تفسیر هدایت جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر هدایت/ محمدتقی مدرسی؛ ترجمه احمد آرام

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1377.

مشخصات ظاهری : ج 18

شابک : 964-444-149-4250000ریال:(دوره) ؛ 964-444-150-8(ج.1) ؛ 964-444-151-6(ج.2) ؛ 964-444-152-4(ج.3) ؛ 964-444-154-0(ج.5) ؛ 964-444-155-9(ج.6) ؛ 964-444-156-7(ج.7) ؛ 964-444-157-5(ج.8) ؛ 964-444-158-3(ج.9) ؛ 964-444-159-1(ج.10)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : جلدهای مختلف این کتاب توسط مترجمین متفاوت ترجمه شده است

یادداشت : عنوان اصلی: من هدی القرآن.

یادداشت : چاپ اول: 1378؛ 25000 ریال (دوره) (ج. 11) :ISBN 964-444-160-5

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : (ج. 12) :) ISBN 964-444-161-3ج. 13) :) ISBN 964-444-162-1ج. 14) :) ISBN 964-444-163-xج. 15) :) ISBN 964-444-164-8ج. 16) :) ISBN 964-444-165-6ج. 17) :) ISBN 964-444-166-4ج. 18) :ISBN 964-444-167-2

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1377 - 1281. مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره : BP98/م 4م 8041 1377

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : م 79-4111

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ حج

اشاره

فضیلت سوره:

از حضرت ابی عبد اللّٰه(امام جعفر بن محمد صادق)علیه السّلام که فرمود:

«هر کس سورۀ حج را در سه روز متوالی بخواند هنوز سالی را تمام نکرده به زیارت خانۀ خدا خواهد رفت.و اگر در این سفر خود بمیرد وارد بهشت می شود».

نام این سوره:

نام این سوره از احکام فریضۀ حج که در آن آمده گرفته شده است.

زمینۀ کلّی سوره

نخستین آیات سورۀ حج هول و هراسهای ساعت قیامت را برای ما مصوّر و مجسّم می سازد تا روح پرهیزگاری نسبت به خدای متعال را بر انگیزد.

شاید تقوی و پرهیزگاری از هدفهایی باشد که تمام سوره های قرآنی آن را محقّق می سازند،ولی بازتابهای آنها بر زندگی متفاوت است.پیش از این هنگام

ص :7

اندیشیدن درباره سوره بقره گفتیم که هدف آیات آن بیان سرشت و خمیره ای است الهی که خداوند آن را برای امّت مسلمان قرار داده،سرشت و صبغه ای که در تقوا متبلور می شود و شکل می گیرد.سوره حج نیز تقریبا تأکیدی بر همان سرشت و صبغه است،بویژه آن که این سوره چنین آغاز می شود که مردم را به تقوا و پرهیزگاری فرمان می دهد،و مناسک و مراسم حج و وظایف و واجبات جهاد را به ما یادآور می شود و سرانجام به بیان ویژگیهای امّت اسلامی پایان می یابد.

امّا این سوره-که مفسّران در محل نزول آن که مکّه یا مدینه بوده یا در هر دو شهر فرود آمده است اختلاف دارند-چنان که به نظر من می رسد،از سورۀ بقره تمایزی دارد،و این وجه تمایز در آن است که این سوره شفای قلب از بیماریهای غفلت و جدل و نادانی و دورویی است و نیز عذر و بهانه هایی را که انسان برای گریز از مسئولیت بدانها متوسّل می شود مثل گمان باوری و آرزوجویی و تکیه به پرستش بتها(از هر نوع)و بیم از /8 طاغوتها و گردنکشان،و خوف از شکست خوردن در برابر نیروی(ظاهری)آنها،همه و همه را چاره می کند.

چگونه خداوند با آیات این سوره آن بیماریها را شفا می بخشد و قلب را از عذرهایی که مانع پرهیزگاری و تقوا می شود پاک و زدوده می سازد؟ در مطالبی که ذیلا می آید حقایقی را که از اندیشیدن در آیات این سوره که سرشار از هیبت و جلال است با یکدیگر به خاطر می آوریم:

در آغاز این سوره نهیب و زلزله ای سخت را می بینیم که نقابهای انسان را فرو می ریزد،انسانی که در گمراهی و جهل سرگشته و حیران شده و از سرنوشت تباهی که در انتظار اوست غافل و بیخبر مانده است.

آن گاه روند سوره به بهانه سازیهای دیرین و تازه ای می پردازد که نفس بشری برای گریز از عظمت مسئولیّت و هیبت مجازات بدانها متوسّل می شود و عبارت است از جدل نادانسته و ناآگاهانه درباره خداوند و شک و تردید نسبت به رستاخیز،بدین عنوان که امری محال است.

این سوره پس از یادآوری به قدرت خداوند بر برانگیختن مردگان(بدین

ص :8

استدلال که):مگر نه آن که انسان را در اطوار و مراحل و به صورتهای گوناگون آفریدیم؟به درمان حالت جدل ناآگاهانه،و حالت ایمان زبانی می پردازد که صاحب آن به فکر چاره کردن مصالح آنی و زودگذر خویش است و او را از اینکه زیان دیدۀ دنیا و آخرت باشد بر حذر می دارد.

آن گاه سیاق قرآنی ما را به گمراهی کسی که می پندارد خدا در دنیا و آخرت بدو یاری نمی رساند آگاه می سازد،بدین استدلال که مگر نه آن که ذات متعال او سلطان و صاحب قدرت مطلق و به حق برای آسمانها و زمین است و اوست که هر چه بخواهد می کند؟ و اوست که به حق-با وجود اختلاف عقاید مردم-در قیامت میان آنها داوری می کند.

سپس پاداش مؤمنان و مجازات کافران،و بطبع کسانی را بیان می کند که مردم را از مسجد الحرام باز می دارند،خانه ای که ابراهیم آن را بنا کرد و واجب است که فقط برای کسب خشنودی خدا آهنگ آن کنند.

بیگمان از بزرگترین حکمتهای حج برانگیختن روح تقوا در قلب است تا آن را از پلیدی و چرک شرک پاک کند و بزداید،و این امر از طریق ذکر خدا،و اطعام بینوا و فقیر،و پاک ساختن بدن از کثافات و اضافات است.

بدینسان روند سوره از آیۀ 26 به ذکر حج آغاز می کند،و به بیان بعدی مهم از تقوا ادامه می دهد که همانا بزرگداشت حرمت نهاده های خداوند و احترام شعائر اوست،و از پرستش بتهای پلید منع می کند و فرمان به مردود شمردن آنها از طریق وسیله ای می دهد که به معنی طهارت و زدودگی(ظاهر و باطن)است.

به راستی که بزرگداشت شعائر خدا از تقوای قلب است،و هدف از ذبح پرورش تقوا از طریق یاد کردن خدا به هنگام ذبح است.خداوند برای هر امّتی رسمی نهاده و معیّن و مشخص کرده است تا خدا را بر نعمتهای او بیاد آورند.

والاترین مراتب و درجات تقوا حالت تواضع و فروتنی است و روند سوره صفات متواضعان را از خوف خدا و صبر و بر پای داشتن نماز و انفاق به ما یادآور

ص :9

می شود.

فحوای کلام در خلال آیات(38-41)ما را یادآور جهادی می شود که دژ مقدّسات و زره حرمت نهاده هاست و پیوند میان حج که جهاد ناتوانان خوانده می شود با جهاد خونین بسی استوار است،مگر نه این که هدف این هر دو فریضه همان بالا بردن و بر افراشتن کلمۀ حق،یکی به صورت مسالمت آمیز و دیگری با دفاع خونین است؟ شاید اذن به جهاد در این روند قرآنی و در سیاق این سوره برای تکمیل جوانب تقوا و پرهیزگاری است تا به ذهن کسی خطور نکند که تقوا به معنی گوشه گیری و در خود فرورفتن و رهبانیّت است...و به طور کلی پیداست که این آیات همان قلّه و اوج این سوره است.

آن گاه روند سوره به بیان بهانه تراشی شیطانی دیگری می پردازد که تکذیب کنندگان نسبت به رسالتهای الهی می آورند و می گویند که تأخیر رسیدن عذاب دلیل مسامحه و اهمال خدا نسبت به آنان است.در حالی که سزاوار است در زمین بگردیم و به سرانجام تکذیب کنندگانی که خدا به آنان مهلت داد و سپس به شدت مجازاتشان کرد بنگریم در حالی که خداوند نعمتهای آشکار و پنهان خود را بر صالحان و نیک اندیشان فروباراند البته گردش در زمین برای کسانی که در ردّ آیات خدا می کوشند و می خواهند او را(سبحانه و تعالی)به عجز آورند و به /8 لجاج و معاندت با آن آیات بر می آیند و مقابله سازی می کنند سودی نمی رساند و عذابی سخت در انتظار آنهاست.

قرآن حکیم به بیان چیزی از خصوصیات قلب بشر می پردازد که همانا زمین و کشتگاه وسوسه های شیطان است،و می گوید که خدای سبحان پیامبران خود را بدین گونه تأیید و پشتیبانی می کند که آنچه را شیطان به دل ایشان می افکند نسخ و باطل می کند،و آن گاه به آیات خود استواری و استحکام می بخشد.و بر ماست که این آرزوجویی ها و وسوسه ها را با آیات قرآن از دل خود بزداییم و درمان کنیم تا سبب فتنه ای برای ما نشود.

ص :10

امّا قلب بیمار و سخت از هر چه شیطان به هنگام آرزوجویی بدان القا کند و در آن بیفکند استقبال می کند و در نتیجه از راه راست منحرف می شود.

کافران همواره و بر دوام در شک و ناباوری خود تردید می کنند و آنان را عذابی سخت باشد.

عذر شیطانی دیگری نیز وجود دارد که آیات این سوره بدان نیز می پردازد،و آن عذر،یأس و نومیدی است،آنجا که آدمی از خود می پرسد،قیام برای خدا و مطالبۀ حقوق از دست رفته چه سودی دارد؟ آری،آنان را که در راه خدا تن به مهاجرت دادند و بر ضد ستم از خویشتن دفاع نمودند خدا یاری و پیروزی می دهد.و هیچ چیزی در آسمانها و زمین خدا را ناتوان نمی سازد،مگر نه این که او همان شهریار بی نیاز ستودۀ رئوف مهربان است و هموست که زنده می کند و می میراند؟ برای آن که حالت یأس را درمان کنیم باید به آیات قدرت و رحمت خدا بنگریم.

شاید آنچه انسان را از عمل(به احکام)باز می دارند همان جدل درباره دین است،و خداوند از آن نهی کرده،و به ما خبر داده که ذات متعالش برای هر امتی راه و رسمی نهاده و بیگمان او خود به همه چیز آگاه و داناست.

شرک پناهگاه بهانه آوران است زیرا مشرک می پندارد که اعتماد و توکّل او به شریکان دروغین او را از مسئولیتها نجات می دهد،ولی قرآن به ما یادآور می شود که آن شریکان جعلی حتی مگسی را نیافریده اند و نمی توانند در برابر او مقاومت کنند.

در آخرین درس این سوره،خداوند بیان می کند که چگونه پیامبران را از میان فرشتگان و /8 مردم برگزید...و اوست که بر ایشان تسلّط مطلق دارد،پس پاره ای نپندارند که آنان(فرشتگان)نیمه خدایانند.

و در پایان این سوره آیۀ کریمه ای را می خوانیم که خصوصیّات امّت اسلامی را مشخّص می سازد،و به جهاد چنان که سزاوار است،امر می کند.

ص :11

سورة الحج /8

[سوره الحج (22): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ (1) یَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا وَ تَرَی اَلنّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ وَ لٰکِنَّ عَذٰابَ اَللّٰهِ شَدِیدٌ (2) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اَللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطٰانٍ مَرِیدٍ (3) کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّٰهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلیٰ عَذٰابِ اَلسَّعِیرِ (4) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ اَلْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی اَلْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلیٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِکَیْلاٰ یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَی اَلْأَرْضَ هٰامِدَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْهَا اَلْمٰاءَ اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ (5) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ اَلْمَوْتیٰ وَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (6) وَ أَنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِیَةٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا وَ أَنَّ اَللّٰهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ (7)

ص :12

معنای واژه ها

1[زلزلة]

:«زلّ شدت حرکت به حالی هولناک باشد و گویند اصل آن لغزید»بوده و برای بیان مبالغه مضاعف شده است.

2[تذهل]

:

3[مرید]

:

5[نطفة]

:آب مرد.

[علقة]

:لختۀ خون.

[مضغة]

:پارۀ گوشت.

[مخلقة]

:تمام آفریده.

[أرذل العمر]

:سالخوردگی.

[ربت]

:به جنب و جوش آید.

[البهیج]

:شادی افزا.

ص :13

با قیامت زیستن راه اصلاح است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در نخستین آیات این سوره سیاق قرآنی ضمیر انسان را با مصوّر ساختن نخستین لحظات دشوار وقوع قیامت سخت به لرزه در می آورد تا آنجا که آدمی دست از همه چیز می شوید و از لحاظ ذهنی از تمام عواملی که زندگی او را به بیراهه می کشاند می گسلد و دور می شود.

می پرسیم:چرا انسان گمراه می شود؟ زیرا او مال و مقام و فرزند و آنچه را به اینها می ماند دوست می دارد،امّا در آن لحظات هراس انگیز از مال و فرزندش و...چشم می پوشد زیرا قیامت سترگ تر و تلخ ترین چیز و بزرگتر و عظیمتر از این امور است،پس زن شیردهنده از کودکی که بدو شیر می دهد دست می کشد و زن باردار بار خود را بر زمین می نهد و هر انسانی همچون مست می گردد،نه مست از تشنۀ شراب بلکه مدهوش و بیهوش از گیرایی شرنگ عذاب و هیبت قیامت و عقاب.

پس از آن که قرآن ضمیر انسان را از این هول مهیب و واقعۀ رهیب سخت می لرزاند بدو می گوید:آیا می دانی چرا به ورطه ای چنین هولناک درافتادی؟و چگونه می توانی خود را از آن نجات دهی؟ /8 در واقع از آن رو بدین ورطه افتادی که نادانسته از خدایی غیر از خدای یکتای بی همتا پیروی کردی،و نیز برای آن که غافل ماندی و خود را سرگرم ساختی.وقتی انسان می خواهد رختخوابی برگزیند یا رنگ اتاق خود را انتخاب کند یا ساعتی یا چیز دیگری به خود بیاویزد،می بینی که می اندیشد و برنامه می ریزد و

ص :14

می پرسد و مشورت می کند،ولی وقتی می خواهد خدایی جز خداوند یکتا را بپرستد بدون اندکی اندیشیدن یا جست و جو به ستایش او می پردازد،و در نتیجه رفته رفته بدان ورطۀ عظیم در آن جایگاه مهیب فرو می افتد.

امّا انسان چگونه از این امر هولناک رهایی می یابد؟این رهایی جز از طریق ایمان به خدا بتنها و ایمان به رستاخیز و حسابرسی واپسین ممکن نیست.

در حقیقت هر انسانی بر فطرت ایمان به رستاخیز سرشته شده،امّا از آنجا که همواره در معرض وسوسه های شیطان قرار دارد که بذر شکّ و تردید را در دل او می کارد،اگر در براندازی این وسوسه ها نکوشد کافر می شود،و قرآن این شک را با این گفته خود ریشه کن می کند که:«همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم آن را دیگر بار باز می گردانیم».

نگریستن به زنجیرۀ زندگی گذشته ما را به آینده رهنمون می شود،زیرا سنّت و قاعده ای یگانه بر گذشته و حال و آینده تطبیق می کند،پس اگر می خواهی آینده را بدانی اندکی به گذشته برگرد و بدان بنگر که چگونه بوده است.

انسان از خاک و سپس از نطفه آفریده شده آن گاه از لخته خونی و پاره گوشتی،و پس از زاده شدن نیز در حال دگرگونی بوده،و پس از خردسالی به جوانی و پیری تا وفات راه سپرده است.این دگرگونی بر حسب قانون و تدبیری کاملا خردمندانه،از جانب خدای توانای نوآفرین صورت می گیرد.پس برای آن که از آینده خود آگاه شوی به آغاز آفریده شدن خود بنگر که پس از آن که در رحم مادر خویش ضعیف و ناتوان بودی نیرو یافتی و باز در پایان زندگی به همان حالت باز می گردی،(ای نوع بشر)مگر نه هموست که تو را در ظلمات رحمها پرورانید و در زندگی خلقی را از پی خلقی پدید آورد؟آیا همو نمی تواند تو را پس از مرگت دیگر بار پدید آورد؟ در یکی از احادیث دربارۀ روز قیامت آمده است که:زمین همچون رحم مادر می شود و انسان همان گونه که در رحم مادر پدیدار شد /8 در زمین دگر بار پدیدار می شود،اگر انسان از شکم مادر به وسیله ولادت و زایمان زاده می شود در آن روز نیز

ص :15

چون گیاه از زمین می روید.تفاوت در این است که مردم در دنیا به تدریج و نسلی پس از نسلی دیگر زاده می شوند و در روز قیامت همه با هم و یک جا پدید می آیند.

قدرت خدا در زمین در چیزی متجلّی است که پروردگارمان به ما امر می کند دربارۀ آن چیز بیندیشیم،و آن چیز این است که خدا اشیاء را به صورتها و اشکال گوناگون به نیکی می آفریند،پس او نوعی واحد از جانداران را نیافریده بلکه همه چیز را به اندازه ها و رنگهای گوناگون آفریده است.تمام این جانداران و موجودات را آفریده و کار و صورت آنها را تدبیر کرده و ترتیب داده است تا آنجا که ما نمی توانیم هیچ چیزی را به تصوّر آوریم که پروردگار آن را نیافریده باشد.آیا آن ذاتی که توانسته همه چیز را بیافریند نمی تواند انسان را همان گونه که در آغاز در رحم مادر آفرید،در آخرت دیگر بار برانگیزد و پدید آورد؟ در پایان این آیات خداوند ما را یادآور دو امر می شود:

اوّل:ضرورت ایمان به قدرت و توانمندی خدا.

دوم:ضرورت ایمان به روز قیامت.

زیرا در واقع ایمان به قدرت خدا همان راه ایمان به رستاخیز و قیامت است.پس هر چه در رستاخیز شک کردیم ناگزیر باید به آیات و نشانه های قدرت خدا بنگریم،چون شکّ در رستاخیز نتیجۀ شک دربارۀ خداست،و کسی که واقعا و حقیقة خدا را می شناسد کمترین شکّی در رستاخیز ندارد.

شرح آیات:

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.» بسم اللّٰه اشاره بدین حقیقت است که زندگی و آنچه در آن است آفریده شده از جانب خدای سبحان و قائم و پایدار به اوست،زیرا ما هر چه در کاری با بسم اللّٰه آغاز کنیم توجّه این بسم اللّٰه گفتن به جانب همان کار است پس اگر بگویی به نام خدا می ایستم یعنی ایستادن تو به خدا بر می گردد و برای اوست،و اگر بگویی به نام خدا می خوابم،یعنی خفتن تو /8 به خدا بر می گردد و برای اوست،و

ص :16

همچنین.

سوره های قرآن کریم از لحاظ معانی عام خود تفاوت دارند،از این رو هر (بسم اللّٰه گفتن)در آغاز هر سوره اشاره بدین دارد که همه چیز قائم به خدا است، پس هنگامی که حج می گزاریم در واقع این حج گزاری به نام خدا و هدف حجّ همان تقوی و پرهیزگاری نسبت به خداست،و تقوی نیز به نوبۀ خود از خدا و به یاری خداست،وقتی روزه می گیرم،روزه گیری ما به نام خداست،و هدف روزه داری همان تقوی نسبت به خداست،و تقوی نیز به نوبۀ خود از خدا و به یاری خداست.همچنین است هنگامی که نماز می گزاریم یا به هر تکلیف واجب دیگری اقدام می کنیم.

[1]

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّٰاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ -ای مردم از پروردگارتان بترسید،که زلزلۀ قیامت حادثه ای بزرگ است.» هدف از سورۀ حج همان بالا بردن سطح تقواست به بالاترین درجۀ ایمان و اعتقاد به مسئولیّت.در سورۀ انبیاء-که پیش از سورۀ حج آمده است-گفت و گو از مسئولیّت است،امّا در این سوره سخن از تقواست بدین لحاظ که مرحلۀ مقدّمه ایمان است.

بر انسان دشوار است که به مسلّماتی ایمان بیاورد و بپندارد که آن مسلّمات پایه هایی استوارند که می تواند افکار خود را بر آنها بنا کند و آن گاه به غیر آنها ایمان بیاورد،هر چند این«غیرها و دیگر»ها نیرومندتر باشند.اینجا-و درست- همین جاست که خطای انسان در آن نهفته شده زیرا مسلّماتی فکری تمام زندگی او را متوجّه خود می سازد و می پندارد که وی در برابر آن مسلّمات ضعیف و ناتوان است.هرگز چنین نیست،انسان از مسلّم پنداشته های خود نیرومندتر است،و دانش آدمی با نفوذتر از سوابق ذهنی و خیالی او و چیزهایی است که اجتماع و پدران او بدان اعتقاد داشته اند.در واقع ایمان به قیامت و زلزله و هول و هراسهای آن تمام این مسلّمات پنداری و سوابق ذهنی را درهم می کوبد و به بشر نیرویی پرتوان برای اندیشیدن از نو می دهد.و این از طریق شکّ برنامه ای و هدف دار دربارۀ

ص :17

چیزهایی صورت می گیرد که وی آنها را از حقایق مسلّم می پنداشته است.

[2]

« یَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ -آن روز که ببینیدش،هر شیردهنده ای شیرخواره اش را از یاد ببرد...» زن شیردهنده-از هول و هراس قیامت-نمی تواند حتّی به کودک شیرخوارۀ خود بیندیشد.

« وَ تَضَعُ کُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا وَ تَرَی النّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ وَ لٰکِنَّ عَذٰابَ اللّٰهِ شَدِیدٌ -و هر آبستنی بار خود را بر زمین گذارد و مردم را چون مستان بینی،حال آن که مست نیستند بلکه عذاب خدا شدید است.» اصولا زن باردار دچار خونریزی می شود و جنین خود را می اندازد،و زن به خونریزی دچار نمی شود مگر بر اثر گذشتن بر هول و هراسی عظیم،و نیز در آن روز هر کسی را چون مستان می بینی که نمی تواند آنچه را در پیرامونش می گذرد تشخیص دهد،و شخص خودش او را از دیگران باز می دارد،و این عذاب قیامت آن قدر او را فرا می گیرد تا فاقد نیروهای اندیشیدن خویش می گردد.

تصوّر این هوسهای هراس انگیز متضمّن بیدار ساختن دل غافل و بی خبر است.گذشتگان صالح نیز چنین بوده اند.در داستان نزول این دو آیه از سورۀ حج چنین آمده است:

آیات نخستین سورۀ حج شبی در جنگ بنی مصطلق-که تیره ای از خزاعه هستند-فرود آمد.مردم راه می پیمودند،آن گاه پیامبر خدا(ص)ندا کرد،شتابان بازگشتند و پیرامون پیامبر خدا(ص)گرد آمدند،حضرتش این آیات را برایشان باز خواند،همه گریان شدند چنان که هیچ کس بیش از آن شب گریان نشده بود، چون صبح شد زین بر پشت مرکبها ننهادند،و چادر نزدند و همه یا گریان بودند و یا اندوهگین نشسته بودند و می اندیشیدند.آن گاه پیامبر(ص)به آنان گفت:آیا می دانید آن روز چگونه است؟گفتند:خدا و پیامبرش آگاه ترند،فرمود:آن روز روزی است که خدا به آدم(ابو البشر)می گوید:فرزندانت را که برای دوزخ برانگیخته می شوند،برانگیز!آدم می گوید:چند از چند؟خدای عزّ و جل می فرماید:

ص :18

از هزار تن نهصد و نود و نه تن به دوزخ و یک تن به بهشت.این امر بر مسلمانان دشوار آمد و سخت به گریه درآمدند و عرض کردند:ای پیامبر خدا،پس چه کس ما را نجات می دهد؟پیامبر(ص)گفت:شما را بشارت باد که دو نوع آفریدۀ دیگر نیز با شمایند:یأجوج و مأجوج که به هر چیز پردازند افزونش کنند و شما در آن میانه جز به قدر مویی سفید در بدن گاوی سیاه یا رقمی در ذراع بلند یا خالی بر تن شتر نخواهید بود،سپس فرمود:من امیدوارم که شما یک چهارم اهل بهشت را تشکیل دهید.آن گاه تکبیر برآوردند.سپس گفت:من امیدوارم که شما یک سوّم بهشتیان باشید،آن گاه گفت:من به یقین امیدوارم که شما دو سوّم بهشتیان باشید زیرا اهل بهشت یکصد و بیست صف هستند که هشتاد صف آنان امّت منند،آن گاه گفت:

هفتاد هزار تن از امّت من بی حسابرسی به بهشت در می آیند.

[3]

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ -بعضی از مردم،بی هیچ دانشی دربارۀ خدا مجادله می کنند...» و این گفته« یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ »یعنی بدون اندیشه در این که او خدایی است که باید خواه و ناخواه از او فرمان برد و اطاعتش کرد.

جدال به باطل همانا شاهد و گواهی است بر حالت استقرار دروغین،که دارندۀ آن حالت حاضر نمی شود از آن دگرگون شود،چه می پندارد که تغییر آن وضع پایۀ زندگی او را درهم می ریزد یا با عزّت شخصی او مخالف است.در حالی که احساس زلزلۀ روز قیامت مؤمنان را قادر می سازد که در پرتو خرد و وحی و استقبال از حقایق جدید،بدون تعصّب و عزّت جویی از گناه و باطل،به افکار و اندیشه های خود مراجعه کنند و از افکار باطل بازگردند و دست بشویند.

کافران هنگامی که به افکار باطل خود تکیه می کنند و از آن عزّت می جویند می پندارند که از کرامت و حیثیّت خود دفاع و حمایت می کنند در حالی که با همین تصوّر باطل استقلال فکر و کرامت خود را از دست می دهند زیرا بدین سان از شیطانی سرکش پیروی می کنند.

« وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطٰانٍ مَرِیدٍ -و از هر شیطان سرکشی پیروی می کنند.»

ص :19

بدور از هر گونه خیر و غوطه ور در غرقاب فساد و فاسد سازی.

[4]

« کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّٰهُ -بر شیطان چنین مقرّر شده که هر کس را که دوستش بدارد...» کسی که با ارادۀ خویش شیطان را دوست بدارد و او را بر خود مسلّط و حکمروا سازد.

« فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلیٰ عَذٰابِ السَّعِیرِ -گمراه کند و به عذاب آتش سوزانش کشاند.» محال است که این شیطان سرکش هادی و رهنمای پیروان خود به خیر باشد،زیرا خدا مقدّر فرموده است که او پیروان خود را گمراه کند،و سرانجام آن هر دو:(تابع و متبوع)همان آتش سوزان دوزخ است.

[5]

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ /8 تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ -ای مردم اگر از روز رستاخیز در تردید هستید،ما شما را از خاک و سپس از نطفه،آن گاه از لخته خونی و سپس از پاره گوشتی آفریدیم...» اگر دربارۀ رستاخیز و تجدید حیات مردگان در تردید هستید به گذشتۀ خود بنگرید،آیا می توانید بگویید:خدا نمی تواند شما را از نو بیافریند؟پس چگونه توانسته است شما را به حالات و در مراحل گوناگون یاد شده،پس از آن که هیچ نبودید،بیافریند؟ در قرآن و سنّت آمده است که انسان دو بار آفریده شده،یک بار در عالم ذرّ آنجا که همۀ مردم از خاک آفریده شده اند،و دیگر بار هنگامی که آنان را در پشتهای پدرانشان و سپس رحمهای مادرانشان نهاده اند.پس بعد از آن که نطفه در رحم مادر جای داده شد،می بینیم که پس از زمانی به صورت لخته ای خون در می آید که به رحم مادر می چسبد(علقه)و سپس به شکل پاره گوشتی کوبیده(مضغه)تغییر می یابد.

« مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ -گاه تمام و گاه ناتمام...»

ص :20

گاه اندامهای چنین چون دو چشم و سر و دست و پا معیّن شده و گاه ناتمام است که دیری نمی گذرد که قبل از آن که اندامهایش معیّن شود از رحم سقط می شود و می افتد.

« لِنُبَیِّنَ لَکُمْ -تا(قدرت خود را)برایتان آشکار کنیم...» تا انسان بفهمد این تغییرات و دگرگونیهایی که وجود و هستی او را استوار کرده است دلیل بر آن است که آن همه تدبیر شده،و خداوند همان مدبّر حکیم او و همۀ آفریدگان و آفرینش است.

« وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی -و تا زمانی معیّن هر چه را خواهیم در رحمها نگه می داریم...» مضغة(پاره گوشتی که در اصطلاح علمی بدان گاسترولا گویند)تا وقتی که خدا بخواهد و به جنین اجازۀ زاده شدن دهد می ماند.درنگ جنین در رحم محدود به مدّت نه ماه نیست،و بسا که قبل از اتمام این مدّت زاده شود،از این رو فرماید:(و نقرّ...و تا زمانی معیّن هر چه را خواهیم در رحمها نگه می داریم)و از معانی(نقرّ)این است که:می نویسیم،زیرا چنان که در احادیث آمده نیکبختی و بدبختی است هر دو در حالی که آدمی در شکم مادر است بر او نوشته(و مقرّر و مقدّر)شده است.

« ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ -آن گاه شما را که کودکی هستید بیرون می آوریم تا به حدّ زورمندی خود برسید...» آغاز این آیه دگرگونی جنین را در رحم بیان می کرد،امّا اینجا دگرگونی آن را پس از آن که به صورت کودکی زاده شد بیان می کند که از آن پس نیز به صورت جوانی رسیده دگرگون می شود تا به اوج قوّت و نیرومندی خود(اشدّه)دست می یابد.

« وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی -بعضی از شما می میرند...» چنان که بر اثر بیماری یا حادثه یا کشتن می میرند و جنین را چاره ای بر وفات خود نیست،زیرا این قضیّه به فرمان خدا و تقدیر اوست.و بعضی مدتی

ص :21

طولانی در زندگی به سر می برند تا دیگر بار همان گونه که از آغاز بوده اند ضعیف و ناتوان شوند.

حقیقت این است که زمان همواره به مصلحت انسان نیست،و آدمی همواره در حال تکامل(و تعالی)ذاتی و خود به خود نمی باشد.چگونه است که چون به اواخر عمر برسد به صورت کودکی در می آید گرچه ذاتش راه کمال پیموده و ناگزیر می بایستی همواره در جهت تعالی و فرا رفتن بوده و دچار شکستگی و نقصان نشده باشد.

در واقع،مهمترین چیزی که انسان با بسیار افزون شدن سنّ خود از دست می دهد همان دانش اوست.دانش-در عین حال-بزرگترین نعمتی است که بشر برای بدست آوردن آن می کوشد و می خواهد آن را نگهدارد،زیرا دانش است که او را از دیگر آفریدگان متمایز می سازد،و هنگامی که دانش خود را از دست بدهد در میان خاندان و فرزندان و اجتماع خویش صاحب کرامت و ارج نیست.آیا همین امر گواه بر آن نتواند بود که تکامل بشر از سوی او و خود به خودی نیست؟ « وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلیٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاٰ یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَی الْأَرْضَ هٰامِدَةً -و بعضی از شما به سالخوردگی برده می شوند تا آن گاه که هر چه را آموخته اند فراموش کنند.و تو زمین را فسرده می بینی...» چنان که گویی زمین نارسته و مرده است.

« فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ - چون باران بر آن فروباریم،به جنب و جوش آید و نموّ کند و از هر گونه گیاه بهجت انگیز برویاند.» زمین هنگامی که بارانها بر آن می بارد مرده است امّا آن گاه فزونی می یابد و زنده می شود و گیاهان بر آن می روید.

گیاهان به یک گونه و شکل نیستند،و اگر طبیعتی که بر زندگی حکم می راند کور و ناآگاه می بود بایستی همه چیز به یک شکل می بود،ولی موادّی یگانه:خاک،نمکها،آب و نور به صورت گونه هایی از گیاهان در می آید.و

ص :22

خداوند از هر گونه ای جفتی آفریده است تا استمرار هر گونه و نوعی جداگانه تضمین و تأمین شود.وانگهی متانت و استواری ساختار انواع مانع زیبایی آنها نیست.

[6]

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ -و اینها دلیل بر آن است که خدا حقّ است...» جز او را حقّی نیست،و بیگمان او را حقّی است که در او و توانمندیش شکّ و تردیدی وجود ندارد،و از آنجا که او حق-و تمامی حق-است پس سزاوارتر است که پیروی شود.

« وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتیٰ وَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -اوست که مردگان را زنده می سازد و بر هر کاری توانا است.» [7]

« وَ أَنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا وَ أَنَّ اللّٰهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ -و نیز قیامت خواهد آمد،شکّی در آن نیست.و خدا همۀ کسانی که در گورها هستند زنده می کند.» آنان که در گورها هستند به قدرت خدای سبحان برای حسابرسی برانگیخته و زنده می شوند،همان قدرتی که امروز در برانگیختن بذرها و دانه های گیاهان -نهفته در دل زمین-جلوه می کند.و زمین نسبت به این بذرها مانند گور برای مرده است.امّا پروردگار ما همان گونه که با باران دانه ای را زنده می کند به همان نحو ذات سبحانش انسان را که در گور خود خفته است زنده می کند.

از این رو در حدیث آمده است:«چون خدا بخواهد که آفریدگان را به رستاخیز برانگیزد،آسمان چهل روز بر زمین ببارد،آن گاه قطعه ها گرد آید و گوشتها بروید».

[سوره الحج (22): آیات 8 تا 14]

اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اَللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدیً وَ لاٰ کِتٰابٍ مُنِیرٍ (8) ثٰانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ لَهُ فِی اَلدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (9) ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ یَدٰاکَ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (10) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اَللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اِطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ اِنْقَلَبَ عَلیٰ وَجْهِهِ خَسِرَ اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِینُ (11) یَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَضُرُّهُ وَ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُ ذٰلِکَ هُوَ اَلضَّلاٰلُ اَلْبَعِیدُ (12) یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ اَلْمَوْلیٰ وَ لَبِئْسَ اَلْعَشِیرُ (13) إِنَّ اَللّٰهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ إِنَّ اَللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ (14)

ص :23

ایمان در میان جدل کنندگان و کناره روان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات قرآن در این جا بعدی از حقیقت ایمان و موضعگیریهای مردم را نسبت بدان بیان می کند.گروهی از آنان مجادله کنندگانند و گروهی مؤمنان مردّد که در برابر فتنه باستواری نمی ایستند،و گروهی مؤمنان راستین هستند که در عمل نیز صالحند.

آیۀ نخستین اشاره به حجّت و دلیلی می کند که بدون آن مجادله دربارۀ خدا

ص :24

باطل است و آن حجت همانا دانش و رهنمایی یا کتابی روشنگر است.

پس هر کسی که حجّتی ندارد غیر مؤمن است،و حتی مستکبر و گردنکش از حق است که به یک سو می پیچد و می کوشد مردم را از راه خدا منحرف سازد،و جزای او در دنیا خواری است که شامل کوچک شدن و پست و ذلیل گشتن است.

امّا روز قیامت نصیب او عذاب سوختن است به جزایی مطابق با آنچه خود به دست خویش کرده و اندوخته است.

امّا کسانی را که حقیقت ایمانی که آنها را در برابر فتنه ها مقاوم و پایدار کند و با فشارها بستیزد،به دلهایشان رسوخ نکرده است می بینی که خدا را با تردید از کنار راه می پرستند.اگر خیری /8 به ایمانشان برسد دلگرم می شوند و اگر به فتنه ای دچار شوند یا در معرض فشاری قرار گیرند به قعر گاوچالۀ انکار فرومی افتند.آن گاه دنیا و آخرت را زیان می بینند و این همان زیان آشکار است.

اینان با بادهای سلطه و ثروت به این سو و آن سو می گرایند و چیزهایی جز خدای را می خوانند که نه زیانی به آنان می زنند و نه سودی می رسانند-بتهایی سنگی یا بشری-و این همان گمراهی بی پایان است.

آری آنان با خواندن بتهایی که همان رهبری بد و یاران بد باشند به خود زیان می زنند.امّا کسانی که خدا را با اطمینان و استواری قدم می پرستند،و در برابر فتنه ها و فشارها می ستیزند،از سوی پروردگارشان پاداشی است نیکو و زیبا، بهشتهایی که نهرها در آنها جاری است،زیرا خدا هر چه بخواهد می کند.

شرح آیات:
اشاره

[8]

حجّت میان خدا و آفریدگانش خرد است؛و از خرد،دانش و شناخت و رهیابی حاصل می شود.خرد است که دارندۀ خود را به پیروی از کتاب روشنی بخش رهنمون می گردد،و کسی که این حجّت را ندارد بباطل دربارۀ خدا مجادله می کند.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ -و از مردم کسی است که دربارۀ خدا

ص :25

مجادله می کند...» و می گوید:آیا خدا قادر است که مردگان را برانگیزد؟یا چنین کند؟و برای چه؟ ما از این آیه در می یابیم که:ایمان به رستاخیز فرع ایمان به خدا و به نامهای او از جمله قدرت و حکمت(قدیر و حکیم)و بلکه ایمان به دیگر حقایق دین است که همه فرع شناخت نسبت به خداست،شناختی که می سزد او را با عظمتش و حکمتش و مهربانیش به بندگان خود شناخت.

« بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدیً وَ لاٰ کِتٰابٍ مُنِیرٍ -بی هیچ دانشی و هیچ راهنمایی و هیچ کتابی روشنی بخش.» حقایق این کلمات که هر کس بدانها چنگ درزند رستگار می شود چیست؟ الف:دانش،که همان نور و پرتو خرد است،و همان گشوده شدن حقایق برای دل به نور خداست، /8 بدان درجه که صاحب خود را از پیروی دلیل یا جست و جوی حجّت بی نیاز می سازد.

ب:رهیابی و هدایت که سطحی پایین تر از دانش دارد،مانند کسی که در بیابانی سرگردان راه می رود ناگهان نشانه ای را از دور می بیند که او را به سمتی که باید از آن سمت برود راهنمایی می کند.تفاوت بین این دو سطح(میان دانشمند و رهیاب)آن است که دانشمند نقشه ای مفصّل و با جزئیّات دارد که می تواند در رهنوردی خود به سوی خدا بدان اعتماد کند،و از این رو نیازی به نشانه ندارد،امّا رهیاب مانند کسی است که نوری را که راه او را روشن می سازد دنبال می کند.

ج:کتاب روشنی بخش،اگر انسان نه دانشمند باشد و نه رهیاب ناگزیر در دنبال و به رهنمایی دانشمندی روان می شود،چنان که گروهی از مردم در بیابانی پشت سر راهنمایی راه می پیمایند،و راهنما همان دانشمند است،و این راهنما می تواند کتاب باشد که به هر سو برود و نشان دهد،رهنوردان به دنبالش راه می پیمایند.

ص :26

[9]

« ثٰانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -گردن را(با تکبّر)به یک سو می پیماند تا مردم را از راه خدا گمراه کند...» یعنی مایل میان سرشانه و گردنش،که تعبیری از تکبّر و روی گرداندن در برابر حقّی است که با آن روبرو شده،و او همواره از آن رویگردان بوده،و می کوشد مردم را از راه خدا منحرف کند،و راه خدا همان ایمان بدو و کردار نیک ناب به خاطر اوست.

« لَهُ فِی الدُّنْیٰا خِزْیٌ -نصیب او در دنیا خواری است...» شاید بتوانیم از این آیه دریابیم:کسی که دربارۀ خدا مجادله می کند در دنیا گرفتار خواری و خفّتی می شود که خدا برای او فراهم ساخته و او نمی تواند از آن بگریزد،یا شکستی فوری،یا مرگی بد،یا رسواییی نزد مردم،یا لعنتی جاودانی.

مگر نه این که او خود با پیروی از شیطان و فرمانبرداری از گردنکشان و تسلیم و فروتنی نسبت به ثروتمندان ذلّت و خواری را برای خویش خریده است؟ « وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ عَذٰابَ الْحَرِیقِ -و در روز قیامت عذاب آتش را به او می چشانیم.» دستاورد و حاصل او در آخرت بهتر از دنیا نیست،بلکه بسی سخت و بدتر است،هر بار /8 پوستشان پخته و سوخته شود به پوستی دیگر تبدیل می شود تا عذاب سوختن را بچشند.

[10]

« ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ یَدٰاکَ -این کیفر کارهایی است که پیش از این از دو دستت بر آمده...» دو دست در اینجا تعبیری است از تمام اندامها.پس این حکمت خداست که انسان را در دنیا رها می گذارد تا هر چه می خواهد بکند و هر جرمی می خواهد مرتکب شود،ولی در کمین او ایستاده و هر گاه بخواهد گریبانش را می گیرد.» « وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ -و خدا به بندگانش ستم نمی کند.» زیرا خدای سبحان به تو عقل عطا کرده،و پیامبران را به نزدت فرستاد،و راهت را روشن ساخته،و برای تو معلوم کرده که چه بکنی،و چگونه در دنیا برای

ص :27

خود عزّت و در آخرت نعمت فراهم سازی،خدا هنگامی که به مردم فرمان داد او را عبادت و بندگی کنند و بندگی نسبت به آفریدگان را رها کنند عزّت آنان را می خواست،امّا آنان خود به خویشتن ستم کردند و از این رو برای آنچه خود کرده اند باز خواست و مجازات نمود.

شاید از این آیه چنین استنباط شود که خداوند بندگانش را برای بدیهایی که نیّت انجام دادنش را داشته اند مؤاخذه نمی کند بلکه برای آنچه در عمل بدان پرداخته اند مجازات می کند و از این رو تعبیر«آنچه پیش از این از دستهایت بر آمده» به کار رفته است.

پیروان کناره رو و مردّد

[11]

این واقعیّت مجادله کنندگان بباطل دربارۀ خدا بود.امّا گروهی دوّم نیز وجود دارند که سیاق آیه در اینجا از آنان سخن می گوید،و آنها همان گروه حرفی ها(مردّدان)هستند که به خدا ایمان دارند امّا با شکّ و تردید.هر گاه خیری متوجّه آنها شود نفوسشان اطمینان پیدا می کند و بر آن استقرار و آرامش می یابد،و اگر بد و گزندی به آنها برسد به گاوچاله های نومیدی و بدگمانی فرو می افتند،آنان همچون کسی هستند که بر لبۀ گاوچاله ای راه می رود و به اندک لغزش گامی در آن می افتد.اینان می پندارند که مقیاس حق منافعی است که به دست می آورند،و اگر مقداری از مال یا سلطه و قدرت به آنان برسد با حق همراهند امّا اگر از جانب خدا آزمونی فرا رسد و بلایی ببینند روی بر می گردانند.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ -و از میان مردم کسی است که خدا را با تردید و از کناری می پرستد...» /8 حرف به معنی کناره و طرف است.

« فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ -اگر خیر به او رسد دلش بدان آرام گیرد...» این اطمینان و آرامش قلب نسبت به خدا نیست،بلکه نسبت به آن خیری

ص :28

است که بدو رسیده،پس او تا وقتی آن خیر به وی می رسد از رهبری پیامبر پیروی می کند.

« وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلیٰ وَجْهِهِ -و اگر آزمایشی پیش آید و گرفتار فتنه ای شود رخ برتابد...» شاید«انقلب علی وجهه»تعبیر از دگرگونی کلّی و به صورتی ناگهانی باشد که رابطۀ خود را به کلی با مؤمنان می گسلد و کاملا در صف کافران قرار می گیرد.

خداوند از اینان چنین سخن می گوید:

« خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةَ -در دنیا و آخرت زیان بیند...» زیرا انسانی که با شک رفتار می کند در دنیا کالایی به دست نمی آورد و در آخرت نیز به مزدی دست نمی یابد،چون در دنیا همراه مؤمنان بوده و ایشان عادتا گرفتار سختیها هستند و در شرایطی دشوار از بینوایی و محرومیّت و در بدری زندگی می کنند،امّا در آخرت هنگامی که خدا پاداش مؤمنان را می دهد وی در شمار ایشان محسوب نمی شود،زیرا دلش وابسته به کافران بوده و از این رو همان چیزی را به دست می آورد که به کافران می رسد.

قرآن به شدّت بر عذاب اینان تأکید می کند،زیرا بیشتر مردم ادّعای ایمان می کنند امّا براستی از این گروهند،آنها در شرایط آرامش و صلح و امنیّت نماز می گزارند امّا اگر کار سخت شد و نماز جرمی محسوب گردید که مجازات قانونی در پی دارد،آنها دیگر آمادۀ نماز گزاری نیستند،آنها همراه دگرگونیهای سیاست یا اقتصاد یا اجتماع،چون پری در معرض باد،حرکت می کنند.

کلمۀ«حرف»در احادیث به«شکّ»تفسیر شده و بارزترین مظاهر حرفی بودن(یعنی شک و تردید داشتن)در /8 زندگی اینان پیوستن آنها به رهبریهای رسالتی مطابق قانون حرفی بودن(و شک و تردید داشتن)است.وقتی رهبری را در حال پیروزی ببینند با آن همراهند و هر گاه عکس این را ملاحظه کنند از آن روی

ص :29

می گردانند.از این رو در احادیث بسیار و منقول از پیامبر(ص)آمده است که:

«حرفی ها»همان کسانی هستند که در رهبریهای الهی شک می کنند،در حالی که فرمانبرداری مطلق از پیامبر و امامان توصیه شدۀ او و پس از ایشان از فقیهان، همانا آشکارترین مظاهر ایمان است.از این رو می بینیم که روند قرآنی در آیات آینده دربارۀ مسألۀ ولاء(و پیروی)با ما سخن می گوید.

[12]

مقیاس ایمان راستین پیوستن به رهبری الهی است و ثابت قدم بودن همراه آن و فرمانبرداری از آن در شرایط دشوار با وجود مخالفت آن با خواهشهای نفسانی و مصالح شخصی.

و بارزترین مظاهر«حرفی بودن»(و تردید)در ایمان شک در رهبری ربّانی است هنگامی فرمان به کاری دشوار می دهد،یا تصمیم رهبری با خواهش نفس آدمی مخالفت دارد،یا هنگامی که رهبری در معرض نگونساری یا شکست قرار می گیرد.سرنوشت«حرفی ها»پرورش در دامان رهبریهای جاهلیّت همچون سلطه های طاغوتی،یا احزاب الحادی،یا دسته های گمراه است.و این همه در منطق قرآن شرکی آشکارا و در عین حال گمراهی بی پایان است.

« یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ -سوای خدا کسی را می خواند...» یعنی سوای خدا و رهبرییی که خدا به پیروی از آن فرمان داده است،از پیامبری مرسل یا امامی معصوم،یا رهبری گماشته شده از جانب او.

« مٰا لاٰ یَضُرُّهُ وَ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُ ذٰلِکَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِیدُ -که نه زیانی به او (به انسان)می رساند و نه سودی،و این گمراهی و ضلالتی است بی پایان.» گاه انسان از رهبرییی پیروی می کند که بدو سودی نمی رساند ولی او گمان می کند که آن رهبری بدو سودی می رساند در حالی که این خود اوست که با پیروی از آن رهبری بدان سود می رساند.آیا این گمراهی نیست که انسان نیروهای خود را برای هیچ و پوچ نه برای کسب سود و دفع زیان،صرف کند؟ /8 و بی پایان تر از این گمراهی آن است که بشر به رهبرییی بپیوندد که زیان می رساند و سودی نمی بخشد.

ص :30

[13]

« یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ -کسی را می خواند که زیانش نزدیکتر از سود اوست...» آنجا که به نظر می رسد رهبریهای جاهلیّت مقداری عزّت و ثروت فراهم می سازند،در حالی که سرانجام همان فقر و بندگی است.

«و لبئس المولی-چه بد دوستداری است...» آن رهبر.

«و لبئس العشیر-و چه بد مصاحبی است.» این مصاحب و پیرو.

شاید از این آیه بتوانیم استنباط کنیم که جایز نیست آدمی وقتی در خود کفایت و شایستگی نمی بیند از دیگران بخواهد که از او پیروی کنند و برای او جایز نیست که بدین گفته عذر آورد که:براستی این مردمند که مرا به پیشوایی و فرماندهی خود گماشته اند،بلکه بر او واجب است که خود از این مقام کناره گیرد، و اگر کناره نگیرد از کسانی است که خدا دربارۀ آنها می گوید«لبئس المولی، چه بد دوستدار و سروری».

[14]

« إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند به بهشتهایی که در آن نهرها جاری است وارد می کند...» و ایشان همان کسانند که به نحوی راسخ به خدا ایمان آوردند و ایمان خود را با تداوم کارهای عملی و رفتار شایسته نشان دادند و بیان کردند.

« إِنَّ اللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ -همانا خدا هر چه خواهد همان کند.» زیرا او قادر اراده کننده ای است با قدرت و ارادۀ مطلق،هر چه خود خواهد می کند،نه هر چه دیگری بخواهد و از /8 مظاهر ارادۀ حکیمانۀ او حسن پاداش اوست به مؤمنان نیکو کردار شایسته،و پاداش بد اوست به مجادله کنندگان و مردّدان دربارۀ پیامبران و اولیاء او.

آیا برای ما سزاوارتر آن نیست که به سوی بهشت پروردگارمان بشتابیم که

ص :31

آنها را در صورتی که مؤمنانی راستین باشیم به ما وعده داده است؟چه بهشتهایی است که خدا از غیب و بدون دیدار ما آنها را به بشر وعده داده است؟بگذارید پاسخ را از امامان اهل بیت علیهم السّلام بشنویم که در تفسیر قرآن گفته اند،و ما را به پهنۀ آن بهشتها که در قرآن به بشر مژده داده شده است منتقل می کنند.

إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ

...خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند...تا آنجا که خدای تعالی فرماید:

لباسهم فیها حریر.در آنجا لباسشان از حریر است. (1) پدرم از ابن ابی عمیر از ابی بصیر برایم حدیث کرد و گفت:به ابی عبد اللّٰه(امام صادق)(ع)عرض کردم:

فدایت شوم،مرا به شوق آور،گفت:«ای ابو محمّد،کمترین نعمتهای بهشت آن است که بویش از فاصلۀ هزار سال راه پیمایی از مسافت دنیا به مشام می رسد،و کمترین منزل و جایگاه اهل بهشت منزلی است که اگر تمام جن و انس در آن منزل کنند خوراک و نوشابۀ آنان به قدر کافی به آنان می رسد و چیزی از آنچه در آن سرای است کم نمی شود،و کم منزلت ترین مقام کسی که به بهشت در می آید آن است که به محض ورود سه باغ را بر سر او بر می آورند،چون به نزدیکترین آنها وارد شود در آن جفتها و خادمان و جویبارها و میوه ها بیند چندان که خدا بخواهد که چشمش سیر شود و آرام گیرد و دلش شادمان شود،اگر خدا را سپاس گزارد و او را بستاید بدو گویند:بالای سر خود به باغ دوّم بنگر،و در آن چیزهاست که در باغ نخستین نبود.آن گاه گوید:پروردگارا این باغ را به من عطا فرما،خدای تعالی فرماید:اگر این را به تو دهم جز آن را نیز خواهی خواست و پروردگار گوید:اینک از تو.چون بدان درآید خدا را شکر گزارد و بستاید گویند:در بهشت را بر او بگشایید و بدو گویند:سرت را بالا کن،آن گاه دری از سرای جاوید بر او بگشایند که چندین برابر آنچه پیشتر دیده بود در آن بیند و هنگامی که از این فزونیها سخت شادمان شد گوید:پروردگارا حمد و ستایشی بی قیاس از آن تو باد که با دادن

ص :32


1- 1) -الحج23/.

باغهای بهشت بر من منّت نهادی و مرا از دوزخ رهانیدی.ابو بصیر گفت:آن گاه من گریستم و عرض کردم فدایت شوم،در این باره بیشتر بفرمای!امام(ع)گفت:

ای ابو محمد در بهشت نهری است که بر کناره های آن کنیزانی روینده رسته اند، چون مؤمن بر کنیزی بگذرد و از او خوشش آید او را بر کند و بر گیرد و خدای عزّ و جلّ به جای او دیگری را برویاند.عرض کردم:فدایت شوم،بیش از این برایم بفرمای!فرمود:ای ابو محمد مؤمن در آنجا با هشتصد دوشیزه و چهار هزار بیوه و دو زن حوری همسری می کند.عرض کردم:فدایت شوم،هشتصد دوشیزه؟فرمود:

آری با هر یک از آنان هم آغوشی کند /8 او را بدین صفت(دوشیزه)یابد.عرض کردم:فدایت شوم حور عین از چه چیز آفریده شده اند؟فرمود از خاک پاک نورانی بهشت،و از فرط لطافت چنانند که مغز استخوانشان از پشت هفتاد دست جامۀ حریر پیداست.جگر آن حوری آیینۀ این مؤمن و جگر این مؤمن آیینۀ آن حوری است.

عرض کردم:فدایت شوم،آیا حوران زبانی دارند که در بهشت بدان سخن گویند؟ فرمود:آری سخنی لطیف که آفریدگان دلپذیرتر از آن نشنیده اند.عرض کردم:آن زبان چیست؟فرمود:با صداهایی نازک و موزون می گویند:ما جاودانگانیم و نمی میریم،ما لطیفانیم و خشن نمی شویم،ما درست اندامان جوانیم و پیر نمی شویم،ما خوشنودانیم و خشمگین نمی شویم،خوشا آن که برای ما آفریده شد، و خوشا آن که ما برای او آفریده شدیم و بدو اختصاص یافتیم.ما زنانی هستیم که چون کسی با ما هم آغوش شود چنان در جوّ فضا به پرواز در آید که نورش چشمها را بزند و خیره کند». (1)

[سوره الحج (22): آیات 15 تا 22]

اشاره

مَنْ کٰانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اَللّٰهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی اَلسَّمٰاءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مٰا یَغِیظُ (15) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ أَنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ (16) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئِینَ وَ اَلنَّصٰاریٰ وَ اَلْمَجُوسَ وَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اَللّٰهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ وَ اَلنُّجُومُ وَ اَلْجِبٰالُ وَ اَلشَّجَرُ وَ اَلدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ اَلْعَذٰابُ وَ مَنْ یُهِنِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اَللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ (18) هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اِخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ اَلْحَمِیمُ (19) یُصْهَرُ بِهِ مٰا فِی بُطُونِهِمْ وَ اَلْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِیدٍ (21) کُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهٰا وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (22)

ص :33


1- 2) -بحار الانوار،ج 8،ص 120.

معنای واژه ها

15[بسبب]

:هر چه به وسیلۀ آن به چیزی برسند و بدان دست یابند.

[یغیظ]

:هر چه موجب خشم و ناخرسندی کسی شود از مشکلات و فتنه هایی که به آنها گرفتار می شود.

17[الصابئین]

:آنان ترکیبی از ادیان هستند،و گفته اند هر کس از دینی به دین دیگر درآید صابئ است.

[المجوس]

:آتش پرستان که پیامبر و کتابی داشتند، پیامبرشان کشتند و کتابشان را سوزاندند.

ص :34

تدبیر خدا بدین گونه بر انسان احاطه دارد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات پیشین چنین بیان کردند که کسانی هستند که با تردید و شک نسبت به خدا ایمان دارند،پس اگر نعمتی نصیبشان شود آرامش می یابند و اگر با آزمونی به آزمایش گرفته شوند روی می گردانند،و گفتند:این گروه از رهبرانی پیروی می کنند که نه زیانی برای آنان دارند و نه سودی می رسانند.

در این درس قرآن به ما یادآوری می کند که حکمروای حقیقی هستی،و آن که ولایت به حقّ بر انسان دارد همانا خداست،نه تنها در عرصۀ تشریعی و در آخرت،بلکه در دنیا و عرصۀ تکوینی و کلّ عالم هستی نیز هم چنان است.

این آیات برای تأکید همین تفکّر حقایقی چند را به ما گوشزد می کنند:

نخست:کسانی که می پندارند از اراده و تدبیر خدا جدا و بیرونند هر چه می خواهند بکنند و هر حیله ای می خواهند به کار برند،سپس بنگرند که آیا می توانند از حدود توانایی و حکمرانی خدا بیرون روند؟ /8 دوم:آیا انسان می تواند خود به راه درست راه یابد و جادّۀ مستقیم را بدون هدایت و راهنمایی خدا که در آیات و پیامبران و توفیق هدایتش شکل پذیرفته است،هدایت شود؟ سوّم:آیا ممکن است نوع بشر بر پایه ای جز رسالت به حقّ الهی یگانه و یک پارچه شود؟هرگز...زیرا رسالت الهی و کردار بدان همانا تنها پایه و شالودۀ

ص :35

یگانه شدن مردم است.

آن گاه قرآن تأکید می کند که آنچه در آسمانها و زمین است نسبت به خدا فروتن و سر سپرده و سجده گزار اوست،همچون خورشید و ماه و ستارگان و درخت و جنبندگان.ولی گروهی از افراد بشر باقی می مانند که از این سنّت و روش معیّن فترت مستثنی و از نوادرند.برای انسان ممکن نیست که نخورد یا نیاشامد یا نخوابد، و همچنین نمی تواند خود را از حوزۀ زمین بیرون برد،یا از قوانین و سنّتهای زندگی سر پیچد،آری،در امکان او هست که روزه نگیرد یا نماز نگزارد،تنها در این زمینۀ محدود به او آزادی داده اند که ارادۀ خود را بیازماید،امّا در دیگر زمینه ها،ناچار است خواه و ناخواه تسلیم شود و سر بسپارد.

اینک ما دام که نمی توانی از ولایت خدا بیرون روی،پس چرا بر ضدّ او سرپیچی می کنی و جز او را به عنوانی ولیّ و سرپرست خود می گیری؟ این در دنیا،امّا در آخرت،گناهکاران را به سختی به سوی جهنم می رانند و جامه هایی آتشین برای آنها می برند،و آب جوشان بر سرشان فرو می ریزند چنان که آنچه در شکمها و درون خویش دارند می گدازد و گرزها(و پتکها)ی آهنین افروخته ای برای آنها آماده است،و هر چه بخواهند از دوزخ و آتش بگریزند آنها را که مقهور و مغلوبند بدانجا باز می گردانند.

بنا بر این انسان و سرانجام او هر دو به تدبیر خدا معیّن و محدود شده اند،زیرا آدمی نمی تواند از قلمرو حکمروایی و چیرگی و سلطنت خدا بیرون رود.پس بر انسان می شاید و می سزد که غیر از خدا ولیّ و فرماندهی برای خود نگیرد.

شرح آیات:
اشاره

[15]

« مَنْ کٰانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللّٰهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّمٰاءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مٰا یَغِیظُ -کسی که می پندارد که خدا در دنیا و آخرت او را یاری نخواهد کرد خویشتن را با ریسمانی به آسمان بیاویزد آن گاه ببرد و بنگرد که آیا این حیله خشمش را از میان خواهد برد.»

ص :36

(هاء)در کلمۀ(ینصره)به دو معنی باز می گردد:یا به پیامبر ما محمد(ص) یا به«من کسی»جملۀ( مَنْ کٰانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللّٰهُ -کسی که می پندارد خدا یاریش نخواهد کرد).

در حالت اوّل معنی چنین می شود:همانا آن کسی که بر محمد(ص)و آنچه به رسالت خدا آورده است کینه می ورزد و در پیامبری،او شک می کند،و اعتقاد ندارد که خدا یاری دهندۀ به او در دنیا و آخرت است،هر چه می تواند بکوشد و برای مقصود خود هر حیله ای را بیازماید حتی اگر این کار مستلزم آن باشد که ریسمانی از بالا بیاویزد و خود را با آن به دار زند،سپس بنگرد که آیا می تواند با جلوگیری از پیامبر خدا یا جلوگیری از رسالت او در برابر ارادۀ خدا بستیزد و بدین گونه کینه و گمان بد خود را شفا بخشد؟ امّا در حالت دوم معنی آیه این است که خدای سبحان به انسان یاری می کند و او را نگه می دارد و در دنیا و آخرت بدو کمک می کند.هر کس جز این می پندارد،و هر چه می خواهد می کند حتّی اگر خواسته باشد خود را خفه کند(با کشاندن ریسمانی به آسمان و سپس بریدن آن)،بیگمان نمی تواند که در برابر قدرت خدا بستیزد،و اقدام و کینۀ او را بر خدا دسترسی نیست.

شاید این آیه متضمّن ستیزۀ ناتوانمندانۀ بشر باشد،زیرا وقتی بعضی در قدرت خدا شک کنند بایستی از قلمرو حکمروایی و ملکوت خدا و از سنّتها و قوانین ثابت او که هر چیزی بدان تسلیم است و آنان از تسلیم بدان اکراه دارند نیز بیرون روند،و آن گاه-پس از آن که تمام امکانات و دانشهای خود را بدین منظور بکار گرفتند-بنگرند که آیا توانسته اند از حکمروایی خدا بیرون روند،یا از قوانین مادّی و معنوی زندگی رسته اند،بدین گونه است که خشم برخاسته از نادانی آنها نسبت به ارادۀ خدا و سنّتهای او که برای مصلحت آنها وضع شده فرو می نشیند،سنّتهایی که بر آنان واجب است به موجب آنها عمل کنند و خدا را بر آن سنّتها شکر گزارند زیرا مهمترین مظاهر رحمت خدا نسبت به بندگان اویند.پس معنی آیه چنین می شود: /8 با ریسمانی خود را به آسمان برکشند،آیا بر این کار توانایند؟خدا

ص :37

داناست.

هنگامی که پیش آهنگ فضانورد،آرمسترانگ به ماه رفت،آیا توانست از ارادۀ خدا بیرون رود؟هرگز،او نتوانست چنین شود،حتی او مشکلات خانوادگی خود را با همسر خویش نیز فراموش نکرد،و پس از فرود آمدن به زمین خود این امر را تصریح کرد و گفت:در حالی که بر سطح ماه بودم به اختلافاتم با همسرم می اندیشیدم...و این که آیا او از کاری که من بدان پرداخته ام خرسند است یا نه؟ بدین سان انسان محکوم به پیروی از نظامها و نیروهای طبیعی پیرامون خویش،خواه مادّی یا معنوی است،چه آن را بخواهد و چه نخواهد،همچنین در صورتی که حال چنین است نمی تواند فرمان مولا و سرور خود را اطاعت نکند و بدان گردن ننهد،و اگر تکبّر و خویشتن بزرگی کند و استنکاف ورزد جز به خود زیان نزده است.

و بالأخره اگر انسان بیندیشد:کیست که بدو روزی می رساند و نعمتها را بر او فرو می بارد،و کیست که در برابر خطرهایی که لابلای آنها مرگ و نابودی نهفته است،از او نگهداری و دفاع می کند،بیگمان در می یابد که او خدای روزی رسان صاحب قدرت استوار است و آنچه جز اوست همه ابزارها و سببهایی است آفریده شده.

خدا هر که را بخواهد هدایت می کند

[16]

« وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ أَنَّ اللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ -بدین سان قرآن را نازل کردیم با آیاتی روشنگر.و خدا هر کس را که بخواهد هدایت می کند.» همان گونه که جنبۀ مادّی زندگی ما محکوم به ارادۀ خدای سبحان است جانب معنوی آن مانند هدایت نیز چنین است،و اگر خرد و سرشت برای رهنمایی بشر کافی بودند،چرا بعضی گمراه و بعضی ره یافته می شوند در حالی که همه از

ص :38

خرد و سرشت بهره دارند؟هرگز چنین نیست...همانا خداست که هر کس را بخواهد راهنمایی می کند،و تا وقتی راهنمایی و هدایت از جانب خداست ما باید او را ولیّ خود بگیریم و جز او را نپرستیم و بندگی نکنیم.

[17]

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئِینَ وَ النَّصٰاریٰ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللّٰهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -خدا میان آنان که هدایت یافته اند و آنان که کیش یهود یا صابئان یا نصاری یا مجوس برگزیده اند و کسانی که شرک ورزیده اند،در روز قیامت حکم می کند...» آن گاه براستی اختلاف میان بشر دلیل روشنی است بر این که آدمی نیازمند آن است /8 که خدا او را به راه راست و استوار رهنمایی کند،و به یقین خداست که به حق داوری می کند و در میان پیروان مذاهب گوناگون حکم خواهد کرد.

« إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ -زیرا او بر هر چیزی(و کاری)ناظر است.» در واقع داوری خدا میان مذاهب و آراء گوناگون،و در نتیجه میان حق و باطل و هر قضیّه ای کوچک یا بزرگ همان تجلّی و نمودار نظارت فراگیر او بر هر چیزی است،و براستی او چیرۀ توانایی است که در آسمانها و زمین هیچ بر او پنهان نیست.

از آنجا که او بر هر چیز ناظر و شاهد است،ناگزیر باید به حضور فرخندۀ همیشگی او احترام نهاد و مراقبت مستقیم و اشراف همیشگی او را احترام نهاد.و هر انسانی هنگامی که به کار یا گفتار مهمّی می پردازد،یا اندیشۀ آن به ذهنش خطور می کند و بر خاطرش می گذرد و می خواهد تصمیمی بگیرد یا رأیی صادر کند، باید از خود بپرسد:آیا خدا از این خرسند است،زیرا خدا فردا همان امر را بر او به حسابرسی می گیرد.در واقع این احساس است که نور هدایت را در درون و ضمیر بشر بر می انگیزد و کمر خرد را بر ضد خواهش و هوی استوار می بندد و به برنامه نگری اندیشیدن بدون اضطراب مساعدت می کند و رفتار فرد را بدون چپ و راست روی

ص :39

استوار می دارد و از شخص او برای خود او واعظ و ارشاد کننده ای قرار می دهد.

در خبر آمده است که:وقتی زلیخا از یوسف(ع)خواستار کار ناپسند شد و درها را بست در کنار اتاق بتی را دید،برخاست و روی آن بت را پوشاند،یوسف از او پرسید:چرا چنین کردی؟زلیخا گفت:برای آن که ما را نبیند،یوسف گفت:

تو از این بت خود شرم می کنی در حالی که نه می شنود و نه می بیند،آن گاه من از پروردگار خود که سمیع و بصیر است شرم نکنم؟ [18]

قرآن حکمت آموز سپس نظر انسان را به آسمان و زمین جلب می کند...به نشانه هایی که همه گواه بر تسلّط مطلق خدا و سرسپردگی و فروتنی همه چیز در عالم هستی نسبت به ذات سبحان و منزّه اوست.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبٰالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ النّٰاسِ

-آیا ندیده ای که هر کس در آسمانها و هر کس که در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درخت و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده می کنند؟...» در واقع همۀ این چیزها به خدا سر سپرده اند و بدو فروتنی می کنند.

« وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذٰابُ -و بر بسیاری عذاب محقّق شده...» امّا بسیاری از مردم به خدا سجده نمی گزارند و این دسته در واقع جز نسبتی اندک را تشکیل نمی دهند که چون با مجموعۀ حیرت انگیز آفریدگان و شمارهای افزونی که کامپیوترها نیز از شمردن و آمار گرفتن آنها ناتوانند،مقایسه شوند،چیزی به حساب نمی آیند.

راستی را،کرامت انسان اقتضا و ایجاب می کند به خدایی که آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست از آن اوست سجده گزارد،آن خدایی که هر چه بخواهد می کند،امّا سجده گزاری به بتی که نه زیانی می رساند و نه سودی یا زیان می زند و سودی ندارد،یا به بشری حقیر و خرد چون شاهان مغرور،یا ثروتمندان فسادگر، بیگمان موجب اهانت و ذلّت و خواری و کوچکی است.

ص :40

خدای سبحان هنگامی که بشر را هدایت نمی کند او را به عبادت و بندگی بتهای خاموش یا گویا دچار می سازد و بدین خوار و خفیفش می کند،و کسی که خدا او را خوار سازد هرگز گرامی کننده ای برای خود نمی یابد.

هیچ کس نمی تواند در برابر ارادۀ خدا عرض اندام کند و با آن بستیزد،و از محدودۀ اهانت حاصل از شرک به عزّت توحید و یکتا پرستی راه یابد،زیرا خدا هر چه بخواهد می کند و هیچ کس جز ذات سبحان او نیست که هر چه بخواهد بکند.

« وَ مَنْ یُهِنِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ -و هر که را خدا خوار سازد،هیچ کس گرمیش نمی دارد،زیرا خدا هر چه بخواهد همان می کند.» از خوار شدن اینان،یا گرامی شدن آنان که به خدا سجده می گزارند،از اینجا بر ماست که بدو پناه جوییم تا ما را به سوی خود راهنمایی فرماید،و ما را از جملۀ کسانی قرار دهد که به سبب سجده گزاریشان به درگاه خویش گرامیشان داشته و اکرامشان فرموده است.

[19]

« هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ -این دو گروه دربارۀ پروردگارشان به خصومت برخاسته اند...» /8 گروه ره یافتگان و گروهی که گمراهی بر آنها محقّق شده و سزاوار آن بوده اند.

« فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ -برای آنان که کافرند جامه هایی از آتش بریده اند...» برای کسانی که کافرند جامه هایی آتشین به اندازۀ تنشان بریده و آماده کرده اند تا آتش بیشتر و نزدیکتر به تمام اجزاء بدنشان برسد و این بدان جهت است که عذاب سخت را بچشند.

« یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ -از بالا بر سرشان آب جوشان می ریزند.» وقتی جامۀ آتشین بدن را می پوشاند برخی اندامها مانند سر عریان و آشکار می ماند،پس بر آنها نیز آب جوشان می ریزند تا عذاب تمام بدن آنان را فرا گیرد.

ص :41

[20]

« یُصْهَرُ بِهِ مٰا فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ -بدان آب جوشان هر چه در درون شکم دارند و نیز پوستهایشان گداخته می شود.» «حمیم»که از شدّت حرارت جوشان است(و همانست که دربارۀ آن گفته اند سرب ذوب شده باشد)آنچه را در درون جسم خود دارند از قبیل قلب و جگر سیاه و امعاء و احشاء می گدازد.

[21]

« وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِیدٍ -و برای آنهاست گرزهایی آهنین.» «المقمعة»:ابزاری است که برای کوفتن به کار می رود،فرشتگان آن را بر می دارند تا بر سر گناهکاران بکوبند.

[22]

« کُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهٰا وَ ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِیقِ -هر چه خواهند از آن عذاب،از آن اندوه بیرون آیند،بار دیگر آنان را بدان باز گردانند که:بچشید عذاب آتش سوزنده را.» با وجود آن که کافران در دوزخ می دانند که امیدی به نجاتشان از آن نیست،از شدت عذاب می کوشند که به سبب اندوه و تیرگی آن از آن بیرون آیند،و در هر نوبت که چنین کوششی می کنند ناکام می شوند،و این به نوبۀ خود عذابی روانی برای آنهاست.

بدین سان دامنۀ خطای اندیشۀ تفویض گرانه(وانهادگی)آشکار می شود که بر آنند که خدا در /8 دنیا و آخرت به بنده یاری نمی کند و این امر هیچ ربطی به تقدیر و تدبیر ندارد،هرگز...براستی خداست که نعمت می دهد و رهنمایی می کند و گرامی می دارد و پاداش می دهد،پس به پناهگاه پناهنده شویم و از خشم او به دامان رحمتش بگریزیم و از عذاب او بدو پناه جوییم.

[سوره الحج (22): آیات 23 تا 29]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَی اَلطَّیِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْحَمِیدِ (24) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ اَلَّذِی جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً اَلْعٰاکِفُ فِیهِ وَ اَلْبٰادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِیمَ مَکٰانَ اَلْبَیْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْقٰائِمِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِی اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجٰالاً وَ عَلیٰ کُلِّ ضٰامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (27) لِیَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ فِی أَیّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْبٰائِسَ اَلْفَقِیرَ (28) ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ اَلْعَتِیقِ (29)

ص :42

معنای واژه ها

25[بإلحاد]

:الحاد عدول و انصراف از میانه روی و حرکت مستقیم است.

26[بوّأنا]

:آشکار کردیم.

27[فج عمیق]

:راه دور.

29[العتیق]

:به معنی آزاد از بندگی در مقابل رقیق یعنی بنده و غلام،صفت کعبه است،و آن را بدین جهت عتیق نامیدند که آزادتر از آن است که بندگان خدا مالکش شوند.

ص :43

مردم را به حجّ فراخوان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات درس گذشته با بیم دادن و هشداری سخت به آنان که کفر می ورزند پایان یافت،و این هشدار از طریق تصویری از مناظر عذاب در روز قیامت به عمل آمد.از آنجا که هر جا در قرآن حکمت آموز تهدید و هشداری آمده ترغیب و مژده ای نیز آمده است آیات این درس آمد که به مؤمنان مژده می دهد که نزد پروردگار خود پاداشی دارند که در بهشتی جلوه گر می شود که در آن جویبارها جاری است و زیوری که بهشتیان که خدا پیشتر آنان را به گفتار پاکیزه و راه ستوده رهنمایی کرده است خود را بدان زیورها می آرایند.آن گاه آیات به موضوع حجّ می پردازند که روش عبادتی از روشهای امّت یگانۀ اسلامی است،و هدفش به کرسی نشاندن تقوا در نفوس فرزندان این امّت است.امّا کافران که مردم را از راه خدا که برجسته ترین مصداقهای آن مسجد الحرام(و خانۀ خدا)است نصیبشان عذابی دردناک است، و بلکه هر کس با ستم بر مردم از راه درست منحرف شود گرفتار عذابی دردناک خواهد شد.

قرآن ما را برمی گرداند به نخستین روزی که مسجد الحرام در آن روز بنا شد و اینکه چگونه خدای تعالی به ابراهیم علیه السّلام فرمان داد آن خانه را برای تمام مردم،نه برای گروه یا قومی خاصّ بنا کند.براستی آن خانه از آنِ نزدیکان و دوران و مقیمان و مجاوران و غیر مقیمان و مجاوران است.

این حرم را برای آن بنا ننهاده اند که از طریق آن مردم به خدا شرک آورند، بلکه در واقع برای آن است که در آنجا تنها و تنها خدا را بپرستند(با برپاداشتن

ص :44

نماز و رکوع و سجود).خداوند به ابراهیم(ع)فرموده است که خانۀ او را از بتهایی که در روزگار جاهلی به جای او پرستیده می شدند و بتهای بشری که امروز در آنجا و به نام او مورد پرستش قرار گرفته اند،پاک و زدوده سازد.

آیات این درس-چنان که به نظر من می رسد-همان قلّه و اوج این سوره است،زیرا از وسیلۀ به کرسی نشاندن و استقرار تقوا گفت و گو می کند،و حج برترین وسیلۀ این کار است،و ما پیش از این شناخته ایم که تقوا والاترین درجات احساس مسئولیّت است.

شرح آیات:
اشاره
بهشت نعمتهایی است فراگیر

[23]

« إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند به بهشتهایی که در آنها نهرها جاری است وارد می کند...» کسانی که به خدا ایمان راستین و صادقانه آورده اند،هم آنانند که به حق مؤمنند،و همانانند که ایمانشان در زندگیشان با اقدام به کارهای شایسته بازتاب دارد و منعکس و متجلّی می شود.بهشتهایی که اینان بدان وارد می شوند همان ترجمان و انعکاس کردار شایستۀ ایشان است و از این رو کلمۀ«جنّات جمع جنّة»به لفظ جمع آمده است،بدین لحاظ که کار شایسته درجاتی دارد و برای هر درجه ای بهشتی است خاصّ همان درجه.

« یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ -در آنجا با دستبندهایی از طلا و مروارید آراسته شوند و لباسشان از حریر است.» یعنی به دستبندهای زرّین آراسته شوند،همچنین بر سرشان تاج نهند و بر گردنشان مروارید ناب ارزشمند آویزند و جامه هایی سبز از حریر فاخر بپوشند،و تصوّر این منظره انسان را مشتاق بهشت می سازد.

[24]

وانگهی روند آیات به بیان نعمتهای مادّی اکتفاء نمی کند،بلکه

ص :45

نعمتهای معنوی را نیز بدانها می افزاید، /8 آنجا که گوید:

« وَ هُدُوا إِلَی الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ الْحَمِیدِ -آنان به آن سخن پاک و به راه خداوند ستودنی راهنمایی شده اند.» «الطّیّب من القول»همان«السّلام علیکم و رحمة اللّٰه و برکاته-درود و رحمت و برکتهای خدا بر شما باد»است.در یکی از حدیثها آمده است،که «سخن پاک»کلمۀ توحید«لا اله الاّ اللّٰه»باشد،و در یکی از نصوص آمده است:

همانا خداوند هر دم برای بهشتیان هدیه ای می فرستد که از نوع«سخن پاک» است،و این همان معنایی است که مفسّران پذیرفته و بر آن رفته اند،و چنان می نماید که هدایت و راهنمایی در بهشت تمام می شود.امّا معنی این آیه چنان که به نظر می رسد این است که:خدا مؤمنان را در دنیا به سخن پاک رهنمایی کرده که همان کلمۀ توحید و اخلاص و راه ستوده باشد که راه پیامبران و امامان هدایت است که بر همۀ ایشان درود باد و صلوات.

باز داشتن از راه خدا

[25]

پس از این قرآن به گروهی از کافران و کردار آنها در مقایسه با مؤمنان و کردارشان می پردازد و می گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -آنهایی که کافر شدند و مردم را از راه خدا باز می دارند...» کفر تنها همان سخن نظری یا فقط عقیدۀ مجرّد و محض نیست.بلکه همچنین چیزهایی است که از آن سرچشمه می گیرد مانند دشمنی ورزیدن و کار بد،از این رو قرآن پس از آن که کافران را یاد کرد در این که واقعیّت کفر آنها چگونه است درنگ نمی کند و می افزاید:« وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -از راه خدا باز می دارند»یعنی این گروه در دل خود کافر شده اند،امّا عملشان همانا بازداشتن مردم از راه خداست،و از این رو می بینیم که کلمۀ«کفروا-کافر شدند»به صیغۀ ماضی و گذشته آمده،در حالی که کلمۀ«یصدّون-باز می دارند»به صیغۀ مضارع

ص :46

است که دلالت بر زمان حال و آینده می کند.پس کفر آوردن قراری است واحد که یک بار روی می دهد،امّا بازداشتن از راه خدا کاری است مکرّر و پی در پی و بر دوام.

باز داشتن از راه خدا،آن است که میان انسان و اقدام او به کردار شایسته -هر نوع کرداری که باشد از امر به معروف یا نهی از منکر یا ساختن مساجد برای خدا و انجام دادن فریضه های او-مانع و رادع ایجاد می کند، /8 زیرا«الصدّ- بازداشتن»بر عکس تمام این کردارهاست همچون مشکل تراشیهایی که مانع انجام فرایض و واجبات حاجیان گردد،یا منع مقامات قدرتمند و صاحب سلطه از آبادانی زمین،و محدود ساختن آزادی کار و بازرگانی،و به طور کلّی کفر به عنوان سنگی لغزنده در راه انسان قرار می گیرد تا به قلّۀ پیشرفت و تکامل مادّی و معنوی نرسد.

« وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ -و مسجد الحرام،خانۀ خدا...» بازداشتن از مسجد الحرام دو گونه است:

گونۀ نخست:دست و پا بستن مردم با قوانین ستمگرانۀ اداری،و اساسا جلوگیری از سفر به حجّ است.

گونۀ دوم:آن است که می گذارند حاجیان به مسجد الحرام برسند،امّا نمی گذارند شعائر دینی خود را،چنان که خدا بر ایشان واجب کرده،با آزادی کامل انجام دهند،و وسیلۀ این بازداشتن همان تسلّط و فشار سلطه های ستمگر حکمفرما بر اماکن مقدّس است.

تضمین آزادی انسان در حرم خانۀ خدا

پیش از آن که قرآن رشتۀ سخن را به پیرامون خانۀ خدا و مراسم و مناسک حج گزاری به آن بکشد،احترام به مسجد الحرام را واجب می سازد و کسانی را که در آن ستم می ورزند و به محترم داشته های مردم تجاوز می کنند و آزادیهایشان را سلب می نمایند،به عذاب دردناک تهدید می کند.

آزادی در اینجا یعنی هر چیزی که فقدانش مراسم و مناسک حج را از محتوای خود تهی و بی معنی می سازد.چگونه حاجیان شاهد و ناظر منافعی اخروی

ص :47

از حجّ باشند در حالی که تیغ بیداد بر آنان مسلّط و برکشیده شده است؟و چگونه در شؤون امت بیندیشند در حالی که دستگاههای سرکوب کنندۀ حکمفرما و چیره شده آنان را تعقیب می کنند؟و چگونۀ چرکین جامۀ شرک را از تن بیرون کنند و از بیم ستمگران رها شوند تا تنها و تنها خدای یگانه را بپرستند و بستایند در حالی که شیطانهای سلطه پیرامون ایشان را گرفته اند؟ /8 بدین سان در می یابیم که هر انحرافی که به ستم انجامد مشمول این آیه است حتی اگر از جانب دولت نباشد و از طرف صاحبان تسلّط کوچک همچون شوهر و مالک و مدیر و...و...معمول گردد.در حدیثی منقول از امام صادق-علیه السّلام-آمده است:

«هر ستمگری که در مکّه به خود ستم کند یا به دیگری،از دزدی و تجاوز و هر گونه ستم دیگر من آن کردار را الحاد می دانم،و از این رو سکونت در حرم خانۀ خدا نهی شده است». (1)

یعنی اقامت دائم در مکّه از لحاظ شرعی مکروه است،زیرا آدمی به هر حال از ظلم به خویشتن با انجام یکی از این امور حرام شده منزّه و عاری نیست و اگر در خانۀ خدا(و مکّه)سکونت دائم گزیند این گونه معصیتها و نافرمانیهای او همه الحاد شمرده می شود و خدا مجازات آن را دو چندان کرده است.

« اَلَّذِی جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ -که آن را برای مردم قرار دادیم...» پس مسجد الحرام ملک یک تن یا خانواده ای معیّن یا دولتی خاصّ نیست، بلکه متعلّق به تمام مردم،و خدا آن را چنین قرار داده است.

« سَوٰاءً الْعٰاکِفُ فِیهِ وَ الْبٰادِ -چه برای مردم مقیم و چه صحرا نشین غریب...» یعنی شخص مقیم دائم در مکه با آن کس که از بادیه و صحرا بدان شهر می آید یکسانند،آن گاه خداوند این حقیقت را دیگر بار تأکید می کند و گوید:

ص :48


1- 3) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 65.

« وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ -و نیز هر که را در آنجا قصد کجروی یا ستمگری داشته باشد،عذاب درد آور می چشانیم.» در واقع صاحبان سلطۀ ظالمانه ای مسجد الحرام و نیاز مردم را بدان وسیلۀ منحرف ساختن مردم و گمراه کردنشان قرار می دهند،یا آن که راه و روشی معیّن را در اندیشیدن بر آنان واجب می شمرند و تحمیل می کنند...به زودی عذابی دردناک خواهند چشید.معنی«بإلحاد»به انحراف یعنی«به کجروی»است.

جاهلیان را می بینی برای آن که ستم و تسلّط و فساد انگیزی خود را در حرم کعبه ادامه دهند کلمات را از مفاهیم واقعی خود تحریف می کنند و این مشکل اساسی انسان است.چه صاحبان سلطه می توانند راه و روشهایی را که برای نجات حرم از گزند آنها وضع شده تحریف کنند به گونه ای که مفید واقع نشوند یا وسیله ای برای تسلّط جدید آنها بر حرم باشند.و پیداست که این آیه در اینجا از چنین حالتی بر حذر می دارد تا مسجد الحرام تبدیل به مکانی برای ستم و انحراف به نامی تازه نشود! [26]

« وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِیمَ مَکٰانَ الْبَیْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِکْ بِی شَیْئاً -و مکان خانه را برای ابراهیم آشکار کردیم و گفتیم:هیچ چیز را شریک من مساز...» خداوند سبحانه و تعالی جای بیت الحرام را برای ابراهیم-علیه السلام- معیّن کرده است تا پایه های آن را بلند برآورد و این برای هدفی معیّن بوده است که اوّلا:این خانه پایه ای اساسی برای درهم شکستن اندیشۀ کفر باشد و ثانیا:راه و روشی برای توحید درست بر پای شود.واقع این است که کعبۀ شریف پیش از ابراهیم(ع)نیز وجود داشته ولی با گذشت زمان آثار آن کهنه شده و خطّی باقی نمانده بود که از آن نشانی دهد،و ابراهیم(ع)حدود آن خانه را نمی دانست و همچنین در اختیار شخص او نبود که بر حسب نظر خاصّ خود خانه ای برگزیند، زیرا این امر به آفرینندۀ عظیم،جلّ شأنه که امر و آفرینش از آن اوست اختصاص داشت.از این رو خداوند جای آن را معیّن کرد و سپس به او فرمان داد:

وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ الْقٰائِمِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ

-و خانۀ مرا برای

ص :49

طواف کنندگان و به نماز ایستادگان و رکوع گزاران و سجده گزاران پاکیزه بدار.» یعنی خانۀ مرا از پلیدیهای مادی و چرکهای بت پرستی پاک کن.این آیه حالات چهار گانۀ عبادت را در مسجد الحرام یاد آور شده است:طواف و قیام...

(ایستادن یا دعا و ذکر)و رکوع(خم شدن تمام)و سجود(پیشانی بر زمین نهادن) که نمادی از نماز و تعبیری از کثرت و تکرار است و این عبادتها نشانه و رمز توجّه ناب به خداوند و فروتنی نسبت به او و تسلیم و سر سپردن مطلق به فرمان او و پذیرفتن شریعت او به عنوان محور زندگی است.

ندای حجّ

[27]

« وَ أَذِّنْ فِی النّٰاسِ بِالْحَجِّ -و مردم را به حج فراخوان...» در حدیث دربارۀ این آیه آمده است که چون ابراهیم(ع)از ساختن خانه فارغ شد خدا بدو فرمان داد که مردم را به حج فرا خواند.وی گفت:پروردگارا! صدای من نمی رسد.پروردگار بدو گفت:اذان بگو بر تو فرا خواندن است به وسیلۀ اذان و بر ماست رسانیدن آن.پس وی بر فراز مقام ابراهیم رفت که آن روز پیوسته به خانۀ کعبه بود.آن گاه مقام به حدّی بالا آمد که از کوه ها نیز بلندتر گشت.وی در حالی که انگشت خود را در گوشش نهاده بود و روی به شرق و غرب می کرد می گفت:ای مردم بر شما نوشته و مقرر شده است که این خانۀ آزاد شده را حج گزارید،پس به پروردگار خود پاسخ دهید،و مردم از آن سوی دریاهای هفتگانه و از میان خاور و باختر،تا گسیختگیهای خاک در کرانه های سرتاسر زمین و از پشت مردان و زهدانهای زنان با لبّیک گویی پاسخ دادند:لبّیک اللّهم لبّیک-آری پروردگارا،آری...آیا نمی بینی که هم اکنون نیز لبّیک می گویند؟پس کسانی که از آن روز تا روز رستاخیز حج گزارند از کسانی هستند که دعوت خدا را پذیرفتند و پاسخ گفتند و این گفتۀ اوست که« فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ -در آنجاست آیات روشن و مقام ابراهیم» (1) یعنی ندای ابراهیم بر فراز مقام ابراهیم.

ص :50


1- 4) -آل عمران97/.

« یَأْتُوکَ رِجٰالاً وَ عَلیٰ کُلِّ ضٰامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ -تا پیاده یا سوار بر شتران تکیده از هر راه دور نزد تو بیایند.» رجالا:یعنی پای پیاده،و ضامر:چارپایی که بر اثر کثرت تمرین یا درازی مسافت لاغر و تکیده شده است.این آیه نشانۀ آن است که حاجیان با سوز و گداز شوق پیاده یا سوار بر چارپایان لاغر شدۀ خود به حج می شتابند.

[28]

« لِیَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ -تا سودهایی را که از آن آنهاست ببینند...» سودهای مادّی و معنوی گوناگون که صلاح معاش و استوار کردن زندگی آنان در آن است.

« وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ فِی أَیّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ -و نام خدا را در روزهای معیّن یاد کنند...» /8 یعنی در روزهای حج از ماه ذی الحجه.

« عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعٰامِ -به هنگام(ذبح)چارپایانی که خدا رزق آنها ساخته...» قربانیهایی که در منی به روز دهم ذی الحجّه کشته می شوند.

« فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْبٰائِسَ الْفَقِیرَ -پس از آنها بخورید و به بینوای نیازمند نیز بخورانید.» یعنی شما خود و نزدیکانتان بخورید و به نیازمندی که به سختی دراست و گرسنه شده است بخورانید.این دعوتی است روشن از توانگران تا از حدود به خویشتن اندیشی و آزمندی بیرون آیند و نیازمندیهای ناداران نیازمند را برآورند.

[29]

« ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ -سپس چرک را از خود دور کنند...» چون موهایشان از کثرت رهسپاری و سفر ژولیده و چرک و غبارآلود شده،و ناخنهایشان نیز بلند گشته است،در پایان موسم حج موهای خود را کوتاه می کنند و ناخن می گیرند.و بدنهایشان را از چرکها پاک می کنند.تفث در لغت یعنی چرک.

« وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ -و نذرهای خویش را ادا

ص :51

کنند و بر آن خانۀ آزاد شده طواف کنند.» این آیه به ضرورت ادای نذرها اشاره می کند و نذر-عادتا-چیزهایی است که فرد خود را ملزم و متعهد می کند که اگر سالم به مکّه برسد،یا حاجتهایش برآورده شود آن نذر را ادا کند.شاید از این آیه تأکید بر پاکسازی قلب و سبک ساختن آن را با پرداختن نذرها به صورتی که حاجی با صفحه ای جدید از زندگی به خانۀ خود بازگردد،استنباط کنیم.امّا دربارۀ طواف و گشتن در پیرامون خانۀ آزاد شده(از قید هر ملکیّت فردی)،در احادیث آمده است که مراد آخرین طواف است که به نام طواف زن نامیده شده برای آن که زنان حاجیان بر شوهران خود حلال نمی شوند مگر پس از آن طواف،و بعضی آن را طواف وداع و بدرود نامیده اند زیرا آخرین طواف در پیرامون خانۀ خداست که پروردگار آن را در اینجا«بیت العتیق» نامیده،چه از آن که به ملکیّت افراد درآید و زیر سلطۀ جابران و زورگویان قرار گیرد آزاد است و مرکزی است برای آزادی مردم.و این /8 نخستین خانه ای است که برای مردم(تمام مردم)بنا شده و خداوند آن را از گزند غرقه شدن به هنگام طوفان بزرگ در روزگار نوح پیامبر-علیه السّلام-رها و آزاد گذاشته است.

سخن اخیر

در احادیث اهل بیت-علیهم السّلام-آمده است که کلمۀ«لیقضوا تفثهم-چرک خود را از خویش دور کنند»به وسیلۀ دیدار با(امام)است.مگر نه آن که حضور نزد امام و دیدار با او در فضای آزادی در بیت الحرام چرکهای معنوی قلب حاجیان از میان می برد و می زداید و آنان را برای آغاز کردن سفر جهادی دیگری آماده می سازد؟این تفسیر بر بعد تمدّنی حج تأکید می کند که در تحوّل زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی امّت از طریق حج مجسّم و متبلور می شود و از طریق دیدار با امام امّت و رهبر و فرمانده مسیر و حرکت آن و پیشاهنگ جنبش فرخندۀ آن صورت می گیرد.

در حدیثی دیگر آمده است:امام یکی از احکام روانه شدن به خانۀ خدا را

ص :52

تفقّه و آگاهی از دین و انتقال اخبار فرماندهی و رهبری به اقطار عالم قرار می دهد.

در حدیث مروی پشت در پشت از امام رضا-علیه السّلام-که علل حج را بیان می کند آمده است که گفت:به علّت روانه شدن به نمایندگی دسته جمعی به سوی خدای تعالی،و درخواست افزونی(علم و توفیق طاعت)و افزود:و نقل اخبار امامان-علیهم السّلام-به هر سرزمین و ناحیه ای،چنان که خدای عزّ و جلّ گفته است:« ...فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (1) ...لیشهدوا منافع لهم... (2) -چرا از هر گروهی دسته ای به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند،باشد که از زشتکاری حذر کنند*تا سودهایی را که از آن آنهاست ببینند...» (3) .

[سوره الحج (22): آیات 30 تا 35]

اشاره

ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اَللّٰهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ اَلْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ (30) حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَکَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَتَخْطَفُهُ اَلطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ اَلرِّیحُ فِی مَکٰانٍ سَحِیقٍ (31) ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اَللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَی اَلْقُلُوبِ (32) لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ مَحِلُّهٰا إِلَی اَلْبَیْتِ اَلْعَتِیقِ (33) وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَإِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ اَلْمُخْبِتِینَ (34) اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اَلصّٰابِرِینَ عَلیٰ مٰا أَصٰابَهُمْ وَ اَلْمُقِیمِی اَلصَّلاٰةِ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (35)

ص :53


1- 5) -التوبة122/.
2- 6) -الحج28/.
3- 7) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 490.

خدای شما خدای یکتاست پس به او تسلیم شوید

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تقوا در زمین توحید و یکتاپرستی می روید،و شاخه های آن تمام زمینه های زندگی را در بر می گیرد،و مهمترین و برجسته ترین مظاهر و نمادهای آن همانا بزرگداشت حرمتهای خدا و شعائر اوست.

آنان که با تقوا مخالفت می ورزند همان کسانی هستند که مرتکب پلیدیهای بت پرستانه می شوند،آنچه را سزاوار است ترک شود می کنند و آنچه را سزاوار است بکنند ترک می گویند،و از سخن دروغ و باطل پیروی می کنند،و آن گاه هر چه را خدا حرام شمرده،همچون پرستش بتها مرتکب می شوند،و از سویی دیگر از آنچه خدا بر آنها حلال ساخته با دروغ و بهتان خودداری می ورزند،و این منافی و معارض با تقواست.

قرآن-بار دیگر-بدین نکته باز می گردد که ریشۀ تقوا را در نفس که همان ستیزه و مقاومت در برابر فشارهاست به ما یاد آور شود،به گونه ای که انسان

ص :54

حق گرای و مسلمان گردد،از آنچه دیگران برای او می خواهند و می کوشند بدو تحمیل کنند روی بگرداند.کسی که شرک می ورزد مانند کسی است که از آسمان به فرو می افتد،یا شیطان او را در فضا می رباید و توانمندیها و نیروهایش را می بلعد،همانسان که پرندگان شکاری شکار خود را از آسمان می ربایند،یا او را رها می گذارد تا به جایی ژرف فرو افتد.

درجۀ والای تقوا همان بزرگداشت شعائر خداست با بزرگداشت آنچه به خدای تبارک و تعالی پیوستگی دارد به احترام ذات متعال او.

قرآن دیگر بار باز می گردد و پاره ای مناسک و مراسم حج را که از شعائر خداست بیان می کند،مانند شتری که آن را به حج می کشند تا در آنجا بکشند.و تأکید می کند که:تنها کردار انسان است که تقوا را در دل او می پروراند و رشد می بخشد.

شرح آیات:
اشاره

بزرگداشت حرمتها

[30]

« ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ -همچنین هر کس دست از حرام بدارد،در نزد پروردگارش برایش بهتر است...» زیرا نفع بزرگداشت حرمتهای خدا و قوانین او به خود انسان بر می گردد،زیرا خدا آنها را به حساب او می گذارد و از بابت آن بدو پاداش خیر می دهد،خواه در دنیا با افزودن برکتها،یا در آخرت به وسیلۀ بهشتها.

« وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ -و چارپایان بر شما حلالند مگر آنهایی که برایتان خوانده شده...» در واقع خدا بسیاری از چارپایان را جز دسته ای اندک چون خفه شده و از بلندی به زیر افتاده و از ضربۀ شاخ مرده و نیمخوردۀ درنده را برای ما حلال کرده،و التزام و پایبند بودن نسبت بدانچه خدا حلال یا حرام کرده و روا یا ناروا شمرده است همان جوهر و ذات تقوا و مهمترین مصداقهای آن است.

ص :55

« فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ -پس از بتهای پلید اجتناب ورزید...» این بخش از آیه ابعاد معنوی تقوا را بیان می کند،و انسان را از لزوم اجتناب از خوردن گوشتهای حرام شده به اجتناب و دوری گزیدن از پستیهای اخلاقی که به بزرگواری و کرامت آدمی،و بلکه به اجتماع زیان می رساند و تمام بدیهایش را متوجّه شخص او می سازد،می کشاند.

می پرسیم پلیدی(الرّجس)چیست؟ /8 مفسّران بر سر این کلمه درنگ بسیار کرده اند که«رجس»چیست.برخی از ایشان گفته اند:«همان قمار و نرد و شطرنج است،و برخی از ایشان گویند:

بتهایی است که به جای خدا،آنها را می پرستند.از آنجا که حج در روزگار جاهلی به پرستش بتها آلوده بود،خدای سبحان فرمان داده است که حج را از پرستش بتها بزدایند.دیگری از مفسّران گفته است:«رجس»و پلیدی همان مجرّد پذیرفتن وجود بت در خانۀ خداست.و دیگری از ایشان گوید:در واقع آن قربانیهایی که برای غیر خدا سر بریده می شوند با توجه به این که خدای تبارک و تعالی پیشتر گفته است:

« وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ... و چارپایان بر شما حلالند مگر آنهایی که برایتان خوانده شده»و در جایهایی چند از قرآن خدا تأکید می کند که آنچه برای غیر خدا ذبح شود حرام است و به راستی همان پلیدی است.

همۀ اینها درست و پسندیده،ولی به نظر می رسد در اینجا فکری ژرفتر وجود دارد و آن این است که انسان یا خدای یگانۀ بی شریک را می پرستد و خود را به ارزشهایی که خدای سبحان بدانها امر کرده ملتزم و متعهّد می سازد،یا آن که به چیزی،هر چه باشد،سر می سپارد و تسلیم می شود.به عبارتی دیگر:مردم دو دسته اند یا انسان ارزشی که ارزشها را مقدّس می شمارد و به غیب ایمان دارد،یا انسانی شیء که جز به مشهودات ایمان ندارد،و چیزهای پست،انحراف،ستم و امثال آنها را مقدّس می شمارد.تمام اینها ناشی از شیئیت و چیزستایی(فیتیشیسم) انسان و مقدّس ناشمردن ارزشها از جانب اوست،و گاه ملاحظه می شود که در نظر او حتی ارزشها نیز تبدیل به چیزها و اشیاء شده اند.مثلا می بینی کسی که به سفر

ص :56

حج می رود اما نه بدین هدف که از خلال حج به خدا برسد،بلکه به مناسک حج به دیدۀ چیزستایی می نگرد و دلش متوجّه این«چیزها»می شود،بی آن که آنها را راه و نمودی به سوی ارزشهایی که در پس آنها نهفته است قرار دهد.کعبه باید در نظر ما رمز و نماد یکتا پرستی و یگانگی باشد،و قربانی باید رمز و نماد فدا کردن همه چیز در راه خدا محسوب گردد،و پرتاب سنگریزه ها باید به منزلۀ مقاومت و پایداری در برابر شیطان به شمار آید...الخ.

کسی که منحرف می شود و«چیز»می پرستد بی شک به انحرافات دیگر نیز کشانده می شود،از جمله شطرنج که تا حدّی شبیه عادات بیهودۀ جاهلیّت است که با قرعه کشی نزد بتها صورت می گرفت و سپس به حکم قرعه ای که بیرون می آمد رفتار می کردند.

از این رو در خبر مأثور از حضرت ابی عبد اللّه صادق-علیه السّلام-آمده است که دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ که فرمود /8 فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ گفت:«رجس من الاوثان شطرنج است و قول الزّور ساز و آواز باشد». (1)

و در حدیثی دیگر از امام صادق-علیه السّلام-نیز آمده است:قول الزّور-سخن باطل،«سخن مردی است که به کسی که آواز می خواند می گوید:

احسنت،آفرین» (2) .

و در روایت ایمن بن خزیم از پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که حضرتش ما را مخاطب قرار داد و گفت:

«ای مردم گواهی باطل با شرک نسبت به خدا برابر است«سپس خواند» فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ -پس از پلیدی بتها و سخن

ص :57


1- 8) -نور الثقلین،ج 3،ص 496.
2- 9) -همان مصدر،ص 495.

باطل اجتناب کنید» (1) .

از مجموع این احادیث در می یابیم که«قول الزّور»یعنی هر گفتۀ باطل.

« وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ -و از سخن باطل اجتناب کنید.» درست است که کلمۀ(قول الزّور-سخن باطل)به ساز و آواز و طرب و لهو تفسیر شده ولی مهمتر و بزرگتر از این،قول الزّور و سخن باطل آن است که انسان خود سخنی بگوید و آن را به خدای تعالی نسبت دهد و بدان وسیله آنچه را خدا ناروا خوانده و حرام کرده حلال و روا شمارد و آنچه را خدای سبحان روا دانسته و حلال فرموده حرام و ناروا انگارد.

حنیفی بودن دین خداست

[31]

« حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ -روی آورندگان به خدا باشید و شرک نیاورندگان به او...» حنیفی بودن یعنی پاک بودن از پلیدیهای اجتماع و گرایش بدانچه خدا از تو می خواهد و روی گردانی از رفتار اجتماع یا از فشارهای هوسها و شهوتها به گونه ای ناب و فقط برای خدا.

پس از حنیفی بودن این را نمی خواهند که با یک فشار اجتماعی بستیزی ولی به فشار اجتماعی دیگری روی آوری،یا با یک هوای نفسانی یا طاغوتی غربی مبارزه کنی برای آن که به دامن طاغوتی شرقی بیفتی،هرگز،چنین نیست.بلکه بر تو واجب است که با تمام فشارها و تمام هواها و تمام سلطه های ستمگر برای خدای حق سبحان بستیزی و مبارزه کنی.

پس حنیفی بودن راهی است روشن و روشی است آشکار که با هر راه دیگری اختلاف کامل و تناقض تامّ و تمام دارد و آن را دو صورت است:روی گرداندن از شرکای مجعول و فشارها،و روی آوردن تنها به خدا.

ص :58


1- 10) -همان مصدر،ص 496.

در واقع،حنیفی بودن همان فطرت و سرشت پاک و پاکیزۀ انسان است که مؤمنان بدان آراسته اند،از اینجاست که در حدیث پشت در پشت منقول از ابی جعفر باقر علیه السّلام آمده است که وقتی زراره از حضرتش دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ:« حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ »و دربارۀ حنیفی بودن پرسید،گفت:

«همان فطرت و سرشتی است که مردم را بر آن سرشته اند،و هیچ تبدیلی در آفرینش خدا نیست و گفت آنان را بر اساس معرفت و شناخت خدا آفریده است». (1)

« وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَکَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ السَّمٰاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکٰانٍ سَحِیقٍ -و هر کس که به خدا شرک آورد،چونان کسی است که از آسمان فرو افتد و مرغ او را برباید یا بادش به مکانی دور اندازد.» /8 با عمل جاذبیّت چیز از آسمان فرو می افتد،اگر این چیز شکاری باشد پرندگان برای شکار کردنش می شتابند،و اگر شکار نشود هم چنان به فرو افتادن ادامه می دهد تا به گودالی در افتد.همچنین است انسانی که به خدا شرک می آورد، یا دستخوش طاغوتهایی می شود که او را به مصلحت خود بدین سو و آن سو می کشانند و از نیروهایش بهره می برند،و یا به درّه ای دور و فرو کوفته،به گودال دوزخ در می افتد.

هدفهای شعائر خدا

[32]

« ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ -آری، کسانی که شعائر خدا را بزرگ می شمارند همانا کارشان نشان پرهیزگاری دلهایشان باشد.» التزام و احترام به حرمتهای خدا بخشی از تقوا و پرهیزگاری است،اما بخش کاملتر از آن همان بزرگداشت شعائر خدا،یعنی بزرگداشت هر چیزی که ما را

ص :59


1- 11) -همان مصدر،ص 496.

به خدا رهنمون شود.بزرگداشت تکّه پارچه ای که بر کنار میله ای افراشته شده بزرگداشت خود آن پارچه نیست،بلکه بزرگداشت میهنی است که این درفش نشانه و رمز آن است.همچنین بزرگداشت مسجد و عالم و قرآن در واقع همانا بزرگداشت خداست.پس خدای سبحان حق و حقیقت اصل است و دیگر حرمت نهاده ها و شعائر وسیله هایی به سوی او هستند،و هر چیز یا شخص محترم مقرّبی به خاطر خدا تقدیر و ستوده می شود نه به خاطر شخص و عین خود.

شعائر:جمع شعیره است به معنی نشانه ای که بر چیزی دلالت می کند.و شعائر خدا همان فرایض و واجب شده های دینی است که بر بزرگی و عظمت پروردگار گواه است مانند مناسک و آداب حج و نماز جمعه و جماعت و دیگر مظاهر و نمادهای توحید و یکتا پرستی.«شعیره»یا نشانه ای که این آیه در روند آن آمده همان چارپایانی است که آنها را از جایگاه خود به سفر حج می کشانند و نشانه ای بر آنها نهاده است که آنها قربانیهایی هستند که به کعبه می رسند.

[33]

« لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی -از آن چارپایان قربانی تا زمانی معیّن برایتان سودهاست...» می توانید از چارپایانی که نیّت کرده اید به خداوند تقدیم کنید بهره جویید، از شیر /8 و پشم و کرک آنها،تا به مکه برسید،همان گونه که احادیث متعدّد این معنا را تأکید کرده است. (1)

« ثُمَّ مَحِلُّهٰا -سپس جای قربانیشان...» یعنی آخرین منزل آنها.

« إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ -در آن خانۀ آزاد شده است.» العتق(ضدّ رقّ)همان آزاد شدن بعد از بردگی است،خدا بیت الحرام را از ملکیّت افراد،هر که باشند،رها و آزاد کرده و آن را برای همۀ مردم به نحو یکسان قرار داده است،و در عین حال این خانۀ مقدّس خود جایگاه آزاد شدن و رهایی

ص :60


1- 12) بنگرید به نور الثقلین،ج 3،ص 497.

است،یعنی انسان می تواند که وجود خود را از بند گناهانش آزاد کند و از چنگ هر یک از شیطانهای جنّ و انس که او را به بندگی و بردگی می گیرند رها سازد.

[34]

« وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعٰامِ -برای هر امّتی رسم قربانی کردنی نهادیم تا بدان سبب که خدا از چارپایان روزیشان داده است نام او را بر زبان رانند...» هر امّتی را شعایری است که برای نام بردن و یاد کردن از خدا وضع شده است.پس مقدّس شمردن این شعائر بخاطر و برای خود آنها نوعی از پلیدی و بت پرستی است،بر ماست که این مناسک و مراسم را صرفا بخاطر خود آنها مقدّس نشماریم بلکه این مناسک و آداب و نشانه ها را برای آن مقدّس بداریم که ما را به خواندن نام و یاد کردن از خدا فرا می خوانند.پیش از این گفتیم که مناسک یاد شده در این سوره هدفشان-که بدان هدف وضع شده اند-بیان حقایقی است که در فراسوی آنها قرار دارد،نه آن که خود آن مناسک تقدیس شوند و ارزشها و هدفهایی که فراسوی آنها قرار گرفته به عهده اهمال و بی اعتنایی واگذار گردد.هدف از چارپایانی که برای خدا کشته می شود تقدیم گوشت آنها به ذات سبحان خدا نیست،زیرا ذات متعال او نه گوشت آنها را می خورد و نه پیه و دنبۀ آنها را،بلکه این امر موجب تقوی و یاد خدا می شود.پس هدف اصلی از تمام مناسک همان یاد و نام خداست،از این رو فرموده است:« لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعٰامِ -تا بدان سبب که خدا از چارپایان روزیشان داده است نام او را بر زبان رانند»و نام بردن و ذکر خدا آن ذکر زبانی نیست بلکه نیّت قلب،و ناب و سره سازیِ کردار است و از این رو خدای متعال گوید:« وَ لٰکِنْ یَنٰالُهُ التَّقْویٰ مِنْکُمْ (1) -ولی آنچه به او می رسد پرهیزگاری شماست».

منسک به نظر راغب،عبادت و به موجب نوشتۀ طبری و رازی آن است که گفته می شود:منسک و مراد ذبیحه و قربانی است (2) .

ص :61


1- 13) -الحج37/.
2- 14) -تفسیر نمونه،ج 13،ص 102.

« فَإِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ -پس خدای شما خدای یکتاست...» خدای شما چارپایانی نیست که قربانی می کنید،و خدای شما زینت و زیوری نیست که در روز عید خود را با آنها می آرایید،و خدای شما اجتماع شما نیست.هرگز...همانا خدای شما خدای یکتاست و تمام این نعمتها از خداست و به فرمان خدا احترام گذاشته می شود.

« فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ -پس در برابر او تسلیم شوید،و تسلیم شدگان را بشارت ده.» المخبتین:آنان که به اوامر او تسلیم شدند و به یکتایی او تسلیم گشتند و سر فرود آوردند.

[35]

تسلیم شدگان به چند صفت متمایزند که عبارت است از:

1-اندیشناکیِ دل به ذکر و یاد خدا.و این تعبیر و نشانه ای از نیروی روح،و ژرفی ایمان است که تقوای الهی به وجود و نفوسشان راه یافته تا آنجا که به مجرّد ذکر خدا اشکشان جاری می شود،و خدا در نفوس آنان آشکارترین و بزرگترین حقیقت است،چنان که در دعای منقول از سرورشان امام حسین-علیه السّلام- آمده است:«بار الها چگونه بر تو دلیل شود آن که تمام وجود و هستیش نیازمند به توست،آیا غیر از تو را بروز و ظهوری هست که تو را نیست تا او دلیل بر هستی تو شود؟کی غایب و پنهان بوده ای تا نیازی به دلیلی بر وجود تو باشد و کی دور بوده ای تا آثار و آفریده ها ما را به تو برسانند،کور باد چشمی که تو را ناظر و حاضر و مراقب خود نبیند».

2-صبر و پایداری بر رسالت،و بر ستم مردم،و نیز صبر و پایداری بر ریشه کن کردن هواها و شهوتها.

3-بر پای داشتن نماز که نشانه و رمز دیگر عبادتهاست.

4-حرص و نگهبانی آنها بر بنای اساس اجتماع با انفاق.

چنین است که پروردگار ما در توصیف مخبتین(تسلیم شدگان به حق) گوید:

ص :62

« اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصّٰابِرِینَ عَلیٰ مٰا أَصٰابَهُمْ وَ الْمُقِیمِی الصَّلاٰةِ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ -آنان که چون نام خدا برده شود در دل اندیشناک شوند و بدان هنگام که به آنها مصیبتی رسد شکیبایانند و نماز گزارانند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند.» /8

[سوره الحج (22): آیات 36 تا 41]

اشاره

وَ اَلْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَکُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ لَکُمْ فِیهٰا خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَیْهٰا صَوٰافَّ فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْقٰانِعَ وَ اَلْمُعْتَرَّ کَذٰلِکَ سَخَّرْنٰاهٰا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (36) لَنْ یَنٰالَ اَللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا وَ لٰکِنْ یَنٰالُهُ اَلتَّقْویٰ مِنْکُمْ کَذٰلِکَ سَخَّرَهٰا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ وَ بَشِّرِ اَلْمُحْسِنِینَ (37) إِنَّ اَللّٰهَ یُدٰافِعُ عَنِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ خَوّٰانٍ کَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ (39) اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اِسْمُ اَللّٰهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اَللّٰهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (40) اَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنّٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ اَلْأُمُورِ (41)

ص :63

جهاد دژ مقدّسات

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بدین سان خداوند«بدن»را که همان شتر است از شعائر خود قرار داد که آن را از راهی دور به بیت الحرام می رانند،چون دست و پای آن را برای نحر کردن ببندند،مردم پیرامونش را می گیرند،و از جملۀ آنان گرسنگانند،آن گاه نام خدا را بر آن می خوانند و چون از پای در افتد و نحر شود از گوشتش می خورند و به فقیر و نیازمند می خورانند و خدا را شکر می گزارند.

این گوشتهایی که خورده می شود و آن خونهایی که بر زمین ریخته می شود برای کیست؟اینها برای مردم است،و فایدۀ ذبح و نحر پرورش و رشد تقوی در نفوس است و هدف از رام ساختن چارپایان برای آدمیان یاد آوری عظمت خداست به ایشان و این که به سبب هدایتی که به آنان ارزانی داشته ذات متعال او را بزرگ دارند و به مردم نیکی و احسان کنند.

به مناسبت گفت و گو از حرمتها و شعائر روند آیات حکم دفاع از آنها را بیان می کند.

خدای سبحان از کسانی که ایمان آورده اند دفاع و حمایت می کند زیرا او خائنانی را که بسیار و همواره خیانت می ورزند و نسبت به نعمتهای خدا کفران و ناسپاسی می ورزند دوست نمی دارد.خائنان همان کسانند که با مؤمنان می جنگند و به عهد و ذمّۀ خود وفا نمی کنند.اما بر مؤمنان است که با کافران بجنگند زیرا به مؤمنان ستم شده است در حالی که آنان به خدا پشتگرمی داشته و توکل کرده اند و به یاری و مددکاری او اعتماد داشته اند. /8 مگر نه آن که آنان را بناحق از خانه های

ص :64

خود و برای آن که گفته اند:پروردگار ما خداست،بیرون رانده اند؟آری،حرمت مقدّسات با دفاع مؤمنان از آنها بر جای می ماند.و گرنه عبادتگاهها نابود می شود.

خدا به کسی که به دین او کمک کند کمک و یاری می کند و او توانمند مسلّط و چیره است.

هدف مؤمنان از جنگ و مبارزۀ خود یافتن امکان در زمین و بر پا داشتن حکم خدا در آن است.

شرح آیات:
اشاره
هدفهای شعائر

[36]

« وَ الْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَکُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ لَکُمْ فِیهٰا خَیْرٌ -شتران قربانی را برای شما از شعائر خدا قرار دادیم.شما را در آن خیری است...» البدن همان شتر است که بر گردنش بندی می بندند و برای نحر کردن به منی می کشانند،و این از شعائر مقدّس است،و برای در این کار و شعائر مانند آن خیری است،خیر مادّی و معنوی،اوّلا با استفادۀ از آن و ثانیا با دستیابی بر تقوی از طریق و به وسیلۀ آن.

« فَاذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَیْهٰا صَوٰافَّ -و هم چنان که بر پای ایستاده اند نام خدا را بر آنها بخوانید...» یعنی در حالی که دستها و پاهای شتر راست ایستاده و آمادۀ نحر کردن است،و ذکر خدا هنگام نحر کردن واجب است،امّا در این خصوص صیغه و لفظ معیّنی نیست.جز این که در خبر آمده است که با عبارتی کاملتر باشد،در حدیث مروی از ابی عبد اللّٰه الصّادق-علیه السّلام-این ذکر برای نحر کردن آمده است:

«روی خود را به جانب کسی کردم که آسمانها و زمین را سرشته است در حالی که خود بر کیش حنیف روی دل به خدا دارم و مسلمانم و از مشرکان نیستم، همانا نماز و عبادتم و مرگ و زندگیم از آن خدای پروردگار جهانیان است که شریکی ندارد و مرا بدین امر کرده اند و من از مسلمانانم،بار الها(همه چیز)از تو و

ص :65

برای توست،به نام خدا و به خدا،و خدا بزرگتر از همۀ هستی است(اللّٰه اکبر)، بار الها از من بپذیر» (1) .

فایدۀ این شعائر آن است که کمالات روحی و معنوی را می افزاید.

« فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا -و چون پهلوهایشان بر زمین رسید...» یعنی چون پس از نحر شدن بر زمین در غلتیدند به گونه ای که پهلویشان کاملا بر خاک قرار گرفت،کنایه از پایان جنبش و نشان بیحرکتی کامل.

« فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْقٰانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ -از آنها بخورید و فقیران قانع و گدایان را بخورانید...» دو کلمۀ«القانع و المعترّ»دلالت بر دو معنی دارند که عبارت است از فقیر و مسکین.فقیر آن است که قوت و آذوقۀ یک سال خود را ندارد،امّا مسکین آن است که فقر و ناداری او را خانه نشین کرده و فقر و نیازمندی او از آن یک سخت تر است.

اصل کلمۀ قانع همان فقیری است که بدانچه بدو دهی قانع و خرسند است،پس او چنان که پروردگار سبحان در آیه ای دیگر گفته است:(تحسبهم اغنیاء من التعفّف) (2) آنان را از آن روی که خویشتن دارند توانگران پنداری.در حالی که اصل کلمۀ معترّ کسی است که از گدایی خودداری نمی ورزد.این کلمه مشتق است از«عرّ»که مرض جربی است که به پوست شتر می رسد،و معترّ گویی چنان است که این بیماری به صورتش زده و پوست چهره اش را افکنده،که کنایه از رفتن آبرو و عدم شرم نزد اوست.و در روایتی آمده که معترّ کسی است که از تو چیزی می طلبد...و سؤال نمی کند.و در حدیثی دیگر از ابی عبد اللّٰه الصّادق-علیه السّلام-آمده است:

«قانع کسی است که بدانچه بدو دهی خرسند می شود و خشم نمی گیرد و

ص :66


1- 15) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 107.
2- 16) -مضمون وسط آیه 273 از سورۀ بقره.

سخنی نمی گوید و از غضب لب بر هم نمی فشارد،و معترّ آن است که بر تو می گذرد تا بدو بخورانی» (1) .

« کَذٰلِکَ سَخَّرْنٰاهٰا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -اینها را برای شما رام کردیم.باشد که سپاسگزاری کنید.» هدف از رام ساختن چارپایان برای بشر همانا سپاسگزاری او نسبت به خدای سبحان است،و به طور کلّی /8 هدف از نعمتهای مادّی همان تکامل معنوی است.

از این آیه در می یابیم که نعمتهای مادّی در زندگی دنیا وسیله ای است برای تکامل معنوی،پس بر انسان گرسنه ای که سر پناهی ندارد تا در آن پناه جوید که او را از گرمای تابستان و سرمای زمستان حفظ کند،دشوار است که برای بنای کیان و موجودیّت معنوی خود بکوشد،و دانش و ایمان و پرهیزگاری خود را رشد دهد،امّا کسی که توانست ضرورتهای زندگی خود را بگذراند،توانایی آن را دارد که به دیگر اموری که برای آنها آماده شده است بپردازد.

ضرورتهای زندگی مانند سوخت اتومبیل است،وقتی مخزن اتومبیل از سوخت پر شد آن گاه آمادۀ به راه افتادن می شود،پس حرکت اتومبیل هدف است در حالی که سوخت ضرورت آن هدف می باشد.اتومبیل برای آن ساخته نشده که سوخت را ببلعد،بلکه آن را ساخته اند که حرکت کند.همچنین است انسان،برای آن به دنیا و زندگی نیامده است که بخورد و بیاشامد و بخوابد و...و...بلکه به عالم زندگی آمده و این سنّتها و قوانین بر او واجب شده تا با روح خود فرا رود و در مدارج کمال عروج کند و بلندا گیرد.این اندیشه را از دو آیۀ اوّل و دوم این درس استنباط می کنیم.

[37]

وانگهی تقوی همچون درختی است که در دل می روید و نیاز به رشد و بالیدن دارد و قربانیها درخت تقوی را در دل رشد می دهد و بر می آورد.

ص :67


1- 17) -نور الثقلین،ج 3،ص 498.

« لَنْ یَنٰالَ اللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا -گوشت و خون آنها به خدا نمی رسد...» آن گاه خدای سبحان بیان می کند که پروردگار آنها را نصیبی از گوشتها و خونهای شتران قربانی نیست،بلکه نصیب به قربانی کننده می رسد که بدین سان تقوی و ایمانش افزون می شود.

« وَ لٰکِنْ یَنٰالُهُ التَّقْویٰ مِنْکُمْ -ولی آنچه به او می رسد پرهیزگاری شماست.» در حدیث شریف نبوی چنین آمده است:علّت قربانی کردنها چیست؟ گفت:

«به محض آن که نخستین قطرۀ خون قربانی به زمین می رسد صاحب قربانی آمرزیده می شود و خدای عزّ و جلّ می داند که چه کسی او را از نهان پرهیزگار است.و افزود:بنگر که چگونه خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی قابیل را رد کرد».

« کَذٰلِکَ سَخَّرَهٰا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ -همچنین آنها را رام شما ساخت تا خدا را به شکرانۀ آن که هدایتتان کرده است به بزرگی یاد کنید...» نحر کردن چارپایان یا سر بریدن آنها به هدف سپاسگزاری از خداست.در آیۀ پیشین،خداوند یاد کرد که هدف این شعائر همان پرهیزگاری دلهاست،امّا هدف رام ساختن چارپایان به بزرگی یاد کردن خداست،اینها همه چنین می رساند که هدف عالیتر از نعمتهای مادّی تکامل معنوی است.و بزرگ یاد کردن خدا بیرون ساختن اوست از حد تعطیل و تشبیه،چنان که در حدیث آمده است،و بزرگ یاد کردن خدا بر هدایتش ستودن عظمت اوست بر این که ما را به ایمان هدایت کرد و به راه درست روشن رهنمون گشت.این آیه اشاره دارد به تکبیر و بزرگ یاد کردن خدا در ایّام تشریق در نمازهایی که در منی در تعقیب پانزده رکعت نماز

ص :68

می خوانند،و در شهرها پس از ده نماز. (1)

« وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ -و نیکوکاران را بشارت ده.» چگونه برای انسان ممکن است که در مجال و فرصت تکامل معنوی و روحی از نعمتها استفاده کند؟ قرآن بدین پرسش پاسخ می دهد و می گوید:« وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ - نیکوکاران را مژده ده»پس با احسان و نیکوکاری از خود خواهی به فضای خیر بیرون می آید،پس عطا و بخشش کلید رزق و روزی و طریق ایمان است.

شرعیّت جهاد

[38]

ایمان تنها سخنی نیست که گفته می شود و حتی عقیدۀ ریشه گسسته و بی پایه نیز نیست،هرگز،زیرا ایمان حقیقتی است راسخ و ثابت در دل که عمل صدق آن را نمایان می سازد،و نشان می دهد /8 که آیا ایمان انسان ثابت و پایدار است یا گذرا و ناپایدار؟ هنگامی که انسان در حلقۀ مبارزه و نبرد می افتد میزان و دامنۀ ایمان او شناخته می شود،و این مبارزه و نبرد را فوایدی است بسیار که مهمترین آنها عبارت است از:

1-انسان را مؤمن راستین می سازد و رسوبات و بقایای کفر و شکّ و نادانی و بی خبری او را می زداید و از بین می برد.هم چنان که افراد سست ایمان و سست اراده را در اجتماع اسلامی و آنان را که شایستگی ندارند افرادی مؤثر در آن اجتماع باشند مشخّص و آشکار می سازد،و در یک کلمه:جهاد واقعیّت ایمانی را در اجتماع پی ریزی می کند.

2-جهاد دژ مقدّسات و زره حرمتها و شعائر است.پس هر گاه آزادی برای تمام مردم در حرم خدا تضمین و تأمین شده باشد،و هر گاه مؤمنان-با کمال

ص :69


1- 18) -رجوع کنید به کتب فقهی،و نیز نور الثقلین،ج 3،ص 500.

امنیّت و اطمینان-آهنگ خانۀ خدا کنند و شعائر خود را از دورترین نقاط زمین همراه برند،از آن روست که مجاهدان از سرزمینهای اسلام از هر طرف دفاع و حمایت می کنند و اگر نیروهای کافر و منافق و نازپرورده حرمتهای مردم را در درون این سرزمینها هتک نمی کنند از آن روست که مجاهدان در کمین آنان ایستاده اند، و هر گاه مراکز طاعت مقدّس در کران تا کران زمین اعتلاء می یابد از آن روست که شیران جهاد سخت کوشند و مانند شیری که از کنام خود دفاع کند از آنها حمایت می کنند.

و در نتیجه مساجد و معابد و کلیساها همه بر پایۀ دفاع مؤمنان از آنها بر پا مانده اند،و اگر دفاع مؤمنان از مراکز عبادت و پرستشگاههای خود و محلّ بر پا داشتن شعایر و مراسمشان نمی بود در آن صورت بیگمان این مساجد و معابد و کلیساها همه به دست دشمنان خدا و دشمنان دین او از بین رفته بود.

پس کعبه،مثلا به سبب دفاع مؤمنان از وجود آن و آزادی عبادت در درون آن بر پای است و اگر مؤمنان دفاع از آن را ترک گویند بی یقین حرمت و قداست آن از میان می رود.

همانا پیوستگی مقدّسات به عمل و اقدام و جهاد مؤمنان مهمترین و برجسته ترین اندیشۀ متمدّنانه ای است که مسلمانان امروز بدان نیازمندند،بعضی از مسلمانان گمان می کنند که وجود رسم قرآن در میان آنان /8 آنها را عزیز و چیره می گرداند،هرگز...بلکه ایمان آنها به قرآن و دفاعشان از آن است که قرآن را در میانشان عزیز و در سر تا سر جهان گرامی و محترم می دارد.

پس وجود کعبه نیست که به طور یک جانبه مؤمنان را عزیز و مسلّط می سازد بلکه وجود مؤمنان در پیرامون آن نیز کعبه را عزیز و مکرّم می سازد،و بدون این عزّتی که مؤمنان به مقدّسات خود می بخشد،آن مقدّسات باقی نمی مانند.ما در اینجا به نقش غیبی که سایه های تأیید و رعایت و نگهداری را بر سر مؤمنان می افکند ایمان داریم،بدین معنی که نبرد میان حق و باطل از تسلّط و هیمنۀ غیب دور نیست،مگر نه اینکه خدا از مؤمنان دفاع می کند؟آری،ولی او به دست خودشان از آنها دفاع

ص :70

می کند،به عبارتی دیگر:آغاز هر حرکت و جنبشی از ناحیۀ مردم است،آن گاه تأیید و پیروزی از جانب خدا فرا می رسد. (1)

« إِنَّ اللّٰهَ یُدٰافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ خَوّٰانٍ کَفُورٍ -خدا از کسانی که ایمان آورده اند دفاع می کند،و خدا خیانتکاران ناسپاس را دوست ندارد.» این آیه نهال آرزو و اعتماد و اطمینان را در دلهای ما می کارد،زیرا خدا از ما دفاع می کند،و پیداست که امید و آرزو همان سوخت و نیروی محرّک انقلاب است و اعتماد سوخت و عامل کار و فعالیّت و اطمینان پایه و اساس کوشش.

[39]

همانا شیطانهای جن و انس از اطراف دل آدمی را محاصره می کنند و آن را از نومیدی و بیم انباشته می سازند،اما ذکر خدا-بر عکس این-هشیاری و آگاهی را در ما رشد می دهد و ما را برای گرفتن حق خود آماده می سازد،هم چنان که در دل دشمنان دین و دزدان آزادی که پیوسته در امانت خدا و مردم خیانت می کنند و نعمتهای خدا سپاس نمی گزارند،بیم و نگرانی ایجاد می کند.

« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ -به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند رخصت داده شد و خدا بر پیروز گردانیدشان تواناست.» انسان مؤمن در جست و جوی شرعیّت جهاد است و اجازۀ شرعی است،و خداوند در اینجا آن شرعیّت را با گفتۀ خود بدو می دهد که«رخصت داده شد».

پس خدا به مظلومانی که به ایشان ستم و تعدّی شده اجازه داده است که درفش مبارزه و نبرد را برای رفع ستم از خود برافرازند،و این برای آن است که هر چه ظلم و استضعاف(ضعیف و ناتوان خواهی)بر سرت درآید،روا نیست که از پیروزی ناامید شوی،بلکه باید عزم خود را تجدید و تازه کنی،زیرا خدا بر پیروز کردن تو تواناست.پس تا وقتی که اجازه و مشروعیّت جهاد را داری /8 و در درون سینۀ خویش

ص :71


1- 19) -بنا به ضرب المثل فارسی:از تو حرکت،از خدا برکت-م.

آرزو و امید را می پروری،و کسی هم وجود دارد که از تو دفاع و حمایت می کند، دیگر منتظر چه هستی؟هر دژ و لانه ای را درهم شکن و با هر طاغی و سرکشی بستیز و جهاد کن،زیرا نیرو و تسلّط خدا در بازوهای مؤمنان جلوه گر و نمودار می شود و خدا به وسیلۀ آنان دشمنان خود و دین خویش،و دشمنان بشر را دور می راند.

[40]

« اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ - آنهایی که به ناحق از دیارشان رانده شده اند جز آن بود که می گفتند:پروردگار ما خدای یکتاست؟» این نمودارترین صورت ستم است که خدای سبحان دربارۀ آن گوید«مورد ستم قرار گرفتند».

و این از آن روست که کسانی که براستی و صدق گفتند پروردگار ما خدای یکتاست تسلّط گردنکشان را رد کردند و در برابر هیمنه و چیرگی جبّاران و زورگویان مقاومت و ایستادگی نمودند،در برابر کسانی که خواستند قوانین و فرهنگ خود را بر مردم تحمیل کنند.پس ایشان نسبت به آنها کفر ورزیدند و به خدای یکتا ایمان آوردند.آن گاه استقامت کردند و از خانه های خود اخراج گشتند زیرا استقلال رأی خود را نگهداشتند.شاید گردنکشان بیرون رفتن را بر آنها فرض و واجب نکردند اما آنان خود از بیم فشار و عذاب جبّاران مهاجرت کردند و خود را برای نبرد تا مرحلۀ آزاد ساختن زمین از سلطۀ آنها آماده ساختند،چنان که مسلمانان هنگامی که خدا و پیامبرش به هجرت به مدینه فرمان دادند،چنان کردند.تا آنجا که این آیه دربارۀ ایشان نازل شد و شامل دیگران نیز گشت.

در حدیث مروی در کتاب کافی از امام ابو جعفر باقر-علیه السّلام-آمده است که گفت:

«این آیه دربارۀ پیامبر خدا و علیّ و حمزه و جعفر نازل شد و در مورد حسین

ص :72

-علیه السّلام-جملگی جاری گشت» (1) .

کلمۀ«پروردگار ما خدای یکتاست»همان هدف هجرت و جهاد است و در عین حال همان وسیلۀ پیروزی و سبب فتح است،زیرا مهمترین شروط پیروزی روی آوردن کلّی به سوی خدا و محافظت و مداومت در مستقلّ بودن کردار و اقدام در راه اوست،و این که نپنداریم پیروزی از طریق پایتختهای /8 بلوک شرق یا غرب به دست می آید زیرا آنها ناتوانتر از آنند که عهده دار پیروزی ما شوند،و عاجزتر از آن که پیروزی خود را تأمین کنند،بلکه خدا به ما فرمان ایستادگی در برابر آنها داده است زیرا هم آنها منشأ و مصدر بلای ما هستند و آنها مسئول حقیقی مصائبی هستند که بر ما می گذرد.

پس اینان که از خانه های خود اخراج شده اند همان ستمدیدگانی هستند که خدا عهده دار پیروزی و پشتیبانی از آنها شده است،به شرط آن که فقط به ذات سبحان او روی آورند.

« وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّٰهِ کَثِیراً -و اگر خدا بعضی را به وسیلۀ بعضی دیگر دفع نکرده بود،دیرها و کلیساها و کنشتها و مسجدهایی که نام خدا به فراوانی در آن برده می شود ویران می گردید.» صوامع،صومعه ها:پرستشگاههایی که برخی در مناطق دور بنا می کنند و در آنها به عبادت می پردازند.امّا بیع:همان کنیسه های یهود باشد،و صلوات:

پرستشگاهها و کلیساها و نمازخانه های مسیحیان است،و مساجد،محرابهای مؤمنان باشد،و هدف تمام این مراکز ذکر خداست،و ذکر خدا کامل نمی شود مگر با بسیج اجتماعی و آماده سازی ایمانی مردم از خلال آن،و اگر این مراکز از بین برود سببی از اسباب گردآوری مردم بر اساس ایمان از بین رفته و به زودی فرو خواهد ریخت،پس مسجد و کلیسا و دیر همان نشانه و رمز مؤمنان است و درهم

ص :73


1- 20) -نور الثقلین،ص 501.

شکستن این رمز یعنی نابودی سبب وحدت مؤمنان و گرد آمدنشان پیرامون مبدءهای خود،از این رو مؤمنان مأمورند که از این مقدّسات خود مراقبت و محافظت نمایند.

« وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ -و خدا هر کس را که یاریش کند،یاری می کند،و خدا توانا و پیروزمند است.» خدا و ارزشها را یاری کنید،مقدّسات و کرامت آنها را پاس دارید،از آزادی انسان دفاع کنید،در واقع وقتی این کارها را انجام می دهید خدا شما را یاری می کند،و وقتی او شما را یاری کند هیچ پیروز شونده و غلبه کننده ای بر شما نیست، زیرا خدا نیرومند است و ابزارهای قدرت و نیرومندی را مالک است.اوست که:

« تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ -ملک را به هر کس خواهد دهد و از هر کس خواهد باز گیرد» (1) و اوست پیروزمندی که« تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ -هر که را خواهد چیره و مسلّط سازد و هر که را خواهد خوار و ذلیل کند». (2) پس او،اگر یاریش کنید شما را مسلّط و چیره می سازد و گرنه خوار و ذلیلتان می کند،و اگر براستی او را یاری کنید دشمنان شما را خوار و ذلیل می کند.

هدفهای حرکت اسلامی

[41]

« اَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنّٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ آتَوُا الزَّکٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ -همان کسان که اگر در زمین مکانتشان دهیم نماز می گزارند و زکات می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند...» این آیه هدفهای حرکت اسلامی را بیان می کند که باید هر فرد وابسته به رسالت با دیدۀ بصیرت بدانها بنگرد و نیّت خود را خالصانه در کوشش در رسیدن به آنها بگمارد و برای رسیدن به آنها عمل جدّی بکند،که عبارتند از:

1-بر پا داشتن و برگزاری نماز:زیرا نماز از یک طرف رمز و نشانۀ دیگر

ص :74


1- 21) -برگرفته از مفهوم آیه 26 سورۀ آل عمران.
2- 22) -برگرفته از مفهوم آیه 26 سورۀ آل عمران.

عبادتهاست و از طرف دیگر برگزاری نماز یعنی حاصل کردن شروطی که برای بر پایی آن وضع شده،مانند ساختن مسجد و سلامت روحی و...

2-دادن زکات:که شامل تمام ابعاد انفاق واجب و مستحبّ می شود و در اجرای عدالت اجتماعی و بلکه افزون ساختن آسایش در اجتماع اسلامی سهمی بسزا دارد.

3-امر به معروف:اقدام بدانچه شارع مقدّس امر کرده از قبیل تشویق و تشجیع نیکوکار بر کردار نیک.

4-نهی از منکر:از بین بردن تمام مفاسد اجتماعی و اقتصادی و سیاسی،و...و...

« وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ -و سرانجام همۀ کارها با خداست.» کسی که عمل و حرکت خود را متوجّه خدا می سازد،به زودی زمام امور را به دست می گیرد و در نتیجه از خداوند عاقبت نیکی نصیب او می شود.

این آیات گرامی هدفهای حرکت اسلامی را و شروط مجاهدان در راه خدا را بیان کرد که به ایشان اجازۀ جنگ داده شده،و آنان کسانی هستند که تعلیمات اسلامی را بر خود به مرحلۀ اجرا در می آورند، /8 آن گاه برای گسترش آنها در میان مردم اقدام فعّالانه می کنند.در حدیث مفصّل زیر بیانی رسا دربارۀ اهمیّت هدفهای حرکت اسلامی و شروط پردازندگان بدان آمده است که ما این درس را با آن حدیث تمام می کنیم:

در کتاب کافی با اسناد از ابی عمرو زبیری از ابی عبد اللّٰه(ع)آمده است که گفت:به حضرتش عرض کردم:مرا از دعوت به سوی خدا و جهاد در راه او آگاه کن.آیا این امور اختصاص به گروهی خاص دارد و جز برایشان بر دیگری روا نیست و کسی جز اینان نمی تواند بدان اقدام کند؟یا برای هر کس که خدای عزّ و جلّ را به یکتایی و بی همتایی می پرستد و به پیامبر او(ص)ایمان دارد آزاد و رواست؟آیا کسی که چنین باشد حق دارد مردم را به خدای عزّ و جلّ و به فرمانبرداری از او دعوت کند و خود در راه خدا جهاد کند؟فرمود:این کار را

ص :75

گروهی است معیّن که جز برای آنها حلال نیست و هیچ کس جز یکا یک ایشان بدین کار نمی پردازد.عرض کردم:ایشان چه کسانند؟گفت:کسی که به شرایط خدای تعالی که در جنگ و جهاد بر مجاهدان مقرّر است رفتار کند او اجازه دارد که مردم را به خدای تعالی فرا خواند،و هر کس واجد شرایط خدا در جهاد که بر مجاهدان مقرر است نمی باشد اجازۀ جهاد و نیز اجازۀ دعوت به سوی خدا را ندارد تا آن که شرایط جهاد را که خدا بر او مقرر داشته در وجود خود فراهم و استوار سازد.

عرض کردم،خدایت رحمت کناد بیشتر برایم روشن ساز و توضیح بفرمای! گفت:همانا خدای تعالی در کتاب خود دعوت به سوی خود و داعیان و فرا خوانندگان به سوی خویش را توصیف کرده و برای آنان درجاتی قرار داده است که بعضی دیگری را می شناسانند و از بعضی به بعض دیگر راه برده می شود.تا آنجا که حضرتش-علیه السلام-گفت:آن گاه خدای تبارک و تعالی خبر داده است که جز صاحبان این شروط را به جنگ امر نکرده است،خدای سبحانه و تعالی گوید:« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ* الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ -به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند،رخصت داده شد و خدا بر پیروز ساختنشان تواناست*آنهایی که به ناحق از دیارشان رانده شده اند،جز آن بود که می گفتند:پروردگار ما خدای یکتاست؟»و این از آن روست که تمام آنچه میان زمین و آسمان است از آن خدای عزّ و جلّ و پیامبر او و مؤمنان پیرو آنهاست که اهل این صفت بوده باشند،پس آنچه اکنون از دنیا در دست مشرکان و کافران و ستمگران و فاجران و مخالفان با پیامبر خدا(ص)و روی گردانندگان از پیروی آنهاست قرار دارد از نخست در دست آنها نبود بلکه در این باره بر مؤمنانی که دارای آن صفات بودند ستم کردند و آنچه را خدا به پیامبر خود داده بود (1) به قهر و غلبه از مؤمنان گرفتند در حالی که این همه حق مؤمنان است و خداوند به آنان بخشیده بود

ص :76


1- 23) -متن:ما أفاء اللّٰه و در مصدر«مما افاء اللّٰه»و در الوافی«فما افاء اللّٰه».

و دیگر بار نیز به آنان باز خواهد گرداند (1) .

آن گاه حضرتش-علیه السّلام-گفت:به مؤمنانی که به شرایط ایمانی که وصفش کردیم عمل کرده اند اجازه و رخصت دادند و این از آن روست که اجازۀ جنگ به کسی داده نمی شود مگر این که مظلوم و ستمدیده باشد و کس مظلوم شناخته نمی شود مگر آن که مؤمن باشد،و مؤمن محسوب نمی گردد مگر آن که به شرایط ایمانی که خدای تعالی بر مؤمنان و مجاهدان شرط کرده است عمل کند، پس چون شرایط خدای تعالی در او کامل گشت مؤمن است و اگر مؤمن بود مظلوم است،و اگر مظلوم واقع شد اجازۀ جهاد دارد،به دلیل گفتۀ خدای عزّ و جلّ که:

« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ -به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند،رخصت داده شد و خدا بر پیروز ساختنشان تواناست»و اگر شرایط ایمان را کامل نکرده باشد ظالم و بغی کننده و سرکش است و واجب است با او جنگید تا توبه کند و خود اجازه ندارد به جهاد بپردازد یا مردم را به خدای عزّ و جلّ فرا خواند زیرا در شمار مؤمنان مظلوم که قرآن به ایشان اجازۀ جهاد داده محسوب نمی شود.چون این آیه:« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا... -به کسانی که بر سرشان تاخت آورند و مورد ستم قرار گرفته اند رخصت داده شد...»در حق مهاجرین که اهل مکّه آنان را از خانه ها و اموالشان رانده و دور ساخته بودند،نازل شد.به سبب ظلمی که بر ایشان رفته بود جهاد برای آنان حلال گشت و رخصت جنگ به ایشان داده شد.

عرض کردم:این آیه دربارۀ مهاجران که مورد ظلم مشرکان مکّه قرار گرفته بودند صادر شد،پس سبب جنگ با خسرو و قیصر و جز آنان،مشرکان قبایل عرب چه بود؟فرمود:اگر فقط به ایشان اجازه داده می شد که با اهل مکّه که به ایشان ستم کرده بودند بجنگند آن گاه مجوّزی برای جنگ با گروه های خسرو و قیصر و

ص :77


1- 24) -شاید از این عبارت دریابیم که:سلطه در جهان باید از آن مؤمنان راستین باشد چه حقا متعلق به آنان است.

قبایل عرب غیر اهل مکّه وجود نمی داشت.زیرا کسانی که به اینان ظلم کرده بودند غیر از آنها بودند،و اگر تنها بدین سبب که اهل مکّه بنا حق مهاجران را از خانه و اموال خود بیرون کرده و دور رانده اند به مهاجران اجازۀ جنگ با این ظالمان داده می شد آن گاه این آیه فرضش نسبت به کسانی که بعد از ایشان می آمدند منتفی می شد زیرا از آن ظالمان و مظلومان مشمول آیه کسی در جهان باقی نمانده بود و فرضش از مردم نسلهای بعد که حتی یک تن از آن ظالمان و مظلومان نخستین در میانشان نبود برداشته می شد.پس نه چنان است که تو پنداشتی و نه بدان گونه که یاد کردی بلکه مهاجران از دو جهت ستم کشیدند یکی ظلم اهل مکه به ایشان با اخراج آنان از خانه ها و اموالشان که اینان به نوبۀ خود با اجازۀ خدا با آنها جنگیدند،و دیگری ظلم خسرو و قیصر و جز آنها از قبایل عرب و غیر عرب بر اموالی که در دست اینان بود /8 و مؤمنان به داشتن آن اموال سزاوارتر از آن غاصبان بودند، بنا بر این با اجازۀ خدای تعالی در این مورد نیز با آنها جنگیدند (1) .

به دلیل این آیه مؤمنان هر زمان می جنگند و در واقع خدا به مؤمنانی که بدانچه ذات متعالش توصیف کرده از شرایطی که خدا در ایمان و جهاد بر مؤمنان شرط نموده اجازه داده است و هر کس بدان شرایط آراسته باشد و قیام و اقدام کند مؤمن است،و همو مظلوم است و بدین معنی مجاز و مأذون به جهاد است،و هر که بر خلاف این باشد ظالم است و از مظلومان نیست و اجازۀ جنگ و نهی از منکر و امر به معروف ندارد زیرا شایستۀ این امور نیست و همچنین اجازه ندارد مردم را به خدای تعالی فرا خواند زیرا مثل آن دیگری جهاد نمی کند که بدو امر شده مردم را به خدا فرا خواند و نیز مجاهدی نیست از آن گونه که خدا به مؤمنان امر به جهاد در راه خود داده است،بلکه جهاد بر ضدّ او و جلوگیری او را از آن فرمان داده.و نیز از

ص :78


1- 25) -مجلسی(ره)گوید:حاصل جواب که ما پیش از این گفته ایم این است که آنچه در دست مشرکان بود از اموال مسلمانان بود،پس تمام مسلمانان از این جهت مظلوم بودند و مهاجران از این جهت بعلاوه از جهت اخراجشان بویژه از مکّه.

دعوت کنندگان به سوی خدای-تعالی-نیست که به مثل او فرمان فرا خواندن به توبه و حق و امر به معروف و نهی از منکر داده اند،پس نه امر به معروف می کند بدان سان که به شایستگان فرمان داده اند و نه نهی از منکر.پس کسی که تمام شرایط خدای-تعالی-که خود اهل آن را از اصحاب پیامبر(صلی اللّٰه علیه و آله) توصیف کرده است،حائز باشد که مظلوم نیز هست اجازۀ جهاد دارد،همان گونه که به آنان اجازۀ جهاد داده شده است،زیرا حکم خدای-تعالی-دربارۀ پیشینیان و آیندگان است و فرائض او بر آنان یکسان است مگر علّت و رویدادی متفاوت پیش آید،امّا پیشینیان و آیندگان در جلوگیری از این حوادث شریکند و فرائض بر آنان یکسان است از آیندگان دربارۀ فرائض همان پرسشی را می کنند و همان قدر مسئولند که پیشینیان و همان طور به حساب اینان می رسند که از آنان حساب می کشند.

هر کس از مؤمنان که به صفت آن کس که خدا بدو اجازۀ جهاد داده موصوف نباشد،شایستۀ جهاد نیست و مأذون بدان نیست مگر آن که بدانچه خدای -تعالی-بر او شرط کرده برسد و واجد آن شود.پس هر گاه شرایط خدای تعالی که بر مؤمنان و مجاهدان مقرّر است در او کامل شد آن گاه او نیز از کسانی است که به ایشان اذن و اجازۀ /8 جهاد داده شده است.پس بنده باید خدای-تعالی-را پرهیزگاری کند و خود را به آرزوهایی که خدای-تعالی-از آنها نهی فرموده نفریبد و گول نزند،از قبیل این داستانهای دروغی که بر خدا می بندند،که قرآن آنها را تکذیب کرده و از آنها و حاملان و ناقلان آنها بیزاری جسته است و چیزی باشتباه به خداوند تقدیم نکند که عذری نداشته باشد.فراسوی مقام کسی است جان خود را در معرض قتل و کشته شدن قرار می دهد مقام و منزلتی نیست که خداوند آن را ارزانی داشته باشد،و چنین جانبازی و ایثاری از لحاظ عظمت مقدار و مرتبت غایت اعمال و نهایت کردارهاست.امّا مرد باید خود داوری کند،و به کتاب خدای-تعالی-بنگرد و توجّه کند و مسئله را بر آن کتاب الهی عرضه کند،زیرا هیچ کس آگاه تر از خود انسان نسبت به خویش نیست.اگر دید واجد

ص :79

شرایطی است که خدا در مورد جهاد فرض و واجب کرده است،بدان اقدام کند در حالی که از هر پلیدیی که میان نفس او و جهاد حایل و مانع می شود پاک و پاکیزه شده باشد.ما به کسانی که می خواهند جهاد کنند،ولی بر خلاف شرایط خدای عزّ و جلّ بر مؤمنان و مجاهدانند که توصیف کردیم،نمی گوییم جهاد نکنید،بلکه می گوییم:ما شما را از شرایط خدای-تعالی-بر شایستگان جهاد-که وجود خود و اموالشان را با بهشت داد و ستد کرده اند-آگاه کرده ایم.پس اگر مردی در آن شرایط در وجود خود نقصانی می بیند آن را اصلاح کند و نقص را برطرف سازد، وقتی دید کاملا در داشتن شرایطی که خدای-تعالی-اذن جهاد داده کامل شده آن گاه شایستگی لازم را به دست آورده است.امّا اگر از این مقدّمات سرپیچی کند مجاهد نخواهد بود،به سبب اصراری که بر معاصی و کارهای حرام و اقدام به جهاد بر اساس خبط و کوردلی دارد و از سر نادانی روایات دروغین بر خدای -عزّ و جلّ-می بندد.به جان خودم سوگند که در خبر پشت در پشت دربارۀ کسی که چنین کاری کند آمده است که خدای-تعالی-این دین را به وسیلۀ اقوامی که آنان را در آخرت بهره ای از نیکی نباشد،نصرت می دهد.پس انسان باید خدا را پرهیزگاری کند و بپرهیزد از این که جزو چنان اقوامی باشد.اینک برای شما بیان و معلوم و آشکار شد،و پس از این بیان عذری در نادانستن ندارید،و نیرویی نیست جز به خدا و خدا ما را بس که بدو توکّل می کنیم و سرانجام و سرنوشت به سوی اوست. (1)

[سوره الحج (22): آیات 42 تا 51]

اشاره

وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوْمُ إِبْرٰاهِیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحٰابُ مَدْیَنَ وَ کُذِّبَ مُوسیٰ فَأَمْلَیْتُ لِلْکٰافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ (44) فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ فَهِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ (45) أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهٰا أَوْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی اَلْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ (46) وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ (47) وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهٰا وَ إِلَیَّ اَلْمَصِیرُ (48) قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّمٰا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (49) فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (50) وَ اَلَّذِینَ سَعَوْا فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِیمِ (51)

ص :80


1- 26) -نور الثقلین،ص 502-505.

معنای واژه ها

45[کأیّن]

:چه قدر.

[خاویة علی عروشها]

:گویند خوت الدّار یعنی از ساکنانش تهی شد.

[قصر مشید]

:بنای بلند.

ص :81

انکار چگونه بود؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب گفت و گو از هدفهای حرکت اسلامی و فراخواندن به سوی خدا (موضوع درس پیشین)روند آیات ما را یاد آور تأیید الهی نسبت به رسالت و خوار ساختن و ناکامی دشمنان و تکذیب کنندگان آن شد.

پیامبر اسلام در میان پیامبر نو پدید نبود و تکذیب کردن او نیز جدید و امری تازه و بی سابقه نبود.رسالتهای خدا در میان قوم نوح و عاد و ثمود،و همچنین قوم ابراهیم و قوم لوط و مردم مدین تکذیب شده بود،همچنین فرعون و قومش موسی -علیه السّلام-را تکذیب کردند.

براستی،رسالت و تکذیب آن حقیقتی است که چندین بار تکرار شده،و تجاربی سرشار پیرامونش گرد آمده است آیا نباید برای آن که از آنها عبرت گیریم آنها را مورد بررسی قرار دهیم؟پس چرا در زمین نمی گردیم و به عاقبت آن تکذیب تکرار شده نمی نگریم،بدان کافران پیشین نگاهی نمی کنیم تا خود از تأخیر عذاب فریب نخوریم چه پروردگار ما به آنها مهلت داد و به تدریج آنها را به حال خود وانهاد تا ناگهان گرفتارشان ساخت؟ /8 چرا به سرزمینهای تهی از ساکنان و آن تک چاه ترک شده که آب نمی دهد،و آن کاخ بنا شده ای که کس در آن سکونت ندارد نمی نگریم.

تجربه های تاریخی بسیار است،و دیدگانی که آنها را بنگرد نیز بسیار،امّا دلهایی که بدانها بیندیشد و از آنها بهره جوید اندک است،این دلها دچار کوردلی و گرفتار ناشنوایی قلبی شده که سینه ها را فرا گرفته است.

ص :82

از آنجا که افق دید بشر تنگ و محدود است حساب آیندۀ خود را چنان که باید نمی کند،از این رو می بینی که از پیامبر شتاب در عذاب را می طلبد(و می گوید پس آن عذابی که مرا از آن می ترساندی چه شد؟و کجاست؟)و نمی داند که صبر خدا و مهلت دادنش بسیار بزرگ و زیاد است،هر یک روز در آنجا برابر هزار سال است که بشر در اینجا می شمارد،ولی تهدید خدا عقب نمی افتد،هم اینک قریه ها و آبادیهایی که خدا به مردمش مهلت داده بود و با وجود آن که مردمش ستمگر بودند به آنان مجال بخشیده و سپس ناگهان گرفتارشان ساخته بود،در برابر ما قرار دارد.

این رسالت خداست که مردم را به نظیر چنان عذابی بیم می دهد و آن تهدیدها و بیمها را به بیانی روشن و آشکار به آنان می رساند.

پس مؤمنانی که کارهای نیک کرده اند پاداششان آمرزش گناهانی است که مرتکب شده اند و رزقی کرامند برای انجام کارهای شایسته ای که کرده اند.امّا کسانی که عاجزانه کوشیده اند با نشانه های خدا بستیزند،و مسیر آنها را به تأخیر اندازند و پنداشته اند که بر پروردگار پیشی می گیرند و او را عاجز می سازند،اهل دوزخند،جهنّم را به دست می آورند و دوزخ نیز آنها را در بر می گیرد.

فرصت و مجال این گروه را فریفته و مغرور کرده بود،امّا خدا ناگهان آنها را گرفتار ساخت،خدایی مسلّط و قدرتمند،و در پایان این درس تأکید است بر دو وظیفۀ مهمّ مژده دادن و بیم دادن در رسالتهای الهی(امر به معروف و نهی از منکر).بیم دادن معمولا پیش از مژده دادن است زیرا هدف بیم دادن ایجاد زمینه ای در نفس انسان است،پس خوف انسان دربارۀ از دست دادن چیزی که در دست خود دارد بیش از ترس اوست نسبت به فقدان آنچه دیگری در دست دارد.پس بیم دادن اشاره به خطری است نزد کافران زیرا بیم زوال آنان و زوال نعمتهایشان را می دهد و بنا بر این از ترس به سوی ایمان رانده می شوند و سپس مژده می آید تا این خوف را از میان بردارد و نوید بهشت دهد.

ص :83

شرح آیات:
اشاره
سرانجام تکذیب کنندگان

[42-43-44]

« وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ ثَمُودُ* وَ قَوْمُ إِبْرٰاهِیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ* وَ أَصْحٰابُ مَدْیَنَ -اگر اینان تو را تکذیب کرده اند،پیش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود نیز تکذیب کرده اند*و نیز قوم ابراهیم و قوم لوط*و مردم مدین...» تکذیب عادتی است که پیشینیان این تکذیب کنندگان بر آن رفته اند،و اینها مثالهایی است از تاریخ از آنان که آن پیامبران را تکذیب کرده و بر انکار خود اصرار ورزیده اند.پس ما دام که ما در خطّ پیامبران هستیم شایسته نیست پذیرفتن سریع سخنان خود را از اقوام خویش داشته باشیم،ولی باید مطمئن باشیم که راه و حرکت ما با خطّ کلّی زندگی منطبق و پیوسته است.زیرا خطّ کلّی هستی و راه ما در آن صورت در یک مسیر حرکت می کنند که همان راه به سوی خداست.

از وظایف پیامبر نیست که مردم را بناخواه و اکراه به پذیرفتن رسالت خود وادار کند هم چنان که نباید از تکذیب آنها نیز نگران شود.زیرا این عادت مردم است،بلکه وظیفۀ پیامبر صبر است و انتظار فرج و گشایش،خواه مردم بدو گوش فرا دهند یا از او روی برگردانند...او را تصدیق یا تکذیب کنند،وظیفۀ او با رساندن پیام تمام می شود و پس از آن نتیجه به دست خداست،اگر خواست آن مردم را عذاب می کند یا تا زمانی معیّن به آنها مهلت می دهد.

« وَ کُذِّبَ مُوسیٰ -و موسی را تکذیب کردند...» موسی(ع)از جانب قوم خودش تکذیب نشد بلکه فرعون و اطرافیانش او را تکذیب کردند،از این رو این دنبالۀ مطلب به بخش سابق عطف نشده و آمده است «و کذب موسی-و موسی تکذیب شد».

« فَأَمْلَیْتُ لِلْکٰافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ -من به کافران مهلت دادم،آن گاه آنها را فرو گرفتم...»

ص :84

«املیت»یعنی مدّتی از وقت را که به درازا کشید یا کوتاه بود به آنان مهلت دادم،«ثمّ أخذتهم-سپس آنها را فرو گرفتم»و آن گاه عذاب ویرانگر من آنها را در بر گرفت.

« فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ -پس انکار من چگونه بود.» خداوند عذاب خود را بر آنها مسلّط ساخت،و آنها را کاملا درهم کوبید و گرد از مغز استخوانشان برآورد و بر تکذیب و انکارشان حدّی نهاد و به کارشان پایان داد،و خدا این چنین تکذیب مردم را به نحو عملی انکار و منتفی می کند.آیا دیدید که انکار خدا چگونه است؟ [45]

خدای سبحان در تاریخ حتمیّتی نهاده است که از آن گزیر نیست و آن حتمی بودن انتقام از دشمنان خداست،از آنجا که سنّتها و قوانین خدا در طبیعت در تمام نقاط با حق التقا دارد و تجاوز از حق تعدی و تجاوز به آن سنّتها و قوانین محسوب می شود،ناگزیر باید به ارادۀ ذات سبحان خداوند،به هر شکلی باشد،انتقام گرفته شود،خواه به شکل صاعقه ای که فرود می آید،یا آتشفشانی که منفجر می شود،یا جنگی که ویران می کند،یا قحطی فراگیر،یا طاعونی مرگبار.بر انسان است که از مکر خدا غافل نماند و انتقام او را فراموش نکند،و نپندارد که نعمتهای خدا و فضل و داده های او تنها چیزی است که در زندگی وجود دارد، هرگز،بلکه زندگی را چهره ای دیگر است که در انتقام سخت نمایان می شود.

آری،برای آدمی دشوار است که باور کند آن خدای مهربان بخشنده ای که آفریدگانش را به صورتهای گوناگون آفریده،و در هر حرکتی همراه آفریدۀ خویش است و رحمت و فضل او در همه چیز جلوه گر است،چنان ذات متعالی با او مکر نیز می ورزد و سخت ترین انتقام را از او می گیرد،از این رو می بینیم که رفته رفته آدمی را در نعمتها غرقه می سازد،و آرزوها او را می فریبد،تا آن که گناهش کاملا او را در بر می گیرد.آن گاه که انسان گرفتار حسابرسی می شود می گوید:پروردگارا مرا باز گردانید شاید کرداری شایسته انجام دهم(در حالی که دیگر بازگشتی در کار نیست).پس برای آن که چنان نشود بر انسان است که رنجهایی را که به

ص :85

دیگران رسیده و آنچه را بر آنها گذشته به خود یادآور شود،و در زمین در جست و جوی تمدّنهایی که سروری و سیادت کرده اند،بگردد و از خود بپرسد که آنها به کجا رانده شدند.گردیدن در زمین،و دیدار از موزه ها و بقایای شهرهای بزرگ،و بررسی تاریخ،بویژه تاریخ تمدّنهای از میان رفته،همۀ اینها ما را بدین حقیقت تلخ که میل نداریم بشنویم و نمی خواهیم بشناسیمش رهنمون می شود که اگر انسان ظلم و گردنکشی کند خدا نیز با او مکر می ورزد،و با سخت ترین عذاب از او انتقام می گیرد.

آیات این درس بر این فکر تأکید می کند،و نیز به سرنوشت کسانی اشاره می کند که این حقیقت آشکار را تکذیب کردند و نهی از منکری که پیامبران خدا(ع)و پیروان رفتار آنان بدان پرداختند،آنها را سودی نداد.

« فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ فَهِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ -چه بسیار قریه هایی ستم پیشه را هلاک کردیم و با سلامت ارکان از ساکنان تهی شده و چه بسیار چاه بیکار مانده و کاخ بلند گچکاری شده.» تمدّن گاه به صورت طبیعی از میان می رود مانند انسان که پس از پیر شدن و ضعف نیروی جسمانی می میرد و شمع زندگیش اندک اندک به خاموشی می گراید.گاه نیز تمدنهایی به صورت ناگهانی و به عذاب الهی نابود می شود و این به مرگ جوانی می ماند که بر اثر سکته در گذرد،در حالی که تمام اندامهای او سالم به نظر می رسد،و فقط روح از پیکر او جدا شده است،همچنین است حال تمدّنها، وقتی از هدفهایی که برای آنها معیّن شده منحرف گردند،خداوند ضربتی کاری به صورت زلزله ای ویرانگر یا صاعقه ای از آسمان وارد می سازد که آن تمدّن بشری را از بین می برد،با وجود آن که مظاهر مادّی چنین تمدّنهایی سالم به نظر می رسند و گمان می رود که نسلها و نسلها باقی خواهد ماند.

شاید از این گفته خدای سبحان که گوید«و هی ظالمة-و آن قریه ها ستمگر بودند»دریابیم که دلالت بر آن دارد که هلاک در حالی بر سر مردم آن

ص :86

قریه ها در آمد که مشغول ستم بودند.

خدای سبحان طبیعت را چنان آفریده است که با انحراف و جرم سازگاری ندارد،از این رو زمانی صبر می کند و سپس-هنگامی که خدا بخواهد-از خشم و غضب منفجر می شود تا امور به حدّ متعارف و نصاب خود باز گردانده شود.

« فَهِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا »یعنی با وجود سلامت بناها و آبادیش از ساکنان خود خالی است.«و بئر معطّلة»چاهی است که هم چنان آب دارد ولی بی استفاده و بی تجدید آب مانده است.امّا«و قصر مشید-کاخ بلند»نشان از بناهای شاهان و حکمرانان بیدادگر دارد که خود رفتند و کاخهایشان در نزد خدا سودی به حالشان نکرد.

آن قوم هلاک شده اند و خانه ها را در آن آبادی وانهادند و از ساکنان خالی شده،و سقفهایش فرو ریخته،و چاهی که محور تمدّن در صحرا بود و صاحبش سرور مردم محسوب می شد،پس از آن که مرکز جذب اشخاص و موجب زد و خوردها بود عاطل و باطل مانده،در حالی که کاخهای بلند که افراشته و گچکاری شده بودند به نشانۀ فنا و نابودی اهل و ساکنان خود تهی مانده اند.

در احادیث آمده است که عالم خاموش،همان چاه متروک است و عالم گویا همان کاخ بلند، (1) و شاید مناسبت میان این تأویل و آن تفسیر تنها مجرّد تشبیه نباشد،بلکه نیز برای آن است که هلاک ستمگران به تعطیل علم است و این امر با استفاده نکردن از عالم خاموش«بئر المعطّلة»و عالم گویا«القصر المشید» صورت می گیرد.

می بینی قرآن چگونه این حقایق را به صورتی بدیع مصوّر می کند بدان سان که اگر قلم مویی برگیری و آن را بکشی کاملترین سایه و روشنهای بیانگر این اندیشه و رساترین تعبیر از زیر دستت بیرون می آید.هم اکنون قلم مویی بردار و بکوش که روستایی تهی را با بناها و خیابانهایش بکشی،آن گاه چاهی را بکش

ص :87


1- 27) -نور الثقلین،ج 3،ص 506-507.

که دلوش را به درونش انداخته اند و چرخ چاه بر سر آن است و هیچ کس پیرامونش نیست،سپس کاخی بزرگ و متروک را بکش،آن گاه بنگر تا چه چیز را می بینی، لوحه ای را می بینی که از مرگی هراس آور سخن می گوید و به کسانی که فریب خورده اند خبر از دگرگونی زندگی و عبرتی رنجبار می دهد.

وقتی دل کور می شود:

[46]

« أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ -آیا در زمین سیر نمی کنند...» یعنی برای چه در زمین نمی گردند،تا از آثار گذشتگان عبرت بگیرند؟البته در جهان گردش می کنند امّا عبرت نمی گیرند.

« فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهٰا -تا صاحب دلهایی گردند که بدان تعقّل ورزند...» اشتقاق«قلوب»از لحاظ لغوی از فعل(قلب-یقلب)است یعنی دگرگونی امر به گونه های مختلف و احتمالات گوناگون خود،پس مدلول قلب به مدلول فکر و اندیشه نزدیک می شود،از این رو معنی این آیه چنین است:آیا دربارۀ زندگی نمی اندیشند،و به حقایق آن تعقّل نمی ورزند،و به این فکر نمی کنند که بر سر آنان که پیش از ایشان بودند و نافرمانی کردند و دشمنی می ورزیدند چه آمده است؟.

« أَوْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا -یا گوشهایی که بدان بشنوند...» انسان،یا باید خود توانایی شخصی برای فهم حقایق داشته باشد یا آنها را از کسی که به آنها اندیشیده بشنود و فراگیرد.از این روست که قرآن می گوید:

« فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهٰا -تا صاحب دلهایی گردند که بدان تعقّل کنند...»به صورت مستقیم،« أَوْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا -یا گوشهایی که بدان بشنوند...»با استفاده از دانشها و تجربه های دیگران.

« فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی الْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ -زیرا چشمها نیستند که کور می شوند،بلکه دلهایی که در سینه ها جای دارند کور

ص :88

باشند.» وقتی در انسان فکر وجود ندارد و نور دلش خاموش گشته و از عبرتها پند نمی گیرد،چشم چه سودی دارد،و گوش چه معنی می دهد؟! تعبیر« اَلَّتِی فِی الصُّدُورِ -که در سینه ها جای دارد»به فسادی اشاره می کند که به ظاهر انسان برنخورده ولی-در حقیقت-درون انسان،و شخصیّت و روح و وجود او را تباه کرده است.در حدیث شریف از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است که در حالی که به کوری دل و چگونگی نگهداری آن از کوردلی یاد می کرد گفت:«آن که جهل ورزد کوردل شود و آن که بصیرت و خرد ورزد هدایت شود و ره یابد:همانا خدای عزّ و جلّ گوید:« فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی الْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ -زیرا چشمها نیستند که کور می شوند،بلکه دلهایی که در سینه ها جای دارند کور باشند.» و چگونه کسی که بصیرت نمی ورزد هدایت شود؟و چگونه کسی که می بیند تدبیر و اندیشه نمی ورزد؟از پیامبر خدا و اهل بیت او پیروی کنید،بدانچه از نزد خدا نازل شده اقرار کنید و آثار هدایت را پی گیرید /8 که اینها نشانه های امانت و تقواست» (1) .

زمان نزد خدا

[47]

« وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ وَعْدَهُ -از تو به شتاب عذاب می طلبند و خدا هرگز وعدۀ خود را خلاف نمی کند...» یکی از مشکلات روانی که قرآن حکمت آموز را در آیات خود یکی پس از دیگری به مداوای آن می پردازد همانا فریب خوردن و غرّه شدن به فرصت است.پس انسان را می بینی،وقتی که انواع نعمتها بر او فرو می بارد،می گوید:پس عذاب خدا کجاست؟و چرا فرو نمی آید؟پس بدان سبب که مجازات او دیر رسیده،از پایه و

ص :89


1- 28) -نور الثقلین،ص 507.

اساس منکر مجازات می شود.

خدا بطور حتم و قطع وعدۀ عذاب داده است،اما به انسان نیز مهلت و فرصت کافی داده تا شاید خطای خود را کشف کند و گر چه پس از ارتکاب آن باشد و در نتیجه به درگاه خدا به نحو حقیقی توبه کند،پس اگر در دلش جایی برای اعتراف و آمرزش طلبی نباشد و مهلتش سرآید و اجلش برسد یک ساعت پیش و پس نخواهد شد.

در دعا آمده است:«سبحانک،منزّها،چه شگفت است که من بر خویشتن گواه آمدم و کار پنهان خود را دریافتم،و شگفت تر از آن این که مرا واگذاشتی و درمانم را به عهدۀ تأخیر نهادی و این از گرامی بودن من در نزد تو نیست،بلکه تأنّی و درنگی است از تو برای من و تفضّلی است از جانب تو تا من از سرپیچی خشم انگیز نسبت به تو باز گردم و از تباهکاریها و بدیهای خود دست بکشم،زیرا بخشایش تو بر من نزد تو محبوبتر از مجازات و عقوبت من است...» « وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ -و یک روز از روزهای پروردگارت برابر با هزار سال است از آن سان که می شمارید.» اگر زمان را نزد خدا ارزشی می بود در آن صورت بیگمان ما در نخستین گناه هلاک شده بودیم،ولی خدایی که هیچ کس نمی تواند از حکمرانی او بگریزد،و هیچ چیز در آسمانها و زمین از دست تسلّط او بیرون نمی رود شتابان مبادرت به مجازات نمی کند و یک روز نزد او برابر هزار سال است.

ذات سبحان او مانند ما نیست،ما به زمان و مکان محدودیم،و دانشها و تواناییهای ما نیز محدود است،در حالی که خدا بر هر چیزی تواناست،و اوست که بر آفریدن آن تسلّط داشته و قادر است که تکذیب کنندگان را هر وقت بخواهد گرفتار کند،پس شتاب برای چیست؟زیرا کسی شتاب می ورزد که می ترسد چیزی از دست او برود،خداوند منزّه از این قیاسهاست.

[48]

در واقع تأخیر عذاب،و ناچیز بودن قانون زمان نزد خدا،بدین معنی نیست که عذاب نخواهد آمد.چه بسا امّتی که با آن که ستمگر بوده است خدایش

ص :90

مهلت داده و آن گاه هنگامی که حجّت بر آنها تمام شده آنان را گرفتار ساخته است؟ « وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهٰا وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ -چه بسیار قریه هایی را که ستم پیشه بودند و من مهلتشان دادم،آن گاه آنها را فرو گرفتم.و بازگشت همه نزد من است.» آنها کجا رفتند؟مگر نه به سوی خدا؟آری،ذات سبحان او از فوت وقت پروایی ندارد،و کسی که از فوت وقت بیمی ندارد به انتقام گیری نمی شتابد.

[49]

وظیفۀ پیامبر همانا رساندن رسالت و پیام به مردم است،تا تهدید کننده ای برای آنان باشد در برابر عذاب سخت و در صورتی که بر نافرمانی اصرار ورزند.با آن که پیامبر مژده رسان نیز می باشد روند آیه در اینجا بر جنبۀ بیم دهندگی تکیه می کند زیرا چارچوب کلّی گفت و گو در اینجا موضوع تکذیب و عذاب آن است.

« قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنَّمٰا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ -بگو ای مردم!من برای شما هشدار دهنده ای آشکارم.» [50]

« فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ -پس آنان را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند،آمرزش و رزقی کرامند است.» کسی که در کنار رسالت بایستد و بدان و به پیامبر ایمان بیاورد و به موجب آن رسالت کار نیک کند،بیگمان به دو جایزه نایل می شود:اول آمرزش و افکندن بار گناهان،و دوم رزق کرامند،یعنی رزقی که کرامت انسان را می افزاید،زیرا نوعی رزق نیز وجود دارد که کرامت را می برد و سبب خواری می شود.

در این آیه تنها آنچه بر آخرت دلالت می کند نیامده بلکه شامل دنیا نیز می شود.بدین معنی که آمرزش و پوشاندن گناهان و پاکسازی واقعیّت فردی و اجتماعی از آثار انحراف و فساد و تزکیۀ نفس از پلیدی رشک و کینه ها،همۀ اینها نعمتهایی بزرگ است که خدا در دنیا نیز بر مؤمنان فرو می بارد.

ص :91

همچنین رزق کرامندی که خدا به وفور به بندگان مؤمن خود می رساند، بندگانی که فروتنی نسبت به صاحبان زور و زر را رد کردند و از سطح ذلّت و خواری بسی فراتر قرار گرفتند.مگر پروردگار ما سبحانه و تعالی نگفته است:« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ -هر که خدا را پرهیزگاری کند برای او راهی برای بیرون شدن قرار خواهد داد*و از جایی که گمانش را ندارد روزیش می دهد» (1) .

[51]

« وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ - و آنان که در ردّ آیات ما می کوشند و می خواهند با ما معاجزه کنند،اهل دوزخند.» آنان که نهایت سعی و کوشش خود را در راه عاجز و بی اثر ساختن آیات خدا،بر حسب پندار خودشان،بکار می برند،یعنی در مسیر آنها مشکل می تراشند یا اجرای آنها را به تأخیر می اندازند و با آنها می ستیزند یا آنها را تکذیب یا تأویل می کنند،براستی که اهل دوزخند.

این گروه می کوشند که عجز و ناتوانی را از طریق ستیزه و رویارو شدن با آیات به آنها بچسبانند،بر خلاف مؤمنان که نسبت به آیات تسلیمند و می گویند:

هر چه از نزد پروردگار ما آمده جای مناقشه و مجادله ندارد.

دسته هایی در شمار آن گروه در می آیند و عبارتند از:

آنان که مستقیما آیات را تکذیب می کنند و دروغ می انگارند.

آنان که آیات را تأویل می کنند و از مواضع خود تحریف و جابجا می کنند،مانند عالمان بد که خدمتگزاران پادشاهانند.

آنان که اجرای احکام آیات را به عهدۀ تأخیر می افکنند همچون حکّام بیدادگر.

و بالأخره آنان که آیات را در حدودی تنگ محبوس و محدود می سازند.

کلمۀ«معاجزین»از معاجزة بر وزن مفاعلة می آید یعنی گرداندن

ص :92


1- 29) -سورۀ طلاق،ذیل آیۀ 2 و صدر آیۀ 3.

چیزی از صورت خود.

و انسانی که نمی خواهد فرمانهای خدا و شریعت او را اجرا کند،آغاز می کند به تأویل آیاتی از قرآن که حاوی احکام و شرایع است و آنها را از مقاصد خود دور می سازد،و این همان معاجزه است.

مثلا قرآن بر مبارزه و جنگ با طاغوت تأکید می کند،اما معاجز (تحریف کنندۀ معنی)می گوید:درست است که قرآن بر مبارزه و جنگ با طاغوت تأکید کرده است ولی طاغوت مورد نظر و قصد قرآن همان فرعون و نمرود...بوده اند نه این گروه گردنکش و طاغوتان امروزی.یا قرآن ربا را حرام می داند امّا معاجز می گوید:ما ربا نمی گیریم بلکه بهره می ستانیم.

آیات قرآن چنان وضوحی دارند که راهی برای تحریف مدلولهای خود نمی گذارند،طاغوت همان طاغوت است و راهی برای پوشاندن مدلول آن پس از این که آیات قرآنی پرتوهای آشکار کننده را بر آن افکند،وجود ندارد،پس فرعون گفت:من پروردگار والای شما هستم،و فلان...حاکم نیز مانند او را با کردار و رفتارش گفت و از خود نشان داد.این دو برابرند،هم چنان که هیچ فرقی بین بهره و ربا وجود ندارد.

براستی،در قرآن حکمت آموز درمان موفقیّت آمیز بیماریهای انسان وجود دارد.قرآن تنها به درمان اشاره نمی کند بلکه مستقیما به درمان انسان نیز می پردازد به شرط آن که بیمار نیز با آیات قرآن هماهنگی کند و به تحریف معنی آنها نپردازد که دردی بر درد بیفزاید.

[سوره الحج (22): آیات 52 تا 57]

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی اَلشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اَللّٰهُ مٰا یُلْقِی اَلشَّیْطٰانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اَللّٰهُ آیٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (52) لِیَجْعَلَ مٰا یُلْقِی اَلشَّیْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْقٰاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ (53) وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهٰادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (54) وَ لاٰ یَزٰالُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذٰابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ (55) اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (56) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (57)

ص :93

معنای واژه ها

55[عقیم]

:یعنی در عظمت کارش نظیر و مانندی ندارد.

چگونه به وسیلۀ ذکر با آرزوجویی بستیزیم؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ حج در چارچوب یاد آوری از مواضع مردم نسبت به هدایت و پس از گفت و گو از مبارزۀ(معاجزه و تحریف معانی آیات)نزد بعضی،آیات این درس

ص :94

خطای تمنّا و آرزوجویی را بیان می کند،و این که حتی انبیا و پیامبران نیز اگر دستخوش تمنّا شوند شیطان مطالبی در همان آرزوهای ایشان می افکند با وجود آن که پروردگار ما ایشان را با آیات حکمت آموزی که افکنده های شیطان را نسخ و ابطال می کند حفظ می فرماید و معصوم نگه می دارد.آن افکنده های شیطان دستمایۀ فریبی است که صاحبان دلهای بیمار و مردم دل سخت به دنبال آن می روند و این به سبب ستم آنهاست که آنها را از راه راست به مسافات بسیار بسیار دور گمراه می سازد.

اما مؤمنان،براستی که هدایت خدا دلهایشان را نورانی می کند و از آرزوهای شیطان پاک می سازد،پس می دانند که بیگمان حق از پروردگارشان است و بدان ایمان می آورند،و دلهایشان به حق متواضع می شود و خود به فرمان خدا سر می نهند و تسلیم می شوند،و خدا نیز آنان را به وسیلۀ ایمانشان به راه مستقیم هدایت می کند،در حالی کافران نعمت یقین را گم می کنند و آنها را می بینی که همواره با وجود نشانه های صدق و صحت،همواره دربارۀ آن در شکّ و تردیدند،تا با مرگ قیامت ناگهان فرا می رسد،یا پروردگار آنها را به عذاب روز بی نظیر بزرگ گرفتار می سازد.

و روز قیامت،ملکوت و فرمانروایی بی چون و چرای خداوندی که میان آنها داوری می کند جلوه گر می شود،کسانی را که ایمان آورده و کردار شایسته کرده اند گرامی می دارد و به بهشتهای پر نعمت می فرستد،و کافران را که آیات خدا را دروغ انگاشته اند به عذابی دردناک گرفتار می سازد.

شرح آیات:

[52]

آیات این درس ارجمند سه گونه موضعگیری انسان را در برابر ذکر و یاد خداوند حکیم بررسی می کند:

الف:موضع مبارزه و معاجزه(و تحریف معانی).

ب:موضع تمنّا و آرزوجویی.

ص :95

ج:موضع تسلیم.

دو نوع موضعگیری اوّل هر دو خطاست و افراطی،یکی به راست و دیگری به چپ،امّا جادۀ روشن درست و سالم همانا موضعگیری سوّمی است.

بر انسان واجب است که خود را بتمامی تسلیم حق کند و به شیرین و تلخ و ثواب و عقاب و آسان و دشوار آن ایمان داشته باشد و-در نتیجه-هر گونه باشد خود را با آن تطبیق دهد و هماهنگ سازد.

از مردم کسانی هستند که با حق می جنگند و با آیات خدا معاجزه می کنند و از طریق تحریف معنی آیات با آنها می ستیزند و مقابله می کنند،و برخی تمنّا و آرزوجویی دارند و حقایق را با خواب و خیال و رؤیا می آمیزند،میان آنچه حق و واقع است و آنچه آرزو می کنند و خیالشان بدان پر می کشد.

شاید رابطه میان معاجزه و تمنّا آن است که این هر دو از تسلیم نشدن به حقّ،چنان که هست،سرچشمه می گیرند ولی از راههای متفاوت،اهل معاجزه با حق مقابله و ستیزه می کنند و آن را می پوشانند و نادیده می انگارند ولی اهل تمنّا و آرزوجویان روش تحقّق و تجسّم حق را که /8 کوشش و اجتهاد و جنگ است و سپس پذیرفتن نتایج را رد می کنند.

شایسته نیست که مؤمن رفته رفته پا به پای آرزوهایش پیش رود و همراه بادهای خیال و آرزوجویی به هر سویی برود،حتی انبیاء بزرگ و پیامبران گرامی اگر به طبیعت بشری خویش دستخوش تمنّا و آرزوجویی شوند چنینند،مثلا آرزو کنند که تمام مردم هدایت شوند،یا ستمگران بی درنگ هلاک گردند،یا مردم بدون کوشش و سختی به وفور از تمام نعمتها بهره مند و نیکبخت شوند،یا صالحان و نیکوکاران عمر جاودان یابند و مصیبت مرگ بر آنها فرود نیاید یا امثال این از رؤیاهایی از کثرت مهربانی و دلسوزی به مردم و ارزشهای رسالتی سرچشمه می گیرد ولی شیطان خواسته های خود را در میان این آرزوهایشان می افکند،مگر آن که خدا ایشان بر کنار و معصوم بدارد و آیات خود را در واقع وجودشان استوار سازد.

بر مؤمنان است که این آرزوجوییها را بر حقّی که در آیات خدا نازل شده

ص :96

عرضه کنند و خود را ملزم به حقایق موجود در قرآن سازند و بدانند که خدا دنیا را به عنوان خانۀ امتحان آفریده نه خانۀ پاداش تا عذاب کافران را به شتاب و ثواب مؤمنان را به سرعت برساند! و دیگر آن که هدایت اکراهی بر مردم نیست و براستی خدا جنگ را بر مؤمنان به حکمتی فرض و واجب ساخته است گرچه بعضی از آنان آن را خوش ندارند.

همچنین در احادیث آمده است اضافۀ حکمت و نه محدّث که شاید دلالت بر این باشد که عالمان ربّانی نیز به نوبۀ خود از تلقینات شیطان به دورند و به روح ایمان تأیید می شوند.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی الشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ -ما پیش از تو هیچ پیامبر یا نبیّی را نفرستادیم مگر آن که چون به خواندن آیات مشغول شد شیطان در آرزوی او چیزی افکند...» به نظر معنی این آیه چنین است که نبیّ و پیامبر و امام سخنگوی تقریبا به تمنّا و آرزومندی نزدیک می شوند ولی تمنّا نمی کنند،بنا به گفتۀ خدای سبحان که:

« فَیَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ -و خدا آنچه را که شیطان افکنده بود نسخ کرد...» /8 در دل پیامبر از جهت مقام ضعیف بشری او در صورتی که تأیید و یاری خداوند نباشد.

« ثُمَّ یُحْکِمُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ -سپس خدا آیات خود را استواری بخشید...» با عصمت و عامل باز دارنده ای که پیامبر را چنان می سازد که از روی هوا و میل خود سخن نگوید بلکه مطلبی است که به او وحی می شود.

« وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -و خدا دانا و حکیم است.» پس او از لحاظ آگاهی بر قلب بشری،و افکنده های شیطان در آن احاطه و آگاهی کامل دارد و خود آنها را از ضمیر و ذهن تأیید شدگانی چون نبیّ و رسول و

ص :97

(امام)سخنگوی به حکمت خویش نسخ می کند و می زداید.این آیه بزرگترین گواه بر عصمت و بر کنار بودن انبیاء و ائمّۀ هدی از لغزش و گناه است.از این رو که خدا نمی گذارد شیطان آنان را در دل وسوسه کند،بلکه عزم و آرزو و افکارشان را از تلقینات شیطان بر کنار و معصوم نگه می دارد.این آیه به دیگر آیات قرآن حکمت آموز در این زمینه شبیه است،مانند گفتۀ خدای سبحان:

« وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ (1) -آن زن آهنگ وی کرد.و اگر نه برهان پروردگارش را دیده بود،او نیز آهنگ آن زن می کرد...» که دلالت بر این دارد که یوسف-علیه السلام-در معرض نازک کاریهای شیطان قرار گرفت ولی خدا مستقیما خود او را بر کنار و پاکدامن نگاهداشت،و گفتۀ خدای تعالی است که:

« وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً -و اگر نه آن بود که پایداریت داده بودیم،نزدیک بود که اندکی به آنان میل کنی».

آنجا که خداوند نگذاشت فشارهای جاهلیّت بر مسیر مستقیم پیامبر اثر گذارد.

از نکات غریب این که تلفیقات و آمیختگیهایی از القائات شیطان پیرامون این آیه می یابیم.

آنجا که در یکی از روایات آمده است که:پیامبر خدا(ص)در یکی از باشگاههای مکه نشست و سورۀ النّجم را بر مشرکین خواند تا بدین گفتۀ خدای تعالی رسید:« أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰی* وَ مَنٰاةَ الثّٰالِثَةَ الْأُخْریٰ -آیا لات و عزّا را دیده اید؟*و منات آن بت سوّمی دیگر را؟»و بدان افزود:«و إنهن الغرانیق العلا و إن شفاعتهن لهی التی ترتجی-و آنان بتهای والایند و شفاعتشان چیزی است که انتظار می رود»و به خواندن سوره ادامه داد تا به سجدۀ پایان آن رسید،و خود سجده کرده و مشرکان نیز با او سجده کردند و هیچ کس از او جا نماند،آن گاه

ص :98


1- 30) -یوسف22/.

قریش خرسندی خود را اظهار کردند...!!! و در یکی از روایات آمده است که پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-سورۀ نجم را در نماز می خواند،در حین خواندن او یکی از پشت سر ایشان آیات«غرانیق» را خواند و پیامبر(ص)ناآگاهانه آنها را تکرار کرد،پس این آیه فرود آمد.

در این روایت و امثال آن احتمال درست بودن نمی رود،زیرا سورۀ جنّ در مکه نازل شد و سورۀ حجّ در مدینه،بویژه آن که پیامبر به علم یقین نیک می دانست که سورۀ النّجم که حاوی سجدۀ واجب است در ضمن نماز خوانده نمی شود.

مهم این است که این آیه آمد تا تأکید کند که امید شفاعت این بتها نمی رود،و این داستان نیز جز خیالاتی بیش نیست که شیطان القا می کند تا خدا بندگان مؤمن خود را بدانها بیازماید.و سر تا سر آن جز داستانی نیست نه بیشتر و نه کمتر.زیرا پیامبر بسی فراتر از آن است که در مهمترین اصل و پایه از ریشه های رسالت خود به سطح نادانی تنزّل کند.اصلی که نخستین سنگ بنایی است که تمامی دین بر آن استوار شده و آن اصل یکتاشناسی و توحید است.حتی اگر از این نکته نیز چشم پوشی کنیم که پیامبران خدا از گناه و خطا و سهو و فراموشی معصوم و بر کنارند و به طبع رسول اللّٰه،محمد،خاتم پیامبران-صلّی اللّٰه علیه و آله-که خدای سبحان دربارۀ او می گوید:« وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ* إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1) -سخن از هوای نمی گوید*نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می شود».وانگهی با توجه به همین آیه که آن را در همان سورۀ النّجم می خوانیم که آن داستان را در پیرامونش پرداخته اند،آیا ممکن است تصوّر کنیم که خدا پیامبری را برای رسالتش که توحید و یکتاپرستی است می فرستد و او این حقیقت را از یاد می برد و آن را به خرافۀ شرک تبدیل می کند؟ این حدیث را که ابو بکر الزّار از پیامبر نقل می کند هیچ نمی دانیم که به اسناد پیوسته ای که یاد کردن آن جایز باشد از پیامبر روایت کرده باشند،بلکه جاهلیان

ص :99


1- 31) -النّجم3/ و 4.

کین توز به پیامبر(ص)بسته اند،و جاهلانی که نه پیامبر خدا را می شناسند و نه رسالتهای الهی را می فهمند آن را باز گو می کنند.

اگر از باب جدل،صحّت این روایت را فرض کنیم باید این سخن از /8 القائات شیطان در دلهای مشرکین باشد که بدان آیات در افزودند و میان مردم پخش کردند تا برای مردم شبهه ایجاد کنند،ولی خداوند سبحان-که وعده داده است قرآن را از بیهوده گویی بیهوده گویان و تحریف باطل کنندگان حفظ کند-آیات خود را استوار ساخت و تلقینات شیطان را آشکار نمود،و بسیاری از مفسّران همین احتمال را در مورد این روایت تاریخی ذکر کرده اند.

[53]

دلهای مردم بر سه نوع است:سالم،بیمار و سخت.دل سالم را خدا از آنچه شیطان از آرزوهای خود بدان می افکند بر کنار و معصوم می دارد،در حالی که دلهای بیمار و سخت آنچه را شیطان تلقین می کند می پذیرند و این القائات نسبت بدان دو گروه آزمونی می شود،و بر این دو گونه دل دشوار است که از قید وسوسه ها و القائات شیطان رهایی یابند.

« لِیَجْعَلَ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقٰاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ -چنین شود،تا آنچه شیطان در سخن او افکنده برای کسانی که در قلبهایشان بیمارییی است و نیز سخت دلان آزمایشی باشد...» دل بیمار و سخت کدام است؟ شاید بیماریهای دل همان عقده های روانی باشد که در صفات پست همچون حسد و کین توزی و خویشتن بزرگی و نومیدی و ریاست دوستی و جدل بناحق دربارۀ خدا ظاهر می شود.

امّا سختی دل همان است که از تراکم آثار گناهان بر دل حاصل می شود، و بر اثر آن حق را نمی پذیرد و از تهدیدها و هشدارها نمی لرزد و از سرنوشت تبهکاران عبرت نمی گیرد و از نشانه های خدا در آفاق سودی نمی جوید.

چگونه تلقینات و القائات شیطان برای صاحبان این دو گونه دل آزمون و فتنه ای است؟

ص :100

زیرا دل بیمار یا سخت همواره در جست و جوی چیزی است که با آن موافق باشد،از این رو با سرعت به وسوسه های شیطان پاسخ می دهد و آنها را می پذیرد، همچون جسم بیماری که میکربها در آن فزونی یافته و دفاع ذاتی آن ضعیف شده و هر گاه میکربهایی تازه بدان هجوم آورند به آسانی در آن راه می یابند. /8 مقاومت چنین جسمی در برابر بیماری ضعیف و خطر بیماری بر آن بسیار شدید است.دل بیمار یا سخت نیز چنین است،برای آن دشوار است که در برابر تلقینات و شایعه های شیطانی که همواره پراکنده می شود و با خواهش نفس حسن قبول می یابد،مقاومت کند.

مثلا،می بینی که دل جاهلیان به دوستداری«غرانیق العلا-بتهای والا!»بیمار و مبتلاست،دلهایی که آثار پرستش بتها در آنها متراکم و انبوه شده و به دوران پیشین بر می گردد که خود را در برابر بتهای آرایش شده بر زمین می افکندند و از بانگ سرودها و طبلها مسحور می گشتند و در جشنهای لهو و لعب به انتظار میزهای خوراک و مشروب و مسکرات و همراهی با زیبا رویان مادینه و نرینۀ کوی و برزن بودند.

آن گاه می بینی که امروز در مکّه این شایعه را می پراکنند که پیامبر این بتها را ستوده و بالاتر از این،در برابر آنها بر زمین افتاده و جبین بر خاک سوده است و از نو مشروعیتی بدانها فزوده است.این شایعۀ رسوا با شور و شوقی عظیم دهان به دهان می گردد و در نتیجه مادّۀ اعلامیه ای می شود برای کسانی که می خواهند بر مقام سیّد البشر و مشعل هدایت و پیشوای صالحان محمد بن عبد اللّه پاک پاکیزۀ پاک شده که خداوند او را از هر گناهی بر کنار و معصوم داشته،-صلّی اللّٰه علیه و علی آله المعصومین-،فایق آیند.

بازگویی این بهتان تا امروز نیز ادامه می یابد و قلمهای مستشرقان مغرض آن را فرا می گیرد و در پیرامونش خانه های عنکبوت و تارهای اوهام و دروغ می تنند.

هر کس به سخنان این قبیل مستشرقان و محورهای تأکید آنها مراجعه کند می بیند که بیشتر پیرامون این شایعات دروغ می گردد که بر دهان کین توزان نسبت به

ص :101

پیامبر(ص)گذشته و سپس،یا به سهو یا از طریق صاحبان دلهای بیمار که تظاهر به اسلام می کردند و می خواستند بر اسلام غلبه یابند،مانند بنی امیّه و احزابشان،وارد کتابهای تاریخ شده است.

با کمال تأسف قلمهای بعضی مفسّران نیز این بافته های دروغین را به نگارش در آورده تا آنجا که از پیامبر شخصیّتی محدود ساخته و به این حدیث مورد اتّفاق و پشت در پشت /8 از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-توجه نکرده اند که فرمود:

«پس از من سخنان بر بافتۀ بسیار در آورند»و نیز به بر حذر داشتن اصحاب پیامبر، پس از او از پذیرفتن احادیث توجّه نکرده اند مگر آن که دست کم دو شاهد بر آنها گواهی صحّت دهند و توجّه نکرده اند که بعضی راویان را طرد و رد کرد و با درّه زده اند زیرا آنها احادیث درست و نادرست را با هم نقل می کرده اند.

امامان اهل بیت با این پدیدۀ خطیر با حزم و احتیاط برخورد کرده اند و اصرار بر آن داشتند که سخن پیامبر و سخنان خود ایشان نیز بر کتاب عرضه و با آن سنجیده شود و محک بخورد.اگر با کتاب خدا سازگار آمد پذیرفته شود و گرنه آنچه را مخالف کتاب است به سینۀ دیوار بکوبند،و بدین سان توانستند بسیاری از شایعات گمراه کننده را با این مقیاس و محک ارزشمند از میان ببرند.

« وَ إِنَّ الظّٰالِمِینَ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ -و ستمکاران در اختلافی بزرگ گرفتارند.» کسانی که با ارتکاب نافرمانیها به خویشتن ستم کردند تا دلهایشان بیمار و سخت شد و فتنۀ شیطان را پذیرا آمد و پاسخ قبول داد بسی از حق به دورند.

از این آیۀ ارجمند در می یابیم که:سختی دل مرحلۀ دوّم و بعدی بیماری آنست،و آنچه سبب بیماری دل می شود همان ظلم است که چون فزونی یابد و آشکارا گردد،دل سخت می شود.

[54]

« وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ -و تا دانش یافتگان بدانند که قرآن براستی از جانب پروردگار توست و بدان ایمان بیاورند و دلهایشان بدان آرام گیرد...»

ص :102

کسانی که دانش به ایشان داده شده است بدین صفت از دیگران متمایزند که موضعشان پی گیری تکامل است از علم به ایمان و از ایمان به آرام گرفتن دلها و اطمینان قلبی،زیرا دانش همان اکتشاف حقیقت است و ایمان اعتراف و شناخت یافتن بدان و«اخبات»یا آرام گرفتن دل آن است که با تمام وجود خود بی دغدغه ای آن حقیقت را پیروی کنی.

این تکامل از طریق صراط مستقیم و شاهراهی راست صورت می پذیرد که هر چه انسان در آن پیش رود نشانه های حق بر او بیشتر آشکار می شود،و خداست که مؤمنان را به چنین شاهراهی هدایت می کند،و هیچ کس جز او قادر به راهنمایی بدین شاهراه نیست.

« وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهٰادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و خدا کسانی را که ایمان آورده اند حتما به راه راست هدایت می کند.» [55]

امّا کسانی که کفر ورزیدند در بند اسارت شکّ خود که ناشی از نادانی آنهاست باقی می مانند،و نمی توانند به سبب کفر خویش از این شک رها شوند و به یقین دست یابند.

« وَ لاٰ یَزٰالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذٰابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ -همواره کافران در آن شک می کنند تا آن گاه که قیامت ناگهان بر سرشان فرا رسد یا به عذاب روز بی نظیر بزرگ گرفتار آیند.» «السّاعة»همان روز قیامت است،اما عذاب عقیم،عذاب و مجازات در دنیاست.

[56]

آنجا،هنگام قیام قیامت ملکوت و حکمروایی مطلق خدا و داوری فیصله دهنده و پاداش عادلانۀ او جلوه گر می شود،و او فرمانروا و داور و تدبیر کننده و گردانندۀ همه چیز است.

« اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ -فرمانروایی در آن روز از آن خداست...» پس سلطنت و فرمانروایی مطلق آشکارا از آن اوست،به طوری که سلطه های جایر و ستمگر را که شیطان گسترش بخشیده،و خداوند به حکمت خود

ص :103

تا مدّتی معین به آنها مهلت داده است،درهم می نوردد.

« یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ -میانشان حکم می کند...» و هیچ کس نمی تواند حکم او را رد کند و یا به دروغ چنان که امروز در دنیا مرسوم است،مدّعی شود که حق با او است.

« فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فِی جَنّٰاتِ النَّعِیمِ -پس کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند در بهشتهای پر نعمتند.» [57]

چنین است سرنوشت مؤمنان که برای امور باقی ماندنی شایسته کار کرده اند،اما سرنوشت کافران همانا عذاب خوار کننده است.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کسانی که کفر ورزیده اند و آیات ما را دروغ شمرده اند،بر ایشان عذابی است خوار کننده و اهانت بار.» کلمۀ«مهین-اهانت بار و خوار کننده»،این معنی را می رساند که مهمترین عاملی که انسان را به شک و آرزوجویی فرا می خواند همانا تکبّر و بزرگ خویشتنی است،و اهانت و خوار کردن همان عذاب نفسانی و روانییی است که نصیب متکبّران می شود،و شاید از عذاب مادّی دردناکتر باشد.

[سوره الحج (22): آیات 58 تا 66]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اَللّٰهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (58) لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً یَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ (59) ذٰلِکَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (61) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْکَبِیرُ (62) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ اَلْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اَللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (63) لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ اَلْفُلْکَ تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ اَلسَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (65) وَ هُوَ اَلَّذِی أَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَکَفُورٌ (66)

ص :104

خدا این گونه ستمدیده ای را که مبارزه می کند یاری می دهد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دو نوع هجرت وجود دارد:هجرتی معنوی و دیگری مادّی.هجرت مادی عادتا آن است که پس از هجرت معنوی می آید،از این رو می بینیم قرآن حکمت آموز وقتی در این درس از هجرت مادی از خانۀ کفر و کشور سرکوب و محرومیّت به سرای آزادی و اسلام سخن می گوید،بی درنگ از ابعاد معنوی این هجرت با ما

ص :105

سخن می گوید.

به مناسبت گفت و گو از هجرت قرآن حکمت آموز از قدرت خدا با ما سخن می گوید که مهمترین و بارزترین نمادهای این قدرت حرکت شب و روز و درون شدن هر یک از آنها به دیگری است.پس هم چنان که خدای سبحان شب و روز را به یکدیگر تبدیل می کند ظلمات خوف و وحشت و کفر و جاهلیّت را به نور عدالت و اسلام و آزادی تبدیل می کند.

آن قدرت چیره و مسلّط بر عالم هستی همان قدرت چیره بر اجتماع نیز می باشد،زیرا رهبری این جهان هستی و ولایت و سرپرستی آن خواه در آسمان یا زمین تنها و تنها از آن خدای حقّ است.

شرح آیات:
اشاره

[58]

پروردگار سبحان پس از آن که در آیات پیشین بعضی حقایق ایمان را یاد آور شد،در این آیه ما را یاد آور نقش هجرت در راه خدا می شود.چرا؟ زیرا راه به سوی ایمان از طریق هجرت و جهاد می گذرد.وقتی گردنکشان و طاغوتان تو را آزاد نمی گذارند که تنها به خدا ایمان ورزی و فقط روش او را به کار بندی و اجرا کنی،می خواهند تو را با پرستیدن خودشان از پرستش و بندگی خدا منحرف سازند،و ناچار باید با آنها بستیزی تا فقط مؤمن به خدا باشی.از اینجا مرحلۀ جهاد به وسیلۀ هجرت از دیار کفر به سرزمین اسلام آغاز می شود.در واقع هجرت خود مرحلۀ پیشین از مراحل ایمان است،پس هر مؤمنی آماده هجرت برای خدا و دور شدن از خانواده و زادگاه خود نیست،و هجرت نیز بدون رنج و مشقّت صورت نمی گیرد،و مهاجر معمولا بدین یا آن سبب در معرض قتل واقع می شود.

و چیزی در عوض این قتل یا مرگ جز رزق نیکو از جانب خدا نتواند بود، پس به این مهاجری که محل درآمد پر برکت خود را در سرزمین خویش ترک می کند خداوند عوض خیری در سرای جاودانی می بخشد و در مقابل خروج ناخرسندانه اش از زادگاهش او را بدان سرای قرار خرسند و راضی شده وارد می کند.

ص :106

این برای کسی است که مهاجرت کرده و مرگ خود را به گونه ای دریافته است،امّا آن کس را که زنده می ماند خداوند چنان که باید و شاید یاری می دهد و بر آنان که سبب مهاجرت و دربدری او شده اند پیروزی می بخشد.از آنجا که هجرت از خانۀ کفر به سرای ایمان از ناخرسندی و خشم بر اوضاع فاسد سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی بر می خیزد،هجرت در عرف گردنکشان لبۀ حربه را تشکیل می دهد از این رو می کوشند برای فرونشاندن این جنبش مهاجران را بکشند یا در فشار قرار دهند چنان که موافقتهایی با دولتهای دیگر به عمل می آورند که مهاجران را تسلیم کنند یا ایشان را در فشار و مضیقه قرار دهند به طوری که پیروزی ایشان غیر ممکن شود و خود پس از سالیان دراز مبارزه و در بدری بمیرند.

« وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللّٰهُ /8 رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ -و کسانی را که در راه خدا مهاجرت کردند، سپس کشته شدند یا خود مردند،خدا به رزقی نیکو روزی می دهد.زیرا خدا بهترین روزی دهندگان است.» قرآن از آیۀ 58 تا 65 ما را یادآور پانزده نام از نامهای نیک خدا می شود که عبارت است از:خیر الرّازقین-بهترین روزی دهندگان،العلیم-دانا،الحکیم- شکیبا،العفو-عفو کننده،الغفور-آمرزنده،السمیع-شنوا،البصیر-بینا،العلیّ- والا،الکبیر-بزرگ،اللّطیف-باریک بین،الخبیر-آگاه،الغنیّ-بی نیاز، الحمید-ستوده،الرؤوف-نرم دل،الرّحیم-مهربان.

از روش قرآن در ذکر نامهای پروردگارمان در اینجا و در دیگر سوره ها در می یابیم که خداوند می خواهد خود را در ابعاد مختلف زندگی تشریعی و اجتماعی یا مادّی و تکوینی به ما بشناساند،و مسافتی میان ایمان(باور قلبی)و معرفت(شناخت آگاهانه)وجود دارد هم چنان که مسافتی میان اسلام و ایمان موجود است.پس هر مسلمانی مؤمن نیست و هر مؤمنی عارف و دل آگاه نمی باشد و عرفان و شناخت را درجات و مراتبی است.

همانا خدای سبحان در آیه های قرآن بر بندگان خود جلوه گر می شود،

ص :107

هم چنان که در آیات و نشانه های زندگی متجلّی می شود تا خود را به ما بشناساند، پس چگونه خدا را بشناسیم؟ ما می توانیم خدای سبحان را از طریق صفات و نامهای نیکویش که در آیات قرآنی و آیات و نشانه های عالم هستی وجود پراکنده است بشناسیم.پس هر چیز و هر آیه همان تجلّی آشکار و روشن نامهای خدا و صفات اوست.

زیبایی بهار،و طراوتش،و سرسبزی گلهایش ما را به زیبایی خدا رهنمون می شود،و عظمت شب و روز و گردش فلک عظیم با خورشیدها و ماههایش ما را به عظمت خدا و بدین حقیقت هدایت می کند که او والا و بزرگ است.

قطره های بارانی که از آسمان فرو می ریزد،سپس در زهدان زمین جای می گیرد و با دانه های خاک به فعل و انفعال می پردازد و آن گاه آن دانه بذر کوچک به سوی آسمان سر می کشد،و درختی کلان می شود،همۀ اینها ما را به باریک بینی و نازک کاری خدا در آفرینش راهنمایی می کند.

امّا اگر به نهفته های کوه ها نظر افکنیم و به ثروتهای کانی و حیوانی موجود در دریاها،و بدانچه از گنجها و کانها که در دل زمین سپرده اند بنگریم،آن وقت در می یابیم که پروردگار ما بی نیاز و ستوده است و بر هر کاری قادر و بسیار تواناست.

وقتی دریافتیم که پروردگار سبحان ما آسمانها و زمین را به عنوان نظامها و قوانینی قرار داده که با آنها وجود ما را حفظ کند،می فهمیم که اگر اینها نبود بیگمان زندگی بر روی زمین پایان می یافت یا در بهترین شرایط به دوزخی توانفرسا تبدیل می گشت.

نظام لایۀ جوّی(ازن)همچون برجسته ترین مثال دقّت است،تا آنجا که اگر ضخامتش اندکی کمتر می بود تیرهای شهاب آن را از هم می گسیخت و زمین را می سوزاند،و اگر اندکی ستبرتر می بود زمین نمی توانست مقدار کافی از پرتوهای خورشید را جذب کند و در نتیجه می فسرد و یخ می زد.همچنین است نیروی جاذبه و ضخامت زمین...،می گویم وقتی تمام اینها را شناختیم خدا ما را بدین حقیقت

ص :108

رهنمون می شود که ذات بی چون او منزّه و رئوف و مهربان است.

همچنین دگرگونیهای زندگی ما از مرگ تا زندگی و از زندگی تا مرگ ما را دلالت بر این می کند که تدبیر این امور به دست دیگری است نه به دست خود ما، و این که خدای بخشنده بر عرش و مرکز ادارۀ کلّ هستی مستقرّ است.همچنین در این آیات روش قرآنی بزرگی را می یابیم،که نخست ما را یاد آور نشانه ای از نشانه ها و آیات آفرینش می شود،آن گاه به صفتی از صفتهای آفریدگار،و نامی از نامهای او،و این اسلوبی است مناسب برای معرفت و شناخت نسبت به خدا و به عبارت دیگر تحوّل از درجۀ ایمان به درجۀ معرفت.

پاداش هجرت

[59]

« لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً یَرْضَوْنَهُ -آنان را به جایی در آورد که از آن خشنود باشند...» این محلّ ورودی که آنان را خشنود می کند می تواند در دنیا باشد،زیرا ایشان با خشم و ناخرسندی،در راه خدا خارج شدند،و می توانید این محل ورود بهشت باشد زیرا حرف لام در گفتۀ او«لیدخلنّهم»مفید معنی آینده است.

« وَ إِنَّ اللّٰهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ -و هر آینه خدا دانا و شکیباست.» /8 پس او کردار تو را می داند و بر آن پاداشت می دهد-امّا بعد از این لحظه- زیرا او شکیباست و شتاب نمی ورزد،و از جهتی به کافران مهلتی درازتر می دهد و از طرف دیگر از مؤمنان می خواهد که شکیبایی کنند تا صدق ایمانشان معلوم شود.

[60]

« ذٰلِکَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللّٰهُ -هر کس عقوبت کند هم چنان که او را عقوبت کرده اند،آن گاه بر او ستم کنند،خدا یاریش خواهد کرد...» چنین است،زیرا کسانی که به صورت مهاجران به سوی خدا از خانه های خود بیرون رفته اند،به زودی به اذن او فاتحانه بدان باز می گردند،پس دشمنان خدا و دشمنان خویش را می کشند،زیرا در معرض بغی و بی حقّی قرار گرفته اند،و بغی

ص :109

آن است که حق غصب شدۀ خود را بطلبی و آن را به تو ندهند و حتی با سرکوب و ترور مواجه شوی زیرا غاصبان حق تو راهی برای خاموش کردنت جز از بین بردن تو نمی یابند.

« ذٰلِکَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ -هر کس عقوبت کند هم چنان که او را عقوبت کرده اند»یعنی مقابله کردن اعدام به اعدام،مثلی به مثلی،«ثمّ بغی علیه-آن گاه بر او ستم کنند»یعنی ستم کردن پس از آن که حق مشروع خود را گرفت.«لینصرنّه اللّٰه-حتما خدا یاریش خواهد کرد»در این کلمه دو تأکید برای محقق ساختن یاری خدا و پیروزی وجود دارد،لام تأکید بر نخستین و نون تأکید بر دوّمین قطعیّت و حتمیّت پیروزی دلالت دارد.

« إِنَّ اللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ -زیرا خدا عفو کننده و آمرزنده است.» عفو کننده و آمرزنده است در مورد آنچه شما تجاوز کرده اید،و دلیل عفو و آمرزندگی او همان یاری او به شماست.

یکی از مفسّران از این آیه اندیشه ای مهمّ را استنباط کرده و آن این است که مبارزه و نبرد در اسلام قاعده ای کلی نظیر آنچه در مارکسیسم آمده نیست.بلکه حالتی است اضطراری و ناگزیرانه.اسلام تو را دعوت می کند که کسانی را که ستمی به تو کرده اند یا بعضی از حقوق ساده ات را سلب نموده اند ببخشی و مورد عفو قرار دهی.امّا وقتی که آنها از حدّ سلب حقوق و ستمگری تجاوز کردند و کارد را به استخوانت رساندند،آن گاه بر تو واجب است که فریاد خود بر آوری و رو در روی آنها بایستی،پس مبارزه و نبرد تو برای خود نبرد و مبارزه نیست بلکه برای عدالت است و هر وقت حقّت را به تو باز گرداندند در آن حدّ تو نیز از مبارزه باز می ایستی.و مثل این آیه است گفتۀ خدای تعالی که: /8 « وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کٰانَ مَنْصُوراً -کسی را که خدا کشتنش را حرام کرده است مکشید مگر به حق.و هر کس که به ستم کشته شود،به طلب کنندۀ خون او قدرتی داده ایم.ولی در انتقام

ص :110

از حد نگذرد،که او پیروزمند است». (1)

در این صورت،و پیش از هر چیز واجب است که این مبارزه و نبرد در راه خدا و برای خدا باشد،هر گاه او ما را بر انگیخت برخیزیم و چون توفانی دمنده بتوفیم و هر وقت فرمان ایستادن داد باز ایستیم.

شب و روز

[61]

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ یُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ - این بدان سبب است که خدا از شب می کاهد و به روز می افزاید و از روز می کاهد و به شب می افزاید...» آنچه در عالم طبیعت می گذرد مثلی است زنده که امّتها نیز بدان می گذرند، پس یک بار جریان تاریخ کافران فاجر را درهم می نوردد و مؤمنان جام انتقام خود را بر آنها فرو می ریزند و جامعه چنان که بود مؤمن می شود،ولی این وضع دیری نمی پاید و از بین می رود و متلاشی می شود و دیگر بار جامعه کافر و فاجر می گردد.بدین سان امّتها از پی یکدیگر می آیند تا خداوند به دوستداران صالح خود اجازه می دهد برای از بین بردن جاهلیّت و گمراهی از سرتاسر زمین انسانیت قیام و اقدام کنند.

معنی«ایلاج»داخل کردن است،پس یک بار شب وارد روز می شود و یک بار دیگر روز وارد شب می شود.در مرتبۀ نخست فصل زمستان است که شبها به حساب روزها طولانی می شود و دیگر بار تابستان است که روزها به حساب کوتاه شدن شبها دراز می شود،زیرا ایلاج و وارد شدن شب در روز یعنی پیمودن شب قطعه ای از روز را که بدین سان شب طویل می گردد و این در زمستان است و عکس آن ایلاج و وارد شدن روز در شب باشد.

« وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ -و خدا شنوا و بیناست.» یعنی خدا به قوانین جاری در آسمانها و زمین نزدیک و نیک آشناست و از

ص :111


1- 32) -الاسراء33/.

مظاهر نزدیکی او شنیدن و دیدن اوست و احاطۀ او به هر چیز از کوچک و بزرگ.

نامهای خدا

[62]

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبٰاطِلُ -این بدان سبب است که خدا حق است و آنچه جز او به خدایی می خوانندش باطل است...» سلطه و چیرگی او فراتر از سلطۀ دیگران است،این سخن و تعبیر در صورتی است که در حال جدل و مناقشه به فرض بپذیریم که دیگران را نیز سلطه ای هست، در حالی که در حقیقت آنچه را سلطه فرض می کنند سرابی است که تشنه آبش می انگارد،و خداست که همان حقّ روشن و آشکار است.

« وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ -و همانا خدا بلند مرتبه و بزرگ است.» پس جز او کسی بلند مرتبه و بزرگ نیست،مگر بلند و بزرگ شده به سبب او،بلندی مرتبه و بزرگی دو تعبیر از قدرت و پهنای فرمانروایی اوست،پس باید بتهای بشری و حجری که به جای خدا پرستیده می شوند فروافتند،و صاحب شناخت و عارف باید نیّت و عمل خود را خالصانه و فقط برای خدایی قرار دهد که شب را در روز و روز را در شب وارد می کند زیرا تنها اوست که حق است و آنچه جز اوست باطل است.

[63]

و او صاحب لطف و آگاه است.به بندگانش لطف و احسان دارد و به آنان از جایی که حساب می کنند یا به حساب نمی آورند روزی می رساند و از نیازمندیهایشان آگاه است.

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ -آیا ندیده ای که خدا از آسمان باران فرستاد و زمین پر سبزه گردید؟ هر آینه خدا صاحب لطف و آگاه است.» آسمان می بارد و زمین دانه های باران را در آغوش می گیرد تا آن دانه ها به سفره ای سبز تبدیل گردد که خوراک ما و چارپایان ما باشد.براستی که این همه

ص :112

دلالت بر آن دارد که خدا صاحب لطف و آگاه است.

گیاه شناسان می دانند که قوانینی که رشد و نموّ گیاهان را اداره می کند چه قدر دقیق و عظیم است.چیزی که ما بنا بر عادت بی توجّه و عبرت گیری بر آن می گذریم.پس از آن که میلیونها دلار در آزمایشگاههای گیاهی هزینه کرده اند هنوز راز«فتوسنتز»یا تمثیل نوری را در نیافته اند که چگونه پرتو خورشید مثلا به میوه ای چون سیب تبدیل می شود که بیشتر مواد آن را از نور آفتاب می شمارند.

[64]

« لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ -از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است.اوست بی نیاز و ستوده.» همانا خدای،سبحانه و تعالی مالک همۀ چیزهاست،و قوانین آنها را به حرکت در می آورد،و با وجود آن که مالک همۀ چیز و قوانین آنهاست از آنها بی نیاز است و بدانها حاجتی ندارد،پس این چیزها بدو قوّت و نیرو نبخشیده است و او از این روی از آنها غنی و بی نیاز است و از سوی دیگر چون ذات او،تبارک و تعالی بدانها هستی و حرکت می بخشد شایستۀ حمد و ستوده است.

[65]

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ -آیا ندیده ای که خدا هر چه را در روی زمین است مسخّر شما کرده است و کشتیها را که در دریا به فرمان او می روند؟...» هر چه در زمین است رام و تسخیر شده برای ماست،از هر دو گونۀ خود زمینی و دریایی،بخش زمینی شامل کانها و گنجها،و درختان و جانوران است و بخش دریایی نیز جانوران آبزی و کانها است،و شاید مهمترین فایده ای که ما از دریا می بریم همان حمل و نقل آبی باشد که به فرمان خدا کشتیهایمان در آبها در حرکتند و به فرمان خداست که بادها کشتیها را می رانند و به جلو می کشانند. (1)

ص :113


1- 33) -اعمّ از کشتیهای بادبانی یا پارویی یا موتوری،زیرا وزش باد از جلو یا پشت یا پهلوها در هر جهت رفت یا برگشت در سرعت یا کندی حرکت انواع کشتیهای یاد شده اثر قطعی دارد و نمونۀ این اثر در حالت منفی بادهای توفانی است که کشتیهای عظیم موتوری و نفتکشهای نیم میلیون تنی را درهم می شکند-م.
نیروی جاذبه

« وَ یُمْسِکُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ -و آسمان را نگه داشته که جز به فرمان او بر زمین نیفتد...» ستارگان ثابت و سیّار و دیگر اجرام آسمانی در مسیرهای خود به قدرت خدا قرار گرفته و باقی مانده اند،و اگر نیروی جاذبه وجود نمی داشت نظام افلاک بر هم می خورد و آنها همه به یکدیگر می خوردند و قطعاتشان پراکنده می شد و به زمین اصابت می کرد و آن را متلاشی و نابود می کرد.چه بسا تفسیر درست این آیه در پایان خود آن نهفته باشد که گوید«إلاّ باذنه-جز به اجازۀ او»یعنی ممکن است اگر خدا به آن اجازۀ سقوط دهد فرو افتد،این قطعات سقوط کننده چیست؟ این قطعات فرود آینده که خداوند از آنها به لفظ آسمان تعبیر کرده عبارت است از:ستاره های دنباله دار و شهابهایی که به اذن خدا بر زمین می افتد،و دانش جدید و تا امروز راز جاذبیّت آن را در نیافته که چیست؟ /8 و کجاست؟ولی خداوند بدین گفته از آنها تعبیر می کند:

« وَ یُمْسِکُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ -اوست که آسمان را نگه داشته که به فرمان او بر زمین نیفتد»یعنی نیروی جاذبه به دست خداست.

آن را هر جا خواسته قرار داده و در توان اوست که آن را نابود کند،امّا کلمۀ «بإذنه»دلیل بر آن نیست که خداوند نیروی جاذبه را از زمین می برد بلکه این بیان اثباتی است برای نیروی جاذبه،پس ستاره های دنباله دار و شهابهایی که بر زمین سقوط می کند خود بر اثر عملکرد نیروی جاذبه است.

پیداست که کاهش و کوچک شدن زمین نتیجۀ طبیعی کارهای انسان است به سبب آن که انرژیهای موجود در زمین را با افزایش مصرف انرژی در دوران اخیر به کار می گیرد و زمین را از معادن و دیگر چیزها می دوشد و تهی می کند.

چنان که خدای تعالی گوید:« ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا

ص :114

کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ -به سبب اعمال مردم،فساد در خشکی و دریا آشکار شد» (1) .

شاید از این آیات دریابیم که خداوند به زمین اجازه ویرانی و تباهی نمی دهد مگر به سبب فساد مردم.

« إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ -زیرا خدا را بر مردم رأفت و مهربانی است.» نشانۀ رأفت و مهربانی او آن است که آنچه را در خشکی و دریاست برای ما رام و مسخّر ساخته،و آسمان را نگهداشته تا جز به فرمان او بر زمین نیفتد و گرنه او قادر است که تمام اینها را بر ما دوزخی سازد،پس در این جا احتمالاتی هولناک در عالم هستی وجود دارد که باور کردنش ممکن نیست،و برجسته ترین مثال بر آن وجود بسیاری از ستارگان دنباله دار و شهابها است که به شماره ها فراوان بر زمین می افتند ولی بی درنگ چون به غلاف و پوشش جوّی زمین بر می خورند متلاشی می شوند،و چنین است که در دعا می خوانیم:«سبحان من لا یأخذ أهل الأرض بألوان العذاب،سبحان الرؤوف الرحیم-منزه است آن که اهل زمین را به گونه گون عذاب گرفتار نمی سازد،منزّه است آن صاحب رأفت مهربان».

[66]

« وَ هُوَ الَّذِی أَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَکَفُورٌ -اوست که شما را زندگی بخشید و سپس بمیراند و باز زنده می سازد،و آدمی ناسپاس است.» آن گاه پس از عرضه کردن نشانه های خدا،و پس از بیان علم و رأفت عظیم او به ما نشان می دهد که نسبت به نعمتهای خدا ناسپاسی می کنیم.براستی مشکل انسان این است که نظرش تنگ و دیدش محدود است،اگر به نشانه های خدا که در پیرامون اوست بنگرد،آری اگر به آفرینش خود بنگرد...و به تمام دگرگونیهای آن از زندگی به مرگ بی گمان ایمان می آورد،ولی انسان نسبت به

ص :115


1- 34) -الروم41/.

نعمتهای پروردگارش و به عطای او ناسپاس است،و شاید این ناسپاسی او همان علّت کفر او مستقیما نسبت به خدا باشد.

[سوره الحج (22): آیات 67 تا 73]

اشاره

لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً هُمْ نٰاسِکُوهُ فَلاٰ یُنٰازِعُنَّکَ فِی اَلْأَمْرِ وَ اُدْعُ إِلیٰ رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلیٰ هُدیً مُسْتَقِیمٍ (67) وَ إِنْ جٰادَلُوکَ فَقُلِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ (68) اَللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّ ذٰلِکَ فِی کِتٰابٍ إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیرٌ (70) وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مٰا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ (71) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلْمُنْکَرَ یَکٰادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکُمُ اَلنّٰارُ وَعَدَهَا اَللّٰهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (72) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اِجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ اَلذُّبٰابُ شَیْئاً لاٰ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ اَلطّٰالِبُ وَ اَلْمَطْلُوبُ (73)

ص :116

معنای واژه ها

72[یسطون]

:نشان دادن حالت و گرفتن قیافه ای هول آور برای ترساندن.

گردنکشان هرگز مگسی را نتوانند آفرید

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که بشر تقوی و احساس مسئولیت خود را در زندگی بیفزاید، ناگزیر است معرفت و شناخت خود را نسبت به خدا بیفزاید و بداند که او از لحاظ علم و آگاهی بر وی محیط است،و ناگزیر است احساس کند که مراقبی وجود دارد که او را مراقبت می کند و می پاید و بر او احاطه و تسلّط دارد،و این شناخت است که او را نسبت به مسئولیّتهایش بیشتر ملزم می سازد.

در این درس ما قبل آخر از سورۀ حج که پیرامون موضوع تقوا و پرهیزگاری دور می زند-در این آیات-الهاماتی می یابیم که بر علم خدا بر عالم هستی و وجود دلالت می کند و بر این نکته که مسئولیّت در برابر پیامبر و پیشوا و امام مؤمنان به اندازۀ آنچه در برابر خدای پروردگار جهانیان وجود دارد،نمی باشد.پس خداست که مناسک و آیینهای هر امّتی را وضع می کند،و هموست که اجرا و ادای آنها را می خواهد،و بر ترک آن حسابرسی می کند،پس چرا در این صورت گروهی از کافران با پیامبر مجادله می کنند؟

ص :117

مسئولیّت پیامبر همان دعوت به سوی خدا از طریق صراط مستقیم و مسئولیّت او از این حدّ در نمی گذرد،امّا حساب مردم با پروردگار او و پروردگار خود است.

بی یقین،علم خدا بر آنچه در آسمانها و زمین است احاطه دارد،و براستی همه چیز نزد او در کتابی نوشته شده است که پروردگار مرا نه گمراه می کند و نه به فراموشی می افکند،و این کار بر خدا آسان است.زیرا ثبت و مسجّل کردن رویدادهای جهان و متغیّرات و دگرگونیهای آن و درج آنها در کتابی کاری است ساده.پس چون ساعت حساب برسد،دست تو خود کتابی است،و پوستت کتابی، و چشمت کتابی و آنچه در وجود توست کتابی گواه بر تو،آنچه می کنی چون ذرّات غبار از میان نمی رود،و با تمام این احوال،مردمی را می یابی که به جای خدا مردم ناتوانی دیگر از همانندان خود را می پرستند و به بتهای بشری یا حجری سر می سپارند.

برای انسان سزاوار است که از یکی از این دو امر پیروی کند:یا از شریعت خدا پیروی کند و به فرمانها و بازداشتنهای او گردن نهد،و یا از دانش پیروی کند(که مآلا به همان وجه اوّل بر می گردد-م.).پس کسی که از هیچ یک از این دو امر پیروی نکند به خود ستم کرده است،و کسی که به خود ستم کند،آیا می پندارد که آن گاه بتهای بشری و حجری شفیع و واسطۀ نجات او خواهند شد؟! در واقع آن بتها از هر نوع که باشند بر ضدّ او خواهند بود و در دوزخ با او محشور خواهند بود،چنان که خدای تعالی گفته است:

« إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ -شما و آن چیزهایی که سوای اللّٰه می پرستیدید هیزمهای جهنّمید.شما به جهنّم خواهید رفت.» و تو خود دامنۀ تعصّب و جانبداری از باطل را نزد بندگان طاغوت می بینی، چنان که اثر انکار در چهره هایشان آشکار است...آن گاه که هر بار آیات بسیار روشن و واضح خدا بر آنها خوانده شود،چهره هایشان تیره می گردد و درهم می رود،

ص :118

حتی اعصابشان بر انگیخته می شود گویی برای درگیری و جنگ آماده می شوند و نزدیک باشد که دست خود را بر روی آنان که این آیات را بر آنها می خوانند بلند کنند،بی آن که به محتوا و مفهوم آیات توجّهی کنند و بدانند که تلاوت کنندگان آیات جز مبلّغان و رسانندگان پیام نیستند و اگر سخن حق تلخ باشد از آن روست که تهدید و هشداری به مجازات واقعی است،و خود آن مجازات و عذاب،یعنی آتشی که خدا آن را به کافران وعده داده است بسی سوزانتر و بدانجامتر است.

به مناسبت گفت و گو از بتهایی که بجای خدا پرستیده می شوند،خدا به نبرد با بتهای بشری می پردازد و رشتۀ سخن متوجّه آنها می شود که در توان و امکانشان نیست یک مگس را بیافرینند،حتی اگر تمام نیروهای عظیم امروز مثلا امریکا و روسیّه و اروپا و ژاپن و وابستگانشان گرد آیند، /8 راهی بر این کار نمی یابند.

آنها از آفریدن حشره ای کوچک چون مگس عاجزند،و اگر همین مگس کوچک چیزی از آنها برباید خود عاجزتر از آنند که آن را از مگس با وجود ضعف و ناتوانی آن حشرۀ کوچک بازستانند.«طالب و مطلوب هر دو ضعیفند و ناتوان»در این صورت گردنکشی و طاغوت بازی برای چه؟و پرستش این چنین ضعیفان عاجز و ناتوان از بهر چیست؟

شرح آیات:
اشاره
تفاوت شریعتها و وحدت شارع و قانونگذار

[67]

« لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً هُمْ نٰاسِکُوهُ -برای هر امّتی آیینی نهادیم تا بر آن آیین باشند...» مفسّران یاد آور شده اند که:هر امتی را مناسک و مراسم و شرایطی است خاصّ خود که با امّتی دیگر تفاوت دارد،و این تفاوتها دلیل بر اختلاف و تفاوت قانونگذار و واضع شریعت نیست یا نشان از اختلاف شریعت اسلامی که همۀ انبیاء بر آن اساس آمده اند با دیگر شریعتها ندارد،نهایت امر این که خداوند شریعت نوح را وحی کرد و سپس آن شریعت را با شریعت ابراهیم نسخ فرمود،آن

ص :119

گاه این شریعت را با شریعت موسی نسخ کرد،سپس آن را با شریعت عیسی و سپس آن را با شریعت محمّد(ص)نسخ فرمود.

این تفسیر درست است،امّا کافی نیست،زیرا در این شریعتها با وجود وحدت رسالت و وحدت نبوّت احکام مختلف است و نیز واجبات و تکالیف فردی نسبت به فرد دیگر بر حسب اوضاع و احوال و شرایط مکانی و زمانی و اقتصادی و دیگر چیزها تفاوت می کند.از باب اولی اگر این مسأله بر ملّتها و امّتها تسرّی داده شود در حالی که ملاک و مقیاس سنجش این شرایط یکی و همان وحی خدای سبحان است،و بر انسان تکلیفی نیست مگر اطاعت و سر سپردن به کسی که آفرینش و امر از آن اوست و ما دام که خدا همان پروردگار و واضع تمام شریعتهاست،در این صورت اختلاف برای چیست؟!پس در این حال باید توجّهمان را به اصلاح میان خود معطوف داریم تا صلح و امنیّت تمام معمورۀ جهان را فرا گیرد.

شاید این آیه همین مطلب را می رساند که بحث دربارۀ جزئیّات مناسک و مراسم عبادی سودی ندارد،بلکه /8 باید در پیرامون اصل درستی رسالت گفت و گو شود،آن گاه وقتی آدمی یقین کرد که پیامبر از راهی راست و مستقیم مردم را به سوی خدا می خواند،مجادله در فروع و جزئیات روا نیست.

و نیز این که:چرا نماز به سوی کعبه باشد و به سوی مسجد الاقصی نباشد؟و چرا روزه در ماه رمضان باشد و در روزهای عید فطر نباشد؟و چرا اسلام چیزهایی را که شریعت موسی نهی کرده حرام نشمرده است و امثال این«چرا»ها که کافران در آنها مجادله می کنند و آنها را وسیلۀ انکارهای خود قرار می دهند،و مطالبی که هم چنان بعضی گروه های تحصیل کرده آنها را مادّۀ جدل بی ثمر خود قرار می دهند،و بدین ترتیب فسق و کفر خود را نسبت به دین توجیه و تعلیل می کنند.

اساسا هر چه عصبیّت و دسته و گروه گرایی بشر را از روش سالم باز دارد و دلایل او در ردّ اصول توفیق نیابد و کار آمد نباشد،شروع به مناقشه در جزئیات و فروعی می کند که نه خود بدانها علمی دارد و نه کسی می تواند دیگری را در آن

ص :120

موارد جزئی اقناع کند.

و شاید از این آیه دریابیم که:امّت یکی است گر چه راهها و رهروان متفاوتند،زیرا امّت بر پایۀ آیینی یگانه قرار دارد،و آیین همان رمز و نشانۀ مبدئی بودن و وحدت و یگانگی امّت است،پس مسلمانان در هر چیزی با هم اختلاف دارند مگر در نمازگزاری به سوی کعبه و حجّ بدان و روزه و...و...و مسیحیان نیز در هر چیز با یکدیگر اختلاف دارند مگر در مورد بیت المقدس و مثلا مجموعۀ مناسکی که در آنها با یکدیگر متّفقند.

« فَلاٰ یُنٰازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ -پس در این کار با تو مجادله نکنند...» ای رسول تو را جز بر رساندن پیام دستی نیست و اینان حق ندارند دربارۀ آنچه خدا به تو فرمان داده است با تو مجادله کنند،بویژه درباره مناسک و آیینها،و در خصوص فرو رفتن در ژرفای چنین مناقشه و جدلی نهی حتمی و قطعی است.

« وَ ادْعُ إِلیٰ رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلیٰ هُدیً مُسْتَقِیمٍ -و مردم را به پروردگار خود دعوت کن،زیرا تو به راستی بر راه راست گام می نهی.» تو بر راه راست می روی،هدف و همچنین راه مستقیم به آن را می شناسی پس به /8 جدل و جدال آنها اعتنایی مکن،و در راه خویش با استواری و دقّت به پیش رو و مردم را به خدای سبحان دعوت کن.

[68]

« وَ إِنْ جٰادَلُوکَ فَقُلِ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ -و اگر با تو مجادله کردند،بگو:خدا به هر کاری که می کنید آگاه تر است.» کوشش مکن که خود را با آنها در جدالی بی نتیجه وارد سازی،بلکه آنها را به پروردگارشان واگذار کن که در برابر او مسئولند،و در برابر تو جز به اندازۀ دعوت و ابلاغ پیام مسئولیّتی ندارند.

[69]

« اَللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ -در آنچه مورد اختلاف شماست،خدا در روز قیامت داوری خواهد کرد.» اگر انسان خدا را مقیاس و مرجع سنجش خود قرار دهد و بداند که او مراقب آدمی است،اختلافات به زودی حلّ می شود و به پایان می رسد،و شاید این

ص :121

آیه همچنین برساند که ضرورتا اختلافات نباید موجب جنگ و نبرد شود،بلکه این انسان است که بر این اختلافات رنگ دشمنی و خصومت می زند.

[70]

« أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذٰلِکَ فِی کِتٰابٍ -آیا ندانسته ای که خدا هر چه را که در آسمانها و زمین است می داند؟و این در کتابی نوشته است...» خداوند آنچه را در آسمان و زمین می گذرد می داند،و همه چیز نزد او در لوح محفوظ که در اینجا آن را قرآن می نامد نوشته شده است،و این دو مطلب است:علم و آگاهی خدا،و ضبط رویدادها نزد او.و این دو اندرزی است رسا برای انسان در صورتی که نیک بدان دو بنگرد و دریابد که تمام گفتارها و کردارهای او،و معتقدات و باورهایش همه و همه مورد مراقبت و نظارت قرار دارد،در نتیجه برای اصلاح همه چیز خود اقدام می کند و از هر انحرافی که فطرت و سرشت الهی او را جریحه دار کند دوری می جوید.

« إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ -و این کاری است بر خدا آسان.» با وجود آن که حساب کردن دقیق آنچه در لوح محفوظ قرار دارد فوق تصوّرات بشر است،با اینهمه این کار بر خدا بسیار آسان است.

در واقع کردارها آثاری به ثبت می رسانند که در صفحه های گوناگون محو نمی شود و جز اصحاب /8 علم و دانش نمی توانند آنها را بخوانند...هر چه علم پیشرفت ژرف نگری و پرداختن دقیق به شناخت آثاری که این ظواهر و عوارض را بر جای می گذارد بیشتر می شود.برجسته ترین مثال این امر بیماری است که آثاری بر تمام اندامها می گذارد،بر جریان گردش خون انسان،و شبکۀ غدّه های او،و ترشّحات یاخته هایش،و نسجهای گوناگون پیکر او...با این تفاوت که علمای پزشکی از دوره ای تا دورۀ دیگر در قدرت تشخیص بیماری از خلال این آثار مختلفند،برخی به وسیلۀ نبض و ضربه های قلب یا رنگ پوست و چهره یا خطوط کف دست بیماری را تشخیص می دهند و برخی به وسیلۀ موجهای الکتریکی برخاسته از حرکت قلب یا مغز یا تجزیه و تحلیل خون و ترشّحات.همچنین می بینی که این تأثیرات بر لوح

ص :122

طبیعت نگاشته شده،و تفاوت در توانایی بر خواندن و تشخیص آنهاست.

به همین گونه اعمال ما بر دهها لوح نوشته شده و روز قیامت در برابرمان جلوه گر می شود و زبانمان از انکار آنها بند می آید.هان،پس برای آن روز هولناک که نهفته های درون سینه ها آشکار می شود از هم اکنون آماده شو!

ناتوانی طالب و مطلوب

[71]

« وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً -و سوای اللّٰه چیزی را می پرستند که هیچ دلیلی بر وجودش نازل نشده...» یعنی آنها معتقدند که می توانند از قبضۀ حق و از محدودۀ مسئولیّت از طریق پرستش چیزی غیر از خدا که هیچ دلیل قطعی بر وجود و پرستش آن نازل نشده،و اجازه ای صریح و آشکار به آنها برای چنان پرستشی داده نشده است،بگریزند.

« وَ مٰا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ -و هیچ دانشی بدان ندارند...» که با علم و آگاهی که حجّتی است قطعی به عبادت آن پردازی و در غیر این صورت ناگزیری که با پیروی از کسی که بدانی خدا او را بر تو ولیّ و سرپرست قرار داده به عبادت پردازی،امّا اگر بدون علم و بی شریعت عبادت کنی،عبادتت باطل و کارت بیهوده است و به هدر می رود.

« وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ -و ستمکاران یاوری ندارند.» /8 یعنی این بتها را اگر خدای سبحان گرفتار سازد هیچ یار و یاوری نیست.

این بتهایی که تو آنها را می پرستی هرگز نمی توانند خود را نجات دهند،پس چگونه می توانند دیگران را رهایی بخشند؟ [72]

« وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ یَکٰادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا -چون آیات روشنگر ما بر آنان خوانده شود،نشان انکار را بر چهرۀ کافران می شناسی؛چنان که نزدیک باشد بر آنان که آیات را می خوانند حمله ور شوند...» هنگامی که آیات را می شنوند آثار انکار و ردّ بر چهره هایشان به طور ژرف و

ص :123

شدید پدیدار می شود تا آنجا که ناظر گمان می برد که می خواهند از خشم به آن کسی که این آیات را بر آنها می خواند حمله ور شوند،گویی اگر این آیات بر آن گروه خوانده نشود از قیام به مسئولیتهای مندرج در آن آیات بر کنار می مانند.

« قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکُمُ النّٰارُ وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -بگو:آیا شما را به چیزی بدتر از این آگاه کنم؟آتش.خدا آن را به کسانی که کفر ورزیده اند وعده داده است و آتش بد سرانجامی است.» یعنی انحراف شما به آتش منتهی می شود،و اگر تنها هشدار و تهدید آنها به آتش خوشایندشان نیست و نمی توانند آن تهدید را تحمّل کنند،آیا می پنداری که خود آتش برای آنها خوشایند است و می توانند حرارتش را تاب بیاورند؟.

[73]

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبٰابُ شَیْئاً لاٰ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّٰالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ -ای مردم،مثلی زده شد.بدان گوش دهید.

کسانی که آنها را به جای اللّٰه به خدایی می خوانید،اگر همه گرد آیند هرگز مگسی را نخواهند آفرید؛و اگر مگسی چیزی از آنها بر باید بازش نتوانند ستاند.طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.» چنان که از نظر علمی ثابت شده است هر گاه مگس چیزی را بخورد بی درنگ از طریق تعدادی فعل و انفعالهای شیمیایی آن چیز به موادّی دیگر تبدیل می شود که این حشره از آنها استفاده می کند و در این صورت بازگرداندن آنها به حال اوّل محال است.بدین سان ناتوانی بشر هویدا می شود که نمی توانند چیزی را که مگس از آنان ربوده برگردانند،علاوه بر این حجم مگس آن قدر کم و کوچک است که دقیقترین دستگاهها نمی تواند موادّی را که در درون شکمش جای دارد تجزیه و آزاد سازد،با دانستن این نکته که موادّ قندی و کربوهیدراتی و پروتئینی از دو عنصر اصلی تشکیل می شوند:اکسیژن و کربن،پس چون این /8 مواد در شکم مگس به عناصر اولیّۀ خود تحلیل شود بر بشر محال است که آن عناصر اولیّه را به صورت مادّۀ پیشین درآورد.

ص :124

و بالأخره قرآن-یک بار پس از دیگر بار-تأکید می کند که طاغوت را اصلا نیرویی جز بر نفوس بیمار نیست،و فقط پیروان او وی را چندان یاد کرده و ستبر انگاشته اند که نزد آنان تبدیل به پروردگار والاشان شده و آن قدر او را حقیر می کنند که حقیرتر از مگس می گردد.

[سوره الحج (22): آیات 74 تا 78]

اشاره

مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (74) اَللّٰهُ یَصْطَفِی مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (75) یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (76) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِرْکَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جٰاهِدُوا فِی اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اِجْتَبٰاکُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی اَلدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکُمُ اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هٰذٰا لِیَکُونَ اَلرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ فَأَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ هُوَ مَوْلاٰکُمْ فَنِعْمَ اَلْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ (78)

ص :125

خدا بدین گونه دعوت کنندگان به سوی خود را بر می گزیند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در روند آیاتی که در سورۀ حج آمد پروردگار سبحان متعال ما نامهای نیک خود را به ما یادآوری کرد که هر نام تازه ای را شناختیم ایمانمان به خدا و شناختمان نسبت بدو و آنچه آفریده است افزونتر شد،و هر چه شناخت انسان نسبت به آفریدگار و آفریده افزونتر شود استقامت و راست روی و هدایت او بیشتر می شود.

آن محور اساسی که تمام این خطها در آن با یکدیگر تلاقی می کنند همان یکتاشناسی خدا و شناختن نامهای نیک اوست.از این رو آیات نخستین این درس دیگر بار بر نامهای خدای تبارک و تعالی تأکید کرد که بر بندگان واجب است آفرینندۀ این عالم هستی و پدیدآورنده این زندگی را بشناسند،ولی آنان نمی توانند حق قدر خدا را با مقایسه با آفریدگانش دریابند و اندازه گیرند.

براستی،خدا نه تنها با نظایر ما سنجیده نمی شود بلکه حتی با آن نیروهای فراتر از ما همچون فرشتگان و رسولان نیز سنجیده نمی شود،جز این که پاره ای از مردم که خدا را نمی شناسند و حق قدر و مقام در نمی یابند ذات متعال او را با گردنکشان و طاغوتها می سنجند و آن موجودات را می پرستند،و از جمله مردمی هستند که فرشتگان را برای خدا شریک می سازند و روی به آنها می آورند،و برخی نیز هستند که او را برابر با رسولانش می نهند.

در واقع خداست که از فرشتگان و از مردم فرستادگانی بر می گزیند که

ص :126

شریعت و رسالت و پیام خدا را به مردم برسانند و منتقل کنند،و در میان مردم به امر او در وقتی که از لحاظ شنیدن و دیدن بر آنها احاطه دارد به پیام رسانی بپردازند،بی آن که بتوانند سخنی را به او،سبحانه و تعالی،ببندند.اگر ما خدا را با شناختی حقیقی بشناسیم تمام جوارح و اندامهایمان بانگ عبادت او را برای نزدیکی بدو بر می آورند،زیرا هر که خدای سبحان را بشناسد به نور او می پیوندد،و هر که به نور او بپیوندد آن نور بر تمام وجود او پرتو می افکند و او را خود به خود به جانب خشنودی خدا سوق می دهد.

پس بنا بر این جوهر عبادت شناخت است،و هر گاه شناخت به کمال حاصل شود روح انسان به نور خدا می پیوندد و اندامهای او خود به خود در جهت فرمانبرداری از خدا حرکت می کند،از این روست که خدا به ما فرمان رکوع و سجود و کار خیر می دهد و سپس فرمانمان می دهد که رسالت آسمان را به زندگی ببریم.

انسانی که شیرینی ایمان را در دل خود بیابد و حقیقت و فواید شکوهمند آن را دریابد سزاوار است که برای متوجّه ساختن دیگران به سوی ایمان،و بیان فواید و سودهای آن برای ایشان پیش رود.و از اینجاست که خدای سبحان به ما امر می کند که چنان که باید و شاید در راه او جهاد کنیم.همانا جهاد و فداکاری تو در راه خدا به اندازۀ شناخت تو نسبت به اوست،زیرا هر چه در راه او فداکاری کنی و نسبت به او صاحب شناخت باشی،احساس می کنی که فداکاریهایت کمتر و کوچکتر از مقام پروردگار توست.

آن گاه پروردگار سبحان ما،پس از آن نعمتهای خود را بر ما می شمارد، همچون اجتماع و می گوید:ای مسلمانان شما اجتماعی با فضیلت هستید،خدا شما را برگزیده است تا رسالت و پیام او را به تمام مردم برسانید و واجب است که چنین باشید که«براستی این دین آسان است،نه دشوار»،و«در این دین برای شما هیچ تنگنایی پدید نیاورد»، (1) و پس از آن،شما اجتماعی هستید رهبر و پیشوای

ص :127


1- 35) -همین سورۀ حج،وسط آیۀ 78.

دیگر اجتماعات همان گونه که پیامبر رهبر و پیشوای شما بود،و بالأخره اجتماع شما از زمان ابراهیم(ع)قبل از پنج هزار سال پیش یا بیشتر از آن گاه که روش توحیدی جدید در جهان آغاز شد،تجربۀ جهادی دارد،پس بر شماست که نماز را بپای دارید و زکات را بپردازید و به خدا بپیوندید و به ریسمان استوار او چنگ در زنید(به کتاب خدا و پیامبر او و جانشینانش به عنوان آخرین شریعت خدا و امام تأیید شده از جانب این شریعت)و آن گاه است که عبادت خود را خالصانه برای خدا،مولا و یاورتان انجام داده اید که( فَنِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ -بهترین سرور و بهترین یاور)است.

شرح آیات:
اشاره
خدا را چنان که می سزد نشناختند

[74]

« مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ -خدا را چنان که سزای اوست نشناختند.هر آینه خدا نیرومند و پیروز است.» خدا را چنان که می سزد نشناختند زیرا او را با بندگانش مقایسه کردند و سنجیدند،و او را چنان که سزای بندگی نسبت به اوست بندگی و عبادت نکردند، و هر فساد و گمراهی و گرفتاری همانا به سبب عدم معرفت و شناخت شایستۀ خدا پدید می آید.

تفاوت میان قوّت و عزّت چیست؟ به نظر می رسد که فرق میان قوی و عزیز آن است که قوی-بدین یا آن سبب-قوّت و نیروی خود را برای تسلّط بر دیگران به کار می برد،امّا عزیز نیست.

ولی اگر نیرومند باشد و قدرت و قوّت خود را در عرصۀ اجتماعی به کار برد،در آن صورت عزیز یعنی چیرۀ ارجمند نامیده می شود.و خدای سبحان چنین است جز این که با آفریدگانش مقایسه نمی شود،پس او قوی و قدرتمند صاحب قوّت مطلق است و عزیزی است که این قوت را در تدبیر امور آفریدگان به کار می برد.پس کسی نپندارد که می تواند با خدا بستیزد و برابری کند یا در توان اوست که پس از آن

ص :128

برابری نمودن از مجازات او برهد،و به طور کلّی قوّت و عزّت ضرورت تقوا را می رسانند زیرا خدا کسی را که او را چنان که می سزد نشناخته و اندازه نگرفته باشد تعقیب و مجازات می کند.

رسولان مسئولیّت

[75]

« اَللّٰهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ -خدا از میان فرشتگان و مردمان رسولانی بر می گزیند...» در واقع خدا چنان که روش و سنّت او جاری بوده قومی را بدون آن که رسولی به نزد آنها فرستاده باشد،حتّی اگر او را چنان که می سزد نشناسند،عذاب نمی کند،« وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً -ما هیچ قومی را عذاب نمی کنیم تا آن گاه که پیامبری بفرستیم» (1) .پس خدا قبل از هر چیز فرستادگانی از فرشتگان و از اهل زمین بر می گزیند و آنها را با وحی به سوی اینان می فرستد،پس فرستادگان خدا در زمین رسولان مسئولیّت هستند،و این آیه می رساند که فرستادگانی خدا خواه فرشته یا بشر باشند،درجاتی دارند.

« إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ -هر آینه خدا شنوا و بیناست.» وقتی خدای سبحان از فرشتگان و از مردم فرستادگانی را بر می گزیند،دیگر بندگانش را وا نمی نهد،بلکه او نسبت به آنان شنوا و نسبت بدانچه می کنند بیناست، امورشان را تدبیر و اعمالشان را تسجیل و ثبت می کند و آنچه را در سینه ها و ضمیرهایشان می گذرد می داند،و برگزیدن این فرستادگان با علم و با شنودن و دیدن او صورت می گیرد و عبث و بیهوده نمی باشد.شاید ما از این گفتۀ خدای سبحان:

«و من النّاس»دریابیم که خدا از مؤمنان کسی را بر می گزیند که حامل رسالت و پیام شود،پس آن رسول وجود دارد و رسول آن رسول و همچنین به ترتیب.دلیل ما بر این اندیشه گفتۀ خدای تعالی است در آخرین آیۀ همین درس که هنگام بحث از

ص :129


1- 36) -الاسراء15/.

اجتماع اسلامی گوید:« وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاکُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ -در راه خداوند چنان که باید جهاد کنید.او شما را برگزید.و برایتان در دین هیچ تنگنایی پدید نیاورد...»و آیه ای دیگر که خدای سبحان در آن می گوید:« وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاٰ یَکُونُوا أَمْثٰالَکُمْ -و اگر روی برتابید،به جای شما مردمی دیگر آورد که هرگز همسان شما نباشند». (1) پس خدای سبحان از دیگر بندگانش کسی را انتخاب می کند که دارای شایستگی علمی و عملی و رهبری باشد و مسئولیّت نقل رسالت و پیام را بدو می دهد.

[76]

خدای سبحان از لحاظ علم و آگاهی هر لحظه بر رسولانی که برگزیده است احاطه دارد و از این رو قادر بر مخالفت و نافرمانی نسبت به او و نقل گفته ای به مردم که او خشنود نباشد نیستند و چنان گفته ای براستی گمراهی آشکاریست،در صورتی که نسبت پروردگار خود را با رسولانی که برگزیده است قیاس کنیم می بینیم که:

« یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ -آنچه را که در پیش رویشان است و آنچه را که پشت سرشان است می داند...» همانا علم خدا شامل رسولانش نیز می شود،پس او همواره با ایشان است و آنچه را پیش رویشان و پشت سرشان است می داند.

« وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و همۀ کارها بدو باز می گردد.» امور پیامبران و امور مردم،و در ضمن آن حق نیکوکار را از تبهکار می گیرد و نیکوکار را به نکوکاریش و تبهکار را به تبهکاریش پاداش می دهد.

[77]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا /8 الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،رکوع کنید و سجده کنید و پروردگارتان را بپرستید و کار نیک به جای آورید،باشد که رستگار گردید.»

ص :130


1- 37) -محمّد38/.

از این آیه و آنچه پس از آن آمده است،خداوند این سوره را به اجمال خلاصه می کند،هم چنان که خلاصه ای را که ارادۀ طرح آن را دارد یادآور می شود.

این آیه مراحل ایمان را بیان می کند که عبارت است از:

1-خضوع و سرسپردگی،که دلیل و نشانۀ آن رکوع(دو تا شدن)برای خداست.

2-خشوع و فروتنی،و احساس کوچکی و ناچیزی در برابر خدا که دلیل و نشانه ای سجود(پیشانی بر خاک سودن)است.

3-استمرار این سرسپردگی و فروتنی و پایداری بر آن دو که این معنا و مفهوم عبادت و بندگی خداست.

4-عطای مستمرّ،خواه با انفاق یا روابط نیکو یا...و یا...که این معنی گفته اوست که:«و افعلوا الخیر-و کار نیک کنید».

و نتیجۀ این سلسله از فرمانها همان نیکبختی و سعادت انسان و رسیدن او به پایانه های مراد و مقصود و فرا رفتن او به قرب رحمت حق است،و این معنی گفته اوست که فرمود:«لعلّکم تفلحون-باشد که رستگار شوید».

و این چنین است که در حدیث پشت در پشت منقول از امام امیر مؤمنان در سفارش خویش به پسرش،محمّد بن حنفیه-که خدا از او خشنود باد-آمده است که:

«ای پسرک من آنچه را نمی دانی مگوی،و بلکه تمام آنچه را می دانی نیز مگوی،زیرا خدای تبارک و تعالی بر تمام اندامهای تو فرایض و تکالیفی نهاده است»و بعد از ذکر این آیه مبارک افزود:«پس این فریضه این است جامع و واجب بر اندامها». (1)

دربارۀ خیری در پایان این آیه به ما امر شده،در حدیث نبوی آمده است:

«سر آمد عقل پس از ایمان دوستی ورزیدن نسبت به مردم است و رساندن

ص :131


1- 38) -نور الثقلین،ج 3،ص 520.

خیر به هر نیکوکار یا تبهکار» (1)

برگزینی و حق جهاد چنان که باید

[78]

« وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ -در راه خداوند چنان که باید جهاد کنید...» در این جا رابطه ایست میان امر به جهاد و گفتۀ خدای سبحان که:«چنان که باید خدا را نشناختند»و این رابطه به اندازه معرفت تو نسبت به خداست که جهادت در راه او صورت می گیرد.

« هُوَ اجْتَبٰاکُمْ -او شما را برگزید...» یعنی شما را برگزینی و انتخاب کرد،و به نظر می رسد که اجتباء (برگزینی)یک درجه از اصطفاء(بهین گزینی)کمتر است،زیرا خدا دربارۀ پیامبران گوید که آنها را بهین گزینی می کند،امّا مؤمنان را برگزینی می کند.شاید سبب این است که خدا پیامبرانش را به غیب(و بی سابقه ای)بهین گزین می کند امّا مؤمنان را وقتی که شروط مطلوب در آنها جمع آمد و بر حسب قوانین و سنّتهای جاری بر می گزیند.

بیگمان ایمان سطحی است بالا و رفیع که هر انسانی را بدان دسترس نیست،پس چون کسی بدان مقام رسید ناچار باید بداند که خداوند پس از این برگزینی مسئولیت را بر دوش او نهاده،این برگزینی نیز با اعلان و خبر دادن مستقیم نیست بلکه با افکندن موضوع به دلهای مردم و با الهام صورت می گیرد.

از اینجاست که در حدیث منقول از امام رضا(ع)هنگامی که مأمون عبّاسی دربارۀ زید بن علی(ع)از او پرسید،گفت:به خدا سوگند زید از آنان بود که بدین آیه مخاطب قرار گرفتند که:« وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاکُمْ -در راه خداوند چنان که باید جهاد کنید،او شما را برگزید». (2)

ص :132


1- 39) -همان مصدر،ص 521.
2- 40) -همان مصدر،ص 522.

« وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ -و برایتان در این دین هیچ تنگنایی پدید نیاورد...» احکام اسلامی احکامی آسان است،آنان که نماز نمی خوانند تصوّر می کنند که نماز دشوار است،ولی آنان که نماز را با خشوع و فروتنی به خدا می گزارند نه تنها آن را آسان می یابند بلکه در آن لذّتی نیز می یابند.اسلام همۀ عبادتها را آسان کرده است،و از نماز انتظار حرکاتی دشوار چون صعود بر کوه را ندارد بلکه آن حرکات را سبک ساخته است،و همچنین روزه را اقدام به گرسنگی کشیدنی رنجبار نخواسته بلکه شامل ساعتی چند شکیبایی است و سپس به خوردن و آشامیدن عادی می پردازیم.این از یک سو و از سوی دیگر اسلام بعضی احکام را در حالت تنگنا و معذوریّت که انسان نمی تواند آنها را کاملا به جای آورد سبک ساخته است.

مردی نزد امام صادق(ع)آمد و گفت:انگشتم زخم شد و بر آن زهره نهادم تا دملی چرکین شد،حال چگونه وضو بگیرم؟امام(ع)گفت:این و امثال این از قرآن دانسته می شود،زیرا خدای سبحانه و تعالی می گوید:« وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ -و برایتان در این دین هیچ تنگنایی پدید نیاورد»،بر آن مسح بکش.

صفات رهبر

« مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ -کیش پدرتان ابراهیم است.او پیش از این شما را مسلمان نامید...» براستی،این دین را ریشه هایی تاریخی و مجدی دیرین که پدرتان ابراهیم(ع)آن را آغاز نهاد.

« وَ فِی هٰذٰا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ -و در این(قرآن)تا پیامبر بر شما و شما بر دیگر مردم گواه باشید...» یعنی در این دین اسلام مسئولیّت رسول است،چنان که از وظایف پیامبر

ص :133

است که از شما رهبرانی برای نسلها و گواهانی بر اجرای رسالت بسازد.این مقطع آیه هدفهای والایی را که واجب است ما برای رسیدن بدانها بکوشیم مجسّم می سازد،پس هدف خود را این قرار مده که فردی مانند دیگر /8 مردم باشی بلکه هدفت را این قرار بده که رهبر و بر مردم گواه و ناظر باشی.

در اسلام رهبر را امام می خوانند،زیرا او نخستین و پیشگامترین کسی است که اجرای دین بر او واجب است و دیگر مردم مأموم و پشت سر اویند،اما سبب نامگذاری رهبر و فرمانده به شهید(به معنی گواه)آن است که در اجرای رسالت به وسیلۀ مردم گواه و ناظر آنهاست.

« فَأَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ -پس نماز بگزارید و زکات بدهید و به خدا توسّل جویید...» در واقع مهمترین صفات رهبری عبارت است از:

1-بر پای داشتن نماز.

2-دادن زکات.

3-توسّل به خدا و چنگ در زدن به ریسمان او.

این کلمات سه گانه همان احکام اجتماعی است،حتی نماز با وجود آن که در واقع رابطۀ میان فرد و پروردگار اوست،با این همه نماز و بویژه نماز جمعه و نماز جماعت روح اجتماعی را تقویت می کند،و به طور کلّی مهمترین شرطی که رهبری بدان ملتزم است همانا تقویت ارتباط خود با خداست از طریق بر پا داشتن فرایض او.امّا زکات،اثر اجتماعیش روشن است که عبارت است از جلوگیری از فقر نیازمندان و احساس رنجها و دردهای ایشان و...و...،و توسّل به خدا یعنی چنگ در زدن به ریسمان استوار او که برای آفریدگانش امتداد داده و همان امامان هدی و رهبران اهل تقوا هستند.با تلخیصی بسیار کوتاه باید گفت صفات انسان رهبری کننده عبارت است از:پیوند روحی به خدا،رابطۀ خوب او با مردم و خط سالم.

« هُوَ مَوْلاٰکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ -اوست مولای شما چه نیکو

ص :134

مولایی و چه نیکو یاوری.» /8 براستی،خدا مولا و سرور ماست که با کمال افتخار اوامر او را دریافت می کنیم،پس چه نیکو مولایی است خدا که بیش از تواناییهایمان به ما تکلیف نمی کند و ما را بدون راهنمایی نمی گذارد،و چه نیکو یاوری است که ما را بر دشمنان خود و دشمنان ما یاری می کند و پیروز می سازد.

ص :135

ص :136

سورۀ مؤمنون

اشاره

ص :137

ص :138

سورۀ مؤمنون

فضیلت سوره:

از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-که فرمود:

«هر کس سورۀ«مؤمنون»را بخواند فرشتگان او را به آسایش و روزی و آنچه هنگام نزول ملک الموت به دیدۀ او قرار و آرام بخشد مژده دهند» (1) .

و از امام حسین-علیه السّلام-مروی است که:

«هر که سورۀ«مؤمنون»را بخواند خدا او را عاقبت به خیر و سعادتمند گرداند،اگر به قرائت آن در هر روز جمعه عادت کند،جایگاه او در فردوس برین با انبیا و پیامبران باشد» (2) .

زمینۀ کلّی سوره

زمینۀ کلّی این سوره چیست؟ به سرعت پاسخ می دهیم:چهارچوب کلّی سورۀ مؤمنون همان ایمان

ص :139


1- 1) -مجمع البیان،ج 7،ص 98.
2- 2) -نور الثقلین،ج 3،ص 527.

است،یا صفات این گروه متمایز بشر که همان مؤمنان باشند.

آری،ولی پرسشی دربارۀ رابطۀ موضوعات این سوره با این چهارچوب کلّی باقی می ماند.بگذارید نخست خلاصه ای از آن موضوعات را یاد کنیم.

1-مراحل آفرینش انسان.(آیات 12-16) 2-این که حرکت خورشید و ماه و وجود باران و کشت و میوه ها و چارپایان،همۀ اینها به زندگی بشر خدمت می کند.(آیات 17-22) 3-تکذیب قوم نوح نسبت به پیامبران،و همچنین بسیاری از مردم قرنهای بعد از آنان که خدا /8 به سبب استکبارشان آنها را هلاک کرد.چنان که فرعون و همراهانش را هنگامی که پیامبر خود،موسی بن عمران را تکذیب کردند به هلاکت رساند.(آیات 23-48) 4-پروردگار مریم صدیقه و پسر گرامی او را پناه داد،و به پیامبران امر کرد چیزهای پاکیزه را بخورند و به کارهای شایسته اقدام کنند.(آیات 49-52).

5-کافران به نعمتهای الهی فریفته شدند و سرانجامشان دوزخ بود.

(آیات 53-56) 6-صفات نمونۀ مؤمنان.(آیات 57-62) 7-پاداش کافران در دنیا.(آیات 63-91) 8-موقعیّت پیامبر نسبت بدین پاداش.(آیات 92-98) 9-عذاب کافران در آخرت.(آیات 99-115) 10-مناظری از روز قیامت،و پاداش مؤمنان در آن روز.(آیات 116-118) و شاید پاسخ زیر را بر این پرسش نیز بیابیم که تنها رابط میان این موضوعات و چهار چوب کلّی آن نیست بلکه همچنین رابط میان موضوعات سایر سوره های کریم قرآن و چهارچوبهای کلی آن است و آن پاسخ این است:قرآن فقط دعوت به اصلاح نیست،بلکه خود همان اصلاح است،و تنها تشخیص پزشک نیست،بلکه داروی بیمار،و شفای فوری است،و براستی پرتو و نور هدایت است.

ص :140

مگر نه این که حقایق ایمان آشکار است و بروز و ظهوری شدید دارد،و مگر نه این که آفریدگار آسمانها و زمین گواهیش بزرگتر از هر چیز است؟ /8 پس چرا-در این صورت-بیشتر مردم با وجود علاقۀ شدید صاحبان رسالت به هدایتشان بدان ایمان نمی آورند؟ زیرا دلها بیمار است،و چشمها آسیب دیده،و گوشها سنگین،و پوزه بند عقده ها و پرده های غفلت و ابرهای کبر و بزرگ خویشتنی و غرور و سخریّه نمی گذارد نور حق دلها را در بر گیرد.

مؤمنان تمام این بیماریها را با قرآن درمان می کنند،و موضوعات این سوره همچون جویبارهایی به این مجری سرازیر می شود و می ریزد...چگونه؟پس از آن که قرآن خصوصیات اجتماع مؤمن را مشخص نمود و نشان داد که براستی آنان رستگارانند،خود از خلال آیاتش دربارۀ آفرینش انسان ما را یاد آور می شود که:

مگر نه پایۀ ایمان شناخت پروردگار است؟!آن گاه نعمتهای او را بر ما می شمارد و این که چگونه آن نعمتها انسان را در بر گرفته و ما را بدان تدبیر خردمندانه ای هدایت می کند که در آفرینش به کار رفته است،و امّا مگر نه چنین است که این نشانه ها آشکار است و از خلال وحدت تدبیر بر یکتایی پروردگار دلالت دارد؟چرا.در این صورت از چه رو بیشتر مردم نسبت به پروردگارشان کفر می ورزند؟زیرا مستکبرانند.چگونه استکبار را درمان کنیم؟بیگمان با شناختن سرانجام کسانی که پیش از این استکبار کردند و بزرگی فروختند،و قوم نوح برجسته ترین شاهد این امرند که خدا با آن طوفان عظیم غرقشان کرد،و تنها مؤمنان را در یک کشتی انباشته حمل کرد،و همچنین عاد و ثمود،و مردم قرنهای پیاپی که پروردگار آنها را یکی بعد از دیگر از میان برد و آنها را به داستانها و گفته هایی عبرت آموز تبدیل کرد.

و همچنین گروهی از قوم فرعون که آن گاه که موسی-علیه السّلام-آنها را یاد آور پروردگارشان شد استکبار کردند و بزرگی فروختند،پس خدا آنها را در نیل غرقه ساخت،و بنی اسراییل را از غرق نجات داد و بر موسی کتاب تمیز دهندۀ

ص :141

حق از باطل و روشنایی را فرو فرستاد.

بیگمان نجات مؤمنان دلیل رحمتی است الهی که به آنان اختصاص یافته، در حالی که شیطان می خواهد ما را با وسوسه های خود،از جمله این که ایمان به بشر زیان می زند،بفریبد.هرگز...اینک این مریم و پسر گرامی اوست که پروردگار ایشان را در سرزمین امن و آسوده مأوی داد،و به انبیاء فرمود که از میوه های پاکیزه بخورند و کارهای نیک کنند،و پروردگار یکتای خود را بپرستند و به دسته های متعدد منشعب و پراکنده نشوند،جز این که موضع گیری کافران نسبت به نعمتها /8 و بلکه نسبت به رسالتهای الهی بر خطا بود،آنجا که دین خود را میان خویش قطعه قطعه کردند.چرا؟زیرا به نعمتها مغرور و از آنها شادمان شدند و پنداشتند که این دلیل سلامت و درستی خط و مسیر آنهاست در حالی که درک نمی کردند.

و از برجسته ترین صفات مؤمنان این است که:آنان از نعمتها مغرور نمی شوند و نه از صدقاتی که به ایشان می رسد.پس جزای آن گروه پیشین چیست؟ جز عذابی خوار کننده که بر سر شاد خوارانشان فرود آید،پس آنها از پای در آمدند و این پاداش استکبار و بزرگی فروشی آنها بود.

قرآن حکمت آموز در همین سیاق(آیات 51-77)یک سلسله بیماریهایی را که به سبب پی در پی بودن نعمتها به قلب صدمه می زند درمان می کند،و بینشهایی به دست می دهد که مؤمنان از خلال آنها به زندگی و به نعمتهای خدا در آن می نگرند و بدین وسیله جز به ایمان و تسلیم خود نمی افزایند.

سپس باز می گردد و ما را یاد آور نعمتهای خدا در حق ما می شود(آیات 78-80)و سیاق مطلب اختصاص به بعدی مهم از درسهای آخر سوره دربارۀ ایمان به آخرت می یابد زیرا آن نیز به خودی خود جزئی از ایمان است و در عین حال کامل کنندۀ ایمان به خدا و شرط ایمان به رسالتها است.

پس خداست که زنده می کند و می میراند،و تدبیر زندگی می کند،و در نتیجه او قادر است انسان را پس از آن که خاک و استخوان پوسیده شده است

ص :142

باز گرداند.

قرآن کریم به ما کمک می کند تا از گردنه هایی دشوار که در طریق ایمان وجود دارد،همچون جهل و غفلت و فسق و تأثیر پذیری از گمراهیهای گمراهان به سلامت بگذریم.(آیات 84-90) یکی از این گردنه ها این پندار است که خدای سبحانه و تعالی شریکی دارد،و قرآن ما را یادآور بی پایگی و سخافت این پندار می شود.(آیات 91-92) برای آن که مؤمنان از کافران متمایز باشند خدا به پیامبر فرمان می دهد که از عذابی که بر کافران وارد می شود به خدا پناه جوید،و به او امر می کند که رفتار نیکو در پیش گیرد،و از وسوسه های شیطانها و حتی از تنها حضورشان به خدا پناهنده شود.(آیات 93-98) /8 شاید تمام اینها به حالت تمیز مطلوب میان مؤمن،و گمراهانی که مردم را مسخره می کنند نمی گذارند به پروردگار کریم خود ایمان بیاورند،خدمت کند و مفید واقع شود.

ما ناچاریم از سرانجام کسانی بر حذر باشیم که هنگام فرا رسیدن مرگشان پشیمان می شوند و می خواهند به زندگی باز گردند تا رفتار خود را تصحیح کنند،و پاسخشان می آید که:هرگز...بلکه در عالم برزخ خواهند ماند تا در صور دمیده شود،و آن وقت نه نسبی در میان آنهاست و نه دربارۀ آن پرسشی از آنها شود،و شاید تکیه بر انساب در این مورد از آن جهت است که نسبها و تبارها گردنه ای است در راه ایمان.(آیات 99-100) پروردگار دربارۀ سنجش حساب قیامت ما را هشدار می دهد و بر حذر می دارد،آنجا که کسانی که وزنه ثوابشان سبک باشد زیان می بینند،در حالی که مؤمنان که کفۀ ترازوی ثوابشان سنگین است رستگار می شوند.و پیداست که این توجّه بزرگترین وسیلۀ تربیت نفس است،زیرا مؤمن برای رهایی از آتش می کوشد که نصیب کسانی است که آیات خدا را تکذیب کردند و سپس به بدبختی خود اعتراف نمودند و خواستند به دنیا بازگردند،ولی درخواستشان رد شد و خود خاموش

ص :143

گشتند.مگر آنان نبودند که بندگان خدا را که آنها را به خدا می خواندند به باد مسخره گرفتند-و با آن سخریه-یاد خدا را فراموش کردند؟!پس آن مؤمنان به سبب شکیبایی و صبرشان برندگانند.(آیات 102-111) پیداست که روند سوره-پس از این-حالت به تأخیر افکندن کردار شایسته و اصلاح را در نفس که آخرین گردنه در راه ایمان است درمان می کند.

پس اگر پرسنده ای از چنان مردمی بپرسد:چه قدر در دنیا درنگ کردید؟ حساب زمان درنگ خود را نمی دانند،ولی آن را یک روز یا بخشی از یک روز می شمارند.آری،(در قیاس با زمان آخرت)اندکی در دنیا درنگ کرده اند،امّا خود این را نمی دانند و گرنه چرا زندگی آخرت خود را خوار و بی مقدار انگاشتند.

(آیات 112-114) همچنین قرآن بیهوده انگاری و پوچ شمردنی را که پیروانش می پندارند زندگی بی هدف است درمان می کند و به آنان یادآور می شود که به زودی برای حسابرسی به نزد پروردگارشان باز می گردند،و ذات متعال پروردگار است که حکمروای بر حق است،پس بیهودگی و پوچی و سرگرمی و بازی در آفرینش وجود ندارد.

پروردگار ما را یاد آور توحید می شود،و این که حساب مشرکان نزد پروردگارشان دشوار است و آنان رستگار نمی شوند.این سوره با گشودن در توبه و دعا به درگاه خدا که مهربانترین مهربانان است پایان می یابد.

ص :144

سورة المؤمنون /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ (1) اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2) وَ اَلَّذِینَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِلزَّکٰاةِ فٰاعِلُونَ (4) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ (5) إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (6) فَمَنِ اِبْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلعٰادُونَ (7) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ (8) وَ اَلَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلَوٰاتِهِمْ یُحٰافِظُونَ (9) أُولٰئِکَ هُمُ اَلْوٰارِثُونَ (10) اَلَّذِینَ یَرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (11)

ص :145

براستی مؤمنان رستگار شدند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیات برجسته ترین صفات مؤمنان را بیان می کند که نشانگر رفتاری ریشه دار و ژرف در شخصیّت آنان است و تنها اعمالی عارضی نیست.فرق بین رفتار و عمل یا کردار این است:

1-عمل یا کردار گاه پیاپی صورت می یابد و گاه ترک می شود،در حالی که رفتار(یا روش)همواره با وجود اختلاف شرایط و دگرگونیها مستمر و مداوم است.

2-رفتار ناشی از قانع شدن و پذیرفتنی است فکری،در حالی که عمل (یا کردار)چنین نیست،و تابع نیّتها و عوامل نفسانی گوناگون است،پس چه بسا عملی از شخصی در دو وقت صورت گیرد ولی با دو نیّت متناقض،مثلا نماز یک بار برای عبادت و دیگر بار برای ریا در برابر مردم باشد.

امّا صفات نمونه ای که مؤمنان بدان آراسته اند عبارت است از:

1-خشوع(یا تسلیم کامل)که همان ایمان حقیقی است.

2-روی گرداندن از کار لغو و بیهوده.

3-عطا(زکات).

4-محدود ساختن شهوتها(انواع خواهشهای نفسانی).

5-رعایت امانتها و پیمانها.

6-مواظب بودن و نگه داشت واجبات و حدود.

شک نیست که این صفات به فضل خدا دارندۀ خود را به زودی به باغ

ص :146

بهشت می رساند.

شرح آیات:
اشاره

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.» بیگمان رستگاری مؤمنان و رسیدنشان به سعادت خویش به«بسم اللّٰه» است نه به ذات خودشان.

صفات مؤمنان
1-خشوع(یا تسلیم کامل پیکر و روان)به خدا

[1-2]

خشوع آن شرارۀ ایمانی است که در دل شعله می کشد،و پرتو آن به دیگر انواع سلوک و رفتار منتشر می شود.پس ایمان در حقیقت همان خشوع است که به معنی تسلیم خود به ارادۀ خدا از طریق ملزم شدن به رسالت او،و فرمانبرداری از اولیاء اوست.ممکن است انسان به چیزی عالم و از آن آگاه شود ولی بدان ایمان نیاورد.زیرا ایمان تنها علم و آگاهی نیست،بلکه مؤمن کسی است که خود را تسلیم معرفت و شناخت کند و کاملا به حق تسلیم شود.

نفس خاشع(و کاملا تسلیم شده به حق)تکبّر و بزرگ خویشتنی نمی کند، زیرا اگر تکبّر در دل انسان،گر چه به اندازۀ دانۀ خردلی،یافت شود مانع خشوع(و تسلیم مطلق)خواهد شد،هم چنان که نفس خاشع و تسلیم شدۀ به حق از سنگدلی به دور است،زیرا /8 سنگدلی نفس را چون صخره و تخته سنگی می کند که کشت بر آن نمی روید و امواج نور را نمی پذیرد.

بنا بر این خشوع(تسلیم مطلق به حق)همان صفت اصلیی است که مؤمنان بدان آراسته اند،و بلکه خود همان ایمان است.

« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ -به تحقیق رستگار شدند مؤمنان*آنان که در نمازشان خشوع می ورزند.» در واقع رستگاری مؤمنان،و کامیاب شدنشان به سعادت در آن است که

ص :147

نماز خود را با خشوع(تسلیم مطلق به حق)می گزارند.چه خشوع در نماز بیش از هر چیز و هر وقت دیگر جلوه گر می شود،و از این رو امام حسن(ع)هر گاه برای نماز وضو می ساخت رنگش زرد می شد،و خطوط چهره اش چنان دگرگون می گشت که کسی که او را می شناخت در آن حال تشخیصش نمی داد که هموست.دین به خشوع قلبی امر کرده نه به خشوع ظاهری در نماز،و در خبر منقول پشت در پشت از پیامبر خدا(ص)آمده است که گفت:

«آنچه خشوع جسم افزون بر خشوع دل باشد همان فزونی نزد ما نفاق و دورویی است».

دین از سرگرم شدن به چیزی در ضمن نماز نهی کرده است زیرا این حالت با خشوع دل منافات دارد.امیر مؤمنان(ع)گوید:

«مرد باید در نماز خود خشوع کند،زیرا کسی که دلش نسبت به خدای عزّ و جلّ خشوع ورزد،دیگر اندامهایش نیز خشوع می کنند،پس به چیزی دیگر سرگرم نمی شود» (1) .

2-روی گرداندن از بیهوده

[3]

زیرا دل مؤمن خاشع است،پس آگاهانه احساس مسئولیّت می کند، مگر نه آن که کاملا به حق تسلیم شده است و می داند که به زودی از تمام کارهای خرد و کلانش مورد باز پرسی قرار می گیرد،و بر او حساب می کنند؟وی می داند که زندگی جدّی است،و بیهودگی و پوچی در آن وجود ندارد.در حالی که آن کس که نمی داند فراسوی زندگی او پاداشی است،و می باید زندگی خود را به گونه ای درآورد که با رهنمود آن پاداش مناسب باشد،زندگی را سرگرمی و بازیچه می گیرد.

« وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ -و آنان که از بیهوده روی گردانند.» کسی که بیماری در حالی خطرناک دارد،اگر بر گروهی بگذرد که بازی

ص :148


1- 3) -نور الثقلین،ج 3،ص 528.

می کنند آیا همراه آنها به بازی خواهد ایستاد؟هرگز...همچنین است حال مؤمن، زیرا دل او سخت مشغول اندیشیدن به هدفها و مسئولیتهای خویش در زندگی است، چندان که او را از مسائل کوچک و کم ارزش زندگی باز می دارد.حتی اگر چیز بیهوده ای نیز پیش آید و بخواهد او را سرگرم دارد وی اهتمامی بدان نمی ورزد،قرآن دربارۀ ایشان نمی گوید:آنان خود به جستجوی بیهودگی نمی پردازند بلکه می گوید:

« عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ -یعنی اگر کسی بکوشد و بخواهد بر آنان تأثیر گزارد،آنان تحت تأثیر او و بیهودۀ او قرار نمی گیرند و از آن روی بر می گردانند.

«لغو»در سخنان امامان اهل بیت(ع)تفسیر شده است به گوش فرا دادن بدانچه گوش دادن به آن حلال و روا نیست،که شامل فحش،و غیبت،و کندوکاو در آیات خدا می شود.

در حدیث پشت در پشت از ابی عبد اللّه صادق(ع)در تفسیر این آیه آمده است:

«اگر کسی به باطل سخنی بر تو بست یا نسبتی به تو داد که در تو نیست، برای خدا از او روی گردان».

و در حدیثی دیگر«لغو»تفسیر شده است به آوازه خوانی،و سرگرمیهای بیهوده،و در حدیثی دیگر به شنودن سخن قصّاص و داستان پردازان خیالباف.امّا امام امیر مؤمنان(ع)گوید:

«هر سخنی که در آن یادی از خدا نباشد لغو است.» (1)

3-عطا

[4]

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکٰاةِ فٰاعِلُونَ -و آنان که زکات را می پردازند.» و زکاتی که قرآن در اینجا ذکر می کند،تنها ده یکی نیست که مسلمان بر نه چیز،یعنی غلاّت چهارگانه،و چارپایان سه گانه،و دو نقدینه(طلا و نقره)

ص :149


1- 4) -همان مصدر،ص 529.

می پردازد،بلکه زکات کامل است، /8 و زکات هر چیز بر حسب همان چیز و مناسب با آن است.پس زکات دانش انتشار و پراکندن آن و زکات مقام بذل و بخشش آن، و زکات مال انفاق و پخش کردن آن،و زکات تندرستی فعالیّت است.

در واقع نگرش مؤمنان به زندگی از خشوع و تسلیم آنان است به حق که در رسالتهای پروردگارشان تجسّم و تبلور پذیرفته است.پس برای آن که نسبت به خدا خاشع و تسلیم محض هستند به شرایع و قوانین او عمل می کنند،و پروردگارشان را به وسیلۀ انفاق بر نعمتهایی که داده است سپاس می گزارند زیرا هر نعمتی را از او می دانند،و کلمۀ«فاعلون»از«معطون عطا کنندگان»فرق دارد،زیرا استمرار و دوام انفاق پیاپی را می رساند و رفتار است نه حالتی زودگذر،یعنی کردار و کارشان همان زکات است.حقیقت این است که زکات در قرآن همواره قرینۀ صلات (نماز)آمده،و نماز جز با زکات پذیرفته نمی شود و اسلام بر آن تأکید کرده است.

در حدیثی از امام صادق(ع)آمده است:

«کسی که یک قیراط از زکات خودداری کند،نه مؤمن است نه مسلمان و نه کرامتی دارد» (1) .

4-محدود ساختن و مهار کردن شهوتها

[5]

خداوند انسان را دارای غرایز گوناگون آفریده است،و این نیست مگر برای آن که از آنها بهره برد،امّا به شکلی مناسب.و تنها مؤمنانند که از این غرایز به مصلحت خود بهره می کشند،زیرا بر نفس خود تسلّط دارند،و از سرکشی شهوتها،با خشوع و تسلیم به حق،جلوگیری می کنند.

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ -و آنان که شرمگاه خود را نگه می دارند.» «حفظ»در اینجا یعنی نگهداری به اضافۀ پایبندی به شریعت و مراعات

ص :150


1- 5) -همان مصدر،ص 529.

آن،و جهت دادن به غریزه بر طبق آن.نگهداری و حفاظ بر شرمگاه از ناحیه بهداشتی نیز هست،و آن از طریق عدم زیاده روی در شهوت و پایبند بودن به راههای شرعی آن است.

[6]

« إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ -جز بر همسران یا آنچه به ملکیّت خود در آورده اند...» /8 از کنیزان.

« فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ -که(در نزدیکی با آنان)مورد سرزنش قرار نمی گیرند.» یعنی نزد خدا از این بابت مؤاخذه نمی شوند،زیرا شهوتهایشان را در محل مناسب خود به کار برده اند.و شاید در این آیه اشاره به خطا بودن دوری جستن کلّی از شهوتهاست،و این که وسوسه های شیطان است که در دل کسانی که به اندازۀ متعارف خود به ممارست شهوتها می پردازند،بذر سرزنش می کارد،و بر مؤمن است که بدان اعتنایی نکند.

[7]

« فَمَنِ ابْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ العٰادُونَ -و کسانی که غیر از این دو بجویند از حدّ خویش تجاوز کرده اند.» کسانی که در خور مجازات در دنیا با حدود شرعی هستند و در آخرت با عذاب خوار کننده.«العادی»یا«المعتدی»:کسی است که از حدود تجاوز کند.

در این آیه فساد هر گونه بهره گیری از شهوت در غیر مورد خود بیان شده است،چون بر انگیختن شهوت با نگریستن به زن بیگانه،و عکس عریان،و فیلمهای جنسی(سکسی)،یا با شنیدن داستانهای عشقی.

امّا نوادر جنسی،و عادت پنهانی(استمناء)،و سپوختن چارپایان،این آیه به صراحت از حرام بودن آنها سخن می گوید.

و در حدیث از امیر مؤمنان-علیه السّلام-آمده است:

«بنده از خداوند بسیار دور است اگر همّت او صرف شرمگاه و شکمش

ص :151

باشد».

هم از آن حضرت است:

«شرمگاهها به سه گونه حلال است:هم آغوشی به میراث(نکاح دائم)،و هم آغوشی بدون میراث(نکاح موقّت یا متعه،در اصطلاح عامّه-صیغه)،و هم آغوشی به مالکیّت یمین(نکاح کنیز)» (1) .

5-اداء امانتها و پیمانها

[8]

روابط مؤمنان با مردم بر اساس پایبندی به تعهّدها و مسئولیتها استوار است،نه بر بی مبالاتی و بی بند و باری،پس اگر چیزی را از کسی گرفتند این امر از دیدگاه آنان تبدیل به کرامت و بزرگوارییی می شود که اگر آن را به صاحبش باز نگردانند به شخصیّت ایشان زیان می زند،و موجبی فراتر از این که مؤمنان را وادار به ردّ امانتها می کند خشوع و تسلیم محض و پروای ایشان نسبت به خداست.

انگیزه ای انسانی و انگیزه ای دینی،از این رو امانت و پیمان را مراعات می کنند.

پیمان و امانت هر دو یک چیز است،انسان در برابر دیگران مسئول چیزی است که می گیرد(امانت)و چیزی که می گوید(قول و پیمان).

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ -و آنان که امانتها و پیمانهای خود را مراعات می کنند.» تعبیر در این آیه بسیار دقیق است آنجا که قرآن کلمۀ«راعون- مراعات کنندگان»را به کار گرفته و نگفته است:(ردّوا الأمانة-امانت را باز گرداندند)و این به دو سبب است:

اوّل:برای این که شامل هر دو کلمۀ پیمان و امانت شود،پیمان را باز نمی گردانند زیرا چیزی است معنوی نه مادی.

دوّم:کلمۀ«راعون مراعات کنندگان»حتی در موضوع و مورد امانت

ص :152


1- 6) -همان مصدر،ص 530-531.

دقیق تر از کلمۀ«رد کنندگان باز گردانندگان»است،چه علاقۀ شدید مؤمنان را بر حفظ اموال دیگران بیان می کند،پس فکر و همّتشان تنها بر این نیست که امانت را به هر صورت باشد بر گردانند بلکه همواره آن را«مراعات»و نگاهداری می کنند و بر آن مراقبت و محافظت دارند شاید بیشتر از دارائیهای شخصی خود،تا آن را به صاحبش بازگردانند،(البته مؤمنان چنین هستند)در حالی که بیشتر مردم را می بینیم نگهداریشان از دارائیهای شخصی خود به مراتب بیشتر از دارایی دیگران است که نزد آنهاست.

همچنین پیمان را با پایداری بر آن،و تأکید پایبندی بدان مراعات می کنند، و از بزرگترین پیمانهایی که مؤمنان چنان که باید آن را مراعات می کنند،پیمان ولایت است که آن را به شایستگانش ادا می کنند.در احادیث اهل بیت،-علیهم السّلام-تفسیر پیمان به ولایت آمده است.

6-مراقبت بر واجبات و حدود

[9]

قرآن پس از بیان این مجموعه از صفات ما را یاد آور اهمیّت مراقبت بر نماز می شود.شاید نمازی که در اوّل صفات ذکر کرده است از این یک که در پایان صفات مؤمن آورده است تفاوت داشته باشد.در حالی که خشوع(و تسلیم محض به حق)در نماز یعنی خود نماز که همان اصل و حقیقت ایمان است،امّا مراقبت بر نماز یعنی مراقبت و محافظت بر حدود آن،و این تأثیر و انعکاسی را که تمام ابعاد زندگی یک فرد بر نماز می گذارد روشن می سازد،پس هر انحرافی در هر بعدی بر نماز او اثر می گذارد.و همچنین محافظت و مراقبت بر نماز به معنی پایبندی به دیگر حدود شرعی است،و مؤمنان در حدود و شرایط احکام شرعی به نام جوهر و اساس آن سستی نمی ورزند،مثلا نماز را به دلیل این که خشوع اصل آن است ترک نمی کنند،که اگر آن اصل تحقق یافت دیگر رکوع و سجود اهمیّتی ندارد،چنان که بعضی از متصوّفه تصوّر می کنند،که می بینی حدود شرعی را محترم نمی شمارند بدین پندار که این حدود وسیله هایی برای رسیدن به حق است،و آنان به وسایلی دیگر به

ص :153

حق رسیده اند،و چون به حق رسیده و بدان پیوسته اند تکالیف شرعی از گردن آنان ساقط است. (1) زیرا خدا می گوید وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (2) -و پروردگارت بپرست تا آن یقین به تو برسد» (3) و-به پندار آنان-«یقین»به ایشان رسیده است.

هرگز...مؤمنان راستین حدود نماز را نگه می دارند ولی تنها به حدود و ظواهر نماز بدون جوهر آن و دیگر عبادتها نیز پایبند نیستند،پس آنان از یک سو در نماز خود خاشعان و تسلیم شدگانند،برای جوهر آن و از سویی دیگر بر نماز خود محافظت و مراقبت دارند و حدود و آداب آن را مراعات می کنند(برای اطاعت امر و بر روش پیامبر اکرم).

« وَ الَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلَوٰاتِهِمْ یُحٰافِظُونَ -و آنان که بر نمازهای خود مواظبند.»

میراث بردن فردوس

[10-11]

چرا انسان ایمان می آورد؟ /8 برای آن که می داند او به بهشتی منتهی می شود که پهنای آن همچون پهنای

ص :154


1- 7) -ذکر لطیفه ای برای ایضاح این گونه استدلال بی مناسبت نیست.«به قلندری خاکسار گفتند:چرا نماز نمی خوانی؟گفت:من«یا هو»یی می کشم که پدر جدّ نماز است!»-م.
2- 8) -الحجر99/.
3- 9) -در این باره ذکر دو نکته خالی از فایده نیست: (1)اغلب مفسّران و مترجمان قرآن«یقین»را به لحظۀ مرگ تفسیر و ترجمه کرده اند،پس معنی این آیه (نود و نه)از سورۀ الحجر چنین است:«پروردگارت را بپرست تا لحظۀ مرگت(که یقین و حتمی است)تو را فرا رسد». (2)اگر«الیقین»را به معنی«علم قطعی»بگیریم ترجمه و معنی آیه چنین است:«پروردگارت را بپرست تا تو را یقین حاصل شود»و کلمۀ«حتّی تا»با توجه به فعل مضارع«یأتیک»در اینجا تعطیلی است.یعنی «برای این که تو را یقین حاصل شود»نه«تا وقتی که تو را یقین حاصل شود»که مفهوم آن را بدین گونه تأویل کنند که:بنا بر این پس از حصول یقین دیگر پرستش پروردگار نه امر شده و نه لزومی دارد!-م.

آسمانها و زمین است،و از این روی است که پس از ذکر آن صفتهای مؤمن سخن از بهشت به میان می آید.

« أُولٰئِکَ هُمُ الْوٰارِثُونَ -اینان همان میراث برانند.» این آیه را دو معنی است:

اوّل:آنچه در احادیث آمده که هر انسانی را دو خانه است.یکی در بهشت و دیگری در دوزخ.پس هر کس دوزخی شد،پرهیزگاران وارث خانۀ او در بهشت می شوند.از پیامبر(ص)روایت کرده اند:

«هیچ یک از شما نیست که او را دو منزل نباشد،منزلی در بهشت،و منزلی در دوزخ،پس چون بمیرد و به دوزخ رود،بهشتیان وارث منزل بهشتی او شوند». (1)

دوّم:مؤمنان فردوس را به میراث می برند که بالاترین مراتب بهشت است بدون کاری که گفتنی باشد،جز انتسابشان به بهشت،مانند کسی که بدون کار و کوششی که خود کرده باشد دارایی پدرش را فقط به سبب انتساب و وابستگی بدو به ارث می برد.

و خدای سبحانه و تعالی از انسان می خواهد که به سببی به بهشت برسد،تا وقتی مرد وارث آن شود.

« اَلَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -آنان که فردوس را که همواره در آن جاویدانند،به میراث می برند.» /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 12 تا 22]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اَللّٰهُ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِینَ (14) ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ لَمَیِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ تُبْعَثُونَ (16) وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ وَ مٰا کُنّٰا عَنِ اَلْخَلْقِ غٰافِلِینَ (17) وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنّٰاهُ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنّٰا عَلیٰ ذَهٰابٍ بِهِ لَقٰادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنٰا لَکُمْ بِهِ جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ لَکُمْ فِیهٰا فَوٰاکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنٰاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ (20) وَ إِنَّ لَکُمْ فِی اَلْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمّٰا فِی بُطُونِهٰا وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (21) وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی اَلْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (22)

ص :155


1- 10) -همان مصدر،ص 532.

معنای واژه ها

12[سلالة]

:السلاله اسم است برای هر چیز که به آهستگی از چیزی دیگر بیرون آید،و نطفه را سلاله گفته اند و فرزند را نیز سلاله خوانند.جمعش سلالات و سلائل است.پس سلاله زبده و چکیدۀ چیز است که از آن بیرون آید.

ص :156

در خور تعظیم است خداوند،آن بهترین آفریدگان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تنها راه به ایمان شناخت خداست،شناختی که کرانه های نفس را فراگیرد و به اعماق آن راه یابد.

ولی چگونه برای انسان که آفریده ای است ناتوان شعاع و عمل و تواناییهایش محدود است ممکن می شود که آفریدگار توانمند مسلّط را بشناسد؟! (1) ما نمی توانیم خدا را بشناسیم مگر آن که خود را بشناسیم.در دعا آمده است«بار الها تو را به تو شناختم،و تو مرا به خودت راه نمودی،و اگر رهنمایی تو نمی بود در نمی یافتم که تو چه ای»خداوند سبحان خود را به ما هنگامی شناسانده است که گاه در آیات و نشانه های هستی که انسان نیز خود یکی از آنهاست،و گاه در آیه های قرآن با مفاهیمی که در آنهاست،جلوه گر ساخته است،و این بر انگیختن خردهاست به سوی مهمترین و ارجمندترین شناختها که همان شناخت خدا باشد.

اندیشیدن به مراحل گوناگون آفرینش انسان از پاره گلی،به نطفه،به لخته خونی،به پاره گوشتی تا آنجا که بشری درست اندام می شود،پس از آن که خدا روح در او دمید،و توشۀ خرد و اراده و دیگر اندامها را بدو داد و این که او رهسپار

ص :157


1- 11) -به گفتۀ مولوی بلخی: پشه کی داند که این باغ از کی است؟ در بهاران زاد و مرگش در دی است.

وادی مرگ می شود،و نگرشی ژرف به هستی و آنچه از آیات و نشانه های خدا در آن هست،ما /8 را به شناخت خدا راهنمایی می کند،و این شناخت-به نوبۀ خود- ما را به هشیاری نسبت به حقیقت زندگی رهنمون می شود.امّا وقتی شناخت خدا را از شناخت چیزها جدا کنیم،همه چیز تبدیل به معماهایی حیرت انگیز می گردد.

اگر به نیاز جسم به اندازه ای از مواد توجه کنیم و سپس آنها را در روغن زیتون آماده بیابیم،آیا همین امر ما را بدین حقیقت دلالت نمی کند که این جهان هستی را مدیر و مدبّری است؟ جز این که نادانی و تکبّر و عقب ماندگی بشر حجاب او در شناخت آفریدگار شود،مانند قوم نوح که وقتی پیامبرشان آنان را به پرستش خدای یگانه فرا خواند،تکبر مانع شناخت و عبادتشان شد.آنجا که گفتند:« مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ،یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ (1) -این مرد انسانی است همانند شما، می خواهد بر شما برتری جوید»،سپس او را متّهم کردند و گفتند:« إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ (2) -او مرد دیوانه ای بیش نیست»،ولی او به پروردگار خود توکّل کرد،و بر تکذیب آنها از او یاری طلبید.

شرح آیات:
اشاره

[12]

وقتی انسان پروردگار خود را بشناسد،پیوستگی وی بدو فراتر از آن کسی است که از بیم دوزخ یا علاقه مندی به بهشت ایمان می آورد،پس ایمان حقیقی آن است که از شناخت و قانع شدن برخاسته باشد،مانند ایمان علی(ع)که دربارۀ خدا می گفت:

«پروردگارا تو را از بیم دوزخت یا به امید بهشتت نپرستیدم،براستی تنها تو را شایسته پرستش دیدم و از این رو پرستیدمت».

ص :158


1- 12) -همین سورۀ مؤمنون،وسط آیۀ 24.
2- 13) -همین سوره،صدر آیۀ 25.

راه شناخت خدا عبارت است از:

1-اندیشیدن دربارۀ خویشتن

و از این خاستگاه است که خدا حقیقت خود را به انسان می شناساند.

«هر که خود را بشناسد خدا را شناخته است».

پس قرآن می گوید:

« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ -هر آینه ما انسان را از زبده ای از گل آفریدیم.» انسان از زبده ای از گل زمین بر می آید،و خدا او را از گل تبدیل به نطفه می کند.

[13]

« ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ -سپس او را نطفه ای در جایگاهی استوار قرار دادیم.» اوّل در پشت پدر،و دوم در زهدان مادر،و«النّطفة»همان آب اندک باشد.

اندیشیدن در آفرینش انسان ما را به شناخت بعضی از نامهای نیک خدا دلالت می کند،چگونه خدا از خاک بی جان نطفه ای زنده را آفرید؟و چگونه آن را از پشت پدر تا زهدان مادر،در آن قرارگاه امن به ودیعه نهاد،و نمو و بالیدن او را تأمین کرد تا بشری درست اندام شد،و آن گاه عقل را بدو الهام کرد و ذات سبحانش چیزها را مسخّر و رام او ساخت؟ برخی ادّعا می کنند که اینها تصادف است،آیا ممکن است به تصادف ناگهان یک یاخته پدید آید؟یکی از عالمان گوید:این ادّعا یا پندار بدین گفته می ماند که انفجاری در چاپخانه تصادفا سبب چاپ و نشر مجموعۀ دایرة المعارف بریتانیکا با تمام علومی که در آن مندرج است شد!و عالم غربی دیگری گوید ادّعای تحوّل یاختۀ زنده بر اثر تصادف شبیه داستان خیالی زیر است:

(مردی بر روی سیّارۀ زمین،ضمن مجموعۀ شمسی،ضمن کهکشان ما

ص :159

می زیست.در همسایگی کهکشان ما کهکشانی دیگر وجود داشت،و در یکی از مجموعه های شمسی آن،در یکی از ستارگانش،و در یکی از اقلیمهایش رودی بود که ماهیی داشت.آن گاه تصادفا این مرد قلاّب ماهیگیری خود را پرتاب کرد،آن قلاّب از سیّارۀ ما پرید و مجموعۀ شمسی را در نوردید و از کهکشان ما گذشت و داخل کهکشان دوّم و سپس مجموعۀ شمسی معیّنی از آن کهکشان و همان ستاره و همان اقلیم و همان رودخانه شد و سر آن ماهی بدان قلاّب بند شد)! [14]

« ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً آن گاه از آن نطفه،لخته خونی آفریدیم...» /8 یعنی آن نطفه تبدیل به دو نطفۀ پدر و مادر شد،و به یکدیگر پیوستند و لخته خونی شدند.

« فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً -پس از آن لخته خون،پاره گوشتی آفریدیم...» «المضغة»مقداری گوشت است که به اندازۀ جویدن باشد.

« فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ -و از آن پاره گوشت استخوانها آفریدیم و استخوانها را به گوشت پوشاندیم؛بار دیگر بدو آفرینشی دیگر دادیم.در خور تعظیم است خداوند،آن بهترین آفرینندگان.» ملاحظه می شود که در آیات(12-14)هفت فعل آمده است که نقش ارادۀ الهی را در تحوّلاتی که انسان از حالت گل تا تبدیل به بشری درست اندام می پیماید،بیان می کند.این هفت فعل عبارت است از:آفریدیم،قرار دادیم، آفریدیم،آفریدیم،پوشاندیم و دادیم،و این برای آن است که انسان تصوّر نکند این قانون طبیعی است که می آفریند،هرگز...بلکه خداست که مسلّط و مدبّر فراتر از قانون است« وَ مٰا کُنّٰا عَنِ الْخَلْقِ غٰافِلِینَ (1) -و حال آن که از این مخلوق غافل

ص :160


1- 14) -مؤمنون17/.

نبوده ایم.» و از اینجاست که می گوییم امور انسان به دست خداست،پس انسان از لحاظ تکوینی تسلیم تدبیر اوست،چرا از لحاظ تشریعی و رفتاری سر سپردۀ او نیست؟!در اینجا ملاحظه ای مهمّ وجود دارد و آن این است که خداوند در تمام مراحل نگفته است«تبارک اللّٰه-در خور تعظیم است خدا»مگر در مرحلۀ آخرین که در آن عقل را به انسان داده است،و اینجاست که باید صاحب این فضل را تجلیل کنیم و بگوییم« فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ -در خور تعظیم است خداوند،آن بهترین آفرینندگان».

[15-16]

« ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ لَمَیِّتُونَ* ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ تُبْعَثُونَ -و بعد از این همۀ شما خواهید مرد*باز در روز قیامت زنده می گردید.» قرآن بدین گونه ما را از شناخت خود و دگرگونیهای آفرینش به قدرت خدا که هیچ چیز آن را ناتوان نمی سازد،می کشاند،و از قدرت خدا به زنده شدن بعد از مرگ و در نتیجه به مسئولیت،و همچنین می بینیم که روش قرآن همان یاد آوری حقایق علمی است برای غنی ساختن هشیاری انسان /8 با حقایق تا نقش و وظیفۀ خود را در این عالم هستی احساس کند.

2-اندیشیدن به هستی

[17]

« وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ -و بر فراز سرتان هفت آسمان بیافریدیم...» هفت آسمان که هر یک را راهها و فلک آن و طبیعت آفرینش بر آن و پیرامون آن است.

کلمۀ«طرائق»در اینجا چه معنی می دهد؟آیا همان آسمانهای هفتگانه است،یا راههای آنها؟و آسمانهای هفتگانه چیست؟آیا هفت غلاف و پوشش برای این ستارگان است که از آنها محافظت می کند؟یا همان هفت کرده است؟یا هفت کهکشان؟یا هفت عالم است؟که تمام کهکشانهایی که بشر تا کنون

ص :161

شناخته و یا خواهد شناخت در آینده جزء یک عالم از آن عالمها قرار خواهد گرفت، و جز خدا و کسی که او بخواهد از رازش آگاه شود،نمی داند که در عالمهای دیگر چه وجود دارد؟ مهمّ این است که دقّت آفرینش خدا را همان گونه در یک نطفه می بینی که در آسمانها می یابی،و هماهنگی آفرینش میان نطفه و آسمانها دلیلی است فطری بر وحدت اندازه سنجی و تدبیر-سبحان اللّٰه-! « وَ مٰا کُنّٰا عَنِ الْخَلْقِ غٰافِلِینَ -حال آن که از این مخلوق غافل نبوده ایم.» پس خدا آسمانها را آفرید،و اوست که آنها را به تدبیر خود می گرداند،و بر آنها تسلّط مطلق دارد،و روش و سنّت او در تمام آفرینش نیز چنین است،نه چنان که یهود ادّعا می کنند که:او هستی را آفرید و سپس آن را هم چنان رها کرد.پس او -سبحانه و تعالی-گر چه برای زندگی قوانینی قرار داده،امّا هموست که آنها را چنان که می خواهد و هر گونه می خواهد جاری می سازد.

[18]

سلطۀ او بر قوانین و سنتهای جاری،در حکمت رسای او تجلّی می کند،پس باران به طور تصادفی و بی حساب نمی بارد،بلکه برای مصلحت و زنده کردن زمین از آسمان می بارد.

« وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنّٰاهُ فِی الْأَرْضِ -و از آسمان به اندازۀ نیاز آب فرستادیم و آن را در زمین جای دادیم...» /8 بارانی که از آسمان می بارد به اندازۀ نیاز حال و آیندۀ زمین است،پس اگر تمام دریاها بخار شود و به ابرها و سپس به باران تبدیل گردد سیلها به وجود می آورد و کشاورزی و دامداری را نابود می کند،چنان که طوفان نوح(ع)کرد،و بر عکس این اگر بارانها کم شود و برای مردم کافی نباشد بی یقین از تشنگی می میرند،ولی آن که نیازهای انسان را آفرید در کنارش چیزهایی را به اندازۀ خود آفرید،پس در زمین مخزنهایی نهاد که آبهای زمستانی را برای تابستان نگه می دارند.

ص :162

کسی که مخزنهای زیر کوه ها(چون غار جعیتا در لبنان) (1) را دیده باشد می داند که خدا چگونه در زهدان این کوه ها مخزنهایی تعبیه کرده که باران زمستان را پذیرا می شوند تا در طول تابستان به صورت نهری جاری شود.

امّا آیا این حقیقت علمی بدین معنی است که باران از ارادۀ خدا به دور است؟هرگز.

« وَ إِنّٰا عَلیٰ ذَهٰابٍ بِهِ لَقٰادِرُونَ -و ما بر نابود کردنش توانا هستیم.» نمونه ای از فقدان بارندگی به ارادۀ خدا،مطلبی است که دربارۀ صحرای بزرگ افریقا می گویند،که روزی به سبب فرو ریختن بارانها بر آن دارای کشت و زرع و آباد بوده،اما اکنون به ندرت آسمان آن رنگ ابر به خود می بیند و دانه های شن،اگر بارانی بیاید،آن را به سرعت فرو می برند.

[19]

پس از آن که خداوند یاد کرد که باران به ارادۀ اوست و آن را فرو می بارد و هر وقت خواست آن را می برد،اکنون روند سوره دیگر بار بر می گردد و برخی منافع آب را توضیح می دهد که مهمترین و بزرگترین آنها تأثیرش در کشاورزی است،و این یاد آوری برای آن است که انسان فریب نخورد و دستخوش غرور نشود که چون خیرات و برکات را دید تکبّر ورزد و از ستایش خدا باز ایستد.

« فَأَنْشَأْنٰا لَکُمْ بِهِ جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ لَکُمْ فِیهٰا فَوٰاکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ -با آن آب برایتان بوستانهایی از خرما و انگور پدید آوردیم.شما را در آن باغها میوه هایی بسیار است که از آنها می خورید.» افزون بر خوردن که انسان از باغها و بوستانها بهره می جوید، /8 نعمتهای دیگر در درختان وجود دارد.مگر نه این که جنگلها و مزارع باعث بارش آسمان می شوند و موجب افزایش ذخیره سازی آب زمین به سبب ایجاد حوضه های زیرزمینی آب و افزون شدن گوشت پرندگان و خوراک چارپایان می گردند،و از فرسودگی خاک و حرکت خزندۀ شنهای روان صحرایی که برای شهرها خطرناک است جلوگیری

ص :163


1- 15) -نمونۀ آشناتر از این غارها،غار علی صدر در همدان است.م.

می کنند؟هم چنان که در برابر بادهای سوزان مقاومت می ورزند و هوا را در تابستان و زمستان لطیف می سازند،-و افزون بر همۀ اینها-مواد اولیّۀ صنایع گوناگون محسوب می شوند،و انسان در ساختن منازل و تهیۀ لباس،و جاده سازی و پل سازی و امثال اینها بدان تکیه دارد.

و بر سر تمام اینها،فضاهای سبز و خرم را تشکیل می دهند که برای خرد و کلان دلپذیر و فرح افزاست.

این آفرینش خداست،پس ما را بنگر که او را چگونه شکر می گزاریم؟! [20]

« وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنٰاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ - و درختی است که در طور سینا می روید.روغن می دهد و آن روغن برای خورندگان،نان خورشی است.» این درخت همان زیتون است و«طور»کوه کوچک باشد و«سینا»نام کوهی است که در آن مزارع زیتون وجود دارد،و هر جایی که در آن زیتون درختکاری شود در زبان عربی«سیناء»نامیده می شود.درخت زیتون درختی است مفید،و از فواید آن این که روغن می دهد و غذایی خوب«صبغ للآکلین» برای خورندگان تشکیل می دهد.

در این آیات خداوند از سه میوه نام می برد:خرما و انگور و زیتون که در واقع سود بخش ترین میوه ها برای انسان است و آدمی بدانها نیازهایی گوناگون دارد.

[21]

همانند میوه ها،می بینیم که جاندارانی گوناگون به صورتی آفریده شده اند که ما می توانیم آنها را رام کنیم و از آنها بهره جوییم.

« وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً -و شما را در چارپایان عبرتی است...» «العبرة»کلمه ای است که از عبور گرفته شده،یعنی در حدود خود چیزها نایستیم،بلکه /8 از آنها به دلالتهایشان تحوّل یابیم و پی ببریم،پس چون شتر را دیدیم که مدّتی طولانی گرسنگی و تشنگی را تحمّل می کند و این مقاومت او به ما کمک می کند که بیابانهای پهناور را در نوردیم،و بسیاری منافع دیگر،نباید در این حدّ بمانیم و شتر را بزرگ داریم یا بپرستیم،بلکه بر ماست که آفرینندۀ او را بزرگ

ص :164

بدانیم و تجلیل کنیم.

« نُسْقِیکُمْ مِمّٰا فِی بُطُونِهٰا -از آنچه در شکمشان است شما را سیراب می کنیم...» از شیر و فراورده های آن.

« وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ کَثِیرَةٌ -و از آنها شما را سودهای بسیار است...» از کرک و پشم و پوست آنها و...و...

« وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ -و از آنها می خورید.» گوشت و چربی آنها.

[22]

و بعضی از چارپایان چون شتران و خران و استران و اسبان بدین کار می آیند که وسیلۀ خوبی برای حمل و نقل باشند.

« وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ -و بر آنها و بر کشتیها سوار می شوید.» و بدین سان می بینیم که زندگی سرشار از نعمتهای خداست،چارپایان در خشکی به ما سواری می دهند تا به دریا برسیم و آنجا کشتی را می یابیم که ما را به پهنۀ دریا جابجا می کند.

سخن پایانی:

دل پاکیزه،و گوش باز و هوشمند،و دیدۀ حقیقت بین شرط پذیرا شدن نور معرفت الهی است که از نشانه های آشکار او بر می خیزد و ساطع است،پس به هر جا بنگری هماهنگی و ترتیب و تنظیم و تدبیری می بینی، /8 و رابطۀ عمیق میان آفریدگان و طبعا میان انسان و چیزهایی را که برای او آفریده اند می نگری.

انسان از زبده ای از گل آفریده شده و پروردگار او را در دگرگونیهایش رهبری کرده،آن گاه پس از آن که به جهان آمده است تمام موجبات رفع نیازمندیهای خود را برابر خویش حاضر و آماده یافته است.آسمان را چون سقفی محفوظ یافته و آب را دیده است که از آن آسمان فرو می بارد و آب اصل و مایۀ هر خیر و برکت است،و کشاورزی را یافته که با نیازمندیهای گوناگون او تناسب

ص :165

دارد،و جانداران را دیده که برای او رام و تسخیر شده اند.آیا اینها او را بر آن نمی دارد که به پروردگار جهانیان فروتنی ورزد و تسلیم او باشد؟ /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 23 تا 39]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (23) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِکَةً مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی آبٰائِنَا اَلْأَوَّلِینَ (24) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰی حِینٍ (25) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ أَنِ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ فَاسْلُکْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ اَلْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27) فَإِذَا اِسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی اَلْفُلْکِ فَقُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی نَجّٰانٰا مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبٰارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْمُنْزِلِینَ (29) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ وَ إِنْ کُنّٰا لَمُبْتَلِینَ (30) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (31) فَأَرْسَلْنٰا فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (32) وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّٰا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّٰا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (34) أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذٰا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَیْهٰاتَ هَیْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا اَلدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (37) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً وَ مٰا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ (38) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ (39)

ص :166

معنای واژه ها

25[جنّة]

:جنون،دیوانگی.

پروردگارا،اکنون که تکذیبم می کنند یاریم کن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در روند گفت و گو از ایمان در این سوره،این درس از سرانجام کسانی که بر خدا کبر و بزرگی فروختند و به رسالت الهی و نمایندۀ آن ایمان نیاورند با ما سخن می گوید.این درس پس از یاد آوری قرآن از نشانه های خدا می آید،برای آن که گردنه ها و دشواریهایی را که از موانع راه ایمان و بزرگترین آنها استکبار است برطرف سازد.در آن هنگام نمایندۀ ولایت در زمین پیامبر خدا نوح(ع)بود که قومش استکبار نمودند و بزرگی فروختند و به گفتار او گوش فرا ندادند و می پنداشتند که او

ص :167

هم چنان بشری است عادی،پس ممکن نیست که به گفته او سرسپارند و در زمین خود را برتر و فراتر انگاشتند،آیا سرانجامشان چه بود؟ خدا به نوح فرمود که کشتیی بسازد و چون ساختن کشتی پایان یافت طوفانی همه جا را فراگرفت،آن گاه خدا آنچه را در آن کشتی بود نجات داد و دیگران غرق کرد و قدرت و علم خدا در زمین به دست نوح ظهور و تجلّی کرد.

بنا بر این موجبی برای استکبار و بزرگی فروختن بر کسی که نمایندۀ این ولایت است وجود ندارد،و ما هیچگاه معتقد نیستیم که اگر او را رد کنیم این ردّ ما چیزی از واقعیّت را تغییر دهد.زیرا او هم چنان ولیّ می ماند خواه ما بپذیریم یا نپذیریم،و اگر ولایت تشریعی او را /8 به رغبت و دلخواه خود نپذیریم از لحاظ تکوینی بناچار و ناخواست خواهیم پذیرفت،و ما را در گذشتگان عبرت و پندی است.

در واقع ولایت نوح خود به خود و از جانب او نبود بلکه ولایتی بود به فرمان و به قدرت خدا،از این رو از پروردگار خود درخواست که او را در منزلی مبارک که در آن خیر و امنیّت باشد فرود آورد.

داستان قوم نوح با دیگر اقوام بعد از آن-که از سرانجام پیشینیان خود پند نگرفتند-تکرار شد.و این سنّت و قانون کلّی الهی است.خدا آنها را نابود کرده است زیرا پیامبر را تکذیب کردند و بر رسالت بزرگی فروختند و سببهای آن چنین بود:

1-آنها به پیامبر به نظر مادّی می نگریستند چه کسی را می خواستند که صاحب مال و مقام باشد،امّا اگر پیامبر نظیر آنها بود،می پنداشتند که اگر از او اطاعت کنند زیان خواهند دید،و فراموش کرده بودند که ارزش حقیقی انسان به داشتن ارزشهای معنوی و کردار و رفتار شایسته و در نتیجه به اذن خداست.

2-گردنۀ استکبار بود که دوّمین گردنه و مانع در راه ایمان به رسالتهاست:شک در رستاخیز،از این رو گفتند:او شما را به رستاخیز پس از مرگ و بعد از آن که خاک و استخوان شدید وعده می دهد.براستی که این وعده ای

ص :168

است بعید،سپس گفتند:بلکه وعده ای دروغ و رستاخیز همین زندگی دنیاست که در آن می میریم و زنده می شویم.

آنها بدین گمراهی خود ادامه دادند و نوح را تکذیب کردند که بر خدا دروغ می بندد و تصمیم گرفتند که هرگز بدو ایمان نیاورند و سخنش را باور نکنند.

این تکذیب بر دل نوح(ع)آن بندۀ صالح که شناخت پروردگار سراسر قلب تسلیم شدۀ او را فرا گرفته بود،و خود از خویشتن قدرتی سراغ نداشت،سخت گران آمد،و به درگاه پروردگار خود دعا کرد و گفت:« رَبِّ انْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ - پروردگارا،اکنون که تکذیبم می کنند،یاریم کن».

شرح آیات:

[23]

در آیات پیشین نعمتهای خدا را بر بشر دیدیم،ولی از چه روست که می بینیم انسان با وجود تجلّی در همه چیز،به او ناسپاسی و کفر می ورزد،و میان خود و شناخت او پرده هایی دروغین می آویزد و از نشانه های ذات متعال او روی می گرداند؟ « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -هر آینه نوح را بر قومش فرستادیم،گفت:ای قوم من، خدای یکتا را بپرستید.شما را خداوندی جز او نیست.آیا پروا نمی کنید؟» همانا تسلیم و سر سپردگی انسان به نیروهای دیگر است که او را از شناخت خدا و فرمانبرداری از او دور می کند.این آیه مشکل قوم نوح را بیان می کند،آنها به نیروهایی دیگر سر سپرده بودند.آیۀ بعدی به دو نیرو از آنها توجّه می افکند:

[24]

نخست:خود پرستی که آنها را به جانب بزرگی فروشی نسبت به حق راند.

« فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِکَةً -مهتران قومش گفتند:این مرد انسانی است همانند شما،می خواهد بر شما برتری جوید.اگر خدا می خواست

ص :169

فرشتگانی را می فرستاد...» اگر انسان حق را ملاک و میزان قرار می داد نه خود را،پروایی نداشت که به چه کسی تسلیم می شود،وقتی آن کس نمایندۀ رسالت و رفتار الهی بود.

دوّم:تقلید از پدران.

« مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی آبٰائِنَا الْأَوَّلِینَ -ما هرگز چنین چیزی در روزگار نیاکانمان نشنیده ایم.» [25]

این دو سبب بود که آنها را وادارد پیامبر خدا،نوح(ع)را متّهم به جنون کنند.

« إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰی حِینٍ -او مرد دیوانه ای بیش نیست.یک چند بر او صبر کنید.» شناخت و معرفت به انسان نزدیک است و دسترسی بدان برای او آسان، ولی آدمی به کبریا تقلید یا کوردلی گرفتار می شود،و بدین سان تا می تواند از ایمان و معرفت دوری می گزیند.ما برای آن که ایمان را در نفوس خود بیافرینیم باید با کبر و بزرگی فروشی بستیزیم و قسمتی از عادات و تقلیدهای منفی خود را که پیشینیان بر آن می رفته اند تغییر دهیم /8 و بلکه حتی عادات نیکویشان را نیز که به علّت تغییر شرایط مناسب نیستند و شایسته تر است که عاداتی دیگر جایگزین آنها شود،ترک گوئیم.

نکته ای باقی است که ناگزیر باید از خلال داستان نوح و قومش گفته شود و آن این است که:آنها هنگامی که می خواستند رهبری الهی را انکار کنند اصلا خدا را انکار کردند،و برای آن که ایمان کامل شود التزام به رهبری الهی ناگزیر است و از این روست که پیامبر خدا(ص)گفت:

«کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرگش مرگ جاهلیّت است».

و امام علی(ع)راست و درست گفت وقتی که فرمود:

«کسی که حکیمی او را ارشاد و راهنمایی نکند هلاک می شود».

ص :170

کسانی که رهبری الهی را انکار می کنند منحرفند،و بر آنهاست که در ایمانشان شک و تردید کنند،زیرا اگر واقعا مؤمن بودند نسبت به کسی که خدا بر آنها گماشته تسلیم می شدند و رهبری او را می پذیرفتند و زندگی خود را بر حسب فرمان خدا برنامه ریزی می کردند نه بر حسب پایبندی به گذشته،البته اصالت (اصول گرایی)نیکوست امّا نه به حساب بدعت گذاری در حدود موضوعی واقعی.

[26]

« قٰالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ -گفت:پروردگارا،اکنون که مرا تکذیب می کنند یاریم کن.» در واقع اطمینان آن پیامبر به حتمی بودن پیروزیش،و تأییدش از جانب خدا بود که او را واداشت چنین دعایی کند،و اگر این بر چیزی دلالت داشته باشد همان دلالت بر وجود ایمان مطلق به خدا نزد پیامبران و انبیاء و اولیاء است.

[27]

وقتی نوح از قوم خود کفر و انکار را احساس کرد از خدا یاری خواست تا به آنها نشان دهد و برایشان روشن سازد که در عمل نماینده و مظهر ولایت الهی است،پس یاری بدو رسید،و این دلالت بر آن دارد که هر چه فشارها بر مأمور رسالت بیشتر شود و او به وظیفۀ خود در اصلاح ادامه دهد همان قدر پیروزی و /8 یاری خدا نزدیکتر می شود،و پیروزی خدا به کسی که عوامل ذاتی و مادّی بدو کمکی نمی کند،به شرط آن که نهایت کوشش خود را به کار برد،بدو نزدیک است.

یاری خدا همواره به صورت غرّشها و زلزله ها نمی آید،بلکه بخشی از آنها بر دست مؤمنان جاری می شود.مگر نه پروردگاری که فرمان داد آسمان و زمین طوفانی هولناک پدید آورند می توانست برای نوح کشتیی بیافریند،و سپس بدو فرمان دهد که بر آن سوار شود؟ولی او اراده کرد که نوح نیز خود در نجات خویش و کسانی که با او ایمان آورده اند مشارکت و همکاری کند.

در احادیث آمده است که پس از آن که نوح به درگاه پروردگارش دعا کرد جبرئیل برای او دانه هایی خرما آورد و بدو گفت:نجات تو در این است،آنها را بکار.وی آنها را کاشت تا درخت خرما شد و پس از سی سال بدو فرمان داد که

ص :171

میوه را بخورد و دانه اش را بکارد،و همچنین بار دیگر،سپس به او فرمان داد که ساقه های خرما را بکند و از آنها کشتی بسازد،و هنگامی که آغاز به ساختن آن کرد،خداوند با علم و قدرت خود او را در رعایت خود داشت،و قومش چون بر او می گذشتند ریشخندش می کردند زیرا در سرزمینی کشتی می ساخت که اصلا دریایی نداشت.

« فَأَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا -به او وحی کردیم که کشتی را زیر نظر ما و به وحی ما بساز.» ما به تو نزدیکیم،به تو می نگریم و به تو مساعدت می کنیم.

گوییم:زیر نظر خدا یعنی زیر رعایت و سایۀ او،و وحی،اشاره به علم و معرفتی است که خدا به نوح(ع)داد.

« فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ التَّنُّورُ -و چون فرمان ما در رسید و آب از تنور بیرون زد...» در نور الثّقلین (1) آمده است«به نوح گفتند:چون دیدی آب از تنور بیرون می زند،تو و همراهانت در کشتی سوار شوید،از این رو چون آب از تنور فوران کرد همسرش او را آگاه ساخت و او سوار شد».

شاید آن تنور در جایی مرتفع نهاده شده بوده،و چون آب از آن فوران کرده دلیل بر حدوث امری است خارق قوانین طبیعی که واقع شده است و از این روست که آن را برای نوح(ع)علامتی برای آغاز طوفان قرار داده اند.

« فَاسْلُکْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ /8 الْقَوْلُ مِنْهُمْ -و از هر جنسی دو تا و نیز کسان خود را به آن ببر.مگر آنان که پیش از این دربارۀ آنها سخن رفته است...» زیرا آنها غرق خواهند شد.

« وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ -و دربارۀ ستمکاران با

ص :172


1- 16) -ج 3،ص 543.

من سخن مگوی که آنها همه غرقه شدگانند.» این اشاره است به محبّت نوح به قوم خود،و این که چگونه امید هدایت آنها را داشت،ولی خدا او را از این که دربارۀ ستمکاران با او گفت و گویی کند منع کرد.

[28]

« فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی الْفُلْکِ -چون خود و همراهانت به کشتی نشستید.» یعنی بدان سفینه(کشتی اقیانوس پیما).

« فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی نَجّٰانٰا مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -بگو:سپاس خدایی را که ما را از مردم ستمکاره رهایی بخشید.» هنگامی که یاری خدا می رسد واجب است که او را سپاس گزاریم،و به یاد آوریم که پیروزی از خود ما نیست،و این برای آن است که دستخوش غرور نشویم،و خدا به نوح فرمود که او را سپاس گزارد تا قومش نپندارند که وی خداست و اوست که آنان را نجات داده است.

[29]

« وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبٰارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ -و بگو:ای پروردگار من،مرا فرود آور در جایگاهی مبارک که تو بهترین راهبرانی.» پس نپندار که نیازت به خدا تمام شده است،بلکه تو در هر لحظه بدو نیازمندی،پس آن کشتی در منطقه ای بی کشت و دام بر زمین نشست،و کلمۀ برکت(مبارکا)دلالت بر همان چیزی دارد که دو کلمۀ تکامل و رشد به علاوه مفاهیم و اندیشه های دیگر بر آنها دلالت دارد.و هنگامی که از خدا درخواست می کنیم در چیزی به ما برکت مرحمت فرماید و زندگی ما را بدان کامل کند از او درخواست می کنیم که در ابعاد زندگی تکامل به ما مرحمت کند.

و درخواست نوح از پروردگارش جایگاه مبارک را درخواست و دعایی است بر این که نزول او را بر زمینی که دورۀ پایان نعمتهای خدا بر آن رسیده قرار ندهد، بلکه آغاز رشد و نمو و تکامل آن باشد.و در عمل هنگامی که بر زمین نشستند به بنای تمدّن آغاز کنند، /8 و به حساب گذشتگان نخورند و زندگی نکنند.مؤمنان نیز

ص :173

وقتی پیروز می شوند و طاغوت را سرنگون می کنند می دانند که نقطۀ آغاز کار است و از آن زمان مسئولیّت دشوارتر آنان در دنیای تکامل و تمدّن آغاز می شود.

[30]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ وَ إِنْ کُنّٰا لَمُبْتَلِینَ -در این داستان عبرتها و پندهاست،و ما همانا آزمایندگانی بودیم.» دنیا همه وقت بر یک شکل و هموار نیست،پس انباشته از دشواریها و مشکلات است،و مسئولیّت ما آمادگی برای زندگی در چنین دنیایی است،نه این که عزم و ارادۀ خود را از دست بدهیم یا ارادۀ ما در برابر دشواریها سست شود.

و در گفتۀ خدا«و إن کنّا لمبتلین»تأکیداتی بر بلا و آزمایش وجود دارد.

[31]

« ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ -و بعد از آنها مردمی دیگر بیافریدیم.» «قرن»در تعبیر قرآنی همان نسل یا امّت است.زیرا با یکدیگر هم قرن و معاصرند.ما نمی دانیم که آن نسل کدام بودند،شاید قوم ثمود بودند که با بانگ و خروشی بلند هلاک شدند،یا قوم عاد که از لحاظ تاریخی به قوم نوح نزدیکتر بودند.

شاید پنهان داشتن نام آنها بدین هدف است که آنها را به زمان ما نزدیکتر قرار دهد،و این که عذاب دروغگویان سنّت و قانونی است الهی که تنها به یک قوم بدون قومی دیگر یا عصری بدون عصر دیگر اختصاص ندارد.از این رو امیر مؤمنان-علیه السّلام-در حالی که قوم خود را اندرز می دهد،گوید:

«ای مردم،خداوند است خواسته است که بر شما جوری نرود و نخواسته است که شما را گرفتار بلا و آزمون کند،شکوهمند است گوینده ای که گفت( إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ وَ إِنْ کُنّٰا لَمُبْتَلِینَ -در این عبرتها و پندهاست،و ما همانا آزمایندگانی بودیم) (1) ».

خدا به ما جور و ستم نمی کند،بلکه ما را می آزماید،و بر ماست که همواره

ص :174


1- 17) -همان مصدر،ص 544.

از آن پروا داشته باشیم،چه ابتلا و آزمون به قومی بدون قوم دیگر اختصاص ندارد و همه در معرض آزمون قرار می گیرند.

[32]

« فَأَرْسَلْنٰا فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -و از خودشان به میانشان پیامبری فرستادیم که:خدای یکتا را بپرستید،شما را خدایی جز او نیست.آیا پروا نمی کنید؟» بار دیگر تأکید می کنیم:دعوت انبیا مجرّد یا ناقص نبوده است،بلکه دعوتی دارای دو جهت و صورت بوده:اول:ساقط کردن گردنکشان و طاغوتها،و دوم:بر پا داشتن حکم خدا،زیرا ولایت اولیاء او،و جواب قوم آنها دلیل بر همین است...

[33]

« وَ قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ -گروهی از مهمتران قومش گفتند...» اشرافی که سلطه و چیرگیشان بر مردم مورد تهدید قرار گرفته بود،آنهایی که قرآن آنها را«الملأ-مهتران»می نامد،آنها بودند که پیش از دیگران به مخالفت با پیامبران پرداختند،و چرا به مخالفت می پرداختند؟قرآن می گوید:

« اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا - آنان که کفر ورزیدند و دیدار آخرت را دروغ شمردند و در این دنیا به ایشان عیش و نعمت داده بودیم...» پس سببها سه چیز است:

1-کفر آنان،و پرده افکندشان میان خویشتن و حقیقت.

2-تکذیبشان نسبت به آخرت.

3-شاد خواری و عیش و عشرتشان در زندگی دنیا،و سرمستی و غرورشان از نعمتها.آنجا که شادخواریشان بدین دعوت مورد تهدید قرار گرفت،زیرا بر پایه ظلم و ربودن مال دیگران و بهره کشی بنا شده بودند و رسالتها با تمام این امور مبارزه می کنند.

(گفتند)« مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّٰا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّٰا تَشْرَبُونَ -این مرد انسانی است همانند شما،از آنچه می خورید می خورد و از آنچه

ص :175

می آشامید می آشامد.» /8 یعنی این از طبقه و طبیعت شماست،پس او را اطاعت نکنید،و هر گاه بدانیم که بیشتر گردنکشان و طاغوتان مردم ساده را بدین سان گمراه می سازند که عنصر و نژاد آنان از نژاد دیگر مردم برتر است و آنان از نظر ذاتی و ارثی از دیگران متمایزند و نیرومندتر و توانگرتر از دیگرانند،آن گاه بعدی از ابعاد این آیه را در می یابیم،باری این بزرگ مآبان!به مردم می گویند:ما از انبیاء سزاوارتریم به طاعت و باید از ما فرمانبرداری کنید،زیرا انبیاء خود از طبقۀ محرومانند،مثل شما می خورند و مانند شما می نوشند پس شایستگی رهبری ندارند،در حالی که ما -یعنی طاغوتان گردنکشان-در خورد و خوراک از دیگر مردم متمایز و برتریم.

[34]

« وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ -و اگر از انسانی همانند خود اطاعت کنید زیان کرده اید.» وقتی زندگی انبیاء را مورد بررسی قرار می دهیم می پنداریم ایشان مردانی تنومند و بلند بالا بوده اند و ایشان را درون هاله ای از ارزشها و اعتبارهای مادّی به تخیّل در می آوریم،اما اگر تصوّر کنیم که ایشان مردمی بوده اند چوپان،با جامه های درشت و ژنده و با این همه یکی از همانان نزد فرعونی می آید که در کاخ با شکوه خویش بر اریکۀ قدرت و شوکت نشسته و لشکریانش پیرامونش صف کشیده اند،و شهرت و آوازه اش آفاق را در نوردیده و آن گاه این چوپان عادی از آن سلطان والا جاه می خواهد که از او اطاعت کند و فرماندهی را بدو سپارد،آن گاه میزان دشواری ایمان آوردن به ایشان را در می یابیم.

[35]

« أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذٰا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ - آیا به شما وعده می دهد که چون مردید و خاک و استخوان شدید،شما را از گور بیرون می آورند؟» آیا ممکن است خاکهای پوسیده دیگر بار باز گردد و استخوانهای پوک و پوسیده بشری شود؟! [36]

« هَیْهٰاتَ هَیْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ -این وعده ای که به شما داده شده

ص :176

است بعید است،بعید.» یعنی بعید است آنچه رسولان وعده داده اند تحقّق پذیرد،و انسان دیگر بار پس از مرگ زنده شود.در این مورد احتمالی دیگر برای این کلمه وجود دارد و آن این که کفّار امور را به عقب افکنده می انگاشتند و به آیندۀ دور موکول می پنداشتند تا آنجا که می گفتند اگر رستاخیزی هم حقیقة وجود داشته باشد موکول به زمانی بس بعید و بسیار دور از روزگار ماست،همچنین گناهکاران نیز جزای اعمال را موکول به آینده ای بسیار دور می انگارند.و در دعا آمده است:«مرا بر گریستن بر خویشتن کمک فرمای چه عمر خود را به آرزوجویی و به آینده افکندن تباه کردم»و در حدیث آمده است که بیشتر چیزی که دوزخیان از آن شکایت می کنند همان«به آینده افکندنها،و خواهم کردنها»است.

[37]

« إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ -جز همین زندگی دنیوی ما هیچ نیست،به دنیا می آئیم و می میریم و دیگر بار زنده نمی شویم.» /8 منبع و سرچشمۀ این اندیشه کفر نسبت به خدا و شک کردن در قدرت ذات متعال اوست.

[38]

آن گاه تهمت را متوجّه شخص پیامبر و رسول کردند،اوّل گفتند او مردی است همانند شما،سپس ادّعا کردند که افکار او خطاست و اکنون بدو نسبت افترا بر خدا می دهند.

« إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً وَ مٰا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ -این مردی است که به خدای یکتا دروغ می بندد و ما به او ایمان نمی آوریم.» ایمان حق است،و روز آخرت حق است،ولی تمام اینها وقتی در کردار شایسته نمودار نشود و در نظام اجتماعی در زندگی دنیا مجسّم و متبلور نگردد،چه سودی دارد؟ این گروه با پلیدی و مکرشان همانند تمام گمراه کنندگان و راهزنان جریان تاریخند که کوشیدند دین را از دنیا جدا سازند،میان ایمان به خدا از یک سو و تطبیق

ص :177

نظام دینی موجود بر زمین از سویی دیگر،از این رو گفتند:خدا حق است،ولی این مرد(رسول)نمایندۀ او در زمین نیست و ولایتی از جانب او ندارد.

[39]

سرانجام وقتی پیامبرشان از آنها مأیوس شد به درگاه پروردگار خویش دعا کرد:

« قٰالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ -ای پروردگار من!اکنون که تکذیبم می کنند،یاریم کن.» این است آن کلمه ای که نوح(ع)گفت و چنان آثاری بر جای نهاد که در طول زمان آیت و نشانه و عبرتی برای مردمان شد،و خداوند بدین سان به کسی که ارزشها را بر خویشتن تطبیق می دهد یاری می رساند.

[سوره المؤمنون (23): آیات 40 تا 49]

اشاره

قٰالَ عَمّٰا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نٰادِمِینَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (41) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ (42) مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا کُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ (44) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ (45) إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً عٰالِینَ (46) فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا لَنٰا عٰابِدُونَ (47) فَکَذَّبُوهُمٰا فَکٰانُوا مِنَ اَلْمُهْلَکِینَ (48) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (49)

ص :178

نصیب مردم ستمکاره دوری از رحمت خدا باد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از آنجا که قرآن به خودی خود شفاست،و از آنجا که سورۀ مؤمنون به درمان نفوس بیمار از طریق عبرتهای گذشتگان برای پاکسازی دلها می پردازد و دلها را به نور درخشان ایمان پیوند می دهد،و از آنجا که ایمان امری مختص به قومی خاصّ نیست و متعلّق به تمام اقوام است،روند قرآنی در اینجا سرانجام کسانی را یاد آور می شود که به تکذیب پیامبران پرداختند و امثال آنان را بیم می دهد که هنگامی که عذاب الهی بر آنان فرود آید نادم و پشیمان خواهند شد و در خواهند یافت که آن عذاب هولناک نتیجه و پاداش کارهای خودشان است،و همچنین آن بانگ غریو آسایی که یکی از اقوام پیشین را فرا گرفت سزای عادلانه غفلت و بی خبری و انکارشان بود که آنان را مانند خس و خاشاکی دستخوش سیل خروشان کرد و گرفتار لعنتشان ساخت و از آنجا که مردمی ستمکاره بودند از رحمت خدا دور ماندند.

آن گاه خداوند قومی دیگر بیافرید و سنّت ذات متعال او دربارۀ ایشان نیز جریان یافت،و هر بار به تکذیب پرداختند به آنان مهلت داد تا مدّتشان سپری شد و اجلشان فرا رسید،امّا آن لحظه که مهلتشان سر رسید هیچ تأخیر و تقدیمی در آن نبود،و پیامبران یکی پس از دیگری آمدند ولی آن مردم ایشان را تکذیب می کردند، از این رو خداوند نیز آن اقوام را یکی پس از دیگری هلاک کرد تا سرنوشتشان تبدیل

ص :179

به داستانهای اندوهبار و قصه هایی عبرت آموز شد و هیچ اثری از وجودشان باقی نماند جز آن که در حافظۀ تاریخ عبرتها و مثالها و نیز نعمتهای الهی از آنها به یادگار ماند و از آنجا که ایمان نیاوردند از رحمت خدا دور و محروم ماندند.

به نظر می رسد زندگی این اقوام تقریبا شبیه یکدیگر بوده است،ولی در مورد فرعون و همراهانش وضع تفاوت داشته و از این رو نام او جداگانه آمده است،بدین معنی که موسی و هارون را پروردگارشان نزد آنها فرستاد و آنها گردنکشی و استکبار کردند و به طغیان و گردنکشی در زمین پرداختند و گفتند:شگفتا!چگونه است که این دو به ما فرمان می دهند به ایشان ایمان بیاوریم و از آنها اطاعت کنیم در حالی که قومشان همۀ ما را عبادت می کنند و می پرستند؟!و این تکبّر و گردنکشی آنها را خوار و ذلیل ساخت و به تکذیب آن دو فرستادۀ الهی پرداختند،و از این رو سنّت جاری الهی در خصوص هلاک کردن تکذیب کنندگان در حق آنها نیز جاری و ساری گردید.

امّا خداوند ارادۀ هلاک آنان را نفرموده بود بلکه می خواست آنها را هدایت کند و از همین رو بود که پیامبری همراه با کتابی رهنما نزد آنان فرستاد.

شرح آیات:

[40]

پس از آن که یکی از پیامبران(هود یا صالح)قوم خود را دعوت کرد،و آنها بر ضد او گردنکشی کردند و بدو بزرگی فروختند،وی از درگاه خداوند مسئلت کرد که او را یاری کند،آن گاه خطاب الهی چنین نازل شد:

« قٰالَ عَمّٰا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نٰادِمِینَ -گفت:به همین زودی از کرده پشیمان می شوند.» پس پایانشان نزدیک است و خواهند دانست که چنان سرانجامی نتیجه کردار خودشان است،و پشیمان خواهند شد.بیان الهی که گوید:(عمّا قلیل- به زودی)برای آن است که آنها پاداش خود را دور و بعید می شمردند و می گفتند:

«دور است،دور است».

ص :180

[41]

« فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ -پس به حق بانگی سخت آنان را فرو گرفت...» در قرآن کلمۀ«به حقّ»بسیار تکرار شده،خدای تعالی گوید:

«إنا ارسلنا رسلنا بالحق-ما رسولان خود را به حقّ فرستادیم.» « إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً -ما تو را به حق مژده رسان و بیم دهنده فرستادیم.» و امثال این.کلمۀ«بالحقّ»چند اندیشه را می رساند:

1-زندگی بر پایۀ سنّتها و قوانینی نهاده شده که هیچ کس نمی تواند از آنها تجاوز کند و بر ماست که خود را با آن سنّتها و قوانین سازگار سازیم،و گرنه ارادۀ خدا اقتضا می کند که خود را با آنها تطبیق دهیم،مانند کافری که به خدا سجده نمی کند ولی علی رغم او سایه اش به درگاه حق سجده می گذارد و بر خاک کشیده می شود.

2-این قوانین و نظامها عبث و بیهوده و بدون حکمت نیست و تساهل بر نمی دارد،و اگر انسان با آنها مخالفت ورزد خود هلاک و نابود می شود.

3-براستی قدرت و تدبیر خداوند محدودیّتی ندارد ولی با وجود این -ذات متعال او-چیزی را بدون همین قوانین و سنّتهایی که خود وضع کرده انجام نمی دهد مگر در حالات و مواردی خاصّ زیرا او خود فوق این قوانین است.

پس از لحاظ نظری قدرت خدا فوق هر قدرتی است،امّا ذات متعال او خود ابا دارد که عدالت را در عالم هستی جز به رحمت و حکمت مجری سازد،پس هر گاه اراده کند انسانی را گرفتار عذاب سازد آن عذاب را به اندازۀ گناه او و به روشی متناسب با آن فرو می فرستد.

پس کسی را که آب را می پرستد در نیل غرق می کند و آن را که به نیروی خود می بالد به وسیلۀ تند باد بر می اندازد،و بر سر متکبّر بانگی از بالا می فرستد،و این بانگ که در این درس از آن سخن می رود بانگی است حق و برای آن برخاسته است که حق را به مرحلۀ تطبیق و اجرا درآورد.

ص :181

« فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً -پس مانند زباله خشکشان کردیم...» الغثاء همان زباله و زوایدی است که هنگام سیل گرد می آید یا در پشت بندهای رودها جمع می شود،آلودگیها و زوایدی که برای انسان سودی ندارد،و پایان متکبّران نیز چنین است و هلاک آنها عاطفۀ هیچ کسی را بر نمی انگیزد،زیرا مردمی ستمکارند و از این رو لعنت شبانه روزی بدرقۀ راهشان می شود.

« فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -ای نصیب مردم ستمکاره دوری از رحمت خدا باد.» [42]

هنگامی که خدا آنان را هلاک می کند هیچ توجّهی به آنان ندارد زیرا وجودشان هیچ چیزی به ملک او نمی افزاید و از عدم و هلاکشان هیچ کاستی و خسرانی حاصل نمی شود،از آنجا که« أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ - (1) چون بخواهد چیزی را بیافریند،فرمانش این است که می گوید:موجود شو؛پس موجود می شود.» /8 از این رو قومی دیگر را جز آنها بیافرید.

« ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ -و بعد از آنها مردمی دیگر بیافریدیم.» [43]

و هر یک از امّتهای این نسلها را اجل و مهلتی محدود بود.

« مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ -هیچ ملّتی از اجل خود نه پیش می افتد و نه تأخیر می کند.» یقین آدمی بدین حقیقت که فرصت دنیا محدود است و چون اجلش فرا رسد نمی تواند آن را به تأخیر اندازد او را بر آن می دارد که از پروردگار خود پروا داشته باشد و پرهیزگاری کند زیرا می داند که پایانش مهلتی است که بر شخص او معلوم نیست و هر لحظه ای ممکن است عذاب او را در بر گیرد.

آیات قرآنی عادتا به جماعت و گروه(امّت،ملّتها یا طائفه،...)اشاره

ص :182


1- 18) -یس82/.

می کند زیرا انسان طبعا مدنی و اجتماعی است و خواه و ناخواه در برابر دیگران مسئولیّت دارد.

[44]

سنّت خداوند در زندگی بر این جاری است که برای هر امّتی راهنما و پیامبری می فرستد.

« ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا -سپس پی در پی پیامبران خود را فرستادیم...» که یکدیگر را در خصوص همان برنامه و همان هدف تأیید می کردند.

« کُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً -هر بار که پیامبری بر ملّتی آمد تکذیبش کردند و ما نیز آنها را از پس یکدیگر به هلاکت رسانیدیم...» هم چنان که خدا پیامبران را یکی پس از دیگری می فرستاد،آن امّتهای تکذیب کننده را نیز یکی پس از دیگری به هلاکت می رساند.

« وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِیثَ -و آنها را به داستانهای اندوهبار تبدیل کردیم...» کلمۀ«احادیث»در اینجا جمع احدوثه است نه جمع حدیث،و أحدوثه به معنی حادثۀ ناگواری است که دهان به دهان نقل می شود و موجب عبرت می گردد.

« فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ -ای نصیب مردمی که ایمان نمی آورند دوری از رحمت خدا باد.» یعنی محرومیّت و دوری از رحمت و حق نصیب آنان باد.

[45]

یکی از امّتهایی که خداوند برای آنها پیامبرانی فرستاد و آنها ایشان را تکذیب کردند امّت فرعون بود.

« ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ -آن گاه موسی و برادرش هارون را با آیات خود و دلایل روشن فرستادیم.» مراد از آیات همان تورات است،امّا«سلطان اللّٰه»یا قدرت خدا همان اژدها و دیگر نشانه ها و معجزات بود.

[46]

« إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ -نزد فرعون و مهتران قومش...»

ص :183

در اینجا مقابله و رویارویی است.در یک سو موسی و هارون قرار دارند و در سوی دیگر فرعون و مهتران قوم او،و بدین سان تمام پیامبران به نزد طاغوتان زمان خود و اطرافیان جیره خوار و صاحبان منافع و مصالح پیرامون آنها اعزام شده اند.

هر کس در داستان موسی و فرعون نیک بیندیشد در می یابد که این قضیّه موضوعی بسیار عظیم بوده است.چه خداوند دو تن(موسی و هارون)را به رسالت می فرستد و این امر نشان از عظمت مسئولیّت دارد.مسئولیّت انتقال تمدّن از مردابی عفن که فرعون و گروه او در آن دست و پا می زدند به قلّۀ رفیع و شامخ یکتاپرستی و ایمان،و موسی از بزرگترین پیامبران خداست،و داستانهای موسی شبیه و نزدیک به واقعیّت وضع امّت اسلامی است،زیرا بشریّت هم چنان در شرایطی شبیه به همان دورانی که قوم موسی می زیستند به سر می برد،هنوز مستکبران،قوم فرعونهای زمین دیگر مردم را به استضعاف می کشند،و آنان را گروه گروه و متفرّق می سازند،و خود بناحق در زمین بزرگی می فروشند.از این رو ما نیازمندیم که بدین داستان نیک بیندیشیم تا هشیاری و عزم و جهادمان افزون شود تا خداوند اذن پیروزی و نصرت را به ما مرحمت فرماید.و از همین روست که قرآن نزدیک به هفتاد بار این داستانها را یادآور شده و به عبارات گوناگون باز گفته است.

امّا آیا فرعون و مهتران قوم او سخن پیامبر خدا،موسی و برادرش هارون(ع) را پذیرفتند؟هرگز...

« فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً عٰالِینَ -پس گردنکشی کردند که مردمی برتری جوی بودند.» گاه ممکن است انسان استکبار ورزد و بزرگی بفروشد ولی از دستمایه های استکبار چیزی نداشته باشد از این رو او را خوار و حقیر و فقیر می بینی...ولی گاه انسان استکبار می ورزد و دستمایه های ظاهری این بزرگی فروشی را نیز فراهم آورده،مانند فرعون که در زیر قصر او نهرها روان بود و بر ملّت مصر تسلّط داشت و زمام زندگی آنان را در قبضۀ قدرت ظاهری خود گرفته بود.

[47]

از این رو چون موسی و برادرش به رسالت نزد آنان آمدند،آنها آن دو

ص :184

را تکذیب کردند.

« فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا لَنٰا عٰابِدُونَ -و گفتند:آیا به دو انسان که همانند ما هستند و قومشان بندگان ما بودند،ایمان بیاوریم؟» و چرا نگفتند که آن دو بندگان مایند و ما را می پرستند؟ برای این که در واقع آن دو فرعون را نمی پرستیدند و به طاغوت تسلیم نشده بودند،بلکه قوم آن دو(یعنی بنی اسراییل)بودند که به فرعون و اطرافیانش تسلیم شده و سر سپرده بودند.

[48]

« فَکَذَّبُوهُمٰا فَکٰانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ -آن دو را تکذیب کردند و خویشتن را به هلاکت افکندند.» به وسیلۀ غرق شدن.

[49]

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ -هر آینه ما به موسی کتابی دادیم،باشد که هدایت شوند.» کتابی که خداوند به وسیلۀ موسی برای آنان فرستاد بدین هدف بود که آنها را به راه راست هدایت کند،ولی آنان از آن کتاب بهره ای نبردند.

براستی خداوند مردم را برای این نمی آفریند که گروهی هلاکشان سازد، بلکه برای آن که با رستگاری به آنان رحمت کند و در دنیا رهنماییشان کند و در آخرت بهشت را نصیبشان سازد،اما این خود مردمند که این همه را رد می کنند و چنین سعادتی را نمی پذیرند.

تمام این آیات از ما دعوت می کند که بدانها بیندیشیم و آنها را بر خویشتن و اجتماع خود تطبیق دهیم،پس ما می توانیم که یا موسی شویم و یا فرعون،و این در صورتی است که در زندگی حامل رسالت موسی باشیم /8 یا رهسپار وادی گمراهی فرعون.در حدیث آمده است:

«خوشا بر آن کس که از هواپرستی فرعون سر بتافت،و به پرهیزگاری موسی گردن نهاد»و هر چند راهها و گونه های عذاب متفاوت و مختلف است، انتقام الهی در حقیقت یکی و یکسان است و بر ماست که اگر از راه هدایت خدایی

ص :185

انحراف جستیم هرگز عذاب را از خود دور نشماریم و نپنداریم که بی مجازات خواهیم ماند.

[سوره المؤمنون (23): آیات 50 تا 62]

اشاره

وَ جَعَلْنَا اِبْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً وَ آوَیْنٰاهُمٰا إِلیٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِینٍ (50) یٰا أَیُّهَا اَلرُّسُلُ کُلُوا مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (51) وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتّٰی حِینٍ (54) أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِینَ (55) نُسٰارِعُ لَهُمْ فِی اَلْخَیْرٰاتِ بَلْ لاٰ یَشْعُرُونَ (56) إِنَّ اَلَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (58) وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ یُشْرِکُونَ (59) وَ اَلَّذِینَ یُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلیٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ (60) أُولٰئِکَ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْخَیْرٰاتِ وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ (61) وَ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ لَدَیْنٰا کِتٰابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (62)

معنای واژه ها

53[زبرا]

:کتابهایی.

ص :186

مؤمنان چه کسانند؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از آنجا که سورۀ مؤمنون ما را یاد آور واقعیّت ایمان می شود،این درس در این سورۀ مبارک-چنان که پیداست-به بیان مقیاس و محک حقیقی مؤمن اختصاص یافته است.در حالی که در درسهای پیشین سرانجام انکار و عناد با اصل ایمان یاد آوری شده است.

مریم و پسرش(ع)دو آیت و نشانه اند که پروردگار آن دو را در قرارگاهی بر شده از زمین که در آن جای آسایش و آب روان وجود داشت مسکن و مأوی داد،و این دلیل بر آن است که خداوند-سبحانه و تعالی-پیامبران را برای آسایش بشر فرستاده است،و از این روست که به ایشان امر فرمود که از چیزهای پاکیزه و خوش بخورند و کار نیک و شایسته انجام دهند.

راه پیامبران یکی است،گر چه اهل کتاب با یکدیگر اختلاف یافتند و به سبب اموال و فرزندانی که به دست آوردند به گروه هایی پراکنده شدند و هر یک به گروه خود دل بستند و شادمان گشتند،و پنداشتند که خداوند،هم چنان خیرات و برکات را بر آنان فرو می بارد،و در نیافتند که شاید این استمرار خیرات نوعی استدراج باشد که آنان را پلّه پلّه به سوی سرانجامی تلخ روانه کند تا وقتی مهلتشان سر آمد گریبان آنان را بگیرد.

امّا نیروی ایمان را نزد کسانی می یابیم که مهربان و دلسوزند،از بیم خدا اندیشناکند،و به آیات و نشانه های او پاسخ مثبت می دهند،برای پروردگار خود شریک نمی تراشند،و حتی در آنچه به درگاه خدا تقدیم می کنند اطمینان کامل

ص :187

ندارند و هم چنان /8 بیمناکند زیرا ایمان دارند که به سوی پروردگار خود باز می گردند و باید جوابگوی اعمال خود باشند.از این رو در انجام دادن کارهای نیک شتاب می ورزند و در این کار بر یکدیگر پیشی می جویند.

البته این سخن بدین معنی نیست که خداوند آنان را سر تا سر در مسئولیّتها غرقه ساخته،بلکه پروردگار مهربان ما هیچ کس را جز به اندازۀ طاقت و توانش مکلّف نکرده و خداوند تمام اعمال ایشان را به سود آنان می نویسد و ثبت و ضبط می کند و در این مورد به ایشان ظلم و ستمی نمی شود.

این است راه هدایت و رستگاری مؤمنان.بگذارید ما نیز بدین راه رهسپار شویم.

در آیات این درس مقیاسهایی دقیق برای ایمان می یابیم که اندک خللی در آنها نیست.

شرح آیات:
اشاره

[50]

هدف از گرد آمدن مؤمنان دشوار سازی امور بر مردم نیست،بلکه مراد پاکیزه ساختن و پاک کردار نمودن آنهاست تا از نعمتهای خود بیشتر سود برند،و دیگر این که مورد رحمت خدا قرار گیرند.و بیان این مطالب و تجسّم آنها در وجود و زندگانی عیسی و مادرش مریم(ع)است که خداوند آن دو را در قرارگاهی آرامبخش قرار داد که ایشان را در بر گیرد و آبی زلال و گوارا به آن دو بزرگوار بنوشاند.و بدین سان است که خداوند برای پیامبران و مؤمنانی که از خطّ آنان پیروی می کنند اراده فرموده است که چیزهای پاکیزه بخورند و کارهای نیک و شایسته انجام دهند و خدا را سپاس گزارند.

بر آدمی حرام است که نعمتهای خدا را بخورد و با انجام دادن کارهای پلید نسبت بدو نافرمانی کند،هم چنان که حرام خوار نمی تواند کارهای نیک و شایسته را به صورت کامل خود انجام دهد،مگر نه آن که پروردگار سبحان ما می گوید:

ص :188

« وَ الَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً (1) -و زمین بد،جز اندک گیاهی از آن برنیاید»؟! « وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً -و پسر مریم و مادرش را آیتی ساختیم...» مریم بی آن که همسری داشته باشد عیسی را بزاد و عیسی نیز در حالی که کودکی در گهواره بود با مردم سخن گفت(و این هر دو از نشانه ها و آیات الهی است).

« وَ آوَیْنٰاهُمٰا إِلیٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِینٍ -و آن دو را بر بلند جایی که قرارگاهی و آب روان داشت جای دادیم.» /8 پس از آن که آن دو به مسکن نیاز داشتند،خداوند آن مأوی را که زمینی مرتفع بود و امتیازاتی داشت برای آن دو فراهم کرد،امتیاز این قرارگاه آن بود که از حشرات و موجبات بیماریها به دور بود،و چنین است که وقتی پروردگارمان به ما امر می کند تیمّم کنید می گوید:« فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً (2) -بر خاکی بلند و پاکیزه تیمّم کنید».

یکی از معانی«صعید»بخشی مرتفع از زمین است،و در علم زمین شناسی آمده است که زمینهای مرتفعی که دارای آب نیز باشند از لحاظ ایمنی و کشاورزی و بهداشتی بهترین جایها هستند.

مفسّران از خود می پرسند:این قرارگاه مرتفع کجا بوده است؟آیا شهر ناصره در فلسطین بوده،که مریم-علیها السّلام-از بیم جان پسر خود،عیسی -علیه السّلام-از گزند یهودیان بدانجا پناه جسته است؟ یا منطقه ای مخصوص در مصر بوده که مریم و پسرش مدّتی چند در آن زیسته اند؟

ص :189


1- 19) -الاعراف58/.
2- 20) -النساء43/.

آیا در دمشق یا در شهر رمله بوده که آن دو چندی در آنجا زیسته اند؟ و یا جز همان محلّی نبوده است که مریم در پیرامون خود بیت المقدّس وضع حمل کرده است (1) .

در روایتی پشت در پشت از امامان باقر و صادق-علیهما السّلام-آمده است که:

«الربوة-(جای مرتفع)،حیرۀ کوفه و اطراف آن است و القرار (قرارگاه)،مسجد کوفه،و المعین(آب گوارا)فرات است». (2)

به هر صورت،در این آیه درسی است دربارۀ انتخاب و گزینش جایی مناسب برای سکونت،چنان که در آیۀ بعد ما را یاد آور ضرورت انتخاب چیزهای پاکیزه برای خوراک می شود.

[51]

این نعمتها برای آن است که جسم آدمی نیرو گیرد و بر پای بماند، ولی هدف دورتر از آنها این است که انسان جسم و پیکرش را برای خیر خود و مردم به وسیلۀ کردارهای نیک به کار گیرد.

این ندای خداوند به تمام پیامبران و پس از ایشان به مؤمنان بوده است که بخورند،امّا تنها نه برای آن که زندگانی کنند یا از این نعمتها لذّت برند،بلکه برای آن که کردارهای نیک و شایسته کنند.

« یٰا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ -ای پیامبران،از چیزهای پاکیزه و خوش بخورید و کارهای شایسته کنید که من به کارهایی که می کنید آگاهم.» مسئلۀ مهمّ در کردار این است که خالصانه و فقط برای خدا انجام گیرد تا نتایج خود را-در دنیا و آخرت-به بار آورد.و آیا جز کسانی که همواره نظارت خدا را بر خویشتن و علم و آگاهی او را بر خود احساس می کنند،خالصانه و تنها

ص :190


1- 21) -رجوع کنید به تفسیر نمونه،ج 14،ص 252.
2- 22) -نور الثقلین،ج 3،ص 544.

برای خدا کار می کنند؟!بر مؤمنان واجب است که به موجب آنچه شرع و عقل به آنان فرمان می دهد و به ایشان دیکته می کند،بی آن که به خرسندی مردم چشم داشته باشند،عمل کنند.

پیداست که اسلام مردم را به عقل و خردشان ارجاع می دهد،خردی به دور از هوی و فشارها که خداوند همان را حجّت میان خود و بندگان قرار داده است.

پس چیزهای پاکیزه و خوشی که این آیه ما را به بهره گیری از آنها فرا می خواند، چیزهایی که عقل و خرد را استوار سازد،و همچنین است مراد از کردارهای شایسته.شرع عقل را به تکاپو می افکند و آن را متبلور می سازد و بدان شکل می بخشد.در حدیث آمده است:

«خرد سفیری است پنهان و سفیر خردی است آشکار».

[52]

مقیاسهایی که خداوند سبحان برای سنجش ایمان وضع کرده،چنان است که حقیقت بسیاری از کسانی را که ادّعای ایمان می کنند آشکار می سازد، زیرا مقیاس ایمان و حقیقت آن نه آن چیزی است که بشر ادّعا می کند یا بدان باور دارد،بلکه چیزی است که خداوند به عنوان قانون و سنّت الهی وضع کرده و خود از واقعیّت هر انسان و هر اجتماعی به خوبی آگاهی دارد.

دشواری قضیّه در این است که انسانی که در احساس ساده به ایمان راستین خویش غرق شده و چنین پنداری به سرش راه یافته خطای این ادّعای خود را جز بعد از فوت وقت در نمی یابد.یعنی هنگامی که مرگ او را از سرای آزمون و کار و کردار به سرای حساب و پاداش منتقل می کند و در آنجا نمی تواند هیچ چیزی را در مورد خویش تغییر دهد یا جبران کند.

بنا بر این ناگزیر باید مقیاسهای شخصی خود را به کناری بگذاریم و به جست و جوی مقیاسها و میزانهای حقیقی الهی بر آییم که حجّت میان ما و خداوند سبحان به هنگام حساب و پاداش است.نه برای آن که دیگران را قانع سازیم که مؤمن هستیم،زیرا آنان با دیدن انجام دادن شعائر ظاهری به وسیلۀ ما یا خودشان بدین امر قانع می شوند که انجام دهندۀ این شعائر و ظواهر مؤمن است،وانگهی آدمی

ص :191

از این گونه قانع شدن مردم نسبت به ایمان خویش چه سودی جز بعضی مصالح محدود و حقیر در این دنیا می برد؟و چه بسا که حقیقت امر او روزی بر مردم نیز آشکار شود.مهمّ این است که خداوند از ما خرسند باشد.

قرآن حکمت آموز در این آیه مقیاسی اجتماعی برای باز شناختن منافق و دور و از مؤمن وضع کرده است و آن مقیاس وحدت ایمانی است.پس اگر گروهی ادّعا کنند که مؤمنند،آن گاه بر حسب خواهشها و مصالح شخصی خود به گروه ها و فرقه هایی چند تقسیم شوند،بیگمان آن ادّعای ایشان سخیف و باطل است،زیرا مؤمنان را کلمه ای یکتا و یگانه گرد هم جمع می کند که همان کلمۀ توحید و یکتا پرستی است،و در واقع پرهیزگاری محور فعالیّت و مظهر کردارها و زندگی ایشان است.

« وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ -هر آینه این دین شما دینی است واحد،و من پروردگار شمایم،از من بترسید.» [53]

« فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً -پس دین خود را فرقه فرقه کردند...» برای شناختن مؤمنان ناگزیریم که منافقان و دورویان را که با آنان در تناقض و تضادّند بشناسیم،در حالی که مؤمنان بر اساس ارزشها و رهبری رسالتی متوجّه وحدت و یگانگی هستند،و با شتاب برای نیل به وحدت به تمام معنی کلمه می کوشند،آن گروه دیگر در راه تفرقه و تقسیم رهسپارند.کلمۀ«فتقطّعوا»بیانگر مبالغه در تقطیع و گسیختگی و چندین دستگی است به گونه ای که هر جماعتی همواره و پی در پی مورد تقسیم و تفرقه قرار گیرد.

« کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ -و هر فرقه ای به روشی که برگزیده دلخوش بود.» اساس در این تفرقه و تقسیم شدن به اجزاء مختلف همانا فریفته شدن به نیرویی است که هر یک از فرقه ها از لحاظ افراد و مال و افکار نزد خود می انگارند، در حالی که می بینیم مؤمنان از بیم پروردگارشان بیمناکند،نه دلخوش،آن گونه

ص :192

شادمانی و دلخوشی همان نشانۀ غرور و فریفتگی است و پیداست که حالت خودپسندی را منعکس می سازد.

در واقع این دلخوشی همان سبب مستقیم چند دستگی و تحزّب است.زیرا فرد را کوته بینان نظر می کند و فراخنای سینۀ او را تنگ و دشوار می سازد،و هدفهایش را کوچک و بی مقدار و خودش را حقیر و خوار و توانمندیهایش را سست و بی اعتبار می کند.

چنین کسی خود خواه و خود پسند می شود و برای دیگران فضیلت و ارزشی قایل نیست و هدفهای بزرگی را که نیاز به وحدت و هماهنگی انبوه کوششها دارد نمی بیند و بدانها نمی نگرد و نمی اندیشد.

[54]

قرآن این گروه را که خود پسندی و دلخوشی بر آنها غلبه کرده به غریقی تشبیه می کند که آب از هر سو او را فرا گرفته است.

« فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتّٰی حِینٍ -آنان را تا چندی در غوطه وری در گمراهیشان رها کن.» پس چیزی جز صاعقۀ عذاب که ناگهان بر سرشان فرود آید،بیدارشان نمی کند.

[55-56]

پرسش این است که دلخوشی و شادمانی این گروه برای چیست؟ برای آن که نهایت آمال و آرزوهایشان این است که صاحب مال و فرزندان شوند،و از فرط خود خواهی و خویشتن پسندی از مال و فرزندان که به آنها اختصاص دارد،می بینی که این دو را مقیاس و وسیلۀ سنجش خیر و صلاح قرار می دهند،و می پندارند که اگر افکارشان درست نمی بود و خداوند از آنان خشنود نبود این اموال و فرزندان را به دست نمی آوردند،و در نتیجه دستیابی آنان بر این دو مزیّت در دنیا دلیل صلاح آنان و دستیابیشان بر رستگاری در آخرت است،چنان که یکی از گویندگانشان گفته است:

«هر گاه نزد پروردگارم باز گردم بیگمان خیری بیش از آنچه اکنون دارم نزد او خواهم یافت».

ص :193

جهان مادّی امروز میزان پیشرفت را در درآمد ملّی می شمارد، کسی می پندارد که خدا با اوست زیرا از جهت قدرتمندی و ایجاد ترس و هراس در زمین از دیگران برتر است،و بر دلارهای خود می نویسد«با تکیه بر خدا»آن گاه با آن اموال با سرنوشت ملّتها بازی می کند-هرگز و هرگز خدا چنین نمی کند-او ستمگران را بر بشریّت مسلّط نمی سازد و از آنان خشنود نمی گردد.

« أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِینَ* نُسٰارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرٰاتِ -آیا می پندارند که آن مال و فرزندان که ارزانیشان می داریم*برای آن است که می کوشیم خیرهایی به آنها برسانیم؟...» آیا آن گروه تصوّر می کنند که خیر و کمال در داشتن افراد و اموال است؟ و ما وقتی این چیزها را به آنان دادیم شیفتۀ آنان بودیم یا از آنان خرسند بودیم؟! « بَلْ لاٰ یَشْعُرُونَ -نه،که آنان در نمی یابند.» زیرا خیر حقیقی فقط همان چیزی است که قرآن می گوید،نه آن چیزی که آنها به دست آورده و مالک آن شده اند.و نیز خیر در وجود کسانی متبلور شده است که آیات بعدی از آنان سخن می گوید:

[57]

« إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ -آنهایی که از خوف پروردگارشان لرزانند.» پس مؤمنان عمل می کنند،اما بدانچه تقدیم می کنند مغرور و فریفته نمی شوند،بلکه بر خویشتن بیمناکند،زیرا می دانند که این پیکرها طاقت تحمل شعلۀ آتش را ندارد،در نتیجه تمام کوشش و شغل شاغل آنان نجات دادن خود از دوزخ است،و این عبارت در دعا تکرار می شود که«ما را از عذاب دوزخ بازدار»و در آیه ای قرآنی آمده است:

« فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ (1) -و هر کس را از آتش دور سازند و به بهشت در آورند به پیروزی رسیده است».

ص :194


1- 23) -آل عمران185/.

این آیه و آیات بعد از آن بر تفاوتهای موجود میان اجتماع مؤمن و اجتماعی دیگر که بنا بر مصالح /8 شخصی بر اساس مال و افراد بنا شده تأکید می کند،و آن تفاوتها از این قرار است:

الف-بیم داشتن از کردار،بدین معنی که مؤمنان هیچگاه اعمال نیک خود را به چیزی محسوب نمی دارند و همواره احساس تقصیر خدمت و کوتاهی در عبادت آنان را بیمناک نگه می دارد زیرا احساس می کنند که به خشنودی خدا نرسیده اند،و این احساس عزیمت و پافشاری آنان را بر تقدیم چیزهایی افزونتر و به کار بردن اخلاصی ناب تر وا می دارد.امّا منافقان به اعمال خود دلخوش می شوند و آنها را بزرگ می شمارند و از آنجا که خود را در حد کمال و دوری از گناه می بینند انتقاد نسبت به خویشتن را نمی پذیرند،در حالی که آن گروه مؤمن انتقاد سازنده را با کمال میل استقبال می کنند و می پذیرند.تا آنجا که خود خویشتن را متّهم به قصور و کوتاهی در عمل می کنند که شاید اشتباهی کرده یا غفلتی ورزیده باشند.محور این مقایسه همان وجود بیم در دسته ای و فقدان آن در دستۀ دیگر است.پس مؤمنان هر چه انجام می دهند هم چنان ارادۀ انجام بقیّۀ آن را دارند و از تقصیر در عمل بیمناکند و گریبان خود را از چنگ دوزخ رها نمی شمارند.

در نهج البلاغه از امیر مؤمنان امام علی-علیه السّلام-در توصیف مؤمنان آمده است:«اگر خدا رخصت کبر ورزیدن را به یکی از بندگانش می داد،بیقین چنین منّتی را بر پیامبران گزیده و دوستانش می نهاد،لیکن خدای سبحان بزرگی فروشی را بر آنان ناپسند دید و فروتنیشان را پسندید.پس پیامبران(از روی فروتنی) گونه های خود را بر زمین چسبانیدند،و چهره های خود را به خاک مالیدند،و برابر مؤمنان فروتنی نمودند و خود مردمانی مستضعف بودند.خدایشان به گرسنگی آزمود و به سختی مبتلاشان فرمود،و با ترس و بیمها امتحانشان کرد و با زیر و زبر کردنشان در سختیها،ایمانشان را پدید آورد.پس مال و فرزندان را میزان خشم یا خشنودی خدا مینگارید و آزمایش و امتحان او را نشانۀ توانگری و توانایی

ص :195

مپندارید». (1)

و لقمان پسر خود را اندرز داد و بدو گفت:

«از خدای عزّ و جلّ بترس چنان که اگر نیکی جن و انس را تقدیم کنی باز هم تو را عذاب کند و چنان به خدا امیدوار باش که اگر گناهان جن و انس را مرتکب شوی بازهم بر تو رحم خواهد کرد». (2)

و ما در سیرت اولیاء خدا مطالبی می خوانیم که ما را در نظر خویشتن(در مقایسه با ایشان)بسی خوار و کوچک می سازد،ما نسبت به تکلیف خود در کجاییم و تا کی از سرنوشت خویش غفلت می ورزیم،و نمی دانیم که آیا ما را برای بهشت آفریده اند یا سرانجام به کام آتش دوزخ خواهیم رفت؟! سعید بن جبیر دربارۀ سیرت زید بن علی بن حسین-علیه السّلام- گوید:

به محمد بن خالد گفتم:زید بن علی در دلهای مردم عراق چه جایگاهی دارد؟گفت:من از مردم عراق با تو سخن نمی گویم،ولی از مردی که در مدینه به نازلی موسوم است با تو سخن می گویم،وی گفت:من میان مکه و مدینه با زید هم سفر بودم.او نماز واجبش را می گزارد و آن گاه میان این نماز و نماز دیگرش هم چنان نماز می گزارد،و سر تا سر شب را نماز می خواند و تسبیح می گفت و تکرار می کرد:« وَ جٰاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ مٰا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ (3) -براستی که بیهوشی مرگ فرا می رسد.این است آنچه از آن می گریختی».

وی شبی بر ما به امامت جماعت نماز گزارد،سپس خود این آیه را تا نزدیک نیمه شب تکرار کرد،من بیدار شدم و دیدم که او دستهایش را به سوی آسمان برداشته و می گوید:پروردگار من،عذاب دنیا برایم از عذاب آخرت آسانتر است،سپس به آواز بلند بگریست.من برخاستم و به خدمتش رفتم و گفتم:ای

ص :196


1- 24) -نهج البلاغه،خطبۀ 192،ص 214.
2- 25) -نور الثقلین،ج 3،ص 547.
3- 26) -ق19/.

فرزند رسول خدا امشب زاری و گریه ای از تو دیدم که هرگز ندیده بودم و سبب آن را در نمی یابم.گفت:وای بر تو ای نازلی من امشب هنگامی که در حال سجود بودم دیدم دسته ای از مردم با جامه هایی که دیدگان نظیر آنها را ندیده است برخاستند تا پیرامون مرا که هم چنان در سجود بودم گرفتند.آن گاه بزرگ آنان که دیگران از او حرف شنوایی داشتند گفت:آیا او همین است؟گفتند:آری.گفت:ای زید مژده باد تو را که در راه خدا کشته می شوی و به دارت می آویزند و می سوزانندت،و از آن پس هرگز آتش دوزخ دامانت را نخواهد گرفت.من نالان و زاری کنان بیدار شدم.به خدا سوگند،ای نازلی من خوش دارم که بارها و بارها مرا بسوزانند و در عوض خداوند کار این امّت را اصلاح کند. (1)

ب-پذیرفتن حق،بدین معنی که مؤمنان اگر بر خطا بروند زود در می یابند و از راه خطا باز می گردند زیرا آنان حق را-و نه شخص خود را-محور زندگی خویش قرار داده اند،و از خشوع و سر سپردگی ناشی از ایمان آگاهند و می دانند که تسلیم شدن به حق در دنیا بهتر از تن سپردن به عذاب آتش دوزخ در آخرت است.

[58]

« وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ -و آنهایی که به آیات پروردگارشان ایمان می آورند.» آنان در برابر حقایقی که در آیات خدا می بینند سینه ای باز و آغوشی گشاده دارند،و بر اثر گروه بندیها و تقلیدها و حزب سازیها،خود را از انجام دادن خیرات باز نمی دارند،بلکه در جست و جوی حق هستند،هر جا که باشد،حتّی اگر مخالف مصالح یا آداب و رسوم یا خود پسندی شخص آنان باشد.

[59]

« وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ یُشْرِکُونَ -و آنهایی که به پروردگارشان شرک نمی آورند.» ج-توحید و یکتا پرستی ایشان نسبت به خداوند در دیگر ابعاد و جوانب زندگی،از سیاسی و اجتماعی و...و...جلوه گر می شود.پس وقتی رهبریی را

ص :197


1- 27) -بحار الانوار،ج 46،ص 308.

بر می گزینند آن را به انگیزه ایمانشان اختیار می کنند نه بر اثر خواهش دل یا بدین سبب که فلان کس همشهری اوست یا هم حزب اوست یا از طایفۀ اوست و بدین جهت رهبر اوست،هرگز...بی یقین تنها مقیاس آنان آن چیزی است که خدا می گوید و از آن خشنود می شود.

هراس از کوتاهی

[60]

« وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلیٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ - و آنهایی که همۀ آنچه را باید ادا کنند ادا می کنند،و باز هم دلهایشان ترسان است که باید نزد پروردگارشان باز گردند.» د-در حالی که منافقان از اندک کاری که انجام می دهند دلخوش و شادمانند،این گروه مؤمنان را می بینی که همواره در حال بخشش و تقدیم و ایثار همراه با بیم از خدا و ترس از تقصیر و کوتاهی در خدمت و طاعتند،زیرا اگر موضوع تنها مربوط به خشنودی مردم می بود،با عطا و بخششی که به آنان می کردند خشنودی آنان را به دست می آوردند،ولی مؤمنان در صدد جلب خشنودی خدایند که کسی جز با اخلاص در عمل بدان نایل نمی شود،و آنان یقین ندارند که اعمالشان در درگاه خداوند پذیرفته می شود که ذات متعال او عزّ و جل گفته است:

« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (1) -که خدا(قربانی)پرهیزگاران را می پذیرد».

بیم از تقصیر مؤمنان را وادار به عطا و بخشش بیشتر می کند،زیرا احساس کمال کردن مانع ادامۀ پیشروی و استمرار عطا و ایثار می گردد.وقتی مردی از امام صادق-علیه السّلام-سبب بیم و نگرانی مؤمنان را پرسید،حضرتش بدو پاسخ داد«آنها بیم دارند که مبادا نیکیهایشان پذیرفته و بدیهایشان آمرزیده نشود»و چه قدر خلل و نقصانها که در کارهای نیکی که می کنیم وجود دارد که بیگمان بعضی

ص :198


1- 28) -المائدة27/.

از آنها سبب نپذیرفتن آنها می شود.

پس ما نمی توانیم به تأکید مطمئن باشیم که رستگار شده ایم،پس بگذار در عطا و بخشش و انفاق خود در مرز و سطح معیّنی متوقّف نشویم و هم چنان ادامه دهیم و نیز دلخوش و شادمان نگردیم که این دلخوشی و شادمانی از سپاهیان شیطان است.

[61]

در واقع بیم اینان از تقصیر و کوتاهی آنان را وادار به کار خیر و بلکه شتافتن در آن می کند.

ه-« أُولٰئِکَ یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ -اینان هستند که به کارهای نیک می شتابند...» مسابقه در میان اینان برای کسب شهرت نیست بلکه برای خود کار نیک است،و این صفتی است کاملا متعارض و متناقض با آنچه اجتماعی منافق در آن به سر می برد،پس در حالی که می بینی این گروه منافق سرگرم افزون طلبی بر یکدیگر در اموال و فرزندانند،آن گروه مؤمن در انجام دادن کارهای نیک با یکدیگر مسابقه گذاشته اند.

« وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ -و در آن بر یکدیگر سبقت می گیرند.» در این آیه احتمال دو معنی می رود:

اوّل:ذات آنان با خیر و بخشش و کردار نیک سرشته شده و این صفات پسندیده زاییدۀ شرطی معیّن نیست،بلکه زاییدۀ ملکه ای راسخ در ذات ایشان است، مثلا در حالی که آنان اکنون صدقه می دهند،ذاتشان پیش از این حامل این معنی خیر(یعنی کمک به ناتوان)بوده است.

دوّم:شتافتن به خیر،بدین معنی که ایشان همواره در کار خیر بر دیگران پیشی می جویند و مجالها و وسیله هایی جدید برای کردار رسالتی کشف می کنند و می یابند،و این ویژگی نتیجۀ اهتمامی است که برای تحوّل و پویایی مسیر حرکت خود می ورزند /8 و این امر آنان را وامی دارد که مجالها و ابعادی تازه برای پیشرفت در مسیر کار نیک و شایسته یا رویارویی با گردنه ها و مشکلاتی که مانعشان می شود

ص :199

جست و جو کنند.

این گروه همواره برای کسب خشنودی خدا می کوشند و در اندیشۀ یافتن راه و روشهایی تازه برای کار نیک و انجام دادن آن هستند.

[62]

« وَ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا -بر هیچ کس جز به اندازۀ توانش تکلیف نمی کنیم...» خداست که انسان را آفریده است،و او به قدرت و طاقت آدمی آگاهتر است،از این رو او را جز به اندازۀ توانش مکلّف نمی سازد،و بر انسان واجب است که به اندازه کمال سعی و کوشش و امکان خود در راه خیر بکوشد.پس اگر چنین کرد تکلیف از او ساقط می شود و گرنه به اندازۀ بقیّۀ توان خود که آن را بکار نبسته باشد مسئول است.

پس تا وقتی که انسان توانایی دارد باید عمل کند و به اندازۀ تواناییش ببخشد و به قدر توانش بکوشد،بنا بر این نباید یکی از ما بگوید:من کار نیک کردم و فلان وظیفه را کاملا انجام دادم و همان کافی است.در واقع وظیفه وقتی کاملا ادا می شود که پس از آن به وظیفه ای دیگر بپردازند،چنان که خدای تعالی گوید:

« فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (1) -چون از کار فارغ شوی،به عبادت(یا خدمتی دیگر)کوش».

پس چون کاری نیک را به پایان رساندی کمر به کار نیکی دیگر بند،و نباید یکی از ما بگوید که وظیفۀ واجب خود را تمام کرده است،چه خدای تعالی فرموده است:

« وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (2) -و پروردگارت را بپرست،تا لحظۀ مرگت فرا رسد.» پس کردار نیک تا لحظۀ مرگ بر ما واجب است.

ص :200


1- 29) -الانشراح7/.
2- 30) -الحجر99/.

از این آیۀ کریم چنین مستفاد می شود که مسئولیّت هر انسانی بر حسب توانایی و قدرت اوست،پس مسئولیّت قویّ و توانمند با مسئولیّت ضعیف و ناتوان،و دانا با نادان و مسئول با فرد عادی و...و...تفاوت می کند.شاید این آیه بدین نکته نیز اشاره می کند که در انجام کار به خویشتن ارفاق کنیم و یکی از ما خود را به مهلکه و نابودی نکشاند، /8 و افزون بر طاقت خود بر خویشتن بار ننهد.امیر مؤمنان به پسرش حسن-علیهما السّلام-که دید در عبادت سختکوشی می کند گفت:

«ای پسرک من!این دین استوار است،پس با مدارا و نرمی در آن کردار کن».

بعد دیگر این آیه واقع گرایی در هدفهای عالی رسالت است.بنا بر این هدفهای شخص مسلمان باید به اندازۀ توانمندیهای او باشد و خود را بدانچه پروردگارش مکلف ساخته مجبور و مکلّف نسازد.

« وَ لَدَیْنٰا کِتٰابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ -و نزد ما کتابی است که به حق سخن می گوید...» پس اگر شخصی ادّعا کند که براستی(از کردار شایسته و نیک)خسته شده است،خداوند بر او حجّت می آورد که قدرتی بدو بخشیده ولی او تمامی آن قدرت و توان را به کار نبسته است تا ادّعای خستگی کند،و نیز دیگران را که تواناییهایی همسان او دارند بر او حجّت می آورد که آنان هم چنان می بخشند و کار نیک می کنند و دمی واپس نمی نشینند و اظهار خستگی نمی کنند.البتّه در برابر این سخت گیری در مسئولیّت،مهربانی و رحمت الهی نیز وجود دارد که در عدل و فضل خدا تجسّم یافته و نمودار می شود.

« وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و بر آنها ستمی نمی رود.» پس خدا انسان را برای هر کار خیری،خواه کوچک یا بزرگ پاداشی چند برابر می دهد،تا آنجا که پاداش یک کار نیک به ده برابر آن می رسد.

ص :201

[سوره المؤمنون (23): آیات 63 تا 71]

اشاره

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ (63) حَتّٰی إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذٰابِ إِذٰا هُمْ یَجْأَرُونَ (64) لاٰ تَجْأَرُوا اَلْیَوْمَ إِنَّکُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ (65) قَدْ کٰانَتْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ تَنْکِصُونَ (66) مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سٰامِراً تَهْجُرُونَ (67) أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا اَلْقَوْلَ أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ یَأْتِ آبٰاءَهُمُ اَلْأَوَّلِینَ (68) أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (69) أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ (70) وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71)

معنای واژه ها

67[سامرا]

:السّمر داستان شب،قصّه پردازی شبانه.

بیشترشان حق را نمی پسندند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در روند سخن گفتن سورۀ المؤمنون دربارۀ محوری بودن حق در زندگی به ما یاد آور می شود که گروه کافران در غرقابهای شهوتها و گمراهیها،به دور از حق زندگی می کنند و مرتکب اعمال جنایتکارانه می شوند و آن قدر بدین تباهکاریها

ص :202

ادامه می دهند تا خداوند ناز پروردگان آنها را(که همان رهبران فاسدشان هستند) گرفتار عذاب می سازد،آن گاه از هول آن عذاب به لابه و زاری می پردازند.امّا چه کسانی در دنیا عذاب می بینند؟همان ناز پروردگان که به آنان خطاب می رسد:

لابه و زاری مکنید،زیرا ناله و زاری به هنگام فرود آمدن عذاب سودی ندارد،و خدا به آنها کمکی نمی کند.مگر نه این که اینان وقتی آیات خدا بر ایشان خوانده می شد از آن می گریختند و نسبت بدان بزرگی می فروختند و استکبار می نمودند و در شب زنده داریهای خود سخنانی گمراهانه بر ضدّ آن آیات می گفتند؟! استکبار و بزرگی فروشی در برابر حق برای چیست؟و چرا در قرآن نمی اندیشند تا دریابند که قرآن آنان را به حقّی رهنمایی می کند که تمام پیامبران و صالحان(که بشر به فضل و فضیلت آنان اعتراف دارد)مردم را به سوی آن دعوت کرده اند.و این پیامبر را که همگان اخلاص و صداقت و امانت او را قبول دارند از چه رو انکار می کنند؟و آیا عقل باور می کند که /8 او دیوانه باشد؟!هرگز...بیگمان سبب انکار آنها نسبت بدو همان دعوت او به سوی حق است،و حق را بیشتر مردم (به سبب نادانی و پیروی خود از شهوتها)نمی پسندند و از آن اکراه دارند.

وانگهی عالم هستی بر وفق سنّتها و نظامهایی آفریده شده است که پاره ای از آنها را می شناسیم و به عنوان قوانین طبیعی از آنها نام می بریم،مانند:جاذبۀ زمین،و سرعت انتشار نور،و شکافتن بذر در خاکی مناسب،و پاره ای دیگر قوانینی است پنهان و غیبی همچون آمرزش خداوند نسبت به گناهکاران توبه کننده یا عذاب دادن مجرمان.

این قوانین،خواه از آن دسته باشد یا از این دسته به هر حال حق است،که خداوند بر وفق آنها آسمانها و زمین را آفریده است و چیزی است که اگر از بین برود و جای آن را هوی و باطل بگیرد،بی یقین عالم هستی در یک لحظه تباه می شود.

بر انسان واجب است که به حقی که آسمانها و زمین بر اساس آن استوار است پاسخ مثبت دهد و به عنوان دلیل بر این حکم کافی است که به زندگی انسان نظر افکنیم.آدمی ضمن شرایط و قوانینی زندگی می کند که نمی تواند خود را از آنها

ص :203

بر کنار دارد مانند:گرسنگی،و تشنگی،و خواب،جز یک سنّت و قانون در میان هزاران سنّت و قانون که خداوند پس از آن که ابعاد و حدود آن را برای او بیان کرده به وی اختیار و حق انتخاب داده است.با وجود این انسان خود را تباه کرده و با داشتن همین اختیار زمین را نیز فاسد و تباه می کند.

و تو،ای انسان از این حقیقت عبرت گیر،و بدان که اگر از حق روی گردانی و از باطل پیروی کنی بیگمان زندگیت تباه می شود و دیگران را نیز فاسد و تباه خواهی ساخت.

شرح آیات:

[63]

« بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا -نه دلهایشان از این سخن در پردۀ غفلت است...» شهوتها دلهایشان را از هر طرف چنان فرا گرفته که گویی در لجنزاری متعفن رسوب کرده است.

« وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ -و آنها را کارهایی است جز این کارها که می کنند.» کارهای انسان از اندیشه و دل او سرچشمه می گیرد،و تا وقتی دلهای این گروه در /8 گرداب شهوات غرق شده است جز کارهای بد از آنها بروز نمی کند.شاید کلمۀ«من دون ذلک جز این که می کنند»بدین حقیقت اشاره می کند،یا به اعمال جنایتکارانه ای که با وجود زشتی و ناهنجاریش از افکار گمراه کنندۀ آنان ریشه می گیرد و نتیجۀ آن محسوب می شود،و براستی که پلیدی عقاید و افکار فاسد از پلیدی اعمال ناشایسته بیشتر است.

[64]

« حَتّٰی إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذٰابِ إِذٰا هُمْ یَجْأَرُونَ -تا آن گاه که ناز پروردگانشان را به عذاب گرفتار کنیم و ناله سر دهند.» خداوند نگفته است(تا آنان را به عذاب گرفتار کنیم)و این تغییر در لحن روند قرآنی شاید دلیل بر اندیشه ای معیّن است و آن این است که خداوند تمام

ص :204

کسانی را که دلشان غرقه در گناه شده گرفتار نمی سازد بلکه ناز پروردگانشان را گرفتار عذاب می سازد.و آیاتی که بعد از این آیه می آیند آن را تفسیر می کنند،و این امر از ویژگیهای روند قرآنی است که آیات آن یکدیگر را تفسیر می کنند.

کلمۀ«یجئرون»از جأر است که نهایت حالت گریه و لابه و درخواست باصرار باشد.

[65]

ولی دعا و درخواست ناز پرورده آن گاه که عذاب او را در بر گرفته است سودی ندارد.

« لاٰ تَجْأَرُوا الْیَوْمَ إِنَّکُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ -امروز ناله سر می دهید که شما را از عذاب ما کس نرهاند.» [66]

و آیۀ بعد،پاسخ به پرسشی است که فرض می شود ناز پروردگان، هنگامی که خود را با عذاب رویاروی می بینند،به عمل می آورند،آن گاه که سبب ردّ پناهجویی و لابه و زاری خود را جویا می شوند،به آنان پاسخ داده می شود:

« قَدْ کٰانَتْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ تَنْکِصُونَ - آیات من بر شما خوانده می شد و شما نمی پذیرفتید و واپس می رفتید.» براستی آیات قرآنی وسیله و سوخت موتور تحرّک و پیشرفت است و شرط این است که انسان را به سوی جلو براند،امّا اگر قلب طبعا به عقب افتادگی و انحراف عادت کرده باشد این وسیله و سوخت با چنان قلبی ابدا سازگار نیست و سودی نمی دهد بلکه به سرکشی و کفر آن می افزاید و واپس برگشتن کنایه از سیر قهقرایی و عقب گرد است.

[67]

از این رو قرآن می گوید:

« مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ -به آن بزرگی و نخوت می فروختید...» یعنی به قرآن.

« سٰامِراً تَهْجُرُونَ -شب هنگام در افسانه سرایی ناسزا می گفتید.» تکبر انسان بر قرآن چیزی است،و تکبّر او به قرآن چیزی دیگر-و این بزرگتر است-زیرا این رسالت بزرگ الهی را تبدیل به وسیلۀ استکبار و بزرگی

ص :205

فروشی می کند،و این امر درست بر ضدّ و نقیض هدفهای قرآن در آزادسازی انسان از پرستش بت و طاغوت است.یکی از مفسّران کلمۀ«به-به آن»را در اینجا به کعبه تفسیر کرده است،که مشرکان آنجا را وسیلۀ بزرگی فروشی و استکبار خود در زمین قرار داده بودند،در حالی که دیگران آن را به«قرآن»تفسیر کرده اند که وجود کلمۀ«آیات»اشاره بدان دارد و کلمۀ«القول»نیز در همین روند دلالت بر «قرآن»می کند.

اعراب جاهلی،چون شب تیره می شد و تیرگی شب با نور ماه به هم می آمیخت و شرایط افسانه سرایی برایشان آماده می شد،پیرامون کعبه حلقه می زدند و به گفتارهایی لغو همچون هذیان بیماران می پرداختند که مرادشان از آنها هیچ معنایی حقیقی نبود.

این سخنان بیهوده نمایانگر میزان بی خبری و فرو رفتن آنها در گرداب لهو و هوی و بی هدفی بود که آنها را به پست ترین مراحل عذاب که از آن رهایی نداشتند کشانید.اینک به دو حالت ناله و زاری و ناسزا گویی و پریشان بافی آنان بیندیشید.

[68]

« أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ -آیا در این سخن نمی اندیشند؟...» در برابر آن دسته مؤمنان را می بینیم که در معانی قرآن می اندیشند،و تدبّر از کلمۀ الدّبر آمده که به معنی نهایت است،پس مؤمن از قرآن آغاز می کند و با عقل و خرد خود حرکت می کند و در پرتو این آیه به حقایق دست می یابد،پس می بینی که این آیه چه می خواهد و واقعیّت خارجی و تطبیق زندۀ آن چیست.

در واقع قرآن بدعت و چیزی بی سابقه و نو پدید نیست بلکه ادامۀ رسالتهای الهی برای بنی نوع بشر در طول زمان است و /8 آنان که از اجرای آن سرمی پیچند یا بر آن بزرگی می فروشند و آن را از معانی خود عاری می سازند هیچ حجّت و دلیلی ندارند.

« أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ یَأْتِ آبٰاءَهُمُ الْأَوَّلِینَ -یا برای آنها چیزی نازل شده که برای نیاکانشان نازل نشده بود؟»

ص :206

بشر عادتا،پیشینیان صالح خود را تقدیر می کند و حافظۀ خود را از داستانهای پرهیزگاران و مصلحان و در پیشاپیش آنان پیامبران انباشته می سازد،ولی -در عین حال-نسبت به پیامبری که آیات الهی را آورده است کفر می ورزد،و صحّت رسالت او را به زیر پرسش می گیرد،در حالی که رسالت او همانا تکمیل رسالتهای پیشین است.

[69]

« أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ -یا آن که پیامبرشان را نشناخته اند که انکارش می کنند؟» هرگز...پس مردم پیامبر خدا را به راستگویی و امانت و اخلاص می شناختند،و می دانستند رسالتی که او برای ایشان آورده است همان چیزی است که عقل آنان نیز ایشان را بدان فرا می خواند،و خداوندی که قرآن را از آسمان فرو می فرستد عقلی در درون انسان آفریده است که آن را تصدیق کند و باور دارد، پس انسان می داند آنچه قرآن آورده است حق است،و همچنین هر کسی می تواند با اندکی تعقّل و خرد ورزی به پیامبر خدا راه ببرد،و دریابد آن کس که او را اندرز می دهد آیا پیامبر خداست یا مبلّغ شیطان؟ولی به شرط آن که از زندان شهوتهایی که او را در خود غرقه ساخته بیرون آید،و تنها در آن هنگام است که حقایق را به روشنی و وضوح خواهد دید.

[70]

« أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ -یا می گویند که او دیوانه است؟...» آیا این سخن گفتۀ شخصی دیوانه است که حاوی سرچشمه های حکمت، و خزاین معرفت و شناخت،و برنامه های زندگی است تا آنجا که خردمندان از دریافت کنه آنها عاجز و ناتوانند؟ و آیا دیوانه می تواند کاری را که پیامبر اکرم در تنظیم زندگی و سپس رهبری اجتماع به بهترین صورت انجام داد،عملی سازد؟ « بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ -نه،پیامبرشان با دین حق بر آنها مبعوث شد،ولی بیشترشان حق را نمی پسندند.» هرگز...آنها حق را نمی پسندند و از این رو در آن مجادله می کنند و

ص :207

پیامبری را که دعوت کنندۀ به حق است منکر می شوند /8 و در گفتار و کتابی که محتوی حق است نمی اندیشند.چرا بیشتر آنان حق را نمی پسندند؟زیرا آنان در گردابی زندگی می کنند که شهوتهایشان آن را در برگرفته است،و این همان فرق میان مؤمنان و کافران است.

[71]

« وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ -اگر حق از پی هوسهایشان می رفت،آسمانها و زمین و هر که در آنهاست تباه می شد...» نه تنها از ناحیۀ غیبی الهی،بلکه از ناحیۀ واقعی نیز چنین می شد،زیرا حقّی که قرآن آورده است تعبیری است از حقایق انسان و زندگی،عدل است که زندگی را بر پا می دارد،در حالی که ظلم منجر به تباهی و نابودی می گردد،راستی است که به مردم سود می رساند،در حالی که دروغ آنان را زیاندیده می کند،و همچنین است دیگر ارزشهای منفی و مثبت.

« بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ -ولی ما اندرزشان فرستادیم و آنها از اندرزشان روی گردان شدند.» برخی این آیه را چنین تفسیر می کنند که:قرآن برای مردم شرف را آورده است،ولی آنها از شرف خود روی گردان شده اند،و این درست است،امّا تفسیری دیگر نیز وجود دارد-که من آن را نزدیکتر به مفهوم این آیه می دانم-و آن این است که قرآن چیزی را که مردم از یاد برده اند فرا خاطر آنان آورد،ولی آنان از آن یاد آوری غفلت ورزیدند،قرآن آمده است تا آنان را روشن سازد پس چرا از آن روشنایی روی می گردانند؟.

این تفسیر تأکیدی است برای اندیشۀ پیشین که:خداوند رسالتی را به وسیلۀ پیامبری می فرستد،و در قلب انسان نیز رسالتی به ودیعه نهاده است،و انطباق این دو رسالت با یکدیگر دلیل بر صدق آن پیامبر است.

ص :208

[سوره المؤمنون (23): آیات 72 تا 83]

اشاره

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرٰاجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ هُوَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (72) وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (73) وَ إِنَّ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ اَلصِّرٰاطِ لَنٰاکِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ وَ کَشَفْنٰا مٰا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ فَمَا اِسْتَکٰانُوا لِرَبِّهِمْ وَ مٰا یَتَضَرَّعُونَ (76) حَتّٰی إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِیدٍ إِذٰا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (77) وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ (78) وَ هُوَ اَلَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ اَلَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ لَهُ اِخْتِلاٰفُ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (80) بَلْ قٰالُوا مِثْلَ مٰا قٰالَ اَلْأَوَّلُونَ (81) قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (82) لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا هٰذٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (83)

معنای واژه ها

74[لناکبون]

:یعنی عدول کنندگان و منحرفان از حق.

77[مبلسون]

:ناامید از هر خیر.

ص :209

با دشواریهای راه ایمان چنین می ستیزیم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ المؤمنون برای گستردن روح ایمان در دلها آمده است،ولی دلهای بیمار این روح را نمی پذیرند،پس نخست باید شفا یابند.در درس گذشته خواندیم که چگونه نپسندیدن حق ناشی از مردابهای گمراهی است که انسان در آنها غرقه شده،و موجب انکار رسالت می شود.در اینجا روند مطلب به ما کمک می کند که از گردنه هایی که راه ایمان را دشوار و صعب العبور ساخته بگذریم و در نتیجه حق به ما پاسخ گوید و دل از وسوسه های شیطان که ما را از وصول به حق باز می دارد، پاک و زدوده شود.

اوّل:بیم بر دارایی،قرآن می گوید:(ای پیامبر)تو از آنان مزدی نمی طلبی بلکه خدا خود بهترین روزی دهندگان است،و به یقین اگر آنان از حقّی که پیامبر آورده است پیروی کنند خداوند به دارایی آنان برکت و فزونی خواهد داد.

دوّم:حفظ آداب و رسوم،و قرآن می گوید:براستی که راه کج و بیراهه است-و تو ای پیامبر خدا-آنها را به راه راست می خوانی،و سبب گمراهیشان این است که به آخرت ایمان ندارند،و در پایان این درس تأکیدی بر این سبب را می خوانیم.

سوم:اگر رسالت بر حق می بود بیگمان خدا بدان وسیله هر گونه گزند و زیانی را بر می داشت،ولی وجود مقداری گزند و زیان توازن بشری را که اگر خداوند هر گونه گزندی را از او دفع کند به نافرمانی می پردازد،حفظ می کند،و با

ص :210

وجود عذابی که خداوند آنها را بدان گرفتار ساخته می بینی که به پروردگار خود تسلیم نمی شوند و به درگاه او لابه و زاری نمی کنند،تا آن که عذابی سخت بر آنها فرود آید و آن گاه در ورطه و حیرت و درماندگی فرو می مانند.

پس از پاکسازی دل از این وسوسه ها،پروردگار ما را یاد آور نعمتهای بی شمار خود می شود.مگر نه این که او به ما گوش و چشم و دل داده است،آیا نباید او را سپاس گزاریم؟! اوست که بشر را به گونه ای قرار داده که در زمین به توالد و تناسل پردازد،و پس از مرگ از نو زنده و بر انگیخته شود،و زندگی و مرگ،و تدبیر شب و روز به دست اوست.آیا این حجّت کافی نیست که ما از خرد خود بهره جوییم و تعقّل ورزیم؟ هرگز...آنها-هم چنان که پدران گمراهشان می گفتند-می گویند:

چگونه خدا کسی را که مرده و استخوان پوسیده و خاک شده است دوباره زنده می کند و بر می انگیزد؟!این سخنان از افسانه های پیشینیان است.همان وعده ای است که به آنان داده شده بود و اینک به ما داده می شود! بدین سان انکار آنها نسبت به برانگیخته شدن مردگان سبب انکارشان نسبت به رسالتهای الهی شد و همچنین این انکار-به نوبۀ خود-از حالت جهل و نادانی و بعید شمردن زنده شدن انسان پس از مرگ سرچشمه گرفت.و آخرین سخن این که:می بینیم روند مطلب از گفت و گو دربارۀ گردنه ها و دشواریهای موجود در راه ایمان،و چگونگی غلبه یافتن بر آنها به گفت و گو از آیات و نشانه های خدا می پردازد که ما را به سوی ایمان راهنمایی می کند،و این همان روش قرآن در هدایت و راهنمایی انسان به سوی پروردگار خویش است،و با روشها و راههای بشری تفاوت دارد.طریقۀ قرآنی هدایت بر سرشتهای اساسی تکیه می کند که از میان آنها مهمترینشان اسلوب و روش وجدانی است.پس انسان بر سرشت و فطرت ایمان آفریده شده،و خداوند،بارزترین و آشکارترین حقیقت در این عالم وجود و هستی است،و سرشت انسان او را به سوی خدا می خواند.

ص :211

« فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ (1) -فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است و در آفرینش خدا تغییری نیست.دین پاک و پایدار این است».

ولی چرا بشر ایمان نمی آورد؟ زیرا میان آنها و خدا حجابها و پرده هایی وجود دارد.همچون حجاب غفلت،و حجاب شهوت،و حجاب پیروی از آداب و رسوم پیشینیان،و حجاب بیم یا امید در امور دنیوی،و حجاب شک دربارۀ آخرت.و بر انسان واجب است که با این حجابها مبارزه کند و بستیزد،به ارادۀ خود،و با یادآوریهای خداوند-از طریق پیامبرانش-تا به معدن ایمان و نور درخشان الهی برسد و دست یابد.

این نظر و دیدگاه قرآنی را می بینیم که در جا به جای کتاب خدا پخش شده، و کسی که در قرآن بیندیشد این روش توجیه و راهنمایی انسان را به سوی خدا در آیات قرآن حکمت آموز به روشنی و وضوح می یابد،که من آن را روش وجدانی می نامم که با زدودن و تزکیۀ دل،و دور راندن پلیدیها و ناپاکیها از آن آغاز می شود و پرده ها را از میان بر می دارد تا دل مستقیما به نور شناخت و معرفت خدا بپیوندد،و آن گاه است که معنی این گفتۀ امام علی(ع)را در می یابیم که وقتی مردی از او پرسید و گفت:ای امیر مؤمنان!آیا پروردگارت را دیده ای؟گفت:«وای بر تو،چگونه پروردگاری را بپرستم که او را ندیده باشم؟!».پرسنده گفت:چگونه او را دیدی؟گفت:«دیدگان او را به نگریستن نبینند،بلکه دلها با حقیقت ایمان او را دریابند».

شرح آیات:

[72]

یکی از گردنه های دشواری که در راه بشر به سوی ایمان مانعی ایجاد می کند این تصوّر و پندار اوست که ایمان وی را مکلّف به فداکاری مالی خواهد

ص :212


1- 31) -الروم30/.

کرد،ولی نمی داند که ایمان اجتماع را به سوی قانونی متکامل به پیش می راند که همکاری و تعاون و عدالت و فعّالیت را گسترش می دهد و در چنین اجتماعی انسان می تواند داراییی بیشتر و سعادتی افزونتر به دست آورد،گر چه آنچه را در راه خدا می پردازد از قبیل خمس یا زکات یا فعّالیت و خدمات،خسارت و زیان محسوب دارد،زیرا او نمی داند که همین گردش و تقسیم دارایی به صورت عادلانه به فعالیّت اجتماع و در نتیجه به رشد اقتصادی کمک می کند.

نگرش انسان به زندگی از خلال شناخت او نسبت به خدا،بدو می فهماند که بخشش و انفاق او در راه خدا چیزی از وی نمی کاهد،بلکه دارایی و نیکبختی او را می افزاید،وانگهی از طریق همین شناخت بر او آشکار خواهد شد /8 که خداوند به دارایی و خدمات او نیازی ندارد،بلکه آنچه انفاق می کند برای خود و برای گردش دارایی و توزیع و تقسیم عادلانۀ آن و به خاطر پاکسازی دل خود از پلیدی بخل و زدودن آفت طبقاتی بودن اجتماع می کند.

« أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً -یا تو از آنها مزدی می طلبی؟...» «خرج»چیزی است که انفاق می کنند و گویی از اموال آنها بیرون می رود،و این کلمه در برابر«دخل»یا در آمد قرار دارد.

« فَخَرٰاجُ رَبِّکَ خَیْرٌ -مزد پروردگارت بهتر است...» چگونه پیامبری که مشمول برکت خداست از بشر ناتوان نیازمند چیزی طلب کند؟و نزد کسی که خورشید و ماه در برابر او ناچیزند دارایی جهان چه ارزش و بهایی تواند داشت؟ « وَ هُوَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ -و او بهترین روزی دهندگان است.» پس خدا روزی دهندۀ اصلی است که عطا و بخشش او حدّ و اندازه،و خوار کردنی همراه ندارد،و خود بی نیاز و ستوده است.

[73]

« وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -هر آینه تو به راه راستشان می خوانی.» تو،ای پیغمبر آنان را به پیروی از برنامه هایی درست برای زندگیشان

ص :213

می خوانی،که در راه راستی که آنان را در صورت پیروی و پیمودن آن به هدفهایشان می رساند.مشکل آدمی در بسیاری موارد این است که هدف خود را می شناسد،ولی نیازمند به دانستن راه و وسیله ای درست است که بدان هدف برسد،و رسالتهای الهی او را به درست ترین راه برای وصول به هدفهای برترش راهنمایی می کنند.

آشکارترین مصداقهای صراط مستقیم و بلکه میزان و وسیلۀ تشخیص صراط مستقیم رهبری خردمندانه و پیشوای عادل است که خداوند او را برای مردم شاخص قرار داده،و به وسیلۀ او حق را از باطل باز می شناسند و این پیشوا در وجود شخص پیامبر و پس از او امامان معصوم(ع)و عالمان الهی که پس از ایشان نسبت به حلال و حرامی که خدا مقرر داشته امینند تجسّم و تمثّل یافته است.در حدیثی پشت در پشت از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که به علی-علیه السّلام- گفت:

«آن کس که تو را به سبب دینت دوست دارد و راه تو را در پیش می گیرد، بیگمان از کسانی است که به صراط مستقیم هدایت شده است،و آن کس که از راهنمایی تو روی می گرداند و تو را دشمن می دارد و راهش را از تو جدا می کند،روز قیامت با خداوند روبرو می شود و او را از نیکی بهره ای نیست» (1) .

[74]

« وَ إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرٰاطِ لَنٰاکِبُونَ -و کسانی که به آخرت ایمان ندارند از راه راست منحرفند.» این بیان از آن جهت است که ایمان به آخرت سنگ بنیاد وجود علمی انسان را تشکیل می دهد،مگر نه آن که شناخت پایان کار در شناختن حقایق زندگی سهمی بسزا دارد؟کسی که حقیقت دنیا را نشناسد می پندارد که دنیا سرای آسایش و پاداش است،و وقتی این دو را نباید تیره بختی و شقاوت او افزونتر می شود،و کسی که به آخرت ایمان نداشته باشد هدف زندگی را نمی شناسد و در جهان به دنبال هدفهایی می رود که بدو زیان می رساند و سودی برای او در بر ندارد،

ص :214


1- 32) -بحار الانوار،ج 46،ص 548.

یا به ورطۀ نومیدی فرو می افتد و خود کشی می کند،زیرا در زندگی انگیزه و مزه ای نمی یابد،و کسی که به آخرت معتقد نباشد در لجّۀ شهوت پرستیها غرقه می شود و بدین سان از شناخت خدا دور و محروم می ماند،و به شریعتها و قانونهای الهی گردن نمی نهد و از رسالتهای الهی هدایت نمی یابد،چنین کسی در کجراهه ای دور گمراه شده است،و شاید بدین سبب است که پروردگار نگفت:إن الذین لا یؤمنون باللّٰه-کسانی که به خدا ایمان ندارند،بلکه گفت:« وَ إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ -و کسانی که به آخرت ایمان ندارند».

[75]

وقتی انسان از راه راست منحرف می شود خدا با او چه می کند؟ آیا بدو روزی و نعمت می دهد،که در این صورت وی به سرکشی و نافرمانی خود می افزاید؟ یا انتقام را بر او نازل می کند،و او از کجراهه باز نمی گردد و به درگاه خدا لابه و زاری نمی کند؟ « وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ وَ کَشَفْنٰا مٰا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ -اگر بر آنها رحمت می آوردیم و آزاری را که بدان گرفتارند از آنها دور می ساختیم...» آزار و گزندهایی چون فقر و بیماری و ترس.

« لَلَجُّوا فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ -باز هم هم چنان در طغیان خویش سرگشته می ماندند.» /8 «لجّوا»یعنی وارد شدند و فرو رفتند،و خداوند در این آیه طغیان و سرکشی را به نقبی وحشتناک تشبیه کرده که هر چه خدا بدان گروه طاغی و سرکش رحم کند به جای آن که از مسیر خطای خود باز گردند بیش از پیش در باتلاق آن نقب فرو می روند و بینایی و بینش خود را از دست می دهند.

در واقع یکی از گردنه هایی که مانع راه ایمان است همان وضع و رفتار انسان نسبت به نعمتهاست که چون خداوند نعمتی را بدو ارزانی دارد گردنکشی می کند و می پندارد این گردنکشی سبب آن نعمت است،هم چنان که دولتهای سوسیالیست پیشرو گمان می کنند که نظام اقتصادی و ایدئولوژی انحرافی آنها سبب

ص :215

پیشرفتشان است،یا کشورهای سرمایه داری می پندارند که نظام آنها سبب پیشرفت و تمدنشان شده است و دنیا را از جار و جنجال خود پر کرده اند که اقتصاد آزاد سبب پیشرفت است.

در حالی که می بینیم وقتی بذر سرمایه داری را در جهان سوّم کاشتند، چیزی جز عقب ماندگی بیشتر به بار نیاورد،و همچنین سوسیالیسم را وقتی به جهان پیشرفته تزریق کردند جز نکبت و درماندگی حاصلی نداد،و بدین سان در می یابیم که نه سوسیالیسم و نه سرمایه داری هیچ یک سبب پیشرفت این یا آن دولت نبوده است.

«العمه»نابینایی مادر زادی است و چنان نابینایی نمی تواند هرگز چیزی را (با حسّ بینایی)تمیز و تشخیص دهد،ولی کسی که پس از مدّتی بینایی نابینا شده می تواند بعضی چیزها را با تکیه بر حافظه و دیگر حواس خود تشخیص دهد.

[76-77]

همچنین اگر خدا آنها را گرفتار انواع عذاب سازد،از انحراف خود باز نمی گردند،و به درگاه او لابه و زاری نمی کنند،بلکه می بینی به جای توسّل به خدا به این و آن تکیه می کنند،مثلا راه حلّ قحطی و گرسنگی در نظر آنها تکیه کردن به کمکهای نظامهای کافر است،به جای آن که چارۀ آن را در بازگشت به سوی خدا و دست برداشتن به سوی او،و تغییر دادن خویشتن،و کوشش،و تعاون و دانش و عدالت بدانند.

« وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ فَمَا اسْتَکٰانُوا لِرَبِّهِمْ وَ مٰا یَتَضَرَّعُونَ -به عذاب گرفتارشان کردیم پس در مقابل پروردگارشان نه فروتنی کردند و نه تضرّع.» /8 در روایتی از امام باقر-علیه السّلام-آمده است:

«الاستکانة،همان فروتنی است،و التضرّع،برداشتن دو دست به درگاه خدا و التماس و لابه کردن با هر دو دست باشد» (1) .

اصولا دو گونه عذاب وجود دارد:

ص :216


1- 33) -بحار الانوار،ج 46،ص 549.

1-عذاب آزمون،که هدف آن دیگرگون ساختن انسان است« فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (1) -آنان را به بلا و مصائب گرفتار ساختیم شاید لابه و زاری کنند»و عادتا بشر از این گونه عذاب سودی نمی برد که خود را مشمول رحمت خدا سازد.

2-عذاب انتقام:که چون فرود آید هیچ مانعی آن را بر نمی گرداند،مانند عذابی که بر سر فرعون و قوم او آمد،زیرا او بعد از وقت و بسیار دیر ایمان آورد که فایده ای نداشت.این گونه عذاب چنان انسان را به ژرفا می کشاند که دچار حیرت و گمگشتگی می شود،یعنی مشاعرش به هم می آمیزد و در سرگشتگی و حیرت می ماند و نمی داند چه کند.

« حَتّٰی إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِیدٍ إِذٰا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ -تا آن گاه که دری از عذاب سخت بر رویشان گشودیم،چنان که حیران و از همه جا نومید گشتند.» [78]

پس از آن که قرآن گردنه های دشواری را که موانع راه ایمانند به ما یاد آوری می کند،اکنون ما را یاد آور خداوند و آیات او می شود.پس وقتی انسان گردنه های دشوار و پرده هایی را که مانع راه ایمان اویند شناخت و با نیرومندی و اراده و یاد خدا با آنها مبارزه کرد،بیگمان در آن صورت آمادۀ شنیدن یاد خدا و فهم قرآن می شود و بیشتر بدان ایمان می آورد.

« وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ -و اوست آن که برایتان گوش و چشم آفرید...» که این دو اندام دو پنجرۀ خرد بر روی شناخت و معرفتند.

« ...وَ الْأَفْئِدَةَ -و دلها را(آفرید)...» /8 که مهمتر از گوش و چشم است،زیرا اگر دل آگاه نباشد آن دو اندام دیگر فایده ای ندارند.ولی ما بر این نعمتها خدا را بسیار اندک سپاس می گزاریم.

ص :217


1- 34) -الانعام42/.

« قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ -چه اندک سپاس می گزارید.» [79]

« وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ -اوست آن که شما را در روی زمین پدید آورد و همه نزد او گرد آورده می شوید.» ذرأ به معنی آفرید و پدید آورد است،و شاید کلمۀ«فی الأرض-در زمین»برای دلالت بر این حقیقت است که اصل آفرینش بشر خاک بوده است،و باز نیز به خاک بر می گردد و از خاک بر می خیزد و دیگر بار در رستاخیز گرد می آید.

[80]

« وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ -و اوست که زنده می کند و می میراند...» تمام جهان با همۀ پیشرفتهای تکنولوژیک خود از این که یک لحظه به زندگی انسان بیفزاید عاجز و ناتوان است،زیرا این کار تنها به دست خداست،و نیز اوست که می میراند،و نه تنها انسان است که تسلیم ارادۀ خداست بلکه هیچ پدیده ای را در این جهان هستی نمی یابی که بدو منتهی نشود.

« وَ لَهُ اخْتِلاٰفُ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -و آمد و شد شب و روز از آن اوست.چرا تعقّل نمی کنید؟» شب و روز از پی یکدیگر می آیند،نه تنها در تناوب زمانی یکسان بلکه در کوتاهی و بلندی مدّت نیز چنینند،و کسی که بهره ای از بصیرت برده باشد و به دیدۀ دل خود به استواری و درستی تدبیر خدا دربارۀ شب و روز بنگرد به معنی زندگی و مرگ و قدرت چیرۀ خداوند بر آنها نیز آگاه می شود.

[81]

انسان وقتی از این حقایق هدایت می یابد که از خرد خود بهره جوید، امّا وقتی عقل خود را به سببهای گوناگون،همچون تقلید از پیشینیان،از کار باز می دارد،از درک این حقایق روشن و نزدیک به خود دور می شود.

« بَلْ قٰالُوا مِثْلَ مٰا قٰالَ الْأَوَّلُونَ -نه،آنها همان سخن گفتند که پیشینیان می گفتند.» /8 [82]

پیشینیان چه می گفتند؟ قرآن در اینجا ما را به سبب اصلی و ریشه دار بی ایمانی آنها ارجاع می دهد

ص :218

که همانا کفر و ناباوری نسبت به آخرت است و سبب آن شک کردن یا کفر نسبت به قدرت خدا و ارادۀ نامحدود اوست.

« قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ -گفتند:اگر ما بمیریم و خاک و استخوان شویم باز هم زنده می شویم؟» تعجّب می کردند که چگونه استخوانهای پوسیده تبدیل به بشری درست اندام می شود؟ [83]

« لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا هٰذٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ -به ما و پدرانمان نیز پیش از این چنین وعده هایی داده شده بود.اینها جز افسانه های پیشینیان نیست.» آنها می پنداشتند که این حقیقت افکاری ارتجاعی و عقب مانده است و فراموش کردند که آغاز آنان خاک بوده است و همان کسی که ایشان را نخستین بار آفریده است می تواند دیگر بار آنان را از خاک بر انگیزد.

[سوره المؤمنون (23): آیات 84 تا 100]

اشاره

قُلْ لِمَنِ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهٰا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلسَّبْعِ وَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ (86) سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (87) قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لاٰ یُجٰارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ فَأَنّٰی تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (90) مَا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ (91) عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَتَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (92) قُلْ رَبِّ إِمّٰا تُرِیَنِّی مٰا یُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلاٰ تَجْعَلْنِی فِی اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (94) وَ إِنّٰا عَلیٰ أَنْ نُرِیَکَ مٰا نَعِدُهُمْ لَقٰادِرُونَ (95) اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ اَلسَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزٰاتِ اَلشَّیٰاطِینِ (97) وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ (98) حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ (99) لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (100)

ص :219

معنای واژه ها

98[یحضرون]

:یعنی شاهد من باشند و به من نزدیک شوند و مرا از طاعت تو باز دارند.

خواهند گفت:از آن خدا، بگو:آیا پند نمی گیرید؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

روند قرآن در سورۀ المؤمنون بیان گردنه ها و دشواریهای نفسانی را که مانع راه ایمان می شود مقدّمه ای برای به یاد داشتن خدای سبحان ساخته،و پس از آن آیاتی می آید که ژرفترین مشاعر فطری انسان را بر می انگیزد.مشاعری که از طریق

ص :220

از خود پرسیهای فطری انسان را به پروردگار و آفرینندۀ خود هدایت می کند و به گونه ای استوار قبول خود را بر و جدان آدمی واجب می سازد،از این قبیل:کیست که آسمانها و زمین را آفریده است؟کیست که فرمانروایی بر این آسمان پهناور و هستییی را که حدود آن را نمی دانیم به دست دارد؟صاحب این قدرت عالی بر ما کیست که مردم هنگام سختیها بدو پناه می جویند؟ آیات این درس به روشنی بدین پرسشها پاسخ می دهند:بیگمان او«اللّٰه» قاهر و برتر از همه چیز است که هیچ چیز مانند او نیست،و دلهای مردم به فطرت و سرشتی که خدا آنان را بر آن فطرت آفریده است متوجّه او می شود،و چنان که امام رضا(ع)گفته است:

«حجّت او به فطرت ثابت می شود». (1)

در این صورت،چه چیز مانع و عایق یاد کردن از خدا می شود؟و آن گردنۀ دشوار و مانعی که در برابر راه تقوی قرار گرفته کدام است که گاه ما را بی خبر و گاه مسحور و حیران می سازد؟و ما در نتیجۀ فشارهای گوناگون داخلی و خارجی ارادۀ خود را از دست داده و به حضیض تکذیب و شرک فرو افتاده ایم.

انسان از خلال مراحلی چند بدین دور تسلسل باطل کشانده می شود که عبارت است از:

1-غفلت:وقتی انسان غافل شد نخستین سنگ بنای مانعی را که میان او و کنه حقیقت موجود فاصله می افکند بر زمین می نشاند،از این رو آشکارترین حقیقت این هستی پهناور را فراموش می کند،حقیقتی که خدای تبارک و تعالی دربارۀ آن می گوید:

« قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ؟ (2) - پیامبرانشان گفتند:آیا در خدا-آن آفرینندۀ آسمانها و زمین-شکّی هست؟».

ص :221


1- 35) -بحار الانوار،ج 4،ص 233.
2- 36) -ابراهیم10/.

این شکّ است که برای هوی و شهوت زمینه فراهم می سازد تا پردۀ آن دو در برابر نور خرد و پرتو فطرت حجاب و مانع شود.

2-آنچه باعث می شود ما از عذاب و خشم خدا به وسیلۀ تقوی نپرهیزیم همانا حجابهای غفلت و شهوت است که انسان را در تیرگی جهل و لجاجت، بر خلاف فرمانهای خرد و احساسات درونی و فریادهای وجدانش،دچار خبط و اشتباه می سازد.

3-سحر:که مرحلۀ از دست دادن ارادۀ انسانی و هشیاری و بیداری بشری است،چنان که گمراهان می کوشند دیگران را نیز گمراه سازند،و با معتقدات فاسد خود که بر اثر آنها از راه خدا به گمراهه افتاده اند بر دسته ای از مردم تأثیر می گذارند،و آنها را به ورطۀ غفلت و شهوت می افکنند تا مشاعرشان را از آنان برباید،پس چشمان کور می شود و حقیقت را نمی بیند،گوشها کر می شود و وحی خدای سبحان و حقایق زندگی را نمی شنود،و زبانها لال می شود و سخن نمی گوید مگر در زمینۀ بیهودگی و لهو و اهتمامهای شخصی،و مشاعر خود پرستانه.آن گاه این همه آنان را به آخرین مرحلۀ پایین افتادگی و سقوط فرو می افکند.

4-تکذیب:از خود می پرسیم:چرا این حقیقت آشکار را دروغ می شماریم و کفر می ورزیم و این عقیدۀ راسخ در ژرفنای روان بشریّت را به مسخره می گیریم در حالی که خود با هشیاری و ادراک از این مسئله آگاهیم؟ امّا آفریدگار توانا این مسئله را به عوامل نخستین آن بر می گرداند و مسئولیّت انحراف را متوجّه خود انسان می کند و می گوید:

« قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (1) -از سوی پروردگارتان برای شما نشانه های روشن آمد، هر که از روی بصیرت می نگرد به سود اوست و هر که چشم بصیرت بر هم نهد به زیان اوست.و من نگهدارندۀ شما نیستم.»

ص :222


1- 37) -الانعام104/.

5-در این مورد یک گردنۀ دشوار و صعب العبور دیگر نیز وجود دارد که گردنۀ تکیه کردن به خدایان دروغینی است که خواهشهای نفسانی و تیرگیهای جهل برای توجیه واقعیّت ارتزاق،آنها را آفریده است،و اعتقاد به این که خدا را فرزندی است،یا وسایلی دیگر-غیر از آنچه خدای سبحان برای آنان بیان کرده است-که آنها را بدو می رساند،و این که خدایانی کوچک سوای اللّٰه وجود دارند که نزد او از انسان شفاعت می کنند.خدای سبحان بدین گفتۀ خود بر آنان حجّت می آورد که:همانا او فرزندی نمی گیرد،و شما ای افراد بشر خود به فطرت خویش می دانید و خردهایتان شما را هدایت می کند که همانا خداست که مالک آسمانها و زمین،و صاحب عرش بزرگ،و عالم غیب و شهود و آشکار و نهان است.پس چگونه نمی دانید که او را فرزند یا شریکی نیست؟!بیگمان شما خود را می فریبید و برای خدا شریکان و فرزندانی می پندارید و می انگارید،تا خویشتن را خلاص کنید و از خشم خدا نجات دهید.

اینها بود حجابهای پنجگانه و درجه به درجه ای که مؤمن ناچار است با ارادۀ خود-پس از ذکر خدا-آنها را از هم بدرد.این مطلبی است که از روند این درس در می یابیم آنجا که پروردگار ما می گوید:« أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -آیا پند نمی گیرید؟» اشاره به حجاب غفلت و بی خبری است،و به حجاب شهوتها بدین گفتۀ خود اشاره می کند که« أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -آیا پروا نمی کنید؟»و به حجاب گمراهی و مسحور شدن بدین گفتۀ خود اشاره می کند که« فَأَنّٰی تُسْحَرُونَ -پس چرا سحر می شوید و فریب می خورید؟»و به حجاب /8 تکذیب بدین گفته خود که« وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ -و آنان دروغ می گویند»و سرانجام به بزرگترین و خطرناکترین حجابها که همان شرک باشد،چنین اشاره می کند و ذات سبحانش می فرماید:« فَتَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -از هر چه شریک او می سازند برتر است».

در واقع این وسوسه ها از همزات و حملات شدید شیطان است،«همزه» مفرد همزات و به معنی حملۀ شدید برای راندن کسی به سویی است،و شیطان انسان را به سوی کفر می راند،و شرک به خدا همان حملۀ شدید شیطان است پس بر

ص :223

انسان ناتوان غافل ستمکاره و بسیار ناسپاس واجب است که به نیرو و قدرت خدا متوسّل شود تا خود را از گزند این حمله ها نگهدارد،زیرا هیچ حرکت و نیرویی نیست مگر به خدای والای عظیم،و بدون توکّل به خدا و پشتگرمی و اعتماد بر او و پناه جستن به نیروی او و چنگ در زدن استوار به کلمۀ والای او،آدمی در برابر این حملات نفسانی شیطان نیست و نابود می شود.و راست گفته است خدای والای عظیم آنجا که فرمود:

« وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّیٰاطِینِ* وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ (1) -بگو:ای پروردگار من،از حمله های شیطانها به تو پناه می آورم*و به تو پناه می آورم،ای پروردگار من،اگر نزد من حاضر آیند».

شیطان در زندگی انسان دو نقش را بازی می کند.

اوّل:راندن او به سوی اعتقادات خطا و اقدام به کارهای انحرافی و گرچه به شکل تدریجی.

دوّم:حضور همیشگی در نفس بشری و نقش مراقبت و همراهی دائمی هر جا حرکت کند یا به فکری پردازد.و بر انسان واجب است که همواره از شیطان و وسوسۀ وسوسه گر نهانی به خدا پناه جوید و به دژ استوار او پناهنده شود و به ریسمان محکم او چنگ در زند.

اما انسان چگونه از شیطان به خدا پناه می جوید؟و چگونه از گردنۀ شرک و اعتقاد به این که در این عالم هستی نیرویی وجود دارد که افزون بر /8 نیروی خدای سبحان و متعال است،می گذرد؟ چارۀ نفسانی گذر از این گردنه همانا یاد آوری آخرت،و عذاب روح و برزخ است.

از گفتۀ امیر المؤمنین-علیه السّلام-به محمد بن ابی بکر(رض)دربارۀ مرگ و عذاب قبر است که:

ص :224


1- 38) -المؤمنون97/،98.

«ای بندگان خدا،عالم پس از مرگ-برای کسی که او را نیامرزند- سخت تر از مرگ و قبر است،پس از تنگی و فشار و تاریکی و غربت آن بپرهیزید، براستی قبر هر روز می گوید:منم خانۀ غربت و تنهایی،منم خانۀ خاک،منم خانۀ کرمها و حشرات.قبر می تواند باغی از باغهای بهشت یا گودالی از گودالهای دوزخ باشد».

در جایی دیگر گوید:

«ای بندگان خدا،براستی که نفسهای شما ضعیف است و پیکرهایتان نرم و نازک که به آسانی از این نیز ضعیفتر و ناتوانتر می شود،پس اگر می توانید بر پیکرها و نفسهای خود دلسوزی کنید از آنچه تاب تحمّل آن را ندارید،و بر آن شکیبایی نتوانید،و آنچه را خدا نمی پسندد ترک کنید».

قرآن مناظری بسیار از آخرت را برای ما ترسیم می کند،و هنگامی که فرشتگان برای قبض روح می آیند آدمی آن عالم را مصوّر می کند و از این رو فریاد می کشد و می گوید:

« رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ (1) -پروردگارا مرا باز گردانید*شاید کارهای شایسته ای را که ترک کرده بودم به جای آورم».

پس او التماس می کند که چند روزی به دنیا باز گردد،و تمام تواناییها و داراییها و نیروهایش را در راه خدا صرف کند،اموال خود را به صدقه دهد و نیروی جسمانی خود را به کار شایسته بندد و چشمش را برای توجّه به آفریدگان خدا بگمارد،و بر گناهانی که مرتکب شده زار بگرید،اما جواب این درخواست و آرزو قاطع و برنده و صاعقه آساست که اگر بر کوه فرود آید آن را از هم فرو می پاشد که همانا کلمۀ«هرگز»...است،و این که فرصت به پایان رسیده و سالهای زندگی تو سپری شده و بازگشتی ندارد.

امّا آدمی چه قدر زندگی می کند؟و ساعت مرگ او کی فرا می رسد؟تنها

ص :225


1- 39) -المؤمنون99/.

خداست که از آن آگاه است و دیگری جز او از آن لحظه آگاه نیست،این حقیقت بر ما آشکار می سازد که واجب است این خدایهای دروغین و جعلی را که انسان معتقد است شریک اویند،و ادامۀ قدرت و نیروی خدای واحد محسوب می شوند از دیدگان خود بیفکنیم و در درون ضمیر خود آنها را بشکنیم،تا خالصانه خدا را بپرستیم که قیامت از آن اوست،گر چه مشرکان نپسندند.

شرح آیات:

[84]

« قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهٰا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -بگو:اگر می دانید،این زمین و هر که در آن است از آن کیست؟» اگر از علم خود استفاده کرده باشید-و همین استفاده است که میزان سنجش جهل و علم است-پس خدا علم را به بیشتر مردم-و گر چه به اندازه ای محدود-عطا می کند،امّا انسان تنها کی عالم می شود؟وقتی که از علم خود بهره جوید و گرنه همان جاهل است.وقتی از آنها می پرسی آفریدگار و مالک شما-و آنچه در این آسمانها و زمین وجود دارد-کیست؟و فرمانروایی عالی در دست کیست؟پاسخشان این است که:

بیگمان خداوند است،آنجا که خود فرماید:

« إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفٰاصِلِینَ (1) -حکم تنها حکم خداست.حقیقت را بیان می کند و او بهترین داوران است.» و در برابر کسی که صاحب قدرت اجرایی مطلق در عالم هستی پهناور است،انسان راهی جز تسلیم و فروتنی ندارد.

[85]

« سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -خواهند گفت:از آن خدا،بگو:

آیا پند نمی گیرید.» در این صورت،پس چرا حجاب غفلت و بی خبری شما را از این پروردگار

ص :226


1- 40) -الانعام57/.

بزرگ که مالک زمین و تمام کسانی است که در آنند دور می سازد؟ این سخن اختصاص به دیگران ندارد،بلکه شامل همۀ ما می شود،زیرا براستی،ما هم چنان همواره در سرزمین /8 غفلت و بی خبری به سر می بریم،و تنها وقتی که در فضای یاد آوری قرار داشته باشیم به یاد می آوریم و پند می گیریم،امّا وقتی که با شهوتی یا غضبی رویاروی شویم یاد خدا کجا می رود؟ در آن هنگام نفس بشری به آوردن بهانه ها و توجیهات متوسّل می شود تا مسئولیّت را از دوش خود بیفکند،و از این روست که پروردگار از لحاظ شرعی ذکر خود را مستحبّ قرار داده،و کسی را که او را یاد کند از مؤمنان محسوب داشته است،آنجا که گوید:

« اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ (1) -آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته،یاد می کنند...».

پس در تمام حالات مادّی و شرایط و اوضاع نفسانی و روانی،خداوند ذکر و یاد خود را ضروری ساخته است.

اکنون می پرسیم آن یاد آوری و ذکری که مراد این آیات است کدام است؟ در واقع یاد آوری و ذکر آن است که هنگامی که می خواهی به نافرمانی و معصیتی دست بزنی یا خطایی را مرتکب شوی خدا را به یاد آوری.وقتی می بینی از درون تو،وجدانت تو را نسبت به کاری که می کنی سرزنش می کنی ناگزیر باید خدا را به یاد آوری تا این یاد،تو را در مبارزه با نفس یاری کند و بتوانی آن را درهم شکنی،اما وقتی این ذکر و یاد آوری را از دست دادی وجدانت می میرد،و احساس و شعور از بین می رود و در نتیجه کفّۀ ترازو به سود ارادۀ شریر و تبهکار در نفس انسان سنگین می شود.

[86]

« قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ -بگو:

کیست پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ؟»

ص :227


1- 41) -آل عمران191/.

خدا پروردگار آسمانهای هفتگانه است،زیرا او آنها را آفریده،و آفرینش آنها را از گونه ای به گونه ای دیگر تکمیل کرده و این آفرینش را همچون کودکی که بزرگ می شود و رشد می کند عملی ساخته است.پس اوست که آسمانها را آفریده و اوست که بر آنها سیطره و چیرگی مطلق دارد،و سلطنت و قوانین و نظامهای خود را با قدرت کامل بر آنها حمل و در آنها اجرا می کند.و عرش یعنی سلطۀ عملی بر عالم هستی،و با این پرسش مسیر استدلال منطقی بر وجود خدا کامل می شود،پرسشی که مخاطب آن عقل بشری و فطرت و سرشت انسانی است.

[87]

« سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -خواهند گفت:خدا،بگو:آیا پروا نمی کنید؟» انسان باید از کسی که این همه قدرت و چیرگی در دست اوست پروا کند، پس چرا پرده های ستیزه و لجاج و بزرگی فروشی را از برابر خود بر نمی داری؟! این بیم و پروا همان حدّ فاصل میان تقوی و انحراف،و ایمان و کفر است.

[88]

« قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ -بگو:(اگر می دانید)ملکوت همه چیزها به دست کیست؟...» «ملکوت»مبالغۀ در ملک است چنان که«جبروت»مبالغه در جبّاریّت، و«طاغوت»مبالغۀ در طغیان است.و ملک خدا شامل تمام چیزهای آشکار و نهان می شود نه همچون دیگر ملوک و سلطانها(شاهان و صاحبان سلطه)که تنها بر ظاهر مردم تسلّط دارند نه بر باطن آنان.

« وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لاٰ یُجٰارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -کیست آن که به همه کس پناه می دهد و کسی را از او پناهی نیست؟اگر می دانید.» خدا می تواند دیگران را از(گزند زدن به)تو باز دارد،پس او تو را پناه می دهد،ولی هیچ کس نمی تواند تو را از عذاب خدا و انتقامگیری او از تو،در صورتی که ارادۀ عذاب و انتقام کند،مانع شود.در این خصوص اندیشه ای از افلاطون(حکیم الهی)نقل کرده اند که چنین است:اگر آسمان کمانی باشد،و بلا تیری،و تیرانداز خدا،دیگر گریزگاه کجاست؟این اندیشه را از پیامبر

ص :228

خدا(ص)نیز نقل کرده اند که بر اثر آن این آیه نازل شد که« فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ (1) - پس به سوی خدا بگریزید»و تفاوت میان اندیشۀ نخستین که منفی است و دوّمی که مثبت است در این است که این یک ما را دعوت می کند که هنگام مشاهدۀ بلا دست بسته نایستیم،بلکه به سوی خدا بگریزیم و بدو پناه بریم،پس از دست تیرانداز هم بدو پناه می جوییم،و از خشمش به مهرش متوسّل می شویم.(همچون کودکی که وقتی از مادر خود پرخاشی بیند،هم به دامان او پناه می برد.-م.)در دعایی منقول پشت در پشت(از ائمۀ اطهار)می خوانیم:

«از کجا مرا خیری به دست آید که خیر جز نزد تو به دست نیاید؟و از کجا مرا نجات حاصل شود که نجات دادن جز به دست تو کس را نشاید؟نه آن کس که نکویی کند از کمک و رحمت تو بی نیاز شود،و نه آن کس که بدی کند و بر تو جسارت ورزد از حیطۀ قدرت تو بیرون رود».

[89]

هر چه از این مقولات از آنها بپرسی، « سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ -خواهند گفت:از آن خداست...» /8 و این پاسخ را بنا بر فطرت و سرشت خود می دهند.

« قُلْ فَأَنّٰی تُسْحَرُونَ -بگو:پس چرا فریب می خورید؟» از جانب دیگران فریب می خورید و مشاعر و ارادۀ شما را می ربایند.

[90]

« بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ -نه،ما بر آنان سخن راست فرستادیم و آنان دروغ می گویند.» دروغگویی مرحله ای خطرناک از کفر و انکار است،که در آن صورت بشر حق را نه از روی جهل و نادانی نسبت بدان بلکه با آگاهی و هشیاری بدین امر که به یقین حقّ است،مورد انکار قرار می دهد.

[91]

از بزرگترین دروغهای آنها این بود که ادّعا می کردند خدا را فرزندی و شریکی است.و قرآن سخن این دروغگویان را نفی می کند آنجا که می گوید:

ص :229


1- 42) -الذاریات50/.

« مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ -خدا هیچ فرزندی ندارد و هیچ خدایی با او نیست...» کلمۀ«من»مفید معنی حصر است،و این آیه ردّی است بر کسانی که ادّعا می کنند و می پندارند خدا قدرت و تسلّط خود را به بعضی مردم سوای دیگر مردم داده است.و اگر فرض کنیم که با خدای یکتا خدایانی دیگر نیز وجود دارند:

« إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ -آن گاه(اگر چنین می بود)،هر خدایی با آفریدگان خود به یک سو می کشید...» برای آفریدگان خود نظام و قوانینی خاصّ خود می نهاد،ولی ما می بینیم همان نظامی که بر یک ذرّه و اتم حکم می کند همان است که بر کهکشان نیز حکم می راند،و اگر آنچه آنها ادّعا می کنند و می پندارند درست می بود میان آن خدایان تناقض و اختلاف پدید می آمد.

« وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ -و بر یکدیگر برتری می جستند...» ما دام که ما وحدت نظام و آفرینش را لمس می کنیم پس خدا یکی است و شریکی برای او نیست.اندیشۀ چند خدایی را در اساطیر یونان باستان زیاد می یابیم،و اندیشه ای ژرف که در این بخش از آیه آمده است این است که:اگر خدایانی غیر از اللّٰه(خدای یکتای بی همتا)وجود می داشتند هر خدایی قدرتی ذاتی و مخصوص به خود می داشت /8 و بیگمان می کوشید قدرت و چیرگی خود را برای تسلّط بر دیگری گسترش دهد،و در آن صورت به یقین زندگی دگرگون می گشت و این امر منجر به فساد و تباهی عالم هستی می شد.« لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (1) - اگر در آن دو(آسمان و زمین)خدایانی وجود داشتند،آن هر دو فاسد و تباه می شدند.» « سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ -خدا از آن گونه که او را وصف می کنند منزّه است.»

ص :230


1- 43) -الانبیاء22/.

و او منزّه تر و مقدّس تر از آن چیزی است که آنها او را وصف می کنند.

[92]

« عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَتَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -دانای نهان و آشکارا،از هر چه شریک او می سازند برتر است.» و اگر به فرض دسته ای خدایان دیگر جز او وجود می داشتند بی گمان او خود آگاهتر به وجود آنها می بود،زیرا او بدانچه نهان و آشکار است علم و آگاهی تمام دارد.

[93]

« قُلْ رَبِّ إِمّٰا تُرِیَنِّی مٰا یُوعَدُونَ -بگو:ای پروردگار من،کاش چیزی را که به آنان وعده داده شده به من می نمایاندی.» از آنجا که کافران و مشرکان را به شکست و نابودی وعده داده اند.

[94]

« رَبِّ فَلاٰ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -پس ای پروردگار من، مرا در زمرۀ ستمکاران قرار مده.» پس وقتی بلا نازل شود فراگیر و همه گیر است،و راهی برای رهایی از عذاب خدا که بر ستمکاران و مشرکان فرود آمده وجود ندارد مگر جدایی پیشاپیش از آنها،و ناپسند شمردن کارهای آنان،نه سکوت و خاموشی گزیدن در برابر آن، زیرا خداوند می گوید:

« وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً (1) -و بترسید از فتنه ای که تنها ستمکارانتان را در بر نخواهد گرفت».

[95]

« وَ إِنّٰا عَلیٰ أَنْ نُرِیَکَ مٰا نَعِدُهُمْ -و ما(اگر بخواهیم که)آنچه را به آنان وعده داده ایم تو را بنمایانیم...» وعدۀ عذاب و انتقام.

لَقٰادِرُونَ

-به یقین می توانیم.» /8 [96]

برای آن که از آن عذاب برهی،و با ستمکاران شریک نشوی باید با کجروی آنها از طریق درست رفتاری و استقامت خود بر راه حق و گناهان و

ص :231


1- 44) -الانفال25/.

نافرمانیهایشان با فرمانبرداری و طاعت خدا رویارویی کنی.شاید بتوان این آیه را صورتی آشکار از مبارزه و ظلم ستیزی شمرد،و آیه ای است روشن و آشکار برای تسلّط و قدرت خدا،و چیرگی مؤمنان به او و قدرتشان در رویارویی با دشمنان دین.

« اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَصِفُونَ -سخن بد آنان را به هر چه نیکوترت آید پاسخ گوی،ما به سخن آنان آگاهتریم.» درست است که خدا می تواند دشمنی کافران را دفع کند و دور سازد،و درست است که هر گاه حکمت رسای او اقتضا کند چنین خواهد کرد،ولی این امر نباید موجب بد خلقی مؤمنان و زورگویی آنان در زمین شود،بلکه باید در رفتار با دیگران از اخلاقی والا برخوردار باشند و بر گزند و آزاری که از آنها می بینند صبر و شکیبایی ورزند و برای تبلیغ دعوت دشواریهای شخصی را تحمّل کنند.

[97]

« وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّیٰاطِینِ -بگو:ای پروردگار من، از حمله های شیطانها به تو پناه می آورم.» «همزات»همان حملات عقب راننده است که شیطان برای گمراه ساختن و فریفتن انسان بدان مبادرت می کند،و ضرورتی ندارد که شیطان فقط همان موجود پنهانی باشد که او را تصوّر می کنیم،بلکه به صورت شهوت و میلی شدید که عارض آدمی می شود،یا انسانی منحرف که می کوشد بر آدمی تأثیری منفی بگذارد،مجسّم می گردد.

[98]

« وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ -و به تو پناه می آورم،ای پروردگار من،اگر نزد من حاضر آیند.» بر مؤمن واجب است که از نشیمنگاههای شیاطین-انس و جنّ-همچون مجالس معصیت و غیبت گویی بر مردم بگریزد.

[99]

انسانی که در دنیا از شیطان به خدا پناه نبرد و از خدا پروا نکند هنگامی پشیمان می شود که دیگر پشیمانی سودی ندارد،از این رو خداوند پس از آن که انسان را از شیطان بر حذر می دارد به شرح حال انسان منحرفی می پردازد که لحظۀ مرگش فرا رسیده است و می فرماید:

ص :232

« حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ -چون یکیشان را مرگ فرا رسد،گوید:ای پروردگار من،مرا باز گردانید.» «ارجعون»(از قول آن شخص پشیمان)به صیغۀ جمع آمده برای بزرگداشت و تعظیم نسبت به خدا تا شاید بار دیگر او را به دنیا برگرداند که با تمام توانمندیهایی که دارد آینده ای تازه برای خود بسازد.

[100]

« لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ -شاید کارهای شایسته ای را که ترک کرده بودم به جای آورم...» ولی وای از آن حسرت و پشیمانی وقتی بدو پاسخ می رسد:

« کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا -هرگز!این سخنی است که او می گوید...» و اگر هم باز گردانده شود تغییری نمی کند،پس برای او بهتر آن می بود که از رسالت الهی و نیز از فرصت دنیا بهره می جست تا خود را نجات می داد.

« وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ -و پشت سرشان تا روز قیامت مانعی است(که بازگشت نتوانند).» /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 101 تا 118]

اشاره

فَإِذٰا نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ وَ هُمْ فِیهٰا کٰالِحُونَ (104) أَ لَمْ تَکُنْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ (105) قٰالُوا رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَیْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ کُنّٰا قَوْماً ضٰالِّینَ (106) رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ (107) قٰالَ اِخْسَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تُکَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبٰادِی یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلرّٰاحِمِینَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتّٰی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ (110) إِنِّی جَزَیْتُهُمُ اَلْیَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (111) قٰالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی اَلْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ (112) قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ اَلْعٰادِّینَ (113) قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ (115) فَتَعٰالَی اَللّٰهُ اَلْمَلِکُ اَلْحَقُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْکَرِیمِ (116) وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمٰا حِسٰابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلْکٰافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اِغْفِرْ وَ اِرْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلرّٰاحِمِینَ (118)

ص :233

معنای واژه ها

104[کالحون]

:الکلوح جمع شدن لبان به بیرون است چنان که دندانها نمایان شود.

108[اخسئوا]

:یعنی کاملا دور و گم شوید.

همانا کافران رستگار نمی شوند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

گرفتن موضع ریشخند نسبت به پیامبران خدا خطرناکترین

ص :234

موضع گیریهاست که از حالت بی بند و باری و این پندار که آفرینش بیهوده و بی هدف است سرچشمه می گیرد.پیداست که این آخرین درس سورۀ المؤمنون این موضع گیری را چاره و درمان می کند،و بشر را یاد آور حسابرسی دقیق و سپس پاداش متناسبی که پس از مرگ منتظر اوست می شود.

روند مطلب چنین بیان می کند:

اوّلا:آن روابط خویشاوندی که سبب انکار و دور شدن از خدا شده است در روز قیامت(که خویشاوندییی وجود ندارد)پایان خواهد یافت.پس بر انسان واجب است که این گردنه که در راه ایمان قرار دارد او را از حرکت به سوی ایمان باز ندارد.

ثانیا:مقیاس و وسیلۀ سنجش حق برای ارزش گذاری انسان همانا خود اوست،انسان خود همانا ترازویی است که نمایانگر ارزشهای درستی است که خرد بر اساس آنها سرشته شده است،و بدان وسیله رسالتهای الهی را فرا خاطر می آورد،و همان است که ما از /8 طریق آن در می یابیم در حال انجام دادن خیریم یا شرّ،پس اگر کفّۀ ترازوی کارهای نیک انسان سنگین تر شود و نیکیهایش بیشتر از بدیهایش باشد از بهشتیان است،و گرنه از دوزخیان خواهد بود.آیاتی که حاوی این مضمون است(آیات 102-103)چنان که به نظر من می رسد از آیاتی در قرآن است که بیشترین حدّ بر حذر داشتن را در بر دارد،زیرا کیست که بتواند مطمئن شود -گر چه به طور نسبی-که نیکیهایش بیشتر از بدیهای اوست؟!از این رو مؤمنان هیچ لحظه و فرصتی را برای استفاده از آن به منظور انجام کار شایسته،از دست نمی دهند.

آن گاه قرآن مناظری از روز قیامت را برای ما توصیف می کند،روزی که آتش چهره های کافران و ستمکاران را چنان می سوزاند که لبهایشان به بیرون بر می گردد و تمام دندانهایشان نمایان می شود،و هنگامی که از خدا درخواست بازگشت می کنند تا کار را از سر گیرند پاسخ می شنوند:گم شوید،و این کلمه ای است که جز به سگ گفته نمی شود،شما بودید که بندگان مرا آن روز که شما را به

ص :235

پرستش من می خواندند،مسخره و ریشخند می کردید،اینک به آنان بهشت را پاداش دادم و شما در دوزخید.

سیاق آیات هم چنان به بیان خطاهای این گروه ادامه می دهد،که مهمترین آن خطاها اعتقادشان بدین امر است که پس از مرگ بازگشتی نیست،و در نتیجه مسئولیّتی وجود ندارد،و از این رو به گمراهی و انحراف خود ادامه می دهند،و فرصت دنیا را که برای کاشتن بذر کردار شایسته ای داده شده که در آخرت از آن سود برند،از دست می دهند،سود بردنی که هرگز بدون داشتن ایمان خالص به خدا ممکن نمی شود.

برای آن که این سختگیری سبب نومیدی مطلق نشود،خداوند در آخرین آیۀ این سوره دری برای امید می گشاید،آنجا که به ما یاد آور می شود که خود مهربانترین مهربانان است،و چه قدر این انسان نگون بخت است که درهای رحمت خدا را که شامل همه چیز و به فراخی بر او گشوده شده بر روی خود می بندد!

شرح آیات:

[101]

« فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ -چون در صور دمیده شود،هیچ خویشاوندییی آن روز میانشان نماند...» وقتی روابط خویشاوندی گسست،پس کسی دیگری را نمی شناسد،و همه کس فریاد می زند:خودم،خودم،جز مؤمنان که خدای تعالی گوید:

« اَلْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ (1) -در آن روز دوستان-غیر از پرهیزگاران-دشمن یکدیگرند.» « وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ -و هیچ از یکدیگر نپرسند.» نسبتهای خویش را نمی پرسند،از بیم شرایط و آن جایگاه،و نیز به سبب بی فایده بودن آن،زیرا در آن روز هر یک وضعی دارد که او را از توجّه به وضع

ص :236


1- 45) -الزخرف67/.

دیگران باز می دارد.

ائمۀ هدی-علیهم السّلام-با وجود پیوند خویشاوندی نزدیک با پیامبر خدا(ص)،خود در عبارت سختکوشی می کردند،و هر گاه کسی در این باره از ایشان می پرسید،همین آیه را بر او تلاوت می کردند.طاووس فقیه گوید:«او را -یعنی امام زین العابدین(ع)را-دیدم که از سر شب تا سحر طواف و عبادت می کرد،و چون کسی را پیرامون خود ندید چشم به سوی آسمان بر دوخت و گفت:

«الهی،ستارگان آسمانهایت فرو شدند،و دیدگان مردمانت فرو خفتند،و درهای اجابتت بر خواهشمندان گشوده شد،به درگاه تو آمده ام تا مرا بیامرزی و بر من رحمت آوری و چهرۀ جدّم محمّد(ص)را در عرصات قیامت به من بنمایانی»آن گاه بگریست و گفت:«سوگند به عزّت و شکوه تو که من با نافرمانی از تو آهنگ مخالفت با تو نداشتم و آن گاه که دست به نافرمانی از تو زدم عصیانگر نبودم و اینک هم شکایت به تو آرم،و از مجازات تو بی خبر نیستم و بر عقوبت تو اعتراضی ندارم،ولی نفسم مرا فریفت و چشم پوشی و پنهان داری تو مرا در آن کار کمک کرد،پس اکنون چه کسی مرا از عذاب تو نجات می دهد؟و اگر تو ریسمان خود را از من بگسلی به ریسمان کدام کس چنگ در زنم؟و فردا،آن گاه که به صاحبان کفّۀ سبک گناه گویند بگذرید و به سنگین کفّه ها گویند فرو افتید،در پیشگاه تو چه چاره کنم؟آیا با سبک کفّه ها می گذرم؟یا با سنگین کفّه ها فرو می افتم؟!وای بر من،که هر چه عمرم افزون شد خطاهایم نیز فزونی یافت و توبه نکردم،آیا وقت آن فرا نرسیده است که از پروردگارم شرم کنم؟!»آن گاه گریست و این شعر را بخواند:

«ای غایت آرزوها،آیا مرا به آتش می سوزانی*پس امید من کجاست،وانگهی محبّتم چه شده؟ من در زندگی کارهای زشت و ناشایست کردم*و در میان مردم هیچ کس جنایتی چون من نکرده است» آن گاه گریست و گفت:«منزهی تو که از تو نافرمانی می کنند چنان که

ص :237

گویی تو آن را نمی بینی،و حلم و شکیبایی می ورزی چنان که گویی از تو نافرمانی نکرده اند،چندان /8 به آفریدگانت با رفتار نیکو دوستی و محبّت می کنی که گویی تو به آنان نیازمندی،در حالی که ای سرور من تو از همۀ آنان بی نیازی»آن گاه به حال سجده بر زمین غلتید.(طاووس فقیه)گوید:من بدو نزدیک شدم و سرش را بلند کردم و بر زانوی خود نهادم و چندان گریستم که اشکهایم بر گونۀ او فرو ریخت،پس حضرتش برخاست و نشست و گفت:«کیست که مرا از ذکر پروردگارم باز می دارد؟»گفتم:منم،طاووس ای پسر پیامبر خدا،این گریه و زاری و بی تابی از چیست؟در حالی که بر ما که مردمی نافرمان و جنایتکاریم لازم است که چنین کنیم،پدر تو حسین بن علی و مادرت فاطمۀ زهرا،و جدّت پیامبر خداست(ص).گوید:حضرتش روی به من کرد و گفت:هیهات،هیهات ای طاووس،سخن گفتن از پدر و مادر و جدّم را فرو گذار،خدا بهشت را برای کسی آفرید که از او فرمان برد و نیکی کند و گر چه بنده ای حبشی باشد،و دوزخ را برای کسی آفرید که نافرمانی کند و گر چه فرزندی قرشی باشد،آیا این گفتۀ خدای تعالی را نشنیده ای که:« فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ (1) -چون در صور دمیده شود،هیچ خویشاوندییی آن روز میانشان نماند و هیچ از حال یکدیگر نپرسند»؟به خدا سوگند که فردا هیچ چیز به تو سودی نخواهد رساند مگر کار شایسته ای که پیشاپیش به تقدیم رسانده باشی». (2)

[102]

همه در برابر ترازو می ایستند و دست هر کس بر قلبش قرار دارد و منتظر نتیجه است،یا به بهشت و یا به دوزخ روانه می شود.شاید درست ترین ترازوها و وسایل سنجش همان حجّتهای خدا بر آفریدگان باشند که در دنیا ارزشهای رسالت را نمودار می سازند و ایشان پیامبران و امامانند.

« فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -آنان که ترازویشان

ص :238


1- 46) -المؤمنون101/.
2- 47) -بحار الانوار،ج 46،ص 81.

سنگین باشد،خود،رستگارانند.» که به سوی نعمتهای بهشت می روند،و مهمتر از این به خشنودی خدا دست می یابند.

[103]

« وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ -و آنان که ترازویشان سبک باشد،به خود زیان رسانیده اند و در جهنّم جاوید ماندگانند.» و شاید معنی«به خود زیان رسانیده اند»این باشد که تنها فرصت خود را در دنیا از دست داده اند.

[104]

این گروه چگونه عذابی می بینند؟ /8 « تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ -آتش چهره هایشان را می سوزاند...» «اللّفح»به معنی ضربۀ سخت شمشیر است،پس در آخرت آتش چنان بر چهرۀ آنان می زند که گویی دم شمشیر است.

« وَ هُمْ فِیهٰا کٰالِحُونَ -و آنان در آتش لبانشان آماس کرده و برگشته است.» یعنی به سبب سوختن لبانشان و تابیدن آن به بیرون دندانهایشان نمایان شده.

[105]

و آن گاه که دوزخیان از آتش به زاری و التماس افتاده اند به آنان ندا می رسد:

« أَ لَمْ تَکُنْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ -آیا آیات من برایتان خوانده نمی شد و آنها را دروغ می انگاشتید؟» [106]

« قٰالُوا رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَیْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ کُنّٰا قَوْماً ضٰالِّینَ -گویند ای پروردگار ما،شوربختیمان بر ما غلبه کرد و ما مردمی گمراه بودیم.» آنها خود با کارهایشان خویش را شوربخت ساختند،و گرنه خدا کسی را به فطرت خود تیره بخت نمی آفریند.

[107]

و می افزایند:

ص :239

« رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ -ای پروردگار ما،ما را از این آتش بیرون آور.اگر دیگر بار چنان کردیم،از ستمکاران باشیم.» فرصتی دیگر به ما بده،و ما را بار دیگر بیازمای،اگر همان کارهای ناشایست را تکرار کردیم بیگمان از ستمکاران باشیم.

[108]

« قٰالَ اخْسَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تُکَلِّمُونِ -گوید:در آتش گم شوید و با من سخن مگویید.» «اخسئوا»یعنی برگردید(و دور شوید)،و این کلمه ای است که صاحب سگ وقتی کسی را دنبال می کند تا بدو گزندی رساند و امثال آن می گوید،و خدا از باب اهانت و تحقیر این کلمه را به آنها می گوید،و در واقع همان تحقیری که آنها خود در دنیا بر خویشتن روا داشتند آنها را در آخرت خوار و حقیر می سازد، زیرا به سطح اجرای آیات خدا ارتقاء نیافتند و در حضیض پیروی از شیطان رانده شدۀ محروم گشته از رحمت خدا فرو افتادند.

[109]

« إِنَّهُ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبٰادِی یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّٰاحِمِینَ -آری،گروهی از بندگان من می گفتند:ای پروردگار ما، ایمان آوردیم،ما را بیامرز،و بر ما رحمت آور که تو بهترین رحمت آورندگانی.» آری گروهی از شما،و در میان شما بودند که پروردگار خود را می خواندند و به او ایمان می ورزیدند،آنان ایمان آورده و سپس به تقصیر اعتراف کرده بودند و در راه جلب خشنودی پروردگار می کوشیدند.

[110]

« فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتّٰی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ -و شما ریشخندشان می کردید،تا یاد مرا از خاطرتان بزدودند.و شما هم چنان به آنها می خندیدید.» استهزاء نسبت به مؤمنان در اصل مسخره کردن مبادئ و معتقدات ایشان است ولی این مبارزه بعدا به صورت مبارزه ای شخصی در می آید،تا آنجا که کافران با شخص مؤمنان دشمنی می ورزند و هیبت آنان را فرو می افکنند و تمام کارها و اقدامات ایشان را حقیر و ناچیز می شمارند و در نتیجه،این رفتار مانعی روانی،بدون

ص :240

اندیشیدن به مبادیی که آنان مردم را بدان فرا می خوانند،می گردد.شاید همین است که قرآن در اینجا بدین عبارت بدان اشاره می کند که:« حَتّٰی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی - تا یاد مرا از خاطرتان بزدودند».

اما گفته او که فرماید:« وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ -و شما هم چنان به آنها می خندیدید»جنبۀ رفتاری و عملی حالت روانی آنهاست که مؤمنان را ریشخند می کردند.

[111]

مؤمنان در دنیا در معرض انواع بلا و آزمون و مشکلات،از ریشخند و مسخره شدن و غیره قرار گرفته اند،ولی استقامت ورزیده و صبر و شکیبایی کرده اند و اکنون در آخرت پاداششان بهشت است.

« إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفٰائِزُونَ -امروز آنها را به خاطر صبری که می کردند پاداش می دهم.آنها به مراد خود رسیده اند.» از این آیه پیداست که بزرگترین صبر همانا صبر بر جریحه دار شدن شخصیّت است و از این روست که می بینیم بارزترین صفات مؤمنان براستی این است که به سرزنش اعتنایی نمی کنند و از آن نمی ترسند.

[112]

آن گاه خداوند از آنها می پرسد:

« قٰالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ -گوید:به شمار سالها،چه مدت در زمین زیسته اید؟» تا ببینیم دنیایی که آخرت را بدان فروختید برای شما چگونه بوده است؟ [113]

پاسخشان این است که:

« قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعٰادِّینَ -گویند:یک روز یا قسمتی از یک روز،از آنها که می شمرند(فرشتگان حسابدار)بپرس.» از این اندازه سنجی مقدار تفاوت میان آخرت و دنیا از لحاظ زمان به دست می آید.

[114]

« قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -گوید:اگر آگاهی می داشتید،می دانستید که جز اندکی نزیسته اید.»

ص :241

اگر می دانستید که زندگی حقیقی و جاودانی پس از دنیا آغاز می شود.

آگاهی داشتن از زمان و گسترش یافتن دیدگاه انسان به دورترین نقطۀ آینده همانا شرط اساسی تکامل است.و از آنجا که عالیترین مرحلۀ تکامل ایمان است مؤمن زمان درنگ در دنیا را با میزان جاودانی بودن در آخرت می سنجد،و از این رو به فضیلت صبر نایل می شود زیرا در این مسابقه درست اندازه گیری کرده و مسابقه را برده است.

پیداست که توجّه به زمان و مقدار آگاهی آدمی از آن پایۀ ایمان به آخرت را تشکیل می دهد،و قرآن حکمت آموز بدین ناحیۀ روانی بشر می پردازد و می گوید اگر آنها آگاهی می داشتند و می یافتند که تمام فرصتی که در دنیا می گذرانند در حساب آخرت و در مقام مقایسه با آن بسیار اندک است،پس چرا در برابر این فاصلۀ اندک آخرت جاودانی را از دست بدهند و زیان ببینند؟! [115]

« أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ - آیا پندارید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید؟» آیا زندگی شما در دنیا بی هدف بوده است؟ و آیا این از حکمت و دانایی است که انسان تنها برای خوردن و آشامیدن آفریده شود و سپس بمیرد؟ /8 [116]

« فَتَعٰالَی اللّٰهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ -پس فراتر است خدای یکتا،آن فرمانروای راستین...» خدا منزّه تر از آن است که انسان را بی هدفی بیافریند.وانگهی وقتی هر یک از اندامهای انسان هدفی معیّن دارند،چشم می بیند،و گوش می شنود،و دیگر اندامها هر یک به وظایف معیّن خود می پردازند،و اندامهای داخلی کار خود را می کنند،و غدد و دستگاهها و هر یاخته ای کاری را انجام می دهد که به خاطر آن کار آفریده شده،و حتی زایده آپاندیس که علم پزشکی آن را چنین می خواند در دوران کودکی نقشی معیّن دارد،آیا معقول است که آفرینش خود انسان بیهوده و بدون هدفی معیّن بوده باشد؟!وقتی ما به پیرامون خود می نگریم می بینیم که از پرتو

ص :242

خورشید و نور ماه و حرکت زمین و جنبش موجودات زنده در آن گرفته تا نظامهای دیگر موجودات همه و همه برای آن آفریده شده اند که به وجود بشر خدمت کنند و هر یک برای کار و هدفی معیّن خلق شده اند،آیا در این صورت آفرینش خود انسان بدون هدف بوده است؟!منزّه است خدا!از اینجاست که شخصی از امام صادق(ع)پرسید:چرا خدا آفریدگان را آفرید؟و آن حضرت پاسخ داد:«خدای تبارک و تعالی آفریدگان خود را بیهوده نیافرید،و آنها را سر خود رها نکرد،بلکه آنها را آفرید تا قدرت خود را نشان دهد و آنان را مکلّف به طاعت خود کند».

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ -هیچ خدایی جز او نیست.

پروردگار عرش بزرگوار است.» پس خدا پروردگار سلطه و توانایی مطلق است،ولی توانایی مطلق او سلطه ای است بزرگوارانه و حکیمانه،و با بیهودگی نیست،تا ما را بدون هدفی آفریده باشد.

[117]

« وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمٰا حِسٰابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ -آن کس که جز خدای یکتا خدایی دیگر را می خواند که به حقّانیّتش هیچ برهانی ندارد،جز این نیست که حسابش نزد پروردگارش خواهد بود...» حتی اگر دیگری را غیر از خدای یکتا بپرستد بدان وسیله از زیر سلطه و فرمانروانی مطلق خدا خارج نمی شود و حساب و جزای او نزد خدا خواهد بود.

« إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الْکٰافِرُونَ -همانا کافران رستگار نمی شوند.» /8 آن بخش از آیه از حسابرسی سخن می گفت،در حالی این مقطع پایانی از پاداش سخن می گوید،و اینجاست که معادله ای میان آغاز این سوره می یابیم که می گوید:« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ -به تحقیق،رستگار شدند مؤمنان»و پایان آن که رستگاری را از کافران نفی می کند.

شرک،به ضرورت،این نیست که انسان وجود آفریننده ای جز خدا را تصوّر کند،بلکه به فرمانبرداری از اشخاص،از قبیل صاحبان مال و سلطه،بدون برهانی الهی نیز هست.

ص :243

[118]

انسان بنا بر طبیعت خاکی خود به جانب زمین شرک کشیده می شود و می اندیشد که آن که بدو روزی می دهد پدر و مادر اوست و آن که بر او فرمان می راند همان سلطۀ سیاسی و قدرت مسلّط بر کشور و سرزمین اوست و آن که او را هدایت می کند همان رادیو و تلویزیون است.ولی انسان با عقل و اراده و ایمان خود می تواند خود را از این طبیعت به نحو کامل برهاند و برکند و در آسمان توحید به پرواز درآید تا ببیند همۀ کارها و امور به دست خدایی است که وی بدو تسلیم شده و سر سپرده است.

از مشکلات انسان این است که این طبیعت حتی وقتی که وی ایمان آورده است با او همراه است،از این رو گاه بدان پاسخ مثبت می دهد و گاه با آن می ستیزد و بر آن غلبه می یابد،و شرکی که بشر بدان دچار می شود پنهان است و دل از شرک به کلّی تهی نمی شود و خالی نمی ماند،امّا خداوند به انسان مؤمن برنامه ای برای رویارویی با این مشکل و گرفتاری می دهد و می گوید:

« وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّٰاحِمِینَ -و بگو:ای پروردگار من بیامرز و رحمت آور و تو بهترین رحمت آورندگانی.» نیرو بخش انسان همان آمرزش طلبی است،و همراه شدن آمرزش طلبی با رحمت-در این آیه-برای آن است که ما نومید نشویم تا هنگام گناه،خواه بزرگ یا کوچک،آمرزش طلبی و توبه را ترک کنیم.

ما به نوبۀ خود از درگاه او مسئلت داریم که بر ما رحمت آورد و ما را در زمرۀ مؤمنانی که به رستگاری نایل می شوند قرار دهد.

ص :244

سورۀ نور

اشاره

ص :245

ص :246

سورۀ نور

فضیلت سوره:

در روایتی از حضرت ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است:

«اموال و شرمگاههای خود را با تلاوت سورۀ النّور حفظ کنید،و زنان خود را در دژی امن در آورید،زیرا کسی که هر روز و هر شب به قرائت این سوره عادت کند،هرگز هیچ یک از اهل خانۀ او زنا نمی کند،تا وی بمیرد و چون بمرد هفتاد هزار فرشته تا گورش او را بدرقه می کنند و همه برای او دعا می کنند و آمرزش می طلبند تا داخل گور خود شود». (1)

زمینۀ کلّی سوره

شرایع و قوانین پروردگار در اجتماع همچون بارویی بلند خانواده و شرف و ارزشهای انسان را مصون و محفوظ می دارد.خانواده همچون چراغی است که پرتو فطرت و نور وحی را از تند بادهای شهوت و پلیدیهای هوی حفظ می کند.

ص :247


1- 1) -نور الثقلین،ج 3،ص 570.

و نور خدا که از آسمان فرود می آید در خانه هایی قرار می گیرد که پروردگار آنها را با ذکر خود سربلند ساخته است.

موضوعات سورۀ مبارک نور پیرامون این محور دور می زند،ولی چگونه؟ در آغاز این سوره اشاره ای می خوانیم به سوره ای که پروردگار آن را واجب ساخته و در آن آیاتی روشن فرو فرستاده است،بدین هدف که مردم را متذکّر شود،و این سوره که پروردگار واجبش ساخته است با آیات خود با حزم و چاره جویی فطرت بشر را مصون و محفوظ می دارد،بدین سان:

اوّلا:با واجب ساختن مجازات حدّ در مورد زن و مرد زناکار،و تهدیدی ضمنی و نهفته که زن و مرد مؤمن مرتکب زنا نمی شوند.

ثانیا:با استوار کردن و حمایت خانه(و خانواده)از بیهوده گویی فاسقان،و واجب ساختن مجازات حدّ قذف بر کسی که زنی شوهر دار را بی آن که چهار شاهد بیاورد متّهم به زنا کند.

سوّم:با قانونگذاری حکم لعان میان زن و شوهری که زن خود را متّهم به زنا می کند و بر آن دو واجب است که چهار بار سوگند خورند و در مرحلۀ پنجم یکدیگر را لعن کنند.

قرآن بیماری شایعی که از لحاظ تاریخی پیرامون داستان افک دور می زند و در هر شایعه سازی باطل نیز جاری است درمان می کند.

و بدین گونه قرآن فضای جامعۀ اسلامی را از قذف(اتّهام زنا)و شایعۀ ناموسی(که همان قذف گروهی است)پاک و زدوده می سازد.

و به تطابق اجتماعی و سنخیّت میان زنان پلید با مردان پلید و همچنین زنان پاکدامن با مردان پاکیزه اشاره می کند.(آیۀ 26) پس از آن که درسهای نخستین این سوره فضای اجتماع را از پلیدی زنا و قذف(اتّهام به زنا کاری)و شایعه پراکنی می زداید و پاک می سازد،روند مطلب به مقرر داشتن«احترام خانه»و«آزادی انسان در درون خانۀ خود»می پردازد و از ورود به هر خانه ای بدون کسب اجازه و انس و الفت داشتن و سلام کردن بر اهل

ص :248

آن نهی می کند و می گوید در صورتی که اجازۀ ورود به خانه ای را ندهند باز گشتن و انصراف از ورود بدان پاکیزه تر است مگر خانه های عمومی و غیر مسکون.

در چار چوب صیانت و حفاظت خانواده،قرآن فرمان می دهد که راهها و مراکز عمومی از تیرهای شیطان پاک و زدوده شود،آنجا که به مردان امر می کند چشمان خود را فرو بندند،هم چنان که همین نکته و نیز حجاب را به زنان امر می کند.

(آیۀ 31) شرع حنیف وقتی درهای فساد را می بندد،در زناشویی را باز می کند و مردم را بدان تشویق می کند و به کسانی که راه و امکانی برای زناشویی ندارند فرمان پاکدامنی می دهد و به وضع غلامان و کنیزان(از این لحاظ)می پردازد،و نیز فرمان می دهد که درخواست باز خرید بندگانی را که خیری در آنها یافت شود بپذیرند و کنیزکان جوان را که می خواهند پرهیزگار باشند وادار به زنا نکنند.(آیۀ 33) /8 پایه های یک خانۀ پاک بر چه شالودۀ استواری بالا می رود؟مگر نه آن که بر شالودۀ وحیی که بر آن فرود می آید و ذکر خداوند که هر لحظه از آن خانه به آسمان فرا می رود؟آری.و از این روست که سورۀ قرآن همان سور و با روی خانواده است و نور آن خانه از پرتو وحی است،و خانواده چراغدانی است،که چراغی از پرتو وحی در آن قرار دارد و شیشه ای شفّاف از بینادلان-مردانی پرهیزگار که حافظان خانواده اند-پیرامون آن را فرا گرفته است،و نور آن از پرتو درخت معرفت و شناخت افروخته می شود.چنین خانه هایی بود که خداوند به آنها اجازه داد دژهایی استوار و بلند برای وحی در سطح عموم امّت باشند،هم چنان که خانه نیز دژی است برای حفظ ارزشها در سطح خانواده.(آیۀ 38) امتی که خاندان نبوّت را گرامی ندارد،و هم چنان خانواده ای که به ارزشها اهتمامی نورزد،دیوارهایش فرو می ریزد و ارزشهایش به تیرگی و تاریکی شدید می انجامد.(آیۀ 40) نور اجتماع از خاندان نبوّت است،و نور خانواده از پرتو ارزشها و این پرتو و آن نور هر دو از نور خدا روشنایی می یابند و جلوه می نمایند.

ص :249

آسمانها و زمین از نور پروردگار خود روشن می شوند،مگر نمی بینی که هر چه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می گوید،و فرمانروایی از آن اوست،و اوست که ابر را به حرکت در می آورد و برق را بر می انگیزد،و شب و روز را جابجا می کند،و اوست که هر جانداری را از آب آفریده است؟آری.براستی پروردگار است که آیات روشنگر را فرو فرستاده و اوست که هر که را بخواهد به راه مستقیم هدایت می کند.(آیۀ 46) و بدین سان روند مطلب نواحی معنوی خانۀ و خانوادۀ والا را در بر می گیرد، سپس به موضوع طاعت و فرمانبرداری می پردازد که از مهمترین عوامل تربیت محسوب می شود و می گوید:ناگزیر باید به فرمانروایی خدا و پیامبر تسلیم شد،و به حق رضا داد خواه به سود آدمی باشد یا بر زیان او،و پس از آن که مؤمنان را با داشتن فضیلت طاعت توصیف می کند،برخی دیگر را ملامت می کند که مدّعی آن هستند و بر وجود طاعت در خود سوگند می خورند،اما چون موضوع طاعت را جدّی ببینند می هراسند و سر می پیچند.(آیۀ 53) قرآن مردم را به فرمانبرداری از خدا و پیامبر فرا می خواند،تا هدایت شوند.و یاد آور می شود که براستی خداوند به مؤمنانی که کارهای نیک و شایسته می کنند وعده داده است که آنها را جانشین دیگران در زمین قرار دهد،و به آنان امر می کند که نماز را به پا دارند و زکات بپردازند /8 و از پیامبر فرمان برند،و از روح خدا ناامید نشوند و گرنه کافرانی ناتوان در زمین محسوب خواهند شد.(آیۀ 57) آن گاه قرآن دیگر بار به موضوع احترام خانه و خانواده باز می گردد و به ما فرمان می دهد که در برابر کودکان و خدمتگزاران احتشام و بزرگواری را حفظ کنیم، و در اوقات آسایش به خانه های یکدیگر-که همان عورت و چیزی محفوظ داشتنی است-بدون کسب اجازه و سرزده وارد نشویم.(آیۀ 59) این سوره از پیر زنان که امید شوهر کردنشان نیست فریضۀ حجاب را بر می دارد،هم چنان که از نابینا و لنگ و بیمار(شاید برای آسان گیری نسبت به آنها)حرج و تکالیف دشوار را بر می دارد،و نیز حرج در مورد غذا خوردن در منزل

ص :250

خویشاوندان و دوستان را بر می دارد،و امر می کند که هنگام ورود به خانه ها سلام گویند.و پس از آن که برخی از آداب اجتماع و وارد نشدن به خانۀ دیگران را در هنگام گرد آوری نفرات برای جنگ یا آنچه بدان می ماند،مگر با اجازۀ رهبری، بیان می کند از این که پیامبر را بدان گونه که یکدیگر را صدا می زنند،صدا کنند نهی می کند و کسانی را که در صورت وجود فتنه یا عذابی دردناک پشت سر دیگران پنهان می شوند و آهسته آهسته بیرون می خزند بر حذر می دارد.آن گاه قرآن با یاد آوری این حقیقت که علم خدا بر مردم احاطه دارد و آنها را از آنچه می کنند آگاه می سازد، این سوره را به پایان می رساند.

ص :251

[سوره النور (24): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا وَ فَرَضْنٰاهٰا وَ أَنْزَلْنٰا فِیهٰا آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (1) اَلزّٰانِیَةُ وَ اَلزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاٰ تَأْخُذْکُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (2) اَلزّٰانِی لاٰ یَنْکِحُ إِلاّٰ زٰانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ اَلزّٰانِیَةُ لاٰ یَنْکِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِکَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ (3) وَ اَلَّذِینَ یَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِینَ جَلْدَةً وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (4) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (5)

ص :252

خانواده با روی فضیلت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این سورۀ مبارک با دو کلمه آغاز می شود:

نخست:کلمۀ«سورة»که تعبیر کنندۀ مجموعه ای متکامل از آیه های قرآنی است.

پس سوره از جهتی شبیه«سور»و دیواری است که خانه را در بر می گیرد،و آن را از دیگر خانه ها جدا و مستقلّ می سازد و از جهت دیگر مانند«سوار»یعنی دستبند و النگویی است که پیرامون مچ دست را فرا می گیرد و بدان آراستگی و زیبایی می بخشد.هم چنان که هر مجموعۀ بشری را دیوار و بارویی است که بر آنها احاطه دارد خانواده که سنگ اصلی و بنیادی بنای اجتماع است در حکم همان دیوار است.

دوّم:کلمۀ«فرضناها»یعنی واجب ساختیم است.پس سورۀ قرآنی چنان آمده است که ثابت و پایدار و در اجتماع بشری واجب و استوار باشد،و اجرا و عملی ساختن آیات و مفاد آن بر تمام بندگان خدا فرض و واجب باشد.

وقتی باران از آسمان فرو می بارد هر قطرۀ آن به سویی متفاوت با آنچه دیگر قطره ها رفته اند،می رود.امّا آیات قرآن برای آن فرود نیامده اند که اینجا و آنجا پراکنده شوند،بلکه خداوند چنین مقدّر کرده است که واحدی بهم پیوسته در درون بارویی یگانه باشند که همان قرآن کریم است و به عنوان یک مجموعۀ جدایی ناپذیر از یکدیگر به مرحلۀ عمل و اجرا در آیند،و ممکن نباشد که بخشی از

ص :253

آنها را بگیرند و بپذیرند و بخشی دیگر را نپذیرند و رها کنند.خداوند سوره را این چنین فرض و واجب ساخته است.

همان گونه که خداوند سورۀ قرآنی را فرض و واجب ساخته،خانواده را نیز که به منزلۀ بارو و دژ انسان است که در زندگی اجتماعی بدان پناه می برد،فرض و واجب ساخته است و این چیزی است که این آیات از سورۀ نور آن را تأکید می کند.

از آنجا که واجب ساختن چیزی جز به وسیلۀ نیرو و قوّت صورت نمی پذیرد خداوند نیز حرمت خانواده را به نیروی مجازاتهایی استوار ساخته که دربارۀ هر کس که به نظام خانواده در جامعۀ اسلامی تجاوز کند معمول می گردد،و ما این شدّت مجازات را در مورد زن و مرد زنا کار می بینیم که بدون رحم و شفقتی به هر یک صد ضربه تازیانه می زنند.

اسلام همان گونه که مجازاتی سخت برای مرتکب عمل زنا مقرر داشته برای کسانی که به مردان و زنان پاکدامن تهمت زنا بزنند نیز مجازاتی سخت معیّن کرده است،زیرا چنان تهمتی نوعی از تجاوز به سلامت خانواده محسوب می شود که پیوندی استوار با آبروی پاک و حیثیّت اخلاقی مردم دارد و خانه و خانواده ای که در معرض گزند زبان بدگویان و تهمت زنندگان قرار گیرد جای امنی برای زندگی درست نیست.

قرآن حکمت آموز همان قدر که بر حرام بودن زنا تأکید دارد بر حرام بودن تهمت زنا نیز تأکید می کند،زیرا از متّهم می خواهد که دلایل اثبات کنندۀ کافی ارائه دهد،چون اتّهام زنا خود وسیلۀ انتشار گناه و فحشاء است،و جامعه ای که ارزش خانوادگی در آن سقوط کرده باشد به آسانی به گرداب مفاسد و فحشاء فرو می افتد.

قرآن با وجود شدّت عملی که ناگزیر برای مبارزه با انحرافات اخلاقی در /8 اجتماع به کار می برد،در برابر مردم دری فراخ برای توبه نیز می گشاید تا آنچه را فاسد و تباه کرده اند به درستی و صلاح باز آورند،زیرا خدای سبحانه و تعالی-که آفریدگار انسان است-خود نیک می داند که در نهاد این موجود چه بارهایی

ص :254

غریزی به ودیعه نهاده که لغزشها و سقوط او را توجیه می کند،پس اگر درهای توبه را برای او نمی گشودند هرگز نمی توانست پس از سقوط در منجلاب از جای برخیزد.

شرح آیات:
اشاره

[1]

« سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا وَ فَرَضْنٰاهٰا وَ أَنْزَلْنٰا فِیهٰا آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ -سوره ای است که آن را نازل کرده ایم واجبش ساخته ایم و در آن آیاتی روشن فرستاده ایم.باشد که پند گیرید.» خداوند این سوره را فروفرستاده و واجب ساخته و با وجود تمام خواهشهای نفسانی بشری و شهوتها و فشارهایی که می کوشد قدسیّت و محتوای قرآن را سلب کند،خود نگهبان و نگهدار آن است.آیات روشنی که در این سوره آمده، همانهاست که انسان را یادآور می شود و پند می آموزد،زیرا دل آدمی بر اساس حقایق سرشته شده و نیاز به یادآوری کننده ای دارد که نهفته های فطرت و سرشت و دفینه های عقل و خرد را در آن بر انگیزد و آشکار سازد.

حدود شرعی نگهداری و نگهبانی از اجتماع

[2]

با وجود آن که خانواده از لحاظ عملی با زناشویی آغاز می شود،قرآن در این سوره از موضوع زناشویی آغاز نمی کند بلکه نخست مجازات زنا را یاد آور می شود، و سبب این است که بدون وجود قانونی که خانواده را در بر گیرد و آن را از انحراف و تجاوز حفاظت و حمایت کند،تمام قوانین دیگر ساقط می شود،پس دژی که دیوار و بارویی استوار و بلند نداشته باشد که از آن حمایت و دفاع کند چه سودی دارد؟ همچنین بر زناشویی در کشورهای غربی چه سودی مترتّب تواند بود،در حالی که برای هر دو طرف خانواده(زن و شوهر)راه سیر کردن غریزۀ جنسی در بیرون از منزل باز و آزاد است؟ بنا بر این خانواده در واقع از هنگامی آغاز می شود که مصونیّت و حفاظی،با واجب ساختن مجازات بر کسی که آن مصونیّت را درهم می شکند،بدان داده شود.

ص :255

« اَلزّٰانِیَةُ وَ الزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ -زن و مرد زنا کار را هر یک صد ضربه تازیانه بزنید...» «الجلدة»ضربه ای است که پوست بدن انسان را لمس کند،و از آنجا که زنا کار از راه پوست خود که پوست جنس دیگر را لمس کرده لذّت برده است،پس باید مجازات این لذّت حرام را نیز از همان راه دریابد.درست است که نفس بشری از دیدن منظرۀ انسانی برهنه که یکصد تازیانه می خورد ناراحت و متألّم می شود،ولی نباید فراموش کنیم که آن محکوم حرمت دین را هتک کرده است.پس اگر بدو امکان دهیم که از چنگ مجازات بگریزد،بدان معنی است که تمام اجتماع را در معرض فساد و تباهی قرار داده باشیم،از این رو قرآن ما را از رأفت و مهربانی ورزیدن به زناکاران نهی می کند زیرا سختگیری نسبت به آنها از یک سو به صلاح خود آنهاست و از سوی دیگر مانعی است برای دیگران که به گودال این جنایت زشت فرو نیفتند.

« وَ لاٰ تَأْخُذْکُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّٰهِ -و مبادا که در حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحّم گردید...» و شاید برای جلوگیری از همین ترحّم بی جاست که قرآن حکمت آموز بدین گفتۀ خدای سبحان تأکید کرده است که:

« إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ -اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید...» حدود(و مجازاتهای)شرعی در جامعه ارزشی اساسی دارد،امّا بسیاری از مردم هنگامی که می بینند قاتلی در برابر چشم آنان اعدام می شود،یا زنا کاری را تازیانه می زنند،یا دست دزدی را می برند،بدون آن که نتیجه و پی آیند این عمل بزرگ را دریابند،دستخوش ترحّم و دلسوزی می شوند،در حالی که اعدام-مثلا- مانع قتل بسیاری از مردم می شود و در نتیجه به جامعه حیات و زندگی می بخشد،و همچنین تازیانه زدن به زنا کار خانواده را مصون و محفوظ می دارد،و بریدن دست دزد اموال مردم را در امان نگه می دارد.

ص :256

و همچنین اگر زنا در جامعه رواج یابد خانه ها و خانواده هایی ویران و نابود می شود،و کودکان بیگناه تباه و فاسد می گردند،یا با عقده های روانی فشرده ای پرورش خواهند یافت که خود به جنایاتی زشت و وحشتناکی تبدیل خواهد گشت.

مگر نه این که بیشتر کسانی که تمدّنها را ویران کرده اند از فرزندان خانواده های فاسدی بوده اند که شرف خانوادگی را نمی شناختند؟ /8 از آنجا که این دسته از مردم تمام حقایق را نمی دانند و در نمی یابند دستخوش ترحّمی منفی به زیان دین می شوند و از این رو اجرای حدود و مجازاتهای شرعی را تعطیل و ترک می کنند.امّا کسی که به خدا ایمان دارد،و می داند که خداوند نسبت به بندگانش از شخص او مهربانتر و دلسوزتر است،و هنگامی که فرمان می دهد به زناکار تازیانه زنند،این امر نه تنها متضمّن مصلحت تمام مردم بلکه متضمن مصلحت شخص زنا کار نیز هست،دستخوش چنین ترحّمی نمی شود.

پروردگار ما سپس می گوید:

« وَ لْیَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -و باید که به هنگام شکنجه کردنشان گروهی از مؤمنان حاضر باشند.» تازیانه زدن باید در حضور مؤمنان صورت گیرد،زیرا ارزش مجازات تنها در اثر آن بر جنایتکار نهفته نیست بلکه باید بر جامعه نیز انعکاس یابد.در واقع حدّ و مجازات زنا بر یک گونه نیست،بلکه بر حسب شرایط و اوضاع و احوال گوناگون نوع و میزان حدّ تفاوت می کند.در حدیث شریفی که ذیلا می آید انواع حدود و مجازاتهای زنا جمع شده است:

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که:«شش نفر را که به جرم ارتکاب زنا گرفته بودند نزد عمر بن خطّاب آوردند،و او دستور داد که بر هر یک از آنان حدّ را اجرا کنند.امیر مؤمنان-صلوات اللّٰه علیه-نزد عمر نشسته بود،گفت:ای عمر این حکم ایشان نیست،عمر گفت:پس تو حدّ و مجازات آنها را اجرا کن.آن گاه یکی از آنها را پیش آوردند و حضرت گردنش را بزد،دومین را آوردند و حضرت او را سنگسار فرمود،سوّمین را آوردند و او را تازیانه زد،و چهارمین را نیمی از حدّ

ص :257

تازیانه زد و پنجمین را تعزیر کرد(یعنی کمتر از اندازۀ حدّ بزد و تنبیه کرد)و ششمین را رها فرمود.عمر در شگفت شد و مردم متحیّر گشتند.آن گاه عمر گفت:

ای ابو الحسن چه شد که شش نفر را به جرم ارتکاب یک قضیّه آوردند و تو پنج گونه مجازات بر آنها راندی و ششمین فرد را نیز رها ساختی و در این میان حکم هیچ یک از آنها نظیر دیگری نبود؟حضرتش فرمود:آری،اوّلی مردی بود ذمّی که با زنی مسلمان به زنا آمیخته بود و بدین سان از ذمّه(و تعهّد مسلمانان بر حفظ جانش) خارج شده بود،از این رو در مورد او فرمان به قتل با شمشیر دادم.امّا دوّمی مردی بود زن دار که زنا کرده بود،او را سنگسار کردیم.سوّمی مردی بود بی زن که وی را حدّ زدیم.امّا چهارمین بنده ای بود که زنا کرده بود،او را نصف حدّ زدیم.پنجمین این عمل را به شبهه صورت داده بود او را تعزیر و تنبیه کردیم.امّا ششمین مردی بود دیوانه که عقلش را از کف داده بود و تکلیف از او ساقط شده بود» (1) .

پاکدامنی دیوار و باروی محافظ جامعه

[3]

« اَلزّٰانِی لاٰ یَنْکِحُ إِلاّٰ زٰانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزّٰانِیَةُ لاٰ یَنْکِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِکٌ -مرد زنا کار،جز زن زنا کار یا مشرک را نمی گیرد،و زن زنا کار جز مرد زنا کار یا مشرک نمی گیرد...» طبیعت زندگی اجتماعی این است که مردان و زنان شریف-جنس تفاوتی نمی کند-جز همانندان خود را نمی جویند،در حالی که بر عکس می بینیم مردمی که از لحاظ اخلاقی فرو غلتیده اند غیر همگونان خود را می جویند،از این رو و برای خطرناک بودن آمیختگی و درهم و برهمی،خداوند می خواهد که مجموعۀ مردان و زنان زنا کار را از جامعه جدا سازد تا اجتماع را با بارویی استوار و دیواری بلند و مستحکم از پاکدامنی و شرف حفظ و حراست کند.شاید در پیوستن کلمۀ شرک به زنا،اشاره ای باشد بر این که زنا کاری خود نوعی از شرک پنهان و نهفته

ص :258


1- 2) -نور الثقلین،ج 3،ص 570.

است،مگر نه این که زنا مبتنی بر پایۀ شهوت پرستی و هوی طلبی است؟ « وَ حُرِّمَ ذٰلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ -و این بر مؤمنان حرام شده است.» در مورد این عبارت قرآنی روایتی پشت در پشت از امامان(ع)آمده است مبنی بر این که زناشویی با زن یا مرد زناکار حرام است،و از این رو بر مؤمنان واجب است که از مجموعه های زنا کاران دوری گزینند،بلی،اگر مرد یا زن زناکار توبه کرده باشند زناشویی با آنها جایز است.

محمد بن مسلم از امام ابی جعفر-علیه السلام-دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ روایت کرده است که گفت:آنها مردان و زنانی در زمان پیامبر خدا بودند که به زنا کاری شهرت داشتند،و خداوند زناشویی با آنها را نهی کرد،و مردم امروز بر همان منزلت هستند اگر کسی به چیزی از این قبیل شهرت یابد یا بدین سبب بر او حدّ اجرا کنند با او زناشویی نمی کنند.مگر آن که توبۀ او به رسمیّت شناخته شود و پذیرفته آید». (1)

شاید معنی سخن آن حضرت(ع)«مردم امروز بر همان منزلت هستند»این باشد که سیرت و روش پیامبر(ص)بر مردم امروز نیز جاری است.

قذف(تهمت زنا زدن به زن شوهردار)میان حدّ و توبه

[4]

« وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِینَ جَلْدَةً وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ - کسانی را که زنان پاکدامن را به زنا متّهم می کنند و چهار شاهد نمی آورند،هشتاد ضربه بزنید،و از آن پس هرگز شهادتشان را نپذیرید که مردمی فاسقند.» در اینجا خداوند مجازاتی سخت را بر کسانی واجب ساخته است که زنان شوهر دار پاکدامن را به تهمت زنا متّهم می کنند،بدون آن که چهار گواه عادل بر این امر بیاورند که به چشم خود آن ماجرا را دیده باشند.

ص :259


1- 3) -همان مأخذ،ص 572.

در این مورد تنها به ذکر مجازات شرعی چنین اتهامی اکتفاء نشده بلکه مجازاتی قضایی را که همردیف و توأم با آن است ذکر می کند،بدین معنی که شخصی که مجازات قذف(تهمت زنا بستن به زنی شوهردار)در حق او اجرا شد.

اعتبارش نیز در اجتماع ساقط می شود زیرا با این اقدام خود عدالت خویش را از کف داده است از این رو پس از آن هیچ شهادتی از او پذیرفته نمی شود،نه تنها در قضیۀ زنا بلکه در دیگر قضایای اجتماعی چون عقود مالی،و اثبات هلال(ماه نو)و دیگر موضوعات شهادت او مسموع نیست.و این محرومیّت افزون بر تأدیب بدنی که همان تازیانه خوردن بوده،متضمّن تأدیبی معنوی است.

در قانونگذاریهای تشریعی اسلامی مجازاتی قاطع را بر زبان همچون مورد «قذف»(تهمت زنا زدن به زن شوهردار)نمی یابیم.پس اگر شخصی بگوید:

همانا فلان زن زنا کرده است،بر او واجب است که تعداد شرعی شاهدان عادل را یک جا حاضر آورد.هر گاه دو تن از آن گواهان گواهی زنا کاری دهند و سپس گویند دو تن دیگر که عین چیزی را که ما دیده ایم دیده اند،در راهند و از عقب می رسند، در حال هر یک از آن دو گواه را بی درنگ هشتاد ضربه تازیانه می زنند،زیرا چنان شهادتی ثابت نمی شود مگر آن که /8 هر چهار تن گواه یک جا نزد قاضی حاضر شوند و بر عمل زنا گواهی دهند.اسلام که مجازات تازیانه و سنگسار را بر مرتکب زنا واجب ساخته ضمنا پذیرفتن گواهی کمتر از چهار تن را نیز منع کرده است،و آیا عمل زنا چنان صورت می گیرد که چهار تن بتوانند ناظر عینی و گواه بر آن باشند؟ دیگر جنایتها از قبیل قتل و خانه دزدی و امثال آن ممکن است در برابر مردم روی دهد،امّا در مورد زنا باید در نظر داشت که شرمی که خدا در سرشت هر انسانی به ودیعه نهاده است مانع از آن می شود که این عمل را آشکارا در برابر دیدگان دیگران صورت دهد،پس چگونه ممکن است که چهار تن به وضوح تمام این عمل را هنگام ارتکاب ببینند؟چنین وضعی صورت نمی پذیرد مگر در حالاتی بسیار نادر و دلالت بر آن دارد که چنین مجازات سختی در واقع مخصوص کسانی خواهد شد که به حدود شرعی و آداب عرف عمومی جامعه تجاوز و تخطّی می کنند.

ص :260

بگذارید نصوصی را که احکام گواهی بر زنا را بیان می کنند بخوانیم:

از ابی بصیر،از حضرت ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-منقول است که:

«مرد و زن را سنگسار نمی کنند مگر آن که چهار تن گواهی بر همخوابگی و وارد کردن و داخل کردن را همچون دخول میل در سرمه دان بدهند» (1) .

در خصوص حکمت مقرر داشتن گواهان چهارگانه،ابو حنیفه پیشوای مذهب حنفی از امام صادق-علیه السّلام-روایت می کند و می گوید:به او گفتم:آیا زنا شدیدتر است یا قتل؟گفت:قتل:(ابو حنیفه)گوید:گفتم:پس چگونه است که در مورد قتل گواهی دو شاهد جایز است و در مورد زنا جز گواهی چهار شاهد جایز نیست؟به من گفت:«ای ابو حنیفه،در این خصوص چه سندی در دست دارید؟»گفتم جز حدیثی از عمر در دست نداریم که گوید:خداوند در گواهی دو کلمه را بر بندگان مقرر داشته است.حضرتش گفت:«ای ابو حنیفه، چنین نیست،در زنا دو حد وجود دارد و جایز نیست که هر دو تن بر ضد یک تن گواهی دهند،زیرا بر هر دو طرف یعنی مرد و زن حدّ واقع می شود،در صورتی که در مورد قتل،حد بر قاتل اجرا می شود و از مقتول دفع می گردد» (2) .

اسلام از سختگیری در مسئلۀ شهادت بر زنا قصد دارد که زندگی خانوادگی را در جامعه از پراکندگی و نابودی حمایت و حراست کند،هم چنان که زنا از شدیدترین عوامل نابودی خانواده است اتّهام بدان نیز تقریبا به همان نتیجه منجر می شود،زیرا زنا از جرایمی است که بسیار زود و ممکن است مردم را بدان متّهم ساخت و این جرایم غریزه مردم بویژه صاحبان عقده های جنسی را بر می انگیزد و مانند جنایت قتل و جز آن نیست.از این رو اسلام از سویی بر مجازات آن سختگیری کرده و از سوی دیگر بر گواهی بر آن شدت عمل نشان داده

ص :261


1- 4) -همان مأخذ،ص 569.
2- 5) -همان مأخذ،ص 574.

است،و این هر دو امر هدفی واحد دارد که همانا حفظ و نگهبانی خانواده و پاسداری نسبت به پاکدامنی و شرف در زندگی اجتماعی است.

قرآن کسانی را که زنان شوهردار را،بدون آوردن چهار گواه،متّهم به زنا می کنند فاسق شمرده است زیرا آنها با این عمل خود بزرگترین ضربه را بر شرف جامعه،که ادیان آسمانی برای اصلاح و استوار ساختن بنای آن آمده اند،وارد می سازد.

[5]

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند و به صلاح آیند.زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.» برای کسانی که قرآن را می خوانند تازگی ندارد که پیوستگی کلمۀ اصلاح را به توبه ملاحظه می کنند،چه این مطلب در جایهایی گوناگون از قرآن کریم تکرار شده است،و این از آن روست که شرط پذیرفته شدن توبه آن است که انسان آنچه را با گناهان خود تباه و فاسد ساخته با توبه درست و اصلاح کند،و خداوند به گروه توبه کاران تأکید می کند که آمرزش و رحمت او شامل حالشان خواهد شد مشروط بر این که پس از انحراف به جادّۀ حق باز گردند و با کوشش خالصانه و کردار سازنده آنچه را از کف داده اند تدارک و جبران کنند و آنچه را با گناهانشان تباه کرده اند اصلاح نمایند.پس اگر زنان شوهردار را به هرزگی متّهم کرده اند و شرف ایشان را بدین وسیله ساقط ساخته اند،بر آنها واجب است که دروغ بودن اتّهام خود را آشکارا اعلان کنند و برای اجرای مجازات حدّ بر خویشتن آماده شوند تا حیثیت اعتبار آن زنان را باز گردانند.سماعه گوید از حضرتش درباره گواهان به دروغ پرسیدم که جزای آنها چیست؟فرمود:«تازیانه ای می خورند که وقتی ندارد، و تعیین آن با امام است،و نیز آنها را دوره می گردانند تا مردم آنها را بشناسند»اما در مورد گفتۀ خدای عزّ و جلّ که:« وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا -و از آن پس هرگز شهادتشان را نپذیرند مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند»(سماعه) گوید:«گفتم چگونه توبۀ او معلوم و شناخته می شود؟حضرتش فرمود:خود را در /8 برابر مردم دروغگو می خواند و گفتۀ پیشین خود را تکذیب می کند تا حد بر او می زنند و

ص :262

از پروردگارش آمرزش می طلبد،و اگر چنین کرد توبۀ او معلوم شده است». (1)

خداوند برای کسی که پس از زنا توبه کند موجبات و اسباب زناشویی را فراهم می سازد،هم چنان که به کسی که از دزدی توبه کند و حقوق مردم را باز پس دهد روزی حلالی می رساند،و همچنین برای کسی که پس از تسلیم شدن به فشارهای سلطه که در معرض آنها قرار داشته توبه کند،جایی امن فراهم می سازد که در آن پناه جوید و آن فشارها را از دوش او بر می دارد.

خداوند بدین سان بندگان خود را به توبه و بازگشت به سوی خویش تشجیع می کند که به آنان وعده می دهد اگر توبه کردند و خود را اصلاح نمودند مورد آمرزش و رحمت او قرار می گیرند.

[سوره النور (24): آیات 6 تا 15]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِینَ (6) وَ اَلْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَیْهِ إِنْ کٰانَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (7) وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا اَلْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (8) وَ اَلْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اَللّٰهِ عَلَیْهٰا إِنْ کٰانَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (9) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ حَکِیمٌ (10) إِنَّ اَلَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اِکْتَسَبَ مِنَ اَلْإِثْمِ وَ اَلَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (11) لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْکٌ مُبِینٌ (12) لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدٰاءِ فَأُولٰئِکَ عِنْدَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْکٰاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اَللّٰهِ عَظِیمٌ (15)

ص :263


1- 6) همان مأخذ،ص 575.

معنای واژه ها

8[یدرأ عنها]

:یعنی از او برداشته می شود.

11[الافک]

:دروغ بزرگ.

[تولی کبره]

:آن که بخش عظیم چیزی را تحمّل کرده و بر عهده دارد.

مسلمانان با تهمت بزرگ منافقان چگونه روبرو می شوند؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چار چوب برقرار ساختن قانون خانواده در جامعه-که قرآن در درس پیشین بیان کرد-و پس از بیانی که دربارۀ رابطۀ میان روح ایمانی و خانوادۀ با ایمان در خصوص مجازات زنا و مجازات تهمت به زنا گذشت،این آیات کریم رابطۀ سالم میان شوهر و همسرش را در مورد این مسئله حساس بیان می کند،آنجا که اسلام لعان را به عنوان راه حلی برای کسانی که همسران خود را به تهمت زنا متّهم

ص :264

می کنند،به منزلۀ عوضی از گواهان وضع و تشریع می کند.لعان آن است که از یک طرف شوهر چهار بار بر زنا کاری همسر خود گواهی می دهد،و هر بار گواهی او به منزلۀ یک شاهد محسوب می شود،آن گاه در مرتبۀ پنجم می گوید در صورتی که خود دروغ گفته باشد لعنت خدا نصیبش باد،و از طرف دیگر،زن چهار بار گواهی بر مبرّا بودن خود از آن تهمت می دهد،و در مرتبۀ پنجم می گوید که اگر شوهرش در اتّهام زنایی که بدو زده راست گفته باشد خشم و غضب خدا بر آن زن باد.

چرا ایراد تهمت زنا به زن خود با ایراد همان تهمت به زنی دیگر تفاوت دارد؟این تفاوت به سبب وجود رابطۀ مخصوص میان شوهر با زن خویش است.

شوهر چیزی دربارۀ زن خود کشف می کند که کشف آن به وسیلۀ دیگران ممکن نیست،و اگر /8 اسلام قانونی خاص برای این رابطه وضع نکرده بود،بیگمان خانواده ها به سبب فقدان چیزی که رابطۀ شوهر را با زنش در حالت تهمت زنا و قذف تنظیم کند،از بین می رفتند و نابود می شدند.

از این رو پس روند قرآنی متوجّه قضیّۀ مهمّی می شود که همان مسئلۀ «افک»است که مورد نزول آن در این مقطع قرآنی اختصاص به تهمت زنایی دارد که بعضی افراد به همسر پیامبر(ص)(ماریۀ قبطی)بنا بر یکی از اقوال،وارد ساختند.روند آیات بر ضرورت متوقّف ساختن امثال چنین تهمتی که در جامعه شیوع یافته و رویارویی در برابر کسی که آن را می آفریند یا رواجش می دهند، تأکید می کند.این آیات حقایق زیرین را به ذهن وحی و القاء می کنند:

اوّلا:ایراد تهمتها،عادة از جانب افرادی صورت می گیرد که گردهم جمع می شوند و قرآن آنها را«دار و دسته»می نامد.

متشکّل شدن این دارو دسته تجمّعی است طاغوتی،که در روابط خود بر ارزشهای اسلامی تکیه نمی کنند،زیرا آنها تهمتهایی باطل و بی اساس را می آفرینند و اخباری دروغین را به هم می بافند و افترا می زنند،و مانند افعی که زهر خود را به درون بدن قربانی خود می دمد،آن اکاذیب را در جامعه پخش و منتشر می کنند.

ثانیا:این که جامعۀ صالح آن اجتماعی است که بر ضدّ این تهمتها مصون

ص :265

و محفوظ شده و قادر است که دروغ بودن تهمت را کشف کند،و با سرعتی بسیار آن را به صاحبش برگرداند.امّا جامعۀ بیمار و نااستوار آن است که فرزندانش تهمتهای باطل را از یکدیگر می ربایند تا بدون آگاهی از هدف پلیدی که پشت سر آن تهمتهاست و سلامت جامعه را تهدید می کند،آنها را پخش کنند،چنین جامعه ای به شتاب هر چه بیشتر فرو می ریزد و از هم می پاشد زیرا آبرو و حیثیت و نوامیس فرزندان آن اجتماع در معرض تهدید و دستخوش ولنگاری متجاوزان است.

اجتماع با فضیلت و دارای رشد فکری،بدین سان خطرناک بودن تهمتهای باطل را از همان آغاز در می یابد و می شناسد و از این رو برای محفوظ داشتن سلامت هر یک از فرزندان خود برای ردّ آن تهمتها می کوشد.

ثالثا:قرآن حکمت آموز بر نفع این شایعات نسبت به جامعۀ مؤمن /8 تأکید می کند،زیرا همین سخنان طبیعت بعضی از افراد جامعه را آشکار می سازد،زیرا تهمت زنندگان و بر انگیزندگان آن را کشف می کند و میزان کم عمقی وابستگی آنها را به مجتمع ایمانی روشن می سازد،هم چنان که کسانی را که سخنان باطل آنها را به سرعت می شنوند و می پذیرند کشف و معرفی می کند و این امر به اشخاص موجّهی که قصد اصلاح آنها را دارند فرصتی بزرگ می دهد.

شرح آیات:
اشاره

حکمت لعان در اسلام

[6]

« وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ -و کسانی که زنان خود را به زنا متّهم می کنند و شاهدی جز خود ندارند...» بسی دشوار است که شخصی که زن خود را به تهمتی چون زنا متّهم می کند با سعادت و اطمینان زندگی کند.

اسلام برای آن که خانواده محلّی برای جنگ و زد و خورد میان زن و شوهر نباشد،و فرزندانی عقده ای به بار نیاورد که به سبب پرورش خود در محیطی و بازده و ناسالم،نسبت به جامعه کینه توز باشند،و برای آن که بر عکس خانواده را سرایی

ص :266

برای آسایش و خانه ای امن و آرام سازد،لعان را وضع و تشریع کرده است که رابطۀ میان زن و شوهر را به طور ابدی و همیشگی نهی می کند.راویان داستانی جالب توجّه دربارۀ نزول این آیه که بعضی از احکام لعان را بیان می کند،ذکر کرده اند که چگونگی چاره جویی اسلام را در مورد مشکلات اجتماعی منعکس می سازد.این روایت که مفسّر معروف علی بن ابراهیم آن را نقل می کند می گوید که این آیه دربارۀ لعان نازل شده،و سببش آن است که چون پیامبر(ص)از غزوۀ تبوک بازگشت،عویمر بن ساعدۀ عجلانی که از انصار بود نزد حضرتش آمد و گفت:ای پیامبر خدا شریک بن سمحا با زن من همبستر شده و وی از او باردار گشته است.

پیامبر(ص)از او روی بگردانید،امّا او سخن خود را تکرار کرد،دیگر بار پیامبر از او روی بگردانید تا چهار مرتبه چنان کرد،آن گاه پیامبر(ص)به خانۀ خود رفت،و آیۀ لعان بر او نازل شد،آن گاه عصر از خانۀ خود نزد مردم آمد و به عویمر گفت:

همسرت را بیاور که خدای عزّ و جلّ دربارۀ کار شما آیه ای فرستاده است.عویمر نزد زنش رفت و بدو گفت:پیامبر خدا تو را فرا خوانده است،آن زن در میان قوم خود مقام و شرفی داشت از این رو همراه گروهی بیامد و چون وارد مسجد شد پیامبر(ص)به عویمر گفت:نزدیک منبر بیایید و یکدیگر را لعان کنید.عرض کرد چگونه این کار را بکنم؟پیامبر(ص)فرمود پیش بیا و بگو:خدای را گواه می گیرم که در نسبتی که به زنم می دهم از راستگویان هستم. /8 وی پیش آمد و آن عبارت را بگفت.آن گاه پیامبر(ص)بدو گفت:این عبارت را تکرار کن،وی آن را تکرار کرد تا چهار مرتبه شد.سپس در نوبت پنجم بدو فرمود:لعنت خدا بر تو باد اگر در نسبتی که به زنت داده ای از دروغگویان بوده باشی.وی در نوبت پنجم گفت که هر آینه لعنت خدا بر«وی»باد اگر در نسبتی که به زن خود داده است از دروغگویان بوده باشد. (1) سپس پیامبر(ص):بیگمان اگر دروغ گفته باشی این لعنت شامل تو می گردد.

ص :267


1- 7) -همان مأخذ،ص 580.

آن گاه به وی فرمود:به کناری برو،سپس به زن او گفت:تو نیز همچون او گواهی بده و گرنه حدّ را بر تو اجرا می کنم،آن زن به روی افراد قوم خود نگریست و گفت:من این افراد را در این عصرگاه رو سیاه نمی کنم.آن گاه پیش آمد و گفت:خدا را گواه می گیرم که عویمر بن ساعده در نسبتی که به من داده از دروغگویان است.پیامبر خدا بدو فرمود:این عبارت را تکرار کن،و او آن را چهار بار تکرار کرد.سپس پیامبر(ص)به وی گفت:در مرتبۀ پنجم خود را لعنت کن که اگر در نسبتی که شوهرت به تو داده از راستگویان بوده باشد.آن زن در نوبت پنجم گفت:هر آینه خشم خدا بر«وی»باد اگر شوهرش در نسبتی که به وی داده از راستگویان بوده باشد.آن گاه پیامبر خدا(ص)به وی گفت وای بر تو که اگر دروغ گفته باشی مشمول این لعنتی.سپس پیامبر خدا(ص)به شوهر وی گفت:برو که از این پس این زن هرگز بر تو حلال نباشد.عرض کرد:ای پیامبر خدا مالی که بدو داده ام چه می شود؟پیامبر(ص)گفت:اگر دروغ گفته باشی دستت از آن مال بسی کوتاه است و اگر راست گفته باشی آن مال در عوض آن که وی شرمگاه خود را به تو واگذار و حلال کرده بوده از آن اوست.

و معنی آیه این است که اگر کسی زن خود را متّهم کند و نتواند چهار گواه شرعی در موردی این چنین بیاورد،باید چهار بار سوگند بخورد که در نسبت زنایی که به زنش می دهد راست می گوید.

« فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّٰادِقِینَ -هر یک از آنها را چهار بار شهادت است به نام خدا که هر آینه از راستگویان است.» [7]

« وَ الْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَیْهِ إِنْ کٰانَ مِنَ الْکٰاذِبِینَ -و بار پنجم بگوید که خشم خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد.» هنگام لعان شخص می گوید:«لعنة اللّٰه علیّ-لعنت خدا بر من»اگر از دروغگویان باشم،ولی خدای /8 سبحانه و تعالی می گوید:«إنّ لعنة اللّٰه علیه- همانا لعنت خدا بر او»با ضمیر«او»تا چنان به نظر نرسد که این لعنت بر کسی است که این عبارت را در قرآن می خواند.

ص :268

[8]

« وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکٰاذِبِینَ -و اگر آن زن چهار بار به خدا سوگند خورد که آن مرد دروغ می گوید، حدّ از آن زن برداشته می شود.» پس اگر زن چهار بار بر دروغگو بودن شوهر خود به خدا سوگند بخورد،حدّ از وی برداشته می شود،و تازیانه و سنگساری در کار نیست،و اگر چنین نکند(و سوگند نخورد)چنان است که گویی وی تهمت زنایی را که شوهرش بدو وارد کرده تصدیق کرده است.

[9]

« وَ الْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّٰهِ عَلَیْهٰا إِنْ کٰانَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -و بار پنجم،زن بگوید که خشم خدا بر او باد اگر مرد از راستگویان باشد.» یعنی مرد در ادّعایی که در حق وی کرده و تهمتی که به وی زده است گفته باشد،و همچنین خود را لعنت می کند که اگر مرتکب زنا شده باشد،و در نتیجه اتّهامی که شوهرش بر وی وارد ساخته درست بوده باشد.

[10]

« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّٰهَ تَوّٰابٌ حَکِیمٌ -چه می شد اگر فضل و رحمتی که خدا بر شما ارزانی داشته است نمی بود؟و اگر نه این بود که خدا توبه پذیر و حکیم است؟» اگر فضل خدا و امکان توبه به درگاه او نمی بود،بیگمان کسانی که زنان خود را قذف می کردند و متّهم می ساختند گرفتار عذاب می شدند زیرا قذف نزد خدا تهمتی بزرگ شمرده می شود،و بر کسی جایز نیست که به صرف گمان یا انتقام طلبی دیگران را متّهم سازد.جواب«لولا-اگر نه این بود»از خلال روند عبارت معلوم است،و شاید آیۀ 14 نیز اشاره به همین معنی دارد،آنجا که پروردگار ما سبحانه و تعالی می گوید:« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت ارزانیتان نمی بود،به سزای آن سخنان که می گفتید شما را عذابی بزرگ در می رسید».

ص :269

سوگند در قانون اسلامی

آنچه در این جا تفکّر را بر می انگیزد و باید بدان نیک اندیشید،دامنه و میزان اعتماد اسلام بر روح«ایمان»در نظامها و قوانین اجتماعییی است که وضع می کند،زیرا به عنوان مثال،سوگند یکی از ستونهای نظام اسلامی در امر قضاوت است،و هنگامی که جامعه روح ایمان و التزام بدانچه را می گویند و بدان سوگند می خورند از دست می دهد /8 نمی تواند ارزشهای رسالت را به مورد اجرا در آورد،و در نتیجه به هر حال نظام آن جامعه نمی تواند نظامی اسلامی باشد.

با وجود آن که جوامع بشری امروز به پایه ای از پیشرفت تکنولوژی نایل آمده که آدمی را به حیرت می افکند،هم چنان در نظامها و قوانین اجتماعی و انسانی ناکام است.از این رو در اجتماع بی ایمان کمتر کسی را می توان یافت که به خاطر چند دینار از سوگند خوردن دروغین به خدا پرهیز داشته باشد،در صورتی که فرزندان جامعۀ با ایمان از سوگند خوردن به دروغ سخت پرهیز دارند و اجتناب می کنند.

اگر به تاریخ نسل اوّل مسلمانان نظر افکنیم،در می یابیم که نظام قضایی در آن روزگار تا چه حد کامیاب و موفّق بوده است.در آن عصر همۀ کارهای اجتماع اسلامی از جانب حکومت اسلامی به سهولت می گذشته و تمام مشکلات آن بدون هیچگونه دشواری حلّ می شده است،زیرا مؤمنان سخت پرهیز داشته اند که خدا را دستمایۀ موضوع سوگند خود قرار دهند گر چه آن سوگند راست و به حقّ بوده باشد،تا آن جا که برخی از ایشان حاضر بوده اند که از حق خود در گذرند و مبالغی کلان از مال خود را بدهند امّا حاضر نبودند که به نام خدای بزرگ سوگند بخورند.

داستانی از امام زین العابدین را به عنوان شاهدی بر این مدّعا نقل می کنیم:

یکی از زنان طلاق داده شدۀ او نزد قاضی بر ضد او دعوایی برد و مطالبۀ مهری به مبلغ چهارصد دینار کرد،چون آن دو نزد قاضی حاضر شدند و دعوایشان مطرح شد، امام منکر مطالبه ای شد که آن زن می کرد.قاضی از امام(ع)خواست تا سوگند بخورد،ولی آن حضرت نپذیرفت و محکوم شد،و تمام مهر مورد ادّعای آن زن را

ص :270

پرداخت.چون از محضر قاضی بیرون آمد پسرش امام باقر(ع)از او پرسید:ای پدر چرا به خدا سوگند نخوردی؟مگر حق با تو نبود؟امام(ع)فرمود:چرا حق با من بود،ولی خدا بسی بزرگتر از آن است که من به خاطر چهارصد دینار به نام او سوگند بخورم.

ایشان بدین گونه پرهیز داشتند و سوگند خوردن را سخت و دشوار می دانستند و پایه های اجتماع اسلامی بر این اساس نهاده شده است.

سازندگان افک،آن تهمت بزرگ و مسئولیّت جامعۀ مسلمان

[11]

« إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ -کسانی که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهی از شمایند...» کسانی که به همسر پیامبر تهمت زدند چه کسانی بودند؟ این پرسشی است که مهم نیست با بردن نام اشخاص بدان پاسخ گوییم، بلکه موضوع مهم برای ما طبیعت آن دار و دسته و هدف آنها از آن تهمت است.

هدف آن تهمت کاستن از کرامت و حیثیت پیامبر(ص)بوده است و آن دارو دسته کسانی بوده اند که با یکدیگر بند و بستی بر پایۀ مصالح مادّی داشته اند نه بر پایۀ ارزشها،و قرآن برای آن که احتمال تصوّری غلط پیرامون این قضیّه را از اذهان مؤمنان بزداید ایشان را مخاطب می سازد و می گوید:

« لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ -مپندارید که شما را در آن شرّی بود.نه،خیر شما در آن بود...» زیرا سرانجام به زودی منتهی به خیر خواهد شد،بدین اعتبار که آزمایشی است برای جامعۀ مسلمان،و اگر مؤمنان بر این قضیّه و امثال آن غلبه کنند و فایق آیند اجتماعشان جامعه ای با فضیلت و قادر بر پایداری در برابر فشارها و مشکلات گوناگون خواهد بود.

« لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ -هر مردی از آنها بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است به کیفر رسد...»

ص :271

هم چنان که انسان مسئول رفتار و حرکات خویش است،تهمت آفرینان بر ضدّ پیامبر(ص)نیز بار مسئولیّت سخن خود را در سرای دنیا با رسوا شدن و آشکار گشتن شایعات باطل خویش،و در آخرت با تحمل عذاب دردناک بر دوش می کشند.

« وَ الَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و از میان آنها آن که پیرتر است و بیشترین این بهتان را به عهده دارد به عذابی بزرگ گرفتار می آید.» پیداست که روند آیه به سر کردۀ این دارو دسته که بار سنگین این گناه را بر دوش دارد و متحمّل عذابی بزرگ می شود،اشاره می کند.عادت اقتضا می کند که این دار و دسته سرکرده و بزرگی داشته باشند که منبع و سرچشمه سرهم بندی کردن این تهمت بوده یا لا اقل بدان جهت و قانونمندی داده باشد.و به نظر می رسد که کهنسالان که روزگار زندگیشان سپری شده، /8 و احساس می کنند که آفتاب عمرشان بر لب بام است و نزدیک به غروب و افول است،هم آنانند که این تهمت را شایع و پخش کرده اند،زیرا آنها پیش از دیگران منفی باف و حسود بوده اند،و شاید مراد از کهنسالترین در اینجا همان پیر گروه منافقان در روزگار رسول اکرم(ص)بوده باشد.

تا اینجا مطلب مقصود بر«خود آن تهمت»بود،امّا گفتار آینده متوجّه جنبه ای دیگر از این قضیّه می شود،آنجا که خداوند مسئولیتی را که در برابر نظیر چنین امری بر دوش اجتماع می افتد معیّن می کند و می گوید:

[12]

« لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْکٌ مُبِینٌ -چرا هنگامی که آن بهتان را شنیدند،مردان و زنان مؤمن به خود گمان نیک نبردند و نگفتند که این تهمتی آشکار است؟» بر اجتماع با ایمان لازم است که پیش از هر موضعگیری ماجراهایی را که پشت صحنۀ بهتان و جعل آن دروغ بزرگ می گذشته دریابد و بشناسد،زیرا این موضوع منحصر تنها به شخص پیامبر نبوده بلکه شامل آنان نیز می شده و سلامت اجتماع آنان را تهدید می کرده،دارو دستۀ یاد شده نمی خواسته اند تنها از کرامت

ص :272

پیامبر بکاهند و حیثیت حضرتش را لکّه دار کنند بلکه می خواسته اند شرف امّت اسلام را نیز از طریق شایعه پراکنی باطل بر ضدّ رهبری آن بکاهند و لکّه دار کنند،و هنگامی که مؤمنان برای پذیرفتن شایعاتی که این دار و دسته می پراکندند و سم پاشی می کردند همصدایی نشان می دهند و به همسر پیامبر(ص)گمان بد می برند،آیا از آن پس شرفی سالم و درست برای امّت باقی می ماند که در معرض زخم زبان آن گروه منافق قرار نگیرد؟! بنا بر این بر کسانی که این تهمتها را می شنوند لازم است که در صدد شناختن طبیعت آن برآیند و عوامل و عناصری را که در وراء آن قرار دارد بشناسند،و بر اجتماع نیز واجب است که دارای فضیلت و رشد باشد و اندیشه ها و شخصیّتها را ارزیابی کند و بسنجد.

مبارزه ای جدّی که امروز میان استعمار و جنبشهای رسالتی-که هدفش درهم شکستن موجودیّت استعماری جاهلیّت و برقراری حکومت عادلانۀ اسلامی است-جریان دارد،صورتی است زنده از همان مبارزه ای که دیروز میان منافقانی که آن تهمتها را می ساختند با جامعۀ مؤمن به رهبری پیامبر در جریان بوده است.

اکنون که استعمار با تمام نیروهای شیطانی خود می کوشد کرامت امّت اسلامی را از طریق انتشار اتّهامات بر ضدّ جنبشهای رسالتی خدشه دار سازد، تکلیف واجب امّت اسلام امروزه دقیقا همان مسئولیّت و تکلیف مؤمنان آن روزگار است تا خود را در این پیکار طرف مقابل بدانند و عوامل و عناصر استعماری را که در ورای این اباطیل و تهمتهای گوناگون بر ضدّ فرزندان بیگناهشان قرار دارد کشف و رسوا سازند.

خداوند سبحانه و تعالی می گوید:هدف این اتّهامات قبل از هر چیز سلامت معنوی اجتماع است،و بر اجتماع واجب است که نسبت به خود خوش گمان باشد و به گونه ای جدّی با این اتّهامات برخورد کند« لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْکٌ مُبِینٌ -چرا هنگامی که آن بهتان را شنیدید مردان و زنان مؤمن به خود گمان نیک نبردند و

ص :273

نگفتند که این تهمتی آشکار است؟»و باید اجتماع از وارد کنندگان اتهام دلایلی قوی و کوبنده بخواهد.پس اگر کسی بدون دلیل دیگری را به جاسوسی متّهم کند،در واقع اتّهام زننده خود جاسوس است،زیرا جاسوس کسی است که به مصالح استعمار بر ضدّ جنبشهای آزادیبخش رسالتی خدمت می کند،و اسلام به ما فرمان می دهد که به عنوان یک امر واجب الاطاعه همچون تکلیفی شرعی و اسلامی با این اشخاص رویاروی شویم و برخوردی جدّی کنیم،آنجا که می گوید:

[13]

« لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ -چرا چهار شاهد بر ادّعای خود نیاوردند...» تا آنچه را بر ضدّ سلامت اجتماع و رهبری آن جعل کرده اند اثبات کنند.

« فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدٰاءِ فَأُولٰئِکَ عِنْدَ اللّٰهِ هُمُ الْکٰاذِبُونَ پس اگر شاهدانی نیاورده اند،در نزد خدا در زمرۀ دروغگویانند.» زیرا سخنشان در واقع عاری از هر دلیلی بود،و حتّی اگر راست هم می گفتند نیز دلیلی نداشتند،و براستی نشر فکری که دلیلی بر آن وجود ندارد،گر چه از روی سادگی و بی اطّلاعی باشد،خطایی بزرگ محسوب می شود.

«برای اثبات نادانی انسان کافی است که چیزی بگوید که نمی داند و از آن آگاهی ندارد،بلکه حتی اگر تمام چیزهایی را که می داند نیز(در زمان و مکان غیر مناسب)بگوید برای احراز نادانی او کافی است» (1) .

پس انتشار دادن تهمتی که دلیلی بر آن وجود ندارد به همان نتیجه ای منجر می شود که دروغ پرداز برای آن می کوشد.

امروزه عوامل و نظامهای استعماری بهتانهایی را به هم می بافند و آنها را در جامعه پخش می کنند تا زبان به زبان بگردد و همچون بیماری وبا منتشر شود،و براستی اجتماع با فضیلت آن اجتماع است که بهتان زنندگان را متّهم کند و حتّی اگر راستی بی دلیل هم گفته باشند معتقد باشد که آنها دروغگویانند،زیرا نشر

ص :274


1- 8) -این مضمون و محتوای حدیثی است پشت در پشت منقول از امام حسن بن علی-علیهما السّلام-.

قضیه ای مجمل و بی دلیل نیز کذب و دروغ محسوب می شود،زیرا کاستن و از بین بردن ارزش انسان با فضیلت-که خدا او را با کرامت و شرف آفریده،و خواسته است که با کرامت زندگی کند،و آبرویی نیک پشت سر خود باقی گذارد-عینا همان دروغ است.

ممکن است انسان در آنچه می گوید راستگو باشد،ولی وقتی در تعیین موقعیّت و مشخصات سخنی که می گوید خطا کند دروغگو می شود(یعنی سخنش مطابق با واقع نیست).و بر عکس این،در مضمون حدیثی پشت در پشت آمده است:

«دروغ به خاطر اصلاح در نزد خدا راست محسوب می شود» (1) .

کلمۀ«عند اللّٰه-در نزد خدا»در این آیه دلالت بر آن دارد که گر چه آنها به نظر خود راستگو باشند ولی در نزد خدا دروغگویانند و جزای دروغگو را دریافت می کنند،و شاید این امر از آن رو باشد که جوانب و شرایط محیط بر سخن خویش را مراعات نکرده اند.

[14]

قرآن بر ناهنجاری و درشتی این خطا تأکید می کند،بنا بر این سخنی ساده که بدون علم و آگاهی و اثباتی بر زبان بسیاری از مردم می گذرد خطرهای جدّی بزرگی در پشت سر خود دارد،و اگر خداوند بر مردم مهربان نبود بیگمان آنان را گرفتار عذابی بزرگ می کرد.

« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت ارزانیتان نمی بود،به سزای آن سخنان که می گفتید شما را عذابی بزرگ در می رسید.» به سبب سخنان بدی که در گرداب آن افتاده بودید.

[15]

« إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ /8 وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ -آن گاه که آن سخن را از دهان یکدیگر

ص :275


1- 9) -شاید سعدی از همین حدیث تأثّر پذیرفته که گفته است:دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز.م.

می گرفتید و چیزی بر زبان می راندید که دربارۀ آن هیچ نمی دانستید و می پنداشتید که کاری خرد است،و حال آن که نزد خدا کاری بزرگ بود.» زیرا انسان بدون آن که خود را دریابد خدمتگزار و بوق تبلیغات استعمار می شود.این آیۀ کریم چه قدر ما را متنبّه می سازد!چون بسیاری از ما آنچه را می شنود باز می گوید،و نمی داند که آن گفتار بر ضدّ شخص او و دین او یا اجتماع او هست یا نیست،پس واجب است که آدمی از روی علم و اثبات سخن بگوید نه آن که هر چه را دیگران می گویند نقل قول کند.

اگر مقیاس و وسیلۀ سنجش اجتماع ایمانی را رفتار و برخورد افرادش با تهمتها و بهتانها قرار دهیم،در می یابیم که بسیاری از اجتماعاتی که امروز وجود دارد از ضابطه و خصوصیّات اجتماع ایمانی خارج است زیرا در آن اجتماعات بهتانها را همچون کودکان که به سوی یکدیگر توپ پرتاب می کنند،به جانب یکدیگر می افکنند و آنها را همچون بیمار جذامی که میکرب پخش می کند،بین خود منتشر می سازند.

[سوره النور (24): آیات 16 تا 22]

اشاره

وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهٰذٰا سُبْحٰانَکَ هٰذٰا بُهْتٰانٌ عَظِیمٌ (16) یَعِظُکُمُ اَللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (17) وَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (18) إِنَّ اَلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ اَلْفٰاحِشَةُ فِی اَلَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (20) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مٰا زَکیٰ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یُزَکِّی مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (21) وَ لاٰ یَأْتَلِ أُولُوا اَلْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ اَلسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینَ وَ اَلْمُهٰاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (22)

ص :276

بعد اجتماعی شایعه پراکنی باطل

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از ویژگیهای قرآن کریم در بررسی و طرح موضوعات گوناگون این است که بدون بیان ابعاد مختلف هر موضوع و دیگر قضایایی که بدان مربوط می شود دست از مطلب نمی کشد.

با وجود آن که مناسبت گفت و گو از افک(بهتان و دروغ بزرگ)و شایعه پراکنی باطل در اجتماع،بیشتر موضوع خانواده است که واجب است با دیواری استوار و بلند از سلامت معنوی احاطه شود،قرآن حکمت آموز این بحث و گفت و گو را کاملا سرشار می سازد تا ما را از بیشتر ابعاد و جوانب موضوع آگاه کند، و از میان ابعاد گوناگونی که این سوره در این درس بحث می کند بعد اجتماعی شایعه پراکنی باطل است و این که اصولا موضعگیری اجتماع والا و با فضیلت نسبت به شایعه پراکنیها و شایعه سازان چه باید باشد.

نقاط روشنگر

اوّلا:ضروری است که اجتماع پیشاپیش موضعگیری ثابت و مشخّصی

ص :277

نسبت به شایعات داشته باشد.خداوند در وجود هر انسانی عقلی به ودیعه نهاده که به وسیلۀ آن می تواند از درستی /8 یا نادرستی افکاری که در اجتماع منتشر می شود آگاه گردد،زیرا هر موضوع درستی نور و پرتوی از حقیقت دارد،و از این رو هدفها و منشأ شایعه شناخته و درک می شود.

ثانیا:بر مؤمنان راستین واجب است که هر چه بیشتر در پیرامون رهبری رشید خود حلقه زنند تا روشهای درست و شایسته را برای مقاومت در برابر شایعات هنگامی که در اجتماع پراکنده می شود،بیاموزند.

ثالثا:بر فرزندان جامعۀ مؤمن واجب است که پای به جای پای شیطان نگذارند و از او پیروی نکنند زیرا نخستین گام آنان را به نهادن آخرین گام نیز وا می دارد تا اجتماع را بکلّی ویران و نابود سازد.

به عنوان مثالی بر این امر خاطرنشان می شویم که هنگامی که شخصی سخنی باطل را شنید و آن را منتشر کرد،در واقع به سبب فریفته شدن به گناه از آن دفاع و پشتیبانی می کند و این امر او را بر آن می دارد که به دارو دسته ای که آن سخن را شایع کرده اند بپیوندد و بدین سان در دام دشمن می افتد.و از اینجاست که اسلام تأکید می کند که بر انسان مؤمن واجب است که پای جای پای شیطان ننهد و از او پیروی نکند،بلکه هشیار و بیدار باشد و از نهادن نخستین گام خطا بپرهیزد تا کار به نهادن آخرین گام غلط نیانجامد.

رابعا:در منطق اسلام هدف وسیله را توجیه نمی کند،پس درست نیست که مؤمنان برای رسیدن به هدفهای خود راههای پیچ در پیچ و خطا را بپیمایند،زیرا آن راهها نه تنها به هدف نمی رسند،بلکه رهنورد خود را به فحشا و کارهای زشت و ناپسند می کشانند.

پس ممکن نیست که باطل راه رسیدن به حق باشد،هم چنان که ممکن نیست جنبش ایمانی از راه انتشار دروغ و کوشش برای تأثیر گزاری بر مردم با نیرنگ و گمراه سازی به پیروزی برسد،و اصولا چنین روشهایی از صفات جنبش رسالتی نیست زیرا ناشایست و دروغ جز ناشایست و دروغی همسان خود نزاید،و

ص :278

همانا فحشا زاییده و نتیجۀ مجموعۀ انحرافات ساده ای است که در نزد آدمی و در نهاد اجتماع انبوه و افزون می گردد.

خامسا:هدف نهفته در ورای افک(دروغ و بهتان بزرگ)و انتشار /8 شایعات دروغین همانا از بین بردن وحدت جامعۀ مؤمن است،از این رو بر افراد چنان اجتماعی واجب است که از شخصی که به انتشار شایعات گسترده و در نتیجه پراکندن اجتماع با بهتان و افترا می پردازد،با گذشت و احسان نگذرند.

شرح آیات:
اشاره

[16]

« وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهٰذٰا -چرا آن گاه که این سخن را شنیدید نگفتید:ما را نشاید که آن را باز گوییم...» خداوند به عنوان موضعگیری استوار مؤمنان،بر ایشان واجب ساخته که شایعات را باز نگویند و به انتشار آن بین صفوف جامعه کمک نکنند،و هیچ سخنی را بدون آن که ثابت شده و دلایل بسیار و شواهد کافی داشته باشد نپذیرند،و گفتۀ خدای تعالی که« وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ -چرا آن گاه که این سخن را شنیدید» یعنی:آیا هنگامی که سخنی می شنوید که در آن طعن و اتّهام به دیگران وجود دارد،با خاموشی و سکوت با آن روبرو می شوید؟ آن گاه قرآن ضرورت سنجیدن و ارزیابی شایعات را با ارزیابی ناشی از عقل،نه از روی هوی بیان می کند.

« سُبْحٰانَکَ هٰذٰا بُهْتٰانٌ عَظِیمٌ -پروردگارا تو منزّهی،این تهمتی بزرگ است.» ساده نیست که انسان به دیگران تهمت زنا بزند،این امر تا وقتی دلیلی بر آن اقامه نشده بهتان است،آری.متّهم بیگناه و بری از تهمت است تا آن که مجرمیّت او به اثبات برسد،همچنین قذف(تهمت زنا به زوجه)که بهتان است،مگر آن که درستی آن ثابت شود.

اینجا اندکی بر سر کلمۀ«سبحانک-منزّهی تو»درنگ می کنیم.در

ص :279

واقع ما این کلمه را بر زبان نمی آوریم مگر آن گاه که چیزی بسیار حیرت انگیز را ببینیم،و از آنجا که بیم داریم،به چیزی غیر از خدا سر بسپاریم که فکر و استقلال و ارادۀ ما را از ما سلب کند،می گوییم:سبحان اللّٰه منزّه است خدا،برای آن که در برابر حالت حیرت زدگی و در شگفت شدنی که منجر به نوعی شرک پنهانی می شود،مقاومت کنیم.پس تنها خداست که منزّه است و بزرگ است و...نه آنچه می بینیم یا آن که بدو می نگریم و به دیدۀ ما بزرگ می نماید.تسبیح گویی در اینجا برای چیست؟ /8 حقیقت این است که این آیۀ کریم به ضرورت توجّه به خداوند در حالت گرفتاری به تعارض و تضادّ اشاره می کند،زیرا نفس آدمی مایل به تصدیق هر سخنی است که در اجتماع شایع می شود،بویژه آن که آن سخن از کهنسالان یا صاحبان مقامات اجتماعی صادر شده باشد،و بر ماست که با یاد خدا در برابر چنین گرایشی مقاومت کنیم،زیرا یاد خدا به مناعت و پایداری مؤمن می افزاید تا در مقابل تأثیر پذیری از فشارها و شگفت زدگی نسبت به دیگران،و سر سپردگی به گمراهی مقاومت کند،و در نتیجه عقل آدمی را بدو باز می گرداند،و به او فرصت می دهد که با روش درست بیندیشد و نیز به انسان استقلال و نیرو و اطمینان می بخشد،همچون لنگری که به کشتی امکان می دهد در میان امواج پایدار بماند.

[17]

« یَعِظُکُمُ اللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -خدا شما را اندرز می دهد که اگر از مؤمنان هستید،بار دیگر گرد چنان کاری مگردید.» یعنی اگر براستی مؤمن هستید دیگر بار از آن اظهارات دروغ تأثّر نپذیرید، گویی همگان را مخاطب قرار می دهد،گر چه کسانی که آن بهتان دروغ را زدند دار و دسته ای کوچک از ایشان بودند،و گفتۀ خدای تعالی خود دلالت بر اندک بودن آنها دارد که گوید:« إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ -کسانی که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهی از شمایند»و این برای آن است که تمام جامعه دریابد که مسئول است،زیرا بدان دارو دسته اجازه داد که دروغ خود را در میان اجتماع منتشر کنند و آنها را به جای خود ننشاند و آن اتّهام را به خود آنها برنگرداند.

ص :280

[18]

« وَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -خدا آیات را برای شما بیان می کند و خدا دانا و حکیم است.» او مصالح شما را می داند،و شما را با حکمت رسای خود بدانچه سعادتتان در آن است راهنمایی می کند.

[19]

سیاق مطلب جزای کسانی را که به شایعه پراکنی در اجتماع می پردازند و عادة از بیماران روانی هستند،بیان می کند.بررسیهای علمی جدید تأکید کرده است که مبتلایان به عقده های جنسی همان کسانی هستند که برای نشر شایعات مجعول و آفریدۀ بیماری روانی خود می کوشند،چون خود از نقایص جنسی رنج می برند می کوشند که آن شایعات را بپراکنند تا از اجتماع انتقام بگیرند، گویی سبب کاهش این غریزه در وجود آنها اجتماع بوده است یا دست کم با این سخنان خود را تسلّی می دهند تا عوض آنچه از دست داده و فاقد آنند و عقده های جنسی خود چیزی بیابند و به دست آورند.خدای تعالی گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ -برای کسانی که دوست دارند دربارۀ مؤمنان تهمت زنا شایع شود،در دنیا و آخرت عذابی درد آور مهیّاست...» زنا کاری هیبت و هراسی دارد که از شرم و شرف بشری سرچشمه می گیرد و ضمیر و و جدان انسان بر آن شرم و حیا سرشته شده است.هنگامی که زنا در جامعه ای شایع شود هیبتش از دیدۀ مردم فرو می ریزد و در منجلاب آن غوطه ور می شوند و از ارتکاب پی در پی آن پروا و پرهیزی نمی کنند.

فحشاء به مجرد بازگو کردن سخنان پلیدی که آدمی شنیده است به دیگران شایع و منتشر می شود،و این چیزی است که دیوار شرف و شرف افراد اجتماع را فرو می ریزد،آن گاه فرد این جا نه انسانی را که قلبش تباه و بیمار است به کردار نیک و شایسته فرا می خواند،و نه مردم را نصیحت می کند که کاری کنند که خیرشان در آن باشد بلکه در جستجوی شایعه ای باطل بر می آید تا آن را منتشر کند و اندیشه ای خبیث و مرده تا آن را زنده کند و به هر سو پخش نماید،زیرا او خود اهل

ص :281

فحشا است و گر چه آن را به زبانش انکار کند یا به اکراه خود از آن تظاهر نماید، اگر به ژرفی بدو بنگری می بینی که وی با سخن خود واقعیت خویش را بیان می کند نه حقیقت دیگران را،و به نظر می رسد که تعبیر قرآنی« یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَةُ -دوست دارند تهمت زنا شایع شود»دلالت بر گرایش روانی این گروه به اشاعه و انتشار فحشا دارد،که یا به سبب کراهیّت اجتماع نسبت بدان،یا کراهیّت گروه متّهم از آن و یا از آن رو که اینان خود عملا مرتکب فحشا می شوند، می خواهند آن را میان تمام مردم منتشر کنند تا خود از سرزنش مردم و عذاب و جدان آسوده شوند.

بر انسان واجب است که در برابر چنین تمایلی در نفس خود مقاومت کند و به انگیزۀ این گرایش شیطانی در نقل تهمتهایی چنان عامل دست نشود.

سپس قرآن گفتار راستین خود را بدین سان پایان می دهد که خدا به حقایق آگاه است.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ -خدا می داند و شما نمی دانید.» شما طبیعت مردم،و انگیزه هایی را که آنها را به جعل بهتانهایی بر ضد این و آن بر می انگیزد نمی شناسید،پس روا نیست که به هر کسی اعتماد کنید و سخنش را باور نمایید،بلکه بر شما واجب است که هر سخنی را در صورتی که از لوث علاقه به انتشار فحشا پاک و بری باشد،تحقیق کنید و مطلب بر شما ثابت شده باشد.

[20]

« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ -چه می شد اگر فضل و رحمتی که خدا به شما ارزانی داشته است نمی بود؟...» این که برای شما پیامبری فرستاده و فرصت هدایت را به نحوی فراوان به شما داده-اگر این فضل الهی نمی بود-هرگز یک تن از شما پاکیزه نمی ماند، یعنی از ورطۀ اتهام ناروا و بهتان زنی دیگران رهایی نمی داشت.

پیداست که مراد از«فضل»همان هدایت(قرآن و رسالت)است و مراد از «رحمت»نعمتهای مادی(امنیّت و سلامت و هر آن چیزی است که انسان را از

ص :282

افتادن به گرداب جنایات گوناگون باز می دارد).

« وَ أَنَّ اللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ -و اگر نه این بود که خدا مهربان و بخشاینده است.» و پیداست که جواب«لولا-اگر نه آن بود»همان است که در گفتۀ خدای تعالی در آیات آینده بدان اشاره می شود که:« مٰا زَکیٰ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً -هیچ یک از شما هرگز روی پاکی نمی دید».

[21]

شیطان اعمّ از نوع جنّی آن که از آدمیزاد موجودی خونریز می سازد یا نوع انسان گونۀ آن که بوقها و دامهای او زندگی امروز ما را انباشته است،یکباره ما را دعوت به کارهای زشت نمی کند،بلکه اندک اندک و گام به گام ما را بدان کجراهه می کشاند،و بر ما واجب است که از پیروی او در نخستین گامها پرهیز کنیم تا بیشتر و بیشتر در ما طمع نبندد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،پای جای پای شیطان مگذارید...» وقتی که خدا فضل و رحمت خود را بفراوانی به انسان ارزانی داشته پیروی از شیطان برای چیست؟! /8 کسانی که از گامهای شیطان پیروی می کنند سعادت و هدایت مردم را محقّق نمی سازند.بسیارند کسانی که خود را برای رسیدن به حکمرانی و سپس اجرای عدالت و آزادی برای مستضعفان نامزد کرده اند ولی در گرداب جنایات ترور و کشتار و انتشار فحشا و منکر فرو غلتیده اند،و رستگار نشده بلکه فاسدتر از روزگار پیشین خود گشته اند.شیطان وابستگان حزب بعث را در عراق به همین شعارها فریفت ولی وقتی آنان به حکومت رسیدند عراق را ویران کردند و خود مورد لعن و نفرین ملّت قرار گرفتند.

براستی سلطه ای که بر اساس دروغ و بهتان پایه گذاری شده باشد،هرگز در راه خدا و خدمت به مستضعفان نبوده و نمی باشد.از این رو قرآن می گوید:

« وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ -و هر

ص :283

که پای به جای پای شیطان گذارد،بداند که او به فحشا و منکر فرمان می دهد...» انسان نباید گمان کند که شیطان روزی برای او دلسوزی و خیر اندیشی خواهد کرد،و شاید مقصود از« لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ -از گامهای شیطان پیروی مکنید»پیروی از وسایل و راههای اوست،پس هدف وسیله را توجیه نمی کند،بلکه هدف وسیلۀ مناسب برای رسیدن به مقصود را محدود و معیّن می سازد.

وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مٰا زَکیٰ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً

-و اگر فضل و رحمتی که خدا بر شما ارزانی داشته است نمی بود،هیچ یک از شما هرگز روی پاکی نمی دید...» «لولا-اگر نه آن می بود»حرف امتناع برای امتناع و ادات شرط در این مقطع آیۀ کریم است«و فضل»مصدری است نایب از فعل شرط،امّا جواب شرط،گفتۀ خدای تعالی است که:«ما زکی-روی پاکی را نمی دید».

و شاید این جواب خود جواب«لولا»در آیۀ پیشین باشد که فرمود:

وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ

-اگر فضل و رحمتی که خدا به شما ارزانی داشته است نمی بود؟و اگر نه این بود که خدا مهربان و بخشاینده است(چه می شد)؟»(جواب این است که«هیچ یک از شما هرگز روی پاکی نمی دید».-م).این آیه به میزان دشواری رهایی از دامهای شیطان اشاره می کند،و از این رو بر ماست که هرگز در سایۀ غرور نیارامیم و از خطر استدراج یعنی رفته رفته گرفتار شدن به دامهای شیطان و پلّه پلّه خزیدن به قعر گناهکاری غافل نمانیم،بلکه به خدا توکّل کنیم و همواره بر حذر و بسیار بیدار و هشیار باشیم.

« وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یُزَکِّی مَنْ یَشٰاءُ -ولی خدا هر کس را بخواهد پاکیزه می سازد...» /8 و این امر از طریق پیامبران و هدایت و توفیق صورت می گیرد،و با نعمتهایی که خدا به فراوانی به آنان ارزانی می دارد،آنان را از آرزوهای شیطان بدور و

ص :284

بی نیاز می سازد.

« وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا شنوا و داناست.»

موضع درست

[22]

« وَ لاٰ یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبیٰ وَ الْمَسٰاکِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -و توانگران و آنان که گشایشی در کار آنهاست،نباید سوگند بخورند که به خویشاوندان و مسکینان و مهاجران در راه خدا چیزی ندهند...» گویند:پس از آن که حادثۀ افک(آن بهتان بزرگ)روی داد،مسلمانان قرار گذاشتند که با مشرکان به کلّی قطع مراوده کنند(و به اصطلاح امروز آنها را بایکوت کنند)،پس با آنها زناشویی نکنند،و چیزی از اموال خود را به آنها ندهند و آنها را به مساجد خود دعوت نکنند و الی آخر،و این همان چیزی بود که دشمنان می خواستند که ببینند اجتماع با ایمان به کلّی از بقیّۀ جامعه گسیخته و منزوی و تنها شده است،پس واجب بود که هشیاران اجتماع اسلامی متوجّه این گام شیطانی باشند و در برابر آن ایستادگی کنند،از این رو خداوند مؤمنان را از اجرای آن قرار سختگیری و قطع مراوده نهی کرد،و معنی آیه این است که بهره مندان از نعمتها برخورداری از بخشش و ترک صلۀ رحم و خویشاوندی پیمان نبندند و سوگند نخورند.

هم چنان که گفتیم:مقصود از«فضل»دین و هدایت،و مراد از«السّعة- گشایش»مال و نعمتهای مادّی است،و معنی آیه بدین تفسیر چنین می شود که:بر کسانی که خداوند با هدایت و مال به آنان نعمت بخشیده واجب است که به خویشاوندان و مسکینان و مهاجران-گر چه در ورطۀ گناه آن«افک»و تهمت زدن افتاده بودند-چیزی از نعمتهایی که خود دارند بدهند و کمک رسانند.

« وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا -باید ببخشند و ببخشایند.» و از آنچه گذشته در گذرند،شاید مراد از«عفو-بخشش»پی جویی نکردن بر گذشته است و مراد از«صفح-گذشت»آن چیزی است که سبب بر گرداندن

ص :285

پیوند اجتماع می شود.

وظیفۀ امّت اسلامی پس از رویدادهایی همچون افک(تهمت زنی بزرگ) و آنچه باعث تفرقه و اختلاف می شود،کوشش به سوی وحدت برای بنا نهادن موجودیّت جدیدی است که بر پایۀ وحدت و یگانگی نهاده شده باشد.

« أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -آیا نمی خواهید که خدا شما را بیامرزد؟و خداست آمرزندۀ مهربان.» چه بسا مؤمنان کسانی را که بر ضدّ ایشان تهمت زده اند مؤاخذه کنند،ولی آیا برائت و برکنار بودن کامل خود را از وارد کردن چنان اتّهامی به دیگران تضمین می کنند،در حالی که همگان در معرض مرتکب شدن خطا در حق دیگران قرار دارند؟ از این رو سزاوار است دیگران را عفو کنند تا خداوند نیز عفو کنندگان را مورد بخشایش قرار دهد.در عمل نیز به محض آن که این آیۀ کریم نازل شد مسلمانان،به امید بخشایش الهی،بی درنگ گفتند عفو کردیم و گذشتیم.

[سوره النور (24): آیات 23 تا 29]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ یَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ اَلْغٰافِلاٰتِ اَلْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (23) یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (24) یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اَللّٰهُ دِینَهُمُ اَلْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِینُ (25) اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ اَلْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثٰاتِ وَ اَلطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ اَلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبٰاتِ أُولٰئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (26) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ اِرْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (28) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهٰا مَتٰاعٌ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ (29)

ص :286

معنای واژه ها

26[مبرّأون]

:بری و بر کنار،پاک شدگان.

29[جناح]

:حرج و گناه.

بازدارندۀ دینی و اثر آن در نگهداری اجتماع

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

روند مطلب در اینجا پیرامون دو قضیّۀ اساسی دور می زند:

اوّل:بیم دادن و هشداری به زبانی تند که خداوند خطاب به کسانی می کند که زنان پاکدامن بی خبر از فحشا را متّهم به زنا می کنند،و این افراد را از آتش دوزخ،بدان روز که امکان انکار افترایشان برای آنها وجود ندارد،بر حذر می سازد،و این هشدار و خطاب برای آن است که مانع دینی را در و جدان مردم زنده کند،تا اجتماع از حضیض مشاجرات بی ارزش به اوج آداب والا ارتقا یابد.

دوّم:پس از آن که آیات پیشین از ضرورت حفظ و حمایت معنوی

ص :287

خانه های مسلمانان با ما سخن گفتند،آیات این درس از ضرورت نگهداری و حراست ظاهری آن خانه ها در برابر ورود بیگانگان با ما سخن می گویند،زیرا (چنان که پیامبر(ص)گوید):خانه ها حرم انسانند.پس نباید کسی که صاحب خانه نیست جز با کسب اجازه و به دست آوردن موافقت ساکنان خانه بدان وارد شود،و پیش از ورود ناگزیر باید نام خدا را که بدان انس و الفت دارند بر زبان آورد و به بانگ بلند بگوید تا اهل خانه صاحب صدا را بشناسند،و پس از آن به سلام آغاز کند،و اگر پاسخی از اهل خانه نشنید باید به همان جایی بازگردد که از آن آمده و به زور وارد خانه نشود و کبر و بزرگ نمایی و علاقۀ به گناهکاری او را وادار به ورود قهری نسازد زیرا چنان ورودی از جانب او نه تنها تجاوز به اهل آن خانه است بلکه تجاوز به تمام جامعه محسوب می شود.

شرح آیات
اشاره

[23]

« إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الْغٰافِلاٰتِ الْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبر از فحشا و مؤمن تهمت زنا می زنند،در دنیا و آخرت لعنت شده اند و برایشان عذابی است بزرگ.» ممکن است زنی در لانۀ فساد و مظانّ زنا کاری باشد،چنین زنی مسئولیّت این تباهکاری را تحمّل می کند،همچون زن زیورنمای بی حجابی که از این خانه بدان خانه می رود،و حرکات ولنگارانۀ شبهه آمیزی می کند،خود را در دایرۀ اتّهام قرار می دهد و موجب می شود مردم بر ضدّ او سخنانی بگویند.

امّا زنی که از این تهمت بی خبر و از مظانّ آن دور است باید به نیکوترین صورت محترم داشته شود،و هر کس وی را متّهم کند در دنیا ملعون است،یعنی از خیر به دور و نزد مؤمنان مطرود است،و در آخرت نیز ملعون است و خدا او را از رضوان خود دور می کند و به عذابی بزرگ گرفتارش می سازد.

ص :288

گواهی اندامها

[24]

« یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -روزی که زبانهاشان و دستهایشان و پاهایشان به زیانشان بر کارهایی که می کرده اند شهادت دهند.» هر یک از اندامهای انسان روز قیامت بر ضدّ او گواهی می دهد،و نخستین اندام کسانی که زنان پاکدامن را متهم به زنا کرده اند گواهی می دهد زبانهای آنهاست که بدون ارادۀ آنها زبان به رسوا ساختنشان می گشاید،سپس دستهای آنان است که با آنها به مواضع تهمت اشاره کرده اند(چه عادتا گوینده برای تعبیر مقاصد خود زبان و دستش را به کار می برد)،سپس پاهای آنان است که به وسیلۀ آنها برای انتشار تهمت در بزرگترین پهنۀ ممکن جامعه دوندگی کرده و با سخن چینی و سم پاشی کوشیده اند میانۀ مردم فساد افکنند و روابط اجتماعی را آشفته سازند و برهم بزنند. /8 مفسّران روزگاران پیشین در برابر این آیه در شگفت مانده بودند،نه در مورد گواهی زبان-که امری است طبیعی-بلکه در مورد گواهی پاها و دستها.

بعضی از آنان گفته اند:همانا خداوند در هر اندامی زبانهایی آفریده است که دربارۀ کردار انسان سخن می گویند،و برخی دیگر گفته اند که:همانا خداوند است که خود از جانب اندامها سخن می گوید چنان که به گونه ای با موسی سخن گفت.ولی ما امروز با وجود دستگاههای الکترونیک پیشرفته،در این بار نیازی به اندیشۀ بسیار نداریم تا چگونگی گواهی دادن دستها و پاها را دریابیم.دانش جدید با تجربۀ عملی ثابت کرده است که هر سخن یا حرکت و اقدامی که از انسان سر بزند،آثارش در چیزهای موجود در پیرامون او همچون دیوار و سقف و هوا و غیره (و طبعا در اندامهای شخص او)ترسیم و ضبط می شود.

هر گاه انسان مراقبت الهی را بر خود احساس کند و این باز دارنده و مانع دینی در و جدان او رشد و نموّ یافته باشد،هرگز آگاهانه مرتکب نافرمانی نمی شود.

[25]

« یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللّٰهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ -آن روز که خدا جزایشان را

ص :289

به تمامی بدهد...» آن گاه که حقیقت برای آنها کشف شود،و بطلان چیزی که ادّعا می کردند روشن گردد،و بدانند که خداوند همه چیز حتی احساسات و مشاعر و نیّتهای قلبی آنان را بر آنها حساب می کرده،پاداش تمام اینها را جزء به جزء و ذرّه به ذرّه به تمامی به آنان می دهد.و دین انسان آن چیزی است که بدان ملتزم است،پس اگر به اسلام ملتزم بوده باشد خداوند همان را روز قیامت بدو باز می گرداند،و همچنین اگر به جرم و گناهکاری ملتزم بوده روز حساب همان گناهکاری پیشاپیش او می رود و بر همان مجازات می شود.

« وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ -و بدانند که خدا حقیقت آشکار است.» زیرا او تابناکترین و آشکارترین حقایق است،این حقیقت به آسانی و سهولت هر چه تمامتر بر سرشت سالم و فطرت آدمی جلوه گر می شود،بی آنکه نیازی به بحثهای فلسفی یا برهانهای پیچیده در میان باشد،ولی مردم با کارهای خطای خود،بر دلهای خویش پرده های غفلت می آویزند،و پروردگار خود و نامهای /8 نیکوی او را،از روی اراده و نه با جبر،از یاد می برند،و آن گاه که روز قیامت این پرده ها از آنان فرو افتد آن حقیقت بزرگتر«اللّٰه»بر آنان جلوه گر می شود،همچون کسانی که برای نخستین بار به حقیقتی هدایت شده اند.

[26]

« اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثٰاتِ وَ الطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبٰاتِ أُولٰئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ -زنان ناپاک برای مردان ناپاک و مردان ناپاک برای زنان ناپاک و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک.آنها از آنچه درباره شان می گویند منزّهند.

آمرزش و رزق نیکو برای آنهاست.» وجهۀ نظر مفسّران دربارۀ این آیه متعدّد و گوناگون است.گروهی گفته اند:این آیه اشاره دارد به این که گفتارها و کردارهای پلید برای پلیدان و بر عکس این در مورد گفتارها و کردارهای پاک،و برخی دیگر گفته اند:زنان

ص :290

ناپاک برای مردان ناپاک و بر عکس آن دربارۀ زنان پاک.

امّا پیداست که این آیه بر حقیقتی اجتماعی و اساسی تأکید می کند و آن این است که انسان نمی تواند نام خود را در سیاهۀ تبهکاران و بدان ثبت نماید و آن گاه با نیکان زندگانی کند،بلکه ناگزیر باید سرانجام در عمل با کسانی زندگانی کند که نامش را در سیاهۀ ایشان ثبت کرده است.(که گفته اند:کند همجنس با همجنس پرواز.-م.) امّا این در بخش دوّم خود تأکید بر توانایی اجتماع والا بر بنای موجودیّت مستقل،به دور از زبانهای بدگو و مفتری،و تهمتهای دروغین دارد،و این چیزی است که دستیابی بر آمرزش خدا و رزق نیکوی او را زمینه چینی می کند و فراهم می آورد.

حرمت خانه

[27]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،به خانه هایی غیر از خانۀ خود بی آن که اجازت طلبیده و بر ساکنانش سلام کرده باشید،داخل مشوید.این برای شما بهتر است.باشد که پند گیرید.» این آیه و آنچه پس از آن می آید مجموعه ای از آموزشهای مربوط به حرمت خانه را برای ما مطرح می سازد،آنجا که می سزد انسان در درون منزل خود،جامه های خویش را بیرون آورد و از عادتهای اجتماعی خسته کننده رها شود و به طبیعت خود بیاساید و نفسی آسوده بکشد و احساسات نهفتۀ خود را نشان دهد، /8 و با همسر خود خلوت کند و رازها و عواطف خود را بدو بیان کند و شاید بخواهد با وی هم آغوش شود.پس پیش از آن که به خانه ای غیر از خانۀ خود گام نهی،ناگزیر باید آداب ورود را مراعات کنی که از آن جمله است:درخواست انس و الفت و دادن اشاره ای پیشاپیش برای آهنگ ورود،و به تعبیر قرآنی«پروا و لطف».کلمۀ

ص :291

استیناس از لفظ«انس»گرفته شده و ضرورت مراعات جوانب عاطفی را می رساند، نه کلمات خشن،یا بانگ بلند یا در کوفتن سخت را،بلکه بر نرمش و محبت و لطف ورزی و دوستداری دلالت می کند.در خبر آمده است که«استیناس(یعنی درخواست انس و الفت کردن)عبارت است از بیرون آوردن کفش و سلام گفتن (به اهل خانه)» (1) و از ابی ایوب انصاری نقل شده است که گفت:به پیامبر(ص) عرض کردیم:ای پیامبر خدا استیناس چیست؟گفت:این که مرد به تسبیح و ستایش و تکبیر سخن گوید و بر اهل خانه آوای سرفه بر آورد (2) و سپس سلام گوید تا حسن نیّت و سلامت قصد خود را اشعار کند.این ترتیب از طبیعت بشری نیز دور و نسبت بدان نادر و شگفت نیست بلکه با آن هماهنگ و همراه است.همچنین است دیگر احکام و آداب در اسلام که همه با سرشت و عقل بشر موافقت و مطابقت دارد،و این آن چیزی است که این آیه که انسان را به یاد آوری بر می انگیزد بدان اشاره می کند.باری،بسیاری از حقایق را مردم می شناسند و با آنها آشنایی دارند، ولی آنها را فراموش کرده اند و نیاز بدان دارند که بیندیشند تا آنها را به یاد آورند.

[28]

« فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ -و اگر در خانه کسی را نیافتید،داخل مشوید تا شما را رخصت دهند.و اگر گویند:باز گردید؛باز گردید.این برایتان پاکیزه تر است...» اگر کسی که صلاحیّت دادن اجازۀ ورود را دارد در خانه نبود،یا مالک خانه وجود داشت ولی اجازۀ ورود نداد باید مراجعه کننده بدان خانه باز گردد،و در این کار پاکیزه سازی جامعه نهفته است،یعنی اخلاقیّات و روابط پاکیزه را در جامعه رشد می دهد،متون اسلامی بر کسب اجازۀ ورود و آداب آن پیش از وارد شدن به خانه ها تأکید بسیار کرده اند.

ص :292


1- 10) -نور الثقلین،ج 3،ص 585.
2- 11) -همان مأخذ.

مردی از پیامبر خدا(ص)با در آوردن صدای سرفه و تنحنح اجازۀ ورود می خواست.پیامبر(ص)به زنی که روضه نام داشت فرمود:نزد این مرد برو و بدو بیاموز و به او بگوی:بگو سلام بر شما،آیا وارد بشوم؟آن مرد این سخن را شنید /8 و به وی هم چنان گفت،آن گاه(پیامبر،ص)بدو گفت:«وارد شو» (1) .

مردی از رسول اکرم پرسید آیا اجازۀ ورود خواستن از مادر ضرورتی دارد؟ و افزود که مادر مرا خدمتگزاری جز من نیست آیا هر بار که نزد او می روم باید از وی اجازۀ ورود بگیرم؟پیامبر(ص)فرمود:آیا دوست داری که مادرت را برهنه ببینی؟آن مرد گفت:نه،حضرتش فرمود:پس از وی هر بار اجازۀ ورود بگیر. (2)

روش پیامبر(ص)چنین بوده است.جابر بن عبد اللّٰه انصاری روایت کرد و گفت:«پیامبر خدا به قصد دیدار فاطمه-علیها السلام-بیرون آمد و من در خدمتش بودم چون به در خانۀ وی رسید،دست بر در نهاد و آن را به درون راند و سپس گفت:سلام بر شما.فاطمه-علیها سلام-گفت:سلام بر تو ای رسول خدا.پیامبر گفت:آیا وارد شوم؟فاطمه گفت:ای رسول اللّٰه،وارد شوید،پیامبر گفت:با کسی که همراه من است وارد شوم؟فاطمه گفت ای رسول اللّٰه من پوششی بر سر ندارم،پیامبر گفت:دستۀ ملحفه را بگیر و با آن سر خود را بپوشان وی چنان کرد.آن گاه پیامبر گفت:سلام بر شما،وی گفت:و سلام بر تو ای رسول اللّٰه.پیامبر گفت:آیا وارد شوم؟فاطمه گفت:آری،ای رسول اللّٰه.پیامبر گفت:من و آن کس که همراه من است(هر دو وارد شویم)؟فاطمه گفت:آری با آن کس که همراه دارید وارد شوید» (3) .

اسلام بدین ظرافت و دقّت و مهرورزی ما را ادب آموخته است.

شایسته است که به پایان این آیات هشیارانه توجّه کنیم،زیرا عادتا پایان آنها کلیدهای آنهاست،چنان که آیات اخیر این سوره کلیدهای آن است،و در

ص :293


1- 12) -همان مأخذ،ص 586.
2- 13) -همان مأخذ.
3- 14) -همان مأخذ،ص 587.

اینجا خدای تعالی می گوید:

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ -و خدا به هر کاری که می کنید آگاه است.» پس از آن که مجموعه ای از قوانین و نظامها را طرح می کند،چرا چنین می گوید؟پاسخ این که:

شاید برای آن که انسان قدرتی عجیب در پیچاندن و بازی کردن با قانون دارد به گونه ای که آن را تبدیل به پوستی بی مغز و محتوی می سازد،و برای آن که خدای سبحان مردم را از پرسه زدن و سعی در پیماندن نظام اسلامی بر حذر دارد آنان را به ملزم شدن به دقّت و اخلاص بدان بر می انگیزد و تشویق می کند،و به آنان یاد آور می شود که حقیقت اعمال ایشان را می داند و آنان را گریزی از دلسوزی و خیر اندیشی در اجرای احکام نیست،ممکن است انسان اهل خانه ای را بفریبد و هنگام ورود بدان خانه صاحبانش را بدین پندار افکند که وی به دنبال هدفی شرافتمندانه است و در واقع بر خلاف آن بوده باشد،ولی نمی تواند خدا را بفریبد، زیرا او به هر چه مردم می کنند آگاه است.

ورودی این چنین،مانند آن است که بدون اجازه وارد شده باشد و با آن فرقی ندارد،زیرا اگر اهل آن خانه از قصد بد او آگاه می بودند،به او اجازۀ ورود نمی دادند.

بسیاری از موارد تبهکاران از حرفه ها و مشاغلی استفاده می کنند که برای ورود به خانه ها به آنها کمک می کند،بدین بهانه که می خواهند خدماتی معیّن را انجام دهند از قبیل درست کردن برق،یا تلفن،یا آویختن پرده و تعمیر اثاث خانه، و بدین وسیله فرصتی مناسب می یابند که از وضع درون منزل مردم و نوامیس آنان مطّلع شوند و بر مؤمنان جاسوسی کنند،و نمی دانند که با این حرکت مرتکب دو گناه می شوند:

نخست:گناه ورود به منزلی بدون اجازه،زیرا هدف آن ورود بدو تباه است.

دوم:گناه فساد کردن در زمین.

ص :294

و اگر اینان از گیر آگاهی اهل خانه یا مقامات قانونی و شرعی برهند و بگریزند از حیطۀ علم و آگاهی مطلق خدا هرگز نمی رهند و نمی گریزند.

[29]

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهٰا مَتٰاعٌ لَکُمْ -بر شما گناهی نیست اگر به خانه های غیر مسکون که متاعی در آن دارید داخل شوید...» زیرا آن خانه ها(و اماکن عمومی)برای منفعت عامّه قرار داده شده،چون مهمانسراها،و گرمابه های عمومی،یا محلّهای بازرگانی،و دفاتر خدمات گوناگون،و امثال آنها،ولی ورود /8 بدون هدف معیّن به آنها نیز جایز نیست،گر چه ورود بدون اجازه به این اماکن مجاز شناخته شده است.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ -هر چه را آشکار سازید یا پنهان دارید خدا به آن آگاه است.» از نیّتها و هدفها(هر چه را پنهان دارید،او می داند)و این دعوتی است برای رشد مانع و مراقب دینی در و جدان انسان،برانگیخته از احساس او به وجود مراقبتی الهی بر خویشتن.

پس کسانی که به محلهای بازرگانی وارد می شوند،مثلا نه برای آن که کالاهای عرضه شده در آنها را بخرند بلکه برای آن که از خستگی پیاده روی و ازدحام بازار بیاسایند یا از تهویۀ مطبوع آن محل در تابستانی گرم یا زمستانی سرد استفاده کنند،یا وارد اداره ای می شوند،نه برای آن که در آنجا کاری دارند،بلکه برای گفت و گو دربارۀ مسائل خصوصی با دوستان خود که کارمند آن اداره هستند...و چیزهایی دیگر از این قبیل.این اشخاص باید بدانند که اسلام چنین کارهایی را به آنان اجازه نمی دهد و روا نمی شمارد زیرا این کارها متضمّن زیانهایی اجتماعی است که اثر آن جز با گذشت زمان پدیدار نمی شود،هم چنان که این رفتارها با اخلاق والا،و خصلتهای عالی منافات و تناقض دارد،و اگر این اشخاص خود را به جای صاحبان آن اماکن و سراهای عمومی بگذارند هرگز راضی نمی شوند که دیگری چنین کارهای خلافی با خود آنها بکند.

ص :295

[سوره النور (24): آیات 30 تا 33]

اشاره

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ أَوِ اَلتّٰابِعِینَ غَیْرِ أُولِی اَلْإِرْبَةِ مِنَ اَلرِّجٰالِ أَوِ اَلطِّفْلِ اَلَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ اَلنِّسٰاءِ وَ لاٰ یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مٰا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اَللّٰهِ جَمِیعاً أَیُّهَا اَلْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (31) وَ أَنْکِحُوا اَلْأَیٰامیٰ مِنْکُمْ وَ اَلصّٰالِحِینَ مِنْ عِبٰادِکُمْ وَ إِمٰائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرٰاءَ یُغْنِهِمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (32) وَ لْیَسْتَعْفِفِ اَلَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً حَتّٰی یُغْنِیَهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَلَّذِینَ یَبْتَغُونَ اَلْکِتٰابَ مِمّٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ فَکٰاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اَللّٰهِ اَلَّذِی آتٰاکُمْ وَ لاٰ تُکْرِهُوا فَتَیٰاتِکُمْ عَلَی اَلْبِغٰاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ (33)

ص :296

معنای واژه ها

30[یغض]

:الغض اصلش نقصان است گویند غضّ در صفتی یا چشمش یعنی آن را از دست داد.

عزبهایتان را که شایسته باشند همسر دهید

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با ادامۀ گفت و گوی گذشته دربارۀ حدود شرعی برای غریزۀ جنسی،و پس از آن که قرآن حرام بودن زنا و قتل نفس و نیز حرام بودن ورود به خانه های مردم را جز پس از انس و الفت خواهی و سلام کردن بیان کرد،این درس حدّی دیگر را که حرام بودن نگریستن به نامحرم و ضرورت حجاب است و موضوعات مهمّی را که تحت این عنوان قرار می گیرد،بیان می کند.

اسلام حجاب را واجب ساخته است تا انگیزش جنسی را در راهها و مجاری شرعی مفید برای آن محدود و معیّن کند و عفّت و پاکدامنی و کرامت زن را حفظ نماید و در جامعه موقعیّتی مناسب به وی بدهد.

اسلام به زن در خانوادۀ کوچک یا خانوادۀ بزرگ وی آزادی می دهد...

یعنی نزد همسرش یا پدر و پسر و برادر و برادرزادگان و خواهرزادگان و پدر شوهران، و در نتیجه تمام کسانی که بر اثر نسب یا به سبب زناشویی بر وی محرم می شوند.

امّا آیا برای زن جایز است به لحاظ آن که زن است در برابر هر زنی زیباییها و زینتهای خود را آشکار کند؟ /8 هرگز...اسلام با گفتۀ خود:«أو نسائهنّ-یا زنان

ص :297

آنان»زنانی را که جایز است زن در برابر ایشان زیباییها و زینتهای خود را آشکار سازد محدود و معیّن کرده است.پس برای زن جایز نیست که در برابر زنان غیر مؤمن زیباییها و زینتهای خود را آشکار سازد،و این مطلبی که متون اسلامی بر آن نصّ صریح دارند.

اما در مورد مردانی که دارای احساسی خاصّ نیستند،چون نابالغان و دیوانگان،زن حق دارد که در برابر آنها حجاب را مراعات نکند،زیرا هدف از حجاب-چنان که پیش از این گذشت-محدود ساختن«انگیزش جنسی»در اجتماع است،و از آنجا که احساسات جنسی در این قبیل افراد تقریبا مرده است، مانعی ندارد که در برابر آنها زیباییهای و زینتهای خود را آشکار سازد،و همچنین است در مورد کودکانی که به مرحلۀ مردی نرسیده و هنوز تمیزی نمی دهند.

اسلام پس از آن که غریزۀ جنسی را محدود می سازد،به تشویق بر زناشویی می پردازد،اگر غریزۀ جنسی از نیرومندترین غرایز بر انگیزانندۀ انسان نمی بود،هیچ کسی مسئولیتهای زناشویی را متحمّل نمی شد.ما بسیاری را می بینیم که برای گریز از اقدام به مسئولیّت زناشویی سرکوبی و محرومیّت جنسی را تحمّل می کنند، و اگر در اجتماع راههایی دیگر برای ارضای این غریزه پیدا شود بسیاری از اشخاص تن به مسئولیّت زناشویی نمی دهند.

اسلام هنگامی که مردم را به زناشویی فرا می خواند مشکلات روانی را که مانع آن می شود نیز بررسی و درمان می کند،و مهمترین آنها ترس از مسئولیّتهایی است که بارزترین آنها مسئولیّت خرج کردن و تأمین زندگی برای خانواده است.از این رو خداوند به زناشویی کنندگان وعده می دهد که به آنان برکت بخشد و روزی آنها را به اندازۀ نیازشان برای آنها بفرستد،و این چیزی است که سنّت خدای سبحانه و تعالی آن را اقتضا می کند،زیرا انسان وقتی احساس نیاز نکند تنبلی و اهمال می ورزد،ولی هنگام نیاز نیروهایش شکفته می گردد،و خدای تعالی نیز بدو روزی می رساند.

ص :298

شرح آیات:
اشاره

[30]

« قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ -به مردان مؤمن بگو که چشمان خویش فرو گیرند و شرمگاه خود نگه دارند...» حفظ و نگهداری کامل و مطلق و در هر زمینه ای،پس برای انسان جایز نیست که به هر وسیلۀ شبهه آمیزی-آن گونه که فقها آن را نامیده اند-شهوت خود را بر انگیزد،پس نگریستن به روی زن بیگانه یا حتی زن خویشاوند،یا /8 نظر به شبهه و به هدف و قصد انگیختن شهوت به عکسها و فیلمها،تمامش حرام است زیرا این وسایل غریزۀ جنسی را که خدا به نگهداری آن فرمان داده است،بر می انگیزد.

« ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ -این برایشان پاکیزه تر است...» پاکیزه تر است از این که دست خود را در لجنزارهای فساد انباشته از میکربهای خطرناکی بگذارند که بیم آن می رود که به جسم انسان وارد شوند،و آیا اگر آدمی خود را از آنها محفوظ دارد و از جایهایی که هستند دور نگهدارد،آن میکربها به درون جسم او راه خواهند یافت؟! همانا غریزۀ جنسی از نیرومندترین غریزه های بشر است،پس اگر برانگیخته شود تمام سدها را در برابر خود فرو می ریزد،و به هر سویی روان می شود، و چه بسا که صاحب خود را به جنایاتی هولناک وادارد.وقتی از آمار جنایات جنسی در کشورهای غربی که گرفتار تباهی و هرزگی شده اند آگاه می شویم دچار حیرت و دهشت می گردیم،و اگر برگهای دادگاههای جنایی را برای یافتن انگیزه هایی که در وراء جنایات بزرگ قرار دارد بررسی کنیم در می یابیم که در پشت بیشتر آن جنایات غریزۀ جنسی نهفته است.

اگر محیطهای زندگی را از وسایل تحریک کننده انباشته کنیم و غرایز را از لحاظ انگیزش و تهییج کاملا سیر و سرشار سازیم توالی و تکرار پی در پی ارضای غرایز جنسی بر اعصاب فشار می آورد و موجب بیماریهای خطرناک بسیاری برای مردان و بویژه جوانان می گردد،و این از آن روست که ارضاء و فارغ کردن این غریزه

ص :299

به نحو همیشگی مقدور نیست،آن گاه جوانی هیجان این غریزه در وجود او استمرار می یابد به شریک زندگی خود قناعت نمی ورزد،و هر چند جنس مخالف فتّان و دل انگیز باشد اقناع نمی شود،بلکه به گودال موارد نادر و غیر طبیعی سقوط می کند و سپس به دامان مخدّرات،این ژرفنای وخیمی که آیندۀ تمدّن بشری را تهدید می کند، فرو می غلتد.

بر انگیختن هیجانهای جنسی در همین حدّ مفاسد خود متوقّف نمی شود و بدان بسنده نمی کند،و در این خصوص آثاری خطرناکتر نیز وجود دارد...مگر نه آن که بر انگیختن غرایز جنسی بزرگترین تیشه ای است که شیطان به ریشه و اساس خانواده می زند و موجب شیوع اختلافات خانوادگی و رواج طلاق و زنا و افزون شدن فرزندان حرامزاده و در نتیجه تباه کردن نسل آینده می شود؟ /8 پس چه نعمت بزرگی است که اسلام با تحریم نگریستن به بیگانه و پاکسازی محیطهای عمومی از گزند تیرهای ابلیس به بشر ارزانی داشته است؟! « إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ -زیرا خدا به کارهایی که می کنند آگاه است.» پس اگر کسی از چنگ قانون بگریزد،یا حکمران از پیگرد او عاجز باشد، در واقع نمی تواند از نظر خداوندی که از وضع آن که طبق قانون رفتار می کند یا با آن مخالفت می ورزد آگاه است،چه در ظاهر و چه در باطن پنهان بماند و بگریزد.

پس برای انسان بهتر آن است که و جدان خود را نگهبان و مراقب اعمال خویش سازد،تا خدا به خشم نیاورد که سزاوار عذاب گردد.

[31]

« وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ - و به زنان مؤمن بگو که چشمان خویش فرو گیرند و شرمگاه خود نگهدارند...» زیرا مسئولیّت میان مرد و زن مشترک است.ولی ملاحظه می کنیم که خداوند وقتی حجاب را واجب می سازد آن را بر زن واجب می سازد،و هنگامی که به فرو گرفتن چشم امر می کند نخست به مرد فرمان می دهد،زیرا نگریستن مرد به زن بیشتر بر انگیزندۀ فتنه است تا نگریستن زن به مرد.و شاید دیدگان زن و نگاههای

ص :300

فتنه انگیز وی مردان را پیش از آن که زن را فاسد کند،فاسد می سازد،و این به چگونگی ترکیب فیزیولوژیک بر می گردد،و احتمال همسازی مرد با زن در صورتی که مرد به زن بنگرد بیشتر احتمال همسازی زن با مردی است که زن بدو نگریسته باشد.

در حدیثی پشت در پشت از امیر مؤمنان-علیه السّلام-آمده است:

«در بدن چیزی کم سپاس تر از چشم نیست،پس آنچه را چشم می خواهد بدو ندهید،زیرا شما را از یاد خدا غافل می سازد.آن گاه(پیامبر،ص)گفت:شما را حق یک نظر برای نخستین بار به زن هست،امّا آن نظر را با دوّمین نظر دنبال مکنید،و از فریفتگی و فتنه بپرهیزید.هر گاه یکی از شما زنی را دید و او را خوش آمد،باید نزد همسر خویش بیاید،زیرا نزد همسر او نیز نظیر آنچه در دیگری دیده است یافت می شود» (1) .

خداوند در این آیه کلمۀ« مِنْ أَبْصٰارِهِمْ -از دیدگان خویش»را در تعبیر قرآنی به کار برده است که دلالت بر بعضی از موارد دارد پس هر نظری حرام نیست، بلکه همانا نظر شبهه ناک و نظر بدانچه خدا حلال نکرده است حرام محسوب می شود.

کلمۀ«غضّ»در لغت به معنی فرو گرفتن و به پایین افکندن است،و مقصود آیه این است که چشمان خود را به پایین افکنند.انسان نمی تواند جهان را تغییر دهد،ولی می تواند خود را بر حسب حکم شرع تطبیق دهد،پس هر گاه منظری حرام را دید می تواند از دو راه از آن دوری ورزد:یا آن واقعیّت خارجی فاسد را از بین ببرد،و یا آن که چشم خود را از آن برگیرد،و خداوند نفرموده است که بکلّی چشم خود را ببندد زیرا در این کار احتمال خطر سقوط و سرنگون شدن به گودالی وجود دارد.

قرآن فرو گرفتن چشم و نگهداری شرمگاه را به یکدیگر مربوط می سازد،

ص :301


1- 15) -همان مأخذ،ص 589.

زیرا این هر دو امر در نگهداری مرد یا زن از زناکاری به هم کمک می کنند،مگر نه آن که آغاز زنا همانا یک نگاه دزدانه است؟!

حدود شرعی حجاب

« وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ -و زینتهای خود را جز آن مقدار که پیداست آشکار نکنند و مقنعه های خود را تا گریبان فرو گذارند...» این بخش از آیه حجاب شرعی را که واجب است زن مسلمان مراعات کند،بیان می کند.و این حجاب چنان که بعضی فقیهان آن را تفسیر کرده اند،و در احادیث آمده این است که واجب است زن تمام پیکر خود را بپوشاند بجز چهره،و دو کف دست و دو قدم و سورمۀ چشم و حنا و انگشتری که ظاهر ساختن آنها جایز است،وانگهی بر زن واجب است که روسری یا مقنعه ای بپوشد که سینه و گردن را بپوشاند.

در حدیثی از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-که یکی از یارانش از او پرسیده آمده است که:(راوی)گفت:به حضرتش گفتم:مرد کدام بخش از اندامهای زنی را که محرم او نیست می تواند ببیند؟فرمود«چهره و دو کف دست و دو قدم». (1)

زن در دورۀ جاهلیّت نیز روسری می پوشید،ولی زینت خود را بر مردان آشکار می کرد،بدین گونه که روسری را پشت گوش خود می افکند،تا گوشواره هایش آشکار شود،و گردن و گلو و قسمتی از سینۀ خود را نیز آشکار می ساخت و در نتیجه زیباییها و جذابیّتهای خود را نمایش می داد.آن گاه این آیه آمد که به زنان مؤمنان دستور می دهد مقنعه بپوشند به گونه ای که موی و گوشها و گردنها و سینه هایشان پیدا نباشد.در روایتی پشت در پشت از امام ابی جعفر باقر

ص :302


1- 16) -همان مأخذ،ص 589.

-علیه السّلام-آمده است که سبب آمدن این آیه چنین بود:

جوانی از انصار در مدینه با زنی روبرو شد،زنان در آن هنگام مقنعه هایشان را به پشت گوشهایشان می افکندند،آن جوان به وی که از سمت مقابل می آمد نگریست و چون از کنار او گذشت هم چنان بدان زن نگریست و وارد کوچه ای تنگ شد که آن را نام برده است-یعنی فلان کوچه-و مرد هم چنان چشم در پشت آن زن داشت و در این هنگام صورتش به استخوان یا پاره شیشه ای که در دیوار قرار داشت برخورد و بشکافت،چون آن زن برفت مرد به خود نگریست و دید که خون بر جامه و سینه اش می ریزد.گفت:به خدا سوگند که باید نزد پیامبر بروم و او را از این رویداد آگاه کنم.راوی گوید:خدمت پیامبر آمد و چون پیامبر خدا او را دید بدو گفت:این چه وضعی است؟وی به حضرتش ماجرا را باز گفت،آن گاه جبرییل این آیه را فروآورد:« قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ -به مردان مؤمن بگو که چشمان خویش فرو گیرند و شرمگاه خود نگه دارند.این برایشان پاکیزه تر است» (1) .

امّا زینت آشکار را واجب نیست بپوشانند،و در حدیث منقول از امام صادق(ع)آمده است که:«عبارت است از سورمه و انگشتری» (2) .

« وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ -و زینتهای خود را آشکار نکنند،جز برای شوهر خود یا پدر خود یا پدر شوهر خود یا پسر خود یا پسر شوهر خود یا برادر خود یا پسر برادر خود،یا پسر خواهر خود یا زنان همکیش خود...» از این آیه در می یابیم که نشان دادن زیباییها و جذابیّتهای زن جز به زنان مؤمن جایز نیست، /8 و در حدیث از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است

ص :303


1- 17) -همان مأخذ،ص 588.
2- 18) -همان مأخذ،ص 592.

که:

«برای زن جایز نیست که خود را در برابر زنان یهودی و نصرانی برهنه کند زیرا آنان این را برای همسران خود توصیف می کنند» (1) .

« أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ أَوِ التّٰابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ -یا بندگان خود یا مردان خدمتگزار خود که رغبت به زن ندارند...» و آنان نابالغان و دیوانگان و کسانی هستند که غریزۀ جنسی در آنها مرده است همچون پیران کهنسال و جز ایشان از کسانی که شهوت جنسی را از دست داده اند،امّا آنچه بعضی ادّعا می کنند که برای زن جایز است که زینت خود را به خدمتگزار و نگهبان نشان دهد،خواه در خانه یا مدرسه یا اداره،خطایی است بزرگ که با آموزشهای قرآن مخالفت دارد.بنا بر این برای زن جایز نیست که زینت خود را جز برای کسانی که پیشتر در این آیه ذکر شده است،نشان دهد.

« أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ -یا کودکانی که از شرمگاه زنان بی خبرند...» پس چون کودک به مرحلۀ مردان برسد یا در این زمینه صاحب تمیز و تشخیص شود،بر زنان حرام است که زینت خود را در برابر او نمایان سازند.

« وَ لاٰ یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مٰا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ -و نیز چنان پای خود را بر زمین نزنند تا آن زینت که پنهان کرده اند دانسته شود...» و شهوت جنسی مرد را بر انگیزد،از این رو برای زنان شایسته نیست با بوی عطری که پراکنده می شود و جلب می کند،به میان مردان بیگانه بیرون آید،و این امر دلالت بر آن دارد که اسلام نه به ظاهر و پوسته ها بلکه به مغز و جوهر امور توجّه و عنایت دارد زیرا داشتن حجاب باطنی را نیز بر زن فرض و واجب می سازد.

از همین جاست که بعضی فقیهان شنیدن صدای زن بیگانه را حرام شمرده اند،یا این که زن در گفتار خود چنان نرمشی به کار برد که مرد را بر انگیزد و

ص :304


1- 19) -همان مأخذ،ص 593.

تحریک کند،و شاید از مضامین این آیه آن است که زن کفش /8 یا نعلینی بپوشد که هنگام راه رفتن وی از آن صدایی برخیزد که مردم را متوجّه او کند،در حالی که اگر آن پایپوش نمی بود کسی هنگام عبور وی بدو توجّهی نمی کرد.

« وَ تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای مؤمنان، همه به درگاه خدا توبه کنید،باشد که رستگار شوید.» انسان معصوم آفریده نشده است،در این صورت شگفت نیست اگر به لغزشهای نافرمانی در افتد،ولی شگفت این است که آن لغزشها را با توبه چاره و درمان نکند.پیامبر(ص)هر روز صد بار از پروردگار خود آمرزش می طلبید.

[32]

اسلام مردم را به زناشویی تشویق می کند تا کانالی پاکیزه برای نیرومندترین غریزه بشر باشد،از این رو خدای سبحان گوید:

« وَ أَنْکِحُوا الْأَیٰامیٰ مِنْکُمْ وَ الصّٰالِحِینَ مِنْ عِبٰادِکُمْ وَ إِمٰائِکُمْ - عزبهایتان را و غلامان و کنیزان خود را که شایسته باشند،همسر دهید.» زیرا آنان بشری هستند که همان غرایز و همان نیازمندیهای شما را دارند.

«أیّم»مفرد«أیامی»است و کلمه ای است که بر کسی اطلاق می شود که زناشویی نکرده،خواه زن یا مرد،امّا فراهم ساختن وسایل و تسهیلات لازم برای همسری مسئولیّتی است اجتماعی همانند دیگر مسئولیّتها.

این آیه جوان عزب و زناشویی ناکرده را شامل می شود خواه آزاد باشد یا بنده،که بر اجتماع واجب است تمام آنها را همسر دهد.

از آنجا که بزرگترین موانع روانی در برابر زناشویی بیم از مخارج عائله مندی است،پروردگار سبحان،این مانع را بدین گفتۀ خود بر طرف می سازد که:

« إِنْ یَکُونُوا فُقَرٰاءَ یُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -اگر بینوا باشند خدا به کرم خود توانگرشان خواهد ساخت،که خدا گشایش دهنده و داناست.» پس قدرت او فراخ و فضل او گسترده است،و علم او بر هر چیزی احاطه

ص :305

دارد،و هیچ چیز او را ناتوان نمی سازد.اگر در این آیه و از خلال آن دربارۀ سنّتهای خدا در زندگی بیندیشیم،در می یابیم /8 که به گردونۀ زندگی بدون زناشویی،که برجسته ترین مظاهر تعاون میان جنس بشر است،نمی گردد.مگر نه آن که احتیاج مادر و باعث اختراع است،و مگر نه آن که احساس مسئولیّت انگیزه ای نیرومند است که در وجود انسان نهاده شده؟!همانا روزی خدا در زمین نهفته شده،و توانمندیهای انسان در وجود خود او نهفته است،وقتی این توانمندیها شکفته شود روزی خدا نیز با امید و نیازمندی و به وسیلۀ سعی و کوشش بیرون خواهد آمد.

و از اینجاست که در روایتی پشت در پشت از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«هر کس زناشویی را از بیم مخارج عائله مندی ترک کند به خدای عزّ و جلّ بدگمان شده است،همانا خدای عزّ و جلّ می گوید:اگر بینوا باشند خدا به کرم خود توانگرشان خواهد ساخت». (1)

آری،پیامبر به بینوایان سفارش می کرد که زناشویی کنند تا خداوند به ایشان فراخ معاشی دهد.

امام صادق(ع)روایت می کند که جوانی از انصار نزد پیامبر خدا آمد و از نیازمندی شکایت کرد.پیامبر بدو فرمود:«زناشویی کن»آن جوان گفت:من شرم دارم که دیگر بار نزد پیامبر خدا بروم،آن گاه مردی از انصار خود را بدو رسانید و گفت:مرا دختری است زیبا روی،و آن دختر به همسری او در آورد،(امام صادق) گوید:پس خدا بدو گشایش معاش داد،و آن جوان نزد پیامبر آمد و حضرتش را خبر داد.آن گاه پیامبر خدا گفت:ای گروه جوانان!بر شماست که زناشویی کنید. (2)

تشویق اسلام بر زناشویی تا بدانجاست که امام صادق-علیه السّلام-

ص :306


1- 20) -همان مأخذ،ص 595.
2- 21) -همان مأخذ،ص 596.

می گوید:

«دو رکعت نمازی که مرد زن دار بگزارد بهتر از هفتاد رکعتی است که مرد زن نگرفته بگزارد» (1) .

و از پیامبر خدا این سخن او را روایت کرده اند که گفت:

«هر که زناشویی کند نیمی از دین خود را احراز و مسلّم کرده است».

و گفت:

«بی مقدارترین مردگان شما آنانند که زناشویی نکرده باشند» (2) .

[33]

وقتی انسان موفق به زناشویی نمی شود یا در اقدام بدان توانایی ندارد باید پاکدامنی ورزد،و به ایمان پناهنده شود،نه آن که در زمین فساد کند یا سبب رواج فحشا در جامعه شود.

« وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً حَتّٰی یُغْنِیَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ - آنان که استطاعت زناشویی ندارند،باید پاکدامنی پیشه کنند تا خدا از کرم خویش توانگرشان گرداند...» پیامبر(ص)گفت:

«هر کس از شما که می تواند زناشویی کند باید همسری گیرد،و هر کس توانایی ندارد باید روزه بگیرد،زیرا روزه برای او حفاظی است».

روند آیه به مناسبت گفت و گو از مسئولیّت زناشویی به چاره جویی مشکلی اجتماعی که در آن روزگار حادّ بوده است می پردازد،و آن مشکل بردگان است، که جنس ذکور آنان بدون زناشویی می ماندند و با رنج بی همسری می زیستند،و حفرۀ فسادی را تشکیل می دادند،از این رو خدا باز خرید آنان را فرمان داد تا از بردگی آزاد شوند،و مانند دیگران زناشویی کنند.

« وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتٰابَ مِمّٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ فَکٰاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً

ص :307


1- 22) -همان مأخذ.
2- 23) -همان مأخذ.

و از بندگانتان آنان که خواهان باز خرید خویشند،اگر در آنها خیری یافتید،باز خریدشان را بپذیرید...» مکاتبه(-باز خرید)آن است که بنده نزد صاحب خود می آید تا با مبلغی که قسط بندی می شود خود را از او باز خرید کند، /8 و از هر کس که برده ای دارد سزاوار است که این برنامه را به بردۀ خود پیشنهاد کند،و اگر آن برده موافقت کرد و توانست خود را باز خرید کند آزاد می شود،و این عمل را مکاتبۀ مشروط نامیده اند، نوعی دیگر از باز خرید نیز وجود دارد که آن را مکاتبۀ مطلق گویند،بدین معنی که برده بر حسب توانایی خود مبلغی را که گردن او را از بند بردگی آزاد می کند، می پردازد.

« وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اللّٰهِ الَّذِی آتٰاکُمْ -و از آن مال که خدا به شما ارزانی داشته است به آنان بدهید...» از سهم« وَ فِی الرِّقٰابِ -در خصوص بردگان»که یکی از مستحقّان زکات هستند و در احادیث آمده است که صاحب برده یک پنجم یا یک چهارم مبلغ را از عهدۀ آنان بر می دارد و کسر می کند.

امّا دربارۀ کنیزان،در جاهلیّت با جسم آنان سوداگری می کردند،که در این مورد در اسلام نهی صریح آمد:

« وَ لاٰ تُکْرِهُوا فَتَیٰاتِکُمْ عَلَی الْبِغٰاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -و کنیزان خود را اگر خواهند که پرهیزگار باشند به خاطر ثروت دنیوی به زنا وادار مکنید...» این آیه دو تفسیر ظاهر و باطن دارد:تفسیر ظاهر آن که عبد اللّٰه بن ابی کنیزان خود را وادار به زنا می کرد تا از زنا کاری آنان مالی اندوزد،این کنیزان از کار او به پیامبر(ص)شکایت کردند و این آیۀ کریمه نازل شد که:«و لا تکرهوا...»و از این رو براستی جایز نیست که اجتماع راه را برای چنان اشخاصی باز گذارد که دست به پلیدترین سوداگری بزنند که همان سوداگری

ص :308

به وسیلۀ پیکر زنان است.

« وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ -هر کس که آنان را به زنا وادارد،خدا برای آن کنیزان که به اکراه بدان کار وادار گشته اند آمرزنده و مهربان است.» جامعۀ فاسد،و اقتصاد منحرف،و در نتیجه فقر گزنده،عواملی بودند که زنانی را که به فطرت شریف بودند وادار می کردند که به انحراف پناه جویند و زنا کاری را پیشۀ خود سازند،از این رو خداوند توبۀ آنها را در این خصوص می پذیرد.در حدیث در تفسیر این آیۀ کریم آمده است:

«اعراب و قریش کنیزان را می خریدند،و باجی سنگین بر آنها می نهادند /8 و می گفتند:بروید،و زنا کنید و مال فراهم کنید و بیاورید،از این رو خدای عزّ و جلّ آنان را از این کار نهی کرد» (1) .

شاید این آیه نیز اشاره می کند به ضرورت رفع موانع اجتماعی که دختران را به اکراه به زنا وامی دارد،مانند افزونی مهرها،و وضع شروط سنگینی برای زناشویی -که خداوند آنها را مقرر نکرده است-و اسلام با قدرت با این موانع رویارویی می کند.در سیرت(پیامبر اکرم)آمده است که:پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله- ضباعه دختر زبیر بن عبد المطلب را به مقداد بن اسود به زنی داد،تا هزینۀ زناشویی کاسته شود و مردم به پیامبر تأسّی کنند و بدانند که گرامیترین آنان نزد خدا پرهیزگارترین ایشان است» (2) .

اسلام بر مساعدت در کار زناشویی برای تسهیل صورت گرفتن این برنامۀ اساسی تمدّن تشویق و تشجیع کرده است.در حدیث منقول از امام باقر-علیه السّلام-آمده است:

«در روز قیامت،که هیچ سایه ای جز سایۀ عرش وجود ندارد،سه کس در

ص :309


1- 24) -همان مأخذ،ص 602.
2- 25) -همان مأخذ،ص 597.

پناه سایۀ عرش خدا قرار می گیرند:مردی که برادر مسلمان خود را زن داده،یا بدو خدمت کرده،یا رازش را پنهان داشته است». (1)

[سوره النور (24): آیات 34 تا 40]

اشاره

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (34) اَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اَللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (35) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اَللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ (36) رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ اَلزَّکٰاةِ یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ (37) لِیَجْزِیَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (38) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ کَسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اَللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اَللّٰهُ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (39) أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (40)

ص :310


1- 26) -همان مأخذ،ص 599.

معنای واژه ها

39[بقیعة]

:قیعة جمع قاع و آن زمینی است گسترده که در آن سراب باشد.

40[بحر لجّیّ]

:لجة البحر بخش بزرگ دریا که امواجش بر یکدیگر سوار می شوند و ساحل از آنجا دیده نمی شود.

خانه هایی که خدا رخصت داد ارجمندش دارند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در واقع نوری که در طبیعت جلوه گر می شود همان نوری است که در قلب بشر پرتو می افکند،زیرا سرچشمه یکی است،و خداست آن که آسمان و زمین را در دست قدرت خود نگه می دارد،و اگر تسلّط ذات متعال او نمی بود سنگ بر سنگ قرار نمی گرفت،و اگر فیض رحمت او نمی بود هیچ چیزی از هستی باقی نمی ماند.

پس هستی قائم به خود نیست بلکه وجودش وابسته به نور بقایی است که خدا بدان مددش می رساند.

به عنوان مثالی بر این حقیقت-با آن که خداوند والاتر از امثال است- اگر چراغ از پرتو افکنی باز ایستد بیگمان تاریکی بیدرنگ می رسد،و این بدان معنی نیست که آفرینش چیزها به قدرت خدا همانند نوری است که از چراغ می تابد،

ص :311

هرگز...بلکه به اراده ای است که به زمان نیاز ندارد،و رنجی متحمّل نمی شود،و همانا فقط لحظه ای ارادۀ آفریده شده و دمی رحمت بخشیده شده است.

اسلام چیزی جز حکمت استوار بر پایۀ این اندیشه نیست که:« وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا (1) -زمین به نور پروردگارش روشن شد»و شاید ما آن را به نام بینشهای نور بنامیم،که اینک مجال گفت و گو از ابعاد پهناور اسلامی آن نیست،و ما فقط برای آن این مطلب را بیان و عنوان کردیم تا جنبۀ دیگر آن را بشناسیم،و آن این است که نوری که در دل /8 و در جامعه وجود دارد همان نوری است که در زندگی تشریعی انسان وجود دارد،و همان است که در زندگی تکوینی او نیز موجود است.

و اگر خدای تعالی فیض نور خود را از آسمانها و زمین باز دارد در کمتر از یک لحظه هر دو نابود می شوند،همچنین اگر فیض نور رسالتش را از بشر در زندگی تشریعی و اجتماعیشان بازدارد بیگمان ظلم و تیرگی حکمفرما خواهد شد.

از این رو نور خدا در تشریع همچون چراغی است در چراغدانی(و مشکاة- چراغدان،محفظه ای است که در دیواری تعبیه کنند و درون آن را شیشه نصب کنند تا نور چراغی را که در آن نهاده اند بازتاباند و افزون کند)و وظیفۀ آن چراغدان بازتاباندن و متمرکز ساختن نور است.بهترین روغنی که در آن عهد برای ایجاد روشنایی به کار می رفت روغن زیتون بود که درختش را بر فراز کوه ها می کارند و هنگام بر آمدن آفتاب تا نیمروز سمت چپ کوه سایه نمی گیرد و از نیمروز تا غروب نیز سمت راستش سایه گیر نیست.پس درختی است نه شرقی و نه غربی،و هر چه آن روغن صافی تر بود نورش نیز پرفروغتر بود...و بنگرید که وقتی مایۀ روشنی چراغی روغن زیتون باشد و چراغ در چراغدانی در پشت شیشه قرار گیرد چه قدر نورش تابناک و درخشان خواهد شد؟! همچنین نور خداوند که به صورت وحی به پایین می تابد و در دل پیامبر پاک نهاد پاکیزه(ص)جای می گیرد،همچون چراغی است که پرتو خود را از روغن

ص :312


1- 27) -الزمر69/.

ناب می گیرد و می تاباند،و پیامبر این چراغ را با شیشۀ سنّت و رفتار شریف محاط می سازد تا تمام آن را در چارچوب اهل بیت پاکیزۀ خود-علیهم الصلاة و السّلام- قرار دهد که بیش از هر چیز به چراغدانی پاکیزه می مانند که هم نور را حفظ می کند و هم نوری بر نور می افزاید.

براستی خانه های ایشان که خداوند رخصت داده رفعت یابد،چراغدانی برای رسالت بود،زیرا همواره ذکر خدا را که از دلهای دوستداران خدا بر می خاست در برداشت،و از سوختی فرخنده که همان نماز و روزه و بیم و پروای الهی است افروخته بود،و چنین خانه ای نمونۀ والا و برتر آن خاندان خجسته و برکت یافته است که روند قرآنی در سورۀ نور صفات نمونه ای آن را بیان می کند.

همچنین از این آیه ضرورت قرار دادن نور ایمان را در چراغدان خانواده در می یابیم،و این امر برای تربیت جان بشری و پرورش عوامل خیر در آن است تا خیرات و /8 برکاتش دو چندان شود،همچون درخت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی،پاکترین و پرورنده ترین پرتوهای خورشید رسالت را می گیرد و جذب می کند، همچنین از این آیات در می یابیم که خانوادۀ صاحب فضیلت و والا را دو دیوار استوار است:

دیواری مادّی که همان خانه ای است که بر بیگانه حرام است حریم آن را بشکند،و دیواری معنوی که با ارزشهای والا بالا می آید و رفعت می یابد،و خانه ای که خداوند رخصت داده است که ارجمندش دارند و رفعت یابد همانا خانه ای است که ذکر و تسبیح خدا آن را محصون و محفوظ می دارد،و فرزندان آن خانه به کسب معاش حلال خود می پردازند بی آن که تلاش معاش آنان را از یاد پروردگارشان باز دارد.بدین سان خانواده از وظیفۀ انسان پاسداری و نگهبانی می کند،انسانی که خداوند او را به عنوان چراغی برای زندگی آفریده است،از چهار جانب او-اعمّ از اراده و عقل و عواطف-نور می تابد و پرتو می افشاند،و اگر این نور را رها کند و بی حفاظ گذارد که بادهای شهوت بر آن بوزند بیگمان خاموشش می کنند یا دست کم از نورش می کاهند،ولی ضمنا مردمی را می یابی که از اساس نوری ندارند،آنها

ص :313

خود را در گورهای ظلمات کفر و انکار قرار می دهند،همچون شبی تیره که امواج شهوت آن را آگنده و ابرهای غفلت آن را پوشانده است،و هرگز راهی برای فهم حقیقت نمی یابند.

شرح آیات:
اشاره
خدا نور آسمانها و زمین است

[34]

« وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ -به تحقیق برای شما آیاتی روشنگر نازل کردیم...» آیات روشنگر آیاتی است که راه را به مردم نشان می دهد و روشن می سازد، و آنان را نزدیک به حقایق قرار می دهد،روش قرآن در فهماندن حقیقت همان روش یاد آوری و بر انگیختن خرد و عقل در جهت و به سوی آن است.پس حقایق وجود دارند و انسان نیز آنچه را برای کشف آنها لازمست در اختیار دارد،ولی نیاز به کسی دارد که او را بر آنها دلالت و بدانها راهنمایی کند و حقایق را به یادش آورد، و این امر از طریق نشانه ها و آیاتی صورتی می گیرد همچون پند آموزیها و عبرتهای تاریخی که بدانها اشاره می کنند.

« وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ -و داستانهایی از کسانی که پیش از شما بودند...» تا شما از تجربه های دیگران پند آموزید و عبرت گیرید و به شناخت و رهیابی خود بیفزایید.

« وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ -و نیز اندرزهایی برای پرهیزگاران.» کسانی که از عقوبت خدا می ترسند،اما کسی که از عقوبت خدا نمی ترسد،از قرآن بهره ای نمی برد،چنین کسی مانند کور است که از نور خورشید بهره نمی جوید.همچنین است قرآن که حاوی دانش و حکمت و اندرز است،و در آن آیاتی است که سنّتهای خدا را بیان می کند که بشر را دانش افزاید،سپس مثالهایی از امّتهای گذشته می زند که بشر را حکمت افزاید،سپس آن دانش و این

ص :314

حکمت را مستقیما به زندگی خواننده می پیوندد و این اندرزی است برای کسی که اندرز پذیر باشد.

[35]

« اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ - خدا نور آسمانها و زمین است.مثل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی باشد...» آفرینشی از پس آفرینشی،و دم به دم به خواست بی چند و چون او از نورش بهره مند می شوند،و هم چنان که این کار را در عالم تکوین(طبیعت)انجام می دهد در عالم تشریع(احکام)نیز چنان می کند که فیض پیامبران و رسالتهای خویش را به ما ارزانی می دارد،و دم به دم به آدمی نور(عقل)می بخشد تا بدان وسیله رسالت را دریابد و بفهمد.

نور خدا همان گونه که در طبیعت متجلّی است در تشریع و قانونگذاری و احکام نیز جلوه گر است.و چه بسا که این آیه مثال دوّم را بیان کند.در یکی از تفسیرها آمده است که مقصود از چراغدان همانا قلب پیامبر(ص)است و چراغ همان رسالتهای الهی است که آن را بر دلهای پاک نازل ساخته است.

« اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ -آن چراغ درون آبگینه ای است...» می توانیم آبگینه را در اینجا به عقل تأویل کنیم که نور رسالت را پذیرا می شود،مگر نه این که عقل رسول و مظهر درون و باطن است،و مگر نه آن که همان حجّت درون است و تصدیق آنچه خدا نازل کرده به وسیلۀ عقل انجام می پذیرد؟!همچنین ممکن است آن را به مردان صالح تأویل کنیم که رسالتهای الهی را حفظ می کنند،و این تأویل در حدیث نیز آمده است.

« اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ -آن آبگینه چون ستاره ای است درخشنده...» در پاکیزگی و نابی و درخشندگی خود،پس هنگامی که این آبگینه کدر و آلوده می شود آن نور پوشیده و پنهان می گردد،و همچنین است امر /8 در مورد عقل که به خواهشها و هواها آلوده می گردد،و حقیقت را به چشم خود نمی بیند و به گوش خود

ص :315

نمی شنود،و از این رو چراغ وحی بدو سودی نمی رساند جز اندکی،ولی کسی که نفسش متذکّر و عقلش تابان باشد رسالت را تأیید می کند،و هیچ چیز او را از رسالتهای پروردگارش باز نمی دارد و منصرف نمی کند.

« یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ -از روغن درخت پر برکت زیتون افروخته باشد...» زیرا آن چراغ نیاز به روغنی دارد که بر اثر آن بسوزد و روشن شود،و اگر بخواهیم آن درخت پر برکت را تأویل کنیم،گوییم براستی آن درخت،درخت دانش و پرهیزگاری است.زیرا شناخت و معرفت به چراغ وحی سوخت می رساند و درخشش و نور آن را در چراغدان قلب می افزاید،و در این خصوص نیز روایت پشت در پشت آمده است.

« لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ -نه خاوری است و نه باختری...» بلکه در جایی است که برکتهای آن به تمام جهان پخش می شود،بدون آن که به سرزمینی اختصاص داشته و به سرزمینی دیگر اختصاص نداشته باشد،و شاید این کلمه به استقامت در پرهیزگاری و تقوی اشاره می کند،زیرا فشارهای زندگی پرهیزگاران را به راست و چپ متمایل نمی کند،نصوصی که این آیۀ کریم را تفسیر کرده متعدّد است و ما در زیر مطلبی را که در تفسیر این آیه از امام علی بن حسین آمده ذکر می کنیم:

«دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ« کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ -چون چراغدانی که در آن چراغی باشد»گفت:آن چراغدان نور دانش است در سینۀ پیامبر(ص).

« اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ -آن چراغ درون آبگینه ای»:آبگینه سینۀ علی است،که علم پیامبر به سینۀ علی منتقل شد،پیامبر علی را تعلیم داد.

« اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ -آن آبگینه چون ستاره ای درخشنده از روغن درخت پر برکت زیتون افروخته باشد»گفت:نور دانش است.

« لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ -نه خاوری است و نه باختری»گفت:نه

ص :316

یهودی است و نه نصرانی.

« یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ -روغنش روشنی بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد»گفت:دانایی که از آل محمد است /8 پیش از آن که دانشی را از او بپرسند،خود از آن سخن می گوید.

«نور علی نور-نوری افزون بر نور دیگر»:یعنی امامی مؤیّد به نور دانش و حکمت از پی امامی دیگر از آل محمد(ص)و این از روزگار آدم باشد تا قیام قیامت،پس ایشان سفارش شدگانی هستند که خدای عزّ و جلّ آنان را در زمین خود جانشینانی ساخته و حجّتهای خود بر آفریدگانش قرار داده است،و زمین در هیچ عصری از یکی از آنان تهی نمی شود». (1)

« یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ -روغنش روشنی بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد...» انسان درست و معتدل-دارای عقل پاکیزه-دارای علمی پاکیزه،به دور از هواها و خرافات است.پس نفس او بی آلایش و شفّاف است و به کوچکترین اشاره ای می نگرد تا حقایق را کسب کند،و این آیه-چنان که به نظر من می رسد-بدین اشاره می کند که تقوی-که همان روغن چراغ زلال و پاکیزۀ وحی است-همانا طریق هدایت و راه شناخت و معرفت،و مهد حکمت و استوار اندیشی است،پس روشنی حقایق را برای بشر می افزود،و گر چه آتش وحی و نورش بدان نرسیده باشد،از این رو پروردگار ما پس از آن گوید:

« نُورٌ عَلیٰ نُورٍ -نوری افزون بر نوری دیگر...» پس نور وحی از نور تقوی نیرو و سوخت می گیرد،و وحی به نور عقل فزونی می یابد،جز این که توفیق هدایت ناگزیر باید از جانب خدای سبحان برسد.

« یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ -خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه می نماید...»

ص :317


1- 28) -همان مأخذ،ص 604.

پس خداوند است که هر یک از بندگانش را که بخواهد به نوری که آن را می فرستد راهنمایی می کند،و آن نور پرتو وحی و نور محمّد(ص)و سنّت هدایت یافتۀ او،و نور اهل بیت طاهرین او-علیهم السلام-است.

« وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و خدا برای مردم مثلها می آورد،زیرا بر هر چیزی آگاه است.» /8 پس با دانش خود نور رسالت را به نور عقل افزود،و برای هیچ کس ممکن نیست که بدون مشیّت و خواست او از این نور بهره جوید،و این امر میسّر نخواهد شد مگر آن که انسان عبودیّت و پرستش خود را خالصانه منحصر بدو کند.

و شاید این که خدای متعال گفت:«لنوره-به سوی نور خود»و نگفت:

«بنوره-به نور خود»برای این است که انسان را به وسیلۀ نور رسالت خود به سوی نور رحمت خویش رهبری می کند.

خانه های خدا

[36]

براستی،نور رسالت باید در خانۀ والا و خانوادۀ با فضیلت قرار گیرد تا افروختگی آن افزون شود،امّا خانه و خانواده ای که انباشته از عقده های روانی و صفات پست باشد،نه تنها نور در آن افروختگی نمی یابد بلکه فرو می نشیند و کاستی می گیرد و به تیرگی منجر می شود.

در آن خانه های والا نفوس پاکیزه رشد و نمو می یابد،و خرد روشن نیرو می گیرد،زیرا خانه هایی است که یاد و نام خدا در آنها بسیار می گذرد،و خداوند بدان خانه ها رخصت می دهد که به سوی آسمان وحی بلندا گیرند و رفعت یابند،و چنان خانه هایی محلّ عبادت و تسبیح در آغازها و پایانهای روز است،به وسیلۀ مردانی که یاد و نام خدا را فراتر از هر یاد و نام و برتر از تجارتی نهاده اند که آنها را از پروردگارشان باز نمی دارد،و مانع بر پای داشتن نماز و دادن زکات از طرف آنان نمی شود.

« فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ -در خانه هایی است که خدا رخصت داده

ص :318

ارجمندش دارند...» این خانه ها،همان خانه های پیامبران و صدّیقان و صالحان است،و اگر خداوند رخصت نداده بود که ارجمند و والا شمرده شوند و مردانش بهترین مردان،و زنانش بهترین زنان،محسوب شوند و از جملۀ آنان امامان و اولیاء،و بانوی بانوان و رهبر زنان نیکوکار یعنی اهل بیت رسالت باشند،چنین شایستگی برای آن خانه و خاندان محقّق نمی شد.در واقع مردم بندگان خدایند،و اوست که امامان و سروران را برای آنان به گزین می کند،و مردم را نسزد که خود اختیار کار خویش را به دست داشته باشند،حتی فرمانبرداری مردم از پیامبران خدا چیزی است که جز با اذن و رخصت خداوند صورت نمی گیرد.پروردگار ما،عزّ و جلّ گفته است:« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِیُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ (1) -هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آن که دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند»و در حدیث پشت در پشت /8 از امام باقر(ع)در تفسیر«خانه ها»که در اینجا آمده،نقل شده است:

«همانا آن خانه ها،خانه های انبیاء و پیامبران و حکما و امامان هدایت است» (2) .

امّا چرا این خانه ها رفعت یافته و والا شمرده شده است؟بیگمان به وسیلۀ ذکر خدا.

« وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ -و نامش در آنجا یاد شود...» همانا ذکر خدا از دلهایی پاک بر می خیزد که همان چراغدان نور خداست.

« یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ -او را در آنجا هر بامداد و شبانگاه تسبیح گویند.» پس چون به استقبال روز روند پروردگار خود را تسبیح می گویند،و بامداد خود را با تقدیس و ستایش او زنده می سازند تا دیگری جز او را نستایند و تقدیس

ص :319


1- 29) -النساء64/.
2- 30) -نور الثقلین،ج 3،ص 608.

نکنند،و چون خورشید روی به نهانگاه نهد و به استقبال سیاهی شب روند به تسبیح پروردگارشان می پردازند تا دلهایشان را از پلیدیهای زندگی بشویند و با دلهایی پاک به بستر خود روند و سر بر بالین گذارند.

[37]

براستی نور خدا در و جدان و ضمیر این تسبیح گویان جلوه گر می شود زیرا ایشان فراتر از عوامل سرگرم کنندۀ زندگی هستند،پس بیم خسارت در تجارت و تبادل مصالح و منافع در خرید و فروش که ممکن است این هر دو آنان را از ذکر خدا و ادای تکالیف واجبشان باز دارد،در کار نیست.

« رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ -مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی از یاد خدا بازشان ندارد.» و از این رو می بینی که آنان از دریچۀ وحی به زندگی می نگرند و شرایع و قوانین دین را در آن اجرا می کنند،و بنا بر این فشارهای معاش و زندگانی آنان را از اجرای احکام دین باز نمی دارد.

« وَ إِقٰامِ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ الزَّکٰاةِ -و از نمازگزاردن و زکات دادن(بازشان ندارد).» زیرا بیم معاد نزد ایشان از بیم خسارت در بازرگانی و خرید و فروش برتر است.

« یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصٰارُ -از روزی که دلها و دیدگان در آن روز دگرگون شوند هراسناکند.» پس آنان همواره بر حذرند زیرا می ترسند که مبادا در رستاخیز بر دینی غیر از دین خدا بر انگیخته شوند و کارهای نیکشان پذیرفته نیاید و کارهای بدشان آمرزیده نشود.

[38]

« لِیَجْزِیَهُمُ اللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -تا خدا به نیکوتر از آنچه کرده اند جزایشان دهد،و از فضل خود بر آن بیفزاید،و خدا هر که را خواهد بی حساب روزی دهد.» پس خدا بدان بسنده نمی کند که برای بهترین کارهایشان به آنان پاداش

ص :320

دهد،بلکه از فضل و لطف خود بر آن می افزاید،زیرا او بی نیاز توانگری است که افزونی بخشش جز بر جود و کرم او نمی افزاید.

[39]

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ کَسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اللّٰهُ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -اعمال کافران چون سرابی است در بیابانی.تشنه،آبش پندارد و چون بدان نزدیک شود هیچ نیابد،و خدا را نزد خود یابد که جزای او را تمام بدهد.و خدا زود به حسابها می رسد.» آدمی قطع نظر از ایمان یا کفرش،و درست رفتاری یا انحراف خود،همواره می کوشد که کارهایش ثمر بخش باشد و او را به هدفها و آرزوهایش برساند،ولی تنها انسان مؤمنی که از آموزشهای آسمانی پیروی می کند به سرانجام سعادتمندانه می رسد و شخص کافر با وجود رنجی که به خود می دهد به هیچ یک از هدفهایش نمی رسد.

ای کاش قضیّه در همین حدّ متوقّف می شد،امّا وی افزون بر شکست در رسیدن به سعادت خود را در برابر پروردگاری می یابد که مراقب اعمال اوست و همه را حساب می کند و به سزای کفر او عذابی سخت برایش آماده کرده است.

آدمی نباید گمان کند که حسابرسی خدا تنها مخصوص به روز آخرت است بلکه نتیجۀ کردارش را در زندگی دنیوی خود نیز می بیند اگر خوب بوده باشد خیر می بیند و اگر بد بوده باشد بد می بیند،و خدا زود حساب می کند.

[40]

« أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا /8 وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ -یا همانند تاریکیهایی است در دریای ژرف که موجش فرو پوشد و بر فراز آن موجی دیگر و بر فرازش ابری است تیره، تاریکیهایی بر فراز یکدیگر،آن سان که اگر دست خود را بیرون آرد آن را نتواند دید.و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فرا راه خویش نیابد.»

ص :321

همچون کسی که در تاریکیهای اعمال منحرف خود فرو رفته،و در زندگی هیچ چیزی از راه خود را نمی بیند بلکه بدانجا رسیده که اگر دستش را به چشمش نزدیک کند آن را نمی بیند،و این به سبب نافرمانی و سرکشی اوست نسبت به پروردگارش که باعث شده است نور از عقل و چشم و گوشش سلب شود،پس در تیرگی دیجور ناپیدا کرانه گیج و گمراه شده است و این آیۀ کریم بیان می کند که اعمال کافر خود به خودی خود تیرگی و ظلمت است،و آیا کسی که خدا برای او نوری در زندگی قرار نداده راهی خواهد یافت؟! و آخرین سخن:در آیات این درس کمال جمال و غایت زیبایی را می یابیم،پس از آن که آیۀ نخست به ما یاد آور شد که قرآن آیاتی است روشنگر،و مثل و اندرز،آیۀ دوّم ما را به جلوه گریهای نور خدا در آسمانها و زمین آگاه و بینا ساخت...و به عنوان مثال آنجا که به صورت وحی در چراغدان قلب پیامبر تجلّی می کند و نور بر نور می افزاید،و پس از آن که آیۀ نور-که این سوره بدان عنوان نامگذاری شده-جزئیّات این نور را به ما یاد آور شد آنها را با مثل واقعی برای مجسّم ساختن این نور تفسیر کرد:

الف:این خانه های نبوّت است که بر اثر ذکر خدا والا و رفیع منزلت گشته،و همچون مثلی است برای چراغدانی که چراغ را پذیرا می شود«مثل نوره کمشکاة».

ب:یاد و نام خدا در آنها می تابد و می درخشد،همچون چراغی که در چراغدان می تابد«فیها مصباح».

ج:صالحان در این خانه ها همچون دیوارهایی نگهبان ذکر خدایند،مانند شیشه برای چراغ،و در عین حال دژهای دین و میخهای استوار دانش و فضیلتند «چراغ در شیشه».

از این رو صبح و شام پروردگار خود را تسبیح می گویند و تجارت و خرید و فروش آنان را سرگرم نمی سازد.

د:شعایر خدا،از بر پا داشتن و دادن زکات بر شانه های آنان بلندا می گیرد،

ص :322

و این شعایر سوخت و نیرو بخش راه توحید،و روغن بر افروختن نور وحی در سر تا سر آفاق جهان است« یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ ».

ه:آن گاه روند مطلب ما را از پاداش آنان آگاه می سازد که خداوند از فضل خود افزون بر عملشان به ایشان می بخشد«نور علی نور».

قرآن از سوی دیگر صفات کفر را بیان می کند تا میزان فاصلۀ میان این دو طرف را به ما نشان دهد:

الف:در حالی که در این جا چراغداران یا خانه های سرفراز را می بینیم،در آن طرف جز سرابی در بیابانی که حقیقتی ندارد،و فاقد دیوار و حدود و موانع طبیعی است نمی یابیم.

ب:در اینجا نور گسترش می یابد و منتشر می شود،امّا در آن جا تیرگیها بر فراز تیرگیها و موجهای دریا وجود دارد که ابرهای شب و تاریکی آنها را پوشانده است.

ج:در اینجا خانه هایی سرافراز و والا،که نور رسالت آنها را ارجمند و جلیل می سازد و ذکر و نام بر زبان مردان وارسته از دنیا بلندا می گیرد،و بر بندگان احترام بدین خانه ها و بزرگداشت اهل آنها،و فرمانبرداری از ایشان واجب است،امّا در آن سوی تیرگیها بر فراز تیرگیها انبوه شده،نه سر پناهی از شرّ و نه حمایتی در برابر خطر وجود دارد،آنان طاغیان و سرکشانند و فرمانروایانشان ستمگرانی هستند که بیزاری جستن از آنها واجب است.در تفسیر امامان هدایت آمده است که ظلمات «فتنه های بنی امیّه» (1) است و در مورد کسانی که روش جاهلی طاغیان و ستمگران اموی را تعقیب می کنند نیز همین حکم جاری است.

[سوره النور (24): آیات 41 تا 44]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلطَّیْرُ صَافّٰاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَفْعَلُونَ (41) وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَی اَللّٰهِ اَلْمَصِیرُ (42) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یُزْجِی سَحٰاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکٰاماً فَتَرَی اَلْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ وَ یُنَزِّلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ جِبٰالٍ فِیهٰا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشٰاءُ یَکٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصٰارِ (43) یُقَلِّبُ اَللّٰهُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی اَلْأَبْصٰارِ (44)

ص :323


1- 31) -همان مأخذ،ص 611.

معنای واژه ها

43[یزجی]

:الإزجاء و التزجیة دور کردن و راندن باشد.

[رکاما]

:یعنی متراکم و انبوه و فشرده بر یکدیگر.

[سنا]

:درخشش و پرتوتابی.

همه نماز و تسبیح او را می دانند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه از حقیقتی مهم که آیات درس پیشین بدان پایان یافت آگاه شویم که گفت:« وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ -و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فرا راه خویش نیابد»؟و چگونه خود را به درجۀ مردانی برسانیم که صبح و شام خدا را تسبیح می گویند و چیزی آنان را از این کار باز نمی دارد؟

ص :324

روند این درس پاسخ می دهد:با شنیدن تسبیح کردنهای آفریدگان« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -آیا ندیده ای که هر چه در آسمانها و زمین است تسبیح گوی خدا هستند؟...» بیا و به پرندگان در حال پرواز بنگر که به آوازهای گوناگون پروردگار خود را تسبیح می گویند،و خدا نیایش و تسبیح آنها را می داند،و از آنچه می کنند آگاه است.

خداوند ملک و تسلّط خود را بر آسمانها و زمین گسترانیده،و هر گاه بخواهد آن دو را می گیرد،و سرانجام به سوی اوست.

اوست که ابرها را می راند،سپس آنها را انبوه و متمرکز می کند و متراکم می سازد،و آن گاه از خلال آنها باران می فرستد، /8 پروردگار با آن باران هر یک از بندگانش را بخواهد سیراب می کند،و آن را از هر که بخواهد باز می دارد،و چون دو پاره ابر به یکدیگر برسند آذرخشی پدید می آورند که برقش چشمها را خیره و کور می سازد.

و همچنین خدا شب و روز را می گرداند،و در این رفت و آمد شب و روز عبرتی است برای بینا دلان.

و بدین سان خدا با برهان رسای خویش تو را به ذات خود راهنمایی می کند:

پس اوّلا:حقیقتی را که در هر چیزی جلوه گر و بر زبان هر جانداری جاری است یعنی تسبیح و تقدیس خدا را به تو نشان می دهد.

ثانیا:ملک و تسلّط خود را به تو یاد آور می شود.

ثالثا:تو را از لطایف نظم و حسن تدبیر خود آگاه می سازد.

پس اگر از بینادلان باشی این عبرت برای هدایت تو کافی است.

شرح آیات:
اشاره
تدبیر خدا نشانۀ ملک و مالکیّت اوست

[41]

ملک و تسلّط فراگیر خدا در تدبیر او در شئون هستی،و دگرگونیهای

ص :325

مستمرّی که در آن مشاهده می کنیم جلوه گر می شود.هستی ثابت نیست بلکه همواره در حرکت و تبدیل است،شب از پس روز می آید،و روز را شب فرا می گیرد،و ابرها می آیند و می روند،و بارانها بین حالت بارندگی و انقطاع رفت و آمدی دارند.

این حرکت به خودی خود دلیل بر وجود کسی است که آن را به جنبش در آورده،و نظام آن دلیل حکمت و قدرت فراگیر و گستردۀ اوست،کیست که ابرها را بدین سوی و آن سوی می راند؟ /8 و چرا ابرها در ارتفاعاتی ثابت متراکم می شوند و به ژرفای فضا نمی روند؟و چرا به همان اقیانوسهایی که از آنها برخاسته اند باز نمی گردند و به جای آن که بر زمین خشک ببارند و آن را سیراب کنند بر آن اقیانوسها فرو نمی بارند؟و چرا در پیاپی آمدن شب و روز پریشانی و بی نظمی حاصل نمی شود؟و چرا...و چرا...؟الخ.

براستی این ظواهر طبیعت(و بسیاری چیزهای دیگر)دلیل حکمت رسای آفریدگار ابداع کنندۀ سبحان است،و شاید گفتۀ ذات متعال او:« یُقَلِّبُ اللّٰهُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ -خدا شب و روز را می گرداند»اشاره ای به ضرورت نگریستن به دگرگونیهای زندگی و تحوّلات آن باشد،پس لحظه دمیدن آفتاب،لحظه غروب، لحظه های فرارسیدن بهار و خزان،لحظه های باران...و امثال آنها انسان را به راز زندگی هدایت می کند.

و همچنین تحوّلات اجتماعی و سیاسی بزرگ،همچون پدید آمدن جنگها و سقوط دولتها و ایجاد دولتهایی دیگر سنّتهای خدا را در اجتماع منعکس می سازد و نشان می دهد،زیرا قوانین و ساختارهای زندگی در همین لحظات کشف می شود، آیا ناظران سیاسی از راهی دیگر جز از خلال پدیده ها و تحوّلات مهم قوانینی را که بر جهان سیاست حکمفرماست در می یابند؟ باران می بارد،و زمین خشک را سیراب می کند و آن زمین سبز و خرّم می شود،و طبیعت بر سفرۀ گستردۀ آن غنا می پذیرد و جانوران و پرندگان به فعالیّت در می آیند.براستی که این دگرگونیها معانی تازه ای را بر دلهای پاکیزه می افکند و از این رو به تسبیح و تکبیر پروردگار خود می پردازند.

ص :326

وقتی انسان بداند که زیورها و دلخوش کننده های زندگی همواره تغییر می کند،و هیچ ملکی و ثروتی و جاه و مقامی پایدار نمی ماند،در آن صورت بدانها دل نمی بندد و اطمینان نمی یابد بلکه به ذات زنده ای اطمینان می یابد که هرگز نمی میرد.پس اگر سلطان به زوال حکمرانی و توانگر به نابودی دارایی بیندیشد هرگز استبداد و بخل به خرج نمی دهد،و نفس او جز به پروردگار خود،حقّی که هرگز دیگرگون نمی شود،آرام و قرار نمی یابد.

و چنین است که پروردگار ما را از تسبیح آفریدگان یادآور می شود و می گوید:

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّٰاتٍ - آیا ندیده ای که هر چه در آسمانها و زمین است و نیز مرغانی که در پروازند تسبیح گوی خدا هستند؟» به ستایش خدا تسبیح می گویند،و این آیه دلالت بر آن دارد که هر آفریده ای قادر بر تسبیح است،و این که خداوند غیر خردمندان را به صفت خردمندان وصف کرده است ما را دلالت بر آن می کند که هر جانداری شعوری دارد که به اندازۀ آن پروردگارش را تسبیح گوید.خدای تعالی فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (1) -و هیچ موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می ستاید ولی شما ذکر تسبیحشان را نمی فهمید».

شنوا بودن گوش جان بینادلان به آنان امکان می دهد که تسبیح هر جانداری را در آسمانها و زمین بشنوند،زیرا آنان از پوست به مغز و از برون به درون راه می برند،و از دلالتها و شواهد به سوی حقّ نهان عبور می کنند،پس برای آنان جنبش ماهیان در دریاها،و زد و خورد جانوران وحشی در جنگلها و آوای پرندگان در آسمان،تنها کوششی بیهوده برای باقی ماندن نیست،بلکه هم چنان متضمن محتوایی است ربّانی و ابعادی فراتر از مادّه،یعنی تسبیح و نیایش و کوششی به سوی بالاتر و فراتر

ص :327


1- 32) -الاسراء44/.

از این عالم است.

چگونه آن دل پاکی که به هر جانداری متوجّه می شود تسبیح او را می شنود، و نماز و نیایش او را می بیند و می نگرد که اگر یکی از جانداران در معرض بلایی واقع شود می داند که سببش آن بوده که ذکر خدا را از یاد برده است،خود تسبیح نگوید؟ در روایتی از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است:

«هیچ پرنده ای نیست که در بیابان و دریا شکار شود و هیچ یک از وحوش نیست که صید گردد مگر آن که تسبیح را فروگذار کرده باشد» (1) .

« کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَفْعَلُونَ -همه تسبیح و نماز او را می دانند.و خدا به هر کاری که می کنند آگاه است.» /8 هر کاری،از ذکر و تسبیح و تمام عبادتها و کارهای نیک و شایستۀ دیگر، و این همان است که انسان را وادار به اهتمام ورزیدن در عبادت و توجّه به پروردگار جهانیان می سازد.

همچنین از امام ابی جعفر باقر-علیه السّلام-در تفسیر این آیه آمده است:

«همانا خدای عزّ و جلّ را فرشته ای است به شکل خروسی سفید که سرش زیر عرش است و پاهایش در بن طبقۀ هفتم زمین،او را بالی است در خاور و بالی در باختر،و تا او بانگ برنیارد خروسها بانگ برنیاورند،و چون بانگ بر آورد دو بال خود را بر هم زند و سپس بگوید:سبحان اللّٰه،سبحان اللّٰه،منزّه است خدای بزرگی که هیچ چیز چون او نباشد،(حضرتش گفت):آن گاه خدای عزّ و جلّ بدو پاسخ می دهد و می گوید:هیچ کس که آنچه را تو می گویی بفهمد و دریابد هرگز سوگند دروغ به من نمی خورد». (2)

ص :328


1- 33) -همان مأخذ،ص 613.
2- 34) -همان مأخذ.

این آیه ما را یادآور علم خدا بر همه چیز،حتّی بر زوایای پنهان نیّت پرندگان می شود.

[42]

« وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَی اللّٰهِ الْمَصِیرُ -از آن خداست فرمانروایی آسمانها و زمین و بازگشت همگان نزد اوست.» هم چنان که آغاز از اوست پایان نیز به نزد اوست،و در این حقیقت-که تمام شواهد عقلی به اثبات آن بر می خیزد،و جلوه هایش در سرتاسر طبیعت نمودار می شود-بزرگترین اندرز برای شخص اندیشمندی وجود دارد که حجابهای غفلت یا شهوت چشم و بینادلی او را نپوشانده باشد،و بزرگترین انگیزنده برای توجّه دادن او به جانب ذات مسلّط و حکیم باری تعالی است،بدان سان که کردار خود را خالصانه به خاطر پروردگار کریم خود انجام دهد و از هیچ کس جز او پاداش و سپاسی نخواهد،و از کسی جز او نترسد و پروا نکند.

این آیه ما را به حکمفرمایی و سلطۀ مطلق خدا بر جوهر چیزها دلالت می کند و این که اوست که به قدرت خود زمام حقایق را به دست دارد که زایل و نابود نشوند.

[43]

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یُزْجِی سَحٰاباً -آیا ندیده ای که خدا ابرهایی را به آهستگی می راند؟» /8 پس جایی برای تصادف و وقوع خود به خودی،یعنی دروغی که منکران ساخته و پرداخته اند وجود ندارد،و ممکن نیست این نظام و ساختار بدون تدبیر کننده ای حکیم ایجاد شده باشد،و او همان خداست که ابرهایی را که میلیونها تن وزن دارد به کمال سبکی و نرمی در طبقات فراز آسمان به حرکت در می آورد و می راند.

« ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ -سپس آنها را به هم می پیوندد...» اگر ابرها انبوه و فشرده نشوند باران نمی بارد،بعلاوه ابرها حاوی بارهای منفی و مثبت هستند و اگر چنین نباشند برای کشاورزی سودی ندارد،پس آذرخشی که موادّ ضروری برای پرورش گیاهان را فراهم می آورد مرکّب از امواج

ص :329

الکتریکی نیرومندی است که از برخورد میان آن امواج پدید می آید.

« ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکٰاماً -و ابری انبوه پدید می آورد...» برای آن که باران را فروبارد،پس بی آن که ابرها متراکم و انبوه شوند بارانی نمی بارد،و انبوه و متراکم شدن ابرها صورت نمی گیرد مگر از طریق قوانینی که خدای سبحان در خصوص آنها جاری کرده است.

« فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ -و قطرات باران را بینی که از خلال آن بیرون آید...» «ودق»دانه های نم نم باران در حال تکوین و بیرون آمدن از میان ابرهاست.

« وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّمٰاءِ مِنْ جِبٰالٍ فِیهٰا مِنْ بَرَدٍ -و از آسمان،از آن کوه ها که در آنجاست تگرگ می فرستد.» ابرها در آسمان همچون کوه ها در زمین هستند،از لحاظ ستبری و تفاوت ارتفاعهای خود،و انسان هنگامی که با هواپیما از فراز ابرها می گذرد و از شهری به جایی سفر می کند،می تواند بر این حقیقت آگاه شود و آن را از بالا بنگرد.

و شاید در این آیه اشاره به حقیقتی است که دانشمندان آن را یاد می گویند که:طریقۀ تشکیل یافتن«تگرگ»این است که قطرۀ آب از ابرها فرو می چکد، سپس از طبقات بسیار سرد می گذرد و منجمد می شود،آن گاه بادهای سخت آن را از نو به بالا می برند،و میان کوه ها و ابرها بالا و پایان می رود،هر بار ابری بگذرد /8 مقداری بیشتر از آب را با خود می برند،و باز فرو می ریزد و-دیگر بار-ابرها آن را به بالا می برند تا آن که سنگین می شود و به زمین فرود می آید.گاه دانه های تگرگ به اندازۀ تخم مرغی فرو افتاده است.

« فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشٰاءُ -و هر که را خواهد با آن می زند و از هر که خواهد بازش می دارد...» از بندگانش،و تمام آفریدگانش،پس در این صورت این امر بر اثر تصادف و خود به خودی نیست.

ص :330

« یَکٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصٰارِ -روشنایی برقش نزدیک باشد که دیدگان را کور سازد.» به سبب شدّت درخشش ربایندۀ حاصل از تهی کردن بارهای الکتریکی عظیم بین ابرها...

و بدین سان ما در این پدیدۀ طبیعی مژدۀ خیری به نزول رحمت خدا(یعنی باران)می یابیم و نیز هشداری سخت به عقوبت و مجازات الهی که اگر نازل شود هیچ چیز را باقی نمی گذارد و در نمی گذرد و زندگان را به کلّی نابود می کند.

بین ایمان و علم

[44]

« یُقَلِّبُ اللّٰهُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصٰارِ - خدا شب و روز را می گرداند.خردمندان را در این عبرتی است.» خدای سبحان است که شب و روز به دست قدرت اوست و او آن دو را به قدرت خود می گرداند،و این عبرت و اندرزی است برای صاحبان بصیرتهای نافذ و خردهای روشن،مگر نه آن که خدا می گوید:« وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ -و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فرا راه خویش نیابد»؟و مگر نه آن که دربارۀ کافران می گوید:« أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ -یا همانند تاریکیهایی است در دریایی ژرف»؟ و این بدان معنی است که کسی که ایمان ندارد راز زندگی را نمی فهمد، هم چنان که تحوّلات و دگرگونیهای اجتماعی را در نمی یابد،و کسی جز بینادلان نمی فهمد خداست که شب و روز را می گرداند،کسانی که دارای دید حقیقی و برگرفته از ایمان هستند،و این دلالت بر آن دارد که شناخت خدا آغاز هر شناخت و معرفت است و کفر به خدا انحرافی است که رفته رفته انسان را به هر انحرافی می کشاند.

ص :331

[سوره النور (24): آیات 45 تا 52]

اشاره

وَ اَللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (45) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ اَللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (46) وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (47) وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ اَلْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ (49) أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ اِرْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (50) إِنَّمٰا کٰانَ قَوْلَ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (51) وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اَللّٰهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (52)

معنای واژه ها

49[مذعنین]

:مطیعان و منقادان.

50[یحیف]

:ستم با کاستن از حق.

ص :332

انگیزه ها و نتایج اطاعت مصلحتی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پروردگار ما با یادآوری آفرینش جانداران،ما را به چیرگی و قدرت خود آگاه می سازد.مگر نه این که همه چیز را از آب آفریده است؟اما به میزان تفاوت و فاصلۀ میان جانداران بنگر،برخی از آنها بر شکم خود می خزند مانند مارها،و برخی بر دو پا راه می روند و بعضی بر چهارپا،بدین سان پروردگار قدرتمند هر چه را بخواهد به وجود می آورد،تا ما را به قدرت خود که بر هر چیز احاطه دارد آگاه سازد.

این آیات قرآن ما را یاد آور پروردگار می شود،و خداوند هر کس را بخواهد به راه درست هدایت می کند.

هدایت و رهیابی تنها اعتراف زبانی نیست بلکه باید به هنگام داوری فرمانبرداری و اطاعت آن را گواهی کند و راست بودن آن اعتراف را نشان دهد.

برخی از افراد ادّعای فرمانبرداری می کنند امّا وقتی اگر حق مخالف با خواهش یا مصالح آنها باشد از آن روی می گردانند.هرگز...اینان مؤمن نیستند.پس ایمان تنها اعتراف به هنگام موافقت حق با مصلحت و پشت کردن بدان هنگام مخالفت آن با مصلحت فردی نیست.سبب این رفتار دو گانه و تفاوت موضع گیری چیست؟ آیا در دلهای آنان بیماری جسمانی و کینه و دنیا دوستی وجود دارد یا در مورد درستی و صدق رسالت تردید دارند؟یا می ترسند که پروردگار در حکمی /8 که پیامبر آن را صادر می کند به آنها ستم کند؟واقعیّت این است که آنها هنگامی که از داوری و عدالت الهی روی می گردانند خود به خویشتن ستم می کنند.

نشانۀ ایمان چیست؟بیگمان فرمانبرداری به هنگامی است که پیامبر آنان

ص :333

را دعوت می کند تا میان ایشان داوری کند،و این فرمانبرداری نجات و رستگاری آنان را در بردارد زیرا آنان از خدا و پیامبرش اطاعت کرده و از خداوند پروا داشته و نسبت بدو پرهیزگاری کرده اند.

اکنون پرسش زیر باقی می ماند:

رابطۀ این آیات با محور اصلی سورۀ نور(که عبارت از خانواده و قضایای اجتماعی و پرورشی پیرامون آن است)چیست؟ برای پاسخگویی بدین پرسش می توان گفت:

اوّلا:قرآن تنها به بیان درمانهایی که بیماریها و انحرافات اجتماعی را بر طرف می سازد اکتفاء نمی کند بلکه خود همان درمان و شفای عوارضی است که در دلها وجود دارد و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان.قرآن به دادن نسخه های سطحی و ساده اکتفاء نمی کند بلکه برای درمان انحرافات اساسی و بنیادی می کوشد، و از اینجاست که می بینیم یک آیۀ قرآنی حکمی شرعی را به ما باز می گوید و ضمنا مجازات یا پاداش الهی را در برابر آن حکم به ما یادآور می شود.

پس حکم بیان و نسخه ای است برای درمان،امّا تهدید به مجازات و تشویق به پاداش نیک خود،همان درمان است،زیرا هر یک از دو امر پرورش یا بیم دادن به نفس بشری نیرویی از نوع ارادۀ استوار می بخشد که در برابر انحراف مقاومت کند.

قرآن در این سوره با ما از خانوادۀ با فضیلت سخن می گوید که یکی از ویژگیهای آن خانواده ایمان به خداست،و خانه ای که این خانواده را در بر گرفته همان خانۀ ایمان است که نام و یاد خدا در آن بسیار است...و این درمان انحرافی است که خانواده در درون اجتماع به دام آن می افتد،و درمانش این است که:

واجب است ایمان به خدا همراه با ذکر و تسبیح انحرافات بشری را از میان ببرد.

افزون بر این،قرآن بدین حدّ نیز اکتفاء نمی کند،بلکه از طریق انتشار و گسترش روح ایمان در دل مردم به دادن خود دار و نیز اقدام می کند.از این روست که می بینیم به تفصیل از ایمان به خدا و یادآوری ارزشهای حقیقی و توجّه به

ص :334

پروردگار آسمانها و زمین...و جز آن با ما سخن می گوید.

ثانیا:در واقع هر انحرافی در بشر برخاسته از انحرافی دیگر است،و انحرافات یکی پس از دیگری به دنبال هم می آید تا به بزرگترین انحراف در زندگی انسان می رسد که همان کفر نسبت به خدا و دور شدن از هدایت اوست،و این همان گمراهی دور و با فاصلۀ بسیار از راه درست است.

قرآن در همان حال که به درمان این انحرافات فرعی می پردازد، خود گمراهی دور را(که همان کفر باشد)نیز درمان می کند.از این رو می بینیم که سوره ها و آیات و درسها و عبرتهای قرآن به ذکر خدا آغاز می شود و بدان پایان می یابد، زیرا ذکر خدا براستی،همان محوری حقیقی است که تمام قضایا پیرامونش دور می زند.

ثالثا:بیگمان مهمترین صفت انسان در خانوادۀ با فضیلت،و صفتی که واجب است خانواده برای تمرکز و پرورش آن در وجود فرزندان خود بکوشد،همان صفت فرمانبرداری مستقیم و درست از حق است.

افراد انسان از لحاظ فرمانبرداری حالات گوناگون دارند:

الف:برخی اصولا بر ضدّ نظام و هر سلطه ای هستند،و گرچه آن سلطه شرعی و قانونی باشد و حتی بر ضدّ هر گونه نصیحت و خیر اندیشی نیز رفتار می کنند و این امر آنها را به صورت موجودی وحشی و هیجان زده در می آورد.

ب:برخی خوار و ذلیل پرورش می یابند و به هر نوع رهبری گردن می نهند، و به هر کس و هر نظامی تسلیم می شوند،و به هر گونه فرمان و تعلیماتی گوش فرا می دهند،چنین اشخاصی شبیه به کالایی هستند که هر کس بخواهد آنها را می خرد.

ج:برخی بر اساس فرمانبرداری از خواهشها و شهوتها و در نتیجه پیروی از هر کس که امیال آنها را اقناع و ارضا کند بار می آیند،قطع نظر از این که وی بر راه درست باشد یا منحرف،عادل باشد یا ظالم، /8 و در واقع بیشتر مردم از این نمونه هستند و از کسی فرمان می برند که مال یا سلطه را در اختیار دارد.اینان نیز مانند آن

ص :335

دو گروه پیشین فاسدند.

د:گروه چهارم کسانی هستند که فرمان می برند،ولی نه به خاطر شهوتها و مصالح،و نه به سبب علاقه به اطاعت کورکورانه،بلکه از ارزشها اطاعت می کنند.

فرمانبرداری چنین اشخاصی از هر کس برانگیخته از حق دوستی و ایمان آنان به ارزشهای والاست.این است همان انسانی که واجب است خانوادۀ با فضیلت برای پرورش و بار آوردن مواهب و شکل دادن به شخصیّت او بکوشد.

قرآن حکمت آموز در نیمۀ این سوره از ضرورت فرمانبرداری با ما سخن می گوید،و این که واجب است اطاعت فقط محض خدا باشد نه به خاطر مصالح یا ترس از هر سلطۀ بشری.و این همان نقطۀ اساسی و محوری برای ساختن انسان والاست در خانوادۀ با فضیلت است.

وانگهی خانوادۀ با فضیلت از انسان مطیع خدا آغاز می شود و بدو نیز پایان می یابد.پس پدری که به شهوتهای زودگذر،و مصالح فریبنده و شریکان دروغین برای خدا همچون سلطان ستمگر،و صاحبان مال تسلیم نمی شود،می تواند فرزندانش را آزادگانی به بار آورد که در برابر انحراف خود و اجتماع مقاومت ورزند.

رابعا:اگر به ژرفی دربارۀ موجبات حقیقی انحرافهای بشری پژوهش کنیم، در می یابیم که از فرمان بردن انسان از شهوتها سرچشمه می گیرند،پس کسی که به دنبال شهوت خود نمی رود دست به دزدی نمی زند،زیرا آن که دزدی می کند برای آن می دزدد که توانگرتر از دیگری شود،آیا این شهوت نیست؟ همچنین انسان دروغ می گوید یا ستم می کند،یا از مردم می هراسد،در حالی که می داند تمام اینها راه سقوط و سرنگونی در پستی و رذالت است.

هنگامی که انسان این بیماری خود را درمان کند دیگر انحرافاتی که وی از آنها رنج می برد /8 نیز طبعا به سبب درمان شدن ریشۀ فساد درمان خواهد شد.

ص :336

شرح آیات:
اشاره

[45]

« وَ اللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ -و خدا هر جنبنده ای را از آب بیافرید.» بیگمان هر کسی مورچه ای ریز را که تقریبا به چشم نمی آید دیده است که چگونه در جستجوی روزی خود بر می آید و چگونه تمام اعضای داخلی و اندامهای گوناگونی را که جانوران بزرگ و عظیم دارند حائز است؟و با غریزه ای که خدا در وجود او نهاده و راهنماییش کرده می داند که چگونه واجب است دانه ای را که به دست آورده پیش از ذخیره سازی از هم بشکافد تا در دل خاک رشد نکند و سبز نشود،و شگفت این که مورچه تمام دانه ها را به دو قسمت می شکافد جز دانۀ ذرّت را که آن را چهار پاره می کند،گویی آموخته است که اگر دانۀ ذرّت را دو نیمه کنند،ممکن است هر نیمۀ آن نیز بروید و سبز شود،و دانه های دیگر چنین خاصیّتی ندارند.همچنین وقتی مورچه جایی را می یابد که در آن خوراکی وجود دارد می رود و به زودی با سپاهی از مورچگان باز می گردد تا همگی در انتقال و ذخیره سازی آن یاری و همکاری کنند،بنگر چگونه این امر را به دیگر مورچگان رسانیده و به چه زبانی با آنها سخن گفت؟ خدا این مورچۀ کوچک را از آب آفریده و آن فیل ستبر درشت را که چون بنگری از دیدنش می هراسی نیز هم چنان از آب آسمان آفریده است،و همین گونه است دیگر جانوران خشکی و دریایی و پرندگان و حشرات و بر سر آنها انسان.

در واقع گوناگونی آفرینش و نظام مدوّنی که هر گونه ای بر حسب سلسله ای معین از تکامل در زندگی پیش می رود،به ما ایمان به خدا و قدرت بی پایان او را عطا می کند که می بینیم همۀ آنها را با تمام تنوّعی که دارند از آب آفریده است.

« فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ بَطْنِهِ -بعضی از آنها بر شکم می روند...» مانند خزندگان.

« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ رِجْلَیْنِ -و بعضی بر دو پا می روند...»

ص :337

مانند انسان.

« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ أَرْبَعٍ -و بعضی بر چهار پا می روند...» مانند چهار پایان.

« یَخْلُقُ اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -خدا هر چه بخواهد می آفریند،زیرا خدا بر هر کاری تواناست.» مردی از امام صادق(ع)پرسید:چرا خداوند تمام این جانداران را آفرید؟ حضرتش(ع)بدو پاسخ داد:از آن رو خدای عزّ و جلّ انواع آفریدگان را آفرید که انسان نگوید که آیا خدا می توانست جانداری با فلان صفات بیافریند؟ پس آنچه از انواع جانداران را که ممکن است انسان تصوّر کند آفریده است،و اگر در عصر آدمی نباشد در دورانهای پیشین بوده و اگر در محیط او نباشد در محیطهای دیگر وجود دارد. (1)

پس پروردگار ماست که خواسته است و اراده و مشیّت او غالب و چیره است،و تو نیز به نوبۀ خود محکوم ارادۀ او هستی،در این صورت نافرمانی و سر پیچی برای چیست؟ [46]

در عین حال که خداوند این آیات را نازل کرده است که ما را یادآور نشانه های خود شود،بشر به فضل و رحمت خدا نیازمند هدایتی است مستقیم که ذات متعالش به هر کس از آدمیان که بخواهد اختصاص می دهد تا به راه درست هدایت شوند،و این هدایت نعمتی است بزرگ و هدفی والا که هر کس را بدان دسترس نیست.

« لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ اللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ - به تحقیق آیاتی روشنگر نازل کردیم و خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت می کند.» بنا بر این بر تو واجب است که با فرمانبرداری از خدا و نزدیکی جستن بدو با

ص :338


1- 35) -این روایت نقل به مضمون شد نه به عین عبارت.

کارهای شایسته برای به دست آوردن این هدایت بکوشی.

[47]

البتّه کسانی نیز وجود دارند که مدّعی ایمان هستند ولی واقعیّت آنها بر خلاف چیزی است که ادّعا می کنند.

« وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ -و می گویند:به خدا و پیامبرش ایمان آورده ایم و اطاعت می کنیم.پس از آن،گروهی از آنان باز می گردند.و اینان ایمان نیاورده اند.» [48]

براستی درست ترین ترازوی ایمان همان فرمانبرداری به هنگام مرافعه است،اگر شخص به حق و لو آن که بر خلاف میل و مصلحتش باشد تسلیم شود و عدالت را که به سود طرفش باشد قبول کند و به رضای خود در صورتی که قاضی عادل بر ضدّ او حکم دهد،بگذرد ایمانش حقیقی است و گرنه ادّعای ایمان پذیرفته نیست.

« وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ - چون آنها را به خدا و پیامبرش خوانند تا میانشان حکم کند،بینی که گروهی اعراض می کنند.» [49]

و از آنجا که فرمانبرداری آنها از خدا و پیامبر از مصالح مادّیشان سرچشمه گرفته اگر امر به مصلحتشان باشد اطاعت می کنند و مردم را به اطاعت دعوت می کنند،امّا اگر امر چنین نباشد آنها با حکم خدا مخالفت می ورزند و از شریعت او روی می تابند،و اگر یکی از آنها بداند که اگر نزد حاکم شرعی برود بیگمان بر ضدّ او حکم خواهد کرد،به نزد حاکم ستمگری می رود تا بتواند با دادن رشوه قوانین را به بازی گیرد.

امّا به دادگاههای اسلامی قاطع که به حق حکم می کنند نمی رود مگر آن که بداند در قضیۀ خود سود می برد و برنده می شود،و در چنین حالتی از همۀ مردم به جانب حکم و داوری اسلامی شتابنده تر است و بیش از همۀ مردم دعوت به پذیرفتن و حفظ آن می کند.

ص :339

« وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ -و اگر حق با آنها باشد می آیند و به حکم گردن می نهند.» [50]

و این نوع رفتار گونه ای از فرمانبرداری مصلحتی و ایمان منفعتی است که در اسلام مردود است.امّا انگیزۀ چنین ایمانی چیست؟ /8 « أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -آیا در دلهایشان مرضی است یا در تردید هستند یا بیم آن دارند که خدا و پیامبرش بر آنها ستم کنند؟نه،آنان خود ستم پیشگانند.» کسانی که از بازگشت به فرمانبرداری از خدا و حکم پیامبر می هراسند یکی از گروه هایی هستند که صفاتشان در زیر می آید:

اوّلا:صاحبان دلهای بیمار:

کسانی که برای استکبار و بزرگی فروشی در زمین و سر پیچی از فرماندهی شرعی پیامبر با رهبری او مخالفت می کنند.بنی امیّه و جز آنها،از تیره های قریش بر محمد(ص)-یعنی فرماندهی شرعی-حسد می بردند زیرا او از خاندان بنی هاشم بود که آقایی و برتری خود را بر دیگر خاندانها اثبات کرده بود،و همین امر آنها را به حسد ورزی با این خاندان برانگیخت،و سپس بر رسالت و فرماندهی نتیجه شده از آن رشک ورزیدند.

و این نوعی از بیماریهای قلب است که صاحبش به گرفتن موضع گریز و تنفّر ضد هر کس که به اخلاق و رفتار والا و پاکیزه آراسته است،می شتابد تنها برای آن که وی مردم را به دور محور وجود خود گرد آورده و بر او برتری یافته است.

ثانیا:تردید:

حالت شکّی بر دل بعضی چیره می شود و او شخصیّتی نگران و مضطرب می گردد که در هر چیزی شکّ می کند و به همین گونه در رهبری رسالتی نیز به سبب شکّ اصلی خود در دین شکّ و تردید می کند.

ص :340

ثانیا:بیم از ستم:

دسته ای دیگر نیز وجود دارند که به تمرّد نسبت به فرماندهی رسالتی می پردازند زیرا بیم آن دارند که اطاعت از آن سبب زیانشان گردد،چنان که اگر بخواهد حقوق ستمدیدگان را به آنان بازگرداند،اینان آن حرکت عادلانه را ظلمی نسبت به خود می شمارند،در حالی که ستمگر حقیقی آن کسی است که خون مستضعفان و بیچارگان را می مکد،و به حساب محرومان خوشگذرانی می کند،و ستمی نیست که خدا حقوق مستضعفان را از مستکبران باز بستاند،بلکه این عین /8 عدل و کمال انصاف است،و بس بعید است از خدا یا پیامبر او که به احدی ستم کنند،بلکه آنان که با خدا و پیامبرش مخالفت می ورزند به همین سببها خود ستمگرند.

[51]

در مقابل اینان که می گویند اطاعت کردیم،و سپس در لحظۀ جدّی با فرماندهی و رهبری رسالتی مخالفت می ورزند،و به مصالح و امیال شخصی خود روی می آورند،مؤمنان راستین و کسانی را که می بینیم که چون گفتند اطاعت کردیم بر سر گفتۀ خود می ایستند،و مصالح شخصی خود را با استواری قدم برای مصلحت اسلام و مسلمانان فدا می کنند و به تمام فرمانهای فرماندهی با وجود سختی و برندگی آن پاسخ مثبت می دهند.

« إِنَّمٰا کٰانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -چون مؤمنان را به خدا و پیامبرش فرا خوانند تا میانشان حکم کند،سخنشان جز این نیست که می گویند:

شنیدیم و اطاعت کردیم.اینان رستگارانند.» [52]

زیرا احکام و قانونهای خدا و آموزشهای پیامبر گرامی او را می گیرند، و در معاملات اقتصادی و سیاسی و قضایی خود و دیگر چیزها-به تمامی-به موجب آنها رفتار می کنند،هم چنان که این کار را در امور پرستشی و عبادی خود چون نماز و روزه و جز آن انجام می دهند.هیچ رویدادی نیست که خداوند حکمی در آن داده باشد و اینان آن حکم را پیروی نکنند.همچنین بر فرزندان امّت اسلامی

ص :341

واجب است که به ندای علمای اسلام هنگامی که آنان را به راه خدا در حکومت و سیاست و اقتصاد،و دیگر شؤون زندگی فرا می خوانند،پاسخ مثبت دهند،نه این که گاه به غرب و گاه به شرق روی آورند و به جست و جوی برنامه ها و راهها و احکام آنها پردازند.

« وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللّٰهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ -و کسانی که از خدا و پیامبرش فرمان می برند و از خدا می ترسند و پرهیزگاری می کنند،رستگارانند.» زیرا کسانی که دارای این صفتهای سه گانه(فرمانبرداری،بیم و پرهیزگاری)هستند سببهای ایمان حقیقی را کامل کرده اند و از این رو به رستگاری از جانب خدا نایل می شوند.

آنان براستی از بیم مجازات خوار کننده و عذاب دردناک الهی از خدا و پیامبرش فرمان می برند،و از آنجا که بیم و پروا /8 شعور و احساسی است موقّت که با گذشت زمان در نفس بشری پنهان می شود،آنان آن را با پرهیزگاری محکم و استوار می کنند و این پرهیزگاری همان التزام و پایبند بودن دقیق به آموزشهای اسلامی از خرد و کلان آنها،و اهتمام کامل به اجرای تمام فرمانهای الهی است.

[سوره النور (24): آیات 53 تا 57]

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْهِ مٰا حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (54) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضیٰ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاٰ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (55) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (56) لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ لَبِئْسَ اَلْمَصِیرُ (57)

ص :342

وحشتشان را به ایمنی بدل می کند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درس در چارچوب گفتار پیشین دربارۀ فرمانبرداری از فرماندهی شرعی که خدا بدان فرمان داده است-یعنی طاعتی که یکی از هدفهای پرورش سالم است-بیان می کند که مقیاسی واحد و حقیقی برای شناختن میزان تسلیم انسان نسبت به پروردگارش،و در نتیجه شناختن میزان عمق و راست بودن ایمان او وجود دارد،و آن مقیاس همان میزان فرمانبرداری انسان از فرماندهی رسالتی است که در فرمانهای خدای سبحان شکل یافته و مجسّم شده است.

فرمانبرداری مورد نظر همان فرمانبرداری مستقیم و درست در اوقات سختی و آسایش است نه تنها به هنگام رفاه و آسایش،زیرا ممکن است انسان آمادۀ فرمانبرداری باشد،ولی در حدود قضایای ساده ای که نیاز به کوششی فراوان از جانب او نداشته باشد،امّا وقتی بدو فرمان می دهند که دشواریهایی بزرگ را در زندگی در نوردد،همچون جهاد،وی رویگردان می شود و خسران دیدۀ دنیا و آخرت

ص :343

می گردد.بسیاری از این کسان تنها به ایمان تظاهر می کنند و به استوارترین و سخت ترین سوگندها قسم می خورند که هنگام سختی و دشواری از رهبری اطاعت کنند،امّا وقتی رهبری به آنان فرمان بیرون رفتن برای مبارزه را می دهد عهد شکنی می کنند،پس در این صورت ادّعای صرف آنها با سوگند پوششی است برای نفاق و دورویی آنها.

پروردگار ما سبحانه و تعالی بر ضرورت فرمانبرداری از فرماندهی شرعی، چون پیامبر(ص)و اولی الامر تأکید می کند،و این که واجب است پس از آن انسان نسبت به آینده نگران نباشد،زیرا خداوند آنجا که به مؤمنانی که کردار شایسته می کنند وعده پیروزی و پشتیبانی داده توفیق آنان را تضمین نموده و تأکید کرده است که پیامبر رسالت را آورده است و شما طاعت و فرمانبرداری را آورده اید.

در لحظۀ پیروزی انسان تمام لحظه های دشواری را که گذرانده است فراموش می کند،از این رو خدای سبحان به مسلمانان مؤمن تأکید کرده که آنها را، پس از هلاک کردن دشمنانشان،در زمین جانشین دیگران خواهد ساخت،هم چنان که این امر را در مورد کسانی که پیش از آنان ایمان آورده و کردار شایسته کرده بودند تحقّق بخشیده است.البته جانشینی به خودی خود هدفی را تشکیل نمی دهد، بلکه وسیله ای است برای هدفی والاتر که همان اجرای حکم خداست،و پس از آن پرستش خدا به تنهایی و فروافکندن و محور کردن سلطۀ خدایان باطل و دروغین.

قرآن در این درس سخن را به درهم کوفتن اندیشۀ کافرانی پایان می دهد که باورشان شده بر انجام هر چیزی قادرند،زیرا برای هیچ کس امکان ندارد که در برابر جنبش و موج ایمانی که رسالت الهی آن را فرماندهی و رهبری می کند،و مؤمنان راستین آن را صادر می کنند ایستادگی ورزد،پس کافران در زمین قدرت اعجاز ندارند و نمی توانند که حرکت تاریخ را از گام نهادن و پیشروی،ضمن قوانین خدا در طبیعت و اجتماع،باز دارند.

ص :344

شرح آیات:
اشاره

[53]

« وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ -به خدا قسم خوردند،قسمهای سخت،که اگر به آنها فرمان دهی از دیار خود بیرون روند...» به معرکه نبرد و میدان جهاد،با غلیظ ترین قسمهای ممکن بر این امر سوگند خوردند،امّا آیا انسان راستگو برای آن که به وعدۀ خود وفا کند نیازی به سوگند خوردن دارد؟ « قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ -بگو قسم مخورید،طاعتی نیکو و در خور بیاورید...» طاعت حق شناخته شده است زیرا عمل آن را گواهی می کند و نیازی به قسم ندارد،آیا /8 انسان در بدیهیّات محتاج به قسم خوردن است؟طبعا هرگز چنین نیست...زیرا آن امور قضایایی هستند شناخته شده و موجبی برای قسم خوردن در آن موارد وجود ندارد.از این رو واجب است که طاعت و فرمانبرداری در زندگی شخص مسلمان پایه ای ثابت و استوار و جزئی از موجودیّت و هستی او باشد،پس موجبی ندارد که آن را در زمرۀ نوادر و مستثنیاتی قرار دهد که صاحبش برای مبرهن ساختن راستگویی خود در آن موارد نیاز به قسم خوردن دارد،بلکه واجب است این فرمانبرداری را تبدیل به قضیه ای ثابت و پایدار در زندگی خود سازد.

« إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -خدا به کارهایی که می کنید آگاه است.» پس اگر رهبری رسالتی را با سوگند خود فریب می دهید،هرگز نمی توانید پروردگار خود را که از آنچه می کنید آگاه است،فریب دهید،و اگر عمل شما پست و تباه باشد هرگز سوگند نمی تواند چیزی از طبیعت پلید آن را تغییر دهد، هر چند آن سوگند شداد و غلاظ و مؤکّد بوده باشد.

ص :345

نقش رهبری و مسئولیّت امّت

[54]

« قُلْ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْهِ مٰا حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ -بگو از خدا اطاعت کنید و از پیامبر اطاعت کنید.پس اگر رویگردان شوید بر پیامبر است آنچه بدو تکلیف کرده اند و بر شماست آنچه به شما تکلیف کرده اند...» فرمانبرداری از پیامبر-و همچنین از فرماندهی شرعی پس از او-همانا طریق فرمانبرداری از خدای سبحان است،و فرمانبرداری از خدا بدون فرمانبرداری از پیامبر معنایی ندارد.آنان که می گویند تنها کتاب خدا برای ما بس است خطا می کنند،زیرا آنها فرمانبرداری از فرماندهی رسالتی را که خداوند بر آنان فرض و واجب ساخته تا برنامه ها و راههای دقیق و جزئی تغییرات گوناگون زندگی را برای آنان معین سازد،مردود می شمارند.

خدای تعالی نگفته است:بگو از خدا و پیامبر اطاعت کنید،با آن که اطاعت از پیامبر ادامۀ همان اطاعت از خداست،بلکه کلمۀ«أطیعوا فرمان برید» را تکرار کرده تا بر اطاعت دوم مستقیما تأکید کرده باشد و این برای آن است که فرمانبرداری دوّم بر بسیاری از مردم دشوار است.

فرمانبرداری از خدا در مورد اموری است ثابت،امّا فرمانبرداری از پیامبر -که همان فرمانبرداری از خداست-عبارت از پیروی از برنامه و راهی است عملی در قضایای سیاسی و شرعی و دگرگونیهای زندگی عامّه،مانند حوادث تازه ای که روی داده است.

کسی که این حقیقت را نفهمد بیگمان در معرض سر پیچی و تمرّد نسبت به پیامبر و کسی است که بعد از آن حضرت جانشین او شده است.

« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْهِ مٰا حُمِّلَ -پس اگر رویگردان شوید،بر پیامبر است آنچه بدو تکلیف کرده اند...» و عبارت است از رساندن رسالت و گزاردن پیام.

ص :346

« وَ عَلَیْکُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ -و بر شماست آنچه به شما تکلیف کرده اند...» و عبارت است از پذیرفتن آنچه وی بدان فرمان می دهد.

خداوند هر کسی را جداگانه پاداش می دهد،بی آن که مسئولیّت مردم را بر دوش پیامبر(ص)نهد،هم چنان که پیامبر را نیز مکلّف نساخته است که فرمانبرداری را بر مردم فرض و تحمیل کند.

« وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا -و اگر از او اطاعت کنید هدایت یابید...» زیرا بدین وسیله به فهم حقیقی زندگی می رسید.

از این آیه به تأویل گفتۀ خدای سبحان در آیه ای که پیشتر گذشت پی می بریم که:« وَ اللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت می کند»زیرا می فهمیم که فرمانبرداری از پیامبران و سفارش شدگان همان وسیلۀ هدایت و مخالفت با ایشان همانا راه گمگشتگی است.

« وَ مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ -و بر پیامبر جز تبلیغ آشکار هیچ نیست.» با وجود آن که ما به عنوان مسلمان به این اندیشه اعتقاد داریم،ولی وقتی می خواهیم آن را به مرحلۀ اجرا در آوریم /8 بر ما گران می آید،زیرا انسان به طبع خود می کوشد از مسئولیّت بگریزد و خطاها را بر دوش دیگران بیفکند،یا انجام ندادن تکالیف خویش را بر عهدۀ رهبری اندازد،هر چه باشد،پس پسر گناه را به گردن پدر می افکند،و شاگرد به گردن استاد،و مدرّس به گردن مدیریّت مدرسه و مدیریّت مدرسه به گردن وزارتخانۀ مربوط به خود،و همچنین...

هر یک از ما برای آن که از سنگینی بار مسئولیّتی که آسمانها و زمین و کوه ها از آن خودداری کردند،خلاص شود،از چپ و راست تهمت می زند و در این مورد حتی از رهبری نیز فروگذار نمی کند بلکه سهم بیشتر اتّهامات را نصیب رهبری می سازد،و این خود در عین حال اندیشه ای گمراهانه است.

ص :347

هدف دولت اسلامی

[55]

« وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -خدا به کسانی از شما که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند وعده داد که در روی زمین جانشین دیگرانشان کند...» در اینجا باید به سه پرسش پاسخ داد:

یکم:رابطۀ میان این وعده که پس از امر به فرمانبرداری خدا آمده با آن امر چیست؟ /8 دوم:چرا قرآن بر کلمۀ«منکم از شما»تأکید کرده است؟ سوم:معنی جانشین کردن در زمین چیست؟ پاسخ،اوّل:برای آن که اطاعت از فرماندهی کاری است بسیار دشوار،و ممکن نیست که آدمی همواره با تمام اخلاص آن را مراعات کند،مگر آن که در پشت آن هدفی معیّن وجود داشته باشد.

وقتی گروهی با ایمان برای تحقّق جانشین شدن در زمین می کوشند و فعّالیت می کنند،افراد آن مرحله به مرحله و اندک اندک از خود خواهی خویش می کاهند و فرود می آیند و خود را در بوتۀ فرماندهی ذوب می کنند،و این امر بر هر یک از آنان جامۀ شخصیّتی جدید می پوشاند،که همان شخصیّت مجموع آنها و حیثیّت دسته جمعی است و در نتیجه شخصیّت فرماندهی و رهبری را مجسّم می سازد.

دوم:کلمۀ«منکم از شما»برای آن آمده است که بیان کند جانشین سازی سنّتی است که در مورد پیشینیان وجود داشته،امّا محدود و منحصر به آنها نیست بلکه در مورد ما و مؤمنانی که پس از ما می آیند نیز جریان می یابد،زیرا این سنّت و قانون منحصر به دسته ای در زمانی معیّن نیست بلکه کافی است دو شرط(ایمان و کردار شایسته)تحقق یابد تا این سنّت جریان خود را در هر

ص :348

اجتماعی در پیش گیرد.

امّا پاسخ پرسش سوّم:

الف:گروهی از مفسّران گفته اند(استخلاف جانشین کردن)یعنی رفتن گروهی از مردم و در آمدن گروهی دیگر به جای آنها.

ب:بعضی دیگر گفته اند معنی استخلاف همانا گرامی داشتن مؤمنان به وسیلۀ خداست بدین سان که ایشان را پیشوایان و امامان مردم قرار می دهد،تا به اجرای شریعت بپردازند،هم چنان که پیامبران و سفارش شدگان و شایستگان«از» مؤمنان را پیش از ایشان جانشین ساخت.

واقع این است که جانشینی بدان معنی که در تفصیل(الف)آمده معنایی تنگ و محدود برای این کلمه است،چه همۀ مردم جانشین کسانی هستند که پیش از اینان بوده اند،حتّی کافران نیز چنین هستند،و موجبی برای تخصیص وجود ندارد،زیرا خداوند به مؤمنان وعدۀ خلافت عامّه داده است.

و به طور عموم جانشینی(و خلافت)در زمین همان رهبرییی است که خداوند به گروهی از مردم می بخشد،زیرا ایشان از ارزشهایی که بر آنان نازل شده پیروی می کنند.

در این صورت واقع جانشینی(و استخلاف)یعنی دو امر:

یکم:این که خداوند به مؤمنان سلطه و چیرگی می بخشد و آن را به استواری برایشان ممکن می سازد.

دوم:این سلطه جز به اذن خداوند نیست که آن را تحقق بخشیده و بدان شرعیّت داده است.

« وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضیٰ لَهُمْ -و دینشان را-که خود برایشان پسندیده است-استوار سازد...» پس سلطه آنان مانند هر سلطۀ دیگر مادّی نیست،بلکه سلطه ایست روحی که ارزشهای رسالت آن را فرماندهی و رهبری می کند.

« وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ -و وحشتشان را تبدیل کند...»

ص :349

وحشتی که در زیر سایه شوم سلطه های ستمگر داشتند و در برابر آن مقاومت می کنند تا دولت حق را بر پا سازند.

« أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاٰ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً -به ایمنی.مرا می پرستند و هیچ چیزی را با من شریک نمی کنند...» همانا هدف حقیقی از حکومتی که خدا به انسان می دهد تسلّط بر گردن مردم نیست،پس آن حکومت به خودی خود هدف نیست،بلکه قصد و حکمت آن همان پرستش خدا و شرک نیاوردن نسبت به اوست.

براستی فراهم شدن شرایط و امکانات رهایی از فشارهای شرک آمیز بدان نحو که انسان از دامهای بندگی گمراه کننده و بندهای مالی و سلطه ای برهد و آزاد شود،همان بزرگترین نعمتی است که خداوند به انسان می بخشد.

و معلوم است که شرک بدان اندازه که با پرستش طاغوت و سرسپردن به سلطۀ ستمگر یا به پرستیدن مال و زمین و نژاد و غیره...محقّق می شود،با پرستش بت تحقّق نمی یابد.

رد کردن شرک در واقع رد کردن ارزشهایی است که شرک از آنها تغذیه می کند و نیرو می گیرد،و شاید این همان چیزی است که ما در تعبیر قرآنی آن را ملاحظه می کنیم،که خدای تعالی نگفته است«لا یشرکون بی(شخصا)- شخصی را شریک من نمی سازند»بلکه عبارت به طور اطلاق ادا کرده و گفته است «شیئا چیزی را»که اعمّ از اشخاص و اشیاء است،و این از آن روست که کسی که به طاغوت سر می سپارد جسم او را نمی پرستد بلکه عصای زرّینی را که به دست اوست و قدرتی را که زیر سلطۀ اوست می پرستد،و همچنین است کسی که به توانگران سر می سپارد،در واقع به درهم و دینار و نقدینه سر می سپارد و تسلیم می شود.

« وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ -و آنها که از این پس ناسپاسی کنند،نافرمانند.» پس هنگامی که سلطۀ سیاسی شرعی بر پا شد،هر کس که ناسپاسی کند

ص :350

و کفر ورزد فاسق و نافرمان است،زیرا /8 هیچ بهانه و توجیهی برای ناسپاسی و کفر خود ندارد.

در واقع برای تأویل و تفسیر حقیقی و شامل این آیه باید گفت مراد هنگامی است که وعدۀ خدا با جای گرفتن و استوار شدن دین برگزیده،در سراسر اقطار زمین،تحقّق یافته باشد.چنان که در احادیث پشت در پشت از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که گفت:

«زمین برای من درهم نوردیده شد،و من مشرقها و مغربهای آن را دیدم،و امّت من به تمام نقاطی که برای من درنوردیده شد خواهد رسید».

و نیز آن حضرت-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«در زمین خانه ای از خشت و گل یا پشم و موی (1) باقی نمی ماند مگر آن که خدای تعالی با عزّت عزیز و ذلّت ذلیل کلمۀ اسلام را بدان وارد می کند،آنان را که خدا عزیز دارد از اهل آن کلمه می سازد،و آنان را که ذلیل دارد با خواری و سرافکندگی بدان کلمه تسلیم می شوند» (2) .

امّا چه وقت این امر تحقّق می یابد؟همانا هنگام قیام مهدی آل محمد(عج)چنان که در حدیثی که مورد اتّفاق تمام مسلمانان است آمده است:

«اگر از عمر دنیا بیش از یک روز باقی نمانده باشد،خدا آن روز را طولانی می کند تا از خاندان من مردی بیاید که همنام من است،و زمین را همان گونه که انباشته از ظلم و جور شده است از عدل و داد پر می کند».

[56]

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ - و نماز بگزارید و زکات بدهید و از پیامبر اطاعت کنید،باشد که بر شما رحمت آورند.» بر پا داشتن نماز و پرداختن زکات از قانونگذاریهای الهی است که در ضمن

ص :351


1- 36) -مراد خیمه های پشمین و موئین چادر نشینان است-م.
2- 37) -نور الثقلین،ج 3،ص 621.

مجموعۀ فرمانبرداری از خدای سبحان در می آید،از این رو این دو اطاعت بدون فرمانبرداری از پیامبر کافی نیستند.شاید مراد از«رحمت» /8 در این آیه پیروزی بر دشمنان باشد.

یاری رساندن زاییدۀ اعتماد به نفس است

به امّتی که به نیرومندیها و توانمندیهای خود بر پیروزی اعتماد ندارد یاری نمی رسانند.

پس سزاوار نیست که اشخاصی به صورت مانعی میان مؤمنان و بر پا کردن حکومت اسلامی و سلطۀ شرع در سرزمینی که نیروی گردنکشان و ثروت توانگران یا نادانی مردم را در آن می یابند،قرار گیرند،و حتّی اعتقاد آن اشخاص دائر بر این که کافران قدرت و ارادۀ آنها را بر مبارزه و پیروزی سلب کرده اند نیز باطل است.

پس ای مؤمن از کافران باک مدار! [57]

« لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ -هرگز مپندار که کافران در این زمین عاجز کنندگانند...» گمان مبرید که سلطه های کافر ارادۀ شما را سلب کرده و شما را به لبۀ پرتگاه عجز و ناتوانی کشانده اند.

« وَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ -جایگاهشان جهنّم است و چه بد سرانجامی است.» پس از لحاظ مادّی نیرویی ندارند که مؤمنان را از گرفتن حقّ خود باز دارند و از لحاظ معنوی سرانجامشان به دوزخ است و چه بد سرانجامی!و این بدان معنی است که خدا پشتیبانی خود را از آنها بر گرفته،پس هرگز کسی را نمی یابند که به آنها بر ضدّ مؤمنان یاری دهد،« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکٰافِرِینَ لاٰ مَوْلیٰ لَهُمْ (1) -این بدان سبب است که خدا یاور کسانی است که ایمان آورده اند، و کافران را هیچ یاوری نیست».

ص :352


1- 38) -محمّد11/.

ای کاش ما مسلمانان امروز این آیۀ کریم را شعار زندگی سیاسی و فعّالیتهای اجتماعی خود قرار دهیم و با بزرگترین مانع و گردنۀ دشوار در زندگی مسلمانان بستیزیم که باورشان گشته و معتقد شده اند کافران بر آنان برتری دارند،و می توانند آنان را از گرفتن حقّ خود،و رسیدن به هدف خویش بازدارند،در حالی که واقعیّت امر به کلّی بر عکس است.

خداوند این عقیدۀ باطل را با وعدۀ یاوری و پیروزی به مؤمنان،و بیان عجز و ناتوانی کافران نابود می کند.

[سوره النور (24): آیات 58 تا 61]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ اَلَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ وَ اَلَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا اَلْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاٰةِ اَلْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیٰابَکُمْ مِنَ اَلظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاٰةِ اَلْعِشٰاءِ ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ عَلَیْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (58) وَ إِذٰا بَلَغَ اَلْأَطْفٰالُ مِنْکُمُ اَلْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اِسْتَأْذَنَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (59) وَ اَلْقَوٰاعِدُ مِنَ اَلنِّسٰاءِ اَللاّٰتِی لاٰ یَرْجُونَ نِکٰاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِینَةٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (60) لَیْسَ عَلَی اَلْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی اَلْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبٰائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوٰانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَوٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمٰامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمّٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوٰالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خٰالاٰتِکُمْ أَوْ مٰا مَلَکْتُمْ مَفٰاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتٰاتاً فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُبٰارَکَةً طَیِّبَةً کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (61)

ص :353

آموزشهای اسلام در ورود به خانه ها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب گفت و گوی سورۀ نور دربارۀ روابط خانوادگی و ضرورت تنظیم آن،پروردگار ما در این درس از پاره ای قضایا با ما سخن می گوید که به نظر جزئی می رسند،ولی در واقع مهمّند،زیرا حدود خانواده را ترسیم می کنند که از جملۀ آنها ضرورت تنظیم دید و بازدید به صورتی است که خانواده بتواند در مأوا و پناهگاه خود ایمن و دور از چشمان بیگانه بماند.پس بر بندگان و کودکان حرام است که وارد اتاقها شوند،مگر پس از کسب اجازه،و این امر مربوط به اوقات استراحت در شب و هنگام ظهر و پیش از نماز صبح است.

کودکانی که به حدّ بلوغ رسیده اند از این که به عادت خردسالیشان در

ص :354

ورود به خانه ها،غیر از اوقات سه گانۀ یاد شده،بدون اجازه وارد شوند،منع شده اند.

از آنجا که بزرگترین حکمت این امر محافظت از عفّت اجتماعی است روند مطلب بدین مناسبت از زنان بازنشسته سخن می گوید که زنانی هستند که به سبب کهولت سنّ کسی میل زناشویی با آنان نمی کند،و به آنان اجازه می دهند که مقنعه و چادر خود را کنار بگذارند به شرط آن که زینتهای خود را /8 که شهوت مردان را بر می انگیزد آشکار نسازند.

آن گاه روند مطلب حکم ورود به خانه و غذا خوردن از آن را در مورد خانواده های بزرگ بیان می کند،و از حکم صاحبان نقص عضو آغاز می کند که ورود تمام آنان به خانه ها(ی خویشاوندان)و خوردن خوراک در آنها بدون کسب اجازه جایز است.

شرح آیات:

[58]

برای آن که فضای اجتماع پاکیزه شود،و احتشام و پاکدامنی در محیط خانوادگی باقی بماند،جایز نیست که بندگان و کودکان آزاد باشند که بدون اجازه حریم اتاقهای خواب و آسایش را بشکنند و سر زده وارد آنها شوند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید باید کسانی که در ملکیّت شما هستند رخصت بطلبند...» یعنی غلامان و کنیزان.

« وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ -و کسانی که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده اند...» یعنی کودکان خانواده که بر آنان واجب است در اوقاتی معیّن از صاحبان خانه اجازۀ ورود بگیرند و آن اوقات عبارتست از:

« ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاٰةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیٰابَکُمْ مِنَ

ص :355

الظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاٰةِ الْعِشٰاءِ

-در سه هنگام:پیش از نماز صبح و هنگام ظهر که لباس از تن بیرون می کنید و بعد از نماز عشاء...» زیرا این اوقات هنگام استراحت است که مردم در خانه های خود می آسایند،پس از آن که در نماز جماعت در مساجد حضور یافته،یا کارهای مختلف و فعّالیتهای گوناگون خود را برای کسب روزی،و به دست آوردن معاش انجام داده اند.اسلام بدین سان وقت را با دقّت تنظیم می کند،بخشی برای گردهمایی مسلمانان در مساجد تا فریضه های خود را بگزارند و بین خود به تبادل افکار و اخبار بپردازند،و بخشی برای کار و کوشش،و بخشی برای آسایش و رفع خستگی،تا نیرو و نشاط بازیابند و /8 چرخۀ زندگی را تکمیل کنند.

« ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَکُمْ -سه وقتی که وقت خلوت(و پوشیدنی) شماست...» اوقات و احوالی که واجب است بر دیگران آشکار نباشد،زیرا اوقات آسایش است.و چه قدر انسان احساس آسایش درونی می کند وقتی که مطمئن باشد کسی بر او وارد نمی شود و می تواند تکلّف را از خود دور کند.

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ عَلَیْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ -در غیر آن سه هنگام،شما و آنها مرتکب گناهی نشده اید...» امّا پس از آن اوقات یاد شده مؤاخذه ای بر شما و بر آنان یعنی کودکان و غلامان و کنیزان نیست اگر بدون کسب اجازه وارد شوند.

« طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ -اگر بر یکدیگر بگذرید...» یعنی ورود و دید و بازدید و رفت و آمدها به خانۀ شما پس از آن منع و توقّف به جریان عادی بیفتد،طبعا این ورود بی اجازه مخصوص وابستگان و خویشاوندان شخص است نه بیگانگان.

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -خدا آیات را این چنین برای شما بیان می کند و خدا دانا و حکیم است.» پس او به مصالح شما دانا و حکیم است که این احکام پیشرفته و درست را

ص :356

برای شما وضع کرده است.در نصّ مروی از امام باقر(ع)در تفسیر این آیه آمده است:

«انسان بر مادر و یا خواهر خود و یا دختر خویش و جز ایشان وارد نشود،مگر با کسب اجازه،و به کسی اذن ندهند مگر پس از سلام گفتن،زیرا سلام گفتن طاعت خدای رحمان است» (1) .

فایدۀ این حکم چیست؟ پیش از آن که بدین پرسش پاسخ دهیم ملاحظه ای مهمّ را در اینجا می آوریم:انسان معمولا /8 به حدود و قیود تنظیم اجتماعی اهتمام دارد ولی به جوهر و محتوای آن کمتر می اندیشد،و گاه بر عکس به جوهر و هدف این تنظیم توجّه دارد ولی در مورد حدود آن که وسیلۀ تحقّق یافتن این هدف است تجاهل می ورزد و توجّهی نمی کند و معتقد است که این حدود و رسوم غیر مهمّ و سطحی است.

در حالی که اسلام از فرزندان خود می خواهد هم به جوهر این تنظیم و هم به حدود آن اهتمام ورزند،یعنی به هدف و وسایلی که این هدف را تحقّق می بخشد ملزم و پایبند باشند.

در واقع جوهر تنظیم اجتماعی همان فرمانبرداری خالصانه نسبت به خدای تعالی،و دور از خواهشها و مصالح آنی و تمام تعصّبات جاهلی است.و عالیترین مظاهر فرمانبرداری از خدا در فرمانبرداری از رهبری و فرماندهی رسالتی نمودار می شود که درجه به درجه پایین می آید تا به ولیّ امر که حاکم شرعی است می رسد و همچنین شامل ولیّ خانواده و سرپرستان تمام سازمانهای اجتماعی و سیاسی شرعی می شود.

خانوادۀ با فضیلت خانواده ایست که بر پایۀ تعاون و همکاری سازنده نهاده شده باشد،و این صورت نمی بندد مگر از طریق فرمانبرداری سالم از ارزشهای بر حق،به گونه ای که این فرمانبرداری از قانونی که آن را معیّن و مشخّص کند خالی

ص :357


1- 39) -نور الثقلین،ج 3،ص 622.

نباشد،بلکه واجب است که در مجراهایی قانونی وارد شود.پس انسان منظّم به فرمانبرداری از فرماندهی یا ولیّ امر یا رئیس خانوادۀ خود اکتفاء نمی کند بلکه هم چنان به حدود قوانین اجتماعی واجب نیز ملتزم است و آنها را مراعات می کند، شاید این قوانین دارای اهمیّتی چندان به نظر نرسد،ولی وقتی در زندگی اجتماعی به مرحلۀ اجرا درآید دارای سودی بزرگ می گردد،مثلا وقتی اسلام فرد مسلمان را ملزم به وفای عهد و پایبندی به وعدۀ خود می کند،می دانی که این امر چه قدر زندگی اجتماع را منظم می سازد و چه قدر وقت را که به هدر می رود حفظ و مراعات می کند؟و تا چه اندازه روابط استوار و پاکیزۀ مردم را محافظت می کند؟ همچنین وقتی اسلام تنظیم وقت را لازم می شمارد از آن روست که این امر نیازی است اجتماعی و ضرورتی حیاتی زیرا در آن صورت انسان نمی تواند هر کاری را هر وقت خواست انجام دهد و هر لحظه میل داشت دست به خرید و فروش بزند و حتّی در خصوص خوابیدن هر جا و هر وقت خواست بخوابد،بلکه برای هر یک از فعالیّتها و امور زندگی اوقاتی معیّن وجود دارد، /8 و با وجود آن که تنظیم وقت به نظر بسیاری از مردم کاری ثانوی می آید بیشتر شبیه به قنات و مجرایی است که آب باران را از پراکندگی حفظ می کند،زیرا تعیین اوقات نیروهای انسان را از تشتّت و پراکندگی محفوظ می دارد و تمام نیروها را برای جریان یافتن در مجرایی واحد گرد می آورد.

از اینجاست که در این آیات تأکیدی بر ضرورت مراعات اوقات آسایش انسان می یابیم که بنا بر عادت معمولا پیش از نماز صبح و هنگام ظهر و همچنین پس از نماز عشاء است،و به عبارت دیگر تأکید بر ضرورت مراعات اوقات و برنامه های دیگران است.

و حتّی بر کودکان واجب است که در این فواصل اجازه بگیرند تا خانه ها به صورت محلّی امن باقی بمانند که انسان بتواند هر وقت خواست در آنها بیاساید.

ما باید اوقات آسایش را از اوقات کار جدا سازیم،تا وقتی برای آسایش وجود داشته باشد،هم چنان که وقتی به کوشش و فعالیّت برای به دست آوردن

ص :358

فضل و لطف خداوند اختصاص دارد،و کسی که وقتی کافی برای آسایش بیابد توانایی جدّیّت و نوآوری به هنگام کار را پیدا می کند.پس واجب است که اوقات آسایش-مانند خواب پیش از ظهر-انگیزه اش تحرّک دوباره برای کار و با روحی پر نشاط و زنده باشد.

این قانون مقداری بسیار از وقت منظّم را برای انسان فراهم می آورد که به معنی مقداری بیشتر از پیشرفت مدنی است.

سخن پایانی:

بیگمان حکمت این قانونگذاری مهمّ همانا دور داشتن کودکان از پاره ای مظاهر نامناسب و پوشاندنی در اتاقهای خواب است،که آنان را بر می انگیزد و بذر زنا دوستی را در درونشان می کارد،و حتّی موجب دشمنی ورزیدن نسبت به یکی از والدین می شود که سبب پدید آمدن عقده های جنسی و پیامدهای خطرناک منتج از آن است.

نصوص شرعی ما را از این امر بر حذر داشته و آن را نوعی از تشویق به زنا شمرده است،زیرا شرم را از میان می برد و آمیزش جنسی را عملی عادی در نظر آنان وانمود می سازد که با بروز /8 نخستین موجبات فیزیولوژیک بدان مبادرت خواهند کرد.

حتی در حدیث پشت در پشت از پیامبر(ص)آمده است:

«از هم آغوشی مرد با زن خود،در حالی که کودک در گهواره به آن دو بنگرد بپرهیزید» (1) .

امّا در مورد غیر از کودکان و بندگان،در هر حال کسب اجازه بر آنان واجب است که در آیات پیشین از آن سخن رفت،و بر کودکانی که به حدّ بلوغ رسیده اند واجب است که از ورود به اتاقها،بدون اجازه خودداری کنند.

[59]

« وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا -و چون اطفال شما به حدّ بلوغ رسیدند باید رخصت طلبند...»

ص :359


1- 40) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 546 نقل از موسوعة بحار الانوار،ج 103،ص 295.

در وارد شدن(به اتاقهای آسایش شما).

« کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -همانند کسانی که ذکرشان گذشت...» از آزادها(غیر بندگان).

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -خدا آیات را این چنین برای شما بیان می کند و خدا دانا و حکیم است.» این تکرار تأکیدی است بر اهمیّت این اوامر الهی که اثری ژرف در اجتماع دارد و اگر انسان نتوانسته باشد به سبب کمی دانش و ناتوانی عقل خود بر تمام ابعاد آن آگاهی عالمانه یافته باشد آنها را دست کم می گیرد و ناچیز می شمارد و کوشش لازم برای مراعات کامل و اجرای دقیق آنها به کار نمی برد.

از این رو واجب است که حکمت و علم خدا مقیاس قوانین جامعۀ بشری باشد،نه خواهشها و تخمین زدنهای انسان.

[60]

« وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللاّٰتِی لاٰ یَرْجُونَ نِکٰاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ /8 جُنٰاحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِینَةٍ -پیر زنان که دیگر امید شوهر کردنشان نیست،بی آن که زینتهای خود را آشکار کنند،اگر چادر خویش بنهند مرتکب گناهی نشده اند...» در اینجا شارع مقدس به زنان کهنسال،که کسی مایل به زناشویی با آنان نیست،اجازه می دهد که بخشی از جامه های خود مثل مقنعه و چادرهای ایشان را که سر آنان را می پوشاند بردارند،به شرط آن که با ارائۀ جایگاههای زینت خویش خودنمایی نکنند،ولی بهتر آن است که حالتی از پاکدامنی و احتشام بر سرتاسر جامعۀ اسلامی سایه گستر باشد.

« وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ -و خودداری کردن بر ایشان بهتر است...» پس زن گر چه کلان شده و به سنّ یائسگی رسیده باشد،حجاب احترام و هیبت او را بیشتر حفظ می کند،و بعلاوه حجاب او زنان جوان را نیز به حفظ حجاب تشویق می کند.

ص :360

« وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا شنوا و داناست.» پس بر چنان زنی جایز نیست سخنانی بگوید که شهوت مردان را بر انگیزد یا نیّت اقدام به حرکت حرامی معیّن کند،زیرا خداوند گفتۀ آشکار را می شنود و از نیّت پنهان نیز آگاه است.

[61]

« لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ -بر نابینا حرجی(و پروایی)نیست و بر لنگ حرجی نیست و بر بیمار حرجی نیست...» یکی از مفسّران گوید:برخی از مردم در دوران جاهلیّت از رفتار با این سه گروه پروا داشتند و بر این باور بودند که خداوند بر کسانی که بدین حالات گرفتار شده اند خشم گرفته است،و از این رو از آنان دور می شدند.این آیه نازل شد تا حقیقت را بیان کند که خداوند بر ایشان خشم نگرفته است،بلکه ضرورت دارد که با نیکی با آنان معاشرت شود.در روایت پشت در پشت منقول از امام باقر-علیه السّلام-آمده است:

«اهل مدینه قبل از آن که اسلام بیاورند کور و لنگ و بیمار را از غذا خوردن با خود کنار می نهادند-و با آنها غذا نمی خوردند-و انصاری که در میان آنها بودند از لحاظ مراعات و بزرگداشت می گفتند: /8 کور خوراک را نمی بیند،و لنگ نمی تواند به سبب انبوهی دیگران خود را به غذای سفره برساند،و بیمار نیز نمی تواند مانند تندرست غذا بخورد،از این رو غذای آنان را کناری نهادند و بر آن بودند که هم غذایی با ایشان متضمّن گناهی است،و کور و لنگ و بیمار نیز می گفتند:اگر ما با آنان غذا بخوریم شاید موجب آزارشان شویم،و بدین سبب خود را از هم غذا شدن با تندرستان کنار کشیدند.چون پیامبر بیامد در این باره از او پرسیدند، آن گاه خدای عزّ و جلّ این آیه را نازل کرد:« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتٰاتاً (1) -گناهی مرتکب نشده اید اگر با هم بخورید یا جدا جدا».

ص :361


1- 41) -همین آیۀ 61.

شاید از روند مطلب نیز چنین استنباط کنیم که نفی حرج و پروا در اینجا یعنی جایز بودن خوردن،پس مفهوم آیه چنین می شود که بر کور پروایی نیست،و بر لنگ پروایی نیست و بر بیمار پروایی نیست،اگر از خانه های مردم غذا بخورد،اما در مورد شما،بر شما پروایی نیست که از خانه های خود یا خانه های خویشاوندان خود غذا بخورید.

و حکمت آن این است که:این افراد عناصری ناتوانند که عادتا نمی توانند رزق خود را به دست آورند،پس بر تندرستان است که از آنها کفالت کنند و اجازه دهند که این افراد به خانه هایشان در آیند و از خوراک و نیکوکاری ایشان بهره برند.

« وَ لاٰ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبٰائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوٰانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَوٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمٰامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمّٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوٰالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خٰالاٰتِکُمْ -و بر شما پروایی نیست اگر از خانۀ خود یا خانۀ پدرتان یا خانۀ مادرتان یا خانۀ برادرتان یا خانۀ خواهرتان یا خانۀ عمویتان یا خانۀ عمّه تان یا خانۀ داییتان یا خانۀ خاله تان چیزی بخورید...» این آیه به تفصیل خانه هایی را یاد کرده است که باکی نیست انسان وارد آنها شود و از آنها چیزی بخورد.

پیداست که تنها در مقام دادن اجازه نیست بلکه در مقام تشویق بدین امر نیز می باشد،پس چه بسا که انسان از وارد شدن به خانۀ خویشاوندان یا آشنایان و دوستان خود پروا و ملاحظاتی داشته باشد،امّا نصّ آیه این ملاحظات و پروا را بر می دارد،تا الفت و محبّت میان خانواده های گوناگون رشد یابد،و چنان که /8 حدیث شریف منقول از امامان(ع)می گوید:

«محبوبترین کسان از شما در نزد ما آنانند که در خانه های ما بیشتر بخورند».

زیرا نشستن بر سر سفرۀ غذا در خانه دلها را بر روی یکدیگر می گشاید و روابط را استوار می سازد،و در نتیجه راه تعاون و همکاری میان افراد اجتماع را باز می کند.

ص :362

چه بسا همکاریهایی که از مجلس خوراک آغاز شده،حتی انقلابهای رسالتی بیشتر از نظیر چنین مناسبتهایی شروع شده است،پس هنگامی که نفوس به یکدیگر نزدیک شود و پرده های میان انسان و برادرش،دور از چشم و گوش دیگر مردم،برداشته شود،آنجاست که انسان به گفت و گو از آنچه مورد نظر اوست می پردازد و غمها و مشکلات خود را با برادرش در میان می گذارد و در نتیجه فضاهای مناسب گفت و شنود و تبادل افکار برای گرد آوردن امکانات و توانمندیهای گوناگون و از میان بردن دشواریها به وجود می آورد.

در واقع گردهماییهای خانوادگی در اسلام همان خشتهای اوّل و اساسی در زمینۀ مقاومت و پایداری و فداکاری در جامعۀ اسلامی است.ممکن است انسان نتواند در برابر ستیزه گریهای روزگار و سرکشیهای گردنکشان ایستادگی کند و به تنهایی به پیروزی برسد،ولی هنگامی که با خویشاوندان و آشنایان خود بنشیند و با آنان همکاری کند می تواند چنین کند زیرا نیرویی در خود احساس می کند که او را با دلاوری به رویارویی با هر ستیزه و مبارزه ای بر می انگیزد.

از آنجا که نشستن بر سر سفره ها با یکدیگر متضمّن فواید اجتماعی بزرگ است،می بینیم که اسلام این امر را تشویق می کند،و اگر در کشورهایی که طاغوت بر آنها حکمرواست روابط اجتماعی استوار و فعّال باشد بیگمان شمشیر سرکشی و طاغوت منشی می شکند،زیرا در آن هنگام طاغوت افراد را جدا جدا نمی زند بلکه خانواده به خانواده می زند،و خانوادۀ نیرومند و بهم پیوستۀ فعّال صخره ایست سخت که از پای در نمی آید،و اگر سر تا سر جامعه از طریق فرماندهیهای خود به همکاری با یکدیگر پردازند،بیگمان طاغوت مسلّط بر گردن مردم سقوط می کند.

قرآن کریم سپس حکمی دیگر می دهد که به روابط اجتماعی حرارت و دلچسبی می بخشد و می گوید:

« أَوْ مٰا مَلَکْتُمْ مَفٰاتِحَهُ -یا خانه هایی که کلیدهای آنها نزد شماست...» پس وقتی مالک کلید خانۀ خود را به کسی می دهد،آن کس می تواند-به موجب فحوای عمل-که خبر از رضایت قلبی مالک می دهد،خوراکی را که در آن

ص :363

خانه وجود دارد بخورد.

در تاریخ آمده است که:

وقتی پیامبر خدا یکی از اصحاب خود را به غزوه یا گروهی تکاور می فرستاد،آن شخص کلید خانه اش را به برادر دینی خود(یعنی کسی که پیامبر میان آن دو عقد برادری بسته بود)می سپرد،و به او می گفت:هر چه و هر قدر خواستی بر گیر،ولی این امانتداران از استفاده از این اجازه خودداری می کردند تا آنجا که بسا خوراک در آن خانه فاسد می شد.پس خداوند این آیه را نازل کرد: (1)

و اسلام به دوست وفادار همان موقعیّتی را داد که خویشاوند دارد و گفت:

« أَوْ صَدِیقِکُمْ -یا خانۀ دوستتان...» و در حدیث از امام صادق(ع)آمده است:

«از عظمت احترام دوست این است که او را از لحاظ هم خویی و اعتماد و ساده بودن با هم،و ترک رودربایستی به منزلۀ خود شخص و پدر و برادر و پسر قرار داده اند» (2) .

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتٰاتاً -و گناهی مرتکب نشده اید اگر با هم بخورید یا جدا جدا...» /8 پس خانواده می توانند همگی بر سر یک سفرۀ غذا گرد آیند یا فقط افرادی بر سر سفره حاضر شوند چنان که برادر با برادر و دوست با دوست خود هم خوراک شوند.

« فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُبٰارَکَةً طَیِّبَةً -چون به خانه ای داخل شوید بر خودتان سلام کنید.این تحیّتی است مبارک و پاکیزه از جانب خدا...» واجب است که دلها دوست و الفت گرفته،و به صف در آمده در یک سپاه

ص :364


1- 42) -همان مأخذ،ص 625.
2- 43) -همان مأخذ،ص 626.

باشد،و سلام مظهر و رمز هم خویی و پیوستگی دلهاست و هنگامی که مرد به برادر خود سلام می کند،خود را با او با رابطۀ محبّت و دوستی پیوند می دهد و تعهّد می کند که در حضور و غیاب او با او سر مسالمت و سازگاری داشته باشد.

از این رو قرآن تأکید می کند و می گوید:«فسلّموا علی أنفسکم-بر خودتان سلام کنید»یعنی این که شما یک تن را تشکیل می دهید،« تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ -درودی از جانب خدا»پس وقتی انسان به برادرش می گوید السّلام علیکم درود بر شما،خدا نیز می گوید:سلام بر تو ای اجتماعی که افرادت با یکدیگر سازگارند و فرزندانت به یکدیگر سلام می کنند،من نیز به شما سلام تحیّت و درود خواهم بخشید«مبارکة طیّبة-مبارک و پاکیزه»و این سلام سبب برکت یعنی رشد اجتماعی و معنوی است،که با رشد مادّی فاسد نزد شاد خواران یا حکمروایان گردنکش تفاوت اساسی دارد،بلکه همان تکامل پاکیزه و آینده ای بزرگ و شکوهمند است.

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -خدا آیات را این چنین بیان می کند،باشد که تعقل کنید.» هر چه احکام قرآن حسّاس و ژرف باشد،به همان نسبت در پایان آنها مستقیما عباراتی از این گونه می یابیم:«شاید تعقّل کنید»«شاید بیندیشید»،زیرا این امر نیاز به تعقّل و تفکّر و خرد ورزی دارد تا مؤمنان اهمیّت آن را بدانند،و فهم آن ممکن نیست مگر این که انسان عقل خود را برانگیزد و آتش زنۀ افکارش را برافروزد.

[سوره النور (24): آیات 62 تا 64]

اشاره

إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذٰا کٰانُوا مَعَهُ عَلیٰ أَمْرٍ جٰامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتّٰی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ اَلَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اِسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمُ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (62) لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ اَلرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعٰاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً قَدْ یَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِوٰاذاً فَلْیَحْذَرِ اَلَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (63) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قَدْ یَعْلَمُ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (64)

ص :365

میان فرماندهی رسالتی و امّت مؤمن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان این سوره که از خانوادۀ با فضیلت و ارزشهایی سخن می گوید که سزاوار است در آن رشد یابد،و برجسته ترین آنها فرمانبرداری از ولیّ امر بر انگیخته از اطاعت نسبت به ارزشهای بر حقّ است،پروردگار ما در این آیات کریم بر ضرورت فرمانبرداری از فرماندهی رسالتی در قضایای گوناگون اجتماعی تأکید می کند.

پس هر گاه مسلمانان در امری چون جنگ یا ساختمان یا هر کاری دیگر گرد آمده اند برای هیچ یک از آنان جایز نیست که خود را آهسته از آن اجتماع کنار بکشد و به دنبال کارهای مخصوص به خود رود،حتی اگر نیاز بدان کار وی را به سوی خود فرا خواند،زیرا نیاز اجتماع مهمتر از نیاز شخصی است.

آری،وی حق دارد که از فرماندهی اجازه بخواهد،و اگر فرماندهی اجازه داد،آن گاه برود و گرنه بماند.و فرماندهی نیز-به نوبۀ خود-می تواند به هر کس

ص :366

اجازه دهد،در صورتی که بداند دیگران برای انجام آن کار همگانی کافی هستند، و با وجود این فرماندهی برای او طلب آمرزش می کند،زیرا اجازه خواستن آن شخص در چنان موقعیّتی نوعی گناه است،زیرا او از /8 مسئولیّت اجتماعی می گریزد.

پس از این،قرآن تأکید می کند بر ضرورت تفاوت و تمیز دادن پیامبر از دیگران به عنوان فرمانده و ابلاغ کنندۀ رسالت که او را شخصیّتی دارای تأثیری فعّال در صدور و واجب ساختن فرمانها و آموزشها می سازد و آنان را که از فرمانهای او سرپیچی کنند به شدّت از گرفتار شدن به فتنه بر حذر می دارد،که بارزترین نوع این فتنه ها همانا تسلّط گردنکشان یا عذاب درد آور در آخرت است.

آن گاه پروردگار ما را از ذات متعال خود پرهیز می دهد،مگر نه این که آنچه در آسمانها و زمین وجود دارد از آن اوست و او بدانچه ما بر آنیم از خیر یا شرّ آگاه است؟و هنگامی که نزد او باز گردیم تمام کارهای ما را به ما خبر می دهد،و بر هر چیزی داناست،پس بهانه و توجیه و دورویی و نیرنگ ذاتی برای چیست؟

شرح آیات:

[62]

اسلام می خواهد که اجتماعش اجتماعی همکار و متکامل و یگانه باشد،و فرماندهی همان رابط اجتماعی است که جامعه را از فروپاشی و پراکندگی مصون می دارد.و در همین نکته است که اهمیّت وحدت و نشکستن ستون فقرات جامعه نهفته است.پس برای فرد جایز نیست که به نظری پابند شود که او را از مسیر عمومی امّت جدا سازد،و این همان مقیاس درست میزان وابستگی فرد مسلمان به جامعۀ اسلامی و پیوستگی حقیقی اوست.

اما افرادی که برای خود برنامه هایی می ریزند،و آن را بر اجتماع فرض و واجب می سازند،خواه فرماندهی آن را بخواهد یا از آن امتناع کند،ممکن نیست که بدان اجتماع پیوسته باشند،و اینان همان منافقان در منطق قرآن کریمند.

از این رو می بینیم تعبیر قرآنی می گوید:«إنّما المؤمنون-همانا مؤمنان»برای تأکید بر این که تنها ایشانند که به جامعۀ ایمان پیوسته اند،اما

ص :367

دیگران پیوندی با آن ندارند.

و همچنین قرآن می خواهد احساس مسئولیّت را در نفوس مؤمنان رسوخ دهد، و از /8 این آیات پیداست که بعضی از مردم می خواستند از زیر بار مسئولیّتهایشان شانه خالی کنند.

بسیار پیش می آید که انسان وقتی سنگینی مسئولیّت یا خطر آن را برای مصالح خود حسّ می کند می خواهد از تحمّل آن بگریزد،و برای آن که این احساس را پنهان سازد قبایی از بهانه ها و توجیهات برای خود می سازد.اسلام برای درمان این گرفتاری بر انسان مؤمن واجب ساخته است که به دو صفت اساسی آراسته شود که عبارتند از:

1-فرمانبرداری و تسلیم.

2-اجرای جدّی تصمیمات فرماندهی.

هر گاه انسان مسلمان چگونگی اندیشۀ فرماندهی رسالتی و همچنین جهت دهی آن را بشناسد،بیگمان خود را کاملا و عمیقا بدان به گونه ای تسلیم می کند که به سبب آن به کلّی در خطّ فرماندهی محو و ذوب می شود،و تنها به پیروی تصمیمات ظاهری اکتفاء نمی کند،بلکه از روح تصمیم و هدفهای فرماندهی و رهبری پیروی خواهد کرد،حتی بدون آن که رهبری آن را عینا معین کرده باشد.در اینجا داستانی را که در ایران روی داده نقل می کنیم.

شخصی نزدیکی از رهبران انقلاب آمد و از او اجازه خواست که یکی از افراد ساواک را بکشد-ساواک سازمانی تجسسی و تروریستی وابسته به نظام به خاک سپردۀ شاهنشاهی بود-آن رهبر پاسخ منفی بدو داد،به طوری که شگفتی حاضران در آن مجلس را بر انگیخت،و همه از او پرسیدند چرا در حالی که وی برای کشتن جنایتکاری که مردم را کشته و در زمین فساد کرده و چنین و چنان نموده،با درخواست او موافقت نمی کنید؟به آنان پاسخ داد:برای این که چنین شخصی برای انجام این وظیفه مناسب نیست زیرا اگر در این زمینه کار آمد بود نمی آمد و از من نمی پرسید که او را بکشم یا نه!در حالی که خود عاقل است و احکام شرعی و

ص :368

توجّه عام را به گفته های مردمی من می داند.

و همچنین بنی اسراییل هنگامی که موسی(ع)به آنان گفت:خدا به شما امر می کند که گاوی را بکشید،او را به زیر رگباری از پرسشها گرفتند که:این گاو کدام است؟رنگش چیست،شکلش چیست؟و چه...و چه...الخ؟ « فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ (1) -سرانجام آن را کشتند،هر چند که نزدیک بود از آن کار سرباز زنند»زیرا تسلیم روانی در میان آنها /8 به قدر کافی وجود نداشت،و می خواستند به هر وسیله ای که باشد از زیر بار مسئولیّت شانه خالی کنند.

ایمان شخص مؤمن کامل نمی شود مگر آن که شخصیّت خود را در شخصیّت امّت ذوب و محو سازد،و خود و توجّهات خود را در زندگی به فرماندهی رسالتی بفروشد،بدین سان که در گرو فرمانهای آن باشد،هم چنان که تنها به اجرای ظاهر آن فرمانها بسنده نکند،بلکه در اعماق آنها شناور شود تا ابعاد آنها را کشف کند،و به شکلی کاملتر و با سر سپردگی قلبی تمام به مرحلۀ اجرا در آورد.

قرآن مؤمنان را بدین صفت توصیف کرده است آنجا که گوید:« فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (2) -نه،سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند، مگر آن که در نزاعی که میان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حکمی که تو می دهی هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند»و تسلیم همان سرسپردگی کامل روانی است.

« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ -مؤمنان کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند...» پس تنها ایمان به خدا تا وقتی که همراه با ایمان به پیامبر و آنچه بر آن مترتّب می شود از دریافت فرمانها و آموزشها و قانونگذاریهای الهی از پیامبر،ارزش

ص :369


1- 44) -البقرة71/.
2- 45) -النساء65/.

حقیقی ندارد،و این چیزی است که مؤمن حقیقی را از مؤمن ظاهری متمایز می سازد.

« وَ إِذٰا کٰانُوا مَعَهُ عَلیٰ أَمْرٍ جٰامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتّٰی یَسْتَأْذِنُوهُ -و چون با پیامبر در کاری همگانی باشند،تا از او رخصت نطلبیده اند نباید بروند...» یعنی بر حسب تمایلات شخصی خود از قرارگاه نمی روند،بلکه تصمیم گیری قطعی را به دست فرماندهی می سپارند.

« إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولٰئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ -آنان که از تو رخصت می طلبند،کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند.پس هنگامی که از تو برای پاره ای کارهایشان رخصت خواستند،به هر یک از آنان که خواهی رخصت بده...» تو به وجود این شخص نیاز داشته ای،پس حق داری بدو اجازه دهی.

« وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و برایشان از خدا آمرزش بخواه،که خدا آمرزنده و مهربان است.» زیرا رفتن آنها از قرارگاه گرچه با اجازه و به فرمان پیامبر بوده است،نوعی گناه است،و از این رو پیامبر را سزاست /8 که برای آنان آمرزش بخواهد،تا از سویی خداوند آنها را بیامرزد و این امر اعلامی باشد برای دیگران که اجازه ای مشابه با آن نطلبند،و از سوی دیگر مردم اندک اندک نروند که پیامبر در میدان تنها بماند.

در تاریخ آمده است:«این آیه دربارۀ گروهی نازل شد که هنگامی که پیامبر خدا آنان را برای کاری گرد می آورد-به قصد اعزام به مأموریّتی با گروهی یا حضور در جنگی-بدون اجازۀ او پراکنده می شدند،پس خدای عزّ و جلّ آنان را از این کار نهی کرد» (1) .

در نصّی دیگر آمده است:«این آیه دربارۀ حنظلة بن ابی عیاش نازل شد،

ص :370


1- 46) -همان مأخذ،ص 628 نقل از تفسیر علی بن ابراهیم.

بدین معنی که او در شبی که بامدادش جنگ احد بود همسری گرفته بود،پس از پیامبر خدا اجازه طلبید،که آن شب را نزد خانواده اش به سر برد،آن گاه خدای عزّ و جلّ این آیه را فرستاد که« فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ -به هر یک از آنان که خواهی رخصت بده».پس وی نزد خانواده اش به سر برد و چون بامداد برخاست غسل بر او واجب بود(و او فرصتی نداشت)،پس در نبرد حضور یافت و به شهادت رسید،آن گاه پیامبر گفت:فرشتگان را دیدم که حنظله را در تشتهایی سیمین میان آسمان و زمین با آب باران ابر سپید غسل می دهند.و حضرتش آن را غسل دادن فرشتگان می نامید» (1) .

[63]

احترام رهبری و فرماندهی در تصمیماتش واجب است بر احترام او در ظاهر نیز منعکس شود،پس وقتی به نام پیامبر،یا به نام فرماندهی خود همان گونه بدون احترام سخن گفتی که به نام دیگران سخن می گویی،یا هر گاه نزد پیامبر می نشینی صدایت را در برابر او همان گونه بلند کنی که در برابر دیگر بلند می کنی، یا او را از پشت دیوار اتاقها به آواز بلند بخوانی همان گونه که دیگران را صدا می زنی،بیگمان تو پس از این رفتار آمادۀ پذیرفتن فرمانهای او و سپس اجرای آنها نیستی،بنا بر این ناگزیر باید پیشاپیش آمادگی روانی کاملی فراهم شود تا فرمانهای پیامبر یا فرماندهی و رهبری رسالتی که تجسّم آن در واقع است دریافت گردد، چنان که فرد پیش از رفتن به مجلس پیامبر وضو می سازد یا اگر غسل بر او واجب باشد غسل می کند،آن گاه در محضر مبارک او به عنوان مجلسی فیض بخش و بهره دهنده می نشیند تا با تمرکز فکر خود در سخن آن حضرت از دانش عظیم او پرتوهایی برگیرد و اقتباس انوار هدایت کند و خود را به تمامی صرف اجرای آموزشهای او می سازد...و همچنین /8 تا کار به اجرای فرمانهای فرماندهی و رهبری به صورتی بسیار دقیق بینجامد.

پس وقتی که به فرماندهی احترام گذاری فرمانها و جهت دهیهای آن را

ص :371


1- 47) -همان مأخذ.

اجرا می کنی،و بر عکس اگر احترامش نگذاری،فرمانها و جهت دهیهای آن را به مسخره می گیری.

« لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعٰاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً -آن چنان که یکدیگر را صدا می زنید،پیامبر را صدا مزنید...» این مقطع آیه دو صورت دارد:یکی ظاهری و دیگری باطن.

امّا ظاهر این است که:انسان پیامبر خدا را به نام خاصّ او نخواند بلکه به کنیه اش بخواند و هنگامی که این آیه آمد بر مسلمانان حرام شد که پیامبر خدا را به نام بخوانند،و از آن هنگام شروع کردند که او را به نام مقام رهبری و فرماندهیش «یا رسول اللّٰه ای پیامبر خدا»بخوانند.

امّا صورت باطن:همان ضرورت آماده شدن روانی شخص مسلمان برای پذیرفتن رهبری و فرماندهی پیامبر(ص)و هر کسی است که در جایگاه او بنشیند و به نام او حکم کند.کسی نباید بگوید این انسان است و من هم انسانم،بلی بیگمان او بشر است،ولی دارای صفتی است اعتباری که تو آن صفت را نداری،و آن این است که وی در جایگاه پیامبر نشسته است.از این رو بسیاری از فقهای ما گفته اند:«هر گاه ولیّ امر مجتهد جامع الشرائط حکمی صادر کند بر مردم-خواه مقلّدان این مجتهد باشند یا جز آنان-پیروی حکمش واجب است،بلکه حتی بر مجتهدان دیگر است که در حکمش از او پیروی کنند»زیرا وی هنگامی که حکم می کند به نام مقام و منصب خود حکم می کند،و خوار شمردن حکم او خوار شمردن مرکز اوست و خوار شمردن مرکز او خوار شمردن دین او و در نتیجه بی ادبی به ساحت مقدّس پروردگار است سبحانه و تعالی،و چنان است که این حدیث در حق امامان گوید:

«ایراد کنندۀ بر ایشان مانند ایراد کنندۀ بر ماست و ایراد کنندۀ بر ما همچون ایراد کننده بر خداست».

« قَدْ یَعْلَمُ اللّٰهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِوٰاذاً -خدا می داند چه کسانی از شما در پناه دیگری خود را پنهان می سازند و آهسته آهسته بیرون می خزند...»

ص :372

یعنی آهسته آهسته و بی آن که پیامبر رفتن آنها را احساس کند یا آنها را ببیند که از مجلسش خارج می شوند،آرام به بیرون می خزند.

« فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ -آنان که از فرمان او سرپیچی می کنند باید بترسند...» مقصود از« اَلَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ -آنان که از فرمان او سرپیچی می کنند»تنها مخالفت و سرپیچی از فرمانهای ظاهر نیست بلکه مخالفت با روح فرماندهی نیز منظور است.

آنها می توانند در پناه دیگران به بیرون بخزند و آرام و بی صدا از جلسه بگریزند،ولی آیا چنان که می پندارند،در جایی امن و پناهگاهی قرار گرفتند؟ هرگز...بلکه آنها خود را در معرض فتنه و عذاب دردناک قرار می دهند، پس اگر پیامبر روزی آنها را فرا خواند،و فرمانهایی مستقیم دائر بر حمل سلاح،و روی نهادن به غزوه ای را مثلا به آنها بدهد،در آن حالت در برابر دو وضعیّت قرار می گیرند:یا سر سپردن به فرمانها،که این بر خلاف میل آنهاست،و یا رد کردن فرمان-که بدین وسیله از لحاظ ظاهر و باطن از اسلام خارج می شوند و خود را زیر بار دراز دامنی از مجازات شرعی در دنیا و آخرت قرار می دهند.

بر فرض که آنها امر اوّل را اختیار و انتخاب کردند،بیگمان دشواری فراوانی در اجرای آن فرمانها می یابند،زیرا کسی که خود را برای اجرای فرمانهای کوچک آماده نساخته و پرورش نداده است نمی تواند در قضایا و مسائل بزرگ به اجرای فرمان بپردازد،و کسی که امروز از گرما و سرما و بیدار ماندن شبانه و مشکلات تمرین می گریزد،چگونه فردا از جنگ و کشتار نمی گریزد؟! بنا بر این بر انسان واجب است که خود را بر اساس فرمانبرداری و انضباط و تحمل دشواریها پرورش دهد و بار آورد تا از نظر بدنی و روانی برای اجرای فرمانهای مهمّ کاملا آماده باشد.

« أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -که مبادا به آنها فتنه ای یا عذابی درد آور برسد.»

ص :373

در حدیث پشت در پشت منقول از امام صادق-علیه السّلام-آمده است:

«سلطانی ستمگر،یا عذابی دردناک در آخرت بر آنها چیره می شود» (1) .

و واقع این که:رابطه ای محکم میان چیرگی گردنکشان و مخالفت با فرمانهای فرماندهی و رهبری شرعی وجود دارد.

[64]

« أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ یَعْلَمُ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ -از آن خداست هر چه در آسمانها و زمین است.می داند که شما بر چه کارید...» یعنی براستی خداوند،و با تمام تأکید،هر چه را می کنید می داند،و قادر است از شما حساب بکشد و مجازاتتان کند،زیرا او مالک عالم هستی و وجود است.

« وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و آن روز که به او باز گردانده شوند.آنان را از کارهایی که کرده اند آگاه سازد.و خدا بر هر چیزی داناست.» و فردا شما را از هر چه کرده اید آگاه می کند،زیرا علم او بر انسان احاطه دارد،و معرفت انسان به این حقیقت او را مسئول گفتارها و کردارهای خود قرار می دهد،پس برای اصلاح و نیکو ساختن آنها می کوشد،تا پاداش نیک خدا را به دست آورد و از عذاب و عقوبت او دوری کند.

ص :374


1- 48) -همان مأخذ،ص 629.

سورۀ فرقان

اشاره

ص :375

ص :376

سورۀ فرقان

فضیلت سوره:

از پیامبر خدا(ص):

«هر کس سورۀ فرقان را بخواند روز قیامت با ایمان به محشر درآید،همانا روز قیامت می آید و در آن شکّی نیست و خداوند تمام کسانی را که در گورها هستند بر می انگیزد».

نور الثّقلین،ج 4،ص 2 از امام رضا(ع)که گفت:

«ای ابن عمّار قرائت تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ را فرو مگذار، که هر کس هر شب آن را بخواند خدا هرگز او را عذاب نخواهد کرد،و به حسابش نمی رسد،و جایگاه او در فردوس برین است».

مجمع البیان،ج 7،ص 159

نام سوره:

از آنجا که این سوره حقایقی را دربارۀ وحی بیان می کند،و مهمترین ویژگی وحی همان جداسازی میان حق و باطل است،این سوره به نام«الفرقان» نامیده شده که به آیات محکمات قرآن که تمیز دهنده میان حق و باطل است اشاره می کند.

ص :377

زمینۀ کلّی سوره

چار چوب اصلی این سوره رسالت است،و عظمت رسالت در درجۀ اول از جانب فرستندۀ آن است.

درس اوّل این سوره حقایق وحی و گردنه هایی را که در راه ایمان بدان وجود دارد بیان می کند،و ما را یادآور می شود که فرستندۀ این کتاب و خود این کتاب و پیامبری که با آن فرستاده شده است کیست و چیست؟ اوّلا:خداست که این فرقان را فرستاده،و او پروردگار آسمانها و زمین است که این کتاب را فرو فرستاده است.

همانا خداست که تبارک و تعالی است.مگر نه این که خیر او پایدار و بر همگان گسترده است و همه را بی نیاز می کند و هیچ نمی کاهد،و ملک آسمانها و زمین تنها از آن اوست و اوست که هر چیزی را اندازه گیری کرده و مقدّر داشته است.

ثانیا:هر کس به خدا ایمان آورد رسالتهای او را می شناسد،امّا هر کس شریکانی برای او بگیرد از ایمان آوردن بدان رسالتها بهره مند نمی شود،از این رو آنها را می بینی که به رسالت تهمت می زنند و افترا می بندند،و ادّعا می کنند که رسالت اساطیر و داستانهای کهن است.

در حالی که آن کس که خدا را می شناسد و می داند که او از راز آفرینش آگاه است به رسالت که بخشی از این راز را کشف می کند ایمان می آورد.

ثالثا:گفتند:چگونه خدا بشری را به پیامبری می فرستد،شخصی که چون دیگر مردم خوراک می خورد و معاش خود را به دست می آورد،و گفتند:چرا همراه

ص :378

او فرشته ای را نفرستاد،و گنجی را به دامانش نیفکند،و سپس گفتند:او مردی است سحر شده.

و بدین گونه به سبب ضرب المثل زدنهاشان برای پیامبر از راه راست گم گشتند.

پس از آن که سیاق مطلب به افتراهای آنان بدین سان پاسخ می دهد که پروردگار قادر است به پیامبر باغها و کاخهایی دهد که چشم همه را بگیرد،ریشۀ کفر نسبت به رسالت را بیان می کند که عبارت است از:

اوّلا:دروغ شمردن روز قیامت،و قرآن به آنان هشدار می دهد که دوزخ با جوش و خروش خود آنها را از دور فرا می خواند،و چون دست بسته بدان درافتند فریادکنان مرگ خود را می خواهند،آن گاه این وضع را با باغهای بهشت که به پرهیزگاران وعده داده شده است مقایسه می کند.

ثانیا:اعتماد آنها به شریکانی که برای خدا تراشیده اند،آنجا که پروردگار به ما یادآور می شود که در آن روز که این افراد در برابر دادگاه قرار گیرند و از کسانی که آنها را می پرستیده اند اظهار نفرت و بیزاری کنند،آن شریکان بر ساخته هیچ سودی به آنان نمی رسانند.

ثالثا:همانا از سببهای کفر نسبت به رسالت فراموش کردن یاد خدا به سبب درازی عمر و استمرار نعمتهاست که همین فراموشی موجب هلاک آنهاست.

آن گاه قرآن به ردّ شبهه هایی که گذشت،یکی پس از دیگری می پردازد:

اوّلا:گفتند:چرا پیامبر ما خوراک می خورد و در بازارها می گردد؟ پروردگار گوید:همانا پیامبران پیشین نیز خوراک می خوردند و در بازارها می گشتند،و نیاز مردم به یکدیگر سنّتی است الهی که در میانشان نهاده تا آن کس که بردباری می کند شناخته شود،و او خود بر آنان بیناست(20).

ثانیا:گفتند:چرا فرشته ای بیم دهنده را همراه او نفرستاد،پروردگار ما گوید:این گفتار و توقّع بزرگی طلبی و گردن افرازی است. /8 مگر نمی دانند که اگر فرشته نازل می گشت و پرده از میان برداشته می شد،جزای آنها لازم می آمد،و آن

ص :379

روز برای آنها مژده ای نبود،کردارهایشان فاش می شد و سودی به آنها نمی رساند.

روند مطلب به بیان هول و هراسهای قیامت ادامه می دهد که شاید اینان که آن را تکذیب کرده اند،یادآوری شوند.

ثالثا:از سببهای کفر به وحی،دوستان بد هستند،آنجا که ستمگر-در آن هنگامه هنگام-دستهای خود را به دندان می گزد،و بر خود شیون می کند که چرا دوستانی بد گرفت که او را از یاد خدا باز داشتند.

رابعا:پیامبر روز قیامت از دست قومش که قرآن را مهجور و متروک نهاده اند به پروردگار شکایت می کند.

خامسا:و گفتند:چرا قرآن در یک لحظه و با هم فرود نیامد؟و روند آیات پاسخ می دهد که حکمت آن استوار ساختن دلها،و مقاومت در برابر مثالهای باطل آنها با حقّ آشکار کننده است.

روند آیات از مثالهای رسالت الهی بحث می کند،بدانگاه که خدا موسی را به رسولی نزد فرعون فرستاد،چنان که نوح را نزد قومش فرستاد،و پیامبرانی نزد قوم عاد و ثمود و اصحاب رسّ(احتمالا مردم پیرامون چاهی در انطاکیه یا رود ارس) فرستاد.سرانجام کسانی که آن رسالت را تکذیب کردند چه بود؟در واقع سرنوشت قریه ای که بر آن باران عذاب بارید مثلی است برای سرانجام این تکذیب کنندگان.آیا اینان از آنان عبرت نمی گیرند و دست از تکذیبشان نمی کشند؟! سادسا:پیامبر را به مسخره می گیرند،ولی خود از دامنۀ تأثیر او در میان خویش آگاهند،و واقعیّت این است که:هدایت از جانب خداست و پیامبر وکیل و ضامن آنان نیست،و در صورتی که آنها خواهشها و هواهای خود را به عنوان خدایان خویش بگیرند خداوند آنها را هدایت نمی کند،و قرآن بیان می کند که خداست آن که خورشید را دلیل سایه قرار داد،و سرزمینهای مرده و خشک را زنده و شاداب کرد،و امثالی بیاورد،و او راهنما و یادآوری کننده است،امّا بیشتر مردم ناسپاسند.

خدای سبحان مالک و مقتدر است،و به پیامبر فرمان داده است که با آنها

ص :380

جهادی بزرگ کند،و آیات قدرت رسای خود را آشکار ساخته است،آنجا که دو دریا را به هم آمیخته و میان آن دو مانعی قرار داده و بشر را از آب آفریده است.

شاید این آیات می رساند که کسی که به رسالت کفر ورزد به زودی در معرض دشمنی مؤمنان قرار می گیرد،و آن شریکان بر ساخته هیچ سودی بدو نمی رسانند،هم چنان که اگر با آنها مخالفت ورزد زیانی بدو نمی زنند.

و پیامبر در مقابل تبلیغ رسالت هیچ مزدی نمی طلبد،و جز بر خدا اعتماد نمی کند.

خداوند به پیامبر فرمان می دهد که بدان ذات زندۀ پایدار و استوار توکّل کند، و او را به نامهای نیکش به یاد آورد و بخواند،او آسمانها و زمین را در شش روز آفریده،و سپس بر عرش قدرت قرار گرفته است،رحمت خود را بر بندگانش می پراکند و با وجود این برخی با ناسپاسی خود از سجده بردن به درگاه ذات رحمان و بخشندۀ او روی می گردانند.

قرآن در آخرین درس این سوره ما را یادآور نام«تبارک»می شود که بدان نام در آسمان برجهایی قرار داد،و چراغی فروزان در آن نهاد،آن گاه مثالی از واقعیّت بندگان خدای رحمان می زند،که وحی آنان را در بر گرفته،و به آهستگی و سبکی بر زمین راه می روند،و اگر نادانان آنها را مورد خطاب قرار دهند گویند:

سلام،و برای پروردگارشان شب را در حال سجده و نماز به روز آورند،و از عذاب آخرت می پرهیزند،و در مصرف میانه روی می کنند،و همراه با خدا دیگری را به خدایی نمی خوانند،و نفسی را که خدا کشتنش را جز به حق حرام کرده، نمی کشند،و به درگاه خدا توبه می کنند،و گواهی دروغ نمی دهند و اگر ناپسند و ناگواری از کسان بینند بزرگوارانه می گذرند،و دلهایشان به نشانه های پروردگارشان هشیار و بیدار است و می کوشند تا پیشوای پرهیزگاران شوند،و خداوند به پاداش صبری که کردند غرفۀ بهشت را به آنان می دهد و در آنجا با درود و سلام روبرو می شوند.

در آخرین آیه روند مطلب نقش دعا را به ما یادآوری می کند،و شاید سبب

ص :381

آن در این نکته خلاصه می شود که دعا پاسخ درود از جانب بنده به رسالتهای پروردگار است.

ص :382

سورة الفرقان

[سوره الفرقان (25): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَبٰارَکَ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً (1) اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی اَلْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (2) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاٰ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ وَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ لاٰ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَیٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً (3) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلاّٰ إِفْکٌ اِفْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4) وَ قٰالُوا أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ اِکْتَتَبَهٰا فَهِیَ تُمْلیٰ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ اَلَّذِی یَعْلَمُ اَلسِّرَّ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (6)

ص :383

بزرگ و بزرگوار است آن که این فرقان را فرستاد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس اوّل این سوره که حقایقی را دربارۀ وحی بیان می کند، پروردگارمان به ما یادآور می شود که آن کس که این فرقان را نازل کرده است خداست که برکتهای او گوناگون و افزون است،و هدف از این فرقان که آن را بر بنده و پیامبر خود،محمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله-نازل کرده همان هشدار دادن به تمام مردم است.

قرآن گفت و گو از کسی را که فرقان را فرو فرستاده تفصیل می دهد.آیا اهمیّت شأن رسالت در این نیست که چه ذاتی آن را فرستاده است؟او فرمانروای مقتدر یگانۀ یکتای بی شریکی است که همه چیز را با سنجیدگی مقدّر کرده و آنچه را که ما را به حقیقت اشیاء دلالت می کند فرو می فرستد.

در حالی که گمراهانی که با قرآن هدایت نمی شوند،شریکانی برای پروردگار خود می آورند که چیزی نمی آفرینند و حتی نمی توانند زیانی را از خود دور یا سودی را برای خود کسب کنند،و اختیار مرگ و زندگی و رستاخیز را ندارند.

شرک آوردن آنها به خدا بر آن می داردشان که بدین فرقان کفر آورند و بپندارند و ادّعا کنند که این کتاب جز دروغی از خود ساخته از جانب پیامبر با همکاری و یاری دیگران نیست.بدین سان به پیامبر ستم می کنند،و این چنین باطل می گویند.

ص :384

و می گویند:همانا این کتاب گردآوردۀ اندیشه های پیشینیان است که بر او املا می شود و او آنها را هر صبح و شام می نویسد.

هرگز...نه چنین است،براستی این فرقان را آگاهی به راز آسمانها و زمین فرو فرستاده است.مگر نه این که خدا همان آمرزندۀ مهربانی است که از گناهان بندگانش در می گذرد و با فرو فرستادن وحی به سوی آنها به آنان ترحّم می کند؟

شرح آیات:
اشاره

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.»

بزرگ و بزرگوار است آن کس که این فرقان را فرستاد

[1]

بیگمان از برجسته ترین ویژگیهای قرآن کریم حکمتی است که در آن نمایان است،زیرا از جانب ذات حکیم خبیر و آگاهی آمده است،پس هیچ لفظی از الفاظ آن را نمی یابی که به صیغه ای معیّن آمده است مگر آن که در آن حکمتی باشد.

شاید سبب نامگذاری این سوره به سورۀ«فرقان»از این قرار باشد:

اوّل:در برگرفتن این کلمه در آغاز.

ثانیا:از آنجا که انسان را برای بقا در زندگی دیگری که فنایی ندارد آفریده اند،و او را از آن رو به دنیا آورده اند که خود را به تکامل رساند،و برای آن زندگی آماده شود،و راه تکامل وحی است،و سورۀ فرقان از وحی با ما سخن می گوید،و ضرورت ایمان به آن،و چگونگی عبور از گردنه هایی که در راه ایمان به وحی وجود دارد،و در پایان این سوره نموداری از برجسته ترین صفات مؤمنان را می خوانیم-که در عین حال-تصویری از انسان کمال یافته ای را که فرقان او را برای بهشت آماده کرده است ترسیم می کند،بدین جهات وحی در اینجا به نام فرقان نامیده شده زیرا براستی انسان متکامل آماده برای بهشت را از بشری ناقص که به دوزخ افکنده می شود فرق می نهد و تمیز می بخشد.پس فرقان همان قرآنی است که

ص :385

بدان عمل می کنند و از طریق آن شخصیّت بهشتیان ساخته و پرداخته می شود.

پس به وسیلۀ قرآن حق از باطل و خیر از شرّ شناخته می شود،و هر که بدان هدایت شود،بدو فرقان(یا ملکۀ تمیز بین حق و باطل)را می دهند،و از لحاظ قانونگذاری و تشریع به درجۀ ولایت بر مردم ارتقا می یابد،تا آنجا که خداوند او را در زمین خود جانشین می سازد،نه به خاطر ویژگی ذاتی،بلکه بدان سبب که او -بیشتر از دیگران-رسالت خدا را در رفتار و اقدامات خود مجسّم می کند و شکل می بخشد،هم چنان که به سطح ولایت تکوینی فرا می رود،زیرا اصول رسالت را بر خود تطبیق داده چندان که بدو قدرت می بخشد زمین و آنچه را در آن است رام و مسخّر کند.

وقتی آیات این سورۀ مبارک به کلمۀ«تبارک»که معنی تکامل در زندگی می دهد آغاز می شود،برای آن است که به حقیقتی بزرگ اشاره کند که برای انسان به عنوان مسئول زندگی و سرنوشت خویش حائز اهمیّت است،پس اگر روزی آرزوی تکامل داشت و خواست بدان برسد،باید این حقیقت را درک کند،و گرنه از رسیدن بدان هدف بزرگ ناتوان خواهد شد.

آن حقیقت این است که انسان خود قدرت ذاتی بر تکامل ندارد و راهی برای کسب آن نیست مگر با پیوستن به سرچشمه و منبع تکامل و برکت که همانا رحمت خداست-جلّ شأنه-از طریق چنگ زدن به ریسمان او که از آسمان به سوی زمین کشیده شده،و همان قرآن است که انسان را به سوی مدارج کمال بالا می برد،و نیروهای خیرآفرینی را که پروردگار ما در نهاد او ودیعه نهاده مکشوف و آزاد می سازد.

از این رو می بینیم که این کلمه سه بار یا بیشتر به عبارتهای گوناگون در این سوره آمده است،که روند آن در نخستین از انسان می خواهد درنگ کند تا معلوم دارد که هدف بنیادی از وحی همان بیم دادن و هشدار است،زیرا انسان برای دفع شر از خود نزدیکتر و راغبتر است تا جلب خیر،پس اگر بداند که دشمنی می خواهد حریم خانۀ او را بشکند می بینی که برای آماده شدن به قصد دفاع به تکاپو در می آید،

ص :386

بیش از آن که اگر آگاه می شد که در برابر او فرصتی برای کسب وجود دارد،و شاید همین سبب است که بیم دادن را مقدّم بر مژده دادن قرار می دهد.

قرآن رسالتی است برای جهانیان

این آیۀ کریم اشاره می کند که قرآن رسالتی جهت داده شده به جانب گروهی از ابناء بشر /8 مستثنی از دیگران نیست،بلکه رسالتی است با ابعاد گسترده، که تمام بشریّت را در بر می گیرد،و این رو شامل همگان و فراگیری و عمومی است،و این ویژگی از بزرگترین دلایل روشن بر این حقیقت است که این رسالت وحیی است که خدای سبحان آن را فرستاده و از ساخته و پرداخته های پیامبر -صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-نیست،زیرا انسان نمی تواند به سطح پیشرفتۀ رها شدن و گسستن از خود و مصلحت نژادی و اقلیمی و دیگر وابستگیهای مادّی برسد،و تنها وقتی می تواند چنین کند که به چراغدان نور بپیوندد،و از هر پیوستگی مادّی بگسلد و به خدای مقتدر چیره بر تمام حدود و قیود و دوستیها مربوط شود.

پس حدیث بودن قرآن برای بشریّت دلیل بر راست بودن آن است و دلیل است که بیگمان از جانب خدا فرستاده شده،وانگهی در حقیقت آن که برای زندگی برنامه می گذارد و آن را بر انسان واجب می کند ناگزیر باید بر دو چیز آگاه باشد:انسان و هستی،پس باید طبیعت انسان و نیروهای نهفته و افزون طلبیهای او را بداند.امّا در مورد هستی،ناگزیر باید بر آن کاملا مسلّط و چیره باشد،قوانین و نظامهای آن را نیک بداند،و این کار را به غیر خدا-سبحانه و تعالی-نسبت ندهد،که این قوانین و نظامها را در عالم به ودیعه نهاده و آنها را به دقّت سنجیده و به اندازه مقدّر و مقرّر کرده است.

« تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً -بزرگ و بزرگوار است آن کس که این فرقان را بر بندۀ خود نازل کرد تا جهانیان را بیم دهنده ای باشد.» چرا خدای سبحان کلمۀ«عبده-بندۀ خود»را انتخاب کرد؟

ص :387

به نظرم می رسید که مقصود از این تعبیر دو امر باشد که عبارت است از:

اوّلا:این که عظمت پیامبر(ص)ناشی از بندگی او نسبت به پروردگار خویش و اخلاص وی نسبت به ذات سبحان اوست.

ثانیا:این که قرآن از اندیشۀ پیامبر نیست،و تراوشی طبیعی از ذهن و کمال عقل او یا دلیلی بر تفاوت نژاد و عنصر او نمی باشد.

«فرقان»کلمه ای است مشتق از فرق یفرق مفارقة،و قرآن از این جهت فرقان نامیده شده /8 که به انسان قدرت تمیز و تشخیص می دهد،و مسئولیّت اختیار را بر عهدۀ او می نهد.

در نصّ منقول پشت در پشت از ابی عبد اللّٰه(ع)دربارۀ معنی فرقان آمده است که:دربارۀ گفتۀ خدای تعالی«نزّل الفرقان فرقان را فرو فرستاد»گفت:

«مراد آیات محکمات است،و تمام کتاب قرآن است که پیامبران پیش از آن تصدیقش کرده اند» (1) .

در صحیفۀ سجّادیّه از ابی محمد باقر زین العابدین-علیهما السّلام-آمده است:

«و فرقان را(فرستادی)که بدان میان حلال و حرام خود فرق نهادی،و قرآن را که قوانین احکام خود را بدان وسیله اعلام کردی» (2) .

[2]

وقتی انسان پروردگار خود را که فرقان را فرستاده بشناسد راستی و درستی این کتاب را می شناسد،و هر چه شناخت او به پروردگارش افزون شود تواناییش بر استفاده از کتاب او افزونتر می شود،و این کتاب نزد او به صورت مقیاس خیر و شر،و سود و زیان در می آید.و این از آن روست که هر کس که پروردگارش با نامها و ویژگیهای نیک او بشناسد و آن گاه آیات این کتاب را بر او بخوانند، جلوه گریهای پروردگارش را در آن می بیند،و در می یابد که ممکن نیست چنین

ص :388


1- 1) -تفسیر نور الثقلین،ج 1،ص 310.
2- 2) -همان مأخذ.

کتابی جز از جانب خدای آگاه دانا آمده باشد،و دیگر هیچ شک و تردید دربارۀ درستی رسالت پروردگارش به دل او راه نمی یابد.

بدین سان سورۀ فرقان نخست به ما یادآور می شود که چه کسی این کتاب را فرستاده است.

« اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ /8 شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً -آن کس که از آن اوست فرمانروایی آسمانها و زمین،و فرزندی نگرفته است،و او را شریکی در فرمانروایی نیست،و هر چیز را بیافریده است،و آن را با اندازه(و نظام و قانون)آفریده است.» همانا پاره از مردم دیگران را می پرستند،بدین باور که آنها را-چنان که می پندارند-صاحب نیروی خدایی می دانند،یا مشروعیّت آنها را ناشی از ذات خدا می انگارند،مانند این باور که پادشاه سایه خداست در زمین،یا خداوند فرمان به پرستیدن خاک و بوم و تقدیس قوم و عشیره داده است.

وقتی خداوند این دو اندیشه را درهم می شکند،در واقع بدین وسیله قاعدۀ تمایز طبیعی میان نژادها یا ملیّتها و وطن گراییها یا هر چیزی دیگر از این قبیل را درهم می شکند.

پایان این آیۀ کریم-با هم آهنگی و تناسب-مکمّل کلمۀ«فرقان» است که در آیۀ پیشین یاد شد،و آن آیه از آنچه مراد از دو کلمۀ«فقدّره تقدیرا- پس آن را به اندازه و نظم و قانون مقدّر ساخت»که در پایان این آیه آمده،به دور نیست،زیرا فرقان آمده است تا انسان را با تقدیرها و برسنجیدنهای الهی و نظامهای ربّانی آشنا کند،و تقدیرها همان نظامها و قوانین هستند.

احادیث دربارۀ معنای تقدیر و حدود آن مطالبی افزوده اند که ما پاره ای از آنها را در اینجا یادآور می شویم:

از علی بن ابراهیم هاشمی روایت کرده اند که گفت:شنیدم ابو الحسن موسی بن جعفر-علیهما السّلام-می گوید:

«هیچ چیزی وجود ندارد مگر آن که خدا آن را خواسته و اراده کرده و تقدیر

ص :389

نموده و گذرانده است» (1) .

گفتم:معنی«شاء خواست»چیست؟گفت:«آغاز به کار کرد».

گفتم:معنی«قدّر اندازه گرفت»چیست؟گفت:«اندازه گیری چیزی از درازا و پهنای آن».

گفتم:معنای«قضی گذرانید»چیست؟گفت:«چون چیزی را بگذراند تنفیذ و اجرا می کند و این همان است که هیچ بازگشتی ندارد» (2) .

تقدیر الهی مدتی طولانی پیش از آفرینش بوده است.از ابو علی بن موسی الرضا از پدرانش،از علی-علیهم السّلام-با اسناد چنین روایت کرده اند که گفت:پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«همانا خدای عزّ و جلّ دو هزار سال پیش از آن که آدم را بیافریند،مقادیر را تقدیر کرد،و تدابیر را تدبیر کرد» (3) .

و امام رضا-علیه السّلام-به یونس گفت:

«می دانی تقدیر چیست؟گفت:نه.گفت:نهادن حدود است از اجلها و روزیها و بقا و فنا» (4) .

سوای او خدایانی برساخته گرفتند

[3]

« وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاٰ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ -سوای او خدایانی دیگر گرفتند که هیچ چیز نمی آفرینند و خود مخلوقند...» روند قرآنی هم چنان جریان می یابد تا دلها را از اساطیر(داستانهای کهن و خیالی)جاهلیت پاک سازد و بگوید که هیچ خدای بر ساخته ای نیست که سوای خدای یکتا بتواند بیافریند و نو آفرینی کند.هرگز...بلکه آن خدایان دروغین خود

ص :390


1- 3) -همان مأخذ،ج 4،ص 3.
2- 4) -همان مأخذ،ج 4،ص 3.
3- 5) -همان مأخذ،ص 4.
4- 6) -همان مأخذ،ص 5.

آفریده و ساخته و پرداخته شده اند،و حتّی این انسان است که آنها را-چنان که آیات دیگر بدان اشاره می کند-خود ساخته است.اساطیری که می رساند که خدا نخستین بار این خدایان را از عدم به وجود آورد و بیافرید،آن گاه بشر به آنها منصب خدایی داد،نه خدایی که ردای یگانگی بر تن پوشید،و شلوار عزّت و یکتایی بر پا کرد،و نه از جانب خود آنها.

ما جا به جا هجوم قرآنی شدیدی ضد این اساطیر و افسانه های باستان و خرافات می یابیم که برای باطل ساختن آنها به عمل می آید و می خواهد پس از سرنگون کردن خدایان دروغین که در لجنزار پندارهای بشر ابتدایی و انسان صاحب ذهنیّت ساده و محدود روییده و خلق شده اند،دست انسان را بگیرد و به حقیقت رهنمون شود.

عقب ماندگی انسان همان مسئول اوّل و آخر گمراهی و تباهی اوست، خواه در سطح افراد /8 یا در سطح جامعه ها و امّتها،زیرا اگر نادانی و تنگی افق دید و جهت گیریهای انحرافی او در قالب شهوت و مصلحت نمی بود،این خدایان دروغین نیز وجود نمی داشتند.

و اگر جز این است،پس تفسیر پدیدۀ طغیان و سرکشی چیست؟آن گاه که فرد یا جامعه ای خود را برتر می انگارد و ابر قدرت می شود تا بر سرنوشت جوامع بزرگ بشری چنان حکمروایی کند که گویی خدایی است،مردم پیرامون او یا آن جامعه گرد می آیند و به درگاهش سر می سپارند و حقیقتی بزرگتر را در این عالم هستی از یاد می برند و از این واقعیّت کسانی که آنها را می پرستند غافل می مانند که آنها نیز مردمی چون ایشانند،از گلی چسبناک آفریده شده اند،و اکنون از گوشت و پیه و استخوان و خونند.بر آنها همان قوانین و نظامات جسمی و روانی حکومت می کند که بر دیگر مردم حاکم است،و تنها آنان با چنین هاله تقدیس میان تهی وضعی یافته اند که مردم از شرّ آنها می هراسند و به خیرشان امید بسته اند.

اگر اجتماعی بخواهد این حقیقت را مکشوف سازد،تکلیفی جز این ندارد که غبار عقب ماندگی را از خود بزداید و برای خدا ترس را از وجود خود بتکاند و از

ص :391

مصلحت و خواستۀ زودگذر در راه هدفی مقدّس که همان خشنودی خداست دست بکشد،آن زمان است که طاغوت دیگر نمی تواند حتی یک لحظه بر تخت قدرت باقی بماند،زیرا عوامل سرنگونی او در ضمیر انسان و جامعه و قوانین زندگی موجود است.

مراد از خدایان دروغین و بر ساخته تنها حکمرانان نیستند بلکه بیشتر مراد از این کلمه هر چیزی است که انسان آن را تا حدّ پرستش مقدّس می انگارد،خواه این امر در حکمرانی چون فرعون تجسّم یابد،یا در قبیله ای چون قریش،یا نژادی چون یهود،یا اقلیم یا حزب یا آنچه بدین می ماند.

شاید در نادانیهای گمراهی خیال انسان این تصوّر را برای او پدید آورد که وطن چیزی است قائم به ذات،یا درفش ساخته شده از پارچه است که سرزمین و انسان را حفظ و حمایت می کند،و بدین سان آدمی تصوّر می کند که تکّه پارچه ای که وجودش چیزی نیست جز رمز و نشانه ای از محبّتی که در دلها نسبت به وطن نهفته است،اصالت دارد.

پس هر گاه وطن دوستی دستمایۀ دشمنی و کینه نسبت به وطن دیگران شود،یا فداکاری برای آن مایۀ خشم و عداوت بدون حق بر ضد دیگران گردد،بدین ترتیب خدایی می شود که سوای خدای یگانه می پرستندش.

بشر به سرشت خود درک می کند که در عالم هستی خدایی به جز خدای یکتا وجود ندارد،و همو آفریننده وی است،و قوانین او را وضع و مقرّر می کند،و بر او تسلّط مطلق دارد،و براستی هموست که پیامبر خود را به رسالت فرستاده که آن قوانین را بیان و آشکار می کند،اما انسان به دعوتهای شیطان و نفس که پس از تبلور و تجسّم در عالم واقعیّت خارجی به صورت خدایانی تقدیس شده در آمده اند،پاسخ مثبت می دهد.

اگر انسان لحظه ای درنگ کند و پیش خود بیندیشد،و دعوتهای شیطان،و فشارهای نفس را بر پرتو سرشت و خرد عرضه کند،به یقین حتما تیرگی انحراف از دلش بر طرف می شود،و بیگمان در می یابد خدایانی که سوای خدای یکتا می پرستد

ص :392

مالک هیچ چیز نیستند،بلکه خدای یکتا مالک آنها و مالک کسی است که آنها را سوای ذات متعال او می پرستد.

روند آیات تا آنجا انعطاف می یابد که به انسان ندا می دهد و می گوید:

اکنون که این تو هستی که بدین خدایان برساخته مشروعیّت می دهی،چرا گاهی از ترس خشم آنها به عجز و لابه در می آیی،و گاهی به امید خیرشان به آنها پاسخ مثبت می دهی؟ولی کسی جز آن که خدا قلبش را برای ایمان هدایت کرده باشد به این ندای مقدّس پاسخ نمی دهد،و آن کس که در دریای انکار و کفر غرق شده و در گنداب گمراهی و هوی فرورفته،علاوه بر این که این ندا را رد می کند،قرآن را به دروغ بزرگ و پیامبر را به دروغ بستن و افترا متّهم می سازد.و انسانی که دروغگویی و تزویر را به خدا می بندد و افترا می زند این دروغ بزرگ را به خاطر لذّتی گذرا به هم می بافد،زیرا دروغگو بدون میل و مصلحتی دروغ نمی گوید.

امّا پیامبر،آن انسان بزرگ که از امیال و شخص خود جدایی گرفته،در هر چیزی از هدف و مصلحت شخصی دور شده و برای او ممکن نیست که چنین دروغ بزرگی را از خود بسازد،و چرا او که از مصلحت شخصی جدایی گرفته و رها شده دروغ بسازد؟! براستی از سخافت است که کسی پیامبر خدا را به جعل و دروغ متّهم کند،قرآن بدین تهمت آنان به پیامبر که او را دروغگو می خوانند اعتنایی چندان نمی کند بلکه بزرگوارانه از آن می گذرد. /8 واقعا برای او که زندگی و دارایی خود را به مردم بخشیده،چه مصلحتی شخصی وجود دارد؟! و همچنین اعتنایی چندان به آنان نمی کند که پیامبر را متّهم کردند قرآن را شبانه از گروهی از بندگان که در مکّه بودند اقتباس می کند،از جمله عبد بن طحیّ «مولای طحیّ»و رحب«مولای عبد شمس»و مردمی دیگر که به سبب تصور افکارشان از بهره دهی فکری که کمتر از بهره دهی انسانی عادی بود،هرّ را از برّ تمیز ندادند چه رسد به قرآنی عظیم که ضمیر و روح زندگی است،زیرا آن کس که زندگی را آفرید همو آن را با پیامبر خود محمد(ص)بفرستاد!

ص :393

همانا قرآن حقّی است که در آن شک و تردیدی نیست،و هر چه انسان بیشتر در ژرفای زندگی به اندیشه فرو رود و در آیات قرآن بیندیشد،رابطۀ استوار میان رازی را که از ژرف اندیشی در زندگی کشف می کند با رازی دیگر که از اندیشیدن در قرآن بدان پی می برد بیشتر در می یابد و کشف می کند.و هر چه خرد انسان افزون شود و دانش او بیفزاید،و شخصیّتش تکامل یابد به فهم قرآن و شناخت آیات کریم آن نزدیکتر می شود.

پس انسان خود مسئول چیره ساختن خدایان،و پوشاندن ردای قداست دروغین بر آنهاست،در حالی که بتها بیش از سنگی نیستند که به یک ضربه درهم می شکنند.

ابو ذر غفاری-رضوان اللّٰه علیه-هنگامی که دید دو روباه بر سر«ثعلب» بت قبیلۀ او زهراب می ریزند راست گفت که:

أ ربّ یبول الثّعلبان برأسه

لقد هان من بالت علیه الثّعالب

دیدم دو روباه بر سر او زهراب ریختند،آن که روباهان بر او زهراب ریزند خوار و ذلیل شده است.

« وَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً -نه مالک زیان خود هستند و نه سود خود...» وقتی نمی توانند زیانی را از خود دور کنند،چگونه می توانند به دیگران زیانی برسانند؟! /8 آنها ناتوانتر از اینند،ولی فرهنگ جاهلیّت بود که بتها را هولناک می ساخت و بزرگ می شمرد،و همان بود که برای نیروهای اجتماعی حاکم رمزی محسوب می شد،تا آنجا که در تاریخ می خوانیم که:بعضی قبایل عرب به اسلام درآمده بودند امّا شکستن بتهایشان را به دست خود نمی پذیرفتند از بیم آن که اگر آن سنگها را که ساختۀ دست آنهاست به دست خود بشکنند عذاب بزرگ بر آنان فرود آید،و در تاریخ آمده است که پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-شرط قبیلۀ ثقیف را که با وی کردند پذیرفت که آنان خود عهده دار شکستن بتهایشان نشوند،و به بعضی از

ص :394

یاران خویش فرمود تا چنان کنند،ثقیفیان می پنداشتند اگر بدان سنگهای بی زبان توهین کنند خشکسالی و بلا بر سر آنان خواهد تاخت و این به سبب تبلیغات فشردۀ سلطه گرایانه ای بود که شادخوارانی که به نام آن بتها بر ساده دلان حکم می راندند، به راه انداخته بودند.

و امروز می بینیم که بعضی ملتها بتهایی بشری را تقدیس می کنند،و می پندارند که آنها مصدر آرامش و آسایشند،برخی می گویند:«خدا شاه را عزّت دهد»و برخی می گویند«خدا شیوخ را عزّت دهد»یا«خدا،شاه،میهن»به جای توجّه به خدا،و دعا برای مؤمنان،وانگهی شاه و رئیس و فرمانروا کیست که ما باور کنیم اوست که اساس هر خیر و برکتی است؟! آری،در واقع منفی گرایی مردم همان بیرون کشیدن خود از پهنۀ سیاست است،و همین است که محیطهای مناسب را برای رشد رژیمهای فاسد و باد افکندن طاغوت در پوست خود ساخته است.

« وَ لاٰ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَیٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً -و مالک مرگ و زندگی و رستاخیز نیستند.» شاید مقصود از خدایانی که قرآن در گفتۀ خود یاد کرده« وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً -سوای او خدایانی گرفتند»رموز و مظاهر اجتماعی مورد پرستشی سوای خداست،نه بتهای سنگی،زیرا بت را مرگ و زندگی نیست و این دو امر از طبیعت انسان است.

نشور،همان رستاخیز پس از مرگ است،و چگونه کسی که اختیار این امر را برای خود ندارد مورد پرستش قرار می گیرد؟ [4]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلاّٰ إِفْکٌ افْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ /8 آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً -و کافران گفتند که این جز دروغی که خود بافته است و گروهی دیگر او را بر آن یاری داده اند،هیچ نیست.حقّا آنچه می گویند ستم و باطل است.» از لحاظ لغوی افک به معنی دروغ است و افتراء ساختن دروغ بی پایه

ص :395

باشد.

چنان که عادت جاری است کافران این صفات پست را به پیامبر نسبت می دهند و بدین اندازه نیز بسنده نمی کنند بلکه ادّعا می کنند که گروهی از موالی مکّه در این کارها به پیامبر کمک می کنند،امّا قرآن در ردّ این نسبت درنگ نمی کند و به کافران مهلت نمی دهد،بلکه پاسخ می گوید:شما ستم و باطل آورده اید،و شاید این آیه اشاره بدان می کند که انحراف زاییدۀ ظلم عملی و باطل فکری است.

[5]

« وَ قٰالُوا أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَهٰا فَهِیَ تُمْلیٰ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً -و گفتند این اساطیر پیشینیان است که هر صبح و شام بر او املا می شود و او می نویسدش.» پیامبر را متّهم کردند که قرآن را از گروهی دریافت می کند که در آغاز و پایان روز برای او می آورند،آن گاه بر مردم باز می خواند و آن را وحی نازل شده از جانب خدا می نامد.و این اتّهام چیزی نبود جز توجیه کفر و انکار به آیه های خداوند،زیرا اعترافشان به قرآن و پیامبر-که هر دو از جانب خدایند-برای آنها گران تمام می شد و بسیار مکلّفشان می ساخت.

[6]

« قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً -بگو:این کتاب را کسی نازل کرده است که نهان آسمانها و زمین را می داند و آمرزنده و مهربان است.» از آنجا که خدا دانای راز در آسمانها و زمین است و از آنجا که آمرزنده و مهربان است،می خواهد گناهان ما را بیامرزد و به ما مهربانی کند،از این رو و بدان سبب راز زندگی را بر ما آشکار ساخته،بی آن که ما را در جستجوی آن به رنج و زحمت افکند،و این از طریق پیامبر او محمد(ص)و اولیاء صالح او صورت گرفته که ایشان را نور و چراغ فروزان قرار داده تا مردم را از گمراهی و گمگشتگی نجات دهند.

پس چگونه ممکن است این بیانات قرآن از اساطیر پیشینیان باشد که نه رازی را می گشایند و نه پرتوی می افکنند و حقیقتی را آشکار می کنند؟

ص :396

[سوره الفرقان (25): آیات 7 تا 16]

اشاره

وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی اَلْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً (7) أَوْ یُلْقیٰ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهٰا وَ قٰالَ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (8) اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (9) تَبٰارَکَ اَلَّذِی إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذٰلِکَ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً (10) بَلْ کَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِیراً (11) إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (12) وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَکٰاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنٰالِکَ ثُبُوراً (13) لاٰ تَدْعُوا اَلْیَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً وَ اُدْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (14) قُلْ أَ ذٰلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ اَلْخُلْدِ اَلَّتِی وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ کٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِیراً (15) لَهُمْ فِیهٰا مٰا یَشٰاؤُنَ خٰالِدِینَ کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلاً (16)

ص :397

بنگر که چگونه برایت داستانها زدند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که پروردگار به ما یادآور می شود که این فرقان را به وسیلۀ چه کسی فرستاده-تا چنان که پیداست-ما را به راه درست شناخت این کتاب و سپس تصدیق بدان راهنمایی کند،توجیهات و بهانه گیریهای کافران را نسبت به رسالت درهم می کوبد و هم چنان روند مطلب آنها را یکی پس از دیگری ابطال و نابود می کند.

نخست گفتند:چگونه خدا پیامبری می فرستد که به خوراک و نیز کسب معاش خود از بازارها نیازمند است،و چرا با او فرشته ای نفرستاده است که بیم دهنده باشد؟ و چرا او را با افکندن گنجی به دامانش بی نیاز نکرده،و یا چرا دست کم باغی بدو نداده است که روزی خود را از آن بخورد.

و ستمگران پیشتر رفتند و گفتند:این شخص که از او پیروی می کنند جز مردی جادو شده نیست.

قرآن این افکار بیمار را چنین درمان می کند که:

اوّلا:سنجیدن و قیاس پیامبر با خود آنها و داستان زدن برای او،آنها را از راه درست گمراه ساخته.و شاید اگر از این مقایسه ها و پیشداوریها دست می کشیدند راه را گم نمی کردند.

ص :398

ثانیا:براستی قرآن در عمل از نزد خدای بزرگواری آمده که خیرش بس بزرگ و فضلش بس عظیم است،و اگر می خواست و حکمتش اقتضا می کرد، بیگمان بسی بهتر از این برای پیامبرش فراهم می کرد،باغهایی که جویبارها در آن جاری باشد(در آخرت،یا حتّی در دنیا،در حالی که ثروتهای زمین به اقوامی می رسد که هرگز خواب آن را ندیده اند،و جاهلیان که نخستین بار به رسالت او کفر ورزیدند آن را به خیال در نتوانند آورد).

ثالثا:در واقع سبب انکار آنها،احساس ایمن ماندنشان از عذاب خداست، آنها رستاخیز را تکذیب کرده اند،و پروردگار آتش گداختۀ افروخته ای را به آنها وعده داده است که آنان را از دور به خود می خواند و با جوش و خروش از آنها استقبال می کند.

براستی که جایی سخت تنگ است،همچون جای میخی در دیوار،و دست آنها با شیطانهای خود به هم بسته است،و بانگ و شیون بر می آورند،و فرشتگان به آنها بانگ می زنند:هان بیشتر شیون و زاری کنید! ارزش گنج و بوستان،در برابر بهای رهایی از آتش دوزخ چیست؟و در برابر،ارزش بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده اند که پاداش و سرنوشت ایشان است و در آن هر چه خواهند جاودانه وجود دارد چه قدر است؟ بدین سان قرآن نگرش مادّی بی مسؤولیّت را با یادآوری نفس بشریّت به عذاب قیامت و پاداش الهی در بهشت بررسی و درمان می کند.

و نیز بدین گونه گردنه ها و موانع را از راه ایمان به فرقان هموار و برطرف می کند.

شرح آیات:
اشاره
مقیاس غلط

[7]

کافران خواسته اند پیامبری که به نزد آنها مبعوث شده همانند یکی از رهبران /8 قلاّبی آنها،یا بهتر بگوییم،نظیر خداهای دروغینی باشد که سوای خدای

ص :399

یکتا می پرستند،و در نتیجه به مقیاسهای جاهلیّت در گزینش رهبری تطبیق و تسلیم شود،و از مهمترین مقیاسهایی که آنها در تشخیص رهبری بدان تکیه می کردند سه چیز بود:

1-نیروی انسانی(شمارۀ پیروان و یاران).

2-نیروی اقتصادی(مال و دارایی).

3-چیرگی سیاسی که بنا بر عادت تابع دو نیروی پیشین است.

و تا وقتی که پیامبر سپاههایی مجهّز ندارد که اینان بر اثر قلع و قمعی که می کند تسلیم شوند،و ثروتی ندارد که با آن طبقۀ سرمایه دار را به بندگی درآورد،و زمینهای پهناوری ندارد که او را چون فئودالهای بزرگ محترم شمارند،پس-در این حال-شایستگی رهبری و فرماندهی آنان را نیز ندارد.ولی نمی دانستند که در این خصوص فرقی بسیار در میان پیامبر و رهبران جاهلی آنان وجود دارد،و از این رو وقتی برای او داستانها زدند،راه را گم کردند و به بیراهه رفتند:

« وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً -و گفتند چیست این پیامبر را که غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟چرا فرشته ای بر او فرود نمی آید تا با او بیم دهنده ای باشد؟» پس از یک طرف تعجّب می کنند،زیرا پیامبر(ص)در زندگی و معیشت با آنها همانند است،غذا می خورد،و روزی خود را در بازارها می جوید-گویی می خواستند که او در برجهای عاج منزل گیرد و میان خود و مردم دهها پرده آویزد، چنان که شاهان و سلاطین می کردند-و از طرف دیگر می پرسند چرا همراه او آفریده ای غیبی نیامد که هر کس را که با دعوت پیامبر معارضه می کند،بیم دهد و بترساند؟ شاید از این گفتۀ خدای تعالی که از زبان کافران گوید«نذیرا بیم دهنده یا هشدار دهنده ای»و نگفتند«بشیرا-مژده دهنده ای»دریابیم که آنها می خواستند پیامبر را نیرویی کوبنده باشد تا رسالت را با خم کردن گردنها استوار کند،و از رسالت نیرویی مادّی می خواستند که به چشم خود آن را ببینند،امّا نیروی غیبی

ص :400

الهی خود پشتیبان و تکیه گاه رسالت بود،و این چیزی بود که عقل آنان که از بند مفاهیم مادّی آزاد نشده بود،بدان نمی رسید.

[8]

« أَوْ یُلْقیٰ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهٰا -چرا از آسمان گنجی برایش افکنده نشود؟چرا او را باغی نیست که از آن بخورد؟...» و اگر ثروتی به صورت گنج از آسمان در دامان او نمی افتد که او را از طبقۀ توانگران سازد،دست کم باید بوستانی داشته باشد که چنان درآمدی به او برساند که از تحصیل غذای خود بی نیازش سازد! اینان با چنین تصوّراتی از کرامت و بزرگواری انسان که فراتر از نیرو و دارایی و میوه های محصول زمین است غافل بودند.

« وَ قٰالَ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً -و ستمکاران گفتند:شما جز از مردی جادو شده پیروی نمی کنید.» قرآن به آنان صفت ستمکار داده و به آوردن ضمیری که به اسم پیش گفته اکتفاء نکرده است زیرا سخن آنان دو جنبه دارد:

اوّل:خواستن حجّتی قاطع بر درستی رسالت،که برای جنبۀ موضوعی تصوّر کرده است.

دوّم:تهمت بستن آنها بر پیامبر که وی مردی است جادو شده.یعنی فاقد عقل و ارادۀ حقیقی و این اتّهام ستمی است در حق پیامبر،و کسی که باطلی را در برابر حق ادّعا کند از این که تنها منکری زبانی باشد به محاربی به تمام معنی کلمه تبدیل می شود.هنگامی که شخص دیگری را به اندیشه ای فرا می خواند یا طرف می پذیرد و یا رد می کند،امّا اگر بر ضدّ او اعلان جنگ دهد و او را به دیوانگی متّهم سازد،این عین ظلم و ستم است،زیرا قانع نشدن او به دعوت-اگر آن را فرض کنیم-بدو اجازه نمی دهد که دیگران را از پذیرفتن آن باز دارد.

[9]

هنگامی که کافران مقیاسها را تبدیل کردند،برای مقیاسهای غلط خود داستانها زدند،چون از پیامبر رهبرییی همچون رهبری دیگران خواستند تا بدو پاسخ مثبت دهند،پس درخواست کردند فرشته ای به عنوان نشانۀ رهبری صاحبان

ص :401

قدرت در میان آید،یا گنجی به عنوان نشانه و رمز رهبری مالداران در کار باشد،یا بوستانی به عنوان نشانه و رمز رهبری /8 زمینداران به آنان نموده شود،امّا نتیجۀ این خطای آشکار چه بود؟همانا گمراهی نه چیز دیگر.

« اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً -بنگر که چگونه برایت داستانها آوردند،گمراه شده اند،و توان راه یافتنشان نیست.» وقتی رهبری پیامبر را با نیروهای مادّی سنجیدند خود را از فهم حقیقت محروم ساختند،و تا وقتی تنها و تنها افکار جاهلیّت بر عقل آنها حکمرواست راهی برای هدایتشان وجود ندارد.

[10]

« تَبٰارَکَ الَّذِی إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذٰلِکَ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً -بزرگ و بزرگوار است آن کس که اگر خواهد بهتر از آن به تو ارزانی می دارد.باغهایی که در آن نهرها جاری باشد و برایت قصرها پدید آورد.» اگر خدا بخواهد باغها و کاخهایی به پیامبر ارزانی می دارد،ولی این همه را در کجا می دهد؟ یکی از مفسّران گفته است:مراد از آن-باغها و کاخها-در دنیاست و این احتمال دارد،ولی سخن بهتر این است که پروردگار ما آخرت را ذکر می کند،و دنیا از لحاظ انسان آخرین جولانگاه نیست.

از این رو پاسخ الهی چنین آمده است که پیامبر نزد خدا گرامی است و خدا او را دوست می دارد،امّا دنیا را به پاداش کردار او بدو نمی دهد،زیرا دنیا با تمام زر و زیورهایش در سطح و شأن او نیست،و خداوند همین رفتار را با مؤمنان نیز می کند.این نظر را گفتۀ خدای تعالی که بلافاصله پس از این آیه آمده تأیید می کند:

[11]

« بَلْ کَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِیراً -بلکه اینان قیامت را دروغ انگارند.و ما برای کسانی که قیامت را دروغ انگارند آتش سوزان آماده کرده ایم.» پس آنها که برای دروغ انگاشتن آخرت در مقیاسها و سنجشهای خود بر

ص :402

دنیا اکتفاء کردند،پاداشی جز آتش سوزان ندارند.

آیات قرآن بیماریهای نفسانی را که دل را مبتلا می سازد و مانع از بصیرت و بینا دلی می شود،درمان می کند.آیا کسی را که در گرداب غرق و امواج بر او انبوه شده اند دیده ای؟آیا او می تواند خود را ثابت نگهدارد،یا بر خود تسلّطی داشته باشد؟همچنین است کسی که امواج شهوت او را بدین سوی و آن سوی پرتاب می کنند،تند بادهای /8 دشمنی و غیظ بر او می تازند.

پس برای آن که چنین دلی که در دست شهوت و خشم زیر و زبر می شود بتواند با تجرّد از هدفهای شخصی بیندیشد و از نور خردی که در نهادش به ودیعه نهاده اند پرتو گیرد و به سرشتی که بر آن آفریده شده باز گردد،ناگزیر باید موج شکن و لنگرگاهی داشته باشد که کشتی وجودش را از تلاطم امواج حفظ کند،و ناچار باید نیرویی داشته باشد که آن را از دگرگونیها و زیر و زبر شدنها نگاه دارد.

و ایمان به قیامت،درست همان لنگرگاه و عینا همان قوّه و نیروست.

براستی ایمان به قیامت به نفس موضع استقراری می بخشد که از آن پایگاه به سوی ارزیابی دیگر چیزها حرکت می کند و بیگمان بدو نیرویی می بخشد که از امواج شهوت و گروه گرایی فراتر رود.امّا چگونه؟ بگذارید مثالی بزنیم:کسی که جز یک دینار ندارد و از دزدیده شدن آن می ترسد،تمام اندیشه اش متوجّه آن دینار خود است،تا آنجا که به تمام دنیا از دریچۀ همان دینار می نگرد،اما کسی که یک میلیون دینار دیگر دارد از آن یک دینار غافل می ماند و اگر آن را از او بدزدند آن قدر دینار دارد که او را تسلّی بخشد.

همچنین است کسی که به بهشت ایمان دارد،از سرکوب خواهشهای دنیوی تسلّی می یابد،و از لحاظ روانی بر آنها غلبه می کند و در نتیجه بر مقاومت در برابر فشارهای آنها نیرو می یابد.

همچنین است کسی که از آتش دوزخ می هراسد،پس دل او مصیبتهای دنیوی را به بازی می گیرد.مگر نه این که این مصیبتها اگر با آتش سوزان دوزخ مقایسه شود بسیار ناچیز است؟

ص :403

همچنین دلش از دوستی و دشمنی و از شهوت و خشم و گروه گرایی و کین توزی فراتر می رود،و بر بیم و طمع چیره می آید،و حقایق را چنان که هست می بیند نه چنان که مصالح زود گذرش بدو تلقین می کنند.

همچنین کسانی که به رسالت کفر ورزیدند از آن رو که پیامبر گنجی یا بوستانی ندارد که از آن روزی بخورد،یا /8 فرشته ای بیم دهنده همراه او نیامده است.

بیگمان دلشان بیمار است و ناچارند شفا بخواهند،و شفای آنها در یادآوری قیامت است،آن گاه که با رسیدن آن تمام ثروت و مصیبتهای دنیا ناچیز و نابود می شود و بدان هنگام دلهایشان از بند خواهشها و امیال آزاد می گردد.

و از اینجاست که این آیه و آیۀ پس از آن را در خصوص بیان سبب کفر آنها و نیز شفای بیماری کفرشان می خوانیم.

سیاق مطلب به توصیف دوزخ ادامه می دهد تا جدا شدن و دور گشتن از فرو بستن دل را در خوانند بیفزاید و در نتیجه ایمان او را به قرآن افزون سازد.در واقع قرآن تنها با کافران بر سر رسالت مجادله نمی کند بلکه ایمان مؤمنان را به رسالت از طریق هشدار دادن به قیامت می افزاید،پس هر چه به حقیقت آن عذاب آگاهتر شوند با نور دلهایشان حقایق وحی را روشنتر و آشکارتر می بینند.

صورتهایی از عذاب

[12]

از صفات دوزخ این است که طعمۀ خود را از فاصلۀ دور به سبب نیروی جاذبه ای که دارد به خود می کشد،پس چون اصحابش که دستهایشان را به زنجیرها بسته اند آن را ببینند،تسلیم می شوند و هیچ حرکت و جنبشی نمی کنند،و دوزخ آنها را با لهیبش به سوی خود می کشد،و در همان لحظه گداختن و سوزندگی آتش با صدایی هولناک شدیدتر می شود و این همان جوشش دوزخ است.این همه برای استقبال از دشمنان خدا و رسالت است،و در حدیث شریف از امام صادق -علیه السّلام-آمده است که:

ص :404

«براستی دوزخ دوزخیان را از مسافت یک سال راه فرا می خواند». (1)

« إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً -که چون از راه دور بیندشان جوشش و خروشش را بشنوند.» افزون بر این،آنها به طور عادی وارد دوزخ نمی شوند،بلکه در آن فرو می افتند،زیرا دوزخ در محلّی گود قرار دارد.

[13]

« وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَکٰاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنٰالِکَ ثُبُوراً -و چون دستها بر گردن بسته،در تنگنایی از آن افتند،به دعا مرگ خویش می خواهند.» «مقرّنین»یعنی فروبسته به غل و زنجیر،و«الثّبور»یعنی هلاک و مرگ.

اینجا این آیه کریم گونه هایی از عذاب دوزخ را برای ما تصویر می کند، پس افزون بر سوختن به آتش عذابهایی دیگر بدین شرح وجود دارد:

1-افکنده شدن از بلندی به زیر:ممکن است انسان بتواند سقوطی را گرچه تقریبی به خیال آورد و تصوّر کند که کسی که از طبقۀ دهم ساختمانی به زیر می افتد،پیکرش با برخورد به زمین پیاده و متلاشی و استخوانهایش خرد می شود،امّا عقل محدود انسان نمی تواند فرو افتادن در دوزخ را به روز قیامت تصوّر و تخیّل کند،زیرا از میان کسی که به درون دوزخ افکنده می شوند کسانی هستند که هزار سال سقوط می کنند تا به جایگاه مقدّر خود در آن برسند.

2-جایگاه تنگ:که در آن عذاب روحی شدیدی است چنان که فغان و شیون صاحبش را بلند می کند،و در حدیث آمده است:

«سوگند به آن که جانم به دست اوست:آنها چنان در آتش فشار می بینند که میخ در دیوار فشرده می شود» (2) .

3-بسته بودن به غلها و زنجیرها:که رنجهای کلان سرانجام شوم با

ص :405


1- 7) -همان مأخذ،ص 7.
2- 8) -همان مأخذ،ص 8.

سنگینی غلها و زنجیرها و فقدان نیروی حرکت به تمامی همراه می شود.

4-تکذیب کنندگان رسالت،در آنجا بانگ و شیون بر می آورند،از هول و هراس آنچه می بینند،آن گاه ندایی به آنها می رسد که دردی بر دردهایشان می افزاید.

[14]

« لاٰ تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً -امروز نه یک بار مرگ خویش خواهید،مرگ خویش فراوان خواهید.» /8 این بانگ و شیون و هلاک و مرگ خواستن را تنها یک بار بر زبان مرانید، بلکه بارها و بارها آن را تکرار کنید،که البتّه این نیز برای شما هیچ سودی ندارد زیرا جاودانه در این عذاب گرفتارید.

[15]

« قُلْ أَ ذٰلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِیراً -بگو آیا این بهتر است یا آن بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده شده است،که پاداش و سرانجام آنان خواهد بود؟» کدام یک بهتر است؟دنیا با آنچه دارد از میوه ها و گنجها که به دنبال آن دوزخ و آتش سوزان باشد،یا بهشت جاودانی که پیش از آن کردار نیک بوده،و آن گاه نعمتهای پایدار و عزّت همیشگی را همراه دارد؟ به طبع اگر انسان عقلش را در این مسئله داور سازد بیگمان پاسخ درست می دهد،ولی این به تنهایی برای ورود به بهشت کافی نیست مگر با کردار شایسته در راه خدا،زیرا بهشت از آن کسانی است که غذا می خورند،و در بازارها راه می روند،و بر مردم بزرگی نمی فروشند،و عزّت را جز از درگاه خدا نمی جویند.

[16]

« لَهُمْ فِیهٰا مٰا یَشٰاؤُنَ خٰالِدِینَ کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلاً -تا ابد هر چه بخواهند در آنجا هست.وعده ای است که انجام آن از پروردگارت خواسته آمده است.» هیچ کس منکر آنچه تمدن امروز بدان رسیده نیست،از تکنیک و برنامه داری و علمی بودن.ولی این تمدّن هم چنان در برابر بلند پروازیها و آرزوجوییهای بشر ناتوان است،و نتوانسته و هرگز نمی تواند تمام چیزهایی را که از

ص :406

آن انتظار می رود تحقّق بخشد،آن که از بخشیدن زندگی پس از مرگ به انسان عاجز است بیگمان در بخشیدن جاودانگی بدو عاجزتر است.

در واقع والاترین چیزی که انسان برای رسیدن بدان می اندیشد دو چیز است:

الف:بدانچه می خواهد برسد.

ب:جاودانگی که همان چیزی است که به نام غریزۀ دوستی بقا نامیده می شود.

تحقّق یافتن این آرزوهای بلند به سبب طبیعت دنیا در این جهان ممکن نیست،پس انسان ناگزیر است /8 به سرایی بیندیشد که این آرزوهای او در آن امکان یابد،و آن سرا جز سرای آخرت نیست،و این وعده ایست اکید از خدا برای پرهیزگاران« وَ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ (1) -و چه کسی به عهد خود وفادارتر از خدا است؟»و« وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ قِیلاً (2) -و چه کسی در گفتار راستگوتر از خداست؟».

آورده اند که فضل بن سهل وزیر مأمون عبّاسی خواست دختر خود«پوران» را به همسری مأمون درآورد،وی شخصی خوشگذران و شادخوار بود،و تمام اموال دولت اسلامی را برای جشن زفاف گرد آوردند،و همچنین هستند گردنکشان که میلیاردها دلار را برای جشنهای همسری خود خرج می کنند.

پس ساختند آنچه ساختند و تکلّف کردند،و از جملۀ آن تکلّفها بستری بود زربفت و گوهرنشان به مروارید و گوهرهای گوناگون.هنگامی که پدر دست دختر خود را گرفت که به دست داماد بسپارد-بدان سان که رسوم آن زمان اقتضا می کرد-به دخترش گفت:دخترکم آیا در حقّ تو کوتاهیی کرده ام؟و آیا از من چیزی دیگر می خواهی؟من هر چه را آرزو کنی برایت آماده کرده ام.

ص :407


1- 9) -التوبة111/.
2- 10) -النساء121/.

دختر گفت:تو در حق من هیچ کوتاهی نکرده ای،ولی من یک چیز را می خواهم.

-آن چیز چیست؟ -میخ و چکّشی می خواهم که فلک را بدان میخکوب کنم که از حرکت بازماند،تا همۀ شبها مثل امشب باقی بماند.

-و من آن را از کجا بیاورم؟ عروس گفت:پس در این صورت یک شب چه سودی دارد؟ براستی،انسان هر چه از نعمتهای خدا در این دنیا بیابد هم چنان از رسیدن به آرزومندیهای دور و دراز خود وا می ماند،امّا اگر با خرد خود ژرف بنگرد در می یابد که بهشت هدف است نه دنیا.

ج:هر چه نعمتهای انسان در دنیا افزونتر شود،به همان اندازه نیز بیم او از نابودی آنها افزونتر می شود، /8 آیا نمی بینی که هر چه خیر بیشتر به انسان می رسد بخل آدمی افزونتر می شود؟و در حدیث آمده است:

«خدا بر انسان دری از دنیا را نگشود مگر آن که دری دو چندان از حرص بر او گشود».

زیرا براستی هر چه نعمت بر او افزون شود حرصش بر آن بیشتر می شود که مبادا از دستش برود،و در عمق نهادش می داند که آن نعمت ناچار زایل شدنی است.

از این رو ممکن نیست که انسان از نعمتها شادمان شود،و احساس ژرف بیم زوال هر لحظه او را پریشان می سازد.امّا بهشتیان همواره در آن جاودانند و بیم دگرگونی و انتقال از آن را ندارند.

[سوره الفرقان (25): آیات 17 تا 26]

اشاره

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبٰادِی هٰؤُلاٰءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا اَلسَّبِیلَ (17) قٰالُوا سُبْحٰانَکَ مٰا کٰانَ یَنْبَغِی لَنٰا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیٰاءَ وَ لٰکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی نَسُوا اَلذِّکْرَ وَ کٰانُوا قَوْماً بُوراً (18) فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِمٰا تَقُولُونَ فَمٰا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لاٰ نَصْراً وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً کَبِیراً (19) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ یَمْشُونَ فِی اَلْأَسْوٰاقِ وَ جَعَلْنٰا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کٰانَ رَبُّکَ بَصِیراً (20) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْنَا اَلْمَلاٰئِکَةُ أَوْ نَریٰ رَبَّنٰا لَقَدِ اِسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً (21) یَوْمَ یَرَوْنَ اَلْمَلاٰئِکَةَ لاٰ بُشْریٰ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنٰا إِلیٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (23) أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلاً (24) وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ اَلسَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ وَ نُزِّلَ اَلْمَلاٰئِکَةُ تَنْزِیلاً (25) اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ وَ کٰانَ یَوْماً عَلَی اَلْکٰافِرِینَ عَسِیراً (26)

ص :408

معنای واژه ها

18[بورا]

:البور هلاک شده،جمع:البایر.

21[و عتو عتوّا]

:راه سپردن در آشکارترین انواع ظلم و ستم.

ص :409

23[هباء منثورا]

:الهباء غباری که در پرتو خورشید از روزن دیده می شود.

24[مقیلا]

:المقیل محلّ خواب قیلوله،خواب نیمروز.

شما را وسیلۀ آزمایش یکدیگر قرار دادیم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به پیامبر کفر ورزیدند،و به بت و طاغوت ایمان آوردند،و گفتند:چرا بر پیامبر گنجی فرو نفرستادند؟و پرسیدند:چرا غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟ ولی آیا آن شریکانی که برای خود تراشیدند و آنچه پرستیدند روزی که خداوند در محشر آنها را حاضر کند به آنها سودی می رسانند؟تمام آنها از اینان بیزاری می جویند و می گویند:منزّهی تو،ما را نمی سزید که جز تو کسی را به یاری گیریم، تو خود آنان را برخوردار از نعمتها ساختی،و می بینند که طول برخورداری از نعمتها یاد خدا را از خاطرشان برد،و در نتیجه هلاک شدند.

بنا بر این:فریفتگی آنها به ارزشهای مادّی،و کفر ورزیدنشان به پیامبر که گنجی برای او فرستاده نشده بود،آنها را گمراه ساخت و قومی هلاک شده کردشان.

قرآن حکمت آموز بدین سان این گردنه و مانع راه ایمان به وحی را درهم می ریزد و می گوید:سنّت خدا در فرستادن پیامبران بر این جاری شده که غذا بخورند،و در بازارها راه بروند،و خدا مردم را به پیروی یکی از ایشان فرمان داده تا آنان را بیازماید که آیا بر فرمانبرداری او صبر و شکیبایی می کنند؟و خدا از پشت سر

ص :410

آنان،ایشان را می بیند و مراقبی است دانا.

آن گاه گردنه ای دیگر را فرو می ریزد،آنجا که گفتند:چرا فرشته ای بر ما نازل نشده یا چرا پروردگار خود را نمی بینیم؟و می گوید این طغیانی است بزرگ.چگونه می خواهند فرشته را ببینند؟آن روز هیچ مژده ای برای مجرمان در کار نیست،در آن هنگام که سرانجام بی امانشان در قیامت فرا می رسد فرشتگان به آنان گویند:

محروم و ممنوع باشید-اشاره به خواری و تسلیم شدن با ذلت آنان-و خداوند اعمالشان را چون ذرّات غبار بر باد می دهد.در حالی که اهل بهشت در آن روز در بهترین جای استقرار دارند،روزی که آسمان با ابرها می شکافد،و فرشتگان به زمین فرود می آیند و ملکوت و حکمروایی خدا بر هر کسی آشکار می شود،و بر کافران روزی است بس دشوار.

شرح آیات:
اشاره
چندان برخوردارشان کردی که یاد تو را فراموش کردند

[17]

مهمترین گردنه ای که مانع راه ایمان به وحی می شود همان گرفتن اولیائی سوای خداست.زیرا وابستگی به بت یا طاغوت انسان را متّکی به چیزی سوای ارزشها می کند،و آدمی به باطل تکیه می کند نه به حق،و در نتیجه راه را گم می کند.

از آنجا که روز قیامت روزی است که حقایق در آن نمودار می شود،و نهفته ها آشکار می گردد حقیقتی که قرآن اینجا بیان می کند در آنجا و بدان هنگام روشنتر جلوه گر می شود.هنگامی که هر یک از پرستنده و پرستیده از یکدیگر به کلّی جدا می شوند،و این هنگامی است که کشف می کنند آن اولیاء هیچ یک صاحب تصرّف و کمک و یاوری نیستند،امّا در آن روز دیگر این آگاهیشان سودی به آنان نمی رساند.وقتی قرآن این حقیقت را مکشوف می سازد برای آن است که اساس بهانۀ آنها را در مورد کفر ورزیدن به پیامبر درهم بشکند که می گفتند:وی گنج یا بوستانی ندارد،و از رجال توانگر دو شهر بزرگ(مکّه و طایف)نیست.

ص :411

و این برای آن است که پایه آن بهانه و توجیه همان تکیه بر ارزشهای مادّی بود،غافل از این که آن ارزشها متلاشی و نابود می شود و روزی که در آخرت کمال نیاز را بدان دارند،احتیاج مبرم آنها را بر طرف نمی کند،و حتی در دنیا نیز اگر پرده های فریفتگی از هم بدرد و از بین برود نیز آن اعتبارات بی ارزش می شود.

« وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ /8 عِبٰادِی هٰؤُلاٰءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ -روزی که آنان را با چیزهایی که سوای خدای یکتا می پرستیدند به محشر گرد آورد و سپس پرسد:آیا شما این بندگان مرا گمراه می کردید،آیا آنها خود راه را گم کرده بودند؟» این پرسش متوجّه تمام کسانی است که در گمراهی مردم شریکند،مانند روزنامه نگار مزدور،و سلطان ستمگر و عالمان درباری.و پیداست که وابستگی به رهبری جاهلیّت از عوامل کفر نسبت به پیامبر بوده که رهبر بر حق عرصۀ روزگار به جای رهبریهای گمراه کننده است،و از این رو قرآن ضرورت رهایی از آن رهبریهای فاسد و ولایتهای جاهلیّت را برای فراهم ساختن زمینۀ ایمان به وحی ضروری شمرده است.

[18]

« قٰالُوا سُبْحٰانَکَ -گفتند:منزّهی تو...» تویی تسبیح و تقدیس شده و منزّه از هر شریکی.

« مٰا کٰانَ یَنْبَغِی لَنٰا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیٰاءَ -ما را سزاوار نبوده است که جز تو کسی را به یاری گیریم...» پس ما به نوبۀ خود نیز بندگان توییم،چگونه ممکن است که خدایانی بوده باشیم؟ آن گاه قرآن حکمت آموز عامل حقیقی شرک و وابستگیهای جاهلیّت را بیان می کند،و گوید:

« وَ لٰکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی نَسُوا الذِّکْرَ -تو خود آنها و پدرانشان را برخوردار ساختی.چنان که یاد تو را فراموش کردند...» تویی که با نعمتهایت که آزمونی بود آنها را سرگرم کردی،چنان که یاد تو

ص :412

را از خاطر بردند.

« وَ کٰانُوا قَوْماً بُوراً -و مردمی شدند به هلاکت افتاده...» یعنی هلاک شدگان،و زمینهای بوار(بایر)زمینهایی که به کار هیچ زراعتی نمی خورد.

[19]

گردنکشانی که سوای خدای یکتا به خدایی گرفته شده اند،خود در می یابند که خدایان نیستند.

« فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِمٰا تَقُولُونَ فَمٰا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً -اینان آنچه را می گفتید دروغ می خواندند(و اکنون)نتوانید (1) عذابی را از خود دور سازید...» /8 اینان نمی توانند از عذاب خود یا عذاب آنان که می پرستیدند روی بگردانند و بگریزند.

« وَ لاٰ نَصْراً -و یا یاری دهید...» و سوای خدا آنها را یاری دهند.

« وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً کَبِیراً -و هر کس از شما که ستم کند عذابی بزرگش می چشانیم.» اگر انسان در تسخیر مردم برای پرستش خود شرکت نکرده باشد،بلکه آنان خود به سبب نادانیشان او را پرستیده باشند،گناهی بر او نیست،مانند پیامبر عیسی(ع)،که نصرانیان او را سوای خدا به خدایی گرفتند در حالی که او در روز قیامت نخستین برائت جویان و بیزاران از آنها خواهد بود.

[20]

سیاق مطلب به رسوا ساختن بهانه های کافران نسبت به رسالت،پس از آن که پیشتر اساس آن را درهم شکست،ادامه می دهد،وقتی که در اینجا گفتۀ آنها را ابطال می کند که می گفتند:چگونه از پیامبری پیروی کنیم که غذا می خورد، و در بازارها(همچون مردم عادی در طلب روزی)راه می رود؟

ص :413


1- 11) -در علم معانی بیان این انتقال از غایب به مخاطب را صنعت التفات گویند که از صنایع بدیعی است -م.

اوّلا:به این گونه که این امر سنّت الهی است که در مورد پیامبران پیشین نیز جاری بوده و گذشته است،چه خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده مگر آن که غذا می خورده و در بازارها راه می رفته است.

و ثانیا:به این که،این وسیله ای برای امتحان مردم است که آیا بر فرمانبرداری صبر و بردباری نشان می دهند یا نه.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعٰامَ وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْوٰاقِ -پیش از تو پیامبرانی نفرستاده ایم جز آن که طعام می خوردند و در بازارها راه می رفتند...» پس پیامبر اسلام بدعتی نبود،بلکه آمده بود تا پایان بخش مسیر فرخندۀ ممتدّ رسالتها باشد.

و جاهلان به یکی از سببهای زیر این سنّت را در نمی یافتند:

الف:به سبب نادانیشان از واقعیّت بشر،و پندارشان دائر بر این که انسان نمی تواند فرستاده و پیامبر پروردگار جهانیان باشد،که البتّه هرگز این پندار درست نبود...انسان هر گاه پروردگار را بپرستد و از او فرمان برد نزد پروردگار با کرامت و گرامی است.

ب:پندارشان دائر بر این که سزاوار است پیامبر توانگر صاحب قدرت باشد،و قرآن این اندیشۀ مبتنی بر تقدیس ماده(و قدرت مادّی)را درهم شکسته و رد کرده است.

ج:به سبب جهلشان از حکمت آفرینش که پنداشتند:خدا حتما و به جبر خواستار هدایت آنهاست،در حالی که خداوند به حکمت رسای خود خواسته است آنها را به رغبت و میل خودشان هدایت کند،نه به صورت حتمی و جبری،و بدین سان آنها را با پیامبری از جنس خودشان آزموده و به آنها فرمان داده که از او پیروی کنند تا ببیند که آیا آنها صبر و تحمّل(اطاعت از همنوع خود را)دارند.

« وَ جَعَلْنٰا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ -و شما را وسیلۀ آزمایش یکدیگر قرار دادیم.آیا صبر توانید کرد؟...»

ص :414

روش قرآن کریم بیان حکمتها به هنگام بیان چیزی است که با آنها متناسب است،و از این رو آیات قرآن به فراسوی حدود روند مطلب گسترش می یابد.

بدین سان می بینیم که این حکمت رسا به مناسبت گفت و گو از پیامبر ذکر می شود تا برای ما بیان کند که براستی،فرمانبرداری از پیامبر،و مخالفت با هوای نفس نوعی آزمایش دربارۀ انسان است.ولی این آیه همچنین بینادلی نافذی به ما می بخشد که بسیاری از رازهای زندگی مکشوف می سازد.پس توانگر برای فقیری که به اندیشۀ دروغگویی و تقلّب و دزدی می افتد تا مانند او شود،آزمون است،و همچنین فقیر آزمونی است از توانگر،که در برابر خدا یا به بخل و ربا خواری یا به غرور و تکبّر آزمایش می شود.

مردی نیازمند روزی نزد پیامبر خدا(ص)آمد،و نزدیک مردی توانگر-که پیش از او به مجلس پیامبر آمده بود-نشست.آن توانگر با جابجا کردن دامان جامۀ خود به شکلی که تحقیر نسبت به فقیر را نشان می داد خود را کج کرد و از او کناره گرفت.پیامبر بدو نگریست و گفت:ترسیدی که توانگری تو به او یا نیازمندی او به تو منتقل شود؟آن توانگر برخاست و دانست کار بدی کرده است و گفت:ای پیامبر خدا،خطا کردم...خطا کردم،آن گاه روی بدان فقیر کرد و گفت:نیمی از مالم را به تو می بخشم،فقیر گفت:آیا می خواهی من نیز توانگر شوم و همان رفتاری که تو کردی بکنم؟و بر نیازمندان بزرگی بفروشم؟مالت را برای خود نگهدار که من آن توانگری را که نتیجه اش چنین باشد نمی خواهم.

حکمت تفاوت و برتری مردم این است.آزمودن آنها به وسیلۀ یکدیگر برای شناختن میزان پایداری و استواری آنان در برابر فریبندگیهای دنیا.

« وَ کٰانَ رَبُّکَ بَصِیراً -و پروردگار تو بیناست.» اقدامات مردم بر آنان حساب می کند،و رفتارشان را نسبت به یکدیگر رصد می کند و به دقّت می نگرد،و چرا چنین نباشد در حالی که خداوند چشمکی پنهانی و آنچه را در دلها نهفته است می داند؟

ص :415

[21]

تا اینجا سیاق قرآنی گردنۀ نخست در راه ایمان را چاره جویی کرد، که عبارت بود از نگرش غلط نسبت به پیامبر،از این رو اکنون به چاره جویی گردنۀ دوّم می پردازد که عبارت است از گردنۀ کفر به قیامت.

وقتی انسان به هر فکری ایمان می یابد در جستجوی هر چیزی برمی آید که آن ایمان را توجیه کند،تا آنجا که می توانیم از این رهگذر فکر انسان را به دو بخش تقسیم کنیم:

1-بخش اعتقاد:که همان ایمان به خود آن فکر است.

2-بخش توجیه:که برای باقی ماندن بر آن فکر است.

این تقسیم را نه تنها نزد کافران نسبت به حق بلکه نزد مؤمنان نیز می یابیم، زیرا هر یک از دو طرف ناگزیر است بکوشد تا موضع خود را توجیه و تعلیل کند، پس این توجیه اگر برای حق باشد حالت ایجابی و مثبت دارد،و اگر برای باطل به عمل آید رنگ سلبی و منفی دارد.

بخشی از مردم رد کردن رسالت را از جانب خود با بهانه هایی توجیه می کنند،پس می پرسند:اگر خدا پیامبری نزد ما فرستاده،چرا همراه او فرشته بر ما نازل نکرده تا درستی آن رسالت را به ما خبر بدهد؟یا دربارۀ خدا می پرسند:چرا ما آشکارا او را نمی بینیم؟ « وَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاٰئِکَةُ أَوْ نَریٰ /8 رَبَّنٰا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً -کسانی که به دیدار ما امید ندارند،گفتند:چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند؟یا،چرا پروردگار خود را نمی بینیم؟براستی که خود را بزرگ شمردند و طغیان کردند،طغیانی بزرگ.» هنگامی که خواستند هر یک از آنان را پیامبری باشد که فرشتگان بر او نازل شوند،خود را بزرگ شمردند(و پای از گلیم خود بسی بیرون گذاشتند)و هنگامی که خواستند خدای سبحانه و تعالی را(که منزّه و از هر چیز والاتر است) ببینند،طغیان و سرکشی کردند.

[22]

دنیا سرای امتحان و آزمون است،و این امتحان درست و تمام نیست

ص :416

مگر با آزادی قرار و تصمیم گیری،و هنگامی که فرشتگان آشکار شوند،بدان معنی است که مرحلۀ امتحان تمام شده و مرحلۀ پاداش فرا رسیده است،و در آن هنگام هیچ چیزی سودی به گناهکاران نمی رساند.

« یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاٰئِکَةَ لاٰ بُشْریٰ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً -روزی که فرشتگان را ببینند،در آن روز مجرمان را هیچ مژده ای ندهند و به آنها گویند:مژده بر شما حرام است.» فرشتگانی که این گروه خواستار آمدنشان هستند،آفریدگانی با جبروتند، صداهای بعضی از آنها همچون رعد و نگاههایشان همچون آذرخش است،هر یک از آنها می توانند زمین و هر که را در آن است،در صورتی که خدا بدو اجازه دهد،به یک دمیدن به کلّی ویران و نابود کند.

گناهکاران،هنگامی که شرط فرود آمدن فرشتگان را بر خود نهادند،دامنه حماقت خود را کشف خواهند کرد،و هنگامی که آن فرشتگان را ببینند در می یابند که عنادشان چه اندازه آنها را در مهلکۀ جهل افکنده است،و گفتارشان آن روز چنین است«حجرا محجورا-پناهی حمایت شده»یعنی ای کاش میان ما و آن فرشتگان هولناک دیوار و مانعی بود که آنها را از چشم ما می پوشانید و از هول و هراس این لحظه و موقع که طاقت آن را نداریم،خلاص می شدیم.این کلمه و تعبیر نزد عرب درخواست تسلیم و درخواست از دشمن بود که تسلیم شده را نزند و نکشد.

[23]

« وَ قَدِمْنٰا إِلیٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً -و به اعمالی که کرده اند پردازیم و همه را چون ذرّات خاک بر باد دهیم.» پس تلاشی که در دنیا،برای به دست آوردن مال و مقام کردند،از دستشان بیرون خواهد رفت،و جز حسرت و پشیمانی نمی یابند.زیرا در افقی بسته و محدود زندگی می کردند و حساب آخرت را نکرده بودند.و شاید در این اشاره ایست به این که کارهای شایسته /8 بدون فرمانبرداری از پیامبر و رهبری شرعی سودی ندارد.

[24]

امّا آنچه را مؤمنان به رسالت الهی که پیامبر او را قبول دارند،تقدیم می کنند،خدای عزّ و جلّ برای ایشان حفظ خواهد کرد،و به صورت پاداش بزرگ و

ص :417

جزای کریمانه به آنان باز می گرداند،آنان را به بهشت در می آورد،و در آن آسوده بال و فارغ خیال خواهند بود،و احساس استقرار و آرامش می کنند و چنان راحت و آسوده می خوابند که انسان به هنگام خواب نیمروز می خوابد و هیچ دردی او را نمی آزارد و خطری تهدیدش نمی کند.

« أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلاً -اهل بهشت در این روز در بهترین جایگاه و بهترین مکان برای آرامش هستند.» [25]

« وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ -روزی که آسمان با ابرها می شکافد...» شاید تفسیر این قسمت از آیه چنین باشد که آسمان چنان از هم می شکافد که گویی ابر است،یا ابر از آسمان به کنار می رود،و چه قدر وحشتناک است هنگامی که این آسمان گسترده دامان در برابر دیدگان این انسان ناتوان که ساده ترین سختیها را تحمّل نمی کند،از هم می شکافد؟ از سوی دیگر:خداوند آسمان را سقفی محفوظ قرار داده،و منظرۀ آن را در روز روشن و در شب زیبا ساخته،و دل بشر را بدان مطمئن کرده است.انسان برای دفاع و حفاظت خود از دیوارهایی که پیرامون خویش می کشد بهره می جوید،امّا نمی تواند از خطرهایی که از آسمان بدو می رسد در امان ماند،از این رو شکافتن آسمان-این سقف محفوظ-بسیار هراس آور و سخت تر است.

این خطر به صورتی بی هدفگیری مانند آذرخش یا شهابهای ساقط شونده نیست،هرگز...بلکه فرشتگان سخت گیر و تندخو فرود می آیند و گنهکاران را می گیرند و آنها را در غل و زنجیر می کنند،و به سوی آتش دوزخ و سرانجامی بد می کشانند.

« وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِکَةُ تَنْزِیلاً -و فرشتگان بر زمین فرو فرستاده می شوند،چه فرو فرستادنی.» دسته به دسته و مرتبه ای پس از مرتبۀ دیگر.

ص :418

بیم و امید

[26]

« اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ -فرمانروایی در آن روز -براستی-از آن خدای رحمان است...» با وجود آن که فرمانروایی همه وقت و در هر حال از آن خداست،امّا در روز قیامت فرمانروایی خدا به صورتی آشکارتر و بزرگتر جلوه گر می شود،و آیات در این مورد صفت رحمت و مهربانی الهی را یاد آور شده اند،نه صفت خشم را،برای آن که اشاره کنند در آن هنگام که نیرو و قدرت نامحدود پروردگار جلوه گر می شود، روند مطلب قرآن به ما امید رحمت گستردۀ او را می دهد،ولی ما را از این که فرصت را از دست دهیم و از مهربانی او استفاده نکنیم بر حذر می دارد،و انسان چقدر باید بدبخت باشد که بهره جویی از مهربانی خدا را که همه چیز را در برگرفته است از دست بدهد؟! « وَ کٰانَ یَوْماً عَلَی الْکٰافِرِینَ عَسِیراً -و برای کافران روزی دشوار خواهد بود.» وقتی انسان به رحمت و مهربانی خدا می نگرد امید و آرزوی او می افزاید، بدان درجه که تصوّر می کند نزد خدا عذابی وجود ندارد،و او همۀ مردم را به بهشت گستردۀ خود وارد خواهد کرد.

ولی وقتی بشر به نافرمانیهای خود،و مخالفتش با پروردگار خویش می اندیشد،احساس می کند که هر عذابی در حقّ او اندک است،از این رو معادله ای قرآنی را در گفتار خدای تعالی می یابیم که:« اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ -فرمانروایی در آن روز-براستی-از آن خدای رحمان است»از یک سو و« کٰانَ یَوْماً عَلَی الْکٰافِرِینَ عَسِیراً -و برای کافران روزی دشوار خواهد بود»از سوی دیگر.و این معادلۀ توازن روانی میان مهربانی و خشم است که واجب است بر رفتار انسان منعکس شوند.

ص :419

[سوره الفرقان (25): آیات 27 تا 33]

اشاره

وَ یَوْمَ یَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِیلاً (27) یٰا وَیْلَتیٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ اَلذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِی وَ کٰانَ اَلشَّیْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً (29) وَ قٰالَ اَلرَّسُولُ یٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اِتَّخَذُوا هٰذَا اَلْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ اَلْمُجْرِمِینَ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ هٰادِیاً وَ نَصِیراً (31) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ اَلْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً (32) وَ لاٰ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاّٰ جِئْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً (33)

معنای واژه ها

28[خلیلا]

:الخلیل همان صدیق و دوست است.

برای آن که دلت را بدان استوار کنیم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در فضای شکافتن آسمان،و فرود آمدن فرشتگان،و تجلّی فرمانروایی پروردگار مهربان-که پیش از این گذشت-این درس دوستیهای بد را

ص :420

چاره جویی می کند که پیوندش در روز قیامت گسیخته می شود تا آن جا که ستمگر کافر می گوید:ای کاش فلان را دوست نگرفته بودم،و این پشیمانی در وجودش شدّت می یابد،به درجه ای که او را می بینی به گزیدن انگشت اشارۀ خود اکتفاء نمی کند بلکه دست خود را به دندان می گزد،و می گوید:« یٰا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً -ای کاش راهی را که پیامبر در پیش گرفته بود،در پیش گرفته بودم».

همانا دوست بد رفیق خود را گمراه می سازد،و او را از یاد خدا دور نگه می دارد،آن گاه او را به حال خود رها می کند،هم چنان که شیطان می کند و پیرو خود را در ساعت دشواری وامی گذارد.

پیامبر به عنوان گواه بر قوم خود می آید که قرآن را ترک کردند،و بدان ایمان نیاوردند،یا پس از آن که به ایمان بدان تظاهر نمودند،بدان عمل نکردند.

سیاق مطلب پس از آن که پایۀ نظم جاهلیّت را در اجتماع ویران می کند،بر منظرۀ هراسناک قیامت پرده می افکند.آنجا که می گوید دوستیهای جاهلیّت نه سودی می رساند و نه زیانی،و آنجا که می گوید دوستیهایی بد است که آدمی را گمراه می سازد.و این همه بدین بیان پایان می یابد که هر پیامبری را دشمنی است /8 از گردنکشان جاهلیّت و مجرمان جامعه.

سپس قرآن به ردّ شبهه های منکران رسالت ادامه می دهد که می گفتند:چرا قرآن به یکباره بر او فرود نیامده؟و این سخن را بدین سان ردّ می کند که:

فرو فرستادن تدریجی برای دل پیامبر استوارتر و ثابت تر و در بیان واضحتر و در رویارویی فرهنگ جاهلیّت با حقّ آشکار رساتر و بلیغتر است.

شرح آیات:
اشاره

[27]

مردم در دنیا به فشارهای اجتماعی که بسیاری از آنها را به ترک رسالت الهی وامی دارد محکومند.

همانا شیطان انسان را به انحراف می خواند،و بدو وعدۀ یاری می دهد، سپس هنگامی که وی با سرانجام و نتیجۀ کار خود روبرو می گردد نخستین کسی

ص :421

است که از او بیزاری می جوید.امّا شیطان کیست؟ شیطان دو صورت دارد:گاه در نیروهای پنهانی که ما را از حق گمراه می سازند مجسّم می شود،و گاه در نیروهای آشکار و به صورت گوناگون نمودار می گردد،و ممکن است به صورت دوستی باشد که آرزوها و خواهشها را در درون ما می دمد،یا اجتماع که آدمی را به سوی رسوم و عادات منحرف می راند،و چه بسا سلطان حاکم،یا تبلیغات گمراه کننده و...و غیره باشد.تمام اینها روز قیامت از انسان بیزاری می جویند.

« وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً -روزی که ستمگر(کافر)دستهای خود را به دندان می گزد و گوید:ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود،در پیش گرفته بودم.» هنگامی که ستمگر می بیند که بهشت و دوزخ به دست خداست-سبحانه و تعالی-و فرمانبرداری یا نافرمانی نسبت به پیامبر نزد او مقیاس ورود هر کس بدان دو جاست،از آنچه نسبت به خدا و رسالت او از وی سرزده پشیمان می شود و آرزو می کند ای کاش از پیامبر و راه حقّ او پیروی کرده بود.

[28]

« یٰا وَیْلَتیٰ -وای بر من!...» با پشیمانی بسیار به خود می گوید.

« لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً -کاش فلان را دوست نمی گرفتم.» دوستی که او را گمراه کرد،خواه دوستی بد یا سلطانی جورپیشه یا جاذبه ای شیطانی،ولی این همه چه سودی برای او داشتند؟بدانچه این دغل دوستان برای او آراستند فریفته و گمراه شد،و رسالت خدای سبحان را رها کرد،در حالی که بر او واجب بود اگر می خواست از دوزخ برهد و در بهشت مأوی گیرد و بیاساید،از دوستداریهای شیطانی در دنیا خود را رها کند و دوستی خود را خالصانه برای خدا و کسی که خدا فرموده است قرار دهد.

[29]

« لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِی -با آن که قرآن برای من نازل شده بود،مرا از پیرویش بازداشت...»

ص :422

بسیارند کسانی که از دوستانی بد پیروی می کنند که مردم را با دعوت به نافرمانیها از کتاب و ذکر خدا باز می دارند،و پیداست که مسئلۀ دوستان بد آن است که با قدری خوش خدمتی انسان را از یاد خدا مشغول و سرگرم می کنند،و از این رو سزاوار است که مؤمن از مجالس لهو و لغو و سرگرمی و بیهوده و جلسات وقت گذرانان دوری جوید و در باغهای بهشت مأوی گیرد که همانا مجالس دانشمندان و حلقه های قرآن و مدارس علم و جلسات کار و اقدام در راه خداست.

این شیطان که تو را به نافرمانی می خواند در ساعت سختی تو را تنها وا می نهد،و بدین عنوان که از خداوند پروردگار جهانیان می هراسد تو را وامی گذارد، و در حدیث آمده است که شیطان روز قیامت به روی پیروان خود آب دهان می افکند.

« وَ کٰانَ الشَّیْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً -و این شیطان همواره آدمی را تنها می گذارد.»

برای آن که پیامبر طرف مقابل ما نباشد

[30]

برای آن که شفیع گرامی،طرف مقابل ما نباشد،و سرور و پیشوای ما که /8 مهربانترین مردم نسبت به بندگان خداست بر ضدّ ما گواهی ندهد،ناگزیر باید در گلزارهای قرآن به سر بریم و آن را مونس تنهایی خود و حکمروا بر اجتماع،و داور هنگام مرافعه،و پیشوای طریق،و رهنما به هنگام پیاپی آمدن فتنه ها و آزمونها قرار دهیم.

در حدیث پشت در پشت از امام صادق-علیه السّلام-از پدرانش،از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-آمده است که گفت:

«هر گاه فتنه ها همچون پیمودن شبی تیره بر شما مشتبه شد به قرآن متوسّل شوید،که قرآن شفیعی است که شفاعتش را بپذیرند و دشمن ستیزی است که تصدیقش کنند،و هر کس را که آن را فراروی خود قرار دهد به بهشت رهبری می کند،و هر کس را که آن را پشت سر خود نهد به دوزخ می راند،و راهنمایی است

ص :423

که به بهترین راهها رهنمون است و کتابی است که در آن تفصیل و بیان و تحصیل وجود دارد». (1)

« وَ قٰالَ الرَّسُولُ یٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً -پیامبر گفت:ای پروردگار من،قوم من این قرآن را ترک گفتند.» پیامبر روز قیامت امّتش را نزد خدا به داوری می کشاند،زیرا عمل به قرآن را ترک کردند.

این آیه چنین دلالت می کند،و سنّت شریف به همین نحو آمده است.امام باقر-علیه السّلام-از جدّش،پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-روایت کند که گفت:

«روز قیامت،من نخستین اعزام شونده به نزد خدای مسلّط و با جبروت هستم.و کتابش و اهل بیتم و سپس امّتم.آن گاه از ایشان می پرسم که با کتاب خدا و اهل بیت من چه کردید؟». (2)

بگذار امروز-و پیش از آن که فرصت از دست برود-از خود بپرسیم:آیا حقّی را که قرآن بر ما دارد ادا کرده ایم؟ وقتی روز قیامت پیامبر می آید که دربارۀ قوم خود گواهی دهد،آیا به سود ما گواهی می دهد یا به زیان و ضدّ ما؟ حقّا می ترسیم که بر ضدّ ما گواهی دهد.پس در این صورت معارف قرآن در فرهنگ ما کجاست؟! /8 و آموزشهای اخلاقی در رفتار ما کجاست؟!و احکام آن در سیاست و قضاوت و قوانین سرزمین ما کجاست؟و آیا ما مسلمانانی قرآنی هستیم،و فرق میان آن که به قرآن ایمان ندارد با آن که بدان ایمان دارد ولی آن را به کلّی کنار گذاشته چیست؟ براستی،قلب مؤمن چون به پیامبر و اهل بیت او-علیه و علیهم السّلام-

ص :424


1- 12) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 13.
2- 13) -همان مأخذ.

که قرآن را بدو سفارش می کنند گوش بسپارد؟قلب او تقریبا از خود بیخود می شود -می گوییم قلب او تقریبا از خود بیخود می شود،از بیم آن که مبادا حقّ کتاب پروردگار خود را نپرداخته باشد.

پیامبر خدا(ص)می گوید:

«قرآن هدایت از گمراهی،و روشنگری از نابینایی،و بازگشت از لغزش، و نور از تیرگی،و پرتوهایی از نو پدیدها،و باز دارنده از هلاک و نابودی،و رهیابی از کجروی،و بیان آزمونها،و رسیدن از دنیا به آخرت است،و در آن کمال دینتان وجود دارد،و هیچ کس از قرآن روی نتابد مگر آن که به سوی دوزخ روان شود». (1)

و امام صادق-علیه السّلام-گوید:

«قرآن را،قرآن را بپایید!همانا روز قیامت آیۀ و سورۀ قرآن می آید تا هزار مرتبه و جایگاه را(در بهشت)به تصوّر آری،و می گوید:اگر مرا نگاه می داشتی تو را بدانجا می رساندم». (2)

پس آیا به قرآن برمی گردیم و در بهشت بدان درجات بلند،و رستگاری و سعادت در دنیا می رسیم؟امیدواریم خدا ما را بر آن توفیق دهد.

[31]

در آیات گذشته از رهبری مخالف با پیامبر در اجتماع سخن رفت که همان از سببهای دور کردن مردم از ارزشهای رسالتی است که در وحی الهی نمودار می شود،و اکنون این آیه بدان امر با تأکید تصریح می کند که این سنّت الهی که باید قلّه و اوج حق باشد همان رهبری مکتبی است و،در واقع باطل را نیز قلّه و اوجی است که همان رهبری باطل است،و انسان در میان این و آن راه خویش را خود بر می گزیند.

« وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ -این چنین هر پیامبری را از میان مجرمان دشمنی پدید آوردیم.»

ص :425


1- 14) -همان مأخذ،ص 14.
2- 15) -همان مأخذ.

هم چنان که خدای را در آفرینش خود سنّتی است که پیامبرانی بفرستد که حامل مسئولیّت رهنمایی بشر باشند،یا در سر هر قرن و در هر منطقه ای مصلحانی را بفرستد،در مقابل آن سنّت اوست که در برابر هر رهبریِ حقّی رهبری باطلی نیز قرار دهد،و جنبه های منفی مردم آنها را ضدّ رهبری مکتبی در یک قطب گرد می آورد، و این همان چیزی است که مردم روز قیامت از آن بیزاری می جویند و می گویند:

« لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً -ای کاش ما فلان کس را دوست نمی گرفتیم».

پس اینجا نظامی است و آنجا نظامی،اینجا گرد آمدنی است و آنجا گرد آمدنی،اینجا وابستگی و پیوندی است و آنجا وابستگی و پیوندی،و بر ماست که هشیارانه خطّ خود را بر گزینیم.

همچنین همراه با ابراهیم نمرود است،و همراه با موسی فرعون،و همراه پیامبر گرامی ما گردنکشان قریش قرار دارند.

« وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ هٰادِیاً وَ نَصِیراً -و پروردگار تو برای راهنمایی و یاری تو کافی است.» همانا در زندگی دو خطّ متناقض وجود دارد که همان خطّ حق و خطّ باطل است.برای آن که بشر به اشتباه دچار نشود و راه درست را گم نکند و بعد بگوید:

ای پروردگار ما،براستی ما رهبری حقّ را از رهبری باطل باز نشناختیم،پروردگار ما بر عهده گرفته که صفات هر یک از آن دو خط را بیان کند،و این کار از طریق وحی او صورت می گیرد که اگر از آن پیروی کنیم به سوی حق هدایت می شویم و به یاری خدای تعالی به یقین بر باطل پیروز می گردیم.

حکمت فرود آمدن تدریجی قرآن

[32]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً - کافران گفتند:چرا این قرآن به یکباره بر او نازل نمی شود؟...» پس از آن که تمام بهانه هایشان شکست خورد،گفتند:ما از آن رو ایمان نمی آوریم که این قرآن به یکباره نازل نشده است،و این امر دلیل بر ناتوانی پیامبر

ص :426

است،و اگر از جانب خدا می بود از این که آن را به یکباره فرستد عاجز نبود،و این سخنها برای آن بود که آنها از پیامدهای نوبت به نوبت فرستادن قرآن هیچ آگاهی نداشتند.پس چرا قرآن نوبت به نوبت نازل شد؟ 1-براستی،قرآن کتابی عادی مانند هر کتاب دیگر نیست،بلکه کتاب زندگی است،و سزاوار است که نسلی از پیوستگان به خود را بسازد و بپرورد،و این امر ممکن نیست مگر وقتی که افکار و آیات آن در نفسهای مردم رسوخ کند.اشاره به نسل قرآنی را در آیات پایانی این سوره،آنجا که صفات بندگان خدای مهربان یاد می شود،می یابیم.

فرود آمدن تدریجی همان است که نسل اوّل رسالتی را در دورۀ نخستین از مسلمانان پدید آورد،به هنگامی که مسلمانان زندگی خود را موافق و مطابق هر آیه ای که بر ایشان فرود می آمد پی ریزی می کردند تا آیۀ دوم که تکمیل کنندۀ آیۀ پیش از خود است بیاید،و تکاملی تازه به شخصیّت آنان بیفزاید.زیرا نمی توانستند تمام شخصیّت خود را یک باره موافق راه و برنامۀ قرآنی بریزند،و خدا نیز نمی خواست قرآن فقط میراثی فکری و علمی باشد،بلکه می خواست راه و روشی عملی برای زندگی مردم باشد.

این امر ما را بدین ضرورت هدایت می کند که هر اجتماع و فردی باید قرآن را به اندازه ای که می تواند و جا دارد بر خود به مرحلۀ اجرا گذارد،و این آیه کریم بدان اشاره می کند که می گوید« فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ (1) -پس تا توانید خدا را پرهیزگاری کنید»که واجب می آید آنچه از آیات میسّر و آسان است اجرا شود تا زمینه ای برای اجرای آیات دیگر در آینده فراهم آید،و نیز گفتۀ خدای تعالی در آیه ای دیگر ما را بدین معنی می رساند که می گوید:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا انْظُرْنٰا (2) -ای کسانی که ایمان آورده اید،مگویید:(راعنا ما را

ص :427


1- 16) -التغابن16/.
2- 17) -البقرة104/.

مراعات کن)بگویید:(انظرنا به حال ما بنگر)».بر پایۀ تفسیری که گذشت، معنی نظر-در اینجا-انتظار برای وقت امکان است.

پیداست که این از بزرگترین پایه های پرورشی در اسلام است،و شک نیست که این امر /8 مربوط به تکالیف واجب دینی چون نماز و روزه نمی شود،بلکه مخصوص درجات معارف الهی یا مراتب والای طاعتهاست.

در این امور انسان از خلال قرآن،هنگامی که آن را بر خویشتن اندک اندک می خواند ثابت قدم می شود،همان طور که خدا نیز کتابش را بر پیامبر خود اندک اندک برخواند تا دل او آرام و استوار شود.

2-این خصوصیت بیانی است از عظمت قرآن و این که از جانب خدا آمده است،و با وجود آن که در طول بیست و سه سال و در شرایط گوناگون نازل شده،آنچه آیۀ اوّل ما را بدان هدایت می کند و خاستگاهی که دارد همان هدایت و خاستگاهی است که در تمام آیات دیگر نیز ملاحظه می شود،زیرا خداوندی که آن را فرستاده تمامش را به شیوه ای یکسان ساخته است و اختلاف و تناقضی در آن نیست.

با آن که مراحل دعوت در زندگی پیامبر(ص)متفاوت بوده و از مکّه به مدینه منتقل شده است که شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی و مسائل در آن شهر تفاوت داشته هیچ اثری و لو ساده به روح و روش قرآن نگذاشته است.

بعضی از خاورشناسان که بدین وحی ایمان ندارند خواسته اند این آیات را با اوضاع اجتماعی که با آن زمان بر امّت ناظر بوده مربوط سازند،از این رو آیات را بر حسب زمان نزول خود ترتیب داده اند،به طوری که سورۀ علق را مقدّم بر سورۀ الحمد نهاده اند،و چون به شکلی نیکو مرتّب نشده دریافته اند که قرآن از جانب خداست.زیرا برخی آیات از بعضی سوره ها در مکه فرود آمده و برخی دیگر در مدینۀ منوّره و در حالی که فاصلۀ زمانی نه چندان اندکی در میان بوده و در لابلای آنها آیاتی از سوره هایی دیگر نازل شده است،تمام آنها را در غایت هم آهنگی و وحدت موضوعی می یابیم تا آنجا که اگر یک کلمۀ اضافی به سیاق آیات بیفزاییم

ص :428

یا کلمه ای را حذف کنیم سیاق مطلب اختلافی بزرگ می یابد،و حتی در صورتی که عین کلمات قرآن را نگه داریم و فقط آنها را پس و پیش کنیم نیز چنین خواهد بود.

هر چه بشر دربارۀ قرآن حکمت آموز بیندیشد،بیشتر یقین می یابد که از جانب خداست،زیرا محال است که انسان پیوندی استوار میان سخنی که اکنون می گوید /8 با سخنی که بیست سال پیش گفته بیابد،و این به سبب تغییر محتوی و رشد و پختگی افکار و حتی در ادب و ترکیب عبارات است.پروردگار ما تبارک و تعالی گفته است:« أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً (1) -آیا در قرآن نمی اندیشند؟هر گاه از سوی دیگر جز خدا می بود در آن از لحاظ لفظ و معنی،اختلافی بسیار می یافتند».

و این استنتاج در حالی است که ما روایات و احادیثی را که دربارۀ اسباب نزول آیات با ما سخن می گویند به کناری بگذاریم زیرا بیشتر آنها به درجۀ یقین علمی نرسیده اند.

3-برای استوار کردن رهبری پیامبر در اجتماع،که مردم به او مراجعه می کردند و هر بار که رویدادی برای آنان پیش می آمد از او رأی و راه حلی انتظار داشتند.

« کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ -برای آن است که دل تو را بدان استوار کنیم...» و تو را به گونه ای قرار دهیم که شخصیّت خود را مطابق با آیات آن بسازی و به وجود آوری.

« وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً -و آن را به آهستگی و ترتیب فروخوانیم.» آیه به آیه و مقطع به مقطع،که روشن باشد و به یکدیگر نیامیزد،تا در و جدان اجتماع وارد شود و نسل به نسل در طول تاریخ ادامه یابد.

ص :429


1- 18) -النساء82/.

سزاوار است که وقتی ما قرآن را تلاوت می کنیم،آن را با اندیشیدن و به آهستگی و ترتیب تلاوت کنیم و از نور هدایتش در تیرگیهای زندگی خود بهره جوییم و پرتوهای روشنگر آن را بر هر گوشۀ تاریکی بیفکنیم.

حدیث شریف مروی از پیامبر(ص)گوید که حضرتش به ابن عبّاس گفت:

«ای ابن عبّاس هر گاه قرآن می خوانی آن را چنان که باید به ترتیل(به آهستگی و ترتیب)بخوان».

گفت:ترتیل چیست؟فرمود:

«آن را چنان که باید آشکارا بخوان،و مانند پراکندن ریگ پراکنده مکن، و مثل شعر با شتاب مخوان،چون به شگفتیهای آن برسید درنگ کنید، /8 و دلها را با آن به جنبش درآورید،و نباید تمام توجّه کسی مقصور به این باشد که سوره به پایان رسد» (1) .

ما می بینیم که قرآن دو بار نازل شده است:

یک مرتبه روح الامین(جبرئیل)آن را یکباره بر قلب پیامبر امّی(ص)در شب قدر فرود آورد که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت:« إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ (2) -ما آن را در مبارک شبی نازل کردیم،ما هشدار دهنده بودیم»و گفت:« إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (3) -ما آن را در شب قدر نازل کردیم».بدین سان تمام قرآن بر حسب نیاز کلّی اجتماعی نازل شد و سپس بر حسب شرایط و مناسبات گوناگون جدا جدا نازل گردید،آنجا که خدای سبحان به پیامبر خود فرمان می دهد که هر آیه ای را در هر مناسبتی باز خوانی کند،و شاید این آیۀ کریم بر این معنی دلالت دارد که گوید:

ص :430


1- 19) -همان مأخذ،ص 15.
2- 20) -الدخان3/.
3- 21) -القدر1/.

« لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (1) -به تعجیل زبان به خواندن قرآن مجنبان.که گرد آوردن و خواندنش بر عهدۀ ماست».

[33]

پروردگار مهربان ما با قرآن بیماریهای جامعۀ بشری را که در فرهنگهای جاهلی نمودار است،درمان می کند.پس هر جا اندیشۀ پیچیدۀ جاهلیّتی طرح شده است وحی با حقیقتی روشنگر آمده است.

« وَ لاٰ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاّٰ جِئْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً -هیچ مثلی برای تو نیاورند مگر آن که پاسخش را به راستی و در نیکوترین بیان برای تو بیاوریم.» مثل چیست؟ پیداست که از هر مجموعۀ فکری به مثل(یا بر حسب تعبیر امروز ما به شعار)تعبیر می شود،و مثلها نزد مردم انبوهی هماهنگ از افکار را جدا و مشخص می سازد و سلسلۀ فکری به هم بافته ای را تعبیر می کند.

برای توضیح این نکته بگذارید مثالی بزنیم:

الف:نظام عشایری یک روش اجتماعی و ارزشی فکری است که شعار آن چنین است:«به برادرت خواه ستمگر باشد /8 یا ستمدیده یاری کن»یا«من و برادرم بر ضدّ پسر عمویم هستیم،و من و برادر و پسر عمویم بر ضدّ دشمنم هستیم».

ولی قرآن می گوید:« کُونُوا قَوّٰامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ (2) -به عدالت فرمانروا باشید،و برای خدا شهادت دهید، هر چند به زیان خود یا(پدر و مادر یا)خویشاوندان شما باشد».این همان حق است که در برابر آن مثل رایج قرار دارد.

ب:ملیّت گرایی چارچوبی است سیاسی که از آن به مثل(یا شعار) تعبیر می شود،و قرآن با این گفتۀ خود آن را نفی می کند که گوید:

ص :431


1- 22) -القیامة16/ و 17.
2- 23) -بر گرفته از صدر آیۀ 135 سورۀ النساء.

« ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ (1) -آیا کتابی به زبان عجم و پیامبری عرب؟»و در برابر آن جهانی بودن اسلام را می آورد که پروردگار دربارۀ آن گوید:« إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (2) -این شریعت شماست،شریعتی یگانه،و من پروردگار شمایم، مرا بپرستید».

ج:و همچنین پرستش بتها روشی بود سیاسی که قریش با شعار خویش در روز جنگ احد:«اعل هبل هبل والاست»آن را تعبیر می کردند و پیامبر به حق در برابر آن شعاری آورد و گفت«اللّٰه اعلی و اجلّ خدا والاتر و شکوهمندتر است».

و همچنین است در سایر زمینه ها که وحی اندک اندک و به ترتیب نیاز آمد تا با فرهنگهای جاهلیّت برابری کند،شعاری در برابر شعاری،و اندیشه ای باطل با اندیشه ای بر حق و روشن و دارای تفسیری نیکو و رسا.

[سوره الفرقان (25): آیات 34 تا 44]

اشاره

اَلَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ إِلیٰ جَهَنَّمَ أُوْلٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلاً (34) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِیراً (35) فَقُلْنَا اِذْهَبٰا إِلَی اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِیراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا کَذَّبُوا اَلرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آیَةً وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ عَذٰاباً أَلِیماً (37) وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحٰابَ اَلرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذٰلِکَ کَثِیراً (38) وَ کُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ اَلْأَمْثٰالَ وَ کُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِیراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَی اَلْقَرْیَةِ اَلَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ اَلسَّوْءِ أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَهٰا بَلْ کٰانُوا لاٰ یَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَ إِذٰا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِی بَعَثَ اَللّٰهُ رَسُولاً (41) إِنْ کٰادَ لَیُضِلُّنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا لَوْ لاٰ أَنْ صَبَرْنٰا عَلَیْهٰا وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً (42) أَ رَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (44)

ص :432


1- 24) -فصّلت44/.
2- 25) -الانبیاء92/.

معنای واژه ها

40[نشورا]

:از النشر که همان زندگی پس از مرگ، (رستاخیز)است.

آیا آن کس را که هوای نفس را به خدایی گرفته بود دیدی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

روند آیات هم چنان موانع و گردنه هایی را که شیطان در راه ایمان نهاده است یا وحی نابود می کند،و این به وسیلۀ بیم دادن سخت به سرانجام

ص :433

تکذیب کنندگان،و آوردن ضرب المثلهایی از رویدادهایی صورت می گیرد که بر گذشتگان عارض شده است.قرآن در اینجا ما را یادآور می شود که واقعیّت انسانی که در دنیا به وحی متوسّل و متمسّک نمی شود شبیه واقعیّتی است که در آخرت برای او مجسّم می شود،او در حالی که چهره بر زمین دارد راه می رود ولی راه را نمی بیند،پس اگر بایستد ایستادنش در محلّ شرّ است و اگر راه بسپارد راهش گمراهه است.

قرآن تأکید می کند:کسی که به وحی ایمان ندارد و به رسالت دست در نمی زند نه تنها به آرزوهایش نمی رسد بلکه افزون بر آن از نعمتهای خدا بر خویشتن که خرد و دانش است نیز محروم می ماند.

همانا خداوند به بشر به اندازه ای خرد و دانش داده است که اگر آن را از طریق توسّل به وحی،که اندوخته های خرد را در دلش بر می انگیزد،به کار گیرد، بیگمان خرد و دانش او افزون می شود.ولی اگر رسالت را رد کند،براستی خرد را از دست می دهد،چنان که خداوند آنچه بدو داده از او باز می گیرد و در حالی راه می رود که با چهره بر خاک افتاده و چون افراد گیج و حیران خبط و خطا می کند،و مانند چارپایان و بلکه از آنها نیز گمراه تر است.

پس از این بیان قرآن کسانی را بیم و هشدار می دهد که این مطالب را می شنوند ولی از سرانجام گذشتگان،از قبیل قوم نوح و عاد و ثمود،و آل فرعون پند و عبرت نمی گیرند،وقتی آل فرعون موسی و برادرش را تکذیب کردند،خداوند آنها را نابود کرد زیرا به شرعی بودن ارزشها اعتراف نمی کردند،پس اگر ارزشها نبود افراد بشر با تمام نیروها و توانمندیها و نامها و شعارهایی که دارند نزد خدا وزن و اعتباری نداشتند،زیرا در پیشگاه او مهمتر همان ایمان و کردار شایسته و نیک است.و هر امّتی که این دو،ایمان و کردار نیک،را از دست بدهد علّت وجودی را از دست داده است،و نابود کردن اصحاب رسّ به وسیلۀ خداوند جز برای این نبوده که آنان امّتی بوده اند که نسبت به حقّ کفر ورزیده اند،و این سنّت الهی در زندگی است.

برخی از مردم هستند که به قلبشان دنیا دوستی نوشانده شده و ارزشهای

ص :434

علم و پرهیزگاری را به تجاهل می گیرند،و به پیامبر و فرستادۀ پروردگار خود از دیدگاه ارزشهای مادّی می نگرند،پس به رسالت کفر می ورزند و می گویند:آیا این است آن که خدا او را پیامبر فرستاده است؟!و می بیند که صبر او در برابر تأثیر رسالت فضیلتی است،و به یاد نمی آورد که کفر او نسبت بدان برایش گران تمام می شود،زیرا او را به درون گودال ژرف گمراهی فرو می افکند.

ولی خاستگاه این نظریۀ خطا نسبت به پیامبر(ص)و سپس به وحی از هوی پرستی سرچشمه می گیرد،پس پیامبر او را به حال خود وامی گذارد زیرا ضامن او نیست،و او خود نعمت دانش و خرد را از کف داده است و بنا بر این از چارپایان و جانوران گمراه تر است.

قرآن حقایقی را که با وحی مربوط می شود چنین بیان می کند:

اوّل:کسی به وحی کفر می ورزد به نور کفر می ورزد و بر روی چهرۀ خود راه می رود.

دوم:سرانجام او مانند کسانی است که پیش از این کافر شدند و خدا در دنیا نابودشان کرد و در آخرت وعدۀ عذابی به آنها داد.

سوم:هر کس پیامبر را مسخره کند بدین ترتیب نسبت به رسالت او کفر ورزیده و گمراهی را برگزیده است و در نتیجه چون چارپایان گشته و گمراه شده است.

شرح آیات:

[34]

همانا خداوند دلها و دیدگان کسانی را که به قرآن کفر می ورزند در سرای دنیا /8 به صورتی معنوی سلب می کند،امّا در آخرت آنها به هر دو صورت مادّی و معنوی هر دو را از دست می دهند،و از این روست که با چهره هاشان فرومی افتند و افتان و خیزان راه می روند.

« اَلَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ إِلیٰ جَهَنَّمَ -کسانی را که بر روی می کشند و در جهنّم گرد می آورند...»

ص :435

یکی از مفسّران گفته است که آنها بر عکس دیگران راه می روند،پس سرهایشان به سمت زمین است و پاهایشان به سوی آسمان،و شاید تفسیر بهتر این آیه چنین باشد:آنها پیش روی خود را نمی بینند،و بر چهره هایشان به خاک افتاده و بدان بسیار می نگرند.

« أُوْلٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً -آنان به جایگاه بدترند...» وقتی درنگ کنند و بایستند.

« وَ أَضَلُّ سَبِیلاً -و گمراه ترند.» چون به حرکت درآیند و به راه بیفتند،و پیداست که آیات بعدی شواهدی است تاریخی بر حقیقت آن گروه،و شاید این عبارت تنها مخصوص به آخرت نباشد بلکه شامل دنیا نیز بشود،زیرا کافران به وحی دنیا و آخرتشان شرّ و تباه است.

[35-36]

سپس آیات به داستان قوم فرعون می پردازد که موسی(ع)را تکذیب کردند،و این مطلب به عنوان مثالی است از سرانجام بد تکذیب کنندگان رسالت،و ملاحظه می شود که در این داستان اختصاری بسیار به کار رفته و این امر برای توجّه دادن به سرانجام و عاقبت کار است که هدف بیان این داستانها در اینجاست.

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِیراً* فَقُلْنَا اذْهَبٰا إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِیراً -به موسی کتابی دادیم و برادرش هارون را مدد کارش ساختیم،و گفتیم:نزد مردمی که آیات ما را تکذیب کرده اند،بروید،و آن قوم را به سختی هلاک کردیم.» این تصویر قرآنی رسا فکری مهمّ را می رساند،و آن این که مقیاس نزد خدا همان /8 ایمان به آیات و نشانه های اوست،امّا سلطه و دارایی و جز این دو هیچ یک نزد خدای تعالی ارزشی ندارد.

[37]

آیات هم چنان به زدن مثالهایی از سرنوشت کسانی که به سبب کفرشان هلاک شدند برای ما می زند و می گوید چگونه به سبب تکذیبشان نسبت به

ص :436

پیامبران خدا و آیات او نابود شدند.مگر نه این که خدا آفریدگان را برای پرستش خود آفریده است؟پس وقتی وحی را که موجب و توجیه کنندۀ وجودشان است تکذیب کردند منعی ندارد که خدا نابودشان کند.

« وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ -و قوم نوح چون پیامبران را تکذیب کردند غرقه کردیم...» به وسیلۀ طوفان.

« وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آیَةً -و آنها را برای مردم نشانه(و عبرتی) ساختیم...» نشانه و شاهدی بر سرانجام تکذیب کنندگان پیامبران خدا و رسالتهای الهی.

« وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ عَذٰاباً أَلِیماً -و برای ستمکاران عذابی درد آور آماده کرده ایم.» این قسمت از آیه روشن می کند که آن عذاب منحصر به گذشتگان نیست، بلکه نسبت به هر کس که به راه آنها می رود ادامه دارد،و این برای آن است که ما خود را برتر از قانونهای خدا یا قادر بر گریختن از آنها نپنداریم.

امّا چرا قرآن می گوید عذابی درد آور و مثلا نمی گوید عذابی بزرگ؟ شاید برای آن که کسی که آیات خدا را تکذیب می کند هدفش انواع بهره گیری از حرام دنیا است و کسی که چنین می کند باید از عذاب آخرت درد بکشد،و این اندیشه در جاهایی بسیار از قرآن جلوه گر می شود،و غالبا پس از آن که از لذّتی حرام سخن می رود بی درنگ از عذاب درد آور نیز یاد می شود تا بیان کند که براستی خداوند در برابر آن لذّت انسان را به درد خواهد آورد.

[38]

« وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحٰابَ الرَّسِّ -و عاد را و ثمود را و اصحاب رسّ را...» «الرّس»:معنی چاه می دهد،و اصحاب الرّسّ قومی بودند که چاهی داشتند و بر سر آن چاه زندگی می کردند،پیامبرشان آنان را ترسانید و هشدار داد،اما

ص :437

آنها ایمان نیاوردند،پس خداوند چاهشان را ویران کرد و آنها و چارپایانشان را از میان برد.

از حدیثی مفصّل که امام رضا(ع)از کسی که از جدّش امام علی(ع) دربارۀ اصحاب رسّ پرسیده نقل کرده است،و ما در اینجا آن را مختصر می کنیم، بر می آید که:

اصحاب رسّ دوازده درخت صنوبر را می پرستند که به نام ماههای سال نامگذاری کرده بودند می پرستیدند(این نامها همان نامهای فارسی متداول برای ماههاست)و معتقد بودند که نوح(ع)آن درختها را کاشته است.آنها آب رودی را که داشتند بر خود حرام کرده و آن را مخصوص آن درختها که به اعتقاد آنان مقدّس بودند،ساخته بودند.

خداوند پیامبری از بنی اسراییل از فرزندان یهودا پسر یعقوب را به نزد آنان فرستاد،و او آنان را به یکتاپرستی دعوت کرد ولی آنها ردّ کردند،و آن پیامبر از پروردگار خود خواست تا معبود آنان را نابود کند،از این رو بزرگترین درخت خشکید،و آنان پنداشتند که به سبب دعوت آن پیامبر درخت مذکور بر آنان خشم گرفته است،و گفتند:بگذارید پیامبر خود را زنده به زیر آن درخت در خاک کنیم،شاید آن درخت که معبود ماست خرسند شود.پس در میان آن رود گودالی کندند و پیامبرشان را در آن افکندند،و سنگی بزرگ بر آن گودال نهادند،آن گاه خدای متعال بر آنان خشم گرفت و همه را به عذابی شدید گرفتار ساخت،بدین سان که بادی توفنده و بسیار سرخ رنگ بر آنان تاخت،و سپس زمین در زیر قدمشان تبدیل به سنگ گوگرد و افروخته شد،و ابری سیاه همچون گنبدی بر سر آنان درآمد که سنگریزه های گدازان بر آنها می افکند و در نتیجه پیکرهایشان همچون سرب گداخته ذوب شد. (1)

حدیثی دیگر بیان می کند که از کارهای زشت آنها عمل طبق زنی بوده که

ص :438


1- 26) -بنگرید به تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 16-19.

از نوادر اعمال جنسی زنان است،و امام صادق(ع)ذکر کرده است که حدّ(و مجازات)شرعی چنان زنی حدّ زن زناکار است (1) .

« وَ قُرُوناً بَیْنَ ذٰلِکَ کَثِیراً -و نسلهایی بسیار را که میان آنها بودند.» پس بر تمام آنها سنّت خدا جاری شد،که همه را به سبب تکذیبشان نسبت به آیات خود،و رد کردن آنچه پیامبرانش آورده بودند هلاک و نابود ساخت.

به نظر می رسد منظور از کلمۀ«قرن»در قرآن حکمت آموز همان«جیل- نسل»در تعبیر امروز ماست،و آنان کسانی هستند که همدورۀ یکدیگرند.و گفته اند قرن یکصد یا هفتاد سال است،و گفته اند پنجاه پاییز است،و شاید چهل سال باشد زیرا هر چهل سال یک بار نسلی از مردم تبدیل می شود،و ما پیش از این، در داستان بیابان بنی اسراییل از این مطلب به تفصیل سخن گفته ایم.

[39]

« وَ کُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ الْأَمْثٰالَ -و برای همه مثلهایی آوردیم...» و پیداست که مراد از مثل در اینجا بیم دادنشان از سرانجام تکذیب کنندگان پیش از آنهاست.

« وَ کُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِیراً -و همه را نیست و نابود کردیم.» «التّبر»همان قطعه های پراکنده شدۀ طلاست،و از آن روی تبر خوانده شده که جدا و پراکنده می شود،و تتبیر تکّه تکّه کردن کامل است،پس خداوند آنان را به کلّی تکّه تکّه کرد.

قابل توجّه این که قرآن از اسلوبی به اسلوبی دیگر تغییر لفظ می دهد،یک بار می گوید«دمّرنا ویران کردیم»و بار دیگر«عذابا ألیما عذابی دردآور چشاندیم»و بار سوم«تبّرنا تتبیرا تکّه تکّه کردیم»و بار چهارم«یحشرون علی وجوههم آنان را بر روی می کشند»آیا در این تأکیدها چیزی وجود دارد که ما را از تکذیب نسبت به آیات خدا متنفّر کند و دور سازد؟ و چه قدر باید دل انسان سخت باشد که او را از هدایت یا تأثّر پذیری از این

ص :439


1- 27) -همان مأخذ،ص 19.

تهدیدهای پیاپی مانع شود! [40]

« وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَهٰا بَلْ کٰانُوا لاٰ یَرْجُونَ نُشُوراً -و بر قریه ای که بر آن باران عذاب باریده بودیم گذر می کردند.آیا آن را نمی دیدند؟آری،به قیامت امید نداشتند.» /8 این قریه نشانی از نشانهای خدا بود که واجب است انسان از آن پند گیرد و چنان که در حدیث آمده همان قریۀ سدوم از آن قوم لوط بود،ولی آنها از آنچه از آثار آن می دیدند عبرت نگرفتند،نه بدان سبب که آن را ندیدند بلکه از آن جهت که باور داشتند دنیا آخرین دور وجود است و حساب و رستاخیزی در کار نیست.

این سنّت تنها کسانی را که به وحی،اعمّ از کلّی و جزئی،کفر می ورزند در بر نمی گیرد،بلکه شامل هر کسی می شود که قرآن را کنار می گذارد.و ما این حقیقت را یاد آور می شویم زیرا مشکل بسیاری از ما در این است که باور دارد این هشدار و بیم دادن یا مژده رساندن منحصر به دیگران است و به او ربطی ندارد.

پس قرآن را می خوانیم تا دیگران آن را بشنوند،و گویی ما به صرف لقلقۀ زبان که دو عبارت شهادت را گفته ایم وظیفۀ خود را کاملا انجام داده و تمام کرده ایم.هرگز...باید هر یک از ما بداند که جز با کوشش بسیار و عمل جدّی ممکن نیست به درجۀ ایمان برسد،و باید هر یک از ما معتقد باشد که قرآن سخن گفتن خداست با او.

پس کسی که قرآن را نمی خواند یا بدون اندیشیدن بدان می خواند،یا بدان می اندیشد امّا عمل نمی کند،یا به بخشی از آن عمل می کند و به بخشی عمل نمی کند،یا به تمام آن عمل می کند ولی بدون پی گیری و تحمّل دشواریها،تمام این افراد مشمول گفتۀ خدای تعالی هستند که:« إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً -ای پروردگار من،قوم من قرآن را ترک گفتند»،زیرا کسی که پیشتر به قرآن کفر ورزیده از آن جهت نبوده که سرشتش با سرشت ما تفاوت داشته،بلکه مثل او همچون هر بشری است که دشواری ایمان به قرآن و اجرای آیات و

ص :440

برنامه های آن را می بیند و از این رو آن را ترک می کند و سنّت عذاب او را در بر می گیرد.

و وقتی ما همان گامها را دنبال کنیم،مانند او هستیم.بلی،ما در محیطی مسلمان زیستیم که دو عبارت شهادت را ادا می کند،و می گوید قرآن از جانب خدا نازل شده است،و ما هم از روی تقلید و بر اثر وراثت بدان ایمان آوردیم،ولی حقیقت ما هنگامی روشن می شود که ساعتهای دشواری که قرآن خود آنها را «عقبة-گردنه»نامیده فرا رسد،که وظیفه داریم آنها را در نوردیم،و در این آیه اشاره شده که کفر به رستاخیز سبب دیگر انواع کفر است.

[41]

پس از آن که قرآن سرانجام تکذیب کنندگان وحی را به ما یادآور شد که شاید دلها نرم شود /8 و رسالت را پذیرا گردد،شروع به درمان دلهای منکر می کند.

از آن رو که بیماری استهزا نسبت به صاحب رسالت به عنوان مانعی در برابر دریافت پرتو وحی قرار می گیرد.آیا شده است که کسی را مسخره کنی،و سخن او را نیز خوار و ناچیز شماری؟ولی چرا آنها پیامبر را مسخره کردند؟زیرا دلهایشان شربت مادّه دوستی را نوشیده بود،و عادت نکرده بودند که جز دارایی و توانمندی و جاه دامنه دار را بشناسند،و دانش و فضیلت را با این مقیاسها می سنجیدند،و می خواستند که موازین پروردگار هم تابع کم خردیهای غیر عادی و نظرهای تنگ آنها باشد.

قرآن در آغاز این سوره سخافت و بی ارزشی این مقیاسهای مادّی را بیان کرده است،ولی-چنان که به نظر من می رسد-در اینجا دیگر بار به همان گفتار بازگشته تا آنان را به خطا بودن روش علمیشان آگاه کند.پس آیا درست است که ما هشدار و بیم دادنی را که در پس آن نابودی و تکّه تکّه شدن است از طریق استهزا نسبت به کسی که آن هشدار را آورده است،رد کنیم؟فرض کن-اعوذ باللّه- وی چنان بوده که آنها می پنداشتند،امّا آیا این از عقل است که ما به صرف این که آورندۀ هشدار و آگاه کنندۀ خود را گرامی نمی شماریم،خویشتن را به چاه افکنیم؟ « وَ إِذٰا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا الَّذِی بَعَثَ اللّٰهُ رَسُولاً -چون تو

ص :441

را دیدند مسخره ات کردند که آیا این است آن پیامبری که خدا بر ما مبعوث کرده است؟» این کیست که ما از او پیروی کنیم،یا به هشدارش پاسخ دهیم؟ [42]

چه قدر آنان در نادانی و گمراهی غرق شده بودند که نزدیک بود وحی به دلهایشان برسد و چیزی نمانده بود که انوار هدایت پرده های لجاج را در ضمیرشان از هم بدرد،ولی هم چنان به پرستش خدایان خود ادامه دادند،و با عناد و انکار در گمراهی پافشاری کردند،و هدایت را گمراهی انگاشتند،و پافشاری بر گمراهی را مقاومت و صبر بر حق پنداشتند،وای بر آنان که چه قدر کافر بودند که گفتند:

« إِنْ کٰادَ لَیُضِلُّنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا لَوْ لاٰ أَنْ صَبَرْنٰا عَلَیْهٰا وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذٰابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً -اگر به خاطر خدایانمان سرسختی نمی کردیم نزدیک بود که ما را از پرستش آنها گمراه کند.چون عذاب را ببینند خواهند دانست چه کسی گمراه تر بوده است.» [43]

در واقع منشأ این گردنه(و مشکل روانی)گردنۀ دیگری است که با تغییر محور انسان از مقیاس شمردن ارزشها به ارج نهادن /8 به خواهشها حاصل می شود،آدمی به جای خردش از هوای نفسش پیروی می کند و این پیروی او را چنان می کند که حق را از باطل تمیز نمی دهد.

براستی پرستش خواهشها و هواهای نفسانی پایۀ کفر انسان است،زیرا -در آن حال-مقیاسش در ارزیابی زندگی شهوتهای او(یعنی دوستی و دشمنی او)خواهد بود نه دانش و خردش،از آنجا که فلان نزد او محبوب است پس خوب است و افکارش درست است و از این رو از او پیروی می کند،و از آنجا که فلان مورد تنفّر اوست،پس پلید است و تمام افکارش خطا و رفتارش منحرف است.

« أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ -آیا آن کس را که هوای نفس خود را به خدایی گرفته بود دیدی...» اکنون به روشنی می بینیم که پایۀ پیوستگی و وابستگی و طرفداری در

ص :442

جهان امروز ما بر دوستی و دشمنی قرار دارد نه بر خرد و دانش،و سیاستمداران و طرفداران فرهنگ جاهلیت دانسته اند که کلید شخصیّت جامعۀ جاهلی همان دوستی و دشمنی است.پس کوشیدند که افکار خطای خود را چنان زرق و برق دهند که شهوتهایشان را برانگیزد،و توان ارزیابی افکار مردم را پریشان کردند،و آنان را طوری کردند که بی اختیار پشت سر هر مجلّه ای که عکسهای تحریک کننده را منتشر می کند بدوند،و از دستگاههایی تبلیغاتی پیروی کنند که ساز و آواز و رقص و تصاویر دلربا و چیزهایی را پخش می کنند که شهوت جنسی یا تسلّط جویی یا خوراک و...و...را بر می انگیزد.

اگر جوانی با فرهنگ به کتابفروشییی برود و در آن کتابی ارزشمند بیابد که حاوی افکاری مهم باشد ولی دویست سال قبل و بر کاغذ پست زرد رنگ چاپ شده باشد،کمتر انگیزه ای برای خرید و خواندن آن در خود می یابد،و اگر سخت بگیرد و بر خود فشار آورد که برخی صفحات آن را بخواند بیگمان از وجود غلطهای چاپی یا ناخوانا بودن کلمات آن منزجر می شود تا آنجا که چیزی نمی ماند که آن کتاب را تخطئه کند و مطالب با ارزش آن را خطا شمارد.

همچنین اگر برگی اعلامیّۀ جنبش اسلامی به دستش برسد که گروهی با ایمان که اموال مردم را ندزدیده اند تا آثار فکری خود را بر کاغذهای زیبای گلاسه، یا مجلّه هایی /8 با جلدهای رنگین چاپ کنند،بیگمان آن را کنار می گذارد تا به جای آن مجلّه ای را بخواند که دستگاههای استکباری برای گمراه ساختن مردم هزینه اش را تأمین کرده،و بخشی از اموالی را که از ملّتهای مستضعف دزدیده اند صرف آن کرده اند،یا آگاهیهای شادخواران و خوشگذرانهایی آن را به راه انداخته که داراییهای نیازمندان و بیچارگان را می مکند،و بخشی از آن را خرج وسایل تبلیغات جاهلی می کنند تا کارهای زشت و ناپسندشان را در نظر مردم توجیه کنند و خوب جلوه دهند.

بدین سان می بینی که جامعۀ جاهلی به سبب فرمانبرداری فرزندانش از شهوتها و خواهشهای نفسانی به جای خرد و دانش در گرداب جهل و نادانی

ص :443

فرو می رود.

در اینجا اساس خطا در محور مورد اعتماد برای ارزیابی واضح می شود،آیا محور درست این است که هر چه تو دوست داری حق است؟یا حق چیزی است که می سزد تو آن را دوست بداری؟ « أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً -آیا تو ضامن او هستی؟» چنین انسانی را شفاعت شفاعت کنندگان سودی نمی دهد،و پیامبر خدا از او شفاعت نمی کند،گرچه هفتاد بار برای او استغفار کرده باشد،زیرا به ارزشها پشت کرده و از هوای نفس پیروی نموده است.

[44]

آن کس که خردش را به خاطر خواهش خود رها می کند،و حق را به خاطر آنچه دوست یا دشمن می دارد فرومی گذارد،خود را گمراه تر از چارپایان می سازد،زیرا چارپایان مقداری شعور و فهم دارند که بر آن تکیه می کنند و از آن کناره نمی گیرند،بدین جهت ندیده ایم که چارپایان روزی وارد دوزخی از آتش شوند،یا به سبب دوست داشتن آن گزندش را پیروی کنند،ولی انسان چیزهایی را به کار می گیرد که او را می آزارد و از چیزهایی پیروی می کند که بدو زیان می زند.

« أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ -یا گمان کرده ای که بیشترشان می شنوند و می فهمند؟» هرگز،براستی که آنها دانش را نمی شنوند،و اگر هم بشنوند بدان نمی اندیشند،و بی دانشی هستند که آن را از دیگران بهره جویند،و بی خردی که خود آن دانش را با کوشش به دست آورند.

« إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ -اینان چون چارپایانی بیش نیستند...» /8 و این نتیجۀ پیروی آنها از هوای نفس است،که آنها را چنان ساخته که مقیاسهایشان را تبدیل کنند و به جای آن که حق را دوست بدارند آنچه را دوست می دارند حق می انگارند.

یک پرسش باقی است:

کدام برترند،چار پایانی که از شعور اندک خود پیروی می کنند،یا افراد

ص :444

بشری که خرد پرتو افکن خود را رها می کنند؟بگذاریم قرآن بدین پرسش پاسخ دهد، آنجا که گوید:

« بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً -بلکه از چارپایان هم کمترند.» چارپایان بر اثر غرایز خود به صورت شبه اجباری رفتار می کنند،در حالی که به انسان خرد داده اند تا نقش غرایز و بهتر از آن را ایفا کند،پس اگر خرد خود را رها کند هلاک می شود،زیرا انسان مانند چارپایان عامل دور کننده ای غریزی ندارد،و خود نعمت خرد خویش را که جانشین غریزه است از دست داده است.

[سوره الفرقان (25): آیات 45 تا 50]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا اَلشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً (45) ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَیْنٰا قَبْضاً یَسِیراً (46) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ لِبٰاساً وَ اَلنَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ اَلنَّهٰارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ اَلرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (48) لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً وَ نُسْقِیَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً وَ أَنٰاسِیَّ کَثِیراً (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا فَأَبیٰ أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً (50)

معنای واژه ها

49[اناسی]

:جمع انسان و یاء عوض نون نهاده شده و گویند جمع انسی است.

50[صرفنا]

:پخش و تقسیم کردیم.

ص :445

سپس آفتاب را بر آن دلیل کردیم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته دربارۀ کسانی خواندیم که خواهشهای خود را خدای خود گرفتند و پیامبر را مسخره کردند و به رسالت خدا کفر ورزیدند...قرآن این بیماری را با یادآوری بشر از پروردگار خود درمان می کند که هر گاه او را بشناسد خدایان برساختۀ به جای خدای یکتا متلاشی می شوند.

آیا به آثار پروردگار خود در این سایۀ گسترده نمی نگری؟چگونه آن را می گسترد و سپس با حرکت خورشید از مشرق به مغرب جمعش می کند؟آن گاه شب و روز را تقسیم می کند به اندازه ای که شب خواب و پوشش و آسایش باشد،و روز برخاستن و تکاپو و جست و جوی معاش.

و معاش را پروردگار به نوبۀ خود هنگامی ترتیب می دهد که ابرها را می فرستد تا رحمتها و برکتهای او را مژده دهند.آن گاه از آسمان آب پاکیزه را فرو می بارد.و آن گاه زندگی در سرزمینی که خاک و بشر و چارپایانش مرده اند به جنبش در می آید.

تمام اینها برای آن است که انسان به یاد آورد،ولی بیشتر مردم کفر می ورزند،و این کفر آنان را فرا می خواند که هوی و خواهش را خدای خود بگیرند و -در نتیجه-با رهبری پیامبر بستیزند.

ص :446

شرح آیات:

[45]

ایمان به خدا پایه هر شناخت و خاستگاه هر ایمانی است،پس برای انسان ممکن نیست که به وحی ایمان آورد پیش از آن که به فرستندۀ وحی ایمان آورده باشد.

در نخستین آیۀ این درس گفتۀ خدای تعالی را می یابیم که:« أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ -آیا به پروردگارت ننگریسته ای؟»و این چیزی است که مفسّران را حیران ساخته،و آنان را بر آن داشته که این سخن را به گونه ای تأویل کنند...آیا انسان -این موجود ناتوان محدود-می تواند به خدا بنگرد؟! برخی از ایشان گفته اند:در این آیه جابجایی کلمات وجود دارد و معنای آن این است که:آیا به سایه ننگریسته ای که چگونه پروردگارت آن را گسترد،و بعضی گفته اند در آن حذفی است،و معنایش این است که:آیا به کردار پروردگارت ننگریسته ای که...ولی به نظر من می رسد که در تعبیر این آیه رسانیدن فکری است که در جای دیگر نظیرش را نمی یابیم،انسان پروردگار خود را بالفعل می بیند نه به دو چشمش و نه به صورت مستقیم،بلکه او را با دل خود می بیند که از خلال نشانه های خدا در عالم هستی گشوده شده است،و این نشانه ها به سبب آشکار بودن شدید خود به صنع زیبا و نوپدید خدا تعبیر می شود،و گواه بر آن است که فراسوی آنها نیرویی مسلّط بر آنها وجود دارد که همان نیروی خدا و نامهای نیکوی اوست.

وقتی انسان چیزی را می بیند چه نتیجه ای برای او حاصل می شود؟ مگر نه این که به ژرفی بدان ایمان و یقین پیدا می کند؟ و گرنه چرا به خورشید و پرتو آن،و به زمین و آنچه در آن است ایمان و یقین دارد؟ به طبع برای آن که این همه را به چشم می بیند،پس در این صورت دیدن این شناخت را بدو داده،و این حالت روانی از ایمان و اطمینان را در او به وجود

ص :447

آورده که به درجۀ ژرفترین یقین می رسد.

به طبع او جز بازتابی از نور خورشید را بر چیزها نمی بیند.

و از خورشید چه چیزی را می بیند؟ مگر نه این که تنها نورش را بدون جرم آن می بیند؟ همچنین است نسبت به ماه و دیگر ستارگان و چیزها.

بعضی از ستارگان،تا آن جا که دانش در می یابد،مدتها پیش جرمشان متلاشی شده و ما جز نوری از آنها نمی بینیم که پیش از یک ملیون سال از آنها برخاسته تا مثلا امروز به ما برسد،پس ما نمی توانیم از نابودی آن ستاره به تأکید آگاه شویم مگر پس از یک میلیون سال.

ما از سیبی که در دست خود داریم جز نوری که برانگیخته از یک منبع نوری است و بر آن بازتافته چه می بینیم؟ حتی در مورد جرم سیب جز اجزاء محیط بر آن را نمی بینیم،و سنگینی عارضی است ظاهر که بر جسم محیط است نه خود جسم.

همچنین است حقیقت عالم غیب،انسان بدان نمی رسد مگر از طریق پدیده ها و شواهد پیوسته بدان و دلالت کننده بر آن،پس غیب شبیه است به امواج اتر که جز بر صفحۀ تلویزیون دیده نمی شود،و موجهای بی سیم که بدون دستگاه گیرندۀ رادیو و دستگاههای مشابه آن گرفته و شنیده نمی شود.

و آیا حقیقتی وجود دارد که بهتر از آن که ممکن است انسان پروردگارش را ببیند،دیده شود؟ وقتی شواهد است که ما را بر آن می دارد که به هر چیزی ایمان و اعتقاد بیابیم،نه احاطۀ بر آن چیز،و در صورتی که قضیّه در مورد دیگر چیزها،چون زمین و آسمان و آنچه در آنهاست چنین است،آیا چیزی از این نشانه ها و شواهد و در نتیجه ظهور و روشنی را چنان روشنی و ظهوری هست که خدای سبحانه و تعالی راست؟! پس چرا رواست که بگوییم خورشید را دیدیم و به ماه نگریستیم...و الی

ص :448

آخر...ولی روا نیست که بگوییم پروردگار خود را دیدیم؟! /8 همانا ایمان ما به خدا باید از ایمان ما به هر چیز دیگری جز او قوی تر باشد، زیرا ما او را در هر چیزی می یابیم و فی کل شیء له آیة تدلّ علی إنّه واحد در هر چیزی برای او نشانه ای است*که دلالت بر آن دارد که او یکتاست.

پس در هر چیزی آثار قدرت و عظمت و حکمت و نظام و زیبایی و دل انگیزی جلوه گر است و اینها از نامهای نیک خداست.

ما از طریق نوری که از خورشید به سوی زمین می تابد خورشید را کشف می کنیم و به وجود آن یقین می یابیم،و خورشید آشکارترین حقایق نزد ماست،و اگر کسی بخواهد وضوح و روشنی چیزی را بیان کند گوید:«چون خورشید نیمروز» ولی آیا ما جرم خورشید را به چشم دیده ایم؟ هرگز...بلکه هر آنچه ما از خورشید دیده ایم همان سایۀ آن است که بر زمین گسترده شده است.یکی از مفسّران گفته است که سایه از آغاز در عالم هستی وجود داشت،سپس خورشید می آید تا سایه را ببرد،پس هر چه خورشید بلندا گیرد سایه محدودتر شود،تا آن که هنگام زوال(نیمروز)فرا رسد که سایه تقریبا از بین می رود،آن گاه پس از گردش زمین به دور خورشید باز می گردد و هنگام شب می شود.

احتمالی دیگر برای معنای ظلّ(سایه)وجود دارد که در اینجا طرح می کنم،باشد که تدبیر کنندگان دربارۀ آن بیندیشند:ظلّ(سایه)همان بازتاب نور خورشید است،و از این رو در حدیث در تفسیر علی بن ابراهیم و در روایت ابی الجارود از ابی جعفر-علیه السّلام-آمده است که دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ:

« أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ -آیا به پروردگارت ننگریسته ای که چگونه «ظلّ»را می کشد؟گفت:«الظلّ میان دمیدن سپیده و دمیدن خورشید است».

وقتی شبح چیزها را سایه می نامی برای آن است که پرتو خورشید به سوی آن کشیده می شود.

ص :449

می پرسیم:مردم از سایۀ خورشید چه می بینند؟ جز نوری برانگیخته از خورشید را نمی بینند که بر زمین گسترده شده،و به مشیّت خدا نوری است در حال انقباض و انبساط،شب را به روز و روز را به شب تبدیل می کند،و این همه نشانه ای است دلالت کننده بر وجود خورشید. /8 ما به خورشید یقین داریم،بی آن که جز سایه اش را دیده باشیم،که از خلال همان سایه طبیعت و نیرو،و میزان گرمای آن را چنان می شناسیم که اگر خود خورشید را دیده بودیم می شناختیم.همچنین واجب است از طریق نامها و نشانه های خدا در عالم هستی پروردگار خود را بشناسیم و یقین راسخ بدو بیابیم،و همان گونه که به اذن خدا آفتاب دلیل سایه است نه بر عکس،پروردگار است که خود دلیل به خویش و به نشانه ها و نامهای خود است نه بر عکس.

« أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاکِناً -آیا به پروردگارت ننگریسته ای چگونه سایه را می کشد؟اگر می خواست در یک ساکنش می گرداند.» و این کار را با متوقف کردن گردش زمین صورت می داد تا همواره در شب پایدار،یا روز دنباله دار باقی بماند.

« ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً -آن گاه آفتاب را بر آن دلیل گردانیدیم.» تعبیرات و الهامات قرآنی بر یکدیگر موج می زند تا پرتو نور را به دل بیفشاند و انسان را به غیب حقایق برساند،وقتی آنچه می بینیم پرتوی است از خورشید و نشانی از نشانه های خدا،چرا از طریق این پرتو خورشید را کشف نکنیم و از این نشانه ها خدا را نشناسیم؟!و ما کجاییم و آن امامی که گفت:«هیچ چیز را ندیدم مگر آن که خدا را پیش از آن و همراه آن و پس از آن دیدم»؟! پس مؤمن احاطه شده به شناخت خدا زندگی می کند،زیرا او هر جا نظر افکند نشانه های آشکار خدا را می بیند که ایمان بر ایمانش می افزاید.اگر جمال و کمال را ببیند گوید منزّه است خدا،و اگر عظمت و قدرت را ببیند گوید بزرگتر

ص :450

است خدا.شاید این آیه همسانی میان آفتاب طبیعت و آفتاب وحی را می رساند،و این که آن کس که آفتاب را دلیل سایه ساخت رسالت را وحی کرد تا رهنمایی و نوری باشد.

[46]

« ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَیْنٰا قَبْضاً یَسِیراً -سپس برگرفتیمش،گرفتنی اندک اندک.» در اینجا تسلّط و چیرگی مطلق خدا جلوه می کند،و این که او چگونه سایه را می گسترد و سپس به صورتی سهل و آسان،بدون رنج و زحمتی که خدا بس برتر از اینهاست،آن را بر می گیرد و جمع می کند.

[47]

در فاصلۀ یک ساعت عالم هستی لباس تیرگی شب را می پوشد،و هر چیز در جای خود درنگ می کند،و نوری که از آسمان می آید فرو می خوابد،و دسته های جانوران که از این سوی و آن سوی به جنبش درآمده بودند به لانه های خود باز می گردند،و گروه های پرندگان به آشیانه های خود می آیند،و انسان به خانۀ خود بر می گردد و جایی می جوید که در آن بیاساید،گویی از چیزی بیگانه می هراسد.و پس از لحظه هایی می بینند انسانی که مجموعه ای از تکاپو و فعّالیت بود،در بستر خواب خود آرام غنوده است.

شاید این تعبیر به تغییری اشاره کند که در انسان مؤمن حاصل می شود،زیرا کسی که از قرآن هدایت یافته مانند کسی است که بامداد و روز به تمامی شناخت و جنبش و تکاپوست،در حالی که کافر و گمراه به کسی می ماند که در خوابی ژرف،در شبی سخت تیره خفته است،و تمام وجودش سکون از پویایی و هراس و جمود است.

در میان این دو حالت بر انسان واجب است که از طریق وحی به سوی پویایی و فعّالیت حرکت کند،و خداوند در این سورۀ قرآن در این باره با ما سخن می گوید،منتهی عباراتی بر می گزیند که با موضوع آن از نشانه های طبیعت سازگارتر باشد.

« وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبٰاساً -اوست که شب را پوشش شما

ص :451

کرد...» آنجا که پروردگار ما شب را تشبیه می کند چنان که گویی پوششی است که میلیونها فرد بشر را در برمی گیرد،هم چنان که طبیعت را اعمّ از دشت و کوه،و بیابان و دریا نیز می پوشاند.

« وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً -و خواب را آرامشتان...» «السّبات»همان گسیختن از کار و جنبش است.چون دستگاهی از حرکت بازماند گویند«سبتت»و روز شنبه را(در عربی)از آن رو«سبت» گفته اند که پیشینیان در آن روز دست از کار می کشیدند،و همچنین اندامها و ارگانهای انسان در شب از فعّالیت و جنبش دست می کشند،و از این رو خواب را «سبات»(یعنی آرامش)نامیده اند.

« وَ جَعَلَ النَّهٰارَ نُشُوراً -و روز را زمان برخاستنتان.» پس روز بر عکس شب است زیرا زمان برانگیخته شدن و کار و کوشش است.

[48]

« وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ -اوست که پیشاپیش رحمت خود بادها را به مژده دادن فرستاد.» انسان از وزش بادها شادمان می شود زیرا برای او بوی گلها و اکسیژن را می آورد،هم چنان که ابرهای سرشار از باران را حمل می کند،و از این رو منشأ مژده و شادمانی اوست.

« وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً -و از آسمان آبی پاک نازل کردیم.» دانش ثابت کرده است که بهترین آبها آب باران است،زیرا آنچه از آسمان می بارد افزون بر آن که خود آب است اکسیژن پاکیزه را نیز با خود می آورد، پس هم پاکیزه است و هم پاک ساز،چنان که بارش آن بیماریها را نیز از میان می برد.

[49]

« لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً -تا سرزمین مرده را بدان زندگی بخشیم.» چنان که پیداست،تعبیرهای قرآنی در اینجا به رسالت خدا اشاره می کند.

ص :452

پس خداوندی که زمین را با آبی که از آسمان فرو می فرستد پاک می کند دل را نیز با وحی پاکیزه می سازد.

« وَ نُسْقِیَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً وَ أَنٰاسِیَّ کَثِیراً -و چارپایان و مردم بسیاری را که آفریده ایم بدان سیراب کنیم.» خدا آب را آفرید و در زمین به ودیعه نهاد تا چارپایان و مردم را بدان سیراب کند.

[50]

« وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا -و باران را میانشان تقسیم کردیم تا به تفکّر پردازند.» چه چیز را خدا میانشان تقسیم کرد؟ برخی گویند این عبارت دلالت بر تقسیم ابرها به وسیلۀ خدا دارد که باران را به اذن او در /8 مناطق گوناگون زمین فرو می بارند،و اگر این تقسیم نبود ابرها در یک جا انبوه می شدند و تمام بار خود را که باران باشد،بر سرزمینی واحد فرو می ریختند که در آنجا آب سرریز می شد و دیگر زمینها به سبب نرسیدن آب تشنه و خشک می ماندند.

ولی قرآن می گوید:« وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا -و آن را میانشان تقسیم کردیم تا به تفکّر پردازند»و کلمۀ صرّفناه بر ابرها بدان اندازه دلالت نمی کند که بر مثلهایی که پیش از این زد دلالت می کند.

و معنی این است که ما مثلها و کلمات خود را تقسیم کردیم و آنها را برای همۀ مردم بیان نمودیم،و در سرزمینهای گوناگون کتابی از سوی خدا فروفرستادیم که از طریق پیامبری که از جانب اوست رسالت او را برای بشریّت حمل می کند.

« فَأَبیٰ أَکْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً -ولی بیشتر مردم جز ناسپاسی چیزی نکردند.» در اینجا گونه ای تشابه و هماهنگی میان بارانی می بینیم که از آسمان می بارد و از طریق توزیع قناتهای طبیعی در زمین جریان می یابد تا چارپایان و مردم را سیراب کند،و رسالتی که از آسمان فرو می آید تا در دلهای مردم مستقر شود.

ص :453

[سوره الفرقان (25): آیات 51 تا 58]

اشاره

وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً (51) فَلاٰ تُطِعِ اَلْکٰافِرِینَ وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ جِهٰاداً کَبِیراً (52) وَ هُوَ اَلَّذِی مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (53) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ مِنَ اَلْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کٰانَ رَبُّکَ قَدِیراً (54) وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ لاٰ یَضُرُّهُمْ وَ کٰانَ اَلْکٰافِرُ عَلیٰ رَبِّهِ ظَهِیراً (55) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (56) قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً (57) وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَلْحَیِّ اَلَّذِی لاٰ یَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ کَفیٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِیراً (58)

معنای واژه ها

53[مرج]

:أصل المرج مخلوط کردن است و مرج یعنی به هم آمیخت.

به حکم خدا با آنها جهادی بزرگ کن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدا بشر را بیهوده نیافریده و آنان را سر خود رها نمی گذارد،ذات سبحان او

ص :454

تمام وسایل هدایت را به فراوانی برای آنان فراهم ساخته است،و این که اکثریّت مردم کافرند دلیل بر نبودن فرصت در برابرشان نیست،بلکه بدین معنی است که از آنجا که ایمان تکاملی است بزرگ انسان کمتر بدان پایگاه بلند فرا می رود.

هم چنان که کم بودن اصلاحگران اجتماعی یا مخترعان و دانشمندان دلیل بر بی اهمیّتی دانش و اختراع یا امر اصلاح اجتماعی نیست،چه در واقع اینها مراتبی است والا که جز اندکی از مردم بدان دست نمی یابند.

و این که خداوند یک تن پیامبر را برای تمام جهان می فرستد دلیل بر ناچیز بودن ارزش رسالت نزد خدا نیست،حاشا که چنین باشد،بلکه بر عکس درست این است که به سبب عظمت امر رسالت به شخصی واحد اکتفاء کرده تا آن را به سرتاسر بشریّت ابلاغ کند.و همان گونه که یک خورشید کافی است تا چراغ نور افشان تمام زمین و ستارگان پیرامون آن باشد،وجود مبارک پیامبر(ص)نیز کافی است که مژده رسانی برای تمام بشریّت باشد.

و به طبع این امر ممکن نخواهد شد مگر آن که وی به قرآن مسلّح باشد و بدون فرمانبرداری از کافران یا دست شستن از ارزشها با آنان بستیزد.پس یک تن که به قرآن مسلّح باشد می تواند بر سرتاسر جاهلیّت جهانی پیروزی یابد. /8 پروردگار ما را به قدرت ذات متعالش یادآور می شود تا شاید از هشدار او بهراسیم و از هشدار دهنده ای که از جانب او آمده است پیروی کنیم.بنگرید به دو دریا:یکی شیرین و گوارا و دیگری شورابی سخت گزنده که چگونه خدا آبها را در آنها جاری ساخت و سد و مانعی در میانشان قرار داد که به یکدیگر نیامیزند! همچنین از مظاهر قدرت او آفرینش انسان است که او را از آب آفرید و تنظیم زندگی اوست بدین طریق که او را صاحب نسبی ساخت که از راه زادن نسلهایش به یکدیگر می پیوندند یا با زناشویی تکامل و گسترش می یابند.

بدین سان سزاوار است که ما بندگی و عبادت خود را خالصانه برای خدا انجام دهیم و به کسی که او فرستاده است تسلیم شویم،در حالی که کافران به جای خدا بتها و مردمی را می پرستند که نه سودی به پیروان خود می رسانند،و نه

ص :455

زیانی به منکران خود،و کافران بر ضد پیامبران و رسالتهای خدا عرض اندام می کنند.

پیامبر وکیل و ضامن آنها نیست،بلکه او فقط مژده رسان و بیم دهنده است، و خود در برابر رنجهایی که می برد مزدی نمی طلبد و تنها برای نیکبخت ساختن انسان از طریق هدایتش به راه درست،می کوشد.

پیامبر بر نیروی فناپذیر بشری تکیه نمی کند،بلکه به ذات زنده ای توکّل دارد که هرگز نمی میرد و هنگامی که به ستایش او تسبیح می گوید از او نیرو می طلبد،و او تنها کسی است که از بندگانش حساب می کشد،و خود برای آگاهی از کار بندگانش کافی است.

قرآن پیامبر خدا را بدین صفات توصیف می کند و شبهه هایی را که شیطان در دلهای سادگان می افکند تا به وحی کفر ورزند،زایل می سازد.

شرح آیات:

جهاد بزرگ

[51]

« وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً -اگر می خواستیم به هر قریه ای بیم دهنده ای می فرستادیم.» خدا تواناست که به هر قریه ای هشدار دهنده ای بفرستد،ولی او با حکمت برای تمام افراد بشر یک تن را هشدار دهنده قرار داد، /8 و این دلیل بی عظمتی آن هشدار دهنده نیست،و نیز دلیل بر بی اهمیّتی گروه اندکی از مؤمنانی که پیرامون گرد آمده اند نتواند بود،بلکه شاید درست بر عکس آن دلالت کند.وقتی دل پاک و گوش بیدار باشد یک هشدار دهنده برای تمام جهانیان کافی است،امّا اگر در گوشها کری و بر دلها سختی و بی خبری حکمروا باشد وجود هشدار دهندگان در هر قریه و حتی در هر خانه سودی ندارد.

[52]

بسیاری از مؤمنان هنگامی که خود را گروهی اندک می یابند احساس شخصیّت و اعتماد به نفس خود را از دست می دهند،و در نتیجه در برابر

ص :456

فشارهای کافران می گریزند،در اینجا خداوند پیامبر را از این منفی گرایی بر حذر می دارد که می گوید:

« فَلاٰ تُطِعِ الْکٰافِرِینَ وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ جِهٰاداً کَبِیراً -از کافران اطاعت مکن،و به حکم خدا با آنها جهاد کن،جهادی بزرگ.» یعنی با سلاح قرآن با کافران جهادی بی امان کن.یکی از مفسّران گوید که جهاد اکبر در اینجا همان جهاد کلمه و حجّت آوردن است،ولی روند مطلب بر این تفسیر دلالت نمی کند،زیرا تعبیر در این مورد شاملتر از آن است که تنها بر جهاد کلمه دلالت کند،چه وقتی مؤمن فرمانبرداری از کافران یا تسلیم شدن به افکار و فشارهایشان را رد می کند،این امر او را به فرورفتن در معرکه ها با آنها می کشاند که او را بر آن می دارد که به صورت جهاد اکبر وارد پیکار،از هر گونه و در جهات گوناگون شود.و کافران باید بدانند که مخالفتشان با رسالت آنها را از دو جانب در معرض خطر قرار می دهد:از جانب خدا و پیامبر و از جانب مؤمنان.و گمان نکنند نعمتهایی که می ترسند با آوردن ایمان از دستشان برود در صورتی که هم چنان نسبت به وحی کفر ورزند،برایشان پایدار خواهد ماند هرگز...چه به زودی پیامبر جهادی بزرگ را بر ضدّ آنها اعلان خواهد کرد،خواه با کلمه و سخن صاعقه آسا و خواه با شمشیر برّان یا با وسایل فشار آورندۀ دیگر.

می پرسیم کلمۀ«به»در اینجا چه معنی می دهد؟پاسخ:همانا قرآن خود روش جهاد فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی است،پس جهاد به وسیلۀ قرآن فراگیر و متکامل و پی گیر می شود.

[53]

پروردگار ما را از ذات متعال خود بر حذر داشته،و قدرت گستردۀ خود را به ما ابلاغ کرده،و ما را با نشانه هایش در آفرینش یادآور شده است.پس آیا از او پروا نکنیم و نهراسیم؟بگذار در کتاب طبیعت نامهای پروردگار مسلّط مقتدر خود را بخوانیم...بگذار پرده های ظاهر را به سوی حقایق پنهان بر دریم:این آبهایی را که نزدیک است به هم بیامیزد،پروردگار در مجراهای خود در دو دریای مختلف،یکی شیرین و گوارا و دیگری شورابی سخت گزنده به جریان انداخته،و

ص :457

میان این دو جریان جدا کننده ای ناپیدا نهاده که آنها را از آمیختن به هم باز می دارد.

آیا اینها نشانه های قدرت و گواههای حکمت نیست؟پس چه قدر به گزافه می رود کسی که با پروردگاری بستیزد که این نشانه های او و آن نامهای نیک اوست؟ « وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً -اوست که دو دریا را به هم بیامیخت:یکی شیرین و گوارا و دیگری شورابی سخت گزنده.و میان آن دو آب مانعی و سدّی استوار قرار داد.» «العذب»آب شیرین است،و«الفرات»شیرین ترین آبها باشد،و «الملح»آب شور است و«الاجاج»آبی است که شوری آن بسیار و گزنده باشد.و «البرزخ»سدّی است که از آمیختن دو گونه آب به یکدیگر جلوگیری می کند.

[54]

« وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کٰانَ رَبُّکَ قَدِیراً -اوست که آدمی را از آب بیافرید و او را نسب و پیوند(زناشویی) ساخت و پروردگار تو به این کارها تواناست.» همان گونه که خدا میان آبها تفاوت نهاد،همان تفاوت را در میان فرزندان بشر نیز قرار داد،پس مردم همه از یک آب برآمده اند،و زمین یکی است،جز این که از لحاظ آن که پیوندشان نسبی باشد یا سببی(زناشویی)با یکدیگر تفاوت دارند، برخی از طریق نسب به دیگران مربوطند چون پدر و برادر و پسر،و برخی به سبب دامادی و زناشویی با دیگران پیوند دارند.

[55]

« وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ لاٰ یَضُرُّهُمْ -سوای خدای یکتا چیزهایی را می پرستند که به آنها نه سود می دهد و نه زیان...» می پرسی:آیا پرستیدن بتها به انسان زیان می زند یا نه؟ به طبع این پرستش بدو زیان می زند،ولی قرآن می گوید:«چیزهایی را می پرستند که آن چیزها نه به ایشان سود می دهد نه زیان»و این بیان برای آن است که آنچه به انسان زیان می رساند پرستش بتها به وسیلۀ اوست نه خود بتها(که هیچ کاری نمی کنند و طبعا سود و زیانی نمی توانند برسانند.م.). /8 پس حکمرانان

ص :458

گردنکش،و شادخواران،و مؤسّسات فرهنگی گمراه کننده...همۀ اینها بتهایی هستند،و انسان است که هنگامی که به آنان سر فرود می آورد و شیطان و کافران را تأیید می کند،به خویشتن زیان می زند.

و اگر خواری و سرسپردن مردم ساده و تسلیم شدن صاحبان مصلحتها نمی بود،پایه ای از ظلم بر پا نمی ماند.بگذار حدیثی حکمت آموز را در این مورد با هم بخوانیم:

از علی بن ابی حمزه منقول است که گفت:مرا دوستی بود از کاتبان بنی امیّه،به من گفت:برای من از ابی عبد اللّٰه اجازۀ دیدار بگیر،برایش اجازه گرفتم.

چون وارد شد سلام گفت و نشست،آن گاه گفت:فدایت شوم،من در دیوان آن قوم بودم،و از دنیای آنها مالی بسیار به من رسید،اما از مطالبۀ آن چشم پوشیدم،ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:اگر بنی امیّه کسانی را نمی یافتند که برای آنها کاتبی کنند و عایدات گردآورند،و به جای آنها بجنگند،و در نماز جماعتشان حضور یابند،حق ما را سلب نمی کردند،و اگر مردم آنها را و آنچه را در دست آنهاست ترک کنند چیزی نمی یابند مگر آنچه به دستشان افتد.آن گاه آن جوان گفت:فدایت شوم،آیا برای من راه گریزی از آن هست؟گفت:اگر بگویم همان را انجام می دهی؟ گفت:می کنم،گفت:تمام آنچه را از کار در دیوانهای آنها به دست آورده ای جدا کن،اگر صاحبان آنها را شناختی مالش را بدو بازده و اگر نشناختی آن را به صدقه ده،و من بهشت را برای تو بر عهدۀ خدا تضمین می کنم.گوید:آن جوان دیری سر به زیر افکند و سپس گفت:فدایت شوم،کردم.ابن ابی حمزه گوید:سپس آن جوان با ما به کوفه آمد و هیچ چیزی را که بر پهنۀ زمین داشت باقی ننهاد و همه را حتی جامه ای را که بر تن داشت بیرون آورد و باز پرداخت.وی گوید:از این رو ما برای او به قسمت بندی میان خود چیزی گردآوردیم و برای او جامه هایی خریدیم و هزینه ای برای او فرستادیم. (1)

ص :459


1- 28) -بحار الانوار،ج 75،ص 375.

« وَ کٰانَ الْکٰافِرُ عَلیٰ رَبِّهِ ظَهِیراً -و کافر همواره پشتیبان مخالفان پروردگار خویش است.» براستی آن کس که با سرسپردگی خود طاغوت را می پرستد از او پشتیبانی می نماید و بر ضدّ حقّ بدو یاری می رساند،و گرنه گردنکشان و طاغوتها به وسیلۀ چه کسی می توانند بر گردن مردم تسلّط یابند؟! /8 1-مگر نه به وسیلۀ روزنامه نگاران مزدور و امثال آنهاست که برای ریزۀ نان و پس ماندۀ غذا سر بر آستان کاخها می سایند،و آن گاه چهره زشت گردنکشان و طاغوتها را با مقالات بی ارزش خود می آرایند و برق می اندازند؟! 2-مگر نه به وسیلۀ ارتشهای گرد آمده از جوانانی است که نیروهای خود را در خدمت به گردنکشان صرف می کنند،به جای آن که هر یک در اجتماع خود رهبر و فرماندهی باشند؟! 3-مگر نه به وسیلۀ کارمندانی که خود را در اداره های سلطه خوار کرده اند تا شکمشان را پر کنند؟! 4-و آن گاه مهمتر از تمام اینها،مگر نه به وسیلۀ سکوت مردم دربارۀ آنها،و کناره گیری مردم از رویارویی و انقلاب بر ضدّ آنها؟! پس بنا بر این جرم تنها از جانب گردنکشها و طاغوتها نیست،بلکه ملّتهای تسلیم شده و سر به خواری سپرده را نیز در این مسئولیّت سهمی بسیار است.

[56]

پیامبر هشدار می دهد و مژده می رساند و مردم مسئولیّتهای خود را بر عهده دارند.وقتی تیرگی چیره شود،امّتی از مردم به ظاهر به رسالت الهی می پیوندند ولی این هرگز بدان معنی نیست که در رسالتهای خدا نقصی وجود دارد،بلکه آنها خود مسئولند زیرا عمل جدّی نسبت بدان و تحمّل مسئولیّت انقلاب بر ضدّ گردنکشان را رها کردند.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً -ما تو را نفرستادیم مگر برای آن که مژده دهی و بترسانی.» وقتی طاغوت چیره شود،برخی می کوشند که سرزنش و مسئولیّت را بر

ص :460

دوش جنبش اسلامی فعّال بیفکنند،و سپس منتظر رها شدن آن از این گرفتاری و دشواری می مانند،هرگز چنین نیست و این کار خطاست.

همان گونه که درست نیست مردم منتظر بمانند تا پیامبر به تنهایی با طاغوت جهاد کند، /8 نیز درست نیست امّت اسلامی امروز منتظر بماند،تا طلیعۀ رسالتی و پیشاهنگان نهضت اسلامی به این وظیفه بپردازند،زیرا وظیفۀ پیامبران همچون جنبشهای رسالتی همان رهبری و فرماندهی مبارزه و جهت دادن به آن است،نه جنگیدن به جای مردم،آن گونه که بنی اسراییل منتظر پیامبر خود موسی(ع) ماندند و چون او به نزدشان آمد و مسئولیّت جهاد را بر عهده شان نهاد« قٰالُوا أُوذِینٰا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنٰا وَ مِنْ بَعْدِ مٰا جِئْتَنٰا (1) -گفتند:پیش از آن که تو بیایی در رنج بودیم و پس از آن که آمدی باز در رنجیم.» اعضاء جنبش اسلامی نهایت کوششهای خود را مبذول می دارند،از نگارش،و توزیع و تشکیل کنفرانسها و سخنرانی ها برای رسوا سازی طاغوتها یا آشکار ساختن اعمال جنایتکارانۀ آنها،و تمام پی آمدهای این فعالیّتها را متحمل می شوند،از زندان و شکنجه و اعدام،حتی هتک ناموسها و حرمت داشتنیها،ولی برای مردم جایز نیست که تماشا کنند و منتظر پیروزی دست روی دست بمانند، زیرا مسئولیّت پیشاهنگان حامل رسالت همان مسئولیّت شخص پیامبر است،یعنی تبلیغ رسالت و پیام به مردم و فرماندهی و رهبری معرکه،و پایداری و انقلاب بر ضد فساد و انحراف بر عهدۀ مردم است.

[57]

« قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً -بگو من از شما هیچ مزدی نمی طلبم و این رسالت بدان می گزارم تا هر که خواهد به سوی پروردگارش راهی یابد.» پیامبران و نمایندگان در طول تاریخ در برابر خدمت مژده رسانی و هشدار دهی که نسبت به مردم انجام می دهند از آنان مزدی نمی طلبند،این در مورد

ص :461


1- 29) -الاعراف129/.

آن چیزهایی است که به مردم اختصاص دارد.

[58]

امّا آنچه به پیامبر و حاملان رسالت اختصاص دارد،تکلیف واجبشان رهسپاری در این راه است با وجود تمام دشواریها و با توکّل به ذات زندۀ پایدار و قائم به خود،بدون توجه به اندک بودن یاران پیرامون خویش،یا میزان پیروی یا نپذیرفتن رسالت از طرف مردم.

« وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاٰ یَمُوتُ -و بر آن زنده ای که نمی میرد توکّل کن...» /8 اگر برخی به نیرویی بشری تکیه می کنند،مؤمن به خداوندی تکیه می کند که تنها اوست که نمی میرد،و حتی بر یاران و یاوران تکیه نمی کند،زیرا گام اینان می لرزد یا می لغزد و ناامید می شوند و جهاد را رها می کنند.

« وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ -و به ستایش او تسبیح گوی...» رهبری یا پیشاهنگان رسالت در آغاز حرکت و جهش اندکند،و از واقعیّت خود بیگانه اند،زیرا احساس تنهایی و هراس راه می کنند،هم چنان که بی خیالی اجتماعی را احساس می کنند،و برای آن که با این جنبه های منفی مقاومت ورزند بر آنان واجب است که این همه را با پیوستگی استوار و ژرف به خدای سبحانه و تعالی عوض کنند،زیرا چنان پیوندی سینه های سوزان آنان را سرد می کند و هراس دلهاشان را تسکین می دهد و به آنان پایداری و طمأنینه می بخشد.

« وَ کَفیٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِیراً -و او خود برای آگاهی از گناهان بندگانش کافی است.» یعنی همانا خدا قادر است گناهان کسانی را که مؤمنان حامل رسالت را ترک گفته اند بشمارد،پس نباید گروه مؤمن خود را سرگرم شمارش جنبه های منفی و گناهان دیگران کند که مخالف ایشانند،و نباید بدان بیندیشد که مردم ایشان و رسالت را مردود کرده اند،بلکه بر آن گروه واجب است که در خط رسالت گام بردارد و آنچه را در پیرامونش می گذرد به خدا واگذارد،و اوست که گناهان مردم را می شمارد و خود برای آگاهی از آن گناهان کافی است.

ص :462

[سوره الفرقان (25): آیات 59 تا 67]

اشاره

اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ اَلرَّحْمٰنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (59) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اُسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا اَلرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً (60) تَبٰارَکَ اَلَّذِی جَعَلَ فِی اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیهٰا سِرٰاجاً وَ قَمَراً مُنِیراً (61) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُکُوراً (62) وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (63) وَ اَلَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً (64) وَ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اِصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذٰابَهٰا کٰانَ غَرٰاماً (65) إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (66) وَ اَلَّذِینَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کٰانَ بَیْنَ ذٰلِکَ قَوٰاماً (67)

معنای واژه ها

63[هونا]

:و الهون مصدر الهین،خرامنده نرم و سبک در آرامش و وقار.

65[غراما]

:الغرام سخت تر از عذاب است.

ص :463

بندگان رحمان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درس در چار چوب یادآوری به توحید که پایۀ ایمان به رسالت است بعضی از نامهای پروردگار ما را بیان می کند که همانا دو نام«رحمن»و «تبارک»است.

نام«الرّحمن»در آفرینش آسمانها و زمین و تدبیر آن دو تجلّی می کند،و به رغم گریز کافران از این نام کریم و رد کردن سجود به پروردگاری که رحمت او بر آنان احاطه دارد،آنان از سر استهزاء نسبت به پیامبر و ستیزه با او گفتند به کسی که پیامبر به آنان فرمان سجده می دهد،سجده نمی کنند.

در حالی که نام«تبارک»در این بنای استوار که بر فراز ما افراشته است،و چراغ پرتوفشانی که چون قندیل بدان آویخته،و ماه درخشانی که آن را زینت بخشیده و نور ملایم خود را بر کوه ها و دشتها می تاباند،تجلّی می کند.

همچنین در پیاپی آمدن روز و شب تا فرصتی باشد برای کسی که می خواهد خدا را به یاد آورد یا خدا اراده کرده است که او سپاسگزار باشد.

نامهای خدا در دلهای ذاکران سپاسگزار تجلّی می کند،و آنان به حق بندگان رحمان هستند،از این رو می بینی که سبک و همراه با فروتنی بر زمین راه می روند،نه با گردن فرازی و تبختر،و با جاهلان با نرمی و ملایمت روبرو می شوند،و شب را در نماز و مناجات می گذرانند،و برای بر کناری از آتش پر لهیب جانکاه دوزخ شب زنده داری می کنند،و چون هزینه کنند اقتصاد می ورزند و نه بخل می کنند و نه اسراف و شاد خواری.

ص :464

و درس آینده گفت و گو از دیگر صفات آن صالحان را پی گیری می کند.

شرح آیات:
اشاره

[59]

قرآن کریم در این مجموعۀ آیات از دو امر نزدیک به یکدیگر با ما گفت و گو می کند:

اوّل:ایمان به خدا.

دوّم:این که ایمان چگونه در رفتار انسان راستگو تجلّی می کند.برای توضیح این امر ناگزیر باید یادآوری کنیم که میان ایمان به خدا و شناخت او-به حقّ-تفاوتی وجود دارد.زیرا در این مورد درجاتی در مسیر توحید وجود دارد و فرقهایی در میان است که شایسته است آنها را بشناسیم و عبارت است از آنچه در زیر می آید:

1-ایمان اجمالی و کلّی است،چنان که انسان بداند آن سوی پشته ها درختانی است،یا آن سوی کوه جنگلی قرار دارد،و شاید از راه دانش بدین امر راه یابد مثلا از افزونی باران در پشت تپه ها یا وجود جانوران گوناگون که از آن سوی کوه می آیند یا از طریق مخبری راستگو که بدو اعتماد دارد این امر را دریابد.

این ایمان حالت شناخت پیدا می کند وقتی که انسان وارد آن جنگل شود یا از نزدیک بر آن اشراف بیابد و هر چه بیشتر به جزئیّاتی که در جنگل وجود دارد بیشتر احاطه پیدا کند شناختش نسبت بدان افزونتر می شود.

2-کسانی که از طریق یک نشانه از نشانه های خدا بدو ایمان می آورند، ممکن است به سوی رفتاری متکامل سوق داده نشوند /8 که ایمان عرفانی و همراه با شناخت شخصیّت مؤمنان را از طریق شناخت آنان نسبت به نشانه های مختلف خدا که آنها را می بینند می سازد و می پرورد.

3-اگر انسان بخواهد حقیقت ایمان خود را کشف کند،و بداند آیا به درجۀ عرفان و شناخت رسیده است یا هم چنان ایمان او ساده است و تنها او را از حدود انکار و کفر بیرون آورده،بر او واجب است که به جست و جوی آثار ایمان

ص :465

راستین بپردازد،اگر به صورت کامل در رفتار و اقدامات خود آن را یافت درست است و گرنه ایمانش کامل نیست.

از این رو می بینیم قرآن میان کسی که به خدا ایمان کامل دارد و این امر به صورت توکّل به ذات زنده ای که نمی میرد منعکس می شود و رفتار بندگان رحمان چنان که آیات کریم آنها را توصیف کرده،پیوند می دهد.

4-هر چه انسان پروردگارش را از طریق نزدیک شدن بدو از خلال عبادت بشناسد،همان قدر خود را به صورت کاملتر می شناسد،و این دو شناخت متقابلند،و سبب مقابله آن است که خداست که انسان را آفریده،پس ایمان او به خدای آفریننده،وی را به ایمان نسبت به بندۀ آفریده شده فرا می خواند.چیزی که او را به اندازۀ عبودیّت و بندگی و ناتوانی خود،یا محدودیّت و تنگی افق خویش عارف و صاحب شناخت می کند،و میان این دو امر(شناخت خدا،و شناخت خویشتن)به سوی تکامل شخصیّت ایمانی موجود در انسان مؤمن رشد و نموّ می کند.

بدین سان قرآن ما را به نشانه های پروردگارمان که در آفاق پراکنده است با یادآوری از پس یادآوری دل آگاه می سازد و می گوید متعال است:

« اَلَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ -آن که آسمانها و زمین و هر چه را در میان آنهاست به شش روز بیافرید...» هنگامی که انسان بر فراز بلندای تپه ای می ایستد،و به سوی زمینی که زیر پای او گسترده یا آسمانی که بر فراز او کشیده شده است چشم می افکند،از تمام اینها حیران و مبهوت می شود،و در اینجا،و بویژه در لحظات حیرت و شگفتی،بر اوست که این شگفت زدگی را راهی برای ایمان به خدا قرار دهد،پس هر چه عظمت و قدرت /8 و زیبایی و نیکویی را که در آفرینش جلوه گر است بیابد و درک کند،همان قدر ایمانش به عظمت آفریننده ژرفتر می شود.

شاید این که خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفریده دلیل بر آن باشد که خدا آنها را به استمرار تحوّل بخشیده و دیگرگون ساخته است تا به صورتی که امروز دارند رسیده اند.و این بر ناتوانی خدا دلالت نمی کند،بلکه به استمرار تسلّط و

ص :466

چیرگی الهی بر آن دو دلالت دارد که پس از آفرینش آن دو را به حال خود رها نکرده است.

« ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ -آن گاه بر عرش چیره آمد...» بنا بر این در اینجا رابطه ای سیاقی میان دو کلمۀ«فی ستّة أیّام-در شش روز»و«ثمّ استوی علی العرش-آن گاه بر عرش قرار گرفت»که این آیه اشاره می کند که آن که آسمانها و زمین را آفرید بر آن دو اشراف یافت و کارشان را تدبیر کرد.

سپس«استوی»:یعنی بر عرش چیره شد و هیمنه افکند،و این رمز و نشانۀ تدبیر و اداره کردن پس از تقدیر و اندازه گیری،و امضا و گذراندن پس از قضاست.

« اَلرَّحْمٰنُ -مهربان...» این کلمۀ الرّحمن در جاهایی بسیار از این سوره تکرار می شود،و شاید حکمت آن این است که رسالت الهی بزرگترین منّت از جانب پروردگارمان بر ماست،و این که راه ایمان بدان رسالت از طریق ایمان به این حقیقت می گذرد که خداوند است که رحمان و مهربان است،و نشانه های رحمت او در آفرینش ما را بر آن می دارد که اعتماد بیابیم و بلکه یقین پیدا کنیم که او بندگانش را در بیابان نادانی و گمراهی رها نمی کند که خواهشهای شادخواران و عیّاشان و خود پرستیهای مستکبران آنان را به سوی خود بکشد.

بنا بر این،پس به رسالتی ایمان آوریم که فرستادن آن بزرگترین گواه بر رحمت و مهربانی اوست.

« فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً -پس دربارۀ او از کسی بپرس که آگاه باشد.» یعنی این امر(آفرینش آسمانها و زمین و در مراحل پی در پی /8 و متکامل)را از آگاهی بپرس که تو را از آن خبردار کند.و او،چنان که از خلال این آیه می شناسیم،خدا و جبرییل(ع)است.پس این آیه خطاب و مخصوص به پیامبر محمد(ص)می شود.

ص :467

و شاید مراد از خبیر آگاه،هر دانشمندی از دانشمندان کیهان شناس و فیزیک و شیمی و جز آنان باشد که به کشفیاتی علمی رسیده اند که ما را با آثار رحمت پروردگارمان سبحانه و تعالی آشنا می کند،و در نتیجه این گواه آوردن از دانش است،که گردن با فرهنگیان و اندیشه وران را برای ایمان آوردن به نشانه های خدا و اعتراف به رسالت،می گیرد.

هنگامی که بشر پروردگارش را تصوّر می کند

[60]

کافران می پرسند«و ما الرّحمن رحمان چیست؟»و این وقتی است که مأمور می شوند بدو سجده کنند،و بدین پندار خویش که پیامبر از پشت پردۀ این فرمان می خواهد خود او را بزرگ دارند،و این سبب ردّ آنان نسبت به فرمان فروتنی و سر سپردگی به خداست.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا -و چون به آنان گفته شد که رحمان را سجده کنید،گفتند:رحمان چیست؟آیا بر هر کس که تو فرمان می دهی سجده کنیم؟...» یعنی آیا می خواهی با واجب ساختن سجود،بر ما حکمرانی کنی.

براستی اجتماعی جاهلیّت مدار که در روابط اجتماعی خود بر پایه هایی فاسد،همچون خشونت و بهره کشی،ایستاده است،ممکن نیست به مهربان بودن خدا ایمان بیاورد،و می پندارد که روابط موجود در عالم هستی شبیه روابط موجود میان افراد بشر است،پس اجتماع جاهلیّت مدار وقتی خدا را به تصوّر در می آورد بسا که او را بر حسب آمیزه و ترکیب روانی برگرفته از خیال خود،یا از وضع اجتماعی موجود،تصوّر کند.

پس هنگامی که جامعۀ یونانی خواست خدا را تصوّر کند، اندیشه وران آن جامعه خدایانی از تندیسهای سنگی و تابلوهای هنری گوناگون نهادند،پس هر خدایی را لشکری و ملّتی بود،و مرزها و اقلیمی داشت و ملّت و لشکر خود را در جنگ با خدایان دیگر به خدمت می گرفت.

ص :468

این خیال برخورد موجود در آن جامعۀ یونانی باستانی را منعکس می سازد، زیرا وضع آنها انباشته از پیکار و روابطشان سرشار از کینه و دشمنی بود،و تصوّر کردند بدین سان خدا در ترکیب مزاج و شعور همانند آنهاست «تَعٰالیٰ عَمّٰا یَصِفُونَ -خدا بسی فراتر از آن چیزی که وصفش می کنند».

بدین گونه جامعۀ عربی پیش از اسلام تصوّر می کرد،و هر گروهی بدانچه دارند دلشادند.از این رو در حدیث مروی از امام صادق(ع)آمده است:

«اگر مورچه پروردگار خود را تصوّر می کرد برای او دو شاخک می انگاشت».

پس تا وقتی که قضیه در حدّ تصوّر باشد،مورچه قدرت تصوّر پروردگار را دارد، ولی در حدّ امکان و شعور خود.

برخی از مسلمانان ساده لوح نیز به همین خطا دچار شدند و گفتند:خدا شخصی است که ریش سفید بلندی دارد،و بر دراز گوش می نشیند تا در شبهای جمعه به زمین فرود آید،و بعضی از آنها هر شب جمعه دسته ای علف در حیاط خانۀ خود می نهادند،تا دراز گوش خدا آن را بخورد(سبحانه و تعالی عن الأمثال- او منزّه و والاتر از این مثالهاست).

سبب این تخیّلات تسلیم شدن انسان به خیال محدود خود هنگام تصوّر خداست،پس گاه او را بر حسب واقعیّت و طبیعت خود چون انسانی تصوّر می کند و او را چنین می انگارد و گاه بر حسب واقعیّت جامعه و طبیعت آن دست به تخیّل می زند،و وضع اجتماعی بر تصوّر او نیز منعکس می شود،و از آنجا که رابطۀ جامعۀ جاهلی با جامعۀ ایمانی رابطه ای است مادّی بی ثمر است،و براستی برای آنها مقدور نیست که تصوّر کنند رحمت و مهربانی صفتی از صفات خداست.پس شگفت نیست که فرمان پیامبر را دائر بر سجود به رحمان رد کنند و بگویند:«و ما الرّحمن-رحمان چیست؟».

پس بعید نیست از این اسم تازه نسبت به واقعیّتشان در شگفت شوند،زیرا واقعیّت آنها انباشته از هراس و ترساندن و دیگر صفات زشت و خوار کننده است.

ص :469

« وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً -و بر گریزشان افزوده شد.» فرمان پیامبر به ایشان دائر بر سجده کردن به خدا جز برای گردآوری پراکندگی آنان نبود،تا آفتاب رحمت بر آنها بتابد و ابر لطف الهی آنها را به زیر سایه خود گیرد،ولی به سبب ژرفی احساس آنها به ترساندن و بیم و مانند این صفتهای پست دور شدند و گریختند حتی از این کلمه همچون شتری رمیده فرار کردند.

این گریز و نفرت بیانگر میزان نادانی کسانی است که در گرداب جهل غرق شده بودند،و آنان که هنوز از نظر اندیشه در عصر جاهلی به سر می برند هم چنان در آن گرداب مغروقند و دست و پایی می زنند،و فرقی میان این دو نوع جاهلیّت نیست جز این که یکی نو است و دیگری کهنه.

پس اگر یک تن اهل رسالت برخیزد و شرق ملحد و خدا ناشناس،و غرب مشرک را به سجده کردن به رحمان،و انتشار صلح و عدل در اطراف زمین آباد فرا خواند،بدو نیز پاسخ می دهند«و ما الرّحمن رحمان چیست؟»،خدا به آنها ستم نکرده است بلکه خود به خویشتن ستم می کنند.

از نشانه های هستی

[61]

« تَبٰارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیهٰا سِرٰاجاً وَ قَمَراً مُنِیراً -بزرگ و بزرگوار است آن کس که در آسمان برجها بیافرید و در آنها چراغی و ماهی تابان پدید آورد.» شاید کلمۀ«برکة»در منطق جدید ما شبیه کلمۀ تکامل باشد،پس مبارک یعنی خیر پایدار و گسترده،یا متکامل آن است که رشد و نموّ می یابد-و خدا والاتر از نموّ و بالیدن است زیرا او-«کاملی است که کمالی برتر از او نیست،زیرا صفت او را حدّی محدود،و وصفی موجود،و زمانی محدود»نباشد و این گفتۀ امام علی(ع)است.

پس معنی« تَبٰارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً »چه می شود؟

ص :470

در واقع آن کس که به آسمان برکت و کمال بخشید همان کسی است که به انسان برکت و کمال می بخشد،و برجها در عین حال همان مواضع آشکار و بلند است،و بنا بر عادت برج شهر (1) رمز و نماد آن است، /8 و خورشید و ماه و دیگر ستارگان ثابت و سیّار برجهای آسمانند،و آن کس که خورشید و ماه و برجها را قرار داده همو صاحب برکت و کمال است،پس شایسته تر آن که به سوی او روی آوریم نه دیگری،زیرا او رحمان(و مهربان)است.پس چرا این صفت ستوده از صفات پروردگار خود را نشناسیم؟ [62]

« وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُکُوراً -و اوست که شب و روز را برای کسانی که می خواهند به یاد آورند و عبرت گیرند یا شکرگزاری کنند از پی هم قرار داد.» خداوند هر یک از شب و روز را یکی به دنبال دیگری قرار داده است،پس اگر شب دوام یابد زندگانی و کسب معاش نابود می شود،و اگر روز دوام یابد آسایش از میان می رود.

اما انسان چه وقت در حالت تذکّر و یادآوری به خویش است؟در شب هنگام.

و چه وقت نعمتها را به دست می آورد و خدا را شکر می گزارد؟به هنگام روز.

و چه قدر روند عبارت زیباست آنجا که می گوید:شب را برای کسانی که می خواهند متذکّر باشند قرار داد! پس هنگامی که صداها آرام می شود،و جانداران از جنبش می ایستند،و خاموشی فراگیر می شود،آنجا که همۀ مردم به بستر خواب می روند،و جدان مؤمن زنده می شود تا با پروردگار خود راز و نیاز کند« إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً

ص :471


1- 30) -مراد شهرهای قدیم است که برج و بارو داشتند-م.

(1)

-هر آینه شب هنگام از بستر برخاستن،موافقت دل و زبان را افزاینده تر است و بیان سخن را استوار دارنده تر.» امّا در روز که انسان از خواب خود به طلب روزی و معاش بر می خیزد،نه برای آن که گردنکشی و نافرمانی کند بلکه برای آن که پروردگارش شکر گزارد،و به مقرّری نعمتهایی برسد که خدا برای او به فراوانی فراهم کرده است،بازتاب شناخت و معرفت ایمانی را بر رفتار بندگان رحمان می یابیم که شخصیّت خود را از خلال ایمان عرفانی(و شهودی و اشراقی)بدان می آرایند.

بندگان رحمان

[63]

همانا بندگان رحمان،کسانی که نامهای خدا و در پیشاپیش آنها «الرّحمن»بر /8 دلها و رفتارشان تجلّی می کند صفاتی نیکو دارند که برجسته ترین آن صفات عبارت است از:

1-فروتنی

« وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً -بندگان خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین به فروتنی راه می روند...» پس رابطۀ آنان با طبیعت و مردم رابطۀ رحمت و مهربانی است،زیرا براستی آنان بندگان رحمانند-و این غرابتی ندارد-زیرا نام الهی الرّحمن بر شخصیّت آنان باز تافته و به قالب این اسلام مقدّس در آمده است،و این ویژگی است که آنان را بر آن می خواند که با فروتنی بر روی زمین راه بروند،رفتاری متواضعانه نه همچون رفتار متکبّران و بزرگی فروشان بر بندگان و راه رفتن مفسدان در زمین،و نه همچون رفتار مردم خوار و پست،از این رو در حدیث در تفسیر این آیه آمده است:

ص :472


1- 31) -المزّمل6/.

«به روشی که بر آن سرشته شده راه می رود،تکلّف نمی کند و ناز نمی فروشد» (1) .

پس بندگان رحمان(مهربان)حتی به زمینی که بر آن گام می نهند مهر می ورزند و آن را دوست می دارند،و چنان که معرّی گوید:

خفّف الوطء فما أظنّ أدیم

الارض إلاّ من هذه الاجساد

آهسته گام نه،از آن که نپندارم سفرۀ چرمین زمین جز از این پیکرها بوده باشد.

و به سبب رفتار نرمی که با زمین می کنند و گامهای آهسته و سبکی که بر می دارند حتّی مورچه را لگدمال نمی کنند و حتّی گیاه کوچکی را نمی کشند،و جانوران را نمی رمانند،بلکه آگاهانه به جای پایشان گام می نهند و راه می روند.

این نسبت به زمین،امّا نسبت به اجتماع رابطۀ ایشان رابطۀ مدارا با دیگران است،و در پشت این همه آن است که ایشان در روابط خود با طبیعت و اجتماع با سنّتها و قوانین ثابت الهی سازگاری دارند،و به وجود راهها و روشهایی قانع شده اند که شایسته است موافق و مطابق آن عمل کنند /8 و در چارچوب آن حرکت کنند تا از امکانیّات بسیار عظیمی که از طرف خدا در طبیعت به ودیعه نهاده شده بهره گیرند، و این امر نیز در موضعگیریهای اجتماعی و سیاسی آنها منعکس می شود،زیرا از سرشت پاکیزۀ آنها سرچشمه گرفته که تکلّف و نازفروشی را رد می کند و از این رو رفتاری است معتدل.نه تظاهری در آن است و نه داد و فریادی.

در حدیث پشت در پشت از امام باقر علیه السّلام آمده است:

«امامان علیهم السّلام از بیم دشمنشان بر زمین آهسته راه می روند» (2) .

و این خلاف کاری است که دیگران می کنند و آیۀ کریم«و عباد الرّحمن»شاملشان نمی شود و می بینیم که رابطۀ آنها با طبیعت و اجتماع رابطه ای

ص :473


1- 32) -بحار الانوار،ج 75،ص 26.
2- 33) -همان مأخذ.(مراد از دشمن ظاهرا تکبّر است که از بیم آن که دچار آن شوند آهسته و آرام راه می روند-م.).

است مبتنی بر پایه های فاسد خشونت و زورگویی،و بهره کشی از مردم،و توجّه انحرافی آنها به سرپیچی و تمرّد از نظامها و قوانین طبیعت،که آثار آن را در فاسد کردن روابط اجتماعی و انتشار تشنّجات و جنگها میان دولتهای گوناگون می بینیم.

2-مدارا

« وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً -و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند،به ملایمت سخن گویند.» زیرا رابطۀ آنان رابطۀ صلح و ایمنی است و از این رو به کسانی که با جهل آنان را مخاطب قرار می دهند،با گفتن سلام پاسخ می دهند،و گفته اند مقصود از سلام سلامی است که به هنگام وداع و جدا شدن گویند،یعنی ایشان پس از سلام گفتن به جاهل از او کناره می گیرند و دور می شوند و جهل او را با جهل مقابله نمی کنند و پاسخ جاهلانه نمی دهند.

امّا نزدیکتر به گفتۀ خدای تعالی«قالوا سلاما سلام گویند»این است که آنان در سخن و رابطۀ خود با دیگر مردم از راه سلام و صلح آغاز می کنند،و این آغاز کردن به حالتی از ایمنی و رابطۀ مثبت با طرف دیگر است.

3-شب زنده داری

[64]

« وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً -و آنان که شب را در سجده یا در قیام برای پروردگارشان به صبح می آورند.» اندکند کسانی که شب خود را به عبادت زنده می دارند،و برای فروتنی و لابه به خدا و از بیم او نماز بسیار می گزارند و دعای بسیار می کنند.در حالی که مردم در خوابی ژرف فرورفته اند،و بسیاری از مردم آرزو دارند به سطح بندگان رحمان ارتقاء یابند،امّا نمی توانند.چرا؟ زیرا این گونه مردم می خواهند خود را به اجبار بر فضایل وادارند و فضایل به

ص :474

اکراه حاصل نمی شود،و به تشکیل و ترکیب شخصیّت بستگی دارد،پس وقتی نشانه های خدای رحمان بر رفتار انسان بازتابی نداشته باشد،نفس خود را با سجود شبانه به پروردگار رشد نمی دهد زیرا نفسش را در برابر هجوم خواب ناتوان می بیند، امّا وقتی نشانه های خدای رحمان در برابر دیدگانش تجلّی کند،و بر رفتار او بازتابد و شخصیّت او را تشکیل دهد،آن گاه است که خواب شبانه نمی تواند پهلوی آنان را به بستر خواب بچسباند.

چندی پیش در یکی از شبهای تابستان گذشته بر بام خانه ای طاق باز آرمیده بودم امّا خوابم نمی برد،دوستم در کنار من قرار داشت و دیدگانش را به آسمان دوخته بود،و گفتی از طریق ستارگان نزدیک شدن سپیده دم را دریافت، ناگهان-مانند کسی که مارش بگزد-از بستر خود با جهشی بیرون پرید و به شتاب وضو ساخت که به نماز بایستد.بندگان رحمان چنینند.

اصل در هر فضیلتی شناخت خدا و اصلاح نفس است،پس کسی که خدا را نمی شناسد و بدین سبب نفس خود را اصلاح نمی کند،به هیچ یک از فضایل دیگر دست نمی یابد،زیرا این مسئله چندان که به سرشت دل مربوط است به تکلّف و خود را به زحمت انداختن مربوط نیست.

4-پرهیز از دوزخ

[65]

« وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ -و آنان که گویند:ای پروردگار ما،عذاب دوزخ را از ما بگردان...» براستی صدای دم برآوردن و دم کشیدن دوزخ به قدر چشم بر هم زدنی از خاطر آنان نمی رود بلکه اشکال آتش دوزخ هر لحظه در برابر دیدگان آنهاست،و هر یک از ایشان می گوید:پروردگارا،عذاب دوزخ را از من بگردان،گویی می بیند که او را در آن می افکنند.مگر نه آن که خدای تعالی می گوید:« وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا* ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِینَ فِیهٰا جِثِیًّا -هیچ یک از شما نیست که وارد دوزخ نشود،و این حکمی

ص :475

است حتمی از جانب پروردگار تو آن گاه پرهیزگاران را نجات می دهیم و ستمکاران را هم چنان به زانو نشسته در آنجا وامی گذاریم».

پس هر انسانی از روی پل صراط بر دوزخ خواهد گذشت،و خردمند کسی است که راه نجات را جسته باشد.

« إِنَّ عَذٰابَهٰا کٰانَ غَرٰاماً -زیرا عذاب دوزخ عذابی است دائم».

یعنی عذاب دوزخ همواره به انسانی که وارد آن می شود پیوسته و دمی او را ترک نمی کند،و این خسارت و گزندی سخت بزرگ است.پس خسارت حقیقی خسارت و زیانمندی در دنیا و بی بهره ماندن از لذّتهای آن نیست بلکه خسارت واقعی آن است که روز قیامت که سرانجام تکاپوهاست آدمی خود را از رحمت خدا محروم و خسارت زده بیند.

[66]

« إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً -دوزخ بد قرارگاه و بد مکانی است.» پس دوزخ قرار گاهی نیکو نیست که انسان در آن اقامت کند،و جایی خوب نیست که صلاح باشد همواره در آن بماند.

5-میانه روی در زندگانی

[67]

« وَ الَّذِینَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کٰانَ بَیْنَ ذٰلِکَ قَوٰاماً - و آنان که چون هزینه می کنند اسراف نمی کنند و خسّت نمی ورزند بلکه میان این دو،راه اعتدال را می گیرند.» /8 بسیاری از مردم مال را انفاق می کنند،و اندکی از آنان به پاداش آخرت دست می یابند،و کمتر کسانی هستند که مال را آن گونه که خدا می خواهد انفاق می کنند،و آنان براستی همان بندگان رحمانند،پس انفاقشان به انگیزۀ شادخواری و شهوت،یا ریا و ظاهر سازی و ریاست نیست،بلکه به انگیزۀ ایمان و عقل و اراده است،از این رو اسراف نمی ورزند و خسّت هم نمی کنند بلکه در این میانه راه اعتدال را می گیرند.

پس در میان اسراف و خسّت و با اعتدال خرج می کنند که زندگی خود و

ص :476

دیگران را بدان بر پا نگهدارند.

عیاشی چنین روایت می کند و گوید:از امام رضا(ع)دربارۀ هزینۀ خانواده کسب اجازه کردم که چگونه باید باشد؟گفت:میان دو مکروه(و ناپسند).

گوید:گفتم:فدایت شوم به خدا نمی دانم آن دو مکروه کدامند.گفت:آری -خدایت رحمت کناد-آیا نمی دانی که خدای تعالی اسراف و خسّت را نمی پسندد و گفته است:« وَ الَّذِینَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کٰانَ بَیْنَ ذٰلِکَ قَوٰاماً -و آنان که چون هزینه می کنند اسراف نمی کنند و خسّت نمی ورزند، بلکه میان این دو،راه اعتدال را می گیرند».

امام صادق-علیه السّلام-مثالی برای این موضوع زد و مشتی ریگ برداشت و سخت در مشت خود گرفت و گفت:این«اقتار خسّت»است-که خدای عزّ و جلّ آن را در کتاب خود ذکر کرده است-آن گاه مشتی دیگر ریگ برداشت و مشت خود را چنان آزاد گرفت که تمام آن بریخت.آن گاه گفت:این اسراف و زیاده روی است.سپس مشتی دیگر برداشت و مقداری از آن را ریخت و مقداری را نگاهداشت و گفت این است قوام و اعتدال و میانه روی.

روایتی سوّم مقدار هزینه را با سطح زندگانی در اجتماع مربوط می کند،و روایتی چهارم،هزینه در راه استواری بدن و آنچه بدن را می سازد و تندرست می دارد -هر چه باشد-اسراف می شمارد.امّا نصوصی دیگر بر ضرورت گسترش هزینه بر خانواده فرمان می دهد.و از مجموع این نصوص می فهمیم که میانه روی در زندگانی مربوط به مجموعه ای از عوامل می شود که شرع و عقل و عرف آنها را معیّن می کند.

[سوره الفرقان (25): آیات 68 تا 77]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ یَقْتُلُونَ اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً (68) یُضٰاعَفْ لَهُ اَلْعَذٰابُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهٰاناً (69) إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (70) وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اَللّٰهِ مَتٰاباً (71) وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً (72) وَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهٰا صُمًّا وَ عُمْیٰاناً (73) وَ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّیّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اِجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً (74) أُوْلٰئِکَ یُجْزَوْنَ اَلْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیهٰا تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً (75) خٰالِدِینَ فِیهٰا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (76) قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزٰاماً (77)

ص :477

معنای واژه ها

77[لزاما]

:یعنی ناگزیر واقع می شود.

بندگان رحمان بین رفتار و آرزومندیها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

غالبا آیات پایانی سوره افکار موجود در آن سوره را خلاصه می کند تا توضیح و بیان آن را بیفزاید،و در ضمیر خواننده بذری از خلاصۀ آنچه دربارۀ آن سخن رفته

ص :478

است بکارد.

در پایان سورۀ فرقان که به بیان رساله و وحی و ایمان به آن دو اختصاص دارد،خداوند موضوعات مهمّی را که در خلال این سوره یاد کرده است برای ما خلاصه می کند.

نخست:ایمان به رسالت سخنی نیست که بر زبان جاری شود،بلکه تعهّد و باری است بزرگ و موقعیّتی دقیق که هر فرد از افراد جامعه ارزش و اهمیّت آن را احساس می کند.

دوم:اجتماعی که آن را رسالت بسازد از سلطه گری دور است،پس در آن اجتماع کسی بر دیگری تسلّط و چیرگی ندارد،زیرا خضوع و سرسپردگی در آن برای غیر ولایت خدا نیست،اما سر سپردگی به ولیّ امر خدا چون پیامبر یا امام یا فقیه عادل عارف در حقیقت همان سرسپردگی و تسلیم به خدای سبحان است.زیرا اشخاص اجتماع تقدیس نمی شوند بلکه در واقع تقدیس و سر سپردگی نسبت به ارزشهایی به عمل می آید که ایشان آن را مجسّم می سازند و در وجودشان تجسّم و تبلور یافته است.

سوم:بر این اجتماع روح احترام متقابل در میان فرزندانش حکومت می کند،و از این رو کسی را نمی کشند و زنا نمی کنند.

در این جا رابطه ای میان قتل نفس از یک سو و زنا از سوی دیگر وجود دارد،و هر دو نوعی از تجاوز و تعدّی به کرامت انسان تلقّی می شوند،و در نتیجه هر دو-چنان که در شرح آیات خواهیم دید-قتل نفس هستند.

آنان که سروری سلطه ای غیر الهی را بر خود ترجیح می دهند،نفس بشری را محترم نمی شمارند و مرتکب عمل زشت می شوند،پس به زودی عذاب را در دنیا و آخرت خواهند دید،مگر آن که به درگاه پروردگار خود،خداوند توبه کنند.

چهارم:در اجتماع رحمانی هرگز کسی به دیگری ستم نمی کند.

برای آن که انسان به دیگری ستم نکند،بر او واجب است که از گواهی دادن به دروغ خودداری کند،و بسیاری از کسانی که محیطی مناسب برای

ص :479

ستمگری می یابند،خواهشها و مصالحشان آنها را به ارتکاب جرایم،و تجاوز به حقوق دیگران بر می انگیزد.امّا در اجتماع اسلامی،فضای عمومی و قانون الهی حکمروا کسی را به ستمگری یا گردنکشی ترغیب و تشویق نمی کند،پس اگر ستمگری کسی را بجوید که به نفع او گواهی دهد هرگز به مراد خود نخواهد رسید و چنان کسی را نخواهد یافت.

پنجم:جدیّت از مهمترین ویژگیهای برجستۀ اجتماع ایمانی است.

این اجتماع از کار لغو و بی هدف،که یکی از عوامل انحرافات اجتماعی و فکری و جز آن است،به دور است،و همچنین از بی مبالاتی که به معنی بیهودگی و بی هدفی است بسی فاصله دارد.پس واجب است که اجتماع در جست و جوی هدفهای خود جدّی باشد،و از بی هدفی و بی مبالاتی که آن را از رحمانیّت دور و به جنایت و انحراف نزدیک می کنند دور باشد.

چنین اجتماعی است ذکر کننده ای است که با ذکر خدا تکامل می یابد، زیرا ذکرش را نسبت به آفریدگارش معراجی برای ارتقاء معنوی و نیز مادّی خود قرار می دهد،و به عبارت دیگر همین ذکر خداست که آن اجتماع را طوری می سازد که به سطح تمدّن و پیشرفت عروج کند، /8 و بدین وسیله تمدّن ایمان را می سازد،همان گونه که پیامبر خدا،سلیمان آن را در زمان پیشین ساخته است.

ششم:صفت بلند نظری و بلند اندیشی از برجسته ترین خصوصیّات اجتماع اسلامی است که قرآن در این سوره آن را توصیف می کند،و با وجود تکیۀ فرزندان آن بر عناصر با فضیلت و سر آمد خانواده در تربیت آنان بلند نظریهای اجتماعی خود را فراموش نمی کنند،زیرا آرزوی پیشوایی پرهیزگاران را دارند و این سوره به ذکر دعایی پایان می یابد که پاسخ درود بشر به رسالت پروردگار سبحان است.

مراد پیشوایی و امامت برترین طبقه و فاضلترین گروه در اجتماع است.

انسان عادّی آرزو می کند که پیشوا باشد و همین،امّا آرزوی والای بندگان رحمان رهبری پیشاهنگان و پیشگامان در اجتماع است،و این دلالت بر بلند اندیشی گسترده در بعد آینده و حال فرزندان اجتماع اسلامی رحمانی دارد.

ص :480

پس از یک سو می کوشند شخصیّت فرزندان خود را مطابق مفاهیم درست بسازند،یا از طریق فرزندان خود همانند همسرانشان به نحو عمودی در طول زمان ادامه و دنباله داشته باشند،و از سودی دیگر می کوشند و جدیّت می کنند که پیشوای مردم پیرامون خود شوند تا به نحو افقی از طریق افراد اجتماعی که در آن زندگی می کنند و در گسترده ترین بخش مکانی ادامه و اطاله داشته باشند.

اینانند که با بلند اندیشیها و آرزوهای والا و رفتار خود زندگی برتر را در دنیا بنا می کنند،و در آخرت پاداشی نیکو می یابند،چه خداوند به فرشتگان و طبیعت امر می کند که به آنان سلام گویند و سر بسپارند،و وقتی فرشتگان و طبیعت با هم سر سپردگان انسانی باشند،چنین کسی از هیچ چیز نمی هراسد زیرا احساس می کند که گویی پروردگار طبیعت و فرشتگان و آفرینندۀ آنها از یک سو،و خود طبیعت و فرشتگان گماشته بر آن از سوی دیگر او را دوست دارند و بدو توجّه می کنند.

و این به خاطر آن است که بندگان رحمان با یکدیگر در مسالمت و سازگاری بودند،و دانسته بودند که وظیفه و نقش آنان ساختن انسان رسالتی برتر برخاسته از خود ایشان،و امّت رسالتی برتر برخاسته از میان خانوادۀ آنان، /8 و تمدن اسلامی پیشرفته برخاسته از اجتماع آنان است،و این همه در چارچوب سنّتها و قوانین رسالتی درست صورت می گیرد.

و بر عکس تمام اینها کسانی که مرتکب جنایات می شوند و به ارتکاب گناهان مبادرت می ورزند خویشتن و خانواده و اجتماع خود را گمراه می کنند،و به هدفهایی که آرزو دارند نمی رسند،و معادلۀ بر عکس چنین می شود:انسان منحرف، امّت با اختلاف،پایان آبادی و تمدّن،چنان که اقوام پیشین بدین نتیجه و سرانجام رسیدند.خدای تعالی گوید:

« أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعٰادٍ، إِرَمَ ذٰاتِ الْعِمٰادِ، الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی الْبِلاٰدِ، وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جٰابُوا الصَّخْرَ بِالْوٰادِ، وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتٰادِ، الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلاٰدِ، فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسٰادَ، فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذٰابٍ، إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ -آیا ندیده ای که پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟با ارم که

ص :481

ستونها داشت؟،و همانند آن در هیچ شهری آفریده نشده بود،و قوم ثمود که در آن وادی سنگ را می بریدند،و قوم فرعون آن دارندۀ میخها،آنها در بلاد طغیان کردند، و در آنها به فساد در افزودند،و پروردگار تو تازیانۀ عذاب را بر سرشان فرود آورد، زیرا پروردگارت به کمینگاه است».

هفتم:در پایان این سوره نکته ای است شگفت آور.

می بینیم سورۀ فرقان که با ذکر قرآن آغاز شد و به عنوان فرقان،یعنی ترازوی تمیز حق از باطل،از آن تعبیر کرد،در اینجا به ذکر دعایی در گفتۀ خدای تعالی پایان می یابد که می گوید:« قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ -بگو اگر دعای شما نمی بود پروردگار من به شما نمی پرداخت».

رابطۀ میان قرآن و دعا چیست؟ شاید حدیث شریف نبوی این رابطه را تفسیر کند که می گوید:

«هر گاه خواستی که خدا با تو سخن گوید قرآن بخوان،و هر گاه که خواستی با خدا سخن گویی دعا بخوان».

پس انسان پیش از آن که منتظر باشد پیامی از سوی خدا بر او نازل شود، واجب است که پیامی از طریق دعا به پیشگاه خدا تقدیم کند، /8 و خداوند پیام انسان را دوست دارد،و بدان گوش می دهد،هموست که گفت:« أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذٰا دَعٰاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ (1) -یا آن که درمانده را چون بخواندش پاسخ می دهد و رنج از او دور می کند»و اوست که گفت:« وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (2) -چون بندگان من دربارۀ من از تو پرسند،بگو که من نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند پاسخ می دهم»و اوست که چون دعا کننده ای او را بخواند،می گوید:بلی،ای بندۀ من.

ص :482


1- 34) -النمل62/.
2- 35) -البقرة186/.
شرح آیات:
اشاره

گونه ای دیگر از قتل

[68]

« وَ الَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ -و آنان که با خدای یکتا خدای دیگری نمی گیرند...» یعنی به هیچ سلطۀ مادّی سر فرود نمی آورند و گردن نمی نهند،و تسلیم آنها فقط نسبت به خداست،و در منطق ایشان تنها اوست که صاحب سلطۀ مطلق است نه دیگری.

« وَ لاٰ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ -و کسی را که خدا کشتنش را حرام کرده-مگر به حق-نمی کشند و زنا نمی کنند...» یعنی شخصی را که ریختن خونش حرام است نمی کشند و مرتکب کار زشت زنا نمی شوند.امّا پرسش این است که چرا از زنا بیدرنگ پس از قتل یاد شده است؟ پاسخ این است که قتل دو گونه است:

1-قتل از طریق گرفتن جان.

2-قتل از طریق ربودن روح انسانیّت با بدی تربیت و جهت دادن،و نیز با از میان بردن عقل و اراده در نفس انسان،پس اگر انسان عواطف نیکو و شخصیّت ایمانیش سلب شود بر او دشوارتر و سخت تر از آن است که با گرفتن جان یا ریختن خونش کشته شود.

در تفسیر این آیۀ کریم« مِنْ أَجْلِ ذٰلِکَ کَتَبْنٰا عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنَّهُ مَنْ /8 قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیٰاهٰا فَکَأَنَّمٰا أَحْیَا النّٰاسَ جَمِیعاً (1) -از این رو بر بنی اسراییل مقرّر داشتیم که هر کس کس دیگر را نه به قصاص قتل کسی یا ارتکاب فسادی بر روی زمین،

ص :483


1- 36) -المائدة32/.

بکشد،چنان است که همۀ مردم را کشته باشد.و هر کس که به او حیات بخشد چون کسی است که همۀ مردم را حیات بخشیده باشد»آمده است که:کسی که شخصی را با گمراه ساختن او به صورت مرده درآورد مانند آن است که تمام مردم را کشته است و کسی که دیگری را با هدایتش زندگی بخشد مثل آن است که تمام مردم را زنده کرده است.

و کسی که زنا می کند و موجب می شود فرزندانی زنا زاده پدید آیند که در کوچه ها پرورش یابند مثل آن است که آنها را کشته باشد،زیرا آن فرزندان خانواده ای ندارند که آنها را به قصد تربیت سرپرستی کند و تبدیل به موجوداتی وحشی می شوند که برای جامعه مزاحمت می آفرینند،زیرا صفات نیک و مواهب فضیلت ساز در وجودشان می میرد و در مقابل تمام صفات بد در آنها رشد می یابد،و این همان قتل معنوی است.

وقتی مردی از امام رضا(ع)پرسید:ای زادۀ پیامبر خدا،کدام سخت تر است،قتل یا زنا؟امام بدو پاسخ داد:«زنا از قتل سخت تر است».

آن مرد باز پرسید ای پسر رسول خدا،برای چه؟ امام(ع)پاسخ داد:برای آن که کسی که بر اثر زنا زاده شود فرزندانی خواهد یافت.

و چه بسا که تمام آنها نسلی از منحرفان را پدید آورند،در حالی که اگر کسی جان دیگری را بگیرد،جان یک تن را به وسیلۀ این قتل از میان برده است امّا در مورد اوّل،زنا کار عملا نسلهایی را کشته است.

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً -و هر که این کارها کند،عقوبت گناه خود را می بیند.» طبیعی است که پاداش کار خود را ببیند،و در حدیث آمده است:

«اثام درّه ای از درّه های جهنّم و از مس گداخته است،و زمینش از سنگهای سیاه باشد،و جای کسی است که سوای خدای تعالی را پرستیده است،و کسی که دیگری را که خدا ریختن خونش را حرام کرده کشته است،و زنا کاران

ص :484

در آنجایند و در آنجا عذابشان دو چندان می شود». (1)

[69]

« یُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهٰاناً -عذابش در روز قیامت مضاعف می شود و تا ابد به خواری در آن عذاب خواهد بود.» پس به هر عملی پاداشی به اندازۀ آن و عذابی در سطح آن داده می شود، پس اگر کسی به دیگری که از او راه را پرسید به عمد دروغ گوید و او را به راهی دیگر روانه کند،مجازات خواهد شد:اوّلا به سبب دروغگویی و ثانیا برای عذاب و رنجی عملی که به آن کس که وی بدو دروغ گفته تحمیل کرده است،و اگر آن شخص در راه خود گرفتار آسیبی شود دروغگو مسئول است.

و شاید این معنای مضاعف شدن عذاب باشد.

توبه تصمیم گیری است و کردار

[70]

« إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -مگر آن کسان که توبه کنند و ایمان آورند و کارهای شایسته کنند.خدا بدیهایشان را به نیکیها بدل می کند و خدا آمرزنده و مهربان است.» براستی رحمت خدا بسیار گسترده دامان است،پس هر چه عمل انسان از گناهانی چون زنا و قتل باشد،باز هم در رحمت خدا را بر دو لنگۀ خود برای توبه کاران و آمرزش طلبان گشوده می یابد-و تازه تنها همین نیست-بلکه بزرگتر از این آن است که خدا بدیهای توبه کاران را به خوبیهایی تبدیل می کند که از آنها پاداش نیک می برند.شاید سبب تبدیل کردن بدیها به خوبیها این باشد که توبه کار متذکّر شدن خود را نسبت به آنها،و پشیمانی خود را از ارتکاب بدیها سکّویی برای جهش به سوی تصحیح و اصلاح و شتافتن به عرصۀ شناخت بزرگتر،و ایمان ژرفتر قرار خواهد داد،و هر کار بدی را که به یاد آورد مسئولیّت محو و تبدیل آن را به

ص :485


1- 37) -نور الثقلین،ج 4،ص 31.

کردار شایسته احساس می کند.بدبخت تیره بخت کسی که از با پافشاری خود بر گناهان بدون توبه از آمرزش خدا محروم است.بیگمان گناهان بندگان هر قدر بزرگ و زیاد باشد از رحمت خدا کوچکتر و کمتر است.در حدیث مروی از امام باقر-علیه السّلام-در تفسیر این آیه آمده است:

«روز قیامت مؤمن گناهکار را می آورند تا در محلّ حسابرسی می ایستد،آن گاه خدای تعالی است که خود به حساب او می رسد و هیچ یک از مردم بر حساب او آگاهی نمی یابد که گناهانش را بداند،حتی اگر به بدیهای خویش اقرار کند، خدا به کاتبان گوید:آنها را به نیکیها تبدیل کنید و به مردم بنمایانید. /8 پس مردم در آن هنگام گویند:این بنده را حتی یک کار بد نبوده است،سپس خدا امر می کند او را به بهشت برند» (1) .

راستی را که امید به رحمت خدا مؤمن را چنان می کند که محبّتش نسبت به پروردگارش دم به دم بیفزاید و از نافرمانیهایش دور شود.از این رو آیات قرآن و نصوص سنّت تأکید بر خشنودی خدا را استفاضه می کند.و حدیث زیر میزان عطوفت پروردگار را به بندگان خود بیان می کند،هم چنان که مساهمت شناخت این حقیقت را در اصلاح بشر نشان می دهد.از امام رضا-علیه السّلام-روایت می کنند که:«به پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-گفتند:فلان هلاک شد که گناهانی چنین و چنان را مرتکب می شود.پیامبر خدا(ص)گفت:نه،بلکه نجات یافت،و خدا کار او را جز به نیکی به پایان نمی رساند،و خداوند بدیهای او را محو و به نیکیها تبدیل خواهد کرد،زیرا او یک بار در راهی می گذشت و به مؤمنی خفته برخورد که عورتش آشکار شده بود و خود احساس نمی کرد،وی آن را بپوشانید و از بیم آن که وی شرمگین شود او را از پوشاندش آگاه نساخت،سپس آن مؤمن در بیداری از ماجرا آگاه شد و بدو گفت:خدا پاداشت را افزون کند و آینده ات را کرامت بخشد،و در حساب با تو گفت و گو نکند،پس خدا دعای او را در حق وی

ص :486


1- 38) -برای آگاهی از این خبر بنگرید به همان مأخذ،ص 34.

پذیرفت،از این رو این بنده به سبب دعای آن مؤمن عاقبت به خیر خواهد شد.سخن پیامبر خدا بدان مرد رسید،پس توبه کرد و روی به درگاه خدا آورد،و به فرمانبرداری از خدای عزّ و جلّ پرداخت،هفت روز از این ماجرا نگذشت که بخشی از قلمرو اسلام را غارت کردند و پیامبر خدا گروهی را به تعقیب غارتگران فرستاد -و آن مرد یکی از اعزام شدگان بود-و در آن معرکه به فیض شهادت رسید». (1)

[71]

« وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللّٰهِ مَتٰاباً -و هر که توبه کند و کار شایسته کند به شایستگی نزد خدا بازگردد.» یعنی آن کس که توبه می کند و به کردار شایسته می پردازد،براستی به خدای مهربان توبه می کند.

صفات بندگان رحمان
1-گواهی به دروغ نمی دهند

[72]

« وَ الَّذِینَ لاٰ یَشْهَدُونَ الزُّورَ -و آنان که به دروغ شهادت نمی دهند...» همانا بندگان رحمان به دروغ گواهی باطل نمی دهند،و از سوی دیگر سخن را جز در زمان و مکان مناسب ادا نمی کنند،چه احساس می کنند که سخن جزئی از کردار انسان است،چنان که پیامبر(ص)به عربی صحرانشین که از او پرسید:آیا خدا ما را به خاطر آنچه می گوییم به حساب می کشد؟گفت:

«آیا مردم را جز به سبب نتایج حاصل از زبانهایشان،با بینیهایشان به دوزخ می کشند؟».

و در حدیثی دیگر از امام صادق(ع)آمده است که گفت:

«اگر مردم می دانستند که سخنشان جزئی از کردارشان است بیگمان از

ص :487


1- 39) -همان مأخذ،ص 35.

سخن گفتن می کاستند».

و در یکی از روایات آمده است که«الزّور،در این آیه یعنی غنی آوازه خواندن طربناک» (1) و در حدیثی دیگر آمده است که«مراد از آن مجالس فاسقان است و(بندگان رحمان)در مجالس باطل حاضر نمی شوند»و امام باقر و صادق -علیهما السّلام-از عیسی بن مریم-علیه السّلام-روایت کرده اند که«از مجالس دو خطا پرهیز کنید» (2) در حدیث چهارم آمده است که«آنان وقتی سخن از شرمگاه گویند،برای حفظ عفّت زبانشان از آن به کنایه نام برند».

بدین سان دلالت این آیه وسعت می یابد تا شامل هر گونه باطلی بشود،پس آنها شهادت نمی دهند(یا در مجالس بیهوده حضور نمی یابند)زیرا دربارۀ زندگی اندیشیده و دریافته اند که زندگی هدفی مقدّس دارد،و از این رو به سوی آن هدف کوشیده و رفته اند،و خود را از باطل دور نگاهداشته اند.

« وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً -و چون بر ناپسندی بگذرند به شتاب از آن دوری می جویند.»

2-از امور ناپسند دوری می جویند:

پس لب به سخنی خطایا بی هدف نمی گشایند،و همچنین در اجتماعات لهو و لعب و سرگرمی و بازی،و ساز و رقص شرکت نمی کنند،زیرا وقتشان گرانبهاتر از آن است،و چون می دانند /8 که زندگی فرصتی است تکرار نشدنی،ناچارند از سالها و روزها و ساعتها و دقیقه های آن بهره جویند،و تمام اینها وسیلۀ پرهیز آنان می شود تا به روز پشیمانی بر از دست دادن فرصت عمر افسوس نخورند.

آنان بر ناپسند و لغو کریمانه می گذرند زیرا درک می کنند که خود براستی از پرداختن بدان والاتر و گرامیترند،پس کرامت و شرفشان آنان را به دوری جستن از مجالس لهو و سرگرمی فرا می خواند.

ص :488


1- 40) -حدیث مروی از امام صادق-علیه السّلام-در همان مأخذ،ص 41.
2- 41) -همان مأخذ.
3-بینادلی و هشیاری

[73]

« وَ الَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهٰا صُمًّا وَ عُمْیٰاناً - آنان که چون به آیات پروردگارشان اندرزشان دهند،در برابر آن چون کران و کوران نباشند.» بینادلی و بصیرت از صفات برجستۀ بندگان رحمان است.چه در آیات خدا که بر آنان تلاوت می شود برای جست و جوی حقیقت و به عشق بینادلی می اندیشند و در پرتو آن به امور زندگی فکر می کنند،و برای دریافت نظامها و قانونمندیهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و پرورشی و جز آنها از آن آیات به گوشۀ خلوت می نشینند و تمام ذهن خود را بر آنها متمرکز می کنند،چون می دانند کسی آن آیات را فرستاده که خود زندگی را آفریده و قوانین و نظامها را در آن وضع کرده است.

پیداست که ترک لغو فراغتی و فرصتی بزرگ به ایشان می دهد که آن را از فعالیّت فکری رشد یافته ای سرشار می کنند،در دعای مکارم الاخلاق آمده است:

«بارالها،آنچه را شیطان از آرزومندی و بدگمانی و حسد در دل من می افکند به گونه ای قرار ده که ذکری برای عظمت تو،و تفکّری در قدرتت،و تدبیری ضدّ دشمنت شود،و آنچه را بر زبان می گذرد از نقطه ای دشنام یا بدگویی، یا لطمه به آبرویی یا شهادتی باطل یا غیبت کردن از مؤمنی غایب،یا بدگویی از مردی حاضر و آنچه بدین می ماند،همه را تبدیل کن به گفتار به ستایش خاصّ برای خدا،و افزون گویی در ثنا بر تو،و پی سپاری در راه تمجید تو،و سپاسگزاری از نعمت تو و اعتراف به احسانت و شمردن منّتهای بیکرانت».

ابو بصیر از امام صادق-علیه السّلام-در تفسیر این آیه روایت کرده است که گفت:

«بینادل شدگان شکّاکان نیستند».

اکنون مسلمانان نسبت به اینان در کجا قرار دارند؟

ص :489

اگر به واقعیّت امّت اسلامی از فراز بنگریم،بیگمان می بینیم که بیشتر مسلمانان از جمله کسانی هستند که همچون کران و کوران با آیات خدا برخورد دارند،آنها را با ابتکار و زیبایی تلاوت می کنند،امّا معانی آنها را نمی فهمند و مدلولهای آنها را درک نمی کنند،و بلکه در آنها نمی اندیشند تا آنها را بر رفتار خود، و پس از آن بر اجتماع خویش تطبیق دهند و اجرا کنند.

4-آرزومندی بزرگ

[74]

« وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّیّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً -و آنان که می گویند:ای پروردگار ما،از همسران و فرزندانمان دلهای ما را شاد دار(و دیدگان ما را آرام بخش)،و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان.» رابطۀ میان خواستن همسران و فرزندان شایسته،و درخواست پیشوایی و رهبری نزد بندگان رحمان،در آرزومندی آنان به ادامه یافتن رسالتشان در فرزندانشان و نیز در مردمی است که پیرامون آنها هستند،تا رهبر پرهیزگاران شوند، و پرهیزگاران-به نوبۀ خود-پیشاهنگ اجتماع گردند.پس آنان آرزومندند که رهبر پیشاهنگان شوند نه این که فقط پیشاهنگ باشند.

و این آیۀ کریم دلالت بر روحیۀ رقابتی بر خیر دارد که آنان از آن برخوردارند،پس در اجتماع رحمانی همه خود را ترقّی می دهند تا در جولانگاه خیر و کردار بهتر و برتر از دیگران باشند.

در حدیث امامان اهل بیت-علیهم السّلام-آمده است که این کلام ایشان را در نظر دارد و ایشان تأویل آنند.و در حدیث شریف از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب-علیه السّلام-آمده است که:

«به خدا سوگند از پروردگار خود درخواست نکردم که فرزندانی با چهرۀ شاداب و اندام و قامت زیبا به من عطا کند،بلکه از پروردگارم فرزندانی مطیع نسبت به خدا و بیمناک از او تقاضا کردم که چون به فرزندی بنگرم که مطیع خداست

ص :490

چشم بدو قرار و آرام گیرد که گوید« وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً -مرا پیشوای پرهیزگاران گردان»و گوید:ما آنان را که پیش از ما بودند به رهبری گرفتیم پس پرهیزگاران پس از ما،ما را به رهبری گیرند» (1) .

[75]

« أُوْلٰئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیهٰا تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً - اینان همان کسانند که برای صبری که تحمّل کرده اند غرفه های بهشت را پاداش یابند و در آنجا به درود و سلامشان بنوازند.» آنجا که خدا با غرفه های بنا شده از زر و سیم و یاقوت و درّ آنان را استقبال می کند و در آنها شادباش و سلام از خدا و فرشتگان دریافت می کنند.

این آیه اندیشه ای مهم را می رساند که عبارت است از این که براستی تحقّق یافتن آرزوهای بلند و رسیدن به هدفها نیازمند صبری است بسیار،و آرزوی میان تهی و بلند پروازی بی جان سودی ندارد و انسان بر آرزوجویی خود بدان اندازه پاداش نمی یابد که بر کوشش خود برای تحقّق بخشیدن بدان آرزومندی پاداش می گیرد.و آنچه از این آیه در می یابیم این است که این پاداش بر صبری است که در راه هدفهای والا تحمّل شده باشد.

[76]

« خٰالِدِینَ فِیهٰا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً -جاودانه در آن باشند.چه نیکو قرار گاه و مکانی است.»

5-دعا معراج مؤمن است

[77]

« قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ -بگو اگر دعای شما نمی بود پروردگار من به شما نمی پرداخت...» دعا پل ارتباط با خداست،و از چیزهایی که بندگان رحمان را مشخّص می کند دعای ایشان است.پس آنان در کنار کردار و کوشش به دعا نیز اهتمام دارند،به سبب ایمانشان به این که توفیق خدا از کردار آنان برتر است و بلکه روح

ص :491


1- 42) -همان مأخذ،ص 44.

کردار و عمل است که آنان را به درهای بهشت می رساند.

اگر در کرداری فروتنی و سر سپردگی برای خدا نباشد آن کردار سودی ندارد،و کسی که بر کردار خود بدون فضل خدا حسابی بطلبد زیان می بیند،پیامبر اعظم(ص)به سبب کردار خود وارد بهشت نمی شود،بلکه به فضل خداست و اگر خدا مردم را به اعمالشان حسابرسی کند یک تن وارد بهشت نمی شود.

« فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزٰاماً -شما تکذیب کرده اید و کیفرتان همراهتان خواهد بود.» وقتی مردم از خدا روی بگردانند و با دعا و لابه به درگاه او روی نیاورند، بیگمان او بر آنان عذاب می فرستد،و چنان که در حدیث آمده است:

«صدقه بلا را می گرداند،و دعا قضای استوار شده را باز می کند».

ص :492

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109