تفسیر هدایت جلد 18

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر هدایت/ محمدتقی مدرسی؛ ترجمه احمد آرام

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1377.

مشخصات ظاهری : ج 18

شابک : 964-444-149-4250000ریال:(دوره) ؛ 964-444-150-8(ج.1) ؛ 964-444-151-6(ج.2) ؛ 964-444-152-4(ج.3) ؛ 964-444-154-0(ج.5) ؛ 964-444-155-9(ج.6) ؛ 964-444-156-7(ج.7) ؛ 964-444-157-5(ج.8) ؛ 964-444-158-3(ج.9) ؛ 964-444-159-1(ج.10)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : جلدهای مختلف این کتاب توسط مترجمین متفاوت ترجمه شده است

یادداشت : عنوان اصلی: من هدی القرآن.

یادداشت : چاپ اول: 1378؛ 25000 ریال (دوره) (ج. 11) :ISBN 964-444-160-5

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : (ج. 12) :) ISBN 964-444-161-3ج. 13) :) ISBN 964-444-162-1ج. 14) :) ISBN 964-444-163-xج. 15) :) ISBN 964-444-164-8ج. 16) :) ISBN 964-444-165-6ج. 17) :) ISBN 964-444-166-4ج. 18) :ISBN 964-444-167-2

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1377 - 1281. مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره : BP98/م 4م 8041 1377

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : م 79-4111

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ طارق

اشاره

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس در نمازهای واجب خود این سوره را بخواند،در روز قیامت پایگاه و منزلتی نزد خدا خواهد داشت،و در بهشت از رفقای پیامبران و اصحاب ایشان خواهد بود».

نور الثقلین/ج 5،ص 549 /18

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که قلب آدمی بتواند حقایق بزرگ را در خود جای دهد و آنها را بفهمد و با آنها سازگار شود،وحی الاهی او را به نگریستن و اندیشیدن در افقهای آسمان و آنچه در آن از ستارگان درخشان و شهابهای به شب آینده وجود دارد،و نیز به اندیشیدن در ژرفناهای نفس و آنچه از عالم کبیر مندرج در آن است و به تفکر در نخستین پیدایش خود که از آبی جهنده از میان استخوانهای پسین و پیشین سینه نشأت یافته،و در سرنوشت پایانی خود که بی پرده و بدون نیرو و یاور با کرده های

ص :7

خویش رو به رو می شود،به این همه برمی انگیزد،و برای آن که آدمی از حقایق بزرگ نگریزد،و با تکذیب رسالت یا تأویل کردن خبرهای آن به گونه ای که متناسب با عدم مسئولیت او باشد منکر حقیقت داشتن بازگشت به جهان دیگر و رسیدگی به حساب نشود،وحی الاهی او را از آن آگاه می سازد که قرآن گفتاری قاطع است و هزل نیست،و تکذیب کنندگان و کافران را به آن بیم می دهد که به کارشان خواهد رسید،ولی اکنون به آنان مهلت داده است،و تو ای انسان!صبور باش و به آنان اندکی مهلت ده.

سورة الطارق /18

[سوره الطارق (86): آیات 1 تا 17]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلطّٰارِقِ (1) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلطّٰارِقُ (2) اَلنَّجْمُ اَلثّٰاقِبُ (3) إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَیْهٰا حٰافِظٌ (4) فَلْیَنْظُرِ اَلْإِنْسٰانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ (6) یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ اَلصُّلْبِ وَ اَلتَّرٰائِبِ (7) إِنَّهُ عَلیٰ رَجْعِهِ لَقٰادِرٌ (8) یَوْمَ تُبْلَی اَلسَّرٰائِرُ (9) فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لاٰ نٰاصِرٍ (10) وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلرَّجْعِ (11) وَ اَلْأَرْضِ ذٰاتِ اَلصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ (14) إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً (15) وَ أَکِیدُ کَیْداً (16) فَمَهِّلِ اَلْکٰافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (17)

معنای واژه ها

1[و الطارق]

:آن ستاره ای است که با نور خود به افقهای آسمان برخورد می کند.و می گویند«طرقنی فلان»یعنی

ص :8

فلانی شب هنگام نزد من آمد،و اصل معنی«طرق» کوبیدن است،و به همین جهت چکش را مطرقة می خوانند،و راه را بدان سبب«طریق»می خوانند که در زیر پای راه روندگان بر آن کوبیده می شود.و«طارق»به معنی آیندۀ در شب است که نیازمند به کوبیدن در خانه دارد.

2[الدافق]

:دفق ریختن آب با قوت است،و دفع نیز مثل آن است.و در مفردات راغب آمده است:ماء دافق، یعنی جریان کنندۀ با سرعت.و به همین گونه آب مرد به نیرو در زهدان زن می ریزد.

7[الترائب]

:دنده های سینه است.

9[تبلی السرائر]

:یعنی آشکار می شود ضمیرها و اسرار؛و «بلی الثوب»یعنی جامه کهنه شد؛و بلوته به معنی آزمایش و امتحان کردم آن را است،که گویی از کثرت آزمایش کهنه و فرسوده شده.و در روز قیامت سرائر و رازها آزمایش می شود تا شرّ و خیر آنها آشکار شود.

11[الرجع]

:باران است،به سبب آن که می آید و باز می گردد و تکرار می شود.

12[الصدع]

:به معنی شکاف است و صدع زمین شکافته شدن آن بر اثر بیرون آمدن گیاه و درخت از آن است.

ص :9

این گفته ای است قاطع و جدا کننده نه سخنی هزل

اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا ستاره ای را دیده ای که با نور درخشان خود شبها در عرض آسمان حرکت می کند؟آیا دیده ای که خدا چگونه شرّ ابلیس و سپاهیان او را از آسمان و اهل آن،و از زمین و ساکنان آن دور می کند؟!این نمونه ای از حفظ خدا است، پس سوگند به آن ستاره و به آسمانی که آن را نگاه می دارد که:خدا حافظ است،و اگر او نبود،انسان و موجودات زندۀ دیگر نمی توانستند لحظه ای زنده بمانند.

« وَ السَّمٰاءِ وَ الطّٰارِقِ -سوگند به آسمان و به آن که در شب می آید.» گفتند:طرق یعنی کوبیدن،و راه را از آن جهت«طریق»گویند که آدمی با پای خود بر آن می کوبد،و دیدار کنندۀ در شب را نیز طارق گویند بدان که باید بر در خانه بکوبد تا در باز شود،و شاید هر پیش آینده را اعراب از آن روی طارق می گویند که به سبب بیگانه بودن درها را برای وارد شدن می کوبد.

سوگند به آسمان و ستارگان درخشندۀ آن که خرد آدمی را برمی انگیزد و اهتمام او را به کار می اندازد،و از قلب او گرد غفلت و بی توجهی را می زداید...و طبیعی است که /18 سوگند به آسمان دور از دسترس ما و از حدود اندیشۀ ما خورده شود، و به طارقی که آدمی از او می ترسد،چه هر کوبندۀ در و تازه واردی از روی نیکخواهی چنین نمی کند.

شاعر گفته است:

یا راقد اللیل مسرورا بأوله

ان الحوادث قد یطرقن اسحارا

ص :10

لا تفرحنّ بلیل طاب اوله

فربّ آخر لیل اجّج النارا

ای خفته در شب و شادمان از آغاز آن*حوادث گاه در سحرها پیش می آیند به شبی که آغاز آن خوش است شادمان مباش*چه بسا پایان شبی که آتش برمی افروزد هنگامی که آدمی به افق اندیشیدن و تدبّر در آیات خدا در آسمان و زمین بالا می رود،به شناخت حقایق بزرگ نزدیک می شود،در حالی که زندگی او در میان زندان دشواریهای روزانۀ او می گذرد،و گرفتار انگیزه های نفسانی و وسوسه های قلبی است که او را از تفکر در آفاق دوردست باز می دارد و بر اثر آن از دست یافتن به حقایق محرومش می سازد.

شاید این از هدفهای قسم در قرآن بوده باشد:که او را به افقهای حقایق دور از آنچه بر فکرش از قضایای خاصی که پیوسته توجه او را به خود جلب کرده است، بالا ببرد.

قرآن،پیش از آن که یک گنجینۀ معارف باشد،برنامه و روشی برای اندیشیدن است،و به همین سبب هدف آن تنها تعلیم دادن به آدمی نیست،بلکه می خواهد او را بر آن توانا سازد که خود به تعلّم بپردازد،لذا قفلهای اندیشه را به کلیدهای یادآوری و ذکر باز می کند،و با برداشتن پوششهای قلب آدمی او را بینای حقایق می سازد،و حجابهایی را که بینش و بصیرت او را از دیدار حقایق باز می دارد، با برانگیختن عقل و زدودن غبار غفلت از قلب،پاره می کند.

سورۀ الطارق،در میان سوره های کوچک قرآن،از چنین امتیازی برخوردار است.همچون ستارۀ درخشانی است که با نور زیبای خود درهای دل را می کوبد تا آن را در برابر آبشار نور برخاستۀ از وحی بگشاید.

[2]

طارق چیست؟اندیشۀ خود را به حال خود واگذار تا در افقهای آفرینش به گردش درآید،و باشد که بر او مکشوف شود که طارق چیست.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الطّٰارِقُ -و چه دانی که طارق چیست؟» /18 این کلمه خرد آدمی را به آن برمی انگیزد که اهمیت قضیه را احساس کند.و بعضی از مفسران گفته اند که هر وقت این جمله در قرآن بیاید،موضوع آن

ص :11

شناخته می شود،همچون این گفتۀ خداوند متعال:« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ -و چه دانی که شب قدر چیست؟شب قدر شبی است که از هزار ماه بهتر است»،در صورتی که اگر جملۀ«و ما یدریک و چه می دانی» به کار برده شود،موضوع نادانسته باقی می ماند.

[3]

پس طارق چیست؟ستاره ای در بلندی آسمان است که نور درخشان آن دیوار تاریکی را سوراخ می کند.

« اَلنَّجْمُ الثّٰاقِبُ -ستارۀ تابنده.» گفته اند:ثاقب به معنی روشن کننده است،و از آن است شهاب ثاقب،و عرب می گوید:اثقب نارک،یعنی آتشت را روشن کن،و ثقوب به معنی خرده های چوبی است که با آنها آتش روشن می کنند.

در تفسیر این کلمه اختلاف کرده اند...و آنچه به نظر من می رسد این است که طارق عبارت از قضا و قدرهایی است که خیر و شرّ آنها شب و روز پیاپی می رسد،و به همین سبب از طارق بد،بنا بر نصّ رسیدۀ از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به خدا پناه می بریم:«أعوذ بک من شرّ طوارق اللیل و النهار إلاّ طارقا یطرق بخیر یا رحمن پناه می برم به تو از شرّ طارقهای شب و روز،مگر طارقی که خیر است ای خدای رحمان». (1)

در دعاء آمده است:«بک أستجیر یا ذا العفو و الرضوان من الظلم و العدوان، و من غیر الزمان،و تواتر الأحزان،و طوارق الحدثان،و من انقضاء المدّة قبل التأهب و العدّة-به تو پناه می برم ای بخشنده و در گذرنده،از ستمگری و دشمنی،و از تغییرات روزگار،و در پی هم آمدن اندوهها،و فرود آمدن حوادث،و از پایان یافتن مدت(زندگی)پیش از آماده شدن و توشۀ راه(جهان دیگر)فراهم آوردن». (2)

بنا بر این نظر،نجم ثاقب بیان کنندۀ این طارق است که به ستاره ای تابنده

ص :12


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 3.
2- 2) -مفاتیح الجنان،دعای روز یکشنبه.

شباهت دارد،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ . (1)

پس مقصود سوگند خوردن به آن شهابهایی است که خدا به وسیلۀ آنها آسمان را از شیاطین حفظ می کند که دزدانه گوش می کنند،و این شکل از بیان هماهنگ با سخن دربارۀ حفظ شدن اهل زمین به وسیلۀ خداوند متعال است.

قولی نیز آن است که:هر ستاره،به اعتبار آن که در شب طالع می شود، طارق است،و بنا بر این سوگند در این جا به همۀ ستارگان درخشان آسمان باز می گردد؛و بعضی گفته اند که مقصود از نجم در این جا سیارۀ زحل است،و این از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است، (2) و بعضی دیگر آن را ثریّا،و دیگران زهره دانسته اند.

عبارتها همۀ این تطبیقها را می پذیرد،بدان سبب که بنا بر آیه ای،در سورۀ الملک معلوم می شود که چراغهای آسمان رجوم شیاطین یا مراکزی برای پرتاب کردن پیکانها به شیاطین است؛خداوند سبحان می گوید: وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّیٰاطِینِ . (3)

پس محتمل است که مقصود از نجوم شهابها یا محل صادر شدن شهابها بوده باشد.و این نیز باقی می ماند که بگوییم:مقصود از نجم ممکن است جنس نجم و ستاره باشد و دیگر ستارگان را نیز شامل شود و تنها یکی از آنها نباشد.

[4]

هنگامی که شخص به استواری ساختمان آسمان می نگرد،و این که چگونه خدا آن را سقفی محفوظ آفریده،و در اطراف آن محلهای پرتاب کردن تیرهایی برای دور کردن نیروهای شیطانی که می کوشند تا نظام آن را تباه سازند، قرار داده است،از این امر اطمینان پیدا می کند که دست بزرگی آسمانها و زمین را گرفته و از نابود شدن آنها جلوگیری به عمل می آورد،و می داند که در پناه حمایت

ص :13


1- 3) -الصّافّات10/.
2- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 549.
3- 5) -الملک5/.

پروردگاری بزرگ قرار دارد که او را از طوارق بد محفوظ می دارد.

« إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَیْهٰا حٰافِظٌ -هیچ نفسی نیست که بر او نگاهبانی گماشته نشده باشد.» /18 دهها هزار نگاهبان تو را از خطرهایی که گرداگرد تواند پاسداری می کنند،و به تو چیزی نمی رسد جز آنچه استحقاق آن را داری یا حکمت پروردگار مقتضی آن است.

به نظام حمایت و نگاهبانی از بدن نگاه کن که از دستگاههای متعدد فراهم شده است:

الف:جهاز شناختن محیط فراهم آمدۀ از چشم و گوش و چشایی و دیگر حواس،که برجسته ترین عامل در آن شبکۀ شگفت انگیز اعصاب است.

ب:جهاز دفاع در برابر خطرها که آشکارترین آن دست و پا است.

ج:و جهاز حمایت در مقابل میکروبها،که در طلیعۀ آن خودداری بدن از پذیرفتن خوراک و نوشاکی است که با آن،به جهت گندناک یا تلخ بودن،سازگار نیست.

د:و جهاز ایمنی ذاتی علیه جرثومه ها،که اگر این نمی بود،ویروسها و میکروبها به آسانی بر همه جای بدن ما استیلا پیدا می کردند.آن که چنین ایمنی را از دست می دهد و،مثلا،به بیماری«ایدز»مبتلا می شود،از آن روی که دیگر بدن او نمی تواند در برابر میکروب یا ویروس مقاومت کند،جان خود را از دست می دهد.

ه:و عواطف و شهواتی که انسان را سخت به نگاهداری از بدن خود وامی دارد.

و:و عقلی که بدن را در مبارزۀ تلخ خود علیه طبیعت و بر ضد خطرهای دیگر راهنمایی می کند.

دهها جهاز محیط بر جسم که نوشتن شرح آنها کتابهایی بزرگ می شود.

همانند نظام حمایت از بدن،دهها نظام دیگر پراکندۀ در طبیعت است که انسان را از متلاشی شدن حمایت می کند،که بعضی از آنها را می شناسیم و از بیشتر

ص :14

آنها آگاهی نداریم،و این همه گواه بر آن است که خداوند متعال /18 حافظی است که انسان را در پناه خود حمایت می کند،چنان که گفته است: لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ، (1) و دربارۀ این آیه از امام باقر-علیه السلام- روایت شده است که گفت:«می گوید:دو فرشته در شب،و در پی آنها دو فرشته در روز آدمی را از افتادن در چاه یا فرو افتادن دیوار بر سر او یا رسیدن مصیبت دیگری به او حفظ می کنند،تا آن گاه که مرگ مقدر باشد که راه را برای رسیدن قضای تقدیر شده به او باز می گذارند و او را به طرف آن هدایت می کنند». (2) و از پیامبر -صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«بر مؤمن صد و شصت فرشته موکلند که آنچه را که بر دفع آن توانایی ندارد از او دور کنند،و از جمله هفت فرشته بر چشم نگاهبانی دارند و آفات را از آن همچون دور کردن مگس از کاسۀ عسل دور می کنند،و اگر آدمی یک لحظه به حال خود واگذاشته شود،شیاطین او را خواهند ربود». (3)

از این حدیث چنان برمی آید که:فرشتگان شیاطین را از مؤمن به دور می رانند تا از لحاظ مادّی و معنوی تأثیری بر او نتوانند کرد،و فرشتگان محافظ به نگاهداری و حفظ اعمال بندگان و آنچه از ایشان صادر می شود،از نیت و کلمه و فعل،مأمورند؛و خدای متعال گفت: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحٰافِظِینَ* کِرٰاماً کٰاتِبِینَ* یَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ . (4)

بدین گونه به آدمی مصیبت یا آزاری جز به فرمان خدا نمی رسد،که اگر چنین فرمانی نباشد،فرشتگان از رسیدن مصیبت جلوگیری می کنند.و خداوند سبحانه و تعالی گفته است: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ . (5)

ص :15


1- 6) -الرعد11/.
2- 7) -نور الثقلین/ج 2،ص 487.
3- 8) -تفسیر البصائر،ج 54،ص 354.
4- 9) -الانفطار10/ تا 12.
5- 10) -الرعد13/.

[5]

و برای آن که انسان دربارۀ فرشتگان حافظ خود آگاهی بیشتر حاصل کند،باید در خصوص پیدایش خود بیندیشد:که جز نطفه ای سست و ضعیف در پشت پدر یا زهدان مادر نبود.آیا چه کس در مسیر دشواری که پیموده او را حفظ کرده است؟آیا می دانید که چه سازمان و تشکیلات دقیقی بر نطفه محیط است که در میان آن در رحم مادر تطوّر و تکامل پیدا می کند؟و آیا برای تو،در آن هنگام که نطفه بودی،امکان آن وجود داشت که خود را از خطرها حفظ کنی؟ /18 « فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ مِمَّ خُلِقَ -پس انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است.» این نگریستن افقهایی از معرفت را در برابر انسان می گشاید،چه از این طریق به حقیقت نفس خود و وسعت دامنۀ وابستگی خویش به بندگی و نیازمندی آگاهی حاصل می کند،پس از تاریکیهای غرور و کبر و خود بزرگبینی خارج می شود،و به نور واقعیت و فروتنی راه می یابد،و نیز(با نظر کردن به آغاز پیدایش خود)از آیندۀ خود آگاهی پیدا می کند.آیا انسان به همان گونه که آغاز شد باز نمی گردد؟ [6]

برای ما تصور کردن نیستی و عدم دشوار است،در صورتی که خدای آفریننده ما را از چیزی که بود نیافریده و نمونه ای برای آفریدن نداشته،ولی آیا نمی توانیم مسافتی را که میان نطفه و انسان کامل وجود دارد تصور کنیم؟در این هنگام در خواهیم یافت که مسافت میان پیدایش نخستین که در آن خدا ما را از خاک آفرید و میان آن زمان که ما را به صورت نطفه آفرید،دورتر و بزرگتر است.

اما مسافت میان نیستی و هستی با هیچ مسافت دیگری قابل مقایسه نیست،بدان سبب که تصور کردن و دریافتن نیستی از طرف ما مستحیل می نماید.

پس بهتر است به آن زمان نظر افکنیم که در آن قطره های آبی جهنده بودیم،و بپرسیم:چگونه بودیم،و اکنون چه شده ایم؟آیا آن کس که ما را از آن حالت به حالت کنونی رساند،نمی تواند پس از مرگ ما را به زندگی باز گرداند؟ چرا.او بر همه چیز توانا است.

ص :16

« خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ -از آبی جهنده آفریده شد،» که از صلب به رحم انتقال یافت تا در جایگاه مطمئن قرار گیرد و به صورت آفریده ای دیگر درآید.

شاید کلمۀ«من از»در این جا اشاره به آن است که این قطرۀ ناچیز، همه اش آن چیزی نیست که خاستگاه آفرینش بشر است،بلکه چیزی از آن چنین است،آری،یاختۀ واحدی از میلیونها یاخته مبدأ آفرینش این جهان بزرگی است که در ساختن آدمی خلاصه شده است،و چون در زهدان استقرار پیدا می کند،به مکیدن خوراک آغاز می کند تا بر حجم آن افزوده شود و از آن یاخته های دیگری با تقسیم به وجود آید،و هر یاخته در گوشۀ معینی قرار گیرد و خدا از آن /18 بخش معینی از وجود انسان را به دقت و لطف بسازد و رفته رفته هستی او کامل شود.

شایسته است در این جا به یک یادآوری ایمانی که بر زبان امام صادق -علیه السلام-در حدیث مفصل او با شاگردش مفضّل بن عمر جاری شده است،اشاره کنیم،امام می گوید:

«ای مفضّل!از آفرینش انسان آغاز می کنیم،پس از آن عبرت بگیر.آغاز آن پیدایش جنین در رحم است که در میان سه تاریکی جای گرفته است:تاریکی شکم،تاریکی زهدان،و تاریکی مشیمه،و چنان است که نمی تواند هیچ کاری برای به دست آوردن خوراک،و دور کردن آسیب،و جلب منفعت و دفع مضرت انجام دهد،از خون حیض سهمی به او می رسد که خوراک او باشد،به همان گونه که آب خوراک گیاه است،و پیوسته چنین است تا آفرینش او کامل شود و تنش استحکام پیدا کند،و پوستش بتواند در کنار هوا قرار گیرد،و چشمش توانایی رو به رو شدن با روشنی را به دست آورد،در این هنگام به آزردن ما در جای خود می پردازد و سخت او را به هیجان در می آورد،تا از زهدان خارج شود و به دنیای بیرون درآید،و چون تولد پیدا کند،خونی که تا آن زمان به مصرف خوراک او می رسید،به پستانهای مادر می رود و در آن جا به گونۀ دیگری غذا مبدل می شود که برای نوزاد از خون سازگارتر است که در هنگام حاجت از آن بهره مند می شود.

ص :17

کودک،پس از تولد با حرکت دادن لب و دهان خود به دنبال غذا می گردد و به زودی دو پستان آویختۀ مادر را برای رفع نیاز خود می یابد،و تا زمانی که بدنی مرطوب و روده هایی تنک و اندامهایی نرم دارد،از آن شیر بهره مند می شود،و چون به راه بیفتد و به خوراکی درشت تر نیاز پیدا کند که سبب نیرومند شدن بدنش باشد، دندانها در دهان وی شروع به بیرون آمدن می کند تا به وسیلۀ آنها غذا را بجود و نرم کند و به آسانی به گلو فروبرد.و چنین است تا به حد بلوغ برسد و موی بر صورتش پیدا شود که علامت مذکر بودن و نمایندۀ عزت مرد و نشانۀ آن است که از دوران کودکی بیرون آمده است،و اگر مویی بر صورت ظاهر نشود بهجت و تر و تازگی زنانۀ جالب مردان بر آن باقی می ماند که دوام و بقای نسل را تأمین می کند.

ای مفضل!در این احوال مختلف خوب تفکر کن و ببین که آیا ممکن است این همه تغییرات بی تدبیری صورت پذیر شود؟آیا اگر خون در رحم به او نمی رسید، پژمرده /18 و خشک نمی شد،به همان گونه که گیاه بر اثر نبودن آب چنین می شود؟و اگر پس از رسیدن به کمال در رحم برای بیرون آمدن از آن تلاش نمی کرد،به صورت کودک زنده زنده به خاک سپرده در نمی آمد؟و اگر شیر مناسب برای خوردن او در هنگام ولادت به وجود نمی آمد،آیا از گرسنگی نمی مرد،یا گرفتار غذایی نامناسب با وضع و حالش نمی شد؟و اگر دندانها به هنگام شایسته نمی رویید،از جویدن غذا و فروبردن آن محروم نمی ماند،و ناگزیر با ادامه دادن به شیرخوارگی نمی توانست برای کار کردن و بزرگ شدن آمادگی پیدا کند؟و سپس آیا مادرش می توانست در صورت ادامه یافتن شیرخوارگی به آوردن و پروردن کودکان دیگر بپردازد؟و اگر موی بر چهره اش نمی رویید،آیا همیشه بر هیأت کودکان باقی نمی ماند که هیچ جلالت و وقاری در او مشاهده نشود؟!» (1) .

[7]

« یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرٰائِبِ -که بیرون می آید از میان پشت مازۀ پدر و استخوانهای مادر.»

ص :18


1- 11) -بحار الانوار،ج 3،ص 62.

گفته اند:ترائب نواحی سینه است و یکی از آنها تریبة است،که چون این استخوانها(دنده ها)به آرامی و نرمی حرکت می کنند و به خاک(تراب)می مانند، بدین سبب به این نام خوانده شده اند.و اما صلب استخوان پشت و مغز آن است.

سؤال:معنی این که انسان میان صلب و ترائب است چیست؟بعضی به این پرسش چنین پاسخ داده اند:

صلب آدمی ستون مهره ها،و ترائب استخوانهای سینۀ او است،و شاید مقصود از آن دیوارۀ زیرین سینه باشد.و گفته اند:در هفته های ششم و هفتم زندگی،جنین در زهدان،چیزی در آن به وجود می آید که به نام جسم و لف و مجرای آن خوانده می شود و در هر یک از دو کنار ستون مهره ها جای دارد،و از قسمتی از آن گرده ها و دستگاه دفع پیشاب،و از بخشی دیگر بیضه یا خاگ(در مرد)و تخمدان(در زن)به وجود می آید،پس خاگ و تخمدان در آغاز پیدایش خود در مجاورت گرده ها،در میان صلب و ترایب،یا میان وسط ستون مهره ها /18 و مقابل قسمت پایین دنده ها جای دارند،و اضافه می کند که:هر یک از خاگ و تخمدان، پس از تمام شدن رشد آنها،به پایین رفتن به جای شناخته شدۀ آنها آغاز می کند،پس خاگ چندان پایین می آید که در خاگدان(کیسۀ بیضه ها)قرار می گیرد،و تخمدان سرانجام در درون زهدان در کنار لولۀ فالوپی مستقر می شود. (1)

[8]

حقایق بزرگ،به سبب سنگینی و فخامتی که دارند،از قلب می لغزند، و لذا برای دست یافتن به آنها باید از نردبان حقایق کوچک و جزئی به طرف آنها بالا رویم که این حقایق جزئی مفردات و تجلیات آنها به شمار می روند،به همان گونه که پرتوهای خورشید سایه هایی از خود خورشید محسوب می شوند.قلب هنگامی به جایگاه حقایق بزرگ می رسد که بر نردبانی به سوی آنها بالا رود،ولی اگر به نظر کردن تنها بپردازد و بر این نردبان ساکن بماند،بالا رفتن صورت نمی گیرد،و حجابی در مقابل دیدن کشیده می شود،و این خود یکی از مشکلات

ص :19


1- 12) -تفسیر البصائر،ج 54،ص 367.

اساسی بشری است که در کنار حقایق جزئی متوقف می ماند.آیا آثار قدرت پروردگار را در هر یاخته و ذرّه،با هر لحظه از لحظه های زندگی نمی بینیم؟چرا.

پس چرا هنوز قلب دربارۀ آخرت دچار شک و تردید و از فهمیدن آن عاجز است؟و حتی مؤمنان به این حقیقت را می بینیم که باز در برابر آن تردید دارند،و این نتیجۀ آن است که با خرد و فهم خویش در کنار حقایقی که قدرت پروردگار در آن متجلی می شود،به طرف بالا صعود پیدا نکرده اند،و از همین رو نمی توانند وسوسه های شیطان را از قلبهای خود دور کنند.خدا چگونه آدمی را پس از آن که مرد و خاک شد بار دیگر زنده می کند؟بیایید چنین فرض کنیم که:آن یاختۀ زنده ای که انسان از آن به وجود آمده،به همان صورت بدون نابود شدن باقی بماند،و یاخته های اضافی جمع شدۀ در کنار آن پس از انجام یافتن عمل باروری همه از میان رفته باشد،و خداوند متعال این یاخته را در گور یا در ظرف دیگر به همان گونه محفوظ نگاه دارد که پیش از آن در صلب مرد آن را حفظ می کرد،و سپس زمینه را برای نمو دوبارۀ آن به همان گونه که در رحم نمو می کرد فراهم آورد.آیا چنین کاری عجیب و غریب است؟هرگز...و ما می دانیم که یاختۀ زنده می تواند در اوضاع و احوال مختلف و به اشکال گوناگون زنده بماند،و بعضی از یاخته ها را دیده ایم که در اوضاع بسیار دشوار زندگی خود را ادامه می دهند،پس چرا باید از این در شگفت باشیم که یاختۀ اصلی از همین گونه است؟ این اندیشه همچون نظریه ای برای حلّ این معما کفایت می کند که:چگونه /18 خدا انسان را پس از مرگ به زندگی باز می گرداند؟و من می گویم:(کفایت می کند)بدان جهت که ارزش نظریه حلّ معما است،و شاید نظریه های دیگری هم بوده باشد،ولی وجود یک نظریه برای از بین بردن حالت شک و تردید کفایت می کند.

باید دانست که آنچه گفتم نظریۀ محض نیست،بلکه دربارۀ آن روایتی از امام صادق-علیه السلام-رسیده است:از او پرسیدند که آیا جسد مرده نابود می شود؟گفت:«آری،به صورتی که از آن گوشت و استخوانی باقی نمی ماند،

ص :20

ولی طینتی که از آن آفریده شده است باقی می ماند،چه آن فانی نمی شود و در گور باقی بماند تا از آن بار دیگر،همچون بار نخستین،آفریده شود». (1)

پروردگار ما،پس از این که از آفرینش نخستین به ما خبر داد،گفت که به باز گرداندن او توانا است:

« إِنَّهُ عَلیٰ رَجْعِهِ لَقٰادِرٌ -و او(خدا)به دوباره زنده کردن او توانا است.» [9]

ولی بازگشت انسان بنا بر یک دورۀ طبیعی همچون بازگشت گیاه به زندگی در فصل بهار نیست!هرگز...بازگشتی از روی قصد است،به همان گونه که آفریده شدن او در دنیا به حکمتی بالغه بوده است.پس هدف از بازگشت او چیست؟آشکار کردن حقیقت او.

« یَوْمَ تُبْلَی السَّرٰائِرُ -آن روز که رازها آشکار می شود.» دنیا خانۀ آزمودن و خبر گرفتن(ابتلاء و اختبار)است،و طبیعت دنیا چنان است که در آن خیر و شر به هم آمیخته است،و باز شناختن نیک از بد به آسانی میسّر نمی شود،در صورتی که آخرت یا دنیای دیگر دنیای پاداش و هر چیز در آن آشکار است،و خدا در آن جا نیروی احساسی به آدمی عطا می کند که از عهدۀ کارهایی بر می آید که در دنیا بر آنها توانایی ندارد،چشم و بصیرت او در آن روز بسیار تیز و تیزبین می شود،و آتش جهنمی را می چشد که یک میلیونم آن را در دنیا نمی توانست تحمل کند،و از نعمتهای عظیم بهشتی برخوردار می شود که امکان متنعم شدن به جزء کوچکی از آنها را در دنیا نداشت.

در احادیث مأثوره دربارۀ«سرائر»چنین آمده است:آنها عبارت از اعمال بندگان است،و از معاذ بن جبل روایت شده است که گفت:از رسول اللّٰه پرسیدم:این سرائری که خدا بندگان را در آخرت به آنها می آزماید چیست؟ گفت:«سرائر شما اعمال شما از نماز و روزه و زکات و وضو و غسل از جنابت و هر واجب دیگر است،زیرا که همۀ اعمال سرائر پنهان است،پس اگر کسی

ص :21


1- 13) -تفسیر البصائر،ج 54،ص 355.

بخواهد،می تواند نماز ناخوانده بگوید که نماز خواندم،و وضو ناگرفته بگوید که وضو گرفتم،و گفتۀ خدا:یوم تبلی السرائر در همین خصوص است». (1)

[10]

در این روز ترسناک انسان برهنه از پوشش و دور از هر عذر در برابر خدا می ایستد،و پرداختن به دروغ و دغل و نفاق برای او امکان ندارد.و چگونه می تواند چنین کند در صورتی که گواهانی در پیرامون او و از درون او بر گردش جمع شده اند،قلبش باز است و نیاتش بر دو کف دست او آشکار،و همۀ عقاید او مکشوف!پس به کجا می تواند بگریزد؟ بعضی گمان کرده اند که توانایی آن دارند که بخشی از شرّ و بدی را از جان خود دور کنند،هرگز چنین نیست...آدمی ناتوانتر از این است.در دنیا به او نیرو داده شده بود تا اراده اش در معرض تجربه قرار گیرد و ایمانش آزمایش شود ولی امروز تسلیم شده ای خوار و ذلیل بیش نیست.و گاه بعضی چنان گمان می کنند که می تواند از حزب و طایفه و پدر و مادر و خاندان خود مدد بگیرد،هرگز...آنان همه در این روز به خویشتن مشغول اند.به فرض این که بخواهند به یاری او برخیزند،آیا قدرت این کار را خواهند داشت؟هیهات! « فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لاٰ نٰاصِرٍ -پس هیچ یار و یاوری ندارد.» امروز،پیش از آن روز،خوب است به پروردگارمان پناه بریم تا مگر گناهانی را که مرتکب شده ایم،پیش از رسوا شدن در برابر گروه بزرگ گواهان روز قیامت،و پیش از چشیدن عذاب،بر ما ببخشاید.

[11]

عذاب آخرت تنها عذابی نیست که هر کس از حق منحرف شده باشد آن را خواهد چشید، /18 چه در دنیا نیز عذابی سبکتر از آن نیست که با مقیاسهای ما بسیار سخت و شدید می نماید.آن شکست رسوا کننده ای است که بهرۀ کافران و منافقان است...بدان جهت که بر خلاف سنّتها و مقررات خدا در آسمان و زمین عمل کرده و به حقی که بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-فرو فرستاده شده بی اعتنا

ص :22


1- 14) -نور الثقلین/ج 5،ص 552.

و کافر شده اند.

پس سوگند به آسمان و زمین که:وحی حق است،و بیم دادن حق است، و شوخی نیست.

« وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الرَّجْعِ -و سوگند به آسمان صاحب رجع.» گفته اند:رجع یعنی باران،و به این گفتۀ شاعر استناد کرده اند:

ابیض کالرّجع رسوب إذا

ما ثاخ فی محتفل یختلی

و بعضی دیگر آن را به معنی خورشید و ماه و ستارگان دانسته اند که بعد از غروب کردن بار دیگر طلوع می کنند و باز می گردند،و به قولی:فرشتگانند که اعمال بندگان را با خود باز می گردانند.

به نظر من مناسبترین معنی برای«رجع»بازگشت افلاک به جاهای خود با تناسب و نظم و بدون تغییری در مسیر آنها است،که این خود دلالت بر بازگشت انسان به امر خدا و روز قیامت است،خواه بخواهد و خواه نخواهد.

[12]

سوگند به زمینی که می شکافد.

« وَ الْأَرْضِ ذٰاتِ الصَّدْعِ -و سوگند به زمین شکافدار.» گفته اند:تصدّع بالنبات،چنان که پروردگار ما در جای دیگر قرآن گفته است: ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا .

به نظر من چنان می رسد که خدا زمین را فرمانبردار و رام آفریده است، بدان سان که باران را می پذیرد،و گیاه را می رویاند و ساقۀ آن را از خود بیرون می دهد،و به کشاورز خیش کردن و به بنا کندن و به کاوشگر کاویدن خود را اجازه می دهد،و /18 این همه دلیل بر حکمت بالغۀ خدا در آفرینش زمین است.

[13-14]

به همان گونه که طبیعت تجلیاتی از سنتهای خدا و مظاهری از اسماء حسنای او است،وحی نیز تجلی آیات و بیان سنّتها و مظهر نامهای او است.

« إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ -این(قرآن)گفته ای است قاطع و جدا کننده*و شوخی و بازی نیست.»

ص :23

درست و نادرست،و حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند،به همان گونه که قیامت نیز روز فصل و جدا شدن حق و باطل و خوب و بد از یکدیگر است.

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-به نقل از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«شنیدم که پیغمبر می گفت:کتابی است که در آن خبر پیش از شما و حکم پس از شما آمده،و آن فصل است و هزل نیست،هر جبّاری که آن را ترک کند،خدا او را هلاک خواهد کرد،و آن کس که هدایت را در جز آن جستجو کند،خدا گمراهش خواهد ساخت». (1)

این کلمه بدان جهت به این صورت آمده است که انسان از هول و هراس آنچه می شنود،به تکذیب کردن آن پناه می برد:شاید این بیم دادن گونه ای از ترساندن همراه با مبالغه است.

هرگز چنین نیست.در قرآن هیچ کلمۀ دروغ و مبالغه نیست...کتاب خدا است که نه باطل از پیش به آن راه می یابد و از پشت آن.

و بدین گونه بیان قرآنی همۀ گریزگاههای رو به رو شدن با حقیقت بزرگ را که منتظر همگان است(حقیقت اجزاء)می بندد،پس نه چیزی را می توان پوشیده داشت و نه گفته های یاری جستن از دیگران یا گریختن از حقیقت با تکذیب کردن آن می تواند درست باشد.

[15]

و کافران تنها به این بس نمی کردند که برای گریز از حقایقی که مؤید رسالتهای الاهی است به تکذیب آنها بپردازند، /18 بلکه به گونه های مختلف به محاربۀ با آن می پرداختند که حجابی نفسی و اجتماعی میان خود و حقایق به وجود آورند تا هرگز در تحت تأثر آن قرار نگیرند.

« إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً -آنان به مکر کردن و دستان با تو می پردازند.» و کید عبارت از مهربانی نشان دادن برای دست یافتن به هدف به راههای گوناگون است،و در خیر و شر هر دو به کار گرفته می شود،و چنان معلوم می شود که

ص :24


1- 15) -القرطبی،ج 20،ص 11.

همۀ تلاش کافران و کسانی که در خط نفاق و فسق قرار دارند،تفسیر دادن راه حق و پوشاندن آن به باطلی است که از پیش خود می سازند،و نیز جلوگیری از آن با مکر و کید است.

از خصوصیات کید متوسل شدن به بعضی از برنامه ریزیهای نهانی است که در آنها رسیدن به هدف پس از گذشتن از مراحل متعدد است تا بدین وسیله کمتر با دشواریها رو به رو شوند.ولی نقشه ریزی آنان خود پیامبر را به عنوان شخص یا مؤمنان را به عنوان یک طایفۀ هدف خود ندارد،بلکه هدف مکتبی است که آنان را به ایمان آوردن به آن دعوت می کنند،و دشمن خود را تنها رسول خدا و مؤمنان نمی دانند،بلکه پروردگار آسمانها و زمین را نیز پیش خود چنین تصور می کنند.

[16]

در آن صورت که کافران برای رسیدن به هدف خود ماهرانه برنامه ریزی می کنند،کید خدا متین و مستحکم است.خدا چگونه برای ایشان کید می کند؟اسباب هلاک ایشان را در آن هنگام که غافلند آماده می سازد.آیا(در فیلمهای پلیسی)دیده اید که پلیس،برای به دام انداختن تبهکاران،چگونه نقشه می کشد،و مقدماتی فراهم می آورد که مجرمان از آن هیچ گونه آگاهی ندارند،در صورتی که دست اندرکاران پلیس کاملا از آنها آگاه اند؟ /18 در لحظۀ صفر که بنا است برنامۀ کفار به مرحلۀ اجرا گذاشته شود،و آنان بر پیامبر و مؤمنان مسلّط شوند،اسباب هلاک ایشان نیز آماده است،و در این ساعت قدرت خدا آشکار می شود و خدا سخت آنان را گرفتار می کند.

« وَ أَکِیدُ کَیْداً -و من دستان ایشان را باطل می کنم.» [17]

ولی در این برنامه ریزی عامل زمان به حساب می آید،و به همین سبب آن کس که به کید کردن می پردازد،نمی تواند زمان را حذف کند،و شایسته است که مؤمنان این را بدانند،و در اجرای برنامۀ رسالت شتاب نورزند،و از دیر شدن پیروزی نگران نشوند،بدان سبب که باید مدت معینی بگذرد و آن گاه کافران گرفتار شوند.

« فَمَهِّلِ الْکٰافِرِینَ -پس کافران را مهلت ده.»

ص :25

مهلتی بعد از مهلتی،و فاصله ای پس از فاصله ای،چه شاید تغییری در اجرای برنامه صورت گرفته باشد،که در نتیجه مهلت طولانی نخواهد بود.

« أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً -اندکی مهلتشان ده.» مهلتی کوتاه و لطیف و بی سر و صدا،ولی خدا به چه سبب به کافران مهلت می دهد؟ نخست:بدان سبب که آنان نیز آفریدگان خدایند و خداوند متعال می خواهد آنان را بیازماید به همان گونه که دیگران به وسیلۀ ایشان در معرض آزمایش قرار می گیرند،تا شاید از راه نادرست خود بازگردند.

دوم:بدان سبب که مبارزۀ میان حق و باطل فایده های چندی در متبلور کردن دید مؤمنان و پاکیزه کردن دلهای ایشان و آماده کردن جانها و پاک کردن صفهای آنان از منافقان دارد.

ص :26

سورۀ اعلی

اشاره

ص :27

ص :28

سورۀ اعلی

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»به اسناد آن از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس سورۀ«سبح اسم ربک الاعلی»را در نمازهای واجب و مستحبّ خود بخواند،روز قیامت به او گفته خواهد شد:از هر دری که دلخواه خود تو است به بهشت داخل شو».

نیز از او-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«بر هر مؤمن شیعۀ ما واجب است که در شب جمعه سورۀ جمعه و سورۀ«سبح اسم ربک الاعلی»را بخواند».

نور الثقلین/ج 5،ص 553 /18

زمینۀ کلّی سوره

به همان گونه که خدا کاینات را آفرید و درست آفرید و ساخت آنها را تمام کرد،و امور و کارهای آنها را به اندازه قرار داد،و برای آنها سنتها و آدابی نهاد و به آن راهنماییشان کرد،به همین گونه هم آنچه را که شایستۀ آدمی است برای او

ص :29

مقدّر کرد،و راههای سلامت را که وسیلۀ دست یافتن به هدفهای آبرومند و بزرگ است برای او قرار داد و راهنمای وی در رسیدن به آنها شد،و فرستادگان را برای همین کار برانگیخت.

هدف انسان تنها به آن عافیت و ایمنی و پیشرفت و خوشبختی که در دنیا است تمام نمی شود،بلکه برای آخرت نیکوتر و ماندنی تر است نیز چنین است.

خدا به وسیلۀ چه چیز انسان را به رستگاری هدایت می کند؟به قرآنی که فرستاده اش می خواند و حرفی از آن را که برای پند دادن به مردم است فراموش نمی کند،ولی کیست که از قرآن پند گیرد؟آن کس است که از خدا می ترسد، ولی آن کس که دریچه های قلب خود را می بندد تا پند دهندگی قرآن در آن اثر نکند،آن بدبختی است که به آتش بزرگ در می آید که در آن نه می میرد و نه زنده می شود.

چون آدمی بتواند دل از دنیا برکند و در افق آخرتی که نیکوتر و ماندنی تر است پرواز کند،گامهای نخستین را برای رسیدن به رستگاری برداشته است،و گام دوم ترس است و /18 پند پذیرفتن،و بعد از آنها پاکیزه شدن گام سومی است که برای نماز خواندن و به خداوند توانا نزدیک شدن برداشته می شود.

بدین گونه آیه های سورۀ اعلی به دنبال یکدیگر با بلاغتی مؤثر ما را به دریافت حقایق بزرگی رهبری می کند که باید برای دست یافتن به رستگاری آنها را خوب بفهمیم و بشناسیم.و این معجزه ای از قرآن است که هر سوره به همان حقیقت مورد اشاره قرار گرفته در سوره های دیگر اشاره و از آن بحث می کند،ولی این کار را با روشی تازه و متمایز از روش سوره های دیگر به انجام می رساند...آری،حقایق بزرگ به اشکال گوناگون تظاهر پیدا می کند،بدان سبب که چیزی سوای حقایق جزئی است که آنها را مشاهده می کنیم،و این خلاصۀ کتابهایی است که خدا به پیامبران بزرگ خود همچون ابراهیم و موسی علیهما السلام فرستاده بود.

ص :30

سورة الأعلی /18

[سوره الأعلی (87): آیات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّکَ اَلْأَعْلَی (1) اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّٰی (2) وَ اَلَّذِی قَدَّرَ فَهَدیٰ (3) وَ اَلَّذِی أَخْرَجَ اَلْمَرْعیٰ (4) فَجَعَلَهُ غُثٰاءً أَحْویٰ (5) سَنُقْرِئُکَ فَلاٰ تَنْسیٰ (6) إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ اَلْجَهْرَ وَ مٰا یَخْفیٰ (7) وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْریٰ (8) فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ اَلذِّکْریٰ (9) سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشیٰ (10) وَ یَتَجَنَّبُهَا اَلْأَشْقَی (11) اَلَّذِی یَصْلَی اَلنّٰارَ اَلْکُبْریٰ (12) ثُمَّ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی (14) وَ ذَکَرَ اِسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰی (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا (16) وَ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (17) إِنَّ هٰذٰا لَفِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولیٰ (18) صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ (19)

معنای واژه ها

5[غثاء]

:غثاء چیزی است از گونۀ علف و گیاه که سیل آن را به کنار دره پرتاب می کند،و اصل آن به معنی مخلوطی از چیزهای مختلف است.

[أحوی]

:بسیار سیاه.

ص :31

نام پروردگار بلند مرتبه ات را تسبیح گوی

اشاره
شرح آیات:

[1]

برای نام خدا عظمتی است که برخاستۀ از بزرگی خود او است،زیرا که راهنمای به او و یادآوری به ما است،و گواه بر شکوه و زیبایی و عظمت و بزرگواری او است،و بدان جهت که پروردگار ما در آغاز اسم اعظم خود را آفرید،و آن را بر چهار چیز قرار داد که اختصاص به یکی داشت،پس آن را پوشیده نگاه داشت که از آفریدگانش هیچ کس بر آن آگاه نبود،و آن سه را در کلمات:اللّٰه و تعالی و تبارک قرار داد،تا اولی راهنمای ما به ذاتش باشد،و دومی به صفاتش،و سوم به افعالش،سپس اشیاء را به اسم او آفرید،و آنچه در آفریده ها از آثار عظمت او می بینیم،چیزی جز تجلیهایی از نامهای او نیست.

بدین گونه به ما فرمان داد تا او را به نامهایش بخوانیم:« وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا -و خدا را نامهای نیکویی است،پس او را به آنها بخوانید».

آنچه در دعاهای مأثوره می خوانیم تأویلی برای این فرمان الاهی است که به خدا به توسط نامهای نیکوی او توسل جوییم،و می گوییم:«اعوذ بنور وجهک الذی أضاءت له السماوات و الأرضون و انکشفت له الظلمات،و صلح علیه امر الأولین و الآخرین،من فجاءة نقمتک،و من تحویل عافیتک،و من زوال نعمتک (1) -پناه می برم به روشنی روی تو که برای آن روشن شد آسمانها و زمین،و تاریکیها برای آن آشکار شد،و نیکو شد بر آن امر اوّلیان و آخریان،از /18 ناگهانی بودن انتقامت،و از

ص :32


1- 1) -مفاتیح الجنان،دعای رسول اللّٰه(ص)در شب نیمۀ شعبان.

دگرگون شدن عافیتت،و از نابود شدن نعمتت».

«اللهم إنّی أسألک باسمک العظیم الأعظم،الأعزّ الأجلّ الأکرم،الّذی إذا دعیت به علی مغالق أبواب السّماء للفتح بالرحمة انفتحت،و إذا دعیت به علی مضائق أبواب الأرض للفرج انفرجت و إذا دعیت به علی العسر للیسر تیسّرت،و إذا دعیت به علی الأموات للنّشور انتشرت،و إذا دعیت به علی کشف البأساء و الضّراء انکشفت (1) خدایا از تو به نام بزرگ بزرگتر و تواناتر و با شکوهتر و بزرگوارترت،که چون به آن بر قفلهای درهای آسمان برای باز شدن به رحمت خوانده شوی باز می شود،و چون به آن بر درهای تنگ زمین برای گشوده شدن خوانده شوی گشوده می شود،و چون به آن برای آن خوانده شوی که سختی به آسانی مبدل شود آسانی فراهم آید،و چون به آن بر مردگان خوانده شوی که برخیزند برخیزند،و چون به آن برای از میان رفتن سختی و قحطی خوانده شوی از میان برود». (2)

در دعاهای رسیدۀ به ما از پیامبر و اهل بیت پاکیزۀ او-علیه و علیهم صلوات اللّٰه-نامهای نیکو و حسنای خدا رکنی اساسی در آنها است،همچون دعای جوشن کبیر که مشتمل بر هزار اسم و صفت از نامها و صفات خدا است،و دعای بهاء و دعای کمیل. (3)

آیا دریافته اید که این نامها چیست؟به حق باید گفت که دانش خردهای ما به آن احاطه پیدا نمی کند،چگونه می تواند چنین شود در صورتی که ما نمی توانیم بر همۀ آفریده های او احاطه و علم پیدا کنیم،و می دانیم که آفریده های او نموداری از نمودارهای اسماء او است؟ولی خدا آن اندازه و علم به ما داد که به نامهای او اشاره کنیم و به آنها او را بخوانیم...سپس به وسیلۀ آنها ما را به آنچه بر پیامبرش از کتاب وحی کرد و بر زبان اولیای خود از علم روان ساخت که همچون تفسیری برای کتاب است،آگاه ساخت،و بدین گونه نامها نمودارهای عظمت او،و

ص :33


1- 2) -همان منبع،دعای سمات.
2- 3) -همان منبع،دعای سمات.
3- 4) -رجوع کنید به مفاتیح الجنان،تألیف شیخ عباس قمّی محدّث.

نشانه های گواهی و نگاهبانی او است،و او را جز به این صفت تقدیس،و جز بدین اعتبار تسبیح نمی کنیم،پس چون این وسیله ای به سوی او است تقدیس،و چون راهی برای شناخت او است تسبیح می شود.

هر کس نام را بدون صاحب نام یا با صاحب نام تقدیس کند،به پروردگار پاک خود شرک ورزیده است،و جز این نیست که تقدیس ما برای اسم بدان سبب است که اسمی برای معنی و وسیله ای برای نزدیکی به او است نه چیزی بیش از این.

بدین گونه در بعضی از آیات ذکر را تسبیحی برای خدا و در بعضی دیگر برای اسمش می یابیم،پس چون خدا را تسبیح کنیم،این تسبیح به وسیلۀ نامهای او صورت می گیرد،زیرا که راهی برای دست یافتن ما به معرفت ذات خدا وجود ندارد، و هنگامی که نام خدا را تسبیح می کنیم،بدان سبب است که نام خدا است و راه رسیدن ما به شناخت خدا،و بدان جهت که توانایی شناخت او را جز به اسم او نداریم.

خدای تعالی گفت: سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ، (1) یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ، (2) و گفت: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً ، (3) چنان که گفت: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ* اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ، (4) تَبٰارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ (5) که دو صفت جلال و اکرام در این آیه بدین گونه آمده است،در صورتی که در جای دیگر این دو صفت برای وجه خداوند سبحانه و تعالی آمده است و گفته است: کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ . (6)

ص :34


1- 5) -الصّف1/.
2- 6) -الجمعة1/.
3- 7) -الأحزاب42/.
4- 8) -العلق1/.
5- 9) -الرحمن78/.
6- 10) -الرحمن26/ و 27.

پس آیا در این تناقضی وجود دارد؟هرگز...زیرا که از وجه اللّٰه چیزی جز مخصوص خدا منظور نیست،پس آن تنها وسیله است،به همان گونه که جلال و اکرام الاهی با وجه او برای ما تجلّی پیدا می کند.

به همین سبب خدا در آغاز سورة الأعلی به ما فرمان داده است که نام خدا را تسبیح کنیم که تسبیح او-سبحانه و تعالی-همین است:

« سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی -نام پروردگار بلند مرتبه ات را تسبیح گوی.» از همین رو از ابن عبّاس روایت شده است که گفت:«پیامبر- /18 صلی اللّٰه علیه و آله-چون آیۀ« سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی »را می خواند،می گفت:«سبحان ربی الأعلی»،و از علی-علیه السلام-نیز چنین روایت شده است. (1)

و از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که:«هنگامی که سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی »می خوانی،بگو:«سبحان ربّی الأعلی،و اگر در نماز باشی، میان خود و نفس خویش این را بگو». (2)

از ابن عامر جهنی روایت کرده اند که گفت:«چون« فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ »نازل شد،رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:آن را در رکوع خود قرار دهید،و چون« سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی »نازل شد،گفت:آن را در سجود خود قرار دهید. (3)

این نصها دلیل بر آن است که تفسیر آیه تسبیح کردن خدا است نه مجرد تقدیس نام او،و به همین سبب در ذکر رکوع و سجود کلمۀ«اسم»حذف شده،و نیز چنین است پس از قراءت این آیه و تسبیح خدا گفتن بعد از آن.

و بعضی گفته اند:تنزیه نام خدای تعالی و تسبیح اسم او،به این تمام و کامل می شود که گفتار از یاد کردن چیزی که یاد کرد آن با ذکر نام خدای تعالی مناسب نیست خالی باشد،پس روا نیست که نام شرکای خدا با اسم او برده شود

ص :35


1- 11) -نور الثقلین/ج 5،ص 553.
2- 12) -همان منبع،ص 554.
3- 13) -همان منبع،ص 554.

که مشرکان چنین می کردند و نام خدا را جز همراه با شرکا بر زبان نمی راندند،و اگر نام خدا تنها می بود دلهای ایشان می رمید و مشمئز می شد،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: وَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذٰا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ . (1)

ولی چنان معلوم می شود که این تفسیر با سیاق قرآن و با دیگر بصیرتهای قرآنی /18 در پیرامون نام خدا مناسب نیست،پس چون«اسم اللّٰه»به معنی کلمۀ«اللّٰه» و نه مسمّای آن که«خداوند سبحانه و تعالی»باشد،دیگر«بسم اللّٰه الرحمن الرحیم»چه معنی می دهد؟آیا یاری خواستن از«خدا»تمام و کامل است یا از کلمۀ«خدا»؟سبحان اللّٰه و تعالی که یاری خواستن به جز او-هر که و هر چه باشد-تمام شود! و صفت«الأعلی»برای ضرورت تسبیح کردن خدا آمده است،چه او پروردگار ما و او برتر و اعلی است،و آیا جز ربّ اعلی دیگری تسبیح می شود؟ [2]

چه چیز است که ما را به تسبیح و تقدیس خدا می خواند؟هنگامی که شخص از برابر چشمان خود پردۀ غفلت را کنار می زند،و از ارادۀ خود حجابهای انکار را بر می دارد،و به آنچه در پیرامون او در ابعاد کاینات وجود دارد نظر می کند و نجواهای آنها را می شنود،و با آهنگ تسبیحهای آنها هماهنگ می شود،و اشارات حرکت آنها را ضبط می کند...در این صورت به افقهای معرفت پروردگار خویش منتقل می شود،و جز این نمی تواند که پروردگار خود را تسبیح گوید.آسمان محافظی را می بیند که بر او محیط است،و زمین نرم و آرامی را که بر پشت آن قرار گرفته و خود را مسخر و رام او ساخته است،و گیاهان و جانورانی را مشاهده می کند که میان زمین و افقهای آسمان از نشاط زندگی برخوردارند،و هر یک از آنها به صورتی جز دیگران آفریده شده است،ولی همه با هم هماهنگی دارند و چنان است که گویی،از ستاره گرفته تا ذره،و از بزرگترین درخت تا کوچکترین گیاه،و از

ص :36


1- 14) -الزمر45/.

بزرگترین وال تا کوچکترین ماهی،و از فیل تا کوچکترین حشره،و از عقاب تا پشه...همه به وقتی متناهی آفریده شده اند.آیا خبر ذره ای را که دیده نمی شود شنیده ای،و این را که خدا چگونه در عالم بزرگ کوچک او مملکتی عظیم بنا کرده است؟اگر او را با کهکشانی که قدرت تخیل کردن بزرگی آن را نداریم مقایسه کنیم،خواهیم دید که همۀ آنها با یک اندازه از دقت و انتظام بزرگ آفریده شده اند، ولی کهکشان-در واقع-مجموعۀ بسیار بسیار عظیمی از ذرات است،و این همان حقیقتی است که گاه در شکل ذرّه(اتم)تجلی می کند و گاه در شکل کهکشان...

و میان ذره و کهکشان میلیونها آفریده های گوناگون است که خدا آنها را به دقت برابر آفریده و برای هر یک هدف و مسیری قرار داد،و پروردگار توانای ما گفت:

« اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّٰی -آن که آفرید،و آفریده را آماده و کامل کرد.» خلق به معنی ایجاد کردن یا ساختن بعد از ایجاد است،و تسویۀ آن به معنی تکمیل کردن است به صورتی که برای تحقق بخشیدن به آنچه برای آن آفریده شده،نیازمند به چیزی نباشد،و هیچ نقص و کاستی در آفریدۀ خدای تعالی،چه کوچک و چه بزرگ،مشاهده نشود.

[3]

خدا برای هر چه از جماد و نبات و حیوان و انسان که آفریده،هدفی قرار داده و آن را ملزم به کوشش برای رسیدن به این هدف ساخته است،و برای هر هدف وسیله و برای هر غایت راهی معین ساخته،و هر چیز را به طرف آنچه برای او مقدّر ساخته رهبری کرده است.اما جمادات را خدا با نیرو و امکانیاتی که در آنها آفریده،و با فشاری که از پیرامون بر آنها وارد می شود،هدایت کرده است.شاید سیب احساس آن نکند که برای چه آفریده شده،و خود به خود به هدف برآوردن نیاز ویتامین بدن آدمی پس از خوردن آن،و نیاز روحی او برای لذت بردن از زیبایی و تر و تازگی پی نبرد،ولی خدا در سیب این خاصیتها و در انسان نیازمندی به آنها را آفریده،پس تلاش آدمی را برای دست یافتن به سیب همچون تلاش سیب برای پیوستن به آدمی قرار داده است،چیزی که هست ما هنوز معرفت کامل به آنچه در سیب یا در هر جماد و نبات یا حیوان از لحاظ احساس کردن می گذرد آگاهی

ص :37

نداریم.

و برای آن که شناخت ما نسبت به خدا و تسبیح کردن ما برای او افزایش یابد،بندهایی از کتاب«علم آدمی را به ایمان خواند»نوشتۀ دانشمند امریکایی، کریسی موریسون،رئیس فرهنگستان علوم در نیویورک را در این جا نقل می کنیم که در آن اشاره به بعضی از آیات و نشانه های خدا در طبیعت شده است:

«پرندگان غریزۀ بازگشت به زادگاه خود دارند،و به همین سبب فلان پرنده که در جایی در شمال امریکا برای خود لانه ساخته،در فصل پاییز به طرف جنوب مهاجرت می کند،ولی در بهار سال بعد به لانۀ قدیمی خود باز می گردد.و در ماه سپتامبر گروه های بزرگی از پرندگان ما به جنوب مهاجرت می کنند و گاه نزدیک 1500 کیلومتر از زادگاه خود دور می شوند،ولی هرگز راه خود را گم نمی کنند.

و زنبور عسل،هر اندازه باد به شدت بوزد و وضع گیاهان و درختان را تغییر دهد،کندوی خود را گم نمی کند،و /18 این همه دلیل بر دید قوی آن است،و ناگزیر باید گفت که بعضی از حشرات چشمهایی دارند که دیدنیها را برای آنها همچون ذره بین بزرگ می کند که ما از مقدار قدرت آن آگاهی نداریم،و بازها از چشم شبیه دوربین برخوردارند.

زنبورهای عسل کارگر،در کندوهای تازه حجره هایی به حجمهای مختلف می سازند:کوچک برای کارگرها،بزرگتر از آن برای زنبوران نر،و حجرۀ خاصی برای ملکه های باردار.ملکه تخمی بارور ناشده در هر غرفۀ مخصوص زنبوران نر می گذارد،و تخمی بارور شده در غرفه های فراهم آمده برای زنبوران کارگر ماده،و ملکه های منتظر و کارگران ماده ای که پس از مدتها انتظار کشیدن برای ورود نسل جدید زنبوران،آمادگی آن پیدا کرده اند که با جویدن عسل و فراهم آوردن مقدمات هضم به خوراک دادن به زنبوران کوچک بپردازند،و سپس در مرحلۀ معینی از تطوّر نر و ماده ها از جویدن و مقدمات هضم فراهم کردن باز ایستاده اند...و ماده هایی که به این صورت در آمده اند کارگر می شوند». (1)

ص :38


1- 15) -فی ظلال القرآن،ج 6،ص 3885.

آن کیست که کار زنبور عسل را مقدر و این حیوان را به آن هدایت کرده است،و آن کیست که به مرغان تهیۀ روزی را آموخته،و هر موجود زنده ای را به آنچه شایسته و مقدر شدۀ برای آن است هدایت کرده است؟آیا خدا نیست؟پس سبحان ربی الاعلی.

بهتر است به داستان عنکبوت آبی گوش کنیم،نویسندۀ مذکور می گوید:

«یکی از گونه های عنکبوت آبی برای خود لانه ای به شکل بالون از رشته های تار عنکبوت می سازد،و آن را به چیزی زیر آب می آویزد،سپس با مهارت حباب هوایی را زیر مویی در بدنش نگاه می دارد و آن را به زیر آب می برد،و از دهانۀ زیر لانه به داخل آن رهایش می کند،و این کار را چندان ادامه می دهد تا بالون لانۀ پر از هوا متورم شود باد کند.سپس در آن به تخم گذاشتن و بچه آوردن می پردازد و دیگر بیم آن ندارد که باد بوزد و لانه را از جا بکند.و در این جا مشاهده می کنیم که عنکبوت با عمل بافتن و مراعات نکات لازم چگونه به انجام وظیفۀ خود و آوردن نوزاد می پردازد.

خدا بدین گونه برای این جانور یا آن گیاه آنچه را که به صلاح آن است مقدر می کند و سپس راه رسیدن به هدف را با الهام به او می آموزد،پس سبحان ربنا الاعلی،ولی این اختصاص به جانور یا گیاه تکامل یافته ندارد،بلکه یاخته ها نیز مشمول این تقدیر و هدایت الاهی هستند.مؤلف می گوید:

«هر یاخته که در موجودی زنده به وجود می آید،باید خود را چنان کند که در جایگاه مناسبی که برای آن مقدر و تعیین شده قرار گیرد،مثلا به صورت پاره ای از گوشت درآید،یا جزئی از پوست یا مینای دندان شود،یا مایع شفاف درون چشم را بسازد،و برای این منظور باید با هدفی که برای آن مقدر شده است سازگاری پیدا کند،تصور این امر دشوار است که یاخته ای دست راست یا چپ داشته باشد،ولی یکی از یاخته ها جزئی از گوش راست می شود،در صورتی که یکی دیگر باید جزئی از گوش چپ باشد،و صدها هزار یاخته چنان به نظر می رسد که هر یک موظف است آنچه را که شایسته است در وقت درست و در مکان صحیح انجام

ص :39

دهد». (1)

بدین گونه یک یاخته شایستگی آن را دارد که یک مدرسۀ توحیدی باشد،به شرط آن که تو شاگردی از آن باشی،پس آیا آمادگی این کار را داری؟ [4]

ولی این قدرت عظیمی که در کاینات تجلّی پیدا می کند،قدرت ذاتی در آنها نیست،بلکه از جانب پروردگار آنها است،و بدین گونه همۀ آنها دوران زندگی معینی دارند و بر حسب تقدیر پروردگار خود به سوی نیستی پیش می روند،و این همه دلیل بر آن است که هر چه نیرو و توان و کارآیی و زرنگی که در آنها است از جانب خدا است،و کاستی و ناتوانی و حدّ و قیدی که در آنها مشاهده می شود، گواه بر تعالی آفرینندۀ آنها است،و این که او،سبحانه و تعالی،بی نقص و عجز و حدّ و قید است.

و قرآن مثال آشکاری برای این دورۀ زندگی سریع می زند و می گوید:

« وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعیٰ -و آن که(گیاهان)چراگاه را بیرون آورد.» زمین آبستن به موادی بود که خدا آنها را به وسیلۀ آب و پرتوهای خورشید به صورت گیاه درآورد،و ناگهان سطح زمین پوشیده از علف و گل شد،ولی اینها چه مدت دوام خواهد داشت؟چند روزی بیش چنین نخواهد بود.

[5]

و پس از چند روز سطح زمین زرد می شود،و برگهای درختان و بازمانده های درو کردن مزارع روی هم انباشته و عنوان وسیله ای برای تغذیۀ جانوران پیدا می کند.و اگر چراگاهها بدین صورت باقی بماند و لایه هایی از خاک آن را بپوشاند،به صورت زغال سنگ در می آید که نسلهای آینده از آن بهره مند خواهند شد.هیچ جزئی از آفریده های خدا باطل و بیهوده نمی ماند:یا به صورت ماده ای برای یک آفرینش تازه در می آید،و یا به حالت چیزی نافع برای آفریده های تازه.

« فَجَعَلَهُ غُثٰاءً أَحْویٰ -پس آن را به صورت خاشاک سیاه شده درآورد.» گفته اند:اصل کلمه غثاء کف سیل و چیزهایی است که در اطراف آبها

ص :40


1- 16) -همان منبع،ص 3887.

از بازمانده های گیاه و نظایر آن جمع می شود،و سبزیها و علفهای خشک شده را نیز به همین نام می نامند.و أحوی به معنی سیاه است،و چون گیاه متراکم شود و سبزی آن شدت پیدا کند به نظر سیاه می نماید،و به همین جهت است که سرزمین عراق را ارض السّواد نامیده اند.

آیا چه قدرتی است که زمین را به هر گونه که بخواهد زیر و زبر می کند، زمانی گیاه آن را از دل خاک بیرون می آورد،و زمانی دیگر آن را خشک و بی آب و علف می سازد که بر آن خس و خاشاکهای سیاه متراکم شده است؟ به همان گونه که دورۀ گیاهی سریع است،دوران زندگی در نزد انسان نیز به سرعت می گذرد،و ناگهان سرسبزی زندگی به سیاهی مرگ تبدیل پیدا می کند،و بدین سبب است که برای صاحبان خرد و بصیرت،دومی از اولی بهتر و نیکوتر است.

[6]

رسالتهای الاهی جدا از جریان کلی کاینات نیست.او خدایی است که آفریدگان به پاکی و بزرگی او گواه اند،و به سوی ما فرستاده ای می فرستد و کتاب هدایت را به توسط او به ما می رساند،پس:ای /18 آسمان خاشع باش،و ای زمین شاد باش،و ای انسان،خود را برای دریافت رسالت خدا به سوی خودت و تسلیم شدن به رسول بزرگوار آماده ساز.

« سَنُقْرِئُکَ فَلاٰ تَنْسیٰ -تو را خوانا خواهیم کرد،پس فراموش مکن.» آیا خبر حراء که در آن جا روح یعنی جبرییل بر محمد راستگوی امین فرود آمد و به او گفت بخوان...و آیات پیاپی را بدین گونه بر او فرو خواند: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ* خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ... به تو نرسیده است؟بدین گونه خدا پیامبرش را به قراءت و خواندنی روشن و آشکار خوانا ساخت،پس در سینۀ او وسوسه هایی،و در قلب او افکاری وجود نداشت،و آیه ها به صورت حقایق مجردی نبود که بعضی از آنها را بشناسد و از بیشتر آنها بی خبر باشد،هرگز...اینها کلمات آشکاری بود که به گوش پیامبر رسید،و آشکارا آنها را بر زبان راند،و این است معنی اقرأ و خوانا شدن او به وسیلۀ خدا،جمله به جمله،و کلمه به کلمه،و حرف به

ص :41

حرف.

در آن هنگام که خوانا کننده خدا باشد،و دریافت کننده خوانایی کسی که خدا با علم خود او را برای رساندن رسالت مستولی بر همۀ رسالتها برگزید،بدان منظور نبود که رسول از حدّ بشری که فراموشی برای او جایز است خارج شود،بلکه خدا نمی خواست که او فراموش کند،پس ضمانت در این جا از جانب خدا است،و آن که خدا ضامن او باشد،چگونه ممکن است فراموش کند؟!این است حقیقت عصمت بدان گونه که صاحبان بصیرت آن را می فهمند،یعنی این که خدا بنده ای را از این که در زیر تأثیر عوامل انحراف و لغزشگاههای ضعف بشری و مراکز هوا و هوس و شهوت باشد،نگاه دارد.

[7]

و برای آن که مردمان ساده دل چنان گمان نکنند که فرستادۀ خدا بر اثر رسالت اله شده است،کتاب خدا این یادآوری را فراموش نکرده است...در بیشتر جاهایی که از فرستادگان بزرگوار خود سخن گفته،یا از نقاط ضعفی در ایشان یاد کرده که خدا آن را با عصمت خود جبران می کند،و یا از حالت بشری آنان یا این که کار ایشان،حتی در وعده ای که به آنان داده،وابستۀ به مشیت خدا است، پس هیچ کس قدرت آن ندارد که آنان را به کاری مجبور کند.آری،وعدۀ خدا راست است و او هرگز خلف وعده نمی کند،ولی میان آن که چنین باشد،و این که کسی از بیرون چارچوب فضل و رحمت و مشیت او چیزی را به او قبولاند،فرق بسیار است.

این چیزی است که از آیۀ کریمه به ما الهام می شود.

« إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ -مگر آنچه خدا بخواهد.» چنان که خداوند متعال در قصۀ شعیب گفت: قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یٰا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا قٰالَ أَ وَ لَوْ کُنّٰا کٰارِهِینَ* قَدِ افْتَرَیْنٰا عَلَی اللّٰهِ کَذِباً إِنْ عُدْنٰا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّٰانَا اللّٰهُ مِنْهٰا وَ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِیهٰا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّنٰا وَسِعَ رَبُّنٰا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً عَلَی اللّٰهِ تَوَکَّلْنٰا رَبَّنَا

ص :42

افْتَحْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفٰاتِحِینَ . (1)

پس آیا چنان می خواهد که مؤمنان به ملت کفر باز گردند؟و چنان که خداوند سبحانه و تعالی دربارۀ اصحاب فردوس گفته: وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ عَطٰاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ . (2)

ممکن است خواننده بپرسد:پس رابطۀ میان علم داشتن خدا به نهان و آشکار با این استثنا چگونه است؟آن جا که پروردگار ما می گوید:

« إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مٰا یَخْفیٰ -او آشکار و پنهان را می داند.» جواب آن سؤال چنین است:مثل این علاقه و رابطه را در آیۀ سورۀ اعراف در قصۀ شعیب می یابیم که گفت: إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّنٰا وَسِعَ رَبُّنٰا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ، چه آن کس که مشیت و قدرت داشتن بر ایجاد استثنا به دست او است،دانایی است که فراموش نمی کند،و او پیامبر را از فراموشی،به حکمت بالغۀ خود،محفوظ می دارد.

شاید این کلمه متصل به«سنقرئک»باشد،که او هر که را بخواهد خواننده می کند،بدان جهت که از آشکار و نهان آگاه است.

مفسران دربارۀ این کلمه به تفصیل سخن گفته اند،و یکی از ایشان به جاهای دور رفته و چنین گفته است:مقصود از«ما شاء اللّٰه نسیانه-آنچه خدا فراموشی آن را بخواهد»،آن قسمت از نصّ کتاب است که نسخ شده باشد.ولی آیه بر این دلالت ندارد،و به صورت تاریخی به اثبات نرسیده است که در قرآن آیه ای منسوخ(به این معنی)بوده باشد،و حتی سیاق آیات قرآن و این آیه خود آن را به تمامی نفی می کند.چگونه؟ نخست:خداوند متعال کتاب خود را به عنوان کتاب بزرگ توصیف می کند،و این که راهنمای جهانیان و نور مبین و کتاب آخرین رسالت الاهی برای

ص :43


1- 17) -اعراف88/ و 89.
2- 18) -هود108/.

آفریدگان او است،پس چگونه روا می دارد که چنین کتابی در معرض دسیسه و تزویر و تحریف و فراموشی قرار گیرد.

دوم:پیامبر به این کتاب ایمان آورد،و مؤمنان همه به این کتاب با صفاتی که در آن است ایمان آوردند،پس چگونه ممکن است بگذارند که آن در معرض تحریف و فراموشی قرار گیرد،در صورتی که می دانیم آنان سازندگان تمدنی پیشرو شدند،و مسلمانان-به صورت مجموع-هرگز به جنگی برای برانداختن اصولی نپرداختند تا امکان این فرض پیدا شود که اوضاع و احوال وابستۀ به یک کار سرّی،بعضی از آنچه را که در کتاب ایشان است از یادشان برد.

سوم:خواندن و نوشتن در آغاز اسلام شایع و رایج شد،و مسلمانان به همۀ تفصیلات تاریخ خود،و حتی به بعضی از چیزهایی که معمولا نویسندگان و مورخان آنها را مهمل می گذارند،اهتمام و توجه فراوان کردند،و قرآن در این باره ترغیب می کند و به قلم و آنچه با قلم نوشته می شود سوگند یاد می کند،پس چگونه ممکن است کلمات پروردگارشان با این اهتمام از یاد ایشان برود.

چهارم:در این جا خدا به پیامبرش-صلّی اللّٰه علیه و آله-می گوید «سنقرئک فلا تنسی»،پس چه حکمتی در پس خوانا کردن و فراموش نکردن وجود داشته است؟آیا نباید رسالت الاهی که آخرین رسالت او است باقی و برقرار ماند؟پس چگونه ممکن است فرض کنیم که این رسالت در معرض تحریف قرار گرفته است.

بنا بر این شواهد و جز آن،اعتقاد من آن است که قرآن رسیدۀ به ما، /18 همان است که از جانب خدا به همین صورت که هست نازل شده،و این که جمع کنندۀ آن شخص رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بود که با رسیدن هر آیه فرمان می داده است که آن را در جای مخصوص به آن در فلان سوره ثبت و ضبط کنند،و حتی اگر این آیه در آغاز بعثت در مکه یا در پایان آن در مدینه نازل شده،باز وضع به همین ترتیب بوده است.

تصور این مطلب برای من امکان پذیر نیست که رسول خدا کتاب پروردگار

ص :44

خویش را که مأمور به ابلاغ کردن آن به جهانیان بوده است،بی نظم و ترتیب بر جای گذارد.

[8]

به همان گونه که خدا برای هر چیز تقدیری مقدّر ساخته،و آن را به سوی این تقدیر راهنمایی کرده،به همین گونه هم برای انسان تقدیری،و برای زندگی او سنتها و برنامه هایی قرار داده و به آنها راهنمای او شده،ولی این به صورتی است که با وضع دیگر چیزها و موجودات زنده تفاوت دارد.به او عقل بخشیده و این عقل را با وحی برانگیخته،و اراده و مسئولیت را بر عهدۀ او گذاشته،تا به وسیلۀ بینش عقل خودش و راهنمایی وحی کشف کند.که از چه راههایی می تواند به هدفهای خود برسد،پس اگر از راههای ایمن به راه افتد،به آسانی به هدفهای خویش خواهد رسید،و اگر از آنها اعراض کند،با گرفتاری سخت رو به رو خواهد شد،و همچون کسی است که راه آسفالت شده را بگذارد و از کوره راهها روانۀ مقصد شود که اگر هم به مقصد برسد با رنج و زحمت فراوان همراه خواهد بود.

« وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْریٰ -و رسیدن به راه آسان را برای تو میسّر می سازیم.» خدا آدمی را برای این که عذابش کند،یا با آفرینش او به بازی بپردازد، نیافریده است،بلکه برای آن که او را مشمول رحمت خویش گرداند و با فضل و کرامت خویش بر او تفضل کند چنین کرده است،و به همین گونه هیچ زنده ای را برای عذاب دادن یا در معرض لهو و لعب قرار دادن نیافریده است،و آنچه از عذاب و دشواری که به افراد بشر می رسد،نتیجۀ چیزی است که خود کسب کرده اند.و بدین گونه«یسری»به شریعت آسان و با گذشتی تفسیر شده است که خدای بزرگ پیامبر و امّت او را توفیق دست یافتن به آن بخشیده است تا در امنیت و آرامش خاطر زندگی کنند.

شریعتی است که دید و بینش و بصیرت انسان را از و جدان او بر می انگیزد، و با فطرت و نیازمندیهای او متناسب است و با طبیعتی که پیرامون او را فرا گرفته سازگاری دارد.

دین خدا در میان روشهای معرفت آن یک را برگزیده است که برانگیخته

ص :45

شدن فطرت و طرف خطاب قرار گرفتن ضمیر و و جدان متکی است و پیچیدگی و ابهامی در آن وجود ندارد،و آدمی را به آن ترغیب می کند که خود به نظر کردن در چیزها بپردازد،و با سیر در زمین و اندیشه کردن در آثار گذشتگان و توجه به نمودهای طبیعی،با حقایق تماس پیدا کند و آنها را از نزدیک بشناسد.

این روش در دیگر چیزهایی که انسان به آنها نیاز دارد،از عقاید و احکام گرفته تا معاملۀ با دیگران نیز پیروی می شود،و به همین سبب است که اطمینان و اعتماد و عرف و گواهی شاهدان عادل و رأی کارشناسان میزان و مقیاس معاملات میان مردم می شود،که چون این روش را با روشهای پیچیدۀ موجود در دیگر دینها مقایسه کنیم،آسانی و روانی آن به خوبی آشکار می شود.

نیز چنین است که احکام دین در تعیین اوقات و پیمودنیها و زنکردنیها که با حالت طبیعی انسان سازگار است.توجه داشته باشید که چگونه وقت نماز پیش از طلوع آفتاب و پس از غروب و هنگام رسیدن خورشید به وسط آسمان معین شده،و وجوب روزه با دیدن هلالی است که همگان آن را مشاهده کنند.

نیز هیچ نیازی از نیازهای آدمی در این دین در معرض فراموشی قرار نگرفته:ازدواج حرام نشد،از آرایش زندگی دنیا نهی به عمل نیامد،و عواطف مورد بی توجهی قرار نگرفته،و بلند پروازیهای روح فرو گذار نشده...و کدام شریعت آسانتر از شریعتی است که با نیازمندیهای بشر متناسب باشد؟ شاید همین امر سبب انتشار اسلام به صورتی منظم در طیّ قرون متمادی بوده،و هنوز این اسلام در حال افزایش شمارۀ پیوستگان به آن در هر سال است.

خداوند متعال رسولش را-صلی اللّٰه علیه و آله-برای پذیرش وحی موفق ساخت و این کار را برای او میسر کرد،و همچنین دست یافتن به معارف قرآن را برای هر کس که خواهان آن بوده باشد آسان ساخت،و اگر چنین نمی بود خرد آدمی به شناخت یک کلمه از کلمات پروردگار نمی توانست برسد.

[9]

چون خدا شریعت را برای مردم آسان ساخت،و زندگی کردن با آن را برای مردم میسر کرد،مردمان را به دعوت کردن دیگران به این دین /18 از راه روش

ص :46

یادآوری و پند دادن فرمان داد،که با این تذکر و پند دادن و بیدار کردن ضمیر انسان خود حقیقت را می بیند و به هیچ وسیله و واسطه ای نیاز پیدا نمی کند.

« فَذَکِّرْ -پس یادآوری کن و پند ده.» ولی آیا تذکره برای همۀ مردم،چه بخواهند و چه نخواهند،سودمند است؟ هرگز...برای کسی که بیم نداشته باشد سودمند نیست،چه کار آن برانگیختن عقل از درون انسان است،و شرط سودمند شدن آن آمادگی انسانی است که در تحت تأثیر آن قرار گرفته،اما قلب جامد و منکر و سنگ شده،سخت تر از تخته سنگهای ناشنوا است،و به همین سبب پروردگار ما گفت:

« إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْریٰ -به شرط آن که یادآوری سودمند افتد.» یعنی یادآوری تو هنگامی سودمند خواهد شد که شرایط وضع شدۀ برای آن موجود باشد،و گرنه سودمند واقع نمی شود،و این نه برای نقصی در آن است بلکه برای مانعی از جانب خود ایشان است،و این بدان معنی نیست که اگر پند دادن سودمند نیفتاد از آن باز ایستد،چه،نافع بودن یا نبودن جز پس از آن مفهوم نمی شود، و این بدان می ماند که بگوییم:اگر خورشید را ببینم طلوع کرده است،و چون نیک بیندیشی این را به وضوح درخواهی یافت.

مفسران در معنی آیه اختلاف کرده اند،جرجانی گفت:پند دادن و یادآوری کردن واجب است هر چند سودمند نیفتد،و معنی آیه این می شود که:پند بده اگر پند سودمند افتد و اگر چنین نباشد حذف می شود،چنان که گفت:

سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ... ؛و ابن عبّاس گفت:برای دوستان من سودمند است و برای دشمنانم چنین نیست،و دیگری گفت«إن»در این جا به معنی«إذ-در صورتی که»است همچون این کلام خدا: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ .

درست تر چنین است:کلمۀ إن در این جا ظاهرا از ادات شرط است ولی مقصود از آن در این مورد ظاهر آن نیست،به همان گونه که ادات استفهام قیدی ندارد ولی مقصود از آن تقریر یا انکار یا شبیه اینها است،و چون یادآوری و پند بر

ص :47

شناخت سودمندی یا عدم سودمند واقع شدن آن سبقت دارد،پس شرط برای بیان فایدۀ پند است نه اصل آن،و این از سیاق آینده آشکار می شود.

[10]

پند و به یاد آوردن برای همه است.موعظه ای برای مؤمن است و اتمام حجتی برای کافر،و دلیل آن است که مؤمن از آن پند می گیرد،در صورتی که شقی و غیر مؤمن از آن اجتناب می کند.

« سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشیٰ -آن کس به زودی پند می پذیرد که بترسد.» ترس میراث معرفت است،پس آن کس که دربارۀ آینده نیندیشد و فهم خود را به کار نیندازد،آمادۀ آن نمی شود،و به همین سبب به جستجوی آنچه برای آن سودمند است برنمی خیزد،و از آنچه به آن زیان می رساند پرهیز نمی کند.

از همین رو ترس و خشیت که فعل خود انسان است،شرطی برای سودمند بودن پند قرار داده شده،تا بدانیم که ناکوشیده نباید منتظر هدایت باشیم.آری،اگر یک گام به سوی خدا پیش روی،پروردگار رحمت با فضل خود گامها به سوی تو خواهد آمد.

[11]

اما کافری که در شقاوت و سخت دلی به درجه ای رسیده که درهای معرفت بر روی او بسته شده،از تذکره و پند دوری می جوید.

« وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی -و آن که شقیتر است از آن اجتناب می ورزد.» پس از آن می گریزد که گویی به زیان او است،و در برابر آن مانعهایی قرار می دهد تا به او نرسد،و در پیرامون صاحب تذکره تهمتهایی از خود می سازد تا خود را قانع کند که حق با او است،و او اشقی است از آن جهت که امیدی به درمان شدن او نمی رود،و اگر شقاوت او از این کمتر می بود،از پند در بعضی از ساعتهای زندگی بهره مند می شد.

[12]

و چنین انسانی شایستگی چیزی جز آتش را ندارد،بدان سبب که همۀ عناصر نیکی را در وجود خود از میان برده است.

« اَلَّذِی یَصْلَی النّٰارَ الْکُبْریٰ -که به آتش بزرگتر درخواهد آمد.» و آن همچون آتشی نیست که در دنیا آن را می بینیم.سخت تر و ماندنی تر

ص :48

است،و حدیث /18 رسیدۀ از امام صادق-علیه السلام-اندازۀ تفاوت میان آن دو را بدین گونه بیان کرده است:«این آتش دنیای شما یک جزء از هفتاد جزء«یک هفتادم»آتش دوزخ است که هفتاد بار به آب آن را خاموش و بار دیگر روشن کرده باشند،و اگر چنین نمی بود،آدمی نمی توانست آن را تحمل کند». (1)

[13]

سؤال:جسم آدمی چگونه می تواند این آتش بزرگ را تحمل کند و نسوزد و خاکستر یا گاز نشود،چنان که همۀ چیزهایی که با بمب اتمی محترق می شوند بدین صورت در می آیند،و شک نیست که آن بسیار از آتش دوزخ کم اثرتر است؟ آری چنین است،ولی پروردگار ما به جسم بندۀ گناهکارش امکاناتی می بخشد که چنین آتشی را تحمل کند و هر چه بیشتر درد بکشد.مگر پروردگار ما نگفته است که:« کُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ... -پوستهاشان که پخته شد و سوخت پوستهای دیگری به جای آن به ایشان می دهیم تا عذاب را بچشند»؟ بدین گونه شقاوت پیشگان در آتش میان مرگ و زندگی باقی می مانند،که همۀ اسباب مرگ آماده و همۀ عوامل زندگی از میان رفته است،ولی آن تیره بخت به قدرت کاملۀ خدا نمی میرد و به چشیدن عذاب الیم ادامه می دهد.

« ثُمَّ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ -سپس در آن نه می میرد و نه زنده می ماند.» شبیه این در دنیا آن است که بعضی از مردم به عذاب دنیا از فقر و بیماری و زندان و اضطراب و...و...مبتلا می شوند ولی نمی میرند تا راحت شوند،و با شاعر چنین می گویند:

ألا ما لنفس لا تموت فینقضی

عناها و لا تحیا حیاة لها طعم؟

چرا شخص نمی میرد تا رنج و سختی او پایان پذیرد،و زنده ماندنش چنان نیست که زندگی برای او با مزه باشد؟

ص :49


1- 19) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 400 به نقل از بحار الانوار/ج 8،ص 288.

[14]

پایان کار آن که از تذکره و پند اجتناب می کرد،چنین بود،ولی آن کس که پند گرفت از پله های نردبان تعالی چندان بالا رفت تا به اوج آن رسید، چگونه؟پس از پند پذیرفتن خود را از رسوبات انباز گرفتن برای خدا پاکیزه کرد و دیگر هیچ کس را جز او تقدیس نمی کند،بلکه از هیچ کس ترس و به هیچ کس امیدی ندارد،جز از خدا و به خدا،و در آن تلاش می کند تا دل خود را از دوستی دنیا و افزون خواهی آن و نازیدن به خرده ریزهای آن پاک کند،و در برابر برادران خود از غل و زنجیر /18 کینه و رشک و عصبیت آزاد سازد،و به آن حدّی برسد که آدمی را به بالاترین هدف او رهبری می کند.

« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی -هر که خود را پاک کرد،رستگار شد.» سخن از طهارت و پاکیزگی است:پاکیزگی قلب از رسوبهای شرک و اخلاق رذیله و پاک کردن مال از حرام،و دادن حقوق فقیران(به آنچه عموما به نام زکات خوانده می شود)و پاک کردن تنش از نجاستها.

به همین سبب در حدیث مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که در تفسیر این آیه گفت:«زکات فطر از آن بیرون کرد». (1)

با این تفسیر برای کلمه«تزکّی»میان آراء مختلف در تفسیر آن از پاک کردن قلب از شرک تا پاک کردن مال از حق دیگران جمع می کنیم.

[15]

پس از آن که دل پاک شد،نور پروردگارش به آن می تابد،پس از خدا یاد می کند،و خاضعانه به نماز در برابر او می ایستد.

« وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰی -و از نام پروردگارش یاد کرد و نماز گزارد.» در این جا از اسم یاد کرد و صاحب اسم را خواست،و گزاردن نماز برای خود او است نه برای نام او.

دل تا پاک نشود،نور ذکر را دریافت نمی کند،پس هر عقدۀ نفسانی یا گمراهی شرکی یا انحراف اخلاقی میان بنده و پروردگارش حجابی می کشد،

ص :50


1- 20) -القرطبی،ج 2،ص 21.

بنا بر این آن که برای خدا انباز قایل است،چگونه می تواند او را بشناسد،و آن که قلب او غرق در دوستی دنیا و آرایشهای آن است،چگونه می تواند برای دیدار جمال آفریدگار و نعیم او در جهان دیگر فرصت و فراغت پیدا کند؟! /18 مگر نگفته اند که:

دوستی چیزی آدمی را کور و کر می سازد؟ نماز در این جا به معنی هر حالت خشوع در برابر خدا و رسولش و در برابر همۀ کسانی است که رسول خشوع کردن به آنان را فرمان داده است.تسلیم تمام در برابر خداوند متعال است و به همین جهت در بعضی از نصها از آن به نماز عید تعبیر شده،و در بعضی دیگر به صلوات فرستادن بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-.آری، این دو مظاهری از یک حالت است،پس هر کس به خدا سلام کند به پیامبرش سلام کرده است،و هر کس نماز عید گزارد،پشت سر امامی چنین می کند که خدا او را منصوب کرده و پیامبر به پیروی از او فرمان داده است.آیا چنین نیست؟ از امام صادق-علیه السلام-دربارۀ این گفتۀ خدای تعالی: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی پرسیدند،گفت:«آن کسی است که زکات فطر بدهد»،و چون در خصوص وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰی پرسیدند،گفت:«به صحرا بیرون شد و نماز عید(فطر)گزارد». (1)

در حدیثی مأثور از امام رضا-علیه السلام-آمده است که(در تفسیر آیه) گفت:«هر وقت از پروردگار خود یاد کند،بر محمد و آلش درود فرستد». (2)

[16]

چه چیز مانع آن است که آدمی پیوسته نام خدا را بر زبان آورد و به او نماز گزارد و دعا کند؟آیا خدا نزدیکترین چیز به او نیست؟آیا بخشنده ترین بخشندگان نیست؟آیا او را به خود نخوانده و به رسیدن به نعیم خویش ترغیبش نکرده است؟چرا،ولی دوستی دنیا سر هر گناه است،و دنیا با همۀ آرایش و شهوات و فریبها و آرزوهایش برای او حاضر است،در صورتی که آخرت از او پنهان

ص :51


1- 21) -نور الثقلین/ج 5،ص 556.
2- 22) -همان جا.

است،و چون علم وی نسبت به آن کامل شد،آن را از یاد برد به قرین او یعنی دنیا روی آورد.

« بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا -بلکه زندگی این دنیا را بر می گزینید.» پس این طبیعت همۀ فرزندان آدم است،جز آن کسان که آنها را خدا نگاه داشته،و نفس خویش را از جاذبۀ دنیا برکنده اند /18 و به پرواز در آسمان معرفت پرداخته اند...و قرآن این حقیقت را به یاد ما آورد تا بدانیم که جای خطر در کار ما کجا است و چگونه ممکن است از آن بپرهیزیم.

در حدیثی جامع و مأثور از امام سجاد-علیه السلام-آمده است که چون از او پرسیدند برترین اعمال در نزد خدا کدام است؟گفت:

«پس از شناختن خدای عز و جل و شناختن رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-هیچ عملی برتر از داشتن بغض و دشمنی با دنیا نیست،که این را شاخه هایی است و گناهان را شاخه هایی،پس اولین چیزی که با آن نافرمانی خدا صورت گرفت،کبر و خودبزرگبینی معصیت ابلیس بود که از سجده کردن امتناع کرد و تکبر کرد و از کافران شد،و پس از آن حرص است که معصیت آدم و حوا -علیهما السلام-بود که چون خدا به ایشان گفت:«از هر چه می خواهید بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد»به گرفتن چیزی پرداختند که به آن نیازی نداشتند،و این به فرزندان ایشان تا روز قیامت انتقال یافت،چه،بیشتر آنچه فرزند آدم طلب می کند چیزی است که به آن نیاز ندارد.

سپس حسد است که معصیت پسر آدم(قابیل)بود و بر برادرش رشک برد و او را کشت،و از این دوستی زنان و دوستی دنیا و دوستی ریاست و دوستی آسایش و دوستی سخن و دوستی برتری و ثروت نتیجه شد که روی هم هفت خصلت است و همۀ آنها برخاستۀ از دوستی دنیا است،و به همین جهت پیامبران و دانشمندان پس از معرفت پیدا کردن به این امر گفتند:دوستی دنیا سر هر خطا و گناه است،و دنیا دو دنیا است:یکی دنیای بسنده و کافی،و دیگری دنیای لعنت شده و آرزویی که به

ص :52

آن نمی توان رسید،و امیدی که دسترسی به آن ممکن نیست». (1)

[17]

آری،تنها با یاد آخرت و نعمتهای آن است که از دنیا و زیورهای آن فاصله می گیریم.پس،هر گاه شهوت و آز جنسی تو را به ارتکاب عمل جنسی حرام فراخواند حور العین را به یاد آر که آنها بهتر و پایدارترند،و هر گاه مال حرام یا طعام زیانباری برایت گوارا جلوه کرد میوه ها و گوشتهای بهشتی را به خاطر آور که آن برای تو بهتر و ماندگارتر است.

« وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ -و آخرت بهتر و پاینده تر است.» دنیای دیگر کاملتر،و توان انسان در آن روز به حدّ کمال است.تو نمی توانی در این دنیا /18 پس از پر شدن شکمت دیگر چیزی بخوری،و اگر چنین کنی گرفتار سردل می کنی و دچار استفراغ و بیماری می شوی،ولی اهل بهشت چهارصد سال بر سر سفره درنگ می کنند و حالت پری شکم به آنان دست نمی دهد و خسته و ناراحت نمی شوند.

میل جنسی نزد آدمی محدود است،و چون قضای حاجت شود،طرف مقابل را ترک می کند،در صورتی که برای هر فرد از اهل بهشت دهها و بلکه صدها همسر وجود دارد و از نیرویی برخوردارند که از تکرار عمل جنسی گرفتار هیچ ناراحتی نمی شوند.

بیماری و پیری و کسالت و پریشان حالی و مرگ اهل دنیا را تهدید می کند، در صورتی که زندگی آخرت تا ابد باقی و برقرار است.

از ابو جعفر الباقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«اهل بهشت زندگی می کنند و هرگز نمی میرند،و بیدار می مانند و هرگز به خواب نمی روند،و همیشه بی نیازند و هیچ وقت گرفتار فقر نمی شوند،و شادند و هرگز اندوهناک نمی شوند،و می خندند و هیچ وقت نمی گریند،و اکرام می شوند و هرگز خواری نمی بینند،و پیوسته شوخ طبعی می کنند و هرگز خشمگین نمی شوند،و همیشه

ص :53


1- 23) -نور الثقلین/ج 5،ص 557.

مسرور و شادمانند،و می خورند و هرگز گرسنه نمی مانند،و سیراب اند و هرگز تشنه نمی شوند،و لباس بر تن دارند و هیچ وقت برهنه نمی مانند،و سوار می شوند و پیوسته به دیدار یکدیگر می روند،و همیشه غلامان جاودانی بر ایشان سلام می کنند،که پیوسته ابریقهای سیمین و ظرفهای زرین به دست دارند،و پیوسته بر تختها به پشتی تکیه کرده نشسته اند و به هر جا می نگرند،و همیشه خدا به ایشان سلام و درود می فرستد،به رحمت و بخشایش خدا از او رفتن به بهشت را درخواست می کنیم،که او به هر چیز توانا است». (1)

[18]

این حقایق و حقیقت دنیا،که خانۀ ماندن در آن نیست،و این که جهان دیگر نیکوتر و پاینده تر است،تنها به رسالت پیامبر اسلام تعلق ندارد،بلکه در کتابهای همۀ پیامبران،و بالخاصه ابراهیم-علیه السلام-آمده است که اعراب همچون یهودیان و نصرانیان به او احترام می گذارند،و در کتاب موسی-علیه السلام-که یهودیان چنان می پندارند که یاران و یاوران اویند،آمده است،و سپس اعراب و یهودیان را می بینی که دنیا را می پرستند و چنان می پندارند که این از دین خدا است.

« إِنَّ هٰذٰا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولیٰ -این(که در قرآن آمده)در کتابهای نخستین هم آمده بوده است.» [19]

« صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ -صحیفه های ابراهیم و موسی.» از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بعضی از آنچه در این صحیفه ها آمده، روایت شده است.

در«کتاب الخصال»از ابو ذر-رحمه اللّٰه-روایت شده است که گفت:

«بر پیامبر وارد شدم در حالی که تنها در مسجد نشسته بود،و این خلوت را غنیمت شمردم و گفتم:ای رسول خدا!خدا چند کتاب فرو فرستاده است؟گفت:صد و چهار کتاب:خدا بر شیث پنجاه صحیفه نازل کرد،و بر ادریس سی صحیفه،و بر

ص :54


1- 24) -بحار الانوار،ج 8،ص 220.

ابراهیم بیست صحیفه،و تورات و انجیل و زبور و فرقان را فرو فرستاد.گفتم:یا رسول اللّٰه، صحیفه های ابراهیم چه بود؟گفت:همه امثال بود،و در آنها نوشته بود:ای شاه مبتلای مغرور!تو را برای آن بر نیانگیختم که بعضی از مال دنیا را بر روی بعضی دیگر جمع کنی،بلکه برای آن فرستادم که خواستۀ شخص ستمدیده را از من به جای من به او بدهی،که من آن خواهش را،هر چند از کافر باشد،رو نمی کنم.و بر شخص خردمند،تا زمانی که مغلوب نباشد،بایسته است که برای خود ساعتهایی داشته باشد:ساعتی که در آن با پروردگار خود به آهستگی و نجوی سخن گوید،و ساعتی که در آن به حساب خود برسد،و ساعتی که در آن دربارۀ آنچه خدا در حق او کرده است بیندیشد،و ساعتی که در آن با خود خلوت کند و از حلال لذت ببرد، که این ساعت به آن ساعتها مدد می رساند،و همچون به گرمابه رفتن دلها و تودیع کردن آنها به شمار می رود.و بر شخص عاقل واجب است که نسبت به زمان خود بینا باشد و به کار آن توجه کند،و زبان خود را در اختیار خود داشته باشد،چه آن کس که سخن خویش را همچون کاری از خود در نظر بگیرد،کم سخن خواهد گفت مگر این که سخن گفتن برای او سودمند باشد.و بر شخص خردمند لازم است که خواستار سه چیز باشد!فراهم آوردن معاش،توشه برگرفتن برای روز بازگشت، یا لذت بردن از آنچه حرام نیست.گفتم:یا رسول اللّٰه!پس صحیفه های موسی چه بود؟گفت:همه اش پند و عبرت بود:از آن در شگفتم که آن کس که به مرگ یقین دارد،چگونه شادمان می شود؟و آن که به آتش باور دارد،چگونه لب به خنده می گشاید؟و آن که دنیا را می بیند و از آنچه با اهل آن می کند آگاه است،چگونه به آن اطمینان می کند؟و آن که به قضا و قدر ایمان دارد چگونه برپا می شود؟و آن که به حساب یقین دارد چگونه از عمل خودداری می کند؟». (1)

ص :55


1- 25) -نور الثقلین،ج 5،ص 561.

ص :56

سورۀ غاشیه

اشاره

ص :57

ص :58

سورۀ غاشیه

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس به خواندن«هل أتاک حدیث الغاشیة»در نمازهای واجب یا مستحبّ ادامه دهد،خدا رحمت خود را در دنیا و آخرت شامل حال او گرداند،و در روز قیامت او را از عذاب آتش در امان دارد.

نور الثقلین/ج 5،ص 562 /18

زمینۀ کلّی سوره

دنیا و آخرت همچون دو کفۀ ترازو است که رجحان یکی از آن دو نتیجۀ نقصان دیگری است،بالخاصه در آن هنگام که دنیا را خالی از ارزشهای الاهی در نظر بگیریم،پس هر کس آن را برگزیند،و از انجام دادن تکالیف واجب دست بردارد،و از مسئولیتها بگریزد،و به رسالت کافر شود،در آخرت صورتی پژمرده،و عملی مایۀ رنج،و رنجی پیوسته خواهد داشت،نوشیدنی این گونه کسان در آتش از چشمه ای جوشان است و خوراک ایشان از خار.

ص :59

آن کس که آخرت را برگزیند،در آن جا چهره ای شادمان دارد،و دلی خرسند و زندگی سالم و ایمنی در بهشت،با چشمه های آب روان،و تختهای افراشته،و ساغرهای آماده،و پشتیهای به ردیف چیده شده،و فرشهای گسترده.

چنان می نماید که این محور سورة الغاشیة است که به یاد کرد از حساب الاهی پایان می پذیرد و همۀ مردمان پس از رفتن از دنیا منتظر رسیدن به آن اند.

سورة الغاشیة /18

[سوره الغاشیة (88): آیات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ اَلْغٰاشِیَةِ (1) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ (2) عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ (3) تَصْلیٰ نٰاراً حٰامِیَةً (4) تُسْقیٰ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ (5) لَیْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِیعٍ (6) لاٰ یُسْمِنُ وَ لاٰ یُغْنِی مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ (8) لِسَعْیِهٰا رٰاضِیَةٌ (9) فِی جَنَّةٍ عٰالِیَةٍ (10) لاٰ تَسْمَعُ فِیهٰا لاٰغِیَةً (11) فِیهٰا عَیْنٌ جٰارِیَةٌ (12) فِیهٰا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَکْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ (14) وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرٰابِیُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلاٰ یَنْظُرُونَ إِلَی اَلْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَی اَلسَّمٰاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَی اَلْجِبٰالِ کَیْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَی اَلْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَکِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ (22) إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰی وَ کَفَرَ (23) فَیُعَذِّبُهُ اَللّٰهُ اَلْعَذٰابَ اَلْأَکْبَرَ (24) إِنَّ إِلَیْنٰا إِیٰابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنٰا حِسٰابَهُمْ (26)

ص :60

معنای واژه ها

1[الغاشیة]

:روز قیامت است که هول و هراس آن همه را فرا می گیرد.

5[آنیة]

:به آخرین درجۀ از گرمی رسیده.

15[و نمارق]

:مخده ها و پشتیها.

16[زرابی]

:فرشها و گستردنهای گرانبها.

آیا خبر قیامت به تو رسیده است

اشاره
شرح آیات:

[1]

اگر وحی نمی بود،و اگر آیات آن به سختی درهای قلوب را نمی کوفت، دل آدمی که گرفتار غمها و شادیهای زندگی او است،چگونه به اندیشۀ قیامت و هولها و هراسهای آن می افتاد؟صفات این روز همۀ قلب را پر می کند و باز هم باقی است...ولی ما از آن غافل و به آنچه در این دنیا با آن دست در گریبانیم مشغولیم که بسیار بزرگ می نماید،در صورتی که در مقایسۀ با آنچه در آن روز خواهد بود بسیار ناچیز است.

« هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ الْغٰاشِیَةِ -آیا خبر قیامت به تو رسیده؟» پرسش اثری بزرگ در جان آدمی دارد،و پرسش در این جا از مطلب مهمی است که خود را تثبیت می کند و با عظمتی که دارد به دنبال تو می آید،در صورتی که از سخنان ناچیز پس از شنیده شدن اثری بر جای نمی ماند.آری،سخن دربارۀ غاشیه است،یعنی حقیقتی که همه چیز را می پوشاند و فرا می گیرد.خشکی و دریا و

ص :61

کوه ها و زندگان...همه را قیامت فرا می گیرد،و آسمانها و آنچه در آنها است به آن سنگین بار می شود،پس چه رسد به آدمی!...چه چیز از قیامت ما را می پوشاند؟ /18 آیا دود آن است که پروردگارمان دربارۀ آن چنین گفته است: یَوْمَ تَأْتِی السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِینٍ* یَغْشَی النّٰاسَ ،یا آتش آن: وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ... ،یا زلزله های آن: إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا* وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا... ،یا بانگها و کوبشها و فریادهای کر کنندۀ گوش آن،یا همۀ هول و هراسهای آن،آری،همین غاشیه است که هیچ کس نمی تواند از آن بگریزد،و آن پوشش فراگیری است که هیچ جزئی از اجزاء آدمی را راحت نمی گذارد.

[2]

آشکارترین چیزی که در این روز پوشیده می شود،چهرۀ آدمی است.

« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ -چهره هایی در این روز خواری دیده است.» چهره های ایشان را گرد خواری و خشوع ذلت و نومیدی پوشانده،بدان سبب که در دنیا از روی کرامت و عزت به خشوع در برابر خدا و احکام او نپرداختند،و به همین سبب در دعا می خوانیم:«اللهم إنّی أسألک خشوع الایمان قبل خشوع الذّل فی النّار خدایا،پیش از رسیدن به خشوع در آتش،از تو خواستار خشوع ایمانم». (1)

[3]

و بدان سبب که در دنیا تنبلی کرده،و در انجام تکالیف واجب خود اهمال روا داشته،و از مسئولیتها گریخته است،در این روز او را خسته و رنجور می بینی.

« عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ -کار کنندگان و رنجوران(در این جهان).» گفتند که این کار کردن و رنج بردن در دنیا است،زیرا که در آخرت دیگر کار و عمل نیست،ولی باید گفت که چرا در آخرت کار کردن و رنج دیدن نیست؟البته که هست،حرکت کردن ایشان در صحرای محشر در میان تاریکی که فرشتگان عذاب ایشان را می رانند خود عمل است،و فرشتگان حساب دربارۀ آنان

ص :62


1- 1) -مفاتیح الجنان،از دعاهای سحر ماه رمضان.

گواهی می دهند و این خود رنج است.

ولی از عمل در آخرت سودی به ایشان نمی رسد،و از رنجی که می برند هیچ چیزی کسب نمی کنند،ولی اگر /18 اندکی به خود در دنیا رنج می دادند،در آخرت به آسایشی دراز مدت دست می یافتند،و چنان که امام امیر المؤمنین-علیه السلام- گفته است:«چند روزی کوتاه شکیبایی پیشه کردند و در پی آن به آسایشی دراز دست یافتند».

در بعضی از نصوص مأثور تفسیر آیه را به آن کسان می کنند که در دنیا به کار برمی خیزند و رنج می برند،ولی در راه نادرست و بر خطا،پس سر سوزنی از عمل خود سود نخواهند برد،بدان سبب که طاغوتان را دوست می داشتند،نه امامان راهنما و پیروان ایشان را. (1) و از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که آنان مردم حروراء یعنی خوارجی بودند که رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-از ایشان یاد کرد و گفت:«نماز خواندن خودتان را با نماز خواندن ایشان،و روزه گرفتن خودتان را با روزه گرفتن ایشان،و اعمال خودتان را با اعمال ایشان کوچک می کنید،از دین چنان خارج می شوند که پیکان از تن شکار تیر خورده خارج می شود». (2)

این تأویلی نیکو برای آیه است،جز این که تفسیر آن-بنا بر آنچه از سیاق آشکار می شود-عامتر و شاملتر است.

از ابن عباس روایت شده است که آنان را بر آن وا می دارند که از کوهی آهنین در دوزخ بالا روند،و از این کار سخت رنج می برند،از آن روی که با غل و زنجیر بسته اند و در میان آتش حرکت می کنند،همچون شترانی که به گل گرفتار شده اند و در آن پیش می روند،و بالا رفتن ایشان در صعود آتش است،و فرود آمدنشان در هبوط آن. (3)

ص :63


1- 2) -نور الثقلین/ج 5،ص 564-563.
2- 3) -القرطبی،ج 20،ص 28.
3- 4) -القرطبی،ج 20،ص 27.

در بعضی از روایات آمده است که:آنان در گوشه ای از جهنم دری را به طرف بهشت می یابند و برای نزدیک شدن به آن تلاش می کنند و چون به آن نزدیک می شوند آن در بر روی آنان بسته می شود.

کار کردن و رنج دیدن آنان به هر صورتی که بوده،اگر یک دهم از آن را در دنیا به کار درست و رنج دیدن از آن مصرف می کردند،برای ایشان کفایت می کرد و بهشت و نعیم آن بهرۀ ایشان می شد.

[4]

پایان کار این گروه زیانکار چگونه است؟آتش سوزنده است که مستقیما گرمی آن را بدون مانعی می چشند،مگر در دنیا به فسق و فجور نپرداختند و به هیچ وجه در آن به اندیشۀ آتش دوزخ و پرهیز کردن از آن نیفتادند.

« تَصْلیٰ نٰاراً حٰامِیَةً -به آتش سوزنده می رسند و آن را می چشند.» صلی بالنار یعنی ملازم آتش و به آن سوخته شد،و حامیة یعنی بسیار گرم.

شاید از آن سبب همۀ این صفات ذکر شده است تا دیگر آتش تأویل را بر نتابد،و بعضی بگویند که آتش نمی سوزاند!یا میان آن و آدمی حجابی است! هرگز...گریز از آن و سوزندگی آن هرگز به هیچ وجه میسر نخواهد بود.

[5]

شدت گرما و پیوستگی سوخته شدن به آتش،اهل دوزخ را گرفتار تشنگی جانکاه می کند و خواستار آن می شوند و مدت هزار سال آن را به ایشان نمی دهند و پس از آن به چشمۀ آبی جوشان هدایت می شوند.

« تُسْقیٰ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ -از چشمه های بسیار داغ به ایشان می نوشانند.» آبی که به منتهای درجۀ گرمی رسیده است،و گفته اند:آبی است که دوزخ از آغاز آفریده شدن خود آن را گرم کرده است برای نوشیدن آب به این چشمه راهنماییشان می کنند که نوشابه و جای نوشیدنی بسیار بد است.

[6]

و چون خواستار خوراک شوند،چیزی به آنان داده می شود که تلخ تر از صبر است و ضریع نام دارد.

« لَیْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِیعٍ -خوراکی جز ضریع ندارد.» خوراکی است که خورندۀ آن از شدت زبری و تلخی و گندناکی به تضرّع

ص :64

می پردازد.بنا بر آنچه از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است:

«چیزی است در آتش شبیه خیار که تلخی آن /18 از صبر بیشتر است،و گندناکی آن بیشتر از بوی بد مردار و از آتش سوزنده تر است که خدا آن را ضریع نام داده است». (1)

آیا ضریع گیاهی آتشین همچون زقّوم است،یا عرق دوزخیان و ترشحات خارج شدۀ از سوراخهای بدن بدکاران همچون غسلین،یا چیزی دیگر،و اگر گیاه است چگونه در آتش نمی سوزد،و اگر عرق است چرا تبخیر نمی شود؟ جهان دیگر با جهان ما تفاوت دارد،تنها الفاظ شبیه یکدیگر است تا اندکی از آنچه را که در آن عالم است بتوانیم ادراک کنیم،و گرنه هر چیز در آن جا با آنچه در نزد ما است متفاوت است:آتش غیر از آتش ما است،و پوست ساکنان دوزخ جز پوست ایشان در دنیا،و عقرب و مار و درخت زقوم جهنم همچون نظایر آنها در این دنیا نیست که اگر به آتش دوزخ عرضه شود،در یک چشم به هم زدن می سوزد،همۀ آنها برای آن جهان و به مقیاس آن جهان آفریده شده،چنان که زمان در آن جا نیز با زمان دنیا متفاوت است...پس اگر کلمه ای از قرآن را در توضیح آخرت تفسیر می کنیم،چیزی جز تفسیر تقریبی نیست و نمی توان گفت که تفسیر دقیق است.

ضریع نیز چنین است،و آن در دنیا-چنان که گفته اند-:گیاهی خاردار و چسبیدۀ به زمین است،که مردم قریش آن را،هنگامی که تر و تازه است،به نام شبرق می نامند،و چون خشک شود ضریع،هیچ جنبنده و بهیمه ای به آن نزدیک نمی شود،و سمی کشنده است،و پلیدترین طعام است.و این دو کلمه در بیت عربی زیر آمده است:

رعی الشبرق الرّیّان حتی إذا ذوی

و عاد ضریعا بان منه النحائص (2)

ص :65


1- 5) -القرطبی،ج 20،ص 30.
2- 6) -نحائص صفت شتران لاغری است که در چراگاه،بد چریده اند-همان منبع،ص 30.

[7]

و این خوراک گونه ای از عذاب دوزخ است،چه هیچ سود خوراکی ندارد و جایگزین یاخته های نابود شده نمی شود،و گرسنگی را رفع نمی کند.

« لاٰ یُسْمِنُ وَ لاٰ یُغْنِی مِنْ جُوعٍ -نه فربه می کند و نه گرسنگی را از میان می برد.» اگر از خوردن مال حرام در دنیا خودداری می کردند،در آخرت گرفتار ضریع نمی شدند.

[8]

در طرف دیگر اهل بهشت را به بهترین صورت می بینیم:

« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ -و چهره هایی در آن روز به نعمت پرورده است.» نعمت چندان فراوان بوده است که در چهره های ایشان آثار نعمت مشاهده می شود.مگر نعمت چنان نیست که چون به کمال خود برسد در صورت آشکار می شود.

[9]

و از رخساره های ایشان خرسندی از آنچه در دنیا کرده بودند آشکارا دیده می شود،چه پایان و نتیجۀ کار نیک خود را دیده اند.

« لِسَعْیِهٰا رٰاضِیَةٌ -که از کوشش خود خرسندند.» [10]

آیا می دانی که در کجا سکونت دارند؟در بلندیهای بهشت و در سایۀ درختان آن:

« فِی جَنَّةٍ عٰالِیَةٍ -در بهشت برین.» که بهشت در مقامی عالی است،و آتش در درکات پایین و فرو افتاده.

[11]

و چون نفس به خرسندی و تن به میوه ها و سایه های درختان خرم و پایگاه بلند اطمینان و آرامش پیدا کند،به امن و امانی نیاز دارد که آنان در این جا به بهترین صورت می یابند،نه تعدی وجود دارد و نه ستمگری و نه فریبکاری و نه مکاری،و بلکه نه کلمات نادرستی که به مقدسات ایشان بی احترامی کند (همچون کلمات شرکی که در دنیا آزارشان می داد)یا به خودشان اسائۀ ادب باشد (همچون فحش و لعن و غیبت و تهمت و مانندهای آنها)و نه حتی کلمات بیهوده (که ناچیزان /18 اوقات خود را بی فایده با آنها تلف می کنند)،هرگز...آنان در صلح و

ص :66

صفایی شامل و فراگیر به سر می برند.

« لاٰ تَسْمَعُ فِیهٰا لاٰغِیَةً -در آن هیچ لغوی نمی شنوی.» در دنیا چنان بودند که چون بر لغو و بیهوده ای می گذشتند،بزرگوارانه آن را ترک می کردند،و به تلفظ کردن کلمۀ بدی نمی پرداختند،و آزار مردمان را با فرو خوردن خشم و چشم پوشی تحمل می کردند،و به همین سبب خدا پاداش ایشان را آکندۀ از صلح و صفا و خرسندی به ایشان بخشید.

آری،مؤمنان برای خود و در محیط زندگی خاصّ خویش،و در حدود امکانات دنیا،صورت کوچکی از بهشت فراهم می آوردند،و پیش از انتقال پیدا کردن به بهشت جاودانی از نعمت آن برخوردار بودند.

[12]

اما نوشیدنی ایشان از چشمه ای تأمین می شود که از میان درختان سبز می جوشد:

« فِیهٰا عَیْنٌ جٰارِیَةٌ -در آن چشمه ای روان است.» چه نیکو است منظرۀ چشمۀ جوشنده ای که بر زمین یا در بالای آن-چنان که گفته اند-بدون شکاف روان است و در آن انواع نوشیدنیها از انگبین صاف شده تا شیر گوارا و شراب طهور و آبی آمیختۀ با آب چشمۀ تسنیم وجود دارد...آیا این نیکوتر است یا آب چشمۀ جوشان؟ توجه به این نعمتها در دنیا،مؤمن را به آن وا می دارد که به فریبندگی شراب حرام دنیا تسلیم نشود،و از خوشیهای ظاهری محدود آنها با کمال میل چشم بپوشد، و منتظر چیزی گواراتر و پاکیزه تر و بزرگتر از آنها بماند.

[13]

بزرگترین لذات بشری همنشینی با دوستان یک رنگ و مبادلۀ محبت و اخلاص و کلمات روحانی و شناختهای تازه با ایشان است،و چنان می نماید که سیاق قرآن از گوشه ای از چنین مجالس با ما سخن می گوید،و علاوه بر شرابی که میان ایشان به گردش در می آید،از سریرهای افراشته ای سخن می گوید که بر آنها در چنین مجالسی رو به روی یکدیگر در بهشت می نشینند:

« فِیهٰا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ -در آن تختهای افراشته و آماده شده است.»

ص :67

[14]

تحمل رنج دنیا آنان را از گرفتار رنج و محنت شدن در آخرت رهانیده است،و بر خلاف رنج و تعبی که اهل دوزخ با آن رو به رو می شوند،اینان در مجالس انس بهشتی،بی درد و رنجی از چشیدن شراب پاکیزه ای که در برابر خود آمادۀ در جامها دارند لذت می برند.

« وَ أَکْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ -و ساغرهای آماده،» آکندۀ از شراب طهور، [15]

در حالی که به پشتیهای ردیف شده تکیه داده اند:

« وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ -و بالشهای به صف قرار گرفته،» [16]

در هر سو که بخواهند فرشهای گسترده برای نشستن بر روی آنها می یابند:

« وَ زَرٰابِیُّ مَبْثُوثَةٌ -و فرشهای گرانبهای گسترده،» و گفته اند که زرابی قالیهایی است که برجستگیهای نرم دارد.

[17]

میان آدمی و فهم حقایق حجابی جز غفلت وجود ندارد،و چون این حجاب برداشته شود،آن حقایق را آشکار در برابر خود می بیند،و قرآن در این کار به او یاری می کند. /18 او را به نظر کردن در این حقایق آشنای پیرامون خودش که معمولا از توجه به آنها غافل است،ترغیب می کند و می گوید:

« أَ فَلاٰ یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ -آیا به شتران نمی نگرند که چگونه آفریده شده اند؟» پس چون نگاه کنند،دریاهای معرفت در برابر چشمان ایشان به تموّج در می آید.حقّا چنین است.شتری که با زندگی ایشان آمیخته شده و حتی زندگی آنان با زندگی شتران بافت واحدی پیدا کرده،و برای این جانور هزار اسم ساخته اند که در آنها وجود این جانور و صفات و حالات آن منعکس می شود،و بسا هست که برای انسان به اندازۀ این عدد نام توصیفی فراهم نیامده است...همین شتری که بر پشت آن سوار می شوند،و از شیر آن می نوشند،و گوشت آن را می خورند،و با پیشاب آن بعضی دردها را درمان می کنند،و از پشم و کرک آن خانه های سبک و جامه و

ص :68

آرایش می سازند،چرا به آن نگاه نمی کنند تا بدانند که چگونه آفریده شده تا مکمّلی برای زندگی آنان در آن بیابانهای خشک باشد؟ این حیوان برای تحمل سختیها و توانا بودن بر آن از همۀ جانوران نیرومندتر است.بارهای سنگینی را بر پشت خود حمل می کند،و از بیابانهای قفر و بی آب و علف می گذرد،و روزهای دراز که شاید به هفته و دهه برسد،می تواند بی خوردنی و نوشیدنی صبر کند،و با قدرتی که در او آفریده شده از میان بادهای سخت آمیختۀ به شن بگذرد و یار و مسافر خود را به مقصد رساند.

پاهای پهن او به خوبی می تواند بر شنهای نرم قرار گیرد،و به همین سبب است که نام کشتی صحرا به آن داده اند.

سپس می بینیم که برای خوراک خود از خارهای تیز قوت فراهم می آورد و آن را برای نشخوار کردن در وقت مناسب ذخیره می کند،و نیز به همین گونه می تواند آب را برای مدتی دراز در ذخیره داشته باشد.آیا چه کس آن را بدین صورت شگفت انگیز آفریده است؟ با وجود بزرگی جثه،و عظمت نیرومندی،در مقابل انسان ضعیف خاضع و رام و سازگار است،و حتی چنین در داستان آمده است که روزی موشی کنار بند مهار شتری را گرفت و کشید،و شتر به خیال آن که صاحبش او را می کشد،در پی موش روان شد.

چون شتر را با جانوران بزرگ دیگری همچون فیل و کرگدن مقایسه کنیم، بزرگی منفعت و کم خرجی آن معلوم می شود که،مثلا،گوشت فیل به کار خوردن نمی آید و شیر آن به مصرف نوشیدن نمی رسد.

و در این جا بعضی از آنچه را که دکتر احمد زکی در کتابش«در راه دایرة المعارفی علمی»هنگام سخن گفتن از شتر آورده است نقل می کنیم:

(و از برکتهای سازگاری جانور با محیط زندگی آن،یکی این است که شتر بر پشت خود کوهانی دارد،و هنگامی که خوب خوراک بخورد بر مقدار گوشت و پیه این کوهان افزوده می شود،و چون به سفری رود و خوراک به اندازۀ احتیاج در

ص :69

بیابانها نصیب آن نشود،و نزدیک آن باشد که از گرسنگی جان از تنش بیرون رود، تن این جانور از پیهی که در کوهان دارد تغذیه می کند و با آن می تواند چند روز خوراک خود را تأمین کند.

یکی از توشه های صحرانوردی آب است،و شاید مهمترین زاد و توشه بوده باشد،و در بدن شتر برای احتیاط وسایلی است که آب را برای آن تأمین می کند که شاید از آنها هیچ خبری نداشته باشد،و از جملۀ آنها این که بینی این جانور به دهانش پیوسته است،و دهان آبی را که از بدن همراه با هوای تنفسی خارج می شود،در خود نگاه می دارد...و از این راه شتر می تواند شصت لیتر آب ذخیره کند!مگر معدۀ او سه مخزن ندارد؟و اضافه می کند:جانوران دیگر غیر از شتر نمی توانند صحراهای دور و دراز را طی کنند،و شتر با شکل پایش برای این کار آمادگی پیدا کرده است،در صورتی که سم خر و اسب در ریگ بیابان فرو می رود و نمی توانند بیابان نوردی کنند.

شتر با دست و پای دراز محکم بدن بزرگی را با کوهان قرار گرفتۀ در بالای آن به راحتی حمل می کند،و همین بلندی دست و پا سبب آن می شود که از ناهمواریهای در زمین با گام بلند برداشتن به راحتی عبور کند.

چشم شتر مژه های پیچیده دارد که چون چشم را ببندد از داخل شدن ریگ صحرا که همراه باد است به چشم جلوگیری به عمل می آورد، /18 و گوشهای شتر پوشیدۀ از موی فراوان است که شاید مانع داخل شدن ریگ و شن به آن باشد،و بینی این جانور به صورت دو شکاف تنگ است که می تواند آنها را در هنگام حاجت ببندد و باز از داخل شدن ریگ به آن جلوگیری کند...هر چه در آفرینش شتر صورت گرفته، هدفش جلوگیری از شن است،از کف پا تا بالای سر.

پس منزه است خدایی که شتر را آفرید،و وای بر حال کسی که به این جانور نگاه کند و از آن عبرت نگیرد! [18]

هنگامی که آیات قرآن را تلاوت می کنیم،چنان به نظر می رسد که یک تابلو هنری در برابر ما ترسیم می شود،و چون نام شتر به میان آید،پس از آن

ص :70

سخن به آسمان و سپس کوه ها و زمین می کشد تا صورت کامل شود.آری،این کتابی است که پروردگار ما حقایق واقعی را در آن چنان که هست توصیف می کند و ما را بر آن می خواند که از آنها عبرت گیریم.

« وَ إِلَی السَّمٰاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ -و به آسمان که چگونه برافراشته شده است.» هنگامی که سپیدۀ صبح می دمد،و نور بر بالای پشته ها پراکنده می شود،و گروه های پرندگان به جستجوی روزی در هوا به پرواز در می آیند و طبیعت برای تسبیح پروردگار خود بیدار می شود،در این هنگام به آسمان بنگر و ببین که چگونه خدا آن را سقف برافراشته برای زمین قرار داده است،و از کبودی مایۀ لذت چشم و جلال و جمال آن لذت ببر.

شب هنگام،که زورق سیمین فلک در دریایی از تاریکی پیش می رود،و ستارگان درخشنده در امتداد رؤیت چشم در آسمان دیده می شود،و چشم از دیدن زیبایی و شکوه آنها خسته و سیر نمی شود،در این هنگام است که انسان می گوید:

سبحان اللّٰه،و اما چون شخص در پشت دستگاه تلسکوپ یا دوربین فلکی بنشیند و از درون آن به اجرام شناور در /18 فضای بی پایان نگاه کند،و به سخنان یک دانشمند و علم نجوم گوش فرا دارد که از مسافت نوری میان ستارگان برای او سخن می گوید، و به دقت نظام عالم توجه کند،جز آن نمی تواند که در برابر خدای قدّوس به سجده درآید و به شریکان او کفر ورزد.

[19]

چون چشم از آسمان برگیرد و به نظر کردن به کوه ها بپردازد، توده های سنگی عظیمی را مشاهده خواهد کرد که بر جای خود قرار گرفته اند تا زمین را از شرّ لرزشها و تکانهای آن نگاه دارند،و مخازنی برای آب و مواد کانی باشند،و آن گاه از خود می پرسد:این همه دقت در قرار گرفتن این سنگها برای چیست که اگر یکی از آنها از جای خود پیش و پس شود دشواریهای فراوان فراهم می شود؟! اگر در این بیندیشید که کوه ها چگونه به وجود آمده اند،شگفتی شما بیشتر

ص :71

خواهد شد:

« وَ إِلَی الْجِبٰالِ کَیْفَ نُصِبَتْ -و به کوه ها(بنگر)که چگونه در جای خود قرار گرفته اند.» [20]

نگاهی به زمین و چگونگی گسترده و رام شدن آن به خواست خداوند متعال برای آدمی بر اثر بارانهای فراوانی بینداز که دامنه های کوه ها را شسته و زمین را هموار و شایستۀ برای سکونت و زراعت ساخته است.

« وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ -و به زمین که چگونه هموار شده است.» این سخنان ما را به ضرورت بحث دربارۀ چگونگی و خصوصیتهای همۀ موجودات در اطراف یادآور می شود،و نیز تحقیق دربارۀ عوامل مؤثر در آنها:چگونه و با چه عوامل ملموسی آسمان و کوه ها و زمین به این کیفیت درآمده است،و بدین گونه کتاب پروردگارمان ما را به تحقیق و تفتیش بر می انگیزد:خواه در سطح کارشناسان و دانشمندان بوده باشد،یا در تراز فرد فرد ما،بر همۀ ما واجب است که به اندیشیدن و تعقل بپردازیم و از آنچه در پیرامون ما می گذرد غافل نمانیم...همین راه برای شناخت آفریدگار است که هر چه بیشتر پیموده می شود شناخت نیز افزایش پیدا می کند،و معرفت خداوند متعال اصل هر نیکی و خیر و صلاح است.

[21]

دلایل در همه جای آفرینش پراکنده است،و خرد آدمی به تنهایی برای آن کافی است،و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-و کسانی که بر راه او می روند نقش کسی را دارند که یادآوری می کنند،و او نه از طرف آنان تکلیف به این کار شده و نه اجباری در آن بوده،و نه مسئولیت اندیشه های ایشان را که همه مسلمان اند بر عهده می گیرد:

« فَذَکِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکِّرٌ -پس یادآوری کن که تو یادآوری کننده ای.» پس بر عهدۀ رسول کاری جز رساندن پیام آشکار خدا نیست،و حتی معرفت خدا جز به مدد خرد آدمی صورت اتمام نمی پذیرد که پیامبر با یادآوری خود آن را به تفکر برمی انگیزد.

ص :72

[22]

رسول را بر ایشان فشار و اکراهی نیست،و تنها به وسیلۀ قرآن کسانی را که از وعید بیمناکند یادآوری می کند.

« لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ -تو بر ایشان تسلط و سیطره نداری و آنان را به کاری مجبور نمی کنی.» [23]

آری.کفاری که در مقابل رسالت مقاومت می کنند،خود را در معرض خشم خدا و عذاب بندگان مؤمن او قرار می دهند،زیرا که در دسترس خود قرار گرفته را به راههای بد مصرف می کنند.

« إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰی وَ کَفَرَ -مگر کسی که پشت کند و کافر شود.» مفسّران در معنی آیه اختلاف کرده اند،ولی چنان می نماید که آیات دیگر قرآن این آیه را تفسیر می کند که بنا بر آنها هر کس از حق روی گرداند و به آن کافر شود،و مخالف رسول باشد و به دشمنی با او برخیزد،باید چندان با او بجنگند تا به راه راست باز گردد،و این چیزی است که به تفصیل در آیات جهاد و مخصوصا در سورة الممتحنة می خوانیم.

از امام علی-علیه السلام-روایت شده است که مردی را که از دین اسلام بازگشته و مرتد شده بود نزد او آوردند،و سه روز از او خواست که از این کار توبه کند،ولی چون چنین نکرد و به دین اسلام باز نگشت،گردنش را زد و گفت:

« إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰی وَ کَفَرَ ». (1)

[24]

آن کفار مخالف و دشمن با رسالت،در معرض جهاد مسلمانان قرار می گیرند و خدا در دنیا به دست اینان عذابشان می دهد،و در آخرت به عذابی بزرگ گرفتار خواهند شد.

« فَیُعَذِّبُهُ اللّٰهُ الْعَذٰابَ الْأَکْبَرَ -پس خدا او را با عذابی بزرگتر معذّب می سازد.» [25]

در پایان سوره پروردگارمان بازگشت ما به خودش را به یادمان

ص :73


1- 7) -نور الثقلین/ج 20،ص 37.

می آورد،و این که چگونه هیچ کس نمی تواند از مسئولیت اعمال خود بگریزد:

« إِنَّ إِلَیْنٰا إِیٰابَهُمْ -بازگشت ایشان به ما است.» [26]

« ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنٰا حِسٰابَهُمْ -سپس رسیدن به حساب ایشان با ما است.» به همان گونه که در دنیا به ایشان،با وجود شمارۀ فراوان،روزی می رساند،به حساب همه می رسد،پس خوشا به حال کسی که پیش از رسیدگی به حسابش در آن روز خود به حساب خویشتن برسد،و پیش از آن که به سبب گناهانی که مرتکب شده مجازات شود،به توبه کردن از آن گناهان قیام کند.و در حدیث مأثور از امام رضا-علیه السلام-چنین آمده است:«چون روز قیامت شود،مؤمن در برابر خدا می ایستد و او به حساب وی می رسد،پس عمل وی را بر او عرضه می کند،و چون در آن می نگرد،نخستین چیزی که می بیند کارهای بد خودش است و به همین سبب رنگ چهره اش تغییر می کند،و بندهایش به لرزه در می آید،و ترس همۀ جانش را فرا می گیرد،و پس از آن کارهای نیک خود را می بیند و مسرت خاطر و شادی روان پیدا می کند،و آن گاه به پاداشی که خدا به او عنایت کرده است می نگرد و شادی او افزایش می یابد،و آن گاه خدا به فرشتگان می گوید:

دفترهایی را که در آنها فهرست اعمالی آمده که به انجام دادن آنها نپرداخته است بیاورید،و چون آنها را بخوانند،مؤمنان می گویند:قسم به عزت تو که می دانی ما به انجام دادن آنها نپرداختیم،و خدا می گوید:راست می گویید،ولی چون نیّت عمل کردن آنها را داشتید برای شما نوشتیم،و آن گاه پاداش آن را به ایشان می دهند». (1)

آیا این بهترین سرنوشت نیست،پس چرا باید غافل بمانیم؟

ص :74


1- 8) -نور الثقلین/ج 5،ص 570.

سورۀ فجر

اشاره

ص :75

ص :76

سورۀ فجر

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»به اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«سورۀ فجر را در نمازهای واجب و مستحبّ بخوانید که آن سورۀ حسین بن علی-علیهما السلام-است و هر که آن را بخواند،روز قیامت هم درجۀ با حسین-علیه السلام-خواهد بود.و خدا توانا و حکیم است».

نور الثقلین/ج 5 ص 571 /18

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که کلمات وحی را دریافت کنی،بر تو واجب است که به سطح تدبر دربارۀ آنها بالا روی،و تپشهای آنها را احساس کنی،و به پیروی از مؤثرات آنها بپردازی،و با آثار آنها هماهنگ شوی...و با یک کلمه:باید با همۀ آنچه از پاکی دل و نیروی تفکر و ظرافت احساس که به تو عنایت شده،با آنها زندگی کنی.

چنین است سورۀ فجر که فهم آن برای کسی میسر می شود که با آن

ص :77

درآمیزد،و رهبری بر خویش را به کلمات آن بسپارد که از دانش و فرزانگی و زندگی و نوری که با آن فراهم می آید،به افقی دیگر عروج کند،و آنچه را که در پیرامون خویش دارد به صورتی تازه ببیند،تا چنان شود که از قلمرو جاذبه های مادّه و غل و زنجیرهای آن بالاتر رود،و جان او به خدا اطمینان و آرامش پیدا کند،و در این هنگام است که،با وجود بودن در دنیا،با روان خویش به سوی پروردگارش باز می گردد،و این دعوت او را می شنود که:« اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً -در حالی که به پروردگارت بازگرد که خرسند و مایۀ خرسندی شده ای».

چنان می نماید که محور سوره همین است،ولی این امر چگونه تحقّق پیدا می کند؟در سوره-بنا بر آنچه به نظر می رسد-پاسخ این پرسش آمده و در نقاطی ملخص می شود که آنها نیز به نوبۀ خود محورهای آماده شدن برای دریافت سوره است.

نخست:احساس کردن این امر که خدا نگران ما و در کمین ماست،تا فهم و پرهیزگاری قلب افزایش پیدا کند /18 و جواب آن که این کمین چگونه آشکار می شود،با نگریستن به اختلاف شب و روز،و حسن تدبیر آنها از سپیده دم تا هنگام گردش شب به دست می آید،و نیز با عبرت گرفتن از سرنوشت آن جبّاران که خدا را فراموش کردند،و مراقب او نبودند،پس خدا که در کمین ایشان بود تازیانۀ عذاب را بر سر ایشان فرود آورد.

دوم:پاک کردن قلب از دوستی دنیا،و ثروتمندی را ارزشی الاهی شمردن،بدان سبب که دوستی دنیا عاقبتی بد دارد،و شخصیت آدمی را مسخ می کند،و او را به صورتی در می آورد که در بند بزرگداشت یتیمان نیست،و به این که مسکینان چه می خورند توجهی ندارد،و همۀ میراث را می خورد،و نزدیک است که از شدت دوست داشتن مال به پرستش آن بپردازد.

سوم:با یادآوری هول و هراس ساعت در آن هنگام که زمین پاره پاره می شود،و خدا با عظمت و عدالت و سختی انتقام خود از گردنکشان و تبهکاران

ص :78

متجلی می شود،و آدمی در آن هنگام می فهمد که فرصت یگانه ای را که دنیا در تصرف داشته از دست داده است،و برای زندگی جاودانی خود کاری انجام نداده، ولی در این زمان یادآوری برای او حاصلی ندارد.

در این هنگام پروردگار به نفسهای آرام و مطمئن بانگ می زند که خشنود و پسندیده به پروردگار خویش باز گردید،وه که چه ندایی بزرگ و چه عاقبتی نیکو است!و امیدواریم که خدا همۀ ما را این توفیق نصیب فرماید.

سورة الفجر /18

[سوره الفجر (89): آیات 1 تا 30]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلْفَجْرِ (1) وَ لَیٰالٍ عَشْرٍ (2) وَ اَلشَّفْعِ وَ اَلْوَتْرِ (3) وَ اَللَّیْلِ إِذٰا یَسْرِ (4) هَلْ فِی ذٰلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعٰادٍ (6) إِرَمَ ذٰاتِ اَلْعِمٰادِ (7) اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی اَلْبِلاٰدِ (8) وَ ثَمُودَ اَلَّذِینَ جٰابُوا اَلصَّخْرَ بِالْوٰادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِی اَلْأَوْتٰادِ (10) اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی اَلْبِلاٰدِ (11) فَأَکْثَرُوا فِیهَا اَلْفَسٰادَ (12) فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذٰابٍ (13) إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ (14) فَأَمَّا اَلْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (15) وَ أَمّٰا إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهٰانَنِ (16) کَلاّٰ بَلْ لاٰ تُکْرِمُونَ اَلْیَتِیمَ (17) وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکِینِ (18) وَ تَأْکُلُونَ اَلتُّرٰاثَ أَکْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ اَلْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (20) کَلاّٰ إِذٰا دُکَّتِ اَلْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (21) وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ اَلْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ اَلْإِنْسٰانُ وَ أَنّٰی لَهُ اَلذِّکْریٰ (23) یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیٰاتِی (24) فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لاٰ یُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ (26) یٰا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ (27) اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (28) فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی (29) وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی (30)

ص :79

معنای واژه ها

5[حجر]

:حجر عقل و اصل معنی آن منع کردن است.

«حجر القاضی علی فلان ماله»یعنی قاضی او را از تصرف در مال خود منع کرد،و عقل نیز شخص را از کارهای زشت ممنوع می سازد.

9[جابوا]

:سپردند و طی کردند.در مفردات راغب آمده است که:جوب پیمودن و قطع جوبة به معنی زمین گود بوده و سپس بر سپردن و طی کردن هر زمینی اطلاق شده است.

10[ذی الاوتاد]

:گفته اند که این به معنی صاحب لشکریانی است که سبب استحکام کار او می شود،و از روی أوتاد( میخها)نامیده شده اند که آنان رهبران قشون او هستند و استقرار امر و فرمان او به آنها است.و به قولی مقصود خود فرعون است که صاحب میخها نامیده شد،چه مردمان را به چهار میخ می بسته و به همین حال باقی می گذاشته است تا بمیرند.

14[لبالمرصاد]

:مرصاد(-کمینگاه)به معنی جایی است

ص :80

که شخص در آن می نشیند و بدون این که دیگران با خبر باشند،در احوال و اعمال ایشان دقت می کند،و این جمله اشارۀ به آن است که خداوند متعال از احوال مردمان آگاه است و هیچ چیز بر او پوشیده نیست.

16[فقدر]

:سخت گرفتن و تنگ کردن.

19[لمّا]

:لمّ به معنی جمع کردن است،و«لممت ما علی الخوان»یعنی هر چه را بر سر سفره بود خوردم،بی تمیز دادن خوردنیها از یکدیگر.

20[جمّا]

:جمّ به معنی زیاد و بزرگ است،و جمة الماء، آب زیاد است.

همانا خدای تو در کمین است

اشاره
شرح آیات:

[1]

ادب اصیل و بدیع در پیرامون خواننده از سایه ها و آهنگها و الهامها و پوششها پرده بر می دارد تا تو خود را،دانسته یا نادانسته،در میان حقیقت بیابی،و بر قلۀ ادبیات بدیع آیات ذکر الاهی را همچون قالیچۀ سلیمانی می یابیم که ما را به آفاق حقیقت منتقل می کند،و ما را به مشاهده و لمس کردن و زیستن و آمیختن با این حقیقت وا می دارد،و قلم از بیان نکات لطیف و ظریف این ادب اعلی از آن جهت عاجز و ناتوان است که در گزینش کلمات و روش ترکیب کردن آنها با یکدیگر و طنین الفاظ و تموج به معانی و افقهای دید آن جریانی از مؤثراتی وجود دارد که انسان هنوز نتوانسته است به تراز شمردن و شناختن آنها دسترس پیدا

ص :81

کند...آیا قلم موی نقاش می تواند همۀ دریافتهای او را از ملاحظۀ غروب آفتاب بر صحنۀ کاغذ منعکس سازد،و آیا او توانایی آن را دارد که همۀ زیبایی افق را در هنگام پنهان شدن خورشید تجسّم بخشد؟به همین گونه است عمل مفسّران قرآن که توانایی توصیف همۀ احساسات خود را در هنگام همزیستی با آیات ذکر الاهی ندارند.و این امری است که قلم قدرت بیان آن را ندارد...و به همین سبب از ادامه دادن و به هم پیوسته کردن شناختهایی که از قرآن به دست می آورند عاجزند،پس چگونه می توانند همۀ معارف قرآن را بیان کنند،و این نیز راز /18 اختلاف گستردۀ ایشان با یکدیگر در توضیح و تفسیر بسیاری از کلمات و آیات قرآنی است،که آغاز سورة الفجر از جملۀ آنها است و اختلاف مفسران دربارۀ معنی بعضی از کلمات آن به پیش از سی قول رسیده است. (1)

پس چگونه باید این آیات را تفسیر کنیم،یا از تفسیرهای دیگران بهره مند شویم؟ با پیروی از روش تدبّر و اندیشه کردن مستقیم،چه تو نیز قرآن می خوانی،و بر تو نیز واجب است که در برابر جریان شناخت و امواج ابداع و بینشهای وحی در آیات آن،گسترده شوی و پیش بروی و به دریافت معانی واقعی کلمات راه یابی.

دریچه های قلب خود را بگشا،و نفس و جان خود را به تراز قرآن بالا بر...آیا نشنیده ای که خداوند متعال برای بندگان در کتابش تجلّی پیدا کرده است،ولی آنان نمی بینند؟ آری،سخنان مفسّران نشانه هایی سودمند بر کنار راه است،ولی نمی تواند جایگزین کوشش شخص خودت در این راه شود.

چون راه معرفت را به پای خود بپیمایی،دانشی که به چنگ می آوری دل تو را روشن می کند،و جزئی از نفس و جان تو می شود،و تراز و سطح تفکر و فهم تو را ارتقا می دهد،و به فرمان خدا آن را فراموش نخواهی کرد.

ص :82


1- 1) -علامۀ طباطبایی در تفسیر شفع و وتر سی و شش قول آورده است،المیزان،ج 20،ص 279.

اکنون به کلمات بخش اول از سوره باز می گردیم و-همراه با مفسّران- می پرسیم که:فجر و لیالی عشر چیست،و شفع و وتر کدام است؟ چون این کلمات برای سوگند آمده،و هدف سوگند برانگیختن قلب و کوفتن درهای بستۀ آن است،گاه اجمال و نامعین بودن آن مورد پسند است،بدان جهت که بر حالت هولناک بودن و فخامت و عظمت آن می افزاید.

ولی در میان تفسیرهای گوناگون دو تا از آنها نزدیکتر به واقعیت می نماید:

اول:عام بودن معنی تا چنان باشد که اغلب مصداقهایی را که در تفاسیر آمده است شامل شود،چه فجر فجر است،خواه فجر روز عید دهم ذو الحجة باشد یا فجر اول ماه محرم که ساعت /18 آغاز سال هجری است یا فجر پیامبری یا فجر انقلاب حسینی در زمین کربلا یا هر فجر دیگری که پس از آن روزی تازه یا حیاتی تازه یا سپردن راهی تازه آغاز می شود...و نیز چنین است شبهای دهگانه(لیال عشر)که می تواند هر ده شبی از ماه را برساند،و شفع(جفت)و وتر(طاق)که می تواند هر طاق و جفتی را شامل شود.

دوم:تفسیر کلمه ها به روزهای حج در ماه ذو الحجة الحرام است،که در این صورت فجر به معنی سپیده دم روز اول این ماه خواهد بود،یا سپیده دم روز عید قربان،و شبهای دهگانه نخستین ده شب این ماه که شاهد بزرگترین گذرگاه دینی در هر سال است،و اما شفع و وتر عبارت خواهد بود از روز عرفه(به اعتبار روز نهم ماه بودن که نه طاق(وتر)است)و روز عید(به اعتبار روز دهم ماه بودن که ده جفت(شفع)است)،و اما شبی که راه می رود شب حرکت کردن از عرفات به سوی مشعر در منی است.

« وَ الْفَجْرِ -سوگند به سپیده دم.» سوگند به لحظۀ سرکشیدن روشنی از افق در تاریکی شب که همگان،پس از آن که به اندازۀ کافی از خواب و آسایش آن بهره مند شده اند،انتظار آن را می کشند.

سوگند به لحظۀ آغاز جریان رسالت که زهدان تاریکی دوران جاهلیت را بر

ص :83

بالای تپه های مکه در غار حراء با رسیدن بانگ زنگدار وحی:بخوان ای محمد به نام پروردگار آفریننده ات اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ شکافت.

سوگند به لحظۀ بیرون زدن خون از شاهرگهای سبط شهید پیامبر(ص)در کربلا برای برانگیخته شدن انقلاب حق در برابر تاریکی جاهلیت و جریان یافتن پیروی از راه حق بار دیگر.

سوگند به همۀ لحظه های شکفتگی و رهایی در جریان پیشرفت بشر پس از متراکم شدن تاریکیهای ستم و نادانی و سرکوبی و گمراهی.

سوگند به فجر عدالت فراگیر با ظهور خورشید تازه کنندۀ رسالت اسلام، /18 امام مهدی منتظر(عجل اللّٰه تعالی فرجه،که خدا وعده کرده است که به او دین حق خود را آشکار و بر همه پیروز خواهد کرد،هر چند مشرکان را خوش نیاید).

سوگند به همۀ این لحظه های گرانبها و قاطع:که حق پیروز خواهد شد،و این که خدا در کمین ستمکاران است.

[2]

پس از دو شب تلاش پیاپی،و کار سخت،و تحمل رنج سفر و طواف و سعی کردن در خانه خدا،و توقف در عرفه و سپس در مزدلفة،پس از همۀ این کوششها و رنجها سپیده دم عید مبارک فرا می رسد،تا سرهای حاجیان با انگشتانی از نور رحمت و برکات آن مسح و جایزۀ بزرگ ایشان داده شود.

با آن که شبهای دهگانه مقدم بر فجر است،هدف از آنها همین فجر است، و به همین سبب در آیه فجر بر آنها پیشی یافته است،تا بدانی که پایان سختی آسانی است،و این که شبهای جهاد و صبر و پایداری بر ستم ستمگران به فجر پیروزی آشکار و بزرگ به فرمان خدا پایان می پذیرد،به همان گونه که پایان شبهای حج فجر عید است.

« وَ لَیٰالٍ عَشْرٍ -و سوگند به شبهای دهگانه.» گفته اند که لیال از آن جهت بدون مقدم بودن الف و لام بر آن آمده است تا دلیل بر بزرگی آنها بوده باشد،آری چنین است،و شب تلاش و رنج دراز است به همان گونه که شب چشم به راه بودن و انتظار نیز دراز است،و شبهای مؤمنان

ص :84

همیشه با تلاش و کوشش فراوان و نگرانی و انتظار آمیخته است و به همین جهت دراز می نماید.

و بعضی گفته اند:این شبها اشاره به ده شب آخر ماه رمضان است که شبهایی با عظمت است.

[3]

سوگند به جفت و طاق،به روز عید قربان و روز عرفۀ پیش از آن،و به عبادتهایی که در آنها صورت می گیرد: /18 عبادتهای جفت همچون نمازهای دو رکعتی و چهار رکعتی،و عبادتهای فرد همچون نماز مغرب.

سوگند به هر جفت،و به هر چیز تک و تنها،پس خیالت به هر جا که رو کند جز طاق یا جفت نمی بیند،به همۀ اینها سوگند که خدایت در کمین است.

« وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ -و سوگند به جفت و طاق.» [4]

آیا توفیق رفتن به حج را یافته ای،یا به یاد«إفاضه»افتاده ای که سیل حاجیان از عرفات،پس از عبور از دره ها و گذشتن بر کتفهای تپه ها،تکبیر و تهلیل گویان،به سوی مزدلفة روانه می شوند،در حالی که از همۀ نشانه ها و علامتهای مشخص خود جدا شده اند:سرهای برهنه،پوشیده در لباس سادۀ احرام،که در برابر خود هدف یگانه ای دارند و می خواهند به آن برسند که همانا رضای پروردگارشان است؟ به حق باید گفت که این گذرگاه یکتاپرستی و یگانگی و پرهیزگاری و رحمت است...اگر در آن ساعتها قادر بر آن باشی که خود را از مؤثرات این سیر شبانه تهی سازی و به آن از بیرون نگاه کنی،چیزی عجیب را مشاهده خواهی کرد:چنان خواهی دید که گویی زمین و آسمان در سیرند،و این که خود شب نیز با تو در گردش و سیر و راهپیمایی همراه است.

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَسْرِ -و سوگند به شب در آن هنگام که سیر می کند.» سوگند به آن شب فراموش ناشدنی:که راه حق پیروز می شود،زیرا که خدا در کمین طاغیان و طاغوتان است.

گفته اند که:مراد از«یسر»آن است که در آن سیر می شود چنان که نیز

ص :85

گویند:لیل نائم شبی خفته،و نهار صائم روزی روزه دار.

نگفتند که چرا-در پاره ای از اوقات-حادثه را به زمان نسبت می دهیم؟ و گمان من آن است که این کیفیت هنگامی صورت می گیرد که امر حادث شده همۀ زمان را فرا گیرد،پس شب خفته عبارت از شبی است که در آن هیچ بیداری دیده نشود،و همچنین روز روزه دار آن است که در آن جز روزه داران نبینیم،چنان که خدای تعالی گفته است:«ایام نحسات»یعنی روزهایی که در آنها چیزی جز نحوست دیده نمی شود.

به همین گونه هنگامی که امر حادث شده همۀ مکان را فرا گیرد،به آنان نامیده می شود،چنان که خدا گفته است:« وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ -و از دهکده بپرس» یعنی از همۀ مردم آن.

بنا بر این شب در این جا در سیر بوده است،بدان سبب که سیر کردن آن را فرا گرفته بوده است.

[5]

آیا این همه،برای کسی که عقل داشته باشد،کافی برای سوگند خوردن نیست؟ « هَلْ فِی ذٰلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ -آیا برای شخص صاحب حجر سوگند نیست؟» گفته اند که معنی«حجر»عقل و خرد است و به این شعر تمسک جسته اند:

و کیف یرجّی ان تتوب و انّما

یرجّی من الفتیان من کان ذا حجر

چگونه امید توبه کردن تو باشد در صورتی که،چنین امیدی از جوانانی می رود که عقل داشته باشند.

گفته اند که اصل معنی کلمه«منع و بازداشتن»است،چه عقل آدمی را از افتادن به چاه گمراهی باز می دارد.

به نظر من حجر کمترین مقدار عقل است و،بنا بر این معنی چنین می شود:

آیا این سوگند برای کسی که اندک عقلی داشته باشد کافی نیست؟و اللّٰه اعلم.

ص :86

[6]

اگر تو از کسانی باشی که به سوگند اکتفاء،و حقایق را،پس از توجّه کردن،به عقل خود کشف می کنند،پس این اندازه قسم کافی است.

چیزی که هست بعضی دیگر برای فهم حقایق به گواههای بیشتری نیاز دارند،و مخصوصا به عبرتهای تاریخی /18 که ضمیر را تکان می دهد،و حتی صاحبان عقل نیز چون متوجه این عبرتها شوند،یقین بیشتر پیدا می کنند.و بنا بر این قرآن مقداری از این عبرتها را به اجمال می آورد که در جاهای دیگر به تفصیل از آنها سخن گفته است،از جمله:

« أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعٰادٍ -آیا ندیدی که پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟» اینها حقایق مشهودی است که با چشم غیر مسلح دیده می شود،و هر جا که حقیقت آشکار بوده باشد تعبیر« أَ لَمْ تَرَ -آیا ندیدی»به کار می رود.

[7]

عاد کیان اند؟آنان عاد نخستین از قبیلة إرم یعنی آن کسانند که در شهر ارم ساکن بودند و در آن کاخهای افراشته بنا نهادند.

« إِرَمَ ذٰاتِ الْعِمٰادِ -ارم صاحب ستون.» بعضی گفته اند:ارم جد عاد است،و بعضی دیگر این که:نسب قبیلۀ ثمود نیز به او باز می گردد.و سومی گفته است:معنی«ارم»کهنه و قدیمی و اصل آن از«رمیم»است بدان جهت که دو عاد بوده است:یکی عاد قدیمی که پروردگار ما دربارۀ آن گفته است: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عٰاداً الْأُولیٰ ، (1) و دیگری گفته است:کلمه نام اشخاص نیست بلکه نام منطقه ای است که قبیلۀ عاد در آن ساکن بودند،و منافاتی ندارد که نام مشترک میان قبیله و سرزمین ایشان باشد،چه عادت بر نامیدن سرزمین به نام اهل آن رایج بوده است.پس کلمه خود صفت ارم یعنی شهری می شود که عاد در آن سکونت داشته اند،و کلمۀ«عماد»به معنی بناهای بلند قرار گرفته بر روی ستونها است،و به همین سبب اعراب می گویند:فلانی

ص :87


1- 2) -سورة النجم50/.

طویل العماد است،و آن وقتی است که خانۀ او در میان خانه های دیگر با بلندتر بودن نشانه ای برای دیدار کننده به شمار می رود.

[8]

آن قبیلۀ سخت کوشی را که در پیرامون آن افسانه هایی پیدا شده،و آن شهر صاحب خانه های مرتفع را که شبیهی در جهان آن روز نداشته،...آیا می دانی که چگونه خانه هاشان بر سرشان فرو ریخت؟ /18 « اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی الْبِلاٰدِ -که همانند آن در شهرها ساخته نشده است.» آدمیان شهرها را برای محافظت از خود در برابر حوادث ناگوار،همچون هجوم دشمنان یا سرازیر شدن سیلها یا زلزله ها یا چیزهایی شبیه به اینها چنان می سازند که از شرّ آنها در امان بمانند،و این همه برای فرار از مرگ و از عاقبت اعمال است،ولی این همه تا زمانی سودمند است که اجل و قدر نرسیده باشد،و چون قدر برسد دیگر به کجا می تواند گریخت؟ شهر و بالخاصه در آن صورت که همتراز با شهرهای بزرگ عاد بوده باشد، نشانۀ آشکاری برای تمدن بشری است،و حتی کلمۀ تمدن از لفظ مدینه یعنی شهر گرفته شده،بدان جهت که نشانۀ همکاری سازندۀ میان مجموعه های بزرگی از انسانها و حکومت گونۀ پیشرفته ای از قوانین بر ایشان است،به همان گونه که نتیجه ای از روی هم انباشته شدن تجربه ها و تلاشهای بزرگی است که مردم آن تمدن نسل پس از نسل به آن دست یافته اند،ولی اگر مترفان و خواستاران تنعم بر آن مسلط شوند،در معرض ویرانی قرار می گیرد،و در مسیری معکوس مسیر خیر و فضیلت به راه می افتد،و آن را وسیلۀ آسیب رساندن به دیگران قرار می دهند، به همان گونه که عادیان چنین کردند و خداوند متعال به بدترین وجه آنان را نابود کرد،احقافی که محل زندگی آنان در میان یمن و حضرموت بود،اکنون کجا است،و گورهای آنان و آثارشان کجا است؟ [9]

به همین گونه قوم ثمود که ساکنان شمال جزیرة العرب در فاصلۀ میان مدینه و شام بودند،برای خود کاخهایی از راه بریدن سنگهای کوه ها و بر هم سوار

ص :88

کردن آنها و حفر کردن پناهگاهها و مخازنی در همان کوه ها بنا کردند...و سرنوشت آنان نیز دمار و نابودی بود.

« وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جٰابُوا الصَّخْرَ بِالْوٰادِ -و ثمودیان که سنگها را در دره های میان کوه ها بریدند.» [10]

و عاد و ثمود و قصۀ بر افتادن ایشان در نزد اعراب جزیرة العرب معروف است،بدان سبب که در دو طرف جنوب و شمال آن منزل داشتند،اما آل فرعون از شهرت جهانی برخوردار بودند /18 و اعراب داستان ایشان را از اهل کتابی که با آنان پیوستگی داشتند شنیده بودند،و قرآن به تفصیل از آنان در جاهای دیگر فراوان یاد کرده است،و در این جا به اجمال چنین آمده است:

« وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتٰادِ -و فرعون صاحب میخها.» گفته اند میخهای(اوتاد)و ارکان سلطنت وی از سپاهیان و اموال و روشهای تسلط بر دیگران بوده است،و به قول بعضی دیگر:فرعون مردمان را با کشیدن و بستن به چهار میخ تا این که جان بدهند آزار می داده است،و به همین گونه همسرش آسیه و آرایشگر دخترش را به قتل رسانید،و به همین جهت ذی الاوتاد خوانده شده است،و به گفتۀ دیگری ساختن اهرام مصر که شبیه میخ است سبب این نامگذاری شده است...و به هر صورت،فرعون چنان می پنداشته است که این میخها او را از سرنوشت حتمی که در پیش دارد نجات خواهد داد.

[11]

ظاهرا مقصود در این جا از فرعون آل فرعون است،یا او و کسانی است که تأیید او می کردند و از همین روی پروردگار ما دربارۀ آنان چنین گفته است:

« اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلاٰدِ -کسانی که در شهرها به طغیان و گردنکشی پرداختند.» و از آن جهت چنین است که آدمی قدرت محدودی برای تحمل فشارهای تملک را دارد:گروهی با مال و نعمتی اندک سر به طغیان بر می دارند،و بعضی چنان اند که اگر همۀ دنیا را مالک باشند،می توانند به فرزانگی و پیروی از عقل

ص :89

رفتار کنند،و آدمی هنگامی به تراز رسیدن به نعمت و اسیر آن نشدن و به بادهای آن تزلزل پیدا نکردن می رسد که به خدا و به روز دیگر مؤمن باشد.و آل فرعون از کسانی بودند که نعمت ایشان را از خود بی خود کرد،و چون دیدند که رود نیل با همۀ خیرات آن در سرزمین ایشان جریان دارد،و اقوام ناتوان پیرامون سر انقیاد در پیش ایشان فرود آورده اند،و از پاره ای دانشهای تازه در ساختمان و کشاورزی و مومیایی کردن مردگان آگاهی دارند،به گردنکشی در زمین و طغیان پرداختند.

[12]

و بدین گونه بر مرکب سرکشی سوار شدند،و مخالفان با خود را خاموش کردند،و به منطق نیرومندی مسلح شدند،و راه حقه بازی و گمراه کردن مردمان را در پیش گرفتند،و دستگاه سلطنت به صورت مرکزی برای هر فاسد مفسد و منافق متملق و زبان باز و دروغگو و خودپسند در آمد و از مردمان بریده شد، /18 و رحلت نهایی را در آن هنگام آغاز کردند که قدرت دستگاه حاکم به جای صلاح فساد و به جای عدالت ستمگری را در میان مردم رواج می داد.

« فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسٰادَ -پس به زیاد کردن فساد در آن پرداختند.» [13]

تا چون پیمانۀ فساد لبریز شد،و بیم دهنده ای به رسالت نزد ایشان آمد،آهنگ کشتن او کردند،و در این هنگام عذاب سخت برایشان فرود آمد:

« فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذٰابٍ -پس فرو ریخت بر ایشان تازیانۀ عذاب.» عذاب به گونه ای بر ایشان فرو ریخت که سیل بر ایشان می توانست فرو ریزد،که سیل از بلندی فرو می ریزد و گریزگاهی نباشد،و اثر آن همچون اثر سوزش حاصل از خوردن تازیانه ای بود که گوشت و خون آنان را درهم می آمیخت.

گفتند:اعراب عذاب شدید را تازیانه می نامیدند،و نیز گفته اند:اصل معنی«سوط»آمیختن چیزی با چیز دیگر است،و چون عذاب سخت گوشت و خون را درهم می آمیزد،به نام سوط خوانده شده است.

سید قطب در این آیه گفته است:این تعبیری است که از گزش عذاب آگاهی می دهد و با شنیدن لفظ سوط به خاطر می آید،و به فرو ریختن و غرقه کردن

ص :90

آن با شنیدن لفظ«صبّ»توجه می شود که درد گزنده و فراگیری طغیانگر سیل را بر گردنکشانی نشان می دهد که در شهرها به طغیان پرداخته بودند. (1)

بدین گونه پایان کار عاد و ثمود و آل فرعون یکی شد،بدان سبب که کارهای ایشان،با وجود متفاوت بودن سرزمینها و زمانها و دیگر تفاصیل زندگی و جرایمی که مرتکب می شدند،با یکدیگر شباهت داشت.

[14]

سوگند به روزهای آغاز سیر بزرگ،به سپیده دم عید و شبهای احرام و روز عید و روز /18 عرفه و شب افاضه و به هدایت آن عبرتهای تاریخی:که خدا برای گردنکشان و تبهکاران در کمین است.

« إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ -که پروردگارت در کمین است.» سپاه معادی در میان دره ها با غرور تمام به پیش می رود،و نیروهای دفاعی در پشت صخره های دامنه و بالای نقاط مرتفع کوه سنگر گرفته اند،و ناگهان در یک چشم به هم زدن واقعه واقع می شود،و غرور سپاه فرو می ریزد و آن متلاشی می شود.

به همین گونه است عاقبت کار دشمنان خدا که در ساعت غرور و غفلت خود گرفتار می شوند،بدان سبب که پروردگار در کمین است و آنان از او غافل و از سطوتهای او به خیال خود در امان.

چنان که به نظر می رسد،این اوج سوره و محور آیات و خلاصۀ درسهای آن است،پس هر که این حقیقت را بفهمد و از سطوت خدا بترسد،و از مکر او ایمن نشود،و از گرفته شدن در ساعتهای غفلت بپرهیزد،هر گاه که در اندیشۀ گناهی یا ستم کردن بر کسی افتد با خود بگوید:مگر خدا مراقب و در کمین من نیست؟و چون در اندیشۀ ستم کردن بر کسی افتد به یاد آن قهار بزرگی افتد که سخت ستمگران را گرفتار می کند،و اگر به ظلم ادامه دهد و عذاب به او نرسد،این را به یاد آورد که دیر شدن وصول عذاب نیز خود کیدی متین است تا به سختی گرفتار

ص :91


1- 3) -فی ظلال القرآن،890،ص 572.

شود.

در دعای مأثور از امام سجّاد-علیه السلام-آمده است:«اللهم صل علی محمد و آل محمد و لا أظلمنّ و أنت مطیق للدفع عنی،و لا أظلمنّ و أنت قادر علی القبض منی درود بر محمد و آل محمد،و به من ستم نخواهد رسید در حالی که تو قدرت دفع آن را از من داری،و من ستم نخواهم کرد در حالی که تو می توانی مرا به آن بگیری». (1)

و شاعر گفته است:

تنام عیناک و المظلوم منتبه

یدعو علیک و عین اللّٰه لم تنم

چشمان تو به خواب می رود و ستمدیده بیدار است،به تو نفرین می کند و چشم خدا هرگز به خواب نمی رود.

و اما ستمدیده و مستضعف و انقلابی مقهور شده،همگی از آن روی که می دانند که خدا در کمین ستمگران است،امید و استقامت و چالش بیشتر پیدا می کنند،و به همین سبب از لحاظ نفسی شکست نمی خورند و تسلیم نمی شوند.

[15]

برای آن که آدمی بر حتمیات ماده و مؤثرات مایۀ فشار آن تعالی پیدا کند،و برای این که مالک دنیا و متصرف در آن و نه مملوک و کشیده شدۀ با آن باقی بماند،در نتیجه ثروت و سلطه او را به طغیان برنینگیزد،و به خوشگذرانی و فساد نکشد،قرآن این آدمی را به حکمت مال و قدرت تجسم یافتۀ در اختیار ارادۀ انسان و آزمایش قدرت شکیبایی او در برابر جاذبه و فریبندگی مال آشنا می سازد.

ثروت دلیل بر کرامت و بزرگی انسان در نزد خدا و گزیدۀ او بودن نیست، پس غرور نباید بر او مسلط شود و چنان گمان کند که حق با او است،و سپس چندان فرو افتد که خود را حق تصور کند،و چون سفاهت به حد اعلی برسد، همچون فرعون خود را پروردگار بلند مرتبه بخواند! هرگز...ثروت وسیلۀ آزمایش است،و بر آدمی واجب است که خود را از

ص :92


1- 4) -مفاتیح الجنان،دعای مکارم الاخلاق.

شرّ فریبندگی آن با انفاق کردن مال و مقید بودن به حدود شرعی در گرد کردن آن خلاص کند.

« فَأَمَّا الْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ - و اما انسان،چون پروردگارش او را بیازماید و کرامت و نعمت به او ببخشد،می گوید که پروردگارم مرا بزرگ داشت.» آری،ثروت خود به خود نعمت و کرامت است،ولی در عین حال وسیلۀ آزمایش و اختبار نیز هست،و این در عین حال خط جدایی و دقیق میان بصیرت الاهی و تصور بشری است،پس ثروت پلید نیست،و همیشه هم کرامت و بزرگواری نیست،بلکه حقیقتی بدون هویت و بدون رنگ است،و این هویت درنگ را از طریقۀ تصرف انسان در مال پیدا می کند.

[16]

به همان گونه،فقر خود به خود نقمت و بدبختی نیست،بلکه نقمت سر فرود آوردن در برابر آن است و معتقد شدن به این که فقر دلیل خواری در نزد خدا است.

« وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ -و اما چون خدا او را بیازماید و روزی را بر وی تنگ کند،» حکمت این تنگی روزی آزمودن او است،که اعتماد به نفس خویش را از دست می دهد و گمان می کند که خوار شده است و همیشه چنین خواهد بود.

« فَیَقُولُ رَبِّی أَهٰانَنِ -پس می گوید:پروردگارم مرا خوار کرد.» هرگز!...فقر خواری نیست،بلکه آزمایشی است،و چه بسا فقیر ژنده پوشی باشد که هیچ کس به او اعتنایی ندارد و چون بر خدا سوگند یاد کند سوگند او را بپذیرد.

مگر ثروت گاه از راه نامشروع به دست نمی آید،و بلکه قاعدتا چنین است؟ آیا فقر گاه به سببهایی بیرون از ارادۀ آدمی پیش نمی آید،به این که در سرزمینی فقیر به دنیا بیاید،یا پدر و مادرش فقیر باشند؟پس چگونه می تواند ثروت

ص :93

مقیاس کرامت الاهی باشد و به ارزشی مقدس تبدیل شود،و فقر معیاری برای خواری در نزد خدا باشد و همچون وسیله ای برای خوار و حقیر شدن انسان به کار رود؟ [17]

چگونه آدمی از جاذبه ها و گرانباری ماده خلاصی می یابد؟با دستگیری از درماندگان و انفاق به آنان و غارت نکردن اموال محرومان و مستمندان.

اینان کسانی هستند که برای ماده ارزش قائل شده و از فطرت سلیم منحرف شده اند.از این روست که یتیمان را که ترحم و دلسوزی هر انسان سالمی را،با هر دینی و در هر سطحی باشند،بر می انگیزند گرامی نمی دارند.

« کَلاّٰ -هرگز،این درست نیست.» /18 چنان که گمان می کنید نیست که ثروت دلیل کرامت شخص در نزد خدا و فقر دلیل خواری او باشد،این هر دو وسیلۀ آزمایش و فتنه است.

« بَلْ لاٰ تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ -بلکه(خواری در آن است که)یتیم را گرامی نمی دارید.» این عاقبت اجتماع مادی فرو رفتۀ در لجنزار ماده و پرستش ثروت و گرامی داشت ثروتمند به خاطر ثروت او است...پس آیا این عاقبت با عاطفۀ انسانی سازگار است،و آیا آن را و جدان بشری می پذیرد؟هرگز!...فرزندان آدم،بنا بر فطرت تمایل به مهربانی نسبت به ضعیف دارند،بالخاصه طفل کوچکی که آکندۀ از پاکی و پاکیزگی است،و اگر طفل یتیم نیروی ذاتی برای دور کردن خطرها و آزمندیها از خود نداشته باشد،و نگاهبانی از او شرها را دفع نکند،چه اندازه قساوت قلب لازم است تا کسی او را خوار کند و در معرض ستم قرارش دهد؟ هر صاحب وجدانی به این حکم می کند که اجتماع ستمگر نسبت به یتیم اجتماع فاسد و مسخ شده است،و ارزشهای آن باطل و نظام آن فاسد است.

این مقیاسی سالم و فطری است که قرآن آن را برای شناخت حقیقت در اختیار ما قرار می دهد،چه ما را به توجه به عاقبت برای شناختن صلاح یا فساد آن

ص :94

راهنمایی می کند،زیرا نمی توانیم از روی ادعاها و شعارهای نظام دربارۀ آن حکم کنیم،بلکه از عاقبت آن می توانیم به چنین حکمی برسیم،که اگر با و جدان انسانی ما موافقت داشت و به حمایت از ناتوان و گرامی داشت یتیم و انفاق کردن به نیازمند و نظایر اینها پرداخت،آن گاه در می یابیم که نظامی صالح است.

به همین گونه است نسبت به هر چیز که نباید برای شناخت طبیعت آن به تحقیق در آغاز آن بپردازیم،بلکه می بایستی چشم به پایان و عاقبت آن داشته باشیم.

[18]

در اجتماع جاهلی که مال ارزش به شمار می رود،بی چیزان را فقر و فاقه گرفتار رنج و سختی فراوان می سازد،بدان سبب که کسی مردمان را به توجه کردن به حال آنان بر نمی انگیزد و تشویق نمی کند.

« وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ -و بر خوراک دادن به درویش و مسکین یکدیگر را تشویق نمی کنید.» مسکین کیست؟انسانی است همچون من و تو که عوامل قاهری او را از دست یافتن به روزی بازداشته است،آیا به او رحم نمی کنی؟اگر-خدای ناخواسته-همچون او بودی،آیا از مردمان توقع توجّه به خود را می کردی؟آیا ممکن نیست که تو یا یکی از کسانی که دوست می داری مسکین شود،آیا دوست می داری که او شب گرسنه بخوابد و اطرافیان او از سیری سر دل کرده باشند؟و آیا انسان صاحب وجدانی به این امر راضی می شود؟ کمترین چیزی که به مسکین می دهیم خوراک است...این حق چارپایان و گیاهان است،تا چه رسد به کسی که شبیه ما در آفرینش است؟! پروردگار ما گفته است که آنان از آن جهت یکدیگر را به طعام دادن به درویشان تشویق نمی کنند و فرمان نمی دهند که اجتماع ارزشهای انسانی خود را از دست داده است،چه بسا هست که شخصی به سبب بخلی که دارد،از طعام دادن به مسکینان خودداری می کند،ولی آمادگی آن دارد که دیگری را به این کار دعوت کند،و می بینیم که بخیل آرزومند آن است که دیگری به جای وی به اطعام

ص :95

نیازمندی بپردازد،ولی چون اجتماع چندان فرو افتد که دیگر کسی شخص دیگری را به اطعام مسکین بر نینگیزد،به اسفل السافلین سقوط کرده است.و این است پایان آن تصور که ثروت را گرامی داشت خدایی و فقر را خواری و پستی می پندارد.

[19]

بدتر از این است خوردن میراث،و بلعیدن همۀ مال یتیمان،تا چون یتیمان بزرگ شوند،در برابر خود چیزی جز ناکامی و حسرت نداشته باشند.

« وَ تَأْکُلُونَ التُّرٰاثَ أَکْلاً لَمًّا -و همۀ میراث یتیم را می خورید.» لمّا به معنی جمعا است،و شاید این کلمه اشاره به سرعت بخشیدن به خوردن مال یتیم داشته باشد تا این که صاحبان آن بزرگ نشوند و مطالبۀ آن نکنند، چنان که خدای متعال گفته است: وَ لاٰ تَأْکُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ یَکْبَرُوا . (1)

[20]

بدین گونه آن کس که گمان می کند که ثروتمندی نهایت درجۀ کرامت و بزرگواری در نزد خدا است،به درجۀ پست تر پرستش مال نزول می کند و به دنبال ثروتمندان متنعم روانه می شود.

« وَ تُحِبُّونَ الْمٰالَ حُبًّا جَمًّا -و مال را نیک دوست می دارید.» و جمّ به معنی فراوان است،و شاعر گفته است:

إن تغفر اللهم تغفر جمّا

و أیّ عبد لک ما ألمّا

خدایا،اگر می بخشی همه را ببخش*و کدام بندۀ تو است که گناه نکرده باشد؟ اینها خصوصیات جامعه ای است که مال را تقدیس می کند.به اکرام یتیمی نمی پردازد که نیازمند مهربانی هر انسان است،و توجهی به مسکین ندارد،و همۀ توجهش به مال است.

[21]

بنا بر این واجب است که با این ارزش نادرست که کرامت را در ثروت و خواری را در فقر می داند،مبارزه شود،ولی چگونه انسان می تواند از زمینی که از آن آفریده شد،و طینت وی به دوستی آن و شهوات و آرایشهای آن پرورده شد،برتر و بالاتر رود!چرا،می تواند.و این در صورتی است که به خدا ایمان آورد،

ص :96


1- 5) -سورة النساء6/.

و طالب لقای او باشد،و این را بداند که زندگی واقعی زندگی آخرت است،در این هنگام از دنیا دامن فرو می چیند و مال و کوشش خود را به مصرف ساختن بنای جایگاه نهایی خود در آخرت می رساند.

به همین سبب قرآن دامنۀ حسرتی را برای ما ترسیم می کند که شامل حال مردمانی خواهد شد که به آباد کردن زندگی دیگر خود توجه نکرده اند،و چیزهای پاکیزۀ خود را در دنیا و در لحظه های کوتاهی از دست دادند که به سرعت نابود شد و چیزی جز پشیمانی و حسرت در روز زلزلۀ بزرگ برایشان جای نگذاشت.

« کَلاّٰ -هرگز!» دنیا،پایان داستان نیست،و ثروت در نزد خدا ارزش محسوب نمی شود،و تصورات ایشان دربارۀ خودشان درست نیست...و این چه وقت برایشان آشکار خواهد شد؟هنگام برپا شدن قیامت.

« إِذٰا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا -در آن هنگام که زمین پاره پاره شود،» که در آن ساختمانهایی که نتیجه روی هم جمع شدن تلاشهای میلیونها کسان است،بر اثر زلزله ای هولناک فرو می ریزد و آن را صاف صاف می کند.

گفته اند:یعنی زمین زلزله پیدا می کند و قسمتی از آن قسمت دیگر را می شکند و همه چیز بر پشت آن خرد می شود،و بعضی دیگر گفته اند:کوه ها خرد می شود و فرو می ریزد و به صورت زمین صاف در می آید.

هر چه باشد،نتیجه آن است که زمین هموار می شود و فرو رفتگی و برجستگی نخواهد داشت.آیا در چنان روزی ملک و گنجینه و سیم و زر را فایده ای است؟ [22]

در این وضع است که پروردگار با عظمت خود بر جهانیان متجلّی می شود،پس هیچ کس نمی تواند از سطوت او بگریزد یا در قهر و قدرت او شک کند،در حالی که فرشتگان به صف ایستاده و منتظر دستور خدا برای اجرای اوامر او هستند.

« وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا -و نشانه و آیتی از پروردگارت بیاید،در

ص :97

حالی که فرشتگان صف به صف ایستاده اند.» آیا کدام آیت بزرگ از آیات خدا در آن روز متجلی می شود که خدا از آن با عبارت«و جاء ربّک»سخن گفته است؟من این را نمی دانم،ولی روزی بزرگ است و ما که در دنیای تنگ زندگی می کنیم،ممکن نیست آن افقهای بزرگ را احساس کنیم.

[23]

مگر این که از معانی حضور و شهود خدا حضور آن ارزشها باشد که به آنها فرمان داده،و از بین رفتن ارزشهای باطل و گمراهیهایی که خدا انسان را در دنیا به آنها امتحان کرده بوده است...و به همین جهت اول چیزی که آورده می شود،جهنم یعنی زندان هولناک گناهکاران و تبهکاران است:

« وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ -و آن روز جهنم را می آورند.» جهنم امروز در کجا است،و چگونه آن را در آن روز می آورند؟آیا کرۀ افروختۀ بزرگی /18 همچون خورشید و بزرگتر از آن است که چون خورشید در آن افتد،از فزونی حرارت آن به فریاد در می آید،یا چیزی دیگر؟این را نمی دانیم،ولی در روایتی مأثور از ابو جعفر(الباقر)-علیه السلام-آمده است که گفت:«هنگامی که آیۀ: وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ نازل شد،دربارۀ آن از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسش کردند،و او گفت:روح الامین به من خبر داد که خدا چون آفریدگان آفریده شدند و اولین و آخرین گردهم آمدند جهنم را آورد که با هزار مهار کشیده می شد و صد هزار از فرشتگان غلاظ و شداد آن را می کشیدند،و آن را بانگ و خشم و شهیق و زفیر بود،و چون نفس بیرون می داد،اگر خدا حساب مردمان را برای بعد نگذاشته بود همگان هلاک می شدند،سپس از آن گردنی بیرون آمد که بر آفریدگان محیط شد و نیکوکار و فاجر را در میان خود گرفت،و هیچ بنده ای از بندگان خدا و فرشته و پیامبر نبود مگر آن که بانگ برداشت که:پروردگارا،جانم جانم،و تو ای پیامبر خدا فریاد می کردی:امتم،امتم،سپس بر آن صراط نهاده شد که باریکتر از لبۀ شمشیر بود و بر آن سه پل قرار داشت:یکی پل امانت و رحم، دومی پل نماز،و سومی پل رب العالمین لا اله غیره،مردمان را به عبور از آنها

ص :98

مکلف می کردند:پل رحم و امانت نگاهشان می داشت،و اگر از آن رد می شدند نماز نگاهشان می داشت،و اگر از آن هم می گذشتند پایان به رب العالمین می رسید، بنا بر گفته اش: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ .و مردمان بر صراط آویختۀ به دست،و پا از جای کنده شده،و چسبیدۀ به پا قرار داشتند و فرشتگان بانگ بر می داشتند که:ای بردبار،ببخش و چشم به پوش و به فضلت باز گرد و سلامت بدار و سلامت بدار،و مردمان همچون پروانه در آتش می افتادند،و چون کسی به رحمت خدا نجات می یافت و می گذشت،می گفت:شکر خدای را که به نعمت او صالحات تمام می شود،و حسنات پاکیزگی پیدا می کند،و شکر خدا را که بعد از نومیدیها مرا از تو به منت و فضل خود نجات داد و پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است». (1)

در حدیثی دیگر اضافه ای هولناک دارد و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله- می گوید:«جبرییل آمد و آیۀ و جیء یومئذ بجهنّم،را خواند،پس گفتم:

آیا آن را می آورند؟گفت:هفتاد هزار آن را با هفتاد هزار زمام می کشند،و انحرافی پیدا می کند که اگر آن را به حال خود بگذارند همه را خواهد سوزاند». (2)

« یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسٰانُ وَ أَنّٰی لَهُ الذِّکْریٰ -و آن روز آدمی پند می گیرد و به یاد می آورد،و از پند گرفتن آن روز چه سود؟!» [24]

چه چیز را به یاد می آورد؟به یاد چیزهای پاکیزۀ خود می افتد که همۀ آنها را در گذشته تباه کرد،به یاد جوانی خویش می افتد که آن را در سبکسری سهو و دوری از پروردگار تباه کرد،به یاد اموالی می افتد که جز از راه حلال به دست آورد،و در جایی جز آن جا که رضای خدا است خرج کرد،به یاد اوقاتی که به لهو و غفلت و پرداختن به کارهای بی معنی گذراند و با هر ساعتی از آنها می توانست ملک بزرگی در آخرت به چنگ آورد.

« یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیٰاتِی -کاش چیزی از پیش برای زندگی خود

ص :99


1- 6) -بحار الانوار،860،ص 193.
2- 7) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 576.

می فرستادم.» حیاتی که حیات حقیقی است،و حیات جاودانی زوال ناپذیر است.

[25]

در این جا عذاب الاهی است که پروردگار به آن تجلّی پیدا می کند، و قید و بند الاهی که تجلّی غضب او است.

« فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ -در آن روز هیچ کس عذابی چون عذاب او نمی دهد.» بدان سبب که خدا اعظم و اکبری است که هیچ چیز از او با هیچ چیز از آفریدگانش قابل مقایسه نیست.و آدمی از عذاب دنیا می گریزد،و نمی داند که عذاب خدا در آخرت قابل قیاس با آزار و عذاب دنیا نیست.

در دعای امیر المؤمنین علی-علیه السلام-آمده است:«و تو ضعف مرا در برابر اندکی از بلای دنیا و عقوبتهای آن و آنچه از ناراحتیها که به اهل آن می رسد،می دانی،در صورتی که این /18 بلا و مکروه اندکی درنگ می کند و مدت آن کوتاه است،پس چگونه می توانم بلای آخرت و مکاره و آزارهای بزرگی را که در آن وقوع پیدا می کند تحمل کنم؟!و آن بلایی است که مدتش دراز می شود،و ایستادنش دوام پیدا می کند،و به اهلش از آن تخفیف داده نمی شود،بدان سبب که جز از خشم و انتقام و غضب تو نیست،و این چیزی است که آسمانها و زمین تاب آن را ندارند،ای سرور و آقای من،پس من بندۀ ضعیف و ذلیل و حقیر و مسکین و مستکین تو چه می توانم بکنم؟!». (1)

[26]

به همان گونه که هیچ چیز شبیه زندان و قید و بند خدا نیست.

« وَ لاٰ یُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ -و هیچ کس نمی تواند همچون دربند کردن او کسی را دربند کند.» [27]

آیا این بهتر است یا سرنوشت مؤمنانی که برای زندگی دیگر خویش از پیش خرج کردند و به آبادی آخرت خود پرداختند،و جانهای آنان به آرامش

ص :100


1- 8) -مفاتیح الجنان،دعای کمیل.

ایمان اطمینان حاصل کرد،و به مؤثرات برتر و بالاتر از ماده صعود کردند،و چه بسا مالک آن شدند ولی آن نتوانست هرگز مالک آنان شود،پس آزاد زیستند،و خوشبخت از دنیا رفتند،و چون ملک الموت با آنان رو به رو شد،به ایشان خوشامد گفت،و در نخستین ساعت از زندگی ابدی خود با بشارت طرف خطاب واقع شدند که:

« یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ -ای نفس مطمئن و آرام،» مؤمن در میان بیم و امید زندگی می کند،پس اگر احساس او به تفریط در برابر خدا سبب پیدایش ترس شود،یقین او به بزرگ بودن چشم پوشی و گسترده بودن رحمت خدای متعال،او را امیدوار می سازد.و همۀ ترس او از عاقبت بد و از آن است که خدا حسنات او را نپذیرد،و از سیئاتش در نگذرد،و از این که در ساعت کوچ کردن از دنیا بر وی معلوم شود که حسابهای او درست نبود،و چنان که امید داشته از اصحاب بهشت نیست.آیا مناجات امام سجّاد علی بن الحسین-علیهما السلام-را نشنیده ای که گفت:«کاش می دانستم که آیا مادرم مرا برای تحمل بدبختی آفرید یا برای کشیدن سختی بزرگ کرد،پس کاش مرا نزاده و /18 بزرگ نکرده بود،و کاش می دانستم که آیا مرا از اهل سعادت قرار داده و به نزدیکی و مجاورت خودت مخصوص کرده ای،تا از این خبر چشمم روشن شود و قلبم آرام گیرد». (1)

[28]

پس چون ندای الاهی در هنگام مرگش بدین گونه رسید که: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ،آرام گرفت،و بشارت شامل حال او شد و از شادی لبریز شد...در چنین صورتی مرگ پاکیزه و دوست داشتنی می شود،بدان سبب که بازگشت بنده ای بخشنده به سوی پروردگاری مهربان است که بدین گونه او را به مهمانی می خواند:

« اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً -خرسند و پسندیده و مورد رضای

ص :101


1- 9) -مفاتیح الجنان،مناجاة الخائفین.

خدا به پروردگارت بازگرد.» جانهاشان به آفرینندۀ خود اطمینان حاصل کرد،و بر خدا توکل کردند،و به قضا و قدر او تسلیم شدند،و ثروتمندی آنان را گمراه نکرد،و آن را برات آمرزش نینگاشتند،و فقر مایۀ هزیمت ایشان نشد،و آن را همچون لعنت الاهی در نظر نگرفتند...به همین سبب خدا آنان را به نعیم جاودانه شادمان کرد،و آگاهشان ساخت که از ایشان راضی و خرسند است،و چه شیرین است ساعت ملاقات ایشان با دوست و انیس خود،و چه مایۀ شگفتی است کلمات محبت آمیزی که مبادله می شود.و در حدیث قدسی از خدای عز و جل آمده است که در حق زاهدان و اهل خیر و اهل آخرت چنین گفته است:«سوگند به عزت و جلالم،که چون روحهای ایشان از بدنهاشان خارج شود،با یک زندگی پاکیزه ایشان را زنده می کنم،و ملک الموت را بر ایشان مسلط نمی سازم،و در گرفتن روح آنان کسی جز خودم دخالت ندارد،و درهای همۀ آسمانها را به روی ارواح ایشان می گشایم،و همۀ حجابها را از برابر چشمانشان دور می کنم،به آراستن باغهای بهشت و به زفاف حوران بهشتی و به درود فرستادن فرشتگان و به میوه دار شدن درختان بهشتی فرمان می دهم،و به بادی از بادهای زیر عرش دستور می دهم تا کوه هایی از کافور و مشک اذفر با خود بردارند و به صورت مواد سوختنی بدون آتش درآیند و بر او داخل شوند،و میان من و روح او پرده ای نخواهد بود،پس هنگام گرفتن روحش می گویم:بر من خوش آمدی،با کرامت و شادمانی در رحمت و رضوان صعود کن.و آنان را نعمتی دایمی است که جاودانه در آن می مانند،و در نزد خدا برای ایشان پاداشی بزرگ است...». (1)

در همین حدیث آمده است:«و هنگامی که بنده در حال مرگ است، بالای سر او فرشتگانی می ایستند که به دست هر یک از ایشان جامی از آب کوثر و جامی از شراب است،و آن را به روح او می نوشانند تا سختی و تلخی مرگ از میان

ص :102


1- 10) -کلمة اللّٰه تألیف،سید حسن شیرازی،ص 369.

برود،و به بزرگترین شادی او را بشارت می دهند،و به او می گویند:پاکیزه شدی و جایگاهت پاکیزه است،تو به سوی خداوند عزیز حکیم،و دوست نزدیک،پیش می روی.پس روح از دست فرشتگان پرواز می کند و سریعتر از یک چشم به هم زدن به جانب خدا صعود می کند،و هیچ حجاب و پرده ای میان او و خدا بر جای نمی ماند،و خدای عز و جل مشتاق او است،و بر سرچشمه ای نزدیک عرش می نشیند،و سپس به او گفته می شود:دنیا را چگونه ترک کردی؟و او می گوید:

خدایا،سوگند به عزت و جلالت که مرا علمی نسبت به دنیا نیست،از آن زمان که مرا آفریدی،من از تو می ترسیدم،پس خدای تعالی به او می گوید:ای بندۀ من، راست گفتی،جسد تو در دنیا بود،و روحت با من،تو در برابر منی،از پنهان و آشکارت آگاهم،بخواه تا به تو ببخشم،این بهشت من است پس در آن پرواز کن، و این همسایگی من است،پس در آن سکونت گزین،و آن گاه روح می گوید:

خدایا،خودت را به من شناساندی،پس به آن از همۀ آفریدگان تو بی نیاز شدم،قسم به عزت و جلالت که اگر خرسندی تو در آن باشد که بندبند من از یکدیگر جدا شود،و صد بار با سخت ترین شکل کشتن کشته شوم،خرسندی تو را بیشتر دوست می دارم، خدایا،چگونه به خود غرّه شوم،که اگر تو مرا اکرام نکنی خوارم،و اگر یاریم نکنی معذبم،و اگر به من نیرو ندهی ضعیف و ناتوانم،و اگر به یاد خود مرا زنده نگاه نداری مرده ام،و اگر پوشندگی تو نبود،در نخستین بار که معصیت تو کردم رسوا می شدم،خدایا چگونه تو را راضی نکنم در حالی که عقل مرا چندان کامل کردی که تو را شناختم،و حق را از باطل و امر را از نهی و دانش را از نادانی و روشنایی را از تاریکی باز شناختم،پس خدای عز و جل می گوید:قسم به عزت و جلالم که در هیچ وقت از اوقات میان خودم و تو حجابی فراهم نمی آورم،بدین گونه با دوستانم عمل می کنم». (1)

[29]

سپس خدا روح مؤمن را پس از گرفتن آن در گروه رستگاران از

ص :103


1- 11) -همان منبع،375.

بندگان صالح خود داخل می کند که در آن انس گرفتن و صفای دو طرفی است.

« فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی -پس در میان بندگان من داخل شو.» یعنی به صف آنان بپیوند و با ایشان قرین شو.

[30]

مهمانسرای خدا و منزل کرامت او،یعنی بهشت،پذیرای او می شود که هر کس به آن درآید،هرگز از آن خارج نخواهد شد.

« وَ ادْخُلِی جَنَّتِی -و به بهشت من درآی.» امید آن که خدا ما را از اهل بهشت خود قرار دهد که او شنوندۀ دعاء است.

ص :104

سورۀ بلد

اشاره

ص :105

ص :106

سورۀ بلد

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که:«آن کس که در نماز واجب«لا أقسم بهذا البلد»را قرائت کند،در دنیا به این که از صالحان است شناخته شود،و در آخرت به آن معروف شود که مقامی در نزد خدا دارد،و در روز قیامت از رفقای پیامبران و شهیدان و صالحان خواهد بود».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 578 /18

زمینۀ کلّی سوره

هنگامی که فرزند آدم به دنیا می آید،در طبیعت و طینت او فرصتهای خیر و شر با یکدیگر برابر است،و پیوسته از این فرصتها،یکی پس از دیگری استفاده می کند تا این که کفۀ او به طرف آنچه بر می گزیند تمایل پیدا می کند.فرصتهای خیر آن عناصر نوری است که چون رجحان پیدا کند،او را به بهشت راه می نماید،و فرصتهای شرّ عناصر ناری است که اگر افزایش پیدا کند،او را به دوزخ سرنگون می سازد که جایگاه بدی است.

چیزی را نمی شناسم که در آن تحولی ذاتی همچون در آدمی پدید آید.در

ص :107

نتیجه یا به بهشت متمایل می شود یا به دوزخ،پس از آن دیگر مختار نیست،و آزادی اختیار یکی از دو طرف را ندارد،بلکه بدان گونه باقی ماند که نخست برگزیده بود:یا به بهشت نور که جاودانه در آن جای خواهد داشت،یا به جهنم آتش که در آن همیشه،یا فقط برای مدتی،درنگ خواهد کرد.

برگزیدن شر چگونه صورت پذیر می شود؟نیازی به فهم و عزم ندارد،بلکه غفلت و انس گرفتن با شر راهی برای رسیدن به آتش است،به همان گونه که اگر آدمی در حال بالا رفتن از کوه باشد،سقوط آن به دره نیازی به اراده و حکمت ندارد،بلکه باید یک لحظه نفس را به خود واگذارد تا او را خرد شده بعد از لحظاتی مشاهده کنیم،در صورتی که انتخاب کنندۀ بهشت می بایستی مسلح به فهم ذاتی و عزم اراده باشد،و شاید /18 همین بینش و بصیرت محور سوره بوده باشد.

در بخش اول سوره بصیرتی از خود پیدا می کنیم،در حالی که ما در کبد (زمین و مکان)جای داریم،و بر ما لازم است که این را بدانیم تا با عزم اراده به چالش دشواریها برخیزیم،و این را بدانیم که خدا بر ما توانایی دارد و بنا بر این باید مراقب او باشیم،و از ما آگاه است پس نباید خودمان را فریب دهیم،خصوصا در هنگام انفاق،که گمان کنیم که:مال فراوانی را از دست داده ایم.

بخش دوم سوره ضرورت عبور از گردنه و گذشتن از پیچ خطرناک را به یاد ما می آورد که در آن شخص خود را در میان دو امر مشاهده می کند:یکی سقوط در دامهای هوای نفس،و دیگری پرواز کردن به طرف آسمان حق.

پس از آوردن دو مثال برای گذشتن از گردنه،که یکی آزاد کردن بنده است،و دیگری خوراک دادن به نیازمندان گرسنه،به اوج تحول مثبت در نزد کسانی می رسیم که به صورت ایمان تمام و سفارش کردن به یکدیگر دربارۀ بردباری و مرحمت جلوه گر می شود.

در پایان سوره به تحول منفی در نزد بعضی دیگر اشاره می شود،که به صورت تمایل به طرف چپ جلوه گری می کند که آتش دوزخ در بسته نمایندۀ آن است.

ص :108

سورة البلد

[سوره البلد (90): آیات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ (2) وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی کَبَدٍ (4) أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ (5) یَقُولُ أَهْلَکْتُ مٰالاً لُبَداً (6) أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (8) وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَیْنِ (9) وَ هَدَیْنٰاهُ اَلنَّجْدَیْنِ (10) فَلاَ اِقْتَحَمَ اَلْعَقَبَةَ (11) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْعَقَبَةُ (12) فَکُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعٰامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ (14) یَتِیماً ذٰا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْکِیناً ذٰا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ کٰانَ مِنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْمَیْمَنَةِ (18) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا هُمْ أَصْحٰابُ اَلْمَشْأَمَةِ (19) عَلَیْهِمْ نٰارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

معنای واژه ها

4[کبد]

:اصل کبد از این گفته است که:«کبد الرجل کبدا»یعنی جگر مرد درد گرفت و ورم کرد،و سپس گسترش پیدا کرده و هر رنج و مشقت را شامل شده است،و از آن است مکابدة به معنی رنج کشیدن.و به قولی کبد سخت شدن کار است،و از آن است«تکبّد

ص :109

اللبن»که مقصود غلیظ و سخت شدن شیر است.

6[لبدا]

:فراوان و متراکم،همچون پشم بر روی هم نشسته،و لبدة الاسد به معنی یال شیر از آن مشتق است.

10[النجدین]

:به قولی نجد همچون نجف به معنی زمین بلند و برجسته است.و به قولی دیگر نجد به معنی راهی آشکار بر قسمت مرتفعی از زمین است که نگرنده آن را از دور می بیند.

و تو چه دانی که آن عقبه چیست

اشاره
شرح آیات:

[1]

برای فهم دامنۀ اهمیت یک قضیه،آن را با قضیۀ دیگری از راه سوگند خوردن مقایسه می کنیم،و هنگامی که پای قسم در کلام خدا به میان می آید،بر این امر دو چیز دیگر افزوده می شود:اولا،عظمت آنچه را که به آن سوگند یاد می کنیم، به همان گونه منعکس می کند که عظمت آنچه را که بر آن سوگند یاد می کنیم منعکس می سازد،ثانیا،از ارتباطی پنهان یا آشکار میان دو امر خبر می دهد.و در آغاز سورة البلد مشاهده می کنیم که پرداختن به سوگند خوردن به بلد و والد و ولد، برای بیان مشقتهایی است که انسان با آنها رو به رو است،پس میان آنها چه ارتباطی وجود دارد؟این نکته را روشن می کند که بیشتر رنجی که آدمی تحمل می کند،برخاستۀ از زمین و اولاد است.

« لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا الْبَلَدِ -سوگند می خورم به این شهر.»

ص :110

گفتیم که هدف از قسم افکندن سایه هایی از عظمت بر موضوع است،و به زودی این هدف نفی یا اثبات آن را تحقق می بخشد،و گاه نفی قسم اشاره به اهمیت چیزی است که به آن سوگند خورده می شود و در عظمت آن مبالغه شده است،و به همین سبب مفسران گفته اند که«لا»ی نفی در این جا زاید است،و بعضی گفته اند که:آن شبیه کلمۀ /18 «کلاّ»است که افکار جاهلی را نفی می کند.

بلد-بنا بر گفته های مفسران-مکه است و شرف مکه آشکار است.

[2]

ولی مکه شریفتر از رسول اللّٰه نیست،بلکه شرف هر زمین به بندگان صالحی از خدا است که در آن سکونت دارند،و لذا در حدیث آمده است:«حرمت مؤمن از حرمت کعبه بیشتر است»، (1) و این حدیث را حدیثی دیگر تفسیر می کند،و آن این که:رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به کعبه نگاه کرد و گفت«مرحبا به این خانه که چه اندازه بزرگ است!و چه اندازه حرمت او در نزد خدا بزرگ است! و حرمت مؤمن در نزد خدا بزرگتر از حرمت تو است،بدان جهت که خدا از تو تنها یک چیز را حرمت و احترام داده است،و از مؤمن سه چیز را:مال و خون او و این که به او گمان بد برده شود». (2) آیا کعبه نخستین خانه ای نیست که برای انسان نهاده شده است،پس هدف انسانی است که زمین و آنچه در آن است مسخر او است،و کدام انسان از محمد بن عبد اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-شریفتر است؟ « وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا الْبَلَدِ -در حالی که تو در این شهر سکونت داری.» و بعضی گفته اند که معنی آیه چنین است:به شهری سوگند یاد می کنم که حرمت سوگند خوردن(در جاهلیت)به آن را پیامبر شکست.و به روایت مأثور از امام جعفر صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:«مردم جاهلیت حرم کعبه را بزرگ می شمردند و به آن سوگند یاد نمی کردند،و حرمت و حرام خدا را در آن حلال نمی شمردند،و معارض کسی که در آن بود نمی شدند،و جنبنده ای را از آن بیرون نمی بردند،پس خدای تعالی گفت:

ص :111


1- 1) -بحار الانوار،ج 67،ص 71.
2- 2) -بحار الانوار،ج 67،ص 71.

لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا الْبَلَدِ* وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ

.گفت:بلد را بزرگ می شمارند و به آن سوگند یاد می کنند،ولی حرمت رسول اللّٰه را در آن نگاه نمی دارند». (1)

بنا بر این شرف مکان وابسته به فراهم بودن آزادی و امنیت برای ساکنان آن است.

[3]

سپس خدا به پدر و آن که از وی تولد یافته سوگند یاد می کند و می گوید:

« وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ -و به پدر و فرزندش.» آنان کیان اند؟هر پدر تحمل رنج می کند تا فرزندش رشد کند و به سنین جوانی رسد،و نیز هر فرزند تلاش می کند تا به کمال برسد و پدر شود،و بنا بر این سوگند حالت مطلق دارد و هر انسان را شامل می شود.

بعضی گفته اند که مراد از والد آدم ابو البشر-علیه السلام-است و فرزندان او،یا ابراهیم-علیه السلام-و فرزند او اسماعیل یا همۀ زادگان صالح او.

[4]

اگر چیزی به وزن پنج کیلوگرم را با خود حمل کنی،و گمان کنی که ده کیلوگرم است،یا گمان کنی که سه کیلوگرم،در کدام یک از دو فرض بار را آسانتر حمل می کنی؟!چنین است در آن هنگام که با زندگی مواجه باشی و آن را همچون بالا رفتن از کوهی بلند تصوّر کنی.به سهولت بر آن غالب می شوی،و این به عکس آن است که تصور کنی به یک سفر جهانگردی پرداخته ای.

قرآن کریم از ما می خواهد که حقیقت زندگی را بشناسیم،و به تراز آن ارتقا پیدا کنیم،چه آن،برای دین و دنیای ما،بهتر از این است که به خاطر راحتی از آن بگریزیم.قرآن تو را چندان نیرومند می خواهد تا هیچ باری بر تو سنگینی نکند، و نمی خواهد که پیوسته در صدد یافتن بار سبک باشی که گاه به آن دسترس پیدا نمی کنی...آیا این گفتۀ خداوند متعال را نخوانده ای که:

ص :112


1- 3) -تفسیر البصائر،ج 55،ص 533،به نقل از الکافی.

یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیهِ .چرا.و همۀ زندگی آدمی کدح و تلاش است مگر آن که از آن غفلت ورزد و به تلاش و کوشش سخت تر بگریزد،و بر دشواریهای آن غالب شود تا آن که به این اعتراف نکند که دشواری و صعوبتی وجود دارد.

« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی کَبَدٍ -آدمی را در رنج و برای رنج آفریدیم.» و چگونه می شود از چیزی گریخت که جزئی از حیثیت و حتی وجود آدمی است،چه بخواهیم و چه نخواهیم؟! نیز گفته اند که کبد به معنی سختی و رنجوری است.

خود هستی عبارت از یک سلسله پیروزیهای علیه نیستی است،مگر وجود نوری نیست که به هر چیز واقعیت می بخشد؟چنان تصور کن که نور عبارت از ذراتی پیوستۀ به یکدیگر است،پس اگر متوقف شود چیزی جز تاریکی بر جای نمی ماند.

زندگی به نوبۀ خود عبارت از یک سلسله از مبارزات علیه مرگ است،آن نیز نوری تجدید شونده است که نتیجۀ عمل میلیونها عامل همزمان است که چون بعضی از آنها مفقود شود،خود نابود خواهد شد.

به همین گونه زندگی هر یک از ما مبارزه ای با طبیعت است،آیا می دانی چند میلیارد سلول در مراحل زندگی برای از بین بردن جان تو مورد حمله ات قرار داده اند،و چند بار در معرض مرگ قرار گرفته ای و خدا تو را از آن نجات داده است؟و حتی در تراز آشکار انسان را در کبد می یابیم:در تاریکی زهدان برای بقا مبارزه می کند،و در هنگام ولادت با بزرگترین چالشها مواجه می شود،و حتی ساعت زادن را به ساعت مرگ تشبیه کرده اند،و آدمی در کودکی از گرسنگی و تشنگی و درد و رو به رو شدن با خطرها رنج فراوان تحمل می کند،آیا چند درصد مرگ اطفال در کشورهای رو به رشد بالاترین و در غیر آن بالا نیست؟! کودکی را که در حال فرا گرفتن عمل راه رفتن است تماشا کن و ببین که چگونه گام بر می دارد و چگونه می افتد،و ملاحظه کن که در وقت یاد گرفتن لغات و کلمات با چه دشواریها رو به رو است،و هنگامی که می خواهد پدر و مادر را

ص :113

برای فراهم آوردن چیزی که مورد علاقۀ او است راضی کند،چه اندازه تلاش می کند و می گرید.این همه گوشه هایی از رنج و تلاش کودک است.اما تحمل رنج بزرگسالان پایانی ندارد،زیرا که آدمی صاحب شعور و بلند پرواز آفریده شده است، و عقل و شعور وسیلۀ جلب درد و رنج و بلند پروازی پیمودن راه تحمل رنج و سختی است،و همین عامل است که آدمی را از دیگر موجودات زنده متمایز می سازد،و در این باره از امام حسن مجتبی-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«آفریده ای را نمی شناسم که دربارۀ کارها به اندازۀ آدمی متحمل درد و رنج شود،از تنگیهای دنیا و سختیهای آخرت هر دو رنج می برد». (1)

[5]

و در این تحمل رنج مؤمن و کافر،و ثروتمند و فقیر،و خرد و کلان،و هر کس که انسان نامیده شود،همه با یکدیگر برابرند.گاه از این که دوستت در رنج است آگاه نمی شوی،بدان سبب که در قلب او جای نداری، /18 و به همین سبب چنان می پنداری که وضع دیگران از تو بهتر است،ولی مگر ایشان همچون تو بشر نیستند؟ چرا.پس بیایید تا به آنچه واقعیت است رضا دهیم،و مسئولیت را بپذیریم،و دیگر کسی نگوید:من اکنون کوچکم،و چون بزرگ شوم از غم و رنج رهایی خواهم یافت،بدان جهت که بزرگان وضع بهتر دارند،یا بگوید:من اکنون مجردم و با ازدواج وضعم رو به راه خواهد شد،یا این که،سبب گرفتاریهای من فقر است،و اگر خدا مرا بی نیاز کند به راحتی و آسایش خواهم رسید،یا این که بگوید:مشکل من خردسالی فرزندانم است و چون بزرگ شوند از غم ایشان خلاص خواهم شد، ولی چون از حالی به حال دیگر،یا از مرحله ای از زندگی به مرحله ای دیگر انتقال پیدا کند،دشواریهای تازه او را مورد هجوم قرار می دهد که هر یکی از قرینۀ خود بزرگتر است.بنا بر این بهتر آن است که آدمی در آرزوهای شیرین و در خوابهای بیداری زندگی نکند،و نگوید که خدا مرا مجازات نخواهد کرد.چرا؟مگر او بشر نیست.

ص :114


1- 4) -همان منبع،ص 535.

« أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ -آیا گمان می کند که کسی بر وی قدرت پیدا نخواهد کرد؟» گفته اند که معنی آن چنین است:آیا پسر آدم چنان می پندارد که خدای عز و جل او را مجازات نخواهد کرد؟به نعمتهایی که خدا به او داده می نگرد و گرفتار غرور می شود،و به این اندیشه نمی افتد که آنچه ندارد بسیار بیش از چیزهایی است که دارد،می گوید:هیچ کس نمی تواند بر من غلبه کند،در صورتی که در میان دشواریها و چالشها به سر می برد.

[6]

آیا می دانی که انسان چگونه بزرگ می شود؟هنگامی که قضیۀ بزرگی را حمل می کند،نسبت ادا کردن قضیه برابر با تعالی او است،و بدین گونه خدا بر بندگان صالح خود مسئولیتهای بیشتر تحمیل کند،و آنان را به سخت ترین بلا مبتلا می سازد،حتی در حدیث معروف آمده است:«بلا برای انبیاء است و سپس اولیاء و سپس بهتر و بهتر»،جز این که بعضی از مردم چون مأموریتی یا قضیه ای یا مسئولیتی را بر دوش دارند،خود را برای آن کوچک می بینند و می گویند:چگونه به انجام دادن این کار موفق می شوم؟و به همین جهت قصد فرار از آن می کنند.در حقیقت اشخاص بزرگ در همین نقطه از دیگران جدا و شناخته می شوند،آنان هیچ کس را شایسته تر از خود برای انجام دادن کار خیر یا تحمل یک مسئولیت نمی یابند،بلکه بعضی از آنان برای یافتن کسی چندان به جستجو نمی پردازند.

شاید آیه به بحث دربارۀ همین حالت نادر در نفس انسان می پردازد،چه آن را چنان می بیند که اگر چیز اندکی بدهد،در چشم خودش بزرگ می نماید و می گوید:این مال بزرگی است،و نمی گوید که آن را برای زندگی او داده است، بلکه خود را زیان دیده می بیند /18 و می گوید:آن مال را هلاک کردم.

« یَقُولُ أَهْلَکْتُ مٰالاً لُبَداً -می گوید:مال بسیار از دست دادم.» شاید در این کار دروغگو باشد،و جز اندکی نداده و کار او در نظر خودش بزرگ جلوه کرده است،بر خلاف آن مؤمن که هرگز از حدّ کوتاهی کردن در برابر خدا بیرون نمی رود و پیوسته در صدد انجام دادن کار بزرگتر و دارای فضیلت بیشتر

ص :115

است.

[7]

سپس چنان گمان می کند که او را همچون چارپای چرنده به حال خود رها کرده اند و هیچ کس مراقب او نیست.هرگز چنین نیست و خدا مراقب او و از رگ گردن به او نزدیکتر است.

« أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ -آیا چنان گمان می کند که هیچ کس او را ندیده است؟» [8]

کسانی که از مسئولیتهای خود می گریزند،زندگی خود را از محتوا و مغز و هدف آن تهی می کنند.پس برای چه او را انسان آفریده و احساسات گوناگون به او بخشیده شده است؟چشمی که با آن می بیند و حق و باطل را می شناسد،و زبانی که با آن سخن می گوید،و دو لب که اگر بخواهد کلامی نادرست بگوید راه آن کلام را بر زبان می بندد.

« أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ -مگر دو چشم برای او نیافریدیم؟» برای دیدن و بصیرت با هم.

[9]

و خدا برای انسان زبانی آفرید که با نطق آن از دیگر موجودات زنده تمایز پیدا کرد.

« وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَیْنِ -و زبانی و دو لب،» [10]

بزرگترین نعمت این که به او آزادی بخشید و به باز شناختن راه حق از راه باطل راهنماییش کرد.

« وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ -و هر دو راه را به او نمودیم.» /18 معنی نجد زمین بلند است،و از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«ای مردم!آنها دو نجد است:نجد خیر و نجد شر»، (1) و شاید نامیدن دو راه به دو نجد به سبب این است که آنها راههای روشن و آشکار و متمایز از یکدیگر است،و هر یک نشانه های خود را دارد و روندگان در خود را.

ص :116


1- 5) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 581.

[11]

هر چه در انسان است مسئولیتی را منعکس می کند که بر او تحمیل شده است،و به او فجور و تقوی را الهام کرده،و در درون او انگیزه های خیر و شر را پدید آورده،و چیزها را مسخر او ساخته است که در یکی از دو راه آنها را به کار برد.

و سؤالی که پیش می آید این است:آدمی باید چه کند تا به انجام دادن مسئولیتی که هدف از آفرینش او بوده است موفق شود؟باید به آن بپردازد،و تا چنین نکرده است در پس دیوار عقب ماندگی قرار دارد.

« فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ -پس از گردنۀ دشوار نگذشته است.» آیا از کوه بالا رفته ای،و آیا تصادف تو را با راهی دشوار و تنگ در میان صخره ها رو به رو کرده است که در این سختی درۀ هولناک گود را در زیر پای خود ببینی؟حالت روانی چنین کوهنورد شجاع همان حالت مطلوب در رو به رو شدن با دشواریها در زندگی و تحمّل مسئولیتها است،نیازمند نهایت درجه از فهم و برندگی در عزم و تصمیم،و شیردلی و شجاعت در اقدام است.هر وسوسه یا تردید یا لرزیدن قدم،یا هر غفلت و سهل انگاری سبب فرو افتادن در پرتگاه ژرف هولناک خواهد شد! دربارۀ اقتحام گفته اند که آن:داخل شدن به تندی و با فشار و سختی است،و عقبه راهی در کوه است که بالا رفتن از آن به دشواری صورت پذیر است.

[12-13]

آن عقبه چه چیز است؟تجاوز کردن از بخل و آزمندی نفس و پیروز شدن بر هوای آن با بخشندگی و از خودگذشتگی است.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْعَقَبَةُ* فَکُّ رَقَبَةٍ -و تو چه دانی که آن عقبه چیست*آن است که بنده ای آزاد شود.» گفته اند که«فکّ رقبة»شمول بیشتری از آزاد کردن برده دارد،چه آزاد کردن یا عتق به صورت کامل صورت می گیرد،در صورتی که فک رقبه به مشارکت با دیگران صورت می گیرد،و در این باب حدیثی مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است.آن حدیث مرفوع از براء بن عازب چنین است:یک اعرابی نزد پیامبر آمد و گفت:یا رسول اللّٰه!عملی به من بیاموز که مرا به بهشت

ص :117

برساند.پس رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:«اگر سخن را کوتاه کنم، مسأله را ناگفته گذارده ام.آزاد کردن بنده و فک رقبه»،اعرابی گفت:مگر هر دو یک چیز نیست؟گفت:«نه،آزاد کردن آن است که تنها به آن بپردازی،و فک رقبة شرکت کردن تو در پرداختن بهای بردۀ آزاد شده است،و دیگر رساندن غنیمت به خویشاوند،پس اگر این نباشد،گرسنه را سیر کن،و تشنه را سیراب ساز،و امر به معروف و نهی از منکر کن،و اگر اینها را نتوانی زبان خود را از گفتن جز آنچه نیک است نگاه دار». (1)

[14]

« أَوْ إِطْعٰامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ -یا خوراک دادن در روز تنگی و گرسنگی،» خوراک به مردمان دادن بسیار خوب است،و در هنگام سختی و مجاعه که بخل مردمان شدیدتر می شود،و همه چیز را برای خود خواستن انتشار پیدا می کند،و مردمان در ناراحتی و اضطراب سخت به سر می برند،این اطعام بزرگترین پاداش را برای اطعام کننده در نزد خدا تأمین می کند،چه به منزلۀ تجاوزی از حالت بخل و حرص و بالا رفتن از عقبۀ خودخواهی است.

[15]

اطعام گاه برای دست یافتن به نتیجه ای مادّی یا به منظور ریا و نام نیک پیدا کردن است،و این هدف معمولا از انتخاب موضوع آن معلوم می شود،چه در میان مردم کسانی هستند که دیناری به فقیر نمی دهند،ولی در سفره های رنگین حکایت کنندۀ بزرگی و بزرگواری مبالغ هنگفت به مصرف می رسانند.و به همین سبب خدا حدّ انفاق را معین کرده و گفته است:

« یَتِیماً ذٰا مَقْرَبَةٍ -به یتیمی خویشاوند،» پس شایسته ترین مردم برای اطعام ایتام خویشاوند هر کسند.و یتیم حلقۀ ضعیفی در اجتماع است، /18 و این نتیجه ای از ضعف او و کمی احترام قایل شدن مردم برای یتیم است،و به همین سبب در نصوص قرآن فراوان از اهتمام به یتیمان سخن

ص :118


1- 6) -المیزان،ج 30،ص 295.

رفته است.

[16]

و مورد ضروری دیگر برای انفاق به درویش بسیار فقیر است:

« أَوْ مِسْکِیناً ذٰا مَتْرَبَةٍ -یا درویش خاکنشین.» که فقر او را به خاک نشانده است.

[17]

آشکار است که فک رقبة و اطعام دو مثل برای عبور از گردنه(اقتحام العقبة)است،و این کلمه عبور از هر گردنۀ هوای نفس و مبارزۀ با شهوات را شامل می شود،و بزرگترین عقبه ای که آدمی به آن امتحان می شود،عقبۀ تسلیم شدن به حق است و به هر انسانی که نمایندۀ این حق باشد،همچون فرستادۀ خدا و جانشینان او در اعصار،پس هر که رسول اللّٰه و امامان هادی جانشین او را دوست بدارد،اقتحام عقبه کرده است،و گرنه به آتش افکنده خواهد شد،و به همین جهت قرآن از این طاعت با کلمۀ«ثمّ»تعبیر کرده و گفته است:

« ثُمَّ کٰانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا -و سپس از کسانی باشد که ایمان آورده اند.» پس فاصلۀ میان فک رقبة و اطعام،و میان ایمان کامل به آنچه خدا فرو فرستاده و پیروی رسول اللّٰه،فاصله ای دراز است،و انسان پیوسته به عمل کردن به خیرات و مقاومت ورزیدن در برابر هوای نفس ادامه می دهد تا آن گاه که به تراز تسلیم شدن به خدا و ایمان آوردن به رسالتهای او،و پیروی از پیامبر و جانشینان معصوم او برسد.

شکیبایی در برابر ایمان منزلت سر را برای بدن دارد،و بزرگتر از آن سفارش کردن دیگران به این صبر و شکیبایی است که قلۀ تسلیم به حق و خرسندی از پذیرفتن ناراحتیها در راه رسیدن به آن است،و بزرگتر از صبر بخشندگی و مهربانی است،گاه می شود که در ضمن دعوت کردن مردمان به نیکی از آنان آزار می بینی و بر آن شکیبا می مانی،ولی دلت آکنده از خشم و کینه نسبت به ایشان است، در صورتی که مؤمن واقعی آن کس است که همگان را بخشش و مهربانی او شامل می شود،حتی اگر دشمنان او باشند،و بزرگتر از همۀ اینها سفارش کردن دیگران /18 به رحمت و مرحمت است و رواج دادن فرهنگ صبر و رحمت در اجتماع.

ص :119

« وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ -و یکدیگر را به صبر و مرحمت سفارش و توصیه کردند.» [18]

این گونه کسان اصحاب دست راستند،یعنی بهشتیانی که به عاقبت نیکو دست می یابند.

« أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْمَیْمَنَةِ -آنان اصحاب دست راست اند.» بدین گونه خدا شرط دخول بهشت را اقتحام عقبه قرار داده است،و آن کس که این شرط اساسی را تحقق نبخشد،آرزوهای او برای دست یافتن به بهشت بی حاصل است،و امام امیر المؤمنین علیه السلام گفته است:«هیهات،کسی نمی تواند خدا را برای رفتن به بهشت او فریب دهد».

در حدیثی به جا مانده آمده است:«بهشت احاطه شدۀ از دشواریها است،و آتش احاطه شدۀ از شهوتها».

[19]

اما کافران که در دام هوای نفس گرفتار شده اند،و به تراز چالش بالا نرفتند،به آتش فرو می افتند که بد سرنوشتی است.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا هُمْ أَصْحٰابُ الْمَشْأَمَةِ -و کسانی که به آیات ما کافر شدند،اصحاب دست چپ اند.» انفاق ایشان پذیرفته نمی شود،زیرا که ایمان شرطی از پیش تعیین شده برای پذیرفته شدن هر عمل صالح است،و چون اعراب طرف چپ را شوم می دانستند، لفظ مشئمة در قرآن آمده است.

[20]

و به همان گونه که نفس خود را در زندان خودپسندی حبس کردند، و از دست یافتن آن به سرزمینهای گستردۀ حق جلوگیری کردند،به آتشی فراگیر معذب خواهند شد که در آن از بیرون به روی ایشان بسته شده است.

« عَلَیْهِمْ نٰارٌ مُؤْصَدَةٌ -بر ایشان احاطه دارد آتشی با درها بر روی آنان بسته.» پناه بر خدا از این عاقبت بد.

ص :120

سورۀ شمس

اشاره

ص :121

ص :122

سورۀ شمس

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس «و الشمس...»را در شب یا روز فراوان بخواند،هیچ چیز از پیرامون او نمی ماند مگر این که برای او در روز قیامت گواهی می دهد،حتی مو و پوست و گوشت و خون و رگها و پیها و استخوانهای او،و همۀ آنچه زمین از او برداشته بوده است،و پروردگار تبارک و تعالی می گوید:گواهی شما را برای بنده ام پذیرفتم و به او پاداش می دهم،او را به بهشت ببرید تا هر جا را که دوست می دارد برای خود برگزیند،و آن را بی منت به او بدهید،بلکه رحمتی از من و فضلی بر او باشد،و گوارا باد بر بنده ام».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 585 /18

زمینۀ کلّی سوره

سورۀ شمس،در پانزده آیه و سه مقطع،ما را به نفسهای خودمان صاحب بصیرت می کند،و به ما می آموزد که چگونه به رستگاری آن تحقق بخشیم و از نومید

ص :123

شدن آن جلوگیری کنیم.

محور سوره-ظاهرا-دو آیۀ 7 و 8 است که از آنها بصیرتی نافذ به ما الهام می شود.رسیدن به اوج کمال برای نفس جز با تزکیۀ آن میسر نمی شود،در صورتی که شکست و نومیدی بهرۀ کسی است که نفس خود را در باتلاق جاهلیت و انباشته های آن پنهان کند.

پیش از بیان این بصیرت و بینایی،نخستین آیات سوره را به افقهای آسمان و زمین و ظواهر روز و شب می برد تا جهان محیط را همچون مدرسه و محرابی در اختیار ما قرار دهد.

سوره به صورت کلی حس مسئولیت را در نفس انسان عمیقتر می سازد،و مایۀ شگفتی است که بعضی از متأثران از فلسفۀ یونانی چنان گمان برده اند که این سوره دلالت بر جبر دارد،و بدین گونه /18 مسئولیت گمراهی خود و فجور هر گروه گمراه را متوجه پروردگار خویش ساخته اند.هرگز چنین نیست.نفس انسان تسویه پیدا کرده،و فجور و تقوا به آن الهام شده،و فرمان تزکیه را دریافت کرده،پس هر کس به آنچه بر عهده دارد برخیزد رستگار است،و هر کس چنین نکند،به هدفهای خود نخواهد رسید.

سورة الشمس

[سوره الشمس (91): آیات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا (1) وَ اَلْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا (2) وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا (3) وَ اَللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا (4) وَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا (5) وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا (6) وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا (7) فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (9) وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (10) کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا (11) إِذِ اِنْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا (12) فَقٰالَ لَهُمْ رَسُولُ اَللّٰهِ نٰاقَةَ اَللّٰهِ وَ سُقْیٰاهٰا (13) فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّٰاهٰا (14) وَ لاٰ یَخٰافُ عُقْبٰاهٰا (15)

ص :124

معنای واژه ها

6[طحاها]

:اصل طحو گستردن پردامنه است،و گفته می شود:«طحا بک همک،یطحو بک طحوا»:در آن صورت که تلاش و کوشش تو را به جاهای دور بکشاند.و «طحا القوم بعضهم بعضا»به این معنی است که آن گروه یکدیگر را عقب زدند و گستردگی پیدا کردند.و طواحی به معنی نور گسترده شدۀ در پیرامون کشتگان است و فقط در این حالت طواحی خوانده می شود.

پس فسق و تقوای او را به وی الهام کرد

اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا طبیعت زبانی برای سخن گفتن دارد؟آری.پروردگار خود را ستایش می کند،ولی همۀ مردم گوشی برای شنیدن آن ندارند.اشارات او به صورت پنهانی و پوشیده است،و هر کس آنها را بگیرد و برچیند،کاینات برای او مدرسه و مسجد و وسیلۀ تطهیر است،و شاید یکی از هدفهای سوگند در قرآن آموختن زبان و لغت کاینات به ما باشد.می دانی به چه صورت؟نفس آدمی شفافیتی دارد که

ص :125

میلهای شدید و تلاشهای سرکش آن را می پوشاند،پس نفس جمال و زیبای را دوست می دارد،و به نور عشق می ورزد،و زیبایی نظام و دقت هماهنگی آن را به خود جذب می کند،ولی کسانی که پیوسته به لذتهای شکم و پست تر از آن توجه دارند،و شراب خودنمایی و فزون خواهی آنان را به خود مست کرده است،چگونه می توانند به نداهای نجوایی روان خویش گوش فرا دهند،و به لذات عقل خود توجه کنند،و به همین سبب نیازمند آنند که کسی این گونه چیزها را به یاد ایشان بیاورد،و احساس جمال و شکوه و قاعده داری و نظم دقیق طبیعت را در جانهای ایشان برانگیزد و بیدار کند،و آنان را بر آن دارد که به خورشید و طلوع صبحگاهی آن با سادگی کودکانه نظر کنند،و هر گاه که خورشید بر گسترۀ زمین می تابد و روشنی خود را بر پشته ها و دشتها می گستراند،و اشعۀ خود را از پنجره ها و شکافها به درون خانه ها می رساند،با احساسی شاعرانه،همچون عاشقی دل از دست داده به آن بنگرند،و از آن درسی تازه و بلکه روحی تازه و مایۀ حرکتی عاطفی دریافت کنند.

« وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا -سوگند به خورشید و روشنی چاشتگاه آن.» سوگند به آن...چنان به آن بنگر که گویی پیش از این هیچ نمی دانسته ای که این تودۀ بزرگ آتش چیست که از میلیونها سال پیش در حال سوختن بوده و هنوز دوران کهولت خود را می گذراند،بدان جهت که احتراق آن نتیجه ای از فعل و انفعالات هسته ای است،و ما پیوسته بر روی زمین از گرمی و روشنی و سودمندیهای آن بهره مند می شویم،و اینک منتظر رسیدن خبرهایی از آن ماهواره ایم که چندی پیش به مدار آن فرستاده شد،و به خواست خدا پس از حدود سه سال به آن جا خواهد رسید،و امید آن هست که معلومات بیشتری از این جرم فلکی در اختیار ما قرار دهد ولی اکنون-در این حالت انتظار-بهتر است به ضحوۀ شمس توجه کنیم که-بنا بر آنچه گفته اند-ضدّ سایه یعنی پرتوهای گسترده شدۀ آن بر روی زمین است،و در هنگام ارتفاع پیدا کردن خورشید در آسمان تجلّی پیدا می کند.و بعضی گفته اند:ضحای خورشید سراسر روز است،و ظاهرا گفتۀ اول درست تر است،چه ضحی از ضح مشتق شده است که به معنی نور خورشید است.

ص :126

[2]

خورشید را جمالی گویا و شکوهی پربانگ است،اما زیبایی ماه خاموش و شکوه آن ملایم است،و به همین جهت شاعران آن را برای شب زنده داریها و عشاق برای نجوا و اهل طاعت برای تسبیحهای خود برگزیده اند.این فیض جوشان برخاستۀ از نور ملایم چیست؟در فضا به شناوری مشغول است و زیبایی طبیعت از آن مایه می گیرد،و راهپیمای شب را راهنمایی می کند.

« وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا -و سوگند به ماه که در پی آن می آید.» و آن کس که حسّ بیدار داشته باشد،تسبیحات خورشید و ماه و نور آنها را می شنود و با آنها به پروردگار غالب و توانای خود راهنمایی می شود.

[3]

قسم به روشنی خورشید و نور ماه.قسم به روزی که زمین را با روشنی و گرمی و حیاتبخشی خود فرا گرفته است.

« وَ النَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا -و به روز که آن را آشکار می سازد.» /18 چنان می نماید که ضمیر به زمین باز می گردد،هر چند از آن ذکری به میان نیامده باشد،همچون گفتۀ خدای متعال دربارۀ خورشید:«حتی تورات بالحجاب» که در آیه سخن از خورشید نرفته است.

و به گفته ای:معنی آن«جلّی الظلمة»است،یعنی تاریکی را از میان برد،هر چند ذکری از تاریکی نشده باشد،و این شبیه است به آن که می گوییم «سرد شد»و مقصودمان سرد شدن خوراک یا شب است.و هر چه باشد،تدبر و اندیشیدن در روز و روشنی و جمال آن بر بصیرت و راهیابی انسان می افزاید.

[4]

پس از روزی دراز که با تلاش سپری شده،تاریکی شب و آرامش آن زمین را می پوشاند،و مردمان و جانوران و گیاهان بر آن به استراحت می پردازند،و هر کس که دربارۀ روز و روشنی و نشاط و حرکت آن بیندیشد،بر او فهم این که چگونه زمین پس از ساعتهای شب و تاریکی و سکون و سکوت پوشیده می شود، دشوار خواهد شد.بگذار که اندیشه ات میان اینها به مقارنه بپردازد و به سیر در آفاق معرفت بپردازد.

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا -و سوگند به شب چون آن را فرو پوشاند.»

ص :127

ضمیر در این جا نیز به زمین باز می گردد،و در بعضی از نصوص تأویل این کلمات به جنبه های معنوی زندگی اجتماع بازگشته،و شمس رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-و قمر امیر المؤمنین-علیه السلام-و روز امامان راهنما و شب پیشوایان گمراهی در نظر گرفته شده است. (1)

[5]

هنگامی که شخص اندیشنده در نمودهای طبیعت آیات خدا را مشاهده می کند،به عظمت آسمان و بنای محکم آن،و به زمین و فراهم آمدن آن برای آسایش بشر متوجه می شود،و خداوند متعال او را به آنها یادآوری می شود و می گوید:

« وَ السَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا -و سوگند به آسمان و به آنچه آن را بنا کرد.» کدام تدبیر بزرگ و فرزانگی کامل و نیروی گسترده و شناخت فراگیر در ساختن /18 آسمان و ستارگان مسخر شدۀ در افلاک آن به کار افتاده و آن را به صورتی که مشاهده می کنیم درآورده است،که حتی خیال علمی پرورده نیز در قصور ابعاد و آفاق و آغاز و انجام آن حیران می ماند؟ [6]

به زمین که در مقایسۀ با دیگر اجرام آسمانی همچون ماهی خردی قرار گرفتۀ بر کرانۀ دریای محیط در مقایسۀ با آبزیان کلان اقیانوس می ماند،یا به کوچکترین حرفی از کوچکترین کلمه از یک کتاب کوچک در مقایسۀ با کتابخانه ای بزرگ دارای میلیونها کتاب شبیه است،بنگر،و چون به زمین و دریاها و دشتها و کوه ها و انواع آفریده های آن-که از شماره بیرون است-نظر کنی، نگاهت خسته و دماغت آشفته می شود و خواهی گفت:سبحان اللّٰه!چه بزرگ است آن نیرو که زمین را گسترد و آن را برای زندگی به دهها میلیون وسایل زندگی و اسباب آسایش مجهز ساخت:

« وَ الْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا -و سوگند به زمین و آن که آن را بگسترد.» گفتند:دحو و طحو به یک معنی و مقصود از هر دو گستردن است.و ماوردی گفت:محتمل است که مقصود چیزهایی باشد که از آن بیرون می آید،

ص :128


1- 1) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 585.

همچون گیاهان و چشمه ها و گنجها که وسیله ای برای حیات آفریده های بر روی آن است،و ظاهرا اصل معنی طحو تهیّه و آماده کردن چیزی باشد.

[7]

آسمان و زمین برای چه آفریده شده و بنیان محکم پیدا کرده است،آیا برای انسان نبوده است؟بیایید و در این جهان بزرگ به تفکر بپردازید:انسان آیتی برای آفریده های خدا بر زمین از زندگان و چیزها است.

« وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا -و سوگند به نفس آدمی و آن که آن را به استواری ساخت.» در ژرفناهای این نفس نشانه ها و آیاتی است که جز برای صاحب آن دسترس پیدا کردن به عمق آنها میسّر نیست،و چنین است در ژرفناهای دیگر نفوس و دیگر حقایق.تو خورشید را از ظاهرش می بینی،و دیوارهای بیرونی آن را به صورتی لمس می کنی،آیا می دانی که در درون آن چه می گذرد؟و چنین است ماه و شب /18 و روز.در صورتی که نفس نزدیکترین فرد کاینات به تو است،توانایی اکتشاف گوشه ای از اعماق درونی آن را نداری،پس نیک بیندیش که این نفسی که خداوند متعال آن را آماده کرده و امر آن را به بهترین صورت منظم ساخته،چه آفرینش بزرگی دارد.

[8]

بزرگترین چیز در نفس عقلی است که خدا آدمی را به وسیلۀ آن از خیر و شر،و تقوا و فجور،و از سود و زیان آگاه می سازد و باید به تشخیص این عقل راه درست خود را بیابد و بر آن پیش برود.

« فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا -پس فسق و تقوای او را به وی الهام کرد.» به همان گونه که خداوند سبحانه و تعالی گفت: وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ .

و شناخت فسق و فجور از آن نظر بر شناخت تقوی مقدم شد که نفس نخست اسباب هلاک را بشناسد،و سپس بداند که با وسایل صلاح چگونه از آن پرهیز کند،با علم به این که بیشتر واجبات راههایی برای رهایی از مفاسد و تبهکاریها است.

در حدیث مأثور از پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون آیۀ فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا را برخواند،بانگ برداشت که«اللهم آت نفسی

ص :129

تقواها،انت ولیها و مولاها،و انت خیر من زکاها خدایا!تقوای نفس مرا به آن ببخش،که تو دوست و سرور و مولای آنی،و بهترین کس برای پاکیزه کردن آنی». (1)

و در حدیثی به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-آمده است که او در تفسیر این آیه گفت:«برای او آشکار کرد که به چه کار بپردازد،و چه کار را ترک کند». (2)

[9]

نعمت عقل حقا نعمتی بزرگ است که همچون آینه ای برای طبیعت به شمار می رود،و آنچه از خیر و شر و زشت و زیبا است در آن منعکس می شود،و بزرگتر از آن خواست و اراده ای است که به وسیلۀ آن برگزیدن یکی از آن دو به توسط انسان صورت می گیرد،و در نتیجه بشر به بلندترین کمال تجسم یافتۀ در رستگاری می رسد،مگر رستگاری رسیدن به آرزو و تحقق یافتن دورترین هدفها و خواسته ها نیست؟! /18 آری چنین است.ولی آدمی چگونه به آن می رسد؟با تزکیه و پاکیزه کردن نفس و پاک کردن آن از انگیزه های شرّ و رسوبات شرک و وسوسه های شیطان.

« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا -هر که آن را پاک کرد،رستگار شد.» گفتند:زکات به معنی رشد و افزایش است،و از آن است زکات زراعت به معنی افزایش حاصل آن،و تزکیۀ قاضی برای گواه که سبب بالا بردن آن با تعدیل است.

به نظر من اصل معنی زکات پاک کردن است،و چون شیء پاک رشد و نمو پیدا می کند،در صورتی که شیء پلید جز تیره بختی نتیجه ندارد،معنی زکات با تطهیر ملازمه پیدا می کند.

بعضی گفته اند که بخشنده دستان عرب بر جاهای مرتفع فرود می آمدند تا

ص :130


1- 2) -القرطبی،ج 20،ص 76،و در تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 586 با اندک تغییری مثل آن.
2- 3) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 586.

نیازمندان به راحتی بتوانند به آنان دسترس پیدا کنند،در صورتی که لئیمان،برای گریز از فقیران و خواهندگان نیازمند،در گودیها منزل می کردند،پس آنان نفسهای خود را برتری می دادند و تزکیه می کردند،و اینان نفسهای خود را پنهان می داشتند و دور از دسترس دیگران.

[10]

به همان گونه که هر کس نفس خود را تزکیه و تطهیر کند و از قید و بندهایش برهاند به بلندیهای کمال می رسد،و رستگار می شود،آن کس نیز که خود را در باتلاق نادانی پنهان کند و زنجیرهای بندگی مال و جاه او را در بند نگاه دارد، نومید خواهد شد و به هیچ یک از هدفهای هستی خویش نخواهد رسید.

« وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا -و هر کس آن را پنهان کرده نومید شد.» /18 سؤالی که پیش می آید این است:چه رابطه ای میان دسّ که پوشیده داشتن است و میان خیبة و نومیدی وجود دارد؟اینها دو تعبیر سازگار با یکدیگر است، زیرا که خیبت زیانی دور از انتظار است،و زیانی نامحتمل نتیجۀ خودداری و در خود فرو رفتن و در به روی خود بستن است،و نفس همچون تودۀ بزرگی از گوهرهای گرانبها است که در زیر توده ای از سنگ و شن پنهان شده است،اگر بر حجم این تودۀ پوشانندۀ گوهرها بیفزاییم،چه چیز عاید ما می شود؟وقتی کار ما سودمند است که گوهرها را از جای خود بیرون آوریم و چیزهای بیگانه را از آنها دور کنیم،تو نیز به همین گونه توده ای از موهبتها و فرصتها هستی،و می توانی هر لحظه از لحظه های زندگی خود را برای بالا بردن نفس خود و رساندن آن به درجه ای از کمال مصرف کنی،ولی اگر تسلیم فشارها شوی و به چیزهای بیهوده خود را مشغول داری،و برای خود عذر و بهانه بتراشی،عمرت به بیهوده می گذرد و امیدها و آرزوهایت همه باطل می شود و بر باد می رود.

[11]

و دسّ و پنهان کردن از هیچ به وجود نمی آید،بلکه برخاستۀ از سلسله ای از علتها است،و با طغیان آغاز می شود که صفتی ملازم با انسان است، طغیان نتیجۀ کبر و غرور ذاتی،و این یک ملازم با جهل است و شادمان بودن به آنچه نفس مالک آن است بدون توجه به این که از چه چیزها محروم است!و از

ص :131

طغیان دروغ شمردن آیات خدا نتیجه می شود و در به روی خود بستن از آژیر و انذار، و نتیجۀ تکذیب کردن حرمان و ناکامی،اگر در حال گرسنگی دوستت تو را به یک مهمانی دعوت کند و تو سخن او را دروغ شماری چگونه خود را از چیزی لازم برای خود محروم ساخته ای؟!کار پیامبران نیز چنین است که مردمان را به رحمت خدا خواندند و گروهی به تکذیب آنان پرداختند،و به همان گونه گرفتار خیبت و نومیدی شدند که قوم ثمود تکذیب کنندۀ آیات خدا شده بودند:

« کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا -ثمودیان(صالح پیامبر را)به سبب طغیان خویش تکذیب کردند.» گفتند:«بطغویها»یعنی«بطغیانها»،یعنی طغیان سبب تکذیب بوده است،و در روایت مأثور از امام باقر-علیه السلام-آمده است که در تفسیر این آیه گفت:«و طغیان او را بر آن داشت که تکذیب کند». (1)

بعضی گفتند که طغوی به معنی عذاب طاغی و شدیدی است که آن را دروغ می شمردند،و گفتۀ اول درست تر است.

[12]

تکذیب صفتی مشترک در میان همۀ ثمودیان بود،ولی در یکی از آنان به صورتی خاص تجلی داشت و آن کسی بود که پس از رسیدن ناقۀ صالح همچون آیتی الاهی به آن قوم،این شتر را پی کرد.

« إِذِ انْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا -که شقیترین ایشان(به کشتن شتر صالح)بر پا خاست.» بدین گونه یک کس یا کسانی معدود جریمه ای را مرتکب می شوند،ولی دیگران به آن رضا می دهند،زیرا چنین کاری در صورتی ممکن است که روش اجتماعی این اجازه را به مجرمان بدهد:ساکت ماندن نیکان و اهل صلاح،به بانک بلند تکذیب کردن مکذّبان،و خودستایی مجرمان و گناهکاران.و به همین سبب از امام علی-علیه السلام-چنین روایت شده است:«ای مردم!خشنودی

ص :132


1- 4) -همان جا.

و خشم(از چیزی)همگان را(در پیامد آن)شریک می سازد،چنان که ماده شتر ثمود را یک تن پی کرد و خدا همۀ آنان را عذاب فرمود،چون همگی آن کار را پسندیدند و خدای سبحان گفت:«ماده شتر را پی کردند و سرانجام پشیمان شدند» و دیری نپایید که زمینشان بانگی کرد و فرو رفت چنان که در زمین سست آهن تفت». (1)

معنی«انبعث»به پا خاست است،و پی کنندۀ ماده شتر از آن روی شقی ترین(اشقی)فرد از قوم ثمود خوانده شده که به انجام دادن کاری پرداخت که هیچ کس جز او جرأت انجام دادن آن را نداشت،و در حدیث مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-آمده است که پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به او گفت:

«آیا می دانی که در میان گذشتگان شقی ترین کیست؟گفتم:خدا و فرستاده اش داناترند،گفت:پی کنندۀ ماده شتر.آن گاه گفت:آیا می دانی که شقی ترین در پسینیان کیست؟گفتم:خدا و رسولش داناترند،گفت:کشندۀ تو». (2)

از عمّار بن یاسر روایت شده است که گفت:من و علی بن ابی طالب در غزوة العسرة در نهالستانی از خرما بر زمینی خاکی خفته بودیم،و سوگند به خدا که کسی جز رسول اللّٰه ما را با حرکت دادن به وسیلۀ پایش بیدار نکرد،با آن خاک ما را آلوده ساخت،پس گفت:«می خواهید از دو شقی ترین مرد به شما خبر دهم؟» /18 و ما گفتیم:آری،یا رسول اللّٰه،گفت:«أحیمر ثمود که ماده شتر صالح را پی کرد،و دیگری آن که تو را،ای علی،بر این جا ضربه می زند-و دست خود را بر گوشۀ سرش بالای پیشانی نهاد-و تا این جا از آن تر می شود-و ریشش را به دست گرفت-». (3)

[13]

در آن صورت که گناه ایستادن در مقابل سلطنت حق باشد،مرتکب آن هر چه زودتر به عذاب می رسد،چنان که در قوم ثمود چنین شد،چه ایشان از

ص :133


1- 5) -نهج البلاغه،خطبۀ 201،ص 237،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی.
2- 6) -القرطبی،ج 20،ص 78.
3- 7) -نور الثقلین/ج 5،ص 587.

پیامبر خود صالح خواستند که آیتی از خدا بر ایشان نازل شود که بتوانند آن را ببینند، و پیشنهاد کردند که آن ماده شتری باشد که از دل کوه بیرون آید،و پیمان سپردند که با دیدن این آیت خدا به او ایمان آورند،ولی او را تکذیب و ماده شتر را پی کردند،پس عذاب خدا بر ایشان نازل شد.

« فَقٰالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّٰهِ نٰاقَةَ اللّٰهِ وَ سُقْیٰاهٰا -پس رسول خدا به ایشان گفت که این ناقۀ خدا است و بگذارید سهم آب خود را بنوشد.» گفتند:معنی آن چنین است که از ناقه پرهیز کنید،چنان که گفته شود، شیر،شیر،یعنی شیر است و از او دوری جویید،و بچه،بچه،یعنی مواظب باشید که بچه،مثلا،در چاه نیفتد.و برای بزرگداشت ناقه آن را به خدا نسبت داد و ناقة اللّٰه گفت از آن روی که آیتی خدایی بود،پس بر ایشان واجب بود که از خدا بترسند و به آن حیوان کاری نداشته باشند،اما کلمۀ«سقیاها»یعنی این که بگذارید سهمیۀ آب خود را بنوشد،که یک روز آب به او اختصاص داشت و یک روز به ایشان.

[14]

ولی آنان رسول خدا را تکذیب و ناقه را پی کردند و از فرمان و بیم دادن خدا سرپیچی کردند،پس گرفتار عذاب شدند و از روستاهای ایشان چیزی بر جای نماند.

« فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ -پس(صالح)را تکذیب و ناقه را پی کردند و پروردگارشان عذاب بر ایشان نازل کرد.» گفته اند:دمدم علی الشیء یعنی چیزی بر آن قرار داد،و«دمدمت علی المیت التراب»یعنی بر مرده خاک ریختم تا قبر با زمین یکسان شد،و ظاهرا دمدمة به معنی عمل تدریجی و تکرار شده است.

« بِذَنْبِهِمْ -به سبب گناهشان.» پس برانداختن آن قوم ستم نبود،بلکه کیفر اعمالشان بود،و هر که گناه کند،باید خود را برای چنین دمدمه ای آماده سازد.

« فَسَوّٰاهٰا -پس آنان را با خاک یکسان کرد.»

ص :134

بدان گونه که گور پس از طبقه طبقه خاک بر آن افشاندن همسطح با زمین می شود.

[15]

و آیا کسی از خدا پرسید که چرا آنان را هلاک کرد؟!هرگز...

« وَ لاٰ یَخٰافُ عُقْبٰاهٰا -و از عاقبت آن بیم نداشت.» سبحان اللّٰه و تعالی،چگونه خدایی که جبار آسمانها و زمین است از عاقبت و نتیجۀ دمدمة بترسد؟! بدین گونه شریکان خدا برای ایشان سودی نداشتند و عذرها و بهانه ها برای ایشان سودمند نیفتاد،پس چرا پند نگیریم و از پرداختن به کارهایی نظیر کارهای آنان خودداری نکنیم؟این بود پایان کار گروهی که خود را پنهان کردند و به سخت ترین نومیدی گرفتار شدند،و هر کس خود را ضایع کند و نفس خود را پنهان سازد،پایانی آکنده از پشیمانی و نومیدی دارد که امیدواریم خدا ما را از آنها حفظ کند.

ص :135

ص :136

سورۀ لیل

اشاره

ص :137

ص :138

سورۀ لیل

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس فراوان«...و الّیل إذا یغشی...»در شبی یا روزی بخواند،چیزی در پیرامون او باقی نمی ماند مگر این که روز قیامت به سود او گواهی می دهد،حتی مو و پوست و گوشت و خون و رگها و پیها و استخوانهای او،و همۀ آنچه از او به زمین رفته است، و پروردگار تبارک و تعالی می گوید:گواهی شما را برای بنده ام پذیرفتم و به آن پاداشش می دهم،او را به بهشت برید تا هر چه را که از آن دوست دارد برای خود برگزیند،و آن را بی منّت به او بدهید تا همچون رحمتی و فضلی از من بر او باشد،و گوارا بر بنده ام».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 585 /18

زمینۀ کلّی سوره

نر و ماده همچون یکدیگر نیست،و نه شب و روز،و چنین است انجام دادن کارهای نیک و مرتکب گناهان شدن.آیا از کشتۀ جو می توان گندم درو

ص :139

کرد،و آیا از کشته باد جز گردباد می توان به دست آورد.

نفس بشری چنان دوست دارد که حق و باطل را با یکدیگر خلط کند تا از مسئولیت بگریزد،ولی هیهات،و آیات ذکر و سوره های آن پیاپی آنها را از یکدیگر جدا می کند،و چنان می نماید که محور این سوره تذکر دادن به این بصیرت است،و به این که هر کس عطا کند و از خدا بترسد و نیکی را تصدیق کند و بپذیرد،خدا توفیق دست یافتن به یک زندگی آسان را به او می دهد،و آن کس که نیکی را تکذیب کند،خدا به زندگی دشوار گرفتارش خواهد کرد.نتایج تکذیب از دنیا به آخرت کشیده می شود،که در آن جا آتش گداخته چشم به راه تکذیب کنندگان است،اما کسانی که تقوا دارند،و از خدا می ترسند،و اموال خود را برای پاکیزه کردن خویش انفاق می کنند،عاقبتی نیکو دارند،و بدان سبب که خواستار خشنودی پروردگار خویش بوده اند،خدا آن اندازه نعمت به آنان می دهد تا به خشنودی و رضا برسند.

سورة اللیل

[سوره اللیل (92): آیات 1 تا 21]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ (1) وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی (2) وَ مٰا خَلَقَ اَلذَّکَرَ وَ اَلْأُنْثیٰ (3) إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی (4) فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اِتَّقیٰ (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ (6) فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ (7) وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اِسْتَغْنیٰ (8) وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ (9) فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ (10) وَ مٰا یُغْنِی عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰی (11) إِنَّ عَلَیْنٰا لَلْهُدیٰ (12) وَ إِنَّ لَنٰا لَلْآخِرَةَ وَ اَلْأُولیٰ (13) فَأَنْذَرْتُکُمْ نٰاراً تَلَظّٰی (14) لاٰ یَصْلاٰهٰا إِلاَّ اَلْأَشْقَی (15) اَلَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی (16) وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی (17) اَلَّذِی یُؤْتِی مٰالَهُ یَتَزَکّٰی (18) وَ مٰا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزیٰ (19) إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اَلْأَعْلیٰ (20) وَ لَسَوْفَ یَرْضیٰ (21)

ص :140

تلاش و کوشش شما متفاوت است

اشاره
شرح آیات:

[1]

نابینا اختلاف رنگها و فاصله ها را تشخیص نمی دهد،و آن که حس چشایی یا بویایی او آسیب دیده،از تمیز دادن تفاوت مزه ها یا بوها ناتوان است،به همین گونه شخص نادان از اختلاف چیزها خبری ندارد،و هر چه بر دانش آدمی افزوده شود،شناخت وی از حدود چیزها و اختلاف آنها با یکدیگر بهتر آگاهی حاصل می کند،مثلا،آن که کارشناسی در اقسام قماش است،از تفاوت نوعی پارچه با نوع دیگر به خوبی آگاه است،ولی نادان از این که چرا آنها با یکدیگر تفاوت قیمت دارند بی خبر است و آیا چنین نیست؟ حق و باطل دو رنگ طبیعت است که عالمان از تفاوت آنها آگاهند،و دشواری در این قضیه تنها عقلی نیست،چه هوای نفس نیز مخالف تمایز میان حق و باطل است،پس این یک مشکل نفسانی نیز هست،و آیات قرآن انسان را از خلط امور با یکدیگر بیم می دهد،پس به همان گونه که شب غیر از روز و نر غیر از ماده است،به همان گونه هم کوشش و تلاش برای خیر با کوشش برای شر تفاوت دارد.

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ -سوگند به شب که می پوشاند.» یعنی طبیعت را در تاریکی و آرامی خود غرق می کند و آن را می پوشاند.

[2]

و سوگند به روز که با روشنی و فعالیت و گرمای خود پیدا می شود.

« وَ النَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی -و روز در آن هنگام متجلّی می شود.» [3]

کودک دختر،از آن هنگام که ناخنهایش هنوز نرم است،چنان دوست دارد که با عروسکها بازی کند و آنها را همچون فرزندان خود بداند،و از

ص :141

همان هنگام کودک پسر چنان می خواهد که آنچه را که به تصوّر او سلاح است در تصرف داشته باشد.چه چیز سبب اختلاف میان مشاعر آن دو شده است؟همین کودک دختر رشد می کند و هر چه بیشتر با آن کودک پسر،از لحاظ زیست شناختی و روانشناختی تمایز پیدا می کند.و به همان گونه که دو جنس در انسان از یکدیگر متمایز می شود،در دیگر جانوران و گیاهان نیز چنین است،منزه است خدایی که جفتها را به صورتی آفرید که یکی از آنان کامل کنندۀ دیگری بوده باشد.

« وَ مٰا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ -و سوگند به این که(خدا)مرد و زن را آفرید.» [4]

و به همان گونه که نر از ماده و شب از روز متمایز است،سعی و تلاش انسان نیز چنین است.

اگر به یاخته ای نگاه کنی،آیا می توانی خبر دهی که به زودی از آن مولودی نر یا ماده به دنیا خواهد آمد؟هرگز،ولی خدا این را به حکمت بالغۀ خود مقدّر کرده است،و به همین گونه چون به کاری که شخصی انجام می دهد می نگری،گاه چنان است که نمی دانی آیا این وسیلۀ ایجاد شدن یک تمدن است یا افزار برانداختن تمدّنی دیگر،ولی خدا این را می داند و به فضل خود ما را به آن راهنمایی می کند.گونه ای از انفاق آن است که مال را افزایش می دهد،و قلب را پاک می کند،و بر فعالیت جریان مال در اجتماع می افزاید،و انفاق دیگری با ظاهر مشابه،از لحاظ محتوی متناقض با آن است و از جریان تکامل در اجتماع جلوگیری به عمل می آورد.جنگ در راه خدا همچون یک عمل جرّاحی قرین کامیابی است، و جنگ دیگری در /18 راه طاغوت صورت می گیرد که مایۀ ویرانی اجتماع و از بین رفتن تمدن است،و مردمان چیزی جز ظاهر جنگ را نمی بینند و از هدف و وجهه و سود و زیان آن هیچ خبری ندارند؟ولی خدا ما را به آن هدایت می کند که بدانیم این یک خوب است و آن یک بد.

« إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی -تلاش و کوشش شما متفاوت است.» [5]

هر کس که از مادر زاده شده،در زندگی خود تلاش می کند،و می کوشد

ص :142

و مبارزه می کند،ولی آن کس که مالش را در راه خدا می دهد و از مال حرام پرهیز می کند،کسی است که از بخشیدن مال خود بهره می برد.

« فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ -پس آن کس که ببخشد و پرهیزگار باشد.» با کسی تفاوت دارد که می بخشد و منت می گذارد،یا از چیزی می بخشد که از مردم دزدیده است،یا فاسدترین چیزی را که دارد انفاق می کند،یا آن را در غیر محل خود و به مدّاحان و چاپلوسان نسبت به خودش می بخشد،یا هدفش از بخشیدن مال ریا و شهرت پیدا کردن به نیکی و مسلط شدن بر مستضعفان است.

چنین عملی از او پذیرفته نمی شود،بدان سبب که خدا گفته است:« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ -خدا از پرهیزگاران می پذیرد»،بلکه این بخشش و بالی برای او در روز باز پسین است و در دنیا نیز تنگی و دشواری برای او فراهم می آورد.

[6]

چه چیز است که تلاش آدمی و بخشش او را مورد پسند خدا قرار می دهد؟ایمان به خدا و تصدیق به رسالتها و رسولهای او.

« وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ -و آنچه را که نیک است تصدیق می کند.» چه ایمان به خدا وجهۀ نظر انسان را محدود می کند،پس آن که به مسجد می شتابد با آن که به محل لهو و لعب می شتابد یکسان نیست!و سپس کسانی هستند که قصد رفتن به مسجد دارند ولی راه آن را نمی دانند،و آن کس که راههای سالم را به ما معرفی می کند،تا بتوانیم خود را به آن جا که خیرات و نیکیها است برسانیم،پیامبر است،و هر کس پیامبران را تکذیب کند،راه را گم کرده است،و همچون کسی است که قصد مکه دارد،و /18 با گم کردن راه سر از یمن بیرون می آورد.

به همین سبب«رسالت»با لفظ«حسنی»خوانده شده،که ما را به نیکوترین راه برای رسیدن به بهترین هدف هدایت می کند.

و در حدیث مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که گفت:«هیچ روزی خورشید غروب نمی کند مگر آن که در دو کنار آن دو فرشته

ص :143

فریاد می کنند که...خدایا به انفاق کننده خلف بده،و به ممسک تلف». (1) و بسیاری از اصحاب رسول اللّٰه به این درس عمل می کردند و دیگران را بر خود ترجیح می دادند،و اموال خود را بی حساب برای رضای خدا انفاق می کردند.رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-بدین گونه آنان را تربیت کرد تا بر بخل و حرص خود پیروز شدند.و در روایتی مأثور از امام باقر-علیه السلام-آمده است که گفت:«پیامبر بر مردی گذشت که در محوطه ای مشغول کاشتن درخت بود،پس ایستاد و گفت:

آیا دوست داری تو را به کاشتن چیزی هدایت کنم که ریشۀ استوارتر دارد و زودتر رشد می کند و میوۀ پاکیزه تر و ماندنی تر دارد؟گفت:آری،مرا به آن راهنمایی کن ای رسول خدا.پس پیامبر(ص)گفت:صبح و شام بگو:سبحان اللّٰه،و الحمد للّٰه،و لا اله إلاّ اللّٰه،و اللّٰه اکبر،که اگر آن را بگویی،برای هر یک تسبیح ده درخت میوه برای تو در بهشت کاشته خواهد شد،و آن از باقیات صالحات است.پس آن مرد گفت:یا رسول اللّٰه!من تو را گواه می گیرم که این زمین محصور من صدقه برای فقرای مسلمان اهل صدقه است». (2)

[7]

هنگامی که نیت شایسته و صالح باشد،و قلب پاکیزه،راههای نیکوکاری خواهندگان آن را به جایی رهبری می کند که خوشبختی و رستگاری در آن جا است.

« فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ -او را موفق می داریم به طاعتها و هر چه سبب آسانی است.» یعنی زندگی مرفه و آسان،و عاقبت نیکو.چگونه؟الکترون بسیار کوچک /18 در داخل جهان هسته در راه محدود خود پیش می رود،و کهکشان بزرگ نیز در فلک مخصوص خود شناوری می کند،و برای همۀ چیزهای دیگر جهان واقع میان این دو نیز راههایی است،پس چون راههای چیزها را شناختی،و توانستی زندگی خود را

ص :144


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 83.
2- 2) -نور الثقلین/ج 2،ص 591.

بنا بر آنها تنظیم کنی،در راه هدفهایت پیش خواهی رفت،و گرنه با راههای زندگی و سنتهای خدا تصادم پیدا خواهی کرد و به خواستۀ خود نخواهی رسید.

[8-9]

زندگی دقیقتر از آنچه تصور شود،و دقیقتر از آنچه بزرگان از دانشمندان اطلاع دارند،صاحب نظم است،و حتی یکی از ایشان که عظمت نظام عالم او را مبهوت کرده بود،گفته است که جهان به زبان ریاضی نوشته شده است.

یک جزء از یک میلیون جزء از ثانیه در نزد خدا حساب می شود،و ذرۀ بسیار سبکی در نزد خدا صاحب وزن است،مژه زدن و چشم زدن و نیت در نزد خدا به حساب می آید،ولی بعضی از مردم به نادانی خود چنان تصور می کنند که در جنگلی آشفته و بی سامان زندگی می کنند،پس به تکذیب حق می پردازند و بخل می ورزند و در زمین استکبار می کنند و نهایت ایشان رو به رو شدن با عسری و دشواری است.

« وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ* وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ -و اما آن را که بخل ورزد و به توانگری نازد و حسنی را دروغ شمارد،» پس انفاق نکند،و به آنچه دارد بچسبد،و چنان پندارد که مال سبب جاودانی شدن او می شود،و او را از مهلکه نجات می دهد،و علاوه بر این رسالت پروردگار خود را تکذیب کند.

[10]

چنین کسی به راه آسانی برای گرفتار شدن به مهلکه ها دست می یابد،همچون کسی که از بلندی فرو افتد که هیچ نیازی به تعقل و فهم و اراده و عزم و اختیار ندارد.کسی که در یک راه کوهستانی اتومبیل می راند،اگر از فرمان غفلت ورزد،آیا برای برخورد با صخره ها،یا برای سقوط به ته دره،نیازی به عزم کردن اراده دارد؟هرگز.

« فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ -راه رسیدن به دشواری را برای او میسر می سازیم.» چنان که خداوند متعال گفته است: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً . (1)

ص :145


1- 3) -سورۀ طه124/.

[11]

از تنگی نفس بشر و محدودیت افق او شادمان شدن به چیزی است که به او داده شده،تا آن حد که با آن از هر چه ندارد خود را بی نیاز می پندارد،و غرور او را فرا می گیرد،و بی نیازی و کبر او را به طغیان وامی دارد،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ . (1)

از فرط غرور شخص به مالی که دارد،چنان گمان می کند که آن مال برای او معجزه ها خواهد کرد،و هر بدی را از جانش دور خواهد ساخت،ولی هیهات! « وَ مٰا یُغْنِی عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰی -و مال او،در آن هنگام که به مهلکه افتاد،سودی برای او نخواهد داشت.» یعنی آن گاه که بر اثر گناهانش به جهنم افتاد،و به قولی آن گاه که مرد.

در حدیثی به جا مانده از امام رضا-علیه السلام-در تفسیر این آیه چنین آمده است:«این آیه دربارۀ ابی الدّحداح نازل شد،و گفت:مردی در خانۀ یکی از انصار یک درخت خرما داشت،و آمد و رفت برای سرکشی به آن درخت برای آن انصاری مایۀ ناراحتی بود،و او شکایت نزد رسول اللّٰه برد،پس آن مرد را بخواست و گفت نخلت را به من بده و در مقابل آن نخلی در بهشت بگیر،و آن مرد امتناع کرد.

داستان را یکی از انصار که کنیه اش ابو دحداح بود شنید و او به دیدار صاحب درخت رفت و گفت درخت را در مقابل زمین محصورم به من بفروش و چنین شد.

پس آن مرد نزد رسول اللّٰه آمد و گفت:یا رسول اللّٰه نخل فلان کس را به بهای زمین محصورم خریدم،و رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:عوض آن درخت خرمایی در بهشت است،و سپس خداوند متعال این آیات را بر پیامبرش نازل کرد: وَ مٰا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ... الآیات. (2)

[12]

چه کس مسئول عمل تو است،تو یا پروردگارت؟هر یک از ما،بنا بر فطرت و بدون تردید جواب خواهد داد که او خود نوع عمل خود را انتخاب کرده و به

ص :146


1- 4) -سورة العلق6/.
2- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 589.

همین سبب مسئول از آن است و به آن جزا داده خواهد شد،خداوند متعال برای وی فرصت هدایت یافتن کامل را فراهم آورده است،و بنا بر این هر که راه یابد به سود خود چنین کرده است،و هر که گمراه شود به زیان خویش،و مسئولیت افعال آدمی بر دوش خود او است،هر که بخشیدن مال /18 و تصدیق کردن رسالت را برگزیند،خدا راه خوشی و نیکی و حسنی را به روی او می گشاید،و آن کس که بخل و تکذیب را اختیار کند،راه تنگی و سختی و عسری به روی او باز خواهد شد.

برای کامل کردن این سخن می گویم:هدایت بر خدا است،و تلاش بر عهدۀ ما، پس آدمی کسی است که مسئولیت تلاش خود را متحمل می شود.

« إِنَّ عَلَیْنٰا لَلْهُدیٰ -نمودن راه راست بر ما است.» و او،سبحانه و تعالی،گفته است: وَ عَلَی اللّٰهِ قَصْدُ السَّبِیلِ و إِنَّ عَلَیْنٰا بَیٰانَهُ و بر انسان است که چشم به راه هدایت و بیان خدا باشد،و چون خدا او را هدایت کرد به پیروی از هدایت و روان کردن بیان او بپردازد.

[13]

و پروردگار جبّار بر امور آخرت و دنیا سیطره و تسلط دارد،پس اگر کسی از هدایت او پیروی کند،به توفیق و میسر ساختن او است،و اگر گمراه و عاصی شود،به قدرت خود چنین کرده است،و گناهکاران و عاصیان نتوانند از حدود مملکت خدا گریخت.

« وَ إِنَّ لَنٰا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولیٰ -و آن دنیا و این دنیا از آن ما است.» گردنکشان بر خود تکیه می کنند،و چنان گمان دارند که حاشیه ای از اختیار و مالکیت که به ایشان داده شده،این امکان را برایشان فراهم می آورد که به چالش مالک خود و مالک آسمانها بپردازد،ولی آنان سخت گمراه اند،و خدا به همان گونه که مالک آخرت است مالک دنیا است و بنا بر این کار ایشان و پاداش دادن به آنان در هر دو جهان مخصوص او.

[14]

و به همین سبب در دنیا با آسان کردن راه سختی برای ایشان کیفرشان می دهد،و در آخرت پاداش ایشان آتشی افروخته است که اشقیا را می بلعد.

ص :147

« فَأَنْذَرْتُکُمْ نٰاراً تَلَظّٰی -پس شما را از آن آتش سوزان بیم دادم.» آتشی افروخته در انتظار همۀ بدکاران و اشقیاء است،و باید از آن بر حذر باشیم،زیرا که خدا همۀ ما را از آن بیم داده است،پس کسی را نرسد که بگوید:

من بدان روی که مالک مال یا جاهم،یا /18 -ظاهرا-نام مسلمان دارم،و به رسول خدا و آل او وابسته ام،از آن آتش دورم.هرگز!...کسی از آتش در امان است که در دنیا از خدا می ترسیده و پرهیزگار بوده است.

[15]

اما اشقی به آن آتش می سوزد،برای این که با پوششی از ایمان و اعمال صحیح حجابی که او را از آتش دوزخ حفظ کند،برای خود فراهم نیاورده بوده است.

« لاٰ یَصْلاٰهٰا إِلاَّ الْأَشْقَی -به آن در نیاید مگر بدبختی،» [16]

و نشانۀ این شقاوت و بدبختی کفر به رسالت و عصیان به شریعت است.

« اَلَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی -که تکذیب کرد و روی گرداند.» تکذیب حالتی نفسی و عقلی است،و روی گرداندن حالتی عملی،یعنی به قلب و زبان رسالت را تکذیب کرد،و به عمل و ایستارهای خود به دین پشت کرد و از آن رو گردان شد.

[17]

کسی که از خدا می ترسد در حقیقت از آتش خشم او می ترسد.

نمازش او را حفظ می کند،روزه اش او را از این آتش دور می سازد،انفاقش مانع رسیدن آتش خشم الهی به او می شود و نیت پاک او وی را از این آتش فروزان نگه می دارد:

« وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی -و از آن دور گردانده می شود آن که پرهیزگارتر است.» چرا پروردگار ما نگفت:«التّقی پرهیزگار»؟شاید بدان سبب که تقی که به تراز اتقی نرسیده،ممکن است مرتکب بعضی خطاها شده و استحقاق لهیبی از آتش به اندازۀ آن پیدا کرده باشد-اگر خدا او را نبخشیده باشد،و خداوند متعال

ص :148

گفته است: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّٰهِ إِمّٰا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . (1)

آن شقی را که مرتکب بعضی از گناهان شده،خداوند متعال می آمرزد، چنان که خود گفته است: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَریٰ /18 إِثْماً عَظِیماً . (2)

روایت امام باقر-علیه السلام-:«النیران بعضها دون بعض»، (3) به همین امر اشاره دارد.

بدین گونه سیاق قرآن دو حالت کاملا متقابل را-بدان صورت که شب مقابل روز است-به عنوان مثلی برای اختلاف دو گونه سعی و تلاش آورده است.

[18]

از بارزترین صفات«اتقی»صدقه دادن مال است تا بدترین وسیله دلش را از بخل و حرص و دوستی دنیا پاک کند.

« اَلَّذِی یُؤْتِی مٰالَهُ یَتَزَکّٰی -که مالش را می دهد تا پاک شود.» هر که مال دارد آن را خرج می کند،ولی بیشترین مردم از خرج کردن مال جز حسرت نصیبی ندارند،بدان سبب که از زکات و پاکیزه شدن قلب به آن اندازه بحث نمی کنند که از شخص خودشان و خودپسندی سخن می گویند،مگر کسانی که پرهیزگار باشند و بدانند که دوستی دنیا ریشۀ هر انحراف است و از همین روی با زکات دوستی دنیا را از دلهای خود پاک می کنند.

« وَ مٰا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزیٰ -و هیچ کس را در نزد او نعمتی نیست تا به آن پاداش داده شود.» پس مالش را به پاداش نعمتی که از طرف شخص طرف انفاق قرار گرفته به او رسیده باشد،انفاق نکرده است،و در مقابل انفاق آن پاداشی حتی به صورت شکرگزاری یا قرار دادن شخص فقیر در تحت تسلط خود و تقویت حالت زندگی

ص :149


1- 6) -سورة التوبة106/.
2- 7) -سورة النساء48/.
3- 8) -نور الثقلین/ج 5،ص 592.

طبقاتی با این انفاق که گونۀ انفاق مترفان و مسرفان است خواستار نشده است.

[20]

هرگز...انفاق تنها برای خدا و خواستار شدن خرسندی او و تلاش برای دست یافتن به فردوسی است که /18 خدا پرهیزگاران را به آن وعده داده است.

« إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلیٰ -مگر خواستار شدن رضای پروردگار بلند مرتبه اش.» وجه خدا رضای او است و آنچه به آن فرمان داده،و فرمانبرداری از اولیای خدا یکی از فرمانهای خدا است.

[21]

چون خواستار خرسندی خدا بوده،خدا او را به فضل خویش خرسند خواهد ساخت.

« وَ لَسَوْفَ یَرْضیٰ -و به زودی خرسند و راضی خواهد شد.» آیا هدفی برتر از رضا وجود دارد؟مگر آدمی پیوسته خواهنده و پرطمع نیست؟پس چگونه ممکن است راضی شود؟هر اندازه امیال و خواستهای آدمی بزرگ باشد،بهشت از آن بزرگتر و فضل خدا از آن بیشتر است.

این سوره به اجمال،و بالخاصه قسمت پایانی آن،حس مسئولیت را در آدمی پی ریزی می کند،چیزی که هست بعضی از قدریان خواسته اند آن را به گونه ای تفسیر کنند که با نظریۀ جبر ایشان که احساس مسئولیت را از قلب بیرون می کنند،سازگار باشد،پس اگر همه چیز با قلم نوشته شده باشد،و حتی عمل آدمی نیز چنین باشد،دیگر مسئولیت چه معنی دارد؟و چرا خدا ما را،که هیچ چیز از خود نداریم،به بخشیدن مال فرمان داده است،و چرا ما را از آتش بیم داده است در حالی که قرار در آمدن به آتش یا دوری جستن از آن به دست ما نیست؟در صحیح مسلم از ابو الأسود دؤلی چنین آمده است که گفت:عمران بن حصین به من گفت:آیا می دانی که آنچه مردم امروز می کنند و در آن به خود رنج می دهند،در کجا برای ایشان از پیش معین و مقدر شده است،یا در آنچه به استقبال آن می روند و پیامبرشان برایشان آورده است و آن را حجت بر ایشان قرار داده است؟پس گفتم:این همه چیزی است که قضا بر ایشان نوشته و از پیش معین شده است،

ص :150

گفت:پس گفت:آیا این ظلم نیست؟و من از این سخن سخت بیمناک شدم و گفتم:هر چیز را خدا آفریده و ملک دست او است،کسی از او نمی پرسد که چه می کند و همگان مورد پرسش قرار خواهند گرفت.پس به من گفت:خدا تو را بیامرزد.من در آنچه از تو پرسیدم قصدی جز آزمایش عقل تو نداشتم.

دو مرد از مزینة به نزد رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمدند و گفتند:یا /18 رسول اللّٰه!در آنچه مردم امروز می کنند و برای آن رنج می برند چه می گویی؟آیا از قدری است که از پیش معین شده،یا دربارۀ آنچه اکنون با آن رو به رو می شوند و پیامبرشان برایشان آورده و حجت بر ایشان تمام شده است؟پس گفت:«نه،بلکه چیزی است که قضا بر آن جاری شده و در ایشان به جریان افتاده،و تصدیق این مطلب در کتاب خدا با این آیه است: وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا . (1)

به نظر من در این جا خلطی هولناک برای بعضی در میان ایمان داشتن به قضا و قدر و میان نظریۀ یهودیانی که در آن گمان کرده اند،صورت گرفته است به این که:دست خدا بسته است،و خدا نمی تواند آنچه را که خود مقدر کرده است تغییر دهد،و این که بندگان آنچه می کنند مجبور به انجام دادن آنند،و این که خدا آنان را بدون آن که دخالتی در افعال خود یا مشیت او داشته باشند مجازات می کند.

منشأ این خلط،افراط بعضی از مؤمنان در ضدیت با نظریۀ تفویض است که گمان می کنند بنا بر این نظریه خدا بندگانش را به حال خودشان رها کرده است بی آن که امر و نهیی کند یا چیزی را مقدر سازد.

نظریه میانه و معتدل آن است که از نظر اکثر مفسران دور مانده،و آیات خدا به آن صراحت دارد،و لبّ شریعت و خلاصۀ شریعتهای الاهی است و بدین صورت بیان می شود:خدا فرمان رانده و مقدر کرده است،و از جمله فرمان رفته ها و قضاها آزادی انسان در حدود مشیت او و مسئولیت انسانها در مقابل افعالشان است، و این که خدا توانایی خواست و مشیت را به آدمی عطا کرده،به همان گونه که

ص :151


1- 9) -نگاه کنید به القرطبی،ج 20،ص 76.

دیگر قدرتها را برای آزمودن مردمان به ایشان داده است،و برای ایشان خیر و شر را آشکار ساخته و فجور و تقوی را به ایشان الهام کرده است.

و رسول-صلی اللّٰه علیه و آله-این را بیان کرده است،ولی مردمان سخن رسول را به خطا تفسیر کرده اند،به همان گونه که با قرآن نیز چنین کرده اند.پس روایت گذشته-مثلا-مدلول قرآن را تخطئه نمی کند،چه پیامبر بیان می کند که خدا آنچه را از فجور و تقوی به ایشان الهام کرده بر آن فرمان رانده است،پس اگر فاجر شوند به اذن او است(نه به امر او و نه به فعل او)و اگر پرهیزگار شوند به اذن و فرمان او است(و نه به فعل او).

به همین گونه نصی که پس از این می آید،دلیل بر آن است که خداوند سبحانه و تعالی بندگان خود را بیهوده رها نکرده است،و در نص به ضرورت داشتن سعی و تلاش تصریح شده،پس اگر همه چیز از پیش تمام شده است،دیگر تلاش و کوشش چه معنی می تواند داشته باشد؟ در دو صحیح و در ترمذی از علی-علیه السلام-آمده است که گفت:

«در بقیع با جنازه ای بودیم،و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمد و نشست و ما با او نشستیم،و به دست او چوبی بود که نوک آن را روی زمین به این سو و آن سو می کشید.پس سر به آسمان برداشت و گفت:هیچ نفسی به دنیا نمی آید مگر این که جای در آمدن آن نوشته شده است»پس گفتند:یا رسول اللّٰه!آیا به کتابمان اعتماد نکنیم،پس هر که اهل خوشبختی باشد برای سعادت کار می کند،و هر که اهل بدبختی باشد برای بدبختی کار می کند؟گفت:«عمل کنید پس همه چیز میسر است.اما آن که از اهل خوشبختی باشد،عمل کردن برای خوشبختی و سعادت برای او میسّر می شود،و آن که اهل بدبختی و شقاء باشد،عمل شقاء برای او آسان و میسر می شود».سپس این آیات را خواند: فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ* وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ* وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ* وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ» . (1)

ص :152


1- 10) -القرطبی،ج 20،ص 84.

از این حدیث چه می فهمیم؟آیا جبر است یا مسئولیت؟تلاوت آیات به توسط رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-ما را به بخشندگی و انفاق تشویق می کند، ولی پایان کار را به فرمان خدا وابسته کرده است.آری،این ما نیستیم که سعادت و شقاوت را مقرر می داریم،بلکه خداوند سبحانه و تعالی است،ولی با اعمال ما و با آنچه خود برمی گزینیم،آیا خود او نگفته است: کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ ، (1) و إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی که در آن سعی را به انسان نسبت داده است،و رسول اندیشۀ جبر را رد کرد،و اتکال بر کتاب را که،به گمان ایشان،در این باره سودی از آن به دست نمی آید.

ص :153


1- 11) -المدّثّر38/.

ص :154

سورۀ ضحی

اشاره

ص :155

ص :156

سورۀ ضحی

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت است که گفت:«هر کس «و الضّحی»را در شبی یا روزی فراوان بخواند،هیچ چیز در پیرامون او باقی نمی ماند مگر آن که برای او در روز قیامت گواهی می دهد،حتی مو و پوست و گوشت و خون و رگها و پیها و استخوانها و جمیع آنچه زمین از او گرفته است،و پروردگار تبارک و تعالی می گوید:گواهی شما را برای بنده ام پذیرفتم و به او پاداش می دهم:او را به سوی بهشت من ببرید که هر چه را دوست دارد برای خود برگزیند،و بی منتی به او بدهید،تا رحمت و فضلی از من بر او باشد،و گوارا بر بنده ام».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 585 /18

زمینۀ کلّی سوره

از زهدان تاریکی سپیده دم بیرون می آید،و از زهدان مصیبت و بدبختی امید تغییر تولد می یابد،و هنگامی که وحی اندکی تأخیر پیدا کرد،و اشتیاق قلب

ص :157

پیامبر افزایش یافت،و ترس جانهای مؤمنان را فرا گرفت،و اراجیف مشرکان انتشار پیدا کرد،صدای زنگدار وحی بار دیگر در کوه های مکه شنیده شد،و در راه خود به قلبهای تشنه برای رسیدن به نور و حرارت و مهربانی پیش رفت و با احترام مورد قبول قرار گرفت و با ژرفی بر جانها نشست.

بدین گونه رحمت خدا اوضاع و احوال را از پیش آماده می سازد تا تأثیر بیشتر و نفوذ فراوانتر داشته باشد،آیا ندیده ای که چون بر سر یتیم دست مرحمت و مهربانی کشیده شود،چگونه نسبت به یتیمان و ناکامان مهربان می شود،یا چون گمراهی به راه دست پیدا می کند،چگونه قلبش هدایت را چنان من مکد که دانۀ خاک شبنم را در صبحگاهان به خود می کشد؟!مؤمن بدین گونه به قدر خرسند می شود،اگر تاریکی شب نمی بود ارزش روشنی روز بر قلب شناخته نمی شد،و اگر تشنگی نمی بود جگر از شربت گوارای آب لذتی نمی برد،و اگر چالشها نمی بود تطور صورت نمی پذیرفت،و اگر بدبختیها نمی بود،قیام قدرتها بی معنی بود.

چنان می نماید که محور سورۀ الضحی،همچون سورۀ أ لم نشرح،همین بصیرت است که /18 با سوگند خوردن به ضحی،و الّیل اذا سجی برای آن آماده شده،و سپس با بیان این که تأخیر وحی نه برای وداع بلکه برای حکمت بالغۀ استوار شدن آن در جانها بوده است،و سپس رسول-صلی اللّٰه علیه و آله-از این امر یادآوری می کند که چگونه خداوند متعال،پس از سختیها،با ارزانی داشتن الوان نعمتها بر او منت نهاد،و بنا بر این بر او است که در خوشبخت کردن مردم و هدایت ایشان با همۀ توان و قوتی که خدا به او بخشیده است کوشا باشد.

ص :158

سورة الضّحی /18

[سوره الضحی (93): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلضُّحیٰ (1) وَ اَللَّیْلِ إِذٰا سَجیٰ (2) مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ (3) وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ اَلْأُولیٰ (4) وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ (5) أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ (6) وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ (7) وَ وَجَدَکَ عٰائِلاً فَأَغْنیٰ (8) فَأَمَّا اَلْیَتِیمَ فَلاٰ تَقْهَرْ (9) وَ أَمَّا اَلسّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ (10) وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (11)

و به زودی پروردگارت چندان به تو خواهد بخشید که راضی و خرسند شوی

اشاره
شرح آیات:

[1]

چرا بر مردمان روا نیست که به آفریده های خدا سوگند یاد کنند،در صورتی که خدا به آنچه آفریده است قسم می خورد و در حدیثی چنین آمده است:

از امام باقر-علیه السلام-:«خدای عز و جل می تواند به هر چه از آفریده هایش که بخواهد قسم یاد کند،و بندگانش را نرسد که جز به او قسم یاد

ص :159

کنند». (1)

در این معنی روایات فراوان دیگر نیز آمده است.

جواب:هنگامی که به چیزی سوگند یاد می کنیم،ارزشی ذاتی به آن می بخشیم که بیم آن می رود که به حالتی از تقدیس منافی با صفای یکتاپرستی و پاکیزگی آن مبدل شود،در صورتی که چون پروردگار ما به چیزی سوگند یاد کند، به آن ارزشی می دهد و ما را متوجه اهمیت آن می سازد،و چنین است در آغاز این سوره که قسم به برآمدن خورشید و زیاد شدن ارتفاع آن در آسمان و بازگشت آدمی به کار و تلاش و رنج و فعالیت است.

« وَ الضُّحیٰ -سوگند به روز روشن.» [2]

چیزی نمی گذرد که روز به پایان می رسد،و یاخته های بدن آدمی تلف می شود،و اعصاب او گرفتار رنج و تعب،و به آسایش و خوابی نیاز پیدا می کند، پس شب با تاریکی فراگیر خود و آرامش و خاموشی آرامبخش خود فرا می رسد:

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا سَجیٰ -و به شب آرامبخش.» گفتند:سجی یعنی آرام شد،و اذا ساج البحر یعنی هنگامی که دریا ساکن شد،و در شعر چنین آمده است:

فما ذنبنا ان جاش بحر ابن عمکم

و بحرک ساج لا یواری الدّعامصا

پس گناه ما چیست که دریای پسر عموی شما متلاطم است،و دریای تو آرام است و کفچلیزها را پنهان نمی کند؟ [3]

و به همان گونه که بدن آدمی به خواب شبانه نیازمند است،روح او عطش دست یافتن به وحی دارد،مگر جانها و نفوس را خوشبختی و بدبختی نیست، و به همان گونه که شب دلیل بر پایان یافتن نور نیست،به همان گونه هم دیر کردن وحی از پایان یافتن آن خبر نمی دهد،بلکه وحی بنا بر نیاز نازل می شده،و از آن روی یکباره صورت نمی گرفته که بهتر در قلوب پیامبر و مؤمنان جایگزین شود،و

ص :160


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 588.

خداوند متعال گفته است: وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً . (1)

بدین گونه رسیدن وحی به رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-مدتی به تأخیر افتاد،تا مردمان بدانند که قرآن شعری سرودۀ او نیست،و نیز رونویسی از کتابهای پیشینیان هم نیست،و پیامبر آن را از خود ابداع نکرده،بلکه وحیی است که از جانب خدا،هر وقت و به هر صورت که او بخواهد،نازل می شود،و تأخیر برای آن بوده است که اراجیف قریش پراکنده و انباشته شود،به همان گونه که ریسمانهای جادوگران فرعون روی هم انباشته شد و مردمان چنان پنداشتند که سحری عظیم صورت خواهد گرفت،و در این هنگام خدا به موسی-علیه السلام-فرمان داد تا عصایش را بیفکند تا همۀ آنچه را که جادوگران فرو ریخته اند یکباره ببلعد.این گونه عمل کردن بهتر و اثر آن بیشتر بود،و به همین گونه هنگامی که وحی تأخیر کرده به کوه های مکه به همان صورت رسید که روز روشن پس از شب تاریک فرا می رسد، تاریکی شایعات را از پیرامون خانۀ خدا از میان برد،و شکهایی را که به دلهای ضعفای مسلمانان راه یافته بود زدود،و روز رسالت با نشاط و حرکت آغاز شد.

« مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ -که خدا با تو بدرود نکرد،و از تو بیزار نشد.» یعنی به وداع آخرین با تو نپرداخت و از تو خشمگین و متنفر نشد و لو به صورت موقتی،و احادیث دربارۀ سبب تأخیر پیدا کردن وحی با یکدیگر اختلاف دارد،و امکان جمع کردن میان آنها هست،و ما پس از این مقداری از آن را برای فایدۀ عامّ آن خواهیم گفت که،علاوه بر این،گوشه ای از زندگی پیامبر اسلام را توضیح می دهد و تا اندازه ای در بهتر فهمیدن قرآن کمک می کند:

از امام باقر-علیه السلام-در تفسیر این سوره آمده است که:جبریل -علیه السلام-در نزول به رسول اللّٰه دیر کرد،و آن پس از نزول اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ بود،پس خدیجه-رضی اللّٰه عنها-گفت:شاید خدایت ترا ترک

ص :161


1- 2) -سورة الفرقان32/.

کرده و فرستاده ای به تو نمی فرستد،پس خدا این آیه را نازل کرد: مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ . (1)

در حدیثی دیگر:مسلمانان به رسول اللّٰه گفتند:ای رسول خدا!چرا وحی بر تو نازل نمی شود؟پس گفت:«چگونه می خواهید وحی بر من نازل شود،در صورتی که شما برجستگیهای پشت بندهای انگشتان دستتان را پاک نمی کنید و ناخنهای خود را نمی گیرید»،و چون سوره نازل شد،پیامبر به جبرییل گفت:«آن اندازه نیامدی تا مشتاق تو شدم»،پس جبرییل گفت:«و شوق من نسبت به تو شدیدتر بود،ولی من بنده ای مأمورم،و ما جز به فرمان پروردگارت فرود نمی آییم». (2)

از ابن عباس روایت شده است که:وحی مدت پانزده روز از او متوقف شد،پس مشرکان گفتند:محمد را پروردگارش بدرود گفت و به او خشمگین شد، و اگر امر او از خدا بود،همچون گذشته ادامه می داشت،چنان که با پیامبران پیش از او چنین بود (3) پس این سوره نازل شد.

این سببها با یکدیگر تداخل دارد،و ممکن است که تأخیر وحی بیش از یک سبب می داشته باشد،و هر چه بود،مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند،و اشتیاق پیامبر به وحی افزایش یافت،و شایعه پراکنیهای مشرکان بر باد رفت،و مردمان دانستند که سخن ایشان باطل است.

[4]

به همان گونه که نور خورشید پس از شبی تاریک منفجر می شود،و به همان گونه که وحی پس از بریده شدن و انتظار نازل شد،به همین گونه آخرت که از لحاظ زمانی متأخر بر دنیا است بهتر و پاینده تر است،و بر مؤمن لازم است که برای رسیدن به نتایج شتاب نورزد،چه ممکن است در تأخیر آن مصلحتی بزرگ بوده باشد.

ص :162


1- 3) -نور الثقلین/ج 5،ص 564.
2- 4) -مجمع البیان،ج 10،ص 504.
3- 5) -القرطبی،ج 20،ص 92.

« وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولیٰ -و هر آینه آن جهان تو را بهتر از این جهان است.» گفته اند:برای او در آخرت هزار هزار کاخ از مروارید خواهد بود که خاک آنها از مشک است،و در هر کاخ به اندازۀ کافی همسران و خدمتکاران و هر چه مطلوب است به بهترین صورت. (1)

و بعضی گفته اند که آخرت به معنی مستقبل است،و در آن بشارتی برای پیامبر است به این که به پیروزی بزرگ دست خواهد یافت.

[5]

و به نظر من،بزرگترین چیزی که پیامبر در برابر جهادش در راه خدا و تحمل رنج رسالتی که از رنج همه انبیا بیشتر بوده است به آن بشارت داده شده، شفاعت است،از آن روی که قلب بزرگ او به دوستی انسان می تپید،و هدف اعلای او رهانیدن بشریت از بار سنگین شرک و نادانی و زنجیرهای بردگی و عقب ماندگی و فقر و بیماری بود،و حتی در روز قیامت که همۀ مردمان،و همراه با ایشان پیامبران،بر خود می ترسند،و نفسی نفسی(خودم،خودم)می گویند،رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-را چنان می بینند که پروردگار خود را به شفاعت می خواند و می گوید:امّتی امّتی(امتم امتم).و در سخت ترین لحظات زندگیش که سکرات موت بر او فرود آمده بود،به گیرندۀ روح خود می گفت:بر من سخت بگیر و رنج امتم را کمتر کن.چنین قلب بزرگی را چیزی جز دوستی خدا و بندگان خدا پر نمی کند،و جز رهانیدن بندگان خدا در دنیا از /18 گمراهی با دعوت و جهاد،و در آخرت با شفاعت کردن از آتش خرسند نمی سازد،و به همین جهت آیۀ بعد همچون تفسیری از آیۀ سابق آمده است.

« وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ -و به زودی پروردگارت چندان به تو خواهد بخشید که راضی و خرسند شوی.» و چه چیز جز شفاعت در حق امت می تواند رسول را خرسند کند؟و از

ص :163


1- 6) -مجمع البیان،ج 10،ص 505.

همین جا در روایت مأثور از امام علی-علیه السلام-آمده است که گفت:

«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:خدا چنان شفاعت مرا دربارۀ امتم می پذیرد که می گوید:راضی شدی ای محمد؟!و من می گویم که:پروردگارا، راضی شدم». (1)

و از او-علیه السلام-روایت شده است که به اهل قرآن گفت:«آیا شما می گویید که امید دهنده ترین آیه در کتاب خدای تعالی این آیه است: قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ ؟گفتند:آری،گفت:

ولی ما-اهل البیت-می گوییم که بهترین آیه در کتاب خدای تعالی این است:

وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ

. (2)

در حدیثی دیگر:«آن شفاعت است که به اهل لا اله الا اللّٰه داده می شود تا بگوید:پروردگارا،راضی شدم». (3)

در حدیثی مأثور از امام صادق-علیه السلام-آمده است که:«پیغمبر روزی بر فاطمه-علیها السلام-وارد شد که جامه ای از پشم شتر بر تن داشت و به دست خود گندم آسیاب می کرد و کودک خود را شیر می داد،پس چشمان پیغمبر با دیدن او به گریه افتاد و گفت:دخترم!به جای تلخی دنیا شیرینی آخرت خواهی داشت،چه خدا این آیه را بر من نازل کرد: /18 وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ .

و امام صادق-علیه السلام-گفت:«خرسندی جدّ من به آن است که در آتش یکتاپرستی باقی نماند». (4)

[6]

رسول اللّٰه با یتیمی بزرگ شد:در آن هنگام که در شکم مادر بود پدرش را از دست داد،و سپس در آغاز کودکی بی مادر شد و آنچه را که یک یتیم از پدر و مادر از لحاظ عاطفی تحمل می کند،تحمل کرد،پس خدا او را سرچشمۀ

ص :164


1- 7) -القرطبی،ج 20،ص 95.
2- 8) -همان جا.
3- 9) -همان منبع،ص 96.و نص این دو حدیث در یک حدیث از علی(ع)در نور الثقلین آمده است.
4- 10) -نور الثقلین/ج 5،ص 595.

محبت و مهربانی قرار داد.

« أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ -آیا تو را یتیم نیافت و مأوی داد؟» رسول اللّٰه با طلعت با شکوه و گیرندگی جذاب،و با برکتی که خدا به وسیلۀ او بر کسانی که در پیرامونش می بودند عنایت می فرمود،طرف توجه قلبهایی بود که خواها تقرب به او بودند و برای خدمت کردن به وی با یکدیگر به رقابت می پرداختند،آیا داستان جدّ بزرگ او عبد المطلب را نشنیده ای که چگونه شخصا به فراهم آوردن اسباب آسایش او نظارت داشت،و پس از وی ابو طالب عموی پیغمبر و سرور بنی هاشم در دفاع از او تا پای مرگ ایستاده بود و در خدمت کردن به او وی را بر فرزندان خود ترجیح می نهاد؟ سبحان اللّٰه!که چگونه با آیات خود برای مردمان تجلّی می کند،و یتیمی از پدر و مادر را بزرگترین شخصیت تاریخ می سازد که اهل آسمانها و زمین او را دوست می داشتند و هیچ کس را به اندازۀ او دوست نمی داشتند.

بعضی این سؤال را طرح کرده اند که:چرا خداوند متعال خاتم پیامبران خود را یتیم الأبوین قرار داد؟و روایت آینده پاسخ این پرسش را می دهد:امام صادق-علیه السلام-می گوید:«برای آن که مخلوقی را بر او حقی نباشد». (1)

تفسیر دیگری نیز دربارۀ یتیم در بعضی از منابع آمده است که آن شاء اللّٰه در ضمن تفسیر آیات بعدی از آن سخن خواهیم گفت.

[7]

« وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ -و از راه به کنار افتاده ات یافت پس تو را به راه آورد.» تقدیر خدای متعال چنان بوده است که پیامبر ما-صلی اللّٰه علیه و آله- پیش از ولادت،خاتم النبیین بوده باشد،بلکه نوری باشد که عرش آن را احاطه کرده بود،و خود او گفت:«من در آن هنگام که آدم در میان آب و خاک بود، پیامبر بودم»...بلکه مثل نوری بود که خدا در آغاز آفرید و آفریدگان را از آن

ص :165


1- 11) -نور الثقلین/ج 5،ص 595.

به وجود آورد،چنان که در حدیث آمده است:«اول ما خلق اللّٰه نوری-نخستین چیزی که خدا آفرید نور من بود». (1)

دست رحمت الاهی او را در میان صلبهای والا مقام و زهدانهای پاکیزه گرداند،چنان که پروردگار ما گفته است: وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ .

در هنگام به دنیا آمدنش از پدر و مادری بزرگوار-عبد اللّٰه سلام اللّٰه علیه،و آمنة بنت وهب سلام اللّٰه علیها-خدا نشانه هایی بزرگ در جهان پدید آورد که علامتی برای ولادت او بود:قسمت پیشین ایوان مداین فرو ریخت،و آب دریاچۀ ساوه خشک شد،و آب دریاچۀ سمادة بالا آمد،و آتشکدۀ مجوسان بعد از صدها سال روشن بر جای ماندن خاموش شد.

خداوند متعال از هنگام ولادت فرشته ای را همراه او ساخت تا وی را در راههای بزرگواری به پیش برد.امام امیر المؤمنین-علیه السلام-گفته است:

«هنگامی که از شیر گرفته شد،خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود،و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود». (2)

خدا بدین گونه او را به ادبی نیکو مؤدب ساخت چنان که خود وی-صلی اللّٰه علیه و آله-در این باره سخن گفته است.

ولی این همه بدان معنی نیست که قرآن از وحی نفس خود پیغمبر است، بلکه او پیش از وحی شدن قرآن از آن هیچ خبری نداشت،و به همین سبب خداوند متعال گفته است: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ /18 الْغٰافِلِینَ ، (3) و گفت: وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ ، (4) و گفت: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ وَ لاَ الْإِیمٰانُ وَ لٰکِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا

ص :166


1- 12) -بحار الانوار،ج 1،ص 97.
2- 13) -نهج البلاغه،خطبۀ 192،ص 222،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی.
3- 14) -سورۀ یوسف3/.
4- 15) -سورۀ عنکبوت48/.

. (1)

بدین مفهوم رسول اللّٰه ضالّ و دور مانده از شریعت تازه بود،و نه از شریعتی دیگر،و از هدایت جدید و نه از هدایتی دیگر،که بعضی از مفسران چنین گفته اند.

در ضمن تفسیر دیگری را می یابیم که با مقام پیامبر اسلام انسجام بیشتر دارد:او گمشدۀ جهانیان بود که از او جستجو می کردند،پس خدا مردمان را به او هدایت کرد،و این تفسیر اهل البیت-علیهم السلام-است،و اگر هم تفسیر ظاهر قرآن نباشد،بدون شک تفسیر بطنی از بطون آن است،مگر قرآن هفت بطن ندارد؟ از امام رضا-علیه السلام-در تفسیر این گفتۀ خدا: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ چنین نقل شده است:«فردی بودی که همانندی در آفریدگان نداشتی، پس مردمان را در پناه تو قرار داده»، وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ یعنی گمشدۀ در قومی که از فضیلت تو بی خبر بودند،پس ایشان را به سوی تو رهبری کرد، وَ وَجَدَکَ عٰائِلاً فَأَغْنیٰ که«توشۀ علم به اقوامی دادی پس آنان را به تو بی نیاز کرد». (2)

تفسیرهای دیگری از آیه منعکس کنندۀ اهتمام مؤمنان به مقام رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-و نسبت ندادن گمراهی به خود او است،و حکایت از آن دارد که گمراهی به معنی گم شدن از راه در ایام طفولیت یا در ضمن سفر بازرگانی به شام بوده است،ولی دو تفسیر اول شایسته تر است.

[8]

و رسول خدا در قبیلۀ بنی هاشم می زیست که در میان قریش به سروری و داشتن اخلاق عالی شهرت داشتند،و در مکۀ مکرمه مرجع دینی بودند، ولی مال فراوان نداشتند، /18 و مخصوصا ابو طالب که پس از عبد المطلب،علی رغم فقیر بودن،شیخ و رئیس بنی هاشم شد و در حق او گفته اند که:جز ابو طالب هیچ

ص :167


1- 16) -سورۀ شوری52/.
2- 17) -نور الثقلین/ج 5،ص 595.

فقیری به آقایی و سروری نرسید،و معروف است که او-علیه السلام-به سبب تنگدستی به آن تن در داد که برادرانش متکفل تأمین زندگی فرزندانش شوند.

ولی خداوند متعال با وسعت دادن به زندگی فرستاده اش بر او منت نهاد، چه خدیجه دختر خویلد که از ثروتمندان قریش بود به او ایمان آورد و همسر رسول خدا شد و او-صلی اللّٰه علیه و آله-به فضل خداوند سبحانه و تعالی ثروتمند شد.

« وَ وَجَدَکَ عٰائِلاً فَأَغْنیٰ -و تو را درویش یافت و توانگرت کرد.» [9]

پیامبر از سرزمین محرومیت برخاست،پس یار محرومان بود،و پروردگارش به او سفارش کرد که با یتیم مدارا کند،و از قهر او و تجاوز کردن به حقش خودداری ورزد.

« فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلاٰ تَقْهَرْ -و به یتیم قهر و خشم مکن.» این که یتیم از یتیم بودن احساس نقص می کند،قهری است که برای او کافی است،و اجتماع باید این نقص را با مهربانی نسبت به او جبران کند،تا این نقص عقده ای بر جان او تولید نکند و خود را پست و زبون نپندارد،و در صدد انتقام گرفتن از آن در بزرگسالی نیفتد،و در این هنگام به تعالی و استکبار در زمین و...و...متوسل نشود.

شاید تعبیر به عدم توسل به قهر و فشار شامل دو امر بشود:اول دادن حقوق یتیم به او،و دوم:نگرفتن حق او به قهر و تسلط.

قرآن جنبۀ نفسانی یتیم را که معمولا نیازمند به کمک مالی است نیز مراعات کرده است، /18 آیا می دانید برای چه؟اولا:برای آن که همۀ یتیمان به دیدن مهربانی و عطوفت معنوی نیاز دارند،در صورتی که بعضی از آنان ممکن است به کمک مادی نیازمند نباشند،ثانیا:بدان سبب که نهی از طرف قهر قرار دادن آنان متضمن نهی از استضعاف مادّی ایشان نیز می شود.

در فضیلت اهتمام به امر یتیمان و خودداری از ستم کردن به ایشان،نصوص فراوان در دست است،و از جمله از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«هر کس دست رأفتی به سر یتیمی بکشد،به شمارۀ موهایی که

ص :168

دستش بر آنها گذشته،در روز قیامت نور بهرۀ او خواهد شد». (1) و گفت:«من و متکفل یتیم،اگر از خدای عز و جل بترسد،در روز قیامت همچون این دو هستیم»،و به دو انگشت سبّابه و وسطای خود اشاره کرد. (2)

از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که:«چون یتیم بگرید،عرش خدا به لرزه در می آید،و خدای تعالی به فرشتگان خود می گوید:ای فرشتگانم!چه کس این یتیم را که پدرش در زیر خاک پنهان است به گریه درآورد؟پس فرشتگان می گویند:پروردگارا،تو داناتری،و خدای تعالی به فرشتگانش می گوید:گواه باشید که هر کس آن یتیم را خاموش و خرسند سازد، روز قیامت خرسندش خواهم ساخت». (3)

[10]

اسلام در خصوص فقیر وسائل نیز همچون دربارۀ یتیم سفارش کرده است،پس خداوند سبحانه و تعالی گفت:

« وَ أَمَّا السّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ -و فقیر درخواست کننده را از خود مران.» هر کس که در زندگی مزۀ ناکامی را چشیده،و گزش گرسنگی را آزموده است،بیشتر باید توجه به محترم شمردن گدای سائل به عنوان یک انسان داشته باشد و،خواه بتواند کمکی به او بکند یا نه،لازم است از تشر زدن و راندن و ناراحت کردن او خودداری کند،چه با این کار در حقیقت به خود آسیب رسانده و به تعالی و استکبار در زمین و پرستش دنیا و زینت آن پرداخته است،و در عین حال در جان /18 سائل عقدۀ پستی و زبونی را کاشته است،و چه بسا که با چرخش دولاب زمان سائل ثروتمند و آن کس که مورد سؤال قرار گرفته بود فقیر شود!و نیز از آن لحاظ برای جامعه مایۀ فساد است که به اختلاف طبقاتی در آن دامن می زند.

اسلام سفارش فراوان کرده است که سائل را به سختی از خود نرانند،از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«سائل را با

ص :169


1- 18) -نور الثقلین/ج 5،ص 597.
2- 19) -همان جا.
3- 20) -القرطبی،ج 20،ص 101.

بخشیدن اندکی به او یا اگر چیزی ندارید با عذرخواهی از خود دور کنید،چه کسی از جن و انس نیست مواظب شما است تا ببیند که کاری را که خدا بر عهدۀ شما گذاشته است،چگونه انجام می دهید». (1)

اسلام از سؤال کردن نهی کرده،و آن را خواری شمرده است،ولی رد کردن سؤال کننده را نیز منع کرده است.در حدیث به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-آمده است که گفت:«اگر سائل می دانست که در سؤال کردن چه چیز است،هرگز کسی به سؤال کردن از دیگری نمی پرداخت،و اگر عطا کننده می دانست که در بخشندگی چه چیز است،هرگز کسی کس دیگر را رد نمی کرد». (2)

[11]

رزق خوراک تن است،و شکر کردن بر آن خوراک روح،و هر کس شکر را از دست بدهد،احساس گرسنگی دایمی خواهد کرد،آیا بزرگترین ثروتمندی ثروتمندی نفس و روان نیست؟ کسانی که فقر نفسی و روانی را احساس می کنند،شباهت کاملی به مبتلایان به بیماری خوره دارند که اگر بیست روپوش هم بر روی خود کشیده باشند،احساس لرزش سردی در رگهای خود می کنند.

مهربانی کردن به یتیم،وسائل را با انفاق یا با زبان خوش از خود دور کردن،دو مظهر از شکر است،و شکر نعمتهای خدا مظاهری گوناگون دارد که دین اسلام در ضمن یک کلمۀ جامع فراگیر به آن فرمان داده و گفته است:

« وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ -و اما نعمت پروردگارت را سپاسگزار باش و از آن سخن بگو.» سخن گفتن از نعمت مشتمل بر سه بعد است:

اول:اعتراف کردن به آن،و بیان کردن آن در برابر مردم تا او را که به

ص :170


1- 21) -همان منبع.
2- 22) -نور الثقلین/ج 5،ص 598.

فضل خدا بی نیاز است،مردمان فقیر تصور نکنند،و از امام صادق-علیه السلام- در تفسیر این آیه چنین آمده است:«پس از آنچه خدا به تو بخشیده،و به تو برتری داده،و روزی تو را رساند،و به تو احسان کرده،و راهنمایت شده،سخن بگو و سپاسگزار باش». (1)

دوم:این که چون اثر نعمت را بر زندگی خود مشاهده کند،نباید از مصرف کردن آنچه خدا به او بخشیده است در حق خود دریغ ورزد،و باید از حالت رهبانیّتی که اسلام آن را نهی کرده است اجتناب کند.و در حدیث مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-که هنگام شکایت کردن ربیع بن زیاد از برادرش عاصم بن زیاد به او گفته بود که او لباس بد می پوشد و از همگان دوری می جوید،و همین سبب اندوه کسان و حزن پسرش شده،دستور داد تا او را به نزد وی بیاورند،و چون وی را دید روی ترش کرد و به او گفت:«چرا از خانواده ات شرم و به پسرت رحم نمی کنی؟آیا چنان خیال می کنی که خدا چیزهای پاکیزه را بر تو حلال کرده، و این را که تو از آنها بهره مند شوی دوست نمی دارد؟تو از این روی برای خدا خوارتری،مگر خدا نگفته است: وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ* فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذٰاتُ الْأَکْمٰامِ ،آیا نگفته است: مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ* بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ تا آن جا که یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ ،پس سوگند به خدا که خوار شمردن نعمت خدا به صورت عملی را خدا دوست تر از خوار شمردن آن به زبان می داند و لذا گفته است: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ .پس عاصم گفت:یا امیر المؤمنین!پس چرا خودت به خوراک درشت و به پوشش زبر بس کرده ای؟و امام گفت:«وای بر تو!خدای عز و جل بر امامان دادگر واجب کرده است که خود را همچون ضعیف ترین مردمان بدانند تا چنان شود که نداری فقیر مایۀ ناراحتی آنان نشود» پس عاصم عبا را انداخت و روپوش را پوشید. (2)

ص :171


1- 23) -همان منبع.
2- 24) -همان منبع/ص 601.

و شایسته است که آدمی از آرایش زندگی به اندازۀ نیازمندی خود بهره مند شود،که از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«خدای زیبا است و زیبایی را دوست دارد،و دوست دارد که اثر نعمت را بر بنده اش ببیند». (1)

سوم:سپاسگزاری از صاحب نعمتی که بر او انعام کرده است،و انفاق کردن آن بر دیگران،و در حدیث مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«هر کس از او اندک سپاسگزاری نکند،از افزون آن هم چنین نخواهد کرد،و هر که سپاس مردمان را نگزارد سپاس خدا را نیز نگزارده است،و سخن گفتن از نعمت سپاس و شکر است،و ترک آن کفر،و جماعت رحمت است و جدایی و تفرقه عذاب». (2)

یاد رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-علی رغم مخالفان با او جاودانه ماند، و از معاویه روایت شده است که چون بانگ مؤذن را به اشهد ان لا اله الا اللّٰه و ان محمدا رسول اللّٰه شنید،نتوانست خود را نگاه دارد و گفت:«ای پسر عبد اللّٰه! همت بلند داشتی،و جز به آن خرسند نشدی که نامت قرین با نام پروردگار جهانیان باشد». (3)

مطرّف بن مغیرة روایت کرد که:همراه با پدرم بر معاویه وارد شدم،پس پدرم نزد او می رفت و با او به سخن گفتن می پرداخت و سپس به نزد من می آمد و از معاویه و عقل او برایم حکایت می کرد،و از آنچه از او می دید دچار شگفتی می شد.

شبی هنگام بازگشت از نزد معاویه خشمگین بود و از شام خوردن خوداری کرد، ساعتی منتظر سخن گفتن او ماندم و چنان خیال کردم که میان من و او چیزی گذشته و از من دلگیر است،پس به او گفتم:تو را چه می شود که امشب اندوهناکی؟گفت:پسرم!از نزد پلیدترین مردم نزد تو آمدم.گفتم:داستان

ص :172


1- 25) -القرطبی،ج 20،ص 102.
2- 26) -همان جا.
3- 27) -حیاة الامام الحسین،باقر شریف القرشی،ج 2،ص 151.

چیست؟گفت:در خلوت به معاویه گفتم:ای امیر مؤمنان،به آرزوی خود رسیدی!کاش دادگری کنی و به کارهای خیر بپردازی،که تو اکنون بزرگی و اگر به برادرانت از بنی هاشم نظر کنی و به صلۀ رحم با آنان بپردازی بسیار خوب است،و سوگند به خدا که اکنون چیزی با ایشان نیست که تو از آن بیمناک باشی.

پس معاویه خشمگین شد و گفت: /18 «هیهات،هیهات!برادری از طایفۀ تیم فرمانروا شد،و کرد آنچه کرد،و به خدا سوگند که از یاد او جز آن چیزی بر جای نماند که گوینده ای بگوید:ابو بکر،سپس برادری از عدیّ فرمانروا شد و مدت ده سال تلاش و کوشش کرد،و سوگند به خدا که از یاد او جز آن چیزی بر جای نماند که گوینده ای بگوید:عمر،و سپس برادرمان عثمان فرمانروا شد،و او فرمانروایی بود که هیچ کس در نسب همچون او نبود،پس کرد آنچه کرد،و به خدا سوگند که یاد او نابود شد.و اما از برادر طایفۀ هاشم در هر روز پنج بار به صورت:اشهد ان محمدا رسول اللّٰه یاد می شود،پس چه عملی پس از این بر جای خواهد ماند...». (1)

ص :173


1- 28) -شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید معتزلی،ج 2 ص 297.

ص :174

سورۀ شرح

اشاره

ص :175

ص :176

سورۀ شرح

زمینۀ کلّی سوره

در آثار روایت شدۀ از اهل بیت-علیهم السلام-آمده است که این سوره و سورۀ پیش از این به منزلۀ یک سوره است و می توان آن دو را در نماز واجب، بر خلاف دیگر سوره ها،با یکدیگر جمع کرد.و از امام صادق-علیه السلام-نقل است که گفت:«میان دو سوره نمی توان در یک رکعت از نماز جمع کرد مگر در الضحی و أ لم نشرح،و أ لم تر کیف و لإیلاف»، (1) و از آن روی چنین است که یکی از آن دو متعلق به دیگری است،و سؤال این است که:چگونه؟ خداوند سبحانه و تعالی گروهی از نعمتهای خود را بر فرستاده اش در سورۀ نخستین و گروهی دیگر را در سورۀ دوم برشمرده است،و شاید سورۀ اولی به نعمتهای شخص تعلق داشته باشد و سورۀ دومی به نعمتهای رسیدۀ به او به عنوان صاحب رسالت.

مؤید پیوستن آنها به یکدیگر است خبری که از او-صلی اللّٰه علیه و آله- دربارۀ سبب نزول سوره روایت شده و در آن گفته است:«از پروردگارم چیزی پرسیدم که کاش آن را نمی پرسیدم،گفتم:پروردگارا! /18 ابراهیم را دوست خود برگزیدی،و با موسی سخن گفتی،و کوه ها را مسخر داوود ساختی که با او تسبیح

ص :177


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 593.

می کردند،و به فلانی چنان عطا کردی...،پس خدای عز و جل گفت:آیا تو را یتیم نیافتم و در پناهت گرفتم؟!و آیا تو را گم شده نیافتم و به راهت راهنمایی کردم؟!و آیا فقیری نبودی و توانگرت ساختم؟!آیا سینه ات را گشاده و روشن نکردم؟!آیا به تو چیزی ندادم که پیش از تو به هیچ کس نداده بودم،و آن پایانهای سورۀ بقره است؟!آیا تو را دوست خود برنگزیدم چنان که ابراهیم را دوست خود برگزیده بودم؟!و من گفتم:آری چنین است ای پروردگار من». (1)

سورة الشرح /18

[سوره الشرح (94): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (1) وَ وَضَعْنٰا عَنْکَ وِزْرَکَ (2) اَلَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (3) وَ رَفَعْنٰا لَکَ ذِکْرَکَ (4) فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً (5) إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً (6) فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلیٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ (8)

معنای واژه ها

7[فرغت]

:گفته اند که«فراغ»به معنی غم و اندوه است، و به این گفتۀ خدای تعالی استناد کرده اند:« وَ أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسیٰ فٰارِغاً إِنْ کٰادَتْ لَتُبْدِی بِهِ »که فارغا به معنی مهموما یا محزونا است،و بنا بر این معنی آن چنین می شود:«پس چون اندوهی به تو رسد،برای پروردگارت بر سرپا بایست».

ص :178


1- 2) -القرطبی،ج 20،ص 102.

آیا سینۀ تو را گشاده و روشن نکردم

اشاره
شرح آیات:

[1]

خطاب الاهی به رسولش،بدین گونه آکندۀ از مهر و محبت،فضیلت فرستادۀ بر مسلمانان را به یاد ایشان می آورد،و دوستی و احترام او را به دلشان می اندازد،و می گوید:

« أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ -آیا سینۀ تو را گشاده و روشن نکردیم؟» محمّد بن عبد اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به بالاترین درجه از کمال رسید که هیچ کس پیش از او به آن نرسیده بود،و برای هیچ کس امکان ندارد که پس از وی به آن برسد،و این همه به فضل و منت و توفیق خدای متعال بود،و بر ما است که میان بزرگداشت آفریده ای به سبب بزرگواری او در نزد خدا،و توصیف او به کمالی که خدا به او بخشیده،و بزرگداشت او از این لحاظ که خدا به این امر کرده و در حدود فرمان خدا است،و میان این که دور از خدا چنین کنیم،تمایز قائل شویم...آیا نمی بینید که چون در نماز برای پیامبر به رسالت او شهادت می دهیم می گوییم:و اشهد ان محمدا عبده و رسوله،پس به چه سبب بر آن تأکید می کنیم که او بندۀ خدا است؟یکی از سببها آن است که دوستی رسول اللّٰه ما را به مبالغۀ دربارۀ آن بر نیانگیزد و در حق وی چنان گمان نکنیم که ترسایان در حق پسر مریم /18 -علیهما السلام-کردند.

آیات در سورۀ و الضحی و این سوره مقام رسول اللّٰه را به بالاترین درجات بالا می برد،ولی به صورتی که در عین حال منافی با بدعت غلوّ و مبالغه ای باشد که امتها دربارۀ صالحان خودشان مرتکب آن شدند،و می بینیم که،با کمال آشکاری

ص :179

این تعبیر،در میان عموم مسلمانان نظرهایی که دربارۀ پیامبر اسلام و دیگر اولیای خدا دارند،از شایبه های غلو تهی نیست،و این به سبب بی خبری از آن است که مقامات بلند ایشان ذاتی خودشان نیست،بلکه این مقامات را خدای متعال به ایشان عنایت کرده است،و اگر رحمت خدا شامل حال آنان نمی شد،بشری همچون دیگر افراد بشر بودند.

خدا سینۀ پیامبر را به ایمان و یقین و رسالت گشود و گسترش داد،حتی او را به تحمل چیزی تا در ساخت که کوه ها از حمل آن بیم داشتند،و چنان شد که توانست با آن اجتماع جاهلی خشن و ستمگر و جفاکار سخت با خلق و خوی پسندیده ای که خداوند متعال با آیۀ وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ، (1) از آن یاد کرده است،رو به رو شود.

خدا قلب او را در آنچه از زمان که گذشت و در آنچه پس از این خواهد آمد،گسترش داد،و قلب بزرگ او را بر همۀ زمانها مسلط ساخت،و پیوسته زمان پیش می رود و تطور و تحوّل پیدا می کند،و تا قیام قیامت رسول اللّٰه بر آن سروری و رهبری دارد.

خدا سینۀ رسول خود را با آن گزیدگان از یارانش گسترش داد که حامل رسالت بودند،و در پی او روان شدند،و در مقدمۀ آنان پسر عمویش امام علی -علیه السلام-جای داشت که منزلت او در برابر رسول اللّٰه همچون منزلت هارون نسبت به موسی بود-بنا بر حدیثی متفق علیه-مگر خدا کلیم خویش موسی -علیه السلام-را به برادرش هارون تأیید نکرد،و دعای او را مستجاب نساخت که گفته بود: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی... وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی* هٰارُونَ أَخِی ؟ [2]

در آن هنگام که خدا قلب را با ایمان می گشاید و باز می کند،برای پذیرفتن دشواریها و سختیها وسعت پیدا می کند،و قدرت /18 مقابلۀ با سخت ترین

ص :180


1- 3) -سورة القلم4/.

چالشها را به دست می آورد،آیا می دانی چگونه؟بدان سبب که قلب در آن روز از وساوس شیطانی پاک و از رسوبهای شرک زدوده و از زنجیرهای تقدیس و فریبدهی ذاتی دور و از کینه و حسد و پندارها و آرزوها بری می شود،و در آن هنگام دارندۀ آن به سبکباری و صاحب نشاط و چابکی در حرکت بودن دسترس پیدا می کند،و چنان است که گویی از بندی رسته است،و شاید قرآن به همین اشاره کرده و گفته است:

« وَ وَضَعْنٰا عَنْکَ وِزْرَکَ -و بار را از تو برداشتیم.» چه وزر بار سنگین است،و وضع بار برداشتن آن است،و کدام باری سنگینتر از دوستی دنیا و ترس از مردم آن و چسبیدن به زمین است؟و تأییدی از این را در حدیثی نبوی می یابیم که چون از او-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسیدند که:«یا رسول اللّٰه!آیا قلب گشوده می شود؟گفت:آری،گفتند:یا رسول اللّٰه!آیا این گشودگی علامتی دارد که به آن شناخته شود؟گفت:آری،از خانۀ فریب دنیا بریدن،و به خانۀ جاودانی آخرت بازگشتن،و پیش از رسیدن مرگ آمادۀ آن بودن». (1)

پس اگر شرح صدر-چنان که در این حدیث آمده-با کناره گیری از دنیا صورت اتمام می پذیرد،فرو گذشتن بار وزر یکی از مظاهر آن خواهد،که تصدیق آن را در گفتۀ خدا در صفت پیامبرش چنین می یابیم: وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ . (2)

و«اصر»به معنی بار سنگین و به شرک و خرافات تفسیر شده،و نیز یکی از معانی«أغلال»قید و بندهای نفسی است که مانع حرکت کردن می شود.

این همه با وحی تجسم یافتۀ در کتاب کامل می شود،و هر مؤمنی هنگام تلاوت آن چنان که باید،بهرۀ خود را می برد و سینه اش گشوده و بارهای سنگینی که

ص :181


1- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 603.
2- 5) -الاعراف157/.

حمل می کند سبک می شود.

[3]

و تنگی نفس و بازو گشاده نبودن قلب باری بس سنگین است،پشت صاحب آن را خم می کند،و مخصوصا اگر شخص حامل رسالت خدا بر جهانیان باشد،سنگینی آن چندان می شود که هیچ کس تاب تحمل آن را ندارد،مگر آن که خدا سینۀ او را به ایمان و یقین و توکل کردن بر خودش و همه چیز را به دست او سپردن گشوده باشد،و شعیب-علیه السلام-در آن هنگام که با فساد قومش چالش کرد و گفت: إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الْإِصْلاٰحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِیقِی إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ (1) چنین بود.

« اَلَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ -که پشت تو را خم کرده بود.» نیز گفته اند که:یعنی چندان سنگین بود که نقیض یعنی صدای تا شدن پشت بر اثر گرانباری شنیده شد.

[4]

هنگامی که بنده زندگی خود را خالص به خدا اختصاص می دهد،و از پلیدیها و مصلحتها و شهوتهای دنیا آن را پاک می کند،و از قید و بندهای ماده خلاص می شود،قرین رسالت می شود،و به آن می شنود،و نام او به سبب پراکندن و گداختن آن در بوته اش بلند آوازه می شود،و سید المرسلین چنین بود که خدا او را برای خود برگزید و به همین جهت نام او قرین نام خدا شد،و فرمانبرداری از او دنباله ای از فرمانبرداری خدا،و سخن و سنت و سیرت و آداب او جزئی از احکام خدا که گفت: وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا . (2) خدا بدین گونه نام و یاد او را برتری بخشید،و چنان که می بینی،در هر برآمدن و فرورفتن خورشید مؤذنان با میلیونها حنجرۀ مؤمن،نام او را با احترام بر زبان می آورند.

« وَ رَفَعْنٰا لَکَ ذِکْرَکَ -و یاد و نام تو را بلند گردانیدیم.» و یاد رسول در دنیا به تأیید خدا از دینش که از همۀ دینها برتر است،بلند

ص :182


1- 6) -سورۀ هود88/.
2- 7) -سورۀ حشر7/.

مرتبه شده،و نیز به پذیرفتن شفاعتش در آخرت که خدا به آن رضا داده است،و اکنون پس از گذشتن چهارده قرن از فرود آمدن قرآن کریم نام محمّد-صلی اللّٰه علیه و آله-را مشهورترین نام در عالم،و شخصیت بزرگوار او را بزرگترین دوست میلیونها شخصیت دیگر در جهان می یابیم،و اگر /18 بنا باشد از بزرگترین شخصیت در تاریخ یاد کنند،او،حتی در نزد غیر مسلمانان،اولین است.

[5]

از بودن به صورت یتیمی فقیر که دشمنان او را احاطه کرده بودند،به سروری قوم خود رسید،و سپس مؤسس یک امت و آن گاه بالا برنده بنیان بشریت شد،آیا آن کس که همۀ اینها را برای او صورت داد خدا نبود؟پس چرا از وحی او نومید شویم،و با اندک آزاری که در راه او می بینیم باز گردیم؟ « فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً -پس با دشواری آسانی است.» آسانی با دشواری،به هر جا که رود،ملازم است،زیرا که دشواری خود به خود حامل تخمهای آسانی است،و بدان روی که دشواری حالتی گذرا در زندگی آدمی است،مگر خدا آفریدگانش را برای رحمت کردن بر ایشان نیافرید،و اگر به دشواری و سختی مبتلاشان می سازد برای آزمایش نیست؟آیا رحمت خدا بر غضب او بیشی و پیشی ندارد؟بنا بر این عسر دوام نمی کند،و دلیل بر این سیرت رسولی است که خدا آن را جاودانی کرده است تا همگان به آن عبرت گیرند،و به تعبیر دیگر:کسی که از سیرت رسول پیروی کند،خطوط پهناوری از زندگی او با این سیرت در سختی و آسانی و در دشواریها و در پایانهای نیکو شباهت پیدا می کند.

پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ، (1) پس هر کس در زندگی خود به پیامبر خدا تأسی کند،بر بخشی از غنیمتهای سیرۀ رسول و دستاوردهای آن دست می یابد.

[6]

در پی یک دشواری دو آسانی وجود دارد:یک آسانی در دنیا و یکی دیگر در آخرت:یسر و آسانی سرچشمه گرفتۀ از رحمت خدا است که همه چیز را

ص :183


1- 8) -سورۀ احزاب21/.

فرا می گیرد،و یسری برخاستۀ از بردباری و استقامت،و بنا بر آن از رحمت خدا است که ویژۀ مؤمنان است،و به همین سبب آیه تکرار شده است:

« إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً -با دشواری آسانی است.» /18 گفته اند که:عادت اعراب آن است که اگر از اسم شناخته ای یاد کنند و سپس به تکرار آن بپردازند،مقصود خود او است،و اگر به صورت نکره و ناشناخته باشد و تکرار شود،مقصود غیر او است،و آنها دو تا است برای آن که امید را نیرو بخشد و بردباری را نیکوتر برانگیزد.

و به همین سبب در حدیث روایت شدۀ از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله- آمده است که:او شادمان و خوشحال بیرون رفت،و می خندید و می گفت:«یک دشواری به دو آسانی پیروز نمی شود!». (1)

و شاعر گفته است:

إذا ضاقت بک الاحوال یوما

توسّل بألم نشرح

تجد عسرین مع یسرین

لا تحزن و لا تفرح

اگر روزی وضع بر تو سخت شد*به«الم نشرح»متوسل شو دو دشواری می بینی با دو آسانی*نه اندوهناک باش و نه شادمان [7]

چگونه خدا با یک عسر و دشواری دو یسر و آسانی قرار داده است؟از راه توکل مؤمن بر پروردگارش و کوشش او در عمل،تا چون از مسئولیتی به مسئولیت دیگر پرداخت،سستی و بریدگی در آن پیدا نشود.

« فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ -پس چون بیاسودی آن گاه بکوش.» گفتند:چون از نماز فارغ شدی،در دعا بکوش،پیش از آن که از جای خود برخیزی،یا این که چون از کارهای دنیا بیاسودی،به عبادت بپرداز،یا این که چون در روزت از کارهای خلق فراغت یافتی،در شب به طاعت حق بپرداز.

ظاهرا همۀ این معانی درست است،بدان سبب که کلمه آن را فرا می گیرد،

ص :184


1- 9) -نور الثقلین/ج 5،ص 604.

و معنی آن-ظاهرا-آسایش از یک کار و تلاش کردن در کاری تازه،و کار نخستین آسانتر از دومی است،زیرا که در آن تلاش کرده است،و از همین روی تعبیر به صورت«فانصب»آمده است.

بدان سبب چنین است که دل افروخته به شوق رضوان و خرسندی خدا،و عاشق به نزدیک شدن به او،پیوستن /18 تن خود را به انجام دادن کارهای خوب و صالح مشغول می دارد،و به محض فارغ شدن از یک کار به کاری دیگر می پردازد و دربارۀ آن تلاش می کند تا به آن تحقق بخشد،نفس او از آن در رنج است،بدان سبب که هدفهای بزرگ دارد،و احساس زمان و سرعت دور شدن آن از خودش،و مرگ و سرعت گام برداشتنهای آن به سوی او،و اجلی که یک ساعت رسیدن آن پس و پیش نمی شود،و گور که انتظار او را برای خوابی طولانی می کشد...آری،می گویم که:ژرفای احساس او به همۀ اینها،خوابگاه او را آشفته می سازد،و آسایش را از او سلب می کند،و او را از لهو و لعب باز می دارد،و به روزه گرفتن از لذات دنیا جز به اندازۀ نیازش وا می دارد،و به کمترین درجات لذت خرسندش می سازد.

اولیای صالح خدا چنین بوده اند و اکنون نیز چنین اند،پس خوشا بر احوال ایشان،و به همین سبب هنگام فرا رسیدن مرگ حسرت دوری از دوستان و از دست دادن لذتهای دنیا را نمی خورند.هرگز...بلکه از آن اندوهناک کند که با مرگ لذت برخاستن به نماز شب و مناجات کردن با پروردگار بندگان را از کف می دهند،و از این که لذت تشنگی حاصل از روزه داری در برابر خواسته ها را دیگر ندارند.

امام علی-علیه السلام-در خطبۀ پرهیزگاران،آنان را بدین گونه توصیف کرده است:«و اگر نه این است که زندگی شان را مدتی است که باید گذراند،جانهاشان یک چشم به هم زدن در کالبد نمی ماند،از شوق رسیدن به پاداش-(در آن جهان)-یا از بیم ماندن و گناه کردن-(در این جهان)- آفریدگار در اندیشۀ آنان بزرگ بود،پس هر چه جز اوست در دیده هاشان خرد نمود.

بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده اند و در آسایش آن به سر می برند، و دوزخ چنان که آن را دیده اند و در عذابش اندرند.دلهاشان اندوهگین است و

ص :185

-(مردم)-از گزندشان ایمن،تن هاشان نزار،نیازهاشان اندک و پارسا به جان و تن.روزی چند را با شکیبایی به سر بردند که آسایشی دراز مدت را برای شان به دنبال آورد،تجارتی سودمند بود که پروردگارشان برای آنان فراهم کرد.دنیا آنان را خواست و آنان دنیا را نطلبیدند،اسیرشان کرد و به بهای جان،خود را از بند آن خریدند.اما شب هنگام!راست برپایند،و قرآن را جزء جزء با تأمل و درنگ بر زبان دارند،و با خواندن آن اندوهبارند،و در آن اندوه دار وی درد خود را به دست می آرند.و اگر به آیه ای گذشتند که تشویق در آن است،به طمع بیارمند /18 و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویی دیده هاشان بدان نگران است،و اگر آیه ای را خواندند که در آن بیم دادنی است،گوش دلهای خویش بدان نهند،آن سان که پنداری بانگ برآمدن و فرو شدن آتش دوزخ را می شنوند.-(با رکوع)-پشتهای خود را خمانیده اند و-(با سجود)-پیشانیها و پنجه ها و زانوها و کناره های پا را بر زمین گسترانیده،از خدا می خواهند گردنهاشان را بگشاید-(و از آتش رهاشان نماید)-.و اما در روز،دانشمندانند خویشتن دار،نیکوکارانند پرهیزگار،ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار،چون کسی بدانها نگرد،پندارد بیمارند،اما آنان را بیماری نیست،و گوید خردهاشان آشفته است-(اما آن پریشانی را سبب دیگری است)-». (1) و رسول اللّٰه نمونۀ برتر برای این صفات بود،و شبها چندان برای نماز می ایستاد که پاهایش ورم کرد،و از گرسنگی چندان رنج دید که سنگ گرسنگی بر شکم خود بست،و دنیا او را خواست و او از دنیا روی گرداند.

در ایام رسالت محدود خود ساخته های جاهلیت را هر روز ویران می کرد تا به جای آنها کاخ اسلام را بنا کند،و تا از کاری می آسود به کاری پس از آن می پرداخت،و چون خدا دین را به او کامل کرد،به امر مهم خلافت پس از خود پرداخت و علی-علیه السلام-را به امامت پس از خود برگماشت،و این

ص :186


1- 10) -نهج البلاغه،خطبۀ 193،ص 225-226،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی.

دشوارترین مرحلۀ زندگی او بود،چه با مخالفت گستردۀ بعضی از اصحاب خود رو به رو شد،ولی با عزم و استقامت به کار برخاست.

به همین سبب است که در تفسیر آیه از امام صادق-علیه السلام-آمده است:«پس چون از پیامبری فراغت یافتی،علی را منصوب کن،و به پروردگارت توجه کن». (1)

[8]

چه چیز است که مؤمنین را به حرکت خود به خودی و نشاط و فعالیت مداوم و پیوسته برمی انگیزد؟دوستی خدا و میل و توجه داشتن به او است،و هر کس به کسی عاشق و واله باشد،دشواریها در راه رسیدن به او برایش آسان خواهد شد،و کدام دوستی در دلهای مؤمنان از دوستی خدا بزرگتر است؟و خدا گفته است: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ ، (2) و به همین سبب ندای /18 خدا به رسول و به میانجیگری او به مؤمنان چنین رسید:

« وَ إِلیٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ -و به پروردگارت باز گرد.» قلب او نزد پروردگارش بود،چشمانش به خواب می رفت ولی دلش خواب نداشت،و چون شب بر او در می آمد،به توجه و توسّل به خدا و جهد و کوشش می پرداخت.خوب است به قصه ای که عایشه از قیام شبانۀ پیامبر نقل کرده،بدان گونه که در روایت امام صادق-علیه السلام-آمده است،گوش کنیم.گفت:

«شب نیمۀ شعبان بود،و رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-نزد عایشه بود،پس چون شب به نیمه رسید،رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-از فراش برخاست،پس عایشه را آنچه همۀ زنان را فرا می گیرد(یعنی غیرت و رشک)فرا گرفت و پنداشت که نزد یکی دیگر از زنانش خواهد رفت،پس خود را در روپوش خود پیچید-و سوگند به خدا که نه ابریشم بود و نه کتان و نه پنبه،بلکه تار آن از مو و پود آن از کرک شتر بود-پس به طلب پیامبر در یک یک اطاقهای زنانش پرداخت،و ناگهان در این

ص :187


1- 11) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 605.
2- 12) -سورۀ بقره165/.

ضمن دریافت که پیغمبر در حال سجود همچون جامه ای چسبیدۀ به زمین است،و چون به او نزدیک شد،شنید که در سجود چنین می گوید:

«سواد و خیال من به تو سجده کرد،و دلم به تو ایمان آورد،این دو دست من است که با آنها جنایتی بر نفس خود روا نداشته ام،ای بزرگ!که برای هر بزرگی امید به تو است،گناه بزرگ مرا بیامرز،که گناه بزرگ را جز پروردگار بزرگ نمی آمرزد».

سپس سر برداشت و بار دیگر به سجده رفت و عایشه شنید که چنین می گوید:

«پناه می برم به نور وجه تو که آسمانها و زمین به آن روشن است،و تاریکیها در مقابل آن از میان می رود،و امر پیشینیان و پسینیان از ناگهانی بودن خشم و غضب تو،و مبدل شدن عافیت تو،و نابود شدن نعمت تو،اصلاح می پذیرد، خدایا قلبی پرهیزگار و پاکیزه،و از شرک تهی،روزی من فرما، /18 نه کافر و شقی».

سپس گونه ها بر خاک سود و گفت:«رخساره بر خاک سودم و غلتاندم،و حق من است که به تو سجده کنم». (1)

ص :188


1- 13) -مفاتیح الجنان(اعمال نیمۀ شعبان)ص 169.

سورۀ تین

اشاره

ص :189

ص :190

سورۀ تین

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»شیخ صدوق،به اسناد او از ابو عبد اللّٰه صادق -علیه السلام-آمده است که او گفت:«هر که«و التین»را در نمازهای واجب و مستحبّ بخواند،به اندازه ای از بهشت به او داده خواهد شد که خرسند شود».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 606 /18

زمینۀ کلّی سوره

هر کس دانسته های خود را در چارچوب علمی محکمی قرار ندهد،از آنها بهره ای نخواهد برد،و قرآن کریم این چارچوب را در اختیار ما قرار می دهد.آیا در این اندیشه افتاده ای که اگر ندانی چه کسی،و از کجا آمده ای،و به کجا خواهی رفت،و چه چیز به کار تو می خورد،و چه چیز برایت زیانبخش است،چگونه می توانی از دانسته های خود دربارۀ پیرامونت بهره مند شوی؟و اگر بیمار و بیماری او را نشناسی،دارد به چه درد تو می خورد؟ و سورۀ تین ما را به بینا شدن نسبت به خود هدایت می کند،و مقدمه ای برای بصیرتهای زندگی و بلکه خلاصۀ آنها است.

ص :191

سورة التّین /18

[سوره التین (95): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلتِّینِ وَ اَلزَّیْتُونِ (1) وَ طُورِ سِینِینَ (2) وَ هٰذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِینِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (4) ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ (5) إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (6) فَمٰا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (7) أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَحْکَمِ اَلْحٰاکِمِینَ (8)

معنای واژه ها

2[طور سینین]

:گفته اند که:آن کوه طور واقع در سیناء است،و به گفته ای دیگر:هر کوه دارای درخت میوه دار.

6[ممنون]

:ممنون به معنی:مقطوع و بریده شده است.

«منّه السیر یمنّه منّا»یعنی راه رفتن او را خسته و ناتوان کرد،و منین به معنی ضعیف است.

ص :192

آیا خدا استوارترین داور و حاکم در میان داوران نیست

اشاره
شرح آیات:

[1]

و این سوره با سوگندی آغاز می شود که شایستۀ چارچوب بودن برای این بصیرت است.پس تین و زیتون چیست؟ « وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ -سوگند به انجیر و زیتون،(یا به دو کوه دارای این دو نام).» تمایز میوه از دیگر انواع غذا و خوراک آسانی خوردن آن بدون لزوم پرداختن به کاری برای آماده کردن آن است:گوشت را،مثلا،نمی توان خام خورد،و دانه ها را باید برای خوردن به صورت دیگری درآورد و کاری دربارۀ آنها انجام داد، در صورتی که انگور بدون این که عملی در روی آن انجام بگیرد،چیده و خورده می شود.بعضی از گونه های طعام را می توان ذخیره کرد،و برای آدمی متضمن فوایدی است،در صورتی که انواعی از میوه،علاوه بر وجوه تمایزی که به عنوان میوه دارد،ممیزات خوراکی نیز دارد،و آنها را می توان ذخیره کرد و مشتمل بر مواد ضروری بدن است،و از این جمله است انجیر که خوردن آن آسان است و گویی آن را به اندازۀ دهان ساخته اند و مزۀ پاکیزه ای همراه با فواید بزرگ دارد،و آن را می توان برای مصرف کردن در هنگام ضرورت خشک کرد،و از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«اگر می خواستم از میوه ای سخن بگویم که از بهشت فرود آمده است، /18 می گفتم همین میوه است که جویدن لازم ندارد،آن را بخورید که بواسیر را از میان می برد و برای درمان نقرس سودمند

ص :193

است». (1)

نیز چنین است میوۀ زیتون که بزرگترین فایده را برای تن آدمی دارد،و روغن آن روغن نادری است که به بدن هیچ زیانی نمی رساند،و در حدیث به جا مانده از پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«زیتون بخورید و از روغن آن بهره مند شوید که از درخت مبارک است». (2)

[2]

که آن درخت در پناه کوه پر درختی که با فواید و منظر و پشتیبانی خود زندگی را شیرین می سازد،قرار گرفته است،و به همین جهت پس از یاد کرد از خوراک انسان،پروردگار ما از کوه طور یاد کرده و گفته است:

« وَ طُورِ سِینِینَ -و سوگند به طور سینین.» گفته اند که سینین در لغت سریانی به معنی نیکو و زیباست،و به قولی:

هر کوه پر درخت میوه به نام سینین خوانده می شود، (3) و این گفتۀ مقاتل و کلبی است.

[3]

و هر جا بوده باشد،صورت آیه با سوگند خوردن به تین و زیتون از یک سو،و با شهر ایمن از سوی دیگر هماهنگی دارد،که خداوند متعال گفته است:

« وَ هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ -و این شهر آسوده و ایمن.» چه ریشه های مدنیّت آدمی سه چیز است:خوراک و زمین و صلح و سلام.

پس چون تین و زیتون مثالی برای بهترین خوراک،و طور سنین بهترین نمونۀ نیکوترین و پربرکت ترین زمینها باشد،بلد الامین الگوی بهترین سرزمینها خواهد بود که سرزمین امنیّت و صلح و صفا است،و این چارچوب متناسب با محور سوره است /18 که در آفرینش آدمی با بهترین تقویم و استقامت تجسم یافته است،بدان جهت که تسخیر زندگی برای او،و آماده کردن طعام و زمین و فراهم آوردن امن و امان،و در نتیجه ایجاد وسایل تمدن برای او،بعضی از جنبه های نیکویی ساختار برای انسان و

ص :194


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 607.
2- 2) -القرطبی،ج 20،ص 112.
3- 3) -همان منبع.

زیبایی و کمال بخشش پروردگار نسبت به او خواهد بود.

برای این کلمات تفسیرهای دیگری نیز وجود دارد که منافی با وسعت کلمات قرآن و مرزهای متعدد آنها نیست،چنان که گفته اند:بلد الامین مکه است که خداوند آن را شرف و بزرگی بخشیده،و طور سینین جایی است که در آن جا موسی-علیه السلام-با خدا تکلم کرده است،و اما تین را بیت المقدس یا مسجد الحرام یا مسجد دمشق دانسته اند،و زیتون را کوهی که بیت المقدس بر آن بنا شده است،یا این که محل فرود آمدن کشتی نوح در کوه جودی بوده است.

در روایتی به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:

«خداوند تبارک و تعالی از هر چیز چهار برگزیده است...و از شهرها و سرزمینها چهار:پس گفت: وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ* وَ طُورِ سِینِینَ* وَ هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ و تین مدینه است،و زیتون بیت المقدس،و طور سینین کوفه،و هذا البلد مکة». (1)

[4]

سوگند به آن دیار مقدس.و سوگند به آن نعمتها که تمدن بشر را می سازد،که انسان به نیکوترین وضع و ساختمان و استقامت آفریده شده است.

« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ -هر آینه آفریدیم انسان را در بهترین قوام و استقامت.» قدرت خدا در ساختن جسد آدمی،از استقامت قامت آدمی تا سلسلۀ اعصاب و قدرتهای مخ و نرمی جسم و توانایی سازگاری آن با اوضاع و احوال گوناگون او تجلّی پیدا می کند و این همه دلیل بر آن است که خداوند متعال او را برای اجرای نقشی بزرگتر از نقش زندگی و سازندگی آفریده است،تنها یک فرد در حال رشد و تکامل نیست،بلکه آفریده ای مکرم و بزرگوار است که خداوند متعال موجودات زنده و گیاهان و طبیعت را مسخّر او ساخته،و بنا بر این نقش /18 حقیقی او در جسم وی نیست بلکه در روح او جای دارد،و در این درخشش مبارک نور مشیتی است که تنها به انسان بخشیده شده،و در این پارۀ نور خرد و دانش و شناختی جای

ص :195


1- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 606.

دارد که انسان در میان دیگر آفریدگان به آن ممتاز شده است.

این معنی چیزی است که با سیاق سوره سازگار است،و بنا بر این قوام نیکویی که خدا به آدمی عنایت فرموده،تنها تقویم جسد او نیست،بدان سبب که این تقویم مقدمه برای چیزی مهمتر است که همان قوام روان او است،و بدان روی که مؤمن و کافر در آن با یکدیگر شریکند،دیگر باز گرداندن کفار به تنهایی به اسفل سافلین معنایی ندارد.

انسان برای آن آفریده شده است که مهمان پروردگار خویش در باغهای جاودانی بوده باشد،و بر نشیمنگاه راستین در نزد ملیک و مالکی مقتدر بنشیند،و همچون پروردگار بزرگ خود به چیزی بگوید:باش،پس بباشد،و در خط آن انسانی قرار گیرد که به سوی پروردگار خود عروج می کند و با آن فاصله ای همچون فاصلۀ دو کمان یا کمتر پیدا کند( قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ ).

[5]

ولی این فرصت مبارک که به او عنایت شده،چون مورد استفاده قرار نگیرد،کاملا بر عکس می شود،و شخص همچون بالا روندۀ از کوه بزرگی خواهد بود که چون قدمش بلغزد و به ژرفنای دره سرازیر می شود.

« ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ -سپس او را به پست ترین پستیها بازگرداندیم.» به کجا؟به جهنم که بد جای بازگشتنی است،و در آن جا آرزوی آن می کند که کاش خاک می بود.

[6]

حال که آدمی با نیکوترین اندازه آفریده شده،آیا روا است که خود را واگذارد که قضا و قدر او را به هر جا که می خواهد ببرد؟هرگز!...چه این به پست ترین پستیها می انجامد،و ناگزیر باید فهم و فعالیت وجود داشته باشد تا شخص به این درک اسفل سقوط نکند،و مثل او در این باره همچون مثل کسی است که بر قلۀ کوهی بسیار بلند قرار گرفته است و ناگهان گرفتار طوفان باد شدیدی می شود که اگر تمام هوش و اراده و نیروی خود را به کار نگیرد،به عمق دره فرو خواهد افتاد.

ص :196

چنین است که خداوند متعال به دنبال آیه فقط کسانی را مستثنی کرده است که ایمان آورده و به انجام دادن کارهای نیکو پرداخته اند،و اینان کسانی هستند که در قله ای که خداوند ایشان را قرار داده است باقی خواهند ماند.

« إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ -مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو و شایسته کردند که بی منّتی مزد خود را دریافت خواهند داشت.» [7]

هیچ جانوری به اندازۀ آدمی نیازمند آن نیست که به امور زندگی او توجه شود.کودکی که بدون چنین توجهی شایسته احتمال بقای او کاهش می یابد، در مدتی دراز متکی به عنایت و توجه پدر و مادر خویش است،و به همین گونه انسان وسایل دفاعی کافی برای جلوگیری از خطرها ندارد،در صورتی که هر جانوری از داشتن وسایل دفاع کافی برخوردار است،ولی در انسان این امر به هوش و خرد او سپرده شده،و این همه نشانۀ آن است که آدمی آفریده ای اجتماعی و متمدن است و برای بقا و تکامل خود به نظام نیازمند است.

« فَمٰا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ -پس چه چیز پس از این تو را به تکذیب دین برمی انگیزد؟» چه چیز تو را،ای انسان،بر آن می دارد که منکر مکافات شوی؟و بدون داشتن ایمان این امکان وجود ندارد که آدمی در قلۀ آفریدگان که خدایش او را در آن جا قرار داده است باقی بماند،به همان گونه که بدون ایمان داشتن به پاداش و جزا،ملتزم بودن به دین(شریعت)هیچ معنایی ندارد،در صورتی که دین یک ضرورت عقلی است که آدمی به آن رهبری می شود،مگر نه این است که انسان اجتماعی آفریده شده و بنا بر این به نظام و قانونی نیاز دارد،و بهترین نظام آن است که از طرف آفریدگار آدمی به او وحی شود،در انسان فرصت تکامل روحی و نزدیک شدن به خدا وجود دارد،و به همین سبب نیازمند به فرستادگان و رسالتهایی است که عملی شدن این فرصتها را برای او فراهم آورند.و از سوی دیگر:آیا مشاهده نمی کنید که چگونه آدمی،در صورتی که رادع و مانعی در برابر خود نداشته

ص :197

باشد،به منتها درجۀ وحشیت و تباهی سقوط می کند،و هوشمندی و توانایی خود را در راه هلاک خویش به کار می اندازد،آیا نمی بینید که چگونه فساد و تباهی در خشکی و دریا گسترش یافته است؟آیا خبر جنگهای جهانی به گوش شما نرسیده، و از این با خبر نشده اید که این آدمیزاد چه وسیله هایی برای هلاک کردن خویشتن و دیگران فراهم آورده است؟! /18 این همه گواه بر آن است که این موجود بزرگ جز با یک نظام الاهی بزرگ نمی تواند تکامل پیدا کند...بدون دین،همچون کشتی کوه پیکری بدون ناخدا،و هواپیمای بسیار بزرگی بی راننده است،و معلوم است که در دریا و آسمان پیکران چه سرنوشتی خواهد داشت! [8]

اگر کیفر و پاداش موعود نبود،آفرینش آدمی کاری بیهوده یا حتی ظلمی به شمار می رفت،سبحان اللّٰه! پس چگونه می تواند در نزد خدا کسی که به اسفل سافلین نزول می کند و سبب گسترش تباهی در زمین می شود،با کسی برابر باشد که به اوج نیکی و نیکوکاری صعود می کند؟آیات خدا در آفریدگانش ما را به آن رهبری می کند که پروردگار ما بهترین داور در میان داوران است،و این خود گواه بر آن است که خدا برای این انسان پاداشی مقرر داشته است که در روز جزا به او خواهد رسید.

« أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِأَحْکَمِ الْحٰاکِمِینَ -آیا خدا استوارترین داور و حاکم در میان داوران نیست؟» در حدیث از قتادة روایت شده است که گفت:هنگامی که رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-این سوره را به پایان رسانید،گفت:«چرا.و من بر این از گواهانم». (1)

ص :198


1- 5) -مجمع البیان،ج 10،ص 512.

سورۀ علق

اشاره

ص :199

ص :200

سورۀ علق

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر که در شب یا روز خود سورۀ«اقرأ باسم ربک»را بخواند و در همان روز یا شب بمیرد،شهید مرده است،و خدا او را همچون شهید به محشر می آورد،و او را همچون شهید زنده می کند،و همچون کسی است که در راه خدا همراه با رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-شمشیر زده باشد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 608 /18

زمینۀ کلّی سوره

در نفس آدمی کبر و نخوتی نهفته است که احساس ثروتمندی آن را تیز می کند،و احساس نیازمندی آن را از میان می برد،و اگر آدمی از این درد بی درمان آگاه نشود،نعمتهای خدا جز سرکشی برای او حاصلی نخواهد داشت،و سرکشی مرکب راهوار هلاکت است.

اما اگر آدمی این را بداند،و از آن آگاه باشد که نادان و فقیر و مسکین و

ص :201

مستکینی بیش نیست،و این که خدا است که با قلم به او چیز می آموزد،و هنگامی که می خواند صاحب کرامت و بزرگواری خدا است،و شایستۀ ستایش و کبریا او است نه این متعلمی که با علم خود سر به طغیان برداشته است،و نیز باید از این امر آگاه باشد که مال نعمتی خدا داد است و ناگزیر در برابر آن باید سپاسگزار باشد نه این که مال سبب سرکشی شود و با آن در برابر حق ایستادگی کند،و نیز چنین است جاه و مقام و خانواده و دیگر قدرتهای مجازی.

اگر این را بداند،نفس و جان او آرام و اطمینان پیدا می کند،بلکه توانایی آن را به دست می آورد که به اذن خدا کبر و غرور ذاتی خویش را درمان کند،و هر چه نعمتهای پروردگارش افزونتر شود،سپاسگزاری او از خدا و فروتنی او نسبت به بندگان خدا بیشتر خواهد شد،و با گشاده دستی بیشتر به دادن حقوق خدا به مستحقان آن خواهد پرداخت.

محور سورۀ علق درمان سرکشی آدمی است در آن هنگام که نعمت دانش یا جاه و مال به او عطا شده است،و این معالجه با تعبد و بندگی خدا صورت پذیر می شود،و بدین گونه سوره با فرمان به سجود خاتمه پیدا می کند که معراج آدمی به سوی پروردگار خویش است.

سورة العلق /18

[سوره العلق (96): آیات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ اَلَّذِی خَلَقَ (1) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ اَلْأَکْرَمُ (3) اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اَلْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (5) کَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ (6) أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنیٰ (7) إِنَّ إِلیٰ رَبِّکَ اَلرُّجْعیٰ (8) أَ رَأَیْتَ اَلَّذِی یَنْهیٰ (9) عَبْداً إِذٰا صَلّٰی (10) أَ رَأَیْتَ إِنْ کٰانَ عَلَی اَلْهُدیٰ (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْویٰ (12) أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی (13) أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ یَریٰ (14) کَلاّٰ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ (15) نٰاصِیَةٍ کٰاذِبَةٍ خٰاطِئَةٍ (16) فَلْیَدْعُ نٰادِیَهُ (17) سَنَدْعُ اَلزَّبٰانِیَةَ (18) کَلاّٰ لاٰ تُطِعْهُ وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ (19)

ص :202

آدمی آن گاه که خود را بی نیاز می بیند سرکشی در پیش می گیرد

اشاره
شرح آیات:

[1]

رسیدن این سوره نخستین باری نبود که وحی در مکه نازل می شد،بلکه بازپسین بار و بزرگترین آنها بود که بانگ نزول وحی در کوه های مکه شنیده می شد،و جبرییل با نوری بر پیامبر اسلام نازل شد که در طول زمان پرتو افشانی می کند.

محمّد پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-چهرۀ خود را در برابر آسمان به این سو و آن سو می گرداند و چشم به راه ساعت رهایی بزرگ بود،این را می دانست که فرستادۀ خدا است،ولی می خواست بداند که چه وقت وحی بر او نازل می شود و به او فرمان می رسد که حق را آشکار کند؟با شوقی عظیم در جستجوی این لحظه بود.

کعبه از او می خواست که آن را از سنگهای سختی که در میانش گرفته بودند و آشکارا به جای خدا مورد پرستش قرار داشتند،رهایی بخشد،از او بدان سبب یاری می خواست که این خانه را از صورت خانۀ خدایی که برای همۀ مردمان بنا شده بود بیرون آورده بودند،و عنوان نشانی از پایتخت گردنکشان قریش پیدا

ص :203

کرده بود که به نام آن سروری ستمگرانۀ خویش را بر جزیرة العرب تحمیل کرده بودند.

انسانیت گرفتار عذاب شده در اطراف و اکناف جزیرة با پایان یافتن صبرش چشم به راه آن بود که وی به کشتن دختران بی گناه پایان دهد،و از کشته شدن کودکان جلوگیری به عمل آورد،و مانع هتک حقوق مردم شود،و رواج زنا را از جامعه ای براندازد که در آن به هر سو نظر می شد،فقر و مسکنت و عقب ماندگی همچون نشانه های بارزی از اجتماع به چشم می خورد.

ولی فرهنگی که فراهم آمدۀ از توده ای اسطوره ها و خرافات بود،در خدمت گردنکشان و متنعمان قرار داشت،و وسیله ای برای برانگیختن تعصبات قبیله ای و افتخارات دروغین به شمار می رفت،و افزاری برای روشن کردن آتش کینه های کهن بود،و پیوندهای اقتصادی به صورت مجموعه ای از قید و بندها برای جلوگیری از فعالیت انسان در آمده و بر اساس ستم و قهر و غلبه و اختلاف طبقاتی متکی بود.

اوضاع در بیرون جزیره نیز به هیچ وجه بهتر از این نبود که تحریف و نفاق پیروان موسی و عیسی-علیهما السلام-را به دورترین حدود گمراهی رسانیده بود.

برای رهانیدن انسانی که در منجلاب نادانی و پس ماندگی غوطه ور بود، فرهنگ و ادبی ربّانی ضرورت داشت،و خداوند متعال بزرگترین فرشتگان خود روح القدس را برانگیخت تا برگزیدۀ او محمد را به این ادب مؤدب سازد،و جبرییل را به رساندن وحی الاهی به سوی او روانه کرد.

و اینک پاره ای از آنچه امیر المؤمنین(ع)در نهج البلاغه آورده است:

«و گواهی که محمد بندۀ او و پیامبر او است.او را بفرستاد با دینی آشکار و نشانه هایی پدیدار و قرآنی نبشته در علم پروردگار،که نوری است رخشان،و چراغی است فروزان و دستورهایش روشن و عیان،تا گرد دو دلی از دلها بزداید،و با حجت و دلیل ملزم فرماید،نشانه هایش ببینند و بیش نستیزند،و بترسند و از گناه بپرهیزند.و این هنگامی بود که مردمان به بلاها گرفتار بودند،و ریشه های دین

ص :204

سست و نااستوار،و پایه های ایمان ناپایدار.پندار با حقیقت به هم آمیخته،همۀ کارها درهم ریخته.بر و نشو کار دشوار،درآمد نگاهش ناپایدار،چراغ هدایت بی نور،دیدۀ حقیقت بینی کور،همگی به خدا نافرمان،فرمانبر و یاور شیطان،از ایمان روگردان.پایه های دین ویران،شریعت بی نام و نشان،راههایش پوشیده و ناآبادان.دیو را فرمان بردند،و به راه او رفتند و چون گله که به آبشخور رود پی او گرفتند. /18 تخم دوستیش در دل کاشتند،و بیرق او را برافراشتند حالی که فتنه چون شتری مست آنان را به پی می سپرد و پایمال می کرد و ناخن تیز بدانها در می آورد،و آنان در چار موج فتنه سرگردان بودند،درمانده و نادان،و فریفتۀ مکر شیطان.در خانۀ امن کردگار با ساکنانی تبهکار و بد کردار،خوابشان در شب بیداری و سرمۀ دیده شان اشک جاری،در سرزمین عالم آن دم از گفت بسته،دجّال به عزت در صدر نشسته»، (1) و گفت:«همانا خدا محمد را برانگیخت،تا مردمان را بترساند،و فرمان خدا را چنان که باید برساند.آن هنگام شما ای مردم عرب!بدترین آیین را برگزیده بودید،و در بدترین سرای خزیده.منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار، همنشینتان گرزه مارهای زهردار.آبتان تیره و ناگوار،خوراکتان گلو آزار،خون یکدیگر را ریزان،از خویشاوند بریده و گریزان.بتهاتان همه جا بر پا،پای تا سر آلوده به خطای»، (2) و گفت:«او را هنگامی فرستاد که:پیامبران نبودند،و مردمان در خوابی دراز می غنودند،اسب فتنه در جولان،کارها پریشان،آتش جنگها فروزان،جهان تیره،فریب دنیا بر همه چیره،باغ آن افسرده،برگ آن زرد و پژمرده، از میوه اش نومید،آبش در دل زمین ناپدید،نشانه های رستگاری ناپیدا،علامتهای گمراهی هویدا،دنیا با مردم خود ناخوشروی،و با خواهندۀ خود ترش ابروی،بارش محنت و آزار،خوردنی آن مردار،درونش بیم،برونش تیغ مرگبار». (3)

و گفت(ع)در بعثت پیامبر(ص):«او را برانگیخت،در حالی که مردم

ص :205


1- 1) -نهج البلاغه،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی،خطبۀ 2.
2- 2) -همان منبع،خطبۀ 26.
3- 3) -همان منبع،خطبۀ 89.

سرگردان بودند،و بیراهۀ فتنه را می پیمودند.هوا و هوسشان سرگشته ساخته، بزرگی خواهیشان به فرودستی انداخته.از نادانی جاهلیت خوار،سرگردان و در کار نااستوار،به بلای نادانی گرفتار.او که درود خدا بر وی باد،خیرخواهی را به نهایت رساند،به راه راست رفت،و از طریق حکمت و موعظۀ نیکو مردم را به خدا خواند». (1)

محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-در آن شک نکرد که این وحیی است که به او می رسد،بدان سبب که خدا /18 کسی را که در وحی او شک کند،به فرستادگی اختیار نمی کند:ابراهیم-علیه السلام-در آن شک نکرد که رؤیای او حق است و به کشتن پسرش مبادرت کرد،و موسی-علیه السلام-در این شک نکرد که آن کس که نزدیک درخت با او سخن می گوید خدا است،و به همین سبب با تمام اندامهای خود به خواندن او پرداخت،و مریم در آن شک نکرد که خدا پسر پاکیزه ای به او عطا کرده است،به همان گونه که عیسی بن مریم-علیهما السلام-در آن شک نکرد که بنده و فرستادۀ خدا به سوی بنی اسراییل است،پس آیا این معقول است که خاتم پیامبران که شریفترین و بزرگترین آنان است در این شک کند؟! نور خورشید دلیل آن است،و نور علم دلیل علم،و اطمینان یقین گواهی راستگو بر آن،و وحی آشکاری و وضوحی بیش از خورشید،و نوری بیش از علم،و آرامش و اطمینانی بیش از یقین دارد.

آیا وحی از خدا و خدا گواه بر آن نیست،پس چگونه ممکن است فرستادۀ خدا در آن شک کند؟آیا خدا توانایی آن ندارد که به فرستادۀ خود چیزی برای رسیدن او به یقین نشان دهد،یا کسی را بر مردمان مبعوث کند که شکی در وحی نداشته باشد؟البته که دارد.

برای من این امکان وجود ندارد که به روایاتی در پیرامون رسول باور کنم

ص :206


1- 4) -همان منبع،خطبۀ 95.

که بنا بر آنها پس از نزول وحی به خدیجه گفت:ای خدیجه!مرا چه می شود،و خبر وحی را به او رساند،و گفت:بر نفس خود بیمناکم،پس خدیجه به او گفت:

هرگز...مژده می دهم تو را که خدا هرگز اندوهناکت نخواهد کرد،تویی که صلۀ رحم می کنی،و راست می گویی،و همگان را تحمل می کنی و به پذیرایی از مهمان می پردازی و در سختیهای روزگار به کمک دیگران می پردازی.

آری.من نمی توانم این نصها را که مخالف با ظاهر قرآن است بپذیرم و وسیله ای برای خاورشناسان برای ایستادن در مقابل رسول اسلام است،و اعتقاد من آن است که پیامبر اسلام بی صبرانه چشم به راه رسیدن وحی بود،و چون جبرییل بر او نازل شد،خدا راستی حادثه را به او شناساند و گفت:

« اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ -بخوان به نام پروردگارت که آفرید.» و خواند:باسم اللّٰه الرحمن الرحیم،و این آغاز رسالت است،و هر چند فاتحة الکتاب، /18 بنا بر آنچه خداوند در صورت نهایی قرآن مقرر فرموده بود،آغاز این کتاب آسمانی شد،پنج آیۀ سورۀ علق آغاز تنزیل به شمار می رود.و این نکته شناخته است که میان آنچه خدا در شب قدر به یکباره تمام قرآن را نازل کرد،و صورتی که به شکل تدریجی قرآن در ظرف مدت بیست و سه سال دعوت رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-بر پیامبر اسلام نازل شد،تفاوتی وجود دارد.

به همین سبب در حدیث آمده است از امام جعفر صادق-علیه السلام- که گفت:نخستین چیزی که بر رسول اللّٰه نازل شد بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بوده و آخرین آن إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ . (1)

شاید وحی برای بشریت عهدی از قرائت را آغاز کرده است که پس از زمان پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به صورت فعلی ملازم با انسان و علی رغم وجود پدیدۀ کتابت از صدها سال پیش از اسلام سابقه داشته است،ولی با اسلام به صورتی گسترش پیدا کرد که اکنون نشانه و علامت آشکار انسان شده است.

ص :207


1- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 609.

خواندن وضوحی بیشتر از شنیدن دارد،زیرا که سبب ایجاد عمل متقابلی است میان انسان و نصّی که بر وی خوانده می شود که بسیار بیشتر از گوش دادن محض به آن است،و شاید کتاب پروردگار ما به همین جهت به نام قرآن خوانده شده است.

ولی قرائت به صورت کلی مطلوب نیست،بلکه در مورد آنچه به نام خدا آغاز می شود چنین است،برای چه؟چرا که نام خدا هدف از خواندن را محدود و معین می کند.این خواندن برای دست یافتن به برتری بر مردمان و در خدمت گردنکشان بودن و گمراه کردن مردمان ساده لوح نیست،بلکه برای تزکیۀ نفس و خدمت کردن به ایشان و هدایت همگان صورت می گیرد.

در آن هنگام که علم-و وسیلۀ آن قرائت-به نام خدا باشد،پادشاهان را خواهی دید که بر در خانه های علما و دانشمندان صف کشیده اند و مردمان در پیرامون ایشان گرد آمده اند،و پادشاهان ایشان را در مبارزه های خود بر ضد نعمت پرستان و مستکبران سرپرستی می کنند.

[2]

و خدا آدمی را از علقه،یعنی از خونی بسته،آفرید و پیش از آن او را به صورت آبی پست آفریده بود و سپس چندان بزرگش داشت که بر بیشتر آفریده های او برتری یافت.چه انتقال و تفاوت عظیمی میان حالت همچون خون بسته و میان انسانی وجود دارد که استوار بر روی گامهای خویش پیش می رود؟!هر کس اندکی از آفرینش آدمی و آیات بزرگی که خدا در جان و تن او قرار داده است آگاه باشد،ناگزیر از این انتقال عظیم مبهوت خواهد شد،آیا چنین نیست؟ولی اکنون انتقال بزرگتری چشم به راه او است،که این بار لازم است انتقال با عزم و ارادۀ خود انسان و رحمتی از پروردگار او صورت پذیر شود.و آن انتقال تمدنی از حالت انسان بی سواد به حالت انسانی است که به نام پروردگار خویش می خواند،و شاید آیه بدین سبب آمده باشد که ما را به یاد اصل آفرینش انسان بیاندازد.

« خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ -آدمی را از خون بسته آفرید.» هر کس در قدرت انسان برای عروج به پایگاههای بلند شک داشته باشد،

ص :208

باید به این نعمت خدا نظر کند که چگونه او را از خونی بسته آفرید،و بداند که خدا بر آن توانایی دارد که به مدد علم و هدایت به صورتی دیگر بیافریند.

[3]

بیایید تا در ابعاد قرائت و خواندن بیندیشیم:چگونه خدا به انسان نوشتن را آفرید تا بتواند آزمایشهای خویش را از نسلی به نسل دیگر انتقال دهد،و این آزمایشها و آزموده ها چندان انبوه و متراکم شد که اکنون به صورت سیلی جهنده درآمده است که گذرگاههای علمی آن،با وجود گستردگی آنها،نمی تواند همۀ آنها را در خود جای دهد.آیا می دانید که اگر آدمی از نوشتن آگاهی نداشت،به صورت فردی از چهارپایان و بوزینگان در می آمد؟سبحان اللّٰه!آیا می بینید که با این همه پیوسته کفران نعمت خدا می کنیم،بلکه هر چه نعمت بشر افزایش بیشتر پیدا می کند، کفر و طغیان بیشتر می شود؟پس برای آن که علم سبب سرکشی و وسیله ای برای تبهکاری و ستمگری نشود،پروردگار توانا این مطلب را به یاد ما می آورد که هر چه افقهای علم آدمی گسترده تر می شود،بر او لازم می آید که سپاسگزار پروردگار خویش باشد،و به این اعتراف کند که پروردگارش /18 بزرگوارتر است،زیرا که نوشتن با قلم را به آدمی آموخت،و اگر پروردگارش این موهبت را به او نمی بخشید،هیچ نبود.

« اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ -بخوان و پروردگارت کریمتر است.» چنان که می گوییم:بخور و شکر خدا کن،یا شکیبا شو و پروردگارت کریم است،به نظر من،در این جا نیز خدا به یاد ما می آورد که او اکرم است،و هر صفت پسندیده از او است،پس او آن بخشنده ای است که موهبت قلم را به آدمی ارزانی داشت،و او آن برتری است که هیچ کس به مدارج کمال و علم جز به یاری او نتواند رسید.

[4]

از نشانه های کرم او یکی این است که به وسیلۀ قلم آدمی را صاحب علم و دانش کرد،پس قلم چیزی جز وسیله نیست.آیا اگر بنا بود که دیوار چیزی بیاموزد آیا می توانست چنین شود؟آیا بدان سبب نیست که دیوار برای آموختن اهلیت ندارد؟به همین گونه هر چه آدمی در میدانهای علم و دانش پیشتر رود،لازم

ص :209

است که خشوع و تواضع او در برابر پروردگارش افزونتر شود،و همچون فرعونهای مال و ثروت نباشد که در زمین به سرکشی و فساد مشغول اند.

« اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ -آن که با قلم علم را(به ما)آموخت.» [5]

« عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ -به آدمی چیزی را آموخت که نمی دانست.» در حدیثی به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:

«نسبت به کسانی که به ایشان علم می آموزید متواضع باشید،و در برابر کسانی که از ایشان علم می آموزید فروتنی کنید،و از علمای گردنکش و جبار نباشید که باطل شما حقتان را از میان ببرد». (1)

برقی از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت کرده است که گفت:

«عیسی بن مریم-علیه السلام-گفت:ای گروه حواریان!از شما می خواهم که حاجتی از من را برآورده سازید،گفتند: /18 حاجتت روا خواهد شد،ای روح خدا! پس به پا خاست و پاهای ایشان را شست،گفتند:ای روح خدا!ما برای این کار شایسته تریم.او گفت:شایسته ترین کس برای خدمت شخص عالم است،بدین گونه نسبت به شما فروتنی کردم که پس از من همچون من در برابر مردمان تواضع کنید،سپس عیسی-علیه السلام-گفت:با تواضع حکمت و فرزانگی مایۀ آبادانی می شود،و به همین سبب است که کشت و کار در در دشت صورت می گیرد نه بر کوه». (2)

[6]

مشکل آدمی در آن است که گنجایش نعمتهای خدا را ندارد،پس به سبب آنها طغیان می کند و خود را و دیگران را با خود به هلاکت می رساند.آیا نمی دانی که اگر یک بمب اتمی به کسی داده شود که از کار کردن با آن آگاهی لازم ندارد،به سبب آن به گردنکشی می پردازد،آیا این بر خیر او است یا شری در آن برای وی نهفته است؟

ص :210


1- 6) -اصول کافی،ج 1 ص 36.
2- 7) -همان منبع،ص 37.

« کَلاّٰ -هرگز.» انسان بنا بر طبع خود گنجایش دریافت این حقیقت را ندارد که علم از جانب خدا است و بر او لازم است که با داشتن علم سر به طغیان بلند نکند،یا این که مال از آن پروردگارت و می بایستی در آن چنان تصرف کند که صاحب مال دستور داده است.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ -هر آینه آدمی طغیان می کند.» [7]

چه وقت طغیان می کند؟آن گاه که احساس ثروتمندی بر او عارض می شود.

« أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ -از این که خود را بی نیاز می بیند.» یعنی می بیند که نفس او مستغنی شده است،در زبان عربی دو ضمیر متصل به یک مرجع باز نمی گردد،پس گفته نمی شود:ضربه،نظرتنی،بلکه می گویند:ضرب نفسه و نظرت نفسی،مگر در افعال قلوب که متعدی به دو مفعول می شود مثل حسب،که می گویند:(حسبتنی)و خدای تعالی گفت:«أ رأیتک»که رأی در این جا به معنی نگاه کردن به چشم نیست که /18 یک عمل اندامی است،بلکه به معنی نگاه کردن با قلب است.

سیاق آیه ما را به آن هدایت می کند که یک خطای علمی از انسان سر می زند و چنان گمان می کند که بی نیاز شده است،و در این مورد دو احتمال وجود دارد:

اول:آن که خود را به آن اندازه علمی که به دست آورده،بی نیاز شمارد و در گروه علمای بد قرار گیرد که خدا دربارۀ ایشان گفته است:« لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا،فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ... - پس گمان مبر در حق کسانی که به آنچه کرده اند شادی می کنند و چنان دوست دارند که برای کار نکرده مورد ستایش قرار گیرند،که از عذاب برهند». (1) و این

ص :211


1- 8) -آل عمران188/.

هماهنگ است با آن گفتۀ خداوند متعال که: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهیٰ عَبْداً إِذٰا صَلّٰی که این از اوصاف علمای بد و نیمه روشنفکرانی است که متصدی امور دینی هستند و امر و نهیی که می کنند برخاستۀ از هوای نفسانی ایشان است،و حدیث به جا مانده از امام علی-علیه السلام-اشاره به همین تأویل است که،روز عیدی مردمانی را مشغول نماز دید و گفت:«ای مردم!ما پیامبر خدا در چنین روزی دیدیم که هیچ کس پیش از عید نماز نمی خواند یا پیامبر گفت»،پس مردی گفت:ای امیر المؤمنین!آیا نهی نمی کنی که پیش از بیرون آمدن امام نماز بگزارند؟پس گفت:

«نمی خواهم بنده ای را که نماز می خواند نهی کنم،ولی با مردمان از چیزی سخن می گویم که از پیامبر گواه آن یا گفتۀ او بوده ام». (1)

بنا بر این بر علمای دین شایسته نیست که در کار دین افراط کنند،و در امری که ارتباطی به بدعتهای آشکار در میان امت ندارد،کسی را،نادانسته،از عمل صالح بازدارند،و این کاری است که بعضی از متصدیان امور دینی امروز مرتکب آن می شوند،و از اعتمادی که مردمان به ایشان دارند بهره برداری نادرست می کنند،و مردمان را از آن باز می دارند که در مؤسسات خیریه ای که زیر نفوذ ایشان نیست شرکت کنند،یا با خط سیری که صاحبان این گونه مؤسسات دارند به مخالفت بر می خیزند.

دوم:این که گمان کند که با آنچه خدا به او بخشیده بی نیاز شده است،و چنان پندارد که مال همه چیز /18 در زندگی او است،و بدین جهت هیچ توجه و اعتنایی به کمبودها و نقاط ضعف خود در ناحیۀ دینی یا علمی یا اخلاقی یا اجتماعی نداشته باشد،و چنان خود را در گوشۀ مال جمع کند که همۀ پیوندهای خویش را یا اهل خانه و خویشاوندان به تباهی بکشد،و با آنان با روح استکباری برخورد کند.

چرا؟بدان جهت که مالک مقداری مال است.هرگز چنین چیزی درست نیست...مال و ثروت یکی از فرصتهای زندگی است،پس چرا باید به خاطر آن

ص :212


1- 9) -نور الثقلین/ج 5،ص 610.

دیگر بعدهای زندگی ضایع شود؟آیا اگر ثروت داشته باشی،از خوردن و خفتن و سایر ضروریات زندگی خودداری می کنی؟نه چنین است،بلکه به همۀ آنها توجه داری و آنها را انجام می دهی،بدان سبب که هر یک از آنها فرصتی از فرصتهای زندگی تو است.پس چرا خویشتن را در زندان طغیان محبوس می کنی،و از خانواده ات و خویشانت و دیگر افراد بشر دور می سازی،و خود را از بهره مند شدن از لذت علم و جمال ادب و شکوه اخلاق،و حتی از کمالات دین محروم نگاه می داری؟! این آیه تأویل دربارۀ ابو جهل شده است که با مال خود طغیان کرد،و در آن می کوشید تا رسول اللّٰه را از نمازش باز دارد،و معروف است که ابو جهل یکی از آن مترفان و متنعمان بوده است،و هر زمانی را طاغیانی است،و چه بسیار اتفاق افتاده که پلیس نظامهای فاسد در هنگام نماز محل نمازگزاری را در معرض حمله قرار داده،و چه بسیار مؤمنان را به خاک و خون کشیده،و رواقهای مساجد را با خون صالحان و پاکیزگان رنگین کرده است.

[8]

اگر مالی یا علمی یا آبرویی داری بسیار خوب است،ولی تو برای آن آفریده شده ای که زمین را آباد کنی،و آنچه را در که در آن است برای مصلحت خود مسخر سازی،و سپس در ضمن این گونه کارها از لحاظ روحی تکامل پیدا کنی،ولی اگر به آنچه داری بس کنی و به آن شادمان شوی،و بهرۀ خود را در سرای دیگر از یاد ببری،این نقصی در وجود تو است،بدان سبب که تو را از خیراتی که برایت آماده شده محروم می سازد.

پرسشی که پیش می آید چنین است:چگونه آدمی از احساس بی نیاز بودن می تواند خلاص شود؟مگر قلب آدمی تنگ و سینۀ او نیز چنین نیست،و مگر چنان نیست که آدمی بی صبر و ناشکیبا آفریده شده:چون دیناری به چنگ آورد،از شادی به پرواز در می آید،و چون آن را از کف بدهد خشم و غضب او را فرا می گیرد! هنگامی انسان توازن خود را باز می یابد که آخرت را به خاطر بیاورد و به نعمتهای آن توجه پیدا کند که قابل مقایسه با آنچه در دنیا است نیست،و نیز به عذاب بزرگی که در آخرت برای گروهی از مردمان آماده است،در این هنگام

ص :213

است که دنیا و آنچه در آن است در چشم وی کوچک می شود،و به همین سبب /18 اسلام به ما فرمان داده است که در هنگام هجوم سختیها و دشواریها به دیدار گورستانها برویم،چه هر کس که مرگ و ناراحتیهای آن را در خاطر خود مجسم کند،مشکلات زندگی در چشم وی آسان می نماید.

به همین سبب پروردگار در این جا ما را به بازگشت به خدا فرمان داده است،چه آرمانی ترین درمان برای سرکشی نفس است.

« إِنَّ إِلیٰ رَبِّکَ الرُّجْعیٰ -هر آینه بازگشت به پروردگار تو است.» [9]

و سپس سیاق به بیان بعضی از کارهای گردنکشان می پردازد.

« أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهیٰ -آیا آن کس را دیدی که نهی می کند،» در این کار اندیشه کن،چه بر انسان لازم است که به فطرت خویش باز گردد و آن را در امور مردم داور قرار دهد.

[10]

آیا می بینی که چگونه راه نیکی را می برد،و بنده را از نزدیک شدن به پروردگارش باز می دارد.

« عَبْداً إِذٰا صَلّٰی -بنده ای را که نماز می گزارد.» نماز گزاردن و بندگی کردن و به خدا پناه بردن از ساده ترین حقوق آدمی است،و به دم زدن و خوراک خوردن و در جایی ساکن شدن می ماند،پس چگونه بعضی از مردم جرأت آن می کنند که این حق را از دیگران سلب کنند؟یقینا چنین کاری بزرگترین گناه است،و نهایت گمراهی را نشان می دهد که ممکن است کسی از مالدار شدن و طغیان کردن به آن برسد.

[11]

ممکن است عمل شنیع بازداشتن کسی را از نماز و راز و نیاز کردن با خدا که ساده ترین حق او است،شخصی از آن روی بر خود روا شمارد که آن نماز را باطل بداند یا سببی دیگر برای آن تصور کند،ولی در این فکر نمی کند که اگر آن نماز درست باشد،و بندۀ نمازگزار بر راه راست برود،آن نهی کنندۀ از روی هوا و هوس به چه جنایت بزرگی دست زده است! « أَ رَأَیْتَ إِنْ کٰانَ عَلَی الْهُدیٰ -چه گویی اگر این بنده بر راه راست

ص :214

باشد؟» [12]

ای کسی که بندگان خدا را از نماز گزاردن نهی می کنی،چگونه و با چه مقیاسی خود را برتر از آنان تصور می کنی،پس شاید آن که اکنون او را از نماز بازمی داری،پیشوا و راهنمای تو باشد،چه او تو را به پرهیزگاری فرمان می دهد، /18 و تو او را از نماز بازمی داری؟! « أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْویٰ -یا به پرهیزگاری فرمان دهد؟» [13]

در صورتی که بازدارنده رسالت را تکذیب می کند و به آن کافر می شود! « أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی -چه گویی اگر تکذیب کند و پشت گرداند؟» آیا عاقبت این تکذیب کننده چه خواهد شد؟آیا نکوهیده و رانده شده به دوزخ در نخواهد آمد؟ [14]

چگونه خود را مقیاس حق قرار می دهد،در صورتی که خداوند سبحانه و تعالی او را می بیند و از او آگاه است و از آنچه می آموزد و از نیت بدی که بر خاطرش می گذرد خبر دارد؟او خیال می کند که به مردم خدمت می کند،و عمل خود را برای ایشان چنین توجیه می کند که از جهت زیان داشتن نماز برای مردم آن را نهی کرده،یا بدان سبب که نماز تمام نبود یا چیزی شبیه به اینها،ولی نمی تواند نیّت بد خود را از پروردگارش مخفی کند.

« أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّٰهَ یَریٰ -آیا نمی دانسته است که خدا می بیند؟» [15]

و آیات خدا کسانی را که بر خدا دروغ می بندند و به ناحق در زمین به استکبار می پردازند،می کوبد و آنان را به سختی با موهای بالای پیشانیشان می گیرد.

« کَلاّٰ -هرگز!» هرگز چنان نیست که خیال می کند که خدا او را نمی بیند،و خداوند متعال او را می بیند و گناهانش را برمی شمارد و اگر توبه نکند سخت گرفتارش می کند.

ص :215

« لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ -اگر به کار خود پایان ندهد،فرماییم که او را سخت با موهای بالای پیشانیش بگیرند.» /18 شاید گرفتن موهای جلو سر،یعنی ناصیه،به آن دلیل باشد که در پیش روی وی و عزیزترین چیز در آن است.

هنگامی که نیرومندی غیب در تعادل مبارزۀ انسان با نظیر خود وارد می شود،معادله تغییر کلی پیدا می کند،آیا در این ظلمی نیست؟هرگز،بدان سبب که خدای تعالی به بیهوده چنین نمی کند،بلکه پس از آن است که بیم داده و شخص از توجه کردن به آن خودداری کرده باشد.

« نٰاصِیَةٍ کٰاذِبَةٍ خٰاطِئَةٍ -موهای پیش سر دروغگویی خطاکار.» که به حق دروغ بسته،و خدا را مورد تهمت قرار داده،و عمدا در انتخاب راه خود خطا کرده،و همۀ این اوصاف منطبق بر عالمان بدی است که به نام دین از رفتن مردمان در راه دین ممانعت به عمل می آورند.

[17]

آنان چنان گمان دارند که شریکان خدا در آن روز ترسناک، همچون در دنیا،سودی برای ایشان دارند،و با این گمان ساده از شدت آنچه به آن بیم داده شده اند کاسته خواهد شد.هرگز چنین نیست...آنان را به حال خود واگذار تا همۀ اهل مجلس یاران خویش را گرد کنند و ببینند که خدا چگونه مأموران عذاب را به انجام دادن وظیفه شان می خواند! « فَلْیَدْعُ نٰادِیَهُ -پس بگذار که اهل مجلس خود را فراخواند.» به نظر من به کار بردن کلمۀ نادی که نامی برای محل اجتماع است -یعنی مکان اهل نادی-برای اشاره کردن به همۀ اهل نادی است،چنان که خدای تعالی در«و اسأل القریة»منظورش همۀ کسان موجود در قریه و شهر بوده است.

[18]

« سَنَدْعُ الزَّبٰانِیَةَ -به زودی پاسبانان دوزخ را فراخواهیم خواند.» /18 دربارۀ این آیه از ابن عباس روایت شده است که گفت:هنگامی که ابو جهل به نزدیک پیامبر آمد،او را از خود راند،و ابو جهل گفت:آیا مرا می رانی ای

ص :216

محمد!و به خدا سوگند که می دانی شمارۀ مجلسیان هیچ کس بیش از شمارۀ افراد مجلس من نیست،و در این هنگام آیه نازل شد که:فلیدع نادیه. (1)

نیز از ابن عباس روایت شده است که این آیه دربارۀ ابو جهل هنگامی نازل شد که ابن مسعود پس از تلاوت سورۀ الرحمن بر قریش،با چشم گریان نزد پیغمبر آمد،پس جبرییل بشارت پیروزی را برای رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آورد،و دیگر کار ابن مسعود آن بود که در روز بدر بر ابو جهل گذشت که با مرگ دست در گریبان بود،پس بر سینه اش نشست تا سر او را از تن جدا کند،و ابو جهل به او گفت:بر جایگاه بلندی نشسته ای،پس ابن مسعود در پاسخ او گفت:اسلام برتر است و هیچ چیز برتر از او نخواهد بود،و چون سرش را از تن جدا کرده،آن را بر روی زمین می کشید و بدین گونه مژدۀ جبرییل تحقق پیدا کرد و آیه در دنیا پیش از آخرت تأویل شد.

[19]

در پایان سوره قرآن مردمان را از فرمانبرداری گردنکشانی نهی می کند که به مال و معرفت خویش اظهار بی نیازی کردند،و فرمانبرداری از ایشان عصیان نسبت به خدا به شمار می رفت،و به شرک آشکار یا پنهان شبیه بود،و به همین سبب اطاعت کردن از ایشان انسان را از نزدیکی به خداوند متعال محروم می سازد.

« کَلاّٰ لاٰ تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ -هرگز فرمان او را مبر و سجده کن و نزدیک شو.» هنگامی که انسان به طاغیان مال و علم،با همۀ فریبکاری و گمراه کنندگی و ترسناکی که دارند کفر می ورزد،استقلال خود را که جوهر انسانیت است باز پس می گیرد،و خود را آمادۀ سجده کردن و از راه سجود به خدا نزدیک شدن می سازد.

آیه ما را راهنمایی می کند به این که:سجود وسیلۀ عروج انسان به سوی خدا است،و چون سجده کرد به خدا نزدیک می شود.مگر ذات انسان فقر و ناتوانی

ص :217


1- 10) -نور الثقلین/ج 5،ص 610.

و خواری نیست،و آیا آدمی این حقیقت را در هنگام سجده کردن احساس نمی کند که پیشانی را با فروتنی و خواری بر زمین می نهد؟و چون آدمی حقیقت نفس خویش را بازشناسد،حجاب کبری که او را از شناختن پروردگارش جدا می کند از میان می رود،و متوجه می شود که فیض نور او همۀ قلبش را فرا گرفته است،و به همین سبب در اثر روایت شدۀ از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:

«نزدیکترین فاصله میان بنده و پروردگارش در زمانی است که سجده می کند». (1)

از امام رضا-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«نزدیکترین فاصله میان بنده و پروردگارش در زمانی است که سجده می کند،و این از گفتۀ خدای عز و جلّ است که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ -سجده کن و نزدیک شو». (2)

و فقها سجده کردن هنگام تلاوت این آیه را واجب شمرده اند،و سجده کردن در سورة العلق را یکی از چهار جا شمرده اند که سجده کردن در آنها واجب است،و سه جای دیگر در این سوره ها است:«الم السجدة»و«فصّلت»و «النجم».

و از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«سجودهای واجب در چهار جا است:«الم»و« حم تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ »و «النجم»و« اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ».

اما ذکر سجده،که گفته اند امام صادق-علیه السلام-در سجدۀ خود می خوانده،چنین است:«لا اله الا اللّٰه حقا حقا،لا اله الا اللّٰه ایمانا و تصدیقا،لا اله الا اللّٰه عبودیة و رقا،سجدت لک یا رب تعبّدا و رقّا،لا مستنکفا و لا مستکبرا بل أنا عبد ذلیل خائف مستجیر،و سپس سر را برمی داشت و تکبیر می گفت». (3)

ص :218


1- 11) -همان منبع،ص 612.
2- 12) -همان منبع،ص 611.
3- 13) -همان جا.

سورۀ قدر

اشاره

ص :219

ص :220

سورۀ قدر

فضیلت سوره:

1-در کتاب ثواب الاعمال با اسناد از سیف بن عمیره از ابو جعفر-علیه السلام-آمده است:«هر که انا انزلناه فی لیلة القدر»را به صدای بلند بخواند، همچون کسی است که در راه خدای عز و جل شمشیر کشیده باشد،و هر که آهسته بخواند،همچون کسی است که در راه خدا در خون خود بغلطد،و هر که آن را ده بار بخواند،خدا هزار گناه او را می آمرزد».

2-و به اسناد آن از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:هر که«انا انزلناه فی لیلة القدر»را در نماز واجبی بخواند،منادی ندا خواهد کرد که:ای بندۀ خدا!خدا آنچه را که از تو گذشته است آمرزید،پس عمل خود را از سرگیر».

3-در مهج الدعوات از ابن طاووس رحمة اللّٰه علیه آمده است که به صادق-علیه السلام-گفته شد:هنگام ورود بر منصور چه چیز تو را از او در امان داشت؟گفت:«خدا و خواندن«انا انزلناه»و سپس گفتم:یا اللّٰه یا اللّٰه، هفت بار،من محمد و آله را نزد تو شفیع قرار می دهم-صلی اللّٰه علیه و آله-به این که وضع او را نسبت به من تغییر دهی،پس هر که چنین مبتلا شود باید کاری چون کار من کند،و اگر ما آن را نمی خواندیم و به شیعیان خود خواندن آن را فرمان

ص :221

نمی دادیم،مردمان ایشان را می ربودند،ولی این به خدای سوگند برای ایشان همچون غاری است».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 612 /18

زمینۀ کلّی سوره

چون حقیقت واحد است و گسترش می یابد و به صورت تفصیلات درمی آید،و جمع می شود و صورت هدایت و بینات پیدا می کند،پس قرآن گاه، همچون در آیات سورۀ بقره،به گسترش آن می پردازد،و گاه آن را به اجمال همچون در سورۀ قدر درمی آورد که چون ژرف در آن بیندیشیم،همۀ آیات کتاب را در آن خواهیم خواند.

خدا کتاب خود را در شب قدر فرو فرستاد که شبی بزرگ است و عقل به ابعاد آن پی نمی برد،بدان سبب که بهتر از هزار ماه است.چرا؟از آن جهت که وعده گاه انسان نیکوکار با فرشتگان خدا و بزرگترین آنان روح الامین است...و آنان در فرود آمدن خود آنچه را که خدا در هر کار مقدر کرده است با خود فرود می آورند.

در این شب که فرشتگان خدا و روح با بندگان صالح در زمین پیوستگی پیدا می کنند،رحمت خدا و برکات و آمرزش او در کلمۀ(السلام)متجلی می شود و در تمام طول شب تا دمیدن سپیدۀ صبح ادامه می یابد.

بدین گونه است که این سوره آشکار می سازد که چگونه پیوستگی و اتصال میان انسان و فرشتگان خدا و روح صورت اتمام پیدا می کند...و این پیوند که در قرآن چنان متجلی می شود که در قضاها و قدرهای حکیمانه و برکات،از بزرگترین حقایق قرآنی است.

ص :222

سورة القدر

[سوره القدر (97): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ اَلْقَدْرِ (1) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ اَلْقَدْرِ (2) لَیْلَةُ اَلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ اَلرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (4) سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ (5)

و تو چه دانی که لیلة القدر چیست

اشاره
شرح آیات:
اشاره

[1]

در آن هنگام که فیض وحی بر قلب پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-در شب قدر از ماه رمضان فرو می ریخت،و فرشتگان و روح قرآن را با خود فرود می آوردند که رسالۀ صلح و صفا و مژده دهندۀ رحمت است،در چنین هنگامی خدای متعال این مناسبت مبارک را که در آسمانها و زمین بزرگ است،جاودانی کرد و آن را شب مبارک نیکوتر از هزار ماه قرار داد.

به حق عید رحمت است،و هر کس آن را دریابد به مزدی عظیم دست یافته است!!پس خداوند سبحانه و تعالی گفت:

« إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ -ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم.» نیز خداوند متعال چنین گفته است: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ* فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ . (1)

ص :223


1- 1) -الدخان3/ و 4.

بدین گونه تمام قرآن در آن شب بر قلب رسول نازل شد،و سپس به صورت تدریجی در طول مدت بیست و سه سال نزول پیدا کرد،تا جای خود را در جانها پیدا کند،و کتاب دگرگون ساختنی باشد که پیامبر با آن امت و تمدنی بسازد،و آیندۀ تابنده ای برای انسانیت به وجود آورد.

بدین سبب پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ . (1)

معروف است که قرآن به صورت معهود خود در همۀ روزهای سال نازل می شود،پس فرود آمدن دیگری به صورت جمله و یک جا نیز دارد.

و اینک سؤال:چرا این شب به نام شب قدر نامیده شد؟ چنان می نماید که مهمترین کاری که در این شب صورت می گیرد،مقدر کردن امور آفریدگان است،و لفظ از آن مشتق شده،پس شب قدرهای مقدر شده است،چنان که پروردگارمان گفت: فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ .

بعضی گفته اند علت نامگذاری جلیل القدر بودن این شب است،که در آن کتاب پر ارج و قدری نازل شده،و هر کس که آن شب را به شب زنده داری بپردازد،در نزد خدا ارزش و قدری بزرگ خواهد داشت.

[2]

کیست که بتواند ابعاد این شب را که خدا آن را به سبب وحی بر آفریدگان خود مبارک گردانیده و آن را زمان تقدیر جریان امور جهانیان قرار داده است،ادراک کند،و کیست که بتواند بزرگی وحی و شکوه فرشتگان و معانی صلح و سلام الاهی را نیک بفهمد؟به صورت مطلق برتر از ادراک نیست،ولی برتر از آن است که آدمی بتواند همۀ ابعاد آن را فراگیرد،بلکه می کوشد و می کوشد تا هر چه بیشتر بر معانی آن وقوف یابد،و هر چه در این شناخت و معرفت پیشتر رود،به غنیمتهای بیشتری از آن دسترس پیدا می کند.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ -و تو چه دانی که شب قدر چیست؟»

ص :224


1- 2) -البقرة185/.

و پیش از این از گفتۀ بعضی نقل کردیم که:این جمله در قرآن برای بیان اهمیت گفته ای می آید که پس از آن خواهد آمد.

اگر مقدم بر جمله«و ما یدریک»باشد،جمله به صورت مجمل باقی می ماند...که بعضی چنین گفته اند،و اعتقاد من آن است که هر دو جمله برای بزرگداشت حقیقتی است که ذکر آن پس از این دو تعبیر آمده است.

[3]

چگونه از اهمیت زمان آگاه می شویم؟آیا در آن صورت نیست که فاصلۀ میان ما و هدفهایمان کوتاهتر می شود،پس چون در یک روز به یک میلیون ریال دسترس پیدا کنی که آن در ظرف مدت یک سال به دست می آوردی،آیا این یک روز برای تو بهتر از یک سال تمام نیست؟به همین گونه است لیلة القدر که به انسانی که قدر آن را بشناسد،چیزی می بخشد که مساوی با یک عمر دراز است:

هشتاد و سه سال و چهار ماه،و به تعبیری رساتر:هزار ماه.

« لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ -شب قدر بهتر از هزار ماه است.» اجل هر یک از ما در نزد خدا معین است،و گاه چندان کوتاه است که هر یک از ما نمی تواند به یک دهم از هدفهای خود دسترس پیدا کند،ولی آیا می توان با این واقعیت به چالش و مبارزه برخاست؟آری.ولی نه بدان صورتی که بیشتر مردم چنان تصور می کنند و خواستار درازی عمر خویش می شوند،و عدّۀ کسانی که به این آرزوی خود می رسند اندک است،بدان سبب که عوامل وفات فراوان و بیشتر آنها از ارادۀ آدمی بیرون است،پس راه برای درازتر کردن عمر چیست؟ژرفتر کردن آن و از لحظه لحظۀ آن برخوردار شدن است،در پیش خود تصور کن که اگر پارۀ کوچکی از زمین داشته باشی و نتوانی آن را بزرگتر کنی،چه خواهی کرد؟ممکن است به بنای ساختمانی بپردازی که بخشی از آن در زمین است و بخشی دیگر در فضا است و سر به ابرها می ساید،بعضی از مردمان سالهای معدودی از عمر داشته و در طول این عمر به انجام دادن کارهایی پرداخته اند که معادل کار قرنهای دراز است،مثلا عمر رسول اکرم ما-صلی اللّٰه علیه و آله-از شصت و سه سال تجاوز نکرد،و بیست و سه سال از آن به ایام دعوت او اختصاص داشت،ولی اثر آن از اثر عمر دراز

ص :225

نوح بیشتر است،بلکه از سالهای عمر همۀ پیامبران چنین است،و به همین گونه خداوند رحمان موهبت شب قدر را مخصوص امت او /18 و آن را بهتر از هزار ماه قرار داد تا بتوانند عمر خود را در بعد سوم(یعنی بعد عمق)درازتر کنند،و شاید خبر مأثور از رسول اللّٰه(ص)اشاره به همین معنی بوده باشد،چه روایت شده است که عمرهای امتهای پیش از او را به او نشان دادند و چنان می نماید که عمرهای امت خود را کوتاه دید و دریافت که در درازی عمر به پیشینیان نمی رسند،و به همین جهت خدا شب قدر را به او عطا کرد و آن را بهتر از هزار ماه قرار داد. (1)

در حدیثی دیگر چنین آمده است:به پیامبر گفتند که مردی از بنی اسراییل هزار ماه سلاح را در راه خدا از گردن خود برنداشت،و او سخت دچار شگفتی شد و آرزو کرد که چنین کسی نیز در امت او بوده باشد،و گفت:«پروردگارا!به امت کوتاهترین عمرها را داده ای که با آن اعمالشان کمتر می شود،پس خدا لیلة القدر را به او بخشید و گفت:« لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ »که در آن ماهها آن اسراییلی سلاح را در راه خدا حمل می کرد،و این شب برای امت تو تا روز قیامت در هر ماه رمضان خواهد بود». (2)

در شب قدری که به طاعت شب زنده داری می کنی،خدا نام تو را در گروه نیکبختان ثبت می کند و تن تو را بر آتش جهنم حرام می سازد،و این در نتیجۀ توفیقی است که برای اصلاح فراگیر خودت در نتیجۀ عبادت بهرۀ تو می شود،و به همین سبب در دعاهای مأثور شبهای رمضان مجموعه ای از بصیرتها آمده است که با تکرار تلاوت آنها به صورت هدفهایی برای شخص مؤمن درمی آید و با تلاش و کوشش به طرف آنها می رود و به طلب آنها می پردازد.

«خدایا وسعت روزی و امنیت در وطن و نور چشمی در همسر و مال و فرزند،و جایگزینی در نعمتهای خودت که در نزد من است و تندرستی در جسم و

ص :226


1- 3) -القرطبی،ج 20،ص 133.
2- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 115.

نیرومندی بدن و سلامت دین به من ارزانی دار،و تا مرا زنده نگاه می داری،به فرمانبرداری از خودت و فرستاده ات محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-برانگیز،و از پر بهره ترین بندگانت /18 در برابر نیکی که در ماه رمضان فرو فرستاده ای یا در شب قدر ماه رمضان نازل خواهی کرد قرار بده». (1)

بنا بر این شایسته آن است که هدف تو در شب قدر تحقق یافتن تغییری اساسی و ریشه دار در نفس خودت باشد،و لازم است که خود را در برابر داور خرد به محاکمه بخوانی،و نابسامانیهای پیشین و انحرافات جاری آن را تسجیل کنی،و عزم بر آن مجزوم سازی که از همۀ اینها با پشیمانی از ارتکاب خطا درگذری،و به ترک آنها نیت خالص کنی و به خدا پناه بری که از گناهان گذشته ات درگذرد و در آینده تو را موفق به آن سازد که بر گرد گناه نگردی.

در تأویل این آیه چنین آمده است:در دولت رسولی فرود آمد که نیکوتر از دولتهای ستمگر بنی امیه بود،که بنا بر نقل ترمذی از حسن بن علی-علیهما السلام-:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بنی امیه را بر منبر خویش دید و این امر او را خوش نیامد،پس سورۀ« إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ الْکَوْثَرَ »که کوثر آن نهری در فردوس است،و نیز این سوره: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» یعنی هزار ماهی که بنی امیه پس از تو حکومت می کنند»، (2) و حکومت بنی امیه،بی کم و زیاد،هزار ماه بود.

بنا بر این فضیلت حکمروایی عدل و داد و اثر بزرگ آن در آیندۀ بشریت بیش از هزار ماه حکومت جور و ستم خواهد بود.

[4]

به چه سبب شب قدر بهتر از هزار ماه شده است؟بدان سبب که محل تلاقی اهل آسمان با اهل زمین است که یاد وحی را زنده می کنند،و آنچه را که خدا برای مردمان در هر کار مقدر کرده است عرضه می دارند.

ص :227


1- 5) -کلماتی از دعای ابو حمزۀ ثمالی مخصوص سحرهای ماه رمضان،نگاه کنید به مفاتیح الجنان، ص 196.
2- 6) -القرطبی،ج 20،ص 133.

« تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ -فرشتگان فرود می آیند.» اصل کلمه تتنزل و صیغۀ مضارع آن دلیل بر استمرار است،پس از آن چنین نتیجه می گیریم که: /18 لیلة القدر تنها یک شب در جهان نیست،بلکه در هر سال یک شب لیلة القدر است و به همین جهت پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-ما را به شب زنده داری و زنده نگاه داشتن این شب فرمان داده است.

در خبری از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون ماه رمضان نزدیک شد-در زمانی که سه روز از ماه شعبان باقی بود-به بلال گفت:

«مردمان را به مسجد بخوان»و چون حاضر آمدند،بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای خدا به جای آورد و آن گاه گفت:«ای مردم!خدا این ماه را به شما اختصاص داده است،و آن سید ماهها است،و در آن شبی است که از هزار ماه نیکوتر است». (1)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که به ابن عباس گفت:«شب قدر در هر سال هست،و امر سال در آن شب نازل می شود،و برای این امر والیانی پس از رسول اللّٰه وجود دارد»پس ابن عباس گفت که آنان کیانند؟ و او-علیه السلام-گفت:«من و یازده کس از صلب من». (2)

« وَ الرُّوحُ -و روح.» روح چیست؟آیا جبرییل-علیه السلام-است یا فرشتگان درجۀ بالاتر؟یا گروهی برتر از فرشتگان و از آفریدگان خدایند،یا فرشتۀ بزرگی که پیامبران خود را به او تأیید می کند؟ بعضی از آیۀ بعدی چنین نتیجه گرفته اند که روح جبرییل-علیه السلام- است،بدان سبب که خدا در جای دیگری از قرآن گفته است: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ». (3)

ص :228


1- 7) -نور الثقلین/ج 5،ص 618.
2- 8) -همان منبع،ص 619.
3- 9) -الشعراء193/.

بعضی از آیۀ بعدی چنین استنتاج کرده اند که:روح همان وحی است،چه فرشتگان وحی را در شب قدر با خود به زمین می آورند، /18 و خدا گفته است: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا . (1)

در حدیث شریف مطلبی آمده است که بنا بر آن روح بزرگتر از فرشتگان است،چنان که از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که چون از او پرسیدند که:آیا روح جبرییل(ع)است؟گفت:«جبرییل از فرشتگان است،و روح از فرشتگان بزرگتر است،مگر خدا نگفته است که «تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ» ؟. (2)

خداوند تبارک و تعالی گفته است:« وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ -او را با روحی از خود تأیید کرد»،و این دلیل بر آن است که روح چیزی است که خدا به وسیلۀ آن پیامبران خود را تأیید می کند».

معلوم می شود که روح آفریده ای نورانی و بلند مرتبه در نزد خدا است،و این که خدا تنها به وسیلۀ او پیامبرانش را تأیید نمی کند،و فرشتگان و از جملۀ ایشان جبرییل نیز به تأیید پیامبران-علیهم السلام-اشتغال دارند،و بدین گونه احتمالات و دلایل گوناگون با هم جمع می شود،و خدا داناتر است.

« فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ -به اذن پروردگارشان.» این شب که فرشتگان در آن فرود می آیند شبی بزرگ است،و از آن روی بزرگ است که بزرگترین آنان که روح است نیز به زمین نازل می شود،ولی شایسته نیست که دور از عظمت خدای آفریدگار به عظمت روح توجه کنیم،چه آنان بندگان بزرگوار خدا و در عین حال آفریدگان و تربیت شدگان اویند،و به هیچ وجه نیمه خدایان به شمار نمی روند،و هیچ کاری به دست ایشان نیست،و فرود آمدنشان به اختیار خودشان نیست بلکه همه چیز به اذن و فرمان خدا صورت می گیرد.

ص :229


1- 10) -الشوری52/.
2- 11) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 184 نقل از تفسیر البرهان،ج 4 ص 418.

« مِنْ کُلِّ أَمْرٍ -از هر امر و هر چیز.» گفتند:معنای این جمله برای هر کار،یا به هر کار است،پس ملائکه -بنا بر این تفسیر-برای تقدیر و اندازه معین کردن برای هر امر و هر چیز نازل می شوند،ولی آیا مگر خدا برای هر کار از آن زمان که لوح را آفرید و قلم را بر آن روان کرد،اندازه و قدری را مقدر نکرده بوده است؟ /18 چرا.پس ملائکه برای چه در شب قدر فرود می آیند؟معلوم می شود که تقدیرهای حکیمانه در امور آفریدگان صورت اتمام پذیرفته بوده است،ولی هنوز چیزهایی باقی مانده که صورت واقعی پیدا نکرده و برای هر سال در شب قدر آن سال اندازه و کیفیت آن معین و مقدّر می شود،پس تقدیر به بعضی از جوانب کارها اختصاص دارد و نه همۀ جوانب آنها.

آری،تقدیرها همۀ امور را شامل می شود،ولی از هر امری یک ناحیۀ آن،و بدین گونه حرف«من»در آیه برای تبعیض آمده که معنی اصلی آن است،و این مطلب همچون از نصوص وارد شدۀ در این موضوع دستگیری ما می شود:

سلیمان مروزی به امام رضا-علیه السلام-گفت:«به من خبر بده که إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ دربارۀ چه امری نازل شده است،و امام گفت:

«ای سلیمان!لیلة القدر شبی است که در آن خدای عز و جل آنچه را که در فاصلۀ آن سال تا سال دیگر است،از زندگی و مرگ،و نیکی و بدی در روزی،مقدر می فرماید،پس آنچه خدا در آن شب مقدر کرده باشد حتمی است». (1)

بدین گونه بینشهای وحی با تصورات بشری متفاوت می شود،پس در آن حال که آدمی چنان گمان می کند که مجبور است و خواست او هیچ تأثیری در زندگی او ندارد،وحی برای او یک ارزش والا قایل می شود،و او را توانای بر تغییر دادن اجمالی زندگی خویش قرار می دهد:از خوشبختی و بدبختی،و خیر و شر،و سود و زیان،این همه به فرمان خدا و بر اثر خواستن از خدا در لیلة القدر.

بشریت دربارۀ حقیقت مشیت الاهی سخت گمراه است:گروهی خود را

ص :230


1- 12) -نور الثقلین/ج 5،ص 630.

صاحب همه چیز می دانند و چنان تصور می کنند که خدا به صورت مطلق کارها را به خود ایشان تفویض کرده است،پس نه ثواب و عقاب است و نه مسئولیت و اخلاق، و گروهی او را بیچاره و مضطری تصور می کنند که هیچ آزادی و اختیاری ندارد و همه چیز به قضا و قدر می گذرد.

ولی حقیقت امری در میان این دو امر است:نه جبر است،بدان سبب که ما به یقین می دانیم که قرار ما در زندگیمان مؤثر است،مگر بنا بر خواست و قرار خودمان نمی خوریم و نمی آشامیم و نمی رویم و نمی آییم؟و نیز تفویض هم نیست، بدان سبب که بسیار کارها است که هیچ به دست ما نیست:این که چگونه به دنیا می آییم،و در کجا از دنیا می رویم، /18 و فردا چه خواهیم کرد،و چگونه قضای الاهی میان آنچه می خواهیم و آنچه به آن می رسیم حایل می شود،و چه بسیار شده است که تقدیر نگذاشته است که به آنچه نقشه ریزی دقیق برای رسیدن به آن کرده بوده است برسی؟! آری،خدا به اندازه ای به انسان مشیت بخشیده است تا با آن سرنوشت و راه رفتن خویش را به دست خود گیرد،و به جانب دوزخ روانه شود یا به سوی فردوس، ولی این بدان معنی نیست که با نیرومندی ذاتی خود و با اقدام خویش به بهشت یا جهنم خواهد رفت،بلکه این خدا است که او را با کارهای نیک و شایسته اش به دوزخ می افکند،یا با کارهای خوب و پسندیده اش از ساکنان بهشت قرار می دهد.

بنا بر این انسان حق انتخاب و اختیار دارد،ولی خدای متعال است که سعادت یا شقاوتی را که آدمی اختیار کرده است تحقق می بخشد و« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ -و خدا وضع زندگی قومی را تغییر نمی دهد مگر این که آنچه را که در نفوس و جانهای خود دارند تغییر دهند»،و از این جا است که اهمیت دعا و مخصوصا در شب قدر که بهار دعا است آشکار می شود،و گاه تمام زندگی آدمی در این شب دگرگون می شود،پس چه اندازه باید آدمی ناکام و بدبخت باشد که این شب بر او بگذرد بی آن که بتواند از آن چیزی برای خود به دست آورد.

ص :231

بعضی ممکن است بپرسند که:آیا این خود جبر نیست؟اگر بنا باشد که یک شب سرنوشت زندگی آدمی را معین کند،پس دیگر قصد و تلاش و کوشش در دیگر روزهای سال برای چه ضرورت دارد؟ هرگز چنین نیست...این امر هیچ ارتباطی با جبر و مجبور بودن آدمی ندارد.و این امر وقتی برای ما به خوبی واضح می شود که بینشهای آینده را خوب فهم کنیم:

بینش اول:چنان به نظر می رسد که تقدیر در این شب همۀ جوانب و نواحی زندگی را شامل نمی شود،چه سه نوع قضایا وجود دارد:یک دسته آنها است که در یک شب از تاریخ هستی مقدر می شود،چنان که از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-به من گفت:آیا می دانی معنی شب قدر چیست؟پس گفتم:نه ای رسول خدا!و او گفت:خداوند تبارک و تعالی در آن همه چیز را که تا روز قیامت خواهد بود مقدر کرده است،و از جملۀ آنچه /18 خدای عز و جل مقدر کرده،ولایت تو و امامان از نسل تو تا روز قیامت است». (1)

نوع دوم:تقدیرهایی است که در ظرف مدت یک سال از عمر آدمی صورت پذیر می شود،در صورتی که نوع سوم باقی می ماند که وابستۀ به خواست آدمی و فتنه و آزمایش همین است،مثلا:خدا برای انسان در شب قدر ثروتی را مقدر می کند،اما این که آدمی چگونه با آن ثروت رفتار کند،و این که آن را در راه خدا انفاق خواهد کرد یا در این کار بخل خواهد ورزید،این همه به خواست خود آدمی است و به آن آزمایش او صورت اتمام پیدا می کند،و مثلا،خدا یک بیماری را در آن سال برای آدمی مقدر می سازد،اما شکیبایی او در برابر آن بیماری یا جزع کردن به جای آن بستگی به ارادۀ خود او دارد.

با وجود این برای خدا بداء و تغییر تقدیر وجود دارد،بدان سبب که هیچ

ص :232


1- 13) -همان منبع،ص 629.

چیز نمی تواند برای پروردگار ما جنبۀ حتمیت داشته باشد،که خود گفته است:

یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ . (1) و در حدیث به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:«چون شب قدر فرارسد،فرشتگان و روح و کاتبان به آسمان دنیا نزول می کنند،و آنچه را که قضای الاهی برای آن سال خواسته است می نویسند،پس اگر خدا بخواهد چیزی را پس و پیش کند یا از آن بکاهد،به فرشته فرمان محو کردن آن را می دهد،و به جای آن چیزی را که خدا آن را اراده کرده است قرار می دهد»،گفتم:آیا همه چیز در نزد او و ثبت شدۀ در کتابی است؟گفت:«آری».گفتم:پس چه چیز پس از آن خواهد بود؟گفت:

«سبحان اللّٰه!و سپس خدای تبارک و تعالی هر چه را که بخواهد ایجاد می کند». (2)

بدین گونه کلمه خدا بالاترین کلمه باقی می ماند،و مشیت او اجرا می شود،ولی تکیه کردن به بداء و از دست دادن فرصت شب قدر گونه ای از ساده دلی و بلکه از سفیهی و زیانکاری است.

بینش دوم:خداوند به حکمت بالغه و داوری عادلانۀ خود هر چه را که شایسته است برای بندگان خود مقدر می کند،و به همین سبب قضا و تقدیر او برای مؤمن نیکوکار متوسل به خدا همان چیزی نیست که برای یک کافر بدکاره مقدر می کند،و باید بدانی که پروردگار تو نسبت به بندگان خود ستم روا نمی دارد.و بنا بر این /18 آدمی،با آنچه در سال گذشته کرده است،و با آنچه در شب قدر و در فرصت تقدیر انجام می دهد،و با آنچه خدا از بدی اختیار او در سال گذشته می داند، در سرنوشت شخص خویش تأثیر می کند،مثلا:خدا برای طاغوتی که می داند توبه نخواهد کرد،عذاب را در این سال مقدر می کند،زیرا که می داند در این سال به ستمگری خود ادامه خواهد داد،و لو این که فرضا در این سال توفیق توبه و ستم نکردن به مردم پیدا می کند،بدان سبب که خدا مختار است که در کار و تقدیر

ص :233


1- 14) -الرعد39/.
2- 15) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 631.

خویش تجدیدنظر(بداء)کند،و سقوط را از او دور سازد و به یاری او برخیزد،که خود گفته است: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ . (1)

بینش سوم:مردمان چنان تصور می کنند که حوادثی بر زیان ایشان در جریان است که هیچ کاری دربارۀ آنها از ایشان ساخته نیست،همچون مرگ عزیزی یا گرفتار شدن به دردی بی درمان یا مبتلا شدن به سلطه و قدرت حاکمی ستمگر یا به عقب ماندگی یا به خشکسالی،ولی چنین نیست چه حتی این ظواهری که بیرون از خواست انسان قرار می گیرد،به فرمان و تقدیر و قضای خدا صورت می گیرد،و خدا به چیزی حکم نمی کند مگر آن که حکمت و عدالت او مقتضی آن بوده باشد،و یکی از مقتضیات عدل او آن است که قضا و تقدیر او بر حسب چیزی باشد که بندگانش کسب کرده اند،مگر خود او نگفته است:« ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ -تباهی در خشکی و دریا بر اثر آنچه دستهای آدمیان کسب کرده است آشکار شد». (2)

در این منتهای بزرگداشت مشیت آدمی است که خدا تقدیر خویش را بر وفق آن قرار داده است،آیا چنین نیست؟ [5]

سلام کلمه ای نورانی است که قلب را از نورانیت و شادی لبریز می کند،چه جا برای هر چیز دارد که نفس به آن متمایل است و روان برای رسیدن به آن تلاش می کند و عقل خواستار آن است،پس آدمی،در آن هنگامی که از وجود نقص در اندامهای بدن خود شاکی است،یا از اوضاع زندگی خویش راضی نیست،یا به خواستهای روح خود نمی تواند رسید،دیگر سلامتی و صلح و صفا ندارد،آیا بیمار سلام و سلامت دارد،و آیا مسکین از عافیت برخوردار است،یا حسود در آرامش و امان به سر می برد؟هرگز...سلام /18 با افزونی بسیاری از نعمتهای خدا فراهم می آید که چون به یکی از آنها نیازمند باشیم سلام را از دست داده ایم.

ص :234


1- 16) -الرعد11/.
2- 17) -الروم41/.

آیا از آن خبر داری که چند میلیون نعمت باید برای فراگرفتن بدن تو مزاحم یکدیگر باشند تا تو در عافیت زندگی کنی؟و چند میلیون نعمت باید زندگی تو را فرا گیرد و از مجموع آنها سلامت آن فراهم آید؟و شب قدر شب سلام است،که خداوند سبحانه و تعالی دربارۀ آن می گوید:

« سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ الْفَجْرِ -این شب سراسر تا دمیدن سپیدۀ صبح سلام است.» در آن صورت که این موهبت الاهی به زمان نسبت داده شده،می دانیم که آن را فرا می گیرد و حتی نزدیک است که از آن لبریز شود،پس شب سلام همۀ لحظاتش برای همۀ انام و بندگان خدا سلام است،به همان گونه که روز سعید همه اش گوارایی و رستگاری است،در صورتی که روز شوم از هر گوشه اش شومی تراوش می کند.

پس چه چیز در شب قدر می گذرد که تا طلوع فجر سلام است؟ در آن شک نیست که خداوند در آن شب گروه هایی از آمرزشخواهان را می آمرزد،و بدین گونه آنان را از آتش جهنم رهایی می بخشد،و کدام سلام از سالم بودن انسان از پیامدهای گناهانش در دنیا و آخرت بزرگتر است؟! به همین سبب است که مؤمنان در آن می کوشند که به آرزوی خلاصی از آتش جهنم دست یابند و پس از باز کردن قرآن در برابر خود چنین می گویند:

«خدایا به حق کتاب فرو فرستاده ات و آنچه در آن است-و در آن نام بزرگ تو و نامهای نیکوی تو و آنچه مایۀ بیم و امید است-از تو می خواهم که مرا از آزاد شدگان از آتش قرار دهی». (1)

بدین گونه خدا عافیت انسان و تمام کردن نعمت خود را به او در آن مقدر کرده است،و یکی از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسید که:او چه چیز را در این شب از خدا می خواهد و در جوابش-بنا بر روایت-گفت«عافیت». (2)

ص :235


1- 18) -مفاتیح الجنان،ص 225.
2- 19) -همان منبع،ص 226.

ممکن است این شب بر فردی داخل شود که از اشقیاء است و آن شخص از آن سعید و خوشبخت بیرون آید،مگر این شب شب سلام نیست؟بنا بر این بر انسان لازم است که در این شب با این کلمات شریف دعا کند:

«اللهم امدد لی فی عمری،و اوسع لی فی رزقی،و اصح لی جسمی، و بلغنی أملی،و إن کنت من الأشقیاء فامحنی من الاشقیاء،و اکتبنی من السعداء، فانک قلت فی کتابک المنزل علی نبیک المرسل-صلواتک علیه و آله-: یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ -خدایا!عمرم را دراز کن،و روزیم را وسعت ده، و تنم را سالم ساز،و مرا به آرزویم برسان،و اگر از اشقیا هستم نام مرا از میان آنان محو کن و در میان سعادتمندان بنویس،چه خود در کتاب فرو فرستادۀ خویش بر پیامبر خود-که درودهای تو بر او و آلش باد-گفته ای«خدا آنچه را که بخواهد محو می کند یا برجای می گذارد،و کتاب اصلی در نزد او است». (1)

در این شب خدا رزق بندگان خود را مقدر می کند،و آن جزئی از سلام و امن است،و بر آدمی لازم است که گشایش در روزی خود را از خدای خویش بخواهد.

به همان گونه که امن و عافیت و سلامتی و ذریّه مقدر می شود که همه از شرطهای سلام است.

حقا محروم آن کس است که از خیرات شب قدر بی بهره بماند،چنان که در حدیث به جا مانده از فاطمۀ زهراء-علیها السلام-آمده است که کسان خویش را به آماده بودن برای استقبال از شب بیست و سوم ماه رمضان سفارش می کرد و می گفت که روز را بخوابند تا در هنگام شب زنده داری خواب بر ایشان غلبه نکند و می گفت:«ناکام کسی است که از خیر این شب بی بهره بماند». (2)

بعضی گفته اند که معنی سلام در این آیه چنین است:فرشتگان در آن بر

ص :236


1- 20) -همان منبع،ص 235.
2- 21) -همان منبع،ص 236.

مؤمنان و شب زنده داران در مساجد سلام می کنند،و بعضی از ایشان به بعضی دیگر سلام می کنند،و به قولی دیگر:فرشتگان بر امام عصر-علیه السلام-فرود می آیند و به او سلام می کنند.

شب قدر چه وقت است؟

چون بر حسب دو آیه از قرآن،این کتاب آسمانی در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده، /18 پس لیلة القدر در همین ماه مبارک قرار دارد،ولی در کدام شب از آن؟در بعضی از روایات آمده است که:«در ده شب آخر به جستجوی آن برآیید». (1)

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که در تفسیر إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ گفت:آری لیلة القدر است و آن در ماه رمضان در دهۀ آخر این ماه است که قرآن جز در آن نازل نشده است. (2)

در حدیث دیگر به یکی از دو شب محدود شده است:شب بیست و یکم یا شب بیست و سوم،و ابو حمزۀ ثمالی روایت کرده است که:نزد ابو عبد اللّٰه امام صادق-علیه السلام-بودم،که ابو بصیر به او گفت:فدایت شوم!شبی که هر چه بخواهند در آن شب می خواهند کدام است؟گفت:«در بیست و یکم یا بیست و سوم».گفت:اگر نتوانم به هر دو برسم؟پس گفت:«کدام دو شب آسانتر را خواستاری؟»،گفت:بسا هست که ما هلال را در شبی می بینیم،و کسی از سرزمینی دیگر می آید و خلاف آن را به ما می گوید؟گفت:«کدام شب را در آن میسرتر می خواهی؟»گفتم:فدایت شوم:شب بیست و سوم که لیلة الجهنی است؟ (3) پس گفت:«این را هم می گویند»و سپس گفت:«پس آن را در شب بیست و یکم و بیست و سوم جستجو کن،و در هر یک از آنها صد رکعت

ص :237


1- 22) -بنا بر روایتی از رسول اللّٰه(ص)در تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 629.
2- 23) -نور الثقلین/ج 5،ص 625.
3- 24) -به زودی از آن یاد خواهیم کرد،ان شاء اللّٰه.

نماز بخوان و-اگر می توانی-تمام شب را بیدار بمان،و در آن دو شب غسل کن»،گفت که گفتم:اگر نتوانم ایستاده نماز بگزارم؟گفت:«نشسته نماز بخوان»،گفت که گفتم:اگر نتوانم؟گفت«دراز کشیدۀ بر بستر چنین کن،و اگر نتوانی مقداری از آغاز شب را بیدار بمان،چه درهای آسمان در رمضان باز می شود،و شیاطین را در بند می کنند،و اعمال مؤمنان را می پذیرند،و در زمان رسول اللّٰه این ماه نام خوبی داشت:المرزوق». (1)

احادیث نبوی و امامان در شب زنده داری در این دو شب فراوان است،ولی در یک حدیث نبوی تنها از شب بیست و سوم سخن رفته و آرزو شده است که همان شب قدر بوده باشد:عبد اللّٰه بن أنیس انصاری معروف به جهنی به رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:خانۀ من از مدینه دور است،مرا به شبی راهنمایی فرما تا در آن به این شهر بیایم،و پیامبر شب بیست و سوم را برای او معین کرد. (2)

از بعضی از احادیث چنین معلوم می شود که:شب قدر حقیقی شب بیست و سوم است،در صورتی که شبهای نوزدهم و بیست و یکم وسیله ای برای دست یافتن به آن است،و هر کس به عبادت آن دو شب توفیق پیدا کند،در شب سوم نشاط بیشتر خواهد داشت،و به رحمت خدا در آن شب نزدیکتر خواهد شد.

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که به کسی که از او دربارۀ شب قدر سؤالی کرده بود گفت:«آن را در شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم جستجو کن». (3)

در حدیثی دیگر چنین آمده است:هر شب از این سه شب فضیلت و ارجی دارد،و از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«تقدیر در شب قدر نوزدهم است،و ابرام در شب بیست و یکم،و امضا در شب بیست و

ص :238


1- 25) -همان منبع،ص 625.
2- 26) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 626.
3- 27) -همان منبع،ص 628.

سوم». (1)

در نشانیهای شب قدر آمده است که:«باد آن خوشبو است،و اگر در سرما باشد گرم خواهد بود،و اگر در گرما باشد بهتر می شود». (2)

از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که:«آن شب ملایمی است،نه گرم و نه سرد،خورشید در بامداد آن بدون شعاع طلوع می کند». (3)

از خدا مسئلت داریم که ما را برای درک این شب شریف موفق بدارد و سعادت ما را در آن مقدر فرماید.

ص :239


1- 28) -همان جا،ص 627.
2- 29) -همان جا،ص 623.
3- 30) -همان جا.

ص :240

سورۀ بیّنه

اشاره

ص :241

ص :242

سورۀ بیّنه

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر که سورۀ«لم یکن الذین»را بخواند،از شرک پاک شود،و به دین محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-درآید،و خدای عز و جل او را مؤمن در محشر برانگیزد و آسان به حساب او برسد».

از ابو الدرداء است که گفت:رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:

اگر مردمان بدانند که در«لم یکن الذین کفروا»چه چیز است،کسان و مال خود را فرو گذارند و به تعلیم گرفتن آن بپردازند.پس مردی /18 از خزاعه گفت که:چه پاداشی در آن است ای رسول خدا؟گفت:«هرگز هیچ منافقی نخواهد خواند،و نه هر بنده ای که در شکی دربارۀ خدای عز و جل دارد،و سوگند به خدا که فرشتگان مقرب از آن زمان که خدا آسمانها و زمین را آفریده است این سوره را می خوانند و در خواندن آن سستی نشان نمی دهند،و هیچ بنده ای نیست که در شب آن را بخواند مگر این که خدا فرشتگانی را برای محافظت از دین و دنیای او بفرستد،و برای او از خدا طلب رحمت و آمرزش کنند،و چون در روز آن را بخواند،آن اندازه پاداش به او می دهد که به اندازۀ نوری است که روز بر او می افشاند،و تاریکیی که شب هنگام او را فرا می گیرد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 642

ص :243

زمینۀ کلّی سوره

هرگز...آدمی را هرگز قدرت آن نیست که از سوراخ گمراهی بدون هدایتی از خدا(البته)بیرون آید،و خدا مردمان را به آن مجبور نمی کند که چون بیّنه و آیتی بر ایشان نازل شود از آن پیروی کنند،بعضی از ایشان را می بینید که از آن به هدایت می رسند،و بیشترین مردم با هواهای نفس از آن به گمراهی کشیده می شوند و با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند.

هرگز...اختلافات ایشان بر سر بینه نیست،بدان سبب که بینه آنان را به پرستش خدای یگانه و دور از هر خلاف و اختلاف فرمان می داد.

آیات سورۀ بینه در پیرامون این سه محور بحث می کند که اختصاص به بینشهای فراوانی دارد که تفصیل آنها در کتاب کریم آمده است،و نیز از صفات بینه در آن سخن می رود:در فرستاده ای تجسم پیدا می کند که حامل کتابی از جانب خداوند متعال و از هر ناروا و باطلی پاک است و مردمان را به یگانه شمردن خدایی دعوت می کند که از هر شایبۀ مادّی مبرّی است.

آن اختلافی که میان ایشان به راه افتاد،به قرآن باز می گردد که بنا بر آن بدترین مردمان کسی است که به رسالتهای خدا کافر شود،خواه از اهل کتاب بوده باشد و خواه از مشرکان،و بهترین /18 مردمان آن مؤمنان اند که خدا بهشت جاودانی را به پاداش به ایشان می بخشد،و از آنان خرسند است و خرسندی خود را از ایشان بهرۀ آنان قرار می دهد،و این همه نتیجۀ هراس و خشیتی است که از خدای متعال دارند.

ص :244

[سوره البینة (98): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . لَمْ یَکُنِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ اَلْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ اَلْبَیِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اَللّٰهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِیهٰا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (3) وَ مٰا تَفَرَّقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَیِّنَةُ (4) وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ حُنَفٰاءَ وَ یُقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ ذٰلِکَ دِینُ اَلْقَیِّمَةِ (5) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ اَلْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ اَلْبَرِیَّةِ (6) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ (7) جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (8)

آنها بهترین مردمان اند

اشاره
شرح آیات:

[1]

خدا عقل را به انسان بخشیده،و نفس او را بر حسب فطرت خواستار ایمان ساخته است،چیزی که هست از روی گمراهی به بیراهه می افتد،و عقل و

ص :245

فطرتی که با او است برایش کافی نیست،بلکه به یادآوری وحی و دعوت فرستادۀ خدا نیازمند است،و در عین حال در معرض جریان شدیدی از شهوات نفس و وسوسه های شیطان خویش و گمراه کنندگی مدعیان دین و فشار صاحبان سلطه و ثروت نیز قرار دارد.آیا نمی بینی که چگونه،با وجود نزول وحی و دعوت به رستگاری تنها گروه اندکی ایمان می آورند،و فرستادۀ خدا و مؤمنان در راه دعوت مردمان به خدا ناچار باید به مبارزه برخیزند! « لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ -کسانی از اهل کتاب و مشرکان که کافر شدند،از این کفر خود دست بردار نیستند تا آن زمان که برهانی آشکار به ایشان برسد.» چنان می نماید که این آیه که فهم آن برای بعضی از مفسران دشوار بوده تا آن جا که آن را مشکلترین آیه شمرده اند،ما را با عباراتی ساده و با برهان به ناگزیر بودن رسال الاهی متوجه می سازد،و مگر این امر امکان می داشته است که بدون رسالت /18 اسلام آن حجابهای ضخیم که با گذشت قرنهای تاریک یکی بر روی دیگر قرار گرفته و مانع عبور نور عقل و هدایت فطرت شده و تعلیمات دین را منحرف و شخصیت انسانی را مسخ کرده بود،خود به خود از میان برده؟! هرگز...بدان سبب که بشریت را فساد و تباهی فرا گرفته،و هیچ کس نمی توانست به آسانی در برابر آن ایستادگی کند،و از همین روی خداوند پیامبری را با رسالتی پاک از پلیدی گمراهیها و ناپاکی فرهنگ ایشان به رسالت مبعوث کرد.

[2]

دو خط فکری برای رهبری انسان در طول قرنها با یکدیگر در تنازع بوده است:یک خط وحی تجسم یافتۀ در پیامبران خدا-علیهم السلام-و مؤمنان به ایشان،و دیگری خط جاهلیت تجسم یافتۀ در گردنکشان و تنعم خواهان،که فرهنگ اولی از وحی سرچشمه می گرفت،در صورتی که فرهنگ جاهلیت بر پایۀ گمراهی قرار داشت.

هر گاه که وحی تأخیر پیدا می کرد یا دعوت کنندگان آن گرفتار سستی

ص :246

می شدند،جاهلیت یکه تاز میدان می شد،و دشواری عهده زمانی بروز می کرد که مؤمنان به وحی در زیر فشار جاهلیت تسلیم به آن می شدند،و این کیفیتی است که پیش از بعثت پیامبر اسلام اتفاق افتاد،چه در آن هنگام پیروان آخرین پیامبر یعنی عیسی-علیه السلام-نیروی قابل ذکری نبودند،و این نه از جهت کمی شمارۀ ایشان بلکه بدان سبب بود که در میدان سلطه با قیصرها بیعت کردند،و در میدان فرهنگ پیرو فلاسفه شدند و با مترفان و مستکبران در اجتماع به مداهنه و ریاکاری پرداختند،و از دین چیزی جز آداب و شعایری میانتهی برای ایشان بر جای نماند،و به جای این که با سلطه های ستمگر به مبارزه برخیزند و از حقوق ستمدیدگان و محرومان دفاع کنند،به مبارزۀ با یکدیگر پرداختند،و کار به مجادله های میان مذاهب گوناگون یک دین منجر شد.به صورتی در آمدند که یهودیان پیش از ایشان بدان صورت درآمده بودند،و گرفتار همان اخلاق فاسدی شدند که عیسی بن مریم -علیه السلام-برای اصلاح آن برانگیخته شده بود،و به همین گونه در میدان فرهنگ و زمینه های فکری به دفاع از ارزشهای وحی در برابر مفاهیم گمراه کنندۀ فلسفه برنخاستند،بلکه در صدد آن بر آمدند که میان آن دو سازشی به وجود آورند، حتی اگر چنان بوده باشد که در نتیجۀ چنین سازشی پاکیزگی و پاکی وحی از میان برود.آیا به آن توجه کرده اید که چگونه بر اثر پیروی از نو افلاطونی فلسفی به اندیشۀ تثلیث کشیده شدند،و از همین زمان ضرورت رسالت الاهی /18 از هر زمان دیگر بیشتر شد،و این نه فقط برای اصلاح بشریت و رهانیدن آن از تباهی گسترده ای بود که بر آن عارض شده بود،بلکه برای پاک کردن رسالت از کجرویها و انحرافاتی ضرورت داشت که به توسط اهل کتاب کافر در آن راه یافته بود،و نیز برای روشن کردن چراغهای راهنمایی ضرورت داشت که یا خاموش شده و یا بر اثر شهوات استکباری نزدیک بود که خاموش شود،و دیگر راه رهروان دین را روشن نسازد و نتواند،در غیاب فرستادگان خدا حجتی از خدا برای مردمان بوده باشد.

چنین بود که خدا فرستادۀ خاتم خود را با قرآنی پاک از ناپاکی انحرافات فرهنگی که همۀ دیانتها را به انحراف کشیده بود،و از تأثیر فرمانروایان ستمگر و

ص :247

مترفان شقی و ستمگر مبعوث کرد و به رسالت بر مردمان زمان خود فرستاد.

« رَسُولٌ مِنَ اللّٰهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً -فرستاده ای از خدا که صحیفه های پاک را می خواند.» بدین گونه بیّنه و برهان با رسالت و رسول با هم صورت اتمام پذیرفت،چه رسول با حکمت مردمان را به رسالت می خواند،و آن را در رفتار خود چنان تجسم می بخشد که شکوه و جمال آن در رفتار او آشکار شود،و با شکیبایی و استقامت به دفاع از آن دفاع می کند،و سپس رسالتی که حامل آن است از شایبه های انحراف و گمراهی به دور است و به همین جهت فطرت سلیم و عقل راهیافته آن را می پذیرد.

[3]

در آن اوراق پاک چه چیز می خوانیم؟کتابهایی را می خوانیم که آیات محکم و مفصل دارد و در آن کجی و انحراف مشاهده نمی شود.

« فِیهٰا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ -در آنها نوشته هایی استوار و ارزشمند است.» ظاهرا معنی آن چنین است:حقایق نوشته ای است که شک و شبهه ای به آنها راه ندارد،و این واضح است و هیچ اشتباه و پوشیدگی ندارد،و مستقیم است و از کجی و تحریف به دور،و بنا بر این کلمه اشاره به آیات محکمی می کند که به تنهایی برای هدایت کردن آدمی و روشن ساختن او کافی است،و آنچه از آیات ذکر که ممکن است سبب اشتباهی شود به آن باز می گردد،بدان سبب که از سطح تفکر همۀ مردمان بالاتر است و تنها به راسخان در علم از میان ایشان اختصاص دارد.

[4]

شاید امر بر بعضی اشتباه شود،و چنان تصور کنند که پراکندگی اهل کتاب و اختلاف ایشان در دین نتیجه ای از ناقص بودن حجت و برهان و بینه است، و چون حجت تمام شود و بینه صورت کامل پیدا کند،دیگر کسی در دین اختلاف پیدا نخواهد کرد.هرگز چنین نیست...کتاب خدا فرصت هدایت را در اختیار مردمان قرار می دهد،ولی این کار را به صورتی اجباری انجام نمی دهد:اگر ایمان آوردند راه یافته اند،و گرنه خود مسئول گمراهی و بدبختی خویشند.

« وَ مٰا تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ -و

ص :248

کسانی که به ایشان کتاب داده شده بود،اختلاف و پراکندگی پیدا نکردند مگر پس از آن که برهان و بینه به ایشان رسید.» چنان می نماید که سخت ترین گمراهی در نزد اهل کتاب پراکندگی ایشان است،مگر نه این است که ایمان به خدا و فرستادگان و شرایع او سبب یگانگی اهل آن در چارچوب هدفهایی است که کتاب برای ایشان ترسیم می کند،و برنامه هایی که برای ایشان عمل کردن به آنها را واجب می شمارند،و رفتاری که پرداختن به آن و فرا گرفتن آن را به ایشان سفارش می کنند.

جهودان به هفتاد و دو فرقه تقسیم و پراکنده شدند که مبرزترین ایشان فرقه های صدوقیان و فریسیان و آسیان و سامریان بودند،و هر گروه از ایشان برای خود ممیزاتی از لحاظ تفکر و سلوک داشت. (1)

با همین عدد ترسایان نیز پراکندگی پیدا کردند،و برجسته ترین طایفه در میان ایشان ملکانیان بودند که به نظر ایشان حضرت مسیح-علیه السلام-طبیعت دو گانه داشت،و دیگر کسانی که برای او معتقد به طبیعت یگانه بودند،و امپراطور روم(610-641)در آن کوشید تا مذاهب دولت را از پرداختن به قضایا و براهین کلامی باز دارد،ولی قبطیان مصر به مخالفت با او برخاستند،و بر اثر آن فشار شدیدی به دست قیصر مصر بر ایشان وارد شد که مدت ده سال به طول انجامید که در این فاصله مردان را نخست شکنجه می دادند و سپس با غرق کردن هلاکشان می کردند و مشعلها بر سر آنان می افروختند تا روغنشان روان شود و آن آگاه قربانی را در کیسه ای قرار می دادند و زنده به دریا می افکندند. (2)

اختلاف پیدا کردن امتها پس از فرستادگان خدا و تمام شدن حجت بر ایشان دلیل بر آن است که چه اندازه بشریت به وحی نیازمند است که حتی پس از نزول وحی هم باز تشتت و اختلاف پیدا می کنند و به محض آن که چراغ وحی به

ص :249


1- 1) -فی ظلال القرآن،ص 3950.
2- 2) -همان منبع،ص 3951.

خاموشی گرایید به دامن زدن اختلاف می پردازند،پس چه می شد اگر اصلا از وحی محروم می ماندند؟! [5]

اختلاف میان افراد بشر از کجا پیدا می شود؟از شرک به خدا،در آن جا که هر حزبی به تقدیس چیزی می پردازد که خدا آن را روا نشمرده است،و بدین گونه مقدسات مختلف می شود،و ارزشها متفاوت،و در نتیجه اختلاف فراهم می آید،در صورتی که اگر همگان به آن بینشهایی که وحی در اختیار ایشان قرار داده است مراجعه می کردند،و به تقدیس مصلحت یا سرزمین یا قبیله یا اشخاصی جز خدا نمی پرداختند،یک کلام می شدند و کارهای ایشان اصلاح می شد.

« وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا اللّٰهَ -و به چیزی جز آن فرمان نیافتند که خدا را بپرستند،» نه شرکای موهومی او را،و پرستش جز با تسلیم شدن به خدای یگانه،و طرد کردن خضوع و خشوع در مقابل هر ارزش یا سلطه ای جز خدا،صورت اتمام پیدا نمی کند.

« مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفٰاءَ -و دین را خالصانه مخصوص او دانند و دینداران پاکدین باشند،» چنان معلوم می شود که معنی دین:شریعت یا نظامی است که انسان خود به خود در برابر آن خاضع است،و خالص بودن این طرد جمع کردن میان دوستی خدا و فرستادگان و اولیای او و میان دیگر سلطه های مادی است،و این چیزی است که اهل کتاب دربارۀ آن استقامت ندارند،و مشاهده می کنیم که کلمۀ رایجی را به بدعت بر سر زبانها انداخته اند که:آنچه از خدا است برای خدا،و آنچه از قیصر است برای قیصر،و آن کس که پیرو هوای نفس قیصر باشد چگونه می تواند دینی خالص برای خدا داشته باشد؟! پیش از این گفتیم که کلمۀ حنیف را به پاک و طاهر معنی می کنیم،پس چرا این کلمه پس از اخلاص در دین آمده است؟شاید توحید درجاتی داشته باشد:اول آنها گواهی دادن به زبان بر یگانگی خدا و عقد اجمالی قلب بر آن

ص :250

است،و دوم آنها:طرد شریکان خدا و در برابر آنها ایستادن و سرکشی کردن در مقابل سلطۀ ایشان،و سوم:پاک کردن قلب از دوستی یا تمایل داشتن نسبت به آنها،و پاک کردن فکر از رسوبهای فرهنگ و پاکیزه ساختن رفتار /18 از آداب و اخلاق آنها.و شاید این درجۀ حنیفی بودن باشد،و خدا داناتر است،و از ابعاد آن است ملتزم بودن به شرایع خدا:از بر پا داشتن نماز چنان که باید،و خاضع بودن و پیوسته متعهد بودن به آن،و نیز چنین است دادن زکات.

« وَ یُقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکٰاةَ وَ ذٰلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ -و نماز را بر پا دارند و زکات دهند که دین پاینده و ارزشمند همین است.» گفتند:دین الکتب القیمة،به دلیل گفتۀ سابق او:«فیها کتب قیّمة».آری،آنها کتابی است که هیچ کجی و پیچیدگی و تفاوت و اختلاف ندارد،و هیچ تباین و جدایی از فطرت بشر یا حقایق آفرینش در آنها مشاهده نمی شود.

[6]

میان پیروان دین واحد اختلاف روا نیست،به همان گونه که ممکن نیست دین حق و مذهب باطل با هم جمع شود،بلکه ناگزیر میان حق و باطل تجسم پیدا می کند و همین اساس یگانه شناختن خدای متعال است،و هنگامی که خلاف میان آنها پیدا می شود،باطل غلبه پیدا می کند و اهل حق شکست می خورند،و بدین گونه قرآن به یاد ما می آورد که کفار بدترین آفریدگان اند.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ -کسانی از اهل کتاب که کافر شدند،و مشرکان،جاودانه در آتش دوزخ خواهند ماند،و آنان بدترین آفریدگان اند.» بعضی از علمای دین نصارای پیشین چنان می پنداشتند که اگر تعدیلاتی در دین وارد کنند،به دین خدا خدمت کرده اند،و کلمات فلسفه را برای بیان مقاصد دین به کار می برند،و حتی چنان شد که از جدا شدنهای شرکی بعضی از مفاهیم را گرفتند و آنها را با حقایق وحی ترکیب کردند،و سپس به سازشکاری با قیاصره و مترفان پرداختند و از دنیا دست کشیدند تا به آنان اجازه داده شود که

ص :251

آداب دینی میانتهی خود را عملی سازند.

این هرگز درست نیست...مشرکان بدترین آفریدگانند،و هر کس از اهل کتاب که به ارزشهای حق دینی کافر شود /18 و نسبت به مشرکان مداهنه و چاپلوسی کند،او نیز همانند ایشان از بدترین آفریدگان است،و در این امر بیم دادنی واضح و رسا برای ما-یعنی ما مؤمنان به قرآن-است که هرگز گام خود را بر جای گامهای علمای یهود و نصاری نگذاریم،و نسبت به گردنکشان و مستکبران،به طمع معترف شدن ایشان به بخشی از دین،به سازش و مداهنه متوسل نشویم.

«شرّ البریّة»تعبیری بسیار رسا است و چنان معنی می دهد که آنان از هر چه خدا آفریده است گمراهترند،ولی برای چه؟زیرا که پس از آمدن بیّنه حق را طرد کرده اند،و به بزرگترین فرستادۀ خدا کفر ورزیدند که فصیحترین حجت و رساترین آژیر و بیم دادن را با خود آورده بود.

[7]

و حتی اگر مستضعفان در زمین،برای نگاهداری از دین خود به سر کوه ها و دل غارها پناه برده باشند،و در زمین به خاطر نگاهبانی از دین خویش آواره باشند،باز هم مؤمنان بهترین آفریدگان اند.

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ -کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،بهترین آفریدگان اند.» بدان سبب که به برترین فرستاده ایمان آوردند،و از کاملترین برنامه پیروی کردند،و از درخشنده ترین نور به هدایت رسیدند.

خدا همه چیز را در زمین برای آدمی آفرید،ولی کدام انسان؟آیا آن کس است که کرامت نفس خود را از کف می دهد،و آن را به لجن نادانی و فریب آلوده می کند؟هرگز...چنین کسی در نزد خدا هیچ ارزشی ندارد،بلکه مقصود کسی است که به خدا و رسالتهای او ایمان داشته باشد و به انجام دادن کارهای شایسته و نیکو بپردازد،و در نتیجه بزرگوارترین آفریدۀ خدا شود.

در خبر در تأویل این آیه از ابن عباس آمده است که:چون نازل شد،پیامبر -صلی اللّٰه علیه و آله-به علی(ع)گفت:«او تویی و پیروانت،تو و شیعیانت روز

ص :252

قیامت راضی از خدا و مورد رضای خدا خواهید آمد،و دشمنانت به صورت کت بسته حضور خواهند یافت». (1)

در کتاب«الدر المنثور»سیوطی گروهی از احادیث مشابه آمده است که آنچه را که پس از این می آید از آنها نقل می کنیم:

1-ابن عساکر از جابر بن عبد اللّٰه نقل کرده است که گفت:نزد رسول خدا-صلی اللّٰه علیه و آله-بودیم،پس علی آمد،و پیامبر(ص)به او گفت:

«سوگند به آن که جانم به دست او است که این و شیعه اش در روز قیامت از رستگارانند».و چون آیۀ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ نازل شد،پس از آن اصحاب پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-هنگامی که علی می آمد،می گفتند:خیر البریّة آمد.

2-و ابن عدوی و ابن عساکر از ابو سعید به صورت مرفوع نقل کرده اند که:علی نیکوترین آفریده است.

3-و ابن عدی از ابن عباس نقل کرده است که گفت:چون«الآیة» نازل شد،رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به علی گفت:«آن تویی و شیعیانت در روز قیامت،خرسند از خدا و خدا خرسند از شما».

4-و ابن مردویه از علی-علیه السلام-نقل کرده است که گفت:

«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به من گفت:آیا این گفتۀ خدا را نشنیدی که:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ

؟این تویی و شیعیانت،و وعدگاه من و شما حوض کوثر است،و چون امتها برای رسیدگی به حسابشان می آیند،شما را سفید چهرگان نامدار می خوانند». (2)

[8]

مقیاس نیکوترین آفریده بودن چیست؟آیا فزونی مال و یاران است؟ هرگز...بلکه خرسندی خدا و بهشت است،اما ثروتها و فرزندان وسیلۀ آزمایش و

ص :253


1- 3) -شواهد التنزیل/ج 2 ص 357 از تفسیر نمونه،ج 27 ص 211.
2- 4) -تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 379.

ابتلاء است و آنها را بر خدا برای همۀ مردم مقدر می سازد.

« جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً -پاداش آنان در نزد پروردگارشان بهشتهای همیشگی است که از پای درختان آنها نهرهای آب جاری است و همیشه در آنها باقی خواهند ماند.» آیا این برای آن نیست که طینت ایشان به صلاح رسیده و به همین سبب اهل بهشت شده اند و همیشه در آن باقی خواهند ماند،چرا که بهشت خود نیز /18 صلاح است و برای اهل صلاح آماده شده،و بزرگتر از بهشت خرسندی خدا است که قلبهای ایشان را از رضا و آرامش و نور پر می کند.

« رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ -خدا از ایشان خرسند است و آنان از خدا خرسندند.» چگونه آدمی به درجۀ رضوان می رسد؟با شناخت خدا و ترس داشتن از او که میراث شناخت او و علامت نزدیکی به او و گواه برداشته شدن پرده های گناه میان او و ایشان است.

« ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ -این از آن کسی است که از پروردگار خود بترسد.» و به همین سبب در دعای مأثور از پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«خدایا مرا چنان کن که از تو بترسم و چنان باشد که گویی تو را می بینم،و مرا به تقوی و بیم داشتن از خودت سعادتمند ساز».

و در آیۀ کریمۀ دیگری آمده است که:« إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ - هر آینه بندگان عالم خدا از او می ترسند». (1)

پس ترس و خشیت آرایش علمای به خدا است،و در دعای صباح مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-آمده است:«خدایا!تو منزهی و جز تو خدایی نیست،و تو را ستایش می کنم،کیست که قدر تو را بشناسد و از تو نترسد،و کیست

ص :254


1- 5) -فاطر28/.

که بداند تو چه هستی و از تو بیم داشته باشد؟».

از خدا می خواهیم که دلهای ما را با ترس از خودش و اشتیاق به خودش پر کند،تا ما نیز از آفریدگان نیکو باشیم و از شیعۀ علی و پیروان راه حقیقی او،آمین رب العالمین.

ص :255

ص :256

سورۀ زلزله

اشاره

ص :257

ص :258

سورۀ زلزله

فضیلت سوره:

در اصول کافی با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:از قرائت« إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا »خسته نشوید،پس هر که در نمازهای مستحبی این سوره را قرائت کند،خدای عز و جل هرگز او را گرفتار زلزله نخواهد کرد و به سبب آن نخواهد مرد،و نیز تا زمان مرگ از آفت صاعقه و هر آفت دیگر از آفات دنیا مصون خواهد بود،و چون وقت آن شود که از دنیا برود،فرشتۀ کریمی از نزد پروردگارش بر بالین او فرود می آید و در کنار سرش می نشیند و می گوید:ای ملک الموت!به دوست خدا مهربان باش،که او بسیار از خدا یاد می کرد و به تلاوت این سوره می پرداخت /18 و سوره نیز مثل این را به او می گفت،و ملک الموت خواهد گفت:

پروردگارم به من فرمان داده است که به او گوش دهم و اطاعت کنم،و روح او را تا آن زمان که به من امر نکرده است از بدنش بیرون نیاورم،و چون دستور دهد چنین کنم.و ملک الموت پیوسته در کنار او است تا فرمان قبض روحش برسد.و چون پرده از برابر چشمان او برداشته شود،جاهای خود را در بهشت خواهد دید،و در این هنگام فرشته به ملایمترین صورت او را قبض روح می کند،و سپس هفتاد هزار فرشته به مشایعت روح او تا در آمدن به بهشت می پردازند.

و از انس روایت است که:پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-از یکی از

ص :259

اصحابش پرسید که«آیا ازدواج کرده ای؟»و او گفت:نه،و پولی برای این کار ندارم،گفت:«آیا قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ با تو نیست؟»گفت:چرا،گفت:«ربع قرآن است»گفت:«آیا قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ با تو نیست؟»گفت:چرا،گفت:«ربع قرآن»گفت:«آیا اذا زلزلت با تو نیست؟»گفت:چرا،گفت:«ربع قرآن»و سپس گفت«ازدواج کن ازدواج کن ازدواج کن».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 647 /18

زمینۀ کلّی سوره

سنت خدا در جزا دادن در بینشی متجلی می شود که سورۀ زلزله بیان کنندۀ آن است:هر کس به سنگینی ذره ای کار نیکو کند،آن را می بیند،و هر کس به سنگینی ذرّه ای بدی کند،آن را می بیند،تا چنان باشد که آدمی اعمال خودش را که در قیامت برای او تجسم پیدا می کند،کوچک نشمارد،در آن روز سنگینی که زمین به لرزه در می آید و آنچه را از اجساد و کانیها و اجسام مختلف که در درون خود دارد بیرون می ریزد،و آدمی دچار حیرت می شود و می پرسد که:چه شده است؟و مردمان را می بیند که بر حسب کردارها و درجات خود در راههای گوناگون روان اند.

سورة الزّلزلة

[سوره الزلزلة (99): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذٰا زُلْزِلَتِ اَلْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا (1) وَ أَخْرَجَتِ اَلْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا (2) وَ قٰالَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا (3) یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا (4) بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحیٰ لَهٰا (5) یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ اَلنّٰاسُ أَشْتٰاتاً لِیُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ (6) فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ (7) وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (8)

ص :260

در آن هنگام که زمین به لرزه در آید با لرزیدنی تمام

اشاره
شرح آیات:

[1]

زندگی نخستین که با خیر و شر خود،و با نظامها و حوادث و پدیده های خود چیزی جز سایه هایی رنگ باخته از آن زیستن پهن و گسترده و جاودانی(آن جهان)نیست،و ما را برای آماده شدن و توشه برگرفتن برای آن جهان جاودانی به آن آورده اند،و زندگی دنیا چیزی جز متاعی فریبنده نیست.

ما در دنیا شاهد دیدن چیزهایی هستیم که ما را به وحشت می اندازند و نزدیک است که قلبهای ما را از جای خود بکنند،و از آن جمله است زمین لرزه های بزرگی که در چند لحظه شهرهای بزرگی را می بلعند که آدمیان آنها را در قرون متوالی ساخته بوده اند.و این چیزی جز زلزله ای محدود نیست که بخشی از زمین گرفتار آن شده است،پس تصور کنید که اگر بنا باشد زلزله ای همۀ زمین را فرا گیرد،چه نتیجه ای به بار خواهد آورد؟!منظره ای پس ترسناک و هراسی بی اندازه هولناک نتیجۀ آن خواهد بود و بلایی بس بزرگ مجسم کنندۀ چنین زمین لرزه ای خواهد بود.

« إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا -در آن هنگام که زمین به لرزه در آید با لرزیدنی تمام.»

ص :261

شاید ضمیر«ها»که به زمین باز می گردد،این فکر را به ما تلقین کند که زلزله به منطقۀ خاصی از زمین وابسته نیست،و /18 به صورت سخت ترین زمین لرزه ای است که کرۀ زمین گرفتار آن شده است.

[2]

در این هنگام چه پیش خواهد آمد؟آیا هستۀ مرکزی کرۀ زمین به سبب عواملی ناشناختۀ برای ما به جوشش و فوران در می آید و با تکانهای سخت آنچه را که در ظرف میلیونها سال در خود زندانی کرده بود به یکباره بیرون می ریزد؟و ظاهرا از آیات که به بیرون ریختن سنگینیهای زمین دلالت دارد،چنین استنتاج می شود.

« وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا -و زمین سنگینیهای خود را بیرون ریزد.» خداوند متعال در آیه ای دیگر چنین گفته است:« وَ أَلْقَتْ مٰا فِیهٰا وَ تَخَلَّتْ - و بیفکند آنچه را که در آن است و تهی شود». (1)

بعضی گفته اند:اثقال گنجها و کانهای زمین است،و بعضی دیگر آنها را مردگانی تفسیر کرده اند که زمین در دومین دمیدن صور آنها را از خود بیرون می ریزد و ناگهان آنها بر می خیزند و به نگریستن می پردازند.

و چنان می نماید که کلمه وسعت قابلیت تطبیق با همۀ این نتیجه ها را دارد،ولی آنچه بیشتر از زلزله دربارۀ آن آگاهی داریم،بیرون ریختن مواد گداختۀ مرکزی زمین از آن است.چه می دانیم که بعضی از زمین لرزه ها از فوران آتشفشانهایی نتیجه می شود که مواد گداخته از آنها فوران می کند.و مؤید این مطلب است آنچه در حدیث بدین صورت آمده است:

«زمین پاره های جگر خود را به صورت ستونهای از سیم و زرقی می کند». (2)

[3]

و انسان حیرت زده و مدهوش بر جای می ماند!زمین را چه چیز به لرزه برانگیخته است،که این گونه اندرون خود را بیرون می ریزد،و این برای چه و هدف

ص :262


1- 1) -الانشقاق4/.
2- 2) -القرطبی،ج 20،ص 147.

آن چیست؟ « وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا -و انسان می گوید که آیا زمین را چه شده است؟» /18 بعضی گفته اند که:این گوینده همان کسی است که به آخرت کافر بوده،و با دیدن نشانه های آن به پرسش کردن پرداخته و گفته است که:چه شده است؟ولی چنان می نماید که آن حوادث هول انگیز هر انسانی را به پرسش کردن وا می دارد.

[4]

و این تعجب چندان طول نمی کشد،بدان سبب که زمین به پاسخ دادن آغاز می کند،و این خود گواهی بر آن است که دگرگونی بزرگی در جهان طبیعت صورت گرفته که نه تنها به مظاهر و نمودهای آن ارتباط پیدا می کند،بلکه در ماهیت آنها نیز تأثیر دارد،پس اگر تغییر بزرگی صورت نگرفته بود،چگونه زمین می توانست سخن بگوید،و چگونه امکان داشت که گوش آدمی این سخن را بشنود و منظور از آن را بفهمد؟ « یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا -در آن روز از اخبار خود سخن می گوید.» نخستین خبری که زمین از آن خبر می دهد و به زبان خود حوادث آن را باز گو می کند:این است که ساعت قیامت به پا خاسته،و این که دنیا پشت کرده است،و شاید دومین خبر بیان حکمت فزع و هراس بزرگی باشد که بر پشت زمین جریان دارد،اما مهمترین خبر گواهی دادن زمین بر کارهایی است که مردم بر روی آن به انجام دادن آن مشغول بوده اند،و در حدیثی مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون این سوره را خواند،گفت:«آیا می دانید که اخبار آن چیست؟»گفتند:خدا و فرستاده اش داناترند،گفت:«اخبار آن این است که بر هر بندۀ خدای مرد یا زن گواهی می دهد که بر پشت آن چه کرده است، و می گوید که کار فلان روز او فلان و فلان بوده است»و گفت:«این است اخبار آن». (1)

ص :263


1- 3) -همان منبع،ص 148.

و در حدیثی دیگر چنین آمده است:از رسول-صلی اللّٰه علیه و آله- روایت شده است:«مراقب وضو باشید و بدانید که بهترین اعمال شما نماز خواندن است،و از زمین محافظت کنید که آن مادر شما است،و هیچ کس در آن نیست که کار نیک یا بدی انجام دهد مگر این که زمین خبرگزار آن باشد». (1)

[5]

شاید زمین از خبرهای دیگری نیز سخن بگوید،اما این که چگونه سخن می گوید،و آیا /18 به سخنی است که در آن آفریده می شود،یا بر اثر انعکاس آثار اعمال انسان بر روی زمین است که همچون بر نواری صوتی یا تصویری ضبط شده باشد،یا این که آدمی به وسیله ای مجهز می شود که با آن اشاره های زمین را چنان می فهمد که گویی سخنی را شنیده و فهمیده است؟مهم آن است که به خواست خدا زمین سخن می گوید.

« بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحیٰ لَهٰا -به این که پروردگارت به آن وحی کرد.» [6]

چنان به نظر می رسد که زمینی که گفته ها و کرده های مردم،از زمانی که بر آن می زیستند،بر آن منعکس می شود،همچون دوباره سازی و نمایش آن به شکلی صورت می گیرد که در نوارهای صوتی و تصویری مشاهده می کنیم،و به همین سبب خداوند سبحانه و تعالی گفته است:

« یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النّٰاسُ أَشْتٰاتاً لِیُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ -در آن روز مردمان به صورت گروه های متفاوت به راه می افتند تا اعمال خود را ببینند.» ما از انعکاس پیدا کردن تموجات صوتی بر روی نوارها آگاهیم،ولی از این که بر روی خاکی که در پیرامون ما قرار گرفته است چگونه انعکاس پیدا می کند،هیچ آگاهی نداریم،و شاید آدمی چندان در علم پیشرفت کند که روزی به کشف حقیقت این راز نیز موفق شود،و آنچه بر عهدۀ ما است این است که از هر چه بر ما احاطه دارد بر حذر باشیم،و بدانیم که افعال ما را ثبت و ضبط می کند تا در روز قیامت آنها را با چشم خود ببینیم،روزی بسیار هراس انگیز است که در آن

ص :264


1- 4) -تفسیر نمونه به نقل از مجمع البیان،ج 10،ص 526.

آدمی همۀ آنچه را که در دوران زندگی انجام داده است حاضر می بیند.گاه شخص جرم یا گناهی را مرتکب می شود،و ضمیرش در این باره به سرزنش کردن او می پردازد،پس در آن می کوشد که موضوع را فراموش کند تا از گزش ضمیر خویش در امان بماند،پس چه خواهد کرد در آن روز که هر چه گفته یا کرده در معرض شنیدن یا دیدن همگان قرار می گیرد،و افعال او تجسم پیدا می کند؟!سر افکندگی و ناراحتی سختی در آن روز بهرۀ گناهکاران خواهد شد.

گفته اند که صادر شدن مردم که در آیه بدان اشاره شده،برخاستن ایشان از گورها و به راه افتادن به سوی دادگاه پروردگارشان است،و به گفتۀ دیگر الهام گرفتۀ از صدور و بازگشتن شتران از آبشخور پس از سیراب شدن است،پس کسی که ایمان دارد،راهی را در پیش خواهد گرفت که با راه کافران متفاوت است و خداوند متعال در جای دیگری از قرآن با بیان /18 یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ... (1) به آن اشاره کرده و آیۀ بعدی گواه بر این معنی است.

بعضی گفته اند که:معنی اشتات آن است که آنان از گورهاشان که در جاهای مختلف زمین پراکنده است،به همان گونه صدور پیدا می کنند و به راه می افتند که در مذاهب با یکدیگر اختلاف دارند و هر گروه به دنبال پیشوای خود روانه می شود.

[7]

تنها اعمال بزرگ نیست که در آن روز تجسم پیدا می کند،بلکه حتی کوچکترین عملی که تصور شود چنین است،از وسوسۀ سینه گرفته تا نگاهی به جایی انداختن یا نیمی از کلمه ای را بر زبان راندن که همۀ اینها ثبت شده و تجسم یافته است.

« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ -پس هر کس به سنگینی ذره ای نیکی کرده باشد آن را می بیند.» گفته اند که:ذره به معنی مورچۀ خرد است،یا آنچه از خاک که از

ص :265


1- 5) -الروم13/.

گذاشتن دست بر روی خاک بر آن می نشیند،یا در شعاع نوری که از سوراخی به درون اطاقی تاریک راه می یابد به چشم دیده می شود،و در نصّی مأثور آمده است که:«ذره وزنی ندارد». (1)

اکنون که بشر ذره(اتم)را می شناسد و دریافته است که از آنچه پیشینیان تصور می کردند کوچکتر است،باید متوجه باشیم که چه حساب دقیقی در آن روز چشم به راه ما است،پس ما را چه می شود که از این همه غافلیم! [8]

چون هر ذرّۀ خیری که از ما سر بزند در سرنوشتمان تأثیر دارد،بر ما است که هر چه می توانیم بر اندازۀ خیرات خویش بیفزاییم،و به همین گونه از انجام دادن هر ذرۀ شر که باید حساب آن را پس بدهیم،پرهیز کنیم.

« وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ -و هر کس به سنگینی ذره ای بدی کند،آن را خواهد دید.» به همین سبب در حدیث به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:هیچ کس نیست که در روز قیامت خویشتن را ملامت نکند،پس اگر نیکوکار باشد،خواهد گفت:چرا بیش از آنچه کردم احسان نکردم، /18 و اگر جز آن باشد،خواهد گرفت:چرا دست از نافرمانی و عصیان بر نداشتم؟». (2)

آری،حسرت انسان در روز قیامت هنگامی افزایش می یابد که ببیند از اعمال نیک او،همچون کفار و منافقان،ذره ای برای غیر خدا صورت گرفته است.

در معنی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-در تفسیر« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ »می خوانیم که گفت:«اگر از اهل آتش باشد و در دنیا به اندازۀ ذره ای کار خیر انجام داده باشد،حسرت می خورد که چرا آن خیر را برای جز خدا انجام داده است»،و دربارۀ هر کس که به سنگینی ذره ای بدی کرده باشد،می گوید:

«اگر از اهل بهشت باشد،آن شر و بدی را روز قیامت می بیند و سپس آمرزیده

ص :266


1- 6) -القرطبی،ج 20،ص 150.
2- 7) -همان منبع،ص 150.

می شود». (1)

و در حدیثی دیگر از امام جعفر صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:بنده از گناهش یکصد سال زندانی می شود،در حالی که می بیند همسرانش در بهشت به تنعم زندگی می کنند». (2)

به حق باید گفت که اگر آدمی این آیه را خوب بفهمد،بهترین وسیله برای پند پذیرفتن و پاکیزه شدن او خواهد شد،چه به زودی هر خرد و کلانی از اندیشه ها و گفته ها و کرده های خویش را در معرض محاسبه قرار می دهد،و آن کس که از گناهان کوچک خویش خودداری ورزد،جلوگیری از گناهان بزرگ برای او آسان خواهد شد،مگر نه این است که گناهان بزرگ با سلسله ای از گناهان کوچک آغاز می شود،آن کس که مرتکب عمل زنا می شود،پس از آن است که شیطان اندیشۀ زنا را به جان او وسوسه کرده است،و اگر این اندیشه را از خود دور نکند،به جستجوی زانیه ای می پردازد و به سوی او می رود و سپس به سخن گفتن با او می پردازد و عاقبت کار به ملامسه و زنا کردن می انجامد.اینها گامهایی است که به دنبال یکدیگر برداشته می شود و تدریجا شرّ آن افزایش پیدا می کند،گناهان کوچکی است که به گناهی بزرگ می انجامد یا مجموع آنها خود گناهی کبیره می شود.آیا چنین نیست؟ به همین سبب ابن مسعود این آیه را محکمترین آیه در قرآن شناخته است، و مطلب بن خطب روایت کرده است که چون یک اعرابی خواندن این آیه را از دهان پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-شنید،گفت:یا رسول اللّٰه! /18 آیا به سنگینی یک ذره؟گفت:«آری»،پس آن عربی چند بار گفت:چه بد،چه بد!و سپس برخاست و آن را می خواند،و آن گاه پیامبر خدا-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:

ص :267


1- 8) -نور الثقلین/ج 5،ص 651.
2- 9) -همان جا.

«ایمان به قلب اعرابی درآمد». (1)

روایت شده است که مردی نزد پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمد و گفت:چیزی از آنچه خدا به تو آموخته است به من بیاموز،پس او را به مردی سپرد که به او تعلیم کند،و او چنین به او آموخت:«إذا زلزلت-و این سوره را ادامه داد تا- فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ »که آن مرد گفت:«مرا بس است»، و چون این خبر به پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-رسید،گفت:«او را به حال خود بگذارید که آنچه باید بفهمد فهمید». (2)

ص :268


1- 10) -القرطبی،ج 20،ص 153.
2- 11) -همان جا.

سورۀ عادیات

اشاره

ص :269

ص :270

سورۀ عادیات

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت است که گفت:«هر کس سورۀ عادیات را بخواند و به خواندن مکرر آن ادامه دهد،خدای عز و جل در روز قیامت او را با امیر المؤمنین-علیه السلام-و دوستان نزدیک و در کنار او محشور خواهد کرد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 651 /18

زمینۀ کلّی سوره

پس از آن که بیان قرآنی با بلاغتی گیرنده نبردی پیروزمند آن را مجسم می سازد که مجاهدان در آن بر اسبهایی در حال دویدن و سر و صدا کردن سوارند،و با سمهای خود جرقه های آتش از زمین به این سو و آن سو می پراکنند،و سپس در آغازهای صبح بر دشمن حمله می برند،غباری انبوه را بر می انگیزند و به میان هدف می رسند.

پس از بیان این منظره و برای بزرگداشت به آن سوگند یاد کردن(از آن روی

ص :271

که منتها درجۀ جود و شهامت و از خود گذشتگی است)،از آن سخن می گوید که طبیعت نخستین آدمی(پیش از تربیت پذیرفتن و تزکیه شدن)کفران نعمت است و بخل و نیکی برای خود خواستن و آن را تنها مخصوص خود ساختن،ولی آیا چه وقت واقعا به خطای خود پی خواهد برد؟در آن هنگام که روپوش گورها برداشته و جسدها در آنها آشکار می شود،و نیز آنچه در سینه ها همچون اسراری پنهان مانده است در معرض دید همگان قرار می گیرد:در چنین روزی آدمی در می یابد که خدا از حال او آگاه است.

بدین گونه است که این سورۀ کریمه،چنان که در بعضی از احادیث به منزلۀ نیمی از قرآن توصیف شده،آدمی را به از خود گذشتگی و فداکاری در راه خدا برمی انگیزد و برای رسیدن به این هدف عالی تربیت می کند.

سورة العادیات /18

[سوره العادیات (100): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً (1) فَالْمُورِیٰاتِ قَدْحاً (2) فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (4) فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (5) إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلیٰ ذٰلِکَ لَشَهِیدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ اَلْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (8) أَ فَلاٰ یَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِی اَلْقُبُورِ (9) وَ حُصِّلَ مٰا فِی اَلصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (11)

ص :272

آدمی نسبت به پروردگار خود ناسپاس است

اشاره
شرح آیات:

[1]

برای آن که از بزرگواری مجاهدان در نظر خدا،و از بزرگ بودن نقش اسبهای ایشان که در راه او تاخت و تاز می کنند آگاه شویم،خدا به آنها سوگند یاد می کند،بدان سبب که نور اسلام را به همۀ آفاق حمل می کنند،و گزیدۀ بندگان خدا را که خودشان را وقف پراکنده کردن دعوت او کرده اند،بر پشت خود به این جا و آن جا می برند.

« وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً -سوگند به اسبهای مجاهدان که بانگ در گلو افکنده تازان پیش می روند.» چنان می نماید که کلمۀ«عدو»در اصل گذشتن و تجاوز از حد بوده،و دشمن را از آن روی عدوّ نامیده اند که در عملکرد خود از حد تجاوز می کند،و عدوان یعنی تجاوز از حد نیز از همین ماده است،و منتها درجۀ تندی در راه رفتن را نیز به همین سبب عدو می نامند.

لذا اسبان دونده را،با اشتقاق از عدو،عادیات می گویند،و در این جا عدو به معنی دور کردن پاها در ضمن حرکت سریع است.

اما ضبح را گفته اند که به معنی دم زدن به نیرو است،و به قولی حمحمۀ اسبان است،و به نظر من مقصود از آن دگرگون شدن حال و رنگ است،و چون رنگ کسی تغییر کند،می گویند«انضبح لونه»،و شاید خاکستر را نیز بدان سبب ضبح می خوانند که رنگ آن با رنگ چیزی که اصل آن بوده متفاوت است،و چنین است در اسبان دونده که برای آنها تغییر حال و رنگ و حمحمه حاصل می شود،و در

ص :273

توصیف آنها ضابحة به کار می برند،و در مورد روباه نیز چنین توصیفی به کار می رود.و دربارۀ این گفته اند که در دهان اسب چیزی قرار می دادند تا نتواند شیهه بکشد و دشمن از این طریق از نزدیکتر شدن اسبان آگاه شود،و در چنین حالتی اسبان به نیرو تنفس می کنند و به همین جهت در شعر آمده است:

و الخیل تعلم حین تض

بح فی حیاض الموت ضبحا

[2]

اسبان به سرعت می دویدند،بی آن که شیهه بکشند،و این حرکت ظاهرا شب هنگام صورت می گرفت و از برخورد سم اسبان با ریگها شرار آتش می جست و این نشان می داد که زمین و راه سخت و دشوار گذر است،و به همین سبب است که سیاق قرآن به چنین اسبان و حرکت آنها در زهدان شب سوگند یاد می کند:

« فَالْمُورِیٰاتِ قَدْحاً -و سوگند به روشن کنندگان آتش با زدن سنگها به یکدیگر.» [3]

و اسبهای در حال دویدن مجاهدان به سرزمین دشمن نزدیک می شوند، و سواران بر آنها چشم به راه دمیدن سپیده می مانند تا با هجوم ناگهانی خود دشمن را غافلگیر کنند.

« فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً -و به آن حمله کنندگان و مهاجمان در سپیده دمان.» و چنین بوده است وضع هجومها و غارتهای پیروزمندانه،که چون در صدد اقدام کردن به آن بودند،شبانه به سرزمین دشمن نزدیک می شدند و منتظر صبح می ماندند تا در روشنی آن به هجوم بپردازند که هنوز چشمان دشمن خواب آلوده و اعصاب آنان تخدیر شده بود.

[4]

و در هنگام هجوم ناگهانی،با سم اسبها غبار در فضا پراکنده می شد، و هر چه شدت غبار را افزونتر بود،حکایت از شدت بیشتر نبرد می کرد.

« فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً -که بر اثر آن گرد و غبار بر می انگیختند.» شاید نقع:غبار غلیظی باشد که زمین را می پوشاند،بدان سبب که اصل

ص :274

نقع-چنان که گفته اند-فرو رفتن در آب یا فرو رفتن آب بوده باشد،و از همین روی آب راکد را نقیع می گویند،زیرا که یا آب در زمین فرو می رود یا شناور در آن فرو می رود،و گفته اند که غبار را از آن جهت نقیع نامیده اند که آدمی در آن غوطه ور می شود.دربارۀ مرجع ضمیر«به»،بعضی گفته اند که به دشمن باز می گردد که وجود آن از عادیات مفهوم می شود،و بعضی دیگر مرجع آن را مکانی گرفته اند که نبرد در آن صورت می گیرد،و آنچه از سیاق مفهوم می شود،به گمان من این است که به«ضبحا»باز می گردد چرا که نزدیکتر است،و چون چیزی به زمان نسبت داده شود معنی شدت را بهتر می رساند،چنان که گفته می شود روز نحس یا روز سعید،یعنی همۀ آن نحوست یا سعادت است.

آری،اسبان گردی بر می انگیزند که صبح را غبار آلود می سازد.

[5]

غارت و هجوم همراه با قهر و غلبه آن است که ناگهانی صورت پذیر شود،و به سرعت به هدفهای خود برسد،و چنین حمله است که قلب دشمن را می شکافد.

« فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً -و با آن به قلب دشمن دست پیدا می کنند.» /18 این تأویل به ظاهر آیه ها نزدیکتر است،و تأویل دیگری نیز هست که مفسران از آن یاد کرده و گفته اند که مقصود از این آیات رسیدن گروه اسبان یا شتران حاجیان است که به عرفات و سپس مزدلفه و منی می رسند،و معنی ایراء و آتش افروختن که از«الموریات»مفهوم می شود،افروختن آتش برای پختن خوراک است،و معنی«جمع»مزدلفه،اما معنی«المغیرات صبحا»-بنا بر تفسیر-شتران است که سواران خود را در روز قربانی از منی به جمع می رسانند،و سنت آن است که این حرکت تا صبح نشود صورت نگیرد.

چنان می نماید که تأویل کردن این آیات در حج و مناسک آن منافاتی، تأویل آن در جهاد ندارد،مگر حج جهاد مستضعفان نیست؟و به مناسک و حرکت ایشان شباهت ندارد،به همین سبب روایت سومی از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-دو تأویل را با یکدیگر چنین جمع کرده است:

ص :275

سعید بن جبیر از ابن عباس روایت می کند که گفت:هنگامی در الحجر نشسته بودم،مردی نزد من آمد و از«العادیات ضبحا»پرسش کرد،و من به او گفتم که:مقصود سواران مجاهد در راه خدا است،که چون شب فرا می رسد،طعام خود را بر روی آتش می نهند،پس از من دور شد و به سوی علی بن ابی طالب -علیه السلام-رفت-و او در زیر سقف سقاخانۀ زمزم نشسته بود-و چون دربارۀ «العادیات ضبحا»از او پرسید،گفت:«آیا پیش از من از کسی دیگر در این باره پرسش کرده ای؟»،گفت:آری،از ابن عباس پرسیدم و گفت مقصود سواران مجاهد در راه خدا است،گفت:«پس برو و او را به من واگذار»و چون به او رسید گفت:«چرا دربارۀ چیزی که از آن آگاهی نداری فتوی می دهی؟سوگند به خدا که نخستین غزوه در اسلام بدر بود که با ما بیش از دو اسب نبود:اسبی از زبیر و اسبی از مقداد بن الاسود،پس چگونه ممکن است که مقصود از العادیات خیل و گروه اسبان باشد؟بلکه مقصود از العادیات ضبحا شترانی است که از عرفه به مزدلفه و از مزدلفه به منی می روند»پس ابن عباس گفت:از گفتۀ خود بازگشتم و به آنچه علی گفته بود باور کردم. (1)

مؤید جمع میان دو تأویل مطلبی است که در شأن نزول آیه آمده:مربوط به «نبردی که /18 رهبری آن با امام علی-علیه السلام-بود،و جبرییل-علیه السلام- پیامبر را-صلی اللّٰه علیه و آله-از آن آگاه کرد که مردم وادی الیابس به شمارۀ دوازده هزار نفر اجتماع کرده و با هم عهد بسته اند که یکدیگر را ترک نکنند تا آن که محمد و علی را بکشند،پس رسول اللّٰه سریّه ای را به رهبری ابو بکر مرکب از چهار هزار مرد بر سر ایشان فرستاد،و چون قدرت و دوری سرزمینهاشان را دید،از نبرد کردن با ایشان خودداری کرد،و سپس رسول اللّٰه عمر را به این مهم گماشت،و او نیز به همین سبب بدون این که اقدامی کند بازگشت،و چون علی را به این

ص :276


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 656،و روایات مشابهی در دیگر تفسیرها نیز آمده است.رجوع کنید به تفسیر القرطبی،ج 20،ص 155.

مأموریت روانه ساخت،از جز راه معمولی به راه افتاد،و سخت در رفتن شتاب کرد، و چون سرزمین ایشان را در میان گرفت،صبحگاهان در حال غفلت آنان بر ایشان حمله برد و تا اسبان به میان ایشان رسیدند بی خبر ماندند،و علی و همراهان با اسیران و اموالی به نزد رسول اللّٰه بازگشتند و این سوره نازل شد». (1)

[6]

سوگند به همۀ این فداکاری و از خود گذشتگی بزرگی که در نبردهای جهاد کنندگان مشاهده می شود،و سوگند به این قصه های بلندی که با ایمان و یقین قلبهای خود به آن صعود کردند:که انسان طبیعتی آمیختۀ با کفران نعمت دارد،و نمی تواند بدون جهاد کردن با نفس خود و پاک کردن آن به افقهای از خود گذشتگی برسد.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ -که آدمی،بنا بر طبع،نسبت به پروردگار خود ناسپاس است.» هر جا که از کلمۀ«انسان»ذکری به میان آید،ظاهرا،مقصود طبیعت نخستین انسان و پیش از تزکیه و تعلیم است،و برای«کنود»تفسیرهای مختلفی آمده است که کافر نعمت و عاصی و بخیل و...از جملۀ آنها است،و بعضی گفته اند:مقصود کسی است که نعمت اندک را کفران می کند و بسیار آن را شکر نمی گزارد.

چنان می نماید که صفات بد چنان است که بعضی از آنها بعضی دیگر را فرا می گیرد و در نتیجه معنی کلمه ای که دلالت بر یکی از آنها دارد گم می شود و مردمان در آن خصوص با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند،و گاه کلمه ای چنان است که گویی /18 برای نشان دادن همۀ آن صفات بد وضع شده است،چنان که پیش از این در خصوص معنی کلمۀ«عتل»به این مطلب اشاره کردیم و اگر بخواهیم بگوییم که کلمۀ«کنود»معنی یگانه دارد،بهتر است این معنی را بخیل در نظر بگیریم بدان

ص :277


1- 2) -همان منبع،ص 252 با تصرف و اختصار،نیز رجوع کنید به بحار الانوار،ج 21،ص 66،و همچنین مجمع البیان،ج 10،ص 528.

سبب که دایم چنان احساس می کند که حق او بیش از آن است که به او داده شده، و به همین سبب با انفاق به سپاسگزاری نعمتهای خدا بر نمی خیزد،و در حدیث به جا مانده از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«کنود کسی است که تنها می خورد،و از بخشش آن جلوگیری می کند،و بندۀ خود را می زند». (1)

[7]

و کفران و جحود و بخل و دیگر صفات بدی که کلمۀ کنود همۀ آنها را در خود جمع دارد،حقایقی است که انسان به وجود آنها در خودش معترف است، پس مسئولیت رهایی نفس از آنها بر عهدۀ خود شخص است،و نمی تواند با تشبث به نادان بودن خود را از مسئولیت برهاند:

« وَ إِنَّهُ عَلیٰ ذٰلِکَ لَشَهِیدٌ -و او خود بر این گواه است.» چنان که در جای دیگر خداوند متعال گفته است: بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَ لَوْ أَلْقیٰ مَعٰاذِیرَهُ . (2) و بعضی گفته اند که معنی آیه چنین است:هر آینه خدا بر این گواه و بینا است،چون سیاق از انسان سخن می گوید،شایسته تر بازگشت ضمیر به خدا است.

[8]

ولی چرا آدمی از کنودت و بخل نفس خود خلاص نمی شود؟بدان سبب که بسیار دوستدار خیر و مال است،و از شدت این دوستی می بینیم که نسبت به آن بخل می ورزد و با انفاق کردن آن در راه خدا به سپاسگزاری نمی پردازد.

« وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ -و او سخت خیر یعنی مال بسیار را دوست می دارد.» دوستی مال به ذات خود فضیلت است،ولی اگر این دوستی از آدمی شدید شود،به صورت یک رذیلت در می آید،چه بر دوستی خدا و رسولش طغیان می کند و آدمی این خیر(مال)را بر آخرت که خیر حقیقی است ترجیح می نهد.

ولی این خیری که مرگ در هر لحظه آن را تهدید می کند،چگونه می تواند

ص :278


1- 3) -القرطبی،ج 20،ص 160.
2- 4) -قیامت14/ و 15.

خیر باشد؟شاعر گفته است:

أری الموت یعتام الکرام و یصطفی

عقیلة مال الفاحش المشدّد

چنان می بینم که مرگ کار بخشندگان را به تأخیر می اندازد،و صاحب مال فراوان سختگیر را برمی گزیند.

[9]

آدمی از دوستی دنیا جز با یاد آخرت رهایی پیدا نمی کند،پس هر که مشتاق بهشت است،شهوتهای دنیا را از یاد می برد،و آن که از آتش دوزخ می ترسد، تحمل مصیبتهای زندگی بر او آسان می شود.

« أَ فَلاٰ یَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِی الْقُبُورِ -آیا نمی داند که آن گاه که هر چه در گورها است برانگیخته و زیر و زبر شود،» [10]

مردمان برای حساب به محشر می روند،و اندامهای ایشان بر آنچه کرده اند گواهی می دهند،و آنچه از بدی و دنیا دوستی که در سینه دارند آشکار خواهد شد.

« وَ حُصِّلَ مٰا فِی الصُّدُورِ -و آنچه در سینه دارند آشکار شود.» به گونه ای که هر چه در ضمیر است پدیدار شود،و پوششها از میان برود،و آدمی از اندازه زیانکاری خویش بر اثر پاکیزه نکردن نفس خود آگاهی پیدا کند.

[11]

در آن هنگام مردمان خواهند دانست که خدا بر ایشان محیط است، بدان جهت که می بینند چگونه جزای کارهای ایشان را می دهد،و حتی از نهفته های آنان و از خیر و شری که پنهان کرده اند می پرسد،و سپس هر که را که خواهد می آمرزد و هر که را که خواهد کیفر می دهد.

« إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ -هر آینه پروردگارشان در آن روز نسبت به ایشان آگاه و با خبر است.» با ایشان،به حکمت خود،هر چه خواهد می کند،پس لازم است که آدمی خود را برای آن روز آماده ساخته و نفس خویش را پاک کرده باشد،و به پرورش فضایل در آن که برجسته ترین آنها جهاد در راه خدا است،آن را پرورش داده باشد، و از خدا می خواهیم که ما را به این کار موفق بدارد.

ص :279

ص :280

سورۀ قارعه

اشاره

ص :281

ص :282

سورۀ قارعه

فضیلت سوره:

در کتاب الاعمال صدوق به اسناد از ابو جعفر-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر که زیاد سورۀ القارعة را بخواند،خدای عز و جل او را از فتنۀ دجّال و ایمان نیاوران به او و از چرک جهنم در روز قیامت ایمن نگاه می دارد،ان شاء اللّٰه».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 658 /18

زمینۀ کلّی سوره

خدا هر چیز را به اندازه آفریده،و هر چه در پیرامون تو است به دقّت فراهم آمده است،پس آیا شایسته است که آدمی با زندگی خود بی نظام و حساب بازی کند؟هرگز...و زندگی او چیزی است که در پایان باید حساب آن را پس بدهد،و دربارۀ هر وسوسه و اندیشه و عزم،و هر کلمه و هر حرکت او که به ثبت رسیده به توضیح بپردازد.بر وی لازم است که بر سنگینی اعمال نیک خود بیفزاید،و گرنه سرنوشت او آتش سوزنده است،چه وقت؟در آن هنگام که ساعت قیامت کوفته

ص :283

می شود،و بر اثر آن مردمان همچون پروانه های پراکنده و کوه ها همچون پشم زده و در هوا منتشرش جلوه گر خواهند شد.

سورة القارعة /18

[سوره القارعة (101): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْقٰارِعَةُ (1) مَا اَلْقٰارِعَةُ (2) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْقٰارِعَةُ (3) یَوْمَ یَکُونُ اَلنّٰاسُ کَالْفَرٰاشِ اَلْمَبْثُوثِ (4) وَ تَکُونُ اَلْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ اَلْمَنْفُوشِ (5) فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ (6) فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ (7) وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ (8) فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ (9) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ (10) نٰارٌ حٰامِیَةٌ (11)

و تو چه دانی که قارعه چیست

اشاره
شرح آیات:

[1]

« اَلْقٰارِعَةُ -کوبنده،روز رستاخیز کوبنده.» و این ساعتی است که با هول و هراس خود خلایق را می کوبد،و این کوفتن هنگامی حاصل می شود که حادثۀ هولناکی اتفاق افتد.

[2]

هر بلای سخت کوبنده است،ولی کوبندگی ساعت قیامت امری

ص :284

بسیار عظیم است که فهم انسان از دریافت دامنۀ هولناکی آن ناتوان است.

« مَا الْقٰارِعَةُ -چه کوبنده ای!» [3]

هر اندازه بزرگ باشد،بر ما است که خود را به فهم آن نزدیک کنیم، چه از این راه می توانیم در مقابل غفلت و نادانی و پریشانی موجود در نفسهای خویش مقاومت نشان دهیم.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْقٰارِعَةُ -و تو چه دانی که آن چه اندازه کوبنده است؟!» /18 نفس آدمی به انقلاب و گسیختگی و پریشانی،در صورتی که کوفتن آن با اندرزهای آخرت نباشد،و از این راه از هول و هراسهای آن که کودکان را پیر می کند آگاه نشود،متمایل است،و به همین سبب آیات قرآن بسیار بیم دهنده و سخت تهدید کننده است،تا مگر بر سر عقل بیاییم،یا گوش فرا داریم و عقل خویش را از خواب ژرف بیدار کنیم.

[4]

القابی که با آنها امروز خود را فریب می دهیم،و نامهای عریض و طویل و افتخارات و نیاکان در آن روز از هم می پاشد،و دهها هزار از بلیونها افراد بشر همچون پروانه های تابستانی پراکنده می شوند و از شدت تراکم آنها را همچون ابرهای متراکم بر یکدیگر مشاهده می کنیم،یا همچون موج ملخهایی که مانند غباری انبوه به نظر می رسد،پس قیمت یک پشه در گروهی از پشگان یا یک ملخ در موج ملخ چه می تواند باشد؟من و تو در میان گروه فرزندان آدم که به محشر حاضر می شویم که از زمان آدم تا قیام ساعت در جهان بوده اند،چه ارزشی می توانیم داشته باشیم؟ « یَوْمَ یَکُونُ النّٰاسُ کَالْفَرٰاشِ الْمَبْثُوثِ -در آن روز که مردمان همچون پروانگان پراکنده اند.» گفته اند که فراش هر پرنده ای است که در آتش و چراغ می افتد،و به گفته ای دیگر هر پرندۀ ناچیزی همچون پشه و مگس و ملخ چنین نامیده می شود،و از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«مثل من و مثل

ص :285

شما همچون مثل مردی است که آتشی افروزد،و چون ملخها و پروانه ها در آن افتند،آنها را از آن بیرون آورد،و من می خواهم شما را از آتش بیرون بیاورم و شما از دست من فرار می کنید». (1)

حالات گوناگون و تدریجی این کیفیت را،همچون در آیات مشابه گذشته،سیاق قرآن به ما عرضه می دارد.

[5]

بیشتر آنچه در دنیا است و هم و خیال است،و در سرای دیگر و هم متلاشی می شود،بلکه حتی حقایق دنیا نیز بر چنین صورتی در می آید،و چنان است که کوه هایی که آنها را ثابت تصور می کنیم همچون پشم زده و پراکنده شده به نظر می رسند که باد آنها را به حرکت در می آورد.

« وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ -و کوه ها همچون پشم زده و الیاف آن از هم جدا شده است.» و معلوم می شود که کوه ها حالات گوناگونی پیدا خواهد کرد که سیاق یکی از آنها را به یاد ما می آورد که در آیات مشابه ذکر آن گذشت.

[6]

آری.انسان در آن روز از یک چیز بهره مند می شود که در میان مردمان به او ارزشی می دهد،و آن عمل صالح او است که اگر کفۀ آن بچربد زندگی نیکو خواهد داشت.

« فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ -پس آن که کفۀ(نیکیها)در ترازوی او سنگین تر باشد،» پیداست که مقصود از موازین افعالی است که توزین می شود نه خود دو کفه و زبانه،و بعضی گفته اند:مقصود از موازین حجتها و براهین است و به این گفتۀ شاعر استناد کرده اند که:

قد کنت قبل لقائکم ذا مرة

عندی لکل مخاصم میزانه

پیش از ملاقات شما نیرومند بودم*و مرا برای هر حریفی حجتی بر ضد او بود.

ص :286


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 165.

در سورۀ الرحمن گفتیم که:میزان امام ناطق است که ارزشهای وحی در زندگی او تجسم پیدا کرده و حجتی بر بندگان خدا است.

[7]

از آن جا که پایان کار آدمی در گرو سنگین تر بودن نیکیهای او است، و حتی سنگین ذره ای از افعال بر له یا علیه او به حساب می آید،پس شایسته چنان است که شخص در آن کوتاهی نورزد،چه باشد که تنها یک حسنه کفۀ حسنات را در ترازوی محاسبه بچرباند،و تو را به بهشت و به آن زندگی برساند که خاطر خواه تو است.

« فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ -پس او زندگیی خواهد داشت که مایۀ خرسندی او است.» اگر زندگی مایۀ خرسندی خاطر باشد،تمام نواحی زندگی تو سبب رضایت خاطر تو خواهد بود و در /18 تراز دست یافتن به خواسته های خود قرار گرفته ای،و گفته اند:معنی آن زندگی پسندیده،یا زندگی آرام و مطابق میل است.

[8]

وای بر آن کس که فرصت زندگی را ضایع سازد،و در بهره گیری از فرصتهای نیکو کوتاهی کند،و گناهان را چندان کوچک شمارد که در ترازوی او متراکم شود و بر کفۀ کارهای نیکوی او بچربد.

« وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ -و اما آن کس که(کفۀ نیکیها)در ترازوی او سبکتر باشد،» [9]

« فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ -پس جای بازگشت او دوزخ است.» گفته اند که«امّ»جایی است که انسان آهنگ آن می کند،به همان گونه که کودک آهنگ مادر می کند و این شعر را شاهد آورده اند:

فالارض معقلنا و کانت امنا

فیها مقابرنا و فیها نولد

پس زمین پناهگاه استوار و مادر ما است گورهای ما در آن است و در آن به دنیا می آییم ولی چنان می نماید که این کلمه از أمّ به معنی قصد کردن مشتق شده و امّ مقصدی است که انسان به اختیار خود به آن باز می گردد،و به قولی مقصود با ام

ص :287

الرأس یعنی با سر به دوزخ واژگون شدن به قعر آن و فرو افتادن است.

[10-11]

آیا می دانی که«هاویة»چیست؟تنها پرتگاهی نیست که آدمی در آن فرو می افتد و می میرد و همه چیز پایان می پذیرد،هرگز!...بلکه آتش افروخته است.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ* نٰارٌ حٰامِیَةٌ -و تو چه دانی که آن چیست؟آتشی است به غایت داغ و افروخته.» چندان حرارت آن بالا است که آتش دنیا یک جزء از هفتاد جز آن است، پناه می بریم به خدا از آن.

ص :288

سورۀ تکاثر

اشاره

ص :289

ص :290

سورۀ تکاثر

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-«هر که سورۀ تکاثر را در نماز واجب بخواند،خدا برای او پاداشی برابر مزد صد شهید می نویسد،و چون آن را در نماز مستحبی بخواند،ثواب پنجاه شهید خواهد داشت،و در نماز واجب چهل صف از فرشتگان با او در نماز شریک خواهند بود،اگر خدا بخواهد».

در اصول کافی با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:هر کس«الهکم التکاثر»را هنگام خوابیدن بخواند از فتنۀ قبر در امان خواهد ماند».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 660 /18

زمینۀ کلّی سوره

میان نیاز آدمی و آزمندی او مسافتی دراز است،و آنچه او را از یاد خدا و از کارهای خوب و شریف باز می دارد مورد نیاز او نیست،بلکه این حرص و آزمندی است که او را به فزون خواهی در مال و فرزند بر می انگیزد،و حتی در آن هنگام که

ص :291

به دیدار گور خود می رود،مال و فرزند هیچ کاری برای او نمی تواند کرد،و باید حساب نعمت خدا را پس بدهد،و آنچه مایۀ سرگرمی و لهو او بود متلاشی می شود، بدان سبب که با چشم یقین به دیوار دوزخ می رود.بدین گونه است که سوره حالت دلبستگی دنیا را از طریق عبرت گرفتن به مرگ و سپس حساب و عقاب مورد بحث قرار می دهد.

سورة التکاثر

[سوره التکاثر (102): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَلْهٰاکُمُ اَلتَّکٰاثُرُ (1) حَتّٰی زُرْتُمُ اَلْمَقٰابِرَ (2) کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4) کَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اَلْیَقِینِ (5) لَتَرَوُنَّ اَلْجَحِیمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَیْنَ اَلْیَقِینِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ اَلنَّعِیمِ (8)

فزون طلبی شما را به خود مشغول داشت

اشاره
شرح آیات:

[1]

در حدیثی شریف آمده است:«ای پسر آدم!اگر از دنیا چیزی را خواهانی که بسنده ات باشد و تو را کفایت کند،ساده ترین چیز در آن تو را بسنده است،و اگر خواهان چیزی هستی که بسنده ات نباشد،هر چه در آن است برای تو

ص :292

کافی نیست».و در حدیثی دیگر از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«پسر آدم می گوید:مال من مال من است،و چیزی از مال تو از آن تو نیست مگر آنچه می خوری و آن را نابود می کنی،یا می پوشی و کهنه می کنی،یا به صدقه می دهی و به صورت خوب مصرف می کنی». (1)

آن کس که تلاش در سیر کردن آزمندی و فزون خواهی خود می کند،پیش از آن که به یک دهم از حرص خود صورت تحقق بخشد،به دیدار گور خویش می رود،آیا داستان دارندگان میلیونها را شنیده ای؟آیا در این اندیشیده ای که به چه سبب در آن می کوشند که در عین داشتن دهها برابر نیازمندی خود باز هم به مال بیشتری از دنیا دسترس پیدا کنند؟!پیوسته،به گمان خویش،در میان راه جای دارند،بدان سبب که می خواهند به بزرگترین رقم دسترس یابند،در صورتی که ارقام پایان ندارد،یکی از آنان به من گفت:نمی دانم چه اندازه مالکم،و دیگری می گفت:سبب /18 تلاش شدید او دست یافتن به ثروت نیست،بلکه می خواهد در آن بر دیگری پیشی گیرد،و چون به او گفتم:تا کی؟گفت:همیشه ثروتمندتری از من وجود دارد،پس پیوسته در کار جستجو برای دست یافتن به بیشترم! و همین آن فزون بالی(تکاثر)است که بر مشاعر آدمی مستولی می شود و جایی برای اندیشیدن دربارۀ آخرت باقی نمی گذارد.

« أَلْهٰاکُمُ التَّکٰاثُرُ -فزون طلبی شما را به خود مشغول داشت،» که آخرت را از یاد شما برد،و میان مفسران در این باره اختلاف است که آیا آنچه ایشان را به خود مشغول داشته نازیدن و بالیدن بر آن صورت است که در بیان شأن نزول خواهد آمد،یا گونه ای تجارت و اشتغال به امر معاش است که در روایت ابن عباس از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون او «ألهاکم التّکاثر»را خواند گفت:«تکاثر:مالهایی است که بدون حقی گردآوری شده،و از حق آنها جلوگیری به عمل آمد،و آنها را در ظرفهایی بسته و

ص :293


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 660.

نگاه داشته است». (1)

چنان می نماید که انگیزۀ نفسانی برای تکاثر و نازیدن و بالیدن به اموال و اولاد عاملی است که آنان را به خود مشغول داشته است،خواه از لحاظ تلاشی باشد که برای دست یافتن به آنها صورت گرفته است،یا برای مباهات کردن به آنها بوده باشد،چه هر دو مشمول عمومیت لفظ می شود و به یک نتیجه می رسد.

اما در شأن نزول آیه میان مفسران اختلاف فراوان وجود دارد،و این خود دلیل بر آن است که مراد پیشینیان از شأن نزول منطبق کردن سوره بر چیزی بوده است که خود می گفته اند،و این دلیل بر آن نیست که حقا دربارۀ آنها نازل شده است،و به همین جهت بعضی گفته اند که:دربارۀ جهودان نازل شده است که بعضی از قبایل ایشان بر بعضی دیگر تفاخر می نموده اند،و بعضی دیگر گفته اند که:دربارۀ دو قبیله از انصار بوده است،و ابن عباس گفت:دربارۀ دو طایفه /18 از قریش یعنی بنو عبد مناف و بنو سهم است که به داشتن اشراف و بزرگان در اسلام با یکدیگر به تفاخر و تکاثر می پرداختند،و هر طایفه از ایشان می گفت که بزرگان ما بیشتر و عزت ایشان فزونتر است،و از این لحاظ سهم عبد مناف بیشتر بود،و سپس بنو سهم به فزونی شمارۀ مردگانش می نازیدند و آن گاه«الهیکم التکاثر»از لحاظ زندگان نازل شد،و خدا می گوید که راضی نشدید تا آن گاه که«زرتم المقابر» یعنی به دیدار گورها رفتید و به مردگان بر یکدیگر فخر فروشی کردید.

آری،هنوز هم مردمان به بزرگان از دنیا رفتۀ خود فخر می کنند،و با کسانی که خاک شده اند به تکاثر نسبت به یکدیگر می پردازند،و چنان می پندارند که از مردگان کاری برای اصلاح دین و دنیای ایشان ساخته است.و امام امیر المؤمنین -علیه السلام-پس از خواندن این آیات چنین گفت:«وه!که چه مقصد بسیار دور و زیارت کنندگان بی خبر-و در خواب غرور-و چه کاری دشوار و مرگبار.

پنداشتند که جای مردگان تهی است،حالی که سخت مایۀ عبرتند-لیکن

ص :294


1- 2) -همان منبع،ص 662.

عبرت گیرنده کیست؟-از دور جای دست به مردگان یازیدند-و به آنان نازیدند-آیا بدانجا می نازند که پدرانشان خفته اند،یا به کسان بسیاری که در کام مرگ فرو رفته اند؟خواهند کالبدهای خفته بیدار شود،و جنبشهای آسوده در کار.

حالی که مایۀ پند باشند بهتر است تا وسیلۀ فخر و بزرگواری،و در آستانۀ خواریشان فرود آرند خردمندانه تر تا نشاندن در سریر بزرگواری.با دیدۀ تار بدانها نگریستند،و نابخردانه نگریستند که چیستند». (1)

از عبرتهای تاریخ است آنچه راویان از سرنوشت آن فزونی بالان و فخر فروشان به یکدیگر گفته اند،قتاده گفته است:آنان می گفتند که ما از بنی فلان بیشتریم،و از بنی فلان نیرومندتر،و هر روز بر زمین می افتادند و می مردند تا همگی از میان رفتند،و چنین بودند تا همگان از اهل قبور شدند. (2)

آخرین سخن:آدمی پیوسته در آن می کوشد تا مال و فرزند بیشتر پیدا کند، تا به جایی می رسد که همۀ نیروهای او رو به کاستی می رود،و چون به آرزوی خود رسید به نازیدن به در گذشتگان می پردازد و به ساکنان گورهای کهنه تکاثر می کند.

چه چیز آدمی را از دیدار حقیقت باز داشته و او را به گمراهی کشانیده؟!چرا از مردگان قوم خود پند نمی گیرد و نمی گوید که من نیز /18 پس از ایشان خواهم رفت،و بهتر آن است که از مشغول شدن به دنیا خودداری کنم،بدان سبب که می دانم که من هم به منازل گذشتگان در خواهم آمد! [2]

آدمی پیوسته در غفلت خود باقی است و به نازیدن به داراییهای نابود شدۀ دنیا مشغول،تا آن گاه که گورستانها را دیدار کند،و خانۀ وحشت خویش را تاریک و روشن ناشدۀ با چراغهای صلاح و فلاح ببیند،که دیگر در آن روزنه مال برای او سودی دارد و نه فرزند،و نه بزرگی به کار او می آید و نه شرف و افتخار دنیایی.

ص :295


1- 3) -همان مصدر،ص 661 به نقل از نهج البلاغه(ص 252 از ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی).
2- 4) -القرطبی،ج 10،ص 169.

در حدیث به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-آمده است که:

«چون مرده را در گور نهند،شخصی در برابر او تجسم پیدا کند و به او گوید:ما سه تا بودیم:یکی روزی تو که با رسیدن اجلت بریده شد،و یکی کسانت که پشت به تو کردند و پی کار خود رفتند،و من عمل توام که با تو بر جای ماندم،و من از هر سه برای تو زحمت کمتر داشتم». (1)

« حَتّٰی زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ -تا به دیدار گورها رفتید.» شاید تعبیر به«حتّی تا»دلیل بر آن است که تکاثری که برای دارندۀ آن زیانبخش است،به مرگ پیوستگی دارد،پس اگر صاحب آن پیش از مرگ توبه کند،برای او سودمند خواهد بود،و نیز بر آن دلالت دارد که تکاثر تا زمان مرگ صاحب آن را به خود مشغول می دارد،پس بر ما واجب است که خود را تسلیم آن نکنیم،و به این که خدا به دیگران چه اندازه مال و فرزند بخشیده است نظر نداشته باشیم،بلکه در امور دنیا کسانی را طرف توجه قرار دهیم که از ما پایین ترند،و در امور آخرت به کسانی که برتر از خودمان هستند نظر داشته باشیم،و خدای تعالی گفته است: وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ . (2)

پرسشی که پیش می آید چنین است:چرا گفت:«زرتم المقابر»؟که به آن چنین پاسخ داده اند:بدان جهت که اعراب چون کسی بمیرد،می گویند:

«زار قبره»یعنی به دیدار گور خود رفت،و ظاهرا این تعبیر بیان کنندۀ این مطلب نیز هست که آن که می میرد نابود نمی شود،بلکه همچون زایری از یک جهان به جهان دیگر می رود.

گفته اند:معنی دیدار مقابر،نازیدن به مردگان و حجت آوردن از زیادی شمارۀ آنان در تأیید بزرگواری زندگان است که بیشتر ذکر کردیم و گفتیم که این

ص :296


1- 5) -بحار الانوار،ج 6،ص 265.
2- 6) -سورة طه131/.

معنی را نیز می تواند داشته باشد،و به همین جهت بعضی از مفسران گفته اند که زیارت قبور کار مهمی است و آدمی را به یاد مرگ می اندازد،و او را به زهد ورزیدن در کارهای دنیا بر می انگیزد،و از پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله- روایت کرده اند که گفت:«شما را از دیدار گورها منع می کردم،پس به زیارت گورها بروید که سبب زهد در دنیا و یاد کردن از آخرت است». (1)

و اسلام مردمان را به یاد کردن از مرگ بر می انگیزد،که بخشی از آن نتیجه ای از دیدار مقابر است،و حتی در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-آمده است:«یاد کردن از مرگ انسان را در دنیا زاهد می کند»، (2) و چون از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسیدند که:زیرکترین مؤمنان کیست؟گفت:

«آن که بیشتر به یاد مرگ باشد و آمادۀ دیدار آن». (3)

[3]

و آنچه مانع آدمی از مشغول شدن به فزونی بالی می شود،ترس او است از این که هنگام دیدار گور خود پروردگارش را ملاقات کند و با اعمالی که کرده است رو به رو شود.

« کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ -چنین نیست!به زودی آگاه خواهید شد.» و علم از شک می کاهد،به همان گونه که بیم دادن از تلهّی و مشغول شدن به دنیا شخص را باز می دارد،و این آیه آژیری از پروردگار عالم است به این که چنین فزونی بالی سودی برای آدمی ندارد.

[4]

بدان سبب که میل و هوس تکاثر سخت در جان آدمی نفوذ دارد،و در استقرار و ثبات انسان بسیار مؤثر است،و هیچ چیز همچون فخر انسان را هلاک و همچون تکاثر گمراه نمی کند،بار دیگر /18 آژیری در پی آژیر گذشته در قرآن می آید:

« ثُمَّ کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ -سپس چنین نیست و به زودی خواهید دانست.»

ص :297


1- 7) -القرطبی،ج 20،ص 170.
2- 8) -بحار الانوار،ج 126.
3- 9) -همان جا.

بر انسان است که با یاد کردن از مرگی که لذات را از میان می برد و جماعتها را پراکنده می سازد،به اصلاح خود بپردازد و از پرداختن به تکاثر خودداری ورزد،تا این که در هنگام رو به رو شدن با مگر گرفتار پشیمانی نشود.

بعضی گفته اند که:این آیه تنها تأکیدی برای آیۀ پیش از آن است،و در صورتی که بعضی دیگر آن را یادآور عذاب آخرت می دانند،آیۀ پیش از آن را مربوط به عذاب دنیا می شمارند که در هنگام مرگ و پس از آن در قبر و در ایام برزخ و تا روز رستخیز آدمی گرفتار آن است.و در نصّی مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-در این باره آمده است که به روایت زر بن حبیش از او چنین گفت:«ما پیوسته در خصوص عذاب قبر در شک بودیم تا«ألهاکم التّکاثر»نازل شد و به«کلاّ سوف تعلمون»رسید که مقصود از آن دانستن در قبر است و«ثمّ کلاّ سوف تعلمون»که منظور از آن پس از برخاستن در رستاخیز است». (1)

بدین گونه اولیای خدا ما را از آزمایش و عذاب قبر آگاه کرده اند،چنان که امام علی بن ابی طالب-علیه السلام-در نامه ای برای محمد بن ابی بکر چنین نوشته است:«ای بندگان خدا!آنچه پس از مرگ،برای کسی که آمرزیده نشده می آید،یعنی قبر،سخت تر از مرگ است،پس از سختی و تنگی و تاریکی و غربت آن بپرهیزید،قبر هر روز می گوید:من خانۀ غربت و خانۀ خاک و خانۀ وحشت و خانۀ کرم و مار و عقربم.و گور یا باغی از باغهای بهشت است و یا چاله ای از چاله های جهنم.چون بنده ای مؤمن را به خاک بسپارند،زمین به او می گوید:مرحبا و خوش آمدی،تو از کسانی بودی که دوست می داشتم بر پشت من راه روی،و در این هنگام که تو را به من سپرده اند،خواهی دید که با تو چه خواهم کرد،پس چشم انداز مرده در گور گسترش پیدا می کند،و چون کافری به خاک سپرده شود،زمین به او می گوید:نه مرحبا به آمدنت و نه خوش آمدی!تو از کسانی بودی که از راه رفتنت بر روی خودم نفرت داشتم،و حالا که به من سپرده شده ای

ص :298


1- 10) -نور الثقلین/ج 5،ص 661.

به زودی خواهی دانست که با تو چه خواهم کرد،پس او را چنان می فشارد که دنده هایش از دو طرف به یکدیگر می چسبد». (1)

[5]

اگر انسان بداند که پرداختن به تکاثر چه بر سر او خواهد آورد،هرگز به این کار نخواهد پرداخت،بدان سبب که دانش و معرفت مایۀ بیم و خشیت خواهد شد،و پروردگار ما گفته است که:« إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ -بندگان دانای خدا از او می ترسند»،ولی پرده های شک و غفلت و شهوت بیناییهای حاصل از علم و یقین را می پوشاند و آنها را از تأثیر می اندازد.

« کَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ -هرگز چنین نیست!...اگر علم یقینی می داشتید.» هنگامی که نفس آدمی به راهنمایی خدا تسلیم شود،ایمان خواهد آورد،و چون از شک و گمان رهایی یابد به یقین خواهد رسید،و یقین را درجاتی است،و انسان را هیچ چیز برتر و بزرگتر از یقین نیست،و در حدیثی به جا مانده از امام باقر -علیه السلام-چنین آمده که در این باره گفته است:«آن اسلام است،و ایمان یک درجه برتر از اسلام،و تقوی یک درجه برتر از ایمان،و یقین یک درجه بالاتر از تقوی است،و هیچ چیز کمتر از یقین میان مردمان تقسیم نشده است»،راوی حدیث گوید:از او پرسیدم که این یقین چیست؟گفت:«توکل به خدا و تسلیم به خدا و خرسند بودن به قضای خدا و تفویض همه چیز به او». (2)

چنان که مشاهده می شود،امام بالاترین و شریفترین درجۀ ایمان را یقین دانسته است،و این خود دلیل بر آن است که یقین عبارت است از:پاکی دل از پلیدی شرک و شک و گمان و دیگر وسوسه ها و تحریکهای شیطان.

در حدیثی دیگر یقین به چیره شدن بر ترس از آفریدگان تفسیر شده.امام صادق-علیه السلام-گفت:«هیچ چیز نیست مگر این که آن را حدی و تعریفی

ص :299


1- 11) -بحار الانوار،ج 6،ص 219.
2- 12) -بحار الانوار،ج 6،ص 218.

است»،پس راوی گفت:تعریف توکل چیست؟امام-علیه السلام-گفت:

«یقین»و پرسنده پرسید:پس تعریف یقین چیست، /18 و امام-علیه السلام- گفت:«این که شخص با ترسیدن خدا از هیچ چیز نترسد». (1)

یقین عمل مؤمن را مورد قبول قرار می دهد،و بلکه پاداش آن را بزرگتر می کند.امام جعفر صادق-علیه السلام-گفته است که:«عمل اندک دایمی همراه با یقین بهتر از عمل بسیار بدون یقین است». (2)

آیا می توانی بگویی که آن کس که نماز می گزارد و دلش به نور خدا پیوسته و جانش پاک از ریا و خودپسندی و خود بزرگ بینی است،و هنگامی که جهاد می کند تنها خدا را در نظر دارد،برابر با کسی است که با دل آکندۀ به وسواس نماز می گزارد،و به ریا زکات می دهد،و برای چیره شدن بر دیگران به جهاد برمی خیزد؟! به همین سبب امامان راهنما-علیهم السلام-برای رسیدن به یقین بیشتر به خدا پناه می بردند،و پیروان خود را نیز به این کار وا می داشتند.و در حدیث آمده است که امام زین العابدین-علیه السلام-زمان نشستنی پس از نماز مغرب را دراز می کرد و در این مدت از خدا خواستار یقین می شد. (3)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که در خطبه ای چنین گفته بود:«ای مردم!از خدا خواستار یقین شوید،و با خضوع از او عافیت خواهید،و بهترین چیزی که در قلب دوام می کند یقین است،و زیان دیده کسی است که در دین خود زیان کند،و مورد رشک کسی است که یقین او مورد رشک قرار گرفته باشد». (4)

آدمی به درجۀ یقین نخواهد رسید مگر پس از بالا رفتن از پله های نردبان

ص :300


1- 13) -همان منبع،ج 70،ص 142.
2- 14) -همان جا،ص 147.
3- 15) -همان جا،ص 176.
4- 16) -همان جا.

تسلیم و ایمان و تقوی که همۀ آنها مستلزم انجام دادن عمل صالح و خالص برای خدا بودن بیشتر و پراکنده شدن بر دیگر اندامهای بدن و جوانب نفس است،و حتی پس از رسیدن به یقین لازم است شخص سخت بکوشد تا از شر شک و ریب پیدا کردن از طریق تفکر و تعلم و دعا رهایی یابد.آیا نمی دانی که چون /18 ابراهیم از پروردگار خود خواست که زنده شدن مردگان را به او بنماید،و خدا به او گفت:

« أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ -مگر ایمان نیاورده ای؟»،و در جواب گفت:« بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی -چرا ولی برای آن می خواهم که قلبم اطمینان پیدا کند»در صدد دست یافتن به چنین یقینی بود.در دل او ذره ای شک وجود نداشت،ولی بنا بر حدیثی منقول از امام رضا -علیه السلام-«از خدا خواستار یقین بیشتر بود». (1)

علامت راستی یقین مداومت بر استقامت در راه حق است،و این که آدمی دوستی به جای خدا و رسولش نگیرد،و پیوسته آمادۀ هر گونه فداکاری باشد.آیا داستان آن اعرابی را شنیده ای که نزد رسول اللّٰه(ص)آمد و گفت:یا رسول اللّٰه!با من بر اسلام بیعت کن،و پیامبر-علیه السلام-به او گفت:«بر این که پدرت را بکشی»،و آن اعرابی دست خود را پس کشید.و آن گاه پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-رو به اصحاب خود کرد و به سخن گفتن با ایشان پرداخت.

بعضی از دانشمندان برای یقین سه درجه قایل شده اند:

الف:علم الیقین،و مثال آن همچون علم یقین کسی نسبت به وجود آتش است از آن روی که روشنی یا دود آن را می بیند.

ب:حق الیقین،و آن علم به وجود آتشی است که با چشم دیده می شود.

ج:عین الیقین،همچون یقین کسی که آتش را لمس و گرمی آن را احساس کند.

و این-بدان گونه که به نظر من می رسد-چیزی جز مثالها نیست،چه گاه می شود که یقین کسی که وجود آتش را از روی علایم آن می پذیرد،بیش از

ص :301


1- 17) -همان منبع،ص 177.

یقین کسی باشد که آن را با دست خود لمس می کند،بدان سبب که قلب او برای دریافت حقیقت آتش آمادگی بیش از آن شخص دیگر دارد.و چنین است که /18 پزشک از حالت مریض و خصوصیت بیماری او بیش از خود بیمار آگاهی دارد،و به همین سبب در حدیث آمده است:«چه بسا می شود که کسی فقه و فهم را به نزد کسی می برد که از او فقه و فهم بیشتر دارد»، (1) و شک در آن نیست که در میان مسلمانان اواخر کسانی وجود دارند که یقین آنان به راستی رسالت از بعضی از معاصران پیامبر و اصحاب او بیشتر است،و این همه بدان سبب است که یقین علم محض نیست بلکه روحی در قلب است که شخص را به علمی که به دست آورده مطمئن و آرام می سازد،چنان که در ایمان و تقوی نیز چنین است،و به تعبیری دیگر:یقین-چنان که در آغاز سخن گفتیم-نقطۀ تلاقی علم با اراده است،به همان گونه که ایمان:تسلیم شدن به علم و اذعان کردن به آن،و عزم کردن قلب بر قبول مشاهدات علم است به هر قیمت که لازم باشد،و این تنها با ظاهر شدن نشانه های حقیقت میسر نمی شود،بلکه نیز باید نفس آن را تصدیق کند و به آن آرام گیرد،و از همین روی یقین مؤمن به غیب شدیدتر از علم شخص کافر به مشاهده و شهود است،و یقین بعضی از کسان به جایی می رسد که با همۀ اندامهای خویش با غیب زندگی می کنند،و امیر ایشان امام علی-علیه السلام-گفته است:«اگر پرده ها برداشته شود،چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد»، (2) و در صفت مؤمنان گفته است:«پس ایشان و بهشت همچون کسی باشند که آن را دیده و متنعم شده است،و حال ایشان و دوزخ همچون حال کسی است که آن را دیده و عذاب آن را چشیده». (3)

در کافی،از محمد بن یحیی،از احمد بن محمد و علی،از پدرش،از ابن محبوب،از ابو محمد الوابشی و ابراهیم بن مهزم،از اسحاق بن عمّار آمده است که

ص :302


1- 18) -اصول کافی،ج 1،ص 403.
2- 19) -غرر الحکم و درر الکلم،ص 603.
3- 20) -نهج البلاغه،خطبۀ 193.

گفت:از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-شنیدم که می گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-برای گزاردن نماز صبح با مردم به مسجد آمد،و چشمش در مسجد به جوانی افتاد که مضطرب می نمود و سرش فرو افتاده بود و رنگی زرد و جسمی نحیف داشت و چشمهایش به گودی افتاده بود،پس به او گفت:ای فلان،چگونه صبح کردی؟گفت:یا رسول اللّٰه،با یقین صبح کردم،و رسول اللّٰه از قول او دچار شگفتی شد و گفت:هر یقینی را حقیقتی است،پس حقیقت یقین تو چیست؟ /18 گفت:یقین من همان چیزی است که مرا اندوهگین ساخته است،و شب مرا بیدار نگاه داشته و جگرم را تشنه کرده است پس خودم را از دنیا کنار کشیدم و به زهد پرداختم و چنان است که به عرش پروردگارم نگاه می کنم که برای رسیدن به حساب بندگان نصب شده است،و آفریدگان به محشر آمده اند در حالی که من نیز در میان ایشانم،بهشتیان را می بینم که در بهشت بر تختها نشسته و به خوشی با یکدیگر سخن می گویند و از نعمتهای خدا بهره مند می شوند،و نیز چنان است که گویی دوزخیان را در جهنم معذب و به حال فریاد کشیدن می بینم،و گویی اکنون بانگ اشتعال آتش را در گوشهای خود می شنوم.پس رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:این بنده ای است که خدا قلب او را به نور ایمان روشن کرده،و سپس به او گفت:بر آن حال که داری ملازم باش،و آن جوان گفت:یا رسول اللّٰه!از خدا بخواه که مرا شهید شدن در راه تو نصیب کند،و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-دعا کرد،و او بعد از شهید شدن نه نفر از یاران رسول اللّٰه دهمین ایشان بود». (1)

[6]

کافر دوزخ را به چشم خود می بیند،و آن را با اندامهای خود لمس می کند،و به علم یقین می داند که به آن خواهد رفت،و این که خود در گمراهی آشکار بوده است،در صورتی که مؤمن با بصیرت قلبی آن را می بیند و به آن یقین پیدا می کند.

ص :303


1- 21) -بحار الانوار،ج 70،ص 159.

« لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ -حتما دوزخ را خواهید دید.» [7]

آیا بهتر و شایسته تر آن نیست که در هنگام دور بودن از دوزخ به آن ایمان آوریم،و این کار پیش از در آمدن ما به آن که بیرون آمدنی همراه ندارد صورت پذیر شود؟ « ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَیْنَ الْیَقِینِ -و سپس با چشم یقین آن را خواهید دید.» گفته اند که:آیه دلالت بر آن دارد که همۀ افراد آدمی وارد دوزخ می شوند یا بر آن می گذرند،بدان سبب که خدا گفته است: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا .

پس بعضی همچون برق بر آن می گذرند،و بعضی همچون باد،و بعضی همچون پرنده،و گروهی به سبب گناه چندان در آن می مانند تا اندکی به آتش آن بسوزند،و گروهی دیگر بر حسب اندازۀ گناه مدتی در آن دوام می کنند تا سوزش آتش آنان را پاک کند و به بهشت در آیند،و گروهی جاودانه در آن باقی خواهند ماند،و العیاذ باللّٰه.

[8]

برای آن که فزونی بالی به مال دنیا ما را از آخرت باز ندارد،ناگزیر باید بدانیم که در آن روز دربارۀ نعمتهایی که خدا به ما ارزانی داشته بود و این که با آنها چه کرده بودیم،از ما پرسش خواهد شد و باید حساب پس بدهیم،و بنا بر این هر چه مقدار نعمتهای خدا که به ما رسیده بیشتر باشد،مقدار توقف ما برای رسیدگی به حساب بیشتر خواهد شد،پس باید ملاحظه کنیم که آیا پاسخ درستی برای پرسشهایی که طرح خواهد شد داریم؟! گفته شده است که سلیمان پیغمبر هزار سال پس از دیگر پیامبران از رسیدگی به حسابش خلاص می شود و باید حساب نعمتهای خدا را در حالی پس بدهد که دیگر پیامبران در بهشت مشغول برخورداری از نعمتهای آن اند.

امّ کلثوم دختر امیر المؤمنین-علیه السلام-گفت که:«شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جوین و کاسه ای شیر و نمک نیم کوفته برای افطار برای پدرم بردم،و چون از نماز فراغت یافت متوجه خوراک افطار شد و پس از نگاه کردن به آن

ص :304

سرش را تکان داد و سخت و بلند گریست و گفت:«دخترم!گمان نمی کنم که هیچ دختری به این اندازه به پدرش بدی کرده باشد»و من گفتم:پدرم،مگر من چه کرده ام؟و او گفت:«دخترم!چرا دو نان خورش برای پدرت در یک سینی می آوری؟آیا می خواهی مدت ایستادن من در برابر خدای عز و جل در روز باز پسین طولانی شود؟من خواهان آنم که به دنبال برادر و پسر عمویم رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-باشم که هرگز تا آن روز که خدا جان او را گرفت دو نانخورش در یک سینی(طبق)به او عرضه نشد،دخترم،هیچ کس نیست که خوراک و نوشاک و پوشاک او لذت بخش باشد مگر آن که در روز قیامت ایستادن او در برابر خدا برای پس دادن حساب طولانی تر شود،ای دخترم،در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب،و دوستم رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به من خبر داد که جبرییل-علیه السلام-با کلیدهای همۀ گنجینه های زمین بر او نازل شد و به او گفت:ای محمد!سلام به تو سلام می فرستد و می گوید:اگر بخواهی می توانم همۀ کوه های تهامه را برای تو به سیم و زر تبدیل کنم،و این کلیدهای گنجینه های زمین را بستان و /18 بدان که این چیزی از بهره مندی تو در روز قیامت نمی کاهد،و پیامبر گفت:ای جبرییل!و پس از این چه خواهد بود؟گفت:مرگ،پس گفت:در این صورت من به این چیزها در دنیا نیازی ندارم،بگذار که روزی گرسنه باشم و روزی سیر،پس آن روز که گرسنه ام،به خدا تضرع می کنم و از او می خواهم،و آن روز که سیر باشم،به شکر و سپاسگزاری از پروردگارم می پردازم،پس جبرییل به او گفت:به هر خیری موفق شدی ای محمد».سپس علی-علیه السلام-گفت:

«ای دخترکم!دنیا خانۀ غرور و فریب و سستی و خواری است،پس هر که چیزی بدهد آن را باز خواهد یافت!به خدا چیزی نخواهم خورد مگر این که یکی از دو نانخورش را برداری»پس چون آن را برداشتم به سوی خوراک رفت و یک قرص را با نمک نیمکوب خورد و سپس شکر خدا کرد و به نماز برخاست و نماز خواند...». (1)

ص :305


1- 22) -بحار الانوار،ج 42،ص 276.

اگر آدمی این حقیقت را بفهمد،شهوت تکاثر در نفس او کشته می شود،و نمی گذارد که این حالت او را از یاد خدا باز دارد و به خود مشغول کند.

« ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ -سپس در آن روز از شما دربارۀ نعمتها پرسش خواهند کرد.» نعیم چیست؟میان مفسران،و همچنین میان نصوص،در این باره اختلاف کلمه وجود دارد،و چنان می نماید که این کلمه با همۀ گفته ها سازگار است،منتها درجۀ سازگاری متفاوت است،نصی مخالف آن است که خوراک و پوشاک آدمی چیزی باشد که روز قیامت مورد پرسش و رسیدگی واقع شود،چنان که در مجادلۀ امام صادق(ع)با ابو حنیفه آمده است:

ابو حنیفه گفت:فدایت شوم،مرا دربارۀ این گفتۀ خدای عز و جل آگاه ساز که گفت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ گفت«در نزد تو چیست ای ابو حنیفه؟»گفت:امنیّت در خانه،و سلامتی در بدن،و روزی آماده، (1) پس گفت:«ای ابو حنیفه!اگر خدا تو را در روز قیامت چندان نگاه دارد که از هر چه خورده یا نوشیده ای پرسش کند،می بایستی مدت درازی بمانی».و ابو حنیفه گفت:فدایت شوم،پس نعیم چیست:گفت:«نعیم ماییم که خدا مردمان را به ما /18 از گمراهی رهانید،و به ما آنان را از کوری خلاص کرد و بیناشان ساخت،و به ما از نادانی خلاصشان کرد و داناشان ساخت».گفت:فدایت شوم،چگونه قرآن همیشه تازه می ماند؟گفت:«بدان سبب که برای زمانی و نه زمان دیگر نیامده که ایام آن را به وجود آورد،و اگر چنین می بود قرآن پیش از نابودی عالم نابود می شد»، در صورتی که این را نصی دیگر اثبات می کند،پس تفسیر اختلاف دو نص چیست؟چنان می نماید که یکی از آن دو مسئولیت را به معنی عقاب نفی می کند در صورتی که دومی را این سؤال اثبات می کند.یا این اولی سختگیری در سؤال را نفی می کند در صورتی که دومی سؤال را تثبیت می کند.و دلیل این امر است آنچه

ص :306


1- 23) -همان منبع،ج 10،ص 209.

در حدیثی به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-چنین آمده است:«هر نعمتی از صاحب نعمت مورد پرسش قرار می گیرد،مگر آن که در جنگی باشد یا در حج». (1)

اینک می پرسیم:چگونه بنده در روز قیامت مورد سؤال واقع می شود؟از خوراکش از او می پرسند که از کجا به دست آورده و چگونه به مصرف رسانیده است.و در حدیثی مفصل پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به ابو بکر و عمر گفت:

«سوگند به آن که جانم به دست او است که از نعیم امروز از شما در روز قیامت پرسیده خواهد شد»و آن دو گرسنه خارج شده بودند و همراه پیامبر به میهمانی مالک بن التیهان که یکی از انصار بود رفتند و با وجود این پیامبر به ایشان چنین گفت و بر آن افزود:«گرسنگی شما را از خانه هاتان بیرون کشید،سپس به خانه باز نگشتید تا به این نعمت رسیدید». (2)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-در تفسیر«نعیم»روایت شده است که گفت:«نعیم خرما است و آب خنک». (3)

به همان گونه که دربارۀ مال از آدمی پرسیده می شود که از کجا به دست آوردی و چگونه آن را به مصرف رساندی،بنا بر احادیث مأثور،همچنین از او پرسیده خواهد شد که جوانی خود را در چه کارها به پایان رساند،و مال خود را چگونه خرج کرد،و از امنیت و عافیت او نیز پرسش خواهد شد.مگر سلامتی نعمتی بزرگ نیست؟و در حدیثی از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:«دو نعمت است /18 که در آنها بیشتر مردم مغبون شده اند:تندرستی و آسایش خاطر». (4)

در نصی معروف آمده است:«دو نعمت مجهول است:تندرستی و امنیت».

ص :307


1- 24) -نور الثقلین/ج 5،ص 665.
2- 25) -القرطبی،ج 20،ص 175.
3- 26) -تفسیر نمونه،ج 27،ص 286.
4- 27) -القرطبی،ج 20،ص 177.

نیز از جاه و مرتبه ای که شخص در نزد مردمان دارد پرسش خواهند کرد.در حدیث از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«چون روز قیامت فرا رسد،خدا بنده ای از بندگان را می خواند و او را مقابل خود نگاه می دارد و از جاه او به همان گونه پرسش می کند که از مال او». (1)

ولی بزرگترین نعمتی که بنده دربارۀ آن در روز قیامت مورد پرسش قرار می گیرد هدایت است که در رسالت و در رسول و جانشینان رسول تجلی پیدا می کند، مگر نعمت رسالت نعمتی نیست که خدا به آن بر بندگان خود منت نهاده و گفته است: لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟و نیز گفت:

یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ .

به همین گونه ولایت امامان راهنما بزرگترین مصداق برای نعیمی است که در روز قیامت مورد پرسش قرار خواهد گرفت و احادیث نیز مؤید آن است،همچون حدیث به جا مانده از امام رضا-علیه السلام-که یکی از فقها از او دربارۀ این گفتۀ خدای عز و جل پرسش کرد: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ و گفت آیا این نعیم در دنیا و آب سرد نیست،و امام در پاسخ او به بانگ بلند گفت:«شما چنین تفسیر کرده اید و آن را گونه ها قرار داده اید:گروهی گفتند که آب سرد است، و دیگران آن را خوراک پاکیزه دانستند،و بعضی آن را به خواب راحت تفسیر کردند»و سپس امام حدیثی از پدران خود روایت کرد که در آن چنین آمده بود:

«خدای عز و جل بندگانش را دربارۀ آنچه به ایشان تفضّل کرده بود مورد پرسش قرار نمی دهد»و سپس گفت:«ولی /18 نعیم دوستی ما خانواده است،و خدا پس از پرسش دربارۀ توحید و نبوت از آن پرسش می کند،بدان سبب که چون بنده به این دوستی وفادار باشد،او را به بهشتی می رساند که نعیم آن پایان ندارد»و سپس امام رضا علیه السلام حدیثی از پدرانش به نقل از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت کرد که در آن این تفسیر به صراحت آمده بود.

ص :308


1- 28) -نور الثقلین/ج 5،ص 664 و در آن جا روایات دیگری نیز آمده است.

سورۀ عصر

اشاره

ص :309

ص :310

سورۀ عصر

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر که«و العصر»را در نافله ها بخواند،خدا روز قیامت به چهره ای روشن و خندان و چشمی شادان بر می انگیزد تا به بهشت داخل شود.

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 666 /18

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که آدمی از واقعیّت زمان بصیرت پیدا کند،و از این که چگونه عمرش لحظه به لحظه نابود می شود،و سپس برای این که بداند که چگونه در برابر این زیان به مقاومت برخیزد،سورۀ و العصر به صورتی فشرده بصیرتهای قرآن را در این موضوع اساسی عرضه می کند،و اگر انسان آن را بفهمد،از حقیقت عمر و حقایق عالم بر وجود خود آگاه خواهد شد.

سوگند به زمان،که تو اگر ایمان نداشته باشی در خسرانی،و هر لحظه که در آن ایمان و عمل صالح نباشد،بخش تباه شده ای از هستی تو خواهد بود،ولی

ص :311

انسان از این دشمن بزرگ غافل است،ولی مؤمنان در این باره یکدیگر را یادآوری و سفارش می کنند.

سورة العصر

[سوره العصر (103): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلْعَصْرِ (1) إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ (2) إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

سوگند به زمان که آدمی در زیان است

اشاره
شرح آیات:

[1]

انسان چنان گمان دارد که هر چه عمرش دراز شود،بزرگتر و بیشتر می شود،در صورتی که حقیقت کاملا بر عکس این است،و هر چه بیشتر از عمر او بگذرد،اجل به او نزدیکتر می شود و سرمایۀ زندگیش کمتر می شود،و مقدار باز ماندۀ آن کاهش پیدا می کند،پس افزایش آدمی در دنیای خودش نقصان است،و به فروشندۀ برفی در روز بسیار داغ می ماند که در هر لحظه مقداری از سرمایۀ خود را از دست می دهد.

قرآن به زمان و عصر سوگند یاد می کند و می گوید:

« وَ الْعَصْرِ -سوگند به زمانه و روزگار» ابن عباس گفته است که:آن سوگندی به روزگار و دهر است،و به نظر من:نزدیکترین عصرها و دوره ها آن عصری است که تو در آن زندگی می کنی،و

ص :312

شریفترین آنها در عصر رسالتی است که پیامبر به آن مبعوث شد،و عصر عدالتی است که حجت قائم به آن قیام می کند.

بعضی گفته اند:زمان از آن نظر به نام عصر خوانده شده است که آدمی به همان گونه فشرده می شود که پارچۀ شستنی از آب بیرون آمده را می فشارند،و قسم به دهر بدان لحاظ است که آدمی را می فشارد،و هر چه بوده باشد،سوگند خوردن به آن با موضوع آینده متناسب است:یعنی زیان انسان برای عمرش،مگر زمان سبب زیان نیست؟ [2]

اگر آدمی بداند که چگونه یاخته های بدنش تبدل پیدا می کند،و چگونه در هر روز هزاران یاخته از مخ او نابود می شود بی آن که جانشینی جای آنها را بگیرد،و چگونه هر چیز که در پیرامون او است به شتاب در راه نابودی پیش می رود،و حتی خانه ای که در آن به سر می برد،به سرعتی دور از تصور در حال نابود شدن است.

اگر انسان بداند که عمر او در مقایسۀ با عمر زمین که بر آن زندگی می کند و سپس در رحم آن به خواب ابدی می رود،چیزی قابل ذکر نیست.کوتاهتر از نسیمی است که در یک روز بسیار گرم بر او بوزد،و از ابری که در روز پر باد به حرکت در آید،بلکه همچون برقی ناگهانی و خیالی گذران است.

اگر از آن با خبر باشد که هر لحظۀ از عمر او برای او مسئولیتی فراهم می آورد که یا سبب برداشتن گامی به سوی فردوس است یا مایۀ افتادنی در آتش.

اگر همۀ اینها را بداند به اصلاح خویش بر خواهد خاست،و دیگر خود را تباه نمی سازد و چیزی از عمر خود را ضایع نمی کند،بدان جهت که اگر ایمان نباشد در زیانکاری است.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ -که انسان در زیانکاری است.» زیانکاری چنان او را احاطه می کند که خانه انسان را احاطه می کند.چه زیان بزرگتر از این که هر روز پاره ای از عمر و پاره ای از سرمایۀ خویش را از دست بدهد که در نتیجه پاره ای از هستی و ذات خویش را از دست داده است.مگر ذات

ص :313

او بر ایام زندگیش امتداد نیافته است،پس هر روزی که به پایان برسد،پاره ای از ذات او از میان رفته است.

امام علی-علیه السلام-می گوید: /18 «آن کس که بر مرکب شب و روز سوار باشد،هر چند ایستاده باشد او را با خود به پیش می برد». (1)

[3]

در آن هنگام که مؤمن از این حقیقت آگاه شود،به انجام دادن عمل صالح بر می خیزد تا چنان شود که با هر لحظه از زندگی خود زیان را به رستگاری و امیدواری مبدل سازد،و اگر مبارزۀ لازم برای زندگی او را گرفتار رنج سازد،با نماز آرامش خود را به دست می آورد و نیروی حیاتی خویش را افزایش می دهد،و چون تلاش فراوان ماهیچه های او را سست کرده باشد،زبان او به شکر و دل او به فکر و نفس او به دوستی و اشتیاق دیدار پروردگار خویش مشغول می شود،و او را می بینی که با تلاش و زحمت فراوان به کار کشتن زمین مشغول است،یا در طلب روزی همه جای زمین را از زیر پا می گذراند،یا آنچه را که در آن است برای بهبود بخشیدن به زندگی مسخر خود می سازد،و در عین حال قلب او را به ذکر خدا و تدبر در آیات او،و زبانش را مشغول به ستایش او می بینی.

چنین شخصی بعدهای متعدد دارد،و از نشاط و فعالیت فراوان بهره مند است،و از همت بلند و آرزوهای گسترده برخوردار است،بدان سبب که از حقیقت زمان آگاهی حاصل کرده،و به سلاح چالش با آن از طریق کار نیک و عمل صالح مجهز شده است.

« إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ -مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند.» ولی جریان زمان و شهوتهای نفس و عادات اجتماع در جهت غفلت و تنبلی به آنان فشار وارد می آورد،پس مؤمنان چگونه باید این نمود را درمان کنند؟با پدید آوردن محیط رشد کرده ای که ایشان را احاطه کند؟و نگذارد که تن به

ص :314


1- 1) -نهج البلاغه،نامۀ 31.

آسایش و تنبلی تسلیم کنند.آیا می دانی چگونه؟با عملی کردن سفارشهای به یکدیگر دربارۀ حق و صبر.

« وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ -و یکدیگر را به حق و به شکیبایی سفارش و توصیه کردند.» بزرگ به کوچک سفارش می کند،و کوچک به نوبۀ خود بزرگ را در معرض سفارش خود قرار می دهد،و دانا نادان را توصیه می کند، /18 و نادان نیز به توصیۀ دانا می پردازد...و این اصل دامنۀ انجام دادن فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر را گسترش می دهد،و به همین گونه امر واجب خواندن مردمان به سوی خدا و به همه رساندن رسالتهای او،و هدایت کردن جاهلان و چیزهای دیگری از این قبیل را به صورتی گسترده تر به جریان می اندازد.

از آن نظر چنین می شود که سفارش دو جانبه درخشندگی روح است و شکفتگی آرزو و سرزنشی لطیف.از این طریق محیطی ایمانی به وجود می آید که تو را بر انجام دادن واجباتت یاری می دهد و حسن همسازگاری اجتماعی را در مسیر صحیح راهنمایی می کند.

گفته شد که باید سفارش دو طرفی به حق باشد و به صبر،آیا آنها چیست؟ شناخت حق نیازمند یاری کردن صالحان است و آنان تو را به این شناخت و راههای رسیدن به آن رهبری می کنند،و دشواریها و پیچیدگیهایی را که از تبلیغات گمراهان فراهم آمده است برطرف می سازند.و چون مذهبها با یکدیگر تناقض پیدا کند،و آراء و عقاید مختلف شود،و امر بر تو مشتبه شود،ناگزیر برای رفع گرفتار باید راهنمایی دانشمندان صالح و مؤمنان فهمیده و توصیه های ایشان به حق به مدد گرفتاران بیاید.

چون حق را شناختی،ایستادن در کنار آن و دفاع کردن از آن و استوار ماندن بر آن نیازمند صبری بزرگ است که مؤمنان آن را به یکدیگر سفارش می کنند تا بعضی از ایشان در برابر سختیها و گرفتاریهای زمان از پا در نیایند.

ص :315

ص :316

سورۀ همزه

اشاره

ص :317

ص :318

سورۀ همزه

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-گفت:هر کس«ویل لکل همزه»را در نماز واجبی از واجبات خدا بخواند،فقر از او دور می شود،و رزق او افزایش پیدا می کند،و بلا و بدی از او دفع می شود.

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 667 /18

زمینۀ کلّی سوره

در شش آیۀ مبارکۀ سورۀ همزه حالت متکبر زیانکاری آشکار می شود که مخالف با حالت مؤمن سفارش کنندۀ بر حق و صبر است،و در آن صفت زیانکاری نمایان می شود،پس هر که چنان می پندارد که با گرد آوردن مال و شمردن آن،و بزرگی فروشی به مردم با عیب جویی و سخن چینی از ایشان سودی به چنگ آورده، در اشتباه است،و چه زیانی بزرگتر از فرو افتادن در آتشی است که استخوانهای او را خرد می کند،آیا این آتش چنان او را نمی سوزاند تا به قلبش برسد و آن را نیز مشتعل سازد؟این گرفتاری در دوزخ همچون گرفتاری در زندان در بسته ای است که از ستونهای دراز فراهم آمده است.

ص :319

سورة الهمزة

[سوره الهمزة (104): آیات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) اَلَّذِی جَمَعَ مٰالاً وَ عَدَّدَهُ (2) یَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ (3) کَلاّٰ لَیُنْبَذَنَّ فِی اَلْحُطَمَةِ (4) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْحُطَمَةُ (5) نٰارُ اَللّٰهِ اَلْمُوقَدَةُ (6) اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی اَلْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّهٰا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

وای بر هر سخن چین عیب جو

اشاره
شرح آیات:

[1]

صفات نیک،همچون صفات بد،در دارندگان آنها یکدیگر را فرا می خوانند،بدان سبب که از ریشۀ واحدی برخاسته اند،و لذا قرآن آنها را با هم به یاد می آورد،تا چنان باشد که مردمان را از رفتار کلی آنان بشناسیم و ارزش نهیم و تنها نظر به صفات استثنایی آنها نداشته باشیم.

هلاک و لعنت مخصوص کسانی است که،برای بزرگی فروشی،از مردمان رو به روی ایشان عیب جویی می کنند،و چون غایب باشند به سخن چینی از ایشان می پردازند،و این همه برای ایجاد فساد و تباهی و فتنه در زمین است،و میان کسانی از ایشان که آشکارا کافرند با کسانی که ادعای ایمان دارند،تفاوتی نیست،چه اینها از صفات مؤمنان نیست،و میان خدا و هیچ فردی از آفریدگانش

ص :320

ارتباط خویشاوندی وجود ندارد که مانع کیفر دیدن آن فرد از این جرایم باشد.

« وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ -وای بر هر سخن چین عیب جو و بد گو.» گفته اند:معنی ویل خزی و عار است،و نیز گفته اند که آن محلی در دوزخ است،و میان این دو معنی تناقضی وجود ندارد.و گفته اند که اصل همز دفع کردن و شکستن است،مثلا شکستن گردو. /18 و به یک عرب بیابانی گفته شد:آیا به کلمۀ فارة(موش)همزه می دهید و آن را فأرة می خوانید؟در جواب گفت:«تهمزها الهرّة»یعنی گربه آن را خرد می کند و می خورد،و به همین سبب شاعر گفته است:

و من همزنا رأسه تهشما،که همز در این جا به معنی رو به رو طعنه زدن است.و بعضی گفته اند که همز غیبت کردن با کلام است و لمز غیبت کردن با اشاره،و آن دو روی هم رفته گونه ای سخن گفتن از شخص در غیاب او است.

اما لمز را بعضی غیبت کردن و عیب مردمان را بر شمردن و نمّامی و سخن چینی کردن معنی کرده اند.

چنان می نماید که همز شدیدتر از لمز است،چه اولی رو به روی شخص صورت می گیرد و دومی در غیاب او،و اگر همز با سخن است لمز با اشاره است،و اگر هدف همز استکبار در زمین است،لمز سبب باقی ماندن فساد در زمین است.

اولی نشانه از تکبّر و تجبّر دارد،و دومی از مکر و حیله و بریدن ارتباط رحم و برانگیختن فتنه.

در حدیثی به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:

«بدترین بندگان خدا آن کسان اند که در زمین نمّامی می کنند،و میان دوستان به ایجاد فساد می پردازند،و برای کسانی که عیبی ندارند عیب می تراشند». (1)

[2]

این همّازان و لمّازان کمبودی در جانهای خود احساس می کنند، چنان که در /18 حدیث به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-آمده است:

«خوارترین مردم کسی است که مردمان را خوار کند». (2)

ص :321


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 181.
2- 2) -تفسیر نمونه به نقل از بحار،ج 7 ص 142.

این احساس آنان را به خود بزرگ بینی نسبت به دیگران بر می انگیزد،و در پی گرد کردن مال و شمردن آن و نازیدن به آن و به سبب داشتن آن بر دیگران بزرگی فروختن بر می آیند تا از این راه نقص خود را جبران کنند.

« اَلَّذِی جَمَعَ مٰالاً وَ عَدَّدَهُ -آن که گرد کند و به شمردن آن بپردازد.» معنی«عدّده»شمردن و باز شمردن آن بارها در پی یکدیگر و از این راه مباهات کردن به آن است،و برای این که ببیند به آنچه آرزو داشته رسیده است یا نه.آیا ندیده اید که کودکان چگونه برای نشان دادن شادی و افتخار خویش به شمردن پولهای خرد خود مشغول می شوند؟ [3]

چه چیز او را به گرد کردن و شمردن مال و پول بر می انگیزد؟آیا تنها برای نازیدن به آن است؟و بزرگی فروختن از طریق آن،بر دیگران؟نه،بلکه نیز تمایل شدید به جاودانه شدن است،همان تمایلی که سبب آن شد تا پدرمان آدم -علیه السلام-از درخت حرام شدۀ بر او بخورد،و همان میل و رغبتی که شاهان را بر آن می دارد که حوزۀ استیلای خود را گسترش دهند و به قلع و قمع مخالفان خود برخیزند،و همین میل است که ما را به بیشتر کارها و کردارهایمان برمی انگیزد.

ولی آیا مال سبب جاودانی شدن در دنیا است؟هرگز.

« یَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ -گمان می کند که مال او سبب جاودانگی او خواهد شد.» قارون با همۀ گنجهایش که کشیدن بار کلیدهای آنها مردمان نیرومند را به زحمت می انداخت کجا است؟!و فرعونی که در مصر به مردمان ستم می کرد و به نهرهایی که در برابر او روان بود افتخار می کرد چه شد؟!آنان همه دوستدار بقا و جاودانه ماندن بودند، /18 ولی جز کفن چیزی با خود به گورهاشان نبردند،و رفتند بی آن که بتوانند بار دیگر به این دنیا باز گردند.

[4]

دیگران با کوشش و تلاش خویش به نعمتهای خدا دست یافتند،در صورتی که آنان در حالی به نزد پروردگارشان باز خواهند گشت که باید حساب هر دیناری از داراییهای خود را پس بدهند و بگویند که آن را چگونه به دست آورده اند.

ص :322

« کَلاّٰ -هرگز(چنان نیست که خیال می کنند).» مال هرگز سبب جاودانی شدن کسی نمی شود،بلکه زودتر او را به مرگ می رساند،ما همه روزه از اخبار سالخوردگانی با خبر می شویم که عمرشان از صد سال تجاوز کرده است،و معمولا در میان آنان کسانی را جز مردمان سادۀ متعارفی نمی یابیم،و اگر مال سبب خلود می بود،عمر مردمان با اندازۀ مالشان محاسبه می شد،در صورتی که ما عکس آن را مشاهده می کنیم.

دیگر این که فراهم آوردن مال بسیار جز از طریق حرام میسر نمی شود که این خود خسران و زیانکاری دارندۀ آن را بیشتر می کند،مال را با تلاش فراوان جمع می کند که عاقبت مایۀ و بالی برای او است،و در حدیثی به جا مانده از امام رضا -علیه السلام-آمده است:«مال جز با پنج خصلت جمع نمی شود:بخل شدید و آرزوی دراز و حرص فراوان و بریدن پیوند رحم و برگزیدن دنیا بر آخرت». (1)

« لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ -حتما در آتش شکننده افکنده خواهد شد.» آنان کسانی بودند که با همز خود مردم را تحقیر می کردند،و با لمز خویش به استهزای ایشان می پرداختند،و اکنون به آتش دوزخی فرو افکنده می شوند که آنان را فرو می شکند و خرد می کند.

[5]

و آیا می دانی که حطمة چیست؟می دانیم که تحطیم(یعنی شکستن و خرد شدن)از برخورد جسم صلبی با مثل خود نتیجه می شود،پس چگونه ممکن است که آتش سیّال سبب تحطیم شود؟ /18 « وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْحُطَمَةُ -و نمی دانی که حطمه چیست.» دانش بشر نسبت به حقایق امور سخت محدود است،و بر او لازم است که برای دست یافتن به ابعاد حق در آنها خود را با مقیاسهایی تازه مجهز کند.

[6]

مثلا آتش در دنیا طبیعتی سیال دارد،از آن روی که هفتاد بار از آتش دوزخ سبکتر است،امّا آتشی که جبار آسمانها و زمین برای تجلی بخشیدن به خشم

ص :323


1- 3) -نور الثقلین/ج 5،ص 668.

خویش افروخته-چنان به نظر می رسد-که حالت انفجاری دارد که هر چیز را در آن بزرگ می سازد.

« نٰارُ اللّٰهِ الْمُوقَدَةُ -آتش افروختۀ خدا،» کافی است این را بدانید که آن آتش خدای بزرگ و پر سطوت و گسترده کبریا است،و نسبت دادن به خدا از آن روی است که وی آن را افروخته است،و شاید ایقاد(افروختن)غیر از شعله ور شدن و به معنی ملتهب شدن و شدت یافتن بوده باشد،و گفته اند که خداوند عز و جل هزار سال،و هزار سال،و هزار سال آن را افروخت تا سیاه شد،و در انتظار دشمنان خدا باقی ماند،و پناه بر خدا از آن.

[7]

به سبب شدت آتش آن را می بینی که،برای رسیدن به قلبها،پوست و گوشت و استخوان را می سوزاند،و گفته اند که:چون به دلها رسید پوست و گوشت و استخوان دوباره پدید می آید و بار دیگر به چشیدن عذاب می پردازد.

« اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ -که بر دلها مسلط می شود(و آنها را می سوزاند).» بعضی گفته اند که:آتش دوزخ مستقیما به جوف و مغز وجود آدمی راه می یابد و آن را می سوزاند،و بعضی دیگر گفته اند که:این آتش شعور دارد و از درون دلهای گنهکاران آگاه است و به اندازۀ کفر آنها عذابشان می دهد.

[8]

پس از آن که به آتش دوزخ افکنده شدند،درهای جهنم به روی آنان بسته می شود و باد و نسیم و شکایت و کلامی در کار نیست،بلکه همه شهیق و زفیر است و آه و ناله و عذاب شدید.

« إِنَّهٰا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ -درهای آن به روی ایشان بسته است.» [9]

در حدیث به جا مانده از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«سپس خدا فرشتگانی را با طبقهایی از آتش و میخهایی از آتش و گرزهایی از آتش بر سر ایشان می فرستد و با آنچه در این طبقها است آنان را می پوشانند،و به وسیلۀ میخها آنان را در جای خود محکم می بندند،پس شکافی باقی نمی ماند تا نسیمی داخل شود،و از آن اندوهی بیرون رود،و خداوند بر عرش خویش آنان را از

ص :324

یاد می برد،و بهشتیان در فردوس برین به برخورداری از نعمتهای الاهی مشغولند،و پس از آن هرگز استغاثه ای از دوزخیان شنیده نمی شود،و از سخن گفتن باز می مانند،و سخنشان دم فرو بردن است و دم برآوردن،و این است معنی گفتۀ خدای تعالی: إِنَّهٰا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ ». (1)

« فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ -در عمودهای دراز.» در این که عمودها چیست اختلاف است:آیا غلهایی است که بر گردن ایشان قرار گرفته،یا قیدهایی در پاهایشان،یا میخهایی است که طبقها به وسیلۀ آنها بسته می شود؟بعضی گفته اند که مقصود دهر و روزگار است،و اینها معرف روزگاران دراز است.و ابو عبیدة گفته است که عمود هر چوب یا آهن دراز است و همچون عماد و ستون اصل ساختمان است.

محتمل است که در آتش دوزخ استوانه هایی بوده باشد که اهل جهنم داخل آنها می شوند و در این«عمد»یعنی وسط آنها قرار می گیرند،و خدا داناتر است.

هر چه بوده باشد،پایان سختی است که هر مستکبر و گردنکش در زمین،و هر همّاز و لمّاز،باید چشم به راه آن باشد،و برای آن که شیطان ما را به مال و فرزندانی که داریم نفریبد،حدیثی مفصل را از امام باقر-علیه السلام-با هم می خوانیم که ما را از عذاب هولناک آتش بیم می دهد،و برای اختصار تنها به آوردن قطعاتی از آن بس می کنیم:

«و خدای حیّ قیّوم خشم می گیرد و می گوید:ای مالک!به آنان بگو:

بچشید که چیزی جز عذابتان را افزایش نمی دهیم،ای مالک!آتش را بیفروز، بیفروز،که خشم من بر کسی که مرا بر عرشم دشنام داده است،و در حق من اهانت روا داشته،در حالی که من فرمانروای جبارم،شدت گرفته است.پس مالک بانگ برمی دارد که:ای اهل گمراهی و گردنکشی و نعمت در دنیا!تماس

ص :325


1- 4) -القرطبی،ج 20،ص 186.

داشتن با دوزخ را چگونه می یابید؟و آنان می گویند:دلهامان پخته و گوشتهامان خورده و استخوانهایمان خرد شد،و ما فریاد رس و یاوری نداریم،پس مالک می گوید:« فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِیرِ »یعنی بدا به ساکنان آتش دوزخ،و سپس خداوند جبار خشمگین می شود و می گوید:ای مالک،بیفروز بیفروز،پس مالک خشمگین می شود و بر ایشان ابری سیاه می فرستد که بر همۀ اهل دوزخ سایه می افکند،و به بانگ بلند که اول و آخر و بزرگ و کوچک آن را می شنوند،می گوید:چه بارانی می خواهید که بر شما ببارانم؟و آنان می گویند:

آب سرد،امان از تشنگی!امان از طول مدت خواری و گرفتاری،پس بارانی از سنگ و چنگهای آهنین و چنگالهای درندگان و خون و چرک و کرمهای آتشین بر سر و روی آنان فرو می ریزد و چشمهاشان را می بندد و استخوانهاشان را خرد می کند، و در این هنگام فریاد برمی آورند که:امان از هلاکت!پس چون استخوانها از گوشت برهنه شود،غضب خدا فزونی می گیرد. (1)

ص :326


1- 5) -بحار الانوار،ج 8،ص 323.

سورۀ فیل

اشاره

ص :327

ص :328

سورۀ فیل

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت است که گفت:«هر کس در نمازهای واجب خود أ لم تر کیف فعل ربک را بخواند،در روز قیامت هر دشت و کوه و خاک برای او گواهی می دهد که از نمازگزاران بوده است،و بانگ کننده ای برای او در روز قیامت بانگ بر می دارد که دربارۀ بنده ام راست می گویید و درست گواهی می دهید،او را به بهشت در آورید و به حساب او رسیدگی نکنید که او از کسانی است که خدا او و عملش را دوست می داشت».

نور الثقلین/ج 5 ص 668 و در بحار الانوار به خط شهید-رحمه اللّٰه-آمده است که:امام صادق -علیه السلام-در برابر چهرۀ دشمن سورۀ فیل می خواند.

بحار الانوار/ج 92 ص 338 /18

زمینۀ کلّی سوره

جزیرة العرب گرفتار موجی از مبارزات خونین بود و مکه،همچون جزیره ای

ص :329

ساکن در دریایی خروشان،به صورت سرزمینی ایمن باقی ماند،حتی در آن هنگام که ابرهه،پادشاه یمن،در صدد جنگ کردن با آن بر آمد،بر اثر کار پرندگانی غریب که سپاهیان او را با سنگی از سجیل تیر باران کردند،از تصمیم خود ناگزیر منصرف شد و عقب نشینی کرد.

آیا خود دلیل بر حرمت و احترام خانه و نشانه ای از بزرگداشت آن و نعمت بزرگی از خدا نبود که می بایستی در برابر آن با ایمان آوردن به او و به رسالتهایش سپاسگزاری کنند؟ سورة الفیل /18

[سوره الفیل (105): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحٰابِ اَلْفِیلِ (1) أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبٰابِیلَ (3) تَرْمِیهِمْ بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (5)

آیا ندیدی که خدایت با اصحاب فیل چه کرد؟

اشاره
شرح آیات:
اشاره

[1]

بسیاری از عبرتهای تاریخ است که همچون نشانه هایی بر صفحات روزگار و در حافظۀ نسلهای متوالی نقش شده است،ولی اندکی از مردم می توانند

ص :330

خود را از گرفتاریهای زمان حاضر برهانند و به غار تاریخ باز گردند و با دقت به مطالعۀ آن بپردازند و از سرگذشتهای آن عبرت بگیرند،و داستان فیلی که در درۀ مغمّس نزدیک مکه بر زمین نشست و قریش را به هراس انداخت و آنان را به کوه ها گریزان کرد،هنوز در یاد اهل مکه بود،و حتی گفته شده است که بعضی از کسان که از همراهان حملۀ شوم ابرهه بودند،هنوز زنده دیده می شدند،ولی مردم قریش که خدا آنان را از شر این حادثه رهانید،کفران نعمتهای خدا کردند،و منکر آیات او شدند،و وحی الاهی بدین گونه حوادث را به یاد ایشان آورد:

« أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحٰابِ الْفِیلِ -آیا ندیدی که پروردگارت با همراهان فیل چه کرد؟» گاه یک حادثۀ تاریخی به درجه ای آشکار است که گویی به چشم دیده می شود،و نیازی به آن ندارد که چشمان خویش را برای دیدن متوجه به آن کنیم،و لذا چنان می نماید که دیدن و رؤیت در این جا به معنی علم داشتن و دانستن /18 و به آثار آن نگریستن و شنیدن اخبار آن به صورتی است که بدان شبیه است که شخص در حال نظر کردن و دیدن آن است.

بزرگی خدا در دفع بزرگترین حمله ای تجلّی پیدا کرد که دشمنان مکه علیه آن تهیه دیده بودند،و بر اثر عملی خارج از رسوم متعارفه که دشمنان با پرندگانی با توصیف ابابیل هلاک شدند،به سود مردم مکه به پایان رسید.

[2]

وسائل را فراهم آوردند،و با بهترین تجهیزات سپاهی دوازده هزار نفری-به روایت تاریخ-را به راه انداختند،و فیلی را برای ایجاد هراس در محیط جزیرة العرب در مقدمۀ سپاه به حرکت درآوردند.اعراب چنان می پنداشتند که کسی قدرت مقابلۀ با چنین نیرویی را ندارد،ولی خدا مکر ایشان را بی اثر ساخت و نقشه ای را که طرح ریخته بودند نقش بر آب کرد و نتوانستند به آنچه در نظر گرفته بودند برسند.

« أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ -مگر دستان و مکر ایشان را تباه و باطل نساخت؟»

ص :331

بعضی گفته اند که بی اثر کردن کید و مکر ایشان همان بی اثر ماندن نقشۀ آنان در ویران کردن خانۀ کعبه و برانداختن آثار حنفی ابراهیمی و متوجه ساختن اعراب به خانۀ جدیدی بود که ابرهه در یمن برای جانشین ساختن آن به جای خانۀ کعبه بنا کرده بود.

ولی این سؤال پیش می آید که:خدا چگونه کید ایشان را از کار انداخت؟ آیا بر اثر کار پرندگان ابابیل بود یا سببی دیگر داشت؟چنان می نماید که آیه به حادثۀ دیگر نیز اشاره دارد که مفسّران یادی از آن نکرده اند،و امکان آن هست که به بیماری مهلکی همچون آبله گرفتار شده باشند،یا در میان ایشان فتنه ای در گرفته باشد،یا راه را گم کرده باشند یا چیزی نظیر اینها،یا به سبب تغییر آب و هوا برای فیل مایۀ هراس ایشان حادثه ای پیش آمده باشد،و روایات به بعضی از این حوادث اشاره کرده اند.

[3]

شک در آن نیست که بزرگترین حادثه ای که برای ایشان پیش آمد و از حملۀ آنان به مکه جلوگیری کرد،پرندگانی ناشناخته بود که-به گفتۀ تاریخ-از طرف دریا به سوی ایشان به پرواز درآمدند و سنگهای کشنده ای را بر سرشان فرو ریختند.

« وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبٰابِیلَ -و پرندگانی را گروه گروه بر سر ایشان فرو فرستاد.» /18 پرندگان درست به بالای سر ایشان رسیدند،و گروه گروه دنبال یکدیگر روان بودند،و همین کیفیت پرواز مرغان است که کلمۀ ابابیل را به آن تفسیر کرده اند و یعنی این کلمه را«با هم»و«در پی یکدیگر»و«به صورت پراکنده» که از جاهای مختلف می رسیدند دانسته اند.و اصل کلمۀ ابابیل از این عبارت گرفته شده که:«فلان یؤبل علی فلان»یعنی از آن بزرگتر و بیشتر است،و از أبل اشتقاق پیدا کرده است.

[4]

پس از آن که پرندگان همچون ابری سیاه بر بالای سر ایشان پراکنده شدند،به ریختن سنگهای کشنده ای بر سر آنان پرداختند.گفته اند که هر مرغ سه

ص :332

پاره سنگ با خود داشت:یکی در منقار و دو تا در دو چنگال،و چون سنگ بر جایی از بدن می افتاد در آن فرو می رفت و از نقطۀ مقابل آن خارج می شد،و مثلا اگر بر تارک سر کسی قرار می گرفت،از مخ می گذشت و پس از گذشتن از سراسر طول تنه از نشیمنگاه او بیرون می رفت.و بعضی گفته اند که بر جای فرو افتادن سنگ تاول آبله به وجود می آمد،و به گفتۀ ابن عباس:چون سنگ با یکی از ایشان اصابت می کرد،در محل افتادن آن ورمی پدید می آمد و این آغاز مبتلا شدن آن شخص به آبله بود.

« تَرْمِیهِمْ بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ -می افکند بر ایشان سنگی از سجّیل ( سنگ گل).» گفته اند که سجیل یعنی سنگی فراهم آمدۀ از گل پخته شدۀ به آتش جهنّم، و بعضی گفته اند که اصل سجیل کلمه سجّین به معنی سخت است که نون آن به لام تبدیل پیدا کرده است،و اگر کلمه معرّب باشد بعید نیست که چنین بوده باشد، و بعضی دیگر سجیل را از سجل به معنی نوشتن گرفته اند و می گویند که این عذاب برایشان نوشته و مسجل شده بوده است،و تأویل نخستین به حقیقت نزدیکتر است.

شاید سنگ زهرآلود یا آلودۀ به میکروب بیماریهای کشنده همچون آبله بوده است که در تفاسیر آمده،و نیز در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام- دربارۀ قومی که راهزنی می کردند و به کارهای زشت می پرداختند آمده است:«...

با هر پرنده سه سنگ بود:دو تا در چنگالهایش و یکی در منقارش،که بر آنان می افکندند و در نتیجه آنان را به بیماری آبله مبتلا می کردند و خدای عز و جل بدین گونه ایشان را می کشت،و پیش از آن /18 مرغی بدان گونه و آبله ندیده بودند». (1)

[5]

چنان می نماید که آبله بر یاخته های بدنشان تأثیر می کرده و آنان را به صورت خس و خاشاک در می آورده است.

« فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ -پس آنان را به صورت کاه خورده شده

ص :333


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 672.

در آورد.» گفتند:خدا آنان را همچون برگهایی در آورد که چارپایان خورده و پس از آن همچون سرگین از بدن خود خارج کرده باشند.و بعضی دیگر گفته اند که عصف مأکول برگی است که مغز آن خورده و پوست آن بر جای مانده باشد.

داستان اصحاب فیل

مردم قریش به قصۀ اصحاب فیل توجه فراوان پیدا کردند،و این واقعه را سبب تسلط پیدا کردن بر ساکنان جزیره قرار دادند،و به همین سبب آن را آغاز تاریخ خود ساختند و چون،بنا بر مشهورترین روایت،ولادت پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-در همین سال بود،به آن رنگ دینی دادند و از تفاصیلی در این باره یاد کردند که میان آنها اختلاف فراوان وجود دارد،و ما از آنها در این جا یاد می کنیم:در مجمع البیان چنین آمده است:

راویان در این باره اجماع دارند که پادشاه یمنی که قصد ویران کردن کعبه داشت،ابرهة بن الصّباح الأشرم بود،و به قولی کنیۀ أبو یکسوم داشت،ابرهه کعبه ای در یمن بنا کرد و قبه هایی از طلا برای آن فراهم آورد،و مردم کشور خود را به حج گذاشتن بر آن خانه فرمان داد تا مقامی چون بیت الحرام پیدا کند،و دیگر این که مردی از بنی کنانة به راه افتاد و چون به یمن رسید،در آن خانه نشست و قضای حاجت کرد،و سپس ابرهه بر آن گذشت و از آنچه شده بود آگاه شد و گفت:چه کس جرأت بر این جسارت کرده است؟سوگند به نصرانیت خودم که آن خانه را ویران خواهم کرد تا دیگر هیچ کس به حج آن نرود،و فیل را فرا خواند، و /18 همراه پیروان خود از اهل یمن به قصد خراب کردن کعبه به راه افتاد،و بیشتر پیروان او از قبایل عکّ و أشعرون و خثعم بودند،و چون مقداری از راه را پیمود، مردی از بنی سلیم را به خواندن مردمان برای حج خانه ای که خود بنا کرده بود روانه ساخت،و مردی از بنی کنانة که با این مرد رو به رو شد او را کشت،و همین امر کینۀ ابرهه را شدیدتر ساخت و راهنمایی از اهل طائف برای خود برگزید،و مردی از

ص :334

هذیل را به نام نفیل همراه او کردند،و بدین گونه راه پیمودند تا به مغمّس رسیدن و پیاده شدند که فاصلۀ آن تا مکه شش میل بود،و پیشقراولان خود را به مکه فرستادند،و مردم قریش به کوه ها گریختند و گفتند که ما توان جنگیدن با اینان را نداریم،و در مکه کسی جز عبد المطلب بن هاشم باقی نماند که کار آب رسانی به زائران کعبه با او بود،و شیبة بن عثمان به عبد الدّار که پرده داری کعبه را داشت،و عبد المطلب دو بازوی دو طرف چارچوب در خانۀ کعبه را به دست گرفت و گفت:

لا همّ ان المرء یمنع رحله فامنع حلالک

لا یغلبوا بصلیبهم و محالهم عدوا محالک (1)

لا یدخلوا البلد الحرام إذا فأمر ما بدا لک

خدایا!هر کس خانۀ خود را حفظ می کند،پس از اینان که قصد خانه ات کرده اند جلوگیری کن،نمی توانند که با صلیب و تدبیر و نیروی خود دشمنانه بر نیرو و تدبیر تو پیروز شوند،نباید به شهر محترم تو درآیند،پس به هر چه خواستار آنی فرمان بده.

پیشقراولان ابرهه به چار پایانی از قریش دست یافتند که از جمله آنها دویست شتر از عبد المطلب بن هاشم بود،و چون خبر آن به وی رسید،از مکه بیرون آمد تا به پیشتازان ابرهه رسید-و حاجب ابرهه مردی از اشعرون بود که عبد المطلب را می شناخت-و برای او اجازۀ دیدار ابرهه را خواستار شد،و به او گفت:ای شاه!سرور قریش که آدمیان آن را در قبیله و وحش آن را در کوه خوراک می دهد به نزد تو آمده است،گفت او را به نزد من آر-و عبد المطلب مردی تنومند و زیبا بود- و چون ابو یکسوم او را دید،روا نداشت که وی را در پایین تخت خود بنشاند،و نیز از این کراهت داشت که او را در کنار خود بر تخت بنشاند،پس از تخت فرود آمد و بر زمین نشست و عبد المطلب را در کنار خود نشاند و گفت:چه حاجتی داری؟و او گفت که حاجت من باز پس گرفتن دویست شتر است که کسان تو آنها را برده اند،

ص :335


1- 2) -الحلال یعنی گروهی که جایی را اشغال می کنند،و محال یعنی تدبیر و نیرو.

ابو یکسوم گفت:به خدا که دیدار تو مرا خوش آمد،ولی چون با تو سخن گفتم در نظرم کوچک شدی،و او گفت:چرا ای پادشاه؟گفت:بدان سبب که من به خانۀ بزرگی و عظمت شما /18 در میان عرب،و فضیلت شما در میان مردم و شرفتان بر دیگران،و دینی که به آن عبادت می کنید آمدم تا آن را بشکنم،و از تو دویست شتر از دست رفت و چون خواستم که حاجت خود را بگویی،خواستار شتران خود شدی و سخنی از خانه نگفتی!پس عبد المطلب به او گفت:ای شاه!من با تو دربارۀ مال خودم سخن گفتم،و این خانه را خانه خدایی است که از آن محافظت می کند، و مرا با آن کاری نیست،و این سخن ابو یکسوم را به هراس انداخت و فرمان داد که شتران عبد المطلب را به او باز گردانند،سپس بازگشت و شبی را گذراند که ستارگان آن زیر ابر پنهان بود،و چنان می نمود که با ایشان سخن می گویند و جانهاشان احساس آن داشت که نزدیک است عذابی برایشان نازل شود،و چون سپیدۀ صبح دمید به سراغ فیل رفتند تا او را به جانب مکه روانه سازند،و فیل از این کار خودداری کرد،و چون با زدن به آزارش پرداختند خود را بر زمین افکند،و چندان در این کار مشغول بودند تا دمیدن خورشید نزدیک شد،و آن گاه روی فیل را به سوی یمن گرداندند و ناگهان به شتاب به راه افتاد،و بار دیگر آن را به جای اول باز گرداندند و چون خواستند به جانب مکه روانه اش سازند دوباره بر جای خود سخت ایستاد،و در این هنگام که خورشید بر آمده بود پرندگان با سنگهایی در چنگ و منقار بر سر ایشان پدیدار شدند و هیچ سنگی بر شکمی فرونمی افتاد مگر این که آن را می شکافت،و بر هیچ استخوانی اصابت نمی کرد جز این که آن را می شکست، و ابو یکسوم آهنگ باز گشت به یمن کرد،بدان سبب که سنگی به او اصابت کرده بود،و هر چه نزدیکتر به جایگاه خود می شد ناراحتی او شدت می یافت،و چون به خانۀ خود رسید،سینه و شکم او شکافته شد و به هلاکت رسید،و از اشعریان و خثعم هیچ کس آسیبی ندید،و عبد المطلب رجز خوانی می کرد و در حق دشمنان چنین می گفت:

یا رب لا ارجو لهم سواکا

پروردگارا برای ایشان جز تو امیدی ندارم پروردگارا،پاسداری خود را از ایشان بازدار دشمن خانه کسی است که با تو دشمنی می کند آنان نتوانستند نیروهای تو را مقهور سازند.

ص :336

یا رب لا ارجو لهم سواکا

پروردگارا برای ایشان جز تو امیدی ندارم پروردگارا،پاسداری خود را از ایشان بازدار دشمن خانه کسی است که با تو دشمنی می کند آنان نتوانستند نیروهای تو را مقهور سازند.

ص :337

ص :338

سورۀ قریش

اشاره

ص :339

ص :340

سورۀ قریش

فضیلت سوره:

از ابو بصیر،از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت است که گفت:«هر که به خواندن «لإیلاف قریش»فراوان بپردازد،خدا در روز قیامت او را سوار بر مرکبی از مرکبهای بهشت بر می انگیزد،و چنین است تا بر جایگاههای نور در روز قیامت بنشیند».

بحار الانوار/ج 92 ص 337 /18

زمینۀ کلّی سوره

اینها در حقیقت از برکات و خیرات رسالت و بشارتهای شهرنشینی و تمدن بود،چه هنوز در قریش بازمانده ای از آثار دین حنیف ابراهیمی وجود داشت.مگر به خانۀ خدا که خدا آن را از بلاها ایمن نگاه داشت احترام نمی گذاشتند،مگر خدا چنان مقدر نکرده بود که در میان ایشان فرستاده ای برانگیزد و آنان حاملان رسالت او به همه جا بوده باشند،و آیات خدا امامان و پیشوایان مسلمانان را از برگزیدگان قریش بنی هاشم و نخبۀ نخبگان فرزندان محمد و علی-علیهما السلام-قرار

ص :341

نداد؟ آری،آنان را در پیرامون خانۀ خودش فراهم آورد،و برای سفرهای تابستانی و زمستانی آماده شان ساخت،و شهر پیشرفته ای را در میان شهرهای دیگر جزیره مخصوص ایشان قرار داد،پس لازم است که صاحب این خانه را پرستش کنند،و از خرافات روزگار جاهلیّت که با سطح تمدن آنان سازگاری ندارد خود را دور نگاه دارند،مگر خداوند این خانه آنان را از گرسنگی نرهانید و از هراس ایمن نساخت؟ پس چرا باید با افسانه های عقب ماندگی و ترس زندگی کنند؟ این سوره تمام کنندۀ بصیرتهای سورۀ گذشتۀ فیل است،و حتی گفته اند که آن دو با هم یک سوره محسوب می شوند.

سورة قریش /18

[سوره قریش (106): آیات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . لِإِیلاٰفِ قُرَیْشٍ (1) إِیلاٰفِهِمْ رِحْلَةَ اَلشِّتٰاءِ وَ اَلصَّیْفِ (2) فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا اَلْبَیْتِ (3) اَلَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

ص :342

پس باید صاحب این خانه را بپرستند

اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا آن دو یک سوره است که بسم اللّٰه میان آنها فاصله شده،یا بسم اللّٰه، چنان که در مصحف أبیّ نقل شده،خود حذف شده است؟در این باره گفتارها متفاوت است،و شایسته ترین آنها این است که-همچون در عموم مصاحف- اینها دو سورۀ با محتوای نزدیک به یکدیگر،و-بنا بر بعضی از نصوص-جمع کردن میان دو سوره در یک نماز جایز است،چه از امام صادق-علیه السلام- روایت شده است که گفت:«در یک رکعت نماز نمی شود قرائت دو سوره را با هم جمع کرد مگر:الضحی و أ لم نشرح،و أ لم تر کیف و لایلاف قریش را». (1)

آنچه خدا دربارۀ اصحاب فیل روا داشت،مثال روشنی برای کرامت و شرافت بیت اللّٰه الحرام در نزد خداوند متعال بود،و این که دعوت تجدید کنندۀ بنای آن ابراهیم خلیل-علیه السلام-را اجابت کرد و آن را خانۀ ایمنی قرار داد،و میوه های گوناگون را روزی اهل آن ساخت،و این همه فراهم آورندۀ شروط مدنیت در کنار آن شد،که قبیلۀ قریش تمدن و ایلاف خود را در آن جا بنا کرد،و مقدمه ای برای تمدن /18 جدید اسلام شد،پس پروردگار ما سبحانه و تعالی همچون ذیلی بر قصۀ اصحاب فیل گفت:

« لِإِیلاٰفِ قُرَیْشٍ -(هلاک کردن اصحاب فیل)برای خیر قریش و ایجاد الفت میان آنان بود.»

ص :343


1- 1) -مجمع البیان،ج 10،ص 544.

گفته اند که معنای آیه آن است که:از آن روی با اصحاب فیل چنین کردیم که با مکه الفت و انس پیدا کنند و برای قریش سفر کردن به شام و یمن میسر شود.و بعضی دیگر گفته اند که این سوره مستقل است و سخن در آن از سر گرفته شده است،هر چند-از لحاظ معنی و محتوی-مکمل چیزی است که در سورۀ پیش آمده،و معنای آن این است که:خدا برای قریش امنیت فراهم آورد تا در زمستان و تابستان بتوانند به مسافرت بپردازند.

ایلاف را به ایجاد و الفت و انس معنی کرده اند،و از ازهری نقل کرده اند که آن را به معنی حفظ کردن و در پناه گرفتن معنی کرده است،چه از این راه خدا فرصت بازرگانی را برای قریش فراهم آورد،و روابط نیکو میان ایشان و قبایل دیگر عرب فراهم آورد،و به اعتبار قرار گرفتن ایشان در جوار خانۀ خدا هیبت و شکوهی برای آنان در نظر دیگران به وجود آمد.

اصل معنی ایلاف هر چه بوده باشد،در آن اشاره ای به مفهوم شهر نشینی و تمدن است،چه کلمۀ تمدن از مدینه(شهر)مشتق است،و ایلاف به نوبۀ خود یادآور در کنار یکدیگر بودن در مکان واحد است،حضارت(تمدّن)نیز مشتق از حضور مردمان در جوار یکدیگر است،در صورتی که ایلاف دلالت بر حضور و علاوه بر آن انس و الفت داشتن در کنار یکدیگر است،و معروف است که تآلف مهمتر از حضور محض است،و خدا آن را نعمتی بزرگ شمرده و در خصوص آن چنین گفته است: وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مٰا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ . (1)

قریش قبیله ای از اعراب بود که در آن مقدمات تمدن و مدنیّت بر اثر قرار گرفتن در یک منطقه سوق الجیشی مهم به وجود آمده بود،و نیز امنیتی داشت که اشتغال به بازرگانی و بر اثر آن فرصت دست یافتن به ارتباطات فرهنگی را امکان پذیر می ساخت.

ص :344


1- 2) -الانفال63/.

در آن شک نیست که همۀ این فرصتها جز به برکت بازمانده ای از آثار وحی و میراثی از دین حنفی ابراهیمی فراهم نمی آمده است،و بنا بر نصوص شرعی:

پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-از نژادی پاکیزه و یکتاپرست بود که جاهلیت با شرک خود به آن آسیبی نرسانده بود.

کلمۀ قریش از«قریش»به معنی مال مشتق است،بدان سبب که کار مردم قریش تجارت بود،و تقریش به معنی کسب کردن است،و به قولی دیگر:

ریشۀ کلمه از گرد هم جمع شدن است،و تقرّشوا یعنی با یکدیگر اجتماع کردند،و از آن روی بدین نام خوانده شدند که قصیّ بن کلاب آنان را در حرم جمع کرد، چنان که در این بیت آمده است:

أبونا قصیّ کان یدعی تجمعا

به جمع اللّٰه القبائل من فهر

به گفته ای دیگر لفظ قریش از ماهی به نام قرش گرفته شده که در دریا از همۀ جانوران آن بزرگتر است و قریش نیز در میان قبایل عرب از همه بزرگتر بوده است.

اسم و ریشۀ آن هر چه بوده،باید گفت که قبایل منسوب به آن نضر بن کنانة بن خزیمة به این نام خوانده می شده است.

و بعضی داستانی را نقل می کنند که منعکس کنندۀ آغاز توجه و اهتمام افراد این قبیله به کار بازرگانی در زمان عمرو بن عبد مناف، (1) است و سبب آن را یک قحطی دانسته اند که قبیله گرفتار آن شد و همان مقدمۀ این امر بود که روابط اجتماعی بهتری با یکدیگر پیدا کنند.

[2]

« إِیلاٰفِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتٰاءِ وَ الصَّیْفِ -الفت پیدا کردن ایشان در سفرهای زمستان و تابستان.» یعنی به فضل خدا با این سفر انس پیدا کردند،و در زمستان روانۀ یمن می شدند که سرزمینی گرم بود،و در تابستان،به سبب آب و هوای معتدل شام،

ص :345


1- 3) -القرطبی،ج 20،ص 204 و 205.

روانۀ آن سرزمین می شدند.

بعضی گفته اند که:زمستان را در مکه می گذراندند و تابستان را در طائف، و این بیت حکایت از آن می کند:

تشتی بمکة نعمة

و مصیفها بالطائف

خواه سفر زمستانی و تابستانی به این سرزمین یا آن سرزمین،یا برای بازرگانی یا خوشگذرانی بوده باشد،در هر حال منعکس کنندۀ سطح زندگی بالایی از شهر نشینی و ثروتمندی بوده است،مگر نه این است که هر چه انسان متمدنتر باشد در صدد دست یافتن به وسایل آسایش بیشتر برمی آید،حتی اگر این کار مستلزم کوچ کردن از شهری به شهر دیگر بوده باشد؟ [3]

آیا چه چیز جز همسایگی با خانۀ خدا آنان را به این امنیت و ثروتمندی رسانیده بود؟پس چرا شرک ورزیدند و نسبت به رسالتهای خدا تمرد کردند؟و آیا جزای نیکی جز نیکی است؟و آیا اگر فطرت انسان که سازگار با جزا دادن احسان به احسان است از این حالت بگردد و سزای احسان را عصیان بداند،جز بدان سبب است که واژگونگی بزرگی در این فطرت پدید آمده است؟ « فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا الْبَیْتِ -پس می بایستی که خانه خدای این خانه را بپرستند.» برای سپاسگزاری از این نعمت که خدا سفرهای زمستانی و تابستانی را برای قریش فراهم ساخته،شایسته است که صاحب این خانه را که محور و مرکز ایلاف و وحدت و حضارت ایشان است پرستش کنند،و هر چه همکاری جامعه با محور پیشرفت و تمدن و با اسباب آسایشی و بی نیازی خود بیشتر شود، /18 دوام نعمت و افزایش آن بیشتر و بهتر صورت خواهد گرفت.

[4]

به سبب ایلافی که به نوبۀ خود از همسایگی با خانۀ خدا صورت می گرفت،خدا دو نعمت مهم را برای قریش فراوان ساخت که یکی ثروتمندی بود و دیگری امنیت،در صورتی که در سرزمینهایی بی حاصل زندگی می کردند که ساکنان معدود آن برای زنده ماندن ناگزیر از مبارزه بودند و به جنگهایی می پرداختند

ص :346

که پایانی نداشت،شعار(زیرپوش)ایشان ترس بود و دثار(روپوش)ایشان شمشیر، در چنین سرزمین خشک فقیر مخاطره آمیز خدا برای قریش خوراک و امنیت را فراوان ساخت،پس آیا شایسته آن نبود که به سپاسگزاری و فرمانبرداری او بپردازند؟ « اَلَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ -خدایی که به ایشان در گرسنگی خوراک داد و آنان را از ترس در امان نگاه داشت.» مردم قریش فراموش کردند که این همه به فضل رسالت ابراهیمی بود که در دعای آن تجدید کنندۀ بنای مشرف کعبه تجلی پیدا کرد،دعایی که در آن به خدا گفت:« رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنٰامَ ». (1)

ولی آنان در تفسیر این نمود(پدیده)منحصر به فرد در جزیرة العرب که قبیله پیوسته گرفتار با جنگها و بحرانهای اقتصادی هولناک بود،خطا کردند،و در مواجهۀ با اسلام کاری کردند که سروری ایشان بر جزیره از دستشان خارج شد و پرده داری و نگاهبانی خانه از کفشان بیرون رفت،و خدا مکه را برای پیامبر بزرگوارش محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-فتح کرد،و قریش را،پس از آن که سروران عرب بودند،به صورت بردگان آزاد شدۀ به دست پیامبرش درآورد! به نظر می رسد که این سورۀ کریمه فرصتی طلایی برای قریش فراهم آورد تا نظری را که نسبت به خود داشت اصلاح کند،و دیگر به مال و متاعی که دارد فخر نکند،و آن را وسیلۀ سرکشی و طغیان و گسترش تباهی در زمین و فخر فروشی و تکبر بر مردم قرار ندهد،ولی قریش /18 نه در زمان نزول آیه از این فرصت بهره برداری کردند و نه پس از آن،بلکه دربارۀ پیامبر خدا کید ورزیدند و به محاربۀ با رسالت او برخاستند،و چون خدا او را بر ایشان مسلط کرد،به اسلام در آمدند،ولی دلهاشان آکنده از کینه های جاهلیت بود،و پس از آن در زیر پرچم امویان گرد آمدند که به اسلام رشک می ورزیدند،و از آل پیغمبر انتقام گرفتند،و شاعرشان یزید پسر معاویه

ص :347


1- 4) -ابراهیم35/.

پس از کشتن امام حسین-علیه السلام-چنین گفت:

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحی نزل

لست من خندف إن لم انتقم

من بنی هاشم ما کان فعل

(بنی)هاشم با فرمانروایی بازی کرد*نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد اگر از بنی هاشم دربارۀ آنچه کرده اند*انتقام نگیرم،از خندف نیستم بدین گونه بود که خدا خوارشان کرد و عبرت عبرت گیرندگان قرار داد.

امروز هم اگر اعراب به ثروتها و بزرگیهای خود به دور از رسالتهای خدا فخر کنند،سرنوشتی بهتر از پایان کار قریش و حزب اموی آن نخواهند داشت،ولی اگر به اسلام بنازند،خدا بر شأن ایشان می افزاید و آنان را به شرف برتر و بزرگواری کهن نیاکانشان باز خواهد گردانید.

ص :348

سورۀ ماعون

اشاره

ص :349

ص :350

سورۀ ماعون

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو جعفر-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر که سورۀ أ رأیت الذی یکذب بالدین را در نمازهای واجب و مستحبّ خود بخواند،خدای عزّ و جلّ نماز و روزۀ او را می پذیرد و از حسابرسی زندگی دنیای او در می گذرد».

نور الثقلین/ج 5 ص 677 /18

زمینۀ کلّی سوره

قرآن،میزان است و جز از راه آن انسان بینشی نسبت به نفس خویش ندارد و نمی داند که خود کیست و چگونه است.آیا خود دوستی و خود پسندی او را بر آن نمی دارد که پیوسته خویشتن را بر راه درست بپندارد؟در صورتی که مقیاسهایی وجود دارد که اگر با او تطبیق کند چنین است،و گرنه از آرزو و گمان و ادعا کاری برنمی آید.

این کافی نیست که کسی ادعای مسلمانی کند،بلکه لازم است گفتارش

ص :351

را کردار گواهی دهد،و سورۀ ماعون ما را به این حقیقت راهنمایی می کند،و صفات کسی را که به تکذیب دین می پردازد،حتی در آن صورت که مدعی تصدیق کردن دین است بیان می کند که اینها است:طرد کردن یتیم،کوچک شمردن نماز و ریا کاری در آن،و باز داشتن خیر از رسیدن به اهل آن.

بدین گونه این سورۀ مبارکه به صورت وسیله ای در می آید که مؤمن راستین به دین را از تکذیب کنندۀ آن متمایز می سازد.

سورة الماعون /18

[سوره الماعون (107): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَ رَأَیْتَ اَلَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (1) فَذٰلِکَ اَلَّذِی یَدُعُّ اَلْیَتِیمَ (2) وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکِینِ (3) فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (4) اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ (5) اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ (6) وَ یَمْنَعُونَ اَلْمٰاعُونَ (7)

آیا دیدی کسی که دین را تکذیب می کند

اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا این صفاتی که سورۀ ماعون بر می شمارد،باید به صورت مفرد در نظر گرفته شود یا مجموع؟از بعضی شقّ دوم روایت شده است،پس کسی که دین را

ص :352

تکذیب می کند،سه صفت را در خود جمع دارد،و ظاهرا چنین است،بدان سبب که صفات شرّ به همان گونه یکدیگر را فرا می خوانند که صفات خیر چنین می کنند، و بدین گونه سورۀ کریمه تکذیب کنندگان را به ما می شناساند،تا چنان شود که از صفات ایشان بپرهیزیم و از تکذیب کردن دین در امان می مانیم.

« أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ -آیا دیدی آن کس را که تکذیب دین می کند؟» آیا او را شخصا دیدی و صفات او را شناختی؟و دین به معنی پاداش در روز پاداش است،و بلکه به معنی قرآن و اسلام است،ولی محور هر دین ایمان داشتن به پاداش و مکافاتی است که به صورت احساس مسئولیت در نفس منعکس می شود،و معنی فراگیر دین همین است.

[2]

ایمان داشتن به دین نفس آدمی را پاکیزه می سازد،و آن را از بخل و تنگی و نادانی بیرون می آورد، /18 و در آن فطرت دوستی دیگران و انگیزه های نیکی و نیکوکاری برانگیخته می شود،و این برانگیختگی را با مهربانیها و عواطف تحریک شدۀ دربارۀ مستضعف و ناکام آشکار می سازد،در صورتی که تکذیب کنندۀ دین را می بینی که یتیم را از خود می راند،و به این نمی اندیشد که آن کودک بیگناه از دوستی پدر(یا مادر)و مهر و محبت او محروم ماند و مستحق دیدن محبت و مهربانی از دیگران است.

« فَذٰلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ -این کسی است که یتیم را از خود می راند.» گفته اند که«دعّ»به معنی دور کردن با نیرو و سختی است و سنگ دلی و بی عاطفگی را می رساند،در صورتی که یتیم از آنان جز مهربانی و ترحمی را طالب نیست که به سبب یتیم شدن از آن محروم مانده است،ولی دل سنگی که بر گرد محور مصالح شخصی می گردد،باعثی برای پذیرفتن یتیم و مهربانی کردن به او در خود نمی یابد،چه در پی آن مصلحت دنیوی عاجلی تصور نمی کند.

اسلام به احترام گذاشتن به یتیم و پناه دادن به او فرمان داده است،و حتی

ص :353

از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که:«هر کس یتیمی را تا زمانی که بی نیاز شود مورد مهربانی خود قرار دهد،بهشت بر او واجب می شود». (1)

[3]

بدترین چیزی که شخص تکذیب کنندۀ دین به آن مبتلا می شود،مسخ شدن شخصیت و واژگون شدن فطرت است،و او را مشاهده می کنی که با دیدن مسکین با گرسنگی از پای درآمده هیچ تأثری پیدا نمی کند،و به هیچ کس در زیاد شدن بهرۀ غیر کافی و اندکش از خوراک مدد نمی رساند،و در حقیقت انسان نیست که قلبش به دوستی همنوعان بشری خویش به تپش و اضطراب در آید.

« وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ -و به خوراک رساندن به درویش هیچ انگیزشی ندارد.» گفته اند که«حضّ»به معنی انگیختن و ترغیب است،و بعضی گفته اند که«طعام»در این جا به معنی اطعام یعنی خوراک دادن است،و به گفتۀ بعضی:

طعام به معنی خوراکی است که یتیم مستحق دریافت آن است،و این اشاره به آن است که این طعام حق و مال او است،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: وَ الَّذِینَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ . (2)

بدین گونه اطعام مسکین چیزی جز باز گرداندن حق او به او نیست،و بر اجتماع است که ناظر بر این کار و مراقب عملی شدن آن باشد،به همان گونه که مراقب وضع سلطه و امنیت و اقتصاد است،و به همان گونه که نگران رسیدن حقوق دیگران به ایشان است.و هر کس چنین نکند،و مسکین را واگذارد که بر اثر گرسنگی از پای درآید،شایستۀ عقاب است،بدان جهت که در فاسد کردن اجتماع و توسعۀ فقر در آن سهیم بوده است،و همچون کسی است که می بیند که طاعون در میان مردم شایع می شود و می تواند از انتشار آن جلوگیری کند و از جلوگیری کردن خودداری ورزد،یا ببیند که شیری نزدیک است کودکی را بدرد و از دور کردن این

ص :354


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 211.
2- 2) -المعارج25/.

جانور امتناع کند،یا کودکی یا کوری را در حال افتادن ببیند و بر جای خود بی حرکت بماند.

بدین گونه سعی در رساندن طعام به مسکینان در حد ذات خود واجب و ترک آن حرام است،و این مسئولیتی است که در آن شخص قادر به اطعام و شخص غیر قادر به آن هر دو سهیمند.

[4]

خوراک رساندن به مسکین از آشکارترین مصداقهای زکات است،و زکات معادل نماز است و از آن دو در قرآن با یکدیگر یاد می شود،جز این که نماز یک مظهر خارجی از مظاهر دین نیست،بلکه پیش از آن رابطه ای میان بنده و پروردگار است،پس هر که این رابطه را فاسد کند،و مقدس ترین مقدسات خود را مورد استفادۀ در امور دنیایی قرار دهد،بدبختی و لعنت بهرۀ او خواهد شد.

« فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ -پس وای بر(آن)نمازگزاران،» که آن را وسیله ای برای دنیا سازند-در صورتی که نماز معراج آخرت است-و در آن سهل انگاری کنند.

[5]

پس آنان را می بینی که در حضور دیگران با نشاط به نماز گزاردن می پردازند،و در خلوت آن را فراموش می کنند،در صورتی که نماز حقا وسیله ای است که تو را از خلق می برد و به آفریدگارت پیوند می دهد،و از دنیا به آخرت و از تن به روان متوجهت می سازد،و مؤمن در خلوتهای خود و در زهدان تاریکی،در آن هنگام که طبیعت به خواب رفته است،و انس گرفتن با بهترین یاد آورنده های شیرین لذتبخش دارد،به مناجات کردن با پروردگار جهانیان می پردازد،در صورتی که منافق در این هنگام آن را از یاد می برد و به غفلت و کسب لذت و وسوسه های شیطانی می پردازد.

« اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ -که از نماز خویش غفلت می کنند.» از ابعاد غفلت کردن و از یاد بردن نماز عقب انداختن آن از وقتش بدون عذر است،چنان که از امام جعفر صادق-علیه السلام-روایت شده است که

ص :355

گفت:«عقب انداختن نماز از اول وقت آن بدون عذر». (1)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-چنین روایت شده است:«هیچ عملی در نزد خدای عز و جل محبوبتر از گزاردن نماز نیست،پس مبادا که کاری از کارهای دنیا شما را از آن مشغول کند،که خدای-عز و جل-کسانی را نکوهش کرد و گفت: اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ یعنی کسانی که نسبت به آن غفلت می ورزند و در گزاردن آن در وقت خود سستی می نمایند». (2)

[6]

نماز با فراهم آوردن توشۀ ایمان که آدمی در همۀ امور زندگی به آن نیازمند است،به او مدد می رساند،و هر کس آن را سرسری بگیرد یا در آن ریا کاری کند،زاد و توشۀ خود را از دست داده و هلاک شده است.

« اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ -کسانی که ریا می کنند و برای دیدن مردم نماز می گزارند،» [7]

و نماز راستین آدمی را از حرص و بخل ذات خویش می رهاند،و دست او بخشنده می شود،و به یاری ستمدیدگان و کمک کردن به ناکامان برمی خیزد،در صورتی که ریا کار در نماز از دادن ساده ترین حقی که بر گردن خود دارد امتناع می کند.

« وَ یَمْنَعُونَ الْمٰاعُونَ -و به مدد کسی بر نمی خیزند و زکات نمی دهند.» گفته اند:اصل کلمه ماعون به معنی اندک است،و هر چیزی را که در آن منفعتی باشد شامل می شود،و به قولی،عبارت از عاریه دادن چیزی است از قبیل دلو و تبر و دیگ،و بخشیدن چیزی که از بخشیدن آن معمولا هیچ کس خودداری نمی کند،همچون آب و نمک. (3)

در حدیثی از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«و آن وامی است که می دهیم،و کار خیری است که به انجام می رسانیم،و اسباب

ص :356


1- 3) -المیزان،ج 20،ص 368.
2- 4) -همان منبع،ص 369.
3- 5) -در مجمع البیان به روایت از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شد،ج 10 ص 548.

خانه ای است که به عاریت می دهیم،و زکات از آن جمله است»(راوی می گوید که)گفتم:ما همسایگانی داریم که چون چیزی را به آنان امانت دهیم آن را می شکنند و خراب می کنند،آیا اگر به آنان عاریه ندهیم گناهی مرتکب شده ایم؟ گفت:«نه.اگر چنین باشند،خودداری از امانت دادن به ایشان عیبی ندارد». (1)

علی رغم آن که در این خصوص دوازده گفته نقل شده،بازگشت همۀ آنها به یک قول است و آن این که کاری نیک انجام پذیرد،ولی ظاهرا گونه ای از کار نیک است که کسی که از انجام دادن آن امتناع می کند،آن را پست و از لحاظ اجتماعی مردود می شمارد.

سوره،به صورت کلّی،دلیل بر آن است که خلق و خوی نیکو میراثی از تصدیق و پذیرفتن دین است،به همان گونه که تکذیب دین میراثی از رذایل به دنبال دارد که عقل و عرف آن را طرد می کند،چنان که می بینیم که غفلت کنندگان از نماز حتی از عاریه دادن چیزهایی که مردم به آن عادت دارند خودداری می ورزند.

ص :357


1- 6) -همان منبع.

ص :358

سورۀ کوثر

اشاره

ص :359

ص :360

سورۀ کوثر

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد آن به ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس إنا أعطیناک الکوثر را در نمازهای واجب و مستحبّ بخواند،خدا در روز قیامت از آب کوثر به او می نوشاند،و از آن در نزد رسول خدا(ص)در زیر درخت طوبی سخن می گوید».

نور الثقلین/ج 5 ص 680 /18

زمینۀ کلّی سوره

قرآن در سه آیۀ کوتاه از شناختهایی ربّانی سخن می گوید که در سوره های مفصل آنها را بیان کرده است،و این آیات روی هم رفته معجزه ای در حکمت و خطاب است.

پس این قرآن،و آن نیکوکارانی که در پی یکدیگر حاملان آن اند،و آن امتی که خدا آن را با قرآن و عترت برکت بخشیده،همه کوثری است که خدا به برگزیدۀ بزرگوار خود محمد بن عبد اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بخشیده است،و

ص :361

هر کس که مالک این ادامه و پیوستگی مبارک و میمون باشد،چگونه می توان گفت که بلا عقب و دم بریده است؟! ابتر آن کس است که از محمد بدگویی می کند،و حسب و نسب او بریده و جاهلیت او نابود شده،به همان گونه که تاریکی شب با دمیدن سپیده نابود می شود.

برای سپاسگزاری از نعمت کوثر و خواستار افزون شدن آن،فرستادۀ خدا در برابر پروردگار خویش نماز می گزارد و قربانی می کند،و ما نیز نماز می گزاریم و قربانی می کنیم.

سورة الکوثر /18

[سوره الکوثر (108): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ اَلْکَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ اِنْحَرْ (2) إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ (3)

ما به تو کوثر را بخشیدیم

اشاره
شرح آیات:

[1]

خدا به فرستادۀ خود کوثر را بخشید که خیری بزرگ است و آن را رحمتی اهدا شدۀ به همۀ جهانیان و وسیلۀ رسیدن برکات خدا به مؤمنان قرار داد.

« إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ الْکَوْثَرَ -ما به تو کوثر را بخشیدیم.»

ص :362

گفته اند که:کوثر مشتق از کثیر است،به همان گونه که نوفل مشتق از نفل و جوهر مشتق از جهر است،و بدین گونه اعراب از هر چیز کثیر و بسیار در کمیت،و بزرگ در تنوع با لفظ کوثر یاد می کند.

در تأویل کلمۀ کوثر گفته ها فراوان است و جامع آنها این گفته است که:

خدا به پیامبر خود خیر فراوان بخشیده است که همۀ میدانهای خیر و ابعاد زندگی او را فرا می گیرد:از رسالت مبارک تا ذرّیۀ پاکیزه و امت گواه و نام نیکو و شفاعت کردن در نزد خدا و /18 حوضی که از مهمانان پروردگار پیش از در آمدن ایشان به بهشت در کنار آن پذیرایی می شود.

ولی بزرگترین تأویل کوثر کتاب و عترت است،برای آن که دو دستگیره و وزنۀ سنگین است که رسول اللّٰه(ص)پس از خود برای امت برجای گذاشته و به تمسک جستن به آنها فرمان داده و چنین افزوده است که:«آن دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند».

بدین گونه حوض کوثر در بهشت یا در دهانۀ آن مجسم کنندۀ کوثری است که تجسم آن در دنیا به کتاب خدا و عترت فرستادۀ او بوده است.

این تفسیر با سیاق سوره متناسب است که بدگوی رسول را دم بریده خوانده است،و مفهوم آن این است که عترت و ذرّیۀ رسول پس از او امتداد پیدا می کند، بر عکس عاص بن وائل سهمی که گفته اند او کسی بوده است که رسول را ابتر و بلا عقب خوانده و این سوره در حق او نازل شده و او را ابتر خوانده است.

در سبب نزول این سوره چنین آمده است:رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-از باب صفا وارد خانۀ خدا و از باب مروه از آن خارج و با عاص بن وائل سهمی رو به رو شد،و چون عاص به نزد قریش بازگشت،از او پرسیدند که با چه کس رو به رو شدی؟و او گفت:با آن ابتر،و مقصودش پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-بود و این سوره پس از آن نازل شد. (1)

ص :363


1- 1) -الدر المنثور،ج 6،ص 401.

در نصوص مربوط به تفسیر این کلمه اشاره به اهل بیت پیامبر شده،و این که چگونه ستمگران بر اهل بیت را پس از پیامبر از دست یافتن به حوض کوثر منع خواهند کرد.

ابن مردویه از انس نقل کرده است که گفت:«بر رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-داخل شدم و به من گفت:«به من کوثر داده شد»و من گفتم:یا رسول اللّٰه!کوثر چیست؟گفت:«نهری است در بهشت که پهنا و درازای آن به اندازۀ فاصلۀ میان خاور و باختر است،و هر کس از آن بنوشد تشنه نخواهد شد،و هر که از آن وضو بسازد هرگز کثیف نمی شود،از آن کسی که پیمان مرا شکسته /18 یا یکی از اهل بیت مرا کشته باشد،نخواهد چشید». (1)

به همین سبب فخر رازی از این گفته یاد کرده و با آوردن بعضی از شواهد به تأیید آن پرداخته است.وی گوید:قول سوم این است که مقصود از کوثر اولاد او است،از آن روی که این سوره در نکوهش عیب گیران بر او به این که ابتر و بی پسر است آمد،پس معنی آن می شود که:خدا به او نسلی می بخشد که با گذشت زمان باقی می مانند،و در نظر بیاورید که چه اندازه از اهل بیت او به قتل رسیدند و هنوز جهان آکندۀ از ایشان است،در صورتی که از بنی امیه کسی که مورد اعتنا باشد بر جای نمانده است،و به آن توجه داشته باشید که چه اندازه از علما همچون باقر و صادق و کاظم و رضا-علیهم السلام-و نفس زکیه و امثال ایشان در میان اهل بیت وجود پیدا کرده است. (2)

این پرسش باقی می ماند که:آیا کوثر در قیامت حوض بزرگی در آستانۀ بهشت است یا نهر بزرگی در سراسر آن؟ شاید کوثر نهری باشد که در آستانۀ بهشت ظاهر می شود و در حوضی بزرگ می ریزد.

ص :364


1- 2) -همان منبع،ص 402.
2- 3) -التفسیر الکبیر،ج 32،ص 124.

در پایان از بعضی احادیث در توصیف این نهر و حوض یاد می کنیم:

در حدیث منسوب به ابن عباس آمده است که:چون«إنّا أعطیناک الکوثر»بر رسول اللّٰه نازل شد،علی بن ابی طالب به او گفت:«ای رسول خدا! کوثر چیست؟»گفت«نهری است که خدا به من بخشیده است»و علی گفت:

«این نهری شریف است پس آن را برای ما توصیف کن»گفت:«آری ای علی! کوثر نهری است که در زیر عرش روان است،و آب آن سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل و نرمتر از کره است،ریگ آن زبرجد و یاقوت و مرجان،و گیاه آن زعفران،و خاک آن مشک اذفر(تیز بوی)است،پایگاههای آن در زیر عرش خدای /18 عزّ و جلّ است»و سپس رسول اللّٰه دست به پهلوی علی زد و گفت:«ای علی!این نهر از آن من و تو و دوستداران تو پس از من است». (1)

و مسلم در صحیح خود از انس روایت کرده است که گفت:یک روز که رسول خدا در میان ما بود،ناگهان به خواب رفت و سپس خندان سر خود را بلند کرد و من گفتم که یا رسول اللّٰه چه چیز تو را به خنده برانگیخت؟گفت:«سوره ای که پیش از آن بر من نازل شده بود»و سورۀ کوثر را خواند،و آن گاه گفت:«آیا می دانید که کوثر چیست؟»و ما گفتیم که خدا و فرستاده اش داناترند،گفت:

«آن نهری است که پروردگارم به من وعده داد،و آن را خیر فراوان است،و آن حوضی است که امت من در روز قیامت بر آن وارد می شوند.

پس می گویم:پروردگارا!امتم،و آن گاه گفته می شود که:تو نمی دانی که پس از تو چه کارها کرده اند». (2)

[2]

بنده هنگامی شایستگی بهره برداری از همۀ نعمتهای الاهی را پیدا می کند که به معرفت خدای تعالی و تقرب پیدا کردن به او دست یافته باشد.کسی را مشاهده می کنی که خدا نعمت امن و عافیت و ثروتمندی را به او ارزانی داشته،

ص :365


1- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 683.
2- 5) -همان منبع،ص 681.

ولی او منکر پروردگار خویش است!به تباه کردن این نعمتها با کفران آنها می پردازد،و امنیت را برای پراکندن و ترویج فساد،و عافیت را در پیروی از شهوات،و ثروت را در سرکشی و طغیان به مصرف می رساند،به همان گونه که نعمتهای الاهی را آزمندی و طمع و اضطراب و نومیدی و بد خلقی تباه می سازد! بزرگترین نعمت خدا بر آدمی رسالت الاهی است که او را به راههای سلام راهنمایی می کند،و در تسخیر زندگی به یاری او بر می خیزد،و رهبر او به زندگی برتر می شود،ولی این رسالت را نیز به نوبۀ خود کسی می تواند تحمل کند که خدا را بشناسد و با عمل و ادا کردن حقوقی که بر گردن دارد به سپاسگزاری در مقابل آن برخیزد.

نماز و زکات دو ستون رسالت الاهی است،بدان سبب که نماز انسان را به نور پروردگارش می رساند،و زکات قلب او را از حرص و بخل و خود پسندی و پرستش دینار پاک می کند...و خدا پس از بیان نعمت کوثر به آن هر دو اشاره کرده و گفته است:

« فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ -پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.» هر چه یقین آدمی به پروردگارش-از طریق نماز و زکات-افزایش یابد، راهیابی و رستگاری و بهره مندی از نعمتهای خدا و از جمله نعمت کوثری که کتاب خدا و عترت رسول اللّٰه است نیز افزایش پیدا می کند،و این نماز می تواند در هر جا بوده باشد:نماز عید قربان در روز دهم ماه ذو الحجّة،یا نماز بامداد در مزدلفة،یا هر نماز واجب،که در نتیجه سپاسگزاری شایسته در برابر نعمت کوثر محسوب می شود.

نیز چنین است قربانی کردن،خواه در روز عید در منی بوده باشد،و خواه در جایی دیگر،در هر حال نقش خود را در پاک کردن قلب ایفا می کند.

میان مفسران در تأویل این آیه همچون در آیۀ پیش از آن اقوال گوناگونی است که می توان آنها را در معنی کلی واحدی جمع کرد که پیشتر از آن سخن گفتیم.

ص :366

ولی نصهایی در دست است که بنا بر آنها صریحا معنی نحر در این جا برداشتن دست رو به قبله در هنگام نماز است که بعضی از آنها را در این جا می آوریم:

در روایت است که چون از امام صادق-علیه السلام-دربارۀ این آیه پرسیدند،دستهای خود را رو به قبله بلند کرد و گفت که آغاز نماز باید چنین بوده باشد. (1)

بیهقی در سنن خود و جز آن از علی بن ابی طالب-علیه السلام-روایت کرده است که گفت:«هنگامی که بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-سورۀ«إنّا أعطیناک الکوثر»نازل شد،پیامبر به جبرییل گفت:که این قربانی که پروردگارم مرا به آن فرمان داده است چیست؟و او گفت که:آن قربانی نیست، /18 بلکه خدا فرمانت می دهد که چون به نماز می ایستی،در هنگام تکبیر گفتن دستهایت را بلند کنی،و نیز پس از پایان یافتن رکعت و پس از برداشتن سر از رکوع چنین کنی،که این نماز ما و نماز فرشتگان در هفت آسمان است،و هر چیزی را زینتی است و زینت نماز بلند کردن دستها در هنگام هر تکبیر است». (2)

من به معنی جامعی دست نیافتم که این تفسیر و تفسیر پیش از آن که بعضی از نصوص دربارۀ آن تأکید کرده اند هر دو را شامل شود.ولی می توان گفت که:بلند کردن دست علامت آمادگی برای فدا کردن نفس است،و چنان است که گویی انسان به قربانی کردن و نحر آن اشاره و آن را به پروردگار خویش تقدیم می کند،در صورتی که قربانی کردن بدن در منی به معنی حقیقی کلمۀ نحر است.

و هر چه باشد،از سعید بن جبیر روایت شده است که گفت:این آیه در روز حدیبیة نازل شد که در آن پیامبر با قریش صلح کرد و جبرییل آمد و گفت:

انحر و ارجع قربانی کن و باز گرد. (3)

ص :367


1- 6) -نور الثقلین/ج 5،ص 683.
2- 7) -الدّرّ المنثور،ج 6،ص 403.
3- 8) -همان جا.

در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-آمده است که معنی نحر آمادگی در قیام است و گفت:«نحر اعتدال در ایستادن است به این که چنان بایستد که گردن و پشت او راست بایستد». (1)

گروهی از مفسران گفته اند:«انحر»به معنی قربانی را آغاز کن،و قربانی جز در حال اعتدال آغاز نمی شود،و گفته اند که تناحر به معنی تقابل از آن گرفته شده است،ولی چنان می نماید که معنی اول با قرآن بیشتر هماهنگ است:

از آن روی که از صلاة جز مقرون با زکات یا انفاق یاد نمی شود.

[3]

از اعجاز قرآن این است که روزی خدا فرستادۀ خود را به کوثر بشارت داده است که گروه های قریش او را در محاصره قرار داده بودند و یاران او را عذاب می دادند،و نزدیک بود بر او دست یابند،و اکنون دین اسلام در زمین آشکار شده، /18 و رسول اللّٰه به صورت بزرگترین شخصیت در همۀ زمانها و مکانها در آمده است،در صورتی که نسل بدگویان او بریده شده و افسانه ای بیش از آنان نمانده،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است:

« إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ -بد گوی تو دمبریده و بی عقب و جانشین است.» یاد او جز در لعنت و بیزاری از او بریده و فراموش شده است.

خواه این بد گو عاص بن وائل بوده باشد یا ابو جهل یا عقبة بن ابی معیط یا کسانی دیگر،و خواه مناسبت سخن گفتن ایشان دربارۀ رسول اللّٰه موت قاسم ابن رسول اللّٰه در مکه بوده باشد یا پسر دیگرش ابراهیم در مدینه،تفاوتی پیدا نمی شود، چه این خط جاهلی بریده شده و خط پیامبر در گذشت زمانها پیوسته نور افشانی کرده است،و«شانئ»دشمن حسود و کینه توز است،و«ابتر»از«بتر»به معنی بریدن است و اعراب کسی را که پسری نداشته باشد ابتر می نامیدند،و گفته اند که:پیامبر به این صفت متهم شده بود،بدان سبب که آنان را ترک کرد و از ایشان برید و به مخالفت با آنان برخاست،ولی آنان کسانی بودند که بریده و بیگانه شدند.

ص :368


1- 9) -نور الثقلین/ج 5،ص 684.

سورۀ کافرون

اشاره

ص :369

ص :370

سورۀ کافرون

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است:«هر کس قل یا ایها الکافرون و قل هو اللّٰه احد را در نماز واجبی بخواند،خدا او را و پدر و مادرش و فرزندانش را می آمرزد،و اگر شقی باشد از دفتر اشقیاء محو می شود،و در دفتر سعداء ثبت می شود،و خدا او را سعید زنده می دارد و شهید از دنیا می برد و او را شهید از گور بر می انگیزد».

نور الثقلین/ج 5 ص 670 /18

زمینۀ کلّی سوره

آیا می دانید که چرا رسول اکرم-بنا بر روایتی معروف-سورۀ الکافرون را ربع قرآن می شمرد؟شاید بدان سبب که نیمی از قرآن یا بیش از آن راهنمایی به حقایق توحید است و توحید-به نوبۀ خود-از دو جزء تشکیل می شود:ایمان به خدا،و سلب شرکا از وی،و در این سوره جوهر طرد شرکا در ربع قرآن آمده است.

در این سوره کلمات براءت و بیزاری از آنچه مشرکان می پرستند تکرار

ص :371

می شود،و این که فرستادۀ خدا هرگز به بتان ایمان نخواهد آورد،تا بدین گونه خط یکتاپرستی به صورتی آشکار از خط شرک جدا شد.

سورة الکافرون /18

[سوره الکافرون (109): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلْکٰافِرُونَ (1) لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ (2) وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ (3) وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ (4) وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ (5) لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ (6)

برای شما دینتان و برای من دینم

اشاره
شرح آیات:

[1]

حقایقی وجود دارد که برای ما شناختن و فهمیدن و عمل کردن به آنها کفایت می کند،در صورتی که حقایق دیگری همچون نفی شرکای خدا نیز هست که در امثال آنها ناگزیر باید از آنها اظهار بیزاری و براءت شود و کفر ورزیدن صریح نسبت به آنها صورت عملی پیدا کند،و سلطۀ فرهنگی و سیاسی و اقتصادی آنها در معرض تحدّی و چالش قرار گیرد تا ایمان بنده خالص شود،و به همین سبب است که بعضی از آیات توحید با کلمۀ«قل-بگو»آغاز می شود که از ما خواستار آن است تا در برابر شرکا ایستار آشکار و قاطع اختیار کنیم،یعنی از نیروهای جاهلیت

ص :372

مسلط بر بندگان خدا،و از ارزشهای فاسدی که در نفس احساس می شود،و از رفتار فاسدی که زندگی مردمان را آلوده می سازد،این بیزاری خودمان را واضح و صریح نشان دهیم.

« قُلْ -بگو،».

با کمال وضوح بگو،بدان جهت که کلمۀ نمایندۀ طرد گاه اثری شدیدتر از خود طرد دارد،بدان سبب که به دیگران جرأت مبارزۀ با آن را می بخشد یا بسیار کسان وجود دارند که در سرّ ضمیر خود با یک حکومت جبّار و ستمگر مخالفند، /18 ولی شمارۀ کسانی که این مخالفت خود را آشکار می سازند اندک است.و خدا به ما فرمان می دهد که این مخالفت را آشکار و به صورت خطابی متوجه به همۀ کافران حاضر و غایب نشان دهیم.

« یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ -ای کافران!» این دادن گواهی و شهادتی است که خدا به ما فرمان آن را داده است،و از بالای منبرها و در هنگام نماز گزاردن و در پایان انجام دادن فریضه های خویش آن را تکرار می کنیم:شهادت دادن به توحیدی است که آشکارا به معنی طرد کردن انبازان و شرکای خدا است،و نیز بیان کنندۀ حضور در میدان مقابلۀ با آن شرکا و سپس مبارزۀ فراگیر با آنها به شمار می رود،زیرا که شرکا به صورت شبحها یا نظریه ها نیستند،بلکه همچون حقایقی سنگین جلوه گر می شوند که بر روی زمین با جبروت و فساد راه می روند و بنا بر این گواهی دادن به طرد آنها به معنی حاضر شدن در میدان مبارزۀ با آنها محسوب می شود.

[2]

طرد و انکار اجتماع جاهلی و فرو ریختن هویت ستمگر آن،جز با طرد مقدمات و ارزشهای آن و چیزهایی که به جای خدا پرستیده می شود،یعنی رفض تقدیس پدران یعنی جمود و تقلید،و تقدیس سرزمین و مصالح خانوادگی و قبیله ای و حزبی و قومی،و کنار گذاشتن فرهنگها و شریعتهای باطلی که پردۀ قدسیت بر روی آنها کشیده شده،میسر نخواهد شد.هرگز...

« لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ -آنچه را که شما می پرستید من نمی پرستم.»

ص :373

راویان حکایت کرده اند که:قریش با رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله- دیدار کردند و گفتند:ای محمد!بهتر است که آنچه را که می پرستیم بپرستیم،و ما و تو در همۀ کارهایمان شریک یکدیگر باشیم،پس اگر آنچه تو آورده ای بهتر از چیزی باشد که در دست ما است،با تو شریک شده ایم و بهرۀ خود را از آن به دست می آوریم،و اگر آنچه در دست ما است بهتر از چیزی باشد که در دست تو است،تو با ما شریک شده ای و بهرۀ خود را خواهی گرفت،پس خدای عز و جل« قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ »، (1) را نازل کرد،و در روایتی دیگر چنین اضافه شده است که:پس از او نومید شدند /18 و به آزار وی و یارانش پرداختند.

آشکار است که میدان دلالت آیه از این حادثه گسترده تر است،چه نفی پرستش رسول نسبت به آنچه آنان می پرستیدند،به معنی مبارزۀ با ارزشهای جاهلی و خصلتهای ستمگرانۀ ایشان است.

و کلمۀ«ما آنچه»در«ما تعبدون»هر چیز را که جز خدا بپرستند شامل می شود،خواه به صورت اشخاص تجسیم پیدا کرده باشد یا به صورت بتها و ارزشها، و بنا بر این نفی«ما»وضوحی بیشتر و فراگیرتر از نفی«من آن کس»است و غیر عاقل را نیز شامل می شود.

[3]

آیا کافران در عبادت وجه مشترکی با مؤمنان دارند؟هرگز...آنان خدایی را می پرستند که به صورت کلّی با پروردگار جهانیان که مورد پرستش مؤمنان است اختلاف دارد.آنان خدایی را می پرستند که در برابر نیروی شرکا عاجز است و به تأیید دیگر شرکا احتیاج دارد،و تسلطی بر تدبیر و اداره کردن کاینات ندارد،در صورتی که مؤمنان پروردگاری نیرومند و مقتدر را پرستش می کنند که در برابر هیچ چیز ناتوان نیست،و پروردگاری جبّار و صاحب تسلط و تدبیر کامل است.

پس آنچه کافران می پرستند همان نیست که مؤمنان می پرستند،بلکه سخت با آن اختلاف و تفاوت دارد.

ص :374


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 225.

« وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ -و نه شما پرستندۀ چیزی هستید که من می پرستم،» چگونه می تواند در یک قلب شناخت خدای بزرگ و صاحب قدرت و جبار با ایمان به جبت و طاغوت،یا روشنی و تاریکی،با یکدیگر جمع شود؟! [4]

آن کس که جبت و طاغوت را می پرستد،و به چالش با سلطۀ گردنکشان و مستکبران و ارزشهای جاهلان نمی پردازد،پرستندۀ خدا نیست،و محال است که رسول خدا و پیروان او کفر را پس از ایمان و گمراهی را در پی راه یافتگی برگزینند،حتی اگر در معرض عذابهای گوناگون قرار گیرند.

« وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ -و من آنچه را که شما می پرستید نخواهم پرستید،» /18 و نشانۀ راستی ایمان و استقرار آن در قلب این است که صاحب آن هر گونه فشار را در راه آن تحمل می کند تا به یقین برسد،و با ایمانی پروردگار خود را ملاقات کند که هیچ ستمی در آن نباشد،و با اسلامی تهی از هر استکبار،و گرنه همۀ مردم،حتّی بدترین منکران خدا،معمولا لحظاتی ایمانی با خود دارند،مگر نه این است که با فطرت ایمان به دنیا می آیند،و به همین سبب است که در سختی و بدبختی به پروردگار خویش پناه می برند؟آری چنین است،ولی هر چه زودتر به سبب شهوتها یا فشار گردنکشان و جامعه های فاسد برای پروردگار خویش قایل به شریک می شوند.

[5]

بدین گونه خط ایمان و شرک از یکدیگر تمایز پیدا می کند،و بر محور واحد به یکدیگر نمی رسد،و لذا هرگز احدی از کافران به خدا را نمی بینی که عبادت او کند،و چگونه می توانند چنین باشند در صورتی که نخستین چیزی که خدا به آن فرمان داد،کافر شدن به طاغوت و ایستادگی در برابر جبت است؟ « وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ -و نه شما پرستندۀ چیزی خواهید شد که من می پرستم،» یعنی این که آنان در حال شرک به خدا،کاری به خدا ندارند،بدان سبب

ص :375

که شرک همچون حجابی میان آدمی و پروردگار او حایل می شود،حجابی در قلب و حجابی در رفتار،و ارزش ایمان در سرکوبی گردنکشان مستکبر در اجتماع آشکار می شود که سبب آزاد شدن انسان از جبت و طاغوت و بازگشتن او به نور عقل و صفای فطرت است،و از همین راه پیش می رود تا طبیعت را در دنیا مسخر خود سازد و خواستار خرسندی خدا و نعمت پایدار بهشت شود.

اما آن کس که سر در برابر فشارها فرود می آورد،و خود را تسلیم شهوتهای نفس و خواستهای گردنکشان می کند،مؤمن به خدا نیست.

مگر نه این است که ایمان به خدا به آدمی بینش و عزم و اراده و فرزانگی و شجاعت و عقل /18 و توکل عطا می کند؟آیا امکان آن هست که کسی با این صفات آرمانی به پیروی از هوای نفس و فرمانبرداری از گردنکشان بپردازد؟ [6]

و بدین گونه راه گمراهی از راه خدا،و دین کافران از دین حق باز شناخته می شود.

« لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ -دین شما از آن خودتان و دین من از آن خودم.» دین برنامه و روش عمل تکامل یافته ای است که انسان در زندگی خود ملتزم به آن می شود،و برنامۀ خدا با برنامۀ شرک قابل جمع شدن نیست،و بعضی گفته اند که«دین»در این جا به معنی پاداش و جزا است،پس معنی آن چنین است که جزای عمل و پرستش هر کس به خود او می رسد،که اگر نیک باشد نیک است و اگر بد باشد بد.و معنی نخستین با سیاق آیه سازگارتر است،بدان سبب که جوهر دین عبادت است،پس هر که خدا را بپرستد به دین او در می آید،و هر که شرکا را بپرستد به دین آنها در خواهد آمد.

این براءت و جدایی و بیزاری صریح از دین شرک وسیله ای برای تمیز دادن دین خدا از دین مدعیان خدایی،و تشخیص پرستندگان خدا از پرستندگان طاغوت، و باز شناختن خط رسالت از راههای گمراهی است.

مشرکان و مستکبران و مترفان در سراسر تاریخ در آن کوشیده اند که در برخورد با مؤمنان صالح با تشویق و بیم دادن آنان را از راه راست خود منحرف سازند

ص :376

و در این کار به نتیجه ای نرسیده اند،و هدف آنان به خدمت گرفتن نام دین و شعارهای آن برای ادامه دادن به تبهکاری و ستمگری خویش و پوشاندن آن در زیر پوشش شرعیت و تدین بوده است،و مردان خدا استوار در برابر این تلاشها به یاری خدا و علی رغم آزارهای گوناگون ایستادگی کرده اند.

این سوره که بر اهمیت آن نصهای شرعی فراوان وجود دارد،سند بیزاری محکمی از مشرکان و سد استواری در برابر تلاشهای ایشان برای تأثیر گذاشتن در جامعۀ ایمانی به شمار می رود.

تکرار آیات نفی برای مؤکد ساختن این بیزاری و جدایی است،و از عادات اعراب تکرار تأکید است،چنان که شاعری گفته است:

یا أقرع بن حابس یا أقرع

إنک إن یصرع أخوک تصرع

و در حدیث به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-در سبب نزول و تکرار آن چنین آمده است:«قریش به رسول اللّٰه گفته:یک سال خدایان ما را می پرستیم و یک سال خدای تو را،و یک سال خدایان ما را می پرستیم و یک سال خدای تو را»،پس خدا به مانند ایشان پاسخشان داد و در برابر«یک سال خدایان ما را می پرستیم»گفت: قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ* لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ ،در برابر «یک سال خدای تو را می پرستیم»گفت: وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ ،و در برابر«یک سال خدایان ما را می پرستیم»گفت: وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ ،و در برابر گفتۀ ایشان که«یک سال خدای تو را می پرستیم»گفت: وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ* لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ . (1)

ص :377


1- 2) -نور الثقلین/ج 5،ص 688.

ص :378

سورۀ نصر

اشاره

ص :379

ص :380

سورۀ نصر

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد به ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس إذا جاء نصر اللّٰه و الفتح را در نماز واجب یا مستحبّ بخواند،خدا او را بر همۀ دشمنانش پیروز خواهد ساخت،و روز قیامت در حالی به محشر می آید که با او کتابی است که سخن می گوید و آن را خدا از میان قبر او بیرون آورده است و در آن ایمنی از پل جهنم و آتش و بانگ دوزخ است،پس بر چیزی در روز قیامت نمی گذرد مگر خبر خوش به او می دهد و چنین است تا به بهشت در آید، و در دنیا اسباب خیر را،به صورتی که هیچ کس آرزوی آن نکرده و بر قلبش نگذشته،برای او فراهم می آورد.

نور الثقلین/ج 6 ص 689 /18

زمینۀ کلّی سوره

پس از جهادی پیوسته و انتظاری طولانی یاری و پیروزی خدا فرا می رسد، که مؤمنان از آن چیزی را جز راهنمایی مردمان به حق خواستار نیستند،و به همین

ص :381

سبب آنان را می بینی که از در آمدن گروه گروه مردم به دین حق شادمانند...این مژده ای بزرگ است،ولی آنان را به غرور بر نمی انگیزد،بلکه آن را همچون معراجی روحی برای نفسهای مشتاق خویش به دوستی خدا تصور می کنند و به تسبیح و شکر گزاری و آمرزشخواهی از او می پردازند.

تسبیح وسیله ای برای معرفت خدا و نزدیک شدن به او،و حمد وسیله ای برای جلوگیری از راه یافتن از غرور و کبر به نفس،و استغفار راهی برای تکمیل نقصها است...و بدین گونه این سورۀ کریمه به اختصار برنامۀ شخص مؤمن را در هنگام پیروزی در رسیدن فضلی از جانب خدا بیان می کند.

سورة النّصر

[سوره النصر (110): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ (1) وَ رَأَیْتَ اَلنّٰاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اَللّٰهِ أَفْوٰاجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اِسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کٰانَ تَوّٰاباً (3)

ص :382

پس به ستایش پروردگارت تسبیح گوی باش و از او آمرزش بخواه

اشاره
شرح آیات:

[1]

نیروهای سیاسی و اقتصادی و تبلیغاتی علیه رسالت الاهی به یاری و همپشتی با یکدیگر بر می خیزند،و مؤمنان به رسالت را از هر سو محاصره می کنند،و راهها را بر روی ایشان می بندند،و شیطان وسوسه های خود را در قلبهای ایشان می افکند و در حق خدا گمانهای بد می برند و شب انتظار به طول می انجامد و همگان فریاد بر می آورند که:پس یاری خدا چه وقت خواهد رسید؟ بانگ یاری و پیروزی خدا فرا رسید از ضمیر غیب به گوش می رسد،چه مؤمنان با فهم سیاسی و بینش قلبی از این امر آگاهی دارند که خود ناتوانتر از آن بوده اند که با نیروی شخص خود به پیروزی برسند،بلکه آنچه سبب شکست خوردن دشمن شده یاری خدا بوده است که با گماشتن ترس بر دشمن آنان را به شکست و فرار کشانید،و به مؤمنان ثبات و استقامت بخشیده و قلبهاشان را نسبت به یکدیگر مهربان ساخته است.

خدا نصرها و پیروزیها را پیاپی بهرۀ مسلمانان ساخت تا به فتح و غلبه ای بزرگ و آشکار دست یافتند،و مؤمنان به بزرگترین آرزوی خود رسیدند،چه مردمان را دیدند که گروه گروه به دین خدا در می آیند.

تبلیغ کنندۀ دین با خدا،در آن هنگام که مردمان را در گمراهی آشکار مشاهده می کند،و نیروهای جاهلیت و بی خبری را همچون مانعی در برابر راه یافتن هدایت دین حق به دلهای تاریک می بیند،افسرده و غمگین می شود و گاه اندوه او

ص :383

به حدی می رسد که از شدت آن قالب تهی می کند،و به همین سبب خداوند متعال پیامبرش را با این گفته از اندوه خوردن منع می کند که: فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً . (1)

امروز که می بینند چگونه موانع از سر راه انتشار نور هدایت الاهی برداشته شده،همگان در فرح و شادی به سر می برند.

« إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ -چون یاری خدا و فتح و پیروزی آمد،» دربارۀ این«نصر»گفته اند که آن پیروزی پیامبر اسلام بر قریش در نبردهایی است که با آنان صورت گرفت،و به قولی پیروزی بر کافران دیگر است، و اما در خصوص«فتح»گفته اند که:آن فتح مکه است که با زمان نزول آیه نیز مناسبت دارد،چه بنا بر روایت این سوره پس از فتح مکه نازل شده است،و در حدیثی دیگر این سوره آخرین سوره ای است که بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله- نازل شد،چه در حدیثی مأثور از امام صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:

«نخستین چیزی که بر رسول اللّٰه نازل شد بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و آخرین آن إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ (2) بود،و به قولی این سوره در منی در حجة الوداع نازل شده است. (3)

این سوره به نام سورۀ تودیع خوانده می شد چه-بنا بر روایت آینده-خدا همراه با آن پیامبر خود را از نزدیک بودن مرگش آگاه ساخت.به گفتۀ ابن عباس:

چون إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ نازل شد،رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:

به من خبر دادند که جانم در این سال گرفته خواهد شد. (4)

شاید سبب آن بوده است که این سوره به او خبر داد که مسئولیت وی به عنوان مبلغ و رسانندۀ دین خدا کامل شده و لذا می بایستی آمادۀ رحلت بوده باشد.

ص :384


1- 1) -الکهف6/.
2- 2) -نور الثقلین/ج 5،ص 660.
3- 3) -همان منبع به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم.
4- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 689.

[2]

نصر یا فتح به خودی خود در نزد مؤمنان هدف به شمار نمی رود،بلکه همچون وسیله ای برای رسیدن به هدفی برتر یعنی راهنمایی مردمان به نور رسالت است.

« وَ رَأَیْتَ النّٰاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً -و مردمان را دیدی که فوج فوج به دین خدا در می آیند،» پس چون پرده های گمراهی فرو ریخت و مردمان نور دین را دیدند و آن را دین فطرت و خرد و فرزانگی و نرمی و بخشندگی یافتند،گروهی پس از گروه دیگر به آن در آمدند در حالی که امام و دعوت کنندۀ هر گروه در پیشاپیش ایشان قرار داشت،و مفسران گفته اند که دربارۀ اهل یمن نازل شده است که فوج فوج بر پیامبر اسلام وارد می شدند،و روایت به جا مانده از ابن عباس چنین است:پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله- إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ را خواند و مردم یمن با قلبهای رقیق و طبعهای ملایم و ترس و خشیت بزرگ فوج فوج به دین خدا در آمدند. (1)

بدین گونه نور اسلام پس از گشوده شدن مکه در همه جای جزیرة العرب پراکنده شد،و مسلمانان به آن آغاز کردند که برای برانگیخته شدن در همه جای زمین بر انگیخته شوند.

بصیرتهای این سوره و راهنمایی سیرۀ نبوی و عبرتهای حاصل از تاریخ نهضتهای دینی ما را به آن هدایت می کند که بر ویران کردن قلعه های کفر پیش از انتشار رسالت عزم جزم کنیم،چه تا آن زمان که این دژها از ارزشهای نادانی و پس ماندگی دفاع می کند،و با ترساندن و گمراه کردن یا تشویق مردمان را از تغییر و اصلاح باز می دارد،تبلیغ و تبشیر چندان فایده ای ندارد،و برای همین امر بسیاری از پیامبران و مردان خدا به مبارزه برخاستند،و پیامبر بزرگوار ما به همین منظور کوشش و مجاهده کرد، /18 و هر مبلغ دین نیز باید به همین گونه جهاد کند و در راه خدا بجنگد.

ص :385


1- 5) -القرطبی،ج 20،ص 230.

[3]

چون نصر و پیروزی از جانب خدا است،بر ما است که در برابر آن سپاسگزاری کنیم،و به تسبیح و تقدیس خداوند متعال بپردازیم،و از این راه دلهای خود را از وسوسه های شیطانی که در ایام آزمایش گرفتار آنها بوده اند پاک کنیم، چه کسانی هستند که چنان گمان می کنند که خدای تعالی خلف وعده کرده یا قدرت بر پیروزی و نظایر آن ندارد که قرآن کریم این شک و گمان را به زلزلة و تزلزل تعبیر کرده و گفته است: وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اللّٰهِ قَرِیبٌ . (1)

اینک نصر رسید،پس بهتر آن است که با آبهای آن آثار شکست را بشوییم و به تسبیح خدا بپردازیم.

سپس باید دانست که نصر نیز همچون شکست آثاری منفی همچون غرور و تکبر و خود بزرگ بینی و تجاوز از حدّ اعتدال دارد،و به میانجیگری ایمان به خدا و یقین بیشتر امکان سیطره پیدا کردن بر این صفات نکوهیده وجود دارد...و به همین جهت خداوند متعال به تسبیح و حمد فرمان داده و گفته است:

« فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ -پس به ستایش پروردگارت تسبیح گوی باش،» مؤمن از هر پیشامد و نمود وسیلۀ عروجی برای روح خود فراهم می آورد،و با آن به تکامل نفس خویش و پرورش دادن صفات خیر در آن می پردازد،و پیروزی یکی از حوادثی است که در نفس بشری تأثیر شدید دارد،و به همین سبب شخص مؤمن آن را وسیله ای برای شناختن پروردگار خویش و نزدیک شدن به او قرار می دهد.

تسبیح به معنی تقدیس و منزه و پاک دانستن خدا از صفات آفریدگان و احاطه پیدا کردن علم ایشان به او است،در صورتی که حمد به معنی ستودن خدا به نامهای نیکو است و آنچه در آنها از صفات جلال و جمال وجود دارد،و از آن روی تسبیح را بر حمد مقدم داشته است که در اثبات صفتی برای خدا گاه اندیشه ای

ص :386


1- 6) -البقرة214/.

دربارۀ بعضی از آثار سلبی آن برای آدمی پدید می آورد،چنان که اثبات قدرت گاه اندیشۀ ستمگری را در نظر می آورد،و اثبات رحمت گذشتن از حد حکمت را تجسم می بخشد،در صورتی که پروردگار ما توانا و دادگر و مهربان و حکیم است.

« وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کٰانَ تَوّٰاباً -و از او آمرزش خواه که او بسیار توبه پذیر است.» راه کمال در برابر آدمی باز می ماند،و چشم داشت وی به اعتلا و برتر شدن مشروع و آمرزش خواهی نزدیکترین وسیلۀ برای تحقق پیدا کردن آن است،بدان سبب که آدمی را بر نقاط ضعف و جایگاههای ناتوانی خویش آگاه می سازد،و از یک سو این احساس در او بر می انگیزد که تا چه حدّ نیازمند رسیدن به کمال است، و از سوی دیگر امکان دست یافتن به این کمال را به او القا می کند.

در آن هنگام که انسان به سستی و ناتوانی و میزان قصور و تقصیر خویش وقوف پیدا می کند،احساس عمیقی از نومیدی برای اصلاح نفس،در صورت عدم توجه به خدا و یاد کردن از توبه پذیری و مهربانی وی،به او دست می دهد.

در آن حال که شخص پیروزمند از پروردگار خویش آمرزش می طلبد،دیگر سر خضوع در برابر انتقام جویی از دشمنان شکست خوردۀ خودش فرود نمی آورد، بلکه در وی روح بخشش و تسامح متجلی می شود،مگر او خود از پروردگارش خواستار آمرزش و عفو نشد،پس باید گناهکاران دیگر را ببخشد و از ایشان در گذرد تا خدا نیز او را عفو کند و بیامرزد.

ص :387

ص :388

سورۀ مسد

اشاره

ص :389

ص :390

سورۀ مسد

زمینۀ کلّی سوره

پیوستگی رحم خویش را برید و خیانت کرد،در صورتی که بر وی لازم بود تا از برادرزادۀ خویش بنا بر رسم و ارزشهای عرب دفاع کند،خدا دستهایش را برید و آن را برید،و هلاکشان کرد و او را هلاک کرد.

پس آیا مالهای وی که سبب شد از مقررات عرب و ارزشهای بنی هاشم تجاوز کند سودی برای او داشت؟هرگز...به لقب ابو لهب خوانده می شد و کارش به افکنده شدن در لهب یعنی آتش دوزخ انجامید،و چنین بود عاقبت همسرش که به نمّامی و افروختن آتش فتنه می پرداخت و گردنش را بندی از لیف خرمای سخت به هم تافته در میان گرفته بود.

ص :391

سورة المسد

[سوره المسد (111): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) مٰا أَغْنیٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا کَسَبَ (2) سَیَصْلیٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ (3) وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ (4) فِی جِیدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

بریده باد دست ابو لهب و هلاک و نومید و زیانکار شد

اشاره
شرح آیات:

[1]

از اشراف قریش بود،و پس از برادر از دنیا رفته اش ابو طالب-علیه السلام-پیشوایی بنی هاشم به او رسیده بود،و می بایستی ارزشهای پدران و عشیرۀ خویش را که وارثان دین حنیف ابراهیم خلیل-علیه السلام-بودند تحقق بخشد، و از برادرزادۀ خویش بر حسب مقررات عرفی عرب عشایری دفاع کند.

ولی او-چنان که به نظر می رسد-با عشیرۀ مخالف عشیرۀ خود یعنی بنی امیه پیمان بست که شاید همسرش ام جمیل خواهر ابو سفیان بن حرب سبب این کار بود،یا این که چون ثروت فراوان داشت به طایفه ای ثروتمندتر در قبیلۀ قریش متمایل شد،یا به هر سبب دیگر قطع رحم کرد و از حسب خود بیرون آمد و با

ص :392

سخت ترین شکل عداوت به دشمنی با پیغمبر پرداخت.

در راههای مکه پشت سر پیامبر راه می رفت و مردمان را از او و،به گمان خود،از این که پیغمبر جادوگر است بر حذر می داشت،و مردمان می دانستند که او بزرگ بنی هاشم است و در تنظیم امور ایشان به راستی و درستی عمل می کند و به همین سبب به او مراجعه می کردند، /18 ولی از موقعیت خود سوء استفاده می کرد و به افراد و قوم خویش خیانت می ورزید،و پیامبر اسلام را گاهی به دروغگویی متهم می کرد و گاه به جادوگری،و سخن زشت دربارۀ او می گفت و می گفت:تبا له.

بعضی از مفسران گفته اند که:چون فرستادگانی از اعراب برای دیدار با پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-می آمدند،ابو سفیان به نزد ایشان می رفت،و چون از او دربارۀ رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-می پرسیدند و می گفتند که تو از ما داناتری،ابو لهب در پاسخ ایشان می گفت که:او دروغگویی افسونگر است،و به همین سبب دیدار کنندگان از ملاقات با پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-منصرف می شدند.و یک بار گروهی آمدند و ابو لهب به کار همیشگی خود پرداخت،ولی آنان گفتند که تا او را نبینیم و سخن او را نشنویم از مکه بیرون نخواهیم رفت،پس ابو لهب به ایشان گفت:ما پیوسته به درمان کردن او مشغولیم،زیانکاری و نگونساری باد او را.

او و همسرش شعر زشتی را علیه پیغمبر چنین می خواندند:

مذمّما عصینا

و امره أبینا و دینه قلینا

نکوهشکنان نافرمانی کردیم*و از فرمان او سرپیچیدیم*و از دین او دوری جستیم در آن روز که پیامبر عشیرۀ نزدیک خود را به خانه اش دعوت کرد تا به فرمان خدا ایشان را از کافر ماندن بیم دهد،پس از صرف خوراک و نوشابه ابو لهب گفت:محمّد شما را جادو کرد،چه یکی از ما چون یک برۀ دو ساله را بخورد و یک قدح بزرگ شیر را بیاشامد،باز هم سیر نمی شود،و محمد همۀ شما را با یک ران گوسفند سیر و با یک قدح شیر سیراب کرد.

در روز آژیر عمومی،که پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-بر کوه صفا بالا

ص :393

رفت و بانگ یا صباحاه!برآورد،گفتند:این کیست که بانگ می کند؟گفتند:

محمد است،پس بر گرد او فراهم آمدند و او به ایشان گفت:«اگر به شما بگویم که سوارانی در دامنۀ این کوه قرار گرفته اند،سخن مرا می پذیرید؟»گفتند:ما از تو دروغ نشنیده ایم،گفت:«پس بدانید که من شما را از عذابی دردناک بیم می دهم»،پس ابو لهب گفت که:هلاک شوی،ما را فقط برای همین در این جا جمع کردی؟و سپس از جای برخاست.و بدین گونه عموی پیامبر دشمن ترین کس نسبت به او شد و بیش از همه به آزردن او پرداخت،در حالی که همگان چنان می پنداشتند که او،به اعتبار عمو بودن و سرور قبیله بودن،بیش از هر کس پیامبر را می شناسد.

به همین سبب سورۀ کریمه دربارۀ او نازل شد تا این که،اولا دامنۀ دشمنی او با پیامبر بر مردم آشکار شود و او را آگاه از کارهای پیامبر خدا ندانند،بلکه دشمنی کینه توز و حسود نسبت به او بشناسند و به سخن وی در حق پیامبر اسلام توجهی نکنند،و ثانیا،هیچ کس چنان نکند که خویشاوندی او با پیامبر سبب رهایی وی از عذاب جهنم خواهد شد و از مسئولیتهای شرعی خواهد گریخت،و مردم دیدند که چگونه سورۀ کوبنده ای به نام ابو لهب نازل شد که در حق هیچ یک از دشمنان پیغمبر معاصر با او چنین چیزی شنیده نشد.

« تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ -بریده باد دو دست ابو لهب،» گفته اند که«تبّت»به معنی هلاک باد یا زیانکار باد یا نومید باد یا حقیر باد یا بریده باد است و باید گفت که مقصود از آن معنی جامعی است که همۀ این معانی را شامل شود.

دربارۀ کینۀ او گفته اند که این جانشین اسم او است،و آوردن کنیه نه دلیل احترام گذاشتن به او بلکه برای نکوهش او بوده است،بدان سبب که لهب به معنی شراره های آتش است و کسی را چنین توصیف کردن سبب بزرگواری او نمی شود،و خدا آن را شررهای آتش روز قیامت او قرار داده است،و دیگر این که نام او عبد العزّی به معنی بندۀ یکی از بتان قریش بود و آوردن آن در کتاب

ص :394

پروردگار ما که نور توحید و حنفیّت پاکیزه از آن پراکنده می شود مناسب و شایسته نبود.

« وَ تَبَّ -و هلاک و نومید و زیانکار شد.» گفته اند که:کلمۀ نخستین نفرین در حق او و آوردن لفظ«ید»اشاره به شخص او است،و عرب به کنایه برای سخن گفتن از چیزی نام جزئی از آن را بر زبان می آورد و،مثلا،می گوید:دست بلاها یا دست روزگار و نظایر اینها،چنان که شاعر گفته است:

و لقد مررت علی دیارهم

اطلالها بید البلاء نهب

بر خانه های ایشان گذشتم*که بازمانده های آنها به دست بلا غارت شده بود و اما کلمۀ دوم«و تبّ»خبر است،یعنی ابو لهب فعلا و عملا هلاک شد و /18 لعنت مورد آرزو بر او قرار گرفت.

به نظر من کلمۀ نخستین دعایی برای دستاورد فعلی است که خود آن را کسب کرده،و کلمۀ دوم برای شخص خود او است،یا این که دومی توضیح و تأکید اولی است،چه سبب هلاک آدمی چیزی است که به دست خود آن را کسب می کند،پس لعنت متوجه به آن است،و سپس خود او است که مسئولیت کاری را که کرده است بر عهده دارد،و شاید در آیۀ دوم اشاره ای به این امر آمده باشد.

[2]

ابو لهب-همچون دیگر مستکبران و مخالفان-در مواجهۀ با حق و حقیقت به اموال و امکانات خود متکی است،ولی در آن هنگام که وعده گاه دریافت جزای عادلانه است،از اینها کاری ساخته نیست.

« مٰا أَغْنیٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا کَسَبَ -از مال و آنچه کسب کرده بود کاری برای او بر نیامد.» پس نه ثروت توانست در برابر خدا برای او کاری انجام دهد،و نه آنچه با ثروت و جز آن از مقام و نیرومندی به دست آورده بود برای او سودی داشت.

بدین گونه آنچه کسب شده اعم از مال است،چه مال خود نیز از

ص :395

دستاوردهای شخص است،و به قولی:مقصود از«ما کسب»فرزندان او است،و شاید فرزند از چیزهای مکتسب انسان بوده باشد.

[3]

هرگز چنین نخواهد شد...آتش انتظار او را می کشد و سوزش و درد آن را خواهد چشید،و اگر پدر و مادرش در دو گونۀ او یک افروختگی دیدند که از آن خوششان آمد و کنیۀ او را ابو لهب قرار دادند،باید بداند که از این زیبایی ظاهری کاری برای او ساخته نیست،بلکه همین زیبایی در پایان کار به آتشی سوزنده مبدل خواهد شد.

« سَیَصْلیٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ -به آتشی شرردار در خواهد آمد.» [4]

همسر ابو لهب خواهر ابو سفیان و عمۀ معاویه،و بنا بر روایات یک چشم بود ولی امّ جمیل خوانده می شد،بد زبان و /18 متکبر بود و سخت با پیامبر اسلام و دعوت او همچون برادرش دشمنی داشت.

گفته اند که این زن بسیار مالدار بود،ولی از بخل و حرص خود هیزم سوخت را از بیابان جمع و با خود حمل می کرد،و شاید خارها را در سر راه پیامبر و دیگر مسلمانان برای آزار رساندن به ایشان می پراکند،و بدین گونه خدا او را به همسرش پیوست.

« وَ امْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ -و زنش هیزمکش بود.» کلمۀ«حمّالة الحطب»از آن جهت منصوب است که دلالت بر نکوهش آن زن کند،و در تفسیر کلمه اختلاف است:آیا آن زن که مدعی شرف و بزرگی بود،چگونه هیزم حمل می کرده،و آیا این گفته برای نشان دادن بخل او است؟یا این که از آن جهت مورد نکوهش قرار گرفته که خارها را بر سر راه پیغمبر می ریخته است؟یا این که سخن چینی می کرده که اعراب کسی را که چنین کند هیزمکش می نامند،بدان جهت که آتش فتنه را در میان مردم روشن می کند؟ و در خبر است که چون حمالة الحطب شنید که این آیه دربارۀ او و شوهرش نازل شده،آهنگ مسجد الحرام کرد و چون به آن جا رسید پیامبر را همراه با ابو بکر بن ابی قحافة نشسته دید و ابو بکر گفت:ای رسول اللّٰه،این ام جمیل خشمناک

ص :396

است که تو را می خواهد،و با او سنگی است که می خواهد بر تو پرتاب کند،و رسول خدا-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت که«او مرا نمی بیند»،پس آن زن به ابو بکر گفت که دوستت کجا است،و او گفت:هر جا که بخواهد.و ام جمیل گفت برای دیدار او آمده ام و اگر او را ببینم سنگ به او پرتاب خواهم کرد،زیرا که مرا و لات و عزّی را هجو کرده است،و من شاعره ام(و در روایتی:سیده)پس ابو بکر گفت:یا رسول اللّٰه!آیا تو را نمی بیند؟و پیامبر گفت:«نه،خدا میان من و او حجابی قرار داده است». (1)

[5]

و زنان معمولا خود را با گردنبندی از مروارید و گوهرهای گرانبها آرایش می دهند،ولی آن زن /18 بر گرد گردن خود در ضمن حمل خار و هیزم ریسمانی از لیف خرما داشت،و آیا این بر چیزی جز خسیسی و فرومایگی او دلالت دارد؟ « فِی جِیدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ -در گردنش ریسمانی از لیف خرما است.» بعضی گفته اند که مقصود از این آیه آن است که در روز قیامت بر گرد گردن او ریسمانی فراهم آمدۀ از لیف خرما خواهد بود،بدان سبب که گردنبند جواهر خود را در راه محاربۀ با پیامبر اسلام به مصرف رسانده بود.

ص :397


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 689.

ص :398

سورۀ اخلاص

اشاره

ص :399

سورۀ اخلاص

ص :400

سورۀ اخلاص

فضیلت سوره:

1-در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام- روایت شده است که گفت:«هر کس که بر او یک روز بگذرد و در هیچ یک از پنج نماز آن روز قل هو اللّٰه احد نخواند،به او گفته می شود:ای بندۀ خدا تو از نمازگزاران نیستی».

2-و از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت که:هر کس در هنگام رفتن به رخت خواب صد بار قل هو اللّٰه احد بخواند،خدا گناه پنجاه سال او را می آمرزد».

و نیز از او-علیه السلام-است:«هر که قل هو اللّٰه احد را در پایان سپیدۀ صبح ده بار بخواند،در آن روز گناهی از وی بر جای نخواهد ماند...».

3-از ابو الحسن امام رضا-علیه السلام-روایت شده است که فرمود:

«هر کس میان خود و ستمگری آیه قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ را بخواند خداوند با خواندن آن او را از رو به رو و پشت سر و از راست و از چپ از گزند وی نگه می دارد.اگر چنین کند خداوند خیرش را روزی او می کند و از شرش باز می دارد».

4-از ابی عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که فرمود:«اگر کسی هنگام رفتن به بستر خود یازده مرتبه قل هو اللّٰه احد را بخواند در خانۀ خود و در اتاقکهای اطراف از هر گزندی محفوظ می ماند».

نور الثقلین/ج 5 ص 699

ص :401

زمینۀ کلّی سوره

آیا خدا را نسبی است،و کتاب خدا برای علمای ژرف اندیش در میدان توحید چه چیز فراهم آورده است؟و چگونه می تواند چند کلمۀ مختصر بصیرتهای وحی را در شناخت خدا تلخیص کند و ثلثی از قرآن مجید به شمار رود.

آری.سورۀ اخلاص پروردگار ما را به توحید منسوب می کند و تشنگی ژرف اندیشان را در آخر الزمان فرو می نشاند،و هدایت کتاب آسمانی را در حقایق عرفان به اختصار بیان می کند.

به ما فرمان می دهد که با صراحت و پاکیزگی بگوییم:خدا یگانه است.

آیا معنی احدیت و یگانگی چیست؟سوره می گوید: اَللّٰهُ الصَّمَدُ خدا پر است و جوف و اجزاء ندارد،و چون از تأویل صمد جویا شدیم،آیۀ پس از آن می گوید: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ پس نه پاره ای از بیرون او به او داخل می شود،و نه چیزی از او به بیرون از او می رود،و چون بپرسی که:حقیقت احدیت و صمدیت چیست،و این که از زاد و ولد برتر و برکنار است،آیۀ پایانی حقیقت آن را چنین بیان می کند:او نه شبیه است و نه نظیر،و اگر پدر می بود پسرش شبیه و همتای او می شد،و همچنین اگر مولود می بود،والد او برتر یا مساوی او می شد.منزه است از این که همجنس و شبیه آفریدگان خود باشد.

ص :402

سورة الإخلاص

[سوره الإخلاص (112): آیات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ (1) اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ (2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)

بگو خدا یکی است

اشاره
شرح آیات:

[1]

اگر آدمی از زندان ذات و در بند هوای نفس بودن خارج نشود،امکان بیرون آمدن از ظلمتکدۀ شرک برای او میسّر نخواهد شد،و اگر خوب دقت کنیم، ریشۀ هر کفر و شرک و سرکشی را در دوستی نفس و هوای آن خواهیم یافت،و حتی آن کس که طاغیان یا بتان را می پرستد،در حقیقت هوای نفس خویش را در صورت طاغیان و شهوات خود را در هیکل بتان پرستش می کند.

پس اگر از خود دوستی خارج شوی،و به چالش با تاریکیهای هوای نفس برخیزی،به اذن خدا به سرزمین وسیع پاکیزۀ یکتاپرستی بدون قید و شرط راه خواهی یافت.

آیا چگونه می توانیم از زندان ذات خویش خارج شویم؟با مبارزۀ و چالش با هراسهای طاغیان و گمراهیهای اجتماع و خرافات گذشتگان و مقدمات باطلی که در نزد ایشان رایج بوده است.

تاریخ یکتاپرستان خلاصه ای از مبارزۀ تلخ میان ایشان و خوانندگان مردم به شرک و گمراهی است...آیا در تاریخ پیامبران و صدّیقان نخوانده اید که چگونه

ص :403

با نور توحید برای بر انداختن تاریکیهای زمان خویش به مبارزه برخاستند؟...همۀ این /18 تاریخ در این سوره با یک کلمه خلاصه می شود،یعنی کلمۀ:

« قُلْ -بگو:» بدون فرمانبرداری از این دستور صریح نمی توانیم به آسمان توحید عروج کنیم،بدان سبب که توحید خود شکستن قیدهای شرک و گشودن بندها و زنجیرهای گمراهی است،و ناگزیر می بایستی اراده در ضمیرت به کار افتد و روح چالش در عقلت تبلور پیدا کند،و فطرت پاک نخستینت از زیر توده های نادانی و غفلت و فراموشی برخیزد و بیرون آید،و اگر خواستار شناختن خدا و نزدیکی به او دست یافتن به رضوان و فردوس او هستی،باید همۀ این کارها را به انجام برسانی.

« هُوَ -او است،» و آن غیبی است که هرگز علم تو بر او محیط نخواهد شد،و تنها پرتوی از نور او پارۀ آتشی است که همۀ هستی تو را مشتعل می سازد و چنان است که به سختی می توانی آن را تحمل کنی.او خدایی است که قلب تو دربارۀ او گرفتار حیرت است،و به اندازه ای نزدیک است که او را در همه چیز می بینی،و در عین حال دور است و ذات او را نمی توانی بشناسی.

در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-در معنی«هو»آمده است که گفت:«اسمی مورد اشاره،و کنایه ای از غایب است،پس هاء خبر دهندۀ از یک معنی ثابت است،و واو اشارۀ به آنچه از حواس غایب است،به همان گونه که گفتۀ تو«هذا»اشارۀ به مشاهده شده ای با حواس است». (1)

او کسی است که نفوس ما خواستار دیدار او،و قلبهای ما آکندۀ از دوستی او است،و همه خواهان شراره های وجه کریم اوییم و تشنۀ دست یافتن به جام محبت او و نزدیک شدن به وی.

او با یک کلمه«هو»است که با آن به وی اشاره می کنیم بی آن که

ص :404


1- 1) -بحار الانوار،ج 3،ص 221.

محدود و مقیدش سازیم،یا مدعی شناخت /18 ذات او شویم،یا چیستی و چونی او را توهم کنیم.

و روایت شده است که علی-علیه السلام-یک شب پیش از جنگ بدر خضر-علیه السلام-را در خواب دید و به او گفت:«چیزی به من بیاموز که به وسیلۀ آن بر دشمنان پیروز شوم»و خضر در جوابش گفت:بگو یا هو!یا من لا هو الا هو!پس چون صبح شد علی-علیه السلام-داستان خواب را برای رسول اللّٰه نقل کرد،و او به وی گفت:ای علی!اسم اعظم را یاد گرفتی و در روز بدر بر زبانم روان بود»،و روایت اضافه کرده است که:امیر المؤمنین-علیه السلام- قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ را خواند،و چون از خواندن آن فارغ شد گفت:«یا هو!یا من لا هو الا هو!اغفر لی و انصرنی علی القوم الکافرین». (1)

« اَللّٰهُ -خدای،» خدای معبودی که آسمانها و زمین او را تسبیح می گوید،و متحیران دربارۀ او در حیرت اند،و پناهخواهان به او پناه می برند.

در حدیثی به جا مانده از امام علی-علیه السلام-چنین آمده است:

«معنی«اللّٰه»یعنی معبودی که آفریدگان در فهم چیستی و احاطه پیدا کردن به چگونگی او سرگردانند،و خدا از دریافت چشمها پوشیده و از توهمها و خاطره ها مستور است».

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«معنی خدا معبودی است که آفریدگان از فهم چیستی او و احاطه پیدا کردن به چگونگی او در حیرت اند( إله)،و عرب هنگامی می گوید«إله الرجل»که مرد متحیر مانده باشد و به آنچه مورد نظر است علمی ندارد،و هنگامی می گوید«وله»که از ترس به چیزی پناه برده شد»و اضافه کرد که:«پس إله از حواسّ خلق مستور و پوشیده

ص :405


1- 2) -همان منبع،ص 222.

است». (1)

بدین گونه کلمۀ«اللّٰه»بر حسب این روایت مشتق از«إله»است که /18 معانی معبود را در خود جمع دارد،که مردم دربارۀ او متحیرند و متحیران به او پناه می برند.

« أَحَدٌ -یگانه.» با وجود این که«أحد»،چنان که گفته اند:مشتق از«واحد»است، دلالت آن بر وحدانیت و یکتایی بیشتر است،و خداوند سبحانه و تعالی بی نظیر و شریک است،و اعضاء و اجزاء ندارد،چه در واقع و چه در نظر عقل و وهم،و معنی احد آن نیست که او یکی از دو تا است،یا نوعی از انواع است،هرگز...او واحد بی عدد واحد بی شبیه و نظیر است.

در حدیث آمده است که در جنگ جمل یک اعرابی از امام امیر المؤمنین -علیه السلام-از معنی«واحد»سؤال کرد،و مردم به آن اعرابی گفتند:مگر نمی بینی که امیر المؤمنین آشفته خاطر است؟!و امام گفت:او را به حال خود وا گذارید که آنچه اعرابی می خواهد همان چیزی است که ما از قوم می خواهیم، (یعنی یکتا شمردن خدا و معرفت حقیقی به او پیدا کردن،و مقصودش از قوم دشمنان بود)و سپس گفت:

«در حق خدا گفتن این که واحد است بر چهار گونه است:دو گونه از آنها در حق خدا روا نیست،و دو گونه حق است،از آن دو که روا نیست،یکی این است که از واحد منظور از باب اعداد باشد،بدان سبب که آنچه دوم ندارد در باب اعداد داخل نمی شود،و آن کس که بگوید:خدا سومی از سه تا است،کافر است،و اگر کسی بگوید که یکی از مردم است و مقصودش نوعی از جنس باشد، روا نیست،چه این تشبیه است و در حق پروردگار ما روا نیست،و اما آن دو وجهی که روا است،آن است که شخص بگوید که خدای عز و جل احدیّ المعنی

ص :406


1- 3) -همان جا.

است،و مقصودش آن باشد که:او در وجود تقسیم پذیر نیست،و نیز در عقل و وهم به همین گونه است،چنین است پروردگار ما عز و جل». (1)

و بدین گونه واحد میان ما و پروردگارمان مشترک است،چنان که می گوییم:«این یکی از مردم است»و«خدا یکی و واحد است»،ولی هیهات که بشود آن دو واحد را با هم شبیه دانست،و احدیت پروردگار ما از گونه احدیت آفریدگان او نیست.بهتر است در این باره به حدیثی از امام ابو الحسن-علیه السلام-گوش فرا داریم که از تشابه محال سخن می گوید.و آن در معانی است نه در نامها که مشترک است،می گوید:

«تشبیه در معانی است،و اما در اسماء واحد است و دلالت بر مسمی دارد،و از آن روی چنین است که چون گفته شود انسان واحد است،خبر از آن می دهد که یک جسد است نه دو،و نفس انسان واحد نیست،بدان سبب که اندامهای مختلف دارد،و دارای رنگهای متفاوت است،و از اجزایی جدا و متفاوت نسبت به یکدیگر ترکیب شده،چنان که خون او چیزی جز گوشت او است،و گوشت او سوای خون او است،و عصب او غیر از رگ او،و موی او جز پوست او،و سیاهی او جز سفیدی او،و به همین گونه است همۀ چیزهای آفریدۀ دیگر،پس انسان از لحاظ اسم واحد است نه در معنی،و خدا جل جلاله واحدی است که واحد دیگری جز او نیست،و اختلاف و تفاوتی در او نیست،و زیادتی و نقصانی ندارد،پس انسان آفریدۀ ساخته شده ترکیبی از اجزاء مختلف و جوهرهای گوناگون است،ولی مجموع آنها یک شیء واحد است». (2)

احدیت و یگانگی خدا با شناخت استیلای کامل وی بر همه چیز،و این که او هر چه بخواهد می کند،و عبادت تنها مخصوص او است،و هر چه جز او پرستش شود بی حاصل است،تجلّی پیدا می کند.

ص :407


1- 4) -همان منبع،ص 207.
2- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 710.

اما خرافات جاهلیت از گونۀ آن که نیروی دیگری مستقل از نیروی خالق وجود دارد،برخاستۀ از جهل و نادانی نسبت به خدا است،و دیگر این که بر آفرینندۀ کاینات ناتوانی و محدود و مقید بودن محال است،پس چگونه ممکن است پروردگار ما،مثلا،عاجز از خلاص شدن از شرّ ابلیس باشد-تا آن جا که آفریدگان را آفرید تا از طینت خبیثی که از ازل با او بود همان ابلیس است خلاص شود؟!هرگز چنین نیست...خدای متعال آفرینندۀ ابلیس و مسلط بر او است پس بر ما بنا بر فرمان عقل جایز نیست /18 که ابلیس را همچون یکی از دو خدا پرستش کنیم.

افسانۀ نور و ظلمت و این که دو خدای قدیم اند،و این که ظلمت داخل در نور یا نور داخل در ظلمت شد و،به گفتۀ مانویان،آفریدگان آفریده شدند نیز برخاستۀ از نادانی نسبت به خدا و به قدرت بی حدّ و قید او است،و چگونه ممکن است پروردگاری که به قدرت توصیف می شود،و قدرت او در کاینات عجیب مشاهده می شود،نتواند بر تاریکی مسلط شود؟!او که نور و ظلمت را به قدرت خود آفریده است؟! نیز از این گونه است اساطیری که در زمینۀ پرستش چیزهایی جز خدا وجود داشته و در دینهای آسمانی نیز داخل شده است،همچون:اعتقاد به این که کاینات را خدایان کوچکی است که فرزندان خدای بزرگترند و آنان همچون پسران و دختران او به شمار می روند و بعضی از آنها از بعضی دیگر به او نزدیکترند،و بر مردمان لازم است که به آنها تقرب پیدا کنند و مجسمه هایی از آنها فراهم آورند تا ارواح آنها در این مجسمه ها حلول کند،و منشأ پرستش بتان از زمان پیدایش تا کنون همین اندیشه بوده است.

همۀ این اسطوره ها و افسانه ها برخاستۀ از نادانی نسبت به مقام الوهیت و به این حقیقت است که آفرینندۀ آسمانها و زمین و آنچه در آنها و در میان آنها است، ناتوان و محدود نیست! اگر در او طینتی ابدی وجود می داشت،این یک نیز در مقام پروردگاری

ص :408

توانا و دانا می بود،ولی چگونه امکان آن است که دو قدرت مطلق متضاد با یکدیگر جمع شود و یکی از آن دو نتواند دیگری را از میان ببرد.

با تفکر در جهانسازی خدا و قدرت بزرگ او همۀ این اسطوره های باطل متلاشی می شود،و قدرت نامحدود خدا که در آفرینش وی و نظامی که در جهان به جریان انداخته است تجلّی پیدا می کند،و به همین گونه آشکارا معلوم می شود که این نظام و این آفرینش دو خدای جز او نیست که می بایستی پرستیده شوند و جاهلیت نوین که تسلیم ماده و پرستندۀ آن شده است چنین می کند،آنها نیز آفریده های /18 خدایند و به میانجیگری آنها عظمت و قدرت او،جل جلاله،آشکار می شود.

[2]

و یکی از مظاهر احدیت،صمدیت و پری است که اشارۀ به حقایقی گوناگون می کند که همۀ آنها را یک بصیرت در خود متجلی می سازد،و آن این که خدا اندامها و اجزاء و نیز حالاتی که گاه بر او عارض شود ندارد.

« اَللّٰهُ الصَّمَدُ -خدای پر و بی نیاز.» امام حسین بن علی-علیهما السلام-دربارۀ کلمۀ صمد چنین گفته است:«صمد:آن که جوف ندارد،و صمد:آن که بزرگی و آقایی او به منتها درجه رسیده،و صمد:آن که نمی خورد و نمی آشامد،و صمد:آن که نمی خوابد،و صمد:آن که همیشه بوده و همیشه خواهد بود». (1)

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«محمد بن حنفیّه-رضی اللّٰه عنه-می گفت:صمد:قائم به خویش و بی نیاز از دیگران است». (2)

برای کلمۀ صمد نزدیک بیست معنی ذکر شده است،و برترین آنها تو پر و غیر مجوّف است،و صمود و صامد از آن مشتق می شود،و آقای بزرگی را که به

ص :409


1- 6) -بحار الانوار،ج 3،ص 323.
2- 7) -همان جا.

شجاعت توصیف می شود،صمد می خوانند بدان سبب که تزلزل پیدا نمی کند.

صفات دوام و احدیت و قیمومت و نظایر آنها از صفت صمد نتیجه می شود، و چون از امام زین العابدین-علیه السلام-دربارۀ معنی صمد پرسیدند،گفت:

«آن که شریک ندارد،و نگاهداری چیزها او را خسته نمی کند،و هیچ چیز از او پنهان نمی ماند». (1)

صفت صمدیت همچنین در این امر متجلی می شود که خدا نه فرزند کسی است و نه فرزندی دارد،چه ولادت او دلیل اضافه شدن چیزی به او است که در او نبود،یا جدا شدن چیزی از او است که در او وجود داشته است،و صمد که اجزایی ندارد،قابل تصور نیست که با زادن و زاده شدن افزایش و نقصان پیدا کند.

از همین جا امام حسین-علیه السلام-معنی صمد را در سوره آیۀ پس از آن دانست و گفت:« اَللّٰهُ أَحَدٌ، اللّٰهُ الصَّمَدُ »و در تفسیر آن آیۀ پس از آن را خواند: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ* وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ .

«لم یلد»یعنی چیز کثیفی همچون فرزند یا چیزهای کثیف دیگری که از آفریدگان خارج می شود،و نیز چیز لطیفی همچون نفس از او خارج نمی شود،و حالات گوناگون،همچون خواب و بیداری،و شادی و غم،و خنده و گریه،و ترس و امید،و میل و اکراه،و گرسنگی و سیری ندارد،و برتر از آن است که از چیزی خارج شود،و چیزی کثیف یا لطیف از او تولد پیدا کند.

«و لم یولد»از چیزی زاده نمی شود و از آن بیرون نمی آید،همچون چیزهای کثیفی که از عناصر آنها بیرون می آید،و همچون جنبنده ای از جنبندۀ دیگر،و گیاهی از زمین،و آب از چشمه،و میوه از درخت،و همچون چیزهای لطیف از مراکز آنها،مانند بینایی از چشم،و شنوایی از گوش،و بویایی از بینی،و چشایی از دهان،و سخنگویی از زبان،و شناخت و تمیز از قلب،و مانند آتش از سنگ.

ص :410


1- 8) -همان جا.

نه.بلکه او خدای صمد است که نه از چیز است و نه در چیز و نه بر چیز.

به وجود آورنده و آفرینندۀ چیزها است،و آنها را به قدرت خود پدید می آورد،و آنچه برای نابودی آفریده است متلاشی می شود،و آنچه برای بقا آفریده است به علم او باقی می ماند.

این است خدای صمدی که نه زاده است و نه فرزند می آورد،و دانای پنهان و آشکار است،و بزرگ و برتر،و هیچ همتایی ندارد. (1)

بدین گونه امام حسین-علیه السلام-از کلمۀ صمد معانی لطیفی را در توحید الهام گرفت،و اگر در معنی صمد که یاد کردیم،یعنی پری و غیر مجوفی، تدبر کنیم،خواهیم دانست که چگونه این صفتی است که با آن آفریده از آفریدگار تمایز پیدا می کند،پس هیچ آفریده ای نیست که در واقع یا در نظر عقل یا در وهم یا در تصور ترکیب یافتۀ از اجزاء نبوده باشد،و تنها خدا است که از ترکیب صفات در هر یک از این نواحی مبرا است.

ما بنا بر دانشهای محدود خویش از جسم،این را می دانیم که هر چیز مرکب از ذراتی خرد است،و در این ذرات جاهای خالی عظیم نسبت به بزرگی ذره وجود دارد،بدان سان که چون یک خروار چوب را که اگر بر روی زمین ریخته شود سطح وسیعی از آن را می پوشاند بتوانیم،به فرض،از همۀ جاهای خالی آن تهی کنیم، حجمی پیدا خواهد کرد که نسبت به حجم سابق آن بسیار کوچک است،ولی وزن یک خروار آن هیچ تغییری پیدا نمی کند.ولی به خدا افزایش و کاهش راه ندارد، بدان سبب که کامل است،و اگر در او نقصی فرض کنیم،چه فرقی با موجوداتی که خود آفریده است خواهد داشت؟و اگر خالق و مخلوق برابر باشند،چرا از اساس باید در اندیشۀ وجود یک خالق بیفتیم؟مگر نه این است که چون در آفریدگان نقص و نیاز مشاهده کردیم،عقل ما را به آفریدگاری بی نقص رهبری

ص :411


1- 9) -همان منبع،ص 224.

کرد؟و آشکارترین مصداقهای نقص ترکیب و تألیف است،و افزایش و نقصان، پس چگونه می توان اندیشۀ وجود آنها را در آفریدگار تصور کرد؟ امام باقر-علیه السلام-معانی متعددی را از کلمۀ صمد الهام گرفته و سپس گفته است:«اگر برای علمی که خدای عز و جل آن را به من بخشنده است حاملانی می یافتم،توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از طریق لفظ«صمد» در همه جا گسترش می دادم». (1)

گفتار خود را دربارۀ«صمد»با روایت شریفی از امام علی-علیه السلام-به پایان می رسانیم که بسیاری از معانی صمد در آن آمده است:

«تأویل صمد:نه اسم است و نه جسم،و نه مثل است و نه شبیه،و نه صورت است و نه تمثال،نه حد است و نه حدود،و نه موضع است و نه مکان،و نه چگونه و نه کجا،و نه این جا و نه آن جا،و نه ملأ و نه خلأ،و نه ایستادن و نه نشستن،و نه سکون و نه حرکت،و نه تاریک و نه روشن،و نه روحانی و نه نفسانی،و نه از آن جایی تهی است و نه هیچ جا گنجایش آن را دارد،و نه رنگی دارد و نه بر خاطری می گذرد،و نه بویی،همۀ این چیزها از او سلب می شود». (2)

[3]

هنگامی که از محال بودن ترکیب در آفرینندۀ آسمانها و زمین آگاه شدیم،و دانستیم که امکان تولد چیزی از او وجود ندارد،و چگونه ممکن است جزئی از او جدا شود در صورتی که او صمد است و تصور تألیف و ترکیب و اندامها و پاره ها در او نمی رود؟! چون دانستیم که فرزند از او به وجود نمی آید،این را نیز می دانیم که خود تولد پیدا نکرده است،مگر آن که فرزند می آورد چیزی از او کم نمی شود و نیازمند به تکمیل خود با افزوده شدن پاره ای به آن نیست،و پروردگار ما که بی نیاز از افزایش است چگونه ممکن است با تولد از دیگری افزایش پیدا کند؟

ص :412


1- 10) -همان جا،ص 225.
2- 11) -همان جا،ص 230.

« لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ -نه می زاید و نه زاده شده است.» نه می زاید بدان سان که کاینات آفریده،خواه کثیف و خواه لطیف، می زایند و توضیح آن پیش از این در حدیث امام حسین-علیه السلام-گذشت.

این آیه بنیاد خرافه های جاهلی را که در مذاهب و مبادی مختلف تجسم پیدا کرده است،ویران می کند که بر تصور ولادت موجودات از رحم آفرینندۀ آن، سبحانه و تعالی،تکیه دارد:بعضی گفته اند که آفریدگار از طینت پلیدی که ملازم با او بود،ناراحت شد /18 و از آن آفریدگان را آفرید،و بعضی دیگر چنین گفته اند که:

ابلیس(یا تاریکی)بر نور(یعنی خدا به گمان ایشان)جست و نور که می خواست خود را از آن برهاند،همچون کسی بود که در گل فرو رفته باشد،و از این تلاش و تداخل نور و ظلمت در یکدیگر کاینات به وجود آمد.

این شکل بیان،در نزد بعضی دیگر بدین صورت در آمد که:خالق از عرش خود فرود آمد و صورت مخلوقات پیدا کرد،و به گفتۀ بعضی دیگر:خداوند سبحانه و تعالی هستی خویش را فیضان بخشید و از آن کاینات پدید آمد،این عبارات را بدین گونه رفته رفته لطیف تر کردند ولی اساس نظریه تغییری پیدا نکرد.

همۀ این بیانات بر اساس تولد مبتنی است،و تولد مقتضی تطوری در ذات شیء است که با تعالی خداوند تعالی منافات دارد.

بنا بر این تفاوتی نمی کند که ولادت کثیف باشد همچون ولادت میوه از درخت،یا لطیف همچون ولادت اندیشه از قلب و عقل،آیا قلب یا عقل چندان تطور پیدا نمی کند که اندیشه از آن بیرون آید،به همان گونه که درخت منفعل می شود تا میوه از آن به وجود آید؟هرگز.خالق سبحانه و تعالی کائنات را بدون رنجی یا درمانی یا فعل و انفعالاتی در ذات خود یا تطوراتی به وجود آورده است،و در همان حین که تولد چیزی از او نفی می شود تولد او از چیز دیگر نیز نفی می شود،بدان جهت که آنچه کاهش نمی یابد افزایش هم پیدا نمی کند،یا می خواهی بگو:نیازی به افزایش ندارد.

نفی ولادت به همۀ صورتها و معانی آن،آفریده را در جایگاه بندگی و

ص :413

پرستش مطلق قرار می دهد،و بخشیدن هر گونه قداست ذاتی را به هر چیز یا شخص از آفریده های خدا نفی می کند،جز ارزشهای وحی برخاستۀ از دین خدا،و بدین گونه آفریدگان در برابر خالق،و در برابر دین خالق،برابر می شوند،و هیچ فردی را نرسد که به گمان نزدیکتر بودن ذاتی به قدوس خود را برتر از دیگران بداند،و همۀ مذاهب عنصری،خواه آشکار و خواه پنهان،بدین گونه باطل می شود.

[4]

چون به آن جا رسیدیم که خدا را پر و بدون جزء و تطور و ولادت بدانیم،بزرگترین حجابی که میان ما و خدا است،یعنی حجاب تشبیه خدا به انسان که از نادانی و کم خردی آدمی نتیجه می شود از میان می رود.

چون انسان جز خودش و آفریده های دیگر را نمی بیند،گاه خدا را با خود مقایسه می کند و گاه با دیگر آفریده ها،و از آن غافل است که این قیاس و تشبیه اصلا با اعتقاد به خالق منافات دارد.

اما اگر آدمی متذکر این حقیقت باشد،شبهه ها از ضمیر او دور و ضمیر از آنها پاک می شود،و قلب او آمادگی پذیرفتن نور معرفت پیدا می کند،و ظاهرا کلمات ذکر اساسی ما را به این حقیقت یادآور می شود،مگر تکبیر بزرگتر دانستن خدا از توصیف نیست؟«خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود»،و تسبیح پاکیزه دانستن او از هر چیز است که بر خاطر آدمی بگذرد،از ناتوانی و کاستی،و همتا و نظیر،و نیز چنین است تهلیل که به معنی نفی شریک از او است،و به همین سبب است که پروردگار ما در پایان سورۀ اخلاص می گوید:

« وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ -و هیچ کس همتای او نبوده است و نخواهد بود.» پس اگر خواستار شناخت اویی،از خود حجاب مقایسه کردن او را با آفریده هایش دور کن،و از دایرۀ مخلوق برتر رو و به افق خالق برس،و از محیط شهادت و حضور به افق غیب،و از جستجوی از ذات به دریافت نور اسماء بالا رود.

نفی شبیه و همتا نفی هر صفت ناتوانی و محدودیت و نقص در خالق است،چنان که امام امیر المؤمنین-علیه السلام-در پاسخ کسی که دربارۀ سورۀ

ص :414

اخلاص از او پرسش کرده بود،چنین گفت:« قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بدون تأویل عدد، الصّمد بدون تبعیض بدد(توانایی)،لم یلد که وارثی هلاک شونده باشد،و لم یولد تا شریکی برای خدا باشد،و هیچ یک از آفریدگانش همتای او نیست». (1)

هنگامی که او-علیه السلام-در توصیف پروردگار خویش سخن می گفت،یکی از شنوندگان پرسید که:معبود کجا است،و او در جوابش گفت:

«به او گفته نمی شود که:کجا است؟بدان سبب که او به کجا کجایی بخشید،و گفته نمی شود:چگونه؟زیرا که او به چگونه چگونگی داد، /18 و گفته نمی شود که ما هو(او چیست؟)چرا که ماهیت را او آفرید،منزه است خدای بزرگ که زیرکان در گردش امواج عظمت او گم شده اند،و عاقلان از یادآوری ازلیّت او ناتوان مانده اند،و خردها در افلاک ملکوت او دچار حیرت شده اند».

و نیز او-علیه السلام-گفت:«از آن بپرهیزید که کسی را به پروردگار تشبیه کنید که همانندی ندارد،یا به وهم دربارۀ او سخن گویید،یا فکر را برای شناخت او به کار اندازید،و برای او مثل بزنید،یا او را به صفات آفریدگانش توصیف کنید،که هر کس چنین کند سزایش آتش است». (2)

ص :415


1- 12) -بحار الانوار،ج 3،ص 298.
2- 13) -همان جا.

ص :416

سورۀ فلق

اشاره

ص :417

ص :418

سورۀ فلق

فضیلت سوره:

1-در کتاب«ثواب الاعمال»از ابو جعفر(ع)روایت شده است که گفت:«هر که نماز وتر را با معوّذتین و قل هو اللّٰه احد بخواند،به او گفته می شود:

ای بندۀ خدا!تو را بشارت باد که نماز وتر( با شمارۀ رکعات فرد)تو پذیرفته شد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 724 /18

زمینۀ کلّی سوره

در آن هنگام که وسوسه ها و هراسها بر قلب انسان مسلط می شود،و به جرعه ای از شهامت و شجاعت نیاز دارد،و خواستار اندکی عزیمت است،سورۀ فلق را می خواند تا بصیرتهای آن روح آرامش را به جان او ببخشد،و نور عزیمت قلبش را روشن کند،و از طریق آن به خدای آفرینندۀ هر چیز از شرّ هر صاحب شرّ،و از شر هر حمله کنندۀ در شب،و از شر زنان دمندۀ در گرهها در آن هنگام که با کلمات زهرناک و اندیشه های منفی و چشمهای رنجور و تیرهای جادوی خود شرّ و فساد را پراکنده می سازند،و سرانجام از شر حسد در آن هنگام که به عمل کردن در فکر حسود می پردازد،پناه برد.

ص :419

سورة الفلق

[سوره الفلق (113): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ اَلنَّفّٰاثٰاتِ فِی اَلْعُقَدِ (4) وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ (5)

بگو به خدای همۀ آفریده ها پناه می برم

اشاره
شرح آیات:

[1]

کلماتی است که آنها را بر زبان می رانیم،ولی دربارۀ معانی خارجی و مصادیق واقعی آنها نیندیشیم،غامض و اسرار آمیز باقی می ماند،مگر عبارتها پلهایی برای گذشتن و رسیدن به معانی،و کلمات اشاره هایی به حقایق نیست که کلمۀ استعاذه و پناه بردن به چیزی یکی از آنها است و در آن هنگام که شخص اعتماد خود را به نفس خویش در رو به رو شدن با خطر هولناک از دست می دهد،و چنان گمان دارد که آنچه به آن پناه می برد قادر بر جلوگیری از آن خطر است،به آن چنان پناه می برد که گرفتار جانور درنده ای به یک غار یا دژ پناهنده می شود؟ گاه خطرهایی که مردم از آنها می هراسند،تنها وهم و گمان و وسوسۀ شیطانی است،که در برابر آن بشر در زمانی به جن و جادو و بت پناه می برده،در صورتی که شایسته پناه بردن به آفرینندۀ جهان بوده است.

ص :420

بدین گونه خدا به ما فرمان داده است که تنها به او پناه بریم،و از التجای به آنها خودداری ورزیم /18 و این مطلب را به صراحت بگوییم،گفته است:

« قُلْ -بگو:» ای کافران!در آن هنگام که شما به مردم و شرکای فرضی خدا و جادوگران و کاهنان و جن و نظایر اینها پناه می برید،من « أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ -به خداوند همۀ آفریده ها پناه می برم.» می پرسیم که اولا:مفردات استعاذه و شروط آن چیست؟ثانیا فلق یعنی چه؟استعاذه حالتی نفسانی است که مایۀ آن ترسیدن از خطر است و اعتماد داشتن به آن کس که از او پناه خواسته شده،و علاوه بر آن تمرینی برای جلب خرسندی شخصی است که از او پناه می طلبیم،و از این گذشته،مطمئن بودن به این امر که تنها او قادر به دفع خطر و نجات دادن ما است.

اما دربارۀ معنی فلق اختلاف فراوان است:بعضی گفته اند که آن چاهی در جهنم است که دوزخ به آتش سوزان است-پناه بر خدا از آن،و بعضی دیگر آن را صبح یا زمین مطمئن یا کوه ها یا صخره ها دانسته اند،ولی بهترین قول در معنی آن کلام جامعی است که می گوید:معنی آن همۀ آفریده های خدا است،بدان سبب که خدا می گوید: أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا . (1)

و رب الفلق:آن کس است که دانه را شکافت،و صبح را شکافت،و کوه ها را با نهرها شکافت،و آسمانها و زمین و همه چیز را شکافت و آشکار کرد.

[2]

آیا آنچه خدا آفریده،خیر مطلق است یا شر مطلق،یا در هر چیزی مقداری از این است و مقداری از آن؟ /18 بعضی گفته اند:چگونه خدا که خیر گسترده است شر می آفریند؟ و دیگران گفته اند:هستی حالت غضب الاهی و بنا بر این شر مطلق است!

ص :421


1- 1) -الانبیاء30/.

و هر دو گفته نادرست است و با و جدان و فطرت ما موافق نیست.

درست آن است که خدا کاینات را به رحمت خود آفریده و بشر را برای آن آفریده است که از رحمت خودش او را بهره مند سازد،ولی ذات مخلوق نیستی و ناتوانی و نقصان باقی می ماند،و از همین عجز بزرگداشت چیزهای سلبی و منفی پدید می آید،ولی در او ناحیه ای از خیر باقی می ماند که به تجلیات پروردگارش تعلق دارد،و بخشش او غالبا بر جانب شر می چربد،بدان سبب که رحمت او گسترده تر از غضب او،و فضل او بزرگتر از عدل او سبحانه و تعالی است.

خدا هر زنده ای را چنان آفریده است که جانب خیر را بر می گزیند و از جانب شر در نفس خود و در آفریدگان محیط بر خود پرهیز می کند،و انسان به نوبۀ خود مجهز به وحی و عقل و غریزه است تا به وسیلۀ آنها از شر دوری جوید،و پناه بردن به خدا شکلی از اشکال پرهیز کردن از شرور است.

« مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ -از شر آنچه آفریده شده است.» شک نیست که روان کردن واجبات شریعت یکی از مهمترین و برجسته ترین اشکال فرار از شرّ است،بدان سبب که ما را به راههای سلامت و وسایل نجات رهبری می کند.

[3]

شب با تاریکی و وسواس و چیزهایی که در شب می آید می رسد،و در پناه تاریکی آن بعضی از حشرات و جانوران وحشی به حرکت در می آیند،و تبهکاران و کید کنندگان به فعالیت بر می آیند،و بر بعضی بیماری و اندوه مستولی می شود،و غریزه ها و شهوتها در نبودن رقابت اجتماعی شدت پیدا می کند،و آدمی نیازمند عزم و ارادۀ اطمینان بخشی می شود تا بر شب و خطرهای آن پیروز شود،و به همین سبب از آنها به او پناه می برد.

« وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ -و از شرّ شب تاریکی که در می آید.» گفته اند:غسق شدت تاریکی است،و غاسق شب است یا کسی که در میان آن حرکت می کند، /18 و وقب به معنی داخل شدن است.

بعضی گفته اند که شب بدان سبب غاسق است که از روز سردتر است،و

ص :422

در آن حشرات از جاهای خویش و درندگان از کنامهای خود بیرون می آیند،و بد کاران در آن به بیهوده کاری و تبهکاری می پردازند.

[4]

آیا جادوگری را حقیقتی است و اگر هست آن چیست؟چنان می نماید که در آن حقیقتی است،و علی رغم عواملی که در آن دخالت می کند به صورت کامل شناخته نشده است،و از جملۀ این عوامل است بعضی از قوانین طبیعی که هنوز شناخته نشده و ممکن است کاملا وسیلۀ انجام سحر بوده باشد،همچون جیوه ای که جادوگران فرعون در شبه ریسمانهای خود قرار می دادند،و با گرمی آفتاب آنها را به حرکت در می آورد،و ممکن است گاه حقیقت آن قوت روح در نزد جادوگر بوده باشد یا به خدمت گرفتن ارواح شریر،و هر چه بوده باشد،تسلیم شدن به سحر و تأثیرات آن جایز نیست،بلکه مبارزۀ با آن از طریق توکل بر خدا و پناه جستن از او ضرورت دارد.

« وَ مِنْ شَرِّ النَّفّٰاثٰاتِ فِی الْعُقَدِ -و از شرّ زنان دمندۀ در گرهها.» در قدیم پیر زنان به کار جادوگری می پرداختند،و مردمان و مخصوصا زنان را فریب می دادند،و این حالت انگیزۀ ترس در بسیاری از کسان می شد و لازم می آمد که از آن جادوگران به خدا پناه برند.

بعضی از مفسران گفته اند:مقصود از النّفّاثات فی العقد:زنانی است که با افکار منفی خویش در عقد عزم ارادی مردمان می دمیدند.ولی بیشتر مفسران مراد از آن را زنان جادوگر دانسته اند،و این گفته با سبب نزول آیه در این سوره نزدیکتر است،ولی آنچه در روایتها در این خصوص آمده قابل قبول نیست،زیرا که مخالفت با نزول آن در مکه است،و همچنین با عصمت رسول اللّٰه سازگاری ندارد و با این که او از سحر بیزار بوده است.

[5]

گاه اسباب خطرهایی که متوجه انسان می شود،سببهای معقولی است که اگر شخص از آنها آگاه شود امکان پرهیز کردن از آنها وجود دارد،مگر حسد که سبب آن حالتی در نفس شخص حسود است،و /18 پرهیز کردن از آن در هنگامی که سبب اساسی دشواریها و خطرهای محیط بر شخص شده دشوار است،ولی آیا

ص :423

این امر باید سبب آن شود که شخص از عمل کردن و بهره مند شدن از نعمتهای خدا و پیشرفت و ترقی تنها به خاطر این که کسی بر من رشک خواهد برد خودداری کند؟هرگز...بلکه لازم است که از شر حسود در هنگام حسادت به خدای تبارک و تعالی پناه برد.

« وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ -و از شر حسودی که رشک برد.» خدا حسود را از تغییر حالت دادن حسد خود به عملی دشمنانه منصرف می سازد،زیرا که حسد،در صورتی که با گفته یا عملی آشکار نشود بی اثر می ماند، و هیچ انسانی از حسد تهی نیست،جز این که بیشتر مردم،چرا که از زیان حسد آگاهند و می دانند که زیان آن به خودشان بیش از دیگران آسیب می رساند،از آن منصرف می شوند و به حال غبطه در می آیند،و حتی گفته شده است:«هیچ ظالمی را شبیه تر به مظلوم از حسود ندیده ام». (1)

حسد سبب آن شد که شیطان از سجده کردن به آدم خودداری کرد،به همان گونه که سبب وقوع اولین جریمه بر زمین شد که با آن قابیل برادرش هابیل را کشت.

پناه می بریم به خدا از شر آن و از شر کسی که حامل آن است.

ص :424


1- 2) -و این مضمون یک روایت است.

سورۀ ناس

اشاره

ص :425

ص :426

سورۀ ناس

زمینۀ کلّی سوره

سورۀ فلق به ما آموخت که چگونه از شر آفریدگان به خدا پناه بریم،و این سورۀ کریمه که با آن قرآن کریم به پایان می رسد،به ما می آموزد که چگونه از گمراهی به خدا پناه بریم.

شر،در آن سوره،ظاهرا شرّ مادی بود،و در این جا معنوی است و به رنگهای گوناگون آن در دنیا و آخرت در می آید،و این خطر در وسواس خنّاس تجسم پیدا می کند که عزیمت و حکمت را از انسان سلب می کند،و گاه از جن و شیطان سرچشمه می گیرد که در آدمیزاد به صورتی جاری است که خون در بدن او در جریان است،یا منشأ آن از انسانهایی است که در زیر تأثر تلقینات شیطان قرار گرفته اند.

ص :427

سورة النّاس

[سوره الناس (114): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلنّٰاسِ (1) مَلِکِ اَلنّٰاسِ (2) إِلٰهِ اَلنّٰاسِ (3) مِنْ شَرِّ اَلْوَسْوٰاسِ اَلْخَنّٰاسِ (4) اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ اَلنّٰاسِ (5) مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ (6)

بگو پناه می برم به خدای مردمان

اشاره
شرح آیات:

[1]

برای آن که آدمی از خطر بزرگ تهدید کنندۀ وی،یعنی خطر وسوسه های جنّی و انسی در امان ماند،ناگزیر باید عزم بر آن جزم کند که در برابر استیلای شیطان بایستد و با وی چالش کند،و آشکارا بگوید که با آن مخالف است،و آنچه گفتن آن را پروردگارمان به ما فرمان داده چنین است:

« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ -بگو:پناه می برم به پروردگار مردمان.» و استعاذه،چنان که پیشتر گفتیم،حالتی نفسانی است که،از یک سو، برخاستۀ از احساس به نیاز است و،از سوی دیگر،از اعتماد به کسی که به او پناه می بریم نتیجه می شود،و در آن هنگام که پناه به خدایی می بریم که مردمان را در مراحل گوناگون آفریده و همه را مشمول رعایت و تربیت خود قرار داده،این دو معنی را می رساند:

ص :428

نخست:چون خدا پروردگار من است که به او پناه می برم،پس او شایسته تر به آن است که بر او توکل و به او اعتماد کنم،مگر نه این است که او مرا به صورت نطفه آفرید،و سپس نطفه را علقه کرد،و آن گاه علقه را مضغه ساخت...

و بدین گونه با آفرینشی پس از آفرینش دیگر مرا از خطرها و زیانهایی که از شمارش آنها ناتوانم رهایی بخشید /18 تا انسانی استوار و تمام عیار شدم،پس او است که اکنون به او پناه می برم تا مرا از خطر گمراهی نجات دهد.

دوم:بدان سبب که خدا پروردگار کسی یا چیزی است که از آن به او پناه می برم،و بر افعال و اعمال او مستولی است،پس می تواند شر او را از من دور کند.

[2]

و در آن هنگام که مردمان به صاحبان نیرو و سلطه پناه می برند،باید بدانیم که قدرت و سلطۀ خدا از همه بیشتر و بزرگتر است،و بنا بر این باید به او پناه بریم و از او مدد خواهیم.

« مَلِکِ النّٰاسِ -پادشاه مردمان،» پادشاه کسی است که سلطه و استیلا دارد.

[3]

و در آن هنگام که به مردمان آسیب و زیانی می رسد،کسی جز او باقی نمی ماند که از وی مدد و یاری خواهند،پس به او پناه می برند و او را فریاد رس می خوانند.

« إِلٰهِ النّٰاسِ -خداوند مردمان،» پس او است که آدمی را پرورده و بر او فرمان می راند،و در سختیها به او پناه می برند،آیا نباید به او پناهنده شویم؟ [4]

پناه بردن به خدا برای رهایی از شرّ افکار گمراه کننده و کلمات سست کنندۀ عزیمتها و الهامات منحرف سازنده است:

« مِنْ شَرِّ الْوَسْوٰاسِ الْخَنّٰاسِ -از شر شیطان وسوسه کنندۀ و آینده و رونده.» گفته اند:وسوسه حدیث نفس است،و اصل معنی آن آهسته بانگ کردن است،و بانگهای زیور آلات را«وسواس»و القاءات شیطان را در نفس آدمی

ص :429

وسوسه می نامند،از آن روی که به حدیث نفس شباهت دارد،و گفتند که شیطان بدان سبب وسواس نامیده شده که /18 صاحب وسوسه است،امّا«خنّاس»مشتق از خنوس است که به معنی پنهان شدن است،و از آن است گفتۀ خدای تعالی: فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ که مقصود از آن ستارگان است زیرا که پس از آشکار بودن پنهان می شوند،و شاید معنی خنوس آمد و شد میان دو حالت آشکار و پنهان بودن باشد،یا میان پیش رفتن و پس رفتن،و لذا بعضی معنی آن را باز گشتن دانسته اند.

بنا بر این شیطان از آن نظر خنّاس نامیده شده که پیوسته در حال آمد و رفت است و هر چه رانده شود باز بر می گردد،و چون به یاد خدا افتی می رود و با غافل ماندن از یاد خدا باز می گردد،و به همین سبب از ابن عباس در تفسیر آیه دو وجه روایت شده است:یکی این که با وسوسه از هدایت باز می گردد،و دیگر این که با وسوسه از یقین بیرون می رود.

[5]

و شیطان القاءات گمراه کنندۀ خود را به قلب آدمی می ریزد که مرکز عزم و تصمیم گرفتن است:

« اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّٰاسِ -که در سینه ها(و قلبهای)مردمان وسوسه و ایجاد تردید می کند.» هیچ کس نیست،که اگر پیوسته به خدا متمسک نباشد،شیطان وسوسه های خود را به او القا نکند.

[6]

و وسواس از جن است و ذریۀ ابلیس که خدا او را لعنت کرد و از خود راند،و ابلیس بر خود گرفت که فرزندان آدم را از راه راست خدا منحرف و گمراه کند،و گاه اغوا کننده ممکن است از آدمیزادگانی بوده باشد که ابلیس آنان را گمراه کرده است:

« مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ -از پریان و آدمیان.» از ابو ذر-رضی اللّٰه عنه-روایت شده است که به مردی گفت:آیا از شیاطین بشری به خدا پناه برده ای؟و او گفت:آیا در آدمیزادگان هم شیاطینی وجود دارد؟و ابو ذر گفت:آری،بنا بر این گفتۀ خدای تعالی: /18 وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ

ص :430

نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ . (1)

آیا می دانی که حکمت در پناه بردن به خدا در هنگام تلاوت قرآن چیست که خدا در این آیه به ما فرمان داده و گفته است: فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ ؟ (2) آیا می دانی چه حکمتی در آن است که قرآن با استعاذه به خدا از شرّ وسواس خناس پایان پذیرفته است؟بهتر است برای پاسخ دادن به این پرسش، حقایق آینده را به خاطر بیاوریم:

نخست:این که قلب آدمی در معرض دو موج متقابل با یکدیگر قرار گرفته است،بدین معنی که از طرف راست موج رحمت الاهی به صورت فرشتگان خدا بر آن فرود می آید،و از طرف چپ موج خشم و انتقام جویی شیطان،تجسم یافتۀ به صورت سپاهیان ابلیس لعنه اللّٰه.

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هیچ مؤمنی نیست مگر آن که قلب او در داخل سینه اش دو گوش دارد:یک گوش که وسواس خناس در آن می دمد و سخن می گوید،و گوشی که فرشته ای در آن چنین می کند،و خدا مؤمن را با این فرشته مؤید می دارد چنان که گفته است: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ . (3)

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هیچ قلبی نیست مگر این که دارای دو گوش است،بر یکی فرشته ای راهنما موکل است،و بر دیگری شیطان دروغزن و مفتری،یکی او را به کاری برمی انگیزد و دیگری او را از آن کار باز می دارد.و به همین گونه در میان مردمان شیطانهایی وجود دارد که مردمان را به ارتکاب معاصی بر می انگیزند،به همان گونه که شیطانهای جنی چنین می کنند». (4)

ص :431


1- 1) -الانعام112/.
2- 2) -النحل98/.
3- 3) -بحار الانوار،ج 70،ص 47.
4- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 725.

دوم:قلب آدمی خانه ای تاریک و در حال فرو ریختن است که چراغ آن عقل و ستون آن ایمان است،و روشنی عقل برخاستۀ از نور خدا،و روح ایمان جلوه ای از یاد خدا است،و چون قلب از خدا غافل شود،شیطان به انگیختن فساد در آن می پردازد.چرا؟بدان جهت که طبیعت نخستین آدمی نادانی /18 و ناتوانی است، مگر پروردگارمان نگفته است: خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،و اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ،و إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ،و وَ اللّٰهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً ؟ مگر آدمیزادگان از خاک نیستند و طبیعت خاک عجز و ضعف و جهل و غفلت نیست؟ پس اگر قلب لحظه به لحظه به نور خدا اتصال پیدا نکند،چگونه می تواند حقایق را ببیند،در صورتی که پروردگار ما گفته است: وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ .

اگر عزیمت و ارادۀ شخص از خدا با روح ایمان مدد نگیرد،چگونه می تواند از ناتوانی و عاجزی خود در گذرد و با شهوتها و فشارها به مبارزه و چالش بپردازد؟ سوم:بنا بر این مؤمنان از آن روی به خدا پناه می برند که لحظه ای آنان را به حال خود وا نگذارد،و می گویند:ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین أبدا،چه در همین یک لحظه ممکن است واقعه صورت وقوع پیدا کند،مگر خدا پیامبرش یونس بن متّی را ساعتی به حال خود وانگذاشت و او علیه قوم خویش دعا کرد و گرفتار زندانی شدن در شکم جانور دریایی(حوت)شد؟ و گمان من آن است که ترک اولایی که از پیامبران سر می زند،در لحظه هایی است که پروردگار آنان را به حال خود می گذارد،پس غافل می مانند و فراموش می کنند،و خدا آنچه را که از ایشان سر می زند عصیان و سرکشی می نامد،و سپس توبۀ ایشان را می پذیرد،و این همه برای آن است که هیچ کس گمان نبرد که آنان خدایانند،و نیز برای آن که یقین و اطمینان ایشان افزایش پیدا کند.

ص :432

از پیامبر ما-صلی اللّٰه علیه و آله-چنین روایت شده است که:«شیطان بینی خود را بر قلب پسر آدم گذاشته است،پس چون آدمی از خدا یاد کند،نوک بینی خود را پس می کشد،و چون از این یاد غافل شد آن را پیش می برد، /18 و الوسواس الخناس اشارۀ به همین است». (1)

به همین سبب اسلام مداومت و پیوستگی ذکر خدا را ستوده و پروردگارمان گفته است: وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ، (2) و نیز وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکٰارِ . (3)

در حدیث از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:«مؤمن به هیچ چیز مبتلا نمی شود که برای او سخت تر از محرومیت از سه خصلت باشد،و چون پرسیدند که آنها چیست؟گفت:مواسات در ذات خدا،و انصاف دادن دربارۀ نفس خود،و یاد کردن فراوان از خدا،ولی من به شما نمی گویم:سبحان اللّٰه، و الحمد للّٰه،و لا اله الا اللّٰه،و اللّٰه اکبر،بلکه یاد کردن خدا مقصود است در نزد آنچه خدا بر مؤمن حلال کرده است،و یاد کردن خدا در نزد آنچه بر او حرام کرده است». (4)

امام باقر-علیه السلام-ذکر خدا را نماز شمرده و گفته است:مؤمن چون ایستاده یا نشسته یا خوابیده به یاد خدا باشد،پیوسته در نماز است،و خدا می گوید:

اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ . (5)

از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«خداوند سبحانه و تعالی گفت:اگر بدانم که آنچه بر بنده ام غالب است اشتغال به من

ص :433


1- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 724.
2- 6) -الجمعة10/.
3- 7) -آل عمران41/.
4- 8) -بحار الانوار،ج 93،ص 151.
5- 9) -همان منبع،ص 153.

است،او را به درخواست کردن از خودم و مناجات کردن با خودم بر می انگیزم،پس چون بنده ام چنین شود و بخواهد که غافل بماند،می گذارم که چنین شود،چنین کسان دوستان حقیقی من و قهرمانان واقعیت اند،آن کسان اند که چون بخواهیم برای مکافات زمین را هلاک کنیم، /18 به خاطر این قهرمانان آن بلا را از مردم زمین دور می کنم». (1)

آری،ولی چون مؤمن یاد و ذکر خدا را ترک کند،نه تنها در معرض گمراه کنندگی شیطان و سقوط در دامهای او قرار می گیرد،بلکه در معرض خطرهای مادی نیز واقع می شود.در حدیثی به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:«مؤمن به غرق شدن و به ویران شدن بنا می میرد،و در چنگال جانور درنده گرفتار می شود و بر اثر صاعقه از دنیا می رود،ولی اگر به یاد خدا باشد صدمه ای نمی بیند»و در روایتی دیگر«در حال یاد کرد خدا آسیبی به او نمی رسد». (2)

چهارم:و یاد کردن از خدا و سلطه و نیرو و رحمت او،و توکل و استعاذۀ به قوت و تأیید او برای بندگانش،و فهم و توجّه به اسمای حسنای او،همه از گرفتار شدن به وسوسه های شیطانی جلوگیری می کند،و تصمیمات آدمی فرمانبردار داوری عقل و مقیاسهای فطرت او می شود،نه مطیع هواها و آرزوهای نفسانی وی.

بیشتر مردم تصمیماتی که می گیرند بدون آن است که توجهی به اسباب آن کرده باشند و بدانند که اینها در جایی که به نام عقل باطن نامیده می شود پخته و پرورده می شود،و سپس آنها را به اشارۀ دلایل مختلفی برای پسندیده بودن تصمیمات می پذیرند،در صورتی که مؤمن آنها را در برابر دوربین عقل قرار می دهد و دقیقا به آزمایش آنها می پردازد،و این همه از برکت یاد خدا است که بر بیداری ذات می افزاید،و عقل را درخشنده و فطرت را نورانی می کند.

ص :434


1- 10) -همان منبع،ص 162.
2- 11) -همان جا.

پنجم:و از برجسته ترین فواید پناه بردن به خدا دوری گزیدن از تفسیر کتاب خدا و نصوص شریعت بنا بر هوای نفس و آرزو است که وسیله ای برای تبدیل و جا به جا کردن کلمات خدا از جاهای حقیقی آنها است.

بیشتر مردم ایستارهای از پیش تعیین شده ای در مقابل قرآن برای خود اتخاذ می کنند،و شیطان ایشان را به وسوسه می اندازد،مثلا،می گویند این آیه اشارۀ به دشمنان تو است،و فلان آیه اساسا برای گذشتگان نازل شده، /18 یا به فلان گروه تعلق دارد،و مهم آن است که تو را از دایرۀ تطبیق آیه دور کنند و نتوانی از آن بهره مند شوی.

گاه به ما فرمان داده است که پیش از تلاوت آیه از خدا برای دور کردن شیطان از خودمان استعاذه کنیم،تا به تأویل نادرست آن نپردازیم،و برای فتنه جویی به آنچه مایۀ اشتباه در فهم معنی آن می شود توجه نکنیم و در مقابل آن محکمات را کنار بگذاریم.

ششم:چگونه به خدا از وساوس شیطان پناه ببریم؟ الف:با توسل به بصیرتهای وحی در معرفت،و به راههای درست دین در علم و علم آموزی که از آن در نصوص مختلف فراوان سخن رفته است.

ب:با شنیدن اندرزها و موعظه ها از اهل آن،و این از آمیزش با علمای ربّانی و مبلغان مجاهد دین و بندگان صالح خدا میسر می شود.

ج:با پرهیز کردن از تبلیغات اهل گمراهی،و قطع رابطه کردن با مجالس و نوشته ها و بزرگان ایشان،چه هر کس با گوش دادن به بوقهای شیطان خود را در معرض انحراف قرار دهد و سپس منحرف و گمراه شود،نباید کسی جز خود را ملامت کند.

د:با اندیشیدن مستمر در امور دین،و تدبّر کردن در کتاب خدا،و جستجو از خط درست و شتاب نورزیدن در خصوص حکم کردن دربارۀ چیزی.

ه:و مهمتر از همۀ اینها،با خواستن این امر از خدا که شخص را به راه مستقیم هدایت کند و او را به خودش وانگذارد.

ص :435

این چیزی است که در پایان تفسیرمان بر این آیۀ کریمه از خدا طلب می کنیم،و از او می خواهیم که از بندۀ گناهکار خود این تلاش مختصر را بپذیرد و آن را برای روز تنگدستی وی ذخیره کند،و /18 از تقصیر او در گزاردن حق کتاب خود در گذرد و قرآن و عترت را در روز قیامت شفیع او قرار دهد.و او شنونده و پذیرندۀ دعاء است،و الحمد للّٰه رب العالمین.

تهران 9 ذی القعدة الحرام 1409 ه.

محمد تقی مدرسی

ص :436

خاتمۀ کتاب

ص :437

ص :438

خاتمۀ کتاب بسم اللّٰه الرحمن الرحیم سپاس خدای را با سپاسی که سپاسگزاران بدان وسیله به سعادت می رسند، و مؤمنان به وسیلۀ آن بلندی مرتبه پیدا می کنند،با سپاسی فراوان بدان گونه که او اهل و شایستۀ آن است،حمدی همسنگ با حمد فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل و بندگان صالح او،حمدی از مقام آفریدگی آفریدگان به مقام بقاء آفریدگار.و درود خدای بر بشارت دهنده و بیم دهنده و چراغ نوربخش،که او را همچون رحمتی بر جهانیان و هدایتی بر پرهیزگاران و پناهگاهی برای ناکامان و شفیع و امیدی برای گناهکاران مبعوث کرد،یعنی محمّد سرور فرستادگان،و بر آل بیت او:

خوانندگان به خدا و امینان بر رسالت او و مخلصان در فرمانبرداری از وی،بزرگان مجاهدان و رهبران نیکوکاران و پیشوایان مسلمانان.

و سلام بر بندگان صالح خدا.

(1) در هفته آخر از ماه ربیع الثانی از سال 1401 هجری قمری و در بحبوحۀ دشواریهای سیاسی که با آنها می زیستم،با وفات ناگهانی همسرم رو به رو شدم،و همچون صاعقه ای /18 برقی در وجود من تأثیر کرد،و از خود پرسیدم:حال که مرکوب آدمی برای رفتن به جهان دیگر پیوسته آماده است،و او را در هر لحظه و بدون هشدار

ص :439

سابق می تواند به سفری ابدی ببرد که بازگشت ندارد،پس غفلت برای چه؟ (1) و در صورتی که همسرم که سنی نزدیک به سن من داشت،و از هیچ گونه بیماری قبلی شکایت نمی کرد به این شکل عجیب از دنیا رفت،پس من چرا نباید احتمال چنین پیشامدی را برای شخص خودم بدهم؟و همین امر عزم مرا بر آن جزم کرد که،پیش از گرفتار مرگ ناگهانی شدن،به اتمام تفسیر بپردازم.

در آن تاریخ یک جزء از تفسیر را به پایان رسانده بودم،و در آن هنگام که به نوشتن آغاز کرده بودم،با خود چنان می اندیشیدم که هر روز چند صفحه از تفسیر را بنویسم،بی آن که نقشه ای برای زمان پایان یافتن آن طرح کرده باشم،و اساسا در آن روز شروع خواب آن نمی دیدم که بتوانم-به سبب اوضاع و احوال زندگیم و مسئولیتهای متنوع و متعددی که بر عهده داشتم-این کار را به پایان برسانم.

در هنگام آغاز کردن تفسیر در کویت بودم،و چنان که در مقدمۀ جزء اول یادآور شدم،در خانه ای از خانه های خدا در منطقۀ بنید القار برای مدتی استراحت می کردم،و در آن می کوشیدم که در خلال این مدت از مراجعات عادی روزانه خود را پنهان نگاه دارم و چنان باشد که بتوانم تنها به نوشتن تفسیر بپردازم،و شاید مقداری ناراحتی برای برادرانم که از سبب آن آگاه نبودند فراهم آورده بودم،ولی جز این چاره ای برای پیوسته به کار تفسیر پرداختن نداشتم.

خدا را گواه می گیرم که ساعاتی که خود را شاگرد کوچکی در مدرسۀ بزرگ قرآن می یافتم،بسیار برایم شوق انگیز بود.در آن می کوشیدم تا هر آیه یا هر کلمۀ از آیه و حتی هر حرف در آیات روشن کتاب خدا را به سخنگویی بر انگیزم و آنچه را که ثبت کردن آن امکان پذیر است ثبت کنم...،در صورتی که بیشتر آنچه در قرآن است،پایگاهی بلندتر از آن دارد که بتواند به کتابت در آید،و آیا کلمات کسی مثل من می تواند بر پرواز روح و تموج نور و تجلّی جمال الاهی از میان آیات ذکر حکیم احاطه پیدا کند؟

ص :440


1- 1) -رجوع کنید به حاشیۀ ص 488.

سفارش یکی از نویسندگان بزرگ،در آن هنگام که مشغول به نویسندگی بودم،درست نصب العین من بود،که هر وقت احساس خستگی کردم،از کتابت باز ایستم،و به همین سبب مشکل من پس از صدمۀ /18 مرگ همسرم دو برابر شد،چه از یک سو می خواستم تفسیر را به پایان برسانم،و از سوی دیگر نمی توانستم،بنا بر سفارش آن نویسنده،در کار تسریع کنم.و چون روش کار من بر اساس تفکر و تدبر مستقیم در آیات قرآن کریم پیش از مراجعۀ به تفاسیر و سپس بحث از ارتباط آن با واقعیت بود،و این مستلزم صفای ذهن و آسایش خاطری می شد که با اوضاع و احوال کلی من تناقض داشت...در صدد آن بر آمدم که،در تلاشی برای پیشی گرفتن بر اجل سخنرانی هایی در تفسیر برقرار کنیم،و بسا می شد که در یک روز سه درس شفاهی القا می کردم تا برادران آنها را مرتب سازند و برای چاپ آماده کنند.

در آن روزها تقریبا هر روز سخنرانی هایی در بخش عربی صدای جمهوری اسلامی در ایران ایراد می کردم،و پیش خود چنان می اندیشیدم که به زودی دو نشان را با یک تیر خواهم زد:ایجاد مجموعۀ کاملی از تفسیر قرآن به صورت کاست،و شتاب دادن در تکمیل طرح تفسیر،و به حول و قوۀ الاهی هدف نخستین را تحقق بخشیدیم که سخنرانی های تفسیر به صورت پانصد نوار آماده شد،ولی هدف دوم با آن صورتی که تصور می کردم میسر نشد و آن خود داستان دیگری داشت.

(2) از آغاز توجه به تفسیر،از لحاظ دو بعد مهم در آن متوجه یک جای خالی شدم:

نخست:گستردگی فاصلۀ میان تفسیرهای نوشته شده و واقعیت زندگی امت،از آن روی که بیشتر مفسران،جز معدودی از ایشان،هدفشان مورد توضیح قرار دادن کلمات قرآن بوده است،و نه تطبیق آن بر حقایق زمان،و به همین سبب اهتمام بیشتری به تأویل قرآن و روشن کردن واقعیتها با نور آن به خرج نداده اند،در صورتی که هدف برتر آیات یادآوری کردن خدا و روز دیگر به انسان و سپس نمایاندن نفس و واقعیت آن به او است تا چنان شود که بتواند به صورتی بهتر و

ص :441

شریفت تر زندگی کند،و شاید اوضاع و احوال سیاسی برای اغلب مفسران و بسته بودن محیط اجتماعی آنان مانع آن بوده است که به این کار بپردازند.

در آن کوشیدم تا این جای خالی را تا حدی در خلال تفسیر و سخنرانی ها پر کنم و در آن به بحث بپردازم.

دوم:وجود فاصله و گودالی میان تفسیرها و احادیث مأثور از پیامبر و اهل بیت-علیهم السلام-مگر آن جا که مستقیما به تفسیر آیۀ کریمه مربوط می شود،با علم به این که همۀ احادیث پیامبر و اهل بیت در واقع تفسیری از قرآن است،و بنا بر این چیزی جز انعکاس نور وحی بر قلبهای ایشان نیست،و به همین سبب لازم است برنامۀ تازه ای برای تفسیر از طریق این مجموعۀ بزرگ روایات شریفه طرحریزی کنیم،ولی چگونه؟ از طریق حذف کردن قید لفظ و معطوف داشتن توجه به معانی،پس هنگامی که از آیۀ کریمه حقیقتی را الهام گرفتیم،در نصوص به دنبال تبصره های توضیحی برای آن به جستجو بر می خیزیم و آنها را در تفسیر این آیه برای تکامل معنی ثبت می کنیم...مثلا،هنگامی که دربارۀ آیه ای بحث می کنیم که بصیرتی به ما دربارۀ علم و علما می دهد،در توضیح و تفسیر آن نصهایی را که در پیرامون علم آمده، با صرف نظر کردن از این که مربوط به این آیه باشد یا نه،ثبت می کنیم،بدان سبب که آن نیز تفسیری از آیه است،خواه در آن ذکر شده باشد یا نه...

دعاهای به جا مانده ای که به حق گنجینه های معارف اسلامی است،و در نتیجه درخششهایی از نور وحی است،بر زبان بزرگان عرفای مبارک یعنی پیامبر و اهل بیت او-علیهم السلام-جاری شده است.آیا شایسته نیست که از آنها در تفسیر آیات معرفتی که نیمی از قرآن یا بیش از آن است بهره برداری کنیم؟ همۀ اینها من و برادران را به تأسیس«دار الهدی»برانگیخت که هدف آن تألیف تفسیر گسترده ای متکی بر احادیث مأثور بر طبق برنامۀ یاد شده(اهتمام و توجه به معانی)باشد،و نامی که اگر این تفسیر بیرون آید برای آن می پسندم«من بینات القرآن»است که تفصیلی برای این تفسیر«من هدی القرآن»به شمار

ص :442

می رود.

دار الهدی راه خود را در میان جنگلی آکندۀ از خارها می پیمود،بدان سبب که ما نیازمند به تربیت کردن بعضی از برادران برای استخراج نصوص از مصادر مختلف بودیم،و نیز به این که فهمی عمیق دربارۀ آیۀ تفسیر شده در چارچوب تفسیر خودمان یعنی«من هدی القرآن»به دست آوریم،و به سبب دشواری کار و اندک بودن /18 امکانات،و نیز کمی وقتی که ما برای به راه انداختن این مؤسسۀ تازه مصرف کرده بودیم،از میان پانزده نفری که در آن با ما همکاری می کردند،تنها سه نفر ماندند و با آن پیش رفتند،و الحمد للّٰه.

به هر صورت همراه با ایشان گامهای بلندی در راه گسترش دادن به تفسیر گسترده برداشتیم،و به حول و قوۀ خدا تفسیر سوره های بقره و آل عمران را فراهم آوردیم،و شاید بتوانیم دنبالۀ راه خود را پس از فراغت یافتن از کار این تفسیر ادامه دهیم،ان شاء اللّٰه.

ولی کار در دار الهدی در این امتداد توقف پیدا کرد،چه قرار شد که همۀ وجهۀ همت خود را متوجه سخنرانی های تفسیری سازیم که آن را در سال 1402 ه.ق متوقف ساخته و توفیقی برای تشکیل دستگاهی برای ادامۀ آن به دست نیاورده بودیم،ولی برادران در دار الهدی به راه و رسم گسترش کار از طریق مراجعه کردن به نصوص و تفاسیر دیگر آشنا شده بودند،و هنگامی که به کار تفسیر پرداختند،اسلوب کار تا حدی تغییر پیدا کرد.

در آن زمان تفسیر نیمی از قرآن را تقریبا به پایان رسانیده و درست به سورۀ نحل رسیده بودم،و این روش کار از آن سوره تفاوت پیدا کرد که تکیۀ ما بر سخنرانی ها بود و من پس از نوشته شدن آن سخنرانی ها مجددا به آنها مراجعه می کردم و اصلاحات ضروری را در آنها به عمل می آوردم.و این برنامه برای گسترش تفسیر سودمند واقع شد،به صورتی که معدل مساحت نیمۀ اول قرآن برای هر آیه یک صفحه بود و در نیمۀ دوم به حدود دو صفحه افزایش یافت،ولی بهایی که برای این گستردگی پرداخته شد،کندی پیشرفت کار به سبب افزایش مراحل مختلف

ص :443

رسیدگی بود.و بدین گونه کار پیش رفت تا به خمس اخیر قرآن رسیدیم و بار دیگر برنامۀ کار را تغییر دادیم:یکی از برادران همۀ تفاسیر مشهور را می خواند و ملاحظاتی دربارۀ آنها می نوشت،و من نیز به نوبۀ خود بعضی از تفسیرها را مراجعه می کردم و سخنرانی مفصلی از آن فراهم می آمد که پس از آماده شدن نوشتۀ آن با استخراج از نوار تجدید نظر دیگری در آن می کردم و به صورت نهایی در می آمد.

شک نیست که این روش کار برای ما از لحاظ تألیف دسته جمعی سود فراوان داشت،و با وجود آن /18 که من خود مسئول همۀ نوشته های منتشر شدۀ در مجلدات مختلف تفسیر بودم،برادران نیز،و مخصوصا در خمس اخیر،سهم بزرگی در کار داشته اند.

سالها یکی پس از دیگری می گذشت،و هر سال را سال نهایی تصور می کردیم،ولی مشکلات داخلی و خارجی مانع کار می شد،و چنان بود که سه جزء از قرآن برای سال حاضر(1409 ه)باقی ماند که خدا ما را برای به پایان رسانیدن تفسیر در آن موفق فرمود،و اگر من بر برادران پیشی نمی گرفتم و در ضمن سفر کوتاهی که به بعضی از کشورها کردم به تألیف این آخرین جزء با چشم پوشی از اسلوب سابق نمی پرداختم،کار صورت اتمام پیدا نمی کرد،و باید بگویم که این جزء،همچون جزئهای نخستین تفسیر،به صورت کامل به قلم خود من نوشته شده است.

(3) هر کس به چهل و پنج سالگی برسد،در حقیقت چنان است که خورشید عمرش به وسط آسمان رسیده و از نصف النهار گذشته و،بدون شک،عنفوان زندگی او به پایان رسیده است.و هنگامی که به عقب باز می نگرم،از خود می پرسم که:چه کرده ام؟گذشت سالها سریعتر از آن بود که من پیش خود حساب می کردم،همچون گل بهاری است که پیاپی می شکفد تا خشک شود.عمر زمینی که بر روی آن زندگی می کنیم از چهار میلیون سال تجاوز می کند،پس چهل یا هشتاد سال در مقابل آن چه وزنی می تواند داشته باشد؟و چون این فرصت زندگی

ص :444

ما را محدود می کند،از کف دادن آن به لهو و لعب خسارتی بزرگ محسوب می شود.

ما و زمان در مسابقه ای دشوار و قطعی قرار داریم،و زمان به صورتی ما را می فشارد که آخرین قطرۀ آب زندگی را از وجود ما بیرون کند،و اگر سرعت آن را مورد چالش قرار ندهیم،به خسرانی بزرگ دچار شده ایم.

من چشم به راه فرصتهایی بودم که برای نوشتن تفسیر می توانست در دسترس قرار گیرد.کار تألیف را در حدود بیست کشور مختلف دنبال کردم،در حالی به نوشتن اشتغال داشتم که با گرفتاریهایی دست در گریبان بودم:شهید شدن عزیزی،یا وفات خویشاوندی،یا بیماری دردناکی،و چه بسا که در فرودگاهی منتظر پرواز بودم،یا سوار بر هواپیما یا اتوموبیل یا قطار یا حتی نشستۀ بر روی نیمکتی در یک پارک به کار نوشتن خود ادامه می دادم.به خاطر دارم که زمانی در یک باغ عمومی از یک کشور /18 بیگانه مشغول نوشتن تفسیر بودم و کودکانی در یک گردش تابستانی از کنار من گذشتند و چون مرا دیدند در کنارم جمع شدند و با غرابت به نوشتن من نگاه می کردند،و چون زبان آنان را نمی دانستم نمی توانستم برای ایشان توضیح دهم که مشغول به چه کارم.چنین بود تا یکی از همراهان من آمد و از کودکان خواست که مرا به حال خود گذارند.عموما منظره برای دیگران غریب بود،و حتی زمانی در یک هواپیما مشغول نوشتن بودم و مسافری که در کنار من نشسته بود و ساعتهای دراز گذشت و من با او سخنی نمی گفتم،از من ملالت خاطر پیدا کرد.و مهماندار من در پاریس مصرانه از من می خواست که برای گردش از خانه خارج شوم و دیدنیهای شهر را ببینم،ولی من بیشتر آن دوست می داشتم که در خانه بمانم و به نوشتن ادامه دهم.و بدین گونه اگر می خواستم کار تألیف را دنبال کنم ناگزیر می بایستی بهای آن را بپردازم،و سخن حکمت آمیزی عربی می گوید:هر چیزی را آفتی است،و علم را آفاتی،و بر آموزندۀ علم تحدّی و چالش همۀ این آفتها واجب است.

با وجود این چنان احساس می کنم که عمر در زحمت آفتهای گوناگون،

ص :445

همچون اشتغالات کاذب و همنشینی های ناچیز و وقتهای فارغی که آنها را با جدیت کافی پر نکرده ام،ضایع شده است.می دانم که توجه و مراقبت ما از بزرگترین مواهب خدا بر ما،یعنی عمر،کمتر از آن بوده است که می بایستی باشد،و آن را به مصارفی می رسانیم که دردی از ما دوا نمی کند،و بیشتر عمر را به لهو و لعب می گذرانیم و ارزش آن را نمی دانیم مگر آن گاه که برای حساب در برابر خداوند متعال بایستیم و از ما بپرسند که ساعتهای عمر گرانبها را در چه کارها مصرف کرده بودیم.

سرّ توفیقی که نصیب دانشمندان بزرگوار ما شده و آثار بزرگی از خود به یادگار گذاشته اند،معرفت ایشان نسبت به ارزش وقت و تلاش آنان برای آن بوده است که چیزی از عمر خود را که فردا می بایستی حساب دشواری دربارۀ مصرف کردن آن پس بدهند،بیهوده از کف ندهند.

به راستی که دستاوردهای با شکوهی از خود بر جای گذاشته اند که ما خود را در برابر آنها کوچک می یابیم،چگونه برای علاّمۀ حلی-رضوان اللّٰه علیه- فرصت آن فراهم آمد که هزار کتاب تألیف کند،در صورتی که امور مرجعیت و سرپرستی مؤمنان را نیز بر عهده داشت؟اگر با آفات علم به مدد ارادۀ محکم خود مبارزه نمی کرد،به ده یک آنچه به آن رسیده است نمی توانست برسد!مثلا هنگامی که به یک مجلس عروسی در شهری دور دعوت شد و روزهای تعطیل آخر هفته /18 (پنجشنبه و جمعه)را به این کار اختصاص داد،در بازگشت از این سفر کتاب «تبصرة المتعلمین»را که خلاصه ای از فقه اسلامی است و در همین گردش نوشته بود با خود همراه آورد که در آن ده هزار فرع فقهی آمده و هنوز هم در موضوع خود در اوج کتابهای نظیرش قرار دارد،و بزرگان از فقهای مسلمان بر آن شرح و تعلیق نوشته اند و تا این اواخر از مهمترین مواد درسی در حوزه های علمیه به شمار می رفت.

اگر از دشواری سفر کردن بر پشت چارپایان آگاه باشیم که در آن زمان تنها وسیلۀ سفر بود،و مخصوصا با توجه به این که شخص سوار بر آن مجبور بود با قلم نیین و به کار بردن مرکب چیز بنویسد،معلوم می شود که برای تألیف تبصره چه

ص :446

اندازه از روی شوق رنج کشیده بوده است! شیخ بزرگ صاحب کتاب«جواهر الکلام»که خدا او را برای تألیف یک دایرة المعارف فقهی مشتمل بر همۀ بابهای فقه با دلایل تفصیلی توفیق عنایت فرمود،عملی را انجام داد که بسیاری از فقهای اسلام عزم آن را داشتند ولی به توفیقی دست نیافتند.او نیز اگر دشواریهایی را که بر سر راهش قرار داشت با اراده ای آهنین از پیش پای خود بر نمی داشت،هرگز نمی توانست به انجام دادن این کار بزرگ توفیق حاصل کند.حتی گفته اند که چون دختر جوانش از دنیا رفت و او را داغدار کرد،به خود روا نداشت که مقرری نویسندگی روزانۀ خود را ترک کند، و چون هیچ تغییری در طرز تألیف و نوشتن صفحات مختلف کتاب مشاهده نمی شود،تشخیص این که کدام یک از صفحات کتاب را در ایام مصیبت فرزندش نوشته بوده است،ممکن نیست! چنین بوده است زندگی فقهایی که هر یک از آنان چندین برابر بیش از عمر زمانی خود زیسته و سپس به نزد پروردگار خویش به حالی بازگشته اند که آنان از خدا و خدا از آنان راضی بوده است.آنان قدر هر ساعت و بلکه هر لحظۀ از عمر خود را می دانستند،و آرام نداشتند تا آن که عمل نیکی انجام دهند که در روزی که مال و فرزندان را سودی نیست برای آنان سودمند واقع شود و با قلب سلیم پروردگار خویش را ملاقات کنند:در آن روز که هر کس کفۀ پسندیده ترازویش سنگین باشد زندگی مایۀ خرسندی خواهد داشت،و هر کس که این کفه اش سبک باشد، جایگاهی در دوزخ خواهد داشت! امروز که به رفتار مسلمانان نگاه می کنیم،و می بینیم که چگونه قدر زمان و عمر را نمی دانند و فرصتهای مساعد را از دست می دهند،و در لهو و لعب غوطه می خورند،و از خود می پرسیم که:چگونه ممکن است که مسلمانان به روشها و برنامه های دینی خود باز گردند، /18 تا بتوانند بر مشکل عقب افتادگی و تبعیتی که از بزرگترین دشواریها است پیروز شوند؟ این پرسش پیوسته مرا مشغول می دارد،و روش علمای پیشین خودمان را که

ص :447

مبتنی بر استفادۀ از نیرومندیها و بهره مندی از فرصتها و فشار وارد آوردن بر زمان به هر طریق ممکن است،با روش دانشمندان مغرب زمین مقایسه می کنم که بر پایۀ کار دسته جمعی و تمرکز یافتن تلاشهای بسیاری از متخصصان دربارۀ یک عمل واحد متکی است،و از خود می پرسم که چگونه می توانیم آنها را با یکدیگر سازگار کنیم؟بهتر است مثالی در مقایسۀ این دو روش با یکدیگر بزنیم:علاّمه امینی دایرة المعارف«الغدیر»را با کوشش شخصی و بودجۀ محدود و مخصوص خود فراهم آورد،در صورتی که این کتاب نیازمند به کار افتادن تلاشهای دهها محقق و پژوهنده است،و علاوه بر آن به بودجۀ کلانی نیازمند است،و محدّث قمّی«سفینة البحار»را تألیف کرد که یکی از خاورشناسان،چنان که شنیده ام،دربارۀ آن گفته است که هرگز امکان ندارد این کار نتیجۀ کوشش و تلاش یک نفر بوده باشد،و شیخ آقا بزرگ تهرانی دایرة المعارف«الذریعة»را با کوشش شخصی فراهم آورد که فهرست گسترده ای از همۀ تألیفات شیعه در سراسر تاریخ تا زمان حاضر است.

این کارهای بزرگ بازتابی از روش اسلامی در تربیت است که مبتنی بر احساس فرد از ارزش زمان و ارزش عمل در آن است.

اما در روش غربی،دایرة المعارف انگلیسی و فرانسه از کارهای گروهی است که بدون شک بسیار بزرگ محسوب می شود،و در این اواخر صد هزار دانشمند در تألیف یک دایرة المعارف به زبان چینی با یکدیگر شرکت داشته اند.

مقایسه کردن میان این دو روش جدایی غریبی را بر ما مکشوف می سازد،و ملاحظه می کنیم که ما مسلمانان روش قدیمی قایم بر اساس کارهای فردی بزرگ را کنار گذاشته،و هنوز نتوانستیم روش دیگران را که بر مبنای عمل دسته جمعی است درست بفهمیم و بشناسیم،و همچون کسی هستیم که از هر دو روش وامانده ایم!اگر از کسانی می بودیم که نیرومندیهای فردی خویش را به کار می انداختیم و از فهم زمان و گذشت آن آگاه می ماندیم،و به دنبال انجام دادن عمل نیک برای رضای خدا می رفتیم،از روش علمای بزرگوار خویش پیروی می کردیم،و در عین حال از روش /18 باختری نیز برای پرداختن به کارهای دسته جمعی

ص :448

مفید بهره مند می شدیم و بدین ترتیب بر دیگران پیشی می گرفتیم.

آنچه امروز مطلوب است همین است،و ما مؤسسۀ دار الهدی را به همین منظور تأسیس کرده ایم.

(4) تا این اواخر،کسی که اشتغال به تفسیر قرآن یا نوشتن تاریخ اسلام و چیزهای مشابه آن داشت،به آن اندازه محترم شمرده نمی شد که شخص متخصص در فقه اسلامی چنان بود،در صورتی که امروز با بازگشت فهم به امت ملاحظه می کنیم که بسیاری از مراجع تقلید و علما دربارۀ قرآن اهتمام به خرج می دهند و بسیاری از آنان کتابهایی مفصل در تفسیر به رشتۀ تحریر در آورده اند،و بسیاری از مؤسسات قرآنی به دستور یا تشویق علما به وجود آمده است،و این مقدمه ای نیکو است که آیندۀ شکوفایی را به ما وعده می دهد،بدان سبب که قرآن وسیلۀ شفاعتی است که هر کس آن را رهبر خود قرار دهد،او را به بهشت روانه می سازد،و هر که آن را پس پشت اندازد،به آتش دوزخ رانده می شود.

ولی مسافت میان ما و کاری که می بایستی در خصوص کتاب پروردگارمان به انجام رسانیم،بسیار دراز است،و پیشنهادهای آینده می تواند به نزدیکتر شدن این مسافت کمک کند.

الف:این که مطالعه و تحقیق دربارۀ قرآن(از خواندن و تدبر کردن و تفسیر و تأویل)همچون علوم قرآنی پایۀ مطالعات دیگری در مؤسسات دینی و حوزه های علمی قرار گیرد،و شایسته است که آغاز آن پس از اتمام درس زبان و قواعد زبان عربی باشد تا مبلغان و خوانندگان به سوی خدا بر طبق روشی ربّانی تربیت و آماده شوند،و از فرهنگهای تازه وارد اجنبی همچون فلسفۀ یونانی یا افکار هندی قدیمی یا اصول انتقال یافته از خاور و باختر متأثر نشوند.

ب:این که برای استنباط ارزشهای وحی و مقاصد شریعت و هدفهای دین از قرآن سعی و کوشش لازم به عمل آید،و قرآن پایۀ فهم فقه ما شود،و تجزیه و تحلیل ما از تاریخ و ایستار ما در سیاست مبتنی بر آن باشد.ناگزیر باید فاصله ای

ص :449

که میان دو علم فقه و تفسیر پیدا شده از میان برود.مگر کتاب پروردگار ما نسبت به فقه همان مقامی را ندارد که قانون اساسی نسبت به قوانین و لوایح دیگر دارد؟ /18 ج:چگونه مردمان را به دین دعوت کنیم؟چگونه ایشان را از بد عاقبتی کفر و فسوق و عصیان بیم دهیم؟چگونه آنان را بر پرهیزگاری و فضیلت پرورش دهیم؟ شک نیست که بعضی از روشهای تبلیغ بر بعضی دیگر ترجیح دارد،و مبلّغان دربارۀ این روشها و برنامه ها با یکدیگر اختلاف نظر دارند،ولی برترین آنها روش قرآن است که پیامبر بزرگوار و آل بیت او-صلوات اللّٰه علیهم-از آن پیروی می کردند،پس می بایستی آیات قرآن و تفسیر آنها را همچون وسیله ای برای وعظ و اندرز دادن به کار گیریم،که بهترین واعظ همان است،و آن کس که آیات ذکر خدا برای او سودمند نیفتد از هیچ چیز دیگر سود نتواند گرفت.

د:حقیقت امر این است که:افکاری که در این جا مختصر شدۀ آنها را همچون پیشنهادهایی عرضه داشته و امیدوار بوده ام که در مناسبات دیگر به تفصیل آنها بپردازم،در پی رو کردن من به تفسیر پیش از 12 سال قبل بوده است.و اکنون نمی دانم که چه اندازه در این کار توفیق نصیب من شده است،ولی هنوز معتقدم که بایستی از قرآن بیشتر مطلب به دست آورم،و از خدا خواسته ام که تا پایان عمر مرا به تفسیر آن مشغول دارد،و این که موفق می شوم یا این که دشواریهای زندگی سدّ راه می شود،امری است که از آن آگاهی ندارم.به هر صورت امیدم به خدا است،و به توجه تازه ای که از جانب علما و متفکران نسبت به قرآن پیدا شده،و نیز به برادرانمان در دار الهدی که ان شاء اللّٰه به پیشرفت در راهی که می روند ادامه دهند.

و آخرین سخن:

از خدا سپاسگزارم که مرا به کتابش راهنمایی کرد و اینک به حقایق به صورتی روشنتر نگاه می کنم،و بر پیامبرش محمد و آل او درود می فرستم،مخصوصا امام علی بن موسی الرضا که در کنار ضریح او از خدا خواستار اتمام تفسیر شدم.

از برادرانم که به شکلی یا شکل دیگر در اتمام این تفسیر سهیم بوده اند،و

ص :450

مخصوصا از برادران جناب شیخ صمدی و جناب شیخ شهاب (1) و جناب شیخ عبد الشهید و استاد طالب خان از دار الهدی متشکرم که به صورتی فعال در انجاز تفسیر سهیم بوده اند،و همچنین استاد حاج حسن رضوی و استاد عبد اللّٰه اکبری و دیگر /18 برادرانی که در دفتر من کار می کنند...و استاد عبد المجید الحداد در دار البصائر نیز از کسانی است که در فراهم آوردن وسایل چاپ و انتشار کتاب به صورت زیبایی که مشاهده می شود سهیم بوده است.

در پایان یادآوری از همسر مرحومه ام،امّ صالح،را فراموش نمی کنم و پاداش این تفسیر را به روان او برای قدردانی از شکیبایی از وی در سختیها اهدا می کنم.

از خداوند علیّ قدیر مسئلت دارم که این را از ما بپذیرد،و از گناهان و کوتاهی در امر ما در گذرد که او آمرزندۀ مهربان است.

مشهد مشرفه،محمد تقی مدرسی 13 ذی الحجة الحرام 1409 هجری قمری

ص :451


1- 1) -چند ماه پس از نوشتن این مقدمه،سوگوار برادر فاضل خطیب مجاهد،جناب شیخ شهاب(علی المهدی آل حیدر)شدیم که بهترین یاور ما در دار الهدی بود و با ادب والا و هوشمندی روشن و علم فراوان خود در بیان دیدگاههای ما در تفسیر و پرداخت آنها و مخصوصا در چهار جزء پیش از آخرین جزء قرآن سهم عمده داشت. وفات او که در نتیجۀ تصادف اتوموبیل بود،دلیل تازه ای است بر این که فرصت عمر کوتاهتر از آن است که تصور می شود،و در هر لحظه ممکن است به پایان برسد،پس بر ماست که در بهره برداری از آن بکوشیم و تلاش کنیم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109