تفسیر هدایت جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر هدایت/ محمدتقی مدرسی؛ ترجمه احمد آرام

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1377.

مشخصات ظاهری : ج 18

شابک : 964-444-149-4250000ریال:(دوره) ؛ 964-444-150-8(ج.1) ؛ 964-444-151-6(ج.2) ؛ 964-444-152-4(ج.3) ؛ 964-444-154-0(ج.5) ؛ 964-444-155-9(ج.6) ؛ 964-444-156-7(ج.7) ؛ 964-444-157-5(ج.8) ؛ 964-444-158-3(ج.9) ؛ 964-444-159-1(ج.10)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : جلدهای مختلف این کتاب توسط مترجمین متفاوت ترجمه شده است

یادداشت : عنوان اصلی: من هدی القرآن.

یادداشت : چاپ اول: 1378؛ 25000 ریال (دوره) (ج. 11) :ISBN 964-444-160-5

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : (ج. 12) :) ISBN 964-444-161-3ج. 13) :) ISBN 964-444-162-1ج. 14) :) ISBN 964-444-163-xج. 15) :) ISBN 964-444-164-8ج. 16) :) ISBN 964-444-165-6ج. 17) :) ISBN 964-444-166-4ج. 18) :ISBN 964-444-167-2

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1377 - 1281. مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره : BP98/م 4م 8041 1377

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : م 79-4111

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ مریم

فضیلت سوره:

1-در کتاب«ثواب الاعمال»به اسناد راوی از ابو عبد اللّٰه(ع)آمده است که فرمود:«کسی که به خواندن سورۀ مریم عادت کند نمی میرد مگر آن که در جان و مال و فرزند به بی نیازی رسد و در آخرت از اصحاب عیسی بن مریم -علیهما السّلام-خواهد بود،و پاداشی بدو داده خواهد شد همسنگ سلطنت سلیمان بن داود در دنیا».

تفسیر نور الثقلین،ج 3،ص 319 2-در مجمع البیان،ابی بن کعب از پیامبر(ص)نقل کرده است که:

«هر که این سوره را بخواند پاداشی برد به اندازۀ ده برابر کسانی که زکریا و یحیی و مریم و موسی و عیسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل را تصدیق یا تکذیب کردند و نیز به شمار کسانی که برای خدا فرزند قایل شدند و کسانی که قایل نشدند».

تفسیر نور الثقلین،ج 3،ص 319

ص :7

زمینۀ کلّی سوره

موضوع اصلی و کلی سورۀ کهف بحث در گرایش انسان بود به زینتهای این جهانی و در سورۀ مریم موضوع اصلی و کلی بحث در وابستگی انسان است به خانواده و فرزندان به عبارت دیگر آنچه موجب بقای نوع نو بشر می شود آنهم عاری از هر گونه شوائب ناسالم.

این موضوع از دو جهت در خور ملاحظه است:

نخست آن که:اسلام انسان را ملزم می دارد که رابطه اش با طبیعت در محدودۀ رابطه اش با خدا-که هم آفریدگار او و هم آفریدگار طبیعت است- جای داشته باشد،زیرا رابطۀ با خداست که اعمال آدمی و رفتار و گرایشهای او را تحت ضابطه در می آورد.

بر انسان است که همه چیز خود را در راه این رابطه فدا کند،زیرا او بندۀ پروردگار خود است و باید او را دوست بدارد و دوستان او را به دوستی برگزیند و با دشمنان او دشمنی ورزد.رابطۀ انسان با طبیعت امری عرضی است نه ذاتی،زیرا خدا ما را فرمان داده که زمین را آبادان گردانیم و خانه ها بسازیم و خانواده تشکیل دهیم و فرزندان خود را دوست بداریم و برایشان دل بسوزانیم ما همۀ این امور را در حدود اوامر و نواهی الهی انجام می دهیم.

سوره مریم نازل شده تا در این مسیر راهنمای ما باشد از این رو در حدیث آمده است که«هر کس به خواندن سورۀ مریم مداومت ورزد نمی میرد تا آن گاه که چیزی به او رسد که او را از حیث جان و مال بی نیاز سازد».

«مداومت»به خواندن که در این حدیث آمده مراد از آن مداومت در عمل

ص :8

است و نیز عبارت از این است که انسان کیفیت زندگی خود را با میزانی که آن سوره به دست او می دهد بسنجد ناگفته نماند که زمانی که اسلام رابطه دلبستگی انسان را به طبیعت امری عرضی به شمار می آورد منظور آن نیست که نعمتها و طیبات دنیا را بر خود حرام گرداند بلکه مراد این است که از آنچه حلال و طیب است استفادۀ ممکن را ببرد زیرا خداوند که خالق زندگی و بشر است بهتر می داند که چه چیز به صلاح ما است و خیر ما در آن است و در نتیجه اوست که می تواند برنامۀ زندگی ما را معین کند و راه و روش ما را به ما تعلیم نماید.

دیگر آن که:فرق است میان تعریف طبی یک بیماری و دارویی که به موجب آن تجویز می شود.کتابهای تربیتی و اخلاقی شبیه همان تعریف طبی هستند ولی قرآن کتابی است که هم بیماری را معرفی می کند و هم خود دارویی است شفا بخش که بیماری های نفوس مردم را معالجه می کند.مثلا قرآن به این اکتفاء نمی کند که در باب روابط آدمی با فرزندانش اندرز دهد،بلکه می کوشد تا ریشه های مشکلات روانی را بشناسد و آنها را از جای بر کند.و برای این منظور مثالها می آورد و حقایق تاریخی را تبیین و تحلیل می کند.

این سوره را به نام مریم نامید زیرا رابطه و علاقۀ مریم عذرا به فرزندش عیسی علیه السلام یک علاقۀ استثنایی و نمونه است.

ص :9

[سوره مریم (19): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . کهیعص (1) ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا (2) إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِیًّا (3) قٰالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ اَلْعَظْمُ مِنِّی وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا (4) وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوٰالِیَ مِنْ وَرٰائِی وَ کٰانَتِ اِمْرَأَتِی عٰاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا (5) یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اِجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (6) یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ یَحْییٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا (7) قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ کٰانَتِ اِمْرَأَتِی عٰاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ اَلْکِبَرِ عِتِیًّا (8) قٰالَ کَذٰلِکَ قٰالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً (9) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا (10) فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ مِنَ اَلْمِحْرٰابِ فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا (11)

ص :10

معنای واژه ها

4[وهن]

:وهن،همان ضعف و کاستی در نیروست.

5[عاقرا]

:نازا.

8[عتیّا]

:هر گاه زمان،کسی را به پژمردگی و خمودگی کشاند.

مرا از جانب خود فرزندی عطا کن

اشاره
شرح آیات:
اشاره
دعای زکریا

[1]

کهیعص .

مفسران در این حروف و رموزی که در بر دارد اختلاف کرده اند.بسا اشاره به کلماتی باشد که زکریا پروردگارش را با آن کلمات می خواند در حدیث آمده است که این حروف رموز اسماء حسنای خداوند هستند سفیان الثوری از امام صادق علیه السلام حدیثی مفصل روایت کرده که در آن آمده است:

کهیعص

معنایش چنین است:من کافی هستم،هادی هستم ولی هستم عالم هستم و صادق الوعد هستم.(تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 320).

در حدیثی هم از امام دوازدهم حضرت مهدی عجل اللّٰه تعالی فرجه روایت شده که فرمود:

در این حروف اشاراتی به واقعۀ کربلاست یعنی کاف رمز کربلاست و ها،رمز هلاکت عترت رسول اللّٰه و یاء اشاره به یزید علیه اللعنه است که بر حسین

ص :11

بن علی علیه السلام ستم کرد و عین حاکی از عطش اوست و صاد اشارت است به /7 صبر آن حضرت.(نور الثقلین همانجا).

[2]

ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا بیان بخشایش پروردگارت بر بندۀ خود زکریا.» میان انسان و پروردگارش دو خط است:خط فرا رونده و خط فرود آینده.

خط فرارونده دعاست که از زمین به آسمان می رود و خط فرود آینده وحی است که از آسمان به زمین می آید.به نظر من این آیه را به هر دو خط اشارت است یاد کردن خدا از زکریا همان خط وحی است و یاد کردن زکریا پروردگارش را خط دعاست.بعضی از مفسران در معنی این آیه گفته اند که مراد این است که یاد کن که چگونه خداوند بر بندۀ خود زکریا رحمت آورد:و به تعبیر دیگر مراد یاد کردن رحمتی است که خداوند به بندۀ خود زکریا ارزانی داشت.

[3]

إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِیًّا آن گاه که پروردگارش را در نهان ندا داد.

زکریا را در گیر و دار حوادث پیامبری و مبارزه برای تحقق اهداف الهی خواستها و رغبتهایی دیگر هم بود که از آن جمله آرزوی فرزندی بود که پس از او ادامه دهندۀ راه و روش او باشد.این احساس در درون دل و نهانجای ضمیر رسول نهفته بود.به دو سبب:

یکی:حذر از زبان طاعنان که آرزوی فرزند را از مردی که خود پیر و سالخورده شده و زنش نیز پیر زالی نازا بود عیب می گرفتند.

دیگر آن که:بندۀ صالح هر چه را که خدا برای او مقرر و مقدر کرده به منّت می پذیرد و خواست و اراده پروردگارش را نعمت و احسان در حق خود می داند.

از این رو زکریا رغبت به فرزند را در دل نهان می داشت و حال که آن را به درگاه خدا عرضه می دارد،به گونه ای نهانی و در خفا دعا می کند.

[4]

قٰالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی گفت ای پروردگار من استخوان من سست گشته.

ص :12

چون انسان به مرحلۀ پیری رسد آثار پیری در جسم او پدیدار گردد چنان که گویی استخوانهایش نیروی خود را از دست داده اند.

وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً

و سرم از پیری سفید شده است.

برای بیان سفید شدن مو واژۀ«اشتعل»به کار رفته و این یک تعبیر بلاغی است حاکی از این که در مدت عمر دراز خود سختیها و رنجهای بسیار تحمل کرده.

هم چنان که حاکی از سفید شدن موی سر پیش از زمان معهود نیز هست.

وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا

و هرگز در دعا به درگاه تو-ای پروردگار من-بی بهره نبوده ام.

یعنی:ای پروردگار هر گاه که به دعا از تو چیزی خواسته ام مرا محروم نساخته ای و بدین گونه راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز نشانۀ صدق نیّت و صفای باطن کسی است که دست به دعا برداشته است.

شروط وراثت

[5]

وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوٰالِیَ مِنْ وَرٰائِی من پس از مرگ خویش از خویشاوندانم بیمناکم.

«موالی»که در متن آیه آمده فرزندان عمو و دایی و خویشاوندان دورتر است.معلوم می شود که زکریا به سبب فسق یا ضعف ایمانشان آنان را خوش نمی داشته.

وَ کٰانَتِ امْرَأَتِی عٰاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا

و زنم نازاینده است.

مرا از جانب خود فرزندی عطا کن.

[6]

یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا که میراثبر من و میراثبر خاندان یعقوب باشد و او را-ای پروردگار من-شایسته و پسندیده گردان.

هیچ یک از خویشاوندان زکریا شایستۀ وراثت او نبودند.از این رو از خداوند طلب فرزندی می کند که در او سه صفت باشد:

ص :13

یکی آن که:وارث واقعی علم و مال او باشد.

دیگر آن که:صفات و سجایای خاندان را هم به ارث برده باشد.

سوم آن که:در درگاه خدا و در نظر مردم شایسته و پسندیده باشد.

اینها صفاتی است که هر وارث نیکو و پسندیده و اهل باید از آنها برخوردار باشد.

باید توجه داشت که در متن آیه از وارث به«ولی»تعبیر شد تا در فرزند منحصر نگردد.به عبارت دیگر مهم این است که وارث ادامه دهندۀ راه و روش کسی باشد که از او ارث می برد،حال چنین کسی اگر غیر فرزند هم باشد اشکالی ندارد.

[7]

یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اسْمُهُ یَحْییٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا ای زکریا،ما تو را به پسری به نام یحیی مژده می دهیم.ازین پیش کسی را همنام او نساخته ایم.

بزودی تو را فرزندی روزی می کنیم که حامل صفات برجستۀ تو و نیز دارندۀ مقام رسالتت باشد او دست به کاری تازه خواهد زد که پیش از این کسی چنان نکرده است،و مهمترین چیزی که هر کس برای فرزندش آرزو می کند این است که میراثبر او باشد و ادامه دهندۀ خط فکری و عملی او.مثلا اگر برای اجرای یک عمل اسلامی قیام کرد و نتوانست چنان که آرزوی اوست پیروزی حاصل کند فرزندش آن کار را دنبال کند و با همان شور و حماسه تلاش کند تا به پیروزی رسد.زکریا از آنجا که زنش از خاندان سلیمان پیامبر و پادشاه بنی اسراییل بود وارث اموال بسیار بود بیم آن داشت که آن اموال در راهی جز راه خدا صرف شود.

از سوی دیگر در این زمان حبر اعظم و پیشوای بزرگ یهود بود بیم آن داشت که این مقام دینی را پس از او یکی از عموزادگانش تصاحب کند که لیاقت احراز چنان مقامی را نداشته باشد و نتواند امت خود را به راه راست هدایت کند.

خدای تعالی دعای او را مستجاب کرد و یحیی را به او عنایت فرمود.یحیی نه تنها وارث همۀ فضایل پیشینیان خود بود بلکه خود نیز از صفات و سجایای

ص :14

عالیه ای برخوردار بود زیرا کسی همتای او نبود به عبارت دیگر همنامی برای او نبود.

عبارت«از این پیش کسی را همنام او نساخته ایم»اشارت است به دو مورد:یکی آن که یحیی از مواهبی بهره مند شد که در تاریخ پیامبران برای پیامبر دیگری حاصل نشده بود...یحیی در برابر قدرتهای ستمگر زمان مقاومت ورزید و خود را در آن راه،راه مبارزه با آن قدرتهای جبار فدا کرد.به عبارت دیگر یحیی در میان پیروان عیسی(ع)همانند امام حسین(ع)در امت محمد(ص)است. /7 دیگر آن که هر کس باید چشم به راه فرزندی باشد که از گذشته ارث ببرد و آینده را بسازد.و یحیی چنین شخصیتی بود.

[8]

قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ کٰانَتِ امْرَأَتِی عٰاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا گفت ای پروردگار من!مرا از کجا پسری باشد،حال آن که زنم نازاینده است و من خود در پیری به فرتوتی رسیده ام.» زکریا می گوید:چطور ممکن است که من صاحب فرزند شوم در حالی که شرایط طبیعی صاحب فرزند شدن در من نیست.اولا زنم سترون است و اساسا نازاست ثانیا من خود فرسنگها از ایام جوانی فاصله گرفته ام و پیر و فرتوت شده ام.

[9]

قٰالَ کَذٰلِکَ قٰالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ گفت پروردگارت این چنین گفته است:این برای من آسان است.

خدای عز و جل عالم وجود و قوانین حاکم بر آن را آفریده است و او خود می تواند که آن قوانین را دیگرگون کند و دگرگون کردن قوانین طبیعت برای آفرینندۀ آنها آسان است.

وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً

و تو را که پیش ازین چیزی نبوده ای بیافریده ام.

وقتی که انسان به خود می اندیشد که چگونه خدای خالق توانا او را از عدم جامۀ هستی پوشیده،در می یابد که خدا قادر به هر کاری است.بنا بر این اگر به اموری برخورد کند که در نظرش نامعهود می آید،شگفت نخواهد کرد.چون زکریا از

ص :15

آن حالت شگفت زدگی به خود آمد و دلش آرامش یافت.گفت:خداوندا به تو ایمان آوردم ولی چگونه با مردم رو به رو شوم که خواهند گفت:این خانوادۀ پیر و سالخورده،این فرزند را از کجا آورده اند؟

فلسفه گوشه گیری

[10]

قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا گفت:ای پروردگار من به من نشانی بنمای.گفت:نشان تو این است که سه شب و سه روز با مردم سخن نگویی بی هیچ آسیبی.» این نشانه،همانند ناقۀ صالح و عصای موسی جنبۀ وجودی ندارد.زکریا از مردم کناره می جوید و گوشۀ عزلت برمی گزیند و با آنان سخن نمی گوید و این نشانه ای شگفت انگیز است.

در این موضوع فکر کردم و به این نتیجه رسیده ام که سکوت و خاموشی در پاره ای از احوال از سخن گفتن و نوشتن بسی رساننده تر به مقصود است.به دو سبب:

1-سکوت باعث می شود که زبان بدگویان نادان در حق کسی که سکوت پیشه کرده است بسته گردد و دشمنان نتوانند در باب او تشکیک یا چون و چرا کنند.

2-سکوت،دیگران را وامی دارد که به افکار خود باز گردند.به عبارت دیگر به جای این که او با سخن گفتن با دیگران عقیدۀ خود را بر آنان تحمیل کند آنان را وامی گذارد تا خود بیندیشند و خود پرده از چهرۀ حقیقت بردارند.از این رو پس از سه روز که قوم او حدسها زدند و از حدسهای خود نتیجه ها گرفتند،اکنون آماده شده بودند که حقیقت را از دهان خود زکریا بشنوند.زکریا چون سکوت خود را شکست از چیزهای دیگری جز ولادت یحیی سخن گفت.زیرا ولادت یحیی قضیه ای بحث انگیز بود که سخن گفتن دربارۀ آن نیاز به زمانی دراز می داشت.قرآن به این مسئله اشاره می کند و می فرماید:

ص :16

[11]

فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا از محراب به میان قوم خود بیرون آمد و به آنان اعلام کرد که صبح و شام تسبیح گویید.» مدتی که زکریا از مردم اعتزال گزیده بود و در محراب اعتکاف کرده بود، خدا را عبادت می کرد و با احدی سخن نمی گفت،کافی بود که مردم را به تفکر وا دارد تا مآلا به موضوعی راه بیابند که مدتها از آن غافل بودند،زیرا فرو رفتن در حوادث زندگی و گرفتاریهای روزمره فرصت تأمّل در قدرت آن خداوندی که مدبر عالم وجود است از آنان گرفته بود.زکریا اکنون آنها را آماده می دید که حکم خدا و شریعت او را گردن نهند و معنی عملی«تسبیح»که در این آیه آمده همین است.

[سوره مریم (19): آیات 12 تا 21]

اشاره

یٰا یَحْییٰ خُذِ اَلْکِتٰابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا (12) وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا وَ زَکٰاةً وَ کٰانَ تَقِیًّا (13) وَ بَرًّا بِوٰالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبّٰاراً عَصِیًّا (14) وَ سَلاٰمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا (15) وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ اِنْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا (17) قٰالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا (18) قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاٰماً زَکِیًّا (19) قٰالَتْ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا (20) قٰالَ کَذٰلِکِ قٰالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا وَ کٰانَ أَمْراً مَقْضِیًّا (21)

ص :17

معنای واژه ها

16[انتبذت]

:اصل آن به معنای افکندن است.یعنی در گوشه ای رفت و نشست.

20[بغیّا]

:زناکار.

یحیی نمونۀ یک میراثبر صالح

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چهار چوب سخن از انسان و فرزندانش،آیات اولیۀ سورۀ مریم از زکریا سخن به میان آورد،زکریا که پیری سالخورده بود و با وجود این در اعماق دلش آرزویی بود که با پروردگار خود آن را در میان نهاد و پروردگارش یحیی را به او ارزانی داشت.

در آیات قرآن از صفات یحیی سخن رفته است که یک فرزند صالح چگونه تواند بود و چگونه باید پدر،فرزند خود را در مواردی که به او یا به جامعه مرتبط است زیر نظر داشته باشد.

در اینجا وجه دیگری است از این رابطه و آن رابطۀ مادر است با فرزندش و این امر در خلال داستان مریم بازگو می شود.مریم زایندۀ یکی از پیامبران خداست.

خدا به او فرزندی نیکو و آراسته به فضایل و پیراسته از رذایل عطا کرد.مریم مثل اعلی و الگوی برازندۀ همۀ مادران شد.

از خلال آنچه در قرآن در باب صفات یحیی و قصۀ مریم آمده است چند مسئله روشن می شود.

ص :18

نخست آن که،پدر و مادر در امر تربیت فرزند خود باید چند نکته را در نظر داشته باشند:

1-پدر توجه داشته باشد که پسرش امتداد وجود او باشد و صفات و سجایای خانواده را در خود مجسم سازد.هر کس وارث تمدنی است که دیگران در به وجود آوردنش سهم داشته و در راه آن رنج برده اند.تجارب همۀ افراد بشر گرد آمده و به صورت تمدنی درآمده که اینک به دست ما رسیده است،تجارب ما هم بر آن افزوده خواهد شد و به آیندگان خواهد رسید پس هر نسلی باید آنچه را که از پیشینیان گرفته است تکامل بخشد و به آیندگان تحویل دهد.و این خود یکی از مسئولیتهای انسان است.هر کس را به طور فطری رغبت این است که چون دیده بر هم نهاد و زندگی را ترک گفت کسی باشد که راه او را ادامه دهد و حامل ارزشهای او گردد و نام و مال او را حفظ نماید.

2-شایسته است که پدر به این امر دانا و آگاه باشد که نسل آینده دقیقا همانند نسل او نیست.بلکه نسلی است با ویژگیها و اعمال و رفتارهای خودش بنا بر این مسئولیتهای دیگری بر دوش خواهد داشت.پس بر پدر است که فرزند خود را به گونه ای تربیت کند که شایستۀ زیستن در نسل آینده باشد و بتواند وظایف و مسئولیتهای خود را به نیکوترین وجهی به جای آورد و به عهده گیرد.اگر جز این بیندیشد و جز این عمل کند کار او جز تکرار گذشته نخواهد بود و موجودی یک بعدی و عاری از هر گونه آمادگی و تجربه به اجتماع بالنده تحویل خواهد داد.

3-در عین حال نباید فرزندی که تربیت می کند به کلی رابطۀ خود را با گذشته بریده باشد.نتیجۀ چنین تربیتی این است که چون پدر به سبب سالمندی از کار باز ماند و خانه نشین گردید فرزندش او را به چشم موجودی عجیب که هیچ گونه ارتباطی با او نتوان گرفت ننگرد و تنها و بی همدم و بی سرپرست رهایش نکند.

بنا بر این از صفاتی که فرزندان باید به آنها متصف باشند یکی این است که پلی باشند میان گذشته و آینده به گونه ای که هم با سنتهای گذشته آشنا باشند و هم برای زندگی در جامعۀ آینده مهیا و مستعد.

ص :19

موضوع دوم:این است که قرآن برای ما مثلها می آورد و موضوع مورد بحث را در ضمن آن مثلها به خوبی توضیح می دهد.

قرآن وقتی که از علاقه پدر به فرزندش سخن می گوید هر گونه پدر و هر گونه فرزند را تأیید نمی کند و الگو قرار نمی دهد.مثلا پدری چون یعقوب و پسری چون یوسف یا پسری چون یحیی و پدری چون زکریا را مثال می آورد.و رابطۀ مادر و فرزندی را که مورد توجه قرار می دهد مادر مریم است و فرزند عیسی.مریم زنی است که می خواهد خود را وقف پرستش خدا کند در عین حال از تربیت فرزند غافل نیست.

مریم الگویی است والا برای هر زنی تا از مسئولیتهای مادری شانه خالی نکند،زیرا این مسئولیت مسئولیت طبیعی اوست زن ها باید همانند مریم راه را تا پایان بپیمایند.

سوم:جمع میان مکتبی بودن انسان با طبیعی بودن او.آدمی برای آن که مکتبی باشد ضرورة نباید طبیعت خود را کنار نهد و مسئولیت اجتماعی خود را در زندگی نادیده انگارد.آدمی می تواند در همان حالی که انسانی است مکتبی،پدر باشد یا فرزند یا مادر و به همۀ مسئولیتهای اجتماعی بپردازد که هر فرد عادی بدان همّت می گمارد.

شرح آیات:
اشاره
در کودکی به او دانایی عطا کردیم

[12]

یٰا یَحْییٰ خُذِ الْکِتٰابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا ای یحیی کتاب را به نیرومندی بگیر و در کودکی به او دانایی عطا کردیم.

چون یحیی متولد شد خداوند به او مقام رسالت ارزانی داشت و او را فرمان داد که همۀ زندگی و عزم و اراده اش را و نیرو و توانش را در راه تبلیغ این رسالت به کار برد.گاه انسان دست به کاری می زند که به طبیعت آن یا به نتیجۀ آن اطمینان ندارد در حالی که دیگری به طبیعت آن کار یا به نتیجۀ مثبت آن مطمئن است.

ص :20

بنا بر این دامن همت بر کمر می زند و تا پایان پایداری می ورزد و آن مهم به انجام می رساند؛هر چند سر بر سر آن نهد.خدای تعالی به یحیی امر می کند که امر رسالت را به پایان رساند و زندگی خویش وقف آن کند.شاید به همین علت است که یحیی هم چنان مجرد باقی می ماند.همانگونه که عیسی(ع)مجرد زیست تا جزء جزء زندگی اش را در راه رسالت الهی خویش به کار برد.

این سؤال پیش می آید که مراد از«حکم»در آیه چیست و چرا خدای تعالی آن را به کودکی عطا کرد.

جواب به چند گونه تواند بود:

یکی آن که:می خواست پدر بزرگوار او زکریا را تجلیل کند،تا برای بنی اسراییل و همه مردم جهان نشانه ای باشد.یحیی آمده بود تا امت را که به راه کج می رفت بر جادۀ صواب اندازد.و برای تحقق این هدف هم جان فدا کرد.مسلم است کسی که چنین مقصد و مقصودی داشته باشد هدف تیر تهمت مدعیان گمراه کننده خواهد بود.پس خدای تعالی برای صدق مدعایش او را نشانه ای عطا کرد.

دیگر آن که:به یحیی از همان آغاز کودکی وحی نازل می شد و در حدیث به جا مانده از ابو الحسن علی بن موسی الرضا(ع)آمده است که:

«کودکان به یحیی گفتند بیا برویم بازی کنیم.یحیی گفت ما برای بازی کردن آفریده نشده ایم».این است که می فرماید و در کودکی بر او دانایی دادیم.

هنگامی که زکریا از خدای سبحان خواست که او را فرزندی عنایت کند خدای تعالی خواست او را به گونه ای کافی و وافی اجابت کرد و او را فرزندی داد که مقام نبوت داشته باشد و از اقران به سبب مسئولیت رسالت برتر باشد.آن گاه او را در همان اوان کودکی مقام پیشوایی مردم داد.

آری،زمانی که از روی اخلاص و پاکدلی خدا را با تضرع و خشوع و در نهان بخوانیم خدای تعالی نه تنها دعای ما اجابت می کند،بلکه ما را چیزی هم افزون عطا می نماید.

ص :21

و او پرهیزگار بود

[13]

وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا وَ زَکٰاةً وَ کٰانَ تَقِیًّا و به او شفقت کردیم و پاکیزه اش ساختیم و او پرهیزگار بود.» یحیی(ع)به چند صفت اصلی و اساسی متصف بود:

یکی آن که:به مردم شفقت می کرد.می بینیم که اکثر مردم فقط در اندیشۀ خود هستند و کمتر به فکر دیگرانند.خود را از زندان محیط بیرون افکنده اند و جز خود و منافع خود چیزی نمی بینند.شفقت به مردم و دوست داشتن آنها صفتی است که هر کس باید فرزند خود را به آن متحلی سازد.پدر باید فرزندان خود را اجتماعی بار آورد.مثلا هرگز به او نگوید با بچه های همسایه بازی نکن،مبادا تو را بزنند.یا نگذار اسباب بازیهایت را ببینند مبادا آنها را از تو بگیرند.این گونه تربیت صحیح نیست.بلکه بر عکس باید اگر پدر و مادر پولی به او می دهند توصیه کنند که چیزی بخرد و دوستانش را هم در آن شرکت دهد.کودک با این روش تربیت می شود،راه و رسم شفقت به همنوعان خود را می آموزد و خود را در برابر دیگران مسئول احساس می کند.

شایسته است که این شفقت در چهار چوب توحید خدای سبحان باشد.گاه شفقت جنبۀ سلبی دارد و آن بدین گونه است آدمی در برابر دیگران خاضع می شود و از حدود فرمان خداوند خارج گردد.

البته این امری خطاست.درست این است که انسان هم بر مردم شفقت کند و هم در برابر خدا خاضع باشد و یحیی چنین بود و اشارت آیه هم به همین امر است.

صفت دوم تقوا است.در باب تقوای یحیی(ع)احادیث زیادی نقل شده و یحیی از خدا می ترسید تا آنجا که می گویند زکریا یحیی را از حضور در مجالس خود منع می کرد زیرا پسر طاقت شنیدن مواعظ پدر را نداشت ولی یحیی به مجلس وعظ پدر حاضر می شود و در زیر منبر خود را پنهان می ساخت چون زکریا از عذاب خدا و

ص :22

آتش جهنم سخن آغاز می کرد به ناگاه یحیی بی تاب شده از نهانگاه خود بیرون می زد و گریان راه صحرا در پیش می گرفت.مردم برای یافتن او همه جا را می گشتند و او را می یافتند که به کنار جوی آبی نشسته و سخت می گرید و با خدای خود راز و نیاز می کند و از او می خواهد که به آتش دوزخ گرفتارش نسازد.در حدیث شریف آمده است که ابو بصیر گفت از ابو عبد اللّٰه علیه السلام در باب این فقره از آیه پرسیدم که می فرماید:«به او شفقت کردیم»حضرت فرمود:

«هر گاه یحیی در دعای خود می گفت یا اللّٰه،از آسمان خطاب می رسید:

لبیک،ای یحیی حاجت خود بخواه».

[14]

وَ بَرًّا بِوٰالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبّٰاراً عَصِیًّا به پدر و مادر نیکی می کرد و جبار و گردنکش نبود.

او با پدر و مادرش رابطه ای نیکو داشت و به آنان توجه می کرد.این سومین صفت از صفات یحیی است.یعنی شفقت،پرهیزگاری و نیکوکاری.همۀ اینها از یک صفت واحد سرچشمه می گیرند و آن رابطۀ مثبت است با پدر و مادر و اجتماع.

فرزند سرکش را قرآن جبار خوانده و جبار کسی است که فقط برای خود زندگی می کند و جز ارضاء هواهای نفسانی مقصد و مقصودی ندارد.هر کار که می کند به مقتضای شهوت و غضب اوست.همواره خود را از دیگران برتر می شمارد.

ولی یحیی جبار نیست همچنین گردنکش هم نیست.به عبارت دیگر در زندگی اش از عصیان و تمرد /7 در برابر پدر و مادر و مردم دیگر بیزار است.

[15]

وَ سَلاٰمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا و سلام بر او،روزی که زاده شد و روزی که می میرد و روزی که دیگر بار زنده برانگیخته شود.» از چیزهایی که زکریا برای فرزند خود از خدا طلب کرد این بود که گفت «ای پروردگار من او را شایسته و پسندیده گردان».در این آیه می بینیم که خدای تعالی این خواست او برآورده ساخته.یحیی سالم زیست و این سلامت همواره همراه او بود.جامعه او را دوست می داشت،خدا او را دوست می داشت و پس از

ص :23

مرگش هم مردم او را دوست می داشتند.

یحیی در راه خدا به شهادت رسید.و شهادت در نظر اسلام نه زیان است و نه خسران،بلکه عین سلامت است.وقتی از مرگ چاره نیست و هر کس باید بمیرد،پس چه فوز عظیمی و چه فیض سرشاری که این مرگ شهادت باشد.

هر کس از سه مرحلۀ صعب باید بگذرد،روزی که متولد می شود،روزی که می میرد و روزی که برای روز حساب زنده از گور برمی خیزد.اگر در این سه روز یا در این سه مرحله از سوی خداوند در پناه و سلامت باشد واقعا در زمرۀ سعیدان خواهد بود.در حدیث از امام علی بن موسی الرضا(ع)روایت شده که فرمود:

«آدمی را در سه روز وحشت است.یکی روزی که به دنیا می آید یعنی از بطن مادر خارج می شود و دنیا را می بیند دیگر روزی که می میرد و دیده به آخرت می گشاید و حقیقت آخرت را می بیند و سوم روزی که برای سؤال و جواب زنده می شود.در آنجا صحنه هایی را می بیند که در دار دنیا ندیده بود.خدای تعالی در این سه روز و در این سه مرحله بر یحیی(ع)سلام کرده و سلام پروردگار سبب شده که ترس و وحشت یحیی از میان برود.عیسی بن مریم(ع)هم در این سه روز و در این سه مرحله بر خود سلام کرده است و گفته است«سلام بر من روزی که تولد یافتم و روزی که می میرم و روزی که زنده برانگیخته می شوم».

کاری مقرر و شدنی

[16]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا و در این کتاب مریم را یاد کن آن گاه که از خاندان خویش به مکانی رو به سوی برآمدن آفتاب دوری گزید.» آنچه گفتیم داستان یحیی و پدرش زکریا(ع)بود.پس از آن پروردگار ما /7 داستان مریم و عیسی را می آورد که مریم در جایی آفتاب رو در غرفه ای که در جانب شرقی بیت المقدس برای او ساخته شده بود زندگی می کرد.از مردم دوری گزیده بود تا یکسره به خدا پردازد.خانه را آفتاب رو انتخاب کرده بود شاید از این

ص :24

رو که خانۀ آفتاب رو به سبب تابش آفتاب پاکیزه تر است.

[17]

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً میان خود و آنان پرده ای کشید.

مریم میان خود و مردم پرده کشید تا چیزی مانع اخلاص او در عبادت نشود و کسی او را از خدا به خود مشغول ندارد.شاید هم آیه اشاره به این دارد که نماز زن در مکان امن خانه از نماز او در جاهای عمومی افضل باشد.و در حدیث هم آمده است که«مسجد زن خانۀ اوست».

فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا

و ما روح خود را نزدش فرستادیم و او چون انسانی تمام بر او ظاهر شد.» مریم آن زن صدیقۀ طاهره(ع)از دیدن او بر خود لرزید،زیرا تا آن زمان چنان چیزی ندیده بود که مردی به حجرۀ او آید.آیا به چه منظور می آید و هدفش چیست؟بویژه آن که مریم میان خود و مردم حجابی کشیده بود تا کس به حریم او گام ننهد و عجیب آن بود که آن مرد بدون اجازۀ او به نزدش داخل شده بود.

«تمثّل»روح عبارت است از ظهور آن در شکلی معین،و خدا اکنون اراده کرده بود که روح او به صورت انسانی تمام ظاهر شود.شاید به این علت بود تا مریم عذراء را بیازماید که مردان تمام یعنی بدون نقص در انگیزش غرایز زنان مؤثّرتر خواهند بود.

[18]

قٰالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا مریم گفت:از تو به خدای رحمان پناه می برم که پرهیزگار باشی.» مریم،هم زنی شجاع بود و هم مؤمن و به خوبی می دانست که در چنین موقعیتی چه رفتاری داشته باشد.پس رو به آن مرد کرد و گفت:من از اینکه تو پرهیزگار باشی به خدا پناه می برم.مریم او را از خدا ترسانید /7 تا مگر از آن کار که آهنگ آن دارد باز ایستد،و این پناه بردن به خدا دلیل عمق ایمان او بود.بسیاری از مردم مؤمن هستند که در مواقع صعب از پناه بردن به خدا غفلت می کنند ولی مریم از دو نظر این عبارت بر زبان آورد:

یکی آن که:ارادۀ خود را تقویت کند و در دل آن مرد بیم اندازد.

ص :25

دیگر آن که:به او بفهماند که عمل او مخالف تقوا و پرهیزگاری است.

[19]

قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاٰماً زَکِیًّا گفت من فرستاده پروردگار تو هستم.تا تو را پسری پاکیزه ببخشم.» [20]

قٰالَتْ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا گفت از کجا مرا فرزندی باشد،حال آن که بشری به من دست نزده است و من بد کاره هم نبوده ام.» می بینیم که مریم باز هم توانسته است در برابر این فاجعۀ ناگهانی زمام اعصاب خود را در اختیار داشته باشد،هر چند هنوز در آغاز جوانی است.

پس با آن فرشته به گفتگو می پردازد و می گوید که من شوهر نکرده ام، بدکاره هم نیستم.پس چگونه ممکن است صاحب فرزند شوم.

[21]

قٰالَ کَذٰلِکِ قٰالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ گفت پروردگار تو این چنین گفته است:این برای من آسان است.

خدای تعالی می گوید که این عمل در برابر قدرت خلاقیت او عملی سهل و آسان است.و هدفش این است که این فرزند بر مردم نشانه ای از پروردگار عالمیان باشد پس باید درد بارداری و رنج زادن را به خوبی تحمل کند و هم در برابر تهمتهای مردم پایداری ورزد،زیرا فرزند نشانه قدرت و عظمت پروردگارش برای مردم خواهد بود.

وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا

ما آن پسر را برای مردم آیتی و بخشایشی کنیم.

علاوه بر نشانه،برای مردم هم رحمت و بخشایش است.علم او رحمت است و رسالت او رحمت و اعمالش رحمت.با این کلمات آن فرشته که به صورت انسانی درآمده بود،مریم را آرامش بخشید.

وَ کٰانَ أَمْراً مَقْضِیًّا

و این کاری است حتمی و پایان یافته.

جبرییل امین که برای مریم به صورت مردی تمام ظاهر شده بود به همۀ سؤالهای مریم چنین پاسخ داد که این فرمان خداوند است.او می داند که چگونه این

ص :26

امر را پدید آورد و برای چه پدید آورد.چیزی است که خدا مقدر کرده و هر چه خدا مقدر کند تحقق خواهد یافت.

[سوره مریم (19): آیات 22 تا 33]

اشاره

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکٰاناً قَصِیًّا (22) فَأَجٰاءَهَا اَلْمَخٰاضُ إِلیٰ جِذْعِ اَلنَّخْلَةِ قٰالَتْ یٰا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا (23) فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا (24) وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ اَلنَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا (25) فَکُلِی وَ اِشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ اَلْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ اَلْیَوْمَ إِنْسِیًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا (27) یٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا کٰانَ أَبُوکِ اِمْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا (28) فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا (29) قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (30) وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا (31) وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا (32) وَ اَلسَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا (33)

ص :27

معنای واژه ها

22[قصیّا]

:یعنی دور و قاصی خلاف دانی(نزدیک) است.

25[جنیّا]

:جنی به معنی مجنّی است از«جنی الثمر» یعنی چیدن میوه.

27[فریّا]

:عظیم و بزرگ.

ای کاش پیش از این واقعه مرده بودم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در دو مبحث پیش،از رابطۀ انسان و پدر و مادرش سخن آوردیم،و گفتیم که باید که این رابطه در چهارچوب تقوی باشد،زیرا محور اساسی در زندگی بشر باید عبودیت مطلق در برابر خدای سبحان باشد.ولی این سؤال مطرح می شود که چرا باید رابطه با پدر و مادر بلکه کلیه روابط ما در چهار چوب تقوا و عبودیت باشد؟جواب این است که:

اولا:سنت حیات و طبیعت آن این است که هر چیزی از خداست و برای خداست.یعنی زندگی طبیعی و فطری قائم به عبودیت مطلقه در برابر خداست.پس باید روابط ما انعکاسی از زندگی طبیعی و موجود در عالم وجود باشد.

چه کسی مرا فرزند عطا کرده؟ /7 و چه کسی مقدر کرده که این طفل نمو کند؟ چه کسی است که این نعمت را اگر خواهد ارزانی می دارد؟آیا جز خدا

ص :28

کس دیگری هم هست؟ ثانیا:زمانی که در اثر ستم فرزندانمان علاقه ما به آنها کاستی گیرد رابطۀ ما با خدا هم چنان سالم می ماند و اگر در چنین موقعیتی به تقوی تکیه کنیم هیچ ملجئی که بدان پناه ببریم جز خدا نخواهیم یافت.

از این آیات به معنی فرج بعد از شدت هم آگاه می شویم تشکیل خانواده و ازدواج خود یکی از دشواریهایی است که هر کس در پیش پای خود دارد.برای حل این مشکل و رسیدن به راحت و سعادت زناشویی باید از خدا یاری خواست زیرا چه بسا آدمی عزمش سستی گیرد و نتواند بار سنگین چنان مسئولیتی صعب را بر دوش کشد.در این آیات خدای تعالی از رنجی که مریم تحمل کرده و دشواریهایی که بر سر راهش آمده است سخن می گوید.ولی آن دشواریها و رنجها ابدی نبودند با عنایت باری تعالی رنجها به راحت و دشواریها به آسانی بدل گردیدند.

شرح آیات:
اشاره
درد سخت زادن

[22]

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکٰاناً قَصِیًّا پس به او آبستن شد و او را با خود به مکانی دور افتاده برد.

هنگامی که مریم قصد آن کرد که برای عبادت پروردگارش از مردم دوری گزیند جایی در مکانی آفتاب رو نزدیک به بیت المقدس انتخاب کرد و حجره ای را محراب عبادت خود ساخت و میان خود و مردم پرده ای کشید و چون عیسی زاده شد از میان مردم به جایی دور دست رفت.دوران بارداری مریم بسیار دشوار بود، زیرا نمی خواست مردم از وضع او خبر یابند.پس از آنان کناره گرفت.

[23]

فَأَجٰاءَهَا الْمَخٰاضُ إِلیٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ درد زائیدن او را به سوی تنۀ درخت خرمایی کشانید.

مدت زمان میان حمل برگرفتن و زادن چقدر بوده؟در اینجا روایات متعدد آمده است.بعضی می گویند شش ماه و این قولی است در خور پذیرش و بعضی

ص :29

می گویند نه ساعت.مریم در /7 آغاز روز به عیسی حامله شد و غروب آن روز زایید.

بعضی می گویند دو ساعت-و خدا داناتر است-ولی آنچه در خور توجه است حالت دردناک اوست،زیرا به هنگامی که زادن فرا رسید او مجبور شد به تنۀ درخت خرمایی پناه برد،زیرا نه خانه ای داشت نه مکانی دیگر و تنها یک چیز یافت که در کنار آن بار خود بر زمین نهد و آن هم درخت خرمایی بود.

قٰالَتْ یٰا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا

گفت:ای کاش پیش از این مرده بودم.

دختری دوشیزه دنیا را ترک گفته و مسئولیتهای زندگی را ندیده بود.خواه مسئولیتهایی در قبال خانه خواه در برابر اجتماع،زیرا مریم همواره در پرستش خدای تعالی بود و از علایق زندگی آزاد.اکنون درد زادن به سراغ او آمده و این نخستین تجربۀ اوست در زندگی.او نمی داند در برابر آن چکار کند.همانند کسی است که در صحرایی بی فریاد تنها رها شده باشد و هیچ کس دست یاری به سوی او دراز نکند.در چنین حالی است که نومیدی چهره می نماید و مریم می گوید:

وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا

کاش از یادها فراموش شده بودم.

هر کس زندگی را دوست دارد و می خواهد خوشنام در میان همنوعان خود زندگی کند،برای تحقق این منظور تحمل مشقات می کند.در دریای بی سرانجام پیکارها خوض می کند و خود را در معرض مرگ و تلف قرار می دهد تا همه بگویند که فلان انسان،رزمندۀ شجاعی است،ولی مریم به هیچ یک از این امور رغبتی نداشت و دلش می خواست که کاش از یادها فراموش می شد.به گونه ای که گویی اصلا وجود نداشته است و اثری از او در جهان باقی نماند.

آرزوی او آن بود که فراموش می شد و نیز فراموش شدنش در یاد کسی نماند.چنان که گویی اصلا وجود نداشته است.گاه انسان چیزی را فراموش می کند ولی به یادش هست که چیزی را فراموش کرده است مثل یک بیت شعر که می داند از کیست ولی آن را به یاد نمی آورد،پس به اندیشه فرو می رود و می کوشد تا آن را از اعماق تاریک ذهن به سطح روشن آن آورد و گاه هست که اصلا نمی داند

ص :30

که چیزی را از یاد برده است در این حال آن چیزی فراموش شده است که فراموش شدنش هم فراموش شده.مریم(ع)آرزو می کرد که کاش بدین گونه فراموش می شد و از او اثری که چیزی را به یاد کسی آورد باقی نمی ماند.

فرزند پسندیده

[24]

فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا کودک از زیر او ندایش داد.

در این که چه کسی مریم را ندا داده است میان مفسران اختلاف است آیا این ندا کننده جبرییل بود؟زیرا مریم بالای تپه ای ایستاده بود و جبرییل در فرود تپه و او مریم را از پایین تپه ندا داد.یا ممکن است که ندا دهنده عیسی بوده.به نظر من ندا کننده فرزند نوزاد او عیسی بوده است.زیرا با سیاق سخن قرآن مناسب تر است و جبرییل نامش در سیاق این آیات نیامده است.

أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا

محزون مباش پروردگارت از زیر پای تو جوی آبی روان ساخت.

معلوم می شود که مریم چون فرزند خود را بزاد به حوادث بعد از زادن می اندیشید که آیا مردم به او چه خواهند گفت؟آری اکنون مریم با این فکر دست به گریبان بود که چه بکند؟به کجا برود؟پس نخستین کلمه ای که عیسی به او گفت این بود که ای مادر غصۀ آینده را مخور.باید زن در برابر مسئولیتهای خود در زندگی زناشویی چنین باشد.بعضی هستند که همواره در اضطراب سرنوشت زندگی کودک خود هستند.مسلم است که این دلشوره ها کاری نادرست است، زیرا آن کس که کودک را آفریده است مادر را برای پرورش او قرار داده و این مادر مهربان وظیفۀ خود را در قبال او انجام خواهد داد.بر ماست که به جای آن همه نقشه های عجیب برای آینده کشیدن در لحظه زیست کنیم.و نباید لحظۀ موجود را با ترس از آینده تباه کنیم که ترس از آینده و اندوه بر گذشته بسا که آدمی را از فعالیت باز می دارد.

در این آیه به جای«النهر»«سری»به کار رفته،زیر این واژه در عربی

ص :31

برای مفهوم نهر رساتر است.عیسی به مادرش اشاره کرد که نهر در پای تپه جاری است.

از دل مشغولیهای مریم یکی هم این بود که اکنون چه بخورد تا رفع گرسنگی کند و برای غذای فرزند پستانهایش پر شیر شوند.

[25]

وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا نخل را بجنبان تا خرمای تازه چیده برایت فرو ریزد.

1-در احادیث آمده است که مریم سر خود به آسمان بلند کرد و گفت:

پروردگارا!در روزهای معمولی که من تندرست بودم طعام من از آسمان نازل می شد ولی اکنون که در این حالت هستم باید درخت خرما را بجنبانم تا برای من خرما ریزد.چرا؟به او وحی شد یا عیسی به سخن آمد-دقیقا نمی دانم-که در آن ایام علاقه ات تنها به من بود ولی امروز علاقۀ خود را میان من و پسرت تقسیم کرده ای،پس باید خود درخت را بجنبانی.

2-برای این آیه تفسیر دیگری هم هست از این قرار که بر انسان است که سختیهای زندگی را تحمل کند و اگر تحمل نکند چیزی به دست نخواهد آورد برای تحصیل معاش هر کس باید زحمت بکشد و خدا هم او را یاری دهد تا به نتیجه برسد.

«خرمای تازه چیده برایت فرو ریزد» در احادیث آمده است که بهترین غذا برای زنی که تازه وضع حمل کرده خرمای تازه است.در خرمای تازه همۀ موادی که جسم به آنها نیازمند است وجود دارد بعضی از علما می گویند که در خرما 13 مادۀ حیاتی و پنج نوع ویتامین وجود دارد از این جهت در پاره ای از جاها تا چهل روز به زنی که زاییده است خرما می دهند.

[26]

فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً پس ای زن بخور و بیاشام و شادمان باش.

در فکر این مباش که در آینده سرنوشت این کودک چه خواهد شد او به

ص :32

زودی روشنایی دل و دیدۀ تو خواهد شد.

فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا

و اگر از آدمیان کسی را دیدی بگوی:برای خدای رحمان روزه نذر کرده ام و امروز با هیچ بشری سخن نمی گویم.

یاریگری عیسی مادرش را از همین لحظات اولیه آغاز شد.سبب آن بود که /7 عیسی وجودش یک معجزه بود و کارهای او شگفت انگیز...مثلا رسم بر این است که چون کودک بزرگ شد و نیرومند گردید به مادرش یاری دهد،مادران همواره چشم به آیندۀ فرزند خود دارند بدین امید که چون سختیهای ایام کودکی به پایان آمد زمان آسایش و راحت فرا رسد و آنان در سایۀ فرزندان خویش بیارامند،ولی در مسئلۀ عیسی،این فرزند است که مادر را راهنمایی می کند که به مردم بگوید:«روزه نذر کرده ام».از این عبارت می فهمیم که در شرایع پیشین روزه مقرون به سکوت بوده است.عیسی هم به مادر اشارت می کند که به مردم بگوید که من روزه هستم اما نه با کلمات بلکه با اشارت،زیرا اگر مریم کلمه ای حرف بزند روزه اش باطل می شود.البته چنین روزه ای در آیین محمدی(ص)منسوخ شده ولی تأکید شده که روزه دار زبان را از گفتن سخنان بیهوده و زاید حفظ کند.از امام صادق روایت شده که:

«روزه تنها از باز ایستادن از خوردن و آشامیدن نیست بلکه همانطور که مریم در زمانی که روزه بود با کسی سخن نمی گفت،شما هم زبانهای خود را حفظ کنید و چشمان فرو بندید.نه بر کس حسد ورزید و نه با کس کشاکش و مجادله نمایید».

تهمت به مریم

[27]

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ کودک را برداشت و نزد قوم خود آورد.

دختری دوشیزه و جوان و شوی ناکرده،کودکی شیر خوار در آغوش دارد.

ص :33

قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا

گفتند:ای مریم کاری قبیح کرده ای.

بعضی«فریا»را در آیه به معنی عظیم و عجیب گرفته اند. /7 از اینجا معلوم می شود که قوم او در آغاز او را متهم به زنا کاری نکردند ولی کم کم و غیر مستقیم به او چنین تهمتی زدند.

[28]

یٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا کٰانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا ای خواهر هارون نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بد کاره.

مریم را خواهر هارون خطاب کردند.در واقع مریم خواهر هارون نبود،بلکه از خاندانی شریف و پاکیزه بود که هارون برادر موسی(ع)در رأس آن جای داشت یعنی مریم از خاندان هارون بود و چون هارون به تقوی و پرهیزگاری معروف بود مریم را«ای خواهر هارون»خطاب کردند.در میان عربها رسم است که چون مردی را بخواهند به خاندانی نسبت دهند می گویند«یا اخا فلان».ای برادر فلان.

قوم او گفتند که ما پدرت را می شناسیم مردی عاری از محاسن اخلاق نبود و مادرت هم بد کاره نبود.پس این کودک از کجا آورده ای؟از این آیه می توان به مسئله وراثت و تأثیر آن در نسل آگاه شد.یعنی در خانواده ای که مزایای اخلاقی خانوادۀ تو را داشته باشد چنین کارهای زشت عجیب است.

[29]

فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا به فرزند اشارت کرد.گفتند:چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم.

به راستی سخن گفتن با کودک که هنوز در گهواره آرمیده کاری شگفت است.پنداشتند که مریم آنان را مسخره می کند ولی بی درنگ عیسی به سخن آمد و با زبانی فصیح و روشن سخن گفت:از بندگی اش در برابر خدا از وظیفۀ رسالت که بر عهده دارد، /7 از اخلاق و سیرۀ خویش و از آنچه خود و پیروانش از آن بهره خواهند گرفت.

ص :34

عیسی بن مریم کیست؟

[30]

قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا گفت:من بندۀ خدایم.به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانید.

عیسی(ع)به دنیا آمد در حالی که حامل صفاتی عالیه بود و چون از چنان صفاتی برخوردار بود سمت پیشوایی ما یافت.پس باید در این آیه بیشتر نگریست تا آن صفات را که عیسی بدان متصف بود شناخت.سپس بکوشیم تا خود به آن صفات متصف گردیم.ابتدا عیسی می گوید من بندۀ خدایم.با این بیان صفت عبودیت را در وجود خود تأکید می کند تا مباد دربارۀ او کسی به خطا رود زیرا ولادتش معجزه آساست،در گهواره هم سخن می گوید و در خردسالی به کتاب خدا آگاهی دارد.

ممکن است کسی بپرسد که ما چگونه می توانیم در این صفات به عیسی اقتدا کنیم.آیا ممکن است مادر فرزند خود را به پیامبری برساند؟ می گویم:نه.این در توان مادر نیست ولی مادر می تواند فرزند خود را به گونه ای تربیت کند که مبلغ و داعی حق گردد،همان گونه که زن عمران چنین کرد وقتی که کودکی را که در شکم داشت نذر معبد کرد.پس چرا هر زنی کودکی را که در شکم دارد نذر نمی کند که او را وقف عبادت پروردگارش سازد.

وقتی زنی برای فرزند خود-که هنوز متولد نشده-چنین برنامه ای را طرحریزی کند خدای تعالی آن مولود را برای او مبارک می گرداند.

مادر شیخ مرتضی انصاری را گفتند:پسرت /7 مرجع دینی بزرگی شده است.

آن زن تعجب نکرد و گفت:خودم چنین انتظاری از او داشتم.پرسیدند:چگونه؟ گفت:برای این که در کودکی اش حتی یک بار بدون وضو او را شیر نداده ام.

حتی در نیمه های شب که بیدار می شد و شیر می خواست ابتدا وضو می گرفتم سپس پستان به دهنش می گذاشتم.

آری،این مادر از همان آغاز چنین مقامی را برای فرزند خود خواسته است

ص :35

خداوند تعالی نیز آنچه او می طلبیده به او ارزانی می داشته.

رسالت عیسی

[31]

وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ هر جا که باشم مرا برکت داد.

عیسی چراغ تابناک خیر و سرچشمۀ فیاض نیکی و پاکی بود.

هر کس باید فرزند خود را چنین تربیت کند که خیر را بشناسد و آن را دوست بدارد و برای رفاه و سعادت دیگران بکوشد.چنین کسان هر جا که باشند چشمه های برکت از وجودشان جاری است.

در تواریخ خوانده ایم که حضرت فاطمه زهراء(ع)شبی در محراب عبادت خود نماز می خواند و دعا می کرد تا صبح بدمید.فاطمه(ع)برای همۀ مردم دعا کرد ولی برای خود و فرزندانش از خدا چیزی نخواست.فرزندش حسین(ع)که خردسال بود در کنارش بود.گفت:

«مادر،برای همۀ مردم دعا کردی و برای ما دعا نکردی.فاطمه گفت:

چنین است پسرم...اول همسایه سپس خانه».

بنگرید که فاطمه فرزند خود را چگونه تربیت می کند.او از همان آغاز فرزندان خود را به گونه ای تربیت می کند که مردم دیگر را بر خود ترجیح دهند و اگر خیری هست نخست برای آنان بخواهند.عیسی نیز چنین تربیتی داشت.

وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا

و تا زنده ام به نماز و زکات وصیت کرده است.

نماز و زکات بعد از پرستش خدا قرار گرفته اند.عیسی نیز برای صدق رسالت خود،خود را به اقامۀ نماز و دادن زکات موظف می دارد.

اخلاق او

[32]

وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا و نیز نیکی کردن به مادرم و مرا جبار و شقی نساخته است.

ص :36

جبار کسی است که برای هیچ کس بر عهدۀ خود هیچ حقی قائل نیست و می خواهد خود را بر همۀ مردم تحمیل کند و شقی کسی است که اعمالش سبب آن می شود که جانش به بلا گرفتار گردد.سه صفتی که عیسی بن مریم(ع)برای خود بر شمرد همه به یک اصل برمی گردند و آن بیرون آمدن نفس است از دایرۀ تنگ خود پرستی به سوی افق حق،و زندگی کردن برای مردم نه برای خود و دیگر آن که حق را محور اعمال خود قرار دهد نه هواهای نفسانی را.

از این آیه به این معنی هم پی می بریم که نیکی کردن به مادر یکی از ضروریات اخلاقی است.همۀ پیامبران خدا به آن وصیت کرده اند.نیکی به مادر دلیل ایمان و وسیلۀ تقرب به خداست.مردی از رسول خدا پرسید:

«چه کسی بیش از همه بر من حق دارد؟گفت:مادرت.پرسید دیگر چه کسی؟گفت مادرت.سپس پرسید:بعد از مادرم؟گفت:پدرت. (1)

روزی ام سلمه نزد رسول اللّٰه آمد و از روی شکایت گفت:آیا همۀ افتخارات برای مردهاست؟رسول اللّٰه گفت:

آری...وقتی زن آبستن می شود به منزله روزه دار است و به منزلۀ کسی است که همواره در نماز است و در راه خدا به جان و مالش جهاد می کند و چون بار خود بر زمین نهد خداوند او را اجری عطا می کند که هیچ کس را توان سنجش عظمت آن نیست و چون /7 فرزند خود را شیر دهد هر بار که کودک پستانش را بمکد مثل این است که یکی از فرزندان اسماعیل را از بندگی آزاد کرده است و چون از شیر دادن فراغت یابد ملکی به پهلوی او می زند که کار از سر گیر زیرا خدا تو را آمرزیده است. (2)

[33]

وَ السَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا و سلام

ص :37


1- 1) -وسائل الشیعة ج 15 ص 270.
2- 2) -جامع السعادات ج 2 ص 261.

بر من روزی که زاده شدم و روزی که می میرم و روزی که دیگر بار زنده برانگیخته می شوم.

حقیقت سعادت و شقاوت از همان لحظۀ ولادت شکل می گیرد.

پس از آن که عیسی(ع)اهداف و محتوای رسالتش را بیان داشت می خواهد آن اهداف را کامل گرداند پس می افزاید که او جبار نیست که در زمین فساد کند بلکه رسولی است که رحمت است و صلح و سلامت است.او از همان لحظۀ ولادت سخن از صلح و سلامت می گوید و تا آن گاه که بمیرد و باز زنده شود همراه و همقدم صلح و سلامت خواهد بود.

[سوره مریم (19): آیات 34 تا 40]

اشاره

ذٰلِکَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ اَلْحَقِّ اَلَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ (34) مٰا کٰانَ لِلّٰهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (35) وَ إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (36) فَاخْتَلَفَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنٰا لٰکِنِ اَلظّٰالِمُونَ اَلْیَوْمَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (38) وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ اَلْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (39) إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ اَلْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهٰا وَ إِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ (40)

ص :38

چرا شک؟و چگونه آن را بزداییم؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با عیسی علیه السلام بودیم.در کودکی به رسالت خویش بشارت داد و مردم را فرمان داد که پروردگارشان را بپرستند.

قرآن حکیم در اینجا ما را متوقف می کند تا حقیقت مهمی را برای ما بیان کند.و آن حقیقت این است که اختلافاتی که در باب عیسی بن مریم میان مردم افتاد به سبب آن بود که خدا را نشناخته بودند.اینان اسماء و صفات خدا و قدرت واسعۀ مطلقه او و چگونگی آفرینش او اشیاء را نمی دانستند.این اختلاف ثمرۀ ضعف ایمان آنان به آخرت بود.

آفرینش خدا عالم وجود را آفرینشی ارادی است.زیرا می گوید موجود شو و آن بدون کوچکترین تأخیری موجود می شود.پس پروردگار ما را نیازی نیست که فرزندی برای خود برگزیند یا او را یار و مددکاری باشد که از او میراث برد،بلکه خداست که هر چه را که در آسمانها و زمین است به میراث می برد.

کسانی که خدا را با خود مقایسه می کنند از غایت جهل فرق بزرگی میان طبیعت مخلوق و صفات خالق نمی یابند اینان بودند که گفتند:عیسی پسر خداست.

ایمان به آخرت بسیاری از اختلافات دینی را از میان می برد،زیرا قسمت بزرگی از این اختلافات تابع هواهای نفسانی و شهوات است و نیز مولود عدم تحمل مسئولیت آنهاست در برابر علم.زیرا کسانی که از علم بهره مند هستند ولی نتوانسته اند امیال و شهوات خود را مهار کنند علم خود را به پشیزی چند می فروشند.

ص :39

قرآن کریم مردم را از قیامت بیم می دهد تا بیان کند که این اختلافات در صورتی که مردم ایمان راسخ به قیامت داشته باشند از میان می رود.

شرح آیات:
اشاره
کن فیکون

[34]

ذٰلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ این است عیسی بن مریم-به سخن حق-همان که دربارۀ او در تردید بودید.

یعنی این قصه عیسی بن مریم است و آن سخن قرآن و سخن حق است که در آن تردیدی نیست.اما مردم تردید می کنند و مجادله،زیرا شناختی از خدا ندارند و روز رستاخیز را نمی دانند.قرآن در آیات بعد این معنی را توضیح می دهد:

[35]

مٰا کٰانَ لِلّٰهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ نسزد خداوند را که فرزندی برگیرد-منزه است-.

یکی از صفات خدا صفت قدرت و آفرینش است.پس چگونه یکی از مخلوقات خود را به فرزندی می گیرد؟ فرزند به دو گونه است.یا به تبنّی است یا به ولادت.وقتی کسی کس دیگر را به فرزندی قبول می کند برای این است که به چنین کاری نیازمند است و خدای تعالی بسی بالاتر و برتر از این است که یکی از مخلوقات خود را به فرزندی اختیار کند در حالی که بدان نیازی ندارد.

اگر فرض کنیم که ولد به ولادت تحقق می یابد در اینجا این نظریۀ فلسفی مورد توجه قرار می گیرد که جهان از خدا زاده شده چنان که نور خورشید از خورشید و چنان که اوهام از قلب می زاید و چنان که آب رودخانه ها از چشمه ها می تراود.این گونه سخنان مشتی اقوال جاهلان است و از صفت الوهیت و ربوبیت به دور و متناقض با آن.زیرا طریقۀ آفرینش خدای تعالی اشیاء را به مجرد اراده و مشیت است خدا مشیت را آفرید و مشیت اشیاء را.می گوید«موجود شو پس موجود می شود».موجود شو یا«کن»به معنی تلفظ به آن عبارت نیست،بلکه مجرد اراده

ص :40

است.آفریدن خدا اشیاء را از طریق ممارست و معالجت نیست تا چیزی از چیزی بیرون آید،پس آن را ولادت بنامند.بلکه از طریق امر و ابداع است.بنا بر این نسبت دادن فرزند به خدا خطاست.و اگر این اندیشه درست باشد باید دربارۀ تمام موجودات عالم صادق باشد.یعنی بتوانیم بگوییم که آسمانها و زمینها و هر چه در آنهاست فرزندان خدا هستند که بر حسب آن قول جاهلی از خدا بیرون آمده اند تناقض آن در این است که چگونه مخلوق خالق شود؟ چون چیزی از چیز دیگر زاده می شود باید زاده شده از جنس زاینده باشد در این اختلافی نیست که در فرزند همۀ صفات پدر موجود است و این به افراد انسانی اختصاص ندارد.مثلا صفات شعاع خورشید درست صفات خود خورشید است و آبی که از چشمه بیرون می آید دارای صفات چشمه است.پس باید اشیاء مخلوق دارای صفات ایجاد کنندۀ خود باشند.مانند صفات حیات و خلود و ثبات و عدم دگرگونی.و حال آن که این صفات در مخلوقات وجود ندارند و تنها منحصر به آفریدگار هستند.اگر وجود آنها را در مخلوق فرض کنیم بنا بر این دیگر نیازی به خالق نخواهند داشت.

اساسا این اندیشه ای است که عقل آن را طرد می کند.خدای تعالی این دو اندیشه را در این آیه پاسخ می گوید:

«نسزد خداوند را که فرزندی برگیرد،منزه است او».

چرا خدا فرزند گیرد؟و این از صفات الوهیت نیست،خدای تعالی از همه بی نیاز است /7 و بنا بر این نیازی به اختیار فرزند ندارد.

از این گذشته پدید آمدن فرزند از خدا ناچار یا از طریق تناسل است و انقسام و این هر دو از خدا محال است زیرا خدای تعالی مرکب از اجزاء نیست و اگر دارای اجزاء بود صفت کمال مطلق را که هر ذره از ذرات عالم وجود بدان گواهی می دهد،فاقد می بود.

إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

چون ارادۀ کاری کند، می گوید:موجود شو پس موجود می شود.»

ص :41

خداوند جهان را بدین طریق آفریده است ارادۀ چیزی می کند و می گوید «موجود شو»آن چیز نیز موجود می شود.پس آفرینش او به صدور چیزی از او نیست.

[36]

اما رسالت عیسی آن نبود که مردم را به پرستش خود بخواند بلکه عیسی مردم را به پرستش خدا می خواند.اگر عیسی خدا بود،چگونه ممکن است خدا مردم را به پرستش دیگری دعوت کند؟

صراط مستقیم

وَ إِنَّ اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ

و اللّٰه پروردگار من و پروردگار شماست.پس او را بپرستید که راه راست این است.

در اینجا سؤالی مطرح می شود:در این آیه رابطۀ بین دو جمله چگونه است؟ جمله اول می گوید:«اللّٰه پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستید»و جمله دوم می گوید:«این است راه راست».

رابطۀ عمل به فکر است و در نتیجه رابطۀ زندگی دنیاست با آخرت.ایمان تو به خدا و عبودیت مطلق تو در برابر او نقشۀ مسیر تو را در زندگی ترسیم می کند،و راه تو را برای رسیدن به خدا روشن می سازد.که همان صراط مستقیم باشد.چون /7 خدا را-تنها خدا را-پرستش کردی در برابر خود همان راه راستی را که تو را به خدا می رساند گشوده ای ولی اگر خدا نپرستی زندگی تو از مسیر صحیح خود منحرف خواهد شد و تو نمی توانی به اهدافت برسی.این است رابطۀ میان این دو جمله در آن آیه.

با آن که رسالت عیسی چنین رسالتی بود ولی قوم او دربارۀ او سخت اختلاف کردند.تا آن گاه که قسطنطین امپراتور روم دو هزار و صد و هفتاد تن از اسقفها را در مجمع بزرگی گرد آورد و سؤالاتی مطرح کرد حاکی از این که عیسی کیست؟ جمعا ده رأی مختلف ارائه شد.بعضی گفتند:عیسی خداست که به زمین آمد،سپس به آسمان باز گردید.بعضی گفتند که عیسی پسر خداست و ما را دو

ص :42

خداست یکی پسر و یکی پدر.بعضی گفتند که او یکی از این سه است:پدر،پسر و روح القدس.بعضی دیگر گفتند که او دو جزء است:جزئی الهی و جزئی بشری.بعضی هم گفتند که:عیسی بندۀ خداست.خلاصه فقط از آن میان سیصد و چند نفر بر یک رأی متفق شدند.امپراتور رأی آنها را رأی اکثریت تلقی کرد.

(البته اکثریت نسبی زیرا فقط یک ششم آراء بود)و آن را رأی برتر و نظریه قوی تر اعلام کرد.

پس اختلافی که دربارۀ عیسی بن مریم کردند همین اختلاف است.در حالی که مطلب روشن بود آن که جهان را آفریده همان کسی است که عیسی را آفریده است و روش آفرینش عیسی همان روش آفرینش عالم است که خدا گفت:«موجود شو،پس موجود شد».

تحزب راه ضلالت است

[37]

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَیْنِهِمْ گروه ها با هم اختلاف کردند.

مردم عادی نخست بر مقتضای فطرت عمل می کنند.بعد از آن میانشان گروه های مختلف پدید می آید. /7 در داستان عیسی(ع)هدف این گروه ها کشف حقیقت نبود.اینان هدفشان چیز دیگر بود.هدفشان منافع خود و طایفه شان بود.از این رو قرآن اختلاف را به تحزب منسوب می دارد.

اول تحزب پدید می آید،و از پی آن اختلاف.برای آن که من بتوانم جمعی از مردم را به گرد خود جمع کنم،رقیب من هم جماعت دیگری را به گرد خود جمع کند،باید میان مردم نوعی اختلاف ایجاد کنیم تا من یک چیز شوم و او یک چیز دیگر.و خیال بشر می تواند که پاره ای از تفرقه ها را کشف کند و برخی امور مورد اختلاف را ایجاد کند.زیرا اختلاف اصل نیست بلکه فرع خود محوری است.تنها در روز قیامت است که این اختلافها از میان می رود و چهرۀ حقیقت آشکار می شود.

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ

پس وای بر کافران به هنگام حضور در آن روز بزرگ.»

ص :43

قرآن به ما تذکر می دهد که این اختلاف بر سر دین نیست و از برای خدا هم نیست.بلکه به خاطر شهوات و هواهای آنهاست و عبارت«وای بر کافران»در آیه اشاره است به موضوع آنان در روز قیامت.

[38]

أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنٰا چه خوب می شنوند و چه خوب می بینند آن روز که نزد ما آیند.

آری،در آن روز خواهند دید و خواهند شنید که آنان که در این جهان بر خود ستم می کردند و در گمراهی آشکار بودند.اینان به جای آن که برای رهایی خود از آتش جهنم به دنبال راهی بگردند هم چنان سرگرم شهوات بی ارزش و خود پسندیها و تنگ نظریهای خود هستند.

لٰکِنِ الظّٰالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

ولی ستمکاران امروز در گمراهی آشکاری هستند.

ستمکاران امروز در گمراهی آشکاری هستند آن چنان دیدۀ حقیقت جویشان بر بسته است که نمی توانند حتی سرنوشت خود را تصور کنند.و این امر به سبب اختلافی است که دارند.اگر می توانستند سرنوشت خود را تصور کنند به جای اختلاف در دین دین را مقیاس کارهای خود قرار می دادند و به جای اختلاف در آن اختلافات خود را بدان رفع می کردند.

[39]

وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ آنان را از روز حسرت که کار به پایان آمده بترسان.

اعمال-یا افکارشان-و همه قدرتهایشان از دست رفته است و فقط یک چیز برای آنها مانده است حسرت و ندامت.زیرا در آن روز راهی به بازگشت ندارند و برای اصلاح مسیر خود فرصتی نمی یابند.

وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

آنان هم چنان در حال غفلت و بی ایمانی هستند.

امروز مردم از آن روز غافلند و بدان ایمان ندارند در حالی که می پندارند به آن ایمان دارند دروغ می گویند.اگر ایمان می داشتند اختلاف نمی کردند و به

ص :44

گروه های مختلف تقسیم نمی شدند،بلکه همه چنگ در ریسمان خدا می زدند.

در حدیث شریف آمده است که در روز قیامت گوسفندی را می آورند و بین اهل بهشت و اهل جهنم قرار می دهند.و این در موقعی است که اهل بهشت در نعمت خود متنعم هستند و اهل دوزخ در عذاب خود معذب.

منادی ندا می دهد که ای بهشتیان این گوسفند را می شناسید؟او مرگ است و اکنون او را می کشند.در این هنگام حسرت بزرگ نصیب اهل جهنم است که نمی میرند تا از عذاب خلاصی یابند و عذابشان تخفیف نمی یابد.اگر مرگ در آخرت موجود می بود،اهل بهشت از شادمانی و خوشی می مردند و اهل جهنم از حسرت جاویدانی در آتش.اکنون که مرگ کشته شده یکی در نعمت جاوید خواهد بود و یکی در عذاب جاوید.

خدا میراث بر است

[40]

إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهٰا وَ إِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ هر آینه ما زمین را و هر که بر روی آن است به ارث می بریم و همه به نزد ما باز گرداننده می شوند.

این زمین با همه زیبائیها و نعمتهایش از آن آنها نیست.به ما باز می گردد و ما وارث آن هستیم و آنان خود به نزد ما باز می گردند،تا حساب اعمال خود را پس بدهند که چرا برای این نعمتهای اندک و ناپایدار اختلاف می کردند.

از این رو می گوییم:اختلافهای انسانی بویژه اختلافهایی که در چهار چوب ادیان و رسالتهای آسمانی جای می گیرد باید به دو طریق از میان برده شود:

اوّل:با یاد آوردن خدا به مردم تا به آفرینندۀ هستی ایمان آورند.

دوم:با یاد آوردن روز رستاخیز به مردم.

آری،اگر مردم پروردگار خود را می شناختند،اختلافات به پایان می رسید.

اگر مردم می دانستند که در روز رستاخیز در پیشگاه عدل الهی حاضر خواهند شد گرد اختلاف نمی گشتند.اختلاف ثمرۀ جهل است و چون خدا شناخته شد و به

ص :45

آخرت ایمان حاصل گردید اختلاف هم از میان می رود.

[سوره مریم (19): آیات 41 تا 50]

اشاره

وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ إِبْرٰاهِیمَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا (41) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مٰا لاٰ یَسْمَعُ وَ لاٰ یُبْصِرُ وَ لاٰ یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً (42) یٰا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا (43) یٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ اَلشَّیْطٰانَ إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ کٰانَ لِلرَّحْمٰنِ عَصِیًّا (44) یٰا أَبَتِ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذٰابٌ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطٰانِ وَلِیًّا (45) قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اُهْجُرْنِی مَلِیًّا (46) قٰالَ سَلاٰمٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کٰانَ بِی حَفِیًّا (47) وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسیٰ أَلاّٰ أَکُونَ بِدُعٰاءِ رَبِّی شَقِیًّا (48) فَلَمَّا اِعْتَزَلَهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِیًّا (49) وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنٰا وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِیًّا (50)

معنای واژه ها

46[و اهجرنی ملیّا]

:مدّتی طولانی از من کناره بگیر.

47[حفیّا]

:نیکوکار مهرورز.

ص :46

از شما و از آن چیزهایی که به جای خدای یکتا می پرستید کناره می گیرم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

رابطۀ انسان با پروردگارش باید برتر از همه روابط او باشد.بلکه باید جهت دهندۀ دیگر روابط او باشد که در رأس همۀ آنها رابطۀ اوست با خانواده اش.

یکی از قضایای طبیعی در زندگی انسان،الهام گرفتن هر فرزندی است از پدرش.او طرز فکر و تجارب پدر را فرا می گیرد.نسلهای بشر که از پی هم آمده اند هر نسلی از نسل پیشین خود چیزهایی فرا گرفته و به نسل بعد از خود به میراث داده است.

خدای سبحان به انسان غریزۀ تقلید و پیروی از پدران را داده است،همان گونه در پدران نیز غریزۀ تعلیم و انتقال افکار خود را به فرزندان خود و مجبور کردن آنها به فرا گرفتن آن تعلیمات را به ودیعت نهاده است.

اما این غریزه که از سنن عالم وجود است نباید به حال خود رها شود بلکه باید در مسیر درستی قرار گیرد.فرزندی که بدون هیچ تفکری و چون و چرایی از پدر اطاعت می کند نه تنها قدرت ابتکار و خلاقیت خود را از دست می دهد بسا که به گمراهی هم کشیده شود.نسلهایی که خود مبتکر نیستند و همواره از حاصل تجارب پیشینیان سود می برند، /7 به ارزش والای تجربه پی نمی برند و قادر به استفادۀ از آن چنان که بایسته است نخواهند بود.

در این آیات توجه قرآن کریم به انتقال افکار از نسلهای گذشته به نسلهای بعدی است و در عین حال هشدار می دهد که باید نسلهای بعد در افکار و اندیشه های

ص :47

گذشتگان بنگرند و چشم بسته آنها را سرمشق خود قرار ندهند.

بسا اتفاق می افتد که نسل نو بر آمده افکار و اندیشه های نسل پیش از خود را به ترازوی انتقاد می سنجد و آن را در خور قبول نمی یابد پس خود به اصلاح و دگرگون ساختن آنها می پردازد از همین جا نبرد و کشاکش میان نسلها به وجود می آید و همین کشاکش خود از عوامل تکامل است.

چنان که از این آیات بر می آید اگر اختلاف حول یک محور اساسی مانند پرستش خدا باشد باید نخست روش مدارا را به کار برد.از این رو می بینیم که ابراهیم به پدرش خطاب می کند که«تو را سلامت باد از پروردگارم برایت آمرزش خواهم خواست»ولی اگر مدارا با قومی سودمند نیفتاد باید از آنان اعتزال جست، زیرا آخرین راه حل همین است.ابراهیم وقتی ملاحظه می کند که پدرش هدایت نمی شود و مسئلۀ توحید چیزی نیست که بتوان آن را بازیچه انگاشت بر ضد او قیام می کند.این قیام به چه صورت است؟ او پدرش را نکشت،سرکشی و تمرد هم در برابر او نکرد،بلکه از معبود او کناره گرفت و اعراض نمود.پس معلوم می شود روش مدارا،سپس اعراض و اعتزال بهترین روش در مبارزه با افکار و اندیشه های نسلهای پیشین است.

در این آیات مسئله جالب توجه دیگری هم هست و آن این که توجه قرآن به یک صحنه است:داستان ابراهیم خلیل(ع)که با پدرش بحث و جدل می کند،در حالی که صحنۀ دیگر معارضه و کشاکش،چون معارضه و کشاکش با نظام حاکم و جامعۀ جاهلی از نظر دور مانده است.شاید سبب آن باشد علاقه و بستگی انسان به خانواده و خویشاوندان از محکمترین علایق و بستگیهاست و چون برای خدا از آن دل بر کند هر اعتزال و اعراضی آسان خواهد بود.و چون چنین اعتزال و اعراضی حاصل گردید خداوند به عوض آنها بهتر از آنها را نصیب او خواهد ساخت همانطور که اشارت رفته است که چون ابراهیم از پدر کناره گرفت خداوند به او اسماعیل و اسحاق و یعقوب و ذریۀ آنها را عنایت فرمود.

ص :48

شرح آیات
اشاره

[41]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ إِبْرٰاهِیمَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا در این کتاب ابراهیم را یاد کن که او پیامبری راستگو بود.» ابراهیم پیشوا بود و راستگو بود و به هر چه از جانب پروردگار نازل شده بود ایمان آورده بود.بعضی از مردم حاضرند به چیزهایی که از جانب خدا نازل شده ایمان بیاورند ولی به شرطی که به منافع و مصالحشان تعارضی نداشته باشد.در حالی که ابراهیم با همۀ مشکلات و سختیهایی که بر سر راهش بود به آنچه از جانب خدا نازل شده بود،ایمان آورد.خود نیز پیامبر مرسل خدا بود.

[42]

إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مٰا لاٰ یَسْمَعُ وَ لاٰ یُبْصِرُ وَ لاٰ یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً آن گاه که پدرش را گفت:ای پدر!چرا چیزی را که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ نیازی از تو برمی آورد،می پرستی؟» ابراهیم از روی فطرت خویش به هدایت رسیده بود و دریافته بود که پرستش بتان سنگی خطاست.آنها نه می بینند و نه می شنوند و نه توانایی کاری را دارند.

در بسیاری از اوقات افراد بشر به نقطه ای محوری و فطری در عین وضوح می رسند،ولی در آن حال کار را رها می کنند و جدا به اندیشه نمی پردازند تا به آنچه به سوی آن در حرکت اند برسند.بلکه هر انسانی که در جامعه ای فاسد زندگی می کند،گاهگاهی برق هدایتی بر او می تابد که اگر در پی آن رود به عرصۀ هدایت خواهد رسید.از این رو می بینیم که آنهایی که در نقاط دور دست زمین زندگی می کنند و از بارقۀ هدایت پیامبران محروم اند،گاهگاهی به بعضی نتایج اولیه دست می یابند در این هنگام باید از شجاعت کافی برخوردار باشند تا بتوانند راه خود ادامه دهند و آنچه را که در پی آن هستند بیابند.اما اگر از چنان شجاعتی برخوردار نباشند تا به طلب حق برخیزند و راه خو ادامه دهند،خداوند بر آنان حجت می آورد که چرا بیم به دل راه دادند و چرا به پرتو عقل خویش در

ص :49

حالی که راهشان روشن و گشاده بود به هدایت نرسیدند.

ابو ذر غفاری در زمان جاهلیت از سفری به قبیله خود بازگشت.رسم چنان بود که به هنگام بازگشت از سفر نخست به نزد بتان خود می رفتند.ابو ذر هم به نزد آن بتان آمد،در این حال بارقۀ هدایت در دلش جرقه زد و با خود گفت که این بت جز قطعه سنگی سخت نیست چرا باید سنگی را که نمی شنود و نمی بیند بپرستم.او در حق من چه خواهد کرد؟ابو ذر را به خاطر گذشت که قدری آب و نان نزد آن بت نهد.اگر خورد و آشامید معلوم می شود زنده است.ابو ذر قدحی شیر نزد او نهاد و در جایی نشست و منتظر شد که شیر را بخورد.ولی بت از جای خود تکان نخورد،ابو ذر گفت:حتما از من خجالت می کشد.پس دورتر رفت و پشت سنگی پنهان شد و بت را زیر نظر گرفت در این حال دو روباه رسیدند،شیر را خوردند و سپس بر آن بت شاشیدند و از آنجا دور شدند بدون آن که آن بت را از خود یارای دفع مضرت باشد.پس ابو ذر چنین گفت:

ا رب یبول الثعلبان برأسه

لقد هان من بالت علیه الثعالب

(آیا آن که دو روباه بر او بشاشند خدا تواند بود چه پست است و بی مقدار کسی که روباهان بر او بشاشند).

نظیر این واقعه در تاریخ عصر جاهلی بسیار است،ولی کسان دیگر شجاعت ابو ذر را نداشتند که از اعتقادات فاسد خود دل بر کنند.آن دیگران هم چنان با اوضاع مماشات می کردند و با خود می گفتند ما را توان تغییر دادن آن نیست.

ابراهیم(ع)هم به آن نقطۀ ساده ای که آغاز یک مسیر طولانی است رسیده است.از این رو می بینیم که به پدر خود می گوید:«ای پدر چرا چیزی را که نه می شنود و نه می بیند می پرستی؟».

ابراهیم چون آن نقطه کشف می کند در او شهامتی است که او را به برداشتن گام دیگر وا می دارد.از اینجاست که او پیروی از پدر را خطا می انگارد، زیرا پدرش بتی را می پرستد که نه می بیند و نه می شنود و نه برای او سودی دارد.

مسلم است که این پرسش جدیدی است که عادة هر کس به آن نمی رسد

ص :50

مخصوصا اگر در یک جو خانوادگی زندگی کند و مجبور باشد در همه حال از پدر متابعت کند.اما ابراهیم با شهامت فطری خویش این قید و بندها را پاره می کند.

ولایت شیطان

[43]

یٰا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ ای پدر!مرا دانشی داده اند که به تو نداده اند.

میزان و مقیاس اطاعت و تقلید علم است.اگر من از تو عالمتر باشم تو مجبور هستی که از من اطاعت کنی،نه من از تو.

فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا

-پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم.» ابراهیم با چنین شهامتی با پدر رو به رو می شود،و از او می خواهد پیرو او باشد،زیرا که او دارای علم است.از این جا به این نکته پی می بریم که شرط رهبری جامعه نه افزون بودن سن است و نه مقام و منزلت اجتماعی بلکه شرط اصلی داشتن علم است و بس.

[44]

یٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ الشَّیْطٰانَ إِنَّ الشَّیْطٰانَ کٰانَ لِلرَّحْمٰنِ عَصِیًّا ای پدر!شیطان را مپرست.زیرا شیطان خدای رحمان را نافرمان بود.» /7 ابراهیم در وهلۀ اول از پدر خواست که بتانی که نه می شنوند و نه می بینند نپرستد،و در اینجا می گوید:شیطان را نپرست.شیطان در اینجا همان چیزی است به صورت بت مجسم شده است.یا به صورت وساوس نفسانی که پرستش غیر خدا را در دل آنها می آراید.چون شیطان خدا را نافرمان است پس محال است بندگان خدا را به راه راست هدایت کند بلکه همواره آنان را به راهی می کشاند که به نافرمانی خدا منتهی می گردد.

چرا خدای تعالی«الرحمن»را در برابر شیطان قرار داد و نگفت«الربّ»، زیرا می خواهد به ما بفهماند که شیطان ضد رحمت خدا و نقیض آن است.

مراد از پرستش شیطان تنها پرستش بتان سنگی نیست،بلکه شیطان

ص :51

می تواند در طاغوتان یا خادمان معابد بتان یا همۀ کسانی که به نحوی خود را به آستان بتان وابسته کرده اند نیز تجسم یابد.

[45]

یٰا أَبَتِ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذٰابٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطٰانِ وَلِیًّا ای پدر!من می ترسم عذابی از جانب رحمان به تو رسد و تو دوستدار شیطان بوده باشی.» انسانی که می خواهد میان حق و باطل و هدایت و ضلالت و خیر و شر جمع کند در می یابد که خیر و هدایت از میان می روند و جز شر و ضلالت برای او باقی نمی مانند،زیرا ممکن نیست که هم خیر و هم شر با هم در یک جای گرد آیند.مسلما یکی از آنها آن دیگری را از میدان به در خواهد کرد.زمانی که انسان به پرستش شیطان سرگرم شود خدای تعالی نور عقل را از او خواهد گرفت /7 و او تا ابد دوستدار شیطان خواهد شد و این عذاب عظیمی است که پیروان شیطان را در بر خواهد گرفت.

گفتگوی ابراهیم چند خصوصیت دارد:

اولا:گفتگویی است ملایم.

ثانیا:اندک اندک اوج و شدت می گیرد.ابتدا می پرسد:چرا؟سپس می گوید:نپرست.و آن گاه می گوید که از من پیروی کن.در وهلۀ آخر پدر را مخاطب می سازد که می ترسم تو دوستدار شیطان باشی.

در واقع عموی ابراهیم یعنی همان کسی که ابراهیم او را پدر خطاب می کند -از این رو که در خانۀ او می زیست-در عمل دوستدار شیطان است ولی ابراهیم حقیقت را ناگهانی رو در روی او نمی گوید.ولی بنگریم که عموی او چگونه او را مخاطب می سازد.

وحشت در محیط خانواده

[46]

قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ گفت:ای ابراهیم آیا از خدایان من بیزار هستی؟»

ص :52

نمی گوید آیا از حق بیزار هستی،زیرا حق و باطل محور کارهای«آزر» نیست بلکه می گوید:«از خدایان من»زیرا می خواهد قدرت و هیمنۀ خود را بر او تحمیل کند.

لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ

اگر باز نایستی سنگسارت می کنم.» این یک ترور خانوادگی است،«اگر باز نایستی سنگسارت می کنم».

یعنی یا تو را به سنگ می کشم آن سان که مرتکبان گناهان کبیره را به سنگ می کشند که سخت ترین انواع اعدام است،یا به تو تهمت ضلالت می زنم یا به گونۀ دیگر تو را در برابر جمع متهم می سازم.از سیاق آیه بر می آید که مقصود آزر معنی دوم است نه اعدام.

ابتدا او را به رجم و تشهیر تهدید می کند.سپس امر می کند از او دور شود یعنی برای همیشه از خانۀ او برود.این عادت را امروز نزد برخی پدران می بینیم که مثلا اگر فرزندانشان دست به فعالیتهای انقلابی بزنند یا با جنبشهای اسلامی ارتباط داشته باشند آنها را از خانه طرد می کنند.

وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا

اکنون زمانی از من دور باش.

مواجهه با تهدید

[47]

وقتی که ابراهیم دید که کار به این حد رسیده است و اگر خانواده را ترک کند در گمراهی خویش بیشتر فرو خواهند رفت،گفت:

قٰالَ سَلاٰمٌ عَلَیْکَ

تو را سلامت باد.» ابراهیم اکنون که در برابر پدر به بن بست رسیده است راه و روش دیگری پیش می گیرد.می خواهد وسیلۀ بهتری پیدا کند تا مگر پدر را به دعوت راستین خویش قانع سازد.راه و روشی که ابراهیم در برابر پدر اختیار کرده می تواند ما را نیز الهام بخش باشد.بسیاری از جوانانی که چشم دلشان به روی حقایق گشوده شده می خواهند آنچه را خود بدان رسیده اند به پدر و عموها و برادران خود هم که به سال بزرگتر از آنها هستند نشان بدهند ولی غالبا با موانعی برخورد می کنند،

ص :53

زیرا چگونه ممکن است کسی که به سال بیشتر است و به خیال خویش از تجارب بهره مند است سخن جوان تازه سالی را بشنود.در چنین موقعیتی جوانی که می خواهد زبان به تبلیغ گشاید باید نرمگویی کند و نرمخویی پیش گیرد.ابراهیم می گوید:

سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کٰانَ بِی حَفِیًّا

از پروردگارم برایت آمرزش خواهم خواست،زیرا او بر من مهربان است.» ابراهیم به پدرش می گوید برای تو از اللّٰه خدای یکتا آمرزش می خواهم.زیرا او مرا دوست می دارد و در حق من نیکی می کند.ابراهیم مرادش از این آمرزش خواستن هدایت پدر است،زیرا چنان که از آیات دیگر بر می آید پدرش خواستار هدایت نبود و می خواست هم چنان در ضلالت بماند.

[48]

وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسیٰ أَلاّٰ أَکُونَ بِدُعٰاءِ رَبِّی شَقِیًّا از شما و از آن چیزهایی که به جای خدای یکتا می خوانید کناره می گیرم و پروردگار خود را می خوانم،که چون او را بخوانم محرومم نگرداند.» ابراهیم پدرش را می گوید که تو می خواهی مرا از خانه طرد کنی و می گویی زمانی چند از من دور شو.خوب،من نیز به نوبۀ خود از شما کناره می گیرم و شما را ترک می گویم.آری چون شما را ترک گویم پناهگاه دیگری دارم او کسی است که زمانی که او را خواندم محرومم نساخت آری او پروردگار من اللّٰه است.

خانواده فاضل

[49]

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ چون از آنها و آنچه جز خدای یکتا می پرستیدند کناره گرفت اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم.» ابراهیم مؤسس یک تمدن بود و پدید آورندۀ یک خط فکری خداوند از رحمت خود اسحاق و یعقوب را به او داد.

وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِیًّا

و همه را پیامبری دادیم.»

ص :54

خداوند به او اسحاق و اسماعیل را داد ولی خدا می گوید اسحاق و یعقوب را به او دادیم تا بیانگر استمرار خط رسالت باشد.

[50]

وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنٰا وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِیًّا و رحمت خویش را به آنها ارزانی داشتیم و سخن نیکو و آوازۀ بلند دادیم.» این خاندان یک خاندان نمونه است.هر گاه بخواهند به یک خاندان نمونه مثل زنند به خاندان ابراهیم مثل می زنند.هنوز پس از بیش از پنج هزار سال که از آن زمان می گذرد در عالم دو میلیارد انسان از ابراهیم به عظمت یاد می کنند و این یکی از معانی سخن نیکو و آوازۀ بلند است.

بدین سان می بینیم که ابراهیم،پدر و مردمش را ترک گفت و از ایشان کناره گرفت ولی البتّه پس از آن که حجّت را بر ایشان تمام کرد و با تمام نیرو کوشید آنها را هدایت کند و هنگامی که آنها را ترک کرد خداوند مردمی بهتر را در تماس با او قرار داد و آنها را جلودارانی شایسته برای دیگران قرار داد.بنا بر این پیوند ما با پدران و اطرافیانمان باید پیوندی مکتبی باشد که توحید و ایمان به خدا بدان جهت دهد.

آخرین اندیشه این که:جوامع انقلابی و مکتبی همان جوامعی هستند که در برابر ترور و وحشت تسلیم نمی شوند،ولی آدمی چگونه می تواند از وحشت رهایی یابد و چگونه می تواند در برابر آن ایستادگی کند؟ این کار از طریق ساختن خانوادۀ او بر اساس آزادی،شدنی است،زیرا شخصی که در خانه تسلیم وحشت پدر می گردد نمی تواند در برابر وحشت نظام مقاومت کند.وحشت نظام،چهره ای است از وحشت خانواده و هر گاه آدمی توانست از وحشت خانواده رهایی یابد و خویش را از آن جامعۀ تنگ اختناق آور برهاند فردا خواهد توانست با وحشت سلطه های ستم پیشه مقابله کند،ولی کسی که امروز از هیبت پدر می هراسد آیا فردا تسلیم نظام فاسد نخواهد بود؟! خانواده،مادر حقیقی جامعه است و لذا داستان ابراهیم با پدرش برای ما روشن می سازد که:گام نخست در آزاد سازی جامعه همان آزاد سازی خانواده است

ص :55

از وحشت و فشار فکری.

نکته دیگر آن که خانواده مادر حقیقی اجتماع است.پس داستان ابراهیم و پدرش برای ما بیان می دارد که اولین قدم در آزادی اجتماع آزادی خانواده است از تهدید و فشار فکری.

[سوره مریم (19): آیات 51 تا 59]

اشاره

وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ مُوسیٰ إِنَّهُ کٰانَ مُخْلَصاً وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا (51) وَ نٰادَیْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ اَلطُّورِ اَلْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِیًّا (52) وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِیًّا (53) وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ إِسْمٰاعِیلَ إِنَّهُ کٰانَ صٰادِقَ اَلْوَعْدِ وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا (54) وَ کٰانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّکٰاةِ وَ کٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا (55) وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا (56) وَ رَفَعْنٰاهُ مَکٰاناً عَلِیًّا (57) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْرٰائِیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنٰا وَ اِجْتَبَیْنٰا إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُ اَلرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا (58) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا اَلصَّلاٰةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا (59)

معنای واژه ها

59[غیّا]

:جزای گمراهی.

ص :56

پیشوایان در امر نبوت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تا روابط انسان با خاندان بویژه پدر و فرزندان و برادرانش یک رابطۀ ایمانی و سالم باشد،نیاز دارد که به اولیاء صالح خدا تأسّی جوید و راه و روش آنان را در زندگی برگزیند.

در سوره مریم خدای تعالی ما را با بعضی از این روابط سالم و صحیح آشنا می کند در عین حال به برخی روابط ناسالم و نادرست هم اشارت دارد.

مثلا می بینیم که موسی(ع)برادر خود هارون را در تبلیغ امر رسالت خود به عنوان یاور و معاون خویش برمی گزیند تا رسالت الهی را به شیوه ای نیکو به انجام رساند.هارون کسی است که خود را با دلی پاک مهیای خدمت در راه خدا ساخته و در بوتۀ مجاهدت از همۀ ضعفها و ناشایستها که در وجود او بوده است پالوده شده از این رو هیچگاه از اینکه برادری چون موسی دارد به خود نمی بالد و مغرور نمی شود بلکه همواره در طریق اعتلای امر رسالت موسی سعی و تلاش می کند.

نیز مشاهده می کنیم که اسماعیل هم با دیگران در وعده صداقت می ورزد او را با خاندانش تنها یک رشتۀ استوار مرتبط می سازد و آن دین است و پرستش حق.

اسماعیل خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می دهد.اعمال او در نزد خداوند پسندیده است.

زکریا و پسرش یحیی،مریم و پسرش عیسی،موسی و برادرش هارون ابراهیم و خاندانش همه و همه در خور آن هستند که به عنوان الگوی صالح در زندگی خود از آنان پیروی کنیم.

ص :57

در طرف مقابل خاندان دیگری را می بینیم که نماز را ضایع گذاشته اند و پرستش خدا را ترک گفته اند و از پی شهوات و امیال نفسانی خود رفته اند.

شرح آیات:
اشاره
موسی پیامبر با اخلاص

[51]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ مُوسیٰ و در این کتاب موسی را یاد کن.» شرح کارهای پیامبران در قرآن از نظر رهبری و پیشوایی ایشان است که باید الگو قرار گیرد.

یکی از مستحبات اساسی حتی از واجبات صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است،زیرا هر بار که ما رسول اللّٰه(ص)را یاد می کنیم صفات او و راه و روش او را نیز به یاد می آوریم.در نتیجه سعی می کنیم که در زندگی خود را شبیه به او سازیم و به رهنمودهای او عمل کنیم.همچنین یاد کردن از پیامبران دیگر هم مستحبّ است تا هر چه بیشتر با آنها رابطۀ روحانی برقرار کنیم.به همین سبب در چند جای قرآن بر این امر تأکید شده:«در این کتاب موسی را یاد کن»یا«در این کتاب اسماعیل را یاد کن»یا«در این کتاب ادریس را یاد کن»الخ.از سوی دیگر متوجه می شویم که در طریق ایمان به خدا تنها نیستیم بلکه ابراهیم و عیسی و یحیی و موسی و اسماعیل هم با ما هستند.و ما از آنان درس /7 مقاومت می آموزیم تا سستی به ما راه نیابد.

إِنَّهُ کٰانَ مُخْلَصاً

و او بنده ای مخلص بود.» رابطه موسی با خدا یک رابطۀ مخلصانه بود.پس ای کسی که دعوی ایمان می کنی باید رابطۀ تو نیز با خدا مخلصانه و بی هیچ شایبه ای باشد.از سوی دیگر تو در این خط با موسی همراه هستی و موسی برادر ایمانی تو است و نیز پیشوایی است صالح.

وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا

و فرستاده ای پیامبر بود.» موسی برادر ایمانی تو است هم او بمنزلۀ پدر تو است و این کسی که هم

ص :58

برادر تو و هم پدر تو است از سوی خدا برای هدایت تو آمده است.

[52]

وَ نٰادَیْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ و او را از جانب راست کوه طور ندا دادیم.» به راستی انسان احساس اطمینان می کند وقتی که می بیند یکی از همنوعان خود تا این حد به خدا تقرب جسته که خدا او را ندا دهد و با او سخن گوید آنهم به طور مستقیم از جانب راست کوه طور.

وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِیًّا

و نزدیکش ساختیم تا با او راز گوییم.» اگر کسی در فاصله ای از تو قرار داشته باشد،چنین سخن گفتن را نجوا و راز گفتن نگویند.نجوا و رازگویی در صورتی است که آن دو بسیار نزدیک هم باشند.موسی به خدا نزدیک شده و با او نجوا می کند.

بنگرید که انسان باید به چه مقامی از تقرب رسیده باشد که خدا با او به صورت نجوا،سخن بگوید.

مسلم است که انسان خدا نمی شود ولی می تواند تا این حد به خدا نزدیک گردد.و این برترین کرامت است انسان را نسبت به دیگر مخلوقات.

[53]

وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِیًّا و از رحمت خود برادرش هارون پیامبر را به او بخشیدیم.» از بزرگترین نعمتهایی که خدا به موسی داد یکی این است که دعای او را مستجاب نمود و برادرش هارون را پیامبری داد و در این امر مهم یار و یاور او گردانید.

اسماعیل درست قول

[54]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ إِسْمٰاعِیلَ إِنَّهُ کٰانَ صٰادِقَ الْوَعْدِ وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا و در این کتاب اسماعیل را یاد کن او درست قول و فرستاده ای پیامبر بود.» در حدیث شریف آمده است که این اسماعیل،اسماعیل بن حزقیل است نه اسماعیل فرزند خلیل(ع)او با شخصی در پشت کوهی وعده نهاده بود.آن مرد وعده

ص :59

را فراموش کرد ولی اسماعیل مدت یک سال در همانجا منتظر ایستاد.اتفاقا آن شخص تصادفا از آنجا گذشت و اسماعیل را هم چنان منتظر خود دید.از آن پس اسماعیل را درست قول و وفا کننده به وعده نامیدند.

سه قاعدۀ تربیتی

[55]

وَ کٰانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ وَ کٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا و خاندان خود را به نماز و زکات امر می کرد و نزد پروردگارش شایسته و پسندیده بود.» در این آیه سه مسئله مهم است:

یکی آن که مهمترین ارکان تربیت خانوادگی تربیت فرزندان است به ادای نماز.زیرا نماز پایه و اساس دیگر اعمال نیک است و نماز سبب تقرب انسان به خدا می شود.

ضرورتی ندارد که کودک خود را به انجام همۀ واجبات و اخلاقیات از خرد و کلان آنها تلقین کنی.بلکه اگر میان او و خدا یک رابطۀ ایمانی ایجاد کنی بقیه کارها خود بخود به سامان خواهد آمد.این رابطه به وسیلۀ نماز است و بس.

چون /7 فرزند در کودکی مؤمنی صادق گردید هنگامی که بزرگ شود علاوه بر واجبات مستحبات را هم به جای خواهد آورد.اما اگر ایمانش بر پایۀ استواری قرار نداشته باشد،مسلم است،اگر از تعالیم دینی هم بر خوردار باشد به حالش سودمند نخواهد بود.

نماز کاری است منظم و هر شبانه روز پنج بار به انجام آن پرداختن کاری دشوار است.اگر کسی از کودکی به نماز عادت کرده باشد نماز جزیی از زندگی اش خواهد بود،چنان که گویی هرگز از آن احساس بی نیازی نخواهد کرد.

مطلب دوم زکات است.به معنی یک فریضۀ خاص که به غلات چهارگانه و ستوران سه گانه و زر و سیم تعلق می گیرد.گاه نیز زکات به معنی مطلق انفاق و عطاست.در هر حال خود ورزشی است برای این که انسان را بیاموزد که فقط به خود نپردازد بلکه به مردم دیگر نیز توجه کند.

ص :60

مطلب سوم که از سورۀ مریم حاصل می شود این است که مسئله رضا و خشنودی بارها در آن تکرار شده و از زورگویی نهی گردیده است و این به دو سبب است:

اول این که:هر کس موظف است که کودک خود را به نوعی تربیت کند که دارای شخصیتی کمال یافته باشد تا مردم از معاشرت با او و از اعمال و رفتارش راضی باشند.نه به گونه ای که هیچ به فکر دیگران نباشد.

دوم:طبیعت انسان اقتضا می کند که انسان در جامعه دارای مقبولیت اجتماعی باشد.از وظایف والدین است که فرزند خود را طوری تربیت کنند که در عین مقبولیت در نزد مردم در نزد خدا هم آبرومند و مقبول باشند.یعنی در محدودۀ پرهیزگاری،به راه و روش پیامبرش سیر کنند.

ادریس صدیق

[56]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا و در این کتاب ادریس را یاد کن او راست گفتاری پیامبر بود.» /7 اما ادریس،قرآن یکی از صفات او را که هر کسی باید به فراوانی از آن برخوردار باشد ذکر می کند و آن صفت صدق است.صدیق صیغۀ مبالغه است از صدق.صدیق کسی است که در موقعیتهای سخت قدم از طریق راستی بیرون نمی نهد و صدق رنگ زندگی اوست.

می توان به این نکته نیز توجه نمود که غالبا همراه با نام و یاد پیامبران آنان را به صفت صدق متصف می کند،از قبیل( کٰانَ صٰادِقَ الْوَعْدِ وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا )یا ( إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا )زیرا از لوازم نبوت یا برترین صفات پیامبران صدق است و بس.

دیگر این که:یکی از دواعی نبوت،رسالت است.هنگامی که کسی از روی فطرت رسالت الهی را بر عهده گیرد،خداوند او را مقام نبوت دهد.ابراهیم از همان خردی با پدر بحث و گفتگو می کرد و درباره نفی عبادت بتان با پدر محاجه

ص :61

می نمود.بسیاری از پیامبران پیش از نبوت دارای رسالت هستند یعنی امر رسالت در ذات آنان نهفته است.چون کسی حاضر شد بار رسالت را بر دوش کشد و خداوند او را در عملش صادق دید،نبوتش ارزانی دارد.چرا در این آیه رسالت قبل از نبوت آمده و گفته است«رسولا نبیّا»زیرا مقام رسالت بر مقام نبوت برتری دارد و درجۀ آن فراتر است.

[57]

وَ رَفَعْنٰاهُ مَکٰاناً عَلِیًّا او را به مکانی بلند فرا بردیم.» اگر خواستار مکان بلند هستی باید که صدق بورزی،همانند ادریس.زیرا فرد صادق را مردم دوست دارند و مقامش را فرا می برند.پس در میان مردم همواره دارای منزلتی عالی است.

فرزندان صالح

[58]

أُولٰئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْرٰائِیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنٰا وَ اجْتَبَیْنٰا اینان گروهی از پیامبران بودند که خدا به آنان انعام کرده بود از فرزندان آدم و فرزندان آنان که با نوح در کشتی نشاندیم و فرزندان ابراهیم و اسراییل و آنها که هدایتشان کردیم و برگزیدیمشان.» اینان ذریۀ صالحی هستند که تو نیز باید خاندان خویش را بر وفق مرام و روش آنان راهنمایی کنی.شاید قرآن که بر کلمۀ«ذریه»تأکید می کند چنین مقصودی دارد.

إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُ الرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا

و چون آیات خدای رحمان بر آنان تلاوت می شد گریان به سجده می افتادند.» مهمترین صفت اینان پس از آن که خدا ایشان را هدایت کرده و برگزیده علاقۀ آنها به خداست و نزدیکی معنوی است به او و این مقام تقرب بالاترین مقامی است که انسان مؤمن صادق به آن دست می یابد.

چون آیات خدا بر مؤمنان تلاوت شود و آنان اوامر و نواهی خدا را بشنوند و

ص :62

به برنامه های اخلاقی او آگاه شوند به سجده می افتند و این سجده را دلالت بر این است که آنچه را شنیده اند قبول کرده اند و آماده اجرای آنها هستند.

سجود اظهار خشوع است به عمل و گریه اظهار خشوع در روح،زیرا چون آدمی تحت تأثیر موعظه ای قرار گیرد اشکش جاری می شود.اینان در برابر آیات خدا هم سجده می کنند و هم می گریند.

[59]

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا سپس کسانی جانشین ایشان شدند که نماز را ضایع گذاشتند و پیرو شهوات گردیدند و به زودی در غی خواهند افتاد.» این هم نشانۀ دیگری است از کسانی که رکن اساسی دین را تباه کردند و نماز را ترک نمودند.

قرآن نمی گوید نماز را ترک کردند بلکه می گوید نماز را ضایع گذاشتند که ضایع گذاشتن از ترک کردن چیزی افزون دارد و آن تبدیل کردن نماز است به چیزی عاری از محتوی و حقیقت. /7 نمازی عاری از خشوع.اینان نماز را ضایع می گذارند و از پی هواهای نفسانی و شهوات خود می روند آری چنین کسانی را نصیبی جز دوزخ نیست.که در این آیه از آن به«غی»تعبیر شده است.

[سوره مریم (19): آیات 60 تا 67]

اشاره

إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ شَیْئاً (60) جَنّٰاتِ عَدْنٍ اَلَّتِی وَعَدَ اَلرَّحْمٰنُ عِبٰادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا (61) لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً إِلاّٰ سَلاٰماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهٰا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا (62) تِلْکَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ کٰانَ تَقِیًّا (63) وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مٰا بَیْنَ أَیْدِینٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا وَ مٰا بَیْنَ ذٰلِکَ وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ نَسِیًّا (64) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فَاعْبُدْهُ وَ اِصْطَبِرْ لِعِبٰادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا (65) وَ یَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ أَ إِذٰا مٰا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا (66) أَ وَ لاٰ یَذْکُرُ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً (67)

ص :63

آخرت محصول مزرعه دنیا

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یک خانواده برتر و شریف در این دنیا خانواده ای است که در سرای خود بهشتی معنوی ایجاد کند که تا حدودی به بهشت جاویدان اخروی شبیه باشد.

هر کس که در این دنیا در چنان بهشتی زیست کند شایسته است که در آخرت هم به بهشت رود.در بهشت آخرت آدمی به حد وفور از آسایش روح و رفاه جسد برخوردار است.در بهشت دنیوی نیز چنین حالتی است.آسایش معنوی سلامت و آرامش است آن که در چنین بهشتی است به راستی از هر لغو و ناشایستی به دور است.او بر قله ای رفیع فرا رفته که از آنجا بر زندگی اشراف دارد.در جوی که او برای خود آفریده نه از بیماری و وحشت و حزن خبری است نه از حسد و عقده های روحی اثری.اینها عواملی است که زندگی را به کام آدمی تلخ و تیره و تار می کنند.

هر که از آنها دوری گزیده باشد از هر خطر رهایی یافته است.

در روز قیامت پروردگار ما پرهیزگاران را به بهشت جاویدان داخل می کند، زیرا پرهیزگاران از هر چه سبب چنین انحرافها و فسادها می شوند دوری گزیده اند.

آخرت حاصل دنیاست و بازتاب اعمال ما در این جهان است.چنان که قرآن می فرماید آخرت میراث دنیاست.هر چه در دنیا عمل کنی در آخرت آن را به ارث می بری.

ص :64

صفات بد را در این دنیا پاداشی است و در آخرت نیز پاداشی.آتش حسد یک بار در دنیا انسان را می خورد و یک بار در آخرت و مار کینه توزی یک بار انسان را در این جهان به گونه ای می گزد و یک بار در آن جهان به گونه ای دیگر.

در آخرت کینه توزی به صورت ماری عظیم الجثه و سهمناک مصور می شود و کینه توز را می گزد.در دنیا هم به قلب او نیش می زند.فرقی نیست که این مار گزنده در این جهان روح را نیش بزند یا در آن جهان جسم را.سایر صفات نیز بر همین منوال اند.هر که در این جهان کور باشد در آن جهان هم کور است و راه گم کرده تر.

بدین گونه در می یابیم که جهنم آخرت انعکاسی است از جهنم دنیا.من نمی گویم که جهنم آنجا رمز جهنم اینجاست.هرگز،زیرا عذاب جهنم در آخرت بسی دردناکتر است.تخمی که در این جهان پاشیده شود در و کردنش در آن جهان است.از اینجاست که در آیات قرآن سخن از ارث می رود.این ارث چیست؟آیا ارث به این معنی نیست که کسی کار می کند و دیگران می آیند و پس از مرگ نتیجۀ کار او را می برند.در این باب آن که ارث برنده بعد از مرگ است باز هم خود انسانی است که میراث گذارده است.

در اینجا در فکر انسان شبهه ای است عمیق و ریشه دار.او گاه از خود می پرسد چگونه ممکن است که پس از مرگ زنده شود و از گور بیرون آید؟ منشأ این شبهه همانا جهل انسان است به آغاز خلقتش.اگر انسان بداند که خدا چگونه او را آفریده است و پیش از آن چه بوده،مسئله برایش حل می شود.

آری،او نطفه ای بود در صلب پدرش یا تکه گوشتی در شکم مادرش یا جنینی بود که وزنش از 3 کیلو گرم تجاوز نمی کرد.اگر همۀ اینها را به یاد آورد به خوبی درمی یابد که آن که او را آفریده است می تواند پس از آن که مرد و خاک شد دوباره زنده اش کند.

این گونه شبهات گویی جزء طبیعت انسان است.تو گرسنه می شوی و غذا می خوری و سیر می شوی باز هم پس از سیری گرسنه می شوی و باز هم سیر می شوی این

ص :65

امر به طور مستمر ادامه دارد.زیرا جزء فطرت و طبیعت انسان است.شبهات نیز همین حال را دارند.کتابی را می خوانی و پس از خواندن آن را به سویی می افکنی و دیگر از آن یاد نمی کنی.سخن کسی را می شنوی و پی کار خود می روی به مرور ایام آنچه در آن کتاب خوانده ای و آنچه از آن گوینده شنیده ای فراموش می شود، زیرا جهل و غفلت جایگزین در طبیعت انسان است.

بنا بر این انسان نیازمند نیشتری است که به وسیلۀ آن پیوسته سلولهای فاسد سرطانی که در قلبش رو به افزایش دارد بر کند و بیرون ریزد.این نیشتر همان اندیشه در آغاز و انجام خویشتن است.

شرح آیات:
اشاره
وعدۀ خدای رحمان

[60]

إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ شَیْئاً «مگر آن کس که توبه کرد و ایمان آورد و کارهای شایسته کرد اینان به بهشت داخل می شوند و هیچ مورد ستم قرار نمی گیرند.» قرآن در این باب سه مرحله را که جامعه باید طی کند،بیان می دارد.

مرحله پیشوایان که همان پیامبرانند.مرحلۀ انحراف که پس از آنها قرار دارد و در قرآن از آن به این عبارت تعبیر شده که«پس از آنها جانشینانی آمدند که نماز را ضایع گذاشتند».از درون این نسل طایفه ای زاده می شوند که آنان را مرحلۀ سوم می نامیم.این کسان جنبۀ منفی اسلاف فاسد را ترک می گویند و توبه می کنند و خود را به صلاح می آورند.خدای تعالی برای انسان بهشتهایی با آن توصیفات معین کرده است.

[61]

جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمٰنُ عِبٰادَهُ بِالْغَیْبِ بهشتهای جاوید که خدای رحمان در غیب به بندگان خویش وعده کرده است.

بهشتها به چشم دیده نمی شوند بلکه در عالم غیب اند.پیش از این گفتیم که طالب علمی که در نظر خود سالن امتحان را مجسم می کند و بازرگانی که روز

ص :66

ضرر و زیان را در نظر می آورد و سربازی که صحنۀ پیکار را در ذهن خود مجسم می کند اینان از دیگر کسان نافعترند.سراسر زندگی نیز چنین است.قرآن حکمت آموز می گوید:«خدای رحمان در غیب به بندگان خود وعده کرده است».

خداوند تعالی که دارای چنان رحمت پهناوری است می خواهد به بندگانش که مخلوق او هستند رحمت آورد.برای شان بهشتی آفرید پر از نعمتها ولی به شرطی از آن متمتع می شوند که به غیب ایمان آورند.

إِنَّهُ کٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا

و وعدۀ او فراخواهد رسید.

[62]

لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً إِلاّٰ سَلاٰماً در آنجا سخن لغو نمی شنوند، گفتارشان سلام است.

لغو انحراف است،مثل دشنام و فحش و جدل.به عبارت دیگر هر چه حاکی از عداوت و خصومت در میان مردم باشد،در برابر آن سلام است.سلام نوری است که بهشت را روشن می کند.مهمترین و نخستین تجلیات سلام،آرامش و صفای دل است.در آنجا همه در سایۀ این آرامش آرمیده اند،از جام آرامش می نوشند و در سرای آرامش می خرامند.در دلشان نه کینه است و نه حسد و چون خازنان بهشت به ایشان رسند به تحیت سلامشان گویند.«که اینک به سلامت و آرامش درآیید.امروز روز جاویدان شدن شماست»(/34ق).

خدای تعالی هم بر آنان سلام می کند.

«سلام سخنی است از پروردگار مهربان»(/57یس).

چون در دل آرامش جای گیرد همۀ اعضاء در آرامش خواهند بود و از هر آفت و خطری چه در حال و چه در آینده در امان خواهند زیست.

وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهٰا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا

روزی شان هر صبح و شام آماده است.» از این آیه و از دیگر نصوص برمی آید که بهترین موقع برای غذا خوردن اول روز و پایان روز است.

شاید در بهشت چیزی همچون شب و روز این جهان باشد که با کم شدن

ص :67

و افزون شدن روشنایی حاصل می شود.

اکنون این سؤال پیش می آید که آیا در بهشت فیضان نعمت بر دوام نیست؟.پس چرا می گوید روزی آنها هر صبح و شام می رسد؟جواب این است که روزی مؤمن هر روز در تزاید است و همه را به سوی تکامل می رود.

در حدیث شریف نبوی آمده است که در اوقاتی که در دنیا نماز می خواندند از جانب پروردگار به آنان هدایا و نعمی عطا می گردد. (1)

[63]

تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ کٰانَ تَقِیًّا این همان بهشتی است که به بندگانمان،آنها که پرهیزگاری کرده اند،عطا می کنیم.» بهشت میراث بندگانی است که برای اکتساب آن در دنیا از طریق پرهیزگاری اقدام کرده اند.

[64]

وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّکَ و ما جز به فرمان پروردگار تو فرود نمی آییم.» فرشتگان جز به فرمان خدا و حکمت او از آسمان به زمین نمی آیند.در حدیث آمده است /7 که رسول اللّٰه(ص)به جبرییل گفت:«چرا بیشتر از آنچه بر ما نازل می شوی،به دیدار ما نمی آیی؟»پس این آیه نازل شد.از این آیه این نکته هم دانسته می شود که وعده ای که خدای تعالی به بندگانش داده است وعده ای است اکید که قرآن آن را اثبات کرده و آن جز به امر پروردگار سبحان نازل نمی شود.

لَهُ مٰا بَیْنَ أَیْدِینٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا وَ مٰا بَیْنَ ذٰلِکَ

آنچه در پیش روی ما و پشت سر ما و میان این دو قرار دارد از آن اوست.» آن که وعده می دهد پروردگار است نه ملائکه.ملائکه رسولانی هستند که وعده را برای بشر می آورند و خدا وعدۀ خویش فراموش نمی کند.

وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ نَسِیًّا

و پروردگار تو فراموشکار نیست.»

ص :68


1- 3) -روح المعانی ج 16 ص 103.

خداوند سبحان به شما وعده می دهد و از آنچه وعده داده است آگاه است و به وعدۀ خود وفا خواهد کرد.اگر خدای تعالی وعده ای را که می دهد از یاد ببرد نظام عالم وجود مختل می شود.و در این حال نمی تواند که به ندای کائنات پاسخ گوید و نمی تواند پاداش نیکوکاران را نگهدارد و چون روز قیامت رسد نمی تواند میان نیکوکار و زشتکار فرق نهد.

ایمان به خدا و به قیامت

[65]

رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبٰادَتِهِ پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است.او را بپرست و در پرستش او شکیبا باش.» اطاعت از فرمان خدا و پرستش او و پایداری بر آن نیازمند صبر بسیار است، زیرا پرستش خدا به معنی آزادی از هر بندی است و نیز پایداری و شکیبایی در برابر هر فشاری.از این رو خدای تعالی می گوید:(شکیبا باش)یعنی نفس خود را به شکیبایی عادت ده تا بتوانی پروردگارت را عبادت کنی.

هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا

آیا همنامی برای او می شناسی؟» شاید یکی از معانی این آیه این باشد که آیا کسی را که دعوی خدایی کند و لو این که مجرد ادعا باشد دیده ای؟یا شنیده ای.مراد این است که چنین صاحب ادعایی اصلا دارای وجودی در خور اعتناء نخواهد بود.

[66]

پس از ایمان به خدا باید به روز قیامت ایمان آورد.بعد دیگر ایمان همانا ایمان به روز رستاخیز است.هر انسانی باید مبدأ و معاد خویش را بشناسد. وَ یَقُولُ الْإِنْسٰانُ أَ إِذٰا مٰا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا آدمی می گوید:آیا زمانی که بمیرم،زنده از گور بیرون آورده خواهم شد؟» پندارم که قرآن وقتی که واژۀ انسان را به جای ناس یا بشر به کار می برد برای دلالت بر طبیعت اوست.غریزه ای در خلقت بشر به ودیعت نهاده شده و آن این است که بسیار می پرسد که آیا زمانی که من مردم زنده از گور به در خواهم آمد؟

ص :69

[67]

أَ وَ لاٰ یَذْکُرُ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً و آدمی به یاد ندارد که او را پیش از این آفریده ایم و او خود چیزی نبوده است.» هر کس باید به اندیشه فرو رود و از خود بپرسد که پیش از آن که آفریده شوم چه بودم.آن که مرا خلق کرده می تواند مرا بازگرداند.این کلامی است موافق و جدان چون تو به و جدان خود رجوع کنی و گذشتۀ خود را تصور کنی،و بدانی که پیش از آن که جامۀ وجود بر تن کنی در کتم بوده ای به قدرت خدای /7 تعالی پی خواهی برد.و به برخی از اسماء حسنای الهی آگاه خواهی شد و خود را خواهی شناخت که تو مخلوقی بیش نیستی و خداست که زندگی تو را تدبیر می کند.پس به او و به آخرت ایمان خواهی آورد.

[سوره مریم (19): آیات 68 تا 75]

اشاره

فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ اَلشَّیٰاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی اَلرَّحْمٰنِ عِتِیًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلیٰ بِهٰا صِلِیًّا (70) وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّی اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِینَ فِیهٰا جِثِیًّا (72) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ اَلْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا (73) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْیاً (74) قُلْ مَنْ کٰانَ فِی اَلضَّلاٰلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ مَدًّا حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ إِمَّا اَلْعَذٰابَ وَ إِمَّا اَلسّٰاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75)

ص :70

معنای واژه ها

68[جثیّا]

:جثی جمع جاثی و آن به کسی گویند که بر زانوانش نشسته باشد.

69[عتیّا]

:عتیّ مصدر است مثل عتوّ که به معنای سرکشی است.

73[ندیّا]

:ندی و نادی به مجلسی گویند که در آن جا گرد آیند.

74[رءیا]

:رئی چیزی است که آدمی از ظواهر احوال قوم آن را ببیند.

هیچ کس از شما نیست که وارد جهنم نشود...

اشاره

ولی پرهیزگاران را نجات می دهیم

رهنمودهایی از آیات:

آخرت صورت کوچک شده ای از دنیاست،از اعمال و خیالات و افکار آن.قرآن کریم هنگامی که صحنه های آخرت را برای ما به نمایش می گذارد به حقایقی که آن صحنه ها را می سازند اشاره می کند تا آدمی بتواند دریابد که چگونه اعمال او در دنیا به موجود زنده ای در آخرت تحول می یابد.

قرآن در این صحنۀ هولناک برای ما بیان می دارد که چگونه علاقاتی که در

ص :71

این دنیا هست تطور و دگرگونی می یابند و در آخرت شکل می گیرند و در آنجا چیز دیگری می شوند و سرانجام راه انسان را یا به جهنم می گشایند و یا به بهشت.

کسی را که در این دنیا پیروی می کنی و از فرمانهای او اطاعت می نمایی پیشوای تو می شود و تو را به بهشت راه می نماید یا به دوزخ.قرآن در این آیات دربارۀ این کسانی که مردم را به آتش می کشانند سخن می گوید.

آن گاه جنبۀ دیگر قضیه را بیان می دارد،از این قرار که دنیا را هم خیر است و هم شر،هم صلاح است و هم فساد.خیر و صلاح در آخرت به بهشت و نعمتهای بهشتی تحول می یابند و شر و فساد به عذاب شدید.هر کس در دنیا از شر و فساد بپرهیزد و با آن که گرد بر گرد او را گرفته اند از آنها دوری گزیند در آخرت به آتش جهنم داخل می شود ولی به سرعت از آن بیرون می آید.

قرآن برای ما حقیقتی را توضیح می دهد و می گوید:مردم همه به آتش جهنم داخل می شوند زیرا همه در دنیا به نحوی با شر و فساد نزدیک بوده اند.پس باید با نتایج آنها هم نزدیک بوده باشند ولی کسانی که در عین نزدیکی به شر و فساد در آنها غرقه نشده اند می توانند خود را از عذاب جهنم برهانند.

تصور کنید کارهای زشتی را که کسی در دنیا مرتکب شده مثلا آزردن دیگران به زبان یا به قلم و یا به عمل خود.اینگونه اعمال او در آخرت به صورت ماری در می آیند به بزرگی اعمالی که مرتکب شده.زمانی که انسان در روز قیامت بخواهد از پل صراط بگذرد تا به بهشت رود هنگام عبور از پل با این مار برخورد می کند.

گاه این فکر به سر بعضی از مردم می آید که نعمتی که خدا در این جهان به آنها ارزانی داشته دلیل این است که آنها به خدا نزدیک هستند.اگر خدا آنها را دوست نمی داشت آن قدرت و توان را به آنان عطا نمی کرد.

بسیاری از آیات قرآنی این فکر را نفی می کنند و می گویند که هرگز چنین نیست.نعمتهایی که در دنیا خدا به بندگان خود می دهد گاه به سبب خشنودی او از آنهاست و گاه به سبب /7 خشمی است که به آنها دارد.به کسی که کفر می ورزد و

ص :72

ستم می کند نعمت بسیار می دهد تا او را بیازماید و اندک اندک فرو گیرد.آن گاه یا عذاب دنیا را به او بچشاند یا عذاب آخرت را.

شرح آیات:
اشاره

[68]

خدای سبحان انسان را به تنهایی در روز قیامت به بازخواست احضار نمی کند بلکه شیاطین او هم با او همراه اند؛شیاطینی که انسان را اغوا می کنند و گمراه می نمایند در آخرت در تعذیب او شرکت دارند.انسان گناهکار فریبخورده از شیطان او را در مقابل خود می بیند که بر تن و پشت گردنش می زند.شیطانی را که در قلب اوست و او را به پیروی از شهوات وامی دارد در این جهان مشاهده نمی کند ولی همین شیطان در روز قیامت با صورتی زشت در برابر او آشکار می شود.اولین کاری که آن ملعون می کند این است که به صورت او تف می اندازد و می گوید که آن روز که از ما پیروی می کردی مرتکب چه کار زشتی می شدی.چه راه بدی را در پیش گرفته بودی.آن گناهکار می گوید به پاداش این که به سخن تو گوش می دادم اکنون مرا از آتش برهان آن ملعون می گوید بگذار تا نخست خود را نجات دهم.

بنا بر این روابط گناه آلود ما با شیطانها(چه شیطان جنی و چه انسی)در این دنیا هم چنان ادامه می یابد تا عرصۀ آخرت.اگر در این دنیا از گناهان خود توبه نکنیم این شیطانها در آخرت با ما قرین خواهند شد:

فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیٰاطِینَ

به پروردگارت سوگند آنها را با شیطانها گرد آوریم.» یعنی با شیطانها محشور می کنیم،زیرا در دنیا پیروان آنها بوده اند.

ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا

آن گاه همه را در اطراف جهنم به زانو می نشانیم.» مردم به زانو می نشینند،زیرا نمی توانند روی پاهای خود بایستند،از شدت خوف.از سوی دیگر به علت ازدحام مردم،نمی توانند روی زمین دراز بکشند یا به گونه ای راحت تر بنشینند.و این خود /7 برای آنها عذاب دیگری است.

ص :73

[69]

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمٰنِ عِتِیًّا آن گاه از هر گروه کسانی را که در برابر خدای رحمان بیشتر سرکشی کرده اند جدا می کنیم.» در روز قیامت خدا به پیشوای مجرمان اشارت می کند و او را به کناری می کشد تا پیشوای پیروان خود به سوی آتش باشد.

[70]

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلیٰ بِهٰا صِلِیًّا و ما آنهایی را که سزاوارتر به داخل شدن در آتش باشند بهتر می شناسیم.» چه کسانی سزاوارتر از دیگران به دخول در آتش جهنم هستند؟پیشوایان گمراه کننده و راهنمایان نظامهای فاسد.اینان نخستین گروهند که به آتش می روند.و از پی آنها پیروانشان بر حسب نزدیکی به ایشان رهسپار جهنم می شوند.

مثلا اول پادشاه به جهنم می رود و پس از او نخست وزیر،سپس وزیران و پس از آنها کارمندان.آری،بر حسب درجاتی که در پیروی امام یا پیشوای ظالم داشته اند در روز قیامت روانۀ دوزخ می شوند...

[71]

وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا هیچ یک از شما نیست که وارد جهنم نشود.» یک یک شما به جهنم داخل خواهد شد.

کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا

این حکمی است حتمی از جانب پروردگار تو.» این حتم در اراده و عمل خداست.هم چنان که انسان به این دنیا می آید تا در آنجا امتحان بدهد به همین نحو در آخرت داخل در آتش می شود.پس باید در این جهان کاری کند که در آن جهان درنگ او را در آتش هر چه کمتر سازد.در حدیثی از عبد اللّٰه بن مسعود روایت شده که رسول اللّٰه(ص)گفت:

«مردم به آتش داخل می شوند و از آن بیرون می آیند برخی به سرعت درخشیدن برق و برخی چون وزش باد /7 و برخی چون تاخت اسب...و برخی چون

ص :74

کسی که می دود و برخی هم چون کسی که به آهستگی قدم می زند». (1)

و نیز در حدیث از رسول اللّٰه(ص)آمده است که:

«در روز قیامت آتش به مؤمن می گوید:ای مؤمن بگذر که پرتو وجود تو شرار مرا خاموش کرد.» (2) [72]

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِینَ فِیهٰا جِثِیًّا آن گاه پرهیزگاران را نجات دهیم و ستمکاران را هم چنان به زانو نشسته در آنجا وامی گذاریم.» ستمکاران هم چنان روی زانوهای خود می نشینند تا عذاب خدا را بچشند زیرا آنان به خود ستم کردند و در این دنیا از آتش جهنم پرهیز نکردند.

رسول اللّٰه(ص)در خطبه ای که پیش از ماه رمضان ایراد کرد گفت:

«از خدا پروا کنید هر چند به قدر نصف خرما باشد».

در واقع همان نصف خرمایی که انسان به دیگری می بخشد بسا سبب رهایی او از آتش جهنم می شود.به عبارت دیگر همۀ اعمال خیری که انسان در این دنیا به جای می آورد راهتوشۀ اوست برای بیرون آمدنش از جهنم.

مقیاسهای مادی

[73]

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا چون آیات روشنگر ما را بر آنان بخوانند،کافران به مؤمنان می گویند کدام یک از دو فرقه را جایگاه بهتر و محفل نیکوتر است.» در اینجا قرآن مسئلۀ معنوی دیگری را بررسی می کند و آن مسئله سنجش

ص :75


1- 4) -نور الثقلین ص 353.
2- 5) -نور الثقلین ص 354.

حقایق است به وسیلۀ مادیات.آیه ای از قرآن بر شخصی خوانده می شود ولی او به آن آیه گوش فرا نمی دهد.هر چند این آیه از آسمان نازل شده باشد ولی چون کسی که آن را تلاوت می کند مرد فقیری است،با خود می گوید:چگونه به سخن چنین کسی گوش فرا دهم.باید بدانی که تو به سخن آن فقیر گوش نمی دهی بلکه به کلام خداست که گوش می سپاری.چنین کسی می خواهد /7 حقایق را به ترازوی مادیات بسنجد و می گوید:کدامیک از این دو فرقه را جایگاه بهتر و محفل نیکوتر است.

[74]

وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْیاً پیش از آنها چه بسا مردمی را به هلاکت رسانده ایم که از حیث اثاث و منظر بهتر از آنها بوده اند.» ما بسیاری از امتهای پیشین را به هلاکت رسانیدیم با آن که هم از حیث آلات و اثاث مادی بهره مند بودند و هم ظاهری پر شکوه داشتند ولی نه دربارۀ امور می اندیشیدند و نه به دیده عبرت می نگریستند.

باید حقایق را با خود حقایق مقایسه کرد نه با داراییها و تملکات مادی.این ظواهر آراسته و پر شکوه دلیل آن نیست که خدا هم از صاحبان آنها خشنود است و از اعمالشان راضی است.

[75]

قُلْ مَنْ کٰانَ فِی الضَّلاٰلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمٰنُ مَدًّا «بگو هر کس که در ضلالت باشد،خدای رحمان او را به فزونی مدد می رساند.» خداوند به گمراهی شخص گمراه بدین گونه مدد می رساند که او را نعمت می دهد تا او آرزوی بازگشت به هدایت را از دست بدهد.در آن هنگام است که او را به ناگهان فرو می گیرد.

حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذٰابَ وَ إِمَّا السّٰاعَةَ

«تا آن گاه که آنچه را به او وعده داده شده است بنگرد:یا عذاب یا قیامت.» عذاب یا عذاب دردناک دنیاست یا عذاب دردناک آخرت است.

فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً

آن گاه خواهند دانست که چه کسی را جایگاه بدتر و سپاه ناتوانتر است.»

ص :76

آری در چنین حالی است که در می یابند که اموال و اولادشان هیچ سودشان نکند.همچنین یاران و لشکریان و مردانشان به حالشان فایده ای نبخشد.تا ساعت آشوب فرا رسد.یا در دنیا گرفتار پنجۀ قهر زحمتکشان می شوند یا می میرند و به آتش جهنم می افتند.در چنین حالی است که می فهمند عاقبت فریفته شدن به زخارف دنیا چیست؟.

خدای تعالی در همان حال که بر ضلالت ستمکاران می افزاید به هدایت هدایت یافتگان هم می افزاید.فرق میان این دو فرقه در همین است.پس هر گاه راه هدایت را بیابی خداوند نیز تو را در طی این طریق یاری می رساند.اما انسان گمراه، خداوند به شهرت و اموال و یاران او می افزاید تا روز معین که روز گرفتار آمدن است فرا رسد.

[سوره مریم (19): آیات 76 تا 84]

اشاره

وَ یَزِیدُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ اِهْتَدَوْا هُدیً وَ اَلْبٰاقِیٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَیْتَ اَلَّذِی کَفَرَ بِآیٰاتِنٰا وَ قٰالَ لَأُوتَیَنَّ مٰالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ اَلْغَیْبَ أَمِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (78) کَلاّٰ سَنَکْتُبُ مٰا یَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ اَلْعَذٰابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ مٰا یَقُولُ وَ یَأْتِینٰا فَرْداً (80) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) کَلاّٰ سَیَکْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا (82) أَ لَمْ تَرَ أَنّٰا أَرْسَلْنَا اَلشَّیٰاطِینَ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84)

ص :77

معنای واژه ها

83[تؤزّهم]

:الأز،ایجاد سختی است و گفته شده معنای آن چنین است که با گناه کسی را فریب دهند.

باقیات الصالحات

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سورۀ مریم رهنمودی است در زمینۀ روابط میان انسان و فرزندانش و خانواده اش که این روابط نباید از طریق حق و صراط مستقیم منحرف گردد.آیات این درس دارویی است برای بیماریهای نفس بشری چون مغرور شدن به مال و فرزند و فریفته شدن به آنها.و نیز بیان این معنی که هر کس مسئولیت خویش بشناسد خداوند نیز او را در انجام کارهای نیک یاری خواهد کرد.آری خدا بر هدایت چنین کسان خواهد افزود و ثواب اعمال نیک در نزد باری تعالی باقی خواهد ماند و سرانجام نیک از آن نیکوکاران است.اما گمراهانی که آیات خدا را کفران می کنند و به مال و فرزندان مغرور می شوند آیا از غیب می دانند که خدا آنان را عذاب نخواهد کرد یا در این باب با خدا پیمانی بسته اند؟هرگز!بلکه این ادعاهای فاسد خود وبال آنان خواهد شد و چنین کسان بدون آن که از مال و فرزند خود نصیبی برند به جزای اعمال ننگین خود می رسند.

می بینی که به جای خدای یکتا برای خود خدایان دیگری برگزیده اند تا مگر آن خدایان یاریشان دهند.ولی به عیان خواهند دید که پرستش /7 آن خدایان دروغین وبال آنان شود و آن معبودان عبادت اینان انکار کنند با آنان به ضدیت

ص :78

برخیزند.شیطانها کافران را بر می انگیزند و به سوی وادی ضلالت می کشانند.پس در طلب عقوبت برای ایشان شتاب مکن زیرا همان ادامۀ کفر و ضلالت سبب افزون شدن بار گناه و شدیدتر شدن عذابشان می شود.

بدین گونه است که نباید انسان به مال و فرزند و آن معبودان دروغین اعتماد کند بلکه رابطه ای که با خدای یکتا برقرار می کند از هر چه هست برتر و بالاتر است.

شرح آیات:
اشاره

[76]

آیات قرآن کریم تنها اندرزها و وصایا نیست بلکه می خواهد بیماریهای روح ما را عمیقا درمان کند و آن گونه انحرافات نفسانی را که موجب فرو غلتیدن انسان در ورطه علاقات دنیوی می شود معالجه کند.این بیماریها به چند گونه است یا به سبب فریفته شدن به مال و فرزند است یا به تسلیم کورکورانه در برابر آنهاست.از این رو از سیاق عبارت چنین مستفاد می شود که وظیفۀ هدایت یافتن بر عهدۀ بشر است اگر گامی به سوی خدا بردارد و مهیّای پذیرش هدایت حق باشد خدا نیز او را راهنمایی خواهد کرد.

وَ یَزِیدُ اللّٰهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً

خدا بر هدایت آنان که هدایت یافته اند خواهد افزود.»انسان نباید تنها به حال بیندیشد بلکه باید به آیندۀ دور فکر کند و بیندیشد که برای آینده اش چه باید بکند.

اعمال نیک با آن که در آغاز از میان رونده به نظر می آیند،همواره باقی و جاودانه اند و فایدۀ آنها به طور مضاعف به کنندگان آن می رسد.از این رو وقتی به سخن قرآن گوش فرا می دهیم این نغمۀ آسمانی را می شنویم.

وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا

و نزد پروردگار تو پاداش و نتیجۀ کردارهای شایسته ای که باقی می مانند بهتر است.» /7 پاداش برتر و سرانجام نیکوتر است.

ص :79

آری،هر عمل صالحی که امروز انجام می دهی فردا به صورت بهشتهایی وسیع که در آنجا به اذن خدا زندگی جاوید داری در می آید.حتی کلماتی که بر زبان می آید و ممکن است در نظر بی مقدار آیند مواد اولیه ای هستند برای بنای قصرهایی در بهشت.

در حدیث از ابو عبد اللّٰه(ع)از جد گرامی اش رسول اللّٰه(ص)روایت شده که:

«که چون مرا به آسمان گردش می دادند به بهشت داخل شدم در آنجا زمینهایی سفید دیدم و در آن زمینها ملائکه ای بودند که بناهایی بر می آوردند از خشتی از طلا و خشتی از نقره،و گاهی هم دست از کار می کشیدند.از ایشان پرسیدم سبب چیست که گاه کار می کنید و گاه از کار باز می ایستید.گفتند:دست از کار می کشیم تا هزینۀ ما برسد.پرسیدم هزینۀ شما چیست:گفتند:این است که مؤمن در دنیا بگوید سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا اله الاّ اللّٰه و اللّٰه اکبر چون بگوید می سازیم و چون نگوید دست از کار باز می داریم». (1)

[77]

سپس بیان می دارد که کسانی که به اموال دنیا دلبسته اند و چنان می پندارند که هر کار که می کنند باید برای گردآوری مال و افزونی و فرزندان باشد در خطایی بزرگ اند.زیرا زینت دنیوی چیزی نیست که حتما به دست آید بلکه گاه به دست می آید و گاه نمی آید.

اگر فرض بر این باشد که آن را حاصل می کند،نمی تواند تضمین کند که رحمت است.بلکه گاه سبب عذاب می شود.خواه در دنیا و خواه در آخرت.

بالآخره چه بسا انسان چیزی را حاصل کند که برای دنیایش سودمند باشد ولی برای آخرتش زیانمند.

بنا بر این نباید همۀ اهتمام و همۀ کوشش خود را منحصر به جمع آوری مال و /7 فرزند کند.انسان نباید جز به خدا تمسک جوید و نباید برای خود معبودی جز خدای

ص :80


1- 6) -تفسیر نور الثقلین.

یکتا برگزیند ولی بسا ممکن است که مال و خواستۀ دنیوی معبود او گردد همچنین فرزند و ثروت حتی علم گاه به صورت معبودهایی در می آیند.

به طور کلی نباید انسان به خاطر چیزی غیر از خدا-حال هر چه می خواهد باشد-خود را ببازد و بنده و بردۀ او گردد.

اگر تو فقط به خاطر علم نه برای سود رساندن به مردم به علم عشق بورزی یا هنر را فقط به خاطر نفس هنر نه برای جامعه محبوب و معشوق خود قرار دهی دچار خسران و حسرت بسیار خواهی شد.آری علم باید در محدودۀ ایمان قرار گیرد و هنر در محدودۀ سعادت خود و جامعه به کار رود و ثروت و دارایی هدفش عمران و آبادی باشد تا هم به دارندۀ خود سود رساند و هم به جامعه.

أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیٰاتِنٰا وَ قٰالَ لَأُوتَیَنَّ مٰالاً وَ وَلَداً

آیا کسی را که به آیات ما کافر شده بود دیدی که می گفت:البته به من مال و فرزند داده خواهد شد.» چنین کسی در مقابل کسی است که اعمال صالح انجام می دهد تا ذخیرۀ آیندۀ او باشد.او اگر در کاری سعی می ورزد فقط و فقط برای این است که مالی اندوزد نه برای رضای خدا یا برای رضای دین خدا یا برای رفاه و سعادت جامعه.

قرآن می فرماید:آیا چنین کسی را دیدی؟یعنی به او بنگر و در عاقبت کار چنین کسی تدبر کن.کار او کافر شدن است به آیات ما.انسانی که برای به دست آوردن مال و فرزند تلاش می کند ولی از حدود /7 الهی و ارزشهای الهی خارج نمی شود گناهی بر او نیست.اما کسی که برای مال و فرزند به آیات خدا کافر می شود باید در انتظار عواقب شوم اعمال خود باشد.از آیه معلوم می شود که انسان در اعماق روحش احساس ضعف می کند.و ذاتا خواهان آن است که آن ضعف را به نیروی ایمان به خدا و آیات او جبران نماید ولی شیطان او را از راه حق منحرف می نماید و اغوا می کند که به مال و فرزند چنگ در زند تا مال و فرزند او را بی نیاز گردانند و ضعف ذاتی او را جبران کنند ولی این خیالی محال است.

آیا آدمی می داند که او به زودی صاحب مال و فرزند خواهد شد که آن گونه با تأکید می گوید که«به من مال و فرزند داده خواهد شد».

ص :81

ساده ترین دلیل بر این که انسان را علم به غیب نیست،این است که گاه برای خود برنامه ای تنظیم می کند که فردا حتما فلان کار را انجام دهد ولی روز بعد هر چه تلاش می کند نمی تواند برنامۀ خود را به انجام رساند.از این رو از امام علی(ع)روایت شده که فرمود:«عرفت اللّٰه بفسخ العزائم و نقض الهمم».

[78]

أَطَّلَعَ الْغَیْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً آیا از غیب آگاهی داشت یا از خدای رحمان پیمان گرفته بود.» انجام کاری تضمین می شود از دو راه:یکی،علم به آینده یا قدرت خداوند.نه ضمانتی از خدا دارد و نه علمی به آینده،چگونه به چیزی که موجود نیست اعتماد می ورزد.در حدیث،در سبب نزول این آیه چنین آمده است که:

از ابو جعفر(ع)در تفسیر این آیه روایت شده که عاص بن وائل بن هشام القرشی سهمی،یکی از کسانی بود که رسول را استهزاء می کرد.خباب بن الارت را از عاص بن وائل طلبی بود برای گرفتن آن رفت.

عاص بن وائل او را گفت:آیا شما نمی پندارید که در بهشت طلا و نقره و حریر هست؟خباب گفت:بلی.عاص بن وائل گفت:پس وعدۀ ما در بهشت.

به خدا سوگند تو را در آنجا چیزهایی خواهم داد /7 که از آنچه در دنیاست بسی بهتر است.خدای تبارک و تعالی در جواب چنین کسان می فرماید که:«آیا از غیب آگاهی داشت،یا از خدای رحمان پیمان گرفته بود»؟ [79]

کَلاّٰ سَنَکْتُبُ مٰا یَقُولُ نه چنین است آنچه می گوید خواهیم نوشت.» اما آنچه را از نعمتهای دنیوی از راه کار و پیشه گرد آورده چه کسی می تواند تضمین کند که منبع سعادت او گردد،بر عکس،بسا سبب شوربختی و شقاوت او شود.

وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذٰابِ مَدًّا

و البته بر عذابش خواهیم افزود.» این نعم مادی برای او سعادت آفرین نخواهد بود.بلکه گناهی است که او در عقوبت آنها شتاب می ورزد.هم چنان که در حدیث آمده است.و او آگاه به امر

ص :82

خود نیست.

[80]

وَ نَرِثُهُ مٰا یَقُولُ وَ یَأْتِینٰا فَرْداً آنچه را که می گوید از او می ستانیم تا تنها نزد ما آید.» معنی آیه این است که خداوند هر چه را که فرد حاصل کرده است از مال و فرزند به ارث می برد به عبارت دیگر هر چه را که در زندگی بر آن متکی است از او می ستاند.و آنچه که تا پایان حیاتش می پندارد متعلق به اوست با او به گور نخواهد رفت.آنچه او به گور می برد فقط دو قطعه کفن است و بس.

فقط خدای سبحان باقی است.او میراث بر زمین است و هر چه بر روی آن است نه مال می ماند و نه فرزندان. /7 او در روز قیامت تنها،برهنه پای و برهنه سر به محکمۀ عدل الهی حاضر می شود.

[81]

بشر در پی یافتن چیزی یا کسی است که به آن تکیه کند و ضعف ذاتی خود را به وسیلۀ او جبران کند.یکی از چیزهایی که می پندارد جبران کنندۀ آن ضعف ذاتی است یکی مال و یکی فرزند در این حال از خدایانی از بتان جاندار یا بی جان جستجو می کند خدای تعالی می فرماید:

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا

و به غیر از اللّٰه خدایانی اختیار کردند تا سبب عزتشان گردند.» ایشان به نوبه خود به خدایانی انتساب می جویند تا سبب عزتشان شود یکی از این خدایان،عشیره و خاندان است یا حزب و گروه یا جریانات سیاسی یا قدرتهای حاکمه و همانند آنها.انسان وقتی چنگ در دامن چنین کسان یا چیزها می زند که در خود احساس نقص کند و چنان پندارد که به هیچ عزت و قدرتی دست نخواهد یافت جز از طریق اینان.ولی دریغا که ریسمانهایی که در آنها چنگ می زند پوسیده است و تاب و توان نگهداری او را ندارند.

[82]

کَلاّٰ سَیَکْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا نه چنین است.به زودی عباداتشان را انکار کنند و به مخالفتشان برخیزند.» در این هنگام سخت پشیمان شوند و بر جوانی خود که در فعالیت در راه او

ص :83

تباه شده حسرت خواهند خورد و می گویند ما از او پیروی کردیم و بر عزت و سلطۀ او افزودیم به خیال آن که مصلحت ما و مصلحت ملتمان و ارزش رسالتمان در خدمت کردن به اوست.ولی در مقابل آن جز بر خشم خدا نیفزودیم.این حسرت و ندامت تنها در روز قیامت نیست در دنیا هم حال بر همین منوال است.

آن طاغیه ای /7 که او را به جای اللّٰه معبود خود ساخته ای و گوش به فرمان او نهاده ای و اوامر او را اطاعت می کنی و می پنداری عزت و پیروزی تو وابسته به وجود اوست زودا که او پرستش تو را انکار کند و چتر حمایت خویش از سر تو بردارد زیرا او هم در فکر خویشتن است و هر جا که مصالح او در خطر افتد به خلاف تو بر خواهد خاست ولی ممکن است جدال لفظی کنی و بگویی که من او را نمی پرستم بلکه از او اطاعت می کنم.ولی نه چنین است وقتی گوش به فرمان او نهاده ای و هر چه می گوید به جای می آوری او را می پرستی که جوهر پرستش اطاعت کردن است.و در حدیث شریف از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت شده در تفسیر این آیه که «عبادت تنها سجود و رکوع نیست بلکه اطاعت از رجال را نیز شامل می شود.

هر کس مخلوقی را در معصیت خالق اطاعت کند مثل این است که او را عبادت کرده است». (1)

کیفر کافران

[83]

أَ لَمْ تَرَ أَنّٰا أَرْسَلْنَا الشَّیٰاطِینَ عَلَی الْکٰافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا آیا ندیده ای که شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنها را برانگیزند.» شیطانها کافران را به سوی عذاب می رانند.آنجا که هر چه هست بدبختی و شقاوت است.آری شیطانها با کافران چنین می کنند.ولی خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد پس /7 شیطانها را بر مؤمن مخلصی که از آغاز به راه هدایت رفته برنمی گمارد.شیطان هر چه بخواهد به مؤمن زیان و آزار برساند نمی تواند.اما

ص :84


1- 7) -تفسیر نور الثقلین.

انسانی که از آغاز به خدا کافر شده و چنگ به ریسمان هدایت او نزده است،او را محوری که بر گرد آن بگردد نیست و پایۀ ثابتی که بر آن متکی باشد ندارد.پس خدا شیطانی را به سوی او می فرستد تا او را به آتش براند.آتش در آخرت و عذاب در دنیا.این آیه شاهدی است برای آیه پیشین.شیطان همانا حاکمان ستمگر و دار و دسته های کافر و ابلیس و لشکریان او هستند.اینان همواره مریدان و پیروان خود را از پی خود می کشند تا در آتش سرنگونشان کنند.

[84]

فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ پس بر تو بر آنان شتاب مکن.» یعنی تو در کیفر آنان شتاب منمای اینان که در طریق باطل قدم نهاده اند به زودی شیطان به سوی سرنوشت محتومشان می برد.در حدیث آمده است که این آیه در حق کسانی نازل شده که زکاة نمی دهند و انفاق نمی کنند خدای تعالی بر چنین کسان سلطانی یا شیطانی می گمارد و او آنچه را که باید در راه خدا انفاق کند به آنها می دهد و به عذاب خدا گرفتار می آید. (1)

إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا

ما روزهایشان را به دقت می شماریم.» هر گامی که برمی دارند و هر عملی که می کنند به عذابی تبدیل می شود.

خدا حساب آنها را نگاه می دارد زیرا بر هر کس ملکی موکل است که حرکات و سکناتش را به دقت می نویسد آن سان که حتی ذره ای از قلم نمی افتد و این موکل که آن را«رقیب»می گویند نه خسته می شود و نه از کار ملول و نه مرتکب خطا و اشتباه می شود.چه بسا عذاب آخرت زمانی دراز را در بر گیرد،حتی میلیونها سال تا ذره ذره اعمال او در این دنیا کیفر داده شود.

هر کاری که بدان می پردازید هر چه هم کوچک باشد به عقربی مبدّل خواهد شد که در روز رستاخیز خواهد گزیدتان،خواه به این پدیده ایمان داشته باشید یا خیر،ضروری نیست ایمان داشته باشید این را که می خورید زهری کشنده است تا آن برای شما زیان داشته باشد.آیا اگر قرصی را بگیرید و بخورید و گمان

ص :85


1- 8) -نور الثقلین.

کنید تکّه قندی است در حالی که زهری کشنده است آیا این تأثیر سم را از شما دور می کند؟هرگز...

در آن زمان که به خدمت ظالم قیام کرده ای و پنداشته ای که مرتکب خطایی نشده ای در همان حال جرایم تو را که همان نفس کشیدن تو است می نویسند این تقدیر خدای تعالی است و واجب است که تو در برابر تقدیر خداوندی خاضع باشی.

کسی که بخواهد خود را برهاند باید فورا توبه کند که چون مرگش فرا رسد یا قیامت در رسد دیگر توبه اش پذیرفته نخواهد شد.در حدیث در تفسیر این آیه آمده است که:

«مرا گفت:چه داری؟گفتم:شمار روزها را.گفت:پدر و مادرت شمار روزها را دارند تو باید شمار نفسها را داشته باشی». (1)

[سوره مریم (19): آیات 85 تا 98]

اشاره

یَوْمَ نَحْشُرُ اَلْمُتَّقِینَ إِلَی اَلرَّحْمٰنِ وَفْداً (85) وَ نَسُوقُ اَلْمُجْرِمِینَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لاٰ یَمْلِکُونَ اَلشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (87) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا (89) تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا (90) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (91) وَ مٰا یَنْبَغِی لِلرَّحْمٰنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِنْ کُلُّ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ آتِی اَلرَّحْمٰنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فَرْداً (95) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمٰنُ وُدًّا (96) فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ اَلْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً (98)

ص :86


1- 9) -تفسیر نور الثقلین.

معنای واژه ها

86[وردا]

:به جماعتی گویند که به آب وارد شوند.

89[إدّا]

:امر عظیم.

90[هدّا]

:نابود کردن با صدای بلند.

97[لدّا]

:جمع الدّ است که به دشمن سخت ستیزه جو گویند.

98[رکزا]

:صدای پنهان.

گفتند خدا فرزندی برگزیده

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در مبحث پیش آوردیم که خدای تعالی ما را با یک رشته از حقایق آشنا می کند که ثمرۀ آنها اصلاح روابط ماست با مردم و اشیاء.بارزترین آنها:یکی یادآوری روز قیامت است،روزی که پرهیزگاران معزّز و مکرّم گروه گروه در آستان پروردگارشان قرار می گیرند،در حالی که مجرمان را به جهنم می برند.این یادآوری تنها یک یادآوری و تذکر عقیدتی نیست،بلکه در قلب انسان معادله ای می آفریند از

ص :87

این قرار که چون کسی آغاز و انجام چیزی را دریابد آن را بهتر می شناسد و بدون چنین دریافتی شناخت او ناقص است.

چون انسان دریافت که زندگی دنیوی اش به کجا منتهی می شود و سرنوشت او چیست،به آن شناختی عمیق حاصل کرده است و با آن برخوردی سالم خواهد داشت،با این علم که آیات سورۀ مریم-چون بسیاری از آیات قرآن- هدفش این است که انسان با زندگی دنیوی رابطۀ سالمی پیدا کند.

در این آیات سخن از نفی شرک است و خود به خود تصور فرزند برای خدا را نفی می کند.شاید حکمت در این باشد که اندیشۀ فرزند یک گرایش نژادی را در پی دارد و آن یکی از روابط ناسالم میان انسان و دیگران است.

انسانی که خود را فرزند خدا به حساب می آورد یا می پندارد که چنان پدرانی دارد،رابطه اش با پدران و قوم و عشیره یک رابطۀ انحرافی می شود که بر محور«شیء»می گردد در حالی که قرآن هدفش این است که انسان را از چنین رابطه ای به دور دارد.خواه نژادی باشد،خواه از عصبیت مایه گرفته باشد در چنین رابطه ای ارزشهای معنوی را جایی نیست مراد از چنین ارزشی تأکید بر این مسئله است که رابطۀ میان انسان و خدا بر دو گونه است یکی رابطه خالق و مخلوقی یعنی خدا ما را آفریده و ما بندگان او هستیم دیگر ایمان و عمل صالح.از این دو که بگذریم هر گونه رابطۀ دیگری در اسلام مردود است.

قرآن این اندیشه را به دل ما می اندازد سپس ما را به آفاق دور می برد و بیان می کند که انسان بندۀ خداست و هر چه در آسمان و زمین است بندۀ اوست و در روز قیامت هر انتساب و علاقه ای ساقط می شود و همگان در پیشگاه او تک تک-نه به صورت گروه های نژادی یا عصبی-حاضر می آیند.پس باید برنامۀ زندگی خود را بر آن منوال مرتب کنیم.

فلان پسر کیست؟برادر کیست؟با چه کسی نسبت دارد؟باید همۀ این واژه ها را از دفتر زندگی خود حذف کنیم تا حقیقت را توانیم دید.

در پایان مقال در آیات قرآن ملاحظه می کنیم که قرآن آمده است تا مردم را

ص :88

هشدار دهد ولی چه کسی از این هشدار سود می برد؟سود برندگان پرهیزگارانند، اما معاندان که می گویند که به آیات قرآنی ایمان ندارند و از آینده نمی ترسند،و نمی خواهند که خود را از /7 عذاب برهانند هرگز از آیات قرآنی بهره مند نمی شوند و از مواعظ آن به خود نمی آیند.سرنوشت آنان همانند سرنوشت کسانی است که هلاک شدند و اندک صدایی چه آهسته و چه بلند از آنان به گوش نرسیده است.

شرح آیات:
اشاره
حشر و شفاعت

[86/85]

یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمٰنِ وَفْداً* وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وِرْداً روزی که پرهیزگاران را نزد خدای رحمان سواره گرد آوریم*و مجرمان را تشنه کام به جهنم برانیم.» این یکی از مناظر آن روز است.پرهیزگاران معزز و مکرم گروه گروه به دیدار پروردگارشان می روند در حالی که مجرمان را چون بهایم به جهنم می رانند.

همین یک منظره کافی است که ما به طریق پرهیزگاران رویم و از طریقه مجرمان بر حذر باشیم.در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق(ع)در تفسیر این آیه روایت شده که:علی بن ابی طالب از رسول اکرم تفسیر این آیه را سؤال کرد.حضرت رسول فرمود:

«یا علی!«وفد»که در آیه آمده به معنی گروه سواران است.اینان مردانی هستند که از خدا می ترسند و خدا آنها را دوست دارد.و آنان را ویژۀ خود ساخته و از اعمالشان خشنود است.خدا اینان را پرهیزگاران نامید.سپس گفت:یا علی، سوگند به آن خدایی که دانه را رویانید و مردم را بیافرید که آنان از گورها بیرون آیند در حالی که چهره هایشان سفید است چون سفیدی برف و بر تن جامه هایی دارند به سفیدی شیر و کفشهایی در پایشان باشد که بند آنها از مروارید درخشان است».

و در حدیث دیگر آمده است که:

ص :89

«ملائکه به استقبال آنها می روند سوار ناقه هایی از ناقه های بهشت بر این ناقه ها جهازهایی است که طلا و مرصع به مروارید و یاقوت.و جلهایی از استبرق و سندس و افسارهایی از یاقوتهای ارغوانی /7 و از زبرجد.بهشتیان بر این ناقه ها سوار می شوند و به سوی محشر در پرواز می آیند.با هر یک از آنها هزار ملک از پیش و در طرف راست و چپ در حرکتند و در نهایت عزت و اکرام آنها را می برند تا به در بزرگ بهشت رسند بر در بهشت درختی است که در سایۀ هر برگ آن صد هزار تن از مردمان جای گیرند.در طرف راست درخت چشمه ای است پاکیزه و گوارا.از آن چشمه جرعه ای می نوشند.و خدا با آن آب دلهایشان را از حسد پاک می گرداند و موی صورتشان می ریزد.معنی قول خداوند این است که می فرماید« وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً »آن گاه به چشمۀ دیگری که در جانب دیگر درخت است می روند و در آن غسل می کنند و هر که در آب آن چشمه غسل کند هرگز نخواهد مرد».

سپس گفت:

«آنها را در برابر عرش نگه میدارند،در حالی که از هر آفت و مرضی در امانند.نه گرما آسیبشان می رساند و نه سرما.خدای جبار جلّ ذکره به ملائکه ای که با آنها هستند می گوید.دوستان مرا به بهشت برید و آنها را با کسانی که اصحاب سیئات و حسنات اند نگاه ندارید.ملائکه آنها را به بهشت می برند.چون به در بزرگ بهشت رسند بر در حلقه زنند از آن آوازی برخیزد.از آن آواز همۀ حوریانی که خدا برای اولیاء خود آفریده است به وجد آیند و به یکدیگر گویند اولیاء خدا آمدند.درهای بهشت را می گشایند و اینان به بهشت داخل می شوند.

همسرانشان از حوریان و آدمیان به پیشبازشان آیند و گویند:خوش آمدید،چقدر مشتاق دیدار شما بودیم.اولیاء خدا نیز چنین پاسخ می دهند».

حضرت علی(ع)پرسید:یا رسول اللّٰه اینان چه کسانند؟حضرت رسول(ص)فرمود:

«یا علی اینان شیعیان مخلص تو هستند که محبت تو در دلهای آنهاست و تو امامشان هستی.خدای تعالی که می فرماید: /7 « یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمٰنِ

ص :90

وَفْداً

»مرادش دوستان تو است و از« وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وِرْداً »دشمنان تو.

چه کسی شفاعت می کند؟

[87]

لاٰ یَمْلِکُونَ الشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً از شفاعت بی نصیبند مگر آن کس که با خدای رحمان پیمان بسته باشد.» شفاعت در دنیا بر دو نوع است.شفاعت باطل و شفاعت بر حق.وقتی می گویی که من فرزند فلانم و پیرو فلان دینم بی آن که به وظایف و اعمال آن دین قیام کرده باشی،این یک شفاعت باطل است.همچنین اگر بگویی که وابسته به این حزب یا آن سازمان هستم و در آنجا جز خدا را می پرستند نه تو شفیع آنها هستی و نه آنها شفیع تو بلکه تو شفیع عمل خود هستی،یعنی قرین عمل خود.عمل تو است که با تو می ماند.از اعمال انسان انتساب صحیح اوست به دین خدا.پس اگر تو به یک پیشوا یا امام عادل انتسابی صحیح داشته باشی و با اخلاص و برای خدا از او اطاعت کنی،سپس مرتکب گناه کوچکی شوی خدای تعالی شفاعت این پیشوا دربارۀ تو را می پذیرد.پس این یک شفاعت صحیح است.از اینجا تو در شمار پرهیزگاران خواهی بود.آری،در چنین موردی بین تو و این پیشوای دینی هیچ گونه پیوند خویشاوندی و نژادی نیست.تو او را برای رضای خدا اطاعت می کنی و دوست او هستی و در روز قیامت در زمرۀ همراهان او خواهی بود.در تفسیر این آیه از ابو بصیر از امام صادق روایت شده که گفت:«کسانی مشمول شفاعت می شوند که به خدا و به ولایت امیر المؤمنین و امامان بعد از او ایمان داشته باشند و این همان عهد و پیمانی است که در آیه آمده است».

شفاعت باطل

[88]

اکنون قرآن می خواهد شفاعتهای باطل را بیان دارد:

وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً

گفتند که خدای رحمان صاحب فرزندی است.»

ص :91

این سخن بدان گفتند تا مدعی شوند که ما فرزندان خدا یا فرزندان پرهیزگاران هستیم چگونه ممکن است به جهنم داخل شویم و مسلم است که خدا ما را عذاب نمی کند.

قرآن این اندیشه را از اساس باطل می کند.

[89]

لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا هر آینه سخنی زشت آورده اید.» یعنی دروغی بزرگ می گویید.اللّٰه است که آسمانها و زمین را آفریده و منظومه های شمسی را خلق کرده و مجردات و فضای لایتناها را پدید آورده است اگر او را فرزندی می بود،می بایست که فرزند هم در همان سطح بوده باشد.

[90]

تَکٰادُ السَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا نزدیک است که از این سخن آسمانها بشکافند و زمین شکافته شود و کوه ها فرو افتند و در هم ریزند.» آسمانها و زمین و کوه ها را تحمل این دروغ نیست و قرآن کریم این معنی را بدین گونه بیان داشته که برای ما توضیح دهد که این سخن در مقیاس حق سخنی خرد نیست.آن خداوندی که آسمانها را آفریده که ستارگانش را کس شمار نتواند کرد و زمینی چنین پهناور را بیافریده،آیا ممکن است که برای خود فرزند برگزیند.

این اندیشه ای است که به هیچ روی با مقیاسهای عقل جور در نمی آید.

یتفطّرن،یعنی شکاف بر می دارد.

شاید آیه اشارۀ دیگری هم دارد و آن این که چنین دروغ بزرگی جنایات بسیاری را سبب شد تا جایی که گویی آسمانها و زمین شکاف برداشت و کوه ها به ویرانی کشیده شد،همچون جنایات نازیسم در جهان یا نژادپرستهای آفریقا و یا جنایات امریکا و شوروی سابق و دیگر مستکبران جهان. /7 هنگامی که در صدد یافتن ریشه های تمامی این جنایات برمی آییم،می بینیم که این ریشه ها در زمین نژاد پرستی رشد می کند،چه،آن برخاسته از خودمحوری آدمی و این اعتقاد اوست که وی از نظایرش برتر است.

مثلا به این اندیشۀ نژادپرست بنگرید که چگونه گمان می کند تمدّن از نژاد

ص :92

آریا برخاسته است،چرا که خدا آن را به گونه ای برتر آفریده است؛حماقتی که پس از انقلاب فرانسه انتشار یافت و مشتی از اشراف عهده دار آن شدند و پاره ای از جامعه شناسان و مورّخان در آن فرو رفتند،آن هم با علم به این که آریاییها اصولا در هیچ دوره ای از تاریخ تمدّن را نیافریدند و نبوده مگر این که آنها دنباله های یونان باستان بوده اند که تمدّن را در تاریخ ساخته اند و از میان بیست و یک تمدن تنها یک تمدّن از آن ایشان است و بیست تای باقی مانده اصولا غیر اروپایی هستند و اروپاییها تنها از آن بهره مند بردند،چنان که از تمدّن اسلامی نیز بهرۀ فراوان گرفتند.

[92/91]

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً* وَ مٰا یَنْبَغِی لِلرَّحْمٰنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً زیرا برای خدای رحمان فرزندی قائل شده اند*خدای رحمان را سزاوار نیست که صاحب فرزندی باشد.» خدای رحمان که رحمت او همۀ بندگانش را در برگرفته،ممکن نیست که نژادی را بر نژاد دیگر برتری دهد.یا بگوید که سفید یا سیاه یا اروپاییان و یا آسیاییان غیر از دیگران هستند.بلی،خدای تعالی رحمان است و رحمت او همۀ موجودات را شامل است.

اگر آفتاب فقط بر آسیا می تافت یا فقط بر اروپا،یا مثلا باد ابرها را فقط به فلان سرزمین حمل می کرد و باران تنها بر فلان قوم می بارید یا همۀ معادن را ویژۀ یک ملت می ساخت یا برای یک نژاد علف از زمین می رویانید،چنین ادعاهایی را وجهی بود.ولی هنگامی که نعمت و رحمت او شامل همه اقوام و ملل و همۀ سرزمینها می شود،چگونه ممکن است قومی خود را بر قوم دیگر برتر شمارد.آری برتری یک قوم تنها حاصل سعی و عمل آنهاست.

[93]

إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّٰ آتِی الرَّحْمٰنِ عَبْداً هیچ چیز در آسمانها و زمین نیست مگر آن که به بندگی سوی خدای رحمان بیایند.

زیرا همه در عبودیت در برابر خدای رحمان مساوی هستند.

[94]

لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا او همه را حساب کرده و یک یک شمرده است.

ص :93

محال است که حضرت احدیت یکی از بندگانش را فراموش کند چه در ته غاری باشد یا در جنگلی.در هر حال بندۀ خداست.خدای تعالی اسم او مکتوب داشته و برایش از مواهب خود چیزی مقرر نموده و رزقی قرار داده و تأکیدی که در سه جا بر روی حساب و شمارش شده دلیل بر این است که هیچ چیز و هیچ کس از قلم نمی افتد نه بزرگ و نه کوچک،نه فقیر و نه غنی.از همه حساب خواهد کشید، و جزای اعمالشان را خواهد داد.

[95]

وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَرْداً و همگیشان در روز قیامت تنها نزد او می آیند.

مراد این است که روابط و پیوندهای دنیوی ساقط می شوند.

مردم خود-تنها-بی هیچ انتساب و پیوندی در پیشگاه خداوندی حاضر می آیند.آن علاقه که پس از اسقاط همۀ علایق باقی می ماند علاقۀ ایمان و عمل صالح است.

[96]

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا خدای رحمان کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند محبوب همه گرداند.

خدا اینان را دوست می دارد و اینان خدا را دوست می دارند.این علاقه و پیوند صحیح میان بنده و پروردگارش است.از این رو رسول اللّٰه(ص)علی(ع)را فرمود که از خدا بخواهد دوستی در قلوب مؤمنان را روزی او گرداند.

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است /7 که امام صادق(ع)فرمود که سبب نزول این آیه آن بود که امیر المؤمنین در برابر رسول اللّٰه(ص)نشسته بود او را گفت:

یا علی بگو:خدایا محبت مرا در دل مؤمنان انداز».

پس این آیه نازل شد.

[97]

فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا این قرآن را بر زبان تو آسان کردیم تا پرهیزگاران را مژده دهی و ستیزه گران را بترسانی.

ص :94

از مظاهر رحمت خداوند این است که قرآن را آسان ساخته و آیات آن را سهل و واضح قرار داده تا رسول اللّٰه بتواند مردم را بشارت دهد یا هشدار فرماید.

یکی از بزرگترین هشدارها برای بیدار ساختن مردم از خواب غفلت مرگ است.که مرگ بهترین اندرز دهنده است.بعضی از مردم می گویند اگر ما مردیم چه باک فرزندان ما باقی خواهند ماند یا اندیشه و فکر ما در جهان پایدار خواهد بود.

با این پندارها مرگ را برای خود آسان جلوه می دهند.قرآن در پاسخ اینان می گوید:

شما به تنهایی نمی میرید بلکه فرزندان شما و قوم و قبیلۀ شما هم و اندیشه و فکر شما هم و هر چه با شما مرتبط است خواهد مرد.این بهترین هشدار است به آدمی که اگر به آن توجه نکند گرفتار سرنوشت وحشتناک خود خواهد شد.

[98]

وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً و چه بسیار مردمی را پیش از آنها هلاک کرده ایم.آیا هیچ یک از آنها را می یابی یا حتی اندک آوازی از آنها می شنوی؟ گاه ممکن است از ملتی حتی یک تن هم باقی نماند ولی آثاری از آنها در این مجسمه یا /7 کتیبه باقی بماند.ولی قرآن می گوید ما کاملا تصفیه می کنیم که حتی هیچ صدایی از آنها نه بلند و نه پنهان نخواهد ماند و در حدیث آمده است که عیسی علیه السلام چنین اندرز می داد:

به منازل ویران گذشتگان خود قدم بگذار و آنان را با صدای بلند یا با صدای خفیف ندا در ده و بنگر آیا پاسخی از آنها خواهی شنید؟پس پند بگیر و بدان که تو هم به آنها ملحق خواهی شد.

سخن آخر:این فکر که خدا را فرزند است به دو علت پدید آمده:

یکی آن که:به ظالم حق می دهد که ظلم کند.

دیگر آن که:حق تمرد و پایداری مظلوم در برابر ظالم را از او می گیرد.

می بینیم که استعمارگران در اشاعۀ این فکر در بین ملتهای مستضعف کوشش بسیار می کنند و می گویند اگر ما از شما پیش افتاده ایم برای این است که خدا چنین می خواهد و به همین سبب است که اراضی ما بارور و پر نعمت است و از

ص :95

طبیعت حد اکثر بهره را می بریم.

قرآن،این اندیشه را باطل می سازد و می گوید:ای انسان!مپندار که فلان نژاد بر تو برتری دارد یا خدا او را بر تو فضیلت داده است،حتی چه بسا خردش از تو کمتر باشد یا زمینش از زمین تو سخاوتمندتر نباشد در نتیجه او کمتر از تو در معرض رحمت الهی باشد پس تمدن به تو نزدیکتر است ولی تقدم از آن کسی است که برای دست یافتن به آن بکوشد و واپس ماندگی محصول عمل ملتی است که نخواهد برای اعتلاء تلاش کند.هر کس پیش افتاده یا واپس مانده به سبب عمل اوست.

آری،می پندارم که اشاعه این فکر در میان ملل مستضعف آنان را به فعالیت وامی دارد تا اساس تمدن خویش بر پایه محکمی بگذارند و از یوغ مستکبران رهایی یابند.

ص :96

سورۀ طه

اشاره

ص :97

ص :98

سورۀ طه

فضیلت سوره:

1-از پیامبر اکرم(ص)روایت است که فرمود:

«کسی که این سوره را بخواند در روز رستاخیز ثواب مهاجران و انصار بدو داده شود».

نور الثقلین/ص /366ج 3 2-امام حسین(ع)می فرماید:«خواندن سورۀ طه را رها نکنید که خداوند این سوره و خوانندگان او را دوست دارد و در روز قیامت کارنامه اش را به دست راست او دهد بدون آن که از او حساب کشد و آن قدر به او پاداش دهد که خشنود گردد».مجمع البیان/ص /1ج 7

ص :99

زمینۀ کلّی سوره

نام این سوره از نخستین کلمۀ آن گرفته شده و در قرآن سوره هایی هستند که چنین اند.در برخی دیگر نام سوره از کلمه یا مطلب بارزی که در آن هست گرفته شده.مثلا نام سوره«یس»از نخستین کلمۀ آن است و نام سورۀ«الطارق»از بارزترین کلمه آن.

اکنون این سؤال پیش می آید که سورۀ«طه»در چه موضوعی است؟ بعضی از مفسران معتقدند که موضوع سوره های قرآن همه توحید و ایمان به حاکمیت مطلق خدا بر زمین و آسمان و انسان است.

این سخنی درست است ولی کامل و شامل نیست.در سوره های قرآن موضوعات مهم دیگری هم وجود دارد که بعضی نیز به گونه ای مکرر در همۀ سوره ها آمده است.حال باید به این سؤال پاسخ داد که این تکرار را سبب چیست؟ چه فرقی میان آنهاست؟آیا برای شناخت یک شهر کافی است که بگوییم از آجر و سمنت ساخته شده و خیابانهایش آسفالته است؟یا نه، /7 باید نقشۀ تفصیلی آن را بکشیم،خیابانها و بازارهایش را مشخص کنیم،جغرافیای طبیعی و اقتصادی و انسانی آن را بخوانیم تا معلوم شود که با شهرهای دیگر چه فرقی دارد.

علم همانا احاطه به دقایق امور و حدود اشیاء است که آن را از دیگر چیزها ممیز می سازد.

در علم تفسیر نیز چنین است باید صفات و خصوصیات مشخصۀ هر سورۀ را شناخت.آیه ای که عینا در قرآن مکرر شده بر حسب موضع و مورد،معانی متفاوت دارد.می گویند بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ که بر سر سوره ها آمده هر یک معنی تازه ای

ص :100

دارد مرتبط با همان سوره.مثلا ما وقتی می خواهیم کاری را شروع کنیم می گوییم:

بسم اللّٰه چون می خواهیم طعام بخوریم بسم اللّٰه می گوییم و هنگامی که قلم بر کاغذ می گذاریم که بنویسیم باز هم با بسم اللّٰه آغاز می کنیم.آیا«بسم اللّٰه»ها در این موارد همه یک معنی می دهند.؟نه در مورد نخست یعنی به نام خدا کار را آغاز می کنم و در مورد دوم:به نام خدا طعام می خورم و در مورد سوم:به نام خدا می نویسم.پس معلوم شد که هر بسم اللهی برای منظوری گفته می شود و معنی آن با بسم اللّٰه دیگر فرق دارد.

در قرآن کریم- بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -با هر سوره ای نازل شده نه این که فقط یک بار نازل شده باشد و آن گاه رسول اللّٰه به میل خود آن را بالای همۀ سوره ها جای داده باشد،زیرا رسول اللّٰه از روی هوا سخن نمی گوید و هر چه می گوید وحی از جانب پروردگار اوست.از آنجا که هر آیۀ تازه ای که از سوی خدا نازل می شود مسلما اندیشۀ تازه ای را القاء می کند هر بسم اللّٰه هم که بر پیامبر گرامی نازل شده معنی تازه ای را بیان می دارد.

هر گاه مؤمن بخواهد برخیزد بسم اللّٰه گوید و هر گاه بخواهد طعام خورد بسم اللّٰه گوید و هر گاه بخواهد جایی رود بسم اللّٰه گوید و هر گاه بخواهد بنویسد بسم اللّٰه گوید.آیا اینها همه به یک معنی هستند؟هرگز.هر گاه کسی به هنگام برخاستن یا نشستن یا خوردن یا رفتن یا نوشتن بسم اللّٰه می گوید از خدایی یاری می جوید که قدرت برخاستن را بدو داده و نعمت طعام و عقل بدو بخشیده و بدین سان بسم اللّٰه گفتن در زمینه های مختلفی که به کار می رود معانی مختلفی دارد.

این چنین است که بسم اللّٰه در قرآن با هر سوره تکرار شده و برای تمام قرآن یک بار نیامده است و در غیر این صورت پیامبر در آغاز هر سوره یک بسم اللّٰه قرار نمی داد، /7 پیامبری که از روی هوس سخن نمی گوید و آنچه می گوید وحی است و ترتیب قرآن به این شکل بدون علّت نیست بلکه با رهنمودهای پیامبر بوده است که دستور می داد آیات در محلّ خود قرار گیرند که از سوی خدا مشخص شده که این از

ص :101

مشاهده سیاق قرآن روشن است و تاریخ نیز گواه آن می باشد.

بنا بر این چرا در قرآن بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ در آغاز هر سوره آمده است؟ اگر این آیه نازل نمی شد محال بود پیامبر آن را از سوی خود به آیات بیفزاید و اگر چنین نبود پس چرا آیه یا کلمۀ دیگری به جای بسم اللّٰه نیامد؟! هر آیه ای که از نو از آسمان نازل می شود ناگزیر باید اندیشۀ جدیدی را نیز با خود به همراه داشته باشد.در تفسیر ما از آیات قرآنی و شناختمان از سوره های قرآنی و موضوعاتی که باید به جستار پیرامون آنها بپردازیم باید از دیگر مقوله ها جدا باشد و این در همان زمانی است که در جستجوی خطوط مشترک این آیه با آیات دیگر نیز هستیم.

آیات قرآن متشابه هستند(آیات نظیر یکدیگرند)زیرا ریشه ها و بلاغت و سطح آن یکسان است و همۀ آیات قرآنی معجز است و گواه آن است که از سوی خداست نه دست پرورد بشر،ولی در عین حال می بینیم که هر یک از آیات قرآنی به خود اختصاص دارد و موضوعات نسبت به سیاقشان اعمّ هستند و نسبت به سوره ای که آیه را در آن می یابیم اعمّ می باشند.پس موضوع اصلی سوره طه کدام است؟ و چنین است داستانهایی که در قرآن آمده است.مثلا نود آیه از صد و سی و پنج آیۀ این سوره قصۀ موسی است و چهل آیۀ دیگر در موضوعات دیگر.مثلا قصۀ آدم(ع)و سبب خروج او از بهشت و چگونگی اغوای شیطان.

آیا این سوره هم مانند سورۀ یوسف که داستان یوسف را بیان می کند بیان کنندۀ قصۀ موسی است.

در سورۀ بقره هم که داستان بنی اسرائیل را بیان می کند داستان موسی و فرعون و جادوگران و قوم موسی را هم ذکر می کند ولی در سورۀ بقره به جنبۀ اجتماعی داستان بنی اسرائیل توجه دارد،که آنها قومی مستضعف بودند و در برابر مستکبرین ایستادگی کردند.و حال آن که در سورۀ طه به جنبه دیگری از زندگی موسی و بنی اسراییل توجه دارد.یعنی به جنبۀ انسانی آن.

ص :102

انسانی که به سبب داشتن دو غریزه یکی غریزۀ تملک و یکی غریزۀ عشق به جاوید زیستن از بهشت اخراج شده است.

می بینیم که در صورت فرعون اسباب انحراف در او بیشتر شده و به جایی رسید که باید گفت به نهایت ضلالت رسیده است و در صورت موسی انسانی است که بر غرایز غلبه یافته و در برابر ستم و ضلالت مقاومت به خرج می دهد.و در دیگر سوره های قرآن کریم جنبۀ دیگری از انسان به نمایش گذاشته می شود.

در آیات سورۀ طه اشاراتی دقیق است به موضوعاتی پنهانی شایسته است که در آنها بیندیشم تا به عوامل و علل ترقی انسان آگاه شویم همان علل و عواملی که راه انسان را به بهشت خدا می گشایند.

ص :103

[سوره طه (20): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . طه (1) مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ اَلْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ (2) إِلاّٰ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشیٰ (3) تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ اَلْأَرْضَ وَ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلْعُلیٰ (4) اَلرَّحْمٰنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَویٰ (5) لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ اَلثَّریٰ (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ اَلسِّرَّ وَ أَخْفیٰ (7) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ (8)

معنای واژه ها

5[استوی]

:کنایه است از مالکیت مطلق.

6[الثّری]

:خاک.

ص :104

دعوتگر و دشواریهای دعوت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات از سورۀ طه موضوعات مختلفی بحث می شود.و ما بارها گفته ایم در آغاز یا پایان هر سورۀ از سوره های قرآن موضوعاتی آمده است که در نظر اول بدون ارتباط به یکدیگر است ولی چون در آن تأمل رود درمی یابیم که هر یک از آن آیات موضوع یکی از مطالبی است که در آن سوره آمده است.

موضوعات این بخش به نقش نبوت اشارت دارند که پیامبران برای سعادت انسان آمده اند و پیامبر نباید برای هدایت مردم خود را بکشد،بلکه کافی است که به آنان تذکر دهد.هر کس بترسد پند می گیرد و هر کس نترسد اعراض می کند،و این رسالت از سوی خداوند آسمانها و زمین است که محیط بر آنهاست و بر انسان است.او سخن بندۀ خود را می شنود چه او را به آواز بلند بخواند و چه آهسته و در خفا.نامهای خوب از آن اوست و این امر در داستان موسی شکل گرفته.موسی مردی فقیر بود و مسکین به خدا پناه برد و مشعل فروزان نبوت به دست گرفت و مردم را که در ظلمت جهل و شرک گم شده بودند،رهایی بخشید.

مشعل نبوت مشعلی است که قوام آن یاد خداست و تنها و تنها پرستش اوست و ایمان به آخرت است و ایمان به این که عمل انسان در این دنیا،در آخرت شکل می پذیرد و هر کس بر حسب عملش پاداش می بیند.اینهاست موضوعهایی که در آغاز سورۀ طه آمده است.

ص :105

شرح آیات:
اشاره
پیامبر و آهنگ هدایت:

دربارۀ«طه»همان سخنان گفته شده که دربارۀ دیگر حروف مقطعۀ آغاز سوره گفته اند.من نیز همان می گویم که دیگر مفسران گفته اند.«طه»ها چنان که در نصوص اسلامی آمده است اشارت است به پیامبر(ص).می توان گفت که«طا» رمز«طالب حق»باشد و«ها»رمز«هادی به حق». (1)

بعضی نیز گویند«طه»رمز این کتاب است یعنی قرآن و بعضی هم گویند که مراد حضرت رسول است.

[2/1]

طه* مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ طا،ها*قرآن را بر تو نازل نکردیم که در رنج افتی.» همانا رسالت آسمانی که بر انسان نازل می شود برای آن نیست که خود را در این اندوه هلاک سازد که چرا جامعه به او ایمان نمی آورد.پس رسول را بیش از حد توان او مسئولیتی نیست و او موظف است که رسالت خویش ابلاغ نماید.

بنا بر این نباید بیش از رساندن پیام حق تعالی خود را در رنج افکند.

روایت است که رسول اللّٰه(ص)شبها را به عبادت زنده می داشت و روزها را روزه می گرفت و نیز از حضرت امیر المؤمنین علی(ع)روایت شده که گفت /7 که رسول اللّٰه(ص)ده سال همواره بر سر انگشتان پای خود می ایستاد و عبادت می کرد آن قدر که پاهایش ورم نمود و چهره اش زرد شد.و همۀ شب را بیدار می ماند و نماز می خواند.خدای تعالی این آیات نازل کرد و او را مورد خطاب قرار داد که ای پیامبر!ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که در رنج افتی.بلکه نازل کرده ایم که تو به خوشبختی و راحت رسی. (2)

ص :106


1- 1) -نور الثقلین ج /3ص 367.
2- 2) -همان مأخذ.

آری،سبب نزول این آیه همین است که از آن حضرت روایت شده ولی چنان که از حضرت صادق روایت شده اگر چه خطاب به پیامبر(ص)است ولی طرف خطاب همه مردم هستند.به عبارت دیگر رسول نباید احکام و وظایفی برای مردم بیاورد که آنان را توان تحمل آنها نباشد.اعم از واجبات یا مستحبات.

حضرت امام حسن مجتبی یک بار در عبادت خود را سخت به رنج افکند،حضرت امیر(ع)او را از این عمل منع فرمود و گفت که ای فرزند در اعمال دینی همواره طریق اعتدال پیش گیر.

[3]

إِلاّٰ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشیٰ تنها هشداری است برای آن که می ترسد.» چون مردم بترسند و پند گیرند همین ترس از خدا را پاداشی است.

قرآن برای کسی که پند می گیرد اندرزی است نیکو.به عبارت دیگر وقتی کسی از پند و اندرز سود می برد که مستعد پذیرش آن باشد همان گونه که اگر زمین را استعداد بارور شدن باشد از باران هر چه بیشتر سود می برد.

چه کسی می ترسد؟ آیا دیوانه و کودک خردسال می ترسند؟یا انسانی که خشم،عقل از سر او برده است یا غافل مردی که عقلش در حجاب غفلت است؟.هیچ یک.تنها کسی می ترسد که به آینده بنگرد /7 و در عواقب امور بیندیشد.چنین انسانی است که از احکام دین سود می برد.پس خوف از علامات عقل است.

نگاهبانی خدا

[4]

تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّمٰاوٰاتِ الْعُلیٰ از جانب کسی که زمین و آسمانهای بلند را آفریده است نازل شده.» گاه انسان را از خواندن برخی ارقام علمی حیرت فرا می گیرد.در قدیم ستاره شناسان شمار ستارگان آسمان را هزارها رقم می زدند سپس به میلیونها و میلیاردها رقم زدند و از آن پس علمشان از شمارش ستارگان عاجز آمد.همچنین روزگاری

ص :107

فواصل میان ستارگان را با واحدهای معتاد متعارف می سنجیدند پس از چندی که ادوات اندازه گیری تلسکوپها تکامل یافت آنها را به سال نوری سنجیدند با توجه به این که نور در هر ثانیه 300000 کیلومتر راه طی می کند و گفتند فاصلۀ میان فلان ستاره و زمین فلان میلیون سال نوری است.

این ارقام گاه چنان عظیم می شوند که بسا انسان آنها را تصدیق نکند ولی زمانی هم بود که ما فرود آمدن انسان را بر کرۀ ماه محال می پنداشتیم در حالی که بعدها آن را به چشم خود دیدیم.قرآن حکیم اشارت بر این دارد که رسالت آسمانی نوری است که از سوی آفرینندۀ آسمان بلند نازل می شود.

[5]

اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ خدای رحمان بر عرش استیلا دارد.» خدا رحمان است زیرا آسمانها و زمین و ستارگان و این فضای بی انتها و این انسان را آفریده است.پس رحمت او در ایجاد اشیاء بعد از عدم تجلی می کند و آنها را پس از نیستی هستی می بخشد.

خداوند تعالی پس از آفریدن آسمان آن را عبث و به حال خود رها نمی کند بلکه بر آن استیلا و اشراف دارد به امر اوست که آسمان بر پاست و به امر اوست که آسمان می گردد.آری خداست که بر آسمانها و زمین سیطره دارد و بر همۀ ذرات آن محیط است و از همۀ ذرات آن آگاه.چنان که در حدیث شریف آمده که حجاج بن عبد الرحمن از ابو عبد اللّٰه امام صادق(ع)پرسید معنی« اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ »چیست؟فرمود یعنی خدا بر همۀ آن احاطه دارد.هیچ چیز نیست که از چیز دیگری به او نزدیکتر باشد هیچ چیز از او دور نیست.خدا بر هر چیز استیلا و اشراف دارد. (1)

عرش در اینجا به معنی مرکز قدرت و سلطه و تدبیر است.نادان اند که می پندارند که عرش همانند تختی است که خدا بر آن استقرار دارد.هرگز،چنین

ص :108


1- 3) -نور الثقلین/ص 368.

نیست.عرش،خدا را حمل نمی کند بلکه خداست که عرش را بر پا نگهداشته و این معنی در مذاکرۀ علی(ع)با جاثلیق رئیس مسیحیان بخوبی بیان شده است. (1)

از جمله سؤالاتی که جاثلیق از حضرت پرسید این بود که گفت:به من بگو آیا پروردگار تو حمل می شود؟علی(ع)فرمود:پروردگار بزرگ ما حمل می کند اما حمل نمی شود.مرد نصرانی گفت:چگونه چنین است حال آن که در انجیل می خوانیم:«در آن روز هشت نفر عرش(تخت)پروردگار تو را بر دوش خود حمل می کند».حضرت فرمود:فرشتگان عرش را به دوش می کشند و این عرش آن گونه که تو خیال می کنی به صورت تخت نیست بلکه چیزی است محدود و مخلوق و مدبّر و پروردگار بزرگ تو مالک آن است نه به این معنا که روی آن قرار گرفته باشد همانند قرار گرفتن چیزی روی چیزی.او فرشتگان را فرمان داد تا عرش را بر دوش کشند،بنا بر این آنها عرش را با قدرتی که خداوند در اختیارشان نهاده است حمل می کنند.مرد نصرانی گفت:درست گفتی،خدایت رحمت کناد.

در حدیث دیگری از قول حنان بن سدیر آمده است که گفت:از امام صادق(ع) دربارۀ عرش و کرسی پرسیدم،حضرت فرمود:عرش دارای خصوصیات فراوان و گوناگونی است.برای هر سبب آن در /7 قرآن صفت جداگانه ای قرار داده شده است.مثلا جملۀ«ربّ العرش العظیم»یعنی:پادشاه بزرگ.و جملۀ« اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ » یعنی بر ملک احاطه دارد.از این گذشته،عرش در عین پیوند داشتن با کرسی از آن جداست زیرا عرش و کرسی از بزرگترین ابواب غیب هستند،این هر دو غیب هستند و در غیب به هم بسته شده اند؛زیرا کرسی باب آشکار و بیرونی غیبی است که پدیده های جدید از آن سر می زند و همۀ اشیاء و موجودات از آن به وجود می آیند،و عرش باب پنهان و درونی است که علم کیف و کون و قدر و حد و این و مشیت و صفت اراده و علم الفاظ و حرکات و ترک و علم بازگشت و بداء در آن موجود است.بنا بر این،عرش و کرسی دو باب به هم بسته اند؛چرا که ملک عرش غیر از ملک کرسی است و علم آن ناپیداتر و غیب تر از علم کرسی می باشد.از همین روست که فرمود:«پروردگار عرش

ص :109


1- 4) -نور الثقلین/ص 368.

بزرگ».یعنی صفتش از صفت کرسی است و هر دو در این خصوصیت یکسان و قرینند.

[6]

لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ الثَّریٰ از آن اوست آنچه در آسمانها و زمین و میان آنهاست و آنچه در زیر زمین است.» قرآن برای کسی قائل به مالکیت چیزی نیست.خدا مالک همه چیز است و بس اوست که بر همۀ کاینات فرمان می راند.اگر چیزی به کسی دهد تنها به او اجازه می دهد که از آن استفاده برد نه این که مالک حقیقی آن باشد.

[7]

وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفیٰ اگر سخن بلند گویی،او به راز نهان و نهانتر آگاه است.» چون به صدای بلند چیزی گویی نه تنها خدا به آنچه گفته ای آگاه است بلکه منظور و مقصودی را که در پس آن نهفته داشته ای می داند و بر ظاهر و باطن سخن تو علم دارد.

تجلّی خداوند

[8]

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ اللّٰه،آن که هیچ خدایی جز او نیست.نامهای خوب از آن اوست.» همۀ هر چه جمال است و جلال و آن عظمت که در عالم وجود مشاهده می کنی همه نشانی از اسماء خداوندی هستند و انعکاسی از آن اسماء بر طبیعت اند.گاه تو جوینده زیبایی هستی،چون به چیزی زیبا دست می یابی خواستار چیزی زیباتر از آن می شوی.گاه در جستجوی قدرت و توانایی هستی چون شخص قوی و توانایی را می بینی در این اندیشه ای که به قوی تر و تواناتر دست یابی چنین است دیگر صفات و سجایا،زیرا بر قلب تو جلوه ای از جمال و جلال و عظمت پروردگار تو تابیده است و به مخلوق هرگز راضی نمی شود،مگر آن را یابد که صاحب جمال و جلال و قدرت و عظمت حقیقی باشد. (1)

ص :110


1- 5) -نور الثقلین/ص 369.

اسماء اللّٰه که به صفات او اشارت دارند بسیارند.بعضی را همۀ افراد بشر می شناسد و بعضی را تنها اصفیاء و اولیاء توانند شناخت و بعضی چنان در پردۀ غیب مستورند که جز خدای تعالی آن را نشناسد.در حدیث نبوی آمده است:«خدای سبحان را نود و نه اسم است که هر که آنها را تواند شمرد به بهشت می رود». (1)

[سوره طه (20): آیات 9 تا 16]

اشاره

وَ هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ مُوسیٰ (9) إِذْ رَأیٰ نٰاراً فَقٰالَ لِأَهْلِهِ اُمْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی اَلنّٰارِ هُدیً (10) فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ یٰا مُوسیٰ (11) إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُویً (12) وَ أَنَا اِخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمٰا یُوحیٰ (13) إِنَّنِی أَنَا اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِذِکْرِی (14) إِنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِیَةٌ أَکٰادُ أُخْفِیهٰا لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعیٰ (15) فَلاٰ یَصُدَّنَّکَ عَنْهٰا مَنْ لاٰ یُؤْمِنُ بِهٰا وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَتَرْدیٰ (16)

معنای واژه ها

10[بقبس]

:شعله ای است برای گرم کردن.

ص :111


1- 6) -تفسیر نور الثقلین ج /3ص 373.

ندای مقدس

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سورۀ طه آنجا که از وابستگیهای بشر به دنیا و زینت های آن از یک سو و مسئله نبوت و رسالت از سوی دیگر صحبت می شود این سؤال مطرح می گردد که آیا قصه موسی را شنیده ای؟آن گاه که با زن و فرزند خود حیران در صحرا مانده بود و از دور آتشی دید و به سوی آن رفت تا از آن اخگری بیاورد یا راهی به جایی یابد و از گرفتاری که دست به گریبانش شده بود،برهد.

چون به آتش رسید پروردگارش ندا در داد که من پروردگار تو هستم و فرمان داد که کفشهایش را از پای به در کند،زیرا در مکانی مقدس ایستاده است.آن گاه او را خبر داد که به رسالتش برگزیده است و اکنون وظایفی بر عهده دارد نخست باید او را بپرستد و نماز بگزارد و از آنان که به قیامت باور ندارند خود را نگهدارد،زیرا آنان در پی هواهای نفس خویش اند و او را به هلاکت خواهند رسانید.

کسی را تصور کنید که در صحرایی گرفتار آمده است و تاریکی او را احاطه کرده و چیزهایی که او را به وحشت می اندازد گردش را گرفته است.در این حال آنچه او می جوید مشعلی است که راهش را روشن سازد و گرمش کند تا اندکی در کنار آن بیارامد.

موسی چنین کسی بود.در شب سرد زمستان در بیابانی تاریک گرفتار آمده بود و اکنون در پی یافتن نوری بود که او را گرم کند و راهش را روشن سازد.چون از دور آتش دید دلش بیارمید به آن نزدیک شد دید چیزی است بسی برتر و بهتر از نور و نار.آن رسالت بود رسالتی که مشکلات انسان را حل می کند و کشتی عقل او

ص :112

را به حرکت وامی دارد و خدا را به یادش می آورد و او را از راست ترین راهها به خدا می رساند.

تصور موسی در آن شب و در آن صحرا و در کنار وادی طوی که با خدا تکلم می کند و خدا با او تکلم می کند،در دل آدمی هم برانگیزانندۀ شادمانی است و هم ایجاد کننده وحشت.

بسا اتفاق افتاده که ما نیز در بیابان بی فریاد زندگی سرگشته می شویم در آن حال در پی دستی هستیم که ما را از گمراهی برهاند این دست رهاننده دست خدای مهربان است خدایی که در آن شب سرد و تاریک با موسی سخن گفت و موسی با او به راز و نیاز پرداخت.خداوند با موسی به کوتاهی سخن گفت ولی موسی دوست داشت که با خدا سخن به درازا کشد،زیرا سخن با محبوبان بس به دراز کشد.با آن که زن و فرزندش چشم به راه او بودند موسی دلش می خواست هم چنان در آنجا می ایستاد و با محبوب خود به گفتگو می پرداخت.

اما فایده ای که از این آیات حاصل می شود این است که انسان تا چه حد می تواند فرا رود که به هم صحبتی خدای تعالی نایل آید.در مقابل تا چه حد می تواند نزول کند که به صورت فرعون در آید.آری در هر انسانی دو گونه استعداد متضاد است:استعداد موسی شدن و استعداد فرعون شدن.

شرح آیات:
اشاره
قصۀ موسی

[9]

وَ هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ مُوسیٰ «آیا خبر موسی به تو رسیده است؟» مخاطب این سؤال تنها خدای تعالی نیست بلکه خطاب متوجه همۀ مردم است.خطاب است هم به تو و هم به من.

[10]

إِذْ رَأیٰ نٰاراً فَقٰالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً آن گاه که آتشی دید و به خانوادۀ خود گفت:درنگ کنید که من از دور آتشی می بینم.» زمانی که موسی از مدین به مصر می آمد،در راه خسته شده بود.هم خود او

ص :113

و هم زن و فرزندش.بناگاه از دور فروغ آتشی دید.موسی به سمت آتش رفت شاید شراره ای با خود بیاورد که آنان را گرم سازد.

لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ

شاید برایتان قبسی بیاورم.

ممکن است که آتش در نقطۀ دوردستی بوده و موسی نمی خواسته زن و فرزند خستۀ خود را به نزد آن بکشاند. /7 از این رو آنها را در همانجا نشاند.

أَوْ أَجِدُ عَلَی النّٰارِ هُدیً

یا در روشنایی راهی بیابم.» شاید از کسانی که در اطراف آتش باشند راه را بپرسم.

قرآن،بیشتر موجز سخن می گوید و در خلال ایجاز خود به نیازمندیهای انسان در زندگی دنیوی اش اشارت دارد.مثلا در اینجا نخست یک نیاز مادی مطرح می شود و آن آتش و گرم شدن به آن است ولی از سوی دیگر سخن از راهیابی و هدایت است و رسولان پروردگار به این دو جنبه یعنی جنبۀ مادی و معنوی زندگی توجه دارند.

ندای مقدس

[11]

فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ یٰا مُوسیٰ چون نزد آتش آمد ندا داده شد:ای موسی.» موسی آمد که قدری آتش بستاند و از صاحبان آن راه را بپرسد.ولی ندایی را شنید که نمی دانست از کجاست.از این رو در تعبیر قرآنی آمده است که«ندا داده شد»موسی پیش از آن که مناجات را آغاز کند ندا را شنید.چرا؟زیرا انسان بی خبر از همه جا را نخست باید از دور صدایش بزنند تا آن گاه که به خود آید از نزدیک با او حرف بزنند.

این کسی که مرا به نام صدا زد کیست؟چه کسی در این صحرا مرا می شناسد؟ [12]

إِنِّی أَنَا رَبُّکَ من پروردگار تو هستم.» این بار پاسخ صریح و روشن بود.آن که با تو سخن می گوید خدای تعالی

ص :114

است.

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ

پای افزارت را بیرون کن.» نخستین فرمان بیرون آوردن کفشها بود به احترام کلام خدا.

إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً

که اینک در وادی مقدس طوی هستی.» چرا کفشها را بیرون آورد؟چه رابطه ای میان بیرون آوردن کفشها و انسان در یک مکان مقدس است؟چرا آن مکان مقام تقدس یافته است؟ اما جواب:به نظر من بیرون آوردن کفش رمزی است که به تجرد انسان از همۀ علایق اشارت دارد و تا این تجرد نباشد پرتو آسمانی را نتواند یافت.

وقتی که به زن و فرزند به مقام و مال و جاه دلبسته باشد هرگز معنی رسالت الهی را در نیابد.

زمانی که تو از همه علایق مجرد شدی به خدا توجه می یابی.در حج هم همین گونه است در آنجا نیز فرمان می شود که لباسها را از تن بیرون کنند و لباسی ساده بر تن پوشند.آن که احرام می بندد از همۀ علایق زمینی و ارزشهای مادی دل برمی کند و به خدای تبارک و تعالی روی می آورد.

بعضی از کوته بینان نظران پنداشته اند از این روی به موسی خطاب شد که کفش بیرون کند،که کفشهای او از پوست خر بود ولی در حدیثی به جا مانده از حضرت حجت(عج)،در کتاب کمال الدین و تمام النعمه از عبد اللّٰه القمی چنین روایت شده که:من به امام دوازدهم عرض کردم یا بن رسول اللّٰه مرا بگوی از خطاب«پای افزار بیرون کن»که خدا در وادی مقدس طوی به موسی خطاب کرد.بعضی می گویند از این رو چنین فرمانی آمد که کفشهای او از پوست مردار بود.حضرت فرمود:آنان که چنین پنداشته اند مردمی نادانند و گویی نبوت او را انکار می کنند.

این سخن که می گویند از دو اشتباه خالی نیست. /7 یا نماز موسی در آن کفشها جایز بوده یا جایز نبوده است.اگر نمازش در آنها جایز بوده پس پوشیدن آنها در آن بقعه هم جایز بوده است،زیرا آن بقعه هر چه هم مقدس و مطهر بوده باشد از نماز مقدس تر و مطهرتر نبوده است و اگر نماز موسی در آن کفشها جایز نبوده است لازم می آید که

ص :115

اعتراف کنیم که موسی حلال از حرام نمی شناخته و نمی دانسته که نماز در چه لباسی رواست و در چه لباسی نارواست و چنین پنداری کفر است.راوی می گوید:پرسیدم پس تأویل آن چیست؟آن حضرت(عج)فرمود که موسی با پروردگارش در آن سرزمین مقدس مناجات کرد و گفت پروردگارا من محبت خود برای تو خالص کردم و دل از جز تو شستشو دادم.موسی به زن و فرزند خود بسیار دلبسته بود خطاب آمد که«پای افزار بیرون کن»یعنی محبت زن و فرزند را از دل بران... (1)

سؤال دیگر این است که چه رابطه ای است میان بیرون کردن کفش و سرزمین مقدس طوی؟ رابطه میان این دو این است که انسان در اماکن مقدسه و مشرفه نباید فقط به خشوع قلب اکتفاء کند بلکه باید ظاهر خود را هم به گونه ای درآورد که نشان خشوع از آن آشکار باشد.

چنان که در بعضی از اماکن مقدسه واجب است که انسان با گامهای کوتاه و آهسته آهسته پیش رود و این دلیلی است به رفتار خاشعانۀ او.خدای تعالی هم موسی را امر می کند پای افزار بیرون کند در مکان مقدسی که تقدس آن از خود نیست بلکه از آن رو مقدس است که وحی الهی در آنجا نازل شده و وحی مقدس است.

وادی مقدس طوی در کنار طور سیناست و سبب قداست او بر حسب حدیثی که از رسول اللّٰه روایت شده این است که ارواح در آنجا تقدیس یافته اند و ملائکه صفا یافته اند و خدای عز و جل با موسی سخن گفته است. (2)

[13]

وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمٰا یُوحیٰ و من تو را برگزیده ام پس به آنچه وحی می شود گوش فرا دار.»

ص :116


1- 7) -نور الثقلین ج /3ص 273-274.
2- 8) -المصدر/ج /3ص 374.

اختیار گزینش چیزی است به سبب صفت ممیزۀ ممتازی که دارد.خدای تعالی که موسی را برگزید به سبب صفات و سجایای عالیه ای بود که در موسی بود و او را شایستگی مقام رسالت می داد.

این صفات در همۀ پیامبران به حدّ وفور بود و در موسی هم بود.ملاحظه می کنید که او زن و فرزند خود فراموش کرد و به گفتگو با خدا نشست و نگفت که پروردگارا اجازت فرمای بروم زن و فرزندم را بیاورم و گفتگو با تو را ادامه دهم و به اتمام رسانم.همچنین خدای تعالی دربارۀ یوسف هم می فرماید که«چون به سن رشد رسید او را حکم و علم دادیم و نیکوکاران را چنین پاداش دهیم»خداوند ایشان را که به مردم نیکی می کنند و آنان را دوست می دارند و برای آنان رنج می برند، جزا می دهد.آنان برای مصلحت عموم خود را از یاد می برند،خدا آنان را راه می نماید و رسالت خود به آنان ارزانی می دارد.

خلاصۀ وحی

[14]

إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی خدای یکتا من هستم:

هیچ خدایی جز من نیست پس مرا بپرست.» خلاصه وحی الهی همین کلمات است:ایمان به خدای یکتا و پرستش او.

وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِکْرِی

و تا مرا یاد کنی نماز بگزار.» نماز تنها همین حرکات و اعمال نیست که نمازگزار انجام می دهد.نماز رمز خضوع انسان است در برابر فرمان خدا و آمادگی اوست برای اجرای فرمانهای شرایع او.از این رو که نماز ستون دین است که اگر نماز پذیرفته شود دیگر عبادات پذیرفته شوند و اگر نماز قبول نشود دیگر عبادات هم پذیرفته نخواهند شد.از این رو هر وقت که نماز فوت شده بیاد آید واجب است که ادا شود چه در وقت نماز باشد و چه بعد از آن.

انس از پیامبر خدا(ص)روایت کرده که فرمود:

ص :117

حتمیتی که از آن چاره نیست

[15]

إِنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ أَکٰادُ أُخْفِیهٰا لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعیٰ قیامت آمدنی است.می خواهم زمان آن را پنهان دارم،تا هر کس در مقابل کاری که کرده است سزا بیند.» در بعضی از شهرها که دچار اغتشاش و ناامنی شده گاه از طرف حکومت بناگهان و بدون اخطار قبلی گروه هایی از مأمورین سر چهارراهها پیدا می شوند و به بازرسی مردم می پردازند.مسلما اگر قبلا مردم را از وجود چنین گروه هایی آگاه کنند آنها راه خود به جانب دیگر کج می کنند تا گرفتار نشوند.

در بعضی از مدارس هم گاه ممکن است که معلمی وقت امتحان را معین نکند تا شاگردان همیشه آماده امتحان باشند نه اینکه فقط روزهای نزدیک به امتحان درس حاضر کنند و بقیۀ روزها تنبلی کنند.

خدای تعالی دنیا را سرای عمل و سعی در کارها قرار داده.هر کس بارها مورد امتحان واقع خواهد شد و همۀ سعیش این است که هر چه بهتر از امتحان موفق بیرون آید،و چون نمی داند که اجلش چه وقت خواهد رسید همیشه مهیّای امتحان خواهد بود.چه بسا اگر غفلت ورزد مرگ به ناگاه فرا رسد و او کار خود ناساخته پشیمانی برد و حسرت خورد.انسان طبیعة غافل است و یا خود را به غفلت می زند و نمی خواهد روز حساب را به حساب بیاورد.انسان در هنگام غفلت مرتکب جریمه و خطا می شود.غفلت طبیعت انسان است چه بسا از سنتهای الهی باشد پس اگر غفلت وجود نداشته باشد امتحان هم وجود نخواهد داشت.

پس چه کسی است که میان پاکیزگان و نیکان و بدکاران فرق نهد؟ /7 پاکیزگان و نیکان کسانی هستند که می کوشند تا غافل نباشند پس همواره برای بیداری خود و دیگران در تلاش اند.

قرآن مسئولیت هدایت و تربیت را بر عهدۀ خود انسان می گذارد.پس ای انسان!چشم به راه مساعدت دیگر کس مباش که تو را از خواب غفلت بیدار کند

ص :119

بلکه باید خود از خواب برخیزی و این خواب غفلت از سر به درکنی،و گر نه گرفتار خطاهای بزرگ خواهی شد و در آخرت سرنوشتی شوم خواهی داشت.

از مهمترین عواملی که موجب از میان رفتن غفلت می شود،نماز است.

هر گاه با همۀ شروط و آدابش گزارده شود.نمازی که با حضور قلب نباشد جز یک مشت عبارات و اوراد نیست.از این رو در حدیث شریف آمده است:

«خدایت را چنان بپرست که گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند».

عبارت«می خواهم زمان آن را پنهان دارم»اشاره به این امر است که خدای عز و جل قیامت را به کلی مخفی نکرده است.بلکه آن را و هر چه را وابسته به آن است بیان کرده و آشکار نموده است.ولی تنها زمان دقیق آن مخفی است.و این بدان سبب است که انسان همواره در انتظار آن باشد و خود را برای رویارویی با آن همواره مهیا دارد.

[16]

فَلاٰ یَصُدَّنَّکَ عَنْهٰا مَنْ لاٰ یُؤْمِنُ بِهٰا وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ فَتَرْدیٰ آن کس که به آن ایمان ندارد،و پیرو هوای خویش است،تو را از آن رو گردان نکند تا به هلاکت افتی.» کسی که به قیامت ایمان دارد و پیوسته آن را یاد می کند،برنامه های الهی را پیروی می نماید و اوامر او را اجرا می کند در نتیجه رستگار می شود.اگر نه چنین باشد سرنوشتش چیزی جز مرگ و نابودی نیست.اگر موسی از پی هواهای نفس خود رفته بود،مسلما به حضیض سقوط می کرد،چنان که بلعم باعوراء بدان گرفتار آمد.خدا بلعم را مورد کرامت خود قرار داده بود و به او اسم اعظم آموخته بود ولی او پیرو هواهای نفس خود شد.خدا نیز هر نعمت که به او داده بود بستد و او را به سگ شبیه نمود.خلاصه آن که یاد خدا به معنی سعادت است و انصراف از یاد خدا به معنی شقاوت است.

ص :120

[سوره طه (20): آیات 17 تا 36]

اشاره

وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یٰا مُوسیٰ (17) قٰالَ هِیَ عَصٰایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلیٰ غَنَمِی وَ لِیَ فِیهٰا مَآرِبُ أُخْریٰ (18) قٰالَ أَلْقِهٰا یٰا مُوسیٰ (19) فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعیٰ (20) قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِیدُهٰا سِیرَتَهَا اَلْأُولیٰ (21) وَ اُضْمُمْ یَدَکَ إِلیٰ جَنٰاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْریٰ (22) لِنُرِیَکَ مِنْ آیٰاتِنَا اَلْکُبْریٰ (23) اِذْهَبْ إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ (24) قٰالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی (25) وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی (26) وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی (27) یَفْقَهُوا قَوْلِی (28) وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی (29) هٰارُونَ أَخِی (30) اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (31) وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (32) کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً (33) وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً (34) إِنَّکَ کُنْتَ بِنٰا بَصِیراً (35) قٰالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یٰا مُوسیٰ (36)

معنای واژه ها

18[و اهشّ]

:زدن برگ است تا به زمین افتد،یعنی به وسیلۀ آن برگ درخت به زمین می ریزد.

22[جناحک]

:جناح به معنای دست است و برای تشبیه به بال پرنده چنین نامیده شده است و مقصود از جناح«زیر بغل»است.

28[و احلل]

:یعنی باز کن.

31[أزری]

:پشت من و از این واژه است«مئزر»که به پشت بسته می شود.

ص :121

موسی حامل رسالت الهی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی در آن شب سرد زمستانی در نزد پروردگار خویش گرمی یافت و آرامش یافت و هدایت یافت و چون خدا از عصایش پرسید موسی به تفصیل سخن گفت.آری نخستین فایده ای که مؤمن از ایمانش حاصل می کند آرامش و اطمینان روحی است.

ولی خدای تعالی به زودی او را بیازمود و به کاری دشوار مبتلا ساخت، زیرا کافی نیست که مؤمن دعوی ایمان کند بدون آن که به اندازۀ ایمانش تحمل مسئولیت نماید.هر چه ایمان عمیق تر باشد بلا سخت تر است.

موسی نیز به آزمایشی سخت کشیده شد.در آغاز فرمان شد که کفشهایش را از پای به در کند،زیرا او در وادی مقدس طوی است.چه بسا موسی ترسید که مبادا از جانب پروردگارش موظف به ترک عصا شود هم چنان که موظف به ترک کفشهایش شد.از این رو هنگامی که خدا در باب عصا سؤال کرد موسی برای آن فواید بسیار نقل کرد،که بر آن تکیه می کند /7 و برای گوسفندانش علف می ریزد و نیازهای دیگری دارد.خدای تعالی فرمان داد که عصایش را بیفکند،عصا را انداخت و عصا به اژدهایی بزرگ تبدیل گردید.در نصوص آمده است که آن اژدها را چنان نیرویی بود که سنگهای عظیم را خرد می کرد و درختان تناور از ریشه برمی کند و در شب چشمانش می درخشید.امتحان دیگر آن که به او فرمان داد که اژدها را بگیرد.موسی از گلوی او گرفت و آنجا خطرناکترین عضو او بود.ملاحظه کن که باید ایمان انسان به خدا تا چه پایه باشد که دست به چنین کاری زند.

ص :122

انسان طبعا در چنین مواردی دچار تردیدها می شود.اگر در مقام آزمایشهایی چون آزمایشهای موسی قرار گیرد،خواه و ناخواه با خود می گوید:چه کسی می گوید که او خداست؟چه کسی می گوید که اجرای این فرمان واجب است!و از این گونه پرسشها و حال آن که موسی هیچ تردید به خود راه نداد و چون خطاب آمد که اژدها را بگیرد بی درنگ آن را بگرفت.

راهی که موسی رفت تا به مقام نبوت رسید درست همان راهی بود که ابراهیم طی کرد.ابراهیم به آتش افکنده شد.موسی نیز با خطری از این قبیل مواجه شد وقتی دست برد که اژدها را بگیرد.ابراهیم زن و فرزند شیرخوار خود را تنها در صحرا رها کرد موسی زن و فرزند خویش را در شرایط سختی رها کرد و روی به خدا آورد.

ابراهیم خلیل بار دیگر دستخوش غربت و دوری از وطن شد و موسی نیز چنین کرد.مدتی دراز در صحرا سرگردان شد تا عاقبت به فضل خداوندی راه خود بیافت و این غیر از فرار او به مدین است و مدت ده سال درنگ در آن شهر.

بدین گونه موسی مراحل آزمایشی را طی کرد.و از هر مرحله سربلند بیرون آمد.چون همۀ مراحل را پشت سر گذاشت خدای تعالی وظیفۀ رسالت را بر عهدۀ او نهاد.موسی از پروردگارش چیزهایی طلب کرد که در واقع اقرار به چیزهایی بود که در وجود خود بود.

بنده هنگامی که خدای خود را می خواند و از او چیزی می خواهد باید وسائل رسیدن به آن مقصود را که فراهم آوردنش از دست خود او بر می آید فراهم کند و آنچه را که از فراهم آوردنش ناتوان است به خدا واگذارد.مثلا کسی که از خدا طعام می خواهد نباید در خانه بیارامد تا در باز شود و کسی طعامش دهد باید از جای برخیزد زمینی مناسب پیدا کند،زمین را شخم بزند و تخم بپاشد و آبش دهد و درو کند سپس گندم را آرد کند و نان بپزد و بخورد.البته برای طی این راه طولانی بسا مشکلاتی پیش آید که مانع حرکت او می شود در این موارد واجب است که خدا را بخواند و از او بخواهد تا آن موانع از سر راهش بردارد.

ص :123

موسی نیز برای انجام دادن اوامر پروردگارش نیاز به چند چیز دارد.اول آن که او را دلی دهد دانا و زبانی بدون لکنت.و کارش را آسان سازد و نیز یکی از افراد خاندانش-یعنی برادرش هارون-را وزیر او قرار دهد تا در کارها یاری اش کند.هر یک از این پنج که موسی از خدای خود خواسته وسیله ای است برای نیل او به مقصدی که در پیش دارد.

شرط اول:گشادگی دل یا سعۀ صدر از لوازم ریاست است.سعۀ صدر به معنی شکیبایی است و اندوهگین نشدن است از مخالفت /7 جهال.

شرط دوم:قدرت بر تکلم است.از لوازم نبوت فصاحت بیان است تا بتواند هر چه در دل می گذراند بر زبان آورد.

شرط سوم:باید سعی فراوان کند تا مردم را قانع سازد.زیرا احکام الهی را نمی توان به تحکم و استبداد و اکراه به مردم تحمیل نمود.

شرط چهارم:این است که کسی باید صاحب رسالت را در کارهایش یاری نماید و چنین کسی باید نزدیکترین مردم به او باشد.

شرط پنجم:باید صاحب رسالت و وزیرش هدفشان تسبیح و یاد خدا باشد و دعوت به سوی او.نه برتری جستن در زمین و نه طغیان.

موسی از خدای خود خواست اکنون که بار رسالت را بر دوش او می گذارد این نیازها را هم برآورد.اکنون به گفتگوی موسی با پروردگار بزرگ توجه کنید.

شرح آیات:
اشاره
دو معجزه

[18/17]

وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یٰا مُوسیٰ* قٰالَ هِیَ عَصٰایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلیٰ غَنَمِی وَ لِیَ فِیهٰا مَآرِبُ أُخْریٰ ای موسی،آن چیست به دست راستت؟گفت این عصای من است بر آن تکیه می کنم و برای گوسفندانم با آن برگ می ریزم و مرا با آن کارهای دیگر است.» خدای سبحان می داند که در دست موسی چیست و می داند چرا موسی عصا

ص :124

به دست گرفته است.با وجود این /7 می پرسد تا موسی را بیازماید.زیرا از این سؤال، موسی به اهمیت و فواید مادی عصایش که چه بسا از آنها غافل بوده است آگاه می شود.

از جوابی هم که موسی به خدا می دهد چند چیز دانسته می شود.موسی هم کار می کند و هم عبادت وقتی می گوید که«بر آن تکیه می کنم»معلوم می شود کار شبانی دارد.و از عصایش سودهای دیگر هم می برد،چون دفاع از خود هنگامی که در معرض تجاوز و تعدی قرار گیرد.

[19]

قٰالَ أَلْقِهٰا یٰا مُوسیٰ گفت:ای موسی آن را بیفکن.» دستور خداوند به موسی پس از دستور به بیرون آوردن کفشهای خود درس دیگری است به موسی(ع)و به ما.و آن درس این است که باید انسان فقط به خدا متکی باشد،خدایی که ملکوت هر چیز به دست اوست خدایی که همه را در پناه می گیرد و خود در پناه کسی قرار نمی گیرد.اعتماد انسان بر وسائل مادی موجود در زندگی اگر به اذن و اراده خدا نباشد و اگر برای امتثال امر او نباشد برای او هیچ فایده ای حاصل نمی کند.

[20]

فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعیٰ بیفکندش به ناگهان ماری شد که می دوید.» این حادثۀ ناگهانی برای موسی سخت وحشت آور بود ولی بیش از آن که از خود بیخود شود ندای پروردگار او را جرئت و شهامت بخشید که:

[21]

قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِیدُهٰا سِیرَتَهَا الْأُولیٰ گفت:بگیرش و مترس.بار دیگر او را به صورت نخستینش باز می گردانیم.» یعنی به صورت عصایی که بود.

[22]

وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلیٰ جَنٰاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ دست خویش در بغل کن بی هیچ عیبی سفید بیرون آید.» موسی دست در بغل کرد.سپس آن را بیرون آورد دید که می درخشد.معنی «بی هیچ آزاری»این است که این سفیدی به علت بیماری برص نیست هم چنان

ص :125

که در تورات تحریف شده آمده است.

آیَةً أُخْریٰ

این هم آیتی دیگر.» تا تحکیم آیت نخستین یعنی مار شدن عصا شود.

[23]

لِنُرِیَکَ مِنْ آیٰاتِنَا الْکُبْریٰ تا آیتهای بزرگتر خود را به تو بنمایانم.» خدا به موسی وعده می دهد که آیات دیگری بزرگتر از این آیات به او نشان دهد.از این آیات یکی شکافتن دریا و غرقه ساختن فرعون و لشکر اوست و نیز نباید آیات دیگر را چون آمدن ملخ و شپش و قورباغه و خون را فراموش کرد.

اما آیت بزرگتر پیروزی موسی(ع)است با همۀ موانع و مشکلاتی که در پیش داشت در امر رسالتش.

[24]

اِذْهَبْ إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ نزد فرعون برو که سرکشی می کند.» قرآن برای فرعون تنها به یک کلمه بسنده می کند:سرکشی.و این خود به جای هزار کلمه است.انسان سرکش هر جریمه ای را مرتکب می شود و هر کار بدی از او سر می زند.

ضروریات رسالت

اینها خواستهای موسی است و در واقع همان نقشه و برنامۀ کار او است.

[25]

قٰالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی گفت:ای پروردگار من!سینۀ مرا برای من گشاده گردان.» یعنی مرا مهیا کن که بتوانم با مشکلات مواجه شوم.من می دانم که تحمل امر رسالت کاری صعب است و من محتاج به دلی هستم که بتواند به همه مشکلات پنجه درافکند و بر همه فایق آید.

[26]

وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی کار مرا آسان ساز.» مشهور چنان است که موسی(ع)برای کارهای خدایی سخت خشمگین

ص :126

می شد.

اینک می خواهد که امور در طریقی سیر کند که او نیازی به شدت عمل و خشم نداشته باشد.

این از یک سو و از سوی دیگر موسی به اهمیت مسئولیتی که بر عهده گرفته بود آگاه بود می خواست که خداوند چنان کند که برداشتن بار مسئولیت بر او آسان باشد.

[28/27]

وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی و گره از زبان من بگشای،تا گفتار مرا بفهمند.» کلمۀ زبان در اینجا به این معنی است که موسی می خواهد خداوند کلامش را نافذ گرداند تا در دلها نشیند و به عبارت دیگر موسی را دو منظور است:

یکی نفوذ کلام و این زمانی حاصل می شود که گوینده با منطق عوام مردم آشنایی داشته باشد.چنان که /7 رسول اللّٰه(ص)فرمود که:ما پیامبران مأمور شده ایم که به اندازه عقل و خرد مردم سخن گوییم.و این امر دلیل سخن موسی است که از خدا خواست که گره از زبانش بگشاید.

دیگر تأثیر سخن است که موسی از خدا می خواهد تا بر عقول قوم نیرویی دهد تا معنی رسالت او را دریابند و موسی برای آنها خردمندی از خدا می طلبید و معنی سخن او:«تا گفتار مرا بفهمند»همین است.

در تفسیر قمی از امام باقر(ع)روایت شده که:«فرعون فرزندان بنی اسراییل را تا به دنیا می آمدند می کشت ولی موسی را پرورش می داد و اکرام می کرد و نمی دانست که هلاک او به دست موسی است.وقتی موسی به راه افتاد روزی در نزد فرعون بود عطسه کرد و گفت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ .فرعون را این سخن ناخوش آمد و بر روی او سیلی زد و گفت:این چه سخن بود که گفتی.موسی چنگ به ریش او در زد و ریش فرعون دراز بود و آن را کشید و کند.درد در سر و روی فرعون پیچید و آهنگ قتل او کرد.زنش گفت:این کودکی بیش نیست و نمی داند که چه می گوید و چه می کند.فرعون گفت:نه،خوب هم می داند.خرما

ص :127

و آتش افروخته در برابرش بگذار تا بنگری که آن دو را از هم تمیز می دهد.چنین کردند و گفتند بخور.موسی دست به طرف خرما برد.ناگهان جبرییل بیامد و دست او به طرف آتش گردانید.موسی آتش را در دهان نهاد و زبانش سوخت و گریه سر داد آسیه گفت:نگفتم که هنوز چیزها را از هم فرق نمی گذارد.فرعون نیز موسی را عفو کرد»از آن زمان در زبان موسی گرفتگی پدید آمد.

[30/29]

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی* هٰارُونَ أَخِی و از خاندان من برای من یاوری قرار ده.برادرم هارون را.» هارون به سال از موسی بیش بود.جلالت نبوت بر چهرۀ او مشهود بود.

موسی کارهای مهمی در پیش داشت.زیرا کار او منحصر به تبلیغ رسالت نبود.

موسی می بایست در برابر طاغوت هم مقاومت ورزد و ملت مستضعف خود را از رنج برهاند و رهبری کند. /7 پس از خدا خواست که هارون را وزیر او گرداند.

از امام محمد باقر(ع)روایت شده:که از او پرسیدند آیا هارون از پدر و مادر برادر موسی بود؟حضرت فرمودند آری،مگر ندیده ای که خدای تعالی می گوید که هارون گفت:«ای پسر مادرم!چنگ به ریش و سر من مینداز».

راوی گوید:از او پرسیدم کدام یک به سال بیش بودند؟گفت:هارون.

گفت:آیا وحی بر هر دو نازل شد.امام گفت:نه،بر موسی نازل شد و موسی آنچه را که بر او وحی می شد با هارون در میان می نهاد.گفت:آیا احکام و قضایا و امر و نهی به هر دو امر می شد.حضرت گفت:موسی با خدا مناجات می کرد و علم را می نوشت و در میان بنی اسراییل داوری می نمود و چون موسی برای مناجات می رفت هارون به جای او می نشست. (1)

[31]

اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی پشت مرا بدو محکم کن.» یعنی مرا قوی پشت گردان.شاید به این معنی باشد که چون من غایب می شوم او جانشین من گردد.

ص :128


1- 9) -نور الثقلین ج /3ص 377-378.

[32]

وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و در کار من شریکش گردان.» یعنی او نیز جزیی از این مسئولیتها را بر عهده گیرد.

[33]

کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً تا تو را فراوان یاد کنیم.» تسبیح همانا منزه دانستن خداست در حدیث آمده است که از امام صادق(ع)از معنی تسبیح پرسیدند گفت:سبحان اللّٰه یعنی منزه است خدا. (1)

[34]

وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً و تو را فراوان یاد کنیم.» ذکر خدا مجرد حرکت زبان نیست بلکه مراقبت است در پنهان و آشکار.از امام صادق(ع)روایت شده که گفت:شدیدترین ابتلای مؤمن این است که از سه خصلت محروم بماند.پرسیدند آن سه خصلت کدام است؟فرمود:مواسات در ذات خدا،انصاف از نفس خود و فراوان یاد کردن خدا.من به شما نمی گویم که تنها به گفتن سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا إله إلاّ اللّٰه و اللّٰه اکبر بسنده کنید.بلکه خدا را در یاد داشته باشید هنگامی که به چیزی حلالی می رسید یا حرامی.

[35]

إِنَّکَ کُنْتَ بِنٰا بَصِیراً که تو بر حال ما آگاه بوده ای.» یعنی به اعمال ما و تصرفات ما.شاید از این آیات چنین استنباط شود که هدف موسی و هارون سیطره نیست بلکه اجرای واجبات رسالت است.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا موسی از خدا خواست که هارون را وزیر او گرداند؟پاسخ این است که موسی از آغاز ابعاد رسالتی را که بر عهده اش گذاشته شده بود می دانست و از مشکلاتی که بر سر راهش بود آگاه بود و نیز از ضعف و ناتوانی قوم خود بنی اسراییل که در اثر سالها بردگی عارض آنها شده بود خبر داشت.و قدرت قبطیان را به رهبری فرعون می شناخت.پس نیاز به کسی داشت که او را در این مرحله یار و یاور باشد. /7 هر یک از پیامبران به چنین یار و معاونی نیاز داشته اند.چنان که هارون وزیر موسی بود و آصف بن برخیا وزیر سلیمان و یحیی وزیر عیسی بن مریم و علی بن ابی طالب وزیر محمد به

ص :129


1- 10) -بحار الانوار ج /93ص 177.

عبد اللّٰه(ص)و پیامبر پیوسته به علی می گفت:تو نسبت به من به منزلۀ هارون هستی برای موسی جز این که بعد از من پیامبری نیست.

روزی که حضرت رسول برای غزوۀ تبوک بیرون می رفت امیر المؤمنین علی را به جای خود در مدینه نهاد و گفت:یا علی مدینه یا باید به من اصلاح شود یا به تو.منافقان بر او حسد بردند،زیرا می دانستند که با وجود علی آنها نمی توانند مقاصد شوم خود را اجرا کنند.از این رو گفتند اگر رسول اللّٰه علی را جانشین خود کرده برای اکرام و اجلال او نبوده است بلکه می خواسته باری از دوش خود بردارد.وقتی که سخن منافقان به گوش علی رسید،از پی رسول اللّٰه(ص)برفت تا به او رسید و ماجرا باز گفت.رسول اللّٰه(ص)گفت:یا علی بازگرد و در مقام خود بمان که شهر مدینه جز به وجود من یا وجود تو کارهایش اصلاح نشود.تو جانشین من هستی در میان خاندانم و شهری که به آن مهاجرت کرده ام و قوم من.آیا نمی خواهی که نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی باشی ولی بعد از من پیامبری نخواهد بود. (1)

[36]

قٰالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یٰا مُوسیٰ گفت:ای موسی!هر چه خواستی به تو داده شد.» بدین گونه خدای تعالی بر بنده و پیامبر خود موسی بن عمران منت نهاد و هر چه خواسته بود به او ارزانی داشت،زیرا آنچه موسی طلب کرده بود همه از مؤیدات رسالت او بود نه از مطالبات شخصی.

[سوره طه (20): آیات 37 تا 42]

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْریٰ (37) إِذْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّکَ مٰا یُوحیٰ (38) أَنِ اِقْذِفِیهِ فِی اَلتّٰابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی اَلْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ اَلْیَمُّ بِالسّٰاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی (39) إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْنٰاکَ إِلیٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْنٰاکَ مِنَ اَلْغَمِّ وَ فَتَنّٰاکَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلیٰ قَدَرٍ یٰا مُوسیٰ (40) وَ اِصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (41) اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیٰاتِی وَ لاٰ تَنِیٰا فِی ذِکْرِی (42)

ص :130


1- 11) -بحار الأنوار/ج /93ص 378.

معنای واژه ها

39[التّابوت]

:صندوقی از چوب.

[الیمّ]

:دریا،دریای سرخ در مصر.

[و لتصنع]

:تا پرورش یابی.

42[و لا تنیا]

:سستی نورزید،از ونی ینی به معنای ضعف و سستی.

موسی در برابر عنایت الهی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دو رشته از نعمتهاست که همواره به انسان ارزانی می شوند تا او بتواند به نعمت بزرگتر که همانا نعمت هدایت الهی است دست یابد.

ص :131

رشته نخست:نعمتهای مادی است.مانند نمو جسم و تکامل عقل و وجود ضروری ترین ضروریات زندگی.

رشتۀ دوم:نعمتهای معنوی است،مانند سلامت قلب عدم وجود نقص در هیچ یک از نیازهای روحی یا در احساس انسان در برابر دیگران و سلامت او از عقده های نفسانی.

از این آیات برمی آید که موسی پیش از آن که به مقام نبوت رسد از نعم مادی و معنوی برخوردار شده بود.خدای تعالی موسی را از /7 قتل حتمی رهانید.

فرعون پسران بنی اسراییل را می کشت و دخترانشان را زنده می گذاشت.وقتی مشاهده کرد که اگر این راه در پیش گیرد نسل بنی اسراییل منقطع می شود قرار بر این نهاد که یک سال آنها را بکشد و یک سال زنده گذارد.موسی در سالی به دنیا آمد که سال کشتار بود ولی خداوند او را از کشتن نجات داد.موسی بار دیگر با مرگ رویاروی شد،آن هم وقتی بود که یکی از قبطیان را کشت و به مدین گریخت.در آن سالهایی که در مدین می زیست برای نبوت آمادگی یافت.

همان طور که موسی با یک سلسله خطرها رو به رو شد همچنین هر انسانی هم با خطرهایی رو به رو می شود که نزدیک است به مرگ او منجر شود ولی به رحمت و فضل خداوندی از آن خطرها رهایی می یابد.اندکی از مردم هستند که در ایامی که بزرگ می شوند،حوادث ایام کودکی را به یاد داشته باشند.در اینجا موسی از ایام کودکی اش یاد می کند جلادان فرعون به کشتنش تیغ آهخته بودند ولی خداوند نجاتش داد.ما نیز باید از چنان روزهایی در زندگی خود یاد نماییم،تا قدر نعمتهای خدا را بشناسیم.

آن گاه خدای تعالی به ذکر رشتۀ دوم از نعمتها می پردازد.که محبت او را در دل اطرافیان افکند تا موسی پرورش یابد بدون هیچ عقده و نقصی و بدین گونه مستعد پذیرش نعمت هدایت شود.ولی اکنون این سؤال پیش می آید که آیا این نعمت نعمتی خاصه بود؟یعنی تنها ویژۀ او بود؟پاسخ این است که هرگز.هر یک از ما از سوی پدر و مادر خود مهربانیها و دلسوزیها دیده ایم.و همچنین مورد احترام و

ص :132

عطوفت اطرافیان بوده ایم.بسیاری نفوسشان سالم و مستقیم و مستعد دریافت نعمت هدایت رشد یافته ولی در نزد موسی این امر هر چه روشنتر و واضحتر بوده است.

خدای تعالی صندوقی را که موسی را در آن نهاده بودند به سرای دشمنش فرعون حمل کرد و چون فرعون را چشم بر آن افتاد،محبتش در دل او جای گرفت و از کشتنش صرف نظر کرد.و هنگامی که فرعون از پی دایه ای فرستاد که موسی را شیر دهد جز مادر او را نیافتند.فرعون آن زن را نمی شناخت.موسی به مادرش باز گردانده شد تا در دامن گرم مادر پرورش یابد.زیرا هر کودکی به محبت مادر سخت محتاج است.

کودک از پستان مادر فقط شیر نمی خورد.بلکه محبت و گرمی هم احساس می کند در داستان موسی به این گونه پرورش کودک هم اشارت است.

چون این دو نعمت که به منزلۀ پایه و اساس هستند،حاصل شدند نعمت بزرگتر یعنی نعمت هدایت مطرح می شود.

شرح آیات:
اشاره
نعمت رهایی

[37]

وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْریٰ و ما بار دیگر به تو نعمت فراوان داده ایم.» هم چنان که امروز به تو نعمت رسالت ارزانی داشته ایم بیش از آن هم تو را نعمت دادیم که از مرگ رهانیدیمت و شیرت دادیم تا بزرگ شدی.

[38]

إِذْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّکَ مٰا یُوحیٰ آن گاه که بر مادرت هر چه وحی کردنی بود وحی کردیم.» نقشۀ خلاص تو را از دست فرعون و دژخیمانش گرفتیم آن گاه که به مادرت الهام کردیم که تو را در صندوقی بگذارد و به دریا اندازد.

انسان در زندگی اش تعالیمی کسب می کند تا سلامت خود را حفظ کند و بدان روزی خود را به دست آورد.بدون آن که بداند که آن تعالیم را از کجا

ص :133

حاصل کرده است.در تعقیب نماز عشاء آمده است که اللهم انه لیس لی علم، بموضع رزقی و انما اطلبه /7 بخطرات تخطر علی قلبی. (1)

همه اینها الهاماتی است از سوی خداوند سبحان.ولی این تعالیم در داستان موسی به گونه ای بزرگتر تجلی می کند.

[39]

أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التّٰابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ که او را در صندوقی بیفکن و صندوق را در دریا افکن.» گویند که چون به مادر موسی الهام شد که صندوق بسازد نمی دانست که آن صندوق چگونه ساخته می شود.جبرییل آمد و ساختن صندوق را به او یاد داد.

درون صندوق را از پنبه پر کرد تا آب به درون آن نفوذ نکند سپس در آن را بست و در دریا افکند.دریا در اینجا رود نیل است.

فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسّٰاحِلِ

تا دریا به ساحلش اندازد.» یعنی نیل آن صندوق را به کناره پرتاب کند.در آنجا خانۀ فرعون بود.از اینجا معلوم می شود که طبیعت چسان در خدمت انسان قرار می گیرد.

یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ

و یکی از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگیرد.» چرا خدا موسی را در سرای دشمنش پرورش داد،زیرا خدای سبحان به همۀ افراد بشر خطاب می کند که ای انسان،من آفریدگار تو هستم و کارهای تو به دست من است.این منم که می توانم در خانه فرعون که دشمن من و تو است و در جلو چشم او موسی را بپرورم و سپس بر فرعون مسلطش گردانم.و این دلیل است که قدرت و قوت خداوندی در همه جا سیطره دارد،حتی در خانۀ /7 طاغیانی چون فرعون.

وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی

و محبت خویش بر تو ارزانی داشتم.» خدای تعالی بر قامت موسی جامۀ محبت پوشید.چنان که انسان جامه بر

ص :134


1- 12) -مفاتیح الجنان/ص 43.

تن می کند تا هر کس او را می بیند مجذوب او شود.

1-باقی مواهب الهی

وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی

تا زیر نظر من پرورش یابی.» غرض این است که خداوند موسی را از یک سلسله نعمتها به صورت استثنایی بهره مند نمود.به عبارت دیگر کسانی که به پیامبری انتخاب می شوند از همان اوان کودکی در معرض آزمایش هستند.این آزمایشها به گونه ای است که مردم عادی تحمل آن نمی کنند. /7 مثلا حضرت عیسی بدون داشتن پدر متولد شد و جاهلان مادرش را متهم کردند و خدا او و مادرش را از آن اتهام رهانید.ابراهیم نیز وضعی همانند وضع موسی داشت،زیرا نمرود هم دختران را زنده می گذاشت و پسران را می کشت.

پیامبر ما هم در کودکی از وجود پدر و مادر محروم بود.

2-در سرای فرعون

[40]

إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ مَنْ یَکْفُلُهُ آن گاه که خواهرت می رفت و می گفت می خواهید شما را به کسی که نگهداریش کند راه بنمایم.» چون خدا موسی را از فرعون رهانید او را از یک خطر مادی رهانید ولی اکنون او را از یک خطر معنوی و روحی می رهاند،و آن پرورش یافتن اوست بدون پدر و مادر.موسی نیاز به محبت مادرانه دارد.باید محیط پرورش او به گونه ای باشد که آمادگی برای پذیرش وحی را از دست ندهد.

فرعون کودک خردسال را از بنی اسراییل می گیرد.خدا محبت او را به دلش می اندازد.ولی با وجود این تاب نمی آورد و جلاد را فرمان می دهد که گردنش را بزند.از قیافه اش در می یابد که از قوم بنی اسراییل است.در این حال آسیه بنت مزاحم وارد می شود و شوی خود را می گوید که«او را مکش شاید که ما را سودمند افتد،یا او را به فرزندی بپذیریم»فرعون خواستۀ زن را بر می آورد و به اطراف

ص :135

می فرستد تا کسی را که کودک را شیر بدهد بیابند.موسی از گرفتن پستان زنان سر بر می تابد.در این حال خواهرش که قبلا از طرف مادر /7 در پی آن صندوق بوده است سر می رسد.کسانی که از خانۀ فرعون برای پیدا کردن دایگان بیرون می روند او را می بینند و به درون می برند.او می گوید زنی را که بچه ها را شیر می دهد می شناسد.

3-بازگشت به دامن مادر

فَرَجَعْنٰاکَ إِلیٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ

ما تو را نزد مادرت باز گردانیدیم تا چشمانش روشن گردد.و غم نخورد.» روشنی چشم مادر به وجود فرزند.قرآن در این عبارات تأکید می کند به محبت مادر زیرا کودک در آن سالها چیزی نمی فهمد تنها مادر است که می داند تا چه حد فرزندش را دوست دارد.و می داند که طفل روشنی چشم و شادی دل اوست و اگر او را از دست بدهد غمگین می شود.

4-قتل قبطی

بار دیگر موسی از یک خطر معنوی رها می شود و می گوید:

وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْنٰاکَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنّٰاکَ فُتُوناً

و تو یکی را بکشتی و ما از غم آزادت کردیم و بارها تو را بیازمودیم.» خدای تعالی یک بار دیگر او را از مرگ رهایی داد.ولی این فقط رهایی از مرگ نبود،بلکه رهایی از غم هم بود،زیرا وقتی موسی در منازعت قبطی را کشت اندوهگین شد.دلی که غمزده باشد هرگز مستعد دریافت رسالت نیست.خدا او را از این غم رهانید.و چه بسا خداوند ما را از غم نجات داده است.

فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلیٰ قَدَرٍ یٰا مُوسیٰ

و سالی چند میان مردم مدین زیستی و اکنون ای موسی در آن هنگام که مقدر کرده بودیم آمده ای.»

ص :136

موسی ده سال در مدین زیست نزد عمویش شعیب.پس از این /7 ده سال باز گردید.گویی ده سال عددی بود از سوی خدای تعالی مقدر.

ممکن است که ما بعضی از کارها را اتفاقی تلقی کنیم و حال آن که اتفاق نیست که تقدیر است.خدا مقدر کرده بود که موسی ده سال در مدین درنگ کند سپس باز گردد و در آن شب در آن بیابان سرد زنش را درد زادن گیرد و موسی در پی آتش رود و ندای الهی را بشنود.

گاه حوادثی پیش می آید که تو را به اختیار راهی وادار می کنند که خیر تو در آن است.مثلا بعضی از مردم علاقه ای به امور سیاسی ندارند و در آن دخالت نمی نمایند.ولی فرزندشان به یکی از حرکتهای اسلامی می پیوندد و تحت تعقیب قرار می گیرد.مأمورین خانه را تفتیش می کنند و همین امر موجب می شود که پدر و مادر و برادران هم به آن نهضت بپیوندند.ای بسا رهبران و شهیدانی از میان آنها به وجود آید.

سپس مرحلۀ تربیت در می رسد.بر انسان واجب است که از پرورندۀ خویش یعنی کسی که او را نیکی و تقوی و پایداری بخشیده است سپاس گوید.از همان اوان کودکی هر کس باید پرورنده و پروردگار خود را سپاس گوید.

پرورش عالی

[41]

وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی تو را خاص خود کردم.» خدا انسان را برای خود آفریده و اشیاء را برای انسان.

چنان که خدای تعالی در حدیث قدسی گفته است:«ای بندۀ من اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خودم.دنیا را /7 به احسان به تو دادم و آخرت را به ایمان». (1)

خدا انسان را آفرید تا خلیفۀ او در زمین باشد و همۀ چیزها را مسخر او

ص :137


1- 13) -مشارق الیقین.

گردانید.علم و اراده و عقل از آن اوست.ولی بسیاری از مردم خدای خود را سپاس نمی گویند و به منزلت خویش آگاه نیستند و خود را تا سر حدّ ستوران تنزل می دهند.

حتی از حیوانات هم گمراه تر می شوند.احسان خداوندی در حق پیامبران بروز بیشتری دارد،زیرا پیامبران باید از پرورش ویژه برخوردار باشند.از پدر و مادر مؤمن به وجود آمده باشند که اگر پدر و مادر صالح نباشند خداوند پیامبر خود را از فرزندان آنان بر نمی گزیند.

در آیۀ کریمه در حق پیامبر ما(ص)آمده است که«و تقلبک فی الساجدین» (1) یعنی در صلب آباء و امهاتی بودی که همگان برای خدا سجده می کردند و همگان مؤمن بودند.

[42]

اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیٰاتِی وَ لاٰ تَنِیٰا فِی ذِکْرِی تو و برادرت آیات مرا ببرید و در رسالت سستی مکنید.» اکنون که تمام وسایل مهیاست،و وسایل مادی و معنوی را به تو ارزانی داشته ایم باید و تو و برادرت بار مسئولیت رسالت را بر عهده گیرید و در تبلیغ رسالت سستی به خرج ندهید.

مراد از ذکر

در متن آیه آمده است«فی ذکری»مراد از این ذکر چیست؟گاه همان ذکر خداست که باعث تربیت نفس /7 انسان می شود تا بتواند سختیهای رسالت را تحمل کند،زیرا اجرای امر نبوت با مشکلات بسیار توأم است و گذشتن از این مشکلات جز با یاد و ذکر خدا میسر نیست،زیرا یاد خدا سبب آرامش دل می شود و اراده را استوار می نماید.موسی را برای اجرای فرمان خدا سستی در ذکر خدا جایز نیست.

باید خدا را به یاد داشته باشد تا خدا او را در کاری که در پیش دارد پیروز گرداند.

ص :138


1- 14) -الشعراء219/.

[سوره طه (20): آیات 43 تا 55]

اشاره

اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ (43) فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ (44) قٰالاٰ رَبَّنٰا إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنٰا أَوْ أَنْ یَطْغیٰ (45) قٰالَ لاٰ تَخٰافٰا إِنَّنِی مَعَکُمٰا أَسْمَعُ وَ أَریٰ (46) فَأْتِیٰاهُ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولاٰ رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لاٰ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنٰاکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ وَ اَلسَّلاٰمُ عَلیٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدیٰ (47) إِنّٰا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنٰا أَنَّ اَلْعَذٰابَ عَلیٰ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی (48) قٰالَ فَمَنْ رَبُّکُمٰا یٰا مُوسیٰ (49) قٰالَ رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ (50) قٰالَ فَمٰا بٰالُ اَلْقُرُونِ اَلْأُولیٰ (51) قٰالَ عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی فِی کِتٰابٍ لاٰ یَضِلُّ رَبِّی وَ لاٰ یَنْسیٰ (52) اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیهٰا سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰی (53) کُلُوا وَ اِرْعَوْا أَنْعٰامَکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلنُّهیٰ (54) مِنْهٰا خَلَقْنٰاکُمْ وَ فِیهٰا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُکُمْ تٰارَةً أُخْریٰ (55)

معنای واژه ها

45[یفرط علینا]

:در عذاب بر ما مقدّم می شوند.

53[مهدا]

:همچون گاهوارۀ کودک که در آن آرام می گیرد و موجب راحتی و آرامش او می گردد.

[شتّی]

:جمع شتیت،یعنی گوناگون.

54[النّهی]

:جمع نهیه،یعنی خرد،و نهیه گفته اند زیرا که انسان را از فساد نهی می کند و باز می دارد.

ص :139

جنبش مکتبی و شیوه های دعوت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در راهی که انسان به سوی خدا می رود گردنه ها و موانع است که باید آنها را از میان بردارد.

نخست:استهزاء(یا عدم احساس مسئولیت).

دوم:واپسگرایی(یا علاقه به سیرت قدما).

در این آیات این گردنه ها و موانع از پیش پای برداشته می شود.

چون خدای تعالی موسی و هارون را به دعوت فرعون فرمان داد،نخستین سخنی که گفت این بود که«او طغیان کرده است»سبب طغیان فرعون احساس بی نیازی او بود و هر گاه انسان را چنین احساسی دست دهد طغیان می کند.خداوند موسی و هارون را فرمان داد که با روش اندرز و راهنمایی مانع این طغیان شوند.و به او ثابت کنند که هر چند احساس بی نیازی می کند ولی موجودی است بسیار نیازمند.

دوم آن که فرعون را وادارند که به کیفر روز رستاخیز معترف شود و دریابد که مسئول اعمال و رفتار خویشتن است.

اما گردنه و مانع دوم علاقه و دلبستگی مردم است به گذشته و ترس از دگرگونی آن.قرآن این مشکل را چنین حل کرده که سراسر زندگی از گذشته و حال و آینده هم محکوم ارادۀ خدا هستند.و تدبیر و تقدیر و قضای او بر همه حیات احاطه دارد.امتهای ماضیه نباید به طور مطلق مورد ستایش واقع شوند بلکه خداست که از آنها آگاه است.هر گاه در راه حق قدم برمی داشته اند مورد تقدیس و ستایشند و اگر در راه باطل گام می زده اند مستحق لعنت و نفرین هستند.

ص :140

همچنین ادیان الهی آمدند تا این مشکلات را حل کنند.فرعون بنی اسراییل را به بردگی گرفت به این عنوان که آنها نژادی مخالف نژاد او هستند.قرآن در حل این مشکل گفت که بنی اسراییل باید آزاد شوند هر چند این موانع را ابعاد مختلف باشد.چون بعد اجتماعی بعد سیاسی،بعد فرهنگی و ابعاد دیگر.ولی آیات سورۀ طه بیشتر پرتو خود را بر دو بعد روانی و فرهنگی تابانده است.

شرح آیات:
اشاره

[43]

اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ به سوی فرعون روید که او طغیان کرده است.» انسان،از آن رو طغیان می کند که احساس بی نیازی می کند و دیگران را محتاج به خود می بیند.اما اگر احساس نیازمندی کند از طغیانش کاسته می شود.

طغیان بدان سبب عارض شخص می شود که احساس می کند که همۀ هدفهایش در زندگی تحقق یافته و /7 سرکشیهایش به غایت رسیده ولی کسی که احساس می کند که اهدافش تحقق نیافته در برابر راهها و وسایلی که سبب تحقق اهدافش می شود،مجبور است که سر فرود آورد.

[44]

فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ با او به نرمی سخن گویید شاید پند گیرد یا بترسد.» چگونه ممکن است زبان نرم علاج سرکشی باشد.سرکشی حالت استکبار و غرور است.چارۀ غرور گاه به عنف صورت نمی پذیرد.باید در اعماق نفوذ کرد.

پس آن که مردم را دعوت می کند،باید بداند که هدفش فرو کوفتن و نابود کردن متکبر نیست،هدفش ارشاد اوست.و نیز نباید طغیان را به طغیان پاسخ گوید بلکه پاسخ طغیان سعۀ صدر و نرمخویی است.

سخن نرم برای سرکشان و طاغیان درس عملی است.تا بداند که طغیان او

ص :141

عملی است نابجا گاه همین سخن نرم اساس طغیان را منهدم می سازد و طاغی درمی یابد که برای تحقق اهدافش راه دیگری هم هست.

اندیشۀ دیگری هم از این آیه به ذهن راه می یابد.که هر طغیانگر سرکشی تا در طغیان خویش به سطح فرعون رسد که ضرب المثل طغیان است هم چنان انسان است و او را برای راهیابی و هدایت فرصت است.پس نباید از هدایت افراد بشر نومید شد.

[45]

قٰالاٰ رَبَّنٰا إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنٰا أَوْ أَنْ یَطْغیٰ گفتند:ای پروردگار ما!بیم داریم که بر ما تعدی کند یا طغیان از حد بگذراند.» موسی و هارون پیش از آن که بر جان خود بترسند بر امر رسالتشان بیمناک بودند اگر فرعون آنها را می کشت یا به گونه ای شکنجه می داد که از گفتن باز می ماندند یا نمی توانستند پیام حق را به مردم برسانند دچار غبن بزرگی شده بودند.

بنا بر این آنها بیش از آن که بر جان خود بترسند از ناکام ماندن در امر رسالت خود بیمناک بودند.هم چنان که بیم /7 موسی در جای دیگر هم بر نفس خود نبود.علی(ع)در این باره فرماید:«روی رستگاری نبیند آن که راهی جز راه من رود.از آن روز که حق را شناخته ام در آن شک نکرده ام.موسی نیز بر جان خود نمی ترسید ترس او از غلبۀ نادانان و فرمانروایی گمراهان بود». (1)

مراد از سخن نرم

بعضی از مردم پندارند که مراد از سخن نرم،سخن گفتن خاضعانه است.

ولی نه،سخن نرم را معنی وسیعتری از این هست.سخنی است که چون آب که آرام و بی صدا از هر جا راهی باز می کند،در دل مردم راه باز کند و نرمگویی روش مشخصی نیست هر کس می تواند برای خود روشی پیدا کند.

[46]

قٰالَ لاٰ تَخٰافٰا گفت:مترسید.»

ص :142


1- 15) -نهج البلاغة ج /4ص 51.

پس از آن که قرآن آن دو مسئله را مطرح کرد و به حل آنها پرداخت برای مسئله روانی دعوت کننده یعنی ترس هم راه حلی به دست داد.

إِنَّنِی مَعَکُمٰا أَسْمَعُ وَ أَریٰ

من با شما هستم می شنوم و می بینم.» هنگامی که خدا از آنها خواست که نترسند راه پیروزی دعوتشان را باز کرد و گفت که آن را از دشمن حفظ خواهد کرد و دلگرمشان ساخت که همراه آنهاست /7 صدایشان را می شنود و اعمال و رفتارشان را می بیند.

جنبۀ اجتماعی رسالت

[47]

فَأْتِیٰاهُ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولاٰ رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لاٰ تُعَذِّبْهُمْ پس نزد او روید و گویید:ما رسولان پروردگار توایم.بنی اسراییل را با ما بفرست و آزارشان مده.» در اینجا رسالت الهیه برای انسانی عذاب کشیده مژدۀ عدالت می آورد.آیا نه چنین است که رسالت الهیه به خاطر اصلاح نابسامانیهای زندگی مردم نازل شده است؟آیا فساد جامعه فرعونی،نژاد پرستی و ستم به قشری از مردم مظلوم نبود؟ آری،این مردم مظلوم بنی اسراییل بودند.بدین گونه رسالت الهی فرمانش این بود که:باید فرعون طاغی اساس حکومتش در هم کوبیده شود و آن قشر مردم مظلوم از بندگی آزاد گردند.

قَدْ جِئْنٰاکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ وَ السَّلاٰمُ عَلیٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدیٰ

ما نشانه ای از پروردگارت برایت آورده ایم و سلام بر آن کس که از پی هدایت قدم نهد.» مراد از هدایت اسلام است و اسلام به معنی سلام(صلح و آشتی)است.و محال است که صلح بدون هدایت تحقق یابد.این اشتباه است که بعضی پنداشته اند که صلح از طریق ستم تحقق می یابد.

اسلام این اندیشه را طرد می کند و می گوید که صلح باید بر اساس هدایت استوار باشد و اگر هدایت نبود صلح هم نخواهد بود جنگ و ستیز باقی خواهند ماند

ص :143

تا زمانی که هدایت تحقق یابد.

[48]

إِنّٰا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنٰا أَنَّ الْعَذٰابَ عَلیٰ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی هر آینه به ما وحی شده است که عذاب برای آن کسی است که راست را دروغ شمارد و از آن رخ برتابد.» از سیاق مطلب برمی آید که دومین اندیشه ای که رسالت الهی مطرح می کند،اندیشۀ مسئولیت است و بشر در برابر عملش پاداش می بیند.پس اگر از هدایت پیروی کند به صلح و«سلام»هم خواهد رسید ولی اگر تکذیب کند و رخ برتابد نصیب او عذاب است. /7 این اندیشه ای است که فطرت و سرشت بشر آن را تأکید می کند و آن سنگ بنای کاخ فرهنگ سالم است.

[49]

قٰالَ فَمَنْ رَبُّکُمٰا یٰا مُوسیٰ گفت ای موسی پروردگار شما کیست؟» بشر در طول تاریخ معتقد بوده است که خدا آفریدگار آسمانها و زمین است.ولی این اعتقاد همواره با شرک آمیخته بوده است.

از این رو این سؤال را مطرح کرده است که وقتی فرعون دربارۀ پروردگار موسی و هارون از آنها می پرسد،مقصودش چیست؟جواب این است که شاید فرعون می خواهد حرکت موسی و هارون را از نوع جنبشهای سیاسی زمینی به حساب آورد و هنگامی که می پرسد پروردگار شما کیست؟یعنی مسئول جنبش شما کیست؟فرعون می گوید:شما می خواهید سلطنت مرا براندازید و دولت دیگری روی کار بیاورید.ولی موسی به او پاسخ می دهد که ما را قصد برافکندن این حکومت یا آوردن آن حکومت نیست.ما می خواهیم نوع بشر و بویژه بنی اسراییل را برهانیم.آنهم نه تنها از بندگی تو،بلکه از بندگی هر سلطۀ دیگری.دعوت ما به بندگی خداست که آزادی مطلق است.

[50]

قٰالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ گفت:

پروردگار ما،همان کسی است که آفرینش هر چیز را به او ارزانی داشته و سپس هدایتش کرده است.»

ص :144

ما شما را به سوی این فرد یا آن فرد نمی خوانیم ما شما را به خدایی فرا می خوانیم که انسانها را آفریده است و سپس آنها را راه نموده است که چگونه تنفس کنند و چگونه بخورند و بیاشامند و از خود دفاع کنند.خداوند وقتی انسانها را می آفریند می داند که آنها نیازمند وسایل تغذیه و حمایت اند و باید از مواهب حیات بهرۀ خود ببرند.پس او را به فضل و کرم خود به همۀ این امور راه می نماید.آری او در واقع آفریدگار حقیقی بندگان خویش است.

از خلال هدایت کردن خدا اشیاء را،باید که انسان به هدایت عقل راه یابد و به وسیلۀ رسالت الهی منافع و مصالح حقیقی خود را بشناسد.

اندیشۀ ارتجاعی

[52/51]

قٰالَ فَمٰا بٰالُ الْقُرُونِ الْأُولیٰ* قٰالَ عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی فِی کِتٰابٍ لاٰ یَضِلُّ رَبِّی وَ لاٰ یَنْسیٰ گفت:حال اقوامی که ازین پیش می زیسته اند، چیست؟گفت:علم آن نزد پروردگار من است.پروردگار من نه خطا می کند و نه فراموش.» ای فرعون!افکاری که تو به آنها چنگ زده ای افکار امم پیشین است.از اینجا معلوم می شود که طاغوتان دفاع از رسوم و عادات گذشته را دستمایۀ تسلط خود می شمارند و در این کار از دو هدف پیروی می کنند.

اول:فریب دادن مردم به این که او از مقدساتشان دفاع می کند،پس او خود سزاوارتر از دیگران به فرمانروایی است.

دوم:ترس از تحول،زیرا همراه تحول بسا عواملی پدید می آید که قدرت و سلطه را درهم می کوبد.برای آنها آنچه بیش از هر چیز دیگر اهمیت دارد،همانا ثبات است.

فرعون از سرنوشت پیشینیان می پرسد که آیا آنها در بهشت هستند یا دوزخ و اگر کافر بوده اند،چرا خداوند آنها را در دنیا عذاب نکرده است.

موسی از پاسخ مستقیم ابا می کند و از سنت کلی الهی نام می برد.به این

ص :145

که علم آن نزد خداست و در کتابی مضبوط و محفوظ است.پس تأخیر عذاب دلیل بر نفی آن نیست.هم چنان که خدای تعالی فرمان به عدالت می دهد و به کس ستم روا نمی دارد.و در این کتاب نه باطلی ثبت می شود و نه چیزی از آنچه ثبت شده باطل می گردد،و نه چیزی فراموش می شود.

پس موسی به صفات پروردگار اشارت می کند،باشد که فرعون دلش به ذکر خدا خاشع گردد و هر که دلش به ذکر خدا خاشع نگردد دلش از سنگهای سخت هم سخت تر است.

[53]

اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیهٰا سُبُلاً کسی است که زمین را آرامگاه شما ساخت و برایتان در آن راهها پدید آورد.» یعنی زمین را به گونه ای ساخت که می توانید بر روی آن زندگی کنید.

مثلا اگر زمین از آهن بود یا از ریگ روان یا اگر ازین که هست نرمتر و یا سخت تر می بود معادلۀ حیات به هم می خورد و زندگی بر روی آن دوام نمی یافت.

وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰی

و از آسمان باران فرستاد تا بدان انواعی گوناگون از نباتات برویانیم.» نگاهی به جهانی که اطراف انسان را گرفته است کافی است که به او افکاری مهم الهام کند.این جهان مخلوق است و هر چه بر روی آن است مرتب به ترتیب دقیقی است و برای هدف معینی آفریده شده.زمین برای سکونت و کشت و زرع و جایگاه ذخیره شدن معادن و آبهاست و کوه ها برای استوار ساختن زمین است و جلوگیری از بادهاست.

بر حسب نیازهای انسان و حیوان و زمین و جامعه نباتات می رویند و این دلیل است بر حکمت بالغۀ خداوندی.

[54]

کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعٰامَکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی النُّهیٰ بخورید و چارپایانتان را بچرانید و در این برای خردمندان عبرتهاست.» خردمندان به معنی صاحبان فکر هستند.خداوند در این آیه از آنان یاد کرده است:«کسانی که در آفرینش آسمانها و زمین تفکر می کنند و می گویند که ای

ص :146

پروردگار ما تو اینها را بر باطل نیافریده ای منزه هستی تو.پس ما را از عذاب آتش حفظ کن».همچنین خردمندان مردم را از انحراف بازمی دارند.

[55]

مِنْهٰا خَلَقْنٰاکُمْ وَ فِیهٰا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُکُمْ تٰارَةً أُخْریٰ شما را از زمین آفریدیم و به آن باز می گردانیم و بار دیگر از آن بیرون می آوریم.» این زمین مادر مهربان ماست.ما از آن آفریده شده ایم و به درون آن باز می گردیم و بار دیگر برای آن که حساب پس بدهیم از درون آن بیرون آورده می شویم.موسی به فرعون چنین گفت.

شاید مراد این آیه این باشد که خدای تعالی به طاغیان که عبث در زمین برتری می جویند و مردم را بندۀ خود می دانند هشدار می دهد که همۀ شما از خاک آفریده شده اید پس نباید بر یکدیگر اظهار برتری کنید.تنها آنچه مایۀ برتری است عمل صالح است و پرهیزگاری.

[سوره طه (20): آیات 56 تا 64]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا کُلَّهٰا فَکَذَّبَ وَ أَبیٰ (56) قٰالَ أَ جِئْتَنٰا لِتُخْرِجَنٰا مِنْ أَرْضِنٰا بِسِحْرِکَ یٰا مُوسیٰ (57) فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لاٰ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لاٰ أَنْتَ مَکٰاناً سُویً (58) قٰالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ اَلزِّینَةِ وَ أَنْ یُحْشَرَ اَلنّٰاسُ ضُحًی (59) فَتَوَلّٰی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتیٰ (60) قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ وَیْلَکُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذٰابٍ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ اِفْتَریٰ (61) فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْویٰ (62) قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ یُرِیدٰانِ أَنْ یُخْرِجٰاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِمٰا وَ یَذْهَبٰا بِطَرِیقَتِکُمُ اَلْمُثْلیٰ (63) فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ اِئْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ اَلْیَوْمَ مَنِ اِسْتَعْلیٰ (64)

ص :147

معنای واژه ها

58[مکانا سوی]

:نیمۀ ما و شما به گونه ای که نه به شما نزدیکتر است نه به ما.

61[فیسحتکم]

:شما را ریشه کن می کند یا به نابودیتان می کشاند.سحت یا اسحت به معنای نابود کردن است.

62[و اسرّوا النجوی]

:برخی با برخی دیگر به سرّ نجوا می کنند.

63[المثلی]

:مؤنث الامثل مثل افضل و احسن.

شیوه های کار طاغوتان در مواجهه با رسولان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کسی که از سوی خدا به رسالت آمده است نباید تصور کند که طاغوت از آهن است و نرم ناشدنی.او نیز انسانی است همانند دیگران از گوشت و خون.دلی دارد که گاه می ترسد و گاه امیدوار می شود.صاحب آرزو است و چون به آرزویش نرسد مأیوس می گردد.بنا بر این پیامبر خدا باید راههای رخنه در قلب او را بیابد.ولی چه بسا که سر فرود نیاورد و هم چنان طریق تکبر و برتری،جوید.

در رابطۀ میان این آیات و آیات پیشین،فرعون را می بینیم که چنان حرف

ص :148

می زند که گویی زمام همۀ کارها به دست اوست ولی اکنون لحن سخن خود را تغییر داده و چونان اکفاء و همسران با موسی سخن می گوید.

این تغییر موضع فرعون به سبب حملۀ برق آسایی است که موسی متوجه او گردانید.

فرعون به موسی می گوید:آیا می توانی معجزه ای به من نشان دهی؟موسی به او دو معجزه می نمایاند،یکی عصا و یکی دست سفید.ولی فرعون هر دو را -آن سان که روش اینگونه کسان است-رد می کند.در واقع سه روش است که طاغوتان برای معارضه با مصلحان از آنها سود می جویند:

اول:اشاعۀ برخی معایب بر ضد مصلحان.مثلا گویند که اینان دیوانه اند.

چنان که درباره رسول اللّٰه گفتند.یا می گویند که اینان وحشت افکن و ماجراجو هستند یا می گویند که اینان جادوگرند یا در دین افراطی.

دوم:در برابر انقلاب خدایی شعارهای کاذب ولی مشابه طرح می کنند.

مثلا زمانی که شاه دید که انقلاب مردم شکل می گیرد،انقلاب سفید خود را مطرح ساخت.یا تبلیغ فضای باز سیاسی که چیزی جز فریب مردم نبود.

سوم:به میدان کشیدن مردم به سود خود،همان گونه که فرعون هم به فکر نظر سنجی از مردم افتاد.

شرح آیات:

[56]

وَ لَقَدْ أَرَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا کُلَّهٰا فَکَذَّبَ وَ أَبیٰ هر آینه همۀ آیات خود را به او نشان دادیم ولی تکذیبش کرد و سرباز زد.» عصا و ید بیضاء دو تا از این معجزات بودند.هفت معجزۀ دیگر هست که در سورۀ اعراف از آنها یاد کرده است، /7 چون قحطی و کم شدن ثمرات و طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون.

رساتر از اینها این بود که فرعون را موسی به یاد خدا و معاد انداخت.و گفت که اصل او از خاک است و بر دیگران هیچ برتری ندارد ولی فرعون سخن او

ص :149

دروغ انگاشت و از قبولش سرباز زد.

[57]

قٰالَ أَ جِئْتَنٰا لِتُخْرِجَنٰا مِنْ أَرْضِنٰا بِسِحْرِکَ یٰا مُوسیٰ گفت:

ای موسی!آیا نزد ما آمده ای تا ما را به جادویی از سرزمینمان بیرون کنی.» دو تهمت علیه موسی،یکی اتهام اینکه موسی مخل امن و آرامش است و دوم اتهام جادوگری.

[58]

فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ ما نیز در برابر تو جادویی چون جادوی تو می آوریم.» فرعون می خواهد مردم را علیه موسی بشوراند.همان گونه که همۀ طاغوتان چنین می کنند.از موسی می خواهد جایی را معین کند تا مردم گرد آیند و جادوگران با موسی معارضه کنند.

فَاجْعَلْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لاٰ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لاٰ أَنْتَ مَکٰاناً سُویً

بین ما و خود وعده گاهی در زمین همواره بگذار که نه ما وعده را خلاف کنیم و نه تو.» موسی این تحدی و معارضه را پذیرفت:

[59]

قٰالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ و گفت:موعد شما روز زینت است.» روز زینت روز عید بود.ولی چرا درست روز عید را انتخاب کرد.زیرا در روز عید مردم کارها را تعطیل می کنند و برای حضور در این اجتماعات فرصت دارند.

وَ أَنْ یُحْشَرَ النّٰاسُ ضُحًی

همۀ مردم بدان هنگامی که آفتاب بلند گردد،گرد آیند.» /7 موسی هنگام نیمروز را برگزید،زیرا در آن روز دیگر کسی در خواب نیست و آنها که در جایی دور هستند می توانند خود را به محل برسانند.از سوی دیگر در چنین زمانی فکرها نیز آزادتر است.

[60]

فَتَوَلّٰی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتیٰ فرعون بازگشت و یاران

ص :150

حیله گر خویش را گرد آورد و باز آمد.» آری فرعون برای مبارزه کاملا مهیا شده بود.

[61]

قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ وَیْلَکُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَی اللّٰهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذٰابٍ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَریٰ موسی گفتشان:وای بر شما،بر خدا دروغ مبندید که همۀ شما را به عذابی هلاک می کند که هر که دروغ بندد نومید شود.» موسی پیش از آن که معارضه را آغاز کند حجت را بر آنان تمام کرده و این اتمام حجت به چند جهت بود.

اولا:او پیامبر بود و اولین وظیفۀ رسول،نجات مردم است به وسیلۀ موعظه.

ثانیا:موسی می خواهد وجدانهای خفتۀ آنان را بیدار کند که ای جادوگران!ای خادمان رژیم فاسد!ای مزدوران ستمگران!بر خدا دروغ می بندید به جادوی خویش غره نشوید تا رسالت مرا تکذیب کنید.به زودی به عذاب خدا گرفتار می آیید،زیرا هر کس را که خدا نعمتی داده باید که شکر آن نعمت به جای آورد،اگر نه،نعمتش به محنت بدل می گردد و موجب هلاکتش می شود.

[62]

فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ پس در کار خود به مشاورت پرداختند.» بعضی سخن موسی را تأیید و تصدیق و برخی تکذیب کردند.

وَ أَسَرُّوا النَّجْویٰ

و پنهان رازها گفتند.» /7 معلوم می شود دربارۀ تصمیمی اتفاق کرده بودند ولی آن را مخفی می داشتند.

بعضی از مفسّران نوشته اند که تصمیمشان آن بود که اگر موسی بر آنان غلبه کند در برابر او خاضع شوند.ولی از قدرت فرعون در هراس بودند.

[63]

قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ یُرِیدٰانِ أَنْ یُخْرِجٰاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِمٰا وَ یَذْهَبٰا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلیٰ گفتند:این دو جادوگرانی هستند که می خواهند به جادوی خویش شما را از سرزمینتان برانند و آیین برتر شما را براندازند.»

ص :151

چنین برمی آید که طاغوت از گرایش مردم به موسی بیم داشت از این رو می کوشید میان آن دو و مردم جدایی افکند.پس ادعا کرد که موسی و هارون جادوگری را در راه نیل به اهداف سیاسی به کار می برند و قصدشان آواره ساختن شماست از وطنتان.و این شیوۀ همۀ طاغوتان است.و نیز مردم را از چیز دیگری هم ترساند و علماء سوء همین روش را در یاری نظامات فاسد به کار می گیرند که به مردم خود گویند شما را آیینی است والا و ارجمند ولی موسی و هارون می خواهند آن آیین را تباه کنند.

[64]

فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا شما تدبیرهای خود گرد کنید و در یک صف بیاید.» می خواهد-آن سان که همه طاغوتان چنین کنند-میان مردم اتحادی بر ضد موسی و هارون پدید آورد. /7 اتحادی بر اساس باطل.از این رو گفتند:

وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلیٰ

کسی که امروز پیروز شود،رستگاری یابد.» ما اکنون در حال مبارزه هستیم،مبارزه ای سخت.لحظاتی سرنوشت ساز.

ما می خواهیم همۀ شما جادوگران حیله گر متحد شوید و در یک صف درآیید.تا بر این متمردین غالب گردیم.اینها شبیه همان سخنانی است که واعظان درباری مزدور بر زبان می آورند و فکری است که آنها رواج می دهند.

[سوره طه (20): آیات 65 تا 73]

اشاره

قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّٰا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقیٰ (65) قٰالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعیٰ (66) فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسیٰ (67) قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْأَعْلیٰ (68) وَ أَلْقِ مٰا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا إِنَّمٰا صَنَعُوا کَیْدُ سٰاحِرٍ وَ لاٰ یُفْلِحُ اَلسّٰاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ (69) فَأُلْقِیَ اَلسَّحَرَةُ سُجَّداً قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسیٰ (70) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقیٰ (71) قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلیٰ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ اَلَّذِی فَطَرَنٰا فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ إِنَّمٰا تَقْضِی هٰذِهِ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا (72) إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا لِیَغْفِرَ لَنٰا خَطٰایٰانٰا وَ مٰا أَکْرَهْتَنٰا عَلَیْهِ مِنَ اَلسِّحْرِ وَ اَللّٰهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (73)

ص :152

معنای واژه ها

67[فاوجس]

:احساس کرد و در خویش یافت.

71[من خلاف]

:یعنی دست راست و پای چپ قطع می گردد و یا بر عکس تا در توازن بدن خلل ایجاد شود و این عذاب در صورتی که آدمی زنده باشد دردناکتر است.

[جذوع]

:اصول و ریشه ها.

72[لن نؤثرک]

:تو را ترجیح نمی دهیم و برنمی گزینیم.

به سجده افتادن ساحران

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی با سخنان خود قلب ساحران را لرزاند.آن گاه پذیرفت که با آنان

ص :153

تحدی و مبارزه کند و گفت که آنها نخست کار خویش بیاغازند.این گونه مبارزه طلبیها را نزد دیگر پیامبران هم می بینیم و خود بارزترین دلیل بر صحت نبوت آنهاست و معلوم می دارد که به عالم غیب وابسته اند.

جادوگران با مشتی ریسمان و عصا آمده بودند و با مهیا کردن محیط که خود از همان اعمال جادوگرانه است به آنان تلقین کردند که اینها مارانند و هم اکنون به جنبش در می آیند.در حالی که حقیقت نبود.آنچه حقیقت بود عصای موسی بود که به ناگاه همه آنچه را جادوگران به جادو ساخته بودند،نابود کرد.ساحران که از حقیقت آگاه شدند ایمان آوردند و در برابر پروردگارشان به سجده در آمدند.

این برای ما عبرتی است،زمانی که خود با حقیقت همراهیم و مخالفان را جز خیال باطل چیزی در دست نیست.به زودی خواهیم دید که چه سان حقیقت باطل را خواهد بلعید.

زمانی که ساحران سجده کردند و ایمان آوردند فرعون زبان به تهمت گشود.تا برای قتل و تعذیب آنان وجهی بیابد.ولی آنان نیز با استواری در مقابلش ایستادند.

شرح آیات:

[65]

قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّٰا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقیٰ گفتند ای موسی آیا تو می افکنی یا ما نخست بیفکنیم.» یعنی تو شروع می کنی یا ما شروع کنیم؟ [66]

موسی از آنان خواست که آنان آغاز کنند و این معارضه ای عظیم بود.

قٰالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعیٰ

گفت:شما بیفکنید،ناگهان از جادویی که کردند،چنان در نظرشان آمد که آن ریسمانها و عصاهاشان به هر سوی می دوند.» یعنی کاری کردند که خیال موسی را بر انگیخت و به طریق اولی در خیال

ص :154

آن جمع نیز تصرف نمودند.

از این بر می آید که سحر همانا تأثیر روانی در انسان است از خلال انگیزش خیال او و هدف آن گمراه ساختن است و عاقبتش خسران.نخستین چیزی که به فکر ساحران می گذرد سیطره بر نفس حاضران است.و این جوّ را با یک سلسله حرکات و یک سلسله حرفها و قصه ها ایجاد می کنند.بعضی از آنان از قوای اجنه و بعضی از علوم غریبه سود می جویند.ساحران جماعتی هستند مزدور که علمشان در خدمت شهواتشان است.برای استحکام سلطۀ ستمگران.درست مانند همان نویسندگان مزدور که قلم خود را برای سلطه ظالمان به کار می برند.

این است حقیقت سحر.خیالاتی است که می خواهد در برابر حق پایداری کند ولی نتواند.از واژه های«ریسمانها و عصاها»بر می آید که سحر جز تأثیر روانی نیست و در ماهیت آن شیء که موضوع سحر است تغییری حاصل نمی شود. /7 از تعبیر قرآنی که می گوید«چنان در نظرش آمد که آن رسنها و عصاها به هر سو می دوند» این معنی به خوبی روشن می شود.

[67]

موسی در حالی معارضه را آغاز کرد که می دانست که خود بر حق است و آنان بر باطل.ولی باز هم ترس او را گرفت.

فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسیٰ

موسی خویشتن را ترسان یافت.» چرا موسی ترسید؟ این آیه را دو تفسیر است:

نخست آن که:موسی هم بشر است و مانند دیگر افراد بشر دارای غریزۀ ترس است.پس می تواند از چیزی بترسد و ترسید هم.قرآن هر گاه سخن از معجزۀ پیامبران می گوید به گونه ای به ضعف آنها که از جنبۀ انسانی شان نشئت می گیرد اشاره می کند.مانند خوف،عجله،جزع و زیر فشار قرار گرفتن.ولی این حالات به زودی از میان می روند و قدرت اعجاز نبوت آشکار می شود.این امر بدین منظور است که بشر نپندارد که اعجاز از ذات نابغه آسای آنان سرچشمه می گیرد.

دوم آن که:ترس موسی از این بود که مبادا ساحران قلوب مردم را تسخیر کنند و دیگر اعجاز او سودبخش نیفتد.

ص :155

[68]

قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلیٰ گفتیم مترس که تو برتر هستی.» این آیه نظر دوم را تأیید می کند و به موسی اطمینان می دهد که غلبه با اوست و نباید از شکست بترسد.مردان خدا همواره در چنین وضع روحی هستند.بیم آن دارند که وسایل ارتباط جمعی /7 و فرهنگ گمراه کننده قلوب مردم را فاسد کنند و جایی برای ارشاد آنان باقی نگذارند.ولی باید بر خوف خود غلبه جویند و به قلم و بیان خود اعتماد داشته باشند و یقین کنند که در این پیکار همواره حق است که بر باطل غالب می شود.

[69]

وَ أَلْقِ مٰا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا آنچه در دست داری بیفکن تا هر چه را که ساخته اند ببلعد.» عصای موسی به بلعیدن آن رسنها و چوبدستها آغاز کرد و هم وجود مادی آنها را نابود کرد و هم آثار روانی آنها را.

إِنَّمٰا صَنَعُوا کَیْدُ سٰاحِرٍ وَ لاٰ یُفْلِحُ السّٰاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ

آنان حیلۀ جادوان ساخته اند و جادوگر هیچگاه پیروز نمی شود.» آن سان که تاریکی از نور منهزم می شود باطل هم از برابر حقیقت می گریزد.

جادو هم در برابر معجزه پایداری نتواند و خدای تعالی دربارۀ جادوگران چنین فرموده که«آنان جز به فرمان خدا به کس زیانی نرسانند».

و به همین سبب است که می فرماید جادوگر پیروز نگردد و در آخرت هم به عذاب الیم گرفتار می آید.

[70]

درست است که جادوگر را جز خسران عاقبتی نیست ولی تا کی و با چه شرایطی؟تا زمانی که به همان پیشۀ انحرافی خود ادامه دهد.اما اگر توبه نمود و به خدا ایمان آورد و از رسول پیروی کرد،مسلما عاقبتش خیر خواهد شد و این ما را بدین اصل اخلاقی رهبری می کند که هر کس در گرو عمل خویش است.و در سعادت او رنگ و نژاد را تأثیری نیست.

موسی از ساحران طلب کرد که آنان نخست بیفکنند تا اثر پیروزی اش در

ص :156

روح فرعون عمیق تر باشد و جادوگران جادوی /7 خود را که هنوز از قدرت آن سرخوش بودند یکباره ناچیز بنگرند.

مسلما نتیجه هم مهم و عظیم جلوه نمود و اثر معجزۀ موسی در اعماق قلب آنان جای گرفت.

فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسیٰ

ساحران به سجده افکنده شدند.گفتند به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم.» تأثیر چنان قوی بود که جادوگران در مقابل نور حقیقت به سجده در آمدند.

گویی خود نمی خواستند سجده کنند ولی بدون اراده پیشانی بر زمین نهادند.سجود اوج عبودیت و خضوع در برابر خداست.این سجود از نوع سجودهای در معبد نبود.

سجودی بود بسی برتر از آن.اعتراف به عبودیت در برابر اللّٰه بود.

سؤال این است که چرا آنها گفتند«خدای هارون و موسی»در حالی که موسی بود که با ساحران معارضه می کرد و او بود که عصا را افکند و مار شد.

این امر به دو سبب است:

اول آن که:هارون به نام موسی سخن می گفت و در میان اسباط معروفتر بود.

دوم آن که:جانشینی و رهبری هارون تأیید می شود و این گونه هشدارها در لحظات دشوار اتفاق می افتد.مثلا رسول اللّٰه به هنگام دخول در مکه پرچم پیروزی را به دست علی داد و گفت:امروز روز رحمت و بخشایش است.امروز باید حریم مردم از تجاوز مصون بماند،و نیز ورود به مدینه را به تعویق انداخت تا علی(ع)هم از راه رسید.

رسول اللّٰه با این اعمال می خواست مقام علی را نسبت به نبوت بیان دارد و نقش او را را در رهبری امت مشخص سازد.

[71]

ولی آیا فرعون به حق اعتراف کرد و به شکست خویش اذعان نمود.

یا حتی این اجازه را به دیگران داد.هرگز! قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ فرعون گفت:آیا پیش از آن که شما

ص :157

را رخصت دهم به او ایمان آوردید؟» نظام حکومتی فرعون نظام دیکتاتوری بود و می بینیم که چگونه طغیان فرعون را به جایی رساند که مردم را از آزادی عقیده محروم ساخت.

اما ایمان به خدا در برابر دیکتاتوری به مقاومت می پردازد و نعمت استقلال ارزانی می دارد.

هنگامی که فرعون دید که ساحران از او بریده اند،آهنگ آن کرد که از ایشان انتقام بگیرد،پس گفت:

إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ

او بزرگ شماست که به شما جادوگری آموخته است.» شیوۀ طاغوتان نسبت به مؤمنین این است که چون در حجت فرومانند بکوشند تا چیزی به آنها بچسبانند و تهمت و افترا زنند.فرعون هم چنین کرد سپس تهدید نمود که:

فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقیٰ

دستها و پاهایتان را از چپ و راست می برم و بر تنه درخت خرما بر دارتان می کنم تا بدانید عذاب کدامیک از ما سخت تر و پاینده تر است.» بر دار کردن یکی از گونه های شکنجه است که سابقه ای دیرساله دارد.و آن چنان بود که شخص را بر چوبی صلیب مانند وامی داشتند و /7 بر دستها و پاهای او میخ می کوبیدند.و او هم چنان گرسنه و تشنه و مجروح می ماند تا بمیرد.

فرعون علاوه بر دار آنها را به قطع دست و پای هم وعده داد.و ای بسا خیالهای دیگر هم داشت،مثل بد نام کردن موسی و هارون و تهمتهای ناروا زدن حتی پس از مرگ از این رو می گوید«تا بدانید که عذاب کدامیک از ما سخت تر و پاینده تر است».

[72]

ولی آنان سخت مقاومت کردند و هر مؤمنی باید که در برابر طاغوتان و جبابرۀ زمان این گونه باشد.

ص :158

قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلیٰ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْبَیِّنٰاتِ وَ الَّذِی فَطَرَنٰا

گفتند:

سوگند به آن که ما را آفریده است که تو را بر آن نشانه های روشن که دیده ایم ترجیح نمی دهیم.» یعنی برای ما پرده از چهرۀ حقیقت بر افتاده است و هر که چهرۀ تابان حقیقت را بنگرد عاشق آن شود.پس:

فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ إِنَّمٰا تَقْضِی هٰذِهِ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا

هر چه خواهی حکم کن که رواج حکم تو در زندگی این جهانی است.» بدین قرار بر مؤمن واجب است که برای تحمل عواقب ایمانش و استقلالش مهیا باشد.

این سؤال پیش می آید که این ساحران چگونه به این سرعت به این پایه از ایمان رسیدند؟یعنی تا جایی که از جان گذشتند و در برابر سلطان جایر سخن حق گفتند.

پاسخش این است:

اولا:حقایق هم چنان غامض باقی می مانند تا قلب به آن حقیقت بزرگ برسد و آن حقیقت بزرگ خداست.چون انسان خدا را شناخت کوه های یخ که روی قلب او را گرفته اند،آب می شوند و او آن گاه حقایق را بی پرده و آشکارا خواهد دید.

آیا خدای سبحان آفرینندۀ آسمانها و زمین و همۀ خلایق نیست؟همچنین شناخت او سر هر علم و سرچشمۀ هر معرفت است.

آن ساحران هم هنگامی که به خدا ایمان آوردند به طور مسلم به قیامت و هر چه مربوط به آن است معترف شدند.

ثانیا:طریق ایمان به یک حقیقت معین پر از موانع و فشارهای روحی است ولی انسان اصرار دارد که از آنها بگذرد،اگر به ایمان خالص دست یابد همۀ مشکلات راه برایش آسان خواهد شد.

ساحران هم هنگامی که به خدا ایمان آوردند دیگر به ترغیب و ترهیب یا

ص :159

وعد و وعید فرعون ارجی ننهادند.از آن اعتباری که نزد فرعون داشتند چشم پوشیدند ولی از حضیض دنیا به اوج عالم بالا بال گشودند.

و در نتیجه به این مرتبۀ والا رسیدند.آری حرف ایمان آنها در این شرایط به مفهوم رویارویی با سلطه های شهوت و زور با همۀ ابعاد آن است.آنها در لحظه ای حسّاس که خداوند در دلهایشان تجلّی یافت پس از آمادگی برای فداکاری و چشمپوشی از همه چیز در راه خدا و حقّی که خود،آن را دیدند همۀ این مراحل را پیمودند.

ثالثا:آنان اگر هم طاغوت را می پرستیدند از اعماق دل نبود بلکه به دلالت عقل و وحی ضمیر دریافته بودند که پرستش کسی چون فرعون یک جرم عظیم است معجزۀ موسی چون تازیانه ای بود که و جدان خفتۀ ایشان را بیدار ساخت /7 و ناگهان به سجده در آمدند و گفتند:

[73]

إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا لِیَغْفِرَ لَنٰا خَطٰایٰانٰا وَ مٰا أَکْرَهْتَنٰا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ اینک به پروردگار خویش ایمان آوردیم تا از خطاهای ما و آن جادوگری که ما را بدان واداشتی در گذرد.» اگر این ایمان و این آرزوی آمرزش،عذاب و بر دار شدن را در پی داشته باشد،به جان می توان خرید.این یک ایمان حقیقی است که ایمان آورنده را برای هر کیفری مهیا می سازد.

اگر چه آمرزش پروردگارشان را به طور عام خواستار بودند ولی از گناه جادوگری به طور مشخص نام بردند،زیرا به ابعاد فساد انگیز آن آشنا بودند و می دانستند تا چه حد سبب گمراهی مردم می شود و وسیله ای است برای مبارزه با ادیان الهی.

وَ اللّٰهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ

خدا بهتر و پایدارتر است.» این در جواب فرعون است که می گفت:عذاب من سخت تر و پایدارتر است.اکنون اینان می گویند که تو و عذابت زوال پذیر هستید.تنها باقی لا یزال ذات احدیت است.

ص :160

[سوره طه (20): آیات 74 تا 82]

اشاره

إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ (74) وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ اَلصّٰالِحٰاتِ فَأُولٰئِکَ لَهُمُ اَلدَّرَجٰاتُ اَلْعُلیٰ (75) جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَکّٰی (76) وَ لَقَدْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی اَلْبَحْرِ یَبَساً لاٰ تَخٰافُ دَرَکاً وَ لاٰ تَخْشیٰ (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ اَلْیَمِّ مٰا غَشِیَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدیٰ (79) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ قَدْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ وٰاعَدْنٰاکُمْ جٰانِبَ اَلطُّورِ اَلْأَیْمَنَ وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْویٰ (80) کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ لاٰ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَویٰ (81) وَ إِنِّی لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ثُمَّ اِهْتَدیٰ (82)

معنای واژه ها

77[درکا]

:یعنی دست یافتن فرعون به تو.

78[فغشیهم]

:یعنی آن قدر آب به ایشان رسید که در برشان گرفت و پوشاندشان.

ص :161

فرعون قوم خود را گمراه کرد نه هدایت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خلاصۀ رسالتهای پیامبران که در قرآن مکرر آمده است این است که آدمی گروگان عمل خویش است و عاقبت مجرمان آتش است آتشی که در آن نه می میرند و نه زندگی می کنند در حالی که سرانجام پرهیزگاران بهشتی است که در نهرهایش آب روان است.نتیجۀ عمل محدود به آخرت نیست،بلکه گاه انسان نتیجۀ عمل خود را در دنیا می بیند.همانگونه که فرعون هم بخشی از کیفر اعمال خود را در این جهان دید،یعنی در آب غرق شد.

از این روست که خدای تعالی بنی اسراییل را از طغیان و کفران نعمت بر حذر می دارد تا مورد غضب او واقع نشوند.اما اگر انسان اندکی منحرف شود در رحمت و توبۀ صادق برای او هم چنان مفتوح است.

شرح آیات:

[74]

إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ هر آینه هر کس که گنهکار نزد پروردگارش بیاید جهنم جایگاه اوست که در آنجا می میرد و نه زندگی می کند.» کسی که تا پایان عمر هم چنان گنهکار بماند سرنوشتش جهنم است.تعبیر «له /7 جهنم»از این روست که گناهکار با عمل ناصالح خود گویی جهنم را خریده است پس جهنم ملک اوست.

آیا مدت توقف در آتش چه زمانی خواهد بود؟در تمام این مدت مجرمان را

ص :162

حالتی است میان مرگ و حیات و هم چنان به عذاب الهی معذب است.

در حدیث آمده است که اهل آتش نزد مالک جهنم می آیند و مدت هفتاد سال در برابر او عجز و لابه می کنند تا اندکی از عذابشان بکاهد و مالک به جزع و زاری آنها گوش نمی دهد.پس می گویند که ما زندگی نمی خواهیم و مالک باز هم پاسخ نمی دهد.سپس ندا می آید که شما در اینجا خواهید ماند و رهایی از آن ندارید.آنان مأیوس می شوند و از مالک می خواهند که اجازه دهد به سبب غفلتی که کرده اند گریه کنند.اجازه صادر می شود و آنها مدت هزار سال به حال خود می گریند.

[75]

حال مؤمنان درست بر عکس این است.

وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّٰالِحٰاتِ

و آنان که با ایمان نزد او آیند و کارهای شایسته کنند.» یعنی تا زمان مرگ هم چنان اعمال شایسته می کرده اند،پاداشی جز بهشت ندارند.

فَأُولٰئِکَ لَهُمُ الدَّرَجٰاتُ الْعُلیٰ

صاحب درجاتی بلند باشند.» هر عمل صالح در این جهان سبب فرا رفتن درجتی است در آن جهان.و در حدیث آمده است فاصلۀ میان درجه ای و درجۀ دیگر به قدر فاصلۀ آسمان تا زمین است.

[76]

جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بهشتهای جاویدان که در آن نهرها روان است و همواره در آنجا باشند.» خلود و جاویدانی عالی ترین موهبت انسان است.

وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَکّٰی

و این است پاداش پاکان.» /7 بزرگترین و دشوارترین مسئولیت بشر در این دنیا این است که خویشتن را تزکیه کند و آثار شرک را از خود دور سازد.و این آثار عبارتند از بخل و تنبلی و انزجار و ترس از غیر خدا.و کسی که در این دنیا خود را پاکیزه نسازد به نسبت رذایل و انحرافاتش در جهنم خواهد ماند.زیرا فقط پاک شدگان به بهشت می روند.

ص :163

راه پاکی تزکیه است در دنیا و اگر در دنیا نشد پاک شدن به وسیلۀ آتش است در آخرت.

[77]

پس از پیروزی موسی بر فرعون و شکست جادو و غلبۀ معجزۀ خدای تعالی موسی را امر به خروج از مصر کرد.

وَ لَقَدْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِی

به موسی وحی کردیم که بندگان ما را شب هنگام بیرون ببر.» «ساری»روندۀ در شب است و«سارب»رونده در روز.خدا موسی را فرمان داد که قوم خود را در شب حرکت دهد تا فرعون و لشکریانش نفهمند.

با آن که شمارۀ بنی اسراییل هفتصد هزار نفر بود.ولی هیچ یک از آنها راز را افشاء نکردند.و از این رو خداوند آنها را بندگان خود خواند.زیرا در اخلاص به پایه ای رسیده بودند که شایستۀ این عنوان شوند و خدا بر ایشان در دریا راهی خشک باز کند.

فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً

و برایشان در دریا گذرگاهی خشک بجوی.» چون موسی عصای خود بر دریا زد دریا شکافت و آب در دو سوی راه چون کوهی بایستاد و میان آن راهی خشک پدید آمد.

لاٰ تَخٰافُ دَرَکاً

مترس که بر تو دست یابند.» یعنی هرگز آنان به تو دست نخواهند یافت.

وَ لاٰ تَخْشیٰ

و بیم به دل راه مده.» یعنی از غرق شدن مترس.

[78]

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فرعون و لشکرهایش از پی ایشان روان شد.» چون صبح بر دمید و قضیه روشن شد.فرعون و لشکریانش سوار شده از پی بنی اسراییل برفتند تا مگر به آنها رسند.چون به دریا رسیدند موسی و بنی اسراییل را دیدند که از میان دریا می گذرند.اینان نیز از پی آنها به دریا درآمدند.فرعون را دیدۀ

ص :164

بصیرت چنان کور شده بود که نمی دانست این یک معجزه است.امواج دریا فرعون و لشکرش را در خود فرو برد.

فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ مٰا غَشِیَهُمْ

دریا چنان که باید آنان را در خود فروپوشید.» تعبیر قرآنی این است که وضعی که فرعون و لشکریانش در آن گرفتار آمده بودند چنان وحشت انگیز بود که به وصف در نمی گنجد.

[79]

عبرتی که از این وضع می گیریم این است که:

وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدیٰ

فرعون،قومش را گمراه کرد نه راهنمایی.» آری،این داستان به اینجا انجامید که ضلالت حاکم چگونه باعث ضلالت مردم خواهد شد.

[80]

برای این که بنی اسراییل طغیان نکنند و نعمتی را که خدا به آنها داده است از یاد نبرند خداوند یادآوریشان می کند:

یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ قَدْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ وٰاعَدْنٰاکُمْ جٰانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ

ای بنی اسراییل!شما را از دشمنتان رهانیدیم و با شما در جانب راست کوه طور وعده نهادیم.» /7 امنیت مهمترین اساس هر تمدنی است،در حالی که وحی و قوانین الهی سبب عزت و رستگاری امت است.

خدا بر بنی اسراییل منت می نهد که آنها را نجات بخشید و در جانب طور با آنان وعده نهاد.

وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْویٰ

و برایتان منّ و سلوی نازل کردیم.» «منّ»گونه ای شیرینی است و«سلوی»مرغ بریان است که برای آنها از آسمان نازل می شد.

[81]

هدف نعمتهای خدا سعادت بشر است ولی گاهی هم سبب انحراف او می شوند.از این رو خدای تعالی بنی اسراییل را بر حذر می دارد و می گوید:

ص :165

کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ لاٰ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی

از چیزهای پاکیزه ای که شما را روزی داده ایم بخورید و از حد در مگذرانیدش.تا مبادا خشم من به شما رسد.» غضب خدا عذاب شدید اوست در دنیا و آخرت.

وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَویٰ

هر کس که خشم من به او برسد در آتش افتد.» پناه می بریم به خدا از غضب او.گویی چون کسی به عذاب او گرفتار آید یکباره از فراز کوهی در ته دره ای سقوط می کند.البته این تمثیلی بیش نیست و واقع امر بسی وحشتناکتر از این است.

[82]

وَ إِنِّی لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ثُمَّ اهْتَدیٰ هر کس که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند و به راه هدایت افتد می آمرزمش.» طبیعت انسان این است که هر گاه احساس نعمت کند سر به طغیان برمیدارد.ولی راه توبه همواره در پیش پای او گشاده است.چون به سبب غفلت مرتکب خطایی شود و پس از آن پشیمان شود و توبه کند خدا را آمرزنده خواهد یافت.ولی در صورتی که توبه اش راستین باشد نه دروغ و از روی ریا.

در بعضی از روایات آمده است که هدایت در اینجا به معنی ولایت است.

شایسته است که انسان به خدا ایمان آورد و پس از توبه کارهای نیک انجام دهد و در جستجوی رهبری باشد.زیرا عمل صالح جز به ولایت کامل نگردد.ولایت یعنی امامی که او را به راه راست هدایت کند،نه مانند فرعون که گمراه کننده بود.این است راه توبۀ واقعی و این است معنی کلمۀ شفاعت.

[سوره طه (20): آیات 83 تا 91]

اشاره

وَ مٰا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یٰا مُوسیٰ (83) قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلیٰ أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضیٰ (84) قٰالَ فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ اَلسّٰامِرِیُّ (85) فَرَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطٰالَ عَلَیْکُمُ اَلْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی (86) قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنٰا وَ لٰکِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً مِنْ زِینَةِ اَلْقَوْمِ فَقَذَفْنٰاهٰا فَکَذٰلِکَ أَلْقَی اَلسّٰامِرِیُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ فَقٰالُوا هٰذٰا إِلٰهُکُمْ وَ إِلٰهُ مُوسیٰ فَنَسِیَ (88) أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَلاّٰ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاً وَ لاٰ یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ اَلرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی (90) قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عٰاکِفِینَ حَتّٰی یَرْجِعَ إِلَیْنٰا مُوسیٰ (91)

ص :166

معنای واژه ها

84[هم اولاء]

:اولاء جمع الّذی است یعنی الّذین.

87[بملکنا]

:یعنی ما چیزی را از امور خود در دست داریم.

[اوزارا]

:سنگینیها.

88[فنسی]

:یعنی این که موسی فراموش کرد که پروردگارش اینجاست،پس به سوی طور رفت تا بخواندش،و گفته شده است که معنایش:پس سامری فراموش کرد.یعنی ایمانی که بر او بود را ترک کرد.

90[فتنتم به]

:یعنی با این گوساله آزمایش شدید.

ص :167

چرا بر قوم خود پیشی گرفتی؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی پیامبر خدا با پروردگارش مناجات کرد.هنوز از میعادگاه بازنگشته بود که قومش کافر شدند.آری،رهبر از میان قوم رفته بود و فرصت طلبان موقع را مناسب یافتند و به اغوای مردم پرداختند.از این آیات برمی آید که علاقۀ بنی اسراییل،به شخص موسی بود نه رسالتش.و همین امر باعث شد که پس از غیبت او تمرد کردند و به سخن جانشین او هارون هم،وقعی ننهادند.ضروری است که این علاقه دگرگون شود و علاقه به رسالت جای هر علاقۀ دیگری را بگیرد.

موسی عمل آنان را انتقاد کرد و آنان را از غضب پروردگارشان بر حذر داشت و از سبب این ارتداد پرسید.وقتی بنی اسراییل اعمال خود را توجیه کردند، موسی گفت که خدا به آنان عقل داده که نیک و بد را از هم تمیز دهند و این بزرگترین حجت است بر آنها.اما حجت دوم شخص هارون و وصی موسی بود که آنان را اندرز داد ولی قوم به سخن او گوش ندادند.

شرح آیات:

[83]

وَ مٰا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یٰا مُوسیٰ ای موسی چه چیز تو را واداشت تا بر قومت پیشی گیری؟» چرا از آنان پیش افتادی و آنان را پس پشت نهادی.

[84]

قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلیٰ أَثَرِی گفت آنها همانهایند که از پی من روانند.»

ص :168

یعنی قوم من هم چنان پیرو من هستند و راه رو راه من اند.

وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضیٰ

ای پروردگار من!من به سوی تو شتافتم تا خشنود گردی.» آنچه مرا به شتاب واداشت عشق دیدار تو بود.این آیه حکایت از عشق بسیار موسی به خدا دارد.شتاب او برای نیل به خشنودی او بود.چنین است حال کسانی که حلاوت مناجات با پروردگار را چشیده اند و به قرب او انس گرفته اند و خدا به قلبشان تجلی کرده.اینان پروانه وار مجذوب پرتو عشق پروردگار خود هستند.

و چون جمال محبوب خویش ببینند جمال هر کس از یاد ببرند.

از این رو رسول اللّٰه در محراب عبادت خویش هم چنان در التهاب مناجات با خدای خود بود تا وقت نماز کی در رسد و چون وقت نماز می رسید می گفت:ای بلال ما را به نماز راحت بخش.

مؤمنان صادق هم از پروردگار خود می خواهند که نور معرفت در دلهایشان بتاباند و از جمله کسانی گردند که راحت و آسودگیشان در دیدار محبوب است و همۀ عمر در ناله و زاری اند،تا مگر جمال دل آرای معشوق واقعی خویش را دمی بنگرند.و در برابر عظمت او ساجداند و راکع.شبها را به خدمت او زنده می دارند و سرشک اشتیاقشان بر چهره می غلتد و قلوبشان رهین محبت اوست...(برگرفته از صحیفۀ سجادیه ص 249) /7 و همواره این ذکر را مکرر می کنند که:

وای خداوندی که انوار قدس تو چشمان عاشقان را می نوازد و پرتو چهرۀ تو قلوب عارفان را به شوق می آورد!ای آرزوی دل مشتاقان و ای غایت آمال محبان!(همانجا) [85]

غیبت موسی فرصتی به دست فرصت طلبان داد تا به حسب منافع خود فتنه انگیزی کنند.

قٰالَ فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السّٰامِرِیُّ

گفت:ما قوم تو را از پس تو آزمودیم و سامری گمراهشان ساخت.» معلوم می شود که سامری مردی منافق بوده است و همواره مترصد فرصت،تا

ص :169

بر اریکۀ فرمانروایی برجهد.جمعی فرصت طلبان و مردم ضعیف النفس هم دور او را گرفتند.گویا پیش از ظهور سامری اینان برای برافکندن موسی و خلع او از رهبری توطئه می چیده اند.

اکنون که موسی(ع)دیر کرده بود اینان پنداشتند که موسی گرفتار آسیب شده و دیگر باز نخواهد گشت.پس دست به کار شدند تا خلیفۀ شرعی او هارون(ع) را کنار بزنند.سامری شایع کرد که موسی مرده است آن گاه برای ایشان گوساله ای ساخت که سمبل سلطه و قدرت باشد.و ایشان را به پرستش آن فرمان داد.بنی اسراییل به زر دلبستگی بسیار داشتند و نیز شرک در اعماق دلشان رسوخ کرده بود.

آیا اینان همانهایی نبودند که از پیامبر خود خواسته بودند که برای ایشان خدایی بسازد تا عبادتش کنند.

این اقدام سامری از یک سو هم برای نهضت موسی خالی از فایدتی نبود.

زیرا اگر سامری پرده از کار خود برنگرفته بود هم چنان به صورت یک فرد منافق و خرابکار در میان قوم باقی می ماند و بسا زیانهای دیگر به بار می آورد و ضربه های دیگر می زد.

[86]

فَرَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً موسی خشمگین و پر اندوه نزد قومش بازگشت.» خشمگین از قوم به سبب عملی که مرتکب شده بودند.

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً

و گفت:ای قوم من!آیا پروردگارتان شما را وعده های نیکو نداده بود.» از این وعده ها بود:بازگشت به سرزمین مقدس و فرود آمدن در طرف راست طور و برکت و اینکه اگر پایداری ورزید تمدن از دست رفتۀ شما را به شما باز می گرداند؟ أَ فَطٰالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی آیا درنگ من به دراز کشید یا خواستید که خشم پروردگارتان به شما فرود آید که وعدۀ مرا خلاف کردید.»

ص :170

مسلما بنی اسراییل خود در برابر پروردگارشان تحدی نکرده و به منازعه برنخاسته بودند تا مشمول غضب او گردند بلکه پیروی از سامری کرده بودند.یا فریب او را خورده بودند و این گناهی درخور بخشایش بود.

[87]

قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنٰا وَ لٰکِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنٰاهٰا گفتند:ما به اختیار خویش وعدۀ تو خلاف نکردیم بارهایی از زینت آن قوم بر دوش داشتیم،آنها را در آتش بیفکندیم.» و این انحراف از جانب شخص دیگری بود.سامری بود که طلاها و نقره های ما را که از فرعونیان گرفته بودیم از ما بستد و از آن گوساله ای زرین ساخت.معلوم است که قوم موسی می خواهند عمل خود را توجیه کنند و بار مسئولیت از دوش خود بردارند.

فَکَذٰلِکَ أَلْقَی السّٰامِرِیُّ

و سامری نیز بیفکند.» /7 سردستۀ گروه فرصت طلبان جدایی طلب که غالبا در میان هر نهضتی نظایر آن را توان یافت.از این آیه بر می آید که سامری تنها نبوده که قوم را به گمراهی کشیده.اینان گروهی توطئه گر بودند ولی سامری رهبری آنها را به عهده داشته.

در معنی«سامری نیز بیفکند»چند وجه است یکی آن که در قلوب آنها تخم خدعه و فریب افکند.یا آن که سامری بود که زینت قوم در آتش افکند یا آن که سامری هر چه زر و سیم داشت در آتش انداخت.

[88]

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ و برایشان تندیس گوساله ای که نعرۀ گاوان را داشت بساخت.» یعنی جسد مرده ای که عاری از زندگی بود ولی از آن بانگ گاو بیرون می آمد.

دربارۀ گوسالۀ سامری اقوال مفسرین مختلف است.بعضی می گویند که گوساله حرکت می کرد،زیرا سامری از جای پای جبرییل مشت خاکی برداشته بود جبرییل سوار بر اسب آمده بود تا اسبان فرعونیان را که از رفتن به دریا واپس می کشیدند ترغیب کند که به دریا بروند.خاکی که اسب جبرییل بر آن قدم می نهاد

ص :171

تکان می خورد.سامری آن مشت خاک را با خود داشت و در درون تندیس گوساله افکند و گوساله هم حرکت می کرد و هم چون گاو نعره می کشید.

بعضی دیگر گویند که گاو را به گونه ای تعبیه کرده بودند که حاضران فقط سرش را می دیدند و شخصی از پشت آن در آن می دمید و صدای آن باد چون نعرۀ گاوان از دهانش بیرون می آمد...البته وقتی که باد می وزید همان صدا می داد.

فَقٰالُوا هٰذٰا إِلٰهُکُمْ وَ إِلٰهُ مُوسیٰ فَنَسِیَ

و گفتند:این خدای شما و خدای موسی است و موسی فراموش کرده بود.» [89]

ولی آیا عذر آوریهای بنی اسراییل و توجیهاتی که می کردند نزد خدا قبول افتاد.هرگز...دو دلیل وجود داشت که ادعای آنان را باطل می کرد:

اول:عقل،پس عاقلان اگر فکرشان را به کار اندازند به سوی خدا هدایت خواهند شد.

أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَلاّٰ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاً وَ لاٰ یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً

آیا نمی دیدند که هیچ پاسخی به سخنشان نمی دهد و هیچ سود و زیانی برایشان ندارد.» /7 از صفات خدا چه دارد،آن که نه می جنبد و نه ارادۀ سود و زیان تواند کرد؟ [90]

دوم:رهبری الهی.

وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی

هارون نیز پیش از این به آنها گفته بود:ای قوم من شما را به این گوساله آزموده اند.پروردگار شما خدای رحمان است.از پی من بیایید و فرمانبردار من باشید.» هارون آنها را به اطاعت خود خواند و به عنوان یک رهبر دینی،برای آنها توضیح داد که آنچه سامری و جماعتش ادعا می کنند باطل است.

از آیه برمی آید که مبارزه میان خط نبوت که موسی و هارون رهبری آن را داشتند و خط جاهلی به رهبری سامری سخت شکل گرفته بود.شاید رهبران خط جاهلی همان پیشوایان بنی اسراییل قبل از ظهور موسی بودند.مانند قوم بنی امیه که

ص :172

پیش از ظهور حضرت رسول در مکه صاحب سلطه و مزایایی بودند و اسلام بر آن مزایا و سلطه خط بطلان کشید.

[91]

قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عٰاکِفِینَ حَتّٰی یَرْجِعَ إِلَیْنٰا مُوسیٰ گفتند که ما همواره به پرستش او می نشینیم تا موسی به نزد ما بازگردد.» به نظر من وابستگی و تعلق خاطر بنی اسراییل به موسی بیشتر از تعلق خاطر و وابستگی آنها به امر رسالت او بود.مثلا موسی برادر خود هارون را به عنوان وصی و جانشین که امتداد رسالت او بود بر آنها برگماشت ولی بنی اسراییل به سخن او گوش فرا ندادند و هر چه آنها را از پرستش گوساله منع کرد به او گوش نسپردند تا موسی خود بازگشت.

این فتنه برای بنی اسراییل مفید بود،چه،گروه هایی را جدا کرد که هنوز رسوبات جاهلیت در آنها وجود داشت در برابر گروه های اصلاح طلب دیگری که در ایمانشان صادق و مؤمن بودند.دومین فایده این که دژبندیی بود علیه انحرافات فکری و اجتماعی که در آینده در مسیرشان قرار می گرفت که این پس از زمانی بود که موسی در میان آنها حضور نداشت.

طبیعت انسان این است که همواره بر گرد محور اشیاء بی ارزش بچرخد و چون بخواهد خود را به درجۀ عالی ایمان فرابرد با مشکلاتی رو به رو خواهد شد.

بشر برای این که از آنچه طبیعت اوست ببرد و به آنچه عزت و اعتلای او بدان وابسته است بگراید نیاز به تربیت و تعلیم و راهنمایی دارد.

اگر انسان را هم چنان اسیر طبیعتش رها سازند ای بسا تا درۀ ژرف بت پرستی هم هبوط کند.

بنی اسراییل به چنین درۀ ژرفی در حال هبوط بودند آن گاه که موسی از میان آنها رفته بود و چون باز آمد بار دیگر از ضلالت به هدایت راه یافتند.و این عبرتی است بزرگ برای همگان.

ص :173

[سوره طه (20): آیات 92 تا 98]

اشاره

قٰالَ یٰا هٰارُونُ مٰا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی (93) قٰالَ یَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لاٰ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی (94) قٰالَ فَمٰا خَطْبُکَ یٰا سٰامِرِیُّ (95) قٰالَ بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ اَلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهٰا وَ کَذٰلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی (96) قٰالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی اَلْحَیٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ اُنْظُرْ إِلیٰ إِلٰهِکَ اَلَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عٰاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی اَلْیَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّمٰا إِلٰهُکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً (98)

موسی و مرتدان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون موسی به مدت چهل شب قوم خود را ترک گفت وقتی که باز گردید دید که پرستش پروردگار را رها کرده به پرستش گوساله پرداخته اند.موسی به تحقیق برخاست تا سرچشمۀ فساد را بیابد و آن را چاره کند.نخست برادر را بازخواست کرد که خلیفۀ او بود سپس بنی اسراییل را مورد خطاب قرار داد.ولی قبل از همه به سامری سرکردۀ مرتدان پرداخت و با دوراندیشی و احتیاط با او برخورد کرد.

موسی برای آن که انحرافی را که پدید آمده بود ریشه کن کند دو کار انجام

ص :174

داد:

نخست:رهبران منحرف را عزل کرد.

دوم:گوساله را که وسیلۀ این انحراف شده بود سوزاند و خاکستر آن در دریا افشاند.

موسی در چنین موقعیتی،سخت و قاطع عمل کرد،آن سان که با فرعون و جادوگران عمل کرده بود.

شرح آیات:

خصلت بشر است که اشیاء بی ارزش را محور کار خود قرار دهد.و اگر او را به حال خود گذارند تا سرحد بت پرستی هم سقوط می کند،زیرا طبع انسان همواره به جنبه های منفی متمایل است در حالی که ایمان به خدا عملی است والا و فراتر از تصرفات قوای طبیعی و نیازمند به هشدار از سوی کسی که با مقام ربوبیت رابطه داشته باشد.

بنی اسراییل هم بار دیگر به حالت بشری خود هبوط کرده بودند و به پرستش اشیاء پرداختند.وقتی در برابر زرق و برق گوسالۀ زرین قرار گرفتند نتوانستند زمام نفس خویش به دست گیرند.همۀ سخن قرآن کریم این است که بشر به درجه ای از تشخیص فرا رود که از اشیاء اطراف خویش دل برکند و به خدا توجه نماید.

تعجب در این است که بعضی از مورخان برای پرستش توتم و ستاره و بت، فلسفه بافی می کنند و به برخی تعلیلات پیچیده روی می آورند در حالی که نیازی به این همه تلاش نیست زیرا همه از طبیعت انسان سرچشمه می گیرند.روزگاری بشر حیواناتی را که از آنها می ترسید می پرستید مثلا فیل یا شیر را می پرستید زیرا آنها رمز قوت و بزرگی بودند امروز هم امپراتوران و پادشاهان را به عنوان نماد قدرت و قوت می پرستد.اگر ما بخواهیم به درجۀ عبادت خدا نایل گردیم باید از اشیاء چشم بپوشیم و به آفریدگار اشیاء روی آوریم و از اشیاء به ارزشها پردازیم و از شهود به

ص :175

غیب روی آوریم.

آری،بنی اسراییل به درۀ شرک سقوط کرده بودند و به آنچه سامری بر ایشان ساخته بود سر پرستش فرود آوردند.موسی(ع)نخست هارون را مورد خطاب قرار داد:

[93/92]

قٰالَ یٰا هٰارُونُ مٰا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا* أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی گفت:ای هارون!هنگامی که دیدی گمراه می شوند،چرا از پی من نیامدی؟آیا تو نیز از فرمان من سرپیچی کرده بودی؟ سبب آن بود که:

اولا:هارون خلیفۀ او بود بر آن قوم،و رهبری شرعی بر عهدۀ او بود،پس باید نخست ماجرا را از او بپرسد.

ثانیا:موسی وقتی که پای توحید در میان می آمد از کسی ملاحظه نداشت حتی اگر آن کس وصی و خلیفه او هارون باشد.

ثالثا:موسی می خواست برای بنی اسراییل توضیح دهد که قضیۀ توحید قضیه ای ساده نیست.حتی ممکن است هارون را هم به سؤال کشد یا به محاکمه.

تا ثابت شود که وظیفۀ خود را نسبت به آن انجام داده است یا نه.خدای سبحان در روز قیامت از رسولان می پرسد که امتهایشان چگونه اند؟موسی قبل از آن که به کوه طور رود،به هارون گفت که /7 (بر قوم من جانشین من باش و به راه فساد کنندگان پای منه)اکنون آمده است از نتیجۀ اقدامات او می پرسد.

اما هارون به موسی پاسخ داد که بنی اسراییل جز از تو از دیگری فرمانبرداری نمی کنند،زیرا وقتی آنان را از پرستش گوساله منع کردم گفتند ما بر آستان آن معتکف هستیم تا موسی به نزد ما بازگردد.سامری شایع کرد که تو مرده ای ولی من می دانستم که بازخواهی گشت و اکنون که بازگشته ای دروغ او آشکار شد.شاید موسی می دانست که هارون در برابر شرک به خدا سخت خشمگین می شود،از این رو او را سفارش کرد که به اصلاح آنان پردازد ولی بر ضدشان اقدامی نکند.از این برمی آید که در جوامع منحرف نیاز به انقلاب هست ولی این

ص :176

انقلاب تحققش به شرایط مناسب بستگی دارد.در واقع قوم بنی اسراییل اکنون با مسئلۀ تازه ای رو به رو شده و از آنجا که در هر تازه ای لذت دیگر است چنان به زرق و برق گوساله فریفته شده اند که برای انصراف از آن نیاز به زمان دارند.باید کم کم نقطه های ضعف و جنبه های منفی قضیه آشکار شود.و پس از یک سلسله روشنگریها ضربۀ انقلابی فرود آید.

[94]

وقتی که موسی هارون را مورد عتاب قرار داد و دست در سر و ریش او افکند و به سوی خود کشید هارون از برادر خود خواست که بدان سبب که قوم به حرف او گوش نداده اند خشمگین نشود،زیرا اگر شدت عمل به خرج می داد همانا پراکنده می شدند.چه بسا چنین حرکتهای حساب نشده ای نتیجۀ منفی در پی داشته باشد.پس باید صبر کند تا موسی باز گردد.

اختلاف میان موسی و هارون در نظر اول در موضوع درک موقعیت بود نه در حکم شرعی.هارون دریافته بود که وضع به گونه ای نیست که او شدت عمل به خرج دهد.موسی هم سفارش کرده بود که«اصلاح کن و از پی مفسدان قدم منه» موسی می پرسد /7 چگونه شد که هارون در برابر این انحراف بزرگ سکوت کرد.تغییر رهبری و شرک به خدا و پرستش گوساله چیزی نیست که به آسانی بتوان از کنارش گذشت.بر هارون لازم بود که در باب مقاومت در برابر انحراف به همان راهی رود که موسی رفته است ولی هنگامی که عذر هارون را شنید و دانست مصلحت را اقتضای سکوت او بوده،خشم او نیز فرو نشست.

قٰالَ یَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لاٰ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی

گفت ای پسر مادرم!چنگ به ریش و سر من مینداز.من ترسیدم که بگویی که تو میان بنی اسراییل جدایی افکندی و گفتار مرا رعایت نکردی.» آن زمان که موسی گفت:«اصلاح کن».

از سوی دیگر خشم ظاهری موسی برای آن بود که موقعیت را برای مردم توضیح دهد.پس آرام گرفت.

ص :177

[95]

چون موسی سخن را با برادرش به پایان آورد رو به سامری کرد.

قٰالَ فَمٰا خَطْبُکَ یٰا سٰامِرِیُّ

گفت:و تو ای سامری،این چه کار بود که کردی؟» چرا مرتکب چنین عملی شدی؟ [96]

قٰالَ بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ گفت من چیزی دیدم که آنها نمی دیدند مشتی از خاکی که نقش پای آن رسول بر آن بود برگرفتم.» یعنی از خاکی که اسب جبرییل بر آن پای نهاده بود.

فَنَبَذْتُهٰا

و در آن پیکر افکندم.» /7 یعنی درون آن گوساله.

وَ کَذٰلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی

و نفس من این کار را در چشم من بیاراست.» و مرا بدان ترغیب نمود.

سامری منسوب است به سمرون او پسر یشاکر از فرزندان یعقوب است.از آیه چنان مستفاد می شود که سامری در ایمان به درجه ای عالی رسیده بود یعنی او می توانست چیزهایی را ببیند که دیگران نمی توانستند دید.مثلا او توانست جای پای جبرییل را ببیند.سامری از کسانی بود که عاقبتی ناگوار در انتظارش بود.زیرا مردی فرصت طلب بود وی خواست در غیاب موسی رهبری قوم را به دست گیرد تا به مطامع و مصالح مادی خود برسد.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا بسیاری از مؤمنان پس از ایمان از راه منحرف می شوند،مثل بلعم باعوراء و سامری و زبیر بن العوّام.

جواب این است:

که انحراف در مسیر بشر امری است ممکن،زیرا عوامل انحراف بسیار است.در راه انسان بسی دامهای فتنه گسترده شده و یکی از این دامها ریاست است.

بلعم مؤمن بود ولی وقتی که دید که به جای او موسی به نبوت مبعوث شده

ص :178

حسد کارش را به انحراف کشانید و به حدی سقوط کرد که خدای تعالی او را به سگی تشبیه کرد که در هر حال چه به او حمله کنند و چه به حال خود رهایش کنند زبان از دهان بیرون می کند.سامری هم از اصحاب موسی بود ولی نمی توانست ریاست هارون را برتابد،پس گوساله ساخت و کرد آنچه کرد.زبیر بن العوام هم چنین بود.همراه رسول اللّٰه نبرد می کرد و از او دفاع می نمود ولی چون ریاست در برابرش چهره گشود توان صبرش نبود.

مؤمنان صادق آنهایی هستند که در برابر عوامل انحراف چون حسد و حب دنیا مقاومت می کنند اگر نتوانند مقاومت کنند سقوط می کنند و به آتش جهنم گرفتار می آیند.

دیگر آن که بعضی هستند که در لحظات آخر حیات منحرف می شوند و به جهنم می روند.اینان به خود،مغروراند.

سوم از علل مهم انحراف آرزوی دراز و آزمندی است اینها نمی گذارند تا شخص روی به توبه آورد.زیرا می پندارد همواره در این جهان خواهد بود.

[97]

اما موسی(ع)چگونه توانست مشکل سامری را حل کند.به دو طریق:

1-عزل سامری از جامعه.زیرا که او ریشۀ فساد و فتنه بود.

قٰالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ

گفت:برو.در زندگی این دنیا چنان شوی که پیوسته بگویی«به من نزدیک مشو»و نیز تو را وعده ای است که از آن رها نشوی.» آری،باید ریشۀ فساد را برکند.مثلا به جای مبارزه با شرابخواری و فساد اخلاقی و برنامه های گمراه کنندۀ رسانه ها باید با طاغوتی که پشت سر آنها ایستاده است مبارزه کرد و به حیات او پایان داد.

موسی(ع)سامری را نکشت تا هم چنان به عنوان یک نمونۀ کامل شکست خورده از یک فرد فرصت طلب عبرت مردم شود.

در خبر آمده است که چون موسی آهنگ قتل سامری نمود از رب العزة

ص :179

خطاب آمد که او را مکش که مردی سخاوتمند است.و می گویند که سامری به یک بیماری جسمی یا روحی مبتلی شد به گونه ای که از ملاقات مردم حذر می کرد و از آنان می گریخت و به هر کس می گفت به من نزدیک مشو.

2-شکستن و نابود کردن گوساله رمز نابودی انحراف و ارتداد.

وَ انْظُرْ إِلیٰ إِلٰهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عٰاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً

اینک به خدایت که پیوسته عبادتش می کردی بنگر که می سوزانیمش و به دریایش می افشانیم.» موسی گوساله را سوزانید و خاکسترش را در دریا ریخت یا ریشۀ فتنه را برکند.نمی خواست حتی ذره ای از آن یا خاکسترش باقی بماند تا مباد در آینده مورد تقدیس طاغوتان گردد.

از این آیه درمی یابیم که برانداختن طاغوت کافی نیست بلکه باید ریشۀ آن را برکند همۀ آثار و نمادها حتی قصرهای او را هم نابود کرد.درست است که از آن زیانهایی حاصل می شود ولی زیانی که از باقی ماندن آن چیزها به جامعه می رسد بسی بیشتر خواهد بود.

[98]

خطاب اول به هارون بود که زمام رهبری را در آن زمان در دست داشت و خطاب دوم به سامری بود که سبب انحراف و ارتداد شده بود ولی خطاب سوم به بنی اسراییل است که می فرماید:

إِنَّمٰا إِلٰهُکُمُ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

جز این نیست که خدای شما اللّٰه است که هیچ خدایی جز او نیست.» پس گوساله را مپرستید،مال و مالداران را مستایید.پرستش از شدت علاقه و محبت حاصل می شود.باید به یاد داشت که خدای تعالی از اعماق دلهای ما آگاه است دلهایی را که به باطل میل می کنند می داند.

وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً

و علمش همه چیز را دربر گرفته.» پایان آیه با همۀ داستان هماهنگ است،زیرا گناه و توجیه گناه چیزی نیست که از خداوندی که علمش بر همه جا و همه کس احاطه دارد مخفی بماند.

ص :180

[سوره طه (20): آیات 99 تا 110]

اشاره

کَذٰلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ مٰا قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَیْنٰاکَ مِنْ لَدُنّٰا ذِکْراً (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وِزْراً (100) خٰالِدِینَ فِیهِ وَ سٰاءَ لَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ حِمْلاً (101) یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ وَ نَحْشُرُ اَلْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) یَتَخٰافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ یَوْماً (104) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْجِبٰالِ فَقُلْ یَنْسِفُهٰا رَبِّی نَسْفاً (105) فَیَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً (106) لاٰ تَریٰ فِیهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً (107) یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ اَلدّٰاعِیَ لاٰ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً (108) یَوْمَئِذٍ لاٰ تَنْفَعُ اَلشَّفٰاعَةُ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً (109) یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً (110)

معنای واژه ها

102[زرقا]

:جمع ازرق،زیرا انسان غمگین رنگش کبود می شود.

106[فیذرها]

:آن را قرار می دهد.

[صفصفا]

:یعنی صاف،بی پستی و بلندی و «صفصف»زمین صاف را گویند که گیاهی در آن نروییده باشد،گویی در یک رده قرار دارد.

107[و لا أمتا]

:به پستی و بلندیهای زمین گفته می شود.

ص :181

108[لا عوج له]

:یعنی انحرافی در آن نیست که برخی را در پیش چشم داشته باشد و از برخی چشم فروبندد،بلکه دعوتی فراگیر و همگانی است.

[همسا]

:صدای کوتاه.

خشوع در برابر پروردگار

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از پندهایی که آدمی از قصه های تاریخ می گیرد،یکی این است که زندگی را دوام و بقایی نیست.و نیکو درمی یابد که زندگی به منزلۀ پلی است که او را به زندگی حقیقی در سرای آخرت رهنمون می شود.

در کتاب خدا از این حقیقت فراوان سخن رفته،سخنانی که اعراض از آنها موجب فقدان بصیرت انسان در دنیا و بینایی او در آخرت می شود.و گناهانش به بارهای سنگین بدل می گردد که باید در روز قیامت بر دوش کشد همان روز ترسناکی که کسی را از بیم پروردگارش توان برآوردن آوازی نیست و همۀ محشور شوندگان در جستجوی کسی هستند که آنان را از عذاب آتش برهاند و در آنجا بدون اجازۀ باری تعالی کسی را یارای شفاعت نیست.

برای این که مجبور نشویم چنین بار گرانی را بر دوش کشیم باید به تاریخ بازگردیم،از تاریخ پند گیریم آن سان که قرآن به ما توصیه می کند.

شرح آیات:
اشاره

[99]

کَذٰلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ مٰا قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَیْنٰاکَ مِنْ

ص :182

لَدُنّٰا ذِکْراً

این چنین خبرهای گذشته را برای تو حکایت می کنیم و به تو از جانب خود قرآن را عطا کردیم.» بشر چون غفلت ورزد از راه راست منحرف می گردد و بسیاری از ملتها به سبب همین غفلت و فراموشی به سر درآمده اند.انسان برای این که واقعیت خود را دریابد و آینده اش را بشناسد دو وسیله در اختیار دارد.

نخست:نظر کردن در تاریخ از روی تدبر و تفکر.تاریخ چراغی است که راه آینده را برای خردمندان روشن می کند.تاریخ همان دانشگاه تجربه آموزی است که از زیر رواقهای آن برترین دانشمندان بیرون آمده اند.تاریخ همان ناصح امینی است که فطرت خیر را در ضمیر جویندگان خیر بیدار می کند.

تاریخ همان تذکر و اندرزی است که در آیات قرآن تجلی می کند،آن گاه که برای ما بیان می دارد که چگونه امتهای سعادتمند به سعادت رسیدند و امتهای شور بخت به حضیض شوربختی نزول کردند.امیر المؤمنین علی(ع)در اندرزی اهمیت تجارب تاریخی را به فرزندش چنین گوشزد می فرماید:

«ای پسر هر چند که عمر من به درازی عمر کسانی که پیش از من زیسته اند،نبوده ولی در اعمال آنان نظر کرده ام و در سرگذشتهایشان اندیشیده ام و بر آنچه از آنان بازمانده گام زده ام آن سان که همانند یکی از آنان شده ام.حتی چنان با کارهای آنان آشنایی یافته ام که گویی با همۀ آنها از ابتدا تا انتها زندگی کرده ام و سایه و روشنها و سود و زیانهای ایشان را شناخته ام و از صحنه بهترین آن را برای تو برگزیده ام» (1) اما وقتی به تاریخ می نگریم باید آنچه را که جوهر و عصارۀ آن است فراچنگ آریم نه اینکه همۀ همّ ما مصروف /7 تفاصیل و جزئیات آن شود.

دوم آن که:قرآن ذکر نامیده شده،زیرا مؤمنان را از خواب غفلت بیدار می کند.ضمیر ایشان را برمی انگیزد و عقل و خردشان را تشحیذ می کند.

ص :183


1- 16) -نهج البلاغة نامۀ 31.

به انسان یادآوری می کند که او را با خدا عهدی است که باید به عهد خویش وفا نماید.

جهانی که در آن زندگی می کنیم همانند زمینی است که در آن مینهایی پنهان کرده باشند اگر بخواهیم به سلامت از آن بگذریم باید چراغی تابان و راهنمایی دانا و بینا داشته باشیم تا از خطر مصون بمانیم.آری،در این سرزمین پرخوف و خطر حیات،قرآن همان چراغ تابان راهنما و یا راهنمای دانا و بینایی است که انسان ضعیف را تا آستان پروردگار توانمند و توانا رهبری می کند.

[101/100]

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وِزْراً* خٰالِدِینَ فِیهِ وَ سٰاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ حِمْلاً هر کس از آن رخ برتابد روز قیامت بار گناه بر دوش می کشد*در آن کار همواره بمانند و بار روز قیامت برای شان بار بدی است.» قلب انسان به معرفتی که در طول تجربه و تفکر به دست می آورد روشن می گردد مهمترین این کانونهای فروغمند همانا اندرزها و راهنمایی هایی است که از منبع رسالت الهی سرچشمه گرفته باشد،یعنی قرآن کریم.

غفلت سبب می شود که قلب در حجابهایی که مانع تابش نور حقیقت می شود فروپوشد و ابرهای متراکمی از حسد و کینه توزی و عقده ها /7 و حب دنیا و دلبستگی به زخارف آن بر آسمان دل خیمه زند.این حجابها چون دل را در خود فروپوشند و انسان را به ارتکاب معاصی وادار نمایند به صورت بارهایی گران بر دوش دنیاپرستان در عالم آخرت سنگینی خواهند کرد.

«وزر»که در آیه آمده است به معنی بار سنگینی است که برکشندۀ خود فشار آورد.مثل یک کیسۀ بزرگ پر از خاک.آنان هم که حسد می ورزند یا کینه توزی می کنند یا بندۀ شهوات هستند یا در ظلمات غفلت سرگردان اند قلوبشان در یک فشار معنوی هولناک قرار گرفته است.

تعبیر قرآنی از غفلت به«وزر»رساترین تعبیر است.آیا غفلت نتیجۀ فشار عوامل مادی نیست؟همچنین«وزر»هم از فشارهای مادی است.

ص :184

زیان اعراض از ذکر خدا منحصر به دنیا نیست که انسان بصیرت خود را در آن از دست می دهد،بلکه تا روز قیامت نیز ادامه دارد و پس از آن هم عذاب آتش را پیش روی خواهد داشت.

در عبارت«خالدین فیها»(در آن جاویدانند)ضمیر به وزر برمی گردد زیرا گناه انسان در اینجا وسیلۀ تعذیب او در آنجاست.عذابی که همواره و بر دوام است.پناه می برم به خدا.

[102]

یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ روزی که در صور دمیده شود.» در آن روز راه گریزی نیست.چه بخواهد یا نخواهد باید از گور خود بیرون آید.هم چنان که انسان به دنیا می آید و می میرد بدون ارادۀ خویش،در قیامت هم بدون میل و ارادۀ خود به صحرای محشر کشیده می شود.

وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً

مجرمان را در آن روز کبود چشم گرد می آوریم.» /7 کبودی چشمانشان از شدت خوف است.شاید هول و هراس قیامت سبب کبود شدن اجسادشان می شود.

[103]

یَتَخٰافَتُونَ بَیْنَهُمْ آهسته با هم سخن می گویند.» یعنی یارای آن که صدا بلند کنند ندارند.پس به یکدیگر می گویند:

إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً

که ده روز بیش نیارمیده اید،» زیرا کوتاهی زندگی دنیا برایشان روشن شده،آنان می پنداشتند که دنیا سرای باقی است.در حالی که اگر میلیونها سال هم تصور کنید در برابر جاویدانی آخرت هیچ وزن و اعتباری ندارد.حال چگونه است مدت زندگی چند ده سال آدمیان در برابر ابدیت آخرت.

[104]

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ یَوْماً ما به گفتار آنان آگاهتریم،آن گاه که نیکو روشن ترین آنها می گوید جز یک روز نیارمیده اید.» علم خدا بر همه چیز احاطه دارد.و بر هر زمانی محیط است.در برابر قانون

ص :185

زمان خاضع نخواهد بود.گذشته و حال و آینده برای او یکسان است او اکنون می داند که مجرمان در روز قیامت هنگامی که پس از میلیونها سال هم که برای بازخواست حاضر شوند چه خواهند گفت.

نکتۀ دیگر آن که کسی که از عقل بهرۀ کافی نداشت عمر دنیا را ده روز پنداشته بود و حال آن که خردمندان عمر دنیا را یک روز می دانند،نه حتی ده روز انسان باید بداند که زندگی اش کوتاه است،بسیار هم کوتاه است و در برابر آن زندگی اخروی است که بسیار گسترده است چنان که در حساب کس نمی گنجد.

سعادت و شقاوت در این جهان مرهون عمل خود اوست.پس باید بکوشد تا خوشبخت شود.

از صحنه های قیامت

[105]

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبٰالِ تو را از کوه ها می پرسند.» کوه های سخت و استوار.

فَقُلْ یَنْسِفُهٰا رَبِّی نَسْفاً

بگو پروردگار من همه را پراکنده می سازد.» [106]

فَیَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً و آنها را به زمینی هموار بدل می کند.» یعنی زمینی خالی از هر اثری از آثار زینت و زخارف دنیا.

[107]

لاٰ تَریٰ فِیهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً در آن هیچ کجی و پستی و بلندی نمی بینی.» یعنی زمین مسطح می شود نه در آن گودالی است و نه تپه ای و کوهی.همۀ نشانه های جغرافیایی از بین می رود.تصور کنید که شما در نزدیکی کوه هیمالیا ایستاده باشید و کوه ناگهان منفجر شود،چه منظرۀ مهیبی خواهد بود؟ این سؤال مطرح می شود که سبب چیست که قرآن در جاههای بسیار از پراکنده شدن کوه ها و آتش گرفتن دریاها و متلاشی شدن ستارگان سخن می گوید؟ جواب چنین به نظر می رسد که هر چه در جهان است برای پرستش خداست و خدمت به انسان.چون زمان وجود انسان به پایان رسد و نقش او در دنیا تمام

ص :186

گردد،نقش همۀ موجودات هم به پایان خواهد رسید.در حدیث قدسی آمده است در خطاب به انسان که:

«تو را برای خود خلق کردم و اشیاء را به خاطر تو آفریدم».

اسلوب قرآن در پرداختن به مناظر و صحنه های قیامت، /7 جهت بیدار کردن ضمیرهای خفته،اسلوبی است در اوج بلاغت.

[108]

قرآن حدیث روز قیامت را پی می گیرد:

یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدّٰاعِیَ لاٰ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً

در آن روز از پی آن داعی که هیچ کژی را در او راه نیست روان گردند و صداها در برابر خدای رحمان به خشوع می گراید و از هیچ کس جز صدای پایی نخواهی شنید.» از فرقهای موجود میان دنیا و آخرت دو فرق مهم هست که هر دو را در این آیات آورده است:

نخست آن که:فرق میان آن دو فرق زمانی است.دنیا محدود است ولی آخرت ابدی است.

دوم آن که:در زندگی دنیا بشر اراده می کند ولی در آخرت بشر را هیچ گونه اراده ای نیست.جبرا در برابر ارادۀ خداوند خاضع است.

این انسانی که در برابر رسولان خدا سرکشی می کرد در آنجا در برابر داعی حق خاضع است و آن که صدای خود را برای محاربه با خدا و بندگان او و رسولان او بلند می کرده در قیامت یارای آن ندارد که حتی بانگی و لو خرد و ضعیف برآورد.

تنها زمزمه ای که می شنوی تکرار کلمۀ عفو و استغفار است.از پی آن دعوت کننده که آنان را به سوی صراط مستقیم حق فرا می خواند بدون آن که گامی از راه دور شوند مستقیم پیش می روند.

[109]

یَوْمَئِذٍ لاٰ تَنْفَعُ الشَّفٰاعَةُ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً در آن روز شفاعت سود ندهد.مگر آن که را که خدای رحمان اجازت دهد و سخنش را بپسندد.»

ص :187

هیچ گونه وابستگی در روز قیامت سودمند نمی افتد.تنها یک رابطه و علاقه موجود است،علاقه مؤمنان و شفاعتشان و شفاعت رسولان و صدیقان و شهداء و صالحان در حق پیروانشان در دنیا و کسانی که از آنان اطاعت کرده اند. /7 اکنون می پرسیم در آن روز شفاعت را چه فایده است و به چه کسی صلاحیت شفاعتگری داده می شود.

اولا:شفاعت در آنجا نتیجۀ وابستگی ها و ارتباطهای ایمانی است در این دنیا.هر چه در دنیا محبت تو نسبت به پیامبران و امامان و جانشینان آنها بیشتر باشد و بیشتر مطیع فرمانشان باشی احتمال رهایی تو از آتش بیشتر است،زیرا تنها آنان حق شفاعت به درگاه خدا دارند.

ثانیا:شیطان در دل گناهکاران یأس از رحمت خدا را القاء می کند.خدا نیز به وسیلۀ شفاعت در رحمت خود را به روی آنان می گشاید و آنان را به طریق توبه راهنمایی می کند و این بازگشت به خداست و اطاعت از رسول اوست و اولو الامر شرعی بعد از اوست.

سؤال دیگر چرا پس از شفاعت سخن از رضایت حق رفته است؟جواب این است اندیشۀ مسئولیت را ارزش و اعتبار بسیار است ولی بشر می خواهد خود را از آن خلاص کند یکی از راههای خلاصی از مسئولیت شفاعت است بشر همواره به این امید است که اگر در عمل سعی نکند کسی هست که او را شفاعت کند.

خدای تعالی تأکید می کند که شفیعان حق کسی را شفاعت می کنند که خدا از او راضی و خشنود باشد.تا مردم مسئولیت خود را فراموش ننمایند.

[110]

یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ هر چه در پیش روی آنهاست و هر چه در پشت سرشان است می داند.» رفتار انسان و خلقیات او معین کنندۀ سرنوشت اخروی اوست و خدا همه اینها را می داند.

وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً

و علم آنان او را دربر نگیرد.» /7 بدین گونه انسانها در برابر قدرت قاهرۀ پروردگار عاجز می ایستند.علم آنها

ص :188

به او احاطه ندارد.و غلبه بر او برای ایشان ممکن نیست.زیرا جز تسلیم در برابر او و فرار از عدل او به سوی عفو او از غضب او به سوی خشنودی او چاره ای ندارند.

[سوره طه (20): آیات 111 تا 122]

اشاره

وَ عَنَتِ اَلْوُجُوهُ لِلْحَیِّ اَلْقَیُّومِ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ یَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً (112) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنٰا فِیهِ مِنَ اَلْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً (113) فَتَعٰالَی اَللّٰهُ اَلْمَلِکُ اَلْحَقُّ وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضیٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً (114) وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ (116) فَقُلْنٰا یٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاٰ یُخْرِجَنَّکُمٰا مِنَ اَلْجَنَّةِ فَتَشْقیٰ (117) إِنَّ لَکَ أَلاّٰ تَجُوعَ فِیهٰا وَ لاٰ تَعْریٰ (118) وَ أَنَّکَ لاٰ تَظْمَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تَضْحیٰ (119) فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ اَلشَّیْطٰانُ قٰالَ یٰا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلیٰ شَجَرَةِ اَلْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاٰ یَبْلیٰ (120) فَأَکَلاٰ مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ اَلْجَنَّةِ وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ (121) ثُمَّ اِجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَیْهِ وَ هَدیٰ (122)

ص :189

معنای واژه ها

111[و عنت الوجوه]

:عنوه به معنای خضوع و خواری است و عانی به معنای اسیر،و چیزی را با عنوه گرفتن یعنی با زور اخذ کردن که موجب خواری کسی که از او گرفته شده می شود.گاهی نیز عنوه با فرمانبری و تسلیم همراه است که ذلیل از عزیز فرمان می برد.

121[و طفقا یخصفان]

:یعنی آدم و حوّا برگ بر خویش نهادند تا عریان نمانند.

مسئولیت...از یادآوری تا فراموشی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انسان در برابر خدای سبحان با تمام وجود خاضع است و در روز قیامت این خضوع به حد کمال است.اما در دنیا خدای تعالی به او فرصت داده تا ارادۀ خویش بیازماید.پس استطاعت آن دارد که ترقی کند و فرا رود تا به صورت برترین مخلوقاتی که قهرا و بگونه تکوینی در برابر خدا خاضع اند درآید.

این مسئولیت نیاز به آن دارد که همواره به او تذکر داده شود.هر چند انسان بر حسب طبع و فطرت احساس مسئولیت می کند ولی بسا اتفاق می افتد که فشارهای زندگی و وسوسه های شیطانی و مسائل و مشکلات زندگی مسئولیتش را از یادش می برند.بنا بر این نیازمند به هشدار دهنده ای است که او را به مسئولیتش آگاه سازد.

از این رو قرآن حکیم همواره یادآور این مسئولیت است.

ص :190

عامل دیگری هم هست که مانع می شود که انسان مسئولیت خود را فراموش کند و آن عامل،عزم و اراده است در این آیات خداوند به ما تذکر می دهد که آدم که عهد خدا را فراموش کرد و از بهشت بیرون رانده شد از صاحبان عزم و اراده نبود.

آدم از بهشتی که خدا برای او مهیا کرده بود و آن همه نعمت به او و همسرش ارزانی داشته بود،بیرون نیامد مگر بدان سبب /7 که شیطان غریزۀ علاقه به جاویدان بودن را در او برانگیخت.چون از شیطان پیروی کرد جامۀ بهشت از تن بیرون کرد (هم چنان که نفس او لباس تقوی از تن به در کرد)و عاصی و گمراه شد.ولی خداوند تعالی در توبه را به روی او گشود و توبه اش بپذیرفت و آدم را برگزید و هدایت کرد.

در پایان مقال به این نکته اشاره شده که اگر گناه سبب هبوط انسان است به زمین توبه معراج اوست به بهشت برین.

شرح آیات:

[111]

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ و چهره ها در برابر خدای زنده و پاینده خاضع می شود.» خضوع اظهار ذلت و خواری است.«چهره ها»گفت،زیرا چهره بارزترین عضو از اعضای انسان است.وقتی کسی می گوید به فلان کس یا فلان جای روی کردم یا روی آوردم،یعنی همۀ ابعاد زندگی ام را به آن طریق در انداختم.آری این موجود ضعیف و فانی سزاوار است که در برابر آن خدای زندۀ پاینده خاضع باشد.

بدین گونه دعا می کنیم که:

(ای خداوند!چهرۀ ذلیل من در برابر تو ای خداوند عزیز جلیل به خاک می افتد و چهرۀ فرسوده فنا پذیر من در برابر تو ای خداوند دایم و باقی به خاک می افتد.چهره فقیر من در برابر تو ای خداوند بی نیاز بزرگ به خاک می افتد چهرۀ من و گوش من و گوشت و خون و پوست و استخوان من...در برابر تو ای پروردگار جهانیان به سجده می افتد).

ص :191

شاید این دو نام خدای تعالی یعنی حی و قیوم جامع همۀ اسماء حسنای خداوندی باشند.

وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً

و هر که بار کفر بر دوش کشد نومید گردد.» /7 نومیدی سستی و از پا افتادگی است.هر که نومید شود به هدفش نمی رسد.

ظلم بار گرانی است بر دوش انسان و در دنیا به صورتهای مختلف منفی نمودار می شود.چون:عدم توفیق و سستی و کسالت و...اما در آخرت به صورت عذاب خوار کننده جلوه گر می شود و این خلاف انتظاری است که انسان از آن دارد.آیا هدف ظالم این نیست که به نیروی ظلم برای خود و خاندانش سعادت و رستگاری ایجاد کند؟ولی چون روز قیامت فرا رسد می بیند که آرزویش بر باد شده و بار گران ظلم بر دوش او قرار گرفته است.

[112]

در برابر ظلم عمل صالح قرار دارد و آن حالت سازندگی است.

خواه برای خود و خواه برای جامعه.به جای آن که برای خود تنوری از آتش جهنم برافروزی برای خود قصری در بهشت بنا می کنی و به جای آن که به سبب ستمکاری روابط خود را با مردم بگسلی با نیکوکاری و احسان رشته های محبت میان تو و مردم هر چه استوارتر می گردد.کسی که نیکوکاری را شعار خود ساخته نه از نابودی بیمی به دل راه می دهد نه از ستم ستمگران.

اما نیکوکاری اگر در خط فساد باشد ارزش و بهایی ندارد.از این رو قرآن می گوید:

وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ

هر کس کاری شایسته کند و مؤمن باشد.» یعنی اعمال نیک وقتی مثمرثمر است که در خط ایمان باشد و چون در خط ایمان بود، فَلاٰ یَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً نباید از هیچ ستمی و شکستی بهراسد.» در روز قیامت محال است که صحیفۀ عمل خود را بنگری در حالی که

ص :192

عملی از اعمال تو را از آن محو کرده یا ثبت ننموده باشند.مثلا اگر تو در یکی از شبهای تاریک لحظاتی چند از خواب برخیزی و تسبیحی بگویی خداوند این عمل تو را هر چند هم خرد و بی مقدار باشد در نامۀ عملت درج می کند و تا روز قیامت نوشته در آن نامه باقی می ماند.در متن آیه هم«ظلم»آمده است و هم«هضم»فرق میان آن دو این است که«ظلم»از میان رفتن همۀ عمل است و هضم نقصان پاره ای از اجزاء است.

[113]

وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا این چنین آن را قرآنی عربی نازل کردیم.» /7 عربی:به معنی بلیغ است.همۀ مردم آن را می فهمند و همۀ حقایق را توضیح می دهد زبان عربی-به اعتراف علمای لغت-از دیگر زبانها از حیث بلاغت ممتاز است.بلاغتی را که در زبان عربی هست در دیگر زبانها نمی یابیم.

وَ صَرَّفْنٰا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ

و در آن گونه گون هشدار دادیم.» یعنی هشدارهای خود را به شیوه های مختلف با مثالهای واقعی جای دادیم.

لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

شاید بترسند.» تا روح تقوا در آنها راسخ گردد.هر کس که این روحیه در وجود او راسخ گردید نه ستم می کند نه غفلت می ورزد و نه گناه می کند زیرا او به سلاح تقوی مسلح است و پرهیز نتیجۀ هشدار و وعید است.

أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً

یا پندی تازه گیرند.» هدف قرآن افشاندن بذر تقوی است در نفس انسان.اگر دل انسان پذیرای تقوی نباشد لا اقل تذکری یابد.و تذکر بر حسب آنچه در احادیث آمده است یاد کردن خداست به هنگام ممارست خطا.از این رو می توان گفت که تقوی نوعی عصمت است و اما تذکر همانند تقبیح کردن عمل زشت است.

[114]

فَتَعٰالَی اللّٰهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ پس برتر است خدای یکتا آن پادشاه راستین.»

ص :193

برتر است ذات احدیت از هر تشبیه و تصوری.او ملکی است که مالک هر چیزی است و بر هر چیزی تسلط دارد.او حق است و جز او باطل.

برای آن که به علم قرآن دست یابیم باید تسلیم شویم و هر چه بیشتر از منبع وحی بهره گیریم بدون هیچ شتابی.

وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضیٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ

و پیش از آن که وحی به پایان رسد در خواندن قرآن شتاب مکن.» /7 در تفسیر علی بن ابراهیم در تفسیر این آیه آمده است که چون قرآن بر پیامبر نازل می شد پیش از اتمام نزول وحی رسول اللّٰه به خواندن مبادرت می فرمود.خداوند او را خطاب می کند که«در خواندن قرآن شتاب مکن».شاید شدت علاقه و محبت آن حضرت به وحی او را به چنین کاری وادار می کرد.خدای تعالی او را از این عمل نهی می فرماید.هر علتی که داشته باشد عجله کاری نکوهیده است به چند دلیل.

1-زیرا مؤمن شایسته است که تسلیم مطلق باشد در برابر پروردگارش تا خداوند بر علم او بیفزاید و عجله در وحی هر چند به سبب کمال شوق باشد مانع کمال تسلیم می شود و در نتیجه سبب ازدیاد علم نمی شود.

2-مهم این است که قرآن با دقت و تدبر خوانده شود تا معانی آن دریافته گردد.زیرا تنها از طریق تأنی و تدبر است که ما به معنی قرآن پی می بریم.

پس اگر کسی بخواهد قرآن را فقط به منظور قرائت بخواند بدون این که در معانی آن تدبر کند عملش مطلوب نخواهد بود.

وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً

و بگو:ای پروردگار من؟به علم من بیفزای.» مراد این است که پس از تسلیم،خواستار افزون شدن علم باشیم کسی که به آنچه آموخته است غره شود و نخواهد که بر آن افزوده شود،خدا نیز بر علم او نخواهد افزود.

بنگرید که چه سان خدای تعالی از پیامبرش می خواهد که خواستار افزونی علم خود باشد.در حدیث مأثور از عایشه روایت شده که رسول اللّٰه(ص)می فرمود

ص :194

اگر روزی بر من بیاید که در آن روز بر علم من علمی که مرا به خدا نزدیک کند افزوده نشده باشد خداوند طلوع خورشید را بر من مبارک نگرداند. (1)

[115]

وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ و ما پیش از این با آدم پیمان بستیم ولی فراموش کرد.» خدای سبحان هدف قرآن را معین کرد:تقوی و تذکر.سپس برای بیان این دو هدف داستان آدم را ذکر کرد.آن گاه که او را از آن درخت نهی کرد و از شیطان بر حذر داشت و گفت که شیطان او را از بهشت بیرون می راند ولی آدم از شیطان پرهیز نکرد و تذکر الهی را به گوش نگرفت.

از عبارت«فراموش کرد»معلوم می شود که عصیان آدم عمدی نبوده است.

قسمت دیگر آیه دلیل بر این است که آدم نتوانست شکیبایی کند.

وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً

و شکیبایش نیافتیم.» در تفسیر این آیه گفته اند که:

اولا:آدم عهد الهی را از یاد برد ولی خطایی که کرد از روی قصد نبود.

دوم:آدم از صاحبان عزم نبود.پیامبران اولو العزم پنج تن هستند:نوح، ابراهیم،موسی و عیسی و محمد(ص)و از این آیه بر می آید که اراده یا عزم مانع غفلت و نسیان می شود.«و این در صورتی است که عزم را در متن آیه به معنی اراده بگیریم نه شکیبایی».

[116]

وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ و آن گاه که به فرشتگان گفتیم:آدم را سجده کنید،همه جز ابلیس که سرپیچی کرد سجده کردند.» /7 سجود ملائکه موکل به طبیعت در برابر انسان به این معنی است که خدا طبیعت را مسخر انسان کرده است.آری ابلیس موکل به نفس امّاره می ماند که هیچگاه در برابر خدا سجده نمی کند مگر آن که انسان او را به سجده مجبور نماید.

ص :195


1- 17) -نور الثقلین ص 298.

[117]

فَقُلْنٰا یٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاٰ یُخْرِجَنَّکُمٰا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقیٰ گفتیم:ای آدم این دشمن تو و همسر تو است.شما را از بهشت بیرون نکند که نگونبخت شوی.» خدای تعالی برای آدم و زوجه اش بیان نمود که شیطان دشمن آنهاست و برای اخراج آنها از بهشت سعی می کند.از این آیه چند نکته استفاده می کنیم.

1-انسان باید دشمن خود ابلیس را بشناسد و همواره او را دشمن دارد.

2-ابلیس همان قدر که با مرد دشمن است با زن هم دشمن است.حتی زن باید بیشتر از مرد از ابلیس حذر کند.

3-هدف شیطان گمراه کردن بشر است و کشیدن آنهاست به شقاوت مادی و معنوی وسیلۀ او در این کار فریب دادن و مکر نمودن و خدعه کردن است.

[119/118]

إِنَّ لَکَ أَلاّٰ تَجُوعَ فِیهٰا وَ لاٰ تَعْریٰ* وَ أَنَّکَ لاٰ تَظْمَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تَضْحیٰ که تو در بهشت نه گرسنه و نه برهنه مانی*و نه تشنه می شوی و نه دچار تابش آفتاب.» این چهار که بر شمرد از نعم مادی است که خداوند در بهشت به ودیعت نهاده است و آنها نعمت های خوردن و لباس پوشیدن و نوشیدن و داشتن مسکن است.

[120]

ولی آیا ممکن است که شیطان انسان را به حال خود رها کند؟...هرگز.

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطٰانُ قٰالَ یٰا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلیٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاٰ یَبْلیٰ

شیطان وسوسه اش کرد و گفت:ای آدم!آیا تو را به درخت جاویدانی و ملکی زوال ناپذیر راه بنمایم؟» /7 از این آیه چند نکته استفاده می شود:

1-شیطان انسان را وسوسه می کند و غرائز سرکوفته و خاموش شده را بر می انگیزد،تا بتواند تخم شبهات را در دلها بیفشاند.بر ماست که این کید او را بشناسیم تا مباد به دام او بیفتیم.

ص :196

2-آدم نخستین کسی بود که در دام شیطان افتاد ولی او از روی عمد مرتکب گناه نشد بلکه شیطان سبب شد که امر پروردگارش را فراموش کند و شیطان به دروغ به خدا سوگند خورد که خدا او را از خوردن آن درخت نهی نکرده است.

آدم هنوز نمی دانست که ممکن است کسی پیدا بشود که خدا را به دروغ سوگند بخورد،و نیز شیطان او را در اشتباه انداخت که خدا او را از هر درخت گندمی نهی نکرده،بلکه او را از نوع خاصی از آن درخت منع کرده است.در اینجا شیطان از این نقطۀ ضعف انسان استفاده کرد،که با جزئی توجیهی از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کند.

3-غریزۀ سروری و حب خلود دو غریزۀ ریشه دار در اعماق وجود انسان هستند.با آن که خدای تعالی آدم را در بهشت جای داد،آنها هنوز نمی دانستند که مدت درنگشان در بهشت تا چه زمان خواهد بود.شیطان نیز از این نقطۀ ضعف سوء استفاده کرد ولی خوردن از میوۀ آن درخت همان بود و به جای جاوید ماندن در بهشت،به زمین فرو فرستاده شدن همان.

شیطان بر طبق عادت خویش از راه غرایز انسان را منحرف می کند،زیرا اگر انسان از غرایز خود استفادۀ صحیح کند سبب عروج و اعتلای او می شوند و اگر از جنبۀ منفی استفاده کند باعث سقوط و هبوط او می گردد.

شیطان هنگامی که بشر را وسوسه می کند در چشم او آشکار نمی شود بلکه به صورت اوهام و خیالات به نزد او می آید.

[121]

فَأَکَلاٰ مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ از آن درخت خوردند و شرمگاهشان در نظرشان پدیدار گردید و هم چنان برگ درختان بهشت بر آنها می چسبانیدند.» نتیجۀ گناهکاری شان همان پدیدار شدن شرمگاهشان بود در حالی که خداوند بر آنها لباس پوشانیده بود.

وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ

آدم در پروردگار خویش عاصی شد و راه گم

ص :197

کرد.» عصیان آدم ارتکاب خطا بود یا ترک هدایت و در نتیجه گمگشتگی و رفتن به سرای نگونبختی و شقاوت.

[122]

ثُمَّ اجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَیْهِ وَ هَدیٰ سپس پروردگارش او را برگزید و توبه اش را بپذیرفت و هدایتش کرد.» از این آیه برمی آید که شقاوت و سعادت انسان به دست خود اوست و هر گاه که در دام شیطان بیفتد و به نابودی نزدیک گردد اگر به هوش آید و توبه کند و از راه منحرف،خویشتن را به یک سو کشد به معراج فضیلت عروج خواهد کرد.

سخن آخر آن که شیطان به اغوای بشر تا زمانی قادر است که انسان به خود مغرور است و به خدای خود از شر ابلیس و خدعه ها و دامهای او پناه نمی برد.

آدم از آن رو در دام شیطان افتاد که به خود اعتماد داشت ما نیز باید به ابعاد خطر وجودی شیطان آگاه شویم و همواره از شر او به خدا پناه بریم.

من در اینجا تکرار می کنم:به خدای توانا پناه می بریم از شیطان گمراه کننده.در حدیث آمده است که ابو جعفر(ع)گفت:

(خدا به آدم و حوا گفت به این درختان نزدیک نشوید یعنی از آنها مخورید آدم و حوا هم گفتند:آری،پروردگار ما نه به این درختها نزدیک می شویم و نه از آنها می خوریم ولی«انشاء اللّٰه»نگفتند.خدا نیز در این جا آنها را به حال خود رها کرد) (1) /7

[سوره طه (20): آیات 123 تا 130]

اشاره

قٰالَ اِهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اِتَّبَعَ هُدٰایَ فَلاٰ یَضِلُّ وَ لاٰ یَشْقیٰ (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَعْمیٰ (124) قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمیٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً (125) قٰالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ اَلْیَوْمَ تُنْسیٰ (126) وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقیٰ (127) أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسٰاکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلنُّهیٰ (128) وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی (129) فَاصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا وَ مِنْ آنٰاءِ اَللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرٰافَ اَلنَّهٰارِ لَعَلَّکَ تَرْضیٰ (130)

ص :198


1- 18) -نور الثقلین ص 402.

معنای واژه ها

124[ضنکا]

:تنگنا.

128[أ فلم یهد لهم]

:آیا برای آنان تبیین نساخت و هدایتشان نکرد؟این استفهام استنکاری است.

130[تربّص]

:چشم به راه راست تا سرنوشت را ببیند و شاهد باشد پیروزی از آن چه کسی است و کدام یک از ما عذاب می شویم و کدام یک در نعمت قرار می گیریم؟

ص :199

هدایت الهی،معراج فضیلت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انسان آمیزه ای است از مشتی خاک و پرتوی نور.خاک جنبه های ضعف اوست و نور پرده ای است که عیبهای خاک را می پوشاند.ارادۀ انسان ساتر شهوات اوست و عقل او ساتر جهلش و تقوای او پوشندۀ غرائزش اگر این جنبه نورانیت نباشد آدمیان از آنچه هستند باز هم ناتوان و عاجزتر خواهند بود.

آری،جامۀ تقوا برترین چیزی است که انسان جهل خود و عجز خود و غرور خود را بدان می پوشد.اگر جامۀ ساتر نبود همانا آدمی از گرگ هم درنده تر می بود و از روباه مکارتر و از مار گزنده تر.هر گاه کسی را این جامه از تن دور شود باز هم راه او به سوی خدا گشاده است آری،راه توبه.

انسان هر گاه به جنبۀ خاکی خود میل کند ناتوان می شود و ذوب می گردد و چون به جانب نور مایل گردد رشد می یابد و فرا می رود.

آدم چون به جنبۀ خاکی خود میل کرد-نه به روحی که خدا در او دمیده بود-هبوط کرد.

چون شیطان آدم را فریب داد خداوند او را به زمین فرو فرستاد تا در آنجا نبردی سخت را میان حقیقت و هوی و هوس و میان حقیقت جویان و هوی پرستان آغاز کند و در آن فرو رود و این چیزی است که انسان را به امر نبوت نیازمند می کند، تا او را به راه رشاد و سعادت رهبری نماید پس هر کس که از هدایت الهی پیروی کند گمراه نشود و دچار شوربختی نگردد اما هر کس که از هوی و هوس خود پیروی کند و از یاد خدا اعراض ورزد در برابر فشار شهوات تسلیم شود،و در زندان جهل و

ص :200

جهالت بماند و در تنگنای زندگی گرفتار گردد.ولی در روز قیامت نابینا محشور گردد و چون از سبب آن پرسد جواب شنود که«آیا تو آیات خدا را فراموش نکردی؟»آری،امروز تو هم در زمرۀ فراموش شدگان هستی.

اسراف کنندگان را که به آیات خدا کافر می شوند در دنیا عذاب شدید خواهد بود،همانگونه که خدا نسلهای پیشین را هلاک نموده است.عذاب آخرت از عذاب دنیا سخت تر و باقی تر خواهد بود.

خدای تعالی کفار را تا زمانی معین مهلت می دهد و اگر این مهلت نمی بود در حال آنان را به کفرشان بازخواست می کرد.

شرح آیات:

[123]

قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ گفت همگی از آنجا پایین روید،دشمنان یکدیگر.» کسانی که در بهشت بودند و فرمان شد که از آنجا فرود آیند،آدم و زنش بودند در آیۀ نخست«اهبطا»به لفظ مثنی آورده و سپس کلمۀ«جمیعا»را افزوده.شاید ابلیس را هم به آنها منضم کرده و در ذیل آیه هم می گوید دشمنان یکدیگر،به صورت جمع،زیرا آدم در زمین با زنش هرگز اختلافی نداشت بلکه در جوی آرام می زیستند،تا آن که صاحب فرزندان شدند.بعضی فرزندان او به راه خیر و صلاح رفتند و بعضی به سوی شر و فساد و از این پس میان فرزندانش اختلاف و دشمنی پدید آمد.

فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدٰایَ فَلاٰ یَضِلُّ وَ لاٰ یَشْقیٰ

اگر از جانب من شما را راهنمایی آمد،هر کس از آن راهنمای من متابعت کند نه گمراه می شود و نه تیره بخت.» /7 ضلالت انحراف است و بدبختی ثمرۀ آن.پس کسی که از فرمانهای پروردگارش متابعت کند،اولا منحرف نمی شود ثانیا بدبخت نمی گردد،زیرا در طریق صحیح گام برمی دارد که او را به اهدافش نزدیک می کند.نیز ممکن است که

ص :201

مراد از ضلالت جنبه معنوی باشد و بدبختی جنبه مادی.

[124]

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی و هر کس از یاد من اعراض کند.» اعراض از یاد خدا،همانا اعراض از حقیقت است و بارزترین قضایای آن اعراض از کسی است که عهده دار رهبری شرعی است.زیرا انسان بدون راهنمایی او نمی داند چگونه از زندگی بهره مند گردد از این رو در زندگی تیره بخت خواهد بود.

فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً

زندگی اش تنگ می شود.» یعنی زندگی سخت بر او فشار می آورد و موجب بدبختی او می شود هر چند هم از مال و ثروت دنیا بهره مند باشد.در واقع تنگی معیشت در دو بعد نمایان می گردد:

1-به سبب نقص وسایل مادی.

2-به سبب خشنود نبودن از زندگی و مطمئن نبودن به آن،هر چند وسایل مادی هم به حد وفور وجود داشته باشد.

وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَعْمیٰ

و در روز قیامت نابینا محشورش سازیم.» /7 چرا انسان در آخرت نابینا می شود؟زیرا در دنیا از بصیرت عاری بوده.از نابینایی به دو گونه در قرآن یاد شده:یکی در بصر و یکی در بصیرت.می توانیم نابینایی در بصیرت را به عدم آگاهی تعبیر کرد،زیرا هر کس نور نبیند چیزهایی را هم که این نور روشن می کند نتواند دید.هدایت خدا نوری است که حقایق را روشن می کند و سنتهای حاکم در زندگی را بیان می کند و این امری بدیهی است که کسی که به بصر و بصیرت از مشاهدۀ این هدایت نابینا است از دیدن حقایق زندگی و سنتهای آن هم نابینا خواهد بود تمییز حق از باطل برای او دشوار خواهد بود در آخرت هم دیدگان او کور می شود.از این رو است که می فرماید:

[125]

قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمیٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً گوید:ای پروردگار من،چرا مرا نابینا محشور کردی و حال آن که من بینا بودم.»

ص :202

از مضمون آیه معلوم می شود که آن که چنین می گوید از کافران نیست،بلکه از کسانی است که آیات خدا را فراموش کرده است.از این رو در سبب نابینایی خویش حیران می شود و می پرسد که«پروردگارا چرا مرا نابینا محشور نمودی»و می افزاید«و حال آن که من بینا بودم».چنین کسی اگر کافر می بود هرگز چنین ادعایی نمی کرد.خدای تعالی نیز وقتی که به او پاسخ می دهد تأکید می کند که تو آیات خدا را فراموش نموده ای و نمی گوید که به آیات ما ایمان نیاورده ای.در حدیث نیز آمده است که کسانی در قیامت نابینا محشور می شوند که ولایت الهیه را ترک کرده اند یا حج واجب را به جا نیاورده اند.ابو بصیر روایت می کند که از امام صادق(ع)شنیدم که می فرمود که«هر کس بمیرد در حالت صحت و توانگری و حج به جای نیاورده باشد از زمرۀ کسانی است که خدای تعالی می فرماید که«او را نابینا محشور می کنیم».ابو بصیر می گوید که من گفتم:سبحان اللّٰه،نابینا؟ حضرت فرمودند آری خدا او را از راه حق نابینا می سازد». (1)

چون شخص گمگشته از خدای خود سبب نابینایی اش را پرسد او را چنین جواب آید:

[126]

قٰالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ الْیَوْمَ تُنْسیٰ گوید هم چنان که تو آیات ما را فراموش کردی و امروز خود فراموش گشته ای.» یعنی تو را مهمل رها کردم،هم چنان که چیزی را از یاد ببرند.از این آیه معلوم می شود که مسئلۀ انسان مهمل گذاشتن اوست تعالیم رسالت الهیه را،به سبب عدم جدیت(عزم)در آنها.علاج این آفت همانا ذکر خداوند است در نمازهای پنجگانه و به جای آوردن اعمال صالحه.نماز سبب می شود که انسان همواره به یاد خدا باشد و به اوامر و نواهی او توجه داشته باشد و این امر سبب رستگاری او در دنیا و آخرت می شود.

[127]

چه چیز سبب می شود که انسان به آیات خدا ایمان نیاورد.آن هم

ص :203


1- 19) -نور الثقلین ج /3ص 406.

ایمانی که در واقعیت زندگی او اثر بگذارد و او را ملزم به انجام احکام دینی از روی جدیت و عزم و اراده باشد.آری،یکی گرایش به اسرافی است نهفته در جان که پیوسته او را به زیادت طلبی وامی دارد و به سوی رذایل می کشاند.در حالی که تمسک به دین موجب صبر و تحمل و فداکاری است.همین است که خدای تعالی می فرماید:

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ

این چنین اسرافکاران و کسانی را که به آیات پروردگارشان ایمان نمی آورند،جزا دهیم.» انسانی که می خواهد از سختیهای زندگی با عدم توجه به آیات بگریزد در آخرت مواجه با عین صعوبات و مشقتها می شود.که دو صفت بزرگ پیدا کرده اند یکی شدت و یکی امتداد.آن چنان امتدادی که می توان گفت جاویدان اند.

وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقیٰ

«هر آینه عذاب آخرت سخت تر و پایدارتر است.» [128]

أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسٰاکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی النُّهیٰ آیا همۀ مردمی که پیش از این در مساکن خویش راه می رفتند و ما همه را هلاک کردیم،سبب هدایت اینان نشده اند؟اینها نشانه هایی است برای خردمندان.» کسی که پند نمی گیرد،یا خطر را احساس نمی کند و خود را از مکر خدا در امان می داند،یا آن که دلش سخت شده و عبرتها را در آن اثری نیست.و حال آن که تنها خردمندان هستند که از روزگار عبرت می گیرند.

[129]

وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی اگر نه سخنی بود که پروردگارت پیش از این گفته و زمان را معین کرده بود، عذابشان در این جهان حتمی بود.» یعنی این سخن که خدا پیش از رسیدن قیامت از تأخیر عذاب سخن گفته، اگر نه چنین بود خداوند در حال عذابشان می کرد.رحمت خداوندی چنین اقتضا می کند که فرصتی دهد تا مردم توبه کنند و به هدایت دست یابند.پس در عقوبت

ص :204

شتاب نمی کند.

[130]

چگونه می توان از فراموشکاری رهایی یافت؟به دو چیز:

اولا:صبر.

فَاصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ

بر آنچه می گویند شکیبا باش.» عدم تأثر به سخن کفّار و افکار منفی ایشان و پرهیز از متابعت از سخن آنان.

دوم:ذکر خدا و تسبیح او به طور مداوم.

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ

و پروردگارت را پیش از طلوع خورشید.» یعنی نماز صبح.

وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا

و پیش از غروب آن به پاکی بستای.» یعنی نماز عصر.

وَ مِنْ آنٰاءِ اللَّیْلِ

و در ساعات شب.» نماز مغرب و عشاء.

وَ أَطْرٰافَ النَّهٰارِ

و اول و آخر روز تسبیح گوی.» /7 یعنی وسط روز که نماز ظهر است.

لَعَلَّکَ تَرْضیٰ

شاید خشنود گردی.» این جمله در برابر«تنگی معیشت»است که در آیه پیشین آمده بود.

«معیشت تنگ»از آن انسانی است که خود را در زندان محدود حیات حبس کرده.

اما زندگی گشاده،زندگی انسانی است که به قضای خداوندی راضی است.

[سوره طه (20): آیات 131 تا 135]

اشاره

وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (131) وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاٰةِ وَ اِصْطَبِرْ عَلَیْهٰا لاٰ نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْویٰ (132) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ یَأْتِینٰا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ مٰا فِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولیٰ (133) وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَکْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقٰالُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزیٰ (134) قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحٰابُ اَلصِّرٰاطِ اَلسَّوِیِّ وَ مَنِ اِهْتَدیٰ (135)

ص :205

جنبه های منفی روح انسان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ طه برای ما از انسان سخن گفت و برای ما خبرهای چهار نمونه از نمونه های بشری را بیان داشت.آن چهار عبارتند از موسی،هارون،که در اوج اعلای انسانیت بودند.سپس ساحران که پس از گمراهی هدایت یافتند آن گاه فرعون که در حضیض گمراهی بود و سرانجام لشکریان فرعون که فرعون آنان را به خواری افکنده و گمراهشان کرده بود و هیچگاه روی هدایت ندیدند.

در پایان سوره خلاصه ای از مطالب پیشین آمده است و جنبه های منفی روح انسان را بیان می دارد،پس از آن که به عوامل انحراف می پردازد.اگر انسان خود را بشناسد و به عوامل مؤثر در نفس خود پی ببرد می تواند راه درست را برگزیند.

قرآن در این سوره چشم ما را به حقیقت وسوسه های شیطان می گشاید و به ما می آموزد که نسیان(و عدم عزم)و غفلت از مکر شیطان و اهمال در یاد خدا بشر را از بهشتش که همه امن و آسایش است به زمینی که سراسر اختلاف و منازعه است

ص :206

فرو می افکند.

آری،برای انسان مجالی است که فرا رود و بر دیگران پیشی گیرد ولی باید این مسابقه /7 یک مسابقۀ سازنده و سالم باشد و حطام بی مقدار دنیا سبب آن نگردد که مسابقه به جنگ و ستیز بدل شود.

برای این که از گمراهی دور شویم و از عوامل حسد متأثر نگردیم و رقابتمان به منازعات نکشد لازم است که همواره خدا را به یاد داشته باشیم و نماز به جای آریم و زن و فرزند خویش را به نماز واداریم،زیرا آنها اگر مؤمن نباشند در ما تأثیر منفی خواهند گذاشت.پس نماز معراج مؤمن است و هر که به سوی خدا عروج کند تحت تأثیر فشارهای نفسانی نخواهد بود و به زخارف دنیوی فریب نخواهد خورد.

سپس قرآن به یکی از عوامل گمراهی اشاره می کند و آن راضی نشدن به قضای خداوندی است.و تردیدی نیست که کسانی که چنین روحیه ای دارند رسولان خدا را و رسالت ایشان را نخواهند پذیرفت و موضع خود را همواره به طلبیدن معجزات و آیات بیشتر توجیه می کنند ولی از حقیقت بزرگ غفلت می ورزند.

بسیاری از پیامبران پیشین را آیات و معجزات ظاهری بود چون موسی و عصای او و عیسی و زنده کردن مردگان و شفا دادن بیماران.ولی این گونه مردم باز هم به آنها ایمان نیاوردند.

شرح آیات:

[131]

وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ اگر زنان و مردانی از آنها را از یک زندگی خوش بهره مند ساخته ایم تو به آنها منگر.این برای آن است که امتحانشان کنیم.رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.» نعمتهایی را که خدا به انسان ارزانی می دارد هر یک را حکمتی است و هر یک را هدفی است جداگانه و این نعمتها بسا برای آزمودن اشخاص است،زیرا بعضی هستند که تاب تحمل نعمتهای بزرگ را ندارند بنا بر این مقتضای حکمت

ص :207

است که بار مسئولیت چنان نعمتها بر دوش آنها نباشد.بنا بر این بهتر است که چشم به نعمتی که خدا به آنان عنایت کرده است ندوزی.

گاهی نیز نعمتهایی که خدا به کسانی می دهد برای افزون شدن گناهان آنهاست یا برای امتحان کردن و راندن آنهاست به سوی یک سرنوشت شوم و سیاه.

بسیاری در این امتحان سقوط می کنند و مستحق عذاب می شوند پس جای آن نیست که انسان به مال و دارایی دیگران حسد بورزد بلکه باید به آنچه خود دارد قناعت کند و به جای تحصیل مال از طرق ناشایست چون کلاه برداری و دزدی دامن همت بر کمر زند و با کوشش شرافتمندانه و تلاش به آنچه می خواهد برسد.

[132]

همچشمی و رقابت در حطام دنیوی تنها ویژۀ مردان نیست بلکه بعضی را می بینیم که به قسمت خود از زندگی راضی هستند ولی زن و فرزند ایشان آنان را به افزون طلبی در دنیا وامی دارند و همواره در گوش آنان زمزمه می کنند که نمی بینی زن و فرزند فلان در چه نعمت و آسایشی هستند؟چرا تو برای زن و فرزندت همانند او کوشش و تلاش نمی کنی؟پس معنی مسئولیت مرد در برابر زن و فرزندش چه می شود؟آری مرد باید در خانوادۀ خود صاحب اراده و تصمیم باشد نه آن که تحت تأثیر القائات آنان قرار گیرد.برای این که آنان را از این وسوسه های شیطانی بازدارد به نماز وادارشان کند.

وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاٰةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهٰا لاٰ نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ

کسان خود را به نماز فرمان ده و خود در آن کار پای بیفشر.از تو روزی نمی خواهیم ما به تو روزی می دهیم.» از این آیه برمی آید که نماز تنها یک عبادت فردی نیست که شخص آن را در برابر پروردگارش به جا می آورد.بلکه نماز علاوه بر عبادت یک کار اجتماعی هم هست.این معنی از دو کلمۀ«فرمان ده»و«پای بیفشر»دانسته می شود.کلمه نخستین دلالت بر ضرورت التزام جامعه به این عبادت دارد در حالی که کلمۀ دوم حکایت از آن دارد که نماز یک عمل ساده نیست و همراه با مشقت ها و رنجهاست پس باید در استمرار آن صبر و پافشاری به خرج داد.

ص :208

مثلا نماز نیازمند به امر به معروف و نهی از منکر است و التزام شدید به تعالیم شریعت در همۀ عرصه های زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و غیره.

همچنین از آیه درمی یابیم که نماز دری است از درهای روزی و فایدۀ آن /7 به بر پای دارندۀ آن باز می گردد.

وَ الْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْویٰ

و عاقبت خیر از آن پرهیزگاران است.» برای آن که بتوانیم ابعاد این عبارت قرآنی را توضیح دهیم مثلی می آوریم:

انسان غذایی از روی میل می خورد ولی نمی داند که در آن غذا میکربی هست و او آن را نمی بیند.چنین کسی هر چند از لذت آنی بهره مند شود ولی باید در آیندۀ نزدیکی منتظر بستر بیماری هم باشد و برای باز یافتن سلامت خود مجبور است که مقدار زیادی وقت و مال خود را صرف نماید.در همان حال شخص دیگری یک غذای کم بها ولی سالم را می خورد که هم سیر می شود و هم از آسیب مصون می ماند.

مفاسد اجتماعی شبیه میکرب است در طعام.کسی که از طریق حرام مال به دست می آورد مثلا از راه دزدی،کلاه برداری هر چند مال فراوانی گردآورده ولی عاقبتش در دنیا نامحمود است.زیرا مردم دیگر با او خصومت می ورزند و بسا خود فدای ظلم و سرقت و کلاهبرداریهای دیگران شود.و همانگونه که او با هزار نیرنگ مال دیگران را از چنگشان به درمی آورد،دیگران هم در مال او طمع می ورزند و سرانجام در راهی فدا شود که دیگران را فدا کرده بود.در حدیث شریف آمده است که:

«هر که سنگ به در مردم زند به درش سنگ خواهند زد» اشخاص پرهیزگار هر چند مال اندکی به دست آورند ولی همواره در دنیا احساس برکت و راحت خواهند کرد و در آخرت هم سعادتمند خواهند بود و در سایۀ رضای خداوندی خواهند غنود.

کسانی که به آنچه خدا به آنها از زندگی مادی داده است راضی

ص :209

نمی شوند،و همواره چشم به مال دیگران دارند و از نعمت شکر و رضا و طمأنینه بی بهره اند و از پیامبران خدا هم پیوسته معجزات و آیات تازه می خواهند و به آن مقدار آیات بینات که بر آنان نازل گردید خشنود و خرسند نمی باشند.

[133]

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ یَأْتِینٰا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ و گفتند چرا معجزه ای از پروردگارش برای ما نمی آورد.» آری نشان تازه تری برای تصدیق رسالت پیامبر می طلبند خدای تعالی هم آنان را چنین جواب می دهد:

أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ مٰا فِی الصُّحُفِ الْأُولیٰ

آیا دلیلهای روشنی که در صحیفه های پیشین آمده،به آنها نرسیده است.» خدای تعالی پیامبر و رسالت خود را در آیات واضحات احاطه کرده است از آن جمله آیاتی است که در کتب پیشین آمده(مثل تورات و انجیل)که از ظهور حضرت محمد بن عبد اللّٰه(ص)خبر داده و از صفات و حالات آن حضرت یاد کرده به گونه ای که تردیدی برای کس باقی نمی ماند،جز آنهایی که چشم دلشان کور شده.اینان هستند که پیوسته آیات و معجزات تازه می طلبند تا ایمان بیاورند.

[134]

عیب کارشان این است که به آنچه واقعیت دارد قانع نیستند و به حکم خدا رضایت ندهند.چون خداوند رسولی برای هشدار آنان فرستد و آیات و معجزات با آنان همراه کند،اعراض می کنند و می گویند معجزاتی می خواهیم که چشم ما آنها را تواند دید و دست ما آنها را لمس تواند کرد.و چون مورد خشم خدا واقع شوند و نشانه های عذاب آشکار گردد گویند اگر خدا برای ما رسولان می فرستاد و آنان ما را هشدار می دادند،ما ایمان می آوردیم.

وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَکْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقٰالُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزیٰ

اگر پیش از آمدن پیامبری عذابشان می کردیم،می گفتند:ای پروردگار ما!چرا رسول بر ما نفرستادی تا پیش از آن که به خواری و رسوایی افتیم از آیات تو پیروی کنیم.» با چنین موضعی که اختیار کرده اند،هرگز آنان را فرصت ایمان به خدا و

ص :210

خضوع در برابر حاکمیت او نیست.آیات خدا آسمانها و زمین را پر کرده است ولی بدون تفکر و تعقل عمیق به کس سودی ندهند.

[135]

قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحٰابُ الصِّرٰاطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدیٰ بگو:همه منتظرند.شما نیز منتظر بمانید.به زودی خواهید دانست آنها که به راه راست می روند و آنها که هدایت یافته اند چه کسانی هستند.» همه منتظر آینده هستند ولی انتظار مؤمن بر اساس تعلیمات الهی مبتنی است در حالی که انتظار کافران بر وهم و خیال مبتنی است.اینان در گمراهی اند و سرنوشتشان تاریک است.این آیه برای این گروه هشداری تمام است.

ص :211

ص :212

سورۀ انبیاء

اشاره

ص :213

ص :214

سورۀ انبیاء

فضیلت سوره:

پیامبر(ص)می فرماید:«کسی که سورۀ انبیا را تلاوت کند خداوند هنگام حساب بر او آسان گیرد و هر پیامبری که نامش در قرآن آمده با او مصافحه کند و درودش فرستد».

مجمع البیان/ص 38،ج 7 امام حسین(ع)می فرماید:

«کسی که سورۀ انبیا را از روی عشق بخواند،چونان کسی است که در بهشتهای پرنعمت همراه همۀ پیامبران است و در زندگی دنیوی در چشم مردم از ابّهت برخوردار است».

نور الثقلین/ص 413،ج 3

ص :215

زمینۀ کلّی سوره

آغازش لرزش درون است و پایانش درخشش امید.میان آن آغاز توفنده و پایان آرمنده قرآن برای ما آیات هشدار دهنده را تلاوت می کند تا غفلت و اعراض ما را علاج کند و لهو و بازیچه از دل ما و عمل ما بزداید و ما را از عاقبت کار کسانی که رسالت محمدی را انکار می کنند آگاه سازد.زندگی تلاش است و فرشتگان بندگان گرامی خدایند و بتان به کس سود نرسانند و نتوانند پناهگاه مشتی جویندگان لهو و لعب قرار گیرند.خدا یکتاست و مرگ واقع شونده است و مسخره کردن پیامبران ثمره ای جز عذاب ندارد.همچنین بیان می کند نقش پیامبران را و عاقبت تکذیب کنندگان آنها را و شهادت به صدق گفتار ایشان را آن گاه که می گویند که خدا یاور آنهاست.

بنا بر این زمینۀ کلی در این سوره چیست؟آیا همانگونه که نام سوره گواهی می دهد همه دربارۀ پیامبران است؟یا محور آن قضیۀ غفلت است و چگونگی زدودن آن از نفس تا انسان به مسئولیتهای خویش آگاهی یابد و بداند که زندگی جدی است نه لهو و بازیچه.

در این سوره از پیامبران هم سخن رفته است ولی از زاویۀ هشدار دادن ایشان به انسان و اینکه چگونه به آنان گوش فرا داریم تا غفلت را از نفوس خود دور سازیم و به آنان ایمان آوریم.

در سوره های دیگر هم از پیامبران یاد شده ولی از زوایای دیگر،مثلا از مبارزۀ اجتماعی و سیاسی که به آن پرداخته اند(مثل سورۀ القصص)یا آزارهایی که به آنان رسیده و استقامت ایشان در برابر آن آزارها.(چون سورۀ هود).

ص :216

احساس مسئولیت قلۀ آگاهی است و راه رسیدن به آن مقاومت است در مقابل حالت غفلت و سهو.چیزی که تحقق نمی یابد مگر از طریق هشدار به نزدیک شدن موعد حساب.

پیامبر آمد و هشدارشان داد ولی آنان سخن او شنیدند در حالی که سرگرم لهو و بازیچه بودند،زیرا دلهایشان مایل به لهو بود و بر اندیشۀ درستی قرار نمی گرفت.

اعراضشان از آیات خدا به این بهانه بود که ادعا می کردند آنها جادو هستند یا رؤیاهای آشفته یا دروغ یا خیالهای شاعرانه و تا بتوانند تکذیب حق را توجیه کنند می گفتند که ما خواستار آیات تازه ای هستیم و خدای تعالی انذارشان داد که هلاک سرنوشت مکذبین است.(11) قرآن بیان می کند که زندگی جدّی است نه بازیچه و خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده پس نباید آنها را لهو و بازیچه پنداشت(16)و نیز تأکید می کند که فرشتگان(که هم از آنها آگاهترند و هم نیرومندتر)خدا را بجد می پرستند و تسبیحش می گویند و سجده اش می کنند.(19) ولی مردم نادان عادة از مسئولیت می گریزند و خود را در پناه خدایان می کشند و می پندارند که آنان را از کیفر اعمالشان خواهند رهانید.خدا به آنان تذکر می دهد که پروردگار یکتای بی همتا اوست و بس(20)در سوره هم چنان سخن از توحید است و شواهد و دلایل فطری بر آن(30)سپس مرگ را به یاد بشر می آورد که هر کسی چشندۀ مرگ است حتی پیامبر بزرگوار نیز در جوار پروردگارش خواهد آرمید(34)تا مگر انسان غافل را از اندیشۀ بی ارزش شرک به در آورد.

اما استهزاء و ریشخند گرفتن آیات پروردگار(که خود صورتی است از لهو) عاقبتش مرگ است(36) /7 پس از بحث دربارۀ شرک و استهزاء مطلب دیگری پیش می آید از این قرار که بشر می خواهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند،پس مدعی می شود که اگر هر عملی را کیفری است چرا کیفر اعمال مردم بزه کار به تعویق می افتد.

آن گاه سیاق سوره به سرنوشت استهزاء کنندگان باز می گردد.(41)و

ص :217

می گوید که خدا در شب و در روز نگهبان شماست.از او بترسید و استهزاء مکنید، زیرا اوست که با شما سخن می گوید نه دیگری و خدایان شما نمی توانند عذاب را از شما باز دارند.

استمرار نعمتهای خدا به انسان القاء می کند که در زندگی بشر انتقام و کیفری نیست.خدای تعالی تذکر می دهد که نظر کردن در زمین کافی است که به این حقیقت آگاه شویم که خدا بر هر چه اراده کند غالب است.(44) کسی که اهل لهو و بازیچه است از وحی الهی بهره مند نمی شود،همان گونه که کر نمی تواند سخن کسی که او را فرا می خواند بشنود.(حتی در آن زمان هم که عذاب خداوندی در راه باشد هشدار را نمی شنود تا عذاب آنها را در میان گیرد.)(45) هر گاه نشان کوچکی از عذاب خدا را بنگرند فورا به گناه خود اعتراف می کنند پس چگونه از روز قیامت که برای سنجش اعمال ترازوی عدل بر پا می شود هم چنان در غفلت به سر می برند؟(47) پیامبران برای هشدار به انسان و بیدار کردن ضمیر او و برانگیختن عقلش آمده اند.خدا نیز آنان را یاری کرده است و کسانی را که آنان را تکذیب می کرده اند هلاک نموده است.آنان را و مؤمنان به آنان را از عذاب رهانیده و آوازۀ آنها بلند کرده.خدای تعالی داستان موسی و هارون و پیامبر اسلام محمد(ص)و ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب و نوح و داود و سلیمان و ایوب و اسماعیل و ادریس و ذا الکفل و ذو النون و زکریا و یحیی و مریم و پسرش عیسی برای ما بیان می دارد و مقام و کرامت ایشان را در نزد پروردگارشان بر می شمرد و تأکید می ورزد که همۀ اینان پرتو یک نور بودند و اگر اختلافی هست از سوی مردم است.(93) /7 از این قصه های تابناک برمی آید که هر کس کاری نیکو کند و مؤمن باشد سعی او باطل نگردد(94)و این جنبۀ دیگر مسئولیت است.

پس از آن که نزدیک بودن قیامت و نزدیکی وعدۀ خدا و ندامت کافران و سوختن بتان و بت پرستان به امر خدا در آتش سخن می گوید،تأکید می کند که

ص :218

سوختن بتان در آتشی که زبانه و فریاد می کشد دلیل این است که آنها مقام خدایی نداشته اند.(99) آیا می خواهی از آتش خلاص شوی؟پس از کسانی باش که خدا هدایتشان کرده تا صدای آتش را نشنوی و در روز قیامت محزون نباشی.(103) در آنجا خدا آسمان را در هم می نوردد آن سان پاره کاغذی در هم نوردیده شود ولی پیش از آن روز،فرمانروایی در زمین را به بندگان صالح خود خواهد سپرد.(106) رسول رحمت عالمیان است و این رحمت در آن روز تجلی می کند در آیات آخر سوره از این که خدا هم سخن آهسته را می شنود و هم سخن آشکار را و متاع دنیوی را ارزشی نیست سخن رفته و آیه به دعایی ختم می شود که به رسول خود تعلیم می کند که از خدا بخواهد که میان او و منکران حکم کند که او یاری دهندۀ حق بر باطل است.(112)

ص :219

[سوره الأنبیاء (21): آیات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اِسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (2) لاٰهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ اَلسِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قٰالَ رَبِّی یَعْلَمُ اَلْقَوْلَ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (4) بَلْ قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ بَلِ اِفْتَرٰاهُ بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ فَلْیَأْتِنٰا بِآیَةٍ کَمٰا أُرْسِلَ اَلْأَوَّلُونَ (5) مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ (6) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (7) وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یَأْکُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ مٰا کٰانُوا خٰالِدِینَ (8) ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ اَلْوَعْدَ فَأَنْجَیْنٰاهُمْ وَ مَنْ نَشٰاءُ وَ أَهْلَکْنَا اَلْمُسْرِفِینَ (9) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ کِتٰاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (10)

ص :220

معنای واژه ها

2[محدث]

:جدید.

3[و اسرّوا النجوی]

:یعنی برخی با برخی دیگر دربارۀ قرآن و پیامبر با یکدیگر نجوا می کردند.

[أ فتأتون السحر]

:یعنی چگونه سحری را که محمّد آورده قلب می کنید و«تأتون»به معنای«به سوی سحر می روید»است.

5[اضغاث احلام]

:یعنی آمیختگیهای خواب و خوابهای پریشان.«اضغاث»جمع«ضغث»است و آن آمیزۀ از هر چیزی است.

روز محاسبۀ مردم نزدیک شد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

عجب در این است که مردم سرگرم لهو و بازیچه اند و حال آن که روز حساب نزدیک شده است.

چرا از حق اعراض می کنند؟و به گونه ای اعراض می کنند که سخن حق به مسخره می گیرند و غفلت بر دلهایشان چیره شده و بینی که سر در گوش هم برده می گویند او نیز انسانی همانند ما است،چرا از او متابعت کنیم؟.آری سخن حقی را که تازه به گوششان خورده است به سخن جادوگران تعبیر می کنند.

رسول رسالت پروردگارش را به آنان میرسانید و بر او توکل می کند و

ص :221

خداوندی که در آسمان و زمین است و سخن هر کس را می شنود بر صدق گفتار او شهادت می دهد.ولی آنان سخن او را خواب پریشان می خوانند و گاه به دروغ نسبتش می کنند و گاه می گویند خیالهای شاعرانه است و گاه از او معجزات و آیات تازه می طلبند.

شرح آیات:
اشاره
شناخت سرنوشت

[1]

اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ روز حساب مردم نزدیک شد.» شناختن انسان سرنوشتش را و حسابش را بهترین وسیلۀ هدایت اوست.و در حدیث آمده است«مرگ بهترین واعظ است»زیرا مرگ مهمانی است بدون دعوت.در هر لحظه ای که بخواهد به دیدار ما می آید،بدون قرار قبلی.پس انسان باید همواره چشم به راه مرگ باشد و«چون پسر آدم بمیرد قیامتش برپا می شود».

پس آن کسان که می پندارند که روز قیامت دور است در اشتباه هستند.پس این غفلت را چه معنی است و چرا باید از رسالت حق و رسولان او اعراض کرد.

مردم بر سه گونه اند:گروهی قبرشان به باغی از باغهای بهشت بدل خواهد شد.اینان صالحان اند و برخی قبرشان حفره ای از حفره های آتش خواهد گردید اینان مجرمان اند.

واضح است که حساب اینان به اینان خیلی نزدیک است زیرا میان آنها فاصله ای جز مرگ نیست؛مرگی که در هر لحظه تواند آمد. /7 گروه سوم کسانی هستند که تا روز قیامت واگذاشته شوند بر حسب بعضی از روایات.با آن که میان حساب آنها و آنها فاصلۀ بسیاری است ولی مرگ احساس و شعورشان را معدوم می کند چنان که گویی مرگ آنها و روز حساب به هم پیوسته است.

وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ

و آنان هم چنان به غفلت رویگردانند.» غفلت چنان بر آنها احاطه کرده است که خود از رویارویی با حقیقت گریزانند.

ص :222

[2]

مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ از سوی پروردگارشان برایشان هیچ اندرز تازه ای نیامد جز آن که آن را شنیدند و سرگرم بازیچه بودند.» هر زمان که اندرز تازه ای از سوی پروردگارشان نازل گردید و آنان را به واقعیت سرنوشتشان هشدار داد،آنان رخ برتافتند و به کارهای خود پرداختند یا آن اندرزها را بازیچه پنداشتند و با آنها به جد رو به رو نگردیدند.تصور کن که در برابر دادگاهی ایستاده ای و معتقدی که یا به اعدام محکومت می کند یا تبرئه ات می کند.

آیا چگونه در قفس اتهام می مانی.نه چنین است که کاملا سعی می کنی که سخنی نابجا نگویی،زیرا لحظه لحظه ای دقیق است.اما اگر بی خیال شروع به گرداندن تسبیح کنی یا در جیبهایت به دنبال چیزی معمولی بگردی این عمل تو را بازیچه گویند.

همین گونه انسان در این زندگی مثل کسی است که در سالن محکمه منتظر حکمی است که صادر شود که آیا باید به بهشت رود یا در دوزخ.

از این رو باید زندگی را جدی بگیرد و گفتار و کردارش همه از روی حساب و دقت باشد و گرنه مشمول سخن خداوند می شود که می فرماید«سرگرم بازیچه بودند».

دروغ پنداری

[3]

لاٰهِیَةً قُلُوبُهُمْ دلهایشان به لهو خو گرفته است.» /7 دلهایی که به لهو خوگر شده اند حقایق زندگی را درنمی یابند و از آنها متأثر نمی شوند،گویی سنگهای سخت هستند که هر چه بر آنها آب ریزند حتی قطره ای در آنها نفوذ نمی کند.

وَ أَسَرُّوا النَّجْوَی الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ

و آن ستمگران سر در گوش یکدیگر نهادند و گفتند:آیا این مرد جز این است که انسانی همانند شماست؟آیا با آن که با چشم خود می بینید

ص :223

هم چنان از پی جادو می روید؟» چرا با هم پچ پچ می کردند؟ زیرا می ترسیدند در حضور جمع به سبب ضعف استدلال و بیان خود رسوا شوند زیرا در واقع خویشتن را در برابر قدرت رسالت شکست خورده احساس می کردند بنا بر این چاره ای جز این نداشتند که در نهان توطئه کنند.اینان ادعا می کردند که کار رسول اللّٰه جادو است و این بطلانش آشکار بود.پس می بایست یک نقشۀ پنهانی شیطانی طرح کنند.میان سحر و رسالت تفاوت بسیار است سحر خیالها را به بازی می گیرد و حال آن که رسالت عقول را برمی انگیزد.

[4]

قٰالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ گفت:پروردگار من از هر سخنی در آسمان و زمین آگاه است و او شنوا و داناست.

انسان عمل خود را در برابر دیگران توجیه می کند تا زمانی که بتواند آنها را به بازی بگیرد ولی اگر دریابد که در آن میان کسی هست که به حقیقت کار او آگاه است و به زودی او را شرمنده می سازد اگر مرد منصفی باشد از کجرویهای خویش باز می ایستد.

بدین سبب است که پیامبر(ص)به مشرکین تذکر می دهد که خدا کلام باطل آنها را می شنود و به کارهایشان آگاه است،آنها نیز خود به این امر آگاهند، پس از چه سخن می گویند؟از سوی دیگر رسول اللّٰه نیز می داند که هیچ سخن در آسمان و زمین نیست،مگر این که خدا به آن آگاه است.پس چگونه ممکن است که بر او افترا زنند در حالی که شاهد و ناظر است؟ [5]

بَلْ قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ گفتند:نه،خوابهای پریشان است.» /7 خوابهای بی سر و ته و آشفته.

بَلِ افْتَرٰاهُ

«یا دروغی است که می بندد.» یعنی درست است که سخنش معقول است ولی ادعای او که می گوید از خدا به او وحی شده دروغ است.

ص :224

بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ

یا شاعری است.» چون دیدند که کلامش عمیق و مؤثر است گفتند:شاعر است.زیرا شعر در نزد آنان بالاترین درجۀ فرهنگ بود.وقتی که از رسالت بدین گونه متناقض سخن می گویند دلیل این است که سخت حیرت کرده اند و همه دست و پا زدنهایشان برای این است که ایمان نیاورند و مسئولیتی را به گردن نگیرند.آری،این استدلالهای واهی همه برای فرار از مسئولیت است.

سپس گفتند:

فَلْیَأْتِنٰا بِآیَةٍ کَمٰا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ

پس از آن گونه که به پیامبران پیشین داده شده بود معجزه ای بیاورد.» ممکن است ایمان بیاوریم ولی به شرط آن که برای ما معجزات تازه ای بیاوری.آیات خدا که بر بشر نازل می شود دو گونه است:

گونۀ نخست آیاتی است که برای انگیزش عقل و بیان حجت می آید از قبیل آیات قرآن که در زمان فرصت و مهلت می آید اما گونۀ دوم آیاتی است که می خواهد امری را بر انسان واجب گرداند خواه بپذیرد یا ابا کند و این بعد از پایان مدت است.

مثلا فرعون می گفت:من پروردگار شما هستم و چون در دریا غرق شد و امواج او را به کنار انداخت گفت:به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردم.ولی این گونه ایمان مردود است،زیرا،پس از سپری شدن فرصت و مهلت است.

اینان نیز که از پیامبر معجزات حسی می خواهند،در خطا هستند،زیرا این آیات و معجزات وقتی بیایند فرصت و مهلت هم به پایان آمده است.و دیگر نمی توانند از آن استفاده برند.

[6]

مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا پیش از آنها مردم قریه ای را که هلاک کردیم ایمان نیاورده بودند.» یعنی تا آن نشانی پروردگار نازل شد مردم این قریه نابود شدند،تا عبرت نسلهای دیگر باشند.

ص :225

أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ

آیا اینان ایمان می آورند.» آری اینان منتظر بودند که نشانه ای از نشانه های هلاک کنندۀ قریه های پیشین بر آنان نازل گردد تا ایمان بیاورند در حالی که ایمان به آن گونه آیات عقلی را رد می کردند و این خطای بزرگی بود که مرتکب شدند زیرا سبب هلاکتشان گردید.

حقیقت پیامبران

[7]

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را که به آنها وحی می کردیم.» وقتی گفتند که او بشر است،قرآن پاسخ می دهد که آری بشر است همچنین همۀ پیامبران پیشین هم از جنس بشر بوده اند.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ

اگر خود نمی دانید از اهل کتاب بپرسید.» خدای تعالی به جاهل هم آن قدر علم داده که برای راه یافتن به حقیقت از عالم سؤال کند.اگر مردم هم خود نمی توانند حقیقت رسالتها را درک کنند باید از اهل علم بپرسند.آیه اشارت دارد به این که سؤال جاهل از عالم یک اصل شرعی است،در صورتی که عالم از اهل ذکر باشد یعنی از کسانی که /7 از علم خود بهره برده باشد.

[9/8]

وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یَأْکُلُونَ الطَّعٰامَ وَ مٰا کٰانُوا خٰالِدِینَ* ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنٰاهُمْ وَ مَنْ نَشٰاءُ وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ آنها را کالبدهایی نکرده ایم که به طعام نیازمند نباشند و عمر جاودان هم نداشتند*سپس هر وعده ای که با ایشان نهادیم بر آوردیم و آنها و هر کس را که خواستیم رهانیدیم و گزافکاران را هلاک کردیم.» با این همه به شما تأکید می کنیم که رسولان پیوسته به خدایند و کلامشان وعدۀ خداست.خدا وعدۀ خویش به نفاذ می رساند و رسولان خود را نجات می دهد و

ص :226

دیگران را هلاک می کند.

در قرآن واژۀ اسراف به صورتهای مختلف آمده است،باشد که در معنی آن تدبر کنیم.اسراف،یکی از عوامل مهم انحراف بشر است.انسانی که می خورد و می آشامد و می خوابد و ازدواج می کند،اگر همۀ اینها به قدر نیازش باشد منحرف نمی شود،زیرا خداوند پیوسته او را روزی می دهد.ولی کسی که از جادۀ صواب خارج شود منحرف است.منحرف کسی است که به مال خود قانع نیست و چشم به مال مردم دارد و می خواهد از کیسۀ دیگران زندگی خوش برای خود فراهم کند قرآن تأکید می کند که این گونه زندگی زندگی اسرافکاران است و موجب هلاکت می شود.

نقش قرآن

قرآن آمده است که انسان را از این خواب غفلت بیدار کند.غفلتی که نمی گذارد حساب کار و سود و زیان خود را داشته باشد و نمی گذارد بفهمد که روز حساب نزدیک است.

بنا بر این هر گاه در خود احساس غفلت کردی قرآن بخوان،زیرا خواندن قرآن حقیقت را به یاد تو می آورد و تو را برای رسیدن به آن یاری می کند.

[10]

لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ کِتٰاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ کتابی بر شما نازل کرده ایم که در آن آوازۀ شماست آیا به عقل درنمی یابید؟» /7 قرآن نمی گوید:آیا عقل ندارید؟زیرا به هر کس بهره ای از عقل داده شده ولی همه به یک طریق و به یک اندازه،از این موهبت خداوندی استفاده نمی کنند.

قرآن می گوید:چرا از عقل خود بهره نمی گیرید؟ انسان در جستجوی حقیقت است و برای رسیدن به آن تجسس می کند خواندن قرآن حقیقت را به او می شناساند و او را برای رسیدنش به حقیقت یاری می رساند.

ص :227

[سوره الأنبیاء (21): آیات 11 تا 20]

اشاره

وَ کَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ کٰانَتْ ظٰالِمَةً وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِینَ (11) فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا یَرْکُضُونَ (12) لاٰ تَرْکُضُوا وَ اِرْجِعُوا إِلیٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَسٰاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ (13) قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (14) فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْکَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰی جَعَلْنٰاهُمْ حَصِیداً خٰامِدِینَ (15) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ (16) لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ کُنّٰا فٰاعِلِینَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی اَلْبٰاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَکُمُ اَلْوَیْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ یَسْتَحْسِرُونَ (19) یُسَبِّحُونَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لاٰ یَفْتُرُونَ (20)

معنای واژه ها

11[قصمنا]

:از میان بردیم.اصل قصم شکستن پشت است همراه با صدا.

13[ما أترفتم فیه]

:یعنی عوامل ریخت و پاش شما از زینتهای دنیا و«ترفّه»یعنی نعمت.

15[حصیدا]

:یعنی برداشت شده.عذاب چنان آنها را در برگرفته که گویی سنبله ای برداشت شده هستند که حیاتی ندارند.

18[زاهق]

:از میان رونده و«زاهق»از اضداد است.گفته می شود:«للهالک زاهق»و«للسمین من الدواب زاهق»

ص :228

و«زهقت نفسه».

19[لا یستحسرون]

:دست از کار کشیدن از روی عجز و ناتوانی.

20[لا یفترون]

:یعنی در عبادت ضعف و سستی آنها را نگیرد.

هدفمندی زندگی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،در اینجا از کیفری که در انتظار انسان مسئولیت ناشناس است که زندگی را لهو و بازیچه می پندارد،سخن می گوید.و چون عذاب در رسد هیچ یک از کسانی که می خواهند از آن بگریزند موفق به فرار نمی شوند.بر اینها ندا می آید که به نزد همان عواملی بازگردید که شما را به گناه فرا می خواندند و بنگرید که آیا شما را شفاعت توانند کرد.یا اموالی که ذخیره کرده بودید و فرزندانی که به خاطر آنها عبادت خدا را فروگذاشتید آیا اینک شما را یاری خواهند کرد.

امروز ثمرۀ لاابالیگریها و بی خیالیهای خود را خواهید چشید و در خواهید یافت که همان گونه که قرآن می گوید:نظام جهان نظامی است قائم بر حق نه بر لهو و لعب.

ای انسان!جهانی را که در آن زیست می کنی و تابع قوانین و سنتهای آن هستی،خدای تعالی به علم و قدرت خود آفریده است پس با وجود ضعف و ناتوانی ات چگونه می خواهی از دایرۀ حق بگریزی و به دایرۀ لهو و لعب روی آری؟ آری،این امری محال است.

قرآن حکیم این اندیشه را بار دیگر تأکید می کند که آسمان و زمین به حق

ص :229

آفریده شده نه از روی لهو و بازیچه،همچنین جوامع بشری.از این رو سنتهای حاکم بر آنها سنتهای حق است.این سنتها باید همان گونه که بر آسمانها و زمین حاکم هستند،بر جوامع بشری نیز حکومت کنند.ولی با یک فرق:و آن این است که در آسمانها و زمین به صورت مستقیم و فوری فرمان می رانند ولی در جوامع به صورت غیر مستقیم و پس از دادن فرصت و دادن هشدار و پس از آهنگ اصلاح و هدایت.این نعمتی بزرگ است از سوی خدا.پس اگر خداوند انسان را با هر خطا که از او سر می زند بدون دادن فرصت توبه مؤاخذه کند زندگی او به جهنم سوزانی تبدیل می شود.

ولی دادن فرصت یک چیز است و اجرای حق چیزی دیگری.معنی دادن فرصت این نیست که خدای تعالی حقی را که محور همۀ آفرینش است از یاد برده باشد بلکه خداوند همواره یاور حق است و بسا که باطل را با آن سرکوبی نماید.

هر چیز که از سنت حیات منحرف گردد بزودی به پایان می رسد و از بین می رود.پس بر ما واجب است که بر گرد حق مجتمع شویم که حق عبادت خدا است خدایی که هیچ کس در الوهیت همتای آن نیست.پس همان طور که ملائکه و ارواح و آسمانها و زمین ها همه خدا را می پرستند و در برابر عظمت او خاضع هستند،انسان هم باید چنین باشد.

اندیشۀ دیگری هم هست که از این آیات استنباط می شود و آن ایمان صادق است.از این قرار که ایمان بیاوریم که محور عالم وجود حق است.پس عالم جدّ است نه بازیچه.و این ایمان ضامن برانگیختن احساس انسان است به مسئولیت در زندگی دنیوی خود.همانگونه که لهو و بازیچه دشمن احساس مسئولیت انسان است.

شرح آیات:
اشاره
کیفر ستم

[11]

وَ کَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ کٰانَتْ ظٰالِمَةً وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً

ص :230

آخَرِینَ

چه ستمکاره مردمی را که هلاک کردیم و به جایشان مردمی دیگر بیافریدیم.» نعمتهای خدا که ما را احاطه کرده است این پندار خطا را در ما پدید آورده که خدا ارحم الراحمین است و هیچ کس را عذاب نخواهد کرد.برای این که این پندار را از ذهن خود ریشه کن سازیم باید به تاریخ بنگریم تا آثار گذشتگان را ببینیم و دریابیم که چگونه نابود شدند و عذاب خدا به آنان فرود آمد.خدای تعالی شهرهای بسیاری را به سبب ستمکاری اهلشان نابود کرده است،زیرا آنان به حق ایمان نمی آوردند.پس قضیه جدّی است.آنچه خدا ما را از آن بیم می داد برای امتهایی که پیش از ما بودند اتفاق افتاده است پس باید بترسیم که نکند ما نیز چنان سرنوشتی داشته باشیم.

از نکته های دیگری که از این فهمیده می شود این است که خدای تعالی وقتی عذاب به مردم شهری می فرستد چنان نیست که فقط اهل آن شهر را هلاک کند و ساختمان ها و راه ها و آبگیرها را سالم باقی بگذارد.بلکه همه چیز را یکباره نابود می کند و چون قومی دیگر می آفریند با آنها شهرها و معابد و دیگر تأسیسات را نمی آفریند.فقط مردم را می آفریند و به آنان می گوید:اکنون خود بروید و به دست خود تمدن خود را بسازید.آنها خود مسئول بنای خانه ها و راهها و دیگر تأسیسات شهری خود هستند.

[12]

فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا یَرْکُضُونَ چون عذاب ما را حس کردند بناگاه از آنجا گریختند.» /7 خشم و غضب خداوند همواره بر آنها سایه افکنده ولی آنها از آن غافلند.اگر آن را احساس کنند و توبه نمایند،پیش از آن که عذاب خدا گریبانگیر آنها شده توبه شان پذیرفته می شود.همانگونه که توبۀ قوم یونس پذیرفته شد ولی آنان به همان حال کفر باقی ماندند تا عذاب خدا را بر سر خود مشاهده کردند آن گاه برخاسته پای به دویدن نهادند،بدین پندار که از عذاب رهایی توانند.

[13]

لاٰ تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلیٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَسٰاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ

ص :231

تُسْئَلُونَ

مگریزید،به ناز و متنعم به خانه های خویش بازگردید تا بازخواست شوید.» ای ستمکار!به کجا می گریزی؟چرا از شهری که آبادش کرده بودی و آن همه زر و زیور که گرد آورده بودی دل برکندی؟بازگرد و در همانجا بمان تا خانه ات را بر سرت خراب کنیم و کارگاهت را منفجر سازیم در حالی که تو خود در آنجا باشی.

شاید آیه اشارت دارد بر اینکه دویدن را سودی نیست.عبارت«بازخواست شوید»ممکن است به معنی«مورد سؤال واقع شوید»باشد.گویی پس از هلاکت ایشان و ویرانی خانه هاشان نسل دیگر به آنجا می رسند و به آن گروه در خاک هلاکت خفته خطاب می کنند که آن تمدنی که به ناز نعمت آن می بالیدید چه شد و آن کاخها به کجا رفت.در ابیاتی منسوب به حضرت علی(ع)آمده است:

ناداهم سائل من بعد دفنهم

این الاسرة و التیجان و الحلل

این الوجوه التی کانت منعمة

من دونها تضرب الاستار و الکلل

فأفصح القبر عنهم حین ساءلهم

تلک الوجوه علیها الدود ینتقل

(حاصل معنی:پرسنده ای پس از آن که آنان در خاک شدند می پرسد که آن تختها و تاجها و حله ها چه شد؟آن چهره های در نعمت پرورش یافته که پس پرده سراها و پرده سراها می غنودند به کجا رفتند؟آن گاه قبر به آشکارا در پاسخ آن پرسنده می گوید:بر آن چهره ها اکنون کرمها در جنبش اند).

ممکن است معنی دیگری از آیه فهمیده شود:

بشر بر خود ستم می کند و بر دیگران نیز.مشوق این ستم عامل مادی است.

ای بسا همین عامل مادی /7 موجب هلاکت گردد.مثلا قوم فرعون در کنار نیل می زیستند و از برکات آن سود می بردند یا آنجا که آب را می پرستیدند و اول هر بهار زیباترین دوشیزگان خود را می آوردند و در آب نیل می انداختند تا قربانی خدایان شوند.فرعون می گفت که این آبها از زیر پای من بیرون می آید.هنگامی که خداوند خواست از او انتقام بگیرد او را در همان آب غرق کرد.

ص :232

قوم عاد هم به خانه های خود که از سنگ ساخته بودند بر خود بالیدند می پنداشتند که این خانه ها آنها را از هر آسیبی در امان می دارد.خدای تعالی بر آنان بادهای سخت فرستاد تا آن صخره ها بر سر ایشان ویران ساخت.همچنین اقوام دیگر.معنی«به ناز و متنعم به خانه های خویش بازگردید»این است که به آن نعمتها که موجب ضلالت شما شد بازگردید و بنگرید که چگونه آن نعمت به نقمت بدل شده است.

[14]

قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ گفتند:وای بر ما که ستمکار بوده ایم.» [15]

آنان به خطا و ظلم خود اعتراف کردند،ولی این اعتراف دیر انجام گرفت.چون در گناه استمرار ورزیدند تا لحظۀ نهایت خویشتن را چنین ندا می دادند که وای بر ما.

فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْکَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰی جَعَلْنٰاهُمْ حَصِیداً خٰامِدِینَ

و همواره سخنشان این بود تا همه را چون کشتۀ درویده و آتش خاموش گشته گردانیدیم.» /7 آنان را عذاب خدا درو کرد آن سان که مزارع گندم را درو می کنند و هیچ ساقه و سنبله ای بر پا نمی گذارند.سپس خاموش می شوند چونان جرقه ای بدون حرارت و حرکت.

هدفمندی آفرینش

[16]

بار خدایا چرا چنین کنی؟آیا اینان بندگان تو نیستند؟آیا تو ارحم الراحمین نیستی؟آری،خدای ما ارحم الراحمین است و آسمان و زمین را به حق آفریده است و اینان از ارزشهای حق تجاوز کردند.

وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ

ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است به بازیچه نیافریده ایم.» اینان زندگی را لهو و بازیچه گرفتند و سرنوشتشان چنین بود.

[17]

لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ کُنّٰا فٰاعِلِینَ اگر

ص :233

خواستار بازیچه ای می بودیم خود آن را می آفریدیم.اگر خواسته بودیم.» اگر آفرینش بدون هدف آفریده شده یعنی خدای تعالی هدفمندی را از آن گرفته بود و آن را لهو و بازیچه ساخته بود دیگر جهان را غایت و مقصودی نبود و از قوانین و سنن بی بهره می بود یعنی،در آن قوانینی نبود که از ذره تا کهکشان را زیر فرمان داشته باشد.

وقتی که می بینیم که هر چیز به سوی هدفی می رود یا به تعبیر بهتر به سوی غایت و مقصودی در حرکت است آیا می توان گفت که انسان را عبث آفریده است؟ و بدون هدف.«آیا پنداشته اید که شما را به عبث آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید».

نه...تو به نوبۀ خود در برابر قانون هدفمندی خاضع و تسلیم هستی بنا بر این هم مسئول هستی و هم کیفر می بینی هر گاه به مسئولیت خود نپردازی.

در معنی این آیه اقوال مختلفی هست ولی این معنی کلی چیزی است که از همۀ آن اقوال حاصل می شود.

[18]

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبٰاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ بلکه حق را بر سر باطل می زنیم تا آن را درهم کوبد و باطل نابود شونده است.وای بر شما از آنچه به خدا نسبت می دهید.» این سنت خداست که بر عالم جاری است در تمام اعصار و قرون.بر انسان لازم است که زندگی خویش بر اساس نهد اگر خواهد که موفق شود.و به اهداف خود برسد و از عذاب محتوم رها گردد.

کلمات این آیه همانند صاعقه ای شدید است که تا اعماق ضمیر نفوذ می کند.حق-چنان که گویی از جایی دوردست-مغز سر باطل را هدف قرار می دهد و بر آن فرو می کوبد و آن را متلاشی می سازد و هیچ چیز از آن باقی نمی گذارد.

این آیه ما را به واقعیت خلقت و نظام حاکم آگاه می کند ما را به تزکیۀ نفس خویش وامی دارد.آری،قانون جاذبه که به وسیلۀ آن سنگی از بالا به پایین

ص :234

سقوط می کند از قانون سقوط ظالم از کرسی حکومت قوی تر نمی باشد.

[19]

وَ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ یَسْتَحْسِرُونَ از آن اوست هر که در آسمانها و زمین است و آنان که نزد او هستند از عبادتش به تکبر سر برنمی تابند و خسته نمی شوند.» این حقیقت باید در تمام کردارهای انسان تجسم یابد هم چنان که فرشتگان و بندگان صالح خدا چنین کنند.آنان در عبادت تکبر نمی ورزند و هر چه خدا به آنان فرمان داده چنان می کنند.

[20]

یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ لاٰ یَفْتُرُونَ شب و روز بی آن که فتوری در آنان پدید آید تسبیح می گویند.» زندگی جدی است و هر بنده ای باید خدای خود را بدون تکبر و احساس تعب تسبیح گوید.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 21 تا 29]

اشاره

أَمِ اِتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اَلْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ (21) لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ (22) لاٰ یُسْئَلُ عَمّٰا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ هٰذٰا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ اَلْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ (26) لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (27) یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ اِرْتَضیٰ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذٰلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلظّٰالِمِینَ (29)

ص :235

معنای واژه ها

21[هم ینشرون]

:یعنی می توانند مردگان و زندگان را برانگیزند.

نه برای شانه خالی کردن، بلکه برای تحمل مسئولیت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بار مسئولیت بر دوش آدمی چه بار گرانی است.اگر به مسئولیت سنگین خود پی ببرد نزدیک است که قلبش از هراس در برابر آفرینندۀ آسمانها و زمین بشکافد.

همچنین می بینیم در جستجوی چیزی است که از گرانی این بار می کاهد و به زعم خود او را از بازخواست خداوندی می رهاند.

قرآن با این پندار مبارزه می کند و می گوید:آیا خدایان مردگان را از گور برمی انگیزانند؟آیا نمی دانند که اگر در آسمان و زمین خدایی جز اللّٰه می بود، آسمان و زمین درهم می ریختند؟خداوند صاحب عرش از توصیفی که مشرکان می کنند بسی برتر است و منزّه تر.آنان در برابر اعمالشان مؤاخذه می شوند و حال آن که هیچ کس را نرسد که او را مؤاخذه کند.سپس از آنها برهان می طلبد و تأکید

ص :236

می کند که همۀ رسالتهای الهی در یک مورد با هم اتفاق دارند و آن کلمۀ توحید است.شرک اینان از رویگردان شدنشان از حقیقت سرچشمه گرفته است.

گروهی پندارند که ملائکه فرزندان خدا هستند.آیا اینان نمی دانند که آنها بندگان مقرب خدایند نه فرزندان او و آنان خود دارای رأی و اراده ای در برابر رأی و ارادۀ خداوندی نیستند و علم خدا بر آنها احاطه دارد و هیچ کس را بدون اذن پروردگار شفاعت نمی کنند و از خدای خود می ترسند.پس چگونه با او معارضه توانند کرد.ملائکه نیز پاداش اعمال خود را می بینند.اگر افتراء و دروغی بگویند چون دیگر ظالمان به کیفر عذاب جهنم گرفتار می آیند.

شرح آیات:
اشاره

[21]

از عواملی که موجب دوری انسان از احساس مسئولیت می شود، یکی اعتقاد به خدایی غیر از اللّٰه است.حال این خدا هر شکل و صورتی و هر نام دیگری که داشته باشد،فرقی نمی کند.

انسان به هر چیز غیر از خدا تعلق داشته باشد سبب می شود که آن را واسطۀ میان خود و خدا قرار دهد و به او تقرب جوید و گاه انسان مرتکب چنین اعمالی می شود تا بار مسئولیت را از دوش خود بیفکند،زیرا در واقع برای انسان دشوار است که در برابر قوۀ قاهره ای عالم و حکیم که بر همه چیز احاطه دارد احساس مسئولیت کند.او همواره می کوشد که از این مسئولیت بگریزد و اگر نه آن بود که مؤمنان رحمت خدا را احساس می کنند دلهایشان را توان آن نبود که در زیر بار مسئولیت پایداری کنند.

قرآن حکیم بارها تأکید کرده است که هیچ شخصی نمی تواند در برابر قدرت خداوندی بایستد و این بدین منظور است که انسان در آن سعی نکند که در برابر فرمان خدا عذر و بهانه بیاورد یا به سود خود دلیلی بتراشد و چون با این حقیقت آشنا شود ترک لهو و بازیچه خواهد کرد و زندگی را جدی خواهد گرفت.به همین سبب است که بار امانت پروردگار را که آسمانها و زمین و کوه ها نتوانستند تحمل

ص :237

کنند به دوش می کشد.

این آیه تأکید می کند که خدای حقیقی یعنی خدای یکتاست که می تواند مردگان را زنده کند ولی این خدایان پنداری چنین کاری توانند کرد؟یا آیا کسی می تواند چنین ادعایی نماید؟.هرگز.آنان را می بینی که در لحظات نیاز از ضعف و ناتوانی خود سخن می گویند.حتی نمرود که یک بار اعتراف کرد که می تواند زنده کند و بمیراند وقتی دید آتشی را که برای سوزانیدن ابراهیم افروخته است،رو به خاموشی نهاد و برای ابراهیم سرد شد:گفت هر کس می خواهد برای خود خدایی انتخاب کند باید مثل خدای ابراهیم باشد.همچنین وقتی با ابراهیم محاجه کرد و ابراهیم گفت:خدای من آفتاب را از مشرق بر می آورد تو از مغرب برآور،حیران و بهت زده فروماند.

هر چه در آسمانها و زمین است از خرد و کلان دلیل است بر وحدت خداوندی در تمام عالم وجود.نظم و دقتی که در جهان ملاحظه می کنیم دلیل است بر این که بیش از یک خدا وجود ندارد که همۀ موجودات مطیع امر و ارادۀ او هستند.

امام علی(ع)می فرماید:اگر به دیدۀ عبرت بنگری دانی که آن که آفریدگار مورچه است همان کسی است که آفریدگار یک نخل بلند است.آری نظامی که بر حیات یک مورچه حاکم است همان نظامی است که بر حیات یک نخل حاکم است.و همانگونه که جسد مور ضعیف را غذا می رساند تمام اجزاء آن نخل را هم آب و غذا می رساند.

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ

آیا در زمین خدایانی برگزیده اند که مردگان را از گور برانگیزند؟» بدین گونه این آیه اندیشۀ وحدت خدا را در زندگی عملی ما بیان می دارد.

پیش از این گفتیم که توحید خدای تعالی توحیدی حقیقی است و اعتقاد به آن یکی از بارزترین عواملی است که انسان را به /7 تحمل مسئولیت در زندگی وامی دارد.

[22]

لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا اگر در زمین و آسمان

ص :238

خدایانی جز اللّٰه می بود هر دو تباه می شدند.» اگر در آسمانها و زمین خدای دیگری جز خدای یکتا می بود نظام آسمان و زمین مختل می شد زیرا تعدد مراکز قدرت سبب فساد مملکت و اختلال امور آن می شود.در حدیثی که در کتاب توحید آمده و آن را هشام بن حکم روایت کرده، زندیقی نزد امام صادق(ع)آمد.امام به او گفت:آن دو خدا که تو به آنها معترفی از دو حال بیرون نیست یا هر دو قوی هستند یا هر دو ضعیف یا یکی قوی است و دیگری ضعیف.اگر هر دو قوی هستند چرا با هم نبرد نمی کنند تا یکی آن دیگری را از فرمانروایی طرد کند و خود به تنهایی زمام امور را به دست گیرد اگر می پنداری که یکی قوی و دیگری ضعیف است ثابت شد که خدا یکی بیش نیست آن چنان که ما می گوییم،زیرا ناتوانی آن دیگر آشکار است و خدایی را نشاید.و اگر بگویی که آن دو از هر نظر متفق اند یا از هر نظر مختلف اند پس وقتی که آفرینش را منظم می بینیم و فلک را در رفتار و شب و روز را می بینیم و ماه و آفتاب را که با نظمی خاص در آمد و شد و حرکت اند صحت امر و تدبیر دلالت می کند که مدبر یکی است ولی اگر تو مدعی به دو تا شوی باید میان آن دو فرجه ای باشد که بتوان گفت آنها دو تا هستند پس آن فرجه هم که میان آنهاست باید مانند آنها قدیم باشد پس به جای دو تا سه تا لازم می آید.اگر بگویی سه تا هستند همان ایرادها که در دو تا بودن خدا وارد بود باز هم وارد است و باید میان آنها دو فرجه باشد پس تعداد قدیم ها به پنج می رسد و این امر تا بی نهایت تواند بود». (1)

این از نظر عقلی بود اما از نظر روانی اندیشه تعدد خدایان پدید آمده تا بتوان حالت منازعه و مشاجرۀ میان افراد بشر را توجیه کرد و جنگ خدایان را به جنگ میان افراد بشر برگردانند.

اساطیر از قصه های خیالی دربارۀ زندگی خدایان انباشته است خدایان دائما در جنگ و کشاکش با یکدیگر هستند.

ص :239


1- 1) -نور الثقلین/ج /3ص 417 و 418.

مثلا مجوس را دو خداست یکی خدای خیر که«اهورامزدا»نامیده می شود و یکی خدای شر که«اهریمن»نام دارد.اهریمن خالق شر است و اهورامزدا خالق خیر.میان خدای خیر و خدای شر پیوسته جنگ است.در میان برخی فرقه های منحرف مسیحیت هم چنین پنداری دیده می شود.مثلا«پدر»می خواهد که بشر را عذاب کند ولی«پسر»می آید و علی رغم پدر شفاعت می کند.

در اساطیر کهن یونان نیز از نبرد میان خدایان در آسمان داستانها آمده است.از اینجا در می یابیم که اندیشۀ تعدد خدایان از حالت فرار از مسئولیت و جستجو از ملجئی موهوم که بشر را از بار گران جزاء برهاند پدید آمده است اعتقاد به تعدد خدایان منعکس کنندۀ حالت نزاع داخلی میان شهوت و عقل است و برای توجیه تسلیم عقل در برابر شهوت است.

همۀ اینها دلیل آن است که اگر خدای دیگری در کار می بود که هر دو با هم سازش کرده باشند دیگر نیازی به تعدّد خدایان احساس نمی شد و نیاز انسان به تعدّد خدا از میان می رفت.

از این رو می بینیم که قرآن کریم برای ما روشن می کند که اندیشۀ چند خدایی انعکاس یافته از تناقض ذات است؛اندیشه ای که بر پایۀ آن در آسمانها و زمین خدایانی هستند در ستیز که البتّه اندیشه ای خطاست،چه،وجود سلطه های ستیزنده در هستی منجر به وجود تباهی و خلل در نظام هستی می گردد.

فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ

«پس اللّٰه پروردگار عرش از هر چه به وصفش می گویند منزه است.» پروردگار عرش رمز خدای آسمانها و زمین است و عرش به معنی قدرت و سلطه است نه این که مکانی باشد که خدای تعالی بر آن قرار گرفته باشد.

ممکن است این خاتمۀ بلیغ حاکی از آن باشد که عدم شناخت خدا سبب تصور شریک برای او می شود،زیرا تصور شریک برای خدا دلیل بر جهل چنین تصور کننده ای است.زیرا خدای تعالی پادشاه جباری است که هیچ چیز بر قدرت او غالب نیاید و فرار از حکومت او ممکن نباشد.

ص :240

[23]

دلیل قدرت مطلقه و سلطه همگانی و بزرگ او این است که او برتر از این است که کسی او را بازخواست کند در عین حال هیچ کس از آفریدگانش نیست که بتواند خود را از مؤاخذه او دور نگهدارد.

لاٰ یُسْئَلُ عَمّٰا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ

او در برابر هیچ یک از کارهایی که می کند بازخواست نمی شود ولی مردم بازخواست می شوند.» [24]

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ آیا به جز او خدایانی برگزیده اید؟بگو حجت خویش بیاورید.» همان گونه که ما برای اثبات الوهیت اللّٰه دلیل و برهان می آوریم،شما نیز ای مشرکان،باید برای اثبات الوهیت خدایانتان دلیل و برهان بیاورید.از این آیه این معنی مهم هم دانسته می شود که کسانی که مدعی وجود خدایی جز اللّٰه خدای یکتا هستند،در جستجوی پایگاهی هستند که بر آن ایستند و عدم التزام و مسئولیت خود را در برابر اللّٰه توجیه کنند و چون از آنها برهان عقلی بخواهی یا دلیل منطقی جویا شوی،از اقامۀ آن عاجز می شوند آن گاه دعویهایشان دود شده به هوا می رود.

هٰذٰا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی

در این کتاب سخن کسانی است که با من هستند و سخن کسانی که پیش از من بوده اند.» /7 یعنی موضوع توحید باری در رسالت آسمانی موضوع تازه ای نیست.همۀ رسالتهای آسمانی وجهۀ همتشان توحید بوده است.

از عوامل گمراهی انسان یکی این است که می پندارد چون بسیاری از مردم با عقیدۀ او موافق هستند،پس عقیده اش درست است.در حالی که کثرت گمراهان نمی تواند دلیل صدق آنها باشد،بلکه آن حقیقت که با برهان علمی به اثبات رسیده باشد مقیاس همان است.

بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ

نه،بیشترشان چیزی از حق نمی دانند و از آن اعراض می کنند.» [25]

وقتی مردم در شهری(مثل مکه در روزی که این آیات در آنجا نازل

ص :241

شده)به خدا شرک بورزند،اینان خط ضلالت اند و در مقابلشان طریق هدایت است که ریشه هایش تواناتر و عمیق تر است.

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ

ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم،جز آن که به او وحی کردیم که جز من خدایی نیست،پس مرا بپرستید.» رسالت های الهی را در امر توحید هیچ اختلافی نیست.اگر در بعضی از ادیان نشانه هایی از تعدد خدایان می بینیم،نتیجۀ تحریف در دین خداست.و گرنه یهودیان حقیقی و مسیحیان حقیقی و اصلی و همۀ ادیان الهی که پیش از اسلام بوده اند همه مانند اسلام به یکتایی خدا دعوت می کرده اند و از عبادت غیر خدا به هر نوع و به هر صورتی خواه مستقیم و خواه غیر مستقیم منع می کرده اند.

شفاعت پیامبران

[26]

وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ و گفتند خدای رحمان صاحب فرزند است.منزه است او.بلکه آنان بندگانی گرامی هستند.» در آنجا مردمی پاکیزه و صالح باشند ولی فرزندان خداوند نخواهند بود، بلکه بندگان خدا هستند.تنها صفت آنان صفت کرامتی است که از سوی خدا به آنان عنایت گردیده.پس ای انسان مپندار که /7 در روز قیامت یکی از ایشان می آید تا تو را از عذاب خدا برهاند در حالی که در ایام حیات خود مورد خشم و سخط خدا قرار گرفته باشی.

[27]

لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او کار می کنند.» این بندگان خدا کلامی که خدا نگفته است بر زبان نمی آورند.ایشان امتداد رسالت خدا و سلطۀ او هستند از این رو در هیچ مورد خلاف اراده و قدرت خداوند کاری از آنان سرنمی زند.

ص :242

[28]

یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضیٰ می داند،هر چه در برابر آنهاست و هر چه پشت سر آنهاست و آنان کسانی را که خدا از آنها خشنود است شفاعت می کنند.» در پاره ای از حکومتهای فاسده حکومت قانونی وضع می کند ولی یک صاحب نفوذ می تواند با دادن پولی به یکی از مسئولین این قانون را بشکند.

ولی هیچ انسانی نمی تواند چنین کاری با سنت الهی بکند،پس فرشتگان خدا و بندگان گرامی او رشوه نمی ستانند و نمی خواهند کاری خارج از حیطۀ مشیت الهی انجام دهند.

وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ

و از بیم لرزانند.» پیامبران و ملائکه هم از خدا می ترسند و می دانند که خدا بر همۀ آنها احاطه دارد،پس چگونه جرئت توانند که به میل خود کسی را شفاعت و به بهشت داخل کنند.

در حدیث مأثور در باب معراج پیامبر آمده است که آن حضرت فرماید:

«به جماعتی از ملائکه گذر کردیم که خدا آنها را به گونه ای که خود خواسته بود آفریده بود و صورتهایشان به نوعی بود که خود خواسته بود.تمام ذرات وجودشان تسبیح و حمد خدا را می گفت. /7 از هر سو و به آوازهای مختلف.

صداهایشان به ستایش و گریه از خوف خدا بلند بود.از جبرییل پرسیدم که اینان کیستند؟گفت:اینان به همین گونه که می بینی آفریده شده اند.ملکی که در کنار مصاحبش ایستاده هرگز یک کلمه با او سخن نمی گوید و سر بر نمی دارند یا سر خم نمی کنند از خوف خدا بی حرکت اند.من به آنها سلام کردم آنان به اشاره سر تکان دادند و از شدت خشوع به من ننگریستند». (1)

[29]

این کسان در زمرۀ بندگان صالح هستند و به سبب عبادت و خضوع خود گرامیان درگاه خداوند هستند،اگر یکی از ایشان بر زبان آرد که من به جای

ص :243


1- 2) -نور الثقلین/ج /3ص 417.

اللّٰه خدا هستم،سرنوشتی چون سرنوشت ظالمان خواهد داشت.

وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذٰلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الظّٰالِمِینَ

هر کس از آنها که بگوید من سوای او خدایم،جزای چنین کسی را جهنم می دهیم و ظالمان را چنین کیفر می دهیم.» بنا بر این ممکن نیست که به خدایان دیگری متوسل شویم تا ما را از عذاب خدا برهانند.بدین گونه قرآن اساس این فکر را که بتان موجوداتی هستند که انسان به آنها متوسل می شود تا خود را از مسئولیت و کیفر نجات دهد درهم می شکند.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 30 تا 36]

اشاره

أَ وَ لَمْ یَرَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا وَ جَعَلْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلاٰ یُؤْمِنُونَ (30) وَ جَعَلْنٰا فِی اَلْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا فِجٰاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا اَلسَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (33) وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ اَلْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ اَلْخٰالِدُونَ (34) کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ اَلْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنٰا تُرْجَعُونَ (35) وَ إِذٰا رَآکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَ هُمْ بِذِکْرِ اَلرَّحْمٰنِ هُمْ کٰافِرُونَ (36)

ص :244

معنای واژه ها

31[فجاجا]

:فجاج جمع فج است و آن راهی است گشاده در میان دو کوه.

36[یذکر آلهتکم]

:یعنی می گویند این خدایان نه زیان می رسانند نه سود.

همه چیز می گوید:

اشاره

زندگی جدّی است نه بازیچه

رهنمودهایی از آیات:

این آیات به ما می آموزند که زندگی بر اساس حق و به حکمت بالغه و برای هدفی محدود بنا شده است.اگر انسان نگاهی به اطراف خود کند کافی است که به این اصل قانع شود که هر چیزی را هدفی است و هیچ مخلوقی از آن مستثنی نیست،و نیز هر چیزی از روی اندازه و حساب به وجود آمده است.کوه های بلند و استوار دارای هدفی است هم چنان که سقف آسمان را هدفی است.با اندکی امعان نظر در می یابیم که خورشید و ماه هر یک به راهی معین و حساب شده در حرکت اند تا در سیر منظم خود به هدف خود برسند.

انسان نیز باید که آن فلکی را که در آن سیر می کند بیابد و از آن منحرف نشود.و بشر به این معنی دست نیابد مگر وقتی که به فطرت خود باز گردد و به آنچه گرد او را فرا گرفته بیندیشد تا ببیند که در ورای این مخلوقات تقدیر و تدبیر دقیق است.این اندیشه ما را به حق،حقی که باید محور اعمال و رفتار ما باشد می کشاند

ص :245

و مسئولیتی را که باید به عهده گیریم به ما نشان می دهد.زیرا اگر حق را بشناسی، در می یابی /7 که باید در برابر آن مسئول باشی و در زندگی به سوی آن گام برداری.

قرآن در این آیات به ما می آموزد که آغاز و انجام انسان حق است،پس چگونه می تواند از آن بگریزد؟همانگونه آغاز و انجام به دست انسان نیست استمرار آن نیز به دست او نخواهد بود.پس باید همواره و در هر حال با حق همراه باشد و همراهی با حق مستلزم تحمل مسئولیت است.

شرح آیات:
اشاره

[30]

أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا آیا کافران نمی دانند که آسمان و زمین بسته بودند و ما آنها را گشودیم.

یعنی به هم پیوسته بودند آنها را از یکدیگر جدا کردیم.آسمان و زمین چگونه بسته بودند و چطور باز شدند؟ جواب:

اولا:ماده اولیه ای که خدای تعالی آفرید و عرش قدرتش و سلطه اش بر آن بود کپّه ای بود سخت فشرده.خدای تعالی در آن انفجاری عظیم پدید آورد که هنوز هم با وجود گذشت پانزده میلیارد سال انعکاسش در اطراف فضا منتشر است علم جدید هم همین نظریه را دارد و می افزاید که عالم پیوسته در حال اتساع است و دستگاههای تلسکوپ هر بار که نگاه را تا اعماق فضا می برد،کهکشانهایی تازه را به ما نشان می دهد.

نگریستن علمی در این حقایق کافی است که در نفوس ما فطرت ایمان را تبلور بخشد.

ثانیا:آیه بیانگر تجلیات این حقیقت است.در پدیدۀ باران آن را نگاه می کنیم که چگونه /7 آسمان بسته بود و نمی بارید و چگونه زمین بسته بود و از آن گیاهی نمی رویید و خدا هر دو را باز کرد و بگشود.

ص :246

همچنین خدای تعالی خفایای زمین و آسمان را می گشاید و بسا تا دیدنی ها را در برابر چشم ما قرار می دهد.

پس دنیا بازیچه نیست چنان که بعضی پنداشته اند.بلکه هر چیزی را هدفی است و بر آدم لازم است که هدف خود را تشخیص دهد و به سوی آن بتازد.

وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلاٰ یُؤْمِنُونَ

و هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم؟چرا ایمان نمی آورند.» چون پدید آمدن عالم به گشودن پس از بسته بودن کامل شد حیات بر روی زمین از طریق آب به وجود آمد.و این نیز با نظریه های علمی موافق است.آب 70% از وجود انسان را و وجود مغزی را که حیات در آن به بارزترین صورت خود تجلی می کند،تشکیل می دهد.

[31]

وَ جَعَلْنٰا فِی الْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ و بر زمین کوه ها بیافریدیم تا نلرزاندشان.» کوه ها در زمین نقش لنگر را در کشتی بر عهده دارند همان گونه که لنگر کشتی را ثابت نگه می دارد کوه ها نیز زمین را ثابت نگه می دارند.

کوه ها مانند زرهی هستند که از اعماق بر گرد زمین پیچیده شده اند تا تعادل آن را حفظ کنند.

اولا:در مواجهۀ بادها و توفانهایی که بر زمین می گذرند.

ثانیا:مقاومت در برابر زلزله هایی که متعرض سیارۀ ما می شوند،به سبب فشار گازهایی /7 که در درون آن هستند.

ثالثا:مانع تأثیر جاذبۀ ماه در خشکی می شوند و نمی گذارند که هم چنان که در دریا جزر و مد صورت می گیرد در خشکی هم جزر و مد پدید آید.

پس بنگر که چگونه خدای تعالی کوه ها را در مواضع خود قرار داده و چگونه آنها را با یکدیگر مرتبط ساخته وقتی در این جهان هر چیز به جای خویش قرار گرفته و در آنجا که هست وظیفۀ خود را انجام می دهد چگونه تو-ای انسان- به گرد لهو و بازیچه می گردی؟و می پنداری که زندگی ات را هدفی نیست.

ص :247

وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا فِجٰاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ

و در آن راهها فراخ ساختیم باشد که راه خویش بیابند.» میان این کوه ها راههایی است که مردم از آنها می گذرند و از جایی به جای دیگر می روند و با یکدیگر مراوده برقرار می کنند.این راهها را دو فایده است:

اول:از خلال آنها راه یافتن به اهداف و اماکنی که انسان به وجود آورده است.

ثانیا:حرکت در این راه سبب شناخت می شود زیرا تفکر در کوه هایی که آن دره ها را فرا گرفته او را به حقیقت والایی که قدرت خداوندی است راه می نماید و از معانی«باشد که راه خویش بیابند»همین است.

[32]

وَ جَعَلْنَا السَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً و آسمان را سقفی مصون از تعرض کردیم.» وقتی به آسمان نگاه می کنیم خواه نظری ابتدایی همان گونه که پدران ما از هزارها سال پیش نگاه می کردند یا نگاهی از روی علم چنان که دانشمند ستاره شناس امروزی بدان می نگرد،اجرام بسیاری را می بینم از کوچک و بزرگ که در آن شنا می کنند و بسا برای ما خطرها در برداشته باشند.چه کسی مانع فرو افتادن آنها و نگهداری ما از آن خطرهاست؟ بدوی صحرانشین هنگامی که شب هنگام که آتشها را در آسمان می دید آنها را شهاب نامید ولی دانشمند ستاره شناس اعتراف می کند که آنها سنگهای عظیم آسمانی هستند و اگر آن غلاف که زمین را در خود گرفته نمی بود زمین از برخورد آنها ویران می شد.پس چه کسی است آن که آسمان را سقفی مصون از تعرض کرده است،جز خدای تعالی.

در هر روزی بیست میلیون جرم آسمانی با سرعت 50 کیلومتر در ثانیه به طرف زمین می آیند،اگر آسمان سقفی مصون از تعرض نبود حتی یکی از آنها اگر با آن جرم و آن سرعت به زمین اصابت می کرد چیزی از زمین باقی نمی ماند.

جوی که زمین را به قدرت خداوندی در بر گرفته به گونه ای است که هر چه

ص :248

از فضا به آن برخورد کند ذوب می شود یا بخار می گردد.

از سوی دیگر از فضای کیهانی شعاعهای زیانمند و خطرناک کیهانی به طرف زمین می آیند.جوی که اطراف زمین را احاطه کرده مانع می شود که آن اشعه به زمین برسد و برای موجودات روی زمین خطر آفرین باشد.اگر این غلاف حتی به قدر یک کیلومتر هم پاره گردد اشعۀ کیهانی ویرانگر خواهد بود.

آیا وقتی به این سقف بلند می نگریم قدرت و مشیت خداوندی را ملاحظه نمی کنیم؟آفرینش آسمانها به بازیچه بوده است؟.خدا از این گونه توضیحی که می کنید منزه است.

جو زمین سبب می شود که حرارت به مقدار معینی در زمین باقی بماند آن مقدار معین که برای افراد بشر سودمند است.آیا همۀ اینها شاهد صادقی بر این نیستند که خدای تعالی حیات را به عبث نیافریده است. (1)

وَ هُمْ عَنْ آیٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ

و باز هم از عبرتهای آن اعراض می کنند.» /7 با وجود این همه آیات و نشانه ها که خدای تعالی در آسمان و زمین گسترده است باز هم مردم اعراض می کنند،نه به این سبب که چشمانشان نمی بیند بلکه از روی عمد دیده از دیدن حقایق فرو می بندند.

[33]

وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ اوست کسی که شب و روز را بیافرید.» این آیه اشارت به زمان دارد.علما توانسته اند برای اندازه گیری زمان ساعتی را اختراع کنند که دقت آن 1/2000 ثانیه است.مقدار زمان شب و روز تغییر نمی کند حتی کمتر از این مقدار هم.و این خود دلیل است بر این که آفرینش جهان عبث نبوده است پس باید زندگی ما بر اساس دقت و جدیت باشد.

جوهر حقیقت و مسئولیت در زندگی جستجو از هدف است و حرکت به سوی آن.

ص :249


1- 3) -رجوع کنید به تفسیر«نمونه»ج /13ص 400-402.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ

و آفتاب و ماه را که هر یک در فلکی شناورند.» آن دو در حرکت اند بشر نیز باید در حرکت باشد.ولی حرکت باید به سوی هدفی باشد زیرا حرکت بدون هدف لهو و بازیچه ای بیش نیست.

سنت مرگ

جدی بودن زندگی و این که لهو و بیهوده نیست،در دو چیز است:مرگ و ابتلاء.خدای تعالی مرگ را برای بشر امری حتمی قرار داده.

[34]

وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخٰالِدُونَ ما پیش از تو هیچ بشری را جاویدان نساخته ایم.چسان اگر تو نیز بمیری آنها جاویدان بمانند.» /7 آری همۀ مردم خواهند مرد.قرآن به شیوۀ والای خود ضمیر مخاطب می آورد تا همگان را در جوی وحشتناک قرار دهد تا تلخی مرگ را حس کنند و زندگی را بازیچه نپندارند.

در حالی که رسول اللّٰه که گرامی ترین آفریدگان است طعم مرگ را می چشد،آیا ممکن است کسانی پس از او جاودانه زندگی کنند.

[35]

کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ هر کس طعم مرگ را می چشد.» تعبیر«طعم مرگ چشیدن»معنی را به ذهن نزدیکتر می کند،زیرا مرگ را چونان شربتی می پندارد که همه آن را سر می کشند.

آری،همۀ ما باید جام مرگ را سر بکشیم.آیا از آنان که رفته اند عبرت نمی گیریم؟کسی که از مرگ که حقیقتی مسلم است عبرت نگیرد از چه چیز عبرت خواهد گرفت.روزی امیر المؤمنین علی(ع)مردی را دید که در تشییع جنازه ای می خندید.حضرت فرمودند:«گویی مرگ برای دیگران و نه برای ما معین شده یا بعضی چنان پندارند که آنان که مرده اند به سفری کوتاه رفته اند و به زودی باز می گردند.آنها را در گورهایشان دفن می کنیم و میراثشان را می خوریم،گویی که

ص :250

ما بعد از آنها همواره خواهیم زیست.دریغا که ما هر اندرزی را فراموش کرده ایم». (1)

وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنٰا تُرْجَعُونَ

شما را به خیر و شر می آزماییم و همه به نزد ما باز گردند.» خیر برتر از شر است ولی قرآن نخست شر را آورده و پس از آن خیر را،تا بیان دارد که ما محکوم ارادۀ خدا هستیم و هر دگرگونی که در ما پدید آید معلول این اراده است. /7 با آن که شر با خیر در ظاهر مختلف است ولی هر دو در یک نقطه به هم می رسند و آن این است که هر دو برای آزمایش بشر هستند.به عبارت دیگر بشر میان دو چیز احاطه شده یا بیمار است یا تندرست،یا فقیر است یا غنی،یا ایمن است و یا خایف،و امثال اینها و از آن چاره ای هم ندارد.آیا هرگز بیماری را دیده ای که بخواهد همیشه در طوفان درد و رنج سرگردان باشد؟یا فقیری را دیده ای که زیستن ابدی در سیاهی فقر را دوست داشته باشد؟یا خائفی را دیده ای که نخواهد چهرۀ آرامش را بنگرد؟ولی تدبیر خداوندی محیط به ماست.ما را میان خیر و شر می گرداند تا طعم هر دو را بچشیم سپس ما را به نزد خود خواهد برد تا حساب اعمال ما را بکشد.آیا از خواب غفلت بیدار نمی شویم؟آیا زمان آن نرسیده که زندگی را لهو و بازیچه نپنداریم؟تردیدی نیست کسی که حقیقت حشر و نشر اموات را دریافته باشد،از لهو و بازیچه دوری خواهد کرد.

[36]

وَ إِذٰا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمٰنِ هُمْ کٰافِرُونَ کافران چون تو را ببینند بی شک مسخره ات خواهند کرد که آیا این همان مردی است که از خدایانتان به بدی یاد می کند و اینان خود یاد خدای رحمان را منکرند.» با وجود این آیاتی که در آفاق و انفس تجلی می کند،باز هم کفار را می نگریم که حق را به مسخره می گیرند.قرآن اخطار می کند که نباید حق را به

ص :251


1- 4) -نور الثقلین/ج /3ص 428.

مسخره گرفت زیرا حق از مسخره کنندگان خود انتقام خواهد گرفت.حال در آیندۀ نزدیک یا دور.این آدمی در سفاهت گاه تا چه پایه نزول می کند در حالی که خشمگین است که رسول اللّٰه بتانشان را به بدی یاد می کند و تا به بتان توهینی نکرده باشد سخن رسول اللّٰه را بر زبان نمی آورد،می بینیم که به خدای رحمان که او را نعمتهای آشکار و نهان داده است کافر می شود؟! /7

[سوره الأنبیاء (21): آیات 37 تا 45]

اشاره

خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیٰاتِی فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (38) لَوْ یَعْلَمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاٰ یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ اَلنّٰارَ وَ لاٰ عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهٰا وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (40) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنٰا لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا یُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی طٰالَ عَلَیْهِمُ اَلْعُمُرُ أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِی اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّمٰا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَ لاٰ یَسْمَعُ اَلصُّمُّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا مٰا یُنْذَرُونَ (45)

ص :252

معنای واژه ها

40[فتبهتهم]

:پس آنها را متحیّر ساخت.

42[یکلؤکم]

:حفظ می کند شما را.از«کلأ»به معنای حفظ گرفته شده است.

انسان شتابکار آفریده شد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بر سر راه انسان موانعی است که نمی گذارند مسئولیت بزرگش را در زندگی احساس کند و او را به سوی لهو و لعب سوق می دهند و بر دیدۀ بصیرت او پرده می افکنند تا رسالتهای الهی را نبیند و بر گوش او پنبۀ غفلت می نهند تا مواعظ الهی را نشنود.این موانع روانی و روحی که قرآن کریم به رفع آنها هشدار داده است عبارتند از:

اولا:حالت شتابکاری در انسان.انسان چنان می پندارد که تأخیر در دادن کیفر دلیل بر این است که عمل مستلزم پاداش نیست و این پندار مانع آن می شود که به طور جدی درباره زندگی بیندیشد زیرا بیشتر کارها کیفرشان پس از گذشت زمانی چند آشکار می شود و این بر حسب حکمت و تقدیر خداوند است.

ثانیا:شرک که حجاب نفس است،مانع آن می شود که انسان به مسئولیت خویش پی ببرد.کسانی که به خدا شرک می ورزند به هر شکل و تحت هر عنوانی غرضشان رهایی از زیر بار مسئولیت یکتا پرستی است که مستلزم فداکاری و شکیبایی است.ولی آنان که از حق به باطل عدول می کنند خویشتن را در برابر

ص :253

زندگی راحت این جهانی در معرض عذاب الهی قرار می دهند.

سپس قرآن به مسئله مهم دیگری اشاره می کند و آن این است که جزاء در لحظاتی می آید که آدمی فریفتۀ باور خود شده است.جامعه در آغاز زندگی خود اهل حذر و پرهیز است ولی هنگامی که عمرش دراز شود و نعمتش افزون گردد و به خیرات و برکات رسد،آن پرهیزگاری و حذر را از یاد می برد و غرور بر او چیره می شود و چنان می پندارد که نعمت و راحت او ابدی است ولی سخت در اشتباه است.کیفر اعمالش بر روی هم انباشته می گردد تا در لحظۀ محتوم بر سر او فرود آید و همه چیز را ویران سازد.این یک قانون ثابت اجتماعی است و هیچ یک از جوامع از آن مستثنی نیستند.

شرح آیات:
اشاره

[37]

انسان برای جزای عملش شتاب می ورزد زیرا شتابکار آفریده شده ولی معنی شتابکاری چیست؟و چگونه انسان از شتاب آفریده شده است؟ بعضی گویند که شتابکاری صفت ذاتی انسان است نه صفت عارضی که انسان از جامعه کسب کرده باشد.

بعضی می گویند عامل شتاب آفرینش انسان است از گل.یعنی انسان از مادۀ پستی که دارای صفات منفی است آفریده شده.از این رو در کارها شتاب می ورزد و نمی تواند شکیبایی کند و این امر طبیعت مادی محض اوست.

بعضی دیگر می گویند شتابکاری معنی وسیعتری و عمیقتری دارد.و آن این است که زمان از عوامل آفرینش انسان و یکی از عناصر اوست.شأن آن شأن همۀ طبیعت مسخر اوست.هر موجودی را که در زمین و آسمان می بینیم زمان جزئی از ترکیب و طبیعت اوست.

قرآن می خواهد به ما بگوید که این طبیعت بشری که زمان جزئی از آن را تشکیل می دهد،انسان را به مسئولیت ناپذیری دعوت می کند زیرا او بنا بر طبیعت خود در لحظه زندگی می کند بنا بر این از ادراک حتمیت پاداش عاجز است.

ص :254

فیزیک هسته ای با زنجیره ای از آزمونهای عملی این نکته را به اثبات رسانده است تا جایی که دیگر هیچ گونه پیچیدگی در آن به چشم نمی خورد.قبلا شماری از آیات قرآنی بدان اشاره کرده اند که از آن جمله است: خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ،که از این آیه بر می آید خداوند زمان را نیز بخشی از آفرینش خود معرفی کرده است،چه،مراحلی بر آن گذشته تا توانسته شکل پایانی خود را بگیرد.

انسان نیز زمان را احساس می کند،زیرا عنصر اساسی آفرینش سرشت مادّی اوست.اگر نمی بود روحیۀ انسان و ارزشهای رسالتهای خدایی که این روح را متبلور می سازد و ویژگیهای والا را بدو می بخشد،هر آینه آدمی در همان لحظه می زیست و دیگر به آینده چشمی نداشت و دیگر افقهای دور زندگی را نمی دید.

او منتظر پاداش کوتاه مدّت اعمال خویش است و هر گاه این پاداش مدّتی طول کشد گوید:دیگر پاداشی در کار نیست و طبیعی است کسی که پاداش را انکار کند مسئولیت را نیز انکار خواهد کرد.برای مثال اگر حکومتی ستم پیشه گیرد و ملّت پس از بیست سال بر او بشورد مردان انقلاب نمی گویند:این انقلاب به سبب آن ستم ظهور کرد و آن ستم را هم نمی بینند و پیوند میان این دو را هم درک نمی کنند بل در صدد یافتن دلیلی بر می آیند تا بگویند انقلاب از خارج آمده است، در حالی که که علّت حقیقی در درون و دقیقا در دل نظام /7 فاسد نهفته است،آنها نمی اندیشند که این ستم به زودی انقلابی بالنده را دامن خواهد زد که به زودی منتشر می شود و پس از اندکی به آتشفشانی ویرانگر مبدّل خواهد شد.

قرآن کریم به ما هشدار می دهد که خواه در آینده زندگی کنیم یا نه و به آن ایمان بیاوریم یا نه،پاداش آن حتما ظهور خواهد کرد یا عذاب آن شما را دربر خواهد گرفت و از آن جا که آینده،حق است باید بدان ایمان آوریم در حالی که همه در فشارهای زندگی با یکدیگر همداستانیم که در رأس همه آنها سرشت شتابندۀ بشری قرار دارد.

آن که پاداش را انکار کند و راهبری خویش را به نفس شتاب طلب و

ص :255

بی خرد خویش سپارد،خداوند عقل و بصیرت را از او بستاند و اندک اندک او را ساقط کند و دیگر هیچ نمی فهمد مگر آن که ناگهان در می یابد عذاب بر او خیمه زده،حال یا عذاب ساعت یا کمتر از او.طاغوت حاکم تشخیص امور را از دست می دهد و دیگر آینده را نمی خواند و لذا سیاست خطای خود را ادامه می دهد و ناگهان روزی به خود می آید که همچون شاه ایران از اریکۀ قدرت به زیر افکنده شده است یا همچون فرعون مصر با مسلسل مجاهدان،تکّه تکّه می شود.

نیز بعضی از گروه های بشری که بد کرداریهای آحادش آنها را در برگرفته و رسولان و اوصیا و علمای خود را به استهزا می گیرند و توصیه های آنها را غیر جدّی می گیرند،مسخرگیهاشان خود آنها را در برمی گیرد و تمدّنشان را از میان می برد.

بسیاری اوقات ما می بینیم که قرآن نه از افراد که از جوامع سخن می گوید و این سؤال را برمی انگیزد که:اگر مسئولیت،مسئولیت فردی است دیگر چرا قرآن با صیغۀ جمع سخن می گوید؟ این کار دو علّت دارد:

اوّل:مسئولیت فرد محدود به حدود تنگ خود او نمی شود و آن قدر ادامه می یابد /7 که جامعه را نیز در برمی گیرد،زیرا بیشتر کارهای مردم،جمعی است که کیفر آن نیز ناگزیر باید جمعی باشد و دلیل آن هم طبیعت همیابی در یک مکان و تأثیر و تأثّر روانی و مادی مردم است در یکدیگر.

دوم:معمولا کیفر افراد دیده نمی شود.برای مثال ما نمی توانیم جوانی را که در آغازینۀ زندگی مرده است زنده کنیم تا از او بپرسیم کدام اعمال ناشایست تو چنین انجامی را برای تو رقم زد،و در نتیجه در می یابیم که مرگ وخیم او نتیجۀ انحرافش بوده است،در صورتی که جوامع،اعمالی پیدا دارند و آثار آن آشکار است و به همین سبب قرآن،نمونه هایی از آن را می آورد تا از آن پند گیریم.

جوامعی هستند که به جزاء اعمال ایمان ندارند و مسئولیت را لهو و بازیچه گرفته اند.کفر آنان را در بر گرفته و سبب زوالشان می شود.در این هنگام خدایانشان به درد آنها نمی خورند زیرا در برابر اللّٰه خدای یکتا کاری از آنها ساخته نیست.

ص :256

خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ

آدمی شتابکار آفریده شده.» یعنی هر چه را به شتاب می طلبد و نمی خواهد صبر و شکیبایی به کار برد زیرا عجله طبیعت و از عناصر اساسی در تکوین خلقت اوست.

سَأُرِیکُمْ آیٰاتِی فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ

آیات خدا را به شما نشان خواهیم داد،شتاب مکنید.» به زودی نشانه های عذاب آشکار می شود،پس این عجله برای چیست؟ [38]

وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ می گویند:اگر راست می گویید پس آن وعده کجاست؟» آنها هر گاه از کسی سخن وعظ و تذکیر بشنوند می گویند پس این عذابی که ما را وعده می دهی کجاست.اگر می دانستند که عذاب بر گرد آنها حلقه زده و /7 ایشان را راه فرار از آن بسته است هرگز به مسخره و استهزاء نمی گراییدند و سر را به اعتراض نمی گردانیدند.

جزای استهزاء

[39]

لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاٰ یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النّٰارَ وَ لاٰ عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ کافران آن گاه که نتوانند آتش را از چهره و پشت خود بازدارند و کسی به یاریشان برنخیزد،خواهند دانست.» این دو نقطۀ حساس از انسان هستند و این اشاره است به شدت عذاب و احاطۀ آن.معنی«کسی به یاریشان برنخیزد»مراد بتانی است که به جای خدای یکتا می پرستند و در بر آنها خضوع می کنند.

[40]

بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ اما نه،قیامت به ناگهان فراز آید و حیرانشان سازد.» اولا:آتش ناگهان در رسد.و این به معنی این است که همواره عادت کرده بودند که آنها را هشدار دهند.و آمدن عذاب را به آینده واگذارند.اکنون که عذاب را مشاهده می کنند می پندارند ناگهانی آمده است و حال آنکه عذاب خدا همیشه در

ص :257

راه بوده است.

ثانیا:شعله های سرکش آتش سبب حیرت زدگی شود.به عبارت دیگر از دیدن آن عقل و خرد خود را از دست می دهند.

فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهٰا وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ

و از عهدۀ بازگرداندن آن برنیایند و مهلتشان ندهند،» زیرا نمی توانند عذاب را از خود دفع کنند و بیش از آنچه در زندگی دنیا آنان را مهلت داده بودند مهلت ندهند حتی به قدر لحظه ای..

[41]

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ پیامبرانی را که پیش از تو بودند نیز به مسخره گرفته بودند.» امتهای پیشین رسولان را مسخره می کردند.زیرا این رسولانی که مورد استهزاء واقع می شدند می خواستند که زندگی آلوده به هوی و هوس آنها را دگرگون کنند و این علاوه بر عذاب جسمانی برای کافران عذاب روحی هم بود.

ولی این سؤال پیش می آید که آیا رسالتهای الهی ذاتا عذاب است؟آیا این رسالتها سبب فروافتادن معاندان در جهنم می شود؟ مسلما،نه.رسالتهای الهی بیان کنندۀ حقایق هستند و چون کسی آنها را مورد استهزاء قرار دهد حقیقت را به استهزاء گرفته است.وقتی می گوییم این غذا را مخور زیرا میکرب در آن هست،این عبارت بیانگر حقیقتی است.هنگامی که کسی مخالفت کند و از آن طعام بخورد میکرب که همان حقیقت و واقعیت است او را بیمار می کند.

قرآن کریم برای این معنی تعبیری دقیق دارد و می گوید:

فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

ولی عذابی که مسخره اش می کردند بر سر مسخره کنندگان فرود آید.» قرآن در این آیه چون بسیاری از آیات دیگر سورۀ انبیاء فراوان سخن از لهو و بازیچه و استهزاء و سخریه به میان می آورد،چرا؟ سبب این است که در این سوره سخن به گرد مسئولیت می چرخد و این

ص :258

چیزها با آن متناقض اند و همه اینها روحیۀ احساس مسئولیت را در زندگی می کشند.

کران چگونه توانند شنید؟

[42]

قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ مِنَ الرَّحْمٰنِ بگو کیست آن که شما را شب و روز از قهر خدای رحمان حفظ می کند؟» /7 تدبیر زندگی به دست خداست هم چنان که تقدیر زندگی هم به دست اوست.پس چه کسی است که ما را در شب و روز از خطرها حفظ می کند،غیر از خدای تعالی؟ اوست که ما را به نعمتهای خود از بلایش و به رحمت خود از خشمش حفظ می کند.زیرا ذات احدیت رحمان و رحیم است ولی ما قدر این نعمت شگرف را نمی دانیم و کفرانش می کنیم و از یاد او روی می گردانیم.

بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ

با این همه از یاد کردن پروردگارشان اعراض می کنند.» خداست که آنها را می پرورد،اوست که نعمتهای خود را در حق آنان به کمال می رساند و برکات خود بر آنان نازل می کند.با این همه مردم را می بینیم که کفران می ورزند و رسولان او را مسخره می کنند.

از آنجا که عذاب خدا را در این دنیا مانعی نیست(مگر آن که خدا خود بخواهد)و هیچ یک از خدایان دروغین را توان جلوگیری از آن نیست،پس باید به این حقیقت اعتراف کنیم که بتان هیچ نیستند نه سودی می رسانند و نه زیانی و نه قدرتی به دفع عذاب دارند.

[43]

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنٰا یا آن که خدایانی دارند که به جای ما آنان را از حوادث نگه می دارند.» هرگز حتی به قدر یک ساعت نعمتهای خدا از ما منقطع نمی شود.پس چرا کفر می ورزیم؟اگر پدرت به تو پول ندهد و نگذارد که تو در خانه بخوابی و تو را به چیزی نگیرد،تو به دنبال دوستی می گردی که ضروریات زندگی ات را برایت

ص :259

برآورد.ولی خدای تعالی-در مثل قصد مقایسه نیست-درها را به روی تو نمی بندد و عذاب را بر تو مسلط نمی کند مگر زمانی که تو او را ترک کنی و به خدایانی جز او روی بیاوری که تو را در پناه خود نگه دارند.

در دعاها تعابیر دقیقی است که احساس انسان را برمی انگیزند.تا زمانی که خدای تعالی احساس خود از ما برنگرفته، /7 چرا ما در پی یافتن ملجأ دیگری باشیم؟تا زمانی که پروردگار ما توانا و قاهر است چرا خود را فریب دهیم و به بندگان ضعیف او روی آوریم.مثلا در دعای روز عرفه که از حضرت امام حسین(ع)روایت شده،می خوانیم:

«آن که تو را از دست داد چه یافت؟و آن که تو را یافت چه از دست داد؟آن که به جای تو دل در دیگری بست نومید شد.زیانمند شد هر که به جای تو دیگری را طلب کرد.چگونه می توان به دیگری امید بست در حالی که تو احسان خود را قطع نساخته ای؟.چگونه می توان از دیگری چیزی طلب داشت و حال آن که تو وظیفۀ روزی نبریده ای»؟ (1) لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ نه،آن خدایان یاری خویشتن نتوانند.» وقتی خود را یاری نتوانند کرد دیگران را چه سان یاری توانند کرد؟ وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا یُصْحَبُونَ و نه در برابر ما پناه داده شوند.» ما آنها را اصحاب خویش به حساب نمی آوریم.آنها را قوتی نداده ایم اصلا آنها را قدرت ذاتی نیست.

[44]

بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی طٰالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ بلکه ما آنها و پدرانشان را بهره مند کردیم تا عمرشان به درازا کشید.» آنچه سبب فراموشی آنها می شود استمرار نعمتهای خداست بر آنها.از این رو می بینیم که با گذشت روزگار به غرورشان افزوده می شود و با افزون شدن غرور نقمت و عذاب خدا که در انتظار آنهاست بر سرشان می آید.

ص :260


1- 5) -مفاتیح الجنان/ص 273.

أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ الْغٰالِبُونَ

آیا نمی بینند که قصد این سرزمین می کنیم و از اطراف آن می کاهیم؟آیا باز هم آنها پیروزند؟» در هر روز بسیاری از جوامع به سبب اعمال ناپسندشان هلاک می شوند زیرا زمان کیفرشان فرا رسیده است.پس چرا عبرت نمی گیریم.در اینجا قرآن ما را به دو گونه عبرت توجه می دهد:

1-عبرت گرفتن از امتهایی که از میان رفته اند.

2-عبرت گرفتن از امتهای معاصر که به سبب اعمالشان از میان می روند و نابود می شوند.

بر انسان واجب است که از گذشته از پدرانش که مرده اند و منقرض شده اند و نیز از کسانی که در گرداگرد او هستند و هر روز می میرند عبرت بگیرد.

حال جوامع هم همین است (1) ولی مسئله اساسی همان است که قرآن در آخرین آیه به آن اشارت می کند:

[45]

قُلْ إِنَّمٰا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَ لاٰ یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعٰاءَ إِذٰا مٰا یُنْذَرُونَ بگو:من شما را به وحی بیم می دهم ولی کران را چون بیم دهند نمی شنوند.» مسئله این است که انسان گوش درونش کر شده و قلبش به بازیچه خو کرده پس حقیقت را به مسخره می گیرد و آنجا که باید عبرت گیرد چشم فرو می بندد و از آن بهره نمی گیرد.

ص :261


1- 6) -تفسیرهای دیگری برای این آیه وجود دارد.از جمله:همانا نقصان زمین به خاطر مرگ علما است.و روایات آن را آورده است.و آن تفسیر عمیقی است که با آنچه قبل از آن یاد کردیم تفاوتی ندارد چون که مرگ جوامع همانا به سبب کمی علما است«رجوع کنید به تفسیر نور الثقلین/ج 3-ص 429».

[سوره الأنبیاء (21): آیات 46 تا 58]

اشاره

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (46) وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِینَ اَلْقِسْطَ لِیَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنٰا بِهٰا وَ کَفیٰ بِنٰا حٰاسِبِینَ (47) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ وَ هٰارُونَ اَلْفُرْقٰانَ وَ ضِیٰاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ (48) اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ اَلسّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هٰذٰا ذِکْرٌ مُبٰارَکٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (50) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا إِبْرٰاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا بِهِ عٰالِمِینَ (51) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ اَلتَّمٰاثِیلُ اَلَّتِی أَنْتُمْ لَهٰا عٰاکِفُونَ (52) قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِینَ (53) قٰالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (54) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اَللاّٰعِبِینَ (55) قٰالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلیٰ ذٰلِکُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (56) وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (58)

معنای واژه ها

46[نفحة]

:یعنی رخداد زود گذری که رخ می دهد مانند نفح طیب که آن مقدار ناچیزی از بو است.

47[القسط]

:عدل.

ص :262

52[عاکفون]

:در استمرار و مداوم بر عبادتها.

57[و تاللّه]

:به خدا سوگند خورد برای تأکید آنچه که می گوید،و تاء برای تعجّب است.

58[جذاذا]

:یعنی قطعه قطعه،و اصل آن از جذ به معنی قطعه هاست.

نفحات عذاب نشانه های مسئولیت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق سخن قرآن حکیم مسئولیت انسان است در زندگی،مسئولیتی که مرتکز در جدیت و هدفمندی است،اینک بحث از این پیش می آید که از علائم مسئولیت نفحات عذاب است که افراد بشر به سبب سوء افعالشان در معرض آن قرار می گیرند.آدمی برای آن که آخرت و عذاب و ثواب آن را بشناسد باید درباره دنیا و نحوۀ عذاب و ثواب آن تفکر کند.ترازوهای عدل که هر عمل خرد و کلانی را می سنجند و صاحب آن عمل را به مقتضای آن پاداش می دهند.به گونه ای که به کس ستمی نمی شود حتی اگر به اندازۀ وزن یک دانه خردل باشد.

رسولان پروردگار آمده اند تا به دست مردم ترازویی دهند که به وسیلۀ آن میان حق و باطل فرق نهند و نوری فرا راهشان دارند که در ظلمات حیات راه خویش بیابند و پرهیزگاران را تذکر دهند تا همواره بر عزم و ایمانشان افزوده شود.

یکی از بارزترین اهداف پیامبران این است که مردم را به یاد روز قیامت اندازند.آنجا که ترازوی اعمال تعبیه شده.پرهیزگاران کسانی هستند که از خدایشان می ترسند و از صحنه های هولناک قیامت بیمناکند.و این کتاب-یعنی قرآن مجید-آخرین کتاب آسمانی است که خدای تعالی برای همین غایت و

ص :263

هدف نازل کرده است.

سؤال این است که چه چیز باعث می شود که انسان به قرآن عمل نکند و به رسولان حق ایمان نیاورد و از یاد آخرت غافل بماند.

یکی از علل،تقلید و تبعیت افراد بشر است از آباء و اجداد خود.بدون این که در باب افکار و عقاید آنان تحقیق کرده باشد.خدای تعالی در این مورد ابراهیم(ع)را مثل می آورد.ابراهیم در برابر قوم خود که هم چنان بر سنت پدران بودند ایستاد و در رویشان فریاد کشید که این بتان چیست که عبادت می کنید؟و آنان در برابر این فریاد هیچ ندانستند گفت.جز این که گفتند:اینها همان چیزهایی است که پدران ما می پرستیدند و ابراهیم هم در برابر این پاسخ نامعقول گفت:شما و پدرتان هر دو گمراه هستید.

شرح آیات:
اشاره

[46]

دنیا آمیزه ای است از بهشت و دوزخ.خدای تعالی برای اولیاء خود سرایی آفریده و در آن هر گونه نعمتی را قرار داده.در آنجا نه خوف است /7 و نه اندوه.

همچنین سرای دیگری برای معاندان خلق کرده که انباشته از عذاب و آلام است.

بی آن که در آنجا رحمت را جایی باشد و نعمت را مکانی.اما سرای سومی هم آفریده که در آن هم نعمت بهشت است و هم عذاب دوزخ و این سرای سرای دنیاست.این است حاصل معنی حدیثی که از حضرت امیر(ع)روایت شده.

در این آیات تأکیدی است بر همین موضوع تا تو بدانی که در آخرت مورد سؤال واقع می شوی پس باید به نتایج اعمال خود در دنیا اندیشه کنی و عذاب و ثواب آخرت را در دنیا تجربه نمایی.

به همین سبب بود که صحابی رسول اللّٰه ابو ذر به صحراء می رفت و تن خود برهنه می ساخت و بر روی ریگهای داغ صحرا می خوابید تا آفتاب گرم بر او بتابد و ریگهای داغ تن او را بسوزاند.ابو ذر در آن حال با خود می گفت که ای ابو ذر بچش حرارت دنیا را تا مگر خود را از آتش عذاب الهی در آخرت دور نگهداری،زیرا

ص :264

آتش جهنم حرارتش پیش از اینهاست.در حدیث شریف آمده است که در ماه رمضان از تشنگی و گرسنگی خود تشنگی و گرسنگی قیامت را به یاد بیاورید.

هر گونه دشواری و خطر که در این جهان می بینیم همه نشانی از عذاب خدا هستند که اگر قرآن را پیروی کنیم و به یمن پیروی آن فرق میان حق و باطل را دریابیم و حلال و حرام را بشناسیم و خیر و شر را تمیز دهیم رهایی از آن عذاب ممکن خواهد بود و گرنه،راهی به رهایی نیست.

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ

اگر شمه ای از عذاب پروردگارت به آنها برسد خواهند گفت:وای بر ما که ستمکار بوده ایم.» /7 اولین اثر عذاب خدا که بر مغرضین و معاندین نازل می شود این است آن حالت مستی و بی خبری را که بر عقولشان سیطره انداخته بود،از میان می برد.

حالت غرور و شیفتگی که به دنیا داشتند از میان می رود و بر سر عقل می آیند آن گاه می گویند دریغا که خود را در معرض هلاک قرار دادیم و از مسئولیتی که بر عهدۀ ما بود سرباز زدیم و در اداء امانت سستی ورزیدیم.

[47]

وَ نَضَعُ الْمَوٰازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً در روز قیامت ترازوهای عدل را تعبیه می کنیم و به هیچ کس ستم نمی شود.» این همان شمه ای است که از آن سخن رفته بود.پاداش اعمال خود را در روز قیامت خواهند دید.اگر عملشان خیر بوده جزایشان هم خیر است و اگر عملشان شر بوده جز ایشان هم شر است.و باری تعالی به هیچ کس ستم روا نمی دارد.

ترازوی عدل،مردان خدا و پیامبران و اوصیاء هستند. (1) اینان را خداوند به شهادت می گیرد و اعمال هر کس با اعمال آنان مقایسه می شود و سیرت و طریقت هر کس با سیرت و طریقت آنان سنجیده می آید.

ص :265


1- 7) -نور الثقلین/ج 3،ص 430.

وَ إِنْ کٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنٰا بِهٰا

اگر عملی به سنگینی یک خردل هم باشد به حسابش می آوریم.» خردل نباتی است که آن را دانه هایی است در نهایت خردی.اگر انسان عملی انجام داده باشد هر چند به خردی دانۀ خردل هم باشد خدای تعالی جزای آن را حساب می کند.در هر جا از روی زمین هر چند مکتوم و پوشیده.

وَ کَفیٰ بِنٰا حٰاسِبِینَ

که ما حساب کردن را بسنده ایم،» و نیاز به آن نداریم که کسی ما را در این حسابگری یاری دهد.

دلائل مسئولیت

[48]

از آنجا که خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد و از آنجا که او بخشنده و مهربان است نسبت به بندگانش،و از آنجا که حساب آخرت دقیق و سخت است و از آنجا که انسان مسئول است،خدای تعالی بر بندگانش منت نهاده و چند موهبت به آنان عطا کرده است:

اولا:فرق میان حق و باطل و شناخت شایست و نشایست افعال را.

ثانیا:دلهایشان را به نور ایمان روشن ساخته تا بتوانند مسئولیتهای خود را تحمل کنند و آنچه را که بر عهدۀ ایشان است ادا نمایند.

ثالثا:همواره پرهیزگارانشان را تذکر می دهد تا فراموشی عارضشان نشود.

بدین گونه خدای تعالی حجت خویش بر بندگانش تمام کرده و بار مسئولیت را بر دوش آنان ننهاده مگر این که نخست وسایل تحمل آن را برایشان فراهم آورده است.

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ وَ هٰارُونَ الْفُرْقٰانَ وَ ضِیٰاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ

به موسی و هارون کتابی دادیم که حق و باطل را از یکدیگر تمیز می دهد و روشنی و اندرز است برای پرهیزگاران.» «فرقان»که در آیه آمده است،چیزی است که میان متناقضات موجود در زندگی فرق می گذارد و ما به وسیلۀ آن حق را از باطل تمیز می دهیم.و حدود و

ص :266

فواصل را معین می کنیم.گاه فرقان به معنی تورات است،چنان که در این آیه آمده است و گاه به معنی یکی از کتب آسمانی دیگر است و از جمله قرآن.

و«روشنی»نوری است که دل را روشنی می بخشد و در پرتو آن مؤمنان می توانند به تاریکیهای تنگنای زندگی راه یابند و با اعتماد و اطمینان در آنها گام نهند.

اما«ذکر»چیزی است که عقل را می کاود و دفاین آن را بیرون می کشد،و انسان را از تمایل به غفلت و نسیان بازمی دارد.ذکر به معنی نصایح و اندرزهایی است که پرهیزگاران را که از خدای تعالی می ترسند سودمند می افتد.

قیامت و غیب

[49]

اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ آنان که از خدای خویش در نهان می ترسند.» ایمان به غیب همان چیزی است که انسان را وامی دارد که از جهان محسوسات فراتر رود و پیوسته فراتر و فراتر رود تا به ساحل حقیقت رسد.انسان چون به این مرحله رسد به نادیده ها ایمان می آورد و یکی از آن نادیده ها قیامت است. وَ هُمْ مِنَ السّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ و از روز قیامت هراسناک اند.» یعنی از قیام قیامت در وحشت اند.

اشفاق،حالتی است از ترس همراه با انتظار،زیرا پرهیزگاران میان ترس از رستاخیز(که نتایج اعمالشان را نمی دانند)و انتظار(امید پاداش نیکیهاشان)به سر می برند.

[50]

وَ هٰذٰا ذِکْرٌ مُبٰارَکٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ این مبارک قرآنی است که نازل کرده ایم.آیا منکر آن هستید.» بسیاری از کافران منکر امر نبوت و کتب الهی هستند،زیرا در نزول وحی شک دارند. /7 و این عبارت«نازل کرده ایم»آمده است تا راه انکار را بر آنان بربندد.

همان گونه که تورات فرقان و روشنی و ذکر بود،قرآن نیز همان گونه است،

ص :267

بلکه به درجات افزونتر.و هم چنان که تورات برکت بود بر بنی اسراییل قرآن نیز برای پیروان خود برکت است و آنها را از تاریکیها به سوی نور می آورد و تکامل مادی و معنوی می بخشد.

ابراهیم بتان را می شکند

[52/51]

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا إِبْرٰاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا بِهِ عٰالِمِینَ* إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ التَّمٰاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهٰا عٰاکِفُونَ پیش از این به ابراهیم نیروی شناختش را عطا کردیم و به او آگاه بودیم*آن گاه که به پدر و قومش گفت:این تندیسها که به پرستش آنها دل نهاده اید چیستند؟» در عبارت«نیروی شناختش را»ضمیر به ابراهیم باز می گردد از این عبارت برمی آید که خدا انسان را با ضمیری پاک آفریده است ولی چون بدون اندیشه و تدبر از پدران و نیاکان گمراه پیروی کند او نیز گمراه می شود و عقل و خرد خویش از دست می دهد.پاسخ سخیف قوم ابراهیم به ابراهیم این بود که ما در پرستش این بتان از پدران خود پیروی می کنیم.

[53]

قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِینَ گفتند پدرانمان را دیدیم که آنها را می پرستیدند.» [54]

قٰالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ گفت:هر آینه شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده اید.» ابراهیم با یک کلمه بنیاد عقاید سخیفشان را در هم ریخت و آنان را در وادی حیرت افکند و آنها دریافتند که جز یاد هیچ در دست ندارند از این رو از ابراهیم پرسیدند که:

[55]

قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّٰعِبِینَ گفتند:برای ما سخن حقی آورده ای یا ما را به بازی گرفته ای؟» سخن ابراهیم در اعماق روحشان نشسته بود.سؤالی که مطرح کردند، سؤال کسی بود که برای خود در جستجوی فرصتی است تا مگر اندیشه کند و راهی

ص :268

به حق جوید.

[56]

ابراهیم حجت نیرومند خود را ادامه داد و حقیقتی را بیان کرد که راهی برای انکار آن نبود.

قٰالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلیٰ ذٰلِکُمْ مِنَ الشّٰاهِدِینَ

گفت:نه،پروردگار شما،پروردگار آسمانها و زمین است.آن که آنها را بیافریده است و من بر این سخن که می گویم گواهی می دهم.» خدای یکتا اوست نه آن بتان شما که خود مخلوقاتی زبون و بینوا هستند.

خداوند این جهان فراخ بتان کر و لال شما نتواند بود.بدین گونه ابراهیم پاسخ داد که آنها را به بازی نگرفته بلکه آنها را به پرستش خدای آسمانها و زمین دعوت می کند.خدایی که شاهد راستین ادعای اوست و او در این دعوی ثابت قدم است و حتی حاضر است جان خویش فدا کند.

درست است که قوم او در برابر برهان برندۀ او مجاب شدند ولی نفس انسانی گاه مانع آن است که با اولین دیدار حق به آن اعتراف کند.اینان دیدند که آنچه ابراهیم می گوید درست است ولی پذیرفتن آن مستلزم آن است که از بسیاری از نعم مادی چشم بپوشند.از این رو صریحا به او پاسخ ندادند و سکوت اختیار کردند،تا مگر آن توفان به سلامت بگذرد باشد که کار دعوت به پایان آید.

[57]

ولی ابراهیم ساکت نماند و اجازه ادامۀ سکوت نداد.بلکه راه تقلید و خوض در باطل را بر بست و گفت:

وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ

به خدا سوگند چون شما بروید چاره این بتان را خواهم کرد.» یعنی آنها را خرد خواهم کرد،هنگامی که شما برای شرکت در مراسم عید خود بروید.ابراهیم عمل شکستن بتها را مشروط به این شرط کرد زیرا او یک تن بیش نبود و برایش امکان آن نبود که در حضور آن بت پرستان بتان را بشکند.

[58]

ولی ابراهیم تهدید شفاهی خود را به حیطۀ عمل درآورد:

ص :269

فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ

آنها را خرد کرد.مگر بزرگترینشان را تا مگر به او بازگردند.» ابراهیم از آن خدایان دروغین یکی را بر جای گذاشت.بت پرستان آن را بزرگترین بتان به حساب می آورند.ابراهیم تبر بر دوش آن بت نهاد تا بار دیگر آنها را به تفکر وادارد و دریابند که خدای سنگی نه سودی در بردارد و نه زیانی.ابراهیم می دانست که چون از مراسم عید بازگردند او را خواهند گرفت.

ابراهیم آن بت را باقی گذاشت و تبر بر دوش آن نهاد تا چون به او بازگردند و از او یاری جویند و بدو پناه برند ضعف و ناتوانی اش مسلم گردد و بت پرستان را حجتی در دست نماند.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 59 تا 73]

اشاره

قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا إِنَّهُ لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (59) قٰالُوا سَمِعْنٰا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِیمُ (60) قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلیٰ أَعْیُنِ اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (61) قٰالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا یٰا إِبْرٰاهِیمُ (62) قٰالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کٰانُوا یَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلیٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ اَلظّٰالِمُونَ (64) ثُمَّ نُکِسُوا عَلیٰ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ یَنْطِقُونَ (65) قٰالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لاٰ یَضُرُّکُمْ (66) أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (67) قٰالُوا حَرِّقُوهُ وَ اُنْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ (68) قُلْنٰا یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (69) وَ أَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَخْسَرِینَ (70) وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَی اَلْأَرْضِ اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا لِلْعٰالَمِینَ (71) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِینَ (72) وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ اَلْخَیْرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ اَلزَّکٰاةِ وَ کٰانُوا لَنٰا عٰابِدِینَ (73)

ص :270

معنای واژه ها

72[و یعقوب نافلة]

:یعنی زائدة،زیرا یعقوب بر حسب دعای ابراهیم نبوده و صرفا لطفی بوده است از سوی خداوند سبحان.

باطل شدن کید کید کنندگان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

همان گونه که شمه ای عذاب دنیا حکایت از عذاب آخرت دارد،همچنین ثواب دنیوی هم دلیل است بر ثواب عظیم آخرت.

و همان گونه که انسان هنگامی که بندۀ بتان تاریخ یا بتان جامعه می شود جزای خود را در دنیا و آخرت می بیند،و آن بتان که به جای اللّٰه خدای یکتا می پرستید و بال او خواهند شد،همچنین زمانی که خود را از پرستش بتان تاریخی یا

ص :271

بشری دور نگاه دارد زندگی سالم و دور از آلودگی خواهد داشت و این پاداشی نیک است که خدای تعالی به او می دهد.

ابراهیم پیش از هر کار دیگر بتانی را که مردم را به بندگی گرفته بودند در هم شکست و آنان را از تقلید پدران و نیاکان منع کرد و نه تنها خود از پی پدرش آزر نرفت،کوشید تا پدر را پیرو خود قرار دهد،زیرا ابراهیم به مقام یقین رسیده بود.

انسانی که از عبودیت طاغوت و عبودیت نیاکان و عبودیت شهوات و عبودیتهای دیگر رهایی یافته دارای شخصیتی مستقل خواهد شد و جز در برابر آفریدگار جهان خاضع نخواهد بود.ابراهیم زندگی را در عین سلامت آغاز کرد، خدای تعالی هم او را به جای آن جامعۀ فاسد جامعه ای صالح عطا نمود و به جای آن وحشت افکنی و طغیان امن و راحت و آزادی بخشید.و به جای آن تاریخ فاسد شخص او را را خاستگاه تازه ای برای بنای یک تاریخ صالح قرار داد.

خدای تعالی در برابر هر بلایی که بدان صبر نمود او را نعمتی دیگر بخشید.

او خود را از قید طاغوت رهانید،خداوند نعمت رهبری اش داد و مقام پیشوایی اش عنایت کرد.ابراهیم از قید جامعۀ مشرک خود را رهانید و خداوند پیروان مؤمنش بخشید و فرزندان داد و پسر خاله اش لوط را پیرو او ساخت.ابراهیم از قید تاریخ منحرف خود را نجات داد خدای تعالی او را نقطۀ آغازین تاریخی والا قرار داد.

اینهاست برخی حقایقی که از آن آیات کریمه دریافته ایم.

شرح آیات:
اشاره

[60/59]

قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا إِنَّهُ لَمِنَ الظّٰالِمِینَ* قٰالُوا سَمِعْنٰا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِیمُ گفتند چه کس به خدایان ما چنین کرده است؟هر آینه او از ستمکاران است*گفتند شنیده ایم که جوانی است به نام ابراهیم،از آنها سخن می گفته است.» /7 چه کسی بتان را شکست؟ هر کس که شکسته باشد بر خود ستم کرده یعنی خود را در معرض انتقام

ص :272

قرار داده است.آری،شخصی است به نام«ابراهیم»که غالبا از آن بتان به بدی یاد می کرده است و پرستش آنها را نفی می کرده مسلما کسی جز او دست به چنین کاری نزده است.

[61]

شکستن بتان تنها به شکستن آن مجسمه های سنگی دلالت ندارد، بلکه بر ویران کردن اساس جامعه فاسد دلالت دارد.از این رو طاغوت زمان،نمرود را می بینیم که به اعدام ابراهیم بسنده نمی کند بلکه می خواهد همۀ آن رسوم و آیینها را با از میان بردن ابراهیم حفظ کند.و مرگ ابراهیم را برای دیگران باعث عبرت سازد.

قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلیٰ أَعْیُنِ النّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ

گفتند او را به محضر مردم بیاورید تا شهادت دهند.» از این آیه چنین استنباط می شود که در آن روزها در جامعه زمزمه هایی بر ضد بتان بوده است.

[62]

قٰالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا یٰا إِبْرٰاهِیمُ گفتند ای ابراهیم تو با خدایان ما چنین کرده ای؟» ابراهیم نه منکر عمل خود شد و نه به آن اقرار کرد.

[63]

قٰالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کٰانُوا یَنْطِقُونَ گفت:بلکه بزرگترینشان چنین کرده است.اگر سخن می گویند از آنها بپرسید.» /7 این شیوۀ طنز و ریشخند که ابراهیم در سخن به کار برد توجه آنها را به حقیقتی دیگر جلب کرد.زیرا آنها خود می دانستند که بتان سنگی حرف نمی زنند.

زیرا آنها را خود به دست خود ساخته بودند.

[64]

فَرَجَعُوا إِلیٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ با خودشان گفتگو کردند و گفتند:شما خود ستمکار هستید.» اولین ضربه ای که بر آنها وارد آمد فروریختن مقام و منزلت پوشالی بتان بود.بتانی که رمز ایمان آنها به تاریخ فاسد بود و به خضوع در برابر حاکم ظالم و جبار و اعتقادشان به اساطیر...الخ.

ص :273

پس به خود مراجعه کردند و هر کس با خود گفت که من ستمکارم.من خطا کارم که راضی به پرستش بتان شدم.بتانی که نه توان سخن گفتن دارند و نه می توانند از خود دفاع کنند.

[65]

ثُمَّ نُکِسُوا عَلیٰ رُؤُسِهِمْ آن گاه به حیرت سر فروداشتند.» ولی از آنجا که انسان بودند و از آنجا که بشر نمی تواند با یک پدیدۀ فاسد به سهولت مبارزه کند،آنان نیز دچار غرور شدند و با آنکه حقیقت بر آنها آشکار شده بود باز هم در عقاید خویش پای فشردند.

لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ یَنْطِقُونَ

و گفتند که تو خود می دانی که اینان سخن نمی گویند.» یعنی چگونه از ما می خواهی که از آنها سؤال کنیم؟آیا ما را به مسخره گرفته ای؟اگر بتان را قدرت حرف زدن نیست پس چسان می توان از آنها امید هدایت داشت.پس فایدۀ آنها چیست؟ مهمترین صفت خدایی که مورد پرستش واقع می شود یکی این است که بر هدایت انسان توانا باشد.زیرا /7 بزرگترین نیاز انسان،نیاز به هدایت است.و بزرگترین امتیاز انسان عقل و ادراک است پس چگونه می توان به پرستش موجودی که نه عقل دارد و نه ادراک ایمان آورد.

[66]

ابراهیم هیبت بتان را در نظر بت پرستان در هم شکست و به آنان فهماند که محور،محور هدایت است و منطق حق.نه محور ضلالت و منطق زور.

قٰالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لاٰ یَضُرُّکُمْ

گفت:آیا سوای اللّٰه چیزی را می پرستید که نه شما را سود می رساند و نه زیان.» [67]

در برابر موضع جاهلی آنها ابراهیم منطق عقل را آورد و با آرامش و نرمی تمام به بحث پرداخت و چون دید که در اعتقاد فاسد خود پای می فشرند، گفت:

أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

بیزارم از شما و از آن چیزهایی که سوای اللّٰه می پرستید.آیا به عقل درنمی یابید؟»

ص :274

بار دیگر ابراهیم بر فضیلت عقل تأکید می ورزد و توصیه می کند که باید عقل را در هر کار به کار گرفت که مصلحت و تکامل ذات انسان همانا در اتکاء به عقل است.

[68]

چون در برابر حجت او عاجز ماندند:

قٰالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ

گفتند اگر می خواهید کاری بکنید بسوزانیدش و خدایان خود را نصرت دهید.» این حرف آخر آنها بود که ابراهیم باید سوخته شود و تا قدرت و توان و مردانگی و شجاعت دارید باید بتان خود را یاری کنید.

جای پهناوری را اختیار کردند و مدت چهار ماه به آنجا هیزم کشیدند.نه فقط برای سوزاندن ابراهیم بلکه برای اعادۀ حیثیت بتان.که طاغوت را زندگی به دو چیز است:یکی هیبت و یکی وحشت افکنی.اگر آن دو را از دست بدهد مردم بر او غلبه خواهند کرد.

آنان فلسفۀ دیگری هم داشتند:می خواستند همۀ مردم را در این جرم یعنی سوختن ابراهیم شرکت دهند پس همه را به گردآوردن هیزم امر کردند.تا مجالی برای تفکر باقی نماند.ابن زیاد والی اموی هم در قتل حسین(ع)چنین کرد.همۀ اهل کوفه را به جنگ با امام حسین(ع)بسیج کرد تا همه را در قتل امام مفترض الطاعه شریک گرداند و در نتیجه راهی برای اعتراض باقی نگذارد.

برای نمرود جایی بلند ترتیب دادند و نمرود در آنجا قرار گرفت تا مراسم سوختن را خوب تماشا کند.آتش به قدری زورمند بود که هر کس را که در نزدیکی آن بود می سوخت.شیطان به آنها گفت که از منجنیق استفاده کنند.ابراهیم را دست و پای بسته در منجنیق نهادند و به میان آتش سوزنده پرتاب کردند.

دست رحمت

[69]

قُلْنٰا یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ گفتیم ای آتش بر ابراهیم خنک و سلامت باش.»

ص :275

وقتی خداوند به آتش فرمان داد که سرد شود چنان سرد شد که ابراهیم از سرما بر خود می لرزید.و چون«سلامت»در پی فرمان الهی آمد درجۀ حرارت معتدل گردید روایت این حادثه در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است:

روایت می گوید:ابراهیم نشست و برای سوختن او هیزم گرد آوردند.چون روز موعود رسید نمرود با لشکر خود بیامد.برای او جایگاهی رفیع ساخته بودند،تا از آنجا بتواند ابراهیم را نگاه کند.ولی اکنون چگونه ابراهیم را به آتش بیندازند، زیرا از شدت حرارت کسی را یارای نزدیک شدن به آتش نبود.هر گاه پرنده هم از فراز آن می پرید کباب می شد شیطان ساختن منجنیق را به آنان آموخت.ابراهیم را در منجنیق نهادند پدرش آمد و بر او بانگ زد که ای پسر دست از این عقیده بردار.

خدای تعالی ملائکۀ خود را به آسمان دنیا فرستاد و هیچ موجودی بر روی زمین نماند مگر آن که از خدا طلب کرد که ابراهیم را نجات دهد.زمین گفت:ای پروردگار!بر پشت من کسی نیست که تو را بپرستد،جز ابراهیم،آیا می گذاری سوخته شود؟ملائکه گفتند:ای پروردگارا آیا خلیل تو در آتش بسوزد؟خدای تعالی به آنها خطاب کرد که اگر ابراهیم مرا بخواند،اجابتش کنم و او را بس باشم.جبرییل عرض کرد پروردگارا ابراهیم دوست تو است و در روی زمین کسی جز او تو را نمی پرستد آیا دشمنت را بر او مسلط می کنی تا به آتشش کشد؟خطاب شد که خاموش باش!آیا تو نیز می ترسی که فرصت از دست برود؟او بندۀ من است هر وقت که بخواهم او را می گیرم.اگر مرا بخواند اجابتش می کنم.پس ابراهیم خدا را به سورۀ اخلاص خواند یا اللّٰه،یا واحد،یا احد،یا صمد،یا من لم یلد و لم یولد،و لم یکن له کفوا احد.برحمت خود مرا برهان.ابراهیم را در منجنیق نهادند و بلند کردند،جبرییل در هوا خود را به او رساند و گفت:ای ابراهیم!آیا حاجتی داری؟ابراهیم گفت:به تو،نه.اما به خدای تعالی آری.آن گاه جبرییل انگشتری به او داد که بر نگین آن نوشته شده بود:لا اله إلاّ اللّٰه،محمّد رسول اللّٰه، الجأت ظهری الی اللّٰه و اسندت امری الی اللّٰه و فوضت امری الی اللّٰه.در این حال خدا به آتش فرمان داد که بر ابراهیم سرد شو.آتش چنان سرد شد که از سرما

ص :276

دندانهای ابراهیم به هم می خورد و چون«سلامت شو»به آن در افزود گرمایی دلنشین و ملایم یافت.جبرییل نازل شد و در آن گلستان کنار ابراهیم به صحبت نشست.نمرود نگاه کرد و گفت:اگر کسی خدایی می خواهد،باید مثل خدای ابراهیم باشد.یکی از بزرگان اصحاب او گفت:من بر آتش وردی دمیدم تا سرد شد در این حال شعله ای از آتش بیرون آمد و آن مرد را بسوخت.لوط که به او ایمان آورده بود به شام مهاجرت کرد.نمرود ابراهیم را دید که در باغی سبز و خرم در وسط آتش با پیر مرد صحبت می کند.رو به آزر کرد و گفت:آزر،چقدر خدای پسرت او را دوست می دارد.

[70]

وَ أَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ الْأَخْسَرِینَ می خواستند برای ابراهیم مکری بیندیشند ولی ما زیانکارشان گردانیدیم.» این برای من و تو عبرت است.با طاغوت مبارزه می کند با اجتماع فاسد و منحرف به پیکار برمی خیزد با بتانی که مردم به جای خدا آنها را می پرستند به مخالفت برمی خیزد و در سخت ترین لحظات رحمت خداوندی او را از هر بلایی می رهاند. /7 پس مترس.زیرا آنچه تو را به انحراف می کشاند همانا ترس تو است.

ترس را از خود دور کن تا آزاد شوی و بر دشمنان حق پیروز گردی و دشمن زیان دیده و خسران کشیده بماند.

هجرت در راه خدا

[71]

وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا لِلْعٰالَمِینَ او و لوط را رهانیدیم و به سرزمینی که آن را برکت جهانیان قرار داده ایم بردیم.» به جای این سرزمینی که محکوم طاغوت است خداوند زمینی به او عطا کرد،آزاد و مبارک.آنجا سرزمین فلسطین بود.

[72]

وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِینَ و به او اسحاق و فرزند زاده ای چون یعقوب را بخشیدیم و همه را از شایستگان گردانیدیم.»

ص :277

خدای تعالی اسحاق را به او عنایت کرد و پس از او یعقوب را و پس از یعقوب نسل یعقوب«اسباط»را که همه مؤمن و پرهیزگار بودند.

تو نیز ای مؤمن به خدا،مهاجرت کن و مگوی که این پدر من است و این برادر من و این دوست من...همه را ترک کن و از جامعۀ فاسد وقتی نمی توانی اصلاحش کنی کناره بگیر.تا خدا تو را بهتر از آنها دهد.

[73]

وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا همه را پیشوایان ساختیم که به امر ما هدایت می کردند.» خداوند کسانی را که مهاجرت کردند مقام پیشوایی داد و این از نتایج هجرت در راه خداست.

وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرٰاتِ وَ إِقٰامَ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ الزَّکٰاةِ وَ کٰانُوا لَنٰا عٰابِدِینَ

و انجام دادن کارهای نیک و برپای داشتن نماز و دادن زکات را به آنها وحی کردیم و همه پرستندۀ ما بودند.» این است برنامۀ او:کارهای نیک،زکات و نماز... /7 و آزادی کامل از سلطۀ شرق و غرب و فقط گردن نهادن به عبودیت مطلقۀ خدای سبحان.

رهبری و امامت مدت پنج هزار سال است در ابراهیم مجسم شده و تا به امروز هم ادامه دارد.در آن روز حامی ظاهری او و نزدیکترین کسانش عمویش آزر وقتی او را بسته بودند که در آتش بیندازند،به نزدش آمد و گفت:آیا تو را از این کارها منع نکرده بودم؟چرا چنین کردی؟اکنون بکش.آری ابراهیم در روی زمین حتی یک مدافع هم نداشت ولی تا به امروز نامش سرمشق همۀ کسانی است که در راه خدا مبارزه می کنند.این پاداش دنیوی اوست و پاداش اخروی را خدا می داند که چقدر عظیم است. /7

[سوره الأنبیاء (21): آیات 74 تا 82]

اشاره

وَ لُوطاً آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ اَلْقَرْیَةِ اَلَّتِی کٰانَتْ تَعْمَلُ اَلْخَبٰائِثَ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فٰاسِقِینَ (74) وَ أَدْخَلْنٰاهُ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (75) وَ نُوحاً إِذْ نٰادیٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَنَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْکَرْبِ اَلْعَظِیمِ (76) وَ نَصَرْنٰاهُ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِینَ (77) وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی اَلْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ اَلْقَوْمِ وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ (78) فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَیْمٰانَ وَ کُلاًّ آتَیْنٰا حُکْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ اَلْجِبٰالَ یُسَبِّحْنَ وَ اَلطَّیْرَ وَ کُنّٰا فٰاعِلِینَ (79) وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شٰاکِرُونَ (80) وَ لِسُلَیْمٰانَ اَلرِّیحَ عٰاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلیٰ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ کُنّٰا بِکُلِّ شَیْءٍ عٰالِمِینَ (81) وَ مِنَ اَلشَّیٰاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِکَ وَ کُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِینَ (82)

ص :278

معنای واژه ها

78[الحرث]

:کشاورزی.

[نفشت]

:نفش به معنای فرار شتر یا چهار پا در شب است تا بدون چوپان بچرد.

80[صنعة لبوس]

:لبوس یعنی سلاحی همچون زره که می پوشند.

ص :279

بدین گونه خدا رسولان خود را به غیب یاری می دهد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

وقتی که انسان قرآن را می خواند دو سؤال به ذهن او می آید:

اولا:چرا قرآن اینهمه داستانهای پیامبران را ذکر می کند؟ ثانیا:چرا داستانهای پیامبران را به صورت پراکنده در سوره های مختلف آورده است؟ جواب این سؤالها چنین است:

در پاسخ سؤال اول گوئیم که:

الف:برای این که برای ما بیان کند که رسالتهای همۀ پیامبران یکی است و در یک خط حرکت می کند و همه در اصل به یک راه و روش دعوت می نمایند.

ب:برای این که همه را یک جا پیشوایان ما معرفی کند و در نتیجه ما از اقوال و احوال آنها بهره می گیریم و در زندگی خود دستورهای آنان را به موقع اجرا گذاریم.

جواب سؤال دوم هم از این قرار است:

الف:در قرآن داستانهای انبیا هدف اصلی نیستند که همه پشت سر هم و در یک جا بیایند.

ب:تکرار یک داستان در جاهای مختلف دلیل اهمیت آن است.و انسان به این فکر می افتد که دربارۀ آنها به خوبی بحث کند تا هر چه بیشتر به اخلاق و

ص :280

سیر پیامبران آگاهی یابد.

ج:هنگامی که قرآن یک قصه واحد را تکرار می کند،در هر موضع به جزئی معین از آن توجه دارد که مناسب است با مطلبی که قصد بیان آن دارد.

این روش بر حوادث قصه پرتو خاص می تاباند و آن معنی را که باید از آن عبرت گرفت بیرون می کشند.

در سورۀ انبیاء قرآن حکیم به دو گونه انسان را متوجه مسئولیت خود می کند:

اول:مسئولیت در برابر اعمال بد که پاداش آن عذاب و عقاب است چنان که قوم لوط و نوح بودند.

دوم:مسئولیت در برابر اعمال نیک که ثواب فراوان در پی دارد چنان که نوح و لوط و کسانی که به آنها ایمان آورده بودند از آن بهره مند گردیدند.

همچنین برای ما بیان می کند که پیامبران در ساعات سختی به پروردگارشان روی می آوردند و به درگاه او دعا می کردند و خداوند هم آنان را از آسیب دشمنانشان در امان می داشت.از خواندن داستانهای پیامبران درمی یابیم که زندگی ایشان همه /7 راحت و شادمانی نبود،بلکه سراسر آلام و مشکلات بود.ولی آنان به اذن خدا بر آن مشکلات غلبه یافتند.ما نیز در زندگی با سختیهایی مواجه می شویم که باید در برابر آنها پایداری ورزیم ولی مسلم است که تا از ذات احدیت مدد نجوییم آن مشکل از پیش پای نتوانیم برداشت.

شرح آیات:
اشاره
رهایی لوط

[74]

وَ لُوطاً آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً و به لوط حکم و علم دادیم.» بزرگترین نعمتی که خداوند به بنده اش می دهد نعمت هدایت است که به شناخت حقیقت منجر می شود.و غایت هدایت نبوت است.خداوند به لوط«حکم» عنایت کرد،یعنی نبوت.و نبوت مجرد علم غیب به حقایق نیست بلکه اجازتی است که از خدا برای پیامبر صادر می شود تا خلیفۀ او در روی زمین باشد به عبارت دیگر

ص :281

پیشوای امت.

در معنی کلمۀ«حکم»اختلاف است.بعضی می گویند مراد از آن رسالت است بعضی می گویند قضاء است و بعضی می گویند عقل است و همه اینها به همان منصب الاهی یعنی نبوت منتهی می شوند که نبوت جامع جمیع آن فضایل است.

سپس می گوید به نوح«علم»دادیم.مراد از علم شناخت تفصیلی حقایق است.

در کنار حکم و علم خداوند به لوط نعمت دیگری هم داد و آن رهایی اوست از خطرهای مادی و معنوی که او را احاطه کرده بود.آن گاه که او را از آن شهری که مردمش لواط می کردند و راهزنی می نمودند و مرتکب بسیاری دیگر از منکرات می شدند نجات داد و از میان آن قوم بد کاره و خارج /7 از امر خدا و دور از دین و شریعت او را بیرون برد.

وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کٰانَتْ تَعْمَلُ الْخَبٰائِثَ

و از آن قریه که مردمش مرتکب پلیدیها می شدند نجاتش بخشیدیم.» در این آیه عمل منکرات را به خود قریه نسبت داده است.و این اشاره بر این است که همۀ مردمش مرتکب فساد و منکرات می شدند تا آنجا که آن شهر سراسر ناپاک گردیده بود.

إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فٰاسِقِینَ

آنها که مردمی بد و فاسق بودند.

اختلافشان بد و عملشان فسق بود.از چنین کسانی جز بد چه توقع توان داشت و جز آزار و تجاوز به رسولان چه انتظاری.آنان هر کس که صدایش را به اصلاح بلند می کرد و می خواست که در روش خویش تغییری دهد مورد آزار قرار می دادند.

[75]

وَ أَدْخَلْنٰاهُ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُ مِنَ الصّٰالِحِینَ او را در رحمت خویش داخل کردیم که او از شایستگان بود.» رحمت را به خانه ای تشبیه کرده که انسان بدان داخل شود و خانه بر او محیط گردد و او را از خطرهای خارجی حفظ کند و اسباب راحت او را مهیا نماید و آرامش بخشد.خدای تعالی پیامبر خود لوط را در سرای رحمت خاص خود داخل

ص :282

کرد.زیرا او از صالحان بود.یعنی نیتی سالم و قلبی مخلص و اخلاقی عالی داشت.

خداوند چنین دعای نوح(ع)را اجابت کرد

[76]

وَ نُوحاً إِذْ نٰادیٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَنَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ و نوح را یاد کن که پیش از آن ما را ندا داد و ما به او پاسخ دادیم.آنان بد مردمی بودند و ما همه را غرقه ساختیم.» این آیه اهمیت دعا را بیان می دارد.نوح در ادای رسالت خویش صبر و استقامت نشان داد و در اطاعت پروردگارش اخلاص می ورزید. /7 آن گاه که امت منحرف او با خطر طوفان مواجه شد و هیچ کس و هیچ چیز نمی توانست در برابر آن مقاومت کند حتی کشتی نوح هم در برابر آن چون پر کاهی می نمود،نوح از خدا خواست که او و کسانی را که همراه او هستند نجات دهد و مشمول لطف و عنایت خود گرداند.آیه برای استجابت دعا به دو شرط اشارت دارد:

الف:عمل در مسیر دعا.یعنی انسان وقتی دعا می کند نباید بدون هیچ عملی که انجام دهد منتظر اجابت باشد.یا خدای خود را بخواند و باز هم به دنیا و امور دنیوی مشغول باشد و نوح مدت 950 سال هم دعا کرد و هم جهاد.

ب:خشوع و تضرع در برابر خدای متعال.به گونه ای که انسان خود را در برابر پادشاه جبار آسمانها و زمین احساس کند.اما اگر خدا را بخواند و فکرش جای دیگر در پی امور مادی باشد یا خود وابسته به اشخاص دیگر ادب دعا را رعایت نکرده است.و راهی برای استجابت باقی نگذاشته.

دعایی که با شرایط انجام گرفته باشد بسا ممکن است کسی را از اعماق تاریک چاه بر تخت سلطنت فرابرد،چنان که یوسف را برد یا کسی را که در برابر پادشاهی ستمگر دست بر بسته قرار گرفته و بی درنگ او را در آتش خواهند افکند، از سوز آتش برهاند و آتش را بر او گلستان کند چنان که دعای ابراهیم چنین اثری بخشید.یا کسی را که در دایرۀ فروبسته فقر و مرض گرفتار آمده و مال دنیا از دست

ص :283

داده بار دیگر سلامت و نعمت بخشد،چنان که ایوب بود.همۀ اینها به لطف و محبت و رحمت تحقق یافته و نیز به سبب اخلاص آن دعا کنندگان در عبادت و طاعت.

[77]

وَ نَصَرْنٰاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا و او را بر مردمی که آیات ما را تکذیب می کردند پیروزی دادیم.» رها شدن انسان از جامعۀ فاسدش مسئلۀ مهمی است که موضوع اصلی این آیات است.بلکه سراسر سورۀ انبیاء همین موضوع است.هر مؤمنی وقتی نتواند جامعۀ فاسد را اصلاح کند باید خود را از آن برهاند و به خدا پناه برد،زیرا چون بلا نازل شود همه گیر گردد و رهایی نوح از قومی که خدا را تکذیب می کردند به همین سبب بود.

إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِینَ

آنان بد مردمی بودند و ما همه را غرقه ساختیم.» اعمالشان منحرف و نفوسشان پلید بود به همین سبب خداوند آنها را غرق کرد به گونه ای که حتی یک تن از آنها هم بر روی زمین نماند و خدا دعای نوح را که گفته بود:«ای پروردگار من!حتی یک تن از کافران را در روی زمین باقی مگذار»به اجابت رسانید.

سلیمان و امر قضاوت

[78]

وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ و داود و سلیمان را یاد کن آن گاه که دربارۀ کشتزاری داوری کردند که گوسفندان آن قوم شبانه در آنجا می چریدند و ما شاهد داوری آنها بودیم.» از مظاهر رحمت خدا به بنده اش که در جستجوی هدایت است و برای رسیدن به آن تلاش می کند،این است که او را به زودی هدایت خواهد کرد.سورۀ انبیاء در جاهای مختلف بر این اندیشه تأکید می کند.و آن این که عقل و هدایت

ص :284

برترین نعمتی است که انسان از آن بهره مند می شود.خداوند این نعمت را به داود و سلیمان داد،آنجا که در باب یک قضیۀ پیچیده داوری کردند.از این قرار که گلّه گوسفند قومی داخل باغ انگور قوم دیگر شد و زراعت آن را فاسد نمود.از این آیه درمی یابیم که /7 جامعۀ داود به دو قسمت تقسیم می شد قسمی کشاورز و قسمی دامدار.میان اینان اختلاف بود زیرا گله داران گوسفندان خود را به شهر می آوردند و چون شب می شد آنها را به مزارع کشاورزان رها می کردند.صاحبان مزارع خواستار جبران زیان خود بودند.

خدای تعالی می فرماید:

«گوسفندان آن قوم شبانه در آنجا می چریدند،» زیرا گوسفندان در شب به طور نامنظم می چرند و چون به مزرعۀ کسی داخل شوند آن را تباه می کنند.چون کشاورزان آمدند دیدند که از تاکستانشان هیچ بر جای نمانده،نه برگ و نه انگور.چنان که در بعضی نصوص آمده است داود حکم داد که باید گوسفندان را به صاحب مزرعه بدهند.شاید حکمت این قضاوت در این امر نهفته بود که رمه داران باید رمۀ خود را در شب نگهدارند همانگونه که صاحبان مزارع در روز آنها را نگهبانی کنند.و در حدیث آمده است که رسول خدا محمد بن عبد اللّٰه فرمود:مقرر شده که نگهداری مواشی در شب بر صاحبان آنها واجب است همانگونه که حفظ مزارع در روز بر صاحبان آنها مقرر است. (1)

نیز در حدیث آمده است که سلیمان در نزد پدر نشسته بود.پدر را گفت:

این حکم چنان نیست که تو گفتی.داود پرسید:پس حکم آن چیست؟ سلیمان گفت:باید مزارعی را که به سبب چرای شبانۀ گوسفندان ویران شده اند به صاحبان رمه ها دهیم تا آبادش کنند و گوسفندان را به صاحبان مزارع تا از شیر و پشم و زادگان آنها سود برند تا باغ ها و بستانها به رونق آیند.آن گاه هر چیز را به صاحب اصلی اش داد.بدین طریق صاحبان گله ها بهای اهمال و تفریط خود

ص :285


1- 8) -مجمع البیان/ج /7ص 58.

پرداخته باشند و صاحبان باغها و بستانها هم عوض /7 خسارت خود را گرفته باشند.

[79]

فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَیْمٰانَ و این شیوۀ داوری را به سلیمان آموختیم.» خداوند حکم را به سلیمان داد زیرا وصی داود بود و به تحمل مسئولیت بسیار اهتمام می ورزید.همواره برای اجرای عدالت تلاش می کرد.

وَ کُلاًّ آتَیْنٰا حُکْماً وَ عِلْماً

و همه را حکم و علم دادیم.

داود نیز در قضاوت بر حق بود.سؤال این است که اگر داود هم پیامبر بود، چرا قضاوتش با قضاوت سلیمان فرق داشت.آیا هر دو حکم صحیح است.چنان که از آیه فهمیده می شود؟.یا چگونه ممکن است یک واقعه دو گونه حکم داشته باشد؟ جواب:

اولا:در نصوص آمده است که حکم ثانی به منزلۀ نسخ حکم اول است.

چنان که ابو بصیر از امام صادق(ع)سؤال کرد.گوید پرسیدم آیا داود و سلیمان هر دو در باب یک موضع حکم کردند؟امام فرمود:خدای عزّ و جلّ به پیامبران پیش از داود وحی کرده بود که چون شب هنگام گله ای وارد کشته ای شود آن گله از آن صاحب کشته است.پس حکم داود بر طبق سنت پیامبران پیشین بود ولی خدا به سلیمان وحی کرد که هر گله ای شب وارد کشته ای شود آنچه از شکم آنها بیرون می آید به صاحب کشته تعلق می گیرد.از این رو سلیمان بر طبق آنچه به او وحی شده بود حکم کرد و حکم هر دو حکم خدای عزّ و جلّ بود.

ثانیا:در حدیث مأثور آمده است که خدای تعالی می خواست برای مردم فضیلت سلیمان را آشکار کند که او وصیّ پدر و خلیفۀ اوست.

ثالثا:داود حکم صادر نکرد،بلکه با پسر خود در باب حکم مذاکره می کرد این قول هم در احادیث آمده است.

رابعا:بهای آنچه گوسفند در مزرعه آن قوم تلف کرده بود به اندازۀ بهای گوسفند بود.و برای گرفتن غرامت دو طریقه وجود داشت یکی آنچه داود حکم کرد و یکی آنچه سلیمان حکم کرد.

ص :286

نعمت و مسئولیت

وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ الْجِبٰالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنّٰا فٰاعِلِینَ

و کوه ها را مسخر داود گردانیدیم که آنها و پرندگان با او تسبیح می گفتند و این همه ما کردیم.» پیرامون این آیه تفسیرهای مختلف آمده است.شاید-و خدا داناتر است- که خدا کوه ها را با همه معادن و امکانات آن مسخر داود کرده بود و همچنین پرندگان را.پس چرا باید انسان پروردگار خود را تمرد کند در حالی که معادن و پرندگان را به خدمت می گیرد.پس ای انسان آهن مسخر تو است ولی ملک تو نیست او تا مدت محدودی در دست تو است و این ابزار آهنی که تو به خدمت می گیری،روز قیامت حاضر می شود و می گوید:خداوندا تو مرا مسخر فلان کردی، او را بر من چه فضیلت است؟ /7 اگر در روز قیامت ثابت شود که تو به مسئولیتهای خود عمل کرده ای پس تو بر آهن برتری داری.

پرندگان و کوه ها همه از آن خدا هستند نه از آن ما.ولی وقتی که ما آنها را به خدمت می گیریم بر مسئولیت ما افزوده می شود و در روز قیامت مورد محاسبۀ سخت قرار می گیریم.اگر زمین مرده ای باشد و بتوان آن را به وسیله کشت و یا بنا یا مرتع احیاء نمود و ما چنین کارهایی نکنیم در روز قیامت از ما به نزد خدا شکایت می کند و می گوید خدایا تو مرا مسخر مردم کردی ولی آنها از من استفاده نکردند.

داود کوه ها را به نیروی خود مسخر نکرده بود و افراد بشر را توان آن نیست که آهن یا آتش را مسخر خود سازند،بلکه خداست که به قدرت خود آنها را مسخر بشر می کند.اگر همۀ افراد بشر شبی به خواب روند و فردا که بیدار می شوند خدا عقلشان را از آنها گرفته باشد،آیا می توانند به آنچه نشان تمدن آنهاست دست یابند هرگز!حتی روشن کردن ماشین یا روشن کردن چراغ از آنها ساخته نیست.پس چرا انسان با انجام اعمال نیک شکر نعمتهای پروردگارش را به جای نمی آورد؟ [80]

وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ

ص :287

أَنْتُمْ شٰاکِرُونَ

و به او آموختیم تا برایتان زره بسازد تا شما را به هنگام جنگیدنتان حفظ کند،آیا سپاسگزاری می کنید؟» /7 نهضت داود یک نهضت اصلاح طلبانه بود در روی زمین و این امر موجب آن شده بود که جمعی بر ضد او برخیزند.از این رو خدای تعالی به او ساختن زره را آموخت و آهن را به دست او نرم کرد.از این آیه یک نکتۀ ظریف دیگر هم فهمیده می شود و آن اینکه خداوند به داود ساختن سلاحهای تهاجمی را نیاموخت بلکه ساختن سلاحهای دفاعی را یاد داد.زیرا رسالتهای الهی مردم را به تهاجم و قتل فرا نمی خوانند بلکه به صلح و آرامش می خوانند.اگر هم سلاحی لازم باشد برای دفاع از نفس است در برابر دشمنان اسلام و انسانیت.

[81]

وَ لِسُلَیْمٰانَ الرِّیحَ عٰاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلیٰ الْأَرْضِ الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ کُنّٰا بِکُلِّ شَیْءٍ عٰالِمِینَ و تندباد را مسخر سلیمان کردیم که به امر او در آن سرزمین که برکتش داده بودیم حرکت می کرد و ما بر هر چیزی آگاهیم.» باد سلیمان(ع)را به امر خدای تعالی از جایی به جای دیگر می برد در زمانی بس اندک.روزی خواهد رسید که علمای تاریخ و باستان شناسی کشف کنند که هواپیما در ایام سلیمان(ع)ساخته شده و سلیمان با هواپیمای خود میان بیت المقدس و قراء بعلبک گردش می کرده تا از اوضاع مملکت خود آگاه شود.

[82]

وَ مِنَ الشَّیٰاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِکَ و گروهی از دیوان برایش در دریا غواصی می کردند و جز آن به کارهای دیگر مشغول بودند.» تا کنون علم به این سطح از ترقی نرسیده ولی محال نخواهد بود که زمانی برسد که بشر شیاطین را برای انجام برخی از کارهایش استخدام کند.امروزه انسان بعضی از حیوانات را چون دلفین برای نجات غرقه شدگان یا عملیات تجسس و سگان را برای شناختن مجرمان و کبوتر را برای بردن نامه به خدمت گرفته است.

حتما در آینده به جایی می رسد که ارواح و شیاطین را به خدمت گیرد.

غوص در دریا یکی از دشوارترین کارهاست و در آن روزگاران هیچ یک از

ص :288

افراد بشر را چنان توانی نبود ولی شیاطین این کار را به سهولت انجام می دادند و کارهای دشوار /7 دیگر چون ساختن بناها نیز کار آنها بود.

کسی که به بعلبک می رود و آن قلعه های عظیم را می بیند که از تخته سنگهای بزرگ ساخته شده اند در شگفت می شود.بشر امروز نمی داند که در آن ایام چگونه آن سنگها را از جاهای دیگر به آنجا آورده اند،زیرا در آن منطقه از آن گونه سنگها وجود ندارد.آیا چه کسی جز جنها این بناهای سطبر را برآورده اند.

وَ کُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِینَ

و ما حافظ آنها بودیم.» این نیروی عظیم که در شیاطین و اجنه به وجود آمده بود از جانب خودشان نبود،از جانب خدا بود.و این اشاره است به این که انسان اگر به خداوند توجه و توکل کند خداوند او را توان تسخیر اشیاء و حل مشکلات زندگی را خواهد داد.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 83 تا 91]

اشاره

وَ أَیُّوبَ إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ اَلضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (83) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَکَشَفْنٰا مٰا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ ذِکْریٰ لِلْعٰابِدِینَ (84) وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا اَلْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ اَلصّٰابِرِینَ (85) وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (86) وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنٰادیٰ فِی اَلظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (87) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی اَلْمُؤْمِنِینَ (88) وَ زَکَرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوٰارِثِینَ (89) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کٰانُوا یُسٰارِعُونَ فِی اَلْخَیْرٰاتِ وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِینَ (90) وَ اَلَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهٰا مِنْ رُوحِنٰا وَ جَعَلْنٰاهٰا وَ اِبْنَهٰا آیَةً لِلْعٰالَمِینَ (91)

ص :289

وحدت رسالت و پیامبران

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش بیان کردیم که پیامبران(ع)پیشوایان بشر هستند.و داستانهای آنها در قرآن حکیم بارها تکرار شده و به گونه و شیوه های مختلف آمده است تا بر رهبری ایشان تأکید بیشتر کند.آیات قرآن حکیم پیوسته این اندیشه را تأکید می کند.پس از ذکر داستانهای پیامبران معلوم می شود که همۀ آنها از یک خط واحدی متابعت می کردند که خط توحید است.پس بر انسان واجب است که از آنها پیروی کند و آنها را پیشوایان زندگی خویش گرداند.اعمال و رفتار پیامبران و سیرت و صفات آنان هر چند در ظاهر مختلف باشند ولی در محتوی یکی هستند.

قرآن کریم با آن که در این سوره جوانب مختلف زندگی پیامبران را بیان نمی دارد ولی به نامهای آنان و بارزترین صفاتشان اشاره ای گذرا دارد /7 در پایان این کنایات و اشارات می فرماید:

«این امت شماست امتی واحد و من پروردگار شما هستم پس مرا بپرستید».

ص :290

چرا؟ برای این که ما را متوجه سازد که این مجموعه نسبت به شما مجموعۀ پیشوایی و رهبری است،و برای تأکید این فکر در این آیات و آیات پیش از آنها نام یک یک آنها از پی هم می آید هر چند که در زمانهای مختلف می زیسته اند و در شهرها و بلاد مختلف زندگی می کرده اند هر چند از نظر تاریخی ترتیب خاص رعایت نشده است.

قرآن،نخست از موسی می گوید،سپس از ابراهیم آن گاه از سلیمان و ایوب و ادریس و میان هر یک از اینها هزاران سال فاصله است.نام یکی پیش از نام دیگری که سالها پیش از او آمده است ذکر شده،تا کسی یا قومی نگوید که آن پیامبر آخری را پیروی می کنیم نه پیامبر نخستین را،یا من پیامبرانی را که در میانه قرار گرفته اند قبول ندارم.قرآن می خواهد بگوید که همه پیامبران یک نور واحد هستند.هر چند نامشان به ترتیب زمانی ذکر نشود.

قرآن حکیم وقتی قصه ای یا حکمی یا عبرتی و یا مثلی می آورد،در همه یک خط،خط توحید را دنبال می کند.رنگ توحید رنگی است که قرآن بر هر مطلبی که بیان می کند می زند.

خدای تعالی را اسماء حسنی است و قرآن ما را به آن اسماء راه می نماید.

پس هر سوره ای از سوره های قرآن ویژۀ بیان اسمی از اسماء حسنای خداست این سوره بیانگر اسم«مجیب»است.زیرا خدا به انسان نزدیک است و دعوت او را اجابت می کند و ندای او می شنود.پیامبران بزرگ پس از این که در لحظات سخت به خدای تعالی توکل کردند،خدای تعالی دعایشان را مستجاب می گرداند و آنان را یاری می دهد و بیشتر از آنچه طلب کرده اند به آنان می بخشاید.

این خصایص فضل خداست که چون ابواب رحمتش گشوده شود آن چنان فیضانی دارد که همه را فرامی گیرد به قدری که بشر از تحمل آن عاجز آید،هم چنان که چون باران شروع به باریدن نماید بسا زمین از پذیرش همه آن عاجز آید و باران به صورت نهرهای خروشان رهسپار دریاها شود.

ص :291

شرح آیات:
اشاره
داستان پیامبر صابر،ایوب

[83]

این پیامبر بیمار شد و فرزندانش مردند و مواشی و گله و رمه اش تباه شدند و به سبب فقر و مرضش مردم از گردش پراکنده شدند.زن با وفایش هم چنان در خدمت او بود.و گاه از این خانه به آن خانه می رفت تا قوتی برای او فراهم کند.

چون کاسۀ صبرش لبریز شد دست دعا به درگاه پروردگار برداشت و بنگر که ایوب چگونه دعا می کند:

وَ أَیُّوبَ إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ

و ایوب را یاد کن آن گاه که پروردگارش را ندا داد:به من بیماری و رنج رسیده است.» خدای تعالی خود به حال ایوب آگاه بود.پس دعای او جنبۀ استعطاف دارد.گویی می گوید پروردگارا بیماری و رنج من به غایت رسیده.از کلمۀ«ندا داد»در آیه چنان بر می آید که ایوب از شدت درد فریاد می زده است.در حالی که خدا به او نزدیک بوده و با او به نجوی و راز گونه سخن می گفته.

وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

و تو مهربان ترین مهربانانی.» پس دعای من به درگاه تو است تا از من دفع ضرر و رنج نمایی.

[84]

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَکَشَفْنٰا مٰا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ ذِکْریٰ لِلْعٰابِدِینَ دعایش را اجابت کردیم و آزار از او دور کردیم و خاندانش را و همانند آنها را با آنها به او بازگردانیدیم و این رحمتی بود از جانب ما تا خدا پرستان همواره به یاد داشته باشند.» این برای ما که خدا را عبادت می کنیم عبرتی است،تا بدانیم که چه پروردگار مهربانی را می پرستیم و چگونه او دعای ما را مستجاب می کند خداوند نه تنها از ما دفع بلا و آسیب می نماید بلکه بر ما فضل خویش را ارزانی می دارد.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا خدای تعالی چنین پیامبری بزرگ و گرامی را به بلا مبتلی نمود؟

ص :292

بلای او چگونه بلایی بود و ما از قصۀ او چه پندی می گیریم.

برای پاسخ به این سؤال نص دو حدیث مأثور را که از ائمۀ هدی(ع)نقل شده است در اینجا ذکر می کنیم:

1-حدیث اول از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است که او از پدر خود امام باقر روایت می کند که:بعضی پنداشته بودند که ایوب به سبب ارتکاب گناه به آن بلا مبتلا شد،امام علیه السلام این پندار را رد می کند و می فرماید:ایوب به سبب گناه به بلا گرفتار نشد،زیرا پیامبران معصوم هستند و مرتکب گناه نمی شوند،نه گناه کوچک و نه بزرگ.امام در ادامۀ حدیث فرمود:ایوب با آن که بیماری اش سخت شده بود نه تنش بد بو شد و نه چهره اش زشت گردید و نه از بدنش چرک و ریم بیرون آمد.و نه به صورتی بود که مردم از او برمند و نه بدنش کرم گذاشت.

خداوند تعالی با همۀ پیامبرانش وقتی آنها را به بلایی مبتلی می کند چنین می کند.

مردم از او دوری گزیدند به سبب فقر او و ضعف ظاهری او.زیرا نمی دانستند که او را در نزد پروردگارش چه مقام والایی است و رهایی او نزدیک خواهد بود...

2-اما حدیث دیگر از ابو بصیر روایت شده در این حدیث بلاهایی که ایوب دچار آنها شده بود به تفصیل ذکر شده و نیز از لبریز شدن کاسۀ صبر او هم یاد شده است:

بلایی که ایوب به آن دچار شد به سبب نعمتی بود که خدا به او داده بود و ایوب شکر آن نعمتها به جای می آورد.ابلیس در آن زمان از رفتن به عرش ممنوع نشده بود چون شکرگزاری ایوب به نزد باری تعالی رفت ابلیس به رشک آمد.پس به درگاه خدا عرضه داشت که ایوب که این گونه شکرگزار تو است به سبب نعمتی است که به او داده ای.اگر نعمت دنیا از او برگیری او را شکرگزار نخواهی یافت.

خدا به ابلیس گفت:تو را بر دنیای او مسلط کردم.ابلیس نیز مال و فرزندان و هر چه ایوب داشت نابود کرد و ایوب هم چنان شکر خدا می گفت و حمد باری تعالی را می سرود.شیطان نزد خدا رفت و گفت:ایوب می داند /7 که هر چه از مال او گرفته ای به او باز پس خواهی داد مرا بر بدنش مسلط کن.تا بدانی که او شکر

ص :293

نعمت تو به جای نخواهد آورد.خدای عز و جل گفت:تو را بر بدنش مسلط کردم جز چشم و قلب و زبان و گوش او.ابو بصیر گوید:ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:شیطان فورا فرود آمد،از بیم آن که مباد رحمت خدای تعالی شامل حال ایوب شود و میان او و ایوب مانع گردد.پس شیطان از نار سموم در منخرین او دمید و سراسر بدنش زخم شد.

چون بلا از حد گذشت و این آخرین ابتلای او بود یاران ایوب نزد او آمدند و گفتند:هر کس را دیده ایم که به این بلا گرفتار شده به سبب اعمال زشت او بوده.

تو نیز ممکن است در نهان مرتکب عمل زشتی شده باشی.در این هنگام ایوب با خدای خود به مناجات پرداخت و گفت:بار خدایا هر گاه دو مورد پیش می آمد من آن مورد را انتخاب می کردم که تحمل آن برای من دشوارتر بود و هرگز نشد که غذایی تناول کنم مگر این که یتیمی را بر سر سفرۀ خود می نشاندم...تا آخر روایت.

از این روایت چند حقیقت مستفاد می شود:

الف:شکر ایوب شکری بزرگ بود،خدای سبحان او را به بزرگترین بلا دچار نمود،تا مردم بدانند که شکر در منطق پیامبران همیشه به سبب نعمت و راحت نیست در بلا نیز خدا را شاکرند.پس شکرگزاری ایوب و سلیمان هر دو همانند هم بود.

ب:حکمت نبوت با عیبجویی منافات دارد.از این رو خدای تعالی نمی گذارد پیامبرانش مورد شماتت واقع شوند،پس دعای آنان را اجابت می کند.

ج:ایوب بندۀ صالح و پیامبر بزرگوار خدا به سبب جزئی تفاخری که به اعمال خود کرده بود به درگاه پروردگارش توبه نمود با آن که صبر و اجتهاد او در نهایت عظمت بود.

شکیبایی پیامبران

[85]

وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصّٰابِرِینَ و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را یاد کن که همه از صابران بودند.»

ص :294

خدای تعالی ادریس و ذو الکفل و اسماعیل را با هم یاد می کند با آن که ترتیب زمانی آنها چنین است:ادریس،سپس اسماعیل و سپس ذو الکفل.تا صفتی را که باید در آن صفت به آنها اقتدا کنیم بیان دارد و آن صفت،صفت شکیبایی است.

ادریس مدتی قوم خود را دعوت کرد و جز اندکی به او نگرویدند ادریس بر جفای آنها صبر کرد تا خدا او را به آسمان برد.

اما اسماعیل،زمانی که پدرش او و مادرش را در آن بیابان لم یزرع نزد خانۀ خدا رها کرد و او طعم تشنگی و غربت را چشید صبر کرد.تا زمانی که به حد رشد رسید.پدرش از سوی خدا مأمور شد که او را ذبح کند باز هم صبر کرد.

اما ذو الکفل بر قوم خود مبعوث شد او تابع شریعت داود بود،جمعی از پیامبران را در کفالت خود داشت.بعضی گفته اند هفتاد پیغمبر را.مخالفان او، او را در چاهی عمیق که تخته سنگی بر سر آن نهاده بودند زندانی کردند و او بر آن بلا صبر کرد.تا خداوند آن طاغوت را هلاک کرد و ذو الکفل را نجات داد.

[86]

وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ الصّٰالِحِینَ آنان را مشمول بخشایش خویش گردانیدیم و همه از شایستگان بودند.» زیرا از صالحان بودند و به همین سبب خدا آنها را مشمول رحمت خود ساخت ما نیز باید از صابران باشیم تا مشمول رحمت و عنایت خداوند شویم.

دعای یونس

[87]

معنی ذو النون صاحب ماهی است و مراد از آن یونس پیغمبر است.نام پدر او متّی بود.یونس قوم خود را به یگانگی خدا دعوت کرد و این بیش از آن بود که زمان دعوتش برسد.سپس از آن شهر خارج شد.شمار ساکنان آن شهر صد و بیست هزار نفر بود.یونس آنان را رها کرد و خود را از دست آزار آنان برهانید.ولی او خود را از چاله به چاه افکند.یعنی گرفتار حبس در شکم ماهی شد.ماهی او را بلعید و او در شکم ماهی رنج فراوان دید.

ص :295

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ

و ذو النون را آن گاه که خشمناک برفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمی گیریم.» ذو النون می پنداشت که به سوی آزادی می رود،در حالی که به سوی زندانی ترسناک می رفت.

او به ساحل دریا رفت در آنجا سفینه ای آمد و او سوار شد در این حال نهنگ عظیمی به سفینه حمله کرد و قصد بلعیدن آن داشت.مسافران گفتند:قرعه بزنیم.قرعه به نام هر کس آمد او را به کام ماهی بیندازیم تا سفینه به راه خود ادامه دهد.چنین کردند و قرعه به نام او درآمد. /7 سه بار قرعه زدند.هر بار به نام یونس بود.

خداوند تعالی اراده کرده بود که پیامبرش را به زندان کند تا عبرت دیگران باشد.

پس او را به دریا افکندند ماهی شتابان او را بلعید و به اعماق آب فرو رفت.یونس در شکم ماهی به خطای خود پی برد و از خداوند آمرزش خواست.

فَنٰادیٰ فِی الظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ

و در تاریکی ندا داد:هیچ خدایی جز تو نیست.تو منزه هستی.» پیامبران معصوم هستند ولی در برابر خدا احساس گناه و تقصیر می کنند.حتی به سبب شدت ایمانشان به خدا،عبادتهای خود را هم به چیزی نمی شمارند،زیرا می گویند عبادت یک موجود ناتوان عاجز به چه ارزد.

إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ

و من از ستمکارانم،» زیرا من از افراد بشرم و شخصا مسئولیت خطای خود به گردن می گیرم نه آن را به خدا نسبت می دهم و نه به تقدیر.

[88]

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را اینچنین می رهانیم.» جملۀ«اینچنین می رهانیم»ما را امیدوار می کند که اگر مرتکب خطایی شویم در رحمت خداوندی باز است و نباید مأیوس و نومید گردیم.

ص :296

دعای زکریا

[89]

وَ زَکَرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوٰارِثِینَ و زکریا را یاد کن آن گاه که پروردگارش را ندا داد:ای پروردگار من مرا تنها وامگذار و تو بهترین وارثانی.» یعنی بار خدایا هر چند تو بهترین وارثانی من محتاج کسی هستم که از من میراث برد.زکریا از خدا میراث بری نمی خواست که وارث امور مادی او باشد.او وارثی می خواست که رسالتش را به ارث برد.

[90]

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ دعایش را مستجاب کردیم و به او یحیی را بخشیدیم و زنش را برایش شایسته گردانیدیم.» یعنی یک خانوادۀ به تمام معنی صالح به او دادیم.

یحیی از کودکی پیامبر بود.و زکریا عمر خود در تبلیغ رسالت و دعوت سپری کرد.او شیخ پیغمبران بود و زنش صالحه بود و همه اعضای یک خانوادۀ صالح بودند.

إِنَّهُمْ کٰانُوا یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ

اینان در کارهای نیک شتاب می کردند.» اساس کار این خانواده سبقت گرفتن بر یکدیگر در اعمال نیک بود.همۀ آنها به گرد محور معینی می چرخیدند.این محور روح تجمع آنان بود.خانوادۀ فاضل خانواده ای است که افراد آن دست به دست هم دهند تا یکدیگر را در انجام کارهای نیک مدد رسانند.

وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً

و با بیم و امید ما را می خواندند.» آخرین صفتی که برای این خانواده ذکر کرده توجه بیشتر است به خدا و عمل /7 به برنامه های او و تمسّک به روح عبادت و جوهر عبادت و لبّ ایمان و آن دعا است،زیرا دعا ریسمانی است میان انسان و پروردگارش.

چون از چیزی بترسند خدا را می خوانند و چون چیزی بخواهند خدا را

ص :297

می خوانند.این است محتوای حدیثی که خدا موسی را خطاب می کند به او می گوید «ای موسی برای نمک طعامت هم مرا بخوان».

وَ کٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِینَ

و در برابر ما خاشع بودند.» خشوع صدق توجه است به خدا.

مریم نمونۀ یک زن فاضل

[91]

وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهٰا مِنْ رُوحِنٰا و آن زن که شرمگاه خود نگه داشت و ما از روح خود در او دمیدیم.» خدا برای هر نسلی و برای هر فردی و برای هر طبقه ای و برای تمام حالات بشری نمونه ای آفریده که به او اقتدا کند.از نمونه های مطلوب در هر زمانی و بویژه در زمان حاضر که یک زن می تواند سر مشق همگان قرار گیرد مریم(ع)دخت عمران است.

مریم خود را از رذایل دور داشت و خدا عیسی را به او عنایت کرد؛پس از آن که جبرییل در گریبان او دمید بدون اینکه به او دست بزند.

وَ جَعَلْنٰاهٰا وَ ابْنَهٰا آیَةً لِلْعٰالَمِینَ

و او و فرزندش را برای جهانیان عبرتی گردانیدیم.» زنی دوشیزه که هنوز شوی نکرده و هیچ بشری به او دست نزده فرزندی می زاید.مسلم است که این معجزه ای است بزرگ.خداوند مریم را برای تمام نسلها آیتی از آیات خود گردانید تا دلیل بر قدرت و عظمت ذات کبریایی باشد در سراسر عالم وجود.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 92 تا 104]

اشاره

إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنٰا رٰاجِعُونَ (93) فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ کُفْرٰانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنّٰا لَهُ کٰاتِبُونَ (94) وَ حَرٰامٌ عَلیٰ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (95) حَتّٰی إِذٰا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (96) وَ اِقْتَرَبَ اَلْوَعْدُ اَلْحَقُّ فَإِذٰا هِیَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یٰا وَیْلَنٰا قَدْ کُنّٰا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا بَلْ کُنّٰا ظٰالِمِینَ (97) إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ (98) لَوْ کٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا وَ کُلٌّ فِیهٰا خٰالِدُونَ (99) لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یَسْمَعُونَ (100) إِنَّ اَلَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا اَلْحُسْنیٰ أُولٰئِکَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ (101) لاٰ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهٰا وَ هُمْ فِی مَا اِشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ (102) لاٰ یَحْزُنُهُمُ اَلْفَزَعُ اَلْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ هٰذٰا یَوْمُکُمُ اَلَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103) یَوْمَ نَطْوِی اَلسَّمٰاءَ کَطَیِّ اَلسِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنٰا إِنّٰا کُنّٰا فٰاعِلِینَ (104)

ص :298

معنای واژه ها

96[حدب]

:یعنی ارتفاعات زمین همچون کوه و تپه.

97[شاخصة]

:شاخصه به چشمی گویند که از شدّت هول

ص :299

بر هم نخورد.

98[حصب]

:هر سنگی که پرتاب شود و به همین سبب به ریگ کوچک«حصباء»گفته می شود.

102[حسیسها]

:صدای آن که احساس می شود.

104[السّجلّ]

:سجلّ چیزی است که در آن ثبت شود.

پاداش سرنوشت حتمی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات سخن از جزای اخروی است.هر قومی که در این دنیا به پاداش افعالش هلاک شود،در آخرت بازمی گردد تا پاداش عادلانۀ خود را ببیند.

چه وقت؟وقتی که نشانه های قیامت آشکار شود و راه اقوام یأجوج و مأجوج گشوده گردد.آنها مانند سیل از بلندیها به پستی ها سرازیر می شوند.در آن زمان قیامت نزدیک است و آن وعدۀ خداوندی به تحقق خواهد پیوست.چشمان کفار از هول و هراس قیامت حیرت زده بماند.آنها به حسرت می گویند که چه سان در دار دنیا دچار غفلت شدیم و به خود ستم روا داشتیم.خطاب از حضرت عزت بیاید که پاداش شما امروز این است که در آتش جهنم افکنده شوید و شما و خدایانتان سوخته گردید.آن گاه در خواهید یافت که شفیعان شما تا چه حد زبون و بینوا بوده اند.

اگر آنان چنان که شما می پنداشتید خدا بودند به آتش داخل نمی شدند.

آری همه در آتش عذاب خدا جاودانه خواهند بود.آتشی که بانگ می کند ولی آنها از شدت عذاب هیچ نمی شنوند. /7 در حالی که گروهی که خدا هدایتشان کرده از

ص :300

جهنم به دور هستند،آن قدر که حتی صدای خش خشی از آن هم نمی شنوند.آنها در بهشت خداوند هستند و هر چه بخواهند جاودانه برایشان مهیاست.

از وحشت بزرگ بیمی به دل راه نمی دهند.در آنجا فرشتگان به استقبالشان می آیند و می گویند:ای بندگان خاص خدا!این همان چیزی است که به شما وعده داده شده بود.

در آن روز وحشتناک خدای تعالی بساط آسمان را جمع می کند آن سان که طومار کاغذی را درهم می نوردد.بدین گونه خدا مردمی را که به دیار عدم برده بود بازمی گرداند.این وعدۀ خداست و خدا به وعدۀ خود عمل خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
وحدت رسالت پیامبران

[92]

با آن که مردم از جهت وابستگیها و پیوندهایشان مختلف اند و هر یک خود را به رسولی یا امامی وابسته می داند ولی در ملأ اعلی به این وابستگیها توجهی نمی شود،مهم در آنجا عمل صالح است.آن هم عملی که از روی اخلاص تمام برای خدا انجام گرفته باشد و در سایۀ یک وابستگی مشروع و خدایی بوده باشد.عمل گاه میان دو برادر جدایی می افکند و میان دو بیگانه دوستی ایجاد می کند.

صبر میان اسماعیل و ادریس و ذو الکفل دوستی افکند،در حالی که ادریس در یک جا می زیست و اسماعیل در جای دیگر و هر یک در زمانی دیگر.

قرآن بار دیگر مسئلۀ مسئولیت را مطرح می کند و مردم را به شکستن بت نفس اماره فرا می خواند که میان آنها و مسئولیتشان فاصله می افکند.یکی از این گونه بتان بتهای قبیلگی است.

بعضی از مردم از مسئولیتهای خود در زندگی می گریزند به این اعتقاد که دینی که بدان معترف اند و به عقاید آن متمسک از دین دیگر و عقاید دینی دیگر برتر است.و پیامبرشان بر دیگر پیامبران فضیلت دارد.یا امامشان را بر امامهای دیگر

ص :301

برتری است و می پندارند همین امر آنان را از عمل بی نیاز می کند و از تحمل مسئولیت جدی در زندگی بسنده است.قرآن می خواهد این اعتقاد بیهوده را درهم کوبد و بیان دارد که پیامبران هم امتی واحد هستند که برای افراد بشر رهبران صالح اند.بنا بر این جایی برای اختلاف میان پیامبران نیست که مثلا ما بگوئیم که ما چون به این پیامبر وابسته ایم پس از شما برتر هستیم.نه،آن که به محمد(ص) وابسته است به عیسی و موسی و ابراهیم و ادریس و نوح و همه پیامبران دیگر وابسته است.و هر کس به همۀ آنها از روی صدق انتساب داشته باشد به محمد(ص) منتسب است.وابستگی حقیقی عمل صالح است.از این رو قرآن میان اندیشۀ پیامبران و اندیشه جزاء ارتباط ایجاد می کند.و فورا برای ما از وحدت پیامبران سخن می گوید:

إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ

این شریعت شماست،شریعتی یگانه و من پروردگار شمایم مرا بپرستید.» در آیات بعد از آخرت سخن می گوید و از نزدیکی قیامت،زیرا بسنده کردن بر ولاء نظری جامد و خود یک نوع بت پرستی است که باید در نفوس افراد بشر شکسته شود تا مبادا از وحشت تحمل مسئولیت به آن پناه ببرد. /7 به راستی چرا انسان در سایۀ گروه گرایی قبیلگی و مذهبی می خواهد میان خدا و پیامبرانش جدایی افکند؟زیرا به طور جدی به مسئلۀ پاداش اخروی اعتقاد ندارد.

اگر انسان یقین داشته باشد که عملش را پاداشی در پی خواهد بود و او را توان گریز از آن نیست و از تحمل مسئولیت آن چاره ای ندارد،هرگز دستخوش این افکار خطا و پوچ نمی شود.

آیه امت اسلامی را به وحدت فرا می خواند.امروزه مشاهده می کنیم که دول اسلامی بسیارند ولی از آن وحدت که خواست اسلام و قرآن است نشانی نیست.

آری،این است سبب عقب ماندگی و بدبختی ما.

[93]

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ در دین خویش فرقه فرقه شدند.» دین یکی است پیروان آن دین راه تفرقه در پیش گرفتند و هر فرقه بر حسب

ص :302

هوی و مصلحت مادی خویش راهی در پیش گرفت.و چون چنین کردند در برابر خداوند تعالی مورد بازخواست واقع خواهند شد.این است که می فرماید:

کُلٌّ إِلَیْنٰا رٰاجِعُونَ

همه نزد ما بازمی گردند.» ولی ما با مقیاس خود اعمال آنها را می سنجیم زیرا رسالت ما واحد است و حکم،واحد.

[94]

وقتی کسی می گوید من مسلمانم،اول از او می پرسیم،عملت چگونه است؟یا اگر کسی بگوید من مسیحی هستم.می گوییم:مسیح پاداش عمل خود را می گیرد و تو نیز پاداش عمل خود را.

فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ کُفْرٰانَ لِسَعْیِهِ

هر کس که کاری شایسته کند و ایمان آورده باشد،کوشش او را ناسپاسی نیست.» هر طور که خواهی عمل صالح به جای آور،چه اندک و چه بسیار.تو پاداش عملت را خواهی دید و جزای مناسب را به تو خواهند داد ولی در صورتی که مؤمن باشی.

وَ إِنّٰا لَهُ کٰاتِبُونَ

و ما اعمالش را می نویسیم.» تا زمانی که قلم و دفتر به دست خداست او هیچ عملی را از اعمال تو فراموش نخواهد کرد.پس هرگز مگو:که چه کسی از این کار آگاه خواهد شد پس انجام آن را چه فایده؟در کلمه«از کارهای نیک»اشارتی است بر این که نباید هیچ عمل خیری را کوچک بشماریم.زیرا این اعمال خیر کوچک چون گرد آیند اعمال عظیم خواهند شد که اثر شگرف آنها در زندگی دیر یا زود آشکار گردد.

بگذار که این احساس در تو نمو کند که خدا مراقب تو است و هر عمل کوچک و بزرگی از اعمال نیک تو را ضبط می کند.

[95]

وَ حَرٰامٌ عَلیٰ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ و قریه ای را که به هلاکت رسانده ایم،محال است که بازگشتی داشته باشند.» شهرها و جوامعی که به سبب کفرشان به هلاکت رسیده اند دوباره به این زندگی دنیوی بازنمی گردند.البته مراد بازگشت به این دنیاست نه بازگشت معادی

ص :303

که در آن تردیدی نیست.

پایان تمدنها

[96]

حَتّٰی إِذٰا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ تا آن گاه که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنان از بلندیها به شتاب سرازیر گردند.» یعنی را بر یأجوج و مأجوج باز شود و آنان به سرعت از اماکن مرتفع پایین بیایند تا با بلاد عالم جنگ کنند.سدی که قرآن در سورۀ کهف از آن یاد می کند ویران می شود و یأجوج و مأجوج که رمز ویرانی هستند می آیند.بعضی از متخصصان تاریخ تمدن بشر می گویند:تمدن مانند درختی است در گذرگاه زمان که پس از زمانی دراز از درون می پوسد ولی هم چنان برپای است تا بر او فشاری آید و سرنگون گردد.تمدنهای بشری هم از درون فاسد می شوند ولی برپا هستند تا زمانی که مهاجمانی از جایی برخیزند و به آن پایان دهند و اینگونه مهاجمان در تاریخ نظایری دارند.

در این آیه هم اشاره است به پایان تمدن بشر به دست قوم یأجوج و مأجوج.

اینان قومی وحشی و مهاجم اند که می آیند به این اجتماعات پر زرق و برق پایان می دهند.

معلوم می شود که پیش از قیام قیامت افواج وحشیان آشکار می شوند.خدای تعالی می خواهد تمدن بشر را به دست خود او پایان دهد.ندیده ای که ظالم با همان شمشیری که خون دیگران را می ریزد خونش ریخته خواهد شد.

وعدۀ حق

[97]

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ آن وعدۀ راستین نزدیک گردد.» چون این چیزها پدیدار شود پس بدان که قیامت نزدیک شد.و چون قیامت نزدیک شود،انسان نداند که چه بایدش کرد،زیرا ارادۀ خود را از دست می دهد و خوف بر او چیره می شود می بینی که حیرت زده به نقطه ای نگاه می کند حتی به

ص :304

جانب راست و چپ هم سر برنمی گرداند.از این رو است که می فرماید:

فَإِذٰا هِیَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یٰا وَیْلَنٰا قَدْ کُنّٰا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا

و چشمان کافران هم چنان خیره ماند.وای بر ما.از این حال غافل بودیم.» می بینی که می گویند غافل بوده اند ولی به زودی در می یابند که غفلتشان از خود بوده و برای رفع مسئولیت از خود هیچ توجیهی ندارند.

پس می گویند:

بَلْ کُنّٰا ظٰالِمِینَ

نه،که ستمکار می بودیم.» [98]

این بتانی که به جای خدای تعالی پرستیده می شوند،و بت پرستان می پندارند که از آنان رفع مسئولیت می کنند،به زودی هیزم دوزخ شوند و خوار و زبون بمانند.ای انسان!چگونه بتانی را می پرستی که در جهنم اندازند و بسوزند و آیا می پنداری که آنها تو را در زندگی یاری خواهند کرد؟ إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ شما و آن چیزهایی که سوای اللّٰه می پرستیدید هیزمهای جهنّم اند شما به جهنم خواهید رفت.» [99]

لَوْ کٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا اگر اینان خدایان می بودند به جهنم نمی رفتند.» /7 زیرا معقول نیست که خدا به جهنم رود.

وَ کُلٌّ فِیهٰا خٰالِدُونَ

و حال آن که همه در جهنم جاویدانند.» همه پرستندگان بتان و هم بتان.

وابستگیها و دوستیهایی است که انسان می پندارد مسئولیتهای او را در زندگی کفایت می کنند و اینها بر دو نوع هستند:

1-وابستگی و دوستی با صالحان.ولی از روی خطا بعضی می پندارند که جانشین عملشان خواهد بود.مثلا کسی که حضرت رسول را دوست بدارد و خود را وابسته به او بداند ولی به تعالیم او عمل نکند،این دوستی و وابستگی فایده ای به حالش ندارد.

ص :305

2-وابستگیها و دوستیهایی که از بن منحرف اند.چون وابستگی رئیس طایفه و رئیس جامعه و طاغوت و...

این وابستگیها خطاست:زیرا خدای سبحان به انسان اجازه نمی دهد که به عبث از انسان دیگری متابعت کند.کسانی که باید از آنها متابعت کرد همانهایند که قرآن معین کرده است:یعنی خدا و پیامبر و اولو الامر که امامان علیهم السلام هستند.

[100]

لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یَسْمَعُونَ آنان در جهنم فریاد می کشند و در آنجا هیچ نمی شنوند.» یعنی چیزی جز ناله و فریاد ندارند ولی از شدت عذاب و الم صدای فریاد یکدیگر را نمی شنوند.

[101]

جمعی از مؤمنان صادق هستند که از آتش جهنم به دوراند و در نعمتهای بهشت متنعم.در حالی که جمعی دیگر در آتش می سوزند.گوشهای آنها /7 از شدت فریاد و فغان گرفته شده آن سان که حس سامعه را از دست داده اند.این نعمت بزرگی که در دنیا سپاس آن ادا نکردند و در راه اطاعت پروردگار به کارش نبرند.

[101]

إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنیٰ أُولٰئِکَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ کسانی که پیش از این مقرر کرده ایم که به آنها نیکویی کنیم از جهنم برکنارند.» «نیکویی»مراد رسالت نیکو و اندیشۀ نیکو و سیرت نیکو است.خدا آنان را در دنیا موفق داشته و از این رو در آخرت از آتش جهنم برکنارند.

[102]

لاٰ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهٰا وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ اینان صدای دوزخ را نمی شنوند و در بهشت هر چه خواهند مهیاست.جاودانه اند.» از نعم جاویدان و حور و غلمان بهره ور خواهند بود.

[103]

لاٰ یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ هٰذٰا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ آن وحشت بزرگ غمگینشان نکند و فرشتگان به دیدارشان آیند این همان روزی است که به شما وعده داده شده بود.»

ص :306

در آیات قرآنی بر این فکر تأکید بسیار شده که انسان در آخرت به انواع نعمتها متنعم است و این در پاداش عمل آنهاست.ولی خدای تعالی نعمت دیگری هم به آنها داده است و آن این است که فرشتگان به استقبال آنها می آیند و سپاس خداوندی را در برابر اعمال نیکشان به آنها عرضه می دارند.و این یک تکریم معنوی است.

[104]

یَوْمَ نَطْوِی السَّمٰاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ و روزی که آسمان را چون طوماری نوشته درهم نوردیم.» طومار به معنی اوراق مکتوب است.آن سان که کاغذ نوشته ای را درهم نوردند و لوله کنند آسمانها هم درهم نوردیده شوند و این پایان دنیا و آغاز فرارسیدن روز حساب است. /7 عظمت آن روز چنین است ولی خداوند تعالی به دل مؤمنان آرامش می فرستد.

از آیه مستفاد می شود که آفرینش و از میان بردن آسمانها در نزد خدا چنان آسان است که دفتری را بربندند یا بگشایند.

تصوّر پاسداری خدا از هستی ما را به واقعیّتهای زندگی نزدیکتر می گرداند و در نتیجه زندگی و مسئولیتهای آن جدّیتر گرفته می شود.

کَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنٰا إِنّٰا کُنّٰا فٰاعِلِینَ

و چنان که نخستین بار بیافریدیم از سرگیریم این وعده ای است که برآوردنش بر عهدۀ ماست و ما چنان خواهیم کرد.» در این آیه اشارت است به این اصل علمی که آفرینش همانگونه که آغازی دارد انجامی هم دارد و این آغاز کردن و به نهایت رساندن دلیلی است بر بازگشت آفرینش زیرا آفرینش و تطورات آن همواره بر یک سنت واحد هستند.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 105 تا 112]

اشاره

وَ لَقَدْ کَتَبْنٰا فِی اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّکْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ اَلصّٰالِحُونَ (105) إِنَّ فِی هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِینَ (106) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ (107) قُلْ إِنَّمٰا یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مٰا تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ یَعْلَمُ اَلْجَهْرَ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ (111) قٰالَ رَبِّ اُحْکُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا اَلرَّحْمٰنُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (112)

ص :307

معنای واژه ها

106[لبلاغا]

:یعنی کافی بودن در رسیدن به قصد و هدف و آن حق است.

109[آذنتکم]

:آگاهتان کردم.

[و إن أدری]

:یعنی نمی دانم.

خدایا به حق حکم کن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از آنجا که انسان مسئول اعمال خویشتن است خدا بر بندگان صالح خود منت گذاشت و آنان را وارث زمین گردانید.خداوند این معنی را در زبور پس از تورات نوشته است.

آخرین بخش از سورۀ انبیاء را-سوره ای که همه در باب کرامت خداوندی

ص :308

بود دربارۀ پیامبران و اجابت دعای ایشان و نجات آنها از قوم ستمکارشان-با این امید آغاز می کنیم.

رسالت رسول اکرم محمد بن عبد اللّٰه به عنوان رحمتی برای همۀ جهانیان بود نه برای یک قوم یا یک عصر.و این رسالت را یک جهت بود.و آن وادار کردن بندگان خدا است بر این اعتقاد که عبادتشان تنها برای خدا باشد زیرا رسالت اسلام همین است.

اما این مردم اگر سرباز زدند آنان را هشدار ده و آگاه ساز که من ندانم آن هشدار که به شما داده ام چه وقت گریبان شما را خواهد گرفت:زودتر یا دیرتر.

بدین گونه مسئولیت انسان در برابر افعالش آشکار می شود.مسئولیتی که هیچ کس /7 را از آن گریز به سایۀ کتمان نیست.زیرا بر خدای تعالی هیچ چیز پوشیده نخواهد بود.خواه آهسته سخن گویید یا به صدای بلند خدا از آن گاه است.

رسول اللّٰه به آستان قدرت الهی پناه می برد تا به حق حکم کند و پروردگار ما یاور کسانی است که به آستان قدرت او پناه می برند.

شرح آیات:
اشاره

[105]

خداوند بندگان صالح خود را بشارت می دهد که زمین را و هر چه بر روی آن است به میراث خواهند برد.سپس می فرماید که این تبلیغی است برای کسانی که خدا را می پرستند و امور خود به پروردگارشان وامی گذارند.

رابطۀ میان این دو آیه چیست؟ واقع این است که حقیقت امر چندان غامض نیست بلکه دلایل و شواهد بسیار بر صدق آن گواه است.ولی انسان عادة گرفتار عقده یا عقیدۀ فاسد است یا دستخوش غفلت.بر او است که کوشش بسیار کند تا نفس خویش اصلاح نماید و از عقده ها و عقاید فاسد برهاندش و نیز از خواب غفلت بیدارش سازد.

زمانی که تو نفس خود از عقده ها و عقاید فاسد رهانیدی و از خواب غفلتش بیدار کردی،در این زمان می توان گفت که تو حقیقت را دریافته ای.نه تنها

ص :309

دریافته ای که در اعماق وجودت جای گرفته است.

خدای تعالی این امر را که«این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد»بلاغ نامیده است.زیرا انسان وقتی نفس خود را از رسوبهای عقده ها و عقاید فاسد صافی کرد و از خواب غفلتش بیدار نمود مستعد پذیرش این حقیقت می شود که صالحان وارث سراسر زمین هستند.

چگونه؟ زیرا زندگی بر اساس صلاح بنا شده به بر اساس فساد.اگر عالم وجود فاسد باشد ویران می گردد و از میان می رود.

سپس می پرسیم که انسان صالح کیست؟ انسان صالح کسی است که بر وفق سنتهای الهی گام برمی دارد پس باید حرکت او هماهنگ حرکت کَون باشد و بناچار روزی از روزها با او برخورد خواهد کرد.اما انسان فاسد بر وفق سنتهای الهی گام برنمی دارد و طبیعی است از مسیر کَون جدا می افتد و میان آنها گودالی عظیم پدید می آید که با گذشت زمان وسیعتر می گردد.کسی که مطابق برنامه های حق حرکت می کند باید با کَون برخورد کند اما آن که بر وفق هواهای خود حرکت می کند یا او و بال کَون خواهد شد و در او فساد خواهد کرد یا کَون وبال او می شود و هلاکش می کند.

سنّتهای الهی چه بخواهیم یا نه جریان می یابد و هر که با آن همسویی دارد با این سنّتها همرسگاهی می یابد،و حال آن که اگر کسی خلاف جریان آن شنا کند به پایان می رسد و عنوان این سنّتها همان صلاح است و هستی بر صلاح بنا شده است و بندگان صالح خدا همان کسانی هستند که زمین را به ارث می برند، زیرا سنتهای الهی را در زمین به جریان می اندازند.

وَ لَقَدْ کَتَبْنٰا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ الصّٰالِحُونَ

ما در زبور-پس از تورات-نوشته ایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد.» مقصود از زبور و«ذکر»در آیه چیست؟و چرا خدای تعالی آن دو را

ص :310

اختصاصا ذکر کرده است؟آیا منت الهی نیست که با همۀ رسالتهای پیامبران همراه است؟ آری،از این رو بعضی از مفسران گفته اند ممکن است«ذکر»مراد قرآن باشد و زبور /7 همۀ کتابهایی است که بیش از آن آمده و آن وقت«بعد از آن»به معنی اضافه بر قرآن باشد.

ولی ما از زبور همان معنی واقعی اش را که کتاب آسمانی داود است اراده می کنیم.

در حالی که در آیات پیش«ذکر»بر تورات اطلاق شد،این سؤال پیش می آید که چرا داود را پس از موسی به این بشارت مخصوص گردانید؟ جواب به نظر من این است که:

خداوند بنی اسراییل این قوم مستضعف را از سلطۀ فرعون به دست موسی رهانید و سرزمین ظالمان را به میراث به آنان داد.

هم چنان که به داود حکم عنایت کرد و برای او اسباب قدرت مهیا نمود.

پس ضروری بود که از هر دو یاد کند تا مردم بدانند که وارثان همۀ زمینها صالحان هستند.از این آیه دو معنی دیگر را نیز استنباط می کنیم:

اولا:هر انسان مؤمنی که خدا را به حق عبادت کند و صالح باشد می تواند وارث زمین گردد.

ثانیا:هر سرزمین روزگاری به دست حکومت عادل خواهد افتاد و ما این معنی را در کتابی که مزامیر داود نامیده می شود دیده ایم.با آن که کتب عهدین تحریف شده باز هم حقایق بسیاری در آنها باقی مانده است.آنجا که می گوید:

«خدا ایام صالحان را می داند به زودی میراثشان ابدی خواهد شد».

در نصوص اسلامی هم از حضرت رسول(ص)روایت شده که اگر از دنیا حتی یک روز باقی بماند خدا آن یک روز را طولانی می کند تا در آن روز مردی از اهل بیت برانگیزد و او زمین را پر از عدل و داد کند پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.

ص :311

در حدیث به جا مانده از امام باقر(ع)روایت شده که در تفسیر این آیه فرمود «ایشان اصحاب مهدی هستند در آخر الزمان». (1)

صلاح،عقب افتادگی ما و پیشرفت غرب

صلاح مرکب پیشرفت است و این یعنی هماهنگی میان عمل انسان است و سنتهای خلایق.پس چرا ما عقب افتاده ایم و غرب پیشرفت کرده است.با آن که آنها کافرند.آیا در عمل صالح اند؟.

می گوییم:بلی.آنها بعضی از سنتهای الهی را کشف کردند و بر وفق آن عمل نمودند(مانند کوشش،نظم و ترتیب،نقشه و برنامه)بدین سبب بر ما تقدیم یافتند.

ولی آنها بنیان اعتقادی درستی ندارند یعنی فاقد چارچوب سالمی برای فعالیتهایشان هستند. /7 پس به راه راست نمی روند مثل کسی هستند که با جدیت تمام در راهی غیر از آنچه مقصد اوست پیش می رود.می بینی که می دود،یا برای حرکت و سیر وسایلی دارد که او را برای رسیدن به هدف مساعدت می کنند ولی راهی که در پیش دارد به هدف منتهی نمی شود.پس نه کوشیدن به دردش می خورد نه نظم و ترتیب و نه نقشه و برنامه و هزینه های هنگفت.

غربیان جزئی از شرط دوم را دارا هستند بدون شرط اول.شرط مهم برای وراثت زمین بندگی خداست پس آنها هرگز وارث زمین نخواهند شد،زیرا بندگان صالح خدا نیستند.آنها از صلاح همان اندازه دارند که جزای آن پیشرفت محدود است و موقت.و ما مسلمانان نیز از فساد همان اندازه بهره داریم که ما را در دنیا به عقب می اندازد.

بنا بر این باید به تمام دستورهای دینی عمل کنیم تا در خور نام بندگان صالح خداوند شویم آن گاه وارث سراسر زمین گردیم.

ص :312


1- 9) -نور الثقلین ج /3ص 464،465.

[106]

إِنَّ فِی هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِینَ و در این کتاب تبلیغی است برای مردم خدا پرست.» زیرا اگر انسان خدا پرست نباشد به حقیقت نخواهد رسید.

[107]

وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ و نفرستادیم تو را جز آن که می خواستیم به مردم جهان رحمتی ارزانی داریم.» صیغۀ کلی رسالتهای الهی و از جمله اسلام،رحمت است.زیرا اوست که مردم را به نعم خداوندی و راه راست و بهره مند شدن از آن راهنمایی می کند.

از خصوصیات پیامبر اکرم ما این است که او برای همۀ مردم عالم به صورت یکسان رحمت است.هم برای سیاه رحمت است و هم برای سفید،هم برای عرب و هم برای عجم،هم برای فقیر و هم برای غنی،هم مردان و هم زنان.

او همانند ابر بارنده ای است که باران خود را بر هر جا و هر کس فرو می بارد.یا چون خورشید است که به همه جا و همه کس نور می افشاند.

چون پیامبر اسلام رحمت عالمیان است خدای تعالی می خواهد بر سراسر عالم سروری یابد تا وراثت زمین به صالحان و تابعان آنها تعلق گیرد.و این بشارتی است که هر مؤمنی باید برای تحقق آن بکوشد.

در اینجا برای این آیه تفسیر دیگری هم هست که در همان اثر شریف آمده است.از این قرار که پیامبرانی که پیش از حضرت محمد بودند مبعوث به تصریح بودند و چون یکی از آنها را تکذیب می کردند،خدای تعالی بر آن قوم تکذیب کننده عذاب می فرستاد در حالی که پیامبر ما مبعوث به تعریض است،پس در عهد نبوت او بر مخالفان و معاندانش عذاب نازل نگردید.دلیل بر این حدیثی است که از علی(ع)روایت شده خطاب به یکی از زنادقه که گفته بود:اما سخن خداوند خطاب به پیغمبرش که می گوید« وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ »،کسانی را می بینی که هم چنان کافر مانده اند و تا این زمان هم کافرند.اگر خداوند«رحمت عالمیان»بود اینان را هدایت می کرد تا مسلمان شوند و در قیامت گرفتار عذاب آتش نشوند.حضرت در پاسخ او می فرماید:خداوند تبارک و تعالی از این بی نیاز است.

ص :313

پیامبران پیشین هم /7 به تصریح مبعوث شده بودند نه به تعریض...الخ.

[108]

اگر رسالتهای الهی رحمت است جوهرۀ این رحمت چیست؟ جوهر رحمت دعوت به یکتایی خداست و ترک بتان و هر شریک دیگر برای خدا،زیرا رهایی انسان از هوی پرستی و تمرد در برابر فشارها و رهایی از یوغ طاغوتان و مستکبران و فرارفتن تا سطح پرستش خدای یگانه که قلۀ استقلال و آزادی و کرامت است.

حب استقلال و آزادی و کرامت یک غریزۀ فطری است که طینت انسان با آن عجین شده است ولی مردم عملا از ظلم و بندگی رها نمی شوند.چرا؟ زیرا انسان نیازمند کسی است که این فطرت را در او بیدار کند و برانگیزدش و عزم و اراده اش را تشحیذ کند و این جز از پیامبران ساخته نیست،زیرا آنها و کسانی که در مسیر آنها هستند،از بندگان صالح خدا افراد بشر را-به اذن خدا-از قهر و استعمار و سیطرۀ اقویا می رهانند.

قُلْ إِنَّمٰا یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

بگو:به من وحی شده که خدای شما خدایی است یکتا.آیا بدان گردن می نهید؟» این دعوتی است کاملا صریح به استقلال و آزادی و کرامت و آن عهدی است میان رسول و کسانی که رسول بر آنها مبعوث شده زیرا آن رسول قصد برده ساختن آنان را ندارد،بلکه می خواهد به آنان آزادی دهد ولی از آنها می خواهد که تسلیم حق شوند تا آنان را از بندگی باطل برهاند.

[109]

رسول از آنان مزد نمی طلبد و نیز آنها را برای مصلحت خویش فرا نمی خواند.خداست که بر آنها منّت می نهد،زیرا آنان را که در غفلت بودند، هشدار داد و از عذاب الیم بیم داد /7 و همگان در این هشدار برابرند از دور و نزدیک و از خویشاوند و بیگانه.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مٰا تُوعَدُونَ

پس اگر رویگردان شدند،بگو:شما را خبر دادم تا همگی در آگاهی یکسان باشید و من نمی دانم آنچه شما را وعده کرده اند نزدیک است یا دور.»

ص :314

هشداری است شامل همۀ مردم و بیم دادنی است از خدا آن آفریدگار جهانیان و رسول را در تفاصیل آن دخالتی نیست.او نیز نمی داند که چه وقت خدا فرمان عذاب خواهد داد.اگر رسول خدا که حامل انذار است نمی داند که قیامت چه وقت می آید،پس چه کسی می داند؟هیچ کس!ما در سورۀ طه خواندیم که «قیامت آمدنی است،می خواهم زمان آن را پنهان دارم تا هر کس در مقابل کاری که کرده است سزا ببیند».(آیه 15) چه وحشتناک است.قیامت در راه است با همه هول و هراسش و حوادث دردناکش و کسی نمی داند چه وقت خواهد آمد.

مخفی نگاه داشتن زمان قیامت تأثیر به سزا در اعمال مردم دارد.اگر خداوند زمان قیامت یا زمان مرگ را معین کند،مردم در عمل سستی خواهند کرد.

همانند عمر بن سعد که چون از طرف دولت اموی به او پیشنهاد جنگ با حسین(ع) در مقابل حکومت ری شد،او با خود به کشاکش پرداخت عمل خود را که همانا قتل امام حسین بود توجیه کرد.

و و اللّٰه لا أدری و إنّی لحائر

أفکر فی أمری علی خطرین

أ أترک ملک الریّ و الریّ منیتی

أم أرجع مأثوما بقتل حسین

حسین ابن عمی و الحوادث جمّة

ولی فی الریّ قرّة عین

یقولون:إنّ اللّٰه خالق جنّة

و نار و تعذیب و غل یدین

فإن صدقوا فیما یقولون إننی

أتوب إلی الرحمن من سنتین

و إن إله الکون یغفر زلّتی

و إن کنت فیها أرذل الثقلین

و إن کذّبوا فزنا بدنیا عظیمة

و ملک عظیم دائم الحجلین

(حاصل معنی:به خدا قسم حیرانم و در کار خود به فکر فرورفته ام،آیا حکومت ری را که آرزوی من است رها کنم یا مرتکب قتل حسین شوم.در کشتن حسین گرفتار آتش دوزخ می شوم و حال آن که ملک ری نور چشم من است.

می گویند خدا بهشت آفریده و عذاب آتش اگر آنچه می گویند درست باشد از کاری که کرده ام در آینده توبه خواهم کرد و خدای تعالی گناه مرا هر چند رذلترین جن و

ص :315

انس باشم خواهد بخشید.اگر هم قیامت دروغ باشد ما به دنیا و حکومت ری دست یافته ایم).

برای این که چنین حسابگریهایی نشود خدای تعالی زمان قیامت را مخفی داشته.دیگر چه کسی می تواند برای دو سال دیگر خود برنامه ریزی کند و یقین داشته باشد تا آن زمان قیامت نخواهد آمد.

همچنین در وصایای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب به پسر خود حسن(ع) می خوانیم:بدان که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا.برای فنا آفریده شده ای نه برای بقا.برای مردن آفریده شده ای نه برای زندگی.تو در خانه ای هستی که نمی دانی چه وقت از آنجا کوچ خواهی کرد و خانه ای که پیش از چند روز در آن نتوانی نشست.در راهی هستی که پایانش آخرت است و شکار مرگی که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید بدو رسد و از دست ندهد و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتی قرار گیری ناخوشایند:با خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن باز دارد و خویشتن را تباه کرده باشی! (1) مرگ انسان چون مرگ جوامع بشری نامعلوم است و همچنین است قیامت.

[110]

در برابر جهل ما به روز حساب و قیام قیامت خداوند تعالی از درون و بیرون ما آگاه است.

إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْتُمُونَ

اوست که می داند هر سخنی را که به آواز بلند گویید یا در دل پنهان دارید.» بسا انسان کارهایی را که می کند بر زبان نیاورد.و جرایم خود را به شیوه های مختلف پنهان دارد.ولی علم خدا بر همه چیز احاطه دارد.پس نباید انسان پندارد که خدای خود را فریب می دهد.یا از قوانین او سرپیچی می کند یا از /7 مسئولیتهای شرعی می گریزد.باید دل خود را از افکار باطل و وسوسه های شیطانی و

ص :316


1- 10) -نهج البلاغة ص 303.

القائات نفس اماره برهاند.

[111]

اما نعمتهای زندگی که ظالمان و مستکبران بدان می بالند و می پندارند که سبب بقای ابدی آنها خواهد بود بسا برای آنان فتنه شود و بلا گردد.

وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ

و نمی دانم،شاید این آزمایشی برای شما و بهره مندی تا به هنگام مرگ باشد.» [112]

حق محور کاینات است.خدای تعالی به سبب رحمت خود بر بندگانش آنان را وامی گذارد و آنان را به سبب اعمالشان به زودی مؤاخذه نمی کند اگر چنان کند بر روی زمین جنبنده ای باقی نمی گذارد.

جز آن که حق مقیاس اعمال مردم و میزان جزای آنهاست.مردم به خدا باز می گردند خواه در زمانی نزدیک یا دور.

قٰالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمٰنُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ

گفت:ای پروردگار من،به حق داوری کن و پروردگار ما بخشاینده است و به رغم آنچه می گویند همه از او یاری می جویند.» از این آیه دو معنی مستفاد می شود:

1-خدا به حق حکم می کند و رسول در دعای خود از حق همین می خواهد.

در حدیث آمده است که حضرت رسول(ص)هر گاه در جنگ با مشرکان رو به رو می شد بدین گونه دعا می کرد،و این دلیل بر این است که نخست باید دست به تلاش و کوشش زد،سپس دست به دعا برداشت.در عین حال نباید بر عمل اعتماد کرد و از خدا چیزی به دعا نخواست.

2-خداوند بندگان صالحش را چون دعا کنند روزی دهد و آن روزی نوری است که به آن در میان مردم راه روند.و حق را از باطل تمیز دهند.خداوند آنان را نیرویی عطا کند که باطل را طرد کنید و در مقابل القائات گمراه کنندگان و طاغیان و کافران ایستادگی ورزند.

ص :317

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109