشي مي دهد تا دلتنگ نشود به كفر ايشان. خَتَم َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم، بدان كه اينكه آيت از جمله آيتهاي متشابه است و ظاهر آيت چنان

مي نمايد كه، خداي تعالي بندگان را از ايمان باز دارد به مهر كه بر دل ايشان نهد. و در آيت وجوهي هست از تأويل كه آيت را از آن ببرد كه مجبّره را به آن تمسّكي باشد، يكي آن كه، «ختم» در كلام عرب به معني گواي«3» بود. عرب گويد: أراك تختم علي ما يقول فلان، تو را چنان مي بينم كه مهر به سخن فلان باز مي نهي، يعني گواهي«4» مي دهي بر صدق آن. و ختمت عليك بأنّك لا تعلم، من مهر باز نهادم به آن كه تو اينكه كار نداني، يعني گواي«5» دادم. و معني آيت آن بود كه: خداي تعالي، گواي«6» داد بر دلهاي ايشان كه نظر نمي كنند و نمي دانند و قبول حق ّ نمي كنند. و وجه دوم آن است كه: «ختم» به معني علامت بود، چنان كه در شاهد يكي از ما مهر«7» براي علامت بر جاي نهد، خداي تعالي بر دلهاي كافران علامتي كند كه ----------------------------------- 1. اساس: در حاشيه و اينكه را معادله همزه است. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: راست نبود. 3، 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: گواهي. 5. وز: گواي. 6. همه نسخه بدلها، بجز وز: گواهي. 7. همه نسخه بدلها: مهري. صفحه : 114 فريشتگان ايشان را به آن بشناسند، از ايشان تبرّا كنند و لعنت كنند ايشان را، و براي ايشان استغفار نكنند چنان كه براي مؤمنان. وجهي ديگر آن است كه: مراد به اينكه طبع و ختم نه چيزي مانع باشد از ايمان، نبيني كه در دگر

آيت گفت: بَل طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنُون َ إِلّا قَلِيلًا«1»، ايشان ايمان نيارند با آن مهر الّا اندكي. و اگر مانع بودي، اندك و بسيار را مانع بودي. و وجهي ديگر آن است كه: اينكه عبارت باشد از اصرار ايشان بر كفر و قطع طمع رسول- عليه السّلام- از ايمان ايشان، گفت: چون«2» مهر بر دل نهاده اند در اينكه باب چه عرب چون خواهد كه در تشبيه مبالغه كند، حرف تشبيه بيفگنند، گويند«3»: هو اسد، او شير است، يعني به شجاعت چون شير است، يعني اينان«4» چيزي بنخواهند شنيدن و ديدن و دانستن، چون كسي كه بر دل و چشم و گوش مهر دارد، و مانند اينكه تأويل گوييم في قوله تعالي: صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ«5» ...، چون كرّان و كنگان و كوران«6» در قلّت انتفاع به گوش و زبان و چشم، چنان كه گفت: فَإِنَّك َ لا تُسمِع ُ المَوتي«7» ...، تو مردگان را چيزي نتواني شنوانيدن، يعني چون مردگانند اينان، چنان كه گفت: لِمَن كان َ لَه ُ قَلب ٌ«8» ...، كسي را كه دل باشد، و هيچ كس [23- پ] نباشد كه او را دل نبود. معلوم است به ضرورت كه اينكه جمله مجاز است بر سبيل مبالغه فرمود- جل ّ جلاله- در وصف ايشان به نظر نكردن«9» و فهم ناكردن. و بر اينكه منهاج است آن كه شاعر مي گويد: لقد أسمعت لو ناديت حيّا و لكن لا حيات لمن تنادي قوله: وَ عَلي سَمعِهِم. اگر گويند: چرا سمع به لفظ واحد گفت، و

قلوبهم و ابصارهم«10»، به لفظ جمع! جواب گوييم: سمع مصدر است و مصدر را تثنيه و جمع ----------------------------------- 1. سوره نساء (4) آيه 155. 2. آج، لب، فق، مب، مر چون كساني اند كه. 3. همه نسخه بدلها: بيفگند گويد. 4. مج، دب: ايشان. 5. سوره بقره (2) آيه 18. 6. همه نسخه بدلها اند. [.....] 7. سوره روم (30) آيه 52. 8. سوره ق (50) آيه 37. 9. فق: كردن. 10. همه نسخه بدلها: قلوب و ابصار. صفحه : 115 نكنند، بل تثنيه و جمع او به لفظ واحد باشد، چنان كه: رجلان صوم و رجال صوم وجهي ديگر آن كه: سمع هر يكي از ايشان خواست، و هر يكي را سمعي باشد، چنان كه گويند: أتاني برأس كبشين، يعني برأس كل ّ واحد منهما، و كقول الشّاعر: كلوا في بعض بطنكم تعفّوا فإن ّ زمانكم زمن خميص و نگفت: في بعض بطونكم، با آن كه اضافت با جمع كرد و خطاب با جماعت. و وجه سوم«1» سيبويه گفت: اگر چه«2» گفت به لفظ به قرينه دو لفظ جمع از او جمع دانند، چنان كه: يُخرِجُهُم مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ«3» ...، و چنان كه گفت: عَن ِ اليَمِين ِ وَ الشَّمائِل ِ«4»، و انوار و ايمان خواست، قال الرّاعي: بها جيف الحسري فأمّا عظامها فبيض و أمّا جلدها

فصليب و انّما اراد جلودها. و در شاذّ، إبن ابي عبلة خوانده است: و علي اسماعهم، و وقف بايد كردن عند قوله: وَ عَلي سَمعِهِم، چه آن جا كلام تمام است. وَ عَلي أَبصارِهِم غِشاوَةٌ، جمله ديگر باشد از كلام. و «غشاوت»، غطا و پوشش بود، يعني پوششي كه با آن حق را نمي بينند. و غاشيه زين از اينكه جا گويند كه پوشش زين باشد. و «غشي عليه» آن باشد كه از هوش بشود. و «غشيان»، كنايت بود از جماع، و اصل كلمه پوشش است. مفضّل ضبّي ّ در شاذّ خوانده است: «غشاوة»، به نصب بر تقدير فعلي مضمر كه ختم بر او دليل كند، و تقدير چنين بود كه: و جعل علي ابصارهم غشاوة، چنان كه در دگر آيت گفت و اظهار عامل كرد، و قوله: وَ خَتَم َ عَلي سَمعِه ِ وَ قَلبِه ِ وَ جَعَل َ عَلي بَصَرِه ِ غِشاوَةً«5» ...، قال الشّاعر: لّفتها تبنا و ماء باردا اي و سقيتها ماء باردا. و غشاوة، و غشاوة، و غشوة، همه در شاذّ خوانده اند. ----------------------------------- 1. مج، وز: سه ام، دب، فق، مب، مر: سيم. 2. مج، آج، لب، فق، مر واحد. 3. سوره بقره (2) آيه 257. 4. سوره نحل (16) آيه 48. 5. سوره جاثيه (45) آيه 23. صفحه : 116 وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ، ايشان را عذابي بود بزرگ

در دنيا به كشتن و اسير گرفتن، و در آخرت به دوزخ. و «عذاب»، استمرار الم بود بر معذّب. و عذوبت آب براي روندگي او بود در حلق و سر زبان را «عذبة» براي اينكه خوانند كه بر سخن گفتن مستمرّ بود. و «عظم»«1» اصل در بزرگي شخص بود، پس در عظم شأن به كار دارند [24- ر]«2». قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 8 تا 20]

]اشاره[

وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَقُول ُ آمَنّا بِاللّه ِ وَ بِاليَوم ِ الآخِرِ وَ ما هُم بِمُؤمِنِين َ (8) يُخادِعُون َ اللّه َ وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ ما يَخدَعُون َ إِلاّ أَنفُسَهُم وَ ما يَشعُرُون َ (9) فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ فَزادَهُم ُ اللّه ُ مَرَضاً وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ بِما كانُوا يَكذِبُون َ (10) وَ إِذا قِيل َ لَهُم لا تُفسِدُوا فِي الأَرض ِ قالُوا إِنَّما نَحن ُ مُصلِحُون َ (11) أَلا إِنَّهُم هُم ُ المُفسِدُون َ وَ لكِن لا يَشعُرُون َ (12) وَ إِذا قِيل َ لَهُم آمِنُوا كَما آمَن َ النّاس ُ قالُوا أَ نُؤمِن ُ كَما آمَن َ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُم هُم ُ السُّفَهاءُ وَ لكِن لا يَعلَمُون َ (13) وَ إِذا لَقُوا الَّذِين َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوا إِلي شَياطِينِهِم قالُوا إِنّا مَعَكُم إِنَّما نَحن ُ مُستَهزِؤُن َ (14) اللّه ُ يَستَهزِئ ُ بِهِم وَ يَمُدُّهُم فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ (15) أُولئِك َ الَّذِين َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدي فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم وَ ما كانُوا مُهتَدِين َ (16) مَثَلُهُم كَمَثَل ِ الَّذِي استَوقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَت ما حَولَه ُ ذَهَب َ اللّه ُ بِنُورِهِم وَ تَرَكَهُم فِي ظُلُمات ٍ لا يُبصِرُون َ (17) صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ فَهُم لا يَرجِعُون َ (18) أَو كَصَيِّب ٍ مِن َ السَّماءِ فِيه ِ ظُلُمات ٌ وَ رَعدٌ وَ بَرق ٌ يَجعَلُون َ أَصابِعَهُم فِي آذانِهِم مِن َ الصَّواعِق ِ حَذَرَ المَوت ِ وَ اللّه ُ مُحِيطٌ بِالكافِرِين َ (19) يَكادُ البَرق ُ يَخطَف ُ أَبصارَهُم كُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِيه ِ

وَ إِذا أَظلَم َ عَلَيهِم قامُوا وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَذَهَب َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (20)

[ترجمه]

از مردمان كس هست كه مي گويد: ايمان آورديم به خداي و به روز باز پسين و نيستند ايشان گرويدگان. مي فريبند خداي را و آنان را كه گرويده اند، و نمي فريبند مگر خويشتن را و نمي دانند. در دلهاي ايشان بيماريي هست، بيفزاياد ايشان را خداي بيماري، و ايشان را عذابي بود دردمند به آنچه دروغ گفته باشند. چون گويند ايشان را تباهي مكني«3» در زمين، گويند: ما نيكي كنندگانيم. [الا]«4» ايشانند كه فساد مي كنند«5» و لكن نمي دانند. [24- پ] چون گويند ايشان را بگرويد چنان كه بگرويدند مردمان، گويند: بگرويم ما چنان كه بگرويدند بي خردان! ايشانند كه بي خردانند و لكن نمي دانند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: عظيم. 2. آج، لب، فق بقوله، مب، مر قوله تعالي. 3. مكني/ مكنيد. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: تباهي كنندگانند. [.....] صفحه : 117 و چون بينند آنان را كه گرويده اند، گويند ما گرويديم و چون تنها شوند با ديفشان«1» خود، گويند ما با شماييم، ما فسوس مي داشتيم. خداي فسوس دارد به ايشان و رها كند ايشان را در گمراهي خود«2» تا سر در نهند. ايشان آنان اند كه بخريدند گمراهي به ره راست، سود ندارد بازرگاني«3» ايشان و نبودند راه يافتگان«4». [25- ر] مانند ايشان

چو«5» مانند آن كسي است كه بر افروزد آتش را چون روشن كند«6» آنچه پيرامن او باشد ببرد خداي روشنايي ايشان و رها كند ايشان را در تاريكيهايي كه نمي ديدند«7» چيزي. كرانند، گنگانند«8» كورانند ايشان باز نيايند. يا چو باراني از آسمان در او تاريكيها باشد و رعد و برق، مي كنند انگشتهاشان در گوشهاشان از سختي بانگ«9» رعد ترس مرگ [را]«10» و خداي تواناست بر ناگرويدگان«11». ----------------------------------- 1. كذا: در اساس، مج، دب، وز: ديوان، آج، لب، ديقان، فق: رفيقان. 2. در اساس ترجمه اصلي محو شده و با خطي ديگر به صورت: «در كفر و ضلالت و جهالتشان» ترجمه كرده، متن بر اساس مج تصحيح شد. 3. آج، لب، فق: بازارگاني. 4. در اساس ترجمه اصلي محو شده و با خطي ديگر به صورت «هدايت يابندگان» ترجمه شده، متن بر اساس نسخه مج، تصحيح شد. 5. مج، دب، آج، لب، فق: چون. 6. اساس: روشن شود، به قياس با نسخه مج تصحيح شد. 7. مج، دب، آج، لب، فق، وز: كه نبينند. 8. دب، آج، لب، فق: كراند و گنگند. 9. اساس: تاريك، به قياس با نسخه مج تصحيح شد. 10. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 11. دب: ناگروندگان. صفحه : 118 نزديك است بخنوه«1» كه بربايد«2» ديده هاي ايشان هر گاه كه روشن شود ايشان را بروند«3» در او و چون تاريك شود بر ايشان بايستند«4»، و اگر خواهد خداي ببرد گوشهاي ايشان و ديده هايشان«5»، خداي بر همه چيزي تواناست. اينكه سيزده«6» آيت در حق ّ

منافقان است. قوله«7»: وَ مِن َ النّاس ِ، «من» تبعيض است، و «ناس» اسم جنس است و «لام» در او تعريف جنس است. و اينكه اسمي واحد است مر جماعت مصوّر را [25- پ] به اينكه صورت، كالرّهط و النّفر و القوم. و گروهي گفتند: «ناس» جمع انسان بود نه از قياس لفظ، و جمع قياسي انسان اناسين بود، چون: سرحان و سراحين. و خلاف كرده اند در سبب تسميه او به اينكه اسم. عبد اللّه عبّاس گفت: براي آن آدم را انسان گفت كه، عهد اليه فنسي، با او عهدي كردند فراموش كرد. و ابو تمّام مي گويد: و سميت انسانا لانك ناس«8». و بو الفتوح«9» بستي گويد: يا افضل النّاس افضالا علي النّاس و اكثر النّاس احسانا إلي النّاسي نسيت وعدك و النّسيان مغتفر فاغفر فاوّل ناس اوّل النّاس و بعضي دگر گفته اند: براي آنش انسان خواندند، لايناسه، اي ادراك البصر ايّاه، براي آن كه ديدني است و ادراك بصر بدو رسد، من قوله: آنَس َ مِن جانِب ِ الطُّورِ ناراً«10» ...، اي ابصر. و قولي ديگر آن است كه: سمّي بذلك لاستيناسه بمثله، براي آن كه با چون خودي انس گيرد. در خبر است كه: خداي تعالي چون آدم را بيافريد در بهشت مي گشت تنها، دلش تنگ شد. خداي تعالي خواب بر او افگند. جبريل- عليه السّلام- بيامد و از ----------------------------------- 1.

دب: برق، آج، لب، فق: مخبره. 2. مج، دب: ربايد، آج، لب، فق: بر آيد. 3. دب: بردند، آج، لب، فق: برويدند. [.....] 4. آج، لب، فق: بايستد. 5. دب بدرستي كه، فق و، وز كه. 6. فق: هيژده. 7. آج، لب، مب، مر تعالي. 8. همه نسخه بدلها: ناسي. 9. همه نسخه بدلها: ابو الفتح. 10. سوره قصص (28) آيه 29. صفحه : 119 پهلوي چپ ّ او استخاني«1» بر كشيد و خداي تعالي«2» حوّا را«3» بيافريد تا آدم- عليه السّلام- با او انس گرفت. و اينكه حديث در قصّه آدم تمام بيايد- ان شاء اللّه. «من»، لفظي است صالح واحد و تثنيه و جمع را، در واحد خداي تعالي گفت: وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ«4» ...، و در جمع گفت: وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُون َ إِلَيك َ«5» ... و در تثنيه چنان بود كه شاعر گفت: كن مثل من يا ذئب يصطحبان معني آن است: نكن يا ذئب مثل صاحبين يصطحبان. و گفته اند: «من»، كلمتي است موحّد اللّفظ مجموع المعني، چون توحيد كنند با لفظ شود، و چون جمع كنند با معني شود. و در اينكه آيت هر دو است. يك بار ردّ با لفظ، و يك بار با معني في قوله: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَقُول ُ آمَنّا، «يقول» لفظ واحد است و «آمنّا» جمع، و اينكه لفظ اينكه جا نكره موصوفه است، چنان

كه شاعر گفت: رب ّ من انضجت غيظا صدره قد تمنّي لي موتا لم يطع اي رب ّ انسان. سبب نزول آيت«6» آن بود كه، عبد اللّه ابي ّ سلول و معتّب بن قشير و جدّ بن قيس و اتباع ايشان گفتند: بياييد تا خصلتي پيش گيريم كه از محمّد و قوم او سلامت يابيم. به زبان اظهار اسلام كنيم و در دل بر سر اعتقاد خود مي باشيم. بيامدند و اظهار [26- ر] ايمان كردند بر رسول- عليه السّلام- و بر صحابه، و در دل كفر داشتند، و آن كه چنين باشد«7» منافق باشد. خداي تعالي كشف اسرار ايشان كرد و احوال ايشان و اعتقاد ايشان با رسول- عليه السّلام- بگفت. و آن كه«8» گفتند: آمَنّا بِاللّه ِ وَ بِاليَوم ِ الآخِرِ، ما به خداي ايمان داريم و به روز باز پسين، ايشان را تكذيب كرد بقوله: وَ ما هُم بِمُؤمِنِين َ، گفت: دروغ مي گويند در اينكه گفتار كه ايشان مؤمن نه اند، بل منافقند. به زبان اظهار ايمان مي كنند و در دل ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: استخواني. 2. همه نسخه بدلها، بجز مر از او. 3. مر از آن استخوان. 4. سوره محمّد (47) آيه 16. 5. سوره يونس (10) آيه 42. 6. مج، آج، لب، فق، وز: آيات. 7. همه نسخه بدلها: كند. [.....] 8. همه نسخه بدلها: آنگه. صفحه : 120 ايمان ندارند. يُخادِعُون َ اللّه َ، خداي را مي فريبند. اصل اينكه كلمه

در لغت «اخفا» باشد، و نهانخانه را «مخدع» خوانند. پس منافق مخادع است از آن جا كه كفر در دل پوشيده مي دارد. بعضي دگر گفتند: اصل «خدع» در لغت فساد بود، من قول الشّاعر: أبيض اللّون لذيذ طعمه طيّب الرّيق إذا الرّيق خدع اي فسد و تغيّر. پس معني آن بود كه: تباه مي كنند آنچه به زبان مي گويند به آن كفر كه در دل دارند. امّا آن كه خداي را چگونه مي فريبند، و اينكه بر خداي روا نباشد، چند قول گفتند: يكي قول آن است كه، ايشان چنين گمان بردند و اعتقاد كردند كه: آنچه ايشان كردند خدع است، و اينكه بر خداي بشود و روا باشد. حق تعالي از اعتقاد و گمان ايشان خبر داد. قولي ديگر آن است كه: يعاملون اللّه معاملة المخادع، ايشان با خداي تعالي آن كردند كه مخادع كند از اظهار ايمان و ابطان كفر. خداي تعالي فعل ايشان را «خداع» [خواند]«1» بر توسّع و مجاز از آن جا كه صورت خداع داشت. قولي ديگر آن است كه: حق تعالي براي تغليظ آن كار و تقبيح و تهجين ايشان، و خبر از عظم كفرشان، آن خداع حوالت با خود كرد، و مراد از آن رسول بود- عليه السّلام- و مؤمنان، چنان كه گفت: إِن َّ الَّذِين َ يُؤذُون َ اللّه َ«2» ...، اي يؤذون اولياء اللّه، و بر عكس اينكه چون خبر داد از عظم حال خمس كه از غنيمت بايد دادن، به خود حوالت

كرد، و اگر چه او از آن مستغني است، و آن به پيغامبر يا به امام رسد، گفت: وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَي ءٍ فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ«3» ...، سهمي به نصيب خود بنهاد، و آن پيغامبر را يا امام را باشد. «و الّذين»، اسمي موصول است، و آنچه از پس او آيد صله او باشد. و صله و موصول در محل ّ نصب است براي آن كه بر منصوب معطوف است، تقدير چنين است كه: يخادعون اللّه و المؤمنين و ما يخدعون الّا انفسهم. ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. سوره احزاب (33) آيه 57. 3. سوره انفال (8) آيه 41. صفحه : 121 نافع و إبن كثير و ابو عمرو مي خوانند: «و ما يخادعون» به «الف» و ضمّه « يا » از مفاعله، و باقي قرّاء «يخدعون» به فتح « يا » [26- پ] بي «الف» از «خدع». حجّت آن كس كه «يخادعون» خواند، مطابقه لفظ است تا موافق لفظ اوّل بود. و حجّت آن كس كه «يخدعون» خواند، آن است كه مفاعله از ميان دو كس باشد و ميان مرد و نفس خود مخادعه صحيح نباشد. يخدعون، به معني بهتر باشد از يخادعون. و معني آيت آن بود كه: و بال خداع ايشان با دنيا و آخرت جز به ايشان نخواهد گشتن. پس چنان است كه آن خداع با خويشتن كرده اند، چنان كه يكي از ما فعلي كند و پندارد كه زيان دشمن مي كند، چون بنگرد زيان خود كرده

باشد، او را گويند: ما أضررت غير نفسك. وَ ما يَشعُرُون َ، و نمي دانند. و اصل «شعر» علم بود به امري دقيق، و شعر از اينكه جاست. و موي را شعر از اينكه جا گويند. و شعار، علامت باشد. و مشاعر حج ّ، معالم او باشد از مواقف و طواف و جز آن. فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ، اي شك ّ و نفاق، و در دل بيماري دارند يعني شك و نفاق. و چون علم را و يقين را و بيان را شفا خواند، آنچه خلاف و ضدّ آن است آن را بيماري خواند. و گفته اند: براي آنش مرض خواند كه، شك ّ و نفاق دل را ضعيف بكند همچنان كه بيماري تن را. و گفته اند: براي آن كه، مآل بيماري به آخر با تلف و هلاك بود، شك ّ و نفاق را در دل مرض خواند كه، مآل و عاقبت آن با تلف و هلاك و عقاب باشد. و گفته اند: مراد به مرض، ريبت و تهمت است، من قوله تعالي: فَيَطمَع َ الَّذِي فِي قَلبِه ِ مَرَض ٌ«1» ...، اي تهمة. و شك ّ و تهمت دل را ضعيف دارد. و اصل مرض، ضعف و فتور باشد. و مرد مقصّر را «ممرّض» گويند. قوله: فَزادَهُم ُ اللّه ُ مَرَضاً، «زاد»، هم لازم بود و هم متعدّي، يقال: زدته فزاد، و نقص همچنين باشد، يقال: نقصته فنقص. و لازم او به لفظ ازداد و انتقص آمده است. و «زاد» متعدّي بود به دو مفعول: زِدناهُم عَذاباً«2» ...، و: زِدناهُم هُدي ً«3». و در اينكه آيت همچنين است. ----------------------------------- 1. سوره احزاب (33) آيه 32. 2. سوره نحل

(16) آيه 88. 3. سوره كهف (18) آيه 13. صفحه : 122 فَزادَهُم ُ اللّه ُ مَرَضاً، در اينكه دو قول است: يكي آن كه لفظ خبر است و معني دعا، يعني دعا عليهم، كه نفرين باشد، خداي بيفزاياد ايشان را بيماري چنان كه عرب گويد: قاتله اللّه و لحاه. معني آن بود كه: خذلهم اللّه، خداي ايشان را مخذول بكناد؟ و قولي ديگر آن است كه لفظ خبر است و معني هم خبر«1» بيفزود خداي ايشان را بيماري، يعني ايشان را با خود بگذاشت تا عند اينكه«2» در شك ّ و كفر و نفاق بيفزودند. آنگه اينكه زيادت با خود حواله كرد، چون حصول آن از ايشان عند خذلان او بود. و وجهي ديگر آن است كه، خداي تعالي [27- ر] افعالي كرد با ايشان كه ايشان عند آن بايست تا به ايمان و طاعت نزديك شوند، ايشان در كفر بيفزودند«3»، خداي با خود حواله كرد از آن جا كه آن فعل او بود كه ايشان عند آن ازدياد كردند، چنان كه در حق ّ سورت گفت: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُول ُ أَيُّكُم زادَته ُ هذِه ِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِيماناً وَ هُم يَستَبشِرُون َ، وَ أَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَي رِجسِهِم«4» ...، در اينكه آيات زيادت ايمان را و زيادت كفر را حوالت با سورت كرد، و معلوم است بضرورت كه سورت، ايمان و كفر نيفزايد، بل ايشان ايمان و كفر افزايند و لكن چون عند نزول سورت بود، با سورت حوالت كرد. و اينكه آيات هم در حق ّ منافقان است در آخر سورة

التّوبه، و مانند اينكه قوله تعالي حكاية عن نوح- عليه السّلام: فَلَم يَزِدهُم دُعائِي إِلّا فِراراً«5»، و مثله: فَاتَّخَذتُمُوهُم سِخرِيًّا حَتّي أَنسَوكُم ذِكرِي«6» ...، معني اينكه هر دو آيت چنان است كه معني آن آيات. وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، يعني مولم، «فعيل» به معني «مفعل» است، چنان كه ----------------------------------- 1. وز: هم چنين. 2. در اساس: عبارت اصلي محو شده و به صورت «نزد آن» با خطي متفاوت از متن نوشته شده، متن با توجّه به مج تصحيح شد. 3. فق، وز آنگه آن زياده را. 4. سوره توبه (9) آيه 124 و 125. 5. سوره نوح (71) آيه 6. 6. سوره مؤمنون (23) آيه 110 صفحه : 123 شاعر مي گويد: امن ريحانة الدّاعي السّميع يؤرقني و أصحابي هجوع اي المسمع. بِما كانُوا يَكذِبُون َ، «با»«1» بدل و مجازات راست، و «ما» مصدريّه است، اي بكذبهم، يعني به بدل و جزاي دروغ ايشان عذابي باشد ايشان را به درد آرنده. وَ إِذا قِيل َ لَهُم، «اذا» ظرف زمان مستقبل باشد و «قيل» در اصل «قول» بوده است، نقل كسره «واو» كردند با «قاف» براي استثقال را و براي كسره «قاف»، «واو» را «ياء» كردند، «قيل» شد. و اينكه لغت عامّه عرب است و قراءت جمله قرّاء، مگر كسائي و يعقوب كه ايشان خوانند: «قيل»، به اشمام ضمّه، اشارت به اصل. و در جمله اخوات او از «غيض»«2»، و «حيل»، و

«جي ء» و «سيئت»، و «سيق»، و اينكه فعل را ما لم يسم ّ فاعله خوانند، و فعل مجهول خوانند. وَ إِذا قِيل َ لَهُم، چون گويند ايشان را- يعني منافقان را- كه در آيات مقدّم ذكر ايشان رفته است. لا تُفسِدُوا فِي الأَرض ِ، اصل «فساد» تغيّر بود از حال استقامت، تقول: فسد [الأمر]«3» و فسد الرّجل. و «افساد»، احداث فساد بود، و «فساد»، ضدّ صلاح بود، و معني اينكه بر دو وجه بود: يكي بر وجه انكار و جحود، چو«4» ايشان را گفتندي: در زمين فساد مكنيد، گفتند: ما نه چنينيم كه شما گفتي، إِنَّما نَحن ُ مُصلِحُون َ، بل ما مصلحانيم. و وجه دوم آن است كه: ما مصلحانيم بنزديك ما و به اعتقاد ما. و معني «صلاح»، نفع باشد، و در استقامت حال به كار دارند. و «صالح» مستقيم الحال [27- پ] باشد. و «مصلح» مقوّم كار باشد. و «ارض»، اينكه مستقرّ حيوان است، و «ارض» نيز قوايم چهار پاي بود، من قول الشّاعر: و أحمر كالدّيباج أمّا سماؤه فخصب و أمّا أرضه فمحول و أرض، رعدة بود. ----------------------------------- 1. مر از براي. [.....] 2. اساس: غيظ، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. مب، مر: چون. صفحه : 124 عبد اللّه عبّاس گفت:«1» أ زلزلت الارض أم بي أرض، زمين مي لرزد يا مرا لرز است! خداي تعالي تكذيب ايشان كرد بقوله: أَلا

إِنَّهُم هُم ُ المُفسِدُون َ. «الا» استفتاح كلام بود، و «هم» عماد است يا فصل- چنان كه برفت. خداي تعالي گفت: دروغ مي گويند، مفسد خود ايشانند بر حقيقت، وَ لكِن لا يَشعُرُون َ، و لكن نمي دانند. وَ إِذا قِيل َ لَهُم آمِنُوا كَما آمَن َ النّاس ُ، خداي تعالي حكايت مي كند كه: چون مؤمنان ايشان را دعوت كردندي با ايمان، و گفتندي: ايمان آريد چنان كه مردمان يعني صحابه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و رضي عنهم. «قالوا»، ايشان جواب دادندي و گفتندي: أَ نُؤمِن ُ، اينكه همزه استفهام است بر سبيل انكار، ايمان آريم! يعني ايمان نياريم، كَما آمَن َ السُّفَهاءُ، چنان كه اينكه سفيهان آورده اند؟ و «سفهاء»، جمع سفيه باشد، مثل: علماء و عليم، و حكماء و حكيم. و «سفه»، ضعف رأي و جهل بود به مواضع منافع و مضارّ، و از اينكه كار را خداي تعالي زنان را و اطفال را سفهاء خواند، في«2» قوله: وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَموالَكُم ُ الَّتِي جَعَل َ اللّه ُ لَكُم قِياماً«3». و اصل «سفه» در لغت خفّت بود. و ثوب سفيه گويند جامه اي كه تنك بافته بود، و از اينكه جا سفيه ضدّ حليم بود، كه در حليم رزانت«4» و وقار بود، و منه قول النّبي- صلّي اللّه عليه و اله: شارب الخمر سفيه لخفّة عقله. حق تعالي جواب داد كه: الا انّهم هم السّفهاء، بر حقيقت سفيه ايشانند نه مؤمنان كه ايشان سفيه خواندند ايشان را. وَ لكِن لا يَعلَمُون َ، و لكن نمي دانند. و حقيقت «علم»، معنيي باشد كه اقتضاي سكون نفس كند و از قبيل اعتقاد باشد، و از

حق ّ او آن است كه معتقد بر وفق اعتقاد باشد و اگر چه در حد نبايد آوردن، چه در حدّ لفظي بايد كه بدو كشف و ابانت افتد محدود را از نامحدود. و در آيت دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف كه گويند: معارف ----------------------------------- 1. آج در حاشيه افزوده: هنگامي كه زمين مي لرزيد. 2. همه نسخه بدلها: من. 3. سوره نساء (4) آيه 5. 4. مر: سكينه. صفحه : 125 ضروري است، و كافران همه خداي را مي دانند و حق مي دانند و مي شناسند، و لكن عناد و جحود مي كنند، براي آن كه خداي تعالي نفي علم كرد از ايشان به اينكه آيت، و بقوله: لا يَشعُرُون َ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِين َ آمَنُوا، در شاذّ خوانده اند: «لاقوا»، من الملاقات. «اذا»، ظرف زمان مستقبل باشد، و «او» ابدا مضاف بود با جمله، امّا اسمي و امّا فعلي. و عامل در او آن فعل بود كه جواب او بود، و در آيت [28- ر] «قالوا» است، تقدير چنين بود كه: قالوا انّا معكم وقت لقاء المؤمنين. قديم تعالي وصف نفاق ايشان مي كند كه: با مؤمنان چيزي دگر گويند و با كافران چيزي دگر. با مؤمنان گويند: ما مؤمنيم. وَ إِذا خَلَوا إِلي شَياطِينِهِم، و چون با رؤسا و اكابر خود به خلوت بنشينند، گويند: ما با شماييم. إِنَّما نَحن ُ مُستَهزِؤُن َ، ما فسوس مي داشتيم برايشان. و «لقاء» و «ملاقات» و «التقاء» در كلام عرب مقابله و مقارنه«1» باشد، يقال: التقي الجمعان اذا تقاربا و تقابلا، و اينكه معني اطلاق كنند

و اگر چه اينكه ملاقات در شب تاريك باشد و يكديگر را نبينند. و «لقاء»، از معني رؤيت در هيچ نباشد. و قوله: إِذا خَلَوا إِلي شَياطِينِهِم، يقول: خلوت به و خلوت اليه بمعني«2». و گفته اند: «الي» به معني «مع» است، چنان كه گفت: مَن أَنصارِي إِلَي اللّه ِ«3» ...، و المعني مع اللّه، و قوله: وَ لا تَأكُلُوا أَموالَهُم إِلي أَموالِكُم«4» لِلَّذِين َ يُؤلُون َ مِن نِسائِهِم«5» ...، و «آلي» به «من» تعديه نكند، به «علي» تعديه كنند. و لكن معني «ايلاء» در آيت سوگندي باشد كه مرد بخورد كه با حلال خود قربت نكند براي اضرار او. پس در اينكه جاي به معني تباعد باشد، تقدير چنين بود: للّذين يؤلون متباعدين من نسائهم متبرّئين منهن ّ. شَياطِينِهِم، رؤسايشان بودند، گفتند: كاهنان را مي خواهد. عبد اللّه عبّاس ----------------------------------- 1. مج، وز: مقاربه. 2. همه نسخه بدلها: به معني واحد. 3. سوره آل عمران (3) آيه 52. 4. سوره نساء (4) آيه 2. 5. سوره بقره (2) آيه 226. صفحه : 126 مي گويد: پنج كس بودند از جهودان: كعب اشرف بود در مدينه و ابو برده در بني اسلم، و عبد الدّار در بني جهينه، و عوف بن عامر در بني اسد، و عبد اللّه بن السودا«1» در شام. و «شيطان»، هر متمرّدي باشد عاتي از جن ّ و انس و از هر حيواني. و مار خبيث را شيطان خوانند، قال اللّه تعالي: كَأَنَّه ُ رُؤُس ُ الشَّياطِين ِ«2»، اي الحيات. و عرب گويد: اتّق هذه الدّابّة فانّها شيطان«3». اسب سركش را شيطان مي خوانند. و

در خبر مي آيد كه: رسول- عليه السّلام- مردي را ديد كه از قفاي كبوتري مي رفت، و كبوتر در هوا مي پريد، گفت: شيطان يتبع شيطانا، ديوي از قفاي ديوي مي رود. و در كلام بعضي فصحا مي آيد: و ذلك حين ركبني شيطاني، و اينكه آنگه بود كه شيطان من بر من نشست. گفتند: و ما شيطانك، شيطان تو كدام است كه بر تو نشيند! گفت: غضبي، خشمم. و شاعر گويد- و هو ابو النّجم [28- پ]: انّي و كل ّ شاعر من البشر شيطانه أنثي و شيطاني ذكر آن شيطان را مي خواهد كه عرب آن را «تابعه» خواند، و گويد: هر شاعري را از جن«4» تابعه اي باشد كه او را شعر تلقين كند. قالُوا إِنّا مَعَكُم، گويند: ما با شماييم، يعني بر دين شماييم. و گفته اند: ما تبع و انصار شماييم، ما به محمّد و قوم او فسوس«5» مي كرديم، حق تعالي جواب داد كه: اللّه ُ يَستَهزِئ ُ بِهِم، خداي تعالي از ايشان فسوس«6» دارد. امّا وجه آيت و معني استهزا از خداي تعالي در او چند قول گفته اند: قولي آن است كه، يجازيهم جزاء استهزائهم، ايشان را جزاي«7» استهزا كند. پس جزا را به لفظ مجزي ّ عليه بر خواند براي ازدواج لفظ را، و مانند اينكه در قرآن و كلام عرب بسيار است، قال اللّه تعالي: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«8» ...، و دوم سيّئه نباشد و همچونين قوله: إِن تَسخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسخَرُ مِنكُم كَما تَسخَرُون َ«9»،

و قوله: فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر: عبيد اللّه بن السّوداء. 2. سوره صافّات (37) آيه 65. [.....] 3. مج، دب، آج، لب، مب، مر: شيطانه. 4. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر و انس. 5، 6. مب، مر: افسوس. 7. مج: خداي. 8. سوره شوري (42) آيه 40. 9. سوره هود (11) آيه 38. صفحه : 127 فَاعتَدُوا عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي عَلَيكُم«1» ...، و دوم اعتدا نباشد كه جزاي ظلم عدل باشد، ظلم نباشد، و قوله: وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل ِ ما عُوقِبتُم بِه ِ«2» ...، و اوّل عقوبت نباشد، و شاعر مي گويد: يجازيهم كيل الصّواع بما أتوا و من يركب إبن العم ّ بالظّلم يظلم و دوم ظلم نباشد، و عمرو بن كلثوم مي گويد: ألا لا يجهلن أحد علينا فنجهل فوق جهل الجاهلينا يعني جزاي جهل دهيم ايشان را، كه هيچ عاقل به جهل فخر نيارد. و «استهزاء» و «سخريّت»، بنزديك عرب عيب باشد، قال اللّه تعالي:في به إِذا سَمِعتُم آيات ِ اللّه ِ يُكفَرُ بِها وَ يُستَهزَأُ بِها ...«3»في، اي يعاب. و وجهي ديگر اينكه است كه: نعاملهم«4» معاملة المستهزئ، با ايشان معامله كسي كند كه مستهزء باشد. پس خلاف كردند كه اينكه در دنيا بود يا در آخرت. بعضي گفتند كه:

در دنيا بود به آن كه اطّلاع دهد مؤمنان را بر سرّ ايشان، و اينكه چو«5» استهزا باشد برايشان، براي آن كه ايشان چون كاري كنند و با يكديگر سرّي گويند و گمان برند كه رسول- عليه السّلام- بي خبر است از اقوال و احوال ايشان، و آنگاه خداي تعالي جمله به وحي معلوم رسول كرده باشد تا با روي ايشان آرد«6»، اينكه چون استهزا باشد برايشان. و عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه در قيامت باشد كه چون مؤمنان در بهشت بر سريرها بنشينند و كافران در دوزخ به جاي خود برسند حق تعالي بفرمايد تا دري از بهشت در دوزخ گشايند، در آن جا كه منافقان باشند، ايشان بنگرند، در گشاده ببينند [29- ر]، تاختن كنند و به روي مي درآيند و مي خيزند و مزاحمت مي كنند و به سر يكديگر مي درافتند تا به رنجي عظيم بدان در رسند، و بهشتيان از سريرها مي نگرند راست چون به آن در رسند، «يغلق دونهم» آن در در روي ايشان در بندند، ايشان نوميد برگردند و مؤمنان از آن بخندند. اينكه است معني قول خداي تعالي: ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 194. 2. سوره نحل (16) آيه 126. 3. سوره نساء (4) آيه 140. 4. همه نسخه بدلها: يعاملهم. 5. مب، مر: چون. 6. آج، لب، فق از، مج، وز، مب، مر و. صفحه : 128 إِن َّ الَّذِين َ أَجرَمُوا كانُوا مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا يَضحَكُون َ، وَ إِذا مَرُّوا بِهِم يَتَغامَزُون َ«1»- الي قوله: فَاليَوم َ الَّذِين َ آمَنُوا مِن َ الكُفّارِ يَضحَكُون َ، عَلَي الأَرائِك ِ يَنظُرُون َ، هَل ثُوِّب َ الكُفّارُ ما كانُوا يَفعَلُون َ«2».

قولي ديگر آن است كه، عدي ّ بن حاتم روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: روز قيامت خداي تعالي جماعتي منافقان را تمكين كند تا بر«3» پي مؤمنان به راه بهشت بروند و بنور ايشان عقبه هاي صراط ببرّند تا به نور«4» بهشت رسند، بر نگرند جمال و كمال بهشت بينند، حور و قصور و اشجار و انهار و ثمار و ولدان و غلمان و انواع نعمت و نسيم بهشت برايشان آيد، پاي بردارند«5» تا در بهشت نهند، زبينكان«6» در ايشان رسند و ايشان را با راه دوزخ برند و در دوزخ اندازند. ايشان گويند: بار خدايا؟ چون دانستي كه ما از اهل دوزخيم، ما را چرا تمكين كردي تا به در بهشت آمديم و جمال بهشت بديديم! گويد: تا داني«7» كه كجا مانده اي«8» و از چه باز مانده اي«9» و در حسرتتان زيادت بود. و اينكه جزاي آن استهزاست كه شما در دنيا به مؤمنان كردي«10»، پس اينكه معامله مستهزيان باشد، كه اينكه فعل اگر چه نوعي بليغ است از عقوبت، صورت استهزا دارد. و گفته اند: معني آيت خذلان است و حرمان از توفيق. اينكه جمله اي است در معني اينكه آيات بر وجهي كه آيت را بيرون آرد از اضافت قبيح و عبث با خداي تعالي. قوله: وَ يَمُدُّهُم، اي يتركهم و يطيل لهم المدّة. ايشان را رها كند، و مدّت برايشان دراز كند. و اينكه نوعي استهزا باشد كه ايشان پندارند كه ايشان را فراموش كرده اند تا گمان برند كه آنچه با ايشان مي كنند از نعمت خود بواجب و استحقاق مي كنند، كما قال تعالي: وَ أُملِي لَهُم

إِن َّ كَيدِي مَتِين ٌ«11». ----------------------------------- 1. سوره مطفّفين (83) آيه 29 و 30. 2. سوره مطفّفين (83) آيه 34 الي 36. [.....] 3. همه نسخه بدلها: در. 4. همه نسخه بدلها: بر. 5. مج، دب: بر آرند. 6. دب، آج، لب: زبانيكان، فق: زبانيكيان، مب: زبانيها، مر: زبانيه. 7. داني/ دانيد. 8، 9. مانده اي/ مانده ايد. 10. كردي/ كرديد. 11. سوره اعراف (7) آيه 183، سوره قلم (68) آيه 45. صفحه : 129 و اصل اينكه كلمه زيادت بود، يقال: مدّ النّهر و مدّه نهر آخر. چون به معني زيادت است، «مدّ»، چون «زاد» هم لازم است هم متعدّي چنان كه مي بيني. و در شاذّ خوانده اند: و نمدّهم، من الامداد. و «مدّ» و «امدّ» به يك معني باشد. و گفته اند: «مدّ» در شرّ گويند: و «امدّ» در خير گويند، نبيني كه خداي تعالي در عذاب مي گويد: وَ نَمُدُّ لَه ُ مِن َ العَذاب ِ مَدًّا«1»، و در نعمت مي گويد: وَ أَمدَدناكُم بِأَموال ٍ وَ بَنِين َ ...«2» أَ يَحسَبُون َ أَنَّما نُمِدُّهُم بِه ِ مِن مال ٍ وَ بَنِين َ«3». و گفته اند: فرق از ميان «مدّ» و «امدّ» آن باشد [29- پ] كه هر زيادت كه چيزي را باشد از خود، آن را «مدّ»«4» گويند، و هر زيادت كه حادث«5» باشد از خارج، آن جا«6» «امدّ» گويند. مثال اوّل «مدّ النّهر»، و مثال دوم «امدّ الجرح». فِي طُغيانِهِم، في كفرهم و ضلالهم و جهالتهم. و اصل «طغيان» مجاوزت حدّ باشد، قال اللّه تعالي: إِنّا لَمّا طَغَي الماءُ ...«7»، اي جاوز قدره. و قوله: اذهَب إِلي فِرعَون َ إِنَّه ُ طَغي«8»، اي اسرف

و تجاوز الحدّ. يَعمَهُون َ، و اصل «عمه»، تحيّر باشد، يقال: عمه يعمه عمها و عموها و عمهانا، فهو عمه و عامه، قال الرّؤبة: و مهمة اطرافه في مهمه أعمي الهدي بالحائرين العمّه و معني آن بود كه: ايشان را با خود رها كند و آن الطاف كه با مؤمنان كند با ايشان نكند، از معني كه از جهت ايشان باشد«9»، قوله: أُولئِك َ الَّذِين َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدي ...«10»، اي استبدلوا، ايشان آنانند كه بدل كرده اند گمراهي به ره راست. عبد اللّه عبّاس گفت: هدي بدادند و ضلالت ها گرفتند«11»، يعني اختيار كفر كردند و ايمان رها كردند. آنگه اينكه استبدال را مشارات خواند و تجارت، براي آن ----------------------------------- 1. سوره مريم (19) آيه 79. 2. سوره بني اسرائيل (17) آيه 6. 3. سوره مؤمنون (23) آيه 55. 4. اساس: مدد، به قياس با نسخه مج تصحيح شد. 5. دب، آج، لب، فق را. 6. آج، لب را. [.....] 7. سوره حاقّه (69) آيه 11. 8. سوره طه (20) آيه 24. 9. آج، لب، فق، مب في. 10. سوره بقره (2) آيه 16. 11. مج، وز: ضلالتها گرفتند، دب: ضلالت گرفتند، فق، مب، مر: ضلالها گرفتند. صفحه : 130 كه در او معني مشارات حاصل است، كه خرنده بها بدهد و متاع بستاند. و گفته اند: معني «اشتروا»، «اختاروا» باشد، چه معني اختيار«1» حاصل است اينكه جا براي آن كه مشتري اختيار

متاع مي كند بر بها. و دليل اينكه در لغت قول اعشي بني ثعلبه است: لقد أخرج الكاعب المشترا ة من خدرها و اشيع القمارا«2» اي المختارة، و كقول الاخر: كما اشتري المسلم اذ تنصّرا اي اختار النّصرانيّة علي الاسلام. و كلام در وجوه «هدي» رفت، و در وجوه ضلال بيايد- ان شاء اللّه تعالي- في قوله: يُضِل ُّ مَن يَشاءُ«3». قوله: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم، اينكه از جمله مجازات كلام عرب است، و معني آن است كه: فما ربحوا في تجارتهم، سود نكردند ايشان در بازرگانيشان«4». عرب گويد: ربح بيعك و خسرت صفقتك و نام ليلك، معني آن است كه: ربحت في بيعك و خسرت في صفقتك و نمت في ليلك، قال اللّه تعالي: فَإِذا عَزَم َ الأَمرُ ...«5»، اي عزموا«6» علي الامر، و قال- عزّ من قائل: بَل مَكرُ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ ...«7»، اي مكرهم في اللّيل و النّهار، قال الشّاعر: و أعور من نبهان أمّا نهاره فأعمي و أمّا ليله فبصير [و قال آخر]«8»: حارث قد فرّج عنّي غمّي فنام ليلي و تجلّي همّي اي نمت في ليلي. إبن ابي عبله«9» در شاذّ خواند:

تجاراتهم، به جمع. وَ ما كانُوا مُهتَدِين َ، يعني مصيب نبودند در تجارت. و گفته اند: هدايت يافته ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: اختار. 2. اساس: به صورت «الغمارا» هم خوانده مي شود. 3. سوره رعد (13) آيه 27. 4. مج، دب، آج، لب، فق، مب: بازارگانيشان. 5. سوره محمّد (47) آيه 21. 6. آج، لب، فق، مب، مر: عزموك. 7. سوره سبأ (34) آيه 33. 8. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 9. فق، مب، مر: إبن ابي عيله. [.....] صفحه : 131 نبودند از ضلالت. قتاده مي گويد: چون اختيار ضلالت كردند بر هدي، از هدي به ضلالت شدند و از طاعت به فرقت و از امن به خوف و از سنّت به بدعت [30- ر]، خداي تعالي گفت: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم. ابو مسلم محمّد بن بحر الاصفهاني ّ گفت: مراد به «ضلالت» در اينكه آيت، عذاب است، و به «هدي»، طريق ثواب، بيانش قوله تعالي: أُولئِك َ الَّذِين َ اشتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالهُدي وَ العَذاب َ بِالمَغفِرَةِ«1». و اخبار و آثاري كه در باب منافقان و علامات ايشان آمده است، بسيار است، طرفي گفته شود: صادق- عليه السّلام- گويد از پدرانش، از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: يا علي؟ مؤمن را سه علامت است: نماز و روزه و زكات. و منافق را سه علامت است: چون حديث كند دروغ گويد، و چون وعده دهد خلاف كند، و چون امينش دارند خيانت كند. عبد اللّه عمر روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: چهار

خصلت از علامت نفاق است: دروغ در حديث، و غدر«2» در عهد، و فجور در خصومت، و خيانت در امانت. محمّد بن مخرم«3» گويد: از حسن بصري پرسيدم اينكه خبر كه روايت كردند از رسول- عليه السّلام: 4» ثلاث من كن ّ فيه فهو منافق و ان صلّي و صام و زعم انّه مسلم إذا حدّث كذب و إذا وعد اخلف و إذا ائتمن« خان، سه خصلت هست كه هر كه آن سه خصلت در او بود منافق باشد و اگر چه نماز كند و روزه دارد و دعوي كند كه مسلمانم: دروغ گفتن عند حديث، و خلاف كردن وعده، و در امانت خيانت كردن. حسن بصري مرا گفت: درست است، اينكه حديث رسول- عليه السّلام- گفته است، و هر كه را اينكه خصال در او باشد منافق بود. و حسن اينكه بر مذهب خود گفت، كه مذهب حسن چنان است كه فاسق منافق بود، و اينكه مذهب درست نيست و به ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 175. 2. آج، مب: عذر. 3. آج، لب، فق، مب، مر: محمّد بن محرم. 4. مج، دب، آج، لب، فق: اؤتمن. صفحه : 132 جاي خود گفته شود- ان شاء اللّه. محمّد بن مخرم«1» گويد: بر من سخت آمد اينكه حديث. به مكّه آمدم، عطاء بن ابي رباح را ديدم، او را از اينكه حديث بپرسيدم، گفتم: اي عطا؟ اينكه كاري عظيم است كه رسول- عليه السّلام- اطلاق اسم نفاق كند بر آن كس كه اينكه سه خصلت

در او بود، و بيشترين مسلمانان از اينكه حال خالي نيند«2». عطا گفت: من از عبد اللّه عبّاس پرسيدم اينكه حديث، گفت: من اينكه حديث از رسول- عليه السّلام- شنيدم، و لكن خاص ّ در حق ّ يك مرد منافق گفت كه چون به مجلس رسول حاضر آمدي، آنچه آن جا ديدي و شنيدي، نقل كردي با منافقان و امانت مجلس به جاي نياوردي. و رسول- عليه السّلام- مي گويد: المجالس بالامانة. و چون رسول را [عليه السّلام]«3» وعده دادي [30- پ] كه با تو به غزا خواهم آمدن، وعده خلاف كردي. و چون گفتي: ايمان دارم، دروغ گفتي. آنگه مرا گفت: چون با بصره شوي، حسن را از من سلام برسان و بگو كه: عطا اينكه خبر چنين روايت مي كند از عبد اللّه عبّاس، و بگو تا از اينكه مقالت باز آيد، نه برادران يوسف، يوسف را به امانت از پدر بستدند، آنگه خيانت كردند در آن امانت و وعده كه«4» او را با تو سپاريم و نگاه داريم، و خلاف كردند و چون باز آمدند گفتند: يوسف را گرگ بخورد، و دروغ گفتند. در ايشان چه گويي! ايشان منافق بودند، و نزديك بعضي مردمان چنان است كه ايشان پيغامبر«5» بودند. گويد: من با بصره آمدم و خبر دادم حسن را از آنچه عطا گفت. حسن برخاست و دست من گرفت و مرا بر اصحاب خود عرضه كرد و گفت: اينكه مرد را حديثي كردم و تفسير حديث او را بنگفتم، بننشست«6» تا تفسير خبر به دست نياورد«7». بر من گواه باشي«8» كه

من در اينكه خبر آن مي گويم كه عبد اللّه عبّاس گفت. ----------------------------------- 1. دب: محمّد بن محزم، ديگر نسخه بدلها: محمّد بن محرم. 2. مج، دب، فق، مب: نه اند، آج، لب، نيستند. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. همه نسخه بدلها ما. 5. همه نسخه بدلها، بجز مر: پيغمبران. 6. اساس: به ننشست، مج، وز: ننشست. 7. دب و شما. 8. باشي/ باشيد. صفحه : 133 و مقاتل بن حيّان گويد: اينكه حديث به ما رسيد به خوراسان«1» از روايت حسن بصري و مكحول عظيم آمد بر ما، برخاستم و به مكّه آمدم«2». سعيد جبير را يافتم«3» كه از حجّاج گريخته بود، و اينكه حديث از او بپرسيدم«4»، گفت: من از عبد اللّه عبّاس پرسيدم و از عبد اللّه عمر- و ايشان در سايه خانه كعبه نشسته بودند- گفتند: ما از رسول- عليه السّلام- پرسيديم تفسير اينكه حديث، گفت: من به اينكه حديث منافقان را خواستم، كه خداي تعالي ايشان را در قرآن ذكر كرد و وصف كرد به دروغ ايشان را في قوله: وَ اللّه ُ يَشهَدُ إِن َّ المُنافِقِين َ لَكاذِبُون َ«5»، گفت: در اينكه گواي«6» كه مي دهند بر نبوّت من، مي گويند: از دل اينكه گواي«7» مي دهيم و دروغ مي گويند كه به زبان مي گويند و در دل ندارند، شما چنيني«8»، ما گفتيم: معاذ اللّه؟ گفت: انتم من ذلك براء فلا عليكم ، شما از آن بيزاري«9»، بر شما از آن هيچ نيست، و امّا به خلف عهد آن خواستم«10» كه خداي تعالي مي گويد: وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللّه َ لَئِن آتانا مِن

فَضلِه ِ لَنَصَّدَّقَن َّ وَ لَنَكُونَن َّ مِن َ الصّالِحِين َ«11»، منافقان با خداي عهد مي كنند كه اگر خداي ما را مالي دهد، صدقه دهيم و صالح باشيم. چون مال بداد ايشان را، بخل كردند، چنان كه گفت: فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِه ِ بَخِلُوا بِه ِ وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون َ«12» و امّا به خيانت در امانت، اينكه خواستم«13» كه خداي تعالي مي گويد: إِنّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ الجِبال ِ فَأَبَين َ أَن يَحمِلنَها وَ أَشفَقن َ مِنها وَ حَمَلَهَا الإِنسان ُ ...«14»، مراد به اينكه امانت، طاعت خداست در سرّ و علانيت، خصوصا [31- ر] اينكه سه طاعت: يكي غسل جنابت، و ديگر نماز، و سه ديگر روزه كه هر مسلماني در دينش به اينكه مؤتمن باشد در سرّ و علانيت. و منافقان اينكه سه طاعت به علانيت كنند ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر: بجز ايشان. 2. همه نسخه بدلها: برخاستيم و به مكّه آمديم. [.....] 3. همه نسخه بدلها: يافتيم به مكّه. 4. همه نسخه بدلها، بجز فق: پرسيديم. 5. سوره منافقون (63) آيه 1. 6. همه نسخه بدلها: گواهي. 7. همه نسخه بدلها، بجز مج: گواهي. 8. چنيني/ چنينيد، همه نسخه بدلها، بجز مج: چنين مي كنيد. 9. بيزاري/ بيزاريد. 10. همه نسخه بدلها: خواستيم. 11. سوره توبه (9) آيه 75. 12. سوره توبه (9) آيه 76. 13. آج، فق، مب، مر: خواستيم. 14. سوره احزاب (33) آيه 72. صفحه : 134 و به سرّ نكنند، شما در سرّ و علانيت كني«1» يا نه! گفتند: بلي يا رسول اللّه؟ فلا عليكم فانتم من

ذلك براء، بر شما نيست كه شما از اينكه بيزاري«2». ما چون اينكه بشنيديم، شادمانه شديم و دلخوش گشتيم، و صحابه رسول گفتند: دين ما به سلامت شد. و در خبر هست كه مردي بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ من مي ترسم كه مبادا كه من منافق باشم؟ رسول- عليه السّلام«3»- گفت: هيچ«4» كه خالي باشي«5» نماز كني«6»! گفت: بلي يا رسول اللّه؟ گفت: برو كه تو منافق نه اي. و روايت است از امير المؤمنين [عليه السّلام]«7» كه گفت: 8» ان ّ الايمان يبدو« لمظة بيضاء ، گفت: ايمان بر دل علامتي باشد سپيد، چندان كه ايمان مي فزايد، آن سپيدي بيفزايد و نفاق در دل او لمظه اي باشد سياه، چندان كه نفاق مي فزايد«9»، آن سياهي مي افزايد«10» تا همه دل سياه شود. و به خداي كه اگر دل مؤمن بشكافند، سپيد يابند، و اگر دل منافق بشكافند سياه يابند. بعضي اهل علم گفتند: نفاق دو است: يكي نفاق قول و ديگر نفاق عمل. نفاق قول آن بود كه به زبان آن گويد كه در دل ندارد، چنان كه خداي تعالي حكايت كرد در اينكه آيات از ايشان كه: وَ إِذا لَقُوا الَّذِين َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوا إِلي شَياطِينِهِم قالُوا إِنّا مَعَكُم ...«11»، و نفاق عمل آن باشد كه آنچه كند از طاعت، نه از دل كند و با اخلاص نكند، و غرضش نه تقرّب به خداي بود، بر نوعي كسل و كراهت كند، چنان كه خداي تعالي حكايت كرد از ايشان: وَ لا يَأتُون َ الصَّلاةَ

إِلّا وَ هُم كُسالي وَ لا يُنفِقُون َ إِلّا وَ هُم كارِهُون َ«12». مردي بنزديك عبد اللّه مسعود آمد و گفت: يا بن مسعود؟ من مي ترسم كه نبادا«13» ----------------------------------- 1. كني/ كنيد. 2. بيزاري/ بيزاريد. [.....] 3. مج، دب، آج، لب، فق او را. 4. دب گه. 5. باشي/ باشيد. 6. اساس: افتادگي دارد، از مج افزوده شد. 7. آج في القلب. 8، 9، 10. مب، مر: مي افزايد. 11. سوره بقره (2) آيه 14. 12. سوره توبه (9) آيه 54. 13. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مبادا. صفحه : 135 كه منافق باشم؟ عبد اللّه مسعود گفت: برو كه تو منافق نه اي. گفت: چه داني! گفت: منافق نترسد. در خبر است كه: مردي نام او حنظله از جمله صحابه رسول در راه مي آمد و مي گفت: من منافقم من منافقم، بر خود ندا مي كرد. ابو بكر پيش او بر افتاد، گفت: چرا چنين مي گويي! گفت: من چون پيش رسول مي باشم، دلم ترسان است و چشم گريان است، و چون از پيش او به درآيم و به خانه باز روم، آن رقّت دل برود«1» و به خنده درآيم، مي ترسم كه اينكه نفاق باشد. ايشان در اينكه بودند، عمر نيز به ايشان رسيد و اينكه حديث بشنيد. ايشان گفتند: ما نيز همچنين باشيم. آنگه به يك جا پيش رسول آمدند و از رسول- عليه السّلام [31- پ] بپرسيدند. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه نفاق نباشد، به خداي كه اگر شما هم بر آن حال بماندي«2» كه پيش من باشي«3»،

فريشتگان در راه شما را مصافحه كردندي و دست در دست شما نهادندي. انس روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت روزي صحابه را: شما داني«4» كه شما روي به چه داري«5»، و چه روي به شما دارد! گفتند: يا رسول اللّه؟ وحيي فرود آمد! گفت: نه؟ گفتند: دشمني روي به ما دارد«6»! گفت: نه، و لكن ماه رمضان روي به شما دارد«7» و خداي تعالي در بامداد اينكه روز كه اوّل ماه رمضان باشد، جمله اهل قبله را بيامرزد. مردي از كنار مسجد آواز داد كه: خنك منافقان را؟ رسول- عليه السّلام«8»- گفت: پيش منش آريد. او را پيش رسول آوردند. رسول- عليه السّلام- گفت: [چرا چنين گفتي! گفت: براي آن كه تو اهل قبله گفتي، و منافقان اهل قبله اند. رسول- عليه السّلام- گفت]«9»: كلّا و حاشا؟ منافقان از ما نه اند و ما از منافقان نه ايم، و منافقان را در اينكه هيچ نصيب نيست، منافقان كافرانند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: آن رقّت از دلم بشود. 2. بماندي/ بمانديد. 3. باشي/ باشيد. 4. داني/ دانيد. 5. داري/ داريد. [.....] 6. مج، دب، وز: آورد، آج، لب، فق، مب، مر: آرد 7. آج، لب: آرد. 8. مج، دب، آج، لب، فق آواز داد و. 9. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 136 ابو الدّرداء روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: منافقان را علاماتي هست، ايشان را به آن خواني«1»، كنيتشان«2» لعنت بود و طعمه شان نهبت بود، يعني آن كه در و يابند«3»، و در غنيمت خيانت

كنند، در مسجدها هجر«4» و فحش گويند، و به نماز كه حاضر آيند مستكبر باشند، به روز حريص باشند و به شب بانگ دارند، و صخّاب باشند، لا يألفون و لا يؤلفون، الف نگيرند با مؤمنان، و مؤمنان با ايشان الف نگيرند. و اينكه خبر بر تأويل آن بود كه: اينكه خصال بر دست گيرند و اعتقاد كنند كه نيك است و روا باشد. و رسول- عليه السّلام- مي گويد: 5» خصلتان لا يكونان« في منافق حسن سمت و فقه في الدّين ، دو خصلت آن است كه در هيچ منافق نباشد، نيكو طريقتي«6» و فقه در دين. و عمر عبد العزيز«7» گفت: مؤمن ضعيف تن و قوي دل باشد، و منافق قوي تن و ضعيف دل باشد. بشر بن السّري ّ گفت: علامت منافق آن بود كه پيش او عيب كسي كنند شادمانه شود، و چون مدح كسي كنند خوشش نيايد، و در آن ميانه طعني زند ترس آن را كه عيب او پيدا شود. حاتم اصم ّ گفت: مؤمن از همه كس آيس بود مگر از خداي تعالي، و منافق به همه كس اميد دارد مگر به خداي تعالي. و مؤمن عمل صالح مي كند و مي ترسد، و منافق معصيت مي كند و ايمن«8» باشد. و مؤمن مال را سپر دين كند، و منافق دين را سپر مال كند. مؤمن طلب مي كند مستحقّي«9» را كه چيزي به او دهد، و منافق تعلّل مي كند تا چيزي به كسي ندهد«10». مؤمن طاعت مي كند و مي گريد، و منافق معصيت مي كند و مي خندد. مؤمن را خورد

و خفت عبادتي«11» باشد، و منافق را خورد و گفت عادتي باشد. ----------------------------------- 1. خواني/ خوانيد. 2. همه نسخه بدلها: تحيّتشان. 3. كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: در ربايند. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: هجو. 5. كذا در اساس و نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 86) لا تكونان. 6. همه نسخه بدلها: طريقي. 7. مر: عمر بن عبد العزيز. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب مي. 9. همه نسخه بدلها: مستحق. 10. آج، لب، وز: ندهند. [.....] 11. مر: عبادت. صفحه : 137 مؤمن زلّتي«1» كند [32- ر] به خطا، از آن استغفار كند، منافق گناه قصد كند و اصرار كند«2». مؤمن طالب سياست خود بود، و منافق طالب رياست غير«3» بود. مؤمن همه كرد باشد بي گفت، منافق همه گفت باشد بي كرد. سعي اينكه در فكاك نفس خود بود، و سعي او در هلاك نفس خود بود. مؤمن آنچه كند خواهد كه باز نگويند«4»، و منافق آنچه نكند خواهد تا بگويند«5»، چنان كه خداي تعالي گفت«6»: وَ يُحِبُّون َ أَن يُحمَدُوا بِما لَم يَفعَلُوا«7». قوله: مَثَلُهُم كَمَثَل ِ الَّذِي استَوقَدَ ناراً، گفت: مثل ايشان چون مثل كسي است كه آتشي بر افروزد. اگر گويند: خداي تعالي چگونه تشبيه كرد جماعتي را به يك شخص! و از حق ّ تشبيه آن بود كه بر وفق مشبّه به بود، چنان بايست كه: الّذين استوقدوا«8» گويد، گوييم: دو جواب است«9»: يكي آن كه خداي تعالي تشبيه نكرد ايشان را به اجسام و اعيانشان به مستوقد آتش، بل فعلشان را تشبيه

كرد به فعل مستوقد آتش، و تقدير چنين است كه: مثل منافقان در طلب روشنايي و خير و صلاح به اظهار ايمان و ابطان كفر، چون مثل استضاءت كسي است كه آتش بر افروزد، پس فعل به فعل تشبيه كرد الّا آن است كه مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاي آن بنهاد، كقوله تعالي: وَ سئَل ِ القَريَةَ ...«10»، وَ جاءَ رَبُّك َ ...«11»، و كقول الشاعر: و كيف تواصل من أصبحت خلالته كأبي مرحب اي كخلالة ابي مرحب. و مانند اينكه آيت ديگر است: تَدُورُ أَعيُنُهُم كَالَّذِي يُغشي عَلَيه ِ مِن َ المَوت ِ ...«12»، [اي كدور اعين من يغشي عليه من الموت]«13»، و كقوله تعالي: ما خَلقُكُم وَ لا بَعثُكُم إِلّا كَنَفس ٍ واحِدَةٍ ...«14»، اي كخلق نفس واحدة. و اگر ----------------------------------- 1. دب، مت: ذلّتي. 2. مر: نمايد. 3. دب، مر: خود. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: باز نگويد. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: باز گويد. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: گويد. 7. سوره آل عمران (3) آيه 188. 8. همه نسخه بدلها، بجز وز نارا. 9. همه نسخه بدلها، بجز مر از اينكه. 10. سوره يوسف (12) آيه 83. 11. سوره فجر (89) آيه 22. 12. سوره احزاب (33) آيه 19. 13. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 14. سوره لقمان (31) آيه 28. صفحه : 138 تشبيه اشخاص به اشخاص كردي، جز جمع نگفتي، چنان كه گفت: كَأَنَّهُم أَعجازُ

نَخل ٍ مُنقَعِرٍ«1»، و: كَأَنَّهُم خُشُب ٌ مُسَنَّدَةٌ«2». و جواب دوم از او آن است كه: مراد به لفظ واحد جمع است، و براي آن موحّد گفت كه سياقت آيت بر جمعي او دليل مي كند، في قوله: ذَهَب َ اللّه ُ بِنُورِهِم وَ تَرَكَهُم فِي ظُلُمات ٍ لا يُبصِرُون َ«3»، و مثله قوله تعالي: وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدق ِ وَ صَدَّق َ بِه ِ أُولئِك َ هُم ُ المُتَّقُون َ«4»، و قال الشّاعر: و إن ّ الّذي حانت بفلج دماؤهم هم القوم كل ّ القوم يا ام ّ خالد يعني ان ّ الّذين. استوقد نارا، به معني «اوقد» است، چنان كه اجاب و استجاب به يك معني بود، چنان كه شاعر گفت: وداع دعي يا من يجيب الي النّدي فلم يستجبه عند ذاك مجيب و «نار» آتش بود، و «نور» روشنايي او بود و جز او، و «منار» علامت بود و «مناره» چراغپارا [32- پ] براي آن كه چون علامتي بود، و چراغپاي را مناره به اينكه خوانند كه جاي نور بود. و آهك را از اينكه جا «نوره» گويند كه اندام پاكيزه و روشن بكند. و «نار»، سمت و علامت بود، عرب گويد: ما نار ابلك، اي ما سمتها«5». فَلَمّا أَضاءَت ما حَولَه ُ، «اضاء» هم لازم هست و هم متعدّي، يقول: أضاء القمر الظّلمة، و أضاء القمر به معني ضاء، و ضاء يضوء ضوءا الّا لازم نباشد، و شاعر گويد: اضاءت لهم احسابهم و وجوههم

دجي اللّيل حتّي نظّم الجزع ثاقبه ما حَولَه ُ، «ما» موصول است و صله او«6» جمله بايد، و لكن مبتدا مقدّر است، تقدير چنين است كه: ما هو حوله. و «حول»، پيرامن باشد، يقول: دار حوله و حواليه. و «حول»، سال باشد، لأنّه يحول، براي آن كه باز گردد. و: حال الحول، سال برگرديد. و: حال«7» عن العهد، از عهد بگرديد. و: حال لونه، گونه رويش بگرديد. و: ----------------------------------- 1. سوره قمر (54) آيه 20. 2. سوره منافقون (63) آيه 4. 3. سوره بقره (2) آيه 17. 4. سوره زمر (39) آيه 33. 5. اساس: ما سمته، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 6. دب: اواز، آج، لب، فق: از. 7. مر الحول. صفحه : 139 حال بيني و بينه كذا، يعني منع كرد. و «حوالت»، انقلاب حق بود از كسي به كسي ديگر، و «محاولت»«1»، گشتن بود در طلب كاري. و «حول» در چشم، انقلاب او باشد، و «حول»، انقلاب بود. قال اللّه تعالي: لا يَبغُون َ عَنها حِوَلًا«2»، و «محاله»، جهره«3» بود براي آن كه گردد. ذَهَب َ اللّه ُ بِنُورِهِم، يعني«4» اذهب اللّه نورهم. و اينكه «با» را «با» ي تعديه خوانند. خداي تعالي نور ايشان ببرد. اگر گويند: در أوّل آيت مي گويد: استَوقَدَ ناراً، و در آخر مي گويد: ذَهَب َ اللّه ُ بِنُورِهِم، خداي تعالي نور ايشان ببرد، و آتش كه نور از او بشود، آتش نباشد. جواب آن است

كه: آتش مشتمل است بر دو وصف: يكي نور، يكي احراق، يكي سبب منفعت، يكي سبب مضرّت. حق تعالي باز نمود كه: من از آتش ايشان سبب منفعت ببردم، سبب مضرّت رها كردم تا از هر دو وجه بر طرف«5» خسارت باشند. وَ تَرَكَهُم فِي ظُلُمات ٍ لا يُبصِرُون َ، جمع ظلمت باشد، و «ظلمت»، ضدّ ضياء بود، و معني او انتقاص نور باشد. و «ظلم» در لغت نقصان باشد، بيانش قوله تعالي: آتَت أُكُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً ...«6»، اي لم تنقص. و آن كه در مثل گفته اند: من اشبه اباه فما ظلم، معني آن است كه: ما نقص حق ّ الشّبه. و «ظلم»، برف باشد براي آن كه كاهد. و «ظلم» كه آب دندان بود، روشني او مشبّه است به برف. لا يُبصِرُون َ، عبد اللّه عبّاس گفت: حق ّ و راه راست نمي بينند، امّا معني آيت و وجه تشبيه احوال منافقان به حال كسي كه آتش بر افروزد چون پيرامن او به آتش روشن شود، خداي تعالي نور آتش او ببرد و در تاريكي رها كند او را از كجاست وجه شبه«7» دارد! در او چند قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك و مقاتل و سدّي مي گويند: وجه تشبيه آن است كه خداي تعالي منافقان را تشبيه كرد [33- ر] به ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: محاوله. 2. سوره كهف (18) آيه 108. 3. مب، مر: چهره. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: اي. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: طريق. 6. سوره كهف (18) آيه 33. [.....] 7.

همه نسخه بدلها، بجز مج: تشبيه. صفحه : 140 مردي كه آتشي«1» بر افروزد و بدان منتفع شود و پيرامن خود ببيند و ايمن گردد از آنچه خايف باشد، پس ناگاه«2» آتش او بميرد و او در تاريكي بماند خايف و مقرور«3» و متحيّر، همچونين است حال منافقان«4»، اظهار كلمه ايمان كردند و به عزّ اظهار«5» ايمان عزيز گشتند و در غمار«6» مسلمانان آمدند«7» از روي ظاهر، و با مسلمانان مخالطه و مناكحه و موارثه كردند و مقاسمه غنايم، و بر جان و مال ايمن شدند، همي چنداني«8» باشد كه مرگ به ايشان رسد، آن نور به ظلمت بدل شود، و آن امن به خوف، و راحت به عذاب، چه حكم ظاهر شرع دگر«9»، و حكم خداي تعالي با بندگان در قيامت دگر است. اينكه بر ظاهر حال بود، و آن بر حسب اعتقاد. مجاهد مي گويد: وجه تشبيه از اينكه جاست كه، ايشان يك بار با مسلمانان باشند به زبان، و يك بار با كافران به دل، چنان كه خداي تعالي از ايشان باز گفت: وَ إِذا لَقُوا الَّذِين َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا«10»- الاية. اقبال ايشان بر مسلمانان، و موافقت ايشان با مسلمانان تشبيه كرد به روشنايي آتش، و شدن ايشان و پناه گرفتن ايشان با مشركان تشبيه كرد به ظلمات. سعيد جبير و محمّد بن كعب و عطا و يمان بن رباب گفتند: آيت در جهودان انزله بود، و آن كه ايشان انتظار مي كردند روزگار رسول را و بيرون آمدن او، و مي گفتند: چون بيايد، اوّل كسي كه به او ايمان آورد«11» ما باشيم، و

نعت و وصف او مي گفتند. و مردي بود نام او عبد اللّه بن هيّبان، هر سال بيامدي و مردمان را تحريض«12» كردي بر ايمان به محمّد- عليه السّلام. ايشان قبول كردندي، آن مرد پيش از بعثه«13» رسول فرمان يافت. چون رسول- عليه السّلام- بيامد، اينان كه وعده مي دادند خلاف ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: آتش. 2. همه نسخه بدلها، بجز دب: بناگاه. 3. مج، وز: مغرور، دب، آج، لب، فق، مب: معذور، مر: مغبون. 4. دب كه. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ظاهر. 6. آج، شمار. 7. دب: در آمدند. 8. همه نسخه بدلها: چندان. 9. همه نسخه بدلها باشد. 10. سوره بقره (2) آيه 14. 11. همه نسخه بدلها: آرد. 12. همه نسخه بدلها: تحريص. 13. مج، دب، وز: بعتث، فق: بعث. [.....] صفحه : 141 كردند و كفر آوردند. پس نور ايشان وعده و اطماع و نشر اوصاف او بود. و ظلمت از پس نور، كفر ايشان بود به«1» رسول پس اينكه احوال. و ضحّاك مي گويد: معني اينكه آيت هم آن است كه معني آن آيت كه خداي تعالي گفت: كُلَّما أَوقَدُوا ناراً لِلحَرب ِ أَطفَأَهَا اللّه ُ ...«2»، اي لحرب رسول اللّه، كه هر گه كه آتش كالزاري«3» بر كنند، چون مستوقد آتش«4» در اينكه آيت أَطفَأَهَا اللّه ُ، خداي فرو نشاند، چنان كه گفت: ذَهَب َ اللّه ُ بِنُورِهِم، و اينكه وجهي است به صواب و سداد نزديك. آنگه خداي تعالي ايشان را وصف كرد به صفاتي مذمومه، گفت: صُم ٌّ بُكم ٌ عُمي ٌ فَهُم لا يَرجِعُون َ. «فعل»، جمع افعل

صفت باشد، قياسي مطّرد، و مؤنّث را فعلي گويند، و «فعل» جمع مذكّر و مؤنّث باشد، يقول«5»: رجل اصم ّ ابكم اعمي، و امرأة صمّاء بكماء عمياء، و رجال و نساء صم ّ بكم عمي. و در شاذّ خوانده اند: [صمّا]«6» بكما، عميا، به نصب بر حال، علي تقدير: تركهم صمّا بكما عميا. و گفته اند: نصب علي الذّم بود، و «صمم»، [33- پ] انسداد خرقت«7» گوش باشد به آفت، و سنگ خاره را كه مجوّف نباشد، «صخره صمّاء» گويند، و سر شيشه را «صمام» گويند، و عزم سخت درست را «عزم مصمّم» گويند، و «صميم» هر چيز«8» خالص او باشد. و «بكم» و «خرس» آفت بود در آلت كلام، و گفته اند: ابكم آن باشد كه لال زايد از مادر، و ابكم گويند بر سبيل مجاز كسي را كه فصيح نباشد. و اصل «عمي»، آفت چشم باشد، چنان كه چيزي نبيند با آن، و در چشم حقيقت بود بلا خلاف، و در دل به ظاهر استعمال حكم حقيقت كنند او را تا دليلي بر خاستن كه مجاز است. و «تعميه»، در كلام ايهام«9» و ترك بيان بود. و «معمّا»، كلامي بود ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: بر. 2. سوره مائده (5) آيه 64. 3. مج: كارزاري، ديگر نسخه بدلها: كارزار. 4. مج را. 5. همه نسخه بدلها: تقول. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 7. كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: خرقه، چاپ شعراني (1/ 90): خرق. 8. آج، لب، فق، مب، مر: چه. 9. كذا در اساس، همه نسخه بدلها: ابهام.

صفحه : 142 نامبيّن. فَهُم لا يَرجِعُون َ، اي الي الحق ّ. و «رجوع»، باز آمدن بود، و «رجع»، باز آوردن باشد، و «رجع»، باراني بود كه بار ديگر در ايستد، في قوله: وَ السَّماءِ ذات ِ الرَّجع ِ«1». و «رجع»، هم لازم بود و هم متعدّي، فرق به مصدر پيدا شود كه مصدر لازم «رجوع» باشد، و مصدر متعدّي «رجع». اگر گويند: چگونه وصف كرد ايشان را به كوري و كري و گنگي، آنگه تكليف كرد ايشان را آنچه به چشم و گوش و زبان تعلّق دارد! اينكه نه تكليف ما لا يطاق باشد! جواب گوييم: معلوم است بضرورت، كه اينكه نه حقيقت است، بل توسّع و مجاز است و مبالغت در وصف ايشان، به آن كه در حق ناگفتن و ناشنيدن است و ناديدن، چنانند كه گويي چشم و گوش و زبان ندارند. چون اينكه آلات دارند، و انتفاع ديني نمي گيرند بدان، همچنان است كه ندارند، چنان كه در دگر آيت گفت: لَهُم قُلُوب ٌ لا يَفقَهُون َ بِها وَ لَهُم أَعيُن ٌ لا يُبصِرُون َ بِها وَ لَهُم آذان ٌ لا يَسمَعُون َ بِها أُولئِك َ كَالأَنعام ِ بَل هُم أَضَل ُّ أُولئِك َ هُم ُ الغافِلُون َ«2»، و چنان كه مسكين دارمي ّ مي گويد: أعمي إذا ما جارتي خرجت حتّي يواري جارتي الخدر و اصم ّ«3» عما كان بينهما أذني و ما بي غيره و قر و چنان كه ديگري گويد:

صم ّ عمّا ساءه سميع جمع كرد از ميان كرّي و شنوايي براي اينكه معني كه بگفتيم. وجهي ديگر در آيت آن است كه خداي تعالي اينكه بر سبيل قطع طمع گفت از ايمان ايشان، گفت: چنان انگار كه كران و كوران و گنگانند كه از ايشان هيچ نيايد، همچونين از اينان ايمان و عمل صالح نيايد، چه در معلوم [چنان]«4» است كه اختيار نكنند. و قوّت اينكه قول آن است كه گفت: فَهُم لا يَرجِعُون َ. ----------------------------------- 1. سوره طارق (86) آيه 11. 2. سوره اعراف (7) آيه 179. 3. همه نسخه بدلها: يصم ّ. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 143 قوله«1»: او كصيّب. اگر گويند: «او» كه در خبر شود، به معني شك ّ بود پنداري كه گفت: يشبه هذا او ذاك«2»، با اينكه ماند يا با آن. و اينكه [34- ر] شك ّ باشد، و شك ّ بر خداي روا نباشد، گوييم: از اينكه«3» چند جواب است: يكي آن كه كلام را اگر چه ظاهر او خبر است، متضمّن است معني امر را، يعني حال اينكه منافقان ماننده است به حال كسي كه آتش بر افروزد و به حال كسي كه اصحاب باران باشد«4». تو كه محمّدي- عليه السّلام- مخيّري. خواهي به اينكه تشبيه كن، خواهي به آن تشبيه كن. پس «او» تخيير را باشد، شك ّ را نباشد. جواب دوم آن است كه: «او»،

اباحت را بود، چنان كه: جالس الحسن، او إبن سيرين. و فرق از ميان تخيير و اباحت آن بود كه در تخيير يكي شايد كردن بر انفراد، و در اباحت جمع شايد كردن ميان هر دو. جواب سوم آن است كه: «او»، براي تفصيل آورد، پنداري حق تعالي گفت: اينكه منافقان بسيارند، حال بعضي با حال اصحاب آتش مي ماند و حال بعضي با اصحاب باران، چنان كه گفت: وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَو نَصاري ...«5»، «قالوا»، ضمير جهودان و ترسايان است به يك جا، تقدير آن است كه جهودان گفتند: جهود باشي«6»، و ترسايان گفتند: ترسا باشي«7». و مثال ديگر آن است«8» كه گفت: وَ كَم مِن قَريَةٍ أَهلَكناها فَجاءَها بَأسُنا بَياتاً أَو هُم قائِلُون َ«9»، بعضي«10» عذاب ما به بعضي رسيد به شب، و به بعضي رسيد و ايشان به قيلوله خفته«11». جواب چهارم آن است كه: «او»، به معني «بل» است، و بل اضراب را باشد، چنان كه گفت: وَ أَرسَلناه ُ إِلي مِائَةِ أَلف ٍ أَو يَزِيدُون َ«12»، و المعني بل يزيدون، و چنان كه شاعر گفت: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها تعالي. [.....] 2. همه نسخه بدلها يا . 3. مر: اينكه سخن را. 4. اساس: باشند، به قياس با نسخه مج و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. 5. سوره بقره (2) آيه 135. 6، 7. باشي/ باشيد. 8. همه نسخه بدلها: آيه. 9. سوره اعراف (7) آيه 4. 10. همه نسخه بدلها: يعني. 11. همه نسخه بدلها بودند. 12. سوره صافّات (37) آيه 147. صفحه : 144 بدت

مثل قرن الشمس في رونق الضّحي و صورتها أو«1» انت في العين أملح يعني بل انت. و جواب پنجم آن است كه: «او» به معني «واو» است، كانّه تعالي [قال]«2»: أَو كَصَيِّب ٍ«3» أَن تَأكُلُوا مِن بُيُوتِكُم أَو بُيُوت ِ آبائِكُم أَو بُيُوت ِ أُمَّهاتِكُم ...«4»، چنان كه توبة بن الحميّر گفت: و قد زعمت ليلي بأنّي فاجر لنفسي تقاها او عليها فجورها و جرير گفت: نال الخلافة او كانت له قدرا كما اتي ربّه موسي علي قدر «او»، در هر دو بيت به معني «واو» باشد تا به معني مستقيم شود. و اينكه وجوه كه گفتيم، مطّرد باشد في قوله تعالي: ثُم َّ قَسَت قُلُوبُكُم مِن بَعدِ ذلِك َ فَهِي َ كَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً ...«5»مِن َ السَّماءِ، عرب هر چه سايه بر افگند از بالا، آن را سماء گويند. سقف خانه را سماء البيت گويند، و به پارسي نيز آسمانه خانه گويند. و ابر را سماء گويند، و اينكه اسم جنس است، و «لام» در او تعريف جنس است«9»، واحد و جمع ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. اساس: ام، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد. 3. ضبط قرآن مجيد: او كصيّب. 4. سوره نور (24) آيه 61. [.....] 5. سوره بقره (2) آيه 74. 6. همه

نسخه بدلها: و در اينكه آيت وجهي ديگر است. 7. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: روا. 8. مج، دب: فيعل. 9. مب، مر: و لام تعريف از براي جنس است. صفحه : 145 در او يكسان باشد، نبيني كه خداي تعالي گفت: ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ فَسَوّاهُن َّ سَبع َ سَماوات ٍ ...«1»، و بعضي«2» دگر گفتند: «سماء» جمع است و واحدش «سماوة» بود، چنان كه شاعر گفت: ماوة الهلال حتّي احقوقفا و «سماوات»، جمع او باشد. فيه، در وي، يعني در باران. و گفته اند: با سماء مي شود بر قول آن كه سماء را مذكّر گويد، چه هر دو در قرآن هست، هم تذكير و هم تأنيث. [مذكّر]«3» في قوله: السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه ِ ...«4»، و تأنيث إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«5». و گفته اند: با شب مي شود، كناية عن غير مذكور. و گفته اند: راجع است با «سماء» و مراد ابر است از سماء. ظُلُمات ٌ، جمع ظلمت باشد، و در شاذّ «ظلمات» به سكون «لام» خوانده اند، و «ظلمات» به فتح «لام». وَ رَعدٌ، اينكه آواز معروف است كه از ابر مي شنوند. وَ بَرق ٌ، اينكه آتش بود كه از ابر بيرون مي آيد. مجاهد مي گويد: رعد نام فريشته اي است كه تسبيح مي كند به حمد خداي و آواز او را نيز رعد خوانند، قال اللّه تعالي: وَ يُسَبِّح ُ الرَّعدُ بِحَمدِه ِ ...«6»، يعني آن فريشته. و «برق» تازيانه زدن آن فريشته است كه

ابر را مي راند. و عكرمة مي گويد: رعد، نام فريشته اي است كه ابر را مي راند، چنان كه راعي شتر را. و شهر بن حوشب هم چنين مي گويد، و در«7» آخر حديث مي گويد: چون خشمش سخت شود، آتشي از دهن او به در آيد، آن صواعق بود. از امير المؤمنين«8»- عليه السّلام- مي آيد«9» كه او گفت: البرق مخاريق الملائكة، گفت: برق آن چوب است كه فريشتگان به آن ابر رانند. ابو الدّرداء مي گويد: رعد تسبيح است، و برق براي خوف و طمع است، و تگرگ ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 29. 2. اساس: معني، به قياس با نسخه مج، و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. سوره مزّمّل (73) آيه 18. 5. سوره انفطار (82) آيه 1. 6. سوره رعد (13) آيه 13. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: الّا در. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر علي. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر: روايت كرده اند. [.....] صفحه : 146 عقوبت است، و صواعق به گناه بود، و ملخ روزي بود قومي را، و زجر بود قومي ديگر را، و دريا به كيل است و كوهها به وزن است. و اصل رعد در لغت، حركت و اضطراب باشد، و لرز«1» را از اينكه جا رعد خوانند. و «رعدت السّماء و برقت» آن باشد كه رعد و برق آيد از آسمان. و «ارعد» و «ابرق»، آن باشد كه تهديد كند كسي كسي را. و

اصل برق روشنايي بود، و «بريق»، شمشير لمعان او بود«2». يَجعَلُون َ أَصابِعَهُم فِي آذانِهِم مِن َ الصَّواعِق ِ حَذَرَ المَوت ِ، انگشتها در گوشها مي نهند از صواعق، و آن آوازي عظيم باشد كه از آسمان بيايد، يا آتشي كه هر جا كه بر آيد بسوزد و نيست كند. و صاعقه، نامي است عذاب را و هلاك را. و صعق اذا مات، من قوله تعالي: فَصَعِق َ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ ...«3»، آن باشد كه بي هوش شود، من قوله تعالي: وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً ...«4»، و «صعاق» [35- ر] و «نهاق» آوازي عظيم باشد از خر و گاو«5». حَذَرَ المَوت ِ، ترس مرگ را و نصب او بر مفعول له باشد. وَ اللّه ُ مُحِيطٌ بِالكافِرِين َ، در او چند قول گفتند: قولي آن است كه: عالم است به احوال كافران، من قوله: وَ أَن َّ اللّه َ قَد أَحاطَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عِلماً«6». و قولي ديگر آن است كه: قادر است بر ايشان، و از قبضه قدرت او به در نتوانند شدن، چنان كه گفت:إن به وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ«7». قولي ديگر آن است كه: هلاك كننده كافران است، من قوله: إِلّا أَن يُحاطَ بِكُم ...«8»، يعني الّا كه هلاك شوي جمله به يكبارگي. يَكادُ البَرق ُ يَخطَف ُ أَبصارَهُم، «كاد» از اخوات «عسي» باشد و به معني مقاربت بود، و او در باب مقاربت از عسي بليغتر بود. و او فعلي جامد است، از او اسم فاعل نيايد، و او را خبري بايد و خبر او فعل مضارع بود بي «ان» و خبر عسي ----------------------------------- 1. دب، آج،

لب، فق، مب، مر: لون. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر قوله تعالي. 3. سوره زمر (39) آيه 68. 4. سوره اعراف (7) آيه 143. 5. مج، دب، لب، فق، وز: گاف/ گاو. 6. سوره طلاق (65) آيه 12. 7. سوره بروج (85) آيه 20. 8. سوره يوسف (12) آيه 66. صفحه : 147 فعل مضارع بود با «ان». يَخطَف ُ أَبصارَهُم، يعني نزديك بود كه برق چشمهاي ايشان بربايد، و لكن نر بوده«1» باشد، چنان كه گفت: يَكادُ سَنا بَرقِه ِ يَذهَب ُ بِالأَبصارِ«2». و «خطف»، ربودن باشد، و پرستك«3» را خطّاف گويند، [و چاه«4» جوي را خطّاف گويند]«5»، و جمع هر دو «خطاطيف» بود. كُلَّما أَضاءَ لَهُم، «كل ّ» اسم جمله است كه ضم ّ كرده اند با «ما» ي مجازات و معني «متيما»«6» بود، يعني هر گه«7». أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِيه ِ، هر گه كه روشن شدي برفتندي در او. «اضاء»، اينكه جا لازم است، يعني برق روشن شدي. وَ إِذا أَظلَم َ عَلَيهِم قامُوا: و هر گه برق ندرفشيدي«8»، بايستادندي. وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَذَهَب َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم، و اگر خداي تعالي خواستي گوش و چشم ايشان«9» ببردي. و «لو» حرف شرط است و معني او امتناع كاري بود براي امتناع كاري ديگر به شرط آن كه هر دو، اعني «لو» و جوابش مثبت باشد، و اگر يكي را از آن حرف نفي در«10» بود مثبت شود، و جمله آن است كه نفيش اثبات بود و اثباتش نفي. و سخت نيكو گفته است شاعر آن دو بيت كه در صورت لغز بگويد در اينكه معني- و هما: أ نحوي ّ هذا

العصر ما هي لفظة جرت بلساني جرهم و ثمود إذا ما نفت و اللّه اعلم أوجبت و إن أوجبت قامت مقام جحود نبيني كه خداي تعالي چون گفت: وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَذَهَب َ بِسَمعِهِم وَ أَبصارِهِم، اگر خداي خواستي سمع و بصر ايشان ببردي. چون حرف نفي نيست، و هر دو مثبت است، نه مشيّت هست و نه اذهاب سمع و بصر. و بعكس اينكه، قول خداي- عزّ و جل ّ ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: بربوده. 2. سوره نور (24) آيه 43. 3. مر: پرستوك. 4. دب، آج، لب، فق، مب و. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. مج، دب، وز: ميتما، آج، لب، فق، وز، مب، ميثما، مر: حيثما. [.....] 7. فق، وز كه. 8. اساس: بدرفشيدي خوانده مي شود، امّا قرائن متعدّد و تفصيل مطلب در متن همين نسخه نشان مي دهد كه «ندرفشيدي» صحيح است، مج، لب، فق، مب، مر: ندرخشيدي، آج: به در رفتيدي. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر: چشمهايشان. 10. مب، مر او. صفحه : 148 [35- پ]: وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ ما زَكي مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً ...«1»، اگر نه فضل و رحمت خداي بودي، زكي نبودي از شما هيچ كس. اكنون هم فضل هست و هم زكا، براي آن

كه حرف نفي در هر دو جايگاه هست، اينكه حكم «لو» و «لو لا» ست در قرآن و كلام عرب هر جا كه آيد. «با»، در «بسمعهم»، «با» ي تعديه است، يعني اذهب سمعهم«2» و ابصارهم. إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، كه خداي تعالي بر همه چيزي قادر است. بدان كه «شي ء»، آن باشد كه صحيح بود كه بدانند و از او خبر دهند. و اينكه لفظ شامل بود موجود و معدوم [را]«3»، و اگر چه معدوم و موجود صحّت معلومي و مخبري دارد. بر اينكه قاعده، معدوم شي ء باشد، و لفظ «شي ء» كه در قرآن آمد، يك جا مراد موجود و معدوم است، و يك جا موجود، و يك جا معدوم. آن جا كه مراد هر دو است، قوله تعالي: أَن َّ اللّه َ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ«4»، خداي تعالي به همه چيزي عليم است، هم به موجود عالم باشد، هم به معدوم. و آن جا كه مراد معدوم است دون موجود، هر كجاست كه گفت: وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ. مراد از اينكه «شي ء» معدوم باشد، چه شي ء چون در وجود آمد، از مقدوري قادر برفت، و اگر نه اينكه دليلي بودي كه تخصيص مي كند به معدوم دون موجود، بر عموم حمل بايستي كردن. همچونين آن جا كه بر موجود افتد دون معدوم، براي قرينه اي و«5» دليلي باشد في قوله تعالي: وَ قَد خَلَقتُك َ مِن قَبل ُ وَ لَم تَك ُ شَيئاً«6»، اي موجودا. به قرينه «خلقتك»، قدير بر سبيل مبالغت بود در قادر. و قادر، ذاتي بود حاصل بر صفتي«7» كه از مكان آن صفت از او صحيح بود ايجاد آنچه مقدور او

بود علي بعض الوجوه. امّا معني آيت و وجه تشبيه منافقان به اينكه چيزها كه در آيت بگفت، در او چند قول گفته اند: يكي گفت: مثل منافقان در تحيّر و تردّدشان، مثل كسي است كه آتشي بر ----------------------------------- 1. سوره نور (24) آيه 21. 2. دب، آج، لب، فق، وز، لب: بسمعهم. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. سوره بقره (2) آيه 231. 5. همه نسخه بدلها: قرينه او. 6. سوره مريم (19) آيه 9. 7. دب، معنيي. صفحه : 149 افروزد، يا مثل كسي است كه در شبي تاريك در بياباني حاضر آيد، باراني آيد ايشان را كه در او رعد و برق و صواعق بود، كه سختي بانگ رعد چنان بود كه با آن انگشت در گوش نهند، و درفشيدن«1» برق به صفتي بود كه بيم آن باشد كه چشمها كه راه نبينند. وجه تشبيه و تحيّر و تردّد ايشان است، گاهي ميل كنند به مسلمانان«2» از روي ظاهر، و گاهي با نزديك كافران مي شوند [36- ر]. هر گه كه قسمت غنيمتي باشد و چيزي به ايشان رسد، ميل كنند به مسلماني، كُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِيه ِ. و چون خلاف اينكه باشد، فرو مانند، وَ إِذا أَظلَم َ عَلَيهِم قامُوا. قولي ديگر آن است كه: حق تعالي با منافقان مثل زد قرآن را، و تشبيه كرد قرآن را به باران از آن جا كه در او خير و نفع است، چنان كه در باران. و آنچه در قرآن هست از تهديد و وعيد و

ذكر و دوزخ مشبّه است به رعد، و آنچه در قرآن هست از شفا و نور و وعد«3» خير«4» و ثواب، ممثّل است به برق و روشنايي او، چنان كه اصحاب رعد انگشت در گوش نهند«5» ترس آن را كه نبادا كه چيزي شنوند كه موافق راي ايشان نباشد، و اگر چيزي بشنوند كه به بعضي وجوه موافق رأي ايشان بود، اندكي ميل كنند، چنان كه آن كس كه به روشنايي برق پاره اي برود اندك، و چون خلاف اينكه باشد فرو ماند«6». قتاده مي گويد: اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد منافقان را در بد دلي و بي يقيني و پاي نه بر جاي«7»، هر كجا آوازي بشنوند بترسند و انگشت در گوش نهند ترس هلاك را، حَذَرَ المَوت ِ، چنان كه در دگر آيت گفت: يَحسَبُون َ كُل َّ صَيحَةٍ عَلَيهِم ...«8»، و قوله: كُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِيه ِ، يعني به نور اظهار كلمه اسلام تزجّي روزگار مي كنند. وَ إِذا أَظلَم َ عَلَيهِم قامُوا، چون بميرند با ظلم«9»، عذاب شوند. قولي ديگر آن است كه: مثل منافق«10» چون در اسلام آيد ايمن شود«11» و حالش ----------------------------------- 1. مب، مر: درخشيدن. 2. همه نسخه بدلها: مسلماني. 3. آج، لب، فق: رعد. [.....] 4. دب، آج، لب، فق، مب و خير. 5. مج حذر الموت، منافقان و جهودان چون قرآن شنوند، انگشت در گوش نهند. 6. همه نسخه بدلها: فرو مانند. 7. مر: و سست قدمي. 8. سوره منافقون (63) آيه 4. 9. همه نسخه بدلها: با ظلمت. 10. دب، آج، لب، فق، مر زد. 11. وز: ايذا نمي شود.

صفحه : 150 نيك شود ساكن«1» گردد و مطمئن ّ القلب«2» شود. چون نكبتي و شدّتي بدو رسد، بر گردد و مرتدّ شود، در اوّل با كسي ماند كه: كُلَّما أَضاءَ لَهُم مَشَوا فِيه ِ، و در دوم با آن ماند كه: وَ إِذا أَظلَم َ عَلَيهِم قامُوا، بيان اينكه قول، قوله تعالي في سورة الحج ّ: وَ مِن َ النّاس ِ مَن يَعبُدُ اللّه َ عَلي حَرف ٍ فَإِن أَصابَه ُ خَيرٌ اطمَأَن َّ بِه ِ وَ إِن أَصابَته ُ فِتنَةٌ انقَلَب َ عَلي وَجهِه ِ خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ ذلِك َ هُوَ الخُسران ُ المُبِين ُ«3». قولي ديگر والبي گفت از عبّد اللّه عبّاس كه: مراد به آيت منافقانند كه اوّل جهود بودند. چون فتح بدر پديد آمد، شادمانه شدند، گفتند: اينكه آن محمّد است كه ما نعت و صفت او در توريت خوانده ايم، و پيغامبر آخر زمان است. چون در احد وهني ببود«4» مرتدّ«5» شدند و گفتند: اينكه نه آن محمّد است، و اينكه صفات و سير«6» نه آن است كه ما خوانده ايم. قولي ديگر آن است كه: عبد اللّه مسعود و جماعتي از صحابه روايت كردند كه: منافقي چند برخاستند و در«7» شب [36- پ] از مدينه بگريختند. چون به بيابان در آمدند و از شب پاره اي بگذشت، ابري بر آمد و تاريكيي پديد آمد و باران در گرفت و رعد و برق غرّيدن و درفشيدن«8» گرفت. ايشان متحيّر فرو ماندند. هر گه كه برق روشنايي دادي پاره اي برفتندي، و چون برق بشدي، بايستادندي كه راه نديدندي. گفتند: بار خدايا؟ اگر ما را از اينكه بيابان خلاصي دهي، ما برويم و دست در دست رسول نهيم و

ايمان آريم از صدق دل. چون روز شد، بيامدند و دست در دست رسول- عليه السّلام- نهادند و ايمان آوردند و قصّه خود با رسول- عليه السّلام- بگفتند خداي تعالي مثل ايشان با دگر منافقان بزد- و اللّه اعلم بمراده. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 21 تا 22]

]اشاره[

يا أَيُّهَا النّاس ُ اعبُدُوا رَبَّكُم ُ الَّذِي خَلَقَكُم وَ الَّذِين َ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ (21) الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَج َ بِه ِ مِن َ الثَّمَرات ِ رِزقاً لَكُم فَلا تَجعَلُوا لِلّه ِ أَنداداً وَ أَنتُم تَعلَمُون َ (22)

[ترجمه]

اي مردمان؟ بپرستي خدايتان آن كه بيافريد شما را و ايشان را كه ----------------------------------- 1. مج، وز: شاكر. 2. مج، وز: القلوب. 3. سوره حج (22) آيه 11. 4. دب، فق: پديد آمد، لب، مب: پديد آمد نبود. 5. آج: يهود مرتد. 6. همه نسخه بدلها: سيرت. [.....] 7. همه نسخه بدلها: و به. 8. مب، مر: درخشيدن. صفحه : 151 پيش شما بودند تا مگر شما پرهيزگار شوي. آن كه كرد براي شما زمين را گسترده و آسمان را بنا كرد، و فرود آورد از آسمان آبي، بيرون آورد به او از ميوه ها روزي براي شما، مكني«1» خداي را مانندگان و شما مي داني«2». قديم- جل ّ جلاله [37- ر] چون ذكر مؤمنان و كافران و منافقان بكرد و ايشان را مثل زد به آنچه در آيات متقدّم برفت، خلقان را دعوت كرد به عبادت خود، و تذكير كرد ايشان را نعمتهايي كه با ايشان كرد، و تحذير كرد ايشان را از آن كه با او معبودي ديگر پرستند و اشباه و امثال گويند او را. قوله: يا أَيُّهَا النّاس ُ، « يا » حرف نداست، و «اي ّ»، مناداي مفرد معرفه است مبني بر ضم ّ. و «ها» مقحم است براي تنبيه. «النّاس» صفت «اي ّ» است، و

«لام» در او تعريف جنس است. عبد اللّه عبّاس گفت: هر كجا در قرآن يا أَيُّهَا النّاس ُ است، خطاب اهل مكّه است، و هر كجا: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا«3» است، خطاب اهل مدينه است و حمل او كردن بر عموم اوليتر باشد تا دليلي مخصّص بودن. اعبُدُوا رَبَّكُم ُ، خداي را پرستيد. اصل و معني عبادت و رب ّ بگفتيم در سورت فاتحه، اعادت كردن وجهي ندارد. الَّذِي خَلَقَكُم، حقيقت «خلق»، اخراج مقدور بود از عدم به وجود با نوعي تقدير. و در لغت تقدير بود، چنان كه شاعر گويد: و لأنت تفري ما خلقت و بع ض القوم يخلق ثم ّ لا يفري اي تقطع ما قدّرت، و قال اخر: و لا يبطّ بأيدي الخالقين و لا أيدي الخوالق إلّا جيّد الادم يعني المقدّرين و المقدّرات. و از اينكه جاست قول خداي تعالي: ----------------------------------- 1. مكني/ مكنيد. 2. مي داني/ مي دانيد. 3. سوره بقره (2) آيه 104، و نيز 87 مورد ديگر در سوره هاي مختلف. صفحه : 152 وَ إِذ تَخلُق ُ مِن َ الطِّين ِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ«1». بدان كه خالق بر اطلاق، خداي را تعالي گويند براي آن كه افعال او همه بر وفق حكمت و صواب بود. پس پنداري مقدّر است به اندازه حكمت. و ما را خالق بر اطلاق نگويند، براي آن كه فعل ما بيشتر نا مقدّر«2»

باشد، و در افعال ما، محكم و مشوّش و حسن و قبح«3» در افتد و بر وفق تقدير ما بنيايد براي فقد علم، و بر سبيل تقييد«4» اجرا كنند بر يكي از ما گويند: خالق الاديم نعلا. و عرب گويند: خلقت الاديم نعلا. چنان كه در «رب ّ» بيان كرديم كه بر اطلاق نگويند يكي را از ما مگر مقيّد «رب ّ الدّار»، و «رب ّ الضّيعة»، و چنان كه شاعر گفت: فاذا شربت فانّني رب ّ الخورنق و السّدير و اذا صحوت فانّني رب ّ الشّويهة و البعير و خداي تعالي اينكه اسم اجرا كرد بر جز خود، في قوله تعالي: فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ«5». خَلَقَكُم، بيافريد شما را و از كتم عدم به حيّز وجود آورد. وَ الَّذِين َ مِن قَبلِكُم، و آنان را كه پيش شما بودند. «واو»، عطف راست، و معني او اشراك«6» ثاني باشد در حكم و اعراب اوّل. لَعَلَّكُم، و «لعل ّ» معني او طمع و ترجّي و اشفاق بود، تقول: ايت السّوق لعلّك تشتري شيئا، طمع بود در وقوع [37- پ] و اشفاق از فوت. و معني آن بود: لكي تنجوا من عذاب اللّه. «لعل ّ»، در قرآن به معني «لام كي» باشد، بيانش قوله تعالي في قصّة يوسف: لَعَلِّي أَرجِع ُ إِلَي النّاس ِ لَعَلَّهُم يَعلَمُون َ«7»، و به معني «كأن ّ» آمد در سورة الشّعراء، في قوله: وَ تَتَّخِذُون َ مَصانِع َ لَعَلَّكُم تَخلُدُون َ«8»، اي كانّكم. و جماعتي مفسّران گفتند: «لعل ّ» و «عسي» از خداي تعالي واجب بود. و محقّقان گفتند: بر نهاد خود است و در او معني

ترجّي هست، و لكن راجع با ما، نه«9» ----------------------------------- 1. سوره مائده (5) آيه 110. 2. همه نسخه بدلها: نا مقدور. 3. همه نسخه بدله: قبيح. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تقيّد. 5. سوره مؤمنون (23) آيه 14. 6. دب، مب، مر: اشتراك. 7. سوره يوسف (12) آيه 46. 8. سوره شعرا (26) آيه 129. 9. اساس: امانت، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] صفحه : 153 با خداي تعالي، يعني خداي«1» پرستي به اميد تقوي و نجات. و براي آن به اينكه لفظ فرمود تا قاطع نشوند و مغري به قبيح نگردند. تتّقون، در «تتّقون»، دو قول گفتند: يكي آن كه، تا از معاصي بپرهيزي، چه فعل طاعات«2» صارف باشد مكلّف را از فعل قبايح، چنان كه خداي تعالي گفت: إِن َّ الصَّلاةَ تَنهي عَن ِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ ...«3»، و قول ديگر تا از عذاب دوزخ بپرهيزي«4»، چه عبادت كردن بر وفق اوامر و نواهي خداي تعالي سبب نجات بود از عذاب«5». قوله: الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ فِراشاً، خداي تعالي چون امر به عبادت كرد خلقان را و باز نمود كه مستحّق عبادت منم از شما كه آفريننده شما و پدران شما منم، تقرير بعضي نعمتها و تفصيل آن بگفت، گفت: اينكه زمين را«6» به فراش و بستر شما كردم تا در وي مي آيي و مي شوي«7» و تصرّف مي كني«8» براي معاش، و در شب بر او قرار مي كني«9» چنان كه بر بستر. «جعل»، بر وجوه باشد: به معني «خلق» آيد، في قوله:

وَ جَعَل َ الظُّلُمات ِ وَ النُّورَ«10». و به معني «صيّر» آيد«11»، في قوله: جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ فِراشاً. و در بيشتر آيات قرآن [همچنين بود]«12» و در وجه اوّل متعدّي بود به يك مفعول، و در اينكه وجه دوم متعدّي بود به دو مفعول. و به معني تسميت آيد«13»، في قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«14». فِراشاً، «فعال» بود به معني مفعول، يعني مفروش، چنان كه «بساط» بمعني مبسوط. و «بناء»، به معني مبني ّ. زجّاج گفت: بناء، ضم ّ كردن بعضي بود با بعضي بر وجه تماسك كه ايمن باشند از سقوطش، و گفته اند: بناء، اي سقفا مرفوعا. [گفته اند]«15»: بنادر مقابله«16» فراش براي دو وجه را، گفت يكي آن كه ابو زيد گفت: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز دب را. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: طاعت. 3. سوره عنكبوت (29) آيه 45. 4. مب: بپرخيزي/ بپرهيزي بپرهيزيد. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر دوزخ. 6. همه نسخه بدلها من. 7. مي آيي و مي شوي/ مي آييد و مي شويد. 8، 9. مي كني/ مي كنيد. 10. سوره انعام (6) آيه 1. 11. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: آمد. 12، 15. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 13. همه نسخه بدلها: آمد. 14. سوره زخرف (43) آيه 19. 16. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مقابل. [.....] صفحه : 154 بنيان البيت و سماؤه اعلاه باشد، تا اينكه از روي بلندي مطابق آن باشد از روي پستي. و قول ديگر آن است كه: آسمانه خانه باشد كه مبني نباشد چون

آسمانه خيمه و خباء عرب، پس «بناء» گفت تا از آن پيدا بود، چنان كه شاعر گفت: بنا السّماء فسوّيها ببنيتها و لم تمدّد«1» باطناب و لا عمد [83- ر] آفريدن آسمان و بر كشيدن او بي عمدي و گستردن زمين بي سندي، دليل است بر قادر الذّاتي او، چه قادر به قدرت«2» چنين فعل«3» نتواند كردن. وَ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً، [در او]«4» دو قول گفته اند: قولي آن كه به «سماء» ابر خواست، و گفته اند كه: [خداي تعالي]«5» اينكه ابر را چون جامه اي يا چيزي كه در آب نهي نشف كند آفريد. ابر به دريا فرو شود و بر آيد و در هوا متراكم شود، باد بر او آيد و آن را بيفشارد، چنان كه گفت: وَ أَنزَلنا مِن َ المُعصِرات ِ ماءً ثَجّاجاً«6». بر اينكه قول، آب باران، آب دريا بود. و قولي ديگر آن است كه: مراد به «سماء»، آسمان است و آب باران از آسمان«7» مي آيد و خداي تعالي اينكه ابر را مغربل آفريده است و حايل كرده در هوا ميان آسمان و زمين تا چون از آسمان بيايد بر او آيد، و تاب و اعتمادش بستاند به مقداري مقدّر به زمين آيد، چه اگر نه چنين بودي، زمين بيران«8» شدي. و اينكه قول درست تر است براي آن كه، لفظ قرآن بر حقيقت مانده است، و بر قول اوّل مجاز باشد، و كتاب خداي را- جل ّ جلاله- تا بر حقيقت حمل شايد كردن، بر مجاز

حمل نبايد كردن. قوله: فَأَخرَج َ بِه ِ مِن َ الثَّمَرات ِ رِزقاً لَكُم، «به»، يعني به باران از درختان و زمين براي شما ميوه ها«9» بيرون آرد تا روزي بود شما را، چنان كه گفت: أَنّا صَبَبنَا ----------------------------------- 1. آج: تمدّ. 2. آج، در بالاي سطر با خطي متفاوت از متن افزوده: محدث. 3. مج، لب، فق، وز، مب بداند و، مر: چنين فعلي تواند كردن و داند. 4، 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. سوره نبأ (78) آيه 14. 7. دب، آج، لب، فق، مر: سماء. 8. دب، مب، مر: ويران. 9. اساس: ميوها/ ميوه ها. صفحه : 155 الماءَ صَبًّا، ثُم َّ شَقَقنَا الأَرض َ شَقًّا«1»، الي قوله: مَتاعاً لَكُم وَ لِأَنعامِكُم«2». خداي- جل ّ جلاله- در اينكه آيت منّت نهاد بر ما به خلق زمين براي ما بر وجهي كه قرارگاه ما باشد. راويان اخبار روايت كرده اند كه: چون خداي- تعالي- خواست تا آسمان و زمين بيافريند، جوهري سبز بيافريد چند هفت آسمان و هفت زمين. آنگه به نظر هيبت بدان جوهر نگريد، از ترس خداي- عزّ و جل ّ- گداخته شد، آبي گشت لرزان. آنگه فرمان داد تا از آن آب بخاري و دودي بر آمد، از آن دود يك آسمان بيافريد، چنان كه گفت: ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِي َ دُخان ٌ ...«3»، آنگه آن يك آسمان بشكافت و هفت آسمان كرد و فرمان داد تا آن آب پاره اي كف و زبد بر آورد به مقدار زمين مكّه. از آن كف زمين مكّه بيافريد. آنگه فرمان داد تا جمله زمين

از زير آن به در آوردند. از اينكه جا، مكّه را «ام ّ القري» خوانند كه اصل همه زمين از اوست. آنگه آن يك طبقه را بشكافت و هفت طبقه كرد ستبري هر زميني پانصد ساله راه، و از زميني تا به زميني كه طبقه ديگر است پانصد ساله راه. آنگه فريشته اي را بفرستاد از زير عرش تا زمين بر دوش و گردن گرفت و دستها بگسترد، يكي به مشرق رسيد و يكي به مغرب، قرار قدم نداشت. خداي تعالي از بهشت گاوي«4» بفرستاد [38- پ] كه او را چهل هزار سرو بود و چهل هزار دست و پاي. و آن فريشته قدم بر«5» سنام آن گاو«6» نهاد، قدمش نيك قرار نگرفت ياقوتي از فردوس اعلي بفرستاد و از ميان سنام او تا گوش«7» او بفرمود نهادن، [تا]«8» پايهاي فريشته قرار گرفت بر او، و سروهاي اينكه گاو«9» به اقطار زمين بر آمده است. تا«10» زير عرش، و بيني درهاي او«11» در درياست. در روز يك دم بزند و باز گيرد. چون ----------------------------------- 1. سوره عبس (80) آيه 25 و 26. 2. سوره عبس (80) آيه 32. 3. سوره فصّلت (41) آيه 11. 4. مج، آج، لب، فق، گافي/ گاوي. 5. همه نسخه بدلها: پاي آن فرشته بر. 6. مج، لب، فق: گاف/ گاو. [.....] 7. مج، دب، وز: كوهان. 8. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 9. مج، لب، وز: گاف/ گاو. 10. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر به. 11. كذا: در اساس (به صورت اضافه مقلوب)، مج: و درهاي بيني او،

آج، لب: و بيني و دهان او، مر: و درهاي. بيني آن گاو، فق، مب: و نبيني درهاي او، وز: درها و بيني او. صفحه : 156 دم بزند، دريا را مدّ باشد، چون دم باز گيرد، جزر باشد، قوايم گاو«1» را جاي قرار نبود، سنگي بيافريد كه ستبري او چند هفت بار هفت آسمان و هفت زمين. قوايم گاو«2» بر او قرار گرفت، و آن آن سنگ است كه لقمان مي گويد پسرش را در وصيّت«3»: يا بُنَي َّ إِنَّها إِن تَك ُ مِثقال َ حَبَّةٍ مِن خَردَل ٍ فَتَكُن فِي صَخرَةٍ«4». و گفته اند: اينكه آخر سخني بود كه لقمان گفت در حكمت و وصيّت. سنگ را جاي قرار نبود، خداي تعالي ماهيي بيافريد، و آن آن است كه قسم به او ياد كرد في قوله: ن وَ القَلَم ِ وَ ما يَسطُرُون َ«5»، آن سنگ بر پشت آن ماهي نهاد، و جمله تن او خالي است، و ماهي بر آب است، و آب بر باد، و باد بر قدرت باري- جل ّ اسمه. كعب الاحبار گفت: يك روز ابليس بيامد و اينكه ماهي را گفت: هيچ داني كه بر پشت تو از زمينها و كوهها و حيوانات چه نهاده است! اگر خويشتن بجنباني همه ريخته شوند«6». ماهي همّت كرد كه چنان كند. خداي تعالي جانوري را بفرستاد تا در بيني آن ماهي شد و او را برنجانيد«7» سخت. او در خداي بناليد. خداي تعالي فرمان داد تا آن جانور بيرون آمد و برابر حوت نشست، هر گه كه همّت كند به مانند آن در او نگرد، نيارد كردن. آنگه زمين ماننده

كشتي بر سر آب مي بجنبيد. خداي تعالي، كوهها را بيافريد و به ميخ زمين كرد تا دوخته شد، چنان كه گفت: وَ الجِبال َ أَوتاداً«8»، وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«9». و كوهي عظيم بيافريد، محيط به گرد همه عالم از زمرّد سبز، آن را قاف گويند، و آن آن است كه خداي تعالي به او قسم كرد، ق وَ القُرآن ِ المَجِيدِ«10». وهب«11» منبّه گويد: ذو القرنين به آن جا رسيد و كوه قاف ديد و پيرامن او بسيار ----------------------------------- 1، 2. مج، لب، فق، مب: گاف/ گاو. 3. آج، لب، فق، مب، مر لقوله. 4. سوره لقمان (31) آيه 16. 5. سوره قلم (68) آيه 1. 6. همه نسخه بدلها: بجز مج، وز: شود. 7. آج، لب، فق، مب: بجنبانيد. 8. سوره نبأ (78) آيه 7. 9. سوره نحل (16) آيه 15. 10. سوره ق (50) آيه 1. [.....] 11. همه نسخه بدلها: وهب بن منبّه. صفحه : 157 كوههاي كوچك. آن فريشتگاني كه آن جا موكّل بودند، ايشان را گفت: اينكه چيست! گفتند: اينكه عروق زمين است، چون خداي تعالي خواهد تا زميني«1» بجنباند، امر كند به ما، تا عرق«2» آن زمين بجنبانيم. زلزله زمين از آن جا مي باشد- و اللّه اعلم. پس«3» از ايشان پرسيد«4» كه: بعضي از عظمت مخلوقات خداي مرا بگوييد. گفتند: عظمت خداي را اندازه نيست، و لكن از وراي ما زميني است پانصد ساله راه، همه از برف كه از سرما بعضي بعضي را مي شكند. اگر نه آنستي«5»، ما

از گرماي دوزخ بسوختماني«6». گفت«7»: دگر بگوي. مرا گفتند: جبريل- عليه السّلام- در«8» پيش [39- ر] عرش خدا ايستاده است، از ترس خداي مي لرزد از هر رعده اي كه او را مي باشد. خداي تعالي، صد هزار فريشته مي آفريند تا صف ّ مي كشند در پيش عرش، سر در پيش افگنده، خاموش، دستوري نيست ايشان را كه سخن گويند. چون دستوري دهند ايشان را به سخن گفتن، زبان بر گشايند و گويند: لا اله الّا اللّه، و ذلك قوله تعالي: يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُون َ إِلّا مَن أَذِن َ لَه ُ الرَّحمن ُ وَ قال َ صَواباً«9»، يعني لا اله الّا اللّه. انس مالك روايت كند كه: چون خداي تعالي كوهها بيافريد، فريشتگان از سختي و عظم كوهها تعجّب نمودند، گفتند: بار خدايا؟ از اينكه سخت تر و عظيمتر هيچ آفريده اي! گفت: بلي؟ آهن، كه غالب است سنگ را. گفتند: بار خدايا؟ از آهن سخت تر«10» هيچ آفريده اي! گفت: بلي؟ آتش كه غالب است آهن را. گفتند: بار خدايا؟ از آتش عظيمتر هيچ آفريده اي! گفت: بلي؟ آب كه غالب است آتش را. گفتند: بار خدايا؟ از آب عظيمتر هيچ آفريده اي؟ گفت: بلي؟ خاك كه غالب است آب را. گفتند: بار خدايا؟ از خاك هيچ عظيمتر آفريده اي! گفت«11». باد كه ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: زمين. 2. مب: عروق. 3. مر: ذو القرنين گويد. 4. همه نسخه بدلها: پرسيدم. 5. مر: اگر نه چنان بودي. 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بسوختمي، مب: بسوختيمي، مر: مي سوختيم. 7. مر: گفتم. 8. همه نسخه بدلها، بجز مر: از. 9. سوره نبأ (78) آيه 38.

10. همه نسخه بدلها: عظيمتر. 11. مب بلي. صفحه : 158 غالب است خاك را. گفتند: از آن عظيمتر هيچ نيست«1» در خلق تو! گفت: بنده اي كه صدقه اي به دست راست بدهد، از دست چپ پوشيده دارد. عبد اللّه عمر روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: خداي تعالي زمين اوّل بيافريد و مسكن آدمي كرد. و زمين دوّم«2» به زندان باد كرد و بادهاي مختلف از او آيد«3». و در زمين سوم خلقي آفريد رويهاي ايشان چون روي آدمي و پايهاي ايشان چون پاي گاو«4»، و اندام ايشان موي دارد چون موي گوسپند«5»، طرفة العيني در خداي عاصي نشوند. شب ما، روز ايشان است، و روز ما شب ايشان. و زمين چهارم، در او سنگ كبريت است كه خداي تعالي براي اهل دوزخ نهاده است، چنان كه گفت: وَقُودُهَا النّاس ُ وَ الحِجارَةُ«6». وهب منبّه گويد: هر پاره اي سنگ، چون«7» كوهي عظيم است بر زمين. و رسول- عليه السّلام- گفت: در آن جا رودهاست از كبريت گداخته كه اگر عظيمتر كوهي در او فگنند، فرو برد. زمين پنجم، مسكن ماران و گزدمان اهل دوزخ است، هر ماري چند واديي، هر دنداني دارد«8» چند نخلي، هر ماري از اينكه، هژده«9» هزار دندان دارد، و زير هر دنداني هژده«10» هزار قلّه زهر دارد كه اگر يكي از آن در دنيا ريزند، همه اهل دنيا«11» بميرند. در خبر هست كه: چون بوي يكي از ايشان به دوزخيي رسد، همه اعضاي او از

[39- پ] يكديگر جدا گردد، و هرگز دمي چند شتري، و هر دنبالي چند نيزه اي، بر هر دنبالي سيصد و شصت بند باشد. در هر بندي سيصد و شصت فرق زهر باشد، هر فرقي سيصد و شصت قلّه، كه به يك قلّه از آن همه اهل زمين هلاك شوند. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: هست. 2. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مب، مر بيافريد و. [.....] 3. دب، آج، لب، مب: وزيد، فق: وزد، مر: مي وزد. 4. مج، فق، گافان، دب، آج، لب، وز: گاوان. 5. مج، وز: گوسپندان، ديگر نسخه بدلها: گوسفندان. 6. سوره بقره (2) آيه 24. 7. همه نسخه بدلها: چند. 8. مر: دنداني از ماران را، ديگر نسخه بدلها: دنداني. 9. لب: هيژده. 10، 11. اساس: متن اصلي محو شده و به صورت: «اصلها او» در آمده، به قياس با نسخه مج تصحيح شد. صفحه : 159 زمين ششم جاي نامهاي اهل دوزخ كرد و جاي ارواح ايشان، و نام آن «سجّين» است، ذلك قوله: كَلّا إِن َّ كِتاب َ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين ٍ«1». و زمين هفتم جاي ابليس و لشكر او كرد، و سراي«2» او در آن جا نهاده است، از يك جانبش سموم باشد، و از يك جانب سرير، زمهرير. و رعايا و لشكر او پيرامن او از آن جا پراگنده شوند. و سلمه كهيل«3» روايت كند از عبد اللّه مسعود كه: خداي تعالي بهشت در آسمان هفتم آفريده است امروز و دوزخ در زمين هفتم چون فاني كند آن جا باز آفريند كه او خواهد. امّا

بعد«4» قعر زمين، حديث قارون بس است، في قوله: فَخَسَفنا بِه ِ وَ بِدارِه ِ الأَرض َ«5». و آنگه، خداي تعالي او را به زمين فرو برد و مالهاي او را و سراي او را تا روز قيامت، به زمين فرو مي شود. در اخبار مسلسل، ابو اسحاق ابراهيم الثّعلبي ّ المفسّر بيارد كه: مرا روايت كرد أبو بكر محمّد بن احمد القطّان الاصفهاني ّ و انگشتهاي خود در انگشتهاي من افگند، و همچونين جمله راويان تا به ابو هريره برد«6»، كه او گفت: مرا حديث كرد رسول خداي، انگشتها در انگشتهاي من افگنده و گفت: خداي تعالي زمين روز شنبه آفريد و كوهها روز يك شنبه، و درختان روز دوشنبه، و مكاره روز سه شنبه، و نور روز چهار شنبه، و چهار پايان را روز پنج شنبه، و آدم را روز آدينه. اينكه طرفي است از قصّه خلق زمين، چنان كه وعده داديم كه هر قصّه كه اوّل بار بدو رسيم، طرفي بگوييم، و آنگاه حواله بر گفته مي كنيم- ان شاء اللّه تعالي و به الثّقة. و حديث خلق آسمان، در دگر آيت گفته شود- ان شاء اللّه«7». فَلا تَجعَلُوا لِلّه ِ أَنداداً، «انداد»«8»، جمع «ندّ» باشد، هم مثل باشد و هم ضدّ باشد، و كلمه از اضداد است. امّا به معني، چنان بود كه حسّان گويد: أ تهجوه و لست له بندّ فشرّ كما لخير كما الفداء ----------------------------------- 1. سوره مطفّفين (83) آيه 7. 2. همه نسخه بدلها: سراي. 3.

دب، آج، لب، فق: سلمه سهيل. 4. دب، آج، لب، وز و. 5. سوره قصص (28) آيه 81. 6. همه نسخه بدلها: ندارد. [.....] 7. همه نسخه بدلها قوله. 8. همه نسخه بدلها: اندادا. صفحه : 160 و قال جرير: أ تيما تجعلون إلي ّ ندّا و ما تيم لذي حسب نديد اي نظير. و مفضّل بن سلمه گفت: «ندّ»، «ضدّ» باشد، من قولهم: ندّ البعير اذا نفر، و بعير ندود، اي نفور، براي آن كه اضداد متنافر باشند و معني متقارب است. با خداي تعالي مثل فرو مياريد«1»، يا «2» ضدّ فرو مداريد. مراد به هر دو انبازي است در عبارت، يعني با خداي تعالي شريك مگوييد چه اگر خداي را- تعالي عن ذلك [40- ر] علوّا كبيرا- مثلي بودي، چون ضدّي بودي با او در منازعت و ممانعت. پس معني يكي است با تضادّ لفظين- چنان كه بيني«3». وَ أَنتُم تَعلَمُون َ، در او چند قول است: يكي آن كه شما مي داني«4» كه اينكه جمله كه خداي تعالي بر شمرد، خداي آفريده است و جز خداي بر اينكه قادر نيست. و اينكه بتان كه شما انباز گرفتي آن را با خداي تعالي اينكه نتوانند كردن. قولي ديگر آن است كه: شما مي داني«5» كه با خداي تعالي، ضدّ و ندّ در نخورد و سزا نبود، و لكن جحود مي كني. و قولي ديگر آن است كه: شما

عاقلاني، خير و شر خود مي داني، و امر معاش و صنايع و وجوه منافع مي شناسي، كه«6» اينكه جا مي رسي«7»، چرا عقل كار نمي بندي و نظر نمي كني«8»؟

[سوره البقرة (2): آيات 23 تا 24]

]اشاره[

وَ إِن كُنتُم فِي رَيب ٍ مِمّا نَزَّلنا عَلي عَبدِنا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِه ِ وَ ادعُوا شُهَداءَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ إِن كُنتُم صادِقِين َ (23) فَإِن لَم تَفعَلُوا وَ لَن تَفعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاس ُ وَ الحِجارَةُ أُعِدَّت لِلكافِرِين َ (24)

[ترجمه]

و اگر مي باشي در شك از آنچه ما فرستاديم بر بنده مان بياريد سورتي از مانند اينكه و بخواهي«9» گواهانتان را بجز خداي، ----------------------------------- 1، 5. همه نسخه بدلها: مداريد. 2. اساس: تا، به قياس با نسخه مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. 3. اساس: يعني، با توجّه به مج تصحيح شد، مب، مر: مي بيني. 4. داني/ دانيد. 6. مج، آج، لب: اگر. 7. مي رسي/ مي رسيد. 8. نمي كني/ نمي كنيد. 9. مج، آج، لب، فق: بخواني/ بخوانيد. صفحه : 161 اگر راست مي گويي. اگر نكني و خود نكني«1»، بترسي از دوزخ، آن كه هيزمش مردم باشد«2» و سنگها بجارده اند براي«3» كافران. «واو»، عطف است و «ان»، حرف شرط است. «كان» فعلي است گاه تامّه بود و گاه ناقصه و گاه زياده، و هر سه وجه محتمل است [40- پ] اينكه جا. اگر تامّه بود، معني اينكه بود كه: حصلتم في ريب، و اينكه وجه ضعيف است. و اگر ناقصه بود، «في ريب» در جاي خبر او بود، و تقدير چنين باشد كه: ان كنتم شاكّين مرتابين. و اينكه وجه درست است. و اگر زيادت گويند، هم محتمل است و معني چنين باشد: و ان انتم في شك ّ، و اينكه وجه هم نيك باشد و عرب، «كان» در

كلام آرد زيادت، چنان كه شاعر گفت: علي كان المسوّمة العراب يعني علي المسوّمة العراب. بدان كه: خداي- جل ّ جلاله- چون ذكر ادلّه كه دليل مي كند بر توحيد او بگفت، تنبيه مي فرمايد خلقان را بر نبوّت پيغامبرش- صلّي اللّه عليه و آله. و مورد آيت بر احتجاج است و حجّت انگيختن بر صدق رسول- عليه السّلام- و صحّت نبوّت او. وجه استدلال آن است كه خداي تعالي گفت با منكران نبوّت- و ايشان جماعتي عاقلان و فصيحان و بليغان بودند و در فصاحت به درجه اعلا، و خداوندان اشعار و خطب و كلام فصيح- گفت: مردي را به شما فرستادم«4» هم از شما، و كتابي بدو دادم«5» از جنس كلام شما، اگر شما را شكّي است در آن كه اينكه كلام كلام من است يا كلام اوست يا كلام بعضي بشر، شما نيز فصيحان و بليغاني، حديثي مانند اينكه بياريد. و شما اهل حميّت و انفتي، با اينكه همه عدول كردند از معارضه قرآن آوردن و دست با تيغ زدند و اختيار قتال كردند تا كشته شدند و زنان و فرزندان ايشان را به آوار ----------------------------------- 1. نكني/ نكنيد. 2. دب، آج، لب، فق: باشند. 3. اساس آنرا: كي، به قياس با ترجمه مطلب در صفحات بعد، و با توجّه به نسخه مج، تصحيح شد. 4. آج، لب: فرستاديم. [.....] 5. آج، لب: داديم. صفحه : 162 ببردند و

مالهاي ايشان غنيمت كردند، اگر قادر بودندي بر معارضه قرآن، اختيار آن كردندي، نه اختيار قتال، كه هر عاقل را كه مخيّر بكنند ميان دو كار چنين«1»: يكي سهل و يكي صعب، تا به جان و مال با قدرت بر كار سهل، اختيار كار صعب نكند، و بذل جان و مال نكند، و او خصم را به سخن دفع تواند كردن. اينكه دليل است بر صحّت نبوّت رسول ما- عليه السّلام- و آن كه اينكه قرآن از قبل خداست- جل ّ جلاله- و معجز اوست«2»- عليه السّلام. امّا كلام در آن كه از چه وجه معجز است، علما خلاف كردند. بيشتر علما گفتند: وجه اعجاز فرط فصاحت است، و بعضي دگر گفتند: اسلوب مخصوص است. و بعضي دگر گفتند: اخبار غيب است كه در قرآن هست. و مذهب مرتضي- رحمة اللّه عليه- صرفه است و مذهب نظّام. و كلام در اينكه معني، در كتب اصول مشروح آمده است، در اينكه كتاب تشاغل به اينكه معني وجهي ندارد [41- ر]. مِمّا نَزَّلنا عَلي عَبدِنا، «من»، تبيين را بود، و «ما» موصوله است، و تنزيل و انزال، به يك معني بود و آن نقل باشد از جهت علو به جهت سفل. و مراد به «ما»، قرآن است بلا خلاف. عَلي عَبدِنا، يعني رسول ما محمّد- صلّي اللّه عليه و آله. فَأتُوا بِسُورَةٍ، خلاف كردند در آن كه اينكه لفظ «فأتوا»، امر است بر حقيقت يا امر نيست. درست آن است كه اينكه امر نيست بر حقيقت، چه امر قول قايل باشد آن را كه دون او بود در رتبت، افعل

يا آنچه جاري مجراي آن بود، به شرط آن كه مأمور به را مريد باشد، و اينكه جايگاه خداي- عزّ و جل ّ- مريد نبود آوردن مثل قرآن را، چه وجود مثل قرآن از ايشان صحيح نبود. و اينكه صيغت مشترك بود از ميان امر و اباحت و تهديد و تحدّي. امر چون: أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ...«3»، و اباحت، چون قول خداي تعالي: وَ إِذا حَلَلتُم فَاصطادُوا ...«4»، و تهديد چون: اعمَلُوا ما شِئتُم ...«5»، و تحدّي چون: فَأتُوا بِسُورَةٍ. و امر، به ارادت آمر مأمور به را محقّق شود هر كجا مصاحبت ارادت بود و مراعات ----------------------------------- 1. آج، لب: چونين. 2. آج، فق: رسول است. 3. سوره بقره (2) آيه 43. 4. سوره مائده (5) آيه 2. 5. سوره فصّلت (41) آيه 40. صفحه : 163 رتبت آن امر«1» بود، و الّا امر نباشد بر حقيقت. و معني سورت بگفتيم در مقدّم. مِن مِثلِه ِ، در «من» خلاف كردند و در ضمير متّصل به «مثله» اعني «ها». بعضي گفتند: راجع است با قرآن آن كه اينكه قول گفت، گفت: «من»، زيادت است، تقدير چنين باشد: فأتوا بسورة مثله، چنان كه در دگر جا گفت«2»: أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ قُل فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه ِ ...«3»، و چون راجع باشد با رسول- صلّي اللّه عليه و آله- معني آن باشد كه: بياريد و باز نماييد«4» سورتي جنس اينكه از بشري مثل محمّد، يعني چون از مثل او صورت نبندد، از او هم«5» ممكن نباشد، لا بدّ كلام

خداي تعالي بود. بر اينكه قول «من» تبيين بود و شايد كه ابتداي غايت بود، و تقدير چنين باشد كه: بسورة صدرت، او«6» وجدت من مثله. وَ ادعُوا شُهَداءَكُم، اينكه دعا به معني استعانت و استغاثت باشد، چنان كه شاعر گفت: و قبلك رب ّ خصم قد تمالوا علي ّ فما جزعت«7» و لا دعوت يعني جزع نكردم و استغاثت نكردم به كسي. و قولي ديگر آن است كه: به معني مسألت و خواستن حاجت باشد، چنان كه يكي را از ما چون مهمّي پيش آيد، با خداي تعالي فزع كند و خداي را تعالي بخواند و از او فرج در خواهد، مي گويد: شما نيز مسأله كني از معبودان خود. و در «شهداء»، دو قول گفتند: يكي، اصنام را كه بدون [41- پ] خداي مي پرستي، و براي آن گواه خواند بتان را كه ايشان دعوي كردند كه، اينكه بتان براي ما گواهي دهند بر عبادت ما ايشان را، چنان كه گفتند: شفيعان ما باشند، في قوله: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ ...«8»، و قولي ديگر آن است كه: جهودان را خواست كه مشركان جهودان را به گواي«9» در خواستندي، و ايشان گواي«10» دادندي براي مشركان، ----------------------------------- 1. دب: آمر. 2. آج، لب، فق في قوله تعالي. 3. سوره يونس (10) آيه 38. 4. دب، آج، لب، فق: بيارند و باز نمايند. 5. دب، آج، لب، فق: از شما هم. 6. دب، آج، لب، فق: اي. 7. آج، لب، فق:

هلعت. 8. سوره يونس (10) آيه 18. [.....] 9، 10. دب، آج، لب، مب، مر، فق: گواهي. صفحه : 164 چنان كه خداي تعالي در دگر آيت حكايت كرد از ايشان: قُل هَلُم َّ شُهَداءَكُم ُ الَّذِين َ يَشهَدُون َ أَن َّ اللّه َ حَرَّم َ هذا فَإِن شَهِدُوا فَلا تَشهَد مَعَهُم«1». قوله: مِن دُون ِ اللّه ِ بر قول اوّل، مِن دُون ِ اللّه ِ راجع باشد با «شهداء»، و بر اينكه قول راجع باشد الي قوله: «و ادعوا»«2»، يعني اينكه جهودان را به فرياد خوانيد بدون خداي اگر فرياد رسي توانند كردن. إِن كُنتُم صادِقِين َ، اگر راست مي گويي در اينكه دعوي كه كردي كه محمّد از خويشتن مي گويد اينكه قرآن. قوله: فَإِن لَم تَفعَلُوا، آنگه حق تعالي تهديد كرد كافران را در اينكه آيت به دوزخ، و خبر داد كه«3»: معارضه قرآن نياري هرگز، گفت: اگر نكني، يعني معارضه«4» و خود نكني چه معلوم آن است كه شما را خود آن علم نيست، يا اگر هست در وقت معارضه مصروف شوي از آن علم بر قول آن كه صرفه گويد. فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي، بترسي از آن آتش. و «نار»،«5» اسمي علم است دوزخ را، و «لام»، در اينكه جا تعريف عهد است. وَقُودُهَا النّاس ُ، «وقود»، آن باشد كه آتش به او بر افروزند، به فتح و به ضم ّ مصدر فعل باشد، و كذلك: الطّهور و الطّهور و الوضوء و الوضوء. گفتند«6». هيزم اينكه آتش آدميان باشند. و سنگها، در او دو قول گفتند: يكي آن كه، اينكه خبر است از عظم شأن آتش دوزخ كه از قوّت به آن جا

باشد كه سنگها سوزد، پس بنگر كه با آدمي چه كند- نعوذ باللّه منها. و قولي ديگر آن است كه: مراد به «حجارة»، سنگ كبريت است، چه آتش با او مسرعتر بود«7»، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود است و جماعتي از صحابه، و بر هر دو قول مبالغت است در وصف دوزخ. و در خبر مي آيد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- در وصف دوزخ گفت كه: اينكه آتش كه شما مي بيني در دنيا جزوي است از هفتاد جزو از آتش دوزخ. و در خبري ----------------------------------- 1. سوره انعام (6) آيه 150. 2. اساس و همه نسخه بدلها: فادعوا، با توجّه به متن قرآن مجيد تصحيح شد. 3. مب: و گفت. 4. همه نسخه بدلها قرآن. 5. همه نسخه بدلها نيز. 6. همه نسخه بدلها: گفت. 7. مج، وز: مسرع باشد، آج، لب، فق، مر: مسرع شود، مب: مسروع شود. صفحه : 165 ديگر چنين آمد كه: هفتاد بار به آب بفرمود«1» شستن«2» جمره اي«3» كه از دوزخ بياورند به دنيا، تا چنين شد كه مي بيني. گفتند: يا رسول اللّه؟ اگر اينكه آتش بودي، همانا كفايت بودي! گفت: بلي؟ و لكن عظيمتر از اينكه است [42- ر] به شست«4» و نه جزو، هر جزوي مثل اينكه آتش. و در خبري ديگر آمد كه: اگر اهل دوزخ را بر آتش دنيا نهند، از راحت خوابشان بربايد. و در خبر است كه- رسول- عليه السّلام- گفت: اگر در اينكه مسجد صد هزار مرد باشند«5» و در

ميان ايشان يك مرد باشد از اهل دوزخ«6»، دمي بر آرد، جمله از تف دم او بسوزند. و عبد اللّه عبّاس روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: اي مردمان؟ از خداي بترسي«7» حق ّ ترسيدن او كه اگر قطره اي زقّوم دوزخ در دنيا چكانند، طعام و شراب و معاش بر همه اهل دنيا تلخ شود و تباه گردد، پس حال آن كس كه همه طعامش از آن باشد، چگونه بود؟ و در خبر مي آيد كه: چون داود- عليه السّلام- گريستي، مردمان او را گفتندي: كمتر گري؟ گفتي: رها كني تا بگريم«8» پيش از آن روز كه در آن روز گريه سود ندارد، و پيش از آن كه استخوانها«9» در دوزخ سوخته شود و فريشتگان عذاب مسلّط گردند«10» فريشتگاني غلاظ شداد«11»، لا يَعصُون َ اللّه َ ما أَمَرَهُم وَ يَفعَلُون َ ما يُؤمَرُون َ«12». منصور عمّار گويد: سالي از سالها به حج ّ خانه خداي مي شدم، به كوفه فرود آمدم. شبي بيرون آمدم در كويي از كويهاي«13» كوفه مي گذشتم. از سرايي آوازي به در مي آمد كه مي گفت: بار خدايا؟ به عزّ و جلال تو كه من به آن معصيت كه كردم مخالفت تو نخواستم، و به نكال تو و عذاب تو جاهل نبودم، و لكن خطيئتي عارض شد ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب فرو برد و. 2. دب: و شستن، مب: تا شستند. 3. دب، آج، لب، فق، مب: جزوي، مر: افتادگي دارد. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: شصت. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: باشد. 6. مب واو، مر و. [.....] 7. آج، لب،

فق: نترسيد. 8. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: گريه كنم. 9. وز: استخانها. 10. دب، آج، لب، فق، مب، مر و عزّت از ميان سلطان و گدا برداشته شود. 11. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: كه غلاظ و شداداند. 12، 13. سوره تحريم (66) آيه 6. صفحه : 166 و شقاوتي ياري داد و به پرده فرو گذاشته تو مغرور شدم، و به جهل و ناداني در تو عاصي شدم. بار خدايا؟ مرا از عذاب تو كه برهاند، و اگر دستم از رسن رحمت تو بگسلد، تمسّك به رسن«1» كه كنم. گفت«2»: من خواستم تا امتحاني كنم، دهن بر شكاف در نهادم و اينكه آيت بخواندم: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُم وَ أَهلِيكُم ناراً وَقُودُهَا النّاس ُ وَ الحِجارَةُ عَلَيها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ«3»- تا به آخر آيت. نعره اي بزد و ساعتي اضطراب«4» كرد و آنگه ساكن شد. در سراي بنشان كردم و بر دگر روز باز آمدم تا چه حالت است. جنازه اي ديدم بر در سراي نهاده و عجوزي را ديدم كه در سراي مي شد و به در مي آمد. گفتم: يا هذه؟ اينكه مرد كيست كه فرمان يافته است! گفت: جواني خداي ترس از فرزندان رسول در ورد خويش و در مناجات بود، دوش مردي اينكه جا بگذشت، آيتي از قرآن بخواند، او بيوفتاد و ساعتي اضطراب كرد و جان بداد. من گفتم: طوبي له؟ چنين باشند اولياي خداي. هم منصور عمّار گويد: در مسجدي شدم، جواني را [42- پ] ديدم نماز مي كرد با خشوع و خضوع و تضرّع

و گريه. گفتم: از اينكه مرد بوي آشنايان مي آيد. چون سلام نماز بداد، فراز شدم و گفتم: هيچ مي داني كه خداي را در دوزخ واديي است نام آن «لظي»، نَزّاعَةً لِلشَّوي«5»، گفت: نعره اي بزد و بيوفتاد«6» بي هوش«7». چون با هوش آمد«8»، گفت: زيادتي كن. گفتم: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُم وَ أَهلِيكُم ناراً وَقُودُهَا النّاس ُ وَ الحِجارَةُ«9»- الاية. نعره اي بزد«10» و جان بداد. من جامه از سينه او دور كردم، به خطّي روشن بر سينه او نوشته بود: فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ، فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ، ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: بر بند، مر: بر. 2. مر: منصور گفت. 3. سوره تحريم (66) آيه 6. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: اضطرابي، مب، مر: ندارد. 5. سوره معارج (70) آيه 16. 6. همه نسخه بدلها: بيفتاد. 7. دب، مب، مر: و بي هوش شد، در اساس نيز با خطي جديد و متفاوت از متن (شد) افزوده شده است. 8. مب، مر: به هوش باز آمد. [.....] 9. سوره تحريم (66) آيه 6. 10. آج، لب، فق، مب، مر و بيفتاد. صفحه : 167 قُطُوفُها دانِيَةٌ«1». به كار او قيام كردم تا او را دفن كردند«2». بخفتم، در خوابش«3» ديدم كه مي آمد تاج بر سر نهاده و حلّه بهشت پوشيده، گفتم: ما فعل اللّه بك، خداي با تو چه كرد! گفت: مرا به درجه شهيدان بدر برسانيد و بيشتر. گفتم: چرا! گفت: لانّهم قتلوا بسيوف الكفّار و قتلت بسيف الملك الغفّار، براي آن كه ايشان به شمشير كفّار كشته شدند،

و من به شمشير ملك غفّار«4»، پس شهادت من به از شهادت ايشان بود. ابو العبّاس قطّان گفت: پادشاهي بود و دختري داشت، و در همه جهان همانش بود. او را بغايت اكرام و اعزاز داشتي، پيوسته با كام دل و مطربان. شبي مطربان«5» از پيش او آن ملاهي مي زدند، عابدي در همسايگي بود، آواز برداشت و اينكه آيت بر خواند: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُم وَ أَهلِيكُم ناراً وَقُودُهَا النّاس ُ وَ الحِجارَةُ عَلَيها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ- الاية«6». او گفت: خاموش شوي«7». خاموش«8» شدند. عابد دگر باره آيت بر خواند. كنيزك بشنيد، دست بيازيد و جامه بدرّيد و جزع و زاري كردن گرفت. پدر را بگفتند: پدر آمد و دختر را در كنار گرفت و گفت: جان پدر؟ تو را چه رسيد! گفت: به خداي«9» بر تو، خداي را سرايي است كه در او آتشي است كه هيزم آن آدميانند و سنگهاست! گفت: بلي؟ گفت: اي بي امانت؟ پس«10» مرا خبر نكردي! به خداي كه طعام خوش نخورم و جامه نرم نپوشم، تا بندانم كه من اهل بهشتم يا اهل دوزخ؟ أُعِدَّت لِلكافِرِين َ، «اعداد» و «استعداد»، بجاردن«11» باشد، خداي تعالي ----------------------------------- 1، 6. سوره حاقّه (69) آيه 21 تا 23. 2. همه نسخه بدلها: كردم. 3. مب، مر: شب در خواب. 4. وز: به خط كاتب اصلي در حاشيه افزوده است: غازي ز پي شهادت اندر تك و پوست || غافل كه شهيد عشق فاضلتر از اوست فرداي قيامت آن به اينكه كي ماند || كان كشته دشمن است و اينكه كشته دوست 5. مج: با

مطربان، آج، لب، فق: اهل طرب، مب، مر: با اهل طرب. 7. همه نسخه بدلها، بجز مر ايشان. 8. مر: خاموش/ خاموش. 9. مب، مر: به حق ّ خداي. 10. آج، لب: پس چرا، مب، مر: چرا. 11. آج، لب، فق: بچه، مب، مر: مهيّا. صفحه : 168 گفت: اينكه آتش براي كافران بچارده ام«1»- و السّلام«2». [سوره البقرة (2): آيه 25] وَ بَشِّرِ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ أَن َّ لَهُم جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنها مِن ثَمَرَةٍ رِزقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقنا مِن قَبل ُ وَ أُتُوا بِه ِ مُتَشابِهاً وَ لَهُم فِيها أَزواج ٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُم فِيها خالِدُون َ (25) [ترجمه] مژده ده آنان را كه بگرويدند و كارهاي نيك كردند، ايشان راست بهشتهايي كه مي رود از زير آن جويها. هر گه كه روزي دهند ايشان را از آن ميوه اي روزيي، گويند: اينكه آن است كه ما را روزي دادند پيش از اينكه آرند به ايشان آن را مانند يكديگر، و ايشان را بود در آن جا حورياني«3» پاكيزه، و ايشان در آن جا هميشه باشند. چون قديم- جل ّ جلاله- وصف عذاب دوزخيان بكرد و آنان كه كفر آرند به خداي- عزّ و جل ّ- در عقب آن طرفي ثواب مؤمنان و مطيعان«4» بگفت«5» تا از هر دو طريق، هم از طريق ترغيب و هم از طريق ترهيب دعوت كرده باشد تا مكلّفان را داعي قويتر باشد به فعل طاعات و اجتناب كفر و مقبّحات. فقال: وَ بَشِّرِ، مژده ده. بشارت خبري باشد متضمّن نفع، مخبر را«6»، و در نفع و خير

حقيقت باشد و در عذاب و مضرّت مجاز بود، چنان كه حق تعالي گفت: فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«7»، و در لغت هم خبري باشد كه اثر آن از مسرّت و مساءت بر بشره پيدا شود. و براي آن گفتم كه در اوّل حقيقت است و در دوم مجاز، كه عرف«8» اينكه لفظ را محقّق كرده است به خبري«9» كه متضمّن مسرّت و نفع باشد. و اگر بر اصل وضع مانده بودي، در هر دو حقيقت بودي از روي استعمال و اشتقاق. و «بشره»، بيرون پوست آدمي بود، و «بشر»، اسم جنس است مر آدمي را، و «مباشرت»، مس ّ ----------------------------------- 1. كذا: در اساس و وز «بچارده ام»، (چ، با سه نقطه)، مج، دب، آج، لب، فق: بجارده ام، مب، مر: مهيّا كرده ام. 2. آج، لب، فق: و اللّه اعلم، مب، و اللّه اعلم بالصّواب قوله تعالي، مر: و اللّه اعلم بمراده قوله تعالي. [.....] 3. مج، دب، وز: جفتاني. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مطمئنان. 5. دب، آج، لب، فق: بكند، مب، مر: مي كند. 6. همه نسخه بدلها چنان كه اثر آن بر بشره او پيدا شود. 7. سوره آل عمران (3) آيه 21. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر: عرب. 9. مج، آج، لب، فق، مب، مر: چيزي، دب: خيري. صفحه : 169 بشره بود به بشره، و «تباشير صبح»، علامات«1» صبح باشد. الَّذِين َ آمَنُوا، موصول است وصله، و هر دو در محل ّ نصب است«2». وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، اي الطّاعات الصّالحات. و صالحات، صفت موصوفي محذوف است- چنين كه گفتيم.

علما خلاف كرده اند در آن كه مراد به عمل صالح چيست، و عمل كه صالح باشد! از بعضي صحابه روايت- كرده اند [43- پ] كه: مراد به صلاح عمل، اخلاص عمل است خداي را- جل ّ جلاله- چه عمل به نفاق صالح نباشد، بيانش: فَليَعمَل عَمَلًا صالِحاً ...«3»، اي خالصا للّه تعالي. و از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كرده اند كه: مراد پنج نماز است، بيانش: وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ المُصلِحِين َ«4». عبد اللّه عبّاس مي گويد: عمل صالح آن بود كه از ميان خداي تعالي«5» و بنده يش بر وجهي كه ريا را بدو راه نبود. معاذ جبل گفت كه: صالح آن بود كه در او چهار خصلت بود: علم و نيّت و صبر و اخلاص. سهل بن عبد اللّه گفت: آن بود كه بر وفق سبب«6» بود، چه عمل مبتدع صالح نبود. و گفته اند: عمل صالح اداي امانت بود، لقوله تعالي: وَ كان َ أَبُوهُما صالِحاً ...«7»، اي امينا. و گفته اند كه: عمل صالح عمل تائب بود، لقوله تعالي: وَ تَكُونُوا مِن بَعدِه ِ قَوماً صالِحِين َ«8»، اي تائبين. و اوليتر آن بود كه حملش بر عموم كنند تا همه وجوه داخل باشد در او، چه از ميان اينكه وجوه تنافي نيست. أَن َّ لَهُم جَنّات ٍ، محل ّ او نصب است بر مفعول دوم بشّر، يقال: بشّرته كذا ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: علامت. 2. همه نسخه بدلها: بوقوع البشارة عليه. 3. سوره كهف (18) آيه 110. 4. سوره اعراف (7) آيه 170. 5. مج، دب، آج،

لب، وز، فق: باشد. 6. همه نسخه بدلها: سنّت. 7. سوره كهف (18) آيه 82. [.....] 8. سوره يوسف (12) آيه 9. صفحه : 170 و بكذا. «جنّات»، جمع جنّت بود، و آن بستاني«1» باشد كه سايه درختان او زمين را بپوشد«2» از آفتاب. و اصل كلمه، «ستر» بود، از اينكه جا سپر فراخ را «جنّة» و «مجن ّ» خوانند، و ديوان را «جن ّ» خوانند كه پوشيده باشند از چشم ما، و ديوانگي را جنون و جنّة خوانند كه عقل را بپوشد«3»، و جَن َّ عَلَيه ِ اللَّيل ُ ...«4»، و اجنّه، آن باشد كه شب به او در آيد. تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، يعني من تحت اشجارها، در زير درختانش جويها مي رود، براي آن كه در اخبار چنين آمد كه: جويهاي بهشت بر روي زمين رود، و در«5» شكاف نباشد چون جويهاي دنيا. قولي ديگر آن است كه: به فرمان ايشان رود بر وفق مراد ايشان، چنان كه گفت: وَ هذِه ِ الأَنهارُ تَجرِي مِن تَحتِي ...«6»، اي بامري، اينكه آبها«7» به فرمان من مي رود، حكايت است از فرعون. و «انهار»، جمع نهر باشد، و «نهر» و «نهر» دو لغت است. و نهر را اشتقاق از فراخي بود. و روز را براي فراخي«8» روشنايي نهار خوانند، و قول شاعر از اينكه جاست: انهرت«9» فتقها در بيتي كه برفت، اي وسّعت. در اخبار چنين مي آيد كه: جويهاي بهشت بر روي زمين مي رود،

چنان كه متفرّق نمي شود بي حايلي. و چهار جوي: آب، و مي، و شير، و انگبين، به يك جاي مي رود كه آميخته نشود«10». گفتند: صادق- عليه السّلام- مي گفت اينكه خبر. ملحدي بشنيد، گفت: عقل اينكه حديث چگونه پذيرد كه چهار مايع به يك جاي باشند و مختلط نشوند؟ صادق گفت: اي بيچاره؟ نبيني كه خداي تعالي در يك پوست خايه مرغ، دو مايع [44- ر] جمع كرد به رنگ و طعم و طبع مختلف، و هيچ دو با هم در«11» شكاف نباشد چون جويهاي دنيا. قولي ديگر آن است كه: به فرمان ايشان رود بر ----------------------------------- 1. مب: بوستان. 2. همه نسخه بدلها: بپوشاند. 3. مب، مر: بپوشاند. 4. سوره انعام (6) آيه 76. 5، 11. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر، ها او. 6. سوره زخرف (43) آيه 51. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: انهار. 8. آج، لب، فق: آن فراخي، مب: فراخي آن. 9. دب، آج، لب، فق، مر: و انهرت. 10. مر: نشوند. صفحه : 171 عباده صامت روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: بهشت صد درجه است، از درجه تا به درجه«1» صد ساله راه است و فردوس از بالاي همه است، چهار جوي از آن جا فرو«2» مي آيد: يكي از آب، يكي از مي، يكي از شير، يكي از انگبين. چون از خداي بهشت خواهي، بهشت فردوس خواهي. و انس مالك روايت كند كه: همانا شما گمان بري كه جويهاي بهشت در اخاديد زمين باشد؟ آن، بر روي زمين رود، از

يك جانبش مرواريد باشد، و از يك جانب ياقوت، و گل او مسك«3» اذفر باشد. گفتند: اذفر چه باشد! گفت: خالص«4» كه با او خلطي نباشد. مسروق روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: جويهاي بهشت از زير كوههاي مسك«5» بيرون مي آيد. خالد بن معدان، روايت كند كه: تلّهاي«6» مشك در بهشت بيشتر از ريگهاي دنياست. از عصاره آن جويها بيرون مي آيد از شير سپيدتر و از انگبين شيرينتر. بر كنار آن كوههاي مرواريد باشد. كُلَّما رُزِقُوا مِنها مِن ثَمَرَةٍ رِزقاً، هر گه كه ايشان را از آن جا روزيي دهند. «رزقوا»، فعلي است مسند با مفعول«7»، و اينكه فعل را مجهول گويند، و فعل ما م يسم ّ فاعله گيند. و «من»، تبيين راست. «رزقا»، مفعول دوم «رزقوا» است. قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقنا مِن قَبل ُ، عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه بن مسعود و قتاده و مجاهد گويند: مِن قَبل ُ، يعني في الدّنيا. اينكه آن ميوه هاست كه ما را در دنيا دادند، يعني مثل آن است. و وجه اينكه تأويل آن باشد كه آن كس كه او طعامي لذيذ كه او را خوش آمده باشد خورده بود، دلش در بند آن بود كه كي باشد كه مثل آن باز يابد. حق تعالي خبر داد كه: آن ميوه ها مانند اينكه ميوه ها بود كه دل شما بدان متعلّق«8» شده باشد، و اينكه اختيار محمّد جرير است. ----------------------------------- 1. مب، مر ديگر. 2. مج، دب، آج، لب، فق، ها: فرود. 3، 5. همه نسخه بدلها: مشك. [.....] 4. مب: خالصي.

6. مج، وز: كلّه هاي، دب، آج، لب، فق، مر: قلّه ها. 7. همه نسخه بدلها: يجز مب، ها: مفعول به. 8. دب، مب، مر: متعلّق. صفحه : 172 و روايت كلبي از عبد اللّه عبّاس آن است كه: خداي تعالي ايشان را ميوه هاي متشابه دهد تا آنچه دوم بار آرند ايشان را گويند: اينكه خود هم آن است كه ما اوّل خورديم از قوّت تشابه، آنگه به طعم مختلف [يابند]«1» بدانند كه نه آن است. و اصم ّ گفت: معني آن است كه«2» ايشان ميوه اي از درخت بگيرند، مانند آن در حال پديد آيد، في اللّون و الطّعم، و اينكه غايت متمنّي مرد باشد. و مسروق روايت كند كه: درختان بهشت ساق ساده ندارند، بل از آخر تا به اوّل منضود و منظوم باشد به«3» ميوه، هر گه كه يكي از او بگيرند«4»، خداي تعالي مانند آن باز آفريند. و حسن بصري روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: به آن خداي كه مرا به حق«5» بفرستاد كه ميوه بهشت از درخت باز كنند، به دهن نا رسيده كه خداي تعالي به بدل آن مانند آن باز آفريند. وَ أُتُوا بِه ِ مُتَشابِهاً، به ايشان آرند آن را ماننده با يكديگر [44- پ] و نصب او بر حال باشد از «به»، يعني مانند يكديگر بود در لون و طعم و منظر، و اينكه روايت سدّي است از عبد اللّه عبّاس و قول عبد اللّه مسعود است و جماعتي«6» صحابه. و حسن و قتاده و إبن جريج مي گويند: مانند يكديگر

بود در جودت و نيكي در او هيچ بدو نفايت«7» نباشد. عطاء بن يسار روايت كند كه: درختان بهشت از زر باشد و برگهاي آن از حلّه هاي بهشت باشد و ميوه هاي آن«8» چند كوزه هاي بزرگ باشد از سيم سپيدتر و از مشك خوشتر و از شكر شيرينتر و از كره«9» نرمتر. مجاهد روايت كند كه: زمين بهشت از سيم باشد و خاكش مشك باشد، و ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 2. همه نسخه بدلها، بجز ها هر گه كه. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: از. 4. ها: باز كنند. 5. دب، آج، لب، فق، مب: به خلق، مر: به حق به خلق. 6. اساس: جماعت، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. 7. آج، لب، فق، مب، مر: هيچ تفاوت. 8. دب، آج، لب، فق، مب: از. 9. مر: مسكه. صفحه : 173 اصل درختانش از زر باشد و شاخهاي آن از لؤلؤ و زبرجد و ياقوت. اگر ايستاده بود، دست به ميوه [او]«1» رسد، و اگر نشسته بود همچنين و اگر خفته باشد، شاخ سر فرود آورد تا او ميوه باز كند، و ذلك قوله تعالي: وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِيلًا«2». ابو سعيد خدري ّ روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: در بهشت مرغان باشند، هر مرغي را هفتاد هزار پر بود. صحني در پيش مرد بنهند، آن مرغ بيايد و بر آن صحن افتد و پرها بيفشاند، از هر پريش لوني طعام بيرون آيد از

برف سپيدتر و از كره نرمتر و از انگبين شيرينتر كه آن الوان بهري با«3» بهري نماند. وَ لَهُم فِيها أَزواج ٌ مُطَهَّرَةٌ، و ايشان را جفتاني باشند پاكيزه. زوج مرد را و زن را گويند. پاكيزه باشند از ريبت و تهمت، و گفته اند: پاكيزه باشند از بول و غايط و مني و حيض و استحاضه و آب دهن و آب بيني و جمله مكاره. و رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: حور العين در بهشت به غنا گويند: نحن خيرات حسان خلقنا لأزواج كرام، ما زنان با خير و جماليم، ما را براي شوهراني كريم آفريده اند، نحن الخالدات فلا نموت ابدا و نحن النّاعمات فلا نبؤس ابدا و نحن الرّاضيات فلا نسخط ابدا، ما پايندگانيم«4» كه بنميريم هرگز، و ما به نعمت پروردگانيم«5» كه به سختي نرسيم هرگز، و ما خشنودانيم كه خشمگين نشويم هرگز. چون جفت خود را [45- ر] بيند، گويد«6»: انت لي و انا لك لم تر عيناي مثلك ، تو مرايي و من تو را، چشمهاي من چون تو«7» نديد. سعيد بن عامر روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: اگر زني از زنان بهشت يك بار سر به دنيا فرود آرد، همه زمين پر از بوي مشك شود و نور از آفتاب و ماه بستاند. و عبد اللّه عبّاس روايت كند كه: اگر يكي از حور العين خيو در هفت دريا فگند، آب دريا جمله عذب شود، و به صيانت به آن جا باشد«8»

كه خداي تعالي ----------------------------------- 1. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 2. سوره دهر (76) آيه 14. 3. مج، آج، لب، فق، وز، مب: وا. 4. مج، وز، مب: بندگانيم، ها: زندگانيم. 5. فق: پرورندگانيم. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر، ها: بينند، گويند. 7. دب، آج، لب، فق، مب، ها: تويي. 8. همه نسخه بدلها، بجز ها: باشند. صفحه : 174 مي گويد: حُورٌ مَقصُورات ٌ فِي الخِيام ِ«1»، در خيمه ها سرها در پيش افگنده، سر بر ندارند تا جفت خود را نبينند، دست هيچ آدمي و پري به ايشان نا رسيده كه: لَم يَطمِثهُن َّ إِنس ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان ٌّ«2» و در آن كه در بهشت تمتّع و طي باشد خلاف نيست، در فرزند خلاف كردند. در خبري آوردند كه: في الجنّة جماع ما شئت و لا ولد ، گفت: در بهشت جماع باشد چندان كه خواهي و فرزند نباشد. و در خبري دگر كه ابو سعيد خدري ّ روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- چنين است كه گفت: چون مؤمن را در بهشت آرزوي فرزند شود«3»، حمل«4» و وضع و رضاع، به يك ساعت باشد بر حسب مراد. آنگه حق تعالي آنچه تمامي نعمت به آن متعلّق است و آن«5» دوام و نفي انقطاع است بگفت. وَ هُم فِيها خالِدُون َ، ايشان، يعني اهل بهشت، در بهشت مخلّد مؤبّد باشند، كه دوام بقاي ايشان را انقطاع نبود. ابو هريره روايت كند كه: اهل بهشت را ندا كنند كه: تصحّون فلا تمرضون

ابدا، تن درست باشي كه هرگز بيمار نشوي؟ و تشبعون فلا تجوعون ابدا، و سير شوي كه هرگز گرسنه نباشي؟ و تشبّون فلا تهرمون ابدا، و جوان باشي كه هرگز پير نشوي؟ و تحيون فلا تموتون ابدا، و زنده باشي كه هرگز بنميري؟ مويهاي شما گرد آلود«6» و اندام شما تغيّر نپذيرد، و در آن جا هرگز سختي نبيني. قديم- جل ّ جلاله- انواع منافع و لذّات در اينكه آيت جمع كرد. ذكر بستانها و جويها كرد تا لذّت منظر باشد و نزهت چشم، و گفت: كُلَّما رُزِقُوا، تا ذكر مطاعم و تناول لذّات آن گفته باشد. و گفت: أَزواج ٌ مُطَهَّرَةٌ، تا ذكر تمتّع و قضاي شهوت كرده باشد. و گفت: وَ هُم فِيها خالِدُون َ، تا به خوف انقطاع مكدّر و منغّص«7» ----------------------------------- 1. سوره رحمن (55) آيه 72. 2. سوره رحمن (55) آيه 74. 3. همه نسخه بدلها: باشد. 4. آج، لب، فق، مب: بل. 5. آج، لب، فق از. 6. مج، دب، لب، فق، وز: كردكن، آج: دگرگون، مب، مر: گرد نگيرد، ها: گرد نگيرد و جامه هاي شما هرگز كهنه نشود. 7. آج، لب: منقص، دب، فق، مر: منقض. [.....] صفحه : 175 نباشد- رزقنا اللّه تعالي و ايّاكم برحمته.

[سوره البقرة (2): آيات 26 تا 27]

]اشاره[

إِن َّ اللّه َ لا يَستَحيِي أَن يَضرِب َ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوقَها فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا فَيَعلَمُون َ أَنَّه ُ الحَق ُّ مِن رَبِّهِم وَ أَمَّا الَّذِين َ كَفَرُوا فَيَقُولُون َ ما ذا أَرادَ اللّه ُ بِهذا مَثَلاً يُضِل ُّ بِه ِ كَثِيراً وَ يَهدِي بِه ِ كَثِيراً وَ ما يُضِل ُّ بِه ِ إِلاَّ الفاسِقِين َ (26) الَّذِين َ يَنقُضُون َ عَهدَ اللّه ِ مِن بَعدِ

مِيثاقِه ِ وَ يَقطَعُون َ ما أَمَرَ اللّه ُ بِه ِ أَن يُوصَل َ وَ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ أُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ (27) [45- پ]

[ترجمه]

خداي شرم ندارد كه مثلي بزند [سراسكي]«1» و آنچه بالاي آن باشد، امّا آنان كه ايمان آرند، دانند كه آن درست است از خداي ايشان [را]«2» و امّا آنان كه كافر شدند، گويند كه [چه]«3» خواست خداي به اينكه مثل گمراه كند به آن بسياري را، و راه نمايد به آن بسياري را، و گمراه نكند به آن مگر فاسقان را. آنان كه بشكافند پيمان خداي از پس استواري آن و ببرند آنچه فرمود خداي به آن كه بپيوندند و تباهي كنند در زمين، ايشانند كه زيانكارند. اينكه دو آيت است. سبب نزول اينكه آيت آن بود كه چون خداي تعالي مثل زد به چيزهاي اندك چون: عنكبوت و ذباب، جهودان از آن بخنديدند و گفتند: خداي تعالي به اينكه مثل زدن چه خواست به اينكه چيزهاي خسيس! اينكه، كلام خداي را نماند. خداي تعالي، اينكه آيت فرستاد ردّ برايشان، گفت: إِن َّ اللّه َ لا يَستَحيِي، خداي شرم ندارد، و اينكه قول قتاده است. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود گفتند«4»: چون خداي تعالي مثل زد منافقان را به آن دو چيز كه در آيات مقدّم«5» برفت از مستوقد آتش و«6» و صيّب و منافقان گفتند: خداي تعالي چگونه مثل زند به چيزي، و او از آن بزرگوارتر است كه مثل زند؟ خداي تعالي اينكه آيت فرستاد ردّ برايشان، و اينكه قول اوليتر است از قول قتاده، براي آن كه در آيات مقدّم ذكر آن مثلها

و منافقان رفته است، پس اينكه لايقتر باشد به سياقت آيات. ----------------------------------- 1، 2، 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. اساس: گفت، با توجّه به نسخه آج، تصحيح شد. 5. مج، وز: ما تقدّم. 6. همه نسخه بدلها، بجز ها از. صفحه : 176 امّا، حقيقت «حيا»، امتناع باشد از فعلي براي خوف وضع قدر را يا ملامت غيري او را، و حقيقت آن بر خداي تعالي روا نيست، براي آن كه اينكه معني كه گفته شد، بر خداي روا نيست. و در معني «يستحيي»، خلاف كردند. بعضي گفتند: لا يمتنع، امتناع نكند«1» و باز نايستد. و بعضي دگر گفتند: لا يترك، رها نكند. و بعضي دگر گفتند: لا يخشي، نترسد. و گفتند: ترس، به معني حيا آمده است في قوله: وَ تَخشَي النّاس َ وَ اللّه ُ أَحَق ُّ أَن تَخشاه ُ ...«2»، يعني از مردم شرم مي داري [46- ر] چون ترس به معني حياست، شايد كه حيا به معني ترس باشد اينكه جا. و «استحيا» و «انقباض» و «انجزال» و «ارتداع» و «انقماع»، متقارب المعني باشد. رمّاني گفت: معني آيت آن است كه مثل زدن به محقّرات اشيا از آن باب نيست كه از او شرم بايد داشتن، اگر حقيقت شرم بر او روا بودي هم«3» شرم نداشتي. و ضدّ حيا، «قحة»«4» باشد، و وقح، ضدّ حيا باشد. پس خداي تعالي گفت: من رها نكنم ضرب مثل با آنچه«5» باشد، چون دانم كه صلاحي«6» به آن متعلّق است، تا«7» كسي را لطف خواهد بودن، براي آن كه حكمت در

اينكه باب مختلف نشود به صغير و كبير و دقيق و جليل. امّا ضرب مثل را معني وصف و بيان باشد از طريق تشبيه حالي به حالي، چنان كه گفت: ضَرَب َ لَكُم مَثَلًا مِن أَنفُسِكُم ...«8»، اي وصف لكم. و گفته اند: ضرب العدد في العدد، از اينكه باب باشد. و «ضرب» نوع باشد، يقال: ضرب من الضّروب، يعني نوع من الانواع و «مثل» و «مثل» يكي باشد، چون: شبه و شبه، قال كعب بن زهير: كانت مواعيد عرقوب لها مثلا و ما مواعيده الّا الأباطيل ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، ها از او. 2. سوره احزاب (33) آيه 37. 3. مج، وز: غير. 4. آج، لب، فق، وز، مب، مر: وقحة. 5. آج، لب، فق، مب، مر با هم. 6. همه نسخه بدلها، بجز دب، ها: صلاح. 7. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: تا. 8. سوره روم (30) آيه 28. صفحه : 177 اگر چه «مثل»، «شبه» باشد، فرقي ظاهر هست در اصل وضع و عرف از ميان تشبيه و تمثيل، چه تشبيه را نهاد اينكه باشد كه: زيد كعمرو، او هذا كذاك«1». و تمثيل اينكه باشد، مثل: كذا«2» كذا، پس اينكه تمثيل حال بود به حال، و آن تمثيل«3» شخص بود به شخص. اكنون در «ما» خلاف كردند. بعضي گفتند: ابهاميّه است، چنان كه: «لأمر ما جدع انفه قصير»، در قصّه زبّاء و كقول الشاعر:

أمر ما يسوّد من يسود و معني آن باشد كه: هر مثل كه باشد، پس «ما» براي توكيد ابهام و تنكير آورد. و قولي ديگر آن است كه: «ما» نكره است امّا موصوفه او غير موصوفه. آن كس كه موصوفه گفت، گفت: «بعوضة»، صفت اوست. و آن كه غير موصوفه گفت، گفت: «بعوضة»، بدل است از او. و قولي ديگر آن است كه: «ما» موصوله است، و تقدير چنين باشد: مثلا الّذي هو بعوضة، اكنون «بعوضة» به رفع بايست، و لكن چون به جاي مثل است، اعراب مثل به او داد، چنان كه شاعر گفت: لكفي بنا فخرا علي من غيرنا حب ّ النّبي ّ محمّد ايّانا«4» و مانند اينكه، قوله تعالي: تَماماً عَلَي الَّذِي أَحسَن َ ...«5»، و تقدير هم اينكه است كه: هو«6» احسن، در قراءت آن كس كه به نصب خواند. و قولي ديگر آن است كه: [زياده است]«7» چنان كه شاعر گفت: لا ليتما هذا الحمام در روايت آن كه به نصب گويد. و كما قال: فَبِما رَحمَةٍ مِن َ اللّه ِ ...«8»، اي برحمة«9»، و معني آن بود كه كه: مثلا بعوضة. و فرّاء مي گويد: به «ما»، «ما بين» ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز

ها: كذلك، ها: ندارد. 2. همه نسخه بدلها، بجز ها و. [.....] 3. همه نسخه بدلها، بجز ها: تشبيه. 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر در قراءت آن كه نصب خواند. 5. سوره انعام (6) آيه 154. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: هو الّذي. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 8. سوره آل عمران (3) آيه 159. 9. وز: برحمته. صفحه : 178 مي خواهد، چنان كه عرب گويد: مطرنا ما زبالة فالثّعلبيّة و هو من احسن النّاس ما قرنا فقدما، اي«1» ما بين الموضعين و ما بين قرنه الي قدمه. و معني آيت آن بود كه: خداي تعالي [46- پ] امتناع نكند كه مثل زند از ميان بعوضه اي در صغر و حقارت تا به آنچه بالاي آن باشد. و اينكه اقوال همه نيكو و محتمل است- و اللّه اعلم بمراده. و قوله: فَما فَوقَها، اينكه «ما»، موصوله باشد به معني فالّذي هو فوقها، يا نكره موصوفه كه فشيئا هو فوقها. و بعوضه از صغار «بق» باشد«2»، كأنّه بعضه. در معني «فما فوقها»، دو قول گفته اند: يكي آن كه فما فوقها في الصّغر، تا معني مبالغت وصف باشد در حقارت، چنان كه يكي گويد: فلان اضعف من الذّباب! تو گويي: فوق ذلك، يعني في الضّعف. و قولي ديگر آن كه: فوق ذلك، اي اعظم من ذلك، و«3» معني بر عكس معني اوّل بود. و در شاذّ، رؤبة بن العجّاج خواند: بعوضة، به رفع. فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا، «امّا» حرفي است متضمّن شرط و جزا، براي آن در

جوابش «فا» بايد لا بدّ، چنان كه فَأَمَّا اليَتِيم َ فَلا تَقهَر، وَ أَمَّا السّائِل َ فَلا تَنهَر، وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث«4»، و لغت عامّه عرب، «امّا» باشد، و لغت تميم، «ايما»، چنان كه شاعر گفت: مبتّلة هيفاء ايما و شاحها فيجري و امّا الحجل منها فلا يجري فجمع بين اللّغتين، گفت: فَيَعلَمُون َ أَنَّه ُ الحَق ُّ مِن رَبِّهِم، امّا مؤمنان دانند كه اينكه حق ّ است و صدق است و از نزديك خداست. سؤال كردند كه: چرا بعوضه را از ميان حيوانات تخصيص كرد! يكي قول آن است كه: لصغرها، براي كوچكي او را، كانّه بعض البق ّ. و يكي ديگر آن كه: مثل زد منافقان را به او كه او تا گرسنه بود زنده باشد، چون سير شود بميرد تا با منافقان نمايد كه حال ايشان چون حال بعوضه باشد، چون كارشان مستقيم خواهد شدن وقت ----------------------------------- 1. اساس: اينكه، به قياس با نسخه مج و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. 2. آج، مب، مر: بعوضه آن پشه كوچك باشد. 3. همه نسخه بدلها، بجز ها اينكه، ها: ندارد. 4. سوره ضحي (93) آيه 9 تا 11. صفحه : 179 هلاكشان باشد، إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ«1». وَ أَمَّا الَّذِين َ كَفَرُوا فَيَقُولُون َ، و امّا كافران چون اينكه مثل بشنوند، بر سبيل انكار گويند: ما ذا أَرادَ اللّه ُ بِهذا مَثَلًا، صورت استفهام است و مراد انكار، يعني اينكه چه

سخن باشد و خداي را به اينكه چه حاجت است، و اينكه به چه در خور است، و در اينكه چه فايده است! خداي تعالي جواب داد كه: در اينكه چه فايده است، گفت: يُضِل ُّ بِه ِ كَثِيراً وَ يَهدِي بِه ِ كَثِيراً، تا اضلال كند به آن بسياري كس را، و هدايت كند به آن بسياري«2» را«3»، و معني آيت روشن نشود مگر پس از آن كه معني ضلال و افساد و اقسام او گفته شود، چه معني هدي«4» و اقسام او برفت. بدان كه: اصل «ضلال«5»» هلاك بود، يقال: ضل ّ الماء في اللّبن اذا ضاع فيه، و از اينكه جاست قول خداي تعالي: أَ إِذا ضَلَلنا فِي الأَرض ِ ...«6»، اي هلكنا، چون در زمين نيست شويم. و آن را كه اداء كند به هلاك و عقاب«7» يا طريق آن باشد بر توسّع، آن را ضلال خوانند. از وجوه ضلال، يكي عذاب بود، كما قال تعالي: إِن َّ المُجرِمِين َ [47- ر] فِي ضَلال ٍ وَ سُعُرٍ«8». و «اضلال» از اينكه قسمت به معني عقوبت باشد، قال اللّه تعالي: وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ وَ يَفعَل ُ اللّه ُ ما يَشاءُ«9»، يعني يعاقبهم. و اينكه نيز حقيقت باشد. و امثال اينكه بسيار است در قرآن، قوله: بَل ِ«10» إِن أَنتُم إِلّا فِي ضَلال ٍ كَبِيرٍ«12». دگر، «اضلال»، به معني ابطال عمل آيد في قوله: فَلَن يُضِل َّ أَعمالَهُم«13»، و قوله: الَّذِين َ ضَل َّ سَعيُهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا ...«14»، اي بطل. دگر، به ----------------------------------- 1. سوره آل عمران (3) آيه 178. 2. همه نسخه بدلها، بجز ها كس. 3. آج، لب، فق، وز، مب و هدايت رساند به آن

بسياري را. [.....] 4. همه نسخه بدلها، بجز ها: هدايت. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: اضلال. 6. سوره سجده (32) آيه 10. 7. همه نسخه بدلها، بجز ها: عذاب. 8. سوره قمر (54) آيه 47. 9. سوره ابراهيم (14) آيه 27. 10. اساس و ديگر نسخه بدلها: ان ّ، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. 11. سوره سبأ (34) آيه 8. 12. سوره ملك (67) آيه 9. 13. سوره محمّد (47) آيه 4. 14. سوره كهف (18) آيه 104. صفحه : 180 معني حرمان«1» از زيادت الطاف كه در حق ّ مؤمنان كند، كه در حق ّ كافران راست نيايد، لمقامهم علي كفرهم، چنان كه گفت: وَ مَن يُرِد أَن يُضِلَّه ُ يَجعَل صَدرَه ُ ضَيِّقاً حَرَجاً ...«2»، دگر به معني اذهاب از راه بهشت، چنان كه در وجوه هدايت، يكي هدايت به راه بهشت و ثواب است. و «افعل» را وجوهي باشد كه بر آن تفسير دهند، يكي از آن به معني حكم گويند: أفلس«3» القاضي فلانا اذا حكم بافلاسه، قاضي فلان كس را مفلس بكرد، معني آن باشد كه حكم بكرد به افلاس او. دگر به معني تسميت«4»، چنان كه: اكفرته و افسقته«5»، يعني نامش نهادم و كافر و فاسقش خواندم، چنان كه كميت گفت: فطايفة قد اكفروني بحبّكم و طايفة قالوا مسي ء و مذنب دگر به معني وجدان او بر آن صفت، يقال: اضل ّ فلان بعيره، اي وجده ضالّا. و ما دانيم كه هيچ كس شتر

گم نكند، و لكن از او گم شود، چنان كه شاعر گويد: هبوني امرءا منكم اضل ّ بعيره له ذمّة ان ّ الذّمام كبير نبيني كه در بيت دگر«6» گفت: و للصّاحب المتروك اعظم حرمة علي صاحب من ان يضل ّ بعير دگر به معني ترك تعهّد و تخليت از ميان او و ميان آن فعل كه در وي باشد تا عند آن ضلال حاصل شود، چنان كه گويند«7». افسد زرعه إذا خلّاه من السّقي و العمارة. و هر كسي كه زرّي مشكوك«8» دارد بر آتش نهد سياه شود، گويند: افسد ذهبه، و آن افساد نه او كرده باشد، آن خود در زر بوده باشد، و لكن به فعل او ظاهر شده باشد. اينكه جمله وجوه روا بود كه با خداي تعالي اضافت كنند. فامّا، به معني خلق ضلال در او يا منع او از ايمان يا دعوت به اضلال يا به طريق تلبيس ادلّت، اينكه بر خداي تعالي روا نباشد، براي آن كه قبيح است، و خداي ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز ها باشد. 2. سوره انعام (6) آيه 125. 3. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، با توجّه به ضبط لغت و استعمال اهل لسان «فلّس» صحيح است. [.....] 4. مر آمده. 5. آج، لب، فق، مب: اقسمته. 6. همه نسخه بدلها، بجز ها

چه. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: گويد. 8. آج، لب، فق، مب، مر: مسكوك. صفحه : 181 - جل ّ جلاله- از فعل قبيح منزّه و متعالي است، و خداي تعالي آن جنس ضلال را با ارباب خود حواله كرد، يكي از آن«1» شيطان في قوله: وَ لَقَد أَضَل َّ مِنكُم جِبِلًّا كَثِيراً ...«2»، با«3» فرعون: وَ أَضَل َّ فِرعَون ُ قَومَه ُ وَ ما هَدي«4»، [47- پ] با سامري. وَ أَضَلَّهُم ُ السّامِرِي ُّ«5»، با«6» اصنام في قوله: إِنَّهُن َّ أَضلَلن َ كَثِيراً مِن َ النّاس ِ ...«7»، دگر، اگر خداي تعالي اضلال كند، به معني خلق ضلال و منع از ايمان، امر و نهي و وعد«8» و وعيد و مدح و ذم ّ و ثواب و عقاب باطل شود. امّا معني ضلال و هدي از«9» اينكه آيت: بيشتر اهل علم بر آنند كه مراد به هدي آن است كه مؤمنان تقبّل كردند و معترف شدند و ايمان آوردند بدان و كافران منكر شدند آن را و جحود كردند. آن را هدي خواند و اينكه را ضلال و اضافت آن به خود به آن«10» طريق كرد كه بيان كرديم في اضافة الايمان و الكفر الي السّورة. چون عند«11» نزول سورت مؤمنان در ايمان بيفزودند و كافران در كفر، اضافت آن زيادت با سورت كرد«12» في قوله تعالي: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُول ُ أَيُّكُم زادَته ُ هذِه ِ إِيماناً«13»- الايات. و بر آن طريق يكي«14» از ما چيزي خواهد از كسي كه گران آيد بر او دادن آن، ندهد، گويند: فلان بخّل فلانا، فلان، فلان را بخيل بكرد، يعني عند«15» سؤال او بخل اينكه ظاهر شد.

و قوله: وَ ما يُضِل ُّ بِه ِ إِلَّا الفاسِقِين َ، يعني جز بر فاسقان«16» قبول اينكه امثال«17» كردن گران نيايد تا ضلال ايشان ظاهر شود. و وجهي ديگر آن است كه: جماعتي هدي بر طريق ثواب حمل كردند و ضلال«18» بر اضلال از راه بهشت. ----------------------------------- 1. مر جمله. 2. سوره يس (36) آيه 62. 3. دب: و با. 4. سوره طه (20) آيه 79. 5. سوره طه (20) آيه 85. 6. سوره ابراهيم (14) آيه 36. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: و با. 8. آج، لب، فق، مب: وعده. 9. همه نسخه بدلها: در. [.....] 10. مج، آج، دب، لب، فق، وز: بر آن، مر: بدان. 11، 15. مر: در حال. 12. آج، لب، فق، مب، مر: كرديم. 13. سوره توبه (9) آيه 124. 14. مج، فق، لب، وز، مب، مر: كه، دب، آج، كه يكي. 16. همه نسخه بدلها و كافران. 17. همه نسخه بدلها، بجز دب: مثال. 18. آج، لب، فق، مب، مر را. صفحه : 182 و وجهي ديگر، بعضي هدي حمل كردند بر زيادت الطاف و اضلال بر حرمان از آن، و ابو علي حمل كرد بر عقوبت«1» و گفت: دليل بر آن كه به معني جزا و عقوبت است، آن است كه گفت: وَ ما يُضِل ُّ بِه ِ إِلَّا الفاسِقِين َ. و اصل فسق، خروج باشد از كاري. عرب گويند«2»: فسقت الرّطبة عن قشرها اذا خرجت. پس كافر و منافق را در اينكه آيت فاسق خواند«3» براي آن كه از طاعت بيرون آمده باشد«4»، آنگاه آن فاسقان

را وصف كرد، گفت: آنانند كه نقض عهد خداي كنند و پيماني كه با خداي كنند، تمام نكنند و به سر نبرند، بل بشكافند. بعضي مفسّران گفتند: مراد جهودانند كه خداي تعالي در توريت عهد بستد از ايشان كه حديث رسول پنهان نكنند. خلاف كردند توريت را و عهد بشكافتند، چنان كه گفت: وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ لَتُبَيِّنُنَّه ُ لِلنّاس ِ وَ لا تَكتُمُونَه ُ«5»- الاية. بعضي دگر گفتند: مراد به آيت منافقانند كه دست به بيعت و عهد به رسول دادند، و آنگه آنچه به زبان و دست بسته بودند، به دل بشكافتند. و سعد بن ابي وقّاص را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: مراد به آيت خوارج اند كه پس از آن كه در دين و در عهد آمدند خلاف كردند و بشكافتند، لا جرم رسول- عليه السّلام- ايشان را ناكثان«6» خواند. و ناكث [48- ر] و ناقض يكي باشد در لغت، و اينكه وصف كه خداي كرد در آيت به ايشان لايق است. و رسول- عليه السّلام- خبر داد امير المؤمنين را- عليه السّلام- كه: ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين، گفت: تو با اينكه سه گروه پس از من قتال كني، همچنان بود كه خبر داد، با ناكثان به بصره قتال كرد و با قاسطان به صفّين، و با مارقان به نهروان- و آن قصّه مشهور است در تواريخ و سير. امّا «عهد»، در لغت چند معني دارد: يكي به معني عقد ميثاق باشد، چنان كه گويند: با فلان عهدي كردم. و عهد به معني رؤيت باشد، چنان كه

گويند: عهد من به فلان دير است يا نزديك است. و عهد، به معني وصيّت باشد، يقال: عهدت ----------------------------------- 1. آج، عقوبته. 2. همه نسخه بدلها: گويد. 3. آج، لب، فق، مب: خواندند. 4. همه نسخه بدلها: آمده اند. 5. سوره آل عمران (3) آيه 187. 6. دب، آج، لب، فق، مر عهد. [.....] صفحه : 183 الي فلان، يعني اوصيت اليه. و عهد و عهاد، باران باشد. و عهد و عقد و ميثاق نظاير باشند. و آن كسي كه گويد: عاهدت اللّه، با خداي عهد كردم، يا گويد: علي ّ عهد«1» اللّه، پس خلاف كند، بنزديك ما بر او مثل كفّارت ظهار باشد، و بنزديك بعضي فقها كفارت سوگند باشد بر او. و بعضي گفتند: بر او كفّارت نباشد. و ميثاق، مفعال باشد از وثيقه، و آن استوار بكردن عهد باشد. وَ يَقطَعُون َ ما أَمَرَ اللّه ُ بِه ِ أَن يُوصَل َ«2»، از آن كس كه خداي تعالي فرمود كه با او بپيوندي ببرّند. قتاده گفت: مراد صلت رحم است، و اصم ّ گفت: مراد آن است كه، به رسول پيوندند«3» و به مؤمنان، و اوليتر حمل آن بود بر عموم. وَ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ، مراد به فساد در زمين، ظلم است و تعدّي و راه زدن و هر معصيتي كه ضرر آن متعدّي باشد به غير آن«4». و گفته اند: مراد نفاق است، چه منافقان به اظهار موافقت در اسلام و اهل اسلام، نكايت بيشتر توانستند كردن از مشركان. أُولئِك َ هُم ُ الخاسِرُون َ، ايشان زيانكارانند. و اصل «خسران»، نقصان بود، و

خسران در بيع نقصان بود از بها، و جرير مي گويد: ان ّ سليطا في الخسار انّه اولاد قوم خلقوا أقنّه مراد به «خسار» در بيت، نقصان حظّ ايشان است از شرف. و قومي گفتند: مراد به «خسار» در آيت هلاك است، و معني آن بود بر هر دو قول كه: يا ثواب خويش نقصان مي كنند يا مستحق ّ عقاب و هلاك مي شوند. و عبد اللّه عبّاس گفت: هر خساري كه در حق كافران بود، مراد از او كفر باشد، و آنچه در حق ّ مؤمنان بود، مراد حطام دنيا باشد. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 28 تا 29]

]اشاره[

كَيف َ تَكفُرُون َ بِاللّه ِ وَ كُنتُم أَمواتاً فَأَحياكُم ثُم َّ يُمِيتُكُم ثُم َّ يُحيِيكُم ثُم َّ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ (28) هُوَ الَّذِي خَلَق َ لَكُم ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ فَسَوّاهُن َّ سَبع َ سَماوات ٍ وَ هُوَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (29) [48- پ]

[ترجمه]

چگونه كافر مي شوي به خداي و شما مرده بودي، زنده ----------------------------------- 1. مر: عهدة. 2. آج، لب، فق، مب، مر گفتند. 3. دب، آج، لب، فق، مب: پيوندي. 4. همه نسخه بدلها: به غيري. صفحه : 184 كرد شما را، پس بميراند شما را، پس زنده كند شما را، پس با او برند«1» شما را. او آن است كه بيافريد براي شما هر چه در زمين است جمله، پس قصد كرد به آسمان، راست كرد آن را هفت آسمان و او به همه چيزي داناست. اينكه دو آيت است. «كيف»، سؤال حال باشد، كيف زيد، چگونه است زيد! از حال او مي پرسي و از اينكه جاست كه آن كس كه تو را«2»، به «كيف» سؤال كند، جواب او به حال دهي تو گويي: جاءني زيد، به من آمد زيد«3»، كيف جاء«4»، چگونه آمد! تو گويي: راكبا، سوار«5». اينكه را نصب بر حال گويند، و علامتش آن است كه صالح بود كه جواب كيف باشد. و آيت وارد است مورد تعجّب«6»، يعني چگونه كفر مي آرند اينكه كافران به خداي تعالي، و انكار مي كنند الهيّت او را با تظاهر اينكه آيات و بيّنات و براهين و معجزات؟ و در آيت ردّي ظاهر است بر مذهب

مجبّره. بر حكيم چگونه روا بود كه كفر در كافر آفريند، و قدرت موجبه كفر و ارادت موجبه كفر و ايمان باز ستاند، و منع كند از آن و قدرت ايمان ندهد، و ارادت ايمان ندهد«7»، و تمكين نكند و از إزاحت علّت نكند و تلبيس ادلّه كند؟ آنگه به لفظ تعجّب گويد: كَيف َ تَكفُرُون َ بِاللّه ِ، چگونه كافر مي شوي؟ اينكه تعجّب از فعل او بيشتر است. و پس بر اينكه قول كه آن مي كند، و اينكه مي گويد، كس نيست تا گويد: چگونه اينكه همه با بنده اي ضعيف كردي و مهر بر دل و چشم و گوش او نهادي و تكليف كردي او را كه: بي چشم ببين، و بي گوش بشنو، و بي دل بدان، و بي قدرت بگير، و بي آلت كار بساز؟ پس چون نكرد آنچه«8» نتوانست ----------------------------------- 1. اساس: با او بري، به قياس با نسخه مج، تصحيح شد، آج، لب، فق: بياورند. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر به همه چيزي داناست. 3. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر گويد. 4. اساس: حال، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. 5. مر آمد. 6. مب، مر را. 7. دب، آج، لب، فق، وز و قدرت ارادت ايمان ندهد. 8. مج، دب، وز، مب، مر: از آن كه. صفحه : 185 كردن، از او تعجّب نمودي كه چگونه نكردي«1» با اينكه همه موانع [49- ر] از تعجّب تو، جاي تعجّب است- تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا؟ وَ كُنتُم أَمواتاً، «واو» حال راست، يعني چگونه كافر مي شوي«2»

و حال- اينكه حال كه شرح خواهد دادن. «امواتا»، جمع ميت باشد، كذيل و أذيال و قيل و أقيال. و براي آن در جمع ميت، اموات گفت و اميات نگفت، قياسا علي اخواتها، كه كلمه از ذوات الواو است. و اصل «مات، يموت»، «موتا» است. و «ميت» تخفيف ميّت است و اصل او «ميوت» بوده است، «واو» را « يا » كرد و آنگاه ادغام كرد تا ميّت شد، آنگاه تخفيف كرد تا ميت شد. و جمع ميّت، «موتي» و «ميّتون» باشد. فَأَحياكُم، بدان كه در آيت چند قول گفته اند: قولي آن است كه: وَ كُنتُم أَمواتاً، شما مرده بودي، يعني نطفه بودي در اصلاب آباء و ارحام امّهات، من شما را احيا كردم به خلق حيات در شما. ثُم َّ يُمِيتُكُم، پس بميراند شما را در دنيا. ثُم َّ يُحيِيكُم، پس زنده كند شما را در گور براي مسائله گور. ثُم َّ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ في القيامة للجزاء، پس با او شوي در قيامت براي جزا. و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عبد اللّه مسعود و مجاهد. و در اينكه قول، اماتت در گور پس از سؤال گور گفته نباشد«3»، براي آن كه كلام بر او دليل مي كند. و قتاده مي گويد: كُنتُم أَمواتاً، يعني نطفه و موات بودي، فاحياكم في الدّنيا، شما را در دنيا زنده كرد«4». ثُم َّ يُمِيتُكُم، پس بميراند شما را در دنيا، اينكه مرگ كه عام است و لا بدّ منه، ثم ّ يحييكم في القيامة، پس شما را در قيامت زنده كند. و در اينكه قول، «احياء» در گور براي سؤال گور نيست، و آنچه دليل ضعف اينكه قول

مي كند، آن است كه خداي تعالي مي گويد: ثُم َّ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ، و بعث و نشور قيامت مي خواهد. اگر معني يُحيِيكُم، همين باشد كه در قيامت احيا كند، اينكه دو لفظ مكرّر باشد و معني يكي، و كلام خداي تعالي تا هر يكي«5» بر فايده مستقل ّ حمل توان كردن، بر وجهي حمل نبايد كردن كه بي فايده بود. و ابو صالح مي گويد: و كنتم امواتا في القبر، شما در گور مرده بودي. فَأَحياكُم، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: نكرد. 2. آج، لب، فق، مب، مر: مي شوند. [.....] 3. آج، لب: نشود. 4. آج، لب، فق، وز، مب: كرديم. 5. دب: يا هر آيتي، آج، لب، فق، مب، مر: با هر آيتي. صفحه : 186 زنده كرد شما را براي سؤال گور. ثُم َّ يُمِيتُكُم، پس بميراند شما را در گور، پس زنده كند شما را در قيامت. و«1» اينكه قول، خطاب با زندگان باشد، و مراد پدران مرده ايشان، چنان كه گفت با جهودان عهد رسول- عليه السّلام: وَ إِذ قُلتُم يا مُوسي لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً فَأَخَذَتكُم ُ الصّاعِقَةُ وَ أَنتُم تَنظُرُون َ، ثُم َّ بَعَثناكُم مِن بَعدِ مَوتِكُم«2»- تا به آخر آيات كه به «كاف» خطاب، با حاضران مي گويد، و مراد پدران ايشان، چه معلوم است بضرورت كه اينكه همه در عهد موسي بود- عليه السّلام- و در عهد رسول ما از اينكه معاني هيچ نبود، و اينكه وجه قريب است به صواب. و حسن بصري مي گويد: اينكه آيت خطاب با عام است، كه ايشان را دو حيات و دو

ممات [49- پ] بوده است. جماعتي بودند كه ايشان را سه حيات و سه ممات است«3»، چون عزير في قوله تعالي: أَو كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَريَةٍ وَ هِي َ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها«4»- الاية. و چنان جماعت«5» از«6» بني اسرائيل از وبا بگريختند، في قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ خَرَجُوا مِن دِيارِهِم وَ هُم أُلُوف ٌ حَذَرَ المَوت ِ فَقال َ لَهُم ُ اللّه ُ مُوتُوا ثُم َّ أَحياهُم ...«7»، و چون قوم موسي كه به صاعقه هلاك شدند، پس خداي تعالي ايشان را زنده كرد، و اينكه قول هم محتمل بود اثبات عذاب گور را علي احد التّأويلين، اعني تأويل قتاده«8» و تأويل ابو صالح. قولي ديگر آن است كه: احيا و اماتت او«9» مجاز است، مراد آن است كه شما خامل الذّكر بودي، من شما را رفيع كردم، و مجهول بودي شما را معروف كردم، چنان كه ابو نخيلة السّعدي ّ گفت: فأحييت من ذكري و ما كنت خاملا و لكن ّ بعض الذّكر انبه من بعض و دوم، حقيقت است، يعني اماتت در دنيا به عادت و احيا در قيامت، و اگر چه اينكه وجهي مليح است، امّا تا حقيقت ممكن باشد، حمل كلام بر مجاز نبايد كردن. و ----------------------------------- 1. مج، دب، مب، مر: و در، آج، لب، فق، وز: وبر. 2. سوره بقره (2) آيه 55 و 56. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بود. 4. سوره بقره (2) آيه 259. 5. مج، وز، مب: جماعتي. 6. مج، دب، مر: كه

در، دب، آج، لب، فق: در. 7. سوره بقره (2) آيه 243. 8. همه نسخه بدلها: عبد اللّه عبّاس. 9. همه نسخه بدلها: اوّل. صفحه : 187 مورد آيت تذكير است به نعمت خداي تعالي، و نهي كردن بندگان را از كفر بر وجه تعنيف و تبكيت و تهديد«1» و وعيد كردن به ذكر مرگ و سؤال گور و بعث و نشور و مواقف حساب و آنچه در قيامت باشد. ثُم َّ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ، هم بر سبيل وعيد است، چنان كه در دگر آيت گفت: إِن َّ رَبَّك َ لَبِالمِرصادِ«2»، و يكي از ما گويد: باش كه مرجع تو با من است و گذر تو بر من است، و تو از من فوت نخواهي شدن. و حقيقت اينكه كلام كه خداي تعالي گويد مرجع با من است، آن است كه: مرجع با جايي است كه در آن جا حكم همه مرا باشد، و كسي را حكمي نبود بخلاف دنيا كه ديگران را به حق و نا حق حكمي باشد. بدان كه در سؤال گور خلافي نيست، جز كه بعضي گويند: به آخر كار بود، چون«3» بعث باشد، خداي تعالي زنده كند خلق را در گور، و سؤال كند ايشان را، و زنده مي دارد، امّا معذّب و امّا براحت، به حسب استحقاق ايشان، آنگه بر انگيزد. و نزديك ما آن است كه: سؤال گور آنگه باشد كه مرده را در گور نهند و گور بر او راست كنند، تا در خبر آمده است كه: او پهران«4» پاي آنان كه از سر گور او باز مي گردند بشنود، و

براي اينكه كار سنّت است كه ولي ّ مرده چون مردم از سر گور او باز گردند، بايستد و او را تلقين كند به آواز بلند هم آن تلقين كه در گور كرده باشد تا او بشنود. و سؤال او از اعتقاد او كنند، از خداي و پيغامبر و امام و قبله و كتاب. و در خبر هست كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- چون فاطمه اسد«5»- رضي اللّه عنها- از دنيا برفت، به نفس خود به كار او قيام كرد و رداي خود در كفن او كرد، و در گور او بخفت [50- ر] پيش از آن كه او را در گور نهاد. چون گور بر او راست كرد، بر سر گور او بنشست، كالمصغي الي كلام احد، چون كسي كه گوش با كلام كسي كند. آنگه گفت: ابنك ابنك ابنك، سه بار گفت: پسرت است. چون ----------------------------------- 1. آج، لب: تمديد. 2. سوره فجر (89) آيه 14. [.....] 3. همه نسخه بدلها وقت. 4. كذا: در اساس، (با سه نقطه)، مج، آج، لب، فق، وز، حب، دب، مر: آواز، اساس در حاشيه با خطي متفاوت از متن نوشته است: تبرّاي. 5. مب، مر: بنت اسد. صفحه : 188 بازگشت، گفتند: يا رسول اللّه؟ با كس.«1» اينكه نكردي كه با او كردي. گفت: بلي؟ براي آن كه او بر من حق ّ تربيت داشت و حق ّ مادري داشت. من طفل بودم كه مادرم از دنيا برفت، او مرا مادري كرده مرا بپرورد. خواستم كه«2» او را مكافات

كنم. براي كرامت او از رداي خودش كفن ساختم، و براي آن تا از هوام ّ او را مضرّت نباشد، در گور او بخفتم. گفتند: يا رسول اللّه؟ آن چه معني داشت كه«3» گفتي: ابنك ابنك ابنك! گفت: چون گور بر او راست كردم، فريشتگان سؤال آمدند و او را از خداي بپرسيدند. جواب به صواب داد. و از پيغامبرش بپرسيدند، جواب به صواب داد و از امامش بپرسيدند، فرو ماند. منش تلقين كردم كه: پسرت است، پسرت است، پسرت است. و در اينكه خبر، صحّت سؤال گور است و تقرير امامت امير المؤمنين- عليه السّلام- و آن كه بنده را در گور از امامت او سؤال خواهند كردن. در خبري مي آيد كه: رسول- عليه السّلام- گفت: چون مرده را در گور نهند، دو فريشته مي آيند تا به گور او فرو شوند، و خداي تعالي او را زنده كند تا به صدر و سينه، و حيات با او دهد و حواس ّ درست، و او را از خداي بپرسند و از پيغامبر و از امامان. اگر جواب دهد و جواب به صواب دهد، او را گويند: نم نومة العروس، بخسب چنان كه عروس در خوابگاه خود بخسبد. و آن دو فريشته در گور او بر پرّند و گور بر او فراخ كند، مدّ البصر، چندان كه چشم زخم باشد«4». و دري از درهاي بهشت بر«5» او گشايند، تا نسيم بهشت بر او مي آيد. و اگر جواب به صواب ندهد، آن فريشته مقمعي از آتش به دست دارد، يكي بر سر او زند چنان كه همه

گور او آتش بستاند«6» و دري از درهاي دوزخ بر گور او گشايند. اينكه است معني قول رسول- عليه السّلام- كه گفت: 7» القبر روضة من رياض الجنّة او حفرة من حفر« النيران ، گور يا مرغزاري از مرغزارهاي بهشت باشد، يا كنده اي از كنده هاي دوزخ. اعاذنا اللّه عذاب القبر بمنّه و فضله و رحمته؟ ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق: با كسي، مب، مر: با هيچ كسي. 2. همه نسخه بدلها: تا. 3. مب سه بار. 4. مب، مر: كه چشم كار كند. 5. مج، دب، آج، لب، وز: در گور، مب، مر: بر گور. 6. مب، مر: آتش بگيرد. 7. آج، لب، مب، مر: حفرات. صفحه : 189 قوله: هُوَ الَّذِي خَلَق َ لَكُم ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً، اينكه آيت هم بر سبيل تذكير نعمت است، مي گويد: او آن خدايي است كه هر چه در زمين آفريد، براي شما آفريد، چه او بي نياز و مستغني است، حاجت بر او روا نيست، منافع و مضارّبه او راه نيابد. هُوَ، كنايت است از نام خداي، و او ضمير مرفوع منفصل است. و «خلق»، فعل [50- پ] با تقدير باشد. و «ما» لفظي است صالح عموم ما لا يعقل را، چنان كه، «من» لفظي است صالح عموم عقلا را، بنزديك ما و بنزديك اصحاب عموم، لفظي است موضوع عموم را. و «من»، همچنين موضوع است عموم ما يعقل را، «ما» هر چه باشد، و «من» هر كه باشد. و به جاي خود اينكه خلاف«1» و بيان مذهب

صحيح كرده شود- ان شاء اللّه؟ و در آيت حمل بر عموم كنند، الّا اگر دليلي منع كند. و «ما» موصوله است و محلّش نصب است بوقوع الفعل عليه. جَمِيعاً، نصب بر حال است از مفعول. و دليل بر آن كه از اطلاق لفظ [ما]«2» عموم ندانند مگر به دليل، آن است كه خداي گفت: جَمِيعاً. و اگر فايدت «ما»، استغراق و عموم بودي، از روي لفظ، و مشترك نبودي بين العموم و الخصوص، جَمِيعاً را فايده نبودي، چه خود جملگي از ظاهر لفظ «ما» مفهوم بودي. چون چنين است، عموم از لفظ جَمِيعاً دانيم نه از «ما». و قوله: ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ، در او چند قول گفته اند در آيت. و بر كلام عرب بر چند وجه آمد: به معني «انتصاب» آمد، چنان كه: استوي جالسا، او قائما، يعني تا«3» راست بود«4». و به معني «اعتدال» آمد، چنان كه: استوي الامران اذا تساويا، يعني تفاوت نيست يكي را بر يكي. و به معني تمام شباب باشد، في قوله تعالي: وَ لَمّا بَلَغ َ أَشُدَّه ُ وَ استَوي«5» الرَّحمن ُ عَلَي العَرش ِ استَوي«3». نبيني كه به «علي»، تعديه كرد چنان كه «استولي»، متعدي است به «علي». و اينكه وجه در اينكه آيت هم محتمل بود، معني آن باشد كه: قهرها و ذلّلها بالخلق«4»، چنان كه گفت: قالَتا أَتَينا طائِعِين َ«5»، يعني ذليل و فرمانبردار و خاضع شدند مر خداي را تعالي. و اينكه بر سبيل توسّع و مبالغت باشد [51- ر]. و وجهي ديگر آن است كه حسن بصري گفت: استوي امره و تدبيره في السّماء، اضافت فعل با محذوفي كرد«6» بر تقدير

حذف مضاف و اقامت مضاف اليه مقامه، چنان كه: وَ جاءَ رَبُّك َ«7» وَ سئَل ِ القَريَةَ«8»، يعني اهل القرية. و اصم ّ گفت: فعل مضاف نيست با خداي تعالي، بل مضاف است با دخان، و معني آيت اينكه است: ثم ّ علا الدّخان الي السّماء، يعني الي العلو، آن دخان كه خداي از او آسمان آفريد. و اينكه وجه بعيد و متعسّف است. قوله: فَسَوّاهُن َّ، اگر گويند: «سماء» واحد است، چرا ضمير جمع گفت ----------------------------------- 1. مج، وز: شوامد، دب، آج، لب، فق، مب، مر: شواهد. 2. دب، آج، لب، مب، مر: در روايت. 3. سوره طه (20) آيه 5. 4. مب، مر: الخلق. 5. سوره فصلت (41) آيه 11. 6. دب، آج، لب، فق: كردند، مب مر: باشد. 7. سوره فجر (89) آيه 22. 8. سوره يوسف (12) آيه 82. صفحه : 191 فَسَوّاهُن َّ! از اينكه چند جواب است: يكي آن كه فرّاء گفت: اينكه لفظ جنس است، و جنس صالح بود واحد و جمع را، اگر چه لفظ واحد است، مراد هفت آسمان است. جوابي ديگر آن است كه: «سماء» جمع است، و واحد او «سماوة» بود، چنان كه شاعر گفت: ماوة الهلال حتّي احقوقفا و جوابي ديگر آن است كه: كنايت راجع است با آحاد و اجزا و نواحي و اقطار آسمان، و آن جمع است. اگر گويند: چگونه گفت: إِلَي

السَّماءِ، و آسمان نا آفريده را آسمان نخوانند«1»! گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه، اينكه بر توسّع و مبالغت قرب فعل از وجود گفت، چنان كه يكي پاره اي ريسمان پيش دارد، يكي گويد: چيست اينكه! گويد: اعمل ثوبا، جامه اي مي بافم. و ريسمان نابافته را جامه خواند. و همچونين، خيّاط گويد: اخيط قميصا، و تا تمام نكند پيرهن«2» نباشد. و جوابي ديگر آن است كه: حق تعالي آن دخان كه از او آسمان آفريد، بر شكل آسمان كرد و از روي شكل آن را آسمان خواند. جواب ديگر آن است كه: اوّل يك آسمان بيافريد، و آنگه بشكافت و هفت آسمان كرد، براي آن اطلاق اسم كرد كه يك آسمان آفريده بود. اگر گويند: در اينكه آيت گفت اوّل زمين آفريدم، آنگه به حرف «ثم ّ»- كه معني او ترتيب باشد يا «3» تراخي- گفت پس آسمان آفريدم، و در دگر آيت گفت: أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم ِ السَّماءُ بَناها«4»، تا آن جا كه گفت: وَ الأَرض َ بَعدَ ذلِك َ دَحاها«5»، پس از آن زمين دحو كرد، و اينكه ظاهر تناقض دارد، گوييم. از اينكه دو جواب است: يكي آن كه، قديم- جل ّ جلاله- زمين بيافريد و دحو نكرد، اعني نگسترد. آنگه آسمان بيافريد، آنگه زمين بگسترد، چه در آيت «دحو»، گفت كه: تأخير كردم نه«6» خلق. جواب دوم آن است كه: مراد به «ثم ّ» و «بعد» در اينكه آيات، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: نباشد. 2. همه نسخه بدلها: پيراهن. 3. مج، دب، وز، فق: با. 4. سوره نازعات

(79) آيه 27. 5. سوره نازعات (79) آيه 30. [.....] 6. دب، آج، لب، فق: به. صفحه : 192 نه«1» تقديم و تأخير است، غرض تعداد نعمت است، نبيني كه يكي از ما گويد: الم اطعمك«2» ثم ّ كسوتك ثم ّ اعطيتك ثم ّ حملتك، نه من تو را طعام دادم و جامه دادم و عطا دادم و اسب دادم، و اگر چه آنچه مقدّم گويد، مؤخّر كرده باشد، [51- پ] چه نظر او به تقديم و تأخير نباشد، نظر او به تعداد باشد. و نصب سَبع َ سَماوات ٍ، بر حال است. وَ هُوَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ، «عليم«3»» در اينكه آيت واقع باشد هم بر موجود هم بر معدوم، چه قديم- جل ّ جلاله- معدومات داند چنان كه موجودات داند. و «عليم»، از عالم بليغتر باشد. اگر گويند: پس آن كه ذكر خلق آسمانها كرد و خلق چيزها كه در زمين است، بايست تا گويد: علي كل ّ شي ء قدير، كه ذكر قادري لايقتر است اينكه جا از ذكر عالمي، جواب آن است كه گوييم: «عليم» گفتن، اينكه جا بليغتر است از «قدير»، چه در «عليم» زيادت معني هست كه در «قدير» نيست، براي آن كه قادر فعل«4» كند كه محكم نباشد، و لكن عالم آنچه كند محكم و متقن باشد. پس حق تعالي در اينكه آيت باز نمود كه: من آنچه كردم از خلق آسمان بر سبيل احكام و اتّساق است. پس در اينكه آيت چون وصف به عالمي كرد، براي«5» معني قادري در آن داخل بود، و اگر قادري گفتي، عالمي در آن داخل نبودي، پس ذكر عالمي اينكه

جا بهتر از ذكر قادري. و عالم، هر آن ذاتي بود كه از او صحيح باشد ايجاد مقدور خود كردن بر وجه احكام و اتّساق. امّا كيفيّت خلق آسمان. در خبري جامع كه روايت كرده اند به اسناد از مقاتل و ضحّاك، كه ايشان گفتند: خداي- عزّ و جل ّ- آسمان دنيا از دود بيافريد، و از زمين تا آسمان دنيا پانصد ساله راه است، و از آسمان تا به آسمان پانصد ساله راه است، و غلظ«6» هر آسماني، پانصد ساله راه است. و آسمان دنيا بر لون آهن افروخته آفريد و نام او «رقيع» است، و در آسمان دنيا فريشتگاني هستند، ايشان را خداي تعالي از نور و آتش و آب آفريده است، و مهتر ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها ترتيب و. 2. مج، وز: الم اكن اطعمتك. 3. همه نسخه بدلها: شي ء. 4. مر: فعلي. 5. همه نسخه بدلها: بر اينكه. 6. دب: غلظت. صفحه : 193 ايشان فريشته اي است نام او «رعد»، و او موكّل بر ابر و باران، و تسبيح او اينكه است: سبحان ذي الملك و الملكوت. و آسمان دوم بر لون مس آفريد، و در آن جا اصناف و الوان فريشتگانند چندان كه عدد ايشان جز خداي نداند، آواز به تسبيح و تهليل بلند كرده، تسبيح ايشان اينكه است: سبحان ذي العزّة و الجبروت و نام اينكه آسمان «قيدوم» است. و در آسمان دوم«1» فريشته اي است نام او «حبيب»، خداي يك نيمه او از برف آفريده است و يك نيمه او از آتش،

نه آتش برف را بگذارد و نه برف آتش را بنشاند، و دعاي او اينكه است: يا مؤلّفا بين الثّلج و النّار الف بين قلوب عبادك المؤمنين. و آسمان سوم«2» بر لون برنج آفريد، و نام او «ماعون» است، در آن جا فريشتگانند، أُولِي أَجنِحَةٍ مَثني وَ ثُلاث َ وَ رُباع َ«3» بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها«10». ابو هريره روايت كرد كه: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و آله- در آمد، اصحابان خود را گفت: فيم انتم ، در چه كاري شما! گفتند: يا رسول اللّه؟ ----------------------------------- 1. مج، فق، وز، ها: عاروس، دب: عاروش، آج، لب، مب، مر: عارو. 2. دب، آج، لب، مر ديگر. 3. آج، لب، فق آن. 4. مج، لب، فق، وز: هفصد. 5. مر: قطرات. 6. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مب: چشم. 7، 8. مج، آج، لب، مر: كثافت. 9. همه نسخه بدلها آن. 10. سوره رعد (13) آيه 2، سوره لقمان (31) آيه 10. صفحه : 195 تفكّر. گفت: در چه تفكّر مي كني! گفتند: در آفريدگار. گفت: تفكّر مكني در خداي كه فكر به او محيط نشود، و لكن در خلق خداي تفكر كني كه خداي تعالي هفت آسمان و هفت زمين بيافريد، از زمين تا به زمين«1» پانصد ساله راه، و كثافه«2» هر زميني پانصد ساله راه، و از زمين تا آسمان پانصد ساله راه، و از هر آسماني تا به ديگر پانصد ساله راه، و كثافه«3» هر آسماني پانصد ساله راه. و از بالاي آسمان هفتم

دريايي آفريد، عمق آن چندان كه از بالاي هفت آسمان تا به زير هفتم زمين، در آن دريا خداي را فريشته اي است كه، لم يجاوز الماء كعبه، كه آب آن دريا از كعب او در گذشته نيست. وهب منبّه گفت: كادت الأشياء ان تكون«4» سبعا، نزديك بود كه چيزها همه هفت شود، آسمانها هفت«5» و زمينها هفت، كوهها هفت«6»، و درياها هفت«7»، و عمر دنيا هفت هزار سال است. و ايّام هفت است، و كواكب سيّاره هفت است، و طواف خانه هفت است، و سعي و صفا و مروه و رمي الجمار هفت است، و درهاي دوزخ هفت است، و در كات او هفت است، و امتحان يوسف در زندان هفت سال بود، و سبب خلاص او در خواب ملك هفت گاو«8» بود في قوله: إِنِّي أَري سَبع َ بَقَرات ٍ سِمان ٍ يَأكُلُهُن َّ سَبع ٌ عِجاف ٌ وَ سَبع َ سُنبُلات ٍ خُضرٍ«9». و كرامت سيّد اوّلين و آخرين«10» هفت است، في قوله: وَ لَقَد آتَيناك َ سَبعاً مِن َ المَثانِي وَ القُرآن َ العَظِيم َ«11». و قرآن هفت سبع است، و تركيب بني آدم بر هفت اندام است، و آفرينش او از هفت چيز است، في قوله تعالي: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ مِن سُلالَةٍ مِن طِين ٍ، ثُم َّ جَعَلناه ُ نُطفَةً فِي قَرارٍ مَكِين ٍ، ثُم َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً، الي قوله: فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ«12». و روزي و غذاي آدمي او هفت چيز است، في قوله: ----------------------------------- 1. آج، لب: زميني، فق، مب، ها: از زميني تا به زميني، مر: از زميني تا به زمين ديگر. 2. مج: كثافت. 3. مج، آج، لب، فق، مر: كثافت. 4.

همه نسخه بدلها: يكون. 5. همه نسخه بدلها است. [.....] 6، 7. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر است. 8. مج، آج، لب، فق: گاف. 9. سوره يوسف (12) آيه 43. 10. دب، آج، لب، فق، مب، مر: الاوّلين و الاخرين. 11. سوره حجر (15) آيه 87. 12. سوره مؤمنون (23) آيه 12 تا 14. صفحه : 196 فَليَنظُرِ الإِنسان ُ إِلي طَعامِه ِ، أَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا، ثُم َّ شَقَقنَا الأَرض َ شَقًّا، فَأَنبَتنا فِيها حَبًّا، وَ عِنَباً وَ قَضباً، وَ زَيتُوناً وَ نَخلًا، وَ حَدائِق َ غُلباً، وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا«1». و او را فرمودند كه: در نماز سجده بر هفت اندام كن. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 30 تا 34]

]اشاره[

وَ إِذ قال َ رَبُّك َ لِلمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجعَل ُ فِيها مَن يُفسِدُ فِيها وَ يَسفِك ُ الدِّماءَ وَ نَحن ُ نُسَبِّح ُ بِحَمدِك َ وَ نُقَدِّس ُ لَك َ قال َ إِنِّي أَعلَم ُ ما لا تَعلَمُون َ (30) وَ عَلَّم َ آدَم َ الأَسماءَ كُلَّها ثُم َّ عَرَضَهُم عَلَي المَلائِكَةِ فَقال َ أَنبِئُونِي بِأَسماءِ هؤُلاءِ إِن كُنتُم صادِقِين َ (31) قالُوا سُبحانَك َ لا عِلم َ لَنا إِلاّ ما عَلَّمتَنا إِنَّك َ أَنت َ العَلِيم ُ الحَكِيم ُ (32) قال َ يا آدَم ُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم فَلَمّا أَنبَأَهُم بِأَسمائِهِم قال َ أَ لَم أَقُل لَكُم إِنِّي أَعلَم ُ غَيب َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ أَعلَم ُ ما تُبدُون َ وَ ما كُنتُم تَكتُمُون َ (33) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِيس َ أَبي وَ استَكبَرَ وَ كان َ مِن َ الكافِرِين َ (34) [53- ر]

[ترجمه]

چون گفت خداي تو فريشتگان را كه من خواهم كردن در زمين خليفه اي، گفتند: بخواهي كردن در آن جا كسي كه تباهي كند در آن جا و بريزد خونها، و ما پاك مي گوييم تو را به سپاس تو و پاك مي دانيم تو را. گفت: من دانم آنچه شما نداني. و بياموخت آدم را نامها همه، پس عرض كردشان بر فريشتگان، گفت: خبر دهيد مرا به نامهاي اينان اگر شما راستيگري. گفتند: منزّهي تو، نيست ما را علمي جز آن كه تو آموختي ما را كه تو تو«2» دانا و محكم كاري«3». [53- پ] گفت: اي آدم خبر ده ايشان را به نامهاي ايشان، چون خبر دادشان به نامهايشان، گفت: نه من گفتم شما را كه من دانم نهاني آسمانها و زمينها«4» و دانم آنچه

شما آشكارا بكنيد«5» و آنچه پنهان داري. چون گفتيم ما فريشتگان را كه سجده كني آدم را، سجده كردند مگر ----------------------------------- 1. سوره عبس (80) آيه 24 تا 31. 2. دب: تويي. 3. دب: محكم كار. 4. مج، دب، فق، وز: زمين. 5. دب، آج، لب، فق، وز: كني/ كنيد. صفحه : 197 ابليس كه سر باز زد و بزرگواري كرد، و بود از جمله كافران. اينكه پنج آيت است. «اذ»، ظرف زمان ماضي باشد، و محل ّ او نصب بود و عامل در او چند چيز محتمل است: يكي فعلي مقدّر، كانّه قال: اذكر يا محمّد إِذ قال َ رَبُّك َ. و زجّاج مي گويد، فعلي«1» مقدّر اينكه است: ابتدأ خلقكم حين قال ربّك، و شايد كه عامل در او جواب «اذ» بود، و هو قوله: قالُوا أَ تَجعَل ُ فِيها، و ظروف«2» ابدا مضاف بود با جمله از فعل و فاعل، يا از مبتدا و خبر. لِلمَلائِكَةِ، فرشتگان را. واحد او «ملك» باشد و اصل«3» او مهموز است، چنان كه شاعر گويد: فلست بجنّي و لكن لملأك«4» تنزّل من جوّ السّماء يصوب و اصل او از «الوكة» بود، و آن رسالت باشد، و كذلك المألكة و المألكة، قال عدي ّ بن زيد: ابلغ النّعمان عنّي مألكا انّه قد طال حبسي و انتظاري

و قال لبيد: و غلام أرسلته أمّه بألوك فبذلنا ما سأل و «تا» از ملائكه بيفگنند«5» در بعضي مواضع چنان كه اميّة بن ابي الصّلت مي گويد [54- ر]: و فيها من عباد اللّه قوم ملائك ذللوا و هم صعاب پس بر اينكه قول ايشان را«6» ملائكه خوانند كه رسولان خدااند. و قولي ديگر آن است كه: اسم مشتق نيست، و اينكه اسم جنس است، كالجن ّ و الانس. إِنِّي جاعِل ٌ، يعني فاعل و خالق، من كننده ام، يعني خواهم كردن در زمين خليفت. و «خليفه»، فعليه باشد به معني فاعل، من خلفه يخلفه اذا قام مقامه، براي ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: فعل. 2. دب، آج، لب، مب، مر: ظرف. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر ملك مالك بود مهموز، آنگه قلب كرده است به ملائك به تقديم العين علي الفاء. [.....] 4. مج، وز: بملك. 5. آج، لب، فق، مب، مر و. 6. دب، وز از آن، آج، لب، فق از. صفحه : 198 آن كه قائم مقام مخلّف و مستخلف خود باشد«1» از پس او. و كلمت از «خلف» مشتق ّ است، و آن جهت پس بود. و «خلف» گويند جاي نشين«2» نيك را. و چون بد بود خلف گويند، قال اللّه تعالي: فَخَلَف َ مِن بَعدِهِم خَلف ٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ«3» ثُم َّ جَعَلناكُم خَلائِف َ

فِي الأَرض ِ«6». و خلفاء نيز جمع او بود كظريف و ظرفاء، و كريم و كرماء، براي آن كه «تا» زيادت است براي مبالغه آورده اند، قال اللّه تعالي: وَ اذكُرُوا إِذ جَعَلَكُم خُلَفاءَ«7». گروهي گفتند: آدم را براي آن خليفه خواند كه از پس فريشتگاني بود كه در زمين بودند. و عبد اللّه عبّاس گفت: براي آن كه از پس قومي بود كه در زمين بودند ايشان را «جان ّ» گفتند. حسن بصري گفت: براي آن كه جماعتي باشند از فرزندان او كه بعضي خليفه بعضي باشند در عمارت زمين و آنچه پدران ايشان كرده باشند. عبد اللّه مسعود گفت: براي آنش خليفه خواند كه او خليفه خدا بود به حكم كردن از ميان مردمان، و اقامت اعلام حق ّ كردن. فِي الأَرض ِ، «لام» استغراق جنس است. در خبر مي آيد كه: يك روز عمر خطّاب«8» در ايّام خلافت در مسجد رسول- صلّي اللّه عليه و آله- پرسيد از سلمان و طلحه و زبير و كعب الأحبار كه: فرق چيست ميان خليفه و پادشاه! طلحه و زبير گفتند: ما ندانيم. سلمان گفت: من دانم. گفت: بگو. گفت: خليفه آن باشد كه: يعدل في الرّعيّة و يقسم بالسّويّة و يشفق عليهم شفقة الرّجل علي اهله و يقضي بكتاب اللّه، گفت: آن كه در رعيّت ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب: باشند. 2. مج: جانشين. 3. سوره مريم (19) آيه 59. 4. آج، لب، فق، مب، مر: دوشند و. 5. سوره يونس (10) آيه 14. 6. سوره اعراف (7) آيه 69. 7. مج، وز رضي اللّه عنه. 8. آج، مب، فق،

صب، مر و. صفحه : 199 عدل كند و قسمت به سويّت و راستي كند، و بر رعايا چنان مشفق باشد كه بر اهل خود، و حكم به كتاب خداي كند. كعب الاحبار گفت: نكو گفتي؟ من ندانستم كه كسي باشد در ميان ما كه اينكه داند جز من، و لكن ّ سلمان ملي ء حكما و علما، و لكن سلمان را پر از علم و حكمت باز كرده اند. آنگه عمر گفت سلمان را: من خليفه ام يا پادشاه! گفت: اگر در همه عمرت يك درم سيم يا كمتر يا بيشتر نه از جاي خود بستده اي، و نه به جاي خود صرف كرده، خليفه نه اي، پادشاهي. عمر بگريست. قالُوا، گفتند بعضي فرشتگان: أَ تَجعَل ُ فِيها، خواهي كرد«1» در زمين كسهايي را كه در زمين فساد كنند و خون بنا حق [54- پ] ريزند، و «سفك» در خون به كار دارند و صب ّ در دگر مايعات! و «سفح»، ريختن آب بود بر سبيل تضييع، از اينكه كار زنا را «سفاح» خوانند كه صاحبش آب ضايع مي كند. قوله: أَ تَجعَل ُ فِيها، اينكه لفظ استفهام است و مراد هم استفهام و استعلام است، و نه بر وجه انكار است. و گروهي گفتند: بر وجه تعجّب است. و آن كه گفت بر وجه استفهام است، گفت: ايشان ندانستند، اينكه بر وجه مسألت گفتند تا بدانند چيزي كه ندانستند و خون بناحق ريختند، خداي تعالي فريشتگان را بفرستاد تا ايشان را از زمين براندند و هلاك كردند. و قولي ديگر آن است كه: به ظن ّ

گفتند و امارت اينكه آن بود كه پيش از آدم- عليه السّلام- در زمين جماعتي بودند، ايشان را «جان ّ» خواندند، چنان كه خداي تعالي گفت: وَ الجَان َّ خَلَقناه ُ مِن قَبل ُ مِن نارِ السَّمُوم ِ«2». ايشان در زمين فساد كردند. اينكه از آن جا گفتند، و اينكه قول ربيع انس است. گروهي دگر گفتند: فريشتگان اينكه از علم گفتند، و سبب آن بود كه خداي تعالي پيش از خلق آدم خبر داد كه: من در زمين خليفتي خواهم كردن كه فرزندان او در زمين فساد و خون ناحق ّ«3» كنند، ايشان اينكه بر سبيل تعجّب گفتند كه: تو قومي چنين را به پادشاه«4» زمين خواهي كردن«5»؟ ما مسبّحان درگاه تو و مقدّسان حضرت تو. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: كردن. 2. سوره حجر (15) آيه 27. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بنا حق. [.....] 4. دب، آج، لب، فق، مب، مر: به پادشاهي. 5. مب: خواهي فرستاد، مر: خواهي فرستادن. صفحه : 200 خداي تعالي گفت: من آن دانم كه شما نداني، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سدّي است. نَحن ُ، ضمير مرفوع منفصل باشد، و نُسَبِّح ُ، اصل تسبيح تنزيه باشد، و معني «تنزيه» دور داشتن بود، يعني ما تو را پاك و منزّه مي گوييم«1» از هر چه به تو لايق نباشد، و هر چه ناسزا است از صفات نقص از تو دور داريم. و گفته اند: معني تسبيح، تعظيم باشد، يعني ما تو را معظّم دانيم و مستحق ّ حمد و شكر شناسيم. و

گفته اند مراد آن است كه: ما تو را نماز«2» مي كنيم، و نماز را «سبحه» خوانند. قتاده مي گويد: گفتن سبحان اللّه. مفضّل گفت: تسبيح آواز برداشتن باشد به ذكر خداي تعالي، چنان كه جرير گفت: قبح الاله وجوه تغلب كلّما سبح الحجيج و كبّروا اهلالا«3» نُقَدِّس ُ لَك َ، يعني تو را پاك شناسيم از قبايح. و گفته اند: ما خود را از گناه پاك مي داريم«4». خداي تعالي گفت: إِنِّي أَعلَم ُ ما لا تَعلَمُون َ، من آن دانم كه شما نداني، يعني از مصالح و عواقب امور. و عبد اللّه عبّاس و سدّي مي گويند معني آن است كه: چون خداي تعالي آن«5» جماعت فريشتگان را فرستاد به اهلاك جان ّ، ابليس در ميان ايشان بود، و اينكه سخن ابليس گفت با ايشان، و ابليس منافق بود، و خداي تعالي از او نفاق دانست و فريشتگان ندانستند، چون گفتند: نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك، خداي تعالي گفت: من آن دانم كه شما نداني از نفاق ابليس. قتاده و حسن بصري گفتند: چون خداي تعالي آغاز خلق آدم كرد، فريشتگان گفتند: خداي ما خليفتي خواهد آفريدن، همانا ما از او عالمتر باشيم و گراميتر بنزديك او. خداي تعالي پيش از آن كه [55- ر] بر تفصيل باز نمود كه خلاف آن است كه شما ظن ّ مي بري، گفت: شما را به اينكه علمي نيست، من آن دانم كه شما نداني. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب، مر و. 2. دب، آج، لب، فق: نمازي. 3. همه نسخه بدلها نبيني

كه اهلال كه مصدر است، و آن رفع صورت بود به مصدر سبح كرد، و كانّه قال: اهل الحجيج اهلالا. 4. همه نسخه بدلها براي تو. 5. همه نسخه بدلها: اينكه. صفحه : 201 آنگه به معاينه به ايشان نمود آن جا كه آدم گفت: انبئوني باسماء هؤلاء. و قولي ديگر قتاده را آن است كه: من آن دانم كه شما نداني كه از نسل او انبيا و اوصيا و اوليا خواهند بودن. و در آيت دليل است بر آن كه كار خلافت به خداي تعالي تعلّق دارد، و كسي دگر را بدون خداي تعالي نرسد، لقوله: إِنِّي جاعِل ٌ. و در حق ّ داود گفت: إِنّا جَعَلناك َ«1» هارُون َ اخلُفنِي فِي قَومِي«2» لَيَستَخلِفَنَّهُم فِي الأَرض ِ كَمَا استَخلَف َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم«3» وَ عَلَّم َ آدَم َ الأَسماءَ كُلَّها، بدان كه: «تعليم» از خداي تعالي به دو معني باشد: امّا به خلق علم يا به نصب دليل، امّا آن كه از اينكه دو، خداي تعالي كدام كرد«4»، چند قول است: گفتند قولي آن است كه: لا بدّ بايد تا مواضعتي متقدّم بوده باشد و اصطلاح قومي بر لغتي تا صحيح باشد كه خداي تعالي اعلام كند آدم را نامهايي بر آن لغت، و آن اصطلاح آنان بود كه پيش از آدم بودند از جان ّ، و براي آن گفتند كه، مكلّف مراد خداي به ضرورت نداند، به دليل داند، و دليل خطاب او باشد. و خطاب آنگه دليل باشد بر مراد كه مواضعه متقدّم باشد بر آن. پس چون خداي تعالي آدم را بيافريد و عقلش تمام كرد، علم به

آن مواضعت در وي آفريد، تا چون خبر داد، آدم را«5» از آن خبر فايده گرفت و علمش حاصل شد به آن لغت. پس خبر داد او را به ديگر لغتها تا اينكه را بر آن استدلال كرد، چنان كه اشارت كرد به چيزي كه اينكه را به تازي فلان نام است، و به پارسي فلان نام، و به ديگر لغت فلان نام. پس علم به اصل مواضعه بر يك لغت ضروري بوده باشد، و به ديگر لغتها مستدل«6»، و اينكه قول ابو هاشم است و جماعتي محقّقان. و ابو القاسم بلخي گفت: خداي تعالي خبر داد آدم را به اينكه نامها، و آدم ياد- ----------------------------------- 1. سوره ص (38) آيه 26، همه نسخه بدلها خليفة. 2. سوره اعراف (7) آيه 142. 3. سوره نور (24) آيه 55. 4. همه نسخه بدلها در او. 5. همه نسخه بدلها: ندارد. 6. فق، مب، مر: مستبدل. صفحه : 202 گرفت آن را به مدّتي نزديك از فهمي و حفظي كه خداي داد او را. پس باقي اسما را بر آن قياس كرد تا هر چه مشاكل آن مسمّي بود، اسمي مي نهاد آن را كه لايق او بود. و معني اينكه قول هم راجع است با«1» علم ضروري. و قولي ديگر آن است كه: خداي تعالي آدم را خبر داد به نامهاي چيزها و بر آنچه دانست كه اصطلاح خواهند كردن اهل هر لغتي بر آن، و اگر چه [55- پ] اصطلاحي مقدّم نبوده باشد، يا «2» گفت او را اوليتر آن باشد

كه اينكه شخص را يا اينكه چيز را فلان خوانند، و حاجت نبود به مواضعتي متقدّم«3». «آدم» اسمي علم است بر وزن افعل، براي اينكه دو سبب را منع صرف كرد از او. بعضي گفتند: موضوع است، مشتق نيست، و بعضي گفتند: مشتق است. و آنان كه مشتق گفتند، براي آنش آدم خواند كه او را از اديم زمين آفريد. و بعضي دگر گفتند: براي آن كه لون او به ادمة و سمرة مايل بود. و آدم در تازي سياه گونه باشد، و صاحب كتاب العين گفت: ادمة در مردم سپيدي بود به اندكي سياهي، و در شتر و آهو سپيدي بود. و «اسماء»، جمع اسم باشد، و اسم آن بود در اصطلاح اهل نحو كه از او خبر شايد دادن، يا در معني چيزي كه از آن خبر شايد دادن. و «كل ّ»، عبارت باشد از جمله، و باشد كه عبارت بود از جل ّ و معظم چيزها، اعني بيشتر، و تأكيد باشد و جز تأكيد باشد. آن جا كه از توابع بود، تأكيد باشد، چنان كه: جاءني القوم كلّهم. و آن جا كه تابع نبود، اصل باشد چنان كه: جاءني كل ّ النّاس. در آيت تأكيد است و تبع مؤكّد باشد در اعراب. خلاف كردند در آن كه اينكه نامها چه بود. ربيع انس گفت: نام فريشتگان بود. بعضي دگر گفتند: نام فرزندان او بود، و اينكه قول عبد الرّحمن بن زياد است. عبد اللّه عبّاس گفت: اسماء اجناس بياموخت او را، كالجن ّ و الانس و

البقر و الغنم، چون آدمي و پري و گاو«4» و گوسپند. و روايتي ديگر«5» از عبد اللّه عبّاس آن ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، وز، مب، مر خلق. [.....] 2. همه نسخه بدلها: تا. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مقدّم. 4. مج، فق، وز: گاف/ گاو. 5. مر هم. صفحه : 203 است و قتاده و مجاهد و سعيد جبير كه«1»: نام همه چيزهاست حتّي القصعة و القصيعة، تا باز آموخت آدم را كه اينكه كاسه بزرگ است و آن كاسه خرد«2» است. و ظاهر آيت اقتضاي اينكه مي كند براي تأكيد به لفظ كل ّ. خلاف كردند در آن كه به كدام لغت گفت. بيشتر مفسّران بر آنند كه: به لغت تازي آموخت او را، و بعضي دگر گفتند: به همه لغتها خبر داد او را، و آدم- عليه السّلام- همه لغتها و زبانها دانستي و بدان سخن گفتي. قوله: ثُم َّ عَرَضَهُم، پس عرضه كرد آن را بر فريشتگان. خلاف كردند در آن كه اسماء عرضه كرد يا مسمّيات. بعضي گفتند- و اينكه يك روايت است از قتاده و عبد اللّه عبّاس- كه: نامها عرضه كرد، يعني آن نامها كه خداي او را بياموخت، يعني سؤال كرد فريشتگان را بر وجه امتحان از آن نامها، گفت: اينكه نام چه باشد! و آن نام كه باشد! بر قوّت اينكه قول، قراءت ابي ّ بيارند كه او خواند: ثم ّ عرضها. و در حرف عبد اللّه بن مسعود اعني قراءت او چنين آمد كه: ثم ّ عرضهن ّ، و بر اينكه دو قراءت، ضمير

راجع بود با اسماء. و قول دوم [56- ر] يك روايت است از عبد اللّه عبّاس، و آن قول مجاهد و حسن بصري است كه: عرض مسمّيات و اشياء كرد، و براي آن «عرضهم» گفت، و اگر چه بيشتر نا عاقل بودند به ضمير عقلا كه تغليب داد عقلا را بر نا عاقلان، چنان كه تغليب دهند مذكّر را بر مؤنّث، و اگر چه در عدد بيشتر باشد مؤنّث. و اينكه قول درست تر است براي ظاهر را كه «هم» بر اسماء نيوفتد الّا بر مجاز. اكنون خلاف كردند در آن كه، چگونه عرض كرد. بيشتر مفسّران و اهل علم بر آنند كه: بيافريد و حاضر كرد و عرض كرد و گفت: نام اينكه چيزها چيست! بگويي اگر داني، و بعضي دگر گفتند: آن چيزها نا آفريده در دل ايشان مصوّر كرد، آنگه گفت: أَنبِئُونِي بِأَسماءِ هؤُلاءِ، يعني اينكه چيزها كه در دل شما مصوّر است، و قول اوّل معتمد است. فَقال َ أَنبِئُونِي، گفت- يعني آدم فرشتگان را كه: خبر دهي مرا. و «نبأ»، خبر ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها مراد. 2. مج، وز، مب، مر: خورد. صفحه : 204 باشد و «انبأته» و «نبأته»«1» واحد، و نبأته كذا و بكذا. و اينكه هر دو فعل متعدّي باشد به سه مفعول، و در آيت به دو مفعول تعدّي كرده است. و خلاف نيست ميان محقّقان در آن كه اينكه امر بر حقيقت نيست، چه اگر امر بودي، تكليف ما لا يطاق بودي، و نشايد تا خداي تعالي اينكه را مريد باشد«2». و

بعضي گفتند: امر است، و لكن مشروط، و شرط اينكه است كه: إِن كُنتُم صادِقِين َ، اگر آن شرط حاصل باشد امر است، و اگر حاصل نشود امر نبود. و خلاف كردند در معني إِن كُنتُم صادِقِين َ، قولي آن است كه: إِن كُنتُم صادِقِين َ، اگر شما راست گويي«3» در آن كه گفتي كه بني آدم در زمين فساد كنند و خون نا حق ّ ريزند، و اينكه تعريض باشد به آن كه، ما اوليتريم كه در زمين خليفه باشيم، پس معني آن است كه: اگر شما صادقي در اينكه دعوي كه خلافت به شما لايقتر است، و اينكه قول سدّي است و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود. قولي دگر آن است كه: اگر شما راست گويي«4» در آنچه گفتي، همانا ما عالمتر باشيم براي تقدّم روزگار. و قول درست تر آن است كه، معني آن است كه: خبر دهي اگر داني، و به جاي«5» آن گفت: إِن كُنتُم صادِقِين َ، براي آن كه ايشان خبر نتوانند دادن بر وجهي كه مخبر چون خبر بود، و خبر صدق بود الّا پس از آن كه دانند، و اينكه قول حسن بصري است و عمر و عبيد و اختيار ابو علي الجبّائي ّ- و اللّه اعلم بمراده. در اخبار«6» چنين آمد كه: چون خداي تعالي خواست تا فضل آدم به فريشتگان نمايد، بفرمود تا منبري در آسمان هفتم بنهادند و بر بالاي آن كرسي قدس بنهادند، و فريشتگان را حاضر كرد، و آدم را فرمود تا بر آن منبر شد، و بر سبيل امتحان فريشتگان را گفت: أَنبِئُونِي بِأَسماءِ هؤُلاءِ [56- پ]، ساليان

دراز است تا شما اينكه چيزها مي بينيد، مرا خبر دهي به نام اينكه چيزها اگر داني. ايشان به عجز و قصور اقرار ----------------------------------- 1. مج، وز، مب، مر به معني. 2. همه نسخه بدلها و نه آدم عليه السّلام. 3. مج: راست گفتيد، دب: راستيگري، آج، لب، فق، مب: راستي گيري، مر: راست گيريد. 4. مج، دب، وز: راستيگري، آج، لب، فق، مب: راستي گيريد. 5. مر: و براي. 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز: خبر، مب، مر: خبري. صفحه : 205 دادند كه: لا علم لنا، ما را علمي نيست جز آن كه تو آموختي ما را از تسبيح. خداي تعالي گفت: اكنون بدانستي كه نمي داني، از او بپرسي تا شما را خبر دهد. ايشان درخواستند، خداي تعالي گفت: أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم، خبر ده ايشان را به نامهاي ايشان. آدم- عليه السّلام- ايشان را خبر داد به نامهاي ايشان و نامهاي چيزها حتّي الهنة و الهنيّة، و اينكه كنايت باشد از چيزهاي حقير. خداي تعالي گفت: استحقاق آدم خلافت را معلوم شد شما را كه فريشتگاني. گفتند: آري؟ اي خداي ما؟ گفت: همه سجده كنيد او را سجده تعظيم و توقير، همه فريشتگان سجده كردند، و ابليس در ميان ايشان بود، او سجده نكرد. خداي تعالي او را گفت: چرا سجده نكردي او را! گفت: براي آن كه من از او بهترم. گفت: چرا بهتري! گفت: براي آن كه تو مرا از آتش آفريده اي و او را از خاك. خداي تعالي او را براند و بر او لعنت كرد، و از صف ّ

فريشتگان بيفگند او را، و در آسمانش رها كرد«1». آنگه فريشتگان را فرمود تا منبر آدم بر گرفتند و او را در هفت آسمان بگردانيد تا عجايب هفت آسمان بديد به مقدار صد سال، آنگه اسپي از مشك اذفر بيافريد، و او را دو پر داد از دو«2» مرجان، و فرمود آدم را تا بر آن جا نشست و در آسمانها مي گرديد و بر افواج فريشتگان سلام مي كرد و مي گفت«3»: السّلام عليكم و رحمة اللّه«4» يا ملائكة اللّه؟ ايشان در جواب مي گفتند: و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته يا خليفة اللّه؟ خداي تعالي گفت آدم را: من اينكه سلام«5»، تحيّت تو و فرزندان تو كردم تا به قيامت. و رسول ما- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: السّلام تحيّة لملّتنا و امان لذمّتنا. و در خبري آمد كه: اينكه پيش از آن بود كه او را بر منبر فرستاد و بر فريشتگان عرضه كرد و امتحان فريشتگان فرمود«6»- و اللّه اعلم. قالُوا سُبحانَك َ لا عِلم َ لَنا، فريشتگان گفتند: سبحانك، يعني نسبّحك«7». و «سبحان»، مصدر است، مضاف با مفعول، چنان كه: وعد اللّه و كتاب اللّه مصدر ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز: رها نكرد، مب، مر: نگذاشت. 2. همه نسخه بدلها: درّ و. [.....] 3. مب: و وي را افواج فرشتگان سلام كردند و مي گفتند. 4. همه نسخه بدلها و بركاته. 5. مب، مر را. 6. همه نسخه بدلها او را. 7. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسبيحك.

صفحه : 206 است مضاف با فاعل، و تقدير چنين است كه: وعد اللّه وعدا و كتب كتابا، و اينكه جا تقدير چنين است كه، نسبّحك تسبيحا، و معني بگفتيم كه چه باشد. لا عِلم َ لَنا، نفي جنس راست براي آن بنا كرد اسم را بر فتح با «لا»، چنان كه: لا رجل في الدّار، يعني جنس مردان كس نيست. هيچ علم نيست ما را الّا آن كه تو آموختي ما را، إمّا به خلق علم يا به نصب دلالت، و اينكه بر سبيل عجز و قصور [57- ر] گفتند و فزع با درگاه او، و براءت از آن كه ايشان علم غيب دانند و ايشان را علمي باشد جز به اعلام او. إِنَّك َ أَنت َ العَلِيم ُ الحَكِيم ُ، و «عليم»«1» از عالم بليغتر باشد. و حكيم دو معني دارد: يكي عالم بدقائق الامور، و يكي محكم كار و درست كردار. بر تفسير اوّل راجع بود با صفت ذات، و بر دوم راجع بود با صفت فعل. و اوليتر آن بود كه بر وجه دوم حمل كنند تا تكرار نباشد، چه اگر حمل بر عالمي كنند، معني او و عليم يكي باشد، پس بايد گفتن: حكيم، فعيل باشد به معني مفعل، چون اليم به معني مؤلم. و اصل حكمت در لغت منع باشد من حكمة اللّجام، براي آن كه حكمت منع كند صاحبش را از آن كه نا بايست كند، چنان كه حكمه«2» لجام منع كند اسب را از آن كه آن جا رود كه او خواهد«3»، و جرير مي گويد: ابني حنيفة أحكموا سفهاءكم

انّي أخاف عليكم ان اغضبا يعني«4» امنعوا. سفيهان را باز داري. چون ايشان به عجز مقرّ آمدند و نفي علم كردند از خود. خداي تعالي آدم را گفت: يا آدَم ُ، و اينكه مناداي مفرد علم است، براي آن بنا كرد آن را بر ضم ّ. أَنبِئهُم، خبر ده ايشان را به نامهاي ايشان، بر قول آن كس كه گفت: او را نامهاي فريشتگان آموخت، و بر قول ديگران بر سبيل تغليب گفت- چنان كه بيان كرديم- في قوله: ثُم َّ عَرَضَهُم، چنان كه خداي تعالي گفت: وَ اللّه ُ خَلَق َ كُل َّ دَابَّةٍ مِن ماءٍ فَمِنهُم مَن يَمشِي عَلي بَطنِه ِ وَ مِنهُم مَن يَمشِي عَلي رِجلَين ِ«5»- الاية. ----------------------------------- 1. مر: حكيم. 2. دب، آج، لب، فق: حكمت. 3. مب، مر: هر جا كه خواهد رود. 4. مب، مر: فاحكموا، يعني. 5. سوره نور (24) آيه 45. صفحه : 207 «منهم» بر سبيل تغليب عقلا گفت، و الّا، «منها» بايست گفتن. فَلَمّا أَنبَأَهُم بِأَسمائِهِم، چون خبر داد ايشان را. خداي تعالي گفت: أَ لَم أَقُل لَكُم، نه من گفتم شما را كه من غيب آسمانها و زمينها دانم و آنچه شما آشكارا كني و پنهان داري. اگر گويند: غيب آسمان و زمين چه باشد، و خداي تعالي هيچ از او غايب نيست«1»! گوييم: مراد آن است كه آنچه غايب است از فريشتگان و جز ايشان از آنان كه حضور و غيبت در حق ّ ايشان و اضافت با ايشان درست باشد«2». آنگاه آن را

بر اطلاق غيب خواند و اگر چه در حق ّ غيبت نباشد«3» علي التّوسّع كقوله: عالِم َ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ«4». قوله: وَ أَعلَم ُ ما تُبدُون َ وَ ما كُنتُم تَكتُمُون َ، در او چند قول گفتند: يكي آن كه سرّ و علانيه شما دانم، بر جمله خبر است از آن كه پنهان چنان داند كه آشكارا. و قولي ديگر آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت: چون گل آدم- عليه السّلام- از ميان مكّه و طايف افگنده بود، ابليس با جماعتي فريشتگان بر او گذر كرد، گفت: خداي تعالي خلقي خواهد آفريدن، اگر چنان باشد كه او را بر ما فضل«5» نهد«6» و فرمايد كه فرمان او بري، شما چه كني! گفتند: ما سميع و مطيع باشيم فرمان او را. او در دل [57- پ] گرفت كه طاعت ندارد آدم را، و در دل گرفت كه اگر مرا بر او مسلّط كند، هلاكش كنم، و اگر او را بر من مسلّط كند، در او عصيان كنم. خداي تعالي گفت: من آنچه شما اظهار مي كني از طاعت و انقياد مي دانم، و آنچه ابليس در دل مي دارد از شقاق و نفاق هم مي دانم. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: هيچ چيز از خداي تعالي غايب نباشد. 2. همه نسخه بدلها: غايب است از آنان كه حضور و غيبت در حق ايشان مصوّر بود از اجسام، چون ما و فرشتگان. 3. همه نسخه بدلها: در حق ّ او غيب نيست. 4. سوره زمر (39) آيه 46، همه نسخه بدلها و هر كجا غيبت به علم خود باز بست، تأويل اينكه باشد و اللّه- اعلم.

[.....] 5. دب: تفضيل. 6. مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: نهند. صفحه : 208 اگر گويند: فريشتگان از چه«1» دانستند كه آدم را در آن خبر كه داد راستيگر است، و آن اسماء آن چيزهاست بر وفق راستي! گوييم: لا بدّ باشد از آن كه خداي تعالي، علمي از اعلام معجز با آن مقرون بكند كه فريشتگان عند آن صدق دعوي آدم بدانند در آنچه گفت، و در اينكه آيات دليل است بر فضل علم و تفضيل اهلش بر آنان كه مايه«2» او ندارند در علم، و تقديم فاضل بر مفضول واجب باشد. قوله: وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ، اصل «سجود»، خضوع بود و تذلل در لغت، و نقيض او ترفّع و تكبّر باشد، يقال: سجد سجودا، و اسجد اسجادا، اي ادني رأسه من الارض. و قيل: جعل رأسه ساجدا، قال الشّاعر: فكلتا هما خرّت و اسجد رأسها كما سجدت نصرانة لم تحنّف و قال اخر: بجمع تضل ّ البلق في حجراتها«3» تري الاكم فيها سجّدا للحوافر اي خاضعة تحت الحوافر. و در شرع عبارت باشد از اينكه فعل مخصوص كه روي بر زمين نهادن است، و آن ركني از اركان نماز است. و معني ركن در نماز آن باشد كه آن كس رها كند، سواء اگر به قصد بود و اگر به نسيان، نماز با سر

بايد گرفتن، و آنچه نه ركن باشد از واجبات نماز، چون به نسيان رها كند، نماز با سر نبايد گرفتن. و سجده در شرع بر چهار وجه بود: يكي سجده نماز و«4» سجده قرآن، و سجده سهو، و سجده شكر. امّا سجده نماز اينكه است كه معهود است در شرع. و سجده قرآن چهار جاي واجب است، و باقي سنّت بر قاري و مستمع: در «الم تنزيل«5»»، و در «حم السّجدة«6»»، و «النّجم«7»»، و «اقرأ«8»»، و يازده جاي سنّت است. و بنزديك ابو حنيفه و شافعي، جمله چهارده جايگاه است، و بنزديك ما پانزده. و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: پايه. 2. همه نسخه بدلها: كجا. 3. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير قرطبي (1/ 291): حجراته. 4. آج، لب، فق كه. 5. سوره فصّلت (41) آيه 37. 6. سوره سجده (32) آيه 15. 7. سوره علق (96) آيه 19. 8. سوره نجم (53) آيه 62. صفحه : 209 جمله سنّت گويند بر قاري و مستمع. و در تفصيل آن خلاف است ميان ايشان، و اينكه چهار سورت را «عزايم» خوانند، و خواندن اينكه سورتها حرام است حايض را و جنب را، و اينكه چهار سورت در فرايض نشايد خواندن بنزديك ما و اينكه انفراد ماست. و سجده سهو هم چهار جاي بايد كردن: هر كه در نماز به نسيان سخن گويد، و هر كه در دو ركعت نخستين سلام باز دهد به نسيان، و هر كه شاك ّ بود از ميان چهار ركعت

و پنج ركعت، بنابر چهار نهد و پس از سلام دو سجده سهو كند، و هر كه يك سجده رها كند از دو ركعت باز پسين به سهو، و يادش نيايد تا آن ركوع [58- ر] كه از پس آن بود بكند از پس آنكه سلام باز دهد، قضاي آن سجده باز كند و دو سجده«1» سهو بكند. و مذهب شافعي آن است كه: هر كجا زيادتي كند يا نقصاني در نماز، سجده سهو بايد كردن، و مذهب ابو حنيفه همچنين«2»، جز كه او زيادتي نگويد آن را كه در نماز جهر كند در جاي اخفات و يا اخفات كند در جاي جهر و در ترك تكبيرات نماز عيد. و مذهب مالك، هر سهوي كه در نماز افتد، جبران به سجده سهو كند، و سجده سهو بنزديك ما واجب است، و مذهب مالك همچنين است، و مذهب شافعي و بيشتر اصحاب ابو حنيفه سنّت است. و امّا سجده شكر، مستحب ّ است و در اواخر نماز از فرايض و سنن، چه در اخبار اهل البيت- عليهم السّلام- چنين«3» آمد كه: 4»5»6»7»8» علامات المؤمن خمس: صلاة- الإحدي« و الخمسين« و زيارة الاربعين« و التّختّم في اليمين« و تعفير« الجبين و الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم، گفت: علامت مؤمن پنج چيز است: آن كه نماز پنجاه و يك ركعت در شبان روز فريضه و سنّت«9» به پاي دارد و زيارت اربعين بكند، يعني زيارت حسين- ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: و سجده. 2. دب، آج: همچونين. 3. دب، آج، لب، فق، مب:

خبر. 4. مج: ندارد، اساس نيز در حاشيه افزوده است. [.....] 5. آج، مر: و خمسين. 6. آج، لب، فق، وز، مب: اربعين. 7. همه نسخه بدلها: باليمين. 8. اساس: نير، با توجّه به نسخه مج و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت تصحيح شد. 9. مر: از فرايض و سنن. صفحه : 210 إبن علي- عليه السّلام«1»- و براي آنش زيارت اربعين خوانند كه، جابر عبد اللّه انصاري صاحب«2» رسول اللّه از پس چهل روز از دفن او، زيارت«3» كرد، و پيش از او كس نيارست«4» بود كردن، و انگشتري به دست راست داشتن، و پيشاني در خاك ماليدن در سجده شكر، و آواز برداشتن به بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، آن جا كه آواز بر بايد داشتن در نماز. چون قديم- جل ّ جلاله- تقرير«5» فضل و علم آدم كرد با«6» فريشتگان و ايشان اعتراف دادند و انقياد نمودند، حق تعالي گفت: اكنون آدم را سجده كني. علما در آن سجده خلاف كردند. بعضي گفتند: سجده عبادت بود، و آدم در ميانه قبله بود، و سجده خداي را بود. و بعضي دگر گفتند: آدم امام بود، آدم سجده خداي را كرد و ايشان به متابعت آدم خداي را سجده كردند«7» براي آن اقتدا به آدم، حواله سجده به آدم آمد. قول درست آن است كه: سجده، سجده تعظيم و اجلال بود، و آدم را بود علي الحقيقة لظاهر قوله تعالي: اسجُدُوا لِآدَم َ، و نگويند: سجدت للقبلة«8» و لا للامام، و انّما يقال: الي القبلة، نبيني كه خداي تعالي هر كجا سجده به خود حوالت كرد،

به «لام» تخصيص كرد، في قوله: وَ اسجُدُوا لِلّه ِ الَّذِي خَلَقَهُن َّ«9» أَلّا يَسجُدُوا لِلّه ِ الَّذِي«10» وَ يُسَبِّحُونَه ُ وَ لَه ُ يَسجُدُون َ«11»، و براي اينكه «لام» نشايد گفتن كه خداي تعالي قبله است. دگر آن كه: اگر آدم را در آن سجده فضيلتي و مزيّتي نبود بر آنان كه«12» سجده كردند«13» او را ابليس استنكاف و استكبار نكردي، چه او ساليان بسيار خداي را سجده كرده بود، اگر چه به نفاق بود عبادت او، و اينكه آيت دليل مي كند بر تفضيل پيغامبران بر فريشتگان [58- پ] عليهم السّلام و الصّلوة- چه در حكمت«14» نبود فاضل را فرمودن تا مفضول را بغايت و نهايت تعظيم. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مر: عليهما السّلام. 2. مب، مر: صحابه. 3. همه نسخه بدلها، بجز دب، مب او. 4. مر: كس زيارت نكرده، ديگر نسخه بدلها: نيارسته بود. 5. آج، لب، فق، مب: تقدير. 6. آج، لب، مب، مر: تا. 7، 13. آج، لب، فق: كردن. 8. مج، آج، وز: لقبلة. 9. سوره فصّلت (41) آيه 37. [.....] 10. سوره نمل (27) آيه 25. 11. اعراف (7) آيه 206. 12. همه نسخه بدلها، بجز مر آن. 14. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز نيكو. صفحه : 211 سجده كند، و اگر در تعظيم چيزي دگر بودي از سجده برتر، همانا خداي تعالي بندگان را به آن فرمودي در عبادت خود. قوله تعالي: إِلّا إِبلِيس َ، در اينكه استثنا خلاف كردند كه متّصل است يا منقطع، و بناي اينكه مسأله بر آن باشد كه ابليس از فريشتگان بود

يا نبود. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعيد مسيّب و قتاده و إبن جريج و إبن جرير- الطّبري ّ مي گويند: از جمله فريشتگان بود. و مثل اينكه از صادق- عليه السلام- روايت كردند، و بر اينكه قول استثنا متّصل بود، و استثناي متّصل را معني آن بود كه: مستثني از جنس مستثني منه باشد«1»، چنان كه: ما بالدّار احد الّا زيد. و منقطع آن باشد كه مستثني از جنس مستثني منه نباشد، چنان كه: ما بالدّار«2» احد الّا وتدا. چون خداي تعالي امر به سجده آدم فريشتگان را كرد، و ابليس مخالفت كرد، و خداي او را به لفظ «الّا» اخراج كرد بايد تا از جمله فريشتگان باشد. و حسن بصري و قتاده و إبن زيد و ابو القاسم البلخي ّ و رمّاني و جماعتي متأخّران گفتند: ابليس فريشته نبود، و «الّا» در آيت استثناي منقطع است، چنان كه خداي تعالي گفت: ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ إِلَّا اتِّباع َ الظَّن ِّ«3» فَلا صَرِيخ َ لَهُم وَ لا هُم يُنقَذُون َ، إِلّا رَحمَةً ...«4»، و قال الشّاعر: و موضع ليس بها انيس الّا اليعافير و الّا العيس و نابغه گويد: وقفت فيها أصيلا لا أسائلها عيّت جوابا و ما بالرّبع من احد الّا اواري ّ لأياما ابيّنها

و النّؤي كالحوض بالمظلومة الجلد و آنان كه گفتند: فريشته بود، خلاف كردند. بعضي گفتند: سلطان آسمان دنيا بود و سلطان زمين. و بعضي دگر گفتند: ما بين السّماء الي الارض، در حكم او بود. و بعضي دگر گفتند: خازني بود از خازنان بهشت و نام او حارث بود، و اينكه روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس، و از قبيله اي بود از فريشتگان كه خداي تعالي ايشان را از آتش آفريد، نام اينكه قبيله «جان ّ» بود. ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: نباشد. 2. مج، وز من. 3. سوره نساء (4) آيه 157. 4. سوره يس (36) آيه 43 و 44. صفحه : 212 و طاووس روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه: نام او پيش از معصيت عزازيل بود. چون معصيت كرد، خداي تعالي او را از صف ّ فريشتگان براند، و او را لعنت كرد، و نامش بگردانيد، و ابليس نام كرد او را. و در اخبار ما از اينكه معني هست. و سيّد- رحمة اللّه عليه- اعني مرتضي علم الهدي قوّت آن مي كند كه فريشته نبود، و لكن مأمور بود به سجده آدم. و «الّا» در آيت منقطع است به معني «لكن«1»»، و ظاهر اينكه آيت كه: كان َ مِن َ الجِن ِّ«2» وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ فَسَجَدُوا إِلّا إِبلِيس َ، گفت: من فريشتگان را گفتم آدم را سجده كني، ايشان«3» سجده كردند«4» مگر ابليس، اگر ابليس فريشته نباشد مأمور نبوده باشد به سجده آدم! جواب گوييم: اجماع امّت

است كه ابليس مأمور بود به سجده، ديگر به ظاهر قرآن في قوله: أَلّا تَسجُدَ إِذ أَمَرتُك َ«5»أَبي وَ استَكبَرَ، «ابا»، امتناع كرد«2»، يعني سر باز زد«3»، و اينكه امتناع با قدرت باشد بر آن فعل، براي آن فعل، براي آن بر سبيل مدح اجرا كنند، فلان يأبي الضّيم و هو ابي ّ. آنگه بيان كرد كه آن ابا و امتناع بر وجه تكبّر و ترفّع بود، پس حق تعالي باز نمود كه: اينكه ابا و استكبار كفر نبود، چه كفر و ايمان فعل دل باشد، بقوله: وَ كان َ مِن َ الكافِرِين َ. و آنان كه گويند: اينكه فعل كفر بود و ابليس به اينكه كافر شد، «كان» را به «صار» تفسير كنند، گويند: صار من الكافرين، يعني كافر گشت، و اينكه از دو وجه خطاست: يكي عدول كردن از ظاهر بي ضرورتي يا دليلي، دگر گفتن كه فعل جوارح كفر باشد. و درست آن است كه: آيت بر ظاهر خود است، و معني آن است كه خود كافر بود، نه آن كه كافر گشت. و مذهب ما آن است كه: مؤمن حقيقي كه خداي تعالي از او ايمان داند«4»، كافر نشود براي منع دليلي، و آن دليل آن است كه اجماع امّت است كه مؤمن مستحق ّ ثواب ابد بود، و كافر مستحق ّ عقاب ابد، و جمع بين الاستحقاقين بر سبيل تأبيد محال بود، چه استحقاق در صحّت و استحالت تبع وصول باشد، و احباط بنزديك ما باطل است چنان كه بيانش كرده شود در جاي خود- ان شاء اللّه«5» پس دليل مانع از ارتداد مؤمن اينكه است كه گفتيم، و ابليس- عليه

اللّعنه- هميشه كافر بود و منافق، و آن عبادت كه مي كرد بر وجه نفاق مي كرد، و فريشتگان [59- پ] از او نمي دانستند تا خداي تعالي امتحان به سجده آدم سبب كشف سرّ او كرد تا فريشتگان را معلوم شد كه او منافق بوده است. و اينكه، بر اينكه جمله كه ذكر كرديم از حديث نفاق ابليس، روايت است از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه بن بريده و جماعتي مفسّران. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: الّا عريض، مب، مر: الا مريض. 2. همه نسخه بدلها: باشد. 3. مج، وز: سر باز زدن. 4. مب: دارند. 5. همه نسخه بدلها تعالي. صفحه : 214 اگر«1» سؤال كنند كه: چگونه گفت كه او از جمله كافران بود! و در آن وقت هيچ كافر نبود جز او، از اينكه چند جواب است: يكي آن كه: قطع نيست بر آن كه در آن وقت يا پيش از آن جز او كافري نبود، بل «جان ّ» را كه خداي تعالي هلاك كرد، پيش از آن شايد كه در ميان ايشان كافران بوده باشند«2». و جوابي ديگر آن است كه: خداي تعالي نه آن خواست كه اوّل«3» جماعتي بود كه در آن عهد بودند و كافر بودند، معني آن است كه: او كافر بود، و حكم او حكم كفّار بود، چنان كه يكي گويد: فلان مرا از جمله دشمنان است، و اگر چه در آن وقت دشمني دگر نباشد او را. جوابي دگر آن است كه: خداي تعالي اينكه كلام در

عهد رسول گفت، و اينكه نظم آنگاه فرمود، و در آن وقت همه جهان كافر بودند- الّا ما شاء اللّه؟ و روايت است از ابو هريره و ابو سعيد الخدري ّ كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: چون يكي از فرزندان آدم سورت سجده بخواند و به جاي سجده رسد، سجده بكند، شيطان با كناره شود و گريستن گيرد و گويد: ويله«4»، واي بر او؟ فرزند آدم سورت بر خواند و سجده كرد و مستحق ّ بهشت شد، و من سجده نكردم مستحق ّ دوزخ شدم. و ابو العاليه روايت كند كه: چون نوح عليه السّلام- در كشتي نشست، ابليس بيامد و بر دنبال كشتي«5» نشست. نوح گفت: يا ابليس؟ خود را و مردمان را هلاك كردي، گفت: اكنون چه كنم! گفت: توبه كن. گفت: مرا توبه باشد! گفت: بار خدايا؟ ابليس اگر توبه كند، قبول كني! گفت: توبه او قبول كنم اگر گور آدم را سجده كند. نوح گفت: خداي چنين وحي كرد به من. گفت: من آدم را زنده سجده نكردم، گور او را سجده خواهم كردن، و او مرده؟ و امثال اينكه اخبار اخبار آحاد باشد، ----------------------------------- 1. آج، لب، فق: كه اگر. 2. آج، لب، فق، وز، مب، مر: باشد. 3. همه نسخه بدلها: او از. 4. دب: واي ويله، آج، لب، فق: ويلاه، مب، مر: واويلاه. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر به. صفحه : 215 براي او ظاهر قرآن و آيت محكم رها نكنند، من قوله: وَ كان َ مِن َ الكافِرِين َ. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 35 تا 39]

]اشاره[

وَ قُلنا يا آدَم ُ اسكُن أَنت َ وَ زَوجُك َ الجَنَّةَ وَ كُلا مِنها رَغَداً حَيث ُ شِئتُما وَ لا تَقرَبا هذِه ِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِن َ الظّالِمِين َ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيطان ُ عَنها فَأَخرَجَهُما مِمّا كانا فِيه ِ وَ قُلنَا اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ وَ لَكُم فِي الأَرض ِ مُستَقَرٌّ وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ (36) فَتَلَقّي آدَم ُ مِن رَبِّه ِ كَلِمات ٍ فَتاب َ عَلَيه ِ إِنَّه ُ هُوَ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ (37) قُلنَا اهبِطُوا مِنها جَمِيعاً فَإِمّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّي هُدي ً فَمَن تَبِع َ هُداي َ فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (38) وَ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (39) [60- ر]

[ترجمه]

گفتيم ما: اي آدم بنشين تو و جفت تو در بهشت و بخوريد از آن جا خوش آن جا كه خواهي، مشوي نزديك اينكه درخت كه پس از جمله بيدادگران باشي. بخيزانيد ايشان را ابليس از آن جا بيرون آورد ايشان را از آنچه بودند در آن و گفتيم ما فرو شوي بهري شما بهري را دشمني«1»، و شما راست در زمين قرارگاهي و برخورداري تا به قيامت. ها گرفت آدم از خدايش سخنهايي«2» توبه پذيرفت«3» بر او كه او توبه پذيرنده بخشاينده است. گفتيم ما فرو شوي از اينكه جا جمله اگر آيد به شما از من ديني، هر كه پيروي كند دين مرا نباشد ترسي بر ايشان و نه ايشان اندوهناك باشند. [60- پ] و ايشان«4» كه كافر بودند«5» و به دروغ دارند«6» آيتهاي ما، ايشان اهل دوزخند، ايشان در آن جا هميشه باشند. قديم- جل ّ جلاله- چون قصّه آدم با ابليس

و سجده فريشتگان بگفت، پس از آن حديث مكر ابليس گفت كه كرد تا آدم«7» را از بهشت به در آورد، قوله: وَ قُلنا يا آدَم ُ اسكُن، پس از آن كه ابليس را براند«8»، آدم را گفت: اكنون در بهشت بنشين كه ----------------------------------- 1. مج، دب، وز: دشمن. 2. مج: سخنهايش. 3. دب، آج، لب: پذيرفت. 4. مج، دب، آج، لب، وز، فق: و آنان. [.....] 5. مج، آج، لب، فق، وز: شوند، دب: شدند. 6. دب، آج، لب، فق: دانند. 7. آج، لب، فق: كه كرد با آدم و آدم. 8. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر و لعنت كرد. صفحه : 216 بهشت را مسكن تو كردم، و براي آن ضمير مرفوع منفصل اظهار كرد، اعني «انت» پس از آن كه مستكن ّ بود تا عطف اسمي ظاهر كند بر او، چه عطف«1» ظاهر بر مستكن ّ نشايد كردن چنان كه در«2» دگر آيت گفت: إِنَّه ُ يَراكُم هُوَ وَ قَبِيلُه ُ«3» فَاذهَب أَنت َ وَ رَبُّك َ«4». «زوج»، هم جفت باشد و هم فرد، و لكن يكي را زوج نگويند تا او را همتايي نبود كه هر يكي از ايشان جفت صاحبش باشد، تقول: عندي زوج من الحمام و زوجان، هر دو را معني يكي باشد، يعني نر و ماده، و زوج كه ماده باشد، گاه با «ها» گويند و گاه بي «ها». شاعر مي گويد: و اريكم لدي الحمامات عندي مثل صون الرّجال للأزواج يعني النّساء. و او جمع زوج

باشد، و جمع زوجة زوجات بود، و مراد به اينكه لفظ حوّاست. علما خلاف كردند در خلق حوّا. بعضي گفتند: خداي تعالي او را از بقيّه طينه«5» آدم آفريد، و درست آن است كه در خبر آمد كه: چون آدم- عليه السّلام- در بهشت بنشست، تنها بود و مستوحش مي شد از تنهايي، خداي تعالي خواب بر آدم افگند تا آدم بخفت. پس بفرمود تا از پهلوي چپ ّ او استخواني«6» بگرفتند و خداي از آن استخان«7» حوّا را بيافريد بر صورت آدم، با جمال تمام و حلّه هاي بهشت در او پوشانيد، و او را به انواع زينت بياراست تا بيامد بر سرينان«8» آدم بنشست. چون آدم از خواب در آمد، خواست تا دست بدو دراز كند، فريشتگان گفتند: مه، مكن«9»، گفت: خداي اينكه را نه براي من«10» آفريد! گفت: آري؟ حتّي تؤدّي مهرها، تا مهرش بدهي«11». گفت: مهر اينكه چه باشد! گفتند: آن كه سه بار بر محمّد و ----------------------------------- 1. دب اسم. 2. همه نسخه بدلها: نشايد كردن براي آن كه عطف اسم را ماند بر فعل و مانند اينكه در. 3. سوره اعراف (7) آيه 27. 4. سوره مائده (5) آيه 24، دب، آج، لب، فق، مب، مر: أَنت َ وَ زَوجُك َ 5. مر: گل، ديگر نسخه بدلها: طينت. 6. مج، دب، وز، فق: استخاني. 7. آج، لب، مب، مر: استخوان. 8. آج، مر: بالين. 9. دب: گفتند اينكه را مه مكن، آج، لب، فق، مب، مر: اينكه را مكن. 10. مج، وز: نه از بهر من. [.....] 11. دب، آج، لب، فق: تا ندهي

او را نيابي. صفحه : 217 آل محمّد صلوات فرستي. گفت: محمّد كه باشد! گفتند: آخر پيغامبران از فرزندان تو [61- ر]، و اگر نه براي او«1» بودي تو را نيافريدندي. پس فريشتگان خواستند تا علم آدم امتحان كنند، گفتند: يا آدم؟ اينكه كيست! گفت: امرأة، زني است. گفتند: چه نام است اينكه را! گفت: حوّا. گفتند: چرا حوّا خوانند اينكه را! گفت: لأنّها خلقت من حي ّ، براي آن كه اينكه را از حيّي«2» آفريد. گفتند: چرا آفريد اينكه را! گفت: تا ما را به يكديگر سكون باشد. و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي زنان را از استخوان«3» پهلو آفريد، و آن كژ«4» باشد، اگر خواهي تا راست باز كني بشكني، و اگر استمتاع كني بدو در او كژي باشد، و ظاهر قرآن بر اينكه است، في قوله تعالي: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفس ٍ واحِدَةٍ وَ جَعَل َ«5»كه كه ...، و «منها»، راجع است با نفس آدم. و در«7» احكام امير المؤمنين- عليه السّلام- مي آيد كه: يك روز شريح قاضي كه حاكم بود از قبل امير المؤمنين- عليه السّلام- به حكم نشسته بود، مردي و زني به نزد او در آمدند و گفتند: ما را بر تو مسأله اي است، و لكن به خلوت شايد گفتن: شريح فرمود تا جاي«8» خالي كردند، آنگه اينكه مرد گفت: اينكه زن دختر عم ّ من است و حلال من است، لها ما للرّجال و ما للنّساء، هم آلت مردان دارد و هم آلت زنان، اكنون چه گويي! او

مرد است يا زن! گفت: بول به كدام آلت مي كند! زن گفت: به هر دو. گفت: از كدام آغاز زودتر بود! گفت: هر دو به يك جاي«9». گفت: از كدام زودتر منقطع شود! گفت: به يك جا. گفت: شهوتش به كدام باشد! گفت: به هر دو، تا آن حدّ«10» كه مرا از اينكه شوهر فرزندي است، و من كنيزكي دارم، از او نيز فرزندي دارم. ----------------------------------- 1. مر: نه سبب وجود او. 2. مر: زنده. 3. مج، دب: استخان. 4. مر: كج. 5. اساس و همه نسخه بدلها: خلق، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. 6. سوره اعراف (7) آيه 189. 7. مب: شريح در. 8. دب، مب: جايي. 9. مب، مر: يك بار. 10. مج، فق: تا از حدّي، آج، لب: تا آن حدّي. صفحه : 218 شريح دست بر هم زد، گفت: اينكه مسأله در علم من نيست. خيزيد تا بنزديك امير المؤمنين شويم. برخاستند و بنزديك امير المؤمنين آمدند، و شريح اينكه قصّه باز گفت. امير المؤمنين از زن پرسيد، زن گفت: همچنين است. مرد را پيش خواند، گفت: چه گويي! گفت: همچنين است اي امير المؤمنين. گفت: انت اجرأ من صائد الاسد، گفت: پس تو دليرتري از آن كه شير گيرد، تا بر چنين حالي اقدام مي كني؟ آنگه قنبر را گفت: چهار زن معتمده را حاضر كن تا اينكه را در خانه اي خالي برند و برهنه كنند اينكه را، پس از آن كه در ستر عورت احتياط تمام كند«1»،

پهلوهاي او«2» بشمارند. قنبر همچنين كرد، و پهلوهاي«3» او بشمردند، از جانب راست هشت بود و از جانب چپ هفت امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: اللّه اكبر؟ اينكه مرد است، و جامه زنان از او بفرمود كندن، و جامه مردان در او پوشانيدن، و از ميان او و شوهر جدا كرد. اينكه حكم نيز دليل است بر صحّت اينكه قول. قوله: الجنّة، خلاف كردند كه اينكه كدام بهشت است. بعضي مفسّران گفتند: بستاني بود از بستانها، و بهشت خلد نبود [61- پ] و اينكه قول ابو القاسم بلخي است و ابو مسلم بحر اصبهاني«4»، و اينكه درست نيست، درست آن است كه: بهشت خلد بود، براي «لام» تعريف معني خلد و باقي و مانند اينكه الفاظ نه آن است كه واجب باشد كه فاني نشود، بل چون خداي تعالي فنا بيافريند، فاني شود. پس خداي تعالي عين آن باز آفريند، چه اعادت عين باقيات صحيح باشد از قادر الذّات بر مذهب درست. و آن شبهت كه ايشان آوردند كه اگر بهشت خلد بودي، انتقال از او روا نبودي، گوييم: آن را اخراج و انتقال نباشد كه بر وجه ثواب بعد قيام السّاعه در آن جا شود، چه اينكه معني به سمع شناخته ايم، و سمع به اينكه وارد است. و اينكه بهشت در آسمان ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مب، مر: كنند. 2. مر: استخوان پهلوي او را. 3. آج، لب، فق، مب، مر: پهلوي. [.....] 4. مب: اصفاهاني، ديگر نسخه بدلها: اصفهاني. صفحه : 219 هفتم است، و آن

است كه رسول- عليه السّلام- در شب معراج در او رفت و بگرديد و گفت: 1» عرضت علي ّ الجنّة حتّي هممت ان اقطف من ثمارها« و عرضت علي ّ النّار حتّي اتّقيت حرّها بيدي. علما خلاف كردند در آن كه، لفظ «أسكن» و لفظ «وكلا» امر است يا اباحت، بعضي گفتند: هر دو امر است و بعضي گفتند: هر دو اباحت است، و به صواب اينكه نزديكتر است كه، «اسكن» امر است، «وكلا» اباحت، براي آن كه خداي تعالي آن را مريد بود، و اينكه را دليل نيست كه مريد بود، و امر كه امر شود به ارادت آمر مأمور به را امر شود. منها، كنايت راجع است با جنّت. رغدا، «رغد»، فراخ و بسيار خير بود، يقال: عيش رغد و رغيد، قال الشّاعر: بينما المرء تراه ناعما يأمن الاحداث في عيش رغد وَ لا تَقرَبا، يقال: قربت منه أقرب قربا و قربته أقربه قربانا، فعل از او لازم بود، و فعل متعدّي. علما خلاف كردند كه ايشان منهي از خوردن از آن درخت بودند يا از پيرامن آن گشتن. درست آن است كه: ايشان را منع كه كردند، از خوردن كردند، و اينكه بر سبيل مبالغه فرمود خداي تعالي، چنان كه يكي از ما گويد: نگر تا گرد فلان كار نگردي؟ يعني آن كار نكني. و اينكه لفظ صورت نهي دارد و معني امر است، [چنان كه]«2»: اعمَلُوا

ما شِئتُم«3» وَ لا تَقرَبا، آن است كه: اتركا و اهجرا. و براي آن گفتيم كه امر از حكيم بر دو وجه باشد: به واجب و به مندوب، و مراد اينكه جا امر به مندوب است، و نشايد كه بر ظاهر حمل كنند و گويند: نهي است، براي آن كه نهي به كراهت ناهي منهي ّ عنه را نهي شود، و حكيم نهي نكند ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: ثمراتها. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. سوره فصّلت (41) آيه 40. صفحه : 220 الّا از قبيح«1». و قبيح بر پيغامبران روا نباشد، پس براي اينكه وجه را گفتيم كه: اينكه لفظ به معني امر است تا بر ندب حمل توان كردن كه لايق بود به آدم- عليه السّلام- چه ادلّه عقلي و شرعي راه نموده است كه قبايح و معاصي بر پيغامبران روا نباشد، كه«2» اگر روا دارند، نفرت افگنند [62- ر] از قبول قول و امتثال امر ايشان، و غرض از بعثه ايشان قبول قول ايشان است. پس هر چه در اينكه قدح كند بايد تا منفي باشد از ايشان تا مؤدّي نبود با نقض غرض حكيم- جل ّ جلاله. و امر به چيزي اگر چه نهي نباشد از ضدّش بر سبيل حقيقت، بر مجاز روا نباشد«3». و در قرآن مجاز بسيار است، كه قرآن به لغت عرب آمد، و لغت ايشان مشتمل است بر حقيقت و مجاز. خلاف كردند در آن كه ايشان ممنوع از جنس درخت بودند يا از عين درخت، بقوله: هذِه ِ الشَّجَرَةَ. بيشتر

علما بر آنند كه: ايشان از جنس درخت ممنوع بودند. خلاف كردند در آن كه چه درخت بود. عبد اللّه مسعود و سدّي گفتند: درخت انگور بود. إبن جريج گفت: درخت انجير بود. از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت: درخت كافور بود. كلبي گفت: درخت علم بود، يعني علم خير و شرّ. محمّد كعب و مقاتل گفتند و بيشتر مفسّران و اهل اخبار كه: درخت گندم بود. فَتَكُونا مِن َ الظّالِمِين َ، [منصوب است اينكه فعل به جواب نهي مع «الفاء»، و قوله: مِن َ الظّالِمِين َ]«4» يعني من النّاقصين حظّهم«5» من الثّواب، يعني اگر چنين كني«6» حظّ و نصيب خود از ثواب نقصان كرده باشي«7». و «ظلم» در كلام عرب به معني نقصان بود، نبيني كه خداي تعالي مي گويد: آتَت أُكُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً«8» فَأَزَلَّهُمَا الشَّيطان ُ عَنها، حمزه تنها خوانده است: «فأزالهما»«7» به الف من الازالة، متعدّي «زال» باشد، يعني بزايل كرد ايشان را [62- پ]. و معني «ازلّهما» آن است كه: بخيزانيد ايشان را ابليس، يعني به وسوسه و اغراء و اغواء و سوگند و مكر و آنچه مانند اينكه بود. و معني آن است كه: ايشان را از آن پايه و مرتبه فرود آورد، و اينكه عبارتي است كه در وضع پارسيان نيز معروف است كسي را كه با كسي مكري كند و به حيلت چيزي از او بستاند يا بر او تلبيسي كند، گويند: فلان را«8» پاي«9» از زيرها گرفت«10»، يعني ايشان را از قرارگاه خود ببرد، و كاري كرد به ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها بجز مج،

وز و. [.....] 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: به احتياط. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: رفع. 4. همه نسخه بدلها باشد. 5. دب، آج، لب، فق، مر: نقصي. 6. همه نسخه بدلها به. 7. فق: فازلّهما. 8. همه نسخه بدلها: ندارد. 9. همه نسخه بدلها او. 10. مر: زير پا گرفت. صفحه : 222 ايشان كه عند آن از ره«1» امر خداي فراتر«2» شدند، و پا بر جا بنماندند. «عنها»، يعني از بهشت. و مراد به شيطان، ابليس است بلا خلاف. و «لام» در او تعريف عهد است. فَأَخرَجَهُما مِمّا كانا فِيه ِ، و ايشان را بيرون آورد از آنچه در آن بودند از بهشت و نعيم. و اخراج بر حقيقت خداي كرد، امّا به شيطان حواله كرد براي آن كه عند وسواس او حاصل آمد، چنان كه بيان كرديم در باب سورت كه زيادت ايمان و كفر بدو حواله كرد، چون عند نزول او آن زيادت حاصل شد. و «من» ابتداي غايت است، و «ما»، موصوله است، و «كان»، ناقصه است، و «فيه»، در جاي خبر اوست، تقدير چنين بود كه: ممّا كانا حاصلين فيه. و بيرون آوردن«3» آدم و حوّا- عليهما السّلام- از بهشت نه بر سبيل عقوبت بود، بل براي تغيير مصلحت بود، چه مصالح به اوقات و احوال و اشخاص مختلف شود. و فوت منافع عقوبت نباشد، چه عقوبت مضرتي بود مستحق مقرون به استخفاف و اهانت، و استخفاف و اهانت در حق ّ پيامبران آن كس روا دارد كه قدر و منزلت ايشان نداند، و آن كس كه

خداي تعالي ما را در حق ّ ايشان بغايت اجلال و نهايت تعظيم فرموده است، چگونه شايد كه مهان و موبّخ و مستخف ّ به«4» باشد، پس دل كي ميل كند، يا نفس كي ساكن باشد به قبول قول آن كس كه مستحق ّ استخفاف و اهانت بود از خداي تعالي و مستحق ّ دم ّ و ملامت از عقلا! و لازم آيد بر اينكه قاعده كه پيغامبران خداي هميشه معاقب باشند، چه هيچ مقدار نيست از نعمت و منفعت كه به ايشان رسد و الّا زيادت پذيرد. اينكه جمله دليل است بر آن كه، فوت منفعت عقوبت نباشد. اكنون خلاف كردند در آن كه ابليس چگونه به آدم رسيد. قولي آن است كه: آدم هر وقت«5» از بهشت بيرون آمدي، و ابليس ممنوع نبود از آن كه با او سخن گفتي«6». و بعضي دگر گفتند: آدم- عليه السّلام بر غرف«7» بهشت آمدي و ابليس با او سخن ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: راه. 2. مر: دورتر. 3. مر: بيرون كردن. 4. همه نسخه بدلها: مستخف. 5. مر: وقتي. [.....] 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز بيرون بهشت. 7. مب، مر: غرفه. صفحه : 223 گفتي از بيرون بهشت. و بعضي دگر گفتند: ابليس از دور اشاره كرد به ايشان كه غرض او بشناختند«1». و قولي دگر آن است كه«2»: در دهن مار شد، و مار از جمله فريشتگان بود و پرّها و پايها داشت، و از جمله خازنان بهشت بود و با ابليس دوستي داشت. ابليس از او

درخواست كه: مرا به آدم رسان. او ابليس را [63- ر] در دهن خود پنهان كرد و در بهشت برد. ابليس بيامد«3» برابر ايشان بايستاد و گريستن گرفت. ايشان او را نشناختند«4»، گفتند: چرا مي گريي! گفت: بر شما كه بخواهي مردن، و اينكه نعمت بر شما زوال خواهد آمدن. گفتند: چرا! گفت: زيرا كه از درخت خلد و جاوداني نمي خوريد«5»، و ايشان را اشارت كرد به آن درخت. گفتند: ما از اينكه نخوريم كه ما را«6» از اينكه منع كرده اند. سوگند خورد كه اينكه درخت نه آن است، و من شما را نصيحت مي كنم. ايشان از آن درخت بخوردند، بادي در آمد و تاج از سر ايشان بربود و حلّه از ايشان بكند، و ايشان برهنه ماندند و مكشوف العورة. آدم در بهشت برميد«7»، مويش به درختي پيچيده شد، خداي تعالي گفت: يا آدم أ فرارا«8» منّي، از من مي بگريزي! گفت: لا بل حياء منك، نه بار خدايا؟ بل شرم مي دارم از تو. خداي تعالي گفت: پس چرا خوردي از اينكه درخت! گفت: بار خدايا ندانستم كه كسي باشد كه سوگند خورد به نام تو به دروغ. خداي تعالي گفت: اهبِطُوا، از اينكه جا به زير شوي، و بر مار خشم گرفت و او را پرها و پايها بستد، و اينكه روايت اصحاب الحديث است. و قولي ديگر آن است كه: ايشان را نديد و به ايشان نرسيد، پيغام داد به ايشان بر دست بعضي خزنه بهشت، و اينكه قول خلاف ظاهر است. و قولي ديگر آن است كه: ايشان را خمر داد تا مست

شدند، در مستي تناول كردند، و اينكه قول درست نيست. ----------------------------------- 1. مر: بدانستند. 2. مر ابليس. 3. همه نسخه بدلها و. 4. دب، آج، لب، فق، مب: آواز بشناختند. 5. مج: نمي خوري/ نمي خوريد، دب، آج، لب، مب، مر: نمي خواهيد. 6. مج، دب، آج، لب: مرا. 7. مر: آدم به هر طرف از حيا مي گريخت. 8. مر: افررت. صفحه : 224 خداي تعالي گفت: اهبِطُوا، فرو شوي از اينكه جا، و اينكه لفظ دليل آن است كه بهشت بر آسمان است. و «هبوط» و «نزول»، و «وقوع»، نظاير باشند، و ضدّ او «صعود» بود. و «هبوط»، زمين نشيب بود، و «صعود»، زمين بالا بود. بَعضُكُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ، خطاب است آدم را و حوّا را و ابليس را، و بر آن قول كه گفت: در دهن مار شد ابليس، خطاب مار باشد همچنين. و اينكه جمله در محل ّ حال باشد، اي في حال عداوة بعضكم بعضا. نبيني كه شيطان و مار دشمن بني آدم باشند، و بني آدم دشمن ايشان. و اصل «عدوّ»، از «تعدّي» گرفته است، چه دشمن متعدّي باشد از ره دوستي و استقامت، و عدوان مجاوزة الحدّ باشد، و منه قوله تعالي: فَيَسُبُّوا اللّه َ عَدواً بِغَيرِ عِلم ٍ«1»وَ لَكُم فِي الأَرض ِ مُستَقَرٌّ، گفتند: «مستقرّ»، مصدر است، و گفتند: قرارگاه است، و هر بنا كه زايد باشد بر ثلاثي، لفظ مصدر و مفعول و موضع در او متساوي بود، كما قال: رَب ِّ أَدخِلنِي مُدخَل َ صِدق ٍ وَ أَخرِجنِي مُخرَج َ صِدق ٍ«4» هذا مُغتَسَل ٌ بارِدٌ وَ شَراب ٌ«5» [63- پ]. وَ مَتاع ٌ إِلي

حِين ٍ، يعني تا زنده باشي«6» پشت زمين جاي شما باشد، چون بميري، شكم زمين جاي شماست، چنان كه دگر جا گفت: أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ كِفاتاً، أَحياءً وَ أَمواتاً«7». و متاع، تمتّع باشد، و برخورداري از«8» متاع دنيا از اينكه جاست، و نكاح متعه از اينكه جاست، و متعة المطلّقة الّتي لم يفرض لها صداق، في ----------------------------------- 1. سوره انعام (6) آيه 108. 2. آج، لب، مب: كني، فق: به پا مي كني. 3. آج، لب، فق، مب، مر: ببيني. 4. سوره بني اسرائيل (17) آيه 80. [.....] 5. سوره ص (38) آيه 42. 6. مب، مر: باشيد. 7. سوره مرسلات (77) آيه 25 و 26. 8. همه نسخه بدلها: و. صفحه : 225 قوله: وَ مَتِّعُوهُن َّ«1»إِلي حِين ٍ، «حين» وقت باشد و زمان، و «حين»، هلاك بود به وقت خود، و حان، اذا قرب و اذا هلك و اذا دخل حينه، و منه قول الشاعر: نّه من حان حانا اي من قرب وقت هلاكه هلك. و «حين» وقتي دراز باشد، و مراد به «حين» در آيت، قيامت است. و «حين» در قرآن بر وجوه آمد. در خبر آورده اند كه: در عهد ابو بكر ابي قحافه، مردي بيامد و گفت: من نذري كرده ام كه حيني با اهل خود سخن نگويم، مرا چند گاه با او سخن نبايد گفتن! گفت: تا به قيامت. گفت: از كجا

گفتي! گفت، من قوله تعالي: وَ مَتاعاً إِلي حِين ٍ«3»، برخاست بنزديك عمر آمد، گفت: چنين حالي است، من چندگاه سخن نگويم با او. گفت چهل سال. گفت: از كجا گفتي! گفت: من قوله تعالي: هَل أَتي عَلَي الإِنسان ِ حِين ٌ مِن َ الدَّهرِ لَم يَكُن«4». بنزديك عثمان آمد و گفت: تو چه گويي«5» در اينكه چنين حالي! گفت: برو با او يك سال سخن مگو. گفت: از كجا گفتي! گفت، من قوله تعالي: تُؤتِي أُكُلَها كُل َّ حِين ٍ بِإِذن ِ رَبِّها«6». بنزديك علي- عليه السّلام- آمد، گفت: چه گويي! گفت: اگر بامداد نذر كردي، شبانگاه سخن تواني گفت«7»، و اگر شبانگاه نذر كردي«8»، بامداد سخن تواني گفت«9»، گفت: از كجا گفتي! گفت، قوله تعالي: فَسُبحان َ اللّه ِ حِين َ تُمسُون َ وَ حِين َ تُصبِحُون َ«10». مرد برخاست شادمانه و مي گفت: اللّه ُ أَعلَم ُ حَيث ُ يَجعَل ُ رِسالَتَه ُ«11» تُؤتِي أُكُلَها كُل َّ حِين ٍ«2» حِين َ تُمسُون َ وَ حِين َ تُصبِحُون َ«3»، در روزه صورت نبندد. قوله تعالي: فَتَلَقّي آدَم ُ مِن رَبِّه ِ، اي اخذ و تعلّم و تقبّل، يعني ها گرفت«4» و بياموخت و تقبّل كرد. و «تلقّي»، به معني استقبال باشد، چنان كه در خبر آمد كه: نهي رسول اللّه عن تلقّي الرّكبان ، رسول- عليه السّلام- نهي كرده است از استقبال كاروان، يعني از ايشان چيزي خريدن و فروختن به ايشان، كه ايشان سعر«5» شهر ندانند. و آن كه در عبارت فقها مي رود كه: اينكه خبر متلقّي است به قبول، هم به معني استقبال است. و «تلقّي»، تفعّل باشد از «لقا»، و «القا» هم از اينكه اصل باشد [64- ر] براي آن كه چون متاع بر سر

بعضي افگنند، متلاقي شوند«6». و «لقي»، فعّل باشد هم از اينكه بنا، جز كه به دو مفعول تعدّي كند، نحو قوله: وَ لَقّاهُم نَضرَةً وَ سُرُوراً«7». و در شاذّ«8» خوانده اند: فتلقّي ادم من ربّه كلمات، بر عكس قراءت اوّل، براي آن كه افعال متعدّي در كلام عرب بر سه وجه است: يكي آن كه: آنچه فاعل باشد صحيح بود كه مفعول بود، چنان كه: ضرب زيد عمرا، و اكرم بشر خالدا. هر يكي از ايشان صحيح بود كه بر بدل فاعل و مفعول باشد. و نوعي دگر آن بود كه: آن كه فاعل باشد، صحيح نبود كه مفعول بود، و نه آن كه مفعول بود فاعل باشد، چنان كه: اكلت الطّعام و شربت الماء، صحيح نبود كه آب شارب باشد و طعام آكل«9». و نوع سوم«10» آن كه: اسناد فعل با فاعل بر حدّ اسناد او باشد با مفعول و معني ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق: مر بايد. 2. سوره ابراهيم (14) آيه 25. 3. سوره روم (30) آيه 17. 4. آج: ياد گرفت، مر: بگرفت. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تسعير. 6. مج: شود. 7. سوره دهر (76) آيه 11. 8. همه نسخه بدلها: إبن كثير در سبع و در شاذّ جماعتي. 9. دب: كه آب آكل بود و طعام شارب. 10. مج، دب، فق، مب، مر: سيم، آج، لب، وز: سيوم. صفحه : 227 مختلف نشود و آن فعلي چند مخصوص بود، چون: بلغ و نال و اصاب و ادرك و

تلقّي تقول: بلغني كذا او بلغته، و نالني كذا و نلته، و اصابني خير و أصبته، و ادركني الشّي ء و ادركته، و تلقّاني فلان و تلقّيته، و از اينكه جاست قراءت عبد اللّه مسعود، في قوله: لا ينال عهدي الظالمون«1»، چنان كه، «عهد»، مفعول به باشد، و «ظالمون» فاعل باشد. «كلمات»، جمع كلمة باشد، و حدّ كلمه هر لفظي باشد كه دليل معني كند به وضع«2»، و عرب كلمه گويند و قصيده خواهند، و نيز خطبه خواهند، يقولون: قال زهير في كلمته، و قس ّ في كلمته، اي قصيدته و خطبته. خلاف كردند در اينكه كلمات. حسن بصري و مجاهد و قتاده و إبن زيد گفتند: كلمات اينكه بود: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا وَ إِن لَم تَغفِر لَنا وَ تَرحَمنا لَنَكُونَن َّ مِن َ الخاسِرِين َ«3». و محمّد بن كعب القرظي ّ گفت، كلمات اينكه بود كه گفتند: اللّهم ّ لا اله الّا انت سبحانك و بحمدك رب ّ انّي ظلمت نفسي فاغفر لي انّك انت خير الغافرين، اللّهم ّ لا اله الّا انت سبحانك و بحمدك رب ّ انّي ظلمت نفسي فتب علي ّ انّك انت التّوّاب الرّحيم. عبد اللّه عبّاس گفت، كلمات اينكه بود كه گفت: بار خدايا نه مرا تو آفريدي به دست قدرت! گفت: بلي. گفت: بار خدايا نه روح در من دميدي! گفت: بلي. گفت: بار خدايا؟ نه رحمت تو سبق برده است خشم تو را! گفت: بلي. گفت: بار خدايا؟ نه تو مرا در بهشت نشاندي! گفت: بلي. گفت: بار خدايا؟ چرا مرا از آن جا بيرون كردي! گفت: به شوم«4» معصيت تو. گفت: بار خدايا؟ اگر«5» توبه

كنم مرا به آن جا بري! گفت: بلي. گفت: يا رب توبه كردم، كلمات اينكه بود. عبيد بن عمير گفت، كلمات اينكه بود كه گفت: بار خدايا؟ اينكه كه من كردم از بر خود كردم يا به قضا و قدر تو كردم! خداي تعالي گفت: لا بل به قضا و قدر من ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 124. 2. دب مفرد. 3. سوره اعراف (7) آيه 23. 4. مج، وز: شومي. [.....] 5. مج، آج، لب، فق، وز: كه. صفحه : 228 كردي، و من تو را نا آفريده بر تو قضا كردم تا چنين كني. گفت: اكنون [64- پ] چو«1» بر من قضا كردي و به قضاي خود مرا از بهشت بيرون كردي، توبه من بپذير. گفت: پذيرفتم. عجب از عقل كساني كه چونين«2» سخن گفتن روا دارند و انديشه نكنند كه بر اينكه قاعده اينكه گناه خداي كرده باشد، توبه او را بايد كردن و عذر او را بايد خواستن، و آدم را قبول كردن- فنعوذ باللّه من مثل هذه المقالات بل المحالات. در اخبار اهل البيت- عليهم السّلام- چنين آمد كه: چون خداي تعالي آدم را بيافريد و حيات در او آفريد، فاستوي جالسا، بنشست، او را عطسه اي فراز«3» آمد. حق تعالي او را الهام داد تا گفت: الحمد لله، خداي تعالي او را گفت: يرحمك ربك و لذلك خلقك ، خداي بر تو رحمت كناد و تو را خود براي رحمت آفريد.

او بر ساق عرش نگريد، اشباحي و تماثيلي از نور ديد بر صورت خود، نام هر يك بر بالاي سر او نوشته«4»: محمّد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين. آدم گفت: بار خدايا؟ پيش از من بر صورت من خلقي آفريدي! گفت: نه. گفت: اينان كه اند«5»! گفت: فرزندان تواند، و لولاهم لما خلقتك ، و اگر نه ايشانندي، تو را خود نيافريدمي. گفت: بار خدايا؟ گرامي«6» بندگانند بر تو. گفت: اي آدم؟ اينكه نامها ياد گير تا در وقت درماندگي مرا به اينكه نامها بخواني تا فريادت رسم. آدم آن نامها ياد گرفت. چون اينكه ترك مندوب كرد، و خواست تا از آن توبه كند، و مثل آن ثواب فوت شده از او دريابد، گفت: بار خدايا؟ به حق ّ محمّد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين، الا تبت علي فتاب الله عليه ، به حق ّ اينكه بزرگان كه توبه من قبول كني. خداي تعالي توبه او قبول كرد، فهذه هي الكلمات. و گفتند: خداي تعالي توبه آدم به سه چيز قبول كرد: به «حيا» و «دعا» و «بكا». امّا «حيا». در خبر آمد از شهر بن حوشب كه گفت: چنين رسيد به من كه آدم ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: چون. 2. مج: كه چنين، دب: كه چون چنين، آج، لب، فق، وز: كه چون و چونين. 3. دب، آج، لب، فق، مب: فرود. 4. مج، دب، آج، وز: نبشته. 5. دب: كيانند. 6. دب، آج، لب،

مب: گراميتر، مر: گراميترين. صفحه : 229 از شرم آن كرده خود، سيصد سال سر به آسمان بر نداشت، و دويست سال بر گناه «1» مي گريست، و چهل روز طعام و شراب نخورد، و صد سال آدم با حوّا خلوت نكرد، عجب از تو اي غافل كه شنوي كه خداي تعالي به يك ترك مندوب، به يك مخالفت فرمان، آدم را و حوّا را، كه پدر و مادر تو بودند، با قدر و منزلت ايشان بنزديك خداي تعالي، از بهشت بفرستاد و از ميان ايشان سالها جدا كرد، و ايشان را به سراي محنت و بليّت افگند، و تو در شبان روزي بسيار ترك واجبات و ارتكاب مقبّحات كني و اصرار كني و توبه نكني، و آنگاه طمع داري كه در بهشت شوي و صحبت حور العين يابي؟ اينت محال تمنّايي«2» و كژ«3» تقديري«4»، محمود ورّاق گويد: يا ناظرا يرنوا بعيني راقد و مشاهدا للامر غير مشاهد [56- ر] منّتك نفسك ضلّة فأبحتها سبل الرّجاء و هن ّ غير قواصد تصل الذّنوب الي الذّنوب و ترتجي درك الجنان بها و فوز العابد و نسيت أن ّ اللّه اخرج ادما

منها إلي الدّنيا بذنب واحد پس اگر در گناه پياپي به شيطان اقتدا كردي، به توبه به آدم اقتدا كن، كه در خبر آمده است از عبد اللّه عمر كه گفت، رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: توبوا إلي ربّكم فانّي اتوب اليه في كل ّ يوم مائة مرّة، توبه كني با خداي كه من«5» روزي صد بار توبه كنم. و همچونين گفت- عليه السّلام-: ما اصرّ من استغفر و لو عاد في اليوم سبعين مرّة ، مصرّ نباشد آن كس كه استغفار كند و اگر چه در روزي هفتاد بار با سر گناه شود. و مردي از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- پرسيد كه: چه گويي در مردي كه گناه مي كند و توبه مي كند و گناه مي كند و استغفار مي كند! [گفت: بايد كه]«6» استغفار كند تا آنگاه كه شيطان را غلبه كند و عاجز به استغفار. پس توبه كن، چنان كه پدرت كرد تا قبول كنند از تو چنان كه از او كردند. ----------------------------------- 1. مج: گناه خود، دب، آج، لب، فق: سر بر كنار، مب: سر بر كنار بر گناه، مر: بر كنار. 2. دب، آج، لب، فق، مب: تمنّاي محال. 3. مج: كج. 4. مر زهي تصوّر باطل زهي خيال محال. 5. دب، آج، لب، فق، وز هر. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 230 فَتاب َ عَلَيه ِ، بدان كه «توبه» در لغت رجوع باشد، يقال: تاب و ثاب و اب و اناب، و

آل و آض اذا رجع. چون بنده توبه كند، گويند: تاب الي اللّه. چون رحمت خداي قبول كند، گويند: تاب اللّه عليه، يعني با سر او آرد«1» و بنده را تايب گويند و خداي را تعالي توّاب گويند، و ببناء«2» مبالغه براي آن كه رحمت خداي بيش از توبه تايبان باشد. و در شرع، توبه پشيماني باشد بر گناه گذشته و عزم بر آن كه با سر مانند آن نشود براي قبحش را يا براي وجه قبحش را، علي خلاف فيه، اينكه توبه آن است كه اجماع امّت است بر اسقاط عقاب عند اينكه. و قبول توبه به دو معني باشد: از خداي تعالي، يكي به ضمان ثواب و ديگر به اسقاط عقاب و توبه پيغامبران و امامان با خداي تعالي بر سبيل انقطاع و خضوع و فزع باشد با خداي تعالي. و معني قبول خداي تعالي توبه ايشان را ضمان خداي بود ثواب آن طاعت را، و مراد به قوله: فَتاب َ عَلَيه ِ در آيت اينكه است، چه عقاب در حق ّ پيغامبران- عليهم السّلام- ثابت نشود تا به اسقاط حاجت باشد. و بنزديك ما، توبه اسقاط عقاب نكند، بل خداي تعالي اسقاط كند عقاب را عند توبه، به تفضّل. و نزديك معتزله، بر خداي واجب بود قبول توبه به معني اسقاط عذاب«3»، و توبه از ترك«4» باشد [65- پ]، و فعل قبيح، و نيز از ترك مندوب صحيح بود. بمعني الرّجوع الي فعله، و توبه انبيا- عليهم السّلام- بر اينكه وجه باشد. و توبه از غصب با اقامت بر منع مغصوب درست باشد، و توبه از قتل

عمد، بي تسليم نفس به اولياي مقتول درست باشد، و توبه از قتلي كه موجب قود بود بي قود درست باشد«5» بنزديك بعضي اصحاب ما. و اينكه جمله مسائل مبني است بر آن كه، توبه از بعضي معاصي با اصرار بر بعضي درست باشد، و«6» مذهب ابو هاشم درست نيايد. و مذهب مرتضي- رحمة اللّه عليه- همچنين است، و مذهب ابو علي درست آيد، براي آن كه بر ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: با سر آورد. [.....] 2. دب: بنابر، آج، لب، فق: بناي. 3. همه نسخه بدلها: عقاب. 4، 6. مج واجب. 5. همه نسخه بدلها، بجز مج: نباشد. صفحه : 231 مذهب«1» او توبه از گناه لوجه قبحه باشد، و اينكه مقصور باشد علي كل ّ قبيح علي حدّه، و بنزديك ابو هاشم، لقبحه«2» باشد، و اينكه عام ّ باشد ساير قبايح را لاشتراكها في القبح. پس بناي مذهب ايشان در اينكه باب، بر اينكه دو كلمت است. امّا آنچه مذهب ما اقتضا مي كند، آن است كه: درست نيايد اينكه توبه به معني اسقاط عقاب، براي آن كه اسقاط«3» عند توبه ثاني«4» دانند بنزديك ما«5» كه به اجماع عقاب عند آن ساقط شود به اسقاط اللّه، آن است كه مشتمل بود بر ندم علي ما مضي و العزم علي ان لا يعود الي مثله في المستقبل لقبحه. و آنچه جز اينكه است، در او خلاف است، توقّف باشد در او، و اينكه توقّف و تجويز در اسقاط عذاب پيش از«6» توبه حاصل است، پس وجود و عدم

توبه يكي باشد در اينكه باب. امّا قول آن كس كه گويد كه: توبه امتناع بود از گناه پس از آن كه ارتكاب كرده باشد، و چون درست باشد كه امتناع كند از بعضي معاصي با اقدام بر بعضي مبتدءا، چرا درست نيايد كه امتناع كند از بعضي معاصي كه كرده باشد با اصرار بر بعضي پس از آن كه كرده باشد! و چه فرق است ميان اوّل و دوم، و چون اوّل به اجماع درست است و دوم در اينكه باب چون اوّل است، بايد كه درست باشد. چيزي نيست براي آن كه مجرّد امتناع توبه نباشد تا شامل نبود آن شرايط را كه گفتيم«7». دگر آن كه مراد به صحّت امتناع اگر آن است كه بر ناكرده عقاب نباشد، اينكه مسلّم است. امّا آن كه عند امتناع اوّلا او ثانيا عقاب ثابت مستحق ّ ساقط شود دونه خرط القتاد باشد، چه در عقل و شرع دليلي نيست جز اجماع، و اجماع حاصل نيست. پس معتمد مذهب«8» آن است كه بيان كرده شد- و اللّه ولي ّ التّوفيق. امّا كافر چون از كفر توبه كند و در اسلام آيد و فاسق بوده باشد، توبه از كفر كفايت بود او را، [66- ر] و اگر چه از فسق توبه مفرد نكند، لقول النّبي ّ- عليه السّلام: الاسلام يجب ّ ما قبله، اسلام آن را كه از پيش او باشد قطع كند و حكم بردارد. و آن ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: بنزديك. 2. همه نسخه بدلها: بقبحه. 3. همه نسخه بدلها عقاب. 4. همه نسخه

بدلها: به اجماع. 5. همه نسخه بدلها و آن توبه. 6. همه نسخه بدلها: اسقاط پيش از عقاب. 7. همه نسخه بدلها: گفت. 8. دب: مذاهب. صفحه : 232 كه معصيت بسيار كرده باشد و تفصيل آن با ديد آرد«1»، بر او واجب نباشد از هر يكي توبه اي كردن، بل او را يك توبه كفايت باشد از همه. و هر چه خداي تعالي كاره بود آن را و رضا نداد به كردن آن. و توبه از معصيت به معصيت درست نباشد، چنان كه از الحاد به عبادت اصنام. و توبه از بنده درست آيد مادام تا به حدّ الجاء نرسد، و از علامات مرگ يا اشراط«2» قيامت چيزي نبيند. و رسول- عليه السّلام- گفت: ان ّ اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر ، خداي تعالي توبه بنده بپذيرد«3» مادام تا جانش به حلق نرسيده باشد. و اتّفاق است كه آدم و حوّا هر دو توبه كردند، و قرآن به اينكه ناطق است في قوله: قالا رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا«4»- الاية. و خداي تعالي گفت: فَتاب َ عَلَيه ِ، و لم يقل عليهما، اكتفاء بالواحد عن الاثنين، چنان كه: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَيها«5» وَ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ أَحَق ُّ أَن يُرضُوه ُ ...«6»، و قوله: وَ الَّذِين َ يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها فِي سَبِيل ِ اللّه ِ«7»إِنَّه ُ هُوَ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ، توّاب كثير قبول التّوبه باشد، و براي آن «رحيم» ضم ّ كرد با اينكه لفظ تا منبي ء باشد از آن كه خداي تعالي به قبول توبه متفضّل است.

قوله: قُلنَا اهبِطُوا مِنها جَمِيعاً. سؤال كردند كه: چرا اينكه لفظ تكرار كرد! يك جواب آن است كه تأكيد را، چنان كه: اذهب، اذهب، چنان كه شاعر گفت: م نعمة عندي لكم كم كم و كم و جواب ديگر آن است كه: به هبوط اوّل نزول خواست از بهشت به آسمان دنيا، و به دوّم نزول خواست از آسمان دنيا به زمين. امر است به هبوط آدم را و حوّا را ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، وز، فق، مب: ياد ندارد. 2. همه نسخه بدلها، بجز مج: يا شرايط. [.....] 3. همه نسخه بدلها: بپذيرفت. 4. سوره اعراف (7) آيه 23. 5. سوره جمعه (62) آيه 11. 6. سوره توبه (9) آيه 62. 7. سوره توبه (9) آيه 34. صفحه : 233 و ابليس را. مِنها، من الجنّة او من السّماء. جَمِيعاً، تأكيد است، چنان كه: جاءني القوم اجمعون. حسن بصري گفت: اگر آدم از درخت تناول نكردي، خداي تعالي هم او را به زمين فرستادي براي آن كه او را براي زمين آفريد، في قوله: إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً«1». و گروهي ديگر گفتند: مراد زمين بهشت است، و قول اوّل درست تر است براي آن كه «لام» تعريف، و نصب «جميعا» بر حال باشد، يعني مجتمعين. فَإِمّا يَأتِيَنَّكُم، «اتيان» و «مجي ء» و «اقبال»، نظاير بود. «ان»، حرف [66- پ]

شرط است، و «ما» براي آن آورد تا به «نون» تاكيد سخن مؤكّد كند، چه نون تأكيد بي «ما» و يا «لا» و يا «لام» نيايد، تقول: امّا تفعلن ّ«2»، و لا تقول: ان تفعلن ّ«3». و تقول: بعين ما أرينّك، و لا تقول: بعين ارينّك. اگر گويند: در كلام دو شرط هست: يكي به «ان»، يكي به «من»، جزاي هر يك كجاست! جواب گوييم: بدان كه شرط و جزا مشبّه است به مبتدا و خبر، براي آن كه مبتدا بي خبر مستقل ّ نبود، و شرط بي جزا. پس چنان كه در خبر مبتدا، جمله اي از مبتدا و خبر آرند، چنان كه: زيد ابوه منطلق، و جمله شرط و جزا آرند، چنان كه: زيد ان يكرمك اكرمه، همچونين در جزاي شرط، شرط و جزا آرند، و مبتدا و خبر آرند، چنان كه: ان تأتني فمن يكرمك اكرمه، و ان تأتني فانت مكرم. در آيت جزاي شرط هم شرط و جزاست به «من»، و جزاي شرط دوم جمله اي اسمي است، من قوله، فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم، و مثال آيت اينكه است كه گويي: ان تأتني فمن يكرمك فله العزازة و الكرامة. و در «هدي»، اينكه جا دو قول گفته اند: يكي بيان و دلالت، و يكي انبيا و رسل. و «تبع» و «اتّبع» و «تابع» يكي باشد، و معني «متابعت»، اقتدا و احتذا بود، و نقيض او، «ابتدا» و «ابتداع» بود. مي فرمايد حق تعالي كه: هر كه متابعت آيات و ادلّه و پيغامبران من كند، بر او هيچ خوف و اندوه نباشد. ----------------------------------- 1. سوره بقره

(2) آيه 30. 2، 3. همه نسخه بدلها، بجز مج: يفعلن ّ. صفحه : 234 و حدّ خوف، علم بود يا اعتقاد به وصول مضرّتي يا فوت منفعتي در مستقبل عن قريب، و چون متعلّق باشد در ظاهر به ذوات باقيه، مراد هم مضرّت بود، چنان كه: تخاف«1» الاسد، يعني ضرره، و تخاف«2» اللّه، يعني عقابه. و اصل او در لغت نقصان بود، و منه قوله: عَلي تَخَوُّف ٍ«3»وَ الَّذِين َ كَفَرُوا، اي جحدوا، و آنان كه كفران و جحود كردند و تكذيب كردند آيات مرا. بيان كرده شد كه: كفر و ايمان از افعال قلوب باشد، و فعل جوارح اعلام كفر و ايمان باشد و علامت و دلالت بود و تكذيب اعتقاد بود، يا حكم بود به كذب كسي. و كذب هر خبري بود كه مخبرش چون خبر«1» نبود، و صدق چيزي بود كه مخبر بر وفق خبر باشد. أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ، «اصحاب» جمع «صحب» بود و صحب اسم بود جماعت را. و گروهي گفتند: «صحب»، جمع صاحب بود، و اصحاب، جمع جمع بود. و «نار» در قرآن به لام تعريف هر كجا آيد مراد دوزخ بود، و اصحاب دوزخ ملازمان او باشند، چه معني صحبت، مقارنت«2» و ملازمت بود، چنان كه بدويان را اصحاب الصّحرا گويند. و «خلود»، به نوعي عرف دليل دوام كند، چنان كه گويند: لا خلود للدّنيا، اي لا دوام لها و اهل الجنّة مخلّدون فيها، اي دائمون. و الّا، در وضع لغت عبارت بود از مدّت دراز، چنان كه گويند: خلّد فلان

السّجن اذا حبس مدّة طويلة، و اگر چه دايم نباشد، و منه قوله تعالي: أَخلَدَ إِلَي الأَرض ِ وَ اتَّبَع َ هَواه ُ ...«3»، و منه قولهم: فلان مخلد اذا كان بطي ء الشّيب. و اينكه شرح براي آن داده مي شود تا در جاي ديگر كه آيد در ذكر فسّاق اهل صلات اصحاب وعيد تمسّك نكنند بدو. و در محل ّ «اولئك»، سه قول هست: يكي بدل الّذين، و يكي مبتداي دوم، و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: مخبرش بر وفق خبر. 2. دب، آج، لب، فق: مقاربت. 3. سوره اعراف (7) آيه 176. صفحه : 236 سوم خبر بعد خبر، چنان كه: هذا حلو حامض«1» [67- پ]. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 40 تا 46]

]اشاره[

يا بَنِي إِسرائِيل َ اذكُرُوا نِعمَتِي َ الَّتِي أَنعَمت ُ عَلَيكُم وَ أَوفُوا بِعَهدِي أُوف ِ بِعَهدِكُم وَ إِيّاي َ فَارهَبُون ِ (40) وَ آمِنُوا بِما أَنزَلت ُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُم وَ لا تَكُونُوا أَوَّل َ كافِرٍ بِه ِ وَ لا تَشتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيّاي َ فَاتَّقُون ِ (41) وَ لا تَلبِسُوا الحَق َّ بِالباطِل ِ وَ تَكتُمُوا الحَق َّ وَ أَنتُم تَعلَمُون َ (42) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اركَعُوا مَع َ الرّاكِعِين َ (43) أَ تَأمُرُون َ النّاس َ بِالبِرِّ وَ تَنسَون َ أَنفُسَكُم وَ أَنتُم تَتلُون َ الكِتاب َ أَ فَلا تَعقِلُون َ (44) وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَي الخاشِعِين َ (45) الَّذِين َ يَظُنُّون َ أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم وَ أَنَّهُم إِلَيه ِ راجِعُون َ (46)

[ترجمه]

اي پسران يعقوب ياد كني نعمت من، آن كه نعمت كردم بر شما، وفا كني به پيمان من تا من وفا كنم به پيمان شما و از من بترسي. و بگرويد به آنچه فرو فرستاده ام به راست دارنده آن را كه با شماست، و مباشي نخست ناگرويده اي به او، و مخريد به آيتهاي من بهاي اندك، و از من بترسي. و در مپوشاني حق به باطل و پنهان كني«2» حق را و شما داني. و به پاي داري نماز، و بدهي زكات و ركوع كني با ركوع كنان [68- ر]. مي فرمايي مردمان را به نيكوي و فراموش مي كني خود را و شما مي خواني توريت، عاقل نه اي«3»! ياري خواهي به روزه و نماز، و آن«4» بزرگ است الّا بر خدا ترسان. آنان كه دانند كه با پيش خداي خواهند شدن«5»، و ايشان با او گردند«6». «

يا » حرف نداست، و «بني» منادي مضاف است براي آن منصوب است، و ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: هذا حامض حلو، و اينكه وجه معتمد نيست. 2. آج، لب، فق، پنهان داني. 3. مج، وز، فق: نه اي عاقل. 4. آج، لب، فق: اينكه. 5. مج، وز: خواهندشان. 6. مج، وز: باز گردند. صفحه : 237 «إبن» واحد است، و «ابناء» و «بنون» جمع اوست. و ابناء را جمع تكسير خوانند، و بنون را جمع سلامت. و در حال رفع به «واو» بود، و در حال نصب و جرّ به « يا »، و «نون»، براي اضافت بيوفتاده است. و مصدر إبن بنوّه باشد. و «اسرايل» نام يعقوب است. - عليه السّلام- و در معني او خلاف كرده اند. بعضي گفتند معني آن است كه: صفوة اللّه، و گفته اند معني آن است كه: عبد اللّه. و بعضي دگر گفتند: مركّب است از عربي و عبري، براي آنش اسرايل خواندند«1» كه اسري الي اللّه. و «ايل»، به زبان عبري (اللّه) باشد. بيشتر مفسّران گفتند: خطاب با احبار جهودان است كه در عهد رسول- عليه السّلام- بودند در مدينه. و بعضي دگر گفتند: مراد جهودان و ترسايان عهد رسولند، جز كه ايشان را نسبت كرد با پدر اعلي، چنان كه گفت: يا بني ادم. اذكُرُوا، ياد كني«2». «ذكر» ضدّ نسيان بود، و «ذكر» به معني حفظ بود، تقول: انا ذاكر و متذكّر، اي حافظ [68- پ]. و ذكر به معني گفتار بود، يقال: ذكرته بالخير.

و «ذكر»، به معني نوشته بود، يقال: هذا مكتوب في ذلك الذّكر، اي في ذلك المكتوب. و «ذكر»، به معني شرف بود في قوله: وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ«3» نِعمَتِي َ الَّتِي أَنعَمت ُ عَلَيكُم. حدّ نعمت هر منفعتي بود كه به غيري رسانند حسن«5»، و براي آن گفتيم«6» حسن كه منعم بر انعام مستحق ّ شكر و تعظيم باشد، و بر قبيح مستحق ّ تعظيم نباشد. و حدّ احسان و انعام هم اينكه باشد. أَنعَمت ُ عَلَيكُم، در اينكه دو قول است، يكي آن كه: مراد آن نعمتهاست كه برايشان كرد ديني و دنياوي. و قولي ديگر آن كه: مراد آن نعمتهاست كه بر پدران و اسلاف ايشان كرد. و گروهي گفتند: مراد به نعمت جمع است و اگر چه لفظ واحد ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: خواندندي. 2. يادي كني/ ياد كنيد. 3. سوره زخرف (43) آيه 44. [.....] 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز عليه السّلام. 5. همه نسخه بدلها چون غرض منعم نفع منعم عليه باشد. 6. آج بر. صفحه : 238 است، چنان كه گفت: وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه ِ لا تُحصُوها«1». و قولي ديگر آن است كه: نعمت آن است كه در اينكه آيات از پس اينكه خواهد- آمدن تفصيل آن، از نجات ايشان از آل فرعون و نجات ايشان از غرق و هلاك آل فرعون، و آن انواع نعمت كه بر پدران ايشان كرد در تيه، و قصّه آن بيايد در جاي«2» خود. و اينكه روايت هشام است از عبد اللّه عبّاس. و ابو العاليه

گفت: مراد به نعمت اينكه جا آن است كه در آيت ديگر گفت: اذكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ عَلَيكُم إِذ جَعَل َ فِيكُم أَنبِياءَ وَ جَعَلَكُم مُلُوكاً وَ آتاكُم ما لَم يُؤت ِ أَحَداً مِن َ العالَمِين َ«3»، خداي تعالي ايشان را اينكه«4» نعمتها ياد داد براي دو كار را: يكي آن كه در اينكه جمله نعمتها، بعضي آن است كه تصديق رسول- عليه السّلام- در آن است، چون توريت و انجيل و زبور و كتابهاي منزل بر پيغامبران ايشان. پس در جمله اينكه نعمتها بعضي آن است كه متضمّن است به وجوب تصديق پيغامبر ما- عليه السّلام- و اينكه قول اصم ّ است. دوم آن كه كثرت نعم ايجاب عظم معصيت كند در كفران او. امّا نعمت بر آباء از كجا نعمت بر فرزندان بود از دو وجه باشد: يكي آن كه اگر آن نعمت نفرمودي ايشان نماندندي، اينان حاصل نشدندي. دگر آن كه: در جمله اينكه نعمتها بعضي آن است كه در در تشريف«5» و تفضيل دارد، و تشريف پدران تفضيل فرزندان بود در وقت مفاخرت. قوله تعالي: وَ أَوفُوا بِعَهدِي أُوف ِ، يقال: و في بعهده و اوفي لغتان، و اوفي علي كذا، اي اشرف عليه، و اوفي علي كذا اي زاد عليه، و اوفي عليه حقّه، و وفاه اي اعطاه تامّا وافيا، و شاعر مي گويد في الجمع بين اللّغتين. امّا إبن عوف فقد اوفي بذمّته كما وفي بقلاص النّجم حاديها [69- ر] و مراد به عهد آن عهد است كه خداي تعالي برايشان

ها گرفت در كتب ايشان كه اوامر خداي تعالي كار بندند«6» و از مناهي اجتناب كنند و تحريف ----------------------------------- 1. سوره نحل (16) آيه 18. 2. همه نسخه بدلها، بجز مب: به جاي. 3. سوره مائده (5) آيه 20. 4. دب: از. 5. كذا: در اساس، مج: كه در تشرف، ديگر نسخه بدلها: كه تشريف. 6. مج، دب: كار بندد. صفحه : 239 نكنند كتاب«1» را و ذكر رسول ما- عليه السّلام- و صفت و نبوّت او پنهان نكنند، چنان كه گفت: وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ لَتُبَيِّنُنَّه ُ لِلنّاس ِ وَ لا تَكتُمُونَه ُ«2» أُوف ِ بِعَهدِكُم، براي آن مجزوم است كه جواب امر است، و عهد خداي با ايشان وعده اوست ايشان را به ثواب بر طاعت. پس آن را در تأكيد ايجاب بر خود به مثابه عهد و پيمان و سوگند كرد بر معاهد. إبن زيد گفت: مراد به عهد خدا، امر خداست، و به عهد ايشان جزاي ايشان«3» است، آنگه بر خواند: إِن َّ اللّه َ اشتَري مِن َ المُؤمِنِين َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم، الي قوله: وَ مَن أَوفي بِعَهدِه ِ مِن َ اللّه ِ«4». و سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد آن است كه در گردن ايشان كرد از ايمان به رسول- عليه السّلام- تا آنچه بر گردن ايشان بود از اثقال و اغلال بر گيرد، چنان كه گفت: الَّذِين َ يَتَّبِعُون َ الرَّسُول َ النَّبِي َّ الأُمِّي َّ الَّذِي يَجِدُونَه ُ مَكتُوباً عِندَهُم- الي قوله: وَ يَضَع ُ عَنهُم إِصرَهُم وَ الأَغلال َ الَّتِي كانَت عَلَيهِم«5». و قتاده و إبن جريج گفتند: مراد آن

عهد است كه در سوره المائده گفت: وَ لَقَد أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ بَنِي إِسرائِيل َ وَ بَعَثنا مِنهُم ُ اثنَي عَشَرَ نَقِيباً- الي قوله: لَأُكَفِّرَن َّ عَنكُم سَيِّئاتِكُم«6»، و اينكه اقوال متقارب المعني است. وَ إِيّاي َ، ضمير منصوب منفصل است، و عامل در او فعلي مقدّر بود كه اينكه فعل ظاهر بر او دليل بود، و نشايد كه عامل در او اينكه فعل ظاهر باشد، چه او به ضمير متّصل مشغول است، و تقدير چنين باشد كه: و إيّاي فارهبوا فارهبون«7»، چنان كه گفت: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ مَنازِل َ«8» الكَبِيرُ المُتَعال ِ«9»، ----------------------------------- 1. مب، مر او. 2. سوره آل عمران (3) آيه 187. 3. مج، دب، فق، وز: جز ايشان. 4. سوره توبه (9) آيه 111. 5. سوره اعراف (7) آيه 157. [.....] 6. سوره مائده (5) آيه 12. 7. همه نسخه بدلها: و اياي فارهبون. 8. سوره يس (36) آيه 39. 9. سوره رعد (13) آيه 9. صفحه : 240 وَ اللَّيل ِ إِذا يَسرِ«1»، براي سر آيت تا ملايم بود ذكر اسجاع آيات را، و «رهبت»، خوف باشد و ضدّ او در عبارت رغبت بود. حق تعالي مي گويد: از من بترسي به كردن چيزي كه مستحق ّ عقوبت من شوي، و بيان كرديم كه معني آن است كه: از عقاب من بترسي. وَ آمِنُوا، امر است ايشان را. بِما أَنزَلت ُ، «ما» موصوله است، به آنچه من فرو فرستادم، يعني قرآن. مُصَدِّقاً، راست دارنده، نصب او بر حال است. لِما مَعَكُم، مراد كتب اوايل«2» است از توريت و انجيل. حق تعالي ايشان را ترغيب مي افگند در

ايمان آوردن به قرآن، چه قرآن مصدّق كتب ايشان است، و كتب ايشان مصدّق قرآن است، اگر بگويند و پنهان باز نكنند«3». و انزال و تنزيل، نقل بود از جهت علو به جهت سفل، و در آيت دليل است بر حدوث قرآن، چه آن كه منزل باشد قديم نبود، [69- پ] و نزول بر قديم روا نباشد. وَ لا تَكُونُوا أَوَّل َ كافِرٍ بِه ِ، درست آن است كه «ها»، كنايت از قرآن است، و اينكه قول إبن جريج است. و ابو العاليه گفت: كنايت است از رسول- عليه السّلام- و اصم ّ گفت: مراد كتاب ايشان است، يعني به محمّد كافر مي شوي«4» كه ذكر او در كتابهاي شماست؟ كفر به او كفر به كتابهاي شما باشد. اگر گويند، چرا گفت: أَوَّل َ كافِرٍ در«5» لفظ واحد، و در صدر آيت خطاب با جماعتي است! جواب فرّاء و اخفش گفتند: اگر چه ظاهر اسم است بر مذهب فعل رانده است آن را، تقدير چنين است كه: اوّل من كفر، و فعل را تثنيه و جمع نكنند. و مبرّد مي گويد وجه آن است«6»: أَوَّل َ كافِرٍ را صفت موصوفي تقدير بايد كردن كه در لفظ واحد بود در معني جمع، چنان كه اوّل حزب او قبيل او رهط كافر، چنان كه شاعر گفت: و اذا هم طعموا فألأم طاعم و اذا هم جاعوا فشرّ جياع ----------------------------------- 1. سوره فجر (89) آيه 4. 2. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: اوّلي. 3. مج،

وز: باز نگويند. 4. كذا: در اساس، مج، مب، مر: مشويد، دب، آج، لب، فق، وز: مشوي/ مشويد. 5. همه نسخه بدلها: بر. 6. همه نسخه بدلها كه. صفحه : 241 و اينكه قولي مليح است. اگر گويند ظاهر اينكه كه گفت: أَوَّل َ كافِرٍ، چنان مي نمايد كه اگر دوم كافر باشند تا آخر كافر روا باشد، گوييم: اينكه قول به دليل الخطاب بود، و قول به دليل الخطاب باطل است بنزديك ما و بيشتر اهل علم از محقّقان. اگر گويند: دليل الخطاب چه باشد! گوييم: آن كه استدلال كند به وجود«1» چيزي بر نفي جز آن، چنان كه گويد. من دخل داري اكرمته، هر كه در سراي من آيد اكرامش كنم، دليل نكند بر آن كه هر كس كه در سراي او نشود مستحق ّ اكرام نبود از او، براي آن كه اينكه حكمي منفصل است از آن، و از اينكه جا بيش از اينكه مفهوم نباشد كه هر كه در سراي«2» شود مستحق ّ اكرام بود، و هر كه در سرا نشود حكم او موقوف باشد بر دليلي دگر. و آنان كه به دليل الخطاب گويند، خلاف اينكه گويند«3»: هر كه در سراي نشود نشايد كه او را اكرام كند، و اينكه از ظاهر خطاب دانيم، و بطلانش آن است كه بيانش كرديم، و براي آن اينكه قدر شرح داديم كه در اينكه كتاب از اينكه معني بسيار خواهد بودن«4» تا خواننده اينكه كتاب واقف باشد«5». و جواب ديگر از سؤال آن است كه: اينكه طريقتي است عرب را در فصاحت معروف،

و مراد از اينكه مبالغه باشد، و مراد آن است كه كافر مشوي به او، نه به اوّل نه به آخر، و اينكه چنان است كه گويند: فلان غير سريع الي الخنا، فلان سريع نيست به فحش، مراد نفي فحش باشد بر جمله نه نفي سرعت. و گويند: قل ّ ما رأيت مثله، چون او كم ديدم، و معني آن است كه: چون او نديدم نه قليل و نه كثير، و چنان كه شاعر گويد: من اناس ليس في اخلاقهم عاجل الفحش و لا سوء الجزع [70- ر] غرض او نه نفي عاجل فحش است دون آجل، بل نفي فحش و جزع است بر ساير وجوه. و جواب سوم«6» آن است كه: تخصيص اوّل براي آن كرد تا ديگران كه ----------------------------------- 1. مب نفي. 2. مب، مر او. 3. دب، وز گويند. 4. همه نسخه بدلها: خواهد آمد. [.....] 5. همه نسخه بدلها، بجز دب بر او. 6. مج: سه ام. صفحه : 242 در«1» نگرند، اقتدا نكند، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: من سن ّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها الي يوم القيامة ، هر كه سنّتي بد نهد بزه آن و بزه آنان كه بر آن كار كنند تا به قيامت بر او باشد. و من سن ّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة، و هر

كه سنّتي نكو نهد مزد آن و هر كه بر آن كار كند او را باشد تا به روز قيامت. وَ لا تَشتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا، در اينكه كلمات مانند اينكه سؤال هست كه همانا به بهاي بسيار بشايد فروختن، چه نهي مقيّد است به بهاي اندك، جواب«2» هم آن است كه بيان كرديم در وجه دوم از سؤال اوّل، مراد نه آن است كه اندك نشايد بسيار شايد، مراد آن است كه هر بها كه در عوض او بستاني اندك باشد، و در اينكه دو جايگاه دليل است بر بطلان قول به دليل الخطاب، و الّا اينكه الزامها لازم آيد. و «اشتراء» در آيت به معني معاوضه است، و در تازي خود اينكه معني دارد براي آن كه شاري و مشتري» اعني بايع و مشتري معاوضه مي كند، او بها مي دهد و متاع به عوض مي ستاند، و اينكه متاع مي دهد و بها به عوض مي ستاند. و «شري»، آن باشد كه بفروخت، نحو قوله تعالي: وَ شَرَوه ُ بِثَمَن ٍ بَخس ٍ«3» إِن َّ اللّه َ اشتَري مِن َ المُؤمِنِين َ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم«4». وَ إِيّاي َ فَاتَّقُون ِ، از من بترسي يا بپرهيزي، معني آن كه از معصيت من بپرهيزي و از عقاب من بترسي. وَ لا تَلبِسُوا الحَق َّ بِالباطِل ِ، يقال: لبست الثّوب البسه«5» لبسا و لباسا، و«6» لبست عليه الامر البسه لبسا، خداي تعالي مي گويد: حق به باطل باز مپوشي، و باطل«7» به روي حق بر مياريد. و «حق ّ» را معني مختلف بود به اختلاف مواضع، چو«8» در قول گويند«9» صدق ----------------------------------- 1. آج، لب، فق، مب،

مر او. 2. مر گوييم كه. 3. سوره يوسف (12) آيه 20. 4. سوره توبه (9) آيه 111. 5. مر: البته. 6. مر: او. 7. مر را. 8. دب: چون، آج، لب، مب، مر: چه. 9. مب عليه الامر البسه. صفحه : 243 باشد، چون در فعل گويند صواب باشد، چون در اعتقاد گويند علم باشد. و حق ّ عليه، اي وجب، و منه قوله: وَ لكِن حَق َّ القَول ُ مِنِّي«1»وَ تَكتُمُوا الحَق َّ، در محل ّ او دو قول گفتند: و آن كه «نون» چرا بيفتاد از اينكه فعل. يك قول آن است كه: «واو» عطف است، و محل ّ او جزم است، و «نون» براي جزم بيوفتاد«4»، معني آن است«5»: و لا تكتموا الحق ّ، حق پنهان باز مكني. و قول ديگر آن است كه: «واو» جمع راست«6» و فعل در محل ّ نصب است به اضمار «ان»، و «نون» براي نصب افتاده است. معني آن است كه: حق را به باطل باز مپوشي با«7» آن كه حق پنهان كني، يعني از ميان اينكه هر دو كار جمع مكني، چنان كه شاعر گويد: ----------------------------------- 1. سوره سجده (32) آيه 13. 2. آج، لب، فق، مب، مر: حقايقنا. 3. فق، مر: آن، وز: ادا. [.....] 4. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: بيفتاد. 5. همه نسخه بدلها كه. 6. مج، فق، وز، مب، مر به معني مع. 7. فق، مب: يا . صفحه : 244 لا تنه عن خلق و تأتي مثله

عار عليك اذا فعلت عظيم و مثال اينكه آيت در كلام عرب چنين باشد كه: لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن، و لا تأكل السّمك و تشرب اللّبن، معني اوّل نهي باشد از هر دو، و معني دوم نهي باشد عن الجمع بينهما، معني آن باشد كه: مع ان تشرب اللّبن. وَ أَنتُم تَعلَمُون َ، «واو» حال راست، معني آن كه: در آن حال كه شما مي داني خلاف كردند در آن كه چه بود كه ايشان مي دانستند. بعضي گفتند: مي داني كه قول شما باطل است، و قول محمّد- عليه السّلام- حق ّ است. قولي ديگر آن است كه: شما مي داني كه«1» بعث و نشور و حساب و كتاب حق ّ است. قولي ديگر آن است كه: شما مي داني كه محمّد- عليه السّلام- حق ّ است، و صادق است از آن كه نام«2» و نعت«3» و سير او در كتابهاي خود شناخته اي«4»، و در آيت دليل نباشد بر صحّت قول اصحاب معارف براي آن كه آيت خاص ّ است به جماعتي علما و احبار جهودان كه ايشان وصف رسول- عليه السّلام- از توريت شناخته بودند و پنهان مي داشتند براي حب ّ رياست را. اگر گويند: چون دانستند«5»، نه مؤمن باشند جواب گوييم: دانستن تنها«6» ايمان نبود تا تصديق با او نبود، چون به بدل تصديق«7» جحود باشد، ايمان نباشد و علمي«8» كه بر او مستحق ّ ثواب شوند. وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ، قديم- جل ّ جلاله- چون ايشان را نهي كرد از آنچه در آيت مقدّم رفت، در اينكه آيت امر كرد ايشان را

به نماز و زكات. و كلام در صلات و اصل او و اشتقاق او برفت، في قوله: يُقِيمُون َ الصَّلاةَ«9» وَ آتُوا الزَّكاةَ، «ايتاء»، [71- ر] اعطا باشد، ----------------------------------- 1. مج، وز گفت. 2، 3. همه نسخه بدلها او. 4. مر: دانسته ايد. 5. مر: دانستيد. 6. دب: شما. 7. دب، فق، مب، مر نكنند. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر را. 9. سوره بقره (2) آيه 3. صفحه : 245 و «اتيان»، آمدن باشد، و «اتاوت»، خراج باشد، و اتيت الرّجل اذا جئته، و اتيت الأمر اذا فعلته، و اتيت المرأة اذا جامعتها. و «زكات»، در لغت نما و زيادت باشد. يقال زكا الزّرع اذا زاد و نما. و صاحب كتاب العين مي گويد: اصل زكات طهارت و پاكي باشد من النّفس الزّكيّة و من التّزكية، و من قوله تعالي: خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم بِها«1» وَ اركَعُوا مَع َ الرّاكِعِين َ، ركوع و انخفاض و انحنا نظاير باشد در لغت، و ركع نقيض «ارتفع» بود، قال الشّاعر: لا تذل ّ الفقير علّك ان تر كع يوما و الدّهر قد رفعه صاحب العين گفت: هر چه به«2» روي در آيد اگر زانوش به زمين آيد و اگر نه، او را راكع گويند، و لبيد مي گويد. اخبّر اخبار القرون اذا مضت ادب ّ كأنّي كلّما قمت راكع و در

شرع همچونين دو تا شدن باشد. و براي آن ركوع را تخصيص كرد از اركان نماز كه در نمازي كه جهودان كردندي ركوع نبودي. و قولي ديگر براي عظم موقع او از نماز آن را تخصيص كرد، چه عبارت كنند از جمله قيام و قراءت و ركوع و سجود به يك ركعت، و ركعت يك بار ركوع كردن باشد. اگر گويند: چون گفت: أَقِيمُوا الصَّلاةَ، و ركوع در آن جا داخل باشد، باز گفتن وَ اركَعُوا تكرار باشد، و در او فايده نبود. جواب آن است كه گوييم«3»: خطاب با جهودان است كه ايشان در نماز ركوع نكنند. جوابي ديگر آن است كه: تخصيص كرد به ذكر اينكه را، چنان كه: ----------------------------------- 1. سوره توبه (9) آيه 103. 2. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بر. [.....] 3. مر اينكه. صفحه : 246 وَ مَلائِكَتِه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ جِبرِيل َ وَ مِيكال َ«1» مَع َ الرّاكِعِين َ، و در اوّل آيت مراد امر به اقامت نماز است تا تكرار نباشد و هر يكي مستقل بود به فايده خود. 2. مر: پرسيد كه آن را. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب: پيغامبري خداي را. 4. مب، مر: نماز پنج وقت. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز، مب آن. 6. مر: دعاها. 7. مر: پسين. 8. مج، دب، آج، لب: گناهي. صفحه : 247 و امّا نماز خفتن: آن وقت نماز پيغامبران مقدّم است، خداي تعالي خواست تا امّت من«1» موافق باشند ايشان را در عبادت.

و امّا نماز بامداد: آفتاب كه بر آيد از ميان دو سرو«2» شيطان بر آيد، و كافران او را سجده كنند، خداي تعالي خواست تا امّت من او را سجده كنند پيش از آن كه كافران شيطان را سجده كنند. آن احبار«3» گفتند: راست گفتي، و هر ده ايمان آوردند. و در خبر است كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: ان ّ افضل الفرائض بعد المعرفة الصّلوة و اوّل ما يحاسب العبد عليها فان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها ، گفت: اوّل فريضه اي كه بر بنده هست پس شناختن خداي تعالي، نماز است و اوّل چيز«4» كه او را«5» حساب كنند. اگر نمازش قبول كنند دگر طاعتش قبول كنند، و اگر نمازش ردّ كنند دگر طاعاتش ردّ كنند. و در خبري ديگر آمد از«6» رسول- عليه السّلام- كه: اوّل چيزي كه خداي تعالي فريضه كرد بر خلقان«7» نماز است، و آخر چيزي كه از مكلّفان بردارد نماز است، و اوّل چيزي كه بر آن حساب كند نماز باشد. و گفت- عليه السّلام: الصّلوة قربان كل ّ تقي ّ، گفت: نماز تقرّب هر پرهيزكاري است. و«8» گفت: بين العبد و بين الكفر ترك الصّلوة، از ميان بنده و كفر آن است كه نماز رها كند. و گفت- عليه الصّلوة و السلام: موضع الصّلوة من الدّين كموضع الرّأس من الجسد ، گفت: جاي نماز از دين جاي سر است از تن«9». و حسن بصري روايت كند از انس مالك كه گفت رسول- صلّي

اللّه عليه و آله«10». چون بنده به نماز برخيزد و روي به نماز آرد، چون گويد: اللّه اكبر، از گناه به ----------------------------------- 1. مب او را سجده كنند. 2. مج، وز: سرون، مب: شاخ. 3. مج، وز: حبر. 4. مب، مر: چيزي. 5. مب، مر: كه بنده را. [.....] 6. مج، دب، آج، لب، فق، وز انس مالك از، مب: ديگر روايت است كه انس مالك روايت كرد. 7. دب، آج، لب، فق: بر بندگان. 8. مر: و نيز. 9. مب: بر تن، مر: از جسد. 10. مر فرمود. صفحه : 248 در آيد چنان كه آن روز«1» كه از مادر زاد. و چون گويد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم [72- ر] خداي تعالي به هر موي«2» كه بر تن او باشد عبادت يك ساله بنويسد او را. و چون فاتحة الكتاب بخواند، همچنان باشد كه حج ّ و عمره كرده. و چون به ركوع شود، همچنان بود كه همسنگ خود زر به صدقه بداده. و چون گويد: سبحان ربّي العظيم و بحمده، همچنان باشد كه هر كتابي كه خداي تعالي از آسمان فرستاد«3» بر خوانده. و چون گويد: سمع اللّه لمن حمده، خداي تعالي به رحمت بدو نگرد، و چون به سجده شود خداي تعالي به عدد هر شيطاني و جنّي حسنتش«4» بنويسد. و چون گويد: سبحان ربّي الاعلي و بحمده، همچنان باشد كه به هر حرفي«5»

برده اي«6» آزاد كرده. و چون به تشهّد بنشيند، خداي تعالي ثواب صابرانش دهد. و چون سلام باز دهد خداي تعالي درهاي بهشت بر گشايد، گويد: بنده به هر در«7» كه خواهي در بهشت مي شو. و ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: الصّلوة كفّارة الخطايا، ثم ّ قرأ: إِن َّ الحَسَنات ِ يُذهِبن َ السَّيِّئات ِ «8» وَ أَقِم ِ الصَّلاةَ طَرَفَي ِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِن َ اللَّيل ِ إِن َّ الحَسَنات ِ يُذهِبن َ السَّيِّئات ِ«3» أَ تَأمُرُون َ النّاس َ بِالبِرِّ، حدّ«2» امر در قول قول قايل باشد آن را كه دون او بود، افعل [73- ر] يا مانند آن، به شرط آن كه مريد بود آن را كه مي فرمايد. و مراد به «ناس»، اسم جنس است، و «لام» استغراق جنس راست. «برّ»، هر كاري نكو بود، اسمي است شامل جمله طاعات را از واجبات و مندوبات. و گفته اند: مراد به برّ صدق«3» است، من قولهم: برّ في يمينه، اي صدق. و برّ، ضدّ فجور باشد، من قول الشّاعر: انّا اقتسمنا خطّتينا بيننا فحملت برّة و احتملت فجار [و هما]«4» علمان للبرّ و الفجور، فلان برّ و بارّ بوالديه. و ضدّ اينكه عقوق باشد، و نيز به معني صله و احسان باشد. و معني استفهام در آيت، تقريع و ملامت است آنان را كه امر معروف كنند مردمان را، و ايشان بر آن كه گويند كار نكنند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است كه اهل كتاب تحريض كردندي

بر تمسّك به احكام توريت و انجيل، و ايشان رها كردندي و ضايع ماندندي. قتاده گفت: مردم را طاعت فرمودندي و خود نكردندي. قولي«5» دگر گفتند: مردم را صدقه دادن فرمودندي و ايشان نداندي. و حسن بصري و إبن جريج گفتند: مراد منافقانند كه به ظاهر امر معروف كردندي، و در باطن منكر كردندي، و اوليتر حمل آن باشد بر عموم براي آن كه تنافي نيست ميان اينكه اقوال«6»، بايد گفتن: شامل است همه را و همه داخلند در آن. امّا نسيان در آيت اگر حمل كنند بر ضدّ ذكر حقيقت نباشد، بر توسّع و مجاز ----------------------------------- 1. فق كن، مب، مر: و بخيل را هلاك و تلف مال بده. 2. اساس: چند، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. 3. اساس: صدقت خوانده مي شود، با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مج، وز: قوم، دب، آج، لب، فق، مب، مر: قومي. 6. مب، مر پس. صفحه : 252 باشد، براي آن كه نسيان مزيل تكليف است و با زوال تكليف ملامت نباشد. و آيت وارد است مورد ملامت«1»، اوليتر آن بود كه حمل كنند بر ترك، چنان كه در قصّه آدم برفت في قوله: فنسي«2» ...، اي«3» ترك، تا هم بر حقيقت باشد و هم بليغتر باشد در باب ملامت. وَ أَنتُم تَتلُون َ الكِتاب َ، «واو» حال را باشد، و حال حالي است كه شما كتاب مي خواني، يعني توريت. از اينكه وجه حمل

بايد كردن بر اهل كتاب و آنچه ايشان در توريت يافتند از ذكر رسول- صلّي اللّه عليه و آله- و ذكر تحريض و ترغيب بر صدقات و زكوات«4» و انواع مبرّت«5» از صلت رحم و جز آن. و «انتم«6»»، ضمير مرفوع منفصل باشد، «تتلون»، من تلوت«7» القران، قرآن بخواندم، و اصل او تتبّع باشد، من قولهم: تلوت«8» الرّجل اذا تبعته. آنگه بر سبيل مبالغه گفت: أَ فَلا تَعقِلُون َ، شما عقل نداري، يعني اينكه نه كار عاقلان باشد كه تو كسي را چيزي فرمايي، و غرض تو آن باشد تا او بر آن كار كند، آنگه تو نكني آن«9» را داعي نباشد به كردن«10»، پس بمنزلت آن بود كه نقض غرض خود كرده باشي، و عاقلان چنين كار نكنند. و قولي ديگر آن است كه: معني چنين است كه شما استعمال عقل نمي كني، كه چنين كردن با عقل در نخورد«11»، چنان كه شاعر گفت [73- پ]: لا تنه عن خلق و تأتي مثله عار عليك اذا فعلت عظيم و انس مالك روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتي را ديدم كه لبهايشان مي بريدند، كلّما قرضت وفت، چندان كه«12» مي بريدند باز دگر باره تمام مي شد. من گفتم: يا جبريل؟ اينان كه اند! ----------------------------------- 1. مب، مر را. 2. سوره طه (20) آيه 115. 3. مج، دب، آج، لب، فق، وز: او. 4. همه نسخه بدلها، بجز

وز: زكات. 5. آج، لب، فق، مب، مر: مبرّات. 6. مر و انتم. 7، 8. آج، لب، فق، مب، مر: تلاوت. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: او. [.....] 10. مر آن. 11. مب، مر: راست نيايد. 12. مر: هر چند كه. صفحه : 253 گفت: 1» هؤلاء خطباء امّتك يقولون ما لا يفعلون و يأمرون النّاس بالبرّ و ينسون« انفسهم ، اينان خطيبان امّت تواند كه گفتند و بر آن كار نكردند، و مردمان را امر معروف كردند و خويشتن كار نبستند. و ابو هريره روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: ان ّ اشدّ النّاس عذابا يوم القيامة عالم لم ينفعه اللّه بعلمه ، گفت: سخت تر كس به عذاب روز قيامت عالمي باشد كه او را به علم خود منفعت نبود. جندب بن عبد اللّه روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: مثل آن كس كه مردم را خير آموزد و او كار نبندد، مثل چراغ«2» باشد كه خويشتن را مي سوزد و ديگران را مي فروزد«3»، و چنان بود كه شاعر گفت: و من يعظ الرّجال بقول حق ّ فيحفظ عنه و هو له مضيع كعاصي اللّه في مال حواه و وارثه«4» له فيه مطيع فيسعد بالّذي كسبت يداه

سواه و ذلك الغبن الفظيع و عبد اللّه مسعود روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: فردا«5» قيامت مرد را رها نكنند كه قدم از قدم بر گيرد تا از عهده چند چيز به در نيايد: از برنايي كه به چه«6» به پيري رسانيد«7»، و از عمر كه در چه صرف كرد«8»، و از مالش كه از كجا كسب كرد و كجا خرج كرد، و از علمش كه بر آن كار كرد يا نكرد، و انشد محمّد بن الجهم: اذا انت لم ينفعك علمك لم تجد لعلمك مخلوقا من النّاس يقبله و ان صانك العلم الّذي قد حملته اتاك له من يجتنيه و يحمله و مالك دينار گفت خداي تعالي وحي كرد به عيسي مريم- عليهما السّلام- كه: يا عيسي؟ وعظ كن مردمان را و تو متّعظ شو، و اگر متّعظ نشوي از من شرم دار. و حسن بصري به اينكه بيت بسيار تمثّل كردي: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: تنسون. 2. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 165): ورّاث. 3. دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: فرداي. 4. مب، مر: كه چون. 5. مب: رسانيدي، مر: رسانيده. 6. مب: كردي، مر: كرده. 7. فق، مر: چراغي. 8. مج، دب، مر: مي افروزد.

صفحه : 254 اذا العلم لم تعمل به صار حجّة عليك و لم تعذر بما انت جاهله امّا حدّ عقل، عبارت باشد از مجموع علومي كه چون حاصل آيد«1» در يكي از ما از او صحيح بود«2» علم اكتسابي كردن، و از خداي تعالي نيكو بود كه او را تكليف كند چون دگر شرايط تكليف حاصل بود. و اشتقاق او از عقال ناقه بود، چه عقل عاقل را منع كند از بسياري كارها چنان كه عقال منع كند شتر را از رفتن. و دگر آن كه علوم اكتسابي به او معتقل باشد و بسته. و ديت را از اينكه جا عقل خوانند [74- ر] كه خون را باز دارد از آن كه ريخته شود. و عقل به معني ديت آمده است در كلام عرب، چنان كه شاعر گفت: فلا تأخذوا عقلا من القوم انّني اري العار يبقي و المعاقل تذهب اگر گويند: آن علوم چيست كه چون مجتمع شود آن را عقل خوانند! گوييم: اوّل علم است به خود و احوال خود، چنان كه يكي از ما وجود خود داند و داند كه حاصل است بر صفت مدركي، و ادراك مدركات مي كند بر آن وجه كه آن باشد، و اينكه از خويشتن يابد. دگر علم بود به انتفاء آن كه ادراكش نمي كند با سلامت احوالش. دگر علم بود به آن كه اگر مدركي ديگر موجود بودي،

او ادراك كردي. و علم باشد به قسمتهاي متردّد چنان كه داند كه ذات خالي نبود از آن كه بر صفتي بود يا نبود. و دگر علم باشد به بسياري چيزها عند«3» اختبار چنان كه داند كه آبگينه به سنگ شكسته شود، و آتش پنبه را بسوزد و مانند اينكه. و علم به تعلّق فعل به فاعل در اينكه باب شود. دگر علم به قصد مخاطب چون خطاب او شنود. دگر علم به اموري جليّه«4» و تذكّر آن به اقرب عهد بدان. دگر علم به حسن بسياري محسّنات عقلي، و علم به قبح مقبّحات عقلي، و وجوب واجبات عقلي، و جواز مجوّزات عقلي، و استحالت مستحيلات عقلي، و اينكه ----------------------------------- 1. آج، لب: حاصل است، فق: حاصلند. 2. همه نسخه بدلها در. 3. مب، مر: نزد. [.....] 4. همه نسخه بدلها: جلي ّ. صفحه : 255 آخر اجزاي علوم عقل بود، و هر جزوي از اجزاي علوم عقل كه ذكر كرده شد خداي تعالي آن را براي نوعي از انواع تكليف عقلي آفريد كه بي آن قبيح بودي در حكمت او تكليف كردن به آن نوع. و استقصاء كلام در اينكه معني در كتب اصول مشروح است، و اطناب كردن در اينكه كتاب در اينكه باب از غرض مقصود خارج باشد. قوله: وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ، امر است جمله مكلّفان را به استعانت و طلب ياري كردن از خداي تعالي. و اينكه «سين» را «سين» طلب خوانند. و استعانت، طلب ياري كردن باشد.

و اعانت، ياري دادن باشد. و معني آن باشد كه: از خداي تعالي الطاف خواهي«1» كه شما را به طاعت نزديك كند و از معصيت باز دارد. خلاف كردند در آن كه خطاب با كيست. بيشتر مفسّران گفتند: خطاب با اهل كتاب است از جهودان و ترسايان، چه آيات اوّل در حق ّ ايشان است. چون ايشان را نهي كرد از آن كه به طمع رياست و حطام دنيا حق به باطل نپوشند و چيزي بگويند«2» و بر آن كار نكنند، در اينكه آيت گفت: دست از آن بداري و به نماز و روزه تمسّك كني. بهري ديگر گفتند: خطاب با صحابه رسول است، چه ايشان خود نماز و روزه شرع ما نشناختند، چگونه گويد ايشان را كه استعانت كني به آن هر دو، و آن كه [74- پ] آيات مقدّم در حق ّ ايشان باشد منع نكند كه اينكه آيت خطاب امّت رسول ما باشد- عليه السّلام- و گر«3» بر عموم حمل كنند اوليتر«4». امّا «صبر»، حبس نفس باشد بر آن كه نفس كاره بود آن را، و از اينكه جاست حديث رسول- عليه السّلام- كه گفت در حق ّ مردي كه مردي را به دست ها گرفت«5» تا ديگري او را بكشت: اقتلوا القاتل و اصبروا الصّابر ، گفت: قاتل را ببايد كشتن و آن را كه او را«6» بازداشت از آن كه دفع او كند از خود، در زندان باز بايد داشتن تا بميرد. ----------------------------------- 1. خواهي/ خواهيد. 2. مج، مر: نگويند. 3. مج: دگر، دب، آج، لب، فق، مب:

و اگر. 4. مر باشد. 5. آج، لب، فق: به دست گرفت، مب: كه دست مردي بگرفت، مر: مردي را دست بگرفت. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: و آن كه او را. صفحه : 256 شرح اينكه است كه حابس را در زندان مخلّد باز دارند تا بميرد. پس صبر را حبس خوانند و حابس را صابر. و آن كه نهي كرد- عليه السلام: عن قتل الرّجل صبرا ، آن باشد كه كسي را جايي باز دارند و آب و نان ندهند تا بميرد، و نهي عن ذبح البهيمة صبرا ، نهي كرد از آن كه بهيمه را به صبر بكشند، معني آن است كه: نشايد كه گاو«1» و گوسفند و مانند آن يكي را مي كشند«2» و يكي در او«3» مي نگرد«4». و ضدّ صبر جزع بود، و شاعر گويد: فان تصبرا فالصّبر خير مغبّة و ان تجزعا فالامر ما تريان و «صبر» بر سه وجه بود: يكي صبر بر طاعت، و يكي صبر از معصيت، و يكي صبر بر مصيبت. و گفته اند: مراد به صبر در آيت روزه است، چه معني صبر در روزه حاصل است. و قديم تعالي روزه را در قرآن صبر خواند، في قوله: وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا«5» وَ إِنَّها، كنايت راجع است با نماز، و اگر چه دو مذكور در«7» پيش رفته است از صبر و صلات، براي دو وجه را: يكي آن كه موقع

نماز بيشتر است از موقع صبر و او ركني از اركان شرع است، و وجه دوم آن كه: ردّ كنايت كرد الي اقرب المذكورين. مثال وجه اوّل، قوله: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَيها«8» وَ الَّذِين َ يَكنِزُون َ الذَّهَب َ وَ الفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونَها فِي سَبِيل ِ اللّه ِ ...، ردّت ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق: گاف/ گاو. 2. مب: را بكشند. 3. آج، لب: در وي. 4. نظر مفسّر در مورد تفسير قتل صبر نسبت به بهيمه، با تفاسير اهل لغت مناسب نمي نمايد. 5. اساس كه در اينكه مورد نو نويس است: ندارد، از مج افزوده شد. 6. آج، لب، مب، مر: از. 7. سوره جمعه (62) آيه 11. [.....] 8. سوره توبه (9) آيه 34. صفحه : 257 كنايت با سيم«1» كرد، اگر چه زر عزيزتر باشد براي آن كه فضّه نزديكتر است. لَكَبِيرَةٌ، اي لثقيله، يعني گران است براي آن كه ثقل و گراني نتيجه بزرگي باشد، چون جسم بزرگتر بود گرانتر بود، بر اينكه«2» تشبيه گفت. إِلّا عَلَي الخاشِعِين َ، خشوع و خضوع [75- ر] و تذلّل و اخبات نظاير بود. و ضدّ خشوع استكبار«3» بود. و خشوع البصر، چشم بر هم نهادن باشد من قوله: أَبصارُها خاشِعَةٌ«4». و خشوع صوت سكون او باشد، من قوله: وَ خَشَعَت ِ الأَصوات ُ لِلرَّحمن ِ«5» فَنِعم َ أَجرُ العامِلِين َ«1»، به بهشت رويد كه نيكو مزد است بهشت نيكوكاران را. و براي آن دو چيز را تخصيص كرد كه به صبر از معاصي اجتناب كند و نماز او را لطف باشد در اداي طاعات و اجتناب مقبّحات،

كما قال اللّه تعالي: إِن َّ الصَّلاةَ تَنهي عَن ِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ«2» استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلّا عَلَي الخاشِعِين َ. قوله: الَّذِين َ يَظُنُّون َ، آنان كه ظن ّ برند. به اتّفاق محقّقان ظن ّ در آيت به معني يقين است، چه اگر بعث و نشور و ثواب و عقاب به ظن ّ باشد ايشان را شاك ّ باشند، و چون شاك ّ باشند كافر باشند ممدوح نباشند. و ظن ّ به معني علم در كلام [75- ر] عرب بسيار است، و مانند اينكه آيت قوله تعالي: إِنِّي ظَنَنت ُ أَنِّي مُلاق ٍ حِسابِيَه«7»، و دريد بن الصّمّة گفت: فقلت لهم ظنّوا بالفي مدجّج سراتهم في الفارسي ّ المسرّد يعني ايقنوا. و گفته اند: ظن ّ از افعالي است كه به معني شي ء و ضدّ باشد به معني ظن ّ و علم بود، و گفته اند: چون در علم به كار برند مجاز بود، و اينكه قول قريب است به صواب براي آن كه از اطلاق لفظ ظن ّ علم ندانند تا قرينه اي نباشد. و قرينه در آيت آن است ----------------------------------- 1. سوره زمر (39) آيه 74. 2. سوره عنكبوت (29) آيه 45. 3. همه نسخه بدلها: فزع. 4. مب، مر كه. 5. همه نسخه بدلها، بجز فق: اشكم درد. 6. همه نسخه بدلها: شفاء. [.....] 7. سوره حاقّه (69) آيه 20. صفحه : 259 كه: آيت وارد است مورد مدح، و مدح نباشد آن را كه در بعث و نشور شاك ّ باشد. و حدّ ظن ّ آن

باشد كه بقوي كند بنزديك آن كه اينكه معني در او حال باشد، كه«1» متعلّق معني چنان است با آن كه روا دارد كه بر خلاف آن است. و در قرآن ظن ّ به معني علم بسيار است، منها قوله تعالي: وَ رَأَي«2»ٌ علي ٌ علي ...، و قوله: وَ ظَنُّوا«4»الّتي از الّتي از ...، و قوله: أَ لا يَظُن ُّ أُولئِك َ أَنَّهُم مَبعُوثُون َ، لِيَوم ٍ عَظِيم ٍ«6». أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم، اصل ملاقات در لغت مقابله بود بر وجه مقاربت تا به حدّ ملاصقت نيز باشد، يقال: التقي الحدّان اذا تلاصقا و التقي الفارسان اذا تقابلا و تقاربا و قال الشّاعر: لمّا«7» التقي«8» الصّفّان و اختلف القنا و حقيقت«9» اينكه در دو جسم«10» بود«11». و «لقاء» و «ملاقات»، به معني رؤيت نيست، و در آيت مضاف محذوف است و مضاف اليه به جاي او نهاده، چنان كه: وَ سئَل ِ القَريَةَ«12» وَ جاءَ رَبُّك َ ...«13»، و اينكه طريقتي است عرب را معروف، و اشعار بر اينكه معني برفت. و دليل بر آن كه لقاء به معني رؤيت نيست، قوله تعالي: فَأَعقَبَهُم نِفاقاً فِي قُلُوبِهِم إِلي يَوم ِ يَلقَونَه ُ«14»وَ أَنَّهُم إِلَيه ِ راجِعُون َ، تكرار نباشد، چه اگر لقاء بر مصير [76- پ] حمل كنند، مصير و مرجع هر دو يكي باشد، و رجوع بازگشتن باشد، اگر گويند: چگونه گفت: راجعون و «راجع» آن را گويند كه جايي بوده باشد، و از آن جا بيامده پس به آن جا شود، و ايشان هرگز

به قيامت نبوده اند تا آن جا باز شوند! جواب آن است كه: ايشان در دنيا هم در قبضه قدرت خداي بودند، و اگر چه فرمان خداي نمي بردند در بعضي احوال، و خداي تعالي به نوعي مصلحت تعجيل عقوبت ايشان نمي كرد چون با فنا شوند، و خداي تعالي ايشان را باز آفريند با«2» تصرّف خداي شوند پس از آن كه به فنا از تصرّف او برفته باشند«3». جوابي دگر از او آن است كه: رجوع در آيت به معني صيرورت است، يقال: رجع علي فلان منه مكروه، و عاد اليه منه بلاء، و اگر چه پيش از آن نبوده باشد، چنان ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: حسان. 2. مج، وز: يا ، چاپ شعراني (1/ 172): تا با. 3. مج، وز: نرفته باشد. صفحه : 262 كه«1» شاعر گويد: فان تكن الأيّام احسن مرّة الي ّ فقد عادت لهن ّ ذنوب اي صارت. و از پيش آن دهر را«2» با او گناهي نبوده بود. وجهي دگر آن است كه: ايشان به وجود از«3» مقدوري بشده باشند بعد از فنا با«4» مقدور خداي آيند تا اعادت ايشان كند. قوله تعالي:

[سوره البقرة (2): آيات 47 تا 53]

]اشاره[

يا بَنِي إِسرائِيل َ اذكُرُوا نِعمَتِي َ الَّتِي أَنعَمت ُ عَلَيكُم وَ أَنِّي فَضَّلتُكُم عَلَي العالَمِين َ (47) وَ اتَّقُوا يَوماً لا تَجزِي نَفس ٌ عَن نَفس ٍ شَيئاً وَ لا يُقبَل ُ مِنها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤخَذُ مِنها عَدل ٌ وَ لا هُم يُنصَرُون َ

(48) وَ إِذ نَجَّيناكُم مِن آل ِ فِرعَون َ يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذاب ِ يُذَبِّحُون َ أَبناءَكُم وَ يَستَحيُون َ نِساءَكُم وَ فِي ذلِكُم بَلاءٌ مِن رَبِّكُم عَظِيم ٌ (49) وَ إِذ فَرَقنا بِكُم ُ البَحرَ فَأَنجَيناكُم وَ أَغرَقنا آل َ فِرعَون َ وَ أَنتُم تَنظُرُون َ (50) وَ إِذ واعَدنا مُوسي أَربَعِين َ لَيلَةً ثُم َّ اتَّخَذتُم ُ العِجل َ مِن بَعدِه ِ وَ أَنتُم ظالِمُون َ (51) ثُم َّ عَفَونا عَنكُم مِن بَعدِ ذلِك َ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (52) وَ إِذ آتَينا مُوسَي الكِتاب َ وَ الفُرقان َ لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ (53)

[ترجمه]

اي پسران يعقوب ياد كني نعمت من آن كه كردم بر شما و آن كه من تفضيل دادم«5» شما را بر جهانيان. بترسي از روزي كه كفايت نكند كسي از كسي چيزي و نپذيرند«6» از او شفاعتي و فرا نگيرند«7» از او فديه اي، و نه ايشان را ياري كنند«8». و چون برهانيم«9» شما را از آل فرعون كه بر شما مي نهادند بدي عذاب مي كشتند پسرانتان«10» را و زنده مي داشتند زنانتان«11» را و در آن نعمتي بود از خدايتان بزرگ. چون بشكافتيم به شما دريا برهانيديم شما را و غرق كرديم آل فرعون را و شما مي نگريدي. چون وعده داديم موسي را چهل شب پس گرفتي«12» گوساله از پس او و شما بيدادگر ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: همچنان كه. 2. مج، دب، آج، لب: ها نگيرند، وز: ها نگيرد. 3. مج، وز: آن. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: برهانيديم. 5. اساس: به صورت «دارم» هم خوانده مي شود. 6، 11. مج، دب، آج، لب، فق: نپذيرد. 7. آج، لب، فق، مر: هر دو

را. 8. دب: ياري كند. [.....] 9. همه نسخه بدلها: يا . 10. مج: پسرانشان، دب، آج، لب، فق: پسران اينان. 12. گرفتي/ گرفتيد. صفحه : 263 بودي. پس عفو بكرديم از شما پس از آن تا مگر شما سپاس داري. [77- ر] چون داديم موسي را توريت و شكافتن«1» تا مگر شما راه يافته شوي. اينكه هفت آيت است خطاب با جهودان و ترسايان عصر رسول- عليه السّلام- و آن كه حق تعالي ياد داد ايشان را نعمتهايي كه بر اسلاف ايشان كرد، و نعمت بر پدران نعمت شمرد بر فرزندان براي دو وجه را: يكي آن كه اگر آن نعمتها نكردي از نجات ايشان از فرعون و غرق دريا، ايشان نماندندي و اينان در وجود نيامدندي از پشت ايشان. وجه دوم آن كه: نعمت بر پدران و مفاخر و مناقب ايشان مناقب و مفاخر فرزندان باشد، براي آن نعمت فرزندان خواند آن را و براي آن تكرار كرد اينكه كلمات را كه مراد به اينكه نعمتها جزاء آن نعمتهاست«2». وَ أَنِّي فَضَّلتُكُم، تفضيل و ترجيح و تزييد نظاير بود، و نقيض تفضيل تسويت بود، و تفضيل ايشان بر ديگران به آن«3» داد كه در دگر آيت شرح داد من قوله: إِذ جَعَل َ فِيكُم أَنبِياءَ وَ جَعَلَكُم مُلُوكاً«4»- الاية، در ايشان پيغامبران كرد و پادشاهان و ايشان را چيزهايي داد كه جهانيان را نداد، و من ّ و سلوي از آسمان به ايشان فرو فرستاد و فرعون را هلاك كرد و دگر نعمتها كه تفصيل آن

در آيات ديگر بخواهد آمدن. قوله: عَلَي العالَمِين َ، اي علي عالمي زمانهم، مراد آن است كه: شما را تفضيل داد بر اهل روزگار خود براي آن كه امّت پيغامبر ما- عليه السّلام- مفضّل اند«5» برايشان لقوله تعالي: كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاس ِ«6». وَ اتَّقُوا يَوماً، عطف است علي قوله: اذكُرُوا، گفت: نعمتهاي من ياد كني و ----------------------------------- 1. مج، دب، آج، لب، فق دريا. 2. مج، دب، آج، لب، فق، وز كه در آن آيت گفت. 3. وز: باز. 4. سوره مائده (5) آيه 20. 5. مج، دب، آج، لب، فق، وز: آمد. 6. سوره آل عمران (3) آيه 110. صفحه : 264 بترسي از روزي، و معني آن است كه: بترسي از آفات و اهوال و حوادث روزي، يعني قيامت. و معني آن كه: بپرهيزي از افعالي كه شما را در اهوال و شدايد آن روز افگند. آنگه كلام را ملخّص كرد و گفت: بپرهيزي از روزي لا تَجزِي نَفس ٌ عَن نَفس ٍ شَيئاً، اينكه جمله در محل ّ نصب است به آن كه صفت «يوم» است. لا تَجزِي، اي لا تغني و لا تكفي، غنا نكند و به جاي او بنايستد«1»، من قوله- عليه السلام: البقرة تجزي عن سبعة، و لغت اهل حجاز «تجزي» باشد از بناي ثلاثي، و لغت بني تميم «تجزي» باشد از اجزاء. و اخفش گفت، معني كلمت آن است كه: لا تقوم مقامها. و گروهي دگر گفتند: لا تجزي لا تقضي«2». و اصل مجازات مكافات و مقابله بود، و منه الجزاء، و

پاداشت را از اينكه جا جزاء گويند. و «فيه»، در او مضمر است، و تقدير چنين است كه: لا تجزي فيه نفس عن نفس شيئا، اي حقّا ممّا وجب عليه، حقّي كه بر او واجب باشد از عقاب و عوض [77- پ] و حساب و جز آن، يعني كه هر نفس«3» را به گناه خود گيرند، و جزاي عمل او به ديگري ندهند، و مستحقّات او از اعواض و جز آن بر ديگري نيفگنند، چنان كه حق تعالي گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري«4» لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ«5»، آن روز حمايت نباشد، و رشوت نپذيرند، و فديه نستانند، و آنچه بمانند اينكه باشد، اينكه جمله داخل است تحت قوله: لا تَجزِي نَفس ٌ عَن نَفس ٍ شَيئاً. قوله: وَ لا يُقبَل ُ مِنها شَفاعَةٌ، قبول اخذ چيزي باشد و تلقّي او، «منها» راجع است با نفس، يعني قبول نكنند«6» از هيچ كس شفاعتي. مفسّران گفتند: مراد به آيت جهودانند كه ايشان گفتند: ما را باكي نيست كه پدران ما انبيا و اوصيااند، ما را شفاعت كنند. حق تعالي باز نمود كه: شفاعت ايشان مقبول نخواهد بودن. و اينكه آيت دليل نكند بر قول معتزله در نفي شفاعت، چه آيت ----------------------------------- 1. اساس: بنه ايستد/ بنايستد. 2. مب، مر: لا يقضي. 3. همه نسخه بدلها: نفسي. 4. سوره فاطر (35) آيه 18. 5. سوره عبس (80) آيه 37. [.....] 6. همه نسخه بدلها: نكند. صفحه : 265 مخصوص است به جهودان، و اگر مخصوص نبودي تخصيص بايستي كردن علي كل ّ حال به

آياتي كه متضمّن اثبات شفاعت است من قوله: وَ لا يَشفَعُون َ إِلّا لِمَن ِ ارتَضي«1» مَن ذَا الَّذِي يَشفَع ُ عِندَه ُ إِلّا بِإِذنِه ِ«2»وَ لا يُؤخَذُ مِنها عَدل ٌ، عدل و حق ّ و انصاف نظاير باشند، و نقيض عدل جور بود، و عدل مصدر بود و باشد كه به جاي اسم فاعل بنهند. عادل را عدل خوانند، و واحد و تثنيه و جمع در او يكسان بود. و عدل نظير چيز باشد و همتاي او، و از اينكه جاست: بِرَبِّهِم يَعدِلُون َ«3»، اي يشركون. با او همتا فرود آرند، و عدل عن الطّريق اذا جاز و نكب عنه. و معني «عدل» در آيت گفتند: فديه است، يعني فدا از ايشان نستانند«4». و گفته اند: عدل فريضه است من قولهم: لا يقبل اللّه منه صرفا و لا عدلا، اي سنّة و لا فريضة، و معني آن بود كه: طاعات فرايض از ايشان قبول نكنند براي آن كه واقع نباشد از ايشان بر وجه مشروع. إبن كثير و اهل بصره «تقبل» به «تا» خوانند و باقي قرّاء به « يا » خوانند. آن كه به «تا» خواند براي لفظ شفاعت كه مؤنّث است، و آن كه به « يا » خواند براي آن كه فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقي است، و براي آن كه ميان فعل و فاعل فاصله اي هست، كما قال تعالي: لِئَلّا يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَي اللّه ِ حُجَّةٌ«5» فَلَن يُقبَل َ مِن أَحَدِهِم مِل ءُ الأَرض ِ ذَهَباً وَ لَوِ افتَدي بِه ِ«1» لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ«3»، سه جايگاه آن بود كه كس [كس]«4» را ياد نكند: نزديك آن كه نامه ها پرّان شود، يكي را نامه به دست

راست مي دهند و يكي را به دست چپ، عند آن مردم متحيّر باشند. و آنگه كه بنزديك ترازو آيند، و حق تعالي حساب خلقان كند يكي را حسنات ترجيح دارد و يكي را سيّئات، در آن [78- پ] حال بنده متحيّر بود، يك بار با حسنات مي نگرد و يك بار با سيّئت«5»، تا خود رجحان كدام را خواهد بودن. و عند آن كه به سر دو راه رسد«6» كه گروهي را«7» به دست راست به بهشت مي برند«8»، و گروهي را به دست چپ به دوزخ مي برند. آن جا نيز متحيّر باشد«9» كه نداند كه او را به كدام دست خواهند بردن، اعاذنا اللّه في ذلك اليوم من اهواله و شدائده بمنّه و رحمته. وَ لا هُم يُنصَرُون َ، و نه ايشان را ياري كنند. «نصرت»، معونت باشد، و ضدّ او خذلان بود. و انصار جمع ناصر بود، و انصار رسول- عليه السّلام- اعوان او بودند از اهل مدينه. و انتصار انتقام بود، و تنصّر آن باشد كه ترسا شد، و نصراني منسوب است با جايي كه آن را ناصره گويند، و نصاري جمع او باشد، و نصرت السّماء آن باشد كه باران بباريد از آسمان، و نصرت به معني عطا باشد، نان كه شاعر گفت: ----------------------------------- 1. سوره آل عمران (3) آيه 91. 2. همه نسخه بدلها: وا رسوائي. 3. سوره عبس (80) آيه 37. 4. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 5. مب، مر: سيئات. 6. همه نسخه بدلها: رسند. 7. آج، لب، فق، مر ببينند. 8. آج، لب، مر: مي روند. 9. آج، لب، فق، مب: باشند.

صفحه : 268 ابوك الّذي اعطي علي ّ بنصره و اسكت عنّي بعده كل ّ قائل قوله: وَ إِذ نَجَّيناكُم مِن آل ِ فِرعَون َ، «اذ» ظرف است، زمان ماضي را از آن فعل كه در آيت مقدّم رفت من قوله: اذكُرُوا نِعمَتِي َ. إِذ نَجَّيناكُم، و نجات و خلاص و سلامت نظايرند، و ضدّ نجات هلاك بود، تقول: نجا ينجو«1» نجاة اذا تخلّص، و نجاينجوا«2» نجاء اذا اسرع، و ناجي فلان فلانا اذا اسرّ اليه، و النّجوي السّرّ، قال اللّه تعالي: إِنَّمَا النَّجوي مِن َ الشَّيطان ِ«3». و نجات و نجوت زمين بلند باشد، چنان كه شاعر گفت: فمن بنجوته كمن بعقوته و المستكن ّ كمن يمشي بقرواح و نجوا، ابر باشد كه اوّل پديد آيد، و نجو حدت باشد، و استنجا تطهير موضع نجو باشد، سواء اگر به آب باشد و اگر به احجار. و نجوت فلانا، آن باشد كه گفتم«4» او را كه بوي دهنت باز نماي، و آن را استنكاه خوانند، يعني طلب نكهت، و شاعر گفت: نجوت مجالدا فوجدت منه كريح الكلب مات حديث عهد و نجوت الشّاة، آن باشد كه پوستش بكندم، و نجوت العود آن باشد كه پوست«5» باز كردم چوب را. و اصل باب نجوة باشد، و آن زمين بلند بود. گفت:

ياد كني نعمتهاي من چون برهانيدم شما را از آل فرعون. و آل و اهل از روي وضع يكي بود، و آن از ابدال است براي قرب مخرج «ها»، و همزه، و در عرف فرق باشد از ميان ايشان كه اهل عامتر بود از آل، براي آن كه گويند: اهل الكوفة و اهل البصرة، و لا يقال: آل الكوفة، و اهل الرّجل، و لا يقال: آل الرّجل، و كذا اهل الحرب و اهل الجنّة و اهل النّار. و امّا آل فرعون مراد قوم او و اهل دين او باشند، و آل سراب باشد، و آل الرّجل آلت او باشد كتمرة و تمر، و الالة شديد من الشّدائد باشد، قالت الخنساء: فاحمل نفسي علي آلة فامّا عليها و امّا لها و آل شخص باشد، و اصل كلمه از اول«6» باشد و آن رجوع بود. و فرعون نام ----------------------------------- 1. مج، وز: ينجي. 2. مج، دب، آج، لب، فق، مر: پوستش. 3. سوره مجادله (58) آيه 10. 4. همه نسخه بدلها: گفتيم. 5. مب: ينجو. [.....] 6. اساس: به صورت «اوّل» خوانده مي شود. صفحه : 269 پادشاه عمالقه است، چنان كه قيصر گويند پادشاه روم را، و قيل«1» پادشاه حمير را، و فغفور [79- ر] پادشاه چين را، و كسري پادشاه پارس را، و خاقان ملك ترك را، و تبّع ملك تبابعه را. و ايشان جماعتي اند از عرب.

و او اسمي اعجمي است غير منصرف للعجمة و العلميّة. و گفته اند: نامش مصعب بن الرّيّان بود، و گفته اند، وليد مصعب بود، و گفته اند: ريّان بن الوليد فرعون اوّل بود در مصر كه در عهد يوسف- عليه السّلام- بود كه خزاين مصر در دست يوسف كرد، كما قال تعالي حكاية عنه: اجعَلنِي عَلي خَزائِن ِ الأَرض ِ«2». و اينكه فرعون يوسف- عليه السّلام- بر دست يوسف«3» ايمان آورد، و«4» در عهد يوسف- عليه السّلام- بمرد، از پس او پادشاهي به قابوس بن مصعب رسيد، و يوسف- عليه السّلام- زنده بود او را دعوت كرد به اسلام، اجابت نكرد، و جبّاري بود و«5» ظالم، و يوسف- عليه السّلام- در عهد مملكت او با پيش خداي شد، و اينكه قابوس در ملك ديرگاه بماند، پس خداي تعالي هلاكش كرد. از پس او برادرش ابو العبّاس الوليد بن مصعب به پادشاهي بنشست، و نسب او الوليد بن مصعب بن الرّيّان بن اراشة بن شروان بن عمرو بن«6» قاران«7» بن عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح- عليه السّلام، اينكه فرعون موسي بود. يَسُومُونَكُم، اي يكلّفونكم، بر شما مي نهند من قولهم«8»: سامه الخسف اذا حمّله الظلم، قال الشّاعر: ان سيم خسفا وجهه تربّدا و السّوم، السّعر نرخ باشد، يقال: ساومته علي كذا، با او نرخ كردم، و از اينكه جاست حديث رسول- عليه السّلام: لا يدخل احدكم في سوم اخيه. و سوم، همچنين مداومت كردن اشتر باشد بر چره كردن، و سوم نيز آن باشد كه مي رود و مي چرد، و ----------------------------------- 1. آج، لب،

فق، مب، مر گويند. 2. سوره يوسف (12) آيه 55. 3. همه نسخه بدلها: و اينكه فرعون به يوسف. 4. همه نسخه بدلها او. 5. همه نسخه بدلها: ندارد. 6. همه نسخه بدلها، بجز مب: عمر بن. 7. همه نسخه بدلها، بجز مر: فاران، مر: فازان. 8. اساس: قوله، با توجّه به مج و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 270 تسويم علامت باشد، و منه قوله: وَ الخَيل ِ المُسَوَّمَةِ«1» سُوءَ العَذاب ِ، من قولهم: ساءه كذا اذا احزنه، و ساء، خلاف سرّ«2» باشد، و مساءة نقيض مسرّت بود، و اساءة ضدّ احسان بود. گفته اند: سُوءَ العَذاب ِ، آن بود كه قبطيان بني اسرايل را بنده گرفته بودند، ايشان را كارهاي سخت فرمودندي از برزگري«3» و كار گل كردن و خشت زدن و بار گران كشيدن. و گفته اند: سُوءَ العَذاب ِ، آن بود كه ايشان را كارهاي پليد فرمودندي، چون كنّاسي و حفّاري و مانند آن«4». يُذَبِّحُون َ أَبناءَكُم، تذبيح تكثير ذبح باشد، و هر آن فعلي كه ثلاثي او متعدّي باشد تفعيل در او براي مبالغت و تكثير فعل باشد، چون: تقطيع و تكسير«5» و تفريق و مانند اينكه. و «ابناء»، جمع إبن باشد، و اينكه را جمع تكسير«6» گويند، و جمع سلامت او به «نون» باشد در حال رفع. و بنين در حال نصب و جرّ، و اصل ذبح شق ّ باشد«7»، يقال: ذبحت المسك اذا فتقت فأرته، چون نافه مشك بشكافي«8» ذبحت گويي. و ذبح نيز فت ّ«9» بود چون فشردن غوره. و فت ّ كسر باشد، چنان كه شاعر گفت:

أن ّ عيني ّ فيها الصّاب مذبوح [97- پ] اي مفتوت من«10» الفت ّ في العين كفت ّ الحصرم«11». و مذبح كارد باشد كه آلت ذبح بود، و ذبح مصدر بود، و ذبح گوسپند باشد كه كشتن را شايد من قوله تعالي: وَ فَدَيناه ُ بِذِبح ٍ عَظِيم ٍ«12». و ذبح نبتي باشد طلخ«13»، من قول الاعشي: ----------------------------------- 1. سوره آل عمران (3) آيه 14. 2. مج، وز: سرور. 3. آج، لب، مر: بزرگري. 4. همه نسخه بدلها قوله. 5. همه نسخه بدلها، بجز فق، مب: تكثير. [.....] 6. مج، مر: تكثير. 7. همه نسخه بدلها: شق و شكافتن بود. 8. بشكافي/ بشكافيد. 9. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها. 10. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 178): من قولهم. 11. همه نسخه بدلها و مذبح حلق بود. 12. سوره صافّات (37) آيه 107. 13. همه نسخه بدلها: تلخ. صفحه : 271 نّما قولك صاب«1» و ذبح و سبب در كشتن پسران بني اسرايل آن بود كه فرعون- عليه اللّعنة چون عمر او دراز شد و ظلم عظيم كردن گرفت در ملك خود، خداي تعالي خواست تا موسي را به پيغامبري فرستد. شبي فرعون در خواب ديد كه: آتشي از بيت المقدّس بر آمدي عظيم، و گرد سراي

فرعون ها گرفتي، و در سراي او افتادي و سراهاي او بسوختي، و در سراهاي قبطيان افتادي و بسوختي، و بني اسرايل را هيچ گزندي نكردي. فرعون از آن خواب بترسيد، بر دگر روز كس فرستاد و كاهنان و معبّران را بخواند، و خواب بر ايشان عرضه كرد. ايشان گفتند: اينكه خواب تو دليل آن مي كند كه از بني اسرايل كسي بيايد كه هلاك تو و قوم تو و خراب مملكت تو بر دست او باشد. او كس فرستاد و قابلگان اهل مصر را بخواند و بر زنان بني اسرايل كه آبستن بودند موكّل كرد و بفرمود تا از ميان مردان و زنان جدا كردند، و گفت: واي بر آن كس كه او با زن خود خلوت كند. و چون زني بار بنهادي، اگر دختر بودي رها كردندي، و اگر پسر بودي بكشتندي، تا چند سال بر اينكه قاعده مي راند«2». مرگ در مردان بني اسرايل افتاد و بسياري بمردند. قبطيان برخاستند و بنزديك فرعون شدند، و گفتند: پيران بني اسرايل منقرض شدند، و تو كودكانشان را مي كشي، نسل ايشان منقطع گردد، و فردا ما را كسي نباشد كه براي ما كار«3» كند و خدمت كند ما را، و ما را كار به دست خود بايد كردن. فرعون گفت: راي آن است كه يك سال ببايد كشتن، و يك سال«4» رها كردن. بر اينكه جمله قرار دادند، خداي تعالي قضا چنان كرد كه هارون در سال امن و عفو زاد، و به يك سال مه از موسي بود. چون سال خوف و قتل بود، مادر به موسي

بار گرفت خايف و دلتنگ شد. و يك روايت آن است كه: كساني كه علم كتب اوايل شناختند«5»، فرعون را گفتند: ما در كتابها چنين مي يابيم كه، اينكه كودك كه ملك تو بر دست او بشود از ----------------------------------- 1. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (2/ 440): سم ّ. 2. همه نسخه بدلها، بجز دب، مب، مر: مي راندند. 3. همه نسخه بدلها: كاري. 4. همه نسخه بدلها، بجز مب بايد. 5. مر: شناختندي. صفحه : 272 پشت عمران باشد، و عمران مؤمن بود و«1» ايمان پنهان داشتي، و از جمله خواص ّ فرعون بود. فرعون او را گفت: نخواهم كه«2» يك ساعت از پيش من غايب باشي به شب و روز. گفت: همچنين كنم، به شبها پيش او مي خفت. شبي از شبها فرعون بر كوشك خود خفته بود و عمران پيش او خفته«3»، خداي تعالي فريشته اي را بفرستاد تا مادر موسي را بر گرفت و بنزديك عمران آورد، و او خفته، و بنزديك عمران بنهاد او را. عمران از خواب در آمد مادر موسي را ديد بنزديك خود در كوشك فرعون، عمران گفت: تو چگونه آمدي اينكه جا! و چند«4» درها [80- ر] بسته است و حجّاب و حرّاس نشسته! گفت: من ندانم، و من نيامدم، مرا اينكه جا آوردند. عمران دانست كه آن كار خداي است، بر بالين فرعون با او خلوت كرد و او به موسي بار بر گرفت، و آن فريشته او را در شب با جايگاه خود برد. چون«5» حمل ظاهر شد، عمران بر

خود بترسيد از آنچه فرعون بر او عهد و ميثاق گرفته بود كه هيچ گرد زنان نگردد و خلوت نكند به هيچ وجه، و او قبول كرده بود. چون حمل آشكارا شد، مردم ايشان باز گفتند، به سمع فرعون رسيد. فرعون گفت: مرا باور نيست كه من يك لحظه او را از پيش خود فرا«6» نگذاشته ام. آنگه جماعتي زنان معتمد را از خواص ّ«7» خود بفرستاد تا اينكه حال بنگرند. بيامدند و بديدند و تفحّص كردند. خداي تعالي فرمان داد تا كودك با پشت مادر شد، و ايشان بازگشتند و خبر دادند و سوگند خوردند كه اينكه معني هيچ نيست. فرعون بفرمود تا آن ساعيان را عقوبت كردند و در برّ و اكرام عمران بيفزود، و همچنين مي بود تا وقت وضع بار بنهاد«8»، و آن حال ظاهر شد و خبر متواتر گشت كه زن عمران به پسري بار بنهاد. خبر به سمع فرعون رسيد، گماشتگان و خواص ّ«9» خود را فرستاد تا بدانند كه اينكه ----------------------------------- 1. مر گويند. [.....] 2. همه نسخه بدلها، بجز مب هيچ. 3. همه نسخه بدلها، بجز مب بود. 4. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 179): چپد. 5. فق اثر. 6. همه نسخه بدلها: فرو. 7. مر: از پيش خاصان. 8. مر: وضع حمل بار نهاد. 9. فق، مب، مر: خاصّان. صفحه : 273 حال چگونه است. كسي آمد و خبر به مادر موسي آورد كه: كسان فرعون مي آيند به تفحّص اينكه حال. او كودك را بر گرفت و

در تنور نهاد و سر تنور بر نهاد و خود بگريخت و خانه رها كرد. خواهر او كه خاله موسي بود در آمد«1» از آن حال بي خبر بود، آتش بياورد و در تنور نهاد تا پاره اي نان بپزد. تنور را آتش زبانه در هوا مي زد، كسان فرعون در آمدند و همه سراي زير و زبر كردند، و مادر موسي را با دست آوردند هيچ نديدند. به سر تنور نرفتند كه آتش عظيم در او مي بشخيد«2»، وهم ايشان از آن دور بود. برفتند و خبر دادند فرعون را. چو«3» ايشان برفتند، مادر موسي خواهر را گفت: كودك را چه كردي! گفت: من كودك را نديدم. گفت: كودك در تنور بود، همانا آتش در تنور نهادي و كودك را بسوختي؟ و جزع كردن گرفت. آنگه به سر تنور آمد و فرو نگريد، موسي- عليه السّلام- در ميان تنور نشسته بود و آتش گرد«4» او مي گرديد و او را گزند نمي كرد«5»، شادمانه شد و بدانست كه خداي تعالي [را]«6» در زير آن كار سرّي هست، كودك را بر گرفت. اهل اشارت گفتند: خداي تعالي براي آن اينكه حال به مادر موسي نمود، تا چون فرمايد او را به وحي الهام كه موسي را به آب افگن، او ايمن باشد و واثق«7» داند كه آن خداي كه او را در آتش نگاه داشت، در آبش نگاه دارد. و تمامي قصّه به مواضع خود چون به آيات مي رسيم گفته مي شود- ان شاء اللّه تعالي و به الثّقة. قوله تعالي: وَ يَستَحيُون َ نِساءَكُم، استحياء، استبقاء باشد، و «سين»، طلب راست،

يعني طلب حيات ايشان مي كردند و ايشان را زنده رها مي كردند، پسران را مي كشتند و دختران را زنده رها مي كردند، اينكه لفظ در اينكه جا استفعال [80- پ] از ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مب، مر و. 2. مج، دب، آج، لب: مي بخشيد، فق، مب: در او ظاهر بود، مر: مي سوخت. 3. همه نسخه بدلها: چون. 4. مر: گرداگرد. 5. همه نسخه بدلها مادر موسي. 6. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. [.....] 7. همه نسخه بدلها: و اوثق و. صفحه : 274 حيات«1» باشد، و در دگر جا استفعال از حيا«2» باشد شرم داشتن بود. و نساء، لفظ جمع است نه از لفظ واحد، و واحده المرءة باشد، چنين مسموع است بر خلاف قياس. و نساء گفت، و اگر چه اطفال بودند، و اطفال را نساء نگويند«3» براي دو وجه: يكي آن كه زنان را نيز نمي كشتند علي التّغليب، چنان كه مردان و كودكان را به يك جا گويند: جاء الرّجال علي تغليب الرّجال. و وجه دوم آن كه: ايشان را براي آن رها مي كردند تا زنان شوند، بر توسّع ايشان را زنان خواند. وَ فِي ذلِكُم بَلاءٌ، در او دو قول است: يكي آن كه اشارت است به سوم و تكليف ايشان، و «بلاء» به معني محنت و مشقّت باشد بر اينكه قول، و اضافت آن با خداي- جل ّ جلاله- بر توسّع باشد از آن جا كه به تمكين و تخليت او بود. و قول دوم آن است كه: اشارت به نجات است، يعني در آن نجات بلاي است از خداي

تعالي عظيم، يعني نعمتي است«4» از خداي تعالي. و «بلاء» هم به معني نعمت بود و هم به معني شدّت، براي آن كه اصل او ابتلاست و امتحان از خداي تعالي بندگان را به هر دو بود، هم به نعمت هم به شدّت، يقال: بلوت الرّجل و ابتليته، و بلاه اللّه و ابلاه بلاء حسنا، بيانش قوله تعالي: وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً«5» وَ اللّه ُ أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ نَباتاً«6»، و قال تعالي: وَ تَبَتَّل إِلَيه ِ تَبتِيلًا«7»، اي تبتّلا، قال زهير في البلاء: جزي اللّه بالاحسان ما فعلا بكم و ابلاهما خير البلاء الّذي يبلو و در مثل گفته اند: البلاء ثم ّ الثّناء، يعني النعمة ثم ّ الشكر. و در معني مثل اينكه بهتر است كه: الاختبار ثم ّ المدح، اوّل بيازماي پس آنگه مدح كن، و قريب است به اينكه معني قول رسول- عليه السّلام: اخبر تقله. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: من الحياة. 2. همه نسخه بدلها: من الحياء. 3. مج، دب، آج، لب، مب، مر: گويند. 4. مج عظيم. 5. سوره انبياء (21) آيه 35. 6. سوره نوح (71) آيه 17، همه نسخه بدلها و التّقدير انباتا. 7. سوره جن (73) آيه 8. صفحه : 275 و قولي دگر آن است كه: وَ فِي ذلِكُم، اشارت است الي قوله: وَ يَستَحيُون َ نِساءَكُم، يعني در استبقاء دختران و قتل پسران بلاء و امتحاني است عظيم كه طبع مردم

به پسران مايل باشد و از دختران نافر، از اينكه جا گفت حق تعالي: وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثي ظَل َّ وَجهُه ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيم ٌ«1»، و شاعر اينكه معني نظم كرد: سروران ما لهما ثالث حياة البنين و موت البنات لقول النبي ّ عليه السّلا م و دفن البنات من المكرمات و ديگر [ي]«2» مي گويد در حق ّ دختران و به معني كرده است: القبر اخفي سترة للبنات و دفنها يروي من المكرمات اما تري الرّحمن سبحانه قد وضع النّعش بجنب البنات و ديگري مي گويد در استثقال دختران: لكل ّ ابي بنت اذا هي ادركت ثلاثة اصهار اذا ذكر الصّهر فزوج يراعيها و بيت يكنّها و قبر يواريها و خيرهم القبر و ديگري مي گويد در استثقال رنج عيال، و نيز معني انگيخته است: ما للمعيل و للمعالي انّما [18- ر]

يسعي اليهن ّ الفريد الواحد كالشّمس تجتاب السّماء فريدة و ابو بنات النّعش فيها راكد يعني النّجم الّذي يقال له القطب لأن ّ بنات النّعش تدور حوله. و براي آن گفت خداي: مِن رَبِّكُم، كه تكليف كرد تحمّل مشقّت ايشان و تربيت و احسان با ايشان، خلاف آن كه عرب كردندي از وأد«3» كه دختران را زنده دفن كردندي در جاهليّت تا ناسزايي به خطبت ايشان نيايد، و از اينكه جا گفت آن شاعر كه ناكفوي به خطبت دختر«4» او آمد: تبغّي إبن كوز و السّفاهة كاسمها ليستاد منّا ان شتونا لياليا فما اكبر الاشياء عندي حزازة«5» بأن ابت مزريّا عليك و زاريا و انّا علي عض ّ الزّمان الّذي تري نعالج من كره المخازي الدّواهيا ----------------------------------- 1. سوره نحل (16) آيه 58. 2. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 3. دب، فق، آج، لب، مب، مر: از وأدي. 4. آج، لب، فق، مب، مر: دختران. 5. اساس: خزازة، با توجّه به مج و معني عبارت

تصحيح شد. صفحه : 276 فلا تطلبنها يا بن كوز فانّه غذا النّاس مذفام النّبي ّ الجواريا و ان ّ الّتي«1» حدّثتها في انوفنا و أعناقنا من الاباء كماهيا و ديگري مي گويد كه پاي بسته مانده است به دختران از آن كه سفر كند و در زمين برود: لقد زاد الحيوة الي ّ حبّا بناتي انّهن ّ من الضّعاف مخافة ان يرين البؤس بعدي و ان يشربن رنقا بعد صاف و ان يعرين ان كسي الجواري فتنبو العين عن كرم عجاف و لولاهن ّ قد سوّمت مهري و في الرّحمن للضّعفاء كاف و رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: من ابتلي من هذه البنات بشي ء فاحسن اليهن ّ كن ّ سترا له من النّار ، گفت: هر كه را امتحان كنند به چيزي از اينكه دختران با ايشان احسان كند فرداي قيامت ايشان او را پرده باشند از دوزخ،

يعني حاجزي و حايلي. قوله: وَ إِذ فَرَقنا بِكُم ُ البَحرَ، اي فلقنا، چون بشكافتيم ما دريا را«2». بيان كرديم كه «اذ»، ظرف زمان ماضي است، و عامل در او فعلي مقدّم است من قوله: اذكُرُوا نِعمَتِي َ الَّتِي أَنعَمت ُ عَلَيكُم«3» فَانفَلَق َ فَكان َ كُل ُّ فِرق ٍ كَالطَّودِ العَظِيم ِ«4»، و نقيض فرق جمع بود، و فرق مفرق شعر رأس باشد، و فريق من النّاس طائفة، و جماعتي باشند از مردمان. و دريا را براي آن بحر خوانند كه فراخ باشد، و تبحّر فلان في العلم اذا اتّسع فيه، و متبحّر آن باشد كه در علوم اتّساع و فراخي دارد، و بحر كه شكافتن بود هم از اينكه جاست كه در شق ّ فراخيي پيدا شود، و بحرت اذن النّاقة، گوش شتر بشكافتم. و بحيره شتر گوش شكافته باشد، و باحر مردي باشد كه چون با او سخن گويند مبهوت شود، و بحراني منسوب باشد به بحرين و دم بحراني ّ و باحري ّ خوني باشد ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مر: فان ّ الّذي. [.....] 2. همه نسخه بدلها و. 3. سوره بقره (2) آيه 47. 4. سوره شعراء (26) آيه 63. صفحه : 277 [81- پ] سخت صرخ«1» از خون شكم و اصل باب اتّساع است. و سبب در اينكه آن بود كه، چون فرعون ظلم و طغيان از حدّ ببرد، و خداي- عزّ و جل ّ- هر چه ممكن باشد با او از باب اعذار و انذار و ابلاغ حجّت بكرد و او را چهار صد سال عمر داد در ملك و تمكين كرد، و او

الّا طغيان و عتوّ نيفزود. وحي كرد به موسي- عليه السّلام- كه: مدّت فرعون به سر آمد و وقت هلاكش در مد و نجات اينكه مستضعفان از دست او. بفرماي بني اسرايل را تا حليّي كه قبطيان را هست به عاريت بخواهند و در شب برو و ايشان را ببر. بني اسرايل بيامدند و قبطيان را گفتند: ما را عروسي و خرّمي هست، حلي ّ و جواهري كه شما را هست به عاريت به ما دهي تا ما روزي چند بداريم. ايشان بدادند، موسي- عليه السّلام- ايشان را خبر داده بود و بر شبي معيّن وعده كرده، ايشان آن شب همه جمع شدند و از مصر بيرون آمدند، و عدد ايشان ششصد«2» هزار و بيست هزار مرد مقاتل بود، چه هر كس را كه زير بيست سال بود در آن حساب نبود، و هر كه بالاي شصت«3» سال بود در آن حساب نبود. موسي- عليه السّلام- آن شب از مصر بيرون آمد، و جمله بني اسرايل با او. چون به راه در آمدند تا بروند راه نيافتند. موسي متعجّب فرو ماند، پيران بني اسرايل را بخواند و گفت: اينكه چه حال است، و ما چرا راه نمي يابيم! گفتند: ما از پدران خود شنيده ايم كه، يوسف- عليه السّلام- وصيّت كرده است كه: چون بني اسرايل از اينكه جا بيرون شوند، بايد كه مرا با خود ببرند، همانا ما از اينكه سبب راه نمي يابيم. موسي- عليه السّلام- گفت: پس در ميان شما كيست كه او گور يوسف شناسد! گفتند: همانا كسي باشد كه شناسد. موسي- عليه السّلام- خداي را دعا كرد، گفت:

بار خدايا؟ هر كه گور يوسف و جاي آن نداند«4»، فاضرب علي اذنيه اذا ناديت«5»، چون من ندا كنم آواز من مشنوان«6» او را. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: سرخ. 2. دب، آج، فق، وز: شست. 3. دب، مب: شصد. 4. همه نسخه بدلها: بداند. 5. دب، آج، وز، مب: ناديته. 6. مج: شنوان، دب، آج، لب، فق، وز، مب، مر: بشنوان. صفحه : 278 آنگه موسي- عليه السّلام- برخاست و بر محافل بني اسرايل گذر مي كرد و آواز مي داد كه: هر كس كه از شما جاي گور يوسف شناسد مرا راه نمايد بر آن«1»، ايشان نمي شنيدند. تا در خبر هست كه: از ميان دو مرد مي گذشت نزديك و به به آواز بلند ندا مي كرد، و ايشان آواز او نمي شنيدند به دعاي او براي آن كه نمي دانستند، تا برسيد به عجوزي كه آواز او بشنيد، و گفت: يا موسي؟ من دانم جاي گور يوسف، و لكن تو را راه ننمايم«2» تا براي من چند دعا نكني«3» و از خداي چند حاجت نخواهي«4». موسي- عليه السّلام- گفت: از خداي دستوري خواهم تا خداي دستوري دهد مرا كه براي تو دعا كنم، از خداي تعالي درخواست، خداي تعالي رخصت داد. موسي گفت: يا عجوز؟ چه خواهي؟ گفت: از خداي در خواه تا جواني و قوّت با من دهد، و چون بروي مرا از اينكه جا با خود ببر، و فردا قيامت چون به بهشت روي مرا با خود ببر. موسي- عليه السّلام- در حق ّ او اينكه دعا بكرد، و

خداي اجابت كرد، گفت: اكنون گور يوسف مرا بنماي، آمد تا به جايي و اشارت كرد در ميان رود نيل، گفت: اينكه جاست، خداي را دعا كن تا آب از اينكه جا ببرد تا گور پيدا شود. [82- ر] موسي- عليه السّلام- خداي را دعا كرد، آب رود نيل از بالا باز ايستاد، و آن كه از زير او بود برفت و گور يوسف پيدا شد. موسي- عليه السّلام- بفرمود تا آن جاي بشكافتند و يوسف را- عليه السّلام- از آن جا بيرون آوردند در تابوتي از سنگ مرمر نهاده، بر گرفت و ببرد و بفرمود تا به شام دفن كردند، و حق تعالي به دعاي موسي و معجزه او آن شب دراز كرد، و خواب بر قبطيان افگند تا از آن حال بي خبر ماندند و در آن شب خداي مرگ بر اطفال قبطيان افگند تا هيچ سراي نماند كه در او يكي و دو و كمتر و بيشتر اطفال فرمان نيافتند«5». قبطيان بامداد به در آمدند معزّي، همه را تعزيت بود، به دفن آن مردگان مشغول شدند، و با تفقّد و تفحّص بني اسرايل نپرداختند تا نماز ديگر بيگاه«6» نزديك شب چون در شهر نگاه مي كردند، هيچ كس را از بني اسرايل نمي ديدند، عجب داشتند، طلب ----------------------------------- 1. لب، مب: پيران، آج: به بر آن. 2. اساس: نمايم، با توجّه به نسخه مج، تصحيح شد. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بكني. 4. همه نسخه بدلها، بجز وز: بخواهي. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: يافتند. [.....] 6. آج، لب، فق بود.

صفحه : 279 كردند در بازارها نبودند و در محلّه ها«1» نبودند، آهنگ سراهايشان كردند، درها استوار بسته بود، به بامها بر رفتند و نگاه كردند، كس را نديدند. فرعون را خبر دادند از گريختن بني اسرايل. فرعون گفت: ايشان از من كجا توانند گريختن! امشب وقت نماند«2» بباشيد تا فردا بامداد بر اثر ايشان برويم، و ايشان را باز آريم. پس بفرمود تا لشكرها جمع شد و مناديان ندا مي كردند كه: إِن َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِيلُون َ، وَ إِنَّهُم لَنا لَغائِظُون َ، وَ إِنّا لَجَمِيع ٌ حاذِرُون َ«3»، و تعبيه ساختند و موعد كردند كه خروس بانگ كند برويم. حق تعالي چنان تقدير كرد كه آن شب در همه دنيا«4» هيچ خروس بانگ نكرد تا روز روشن شد. فرعون لشكر بساخت و هامان را با هزار هزار و نهصد هزار سوار بر مقدّمه بفرستاد، و فرعون بر ساقه لشكر مي رفت با هفتاد هزار سوار همه با جامه هاي سياه و رايتهاي سياه و اسپان سياه. موسي- عليه السّلام- در پيش ايشان مي رفت. هارون بر مقدّمه او، و او بر ساقه لشكر همچنين مي رفتند تا به كنار دريا رسيدند [و آب دريا در غايت زيادت بود. چون به كنار دريا رسيدند]«5»، باز پس نگاه كردند، لشكر ديدند در پيش، دريا و از پس، لشكر«6» موسي- عليه السّلام- فرو ماند، در خداي تعالي تضرّع كرد. بني اسرايل گفتند: يا موسي؟ ما را چه تدبير است«7»! دريا پيش آمد، و از پس، دشمن، ما چه چاره سازيم! گفت: دل مشغول مداري كه: إِن َّ مَعِي رَبِّي سَيَهدِين ِ«8»، خداي با من است مرا راه نمايد.

حق تعالي وحي كرد به موسي كه: أَن ِ اضرِب بِعَصاك َ البَحرَ«9»آمَنت ُ أَنَّه ُ لا إِله َ إِلَّا الَّذِي آمَنَت بِه ِ بَنُوا إِسرائِيل َ وَ أَنَا مِن َ المُسلِمِين َ«2». جبريل- عليه السّلام- پاره اي از گل دريا بر گرفت و بر دهن او زد، و گفت: آلآن َ وَ قَد عَصَيت َ قَبل ُ وَ كُنت َ مِن َ المُفسِدِين َ«3»، اكنون مي گويي كه گرفتار شدي و پيش از اينكه عاصي و مفسد بودي. و بني اسرايل از كنار دريا مي نگريدند و آن حال مي ديدند، گفتند: يا موسي؟ ما چه ايمن باشيم كه فرعون از رهي ديگر بر آمده باشد و برفته، فردا با سر ملك خود شود و ما را رنجه دارد! موسي گفت: ايمن باشي كه خداي تعالي فرعون را و قومش را جمله هلاك كرد. گفتند: يا موسي؟ ما را دل ساكن نشود تا فرعون را مرده نبينيم. موسي- عليه السّلام- دعا كرد تا خداي تعالي جثّه فرعون را بر سر آب آورد با جمله سلاحها كه پوشيده داشت. و در خبر چنين است كه: چهار صد من آهن بر او بود تا بني اسرايل او را بديدند و ساكن شدند، و ذلك قوله تعالي: فَاليَوم َ نُنَجِّيك َ بِبَدَنِك َ«4» لِتَكُون َ لِمَن خَلفَك َ آيَةً«5»، اينكه قصّه غرق فرعون است«6». وَ أَغرَقنا آل َ فِرعَون َ، غرق رسوب باشد در آب علي ما قاله صاحب العين. [83- ر] و حقيقت او در آب باشد، آنگه در طيب و وام و كارهاي ديگر بر توسّع استعمال كنند، يقال: غرق في الامر و في الدّين، گويند: فلان در اينكه كار غرق شد، و در وام

غرق است، و غرق [و]«7» غريق، اسم فاعل باشد، و اغرق في القوس، اذا بالغ في نزعها، چون كمان بيش از اندازه بكشند گويند: اغرق. و هر كاري كه در او مبالغه كنند، اغراق در او استعمال كنند. و غرّق غيره، ديگري را غرق كرد. و لفظ ----------------------------------- 1، 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: فرو شدند. 2. سوره يونس (10) آيه 90. 3. سوره يونس (10) آيه 91. 4. سوره يونس (10) آيه 92. 6. همه نسخه بدلها قوله. 7. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. صفحه : 282 عام را كه شامل بود جمله متناول خود را مستغرق گويند، و اغرورقت عينه آن باشد كه چشمش پر از آب شود. وَ أَنتُم تَنظُرُون َ، «واو»، حال راست، يعني ما اينكه غرق فرعون و قومش به چشم شما كرديم در حالي كه در او مي نگريدي. و «نظر» به معاني مختلف آمده است، به معني تقليب حدقه درست«1» به جانب مرئي«2» طلب رؤيت او، و اينكه طريق رؤيت باشد و سبب او. و آن كس كه گمان برد كه «نظر» به معني رؤيت باشد، خطايش از اينكه جا افتاد، و نظر به معني فكر باشد في قوله: أَ وَ لَم يَنظُرُوا فِي مَلَكُوت ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ«3» أَ فَلا يَنظُرُون َ إِلَي الإِبِل ِ كَيف َ خُلِقَت«4». قُل ِ انظُرُوا ما ذا فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ«5» فَانظُر إِلي آثارِ رَحمَت ِ اللّه ِ«6» وَ لا يَنظُرُ إِلَيهِم يَوم َ القِيامَةِ«7» وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ«1»، اي وجوه غضّة منتظرة ثواب ربّها. و همچنين قوله: وَ إِنِّي مُرسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ

بِم َ يَرجِع ُ المُرسَلُون َ«2»، و كذا قوله: وَ إِن كان َ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلي مَيسَرَةٍ«3»وَ إِذ واعَدنا مُوسي أَربَعِين َ لَيلَةً، ابو جعفر و ابو عمرو و يعقوب خوانند: «وعدنا»، من الوعد، بي «الف»، باقي خوانند: واعَدنا [83- پ] به «الف» من المواعدة. و مفاعل«4» اغلب از ميان دو كس باشد، و اينكه جا از باب آن باشد كه مفاعله از ميان دو كس نباشد، براي آن كه موسي خداي را وعده نداد، بل خداي تعالي او را وعده مناجات داد. پس قراءت ابو عمرو قويتر باشد و بر قراءت ديگر قرّاء مفاعله از باب طارقت النّعل«5» و عاقبت اللّص ّ و عافاه اللّه باشد. و وعد اخبار باشد موعود را به آنچه او را خرّم كند، و وعد و عدة«6» و ميعاد نظاير بود، و وعد در خير بود، و وعيد در شرّ چون مطلق باشد، و چون مقيّد بود در خير و شرّ حقيقت بود، من قوله تعالي: النّارُ وَعَدَهَا اللّه ُ الَّذِين َ كَفَرُوا«7». أَربَعِين َ لَيلَةً، گفتند: چرا شب گفت«8»، روز نگفت! گوييم: براي آن كه عرب حساب بر ماه كنند و ماه به شب بر آيد. قولي ديگر آن است كه: شب به روز مقدّم است، خداي تعالي اوّل شب آفريد«9» لقوله: وَ آيَةٌ لَهُم ُ اللَّيل ُ نَسلَخ ُ مِنه ُ النَّهارَ«10»اتَّخَذتُم ُ العِجل َ، اتّخاذ، افتعال بود من الأخذ، و اتّخذ، يك بار متعدّي بود به يك مفعول، و يك بار به دو مفعول، مثال اوّل قوله تعالي: أَم ِ اتَّخَذَ مِمّا يَخلُق ُ بَنات ٍ«3» وَ اتَّخَذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ آلِهَةً«4» يا لَيتَنِي اتَّخَذت ُ مَع َ الرَّسُول ِ سَبِيلًا«5». و امّا آن جا كه متعدّي باشد به دو

مفعول«6»، قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُم أَولِياءَ«7» اتَّخَذُوا أَيمانَهُم جُنَّةً«9» مِن بَعدِه ِ،«10» كنايت راجع است با وعد، و گفته اند: راجع است با موسي، و تقدير چنين است: من بعد ذهاب موسي و غيبته، پس از آن كه موسي به مناجات رفت و از شما غايب شد«11». وَ أَنتُم ظالِمُون َ، «واو»، حال راست، و ظلم در آيت حمل بايد كردن بر ظلم حقيقي، و مراد ادخال ضرر باشد بر خويشتن، يعني عقاب عبادت عجل. و حمل توان كردن بر ظلم مجازي كه عرب گويند: ظلم [84- ر] وضع شي ء باشد در جز موضع خود، چون ايشان عبادت نه به جاي خود نهادند ظالم بودند از روي ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها و. 2. همه نسخه بدلها قوله. 3. سوره زخرف (43) آيه 16. 4. سوره مريم (19) آيه 81. 5. سوره فرقان (25) آيه 27. 6، 8. مج، دب، فق، وز في. 7. سوره ممتحنه (60) آيه 1. 9. سوره مجادله (58) آيه 16. 10. همه نسخه بدلها گفته اند پس از وعده. [.....] 11. همه نسخه بدلها قوله. صفحه : 285 لغت، و حدّ ظلم هر ضرري بود محض كه در او نفعي نبود و دفع مضرّتي نبود، لا عاجلا و لا آجلا، نه معلوم و نه مظنون و مستحق نبود، و در حكم چنان نبود«1» كه گويي از فعل مضرور است، و چنان نبود كه پنداري از جهت غير فاعل ضرر است. و قصّه آيت و حديث ساختن گوساله آن است كه، راويان اخبار و

اهل سير گفتند: چون خداي تعالي فرعون را هلاك كرد و ملك و ملك او به ميراث به بني اسرايل داد، موسي را گفتند: ما را كتابي بايد كه در او حرام و حلال باشد، تا ما بر آن كار كنيم و ما را شرفي و ذكري باشد. موسي- عليه السّلام- گفت: چون من بروم به مناجات به ميقات خداي تعالي، از او در خواهم تا اگر صلاح داند مرا كتابي دهد كه در او احكام حلال و حرام باشد. آنگه برفت و هارون را به خلافت بر جاي خود بنشاند و قوم را به چهل روز وعده داد. در مدّت غيبت او مردي منافق بود در امّت او نام«2» سامري، و گفتند: سامري لقب او بود و نامش ميخا«3» بود. عبد اللّه عبّاس گفت: نامش موسي بن ظفر بود و زرگر بود و از اهل جاجرمي«4» بود، و گفته اند: از اهل با كرمي، بيامد و بني اسرايل را گفت: اينكه حليها كه شما از قبطيان بستده اي شما را حلال نيست، چه آن غنيمت است و آن بر شما حرام بود. گفتند: پس چه بايد كردن! گفت: حفره اي ببايد كندن و در آن جا نهادن تا موسي باز آيد. گفتند همچنين كنيم، و چنان كردند. روايتي دگر آن است كه: آتشي بر افروخت و گفت: همه بياري و در اينكه آتش اندازي. و در يك روايت آن است كه: پيش از آن سامري جبريل را ديده بود بر اسپي نشسته كه آن را فرس الحيوة گفتندي، و او جبريل را بديد«5» براي آن كه از آن كودكان

بود كه در عهد فرعون كه او كودكان را مي كشت، و مردم كودكان را در كوهها و غارها و شكاف سنگها پنهان مي كردند. جبريل- عليه السّلام- بيامدي و ----------------------------------- 1. مر: بود. 2. مج، دب، آج، لب، وز او. 3. دب، آج، لب، فق، مر: ميخان. 4. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 189): با جرمي. 5. مج: ديدي. صفحه : 286 ايشان را از گوشه پر خود شير دادي، پس آنان كه از پر جبريل شير خورده بودند جبريل را بديدندي- و اينكه روايت محمّد بن جرير الطّبري ّ است. و هر كجا آن اسپ پاي بر نهادي سبز شدي از زمين. او برفت و پاره اي خاك از جاي سنب آن اسپ بر گرفت، و گفت: اينكه اسپي است كه چون به وطي او جاي«1» قدم او از زمين«2» مرده زنده مي شود، ممكن بود كه اينكه خاك بر جمادي زنند زنده شود آن خاك نگاه مي داشت. چون بني اسرايل آن حليها در آتش انداختند، او بيامد و آن پاره خاك نيز در آتش انداخت، و گفت: كن ... عِجلًا جَسَداً لَه ُ خُوارٌ«3» هذا إِلهُكُم وَ إِله ُ مُوسي فَنَسِي َ«5»، اينكه روايت إبن جرير است از إبن زيد [84- پ]، و اينكه درست نيست. درست آن است كه: سامري زرگري استاد بود، آن حليها بستد و از آن گوساله اي ساخت زرّين و بياورد آن را و بر گذرگاه باد بنهاد و چنان ساخت كه باد به زير او در شدي، به گلو و دهن او به درآمدي، خوار را

ماندي و بانگ گوساله را، از آن جا كه مخارق او چنان ساخته بود كه آواز كه از او برون مي آمدي خوار را ماندي، چون آواز كه از مزمار و يراع بيرون آيد مختلف بود به اختلاف مخارق. چون آواز از گوساله بيرون آمد، ايشان گفتند: اينكه چيست! آن ملعون گفت: هذا إِلهُكُم وَ إِله ُ مُوسي فَنَسِي َ«6»، اينكه خداي شما و خداي موسي است، موسي خداي را اينكه جا فراموش كرد و او آن جا رفت، و براي آن از حيوانات گوساله اختيار كرد كه او گوساله پرست بود. و ابو العاليه گفت: براي آن، آن را عجل خواند كه او به تعجيل كرد، پيش از آمدن موسي مردم را بدان ضال ّ كرد، چنان كه خداي تعالي گفت: ----------------------------------- 1. مج، وز: به وطي جاي، دب، آج، لب: كه هر جاي. 2. دب، آج، لب: قدم او نهد زمين، فق: هر جاي قدم نهد، مر: جايي كه او قدم نهد اگر. 3. سوره طه (20) آيه 88. 4. مر: او گوساله راي بر گردن. 5، 6. سوره طه (20) آيه 88. صفحه : 287 وَ أَضَلَّهُم ُ السّامِرِي ُّ«1». مردم مفتتن گشتند و هژده«2» هزار مرد از بني اسرايل گوساله پرست شدند، و چندان كه هارون گفت نشنيدند، و گفتند: ما از اينكه باز نگرديم تا موسي با نزديك ما نيايد، چنان كه خداي تعالي از ايشان باز گفت: قالُوا لَن نَبرَح َ عَلَيه ِ عاكِفِين َ حَتّي يَرجِع َ إِلَينا مُوسي«3». و شبهه ديگر برايشان آن بود كه: موسي- عليه السّلام- ايشان را گفت: من مي روم

تا چهل روز، ايشان ندانستند بشنيدن شب و روز به حساب در آوردند، چون بيست روز بگذشت گفتند: موسي وعده خلاف كرد، اينكه به قوّت قول سامري شد ايشان را. قوله: ثُم َّ عَفَونا عَنكُم، عفو و صفح و تجاوز و مغفرت نظايرند، و نقيض او عقوبت باشد. و در اصل و اشتقاق«4» عفو دو قول گفته اند: يكي آن كه عفو ترك باشد، يعني تركنا معاجلتكم بالعقوبة، من قول النبي ّ- عليه السّلام: احفوا الشّوارب و اعفوا اللّحي ، شوارب بگيري كه سنّت اينكه است و محاسن رها كني و بگذاري، «حتّي يعفو»، اي يكثر، من قولهم: عفا النّبت اذا كثر، و اعفيته كثرته. و قولي دگر آن است كه: عَفَونا عَنكُم، تجاوزنا عن ذنبكم، من عفا الشّي ء اذا درس، اي غفرنا لكم و كفّرنا عنكم سيّئاتكم، از سر گناه شما در گذشتيم و آن را مكفّر و ناپديد كرديم، يعني توبه ايشان قبول كرديم چون توبه كردند. و آيت دليل مي كند بر آن كه خداي تعالي به قبول توبه متفضّل است، براي آن كه آيت وارد است مورد منّت، و اگر واجب بودي بر خداي تعالي به فعل واجب منّت ننهادي برايشان. مِن بَعدِ ذلِك َ، قيل: من بعد ذلك الزّمان، پس از آن وقت. و گفته اند: من بعد عبادة العجل، پس از پرستيدن گوساله. لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ، و اينكه براي آن كردم تا شما همانا شاكر شوي و شكر من گويي. و كلام در «لعل ّ» از خداي تعالي بيان كرده شد، [85- ر] و حدّ شكر گفتيم كه: اعتراف به نعمت باشد با«5» ضربي تعظيم.

و علما را در شكر سخن بسيار است: ----------------------------------- 1. سوره طه (20) آيه 87. 2. مر: هيژده. 3. سوره طه (20) آيه 91. [.....] 4. همه نسخه بدلها: اشتقاق. 5. مر: يا . صفحه : 288 عبد اللّه عبّاس گفت: شكر طاعت خداي باشد به همه جوارح در نهان و آشكارا، و حسن بصري گفت: شكر النّعمة ذكرها، من قوله تعالي: وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث«1»، و من قول النّبي ّ- عليه السّلام-2» التّحدّث بالنّعم« شكر، و قوله عليه السّلام: فان ذكره فقد شكره، و من كتمه فقد كفره ، شكر نعمت آن باشد كه باز گويد كه منعم با من چه نعمت كرد، باز گويد بر سبيل مدح و ثنا. فضيل عياض گفت: شكر نعمت آن بود كه نعمت را عدّت و آلت نسازد به معصيت او. ابو بكر ورّاق گفت: شكر نعمت آن بود كه خود را در نعمت و سعي خود را در او هيچ بهره نشناسي، همه از او بيني، چنان كه گفت: وَ ما بِكُم مِن نِعمَةٍ فَمِن َ اللّه ِ«3»وَ إِذ آتَينا مُوسَي الكِتاب َ، يعني اعطينا، چون ما بداديم موسي را كتاب يعني توريت بلا خلاف. وَ الفُرقان َ، در او چند قول گفته اند: قولي آن است كه، مراد هم توريت است و لكن عطف كرد«1» بر آن براي اختلاف لفظ را، چنان كه شاعر گفت: و قدّمت الأديم لراهشيه و ألفي

قولها كذبا و مينا و عنتره گفت: حيّيت من طلل تقادم عهده اقوي و اقفر بعد ام ّ الهيثم و «كذب»، و «مين» هر دو يكي باشد، و «اقوي» و «اقفر» يك معني دارد، يعني خالي شد، براي اختلاف لفظ را روا باشد كه يكي را بر ديگر عطف كند، و همچنين«2» قول شاعر: هند أتي من دونها النّأي و البعد و «نأي» و «بعد»، هر دو يكي باشد، اينكه قول مجاهد است و اختيار [85- پ] فرّاء و زجّاج، و گفتند: بيانش آن است كه در دگر آيت گفت: وَ لَقَد آتَينا مُوسي وَ هارُون َ الفُرقان َ وَ ضِياءً«3» فَانفَلَق َ فَكان َ كُل ُّ فِرق ٍ كَالطَّودِ العَظِيم ِ«6»، و اگر«7» فلق گفتي به جاي فرق معني يكي بودي كه فعل به معني مفعول باشد. إبن زيد گفت: مراد به فرقان نصرت است كه خداي تعالي داد موسي را بر فرعون و فرقان كنايت كرد از آن، چنان كه نصرت رسول را- عليه السّلام- در روز بدر فرقان خواند، و روز بدر را روز فرقان خواند في قوله تعالي: وَ ما أَنزَلنا عَلي عَبدِنا يَوم َ الفُرقان ِ«8» لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ، تا مگر راه يافته شوي، يعني تا مگر [86- ر] شما به آن الطاف كه من مي كنم با شما ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها:

اي. [.....] 2. دب: نفقا. 3. همه نسخه بدلها: ديگر. 4. همه نسخه بدلها: اينكه قول شاعر است. 5. مب، مر: فضلان. 6. سوره شعراء (26) آيه 62. 7. همه نسخه بدلها: و سواء اگر. 8. سوره انفال (8) آيه 41، لب، فق، مب يَوم َ التَقَي الجَمعان ِ صفحه : 291 منتفع شوي، و به طاعت نزديك شوي و از معصيت دور شوي، چنان كه گفت: وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً«1»

[سوره البقرة (2): آيات 54 تا 57[

اشاره

وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ يا قَوم ِ إِنَّكُم ظَلَمتُم أَنفُسَكُم بِاتِّخاذِكُم ُ العِجل َ فَتُوبُوا إِلي بارِئِكُم فَاقتُلُوا أَنفُسَكُم ذلِكُم خَيرٌ لَكُم عِندَ بارِئِكُم فَتاب َ عَلَيكُم إِنَّه ُ هُوَ التَّوّاب ُ الرَّحِيم ُ (54) وَ إِذ قُلتُم يا مُوسي لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً فَأَخَذَتكُم ُ الصّاعِقَةُ وَ أَنتُم تَنظُرُون َ (55) ثُم َّ بَعَثناكُم مِن بَعدِ مَوتِكُم لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (56) وَ ظَلَّلنا عَلَيكُم ُ الغَمام َ وَ أَنزَلنا عَلَيكُم ُ المَن َّ وَ السَّلوي كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِن كانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ (57)

[ترجمه]

[چون گفت موسي قومش را: اي مردمان شما بيداد كرديد بر خود به گرفتن شما گوساله را. توبه كنيد به آفريدگارتان بكشي خود را كه آن بهتر باشد شما را بنزديك آفريدگارتان، توبه شما بپذيرد«3»، كه توبه پذيرنده و بخشاينده است]«4». [چون گفتي اي موسي ما باور نداريم تو را تا نبينيم خداي را آشكارا. بگرفت شما را آتش عظيم، و شما مي نگريد«5»]«6». [پس زنده كرديم شما را از پس مرگ شما تا شايد شكر كنيد.]«7» [و سايه كرديم بر شما ابر را، و فرو فرستاديم بر شما ترنجبين و مرغ سمانه، بخوريد از پاكيها آنچه روزي داديم شما را، و بر ما ستم نكردند ايشان، و لكن بر خود ستم كردند]«8». «واو» عطف است، و «اذ» معطوف است علي ما تقدّم، و عامل در او همان است كه در آيات مقدّم برفت، يعني ياد كني چون گفت موسي- عليه السّلام- قومش را كه: اي قوم؟ شما بر خود ظلم و ستم كردي به پرستيدن گوساله و گرفتن او«9» به ----------------------------------- 1. سوره محمّد (47) آيه 17. 2، 7. مج، وز: لطيفا. 3. اينكه كلمه در

مج نبود، با توجّه به معني از آج افزوده شد. 4، 6، 8. اساس كه نو نويس است ترجمه را نياورده، از مج افزوده شد. 5. دب، آج، لب، فق: مي نگريدي/ مي نگريديد. 9. دب را. صفحه : 292 خداي. چون موسي- عليه السّلام- از مناجات بپرداخت، خداي تعالي او را گفت: يا موسي؟ داني كه سامري چه كرد! و قوم از پس تو چه كردند! گفت: بار خدايا؟ ندانم، تو عالمتري. او را خبر داد از كرده سامري. موسي- عليه السّلام- با ميان قوم آمد: غَضبان َ أَسِفاً«1» ما مَنَعَك َ إِذ رَأَيتَهُم ضَلُّوا، أَلّا تَتَّبِعَن ِ«3»- الاية، گفت: اي برادر«4» مرا موافق نيامد ايشان را رها كردن، چه«5» در غيبت تو و حضور من اينكه كردند كه كردند، اگر من غايب شدمي ندانم كه حال ايشان كجا رسيدي! و تو گمان بردي كه سبب فرقت ايشان غيبت من بود. آنگه روي به سامري كرد و او را گفت: چه كردي و چگونه كردي! او قصّه باز گفت«6»- و اينكه قصّه به سورت «طه» لا يقتر است، چه آيات در اينكه باب آن جا بيشتر است، چون آن جا رسيم گفته شود- ان شاء اللّه. آنگه روي با قوم كرد و گفت: ظلم كردي و ستم كردي و بر خود كردي«7»، و ظلم اينكه جا محمول بود علي احد الوجهين«8»، امّا لغوي يا اصطلاحي. و لغوي را معني آن بود كه: اينكه عبادت كه كردي عجل را، نه به جاي خود نهادي كه سزاوار عبادت نبود، و ظلم چيزي نه به جاي خود نهادن باشد، و از روي حقيقت ظلم كردي كه ضرر عقاب

به خود جلب كردي، چون كسي بر كسي بيدادي كند و مضرّتي رساند مبتدا بر آن جمله كه بيان كرده شد. مراد به «قوم» در آيت، خصوص است اگر چه لفظ او عموم است، مراد آنانند كه گوساله پرستيدند. چون موسي چنين گفت و زبان ملامت دراز كرد، گفتند: يا رسول اللّه؟ ما را گناه نبود، گناه سامري را بود كه ما را گمراه كرد. اكنون تدبير ما ----------------------------------- 1. سوره اعراف (7) آيه 150. [.....] 2. مج، وز: اسفا. 3. سوره طه (20) آيه 92 و 93. 4. مج، وز من. 5. همه نسخه بدلها ايشان. 6. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: قصه باز كرد. 7. همه نسخه بدلها: «بر خود كردي» را ندارد. 8. همه نسخه بدلها چنان كه گفتيم. صفحه : 293 چيست! گفت: شما را توبه بايد كردن. گفتند: توبه«1» چه باشد و چگونه بايد كردن! گفت: خويشتن را به دست خود ببايد كشتن. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه بهري بهري«2» را ببايد كشتن، چو«3» ايشان جمله چون يك نفس بودند. براي آن كه از يك جنس بودند، خداي تعالي ايشان را نفس يكديگر خواند، چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: المؤمنون كنفس واحدة، ايشان گفتند: سمعا و طاعة لامر اللّه، سميع و مطيعيم فرمان خداي را. آنگه بيامدند و بر درهاي سرا و درهاي خانه هاي خود بنشستند تا آنان كه گوساله نپرستيده بودند تيغها بر آهختند«4» و ايشان را كشتن گرفتند، پسر پدر را مي كشت و پدر فرزند را و برادر برادر را، و شفقت و رقّت هيچ ايشان را منع نمي كرد. قولي دگر

آن است كه ايشان گفتند: ما سميع و مطيعيم، و لكن ترسيم كه نبادا كه به فرزندان و خويشان خود رسيم، ما را رقّت و شفقت منع كند از آن كه«5» فرمان خداي به جاي آريم. حق تعالي ابري تاريك بر آورد و نزمي«6» تا جهان تاريك شد، ايشان تيغها بر آهختند«7» و در يكديگر نهادند و يكديگر را كشتن گرفتند، پسر پدر را و برادر برادر را مي كشت. و خداي تعالي وحي كرد به موسي كه: هر كس كه دست از هم بگشايد يا منع كند يا دست در پيش دارد، توبت او مقبول نيست، از بامداد تا شبانگاه مي كشتند. چون روز به آخر رسيد، [87- ر] و بسياري را بكشتند موسي و هارون را رحمت آمد، بگريستند و دعا و تضرّع كردند و گفتند: يا رب ّ هلكت بنو اسرائيل، بار خدايا بني اسرايل هلاك شدند، البقيّة البقيّة، بار خدايا اينكه بقيّت را كه ماند به ما بخش. خداي تعالي دعاي ايشان اجابت كرد و فرمان داد تا آن تاريكي گشاده شد و روشنايي پديد آمد، بشمردند هفتاد هزار مرد كشته بودند. موسي- عليه السّلام- غمگين شد، خداي تعالي گفت: يا موسي؟ راضي نباشي به آن كه من قاتل و مقتول را به ----------------------------------- 1. دب ما. 2. همه نسخه بدلها: بعضي بعضي. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: چون. 4. مج، دب، وز، فق: بر آهيختند. 5. مج، وز: آنچه. 6. مج، دب، وز: مزمي، فق: برقي، آج، لب: مرمي. 7. مج، فق، وز: بر آهيختند، مب: بر كشيدند، مر: بر كشيده. [.....] صفحه

: 294 بهشت خواهم بردن، آن كه كشت مجاهد است و آن را كه كشتند شهيد است. إبن جريج گفت: سبب آن كه خداي تعالي ايشان را قتل فرمود، آن بود كه آنان كه آن مي ديدند و نهي منكر نمي كردند سبب خوف قتل بود، خداي تعالي گفت: شما خوف قتل را ترك نهي منكر كردي، امروز شما را بفرمايم كشتن تا بداني كه آنچه شما از آن مي ترسيدي به نافرماني در آن افتادي. قتاده گفت: براي آن فرمود ايشان را كشتن كه مرتدّ بودند، و مرتدّ را جزا كشتن بود. عبد اللّه عبّاس گفت: براي آن فرمودشان«1» كشتن كه ايشان متعبّد بودند به قتال آنان كه نافرماني كردند، ايشان ابقا كردند جهت خويشي و دوستي را صيانت كردن، حق تعالي گفت: ايشان را رها كردي و با ايشان قتال نكردي، امروز مي فرمايم كه ايشان را بكشي تا اينكه قتل توبه آن ترك قتل«2» باشد. و قتاده خوانده است: فاقتالوا«3» انفسكم«4»، افتعلوا«5» من الاقالة و معني آن است كه: استقيلوا من تلك العثرة، يعني«6» توبه كني و استقالت كني، و اقالت خواهي از گناهي كه كردي. و معني توبه رجوع بود چنان كه برفت. إِلي بارِئِكُم، با آفريدگارتان، و برأ اللّه الخلق، بيافريد خداي تعالي خلق را. ذلِكُم اشارت است به قتل، يعني شما را قتل بهتر است بنزديك خداي تعالي از حيات، چه قتل بر رضاي خداي- عزّ و جل ّ- بهتر باشد از حيات بر خلاف خداي. فَتاب َ عَلَيكُم، در آيت محذوفي هست كه تقدير مي بايد كردن تا كلام مستقيم شود و معني پذيرد، و آن اينكه است كه: ففعلتم ما امرتم به فتاب عليكم،

آنچه شما را فرمودند به جاي آوردي از قتل يكديگر، خداي تعالي توبه شما بپذيرفت، و معني قبول توبه ضمان ثواب بود بر آن چنان كه بيان كرده شد. امّا اسقاط عقاب، خداي كند عند آن به تفضّل. و فعّال، بناي مبالغت است. كسي را گويند كه شأن و كار او همه آن باشد، از اينكه كار صنّاع«7» و محترفه را ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: ايشان را. 2. همه نسخه بدلها: ندارد. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: فافتلوا، وز: فاقيلوا. 4. همه نسخه بدلها اي. 5. مج، وز: اقتتلوا، دب، آج، لب، فق، مب، مر: اقتلوا. 6. همه نسخه بدلها: معني آن است كه. 7. همه نسخه بدلها: صنايع. صفحه : 295 بر اينكه بنا گويند. الرَّحِيم ُ، بخشاينده است بر خلقان. و ذكر رحيم عقيب لفظ توّاب دليل مي كند كه خداي تعالي به قبول توبه از بندگان متفضّل است، چه لفظ رحمت در جاي وجوب به كار ندارند. وَ إِذ قُلتُم يا مُوسي لَن نُؤمِن َ لَك َ، و ياد كني«1» چون نيز گفتي ما تو را به راست نداريم و بنگرويم به تو تا خداي را آشكارا ببينيم. و سبب اينكه آن بود كه، خداي تعالي موسي را فرمود كه: دگر نوبت كه به مناجات آيي، جماعتي را از بني اسرايل با خود بيار تا عذر گناهي«2» كه كرده اند [87- پ] از عبادت عجل بخواهند. موسي- عليه السّلام- هفتاد كس را برگزيد از خيار بني اسرايل، و ايشان را فرمود تا روزه گرفتند و غسل كردند و جامه ها بشستند. موسي- عليه السّلام- ايشان را به كوه طور برد به ميقات خداي- جل ّ جلاله.

چون بدان جا رسيدند، موسي را گفتند: از خداي در خواه تا كلام خود ما را بشنواند. موسي- عليه السّلام- بر كوه شد و ايشان بر اثر او، ابري بر آمد و ايشان را و كوه را بپوشيد. موسي گفت: پيش آيي«3». حق تعالي حجابي پيدا كرد از ميان ايشان و موسي، براي آن كه چون خداي تعالي با موسي سخن گفتي نوري از روي او بتافتي چنان كه كس طاقت آن نداشتي«4». موسي در اندرون حجاب شد و ايشان بيرون حجاب بايستادند، حق تعالي با موسي سخن گفت به امر و نهي و وعظ و زجر، ايشان چون كلام خداي بشنيدند، به روي در آمدند و به سجده شدند. پس خداي تعالي گفت چنان كه ايشان مي شنيدند: اني انا الله لا اله الا انا ذو بكة اخرجتكم من ارض مصر فاعبدوني و لا تعبدوا غيري ، من خدايي ام كه جز من خداي نيست، خداوند بكّه ام«5»، يعني زمين كعبه، شما را از زمين مصر بيرون آوردم، مرا پرستي و جز مرا مپرستي. چون موسي- عليه السّلام- از مناجات فارغ شد، و آن ابر برفت و كوه روشن شد، ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: ياد كن. 2. همه نسخه بدلها: گناه. 3. آيي/ آييد. 4. مج، دب، آج، لب، فق، وز: طاقت نداشتي در او نگريدن. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: مكّه ام. صفحه : 296 موسي بنزديك قوم آمد، ايشان را گفت: شنيدي كلام خداي«1»! گفتند: ما كلامي شنيديم جز كه ندانيم كه كلام خداي بود يا كلام شيطان؟ ما تو را«2» باور نداريم با آن كه آن كلام

خداي بود، تا خداي را معاينه و آشكارا ببينيم. چون اينكه سخن بگفتند، آتشي عظيم از آسمان بيامد و همه را بسوخت. وهب منبّه گويد: خداي تعالي جماعتي فريشتگان را فرستاد تا بانگ بر ايشان زدند«3»، جمله بمردند«4». «جهر»، نقيض سرّ باشد، و اصل او كشف بود. و خاك از چاه بر آوردن را جهر گويند، شاعر گويد: جهر افواه المياه السّدم و نصب او بر صفت مصدري بود محذوف، و تقدير چنين بود كه: نري اللّه رؤية جهرة، و شايد كه در جاي حال باشد، و تقدير چنين بود كه: مجاهرا، چنان كه گفت: قُل أَ رَأَيتُم إِن أَصبَح َ ماؤُكُم غَوراً«5» حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً. و دگر آن كه: صاعقه كه از آسمان بيامد بر ايشان افتاد، موسي- عليه السّلام- مسلّم بود از آن، اگر موسي«7» خواسته بودي، اوّل صاعقه به موسي رسيدي. دگر آن كه، خداي تعالي در ديگر آيت چنين فرمود: يَسئَلُك َ أَهل ُ الكِتاب ِ أَن تُنَزِّل َ عَلَيهِم كِتاباً مِن َ السَّماءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسي أَكبَرَ مِن ذلِك َ فَقالُوا أَرِنَا اللّه َ جَهرَةً«8» أَ تُهلِكُنا بِما فَعَل َ السُّفَهاءُ مِنّا«9» حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً. 5. سوره ملك (67) آيه 30. 6. دب: به تصريح، ديگر نسخه بدلها، بجز مج، وز: تصريح. 7. چاپ شعراني (1/ 196) رؤيت. 8. سوره نساء (4) آيه 153. 9. سوره اعراف (7) آيه 155. صفحه : 297 الصّعقة، بي «الف»، و اصل كلمه هلاك بود، و از اينكه جاست قول خداي تعالي: فَصَعِق َ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ«1» أَنذَرتُكُم صاعِقَةً مِثل َ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ«2»، و قوله: وَ يُرسِل ُ الصَّواعِق َ«3» فَلَمّا أَخَذَتهُم ُ الرَّجفَةُ«4». خلاف كردند كه موسي- عليه السّلام-

از آن صاعقه بمرد يا نه! گروهي گفتند: بمرد، و به اينكه لفظ تمسّك كردند كه: وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً«5» فَلَمّا أَفاق َ«6»سُبحانَك َ تُبت ُ إِلَيك َ«8» وَ أَنتُم تَنظُرُون َ، «واو» حال راست، آنچه خواستند تا خداي را ببينند«11» معاينه، صاعقه ديدند. ثُم َّ بَعَثناكُم، «ثم ّ» حرف مهلت و تراخي باشد. و «بعث»، به چند معني آمد: بعث زنده كردن باشد، و از خواب بيدار كردن، و بر انگيختن بر كاري به معني حث ّ و تحريض و فرستادن، و معني نصب كردن باشد. امّا زنده كردن در اينكه آيت است. و بر انگيختن، في قوله: إِذِ انبَعَث َ أَشقاها«12»، ----------------------------------- 1. سوره زمر (39) آيه 68. 2. سوره فصّلت (41) آيه 13. 3. سوره رعد (13) آيه 13. 4. سوره اعراف (7) آيه 155. 5، 6. سوره اعراف (7) آيه 143. 7. دب، آج، لب، فق، وز، لب، مر شد. 8. سوره اعراف (7) آيه 143. [.....] 9. لب: جماعتي جهل. 10. همه نسخه بدلها: چون. 11. همه نسخه بدلها به. 12. سوره شمس (91) آيه 12. صفحه : 298 و فرستادن في قوله: فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ«1»، و به معني نصب كردن في قوله: وَ بَعَثنا مِنهُم ُ اثنَي عَشَرَ نَقِيباً«2» فَبَعَث َ اللّه ُ غُراباً يَبحَث ُ فِي الأَرض ِ«3» مِن بَعدِ مَوتِكُم، يعني زنده كرديم شما را از پس مرگتان. پس صاعقه ايشان به قرينه «بعثناكم» مرگ است، و صعق موسي به قرينه فَلَمّا أَفاق َ«5»، بي هوشي است تا بدانند كه حال موسي در اينكه باب مخالف حال ايشان بود. و موت بر مذهب درست معني نيست، بل مرجع او به انتفاء حيات است، و اگر معني بودي

ضدّ حيات بودي. لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ. لكي تشكروا«6»، تا شكر كني. و كلام در «لعل ّ» كه از قديم تعالي بود برفت، و از وجوه لعل ّ يكي «كي» است، چنان كه قايل گويد: ايت السّوق«7» لعلّك تشتري شيئا، اي لكي تشتري شيئا، و اصل او ترجّي بود. وَ ظَلَّلنا عَلَيكُم ُ الغَمام َ، اللّه تعالي در اينكه آيات نعمتها«8» كه بر بني اسرايل كرد مي شمارد و ياد ايشان مي دهد، نعمت از پس نعمت تا در شكر او بيفزايند و [88- پ] و كفران نكنند، ما سايه بان كرديم بر شما ابر را، و اينكه آنگاه بود كه ايشان در تيه بودند- و سبب شدن ايشان در تيه در جاي خود بيايد- چون در تيه مي گشتند- و آن بياباني بود ساده، هيچ سايه و كنّي نبود، گرماي آفتاب ايشان را مي رنجانيد، در موسي بناليدند. موسي از خداي تعالي درخواست تا سايه اي دهد ايشان را. حق تعالي ابري بفرستاد سپيد«9» تنك كه در او باران نبود، و با او نسيمي و بادي خوش بود. چون به سايه او برآسودند، گفتند: يا موسي؟ كار گرما كفايت شد، ما طعام از كجا آريم! حق تعالي فرمان داد تا آن ابر به جاي باران، من ّ و سلوي بباريد ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 213. 2. سوره مائده (5) آيه 12. 3. سوره مائده (5) آيه 31. 4. مج، دب، مر: و قوله، آج، لب، فق، وز: في قوله. 5. سوره اعراف (7) آيه 143. 6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تشكرون. 7. دب، آج، لب، فق، مر: الشوق. 8. همه نسخه بدلها: نعمتهايي. 9. مج، دب، وز، مر: اسپيد. صفحه :

299 برايشان«1» بامداد و شبانگاه، هر كس بيامدي به مقدار كفايت خود از او بر گرفتي«2»، بيشتر نه. چون شب آدينه بودي، دو روزه بباريدي براي آن كه حق تعالي«3» روز شنبه نفرستادي«4»، و خداي تعالي با ايشان شرط كرده بود«5» به مقدار كفايت بردارند، چه اگر اسراف كنند و بيش از اندازه حاجت بردارند، خداي تعالي منقطع كند از ايشان، و اگر ذخيره نهند از ايشان بردارد، شرط بكردند و وفا نكردند، در گرفتن اسراف كردند و از او ذخيره ساختند. خداي تعالي آن نعمت از ايشان باز گرفت، و آنچه ذخيره نهاده بودند تباه كرد. قوله: «و ظلّلنا»، حقيقت ظل ّ، عدم روشنايي آفتاب باشد از جايي با آن كه آفتاب طالع باشد، و اظلال و تظليل، سايه كردن باشد. و ظل ّ فلان يفعل كذا، به معني أقام باشد، براي آن كه تا مقيم باشد او را سايه بود، و استظل ّ بكذا، آن باشد كه با زير سايه اي شود. و در ظلول ظلت و ظلت«6» لغت است، و مكان ظليل و ظل ّ ظليل دائم باشد. و عرب شب را ظل ّ خوانند، و نقيض اوضح ّ«7» و شمس باشد. و عَذاب ُ يَوم ِ الظُّلَّةِ«8»وَ أَنزَلنا، انزال، نقل باشد از جهت علو به جهت سفل. المَن َّ وَ السَّلوي، در او خلاف كردند: ----------------------------------- 1. مر تا. [.....] 2. مر و. 3. مر فرمان داد آن ابر را تا. 4. همه نسخه بدلها: نباريدي. 5. همه نسخه بدلها كه. 6. آج: ظللت. 7. مج، وز: صبح. 8. سوره شعراء (26) آيه 189. صفحه : 300 مجاهد گفت: صمغي بود چنان كه بر درختان بود، و لكن شيرين بود. ضحّاك

گفت: ترنجبين«1» بود. وهب«2» گفت: نان گرمه«3» بود. سدّي گفت: انگبين بود كه به شب بر درختان آمدي تا بامداد ايشان از آن بخوردندي. عكرمه گفت: چيزي بود مانند ربّي«4» سطبر، بهري«5» دگر گفتند: زنجبيل بود. زجّاج گفت: «من ّ»، هر چيزي بود كه خداي تعالي بفرستادن آن برايشان منّت نهاد، چه ايشان را در آن رنجي نبود، به شب بخفتندي، بامداد كه برخاستندي از اينكه [89- ر] «من ّ» بر درختان ايشان باريده بودي، چنان كه برف بارد براي هر مردي صاعي. چون از آن مدّتي بخوردند، گفتند: يا موسي؟ ما را از اينكه شيريني«6» دل بگرفت، ما را گوشت آرزو مي كند، حق تعالي فرمان داد تا «سلوي» برايشان بباريد. مفسّران خلاف كردند در «سلوي»: عبد اللّه عبّاس گفت: مرغي بود سمانه را ماند. ابو العاليه و مقاتل گفتند: مرغي بود صرخ«7»، يك شب بباريد از نماز شام تا بامداد بر عرض ميلي در عمق رمحي، بعضي بر بعضي. عكرمه گفت: نام مرغي است كه به هند باشد از بنجشكي«8» مهتر بود. مؤرّج گفت: «سلوي» انگبين باشد به لغت كنانه، و شاعر ايشان مي گويد: و قاسمها باللّه حقّا لأنتم ألذّ من السّلوي اذا ما نشورها كُلُوا مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم، در كلام محذوفي هست، و آن اينكه است كه: و قلنا لهم، و گفتيم ايشان را كه بخوري، عرب قول بسيار اضمار كنند«9»، و در قرآن اينكه را نظاير بسيار است، منها قوله: فَأَمَّا الَّذِين َ اسوَدَّت وُجُوهُهُم أَ كَفَرتُم«10» إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ، ادخُلُوها«11» مِن طَيِّبات ِ ما رَزَقناكُم، گفتند: به طيّبات حلال خواست، براي آن كه حلال پاكيزه باشد. و چون خداي

تعالي روزي را طيّب مي خواند، دليل كند بر آن كه حرام روزي نباشد. دگر آن كه: خداي تعالي يا امر مي كند يا اباحت، و به هيچ حال حرام نه مأمور«1» باشد نه مباح، بل محظور و ممنوع باشد. وَ ما ظَلَمُونا، به ما زيان نكردند، و لكن به خود زيان كردند. و قولي دگر آن كه: به ما نقصان«2» نكردند، به خود كردند و حظّ خود از خير بكاستند بر ظلم لغوي چه ما را از كفر«3» و ايمان ايشان زيادت و نقصاني نبود. ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: اگر نه آن بود كه بني اسرايل از طعام ذخيره نهادند و شرط را مخالفت كردند تا تباه شد، هرگز هيچ طعامي تباه نشدي. قوله- عزّ و علا:

[سوره البقرة (2): آيات 58 تا 59]

]اشاره[

وَ إِذ قُلنَا ادخُلُوا هذِه ِ القَريَةَ فَكُلُوا مِنها حَيث ُ شِئتُم رَغَداً وَ ادخُلُوا الباب َ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغفِر لَكُم خَطاياكُم وَ سَنَزِيدُ المُحسِنِين َ (58) فَبَدَّل َ الَّذِين َ ظَلَمُوا قَولاً غَيرَ الَّذِي قِيل َ لَهُم فَأَنزَلنا عَلَي الَّذِين َ ظَلَمُوا رِجزاً مِن َ السَّماءِ بِما كانُوا يَفسُقُون َ (59)

[ترجمه]

چون گفتيم در شوي در اينكه ده، بخوري از آن جا هر كجا خواهي بسيار، و در شوي به در سجده كننده، و بگويي بيامرز ما را تا بيامرزيم شما را گناهانتان، و بيفزاييم نكوكاران را. [89- پ] بدل«4» كردند [آنان كه بيداد كردند]«5» سخن«6» جز آن كه گفته بودند ايشان را فرو فرستاديم بر آنان كه بيداد كردند عذابي از آسمان به آن نافرماني كه كردند. ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مب: مأمور به. 2. همه نسخه بدلها: نقصاني. 3. دب: چه آن كفر. 4. فق: پس بدل. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. مج، وز: سخني. صفحه : 302 خداي- جل ّ جلاله- ايشان را گفته بود كه: حرام است بر شما اگر در اينكه چهل سال در هيچ شهر روي، جز كه در اينكه بيابان مي گردي، چنان كه گفت: قال َ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيهِم أَربَعِين َ سَنَةً يَتِيهُون َ فِي الأَرض ِ«1»فَكُلُوا مِنها، لفظ امر است و مراد اباحت، و مراد آن است كه: ايشان تضجّر و تبرّم نمودند از «من» و «سلوي»، و گفتند: لَن نَصبِرَ عَلي طَعام ٍ واحِدٍ«5» رَغَداً، اي واسعا، يعني فراخ و بسيار. و چون به اينكه شهر رسي و از در شهر در شوي«7» سجده كني. و

آن شهر را هفت در بود. و گفتند: مراد به سجده تواضع است بر وضع لغت، چنان كه شاعر گفت: ري الاكم فيها سجّدا للحوافر اي خضّعا. و نصب او بر حال است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است كه ركّعا، پشت خم كرده و چون در اينكه شهر خواهي شدن، بگويي: حطّة، و اينكه چو«8» استغفاري است، و معني آن كه: اللّهم ّ حطّ عنّا خطايانا، بار خدايا گناهان ما از ما فرو نه. ----------------------------------- 1. سوره مائده (5) آيه 26. 2. همه نسخه بدلها، بجز فق: ديه. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ايله. 4. مج: اريحا. [.....] 5. سوره بقره (2) آيه 61. 6. مب: خوريد. 7. مب: درون شويد در روي. 8. دب، مب: چون. صفحه : 303 عبد اللّه عبّاس گفت: مراد گفتن لا اله الّا اللّه است، و رفع او بر خبر مبتداي محذوف است، تقدير چنين است كه: مسئلتنا حطّة، و مجاهد گفت: آن دري بود از درهاي بيت المقدّس كه آن را باب حطّه گفتند: بهري«1» دگر گفتند: در آن قبّه بود كه موسي در آن جا نماز كردي. و اصم ّ گفت: مراد«2» باب راهي از راههاي آن شهر است، چنان كه گويند: هذا باب الأمر، اي وجهه. و سعيد جبير گفت: مراد به حطّه استغفار است كه به استغفار حطّ«3» گناه باشد، و

نصب را در عربيّت وجهي باشد، و وجه او مصدر بود از فعلي محذوف و لكن نخوانده اند. نَغفِر لَكُم خَطاياكُم، جزم او براي جواب امر است و براي تضمّن او معني شرط را. [90- ر] و اصل «غفر»، و «ستر» بود، و ترك را از اينكه جا مغفر گويند. و آن خرقه اي كه در زير مقنع زنان بر سر افگنند آن را غفيره«4» گويند. و غفر، نام ستاره اي است از منازل قمر. و غفر، نكس باشد در بيماري، يعني گناهان شما باز پوشيم و بر آن محاسبت و معاقبت نكنيم. «خطاياكم»، جمع خطيئة باشد، و جمله گناه«5» را خطيئت گويند، اگر چه بعمد كرده باشند. إبن دريد گفت: اسم «خطأ» باشد مقصور مهموز، و خطي ء الشّي ء آن باشد كه قصد نكنند آن چيز«6» بباشد، و اخطأ، آن باشد كه خواهد كه بكند و لكن اصابت نبود و كرده نشود. و بعضي اهل لغت گفتند: خطي ء و اخطأ به يك معني باشد، و اشتقاق او از تخطّي باشد، و هو تجاوز المراد و الصّواب. وَ سَنَزِيدُ المُحسِنِين َ، «سين» استقبال است، و «زاد» هم لازم باشد هم متعدّي، چون متعدّي باشد به دو مفعول متعدّي بود، نحو قوله: وَ زِدناهُم هُدي ً«7»، ----------------------------------- 1. مج، فق، وز، مب، مر: حطّه. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر به. 3. همه نسخه بدلها، بجز مب: و بعضي. 4، 5. كذا: در اساس، مج، وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر: غفير، با توجّه به ضبط لغت و استعمال اهل لسان «غفاره» صحيح است. 6. همه نسخه بدلها، بجز مج،

وز را. 7. سوره كهف (18) آيه 13. صفحه : 304 فَزادَهُم ُ اللّه ُ مَرَضاً«1»فَبَدَّل َ الَّذِين َ ظَلَمُوا، تبديل و تغيير متقارب المعني باشند، و از ميان ايشان فرق است. تبديل، جعل الشّي مكان غيره باشد، و تغيير بگردانيدن شكل و هيأت«3» او باشد. الَّذِين َ ظَلَمُوا، گفتند: مراد به اينكه ظلم كفر است، يعني كافران آن را كه ايشان را فرمودند بدل كفر كردند. قولا و فعلا ايشان را گفتند: از اينكه درهاي تنگ در شوي تا پشت خم كني به تواضع، ايشان بدل كردند بعضي به درهاي فراخ رفتند و راه بگردانيدند، و بعضي به درهاي تنگ شدند پشت باز كردند و به پشت در شدند، و به جاي آن كه ايشان را گفتند، بگويي: حطّة، تا شما را كفّارت گناه بود، گفتند: حنطة في شعير بر طريق استهزاء. قولي دگر آن است كه، گفتند به لغت خود: هطا سمقاثا«4»، يعنون حنطة حمراء، به لغت ايشان گندم صرح«5» بود. فَأَنزَلنا عَلَي الَّذِين َ ظَلَمُوا، فرو فرستاديم بر آنان كه ظلم كردند عذابي از آسمان. گفتند: طاعون بود، و اينكه قول إبن زيد«6» است. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: نوعي عذاب بود، تا به يك روايت بيست و چهار هزار مرد«7»، و به يك روايت هفتاد هزار مرد به يك ساعت هلاك شدند. و قوله: مِن َ السَّماءِ، قولي آن است كه آن عذاب از آسمان آمد. بهري دگر گفتند: مراد آن است كه من قضاء اللّه، و به سماء، كنايت كرد از آن، و گفتند: من قبل اللّه، و

اينكه كنايت كرد از او، و گفته اند: مراد اخبار از رفعت و علو است، و حمل او بر حقيقت كردن اوليتر باشد، اعني آسمان. بِما كانُوا يَفسُقُون َ، به آن فسق كه كردند. و اصل فسق، خروج باشد از چيزي، و فاسق را براي آن گويند [90- پ] كه از فرمان خداي تعالي خارج باشد. و گفتند: ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 10. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تقدير چنين است كه. 3. اساس و همه نسخه بدلها: هيئت. 4. دب، آج، لب، فق، مر: سمقايا. [.....] 5. همه نسخه بدلها: سرخ. 6. مج، وز: إبن دريد. 7. دب: مردند. صفحه : 305 مراد به اينكه فسق كفر است، براي آن كه آنچه در آيت از ايشان حكايت كرد، بر آن وجه از مؤمنان نباشد، و كافر به هر حال فاسق باشد، و همه فاسق كافر نباشد«1».

[سوره البقرة (2): آيات 60 تا 62]

]اشاره[

وَ إِذِ استَسقي مُوسي لِقَومِه ِ فَقُلنَا اضرِب بِعَصاك َ الحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنه ُ اثنَتا عَشرَةَ عَيناً قَد عَلِم َ كُل ُّ أُناس ٍ مَشرَبَهُم كُلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِزق ِ اللّه ِ وَ لا تَعثَوا فِي الأَرض ِ مُفسِدِين َ (60) وَ إِذ قُلتُم يا مُوسي لَن نَصبِرَ عَلي طَعام ٍ واحِدٍ فَادع ُ لَنا رَبَّك َ يُخرِج لَنا مِمّا تُنبِت ُ الأَرض ُ مِن بَقلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قال َ أَ تَستَبدِلُون َ الَّذِي هُوَ أَدني بِالَّذِي هُوَ خَيرٌ اهبِطُوا مِصراً فَإِن َّ لَكُم ما سَأَلتُم وَ ضُرِبَت عَلَيهِم ُ الذِّلَّةُ وَ المَسكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ ذلِك َ بِأَنَّهُم كانُوا يَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ الحَق ِّ ذلِك َ بِما عَصَوا وَ كانُوا

يَعتَدُون َ (61) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ الَّذِين َ هادُوا وَ النَّصاري وَ الصّابِئِين َ مَن آمَن َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ عَمِل َ صالِحاً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (62)

[ترجمه]

و چون آب«2» خواست موسي براي قومش پس گفتيم ما بزن عصايت بر سنگ بر دميد از او دوازده چشمه دانست هر كسي آب خورد [ن خود]«3»، بخوري و بياشامي از روزي خداي و تباهي مكني«4» در زمين تباهي«5» كنان. چون گفتي اي موسي ما شكيبايي نكنيم بر يك طعام بخوان براي ما خدايت را تا بيرون آرد براي ما آنچه روياند زمين از تره اش و خيارش و گندمش«6» و مرجوش«7» و پيازش، گفت: بدل مي كني آنچه او كمتر است به آنچه او بهتر است، فرو شوي به شهري كه شما راست آنچه خواستي، و بزدند برايشان خواري و درويشي، و باز آمدند به خشم«8» از خداي تعالي، آن براي آن است كه بودند كفر مي كردند«9» به آيات خدا و مي كشتند پيغامبران را به نا واجب، اينكه به آن است كه عصيان كردند و از حدّ در گذشتند. ----------------------------------- 1. دب، آج، لب: فق، نباشند، همه نسخه بدلها، بجز وز قوله تعالي. 2. اساس كه نو نويس است: در، با توجّه به مج تصحيح شد. 3. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 4. اسامي: مي كني، با توجّه به مج تصحيح شد. 5. اساس: به صورت «تبايي» همه خوانده مي شود. 6. دب: سيرش. 7. مج، وز: مرجويش. 8. مج، دب، وز: خشمي. 9. مج، دب، آج، لب، فق، وز: بودند كه ايشان كافر مي شدند.

صفحه : 306 [91- ر]«1» به درستي و راستي كه آن كسان كه ايمان آوردند و آن كسان كه جهود شدند و ترسايان و صابيان، هر كه ايمان آرد به خدا و روز باز پسين و كردار نيكو كند، ايشان را مزدشان بنزديك خدايشان باشد و برايشان ترس«2» نباشد، و نه ايشان اندوهگن«3» شوند. اينكه آيات هم قصّه«4» ايشان است در تيه، و چون از كار سايه و طعام فارغ گشتند، گفتند: يا رسول اللّه؟ ما را آب بايد. موسي- عليه السّلام- براي ايشان از خداي تعالي آب خواست. و «سين» طلب راست، چنان كه بناي استفعال بود از استفهام و استخبار كه طلب فهم و خبر باشد، استسقاء آب خواستن باشد، و سقي آب دادن باشد، و گفتند: سقي و اسقي يك لغت است. و گفتند: سقاه آن باشد كه به دست آب دهد«5» او را تا به دهن باز خورد، و اسقي آن باشد كه كشتش را آب دهد«6» يا تعريض كند او را به آب خوردن، بيانش قوله تعالي: فَأَنزَلنا مِن َ السَّماءِ ماءً فَأَسقَيناكُمُوه ُ«7» لَأَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً«8»، و بر حجّت قول اوّل شاعر مي گويد: سقي قومي بني مجد و أسقي نميرا و القبائل من هلال خداي تعالي گفت: اي موسي؟ عصايت«9» بر سنگ زن، و آن عصايي بود كه موسي- عليه السّلام- از شعيب بستد چون او را شباني فرمود. و گفته اند: آن عصا او را از آدم به

ميراث رسيد، و آن عصايي بود از مورد كه آدم- عليه السّلام- چون از بهشت به زمين آمد با خود بياورد، و او را دو شعبه بود. چون شب در آمدي از او چون مشعله«10» نور مي تافتي، و طول او ده گز بود بر طول موسي- عليه السّلام- و نام اينكه عصا «علّيق» بود. ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: آيه و ترجمه را در اينكه جا نياورده اند. 2. مج، وز: ترسي. [.....] 3. مج، وز: اندوهگين، دب، آج، لب، فق: اندوهناك. 4. همه نسخه بدلها احوال. 5، 6. دب، آج، لب، فق، مب: دهند. 7. سوره حجر (15) آيه 22. 8. سوره جن (72) آيه 16. 9. همه نسخه بدلها: عصاي خود. 10. مر: شعله. صفحه : 307 قوله: الحَجَرَ، خلاف كرده اند در سنگ. وهب منبّه گفت: هر وقتي سنگي دگر بودي چنان كه موسي- عليه السّلام- برسيدي هر سنگ كه بودي عصا بر او زدي دوازده چشمه از او روان شدي، براي هر سبطي چشمه اي، تا ايشان را به«1» هم خلاف نباشد. ايشان گفتند: اگر موسي را عصا گم شود، ما از تشنگي بميريم. خداي تعالي گفت: پس از اينكه عصا بر سنگ مزن، به انگشت اشارت كن و بفرما تا به فرمان من«2» آب از او بيرون آيد، همچنان كرد. گفتند: اگر وقتي ما به زميني فرود آييم كه در آن جا سنگ نباشد، آب از كجا آريم! موسي- عليه السّلام- سنگي با خود بر گرفت، [91- پ] گفت: اكنون ايمن باشي. و قولي دگر آن است كه: سنگي بود معيّن،

براي آن گفت: «الحجر»، به «لام» تعريف عهد. عبد اللّه عبّاس گفت: سنگي بود مربّع خفيف بر شكل روي مردي، آن با خود داشتي، هر گه كه به آب حاجت بودي عصا بر وي زدي تا دوازده چشمه از او بيرون آمدي. ابو روق گفت: سنگي سست بود، و در او دوازده رخنه بود، از هر رخنه اي چشمه اي آب عذب بيرون مي آمدي. چون مستغني شدندي، دگر باره عصا بر وي زدي تا منقطع شدي. هر روز آن سنگ ششصد«3» هزار مرد را آب دادي، جز چهار پايان را. و در خبر مي آيد كه: موسي- عليه السّلام- مي رفت در بعضي راهها، سنگي ديد بر آن راه افگنده. آن سنگ موسي را آواز داد كه: مرا بر گير كه تو را در من شأني و كاري و معجزه اي هست. موسي- عليه السّلام- سنگ بر گرفت. چون قوم آب خواستند، خداي تعالي گفت: اضرِب بِعَصاك َ الحَجَرَ، يعني آن سنگ معيّن. فَانفَجَرَت، در آيت حذفي و اختصاري هست، و تقدير اينكه است كه: فضرب فانفجرت، و لكن بيفگند براي دلالت كلام بر او، و اصل انفجار، انشقاق و اتّساع بود، و صبح را از اينكه جا فجر خوانند، و فجور«4» براي اينكه گويند لاتّساعه، چه آنچه مشروع باشد مضيّق و محدود بود به تضييق و تحديد شرع. انفجار بر دميدن آب باشد از ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: با. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر: تو. 3. مج، وز: سيصد، دب، مر: شصت. 4. مج، دب، وز، فق، مر را. صفحه :

308 چشمه. «منه» اي من الحجر، از او، يعني از سنگ. اثنَتا عَشرَةَ عَيناً، دوازده چشمه آب. و «عين»، از اسماء مشتركه است، عين چشم باشد و چشمه آب باشد، و عين الميزان، چشمه ترازو باشد، و عين الرّكبة، سر زانو باشد، و عين زر باشد، و عين الشّي ء، ذاته و شخصه باشد. و گفته اند: تسميت اينكه جمله به يك نام براي تدوير و تقوير«1» آن است، و تخصيص اينكه عدد براي آن بود كه ايشان دوازده سبط بودند از دوازده فرزند يعقوب- عليه السّلام. و عين مؤنّث اللّفظ است، براي آن «اثنتا عشرة» گفت، «تا» در «عشرة» و «اثنتا» در آورد. و نصب او بر تميز است. و «الف» تثنيه علامت رفع بود، و « يا » علامت نصب و جرّ، و رفع اينكه جا به فاعليّت است، و نصب في قوله: وَ بَعَثنا مِنهُم ُ اثنَي عَشَرَ نَقِيباً«2»قَد عَلِم َ كُل ُّ أُناس ٍ مَشرَبَهُم، هر سبطي از اسباط چشمه خود شناختندي. و مراد به «اناس»، سبطي از اسباط است، يعني كل ّ سبط مشربهم. «مشرب»، جاي شرب باشد، و به معني مصدر باشد چون: مدخل و مخرج و مطلع. كُلُوا وَ اشرَبُوا، تقدير چنان است كه: و قلنا لهم، از جمله آن مواضع است كه قول در او حذف كرده است، چون حال بر اينكه جمله بود، ما ايشان را گفتيم: كُلُوا وَ اشرَبُوا، بخوري از اينكه «من ّ» و «سلوي»، و باز خوري از اينكه چشمه هاي«3» آب كه من شما را روزي كرده ام. و حدّ روزي بگفتيم، و روزي را با خود حوالت كرد از آن جا

كه او آفريند«4»، و اسباب رسيدن از تمكين [92- ر] و آلات او كند. وَ لا تَعثَوا فِي الأَرض ِ مُفسِدِين َ، و در زمين فساد مكني. و العثوّ و العيث، اشدّ الفساد، و اينكه مقلوب است به اتّفاق المعني، يقال: عثا يعثو عثوّا و عاث يعيث عيثا و عثي يعثي عثيّا، هم لغتي است در اينكه معني، قال عدي ّ بن الرّقاع: لو لا الحياء و ان ّ رأسي قد عثا فيه المشيب لزرت أم ّ الهيثم و قال رؤبة: ----------------------------------- 1. كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، مر: تغوير. 2. سوره مائده (5) آيه 12. 3. اساس: چشمهاء/ چشمه هاي. [.....] 4. همه نسخه بدلها: آفريد. صفحه : 309 و عاث فينا مستحل ّ عائث مصدّق او ناجز مقاعث و براي آن گفت: «مفسدين»، و اگر چه عثوّ خود فساد باشد تا«1» ايهام آن نيفگند كه اينكه فعلي باشد كه ظاهرش فساد بود و باطنش صلاح، چنان كه فعل صاحب موسي از خرق سفينه و قتل غلام، يعني فعلي مكني كه ظاهر و باطن آن فساد باشد، تا مكرّر نبود و محمول بود بر فايده اي نو«2». وَ إِذ قُلتُم يا مُوسي، و نيز ياد كني چون گفتي يا موسي كه«3» بر يك طعام صبر نكنيم، چون مدّتي از من ّ و سلوي بخوردند، ايشان را از آن ملال آمد، آرزوي تره و سير«4»

و پياز كردند. حسن بصري گفت: براي آن كه ايشان اهل سواد بودند، و نشو و تربيت ايشان بر آن بود، طبع ايشان با من ّ و سلوي ساخته نبود، طبعشان با آن خواست، گفتند: يا موسي؟ خداي را دعا كن تا اينكه زمين«5» براي ما تره بروياند«6»، و براي ما بيرون آرد از زمين از آنچه از زمين رويد از تره«7». و تره«8» را براي آن بقل خوانند«9» كه از زمين بر آيد، يقال: بقل البقل اذا نبت، و بقل وجه الغلام اذا اختطّ. وَ قِثّائِها، در شاذّ «قثّائها»، به ضم ّ «قاف» خوانده اند، و آن لغت تميم است. و «قثّاء» خيار باشد. وَ فُومِها، عبد اللّه عبّاس گفت: «فوم» نان باشد، تقول العرب: فوّموا لنا، اي اختبزوا. عطا و ابو مالك گفتند: گندم باشد، و اينكه لغت قدماي عرب است، قال الشّاعر: قد كنت احسبني كأغني واجد قدم المدينة في«10» زراعة فوم قتيبي گفت: جمله حبوب را فوم خوانند، و كلبي گفت و نضر بن شميل و كسائي و مؤرّج كه: سير باشد، و مؤرّج اينكه بيت حسّان بياورد: و انتم اناس لئام الاصول طعامكم الفوم و الحوقل ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، مب در. 2. مج، وز، مب: بود، دب، آج، لب، فق، مر: تو. 3. همه نسخه بدلها ما. 4. مج: سبز، وز: سبزه. 5. دب، آج، لب، مب را.

6. دب، آج، لب، فق، مب، مر: بيارند. 7، 8. اساس: به صورت «ترّه» هم خوانده مي شود. 9. مج، وز: خواند. 10. كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (1/ 205)، و لسان العرب (12/ 460): عن. صفحه : 310 يعني سير و پياز، و نضر شميل«1» اينكه بيت بياورد به استشهاد از اميّة بن الصّلت: كانت منازلهم اذ ذاك ظاهرة فيها الفراديس و الفومان و البصل و عرب از ميان «ثا» و «فا» معاقبت كنند، صمغ عرفط را مغافير و مغاثير گويند، و گور را جدف و جدث گويند، و در مصحف عبد اللّه مسعود «و ثومها» است به «ثا». وَ عَدَسِها، و مرجوم«2». روايت است از علي ّ بن موسي- عليهما السّلام- از پدرانش از امير المؤمنين- عليه السّلام- از رسول- صلّي اللّه عليه و آله كه گفت: عليكم بالعدس فانّه مبارك مقدّس و انّه يرقّق القلب و يكثر الدّمعة و انّه بارك فيه سبعون نبيّا [29- پ] آخرهم عيسي بن مريم، گفت: بر شما باد كه مرجو بسيار خوري كه آن مبارك است و مقدّس و پاكيزه است، دل را تنك كند«3» و آب چشم را بسيار كند، و هفتاد پيغامبر بر او دعا كرده اند به بركت، آخرشان عيسي بن مريم. وَ بَصَلِها، و پياز، و «ها» در جمله اينكه چيزها كنايت است از زمين كه زمين مؤنّث است و تأنيث او به سماع دانند. موسي- عليه السّلام- ايشان

را گفت عند آن: ا تستبدلون الّذي هو ادني بالّذي هو خير، گفت: بدل مي كني آنچه كمتر و خسيستر است به آنچه بهتر است! ادني من الدّناءة و الخساسة، و در شاذّ به همز«4» خوانده اند. و بعضي نحويان گفتند: مراد ادون است و لكن قلب كردند- چنان كه در عثا و عاث گفتيم- دونتر فروتر، يعني آنچه بهتر است از طعام رها مي كني و بتر اختيار مي كني! و روا بود كه راجع بود به اختيار خدا، و اختيار ايشان براي خود. اهبِطُوا مِصراً، هبوط، به زمين نشيب فرو شدن باشد، و نقيض او صعود بود. و مراد به مصر، شهري از شهرهاست براي تنكير و دخول تنوين در او. و اگر مصر معيّن خواستي، تنوين در او نبردي كه او از باب لا ينصرف است، چنان كه گفت: ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه ُ آمِنِين َ«5»، و اينكه قول قتاده است. ----------------------------------- 1. مج، آج، لب، دب، مر: نضر بن شميل. 2. وز در حاشيه افزوده: تفسير عدس است، لكن در زبان مرجومك مي كنيد (!)، ظاهرا مي گويند صحيح باشد. 3. مج، فق، وز، مب، مر: تنگ نكند. 4. آج، لب: همزه. [.....] 5. سوره يوسف (12) آيه 99. صفحه : 311 و ضحّاك گفت: مصر فرعون خواست- اينكه شهر مخصوص كه آن را مصر مي خوانند، و روا بود كه اينكه اسم را و امثال اينكه را گاه صرف كنند گاه نكنند، براي آن كه اسمي خفيف است ساكن الاوسط«1» بر سه حرف، و آن اسم كه چنين باشد مخيّر باشند در صرف و ترك صرف.

آن كه صرف نكند براي آن نكند كه دو سبب در او حاصل است: و آن علميّت است و تأنيث، و آن كه صرف كند، گويد: خفّت اسم معادل شد«2» يك سبب را اسم بر يك سبب بماند، و به يك سبب ترك صرف نكنند. و در شاذّ، حسن بصري و طلحة بن مصرّف خواندند: «اهبطوا مصر»، بي تنوين، و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است. و مانند اينكه در دو نوع بود: در مؤنّث و اسم اعجمي، چون: «هند» و «دعد» و «نوح» و «لوط» و شاعر گفت: لم تتلفّع بفضل مئزرها دعد و لم تسق دعد في العلب جمع كرد از ميان هر دو وجه، و مصر در تازي حدّ باشد، و مصور الدّار حدودها باشد، و شاعر گفت: و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به بين النّهار و بين اللّيل قد فصلا فَإِن َّ لَكُم ما سَأَلتُم، در مصر شوي يا در هر شهرها«3» كه آنچه شما خواستي از اينكه بقول و نبات زمين آن جا باشد. آنگه از خطاب به مغايبه آمد«4»، گفت: وَ ضُرِبَت عَلَيهِم ُ الذِّلَّةُ وَ المَسكَنَةُ بر عادت عرب كه ايشان چنين بسيار كنند، قال اللّه تعالي: حَتّي إِذا كُنتُم فِي الفُلك ِ وَ جَرَين َ بِهِم«5» حَتّي يُعطُوا الجِزيَةَ عَن يَدٍ وَ هُم صاغِرُون َ«2».

و عطاء بن السّايب گفت: مراد غيار«3» و زي ّ جهودي و اهل ذمّت است كه شارع را فرمود تا ايشان را به غيار«4» از مسلمانان جدا كند. «و المسكنة»، و درويشي و هو مفعلة من السّكون براي آن كه درويش«5» را حركت نشاط نبود تا هر كجا جهودي را بيني، يا درويش باشد، يا درويش شكل، يا درويش دل«6». وَ باؤُ بِغَضَب ٍ، اي رجعوا، باز آمدند با خشم خدا. و ابو روق گفت: استحقّوا، مستحق ّ خشم خدا مي شدند، و ابو عبيد«7» گفت: اقرّوا به و احتملوه، بر گرفتند و به آن معترف شدند، يقال: باء بحقّه اذا اقرّبه، و غضب خداي تعالي ارادت او باشد عقاب را به مستحقّش، و معني سخط هم اينكه باشد و بغض. ذلِك َ بِأَنَّهُم كانُوا يَكفُرُون َ بِآيات ِ اللّه ِ، اينكه به آن است كه ايشان به آيات خداي تعالي كافر مي شوند، يعني نعت و صفت محمّد صلّي اللّه عليه و علي اله پنهان مي كنند، و آيت رجم در توريت و انجيل پنهان مي كنند و تحريف آن مي كنند. وَ يَقتُلُون َ النَّبِيِّين َ بِغَيرِ الحَق ِّ، و پيغامبران را بنا حق مي كشند و «قتل»، تخريب بنيت حيات باشد به آلتي كه به غالب عادت عند آن تلف حيات بود. و نافع تنها «النّبيئين» مهموز مي خواند من النّبأ، و هو الخبر، و باقي قرّاء بي همز«8» مي خوانند. و آن را سه وجه بود: يكي آن كه معني همان باشد كه در مهموز بود، و لكن تخفيف همز كرد«9». و وجه دوم من النّباوة و هي الرّفعة، پس بر اينكه قول «نبي»، رفيع

باشد و نبأ عن المكان اذا ارتفع عنه، قال الشّاعر: ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها، بجز وز: مي گذراند. 2. سوره توبه (9) آيه 29. 3، 4. آج: صغار. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: درويشي. 6. همه نسخه بدلها باشد. 7. مر: ابو عبيده. 8. همه نسخه بدلها، بجز مج: همزه. 9. مج، وز: گردد. [.....] صفحه : 313 ان ّ جنبي عن الفراش لنابي«1» كتجافي الأسرّ«2» فوق الظّراب وجه سيم آن است كه: «نبي» طريق روشن باشد براي آن كه خلق به او مهتدي شوند چنان كه به راه راست، و اينكه قول كسائي است و بر اينكه حجّت انگيخت [به قول شاعر]«3»: لأصبح رتما دقاق الحصا مكان النّبي ّ من الكاثب و قوله: «بغير الحق ّ»، دليل نكند بر آن كه كشتن ايشان بر وجهي بود كه حق باشد، مراد آن است كه كشتن پيغامبران جز بنا حق نباشد، چه اينكه دليل الخطاب باشد، و دليل الخطاب بنزديك بيشتر اهل علم باطل است، و اينكه را امثله بسيار است، بعضي«4» گفته شد پيش از اينكه، و گفته اند: مراد آن است كه بقوله: «بغير الحق ّ» يعني بلا جرم، بي گناهي و چيزي كه به علّت توان كردن، پيغامبران را«5» مي كشتند. در خبر مي آيد كه: جهودان در يك روز هفتاد پيغامبر را بكشتند

در بازار بامداد، و نماز ديگر هم در آن بازار تره مي فروختند. ذلِك َ بِما عَصَوا، «ما» مصدريّه است، معني آن است كه: ذلك بعصيانهم، و عصيان مخالفت امر [93- پ] به«6» ارادت باشد. وَ كانُوا يَعتَدُون َ، اي يتجاوزون حدود اللّه، اينكه به ايشان براي آن است كه ايشان فرمانهاي مرا مخالفت كردند و از حدّهاي من تعدّي كردند. و اعتداء، اسراف و ظلم و تجاوز حدّ و قدر باشد، و او هم در محل ّ مصدر است عطفا علي قوله: «بما عصوا». قوله: إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا«7»، كلام در ايمان و حقيقت او در آيات مقدّم برفت. قوله: وَ الَّذِين َ هادُوا، در معني و اصل و اشتقاق او خلاف كردند: «هادوا» جهود شدند. و ابو عبيده«8» گفت: معني «هادوا» اي تابوا من عبادة العجل، از گوساله پرستيدن توبه كردند، من قوله: إِنّا هُدنا إِلَيك َ«9»وَ النَّصاري، علما خلاف كردند در سبب تسميت ايشان به اينكه نام: زهري گفت: براي آن ترسايان را نصاري خوانند كه حواريان ايشان گفتند: نَحن ُ أَنصارُ اللّه ِ«2». مقاتل گفت: ايشان را براي آن نصاري خواندند كه ايشان در دهي بودند كه آن را ناصره خواندند، نسبت كرد ايشان را به آن. خليل احمد گفت: نصاري جمع نصران باشد، كندمان و ندامي، و انشد: يراه«3» اذا زار العشي ّ محنّفا و يضحي«4» لديه و هو نصران شامس«5» پس « يا » ي نسبت در او فزودند، چنان كه در لحياني ّ و رقباني ّ لكثير اللحية و

عظيم الرّقبة. و زجّاج گفت: شايد كه نصاري جمع نصري بود، چنان كه بعير مهري ّ و ابل مهاري ّ، و اينكه شتري باشد منسوب الي مهرة و هي قبيلة، همچنين ايشان منسوبند الي نصرة قرية كان عيسي- عليه السّلام- ينزلها، دهي كه عيسي- عليه السّلام- آن جا فرود آمدي. ----------------------------------- 1. دب: بجستندي، آج، لب، فق، مر: بجستند، وز، مب: بجنبند. 2. سوره آل عمران (3) آيه 52، و سوره صف (61) آيه 14. 3. دب، آج، لب، فق، مب، مر: نراه، وز: تراه. 4. مج: تضحي. 5. مج، وز: شاموس. [.....] صفحه : 315 وَ الصّابِئِين َ، اهل مدينه «صابين» خواندند بي همز«1»، و باقي قرّاء به همز«2» خواندند، و اصل او من صبا يصبو اذا مال و خرج من دين الي دين، و به همز«3» هم اينكه معني دارد، و اصبأ«4» لغة في صبأ، قال الشّاعر: اذا صبأت هوادي الخيل عنها حسبت بنحرها شرق العبير علما خلاف كردند در آن كه ايشان كه بودند و دين ايشان چه بود: سدّي گفت: ايشان قومي اند از اهل كتاب و ذبايح ايشان ذبايح اهل كتاب بود. عبد اللّه عبّاس گفت: ذبايح ايشان حلال نباشد و با ايشان مناكحت نشايد كردن. مجاهد گفت: ايشان اهل كتاب نيند«5»، بل قبيله اي اند از شام ميان گبركي و جهودي، ايشان را ديني نيست، و اينكه مذهب ابو حنيفه است [94- ر]. قتاده و مقاتل گفتند: قومي اند كه به خداي

تعالي مقرّاند، فريشتگان را پرستند و زبور خوانند و نماز كنند به جانب كعبه، و از هر ديني چيزي گرفته اند. كلبي گفت: جماعتي اند ميان جهودي و ترسايي«6» ميان سر بتراشند و خود را خصي ّ بكنند. إبن زيد گفت: قومي اند در جزيره موصل، لا اله الّا اللّه گويند و به رسولان خداي ايمان ندارند، براي اينكه مشركان عهد رسول، مصطفي را- عليه السّلام- و صحابه«7» او را صابي خواندند تشبيه به ايشان، و قومي گفتند: براي آنشان«8» صابي خواندند كه ايشان از دين جاهليّت به دين مسلماني شدند«9». مَن آمَن َ بِاللّه ِ، سؤال كردند و گفتند: «من امن باللّه» يا راجع است به «ان ّ الّذين امنوا»، يا به آنچه از پس اوست. اگر راجع است با اوّل، مؤمن چگونه ايمان آرد«10»! و اگر راجع بود با دگر اصناف از جهودان و ترسايان و صابيان، به چه دليل ----------------------------------- 1، 2، 3. همه نسخه بدلها، بجز مج، وز: همزه. 4. آج: صبأ. 5. همه نسخه بدلها: نه اند. 6. آج، لب، فق، مب، مر: جهودان و ترسايان. 7. همه نسخه بدلها: اصحابه. 8. همه نسخه بدلها: آن ايشان. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر واصله من صبا يصبوا اذا مال، قال الشّاعر: صبا قلبي و مال اليك ميلا || و ارّقني خيالك بابتلاء 10. همه نسخه بدلها: آورد. صفحه : 316 تخصيص افتد! به ايشان«1» گوييم از اينكه چند جواب است: يكي آن كه «ان ّ الّذين«2»» مؤمنانند، و «من امن»، راجع است با دگر اصناف جز

آن كه «منهم» مضمر است اينكه جا تا به او تخصيص افتد، و حذف او براي دلالت كلام كرد بر او چنان كه هم در اينكه سورت گفت و «منهم» اظهار كرد في قوله: وَ ارزُق أَهلَه ُ مِن َ الثَّمَرات ِ مَن آمَن َ مِنهُم بِاللّه ِ«3». جواب ديگر آن است كه: «ان ّ الّذين امنوا»، نه«4» حقيقت است، معني آن است كه: اظهروا الايمان بالسنتهم«5» و اضمروا الكفر«6» في قلوبهم، چنان كه در دگر آيت گفت: مِن َ الَّذِين َ قالُوا آمَنّا بِأَفواهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم«7» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه ِ«8» إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا«11» فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ، و در آخر آن آيت گفت: تَتَنَزَّل ُ عَلَيهِم ُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا«12». و «من» لفظي است صالح واحد«13» و تثنيه«14» و جمع را مذكّر و مؤنّث را، امّا در واحد في قوله: وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ«15»، و در جمع: وَ مِنهُم مَن يَستَمِعُون َ إِلَيك َ«16» وَ مَن يَقنُت مِنكُن َّ لِلّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ تَعمَل صالِحاً نُؤتِها أَجرَها مَرَّتَين ِ«17»وَ اليَوم ِ الآخِرِ، يعني روز قيامت، و به آن اينكه روز را روز باز پسين خواند كه از پس آن دگر شب نباشد تا روزي دگر بود از پس او. وَ عَمِل َ صالِحاً، و عمل نيكو كند از اداي واجبات و سنن و اجتناب قبايح. فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم، «فا» براي جواب شرط آمد، اگر گويند: خبر «ان ّ» كجاست! و جزاي شرط كدام است! جواب آن است كه: «فلهم اجرهم»، جمله اي است از مبتدا و خبر، هم در محل ّ خبر «ان ّ»، و هم در

محل ّ جزاي شرط. و مَن آمَن َ [94- پ] كه شرط است مبتداي دوم است، وزن«2» اينكه از كلام چنين بود: ان ّ الّذين دخلوا داري من سلّم علي ّ فله درهم، براي مشابهتي كه مبتدا و خبر را به شرط و جزا هست، جواب هر دو به جمله باز آيد، و وجه مشابهت«3» است كه هيچ دو مستقل ّ نيستند، مبتدا بي خبر نباشد و شرط بي جزا، و اينكه مسأله پيش از اينكه مشروحتر گفته شده است. وَ لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ، گفته اند معني آن است كه: ترسي نيست برايشان در آنچه از پيش فرستاده اند، و نه اند و هي در آنچه باز گذاشته اند، و قيل: لا خَوف ٌ عَلَيهِم من الخلود في النّار، وَ لا هُم يَحزَنُون َ من قطيعة الملك الجبّار، و قيل: لا خَوف ٌ عَلَيهِم، في الكبائر فانّي اغفرها، وَ لا هُم يَحزَنُون َ من الصّغائر فانّي اكفّرها، و قيل: لا خَوف ٌ عَلَيهِم فيما تعاطوها من الاجرام، وَ لا هُم يَحزَنُون َ فيما اقترفوها من الاثام لما سبق لهم من الايمان و الاسلام، ايشان را از كباير خوف نباشد و نه از صغاير اندوه، چه اينكه مكفّر كنم، و آن مستتر.

[سوره البقرة (2): آيات 63 تا 66]

]اشاره[

وَ إِذ أَخَذنا مِيثاقَكُم وَ رَفَعنا فَوقَكُم ُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيناكُم بِقُوَّةٍ وَ اذكُرُوا ما فِيه ِ لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ (63) ثُم َّ تَوَلَّيتُم مِن بَعدِ ذلِك َ فَلَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ لَكُنتُم مِن َ الخاسِرِين َ (64) وَ لَقَد عَلِمتُم ُ الَّذِين َ اعتَدَوا مِنكُم فِي السَّبت ِ فَقُلنا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين َ (65) فَجَعَلناها نَكالاً لِما بَين َ يَدَيها وَ ما خَلفَها وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِين َ (66)

[ترجمه]

و چون ها گرفتيم پيمان شما و بداشتيم بر بالاي شما كوه طور بگيريد«4» آنچه بداديم ما شما را بنيرو، و ياد كنيد آنچه در وي است تا مگر شما ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها را. 2. مج: و وزدان، دب: او وزان، آج، لب، فق، مب: وزان، وز: و اوزان. 3. آج، لب، فق، وز، مب، مر آن. 4. مج، وز: تا ها گيريد. صفحه : 318 ترسكار«1» شوي. پس برگرديديد«2» از پس آن اگر نه فضل خدا بودي«3» بر شما و بخشايش او بودي«4»، هر آينه بوديد شما از زيانكاران. و به حقيقت بدانستي شما آن كسان را [كه]«5» در گذشتند از شما در شنبه، پس گفتيم ايشان را باشيد بوزنگان«6» راندگان. پس گردانيديم آن را عبرتي آن را كه پيش ايشان بود و آنچه از پس آن است، و پندي مر ترسكاران را«7». قوله: وَ إِذ أَخَذنا، ياد كني چون ما عهد شما بستديم«8»، و آن عهد خداست كه بر جمله مكلّفان گرفت كه او را پرستند، و با او انباز نگيرند، و رسولان او را تصديق كنند، و

كتابهاي او كار بندند، و اوامر او را مؤتمر«9» شوند، و از مناهي او منزجر«10» شوند. و «ميثاق»، مفعال باشد از وثيقه امّا به سوگند و امّا به عهد يا جز آن از وثايق، و مراد به اينكه ميثاق آن است كه ما گفتيم، و حق تعالي در دگر آيت شرح داد«11» من قوله: وَ إِذ أَخَذنا مِيثاق َ بَنِي إِسرائِيل َ لا تَعبُدُون َ إِلَّا اللّه َ وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً«12»- الايات، و في قوله: وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ [95- ر] مِيثاق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ لَتُبَيِّنُنَّه ُ لِلنّاس ِ وَ لا تَكتُمُونَه ُ«13»، و في قوله: وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ النَّبِيِّين َ لَما آتَيتُكُم مِن كِتاب ٍ وَ حِكمَةٍ ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق: رستگار. [.....] 2. مج: برگرديد، دب: برگرديدن، آج، لب: برگردندن، فق، برگرداندن. 3. مج: خداي نه استي، وز: خداي استي. 4. مج: بوديتان. 5. اساس: ندارد، از مج افزوده شد. 6. مج: بوزنگاني، وز: بوزينگاني. 7. همه نسخه بدلها اينكه چهار آيات است. 8. مر: بستيم. 9. اساس: مؤتمن، با توجه به مج و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. 10. دب، آج، لب، فق: متحرز. 11. دب، آج، لب واو. 12. سوره بقره (2) آيه 83. 13. سوره نساء (4) آيه 187. صفحه : 319 «1»- الايه، و آنچه مانند اينكه است از آيات كه متضمّن است ذكر عهد و ميثاق را، و حمل او بر عموم كردن اوليتر بود. وَ رَفَعنا فَوقَكُم ُ الطُّورَ، طور به تازي كوه باشد چنان كه عجّاج گفت: داني جناحيه من الطّور فمرّ

تقضّي البازي إذا البازي كسر و چنان كه جرير گفت: فان ير سلمي الجن ّ يستأنسوا بها و ان ير سلمي صاحب الطّور ينزل و گفته اند: طور كوهي است معيّن كه خداي تعالي بر او با موسي سخن گفت. و گفته اند: اينكه به لغت سرياني«2» كوه باشد، و اگر چنين باشد اتّفاق اللّغتين بود براي آن كه در قرآن جز تازي نيست. مفسّران گفتند: چون خداي- جل ّ جلاله- توريت بر بني اسرايل فرو فرستاد، و در آن جا آصار و اثقال و تكاليف شاق ّ بود، بني اسرايل آن را احتمال نكردند«3» و نمي پذيرفتند، و چون مي پذيرفتند وفا نمي كردند، خداي- جل ّ جلاله- بر سبيل تهديد و وعيد و اعذار و انذار بفرمود جبريل را تا كوهي به مقدار لشكرگاه ايشان به طول و عرض يك فرسنگ در يك فرسنگ بر كند از جايگاه، و بر بالاي سر ايشان معلّق بداشت به مقدار قامت مردي. عبد اللّه عبّاس گفت: از كوههاي فلسطين بود، حق تعالي فرمان داد تا از جاي بر كنده شد و بر بالاي سر ايشان«4» چون سايه باني بايستاد، و عطا روايت كرد هم از عبد اللّه عبّاس كه: خداي تعالي كوه بر بالاي سر ايشان بداشت، و آتشي عظيم از پيش روي«5» ايشان پديد كرد و از پس ايشان درياي شور بود، و ايشان در ميانه آن«6» سر بر زمين نهادند

به نيم روي و به يك چشم به كوه مي نگريدند و مي گفتند: حنطة، به جاي حطّة، و اينكه جمله بر وجهي بوده باشد كه ايشان ملجأ نشده باشند و الّا اگر ملجأ ----------------------------------- 1. سوره بقره (2) آيه 81. 2. همه نسخه بدلها است، چاپ شعراني (1/ 213) اسم. [.....] 3. مب: نكردندي. 4. آج، مر معلّق بداشت و. 5. مر در برابر. 6. همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 320 شدندي علي كل ّ حال آن گفتندي كه ايشان را فرمودند«1»، خلاف آن نگفتندي. دگر آن كه: با الجاء ثبات تكليف نباشد. خُذُوا ما آتَيناكُم بِقُوَّةٍ، و اينكه از جمله آن جايگاههاست كه ما گفتيم كه: قول در او حذف كرد، و تقدير آن است كه: و قلنا لهم خذوا ما آتيناكم بقوّة، و لا بدّ اينكه محذوف تقدير بايد كردن تا معني كلام مستقيم شود. و معني «اخذ» اينكه جا قبول است، و «ايتاء»، اعطا باشد، يقال: اتيته اذا اعطيته، و اتيته جئته. بقوّة، اي بجدّ و اجتهاد و مواظبة و مداومة، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده«2» و سدّي و ابو العاليه. ربيع انس گفت: بطاعة اللّه، به فرمانبرداري خداي. مجاهد گفت: به عمل كردن به آنچه در وي است. إبن بحر گفت: مراد آن است كه بالقبول. ابو علي گفت: به قدرتي«3» كه خداي تعالي [95- پ] شما را داده است. و در آيت دليل است بر آن كه قدرت قبل الفعل باشد، براي آن كه امر به فعل قبل فعل باشد، و

خداي تعالي خبر داد كه: قدرت پيش«4» امر است، پس قدرت به دو درج«5» پيش از فعل باشد. وَ اذكُرُوا ما فِيه ِ، ياد داري و فراموش مكني، و گفته اند مراد آن است كه: تأمّل و تفكّر كني، و تذكّر و اعتبار به آنچه در اوست از وعد و وعيد و عظت«6» و امثال. لَعَلَّكُم تَتَّقُون َ، تا همانا شما بپرهيزي«7» از معاصي، و آن تذكّر شما را لطف«8» باشد مقرّب به طاعت و مبعّد«9» از معصيت تا به صفت متّقيان شوي. ثُم َّ تَوَلَّيتُم مِن بَعدِ ذلِك َ، پس اعراض كردي و عدول نمودي، و اصل كلمه من قولهم: و لانّي فلان كذا فتولّيته، و تفعّل مطاوع فعّل باشد، چنان كه: قطّعته فتقطّع، و حمّلته فتحمّل، و قلّدته فتقلّد، و كلّفته فتكلّف. آنگه اينكه معني از آن جا بود كه: و لّاني دبره، چنان كه: و يولّون الدّبر، و قوله: ----------------------------------- 1. دب، آج، لب، فق، مر: فرمودندي. 2. دب، آج، لب، فق، مب، مر است و مجاهد. 3. مب، مر: قدرت. 4. همه نسخه بدلها از. 5. آج، لب، فق، مب: درجه. 6. مر: وعظ. 7. لب، فق، وز: بپرخيزي. 8. همه نسخه بدلها: لطفي. 9. مج، دب، فق، وز، مب، مر: مستبعد. صفحه : 321 وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَه ُ«1» وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُون َ«4». مِن بَعدِ ذلِك َ، از پس آن. «ذلك»، اشارت است الي قوله: ما آتَيناكُم، و اوليتر آن است كه اشارت بود به جمله آنچه در آيت مقدّم بر شمرد از اخذ ميثاق و رفع

طور بر بالاي سر ايشان. و انزال توريت و آيات او، و گفتن او كه: خُذُوا ما آتَيناكُم بِقُوَّةٍ وَ اذكُرُوا ما فِيه ِ، تا فايده را مشتمل بود. فَلَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ لَكُنتُم مِن َ الخاسِرِين َ، و اگر نه فضل و نعمت خداي تعالي و رحمت او بودي به قبول توبه شما، از نكث و نقض عهد، شما از جمله زيانكاران بودي. و اصل خسران نقصان بود، و گفته اند: من الهالكين، شما هلاك شده بودي اگر نه خداي تعالي شما را دريافتي به رحمت. و ابو العاليه گفت: مراد به «فضل اللّه»، اسلام است و به «رحمت» قرآن، و آيت دليل نكند بر آن كه آنان كه هالك و خاسر شدند، فضل و رحمت خدا به ايشان نرسيد، چه اينكه هر دو شامل است جمله خلق را، براي آن كه اينكه دليل الخطاب باشد و آن باطل است بنزديك بيشتر اهل علم، و روا بود كه مراد به «فضل» و «رحمت» رفع عذاب بود از ايشان و امهال ايشان تا توبه كردند و خويشتن برهانيدند از عذاب عاجل عند رفع الجبل فوقهم. وَ لَقَد عَلِمتُم ُ الَّذِين َ اعتَدَوا مِنكُم فِي السَّبت ِ، خطاب در اينكه آيت و جمله آيات مقدّم با اهل كتاب عهد رسول است- صلوات اللّه عليه و علي اله- و مراد پدران ايشان، چنان كه برفت در آياتي كه پيش از اينكه است. گفت: بدانسته اي«5» حال آنان كه اعتدا كردند، و اعتدا و تعدّي مجاوزة الحدّ باشد، و «عدو» كه دويدن است مجاوزة [96- ر] قدر المشي باشد، و عدوي كه اسم تعدّي است از اينكه جا باشد،

و عداوت كه دشمني است هم از اينكه جاست. فِي السَّبت ِ، اصل كلمه قطعة من الدّهر باشد، ----------------------------------- 1. سوره انفال (8) آيه 16. [.....] 2. همه نسخه بدلها: ندارد. 3. مب فعل. 4. سوره توبه (9) آيه 76. 5. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ندانسته اي. صفحه : 322 اينكه قول زجّاج است. و ابو عبيده مي گويد: سبت آن روز است كه سبت فيه خلق كل ّ شي ء، اي قطع. پس بر اينكه قول«1» سبت قطع بود، و گفته اند: سبت راحت باشد و سكون، و منه السّبات لنوم«2» العليل«3»، و قوله: وَ جَعَلنا نَومَكُم سُباتاً«4»، و مرد خفته را مسبوت گويند لأن ّ السّبات ادركه و اخذه. و قطع براي آن كه گفتند كه: خداي تعالي آغاز خلق اشيا«5» روز شنبد«6» كرد تا روز آدينه«7» آدينه نماز ديگر تمامي شش روز، چنان كه گفت: خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ«8» إِذ تَأتِيهِم حِيتانُهُم يَوم َ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ يَوم َ لا يَسبِتُون َ لا تَأتِيهِم«10» فَقُلنا لَهُم، اينكه قول اينكه جا مجاز است، چنان كه در آن آيت كه گفت: ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِي َ دُخان ٌ فَقال َ لَها وَ لِلأَرض ِ ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ«6». و آن جا بر حقيقت نه از خداي تعالي قولي بود و نه از آسمان و زمين، و چنان كه شاعر گفت: امتلأ الحوض و قال قطني مهلا رويدا قد ملات بطني

و معلوم است كه حوض چيزي نگفت. و قوله: كُونُوا، صيغت امر است، و مراد كنايت از تسخير، چنان كه گفت: إِنَّما قَولُنا لِشَي ءٍ إِذا أَرَدناه ُ أَن نَقُول َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ«7»، و «قردة»، جمع قرد باشد. خاسِئِين َ، اي بعيدين و خسأ يخسأ، هم لازم باشد و هم متعدّي، يقال: خسأت الكلب فخسأ هو، اي طردته فاطّرد، و ابعدته فبعد، و در مطاوع او انخساء آمده است، يقال: خسأته فانخسأ بر قياس، قال الرّاجز: الكلب ان قلت له اخسأ انخسأ مجاهد گفت معني آن است كه: اذلّاء صاغرين، ذليل و مهين، و در اينكه عظتي و عبرتي است آنان را كه در او تأمّل كنند. فَجَعَلناها، كرديم ايشان را. و «ها» روا بود كه راجع بود با جماعت، و روا بود ----------------------------------- 1. اساس: بر خواستند، با توجّه به مج و رسم الخط رايج، تصحيح شد. 2. مج، وز: كپي. 3. مج: ايشان را مسخ كرده بود. 4. دب، آج، لب: كرده بود. 5. همه نسخه بدلها: ايشان. [.....] 6. سوره فصّلت (41) آيه 11. 7. سوره نحل (16) آيه 40. صفحه : 325 [97- ر] كه راجع بود با «قريه»، علي تقدير: اهلها، و روا بود كه راجع بود با عقوبت، و روا بود كه راجع بود با لفظ قردة، و اينكه وجوه محتمل است همه را،

و قريب است به صواب. نَكالًا، عبد اللّه عبّاس گفت: عقوبة، و ديگران گفتند: عبرة ينكل بها من رآها، عبرتي كه هر آن كس كه ببيند نكول كند و بگريزد و اقدام نيارد كردن بر مثل آن. و نكال، ارهاب غير باشد كسي را به ترسانيدن، و نكل كه قيد باشد از اينكه جاست، و لگام را نيز نكل گويند از آن جا كه منع كند چون قيد. پس اصل كلمه منع بود، و منكول آن باشد كه او را به نكال كنند، و نكول تأخّر باشد. لِما بَين َ يَدَيها وَ ما خَلفَها، «ما» شايد كه موصوله بود و شايد كه نكره موصوفه«1» بود، و «ها» راجع است امّا با امّت يا «2» جماعت يا «3» قري، لِما بَين َ يَدَيها من القري او الجماعات او الامم، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. سدّي گفت«4»: لِما بَين َ يَدَيها، راجع است با ذنوب، يعني نكال آن گناهها كه كرده بودند، وَ ما خَلفَها، با«5» امّتي كه از پس ايشان آيند. مجاهد گفت: لِما بَين َ يَدَيها، گناهاني كه از پيش كردند، وَ ما خَلفَها، آن گناهان كه در آن ميان بودند چون هلاك به ايشان رسيد. معني قول عبد اللّه عبّاس آن است كه: ما ايشان را عبرتي«6» كرديم براي امّت گذشته، يعني امّتي كه از پيش اهلاك«7» ايشان بودند و گناهي كردند، وَ ما خَلفَها، و آنان كه از پس ايشان باشند. و معني قول ديگران«8» آن است كه: آن عقوبت«9» به گناهي بود كه در مقدّم كردند، و به گناهي«10» كه

بر سر آن بودند. وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِين َ، و پندي پرهيزكاران را، و اينكه لفظ مصدر است، و كذلك ----------------------------------- 1. آج، لب: موصوف. 2، 3. همه نسخه بدلها با. 4. همه نسخه بدلها: مي گويد. 5. مج، دب، آج، لب، فق، مب: يا . 6. مج، دب، فق، وز: مب، مر مثله، آج، لب مثل. 7. همه نسخه بدلها: هلاك. 8. دب، آج، لب، فق، مب، مر: ديگر. 9. دب، آج، لب، فق، مب، مر نه. 10. مر: بلكه به گناهي بود، فق: بر به گناهي بود. صفحه : 326 الوعظ و العظة كالوعد و العدة و الموعدة، يقال: وعظته فاتّعظ، و منه قوله«1»- عليه السلام: السّعيد من اتّعظ بغيره. لِلمُتَّقِين َ، پرهيزگاران را، و اگر چه آن موعظت بود جمله خلايق را، چون متّقيان به آن متّعظ شدند، گفت: موعظت ايشان است، تخصيص كرد ايشان را به ذكر، چنان كه گفت: هُدي ً لِلمُتَّقِين َ«2»، و: إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها«3»، و براي آن كه گويد«4» قرآن هدي متّقيان است، و آن آيت يا عقوبت و«5» موعظت متّقيان است، دليل نكند كه موعظت جز متّقيان نيست، براي آن كه اينكه دليل الخطاب بود، و آن بنزديك بيشتر اهل علم باطل است. و بيان «تقوي»، و حقيقت او و علامت متّقيان در دگر آيت گفته شده است- وجهي ندارد اعادت كردن [97- پ]«6». ----------------------------------- 1. همه نسخه بدلها: قول النّبي. 2. سوره بقره (2) آيه 2. 3. سوره نازعات (79) آيه 45. [.....] 4.

همه نسخه بدلها: گويند. 5. همه نسخه بدلها: ندارد. 6. اساس: در اينكه جا پايان مي پذيرد، مج، دب، آج، لب، وز مر و اللّه ولي ّ التّوفيق و هو حسبنا و نعم الوكيل، نعم المولي و نعم النّصير. هذا اخر المجلّدة الاولي و يتلوه في الثّانية قوله تعالي: وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً نيز مج و وقع الفراغ من كتبه يوم الجمعة شهر ذي الحجّة سنّة الف و ست ّ و خمسون [صحيح: خمسين]. 6. اساس: در اينكه جا پايان مي پذيرد، مج، دب، آج، لب، وز مر و اللّه ولي ّ التّوفيق و هو حسبنا و نعم الوكيل، نعم المولي و نعم النّصير. هذا اخر المجلّدة الاولي و يتلوه في الثّانية قوله تعالي: وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ إِن َّ اللّه َ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً نيز مج و وقع الفراغ من كتبه يوم الجمعة شهر ذي الحجّة سنّة الف و ست ّ و خمسون [صحيح: خمسين].

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109