تفسیر هدایت جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر هدایت/ محمدتقی مدرسی؛ ترجمه احمد آرام

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1377.

مشخصات ظاهری : ج 18

شابک : 964-444-149-4250000ریال:(دوره) ؛ 964-444-150-8(ج.1) ؛ 964-444-151-6(ج.2) ؛ 964-444-152-4(ج.3) ؛ 964-444-154-0(ج.5) ؛ 964-444-155-9(ج.6) ؛ 964-444-156-7(ج.7) ؛ 964-444-157-5(ج.8) ؛ 964-444-158-3(ج.9) ؛ 964-444-159-1(ج.10)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : جلدهای مختلف این کتاب توسط مترجمین متفاوت ترجمه شده است

یادداشت : عنوان اصلی: من هدی القرآن.

یادداشت : چاپ اول: 1378؛ 25000 ریال (دوره) (ج. 11) :ISBN 964-444-160-5

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : (ج. 12) :) ISBN 964-444-161-3ج. 13) :) ISBN 964-444-162-1ج. 14) :) ISBN 964-444-163-xج. 15) :) ISBN 964-444-164-8ج. 16) :) ISBN 964-444-165-6ج. 17) :) ISBN 964-444-166-4ج. 18) :ISBN 964-444-167-2

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1377 - 1281. مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره : BP98/م 4م 8041 1377

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : م 79-4111

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

ص :13

ص :14

مقدمه

الحمد للّٰه رب العالمین،و صلی اللّٰه علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

در زمانی پیش از شش سال قبل که در اندیشۀ آن افتادم،آنچه را در ضمن تلاوت قرآن و تأمل کردن در آن به دست آورده ام در جایی ثبت کنم،مطالبی را که پس از این می آید بر ورق کاغذی نوشتم:

به تفسیر قرآن حکیم،در خانه ای از خانه های خدا،در روز شنبه 1398/4/1 هجری قمری،1978/3/11 میلادی در شهر کویت آغاز می کنم،و برای اتمام آن بر خدای بزرگ توکّل دارم.

در نوشتن این تفسیر بر روش تفکر مستقیم،بدان صورت که در بخش تمهیدی این مقدمه بدان اشاره کرده ام،یعنی روش الهام گرفتن بیواسطه از آیات و رجوع کردن به خود قرآن در آن جا که فهم آیات با دشواری مواجه شود،بر طبق برنامه ای که پیامبر بزرگوار اسلام(ص)و امامان اهل بیت علیهم السلام در تفسیر پاره ای از قرآن به پارۀ دیگر آن اشاره فرموده اند،متّکی خواهم بود.

و در آن کوشش خواهم کرد که واقعیتهای جاری را به آیات قرآن ارتباط دهم که هدف از تفسیر قرآن نیز همین است.

آیا قرآن همچون خورشید فروزنده نیست که هر روز با تابشی تازه بر جهانی نو نورافشانی می کند؟

ص :15

مدعی آن نیستم که در این جا معانی سخن خدا را به صورت کامل بیان خواهم کرد،بلکه در آن می کوشم که تنها بینشها و بصیرتهایی را که شخصا در ضمن تدبّر در قرآن بدانها دست یافته ام،بر روی کاغذ بیاورم.

و نقشی را که برادران حاضر در درس تفسیر من در تبلور اندیشه ها و افکارم داشته اند،هرگز فراموش نخواهم کرد.و اللّٰه الموفق و علیه التوکل.

این چیزی بود که بیش از شش سال پیش آن را قلمی کرده بودم،ولی اکنون تدبّر در تمام قرآن را به پایان رسانیده و خلاصۀ افکاری را که از تدبر در این تفسیر الهام گرفته بودم به ثبت رسانیده ام،و این کار در دو مرحله صورتپذیر شده است:

الف:از آغاز قرآن تا سورۀ النحل تفسیر را به دست خود می نوشتم، بدین گونه که به مسجد یا جایگاه آرامبخشی پناه می بردم،و همراه با خودم قرآن و قلم و کاغذ،و چه بسا غمهای فراوان مخصوص به امت را نیز می داشتم،و همچون شاگردی در برابر کتاب پروردگارم می نشستم و به تلاوت دسته ای از آیات وابستۀ به یکدیگر و تدبر کردن در معانی و مفاهیم آنها می پرداختم.و در آن هنگام که هوش و درایت من برای فهم ابعاد آیۀ کریمه ای کافی نمی نمود،از خداوند سبحان درخواست مدد می کردم،و سپس نخست خلاصۀ افکار آشکار شده را ثبت می کردم، و بعد از آن به تدبر در آیه آیه می پرداختم و تأمّلات خویش را با تفصیلی بیشتر به نگارش درمی آوردم.

و گاه چنان بود که افکار گوناگون با یکدیگر تزاحم پیدا می کرد و خود را از ثبت کردن آنها ناتوان می یافتم،و به همین جهت بعضی از آنها را که متناسب با روش موجز نویسی برگزیدۀ برای این تفسیر بود انتخاب می کردم،و از بازماندۀ آنها در گفتارهای عمومی خویش و در نوشته های دیگرم بهره می گرفتم.و هر روز تنها به نوشتن یک درس اکتفاء می کردم:

نخست:بدان جهت که کارهایم بیش از این فرصت برایم باقی نمی گذاشت.

ص :16

دوم:بیم آن داشتم که تأملات و تفکراتم سست شود.

ب:و پس از سه سال احساس کردم که باید در کار پایان دادن به این تفسیر تسریع کنم،و بیم آن داشتم که خدای ناخواسته توفیق اتمام آن را پیدا نکنم.

به همین جهت روش تدریس درسهایی در تفسیر را پیش گرفتم که بر نوار ثبت می شد و سپس به صورت نوشته درمی آمد و گاه تغییراتی در آن صورت می گرفت که با روش تألیف سازگارتر شود.و بدین گونه با تأیید خداوند سبحانه و تعالی این فرصت فراهم شد که تفسیر از سورۀ النحل تا آخر قرآن با همین روش به پیش برود.

و فایدۀ این کار،علاوه بر ایجاد سرعت در کار،به وجود آمدن کتابخانه ای صوتی در تفسیر قرآن بود،و بیش از پانصد نوار کاست در تفسیر خلاصه ای برای همۀ آیات قرآن مجید فراهم آمد و به فضل خدا در کشورهای اسلامی انتشار یافت.

شاید خواننده تفاوتهایی میان دو نیمۀ تفسیر مشاهده کند،چه در نیمۀ اول اعتماد بر فشردگی کلمات و ایجاز بوده،و در نیمۀ دوم شرح و تفصیل بیشتر مورد توجه قرار داشته است.

باید بگویم که یک بار یکی از برادران که با خود صورت نوشتۀ تفسیر سورۀ الرعد را همراه داشت،آن را در یک تاکسی بر جای گذاشت و من بار دیگر ناچار شدم از نو به تفسیر این سوره بپردازم،ولی این بار فراهم آوردن تفسیر از راه سخنرانی صورت گرفت که شاید این خود برای من بهتر بود.

و اکنون چهار مجلد از این تفسیر برای چاپ آماده شد که محتوی سوره های الحمد و البقرة و آل عمران(یک جزء)و دو سورۀ النساء و المائدة(یک جزء)و دو سورۀ الانعام و الاعراف(یک جزء)و سوره های الانفال و التوبة و یونس و هود و یوسف و الرعد و ابراهیم و الحجر و النحل(جزء چهارم)است.

در پایان ملاحظات آینده را به آگاهی خواننده می رسانم:

1-آیات قرآن حکیم را ابعاد متفاوت است که بر حسب تعبیر مترجمان وحی و ائمۀ هدی علیهم السلام آنها را تخوم(ظواهر)و بطون می خوانند و شمارۀ آنها به هفتاد می رسد،و شخصی همچون من نمی تواند به یکی از آنها برسد تا چه رسد به

ص :17

همۀ آنها؟!و به همین جهت،هنگامی که معنی آیه ای را می نویسم،مدعی آن نمی شوم که همۀ معانی و ابعاد آن است،و بلکه مدعی نزدیکترین معنی بودن آن نیز نمی شوم،و تنها آنچه را که خود از آیات دریافته ام به ثبت می رسانم،و به قصور فهم خویش معترفم.در حقیقت همۀ تفسیرهای قرآنی چیزی جز بیان بعضی از موضوعاتی که آیات بر آنها صدق می کند نیست،و باید گفت که قرآن پیوسته در بالای تفاسیر قرار دارد و جز خدا،یا کسانی که خدا آنان را برگزیند،کسی بر حقیقت معانی قرآن آگاهی ندارد.

2-روش من در تفسیر تدبر در آیات پیش از رجوع به تفاسیر بوده است که بندرت به آنها رجوع می کنم،و سبب انتخاب این روش آن بوده است که می ترسم از این طریق میان خودم و قرآن حجابی از کلام بشر کشیده شود.

3-پس از اتمام تفسیر،به بعضی از برادران پیشنهاد کردم که معانی مفردات قرآن را از تفسیر علامۀ طبرسی،که آنها را در میان تفسیرهای معتبر کاملترین آنها می دانم،استخراج کنند و چنین کردند و مایۀ سپاسگزاری من شد،و این معانی را در حاشیه صفحاتی که قرآن به صورت منظم در آنها پیش از تفسیر شدن نقل شده آورده ام تا فایدۀ آن کاملتر شود.

4-برای آماده شدن تفسیر به جهت چاپ،خود را مدیون برادران فاضلم در مؤسسۀ دار الهدی،و برادران دفتر خودم،و برادران دار البصائر می دانم و از خداوند مسئلت دارم که از قرآن حکیم نیکوترین پاداش را بهرۀ آنان فرماید.

5-از خوانندگان محترم امید آن دارم که مرا بر عیبهای کتابم آگاه فرمایند و از این کار خرسندی خدای متعال را خواستار باشند،چه از این راه سهمی در نزدیکتر کردن مردمان به این کتاب مقدس پیدا می کنند.

6-در نوشتن قرآن بر مصحف شناخته شده در جهان اسلامی و مخصوصا در کشورهای عربی اعتماد کرده ایم که مورد قبول وزارتخانه های اوقاف و دستگاههای فتوی در این کشورها است.

و از خدا سبحانه و تعالی مسئلت دارم که این کوشش ناچیز را همچون

ص :18

وسیله ای برای نزدیکی به خودش قرار دهد و آن را از من قبول کند و در روز بزرگ پاداش،که از مال و فرزند سودی به دست نمی آید،آن را مایۀ سود بردن من قرار دهد،و امت اسلامی ما و بالخاصه مجاهدان در راه خدا را از آن بهره مند سازد،بحق محمد سید النبیین و آله الهداة المیامین.

و صلی اللّٰه علیه و علیهم و سلم تسلیما کثیرا محمد تقی مدرسی 1405/12/13 هجری 1985/8/30 میلادی

ص :19

ص :20

بحثهای تمهیدی

اشاره

پیش از آغاز کردن به تفسیر قرآن حکیم بحثهایی تمهیدی ذیل مورد نیاز است:

الف:قرآن چیست؟و چرا فهم بشر از احاطه یافتن به ابعاد قرآن حکیم ناتوان است.

و بدین گونه قرآن در آیات آن و در سنت بیان می شود،و سرانجام خواهیم گفت که چرا مردمان را به قرآن فرامی خوانیم.

ب:مجموعه ای از بحثهای قرآنی را که از کتاب سابق ما:بحوث فی القرآن الحکیم،اقتباس شده خواهیم آورد،که در آنها از قرآن و تفسیر به رأی،و قرآن در میان تزکیه و تعلیم،و قرآن میان ظاهر و باطن،و میان محکم و متشابه سخن رفته است.

و معنی حروف هفتگانه در قرآن و چگونگی اثبات معانی قرآن.

ج:چگونگی تدبّر در قرآن که در آن-بار دیگر-از کتاب خود(بحوث فی القرآن الحکیم)روش خلاصه ای را در کیفیت الهام گرفتن از قرآن اقتباس می کنیم و همین است که شالودۀ تفسیر مرا تشکیل می دهد.

در آن جا که بحث شامل موضوعی از تدبر و صفات نفسانی،و سپس از تدبر و صفات عقلی،و از روش بیان و نقش آن در فهم قرآن می شود.

ص :21

سپس از کیفیت پیوستگی و ارتباط قرآن با واقعیّت و این که چگونه می توان قرآن را مورد تطبیق بر واقعیتها قرار داد،و سرانجام به صورت خلاصه از روش تدبّر سخن خواهم گفت.

ص :22

/1

فصل اول

اشاره

قرآن چیست و چرا مردمان را به آن می خوانیم؟ -قرآن در آیات قرآن -قرآن در سنت -چرا به قرآن دعوت می کنیم؟

ص :23

ص :24

/1

قرآن در آیات قرآن

پیش از آغاز کردن به تفسیر قرآن حکیم،ناگزیر از پرداختن به بحثهایی تمهیدی و مقدماتی هستیم که در آنها از کیفیت تدبر در آیات قرآن سخن خواهیم گفت،و در واقع بیان کنندۀ روشی است که نویسنده در تفسیر قرآن از آن پیروی کرده است.

و پیش از هر چیز این پرسش را طرح می کنیم که قرآن چیست؟و چرا فهم آدمی از احاطه پیدا کردن بر ابعاد قرآن حکیم ناتوان است؟ قرآن برای یک نسل یا یک قرن نازل نشده،بلکه کلام بزرگ خدا است که با زمان از روزی که خدا آن را ایجاد کرده تا روزی که خود وارث زمین و هر که بر آن است می شود،امتداد پیدا می کند.و با بشریت از روز فرود آمدن آن از آسمان به عنوان پایان دهندۀ به رسالتهای خدا تا روز برانگیخته شدن آنان امتداد داشته است.

بنا بر این کتابی است که همه را فرامی گیرد و هیچ کس فراگیرندۀ آن نیست.

و چون آدمی تکامل پیدا می کند،ناگزیر قرآن در برابر او باقی می ماند بی آنکه هر اندازه هم که از لحاظ پیشرفت تمدن و سیر کردن در آفاق شناخت و معرفت به جلو رفته باشد،بتواند به تمام آن دسترسی پیدا کند؛و اگر عقل محدود بشری از احاطه یافتن به جمیع اسرار قرآن عاجز بماند، /1 آیا زبان و لغت آدمی ناتوان نخواهد ماند؟هنگامی که قرآن به توصیف خود می پردازد،افقهایی از شناخت در

ص :25

برابر ما می گشاید،که چون به پژوهش در آنها بپردازیم،می توانیم بیشتر از خصایص قرآن و صفات عالی و کمالی آن آگاه شویم.

و این به معنی ناتوانی ما از فهم هر چیز در قرآن نیست،بلکه ما را به ضرورت پیشروی در آفاق معرفت قرآنی برمی انگیزد،بی اینکه حدی برای این پیشرفت قایل باشیم یا از تلاشی که در این راه می کنیم رنج و تعبی به ما دست دهد.

قرآن یگانه کتابی است که خوانندۀ آن خسته نمی شود،و هر چه تلاوت آن فزونی پیدا کند،شوق و شور برای این تلاوت افزونتر می شود.

این بدان جهت است که در هر قرائت تازه قرآن را تازه و نو می یابیم،و به دانش و شناختن تازه از آن دسترس پیدا می کنیم.آری،گاه آدمی از تفحص برای به دست آوردن معارفی بیشتر از قرآن خسته می شود،ولی قرآن از بخشیدن این گونه شناختها،و بخشیدن به وفور و فراوانی،هرگز خسته نمی شود،و همچون ابر بخشنده ای است که زمین را از برکات پیوستۀ خود پر می کند و هرگز از بخشندگی باز نمی ایستد.

بنا بر این بر ما واجب است که بر دریای گستردۀ قرآن،که کرانه ها در برابر امواج آن متلاشی می شود،به بحرپیمایی بپردازیم.

و اگر پرسیده شود که در فهم کتاب بزرگوار خدا باید از چه چیز مدد بگیریم؟پاسخ این پرسش خود قرآن است،چه هیچ بعدی از معرفت نیست که راهنمایی و بینه ای از آن در این کتاب آسمانی نباشد،و از آشکارترین آنها بعد ویژۀ معرفت خود قرآن است.

پس قرآن چیست و خود قرآن چگونه آن را توصیف کرده است؟ در بیش از یکصد آیه از خصوصیات قرآن سخن رفته است.و چون بر آن دهها آیه را بیفزاییم که از شؤون مختلف قرآن حکیم سخن رفته،گنجینۀ ثروتمندی از دانش فراهم می آید که از /1 تدبر در آن آشنایی و معرفتی گسترده به قرآن حاصل می شود.و چون ما این گونه آیات را در ضمن تفسیر فراگیر قرآن خود مورد تفسیر قرار

ص :26

داده ایم،تنها کاری که در مباحث تمهیدی تفسیر به نظرمان شایسته می نماید، یادآوری از مجموعه ای از این آیات و پس از آن ذکری از بعضی از احادیث شریف است که حقا شرحی از آیات قرآن به شمار می آید که الهامبخش نور و بصیرت است،تا چه رسد به وصف خود قرآن.

قرآن نور است،قرآن،کتاب مبین است،قرآن،سلام است،قرآن، صراط مستقیم است؛این همه صفاتی است که در آیۀ ذیل آمده است:

«قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (المائدة15/-16) و در قرآن راهنمایی و هدایتی است که جهت پیشروی سالم را در زندگی آشکار می سازد.

در قرآن رحمت و بخشندگی و رستگاری برای کسی است که ایمان آورد و پیرو هدایت آن باشد.که در آیه ذیل بدین صورت بیان شده است:

«هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (الاعراف203/) و ناگزیر مردمان باید در قرآن به تفکر بپردازند تا از خلال امثال قرآن به معرفت دسترس پیدا کنند؛قرآن چنین می گوید:

«لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (الحشر21/)اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم،آن را از ترس خدا خاشع و از هم شکافته می دیدی؛و این /1 مثلها را برای مردمان می آوریم تا مگر به تفکر بپردازند.

همۀ گفتارهایی که در آنها برای تفسیر صورت ظاهر قرآن کوشش به عمل آمده،از بیان حقیقت ناتوان مانده است،جز این که بگوییم وحیی از خداست و گفتۀ شاعری نیست که در سختی و فشردگی رؤیاهای خود شناور است،و نیز گفتۀ کاهنی نیست که دروغ پردازی می کند و سخنی را به صورت مجمل بر زبان می راند که از آن چیزی دستگیر نمی شود.قرآن چنین می گوید:

«فَلاٰ أُقْسِمُ بِمٰا تُبْصِرُونَ وَ مٰا لاٰ تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ

ص :27

قَلِیلاً مٰا تُؤْمِنُونَ وَ لاٰ بِقَوْلِ کٰاهِنٍ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ» (الحاقة38/-42) قرآن برای آن آمده است که مردمان در آن تدبّر کنند،بدان شرط که قفل دلهای خود را بگشایند تا مستقیما به مشاهدۀ حقیقت توفیق یابند:

«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا» (محمد24/) و هر که در قرآن تدبر کند،خواهد دانست که از خداست،بدان جهت که اختلافی در آن نیست:

«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً» (النساء82/) قرآن پندی است که ژرفای ضمیر را تکان می دهد،و داروی شفا دهنده ای است که سینه ها را از کینه و رشک و بستگی پاک می کند:

«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (یونس57/) و قرآن کتاب خداست و آفریدگان از آوردن مانند آن ناتوان مانده اند:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» (الاسراء88/) /1 و در قرآن از هر مثلی عبرتی،و از هر راهی چراغ راهنمایی،و از هر دانشی درسی،و از هر نیکی پیشوایی،و از نیکویی وسیله ای به دست می آید.برای هر پیشامد نمونه ای از گذشته ها به دست می دهد،و برای هر نمود قانونی کلّی بیان می کند،و برای هر دشواری تازه راه حلی واقعی و کهن در اختیار ما می گذارد:

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبیٰ أَکْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً» (الاسراء89/).

قرآن آیات و نشانه های آشکار کننده است،و مثلی از واقعیت تاریخی گذشته برای زمان حاضر «وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (النور34/) اگر قرآن بر کوه ها فرود می آمد،خاضع و خاشع می شدند،بدان جهت که

ص :28

قرآن آدمی را به یاد خدایی می اندازد که همه چیز از او بیم دارد «لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ» .

ص :29

/1

قرآن در سنت

در درسی که گذشت از توصیفی که قرآن در آیات ذکر حکیم کرده است سخن گفتیم.و اینک به توصیفی از قرآن که در حدیث و سنت آمده است می پردازیم.و در این شک نیست که حدیث شرحی وافی یا ارتجالی برای آیات ذکر حکیم است.

در حدیثی مأثور از عکرمة آمده است که،ابن عباس می گفت:«خدای عز و جل را سه چیز مقدس و محترم است که همانند آنها چیزی نیست:کتابش که روشنی و حکمت او است،و خانه اش که آن را قبلۀ مردمان قرار داده و رو کردن به خودش را از طرف مردم جز از طریق رو کردن به این خانه نمی پذیرد،و عترت پیامبرتان».

و در حدیثی مسند و روایت شدۀ از پیامبر(ص)آمده است که گفت:

«چنان می نماید که خوانده شدم و اجابت کردم،و من در میان شما دو چیز سنگین بر جای می گذارم که یکی از آن دو بزرگتر از دیگری و آن کتاب خدای تبارک و تعالی است که همچون ریسمانی کشیده شده از آسمان به زمین است،و دیگری عترتم یعنی اهل بیتم است،پس نگران آن باشید که چگونه در آنها جانشین من می شوید».

در حدیث مسند دیگری از پیغمبر(ص)آمده است که گفت:«ای مردم،

ص :30

شما در زمان آتش بس به سر می برید،و بر پشت سفر قرار گرفته اید و بسرعت پیش می روید.دیدید که شب و روز و خورشید /1 و ماه هر چیز نو را کهنه می کنند،و هر دور را نزدیک،و هر آنچه را که وعده شده پیش می آورند،پس برای پایان سفر خود را آماده سازید».

مقداد از جای برخاست و گفت:«یا رسول اللّٰه!زمان آتش بس «دار الهدنة»چیست،و پیامبر(ص)گفت:«سرزمین بلاد آزمایش و از همه جا بیخبری»و سپس چنین افزود که:«پس چون فتنه ها امر را بر ما مشکل و مشتبه سازد و به صورت پاره های شب تاریک درآورد،به قرآن پناه برید که شفاعت کننده ای شفاعت پذیرفته است و برای هر کس از آن دوری گزیند و خبر رسانی است که چون از کار بد بنده ای به خدا خبر رساند آن را می پذیرد و تصدیق می کند».

سپس پیامبر(ص)چنین افزود:«هر کس آن را پیشوای خود قرار دهد،او را به بهشت رهنمون می شود،و هر کس آن را پس پشت خویش اندازد،او را به آتش می رساند.راهنمایی است که آدمی را به بهترین راه هدایت می کند؛کتاب تفصیل است و بیان تحصیل؛جدا کنندۀ[حق از باطل]

است و هزل و شوخی نیست؛ ظاهری دارد و باطنی:ظاهر آن حکمت و فرزانگی است و باطن آن علم و دانایی؛ ظاهر آن نیکو و شگفت انگیز است،و باطن آن ژرف؛مرزها و ظواهری دارد که هر یک را مرزهایی است؛عجایب آن از شماره بیرون است،و شگفتیهای آن کهنه نمی شود.در آن چراغ راهنمایی و منزلگاههای فرزانگی و دلالت بر نیکی برای کسی است که آن را بشناسد».

مردی نزد امام صادق(ع)آمد و پرسید:«چرا قرآن هر چه بیشتر خوانده و پراکنده شود بر شادابی و زیبایی آن افزوده می شود»؟و امام ابو عبد اللّٰه(ع)در پاسخ او گفت:«بدان جهت که خدا آن را برای زمانی جز زمانهای دیگر و برای مردمی جز مردمان دیگر قرار نداده است،و از همین رو در هر زمان تازه است و برای هر گروهی تا روز قیامت شاداب و نشاط افزا است».

ص :31

و پیامبر(ص)گفت:«برتری قرآن بر سخنان دیگر همچون برتری خدا بر بندگان او است»،و گفت:«قرآن ثروتی است که جز آن ثروتی نیست»،و گفت:

«قرآن خوان مهمانی خدا است،پس تا آنجا که می توانید آن را فراگیرید».

و پیامبر(ص)گفت:«اگر خواهان زندگی سعادتمندان و مرگ شهیدان و رهایی از روز حسرت و سایه در گرمای سوزان قیامت و رسیدن به راه در گمراهی هستید،به خواندن و مطالعۀ قرآن بپردازید که کلام /1 رحمان است و وسیلۀ اجتناب از شیطان و برتری یافتن کفۀ حسنات در میزان».

و امام علی(ع)یک بار در توصیف قرآن چنین گفت:«بر شما باد توجه به کتاب خدا،که ریسمان محکم است و روشنایی آشکار و درمان سودمند و دستور نافع و مایۀ دوری از گناه برای کسی که به آن متمسک شود و وسیلۀ رستگاری برای آنکه به آن چنگ زند؛نه کج می شود تا آن را راست کنند،و نه به باطل می گراید تا آن را بازگردانند.با گذشت زمان،و از خواندن و شنیدن بسیار آن کهنه نمی شود.

هر کس به آن سخن گوید راست گفته است،و هر که به آن عمل کند پیش می افتد».

و امیر المؤمنین(ع)گفت:«کتاب خدا چیزی است که به آن می بینید،و به آن می شنوید،و پاره ای از آن به پاره ای دیگر سخن می گوید،و پاره ای از آن گواه پاره ای دیگر است».

و حارث الاعور از اصحاب امام علی(ع)گفت:«بر او درآمدم و گفتم:یا امیر المؤمنین،در آن هنگام که نزد تو هستیم چیزهایی می شنویم که به آن شاد می شویم،و چون از نزد تو بیرون می رویم،چیزهای مختلف و پوشیده می شنویم که نمی دانیم چیست.پس آن حضرت گفت:یا این که آنها را انجام داده اند؛گفتم:

آری،و او گفت:از رسول اللّٰه شنیدم که گفت:جبرئیل نزد من آمد و گفت:ای محمد!در میان امت تو فتنه ای خواهد بود.گفتم:چگونه باید از آن خود را بیرون کشیم؟گفت:به وسیلۀ کتاب خدا که در آن خبر آنچه پیش از شما بود یا پس از شما خواهد بود آمده است،و میان شما حکم می کند،و کلام قاطع است و شوخی و

ص :32

هزل نیست.هر کس که ستمگری بر او فرمان راند و بجز آن عمل کند،خدا او را هلاک خواهد کرد،و هر کس راه راست و هدایت را از جز آن خواستار شود،خدا او را گمراه می کند،و آن ریسمان محکم خدا و ذکر حکیم و صراط مستقیم است، هواهای نفسانی در آن کجی پدید نمی آورد،و زبانها مایۀ اشتباه کردن آن نمی شود و از تکرار کهنه نمی شود و شگفتیهای آن پایان نمی پذیرد».

احادیث شریف روایت شدۀ از پیامبر(ص)و از امامان راهنما بدین گونه قرآن را توصیف می کند.

از خدا مسئلت داریم که ما را موفق به رسیدگی به همۀ این منابع شریف و پرداختن به همۀ جوانب قرآن سازد که تمام توفیق به دست او است،و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین.

ص :33

/1

چرا به قرآن دعوت می کنیم

در ضمن سخن گفتن از مباحث تمهیدی قرآن حکیم،این پرسش مطرح می شود که:چرا به قرآن دعوت می کنیم و آن را می خوانیم؟ نخستین پرسشی که برای ما مطرح می شود،سؤال از علّتی است که بدان علت مردمان را به قرآن حکیم می خوانیم،و در حقیقت سببهای متعددی ما را به بازگشت به قرآن و تدبر کردن در آن می خواند،و ما که جز به اختصار یادآور بعضی از آنها می شویم،چاره ای جز اعتراف کردن به ناتوانی خویش از احاطه پیدا کردن به همۀ آنها نداریم.

1-هر یک از ما برای خود خواسته های مشروعی دارد و آرزومند یافتن راه راستی برای دسترس پیدا کردن به آنها است،و قرآن حکیم همین راه راست رسیدن هر کس به مصالح و امیال مشروع او است.

اهمیت و عظمت قرآن تنها منحصر به آن نیست که می تواند امیال و مصلحتهای مشروع مردمان را بسرعت تحقق بخشد و آنان را از راهی ایمن به آنچه می خواهند برساند،بلکه مهمتر از آن بدین جهت است که /1 پایه هایی برای شخصیت تکامل یافتۀ آدمی فراهم می آورد که به میانجیگری آنها می تواند بآسانی به خواسته های مشروع خود برسد.

2-مصالح آدمی به نوبۀ خود چیزی جز بعضی از بلندپروازیها و

ص :34

افزون طلبیهای بزرگ او نیست،و بعضی دیگر از آنها در ضمن جستجوی شخص از حق و خیر و کوشش پیگیر او برای تحقق بخشیدن به آنها در دسترس قرار می گیرد.

انسان خواستار استقرار بخشیدن به ارکان حق است،به همان گونه که خواستار دست یافتن به خواسته ها و مصالح مشروع خویش است.

و مهمترین چیزی که آدمی برای رسیدن به آن تلاش می کند،برقرار کردن توافقی میان این دو هدف است که یکی تحقق بخشیدن به حق و حقیقت است و دیگری رسیدن به آنچه موافق با مصلحت شخصی او است.

قرآن همین حقی است که بشر خواستار آن است و برای شناختن و روان گردانیدن آن تلاش می کند،که علاوه بر این به انسان برای ایجاد توافقی میان آن و مصالح خاص او مدد می رساند.

اکنون به عقب بازمی گردیم و می پرسیم که:کدام یک از ما است که نخواهد انسان پاکیزه ای باشد و از گناه و زشتکاری دوری جوید و پیوسته ملتزم راه راست و روش پاکیزه باشد،ولی آیا چه شماره ای از ما مردم می تواند چنین کند؟ البته عدۀ کمی می توانند چنین باشند،و می پرسیم که:چرا چنین است؟ سبب آن است که ناگزیریهای زندگی فرصت کافی برای آن باقی نمی گذارد که شخص دربارۀ خیر و حق یا نیکی و راستی به تفکّر بپردازد،ولی قرآن این فرصت را فراهم می آورد،بدان سبب که آدمی را به راههای درست مصالح وی که منافی با خیر و حق نباشد و با آنها تکامل یابد رهبری می کند.

3-در زندگی با مشکلات و دشواریهایی برخورد می کنیم:دوستانی ناگهان نسبت به ما قلب ماهیت پیدا می کنند،و خویشاوندانی از بیگانگان برای ما بیگانه تر می شوند،زیانهای ناگهانی و رسیدن دشواریها چنان است که گاه خودداری را از اختیار ما خارج می سازد.و در نتیجه در سراشیبی نومیدی و تباهی و خود گم کردگی قرار می گیریم.

/1 ولی قرآن حکیم راه حلهایی قطعی در مقابل همۀ مشکلات در اختیار ما قرار می دهد و بلکه آنچه بیش از این می کند،به وجود آوردن انسانی است که بتواند

ص :35

راه حلهای مناسب را در وقت مقتضی برای مقابلۀ با دشواریها پیدا کند.

و این در پیرامون پاسخ گفتن به پرسش آینده است:

چرا اساسا مردمان را به قرآن حکیم دعوت می کنیم؟ ولی دعوت کردن به قرآن چیزی است،و سود بردن از آن چیزی دیگر،و ما علاوه بر دعوت به قرآن،دعوت به تدبّر و اندیشیدن در قرآن می کنیم.برای چه؟برای آنکه تدبر در قرآن راه مستقیم عمل کردن به آن است،و آن کس می تواند به قرآن عمل کند که در آیات کریم آن بیندیشد و از محتوای آنها آگاه شود.

تدبر در قرآن فرصتی برای انسان فراهم می آورد که در این فرصت محتوای قرآن حکیم را بفهمد،بدان جهت که خداوند سبحانه و تعالی در کتاب کریم خود نوری به ودیعت نهاده است که بشر را به پروردگار بزرگش راهنمایی می کند و به همین جهت به او ایمان می آورد و سپس به عملی کردن مقررات و احکام شریعت و دین او برمی خیزد.

بنا بر این تنها کاری که آدمی باید بکند،داشتن دل و جانی است که بر قرآن گشوده و آمادۀ فهمیدن آن باشد،و این کار از طریق تدبر در قرآن صورتپذیر می شود.

خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

« قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ، یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ،وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -از خدا روشنی و کتاب روشن و آشکاری به شما رسید که خدا به توسط آن هر کس را که پیرو خرسندی او باشد به راههای سالم و مایۀ سلامتی رهبری می کند،و ایشان را،به فرمان خود،از تاریکیها به روشنی بیرون می آورد،و به راه راست هدایتشان می کند».

قرآن خود نور است،و کار ما در برابر نور چیزی جز آن نیست که چشمان خود را باز کنیم و امواج نور را بپذیریم و به وسیلۀ این نور روشنی همۀ چیزها را ببینیم.

ص :36

کافران و فاسقان برای خود کوری را برگزیدند و چشمان خود را برای پذیرفتن روشنی باز نکردند، /1 و برای جلوگیری از نفوذ نور درخشان به قلبهای خود از ترس این که مبادا از آن متأثر شوند و از پرتو آن نورانیت پیدا کنند به کارهای محال و دور از تصور متمسک شدند.

کافران به آنچه پس از این از قرآن کریم نقل می شود،یکدیگر را سفارش می کردند:

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ -و کسانی که کافر شدند گفتند:به این قرآن گوش ندهید و در آن هرزه درایی کنید».

از نور پرهیز می کردند و از آن می گریختند،و چون یکی از ایشان به نزد پیامبر اسلام(ص)آمد و از او دربارۀ قرآن پرسش کرد،و آن حضرت به تلاوت بعضی از آیات قرآن پرداخت،آن مرد سست شد و دست بر دهان رسول اللّٰه(ص)نهاد و گفت:تو را به خدا و خویشاوندی سوگند می دهم که از تلاوت بازایستی.

سپس به نزد قوم خویش بازگشت و گفت:جادویی پر تأثیر است.

آن شخص نمی توانست جریان نوری را تحمل کند که قلب او را فراگرفته بود لذا پیامبر اسلام را خاموش کرد و گریخت.

آنچه از انسان خواسته شد باز بودن دل او برای پذیرفتن قرآن و شنیدن آیات آن با تدبر و تجرد از چیزهای دیگر جز آن است.

بنا بر این،آدمی بزودی خواهد فهمید که معجزه چگونه صورتپذیر می شود.

مرد گناهکاری در آن می کوشید تا از دیواری بالا رود تا مالی را در پشت آن بدزدد و زنانی را به زور در تصرف خود گیرد،و در این ضمن بانگی را از داخل خانه شنید که از این آیۀ کریمه حکایت می کرد:

« أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّٰهِ -آیا هنگام آن نرسیده است که دلهای کسانی که ایمان آورده اند در مقابل ذکر خدا خاشع شود؟».

چند ثانیه ای به آیه گوش فرا داد و آن گاه به گریستن پرداخت و گفت:

چرا،وقت آن رسیده است که دل سنگ و سخت من در مقابل یاد خدا و کلام حقی

ص :37

که نازل شده خاشع شود؛پس از دیوار فرود آمد و رو به مسجد کرد و پیوسته در آن معتکف شد.تدبر آن مرد در یک آیه او را از گناهکار /1 و جانی به صورت کسی درآورد که تمام عمر ماندگار در محراب عبادت شد؛پس چه شود که انسانی در تمام قرآن تدبر کند؟آیا از صورت یک انسان به صورت یک فرشته و بلکه بالاتر از فرشته در نخواهد آمد؟ از خدا مسئلت داریم که ما را از جملۀ کسانی قرار دهد که در قرآن و آیات کریمۀ آن به تفکر و تدبر می پردازند،و از این راه به نور مبین دسترس پیدا می کنند، که هر توفیق و کامیابی از آن است.

ص :38

/1

فصل دوم

اشاره

مسائل قرآن -ضرورت تدبر کردن در قرآن -قرآن و تفسیر به رأی -قرآن در میان تزکیه و تعلیم -قرآن حکیم میان ظاهر و باطن -قرآن حکیم میان محکم و متشابه -قرآن حکیم و حروف یا قرائتهای هفتگانه -قرآن حکیم و اثبات معانی آن

ص :39

ص :40

/1

ضرورت تدبر کردن در قرآن

اینها فواید قرآن است،و همینها اصولا وسایلی است که ما را به تدبر کردن و اندیشیدن در قرآن می خواند.چه قرآن تنها برای کسی سودمند است که به آن کار کند،و کسی می تواند به آن کار کند که در نتیجۀ تدبر توانسته است آن را بفهمد.

بلکه تدبر در قرآن تنها وسیله برای امکان عمل کردن به آن است.چه خداوند تبارک و تعالی در کتاب کریم خود نوری به ودیعت نهاده است که آدمی را به پروردگار بزرگ او رهبری می کند،و در نتیجه به او ایمان می آورد،و سپس به عملی کردن شرایع او می پردازد؛بنا بر این بر آدمی تنها انجام دادن یک کار ناگزیری و ضروری است و آن باز نگاه داشتن دل خود بر قرآن و آماده بودن و شدن برای فهمیدن آن است.و این از راه تدبر حاصل می شود.

خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

«قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ* یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (5/16) قرآن خود نور است،و بر ما در برابر نور کاری جز آن باقی نمی ماند که چشمان خود را برای دیدن روشنی باز کنیم و به مدد این روشنی همۀ چیزها را ببینیم.

/1 تدبّر در قرآن به معنی تحمیل کردن آراء و افکاری اضافی بر آنها نیست،

ص :41

بلکه تسلیم شدن به علوم قرآنی و تأمّل در معانی آیات آن و نگریستن به زندگی به میانجیگری آنها و کوشش برای فهم حقایق طبیعی و آفاق درونی جان به وسیلۀ آنها است.

و در این جا تفاوت میان تفسیر و تأویل قرآن به رأی شخصی که دین سخت آن را نهی کرده و میان تدبر در قرآن که دین شدیدا به تأکید دربارۀ آن پرداخته، نهفته است.

بر بعضی از کسان این دو امر با یکدیگر مشتبه شد،و به همین جهت نور قرآن را به گمان این که برتر از سطح فهم و ادراک ایشان است از خود پوشیده نگاه داشته اند.

البتّه آدمی نمی تواند به بلندی سطح قرآن ارتقا پیدا کند،ولی شعاع آن همچون خورشید پیوسته به چشمهای بینا می تابد.پس هر کس به پیروی هوای نفس یا تفسیر به رأی و نظر شخصی خود را از این شعاع محروم سازد،گمراه است،و هر کس به آن تسلیم شود و دل خود را از هر اندیشۀ پیشین در هنگام تلاوت قرآن تهی کند،خدا او را به راه راست هدایت خواهد کرد.

علامۀ طبرسی در تفاوت میان تفسیر به رأی و تدبّر در قرآن چنین می گوید:

و بدان که در خبر صحیح از پیغمبر(ص)و امامان قائم مقام او(ع)آمده است که:تفسیر قرآن جز با اثر و حدیث صحیح و نصّ واضح و آشکار جایز نیست، و علمای اهل سنت نیز از پیغمبر(ص)روایت کرده اند که گفت:هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند و به حق برسد،خطا کرده است.و گفته اند که گروهی از تابعان گفتار به رأی را دربارۀ قرآن مکروه دانسته اند،همچون سعید بن مسیّب و عبیدة السلمانی و نافع و سالم بن عبد اللّٰه و جز ایشان.گفتار در این باره آن است که خداوند سبحانه و تعالی مردمان را به استنباط آیات تشویق کرد و راه آن را نشان داد و کسانی را که به این کار پرداخته بودند ستود و گفت:کسانی که آن را استنباط کنند آن را می دانند،و بعضی دیگر را برای ترک تدبّر در قرآن و خودداری از تفکر در آن نکوهش کرد و گفت:« أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا -آیا در

ص :42

قرآن تدبّر نمی کنند،یا این است که بر دلهایشان قفل زده شده است»و به یاد آورد که قرآن به زبان عربی نازل شده و گفت:« إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا -آن را قرآنی عربی قرار دادیم». /1 و پیغمبر(ص)گفت:«اگر حدیثی از من به شما رسید،آن را بر کتاب خدا عرضه کنید و اگر با آن موافق بود آن را بپذیرید و اگر مخالف بود آن را به دیوار بکوبید»و بدین ترتیب آشکار شد که کتاب خدا حجت است و باید همه چیز به آن عرضه شود،و چگونه ممکن است که با نامفهوم بودن معنی چنین عرضه ای بتواند صورت بگیرد؟این گفته و نظایر آن دلیل این است که خبر مورد نظر را نباید به ظاهر آن ترجمه کرد،و معنی آن چنین است:اگر این مطلب صحیح باشد که آن کس که قرآن را حمل بر رأی خود کند و به گواهیهای الفاظ آن عمل نکند به حق رسیده است،استدلال غلط بوده است.و از پیغمبر(ص)روایت شده است که گفت:قرآن هموار و رام و مشتمل بر وجوه مختلف است،پس آن را بر بهترین وجه حمل کنید.و از عبد اللّٰه بن عباس روایت شده است که وی گونه های مختلف تفسیر را چهار دانسته است:تفسیری که هیچ کس عذری برای ندانستن آن ندارد،و تفسیری که عرب از راه کلام خود می داند،و تفسیری که علما آن را می دانند،و آخری آنکه جز خدا کسی آن را نداند.امّا آنکه عذر هیچ کس برای ندانستن آن پذیرفته نیست،چیزی است که از همۀ شرایع قرآن و مجموع دلایل توحید به دست می آید؛و آنچه اعراب به سبب زبان خود می دانند حقایق لغت و موضوع سخن ایشان است؛و آنچه علما از آن آگاهند،تأویل متشابه و فروع احکام است؛ و اما آنچه جز خدا کسی نمی داند چیزی است که به معارف غیبی و قیام ساعت قیامت مربوط می شود! (1)

ص :43


1- 1) -مجمع البیان فی تفسیر القرآن،ج 1،ص 13.

/1

قرآن و تفسیر به رأی

گروهی از مسلمانان چنان تصور می کنند که تدبّر در قرآن،که تدبّر در قرآن،جز برای کسی که بهرۀ وافری از علم داشته باشد،روا نیست،و گواه این پندار خود را بعضی از روایات می دانند که در آنها از تفسیر قرآن به رأی نهی شده است.

ولی این گمان کاملا غیر منطقی است،بدان سبب که خدای متعال،در آن هنگام که بندگان خود را به تدبر در قرآن فرمان داده،و بلکه هر انسان را در هر زمان و هر سرزمینی مخاطب قرار داده،بر کتاب خود و آفریده های خویش دانا بوده است.

خداوند سبحانه و تعالی در کتاب خود چنین گفته است:

« هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ*وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ -این گفتار و بیانی برای مردم،و راهنما و پندی برای پرهیزگاران است».(3/138) و آیا ممکن است که خدا بیانی برای همۀ مردم فراهم آورد و آن گاه ایشان را از کوشش برای فهمیدن آن یعنی تدبّر در آیات قرآن حکیم منع کند؟در این صورت فایدۀ آن چه می توانسته است بوده باشد؟ /1 خطابهای قرآن که در آنها با «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» عموم مردم،یا با «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» همۀ مؤمنان مخاطب کلام خدا واقع می شوند،برای آن است که همگان کلام خدا را بشنوند و آن را بفهمند.آیا با این حال می توان تصور کرد که

ص :44

تدبر در کلام خدا روا نیست؟ ممکن نیست گفته شود که روایات از تدبری که خدا به آن فرمان داده است نهی کرده اند.بلکه گفتار منطقیتر آن است که بگوییم روایات چیزی را نهی کرده اند و آیۀ قرآن به چیز دیگری فرمان داده است.یا این که روایات حدودی از تدبر را بیان کرده اند که تجاوز از آن جایز نیست.

پس آیا روایات چه چیز را نهی کرده اند؟ واقع امر آن است که انسان می بایستی از حقی که از آن آگاهی دارد پیروی کند،و آنچه را که بر آن علم ندارد فروگذارد.خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

« وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ*إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً -از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن،که گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش و مؤاخذه قرار می گیرند».(17/36) به همین گونه بر انسان،در شریعت اسلام،روا نیست که چیزی بگوید که به آن علم ندارد.خداوند متعال می گوید:

«وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» (2/169).

و قرآن گفتن چیزی را که شخص به آن علم ندارد،گناهی می داند که خدا آن را بزرگ می شمارد و مردمان آن را کوچک می شمارند:

« وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ -با دهنهاتان چیزهایی می گویید که به آنها علم ندارید و آن را آسان و روا می شمارید، در صورتی که در نزد خدا بزرگ است»(24/15).

و بنا بر این جایز نیست که اندیشه یا کاری را به کسی نسبت دهیم مگر این که یقین داشته باشیم که /1 از او است.و به همین گونه تفسیر کردن سخن کسی به گونۀ خاصی که قصد وی آن نبوده است،تا در این باره یقین قطعی نداشته باشیم، روا نیست،و اگر چنین کنیم سخن او را تحریف کرده و به او نسبت نادرست داده ایم.

ص :45

و عظمت این نهی در آنچه به خدای بزرگ نسبت داده شود بیشتر آشکار است،و بنا بر این هر گفتاری را که به خدا نسبت می دهیم،با علم یقینی باید بدانیم که گفتۀ خدا است،و چون جز این شود،دروغی را بر خدا بسته،و به او نسبت داده ایم.

« إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ -کسانی که دروغی را بر خدا ببندند،رستگار نخواهند شد».(16/116) به همین گونه هر تفسیر کلام خدا که از مطابقت آن با حقیقت واقع یقین نداشته باشیم،نوعی از دروغ بستن به خدا محسوب می شود.

در میان مسلمانان کسانی بوده اند-و هنوز هم هستند-که از دین برای مصالح شخصی خویش بهره برداری می کردند-یا از آن برای اثبات هواهای نفس زیانبخش خویش مدد می گرفتند-و بدین ترتیب به تفسیر آیات قرآنی بر حسب آراء شخصی خود می پرداختند.این گونه کسان می خواهند کتاب خدا را پیرو افکار خویش قرار دهند و بر آن چیزهایی تحمیل می کنند که نمی تواند آنها را تحمل کند.

آنچه مقصود اسلام بوده آراء این گروه است،و در قرآن چنین آمده است:

« هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ.وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ.یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -او است آنکه به تو کتاب فرو فرستاد:آیه هایی از آن محکم است و آیه هایی دیگر متشابه،پس کسانی که در دلهای ایشان شک است،پیروی از آیات متشابه آن می کنند تا از این راه فتنه برانگیزند و به تأویل قرآن بپردازند.و تأویل آن را کسی جز خدا و استواران در علم کسی نمی داند.اینان می گویند که ما به آن ایمان داریم و همۀ آن از جانب پروردگار ما رسیده و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد».(3/7) (1)و قرآن بدین گونه مقاصد این گروه فاسد را آشکار ساخته و-به صورتی

ص :46


1- 2) -به خواست خدا،در بعضی از صفحات آینده دربارۀ محکم و متشابه سخن خواهیم گفت.

قاطع-از تأویل قرآن برای رسیدن به هدفهای نادرست نهی کرده است.

/1 روایاتی در دست است که در آنها نیز آنچه در قرآن نهی شده به همان گونه نهی شده است.ولی این نهی به تعبیر دیگر نهی از تفسیر به رأی است که به معنی پیروی از هوای نفس و میل شخصی است،که در مقابل تفسیر بر وفق حقیقت و واقعیت است.و با وجود آنکه تفسیر هر سخن منسوب به کسی به رأی حرام است، این حرمت در مورد کلام خدا شدیدتر است،و از همین رو در روایات این مطلب به صورتی خاص بیان شده و از قواعد عمومی خارج نیست.

و اینک بعضی از این گونه روایات:

از امام صادق(ع)است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند،اگر به حق برسد پاداشی به او داده نمی شود،و اگر خطا کند سقوط کرده و از آسمان دور شده است». (1)

و از پیغمبر(ص)روایت شده است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند و به حق برسد،خطا کرده است». (2)

و نیز از او است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند،جای نشستن او در آتش است».

پس حقیقتی که در آن شکی نیست این است که گفتار به رأی شخصی -مخصوصا در تفسیر قرآن حکیم-حرام است و حرمتی شدید دارد.

ولی این مطلب ربطی به تدبّر در قرآن ندارد،چه تدبر به معنی اندیشیدن تمرکز یافتۀ در آیه به منظور دست یافتن به شناخت حقیقت بیان شده در آن آیه است.

پس تدبّر برای به دست آوردن علم به قرآن است،تا چنان شود که آدمی در تفسیر قرآن از روی رأی و هوای نفس تفسیر نکند،بلکه این کار از روی علم و دانش صورتپذیر شود.

ص :47


1- 3) -تفسیر صافی،ج 1،ص 21.
2- 4) -همان جا.

/1

قرآن میان تزکیه و تعلیم

قرآن حکیم را دو هدف اساسی است که اگر از آنها آگاه شویم،به شناختن بعضی از دشواریهای آن معرفت پیدا خواهیم کرد،و آن دو تزکیه و پاکیزه کردن مردم و تعلیم و آموزش دادن به ایشان است.و خداوند سبحانه و تعالی در آیه ای که پس از این می آید به این هر دو هدف اشاره کرده است:

« هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -او است آنکه در میان درس ناخواندگان فرستاده ای از خود ایشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکیزه شان سازد و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد،هر چند پیش از آن در گمراهی آشکار بوده اند».(الجمعة2/) هدف آیات قرآنی که بر بیسوادان خوانده می شود،تزکیۀ آنان و سپس تعلیم و آموختن کتاب و حکمت به ایشان است.

پس فرق میان«تزکیه»و«تعلیم»چیست و چگونه است که قرآن آن دو را با هم یک بار جمع کرده است؟ 1-تزکیه عبارت از پاک و پاکیزه کردن نفس بشری از رسوبات جاهلیّت است،خواه از گونۀ افکار و اندیشه های باطل بوده باشد،و خواه از گونۀ اعتقادات نادرست و فاسد،یا اخلاق زشت و نکوهیده.

ص :48

تزکیه عبارت از پرورش انسان در حال تکاملی است که نیروهای عقلی و بدنی او همگی در حال شکفتگی /1 برای رسیدن به خیر و نیکی و حق و راستی است.

و کلمۀ«تزکیه»مشتق از کلمه زکات یعنی طهارت و پاک بودن است.و اساس و شالودۀ تزکیه تقویت ارادۀ آدمی و محکم کردن حس آزاد شدن از قید هواها و شهوتهای نفسانی و محکم کردن روش زندگی و خلق و خوی آدمی است.و هدف تزکیه چیزی بیش از پاک و پاکیزه کردن بشر نیست.

در صورتی که هدف تعلیم افزودن«شناختها»ی تازه به انسان است تا چرخ حرکت او به پیش آدمی سرعت بیشتر پیدا کند،و متکی بر نیروی عقلی است که در جان آدمی نهفته است.

پس ارتباط میان تزکیه و تعلیم،تا حدی به ارتباط میان پاک کردن موتور یک ماشین و ریختن سوخت در آن است.چه،با پاک کردن مواد زیانبخش از ماشین دور می شود،و سوخت وسیلۀ افزوده شدن موادی تازه بر آن است.

پس سوخت بشری در پیشرفت تمدن علم و دانش است.ولی این سوخت بدون تنظیف و پاکیزه کردن ماشین آدمی از اخلاق فاسد و اندیشه های باطل سودی ندارد.

و بنا بر این عمل تزکیه مکمل و تمام کنندۀ عمل تعلیم است،و یکی از آن دو متمم دیگری به شمار می رود.

2-اما این که قرآن چگونه تزکیه و تعلیم را با یکدیگر جمع می کند،امری است که از چند لحاظ به بحث دربارۀ آن خواهیم پرداخت.

الف:قرآن حکیم،به میانجیگری خود حق،مردمان را به حق متوجه می سازد،و باطل را وسیلۀ دعوت کردن انسان به حق قرار نمی دهد،چنان که بعضی از کتابهای تربیتی کمتر به وسیله ای که با آن می خواهند به هدف تربیتی تحقق بخشند توجه می کنند؛و به همین جهت قرآن حکیم سنّتهای جهانی و قوانین فطری را که بر زندگی فرمان می راند بیان می کند و مردمان را به شناختن آنها متوجه

ص :49

می سازد تا از این راه بتوانند خود را پاک و پاکیزه کنند.

/1 و از راهنمایی قرآن به این سنّتها و هدفها دو امر مورد نظر است:

اول:راهنمایی کردن مردم به راه اصلاح خودشان که عبارت است از ایجاد هماهنگی میان زندگی خودشان و آنچه سنتهای کلّی و عمومی خواستار آن است.

دوم:آموختن این سنتها به مردم.و طبیعی است که هدف دوم از ظاهر قرآن پنهان بماند،چه سیاق و راهنمایی کتاب آسمانی که در جهت تزکیه است از آن خبر می دهد که این تزکیه هدف یگانه ای است که قرآن خواستار آن است،ولی،با وجود این،با دیدی جستجوگرانه،بیانات عالمانه ای که آیات قرآن از آنها حکایت می کند،بر ما آشکار می شود؛مثلا در سورۀ الرعد چنین می خوانیم:

«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» (13/11)-خدا وضع و حال یک قوم را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان آنچه را که با خود دارند تغییر دهند.

و این حقیقتی تربیتی است که کتاب آسمانی ما برای تثبیت مسئولیت شخصی افراد جامعه به آن اشاره می کند.

و پیش از این آیه و پس از آن یادآوریهایی به این حقیقت آمده است.

ولی نظری جستجوگرانه ما را به وجود چیزی فراگیر و با دلالت بیشتر در این آیه رهبری می کند.و آن عبارت از قانونی اجتماعی است که تمدّن و تطوّر و تکامل صفات نفسانی را به یکدیگر ارتباط می دهد.می گوید هر اندازه سازندگی قومی بر ویرانگری آن فزونی داشته باشد،تمدن ایشان پیشرفته تر است،و در تراز واقعیت،افزونی آبادی بر ویرانی جز پس از آن حاصل نمی شود که شایستگی نفسانی مناسبی در تراز ذات و نفس فراهم آمده باشد.

این قانون علمی در این آیه به صورت وسیله ای برای تزکیۀ انسان و تحمیل مسئولیت کامل بر عهدۀ وی دربارۀ تطورهای خارجی درآمده است.

/1 و وجود نقطۀ عطفی را در سیاق بعضی از آیات مشاهده می کنیم که هدف آن بیان حقیقتی علمی است که ارتباط با واقعیت تزکیه ای دارد که ظاهر آیه به آن اشاره می کند.

ص :50

مثلا خداوند متعال می گوید:

«وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ*وَ الْکٰافِرُونَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ* وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ*وَ لٰکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ» (الشوری26/-28)-و اجابت می کند آنان را که ایمان آوردند و به کارهای شایسته برخاستند،و فضل خود را بر ایشان افزون می کند*و برای کافران عذابی سخت آماده است*و اگر خدا روزی را برای بندگان خود فراخ کرده بود،هرآینه در زمین ستم می کردند*و به همین سبب به اندازه ای که بخواهد فرومی فرستد و او از بندگان خود آگاه و نسبت به آنان بصیر است.و او است آنکه پس از نومید شدن ایشان باران می فرستد و رحمت خود را گسترش می دهد و او سرور ستوده است.

در سیاق نقطۀ عطفی آشکار در این گفته خداوند متعال مشاهده می کنیم:

«وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ» که ظاهرا ارتباط با گفتۀ پیش از آن خدای تعالی یعنی:

«وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ» و نیز گفتۀ بعدی او ندارد:

«وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا» و قرار دادن این نقطۀ عطف برای بیان سنتی فطری در بندگان است که عبارت است از به هم خوردن تعادل در صورت سنگینی کردن نعمتها بر ایشان، بدان جهت که نعمت نیازمند مقداری تحمل و خودداری است که به اندازۀ مقدار تحمل لازم برای سختی و بدبختی و شاید بیش از آن است.

به وجود آوردن این نقطۀ عطف در سیاق آیه که بدون آن مستقیم می نماید، برای بیان حقیقت علمی در ضمن توجیه نفسی،نه فقط برای قرار دادن آن در خدمت /1 تزکیه است،بلکه نیز به منظور بیان کردن آن برای همۀ مردم است.

ب:و اسلوب تربیتی و پرورشی که قرآن از آن در تزکیۀ نفس پیروی می کند،به خودی خود روش و اسلوبی علمی است،و مشتمل بر مراحلی است که با

ص :51

مراحل تزکیه و آنچه به آن مربوط می شود،از انگیختن عاطفه و توجیه فکری و مقدار حرکت ایمانی ارتباط دارد که با حکمت بالغه ای اندیشۀ موظف کننده را با هدف مورد نظر به یکدیگر پیوند می دهد.

در یک کلمه باید گفت که:بشریت قرنها است که در صدد وضع روشها و برنامه هایی علمی برای آموزش و پرورش تلاش می کند،و قرآن در استخدام همۀ این روشها و جز آنها که بیان آنها به تفصیل می انجامد،بر بشریت پیشی داشته است.

و این مطلب ما را به دو حقیقت رهبری می کند:

1-می توانیم از راه پیگیری روشهای آیه به آیه و موضوع به موضوع قرآنی،به شایسته ترین روشها و برنامه های علمی دسترس پیدا کنیم.

2-می توانیم با شروع حرکت از یک نقطه در مطالعۀ این روشها به قاعده ای فراگیر پس از ملاحظۀ تمامی قرآن حکیم دسترس پیدا کنیم،به همان گونه که یک مهندس شایسته از نگریستن به یک بنا می تواند قاعده ای را پیدا کند که بر وفق آن قاعده بنای مورد نظر ساخته شده بوده است.و نیز همچون تشخیص پزشکی است که با حذاقت خود می تواند از روی یک نسخۀ پزشکی آن قاعدۀ علمی را که به استناد آن این نسخه نوشته شده،بازشناسد-و نظایر اینها.

پس شناخت روشها و برنامه ها ما را به آن سنتهای فطری هدایت می کند که در هنگام وضع این روشها و برنامه ها مراعات شد و در نتیجه می توانیم به فهم آن سنتها دسترس پیدا کنیم.

ص :52

/1

قرآن حکیم میان ظاهر و باطن

پس از آشنا شدن با دو خط با هم آمیختۀ تزکیه و تعلیم،و دریافتن این که هدف مهمتر قرآن که از سیاق آیات برمی آید تزکیه است،اکنون می توانیم به بیان ظاهر و باطن قرآن بپردازیم.

پس می گوییم که ظاهر همان تزکیه است،و باطن همان تعلیم.

و در حدیث مأثور آمده است که«ظاهر قرآن حکم است و باطن آن علم»و حکم عبارت است از شریعت و وسایل به جریان انداختن آن از تشویق و بیم دادن و قصه ها و مثلها.در صورتی که علم عبارت از آن سنتهای فطری است که قرآن مجید آنها را به بیان آورده،و قوانینی علمی که به آنها اشاره کرده است.

و حدیثی دیگر چنین است:«پشت و ظاهر قرآن چیزی است که در آن نازل شده و بطن آن کسانی است که کاری همچون کارهای ایشان کرده اند» (1).

/1 و معروف است که داستان کسانی که قرآن دربارۀ ایشان نازل شده،جنبۀ پرورشی آن محسوب می شود،ولی در آن هنگام که قرآن از داستانها روشها و سنتهای عامّی را انتزاع می کند،و شامل کسانی می شود که دربارۀ آنان نازل شده و در عین حال کسانی را که کاری همچون عمل ایشان کرده اند دربر می گیرد،در این

ص :53


1- 5) -تفسیر صافی،ج 1،ص 17.

صورت آن سنتها صورت علم و معرفتی از تاریخ و اجتماع و مانند اینها پیدا می کند.

در حدیث دیگر آمده است که مردی گفت:از امام دربارۀ معنی این جمله که قرآن ظهری و بطنی دارد پرسش کردم و او گفت:«ظهر آن تنزیل آن است و بطن آن تاویل آن؛بعضی از آن گذشته و بعضی هنوز به جریان نیفتاده است، همچون گردش خورشید و ماه،که هر چه از آن آمد صورت وقوع پیدا کرده است».

این حدیث تأکیدی برای معنی حدیث اول است،و روی هم رفته از آن حکایت می کنند که تنزیل قرآن همان ظاهر است که دلالت بر لفظ می کند،در حالی که تأویل که آن نیز بطن قرآن است،عبارت از آن واقعیت علمی است که ظاهر به آن راهنمایی می کند و منطبق بر همۀ کسانی می شود که با اشخاص مورد نظر مربوط به ظاهر آیه مشارکت دارند.

در بعضی از احادیث از علوم قرآن به نام«بطن»یاد شده،بدان جهت که بر عامۀ مردم پوشیده است،و سپس از طریق تدبر آشکار می شود،و بر حسب اختلاف مردمان با یکدیگر،درجات پنهان بودن از لحاظ عقلی و علمی مختلف می شود.

حتی یک واقعیت واحد،نسبت به گروهی عنوان ظهر دارد،و برای گروهی دیگر عنوان بطن،و از همین روست که به شمارۀ تعدّد درجات مردم در عقل و علم، بطنها و ظهرها نیز تعدّد پیدا کرده است.در حدیث آمده است که مردی گفت از ابو جعفر(ع)در خصوص امری مربوط به تفسیر قرآن پرسش کردم،و او پاسخ مرا داد.

سپس بار دیگر همان پرسش را تکرار کردم و این بار پاسخ دیگری به من داد.پس گفتم:فدایت شوم،پیش از این به همین پرسش پاسخی دیگر داده بودی؟و او گفت:«ای جابر:قرآن را بطن است و بطن را بطنی،و ظهری و ظهر را ظهری».

و بدین گونه امام(ع)یک آیه را بر حسب درجات دانش پرسنده چندگونه تفسیر می کرده است،چه ممکن است در آن حال که کسی از تفسیری آگاه است که ظاهر قرآن را شرح می کند،از لحاظ علمی آمادگی معرفت تفسیری را داشته باشد که بطن قرآن را شرح می دهد.

بدین گونه معنی عده ای از احادیث مأثور که می گوید قرآن هفت بطن یا

ص :54

هفتاد بطن دارد،بر ما آشکار می شود.و نیز از همین راه ارزش تدبر به اعتبار این که بطون قرآن را کشف می کند و هر چه تدبر افزونتر شود علم نیز افزایش پیدا می کند،بر ما معلوم خواهد شد.

ص :55

/1

قرآن حکیم، در میان محکم و متشابه

از آنجا که قرآن مجید خطاب مستقیم از خدای آفرینندۀ هر انسان و به هر انسان است،ناگزیر می بایستی قابل فهم همۀ انسانها بوده باشد.به همان اندازه که بر ایشان مسلّط باشد مفهوم است،از آن رو که خطاب است،و بدین سبب مسلّط است که از خدا است،و چون مردمان از لحاظ علم و ایمان با یکدیگر اختلاف دارند،ناگزیر آیات قرآن درجات گوناگون دارد،و دشواری از همین جا پیش می آید،بدان جهت که درجۀ عالی برای کسانی که درجۀ پایین دارند نامفهوم است.

و در این جا خود قرآن برای حل کردن مشکل دخالت می کند،و آن بدین گونه است که مردمان را در مرزهاشان نگاه می دارد و به آنان فرمان می دهد که آیۀ نامفهوم را کنار گذارند.آن را برای کسانی کنار گذارند که درجات دانش ایشان با آن متناسب است،و خودشان از آیاتی پند و دستور گیرند که در حدّ و مرز افکارشان است و با تراز پختگی عقلی ایشان می خواند.و قرآن حکیم آیۀ قابل فهم را به نام«محکم»می خواند،و آن را که درجه ای برتر از سطح فهم خواننده دارد «متشابه»،و به مردمان فرمان می دهد که از محکم پیروی و متشابه را ترک کنند.

/1 و از این جا درمی یابیم که مردمان در تفاوت گذاشتن میان محکم و متشابه با یکدیگر برابر نیستند.محکمی که در نزدیک فرد مسلمان آشکار می نماید و با سطح فکری او سازگار است،نسبت به فرد دیگر که سطح فکری پایینتری داشته

ص :56

باشد،عنوان متشابه پیدا می کند.

و به همین سبب است که در حدیث،در تفسیر متشابه آمده که«چیزی است که بر شخص نادان نسبت به آن سبب ایجاد اشتباه می شود»،و بنا بر این بر کسی که فهم قرآن بهرۀ او نشده،دو کار ضرورت دارد:

1-این که در کنار چنین آیه توقف کند،و گرفتار غرور نشود و چنان تصور نکند که بر فهم آن توانا است و به تفسیر آن نپردازد و دیگران را گمراه نسازد.

2-این که از شخصی با درجۀ فهم بالاتر بخواهد که معنی آیه را به او بیاموزد،و اگر حتی با این آموزش هم نفهمد،لازم است که دانا شدن بر آن را به اهلش واگذارد.

به همین حقایق در آیه ذیل اشاره شده است:

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ-هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ-وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ،فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ» (3/7)-او است آنکه بر تو کتاب فرو فرستاد:آیاتی از آن محکم است که مادر و اساس کتاب است،و آیات دیگری متشابه،اما کسانی که در دلهاشان شک است،برای فتنه جویی و تأویل کردن آن به پیروی از متشابه ها می پردازند.

و در حدیث از امام صادق(ع)چنین آمده است:«در قرآن محکم و متشابه است؛به محکم ایمان داریم و به آن عمل می کنیم،و اما به متشابه ایمان داریم ولی به آن عمل نمی کنیم» (1).

ص :57


1- 6) -تفسیر صافی،ج 2،ص 18.

/1

قرآن حکیم و حروف هفتگانه

در حدیث شریف آمده است:«قرآن بر هفت حرف نازل شده است:امر کردن و نهی کردن و تشویق کردن و ترساندن و جدل و داستان و مثل» (1).

و در حدیث دیگر چنین آمده است:«خدای تبارک و تعالی قرآن را بر هفت گونه فروفرستاده است که هر یک از آنها بسنده و شفا دهنده است و آنها عبارتند از:امر کردن و نهی کردن و تشویق کردن و ترساندن و جدل و مثل و داستان» (2).

احادیثی که از نزول قرآن بر هفت حرف سخن می گوید،مؤید یکدیگر است،و گروهی از مسلمانان برای این کلمه تفاسیر دوری آورده اند،چنان که بعضی از آنان گفته اند:خدا هفت بار وحی کرد،یا هفت کتاب فرستاد که همۀ آنها قرآن است.

چیزی که هست آن جنبۀ تربیتی که هدف سیاق ظاهر قرآن همان است، به این /1 حروف هفتگانه نیازمند است،چنان که بخشی از آن فرمان دادن به نیکی است و بخشی دیگر بازداشتن از بدی،و دو بخش از آن مربوط است به ترغیب و

ص :58


1- 7) -تفسیر صافی،ج 1،ص 39.
2- 8) -همان جا.

تشویق کسانی که کار نیکو می کنند و به آنان وعدۀ بهشت و رستگاری می دهد،و تهدید و ترساندن کسانی که به کارهای بد می پردازند و به ایشان وعید آتش دوزخ و شقاوت و بدبختی می دهد.و این همه برای آن است که یک نیروی اجرایی از خود آیۀ قرآن سرچشمه بگیرد.

آنچه باقی می ماند،جدل است که برای کتابی که نشان از اعتقاد دارد ضروری است،چه در دلهای مردمان ساده دل شبهه هایی وجود دارد که می بایستی پیش از تزکیۀ نفس به پالودن آنها بپردازند،و راه تصفیه و پالودن جدل و مناقشه است.

و قرآن نشانۀ مهمی دارد که همۀ جوانب آن را فرامی گیرد،و آن نشانۀ حیویت و زنده بودنی است که هر اندیشه را به صورت واقعیتی درمی آورد که در برابر چشم مردمان حرکت می کند،و این نشانه و خصوصیت با یکی از دو چیز تحقق پیدا می کند:یا قصه های تاریخی است که حقیقت داشته و پیش از این به وقوع پیوسته است،و یا امثالی است که حقیقت خارجی ندارد و تنها به عنوان مثل آورده شده است.

و این تقسیمبندی در قرآن کریم فرصتی برای فهم کتاب خدا در اختیار ما قرار می دهد،چه خود تقسیم یک نص-هر چه می خواهد باشد-به شخص قدرتی فراوان برای اکتشاف پوشیدگیهای آن عطا می کند.

ص :59

/1

قرآن حکیم و اثبات معانی آن

اشاره

آیا وسایل اثبات لغوی که می توانیم برای فهم قرآن حکیم به آنها اعتماد کنیم،چگونه است؟سه اثبات اساسی برای معنی قرآن در اختیار داریم:لغت و زبان،سیاق،و تفسیر مضمون.

الف:لغت و زبان

علی رغم این که زبان عربی،از آن رو که برای بیان هر حقیقت لفظی نزدیک در اختیار ما قرار می دهد که با آن مناسبت تمام دارد،و این که اعراب برای هر تطوّر و تکاملی که در یک چیز به وجود می آید لفظی ویژۀ آن برگزیده اند که آن حقیقت را در آن حال تطور و تکامل آشکار می سازد،کلمات عربی همراه با یک پیچیدگی و پوشیدگی است،که سبب از بین رفتن راهنمایی لفظ و سایه های آن می شود،و اعراب کنونی آن حدت احساسی را ندارند که پیش از این مایۀ تمیز دادن میان دو لفظ«قرب-نزدیک شد»و«اقترب»یا میان«فکر-اندیشید»و«افتکر» می شد،و حتی اکنون از تفاوت میان معانی دو کلمۀ«سار»و«سارب»یا «دلک»و«اولج»و نظایر اینها عاجزیم.

و سبب این امر:

/1 -اولا:کثرت به کار گرفتن الفاظ در جز معانی ادبی آنها،پس در آن

ص :60

هنگام که یک عرب کلمۀ«قرب»را در میدان مخصوص«اقترب»به کار می برد، یا حتی کلمۀ«سار»را به جای«سارب»مورد استفاده قرار می دهد،سایه های دو کلمه با یکدیگر آمیخته می شود و الهامبخشیهای خاص آن از میان می رود.

-ثانیا:چنان در اذهان ما جایگزین شده است که الفاظ عربی معانی جامد و محدود شده دارند،و احساس ما نسبت به محور شعاع کلمه از میان رفته است.هنگامی که کلمۀ«جنّ»را به کار می بریم،آفریدۀ عجیب و غریبی در ذهن ما جلوه گر می شود،بدون آنکه لحظه ای به این اندیشه بیفتیم که میان این آفریده و کلمۀ«ج ن ن»چه ارتباطی وجود دارد.کلمۀ«جنین»را به کار می بریم،بدون این که بدانیم در این نامگذاری ارتباطی با معنی موجود بودن فرزند در شکم مادرش وجود دارد:«جنین»و«جنّ»هر دو از چشم مردمان پوشیده اند.

و به همین گونه لفظ«خمر»را برای شراب مستی آور،و لفظ«خمار»را برای روپوش زنان به کار می بریم،بی آنکه توجه داشته باشیم که وجه مشترک در این هر دو لفظ کیفیت«پوشاندن»است که یکی از آنها عقل را می پوشاند و دیگری چهره را.

و بدین گونه الهامبخشیهای لفظ عربی تداخل پیدا می کند و از این راه فهم مهمترین خصوصیت از خصوصیات لغت عربی از دست می رود که اگر از دست نرفته بود فهم قرآن برای ما بسیار آسان می شد.

بنا بر این بر ما واجب است که از فهم تقلیدی الفاظ عربی خود را کنار بکشیم و به افق برتری برسیم که معنی الهامی کلی از آن استشمام می شود.

و این کنارکشیدن و بیرون آمدن برای فهم قرآن کریم ضروری است،چه در قلۀ بلاغتی قرار دارد که به صورت رعایت تناسب فراگیر میان موضوع و لفظ و میان واقعیت و تعبیر از آن خلاصه می شود.و بنا بر این کشف منحنیهای تعبیری و الهامبخشیهای لفظی،در فهم قرآن بیش از هر کتاب دیگر،حایز اهمیت خاص است،چه در این کتاب اساسی همین امر به صورتی خاص و توصیف ناپذیر مورد نظر بوده است.

ص :61

/1 آنچه باقی می ماند پرسش از کیفیت بیرون آمدن است.

و پاسخ آن چنین است:بر فرد لازم است که:

1-خود را از زیر نفوذ بودن آن محیط فکری که برای لفظ معتقد به داشتن معنی جامد است خارج کند.

2-و سپس به آن مادۀ درسی رجوع کنید که همۀ تغییر شکلهای حاصل از صرف شدن کلمه را جمع می کند،و در اندیشۀ یافتن معنایی مناسب برای ارتباط دادن این مجموعه با لفظ مورد نظر بیفتد.مثلا،معانی یعرشون،عرشا،را جمع آوری کند،و به تصریفات لفظ دیگر،عریش و عرش و نظایر اینها بازگردد و از همه آنها معنی بنا و ساختمان فوقانی را استخراج کند که همۀ معانی تخت سلطنت و بنا و رفیع و داربست درخت مو و خیمۀ چوبی عرب یعنی همۀ معانی را که اعراب برای این الفاظ دارند فرامی گیرد.

3-مقایسه کردن موارد استعمال الفاظ با یکدیگر،تا از این راه معنی مشترکی که می تواند همچون معنی جامد میان موارد مختلف تصور شود،به دست آید.و طبیعی است که در استعمال باید آن چیز معتبر شمرده شود که اشخاص متوجه به بلاغت در نظر دارند.

ادیبان امروز،برای پیدا کردن سایه روشنها و الهامبخشیهای کلمات،بیش از آنکه از مراجعه به کتابهای لغت مدد گیرند،از موارد استعمال کلمه در گفتار بلغا بهره برداری می کنند،و این بدان جهت است که آنچه در کتابهای لغت آمده،چیزی پیش از ثبت مرده ای از موارد استعمال نیست،یا استنباط معنای مشترکی از آنها که مؤلفان کتب به آن پرداخته اند،و بنا بر این اگر خود شخص به یافتن این موارد استعمال و استنباط معنی مشترک و جامع از آنها برخیزد،شایسته تر از آن است که از کتابهای لغت تقلید کند.

و هر کس با تمرین برای یافتن موارد استعمال به یک حس ادبی عالی می رسد که به وسیلۀ آن می تواند به صورتی دقیق تمایز میان دو کلمۀ مترادف را باز شناسد،هر چند نتواند که این تشخیص را /1 به صورت دقیق بیان کند.و اگر مقایسه

ص :62

کردن موارد استعمال با یکدیگر بهترین راه برای شناختن معنی حقیقی یک لفظ باشد،باید بگوییم که بهترین مقایسه از این گونه سنجیدن موارد استعمال در خود قرآن با یکدیگر است،چه این کتاب،بدون شک،در اوج بلاغت عربی جای دارد که بلیغترین فصحای عرب از معارضۀ با آن عاجز مانده اند.

بنا بر این،برای کسی که قصد تدبّر در خود قرآن دارد،شایسته است که به جستجوی معنی تحدید شده برای کلمه در خود قرآن برخیزد تا بتواند،از سنجیدن و مقایسۀ موارد استعمال کلمه با یکدیگر،به معنای دقیقی که قرآن از آن در نظر داشته است دسترس پیدا کند.

ب:سیاق

اگر در اندیشۀ نخستین روزی بیفتیم که در آن به آموختن لغت پرداختیم، خواهیم دانست که سیاق یا اسلوب،نخستین راه این تعلیم است.پدر در آن حال که از کتک زدن سخن می گفت،لفظ عصا را به کار برد و از آنجا دانستیم که عصا وسیله ای برای زدن است،و از لفظ«ولاعة»که مادر در ضمن گفتگو از پختن غذا به کار می برد،دانستیم که این کلمه به معنی وسیلۀ ایجاد حرارت است.

و در این شک نیست که وجود لفظ در چارچوب متناسب،شاید پیش از تفسیر آن بدون سیاقی که آن را محدود کند،سبب الهامبخش شدن برای معنی آن است.

و قرآن حکیم کتاب بلیغی است که تناسب میان مفردات را در چارچوب سیاق به گونه ای فراهم می آورد که بدل کردن یک لفظ به لفظی دیگر،بدون آنکه زیانی به تناسب کلمات برسد،دشوار است.

به همین سبب،خود عامل سوق دهنده ما را به معانی دقیق کلمات سوق می دهد،بدان جهت که در جایگاهی کاملا متناسب با آن معانی قرار گرفته است؛ پس اگر خواسته باشیم با دقت تمام به معنی لفظ برسیم،می بایستی به پیش و پس آن مراجعه کنیم تا معلوم شود که چه معنایی از این کلمه با آنها مناسبت دارد؛مثلا،

ص :63

اگر بخواهیم معنی کلمۀ«قصد»را در آیۀ ذیل کشف کنیم:

/1

«وَ عَلَی اللّٰهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهٰا جٰائِرٌ وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ» (النحل9/) از مقارنۀ میان«قصد»و«جائر»و«هدایة»به معنی قصد می رسیم،چه در مقابل جائر که به معنی مایل و کج آمده،و بنا بر این قصد به معنی مستقیم است،و چون جائر به معنی ستمگر است،پس قصد به معنی دادگر خواهد بود.

یا اگر بخواهیم معنی«نفش»را در این آیه بدانیم:

«وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ،وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ» (النساء78/) کاری جز آن نداریم که کلمۀ«نفشت»را با«حرث»و«غنم»و «حکم»مقایسه کنیم و معنی تلف کردن کشت و مزرعه را از آن به دست آوریم.

مردی به دیدار یکی از اصحاب پیغمبر(ص)رفت و از معنی کلمۀ«أبّ» در آیۀ کریمه ای از قرآن پرسش کرد و آن صحابی آن را ندانست.علی علیه السلام از در درآمد و گفت:معنی این لفظ در خود آیه موجود است که خداوند متعال گفته است:

«وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ» (عبس31/-32) که فاکهة یعنی میوه برای خود شما است و ابّ یعنی علوفه برای چارپایان شما.

ج:تفسیر

شناخت چارچوب تاریخی که شاهد نزول وحی بوده،و شناخت مورد خاص که آیه در آن نازل شده،و ایستار اجتماعی که آیه با آن رو به رو شد،در فهمیدن معنی دقیق آیه تأثیر فراوان دارد.

شناختن تفاسیر ائمۀ وحی(ع)در مورد آیه،از شناخت معانی آن قاطعیت دارد.چیزی که هست،تفاسیر امامان(ع) /1 گاه با یکدیگر اختلاف دارد،یا تنها تطبیق واحدی از آیه را بیان می کند،که در این صورت می بایستی راهی را برگزینیم

ص :64

تا از آن راه به فهم معنی عامی برسیم که،از یک سو،مشکل اختلاف را حل می کند و،از سوی دیگر تطبیقهای فراگیرتری برای آیه فراهم می آورد.و از همین رو نباید در نصّهای وارد شده در تفسیر آیات جمود داشته باشیم و آنها را معانی یگانه ای که آیه می تواند تحمل کند بدانیم،بلکه می بایستی آنها را وسیله ای برای معنی فراگیرتر آیه قرار دهیم.و باید در این باره به تحقیق بپردازیم که چگونه و چرا آیه در حالت خاصی مورد تطبیق قرار گرفته که در تفسیر مورد نظر آمده است،تا از این جا بر ما معلوم شود که آیا تطبیق آیه بر مورد متشابهی امکان دارد یا نه.

مثلا در بعضی از نصّهای تفسیری آمده است که آیۀ:

«إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ» (66/106) دربارۀ عمّار بن یاسر نازل شده؛بسیار خوب،آیا ممکن است آیه را در عمار ببندیم و به او منحصر سازیم؟هرگز.بلکه لازم است در این اندیشه بیفتیم که چگونه آیه در حالت عمار مورد تطبیق قرار گرفت.آیا از آن جهت نبوده است که او مجبور به شرک شد و لذا به زبان خود چیزی را به ایشان داد که خواستار آن بودند؛و آیا چنان نیست که اگر نظیر این حادثه برای شخص دیگری تکرار شود و او کاری همچون عمار کند بر او نیز قابل تطبیق است؟ این روش اندیشیدن در قرآن،این کتاب را در اذهان ما زنده نگاه می دارد.

و دین به آن فرمان داده چنان که در حدیث آمده است:«اگر چنان بود که قرآن با مرگ کسانی که دربارۀ آنان نازل شده بود از میان برود،همۀ آن را می بایستی از میان رفته بدانیم،ولی مثل آن همچون خورشید است که هر روز تازه است».

از این جا ضرورت بهره گیری از تفسیر صحیح با فهم فراگیر برای دسترس پیدا کردن به مرزهای تطبیق تفسیر برای همۀ آیه آشکار می شود.

ص :65

ص :66

/1

فصل سوم

اشاره

روش و برنامۀ تدبّر در قرآن -تدبّر و صفات نفسانی -تدبّر و صفات عقلی -تدبّر و سیاق قرآنی -تدبّر و واقعیّت خارجی -تدبّر و تحقّق بخشیدن به قرآن -خلاصه ای از روش تدبّر در قرآن

ص :67

ص :68

/1

تدبّر و صفات نفسانی

آن کس که می خواهد به تدبّر در آیات قرآنی بپردازد و معانی آنها را نیکو فهم کند،و سپس بتواند راههای تدبر را در نفس خود مورد تطبیق قرار دهد،و به شناخت حقایق مندرج در آیات برسد،لازم است عده ای از صفات نفسانی را مالک باشد که بعضی از آنها را ذکر خواهیم کرد:

1-مؤمن بودن به این که قرآن کتابی است که پروردگار آسمانها آن را بر بندۀ خود وحی کرد تا بشارت دهنده و بیم دهنده بندگانش،و نیز راهنمای به حق و چراغ روشن کنندۀ راه ایشان بوده باشد.

قرآن را،به عنوان این که خطابی از خداوند متعال به ما است،می بایستی بخوانیم.در حدیث آمده است:«هرآینه در قرآن خواندن نجوا کردن بیواسطه با پروردگار صورت می گیرد؛پس توجه داشته باش که کتاب پروردگار و منشور ولایت خویش را چگونه می خوانی،و چگونه به اوامر و نواهی او پاسخ می دهی و حدود او را برپا می داری» (1) آن سند ارتباط ما با آفرینندۀ بازگرداننده یعنی با خدا است.

/1 قرآن نجات دهندۀ از هر گمراهی و بدبختی است.در حدیث آمده است که:«قرآن پیمان خدا با آفریدگان او است،پس شایسته است که انسان مسلمان

ص :69


1- 1) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.

مراقب پیمان خویش باشد».

گاه قرآن در نصهای خود روی سخن با رسول اللّٰه(ص)دارد،ولی تنها او منظور نظر نیست،بلکه با او هر شخص دیگری که پس از وی می آید طرف خطاب است.در حدیثی مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است که قرآن بر لغت و مفهوم «مقصودم تویی،ولی ای همسایه تو نیز گوش فرا دار»نازل شده است،یعنی طرف خطاب پیغمبر صلی اللّٰه علیه و آله و سلم است ولی من و تو و همۀ پیروان او را شامل می شود.

هنگامی که قرآن می گوید:

«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ» (47/19)-پس بدان که معبودی جز خدای یگانه نیست و از گناهت آمرزش خواه.

لازم است به استغفار و طلب آمرزش بپردازم،چه خدا مرا شخصا طرف خطاب قرار داده است.

و هنگامی که خدا می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا -ای کسانی که ایمان آورده اید.» واجب است که آمادۀ اجرای فرمان او باشم و بگویم:لبیک-اللهم-لبیک؛ ما ذا تأمرنی-به چشم،خدایا،به چشم،به من چه فرمان می دهی.

و در آن جا که می گوید:

«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» -ای مردمان!می گویم:بلی،چه باید بکنم؟و به همین گونه در سایر موارد.

اولیای عارف و دانای خدا قرآن را بدین گونه می خواندند:هنگام تلاوت یک آیه،پوستهای بدنشان به لرزه درمی آمد و دلهاشان مضطرب و پریشان می شد، و گاه بر اثر شدت کارگر شدن آیه در وجودشان گرفتار بیهوشی می شدند.

/1 امام صادق علیه السلام آیه ای را در نماز تلاوت و آن را چندبار تکرار کرد.

سپس بانگی برآورد و بیهوش بر زمین افتاد.و چون به هوش آمد و دربارۀ حادثه از او پرسش کردند،گفت:«چندین بار آن را تکرار کردم و سرانجام چنان به نظرم رسید

ص :70

که آن را از گوینده اش می شنوم و دیگر نتوانستم خود را به سبب معاینۀ قدرت او سر پا نگاه دارم» (1).

2-از صفت ایمان داشتن به قرآن صفت بزرگوارانۀ دیگری نشأت می گیرد که عبارت از آمادگی برای مورد عمل و تطبیق قرار دادن آیات آن است.این صفت شرطی مهم برای فهم آیات خدا است،چه تسلیم پیش از جستجوی حق سبب آماده شدن نفس برای بحث مجرد است،به همان گونه که استکبار و تردید داشتن در قبول نتایج بحث علمی از ارزش این بحث در نزد انسان می کاهد و در نتیجه او را از این بحث منصرف می کند.

از این رو بر انسان لازم است که قرآن را پیشوای خود قرار دهد و زمام کار خود را به آن تسلیم کند،و این کار را پیش از تلاوت آیات انجام دهد.و امام علی علیه السلام در وصف انسان مؤمن چنین می گوید:«کتاب زمام او را به دست گرفته و راهبر و پیشوای او است؛آن جا که سنگینی او از میان برود،فرود می آید،و هر جا که منزل او است پایین می آید».

و گروهی از مردم قرآن می خوانند و آن را به مقتضای هوای نفس خویش چنان تأویل می کنند که از عمل کردن به آن خود را دور نگاه دارند؛بدانید که اینان به فهم قرآن هرگز دست نیافته اند،بلکه تلاوت قرآن بر وزر و وبال آنان افزوده است.

کسی به علم قرآن دسترس پیدا می کند که نسبت به حق فروتنی کند و در برابر خدا تسلیم شود و در صدد جستن واقعیت باشد،در حالی که پیش از آن آمادۀ پیروی حقیقت و در صدد یافتن آن بوده است.

ص :71


1- 2) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.

/1

تدبّر و صفات عقلی

از مهمترین صفات عقلی ضروری برای تدبر،تمرکز توجه و شجاعت است.

1-تمرکز پرتوهای خورشید در کانون یک عدسی سبب تبدیل یافتن این پرتوها به نیرویی پرقدرت است،و چنین است تمرکز پرتوهای فکر در موضوع و نقطۀ واحد که بر فعالیّت اندیشه می افزاید و سبب کشف شدن آشکار حقایق می شود.

هر چه این تمرکز شدیدتر باشد دشواری آن بیشتر است،چه،نفس در مقابل تفکر در امری یگانه مقاومت نشان می دهد،ولی بر کسی که می خواهد بفهمد واجب است که نفس خویش را به عمل تمرکز تمرین دهد،و چنان کند که تمام اهتمام خویش را در مدت چند لحظه به یک امر واحد متوجه سازد و آن را بفهمد و بشناسد.

و به همین جهت در احادیث به ترتیل قرآن سفارش شده،چه این گونه خواندن قرآن به تمرکز نزدیکتر است تا خواندن با شتاب آن.امیر المؤمنین علیه السلام در تفسیر این آیه:

«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» -قرآن را به صورت روشن و آشکار بخوان، /1 گفت:

«آن را به صورت آشکار بخوان،و همچون شعرش به سرعت مخوان،و مانند ریگش پراکنده مساز،بلکه دلهای سخت خود را به حالت ترس درآورید و در اندیشۀ رسیدن به پایان سوره مباشید».

ص :72

و امام جعفر صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ:

«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» گفت:«یعنی در آن جا که سخن از وعده و وعید است بایست و در امثال و مواعظ آن به تفکر بپرداز» (1).

2-شجاعت صفت دوم عقلی است که هر کس خواستار علم است باید به آن آراسته باشد،چه بی اعتمادی به نفس سبب تردید پیدا کردن شخص به نتایج پژوهشها و بحثهای او خواهد شد،و از این جا اهمیت شجاعت نفسانی در قبول نتایج آشکار می شود.

حق برای بسیاری از مردم ظاهر می شود.ولی گروهی اندک از مردم آن را می بینند.چرا؟بدان جهت که اکثر ایشان از دیدن آن بیم دارند،و می ترسند که با پذیرفته های فکری و رسوبات تقلیدی و سنّتی آنان تعارض پیدا کند،و با افکار اجتماع و محیط زندگی ایشان متناقض درآید،و به همین سبب به آن نزدیک نمی شوند،بلکه اگر حق به ایشان نزدیک شود،چشم فرومی بندند.بنا بر این اگر بخواهیم در عرصه تدبّر جولان کنیم،لازم است به شجاعت فهم آراسته باشیم،و حق را برتر از همه چیز قرار دهیم.پس اگر معارض با اندیشه های سابق یا متناقض با افکار مردم باشد،ناگزیر باید به خود بگوییم که حتما از آن پیروی خواهیم کرد، چه تنها با این روح شجاعت است که می توانیم به اکتشاف حقایق برسیم.

آراء مفسران در اطراف آیه نباید مانع تدبر تازۀ ما در معنای آن شود،هر اندازه هم که به آن آراء احترام بگذاریم باز چنین است،چه ممکن است آنان نسبت به معنای آن نادان بوده باشند،و یا در مورد پاره ای از معانی آن چنین بوده باشند،و من بتوانم به کشف آن معانی توفیق حاصل کنم.

ص :73


1- 3) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.

/1

تدبّر و سیاق قرآنی

اشاره

سیاق در بیان واقعیت علمی برای قرآن نقشی بزرگ دارد،و سبب آن این است که قرآن ارتباط آیه ای را به آیۀ دیگر به صورت دقیق مورد ملاحظه قرار می دهد.و پیوستگی آیات یا کلمات داخل یک آیه به یکدیگر،از یکی از دوگونه خارج نیست:ارتباط علمی یا تربیتی.

1-ارتباط و پیوستگی علمی

قرآن،واقعیت ارتباط حقیقتی را به حقیقت دیگر منعکس می سازد و آنها را با هم ذکر می کند؛مثلا:خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ» -و بدان که معبودی جز خدای یگانه نیست و برای گناهت آمرزش بخواه.

رابطۀ میان آمرزشخواهی از گناه و یگانه شناسی خدا رابطه ای واقعی است که حقیقت پروردگاری از یک سو و بندگی از سوی دیگر آن را تثبیت می کند.چه معتقد بودن به یگانگی خدا مستلزم معتقد بودن به بندگی فرد است،و آشکار است که بنده می بایستی در برابر خدا خاضع و خاشع باشد.

/1 و درست همانند این علاقه و ارتباط در این گفتۀ خدای تعالی موجود است:

«وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ» (21/25)-

ص :74

هیچ فرستاده ای را نفرستادیم مگر این که به او وحی کردیم که معبودی جز من وجود ندارد،پس مرا بپرستید.

پس ارتباط میان بندگی خدا و معتقد بودن به یگانگی او،از این رو امری واقعی است که بنده مسئولیت بندگی خدا را بر عهده دارد،و بدین گونه است ارتباط میان آیات در این گفتۀ خدای تعالی:

«وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا*وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ* وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ* وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ» (البقره205/)-و بعضی از مردم چنانند که گفتۀ ایشان دربارۀ زندگی دنیا تو را به شگفتی می اندازد*و خدا را بر آنچه در قلب خود دارد گواه می گیرد*در صورتی که او از سختترین دشمنان است*و چون پشت کند و برود به تلاش کردن برای تباهی در زمین می پردازد و کشت و نسل را هلاک می کند،و خدا فساد را دوست ندارد.

که در آن ارتباط آیۀ اول به آیۀ دوم برخاستۀ از ارتباط میان صفات منافقان است،و ایشان از یک سو کلام خود را به ظاهری جذاب و گیرنده آرایش می دهند، و از سوی دیگر به فساد و تباهی می پردازند.

قرآن از نمونه ای از مردم برای ما سخن می گوید،و به همین سبب به ذکر همۀ صفات آنان می پردازد،و هیچ صفتی در ایشان بدون صفتی دیگر رشد پیدا نمی کند.

این ارتباط را در پایان آیاتی می یابیم که غالبا به یاد از یک یا دو صفت خدا پایان می پذیرد.ارتباطی با گونۀ مضمون یاد شدۀ در آیه دارد،و مثلا در این آیات کریمه دامنۀ ارتباط آخر آیه را به مضمون آنکه ارتباطی واقعی است می یابیم:

«وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ» (الشوری28/)-و او است آنکه پس از نومید شدن ایشان باران را فرومی فرستد و رحمت خود را بر همه می گستراند و او سرور ستوده است.

ص :75

ولی و سروری که بندگان خود را دوست می دارد،باران را بر ایشان فرو می ریزد،و حمید و ستوده رحمت خود را بر آنان می گستراند، /1 و بدین ترتیب ارتباط محکمی میان ولایت و سروری و فرو فرستادن باران و گستردن بخشایش و رحمت وجود دارد.

و اعراب از وجود این ارتباط آگاه بودند و از آن بسیار چیزها می آموختند.

عربی صدای مردی را شنید که این آیه را تلاوت می کرد:

«وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا کَسَبٰا نَکٰالاً مِنَ اللّٰهِ و اللّٰه غفور رحیم»-و دستهای مرد دزد و زن دزد را در مقابل آنچه کسب کرده اند همچون کیفری از جانب خدا قطع کنید،و خدا آمرزنده و مهربان است.

و به او گفت:خطا کردی!و آن مرد گفت:چگونه؟گفت:مغفرت و رحمت مناسبتی با بریدن دست دزد ندارد!و سپس آن مرد توجه پیدا کرد و پایان آیه را بار دیگر چنین خواند:

« وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و خدا توانای حکیم است».

و آن مرد عرب گفت:آری،به عزت خود آن را گرفت و به حکمتش قطع کرد.

و خوانندۀ قرآن دانست که چگونه لازم است پایان آیه،از لحاظ ارتباط واقعی متناسب با آغاز آن بوده باشد.

2-ارتباط و پیوستگی تربیتی

از آنجا که قرآن کتاب آموزش و پرورش است،و از آنجا که صفات نفس با یکدیگر دارای پیوستگی و ارتباط است،قرآن مجید،در صورتی که نفس آدمی از جهت افراط طغیان کند،توجیهاتی را بر آن تحمیل می کند که او را به حکمت و فرزانگی درمان کند،و اگر طغیان بر اساس تفریط بوده باشد،درمان با حکمتی دیگر صورتپذیر می شود،و چندان آن نفس را تعدیل می کند که به حالت تعدیل و میانه روی درآید.

ص :76

و از مطالعۀ در ارتباط آیات پرورشی به یکدیگر،بهره ای از آگاهی نسبت به آنچه در جانها نهفته و شناختی از آن قوانین تربیتی که حاکم بر آنها است، نصیب ما می شود، /1 و همچون مثالی از این علاقه این گفتۀ خداوند متعال را یادآور می شویم:

«وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (البقرة195/)-و در راه خدا انفاق کنید،و خود را به دست خویش به هلاکت میندازید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می دارد.

شمارۀ جمله های این آیه سه است:نخست در انفاق؛دوم در نهی از انداختن خویش به هلاکت؛و سوم در نیکوکاری.پس علاقۀ میان آنها با یکدیگر چگونه است؟ نخست که خدا به انفاق فرمان داد،جانها به آن توجه پیدا کرد و بیم از کوتاهی کردن در انفاق در آنها به وجود آمد.سپس جملۀ دوم می آید که در آن از هلاک کردن خود نهی می شود،و این هلاکت نتیجۀ آن است که انفاق را ترک کنند.و چون نفوس بشری به صورت فطری با بخل تقارن دارد،ناگزیر باید به صورتی کفۀ انفاق مورد ترجیح قرار گیرد و جلوگیر از بخل طبیعی شود،و به همین جهت جملۀ سوم «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» در جایگاه شایستۀ خود قرار می گیرد.

و شاید از سیاق آیۀ مبارکه چنین استنباط شود:انفاق دو درجه دارد،یکی انفاقی است که چون صورت نگیرد آدمی هلاک می شود و همچون انفاق و هزینه کردن برای درمان که بخش اول آیه به آن فرمان داده است،و دیگری انفاق اضافی است که نیکوکاران به آن می پردازند و بخش دوم آیه به آن فرمان داده است.

ص :77

/1

تدبّر و واقعیّت خارجی

هر کس خواستار فهمیدن قرآن باشد،باید به وسیلۀ حرکت،به آن زندگی و تپندگی بخشد،و این امر از طریق تطبیق آیات کریمۀ آن با واقعیت خارجی صورت می گیرد.

برای آیات قرآن،در هر عصر کسانی وجود دارد که این آیات می تواند بر آنها تطبیق شود،و همان گونه که آیۀ متقین و پرهیزگاران بر کسانی قابل تطبیق است،آیۀ فاسقان و بدکاران نیز به کسانی می تواند تطبیق شود،و به همین جهت چون شخص بخواهد در قرآن تدبر کند،باید به بحث و جستجو دربارۀ اینان نیز بپردازد.و بنا بر این کتاب مبین قرآن صورت یک برنامه پیدا می کند که علاوه بر تدبر شخص را به حقایق فراوان رهبری خواهد کرد،از آن جهت که فرد را به فهم حوادث معروف آشنا می سازد،و مثل آن در این هنگام مثل یک راهنما در یک موزۀ آثار باستانی است.که اگر،علاوه بر خود آثار،راهنماییهای وی نباشد،هرگز فایدۀ کامل مورد نظر از دیدار موزه حاصل نمی شود،و همین سبب آن است که معاصران با نزول وحی آن را بخوبی می فهمیدند و از وسعت علم و پختگی فهم تا مقام انبیا بالا رفته بودند،بدان جهت که وحی را در پناه حوادث روزانه دریافت می کردند،چه قرآن همراه با حوادث دوران رسالت روز به روز نازل می شد.و قرآن خود علت نزول تدریجی آن را تثبیت و استوار کردن آیات آن دانسته است:

ص :78

«وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً» (الفرقان32/)- /1 و کسانی که کافر شدند گفتند:چرا قرآن یکباره بر او نازل نشد؟از آن رو چنین کردیم و خرد خرد آن را فرستادیم که قلب تو به آن آرام و قرار پیدا کند.

پس اگر بخواهیم به فهم کتاب برسیم،ناگزیر باید حوادث روزانه را بر آن عرضه کنیم،تا از این راه حقایق نهفتۀ آنها بر ما مکشوف شود.در حدیثی از امام علی(ع)آمده است که گفت:«از رسول اللّٰه(ص)شنیدم که گفت جبرئیل نزد من آمد و گفت:یا محمد،در امت تو فتنه ای بروز خواهد کرد،و من گفتم که راه رهایی از آن چیست؟گفت:کتاب خدا است که در آن گزارش روزگار پیش از شما و گزارش روزگار پس از شما و حکم دربارۀ آنچه میان شما می گذرد آمده است،و آن قاطع است و هزل و شوخی نیست» (1).

در این حدیث:خدا فرمان داده است که فتنه و پیشامد را بر قرآن به منظور شناختن فرمان خدا عرضه کنند،و این گونه ای از تطبیق قرآن بر زندگی واقعی است.

و در حدیثی دیگر رسول اللّٰه(ص)گفت:«پس چون فتنه ها همچون پاره های شب تاریک بر شما مایۀ اشتباه شود،بر شما باد به قرآن که شفاعت کنندۀ مورد قبول و هلاک کننده راستین کسی است که از آن دوری جوید».

ص :79


1- 4) -تفسیر صافی،ج 1،ص 9.

/1

تدبّر و تحقق بخشیدن به قرآن

بزرگترین فایده ای که عاید شخص تدبر کنندۀ در کتاب خدا می شود،تزکیۀ نفس و ساختن شخصیت است.این حقیقتی است که ما از زمان ولادت حایز شخصیتی مثالی و کمال مطلوب نیستیم،و پرورش و پیشرفت ما وابسته به بسیاری از چیزهایی است که باید آنها را ترک کنیم؛آیا چه کس پس از بزرگ شدن مسئول تربیت ما خواهد بود؟و اگر همان گونه که هستیم باقی بمانیم چه کس زیان خواهد کرد؟یقینا به تربیت و پرورش یافتن نیازمندیم،ولی چه کس باید ما را تربیت کند؟قرآن عالیترین وسیله برای تربیت نفوس و جانهای ما است،بنا بر این بر هر کس واجب است که خود را بر قرآن عرضه کند و انحرافات خویش را بشناسد.

بزرگترین مانعی که بر سر راه تربیت شخص وجود دارد،این است که همۀ اشخاص معتقد به آن نیستند که خودشان کسی هستند که باید در زندگی توجیه شوند و راه درست به ایشان نشان داده شود،و دیگران را شایستۀ این راهنمایی می دانند،و خود را منزه از آن می شناسند که مشمول تعالیم تازه به منظور اصلاح شخصیت شوند.در این جا لازم است که فرد از این مانع با القای این واقعیّت به شخص خویش که آن کس که نیازمند به این تعلیم است خود او است بگذرد،و به آنجا برسد که در هر داستان که همانند آن را در جان و نفس خود می یابد،چون همان کاری را که قهرمان داستان کرده است به انجام برساند باطل می شود،و این

ص :80

که هر مثل را می تواند با تجسم بخشیدن به منظور آن بر خود تطبیق کند.و این که به هر پاداشی،در صورتی که به انجام دادن کار نیک بپردازد،می تواند برسد،و اگر گناهی مرتکب شود گرفتار عقوبت آن خواهد شد،و بدین گونه چنان می شود که /1 آیات کتاب خدا بر گرد جان او گردش می کند و از این راه تربیت ذات و تزکیۀ نفس او امکانپذیر می شود.

به همین رو در حدیث از امام صادق علیه السلام دربارۀ اصحاب پیغمبر(ص)آمده است که«یکی از ایشان در مدت یک ماه یا کمتر یک بار خواندن قرآن را به پایان می رسانید؛قرآن نباید به شتاب خوانده شود،بلکه لازم است به آهستگی و با توجه خوانده شود،و چون به آیه ای برسی که از بهشت در آن سخن رفته،در آنجا توقف کن و از خدای تعالی خواستار بهشت شو،و چون به آیه ای برسی که در آن از آتش یاد شده،توقّف کن و از آتش به خدا پناه بر» (1).

این در مورد پاداش و کیفر بود،و اما در مورد داستانهای تاریخی،چگونه ممکن است در پرتو آنها تزکیۀ نفس عملی شود؟ امام صادق(ع)می گوید:«بر شما باد توجه به قرآن:آنچه را در آن بیابید که سبب نجات کسی پیش از شما بوده،بپذیرید،و از آنچه سبب هلاک کسان پیش از شما شده دوری گزینید» (2).

از این راه می توانیم کجرویهایی را که دلخواه جانهای ما است کشف کنیم،و آمادۀ اصلاح کردن آنها با قرآن شویم.و نیز می توانیم آیات را به شکلی فراگیرتر و ژرفتر بفهمیم،از آن رو که همسر شدن با قانون(موجود در قرآن)از طریق تحقّق بخشیدن آن بر نفس(به اعتبار آن همچون موضوع خارجی قانون) عالیترین وسیله برای فهم آن هر دو با هم است.

ص :81


1- 5) -تفسیر صافی،ج 1،ص 44.
2- 6) -تفسیر صافی،ج 1،ص 10.

/1

خلاصه ای از روش تدبّر در قرآن

پیش از عرضه داشتن روش و برنامه باید به دو امر اشاره کنیم:

الف:این که برنامه خلاصه ای است از آنچه در صفحات پیش گذشت و ما آن را برای سپردن به ذهن در این جا خلاصه کرده ایم.

ب:همان گونه که قرآن دو جنبۀ تزکیه و تعلیم دارد،برنامه نیز چنین است و ما آنها را با هم ترکیب می کنیم تا یک برنامۀ کامل در اختیار داشته باشیم:

و اما برنامۀ خلاصۀ تدبّر چنین است:

1-هدف از تدبّر،ساختن شخصیت خواننده و رسیدن او به هدفهای مشروع خویش،و شناختن حق و یافتن نیروی کافی برای روان کردن آن است.

2-تدبّر به معنی تفکر و اندیشیدن منطقی در معنی حقیقی آیه است،در صورتی که تفسیر به رأی عبارت از بی نیازی نشان دادن به این تفکر است از راه جعل کردن معنایی برای آیه؛و تدبّر واجب است و تفسیر /1 به رأی حرام.

3-محور تدبّر بحث و جستجو دربارۀ آن قوانین علمی است که آیات قرآن آنها را شامل می شود،یا آن روشهای تربیتی که این آیات از آنها حکایت می کند،و به صورت خلاصه شناختن ظاهر تربیت و باطن علم از قرآن است.

4-محور تدبر منحصر به حقایقی است که فکر شخص تدبر کننده می تواند آنها را بفهمد(و به نام محکم خوانده می شود)اما آنچه را که نمی تواند بفهمد(و به

ص :82

نام متشابه خوانده می شود)باید برای زمانی باقی گذارد که بتواند آن را فهم کند.

5-برای معرفت ظاهر قرآن لازم است،به دو شرط،به لغت و کتاب لغت رجوع شود:اول،پالودن آن از رسوبات محیط تنگ و تمرکز پیدا کردن بر معنای عربی پاک آن؛دوم،اندیشیدن در آن مادۀ اساسی که دیگر معانی خاص از آن سرچشمه می گیرد،و بدین گونه امکان به دست آوردن موارد استعمال لفظ برای دسترس پیدا کردن به معنی واحد مشترک آنها که باید به آن متمسک شویم،فراهم می آید.

6-موارد استعمال لفظ را در قرآن جمع آوری و آنها را با یکدیگر مقایسه کن تا بر حسب آنچه سیاق هر یک از آنها به آن رهبری می کند،معنی مشترک میان آنها را پیدا کنی.

7-در آن هنگام که در آیه ای تدبّر می کنی،این پرسش را از خودت طرح کن:چرا قرآن این کلمه را برگزیده و وجه تمایز آن با کلمات مترادف آن چیست؟و در چارچوب مواد 5 و 6 به یافتن پاسخ این پرسش بپرداز.

8-به جستجو در یک کتاب تفسیر صحیح بپرداز،و از آن بپرهیز که جنبۀ عمومیت قرآن را به مورد نزول خاص آن،یا به تطبیق تاریخی واحد محدود کنی، بلکه پس از یافتن مورد خاص آن را در مورد امثال آن در معرض تطبیق قرار ده.از خلال اینها صفاتی را خواهی شناخت که سبب لزوم نزول آیه یا تطبیق آن بر آنها بوده است.

9-ظاهر قرآن را به هفت قسمت تقسیم کن:امر و تشویق و نهی و ترساندن و داستانهای تاریخی و مثلهای بیانی و مجادلۀ با دشمنان.و در صدد یافتن پاسخ این پرسش برآی که در آیۀ مورد نظر چند تا از آنها وجود دارد.

/1 10-و در باطن آیه به یافتن ارتباط هر جمله به جملۀ دیگر و هر آیه به آیۀ پس از آن و ارتباط مجموعه ای از آیات به مجموعه ای دیگر برخیز،و به جستجوی دو نوع رابطه میان آنها توجه داشته باش:

الف:رابطۀ علمی بدان سان که یکی از آنها سبب دیگری یا هر دو سبب

ص :83

جمله یا آیه دیگر شده باشد.

ب:رابطۀ تربیتی بدان سان که یکی مستلزم دیگری باشد،تا مجموع به صورت روش و برنامۀ تکامل یافته ای برای تربیت فرد و تزکیۀ نفس او شود.

11-بر تو واجب است که به صفات نفسی و عقلی متصف شوی تا امکان اکتشاف حقایق قرآنی برایت فراهم آید،و اینها عبارت است از:

الف:ایمان داشتن به وحی،و این که وحی وثیقه ای میان تو و پروردگار و خطاب مستقیمی از جانب آفریدگار تو است.

ب:و آماده بودن برای به کار بستن تعلیمات او،و تسلیم شدن به افکار او حتّی در آن صورت که مخالف با مصالح تو باشد یا با آداب و عادات گذشتۀ تو و افکار اجتماعت مخالف باشد.

ج:متمرکز ساختن جستجوی حقیقت در کانونی یگانه که به نام تمرکز فکر یا تروّی خوانده می شود.و این تمرکز ژرفای تدبّر دور دامنه است و اگر جز این باشد،مواد دیگر در این برنامه چیزی جز پوستهای بدون مغز نخواهد بود.

د:شجاعت توسّل به حق و اعتماد به عقل یا به واقعیتی که عقل به سوی آن رهنماست.

12-در صدد یافتن تطابقی خارجی و زنده برای موضوعات قرآن حکیم،و یافتن اشخاصی باش که قرآن آنان را توصیف می کند،و از اوضاعی که قرآن بیان کنندۀ آنها است،و نتایجی که قرآن از آنها سخن می گوید.

/1 13-آیات قرآن را بر خودت در معرض تطبیق قرار ده،تا در آن هر چه را که قرآن شرح داده است بیابی،و از آنچه ممکن است به تو برسد بیمناک شوی.

ص :84

/1

سورۀ حمد

اشاره

ص :85

ص :86

سورۀ حمد /1

فضیلت سوره:

در کتاب محمد بن مسعود العیاشی با اسناد از رسول اللّٰه(ص)آمده است که به جابر بن عبد اللّٰه انصاری گفت:

«ای جابر،آیا می خواهی پرفضیلت ترین سوره را که خدا در کتابش فروفرستاده به تو بیاموزم.گفت:بلی،پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا،آن را به من بیاموز.پس حمد را که مادر و اصل کتاب است به او آموخت.سپس گفت:

ای جابر،آیا می خواهی از آن آگاهت سازم؟گفت بلی پدر و مادرم فدای تو باد، مرا آگاه کن.پس گفت:این درمان هر درد است مگر سام،و سام مرگ است».

و از سلمة بن محرز از جعفر بن محمد الصادق(ع)روایت است که گفت:

«هر کس که سورۀ حمد او را شفا ندهد،هیچ چیز شفا دهندۀ او نیست».

و از امیر المؤمنین(ع)روایت است که گفت:رسول اللّٰه(ص)گفت:

/1 «خدای تعالی به من گفت:ای محمد،ما به تو سبع المثانی و قرآن عظیم دادیم و منت گذاشتن بر من را مخصوص فاتحة الکتاب ساخت و آن را در مقابل تمام قرآن قرار داد.و فاتحة الکتاب شریفترین چیز در گنجینه های عرش است،و خدا آن را به محمّد اختصاص داد و به آن وی را مشرف ساخت،و هیچ یک از پیامبرانش را در آن شریک او قرار نداد جز سلیمان که بسم اللّٰه الرحمن الرحیم را از آن به او عطا کرد.آیا نمی بینی که چون از بلقیس حکایت می کند چنین می گوید:

ص :87

«إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتٰابٌ کَرِیمٌ، إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» .آگاه باش که هر کس آن را،با معتقد بودن به دوستی محمد و آلش،و مطیع بودن به فرمانش،و ایمان داشتن به ظاهر و باطن آن تلاوت کند،خداوند در برابر هر حرف آن یک حسنه به او عطا می کند،که فضیلت هر یک از آنها از دنیا و هر چه از گونه های مختلف مالها و نیکیها که در آن است بیشتر است.و هر کس به قاری قرآنی که این سوره را می خواند گوش فرادهد،به اندازۀ یک سوم پاداشی که به خواننده می رسد بهره خواهد داشت.پس بر شما باد که هر چه بیشتر از این نیکیهای عرضه شدۀ برای شما بهره گیرید،و مگذارید که این غنیمت از دست شما برود و در دلهای شما حسرت از دست رفتن آن بماند.

(مجمع البیان،ج 1،ص 17-18)

ص :88

/1

[سوره الفاتحة (1): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (1) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (2) اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (3) مٰالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ (4) إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ (5) اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ (6) صِرٰاطَ اَلَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّینَ (7)

ص :89

/1

سورۀ حمد،چکیدۀ معارف قرآنی

اشاره
تفسیر بسملة( بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ گفتن)

[1]

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خداوند بخشندۀ مهربان.» به وسیلۀ چه چیز می اندیشیم و تصمیم می گیریم و به کار برمی خیزیم؟آیا جز به نیروها و به کارمایه ها است؟چه کسی مالک این نیروها است و با این کارمایه ها به ما مدد می رساند؟آیا او خدا نیست؟بنا بر این هر نیرویی که به آن می اندیشیم یا تصمیم می گیریم یا به کار برمی خیزیم،نشانه و آیه ای از آیات خدا و نامی از نامهای نیکوی است،و بر ما واجب است که بگوییم:به نام خدا پیش از هر موج اندیشه و درخشش اندیشه و جنبش عمل.او خدایی است که ما را آفریده و راهنمایی کرده،پس هر چیز را به نام او آغاز می کنیم،چه در حقیقت هر چیز نامی از نامها و آیتی از آیات بزرگ او است.

و نامهای خدا همه مظاهر بخشندگی او است،و بخشندگی او گسترده و پایدار است.و از رحمت فراگیری که بر همه چیز گسترده می شود به لفظ «الرحمن»تعبیر می کنیم،به همان گونه که از رحمت دایمی او که همیشه بوده و همیشه خواهد بود،با لفظ«الرحیم»یاد می کنیم،و زود باشد که رحمت دایمی خدا در روز دیگر به صورت باغهای پر وسعتی تجسم پیدا کند که به مؤمنان

ص :90

اختصاص دارد. /1 و اما در دنیا رحمت خدا به همۀ بندگانش از مؤمن و کافر می رسد، و می بایستی که در هر کار بزرگ و کوچک بندگی را به او اختصاص دهیم و تنها از او مدد خواهیم.

موارد حمد و سپاسگزاری

[2]

هنگامی که از خدا سپاسگزاری می کنیم و او را با صفات نیکی که در او است و در عمل به صورت نعمتهای بزرگ و فراوان او بر ما تجلّی پیدا می کند که آشکارترین آنها نعمت توجه او به جسم و جان ما است و با آن خدا انسان را بزرگوارترین و برترین آفریده از بسیاری از آفریده های خود قرار دهد می ستاییم،بیشتر متوجه تربیت و رعایت خداوند متعال هستیم و آن را سپاسگزاری می کنیم.ولی این تربیت تنها به آدمی اختصاص ندارد،چه،همۀ موجودات زنده از این نعمت تربیت و رعایت خدا در حق خود،از زمان به دنیا آمدن تا هنگام مرگ،برخوردارند.گیاه، نعمت عنایت را از جانب خدا دریافت می کند،که این نعمت در پرتوهای خورشید تجسّم پیدا کرده است،و از آب آسمان که بر آن فرومی ریزد،و املاح زمینی و بادهای به ثمر رسانندۀ گلها و...

خشکی و دریا کوه ها و ستارگان و کهکشانها و...همه از توجّه و عنایت خدا و رعایت دایمی او برخوردارند.

پس باید در برابر خدا به حال خضوع و خشوع بایستیم که عنایت و رعایت او ما و هر چه را که متنعم به این غایت است شامل می شود،و بگوییم:

« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است.» [3]

و صفت دومی که خدا را بر آن ستایش می کنیم و به آن از او نام می بریم،رحمت گسترده و دایمی او است که او:

« اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -بخشندۀ مهربان است.» [4]

چیزی که هست نعمتهای خدا عبث و بدون حکمت نیست.هدف

ص :91

آنها تربیت آدمی /1 و آزمودن او است.و به همین جهت است که به نیکی و بدی پاداش می دهد.خدا،علاوه بر رحمت گسترده و دایمی خود،حکیم و فرزانه ای است که زود به حساب می رسد و سخت کیفر می دهد و ناگزیر باید از او بترسیم و از رسیدن عذابش بیمناک باشیم و سخت در طلب رضای او بکوشیم،بدان جهت که او:

« مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ -مالک روز جزاست.» و خدا که مالک یوم الدین است،مالک بهشت و دوزخ و ترازوی سنجش اعمال بندگان و فرمان دادن به بهشت یا دوزخ برای هر یک از بندگان خویش است.و این تعبیر شایسته تر از تعبیر«ملک یوم الدّین»به نظر می رسد،بدان جهت که ملک( پادشاه)در دولت خود تنها یک چیز را در تصرف دارد که حکم و سلطه است،در صورتی که خدا مالک سلطه و همۀ چیزها و حتی اشخاصی است که بر آنان فرمان می راند.

[5]

و از آن جا که خدا پروردگار جهان و جهانیان،و بخشنده و مهربان و صاحب و مالک روز دین و جز است،ناگزیر باید پرستش را تنها مخصوص او کنیم و در هر امر کوچک و بزرگ چشم به او داشته باشیم و از او مدد خواهیم، « إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ -تنها تو را می پرستیم و تنها از تو مدد می جوییم.» و این اندیشه دارای دو جنبۀ مثبت و منفی است:

اوّل:ما به خدا متوسّل می شویم و پیوندهای خود را با او محکم می کنیم که آشکارترین آنها راه یافتن به روان کردن اوامر است،و این چیزی است که به ما در تحمل هر سختی و رنج و دست یافتن به خواسته ها مدد می رساند.

دوم:ما جز به خدا متوسل نمی شویم،تا چنان نشود که اتّکالی باشیم و دنباله رو دیگران شویم و سرانجام ما را به بندگی خود درآورند.

هنگامی که اندکی در معنی این آیه بیندیشیم،خواهیم دید که در آن فلسفۀ

ص :92

آزادی انسان به صورتی مستحکم خلاصه شده است.

/1 از آنجا که خدا را نامهای نیکو است و حرّیت آدمی به وسیلۀ آنها تضمین می شود،باید پرستیدن بتهایی را که جز خدا می پرستیم کنار بگذاریم،چه متّصف به هیچ یک از صفاتی که برای خدا ذکر کردیم نیستند،و نه پروردگارند و نه رحمان و نه مالک روز پاداش.

[6]

هنگامی که بتهای خاموش(همچون سنگ)یا ناطق(همچون کسانی که جز خدا پرستش می شوند)را کنار می گذاریم،بر راه راست و مستقیم قرار گرفته ایم.

ولی تحقّق یافتن استقامت راه چندان آسان نیست،بدان سبب که رهایی یافتن از چنگ اصنام و بتان بسیار دشوار است.و بر انسان است که در برابر خود هدف دشواری همچون استقامت را قرار دهد و به آن در زندگی صورت تحقق بخشد، که این تحقق یافتن دشوار پس از عبور از سه مرحله صورتپذیر خواهد شد:

مرحلۀ نخستین:تصمیم گرفتن بر استقامت است.و این تصمیم گرفتن زمانی به درستی می تواند عملی شود که آدمی بداند که در زندگی راههای گوناگونی وجود دارد که از آنها نمی تواند به هدفهای مورد آرزوی خود برسد،و این که تنها یک راه است که او را به هدفش می رساند.باید بداند که شناسایی این راه و پیش رفتن در آن از اموری است که برای دست یافتن به آن لازم است هر چه می تواند بکوشد،و از نعمتهای ارزانی داشتۀ به توسط خدا بر او نیست،و مثلا همچون نعمت چشم داشتن نیست که نوزاد با آن به دنیا می آید،لذا دعا می کنیم و از خدا می خواهیم که ما را به راه راست و استقامت برساند:

« اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ -ما را به راه راست هدایت کن.» و این دعا دلیل بر آن است که خدا استقامت را به کسی می بخشد که آن را از او بخواهد.

[7]

و گاه استقامت جنبۀ دایمی بودن ندارد،از آن روی که طوفانهای شهوات و امواج فشارهای اجتماعی و موانع نفسانی وسوسه های شیطانی همان گونه

ص :93

با قلب آدمی بازی می کند که بادهای تند با پر مرغی بازی می کند.بنا بر این بر انسان واجب است که چشم به راه نعمت خدا باشد تا استقامت /1 دایمی شود،و به همین سبب خدا گفته است:

« صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ -راه کسانی که به ایشان نعمت دادی.» و این نعمت نعمت هدایت است که طبیعة مایۀ بهره مندی از دیگر نعمتهای خدا خواهد بود.

و تا زمانی که استقامت نعمتی است که همچون موهبتی بهرۀ آدمی می شود،و گاه چنین بهره مندی فراهم نمی آید،بر او است که بیدار و هوشیار بماند، و هر وقت عوامل انحراف او را از راه راست به بیراهه کشانید،از برکت همین هشیاری و اعتماد به خدا و به تصمیم خود برای بازگشتن به استقامت در زندگی برای دست یافتن به یقین،دوباره به آن بازگردد.

بر ما واجب است که بدانیم خدا راه راست را به صورت راه زندگی اشخاص تجسّم می بخشد،چه،ناگزیر باید برای ایمان یک صورت تجسّم یافتۀ واقعی وجود داشته باشد تا به شکل اندیشه های مجرّد و انتزاعی در نیاید که قابل تطبیق و به کار بستن نیست،و این همان «صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» است از:پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان و نظایر ایشان.

امّا مرحلۀ دوم بازشناختن وسایل منحرف شدن از راه راست است که بر انسان در جهت انحراف و کج شدن از راه فشار وارد می آورد و چنان می کند که شخصی از روی علم و به عمد راه منحرف را برای پیش رفتن خود برگزیند.

همچون دوست داشتن شهوتها از زنان و فرزندان و چیزهای تجمّلی و فخر فروشی و حبّ جاه و خواستاری تسلّط و سروری بر دیگران.

بیشتر مردم از طریق هواهای نفسانی و شهوات خود از استقامت منحرف می شوند،بدان جهت که خود را تسلیم به فشارهای این شهوتها می کنند.این گونه کسان در معرض خشم خدا قرار دارند که نور فطرت و درخشندگی عقل و خرد را از

ص :94

ایشان سلب می کند،و ناگهان خود را در تاریکیهایی می یابند که هیچ چیز را نمی بینند؛و از همین روی است که مؤمنان به دعا از خدای بزرگ می خواهند که نعمت هدایت را برای ایشان دایمی کند و مستقیم باقی بماند.

« غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ -کسانی که در معرض خشم(خدا)قرار گرفته اند.» /1 و چون به عمد از راه راست منحرف شده اند،خداوند نعمت هدایت را از ایشان سلب کرده و پیوسته منحرف باقی خواهند ماند.

مرحلۀ سوم:رهایی از عوامل جبری انحراف است که انسان را نادانسته و بدون تصمیم گرفتن خودش به راه کج می کشاند،همچون نادانی و غفلت و فراموشی،که اینها نیز از عوامل گمراهی است و باید شخص از شرّ آنها نیز خلاص شود تا استقامت به حدّ کمال رسد.

و بسیاری از مردم،به سبب نادانی ایشان نسبت به دین و خوشبختی و خیری که با آن همراه است،انحراف حاصل می کنند.مانند بیشتر نوجوانانی که از ارزشهای خدا دور شده و به چپ و راست رفته اند،و به خاطر دست یافتن به اصول و مبادی باطل اصول و مبادی راست و حقیقی را فدا کرده اند؛اینان نادانند،بدان جهت که اگر از دین درست آگاهی می داشتند،از فداکاری برای حفظ اصول و مبادی حقیقی و درست خودداری نمی کردند،و چنین است که مؤمنان در اوضاع و احوال خاص به گناه کشیده می شوند و هر چه زودتر توبه می کنند؛رهبر اینان غفلت و فراموشی است.به همین جهت است که مؤمنان راستین به وی از خدا می خواهند که آنان را به راه راست هدایت کند و از«گمراهان»قرارشان ندهد:

« وَ لاَ الضّٰالِّینَ -و نه گمراهان.» رهایی از گمراهی نادانسته تنها پس از رهایی از کجراهی و انحراف دانسته است،چه نور خدا وارد قلب متکبّر معاند نمی شود که تصمیم بر کجراهی گرفته است،و به همین جهت است که قرآن نخست به خلاص شدن از خشم خدا فرمان می دهد،و سپس به رهایی از گمراهی.

ص :95

و آخرین سخن...این که سورۀ الحمد با آیات هفتگانۀ آن خلاصه ای از دیدگاهها و بصیرتهای اسلام دربارۀ زندگی است که تفصیل آن را در سراسر قرآن می یابیم.

ص :96

/1

سورۀ بقره

اشاره

ص :97

ص :98

سورۀ بقره /1

فضیلت سوره:

خدا به رسولش(ص)گفت:

«به تو و به امّتت گنجی از گنجهای عرش خودم را بخشیدم که فاتحة الکتاب است و پایان سورۀ بقره»(بحار،ج 89،ص 263).

و امام صادق(ع)گفت:

«هر کس سوره های بقره و آل عمران را بخواند،این دو در روز بازپسین همچون دو ابر یا دو عبا بر سر او سایه خواهند افکند»(بحار،ج 89،ص 265).

/1

زمینۀ کلّی سوره

اشاره

نخست،نام سوره:

الف:کلمۀ«سوره»به چه معنی است؟به معنی قاب و چارچوب محدود کنندۀ یک چیز،و نیز به معنی دیوار است،و سوره یکی از این گونه چارچوبها است که مجموعه ای از اندیشه های معین را محدود می کند،و در مجموع شخصیّتی مشترک را در اختیار ما قرار می دهد،و شاید بتوانیم از آن،به قیاس با

ص :99

تعبیرهای واحد گرما و واحد نور یا هر کمیت دیگر،با واحد فکری تعبیر کنیم.

و این لفظ بهتر از تعبیر کردن با(فصل...بخش...مبحث...و...و) است،بدان سبب که لفظ سوره دلالت بر جدا کردن بخشی از قرآن از بخشی دیگر و تقسیم کردن آن به چند قسمت نیست که ممکن است شخصی را به اندیشه هایی دور از حقیقت قرآن بکشاند،بلکه دلالت بر دانۀ همکاری میان افکار آن مجموعۀ قرآنی دارد که یک سوره را می سازد،و چنان است که می توانیم آن را در ضمن یک قالب و چارچوب بگنجانیم و یک واحد فکری مستقل بدانیم.

ب:البقرة...در این سوره در ضمن داستانی جالب و عبرت انگیز.(آیات 74-67)از فرمانبرداری و اعتماد کردن به رهبری در حل دشواریها سخن رفته است که با خط کلّی سوره هماهنگی دارد.

/1

زمینۀ کلّی سوره سورۀ البقرة از چه چیز سخن می گوید؟

ممکن است برای پاسخ دادن به این پرسش با دشواری رو به رو شویم،ولی می توانیم بگوییم که در آغاز سوره مردمان به سه دسته تقسیم شده اند:مسلمان و کافر و منافق،که در سوره پس از آن به تفصیل دربارۀ این اقسام سه گانه سخن رفته است،و سپس با تمرکز بر صفات مؤمن،می توانیم بگوییم که خط کلّی سوره ترسیم مبانی شخصیت ایمانی،خواه در تراز فرد مؤمن و خواه در تراز امت مؤمن است.

و از این خاستگاه سوره از فرزندان اسراییل و از داستان ماده گاو و از کجرویهایی که در این امت مؤمن پدید آمد،سخن می گوید،و قرآن مؤمنان را از آن بر حذر می دارد.و نیز از همین خاستگاه سوره پس از آن از واجبات مؤمن(فرد و امت)سخن می گوید و از قبله(رمز یگانگی و خصوصیت شخصی مؤمن)و سپس حج (رمز یگانگی و پرستش)و پس از آن از قصاص و روزه و...بحث می کند.

و در این سوره،کلمه ای آمده است که می توانیم آن را به وضوح تعبیری از

ص :100

خط کلی در این سوره بدانیم و آن کلمۀ«صبغة»به معنی رنگ و علامت و مهر در این گفتۀ خدای تعالی «صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ» است و بنا بر این سورۀ حاضر تعیین کنندۀ صبغۀ ایمانی در همۀ فعالیتهای مؤمن محسوب می شود.

و علی رغم آنکه سوره های دیگر قرآن نیز از صبغة اللّٰه سخن گفته اند،در آن سوره ها سخن متمرکز در اطراف و جوانب این صبغه است،در صورتی که در این سوره از آن به صورت کلی و به شکلی بحث می شود که با جلوه های این صبغه ارتباط دارد و بدین گونه صورت کاملی از آن در برابر ما آشکار می شود.

ص :101

/1

/1

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) ذٰلِکَ اَلْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ (2) اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (3) وَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4) أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (5) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (7) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخٰادِعُونَ اَللّٰهَ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اَللّٰهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْمُفْسِدُونَ وَ لٰکِنْ لاٰ یَشْعُرُونَ (12) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ اَلنّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ اَلسُّفَهٰاءُ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلسُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ (13) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (15) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (16) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (18) أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ اَلصَّوٰاعِقِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ وَ اَللّٰهُ مُحِیطٌ بِالْکٰافِرِینَ (19) یَکٰادُ اَلْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قٰامُوا وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (20)

ص :102

ص :103

معنای واژه ها

2[ذلک]

:لفظی برای اشارۀ به ما بعد است.

[ریب]

:شک،و گفته اند بدترین شک.

[هدی]

:دلالت و راهنمایی.

[المتّقین]

:از وقایة،و آن مأخوذ از اتقاء است که به معنی حاجز و مانع شدن میان دو چیز است.

3[یؤمنون]

:تصدیق می کنند،و ایمان یعنی اعتماد و تصدیق.

[الغیب]

:آنچه از تو پنهان باشد و آن را نبینی:

[یقیمون]

:ادا می کنند،می گزارند،و یقیمون الصلاة به معنی ادامه دادن به ادای فرایض آن است.

[الصّلاة]

:دعا کردن،خواندن.

[رزق]

:روزی،بخشش جاری.

[انفاق]

:خرج کردن مال.

4[یوقنون]

:می دانند،و علم را از آن روی یقین می نامند که به آن قطع حاصل می شود و نفس به آن آرام می گیرد؛پس هر یقینی علم است،ولی هر علمی یقین نیست،و این همچون علمی است که پس از استدلال و نظر کردن برای

ص :104

غامض بودن معلوم یا دشوار بودن آن برای ناظر حاصل می شود.

5[أولئک]

:اسم مبهمی است که برای هر حاضر قابل اشاره کردن به آن شایسته است،و در معنی جمع به کار می رود.

[المفلحون]

:رستگاران،و فلاح به معنی رستگاری و نیز به معنی بقاء و ظفر هم می آید.

6[الکفر]

:پوشاندن و پنهان کردن نعمت؛و شکر آشکار کردن و اظهار داشتن آن است.

[سواء]

:مصدری است که به جای فاعل مستو به کار رفته و به معنی یکسان است.

[انذار]

:خبر دادن همراه با ترساندن است،پس هر بیم دهنده و منذر خبر دهنده است،ولی هر خبر دهنده بیم دهنده نیست.

7[ختم]

:یعنی مهر نهاد.

[غشاوة]

:پوشش.

[عذاب]

:پیوستگی و استمرار درد.

8[الیوم الآخر]

:روز آخر،و از آن روی چنین خوانده که پس از آن دیگر روزی نیست.

9[یخدعون]

:می فریبند،و اصل خدع به معنی پوشاندن و ابهام است.

10[مرض]

:علتی در بدن است و نقیض آن«صحة»است.

[الیم]

:دردناک.

14[لقوا]

:از لقاء به معنی جمع شدن با چیزی از طریق مقارنه است.ملاقات کردن.

ص :105

[خلوا]

:خلوت کردند،و خلوت معه به معنی او را ریشخند کردم.

15[یمدّهم]

:آنان را مهلت می دهد.اصل مدّ به معنی زیاد شدن چیزی است؛و به معنی جذب نیز هست از آن روی که مایۀ زیاد شدن طول است.

[طغیان]

:تجاوز از حد است.

[یعمهون]

:متحیّر می مانند.

16[اشتروا]

:مبادله کردند.و اعراب در مورد آنکه کسی به چیزی متمسّک شود و جز آن را رها کند،می گویند اشتراه که نه بیعی در میان است و نه شرایی.

[ربح]

:افزایش بر سرمایه یعنی سود و ربح است.

[التجارة]

:در بند رسیدن به ربح در فروش است،و اعراب از آن روی ربح را به تجارت اضافه می کنند که ربح در تجارت و بازرگانی است.

17[مثل]

:همچون شبیه است و در یک معنی رایج می آید که در آن از دو چیز همانند یکدیگر سخن می رود.

[استوقد]

:خواستار وقود یعنی هیزم شد.

[ترک]

:دست کشیدن از چیزی است.

[ظلمات]

:جمع ظلمت است و به معنی تاریکیها.

[ابصر]

:از إبصار است به معنی دریافت چیزی با حسن بینایی.و ابصار و دیدن با قلب،مجازی از ابصار با چشم است.

ص :106

/1

قرآن چگونه آدمیان را تقسیم می کند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات از سه نمونه از نمونه های بشری سخن می رود،و دید آشکاری از آنها به دست می آید،و خواننده می تواند یکی از نمونه ها را با علم و بصیرتی مأخذ برگزیند.

و این تقسیم و طبقه بندی برای اسلام طبیعی است،از آن روی که اندیشه ای تازه است و به تقسیمات موجود میان مردم(ناحیه و رنگ و زبان و عشیره و نژاد)که اصول قرار دادی از آنها سخن می گوید معترف نیست.

دین تازه،تقسیمات تازه ای را مطرح می کند تا مردمان بر حسب این تقسیم و طبقه بندی ایستار مطلوب خود را انتخاب کنند.

و هنوز امت مسلمان به این طبقه بندی و چشمپوشی از طبقه بندیهای نادرست دیگر نیازمند است،تا بتواند برای به کار بستن مبادی و اصول دین حنیف و پاک اسلام نیرومندی بیشتری داشته باشد.

/1

شرح آیات:
اشاره

[1]

« الم -الف،لام،میم.» این حروف که آنها را در آغاز بسیاری از سوره های قرآن می بینیم چیست؟ و آیا برای ما مفهومی دارد؟یا همچون آن چیزها در قرآن است که به آنها متشابه گفته می شود و معنی آنها را تنها راسخان در علم می دانند؟یا این که راز آن را تنها خدا می داند و هر فرستاده ای که خدا خود در غیب به او خبر دهد؟ در این خصوص اختلاف کلمه فراوان است.در آن حین که کسانی که

ص :107

بی دلیل حکمی را عرضه می کنند بر آنند که این امر در نزد عقل ناروا است که خداوند سبحانه و تعالی آیه ای را فروفرستد که از معنی آن آگاهی نداریم،و در این باره احتجاج می کنند که قرآن کتاب راهنما و زبان آن زبان عربی آشکار است و خدا به تدبّر در آن فرمان داده است،در عین حال مشاهده می کنیم که دربارۀ این حروف اوایل سوره ها با یکدیگر اختلاف دارند و در این خصوص بیست و یک رأی عرضه داشته اند.

آیا اختلاف دلیل علم است؟

به نظر من می رسد که این حروف همچون آیات متشابه است،و بر آنم که آیات متشابه قابل فهم برای کسانی است که در علم رسوخ و تبحّر و توانایی دارند، و این که درجات مردم در علم متفاوت است،و درجات فهم آنان نسبت به یکدیگر نیز متباین است،و هر کس صاحب درجه ای از علم باشد در آن راسخ است و در درجۀ بالاتر از آن غیر راسخ است و می بایستی به راسخان در آن درجه رجوع کند.

بنا بر این احاطه پیدا کردن علمی بر همۀ معانی کتاب و به همۀ ابعاد دانش یک آیۀ قرآنی غیر ممکن است.و بر ما است که به آنچه می دانیم تسلیم شویم و در آنچه نمی دانیم تسلیم کسی باشیم که آن را می داند.

در این حروف امکان مدعی شدن این که از همۀ اسرار آنها آگاهیم،وجود ندارد،به همان گونه که نمی توانیم منکر دانستن بعضی از حقایق آنها باشیم.

/1 حال می پرسیم که:این حقایق کدام است؟ پیش از پاسخ گفتن یادآور می شویم که قرآن را ظهری است و بطنی.و این که تفسیر آیات آن وجوهی دارد که هر یک از ما جز بعضی از آنها را نمی داند و گمان می کند که دیگران که نظری دیگر دارند به خطا رفته اند؛و شاید همه بر یک صحت و درستی بوده باشند.

بنا بر این ممکن است بسیاری از اقوال در این مورد درست باشد،بدون آن که معنی این سخن باطل بودن چیزی جز آن بوده باشد.

ص :108

گفته اند:این«أحرف»یا حرفها نامهای سوره ای است که در آن آمده اند.

و گفته اند:آنها وسیلۀ آگاه کردنی است که شنوندگان را برای ادامه دادن به هشیاری و تفکّر در آنها و در هر چه پس از آنها می آید ترغیب می کند.

و گفته اند:اینها دلالت بر قطع شدن دنبالۀ یک معنی و پرداختن به سخنی تازه است.

و گفته اند:خدا به وسیلۀ آنها به ستایش خود پرداخته،و اینها اشارۀ به نامهای نیک(الاسماء الحسنی)او است،و حتی در دعا یا مناجات کردن با پروردگار به آنها بدین صورت آمده است:(یا کهیعص)،(یا حم عسق).

و گفته اند:چالش و مبارز طلبی نسبت به اعراب است که اگر می توانند کتابی فراهم آمدۀ از این حروف بیاورند و نتوانستند مثل قرآن را بیاورند.

و گفته اند:آنها سوگند است بدان سبب که مبانی کتب خدا و وسایل سخن گفتن میان بندگان است؛آیا پروردگار ما نگفته است: «ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ» ؟ و گفته اند:اینها معجزۀ بلاغت است،چه اعراب پیش از آمدن قرآن این گونه استفاده از حروف نکرده بودند.و چیزهای دیگری جز اینها گفته اند که به صورت جزئی به بعضی از آنچه گفتیم مربوط می شود، /1 و ما می گوییم آری،ولی اثبات یک نظر به معنی نفی جز آن نیست.

بنا بر این امکان آن هست که این حروف نامهای سوره ها باشد و در عین حال از پایان یافتن یک سوره و آغاز سورۀ دیگر خبر دهد،و نیز یادآوری و تنبّهی برای انگیختن فکر و به کار انداختن عقل و بیدار کردن ضمیر باشد.یا این که اشاراتی به نامهای خدا بوده باشد،چه آشکارترین چیز در آسمانها و زمین نامهای خدا است،و حروف پیش از هر چیز اشارۀ به آنها است.مثلا،اشارۀ الف به لفظ «اللّٰه»آشکارتر از اشارۀ آن به لفظ«اسد»است.و اگر اشاره به اسماء حسنی بوده باشد،سوگند یاد کردن به آنها بسیار مناسب است.و با این همه اعجازی قرآنی

ص :109

است،و با اینها اعراب به چیزی تازه رسیدند که پیشتر نمونه ای نداشت.

از این همه گذشته،در آنها رازهایی است که بعضی از آنها را انسان با پیشرفت علم و معرفت پس از این کشف خواهد کرد.

بدین گونه این حروف اشاراتی میان پروردگار و کسانی است که آنان را برای خبر یافتن از غیب خود شایسته می دانسته است،و در خبر آمده است:

1-در تفسیر امام این که معنی الم آن است که:«این کتابی که آن را فروفرستاده ام حروف جدا از همی است که از جملۀ آنها الف لام میم است،و آن به زبان و حروف هجای شما است،و اگر راست می گویید مانند آن را بیاورید». (1)

2-قمی به نقل از امام باقر(ع):«آن حرفی از نام اعظم خدا است که از آن جدا شده،و اگر آن را پیغمبر و امامان علیهم السلام ترکیب کنند آن اسم بزرگ خدا به دست می آید که چون خدا را به آن بخوانند اجابت می کند». (2)

/1 3-و از امام علی(ع)روایت شده است که گفت:«هر کتاب را گزیده ای است و گزیدۀ این کتاب حروف تهجی است». (3)

4-و در حدیث شریف از امام ابو جعفر الباقر(ع)آمده است که گفت:

«ای أبا لبید،مرا در حروف مقطعۀ قرآن دانش فراوان است». (4)

قرآن راهنما است

[2]

قرآن تعریف از خود را در سه کلمه خلاصه کرده که اینهاست:

الف:کتاب-ثابت و عمل کننده-و نه تنها راهنماییهای غیر مربوط به یکدیگر یا ناتمام.

ب:شکی در آن نیست،و شکی به آن راه نمی برد.حقیقی است از آن

ص :110


1- 1) -تفسیر صافی تألیف ملا محسن فیض کاشانی،ج 1،ص 91.
2- 2) -همان کتاب،ج 4،ص 366.
3- 3) -مجمع البیان،ج 1،ص 32.
4- 4) -صافی،ج 1،ص 90.

روی که غیر متناقض است،هم در خودش و هم بالنسبه به انسان و هم بالنسبه به راهنمایی عقل.

ج:راهنمای پرهیزگاران است.هر کس را که دوستار راهیابی باشد و به آن کار کند،راهنما است،چه تقوی و پرهیزگاری که پرهیز قلبی است در واقع عمل است،و بدون بیم دادن و خود را بر حذر داشتن(که عامل نفسانی انگیزندۀ به سوی ارادۀ هدایت است)،و بدون عمل کردن برای هدایت،هدایتی وجود پیدا نخواهد کرد.

« ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ -این کتاب بدون شک راهنمای پرهیزگاران است.» سپس قرآن از سه گونه ایستار و موضع گرفتن مردمان در برابر این کتاب جدید آسمانی سخن می گوید:پرهیزگاری،کفر،و نفاق.

/1

[3]

پرهیزگاران کیانند؟و صفات برجستۀ آنان کدام است؟ مهمترین این صفات،مؤمن بودن به غیب است و آنچه در ما ورای حقایقی قرار دارد که انسان می تواند آنها را مستقیما مشاهده کند،برای رسیدن به آنچه مشاهدۀ مستقیم آنها امکانپذیر نیست.این توانایی که ما افراد بشر را صاحب تمایز علم پیدا کردن به آینده(غیب)از راه شناخت و معرفت حاضر(شهود)و شناخت گذشته(غیب)از راه مشاهدۀ آثار آن بر حقایق حاضر(شهود)می سازد.

این صفت در پرهیزگاران چندان ژرف می شود که به درجۀ ایمان می رسد و آنان نسبت به مستقبل و آینده مؤمن می شوند و چنان نیست که تنها به آن علم داشته باشند،و به ماضی و گذشته مؤمن می شوند و تنها آن نیست که به آن علم داشته باشند،و میان علم و ایمان تفاوت بسیار است.ایمان تسلیم نفسی و عقلی به علم است و به کار بستن عملی آن در زندگی.

بزرگترین و آشکارترین غیب ایمان به خدایی است که آیات و نشانه های او بر هر افق و در هر چیز پراکنده است،و ایمان به او اصل ایمان است.

ایمان به غیب به میانجیگری نماز که خط روحانی مستقیمی میان انسان و

ص :111

خدا می گشاید،ژرف پیدا می کند و همچون پل میان حضور و غیب می شود.و این پیوستگی در بخشندگی کامل تجسّم پیدا می کند.پس ایمان و ارتباطی بدون گواهی دادن بخشش و انفاقی بر آن وجود پیدا نخواهد کرد.

ولی بخشندگی با چه چیز صورت می گیرد؟آیا از خود چیزی برای خدا می دهیم؟هرگز!تنها جزء کوچکی را از آنچه خدا به ما عطا کرده است می بریم و آن را انفاق می کنیم و در راه خدا می دهیم.و هر چیزی را بخششی متناسب با آن است:بخشش مال به خرج کردن آن،و جاه به بخشیدن،و علم و دانش به پراکندن آن و همچنین.

و از این جا است که:

« اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ - کسانی که به غیب ایمان دارند و نماز را برپا می دارند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند.» /1 [4]

و ایمانی که پرهیزگاران به آن آراسته می شوند،ایمان کاملی است که تنها منحصر به پاره ای از حقایق نیست.بلکه اینان به کتابی که به رسول اللّٰه(ص) نازل شده،و به آنچه بر فرستادگان پیش از رسول اللّٰه محمد(ص)نازل شده ایمان دارند و تمایزی میان آنان قائل نمی شوند.و ایمان ایشان به سرای دیگر ایمان استواری است که به سطح یقین می رسد،و به همین سبب از داشتن هر شکی دربارۀ روز پاداش پاکند.بدین گونه عقاید پرهیزگاران تکامل پیدا می کند و عبارت می شود از ایمان به خدا(غیب)و آنچه تقویت کنندۀ این ایمان است از نماز و زکات،و ایمان به رسالتها،و سپس ایمان به روز قیامت.

و طبیعة ایمان به رسالتها ما را به ایمان به خلفای ایشان و امتدادهای ایشان دعوت می کند،همان گونه که ایمان به روز بازگشت نتیجه ای از ایمان به دادگری خدا است،و اینها اصول اساسی دین است که جوهر شخصیت هر مؤمن را می سازد.

« وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ -و کسانی که به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده مؤمنند و به آخرت یقین

ص :112

دارند.» [5]

و آنچه پرهیزگاران به عنوان نتیجه به دست می آورند،راهیابی و رستگاری است.راهیابی به آنچه در آن استقامت عقل و روح است،و رستگاری به سبب رسیدن به خوشبختی در دنیا و آخرت.

« أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -اینان بر راه راستی از پروردگار خویشند و اینان رستگارانند.» [6]

کفّار چه کسانند؟ گروه دوم از طبقه بندی قرآنی کسانی هستند که بازگشت آنان به حق غیر ممکن است،از آن روی که به عناد و مخالفت با حق برخاستند و گوشها و چشمهای خود را در مقابل دعوت به آن بستند.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ - برای کسانی که کافر شدند،یکسان است که ایشان را بترسانی یا نترسانی،ایمان نخواهند آورد.» [7]

کفر-همچون ایمان-با انتخاب آزاد انسان آغاز می شود،ولی به خدا پایان می پذیرد. /1 او است که این یا آن را مدد می رساند.بر ایمان مؤمن می افزاید و گمراهی کافر را اضافه می کند و نور ایمان را از او سلب می کند و چنان می شود که:

« خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ -خدا بر دلها و گوشهای ایشان مهر نهاده است.» چرا؟بدان سبب که آنان از دلها و عقلها و گوش خود که به قلب راه می برد بهره برداری نکردند،و نه خود دربارۀ خویشتن به تفکر پرداختند و نه به سخنان متفکران گوش فرا دادند.پس عقلهاشان از کار افتاد،و دعوت کنندگان به حق آنان را ترک کردند و از اندرز دادن به ایشان بازایستادند.

« وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ -و بر چشمهاشان پوششی است.» بنا بر این دیدن آیات به توسط آنها و رسیدن به حقایق از طریق آنها محال

ص :113

است،زیرا قلب از عمل افتاده بود،چشمها به صورت دوربینهای عکّاسی درآمد که از چیزها تصویر برمی دارد بدون اینکه چیزی از آنها بفهمد.

اینان از خدا چه انتظار دارند؟کسی که چشمان خود را بسته و در تاریکی راه می رود،انتظار دیدن چه چیز را دارد؟آیا می توان توقع داشت که او سالم به خانۀ خود برسد؟یا به گورستان یا بیمارستان؟ « وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و آنان را عذابی بزرگ(در پیش)است.» [8]

منافقان کیانند؟ آنان را صفاتی چند است که آشکارترین آنها این است که می گویند ایمان آوردیم در حالی که مؤمن نیستند:

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ -و بعضی از مردم کسانیند که می گویند به خدا و به روز دیگر ایمان آورده ایم در صورتی که مؤمن نیستند.» [9]

و بدان جهت که منافقان در زیر پوشش ایمان نفاق می ورزند،در آن می کوشند که در عبادتها مبالغه کنند(زیاد خواندن ریایی نماز)و می خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند،در صورتی که /1 حقیقة خود را می فریبند،زیرا تصور می کنند که می توانند دین حقیقی را با از دست ندادن دنیا و شهوات آن برای خود نگاه دارند،و به این گمان آغاز کرده اند که اعمال(ظاهری و قشری)ایشان دین است،و بدین گونه،دین را از معانی آن تهی می کنند و برای آن معنی تازه ای می سازند و خود را از فایده های بزرگی که از دین حقیقی در صورت ملتزم بودن به آن به دست می آید، محروم می کنند.به همین جهت خدا می گوید:

« یُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ - خدا و کسانی را که ایمان آورده اند می فریبند،و جز خودشان را نمی فریبند ولی نمی فهمند!» سپس خداوند به تفصیل دربارۀ خود فریبی این منافقان بدون این که خود از آن آگاهی داشته باشند بحث می کند و می گوید:

ص :114

[10]

اولا:اینان با عمل نفاق خویش دچار ترس و شکست خوردگی و بی ارادگی می شوند.هر فرزند آدمی در قلب خود به این بیماریها مبتلا است،ولی منافق بر تعداد آن چندان می افزاید که همۀ زندگی وی بر روی آن بنا می شود.او با دو شخصیّت درونی و بیرونی زندگی می کند،و در میان این دو اراده و توانایی را برای تحقق بخشیدن به خواسته ها و مبتکر بودن از دست می دهد،تا چه رسد به این که زندگی وی سراسر از دروغ رنگ پذیرفته است.

« فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ -در دلهای ایشان بیماری است.» بیماری برخاستۀ از ترس و تسلیم نفاق شدن و...

« فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً -پس خدا بیماری ایشان را افزود.» و دیگر این اشخاص نمی توانند آسوده خاطر زندگی کنند،چه با ترس و اضطراب و بیم رسوایی زندگی می کنند،و این خود سبب پیدایش عذابی دردناک برای ایشان می شود که از دروغی که همۀ زندگی آن را فراگرفته رنگ پذیرفته است.

ممکن است یکی از ما دروغی بگوید،و از ترس آشکار شدن دروغش در اضطراب دایمی به سر برد /1 و پیوسته در اندیشۀ پوشاندن آن دروغ باشد.

« وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ -و ایشان را عذابی دردناک است به سبب دروغی که می گفته اند.» [11]

ثانیا:مقیاسهای عقلی در نزد آنان(به سبب نرسیدن هدایت خدا به ایشان و به سبب تنش شخصیّتی که پیدا کرده اند)در هم آمیختگی پیدا می کند و لذا در فساد غوطه ور می شوند در صورتی که فساد را صلاح تصور می کنند،و چون از لحاظ نفسانی دور از اجتماعی که درآنند زندگی می کنند،از بهره برداری از نصایح دیگران محروم می مانند،و افکار ایشان از طریق همکاری با افکار دیگران تکامل پیدا نمی کند.به همین جهت خدا گفته است:

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ -و چون به ایشان گفته شود که در زمین تباهی مکنید،می گویند:هرآینه ما

ص :115

شایسته کاران و نیکوکارانیم.» [12]

در صورتی که حقیقت جز این است.اینان اندامهای فاسدی از اجتماع شده اند،ولی مقیاسی را از دست داده اند که با آن شخص می تواند فساد و تباهی را از جز آن تمیز دهد،و نمی فهمند.

« أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لٰکِنْ لاٰ یَشْعُرُونَ -آگاه باشید که آنان تبهکارانند ولی این را نمی دانند و نمی فهمند.» قرآن«شعور»را به کار می برد نه«عقل»را،و نگفته«لکی لا یعقلون»تا ما تصوّر نکنیم مسائل ساده ای که به اندیشه و تأمّل نیازمند نیست(همچون تشخیص میان تباهی و سامان یافتگی)خارج از درک منافق است چه رسد به مسائل پیچیده.

شرط نخست آگاهی به هر حقیقتی اعتماد به نفس و ملاکهای عقلی است که انسان در اختیار دارد،و نفاق این اعتماد را از صاحبش می ستاند و لذا دیگر بر چیزی آگاهی نمی یابد.

[13]

سوم:آنها بر محور کارهای خود در گردش اند و آن را حق می دانند و جز آن را /1 گمراهی و باطل می دانند و لذا مردم را بی خرد می خوانند و فرصت بهره گیری از نظریات و تجارب مردم را از خود می گیرند.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ النّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ السُّفَهٰاءُ - هنگامی که به آنها گفته می شود ایمان آورید چنان که مردم ایمان آوردند گویند:

آیا چنان ایمان آوریم که بی خردان ایمان آوردند.» ولی بی خرد حقیقی کیست؟آیا کسی نیست که فرصت ایمان و فرصت بهره وری از تجربیات دیگران را از خود می گیرد؟ « أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ -آگاه باشید که هم ایشان دیوانگانند ولی نمی دانند.» [14]

و به سبب جدایی گرفتن نفسی از اجتماع و آگاهیها و عقل آن، کارهای اجتماع را استهزا می کنند و نسبت به آن تصور معکوس دارند و به همین سبب عملا از اجتماع کنار می مانند و در فعالیتهای آنکه نه تنها به نفع اجتماع

ص :116

بلکه به نفع خود ایشان نیز هست شرکت نمی کنند.

« وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ -و چون با کسانی رو به رو می شوند که ایمان آورده اند،می گویند:ایمان آوردیم،و چون با شیاطین خودشان خلوت می کنند، می گویند:ما با شما هستیم،و آنان را ریشخند می کنیم.» [15]

و این روحیّۀ پیچیده فرصت هدایت و راهیابی را برای همیشه از دسترس ایشان خارج می کند،چه هر وقت سخنی را می شنوند به تفسیر منفی آن می پردازند و آن را مورد تمسخر قرار می دهند،پس چگونه می توانند هدایت شوند؟ به همین سبب است که خدای تعالی می گوید:

« اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ -خدا ایشان را استهزا می کند و آنان را وا می گذارد که در سرکشی و طغیان خود حیران و کور بمانند.» یعنی از دیدن حقیقت عاجز باشند و همچون کسی که کور است نتوانند آن را ببینند(عمه به معنی نداشتن چشم است از بدو تولّد).

/1 قرآن در این جا نفاق را طغیان نامیده است،زیرا که جز به سبب فقدان بندگی نسبت به خدا و تسلیم شدن به شهوات نفسانی و فشارهای اجتماعی به وجود نمی آید.و بنا بر این منافق به سبب فریب خوردگی ذاتی با چهار بحران رو به رو است:

اولا:افزایش بیماری نفسانی که او را به جانب عذاب دردناک سوق می دهد.

ثانیا:فرورفتن وی در فساد.

ثالثا:جدایی وی از بصیرتهای اجتماعی و جدا ماندن وی در درون غلاف ذات خودش.

رابعا:از دست رفتن ابدی فرصت راهیابی،و کوری نفسانی.

[16]

و خدا برای ما مثلهایی می زند تا از حقیقت نفاق و منافقی آگاه

ص :117

شویم و از آن پرهیز کنیم.می گوید:نفاق بدان می ماند که کسی چیزی بخرد و پول آن را بدهد،ولی فروشنده کالا را به او تسلیم نکند،که در این صورت مالش را از دست داده و به کالاهای مورد نظر خود دسترس پیدا نکرده است.به همین گونه است که منافق دنیا را با از دست دادن آخرت می خرد،و حق و هدایت را می دهد تا سعادت در دنیا را تحصیل کند،پس به این یک نمی رسد و آن را از دست می دهد.

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ -آنان کسانیند که گمراهی را با از دست دادن هدایت خریدند، پس تجارتشان سودی نداشت و رهیافته نبودند.» [17]

و قرآن برای آنکه طرف دیگری از نفاق را بر ما مکشوف کند،مثل دیگری می زند:

« مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ -مثل ایشان همچون مثل کسی است که آتشی افروخت و چون اطراف خود را روشن کرد،خدا روشنی را نابود کرد.» و چیزی در برابر او جز دود و خاکستر باقی نماند.

« وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ -و آنان را در تاریکیهایی گذاشت که چیزی در آن نمی دیدند.» هدایت،نوری است که خدا برای انسان می افروزد،و منافق،نزدیک نور بود و ظاهرا /1 به آن ایمان آورد،و بسا که در لحظۀ پاکیزه ای از لحظه های عمر خود به آن حقیقة مؤمن بود،ولی سرانجام بر اثر فشار شهوتها و تسلیم شدن به ارادۀ طاغوتهای اجتماع فاسد به آن کفر ورزید،و خدا نور هدایت را از او گرفت و چیزی جز تاریکی و نابینایی برای او باقی نماند.

[18]

« صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ -کر و گنگ و کورند،پس بازنمی گردند.» منافقان همۀ مشاعر و تواناییهای خود را از کف می دهند.قدرت بر شنیدن و بر سخن گفتن و بر دیدن را از دست می دهند،و در نتیجه قدرت بر زندگی از اختیار

ص :118

ایشان خارج می شود،چه،مشاعر و قدرتهای خود را از دست داده اند.پس چگونه زندگی می کنند؟در بیابانی خالی تا ابد سرگردان می مانند.

[19]

و مثل سومی که خدا دربارۀ واقعیّت منافق می زند،چنین تصویر می شود.فرض کنید که اکنون در بیابانی قرار گرفته ایم و شب و ابری متراکم ما را احاطه کرده است.تاریکی ما را می پوشاند،و تندر با ترس و اضطراب ما را به لرزه درمی آورد...خواستار نوری هستیم که به هدایت آن راه خود را بیابیم.چشم به زدن برقی در آسمان داریم که زمین را برای ما روشن کند و در پرتو آن به پیش گام برداریم،ولی این برق هم که بزند چند لحظه ای بیشتر درنگ نمی کند و خاموش می شود.بعضی از ما از راهنماییهای برق در همین لحظات کوتاه مدد می گیرند و در صدد یافتن راه برمی آیند و پس از خاموشی برق هم در همان راه یافته پیش می روند؛ ولی بعضی دیگر چنین نیستند و پس از خاموشی برق بر جای خود باقی می مانند.

مثل مؤمن و منافق چنین است:مؤمن از راهنمایی وحی که به زدن برق آسمان شباهت دارد،بهره مند می شود،ولی منافق با آن سر و کاری ندارد و در تاریکی حیران و سرگردان می ماند.

« أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ الصَّوٰاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّٰهُ مُحِیطٌ بِالْکٰافِرِینَ -یا همچون بارانی است از آسمان که در آن تاریکی و رعد و برق است،و انگشتان خود را در صاعقه ها،از ترس مرگ،در گوشها می کنند،و خدا بر کافران احاطه دارد.» [20]

« یَکٰادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قٰامُوا وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -نزدیک است که برق چشمهای ایشان را برباید:هر گاه روشنی برای ایشان بیاورد،در آن راه می روند،و چون تاریک شود بر جای خود می ایستند،و اگر خدا بخواهد چشمها و گوشهای ایشان را از میان می برد /1 و خدا بر هر چیز توانا است.» زندگی همچون بیابانی است،و شهوتهای ما همان ابر ستبری است که

ص :119

تاریکیها و رعد و برق را در خود دارد،و ما در آن به نوری آسمانی نیازمندیم که بر ما،همچون آبی که از آسمان فرومی بارد،فروریزد،ولی باید به این نور چنگ زنیم تا در رنج و زحمت زندگی به خود واگذاشته نشویم و در تاریکی حیران نمانیم.

و گاه پروردگار بر ما خشم می گیرد و چشم و گوش را از ما بازمی ستاند،و به اندازۀ یک انگشت جا به جا شدن در امور زندگی برای ما توانایی باقی نمی ماند، چرا که خدا بر ما محیط است و هر چه بخواهد می کند،و روا نیست که به آنچه در زندگی از مظاهر نیرومندی و توانایی است فریفته شویم،و خود را به جای خداوند سبحانه و تعالی صاحب قدرت بدانیم،چه او بر ما محیط است و می تواند سخت ما را بر این فریفتگی و اشتباه بگیرد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 21 تا 25]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اُعْبُدُوا رَبَّکُمُ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (21) اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ (24) وَ بَشِّرِ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا اَلَّذِی رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً وَ لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (25)

/1

ص :120

معنای واژه ها

21[خلقکم]

:خلق،به معنی عمل کردن بر حسب تقدیر و اندازه گیری،و خلق و آفریدن آسمانها عبارت از آماده کردن و به وجود آوردن آنها به مقتضای حکمت است بدون کم و زیاد.و خلق به معنی طبع است و خلیقة به معنی طبیعت و خلاق به معنی بهره و نصیب.

22[السماء بناء]

:آسمان را از آن روی سماء نامیده اند که نسبت به زمین سموّ و ارتفاع دارد.هر چه بر بالای چیز دیگر باشد نسبت به آنچه در زیر است سماء است،و آنچه بالای زمین باشد بناء خوانده می شود.

[اندادا]

:ندّ به معنی مثل و شبیه است و گفته اند که ندّ نیز به معنی ضد است.

23[إن]

:در این جا برای غیر شک آمده است،چه خدا می دانست که آنان در شکّند،ولی این عادت اعراب در کلام است که می گویند:إن کنت انسانا فافعل کذا اگر انسانی این کار را بکن.

[عبدنا]

:عبد بندۀ زر خرید است و نقیض آن حرّ است.

عبد از تعبید به معنی،خوار کردن است،چرا که عبد نسبت به مولای خود خوار و ذلیل است.

[سورة]

:گرفته شدۀ از سور البناء به معنی دیوار ساختمان گرفته شده،و هر جایگاه بلند سوره است:پس هر سوره از قرآن به منزلۀ درجه ای بالا و منزلی عالی است که خواننده از آن به منزل دیگر بالا می رود تا این که قرآن را به پایان

ص :121

برساند.و گفته اند که سوره قطعه ای از قرآن است که از باقی قرآن جدا نگاه داشته شده است.

25[بشر]

:بشارت به معنی رساندن خبری است که سبب شادی شنونده آن شود و بر هر خبر دیگر سبقت داشته باشد.

/1

ارکان ایمان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آنکه قرآن مردمان را به سه گروه تقسیم کرد،به آن بازمی گردد که با ما به تفصیل دربارۀ صفات مؤمنان سخن بگوید که سبب تمایز ایشان از منافقان است،ولی پیش از آن باید ارکان ایمان شناخته شده باشد که عبارت است از ایمان داشتن به خدا و به پیامبریها و به روز دیگر،که این همه را در این مجموعه از آیات خواهیم دید.

شرح آیات:

[21]

ایمان به خدا در عبادت و پرستش او تجسّم پیدا می کند،و پرستش خدا انسان را به پایگاه پرهیزگاران می رساند(که ذکر ایشان در آغاز این سوره گذشت):؛ولی به چه سبب خدا را می پرستیم و پدران خود را نمی پرستیم؟ پاسخ:بدان سبب که خدا ما و ایشان را آفریده و پروردگار همۀ ما است.

و چون ارتباط ما با خدا همان ارتباط پدران ما با او است،دیگر دلیلی برای آن وجود ندارد که پدرانمان را وسیلۀ ارتباط با خدا قرار دهیم،و از همین روی /1 خضوع و خشوع نسبت به پدران درست نیست.

ص :122

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -ای مردم،پروردگارتان را بپرستید که شما و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید،باشد که پرهیزگار شوید.» [22]

و پرسش دیگر این است که چرا باید خدا را بپرستیم و نسبت به او خاضع باشیم و زندگی را که با ما پیوستگی مستقیم دارد و به ما روزی و زیبایی و نیرو می بخشد نپرستیم؟ پاسخ:زیرا که آن او است.

« اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ -آنکه زمین را برای شما گسترد و آسمان را برافراشت و از آسمان آب فروریخت و از هر گونه میوه روزی شما کرد.» اوست که در آغاز،زندگی را به صورتی آفرید که بتوانیم از آن بهره مند شویم.اگر زمین همه از آهن می بود،چگونه می توانستیم بر آن زندگی کنیم،و چگونه می توانستیم بر آن خانه بسازیم و کشاورزی کنیم و راه بسازیم و...و...و اگر آسمان چنان می بود که شهابهای فراوان آن بر سر ما فرومی ریخت،چگونه می توانستیم بر روی زمین زندگی کنیم؟سپس چنان کرد که آب از آسمان بر زمین فروریزد،و زمین را چنان ساخت که گونه ای مختلف رستنیهای آن روزی ما باشد.

آیا روا است پس از این همه به پرستش چیزی جز خدا بپردازیم؟هرگز! « فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -پس برای خدا مانندهایی قرار ندهید،و شما(این را که خدا شریک ندارد)می دانید.» [23]

چگونه خدا را می پرستیم؟ به پیروی از فرستادگانش،و مخصوصا آخرین فرستاده اش که با معجزۀ قرآن آمده،و از ما پرسیده است که:آیا می توانید چیزی مانند این قرآن بیاورید؟ پس پیروی از او واجب است و پیروی او تجسّم یافتن عبادت و پرستش خدا است.

« وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و اگر دربارۀ آنچه بر بندۀ خود

ص :123

فروفرستادیم شک دارید،پس سوره ای همانند آن بیاورید /1 و یاران و گواهان خود جز خدا را به یاری بخوانید،اگر راست می گویید.» و طبعا این همه حتی شهدای دور از خدا بر این گواهی خواهند داد که قرآن بر همۀ آنچه پیش از آن فروفرستاده شده برتری دارد،و در این صورت شک را کنار بگذارید و به فرستادۀ خدا بگروید.

این رسالت دومین عقیده از عقاید اسلامی و حلقه ای است که به حلقۀ توحید یعنی نخستین عقیدۀ اسلامی پیوسته است.

[24]

« فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ -و اگر چنین نکنید و نتوانید،که هرگز نخواهید توانست،پس از آتشی بترسید که فروزانۀ آن مردمانند و سنگها و برای کافران آماده شده است.» این نخستین کیفر است که کافران را به این آتش بزرگ مجازات می کنند که آدمی و سنگ در آن با هم می سوزند.

[25]

و اما مؤمنان به خدا و رسالتهای او در باغهایی قرار خواهند گرفت که همۀ نعمتهای زندگی و افزون بر آن در اختیارشان است.

« وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -و به کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،مژده ده که آنان را باغهایی است که از زیر(درختان)آنها جویها روان است.» پس جایگاه ایشان منطقۀ مزروعی است که در آن شکوه درختان و زیبایی نهرها و نعمتهای زندگی همه در کنار یکدیگر دیده می شوند.

« کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا الَّذِی رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً -و هر زمان که از آنها میوه ای روزی ایشان شود،گویند:این چیزی است که از پیش به آن روزی داده شدیم و همانند آن را آورده بودند.» که این از جهتی همان روزی است که در دنیا بهرۀ آنان شده بود،و از جهت دیگر تا حدّ زیادی شباهت دارد به آنچه در آخرت نصیب ایشان می شود،بدان

ص :124

سبب که همۀ آنها بهره ور از لذّتی فراوان و بزرگ است و نمی توانند تفاوت این روزی و آن روزی را کشف کنند.

/1 و آنان در آنجا از لحاظ نفسانی و روانی نیز در نعمت اند.

« وَ لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و در آن جا همسرانی پاکیزه دارند و در آن جاودان باقی می مانند.» و از نیستی بیم ندارند و از لذت دوستی بقا بهره مند می شوند،و این عقیدۀ سوم پس از ایمان به خدا و رسول است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 26 تا 29]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ اَلْفٰاسِقِینَ (26) اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (27) کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اِسْتَویٰ إِلَی اَلسَّمٰاءِ فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (29)

/1

معنای واژه ها

26[یستحی]

:استحیاء از حیاء است به معنی شرم داشتن

ص :125

و نقیض آن قحة(وقاحت)است.

[یضرب]

:ضرب،یعنی زدن بر همۀ کارها جز اندکی اطلاق می شود،همچون ضرب فی الارض و ضرب فی سبیل اللّٰه،و ضرب فلان علی ید فلان وقتی گفته می شود که کار او را خراب کند،و ضرب الامثال یعنی مثل زدن برای روان کردن آن در سرزمینها.

[البعوض]

:پشه های خرد است و واحد آن بعوضة است.

[الفاسقین]

:فسق و فسوق به معنی ترک کردن فرمان خدا و به گفته ای بیرون رفتن از طاعت است،و عرب می گوید«فسقت الرطبة»یعنی خرما از پوست آن بیرون آمد.

[ینقضون]

:نقض به معنی شکستن و عکس آن ابرام است.

[عهد]

:عهد به معنی پیمان و پیمان بستن است.

[میثاقه]

:میثاق،چیزی است که اعتماد کردن به وسیلۀ آن فراهم می آید.

[یقطعون]

:قطع به معنی بریدن پیوند میان دو چیز است، و اصل آن برای اجسام است،و در هدفها و اغراض نیز گفته می شود و چنان که می گویند«قطع الحبل»یعنی بریدن ریسمان،بریدن سخن را با«قطع الکلام»بیان می کنند.

[یوصل]

:وصل و پیوستن نقیض فصل یعنی جدا کردن است،و آن عبارت است از جمع کردن میان دو چیز بی آنکه حاجزی میان آنها باشد.

[الخاسرون]

:خسران به معنی نقصان است،و خسار به

ص :126

معنی هلاک،و خاسرون به معنی هلاک شوندگان و اصل معنی خسران زیان و از دست رفتن سرمایه است.

29[الخلق]

:اصل معنی خلق تقدیر و اندازه کردن است.

[جمیعا]

:جمع به معنی پیوستن و افزودن است و نقیض آن فرق به معنی کاستن.

[استوی]

استواء به معنی اعتدال و استقامت و راستی است و ضد آن اعوجاج است به معنی کجی.

/1

شخصیّت انسانی چگونه می باید باشد؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن حکیم از گروه هایی از مردم برای ما سخن گفت.سپس برای ما از ایمان و ارکان سه گانۀ آن بحث کرد،و اکنون به اصل موضوع می پردازد که تحلیل شخصیت انسان است و این که شخصیّت انسان تنها و انسان داخل جماعت(امّت) چگونه باید باشد.

داستان آفرینش نخستین

قرآن در این مجموعه از آیات به گفتگو از انسان فردی پرداخته،ولی از آن به صورتی مرتبط با مفاهیم عمومی سخن نمی گوید،بلکه به صورتی نمادین و الهام گرفتۀ از داستانی مربوط به یک واقعیت زنده سخن می گوید.و آن داستان آفرینش نخستین است که در سه مرحله از آن یاد می شود:

اولا:از روش تفکر ایمانی،و آن اسباب واقعی سخن می گوید که آدمی را به کفر ورزیدن نسبت به خدا می خواند(آیات 26-27).

ص :127

/1 ثانیا:از آفرینش زندگی و جهان به ید خداوند متعال یاد می کند.و از مجهز کردن انسان به علم و بارکردن مسئولیت اختیار بر دوش آدمی پس از تجهیز وی به اراده.سپس داستان نخستین گناه آدمی خواهد آمد که در این جا همراه با عوامل مسبّب آن به اختصار بیان شده است.

ثالثا:از این که انسان امروزی نیز از زاد و توشۀ علم و اراده برخوردار است و باید مسئولیت کارهای خود را بپذیرد.

و در خلال عرضه کردن این مراحل،قرآن حقایق بزرگ دیگری را بر ما مکشوف می سازد.

شرح آیات:

[26]

خطرناکترین چیزی که توانایی آدمی را برای اندیشیدن صحیح تهدید می کند،استیاء و اندوهگینی است که حالتی روانی است.عقل را در زندان ذات و وجود زندانی کن،و بر آن این اندیشه را تحمیل کن که فکر صحیح و رأی سالم چیزی است که نفس انسان می سازد،و از زندگی نه عبرتی گرفته می شود و نه علم و معرفتی به دست می آید،و چون چنین شود انسان از آموختن تجربه های تازه و بهره مند شدن از تجارب دیگران و بازگذاشتن ذات خویش در برابر دانشها و شناختهای ایشان خودداری و گردنکشی می کند.و برای آنکه قرآن این حالت و اثر منفی آن را در توانایی آدمی بر تفکر درست آشکار سازد،از داستان پشه برای ما سخن می گوید که با وجود خردی و ناچیزی به ما حقایق فراوانی می آموزد.

پس چون استکبار ورزیم و بگوییم پشه چه ارزشی دارد تا به ما چیز بیاموزد،تا ابد چیزی نخواهیم فهمید،و چون مسئله را به شکلی دیگر طرح کنیم، باید بگوییم که ما نادانیم و علم به ما سود می رساند،و بنا بر این اگر دانش را از این پشه هم بگیریم هیچ زیانی به ما نخواهد رسانید.

ولی چگونه و چرا بعضی از مردم گردنکشی می کنند و گمراه و منحرف می شوند؟

ص :128

پاسخ آن است که سبب گمراهی فسق و نافرمانی است،و آن فاسق که حقوق دیگران را مراعات نمی کند، /1 بلکه در آن می کوشد که خودپرست باشد و تنها در پیرامون مصالح خویش بچرخد و به آنچه اینها فرمان می دهند عمل کند.و این فاسق تنها کسی است که گردنفرازی و استکبار را پیشۀ خود ساخته است؛بدان سبب که نمی تواند دیگران را ببیند،تنها خود را می بیند و تو گویی که تنها او در این جهان زندگی می کند.پس چگونه می تواند از تجربه های اشخاصی دیگر،که اساسا معتقد به وجود داشتن ایشان نیست،بهره گیری کند؟ و بدین گونه روش قرآن در علم میان اصولی از اخلاق و علم تشکیل می شود که در آیۀ ذیل آن را شرح خواهیم داد:

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا -خدا از آن شرم ندارد که از پشه ای تا بالاتر از آن مثل زند.» در آن صورت که خداوند قادر متعال از آن شرم و پرهیز ندارد که به پشه ای، از آن روی که نمایانگر گوشه ای از حق است مثل بزند،ما آدمیان را چه شده است که برای بهره مند شدن از پشه و بالاتر از آن استکبار ورزیم؟ « فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ -پس کسانی که ایمان آورده اند می دانند که آن حق و از پروردگار ایشان است.» چرا که ایمان آورده اند،و حق را،در هر جا که یافت شود،حتی در یک پشۀ کوچک تقدیس می کنند.

« وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً -و اما کسانی که کافر شده اند،می گویند که:خدا از آوردن این مثل چه منظوری داشته است» و در واقع بدان می ماند که پشه را مورد استهزا قرار می دهند و از ارزش آن می کاهند.و خدا می گوید:چنین نیست،و پشه ممکن است مایۀ گرفتاری شود و یک خط جدایی میان دو طایفۀ بزرگ از مردم به وجود آورد که:

« یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً -گروه فراوانی به آن گمراه و گروه فراوانی به آن رهیافته می شوند.»

ص :129

/1 یعنی کسانی که ایمان آورده اند از پشه،به سبب ارزش نهادن به حق و تقدیس آن،بهره مند می شوند،ولی کافران،به سبب استکبار،گمراه می شوند و در کفر باقی می مانند.

« وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِینَ -و به آن جز فاسقان گمراه نمی شوند.» آیا فاسقان کیانند؟پاسخ این پرسش را آیۀ بعد می دهد.

[27]

فاسقان یک صفت نفسانی مشترک دارند که عبارت از خودپرستی است و مظاهر عملی فراوان دارد که برجسته ترین آنها سه است:

الف:عهدشکنی:

« اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ -آن کسانند که پیمان خدا را پس از بستن آن می شکنند.» یعنی پیمان خدا را محترم نمی شمارند و خود را برتر از پیمان مقدس می دانند.

ب:« وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ -و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده است می گسلند و می برند.» و بنا بر این حقوق مردمان را از خویشاوندان و یتیمان و درویشان و جز ایشان به آنان نمی دهند،و حرمتهایی را که باید مراعات شود پاس نمی دارند،بلکه برای تأمین مصالح و بر آوردن شهوات خود آن را پایمال می کنند.

ج:« وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ -و در زمین فساد می کنند.» برای زندگی هیچ حرمتی قایل نیستند.مزرعه ای را آتش می زنند تا یک لحظه آتشی را که سبب نابود شدن روزی میلیونها نفر است تماشا کنند و از آن،به خیال خام خود،لذت ببرند.افراد این گروه احترامی برای خدا و انسان و طبیعت قایل نیستند.کسانی هستند که خدا ایشان را،به سبب آنکه خود را در نفس خویش زندانی کرده اند و جز مصالح آن را نمی بینند،گمراه کرده است.پس چگونه ممکن است معنی حیات را فهم کنند؛مگر /1 می توانند از این راه برای خود خدمتی انجام دهند؟

ص :130

« أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -اینان زیانکارانند.» به زودی به لعنت خدا و بندگان خدا گرفتار خواهند شد و طبیعت آنان را طرد خواهد کرد.

[28]

پرستش خویشتن خطا است،چه به سادگی نتیجۀ آن نادانی و زیانکاری است،در صورتی که بر انسان واجب است که برای ارزشیابی زندگی و برای حمل کردن خود در آن از نقطۀ دیگری آغاز کند که ایمان به خدا است.چه در واقع خدا است که نفس آدمی و زندگی را آفریده و پروردگار بلند مرتبۀ آنها است:

« کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْیٰاکُمْ -چگونه به خدا کافر می شوید،در صورتی که شما مردگانی بوده و خدا زنده تان کرد؟» این که چه وقت و چگونه و برای چه خدا ما را زنده کرد،برای ما مهم نیست،بلکه آنچه اهمیّت دارد این است که ما در خاک که مرده و در آب و در هوا بودیم و اکنون زنده ایم.

« ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ -سپس شما را می میراند و بار دیگر زنده می کند.که این زنده شدن دوباره در روز رستاخیز است.» « ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -سپس به سوی او بازمی گردید.» تا به حساب شما برسد.

[29]

و خدا پس از زندگی بخشیدن به ما به حال خود رهایمان نکرده است،بلکه رحمت او همۀ جوانب زندگی ما را شامل می شود.

« هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً -او است که همۀ آنچه را که در زمین است برای شما آفرید.» آنها و ما را به صورتی آفرید که بتوانیم آنها را به خدمت خود بگیریم.موادّ کانی را در کوه ها آفرید و قدرت استخراج آنها و بدل کردن آنها را به آلات و ادواتی برای راحت تر کردن زندگی به ما بخشید.منابع آب و /1 نفت و زغال سنگ،و معادن طلا و مس را در باطن زمین آفرید و به ما توانایی به خدمت گرفتن آنها را عطا

ص :131

کرد.پس چگونه می توانیم خود را بپرستیم و از پرستیدن خدا چشم بپوشیم؟بهتر است از خود بیرون آییم و با آنچه خدا در زمین برای ما آفریده است زندگی کنیم.

« ثُمَّ اسْتَویٰ إِلَی السَّمٰاءِ -سپس به آسمان پرداخت.» و به قدرتهای واسعۀ خود به آن توجّه کرد.

« فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ -پس آنها را به صورت هفت آسمان درآورد.» آسمانهای فراوانی که جز اندکی از آنها را نمی شناسیم.

« وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و او به هر چیز توانا است.» پس او دانا و تواناست و ما ناتوان و نادانیم،و چه نیکوتر از آنکه به پرستش او بپردازیم و از این راه به قدرت و علم برسیم که دو مایۀ تمایز اساسی انسان است.

و این امر چگونه صورت خواهد پذیرفت؟ این داستان در آیات آینده پاسخ سؤال بالا را خواهد داد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 30 تا 39]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ اَلدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (31) قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (32) قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (33) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اِسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (34) وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (35) فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ (36) فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (37) قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (39)

/1

ص :132

/1

معنای واژه ها

30[الملائکة]

:جمع ملک است که اشتقاق آن مورد اختلاف است.اکثریت بر آنند که از آلوکة به معنی رسالت است،و خلیل گفته است که آلوک رسالت است...و بعضی دیگر گفته اند که از آن روی رسالت، الوک خوانده شده است که پیام ابلاغ کردنی در دهان جویده می شود.

[جاعل]

:جعل و خلق و فعل و احداث همانند یکدیگرند،و حقیقت جعل تغییر دادن چیزی است از آنچه بوده و حقیقت فعل و احداث ایجاد است.

[الخلیفة]

:خلیفة و امام در استعمال یکسان است جز این که میان آنها تفاوتی است.خلیفه به معنی کسی است که در جایی جایگزین کسی شود که پیش از او

ص :133

بوده است و امام و پیشوا به معنی کسی است که حق تقدیم دارد و باید به او اقتدا شود و اطاعت او واجب است.

[السفک]

:دوست داشتن خون و خونریزی است.

[نسبح]

:تسبیح به معنی پاک دانستن خدا است از آنچه شایستۀ او نیست.

[نقدس]

:تقدیس پاک و پاکیزه کردن،و نقیض آن تنجیس یعنی نجس و پلید کردن است.

36[ازلّهما]

:زلّة و خطیئة و معصیة و سیئة به معنی واحد است،و ضد خطیئة اصابة(به معنی مصاب و بر حق بودن)است.می گویند«زلّت قدمه»یعنی«قدمش لغزید»و«زلّ فی مقالته»در گفتار خود دچار لغزش شد.

و زلّة زوال از حق است و«أزلّه الشیطان»یعنی شیطان او را از حق لغزاند و دور کرد.

[اهبطوا]

:هبوط و نزول و وقوع(افتادن)در معنی همانند یکدیگرند،و آن،حرکت کردن از بالا به پایین است.گاه هبوط به معنی درآمدن در جایی و فرود آمدن در آن به کار می رود؛و خدای تعالی گفت:«اهبطوا مصرا»وارد مصر شوید.

[مستقر]

:قرار به معنی ثبات است،و مستقر ممکن است به معنی استقرار و قرار گرفتن باشد یا به معنی مکانی که در آن استقرار صورت می گیرد.

[متاع]

:متاع و تمتع و متعة و تلذّذ معانی نزدیک به یکدیگر دارند،و هر چه را که مایۀ تمتع و بهره مندی باشد، متاع می خوانند.

ص :134

/1

طبیعت چگونه فرمانبردار انسان شد؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در گفتگویی که میان خدا و فرشتگان صورت گرفت،فرشتگان در آفرینش انسان به خدا اعتراض کردند و گفتند که او به زودی به گناه خواهد پرداخت؛و خدا حقیقت را به ایشان شناساند و بیان کرد که چگونه آدمی می تواند تحمل علم و قدرت را داشته باشد،و این دو وجه تمایز به عنوان حکمت و هدف برای آفرینش انسان کافی است.

شرح آیات:

[30]

اکنون به این گفتگو گوش فرامی داریم:

« وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ -و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت که می خواهم جانشینی در زمین قرار دهم،گفتند:آیا کسی را در آن قرار می دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد در حالی که ما به ستایش تو تسبیح می کنیم و به تقدیس تو می پردازیم.» معنی کلمۀ«خلیفه»چیست؟چنان می نماید که زمین مسکونی بوده و ساکنان آن نابود شده بودند و خدا می خواست کسانی را در آن بیافریند که در پی گذشتگان در آن ساکن شوند،و لذا مقصود /1 آن نیست که خدا می خواست جانشینی برای خود یعنی خلیفة اللّٰه و نایب و وکیل خدا در زمین بیافریند،چه خدا نمرده بود که کسی جانشین او شود.

ولی ملائکه چگونه این را دانسته که آدمی در زمین فساد خواهد کرد؟آیا

ص :135

این مطلب را از قیاس کردن با ساکنان پیش از آن زمین دریافته بودند؟یا بدان سبب که پس از آن این مطلب را از روی طبیعت مجهز شدۀ انسان با عقل و شهوتها دریافتند؟پاسخ را درست نمی دانیم،ولی مهم آن است که فرشتگان بر خدا اعتراض کردند،چه آنان چنان می پنداشتند که خدا آفریدگان را جز برای آن نمی آفریند که ستایش و تسبیح و تقدیس او کنند.پس خدا به ایشان گفت:هرگز، « قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -گفت:من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» [31]

« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و خدا به آدم همۀ نامها را آموخت و سپس آنها(چیزها)را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت:اگر راست می گویید،مرا از نامهای اینها خبر دهید.» [32]

« قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ -گفتند:تو را تنزیه می کنیم،ما را دانشی جز بر آنچه به ما آموخته ای نیست،و تو بسیار دانا و فرزانه ای.» [33]

« قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ -(خدا)گفت:ای آدم،به آنان از نامهای چیزها خبر ده،و چون(آدم) آنان را از نامها آگاه ساخت،(خدا)گفت:مگر به شما نگفتم که من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید و آنچه را که آشکار می سازید و پنهان می دارید.» خدا آدم را آفرید و علمی به او ارزانی داشت،پس ملائکه دریافتند که حکمت آفرینش در این مورد تنها عبادت نیست،بلکه عبادتی برخاسته از فهم است و از همین روی اعتراض خود را پس گرفتند.

ولی آیا آن نامها که خدا به آدم آموخت چه بود؟آیا نامهای مجموعه ای از مردمان است یا مجموعه ای از چیزها؟شاید مقصود از اسماء در تعبیر قرآن علوم بوده باشد،چرا که علم به حقیقت چیزها نمی رسد،بلکه فقط به خصوصیات و علایم

ص :136

(نامها)دسترس پیدا می کند و به همین جهت قرآن از علوم با اسماء یاد کرده است.

ولی چرا خدا گفت«نامهای اینها»و نگفت«نامهای آنها»یا«نامهای این»برای اشاره به طبیعت چنان که در بعضی نصوص آمده است؟و در بعضی از نصوص آمده است /1 که«هؤلاء»اشاره است به محمد(ص)و آل او علیه و علیهم صلوات اللّٰه و سلامه،بدان سبب که پیامبر اسلام(ص)و جانشینان وی برگزیدگان از فرزندان آدم(ع)اند و در نتیجه تجلّیگاه حکمت خدای متعال در آفرینش به شمار می روند.و در این باره رأی دیگر آن است که آیه به خود فرشتگان اشاره می کند-که فرشتگان نیز به نوبۀ خود بر قوای طبیعت تسلّط دارند-و معرفت نامهای ملائکه به معنی علم داشتن به خصایص چیزها و نشانه های قوای طبیعی است.

و در آن هنگام که فرشتگان گفتند«سبحانک»،این لفظ را برای بیان اندازۀ تقدیس خود از خدا و این که تنها او کامل است و آنان ناتوانند و علمی ندارند به کار بردند.

و شاید آیۀ اخیر دلالتی بر آن کند که فرشتگان از اعتراض خود چیز دیگری را در نظر داشتند.شاید نوعی رشک و حسد بر جانشان اثر می گذاشت که سپس در ابلیس که از سجده کردن به آدم سر پیچید تجسم پیدا کرد.و از همین رو خداوند سبحان گفت:

«وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»

.

در تمامی این داستان نماد دیگری است که باید به تفصیل از آن سخن گوییم.

فرشتگان مخلوقاتی موکّل بر حیاتند،و در میان آنان گروه هایی به نام ملائکه بخشش و ملائکۀ خشم و ملائکۀ باران و دریا و ابر وجود دارد.و سجده کردن آنان به آدم علیه السلام رمز مسخر بودن طبیعت در برابر او است.

و احادیثی حاکی از وجود ملائکۀ موکل بر طبیعت وجود دارد که در این جا از بعضی از آنها یاد می کنیم:

1-در کتاب مناقب و تفسیر قمی،به نقل صاحب تفسیر صافی از آنها،

ص :137

در ضمن تفسیر آیۀ «لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ» آمده است که: /1 در چاهی فرومی افتد یا دیواری بر او فرومی ریزد،یا اتفاقی برای او می افتد تا زمانی که قدر برسد که میان آن دو را به حال خود می گذارند و او را به مقادیر می سپارند که دو فرشتۀ محافظ وی در هنگام شب و دو فرشتۀ دیگر محافظ در اوقات روزند. (1)

2-در این گفتۀ قرآن: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» (/13الرعد)از پیغمبر(ص)روایت شده است که چون از او دربارۀ رعد پرسش کردند،گفت:

«فرشته ای موکّل بر ابر است». (2)

3-قمی به نقل از امام صادق(ع):«از امیر المؤمنین(ع)دربارۀ «وَ الذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً» پرسیدند،و او گفت:«باد»،و دربارۀ «فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً» گفت:«ابر»،و دربارۀ «فَالْجٰارِیٰاتِ یُسْراً» گفت که مقصود از آن کشتیها است،و پرسش در «فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً» را با«فرشتگان»پاسخ داد». (3)

4-و امام رضا(ع)در گفتۀ «فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً» از قرآن گفت:

«فرشتگانی هستند که میان سپیده دم تا بر آمدن خورشید روزیهای مردمان را میان آنان تقسیم می کنند،پس هر که در این فاصله بخوابد از روزی خود به سبب این خواب محروم می شود». (4)

5-امیر المؤمنین(ع)در حدیثی دراز ملائکه را توصیف می کند و از حجابها سخن می گوید:«هر حجاب از آن هفتاد هزار فرشته است،و نیرومندی هر فرشته همچون نیرومندی ثقلین است؛از آن جمله است تاریکی و روشنایی و آتش و دود و ابر و برق و باران و رعد و ریگ و کوه و غبار و آب و جویها». (5)

ص :138


1- 5) -تفسیر صافی،ج 3،ص 61.
2- 6) -همان کتاب،ج 5،ص 67.
3- 7) -همان کتاب،ج 5،ص 67.
4- 8) -تفسیر صافی،ج 5،ص 67.
5- 9) -همان منبع.

و در احادیث فراوان از نگاهبانان و فرشتگان شب و روز و فرشتۀ مرگ /1 و فرستادگانی که برای یاری رساندن به مؤمنان گسیل و سبب آرامش خاطر آنان می شوند،سخن رفته است.و این همه دلالت بر آن دارد که بر طبیعت فرشتگانی گماشته اند.و بدین گونه خدا طبیعت را مسخر بشر کرده و این پس از آن بود که خدا آدمی را با علم مجهز کرد و به سبب آن فرشتگان را به سجده کردن بر او بر انگیخت.

[34]

« وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ -و در آن هنگام که به فرشتگان گفتیم که به آدم سجده کنید.» سجود در این جا رمز خضوع و فرمانبرداری است،به همان گونه که ملائکه موکّل به قوای طبیعی در زندگی بودند.و خدا به طبیعت فرمان داد تا مسخّر انسان باشد که همۀ آن،جز اندکی،پاسخ مثبت داد.دربارۀ این اندک خداوند سبحانه و تعالی چنین می گوید:

« فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ -پس همگان سجده کردند جز ابلیس که خودداری کرد و گردنفرازی نمود و از کافران بود.» ابلیس کیست؟و چرا سجده نکرد و استکبار ورزید؟در آیات بعدی پاسخ این پرسش خواهد آمد،ولی ما در این جا از پیش می گوییم که:بر هر طرفی از نیروهای طبیعت فرشته ای موکل است،و فرشتگان همه به آدم سجده کردند،و به میانجیگری ایشان همۀ نیروهای طبیعت مسخر انسان شد(به علم)،ولی در آنجا فرشته ای موکل به یک نیروی طبیعی بود که به انسان سجده نکرد و بر انسان است که او را به زانو درآورد و سجدۀ او را برای خود تضمین کند؛آیا او کدام فرشته است و چه قسمتی از طبیعت را مجسم می سازد؟ او ابلیس موکّل به طبیعت خود آدمی و نفس امّارۀ(فرمان دهندۀ)به سوء (بدی)او است.

پس اگر انسان،طبیعت خود را که ابلیس بر آن گمارده است تحت فرمان درآورد،در آن هنگام توانسته است همۀ زندگی را مسخر خود سازد.

ص :139

چیزی که هست بیشترین مردم از این حقیقت غافلند،و طبیعت ایشان آنان را در مبارزه ای که میانشان درگیر می شود بر زمین می کوبد،و طبیعة یکی از آنان پدر ما آدم در داستان نخستین گناه بود.حال ببینیم طبیعت آدم چگونه او را بر زمین کوفت و ابلیس دل او را فریفت.

[35]

« وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ الظّٰالِمِینَ -و گفتیم:ای آدم، تو با همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه می خواهید به فراوانی از آن بخورید، /1 و به این درخت نزدیک مشوید که اگر چنین کنید از ستمکاران خواهید بود.» [36]

« فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ -پس شیطان آنان را از آنجا لغزاند و از آنچه در آن بودند بیرونشان راند.» ابلیس پدر ما آدم و همسرش را لغزاند،و این لغزش به میانجیگری طبیعت موجود در نزد آن دو بود.پس از بهشت بیرون آمدند و از طبیعت مسخر شدۀ برای ایشان دور شدند.و به همین گونه است که ابلیس فرزندان آدم را می لغزاند و از رسیدن به بهشت در آخرت دورشان می کند،و نیز از آنچه خدا برای انسان از نعمتهای زندگی مسخر کرده است،در صورت اطاعت کردن از خودش محرومشان می سازد.

آیا آن درختی که آدم از نزدیک شدن به آن ممنوع شد چه بود؟آیا درخت سیب بود یا درخت انگور یا گندم،یا چیز دیگر؟آنچه مهم است تشخیص یکی از این نامها نیست،بلکه مهم عبرت گرفتن از آن است و آن این که:در طبیعت چیزهایی است که به آدمی زیان می رساند و خدا او را از توجه کردن به آنها نهی کرده است،و بر انسان است که به فرمان خدا از آنها دوری جوید تا بتواند تسخیر زندگی را ادامه دهد،ولی ابلیس نفس امّاره را به بدی و بدکاری برمی انگیزد،و انسان را رها نمی کند مگر آنکه او را به جانب چیزهای زیانبخش نهی شده نزدیک کند،و در این جا پرسشی بدین گونه طرح می شود:

چگونه انسان از بهشت پر نعمت در آن حین که مرتکب گناه می شود و از

ص :140

شیطان و از نفس اماره پیروی می کند،بیرون رانده می شود؟ در پاسخ باید گفت که چندین راه برای اتفاق افتادن این حادثه وجود دارد، ولی برجسته ترین آنها فروافتادن(هبوط)انسان است به باتلاق خلافهای بشری که از ستم راندن بعضی از آنان بر بعضی دیگر آغاز می شود.

« وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ -و گفتیم که فرود آیید و پاره ای دشمن پارۀ دیگر باشید،و شما را در زمین جایگاه و بهره ای است تا آن گاه که وقت برسد.» [37]

و در رو به رو شدن افراد بشر با یکدیگر در مبارزۀ زندگی،و در مواجهۀ با طبیعت بدکار خوانده شدۀ به نام ابلیس در داخل نفس بشری،آدمی گرفتار سستی /1 و نادانی می شود.در این هنگام رسالتهای الهی به هدایت او مدد می رساند،پس هر کس به این هدایت چنگ زند نجات می یابد،و هر کس چنین نکند آشکارا گمراه خواهد شد.

اما پدر ما آدم علیه السلام سخت به آن چنگ زد و متمسک شد،و این خود مژده ای است بر پیروزی انسان بر طبیعت شریر به فضل هدایت پروردگار متعال.

« فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -پس آدم کلماتی از پروردگار خویش دریافت،و خدا توبۀ او را پذیرفت و خداوند توبه پذیر و مهربان است.» آیا آن کلمات چه بود؟شاید ابلاغ رسالت از جانب خدا به آدم بر حسب نیازمندیهای وی و نیازمندیهای مجتمع تازه ساختۀ او بوده است؛و در نصوص مأثوره آمده است که آنها نامهای محمد(ص)و آل او بود که آدم به آنان خدا را خواند و دعایش مستجاب شد.

[38]

و این سنت خدای تعالی شد که رسولان خود را به بندگانش بفرستد تا آنان را از طبیعت شریرشان و از مبارزۀ با یکدیگر رهایی بخشد.

« قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً -گفتیم:همه از آن فرود آیید؛رهنمایی من به شما خواهد رسید.»

ص :141

و همگان باید از این هدایت و راهنمایی پیروی کنند:

« فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ -پس کسانی که از هدایت من پیروی کنند بیم ندارند.» و از آنچه پس از این خواهد آمد اندیشه ای به دل راه نمی دهند.

« وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -و اندوهگین نخواهند بود از آنچه در گذشته بوده است.» [39]

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که کافر شدند و نشانه های ما را بر دروغ دارند،یاران آتشند و پیوسته در آن خواهند ماند.» /1 و این است عبرتی که از همۀ داستان حاصل می شود.خدا همه چیز را که در زمین است با علم مسخّر آدمی ساخت،و سپس ابلیس را بر آدمی چیره کرد و آنچه مایۀ رهایی از تلبیس ابلیس است هدایت الهی است،که هر کس از آن پیروی کند نجات می یابد،و هر کس کفر ورزد و آن را تکذیب کند سرنوشت او آتش دوزخ است که جاودانه در آن خواهد ماند،مگر این که پیش از پایان یافتن فرصت زندگی توبه کند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 40 تا 48]

اشاره

یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیّٰایَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ وَ لاٰ تَکُونُوا أَوَّلَ کٰافِرٍ بِهِ وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیّٰایَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لاٰ تَلْبِسُوا اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُوا اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ اِرْکَعُوا مَعَ اَلرّٰاکِعِینَ (43) أَ تَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ اَلْکِتٰابَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (44) وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی اَلْخٰاشِعِینَ (45) اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (46) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (47) وَ اِتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (48)

ص :142

/1

معنای واژه ها

44[البر]

:برّ و احسان و صله در معنی نظیر یکدیگرند،و این معنی مشترک،نیکی کردن است؛و ضدّ برّ،عقوق است.

[تنسون]

:نسیان و سهو و غفلت از نظایرند.و ضد نسیان ( فراموشی)ذکر( به یاد بودن)است.و حقیقت معنی نسیان پنهان شدن چیزی از نفس پس از حضور در آن است.گاه نسیان به معنی ترک و رها کردن است همچون در این گفتۀ خدای تعالی «نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ» یعنی یاد خدا را ترک کردند پس خدا ایشان را ترک کرد.

[تعقلون]

:عقل و فهم و لبّ و معرفة در معنی همانند یکدیگرند،و ضد عقل حمق است،و عقال بندی است که دست شتر خوابیده را با آن می بندند تا نتواند راه برود.

و عقل مجموع دانسته هاست بدان سبب که انسان آزاد را از بسیاری از کارهای زشت بازمی دارد و به انجام دادن بسیاری از واجبات برمی انگیزد.

45[الصبر]

:بازداشتن نفس از رسیدن به چیزهایی و منع

ص :143

کردن آن از پیروی هواهای نفسانی است.و از آن صبر بر مصیبت که صبر کننده را از جزع و فزع کردن بازمی دارد.

و در حدیث است که ماه رمضان را ماه صبر می خوانند از آن روی که روزه دار باید در این ماه از آنچه روزه را باطل می کند خودداری ورزد و نفس را از رسیدن به آنها بازدارد.

[الخاشعین]

:خشوع و خضوع و اخبات و تذلّل در معنی نظیر یکدیگرند،و ضد خشوع یعنی فروتنی،استکبار است.

/1

آیا ما از شکر گزارانیم؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بنی اسراییل،امت مؤمنی بودند که تا حدّ زیادی به امت اسلامی شباهت داشتند،و طبیعی بوده است که قرآن حکیم سرگذشت ایشان را برای مسلمانان طرح کند تا از کوچک و بزرگ اعمال و حوادث آنان عبرت گیرند.در ضمن همین داستان بنی اسراییل اندرزهای گرانبهای به مسلمانان داده شده است.

این داستان با اهمیت دادن به نعمت هدایت،آغاز شده،که خداوند متعال آنچه را که در زمین است مسخّر آدمی ساخته و افزار و آلات کافی در اختیار او قرار داده است که از آنها بهره برداری کند؛ولی مشکلی که در کمین انسان است،آن گمراهی فکری است که نمی گذارد آدمی از نیروهای خود برای تسخیر زندگی بهره برداری کند،و به همین سبب رهایی انسان از گمراهی خودش کلیدی است

ص :144

برای به خدمت گرفتن زندگی و مسخّر ساختن نیروهای آن در خدمت وی.انسان، روزگار درازی بر زمین زیسته ولی عملا بدان گونه که اکنون پیشرفت دارد پیشرفتی نکرده بوده است.چرا؟چرا که پیشتر از عقل و اراده و قدرت خود چنان که شایسته است بهره برداری نکرده بوده است.

/1 ولی این پرسش باقی می ماند که چرا چنین نکرده بوده است؟و پاسخ این است که گمراه بوده و عمر خود را به چیزهای بیحاصل و جدالهای میانتهی و پوچ گذرانیده بوده است.

شرح آیات:

[40]

بنا بر این ناگه می بایستی،پیش از هدایت کردن قوا و نیروهای آدمی به طرف زیستن و زندگی،از گمراهی رهایی یافته باشد،و این رهایی بزرگترین نعمتی است که خداوند متعال به آدمی ارزانی داشته است.به همین جهت است که خدا به فرزندان اسراییل گفت:

« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ -ای پسران اسراییل،به یاد آرید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم.» و آن نعمت راهیابی و هدایتی است که طبعا ما را به سایر نعمتهای زندگی می رساند،ولی نعمت هدایت و بنا بر این دیگر نعمتها جز با تمسّک به هدایت و نسبت به آن وفادار ماندن باقی نمی ماند،از همین رو پروردگار ما به بنی اسراییل گفت:

« وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ -به پیمان من وفادار بمانید تا به پیمان شما وفادار بمانم.» یعنی به هدایت و راهیابی چنگ بزنید تا دیگر نعمتهای خود را بر شما ارزانی دارم.

ولی آدمی گاه از نعمت هدی بر اثر ترس از طبیعت و از طاغوتها و نیز بیم دست نیافتن به شهوتها و نظایر اینها چشم می پوشد و منصرف می شود.

ص :145

ولی نمی داند که دور شدن از هدایت او را به دشواریها و سختیهای بزرگتر از آنها که مایۀ ترس او بوده است می رساند،و به همین جهت قرآن یادآور می شود که:

« وَ إِیّٰایَ فَارْهَبُونِ -و تنها از من بترسید.» از طبیعت یا از مردمان و شهوات بیم نداشته باشید،بلکه فقط از من بترسید؛و هنگامی که ترس از مردم از بین رفت و آدمی از ترس رهایی یافت،آن مانع اساسی که سد راه ایمان است از بین خواهد رفت، /1 ولی مانع عادتی که آن نیز باید از سر راه برداشته شود هنوز باقی است.

[41]

دشوارترین آزمایشی که مؤمنان در معرض آن قرار می گیرند،مقاومت کردن در برابر عادت است.مؤمن با روش خاصی از رفتار،بنا بر نصهای دینی که به مرحلۀ خاصّی از زندگی وابسته است،خویگر شده است،ولی این مرحله تغییر پیدا می کند و بنا بر آن نصهای دینی نیز چنین می شود،ولی فرد گاه اسیر و زندانی عادات سابق خود باقی می ماند،و بر او است که تلاش بیشتری به خرج دهد تا از اسارت عادات پیشین خود بیرون آید و خود را ملتزم به فرمانبرداری از خدا سازد.

از همین رو خدا از همۀ پیامبران پیمان و عهد قاطع گرفته است که پیامبری را که پس از ایشان خواهد آمد تصدیق کنند و کسانی که بر دین ایشان بوده اند به پیروی از او بپردازند،و از این لحاظ گرفتار گردنکشی و پیروی از عادت نشوند.

و در آیۀ زیر خدا این معنی را به بنی اسراییل یادآور می شود و می گوید:

« وَ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ -و به آنچه فرستاده ام و تصدیق کنندۀ چیزی است که با شما است،ایمان آورید.» چه تا زمانی که رسالت و پیامبری یگانه است و هدف از آن تحقق یافتن مصالح شخصی نیست،بلکه برای تأمین رسیدن به آرزوهای بلند انسانی کلّی است،ناگزیر می بایستی کسانی که به پیامبریهای سابق مؤمن اند،هر چه زودتر ایمان آوردن به رسالت تازه را بپذیرند،و اگر چنین نباشد،چشم و همچشمی آنان را به آن برمی انگیزد که نخستین کافر نسبت به این پیامبری شوند تا به راه متدیّنان

ص :146

دست نیابند،و از ترس از دست دادن پایگاه ایمانی خود خلاص نشوند.و خداوند متعال بنی اسراییل را چنین بر حذر داشته است:

« وَ لاٰ تَکُونُوا أَوَّلَ کٰافِرٍ بِهِ -و نخستین کافر به آن مباشید.» و بیان کرده است که سبب کفر سریع به رسالت ممکن است مصالح شخصی بوده باشد.

« وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً -و آیات مرا به بهای اندک مخرید.» گاه سبب ترسیدن از بعضی از کسان خود ایشان است که عقلهای تحجّر یافته دارند و به همین جهت /1 خدا گفته است:

« وَ إِیّٰایَ فَاتَّقُونِ -و تنها از من بترسید و تقوی داشته باشید.» یعنی تقوی و ترس شما می بایستی از من و عذابم باشد.

[42]

و پس از کفر سلسله ای از کارهای تزویری و تحریضی آغاز می شود که نخستین آنها آمیختن حق به باطل،و پوشاندن طرفی از حق و آشکار کردن طرفی دیگر از آن است،به گونه ای که برهان اهل باطل به اثبات برسد.

صاحب رسالت نباید مردمان را فریب دهد،و تنها چیزهایی را عرضه کند که گواه بر صحت رفتارهای او است،و چیزهایی را که بر عکس این عمل می کند پوشیده و مکتوم نگاه دارد.و این کیفیتی است که به زودی هر کس که در پیروی از حق شتاب نمی کند گرفتار آن می شود و قرآن نسبت به آن هشدار داده است:

« وَ لاٰ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -حق را با باطل میامیزید و با آنکه حقیقت را می دانید کتمانش مکنید.» [43]

و برای آنکه صاحب رسالت این خطایا را مرتکب نشود باید به خدا توکّل کند و از راه نماز و انفاق از خدا مدد جوید.این بدان سبب است که عقب نشینی از منافع شخصی و تسلیم مطلق در برابر حق که در رسالت جدید نمایان است هرگز امری پیش پا افتاده نیست بلکه نیازمند عوامل حمایت کننده ای همچون برپا داشتن نماز و پرداختن زکات است،و لذا پروردگار می فرماید:

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ -نماز به پا دارید و

ص :147

زکات بپردازید و با نیایشگران به نیایش روی آورید.» اگر نماز برای خدا است،چرا باید نمازی با نماز دیگر و پرستشگاهی با پرستشگاه دیگر اختلاف داشته باشد،و همگان در یک صف نایستند و در مقابل خدای یگانه به رکوع و سجود نپردازند و از رسالت خدا همۀ مظاهر مادّی دشمنی با دین را دور نکنند؟ [44]

اگر شخصی مؤمن به پیامبریهای گذشته هر چه سریعتر به پیامبری تازه ای از خدا رو نکند، /1 ناگزیر باید به ریا و نفاق بپردازد،و در ظاهر خود را متدین و ناسک نشان دهد،ولی در باطن به هوای نفس خود عمل کند،چه کفر ورزیدن به پیامبری و رسالت تازه او را از دینداری حقیقی دور می کند و ناگزیر متمسک به بعضی از ظواهر دین می شود و حقایق آن را کنار می گذارد.به همین سبب خدا بنی اسراییل را بیم داده و گفته است:

« أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ -آیا مردمان را به دین فرمان می دهید و خود را فراموش می کنید؟» در صورتی که بر این صاحبان رسالت واجب آن بوده است که بیش از دیگران ملتزم به رسالت باشند،از آن روی که رسالت را خوب می شناسند.

« وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتٰابَ -در صورتی که شما کتاب(خدا)می خوانید.» آیا تنها خواندن کتاب کفایت می کند...؟البته که نه،آنچه که واجب است تفکر و اندیشیدن در کتاب است تا به جوهر آن دست یابند و آن عقلی است که رسیدن به آن ضروری و شایسته است.

« أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -پس چرا عقل خود را به کار نمی اندازید؟» [45]

چگونه باید با نفاق و دورنگی بجنگیم؟و چگونه به آنچه می گوییم عمل کنیم و آنچه را که به آن عمل می کنیم بگوییم و در نتیجه از مسافت میان ادعا و واقعیت بگذریم؟پاسخ:با ارادۀ قوی؛ولی راه تقویت اراده کدام است؟اراده برای نیرومند شدن به تمرین نیاز دارد،و آن مانند هر چیز دیگر در انسان با بهره کشی هر چه بیشتر شخص از آن افزایش پیدا می کند؛ماهیچه ها با ورزش

ص :148

نیرومندتر می شود،و اعصاب،با رو به رو شدن با مشکلات تقویت پیدا می کنند،و فکر با به خدمت گرفتن پرورده می شود،و اراده نیز چنین است و هر چه بیشتر از آن استفاده شود بهتر و بیشتر نمو می کند؛این را بیازمای و بر اقدام کردن به کاری دشوار تصمیم بگیر،که البتّه در آغاز کار با مشکل رو به رو می شوی،ولی هر چه بیشتر تمرین کنی دشواری آن کمتر خواهد شد.

و نماز خواندن بهترین وسیلۀ بهره برداری از اراده و در نتیجه نیکوترین وسیله برای رشد و نمو آن است؛هنگامی که در برابر خدا نماز می گزاری،با خودپرستی درون خود مقاومت می کنی و با زندانی بودن در داخل زندان مصالح شخصی و به تعبیر مختصرتر با شیطان و سپاهیان او به جنگ می پردازی.

/1 و در ضمن نماز خواندن وساوس شیطانی بر تو هجوم می آورد تا از اتصال با خدا محرومت سازد،و در آن هنگام که در اندیشۀ تمرکز نظر خویش در خدا هستی، شیطان تو را به چیزی جز خدا منصرف می کند،همچون به درس و بحث و بازرگانی و امور خانه و زندگی و بسیاری چیزهای دیگر،و چنین است تا به پایان نماز برسی، و به همین جهت است که جایگاه نماز خواندن«محراب»یعنی محل جنگ یا میدان کارزار خوانده شده است.

و بدین گونه نماز تجربه ای برای اراده و تمرینی برای آن است،و علاوه بر آن تو را به خدا که پروردگار همه چیز است نزدیک می کند،و همین خود به تو نیرویی می بخشد که در مقابل سببهای ضعف و سستی از ترس و میل و نظایر اینها مقاومت نشان دهی.

بردباری و یکی از مظاهر آن یعنی روزه نیز تجربه ای برای اراده است،و آدمی را در اندیشۀ آینده می اندازد که تنها به وضع حاضر خود نمی پردازد،و صبر به سبب همین توجه به آینده که با اعتماد به خدا همراه است،نیروی بزرگی است که باید از آن بهره برداری شود.

« وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ -و از صبر و نماز مدد گیرید.» و از آن برای مقاومت کردن در برابر ضعف داخلی استفاده کنید،ولی مدد

ص :149

گرفتن از صبر و صلاة نیز خود دشوار است؛پس چگونه صبر پیشه کنیم و نماز گزاریم؟پاسخ:بر ما است که خاشع باشیم و غرور و بزرگی طلبی دروغین نفسهای خود را با تفکر دایم دربارۀ آخرت چنان بشکنیم که گویی خود را در برابر خدا در محکمۀ بزرگ او ایستاده می بینیم،و آن هم«در روزی که از مال و فرزند کاری ساخته نیست،و کارساز واقعی رو به رو شدن با خدا با قلبی پاک و سالم است».خشوع ما را به صبر و صلات رهبری می کند و به همین جهت خداوند گفته است:

« وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ -و این کار دشوار است مگر برای خاشعان و فروتنان.» [46]

و خشوع به نوبۀ خود از(تصور)معاد حاصل می شود:

« اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ -کسانی که گمان دارند با پروردگار خود رو به رو می شوند و به او بازمی گردند.» /1 [47]

به همین سبب خدا بنی اسراییل را به یاد این روز هراس انگیز و به هدایتی که نصیب ایشان کرده است می اندازد،که می بایستی بنا بر آن برتر از همۀ مردمان دیگر بوده باشند،می گوید:

« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ -ای پسران اسراییل،نعمتی را به یاد آورید که بر شما ارزانی داشتم و این را که شما را بر جهانیان برتری دادم.» [48]

« وَ اتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -و از روزی بترسید که از دست کسی برای کس دیگر چیزی ساخته نیست،و از او میانجیگری پذیرفته نمی شود،و کسی جانشین و بلا گردان دیگری نتواند شد،و کسی به یاری کسی برنمی خیزد.» پس اگر زندگی دنیا هدف انسان بوده باشد،بر وی به خاطر سپردن این مطلب لازم است که آن را جز به میانجیگری و تمسّک به رهبری رسالت نمی تواند به دست آورد.اگر زندگی در سرای دیگر هدف عالی بوده باشد،ناگزیر باید از

ص :150

روزی بترسیم که ترازوهای دادگری به کار می افتد،و هر کس سزای خود را می گیرد،و هیچ کس از آن نمی تواند برهد و کسی(جز به اذن خدا)شفیع دیگری نمی شود و جانشینی پیدا نمی کند،و ممکن نیست که کافران در آن روز پیروز شوند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 49 تا 62]

اشاره

وَ إِذْ نَجَّیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِکُمُ اَلْبَحْرَ فَأَنْجَیْنٰاکُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ اَلْفُرْقٰانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخٰاذِکُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلیٰ بٰارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بٰارِئِکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (54) وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی نَرَی اَللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ اَلصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْنٰاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (56) وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْویٰ کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (57) وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هٰذِهِ اَلْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطٰایٰاکُمْ وَ سَنَزِیدُ اَلْمُحْسِنِینَ (58) فَبَدَّلَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ اَلَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (59) وَ إِذِ اِسْتَسْقیٰ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ اَلْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلیٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ اَلَّذِی هُوَ أَدْنیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اِهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مٰا سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلذِّلَّةُ وَ اَلْمَسْکَنَةُ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلنَّبِیِّینَ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ (61) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلنَّصٰاریٰ وَ اَلصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (62)

/1

/1

ص :151

/1

/1

معنای واژه ها

49[فرعون]

:نام پادشاه عمالقة،به همان گونه که قیصر نام پادشاه روم،و کسری نام پادشاه ایران،و خاقان نام

ص :152

پادشاه ترکان و تبّع نام پادشاه یمن بوده است که در واقع یک صفت محسوب می شوند.

[یسومونکم]

:اصل سوم،رفتن در جستجوی چیزی است، و آن عبارت از فرستادن شتران به چراگاه است،و در این جا باید گفت که فرعون آنان را به جایی برای چشیدن عذاب بد و شدیدی می فرستاده است به همان گونه که شتران را به چرا می فرستند.

[یستحیون]

:یعنی باقی و زنده نگاه می دارند.

[البلاء]

:آزمایش و خبر گرفتن.

50[فرقنا]

:فرق به معنی جدا کردن دو چیز از یکدیگر است که میان آنها فرجه و شکافی باشد؛و فرق،به معنی طایفه است.

55[لن نؤمن لک]

:یعنی تو را تصدیق نمی کنیم.

[جهرة]

:جهر و علامة و معاینة نظیر یکدیگرند؛و«جهر بکلامه و بقراءته جهرا»به معنی آشکار کردن کلام و قرائت است،و حقیقت جهر،آشکار بودن چیز و قابل دیدن بودن آن است.

[الصاعقة]

:بر سه وجه است:

1-آتشی که از آسمان فروافتد،همچون در این گفتۀ خدا: «وَ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ» .

2-مرگ در این گفتۀ خدا: «فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» .

3-عذاب در این گفتۀ خدا: «أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ» .

56[بعثناکم]

:بعث به معنی بلند کردن چیزی از جای آن

ص :153

است،همچون«بعث راحلته»که به معنی بلند کردن شتر از جایی است که در آنجا قرار گرفته؛و لذا به روز قیامت«یوم البعث»گفته می شود،چه مردمان را از گورهاشان برمی انگیزند و به محل رسیدگی به حساب می برند.و اصل بعث به معنی فرستادن و ارسال رسول است.

57[ظللنا]

:ظلة و سترة و غمامة نظیر یکدیگرند.و به سیاهی شب از آن روی ظل می گویند که چیزها را می پوشاند.

[الغمام]

:به معنی ابر است و پاره ای از آن غمامة نامیده می شود؛و به آن سبب چنین خوانده شده که آسمان را می پوشاند و غمّ به معنی پوشاندن است.

61[ادعوا]

:دعاء به معنی بانگ بر آوردن و ندا کردن است و هر کس خدای خود را به دعا بخواند او را طرف خطاب قرار داده است.

[تنبت]

:انبات،رویاندن و بیرون آوردن نبات است و اصل معنی آن آشکار شدن است.

[بقلها]

:بقل،هر گیاه بدون ساقه است،و آن است که بهار سبب روییدن آن می شود.

[فومها]

:فوم گندم است و بعضی گفته اند که آن ثوم است.

[ادنی]

:یعنی نزدیکتر،و ممکن است از دناءت یعنی پستی بوده باشد.

[ضربت]

:یعنی واجب کرد و بر ایشان پرداختن آن را واجب ساخت.

[الذّلّة]

:مشقّت و خواری است.

ص :154

[المسکنة]

:مسکینی که در این جا«مسکنة الفاقة و الحاجة»است،یعنی ذلّت و خواری فقر و نیازمندی.

[باءوا]

:یعنی منصرف شدند و بازگشتند؛و این کلمه معمولا وصل با یکی از دو کلمۀ«به خیر»یا«به شر»به کار می رود،و بیشتر در شر می آید همچون«باء بذنبه».

/1

نقش رسالتهای خدا در ساخته شدن تمدّنها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیوسته،آیات این سوره از همان اندیشه ای بحث می کند که قرآن آن را آغاز کرد و گفت:کسانی که متمسّک به رسالتهای الاهی باشند،باکی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد،و از زندگی بنی اسراییل داستانهایی برای ما نقل می کند که از آنها معلوم می شود چگونه رسالتهای خدا در رهانیدن انسان معذّب و ناکام نقشی ایفا کرده است،همچون برای بنی اسراییل در زمان فرعون،و چگونه پیامبران این انسان گرفتار را به ساحل امن و امان می رسانند.

و سپس از این بحث می شود که چگونه رسالت انسان را از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و علمی و عمرانی رشد داده و او را از رسوبات جاهلیت رهانیده است،و سپس راه تمدن و شهرنشینی را در برابر او روشن کرده و او را به وسایل فراهم آوردن آب و کشت و زرع مجهز کرده است.

سپس چگونه شهر و آسایش اجتماع رسالتی و دینی را تهدید کرده و آن را به اجتماعی سست و در حال فروریختن درآورده است.

/1 قرآن،در این جا نقش پیام رسانی الاهی را در پیدایش تمدّن بشری آشکار می سازد،و از بعضی عوامل دیگر نیز یاد کردیم که پس از این ان شاء اللّٰه به آنها

ص :155

اشاره خواهیم کرد.

شرح آیات:
اشاره

[49]

بنی اسراییل کجا بودند؟ پدر بزرگ ایشان ابراهیم(علیه السلام)در عراق سکونت داشت و سپس به فلسطین مهاجرت کرد.ولی یعقوب نوادۀ ابراهیم با دوازده پسر خود در داستان یوسف به مصر منتقل شد.و با گردش روزگار از حالت قومی که به بزرگی و فرمانروایی به مصر آمده بودند به صورت طوایف محروم و مستضعف و مورد استثمار قرار گرفته از جانب فراعنۀ مصر درآمدند،و چون به رهبر و پیامبری نیاز داشتند، خداوند موسی را به پیامبری بر ایشان مبعوث کرد،و تورات را همراه او فرستاد،و موسی نیروهای آنان را به حرکت درآورد و با گذراندن بنی اسراییل از دریا،آنان را به شبه جزیرۀ سینا و از آنجا به فلسطین منتقل کرد.و بدین گونه انسان،به یاری رسالت الاهی،توانست از زیر یوغ تسلّط طاغوتها و بهره کشان خلاص شود.

و قرآن بدین گونه سوابق را به یاد بنی اسراییل می آورد تا به ایشان بگوید:

اگر رسالت خدا را ترک کنند،بار دیگر به صورت امتی مستضعف و محروم در خواهند آمد.این امت اسلامی را متذکر این حقیقت نیز می سازد که:تمسّک به هدایت فرستاده شدۀ به توسط خدا،و آن را محور زندگی قرار دادن،ضامن استقلال و آزادی ایشان است:

« وَ إِذْ نَجَّیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ -و در آن هنگام که شما را از آل فرعون رهانیدیم که بدترین شکنجه را به شما می چشانیدند.» شکنجه و عذابی که بدین گونه بیان می شود:

« یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ -پسران شما را می کشتند و دختران شما را زنده نگاه می داشتند.» پسران زنان خدمتگزار را می کشتند که بهتر بتوانند به خدمت ایشان برخیزند.

ص :156

یا چیزی را قطع می کردند که برای کرامت و حیثیّت انسان زیان بزرگتر داشت. /1 « وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ -و در این آزمایشی بزرگ از پروردگار شما بود.» شری بزرگ بود ولی،با وجود این،عنوان آزمایشی داشت که ممکن است آن را مقدمه ای برای پیدایش یک ارادۀ نیرومند برای پایداری و مبارزه و در نتیجه آزاد شدن حقیقی محسوب داشت.

[50]

ولی بنی اسراییل نمی توانستند از این مصیبت جز به فضل رسالتی الاهی خلاص شوند که چون فرارسید آنان را از ستم طاغوتیان خلاص کرد:

« وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنٰاکُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -و در آن هنگام که دریا را برای شما شکافتیم و شما را نجات دادیم و آل فرعون را غرق کردیم در حالی که شما به آنان نگاه می کردید.» و چه زیبا است که محرومی به جلاد خود در حالی نگاه کند که امواج دریا،به کیفر گناهان آن جلاد،او را در مقابل چشم آزار دیدگان از او غرق کند.

[51]

طاغوت از بین رفت،ولی آثار تسلط او بر جانها باقی بود،و در حالت تسلیم و شکست نفسانی و خویگر شدن بر خضوع ستمدیدگان مشاهده می شد.

فرمانده و نجات دهندۀ بنی اسراییل آنان را چند روز ترک کرد،و چون به نزد ایشان بازگشت آنان را در حال سجده کردن به گوساله یافت.چه هنوز در جان خود، علی رغم آزاد شدن ظاهری،برده و خدمتگزار بودند.آنان به انقلابی فرهنگی نیاز داشتند که جانهاشان را از چنگال ذلّت و سر فرود آوردن خلاص کند،و به همان گونه نیازمند انقلابی اجتماعی بودند که از بردگی سرمایه داری گندیده ای که به نظام طاغوتی فرعون وابسته بود برهاند.و همچنین به انقلابی علمی نیاز داشتند که آنان را از حضیض مادیات بیرون آورد و به عالم یکتاپرستی ناب برساند.و همچنین به انقلابی عمرانی محتاج بودند که راهنمای ایشان در ساختن شهرها و کشاورزی در زمین بوده باشد.

در آنچه پس از این می آید خواهیم دید که چگونه رسالت الاهی این

ص :157

انقلابها را در حیات واقعی بنی اسراییل عملی ساخت تا توانستند امتی با شکوه را بنا کنند.

الف:موسی به کوه طور سیناء رفت تا وحی الاهی را دریافت کند،و چون بازگشت قوم خود را در حال بازگشت به دوران جاهلیت یافت:

/1 « وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ -و در آن هنگام که با موسی وعدۀ چهل شب گذاشتیم،و سپس شما بعد از او گوساله پرست شدید و ستمگر بودید.» و این مشکلی اعتقادی بود که موسی آن را به اذن و فرمان خدا حل کرد و خدا گفت:

[52]

« ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -بعد از آن از شما در گذشتیم تا مگر سپاسگزار شوید.» [53]

« وَ إِذْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ الْفُرْقٰانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -و آن هنگام که به موسی کتاب و فرقان دادیم تا مگر راه یابید.» موسی(ع)چه کرد؟به فرمان خدا از گناه ایشان چشم پوشید و کتاب را بر ایشان فروخواند(که مشتمل بر دیدهای عقایدی عمومی بود)و نیز فرقان را(که در آن آموزشهای تفصیلی برای زندگی آمده بود)و از این راه رؤیاهای ایشان را اصلاح کرد و به ایشان آموخت که چگونه از نفوس خود ریشه های استعباد را برکنند و بار دیگر به بردگی مال(گوساله)بازنگردند؛و این انقلاب فرهنگی بود.

[54]

ب:ولی پایان یافتن پرستش مال،در میان بیشتر مردم،دلیلی بر پایان یافتن نقش ثروت در تهدید آزادی اجتماع امت نیست.چه،در آن جا طبقه ای وجود دارد که دلهای ایشان به دوستی گوساله پرورش یافته است،و امت نیازمند عمل تطهیری بود تا عناصر پلید و خبیث را از آن تصفیه کند.

« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخٰاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلیٰ بٰارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بٰارِئِکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -(و به یاد آورید)آن زمان را که موسی به

ص :158

قوم خود گفت:ای مردم،شما با پرستیدن گوساله بر خود ستم کرده اید،پس به آفریدگار خود بازگردید و یکدیگر را بکشید که این در پیشگاه خدا برای شما بهتر است،(و چون چنین کنید)توبۀ شما را می پذیرد،که او توبه پذیر و مهربان است.» [55]

ج:آنچه باقی می ماند مشکل سوم است که آن را مشکل اصول عقایدی می نامیم که برای حل آن ناگزیر باید یک انقلاب علمی توحیدی صورت بگیرد که،بر اثر آن،امت از رسوبات و پس مانده های جاهلیّت مادی خلاص شود، و در نتیجه دیگر خدا را همچون یک چیز مادی تصور نکند،و پرستش و تقدیس چیزها با از بین رفتن پوشش الاهی آنها از میان برود،و امت تا زمانی که از تقدیس هر شخص یا شیء جز خداوند متعال آزاد نشود،به آزادی کامل نرسیده است،و هنوز در معرض استعباد و بردگی قرار دارد. /1 امتی که بتان را بپرستد،ناگزیر بتان یا کاهنان آنها آن را به بردگی خود می کشند.و امتی که عیسی(ع)را بپرستد ناچار به بندگی کاهنان کلیسا در خواهد آمد.و امتی که اولیا را به این بهانه تقدیس می کند که روح خدا در جان ایشان درآمده،البتّه در معرض استعباد منسوبان به این اولیا قرار خواهد گرفت.

از این جاست که رسالت الاهی سخت در بند رهانیدن بشریّت از جاهلیت شرک است تا آدمی چنان شود که جز خدا را تقدیس نکند و سر اطاعت در برابر کسی که خدا به اطاعت او فرمان نداده است فرود نیاورد.

« وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی نَرَی اللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -و(به یاد آورید)آن زمان را که گفتید:ای موسی،ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم،پس صاعقه شما را گرفت در حالی که می نگریستید.» موسی از قوم خود هفتاد نفر را برگزید تا همراه او به کوه طور بروند،ولی آنان هر چه زودتر گرفتار نادانی و جاهلیت نخستین خود شدند و گفتند:خدا را به ما بنما،و گرنه کافر خواهیم شد.ناگهان صاعقه ای آسمانی،به پاداش این کفر آشکار،بر آنان فرود آمد و همه را سوزاند.

ص :159

[56]

« ثُمَّ بَعَثْنٰاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -سپس شما را پس از مرگتان زنده کردیم تا مگر سپاسگزار شوید.» و آن تکان سخت مرگ و زندگی دوباره برای پالایش جانهای ایشان از پس مانده های شرک و گویا شدن زبانشان به تسبیح انحصاری خدای یگانه کافی بود.

[57]

د:و پس از آنکه خدا فرزندان اسراییل را با رسالت خویش از دشواریهای ایشان(استعباد فرعون،گوساله پرستی،سروری طبقۀ گوساله داران، پس مانده های شرک)رهانید،آنان را مشمول نعمتهای گوناگون خویش ساخت و گفت:

« وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْکُمُ الْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْویٰ -و بر سر شما با ابر سایه افکندیم و برای شما من و سلوی فرستادیم.» که از جملۀ آنها نعمت مسکن بود و نعمت خوراک؛و من یکی از شیرینیهای همچون گزانگبین بود و سلوی پرنده ای لذیذ به نام فارسی بلدرچین.

« کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ -از پاکیزه های آنچه روزی شما کرده ایم بخورید.» /1 ولی آنان سپس به نعمتهای خدا کفران کردند...چنان که خدا پس از آن می گوید:

« وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -و به ما ستم نکردند بلکه بر خود ستم روا داشتند.» خواستار آن بودند که وارد شهر شوند،و این مصیبتی برای ایشان بود،چه مستقر شدن در شهر آنان را از بسیاری از مزایا محروم می ساخت و از جمله از آزادی و قدرت رو به رو شدن ایشان با دشمنان می کاست.ولی از زندگی بیابانگردی خسته شده بودند.پس خدا به ایشان گفت که به شهر درآیید:

[58]

« وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هٰذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً -و (به یاد آورید)هنگامی را که گفتیم به این قریه درآیید و در آن هر چه می خواهید

ص :160

فراوان بخورید و برخوردار شوید.» و برای آنکه خدا استقرار در شهر را برای شما تضمین کند،لازم است که فرمان او را ببرید و تضرّع کنید و رفتار نیکو داشته باشید.

« وَ ادْخُلُوا الْبٰابَ سُجَّداً -و از دروازه سجده کنان(برای خدا)وارد شهر شوید.» « وَ قُولُوا حِطَّةٌ -و بگویید که خدایا از گناهان ما درگذر.» یعنی به خدا توبه کنید تا، « نَغْفِرْ لَکُمْ خَطٰایٰاکُمْ وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ -تا گناهان شما را بیامرزیم،و ما به نیکوکاران فزونتر می بخشیم.» [59]

ولی،چنان می نماید که آنان به دستورهای خدا عمل نکردند،و به تکبّر و زیاده روی پرداختند و می گفتند«حنطة»(-گندم)برای ما بهتر از«حطّة» (-گناه ما را ببخش)است.

« فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ -پس کسانی که ستمگر شدند، گفتاری را که به ایشان گفته بودیم دیگر کردند،و ما بدان سبب که فاسق شدند و فرمان نبردند،عذابی آسمانی بر آنان فرود آوردیم.» /1 که این تجسّم یافته به صورت کاهش در ثمرات بوده و پیدا شدن اختلاف در تقسیم درآمدهای شهری،که قرآن در آیۀ بعد به آن اشاره می کند.و سبب این عذاب فسق ورزیدن و دور شدن ایشان از فرمانها و آموزشهای خدا بود.

[60]

نعمت مستقر شدن در شهری که خدا به ایشان عنایت کرد،چنین بود،ولی آنان نسبت به آن کفران کردند.دربارۀ نعمت آب که برای آبادانی ناگزیری است و خدا آن را بهرۀ ایشان ساخت،قرآن چنین می فرماید:

« وَ إِذِ اسْتَسْقیٰ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ -و در آن هنگام که موسی برای قوم خود طلب آب کرد،گفتیم:عصای خود را بر سنگ زن،پس از

ص :161

آن دوازده چشمه جوشیدن گرفت،و هر کس آبشخور خود را دانست.» چرا که آنان دوازده قبیلۀ مختلف بودند،و به سبب وجود حسّاسیّتهای قدیمی نمی بایستی زندگی آنها با هم تداخل پیدا کند.

« کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّٰهِ -از روزی خدا بخورید و بیاشامید.» ولی با وفور نعمت در نزد آدمی حالت طغیان و سرکشی رشد می کند و به تجاوز کردن نسبت به حقوق دیگران یا زیاده روی در مصرف کردن مواد می پردازد.

از همین روی خدا به آنان هشدار داد و گفت:

« وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ -و در زمین فساد برپا مکنید.» [61]

بنی اسراییل قومی صحرانشین بودند و سپس شهر نشین شدند.ولی نمی توانستند در مقابل امور منفی شهرنشینی مقاومت نشان دهند و به همین جهت حالت بندگی و بردگی در ایشان ریشه دوانید و ضعیف و ترسو و مختلف با یکدیگر بار آمدند که نمی توانستند به هم اعتماد کنند.سپس پیامبرشان موسی(ع)ایشان را به سرزمین سیناء کوچ داد،و اینان بعضی از ویژگیهای بادیه نشینی نخستین خود را بازیافتند،ولی بسیاری از آثار مرحلۀ بردگی و چاکری هنوز در جانهاشان باقی بود.

و هنگامی که از پیامبرشان خواستار آن شدند که به ایشان اجازۀ بازگشت به فلسطین و مستقر شدن در شهرها دهد،این درخواست به صلاح ایشان نبود،چه آثار عبودیت و از جمله /1 اختلافات ریشه دار در نفوس ایشان،آنان را بار دیگر به آن تهدید می کرد که بار دیگر منحرف شوند و تمدن ایشان فروریزد.

ولی آنان در این باره اصرار می ورزیدند و چون(به شهر بازگشتند) خصوصیات منفی شهر نشینی بار دیگر به ایشان بازگشت که قرآن از آن چنین حکایت می کند:

« وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلیٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مٰا سَأَلْتُمْ -و آن گاه که گفتید:ای موسی ما بر یک خوراک شکیبایی نتوانیم،از

ص :162

خدایت بخواه که برای ما آنچه را زمین از سبزی و خیار و گندم و عدس و پیاز می رویاند بیرون آورد.(موسی)گفت:آیا بر آنید که چیز پست تر را جانشین چیز بهتر کنید.به شهر فرود آیید که در آنجا هر چه خواستید برای شما هست.» پس به شهر درآمدند و در جانهای ایشان صفات ترس و بی اعتمادی و فردیگری شایع شد،و روح سپاهیگری را که در صحرا پیدا کرده بودند از دست دادند و در نتیجه:

« وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ -برای آنان خواری و ذلت لازم آمد.» و با بندگی سیاسی بندگی اقتصادی نصیب ایشان شد،چه گردنکشان مردمان را جز برای آن مورد بردگی قرار نمی دهند که از نیروهای ایشان بهره کشی کنند،و از خیرات ایشان برخوردار شوند.پس گرفتار مسکنت نیز شدند:

« وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ -و درویشی؛و گرفتار خشم خدا شدند.» و حتی نزدیک به آن رسید که روزی روزانۀ خود را در اختیار نداشته باشند؟برای چه؟برای آنکه به برنامه و روش خدا در زندگی کافر شدند و گرد آمدن در پیرامون رسالتشان را ترک کردند،و به جای پیوستن به آن به پیوستن به مادیّات نفرت انگیز پرداختند،و اهتمام به دستورات دینی را دربارۀ کار نیکو کردن و در آن به یاری دیگران برخاستن،و جهاد کردن در راه دین را کنار گذاشتند.

و چون سستی و حالت تسلیم ایشان افزایش یافت،سختگیری خود را متوجه داخل اجتماع خویش ساختند و به تصفیۀ عناصر نیکوکار خود پرداختند و انبیا را بدان جهت که خواستار بازگشت ایشان به رسالت بودند می کشتند.

/1 اگر از آغاز،در روان کردن اوامر خدا عصیان نمی ورزیدند،هرگز به کشتن پیامبران و کافر شدن به آیات خدا نمی پرداختند.چه عصیان ناگزیر به کفر پایان می پذیرد،و دشمنیهای سادۀ آنان با یکدیگر چندان بزرگ شد که به اعتدا و تجاوز به مصلحان بزرگ اجتماع که همان پیامبران علیهم السلام بودند انجامید.خداوند متعال می گوید:

ص :163

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ -این بدان سبب بود که به آیات خدایی کافر شده بودند و پیامبران را بدون سبب می کشتند؛این از آن سبب بود که نافرمان شدند و تعدّی روا می داشتند.» هر قوم و امتی که کارش به رواج روح عصیان و تجاوز در آن بینجامد،این روحیۀ پلید چندان رشد می کند که ارزشهای امت و گزیدگان صالح را از میان می برد؛و پس از آنکه ارزشها و مردمان صالح یک قوم از آن نابود شد،دیگر چه چیز باقی خواهد ماند؟

و بازپسین کلمه

تعبیر قرآن در این آیات به ما الهام می کند که خدا مصدر هر نعمت ظاهری و باطنی و نیز مصدر وحی است،و بر ما واجب است که هر دو را با هم بپذیریم و ممکن نیست که به یکی بدون دیگری دسترس پیدا کنیم.

[62]

آنان چگونه به یکدیگر تعدّی و تجاوز کردند؟و با ستم کردن به یکدیگر به عصیان پروردگار خویش و در نتیجه به کافر شدن به خدا و کشتن پیامبران خویش کارشان انجامید؟آنان که تا دیروز نزدیک امتی صالح بودند؟ پاسخ:

تعدی به صورت فردی آغاز می شود،و از انگیزه های شخصی و شیطانی (همچون تعدی قابیل نسبت به هابیل)برمی خیزد،ولی با تطوّر و تغییر اوضاع و احوال به صورت یک حالت اجتماعی درمی آید،و این نتیجه ای از قالبریزی شدن اعتداء به صورت یک اندیشه ورزی(ایدئولوژی)نژادی خطرناک است که هر گروه را بر آن وامی دارد /1 که خود را امّت برگزیدۀ خدا و شایستۀ برده کردن دیگران در خدمت خود تصور کند.

و این اندیشه ورزی فاسد در میان بنی اسراییل رواج یافت(که قرآن کریم به مناسبتهای گوناگون از آن یاد کرده است)،و قشریگری دینی به تقویت آن و به

ص :164

تکیه کردن بر بعضی از نصوص اجمالی و تفسیر کردن آن به صورتی سازگار با نژاد و قومپرستی پرداخت.

قرآن برای آن آمد که بیخ و بن نژادپرستی و در نتیجۀ آن تعدّی و تجاوز نسبت به دیگران را برکند؛و به همین سبب گفت:

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ النَّصٰاریٰ وَ الصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -(از)کسانی که ایمان آوردند،و کسانی که یهودی شدند،و عیسویان و صائبان،هر کس به خدا و روز دیگر ایمان داشته باشد و کار نیکو کند، پاداش وی نزد پروردگار او است،و آنان بیم نخواهند داشت و اندوهناک نخواهند شد.» خدا خواستار ایمان و عمل صالح است نه چیز دیگر،پس بهتر آن است که دربارۀ این دو ارزش با یکدیگر به رقابت و همچشمی بپردازیم نه دربارۀ چیزی دیگر،و خدا در روز قیامت با حکم عادلانۀ خود داوری خواهد کرد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 63 تا 66]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اُذْکُرُوا مٰا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ اَلَّذِینَ اِعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی اَلسَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ (65) فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (66)

/1

معنای واژه ها

63[میثاقکم]

:میثاق از وثیقة یعنی پیمان گرفتن است به

ص :165

سوگند یا به وثیقه های دیگر.

[الطّور]

:طور نام کوهی است که موسی بن عمران(ع) در آن به مناجات و سخن گفتن با خدا پرداخت.

[بقوّة]

:قوّة به معنی قدرت است و آن عرضی است که موجود زنده به آن توانا می شود.

64[تولیتم]

:یعنی اعراض و دوری کردید،و تولّی به معنی پشت کردن و کسی را پشت سر خود قرار دادن است و سپس در مورد هر کس به کار می رود که از اطاعت امری خودداری ورزد و روی از آن بتابد.

65[علمتم]

:یعنی دانستید و شناختید،و از آن است «لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ» :آنان را نمی شناسید،خدا آنان را می شناسد.

[اعتدوا]

:یعنی ستم کردند و از حدّ خود فراتر رفتند.

[السبت]

:روز شنبه است.و گفته اند بدان سبب این روز،بدین نام خوانده شده که هر چیز در آن آفریده و قطع و از آن فراغت حاصل شد.و گفته اند چون در آن روز جهودان کارهای خود را قطع می کنند چنین نامیده شده است،و مأخوذ از راحت و آرامش است همچون گفتۀ خدا: «وَ جَعَلْنٰا نَوْمَکُمْ سُبٰاتاً» .

[خاسئین]

:خاسئ به معنی دور شده و طرد شده است.

66[نکالا]

:نکال ترساندن دیگری و اصل معنی آن منع است بدان روی که از نکل گرفته شده و آن به معنی قید است،و عقوبت بدان سبب نکال نامیده شده که شخص را از ارتکاب چیزی که سبب نکال می شود بازمی دارد.

[موعظة]

:از وعظ به معنی ترساندن است.

ص :166

/1

سستی در روان کردن احکام

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم از حالت ضعفی با ما سخن می گوید که در میان امت انتشار پیدا می کند،و نیز از راههای درمان آن.و این حالت به چندگونه تظاهر پیدا می کند:

نخست:نژادپرستی و قوم پرستی که از آن در آیۀ پیش سخن گفتیم.

دوم:بی مبالاتی و سست بودن در تمسّک به هدایت خدا.

سوم:سخت دلی و متأثر نشدن از نصیحت صالحان.

و به زودی قرآن حکیم به تفصیل دربارۀ بیماری سستی و کاهش پایبندی به ارزشها سخن خواهد گفت و چندین مثال از داستانهای بنی اسراییل عرضه خواهد کرد.

نخست داستان طور می آید،و سپس قصۀ شکستن حرمت و احترام روز سبت است،و پس از دلیل از آن داستان گاوی می آید که بنی اسراییل در قربانی کردن آن سستی نمودند.آن گاه در پایان این مجموعۀ آیات از ارتباط میان سستی و سخت دلی سخن به میان خواهد آمد.

/1

شرح آیات:

و امت مسلمان در زمان حاضر تا حدّ دوری شباهت به بنی اسراییل در آن مرحله از زندگیشان دارد که در این سوره از آن سخن می رود و در آن مظاهر منفیگری از سستی و بیمبالاتی و شکستن حرمتهای دینی انتشار یافت،و بر ما است که از داستان بنی اسراییل عبرت بگیریم و بار دیگر تاوان این بیمبالاتی را نپردازیم.

ص :167

[63]

پیش از ظهر روزی بنی اسراییل پارۀ کلانی از کوه را بر بالای سرهای خود مشاهده کردند که نزدیک بود فروافتد؛پس شتابان به نزد پیامبر خود رفتند،و او به ایشان گفت:این عذابی است که می خواهد بر شما فرود آید؛آیا به خدا ایمان دارید و به دستورهای او عمل خواهید کرد؟گفتند:آری؛پس عذاب از ایشان دور شد،ولی آنان بار دیگر به اهمالکاری در روان کردن دستورهای دینی بازگشتند.

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا مٰا فِیهِ -(و به یاد آورید)آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم و طور را بالای شما برداشتیم،به این که آنچه را به شما دادیم و فرستادیم سخت نگاه دارید و آنچه را که در آن است به خاطر بسپارید.» و در قبول دستورها و به کار بستن آنها سست و شل نباشید.

« لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -تا مگر پرهیزگار شوید.» [64]

ولی بنی اسراییل همچون بیشتر امتها بودند،یعنی در آن هنگام که در معرض عذاب خدا قرار داشتند،به او پناه می بردند و به ارزشها و دستورهای دینی خود بازمی گشتند،و به محض آنکه عذاب مرتفع می شد به عادات پیشین خویش بازمی گشتند.

« ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -پس از آن پشت کردید،و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود،از زیانکاران می شدید.» ولی خدا همیشه از انسان چشمپوشی نمی کند و گاه در حین غفلت وی او را به سختی می گیرد و مورد مؤاخذه قرار می دهد.

[65]

و یکی دیگر از قصه های بنی اسراییل در سستی و بیمبالاتی در اجرای اوامر و دستورها،داستان /1 شکستن احترام روز سبت است که در آن صید بر ایشان حرام شده بود و آنان با تجاوز به این دستور بر خود ستم روا داشتند و سخت مورد مؤاخذه خدا قرار گرفتند و به شدت مجازات شدند:

ص :168

« وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ -و شما کسانی را شناختید که حرمت روز شنبه را نگاه نداشتند،و ما به ایشان گفتیم:بوزینگان به دور افکنده باشید.و خوار و ذلیل شوید.» [66]

و این سنّت خدا در زندگی است که مکرر در مکرر آدمی را مهلت می دهد و اگر توبه نکند به سختی او را مجازات می کند تا برای دیگران عبرت باشد.

« فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا -پس آنان را عبرت کسانی که نزدیک ایشان بودند و کسانی که پس از آنان آمدند ساختیم.» بدان سان که عذابی برای پیشینیان بودند و سپس برای کسانی که به ایشان پیوستند.

هر عذاب الاهی نسبت به کسانی که مستقیما بر آنان فرود آمده شدید است،و آثار آن برای آینده باقی خواهد ماند.و عذاب الاهی تعبیری راستین از عمل خود انسان و ترجمۀ واقعیت آن است نه چیزی بیشتر.

و هر عملی که انسان به آن قیام می کند،آثار منفی خود را بر مجتمع حاضر او،و نیز بر نسلهای آینده،بر جای می گذارد،و بنا بر این بر آدمی واجب است که دو بار پیش از هر عمل بیندیشد و مطمئن شود که عمل او اثری منفی بر دیگران نخواهد داشت.همان گونه که بر مردمان دانستن این امر لازم است که هر کاری که گروهی از ایشان به آن بپردازند،به زودی آثار آن بر همۀ آنان انعکاس پیدا می کند،و با شدت و به جدّ از جریان یافتن کارهای بد جلوگیری کنند.

اما پرهیزگاران تنها بهره مندان از عذاب این گروهند،چرا که از آن عبرت می گیرند و آن را به جزء شایسته ای از رفتار و طرز تفکر خویش مبدل می سازند،نه این که بار دیگر آن را تکرار کنند:

« وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ -و موعظه و بیم دادنی برای پرهیزگاران است.»

ص :169

/1

[سوره البقرة (2): آیات 67 تا 73]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قٰالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً قٰالَ أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (67) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِکْرٌ عَوٰانٌ بَیْنَ ذٰلِکَ فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ (68) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِینَ (69) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ إِنَّ اَلْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَیْنٰا وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِیرُ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِی اَلْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاٰ شِیَةَ فِیهٰا قٰالُوا اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ (71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِیهٰا وَ اَللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (72) فَقُلْنٰا اِضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا کَذٰلِکَ یُحْیِ اَللّٰهُ اَلْمَوْتیٰ وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73)

/1

معنای واژه ها

67[هزوا]

:هزء به معنی شوخی و ریشخند و استهزاء است.

[اعوذ باللّه]

:پناه می برم به خدا،و حقیقت آن،طلب دفاع است در مقابل شرّی که مایۀ ترس است.

69[فاقع]

:یعنی دارای رنگ زرد تند.

71[ذلول]

:یعنی خسته و مانده از سواری دادن و کار کردن.

ص :170

[تثیر]

:إثارة،آشکار کردن چیزی است و انکشاف آن، أثار الارض یعنی زمین را کشت کرد.

[الحرث]

:هر زمین است که آن را برای کشت آماده کنند،و حرث پاشیدن دانه بر زمین برای کشت است.

[مسلمة]

:عاری از عیوب.

[شیة]

:شیه در رنگ،لکه ای است که با رنگ کلی زمینه تفاوت دارد.

72[ادّارأتم]

:به معنی اختلاف پیدا کردید و اصل آن تدارأتم است.و اصل معنی درأ دفع کردن همچون در «یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ» .

/1

داستان ماده گاو:درسها و عبرتها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که در امت روح تنبلی انتشار پیدا کند،به پیچیدن با احکام شرعی می پردازد تا اگر بتواند از آنها بگریزد.می بینی که مردمان به مشتی از قشریّات می پردازند و آنها را جانشین حقایق واقعی می سازند.و داستان بنی اسراییل با گاو چنین حالتی را در آنان تجسم می بخشد.

این داستان دلیل بر آن است که بنی اسراییل در آن هنگام یکباره به رسالت موسی(ع)کافر نشدند،بلکه بر عکس خواستار به کار بستن تعالیم الاهی بودند.

چیزی که هست تردید و سستی در تصرفات آنان آشکار است و این چیزی بود که آن را وسیلۀ به عقب انداختن انجام کارهای واجب خود می کردند،و این عمل را در زیر پوشش تشبّث به پوست تعلیمات دینی نه به مغز و حقیقت آن انجام می دادند،از

ص :171

رنگ گاو و طبیعت و مقدار عمر و دیگر ویژگیهای آن پرسش می کردند،در صورتی که اصل مسئله یعنی ذبح کردن گاو را کنار گذاشته بودند.و چنین است حال امت اسلامی در بعضی از مراحل اخیر آنکه بیشتر توجه معطوف به جزئیات و تفاصیل می شود و روح تعالیم و هدفهای مورد نظر کنار می ماند.

/1

شرح آیات:

[67]

« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً -(و به یاد آورید)آن زمان را که موسی به قوم خود گفت:خداوند به شما فرمان می دهد که گاوی قربانی کنید.» نخست از این دستور موسی تعجب کردند و خیال کردند به شوخی و طنز چیزی به ایشان می گوید،و سبب آن بود که از فلسفۀ حکم خبر نداشتند:

« قٰالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً -گفتند:آیا ما را به مسخره گرفته ای؟» علی رغم آنکه موسی علیه السلام با قوم خود جدّی بود با ایشان به صورت قاطع سخن می گفت،بنی اسراییل دچار سستی ایمان شده بودند.ایمانی که از صاحب خود اجرا کردن حکم را بدون چون و چرا و بحث کردن در خصوص علتها و هدفها خواهان است،و از همین رو موسی گفت:

« قٰالَ أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ -گفت:پناه می برم به خدا که من از نادانان باشم.» [68]

و از این جا سلسلۀ سؤال و جوابهایی آغاز می شود که مقصود از آنها شناختن پیامدهای حکم خدا و ابعاد مختلف پیرامون آن بوده است.

« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ -گفتند:از پروردگارت بخواه تا بر ما معلوم کند که این چیست.» آیا گاوی همچون گاوهای دیگر است؟یا گاو خاصی است؟و در این جا خدا بر ایشان سخت گرفت و موسی به ایشان گفت:

« إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ -او(خدا)می گوید که آن گاوی است که

ص :172

نه پیر باشد.» « وَ لاٰ بِکْرٌ -و نه جوان.» /1 بلکه میان این دو باشد:

« عَوٰانٌ بَیْنَ ذٰلِکَ -میان این دو.» و سپس به ایشان تندی کرد و خواست که دستور را اجرا کنند و گفت:

« فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ -پس آنچه را که به شما فرمان داده شد انجام دهید.» [69]

ولی آنان،از چسبیدگی به پوست و رها کردن مغز دین،به پرسش بازگشتند:

« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ النّٰاظِرِینَ -از پروردگارت بخواه تا برای ما رنگ آن را بیان کند؛ گفت:او می گوید که آن گاوی است به رنگ زرد سیر که دیدن رنگ آن خاطر نگرندگان به آن را شاد کند.» [70]

بار دیگر به پرسش دربارۀ گاو پرداختند و:

« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَیْنٰا -گفتند:

پروردگارت را بخوان تا برای ما آشکار کند که این چیست؛این گاو بر ما مشتبه شده است.» چون به این جا رسیدند که پرسشهای ایشان به نظر موسی(ع)بدان معنی بود که نمی خواهند فرمان خدا را اجرا کنند،که علی رغم ادعای ایشان که چنین نیست در واقع چنین بوده است.پس گفتند:

« وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ -و ما،اگر خدا بخواهد،راه خواهیم برد.» [71]

« قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ -گفت:او می گوید که آن گاوی است که با شیار کردن زمین و آبکشی برای زراعت خسته و مانده نشده،و» /1 « لاٰ شِیَةَ فِیهٰا -رنگش یک دست و بدون لکه باشد.»

ص :173

و چون چنین نشد:

« قٰالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ -اکنون حق را بیان کردی،پس آن گاو را ذبح کردند و نزدیک بود که چنین نکنند.» و سبب این همه آن بود که ایشان از مجتمع ایمانی که برخاسته از اعتماد واقعی به فرماندهی و اجرا کردن دستورهای او بود،به مجتمع جدل و تلاش برای فهم علل و اسباب احکام و روش اجرا کردن آنها خود را منتقل کرده بودند.

[72]

و پس از این که گاو را ذبح کردند،خدا راز مسئله را برای ایشان آشکار کرد،و معلوم شد که پرسشهای همه بیجا بوده و این که قضیه به کشته ای ارتباط داشته که قاتل آن ناشناس مانده بود و پروردگار ما دربارۀ آن چنین گفته است:

« وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِیهٰا وَ اللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ -و در آن هنگام که کسی را کشتید و در آن میان شما اختلاف افتاد،و خداوند می خواست آنچه را که شما پنهان کردید آشکار سازد.» اجتماع ایشان به فساد گراییده بود،و چنان در اجرای جرمها مهارت پیدا کرده بودند که هیچ اثری از آن باقی نمی گذاشتند که از روی آن معلوم شود فاعل جنایت چه کس بوده است.و چنان از مسئولیت عمومی حفظ امنیّت دور شده بودند که خبرهای شهر را از مقامات مسئول پنهان نگاه می داشتند،ولی خدا آشکارا به ایشان می گوید:

«وَ اللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»

[73]

« فَقُلْنٰا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا کَذٰلِکَ یُحْیِ اللّٰهُ الْمَوْتیٰ وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -پس گفتیم:پاره ای از آن(قربانی)را به او(کشته)بزنید.

خداوند مردگان را چنین زنده می کند و آیات خود را به شما می نماید،باشد که بیندیشید و دریابید.» پس چون یکی از اندامهای شخص کشته شده را به پاره ای از گوشت گاو زدند،خدا آن کشته را زنده کرد و او گفت که چه کسی او را کشته بود و مسئله

ص :174

بدین گونه حل شد.

/1

خلاصه:

داستان گاو گوشه ای از گوشه های آن سستی ایمانی را بر ما آشکار می سازد که بنی اسراییل به آن گرفتار شده بودند،ولی این سستی نسبت به آنچه در آینده انتظار ایشان را می کشید و نزدیک بود یکسره ایمان خود را از کف بدهند، بسیار کوچک می نمود.

قرآن با بیان این داستان به ما هشدار می دهد که سستی ایمان تجسّم یافتۀ در خودداری و اهمال در اجرا کردن اوامر،گاه شخص را به مرحلۀ خطرناکتری می کشاند که عبارت از دور شدن کلّی از ایمان است،که در مجموعۀ آیات پس از این دربارۀ آنها بحث خواهد شد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 74 تا 79]

اشاره

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ اَلْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ اَلْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ اَلْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (74) أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اَللّٰهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لاٰ یَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (78) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ اَلْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ (79)

/1

ص :175

/1

معنای واژه ها

74[قست]

:قسوة یعنی سنگدلی،عبارت است از رفتن نرمی و مهربانی از قلب،و سختی کردن در هر چیز،و ضد آن رقّت یعنی نرم دلی است.

[غافل]

:غفلت سهو کردن دربارۀ چیزی است،و آن بیرون رفتن معنی از ذهن است پس از آنکه در آن حضور پیدا کرده بود.

75[ا فتطمعون]

:طمع تعلق خاطر است نسبت به چیزی که آن را سودمند می دانیم،و نظیر آن است امل و رجاء یعنی آرزومندی و امیدواری؛و ضد آن یأس و نومیدی است.

76[ا تحدثونهم]

:حدیث و خبر و نبأ نظیر یکدیگرند و تحدثونهم مشتق از حدوث است و تو گویی خبر دادن از حوادث و پیشامدهای زمان است.

[فتح]

:فتح،در اصل گشودن بسته است و در جاهای فراوان به کار می رود،از جمله در حکم:«اللهم افتح بیننا و بین فلان»یعنی خدایا میان من و فلانی تو حکم کن؛و از آن است صورت گرفتن،همچون در«متی هذا الفتح»یعنی آیا زمان صورت گرفتن این فتح چه وقت خواهد بود؛و نیز به معنی پیروزی است و گفته می شود

ص :176

«استفتحه»یعنی از او پیروزی بخواه.

[یحاجوکم]

:محاجة و مجادلة و مناظرة نظایر یکدیگرند، و محاجه عبارت از آن است که هر یک از دو طرف یک مخاصمه به آوردن دلیل و اثبات نظر خود بپردازد.

78[امّیون]

:امّی کسی است که نویسندگی را نمی داند یا خوب نمی داند.به یکی از سه دلیل امی چنین نامیده شد:

1-امت به معنی خلقت است و امی یعنی آنکه بر آنچه آفریده شده باقی مانده است.

2-این که مأخوذ از امت به معنی جماعت است و اصل در جماعت نانویسنده بودن است.

3-این که مأخوذ از امّ به معنی مادر یعنی به صورتی است که از مادر به دنیا آمده بوده است.

[أمانی]

:تمنی( آرزومندی)اندازه گیری نادرستی در نفس است که تصور کردن آن از راه تخمین و گمان صورت می گیرد.و بیشتر تمنی تصور چیزی است که حقیقت ندارد و امنیة،صورت حاصلۀ در نفس از آرزو کردن چیزی است.

[یظنون]

:ظن یعنی گمان ترجیح دادن یکی از دو چیز بر دیگری است به میانجیگری نشانه ای صحیح؛و بعضی آن را اعتقاد یا تصور دانسته اند.

79[فویل]

:ویل،در لغت کلمه ای است که هر کس در مهلکه ای گرفتار شده باشد به کار می برد،و اصل آن عذاب و هلاک است؛و به قولی به معنی تقبیح و سرزنش کردن است همچون«و لکم الویل مما تصفون».

ص :177

و به قولی معنی آن اندوه یا خواری و ذلّت است.

[یکسبون]

:کسب،کاری است که سبب به دست آوردن سودی یا از خود دور کردن زیانی باشد.

/1

یهود از گمراهی احبار تا آرزوهای گمراهان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بنی اسراییل دو مرحله را پشت سر نهاده.مرحلۀ انقلابهای چهارگانه و مرحلۀ ضعف ایمانی،و اینک به مرحلۀ سوم و پایانی گام می نهند که همان مرحلۀ قساوت قلب است که نتیجۀ ضعف ایمان می باشد و با نژادپرستی در پیوند می باشد و قرآن در مجموعۀ آیات آینده از آن سخن خواهد گفت.

سختی دل از لذّت پرستی برمی خیزد و گاهی این سنگدلان همان عالمان دین اند و لذا علم بتنهایی کافی نیست بلکه باید ایمان صادقانه و احساس عمیق مسئولیت نیز علم را تقویت کنند،حتّی ممکن است علم یکی از اسبابی باشد که سنگدلی را تقویت می کند و آن هنگامی است که شخص عالم را به استکبار کشد و او را از پند شنوی بازدارد.دانش هنگامی نیکوست که دو بعد داشته باشد:بعدی درونی با هدف اصلاح درون و بعدی خارجی به منظور اصلاح جامعه،و علم یک بعدی صاحب خود را از خدا و مسئولیتش دور می کند.

/1 از همین جاست که قرآن کریم در این مجموعه از آیات بر این نکته تأکید می کند که مسئلۀ بنی اسراییل در این مرحله کم دانشی آنها در دین نبوده است،بلکه مشکل آنها در این خلاصه می شده که این علم را در راه منافع شخصی و هوی و هوس خود به کار می بستند.

این درست است که برخی از آنها بیسواد بوده اند ولی پاره ای دیگر قصد آن

ص :178

داشتند که با حماقت تمام،کتاب خدا را تحریف کنند و قرآن این نکته را مورد تأکید قرار می دهد که این جماعت عامل اصلی گمراهی توده های بیسواد بوده اند.

شرح آیات:
اشاره
سنگدلی

[74]

سنگدلی در پی ناچیز شمردن آموزشهای دین و توجّه بدان و توجّه به پوستۀ آن ظهور می کند و لذا خداوند می فرماید:

« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً -و پس از این قلبهاتان سخت شد همچون سنگ بلکه سخت تر.» چگونه قلبهای آنان سخت تر از سنگ شد؟زیرا سنگ گاهی سودی کم یا زیاد در بر دارد و بدین ترتیب نقشی در زندگی ایفا می کند ولی انسانی که قلبش سنگ شد در زندگی برای خود هیچ نقش مثبتی قایل نیست و هیچ مسئولیتی را متوجّه خود نمی داند.

« وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ -و چون شکافته شود آب از آن بیرون جهد.» همان گونه که گاهی سنگ خاشع درگاه الهی و سنّتهای زندگی است.

« وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ -و گاه از ترس خدا از فراز به نشیب فروغلتد.» /1 با این تفاوت که قلب انسان سنگدل هرگز خاشع نمی شود.خداوند سپس صاحبان این قلبها را تهدید می کند و می فرماید:

« وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و خدا از آنچه شما می کنید غافل نیست.» [75]

قرآن سپس به ما می گوید که مشکل این عدّه در آگاهی نداشتن ایشان نیست بلکه عامل آن بی ایمان بودن آنهاست.خداوند می فرماید:

« أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاٰمَ اللّٰهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -آیا طمع می دارید که به شما ایمان

ص :179

بیاورند و حال آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را می شنیدند و با آنکه حقیقت آن را درمی یافتند تحریفش می کردند و از کار خویش آگاه بودند.» همۀ شرایط آگاهی در ایشان فراهم بود.گوش فرا دادن به علمی که در وحی جلوه گر بود و قدرت تعقّل و سپس علم و آگاهی،ولی با این حال سخن خدا را تحریف می کردند تا مگر به مشتی ره آوردهای مادّی دست یابند.

[76]

خطرناکتر از این نفاق آنها بود که در عملکردشان نسبت به مؤمنان صادق رخ می نمود،چه،آنها ایمان را در واقعیت ردّ می کردند ولی ظاهرا ادّعای ایمان داشتند.

« وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا -و هر گاه مؤمنان را ملاقات می کردند می گفتند که ایمان آورده ایم،» و دلیل آن هم به دست آوردن غنایم از پیروان مؤمن موسی(ع)بود که بیشتر اوقات انسانهایی ساده لوح بودند،کسانی که احبار و رهبان به نام دین مالیاتهای فراوانی را به آنها تحمیل می کردند.

شگفت این که این جماعت هنگامی که با یکدیگر خلوت می کردند مهر از زبان می گشودند و اعتراف می کردند که کلام خدا را با علم به این که کلام خداست /1 تحریف می کنند،ولی می کوشیدند این حقیقت به مردم نرسد تا موجب اعتراض آنها گردد و رسوایی آنها را موجب گردد ولی قرآن آنها را رسوا می کند،و می فرماید:

« وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اللّٰهُ عَلَیْکُمْ -و چون با یکدیگر خلوت کنند گویند:آیا با آنان از دانشی که خدا به شما ارزانی داشته سخن می گویید.» و سپس می فرماید:

« لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -تا به یاری آن نزد پروردگارتان بر شما حجّت آرند؟آیا به عقل درنمی یابید؟» [77]

« أَ وَ لاٰ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ -آیا نمی دانند که هر چه را که پنهان می دارند و هر چه را که آشکار می سازند خدا می داند؟»

ص :180

و این که خداوند دیر یا زود تشت رسوایی آنها را از بام خواهد افکند.

این حالت گروهی از کسانی است که توجیه دینی بنی اسراییل بر عهدۀ ایشان بوده است،و چندان به حضیض پستی فروافتاده اند که بر جاهل نگاه داشتن مردم یک سخن شده اند تا از این راه بر ایشان تسلط پیدا کنند و با بهره گرفتن از سادگی آنان مالشان را بربایند.و این خطرناکترین ورطه ای است که سطح تعقل و تفکر و ایمان یک امت رسالتی همچون بنی اسراییل می تواند به آن سقوط کند،و در آن مراکز هدایت و توجیه به کانونهای نادانی و گمراهی مبدل شود.

و از آیۀ کریمه و آیات قرآنی دیگر چنان برمی آید که:تحریف کتاب خدا در نزد جهودان به صورتی منظم و دانسته و با برنامه ای فراگیر صورت گرفته است.و تاریخ در این باره به ما می گوید که علمای دینی بنی اسراییل در آن هنگام که-از یک سو-مردمان توجهی به دین ایشان نمی کردند،و-از سوی دیگر- مقامات صاحب قدرت آنان را در زیر فشار قرار می دادند،دین را چنان تحریف کردند که با خرافات پراکنده شدۀ در میان مردم متناسب و سازگار باشد.و از آن قسمتهایی را که معارض با سلطۀ ارباب قدرت بود حذف کردند،و اندیشه های تسلیمی را همچون«مال خدا را به خدا بدهید،و مال قیصر را به قیصر»بر آن افزودند.و منظورشان از این کار افزودن بر شمارۀ یاران و پیروان خود و کاستن از ستمی که بر ایشان می رفت بود.

/1 و اکنون می بینیم که علمای دینی یهود و نصاری تا امروز به کار تحریف دین اشتغال دارند تا آن را با فرهنگهای زمانه و جهت گیریهای سیاسی هماهنگ سازند.و حتی در گزارشهای اخیر آمده است که کلیسای کاتولیک مبلّغان دینی خود را به افریقا گسیل داشته است تا به آمیختن دین مسیحی با فرهنگهای بت پرستانۀ افریقا بپردازند،و از این راه توجه کردن ملتهای افریقا را به کلیساهای خود تضمین کنند.

[78]

اما بقیۀ مردم امّیّونند که کتاب در واقع برای آنان به آرزوهایی همراه تقلید از احبار و رهبان و نظر آنان نسبت به این آرزوها و گمانها تحول پیدا

ص :181

می کند.

کتاب در میان رؤیا و تقلید

بنا بر آنچه گذشت،کتاب در نزد اینان تنها رؤیاها و آرزوها و چه بسا پندارها و تقلیدها است.بنا بر تعبیر دقیق قرآن،آرزوهای محضی است که ناتوانان با آنها تسلّی خاطر می یابند و با حروف آن تیره بختان و ناکامان زمزمه می کنند،به جای آنکه عاملی باشد که کارمایه های ایشان را به جوشش بیندازد،و محرکی که خردهاشان را برانگیزد،و نظامی که برای زندگی و دلبستگیهاشان تعیین جهت کند.

نگاه کنید که قرآن از این طبقۀ زیر پا مانده و له شده چگونه یاد کرده است:

« وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ -و گروهی از ایشان بیسوادانند که کتاب را جز آرزوهایی نمی دانند.» یعنی کتاب در نظر ایشان تنها به صورت آرزوهایی درآمده است که هوس دست یافتن به آنها را دارند بی آنکه به هیچ حرکت و عمل واقعی برای تحقق بخشیدن به هدفهای کتاب بپردازند.

« وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ -و همه در پندارند.» و اینان هیچ عقل و خرد خود را برای آن به کار نمی اندازند که فکر کنند و به نوآوری بپردازند،بلکه کتاب تنها انگیزندۀ خیال ایشان است و با آن تصورات و رؤیاهایی برای خود فراهم می آورند.و محتمل است که معنی ظن و پندار همین باشد.

/1

[79]

این بیسوادان بدون شک مقصرند.ولی گناه بزرگ ایشان بر گردن کسانی است که آنان را گمراه کرده و معانی کتاب را چنان تغییر داده اند که وسیله ای برای تحذیر بوده باشد،در صورتی که پیش از آن عاملی برای انفجار نیرو بوده است.و پس از آنکه انگیزندۀ خرد و برنامه و روشی برای تفکر بود،آن را به

ص :182

صورت عاملی برای برانگیختن رؤیاها درآوردند.به همین جهت قرآن،بی درنگ پس از پایان یافتن سخن دربارۀ امیّون،از اینان بدین صورت سخن می گوید:

« فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً -پس وای بر کسانی که کتاب را با دستهای خود می نویسند و سپس می گویند که این از نزد خدا است تا با آن بهایی اندک به چنگ آرند.

پس اینان همان تحریف کنندگانی هستند که پیشتر از ایشان سخن رفت،و قرآن از این جهت سخن از ایشان را مکرر می کند که مسئولیت گمراه کردن بیسوادان (امیّون)را به گردن ایشان بیندازد،و بگوید که هدف از تحریف به دست آوردن فواید مادّی ناچیز است.درآمدهایی مادی که برای ایشان گوارا نیست،و حرفه ای که به زودی به یک بلا و کیفر مبدل خواهد شد.

« فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ -پس وای بر ایشان از آنچه دستهاشان نوشته و وای بر ایشان از آنچه کسب کرده اند.» چه کسب مبارکی است این حرفه که به منحرف و گمراه شدن میلیونها از مردم می انجامد و آنان را در معرض بهره برداری دیگران و بردگی قرار می دهد؟! گردنکشان پیوسته خواستار آنند که تعیین سرنوشت ناتوانان در اختیار ایشان بوده باشد.و تنها راه برای حمایت از ناتوانان در برابر زورمندان،مسلّح کردن ایشان به فکری انقلابی است که به آنان بیاموزد که چگونه واجب است کرامت انسانی و حیثیت خود را حفظ کنند،و آزادی خود را بازستانند.و دین همین اندیشۀ انقلابی، و علمای دین کارگزاران خدا برای عملی کردن این اندیشه اند.پس اگر اینان نسبت به انجام مسئولیت خود مرتکب خیانت شوند،گناه بزرگی مرتکب شده اند که میلیونها مردم ناتوان را خلع سلاح کرده و دست طاغوتان را برای بهره کشی از آنان باز گذاشته اند.بلکه این علما خود در این بهره کشی با تفسیر تحریفی دین شریک جرم محسوب می شوند.

ص :183

/1

میان آرزوها و پندارها

دربارۀ أمانیّ گفته اند:اینها چیزهایی است که آدمی آنها را تخیّل می کند،و در نفس خود وقوع آنها را مقرر می دارد و از آنها همچون چیزهای واقعی سخن می گوید،و به همین جهت است که در قرآن آمده است:« یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ، وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً -یعنی(شیطان)به آنان وعده می دهد و آرزوشان را برمی انگیزد،و شیطان جز به فریب وعده نمی دهد».

و از یک عرب بیابانی حکایت شده است که با کسی که با وی سخن می گفت،چنین گفت:آیا اینها چیزهای دیدۀ تو است،یا این که آرزوی دیدن آنها را داشته ای،یا از پیش خود آنها را جعل کرده ای؟و در کشّاف در تفسیر این آیه چنین آمده است: (1)

«علما نخست از کسانی که با علم داشتن از روی عناد به تحریف پرداخته اند«یعنی با این گفتۀ: لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ »و سپس از مردمان عوامی یاد کرده اند که از آن علما به تقلید پرداخته اند سخن گفته و هر دو را در گمراهی برابر دانسته اند».

و در تفسیر غریب القرآن آمده است که:یعنی کتاب را جز چیزی نمی دانند که بزرگان ایشان بگویند که آن را می پذیرند و گمان می کنند که حق است در صورتی که باطل است،و یکی از ایشان گفته است:«ما تفنّیت و لا تمنّیت» یعنی از پیش خود باطلی جعل نکرده ام.

ولی چنین معلوم می شود که آیه اساسا از امیون سخن می گوید و از این که چگونه بر روی امانی و پندار زندگی می کنند،و بنا بر این محتمل است که امنیه یعنی آرزو از خودشان باشد و ظن یعنی گمان و پندار به سبب تقلید بر ایشان به وجود آمده باشد،یا این که امانی به معنی خواندن بر ایشان بوده باشد،چنان که کسی نقل

ص :184


1- 1) -کشاف،ج 1،ص 157.

کرده است که یکی از معانی امنیه تلاوت و خواندن است،همچون در این بیت:

تمنی کتاب اللّٰه اول لیلة

و آخره لا قی حمام المقادر

در آغاز شب کتاب خدا را تلاوت می کرد*و در پایان آن مرگش فرارسید /1 و چون پاره ای از قرآن پارۀ دیگر آن را تفسیر می کند،سیاق قرآنی آینده واضحترین بیان برای این کلمه است.خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

« وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -و گفتند:آتش جز چند روزی به ما نخواهد رسید؛بگو:آیا از خدا پیمانی گرفته اید که(بنا بر آن)خدا از آن پیمان تخلف نخواهد کرد،یا این که از قول خدا چیزی می گویید که به آن علم ندارید؟ تفسیر کتاب بدان گونه که آرزو می کنند،یا به تعبیر دیگر:حمل کردن آیات کتاب بر آراء موافق با هواهای نفسانی خودشان،و بر آنچه مربوط به مشروع نشان دادن فساد ایشان و فریب دادن خودشان است به این که عذاب به آنها نخواهد رسید،از آن جهت که فرزندان خدا و دوستان اویند،یا از آن جهت که اولاد پیامبران مکرمند،یا چیزی شبیه به این،و در واقع این آشکارترین معنی أمنیّة است.

و از این جا به بلاغت تعبیر قرآنی در این گفتۀ خداوند متعال پی می بریم که گفت: «لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ» و تو گویی تنها امانی کتاب را می دانند،یا بدین گونه بر حسب آرزوهای خود آن را تفسیر می کنند.و در این معنی آیات دیگری نیز در قرآن آمده است،همچون:

«وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ» (/111البقرة).

«لَیْسَ بِأَمٰانِیِّکُمْ وَ لاٰ أَمٰانِیِّ أَهْلِ الْکِتٰابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ» (/123النساء).

و آن امانی که آنان به وسیلۀ آنها خود را فریب می دهند،همان است که سیاق قرآنی در آیات آینده آنها را برملا می سازد.

ص :185

گمان و پندار:

اما گمانی که پروردگار متعال ما از آن سخن می گوید: «وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ» شاید درجۀ بالاتری از امانی باشد.چه شخص دربارۀ چیزی مکرر در مکرر رؤیاهایی پیدا می کند تا به جایی می رسد که در خیال به حقیقت داشتن آن معتقد می شود،و حتی ظاهرا نفس خود را به آن قانع می کند،و چنان می نماید که نسبت اطمینان داشتن به این اندیشه اهمیت چندانی نداشته باشد که ممکن است بیشتر یا کمتر از پنجاه درصد باشد،و آنچه مهم است ریشۀ آن اندیشه و چگونگی پیدا شدن آن در نفس است.

/1 پس اگر منشأ آن مصلحت و حبّ ذات و هوای نفسی باشد که به امانی تغییر شکل می دهد و کتاب به تفسیر آن پرداخته،و سپس به خیال و تصور و گمان تحول پیدا کند،درجۀ اعتماد به آن،حتّی در صورت رسیدن به قطعیت،چیزی محسوب نمی شود،بدان جهت که از علم سرچشمه نگرفته است،بلکه برخاستۀ از آرزوها و رؤیاها و تخیّلات و پندارها بوده است.

آنچه باقی می ماند پرسیدن از رابطۀ میان گمان و تقلید است که بنا بر حدیث شریف مراد از ظن تقلید است.

و پاسخ آن چنین است:حدیث دربارۀ امیون و بیسوادان است که همان طبقۀ عوام الناسند که از بزرگان خود تقلید می کنند،و شاید به همین مناسبت است که ظن در این جا به معنی تقلید تفسیر شده است،همچون این که سیاق قرآنی در آیات دیگری از کسانی با ما سخن می گوید که کتاب را به دست خود می نویسند و سپس می گویند که آن از نزد خدا آمده است.

و گاه در قرآن«ظن»در مقابل«علم»قرار گرفته است: «قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنٰا،إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَخْرُصُونَ» (/148الانعام).

کما این که قرآن تأکید کرده است که گمان کفایت از حق نمی کند:

«وَ مٰا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لاٰ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا

ص :186

یَفْعَلُونَ» (/36یونس).

در صورتی که هنگام سخن گفتن از آخرت به ستایش از آن می پردازد:

«الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ» (/46البقرة) پس چگونه است که گمان را گاه مدح می کند و گاه به ذم آن می پردازد؟ در حدیث شریف آمده است:

«الظن ظنان:ظن شک و ظن یقین؛فما کان من امر المعاد فهو ظن یقین، و ما کان من امر الدنیا فهو علی شک گمان بر دوگونه است:گمان شک و گمان یقین؛آنچه دربارۀ امر معاد باشد گمان یقین است، /1 و آنچه دربارۀ امر دنیا باشد بر شک مبتنی است».

و شاید تفسیر این حدیث آن باشد که...ظن و گمان به معنی تصور است، پس اگر تصور و تخیل مبتنی بر اساس آرزوها و هواهای نفسانی باشد،ظن شک است،حتی در آن صورت که نسبت اعتماد به آن درجۀ بالا داشته باشد،و اگر تصور بر اساس تفکر مبتنی بر روش و برنامه باشد،همچون کسی که به بهشت یقین دارد و سپس به تصور نعمتهای آن می پردازد،یا به آتش دوزخ یقین دارد و به تخیل عذاب آن می پردازد،این تصور تصور یقین است،بدان جهت که بر اساسی قرار گرفته است.

و اهل لغت می گویند:ظن به معنی احتمال دارای رجحان است،و چون نزدیک به وهم باشد،با أن مخفف به کار می رود،همچون این گفته خدای تعالی:

«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» ،و چون نزدیک به علم باشد با أنّ مشدد به کار می رود، همچون این گفتۀ خداوند سبحانه و تعالی: «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مٰانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ» .

/1

[سوره البقرة (2): آیات 80 تا 86]

اشاره

وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (80) بَلیٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (81) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (82) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ لاٰ تَسْفِکُونَ دِمٰاءَکُمْ وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسٰاریٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرٰاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتٰابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یُرَدُّونَ إِلیٰ أَشَدِّ اَلْعَذٰابِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (85) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (86)

ص :187

/1

/1

معنای واژه ها

80[تمسّنا]

:مس همچون لمس است با این تفاوت که

ص :188

لمس احساسی است و اصل آن چسبیدن به چیزی است که دو چیز را در نهایت نزدیکی با یکدیگر گرد می آورد.

[یخلف]

:اخلاف یعنی شکستن عهدی که عملا در پیش بسته شده.

83[المسکین]

:مسکین فردی است ذلیل و درمانده و نیازمند که از سکون و بی حرکتی گرفته شده و گویی که فقر او را بی حرکت ساخته است.

84[تسفکون]

:سفک به معنای ریختن است،چنان که گوییم«خون ریخت».

[انفسکم]

:نفس گرفته شده از نفاست است که به معنای جلالت است و نفس انسان گرانبهاترین چیزی است که در اوست.

[اقررتم]

:اقرار،همان اعتراف است.

[تشهدون]

:شهادت از مشاهده گرفته شده و آن خبر دادن از چیزی است که در قوّت آگاهی گویی مشاهده شده است.

85[تظاهرون]

:همیاری می کنید و«ظهیر»به معنای یاور است.

[الاثم]

:کار زشت.

[العدوان]

:زیاده روی در ستم.

[اساری]

:اسر به معنای گرفتن به زور است و اصل آن گرفتن و بستن و حبس است،و گفته شده است اساری کسانی هستند که در بندند و اسری به کسانی گفته می شوند که به دست گرفته شده اند.

ص :189

86[یخفّف]

:خفّف ضد ثقل است و ثقل به معنای سنگینی است.

/1

تقدیس ذات یا خودپرستی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درسهای گذشته مراحل فروافتادن ستارۀ بنی اسراییل را پیگیری کردیم، و آنان را در آخرین مرحله در باتلاق نادانی و گمراهی رها کردیم که در آن پیشوایان روحانی ایشان به صورت دزدان اندیشۀ رسالتی درآمده و همچون گناهکاران جنگی به طاغیان برای بهره کشی از ناتوانان یاری می کردند،و در این ضمن کتاب خدا در نظر تودۀ مردم به صورت رؤیاهای شیرینی درآمده بود که خود را به آن دلخوشی می داشتند و واقعیت تباه زندگی خویش را از این راه برای خود قابل قبول می ساختند.

اما اکنون در برابر مرحلۀ خطرناکتری از زندگی آنان قرار داریم که تبدیل شدن ایشان به امتی نژادپرست است که طبیعت مادی خود را تقدیس می کند،و بر اساس همین طبیعت با مردم و ارزشها به محاربه برمی خیزد.

تحول امت به اجتماعی نژادی،همچون تغییری فراگیر در ارزشهای آن در نظر گرفته می شود که همۀ ریشه های نیکی و نیکویی در آن خشکیده و هیچ امید خیری برای آن وجود ندارد.و،با گذشت زمان،به صورت اجتماعی درمی آید که برای تباه کردن مجتمعات و تجاوز و ستم کردن بر مردمان تلاش می کند،و این پیشرفت به سوی فساد جز با ریشه کن شدن /1 جدّی آن متوقف نمی شود.

قرآن برای ما بیان می کند که چگونه یک امت رسالتی به تجمعی عنصری و نژادی تبدیل پیدا می کند،و سبب آن دور کردن اندیشۀ مسئولیت از واقع زندگی

ص :190

است،با این تصور باطل که آنان از کیفر به دورند،بدان سبب که برتر و بالاتر از دیگرانند،و سپس به تعیین ارزش زندگی بنا بر این تصور نادرست آغاز می کنند.و قرآن این اندیشه را تکذیب می کند و مثالهای زنده ای برای آن می آورد.سپس به بیان نادرست بودن طرز تفکر نژادی می پردازد و در ضمن آنان را به فطرتشان حواله می دهد.آنان مسئولیت گناهان اختصاصی خود را که مستقیما به زندگی ایشان وابسته است،به گردن دیگران می اندازند،پس چرا با مسئولیت همان جرم در صورتی که بر دیگری وارد می شود به همین گونه عمل نمی کنند.آیا جریمه با جریمه،و انسان با انسان تفاوت دارد؟

شرح آیات:
اشاره

[80]

پیش از هر چیز،نژادپرست خودش را فوق مسئولیت قرار می دهد،تا از این راه همۀ کارهای غیر عادی خویش را درست جلوه دهد،و این کار به دو سبب خطرناک است:

اول:این که و جدان نژادی را می کشد،و شعلۀ احساس شخص را به عنوان یک انسان خاموش می کند،و لذا در ارتکاب گناه و جرم و جنایت احساس گناهکاری برای او حاصل نمی شود.

دوم:به خود حق می دهد که در برابر دیگران هر کاری را که می خواهد انجام دهد،در این جا ملاحظه می کنیم که قرآن حکیم به بحث دربارۀ این مسئله در بنی اسراییل و سپس در همۀ اقوام و امتهایی که به آن مبتلا شده اند،همچون نازیهای اروپا و سفیدپوستان جنوب افریقا،می پردازد:

« وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -و گفتند:آتش جز چند روزی با ما تماس پیدا نخواهد کرد؛بگو:آیا(در این باره)پیمانی با خدا بسته اید(و مطمئنید)که خدا پیمانشکنی نمی کند،یا چیزی را که بر آن علم ندارید دربارۀ خدا می گویید؟»

ص :191

و طبیعی است که چنین پیمان خدایی وجود نداشته،و از خودپرستی و دوستی ذات چنین تصوری بر ایشان پیدا شده است.

/1

[81]

سپس قرآن حکیم تأکید می کند که هر انسان در برابر کارهای خود، چه بخواهد و چه نخواهد،پیش خدا مسئول است.و عهد و پیمان خدا تنها همین است،و این سنتی از او است که تغییر و تبدیل نمی پذیرد:

« بَلیٰ -آری.» آری،پیمانی هست،ولی از گونه ای دیگر است.

« مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -هر کس بدی پیشه کند،و گناه آن وی را فراگیرد،از اصحاب آتش است که جاودانه در آن خواهد ماند.» شاید تعبیر (وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ) حاکی از آن است که انسان گاهی گناه می کند و سپس از خدا آمرزش می خواهد و خدا توبۀ او را می پذیرد،ولی اگر گناهکاری فراوان شود و توبه ای آنها را نشوید،در این صورت گناهان از هر طرف او را احاطه می کنند و دیگر مجالی برای توبه و بازگشت به خدا باقی نمی ماند،و این آیه در حق کافران و کسانی که در حکم کافرانند صدق می کند،از آن روی که گناهان همه شان را فراگرفته است،و این سخن دلیل آن است که نژادپرستان هر چه زودتر،به تصور این که از مسئولیت به دورند،در گناهان خود غوطه ور می شوند،و گناهان ایشان را می گیرد و به آتش می اندازد که جاودانه در آن باقی بمانند.

[82]

و به همان گونه که در مسئولیت میان نژاد و نژادی دیگر تفاوتی وجود ندارد،به همان گونه هم در پاداش خوب میان اقوام تفاوتی وجود نخواهد داشت.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،از اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.»

ص :192

پیمان خدا با بنی اسراییل:

[83]

این پیمان خدا با همۀ مردمان است،ولی پیمانی نیز میان خدا و بنی اسراییل وجود دارد،اما بندها و نصهای آن با میثاق پنداری نژادی که به گمان ایشان برات آزادی از آتش و مسئولیت به ایشان بخشیده،اختلاف کلی دارد، /1 و آن میثاق و پیمان مسئولیت کامل است که اگر آن را عملی سازند بهترین مردم خواهند بود،و اگر چنان نکنند بدترین مردمان.و اما نصهای میثاق اینها است:

اول:

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّٰهَ -و(به یاد آورید)آن زمان را که از پسران اسراییل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید.» نژاد و خویشاوندی و زبان و نظایر آنها اعتباری نداشته باشد،و تنها به آن اندازه که با سنّتها و دستورهای خدا موافقت دارد مقدس باشد.

دوم:

« وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ -و به پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و درویشان نیکویی کنید.» اینان بشرند و خدایان نیستند که پرستش آنان روا باشد...ولی احسان و نیکی کردن به ایشان واجب است.و میان پرستش و احسان تفاوت بسیار است، چه احسان بخشش از جانب دست برتر است،و عبادت و پرستش خضوع در برابر برتر.

سوم:

« وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً -و به مردم سخن نیک گویید.» که تعدّی و تجاوز کلامی حرام است،تا چه رسد به تجاوز و ستم عملی.

چهارم:

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -و نماز را برپا دارید و زکات دهید.» ترک کردن واجبات،به این بهانه که کسی از فرزندان اسراییل است،یا

ص :193

این که پدرانش /1 از پیامبران یا از مقرّبان درگاه خدا بوده اند،جایز نیست.

اینها نصوص پیمان است،و اگر بنی اسراییل به آن عمل می کردند،در این صورت نسبت به دیگران برتری می داشتند،ولی چنین نکردند و بنا بر این سزاوار پاداش و کرامتی از جانب خدا نیستند.

« ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ -پس از آن همۀ شما جز عدۀ کمی روی برتافتید و روگردان شدید.» [84]

پنجم:پاسداری کامل از حرمت خون و حرمت انسان.

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ لاٰ تَسْفِکُونَ دِمٰاءَکُمْ وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ -و(به یاد آورید)آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را مریزید،و یکدیگر را از خانه هاتان بیرون مرانید.» اینها بعضی از پیمانهایی است که پروردگار ما بر آنها سختی نشان داده و از آنان به آن اعتراف گرفته است:

« ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ -و شما به این اعتراف کردید و گواه بودید.» یعنی به آن،پس از علم پیدا کردن و تصمیم گرفتن،از روی عقل و فهم اعتراف کردید.

[85]

ولی به بندهای پیمان عمل نکردید،بلکه آن را کاملا معکوس ساختید،و بنا بر این هیچ حقی به چیزی ندارید که خدا به شما بدهد و شما را برتر از دیگران بشناسد.

« ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ -سپس اینک کسانی هستید که،» کسی غیر از شما واحدی سوای شما نبوده است و تنها شما بوده اید که مخالف بندهای پیمان عمل کرده اید.

« تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَیْهِمْ -یکدیگر را می کشید و گروهی از خودتان را از خانه هاشان بیرون می رانید، و علیه ایشان با یکدیگر همپشتی می کنید.»

ص :194

و این تعاون با یکدیگر علیه دیگران.

« بِالْإِثْمِ -به گناهکاری،» که عمل بد مخصوص به خود شخص است، /1 « وَ الْعُدْوٰانِ -و دست درازی.» که کاری مایۀ زیان رساندن به دیگران است می انجامد،یعنی اعمال شما هم به خودتان زیان می رساند و هم به دیگران.

ولی این ستمها و تجاوزها به حق و شایسته بر آنها وارد نمی شود،بلکه برخاستۀ از تعصب قبیله ای یا از اختلافات داخلی باطل است،و این بدان سبب است که آنان در صورتی که اینان در معرض یک دشمن خارجی قرار می گرفتند، آمادۀ یاری کردن به ایشان بودند.پس اگر واقعا مجرم و گناهکار بودند،به چه دلیل از آنان دفاع می کنند؟ قرآن،این اندیشۀ نژادی و قبیله ای را محکوم می کند که می گوید:من و برادرم علیه پسر عمویم،و من و برادر و پسر عمویم علیه دشمنم.و می گوید:

« وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسٰاریٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرٰاجُهُمْ -و اگر کسانی از شما اسیر شوند،فدیه دهید و آنان را بازگیرید،و بیرون راندن ایشان بر شما حرام است.» و سپس بیان می کند که این نوع تفکّر نه متکی بر ارزشها بلکه متکی بر هواهای نفسانی است.

« أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتٰابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ -آیا به پاره ای از کتاب ایمان آورده اید و به پاره ای دیگر کافر شده اید؟» سپس از نتایج طبیعی این گونه تفکر نژادی گزینشی با ما سخن می گوید که از دین تنها چیزی را برمی گزینید که سازگار با هوای نفس باشد و می گوید:

« فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یُرَدُّونَ إِلیٰ أَشَدِّ الْعَذٰابِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -آیا پاداش کسی از شما که چنین کند،جز خواری در دنیا چیست؟و روز قیامت به

ص :195

سخت ترین شکنجه ها بازخواهند گشت،و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» [86]

امّا عذاب دنیا به صورت دور شدن از هدایت الاهی،و پیشرفت و رستگاری حاصل از این هدایت است بنا بر آنچه در آیات آینده از آنها یاد می کند.

امّا عذاب آخرت را قرآن از آن روی در این جا یادآور می شود که سخت تر و ماندنیتر است، /1 و از پیش برای ما بیان می کند که این تبعیض روا داشتن در قبول احکام دین،نتیجۀ فروختن آخرت به دنیا است و چنین می گوید:

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -اینان کسانی هستند که زندگی دنیا را در مقابل(از دست دادن زندگی)آخرت خریدند،پس عذاب ایشان سبک نخواهد شد و کسی به یاریشان برنخواهدخاست.» پس آنکه در آسمان است به ایشان رحم نمی کند،و اهل زمین برای ایشان سودی ندارند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 87 تا 93]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ قَفَّیْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ اِسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ (87) وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ کِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (89) بِئْسَمَا اِشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلیٰ غَضَبٍ وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ (90) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ یَکْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیٰاءَ اَللّٰهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (91) وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اِسْمَعُوا قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمٰا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمٰانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (93)

/1

ص :196

/1

معنای واژه ها

87[قفینا]

:آنان را ردیف و پشت سر یکدیگر قرار دادیم،و اصل و ریشه کلمه از قفا یعنی پس گردن است.

[القدس]

:پاکی است،و تقدیس به معنی تطهیر است.

و القدّوس صفت خدا به معنی الطّاهر است.

88[غلف]

:جمع غلاف است،یعنی قلبهای ما ظرفهایی است که از پذیرفتن چیزی در خود ممنوع شده است.

[لعنهم]

:لعن به معنی دور کردن است.

90[البغی]

:اصل و ریشۀ آن به معنی فساد و تباهی است که چون زخم فاسد شود می گویند«بغی الجرح»،و بعضی گویند ریشه آن خواستن است،بدان سبب که

ص :197

باغی خواستار دست درازی است.

[مهین]

:خوار و زبون کننده.

91[ما وراءه]

:یعنی پس از آن،و گفته اند که وراء به معنی جز و سوای چیزی است.

93[و اسمعوا]

:یعنی بپذیرید،و از آن است گفتۀ«سمع اللّٰه لمن حمده»،یعنی خدا ستایش کسی را که ستایش او کرد پذیرفت.

[أشربوا]

:اصل آن از شرب است به معنی آشامیدن.

گفته می شود شرّب و أشرب غیره در صورتی که او را به آشامیدن برانگیزد،و اشرب قلبه حب کذا یعنی دل او از دوستی فلان مالامال شد.

/1

نژادپرستی و انجماد فکری

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نژادپرستی بنی اسراییل را به پیامدهای منفی چندی کشاند که نخستین آنها ستمگری داخلی بود و به کشتن و بیرون راندن گروهی از مردم خودشان همراه با ستم و تجاوز انجامید.دومی-که خطرناکتر بود و قرآن از همه جهت به آن پرداخته است-بستگی و انجماد فکری بود که نژادپرستی آنان را در زندان تنگی قرار داده و مانع از آن می شود که هیچ گونه روشنی و هدایتی به ایشان برسد.و این خصوصیت در طرد کردن هر گونه اتباع پیامبران دیگر یا اندیشه های رسالتی تجسم پیدا می کرد.

در این مجموعه از آیات،قرآن ما را به ایستار بنی اسراییل دربارۀ عیسی بن

ص :198

مریم متوجه می سازد که این ایستار نه از طرز تفکری منطقی بلکه از هواهای نفس گمراه کننده و از مصالح خصوصی برمی خاست.

سپس ایستار ایشان در برابر رسالت پیغمبر اسلام بود که از پیش اظهار آمادگی برای پذیرفتن آن می کردند،و پس از آنکه دریافتند این رسالت در قوم دیگر جز خودشان نازل شده،به مخالفت با آن برخاستند.و قرآن برای ما بیان می کند که /1 ایمان نیاوردن آنان به رسالت تازه از نژادپرستی تنگ نظرانۀ ایشان برخاسته،و سپس قرآن از ریشۀ نژادپرستی پرده برمی گیرد و می گوید که این ریشۀ گوساله پرستی(رمز مال و جاه)است.

شرح آیات:
اشاره

[87]

همان گونه که خدا کتاب بر موسی فرستاد،به پیامبران پس از وی از بنی اسراییل و بر عیسی بن مریم نیز چنین کرد؛پس هنگامی که بنی اسراییل بر موسی علیه السلام تجمد کردند،آیا برای آن بود که وی از بنی اسراییل بود،که باید گفت عیسی(ع)نیز از اینان بود،یا کتاب تنها بر موسی نازل شده بود،مگر بر عیسی نیز نازل نشده بود؟ علت نه این است و نه آن است:نژادپرستی صاحب آن را به بستگی و جمود فکری و از آنجا به ارتجاع می کشاند.بنی اسراییل به تقدیس نیاکان خود پرداختند،و بر اثر نژادپرستی همراه با تنگ نظری خود،افکار و عادات آنان را نیز تقدیس می کردند.و به همین سبب نتوانستند که خودشان را با پیامبری تازۀ عیسی تطبیق کنند.خداوند متعال می گوید:

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ قَفَّیْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنٰاتِ -به موسی کتاب دادیم،و در پی وی پیامبران فرستادیم،و به عیسی پسر مریم(آیات)بیناتی دادیم.» آیاتی که به قطع و یقین بر رسالت او دلالت می کرد،و راه را بر هر شکاکی در فرستادگی او از جانب خدا می بست.

ص :199

« وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ -و او را با روح قدس تقویت کردیم.» یعنی همان عاملی که پیش از آن مؤید و تقویت کنندۀ موسی بود،ولی شما،ای بنی اسراییل،چون عیسی به رسالت نزد شما آمد به او ایمان نیاوردید! « أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ -هر گاه پیامبری چیزی برای شما آورد که نفسهاتان آن را دوست نمی داشت،گردن افراختید.» /1 و خود را برتر از او شمردید،بدان سبب که خویشتن را ملت برگزیدۀ خدا تصور می کردید که خدا بر شما منت نهاده و ارزشها و افکار و عاداتی به شما بخشیده که همانند آن در سراسر جهان یافت نمی شود،و از همین روی در پیامبری تازه چیز جدیدی یافت نمی شود که بتوان آن را بر رسالت شما افزود.شما در عمل کردن با فرستادگان خدا به تعدی و تجاوز پرداختید.

« فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ -پس گروهی را دروغزن خواندید و گروهی را کشتید.» و خواه تکذیب کرده یا کشته باشید،در هر حال تنها زیانکار خود شما هستید.

سبب تکذیب

[88]

چرا فرستادگان را تکذیب کردید؟ اگر چه در محدودۀ نژادپرستی گرفتار شده اید،ولی آیا این امکان برای شما وجود ندارد که دیوار نژادپرستی گرداگرد خود را بشکافید و از جمود و ارتجاع آن خود را خلاص کنید؟البته که این کار ممکن است،و بنا بر این شما مستقیما مسئول کفر ورزیدن خود هستید و هیچ بهانه ای به کار شما نمی خورد،و از جمله:این که در به روی خود بستن شما را از مسئولیت کفر ورزیدن به رسالت تازه رهایی نمی بخشد.

« وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ -و گفتند:دلهای ما سر پوشیده است.»

ص :200

اندرزها و آموزشهای تازه به آن راه ندارد.هرگز چنین نیست،خدا بعضی از دلها را دربسته و سربسته و بعضی را باز و گشاده نیافریده است،بلکه این مردمانند که با کفر یا ایمان خود در برابر راهنماییهای تازه بستگی و بازی قلب پیدا می کنند.

« بَلْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ -بلکه خداوند آنان را به سبب کفرشان از رحمت خویش دور کرد.» پس آنچه سبب بستگی دلهاشان شده کفر آنان بوده است.

« فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ -و نادر است که ایمان بیاورند.» /1 چه ایمان نسبت به ایشان به صورت کاری دشوار درآمده،و نژادپرستانی که کفر را بر ایمان برگزیده اند،کمتر به ایمان گردن می نهند.

[89]

سپس مثل دیگری از واقعیت نژادی و قومی ایشان می آورد؛با وجود این که چشم به راه رسالت تازه ای بودند،چون این رسالت بر محمد(ص)پیامبر خدا قرار گرفت که از بنی اسراییل نبود،از ایمان آوردن به او شانه تهی کردند.

« وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ کِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا -و چون کتابی از جانب خدا بر ایشان آمد که بر آنچه در نزد ایشان بود گواهی می داد.و پیش از آن(با رسیدن این کتاب)طلب پیروزی بر کافران می کردند،» و انتظار آمدن آن را می کشیدند تا با تکیۀ بر آن به محاربۀ با کفّار جزیرة العرب بپردازند.

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا -پس آنچه از آن آگاه بودند بر ایشان آمد،» و می دانستند که از خدا است و رسالت تازه ای است که جهان و از جمله محیط عقب ماندۀ آن از مردم جاهلیت به آن نیازمند است.

« کَفَرُوا بِهِ -به آن کافر شدند،» و آیا برای کسی که به چنین رسالتی کافر شود که همۀ مردم به آن نیاز دارند،و به آن معترف باشد که خود نیازمند آن است،می توان چشمداشتی جز دور شدن از خوشبختی و رستگاری داشت؟

ص :201

« فَلَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الْکٰافِرِینَ -پس لعنت خدا بر کافران باد.» [90]

نژادپرستی به چه سبب و چگونه پیدا می شود؟ نژادپرستی اصولا از دنیا دوستی و به کار برخاستن برای تأمین منافع /1 مشترک گروهی از افراد بشری سرچشمه می گیرد و این سودپرستی چندان قوی می شود که به صورت نژادپرستی درمی آید،و اکنون پرسش ما آن است که اگر نژادپرستی سبب جلب شر برای طرفداران شود،آیا باز هم باید پیوسته به آن متشبث شوند؟ قرآن حکیم،به یاد این گونه کسان می آورد که چه زیان فراوانی از این طرز تفکر سفیهانه به ایشان در دنیا می رسد،و به زبان فطری ساده می گوید:

« بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ -خود را به بد چیزی فروختند.» یعنی آن خودخواهی و نژادپرستی که در آن آدمی همه چیز را در زندگی می فروشد و در مقابل آن خودش را می خرد،بد چیزی است،و به تعبیر دیگر:این که انسان همه چیز را در راه مصالح شخصی خویش فدا کند،کار بدی است،چه مایۀ هلاک و دمار می شود،بدان سبب که به آنجا می انجامد که:

« أَنْ یَکْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بَغْیاً -به آنچه خدا فروفرستاده است،به انگیزۀ این رشک،کافر شوند،» و بهانه شان آن باشد:

« أَنْ یُنَزِّلَ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ -که خداوند فضل خود را به هر کس از بندگانش که خواسته فرستاده است.» پس به سبب آنکه خدا برای رسالت خود فرودگاه دیگری جز بنی اسراییل برگزید،به رسالت پیامبر اسلام کافر شدند،در این صورت آیا چه کس جز ایشان زیانکار است؟آیا درست است که اگر دولت زمینهایی را میان مردم تقسیم کرد، یکی از ایشان از گرفتن زمین به این بهانه که تقسیم کنندۀ زمین پسر عموی او نیست خودداری کند؟در صورتی که زمین را بگیرد و به هدف خود برسد،چه زیانی به او خواهد رسید؟پس این گونه کسان به خود زیان می رسانند.

ص :202

« فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلیٰ غَضَبٍ -پس شایستۀ خشمی روی خشم دیگر شدند.» /1 چه عقب مانده بودند،و به سبب پیشی گرفتن دیگران بر ایشان، عقب ماندگی ایشان فزونی پیدا کرد،چه مردمان دیگر به رسالت ایمان آوردند و اینان کافر شدند،و کافر بودند و بر کفر خود افزودند.

« وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کافران را عذابی خوارکننده است.» آنان به هدف خود از گردنکشی در برابر ایمان به رسالت نخواهند رسید، هدف ایشان عزت و برتری بوده است،در صورتی که کافر شدن به رسالت سبب عقب ماندگی و جمود فکری و مشکلات گوناگون دیگر خواهد شد و به سبب آن گرفتار ذلت و عذابی خوار کننده می شوند.

[91]

سپس قرآن جنبه ای دیگر از نژادپرستی را آشکار می سازد،و آن عبارت از این است که نژادپرستی خود نتیجه است نه سبب،و سبب نژادپرستی و دوستی مال است که رمز آن در پرستش گوساله تجسم پیدا کرده بود.

اینان کورانه مال را دوست می دارند،و چنان می پندارند که با آن می توانند به هر چه می خواهند دست یابند،و در میان مردم صاحب قدرت و عزت و سعادت خواهند شد.بدان سبب به پیامبری جدید گردن نمی نهند که می ترسند با ایمان آوردن به آن بعضی از امتیازات مخصوص به خود را از کف بدهند،ولی به صراحت این مطلب را اظهار نمی دارند،بلکه می گویند که آن اندازه از کتاب و حکمت که در نزد ما است برای ما بسنده است.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ یَکْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ -و چون به آنان گفتند که به آنچه خدا فرستاده ایمان آورید،گفتند:ما به آنچه خدا برایمان فرستاده ایمان داریم،و به جز آن کفر می ورزند.» ولی آنان در این ادعا دروغ می گویند،و دلیل دروغ ایشان همین کتاب خدا است که با کتاب خدایی که بر ایشان نازل شده اختلافی ندارد.

« وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ -و حال آنکه گواه است بر آنچه در

ص :203

دست ایشان است.» کفر ورزیدن به رسالت تازه برای آن است که پیشوایی و سودهای حاصل از آن را از دست ندهند،و دلیل بر /1 این امر آن است که ایشان پیامبرانی را که به سوی ایشان فرستاده شده بودند به همین سبب کشتند.

« قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیٰاءَ اللّٰهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -بگو:پس اگر مؤمن بودید چگونه پیش از این پیغمبران خدا را کشتید.» [92]

حتی به موسی که ادعای پیروی از او می کنید،با آن همه آیات بیّنات که برای شما آورد،کافر شدید.

« وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ -و موسی برای شما نشانه های روشن آورد.» سپس به او کافر شدید،و بنا بر این استناد به این که چون رسالت محمّد(ص)بر غیر ما نازل شد و بنا بر این به آن ایمان نمی آوریم،استنادی نادرست است،و سبب راستین خود مصالح شخصی است که در ضمیر ناخودآگاه و حتی در ضمیر خودآگاه شما وجود دارد.

اما داستان گوساله پرستی در ضمیر ناخودآگاه،در آن هنگام که پیوسته ریشه های مال پرستی در جانهای شما وجود داشت،در زمان موسی هم با شما بود که نخستین بار به صورت ظاهری به او ایمان آوردید.

« ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ -و پس از آن،گوساله پرستیدید،و ستمگر بودید.» در آن هنگام که سامری،پس از رفتن موسی به وعده گاه پروردگارش،شما را فریب داد،و احساس سابق شما به قداست گوساله شما را به پیروی از او برانگیخت.

[93]

امّا داستان پرستش گوساله از سوی شما به گونه ای واضح پس از زمانی بوده که خدا از شما پیمان گرفت.

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ

ص :204

وَ اسْمَعُوا قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا

-و آن گاه که از شما پیمان گرفتیم،و کوه طور را بر بالای سر شما نگاه داشتیم،تا آنچه را به شما داده ایم به نیرو نگاه دارید و گوش دارید؛گفتید:شنیدیم و نافرمانی کردیم.» بعد از شنیدن دیگر عصیان و سرکشی برای چه صورت گرفت؟برای آنکه در حقیقت هنوز مال و نماینده و نماد آن یعنی گوساله را می پرستیدند.

/1 « وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ -و دلهاشان با(دوستی)گوساله سیراب شد.» و حتی این دوستی گوساله در دلهای ایشان به صورت آبی درآمد که زمینی خشک بنوشد و این آب با هر ذره از ذرات خاک آمیخته بود که دیگر امکان جدا کردن آب از زمین وجود نخواهد داشت.به امری محال شبیه است،ولی محال نیست،چرا که ایمان می تواند قلب را از کفر آمیختۀ به آن،در صورت صادق بودن آن ایمان،پاک کند.و قلبهای آنان جز:

« بِکُفْرِهِمْ -به کفر خود.» که حقیقی بود،و به ایمان کاذب خود،دوستی گوساله را ننوشیده بود،چه هیچ ایمانی وجود ندارد که بتواند با کفر همزیستی کند، « قُلْ بِئْسَمٰا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمٰانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -بگو:اگر به راستی ایمان دارید،ایمانتان به شما بد فرمان می دهد.» ایمان راستین دارندۀ آن را به فداکاری و تصدیق حق در هر جا که باشد و به تسلیم کلی امر به خدا فرمان می دهد،و آنچه نزد شما است اصلا ایمانی نیست، کفری است که لباس ایمان پوشیده است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 94 تا 100]

اشاره

قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ عِنْدَ اَللّٰهِ خٰالِصَةً مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (94) وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ اَلنّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ وَ مِنَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ اَلْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (96) قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اَللّٰهِ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (97) مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکٰالَ فَإِنَّ اَللّٰهَ عَدُوٌّ لِلْکٰافِرِینَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ مٰا یَکْفُرُ بِهٰا إِلاَّ اَلْفٰاسِقُونَ (99) أَ وَ کُلَّمٰا عٰاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (100)

ص :205

/1

معنای واژه ها

94[خالصة]

:یکسره و تمام.«خلص لی هذا الامر»یعنی این امر به تمامی به من بازگشت.

96[احرص]

:آزمندترین.و حرص،شدت خواستن است.

[یودّ]

:از مصدر ودّ به معنی دوستی و محبت است.

[یعمّر]

:از مصدر تعمیر به معنی طول عمر است و اصل آن از عمارت به معنی آبادی و ضد خرابی است.

[بمزحزحه]

:زحزحة به معنی کنار زدن و کنار گذاشتن است.

99[آیات]

:جمع آیه به معنی نشانه ای عبرت انگیز است،و به قولی علامتی است که در آن حجت و برهان باشد.

ص :206

[بینات]

:بینة دلالت آشکار جدا کنندۀ میان قضیۀ راست و قضیۀ دروغ است،که از ابانة به معنی آشکار کردن گرفته شده.

100[نبذه]

:نبذ،انداختن و پرتاب کردن چیزی به پیش یا پس و به قولی ترک کردن آن است.

/1

نژادپرستی و کافر بودن به فرشتگان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این مجموعۀ آیات،قرآن هنوز با ما دربارۀ نژادپرستی و اندازۀ ارتباط آن با خودپرستی و خودمحوری سخن می گوید و این که،علی رغم حضور ظاهری ایمان در آن،جز چارچوبی برای پرداختن به کفر نیست،و دلیل بر این است تشبث نژادپرستان به زندگی و دشمنی ایشان با جبراییل و میکاییل و به دنبال آن دشمنی با خدا و فرستادگان او که همین دشمنی مایۀ دمار و هلاک ایشان است.

شرح آیات:

[94]

نژادپرستان در تاریخ و در جهان ما،خود محوری نفرت انگیز خود را با پوششی از ارزشهای دروغین می پوشانند تا مردمان و ساده دلان از یاران خود را فریب دهند،اسراییلیان در ایام قدیم مدعی آن بودند که حامل رسالتی هستند،و برای پاسداری از این رسالت واجب است که از خود دفاع کنند و به هر وسیلۀ ممکن برای محافظت از خود متوسّل شوند.و امروز مدّعی آنند که حاملان تمدن و آزادی و پیشرفت برای اعرابند،و بنا بر این باید به هر وسیلۀ ممکن عربهای وحشی را ادب کنند، /1 حتی اگر این وسیله از قوانین جنگل هم وحشیانه تر باشد.مکتب هیتلری

ص :207

مدعی حمایت از کلیسا بود و در زیر نام خدا به این گونه کارها می پرداخت،و سفیدپوستان افریقا می گویند که آنان پیشقراولان تمدن و فرهنگ غربی هستند،و پیش از ایشان استعمار مدعی آن بود که کارش رساندن آبادی و تمدن به همه جای عالم است،ولی این حیله و نیرنگ هر چه زودتر در آتش حقیقتی که قرآن به یاد ما می آورد گداخته و نابود می شود،در صورتی که آنان مدعی قبول مرگ برای رسیدن به هدفهای خویشند.آیا مستعد پذیرفتن این مرگ هستند؟هرگز.

« قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ الدّٰارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّٰهِ خٰالِصَةً مِنْ دُونِ النّٰاسِ - بگو:اگر جهان دیگر از میان همۀ مردم تنها مخصوص شما است.» و شما از ارزشهای خدا در زمین دفاع می کنید، « فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -پس اگر راست می گویید آرزوی مرگ کنید.» [95]

ولی آیا چنین کاری می کنند؟هرگز.

« وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً -و هرگز آن را آرزو نخواهند کرد.» چه از اندازۀ جنایتهایی که در زندگی خود مرتکب شده اند آگاهند،و می دانند که کیفر عادلانه انتظار ایشان را می کشد.

« بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ -به سبب آنچه پیشتر کرده اند؛و خداوند بر ستمگران آگاه است.» [96]

و اینان تنها آن نیست که آرزوی مرگ نمی کنند،بلکه سخت به زندگی چسبیده اند:

« وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ -و آنان را آزمندترین مردم برای زندگی خواهی یافت.» حریصترین مردم بر زندگی اینانند،آن هم هر گونه زندگی که بوده باشد،به ذلت یا به عزت،و به فقر یا بی نیازی،همراه با ارزشها یا /1 بدون آنها،بلکه از کافرانی که اصلا ارزشی برای خود ندارند حریصترند.

« وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ -و در میان

ص :208

مشرکان کسی است که دوست دارد هزار سال عمر کند.» ولی اگر به فرض هزار سال زنده بماند،آیا از عذاب رهایی خواهد یافت؟...هرگز.

« وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ -و آن عمر دراز او را از عذاب دور نخواهد کرد،و خداوند به آنچه می کنید بینا است،» و مجازات جرمها و جنایتهای خود را دیر یا زود خواهید چشید.

[97]

دشمنی اینان با رسالت تازه،در واقع برخاستۀ از دشمنی ایشان با حق است،و آنان در حالت تناقض میان حق و مصالح خصوصی خودشان زندگی می کنند،و نمایندۀ حق جبرییل فرشتۀ وحی و فرشتۀ قضاوت است.

« قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ -بگو هر کس دشمن جبرییل باشد،» بداند که جبرییل فرشتۀ وحی است و کتاب را از آسمان فرود می آورد.

« فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ -(باید بداند)که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد.» « بِإِذْنِ اللّٰهِ -به فرمان خدا.» و دلیل بر فرود آمدن آن از جانب خدا این است که:

« مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ -تصدیق کنندۀ کتابهای پیش از خود است.» /1 « وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ -و راهنما و مژده بخش مؤمنان است.» [98]

بنا بر این دشمنی با حق به دشمنی با جبرییل و سپس با خدا بالا می رود،و آیا آدمیزاد می تواند با پروردگار خود دشمنی کند؟ « مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکٰالَ فَإِنَّ اللّٰهَ عَدُوٌّ لِلْکٰافِرِینَ -هر کس دشمن خدا و فرشتگانش و پیامبرانش و جبرییل و میکال باشد، پس(بداند که)خدا دشمن کافران است.» و خدا به زودی این گونه کسان را کیفر خواهد داد،چه جدایی انداختن میان خدا و فرشتگان یا فرستادگان او و میان پیامبران او امکان پذیر نیست.

[99]

و قضا و قدر(سنتهای ثابت و در حال تحول زندگی)اکنون در

ص :209

رسالت محمد(ص)عرضه شده است:

« وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ -و ما به تو نشانه های آشکاری فروفرستادیم.» و کسانی که مخالف با آنند و به پیامبری کافرند،نمی توانند به چیزی ایمان آورند.

« وَ مٰا یَکْفُرُ بِهٰا إِلاَّ الْفٰاسِقُونَ -و جز فاسقان کسی به آنها فاسق نمی شود.» و آنان کسانی هستند که با پیمان خدا مخالفت می کنند.

[100]

ولی تا کی انسان با پیمان خود با خدا مخالفت می کند.

« أَ وَ کُلَّمٰا عٰاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ -هر گاه پیمانی ببندند، گروهی از ایشان آن را می گسلند،» و این گروه آن کسانند که پیمان خدا را مخالف مصالح خود می دانند،و این خود دلیل بر آن است که از دین پیروی نمی کنند، /1 بلکه،در واقع،از هواهای نفسانی خویش پیروی می کنند.

« بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ -بلکه بیشتر ایشان ایمان ندارند،» که این بی ایمانی نتیجه ای از فرمانبرداری ایشان از منافع شخصی و شهوات و هواهای نفسانی است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 101 تا 103]

اشاره

وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ کِتٰابَ اَللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (101) وَ اِتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا اَلشَّیٰاطِینُ عَلیٰ مُلْکِ سُلَیْمٰانَ وَ مٰا کَفَرَ سُلَیْمٰانُ وَ لٰکِنَّ اَلشَّیٰاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ اَلنّٰاسَ اَلسِّحْرَ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَی اَلْمَلَکَیْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ وَ مٰا یُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰی یَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاٰ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مٰا یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اِشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ خَیْرٌ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (103)

ص :210

/1

معنای واژه ها

102[اتّبعوا]

:پیروی و اقتدا کردند.

[تتلوا]

:پیروی می کنند،و تالی به معنی پیرو است؛و گفته اند که معنی آن«می خوانند»است از تلاوت کتاب یعنی خواندن آن.

[السّحر]

:جادو کردن و ظاهر چیزی را مخالف حقیقت آن جلوه گر ساختن.

[فتنة]

:به معنی آزمایش و امتحان و اختبار است.

[خلاق]

:نصیب و بهره ای از نیکی.

103[مثوبة]

:ثواب و پاداش،و ریشۀ در ثواب،آن است که از چیزی به تو برسد.

ص :211

/1

جادوگری و حقه بازی...پایان خط

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از مرحلۀ قدرت مرحلۀ ضعف در امت بنی اسراییل پیش آمد،و پس از آن نوبت به نژادپرستی رسید،و سرانجام دوران خرافه پرستی بر سر کار آمد که در جادوگری و شعبده بازی تجسّم پیدا کرده بود.

هنگامی که امتی نژادپرست بر خود بپیچد.. «وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ» و بگوید قلبهای ما را غلافی پوشانده است و از راهنماییهای خدا و سنتهای تاریخ و تجربه های مردمان دوری جوید،و در مقابل حق گردنفرازی کند،جز فرورفتن در حضیض جادو و شعبده پناهگاهی در برابر خود نخواهد داشت.

قرآن حکیم به اختصار دربارۀ این مرحله به بحث می پردازد و آغاز بحث در آن سخن گفتن از فروگذاشتن کتاب خدا به توسط بنی اسراییل است،و خدا می گوید که سبب تشبث ایشان به سحر همین بوده است.چه آن کس که تفسیر درستی دربارۀ زندگی و دید علمی و صحیحی از هدفهای آن نداشته باشد،ناگزیر به جستجو از تفسیرات غیبی و رؤیاهای باطل متوسّل می شود.

و در آن هنگام که قرآن از جادو سخن می گوید،داستانهای گوناگونی از اسراییلیان را تکذیب می کند که به گمان آنان جادو کاری خدایی است،و بحث را با این نتیجه پایان می دهد که تمسک به کتاب برای ایشان بهتر از تشبث به سحر و جادو است.

/1

شرح آیات:

[101]

« وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ

ص :212

مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ کِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

-و چون بر ایشان کتابی از جانب خدا آمد که گواه بر آنچه با ایشان است بود،گروهی از کسانی که کتاب بر ایشان آمده بود،کتاب خدا را به پشت سرهای خود انداختند، چنان که گویی چیزی نمی دانند.» [102]

و به سبب همین توجه نکردن به کتاب تازۀ خدا،یک خلأ فرهنگی در زندگی ایشان پیدا شد،و لذا به جادو و حقه بازی باطل پرداختند و آن را جز در نزد شیاطین نیافتند.

« وَ اتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا الشَّیٰاطِینُ عَلیٰ مُلْکِ سُلَیْمٰانَ -و از چیزهایی پیروی کردند که شیاطین در کشور سلیمان پیرو آنها بودند(یا فرومی خواندند).» از سحر و نظایر آن،چرا که سلیمان پیامبری از بنی اسراییل بود که بر پیامبری وی پادشاهی نیز ضمیمه شده بود،و شیاطین خدمتگزاران او بودند،و در پایان سروری او مجموعه ای از اندیشه های باطل رواج یافته بود.

اینان(یعنی جهودان معاصر با زمان نزول قرآن؛)کتاب فرستاده شدۀ از جانب خدا را(بر پیامبر اسلام)که بر حق بود و آنچه را که در کتاب ایشان آمده بود تصدیق می کرد،ترک کردند،و به پیروی از افکار شیاطین پرداختند.و این پایان قومپرستی(و به گفتۀ اعراب امروز:القومیّة)و نژادپرستی است که میان شیاطین کشور را،در صورتی که از قوم و نژاد خودشان باشند،و میان افکار درستی که پیامبر مرسلی را از جانب خدا می آورد،تشخیص نمی دهد.

و مشکل و مسئله آن بود که می گفتند:چون این اندیشه ها از فکر شیاطینی سرچشمه گرفته که در پیرامون سلیمان بودند،و چون سلیمان پیغمبر خدا بود،پس این افکار از جانب خدا است،در صورتی که خدا به شدت این طرز استدلال غلط را رد کرده و گفته است:

« وَ مٰا کَفَرَ سُلَیْمٰانُ وَ لٰکِنَّ الشَّیٰاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النّٰاسَ السِّحْرَ -و سلیمان کافر نشد،بلکه شیاطین کافر شدند،که به مردم جادو می آموختند.» و جادوگری کفر است،بدان جهت که زندگی را به نیروهای غیبی جز

ص :213

خداوند متعال نسبت می دهد.

« وَ مٰا أُنْزِلَ -و نازل نشده است،» /1 هرگز سحر و جادو بدان گونه که این نژادپرستان مدعی آنند، « عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ -بر دو فرشته،هاروت و ماروت،در شهر بابل،» که هاروت و ماروت دو فرشته نبودند و بنا بر این ممکن نیست مأمور رساندن پیامی خدایی بوده باشند.

« وَ مٰا یُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰی یَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ -و چیزی به کسی نمی آموختند مگر پس از آنکه بگویند:ما وسیلۀ آزمایشیم،» و آیا ممکن است خدا پیغامبرانی را بفرستد که مردمان را بفریبند؟! « فَلاٰ تَکْفُرْ -پس کافر مشو،» چه نسبت دادن جادو به خدا خود کفر است،و جادوگری ممکن نیست از جانب خدا باشد،چرا که مخالف جریان رسالتهای او است و با آنها تناقض کلی دارد،بدان سبب که رسالتهای الاهی دعوت به قایل شدن ارتباط میان مقدمات و نتایج و سود بردن از آن است،در صورتی که اینان از سحر و جادو پشت کردن به این ارتباط و زیان بردن از این پشت کردن را می آموزند.

« فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ -پس از آن چیزهایی می آموزند که با آن میان مرد و همسرش جدایی می افکنند.» ولی این جدایی و تفرقه حتمی نیست،بدان سبب که جادو تأثیر اکید در زندگی ندارد،بلکه خدا و سنت او و ارادۀ انسان چیزی است که در زندگی مؤثر است.

« وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ -و به هیچ کس نمی توانند آسیبی رسانند،مگر آنکه خدا بخواهد.» یعنی آنها نمی توانند با جادو به کسی آسیب برسانند مگر این که جادو به میانجیگری قوانین خدا صورت بگیرد،و خدا و رسالتهای او برای پیروی کردن

ص :214

شایسته تر است؛و عموما جادو زیان می رساند و از آن سودی به دست نمی آید،در صورتی که رسالتهای خدا سودمند است و از آنها زیانی حاصل نمی شود.

« وَ یَتَعَلَّمُونَ مٰا یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ -و چیزهایی می آموختند که برای ایشان زیان داشت و سودمند نبود.» /1 و رسالتهای خدا در آخرت به انسان سود می رساند،در صورتی که جادو در آن جا هیچ سودی ندارند.

« وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ -و می دانستند که هر کس آن را بخرد،در جهان دیگر هیچ بهره ای نخواهد داشت.» « وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -و اگر می دانستند (درمی یافتند)که خود را به بد چیزی فروخته اند،» که سبب تفرقه و زیان در این دنیا و خسران و زیانکاری در آن دنیا است.

[103]

« وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا -و اگر ایمان می آوردند(به رسالتهای خدا)» « وَ اتَّقَوْا -پرهیزگار می شدند،» و آن ایمان را به صورت سالم دربارۀ خود به موقع اجرا می گذاشتند،برای ایشان نیکوتر بود:

« لَمَثُوبَةٌ -هرآینه پاداش نیکی،» « مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ خَیْرٌ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -از جانب خدا برای ایشان نیکوتر می بود،به شرط آنکه این را می دانستند.» ولی نژادپرستان تنها راهنمایی رسالتی را از کف نمی دهند،بلکه علم و دانش را نیز از دست می دهند،و دوری علم از جادو همچون دوری زمین از آسمان است.

این است پایان سیر بنی اسراییل،که در مراحل گوناگون زندگی ایشان مایه های عبرت گرفتن فراوان برای ما و همۀ امتها وجود دارد.

/1 و خلاصۀ درس چنین است:

مخالفت کردن با رسالتهای آسمانی و نتیجۀ آن یعنی سستی کردن در

ص :215

کاربست اوامر خدا،آدمی را به نژادپرستی و خودپرستی و قومپرستی و سپس به از دست دادن همه چیز می کشاند،و آخرین چیزی که به همین سبب از دست می دهد علم و دانش و دانایی است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 104 تا 110]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا اُنْظُرْنٰا وَ اِسْمَعُوا وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (104) مٰا یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ لاَ اَلْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اَللّٰهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (105) مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (107) أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَمٰا سُئِلَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ اَلْکُفْرَ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ (108) وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ اَلْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (109) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (110)

/1

ص :216

معنای واژه ها

104[راعنا]

:مراعات،جستجوی چیزی برای خود آن یا احوال آن است،و نقیض مراعات،اغفال است.و«رعی اللّٰه فلانا»یعنی خدا او را حفظ کرد،و جهودان منظور دیگری از کلمۀ«راعنا»داشتند و آن رعونت و ابلهی بوده است.

[انظرنا]

:نظر به معنی گرداندن چشم و بصیرت برای دریافت و رؤیت یک چیز است؛و گاه مقصود از آن تأمل و تدبر است،و گاه به معنی منتظر باش تا بگوییم که چه دریافته ایم.

[اسمعوا]

:محتمل یکی از دو امر:اوّل:آنچه را که خدا به شما فرمان داده است بپذیرید.دوم:این که به آنچه پیغمبر برای شما آورده است گوش فرادهید.

106[ننسخ]

:نسخ در لغت،باطل کردن چیزی و قرار دادن چیزی به جای آن است:«نسخت الشمس الظل» یعنی خورشید سایه را از میان برد و جایگزین آن شد.

109[حسدا]

:حسد خواستار از بین رفتن نعمت کسی شدن است که بر او رشک می بریم،یا اکراه داشتن از نعمتی است که وی دارای آن است،و خواستن این که نعمت مورد نظر همگی نصیب شخص حسود شود.و سخت ترین حسد غمگین شدن برای خیری است که به کسی دیگر رسیده است.

[اصفحوا]

:صفح به معنی عفو کردن و چشم پوشیدن از گناه است.

ص :217

/1

ما و فرهنگهای خارجی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ما هنوز در چارچوب سخن گفتن از بنی اسراییلیم،و پس از همراه بودن با ایشان در مراحل مختلف تطور آنان،اکنون اندکی توقف می کنیم و درسهایی از زندگی ایشان را مورد عبرت گرفتن قرار می دهیم.مهمترین چیزی که قرآن در این آیات برای ما بیان می کند،آژیر دادن به ما از تأثیر پذیرفتن با افکار بیگانه و از خارج به جهان اسلام نفوذ کرده است.

نخستین درسی که قرآن از زندگی آنان به ما می دهد،از راه نهی کردن از گفتۀ ایشان به صورت«راعنا»و بدل کردن آن به لفظ بهتر«انظرنا»است.

سپس برای امت اسلامی تمایز شخصیت آن را از امتهای دیگر مورد تأکید قرار می دهد و به مسلمانان می گوید که دیگران بر فضل خدا نسبت به شما رشک می برند و می گوید:شما هدایتی برتر از آنچه ایشان دارند مالکید،یا لا اقل هدایت شما همچند هدایت ایشان است.

نیز امت اسلامی را از وارد شدن در ورطۀ تجسّم بخشیدن به خدا نهی می کند که بنی اسراییل به آن پرداختند،و ضرورت پرهیز کردن از تأثیر پذیری از فرهنگ ایشان را مورد تأکید قرار می دهد،و ما را به خواندن نماز و دادن زکات /1 به عنوان نیرویی اساسی برای امت مسلمان می خواند،و از وارد کردن نظامها و روشهای دیگران و متّکی شدن بر فرهنگ ایشان بازمی دارد.

شرح آیات:
اشاره
راعنا و انظرنا:

نخست:به سخنان مفسران دربارۀ معنی«راعنا»و«انظرنا»گوش

ص :218

می دهیم:شیخ طبرسی(ره)می گوید:مراعات و محافظت و مراقبت همه در معنی نظایر یکدیگرند.و عکس مراعات«اغفال»است،و«رعی اللّٰه فلانا»یعنی خدا او را حفظ کرد و«رعیت له حقا فیمن خلف»یعنی حق و عهد او را در مورد چیزی که با من خلاف عهد کرده بود مراعات کردم،و«ارعیته سمعی»یعنی به سخنان او گوش فرا دادم.و جمع راعی«رعاء»است و«رعاة»و«رعیان».و هر کس ولی و سرپرست قومی باشد«راعی»ایشان است و آنان«رعیّت او»،و «المرعی»از مردم کسی است که فرمان می برد و«الرّاعی»سائس و مدیر است و «استرعاه اللّٰه»یعنی خدا او را به جانشینی رسالت بر مردم رسانید.و«الارعاء»به معنی حرمت کسی را نگاه داشتن است؛و اسم آن الرعوی و الرعیاء است،و «راعنی سمعک»یعنی به من گوش فرا دار. (1)

من می گویم:از کاربردهای کلمه معلوم می شود که در آن اهتمام از «حفظ»شدیدتر است،و تا حدی از«مراقبت»کمتر؛راعی یعنی چراننده گوسفند یا چوپان تنها آن را حفظ نمی کند بلکه به آنچه مربوط به آن می شود اهتمام می ورزد،و به همین گونه رئیس و سائس یک سرزمین کمال اهتمام را در حق رعیّت خود مبذول می دارد.و در آن صورت که«حفظ»جلوگیری از خطر دربارۀ شخص یا چیز محفوظ شده است،«رعایت»به معنی جلب منفعت نیز هست،بلکه لفظ«مراعات»و«رعایت»چون در ارتباط میان امیر و مأمور یا حاکم و محکوم به کار بود،به معنی سبک کردن قانون و آسان کردن آن است.اما کلمۀ«انظرنا»:

شیخ طبرسی دربارۀ آن گفته است:«و نظرت الرجل أنظره نظرة»به معنی انتظار او را کشیدم و چشم به راه او بودم است. (2)

فخر رازی گفته است:و اما در«و انظرنا»چند وجه است:یکی از آنها:

این که از«نظره» /1 یعنی«انتظره»آمده است؛و خدای تعالی گفته است:

ص :219


1- 10) -مجمع البیان،ج 1،ص 178.
2- 11) -مجمع البیان،همان جا.

«انْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ» مقصود آن است که خدای تعالی آنان را به این گمان انداخت که از او مهلت خواهند و انتقال پیدا کنند و نیازمند استفاده نباشند،و گفته است که دومی از آنها چنین است:«انظرنا»به معنی«انظر الینا»یعنی«به ما نگاه کن»است ولی حرف«الی»را حذف کرده است؛و سوم:أبیّ بن کعب «انظرنا»را با همزۀ قطع از نظره و به معنی ما را مهلت ده خوانده است. (1)

دوم:آراء مفسران در معنی این آیه فراوان با یکدیگر اختلاف دارد که اکنون یاد می کنیم:

1-این کلمه در نزد یهودیان به کار می رفت،و خدا مسلمانان را از استعمال آن نهی کرده است.و خواه معنی دشنامی داشته باشد و قصد آنان از به کار بردن این کلمه اشارۀ به«رعونت»یعنی حماقت یا گوسفند چرانی بوده باشد یا رایج بودن محض آن در نزد ایشان،منع کردن قرآن از به کار بردن آن تنها به سبب جهودان بوده است.در حدیثی مأثور از امام محمد باقر علیه السلام آمده است که این کلمه به زبان عبرانی دشنام است. (2)

در روایت است که سعد بن معاذ آن را از ایشان شنید و گفت:ای دشمنان خدا،لعنت خدا بر شما باد،سوگند به آنکه جانم به دست اوست،اگر بشنوم که یکی از شما آن را به رسول اللّٰه بگوید،گردنش را خواهم زد.پس گفتند:آیا خودتان آن را نمی گویید؟پس این آیه نازل شد. (3)

در حدیثی مأثور از امام موسی بن جعفر علیه السلام چنین آمده است:

در «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا» لفظ«راعنا»لفظی است که دشمنان یهودی شما با آن به رسول اللّٰه دشنام می دهند و به شما بدگویی می کنند، «وَ قُولُوا انْظُرْنٰا» و به جای آن لفظ«انظرنا»بگویید /1 که آنچه در«راعنا»است در

ص :220


1- 12) -فخر رازی،ج 2،ص 224.
2- 13) -مجمع البیان،ج 1،ص 178.
3- 14) -فخر رازی،ج 2،ص 224.

آن نیست،و به وسیلۀ آن نمی توانند به شما سخن زشت بگویند و دشنامتان دهند.

پس «وَ اسْمَعُوا» یعنی به قول رسول اللّٰه که به شما می گوید گوش دهید و از آن فرمان برید، «وَ لِلْکٰافِرِینَ» یعنی برای جهودان دشنام دهند رسول اللّٰه «عَذٰابٌ أَلِیمٌ» عذابی دردناک در صورت بازگشت به این کلمه و به کار بردن آن وجود دارد و در آخرت جاودانه در آتش خواهند بود. (1)

و چنان که از این تفسیر برمی آید،نهی از به کار بردن کلمات متشابه و مایۀ اشتباه،شاید به منظور ایجاد استقلال فرهنگی در آنان بوده در عین حال که بهانه ای برای آنان برای اسائۀ ادب نسبت به رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله نیز به کار می رفته است.

2-این کلمه نزد قبیلۀ قریش برای استهزاء یا دست کم برابر قرار دادن دو طرف گفتگو به کار می رفت،و لذا از به کار بردن آن در مورد رسول اللّٰه(ص)نهی شد،چنان که در قرآن آمده است:

« لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعٰاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً -خواندن و خطاب کردن به پیغمبر را همچون خواندن یکدیگر قرار ندهید.» 3-با وجود قابل قبول بودن این تفسیرها،احتمال دیگر آن است که مقصود از مراعات سبکتر کردن احکام بوده،در صورتی که«انظرنا»معنی مهلت دادن داشته است.

بنا بر این،آنچه از آن نهی شده،سخن گفتن از تخفیف احکام شرعی و به جای آن خواستن مهلت بوده که میان آنها تفاوت بسیار است به این دلیل:که اختلاف پیدا می شود...

[104]

تفاوت و اختلاف اجتماعات نیرومند با اجتماعات ضعیف در آن است که اولی بلند پرواز است و مردمان آن در بند دست یافتن به پیشرفتهای بیشترند،و چون نیروهای محدود دارند،برای خود برنامه ریزی می کنند /1 و آنچه را که

ص :221


1- 15) -البرهان،ج 1،ص 139.

خود خواه آنند به تدریج و یکی پس از دیگری به دست می آورند،در صورتی که اجتماعات ضعیف می خواهند کارهای واجب خود را به اندازۀ امکان و بدون برنامه به انجام برسانند،به سبب آنکه بلندپروازی و نظر کردن به چشم اندازهای دور ندارند،و چنان می نماید که جهودان در پایان زندگی خود به عنوان یک امت قرار داشتند،و خواستار سبک شدن واجبات خود بودند و این کلمۀ راعنا را فراوان به کار می بردند.و می گفتند در نماز و زکات و جهاد و...و در هر چه پیامبرانشان به ایشان فرمان می دادند این کلمه را به کار می بردند و در واقع معنی این کلمه آن بوده است که مرا از انجام دادن این کار معاف کن.

و شاید خدای متعال از ما خواسته است که سست اراده نباشیم و لذا از ما می خواهد که برای انجام دادن واجبات خواستار کار تدریجی شویم نه معاف شدن از انجام وظیفه،و برای ما کلمۀ انظرنا(به معنی ما را مهلت ده)را به جای راعنا برگزیده تا آنچه را که بر ما واجب است به انجام برسانیم،و خدای تعالی گفته است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا انْظُرْنٰا -ای کسانی که ایمان آورده اید،مگویید:«راعنا»،بلکه بگویید:«انظرنا».» و سپس به ما فرمان داده است که گوش فرا داریم و ایمان آوریم،بدان جهت که خدا برای کافران عذابی خوار کننده آماده کرده است:

« وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و بشنوید و برای کافران عذابی دردناک است.» [105]

امت مسلمان پیوستگی مستقیم با خدا دارد،و بر آن است که ارزشها و فرهنگ خود را از سرچشمۀ رسالت الاهی که به محمد(ص)وحی شده اقتباس کند،و مشرکان و اهل کتاب از لحاظ فرهنگ برتری بر امت اسلامی ندارند،و این سبب دوری آنان از فرهنگ اسلامی نیست،بلکه سبب آن نژادپرست و جاهل بودن ایشان بوده که آنان را از اسلام،به این بهانه که بر ایشان نازل نشده، دور نگاه داشته است،و به خیال خودشان اگر در خانه های ایشان نازل شده بود آن

ص :222

را می پذیرفتند.

« مٰا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ لاَ الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ -کسانی از اهل کتاب که کافر شدند،و نیز مشرکان، دوست ندارند که خیری از پروردگارتان بر شما فرود آید،» /1 و آنان رسالت را خیری در نظر می گیرند که کسان دیگری با آن بر ایشان برتری یافته اند،و لذا آتش خشم در جانشان زبانه می کشد؛و خدا به سادگی به ایشان می گوید:خدا می داند که رسالت خود را کجا قرار دهد:

« وَ اللّٰهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ -و خدا هر که را بخواهد به رحمت خویش مخصوص می گرداند.» رسالت،همچون هر رحمت خدا،چیزی است که خدا آن را بر حسب آنچه بخواهد نه بنا بر آنچه مردمان بخواهند نازل می کند.

« وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -و خدا صاحب فضل بزرگ است.» می تواند همۀ مردم را مشمول فضل خود سازد،و این در صورتی است که حسد را کنار گذارند و عمل خود را برای خدا خالص سازند؛یهودی و مشرک این امکان را دارند که مسلمان راستین شوند و بر بسیاری از مؤمنان قدیم تقدم و برتری پیدا کنند،و مجال پیشرفت و ایمان آوردن و رسیدن به رحمت فراگیر برای همه موجود است.

رسالتهای خدا و تطور زمانی

[106]

فرهنگ اسلامی(حاشا للّٰه)پست تر از فرهنگ دیگران نیست،و اگر دیگران کتاب دارند مسلمانان نیز کتابی کریم دارند.چه،سرچشمۀ فضل خدا که آن کتابها را فرو فرستاد،کتابی برتر و بالاتر از آن نازل کرد،بدان جهت که کتابی تازه است و به کار زندگی این زمان و آینده می خورد.

« مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -هر آیه را که از بین می بریم یا آن را به دست فراموشی

ص :223

می سپاریم،بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم؛آیا نمی دانی که خدا بر همه چیز تواناست؟» نسخ،عبارت از تغییر شکل دادن اسلوب حکم است به صورتی متناسب با تطور و تکامل زندگی،با وجود بقای خود حکم،همچون حکم نماز که در شریعتهای پیشین رو به مسجد اقصی گزارده می شد و سپس قبله به کعبه تحول پیدا کرد.پس نماز همان نماز است ولی قبلۀ آن تغییر پیدا کرد.و گاه نسخ عبارت از الغای مستقیم خود حکم است،همچون چیزهایی که خوردن آنها بر بنی اسراییل حرام بوده /1 و در اسلام این حکم حرمت لغو شد.

و خدا هنگامی که شریعتی را نسخ می کند،رهبری آن شریعت را نیز فسخ می کند،یا آن شخصی را که مجسم کنندۀ آن شریعت است نیز چنین می کند.شرایع موسی و عیسی(علیهما السلام)نسخ شد و دوران رهبری آنها برای مردم به پایان رسید،و آیه به این معنی انسان پیشوا را نیز شامل می شود که به صورت عملی آیات خدا را مجسم می سازد.بنا بر این کلام خدا دلیل بر آن است که برای هر زمان پیشوایانی وجود دارد که از دین احکام پیوستۀ به اوضاع و احوال زمان خود را بیرون می آورند،و خدا قادر بر ابداع آیات تازه و برانگیختن پیشوایان تازه است.و در بعضی از نصوص این آیه به وفات امامی دادگر و قیام امامی دیگر به جای او تفسیر شده است.

نمایندگان اندیشه های نسخ شدۀ در نتیجۀ تطور و تکامل زندگی به شمار می روند، بلکه لازم است از خدای متعال بترسد،چه او مالک آسمانها و زمین است و سرپرست و یاور و تنها سرور و ولی همۀ جهانیان است.

« أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -آیا نمی دانی که ملک و پادشاهی آسمانها و زمین مخصوص او است،و سوای خدا سرور و یاوری ندارید؟» این آیات و آنچه پیش از آن گذشت،به امت مسلمان فرمان می دهد که به جدّ دربارۀ پیشرفت مستمر بیندیشند و از هر چه تازه است،به این بهانه که گاه بهتر

ص :224

از آنچه پیش از آن بوده نیست بیم نداشته باشند،و از کسانی که به چیزهای کهنه و قدیمی دلبستگی دارند نهراسند،بلکه تنها از خدا بترسند.

این دو آیه در محیط محافظه کار و راکد جزیرة العرب تأثیری همچون تأثیر صاعقه داشت که در آن جا پیامبر اسلام(ص)توانست اوضاع قدیمی را از پایه متزلزل کند،و به جای آن بنیانی تازه بنا کند،و بلکه اجتماعی در حال پیشرفت بسازد که از ابداع و ایجاد تطور و تکامل بحث کند،تا آن جا که چنین مجتمعی نیازمند قواعدی بازدارنده همچون آن شد که رسول اللّٰه(ص)گفت:«کل بدعة ضلالة»یعنی هر بدعتی گمراهی است.

[108]

و قرآن مثلی دربارۀ ماهیت فرهنگ قدیم می آورد که چگونه فرهنگی /1 آمیختۀ به شرک بود،و می گوید که:پیروی یا حتی گوش دادن به این فرهنگ ممکن است شما را از حق دور کند.

« أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَمٰا سُئِلَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ -یا این که می خواهید از پیغمبر خود چنان پرسش کنید که از موسی پیش از این چنان پرسیده شد.» این پرسش در آن هنگام بود که به او گفتند«أرنا اللّٰه جهرة»،خدا را آشکارا به ما بنما،آیا می خواهید که پس از ایمان آوردن کافر،و پس از پاکدین بودن مشرک شوید؟ « وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِیلِ -و هر کس ایمان را با کفر مبادله کند،از راه راست گم شده است.» [109]

و توجه کافران به شما بدان سبب نیست که شما را به جهتی بهتر هدایت کنند،بلکه برای ربودن هدایت و خیری است که در اختیار دارید،و در نتیجه می خواهند شما را ضعیف کنند و تزلزل در وجود شما پدید آورند،و این همه برای آن است که با شما دشمنند و بر ایمانی که دارید حسد می برند،و می دانند که نیرومندی شما نهفتۀ در دین تازۀ شما است و لذا می خواهند به هر وسیله شده آن را از میان ببرند.

ص :225

« وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ -بسیاری از کافران،از رشکی که در جانشان است،دوست دارند که پس از ایمان آوردن دوباره شما را به کافری بازگردانند.» و آنان کسانی هستند که دوست ندارند خیری به کسی برسد.

« مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ -و این پس از آشکار شدن حق برای ایشان است.» و این که دانستند حق به جانب شما است؛و اینک یک ایستار در برابر شما وجود دارد،و آن گذشتن از حسد ایشان و بی اعتنایی کردن به آن و نیندیشیدن دربارۀ آن است که جدل است.

« فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا -پس ببخشید و درگذرید،» بدان سبب که جدل فکری با این گونه مردم سودی برای شما ندارد،پس از /1 مجادله کردن با ایشان چشم بپوشید.

« حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ -تا خدا فرمان خود را صادر کند،» و شما را بر ایشان پیروز گرداند.

إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

-که خدا بر هر چیز توانا است.» [110]

و در فاصلۀ میان زمان حاضر تا روزی که پیروزی نصیب شما شود، بر شما واجب است که از نظام درست خود مدد گیرید که بهترین تضمین برای آینده است:

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -و نماز را برپا دارید و زکات دهید.» و به کارهای نیکو فراوان بپردازید.

« وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و هر نیکی که برای خود از پیش فرستید،آن را نزد خدا خواهید یافت؛و خدا به هر چه می کنید بینا است.» لازم است در برخورد ما با فرهنگهای شرقی و غربی امروز،و تلاش هواداران آنها برای گمراه کردن ما از دینمان بنا بر رشکی که از نیرومندی ما در

ص :226

صورت متمسک شدن به دین خود بر جان دارند،پیوسته این درس را وجهۀ نظر خود قرار دهیم.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 111 تا 123]

اشاره

وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (111) بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (112) وَ قٰالَتِ اَلْیَهُودُ لَیْسَتِ اَلنَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ اَلنَّصٰاریٰ لَیْسَتِ اَلْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ اَلْکِتٰابَ کَذٰلِکَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (113) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ وَ سَعیٰ فِی خَرٰابِهٰا أُولٰئِکَ مٰا کٰانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِینَ لَهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (114) وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (115) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ (116) بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (117) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ یُکَلِّمُنَا اَللّٰهُ أَوْ تَأْتِینٰا آیَةٌ کَذٰلِکَ قٰالَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (118) إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ اَلْجَحِیمِ (119) وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ اَلْیَهُودُ وَ لاَ اَلنَّصٰاریٰ حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدیٰ وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ اَلَّذِی جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (120) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (121) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (122) وَ اِتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (123)

/1

/1

ص :227

معنای واژه ها

111[هودا]

:جمع هائد به معنی توبه کننده و بازگردندۀ به حق است.

[برهانکم]

:برهان و بیان و حجت به یک معنی است،و آن چیزی است که بتوان به آن بر چیزی که دلیل آن است استدلال کرد.

112[أسلم]

:در دو جا به کار می رود:1-در اسلمه کذا، به معنی فلان چیز را به او تسلیم کرده ام؛2-أسلم له به معنی خالص برای او بوده؛و«رجلا سلما لرجل»یعنی خالص برای او بود.

[وجهه]

:وجه،رو و ظاهر هر چیز است و«وجه الانسان»چهرۀ اوست.

ص :228

113[القیامة]

:مصدر است ولی همچون نام خاصی برای یک وقت معین شده است که در آن رستخیز آفریدگان صورت می گیرد و مردمان از گورهای خود برمی خیزند و به سوی محشر می روند.

114[منع]

:جلوگیری کردن.

[خرابها]

:خراب به معنی ویران کردن و نقض کردن است.

115[المشرق]

:و شرق دو نام است برای محل بر آمدن خورشید و ماه.

[المغرب]

:و المغیب هر دو به معنی محل غروب کردن و غایب شدن خورشید یا جرم فلکی دیگر است.

[واسع]

:به معنی غنی و بی نیاز است به سبب وسعت و گستردگی تواناییهای او.و آن را به معنی پر رحمت نیز گفته اند.

117[قانتون]

:ریشۀ در قنوت،دوام است و به معنی فرمانبرداری و به معنی دعا نیز آمده است،از جمله قنوت در نماز.

118[یوقنون]

:یعنی می دانند.

119[الجحیم]

:آتش افروخته است و نامی برای دوزخ شده است.

120[ملتهم]

:ملة و نحلة و دیانة نظیر یکدیگر است،و ملت رسول اللّٰه(ص)امری است که آن را آشکار ساخته است.

ص :229

/1

تسلیم شدن به خدا مقیاس و میزان است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ایستار امت اسلامی در برابر فرهنگ یهود و نصاری چگونه است؟ قرآن بخشی از این ایستار را پیش از این بیان کرد،و اینک به بیان بازماندۀ آن می پردازد.

برای آنکه ایمان امت با شخصیّت متمایز آن تأیید و تقویت شود،قرآن این گفته را تکرار می کند که مقیاس در نزد خدا نام یهود یا نصاری نیست بلکه تسلیم مطلق به خدا و اوامر او است.

برای توضیح این امر،قرآن دامنۀ تناقض موجود میان یهود و نصاری را بیان می کند،و این که چگونه دین خود را وسیله برای روی هم انباشته شدن تناقضات خود قرار می دهند،و کار به جایی رسیده است که دشمنی را متوجه خود دین می کنند و با مسجدها و معبدهای خدا به محاربه برمی خیزند.پس آیا می شود آنان را مسلم و تسلیم شدۀ به امر خدا دانست؟ سپس برای خدا فرزند قایل می شوند،و با این وصف آیا باید آنان را مؤمن به خدا دانست یا مشرک؟ و آنان با خدا دربارۀ رسالتهایش مجادله می کنند؛آیا چنین حقی دارند؟ /1 یهود و نصاری آشکارا خواستار برانداختن دین تازه یعنی دین اسلامند،و بر امت اسلامی است که بداند علم و هدایت با او است و می بایستی به قوت از آنها دفاع کند.

چه،مؤمن راستین کسی است که کتاب خود را تحریف نکند،و چنان که

ص :230

شایسته است آن را بخواند،و کسانی که کتابهای خود را برای تحریف کردن آنها می خوانند زیانکارند.

در پایان درس قرآن دو آیه ای که سخن از بنی اسراییل با آنها آغاز شده بود تکرار می کند که مشتمل بر تشویق و تهدید است و خلاصه ای از برتر شمردن بنی اسراییل بر جهانیان در زمانهای گذشته آمده است.

شرح آیات:
اشاره

[111]

آیا پروردگار ما با الفاظ فریب می خورد؟و آیا هر کس گفت که من مسلمان یا یهودی یا نصرانیم،خدا بر فور می پذیرد و او را به بهشت می برد؟ هرگز!او خواستار عمل صالح است.

پس چرا بعضی از مردم چنان تصور می کنند که اسلام آوردن به تنهایی برای ارتباط دادن یکی از مردم به خدا بسنده است؟ پاسخ:بدان سبب که اینان دین را عبارت از مجموعه ای از آرزوها و رؤیاها می دانند،و کلمات و احکام آن را به گونه ای تفسیر می کنند که با رؤیاهای زیبا و آرزوهای خوش ایشان سازگار باشد.دین را همچون مادۀ مخدری در نظر می گیرند که در زمان خاص دشواریهای پیچیده را از یاد آنان می برد،و آرزوی زندگی بهتری به ایشان می بخشد که بدون عمل و فداکاری و از دست دادن چیزی برایشان فراهم خواهد آمد.اما واقعیت آن است که چنین دینی تنها در اذهان ایشان وجود دارد.اما دین در نزد خدا چیزی دیگر است،و چون به گفتۀ خدا گوش دهیم، دین را چیزی متناقض با آن می یابیم:

« وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ -و گفتند:هرگز کسی به بهشت در نیاید جز آنکه یهودی یا نصرانی باشد؛این آرزوها و دلخوشیهای ایشان است،» که خود را به آن فریب می دهند،و این دین خدایی نیست، /1 چه به محض آن که این گونه آرزومندیهای کودکانه در معرض تابش عقل قرار گیرد،گداخته و آب

ص :231

می شود.

« قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو:اگر راستگویید برهان خود را بیاورید.» [112]

آیا می خواهید دین راستین را بشناسید؟ « بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ -آری!هر که خالص رو به خدا کند،» و در قلب خود و در عمل خود کسی جز خدا را نپرستد،که این شرط اول است،و شرط دوم آنکه کار شایسته کند، « وَ هُوَ مُحْسِنٌ -و نیکوکار و بخشنده باشد،» چنین انسانی به دین درست چنگ زده است.

« فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -پس پاداش وی نزد پروردگار او است،و چنین کسان بیم ندارند و اندوهگین نمی شوند.» امّا آن کس که متمسک به امانی و آرزوها باشد،بر او است که از آینده بترسد،و به زودی بر روزهایی که در دنیا بی کار و بی عمل و متکی بر این آرزوها و هوسهای باطل گذرانده،اندوهناک و متأسف خواهد شد.

[113]

و مثل این گونه کسان مثل یهود و نصارایی است که دین را همان آرزوها گرفتند و آن را با رؤیاهای خود تطبیق کردند،و از این راه بر ستارۀ تناقضات مرتکب شدۀ خود افزودند.

« وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰاریٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ -و جهودان گفتند که نصرانیان به جایی بند نیستند،و نصرانیان گفتند که جهودان به جایی بند نیستند.» در صورتی که هر یک از ایشان همان کتاب را می خواند و به همان دستورها عمل می کند:

« وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتٰابَ -و حال آنکه کتاب واحد را می خوانند.» /1 این کتاب می بایستی سبب یکی شدن ایشان شود؛آیا کتاب خدا میان ایشان جدایی افکنده،یا این که خود ایشان معانی کتاب را تحریف کرده و آن را

ص :232

بنا بر هواهای نفسانی خود تفسیر کرده اند؟و این بدان معنی است که از کتاب خود بهره ای نبرده اند،چه کسانی نیز که کتاب آسمانی ندارند با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند.

« کَذٰلِکَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ -آنان که چیزی نمی دانستند،نیز گفتاری مانند گفتار آنان(یهود و نصاری)گفتند،پس خدا میان ایشان در آنچه با یکدیگر اختلاف دارند،داوری خواهد کرد.» [114]

چه،اختلاف اینان با یکدیگر بر سر دین است که دوستان خود را از درآمدن به معابد دشمنان خود بازمی دارند،و جنگی دعایی علیه آن به راه می اندازند،ولی سؤالی که در مقابل آنان طرح می شود چنین است:شما در بعضی از قضایای مادّی با یکدیگر اختلاف دارید،پس چرا این اختلاف را به دین و پرستش خدا می کشانید؟! « وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعیٰ فِی خَرٰابِهٰا -و کیست ستمگرتر از کسی که نگذارد در مسجدها نام خدا برده شود و در ویرانی آنها بکوشد؟» و از این راه پیرامون مساجد جوّی از بیم و هراس و شک به پا می کنند چه هر گروهی به متهم کردن گروه دیگر می پردازد،و بدین طریق مساجد محل اتهام و خلاف می شود،و از همین رو:

« أُولٰئِکَ مٰا کٰانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -چنین کسان در آنها داخل نخواهند شد مگر به حال ترس؛در دنیا زبونند و در آخرت برای ایشان عذابی دردناک است.» زبونی در دنیا به سبب طغیان کردن نسبت به یکدیگر،و عذاب در آخرت به سبب آنکه دین را تغییر دادند و اصول وحدت و فداکاری آن را تحریف کردند.

ص :233

شدت یافتن اختلافات

[115]

اختلافات موجود میان دینها بزرگ نیست،و صاحبان منافع مادّی به خاطر بهره برداری از این اختلافات آنها را بزرگ نشان داده اند.از این جمله است اختلاف قبله،که خدا در /1 آسمان و زمین و در مشرق و مغرب همه جا خدا است.

« وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -و خاور و باختر خدا را است،پس به هر کجا رو کنید همان جا رو به خدا است،و خداوند شنوا و داناست.» واسع و گسترده قدرت است و قدرت او همۀ جهات را شامل می شود،و نسبت به آن کس که در شرق یا غرب رو به او می کند دانا است،و آنچه در نزد خدا مهم است تسلیم به او بودن و مخالفت کردن با شهوات زودگذر به خاطر او است،نه دلیلی که مردمان پروردگار خود را با رو کردن از آن روی عبادت می کنند.این همه از قضایای غیر اساسی است که طرفهای اختلاف آنها را برای دست یافتن به منافع مادی از طریق اختلافات بزرگ جلوه می دهند.

[116]

و از امور منفی وسیعی که بنی اسراییل گرفتار آنها شدند،و بر ما است که از آنها دوری گزینیم،شرک به خدا است:

« وَ قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً -و گفتند:خدا برای خود پسری برگزید.» و این برخاستۀ از طرز تفکر کمدامنۀ آنان بود که نمی توانستند میان نبوّت (پیامبری)و بنوّت(فرزندی)فرق بگذارند و چنان می پنداشتند که بالا بودن درجۀ نبی و پیامبر و صورت گرفتن بعضی از معجزه ها به دست وی،او را فرزند خدا می سازد.

« سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -منزه و پاک است خدا! بلکه هر چه در آسمانها و زمین است از او است،» و چیزی در آفرینش نزدیکتر به خدا از چیزی دیگر نیست.

« کُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ -و همه فرمانبردار اویند.»

ص :234

پس چیزی یا کسی ممکن نیست به اعتبار فرزند خدا بودن تعالی پیدا کند، بلکه هر چیز و همه کس خاضع او است بدان جهت که خدایش آفریده و روزیش می دهد و بازگشت هر چیز به سوی او است.

[117]

و هنگامی که خدا چیزها را آفرید،بدان صورت نبود که چیزها از وی به همان صورت جدا شود که نوزاد از مادرش جدا می شود،بلکه خدا آفریدگی را به چیزهایی ارزانی داشت و آنها را آفرید،پس او:

/1 « بَدِیعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ - سازندۀ آسمانها و زمین است،و چون(خواهد)کاری کند،به آن می گوید:باش، پس می باشد(و هستی پیدا می کند).» بنا بر این او برای خود فرزند نمی گیرد،نه پس از آنکه چیزها را آفرید،و نه در هنگام آفریدن آنها.

[118]

و کافران می گفتند که اگر عیسی پسر خدا نبود،و اگر موسی و هارون و عزیر پسران خدا نبودند،پس چرا خدا ایشان را به پیامبری برگزید و ما را برای این کار انتخاب نکرد؟ « وَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ یُکَلِّمُنَا اللّٰهُ أَوْ تَأْتِینٰا آیَةٌ کَذٰلِکَ قٰالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ -و کسانی که نمی دانستند گفتند:چه خوب بود که خدا با ما سخن می گفت،یا آیتی و نشانه ای برای ما می آمد؛کسانی که پیش از ایشان بودند نیز چنین گفتند.» یعنی این که همۀ کفار،در امتداد تاریخ،از این استدلال بنا بر تصور خود شرکایی برای خدا قائل می شدند،و چون بعضی از چیزها را نیرومندتر از بعضی دیگر و بعضی از اشخاص را مهمتر از بعضی دیگر می دیدند،با خود می گفتند:اگر این چیزها نیمه خدا و این اشخاص خدا نبودند،پس چرا برتر از دیگران شده بودند؟ « تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ -دلهاشان مانند یکدیگر است،» و طرز تفکر یکسان دارند.و حقیقت آن است که مسیحیت یا یهودیت تنها از فرهنگ یونانی تأثر نپذیرفته بود که در آن برای جهان ارباب انواعی جز خدا تصور

ص :235

می شد،بلکه از اندیشه های موجود در نزد این گونه کسان تأثیر پذیرفته بود،اینان حکمت برتری آفریده ها را بر یکدیگر نمی فهمیدند،و چنان می پنداشتند که برتری یک سنگ گرانبها بر سنگ معمولی بدان سبب است که جنبه ای از الوهیت در آن تجسم پیدا کرده است،و لذا چنان تصور می کردند که پادشاهان از آن روی به سلطنت و نیرومندی می رسند که رگی خدایی(سبحانه و تعالی)در خود دارند،و اینان نیز حکمت برتری را در نیافتند و گفتند:اگر عیسی خدا نبود،پس چرا بر ما برتری یافت،و خدا با او سخن گفت یا به او آیات بینات داد و با ما چنین نکرد.خدا می گوید:

/1 « قَدْ بَیَّنَّا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ -ما آیات(و معجزات)را برای قومی که یقین دارند آشکار ساخته ایم.» یعنی دلایل فراوانی برای نفی این طرز تفکر وجود دارد،ولی نیازمند عقلهای باز و فرهیخته و از سطح بالا است.

[119]

و ای محمد،همان گونه که انبیایی پیش از تو را خدا،بی آنکه از فرزندان خدا باشند فرستاد،تو را نیز به رسالت فرستاد.

« إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً -ما تو را بر حق فرستادیم که مژده دهی و بیم دهی.» ولی پس از آنکه پیام ما را ابلاغ کردی دیگر مسئولیتی نداری:

« وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ الْجَحِیمِ -و مسئولیتی دربارۀ اصحاب دوزخ نداری.» پس نقش تو نقشی محدود است و ذره ای از خدایی در آن نیست.

مصدر الهام

[120]

و کار تو ای محمد آن است که افکار خود جزئیات آن را از مصدر و منبع واحدی که خدا است کسب کنی،و آن را با فرهنگ دینهای ابتدایی که تباه شد و شرک و گمراهی با آن آمیخته و مخلوط نسازی،و در بند آن مباش که اگر پیرو

ص :236

بعضی از اندیشه های ایشان باشی از تو خرسند خواهند شد؛هرگز چنین نخواهد شد.

« وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصٰاریٰ حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ -و یهود و نصاری به تو خرسندی ننمایند جز آنکه پیرو ایشان شوی.بگو:تنها هدایت الاهی هدایت است.» « وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -و اگر،پس از آنکه علم به تو رسید،پیروی هواهای ایشان کنی،در برابر خدا سرور و یاوری نخواهی داشت.» /1 آنان چیزی جز هواهای نفسانی ندارند،و تو صاحب علمی،و هر کس علم را فروگذارد و در پی هوا رود،آینده را از کف خواهد داد،و خدا او را یاری نخواهد کرد.

[121]

جهودان و ترسایان دین خود را تحریف کردند و برای نصوص کتاب مقدس تفسیر باطل فراهم آوردند،ولی:

« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ - کسانی که به آنان کتاب دادیم،چنان که باید آن را می خوانند؛اینان به آن ایمان آورده اند.» ایمانی صادق دارند،بدان جهت که کتاب را برای فهمیدن می خوانند،و سپس به آن عمل می کنند،و از آن روی کتاب را نمی خوانند که افکار باطل خود را بر آن سوار کنند.اما کسانی که کتاب را برای آن می خوانند که در آن آیه ای در تأیید اندیشه های خود پیدا کنند،و سپس آن را می گیرند و همچون شعاری برای حق جلوه دادن تصرفات باطل و ناروای خود به کار می برند،و آیات دیگر را کنار می گذارند،در واقع به صورت کامل نسبت به کتاب خدا کافرند.

« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -و کسانی که به آن ایمان نیاورند،زیانکارانند.» چه،از هدایت و راهنمایی کتاب و آموزشهای زندگی بخش و درست آن بهره ای نصیب آنان نمی شود.

ص :237

[122]

بنی اسراییل کتاب را بدان صورت که شایستۀ خواندن بود می خواندند،و از همین روی خدای متعال آنان را بر جهانیان برتری بخشید؛سپس آن را کنار گذاشته.و پایان کارشان به خواری و مسکنت انجامید.

اکنون بر ایشان لازم است که واقعیت پیشین خود را به یاد آورند و به آنچه سبب پیشرفت و برتری ایشان بود بازگردند.

« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ -ای پسران اسراییل،به یاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم.» از کتاب و پیامبری که برتری شما به سبب آنان بود، « وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ -و این که شما را بر جهانیان برتری بخشیدیم.» /1 در پرتو این دو عامل اساسی پیشرفت:قرآن و پیامبر.

[123]

« وَ اتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -و از روزی بترسید که از دست کسی برای کس دیگر چیزی ساخته نیست،و بلا گردان و جانشین پذیرفته نمی شود،و شفاعت و میانجیگری سودی ندارد،و کسی به یاری دیگری برنمی خیزد.» و اگر بنی اسراییل نعمت خدا یعنی رسالت را به یاد می آوردند،و از روز کیفر می ترسیدند،به ریشه های سه گانۀ دین یعنی توحید و نبوت و معاد توجه می کردند و به مقتضای آنها به عمل برمی خاستند.

و این دیدی کلی است که قرآن کریم در پایان گفتار خود از فرزندان اسراییل آن را عرضه می دارد تا بیان کند که جوهر دین و جوهر تقدم و برتری امتها در ایمان به خدا و فرستادگان او و به روز بازگشت به او خلاصه می شود.

/1

/1

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 124 تا 140]

اشاره

وَ إِذِ اِبْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی اَلظّٰالِمِینَ (124) وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْعٰاکِفِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ (125) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اِجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیٰ عَذٰابِ اَلنّٰارِ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (126) وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ اَلْقَوٰاعِدَ مِنَ اَلْبَیْتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (127) رَبَّنٰا وَ اِجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکَنٰا وَ تُبْ عَلَیْنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (128) رَبَّنٰا وَ اِبْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (129) وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِیمَ إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اِصْطَفَیْنٰاهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِینَ (130) إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (131) وَ وَصّٰی بِهٰا إِبْرٰاهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یٰا بَنِیَّ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ لَکُمُ اَلدِّینَ فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ اَلْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (134) وَ قٰالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (135) قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ مٰا أُوتِیَ اَلنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِی شِقٰاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (137) صِبْغَةَ اَللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِی اَللّٰهِ وَ هُوَ رَبُّنٰا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطَ کٰانُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اَللّٰهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (140)

ص :238

ص :239

معنای واژه ها

124[الابتلاء]

:آزمودن و امتحان کردن.

[ینال]

:می رسد.

125[المثابة]

:جای بازگشت،و از آن است«ثاب الیه

ص :240

عقله»یعنی عقل از دست رفتۀ او به وی بازگشت.

[للطائفین]

:طائف و جائل و دائر هر سه به معنی چرخنده و طواف کننده است.

[العاکفین]

:عاکف به کسی گویند که ملازم چیزی یا کاری است،و نیز عاکف به کسی گویند که معتکف و مقیم در مسجد باشد.

129[أضطره]

:اضطرار یعنی کسی را به حالتی درآوردن که جدا شدن از آن برایش امکان پذیر نباشد.

[یرفع]

:رفع و اعلاء و اصعاد همه به معنی برآوردن و بالا آوردن است و نقیض رفع و وضع است یعنی فرود آوردن.

[القواعد]

:جمع قاعده است و اصل آن ثبوت و پا بر جا بودن است،و از همین گونه است قاعده در کوه که ریشه و پایۀ آن است؛و قاعدۀ ساختمان شالوده ای است که بنا بر روی آن ساخته می شود.

128[مسلمة]

:اسلام به معنی تسلیم شدن و سر فرود آوردن در برابر فرمان خداست و اعتراف کردن به همۀ آنچه خدا بر آدمی واجب کرده،و این همان ایمان است.

[مناسکنا]

:مناسک به معنی عبادتها است،و نسک در لغت به معنی عبادت است،و به معنی ذبیحه و قربانی،و منسک جایی است که قربانیها در آن جا ذبح می شوند، یعنی قربانگاه.

129[العزیز]

:قادر توانایی که هیچ کس نمی تواند بر او غالب شود،و به قولی:توانایی است که هر چه را اراده کند به انجام می رساند.

[الحکیم]

:مدبّری که آنچه می سازد با حکمت و

ص :241

فرزانگی است و تدبیر نیکو دارد،و بنا بر این از صفات فعل است،و به معنی بسیار دانا نیز هست که در این صورت از صفات ذات است.

130[یرغب]

:رغبت به معنی دوست داشتن چیزی است که در آن منفعتی برای نفس باشد؛و«رغبت فیه»یعنی به آن مایل شدم،ضد«رغبت عنه»است به معنای از آن بیزار شدم.

[اصطفیناه]

:اصطفاء و اجتباه و اختیار همانند هم و به معنی برگزیدن است.و صفو نقیض کدر است.و صفوۀ هر چیز خالص آن می باشد.و«صفی الانسان اخوه الذی یصافیه»به معنی مودّت و دوستی است.

132[وصّی]

:وصّی و أوصی و أمر و عهد به یک معنی سفارش کردن و دستور دادن است.

133[شهداء]

:جمع شهید است و شاهد و حاضر در معنی مثل هم هستند.

134[امة]

:امّت به هر جماعتی گفته می شود که کاری، خواه دین واحد یا زمان واحد یا مکان واحد،آنان را در کنار یکدیگر جمع کرده باشد،خواه آن امر مایۀ اجتماع اضطراری و تسخیری باشد و خواه اختیاری،و جمع آن امم است.پس امت به اهل ملت واحد گویند که جمع کنندۀ آن،امام است.

136[الاسباط]

:واحد آن سبط است و آنان فرزندان اسراییل یعنی یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بودند؛شمارۀ اسباط دوازده بود از دوازده پسر یعقوب،و گفته اند حسن و حسین دو سبط رسول اللّٰه(ص)یعنی دو پسر او بودند.و اسباط در

ص :242

بنی اسراییل به منزلۀ قبائل در فرزندان اسماعیل است.و به قولی سبط به جماعتی گفته می شود که اصلشان به یک پدر بازمی گردد.

137[شقاق]

:شقاق به معنی مخالفت است و بودن توست در شق و جدایی از دوستت.

[فسیکفیکهم]

:کفایت به معنی رسیدن به هدف است، و یکفی و یجزی و یغنی به یک معنی است.و کفی یکفی کفایة به معنی برخاستن به کاری و انجام دادن آن،می باشد،و کفایت به معنی بس بودن است.

/1

إبراهیم سمبل یگانگی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

درسهایی که از تاریخ بنی اسراییل گرفتیم پایان یافت،و قرآن در ضمن بیان داستانهای ایشان صورت کاملی از یک امت منحرف شده را بیان کرد تا سرنوشت عبرت انگیزی برای امت مسلمان در آینده بوده باشد،و این امت از انحرافات اسراییلی اجتناب کند.

و در این جا قرآن به چند سبب دربارۀ ابراهیم با ما سخن می گوید:

نخست:برای آنکه در ضمن میان سرگذشتهای او نگرشی از کفار قریش که خود را وابستۀ به ابراهیم پیغمبر(ع)می دانستند در اختیار ما قرار دهد.

دوم:برای آنکه در خصوص عامل مشترک میان بنی اسراییل و اعراب،و بنا بر آن میان سه دین آسمانی عمده،یعنی رسالتهای موسی و سپس عیسی و پس از آن محمد-علیهم السلام-به بحث بپردازد.

ص :243

/1 بدین ترتیب همه چیز دربارۀ ابراهیم گفته خواهد شد که او که بود و چگونه پیامبر و رسول و امام برای امتها شد..؟و دربارۀ این که چه کس پس از وی شایستۀ پیشوایی و امامت است..و آیا هر منسوب به ابراهیم چنین است؟ کعبه ای که مسلمانان رو به آن برای نماز می ایستند،ساختۀ اعراب نیست تا اسراییلیان با قبله شدن آن مخالف شوند،بلکه خانۀ خدایی است که ابراهیم نیای عرب و بنی اسراییل هر دو آن را بنا کرده است.

ولی این کعبه نه جای آویختن بتان بلکه مقامی برای پرستش خدای یگانه است.

بدان سبب که ابراهیم آن را بنا کرد،و پیوسته کلمۀ توحید را بر زبان می راند،و از خدا می خواست که وی را بر این یگانه پرستی استوار دارد،و ابراهیم از خدا درخواست کرد که از میان فرزندان او فرستادگانی را مبعوث کند،و محمد پیامبر ما صلی اللّٰه علیه و آله با استجابت این دعا به پیامبری رسید.

شرح آیات:
اشاره

و سؤالی که قرآن در آغاز این مجموعه از آیات به آن پاسخ می دهد،چنین است:

[124]

آیا خدا به عبث فرستادگان خود را برمی گزیند..و بدون گزینشی پیش از آن؟هرگز! آنان را در معرض سخت ترین آزمایشها قرار می دهد که اگر از عهدۀ آنها برآمدند،رسالت خود را به ایشان می سپارد..و ابراهیم علیه السلام گزینشهای دشواری را گذراند:در آتش افکنده شد و بر آن صبر کرد،و از زادگاه خود بیرون رانده شد و شکیبا ماند،و از طرف خدا در معرض آزمایش قربانی کردن فرزند خود قرار گرفت و آن را اجابت کرد و...و..پس از این همه به امامت و پیشوایی برگزیده شد.

« وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ -و(به یاد آورید)آن زمان را که

ص :244

پروردگار ابراهیم او را با کلماتی آزمود.» که در آن دستورهای قاطع و دشوار بود.

/1 « فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً -پس چون آنها را به پایان رسانید،(خداوند)گفت:من تو را پیشوا و امام مردم قرار خواهم داد.» پس ابراهیم رایگان و بی بها،یا بدان جهت که از نژادی برتر بوده باشد،یا خونی پاکتر از دیگران داشته باشد که به میراث به فرزندانش برسد،به رسالت برگزیده نشد،بلکه خداوند متعال پس از آزمودن وی با آزمایشی دشوار او را به پیامبری برگزید.و سپس چون ابراهیم از خدا خواستار پیامبری برای فرزندان خود شد،این خواستۀ وی رد شد.

« قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ -گفت:و از فرزندانم؟گفت:پیمان من به ستمکاران نمی رسد.» در فرزندان و ذرّیّه تو کسانی وجود دارند که ستمگرند و در گزینش ردّ می شوند،و پیشوایی پیمانی خدایی است و این پیمان به ستمگران نخواهد رسید.

[125]

در این جا دو حجت و برهان است که اهل مکه برای اثبات نزدیکتر بودن خود به خدا از دیگران و بنا بر این حق سروری بر اعراب به آنها متمسک می شدند.

نخست این که:آنان فرزندان ابراهیم و وارثان او بر نگاهداری از خانۀ خدایند که خدا این دلیل را رد کرد.

دوم این که:خدا بر سرزمین ایشان منت نهاد و ثروت و خیر بهرۀ مردم آن جا کرد،و آنان مانند همۀ ثروتمندان زمین چنان می پنداشتند که ثروتمند شدن ایشان به سبب نزدیکی به خدا بوده است،و خداوند متعال این حجت نادرست ایشان را در دو آیه که پس از این می آید مردود دانست:

« وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ -و در آن هنگام که خانه را جای بازگشت و پناهگاه مردم قرار دادیم،» یعنی مرکزی در جزیرة العرب برای مردم که پس از بیرون رفتن از آن به آن

ص :245

بازمی گردند، « وَ أَمْناً -و جایگاهی امن،» که خدا صلح و سلم را که در جاهای دیگر جزیره وجود ندارد در آن به حد وفور فراهم آورد... /1 ولی خدا چگونه سلام را در مکه به وفور مهیا ساخت؟بدان روی که آن را مقام و جایگاه ابراهیم قرار داد..و ابراهیم نیای اعلای بیشتر اعراب بود و لذا رمز وحدت میان مردم به شمار می رفت..و به همین سبب فرمان الاهی به تقدیس مقام ابراهیم صادر شد(و آن تنها سنگی است که خدا،پس از حجر الاسود، برای آن ارزش قایل شد)و گفت:

« وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّی -و مقام ابراهیم را نمازگاه خود قرار دهید،» یعنی در کنار مقام ابراهیم نماز بگزارید،به شرط آنکه نماز گزاردن برای خدا باشد..ولی با به یاد داشتن برتری ابراهیم بر شما که اسباب رسیدن شما را به هدایت خدا فراهم آورد.

اسلام به تقدیس چیزی جز خدا نمی پردازد،ولی برای بسیاری از چیزها و اشخاص ارزش میانجیگری میان بندگان و فضل خدا قایل است،که مثلا ثروتی که در راه خدا خرج شود،واسطه ای برای رسیدن نعمت خدا یعنی مال به فقیر است و واجب است که شخص فقیر پیش از هر کس به شکر گزاری از پروردگار خود بپردازد،و آن کس که به نیکی فرمان دهد و مردمان را به خدا بخواند،میانجی در هدایت مردم است،و پیامبران وسایلی هستند که خدا به میانجیگری ایشان بندگان خود را به راه راست رهبری می کند،و هنگامی که از ایشان سپاسگزاری یا قدرشناسی می کنیم،این سپاسگزاری و تقدیر الاهی نیست،بلکه شکری است که گزاردن شکر خدا و تقدیس او بر آن تقدم دارد.

و مقام ابراهیم از این گونه است،بدان جهت که ما آن را تقدیس نمی کنیم، بلکه در آن جا برای خدا نماز می گزاریم و از مقام ابراهیم و به میانجیگری آن از ابراهیم قدردانی می کنیم.

ص :246

قرآن حکیم این حقیقت را به ما یادآور می شود می گوید که ابراهیم مأمور به آن بود که خانۀ خدا را از بتان پاک کند،پس چگونه ممکن است که مقام او بتی شود که به جای خدا آن را بپرستند.

« وَ عَهِدْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ -و بر عهدۀ ابراهیم و اسماعیل گذاشتیم که خانۀ مرا پاک کنند،از هر ناپاکی آشکار یا پنهان و آن را آماده سازند.» /1 « لِلطّٰائِفِینَ وَ الْعٰاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ -برای طواف کنندگان و مانندگان در آن و رکوع و سجود کنندگان.» بنا بر این وسایل امنیت و راحتی که در خانۀ خدا می یابیم،برای تحقق یافتن هدف خانه است از طواف و اعتکاف و رکوع و سجود،و نه به خاطر چشم فرزندان اشراف از ذریۀ ابراهیم.

[126]

و دلیل بر این است آنکه ابراهیم از خدای متعال خواست که نعمتهای خود را مخصوص صالحان و نیکوکاران گرداند،زیرا چنان تصور می کرد که نعمتهای دنیایی خدا نشانه ای از دوستی خدا نسبت به صاحبان آن نعمتها است، ولی خدا این دعای او را رد کرد:

« وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیٰ عَذٰابِ النّٰارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -و آن گاه که ابراهیم گفت:پروردگارا،این جا را شهری آمن گردان و از مردم آن،هر کس که به خدا و روز دیگر ایمان دارد،از میوه ها و بهره ها روزی گردان،(خدا)گفت:و هر کس را که کافر باشد نیز کمی بهره مند می سازم و سپس او را به عذاب آتش ناچار می کنم که بد سرنوشتی است.» بنا بر این آتش دوزخ،علی رغم ثروت و امنیت و سروری که فرزندان ابراهیم(ع)از آن اکنون بهره مند می شوند،منتظر ایشان است،بدان سبب که همۀ این نعمتها آزمونهایی است که در برابر آنها قرار گرفته اند تا معلوم شود چه اندازه می توانند در برابر فشار انحرافات تحریفی ایستادگی کنند.

ص :247

[127]

خانه موجود بود و ابراهیم مأمور به این بود که بر آن بنایی بسازد،و این ساختمان با روح یکتاپرستی و فرمانبرداری از خدای متعال ساخته شد،و بنایی برای فخر فروشی و ریاست یا دست یافتن به شهوات«که ذرّیّۀ ابراهیم و پرده داران خانۀ کعبه از قریش چنان تصور می کردند»نبود.

« وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ -و در آن هنگام که ابراهیم با اسماعیل پایه های خانه را بالا می بردند،» و با اخلاص چنین دعا می کردند:

« رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا -پروردگارا از ما بپذیر.» /1 ما کار خود را کردیم،ولی اگر عمل با نیت بد آمیخته شده باشد یا هدفهای آن متعدد شود و در آن واحد هدف آن رضای خدا همراه با رضای مردم باشد.ممکن است مورد پذیرش خدا واقع نشود،چنان که در آیۀ کریمه آمده است که: «إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» ،یعنی خدا تنها از پرهیزگاران می پذیرد،و در آن هنگام که ابراهیم و پسرش دعا می کردند که خدا عملشان را قبول کند،عمل خود را خالص برای خدا انجام می دادند.

« إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ -که تو شنوایی،» و دعاهای بندگان را می شنوی.

« اَلْعَلِیمُ -(و)دانایی.» می دانی که مردم برای تحقق بخشیدن به چه هدفهایی به انجام دادن کارهای خود برمی خیزند؛آیا هدفها پاکیزه و خالص برای خداست یا چنین نیست.

آثار مثبت عمل صالح

[128]

هدف ابراهیم و پسرش آن بود که عمل ایشان سهمی در تقویت روح توحید در جانهای ایشان داشته باشد،تا کاملا نسبت به خدای متعال خاضع شوند،چه عمل صالح خالص بر ایمان می افزاید و اراده را تقویت می کند،و از همین

ص :248

روی ابراهیم و پسرش در ضمن ساختن خانه به این هدف توجه داشته و می گفتند:

« رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ -پروردگارا،ما دو نفر را چنان کن که به تو تسلیم شویم و اسلام آوریم.» و عمل صالح همچنین تأثیری در صالح بودن ذریه و نسل فرد دارد،و ابراهیم و اسماعیل هدفشان از ساختن خانه آن بود که این خانه دلیلی عینی برای اسلام آوردن ایشان باشد و مرکز دینی توحیدی فرزندانشان شود،و گفتند:

/1 « وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکَنٰا وَ تُبْ عَلَیْنٰا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -و از ذریۀ ما امتی قرار ده که به تو تسلیم باشند و اسلام آورند،و جا و راه و روش عبادتها را به ما بنما،و بر ما ببخش که تو توبه پذیر و مهربانی.» عمل صالح بر راهیابی و دانایی نسبت به روش عمل در آیندۀ صاحب آن می افزاید،و در آیه ای از قرآن آمده است که: «وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا» یعنی کسانی که در راه ما بکوشند راههای خود را به ایشان نشان خواهیم داد.و بدین گونه هدف ابراهیم و اسماعیل از بنای خانه دسترس پیدا کردن به هدایت بیشتر و شناختن آداب عبادت بود،و بنا بر این چشم آن داشتند که با ساختن خانه خدا توبۀ ایشان را بپذیرد،و این آخرین هدفی است که امکان تحقق آن از هر عمل صالح می رود،و خدا بدین گونه تقصیرها و گناهان گذشتۀ صاحب آن عمل را ببخشد.

[129]

مؤمن راستین از ارزش ایمان و اندازۀ اهمیت آن در زندگی انسان آگاه است،و لذا درصدد آن برمی آید که همگان را به ایمان دعوت کند تا به داشتن آن سعادتمند شوند،و ابراهیم و اسماعیل خدا را به همین منظور می خواندند و می گفتند:

« رَبَّنٰا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ -پروردگارا،و در میان ایشان پیامبری برانگیز،» از میان خود ایشان که برایشان بیگانه نباشد و(فرزندان ابراهیم)نخستین مؤمنان به رسالت او شوند،و هدف این رسالت نخست آن باشد که:

ص :249

« یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ -آیات تو را بر ایشان فروخواند،» تا از این راه مردمان به تو ای پروردگار ما هدایت شوند،چه آغاز دین شناخت خدا است،آن هم شناختی که نظر کردن در آیات خدا بر هدایت آن می افزاید:

و هدف دوم آن این که:

« وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ -به ایشان کتاب را بیاموزد،» که نظام زندگی ایشان و بیان کنندۀ آداب و مراسم و اعمال دینی ایشان است.

/1 و هدف سوم آنکه:

« وَ الْحِکْمَةَ -و نیز حکمت و فرزانگی را(به ایشان بیاموزد)،» و آنچه را که به زندگی عملی از دستورهای اخلاقی و آداب اجتماعی ارتباط پیدا می کند.

و هدف چهارم:

« وَ یُزَکِّیهِمْ -و پاکیزه شان سازد،» یعنی روح ایمان و اراده را در ایشان پرورش دهد،و آنان را با خلق و خوی نیکو بارآورد،و همچون نیرویی سهمگین در خدمت آبادانی زندگی و گسترش صلح و سلام و آسایش در همه جای زمین قرار دهد.

« إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -که تو عزیز و توانا و حکیمی.» و به عزت و قدرت خود می توانی دعای ما را بپذیری،و با حکمت خود این منظور را برای ما تحقق بخشی،از آن روی که با هدف کلی آفرینش متناسب است.

راه برای از بین بردن اختلاف

ابراهیم مسلمان بود و او و فرزندش خانۀ خدا را بنا کردند،و نیای اعلای اعراب بود و می خواست تا این خانه مرکز توحید شود،و بر ما است که از ملت

ص :250

ابراهیم پیروی کنیم و هر کس مخالف این ملت باشد سفیه است،چرا که از خیر دنیا و آخرت دور خواهد شد.

و فرزندان ابراهیم یکتاپرست بودند و از یهود و نصاری نبودند،و آنچه از ما مطلوب است بازگشتن به توحید ابراهیم است تا اختلافات ما با یهود و نصاری از میان برود و در عین حال به همۀ رسالتهای آسمانی مؤمن شویم،بدان سبب که همه از جانب خدا فرستاده شده بوده اند؛خط توحید همین است و هر کس از آن منحرف شود متمرد است.

/1 خدا مقیاس در تصرفات ما است و ما مدعی آن نیستیم که مسئولیت شما بر عهدۀ ما است،ولی این را می گوییم که همه در برابر خدا با یکدیگر برابریم،و هر کس متناسب با عمل خود از خدا جزا و پاداش می گیرد.

خط خدا که همان خط ابراهیم است شرک نبود،همان گونه که یهودیت و نصرانیت نیز در صورتی که بر این خط باشد چنین است.

این بود خلاصه ای از آیاتی که در آنها یک آیه(134/141)تکرار شده و در آن آمده است که برای هر زمان برنامه ای و شریعتی است که برای آن زمان درست است ولی برای زمان دیگر و مردمان دیگر درست نیست،و این اشاره است به بعضی از تفاصیل دین یهود و دین نصاری شایستۀ مرحلۀ تازه ای نیست که با رسالت محمد(ص)آغاز شده است.

ملت ابراهیم

[130]

ابراهیم رمز توحید بود،و راه او راه توحید در تاریخ است،و فواید توحید و یکتاپرستی او برای مردم آشکار بود،و هر زبان به ذکر نیکوی او سخن می گوید،و بسیاری از مردمان خواستار آنند که به او منسوب باشند،و این نسبت داشتن شرفی در برابر مردم است که او در زمین برگزیده و در نزد خدا از صالحان است؛پس چه زیان که آدمی بر خط یکتاپرستی ابراهیم باشد.

« وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِیمَ -و کیست که از دین ابراهیم رویگردان

ص :251

شود؟» و از روش او که در یکتاپرستی تجلی پیدا کرده است، « إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ -جز آنکه خود را تباه کند؟» و خواستار زیان خود باشد؟ « وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنٰاهُ فِی الدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّٰالِحِینَ -و ما او را در دنیا برگزیدیم و او در جهان دیگر از نیکان و صالحان است.» /1 [131]

چگونه خدا ابراهیم را برگزیده برای چه؟به سادگی بدان جهت که خود را به کلی تسلیم خدا کرد و اسلام آورد.

« إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ -در آن هنگام که پروردگارش به او گفت:اسلام آور،» یک لحظه هم تردید نکرد و با قانع شدن کامل اجابت کرد:

« قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ -گفت:به پروردگار جهانیان اسلام آوردم.» [132]

اسلام ابراهیم به صورت یک خط سیر یکتاپرستانه در تاریخ درآمد، به همان گونه که شخص ابراهیم عنوان امت مسلمان پیدا کرد،و این نشانه ای از رسیدن فضل خدا به ابراهیم و هر کس دیگری است که با اخلاص رو به خدا کند.

« وَ وَصّٰی بِهٰا -و به آن سفارش کرد،» یعنی به این طریقت و ملت، « إِبْرٰاهِیمُ بَنِیهِ -ابراهیم فرزندانش را.» و در میان ذریۀ ابراهیم،یعقوب که جد اعلای یهودیان بود نیز چنین سفارش به فرزندان خود کرد:

« وَ یَعْقُوبُ یٰا بَنِیَّ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ لَکُمُ الدِّینَ -و یعقوب سفارش کرد که:ای فرزندان من،خداوند دین را برای شما برگزید،» و این دین را اسلام و تسلیم شدن به خدا و خالص کردن پرستش برای خود قرار داد.

ص :252

« فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -پس نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.» چه گاه انسان در مدتی از زمان مسلمان می شود،ولی در مقابل چکشهای شرک و کفر فرومی ریزد و هنگامی که مرگ به او می رسد کافر است و کافر از دنیا می رود نه مسلمان؛اسلام سست او نه در دنیا برایش حاصلی دارد و نه در آخرت.بر انسان واجب است که در همۀ مراحل زندگی خود مسلمان بماند تا اگر مرگ ناگهان به سراغ او بیاید، /1 آمادۀ دیدار پروردگار خویش باشد و یکباره به عذاب الیم گرفتار نشود.

[133]

و در خود یعقوب این سفارش و وصیّت تحقق پیدا کرد،چه، علی رغم دشواریهای فراوان زندگی در هنگام مرگ فرزندان خود را به یکتاپرستی سفارش کرد:

« أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ -شما در آن زمان حاضر نبودید که یعقوب را مرگ فرارسید،و به فرزندان خود گفت:پس از من چه خواهید پرستید؟گفتند:خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خدای یگانه است(می پرستیم) و خود را به او می سپاریم و تسلیم می کنیم.» و چه شادمان بود یعقوب که در هنگام بدرود گفتن با زندگی ثمرۀ تربیت فرزندان خود را بر یکتاپرستی در برابر چشمان خویش یافت و از زبان ایشان شنید که پیوسته بر خط توحید باقی خواهند ماند.

[134]

ولی آیا از اسلام ابراهیم و ذریۀ صالح او برای ما کاری ساخته است که(ما اعراب و یهود)تنها به انتساب جدی با آنان بسنده کنیم؟هرگز! چه آنان با کارهای نیک و صالح خود از دنیا رفتند و بر ما نیز لازم است که برای خودمان به عمل صالح بپردازیم و با آن از دنیا برویم.

« تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ

ص :253

عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-این امتی بود که گذشت و رفت؛آنچه کسب کرد برای خود کرد،و آنچه شما کسب کنید از آن شما است،و برای آنچه آنان کرده اند، از شما پرسش نخواهد شد.» نه جریمۀ بد کاری تبهکاران و بدکاران گذشته را شما خواهید پرداخت و نه پاداش حسنات صالحان و نیکوکاران به شما خواهد رسید.

[135]

و این پرسش باقی می ماند که:ملت ابراهیم چیست؟آیا یهودیت است یا نصرانیت یا شرکی که در میان اعراب تجسّم یافته بود؟این هر سه فرقه خود را منسوب به ابراهیم می دانند؛کدام یک از آنان راست می گویند؟ قرآن همه را دروغگو می داند.

« وَ قٰالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً -و گفتند:یهودی یا نصرانی باشید تا راه یابید،بگو:ما پیرو ملت ابراهیم رهیافته و حقپرستیم،» که معاصران خود را کافر و مشرک می شمرد و رد می کرد، /1 « وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ -و مشرک نبود.» که اعراب مدعی آن بودند که وی همۀ انواع شرک را طرد می کرد،جز آنچه در نزد یهودیان و مسیحیان یا در نزد اعراب موجود بود.

[136]

هنگامی که از بازگشت به ملت ابراهیم سخن می گوییم،به معنی حذف کردن نقش پیامبران بزرگی نیست که پس از او آمدند،بلکه مقصود ما تزکیۀ این نقش و گذشتن از موانع قشری است که در سر راه آن گذاشته شده و سبب آن بوده است که هر مجموعه ای از مردم منحصرا متوجه به یک پیغمبر شود و از رسالت دیگران به انگیزۀ نژادپرستی یا تعصّب کور فایده ای نبرد.

پس به جوهر رسالت الاهی بازگردید که تجسّم یافتۀ در یکتاپرستی ابراهیم است که همۀ انواع شرک را طرد می کرد و به همۀ پیامبران ایمان داشت.

« قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ -بگویید:ایمان آوردیم به خدا،و به آنچه بر ما فرود آمد،و

ص :254

به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط فرود آمد،» که این اسباط از فرزندان یعقوب بودند و رسالت یکتاپرستی بر آنان نیز نازل می شد.

« وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ مٰا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ -و به آنچه به موسی و عیسی دادند،و به آنچه به انبیا از جانب پروردگارشان داده شد،» از تفاصیل اجتماعی شرایع و آموزشهای اخلاقی و...و...و بگویید:

« لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ -میان هیچ یک از آنان به تفاوتی قایل نیستیم و به او خود را تسلیم کرده ایم.» به خدای واحد تسلیم شده ایم،و به هر کس که پروردگار ما فرستاده،خواه عبری باشد و خواه عربی،و خواه از خانوادۀ ما باشد یا نباشد،خاضعیم.

[137]

رسالت حقیقی خدا این است،و جز این سخن یاوه است و گردنکشی و انحراف،بدان سبب که /1 خدا برای مردم پیامبری نژادی فراهم نمی آورد،و به عصبیّت جاهلانه فرمان نمی دهد،و میان پیامبران و رسالتهای خود تفاوت و جدایی قایل نمی شود.

« فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا -پس اگر همانند آنچه شما به آن ایمان دارید ایمان آورند،راه یافته اند،» و حال ایشان همچون حال مؤمنان پیشین است و تفاوتی با آنان ندارند.

« وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِی شِقٰاقٍ -و اگر رو گردانند،در اختلافند،» پس از خط کلی مستقیم منحرف شده اند،و مثل شما نیستند...و انحراف نه به زیادی و کمی شمارۀ افراد بلکه با مقیاس دیگری اندازه گیری می شود که عبارت از اندازۀ ملتزم بودن به خط فطرت و حق و صراط مستقیم الاهی است،و از همین روی کمی شماره نباید ما را دچار تردید کند،و زیادی گردآمدن مردمان در پیرامون باطل ما را به وحشت بیندازد،و باید پیوسته آنان را با صفت متمردان جدایی طلب و اهل شقاق توصیف کنیم و به مبارزه بخوانیم،و در این هنگام:

« فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ -خدا تو را از گزند آنان نگاه

ص :255

خواهد داشت،و او شنوا و بینا است،» و دعای هر کس را که از او مدد خواهد می شنود و از ضمیر کسانی که سخنی بر زبان نمی آورند آگاه است.

یگانه پرستی جوهر وحدت

[138]

آنان مردم را به نژادپرستی و عصبیت دوران جاهلی می خوانند،و در زیر این یا آن پرچم گرد هم جمع می شوند،و جنبشها و اجتماعات خویش را به رنگ یهودیت یا نصرانیت درمی آورند،و بتانی را همچون نمادها و رموز وحدت خود و گونه ای از فرهنگ یا مصلحت یا سرزمینی که وابستۀ به آنند قرار می دهند.

ولی ما به یک صبغۀ واحد ایمان داریم و همۀ رنگهای دیگر را طرد می کنیم،و همۀ نمادها و بتها را به دور می افکنیم که سبب جدایی ما می شود و یگانگی ما را تهدید می کند.ما به رنگ و صبغۀ خدا ایمان داریم که صبغۀ /1 توحید است و همین برای ما کفایت می کند.به موانع و سدهای زبان یا مصلحت یا سرزمین یا رنگ یا نژاد توجهی نداریم و نمی گذاریم که این عوامل سبب جدایی ما شود و هر گروهی را به رنگی درمی آورد.هرگز!ما خود را به رنگ خدایی درمی آوریم:

« صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ -(این) صبغه و علامت(و دین)خدایی است،و کدام علامت و دین بهتر از علامت خدایی است؟و ما پرستندگان اوییم.» این رنگهای گوناگون را که سبب پراکندگی مردم شده و آنان را به صورت گروه های در حال جنگ یهود و نصاری و عرب و...درآورده است پرستش نمی کنیم.

[139]

و هنگامی که می گوییم صبغة اللّٰه،هیچ کس نمی تواند به آن سرزنش کند،چه در این صورت به خدای آفرینندۀ آسمانها و زمین خود را منسوب کرده ایم.

ص :256

« قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِی اللّٰهِ وَ هُوَ رَبُّنٰا وَ رَبُّکُمْ -بگو:آیا دربارۀ خدا با ما جدال می کنید،و حال آنکه او پروردگار ما و پروردگار شما است؟» به شما نمی گوییم که از ما پیروی کنید،بلکه شما و خودمان را به سوی خدای یگانه می خوانیم،بی آنکه به تمایز نژادی میان خودمان و شما اشاره کنیم.

« وَ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ -و کردار ما برای خود ما است،و کردار شما برای خود شما،و ما نسبت به او پاک و مخلصیم.» به همین گونه از شما می خواهیم که نسبت به او مخلص باشید،چه،این دعوت همچون دعوتهای پیشین آلودۀ به شرک و گمراهی یا نژادپرستی یا بالیدن به سرزمین و جز اینها نیست...دعوتی خاص برای خدای پروردگار همۀ مردم است.

[140]

و این دعوت درست همان دعوت پیامبران است،چه،غیر ممکن است که دعوت آسمانی متوجه به مردمی غیر از مردمان دیگر باشد،از آن روی که خدا پروردگار همۀ مردمان است،و همه آنان را از زن و مرد او آفریده و بعضی از آنان را فرزندان خود نگرفته است،پس چگونه ممکن است میان آنان تفاوت قایل شود،بلکه آنچه در رسالتهای آسمانی از نژادپرستی و مصلحت جویی و جز اینها می بینیم،همه از چیزهایی است که /1 مردمان از پیش خود به دروغ و ستم بر دین افزوده اند و باز به دروغ گفته اند که پیامبران اینها را از جانب خدا آورده اند.

« أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطَ کٰانُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّٰهُ -یا این است که می گویند:ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندانش یهودی یا نصرانی بودند؛بگو:آیا شما داناترید یا خدا؟» خدا می گوید که آنان جز پیامبران خدا نبودند،و شما می گویید که چنین و چنان بودند.حتی در آن هنگام که می دانستند نژادپرستی و جز آن از اضافات خودشان است که به افترا آنها را به خدا نسبت داده بودند و کذب محض است،باز چنین می کردند و بدین گونه به تحریف دین خدا می پرداختند.

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّٰهِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا

ص :257

تَعْمَلُونَ

-و کیست ستمکارتر از کسی که شهادتی خدایی نزد وی باشد و آن را کتمان کند؟و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» آنان حامل رسالتهای الاهی و بر آن امین بودند،ولی در امانت خیانت کردند،و فردا باید در برابر خدای عزیز حکیم به محاکمه شدن بایستند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 141 تا 150]

اشاره

تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (141) سَیَقُولُ اَلسُّفَهٰاءُ مِنَ اَلنّٰاسِ مٰا وَلاّٰهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ اَلَّتِی کٰانُوا عَلَیْهٰا قُلْ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (142) وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَ مٰا جَعَلْنَا اَلْقِبْلَةَ اَلَّتِی کُنْتَ عَلَیْهٰا إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ اَلرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلیٰ عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کٰانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاّٰ عَلَی اَلَّذِینَ هَدَی اَللّٰهُ وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُضِیعَ إِیمٰانَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (143) قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی اَلسَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَیْتَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ بِکُلِّ آیَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ مٰا أَنْتَ بِتٰابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مٰا بَعْضُهُمْ بِتٰابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (145) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (146) اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (147) وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهٰا فَاسْتَبِقُوا اَلْخَیْرٰاتِ أَیْنَ مٰا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اَللّٰهُ جَمِیعاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (148) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اِخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (150)

/1

ص :258

/1

معنای واژه ها

142[السفهاء]

:سفیه و جاهل و غبی،نظایر یکدیگرند.

[و لا هم]

:ولاّه به معنی او را منصرف کرد و او را کشت، و اشتقاق آن از ولی به معنی نزدیکی است،و آن حاصل آمدن دومی پس از اولی است بدون جدایی.

143[وسطا]

:وسط به معنی عدل است و به معنی خیار و معنای هر دو یکی است از آن روی که عدل خیر است و خیر،عدل.گفته اند که از میانگین بودن میان مقصر و

ص :259

غالی گرفته شده،و گفته اند که وسط از هر چیز،اعدل و افضل آن است.و در صفت پیغمبر(ص)آمده است که از اوسط قوم خود یعنی از خیار(نیکان)ایشان بود.

[عقبیه]

:عقب به معنی پاشنۀ پا است؛و عقب آدمی نسل او است؛و تعقیب،بازگشت به کاری است که خواهان آنی،و از آن است لم یعقّب.

144[الرؤیة]

:دیدن است و نظیر آن ابصار است،و به معنی علم،استعمال می شود.

[التقلب]

:همچون تصرف و تحول است و آن،حرکت کردن در جهات است.

[شطره]

:یعنی به طرف آن.

147[الممترین]

:امتراء به معنی استخراج است و به قولی استدرار،و مریة به معنی شک است و امتراء و تماری و مماراة از آن مشتق شده،و مراء به معنی جدال است،و اصل باب استدرار است به معنی شیر دوشیدن و گویند:

«بالشکر تمتری النعم»ای تستدر،یعنی با شکر گزاری نعمت را به دست می آوری.

/1

قبله،رمز وحدت امت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ بقره شخصیت امت اسلامی را بیان کرد،و این کار با تقسیم مردمان به سه دسته آغاز شد:پرهیزگاران،کافران،منافقان؛سپس بسیاری از صفات

ص :260

ایشان را آشکار ساخت.پس از آن بنی اسراییل به صورت امتی مؤمن مورد بحث قرار گرفت،و داستانهایی از ایشان نقل شد و عبرتهایی که باید از آنها بهره مند شویم.و آخرین درسی که قرآن در این خصوص به ما داد،لزوم تمسّک به هدایت قرآن و تأثیر نپذیرفتن از بنی اسراییل است،و این از آن روست که آنان امتی منحرف شده اند و نیز امتی از میان رفته،که «لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ» :هر چه به دست آورده از آن خودش است،و هر چه شما کسب کنید از آن خودتان خواهد بود.

و بدین گونه قرآن حکیم برای امت اسلامی شخصیت فرهنگی و استقلال آن را از امتهای پیشین تضمین کرد.و اکنون رمز این استقلال آشکار را برای ما بیان می کند که تجسّم یافته در قبله ای است که سبب یگانگی افراد امت اسلامی است و به آنان شخصیت محکمی می بخشد،و از دیگر سوی مایۀ تمایز آن از امتهای دیگر است.

قرآن،این درس را با تکرار آیه ای آغاز می کند که پیشتر گذشت و واضح شد که:تطور و تکامل زمان /1 گاه در اختلاف شریعتها تأثیر می گذارد،و بر امت است که به صورت مستقل به تفکر بپردازد،و بی آنکه از جنبه های منفی امتهای پیشین(که هر چه بوده رفته اند)تأثیر پذیرد.

سپس برای ما توضیح می دهد که قبله به خودی خود چیزی مقدس نیست، بل بدان سبب که خدا به تکریم آن امر کرده چنین است.و هنگامی که خدا قبله را تغییر داد،قداست قبلۀ نخستین از میان رفت،و خدا در قبله حلول نمی کند که از این روی شایستۀ تقدیسی دایمی باشد.

میان دامنۀ ارتباط و علاقۀ بین قبله و شخصیت امتی که برتر از امتهای دیگر و گواه بر آنها است،دامنۀ تطبیق آن بر ارزشهای زندگی نظارت می کند.

اما قبلۀ پیشین برای هدفی محدود معین شده بود،و آن آزمودن مشرکان قریش برای شناختن اندازۀ راستگویی آنان در پذیرفتن رسالت خدایی بود که از ایشان می خواهد تا از قبلۀ دشمنان یهودی خود پیروی کنند.

قبله ای که برای امت تشریع شد،مسجد الحرام بود که دارای شرافت و

ص :261

کرامتی است که اهل کتاب از آن با خبرند ولی حق را کتمان می کنند،و این کتمان برخاستۀ از هواپرستی و طرز تفکر نژادپرستانۀ آنان است.

ولی شایسته تر برای آنان این بود که کتاب را بر خود مورد تطبیق قرار دهند، نه این که آن را بر حسب هوای نفس تحریف کنند.و علی رغم آنکه قبلۀ تو حق است و شکی در آن نیست،این بدان معنی نیست که امت وارد نژادپرستی شود،و چنان گمان کند که به مجرد رو به قبلۀ حق ایستادن در نزد خدا شریفتر از جز آن خواهد شد.

هرگز!اینها چیزی بیش از آداب و شعائر ظاهری نیست،و مقیاس بزرگواری شتافتن به کارهای نیک است،و هر که بیشتر به جانب این نیکوکاری رو کند در نزد خدا مکرمتر است،و پس از آنکه قرآن دربارۀ رو کردن به مسجد الحرام تأکید می کند،امت را از سستی نشان دادن در برابر دشمنان یا ترسیدن از ایشان، بر حذر می دارد،از آن روی که هر کس از حق بترسد از هیچ کس بیم نخواهد داشت.

/1

شرح آیات:
اشاره
جدایی نقطۀ به راه افتادن است

[141]

و در ضمن این چارچوب فکری،قرآن حکیم حقیقتی حایز اهمیت را بیان می کند،و آن این که برای بنا کردن یک زندگی تازه،بر ما لازم است که از لحاظ نفسانی خود را از تأثیر پذیرفتن از واقع معاش جدا نگاه داریم،و علی رغم آنکه واقعیت موجود سنگینی هولناکی دارد،و فشار نفسانی و اجتماعی بزرگی وارد می کند،و قرآن کریم برای بیان این که شما امت تازه و دارای قبله ای تازه هستید،از پیش یادآور ما می شود که هر امتی دورۀ تاریخی و واقعیت مخصوص به خود دارد،و بر امتهای دیگر است که خود را از آن مستقل نگاه دارند،و زندگی خود را بر وفق نیازمندیها و اوضاع و احوال مخصوص به خود بنا کنند،چه خدای متعال به اندازه ای که دربارۀ این که چه کرده ایم پرسش می کند،از آن نمی پرسد

ص :262

که دیگران چه کرده اند؛اگر خیری کرده اند برای خود کرده اند،و بر ما است که کار نیک برای خودمان و بر وفق نیازمندیهای زمان خود،انجام دهیم؛و اگر کار بدی کرده اند برای خود کرده اند،و بر ما است که چنان نکنیم و دلیلمان این باشد که آنان نیز چنان کرده اند؛چه ممکن است آنچه ایشان در زمان خود کرده اند به خیر ایشان بوده باشد و برای ما نسبت به واقعیت حاضر شر محسوب شود.به همین جهت خدا به صراحت می گوید:

« تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ -آن امتی بود که گذشت و رفت؛ آنچه کسب کرده برای خود کرده».

و خیر و شر او به خودش می رسد، « وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و آنچه شما کسب کنید از آن خود شما است،و برای آنچه آنان کرده اند کسی از شما چیزی نخواهد پرسید(و مسئولیتی ندارید).» بلکه شما را دربارۀ آنچه خود کرده اید مورد سؤال قرار می دهند،و به همین جهت لازم است در طرز تفکر خود و در اعمالتان مستقل باشید،که در این باره پاداش یا کیفر به خود شما می رسد نه به کسی دیگر.

[142]

و تنها ابلهان چنان می پندارند که حقیقت واقع،به دلیل آنکه حق است،حتما باقی و برقرار خواهد ماند.هرگز چنین نیست،چه امکان آن هست که واقعیتی نسبت به یک زمان حق باشد و در عصر دیگر چنین نباشد،و قداست قبله به آن سبب نیست که خدا در مکان قبله موجود است،بل بدان سبب که خداوند متعال به آن فرمان داده گفته است:

/1 « سَیَقُولُ السُّفَهٰاءُ مِنَ النّٰاسِ مٰا وَلاّٰهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کٰانُوا عَلَیْهٰا - مردمان سفیه به زودی خواهند گفت:چه شد که از قبله ای که بر آن بودند روگردان شدند؟» چنان می پنداشتند که واقعیت سابق برای امت مسلمان که رو به قبله ای معین برای نماز می ایستاد،واجب است که پیوسته ادامه پیدا کند.هرگز چنین

ص :263

نیست.

« قُلْ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ - بگو:خاور و باختر از آن خدا است؛هر که را بخواهد به راه راست رهبری می کند،» و راه راست در عمل راه رو به خداوند سبحانه و تعالی است،نه رو کردن به مشرق یا مغرب.

[143]

و رو کردن به جانب کعبه در اسلام برای آن عنوان حکم شرعی پیدا کرد که خدا می خواست مسلمانان را امتی متمایز از دیگر امتها قرار دهد،و این امت را به صورت رقیبی برای اندازۀ به کار برده شدن دستورهای خدا در میان دیگر امتها،برای حق و آزادی و عدالت اجتماعی درآورد.و اگر امت مسلمان رو به قبلۀ اهل کتاب می ایستاد،نمی توانست مشرکان عرب را که به کعبه معتقد بودند در جهت رو کردن به اسلام توجیه کند،به همان گونه که نمی توانست یهود و نصارایی را توجیه کند که خود را صاحبان قبله تصور می کردند و بر این اعتقاد بودند که مسلمانان پیروانی از ایشانند،و از همین رو خدای تعالی گفت:

« وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً -و بدین گونه شما را امتی بر راه میانه قرار دادیم.» خدا شما را به راه راست هدایت کرد،و آن راه میانه در بین انحراف به راست و چپ،یعنی تمایل یهودیان به ماده پرستی و تمایل مسیحیان به رهبانیّت،و میان آزادی بی بند و بار و استبداد خفه کننده،و میان ستمگری فرد نسبت به اجتماع و ستمگری اجتماع نسبت به فرد است،و هدف امت مسلمان آن است که گواهی بر خط سیر امتهای دیگر باشد.

« لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ -تا بر مردم گواه باشید.» گواه بر مردم بودن یعنی چه؟ /1 شاید مقصود آن باشد که شما تعیین کنندۀ جهت برای ایشان به طرف اصول رسالت شوید،به همان گونه که پیغمبر خدا گواه بر شما است.

« وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً -و پیغمبر بر شما گواه باشد.»

ص :264

همان مسئولیتی را که پیغمبر در برابر شما تحمل می کند،بر شما است که در برابر امتهای دیگر آن را تحمل کنید؛و در مناسبتهای دیگر قرآن از مسئولیتهای رسول اللّٰه(ص)در برابر امت خود سخن گفته است که باید به آنها مراجعه کنیم تا از مسئولیتهای خود در برابر امتهای دیگر آگاه شویم.

اما قبلۀ پیشین قبله ای موقتی و محدود به هدف معین آزمودن مشرکان تازه ایمان آوردۀ عرب بود،تا معلوم شود که آیا حسّاسیتهای سادۀ خود را در برابر رسالتهای الاهی پیشین و در برابر قبلۀ آنان یعنی بیت المقدس از دست داده اند یا نه.

« وَ مٰا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهٰا -و ما آن قبله را که بر آن بودی (یعنی رو کردن به بیت المقدس)جز بدان جهت معین نکردیم،» « إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلیٰ عَقِبَیْهِ -که بدانیم چه کس از پیامبر پیروی می کند،و چه کسی بر پاشنه های خود می چرخد(و به عقب بازمی گردد).» و به حساسیتهای تعصب آمیز خود بازمی گردد که مشترک بودن پیامبر را در قبله با یهود یعنی دشمنان پیشین عرب،در هر یک از مظاهر اجتماعی یا آداب دینی عیبی برای او تصور می کرد.

و خلاص شدن از حساسیت برخاستۀ از تعصب کار آسانی نیست.

« وَ إِنْ کٰانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاّٰ عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ -هر چند این کار دشوار و سنگین است،مگر بر کسانی که خدا آنان را هدایت کرده است.» کسانی که برای فرمانبرداری از خدا سنتهای کهنه را کنار گذاشته اند،اما پاداش نمازهایی که رو به بیت /1 المقدس گزارده اید،در نزد خدا محفوظ است.

« وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُضِیعَ إِیمٰانَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ -و خدا ایمان شما را تباه نمی کند،و خداوند نسبت به مردم رؤوف و مهربان است.» [144]

پیغمبر اسلام(ص)می دانست که کعبه قبلۀ مسلمانان است،و این که بیت المقدس قبله ای موقتی است،و به همین سبب چشم به راه رسیدن فرمان

ص :265

خدا برای رو کردن به کعبه در نماز بود،ولی آشکارا این را از خدا طلب نمی کرد، چه وی رسول بود و می بایستی رسانندۀ پیامهای الاهی باشد و از خود چیزی بر آنها نیفزاید؛پس خدا آنچه را که پیغمبرش دوست می داشت تحقق بخشید و گفت:

« قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ -ما رو گرداندن تو را در آسمان می بینیم،پس تو را به قبله ای متوجه می سازیم که از آن خشنود شوی؛روی خود را به سوی مسجد حرام بگردان،و هر کجا باشید روهای خود را به آن سو کنید.» یعنی نماز را به سوی مسجد الحرام و در نتیجه خانه کعبه بگزار؛و اما در بند اهل کتاب مباش،چه آنها حق را می دانند و با آن مخالفت می کنند.

« وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ -و کسانی که کتاب به ایشان داده شده،می دانند که این حق و از جانب پروردگارشان است،» ولی با علم خود مخالفت می کنند،ولی خدا به زودی آنان را کیفر خواهد داد:

« وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ -و خدا از آنچه می کنند غافل نیست.»

چرا قبله یگانه نشده است؟

[145]

و این سؤال باقی می ماند که:چرا برای همۀ پیوستگان به رسالتهای الاهی یک قبله معین نشد؟آیا این گونه بهتر نبوده است؟ آری،چنین گونه بهتر است،ولی مشکل در آن است که بسیاری از آنان هواهای نفسانی خویش را وارد در دین می کنند و دین را به میل خود تغییر می دهند.

/1 « وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ بِکُلِّ آیَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ مٰا أَنْتَ بِتٰابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مٰا بَعْضُهُمْ بِتٰابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ -هر آیه و نشانه ای که برای اهل کتاب بیاوری،از قبلۀ تو پیروی نخواهند کرد،و تو(نیز)از قبلۀ ایشان پیروی نخواهی کرد،و گروهی از آنان پیروی از قبلۀ گروه دیگر نخواهند کرد.»

ص :266

بدان سبب که رسالتهای آسمانی را به میل و مصلحت خود تحریف می کنند،و-ای رسول خدا-بر تو است که در پیروی از حق سخت ایستادگی کنی و در برابر فشارهای اهل کتاب تسلیم نشوی،از آن روی که دانایی و حق با تو است.

« وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِینَ -و اگر پس از علمی که به تو رسید پیروی هوای نفس ایشان کنی، آن گاه از ستمکاران خواهی بود.» و چه کسی نسبت به مردمان و نسبت به خودش ستمکارتر از پیشوایی است که علم خود را فروگذارد و به پیروی از هوای نفس بپردازد؟ [146]

و آن کسان که کتاب خدا را تحریف و آن را بر خلاف حقیقت تفسیر می کنند،بدان سبب به این کار نمی پردازند که علم ندارند،بلکه آنچه کم دارند ایمان کافی نسبت به آن کتاب است و شجاعت ایستادگی در برابر هوسهای نفسانی.

« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -کسانی که به آنان کتاب داده ایم،به همان گونه که فرزندان خود را می شناسند و می دانند،آن را نیز می شناسند و می دانند؛و گروهی از ایشان،با آنکه حق را می دانند،آن را پوشیده نگاه می دارند.» [147]

به همین سبب بر ما واجب است که این منحرفان را پیشوایان خود قرار ندهیم،یا به خاطر رهایی از بی ایمانی ایشان،در حق شک نکنیم از آن روی که آنان بر خلاف علم خود عمل می کنند؛لازم است از عقلهای خودمان پیروی کنیم و به حق راستینی که خدا وحی کرده است معرفت پیدا کنیم.

« اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ -آنچه از پروردگار تو رسیده حق است،پس مبادا که از شک کنندگان(در حق)باشی.» آن کس که مدعی مرد دین بودن است،بشری است که گاه شهوتها او را

ص :267

می فریبد و دین را با وجود علم داشتن به آن تحریف می کند،و بنا بر این واجب است که پیروی ما از مرد دین به صورت مطلق نباشد،بلکه در حدود راهنمایی /1 عقلهایمان و معرفتی باشد که به ارزشهای رسالت الاهی داریم.

مرد عادی نمی تواند دریچه های علم را بر روی جان و روان خود ببندد،و کاملا متکی و متّکل بر اصحاب علم شود،چه این ممکن است سبب فروافتادن وی در مهلکه ها شود،بلکه لازم است به عقل و فطرت خود تشخیص دهد که از چگونه مردی پیروی می کند؛کسانی که در دنیا زاهدند،و حدودی برای شهوات خود قائلند،و به مخالفت با هواهای نفسانی خویش می پردازند،و نسبت به اوامر خدا اطاعت کامل دارند،تنها کسانی هستند که می توان به ایشان اعتماد کرد و به پیروی ایشان برخاست.

چگونه رستگاری را تأمین کنیم؟

[148]

آیا به مجرّد رو کردن به جانب مسجد الحرام می توانیم رستگاری را برای خود تأمین کنیم؟و آیا می توانیم به تأکید بگوییم که آن کس که رو به بیت المقدس بایستد از دوزخیان است؟ هرگز!اینها مظاهر خارجی عبادت است،ولی عبادت حقیقتی عبارت است از:تسلیم شدن به خدا،و به انجام دادن کار نیک و شایسته برخاستن،و هر چه در امتی عمل صالح فراوانتر باشد،آن امت به خدا نزدیکتر است،و اما قبله تنها یک مظهر خارجی است نه بیش از این.

« وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهٰا -و هر کس را راهی و جهتی و قبله ای است که رویش را به سوی آن می کند،» بعضی به سوی مسجد الحرام و بعضی به سوی بیت المقدس.

« فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ -پس به انجام دادن کارهای نیک شتاب کنید،» که هدف رسالتها همین است،و چنان نباشد که مجادله کردن شما دربارۀ قبله جایگزین سبقت گرفتن شما بر یکدیگر در انجام کارهای خوب شود.

ص :268

« أَیْنَ مٰا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللّٰهُ جَمِیعاً إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -هر جا باشید،خدا همۀ شما را یک جا جمع می کند،خدا بر هر چیز توانا است.» در دیوان داوری خدا،خدا به مقدار جدلیات در ترازوی اعمال شما نگاه نمی کند،بلکه به اندازۀ اعمال صالح شما نگاه می کند.

/1

[149]

ولی این اندیشه نباید ما را به سست کردن حدود بکشاند،و مثلا بگوییم که مؤمن به هر جهت که بخواهد می تواند نماز بگزارد.هرگز چنین نیست!بر وی لازم است که حدود و مرزهای شریعت را کاملا مراعات کند،ولی تنها به آنها بسنده نکند،و لذا می بینیم که قرآن بازمی گردد و به رو کردن به سوی مسجد الحرام فرمان می دهد و می گوید:

« وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و از هر کجا بیرون آمدی روی خود را به سوی مسجد الحرام کن،و این حق است و از جانب پروردگار تو است،و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» علی رغم مقاومت پیشوایان گمراهی،آن حق است،و تا زمانی که شخص بر حق است،ناگزیر نباید به معارضۀ مردمان اعتماد کند،هر اندازه آنان خود را بزرگ بدانند و در دین سابقۀ دراز داشته باشند.

[150]

سپس قرآن دربارۀ ضرورت استقلال فکری و نترسیدن از مردم در بیان آنچه حق است تأکید می کند و می گوید:

« وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ -و از هر جا بیرون آمدی روی خود را به سوی مسجد الحرام کن،و هر جا باشید رو به سوی آن کنید،تا مردم را بر شما حجتی نباشد،مگر کسانی از ایشان که ستمکار شدند.» این ستمکاران،خواه شما پیرو حق باشید و خواه پیرو گمراهی،به زودی به احتجاج و مجادلۀ با شما خواهند پرداخت،پس بایستی آنان را از حساب حذف کنید و

ص :269

دربارۀ ایشان فکر نکنید؛همانند مردمان می مانند و به اندازۀ اهمیت مسجد الحرام آگاه می شوند،و خواهند پرسید که چرا شما هنوز بر رو کردن به بیت المقدس باقی مانده اید،در صورتی که اهمیت درجۀ دوم دارد؛اکنون به مسجد الحرام بازگردید تا این مردم را حجتی علیه شما نباشد،مخصوصا از این روی که آنان غالبا از کسانی هستند که مسجد الحرام را احترام می گذارند،و تا زمانی که انسان بر حق است و می تواند بیشتر مردمان را از طریق برنامۀ سالم و عمل صالح به حق جلب کند،نباید از گروهی بترسد که از طبقۀ /1 تحریف کنندگان دین به شمار می روند:

« فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -پس از ایشان مترسید و از من بترسید،و برای آنکه نعمت خودم را بر شما تمام کنم،و باشد که راه یابید.» خلاص شدن از ظلم ستمکاران،و استقلال فکری و اجتماعی(با جدا بودن قبله)نعمت است،و در عین حال راهیابی به قبله ای برتر،یعنی خانۀ کعبه و مسجد الحرام.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 151 تا 157]

اشاره

کَمٰا أَرْسَلْنٰا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِنٰا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اُشْکُرُوا لِی وَ لاٰ تَکْفُرُونِ (152) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (153) وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتٌ بَلْ أَحْیٰاءٌ وَ لٰکِنْ لاٰ تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَرٰاتِ وَ بَشِّرِ اَلصّٰابِرِینَ (155) اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (156) أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُهْتَدُونَ (157)

/1

ص :270

معنای واژه ها

151[أرسلنا]

:ارسال روانه کردن کسی با پیام و رسالتی،و او را بر آن داشتن که پیام را به مقصد آن برساند.

[یتلوا]

:تلاوت،گفتن و ادا کردن کلمه است بنا بر اسلوبی منظم،و اصل آن به اتباع است،و از آن است «تلاه»یعنی در پی او آمد.

[یزکیکم]

:و تزکیه نسبت دادن به فزونی کارهای نیک است.

152[فاذکرونی]

:ذکر یعنی به یاد آوردن به معنی حضور معنایی در ذهن و جان است،گاه بر قلب می گذرد و گاهی بر زبان،و بیشتر استعمال آن در یاد آوردن پس از فراموشی است،و اصل آن آگاه کردن است.

[اشکروا]

:شکر و سپاس و اعتراف کردن به نعمت است.

154[سبیل]

:سبیل راه است،و سبیل اللّٰه،خواسته ها و امور پسندیدۀ خدا.

ص :271

/1

و بردباران را مژده ده

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای امت اسلامی شخصیتی متمایز از سایر امتها است،حتی آنکه حامل رسالت خدا باشد.و مهمترین چیزی که سبب تمایز این امت است،رسالتی است که خود نعمتی از خدا است،چنان که برانگیخته شدن پیغمبر در آن نعمتی بزرگ است که بر نعمت قبله پیشی داشته و به قوم عرب شخصیت رسالتی مستقل بخشیده است.

نعمت،هر چه بیشتر یاد شود بیشتر دوام پیدا می کند،چرا که یاد کردن از نعمت به گمراهی داشتن آن و اهتمام به همۀ عوامل مساعد با آن می انجامد،و اما کفران و ناسپاسی نعمت نزدیکترین وسیله برای نابودی است بنا بر این بر ما لازم است که پیوسته نعمت رسالتی را که خداوند متعال به انسان ارزانی داشته و او را از تاریکی به نور بیرون آورده است،در یاد داشته باشیم.

ولی تذکر و به یاد داشتن و یاد کردن به تنهایی کافی نیست،چه می بایستی برای نگاهداری آن بکوشیم،و این کار از راه بردباری و نماز و جهاد در راه خدا و کوچک شمردن مرگ در مقابل نگاهبانی از رسالت و تحمل بعضی از فداکاریهای بشری و اقتصادی و از جان و دل به آن رضا دادن صورتپذیر می شود.

همۀ اینها سبب آن می شود که هر چه زودتر برکات و رحمتهای خدا به ما رسد.

/1 این درس مشتمل است بر مهمترین چیزی که امت مسلمان می بایستی از قرآن بیاموزد تا بتواند بر عقبماندگی و خواری پیروز شود.

بر ما واجب است که از دیگر امتها استقلال داشته باشیم،و لازم است قبله را رمز استقلال خود قرار دهیم و از صبر و صلات(و نه از کمکهای خارجی)مدد

ص :272

گیریم،و در راه خدا برای خود قیمتی قایل نشویم و آمادۀ زندگی زاهدانه و سخت باشیم.تنها در این هنگام است که برکات خدا شامل حال ما می شود و رحمت خود را بر ما فرومی فرستد و بر ناتوانی و شکست خوردگی پیروز می شویم.

قبلۀ تازه جزء متمم نعمت رسالت بود،چه رسالت سبب آن شد که امت اسلامی در ردیف امتهای دارای رسالت الاهی قرار گرفت،ولی اشتراک با آنها در قبله از استقلال فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آن می کاست،که با جدا شدن قبله صورت اتمام پذیرفت،و به همین سبب خداوند متعال گفت: «وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» که مقصود از آن این است که مسلمانان این استقلال را به یاد داشته باشند و هر چه بیشتر در پیرامون رسالت خدایی گرد آیند،چه هر چه بیشتر در پیرامون آن جمع شوند،استقلال ایشان استوارتر و صفوف آن منظمتر و آراسته تر خواهد شد.

شرح آیات:
اشاره

به همین سبب خدا رسالت را به یاد ایشان می آورد و می گوید:

[151]

« کَمٰا أَرْسَلْنٰا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ -همان گونه که از خود شما پیامبری در میانتان فرستادیم،» و این فرستاده از بنی اسراییل نبوده که چشم به راه آن داشتند که رسالت در میان ایشان نازل شود.و این رسول به کارهایی خواهد پرداخت که هدفهای هر رسالت است:

« یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِنٰا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ -تا آیات ما را بر شما فروخواند و پاکیزه تان سازد،و به شما کتاب و فرزانگی آموزد،و چیزهایی به شما بیاموزد که آنها را نمی دانستید.» این رسالت چیزی است که کارمایه ها و نیروهای شما را به کار انداخت، و یگانگی کلمه به شما بخشید و هستۀ /1 تمدن شما شد.

ص :273

هر امت به رسالتی نیاز دارد،و هر چه این رسالت به حقیقت نزدیکتر باشد، آن امت برای برپاخاستن نیرومندتر و شایسته تر خواهد شد؛و در رسالت اسلامی تلاوت آیات خدا به منظور آگاه ساختن آدمی برای توجه به خدا است،و پرورش روح در او به عنوان شالوده ای برای بنا کردن ماهیت و طبیعت امت توحیدی محسوب می شود.

و پس از یکتاپرستی از راه متوجه کردن انسان به آیات خدا،مرحلۀ تربیت رسالتی برای پاک کردن نفس از متعلقات منفی آن(و یزکیکم)از فردیت و نادانی و شتاب و ترس و سستی اراده و سستی همت و...و...می آید.

امتی که نتواند بر جنبه های اخلاقی منفی خود پیروز شود،نمی تواند از شریعتها و از نظم بهره مند شود،و برتری ارادی پیدا کند،و گردن نهادن ارادی آن به پیروی از قوانین دینی شرط اساسی برای هر نظام یا قانون است.

و در مرحلۀ سوم امت نیازمند دو نوع نظام است.یکی نوع ثابت که قرآن آن را به نام«کتاب»می خواند،و دیگری آنکه با گذشت زمان تطوّر پیدا می کند،و به نظر من همان است که قرآن آن را به نام«حکمت»خوانده است.

اینها شرایط ثابت برای بنا کردن و ایجاد هر امت است،و رسالت الاهی همۀ این شرایط و افزونتر بر آن را جایز است،بدان سان که در برابر امت افقهای تازه ای از علم می گشاید.

« وَ یُعَلِّمُکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ و بر ما است که پیوسته این رسالت را به یاد داشته باشیم،و نیازمندی خودمان را به آن و سودمندی آن را برای خود از یاد نبریم.

[152]

و بنا بر این بر ما واجب است که شکرگزار خدا برای ارزانی داشتن نعمت رسالت باشیم تا خدا ما را از آن بهره مند سازد،و خدا را بر آن سپاسگزار باشیم تا بر روشنی ما در آن بیفزاید،و به این نعمت که بهرۀ ما ساخته است کفران نورزیم که نعمت ناسپاس مانده از میان می رود.

/1 « فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لاٰ تَکْفُرُونِ -پس به یاد من باشید

ص :274

تا از شما یاد کنم،و از من سپاسگزاری کنید و ناسپاسی و کفران نعمت مکنید.»

از چه چیز مدد بگیریم؟

[153]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الصّٰابِرِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از شکیبایی و نماز مدد گیرید که خدا با بردباران است.» اندیشۀ مدنیت یا رسالت هستۀ پیدایش امت است،و مسئولیت امت در برابر این اندیشه،به یاد بودن و شکرگزاری است،ولی امت به گروهی از صفات ضروری نیازمند است که برجسته ترین آنها مدد گرفتن از صبر و صلاة یعنی شکیبایی و نماز است،و این همان شکیبایی است که خدا،و در آن هنگام که بنی اسراییل را در هنگام انجام دادن واجباتی دشوار به داشتن آن فرمان داد.

نماز(صلاة)گسستن از زندگی و توجه کردن و پیوستن به خدا است،بدان سان که آدمی در دنیا به هیچ چیز،جز به خدا و عمل صالح،متکی و متکل نباشد؛ و هر امتی که خواستار پیشرفت است،می بایستی نیروی لازم برای این کار را از خدا و ایمان به او و عمل کردن به دستورهای او و بهره مند شدن از نعمتهای او بر انسان به دست آورد،و اگر چنین بریدنی از جز خدا نباشد،امت تعلیمات رسالت خود و نیروهای ذاتی آن را از دست داده و بر نیروهای خارجی و بیگانه تکیه کرده و از این سرنوشت شوم فنای خود را فراهم آورده است،و صبر و بردباری چشم داشتن به آینده است و چشم پوشیدن از بعضی از نعمتها در زمان حاضر به خاطر دست یافتن به نعمتهای برتر از آن در آینده،و بنا بر این بدون دیدن آینده و چشم به تحقق یافتن آن داشتن و در راه این تحقق کوشیدن،امت پیشرفت نخواهد کرد،چه پیشرفت نیازمند (بهره گیری)از بعضی از نیروها و کارمایه ها در(بازار زمان)است تا بهره در آینده به دست آید.

کشاورز دانه های روزی خود را در زیر خاک پنهان می کند،و سخت در رویاندن و مراقبت کردن از کشته ها تلاش می کند،و چشم به آینده ای دارد که در

ص :275

آن زمین خشک به صورت مزرعه ای بارور درمی آید،پس اگر تلاش و انتظار او نبود،آیا این امکان وجود داشت که به نتیجه ای برسد؟هرگز!همچنین امت باید که صبر کند،و برای آیندۀ دور به تلاش و کوشش خود ادامه دهد، /1 و در آنچه پس از این خواهد آمد،قرآن مثلهایی از صبر برای ما می زند.

اگر بخواهی نمیری

[154]

آغاز صبر خرسندی جانی برای فداکاریها است،و قرآن فداکاران در راه خدا را در قلۀ مجد و افتخار اجتماعی قرار می دهد تا از این راه دیگران را به راهپیمایی در راه آنان تشویق کند.

« وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتٌ بَلْ أَحْیٰاءٌ وَ لٰکِنْ لاٰ تَشْعُرُونَ -کشته شدگان در راه خدا را مردگان نخوانید بل زندگانی هستند که شما نمی فهمید.» زنده هستند زیرا کشته شدن آنها را از حیاتی به حیات دیگر منتقل کرده است،از حیات جسمانی به حیات روحانی و از حیات ظاهری به حیات حقیقی،و شهادت نیست مگر دری که از آن به بهشت خدایی وارد می شوند و زندگان هستند زیرا که فرصت زندگی را برای هزاران نفر فراهم آورده اند.

بزرگ منشی و بزرگواری زندگی است،و آزادی زندگی است،و زیستن با خوشبختی زندگی است،و آن کس که در راه این اصول و مبادی دینی بمیرد،در این مبادی زنده است.درختی را که از خاک بیرون آورده اند تا هر شاخۀ آن پایۀ درختی تازه شود،نمرده است و هرگز نخواهد مرد،و دانه ای که زیر خاک دفن شده است تا روزی به یک خوشه تبدیل شود،نمرده است و هرگز نخواهد مرد.

شهیدی که زندگی خود را وقف اصول رسالتی خود ساخته،و سپس برای زنده ماندن این مبادی جان خود را از کف داده،نمرده است.و امتی که شهیدان خود را گرامی و یاد آنان را زنده نگاه می دارد،امتی زنده است و هرگز نخواهد مرد.

[155]

آنکه شهید از دنیا می رود،زنده است و در نزد خدا روزی خود را

ص :276

می خورد،و باقی فرزندان امت با اوضاع و احوال دشواری روزگار می گذرانند که آبستن حیاتی شرافت آمیز است،و بر امت لازم است که آمادۀ فداکاری باشد تا بتواند به پیش برود و منابع نیروی آن منفجر شود و پیوستگی و سختی و ژرفی آن را افزایش دهد.

« وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ وَ الْأَنْفُسِ /1 وَ الثَّمَرٰاتِ -و ما شما را با ترس و گرسنگی و کم شدن مالها و جانها و میوه ها می آزماییم.» زندگی سازنده ای است که لازم است امت،پیش از شروع کردن به سیر صعودی آن را بگذراند،و دورۀ گردآوری سرمایه برای کسی که خواستار تجارت است یا دورۀ تحصیل و درس خواندن برای کسی است که می خواهد بصیرت پیدا کند یا عالم شود،و بنا بر این دورۀ بخشندگی است و در این برهۀ از زمان واجب است که امت به زیور صبر و شکیبایی آراسته باشد.

« وَ بَشِّرِ الصّٰابِرِینَ -و شکیبایان را مژده ده.» [156]

« اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ - (یعنی)کسانی که چون مصیبتی به ایشان رسد،گویند ما برای خداییم و همه به او بازمی گردیم.» اینان به خود مصیبت نگاه نمی کنند،بلکه به آن در ضمن چارچوبی کلّی می نگرند که در آن قرارشان داده اند،پس-در خلال رسیدن مصیبت-چنان تصور می کنند که در راه خدا مجهز و آمادۀ برای نبرد شده اند،و جانهای خودشان را در مقابل به دست آوردن خرسندی خدا فروخته اند،و کسی را که کالایی را فروخته نرسد که آن را مطالبه کند،و مسلمان راستین در اندیشۀ تن یا مال خود نیست،از این رو که آن را پیش فروش کرده است،و در پایان همۀ این چیزها،عاقبت سعادتمندانه ای را پیش خود مصور می سازند که،اگر در راه خدا صبر پیشه کنند، انتظار آنان را می کشد.

هر ضرر و زیانی در راه خدا،می بایستی در چارچوب آن نگرش تاریخی

ص :277

کلی قرار داده شود که بنا بر آن خسارت در برابر دستاوردهای بزرگی که چشم به راه امت در آینده است،بسیار کوچک جلوه گر می شود.سپس مگر نه آن است که آدمی را خدا از نیستی آفرید،و سپس او را به صورت چیزی قابل ذکر درآورد؛مگر نه این است که این آدمی،دیر یا زود،به خدا بازمی گردد؟پس جزع و فزع کردن بر مصیبتهایی که ناگزیر باید به صورتی یا به صورت دیگر به او برسد،برای چیست؟ [157]

پاداش شکیبایان چیست؟ صلوات و برکاتی از پروردگارشان است؛خدا به ایشان نزدیک است و آنان را دوست می دارد و برکات خود را به ایشان می فرستد و آنان را مشمول آمرزش خود قرار می دهد و از دشواریهای آیندۀ ایشان می کاهد.

/1 نخستین پاداشی که شخص بردبار از پروردگار خود دریافت می کند،تأیید این شکیبایی در نزد پروردگار او و کاسته شدن مصیبت حاصل از این صبر برای او و تقویت معنویات وی و سپس عوضی است که از جانب خدا در برابر خسارت به او می رسد و فضل بیشتری که نصیب او می شود:

« أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ - درود و برکات و رحمت پروردگار به ایشان می رسد و اینان راهیافتگانند.» اما کسانی که بر مصیبت شکیبایی نشان نمی دهند،راهی به حق پیدا نمی کنند،چرا که خودخواهی ایشان سبب پوشیده ماندن حقایق بر آنان است،و جز به جوانب آسان رسالت خدا به چیز دیگری نگاه نمی کنند،و در نتیجه از این رسالت بی بهره می مانند،و خدا دینی را برنمی انگیزد که بدین گونه همه اش راحتی و خواب و مصلحتهای شخصی بوده باشد!! این مهمترین نقص امت اسلامی امروز است،که به رسالت خدا کفر می ورزد،و روزه و نماز را کنار گذاشته،و از شهادت در راه خدا بیمناک است،و به زیور صبر آراسته نیست،و لذا عقب افتاده و خوار بر جای مانده،و بدبختیها و مصیبتها پیاپی بر سرش فرومی ریزد،و اگر خواستار رستگاری باشیم،می بایستی با احتیاط و نیرومندی به این تعالیم بازگردیم.

ص :278

/1

[سوره البقرة (2): آیات 158 تا 167]

اشاره

إِنَّ اَلصَّفٰا وَ اَلْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ فَمَنْ حَجَّ اَلْبَیْتَ أَوِ اِعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اَللّٰهَ شٰاکِرٌ عَلِیمٌ (158) إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ اَلْهُدیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَیَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِی اَلْکِتٰابِ أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اَللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اَللاّٰعِنُونَ (159) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولٰئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (160) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ (161) خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (162) وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِیمُ (163) إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اَلْفُلْکِ اَلَّتِی تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِمٰا یَنْفَعُ اَلنّٰاسَ وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ وَ اَلسَّحٰابِ اَلْمُسَخَّرِ بَیْنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَنْدٰاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ وَ لَوْ یَرَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ أَنَّ اَلْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعَذٰابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ اَلَّذِینَ اُتُّبِعُوا مِنَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا وَ رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبٰابُ (166) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اَللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ اَلنّٰارِ (167)

/1

/1

/1

ص :279

/1

معنای واژه ها

158[الصفا]

:صفا،در اصل به معنی سنگ نرم و مأخوذ از صفو و واحد آن صفاة است،و به قولی صفا هر سنگ است که گل یا خاک با آن آمیخته نباشد،و اشتقاق آن از صفا یصفو به معنی مصدری خالص بودن است.

[المروة]

:در اصل،سنگ سخت یا نرم است و به قولی سنگریزه است.و مرو گیاهی است که در اصل معنی آن صلابت است.و صفا و مروة نام دو کوه است.

[شعائر]

:مفرد آن شعیره به معنی علامتها و جاهای انجام دادن اعمال.و شعائر اللّٰه جاهای عبادت خدا است و هر یک را مشعر آن عودت می نامند.جایگاه اعمال حج در موقف و مسعی و منحر از اقسام این مشعرها است.

[حج]

:حج در لغت به معنی قصد است بر وجه تکرار.و در شریعت قصد رفتن به خانۀ خدا است با عمل مشروع از احرام و طواف و سعی و وقوف در دو موقف و جز اینها.

[اعتمر]

:عمرة به معنی افزایش در آبادانی و عمارت است،از آن روی که زایر با زیارت خود سبب آبادانی مکان می شود،و در شرع به معنی زیارت خانۀ خدا با عمل مشروع است.

[جناح]

:منحرف شدن است از حق«جنح الیه جنوحا»

ص :280

یعنی به او مایل شد.

[یطوّف]

:طواف به معنی چرخیدن پیرامون چیزی است و طایف از آن است.و در عرف شرع گشتن بر گرد خانۀ کعبه است.

[تطوّع]

:به دلخواه و میل،چیزی بخشیدن و کاری انجام دادن.

160[تابوا]

:توبه به معنی پشیمانی از انجام کاری است،و آن حسرت خوردن بر وقوع آن کار و عزم برای ترک بازگشت به آن است.

[اصلحوا]

:صلاح در عمل،پاک بودن آن است از چیزی که با آن آمیخته سبب زشتی و بدی آن شود.

162[ینظرون]

:انظار به معنی مهلت دادن به امید این که در خلاص نظر شود،و اصل نظر به معنی طلب است،و نظر به چشم به معنی طلب با چشم است.

164[اختلاف]

:نقیض اتفاق است.و اختلاف شب و روز به معنی در خلف و پشت سر یکدیگر آمدن است،و به قولی در اختلاف جنس،همچون اختلاف سفیدی و سیاهی.

[الفلک]

:به معنی کشتی است و به مفرد و جمع گفته می شود.و فلک فلک آسمانی است و هر مدوری فلک است و به قولی اسم برای دوران است.

[بث]

:به معنی از هم جدا کردن و پراکندن است.

[دابة]

:از دبیب به معنی جنبیدن است،و دابّة یعنی مخلوق جنبنده.

[تصریف]

:به معنی گرداندن و«صرف الدهر»تقلب

ص :281

آن است و جمع آن صروف می باشد.

165[انداد]

:به معنی شبیه ها و نظیرها،و گفته اند که به معنی اضداد هم است.

[حب]

:به معنی دوستی و خلاف بغض است،و محبت به معنی اراده است و اگر بگویی«احب زیدا»مقصود این است که خواهان منافع اویم یا او را مدح می کنم.و «احب اللّٰه زیدا»یعنی خدا ثواب و بزرگداشت او را می خواهد.و«احب اللّٰه»یعنی خواستار فرمانبرداری از اوامر اویم.

166[تبرأ]

:تبرؤ در لغت پشت کردن و دور شدن بر اثر دشمنی است و«تبرأ اللّٰه من المشرکین»یعنی خدا به سبب دشمنی با مشرکان آنان را دور کرد و اصل آن جدایی است همچون«برأ من مرضه».

[اتبعوا]

:اتباع،طلب اتفاق است.در«اتبعه لیلحقه» مقصود،آن است که با هم به جای مورد نظر برسند.

[تقطعت]

:تقطع دور شدن بعد از اتصال و پیوستگی است.

[الاسباب]

:سبب رسیدن به چیز دور از دسترس به وسیلۀ چیزی است که آن را ممکن سازد،و ریسمان را از آن روی سبب می گویند که با آن آب دور از دسترس را از ته چاه بالا می کشند.

167[کرة]

:بازگشت.

[حسرات]

:حسرت به معنی پشیمانی شدید است.

ص :282

/1

چگونه علمای بد شعایر خدا را پنهان کردند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یادآوری نعمتهای خدا،و در طلیعۀ آنها قبله،رمز استقلال است،و به همین گونه رسالت از نعمتهای بزرگ بر امت است.این تذکر محور گفتگو در درس گذشته بود که از آن به مدد گرفتن از صبر و صلاة یا بردباری و نماز رسیدیم.

در این جا خداوند متعال صفا و مروه را به یاد ما می آورد که حاجیان میان آن دو پاره کوه یکی از اعمال حج یعنی دویدن(سعی میان صفا و مروه)را به انجام می رسانند،و این عمل یادآور دویدن در همین موضع و تحمل و بردباری سختی از طرف هاجر مادر اسماعیل پیغمبر(ع)است که عاقبت آن رستگاری وی در آخرت خواهد بود.

ولی امت گاه گرفتار سستی و رخوت می شود،و در این صورت به پاره ای از اندیشه های منفی تشبث پیدا می کند،و از جدی بودن در عمل و فداکاری در راه خدا دور می شود.و این گونه اندیشه ها را گروهی از نیم مردان دین که بهره ای از کتاب دارند،تجسم می بخشند و هدایت الاهی را از مردم پنهان نگاه می دارند.

پس از آنکه خدای متعال آنان را از عاقبت این کار بیم می دهد و از آن برحذرشان می دارد،به بیان ضرورت توحید و دور بودن از شرک می پردازد،و این که هر /1 پیروی از جز خدا شرک است،و بلکه هر شنیدنی از جز خدا شرک است.روز قیامت را برای ما مجسم می سازد که در آن کسانی که در دنیا پیروانی از ایشان تبعیت می کردند،از آن پیروان بیزاری نشان می دهند،و این پیش از آن است که پیروان بگویند اگر ما به دنیا بازگردیم از ایشان بیزاری خود را نشان خواهیم داد.

بنا بر این در دنیا بر ما واجب است که رؤیت خود را تباه نسازیم و از هر کس که از

ص :283

خدا سخن می گوید نسنجیده پیروی نکنیم،بلکه باید با خود بیندیشیم که از چه کسی تبعیت می کنیم و چگونه باید به این کار بپردازیم.

این درس مکمل درس گذشته است که به شرایط نهضت امت ارتباط داشت،چه از آشکارترین این شرایط وحدت توجیه فرهنگی برای امت است.

شرح آیات:
اشاره

[158]

چنان که در آیات دیگر آمده،خدا به ابراهیم فرمان داد که همسر خود هاجر و پسرش را در درۀ لم یزرعی در مکه ساکن کند و سپس خود آنان را ترک گوید.ابراهیم و همسرش هر دو فرمان خدا را اجابت کردند،و چون هاجر در محل سکونت خود مستقر شد،طفل شیرخوار او تشنه و خواستار آب شد.هاجر به جستجوی آب برخاست و قطره ای آب نیافت،و در آن جا دو کوه وجود داشت که هاجر میان آنها در طلب آب می گشت و در صدد آن بود تا کسی را بیابد و از او برای رفع تشنگی فرزندش مدد بگیرد؛و چون هفت بار دویدن میان آن دو کوه پایان یافت، آثار آب را در زیر پای فرزندش اسماعیل مشاهده کرد.پس خداوند متعال دویدن میان این دو کوه را به یاد بود آن حادثه از آداب سفر حج قرار داد تا همچون نشانه ای برای یادآوری از هاجر و رمزی برای سعی و تلاش آدمی در راه خدا بوده باشد.ولی مشرکان دو پاره سنگ بر صفا و مروه گذاشتند و داستانی خرافی برای آن تراشیدند و آن سنگها را می پرستیدند و به خاطر آنها میان دو کوه به دویدن می پرداختند؛و بنی اسراییل طواف میان دو کوه را به مناسبت آنکه مردمان جاهلیت دو بت بر روی دو کوه قرار داده بودند،وهمی بیش نمی دانستند،و آیه ای در ابطال این تصور بدین صورت نازل شد:

« إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ -همانا صفا و مروه از شعائر الهی هستند.» شعیرة همان نماد است،زیرا راهنمای ایمان است و به مکان عبادت اطلاق می شود،همچون نماز و حج و نظایر آن.طبرسی(رض)در مجمع البیان

ص :284

می گوید:هر نشانه ای برای عبادت اعم از دعا یا نماز یا جز آن،مشعری است برای این عبادت الهی.

« فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا -پس هر که حج خانه کند،یا عمره گزارد،باکی بر او نیست که بر آنها طواف کند،» /1 و میان آن دو به گونه ای دویدن بپردازد.

« وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً -و هر که از روی میل کار نیکی کند،» که هاجر چنین کرد و به سعی میان صفا و مروه پرداخت، « فَإِنَّ اللّٰهَ شٰاکِرٌ عَلِیمٌ -(بداند)که خدا سپاسگزار و دانا است.»

رسالت علم

[159]

رسالت علم آن است که در زندگی آدمی خدمتگزار هدف او باشد،ولی اگر این علم در راه منافع خصوصی به کار افتد،وبالی بر اجتماع و وبالی بر دارندۀ آن خواهد شد،و چنین عالمی هر چه زودتر در برابر مردم و تاریخ کارش به رسوایی خواهد کشید و مردمان او را طرد خواهند کرد.

قصۀ صفا و مروه مثلی است برای آنچه علم می تواند از لحاظ گمراه کردن مردم انجام دهد،که آن را از یک رسم و شعیرۀ دینی به یک عمل حرام مبدل ساخت.

پس از این قصه و تا امروز علمای بدی را می یابیم که حقایق را از مردم پنهان نگاه می دارند و به امانت بزرگ علم خیانت می کنند.

« إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَیِّنٰاتِ وَ الْهُدیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَیَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِی الْکِتٰابِ -کسانی که نشانه های فروفرستادۀ ما را که در کتاب آشکار کرده ایم و نیز راه و هدایت ما را پنهان می کنند.» کتاب،برای گروه معینی نازل نشد،بلکه راهنمای همۀ مردم است،و کسانی که تشریعات مفصل(بیّنات)یا ارزشهای خلاصه شدۀ(الهدی)آن را از مردم پنهان نگه می دارند:

ص :285

/1 « أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ -کسانی هستند که خدا و لعنت کنندگان آنان را لعنت می کنند.» [160]

و علمای سوء(بد)در برابر خود فرصتی برای بازگشت به رحمت خدا و بخشش مردم دارند،و آن پرداختن ایشان به سه کار است:

نخست:توبه است و اقرار کردن به خطاهای گذشته و آماده شدن برای جبران آنها.

دوم:اقدام عملی برای تصحیح آن خطاها و ترمیم و اصلاح آنها.

سوم:بیان همۀ حقایق،حتی آنها که مخالف با مصالح خودشان و قومشان است.

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولٰئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -جز آنان که بازگشتند و نیک شدند و این کار را آشکار کردند،پس توبۀ آنان را می پذیرم،و من توبه پذیر مهربانم.» زیان عالم سوء در اجتماع بسیار است،چه،گاه سبب منحرف شدن گروه پرشماری از مردم می شود،و لذا پذیرفته شدن توبۀ او دلیل بر آن است که خدا بسیار توبه پذیر و رحیم است،و گرنه توبۀ چنین مردی که سلاح علم را علیه مردم به کار انداخته است،آسان نیست.

جزای علمای بد

[161]

بازگشت مرد علم فاسد به صلاح سخت دشوار است،چه به زودی در میان مردم به مجرم بودن شهرت پیدا می کند،در صورتی که سخت کوشیده است تا لباس قدیس بودن علمی را بر تن کند،و اگر توبه ناکرده از دنیا برود،کافر از دنیا رفته است و جزا و کیفری که خدا خواهد داد بسیار بدتر است:

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِکَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ -کسانی که کافر شدند و کافر مردند،لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر ایشان است.»

ص :286

[162]

« خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ - جاودانه در آن می مانند و شکنجۀ آنان سبک نمی شود و مهلتی به ایشان داده نخواهد شد.» هرگز به اینان اعتنایی نمی شود،بلکه به شدیدترین صورت خواری و اهانت می بینند،و هرگز کسی به آنان نظر نمی کند، /1 بدان سبب که دین را در دنیا برای دستیابی به مقام و ریاست و جاه و جلال در میان مردم تحریف کردند و خداوند با خواری و ذلّت به آنان کیفر خواهد داد.

فرهنگ توحیدی

[163]

بر مسلمان واجب است که فرهنگ خود را از خدا یا آن کس که مأمور از جانب خدا است کسب کند،و توحید خالص همین است،و قرآن در این جا سبب این توحید(فرهنگی)را بیان می کند و می گوید:

« وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ -و خدای شما خدای یگانه ای است که جز او خدایی نیست،و او بخشندۀ مهربان است.» و چون خدا یگانه است،فرمانبرداری از او و پیروی از فرستاده اش واجب است،و ما حق آن نداریم که برای خود کسانی را که به گونه ای در اجتماع آبرویی پیدا کرده اند انتخاب کنیم و به پیروی از اوامر آنان بپردازیم،و برای آنکه قرآن این اندیشه را به خوبی در جان ما جایگزین سازد،ما را به فطرتمان متوجه می سازد، و دستور می دهد که در آیات و نشانه های خدا در آسمان و زمین نگاه کنیم،و مخصوصا به یکی از آنها که منعکس کنندۀ رحمت گستردۀ پیوسته او است توجه داشته باشیم.

این آیات ما را به آن می خوانند که تنها به خدا توجه کنیم،و شریکان و نمایندگان تراشیده شدۀ برای او را به دور افکنیم،و این دعوت با فطرت استوار آدمی در دوست داشتن کسانی که در حق او نیکی کرده اند پیوستگی دارد،و آیا چه کس جز خدا این هدف احسان و نیکی را که در سراسر زندگی از آن برخوردار می شویم

ص :287

در حق ما روا داشته است؟ [164]

« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -در آفرینش آسمانها و زمین،» با این عظمت و شکوه و دقت، « وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ -و در پیاپی هم آمدن شب و روز،» و آیت رحمت و حکمت و قدرتی که در آن است، /1 « وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمٰا یَنْفَعُ النّٰاسَ -و در کشتی که دریا را می پیماید و به مردم سود می رساند،» از جابه جا کردن مردم و انتقال دادن کالاهای ایشان به همه جای زمین، « وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا -و در آبی که خدا از آسمان فروفرستاده و زمین را،پس از مرگ آن،با این آب زنده کرده،» و این که چگونه زندگی و جریان دنیا را به صورتی تنظیم کرده است که آب در آن بخار می شود و به صورت ابرهایی درمی آید که باد آنها را به هر جا که نیاز به آن است می برد،و آب گوارایی از آن برای نوشیدن جانوران و مردمان و زمین فرومی ریزد و به گونه های مختلف به مردمان سود می رساند، « وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ -و در آن هر گونه جنبنده را پراکنده ساخت،» که جان در تن دارد،از مورچۀ کوچک و کوچکتر از آن گرفته،تا فیل و بزرگتر از آن،و پرندگان و درندگان و ماهیان،و هر یک را به صورتی خاص روزی می رساند و از سودی برخوردار می دارد،که همۀ آنها برای هدفی معین آفریده شده اند،و اسباب زندگی تا زمانی محدود بر ایشان آماده است، « وَ تَصْرِیفِ الرِّیٰاحِ وَ السَّحٰابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ -و در گرداندن و جابه جا کردن بادها،و در ابری که میان آسمان و زمین مسخّر است،آیاتی است که برای گروهی که خرد خود را به کار اندازند.» اینان کسانی هستند که از نیروی خردی که خدا به ایشان ارزانی داشته است به صورت درست بهره برداری می کنند،و به میانجیگری این آیات به رحمت

ص :288

گسترده و دایمی خدا می نگرند،و می دانند که تنها خدا شایستۀ دوست داشتن او و فرمانبرداری از فرمانهای او و سر به سجده نهادن در برابر او است،و تنها او و نه شریکان مجعول و ساختگی او است که باید همچون دوست و ولی و سرور پذیرفته شود.

[165]

کسانی که خرد خود را به کار نمی اندازند،با وجود داشتن آن،از وجود این خرد و عقل بهره ای عایدشان نمی شود؛اینان پروردگار خود را نمی شناسند،بدان سبب که با نظری جامد و متحجّر به جهان هستی می نگرند که از حدود ظواهر آن فراتر نمی رود،و هیچ ژرف نگری در دلالتهای این ظواهر ندارند.و لذا اینان یا اصلا ایمان ندارند و یا اگر ایمانی به خدا دارند بسیار سطحی است.

/1 « وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَنْدٰاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّٰهِ -و پاره ای از مردم جز خدا کسان یا چیزهایی را به خدایی برمی گزینند و آنها را همچون خدا دوست می دارند.» برای نگرش جامدی که دارند،مثلا،به جای آنکه به پرستش و نیایش خدا برخیزند که خورشید را آفریده و به سیر آن نظم و ترتیب بخشیده،به نیایش و پرستش خود خورشید می پردازند.برای چه؟ برای آنکه تنها به ظاهر خورشید می نگرند بی آنکه از وجود آن به وجود خدا استدلال کنند؛و به همین گونه به اصحاب مال و مقام و علم نگاه می کنند بی آنکه در این اندیشه بیفتند که همۀ آنان بندگان خدایند،و آنکه این نعمتها را به آنان ارزانی داشته خدا است،و برای ایشان شایسته تر آن است که مستقیما با خدا ارتباط برقرار کنند و نه این که به جانهای خودشان اجازه دهند که به پرستش این میانجیهای نعمت الاهی بپردازند.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ -و کسانی که ایمان آورده اند،دوستی ایشان نسبت به خدا شدیدتر است.» و علی رغم پیدا شدن علاقه ای میان ایشان و صاحبان مال و جاه و علم،به خود اجازۀ آن نمی دهند که بندۀ این کسان باشند،بلکه پیوسته مرتبط با خدا با

ص :289

سختترین پیوستگی و ارتباط باقی می مانند.

« وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا -و اگر ستمکاران(روزی)را در برابر دیده آرند،» یعنی اگر کسانی که با پیروی از شرکای ساختگی خدا و برتر شمردن آنها از خدا به سبب مخالفت با اوامر خدا برای به دست آوردن خرسندی شریکان او از صاحبان شهوت و سلطه و دانش،حقیقت را ببینند،از گمراهی خود بازخواهند گشت، « إِذْ یَرَوْنَ الْعَذٰابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعَذٰابِ - (درخواهند یافت)که همۀ نیرومندی از آن خدا است،و عذاب خدا سخت و شدید است.» [166]

این کسان که به جای خدا از آنان پیروی و اطاعت می شود،و با خدا همچون شرکایی در نظر گرفته می شوند، /1 این ناتوانان و خائنان،بی هیچ پروایی از یک محافظ درونی،حتی در برابر پیروان خود،از پیروان خود از آنان بیزاری نشان می دهند.

« إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا -در آن هنگام کسانی که از آنها پیروی می شد،از کسانی که پیرو آنان بودند،بیزاری نمودند،» و هم پیروان و هم کسانی که این پیروان از آنان پیروی می کردند، « وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ -عذاب را دیدند و هر سبب و پیوندی در میان ایشان بریده شد.» دیگر ریسمانی که به آن درآویزند و پناهگاهی که به آن پناه برند وجود نداشت.

[167]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً -در آن هنگام کسانی که پیرو بودند گفتند:اگر بازگشت به دست ما بود،» یعنی اگر می توانستیم به زندگی دنیا بازگردیم، « فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا -از آنان به همان گونه که از ما بیزاری

ص :290

جستند،بیزاری می جستیم.» این است پایان کار کسی که جز خدا شریکانی برای او می گیرد و آنان را همچون خدا دوست می دارد،و به جای فرمان خدا از ایشان فرمان می برد.عاقبت این کار پشیمانی است،و گفتن این که کاش به دنیا بازمی گشتیم و پیروی از آنها را طرد می کردم،ولی هیهات که بازگشتن وجود ندارد.

« کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ -و چنین است که خدا کارهای ایشان را همچون حسرتهایی به ایشان می نماید و جلوه گر می سازد.» « وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ -و آنان از آتش بیرون نتوانند آمد.» در امت اسلامی ناگزیر باید مراکز نیرو(انداد و شریکان خدا)از میان برود،و در یک خط /1 راست توجه به خدا صورتپذیر شود،و جز به فرمان خدا از کسی پیروی نکنند،و دوستی خدا برای هر کس پیش از دوستی دیگران،خواه نیرومند خواه ضعیف،بوده باشد.چنین اجتماعی اجتماع آزاد به کاملترین معنی کلمه است،و در درسهای آینده تفصیل این معنی خواهد آمد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 168 تا 177]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ کُلُوا مِمّٰا فِی اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (168) إِنَّمٰا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ اَلْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اِتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ اَلَّذِی یَنْعِقُ بِمٰا لاٰ یَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (171) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ اُشْکُرُوا لِلّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ اَلْمَیْتَةَ وَ اَلدَّمَ وَ لَحْمَ اَلْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اَللّٰهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (173) إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ مٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ اَلنّٰارَ وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (174) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ وَ اَلْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی اَلنّٰارِ (175) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ نَزَّلَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ اَلَّذِینَ اِخْتَلَفُوا فِی اَلْکِتٰابِ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ (176) لَیْسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ لٰکِنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةِ وَ اَلْکِتٰابِ وَ اَلنَّبِیِّینَ وَ آتَی اَلْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ وَ اَلسّٰائِلِینَ وَ فِی اَلرِّقٰابِ وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَی اَلزَّکٰاةَ وَ اَلْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ اَلصّٰابِرِینَ فِی اَلْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ حِینَ اَلْبَأْسِ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ (177)

/1

ص :291

/1

معنای واژه ها

168[خطوات]

:جمع خطوة به معنی گام و قدم است.و

ص :292

خطوات الشیطان یعنی آثار و جاهای پای او.

169[السوء]

:هر فعل زشت در نظر عقل یا شرع،و قبیح و زشت را بدان سبب سوء گویند که عاقبت بد دارد.

[الفحشاء]

:فاحشة و قبیحة و سیئة همچون یکدیگرند؛و هر چه از حد بگذرد فاحش است،و هر چه موافق حق نباشد فاحشه است.

170[الفینا]

:یعنی به آن برخوردیم و آن را یافتیم.

171[ینعق]

:بانگ زدن و درماندن.

173[أهلّ]

:اهلال در ذبح کردن به معنی بلند گفتن بسم اللّٰه الرحمن الرحیم است؛مشرکان در این مورد نام بتان را به زبان می آوردند و مسلمانان نام خدا را.

[اضطر]

:اضطرار،هر کاری است که بر هر کس وارد شود،نمی تواند از آن جلوگیری کند،همچون گرسنه شدن در آدمی.

177[البر]

:مهربانی و احسان و صدق و ایمان و تقوی،و ریشۀ آن،گستردگی است و برّ به معنی بیابان از آن است.

[المسکین]

:آن کس که مالی ندارد؛درویش.

[الفقیر]

:آنکه مال به اندازۀ کافی ندارد.

[ابن السبیل]

:آنکه در سفر محتاج شده و به او می توان از زکات سهمی داد.و به قولی به معنی مهمان است.

[الرقاب]

:جمع رقبه به معنی ریشۀ گردن است و از همۀ بدن با این کلمه تعبیر می کنند،همچون«فتحریر رقبة» یعنی آزاد کردن یک بنده.

[البأساء]

:بؤس به معنی فقر است.

ص :293

[الضراء]

:در درون خوشی است.

/1

چگونه بتهای کفر را بشکنیم؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جامعۀ آزادی،جامعۀ پیشرفت و رفاه است،و قرآن حکیم میان آزاد شدن از پیروی شیاطین ثروت و سلطه و دین،و بهره مندی کامل از نعمتهای پاکیزه زندگی ارتباطی برقرار می کند.

این شیاطین،روزیهای پاکیزه را بر مردم حرام می کنند،و این یا از نادانی آنان سرچشمه می گیرد و یا از این که می خواهند آنها را مخصوص خود قرار دهند،و یا بدان سبب است که می خواهند مردمان ضعیف و مغلوب بمانند،ولی خدا همۀ چیزها را برای ما آفریده،و بر ما است که برای دست یافتن به آنها تلاش کنیم و موانع را از سر راه خود برداریم.

آیۀ نخستین به صراحت مردم را به بهره مند شدن از آنچه در زمین است دعوت می کند،و این خود دعوتی ضمنی برای شکستن سدهای عبودیت است که در قرآن به فرمان شیطانی مربوط می شود که مردمان را به کارهای بد و زشت فرمان می دهد،و در آیات بعدی دو مثل از فرمانبرداری از شیطان می آید که نخستین آنها پیروی از /1 پدران و نیاکان است،و دومی پیروی از مردان دینی است که کتاب خدا را تحریف می کنند،و در آیۀ اخیر قرآن از آن نگرش قشری سخن می گوید که این دسته از علمای باطل به آن سفارش می کنند و از این طریق دین را از روح و نور و راهنمایی آن تهی می سازند.

امت اسلامی در زمان حاضر از آن عقب ماندگی رنج می برد که در حقیقت،چیزی جز صورت ساده ای از عدم بهره مندی از نعمتهای خدا نیست،و این

ص :294

خود به سبب آداب و عادات کهنه و طرز تصورهای نادرست در تفسیر دین پیدا شده است.امت ما باید پیش برود تا از نعمتهای خدا بهره مند شود،و موانع برخاسته از آداب و رسومی را که به نام دین خوانده می شود و بیش از آنچه تصور شود از دین به دور است،از سر راه خود در این پیشرفت بردارد.

شرح آیات:
اشاره

[168]

پیش از هر چیز لازم است برای آزادی هدفی عالی در نظر بگیریم.

آن آزادی اجتماعی که مخصوص اسلام است و آیه های درس سابق ما را به آن دعوت کرد(یعنی طرد کردن شرکای خدا)هدفی دارد که عبارت از متنعم شدن به نعمتهای الاهی است،و خدا با وضوح و صراحت کامل همۀ مردم را از مؤمن و کافر می خواند و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ کُلُوا مِمّٰا فِی الْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً -ای مردم!از آنچه در زمین حلال و پاکیزه است بخورید.» و بدین گونه اصل را در چیزها حلال بودن می داند تا زمانی که ثابت شود حلال نیست و حرام است و تعبیر با (مِمّٰا فِی الْأَرْضِ) تعبیری است که دلالت بر مطلق بودن می کند،و همین است که نظر مثبت قرآن را در زندگی منعکس می سازد.

خدا چنان می خواهد که ما از زندگی بهره مند شویم،ولی شیطان ما را از این بهره مندی بازمی دارد،و میان انسان و نعمتهای خدا سدها و موانعی پدید می آورد،و بر انسان واجب است که پیروی شیطان نکنند و در برابر او مقاومت نشان دهد.به همین گونه است کار دیگر شیطان که آراستن هدفهای پلید و اسراف و آزمندی است و همۀ آنها مانعی برای بهره مندی کامل و سالم از خیرات و نیکیهای زمین به شمار می رود.

« وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ -و در پی شیطان گام مگذارید که او دشمن آشکار شما است.» /1 او نمی خواهد که شما از نعمتهای زندگی بهره مند شوید،پس چرا از او

ص :295

پیروی می کنید؟کسانی که از کشت زمین به این دلیل که متعلّق به فلانی است جلوگیری می کنند،و کسانی که بازرگانی را از رونق می اندازند و موانعی بر سر راه خدا قرار می دهند،دشمنان انسانند،و آن کسان که مانع آبادانی زمین می شوند دشمن انسانند،و بر انسان لازم است که از دشمنان خود تبعیت نکند.

قوانین شیطانی

[169]

و در هنگام گسترش یافتن قوانین و رسومی که شیطان آنها را وضع می کند،مشاهده می کنیم که آنها به سه دسته تقسیم می شوند؛بعضی از آنها(قوانین سوء)از بهره گیری از زندگی ممانعت به عمل می آورند،همچون بیشتر قوانین بازرگانی و کشاورزی جدید که برای جلوگیری از فعالیت مردم وضع می شود و مقصود از آنها برقرار ماندن تسلط مراکز قدرت(شیاطین زمین)بر مقدرات مردم است،و همچون مثال ساده ای از آن این که رؤسای عشایر که نیرومند شده بودند، قسمتی از اراضی محل چریدن دامها را به نام قرة برای خود اختصاص می دادند و چراندن گوسفندان مردم قبیله و ایل را از آن منع می کردند،سپس این عمل تغییر شکل یافت و این زمینها به نزدیکترین کسان به پادشاهان اختصاص یافت(تیولهای سلطنتی)،و از آن پس عنوان اراضی خالصۀ سلطنتی پیدا کرد و سرانجام به صورت املاک خصوصی سرمایه داران بزرگ و همانند ایشان به ثبت رسید.

چنان که مشاهده می شود،همۀ این قوانین از کشت زمین جلوگیری می کند و بنا بر این عموم مردم از بهره برداری از محصول زمین محروم می مانند؛و پرسشی که پیش می آید این است که چگونه این شیاطین توانستند مردم را از چیزی که خدا بهره برداری از آن را حلال ساخته است منع کنند؟ پاسخ:این کار را در زیر سایۀ قوانین یا عرفها یا عادتهای باطل و نادرست انجام دادند،و بنا بر این ایمان مردم و پیروی ایشان از این قوانین رسمی یا عرفی یا سنّتی سبب غیر مستقیم برای بی بهره ماندن ایشان بوده است و از این جا به فکر شیطان و نظامهای ستمگرانۀ آن می افتیم.

ص :296

/1 و«سوء بد»به«فحشاء ناحق»تحوّل پیدا می کند،بدان سبب که سلطه و قدرت و ثروت را در دست گروهی از مردم متمرکز می سازد که از آن برای ستم کردن بر مردم بهره گیری می کنند.

و فحشاء لباس دین بر تن می کند،و این کار به دستیاری سودپرستان (استثمارگران)با بعضی از کسانی که به نام(مردان دین)کلام خدا را تحریف می کنند و کتاب خدا پنهان مانده و نافهمیده باقی می گذارند صورت می گیرد.

« إِنَّمٰا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ - (شیطان)به شما فرمان می دهد که بد باشید و کار زشت کنید،و دربارۀ خدا چیزهایی گویید که به آنها آگاهی ندارید.» یکی از مظاهر«سوء»نظامهای باطل است،و همچون آشکارترین مظهر «فحشاء»یعنی ظلم و ستمگری اجتماعی،نتیجه ای از این نظامها و مقررات همراه با تأیید دینی آنها حاصل می شود.

بندگان نیاکان

[170]

و نمونۀ دیگر از این سنتها و قوانین شیطانی پیروی از پدران و نیاکان منحرف است.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ -و چون به آنان گفته شد که از آنچه خدا فروفرستاده است پیروی کنید،» که آسایش همگان و آزاد شدن نیروها و سودمندی از نعمتهای زندگی در آن است، « قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا -گفتند:نه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافته ایم پیروی می کنیم،» یعنی آنچه در زندگی خود به آن خو گرفته ایم.

« أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ -اگر پدران ایشان چیزی نمی دانستند و راه به جایی نمی بردند(باز هم از ایشان پیروی می کردند؟)»

ص :297

[171]

و مثل اینان مثل طوطی است که هر چه را دیگری بگوید،بی آن که چیزی از آن بفهمد،تکرار می کند.اینان قدرت اندیشیدن و استقلال فکری و فرهنگی را از دست داده اند:

/1 « وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمٰا لاٰ یَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً -و مثل کسانی که کافر شدند همچون مثل کسی است که بانگ بر کسی می زند که جز آواز و صدایی مبهم چیزی نمی شنود.» و این گونه کسان در واقع، « صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ -کر و گنگ و کورند و چیزی نمی فهمند.» زیرا فایدۀ گوش و زبان و چشم،شناخت است و اگر شناختی نباشد احساسی نخواهد بود.

این یک مثل بود از مردمی که از استقلال بهره ای ندارند،و از پرستش کسانی جز خدای یگانه هنوز آزاد نشده اند،و در نتیجه از موهبت عقلی که خدا به ایشان ارزانی داشته بهره ای نمی برند.

[172]

و مثل دیگری که قرآن می زند،از واقعیت پیروی از مردان دین تحریف کنندۀ کلام خدا است،و آنان نیز صورت دیگری از واپسماندگی اجتماعی محسوب می شوند که نظامهای فاسد را تأیید می کنند؛و پیش از آنکه قرآن این مثل را بزند،بازمی گردد و ما را به بهره مندی از نعمتهای خدا فرمان می دهد:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از پاکیزه هایی که روزی شما کرده ایم بخورید.» و باشد که خطاب این مرتبه تنها متوجّه مؤمنان است،در صورتی که در آیۀ پیشین جنبۀ عام داشت، /1 و ممکن است هدف کوبیدن و طرد این طرز تفکر بوده باشد که دین عقب ماندگی و ارتجاع و دوری گزیدن از چیزهای پاکیزه است،که عمل مردان و متولیان دین تحریف کننده چنین بوده است،و می خواسته است عکس آن را به اثبات برساند و بگوید که دین به پیشرفت و تکامل و بهره مند شدن از

ص :298

طیبات فرمان می دهد.

« وَ اشْکُرُوا لِلّٰهِ -و سپاسگزار خدا باشید،» بر این نعمتها،و این شکرگزاری را با بزرگداشت این نعمتها و احترام گذاشتن به آنها نشان دهید، « إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ -اگر او را می پرستید.» [173]

و برای هر نعمت که خدا به شما ارزانی داشته،بدون علم،نگویید که آن حرام است.

« إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّٰهِ -مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که به نام جز خدا ذبح شده،بر شما حرام کرده است.» و با وجود حرام بودن اینها،گاه در اوضاع و احوال خاص حلال می شود:

« فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -ولی آن که ناچار باشد و ستم نکند و اندازه نگاه دارد،(از اینها بخورد که)گناهی بر او نیست،و خدا آمرزندۀ مهربان است.» هر کس که با امتناع از خوردن این خوراکیهای حرام دچار زیان فراوان شود، در این صورت با خوردن آنها گناهی مرتکب نشده است،به شرط این که:در جان خود معتقد به حرام بودن آنها باشد و خوردن آن را دوست ندارد،به شرط آنکه:

خوردن از حدود اضطرار و ناچاری تجاوز نکند و تنها آن اندازه بخورد که گرفتار زیان بزرگ نشود.

جزای کتمان و پوشاندن حق

[174]

اینها محرمات دین مربوط به خوردن بود...حال ببینید که یهودیان چگونه آن را گسترش دادند و همه چیز را مشمول این حرمت ساختند،و سپس حکم خدا را دربارۀ خوردن ستمگرانه و برای پیروی از مصالح خود پنهان نگاه داشتند.

« إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ الْکِتٰابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً

ص :299

أُولٰئِکَ مٰا /1 یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّٰارَ

-کسانی که آنچه را خدا در کتاب فرستاده پنهان می کنند و آن را به بهایی اندک می فروشند،در شکم خود جز آتش چیزی نمی خورند.» چه به زودی فردا(پس از مرگ یا حتی پیش از آن)بر ایشان مکشوف خواهد شد که لقمه های اندکی که خورده اند به صورت آتشی افروخته درآمده،و این بدان سبب است که کارهای بد پس از مرگ حالت تجسّم پیدا می کند.

« وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اللّٰهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و خداوند روز قیامت با ایشان سخن نگوید،» که این مایۀ تحقیر و خوار شدن ایشان است،و آنان کسانی بودند که خوردن چیزهای پاکیزه را برای تأیید صاحبان قدرت حرام کردند تا به جاه و مقامی برسند،و اکنون هرگز جاه و مقامی در نزد خدا ندارند.

« وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ -و پاکشان نمی کند.» علی رغم آنکه خود را از مردان خدا گمان می کردند،و چندان تزکیۀ نفس می کردند که مردم آنان را نزدیکترین مردم به خدا در نظر می گرفتند،در برابر خدا هیچ مقامی ندارند، « وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و برای ایشان عذابی دردناک است.» هم در دنیا هم در آخرت؛آیا این عذاب برای چیست؟ [175]

این همه عقوبتها کیفر اعمالشان و سبب آن آشکار است:

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ -اینان آن کسانند که هدایت را دادند و در برابر آن گمراهی خریدند.» هدایت و راهیابی را در مقابل بعضی از بهره های مادی از دست دادند،و همین سبب گمراهی ایشان از حق و گرفتار شدنشان به مهلکه ها شد.

/1 « وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی النّٰارِ -و آمرزش را دادند و عذاب را خریدند؛چه بسیار بر آتش شکیبایند!» که آن را پس از عالم شدن به دین برای جانهای خود خریدند.

ص :300

صفات علمای بد

[176]

این گونه علمای دین دو علامت دارند:

علامت اوّل:آنان چندان کتاب را تحریف کردند که با مصالح آن توافق پیدا کرد،و چون مصالح و منافع ایشان با یکدیگر متفاوت بود،و هر گروه کتاب را بنا بر مصلحت خود تفسیر می کرد،در خود کتاب با یکدیگر اختلاف پیدا کردند،و بدین گونه کتاب خدا که راهی برای رسیدن به توحید و یگانگی بود وسیلۀ جدایی و اختلاف کلمه شد؛کتاب حق بود و در نزد ایشان کتاب هوای نفس شد.

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ نَزَّلَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ -این بدان جهت است که خدا کتاب را به حق فرو فرستاد.» و بر مردمان واجب کرد که چیزها و اشخاص را به آن بسنجند و اهواء خود را بر وفق اصول و مبادی آن محدود کنند،اما علمای منحرف مردم را از کتاب گمراه کردند و در آن به اختلاف افتادند.

« وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتٰابِ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ -و کسانی که در کتاب اختلاف کردند سخت از یکدیگر جدا و گسسته اند.» آنان نسبت به حق سرکشی و تمرد کردند.خداوند متعال به این گمراهان و گمراه کنندگان اهل کتاب سختترین عذاب را وعده داده است؛برای چه؟ برای آنکه ایشان بهترین چیزی را که مردم مالک آن بودند ربودند؛ایمان و هدایت و عقل مردم را ربودند و آنان را روانۀ دوزخ کردند،و این همه برای رسیدن به بعضی از منافع مادّی بود؛بر امت واجب است که از خواب غفلت بیدار شود و این دزدان را بشناسد و دستهای ایشان را قطع کند و به عقل و هدایت خداداد خود بازگردد.

/1

[177]

علامت دوم:نظر قشری به دین داشتن است و ژرف شدن این قشریگری و ستبر شدن امور قشری تا آن حد که قضایای اساسی را خود پنهان کند.

سبب این امر از یک سو اختلافات خانوادگی است،و از سوی دیگر،

ص :301

فروگذاشتن واجبات اساسی و پرداختن کامل به قضایای دست دوم و قشری.خدای تعالی می گوید:

« لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ -نیکی آن نیست که روهای خود را به سوی خاور و باختر بگردانید،» تا حدی که دربارۀ قبله با یکدیگر اختلاف پیدا کنید و این اختلاف بسیار بزرگ شود، « وَ لٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلاٰئِکَةِ وَ الْکِتٰابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَی الْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السّٰائِلِینَ وَ فِی الرِّقٰابِ -بلکه نیکی کسی را است که به خدا و روز دیگر و فرشتگان و کتاب و پیامبران ایمان آرد،و مال خود را-به دوستی او-به خویشاوندان و یتیمان و درویشان و در راه ماندگان و سائلان و برای آزاد کردن گرفتاران و بردگان بخشد.» این محرومان کسانی هستند که می بایستی رسالت آسمانی و حاملان رسالت به آنها توجه کنند،نه تنها سلاطین و بزرگان و صاحبدولتان.

« وَ أَقٰامَ الصَّلاٰةَ وَ آتَی الزَّکٰاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ الصّٰابِرِینَ فِی الْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ -و نماز را برپا دارد،و زکات دهد،و چون پیمانی بندد بر آن بایستد؛و شکیبایان در سختی فقر و سختی بیماری و در /1 هنگام کارزار.» « أُولٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ -اینان آن کسانند که راست می گویند و اینان پرهیزگارانند.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 178 تا 182]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلْقِصٰاصُ فِی اَلْقَتْلیٰ اَلْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ اَلْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اَلْأُنْثیٰ بِالْأُنْثیٰ فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدٰاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسٰانٍ ذٰلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اِعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (178) وَ لَکُمْ فِی اَلْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (179) کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً اَلْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُتَّقِینَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی اَلَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (181) فَمَنْ خٰافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (182)

ص :302

/1

معنای واژه ها

178[کتب]

:واجب شد؛و اصل معنی کتابت دلالت خط بر معنی است،و به همین سبب آنچه نیز دلالت بر وجوب می کند به همین نام خوانده شده.

[القصاص]

:و المقاصة و المعاوضة و المبادلة از نظایرند؛«قص الاثر»یعنی رد پا را خرده خرده دنبال کرد؛و گفته اند بدین معنی است که در حق دومی همان کار صورت بگیرد که او نسبت به اولی انجام داده بود، البته با مراعات یکسانی.

[الحر]

:آزاد،نقیض عبد(بنده)است؛و حر از هر چیز شریفترین آن است.

[عفی]

:عفو به معنی ترک است و«عفت الدار»یعنی خانه به حال خود رها شد تا اثر آن از میان رفت.و عفو از گناه ترک کردن کیفر آن است،و گفته اند که معنی عفو

ص :303

در این جا به معنی ترک قصاص به سبب گرفتن دیه از برادر او است.

[اداء]

:رساندن آنچه مورد نظر است،همچون در ادای دین و ادای امانت.

179[الالباب]

:عقلها،مفرد آن لبّ،مأخوذ از لبّ النخلة به معنی مغز و بهترین قسمت آن است.

180[بالمعروف]

:معروف به معنی عدل و دادگری است که انکار آن جایز نیست و ستمی در آن نمی رود.

[حضر]

:حضور به معنی وجود یافتن چیزی به صورتی است که قابل ادراک باشد.

[حقّا]

:حق،عبارت از فعلی است که انکار آن روا نیست؛و گفته اند چیزی است که صحت آن به قول یا فعل یا اعتقاد شناخته شده باشد.

182[جنفا]

:جنف به معنی جور و ستم است که انحراف از حق است،و گفته اند که آن به معنی میل و انحراف در کلام و در همۀ امور است،و جنف همچون حیف به معنی ظلم است،جز این که حیف مخصوص حکم است و جنف جنبۀ عام دارد.

/1

فلسفۀ قصاص

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از سخن گفتن از قسمتهایی از شخصیت امت اسلامی،این آیات و

ص :304

آیاتی که پس از آن خواهد آمد،از مجموعه ای از واجبات امت و آداب دینی آن بحث می کند.و سخن از قصاص آغاز می شود که یک واجب اجتماعی است و به پاسداری از حرمت جان آدمی بستگی دارد.سپس از وصیت همچون واجبی اجتماعی سخن می گوید که به حرمت و احترام مال وابسته است.چه مال چیزی جز تلاش انباشتۀ انسان نیست،و آن کس که به مال تجاوز می کند،حتی اگر این کار پس از مرگ صاحب مال هم صورت بگیرد،زندگی و تلاشهای صاحب آن را از میان برده است.

سپس قرآن از روزه و جهاد و حج به عنوان واجبات دینی اجتماعی سخن می گوید،ولی این سؤال باقی می ماند که:سبب قرار دادن قصاص و وصیت در ردیف روزه و جهاد و حج چه بوده است.

پاسخ:قصاص و وصیت از واجباتی اجتماعی است که همۀ افراد امت به انجام دادن آن مکلفند، /1 و از این لحاظ به روزه و جهاد و حج شباهت دارند.و از سوی دیگر،یکی از هدفهای جامعۀ اسلامی در وضع شعائر و واجبات پاسداری از زندگی و اموال مردم است،پس لازم بوده است که قرآن پیشاپیش از آنها سخن بگوید.

شرح آیات:
اشاره

[178]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصٰاصُ فِی الْقَتْلیٰ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثیٰ بِالْأُنْثیٰ -ای کسانی که ایمان آورده اید، در مورد کشتگان بر شما قصاص نوشته شد:آزاد به آزاد و بنده به بنده و زن به زن.» این حکمی است که بر امت واجب شده و بر هر یک از افراد آن عملی کردن این حکم ضروری است،ولی این حقی است که صاحب خون آن را مطالبه می کند و باید امت این حق او را بگیرد و به او بدهد،ولی اگر صاحب خون چشم بپوشد،آزاد است.

« فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدٰاءٌ إِلَیْهِ

ص :305

بِإِحْسٰانٍ

-پس هر که چیزی از خون برادرش را به او ببخشند،باید(صاحب خون)از راه نیک پیروی کند و(دیه دهنده)به نیکی و خوشی بپردازد.» خدای متعال در پیرامون مقررات شرعی خود اثری از احساس و عاطفه بر جای می گذارد تا روش عمل چنان سخت نباشد که با اوضاع و احوالی خاص سازگاری پیدا نکند.در این جا به صاحب خون حق می دهد که از قصاص چشم بپوشد تا صاحب خون و شخص قاتل به صورت برادران یکدیگر درآیند.و بر قاتل است که این برادری تازه را به نیکی و احسان مراعات کند،یعنی واجب است که جنایت به صورت عامل اصلاحی در زندگی شخص جانی درآید،و بدین صورت وی صاحب معروف می شود و باید دیه را بنا بر آنچه متعارف است بپردازد،و نیز صاحب احسانی شود که برای خوشحال کردن کسان شخص مقتول به هر وسیلۀ ممکن متمسک شود.

« ذٰلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ -این سبک کردن(رنجی)از جانب پروردگار شما و بخششی از او است.» اسلام،دین قانون و در عین حال دین رحمت است.قانون معین دارد،ولی همراه با پشتوانه ای از رحمت است که در اوضاع و احوال خاص از سختی قانون می کاهد.این رحمت بدان سبب وضع شده است که شخص جانی بر اثر آن به انسان صالحی در اجتماع مبدل شود،ولی اگر این رحمت نسبت /1 به او چنان باشد که وی را بر دنبال کردن کارهای جنایی خویش تشویق کند،البته لازم است اجتماع با او به صورت قاطع عمل کند.

« فَمَنِ اعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و هر کس پس از این تجاوز و تعدی کند،برای او عذابی دردناک است.» [179]

قصاص برای چیست؟برای چه به زندگی کسی خاتمه می دهیم که به زندگی شخص دیگری پایان داده است؟آیا این زندگی دوم مثل زندگی اول محترم نیست؟ البتّه محترم است،ولی ما به این یا آن زندگی به آن اندازه توجه نداریم که

ص :306

به زندگی جامعه به صورت کلی آن و ضرورت پاسداری از همۀ آن توجه داریم،و با این گونه نظر داشتن ضرورت حیاتی قصاص آشکار می شود.

« وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ -و برای شما،ای خردمندان،در قصاص زندگی است.» چه دیوار بلندی بر گرد همۀ زندگی اجتماعی می کشد و نطفۀ جریمه را در گهوارۀ آن می کشد و نمی گذارد چندان نمو کند که بتواند کار زشت خود را انجام دهد،از آن رو که کیفر شدید و قطعی است،و اگر اصل قصاص لغو شد،ممکن است کارهای قتل دفاعی در میان امت توسعه پیدا کند،چه هر فرد چنان احساس می کند که در معرض کشته شدن پیش از دشمنان خود قرار دارد و بنا بر این به کشتن آنان مبادرت می کند،و بدین گونه جریمه بدون وجود دلیلی جز یک ترس باطل شایع می شود.به همین سبب قرآن در فلسفۀ قصاص و هدف از تشریع آن می گوید:

« لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -باشد که بترسید و پرهیزگار شوید.» یعنی هدف از آن ایجاد بازدارنده ای از جریمه در اجتماع است که به سبب آن مردم از مرتکب شدن آن پرهیز می کنند.

وصیت و حق اموال

[180]

و به مناسبت گفتگو از حرمت نفس و قصاص که به مرگ منتهی می شود،قرآن از وصیت به این اعتبار سخن می گوید که حق خود را در اموالش، حتی پس از مرگ،تثبیت می کند، /1 و بنا بر این بالطبع این حق در هنگام زنده بودن مستحکمتر می شود،و وصیت کردن بر صاحبان ثروت لازم است و شایسته چنان است که سفارش خویشاوندان خود را در وصیتنامه فراموش نکنند.

« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ -بر شما نوشته شد که چون کسی از شما را مرگ نزدیک شود-اگر مالی دارد-برای پدر و مادر و خویشاوندان به شایستگی و نیکی وصیت کند،و این بر پرهیزگاران حقّ و شایسته

ص :307

است.» این وصیت حقی ثابت بر پرهیزگاران است تا حق پدر و مادر و خویشاوندان خود را ضایع نکنند،و قرآن از آن روی پیرامون وصیت برای فرزندان سخنی نگفته است که آنان نسل بالا رونده و وارث طبیعی پدرانند،ولی شایسته است که پدر برای پسر نیازمند به محبتی زاید بر دیگران نیز وصیت کند،و این گونه وصیتها از ثلث اموال شخص مرده پرداخته می شود و در حدیث شریف چنین آمده است بنا بر آنچه در مجمع البیان(ج 1،ص 267)آمده که اصحاب ما از ابو جعفر علیه السلام پرسیدند که آیا برای وارث هم می شود وصیت کرد و او گفت آری و همین آیه را تلاوت کرد.

[181]

وصیت حق است بر پرهیزگاران،ولی اجرا کردن وصیت حقی بر گردن مردم است،و انسان نباید از ترس روان نشدن وصیت از وصیت کردن خودداری کند،چه اجرا کردن وصیت نخست وظیفۀ وصی و سپس وظیفۀ اجتماع است،و شخص وصیت کننده مسئولیتی در قبال آن ندارد.

« فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ -پس اگر بعد از شنیدن وصیت آن را تغییر دهند،گناه آن به گردن کسانی است که آن را تبدیل می کنند.» یعنی کسی که وصیت را عوض می کند و شرکای او که به این تبدیل رضایت می دهند و از آن جلوگیری نمی کنند.

« إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا شنوا و دانا است،» و از وصیت و کسی که آن را عوض کرده آگاه است.

[182]

« فَمَنْ خٰافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً -پس اگر کسی بیم آن داشته باشد که وصیت کننده(در حق وارثان)ستمگری یا گناه کند،» چه این ستم عمدی یا غیر عمدی باشد-بنا بر آنچه در مجمع البیان(ج 1، /1 ص 269)آمده،جنف جور و انحراف از حق است و سپس چنین نوشته است:اثم بدان معنی است که انحراف از حق به صورت عمدی بوده باشد،و جنف در صورتی

ص :308

است که این انحراف غیر عمدی و نادانسته صورت گرفته باشد،و این معنی گفتۀ ابن عباس و حسن است،و این از ابو جعفر(ع)است.و نیز گفت:جنف عبارت از این است که برای غیر خویشاوندان وصیت کند،و بیشتر مفسران بر آن افزوده اند که این از ابو جعفر و ابو عبد اللّٰه علیهما السلام روایت شده است.

« فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و میان آنان آشتی برقرار کند،گناهی بر وی نیست،و خداوند آمرزنده و مهربان است.» این بدان سبب است که خداوند متعال کسی را که،همچون وصیت کننده،به اشتباه خطایی کرده باشد،چون از خطای خود بازگردد خواهد بخشید.

این مسئولیت اجتماع در مسئلۀ وصیت است که مراقب شخص وصیت کننده باشد و نگذارد در حق فرزندان خود ظلم کند یا زیانی به آنان برساند، همچون آنکه با داشتن فرزندان ناتوان تنها خانه ای را که دارد برای مرد بیگانه ای وصیت کند که به فروختن خانه و بدبختی فرزندانش می انجامد،و در چنین مورد است که اجتماع برای اصلاح وصیت دخالت می کند.

در حدیث شریف مأثور از امام محمد باقر علیه السلام در معنی این آیۀ کریمه چنین آمده است:

«من عدل فی وصیته کان کمن تصدق بها فی خیانة،و من جار فی وصیته لقی اللّٰه-عز و جل-یوم القیامة و هو عنه معرض» (1) هر که در وصیت خود منحرف شود همچون کسی است که آن را در راه خیانتی مصرف کرده است،و هر که در وصیت خود ستم کند،خدا را در قیامت به حالتی ملاقات می کند که از او اعراض می کند.

ص :309


1- 16) -تفسیر نمونه،ج 1،ص 621.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 183 تا 189]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیٰامُ کَمٰا کُتِبَ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (183) أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ وَ عَلَی اَلَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعٰامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ اَلْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ اَلْهُدیٰ وَ اَلْفُرْقٰانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ اَلشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کٰانَ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اَللّٰهُ بِکُمُ اَلْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ اَلْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا اَلْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (185) وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ اَلصِّیٰامِ اَلرَّفَثُ إِلیٰ نِسٰائِکُمْ هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اَللّٰهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفٰا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ اِبْتَغُوا مٰا کَتَبَ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ اَلْخَیْطُ اَلْأَبْیَضُ مِنَ اَلْخَیْطِ اَلْأَسْوَدِ مِنَ اَلْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا اَلصِّیٰامَ إِلَی اَللَّیْلِ وَ لاٰ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاکِفُونَ فِی اَلْمَسٰاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَقْرَبُوهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (187) وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَی اَلْحُکّٰامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوٰالِ اَلنّٰاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوٰاقِیتُ لِلنّٰاسِ وَ اَلْحَجِّ وَ لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهٰا وَ لٰکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقیٰ وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (189)

/1

/1

ص :310

معنای واژه ها

183[الصیام]

:در لغت،امساک و خودداری است.و صحت و سکوت را از آن روی صوم می گویند که خودداری از سخن گفتن است،و در شرع عبارت از خودداری و امساک از چیزهایی خاص بر وجهی خاص و بر صفاتی مخصوص و در زمانی خاص است.

184[سفر]

:اصل آن از سفر به معنی آشکار شدن است.

[عدة]

:از عدّ به معنی شمردن و در این جا به معنی معدود است.

[یطیقونه]

:طوق به معنی طاقت یعنی قوت است،و اطاق الشیء یعنی توانایی آن چیز را داشت.

187[الرفث]

:جماع است.

[لباس]

:جامه ای است که بدن را می پوشاند،و در

ص :311

زبان عربی زن«لباس»و«إزار»نامیده می شود.

[تختانون]

:از اختیان به معنی خیانت کردن است.و «خائنة الأعین»دزدیده نظر کردن به چیزی است که حلال نباشد.و اصل معنی ممانعت از حق است.

[باشروهن]

:مباشره چسباندن بشره به بشره است یعنی پوست به پوست،و بنا بر این به معنی انجام عمل جنسی است.

[الخیط الأبیض]

:سپیدۀ صبح است و الخیط الاسود تاریکی شب.

/1

فلسفه و احکام روزه

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جامعۀ اسلامی جامعه ای ملتزم و مسئول است،و نظامها و قوانین در آن به نیروی محرکی درونی اجرا می شود که قرآن آن را به نام«تقوی»می خواند،و این عامل بازدارنده با ایمان به خدا در انسان آفریده می شود،و گروهی از واجبات،و در طلیعۀ آنها روزه،سبب رشد و تقویت آن است.

به مناسبت بحث دربارۀ شخصیّت امت،در این آیات از روزه به عنوان برترین بازدارندۀ نفسی امت در پاسداری از حدود اجتماع و مراعات قوانین آن سخن می گوید.

در آغاز قرآن از فلسفۀ روزه سخن می گوید،و سپس به بیان دسته ای از احکام آن می پردازد،و آن گاه از اهمیت ماه رمضان بحث می کند.و به همین مناسبت سخن از دعا به میان می آید و در پایان به احکام روزه و محرّمات اساسی در

ص :312

هنگام روزه داری بازمی گردد.

در قرآن پیش و پس از سخن گفتن از حرمت مال از روزه سخن به میان آمده است(آیات 183-188)،و چنان می نماید که گویی یکی از هدفهای روزه تحقق یافتن نهی کننده ای درونی است /1 که از حرمتهای اجتماعی و آشکارترین آنها مال پاسداری می کند.

روزه رفتار فرد را در برابر اجتماع تعدیل می کند،تا نسبت به آن تعدّی و تجاوز روا ندارد،و به همین مناسبت قرآن از حرمت و احترام مسکن سخن می گوید و بر مردم بالا رفتن از دیوارها و از پشت وارد خانه ها شدن را حرام می شمارد.

شرح آیات:
اشاره

[183]

روزه داشتن در رسالتهای پیش از اسلام یک واجب دینی بود.و هنگامی که خدا آن را بر ما واجب می کند،برای هدفی بزرگ است که به ما سود فراوان می رساند.رفتار ما را درست می کند و نفسها و جانهای ما را بر تقوی و پرهیزگاری پرورش می دهد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیٰامُ کَمٰا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -ای کسانی که ایمان آوردید،روزه بر شما واجب است به همان گونه که بر کسانی پیش از شما واجب بود،باشد که پرهیزگار شوید.» هدف از روزه پرهیزگاری و هدف از بسیاری از شعایر دینی نیز همین پرهیزگاری است(که قرآن در بسیاری از آیات به آن اشاره کرده است)؛ولی تقوی یا پرهیزگاری چیست؟ شاید کلمه ای که اکنون در ادبیات معاصر بیشتر به جای کلمه تقوی و نزدیک به معنای آن به کار می بریم،کلمۀ«التزام»یا«تعهّد»بوده باشد،ولی آنچه از کلمۀ تقوی به ذهن ما القا می شود از این کلمات برتر و بیشتر است.دلالت بر ملتزم بودن به ترس از عقاب و کیفر دارد،و عمل به چیزی برای«اتقاء»یعنی

ص :313

ترسیدن و پرهیز کردن از شرّی معین و در نتیجه قرار دادن عمل همچون وسیله ای برای پرهیز از مهلکه.

پس تقوی التزام و تعهد دانسته و فرض شدۀ انسان است برای جلوگیری از زیانهایی که اگر ترک تعهد کند به او خواهد رسید،و آفریده شدن این حالت در جان و نفس،جز پس از انجام گرفتن رشته ای از آداب و شعایر صورت اتمام پیدا نخواهد کرد که روزه یکی از آنها است،بدان سبب که انسان را برای دوری گزیدن از شوتهایش با مراقبتی درونی تمرین می دهد، /1 و از این راه موهبت عزم و اراده در او رشد می کند،چه اراده همچون هر نعمت دیگر،هر چه بیشتر مورد تمرین و بهره برداری قرار گیرد،رشد و تکامل زیادتر پیدا می کند.روزه دار ارادۀ خود را،هر وقت نیاز باشد به کار می اندازد،و اگر نیازمندی به خوراک یا ارتباط جنسی او را در جایی که نباید اجابت شود بخواند،با این نیروی اراده آن را طرد می کند.

بسیاری از مردم چنان دوست دارند که صالح و مؤمن متعهد باشند و شاید به زبان هم اشاره ای به این میل درونی خود نکنند،ولی گروه اندکی از ایشان در رسیدن به مقصود خود موفق می شوند،و اینان کسانی هستند که ارادۀ قوی دارند،و بر انسان لازم است که ارادۀ خود را تمرین دهد و تقویت کند تا بتواند به وسیلۀ آن بر فشارهای شهوات پیروز شود،و روزه یکی از وسایل تربیت و تمرین اراده است.

[184]

روزه گرفتن امر واجب مخصوص ماه رمضان است که گاه آدمی آن را طولانی تصور می کند،ولی پس از تمرین و ممارست و تصمیم گرفتن بر التزام آن را کوتاه خواهد یافت:و چنین است هر عمل دیگری که انسان آن را در آغاز دشوار و بزرگ تصور می کند،ولی چون برای انجام دادن آن عزم جزم کند،آسان و سبک جلوه گر می شود،و لذا از بهترین وسایل پیروزی بر زندگی سبک شمردن آن و آسان گرفتن دشواریهای آن است،و قرآن روزه داری را بدین گونه در نظر ما مجسم می سازد.

« أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ -چند روزی معدود،» و در گزاردن واجب روزه تسهیلات دیگری از قبیل تغییر زمان روزه گرفتن

ص :314

برای مسافر و بیمار وجود دارد.

« فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ -و هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد،در روزهای دیگر(روزه را قضا خواهد کرد)،» که در این روزها به جای روزهای افطار کردۀ از ما رمضان به سبب بیماری یا سفر،روزه خواهد گرفت.و دیگر از تسهیلات معاف شدن از روزه داری برای کسی است که نمی تواند روزه بگیرد،همچون اشخاص ضعیف البنیه و پیران سالخورده.در این صورت می تواند روزه بگیرد /1 یا هر روز که از روزه گرفتن بازمی ماند در مقابل آن یک مسکین را خوراک دهد.

« وَ عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعٰامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً -و بر کسانی که طاقت آن را دارند،فدیۀ خوردن روزه خوراک دادن به مسکین است،و هر کس به میل خود روزه بگیرد،» یعنی با وجود سختی روزه داشتن روزه بگیرد، « فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ -پس این برایش بهتر است،» بدان شرط که روزه داشتن سبب زیان بزرگ نشود.

« وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و این که روزه بگیرید برای شما بهتر است،اگر می دانستید.» بدان سبب که جانهای شما را پاک و ارادۀ شما را تربیت می کند،و برای شما در نزد خدا پاداشی نیکو آماده می سازد.

چرا رمضان؟

[185]

و ناگزیر روزه گرفتن باید در ماه رمضان صورت پذیرد،چرا؟آیا ماهی برتر و بهتر از آن وجود ندارد؟ هرگز!...این ماه با خود یادبودی از مهمترین یادبودهای امت همراه دارد، و آن یاد شب قدر است که قرآن در آن نازل شده است.

« شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ

ص :315

/1 وَ الْفُرْقٰانِ

-ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن فروفرستاده شده و راهنمای مردمان است.و بیناتی از راهنمایی و تمیز حق از باطل.» « فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ -پس هر کس از شما در خانه و شهر خود باشد،باید در این ماه روزه بدارد.» « وَ مَنْ کٰانَ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ -و هر کس بیمار یا در سفر باشد،روزهای دیگر چنین کند.» از آن روی روزه داری در حالت بیماری و در سفر روا نیست که خدا:

« یُرِیدُ اللّٰهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ -خدا برای شما راحتی و آسانی می خواهد و سختی و دشواری برای شما نمی خواهد،» و بر آدمی لازم است که فرمان خدا را اطاعت کند و خود را گرفتار کارهای دشوار نسازد که از جملۀ آنها روزه داشتن در سفر و در حالت بیماری است.

« وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ -تا عدۀ(روزهای ماه)را کامل کنید،» و هر روز که از روزۀ شما فوت شد عوض آن را در روزهای دیگر بگیرید.

« وَ لِتُکَبِّرُوا اللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ -و از این که خدا راه را به شما نموده از بزرگی او یاد کنید؛» و تعظیم و بزرگداشت خدا را به صورتی نیرومندتر از بزرگداشت هر کس یا چیز دیگر سازید.

« وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -و باشد که شکرگزار او باشید.» و شکر نعمتهایی را که در ماه روزه نصیب شما کرده بود بگزارید.

ب /1 ه ریاضت واداشتن نفس به رشد و نمو ایمان به خدا مدد می رساند،بدان سبب که شهوتهای دنیا بزرگترین مانع میان خرد آدمی و شناخت خدا است،و از راه روزه این مانع(هر چند به صورت موقّت)از میان می رود و در این هنگام نور ایمان در قلب درخشیدن آغاز می کند،و بنده به تکبیر پروردگار خویش می پردازد و می داند که همۀ این نعمتهای عظیم از او است و سپاسگزار او می شود.

به همین گونه منع موقتی بعضی از لذات جسمانی،مزه ای تازه دارد که

ص :316

شخص را به شکرگزاری برمی انگیزد،و بنا بر این شخص روزه دار از دو شادی برخوردار است:

یکی شادی هنگام افطار،و دیگری شادی هنگام ملاقات ملک جبّار.

رمضان و دعا

[186]

شهر رمضان مناسب با دعا است،و به همین سبب قرآن در این جا از لزوم ارتباط یافتن آدمی با آفریدگار خود از طریق دعا سخن می گوید:

« وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ -و اگر بندگان من از تو چیزی دربارۀ من پرسند،(بگو که)من نزدیکم و چون مرا بخوانند اجابت می کنم» اگر دعوت و خواندن حقیقی تنها و متوجه به خدا باشد و در آن شرک و ریا نباشد،خدا بدون شک دیر یا زود آن را اجابت می کند.

« فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی -پس از من بخواهند،» و به اوامر خدا عمل کنند تا خدا جزای هر نیکی را ده برابر بدهد.

« وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ -و به من ایمان داشته باشند،باشد که راه یابند.» استجابت دعوت خدا از ایمان آغاز می شود،پس چون بنده ایمان خود را به خدایش خالص برای او کند،این ایمان او را به اجرای واجبات خدا برمی انگیزد و بنا بر این پروردگارش دعای او را مستجاب می کند.

از همین روست که دعاهای مأثور تاجی از طلب آمرزش در آغاز خود دارد، چرا که استغفار /1 آدمی را به جایگاه مقدس ایمان می آورد و در نتیجه خدا دعاهای او را مستجاب می کند.

از احکام روزه

[187]

احکام روزه فراوان است،ولی آشکارترین آنها خودداری از

ص :317

خوراک و نپرداختن به عمل جنسی در روز است،و اما در شب اسلام به صورت مطلق عمل جنسی و خوردن جز در زمانهای معین روا نمی داشت،ولی این حکم پس از آن سبکتر شد،همچون بسیاری از احکام سخت آغاز رسالت که پس از آن تخفیف پیدا کرد،و شاید به سببی بوده باشد که امتها در آغاز پیدایش خود التزام و تعهد بیشتر داشته اند.

« أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیٰامِ الرَّفَثُ إِلیٰ نِسٰائِکُمْ -در شبهای روزه برای شما نزدیکی کردن به زنانتان روا است.» ارتباط جنسی داشتن با زنان همسر همچون دژی است که شما را از گرفتار شدن به لغزشگاههای جنسی حفظ می کند،همان گونه که شما نیز برای همسران خود حکم چنین دژی را دارید؛بسیاری بزهکاریها از جنس و روابط جنسی برمی خیزد،و لذا خداوند متعال دربارۀ زنان گفته است:

« هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ -آنان لباس شمایند و شما لباس ایشانید.» و پرداختن به روابط جنسی در شبهای روزه،نخست حرام بود،ولی مردم آن را راست اجرا نمی کردند و به همین سبب حکم تحریم تخفیف پیدا کرد.

« عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَکُمْ -خدا دانست که نسبت به خود خیانت می کنید.» و به سبب شهوت جنسی به آن ستم روا می دارید.

« فَتٰابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفٰا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ -پس توبۀ شما را پذیرفت و از شما درگذشت؛اینک با زنان خود نزدیکی کنید،» /1 و این کار را به هدف حکیمانۀ این که خدا فرزندانی بهره تان کند انجام دهید،چه عمل جنسی خود به خود هدف نیست،بلکه وسیلۀ رسیدن به هدف عالی فرزند پیدا کردن است.

« وَ ابْتَغُوا مٰا کَتَبَ اللّٰهُ لَکُمْ -و چشم به راه چیزی باشید که خدا برای شما مقدر کرده است.»

ص :318

« وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ -و بخورید و بیاشامید تا برای شما در سپیده دم رشتۀ سپید (سپیده)از رشتۀ سیاه(تاریکی شب)بازشناخته شود.» که در آن صبح از راه خط سفیدی در افق که دلیل بر پیدایش سپیدۀ صبح است آشکار شود،که از این لحظه وقت روزه آغاز می شود و عمل جنسی و خوردن و آشامیدن حرمت پیدا می کند.

« ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیٰامَ إِلَی اللَّیْلِ -سپس روزه را تا شب تمام کنید،» که در آن خورشید غروب می کند و دنبالۀ روشنی از آسمان بیرون می رود.

و به همان گونه که عمل جنسی در هنگام روز روزه داری حرام است،در آن هنگام نیز که مؤمن از مردم عزلت می گزیند و به مسجدی پناه می برد و به سوی خدا انزوا پیدا می کند،نیز چنین است:

« وَ لاٰ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاکِفُونَ فِی الْمَسٰاجِدِ -و در آن هنگام که در مساجد اعتکاف ورزیده اید،با همسران خود نزدیکی مکنید.» اسلام عزلت و انزوای کامل از مردم را روا نداشته است،چه این کار مسئولیت انسان را در زندگی و نقشی که باید در اصلاح آن داشته باشد،از میان می برد،ولی عزلت جستن موقتی را برای آنکه شخص مسلمان عزیمت و آرزو پیدا کند و نیرومندتر از پیش به زندگی بازگردد،جایز دانسته است.

و اعتکاف که همین عمل عزلت گزینی موقتی است،یکی از همین روشها است که در آن شخص مؤمن سه روز در مسجد می ماند و روزه می گیرد و جز برای امری ضروری از آن خارج نمی شود:در این حال شب و روز نزدیکی با زنان بر او حرام است.

/1 « تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلاٰ تَقْرَبُوهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ -این است حدود خدا،پس به آنها نزدیک مشوید؛خدا آیات خود را برای مردم بدین گونه آشکار می کند تا مگر بترسند و پرهیزگار شوند.» [188]

هدف روزه پاکیزه کردن جانها است تا از حرامهای خدا پرهیز

ص :319

کنند و از ستمگری بر بندگان خدا دوری گزینند.و اگر روزه به تقوی و پرهیزگاری نیانجامد،چه سودی می تواند داشته باشد،به همان گونه که اگر نماز از کار زشت و بد جلوگیری نکند سودی ندارد.و به همین سبب قرآن پس از روزه به حرمت مال پرداخته و گفته است:

« وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ -و مالهای خودتان را در میان خود به باطل مخورید.» در آن هنگام که مال برادرت را به غصب صاحب شده ای،یا به خدعه و فریب؛یا از طریق تقلب در معامله که باطل است؛و در آن صورت که مال او را به قمار یا تجارت زیانبخش مالک شده ای که آن نیز باطل است،و کسانی که مالهای مردم را به باطل می خورند،به احکام نیرومندان استناد می کنند،و در این کار با ایشان شریکند.لذا خداوند می فرماید:

« وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَی الْحُکّٰامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوٰالِ النّٰاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و آن را نزد دادرسان و قضات نیندازید تا این که مقداری از مالهای مردم را بر خلاف حق و به گناه بخورید،و حال این که شما می دانید.» [189]

و خانه نیز همچون مال حرمت دارد،بدان سان که جایز نیست از دیوار خانۀ کسی بالا روند و وارد خانۀ او شوند.و به مناسبت ماه رمضان و ارتباط آن با دیدن هلال،قرآن در آغاز بحث از روزه حکم آن را بیان کرد،و سپس هشدار داد که تنها این برای معتقد بودن به دینداری شخص کافی نیست،و گفت:

هرگز...ملتزم بودن به واجبات اجتماعی مهمتر از ملتزم بودن به ظواهر دین است.

« یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوٰاقِیتُ لِلنّٰاسِ وَ الْحَجِّ -از تو دربارۀ هلالهای ماه می پرسند،بگو:اینها برای اندازه گیری وقت جهت مردم و برای شناختن زمان حج است.» « وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهٰا -نیکی آن نیست که از پشت بام به خانه ها درآیید،» /1 و این،کار گروهی از جاهلیان بود که به پندار ایشان این کار نشانه ای از

ص :320

دلاوری است،و چنان می پنداشتند که آن کس که برای حج محرم شده روا نیست که از در مسجد الحرام وارد آن شود،بلکه کار را از راه سوراخی انجام می دادند که در دیوار فراهم آورده بودند.

« وَ لٰکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقیٰ -بلکه نیکی آن است که شخص پرهیزگار باشد،» که مقصود پرهیزگاری از چیزهای حرام است و مراعات حدود شرعی،و بنا بر این شجاعترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غلبه کند.

« وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -و به خانه ها از درهای آنها درآیید و از خدا بترسید،باشد که رستگار شوید.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 190 تا 195]

اشاره

وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَکُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ (190) وَ اُقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ اَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ اَلْقَتْلِ وَ لاٰ تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ حَتّٰی یُقٰاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قٰاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلْکٰافِرِینَ (191) فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (192) وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ اَلدِّینُ لِلّٰهِ فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَلاٰ عُدْوٰانَ إِلاّٰ عَلَی اَلظّٰالِمِینَ (193) اَلشَّهْرُ اَلْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ وَ اَلْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اِعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اِعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِینَ (194) وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی اَلتَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (195)

ص :321

معنای واژه ها

190[تعتدوا]

:اعتداء،تجاوز از حد است.

191[ثقفتموهم]

:یعنی آنان را یافتید،و می گویند«رجل ثقف»یعنی هر چه را بخواهد به دست می آورد،و ثقف، کسی است که زود درس را فراگیرد.و تثقیف به معنی تقویم و ارزیابی است.

[الفتنة]

:اصل آن آزمودن است،و از آن است ابتلا و عذاب و نیز جلوگیری از راه خدا.

/1

هدفها و احکام جنگ در اسلام

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یکی از ممیزات امت اسلامی مؤمن بودن آن است به جهاد برای دستیابی به هدفهای عالی انسانی،و در چارچوب این هدفها مؤمن به نبرد نیز می پردازد.و در این آیات قرآن از حدود کارزار و قتال سخن می گوید(به همان گونه که بیشتر از حدود قصاص و صیام بحث شد)و دربارۀ تقوی از آن لحاظ که وسیله ای برای مراعات حدود خدا در جهاد است تأکید می کند.

پس قتال در راه خدا و علیه کسانی صورت می گیرد که با امت اسلامی به مبارزه پرداخته اند،و هدف دیگری برای جنگ جلوگیری از فتنه است که خطری بزرگتر از خطر جنگ دارد.و حدّ دیگری برای جنگ حرام بودن آن در مسجد الحرام است،ولی حرمت مسجد حرام و ماه حرام تا زمانی مراعات می شود که دشمن نیز

ص :322

ملتزم به آن باشد.و جنگ و قتال نیازمند خرج کردن پول و انفاق آن از طرف افراد امت است و به همین سبب بر امت واجب است که پیش از گرفتار شدن به خطرها به این انفاق مبادرت کرده باشد.

/1

شرح آیات:
اشاره
جنگ برای چه و چگونه؟

[190]

جنگ کردن در وقت ضرورت بر امت واجب است،و این در آن هنگام است که هدف از آن تحقق بخشیدن به ارزشهای الاهی در زمین بوده باشد، و در عین حال از آن گونه هدفها باشد که همۀ ملتها برای اقامۀ حق و آزادی و دادگری و برابری برای آن به قیام برمی خیزند.

ولی حتی در آن مورد که این جنگ پس از در معرض تجاوز قرار گرفتن امت صورت گرفته است،لازم است که محدود در چارچوب از بین بردن نیروی نظامی دشمن بوده باشد،نه تجاوز و تعدی به جان و مال.

« وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ الَّذِینَ یُقٰاتِلُونَکُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ -و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند بجنگید،و تعدی مکنید که خدا متعدیان را دوست ندارد.» این درست نیست که فرزندان امت چنان بیندیشند که چون به رسالت خدا وابستگی دارند،تعدی و تجاوز کردن برای ایشان جایز است؛هرگز چنین نیست و خدا متجاوزان را در هر جا که باشند دوست نمی دارد.

[191]

و نبرد به میدان نبرد محدود نمی شود،بلکه روا است که امت مفسدان را،در هر جا که بیابد،در صورتی که آمادۀ برای جنگ شده باشند،به قتل برساند،و حکمت مقتضی آن است که اگر ضرورت دفاعی خواستار جنگ باشد، فرصتی برای آماده شدن به امت داده شود.

/1 « وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ -و هر جا آنان را یافتید بکشید،و از هر جا که شما را

ص :323

بیرون راندند آنان را بیرون رانید،و فتنه از کشتن سخت تر است.» آنان جنگ را علیه شما آغاز کردند،و لذا نبرد کردن و کشتن خودشان را بر شما حلال ساختند.

« وَ لاٰ تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ حَتّٰی یُقٰاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قٰاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذٰلِکَ جَزٰاءُ الْکٰافِرِینَ -و در مسجد الحرام با آنان نجنگید،تا آن گاه که آنان به جنگ آغاز کنند،پس اگر آغاز کردند آنان را بکشید.» از آن روی که آنان هر چه زودتر نعمت امنیت را از مسجد الحرام،در صورتی که این کار به مصلحت ایشان باشد،سلب خواهند کرد.

[192]

چیزی که هست پرداختن امت به جنگ،نباید افراد آن را از چارچوب انضباط برخاستۀ از تعالیم خدا خارج کند،پس هر وقت که شعلۀ جنگ افروخته شود،باید مسلمانان آمادۀ جنگ باشند،ولی اگر جنگ متوقف شد نباید مسلمانان،تنها برای دوستی کارزار،به تعدی و تجاوز بپردازند،خصوصا در کنار مسجد الحرام که خدا از قدیم آنجا را منطقۀ صلح و سلم قرار داده است.

« فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -پس اگر دست بازداشتند،خداوند آمرزندۀ مهربان است.»

هدف فرهنگی جنگ

[193]

جنگ در حال اشتعال آن هدفی فرهنگی دارد و آن از بین بردن فساد به گونه های مختلف آن(پراکندگی،فرمانروایی گردنکشان،نظامهای باطل، اسباب ستم)و برپا داشتن حکم خدا در زمین،و نه حکم گروهی بر گروه دیگر یا اشخاصی بر اشخاص دیگر،به صورتی است که بر پیشوایان و عموم مردم به یک صورت اجرا شود.

« وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّٰهِ -و با آنان کارزار کنید تا آن گاه که فتنه از میان برود و دین خدا برقرار شود،» یعنی تا آن گاه که همۀ مردم به اجرای حکم خدا در زمین گردن نهند.

ص :324

/1 و بار دیگر قرآن یادآوری می کند که هدف جنگ خود جنگ نیست،بلکه فقط یک وسیلۀ مرحله ای است:

« فَإِنِ انْتَهَوْا فَلاٰ عُدْوٰانَ إِلاّٰ عَلَی الظّٰالِمِینَ -پس اگر پایان دادند(پایان دهید و بدانید که)جنگ و تعدی تنها در برابر ستمکاران واجب است.»

چه وقت حرمتها حفظ می شود؟

[194]

در این جا یک پرسش باقی می ماند:چرا خدا به مسلمانان اجازه داد که در کنار مسجد الحرام یا در ماه حرام کارزار کنند،در صورتی که اعراب جنگ را در آنها حرام می دانستند؟مگر اسلام دین صلح و سلام نیست؟ خدا به این پرسش چنین پاسخ می دهد:

« اَلشَّهْرُ الْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ الْحَرٰامِ وَ الْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ -ماه حرام در برابر ماه حرام است،و در حرمتها قصاص است،پس هر که بر شما تعدّی کرد،به مثل آنچه بر شما تعدی کرده بر او تعدی کنید.» حرمت ماه حرام فاصله ای زمانی از آرامش را به اعراب می بخشید تا شاید اختلافات خود را به صورتی صلح آمیز حل کنند،ولی بعضی از آنان این فرصت آرامش را برای افروختن آتش جنگ میان مسلمانان مورد بهره برداری قرار می دادند، و به همین سبب خدا به امت امر کرد که پاسخ آن متجاوزان را در ماههای حرام بدهند.چه در شکستن حرمتها قصاص است،و تا زمانی که فرد حقوق دیگران را محترم بشمارد،حقوق وی محفوظ می ماند،اما اگر بر این حقوق فردی تجاوز و تعدی شود،واجب است که حق را به زور از متعدی بگیرند،و بدین گونه این آیه افقهای گسترده ای در تشریع جنایی به وجود آورد.

و بالطبع تا این جا اعتدایی پیش از اعتدای متجاوز جایز نیست،و قرآن دربارۀ این امر واجب تأکید می کند و در عین حال مهمترین قضیه ای را که در بحث از مبارزه در این جا اراده کرده است تحدید می کند و می گوید:

ص :325

/1 « وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ -و از خدا بترسید و بدانید که خدا با کسانی است که از او می ترسند و پرهیزگارند.» بر امت اسلامی و فرد مسلمان واجب است که حدود الاهی را مراعات کنند و از آن تجاوز روا ندارند،و این از مهمترین مسئولیتهای امت است.

انفاق و اتحاد ضرورتی جنگی است

[195]

و به مناسبت بحث دربارۀ جنگ،قرآن دربارۀ انفاق بحث می کند، بدان مناسبت که یک ضرورت جنگی است که گاه دشوارتر از خود جنگ ممکن است باشد،و به همین سبب قرآن دربارۀ انفاق تأکید کرده و آن را به سرنوشت امت وابسته دانسته و چنین گفته است:

« وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ -و از مال خود در راه خدا انفاق کنید و خود را به دست خود به راه هلاکت نیندازید،» از آن روی که انفاق نکردن هر چه زودتر امت را با خطرهای بزرگ رو به رو خواهد کرد.

« وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -و احسان کنید که خدا احسان کنندگان را دوست دارد.» بر هر کس واجب است که در انفاق به حدود واجب بسنده نکند،بلکه بر حسب طاقت و قدرت خویش از آن انفاق کند،و این احسان و بخششی است که خدا آن را و عامل آن را دوست دارد.

امت ما امروز نیاز شدیدی به آماده بودن برای پرداختن به مبارزه های سرنوشت ساز در بیش از یک جبهه دارد،و این آمادگی به بخشندگی از گونه های مختلف آن از کوشش و بذل جاه و بذل مال نیاز دارد،ولی توجه داشتن به آینده و فهمیدن آن و خودپسندی ذاتی و نبودن اعتماد نسبت به جامعه و مؤسسات آن،همه از عواملی است که سبب خودداری از انفاق می شود و سبب آن است که در نبردی پس از نبرد دیگر شکست و زیان نصیب امت اسلامی شود.

ص :326

بازگشت ما به تعالیم دین در انفاق و دادن مال در راه خدا و مصالح مسلمانان،ضامن اکید بازگشت عزت و شوکت از دست رفتۀ ما و بر جای ماندن آن مقدار از مصالح و کرامت ما است که بر جای مانده است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 196 تا 203]

اشاره

وَ أَتِمُّوا اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ لِلّٰهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اِسْتَیْسَرَ مِنَ اَلْهَدْیِ وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتّٰی یَبْلُغَ اَلْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی اَلْحَجِّ فَمَا اِسْتَیْسَرَ مِنَ اَلْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ فِی اَلْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کٰامِلَةٌ ذٰلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِی اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (196) اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ اَلْحَجَّ فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِی اَلْحَجِّ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اَللّٰهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ اَلزّٰادِ اَلتَّقْویٰ وَ اِتَّقُونِ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ (197) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ فَاذْکُرُوا اَللّٰهَ عِنْدَ اَلْمَشْعَرِ اَلْحَرٰامِ وَ اُذْکُرُوهُ کَمٰا هَدٰاکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلضّٰالِّینَ (198) ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ اَلنّٰاسُ وَ اِسْتَغْفِرُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (199) فَإِذٰا قَضَیْتُمْ مَنٰاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اَللّٰهَ کَذِکْرِکُمْ آبٰاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً فَمِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی اَلدُّنْیٰا وَ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی اَلدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (201) أُولٰئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اَللّٰهُ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (202) وَ اُذْکُرُوا اَللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اِتَّقیٰ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (203)

/1

ص :327

معنای واژه ها

196[أحصرتم]

:إحصار به معنی منع است،و به کسی که ترس یا بیماری از کار بازش داشته است،و می گویند«قد أحصر»؛و دربارۀ کسی که به زندان افتاده است نیز می گویند«قد احصر».و معنی اصلی کلمه«حبس» است.

198[جناح]

:به معنی گناه است و میل کردن به گناه و انحراف از خط مستقیم.

[تبتغوا]

:ابتغاء به معنی طلب و خواستن است.

[أفضتم]

:إفاضة از فیض یعنی لبریز شدن ظرف پس از پر شدن از آب است.پس یعنی افضتم رانده شدن از عرفات به مزدلفه به سبب اجتماع و کثرت است.و

ص :328

«افاض الناس فی الحدیث»به معنی روی آوردن به گفت و شنید است.و افاضه در لغت،چیزی جز تفوق و کثرت نیست.

/1

حج،مدرسۀ پرهیزگاری

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از روزه و جهاد سخن از حج به میان می آید که همچون مدرسه ای مکتبی برای تربیت روح التزام و تعهد در میان امت است.و هدف از حج،تقوی و پرهیزگاری است،بدان سبب که واجبات حج تا حد زیادی به واجبات روزه شباهت دارد،از این رو که باید در آن شماری از شهوات زودگذر،شناسایی و به اختیار،از آنها خودداری شود که این خود مایۀ تقویت اراده است و بر ایمان می افزاید،و نیز حج از آن لحاظ به جهاد شباهت دارد که در آن خطرهای سفر و احتمال مرگ و دشواریهای اعمال وجود دارد،و به همین سبب در حدیث آمده است که«حج جهاد ناتوانان است».

و سخن این جا دربارۀ حج ابعاد اجتماعی آن را به صورتی که در سورۀ حج خواهیم دید شامل نمی شود،بلکه به پیروی سیاقی که از تقوی همچون وجه تمایزی در شخصیت ایمانی بحث می شود،تنها از ابعاد تربیتی آن در این جا سخن به میان می آید.

و در آخرین آیات مستقیما تقوی و بعضی از مظاهر آن همچون واجب بودن مراقبت ذاتی نسبت به انسان و دور نگاه داشتن او از گناه و نفاق سخن به میان می آید. /1 و در این درس کلمۀ تقوا(تقوی)پنج بار تکرار می شود.

ص :329

شرح آیات:
اشاره

[196]

پیش از هر چیز واجب است که حج یا عمره خالص برای خدا انجام پذیرد،و هیچ هدف دیگری در آن داخل نشود،همچون بازرگانی یا جهانگردی یا ریاکاری.و بر حج کننده است که از همه گونه زینت و آرایش و مظاهر آن خودداری ورزد.حتی نمی تواند سر خود را بتراشد،و اگر بیماری او را از دنبال کردن کارهای حج بازدارد،حق ندارد سر خود را بتراشد مگر پس از آنکه هدیه ای(ذبیحه،قربانی)به مکه بفرستد.پس از ذبح شدن این هدیه می تواند از احرام حج بیرون آید و سر خود را بتراشد.و در آن هنگام که بیمار ناگزیر از سر تراشیدن است،بر او واجب است که در مقابل این سر تراشیدن فدیه ای به روزه یا صدقه یا ذبیحه بدهد.

امر واجب دیگر در حج تقدیم هدی(حیوان قربانی،خواه گوسفند خواه گاو و خواه شتر)است،و هر کس هیچ یک از آنها را نیابد،لازم است ده روز روزه بدارد،سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشت به خانه اش،و بر اهل مکه و پیرامون آن تقدیم هدی واجب نیست.

همۀ این فرایض برای تقویت روح تقوا در قلب و ترس از خدا ضرورت دارد.

« وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ -و حجّ و عمره را برای خدا تمام کنید.» اولا:ترک کردن بی سبب حج یا عمره جایز نیست،بلکه ادامه دادن و به پایان رساندن آنها واجب است،و این یک واجب اساسی در حج است.

ثانیا:واجب است که حج و عمره به صورت خالص برای خدا باشد.

و حالتی که در آن ترک کردن حج جایز است حالت حصر(به سبب بیماری یا دشمن یا شبیه آن)است.

« فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر محصور و بازمانده شدید،هر چه ممکن باشد قربانی کنید،»

ص :330

/1 از گوسفند گرفته تا شتر.

« وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتّٰی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ -و تا آن زمان که قربانی به قربانگاه نرسیده،موی سر را نتراشید،» خواه در نزدیکی مسجد الحرام و خواه در منی...

« فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ -پس هر کس از شما بیمار باشد یا از(نتراشیدن)سر به او گزندی رسد،» واجب است که سر خود را بتراشد،خواه بدان جهت که داشتن مو،همچون در صداع دایم که جز تراشیدن موی سر آن را از میان نمی برد،یا مایۀ زحمت شدن دایمی موی سر،مایۀ ناراحتی شدید شود.

« فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ -و عوض آن روزه بدارد یا صدقه دهد یا قربانی کند.» چون ترس از دشمن یا از بیماری از میان برود،بر کسی که به حج تمتع آمده که عمره و حج را از یکدیگر با دورۀ استراحت جدا می کند که در آن بدون احرام می ماند،واجب است که هدی تقدیم کند.

« فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ -پس چون ایمنی یافتید، آن کس که به قصد عمره تمتّعی(از غیر محرم بودن)تا زمان حج پیدا کرده،» یعنی از طریقی محرم شدن برای عمره توانسته است مدتی از زمان از حالت بدون احرامی متمتع شود تا موعد حج برسد، « فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کٰامِلَةٌ ذٰلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ -و هر چه ممکن باشد قربانی کنید؛و هر که قربانی نیافت، سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشتن از حج روزه بدارد تا ده روز تمام شود، و این برای کسانی است که ساکن مسجد الحرام نباشند.» اما برای مردم مکّه که در مسجد الحرام حضور دارند،جایز است که برای حج غیر تمتع بیایند و قربانی تقدیم نکنند.

ص :331

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و از خدا بترسید و بدانید که خدا سخت کیفر است.

/1 و هدف درازمدّت حج:عبارت از آن است که در واجبات دینی خود سستی نکند،و ملتزم نگاهداری حدود آنها باشد و به اندازۀ ضخامت یک موهم از آنها تجاوز نکند،بدان سبب که خدا سخت کیفر می دهد.

و در این آیه یکی از مهمترین واجبات حج را می یابیم که عبارت از احرام است،و قرآن از سه لحاظ از آن بحث می کند:نیت،و نتراشیدن موی سر و پایان یافتن آن به ذبح هدی؛و احرام آشکارترین عمل حج است و به همین جهت قرآن با آن آغاز کرده است.

إحرام:

[197]

و در این آیه بعضی از مظاهر احرام را می یابیم که عبارت است از:حرام بودن رفث(مباشرت با زنان)به همۀ گونه های آن و حرمت فسوق(و قسم خوردن به دروغ به خدا)و حرمت جدال.

در ایام حج واجب است که شخص به این امور مقید باشد که هدف از آن نمو کردن روح تقوا در نفوس است.

« اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ -حج ماههای معین دارد.» کسی نمی تواند حج خود را پیش از ماه شوال آغاز کند،یا آن را از موسم حج در ماه ذو الحجة دیرتر انجام دهد،و شاید این اشاره ای باشد به آنکه محرّمات احرام پس از ذو الحجة استمرار پیدا نمی کند.

« فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ -پس هر که در آنها حج را بر خود واجب کند،» یعنی حج را در این ماهها بر خود واجب کند، « فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِی الْحَجِّ -نباید که با زنان درآمیزد و به دروغ گفتن و دشنام دادن و جدال و مجادله برخیزد.»

ص :332

چرا جدال و فسوق؟

آیا برای آن است که شخص به این تظاهر کند که مهمتر از دیگران است، و به تزکیۀ نفس خود نه دیگران بپردازد، /1 در صورتی که خدا از آنچه بندگانش می کنند،در صورتی که صادق باشند،آگاه است،و دروغ و ادعا برای هیچ کس فایده ای ندارد.

« وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللّٰهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّٰادِ التَّقْویٰ -و هر کار نیکی که کنید خدا آن را می داند،و توشه برگیرید و بدانید که نیکوترین توشه تقوی است.» آیا مسافر برای سفر خود زاد و توشه با خود برنمی دارد؟پس چرا نباید برای سفر آخرت توشه برداریم که از سفرهای دنیا وحشتناکتر و طولانیتر است،ولی چگونه باید چنین کنیم؟ بهترین چیزی که می تواند توشۀ ما باشد تقوا است و متعهد بودن به آنچه خدا بر ما واجب کرده است؛تنها توشه ای است که در این راه دراز دراز به درد ما می خورد.

« وَ اتَّقُونِ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ -و ای صاحبان عقل،از من بترسید.» شما ای کسانی که مالک حقیقت مردمی یعنی عقل هستید،از خدا بترسید،بدان سبب که او را می شناسید و می دانید که هر که از او بترسد و با این ترس از گناهان پرهیز کند،از آتش دوزخ و از عذاب دنیا خواهد رست.

توشه دار شدن با تقوا به آخرت اختصاص ندارد بلکه در سفرهای دنیا نیز چنین است؛سفر دشوار ما در دنیا نیاز به زاد و توشه دارد،و به اراده و عقل،و تقوی عاملی است که این صفات آرمانی و ضروری برای زندگی دنیا را در اختیار ما می گذارد.

کسانی که به سلاح تقوا مسلح نمی شوند،هر مشکلی در زندگی می تواند آنان را بر زمین کوبد و زندگی را بر ایشان به صورت دوزخی درآورد.

ص :333

بعد از عمرۀ تمتع چه؟

[198]

بعد از دورۀ عمره شخص حج کننده از احرام بیرون می آید،و خواستار فضل خدا می شود /1 و از لذات دنیا بهره می گیرد،و در فکر تجارت می افتد،و از علم و ادب برای خود توشه ای فراهم می آورد،و سپس بار دیگر برای حج محرم می شود،و در عرفات توقف می کند،و از آنجا به مشعر می رود،و سپس راهی منی می شود،و در پایان کار به طواف خانۀ کعبه می پردازد و دیگر مناسک را انجام می دهد.

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ -بر شما باکی نیست که(در حج)چشم به فضل پروردگارتان داشته باشید،» که این کار در فاصلۀ میان حج و عمره در حال تمتع صورت می گیرد.

« فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ -پس چون از عرفات بازگشتید،» که همۀ حاجیان در آنجا توقف می کنند و چنان می نماید که افاضۀ (بازگشت،بیرون رفتن)از عرفات از بارزترین واجبات حج است،بدان سبب که مسیری ایمانی است و ما را متوجه به طبیعت و ماهیت دین می کند،و حرکتی توجیه شدۀ برای هدفی مقدس است؛و در آیۀ بعد تمرکز دربارۀ افاضه است.

« فَاذْکُرُوا اللّٰهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرٰامِ -پس نزدیک مشعر الحرام خدا را یاد کنید،» و آن محل توقفی است که در داخل حدود حرم مسجد الحرام جای دارد،و از لحاظ جغرافیایی پیوستۀ به منی است،در صورتی که تا عرفات چند کیلومتر فاصله دارد.

مشعر الحرام در دوران جاهلیت محلی برای مسابقۀ فکری میان قبایلی بود که پیش از توجه به شعایر دینی برای نژاد و قومیت و عصبیت خود اهمیت قایل بودند،و هر قبیله شب حضور در مشعر را با بلند کردن صدای خود به ستایش از نیاکان در خاک خفته و اشاره کردن به زشتیهای قبایل دیگر شبزنده داری می کرد،و

ص :334

خدا فرمان داد که محور بحث در این شب ایمان به خدا و فراموش کردن قومیتها و نژادها بوده باشد.

« وَ اذْکُرُوهُ کَمٰا هَدٰاکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّٰالِّینَ -و خدا را از این که شما را هدایت کرد یا کنید،در صورتی که پیش از آن از گمراهان بودید.» مقایسۀ حالت عقب ماندگی قدیمی امت و فساد جاهلی با حالت پیشرفتۀ کنونی /1 در سایۀ رسالت تازۀ اسلام،سبب تقویت ایمان به رسالت می شود و آن را با کمال نیرو به پاسداری از آن برمی انگیزد.

قرآن به ما فرمان می دهد که رسالت خدایی را که بر اثر آن هدایت یافتیم به یاد داشته باشیم،تا در عملی کردن ارزشهای آن سستی نورزیم،و واقعا به نعمت یگانگی و امنیت و اطمینان و نشاط توجه داشته باشیم،و در نتیجه متوجه نعمتهای دیگر می شویم که برخاستۀ از این رسالت است،و اگر سخت به آن متمسک نشویم ممکن است استمرار پیدا نکند،بلکه لازم است به پاسداری از آن بپردازیم،و متوجه باشیم که اگر در محافظت آن کوشش نکنیم به زودی از میان خواهد رفت.

بهره وری از خط سیر ایمان

[199]

پس از عرفات،خط سیری ایمانی آغاز می شود که قرآن آن را به نام (الافاضة)به سبب شبیه کردن آن به راه افتادن سیل در آن هنگام که خورشید به غروب کردن میل می کند نامیده است،دور آن گروه های حاجیان آمادۀ رفتن به طرف مشعر الحرام می شوند و این کار دسته جمعی را همچون سمبلی برای تلاش دسته جمعی در راه خدا نشان می دهند،و بر همان راهی سیر می کنند که رسالت خدا معین کرده است بدون آنکه تمایزی میان طبقات مختلف مسلمانان وجود داشته باشد.

در جاهلیت برای بعضی از قبایل در افاضه حق تقدم قائل بودند و این قبیله پیشاپیش دیگران می ایستاد و از نقطه ای نزدیکتر از محل ایستادن دیگران به مشعر به

ص :335

راه می افتاد،یا از خود مشعر افاضه را آغاز می کرد.و آیۀ قرآن صریحا این امتیاز را لغو کرده و گفته است که آنان نیز با دیگران حرکت کنند:

« ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ -و سپس از آنجا به راه افتید که دیگران به راه می افتند،» از همان نقطه ای که افاضۀ دیگران از آنجا آغاز می شود.

« وَ اسْتَغْفِرُوا اللّٰهَ -و از خدا آمرزش خواهید.» /1 تا هر کس متوجه این امر باشد که هر انسانی در برابر پروردگارش گناهکار است و بر او روا نیست که به تزکیۀ خود بپردازد و خویشتن را برتر از دیگران بداند؛ ما همه بندگان خداییم و امکان آن هست که آن کس که در نظر ما ناچیز می نماید در نزد خدا شریف باشد و شریفتر از آن کس که خود را شریف می پندارد.

« إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -هرآینه خدا آمرزندۀ مهربان است.»

چگونه به دنیا و آخرت برسیم؟

[200]

پس از مشعر حاجیان به جانب منی به راه می افتند که مناسکی می بایست در آن صورت بگیرد:تقدیم هدی،پراندن سنگ(رمی جمره)و ستردن مو(تقصیر)،و در این هنگام حجّاج در منی گرد هم جمع می شوند که زندگی خود را بر وفق آرزوهای خود بنا کنند،پس به دو گروه تقسیم می شوند:گروهی آن کسان که از خدا یاد می کنند و پیش از آنکه به مردمی یا سرزمینی یا خاندانی خود را نسبت دهند به خدا نسبت می دهند،و سر آن دارند که برای خود یک زندگی موافق با برنامۀ خدایی فراهم آورند،و گروهی دیگر در به دست آوردن کسبهای دنیا تلاش می کنند بی آنکه در بند آخرت باشند و به همین جهت هر دو را از دست می دهند.

« فَإِذٰا قَضَیْتُمْ مَنٰاسِکَکُمْ -پس چون آداب حج را به پایان رساندید،» در منی با رمی جمرات و تقدیم هدی و سر تراشیدن یا کوتاه کردن مو،و در نتیجه آزاد شدن از بیشتر مظاهر احرام.

« فَاذْکُرُوا اللّٰهَ کَذِکْرِکُمْ آبٰاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً -پس از خدا یاد کنید

ص :336

چونان که از پدرانتان یاد می کردید یا با ذکری شدیدتر.» تا وابستگی نخستین شما به خدا باشد،و ایمان به او سبب یگانگی و وحدت شما شود؛و سرزمین منی جایگاه آشنا شدن با یکدیگر و همکاری و آرزو باشد،ولی این هدف با آنکه با چه اندیشه هایی به راه افتاده اید ارتباط دارد.

« فَمِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا وَ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ - پس بعضی از مردم چنانند که می گویند:پروردگارا،در دنیا به ما بده،و در آخرت بهره ای ندارند.» هیچ سهمی در آخرت ندارد،زیرا که می خواهد همۀ تلاشهای او در دنیا به ثمر برسد؛اینان در آخرت نصیبی ندارند.

/1

[201]

« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ -و بعضی گویند:پروردگارا در دنیا و آخرت به ما نعمت ارزانی دار،و ما را از عذاب آتش نگاه دار.» [202]

« أُولٰئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اللّٰهُ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -اینان از آنچه کسب کرده اند بهره ای دارند،و حساب(و پاداش)خدا سریع است.» اینان زود باشد که به آنچه در دنیا و آخرت می خواهند برسند،چه تا زمانی که عمل برای دنیا است و از این خبر نداریم که فردا زنده ایم یا مرده،بهتر آن است که نصیب خود را از دنیا بخوریم و بدین گونه نیرو و کارمایه های خود را اکنون به مصرف می رسانند بی آنکه نگاهی به آینده داشته باشند،و تا زمانی که فرد برای دنیا کار می کند،و برای خود و نزدیکانش به تلاش برمی خیزد،و این چیزی است که ریشۀ تمدن او را می برد،چه هیچ امتی نیست که خودخواهی و کوتاه نظری در آن انتشار پیدا کند،بتواند دوام داشته باشد،در صورتی که آن کس که برای آخرت کوشش می کند،در برابر افق دوری قرار دارد که برای دست یافتن به آن تلاش می کند؛چنین کسی در اندیشۀ رحمت گستردۀ خدا است،بهره های فوری را نمی خواهد،و سپس برای همه به کار برمی خیزد بدان سبب که همین راه او به سوی خدا است،و بدین گونه کار کردن برای آخرت راهی برای بقای تمدن امت است.

ص :337

پس از پایان یافتن آداب و مناسک منی،حاجیان متوجه خانۀ خدا می شوند تا در آن جا از او یاد کنند و با هدایت او مربوط شوند و علاقۀ به انتساب توحیدی تقویت شود،و کار برای دنیا و آخرت هر دو صورت گیرد.

[203]

« وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ -و در چند روز معین از خدا یاد کنید.» سه روز از یازدهم تا سیزدهم ماه ذو الحجة.

« فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقیٰ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ -پس هر که شتاب کند در دو روز،بر او گناهی نیست،و آن کس که درنگ کند،هم بر او گناه نیست،در صورتی که از خدا بترسد؛و از خدا بترسید /1 و بدانید که به سوی او گرد خواهید شد.» هدف دور در همۀ این مناسک تقوا است،و سبب آن اندیشیدن مستمر در این که هر اندازه عمر آدمی دراز شود،بالآخره به سوی خدا حشر پیدا می کند،و از آنچه کرده است مورد پرسش قرار خواهد گرفت،پس بر او لازم است که خود را بر اعمال خویش ناظر قرار دهد و از بدیهای خود جلوگیری کند و رانندۀ خویش به کارهای نیک باشد و نگران یک حسابگر اجتماعی یا واعظ دینی نباشد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 204 تا 213]

اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ یُشْهِدُ اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ اَلْخِصٰامِ (204) وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی اَلْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ اَلْحَرْثَ وَ اَلنَّسْلَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْفَسٰادَ (205) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُ اِتَّقِ اَللّٰهَ أَخَذَتْهُ اَلْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ اَلْمِهٰادُ (206) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (207) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِی اَلسِّلْمِ کَافَّةً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (208) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْکُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (209) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اَللّٰهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ اَلْغَمٰامِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (210) سَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ کَمْ آتَیْنٰاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (211) زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ اَللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (212) کٰانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّٰاسِ فِیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اِخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ اَلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ اَلْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اَللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (213)

ص :338

/1

معنای واژه ها

204[یعجبک]

:اعجاب به معنی شادی کسی است به سبب

ص :339

چیزی که دیدن یا داشتن آن وی را خوش آمده است؛و از آن است عجب داشتن به خود و از خویشتن خوش آمدن شخص.

[ألدّ]

:الد کسی را گویند که سخت،دشمن است و لدّه یعنی در مخاصمه بر او پیروز شد.

210[ینظرون]

:نظر،در این جا به معنی انتظار است.و اصل معنی نظر طلب و خواستار شدن فهم یک چیز است.و از آن روی به معنی انتظار به کار می رود که شخص منتظر، خواستار دریافت چیزی مورد توقع است.و اگر معنی اندیشیدن در قلب باشد،بدان سبب است که شخص متفکر از این راه خواستار معرفت است؛و چون با چشم باشد معنی خواستار دیدن شدن دارد.

[ظلل]

:جمع ظلة به معنی سایه بان از خورشید و چتر است؛و ابر را به همین جهت ظلة می نامند.

[الغمام]

:ابر نازک سفید است بدان سبب که یغمّ یعنی می پوشاند.

212[زین]

:زینت حقیقی چیزی است که مایۀ زشتی در دنیا و آخرت نباشد؛و آنچه او را در یک حالت زینت می دهد نه در حالت دیگر از ظاهر چیز.

ص :340

/1

تقوی:خرسندی خدا، صلح و سلم،عدالت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس،قرآن از اهمیت تقوا در مقاومت کردن در برابر نفاق و دورویی با ما سخن می گوید،و بعد مهمی از ابعاد تقوا را برای ما بیان می کند که (وحدت)است و گردن نهادن طرف مخالف بحث به خاطر مصلحت صاحب حق.

بحث با دعوت کردن شخص مسلمان به صلح و سلم در داخل جامعۀ اسلامی به عنوان هدفی عالی که بر افراد امت تحقق بخشیدن آن و پاسداری از آن لازم است آغاز می شود،و در آیه همۀ مردم برای ایجاد وحدت مسئول شناخته می شوند.

و سپس قرآن از اختلاف پیدا کردن پس از پیدا شدن دلیل و بیّنه همگان را بر حذر می دارد،و مثلی از دوستان بنی اسراییل می زند که به پیدا شدن اختلاف پس از بیّنات فراوان مربوط می شود،و این پس از آن است که به ایشان می گوید که باید برای رفع اختلاف به این گفته ها بسنده کنند و منتظر آن نباشند که خدا در مظاهر عظمت خود آشکار شود و به رفع اختلاف میان ایشان بپردازد.

سپس به بیان سبب اساسی در همۀ اختلافات که دنیا دوستی است توجه می کند /1 که آدمی را به ستم کردن بر دیگران برمی انگیزد،و در پایان آیات قرآن از پوشش فکری که آدمی در پیرامون دوستی دنیا بر خود می پوشاند سخن می گوید که با آن می خواهد برای آن ارزشی فراهم آورد،و این کاری است که کافران در هنگام رسیدن آیات بینات انجام می دادند.

ص :341

با این آیه قرآن زمینه را برای بحث کردن دربارۀ موضوع آینده هموار می سازد و آن:این که تنها خلاف مشروع آن خلاف اصولی است که میان اهل دنیای تجسم یافتۀ در کفّار و اهل حق وجود دارد.

تقوا ضمانت مؤکدی برای ایستادگی در برابر حالت نفاق است.در آنجا که آدمی در درون خود به صورت یک شخص زندگی می کند،و در خارج تظاهر به بودن شخصی دیگر می کند،و کارهای نیک را تنها به قصد ریا انجام می دهد،و این همه برای آن است که از داشتن روح تقوای درونی بهره ای ندارد.

شرح آیات:
اشاره

[204]

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ -و بعضی از مردم چنانند که گفتار ایشان دربارۀ زندگی دنیا تو را خوش آید،و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند.» در صورتی که:

« وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ -شدیدترین مخاصمه کنندگانند،» و در مجادله سخت لجاج می ورزند.

[205]

« وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ -و چون رو گردانند،در زمین برای تباهی کوشند و کشت و نسل را از میان برمی دارند،و خدا فساد و تباهی را دوست ندارد.» اینها صفات اساسی منافق است که شمارۀ آن چهار می باشد:

اول:این که دربارۀ آنچه به زندگی مربوط می شود کلام شیرین و دلچسب دارد،چنان با اشتها و آب دهان روان شده سخن می گوید که تو گویی از بهترین دوست قلبی خود سخن می گوید؛ /1 و این صفت از این احساس منافق برمی خیزد که سهم خود را از دنیا کم می بیند،و به همین سبب چندان شهوت و اشتهایی نسبت به آن نشان می دهد که همچون اشتهای شخص گرسنه نسبت به گردۀ نان است.

دوم:او دروغ می گوید و می داند که دروغ می گوید،و برای آنکه بر دروغ

ص :342

خود لباس راست بپوشاند،فراوان به خدا سوگند یاد می کند،و این صفت از آن جا ناشی می شود که وی پیوسته در این تصور است که مردمان سخنان او را درست نمی دانند و تصدیقش نمی کنند.

سوم:اگر در سخن کسی با او معارضه کند سخت بر افروخته می شود و برای اثبات کلام خود تلاش می کند،و این کار را از راه جدل انجام می دهد که تنها در آن استاد است نه در جز آن.

چهارم:عمل او فساد است نه صلاح،او هیچ کس را دوست ندارد،و دوست ندارد که کسی چیزی داشته باشد،و لذا آرزوی قلبی او آن است که هیچ کس زنده و هیچ چیز سالم نماند؛او را می بینی که با غیبت کردن فساد برمی انگیزد،و نیز با خبر چینی و تهمت زدن،و به اموال مردم از راه خراب کردن و شکستن و بی مبالاتی کردن و...و...آسیب می رساند،و چون به قوتی دست یابد آن را در برانداختن زندگی و زراعت و تولید و همۀ مردم به کار می برد.

[206]

اینها صفات ظاهری منافق است،و اما صفت واقعی او بی تقوایی است.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّٰهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ -و چون به او گویند:از خدا بترس،تکبر گناه او را فراگیرد.» او خود را برتر از حق و بالاتر از ارزشهای خدا در زمین تصور می کند،و بنا بر این لزومی برای خضوع کردن نسبت به حق نمی بیند،بلکه گرفتار خود بزرگبینی و گردنفرازی است،و به کارهای بدی که انجام داده افتخار می کند،و تنها به این سبب که از او صادر شده آنها را خوب تصور می کند،و بدین گونه به جای آنکه به حق افتخار کند به گناه افتخار می کند.

این صفت ریشه ای شخص منافق و عبارت است از:خود را محور همه چیز قرار دادن،و آن را مقیاس /1 حق در نظر گرفتن،که اینها صفات مخالف کامل تقوی است که عبارت از مقیاس و محور قرار دادن همیشگی حق است و این که انسان باید بر گرد این محور دوران کند نه بر گرد محور نفس خودش.

ص :343

آیا چه عذاب دردناکی باید کیفر این گناهکار لجوج باشد؟ هیچ چیز جز آتش.

« فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهٰادُ -پس دوزخ او را بس است و بد آرامگاهی است.» [207]

عکس تمام عیار منافق شخص پرهیزگار و متقی است که نه تنها بر گرد محور خویش چنبر نمی زند،بلکه ذات خود را نیز برای خدا می فروشد.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ -و بعضی از مردم چنانند که خود را برای کسب خشنودی خدا می فروشند، و خدا به بندگان مهربان است.» و هنگامی که نفس خود را می فروشد،آن را چنان قرار می دهد که بر مدار حق دوران کند،و به هر جا رو کند خود به آن طرف رو می کند،خواه در نزد دوستش باشد یا خویشاوندش یا رئیسش،یا در نزد دشمن دور از خودش یابنده اش یا زیر دستانش.خث را می شناسد و هیچ ارزش دیگری را،خواه ذاتی باشد یا طاغوتی اجتماعی،حق را می شناسد.

پس از فروختن نفس خود برای رضای خدا،در این اندیشه برنمی آید که برای کسی ثابت کند که چنین کاری کرده است،یا این که مخلص است،یا خدا را بر آنچه در قلبش می گذرد گواه گیرد؛هرگز چنین نمی کند،چه می داند که خدا او را می بیند و مخلصانه در برابر پروردگار دانای به حال خودش باقی می ماند،و همین او را از همگان بی نیاز می کند؛او را در برابر خدا خاشع و تسلیم به او و راضی به سرنوشت و شادمان در جستجوی آنچه مورد پسند خدا و سخت و متصلب دربارۀ ذات خدا و انقلابی در برابر او می یابی،که از نیروهای دشمن نمی هراسد و هیچ سرزنشی از سرزنش کنندگان او را از راه حق بازنمی گرداند.

این است شخصیت پرهیزگار؛آیا آن را در نفس خود می بینی؟

ص :344

وحدت ضرورتی جهادی است

[208]

جامعۀ اسلامی جامعۀ کارزار دفاعی بر ضد دشمنان انسانیت و دشمنان /1 رسالت است،و چنین جامعه ای نمی تواند با چالشهای جنگ بدون وجود وحدت و یگانگی درونی،مستحکم رو به رو شود،و لذا قرآن در آیه و پیش از سخن گفتن از جنگ در درس آینده به وحدت دعوت می کند و آن را مسئولیت همۀ افراد می داند و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ -ای کسانی که ایمان آورده اید،همه در سلم و اسلام و تسلیم درآیید،و در پی گامهای شیطان مروید که او دشمن آشکار شما است.» میدانهای سلام به حساسیتهای کوچکی آلوده می شود که بر روی هم متراکم می ماند و سرانجام به صورت ابر تیره ای درمی آید،و بر هر فرد مسلمان در داخل اجتماع واجب است که در مقابل رشد این حسّاسیتها مقاومت ورزد،و از ابتدا در پی گامهای شیطان نرود،بدان سب که شیطان گام به گام آدمی را به جانب دوزخ می کشد.

پس بر ما است که دشمن حقیقی و دشمن اجتماع را بشناسیم،و در اولین گامی که برای دعوت به سوی ما برمی دارد،و آن اظهار حساسیت نسبت به یکی از برادرانمان است،مراقب و بر حذر باشیم،و آن برادر را به جای شیطان دشمن خود تصور نکنیم.

[209]

« فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْکُمُ الْبَیِّنٰاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و اگر پس از آنکه بینات برای شما آمد از راه منحرف شدید، بدانید که خداوند توانا و حکیم است.» سپس پروردگار ما مسلمانان را از آن بر حذر می دارد که در درک اختلافهای جاهلیت برخاستۀ از شهوات سقوط کنند،و ما را از آن بیم می دهد که خود عزیز و

ص :345

غالب است و هیچ کس نمی تواند از او بگریزد،و هیچ کس بر او چیره نمی تواند شد،و این که حکیم است و مردمان را به تناسب با کردارهاشان و نه بنا بر هواهای نفسانی و آرزوها و ادعاهای ایشان پاداش می دهد.

مسئولیت پاسداری از وحدت

[210]

و این بدان معنی است که ما مسئول آنیم که با اعتماد به هدایت خدا و بینات او از یگانگی خود محافظت کنیم،و این درست نیست که منتظر آن بمانیم تا خدا باید اختلافات ما را از میان ببرد،یا مثلا منتظر امام زمان(ع)باشیم که به روشی غیبی میان ما صلح برقرار کند،که در آن هنگام قیام /1 ساعت گرفته و هیچ کس مسئولیتی ندارد،به همان گونه که کیفر هیچ کس دیگر به تأخیر نمی افتد.

« هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللّٰهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمٰامِ وَ الْمَلاٰئِکَةُ -آیا چشم به راه آنند که خدا و فرشتگان در میان ابرها به نزدیک ایشان آیند؟» که کنایه ای است از آمدن خدا و ملکوتش، « وَ قُضِیَ الْأَمْرُ -و کار تمام شود،» یعنی در آن هنگام حیات مسئولیت به پایان می رسد،و زندگی تبدیل پیدا می کند،پس اگر خدا می خواست که میان بندگان به جبر و همراه با خوشی صلح بر قرار کند،در آن صورت زندگی غیر از این زندگی می بود،اما در این جا ما خود مسئول تصفیۀ خلافهای خود هستیم،و پس از آن در آخرت برای محاکمه در برابر خدا قرار خواهیم گرفت.

« وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و همۀ کارها به خدا بازمی گردد.» [211]

و بر امتهای پیشین فرشتگان خدا فرود نمی آمدند،بلکه بیّنات بر ایشان فرود می آمد،و بر ایشان بود که از آنها برای تحقق بخشیدن به مسئولیتهای

ص :346

خود استفاده کنند،و با وجود این بعضی از ایشان فایده ای نمی بردند،بلکه در آن بینات تبدیل و تحریف می کردند و بر کسی جز خود ستم روا نمی داشتند.

« سَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ کَمْ آتَیْنٰاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ -از بنی اسراییل بپرس که:چه اندازه آیۀ روشن به ایشان دادیم؟» ولی بعضی از ایشان آن آیه را تغییر دادند:

« وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُ فَإِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و هر کس نعمتی را که خدا به او داده است تغییر دهد،پس(بداند که)خداوند سخت کیفر می دهد.» و گاه عقاب و کیفر به صورت رواج یافتن هرج و مرج در میان ایشان و زد و خورد با یکدیگر است و در نتیجۀ رها کردن رسالت خدا و پرداختن به اختلافهای داخلی.

برای چه اختلاف؟!

[212]

ولی این سؤال مهم باقی می ماند:اساسا چرا مردمان با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند؟و ریشۀ این مسئله و دشواری در کجا است؟ /1 پاسخ:از آن روی با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند که دنیا در نظر ایشان آراسته شده است،ولی مؤمن نه بر گرد محور دنیا بلکه بر گرد محور آخرت عمل می کند و می اندیشد،و به همین سبب دنیا و شهوتها و زشتیهای آن را نفی می کند،و از این جا اهمیت تقوا در ایجاد یک زندگی شریف آشکار می شود،زیرا که پلیدی اختلافات اجتماعی را که به صورت دوستی دنیا تجسم پیدا کرده،می زداید و از میان می برد.

« زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا -زندگی دنیا در نظر کسانی که کافرند آراسته است،و کسانی را که ایمان آورده اند مسخره می کنند.» بدان سبب که این کسان چندان به دنیا توجهی ندارند،در صورتی که

ص :347

پیروزمندان حقیقی هم اینانند:

« وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و کسانی که پرهیزگاری پیشه کردند،در روز رستاخیز در بالای ایشان قرار دارند.» و هر کس که خواستار دنیای برتر باشد،به آن نمی رسد،بلکه راههایی باید پیموده شود تا شخص به دنیای آبرومند و دارای نعمتهای تکامل یافته برسد،و این راه در آیات خدا و پیشاپیش آنها در قانون وحدت(دخول کامل در صلح و سلم)وجود دارد و از این دروازه می توان به روزی خدا دست یافت.

« وَ اللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -و خدا به هر کس بخواهد بی حساب روزی می دهد.» [213]

و همچون مثالی از آن باید قصۀ نخستین رسالت را بخوانیم که همۀ افراد بشر بر گمراهی بودند،و آن گاه رسالت خدا فرارسید.یکی از هدفهای آن یگانه کردن مردم سر زمینۀ حق بود و رفع اختلاف کردن از میان ایشان در این زمینه؛ولی بعضی از کسانی که رسالت برای ایشان آمده بود اختلاف پیدا کردند؛برای چه؟ آیا مالک چیزی نبودند که از ایشان رفع اختلاف کند؟ هرگز چنین نبود،بلکه سبب اختلاف وجود گروهی از آنان بود که به ستم کردن و تجاوز کردن نسبت به مردم برخاسته بودند،و چون رسالت با ستم و تعدی مخالف بود،با مصالح موقتی ایشان معارضه داشت و از همین روی سخت در برابر احکام رسالت مقاومت نشان می دادند،چه ریشۀ اختلافات ستمگری بود و چون مردم از آن خلاص شدند،به راحتی رسیدند.

/1 « کٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ -مردم امتی یگانه بودند،پس خداوند پیامبران را برای مژده دادن و بیم دادن برانگیخت.» و این کار وسیلۀ ایشان برای راهنمایی مردم بود،نه مال و نیرو،بلکه بشارت دادن به یک زندگی برتر و بیم دادن از عذاب.

« وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَیِّنٰاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ -و با

ص :348

ایشان کتاب را به حق فرو فرستاد تا این کتاب در آنچه مردم با یکدیگر اختلاف دارند داوری کند؛و در این حق اختلاف نکردند جز کسانی که کتاب بر ایشان آمده و دلایل آشکار به ایشان رسیده بود،و از روی رشک و ستم چنین کردند.» بعضی از آنان می خواستند بر بعضی دیگر ستم کنند،و به همین سبب اختلاف پیدا شد،و در این میان گروندگان به رسالت سود بردند،در صورتی که کافران زیان کردند،و مؤمنان از آن سبب به راه راست رسیدند که به مقیاس بودن حق در میان ایشان رضایت دادند.

« فَهَدَی اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -پس خداوند به خواست و علم خویش کسانی را که ایمان آوردند،در آنچه اختلاف پیدا کردند،به راه راست هدایت کرد.» مؤمنان هدایت و رسالت الاهی را وسیله ای برای یگانه کردن صفهای خود قرار دادند و اختلافات خود را از این راه حل کردند،در صورتی که کافران چنین نکردند،از آن رو که خواستار ستم کردن بودند که حق نبود.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 214 تا 218]

اشاره

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَأْتِکُمْ مَثَلُ اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ اَلْبَأْسٰاءُ وَ اَلضَّرّٰاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اَللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اَللّٰهِ قَرِیبٌ (214) یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلْ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ (215) کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلْقِتٰالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (216) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِیهِ قُلْ قِتٰالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَلْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ اَلْقَتْلِ وَ لاٰ یَزٰالُونَ یُقٰاتِلُونَکُمْ حَتّٰی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اِسْتَطٰاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کٰافِرٌ فَأُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (217) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (218)

/1

ص :349

/1

معنای واژه ها

214[زلزلوا]

:زلزله به معنی شدت حرکت است،و زلزال بلیه و مصیبت مایۀ ناراحتی بر اثر شدت حرکت،و جمع آن زلازل است،و اصل کلمه از«زلّ الشیء من مکانه» است که لفظ آن نیز به سبب مضاعف شدن آن مضاعف شده است،همچون در«صرّ»و«صرصر».

216[کره]

:کره با فتح مشقّتی است که بر نفس تحمیل شود،و کره با ضم به معنی مشقت بر نفس است خواه تحمل شود یا نشود،و به قولی کره به معنی کراهت است و کره به معنی مشقت.و گاه انسان از چیزی کراهت دارد که مشقتی برای او ندارد،و گاه چیزی که از آن

ص :350

کراهت ندارد بر او سخت و گران می آید.

217[صدّ]

:صدّ و منع و صرف نظایر یکدیگرند.وقتی کسی از چیزی اعراض و عدول کند،می گویند«صدّ عن الشیء»،و اگر مانع کسی برای دست یافتن چیزی شود می گویند«صدّ غیره».و اصل باب،عدول است.

[حبطت]

:حبط به معنی فسادی است که اگر چارپایی گونه ای علف به نام حباط را بخورد گرفتار آن می شود و می گویند«حبطت الإبل»،و سپس هلاک شدن و از بین رفتن را حبط گفته اند.

218[هاجروا]

:هجر ضد وصل است،و هجرت به معنی بریدن پیوستگی و جدایی است،و مهاجران را به سبب بریدن از قوم و سرزمین خود به این نام می خواند.

[جاهدوا]

:مجاهدة و جهاد عبارت است از مجبور کردن نفس برای قبول سختی و مشقت در کشتن دشمنی یا از میان بردن چیزی که مایۀ ناراحتی است.

/1

فتنه،بزرگتر از کشتن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با وجود آنکه این آیات گوشه هایی از امر واجب جنگ و قتال را برای ما بیان می کند،ارتباطی به آیات جهاد اسلامی ندارد،بلکه مربوط به ساخته شدن شخصیت امت است که تمایز آن به تقوا و فراهم آمدن بر گرد محور حق در بازگرداندن اختلافها به اسلام است،و نیز به ایستادگی و سختی نشان دادن در تمسّک به

ص :351

رسالت و سستی نکردن در آن با وجود همۀ مشکلاتی که ممکن است بر سر راه آن وجود داشته باشد.

در آیۀ نخستین می بینیم که چگونه خدا به امت از روزهای سختی که در پیش دارد به عنوان یک مژده خبر می دهد،و بیم می دهد که اگر امت بر حق استقامت نداشته باشد چه خواهد شد،و بهشت بر آن حرام می شود.سپس از انفاق به اعتبار این که امر واجبی مقارن با روزهای سختی است سخن می گوید.آن گاه برای ما بیان می کند که شما جنگ را ناخوش دارید،ولی ناگزیر باید به آن بپردازند،و این که هدف دشمن از جنگ ربودن دین شما و بازگرداندن شما به زنجیرهای کفر است.و بر شما است که بر ضد این دشمن استوار بایستید و به کسانی که در برابر فشارها چنین باشند مژده هر گونه خیر را می دهد.

/1 امکان آن هست که آیۀ نخستین از درس بعدی وابسته به سخن دربارۀ استقامت و سختی و استواری بوده باشد،چه در آن از حرام بودن شراب و قمار سخن رفته،و این هر دو وسیله ای برای سست کردن امت است و افراد را از جدیت رسالتی دور می کند.

شرح آیات:
اشاره

[214]

بهشت پوشیده از چیزهایی است که بر آدمی ناگوار است،و کسی که می خواهد در آن داخل شود،باید از این دیوار سیمی خاردار بگذرد.ولی آیا این بدان معنی است که اهل بهشت در سختی و ناراحتی دایمی به سر می برند؟ هرگز،بلکه معنی آن این است که بهشتیان از نیرومندی و سرسختی برخوردارند و همین امر ایشان را برای رو به رو شدن هر گونه از اوضاع و احوال آماده نگاه می دارد،و از تسلیم شدن در برابر فشارها جلوگیری می کند،و در برابر فشارهایی که برای بردگی امت از طرف دشمنان وارد می آید همچون کوه بر جای خود می ایستد.

« أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ -گمان کردید که به بهشت در خواهید

ص :352

آمد،» بی آنکه بهایی برای آن پرداخته باشید،و بدون آنکه از آن بهشتیانی باشید که از آزمونهای دشوار گذشته و رو سفید از آنها بیرون آمده اند،در صورتی که:

« وَ لَمّٰا یَأْتِکُمْ -به شما نرسیده است.» یعنی بدون آنکه مواجه شده باشید با چیزهایی:

« مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسٰاءُ وَ الضَّرّٰاءُ -بر گونۀ کسانی که پیش از شما بودند و گرفتار سختی و ناخوشی شدند.» بأساء دشواریهایی است که منشأ آن دشمن است،و ضراء دشواریهای مادی همچون فقر و بیماری است. (1)

/1 « وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ -و چندان متزلزل شدند که پیغمبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند گفتند:پس یاری خدا چه وقت خواهد رسید؟» از شدت دشواریها و زیانها،خواستار شتاب پیدا کردن یاری خدا بودند،و در آن هنگام که کار سخت می شود،واجب است که امید به رسیدن فرج داشته باشید.

« أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اللّٰهِ قَرِیبٌ -آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است،» این آیه بدان معنی است که کسانی که خواب بهشت رایگان و بدون پرداخت بهایی بر آن می بینند،بدانند که خوابی باطل است و خود را در آتش خواهند یافت.

بهشت مرغدانی یا جایگاه دامداری نیست،بلکه جایگاه سخت کوشان و قهرمانان است،و پیمانهای تخلف ورزیدن و دور شدن از سختی و خشونت رسالت مسئول این نگرش غیر مسئولانه به بهشت است،و برای این گونه مردم است که امام

ص :353


1- 17) -مجمع البیان،ج 1،ص 309.

علی(ع)گفته است:«هیهات،هیهات،که بهشت خدا با فریب بهرۀ کسی شود».

انفاق راه فداکاری است

[215]

و همچون در جنگ،در حالت صلح نیز فتنه و بلا به صورت ضرورت انفاق مال تجسم پیدا می کند.و انفاق آمادگی نفسانی خارجی برای جنگ است،و در این جا قرآن به جانب نفسی انفاق اشاره می کند،چه واجب است که این انفاق خالص و محض برای خدا بوده باشد،تا انفاق کننده را بر بخشیدن مال و فداکاری تربیت کند،چه فداکاری،همچون هر صفت نفسی دیگر نیازمند تمرین است تا اندک اندک رشد کند،و از مال اندک آغاز می شود،و سپس مال فراوان است،و آن گاه جنگ و کشتار و استواری در آن،و به همین سبب قرآن در این جا جهت انفاق را تعریف می کند و پیوستگی شدید آن را به فداکاری نفس آشکار می سازد،و کمتر دیده می شود که قرآن از فداکاری با نفس و جان سخن نگوید بی آنکه پیوستۀ به فداکاری مالی بوده باشد.

« یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلْ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوٰالِدَیْنِ -از تو می پرسند که:چه چیز انفاق کنند؟بگو هر چیز خوبی که انفاق می کنید،باید به پدر و مادر دهید.» پس هر چیز خوب را می شود انفاق کرد،ولی بر ما لازم است که منظور از آن را معین کنیم،و آن خواستن رضای خدا است /1 که دور از هدفهای مادی و ریا باشد،بلکه برای پدر و مادر است.

« وَ الْأَقْرَبِینَ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ -و خویشاوندان و یتیمان و درویشان و در راه ماندگان؛و هر کار نیکی که بکنید خدا از آن آگاه است.» [216]

امت مسلمان به استقامت بر حق و فداکاری علی رغم دشواریهای آن ممتاز است،چنان که نبرد کردن در اسلام واجب است در صورتی که شخص از

ص :354

آن کراهت دارد.

« کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ - جنگ بر شما نوشته و واجب شد؛و گاهی از چیزی بدتان می آید که خیر شما در آن است،و گاهی چیزی را دوست می دارید که شرّ شما در آن است،و خدا می داند و شما نمی دانید.» حق محور انسانی رسالتی و امت مؤمن است،نه دوست داشتن و دوست نداشتن تنها،و بدان سبب چنین است که حق برای انسان سودمند است و باطل زیانبخش،علی رغم آنکه نفس تمایل به باطل دارد و چنان می پندارد که آن برای او شایسته تر است.و خدا حق را تعیین می کند،ولی مردم همیشه آن را نمی دانند،چرا که هواها و شهواتی که باطل را در نظر ایشان می آراید و آن را برای ایشان به صورت حق جلوه می دهد،همیشه از این حق آگاهی ندارند.

فتنه از کشتن سختتر است

[217]

آیا جنگ در ماههای حرام روا است یا نه؟ هرگز،ولی برای قرآن این سؤال اساسی نیست،بلکه سؤال اساسی چنین است:چه چیز باید هدف از جنگ باشد تا مقیاس دین شود؟ « یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِیهِ قُلْ قِتٰالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ -از تو دربارۀ ماهی که جنگ در آن حرام است می پرسند؛بگو که جنگ در آن گناهی بزرگ است،و گناه بازداشتن مردم از راه خدا و کافر شدن به او و مسجد الحرام و بیرون راندن ساکنان آن از آن هم در نزد خدا گناهش بزرگتر است،و گناه فتنه از گناه کشتن بزرگتر است.» مقصود از فتنه در این جا چیست؟ گرفتن آزادی انسان و گرفتن حقوق وی و مجبور کردن او به پذیرفتن کفر،

ص :355

عبارت است از چیزی که /1 در این آیه فتنه به آن اشاره می کند؛و هدف از قتل و قتال پاک کردن زمین از عناصر فتنه است،و علی رغم این که کشتن اساسا کار شاذ و ناراحت کننده ای است،دین اسلام برای از بین بردن چیزی که از آن هم زیانبارتر است به آن متوسّل می شود.

بنا بر این جنگ به خاطر دست یافتن به آزادی و حقوق جنگی مشروع است، بدان سبب که مبارزه ای برای حفظ مبادی رسالتی است و هدف آن از بین بردن عناصر فساد یعنی کسانی است که سازش و نرمش با ایشان بی فایده است،زیرا در ایجاد فساد و تباهی حدی برای خود نمی شناسند.

« وَ لاٰ یَزٰالُونَ یُقٰاتِلُونَکُمْ حَتّٰی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطٰاعُوا -و پیوسته با شما نبرد می کنند تا این که،اگر بتوانند،شما را از دینتان بازگردانند.» پس ایشان با اصول رسالتی و کسانی که به آنها معتقدند می جنگند،و بر ما واجب است که برای دفاع از اصول خود به مبارزۀ با ایشان برخیزیم،و در مقابل هواهای نفسانی ایشان که خواستار ربودن ارزشهای ما از دست ما است سر فرود نیاوریم.

« وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کٰافِرٌ فَأُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و هر کس از شما که از دین خود بازگردد و در حال کفر بمیرد،از کسانی است که اعمالشان در دنیا و آخرت باطل و ناچیز شده،و اینان اصحاب آتشند و جاودانه در آن می مانند.» از آن رو که ارزش انسان به رسالتی است که نسبت به آن متعهد است و از آن تا پای مرگ دفاع می کند،پس اگر کسی از رسالت خود چشم بپوشد،مستقیما از ارزش خود چشم پوشیده ناگزیر خوار می شود،و از حقوق خود محروم می ماند،و در معرض آن قرار می گیرد که تلاشها و اعمال و دستاوردها از دست برود،و از بام تا شام برای آن بکوشد که خواجگان و اربابان او بر کرسیهای سروری قرار بگیرند و به حساب او برسند،و اما در آخرت خدا او را به سوی آتش دوزخ می راند،و حتی

ص :356

عبادتهای سادۀ وی(نماز و روزه و جز آن)به زودی باطل می شود،بدان سبب که در حفظ آزادی خود نکوشیده،و سر به اطاعت از طاغوت در مهمترین بخشهای زندگی خود فرود آورده،و فرمانبرداری از خدا را تنها محدود به بعضی از جزئیات کرده است،به زودی این زندگی را در آتش خواهد گذراند.

[218]

این سرنوشت کسانی است که در برابر فشارهای طاغوت سر تسلیم فرود آورده اند، /1 و در برابر دشمن از دین و آزادی و کوششهای خود چشم پوشیده اند، اما کسانی که برای به دست آوردن نیرو مهاجرت می کنند،چنین نیستند:

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا به جهاد پرداختند،امیدوار به رحمت خدایند و خدا آمرزنده و مهربان است.» آرزو این گونه کسان را به سوی پیروزی بر دشمن در دنیا می راند،و در آخرت بهرۀ ایشان بهشت است،و این آرزو به فضل خدا به زودی برای ایشان صورت تحقق پیدا می کند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 219 تا 225]

اشاره

یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا وَ یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلِ اَلْعَفْوَ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (219) فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْیَتٰامیٰ قُلْ إِصْلاٰحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخٰالِطُوهُمْ فَإِخْوٰانُکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ اَلْمُفْسِدَ مِنَ اَلْمُصْلِحِ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَأَعْنَتَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (220) وَ لاٰ تَنْکِحُوا اَلْمُشْرِکٰاتِ حَتّٰی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لاٰ تُنْکِحُوا اَلْمُشْرِکِینَ حَتّٰی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ وَ اَللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (221) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا اَلنِّسٰاءَ فِی اَلْمَحِیضِ وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰی یَطْهُرْنَ فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلتَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ (222) نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّٰی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاٰقُوهُ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (223) وَ لاٰ تَجْعَلُوا اَللّٰهَ عُرْضَةً لِأَیْمٰانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (224) لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (225)

/1

ص :357

/1

معنای واژه ها

219[الخمر]

:به معنی پوشاندن است،و شراب را از آن رو خمر گویند که عقل را می پوشاند،و خمار به معنی روپوش و مقنعه نیز از همین ماده است.

[المیسر]

:به معنی قمار مشتق از یسر است به معنی وجوب چیزی برای صاحب آن؛و یاسر به معنی چیزی

ص :358

است که با قرعه کشی و جز آن بهرۀ تو شود،و قمارباز را یاسر گویند.

221[تنکحوا]

:نکاح نامی است که بر عقد ازدواج و بر عمل جنسی اطلاق می شود،و گفته اند که اصل معنی آن، عمل جنسی بوده و سپس عقد زناشویی را نیز به آن خوانده اند.

[أمة]

:به معنی کنیز زرخرید است.

[المحیض]

:به معنی قاعده شدن ماهانۀ زنان است.

[فاعتزلوا]

:اعتزال به معنی دوری جستن از چیزی است، و عزل دور کردن چیزی یا کسی از محلی است همچون در«عزل الوالی».

[یطهرن]

:طهر،پاکیزگی و خلاف دنس است.و یطهرن به معنی غسل کردن و به قولی وضو گرفتن می باشد.

/1

پرهیزگاری اجتماعی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از ویژگیهای شخصیت اسلامی در فرد یا امت،پرهیزگاری و به زیر فرمان درآوردن شهوات و محور عمل را حق قرار دادن است؛و در آیات گذشته قرآن از تقوی در چند مظهر آن سخن گفت که آخرین آنها در پیرامون دفاع از اصول و مبادی به وسیلۀ جنگ بوده،و اکنون از مظاهر دیگر سخن خواهد گفت،و این در هنگامی است که از چیزهای حرام در اسلام بحث می شود و مثالهایی واقعی از تقوا و

ص :359

پرهیزگاری به نظر خواننده می رسد.

قرآن از شراب و قمار آغاز می کند که معمولا در امتهای بی بندوبار و بی توجه به واقعیت خودشان رواج دارد،و بر مسلمانان لازم است که امتی جدی و مسئول باشند و به خاطر مصالح حق با همۀ طاغوتهای زمین بجنگند،و بنا بر این طبیعی چنان بوده است که ذکر شراب و قمار بلا فاصله پس از آیات جنگ بیاید،و سپس ما را به تقوای در مال و حقوق مردم،و در پرداختن به عمل جنسی همچون یکی از مهمترین حقوق اجتماعی توجه می دهد،به مناسبت بحث از حقوق مردم،ما را از نقش سوگند /1 در این حقوق و دفاع از آنها و نه در حیف و میل کردن آنها و با سوگندهای باطل خوردن مکارانه حقوق مردم را تباه کردن،متوجه می سازد.

شرح آیات:
اشاره

[219]

شراب و هر مست کنندۀ دیگر،و قمار و هر شبه قمار دیگر،انسان را از واقع خود دور می کند،و جامعه را به گوشۀ نزاع و اختلاف و دسته بندی می کشاند،و در صورتی که ارادۀ خدا بنای امتی بوده است که افراد آن با یکدیگر ارتباط محکم داشته باشند،بر ما واجب است که درهای اختلاف را ببندیم،و همۀ پنجره هایی را که ممکن است از آنها باد تقسیم شدن اجتماع بوزد مسدود کنیم،و دیگر این درست نیست که کسی در اندیشۀ آن بیفتد که جام شرابی بنوشد یا یک دست قمار بازی کند و بگوید که این چه عیبی دارد.هرگز درست نیست! نخست:بدان سبب که شراب اعتیاد می آورد و آدمی را به افزودن بر مقدار مصرف آن می کشاند،و قمار نیز چنین است.

و دیگر:از آن روی که اسلام در آن هنگام که زنا را حرام می کند،تبرّج و خودنمایی زنان را نیز حرام می شمارد،چرا که این تبرج دری است که مردمان از آن،خواه ناخواه بر سرزمین زنا گام می گذارند،و به همین گونه با حرام شدن شراب و قمار،از نشستن در مجالس این گونه محرمات منع می کند تا یکباره همۀ درها بسته شود.

ص :360

« یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ - از تو دربارۀ شراب و قمار می پرسند؛بگو:در آنها گناهی بزرگ است و سودهایی برای مردمان است،» از قبیل گذراندن فرصتهای بیکاری و سرخوشی موقّت.

« وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا -و زیان آنها از سودشان بیشتر است،» بدان سبب که سبب پراکندگی جامعه و کناره گیری آن از واجبات مبارزه ای می شود.

بزرگترین هدف از حرمت شراب و قمار محافظت یگانگی امت و جلوگیری از پیدایش حساسیتها در آن است(چنان که از آیۀ دیگری از قرآن آشکار می شود)،و از همین روی قرآن در این جا از عفو سخن می گوید که وسیلۀ دیگری برای رسیدن به همین هدف است،و اگر فرض شد حساسیتی /1 در میان اجتماع رشد کند،بر ما لازم است که با عفو کردن آن را از میان ببریم،و در بعضی از روایتها آمده که مقصود از عفو در این جا میانه روی در انفاق است(!).

« وَ یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ -و از تو می پرسند که چه چیز را انفاق کنند و در راه خدا بدهند،بگو فزونی را.» هنگامی که حساسیتی میان افراد یک جامعه پیدا می شود،آنان را از پرداختن به مشکلات اساسی زندگی و به جدّ با آنها رو به رو شدن بازمی دارد،و از همین رو قرآن در این جا به بیان اهمیت تفکر می پردازد که تنها به امور آخرت اختصاص ندارد و کارهای دنیا را نیز شامل می شود،و می گوید:

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ -خدا بدین گونه آیات را برای شما آشکار می سازد،تا مگر به تفکر بپردازید:» [220]

« فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ -هم دربارۀ دنیا و هم دربارۀ آخرت.»

پرهیزگاری و حقوق اجتماعی

آزمودن تقوا در حقوق اجتماعی دیگر آشکارا در حقوق یتیمان مشاهده

ص :361

می شود،که آنان ضعیفترین گروه در اجتماعند و نمی توانند از خود در برابر حرص و طمع آزمندان نسبت به داراییهای خود دفاع کنند،و به همین سبب قرآن از واقعیت آنان مثالی برای حرمت گذاشتن به حقوق در موارد متعددی از قرآن می زند.در این جا می گوید:

« وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتٰامیٰ -و از تو دربارۀ یتیمان می پرسند،» که آیا باید آنان را تنها گذارند یا با ایشان آمیزش پیدا کنند،و در نتیجه آیا واجب است که ولی امر ایشان اموالشان را جدا کند و به بهبود بخشیدن و بهره گیری از آن بپردازد،یا این که آنها را همراه با داراییهای خود مورد بهره برداری قرار دهد.

« قُلْ إِصْلاٰحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخٰالِطُوهُمْ فَإِخْوٰانُکُمْ -بگو پرداختن به اصلاح برای آنان بهتر است،و اگر با آنان آمیخته شوید،بدانید که برادران شمایند.» اگر چیزی از شما یا ایشان در این شرکت کاسته شود،زیان نیست،از آن رو که آنچه حرام است تعدی و تجاوز به اموال دیگران است، /1 ولی اگر نیت خالص و آن که مراقب اموال است در تصرف خود در اموال در برابر یتیم نیکوکار و درستکار باشد،خداوند متعال او را بر خطایش در معرض محاسبه قرار نمی دهد، چنان که از جملۀ «مٰا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» (سورۀ توبه،آیۀ 91)معلوم می شود.و در بعضی از نصوص آمده است که چون آیۀ «وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْیَتِیمِ» نازل شد،مردم در معامله کردن با یتیمان گرفتاری پیدا کردند،و این امر یتیمان را در تنگنا قرار داد،و آیۀ پیشین برای بیرون آمدن آن از همین تنگنا نازل شد تا یتیمان از اجتماع جدا نشوند.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَعْنَتَکُمْ -خدا تبهکار را از نیکوکار تمیز می دهد،و اگر خدا می خواست شما را دچار رنج و سختی می کرد.» اگر به حقوق یتیمان تجاوز کنید،خدا قادر است که بعضی از نعمتهای خود را از شما بازگیرد تا به همان گونه که یتیمان از محرومیت رنج می برند شما نیز

ص :362

به رنج و مشقت گرفتار شوید.و شاید آیه دلالت بر آن داشته باشد که خدا در حکم خود بعد از سختی تخفیفی داده و به شما فرمان نداده است که با جدا کردن اموال یتیمان باز هم به سرپرستی و گرداندن امور ایشان اشتغال داشته باشید.

« إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -هرآینه خدا غالب و توانا و حکیم است.» و می تواند با عزت و قدرتمندی خود و حقوق یتیمان را از شما بگیرد،ولی این کار را با حکمت خود انجام می دهد.

پرهیزگاری و حقوق زن

[221]

همچون در مورد یتیمان،تقوی در حقوق زنان حلقۀ ضعیف دوم در اجتماع است،و باید زن به حقوق کامل خود برسد.و قرآن کریم در چندین مورد میان حقوق یتیمان و حقوق زنان ارتباطی برقرار کرده،و به همین مناسبت قرآن مجموعه ای از تعهدات را که بر مرد مسلمان مراعات آنها واجب است بیان کرده، که از اختیار همسر آغاز می شود و با گذشتن از مرحلۀ اعمال جنسی و اختلافات خانوادگی و طلاق و شیر دادن به فرزند همه چیز را بیان کرده است.نیز این امر روابط جامعۀ اسلامی را تنظیم می کند،ولی چنان می نماید که هدف از ذکر آن در این جا توجه به مظاهر ملتزم بودن به حقوق مردم در داخل جامعۀ اسلامی و،به تعبیر دیگر،به تأثیر تقوا در حقوق مردم بوده است.

« وَ لاٰ تَنْکِحُوا الْمُشْرِکٰاتِ حَتّٰی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ -و زنان مشرک را،تا ایمان نیاورند،به همسری خود نگیرید،و کنیز با ایمان بهتر از کنیز مشرک است،هر چند که شما را دیدار این یک خوش آید،» خواه به زیبایی و آراستگی او باشد،و خواه به مالش.

/1 « وَ لاٰ تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتّٰی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ -و به مشرکان تا ایمان نیاورده اند زن مدهید،و بندۀ مؤمن بهتر از بندۀ مشرک است هر چند شما را از این یک خوش آید.»

ص :363

سبب آن چنین است:مهمترین هدف از زناشویی به وجود آوردن خانواده ای است که در ساختن اجتماع و پرورش نسل آینده شرکت جوید،و بر ما واجب است که زن و شوهر را بر وفق این هدف و بنا بر شایستگی ایمانی برگزینیم تا بتواند این هدف را نیکوتر به انجام برساند،و زن مشرک نمی تواند عضو صالح و شایسته ای در اجتماع خانواده باشد،و نیز چنین است مرد مشرک،که سبب تباه کردن طرف دیگر و نیز خانواده می شود:

« أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّٰارِ وَ اللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ -اینان به آتش دعوت می کنند و خدا به بهشت و آمرزش به اذن خود،و آیات خود را برای مردم آشکار می سازد،تا مگر پند گیرند.» چه،شناختی فلسفۀ حکم به چیزی بیش از توجه و تذکر و پندگیری نیاز ندارد،که اگر از این توجه منصرف شود،ازدواج او به تشکیل خانواده ای تشکیل یافتۀ از مشرک و مسلم می انجامد که نزاعها و بدبختیها و شکافهایی را در داخل جامعۀ اسلامی سبب می شود.

جوانان امروز که همسر خود را تنها به خاطر خوش آمدن از شرق یا غرب برمی گزینند،اغلب اوقات پس از بازگشت به سرزمین خویش مواجه با مشکلات فراوان می شوند.چه،جدایی ارزشها و آداب و سنتها و تربیت و دین،ازدواج را به صورت جهنمی درمی آورد و در اغلب موارد به طلاق می انجامد،و در غالب اوقات این همسری را به آن سبب می پذیرند که زن مدعی ایمان آوردن به دین شوهر شده است.ولی این چه ایمانی است که تنها سبب خواندن صیغۀ مزاوجت می شود،و هیچ عمل و تمرین ایمانی و نه حتی /1 قانع شدن به این ایمان وجود ندارد،بلکه تنها گفتن شهادتین است با الفاظی تهی از معنی.

حکم نزدیکی جنسی در حیض

[222]

و از حقوق زن،و در عین حال از آداب همسری،نزدیکی نکردن با

ص :364

زنان در ایام قاعدگی است بدان سبب که سبب انحراف سلامتی زن و پیدا شدن نابسامانیهایی در جهازهای درونی وی و اختلال در گردش خون می شود...و نزدیکی در این دوران تنها ایجاد ناراحتی برای زن نیست،بلکه برای فرزندان،در صورت داشتن فرزند در آینده خواهد شد،و چنان که گفته اند این عمل به سترونی زن و شوهر و انتشار بیماریهایی در دستگاههای تناسلی آنان می شود.به همین سبب اسلام نزدیکی با زنان را در ایام حیض حرام کرده و این حرمت را حدی برای شهوت جنسی و پرهیزگاری نسبت به خدا در آن قرار داده است.تا نفس به تمرین در دیگر شؤون خود بپردازد و با ارادۀ برخاستۀ از ایمان حرمت این کلمه را پاس دارد.

« وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰی یَطْهُرْنَ -و از تو دربارۀ حیض می پرسند؛بگو که:

آن آزادی است،پس در حیض از زنان دوری جویید و تا پاک نشوند به ایشان نزدیکی مکنید.» تا زمانی که آمدن خون قطع شود،و پس از آن لازم است منتظر بمانند تا زن غسل مخصوص حیض را انجام دهد.

« فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ -پس چون پاک شدند،» از خون و شاید با غسل کردن نیز « فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ -و چون پاک شدند،از آن جا که خدا به شما فرمان داده،نزد ایشان درآیید،و خدا توبه کنندگان و پاکی جویان را دوست می دارد.» تعبیر به «مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللّٰهُ» دلالت بر ضرورت نزدیکی از راه فطری زهدان است که امید پیدا شدن فرزند از آن جا می رود،نه از راهی دیگر،که نامتعارف است و سبب بیماری و محرومیت زن از لذت جنسی می شود.

و خدا توبه کنندگان را که از حدود خدا تجاوز کرده و در ایام حیض یا /1 از جز راه فطری با زنان خود همخوابگی کرده اند،و هر چه زودتر از این کار زشت خود توبه می کنند دوست می دارد.و نیز طهارت پسندان را که کاملا مراعات حدود الاهی

ص :365

می کنند و از این راه ارزشهای پاکیزگی روحی و جسمی را با غسل کردن رشد می دهند دوست می دارد.

[223]

آیا عمل جنسی تنها برای کامیابی است؟هرگز!بلکه خواستار شدن فضل الاهی به میانجیگری فرزندان صالح است.وجود هدفی عالی برای غریزه های آدمی در نزد فرد مسلمان،او را بر آن می دارد که غریزۀ خویش را در مرزهای تحقق یافتن هدف به کار اندازد،و با این غریزه چندان پیش نمی رود که تن خود را رنجور و خسته و شکسته و روح خویش را آلوده کند.

« نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ -زنان شما کشتزار شمایند.» و هدف از آنان آوردن فرزندان است.

« فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّٰی شِئْتُمْ -پس به کشتزار خود،در هر جا و هر وقت که خواستید درآیید،» بی آنکه شهوت جنسی بر شما مسلط شود،بلکه همیشه به یاد آخرت و آنچه در آن است باشید:

« وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ -و از پیش برای خود بفرستید.» پس،اموال و اوقات و نیروهای خود را،میان شهوات دنیا و در مقدمۀ آنها شهوت نزدیکی با زن و خواسته های دیگر،تقسیم کنید که این تضمینی است برای ملتزم بودن شما به حدود و مرزهای خدا در پرداختن به شهوات.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ -و از خدا بترسید.» و دستورهای او را در بهره مند شدن از لذتهای زندگی ملتزم باشید.

« وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاٰقُوهُ -و بدانید که با او ملاقات خواهید کرد.» /1 « وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ -و به مؤمنان مژده و بشارت ده.» که این مژده دادن مخصوص پرهیزگاران و ملتزمان به حدود و مرزهای خدایی است.

[224]

و لازم است تقوی همچون سدی داخلی میان انسان و خودپرستی و خودمحوری او بوده باشد،خصوصا در زد و خوردهای اجتماعی،و بویژه در آنچه به

ص :366

اختلافات خانوادگی ارتباط پیدا می کند.و آنچه به تقوی تجسّم می بخشد،به کار بردن سوگند برای ثابت کردن ادعاهای باطل است.و اگر مردمان ملتزم به آن باشند که تنها به راستی سوگند یاد کنند،که در مؤمنان فرض چنین است،هر چه زودتر در میان خود حاکم و داور دادگری خواهند یافت،چه به محض آنکه یکی از دو طرف از دیگری خواستار یاد کردن سوگند شود،دعوی خاتمه پیدا می کند،و صاحب ادعای باطل از قسم خوردن بازمی ایستد و به خطای خود اعتراف می کند.

به همین سبب قرآن دربارۀ سوگند سختی نشان می دهد و می گوید:

« وَ لاٰ تَجْعَلُوا اللّٰهَ عُرْضَةً لِأَیْمٰانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا را دستاویز سوگندهای خود مکنید،حتّی اگر برای نیکی کردن و پرهیزگاری کردن و اصلاح کردن میان مردم باشد،و خداوند شنوا و دانا است.» [225]

قرآن حکیم به ما مژده می دهد که خدا از قسمی که به لغو و نادانسته و بدون قصد بر زبان جاری شده،چشمپوشی می کند،و آدمی را بر سوگندی مورد مؤاخذه قرار می دهد که از ته قلب آن را ادا کرده،و فهمیده به آن متوسّل شده است.

و این گونه سوگند نوعی از تعهد است و لذا آن را چنین دانسته اند.

« لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ -خدا شما را به سوگند بیهوده نمی گیرد،بلکه به آنچه دلهای شما کسب کرده می گیرد،و خداوند آمرزنده و بردبار است.» /1 /1 /1

[سوره البقرة (2): آیات 226 تا 232]

اشاره

لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا اَلطَّلاٰقَ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (227) وَ اَلْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ وَ لاٰ یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ فِی أَرْحٰامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذٰلِکَ إِنْ أَرٰادُوا إِصْلاٰحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ اَلَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجٰالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (228) اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّٰ أَنْ یَخٰافٰا أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا فِیمَا اِفْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اَللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یَتَرٰاجَعٰا إِنْ ظَنّٰا أَنْ یُقِیمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ یُبَیِّنُهٰا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (230) وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لاٰ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لاٰ تَتَّخِذُوا آیٰاتِ اَللّٰهِ هُزُواً وَ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ اَلْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (231) وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ إِذٰا تَرٰاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذٰلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ ذٰلِکُمْ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (232)

ص :367

ص :368

معنای واژه ها

226[یؤلون]

:از ایلاء است که مأخوذ از الیة و ألوة به معنی قسم خوردن است،و در این جا به معنی سوگند یاد کردن به آن است که چهار ماه با زن خود نزدیکی نکند.

[تربص]

:تربص به معنی انتظار است.

[فاؤوا]

:از فیء به معنی رجوع و بازگشت است،و فیء نیز به معنی غنایم جنگی مشرکان است که به مسلمانان بازمی گردد.

227[عزموا]

:عزم به معنی نیت جزم کردن بر انجام دادن کاری در آینده است.

229[إمساک]

:نگاه داشتن است و خلاف اطلاق به معنی رها کردن.و ممسک به معنی بخیل است.و مسک به معنی پوست بدن است از آن رو که تمام بدن را در خود نگاه می دارد.

[تسریح]

:گرفته شدۀ از سرح به معنی رها کردن است.

[أن یخافا]

:یعنی گمان کنند،و به گفته ای به معنی یقین است.

231[أجلهن]

:اجل پایان مدت است.

[المعروف]

:مقصود از آن در این جا حقی است که عقل یا شرع به آن دعوت کرده است،بدان سبب که به درستی آن علم دارد،بر خلاف منکری که عقل از آن گریزان است،بدان سبب که معرفت پیدا کردن به صحت آن محال است،و آنچه شناخت صحت آن روا نیست منکر است.

ص :369

232[تعضلوهن]

:العضل به معنی حبس است و گفته اند مأخوذ از منع است و به قولی مأخوذ از تنگی و سختی و امر معضل یعنی کار دشوار.و«عضلتها الناقة»یعنی بچه در شکم ماده شتر محبوس ماند؛و«عضل المرأة»یعنی مانع شوهر کردن زن شد،و دردی را که پزشکان از درمان آن عاجز بمانند درد عضال می نامند.

/1

وظایف مربوط به پیوند زناشویی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،در این جا مجموعه ای از حدود را در رابطۀ زوجیّت که دسته ای از حقوق زن در خانواده است بیان کرده،و در این آیات از لحاظ طلاق مورد بحث قرار گرفته است،چرا که طلاق به اوج اختلاف و ناسازگاری میان زن و شوهر ارتباط پیدا می کند و در آن حقوق دو طرف در معرض تجاوز و تعدی قرار می گیرد.پس سخن گفتن از آن به معنی سخن گفتن از متعهد بودن به حقوق در حالات عادی است.

مسلمان متقی:کسی است که حقوق مردم را،که نخستین آنان خانوادۀ خود او است،مراعات کند،و این نه تنها در حالات عادی است بلکه مراعات حقوق در هنگام دشواریهایی همچون طلاق را نیز شامل می شود.

نخست قرآن قسمتی از احکام ایلاء را بیان می کند که عبارت است از سوگند یاد کردن شوهر به این که با زن خود نزدیکی نکند،که بر او لازم است که کفّارۀ این سوگند را بدهد و سپس با همسر خود نزدیکی کند یا او را طلاق دهد،و این حالتی است که در آن سوگند سهمی در حقوق زناشویی پیدا می کند،و در این

ص :370

جا به مناسبت بحث از سوگندهای باطل از آن نیز یاد شده است،از آن روی که ایلاء مثالی از بهره کشی از سوگند برای زیان رساندن به دیگران است.

/1 سپس احکام طلاق را عرضه می دارد که در آن بر زن واجب است عدّه نگاه دارد تا اگر باری از شوهر در شکم او هست آشکار شود.و در ایام عده شوهر می تواند به زن خود رجوع کند،و روا نیست که عمل طلاق و سپس بازگشت(رجوع)بیش از دو بار صورت بگیرد،و در بار سوم ناگزیر باید تصمیم نهایی را بگیرند،پس اگر قدرت ملتزم بودن به واجبات زناشویی را دارند،بر این علاقه باقی بمانند،و گرنه به خوشی از یکدیگر جدا شوند.

و اگر زن بار سوم طلاق داده شد،دیگر بر شوهر سابق خود حلال نخواهد شد مگر پس از آنکه این زن شوهر دیگری اختیار کند و از او طلاق بگیرد،و بعد از عدّه نمی شود زن طلاق گرفته را نگاه داشت،بدان سبب که آزاد است،و نیز شوهر نمی تواند او را از درآمدن به همسری مردی دیگر مانع شود.

به مناسبت سخن دربارۀ طلاق،از شیر دادن از دیدگاه تفاهم میان زن و شوهر بحث می کند،و سپس به گفتگو از حقوق شوهر از دنیا رفته نسبت به همسرش می پردازد که باید این همسر چهار ماه و ده روز پس از مرگ سوگوار بماند.

سپس قرآن بحث دربارۀ زنان طلاق گرفته را ادامه می دهد،و آنان را از آن منع می کند که همچون وسیله ای برای بهره برداری و کامرانی پیروان شیطان باشند،و می گوید راه یگانه برای آنان به همسری مردان دیگر درآمدن است.

نیز از حقوق زنان طلاق گرفته مهر است که باید همۀ آن،علی رغم طلاق، پرداخته شود،مگر در یک حالت که طلاق پیش از نزدیکی است که تنها نصف کابین پرداخته می شود.

و از طلاق،قرآن به ملتزم بودن به نماز می پردازد،خصوصا نماز میانه،تا خدای خودمان را از یاد نبریم.او است که این پیوندها را مبارک می سازد و دشواریها را حل می کند،و به ما ایمانی می بخشد که با آن در برابر فریبندگیهای شیطانی و منفی بافیهای خودمان ایستادگی می کنیم.

ص :371

و پس از یادآوری از بعضی حقوق مستحبّ برای زنان،همچون سفارش کردن بر بقای ایشان در خانه پس از فوت شوهر،یا نیکی کردن در حق ایشان پس از طلاق،درس به پایان می رسد.

/1 روش عرضه کردن حقوق زن از سوی قرآن در این جا با روش آن در سوره های دیگر تفاوت دارد.چه،در این جا سخن از ضرورت ملتزم بودن کامل به حدود الاهی و در اوقات دشواری به میان می آید که نزدیک است شیطان بر ارادۀ انسان غلبه پیدا کند؛و به همین سبب قرآن در این جا ما را بارها به یاد تقوی می اندازد،و از ما می خواهد که خدا را در خاطر داشته باشیم و بدانیم که او نسبت به بندگان خود دانا است و او بینا و آگاه است.و بر ما است که سخت از او بر حذر باشیم،و این همه برای آن است که روح تقوی بر جانهای ما مستولی شود،یعنی همان روحی که یکی از مهمترین نشانه های بازشناختن شخصیت مؤمن است.

شرح آیات:
اشاره
پرهیزگاری در پیوند زناشویی

[226]

روا نیست که شوهر به زن خود زیان برساند،و او را بدون آنکه حقوق وی را بدهد در خانۀ خود نگاه دارد،که از جملۀ آنها یکی هم حق بهره برداری جنسی است،بلکه بر شوهر واجب است که دست کم یک بار در هر چهار ماه با او همخوابگی داشته باشد.پس اگر سوگند یاد کند که از نزدیکی جنسی،به سبب یا سببی دیگر،خودداری خواهد کرد،به او یک مهلت چهار ماهه داده می شود که باید پس از آن یا به نزد زن خود بازگردد و کفارۀ سوگند خود را بدهد، یا این که وی را با دادن طلاق آزاد گذارد که از خانۀ شوهر خارج شود.و در حدیث مأثور از امام باقر و امام صادق علیهما السلام آماده است که گفتند:«اگر مردی سوگند یاد کند که با زن خود رابطۀ جنسی برقرار نخواهد کرد،آن زن تا چهار ماه حق هیچ گفتگو و ادعایی در این باره ندارد و مرد در خودداری از عمل جنسی در این چهار ماه مرتکب جرم و گناهی نشود،پس اگر چهار ماه سپری شود و بین زن و

ص :372

شوهر ارتباط جنسی برقرار نشده باشد،و آن زن خاموش و راضی نباشد،آزاد است و می تواند شکایت کند،و در این صورت به آن مرد خواهند گفت:یا باید به نزد زنت بازگردی و با او نزدیکی کنی،و یا او را طلاق دهی،و با عزم طلاق باید از همسر خود کناره گیرد. (1)

« لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و برای کسانی که سوگند یاد می کنند که به زنان خود نزدیکی نکنند،چهار ماه مهلت و انتظار است،پس اگر بازگشتند خداوند آمرزنده و مهربان است،» علی رغم آنکه شکستن سوگند حرام است،ولی چون این سوگند با حقوق مردم ارتباط دارد، /1 خداوند متعال شکستن آن را به سبب نیت پاکیزه ای که همراه با این شکستن است می بخشد.

[227]

« وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاٰقَ -و اگر آهنگ طلاق کردند،باید حقوق زن و تقوی مراعات شود.» فَإِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خداوند شنوا و دانا است.» [228]

پس از طلاق که به سببی یا سبب دیگر صورت می گیرد،بر زن واجب است که عدّه نگاه دارد و در ایام عده که عبارت از سه خون است،شوهر اختیار نکند.و سؤال این است که سه خون یعنی چه؟در بعضی از کتابهای لغت آمده است که میان(القرء)با فتح قاف که مخصوص حیض است با(القرء)به ضم قاف که مقصود طهر و پاک شدن از حیض است،تفاوتی وجود دارد،و این که جمع اوّلی أقراء است و جمع دومی قروء.و بدین گونه آیه دلالت بر آن دارد که دو مرتبه قاعده شدن و سه بار پاک بودن کفایت می کند،پس چون وارد قاعدگی یا حیض سوم شود آن زن جدا شد.و فتوای مشهور بنا بر آنچه در حدیث شریف از زرارة از ابو جعفر علیه السلام روایت شد چنین است:«علی(ع)می گفت:قرء به معنی طهر است که در آن خون قرار می گیرد و جمع می شود،پس چون حیض بیاید،خون

ص :373


1- 18) -نور الثقلین،ج 1،ص 220.

بیرون ریخته می شود؛گفتم مردی بدون جماع زنش را به گواهی دو مرد عادل طلاق داد،گفت چون داخل حیض سوم شود عدۀ آن زن پایان پذیرفته است و می تواند شوهر کند؛گفتم مردم عراق روایت می کنند که علی(ع)می گفت:شوهر زن حق رجوع تا زمانی که از حیض سوم غسل نکرده است دارد،پس گفت:دروغ گفته اند». (1)

بنا بر این اگر زن طلاق گرفته سه بار حیض و سپس پاک شد،از عده بیرون رفته است و اگر حیض نشود باید سه ماه صبر کند که پس از آن از عده بیرون خواهد آمد و برای تصرف در نفس خود آزاد است.

/1 عدّه حقّی از حقوق مرد بر زن او است بنا بر حکمی از احکام خدا.و این برای آن است که در این فاصله شوهر با خود می اندیشد و ممکن است به نزد همسر خویش بازگردد،و نیز از آن روی حکم خدا است که از آمیخته شدن نطفۀ مرد به نطفه ای دیگر جلوگیری می کند و بنا بر این نسب افراد سالم می ماند و از پیدایش گروهی در اجتماع که نسب مشکوک دارند جلوگیری به عمل می آید.

« وَ الْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ -و زنان طلاق گرفته مدت سه حیض صبر می کنند.» فاصلۀ سه بار عادت ماهانۀ خود را انتظار می کشند و اگر در این فاصله نشانه هایی از بارداری در خود مشاهده کردند،بر ایشان واجب است که آن را اظهار کنند.

« وَ لاٰ یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی أَرْحٰامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذٰلِکَ إِنْ أَرٰادُوا إِصْلاٰحاً -و بر ایشان روا نیست که آنچه را خدا در زهدانهای آنان آفریده است پوشیده دارند، اگر به خدا و روز دیگر ایمان دارند.و اگر خواستند که اصلاح کنند،شوهران ایشان شایسته ترند که ایشان را به نزد خود بازگردانند.»

ص :374


1- 19) -البرهان،ج 1،ص 219.

پس در این وقت،یعنی زمان عده،شوهر حق رجوع دارد،بدان شرط که بازگشت او به نزد زنش پس از تصمیم گرفتن برداشتن زندگی زناشویی عادلانه باشد.

« وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ -و زنان را بر مردان حقّی است همانند حقّی که مردان دارند به خوبی.» این درست نیست که کارهای واجبی بر زن تحمیل شود بی آنکه برای او حقوقی معین کنند،مثلا،در آن هنگام که واجب تربّص و انتظار کشیدن تحمیل می شود،حق نفقه در خلال این مدت باید به او داده شود و در واقع:این یک قانون انسانی کلی است که در هر قانونگذاری بایستی ارتباطی میان حقوق و مسئولیتها برقرار شود.

« وَ لِلرِّجٰالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ -و مردان را بر زنان برتری و پایه ای است،» بدان سبب که مرد در محیط خانواده حاکم است،و طلاق به دست او است،و نفقه را او باید بپردازد.

/1 « وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و خدا توانا و حکیم است.» عزیز است در قدرت خود بر مردان و زنان،و حکیم است در تعیین واجبات و ملزم کردن مردم به مراعات آنها.

[229]

طلاق بینهایت قابل تکرار نیست،چه اگر چنین می بود مرد حکم حاکم مطلق را پیدا می کرد که هیچ چیز سبب محدود شدن اقدامات او نبود.تنها می تواند سه بار زن خود را طلاق دهد،و پس از طلاق سوم زن او وقتی برای او حلال می شود که پیش از آن شوهر دیگری انتخاب کرده و از او طلاق گرفته باشد.

« اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ -طلاق دو بار است،» و پس از آنها شوهر باید یکی از دو کار را انتخاب کند:

« فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ -پس از آن یا به خوبی نگاه دارد،» و زناشویی شایسته و آمیزش خوبی فراهم آید؛ « أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ -یا به نیکی رها کند،»

ص :375

یعنی رابطۀ زناشویی را با زن پایان دهد،و آنچه را که باید همراه با اضافه کردن احساس و بخششی بر حقوق به او تسلیم کند.

و در هنگام طلاق،مهر برای زن باقی می ماند و حق ندارد آن را از وی پس بگیرد،جز در یک حالت:و آن چشمپوشی زن است از مهر خود در مقابل این که شوهر به طلاق گرفتن او رضایت دهد،و طبعا در چنین حالتی لازم است مردمان دخالت کنند و معلوم دارند که آیا خواستار طلاق شدن از طرف زن در نتیجۀ تضییع حقوق همسری و مراعات نکردن حدود /1 الاهی یا برخاستۀ از یک خشم یا شهوت زودگذر نبوده باشد.

« وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً -و بر شما روا نیست که چیزی را(از مهر)که به زنان خود داده اید،بازستانید،» « إِلاّٰ أَنْ یَخٰافٰا أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ -مگر آنکه بترسید که نتوانند حدود خدایی را نگاه دارند،» که رابطۀ زناشویی به مرحلۀ دوری از حساسیت رسیده است که در آن نگاهداری حقوق متقابل امکان پذیر نیست.

« فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ - پس اگر ترس آن است که نتوانند حدود خدایی را نگاه دارند(و زندگی زناشویی را به نحو شایسته ادامه دهند)گناهی بر ایشان نیست که زن قسمتی از آن را فدیه دهد،» و از مهر خود مقداری را در برابر گرفتن طلاق خود ببخشد.

« تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -این است حدود خدایی،پس از آنها در نگذرید،و کسانی که از حدود الاهی تجاوز کنند ستمکارند.» این گونه کسان به خود و به اجتماع پیرامون خویش ستم می کنند،و این حدود برای تضمین عدالت اجتماعی و رعایت حقوق همگان وضع شده و هر کس نسبت به آنها تعدی و تجاوز کند ظالم و گناهکار است.

ص :376

[230]

و پس از سومین طلاق،زن بر شوهر سابق خود حرام می شود،مگر آنکه پیش از آن به همسری دایمی مردی دیگر درآمده و با او عمل جنسی انجام داده باشد،در این صورت پس از طلاق گرفتن از این مرد،شوهر سابق وی می تواند بار دیگر او را به همسری خود برگزیند.

« فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یَتَرٰاجَعٰا إِنْ ظَنّٰا أَنْ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ یُبَیِّنُهٰا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ -پس اگر زن را طلاق دهد،دیگر بر او حلال نخواهد بود مگر آنکه زن به مردی دیگر شوهر کند.پس اگر این مرد آن زن را طلاق دهد، گناهی در آن نیست که زن و شوی نخستین،در صورتی که قدرت نگاهداری از حدود الاهی را در خود می بینند،به یکدیگر بازگردند.و این است حدود خدا که آن را برای گروهی که می دانند آشکار می سازد.» /1 یعنی برای علمای دین که حقایق را می فهمند و از اندازۀ اهمیت پیوند زناشویی و نیازمندی آن به نگاهداری حدود و حقوق آگاهند؛بدان سبب که فشار شهوت جنسی از یک سو،و اختلافات حاصل از نزاعهای خانوادگی و توجه به امور منفی از سوی دیگر،این پیوند را متزلزل و بنیان خانواده را مشرف به زوال می سازند، و به همین خدای متعال حدود و مرزهایی قطعی برای این علاقه و پیوند قرار داده است تا هم شهوت جنسی مستقیم و محکم بماند و به انحرافات ناشایسته نیانجامد، و هم از نیرومندی تأثیر عوامل منفی و نزاعهای خانوادگی کاسته شود.

اجتماع امروز از عدم استقرار رابطۀ جنسی رنج می برد،و در نتیجه از امور منفی برخاستۀ از نابودی خانواده که نابود شدن تکامل اخلاقی و فزونی عقده ها و شیوع بیماریهای هولناک است زیان می بیند.

[231]

پس از عده زن آزاد می شود،و بر مرد است که خوب بیندیشد و ببیند که آیا خواهان زن سابق خود و رجوع کردن به او هست یا نه،و تا فرصت باقی است تصمیم خود را بگیرد،و گرنه حقی در بازداشتن او از درآمدن به ازدواج مردی دیگر و جلوگیری از آزادی او ندارد.

ص :377

« وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لاٰ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا -و چون زنان را طلاق گفتید و به پایان مدت خود رسیدند،یا آنان را به نیکی نگاه دارید،یا به نیکی رها کنید، و آنان را برای زیان رساندن و تعدی کردن به ایشان نگاه ندارید،» برای این که به آنان زیان برسانید،و از بستن پیمان زناشویی با مرد دیگری مانع شوید،که دشمنی و ستمی بزرگ است.

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ -و هر کس چنین کند،بر خود ستم کرده است.» از آن روی که حدود خدا برای پاسداری از حقوق مردم موافق با مصلحت همه است؛پس اگر شخص از آنها تجاوز کند و حقوق دیگران را در معرض تعدّی قرار دهد،شخص دیگری خواهد آمد و حقوق خود را در معرض تجاوز قرار خواهد داد،و بدین گونه هرج و مرج رواج پیدا خواهد کرد.بنا بر این،پیش از آنکه کسی در اندیشه ستم کردن بر مردم بیفتد،ناگزیر باید این ستم را در چارچوب اجتماعی کلی قرار دهد و موقعیت را تحلیل کند.آیا خواهان آن است که ظلم و نابسامانی و...و...به اجتماع بازگردد یا نه. /1 اگر خواهان این ظلم است اقدام کند و منتظر نتایج آن باشد.از این جا است که قرآن این ستمکاران را به یاد نعمت رسالت می اندازد و می گوید:

« وَ لاٰ تَتَّخِذُوا آیٰاتِ اللّٰهِ هُزُواً وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتٰابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ -و آیات خدا را به ریشخند مگیرید،و نعمتی را که خدا به شما داده و کتاب و حکمتی را که بر شما فرستاده و با آن به شما پند می دهد،به یاد آورید.» آیا دوست دارید که به زندگی دوران جاهلیت بازگردید که در آن نه کتابی بود و نه دستوری برای زندگی شما،و نه حکمتی که جزئیات رفتار شما را بیان کند؟ « وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و از خدا بترسید و

ص :378

بدانید که خدا به هر چیز دانا است.» این اندیشه،در واقع تضمینی برای روان شدن حدود خدایی بیان شدۀ در آیات پیشین است،و جوهر این آیات به شمار می رود که در آنها با ما از تقوی و پرهیزگاری در مظاهر گوناگون سخن گفته است.

[232]

آیا زن می تواند پس از پایان پذیرفتن ایام عده به شوهر اول خود بازگردد؟طبعا اگر این را خود برگزیند و بدون اجباری باشد که از طرف شوهر بر او تحمیل شده،البتّه جایز است.چیزی که هست بعضی از نزدیکان او،همچون پدر و برادران و خواهران و دیگران هستند که ممکن است او را از این کار منع کنند،و اینان ستمکارند.

« وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ تَعْضُلُوهُنَّ -و چون زنان را طلاق دادید و مدّت خود را به پایان رسانیدند،از این بازشان مدارید،و آزارشان مدهید.» « أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ إِذٰا تَرٰاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ -که اگر با شوهران خود به نیکی رضایت دو طرفه پیدا کردند،دوباره عقد زناشویی ببندند.» /1 « ذٰلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِکُمْ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ -این پندی است برای کسانی از شما که به خدا و روز دیگر ایمان دارند،و این برای شما پاکتر و پاکیزه تر است.» « وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ -و خدا می داند و شما نمی دانید.» از زیانهای خودداری جنسی آگاهی ندارید که به انفجاری هولناک خاتمه پیدا می کند.

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 233 تا 242]

اشاره

وَ اَلْوٰالِدٰاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کٰامِلَیْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یُتِمَّ اَلرَّضٰاعَةَ وَ عَلَی اَلْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاٰ تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا وَ لاٰ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی اَلْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِکَ فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالاً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاٰدَکُمْ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِذٰا سَلَّمْتُمْ مٰا آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (233) وَ اَلَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (234) وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ اَلنِّسٰاءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اَللّٰهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لٰکِنْ لاٰ تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاّٰ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اَلنِّکٰاحِ حَتّٰی یَبْلُغَ اَلْکِتٰابُ أَجَلَهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (235) لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی اَلْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی اَلْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتٰاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُحْسِنِینَ (236) وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا اَلَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ اَلنِّکٰاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ وَ لاٰ تَنْسَوُا اَلْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (237) حٰافِظُوا عَلَی اَلصَّلَوٰاتِ وَ اَلصَّلاٰةِ اَلْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ (238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالاً أَوْ رُکْبٰاناً فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اَللّٰهَ کَمٰا عَلَّمَکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (239) وَ اَلَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً وَصِیَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَی اَلْحَوْلِ غَیْرَ إِخْرٰاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِی مٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (240) وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُتَّقِینَ (241) کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (242)

ص :379

ص :380

معنای واژه ها

233[حولین]

:حول،به معنی سال است که در آن اعلال به قلب صورت گرفته است،چنان که گفته اند:«حال الشیء عما کان علیه».یعنی آن چیز از آن گونه که بود منقلب شد و به صورت دیگر درآمد،مشاهده می شود،و به قولی از انتقال موجود در«تحوّل»گرفته شده است.

[تکلف]

:به معنی التزام شاق و دشوار است و اصل آن از کلف است که پیدایش اثری است که لازمۀ آن وجود چیزی برای پیدایش این اثر در آن می باشد.

[وسعها]

:وسع به معنی طاقت است.

235[عرّضتم]

:تعریض به معنی به کنایه گفتن و ضد آن تصریح است،و اصل آن از«العرض من الشیء»است

ص :381

که به معنی کنار و گوشه ای از آن است.

[خطبة]

:خطبه کلامی است که با آن گره زناشویی بسته می شود.از خطاب به معنی ایراد سخن گرفته؛و آن به معنی موعظه نیز هست.

[أکننتم]

:إکنان به معنی پوشاندن و کنّ نیز همین معنی را دارد،و تفاوت آنها در این است که اکنان پنهان کردن در نفس است و گفته نمی شود«کننته فی نفسی»و کنّ به معنی صون و نگاهداری است و در قرآن است: «بَیْضٌ مَکْنُونٌ» .

238[حافظوا]

:حفظ به معنی نگاهداری چیزی در نفس است و شبیه به آن است ضبط کردن آن چیز و جلوگیری از رفتن آن.و حفظ بر خلاف نسیان(فراموشی)است؛و حفیظه به معنی حمیت است و حفاظ به معنی محافظت.

[قانتین]

:اصل قنوت دوام دادن به امر واحد است،و به قولی اصل آن طاعت است،و گفته اند که اصل آن دعا کردن در حال قیام است.

239[رجالا]

:جمع راجل است که به معنی کسی است که بر سر پا ایستاده است،خواه ساکن باشد خواه در حال راه رفتن.

[رکبانا]

:جمع راکب به معنی سوار است،و هر چیز که بر بالای چیز دیگر باشد بر آن رکوب یافته است.

ص :382

/1

تقوی در اداره کردن خانه

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به مناسبت بحث دربارۀ طلاق،خداوند حکم رضاع(شیر دادن فرزند)را بیان می کند،چه بسیار می شود که همین امر اختلافی در خانواده را سبب می شود؛بر زن واجب است که نوزاد خود را شیر بدهد،به همان گونه که به شوهر واجب است که نفقه یعنی هزینۀ زندگی زن و فرزند خود را بدهد،چیزی که هست حدود شیر دادن و مقدار انفاق بسته به توانایی و استطاعت است،بدان سبب که خداوند مردمان را به بیش از آنچه طاقت تحمل آن را دارند مکلف نمی سازد.

زن و شوهر می بایستی در کارهای مربوط به خانه و مخصوصا دربارۀ نوزاد با یکدیگر مشورت کنند،و قرار مناسبی برای پایان دادن به دوران شیر دادن کودک بگذارند،و نیز شوهر می تواند زنی را برای شیر دادن فرزند خود اجیر کند،به شرط این که تمام مزد را خود او بدهد.

شرح آیات:
اشاره

[233]

« وَ الْوٰالِدٰاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کٰامِلَیْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ -و مادران دو سال تمام فرزندان خود را شیر می دهند،و این برای کسی است که بخواهد شیر دادن را تمام کند.» /1 این دوران شیر دادن فطری است که نوزاد در آن به شیر مادر که بهترین خوراک برای او و بالخاصه در نخستین روزهای آن است،نیاز دارد.و بر زن روا نیست که از این وظیفۀ واجب خود به عنوان مادر بگریزد،و سرنوشت فرزند خود را به خاطر سببهای تجملی جزئی به مخاطره بیندازد.چه،آیندۀ فرزند او متّکی بر این

ص :383

شیر است و از لحاظ علمی ثابت شده است که بیشتر ناتوانیها و بیماریها در فرزندان نتیجۀ محروم ماندن از شیر مادر است.

« وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ -و بر پدر است که خوراک و پوشاک مادر را به خوبی و خوشی بدهد.» بر پدری که مادر کودک نوزاد خود را از او دارد و برای او به دنیا آورده، واجب است که در پرداختن هزینۀ زندگی زن و فرزند به صورتی درخور و خوب و بنا بر سطح زندگی اجتماعی آنان کوتاهی نکند:

« لاٰ تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا وَ لاٰ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ -به هیچ تکلیفی بیش از وسع و توانایی او نمی شود؛هیچ مادری،نباید به سبب فرزند خود زیان ببیند،و هیچ پدری نباید برای فرزند خود زیان ببیند.» روا نیست که عاطفۀ پدر و مادر بهانه ای برای زیان رساندن به ایشان از طریق فرزند شود،همچون ابن که از دیدار دیگر منع شوند،یا این که یکی از دو همسر دیگری را برای رعایت حق فرزند از لذت جنسی محروم سازد.در حدیثی مأثور از امام صادق(ع)،در تفسیر این گفتۀ خدای تعالی: «لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ» آمده است که گفت:«زن،در آن هنگام که مرد می خواست با او نزدیکی کند،دست خود را به جانب شوهر بلند می کرد و می گفت نمی گذارم،بیم آن دارم که از تو حامله شوم و مرد به زن می گفت:با تو نزدیکی نمی کنم چه ترس آن دارم که از من حامله شوی و فرزند خودم را بکشم،و خدا چنین دستور داد:«این که مرد مایۀ زیان زن،یا زن مایۀ زیان مرد شود». (1)

که از نص دوم چنان برمی آید که معنی آنچه در آیه آمده جایز نبودن منع پدر از دیدار فرزندش است،یا عکس آن در صورتی که فرزند نزد شوهر بوده باشد.

/1 و حدیثی مأثور از امام صادق(ع)چنین است:«نیز بر وارث روا نیست که سبب زیان زن شود و بگوید:نمی گذارم فرزندش نزد او بیاید،و نیز اگر چیزی از

ص :384


1- 20) -المیزان،ج 2،ص 251.

مال فرزندان زن نزد او است به آنان زیان برساند،و بر ایشان سخت بگیرد». (1)

« وَ عَلَی الْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِکَ -و بر وارث نیز چنین است،» و باید هزینۀ زندگی خانواده را بدهد.

« فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالاً -پس اگر خواستند(فرزند خود را)از شیر بگیرند،» لا بد با این کار،همچون دیگر کارهای خانواده، « عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ -با رضایت و مشاورۀ دو طرف صورت بگیرد،» ولی بدان شرط که سبب تضییع حقوق مادر که فرزند خود را شیر داده است نشود،بلکه بر پدر لازم است به اندازه ای که مادر شیر داده است حق او را بدهد و سپس فرزند را به دایه بسپارد.

« فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاٰدَکُمْ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِذٰا سَلَّمْتُمْ مٰا آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -پس گناهی بر ایشان نیست؛و اگر بخواهید که برای فرزندان خود دایه بگیرید،گناهی بر شما نیست،بدان شرط که آنچه را که باید بدهید به خوشی بدهید؛و از خدا بترسید،و بدانید که خدا به آنچه می کنید بینا است.» تقوی و ملتزم بودن به حدود الاهی در قضایای اجتماعی انسان،آدمی را از هرج و مرج و بی مسئولیتی می رهد.

حق شوهر پس از وفات

[234]

تسلسل طبیعی در جریان طلاق و شیر دادن فرزند و نگاه داشتن عدّه، /1 ما را به بحث دربارۀ ملتزم بودن زن به سوگوار بودن بر شوهرش پس از وفات او، همچون حقی از حقوق شوهر بر زن،از یک سو،و نگاه داشتن عده از سوی دیگر

ص :385


1- 21) -المیزان،ج 2،ص 256.

می کشاند.

« وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ -و کسانی از شما که بمیرند و زنانی از خود بر جای گذارند،(این زنان)چهار ماه و ده روز انتظار می کشند،و چون این مدت به پایان برسد،» « فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ -پس گناهی بر شما نیست در آنچه زنان در حق خود به نیکی انجام دهند،» و آنان آزادند که در نفس خود هر گونه بخواهند تصرف کنند،و بدون دخالت دیگران به همسری هر کس که خواسته باشند درآیند.مگر این که دخالت از راه امر به معروف و نهی از منکر جاری میان همۀ مسلمانان باشد،و به همین سبب است که در این آیه و آیات گذشته کلمۀ«بالمعروف»تکرار شده است تا معلوم شود که آنان خود مسئول تصرفات خویش در چارچوب ارزشهای عمومی اجتماعند،و این همان چیزی است که در لغت قرآن با لفظ«معروف»بیان شده است،یعنی ارزشهای رسالتی مورد اعتراف اجتماع،و اگر به جای معروف منکر بگذاریم،باید گفت که همگان دربارۀ عمل آن زنان مسئولند و باید ایشان را از کارهای ناپسند و منکر بازدارند.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و خدا به آنچه می کنید آگاهی دارد.» تعدی شما را نسبت به حقوق آنان می بیند،به همان گونه که از راهنمایی شما را آنچه خوب است در حق ایشان آگاه است،و بنا بر این مبادا تصرفات نامشروع خودتان را با پوشش امر به معروف و نهی از منکر بپوشانید.

چگونه همسر خودت را انتخاب می کنی

[235]

شهوت جنسی باید به راهی بیفتد که برای اجتماع سودمند باشد،و گرنه جز زیان چیزی به بار نمی آورد، /1 و راه درست آن زناشویی است؛و زناشویی با اختیار آغاز می شود،و در این عمل اختیاری شیطان به صورت منفی دخالت می کند،

ص :386

و دو طرف را به کار زشت دعوت می کند،و بر مسلمان است که بردبار باشد و در این گیرودار از خدای خود بترسد،و از حدود شریعت خارج نشود،بلکه دیدار خود را همچون مقدمه ای برای همسر شدن با زن و بنا کردن یک خانواده پاک قرار دهد.

مناسبت خواستگاری در این جا،بحثی است که پیشتر از زنان طلاق گرفته گذشت و این که آنان از راهی شجاعانه تر از دختران بکر به جستجوی شوهر می پردازند،در صورتی که اینان شهوت جنسی خویش را در غلافی محفوظ می دارند.

« وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ -و گناهی بر شما در آن نیست که به کنایه خواستگاری از زنان را آشکار کنید،» همچون این که مثلا بگویید که خانۀ من وسعت دارد،یا به همسری نیازمندم،یا این که می خواهم به خانه و زندگیم سر و صورتی بدهم و غیر اینها.

« أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ -یا آن را در جان خود پنهان دارید،» و زناشویی را همچون نقشه ای تصور کنید که در عملی کردن آن می اندیشید.

« عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لٰکِنْ لاٰ تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا -خدا می داند که شما به یاد زنان هستید،ولی پنهانی به آنان وعده مدهید،» چه در آن هنگام که زن و مردی با یکدیگر خلوت می کنند،شیطان دخالت می کند.

« إِلاّٰ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً -مگر این که چیز خوبی بگویید.» و این گفتار نیک تفکر در خود زناشویی است نه چیزهایی دیگر.

« وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکٰاحِ حَتّٰی یَبْلُغَ الْکِتٰابُ أَجَلَهُ -و عزم به بستن پیمان زناشویی جزم نکنید تا آن گاه که کتاب به پایان خود برسد،» و موعد عدّه پایان پذیرد.

« وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ -و بدانید که خدا آنچه را که در خاطر شما است می داند،پس از او بر حذر باشید،» /1 و نسبت به حدود الاهی در خواستگاری از زنان تجاوز مکنید،و در برقرار

ص :387

کردن رابطۀ جنسی شتابزده نباشید،و سپس دربارۀ پیوند زناشویی بیندیشید؛ولی اگر کاری از این گونه از شما سر بزند،از رحمت خدا نومید نباشید و به راه راست بازگردید و توبه کنید.

« وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ -و بدانید که خدا آمرزنده و بردبار است.» [236]

و چون عقد زناشویی با یکی از زنان طلاق قرار گرفته یا جز آن بستید،ولی پیش از نزدیکی کردن با او به سببی تغییر عقیده پیدا کردید،امکان خودداری از تکمیل زناشویی پس از پرداخت قسمتی از مهر وجود دارد،و اگر مهر از پیش معین نشده باشد،بر شما لازم است که به قدر وسع خود مقداری از مال به او بپردازید:

« لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ -گناهی بر شما نیست که پیش از آنکه با زنان تماس برقرار ساخته و یا برای آنان مهری معین کرده باشید،آنان را طلاق گویید،ولی آنان را (از مقداری مال)برخوردار کنید،» مقداری که بستگی به اندازه دارایی و نداری خودتان دارد:

« عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتٰاعاً بِالْمَعْرُوفِ -بر توانگر به اندازۀ خویش و بر تنگدست به فراخور حالش،برخوردار کردنی به نیکی،» و نباید این برخوردار کردن برای هدفی غیر شریف و مقدمه ای برای منکر باشد.

« حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ -حقی است بر نیکوکاران.» این تمتّع در واقع گونه ای از احسان واجب است،بدان سبب که شوهر در مقابل آن چیزی دریافت نمی کند،ولی برای زن در واقع نوعی تسلی خاطر از آزاری است که با اقدام مرد به طلب زناشویی و سپس چشم پوشیدن از آن به او رسیده است.

معین کردن اندازۀ مهر در این حالت به عرف عام بنا بر اوضاع و احوال هر

ص :388

منطقه بازمی گردد.در حدیثی از امام جعفر صادق(ع)در این باره چنین آمده است:

/1 «اگر مهر معین شده،مرد باید نصف آن را بپردازد،و اگر چنین نباشد،باید بنا بر آنچه مرسوم است عمل کند». (1)

[237]

آنچه گذشت در مورد معین نشدن مهر بود،ولی اگر معین شده باشد و شوهر پیش از مباشرت همسر خود را طلاق گوید،بر او لازم است که نیمی از آن را بپردازد.

« وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً -و اگر آنان را پیش از نزدیکی کردن طلاق گویید،و برای آنان مهری معین کرده باشید،» « فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ -پس نیمی از آن را باید بپردازند، مگر این که زنان از آن چشم بپوشند،» « أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ -یا کسی که ولی او و بستن عقد نکاح به دست او است از گرفتن آن صرف نظر کند.» « وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ -و اگر(از گرفتن نیمۀ مهر)صرف نظر کنید، به پرهیزگاری نزدیکتر است.» « وَ لاٰ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و میان خود فضل و احسان را فراموش مکنید که خدا به آنچه می کنید بینا است.» یعنی فراموش مکنید که میان شما علاقه و پیوندی وجود دارد،و بر شما است که از آن محافظت کنید و نگذارید که به سبب بدرفتاری این رابطه بریده شود،و بدانید که امکان آن هست که هر دو طرف درآینده از این پیوند بهره برداری کنید.

/1 جامعۀ اسلامی باید چندان مستحکم باشد که مسائل منفی اتفاقی نتواند در آن تأثیر کند،و حتی اختلافات باید به صورتی تسویه شود که به دنبال آن امکان

ص :389


1- 22) -المیزان،ج 2،ص 258.

برقرار شدن توافقهای بهتر در زمینه های دیگر وجود داشته باشد.

مسلمان باید به برادران خود احسان و تفضل داشته باشد،و منتظر احسان و تفضل ایشان نباشد.

[238]

علاقه میان مسلمان و مسلمان را خدا باید مبارک کند،از آن روی که مسلمان از دیدگاه الاهی برادر مسلمان است،و هر چه این علاقه به سبب اختلافات پیش آمده سست شود،لازم است از طریق حرکت ایمانی تازه ای که مایۀ تقویت برادری ایمانی است،جبران و تقویت شود.

از همین روی خدا در این جا و در گیر و دار اختلافات خانوادگی به نماز،به این اعتبار که وسیلۀ نزدیکی به خدا است،سفارش می کند و می گوید:

وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ

« حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ -از نمازها و نماز میانه پاسداری کنید،و در برابر خدا به دعا بایستید.» چنان می نماید که نماز میانه نماز ظهر است که آدمی فرورفتۀ در امور دنیا است،و مواظبت داشتن نسبت به نماز در این زمان،برای فرد مسلمان ایمنی و مقاومتی در برابر تأثیر پذیرفتن از امور و مسائل منفی دنیا به وجود می آورد.

[239]

و پاسداری و محافظت از نمازها اختصاص به ایام صلح و صفا ندارد،بلکه در جنگ نیز چنین است و باید دربارۀ نماز اهتمام شود،چه به ما روح تازه ای می بخشد که در جنگ و پیروزی به ما مدد می رساند:

« فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالاً أَوْ رُکْبٰاناً -پس اگر(از دشمن)بیم دارید،به حال پیاده یا سواره(نماز گزارید)،» /1 یعنی به هر صورت ممکن نماز را اقامه کنید،ولی هنگامی که از کسی بیمی ندارید،نماز را با تمام شرایط آن به انجام برسانید:

« فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللّٰهَ کَمٰا عَلَّمَکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ -پس چون ایمن شدید خدا را بدان گونه یاد کنید که به شما آموخت و پیش از آن

ص :390

نمی دانستید.» به یاد خدا باشید و به یاد این که شما را به دین تازه هدایت کرد،و شما را از گمراهی رهانید،و سخت به دین خود متمسک باشید.

[240]

پس از آنکه قرآن به ما فرمان داد که محافظ نماز در حال و مخصوصا در حال شدت خوف باشیم تا بر تقوای ما در راه دشوار زندگی بیفزاید،به آن بازمی گردد که بعضی از احکام مستحبّ ازدواج را به ما بیاموزد،که از میان آنها دو تا از همه برجسته تر است:یکی این که مرد وصیت کند که پس از وفات وی همسرش مدت یک سال در خانۀ او بماند بی آنکه ورثه او را به ترک آن خانه بتوانند مجبور کنند؛و دوم این که شوهر پیوند انسانیت خود را با زن مطلقه اش نگاه دارد،و پس از پایان یافتن پیمان زناشویی احسان نسبت به او را فراموش نکند:

« وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً وَصِیَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْرٰاجٍ -و کسانی از شما که فوت می کنند و همسرانی را بر جای می گذارند،باید وصیّت کنند برای همسرانشان بهره مندی از خوراک و پوشاک را تا یک سال بدون بیرون راندن ایشان از خانه.» یعنی مرد باید وصیت کند که همسرش نفقه و حق سکونت در خانه را تا یک سال داشته باشد.و این وصیت سبب آن نیست که زن مجبور به ماندن در خانه است،بلکه این تنها حقی برای او است و می تواند از آن چشم بپوشد و آزادانه هر کار که می خواهد بکند.

« فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِی مٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ -پس اگر بیرون رفتند،در آنچه به میل خود با انجام دادن کار نیک کرده اند،گناهی بر شما نیست.» چه،او آزاد است.پس از پایان یافتن ایّام عدۀ وفات،می تواند شوهر کند یا به مسافرت برود یا به عمل مشروع دیگری بپردازد.

/1 « وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و خدا عزیز و غالب و حکیم است.» و خدا بر اعمال بندگان خود ناظر و مسلط است و به حکمت خود پاداش هر

ص :391

عمل را می دهد،و این زن شوهر مرده نمی تواند از زیر نفوذ قدرت و حکمت خدا خارج شود،و اگر از خانۀ شوهر خود بیرون رفت و به انجام دادن کار زشت و نامشروعی پرداخت،کیفر آن را خواهد دید و بنا بر این:زندانی کردن وی در خانه روا نیست، برای این که خدا برای نگاهبانی از او کافی است،و او عزیز و حکیم است.

[241]

و دربارۀ موضوع ادامه یافتن علاقۀ انسانی میان طلاق گرفته ها علی رغم پایان یافتن پیوندهای زناشویی،پروردگار ما می گوید:

« وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ -و زنان طلاق گرفته را بهره ای است به نیکی که حقی برای پرهیزگاران است.» و این برای دوران پس از عدّه است.اما در خلال آن همچون همسر است و استحقاق انفاق کامل دارد.

[242]

و با پایان یافتن بیان قرآن دربارۀ حدود پیوند زناشویی که ملتزم بودن به آن و مراعات پرهیزگاری در آن کردن واجب است،فصلی از فصول تربیت اسلامی برای شخصیت زن مسلمان و بیان سازنده های عمدۀ آن خاتمه پیدا می کند.

در پایان قرآن به یاد ما می آورد که تقوی خود نتیجه ای از نمود رشد عقل در فرد مسلمان است،چه آیات قرآنی انگیزندۀ عقل است،و کار مایۀ تفکر را در انسان مسلمان به عمل وا می دارد،و شخص متوجه پروردگار خویش می دهد،و از او می ترسد،و بنا بر این در تمام جوانب زندگی متعهّد به حدود شریعت می شود.و لذا خدا می گوید:

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -بدین گونه خدا آیات خود را برای شما بیان می کند،باشد که خرد خود را به کار بیندازید و بفهمید.» /1 /1 /1 /1

[سوره البقرة (2): آیات 243 تا 249]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ فَقٰالَ لَهُمُ اَللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیٰاهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (243) وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (244) مَنْ ذَا اَلَّذِی یُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً وَ اَللّٰهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (245) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ اِبْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ قٰالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (246) وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً قٰالُوا أَنّٰی یَکُونُ لَهُ اَلْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ اَلْمٰالِ قٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی اَلْعِلْمِ وَ اَلْجِسْمِ وَ اَللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (247) وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلتّٰابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمّٰا تَرَکَ آلُ مُوسیٰ وَ آلُ هٰارُونَ تَحْمِلُهُ اَلْمَلاٰئِکَةُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (248) فَلَمّٰا فَصَلَ طٰالُوتُ بِالْجُنُودِ قٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاّٰ مَنِ اِغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَلَمّٰا جٰاوَزَهُ هُوَ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قٰالُوا لاٰ طٰاقَةَ لَنَا اَلْیَوْمَ بِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالَ اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا اَللّٰهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (249)

ص :392

ص :393

معنای واژه ها

243[یقرض]

:قرض به معنی بریدن جزئی از مال و دادن آن به کسی بدون بخشیدن است که باید عین یا مثل آن را پس بدهد.و اصل قرض،بریدن با دندانهای نیش است.

[یضاعفه]

:تضعیف و مضاعفة به معنی افزودن بر اصل چیزی است تا دو برابر یا بیشتر شود.

[یقبض]

:قبض به معنی تنگ گرفتن و ضد بسط است و کف دست بر روی چیزی نهادن.و قبض روح به معنی مردن است.

244[الملأ]

:به معنی گروهی از اشراف مردم است.و اصل آن اجتماع در چیزی است که احتمال افزایش ندارد.و اشراف را از آن روی ملأ می خوانند که مزیدی بر شرف ایشان نیست،یا این که هیبت آنان سینه ها را پر کرده است.

ص :394

[اصطفاه]

:یعنی او را برگزید.

[بسطة]

:فضیلت در جسم و مال است.

245[التابوت]

:تابوت صندوقی است که مرده را در آن می گذارند.

[سکینه]

:گرفته شدۀ از سکون است؛و سکینه و سکن یکی و به معنی از میان رفتن ترس است.

[فصل]

:به معنی جدا کردن،و«فصل بالجنود»یعنی آنان را به راه انداخت و از جای خود دور کرد.و«فصل الصبیّ»یعنی او را از شیر گرفت.

[یطعمه]

:در آب هم برای نوشیدن و چشیدن آن لفظ «طعم»به کار می رود همچون خوراک و طعام.

[جاوزه]

:مأخوذ از جواز است که به معنی گذشتن از چیزی است.

[فئة]

:معنی گروهی از مردم است.

/1

فرمانروایی خدایی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با وجود آنکه این فصل-چنان که از ظاهر آن برمی آید-دربارۀ موضوعات مختلف بحث می کند،باید گفت که در آن حقیقت واحدی همۀ این موضوعات را به یکدیگر ارتباط می دهد،و آن حقیقت از راه پرداختن به این موضوعات به دست می آید،و این روش و برنامۀ قرآن حکیم است.قرآن حقایق

ص :395

مجرد را مورد بحث قرار نمی دهد،بلکه آن را در ضمن تحملهای واقعی و توجیهات تربیتی وارد بحث می کند.دیدیم که آیات پیشین چگونه تقوی را به میانجیگری بحث کردن در مجموعه ای از قضایا در جنگ و صلح و در مبارزۀ با دشمن خارجی و مبارزۀ داخلی و مخصوصا در خانواده مورد گفتگو قرار داد.

و در این جا مسئله مورد بحث قرآن در موضوع ایمان داشتن به این امر است که خدا در زندگی به حکم خود فرمان می دهد و همۀ کارها مستقیما به دست او است و،بر خلاف تصور یهودیان،خدا از به کار انداختن مستقیم سلطۀ خدایی خود دور نیست.

این حقیقت،در مرگ و زندگی،و در توانگری و درویشی،و در /1 فرمانروایی که خدا آن را به هر کس بخواهد می دهد،و در پیروزی که آن را به هر کس بخواهد می بخشد،و در رسالت و پیغمبری که هر که را بخواهد برای آن برمی گزیند،تجسم واقعی پیدا می کند.

این حقیقت،توجیهاتی تربیتی دارد که در کار زار در راه خدا بدون بیم داشتن از مرگ(چرا که زندگی به دست خدا است)،و در بخشیدن مال و انفاق بدون ترس از ناداری،و فرمانبرداری از کسی که به فرمان خدا به فرمانداری رسیده و ملتزم توجیهات او بودن،و ایمان داشتن به همۀ فرستادگان خدا و در انفاق در راه خدا متجلّی می شود.

و قرآن این تجسمهای واقعی و این توجیهات را در ضمن حکایتهای تاریخی عبرت انگیز بیان کرده و راهنماییهای تربیتی را در آنها مندرج ساخته است.

ولی یک سؤال مطرح می شود:آیا بهتر نبود که قرآن به صورتی تجریدی و انتزاعی محض از حقایق واقعی سخن می گفت که،مثلا،فلاسفه یا علم کلام اسلامی چنین می کنند؟ و جواب این است که:نه...چرا که قرآن کتاب زندگی و کتاب پاکیزه سازی است،و از آن روی که کتاب زندگی است،ما را به ظلمات تجریدات ذهنی که چیزی جز خودش را مجسم نمی سازد،و چیزی جز خیالات

ص :396

میانتهی که شبیه ترین چیز به اشکال هندسی و محاسبات ریاضی است رهبری نمی کند،بلکه با ما از ظواهر و نمودهای حیات ما سخن می گوید که بعضی از آنها پایان نمی پذیرد و تکرار پیدا می کند،همچون نمود تاریخی،و بعضی از آنها ممتد و پیوسته است همچون نمود طبیعی،و بعضی را خود می سازیم همچون نمود جنگ و صلح.و این همه برای آن است که افکار ما را هر چه بیشتر با واقعیت خارجی پیوند دهد،و سپس دیدی برخاستۀ از حقیقت کلی دربارۀ این نمود به ما بدهد که دیدی تاریخی و طبیعی در افعال انسان است.و با این کار ما را از واقعیت دور نمی کند، بلکه دوربین بزرگ کننده و سالمی در اختیار ما قرار می دهد که از طریق آن به زندگی می نگریم،و این دوربین خود رؤیت و دیدار و حقیقت کلی است(مثلا حقیقت کلی و استیلای خدا بر زندگی).

و از سوی دیگر:قرآن نمی خواهد دلهای ما را به دوستی خدا سیراب یا افکار ما را به اعتقاد به خدا اشباع کند،بدون آنکه این دوستی و این ایمان بازتابی عملی برای /1 زندگی ما داشته باشد،و به همین سبب است که هر وقت با ما از یک نمود تاریخی سخن می گوید،و دیداری حقیقی از آن برای ما فراهم می آورد،بر آنها یک عبرت تربیتی می افزاید،و به کاری که لازم است به انجام دادن آن قیام کنیم فرمان می دهد،و باشد که این روش و برنامه را در آیات آینده مشاهده کنید.

شرح آیات:
اشاره

[243]

بیم از مبتلا شدن به طاعون اهل قریه ای را از زادگاهشان فراری کرد،ولی طاعون در پی آنان روانه شد و آنان را در بیابان نابود ساخت،و پس از مدتی پیامبری بر آنان گذشت و ایشان را مشتی استخوانهای پوسیده یافت،پس از خدا خواست که آنان را زنده کند و دعایش به اجابت رسید.این واقعیت،نشان می دهد که خدا کسی است که می میراند و زنده می کند:

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقٰالَ لَهُمُ اللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیٰاهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّٰاسِ -آیا آگاه نشدی از

ص :397

حال کسانی که هزار هزار از بیم مرگ از خانه های خود بیرون رفتند،پس خدا به ایشان گفت:بمیرید،و پس از آن زنده شان کرد.و خداوند نسبت به مردم بخشنده است،» و در آن زندگی به ایشان بخشیده تجسد پیدا کند، « وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ -ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند،» از خدایشان که نعمت حیات را به ایشان ارزانی داشته و خود مرگ نیز فضلی از خدا است.

[244]

در صورتی که بر ایشان واجب است که:بخشندۀ زندگی را بشناسند،و سپس در تقدیم کردن زندگی خود به او شتاب کنند،چرا که از او است و به او بازمی گردند.

« وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و در راه خدا کارزار کنید و بدانید که خدا شنوا و دانا است.» اصوات ظاهری را می شنود و از نیتهای باطنی آگاه است،پس با کارزار خود کینه و ریایی نیامیزید،بلکه این کار را محض برای خدا و در راه او انجام دهید.

کارزار در راه خدا این حقیقت را مجسم می سازد که خدا بخشندۀ زندگی است، /1 و آنچه از مؤمن پسندیده است این است که ایمان وی به این حقیقت به این درجه برسد تا درستی ایمان داشتن وی به خدا ثابت شود.

[245]

و خدا به همان گونه که بخشندۀ زندگی است،بخشندۀ همۀ نعمتهای زندگی نیز هست،و به هر کس بخواهد فراخی زندگی می بخشد،و بر هر کس بخواهد زندگی را تنگ می کند،ولی این کار به عبث صورت پذیر نمی شود، بلکه به اندازۀ بخشندگی فرد در راه خدا است،و تجارت با خدا همان تجارتی است که خدا در کتاب خود مردم را به آن خوانده و در این جا چنین گفته است:

« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً - کیست که از روی نیکی به خداوند وام دهد تا خداوند آن را چند برابر کند؟»

ص :398

آیا در جهان بانکی هست که،در مقابل صد،سیصد و بیشتر بدهد؟ولی خدا این کار را می کند و از ما می خواهد تا در راه او انفاق کند و بر نسبتی بزرگ چند برابر آن را به ما عوض دهد.

« وَ اللّٰهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ -و خدا تنگ می گیرد و فراخی می دهد،» فقر و ناداری به دست اوست که از فقیر دست بخشندگی خود را جمع می کند،و توانگری و دارایی نیز به دست او است،در آن هنگام که دست رحمت خود را بر ثروتمند می گشاید.و این در دنیا است.

« وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و به او بازگردانده می شوید،» و بخشندگان در سرای دیگر در برابر آنچه داده اند پاداشی بزرگ دریافت خواهند کرد.

این آیه مشتمل است بر تجسم زنده ای از مراقبت خدا بر زندگی،به همان گونه که مشتمل است بر توجیهی نسبت به انسان پس از آگاهی از این حقیقت که بخشندگی در راه خدا با هیچ بیمی از فقر و فاقه همراه نیست.

به کارزار کردن فرمان یافتند و پشت کردند

[246]

از سرزمینهای خود با ستم و تعدی بیرون رانده شدند،و از پیامبر خود درخواست کردند که خدا برای ایشان رهبری برگزیند تا در زیر پرچم او با دشمنان خویش نبرد کنند؛ولی در آن هنگام که خدا رهبری برای ایشان انتخاب کرد، /1 پشت کردند و زیر حرف خود زدند.آنان مثلی بودند برای بی ایمانی حقیقی و در نتیجه جدا کردن دین خدا از زندگی،و جدا کردن دین از سیاست،و مردان دین از امور دنیا.

دینی که خدا خواستار آن است،دین زندگی است،و ایمانی که از بندگان خود خواستار آن است،ایمان داشتن به خدای مدبّر جهان هستی و فرمانروای بدون شریک در زندگی است.و چنین ایمانی در نزد آن گروه وجود نداشت،و به همین سبب در امتحان مردود شدند،و پروردگار ما دربارۀ ایشان

ص :399

گفت:

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ -آیا از خبر آن گروه بنی اسراییل پس از موسی آگاه نشدی؟» که وی فرمانروای مطاع ایشان بود از ظلم و ستم فرعون آنان را رهانید.

« إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -در آن هنگام که به پیغمبر خود گفتند:پادشاهی برای ما برگزین تا(به فرمان او)در راه خدا به جنگ بپردازیم.» ولی پیغمبر از سطح فروافتادۀ ایمان ایشان آگاه بود و از همین روی:

« قٰالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا -گفت:آیا ممکن است که اگر کارزار بر شما نوشته شود به جنگ برنخیزید؟گفتند:چگونه می شود که ما در راه خدا کارزار نکنیم،و حال آنکه ما و فرزندانمان را از سرزمینمان بیرون رانده اند؟!» چگونه می شود که نجنگیم،آیا این معقول است؟ « فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ -پس چون جنگ بر ایشان نوشته شد،جز اندکی از ایشان دیگران پشت کردند،و خدا بر ستمگران دانا است.» آنان را پیش از واجب کردن جنگ می شناخت و می دانست که رویگردان خواهند شد،ولی آنان را آزمود تا خود را بشناسند،و حجت را بر ایشان تمام کند،و باشد که مردمان از سرگذشت ایشان عبرت گیرند.

این گروه نمایندۀ دسته ای از مردمند که ایمانی سطحی و ظاهری به خدا دارند،و چون در معرض آزمایش قرار گیرند به او کافر می شوند،چه-از ابتدا-بر این گمان بوده اند که پرستش خدا منحصر به نماز و بعضی از دعاها و تضرعها و بنا بر این تنها بعضی از تعلیمات اخلاقی است،اما خدایی /1 که به جنگ فرمان دهد، و به گردن نهادن به فرمان کسانی که به گمان ایشان شایستۀ رهبری ندارند،خدایی

ص :400

است که به او کفر می ورزند.

[247]

و در نتیجه قصۀ اینان قصۀ مؤمنی است که خود را در بوتۀ ایمان نگداخته و نفس خود را به خدا تسلیم نکرده است،و هنوز رسوبات جاهلیت و ارزشهای آن بر او فرمان می راند،و به همین سبب باید به این قصه گوش فرا داریم و از آن عبرت گیریم:

« وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً و پیامبرشان به ایشان گفت که:خدا طالوت را به پادشاهی شما برانگیخت،» که ناگهان دیوانگیشان آشکار شد و گفتند:چرا طالوت و نه فلان کس یا فلان کس؟ « قٰالُوا أَنّٰی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ -گفتند:

چگونه او بر ما شاه باشد،و حال آنکه ما برای شاهی از او شایسته تریم؟» چه،ثروتمندی ما از او بیشتر است،و شاه باید ثروتمند باشد و طالوت چنین نیست:

« وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمٰالِ -و مال فراوان ندارد!» پس پیامبرشان در پاسخ گفت:فرماندهی جنگ مستلزم مالدار بودن نیست،بلکه به شایستگی دیگری نیاز دارد که در طالوت هست و به همین جهت او را برگزیده است:

« قٰالَ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ - گفت:خداوند او را بر شما برگزید،و در دانش و نیرومندی او را بر شما فزونی بخشید.» شایستگی برای فرماندهی جنگ وابسته به داشتن قدرت علمی و جسمی است،و سپس گزینش او به توسط خدا تضمین برای او است و شما باید به امانت و کفایت او اعتماد داشته باشید،و از این گذشته فرمان خدای شما است که امور بندگان را در دست قدرت خود دارد و بر شما واجب است که بی چون و چرا فرمان او را بپذیرید:

ص :401

« وَ اللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -و خداوند پادشاهی خود را به هر کس که خواهد می دهد،و خدا فراخی دهنده و دانا است.» توانا است و توانایی او گسترده است،و بخشنده است و بخشندگی وسیع دارد،و دانا است پس پادشاهی حقیقی بندگان او است، /1 و شاهی خود را به هر کس که خواهد می بخشد.

[248]

بدین گونه آنان را با برهان خاموش کرد،ولی آنان به این پرسش پرداختند که:چه کس می گوید که خدا طالوت را به شاهی برگزیده است؟و در این جا علامت شاهی او آشکار شد:

« وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التّٰابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمّٰا تَرَکَ آلُ مُوسیٰ وَ آلُ هٰارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلاٰئِکَةُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -و پیامبرشان به ایشان گفت:نشانۀ پادشاهی او این است که تابوت به نزد شما می آید،و در آن آرامشی از پروردگار شما است،و بازمانده ای از آنچه خاندان موسی و هارون بر جای گذاشته اند در آن است،و فرشتگان آن را برمی دارند.در این،اگر مؤمن باشید،هرآینه نشانه ای برای شما است.» آرامش موجود در تابوت بازمانده ای از مرده ریگ پیامبران و برای آن مردم کافی بود تا به پادشاهی طالوت یقین حاصل کنند،ولی با وجود این،چنان که پس از این خواهد آمد،از جنگیدن همراه او خودداری کردند.و تابوت-چنان که در تفسیرها آمده،صندوقی بوده است که مادر موسی فرزند نوزاد خود موسی را در آن نهاده بود،و در نزد فرعون باقی مانده تا آن زمان که بنی اسراییل وارث مملکت فرعون شدند،پس موسی آن را گرفت و میراثهای پیامبران را همراه با میراث خود در آن نهاد و پس او به وصی وی یوشع رسید.

و تابوت(یا صندوق عهد)بزرگتر از پرچم در نظر گرفته می شد،و عنوان شعار برای بنی اسراییل داشت،و کافران بت پرست در سرزمین فلسطین بر آن استیلا یافته بودند،و بنی اسراییل پیوسته دل در هوای آن داشتند.پس چون پیغمبر

ص :402

ایشان شموییل به آنان خبر داد که هر چه زودتر به آن دست خواهند یافت،شادمان شدند و آن را دلیل پیروزی بر دشمنان خود دانستند.

در تفاسیر آمده است که:کافران دل خوشی از صندوق نداشتند،چه پیوستۀ مایۀ نکبت ایشان بود و آن را به فال بد می گرفتند.پس بر آن شدند که صندوق را میان دو گاو در جهت مخالفت ایستاده به آن ببندند و با هجوم آوردن به گاوها در بیابان چنان کنند که گاوها آن را با خود ببرند،و این امر مصادف بود با همان زمان که خدا-به توسط شموییل-طالوت را بر شاهی بنی اسراییل برگزید و به آنان وعده داد که فرشتگان تابوت را برای ایشان بازخواهند آورد.پس فرشتگان دو گاو را به سوی سرزمین بنی اسراییل راندند،و در این باره گفته های دیگر نیز هست.ولی آنچه برای ما مهم است،عبرتی است که از آن برای ما حاصل می شود و می پرسیم:

تابوت سکینه و باقی چیزها در این قصه چه چیز به ما می گویند؟ /1 و در پاسخ می گوییم که:اینها رمز و اشارۀ به ضرورت وجود دو چیز در پیشوایی و فرماندهی است.

1-اعتماد داشتن به آن و ترویج دادن اطمینان به آن در میان افراد است، که این کار باید از طریق توکل و تجرد به حق و تسلیم نشدن به نیروهای دشمن و سرکوب کننده و ترجیح ننهادن دسته ای از افراد بر دسته های دیگر است.

2-و اصل دیگر وابسته بودن به میراث تمدنی امت و عمل کردن با این میراث به صورت مثبت و مستمر است.آزمایشهای مبارزه ای است در طول قرنهای متوالی همچون سرچشمه ای است که از آن شکیبایی و یقین و فداکاری به خاطر ارزشهای رسالتی الهامبخش افراد امت می شود.

[249]

طالوت سپاه خود را برگزید و رو به دشمن به راه افتاد،ولی مردی مجرب بود می دانست که پیش از پرداختن به تمرینی نظامی نباید به دشمن حمله ور شود و باید از این راه سپاهیان خود را آزمایش کند.پس بر سر راه خود به نهری رسید که آبی گوارا داشت و لشکریان وی سخت تشنه شده بودند،پس آنان را از این منع کرد که پیش از یک کف از آن بنوشند،و نتیجۀ نومید کنندۀ این آزمایش آن بود که

ص :403

بیشتر سپاهیان از این آزمایش درست بیرون نیامدند.

« فَلَمّٰا فَصَلَ طٰالُوتُ بِالْجُنُودِ قٰالَ إِنَّ اللّٰهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاّٰ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ -پس چون طالوت با لشکریان به راه افتاد،گفت:خداوند شما را به نهری می آزماید،و هر که از آن بیاشامد از من نیست،و هر که از آن بیش از مشتی که بردارد و بچشد نخورد از من است.» آن اندازه آب که در میان دو دست به صورت کاسه درآمده جای می گیرد.

« فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ -پس جز اندکی از ایشان دیگران از آن آب نوشیدند و سیراب شدند.» چون چنین شد،طالوت فرمان داد که نتوانستند اندکی با تشنگی خود مبارزه کنند و بر خلاف دستور او سیراب شده بودند،به خانه ها و دامان مادران خود بازگردند،چه آنان مردان جنگ نیستند؛جنگ نیازمند تحمل خشونت و فرمانبرداری است و سستی و عاجزی برای آن سودمند نیست.با سپاهیانی اندک از آن نهر دور شد،ولی افراد وی از لحاظ معنویات به صورتی نیرومند بودند.

/1 « فَلَمّٰا جٰاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قٰالُوا لاٰ طٰاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ پس چون وی و کسانی که با او ایمان آورده بودند،از نهر گذشتند،اینان به او گفتند که:امروز ما را یارای ایستادگی در برابر جالوت و سپاهیان او نیست.» و جالوت نماینده و فرمانده لشکریان کفر بود که برای جنگیدن با سپاهیان طالوت صف آرایی کرده بودند و به صورت لشکر پرشماری دیده می شدند،ولی معنویات ایشان اندک بود.سپاهیان مؤمن طالوت از دیدن شمارۀ فراوان افراد دشمن و ساز و برگ جنگی بسیار به وحشت افتادند،ولی روح ایمان ایشان را نجات داد ولی چون به یاد آخرت افتادند و پاداشی که خدا در آن جا به ایشان عنایت خواهد کرد، به ایمان خود مطمئن شدند.

« قٰالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا اللّٰهِ -کسانی که می پنداشتند که به ملاقات خدا خواهند رفت،»

ص :404

و خود را به صورت جاودانی در برابر خدا تصور می کردند و از او نیرو و عزم کسب می کردند،گفتند:

« کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِینَ - چه بسیار اتفاق افتد که گروهی اندک بر گروهی پر شمار به فرمان و خواست خدا پیروز شوند،و خدا با بردباران است.» آنچه مایۀ پیروزی می شود شمارۀ سپاهیان نیست،بلکه ایمان ایشان به حقانیت خود و اندازۀ فداکاری آنان به خاطر آن سبب پیروزی می شود.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 250 تا 254]

اشاره

وَ لَمّٰا بَرَزُوا لِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالُوا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَیْنٰا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (250) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ وَ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْکَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّٰا یَشٰاءُ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (251) تِلْکَ آیٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (252) تِلْکَ اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اَللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ وَ آتَیْنٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مَا اِقْتَتَلَ اَلَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ وَ لٰکِنِ اِخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مَا اِقْتَتَلُوا وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ (253) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ وَ اَلْکٰافِرُونَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (254)

/1

ص :405

معنای واژه ها

250[برزوا]

:بروز،به معنی ظاهر و آشکار شدن می باشد،و از آن است براز به معنی زمین پر وسعت بدون درخت.

254[خلة]

:دوستی خالص است،و خلیل به معنی کسی است که دوستی خالص داشته باشد و با دوست خود اسرارش را مبادله کند.

/1

شرایط پیروزی بر دشمن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیروز شدن مستلزم وجود دو شرط است:بردباری و یقین.و اما صبر عبارت است از تحمّل دشواریها و ناراحتیهای بدنی و نفسی و چشم به آینده داشتن و رسیدن به پاداشی در برابر صبوری به مشکلات کنونی،و اما یقین چیزی است که به آدمی نیروی حرکت و فداکاری و چشم به آینده داشتن می بخشد.لشکریان طالوت از خدا خواستند که به ایشان صبر و یقین عنایت کند-و در عین حال برای پیدا شدن این دو صفت در جانهاشان تلاش می کردند،چه هر دعایی که آدمی به پیشگاه خدا عرضه می کند و انتظار اجابت آن را دارد،اگر خود برای تحقق یافتن آن کوششی

ص :406

نکند مستجاب نخواهد شد.و در حدیث آمده است که:از دعا با کار همان برمی آید که از نمک در طعام.

شرح آیات:

[250]

« وَ لَمّٰا بَرَزُوا لِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالُوا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَیْنٰا صَبْراً -و چون در برابر جالوت و سپاهیان او ایستادند،گفتند:پروردگارا،ما را شکیبایی ده،» یعنی ما را مشمول صبری از جانب خود ساز تا در برابر هیچ دشواری متزلزل نشویم، /1 « وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا -و گامهای ما را استوار کن.» یعنی یقین به ما عنایت کن تا جانهای ما مطمئن شود و گامهای ما بر استقامت استقرار پیدا کند که این و آن هر دو مقدمه ای برای هدف بزرگتر و آن پیروزی است که در این اواخر از او مسئلت کرده و گفته بودند:

« وَ انْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -و ما را بر گروه کافران پیروز گردان.» [251]

دعاها و تلاشهاشان به نتیجه رسید:

« فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ -پس ایشان را به اذن و فرمان خدا شکست دادند.» و خدا به ایشان اذن داد و پیروز شدند،بدان سبب که صبر و یقین بخششی از ایمان به خدا و تقرب به سوی او و خواستن از او و نتیجۀ آن استجابت و پذیرفته شدن دعا به توسط خدا است.و در آن میان جوان صالحی مؤمن به خدا به نام داود در میدان جنگ بود.

« وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ -و داود جالوت را کشت.» چون داود جالوت را کشت و صالح و شایسته بود،گروه مؤمنان در پیرامون او گرد آمدند و رئیس ایشان طالوت به او نزدیک شد و وی را جانشین خود قرار داد.

ص :407

« وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّٰا یَشٰاءُ -و خداوند به او پادشاهی و فرزانگی داد و از آنچه می خواست به او آموخت،» و او را جانشین در زمین و به فرمان خود پادشاه و پیامبر قرار داد که حکایت آن در مناسبتهای دیگر خواهد آمد.ولی قرآن در این جا می خواهد این نکته را به یاد ما بیاورد که پادشاهی از آن خدا است و آن را به هر کس که خواهد می بخشد،و بر ما است که این پادشاهی را از او بخواهیم،به همان گونه که پیروزی و توانگری و زندگی از او است.

قرآن کریم در مناسبتهای متعدد از فلسفۀ جهاد و برجسته ترین هدفهای آن سخن گفته،و در این جا نیز به مناسبت سخن گفتن از داود نیز از این فلسفه یاد کرده و گفته است:

/1 « وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعٰالَمِینَ -و اگر چنین نباشد که خدا به وسیلۀ پاره ای از مردم از پاره ای دیگر جلو گیرد،زمین تباه شود،و خدا بر جهانیان بخشنده است.» که از بندگان خود امتی رسالتی فراهم می آورد که به دفاع از اصول الاهی تجسم یافتۀ در حق و عدالت و آزادی و...و...می پردازد،و به مبارزۀ با کسانی می پردازد که بر اثر تلقین هوای نفس به ستمگری و برده ساختن دیگران روزگار می گذرانند و مردمان را از شر ایشان می رهاند،و این خود فضل و احسانی بزرگ بر مردم است،و اگر این امت نبود،زندگی بشری به صورتی بدتر از زندگی درندگان جنگل درمی آمد که در آن قوی ضعیف را می خورد و ضعیف به خوردن ضعیف تر از خود مشغول می شود،و همگان در بیم و هراس و ناداری و ناکامی به سر می برند.

و هر چه این امت پرنشاطتر و مؤمنتر باشد،به کار برده شدن اصول و مبادی الاهی نیکوتر صورت می گیرد،و هر وقت امت در انجام دادن واجب خود سستی نشان دهد(چنان که در روزگار ما چنین است)فساد و تباهی بیشتر در سراسر زمین گسترش پیدا می کند.

[252]

و به همان گونه که زندگی و توانگری و فرمانروایی و پیروزی از

ص :408

خدا است،هدایت و راهنمایی نیز از او است،و او است که ما را به راه راست زندگی و دست یافتن به وسایل مبارزۀ با فقر و رسیدن به پادشاهی و پیروزی رهبری می کند،و این از طریق رسالتهای وی صورت می گیرد که برای آن مردان امین را از میان بندگان خود برمی گزیند و آنان را به پیامبری خود مبعوث می کند.

« تِلْکَ آیٰاتُ اللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ -این است آیات خدا که آنها را به حق بر تو می خوانیم،و تو از فرستادگانی.» [253]

« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّٰهُ -از این پیغمبران بعضی را بر بعضی دیگر برتری دادیم؛از ایشان بعضی با خدا سخن گفتند،» که موسی علیه السلام چنین.

« وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ -و پایۀ بعضی از ایشان را بالا برد،» همچون ابراهیم که دوست خدا خوانده شد و امام و پیشوای مردم بود.

« وَ آتَیْنٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ -و به عیسی پسر مریم آیه ها و نشانه های روشن دادیم و با روح القدس او را تأیید کردیم.» که خداوند او را با عصمتی تأیید کرد که او را از پرداختن به هر کار زشت و ناپسند بازمی داشت، /1 و پیامبران دیگر را نیز به همین گونه تأیید می کرد،و تنها این تفاوت وجود دارد که دربارۀ عیسی بعضی از مردم کارشان به کفر کشید و گمان کردند که او خود قدوس است و هر چه می کند بدون تأیید خدا است و پروردگار ما این پندار را نفی می کند.

بنا بر این رسالت از خدا است،و این رسالت به اشکال متفاوت به پیامبران بر حسب شایستگیهای ایشان و مصالح خدا در بندگان تفویض شده است.در این جا سؤالی بدین گونه پیش می آید:اگر خدا مردمان را هدایت می کند،چرا پیروان پیامبران پس از ایشان با یکی پس از آنان اختلاف پیدا کردند،و چرا خدا همۀ ایشان را به یک شکل هدایت نکرد و رهاشان کرد که بعضی بعض دیگر را

ص :409

بکشند؟ و پاسخ قرآن چنین است:خدا به کره و زور مردمان را هدایت نمی کند، بلکه برای ایشان فرصت راهیابی را فراهم می آورد،پس هر کس که بر راه راست برود به سود چنین کرده،و هر کس گمراهی را برگزیند به زیان خود چنین کرده است.خدا چنان خواسته است که این دنیا همچون آزمایشگاهی برای کانیهای مردمان و مجلس امتحانی برای اندازۀ ایمان ایشان باشد،و خدا از آنچه اراده می کند مورد پرسش قرار نمی گیرد.

« وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ -و اگر خدا می خواست، کسانی که پس از ایشان بودند به کارزار و کشتن یکدیگر نمی پرداختند،» « مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَیِّنٰاتُ -پس از آنکه آیات بینات به ایشان رسیده بود.» پس نزاع و اختلاف ایشان نه به خاطر وجود نقصی در هدایت خدا بلکه به وجود خللی در ایمان داشتن ایشان به آن و پذیرش صحیح این ایمان بود.

« وَ لٰکِنِ اخْتَلَفُوا -ولی اختلاف کردند،» و اختلاف ایشان بر سر حق بود.

« فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ -پس بعضی از ایشان ایمان آوردند،و بعضی کافر شدند.» پس به مجرد این که از پیروان پیامبران(بودند)کارهاشان صحیح نبود.

/1 « وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ -و اگر خدا می خواست یکدیگر را نمی کشتند،ولی خدا آنچه را که می خواهد می کند.» و در این جا بار دیگر قرآن از استیلا و مراقبت خدا بر زندگی،و این که بر نیک و بدی که در آن جریان دارد دلالتی بر کناره گیری خداوند متعال از سلطه ها و نیز بر این که در کار خود ناتوان شده است نیست،و نمی تواند از شر جلوگیری کند یا این که از شروری که در دنیا بر مردمان وارد می شود خرسند است،نیست،بلکه خدا چنان می خواهد که بندگانش به اختیار خود کار کنند و آنان را تا اجل نامبرده ای

ص :410

رها کرده است،و او قادر است که با سطوت و قدرت گسترده خود که هیچ چیز نمی تواند آن را از کار بیندازد،هر وقت بخواهد آنان را مورد مؤاخذه قرار دهد.

[254]

آیا این حقیقت نسبت به ما چه معنی می دهد؟نشانۀ آن است که ما به عبث و بیهوده آفریده نشده ایم و به حال خود به صورت دایمی رهایمان نکرده اند،بلکه در برابر ما فرصت کوتاهی برای آزموده شدن اراده و ایمانمان داریم، و باید از این فرصت برای بخشیدن و انفاق کردن پیش از پایان یافتن زمان آن بهره برگیریم.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از آنچه به شما روزی داده ایم،به دیگران بدهید،پیش از آنکه روزی بیاید که فروش و داد و ستدی در آن نیست،» و دیگر هیچ کس چیزی برای فروختن ندارد.

« وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ -و دوستی و میانجیگری در آن نیست،» و دوست و رفیقی در آن نیست و حتّی اگر هم بود کاری نمی توانست برای ما انجام دهد،بدان روی که او نیز همچون ما مبتلا و گرفتار کردار خویش است، بنا بر این بهتر آن است که امروز در اندیشۀ فردای خود باشیم و مال خدا داده را در راه انجام دادن امر او انفاق کنیم.

« وَ الْکٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -و آنان که کافرند ستمکارند،» کسانی که به خود ستم می کنند و هیچ کار خیری که به درد زندگی جهان دیگرش بخورد انجام نمی دهند.

و مناسبت سخن گفتن از انفاق تکمیلی برای سخن گفتن از کارزار در راه خدا در آیات پیشین است،که قرآن غالبا پس از بحث کردن درباره کارزار به سخن گفتن دربارۀ انفاق می پردازد.

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 255 تا 260]

اشاره

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ مَنْ ذَا اَلَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْعَظِیمُ (255) لاٰ إِکْرٰاهَ فِی اَلدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقیٰ لاَ اِنْفِصٰامَ لَهٰا وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (256) اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَی اَلظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (257) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِی حَاجَّ إِبْرٰاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْکَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّیَ اَلَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قٰالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ فَإِنَّ اَللّٰهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ اَلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهٰا مِنَ اَلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ اَلَّذِی کَفَرَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (258) أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلیٰ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰی یُحْیِی هٰذِهِ اَللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا فَأَمٰاتَهُ اَللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قٰالَ کَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قٰالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ فَانْظُرْ إِلیٰ طَعٰامِکَ وَ شَرٰابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ اُنْظُرْ إِلیٰ حِمٰارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ اُنْظُرْ إِلَی اَلْعِظٰامِ کَیْفَ نُنْشِزُهٰا ثُمَّ نَکْسُوهٰا لَحْماً فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (259) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ اَلْمَوْتیٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ اَلطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اِجْعَلْ عَلیٰ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ اُدْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (260)

ص :411

ص :412

معنای واژه ها

255[الحی]

:زنده،کسی است که بر صفتی باشد که بنا بر آن لازم است چیزهای دریافتنی را در صورتی که وجود داشته باشند ادراک کند.

[القیوم]

:از قیام است و به معنی کسی است که به امر آفرینش خود قیام می کند و آن را انجام می دهد.

[سنة]

:چرت و خواب سبک است.

[نوم]

:خواب و ضد آن یقظه یعنی بیداری است که در آن اعصاب دماغ بر اثر رطوبتهای بخار بالا رفته به طرف آن سست می شود،و به قولی مرگ سبک است،و مرگ خوابی سنگین.

[یحیطون]

:به کسی که چیزی را به دست آورد،یا اندازۀ دانش او به حد اعلای خود رسیده،می گویند بر آن احاطه پیدا کرده است.

258[بهت]

:مبهوت و حیرتزده شد.پس بهت عبارت از حیرتی که بر اثر مستولی شدن حجت و برهان حاصل

ص :413

می شود.

259[خاویة]

:اصل خواء،خلأ است،و خواء گشادگی میان دو چیز و خالی بودن این گشادگی از هر چیزی است،و خانه ای را خاویه گویند که اهل آن از میان رفته اند و خانه از آنها تهی شده است.و خوی به معنی گرسنگی نیز هست به سبب تهی بودن معده از خوراک.

[عروشها]

:یعنی ساختمانهای آن،و به قولی خیمه ها که خانه های اعراب است و«خاویة علی عروشها»یعنی دیوارهای بدون سقف بر جای مانده.و هر ساختمان را عرش گویند؛و عریش مکه بناهای آن است،و خانه را به سبب ارتفاع ساختمانهای آن عریش گویند.

260[فصرهن]

:صرهن به ضم صاد بنا بر یکی از دو قرائت از صار یصور به معنی برید یا متمایل کرد،و به کسر صاد بنا بر قرائتی دیگر از صار یصیر به یکی از دو معنی.و قرینه های کلام نشان می دهد که مقصود قطع و بریدن است،و قرار گرفتن لفظ«الی»پس از آن برای رساندن معنی متمایل کرده است،پس معنی آن چنین می شود:

آنها را با متمایل کردن به طرف خودت ببر و پاره پاره کن.

ص :414

/1

نامهای نیکو و زیبای خدا

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در ضمن داستانهای گذشته،قرآن بعضی از نامهای نیکوی خدا را به ما یادآور شد که در مقدمۀ آنها این بود که خدا زندگی و توانگری و ملک(شاهی)و پیروزی و در پایان هدایت و راهیابی به بندگانش می بخشد.و واقعیّت این است که توانگری و شاهی و پیروزی و راهیابی چیزی جز بعضی از مظاهر زندگی نیست که خدا آنها را به انسان می بخشد.و در این آیت تذکر دادن خود را به پروردگار ما و بیان صفات نیکوی او ادامه می دهد که از جملۀ آنها توانایی او برای برانگیختن مردمان از قبر و بخشیدن زندگی تازه به ایشان است.

آیۀ نخستین که آیت الکرسی نام دارد،در حدیث شریف توجه به آن و قرائت آن توصیه شده است،بدان سبب که صفات خدا را که شناختن آنها سهمی در تربیت نفس بشری دارد،خلاصه کرده است.او کسی است که زندگی را به وجود می آورد و به آن سامان می بخشد و در هر لحظه از آن پاسداری می کند،و اگر حفظ او از زندگی نبود از میان می رفت.سپس قرآن ما را به ناحیۀ عملی ایمان داشتن به این که خدا زنده و قیوم است متوجه می سازد،و بنا بر همین است که انسان ناگزیر باید تنها به خدا تسلیم شود،و علیه هر سلطه ای که مشروع بودن آن از ارزشهای خدا نیست،و قرآن آن را طاغوت می نامد،تمرد و سرپیچی کند.سپس قرآن بیان می کند که ایمان داشتن به خدا و به قدرت گستردۀ او /1 ما را به این می خواند که به روز دیگر ایمان داشته باشیم که خدا قادر است که مردگان را زنده کند،و هیچ دشواری برای بازگرداندن مردمان به زندگی و رسیدگی به حساب ایشان وجود ندارد.

ص :415

شرح آیات:

[255]

در حالت آسایش و آرامش آدمی چیزی اکتشاف نمی کند،اما در سختی و بدبختی عقل خود را به کار می اندازد و در آن می کوشد که به صورتی ژرف حقیقت زندگی را بازشناسد تا بتواند نیازمندی خویش را از پیش پای خود بردارد،و در آن هنگام که نیازمندی شدت پیدا می کند و سختی و بدبختی بر او فشار وارد می سازد،و روشهای زندگی او را خسته می کند،به پروردگار خویش رو می کند،و دست دعا به جانب او بالا می برد،و همۀ بتانی که می پرستید در برابر او فرومی افتد.

به همین مناسبت اعراب پروردگار خویش را به نام(اله)خوانده اند،از آن جهت که او را می پرستند و بندگی او می کنند،و چون سختی و بدبختی به ایشان برسد به او متوسّل می شوند.و کلمۀ برگزیده در زبان قرآن برای اشارۀ به پروردگار ما کلمۀ(اللّٰه)است که در این جا آیت الکرسی با همین آغاز می شود تا ضمیر انسان را به این اندیشه برانگیزد که آن کس که از او پناه می خواهند و به او متوسل می شوند، تنها او است که شایستۀ پروردگار حقیقی بودن است.

« اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -خدا یگانه است و خدا و معبودی جز او وجود ندارد.» ولی صفات پروردگار من چیست؟او به دو رشته از صفات نیکو و زیبا (حسنی)متصف است که یکی از آنها به نامهای ذاتی او متصل می شود:او دانا (عالم)و توانا(قدیر)و شنوا(سمیع)و بینا(بصیر)است،هر چه بخواهد اراده می کند (یرید ما یشاء)و کسی دربارۀ آنچه می کند چیزی از او نمی پرسد(لا یسأل عمّا یفعل)،و کلمه ای که اشارۀ به همۀ این صفات است،کلمۀ زنده(حیّ)است.و رشتۀ دوم پیوستۀ به همۀ افعال و مظاهر آفرینش چیزها به دست اوست:هر چه بخواهد می کند(فعّال لما یشاء)و آفریننده(خالق)و روزی دهنده(رازق)و بخشنده (رحمن)و مهربان(رحیم)و نعمت بخش(منعم)و...و...است که به این سلسله کلمۀ قیّوم اشاره می کند و دلیل بر آن است که خدا قائم به ذات خویش است و به

ص :416

چیزی نیاز ندارد و چیزها قائم و ایستادۀ به او است و هیچ چیز از او بی نیاز نیست.و در این جا قرآن خدا را به میانجیگری دو صفت(الحی-القیوم)به یاد ما می آورد،و بعضی از مظاهر این دو صفت را بیان می کند و می گوید:

« اَلْحَیُّ الْقَیُّومُ -زندۀ قائم به خویش.» پس از مظاهر صفت زنده بی نیازی او از چرت و خواب است:

« لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ -چرت زدن و خوابیدن به او راه ندارد.» /1 از مظاهر زنده این است که پروردگار ما قدرت گسترده دارد و مالک هر چیز است و فرمان و خواست یا مشیّت او در هر چیز روان است،چرا که:

« لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -هر چه در آسمانها و در زمین است از آن او است،» و از همین روی از هر کس بی نیاز است.

« مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ -چه کس می تواند بی اذن و فرمان وی در نزد او شفاعت و میانجیگری کند.» پس کسی نمی تواند خدا را بر کاری مجبور کند،بلکه تنها می تواند از او بخواهد،که اگر خدا خواسته باشد این خواهش را برآورده می سازد،و اگر نخواهد چنین نمی کند.

شاهان زمین،در استیلای خود بر مردم،به مجموعه ای از صاحبان نفوذ اعتماد می کنند،و اینان از وابستگان به خود در نزد شاه به شفاعت می پردازند؛ولی هیچ کس،حتی پیامبران و فرستادگان خدا و ملائکه مقرب او در کار کسی دخالت ندارند و چیزی جز بندگان محترم نیستند.

و از مظاهر نام زنده،علم خدا است به هر چیز،و برتری او از این که عقلها بتواند به آستانۀ او بالا رود.

« یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ -آنچه را که پیش رو و پشت سر دارند می داند،» و علم واسع خدا همۀ کرانه های بشر را فرامی گیرد،

ص :417

« وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ -و به چیزی از علم او دست نیابند جز آنکه او خود بخواهد،» /1 و بر ایشان آشکار سازد.

این همان زنده(حیّ)و مطلق زندگی و پیوسته زنده و گسترده دانش و قدرت پروردگار ما سبحانه و تعالی است که شایسته است او را به ولایت و سروری خود بپذیریم،نه بندگان آفریننده و میرندۀ او را که خواب و نادانی بر ایشان مسلّط اند و مالک چیزی نیستند،و صفت«قیّوم»تابعی از صفت حیات است؛خدایی که خود به خود زنده و مالک همه چیز در آسمانها و زمین است و به آنچه در آنها است عالم است،کار ساز و قیوم آنها است.

« وَسِعَ کُرْسِیُّهُ (1) السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ -فرمانروایی او وسعتی همچون وسعت آسمانها و زمین دارد.» عرش و شاهی و امتداد روان بودن مشیت او وسعتی به اندازۀ وسعت آسمانها و زمین دارد.پس قدرت او هر چیز را فرامی گیرد،و شبانه روز کارهای آنها را اداره می کند بی آنکه اداره کردن ملکوت آسمانها و زمین او را خسته کند،یا کهکشانهای بزرگ یا خورشیدها و ماههای خود مانع آن شوند که خدا از اداره کردن آنچه از هسته و اجزاء ذره در یک ذرۀ کوچک وجود دارد،بازماند.

« وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا -و نگاهداری آنها او را خسته نمی کند.» چه او از خستگی و دشواری برتر است،و هر چه را که اراده کند می گوید:

باش،پس هستی پیدا می کند.

« وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ -و او بلند مرتبه و بزرگ است.» «علی»بدان جهت که زنده است و از هر صفت ناتوانی به دور.و«عظیم» بدان سبب قیّوم و کارساز و سبب بقای هر چیز است.

ص :418


1- 23) -در حدیثی مأثور از امام علی(ع)آمده است:«همانا آسمان و زمین و میان آن دو از آفریده ای که در درون کرسی آفریده شده است هستند،که چهار فرشته آن را به فرمان خدا حمل من کنند».(المیزان جزء 2-ص 341).

[256]

این است پروردگار ما،و این است برتری و بزرگی او،و این است قدرت و سلطنت او،آیا با این همه /1 جز او برای خود معبودی یا رهبری برای خود برمی گزینیم که پروردگارمان به آن خرسند نباشد؟قلبی که با ایمان به خدا آباد شده،چگونه می تواند به بزرگداشت کسی جز او بپردازد،یا الاهی سوای اللّٰه را بپرستد،و چگونه علیه ناچیزانی که به ناحق در زمین طغیان می کنند و مردمان را به فرمانبرداری از خود می خواند می تواند شورش نکند؟ « لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ -در دین اجبار و اکراه نیست؛راه راست از بیراهه بازشناخته شد.» و نیازی به گفتار دیگر نیست؛غیر از خدای یگانه خدایی نیست،و بر مردم است که او را ولی و سرور خود بدانند و از پذیرفتن شریکان خدا و طاغوتان بپرهیزند.

« فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -پس هر که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آرد،به حلقۀ مطمئن چنگ زده که بریده نمی شود،و خدا شنوا و دانا است.» چرا که آزادی و انسانیت را بازپس گرفته،و توانسته است نیروها و کارمایه های خود را در راهی استوارتر مورد بهره برداری قرار دهد؛و کدام نیرو قویتر از انسانی است که به طاغوت کفر ورزد،و در برابر هر سلطه ای که او را به بندگی و اسباب بهره کشی خود می خواند سر به طغیان بردارد،و سپس به خدا ایمان آرد و قلب خود را به اعتماد و آرزو و تواضع در برابر حق و تسلیم به آن آباد سازد؟! نیروی حقیقی در این جهان نیروی آزادی(کفر به طاغوت)و نیروی حق (ایمان به خدا)است.و خدا به یاری خود هر که را بخواهد تأیید می کند،و او شنوا است و آنچه را که از کفر و ایمان بر زبان شما روان می شود می شنود،و به هر نیت صالح یا پلیدی که در جان خود پنهان دارید دانا و آگاه است.

[257]

در زندگی یک سلطۀ حقیقی وجود دارد-که در سلطان خدا تجسم پیدا می کند-و قضا و قدر،و در نتیجه سنتهای حتمی و نظامهای تحول ناپذیر

ص :419

او،و آن کس که نسبت به این سلطه خاضع باشد،و با آن اتصال پیدا کند،و از آن نیرومندی و مشروعیت به دست آورد،می تواند زندگی را مسخر خود سازد،و از جانب آن سلطه جانشین او بر ادارۀ آن باشد.و آن کس که به آن کافر شود،و در صدد یافتن سلطه های وهمی بر آید و به آنها تسلیم شود،بنده ای خواهد شد که در تاریکی سرگردان است و هیچ چیز را نمی بیند.

/1 « اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ -خدا یار و دستگیر کسانی است که ایمان آورده اند،و آنان را از تاریکی به روشنایی می برد،» بدان سبب که آقا و سرور ایشان است،و آنان به قدرت و سلطنت او پیوستگی پیدا کرده اند و نیرومندی و مشروع بودن و نور از آن کسب کرده اند،و به هدایتی دست یافته اند که انسان تا بردۀ طاغوت است نمی تواند به آن برسد.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که کافر شدند،یار و یاورشان طاغوت است که ایشان را از روشنی به تاریکی می کشد؛اینان اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.» بنا بر این انسانی که نسبت به خدا خاضع نباشد،در برابر طاغوت تمرد نخواهد کرد،از آن رو که،در تحت تأثیر اجتماع فاسد و فشار طاغوت مجسم کنندۀ آن از اساس نسبت به خدا کافر است،و آن کس که طاغوت او را به بردگی خود درآورده باشد،این طاغوت نخستین چیزی که از او می رباید،قدرت و استقلال او برای اندیشیدن است،و چیزی را نمی بیند جز آنچه طاغوت می بیند،و به انجام دادن کاری می پردازد که آن طاغوت به او فرمان داده باشد،و بدین گونه عقلی را که خدا به او بخشیده بود از دست می دهد.

نخستین شرط برای داشتن فکر سالم آزاد شدن از بردگی و تبعیت است، بدان سبب که عقل جز در هنگام سختی و نیازمندی به حرکت نمی افتد،و کسی که دنباله رو دیگران است چگونه می تواند به خود اعتماد کند یا در هنگام محتاج

ص :420

بودن به تفکر متوجه این نیازمندی خود به تفکر شود.

و اندیشیدن سالم نخستین شرط لازم برای نیرومندی در زندگی است.و لذا قرآن حکیم گفته است که ایمان داشتن به خدا به صاحب آن آزادی می بخشد،و آزادی وسیلۀ دست یافتن وی به نیرو(تمسک به حلقۀ محکم)و دانش(بیرون آمدن از تاریکیها به روشنی)می شود.

ولی کدام ایمان است که به ما نیرومندی و دانایی عطا می کند؟ایمان اندیشیده و فهمیده است نه ایمانی که با زور و اکراه پیدا شده باشد که آن خود نیز گونه ای از قبول بردگی و خضوع در مقابل طاغوت است.اگر ملتی از آن روی به خدا مؤمن شود که سلطۀ سیاسی او را بر این کار مجبور کرده است،این را می توان آزادی خواند یا بردگی؟طبیعی است /1 که چنین ایمانی چیزی جز بردگی نیست،و اگر سلطۀ سیاسی آن را به کفر فرمان دهد کافر خواهد شد.و لذا قرآن در آغاز بحث از آزادی دینی گفته است که «لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ» .

[258]

نمایندۀ سلطۀ شرعی حقیقی در زندگی کیست،خدا یا طاغوتها؟ آن کسی است که زندگی را به هر کس که خواهد می بخشد،و در آن هنگام که بخواهد مرگ را برای او مقدر می کند،و زندگی را با بخشیدن نعمتهای بیشمار استمرار می بخشد،و خورشید را که هر بامداد دنیا را از گرمی و روشنی و زندگی پر می کند به حرکت درمی آورد؛چه کس جز خدا چنین می کند؟ولی ستمکاران نمی فهمند.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرٰاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْکَ -با خبر نشدی از آن کس که با ابراهیم دربارۀ پروردگار ابراهیم که به او پادشاهی داده بود محاجّه می کرد؟پس به جای آنکه شکرگزار پروردگار خود باشد که به او ملک و سلطنت بخشیده بود،علیه او برخاست و در زمین طغیان کرد.» « إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ -در آن هنگام که ابراهیم گفت:پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند،» و همچون تو که طاغوتی عاجز و ناتوان نیست:

ص :421

« قٰالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ -من زنده می کنم و می میرانم.» فرمان کشتن دو نفر را صادر کرد،و سپس یکی را مورد عفو قرار داد و دیگری را کشت،ولی آیا می توانست آن کس را که کشته است به زندگی بازگرداند؟هرگز!ولی ابراهیم نمی خواست با او به مجادله برخیزد،بلکه فطرت و و جدان او چنان در مقابل حقیقت واقع آشکارا به سختی تکان داد و:

« قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ فَإِنَّ اللّٰهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهٰا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ -ابراهیم گفت:خداوند خورشید را از خاور برمی آورد،تو آن را از باختر برآور؛پس آنکه کافر شده بود مبهوت شد.» ولی چرا ایمان نیاورد؟بدان جهت که ستمگر بود،و ستمگر را ستمکاری وی همچون حجابی است که او را از دیدن حق مانع می شود،و جز به مصالح و هوای نفس و شهوات خود نمی اندیشد.

/1 « وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و خدا گروه ستمکاران را راهنمایی نمی کند.» سران و شاهان که با دعوتهای اصلاحی مبارزه می کنند،و ثروتمندان و خوشگذرانان که علیه انقلابها به مبارزه برمی خیزند،و کشیشان و خاخامان و علمای دینی که با افکار مایۀ پیشرفت مردم دشمنی می نمایند،ستمگرانند و از دادگری و اصلاح بیمناکند.و هر ستمگری که عملا راه تعدی و تجاوز بر حقوق مردم را در پیش گرفته،از لحاظ فکری در صف باطل ایستاده است،همان گونه که عملا در همین صف ایستاده و دیر یا زود به حق کافر خواهد شد.

[259]

اما کسانی که عملا نسبت به حق متعهد شده اند و به حقوق مردم تجاوز نمی کنند،خداوند راهنماییشان خواهد کرد،بدان سبب که فطرت سالم دارند و چیزی جز غفلتی که خدا پردۀ آن را از برابر چشمانشان خواهد درید مانع دیدن حقایق برای ایشان نیست،و ناگهان حقایق را خواهند دید،چنان که عزیر و ابراهیم چنین بودند و خدا آنان را به سوی خود راهنمایی کرد و بر ایشان معلوم داشت که خود بخشندۀ زندگی و مرگ هر دو است و می تواند مردگان را زنده کند.

ص :422

سیاق آیات با ما از تدبیر مستقیم خداوند متعال نسبت به زندگی سخن می گوید،و اندیشه های عملی برخاستۀ از این حقیقت را به ما الهام می کند،و ما دیدیم که چگونه آیت الکرسی ما را به طرد کردن فرمان طاغوتها رهبری کرد،اما در این جا قرآن از ضرورت ایمان به رستاخیز در نتیجۀ ایمان داشتن به قدرت واسعۀ خدا سخن می گوید.اکنون به آیه بازمی گردیم و به قصۀ عزیر گوش فرامی داریم که خدا او را به سوی خود هدایت کرد:

« أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلیٰ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰی یُحْیِی هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا فَأَمٰاتَهُ اللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قٰالَ کَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قٰالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ -یا همچون کسی که بر دهکده ای گذشت که سقف خانه های آن فروریخته بود،گفت:چگونه خداوند پس از مرگ این را زنده می کند؟پس خدا او را صد سال میراند،سپس او را برانگیخت.گفت:

چه مدت درنگ کردی؟گفت:روزی یا پاره ای از یک روز درنگ کردم.

گفت:بلکه صد سال درنگ کردی،» و با عزیر خر و خوراکش نیز همراه بود،که خر او به صورت استخوان پوسیده درآمده و خوراک او هم چنان تر و تازه دیده می شد؛بدین گونه خداوند خواست که قدرت و تدبیر مستقیم خود را بر امور زندگی برای بنده اش آشکار سازد، پس به او گفت:

/1 « فَانْظُرْ إِلیٰ طَعٰامِکَ وَ شَرٰابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ -پس به خوراک و نوشابه ات بنگر که از حال خود نگشته است،» یعنی با وجود گذشتن صد سال بر آن هیچ تغییر شکلی بر آن عارض نشده، اما خر به صورت استخوانهای پوسیده درآمده،ولی خدا آن را دوباره زنده خواهد کرد:

« وَ انْظُرْ إِلیٰ حِمٰارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّٰاسِ -و به خرت نگاه کن(و از آن چنین کردیم)که تو را نشانه و حجتی برای مردم قرار دهیم.» که خدا پس از مرگ که صد سال بر آن گذشته است تو را زنده کرد،و در

ص :423

برابر چشمانت خرت را زنده ساخت تا به آن نگاه کنی و به مردمان بگویی که خدا چگونه مردگان را زنده می کند،و بدین گونه خدا زنده کردن خر را به تأخیر انداخت تا عمل زنده شدن در برابر چشمان عزیر صورت پذیر شود.

« وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظٰامِ کَیْفَ نُنْشِزُهٰا -و به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را به یکدیگر می پیوندیم.» و با دقت بر زیر و بالا و در کنار یکدیگرشان قرار می دهیم، « ثُمَّ نَکْسُوهٰا لَحْماً فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -سپس بر آنها گوشت می پوشانیم.پس چون بر او آشکار شد،گفت:دانستم که خدا بر هر چیز توانا است.» و این حقیقتی است که می بایستی آن را خوب بفهمیم.و آن این که قدرت خدا همچون قدرت ما محدود نیست.

[260]

و داستان عزیر شبیه داستان بندۀ نیکوکار خدا ابراهیم است که خدا او را به خود هدایت کرد و دربارۀ وی چنین گفت:

« وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتیٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی -و در آن هنگام که ابراهیم گفت:پروردگارا،به من بنما که چگونه مردگان را زنده می کنی؛گفت:مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت:چرا،ولی می خواهم اطمینان قلب پیدا کنم.» چه ایمان را درجاتی است،و بالاترین آنها درجۀ یقین و اطمینان است که شیطان شک را کاملا از جان آدمی دور می کند،و دیگر به هیچ وجه گرفتار تردید نمی شود.و این گونه ایمان در آیه ای دیگر با عنوان /1 «عین الیقین»معرفی شده است.

« قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلیٰ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ -گفت:چهار مرغ بگیر و آنها را به خود بگیر و پاره پاره کن و سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده و آن گاه آنها را بخوان،» به نامهاشان،یکی پس از دیگری:کلاغ،کبوتر،گنجشک،و غیره.

ص :424

« یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -که دوان دوان نزد تو خواهند آمد،و بدان که خدا توانا و حکیم است.» خدا قادر است و به قدرت خود در زندگی هر چه را که بخواهد انجام می دهد،و او عزیز است و هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نتواند شد،و حکیم است و عبث و بیهوده و بدون هدف هیچ کاری را انجام نمی دهد.

/1

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 261 تا 274]

اشاره

مَثَلُ اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اَللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (261) اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ ثُمَّ لاٰ یُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذیً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهٰا أَذیً وَ اَللّٰهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (263) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ اَلْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَیْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لاٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکٰافِرِینَ (264) وَ مَثَلُ اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهٰا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (265) أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ لَهُ فِیهٰا مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ وَ أَصٰابَهُ اَلْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفٰاءُ فَأَصٰابَهٰا إِعْصٰارٌ فِیهِ نٰارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (266) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا کَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ تَیَمَّمُوا اَلْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (267) اَلشَّیْطٰانُ یَعِدُکُمُ اَلْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَللّٰهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (268) یُؤْتِی اَلْحِکْمَةَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (269) وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا اَلصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا اَلْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (271) لَیْسَ عَلَیْکَ هُدٰاهُمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ اَللّٰهِ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ (272) لِلْفُقَرٰاءِ اَلَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی اَلْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ اَلْجٰاهِلُ أَغْنِیٰاءَ مِنَ اَلتَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمٰاهُمْ لاٰ یَسْئَلُونَ اَلنّٰاسَ إِلْحٰافاً وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ (273) اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (274)

ص :425

ص :426

معنای واژه ها

261[أنبت]

:نبت،به معنی گیاه و إنبات به معنی رویاندن است.

263[غنی]

:توانگر و بی نیاز است و غنی بودن خدا به آن است که مالک همۀ چیزها و توانای بر آنها است.

264[منّ]

:منت گذاشتن به معنی گفتن چیزی است که از اهمیت و خوبی کار نیک می کاهد،و اصل منّ به معنی بریدن است همچون در «لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» .

[اذی]

:زیان و آزار است.

265[بربوة]

:ربوة به معنی پشته و زمین مرتفع است.

[طل]

:باران اندک و ریز است.

266[اعصار]

:غباری است که میان آسمان و زمین قرار گرفته باشد.

ص :427

271[الصدقات]

:جمع صدقه است و فرق صدقه و زکات در آن است که زکات همیشه واجب است،و صدقه گاه واجب است و گاه مستحبّ.

[تخفوها]

:پنهان می کنید و می پوشانید.

273[سیماهم]

:سیما علامتی است که هر چیز به آن شناخته می شود و اصل معنی آن بلندی است بدان سبب که نشانه ای است برافراشته برای آشکار شدن،و از آن جمله است«سوم»در فروش که عبارت از افزایش بها و بالا رفتن از حد است.

[الحافا]

:به معنی اصرار و الحاح در پرسش است،و به قولی الحف به معنی فروپوشاندن با سؤالی است،و لحاف را از آن رو چنین می نامند که به صورت کامل شخص را می پوشاند.

/1

انفاق در راه خدا

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انفاق در راه خدا نتیجۀ مستقیم ایمان به خدا و نشانه ای از ژرفای یقین داشتن به این امر است که خدا قادر بر ایجاد هستی و بخشنده زندگی و توانگری و پادشاهی و هدایت است.

از ممیزات شخصیت فرد مسلمان بخشندگی او است،و این بخشندگی نه برای شهرت یا ریا بلکه در راه خدا و بر وفق برنامه ای است که خدا برای او ترسیم

ص :428

کرده است.

قرآن در بیشتر سوره ها از انفاق یاد کرده،و در این جا بیشتر توجه معطوف به جوانب نفسانی انفاق است،و ناحیه ای از انفاق که سورۀ بقره دربارۀ آن بیش از سوره های دیگر بحث کرده،این مطلب است که انفاق مظهری از مظاهر ایمان داشتن به خدا و به روز بازپسین است.

در آیۀ نخستین به این ضرورت توجه پیدا می کنیم که لازم است انفاق در راه خدا بوده باشد،و در آیات دوم و سوم و چهارم به این که نباید به دنبال انفاق،منت بر سر کسی گذاشت یا مایۀ آزردگی او شد.اما در آیۀ پنجم مثلی برای انفاق فی سبیل اللّٰه می زند که به وسیلۀ آن به این مطلب متوجه می شویم که انفاق چگونه سبب تثبیت ایمان می شود؛آیۀ ششم به این فرمان می دهد /1 که انفاق می بایستی از مال پاکیزه و نه از مال پلید بوده باشد و...

شرح آیات:

[261]

خداوند بخشندۀ زندگی و بخشندۀ نعمتهای آن است،و اکنون از ما می خواهد که پاره ای از آنچه را که به ما بخشیده است به او تقدیم کنیم،تا عوض آن را چند برابر به ما عنایت کند؛آنچه به او پیشکش می کنیم از میان نمی رود، بلکه مثل آن همچون دانه ای است که به خاک سپرده شود؛چنین دانه ای به پایان کار خود نمی رسد،بلکه دانه های دیگری که می خوریم به پایان خط خود رسیده اند، و این که در زیر خاک پنهان کرده ایم،چندان رشد می کند و افزون می شود که به صدها دانه می رسد.این صنع خدا است که اندازۀ مختصری از مال تو که در راه او انفاق کرده ای می گیرد و آن را برای تو چند برابر می کند.

« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا می دهند،مثل دانه ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد،و خدا برای هر کس بخواهد دو

ص :429

چندان می کند،و خدا پر بخشش و داناست.» [262]

گاه بخشیدن مال در راه خدا همراه با اوضاع و احوالی دشوار است،همچون آنکه صاحب مال اندک مایه باشد و مال خود را به کسی که از او فقیرتر است انفاق کند،یا آنکه در عین نیازمندی دیگری را بر خود ترجیح نهد و آنچه را که مورد احتیاج خودش است به او بدهد،یا با انفاق سلطه های طاغوتی را به چالش بخواند،یا به مداوای جراحت مظلومی بپردازد.و در این هنگام پاداش به اندازۀ مشقت است،و با اوضاع و احوال موضوعی و نفسانی که انفاق در آنها صورت می گیرد بستگی دارد،و خدا به این همه آگاه است و می تواند به سبب آنها بخشش خود را چند برابر کند.

بنا بر این انفاق در راه خداگونه ای بهره برداری در زندگی دنیا و آخرت است،ولی این استثمار،در صورتی که صاحب آن مواظب نباشد،و با شهوت شهرت و سلطه مقاومت نکند،و به دنبال انفاق از منت گذاشتن و آزردن بازنایستد،به زیان خواهد انجامید.

« اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ثُمَّ لاٰ یُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذیً -کسانی که اموال خود را در راه خدا می دهند،و در پی آنچه می دهند منّتی و آزاری بر مردم ندارند،» و شهوت شهرت یا سلطه در جان ایشان از طریق انفاق سیراب نمی شود،و نسبت به /1 فقیر بزرگی نمی فروشند،یا به ناحق بر او ستم روا نمی دارند،و برای خود طبقه ای علیه طبقۀ فقرا تصور نمی کنند، « لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -مزدشان در نزد پروردگارشان است،و بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد.» [263]

سپس قرآن دربارۀ این شرط دشوار انفاق تأکید می کند که تحقق یافتن آن نیازمند ریاضت دادن شدید به نفس امّاره و جلوگیری دایمی از پیدایش شهوات شیطانی در آن است.آن را تأکید می کند و می گوید:

« قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهٰا أَذیً گفتار نیک و

ص :430

در گذشتن و بخشیدن،بهتر از صدقه ای است که در پی آن آزاری باشد.» اگر شخص مالدار مال خود را به فقیران ندهد،ولی با ایشان نشست و برخاست داشته باشد و خودش را همچون یکی از ایشان محسوب دارد و آنان را برادران خود تصور کند،و بر ایشان به ناحق مسلط نشود،بلکه اگر خطایی از ایشان سر زد بر آن بردباری نماید و از گناهشان در گذرد،این در نزد خدا برتر و بالاتر از آن است که به منظور استیلا پیدا کردن بر ایشان و خوار کردن شرافت ایشان و به وجود آوردن نظامی طبقاتی در امت،از مال خود به ایشان ببخشد.

بدین گونه اسلام هر گونه از انفاق مشروط را از طرف ثروتمندان که سبب تقویت بزرگی فروشی باطل و تسلط نامشروع ایشان شود،رد می کند.

« وَ اللّٰهُ غَنِیٌّ -و خدا بی نیاز است،» و به انفاق ریاکاران و جز ایشان نیازی ندارد،بلکه محتاج خود انسان است و خداوند سبحانه و تعالی، « حَلِیمٌ -بردبار است،» و بندگان را به عذاب گرفتار نمی کند،بلکه پس از غلبۀ شیطان بر ایشان مجال را باز می گذارد تا مردمان به او بازگردند و شیطان را از خود دور کنند.

/1

[264]

و در پی آنچه گذشت،قرآن حدیث از انفاق را با کلمه ای توجیهی برای مؤمنان دنبال می کند که در آن همگان را هشدار می دهد که صدقه ها به زودی، پس از به کار گرفتن آنها برای مستولی شدن بر فقیران و محرومان بخار می شود و می سوزد،و دیگر صدقه دادن سبب رشد مال و ثروت نخواهد شد،و به هیچ وجه مایۀ رسیدن به رحمت خدا در جهان دیگر نخواهد بود،و برای ما مثل توضیح دهنده ای می زند و می گوید:آیا دیده اید که چگونه انسان عمل خیر را باطل می کند؟این کار شبیه ترین چیز به سرزمین کوهستانی سخت است که کشاورز مشتی خاک بر آن افشانده تا در آن بذری بپاشد و زراعت کند،ولی باران سیل زا آن مشت خاک را شسته و خاک به طبیعت اصلی خود بازگشته است که برای کشت و زرع صلاحیت ندارد...و چنین است حال آن کس که مال خود را انفاق می کند،و سپس انفاق را

ص :431

در خدمت سیطره پیدا کردن بر مردم قرار می دهد،نیز چنین است و به نتیجۀ کارش همچون بیابانی می شود که شایستگی برای رویاندن گیاه ندارد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،صدقه های خود را با منت و آزار تباه مکنید،همچون کسی که مال خود را برای نمایش دادن به مردم انفاق می کند،» تا دیگران او را ببینند و از او خشنود شوند و از کارهای او تقدیر کنند و در نتیجه بر ایشان برتری پیدا کند.

« وَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ -و به خدا و روز دیگر ایمان ندارد،» تا بخشش وی در راه او باشد،پس برای خدا عمل نمی کند، « وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ -و برای روز دیگر.» و چون ایمان او به روز دیگر سست است،در جستجوی شهرت و نام و نتایج فوری است،پس سعی و تلاش او تنها برای دنیا است،بی آنکه حسابهای آخرت را در آن داخل کند.

« فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَیْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً -پس مثل او همچون مثل سنگ سخت صافی است که بر روی آن خاک است،و چون رگبار درشتی بر آن فروریزد /1 آن را به صورت سنگی بازگذارد.» « لاٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِمّٰا کَسَبُوا -اینان از آنچه کسب کرده اند چیزی به دست نیاورند،» بدان جهت که آنچه را به دست آوردند تباه کردند،و برای آخرت چیزی در دست ایشان باقی نماند.

« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ -و خدا گروه کافران را رهبری به راه راست نمی کند.» بلکه دلهای ایشان همچون آن سنگ سخت می شود که هدایت در آن کشت نمی شود،چرا که اصلا خواستار هدایت نیستند بلکه عشق به تسلط و سیطره و

ص :432

بزرگی فروشی به مردمان دارند.

[265]

و مثل دیگری کاملا عکس این مثل است:مثل مؤمنانی است که در انفاق خود نظرشان خالص به سوی خدا است که هر چه زودتر به سه فایده می رسند؛اول به دست آوردن رضایت خدا است؛دوم تزکیۀ جانهای ایشان و پرورش یافتن آنها بر پرهیزگاری و بخشندگی؛و سوم چیدن میوه های بخشندگی به صورت پاداشی بزرگ در دنیا و آخرت.

« وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ -و مثل کسانی که اموال خود را برای رسیدن به خشنودی خدا و برای استوار کردن جانهای خود انفاق می کنند،» و می دانند که ایمان،همچون هر موهبت دیگر،با استفاده کردن از آن افزایش پیدا می کند،و همچون اراده است که در مواجهۀ با دشواریها تقویت می شود، و همچون معرفت است که با بهره مند شدن صاحبش از آن افزایش می یابد،و برسان عشق است که با اهتمام عاشق بیشتر می شود،و بنا بر این ایمان با عمل صالح استقرار و رشد پیدا می کند.

« کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ -همچون باغی است که بر روی پشته ای قرار گرفته باشد،» که از اساس باغ است،نه این که سنگهای سخت باشد؛قلب مؤمن نیز چنین است و زمینی قابل کشت و زرع است، « أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ -(و اگر)باران تند بر آن فروریزد،» از طریق عمل صالح حساب شده،همچون انفاق کردن در اوضاع و احوال دشوار /1 که سبب افزودن بر نیروی ایمان و استقرار آن در جان و نفس می شود.

« فَآتَتْ أُکُلَهٰا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ -و اگر باران فراوان نبارد،باران سبک به آن رسد.» چه طبیعت باغ آن است که رطوبت را از خود خارج کند و در فضا پراکنده سازد،پس ناگزیر باید بارانی سبک یا رطوبتی مفید به آن برسد؛قلب مؤمن نیز

ص :433

چنین است و حتی اگر با چالشهای بزرگ(همچون انفاق در قحطیها)توفیقی حاصل نکند،می تواند به کارهای شایسته و نیک روزانه بپردازد و از این راه از ایمان خود پاسداری کند.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و خدا به آنچه می کنید بینا است.» پس در اندیشۀ مردم نباشید و نخواهید که آنان کارهای شما را ببینند و از آن با خبر شوند؛نظر داشتن خدا به اعمال شما و پاداش دادن وی برای شما بسنده است.

[266]

و خدا مثلی عالی از آن می زند که آرزوی آدمی به سبب فروریختن اعمالش در روز پاداش که به آن نیاز دارد،بر باد رود،و بفهمد که لذت شهرت یا استیلا پیدا کردنی که همچون نتیجه ای از انفاق خود خواستار آن بود،و با منت گذاشتن و آزردن مردم سبب بر باد رفتن خیرات و ثمرات عملش شده است:

« أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ لَهُ فِیهٰا مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ وَ أَصٰابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفٰاءُ -آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که نهرها در آن روان است و هر گونه میوه در آن وجود دارد،و چون به سنّ پیری رسد و فرزندان ناتوان دارد،» با همۀ نیازی که این شخص به چنین باغ دارد،و نتیجۀ تلاشهای سراسر زندگی او است،ناگهان:

« فَأَصٰابَهٰا إِعْصٰارٌ فِیهِ نٰارٌ فَاحْتَرَقَتْ -طوفان آتشی بر آن فروریزد و آن را بسوزاند؟» آیا ناامیدی این پیر محروم را از نتیجۀ تلاشهایش می توان تصور کرد؟ /1 حالت کسی که اموال خود را به امید پاداش انفاق کرده،و با آتش منت گذاشتن بر مردم و آزردن ایشان پاداش انفاق خویش را به آتش کشیده،و در روز قیامت که به این پاداش نیاز دارد از رسیدن به آن ناکام مانده،نیز چنین است که در آن روز می بیند خدا،به کیفر ریا و کبریای احمقانۀ او،آتشی سوزان برای او آماده کرده

ص :434

است.

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ -خداوند آیات خود را بدین گونه برای شما آشکار می کند،باشد که بیندیشید.» [267]

بنا بر این نخستین شرط انفاق صالح آن است که در راه خدا باشد،و شرط دوم آنکه با منت و آزار نباشد و برای ایجاد طبقه در اجتماع به کار نرود،و شرط سوم را قرآن در این آیه بیان کرده است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا کَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لاٰ تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از پاکیزه های آنچه به دست آورده اید،و آنچه از زمین برای شما بیرون آورده ایم، انفاق کنید،و برای انفاق کردن آهنگ چیزهای پلید و ناپاکیزۀ آن نکنید.» باید برای انفاق بهترین چیز خود را انتخاب کنید،خواه آن را به کوشش خود به دست آورده باشید،همچون پول و ساختمان و آنچه به دست خود ساخته اید، یا کوششی در آن نکرده باشید،همچون آنچه از کشاورزی و دامداری بهرۀ شما شده باشد.مهم آن است که بهترین مال و دارایی خود را برای تقدیم کردن به خدا برگزینید و به هیچ وجه نظرتان به آن نباشد که قسمتهای بد و ناپاک و نامطلوب دارایی خود را انفاق کنید،و به این اندیشه بیفتید که اگر کار بر عکس می بود و شما فقیر می بودید و دیگران به شما انفاق می کردند،این چیزهایی ناپاک و پلید را قبول می کردید؟ « وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ -جز با چشمپوشی آنها را نمی ستانید.» « وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ -و بدانید که خدا بی نیاز و ستوده است.» خدا به انفاق شما نیاز ندارد،و از دریای بی نیازی خود بر شما تفضل می کند /1 و شما و همگان او را ستایش می کنید؛از خدای خود یاد بگیرید و از ثروت خود به دیگران ببخشید تا بر این کنار ثناخوان شما باشند.

ص :435

[268]

و به فریاد شیطان که از داخل نفوس شما را می خواند گوش ندهید.

می گوید:انفاق مکنید که اگر چنین کنید خود به زودی فقیر خواهید شد.هرگز چنین نیست.انفاق ثروت را میان مردم به گردش می اندازد،و سبب شکوفایی اقتصادی و در نتیجۀ استفادۀ همگان از آن می شود،پس خدا که شما را به انفاق می خواند،در واقع به چیزی برتر و عالیتر از آن دعوت می کند.شیطان شما را از فقر می ترساند و لذا مشتهای خود را می بندید و از انفاق خودداری می کنید و در نتیجه مردمان از شما که پول دارید و به آسایش دیگران مدد نمی رسانید ناخوش می دارند، و کینه و بغض فراگیر می شود،و از آن فحشاء و منکر پدید می آید.آیا انفاق کردن نیکوتر نیست که به جای کینه محبّت و همسازگاری حاصل آن باشد؟ « اَلشَّیْطٰانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ -شیطان شما را از فقر و درویشی می ترساند.» آدمی مال را برای چه می خواهد؟آیا برای آن نیست که آزادانه در آن تصرف کند؟اما اگر فقیری نزد او بیاید،و با دادن مقداری از مال خود به آن فقیر در مال خود تصرف نکند،در این صورت چه تفاوتی میان او و فقیری است که مالی در اختیار ندارد؟هر دو از قدرت تصرف در مال محرومند،و هر کس از فقر بترسد، به حقوق مردم تجاوز می کند و ستم کردن بر ایشان را جایز می شمارد و فحشاء در اجتماع رایج می شود و این همه از عمل شیطان است:

« وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اللّٰهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ -و شما را به کار بد فرمان می دهد،و خداوند آمرزش خود را به شما وعده می دهد،» که با پیدایش صلح و صفا در امور اجتماعی تجسّم پیدا می کند،و علاوه بر آن نفوس آدمیان از رسوبات گناه پاک می شود،و ثمرۀ دیگر آن نجات از آتش در آخرت است.

« وَ فَضْلاً -و فضل،» که در بازگشت بخشش در راه خدا تجسم پیدا می کند که طبیعة به صورت خیر فراوان به انفاق کننده می رسد.

/1 « وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ -و خداوند پربخشش»

ص :436

است...و چون در راه او انفاق کنند.

« عَلِیمٌ -و دانا است.» و می داند که چه کس انفاق کرده و به بهترین صورت پاداش او را می دهد.

[269]

این حکمت و علمی از زندگی و شناختی از قوانین ثابت حاکم بر آن است که:بخشندگی مال را افزون می کند،و بخل سبب کاسته شدن از آن می شود.ولی همۀ مردم از آن فرزانگی و حکمتی که خیر فراوان است بهره ندارند،چه شناختن زندگی راه دست یافتن به آن است:

« یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -به هر که خواهد حکمت و فرزانگی دهد،و هر که را حکمت دهد نیکی فراوان داده اند و جز خردمندان کس پند نگیرد.» یعنی کسانی که عقل به ایشان عطا شده،و با آگاه شدن و پند گرفتن از عقلهای خود بهره مند می شوند،چه عقل چیزها را کشف می کند و نسبت به آنها دانا می شود،به شرط این که به آنها توجه پیدا کند،و هدف اندرز و یادآوری برای نشان دادن به عقل است.

[270]

تأثیر بخشش در رفاه اقتصادی تأثیری فطری است که سنت خدا آن را در زندگی مراعات می کند،خواه مردمان از این امر آگاه باشند یا نباشند،بدان سبب که علم یا جهل مردم نسبت به بخشندگی تأثیری در اندازۀ تأثیر آن در نمو اقتصادی ندارد،و تنها آن کفایت می کند که خدا بداند،و او است که مال را با انفاق کردن افزایش می دهد نه مردم:

« وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُهُ -و آنچه انفاق کنید یا به نذر دهید،خدا آن را می داند.» /1 اما کسانی که انفاق نمی کنند یا به نذرهای خود وفادار نمی مانند،حتی در آن صورت که مردم بر این اعتقاد باشند که آنان چنین کرده اند،ادعای ایشان به انفاق کردن،یا ادعای ایشان به نمو و رشد مالشان بر اثر انفاق یا جلوگیری از حوادث بد،هرگز سودی بر ایشان نخواهد داشت.

ص :437

« وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ -و ستمکاران یاورانی ندارند،» که بتوانند به یاری ستمگری برخیزند که حقوق مردم یا حقوق خدا را نمی پردازد.

[271]

آیۀ پیشین زمینه را برای سخن گفتن از کتمان انفاق مهیّا کرد،و آیۀ بعد بیشتر آن را توضیح خواهد داد.تا زمانی که انفاق در راه خدا باشد و نه برای تسلط و برتری یافتن بر مردم،کار شایسته و نیکی است و خبر داشتن مردم زیانی به آن نمی رساند،ولی پوشیده نگاه داشتن آن بهتر است،از آن روی که از هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی دورتر است.

« إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِیَ -اگر آشکارا صدقه دهید،این خوب است،» مخصوصا اگر سبب برانگیختن دیگران به بخشندگی شود.

« وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و اگر آن را پنهان دارید،و به درویشان دهید، این برای شما بهتر است،و گناهان شما را می پوشاند،و خدا از آنچه می کنید آگاه است.» نیازی به دانستن مردم ندارید،خدا آن را می داند،و با انفاق بر خیر شما می افزاید،و از بدبختی شما می کاهد،و بعضی از کارهای زشت شما را مورد عفو قرار می دهد.

[272]

و انفاق تنها در راه خدا صورت می گیرد،و رهبری اسلامی جز راهی برای رسیدن مال انفاق شده به کسانی که شایستگی دریافت آن را دارند نیست،و بیش از این مسئولیتی نسبت به انفاق ثروتمندان ندارد.

« لَیْسَ عَلَیْکَ هُدٰاهُمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ -راهنمایی ایشان بر تو نیست،بلکه خدا هر کس را که بخواهد راهنمایی می کند.» /1 مسئول اول از اعمال هر کس خود او است،بدان سبب که سود و زیان کارهای وی به خود او بازمی گردد.

ص :438

« وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ -و هر چیز خوبی که انفاق کنید برای خود کرده اید.» و تنها آن چیز در نزد خدا انفاق به حساب می آید که خالص در راه خدا انفاق شده باشد:

« وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ اللّٰهِ -و انفاق نمی کنید مگر برای به دست آوردن خرسندی خدا.» و انفاق اختصاص به مال ندارد،بلکه هر چیز را که شخص ممکن است مالک آن باشد شامل می شود،همچون جاه و مقامی که در راه ضعفا بخشش شود، و علمی که با آن نادانان به خیر و نیکی دلالت شوند،و هر چه انفاق شود مورد پسند خدا است و در جایی ثبت می شود و انفاق کننده به پاداش خود می رسد:

« وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ -و هر چیز نیکی که انفاق کنید،پاداش آن تمام به شمار می رسد و بر شما ستم نخواهد رفت.» [273]

تا این جا شرطهای انفاق صالح را در تقسیم،آنچه باقی می ماند این است که:در کجا باید انفاق کنیم،و به چه کسان؟ قرآن به این پرسش چنین پاسخ می دهد:

« لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ -برای درویشانی که در راه خدا گرفتار و درمانده شده اند،و نمی توانند به راه افتند.» محصور و گرفتار شدن آنان به سبب ممانعت دشمن از جابه جا شدن ایشان است،همچون کسانی که از خانه های خود به سبب تسلیم نشدن به طاغوت به جاهای دیگر رانده و مجبور به توقف در آن جاها شده اند،یا این گرفتاری بر اثر ناتوانی و بیماری است،همچون مجاهدان قدیمی که جوانی ایشان در میدانهای نبرد سپری شد و سپس چندان ضعیف شده اند که از عهدۀ هیچ کاری برنمی آیند،و نمی توانند به کار سابق خود بازگردند.

« یَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أَغْنِیٰاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ -از آبرو خواهی که دارند،

ص :439

شخص نادان و بیخبر آنان را توانگر می پندارد،» /1 چرا که بر اثر شرافت نفس و عفتی که دارند،از هیچ کس چیزی نمی خواهند.

« تَعْرِفُهُمْ بِسِیمٰاهُمْ لاٰ یَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ -تو آنان را از رنگ رخساره می شناسی،با اصرار از مردم چیزی نمی خواهند،و هر نیکی که در راه خدا انفاق کنید،خداوند به آن آگاه است.» [274]

و آخرین کلمه در انفاق فی سبیل اللّٰه آن است که آدمی نباید حدّ و اندازه ای برای انفاق خود قرار دهد،بلکه بر وی لازم است که هر جا شکاف و سوراخی در اجتماع مشاهده می کند با انفاق در ترمیم آن بکوشد و از جملۀ این گونه کسان باشد:

« اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -کسانی که اموال خود را در شب و روز دادند،و در آشکار و نهان،انفاق می کنند،پاداش ایشان در نزد پروردگارشان است،و بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 275 تا 281]

اشاره

اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ اَلرِّبٰا لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ اَلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ اَلشَّیْطٰانُ مِنَ اَلْمَسِّ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا اَلْبَیْعُ مِثْلُ اَلرِّبٰا وَ أَحَلَّ اَللّٰهُ اَلْبَیْعَ وَ حَرَّمَ اَلرِّبٰا فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهیٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّٰهِ وَ مَنْ عٰادَ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (275) یَمْحَقُ اَللّٰهُ اَلرِّبٰا وَ یُرْبِی اَلصَّدَقٰاتِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ کَفّٰارٍ أَثِیمٍ (276) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (277) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ اَلرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِکُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ (279) وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (281)

/1

ص :440

معنای واژه ها

275[الربا]

:ربا به معنی افزایش یافتن است،و نیز یعنی فزونی هر سرمایه.

[یتخبطه]

:اصل تخبط خبط است که به معنی زدن سخت است،و نیز خبط به معنی دست زدن شتر بر زمین است،و کسی که کاری را درست انجام ندهد،می گویند خبط می کند.و تخبط به معنی دیوانگی است.

276[یمحق]

:محق به معنای نقصان تدریجی یک چیز است.و محق و انمحق و امتحق به معنی هلاک شدن است،و محاق آخر ماه است به سبب از بین رفتن هلال آن.

[أثیم]

:گناهکار است از اثم به معنی گناه.

280[نظرة]

:به معنی تأخیر است.

ص :441

[میسرة]

:میسر و میسور به معنی یسار و بی نیازی و توانگری است.

/1

ربا و فساد اجتماعی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بعضی از مردم مال خود را در راه خدا به ضعفا انفاق می کنند،و بعضی دیگر درست عکس آنانند و ضعفا را مورد بهره برداری قرار می دهند،و حیثیت اقتصادی خود را بر روی خرده ریزهای حاصل از ثروتهای محدود آنان بنا می کنند؛اینان همان رباخوارانند که قرآن در این جا دربارۀ آنان سخن می گوید،بدان سبب که گروه متناقض با انفاق کنندگانند که در درس گذشته از ایشان سخن رفت.

در آیۀ نخستین از نتایج تلخ اشتباه کردن معامله و فروش با ربا بحث می شود،و آیۀ دوم از تفاوت میان انفاق کنندۀ در راه خدا و رباخوار سخن می گوید؛ که بخشش اولی را خدا چند برابر پاداش می دهد و دومی را از میان می برد.

پس از آنکه قرآن نظرها را به نماز و زکات به اعتبار این که دو وسیله برای رهایی مؤمن از فشار شهوات و از جملۀ آنها شهوت ثروتمند شدن سریع به وسیلۀ ربا است جلب کرد،مؤمنان را بدان می خواند که ربا را ترک کنند و تنها به رأس المال بس کنند.و قرآن به این هم بس نکرده /1 و در آیه پس از آن گفته است که اگر به همکاری نمی تواند دین خود را ادا باید به او مهلت دهند،اما آخرین آیه ما را متوجه پرهیزگاری می کند که صفتی نفسانی است و دوری جستن از ربا یکی از مظاهر آن است.

ص :442

شرح آیات:
اشاره
آثار ربا

[275]

بازرگانی بر عقل می افزاید،چه در آن خطرهای زیان دیدن وجود دارد،و بازرگان ناگزیر باید به هر وسیله متشبث شود که در کار خود گرفتار زیان نشود،و عقل با تفکر مستمر افزایش پیدا می کند،ولی اگر آدمی اطمینان به مصدر ثابتی داشته بود که سود بدون رنجی از آن می رسد،دیگر چه نیازی به تفکر و تعقل دارد.

رفته رفته عقل خود را بیکار می گذارد و عقل خرد خرد کاهش پیدا می کند تا از میان برود؛و ربا آن منبع ثابت درآمدی است که هر تنبل منتظر آن است،و آرزوی آن دارند که ثروتی داشته باشند و آن را به فقرا در مقابل جزئی از کوشش ایشان وام دهند،خواه آن رنجبران زیان کنند یا به سود برسند،و بنا بر این بزرگترین ضرر ربا کمک کردن آن است به پیدایش طبقه ای از خوشگذرانان و کم عقلان در اجتماع.

« اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبٰا لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ -کسانی که ربا می خورند،بر نخیزند جز همچون کسی که شیطان او را به صرع دچار کرده باشد.» اینان خود را به تلاش و کوشش وا نمی دارند،و تنها به خاطر لهو برپا می ایستند و حرکت می کنند،و آن هم در هنگامی است که یک دیوانگی شیطانی پیوسته ملازم ایشان بود باشد.

این دیوانگی نتیجۀ طبیعی آن است که از آغاز کار با انتخاب رباخواری و اشتباه کردن آن با معامله،عمل بدی را برای خود برگزیدند و به صورت طبیعی در نتیجۀ آمیختن و اشتباه کردن /1 بیع و ربا با یکدیگر گرفتار سست عقلی و جنون شدند:

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبٰا -و این از آن رو است که ایشان

ص :443

گفتند:خرید و فروش همچون ربا است.» چنان می پنداشتند که کار کردن با خرید و فروش و از این راه سود و بهره به دست آوردن همچون بهره به دست آوردن از ربا است،و بیع در نظر ایشان درست چیزی مثل ربا بود،و به عبارت دیگر چنین می اندیشیدند که:در خرید و فروش جنسی را می دهی و بهای آن را می گیری،و در این جا وامی می دهی و اجارۀ آن را می گیری.هرگز چنین اندیشه ای درست نیست:

« وَ أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبٰا -و خدا بیع را حلال کرد و ربا را حرام،» و طبعا چنین دستوری بیهوده نیست و هدف آن معین است یعنی سودهای بیع و ضررهای ربا.

« فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهیٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللّٰهِ - پس هر که پند پروردگارش به او رسید و به آن کار پایان داد،آنچه پیشتر به دست آورده از آن او و کار او با خدا است.» « وَ مَنْ عٰادَ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که این کار را از سر گیرند،اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.» [276]

و ربا سبب پیدا شدن گروهی از کسانی می شود که کار نتیجه بخشی ندارند و سبب عقب افتادگی اقتصاد اجتماعی می شوند،و در عین حال حاصل تلاش فقیران را می مکند و به هیچ کار حسابی نمی پردازند،در صورتی که انفاق در راه خدا و بخشیدن صدقاتی به فقیران برای از بین بردن نیازمندی و فراهم آوردن سرمایه ای برای ایشان،هر چه زودتر سبب گردش ثروت و به راه افتادن چرخ اقتصاد و تشویق بیکاران به کار کردن می شود،و از این لحاظ صدقات درست عملی بر خلاف ربا انجام می دهد.

« یَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ یُرْبِی الصَّدَقٰاتِ -خدا ربا را نقصان می دهد و صدقه ها را زیاد می کند.» و صدقات دلیلی بر ایمان انفاق کنندگان و شکرگزاری ایشان برای نعمت توانگری است،در صورتی که ربا دلیلی بر کفر رباخواران حقیقی به خدا است

ص :444

هر چند تظاهری به ایمان داشته باشد،و نیز عملی نهی شدۀ از جانب خدا و گناه است.

/1 « وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ کَفّٰارٍ أَثِیمٍ -و خدا هر که را که بر کفر ایستاده و گناهکارند دوست ندارد.» شاید کلمۀ کفّار از آن روی به صیغۀ مبالغه آمده که شخص ربا خوار دو بار کافر شده است:یکی از آن لحاظ که صدقه ای به فقیران نداده است،و دیگری در آن هنگام که نتیجۀ تلاشهای فقیران را مکیده است.

درمان چیست؟

[277]

چگونه از شرّ ربا خلاص شویم؟قلب آدمی ثروت و مال را دوست می دارد و رهیدن از این هوای نفس کاری بس دشوار است.

قرآن حکیم می گوید:راه رهایی از شهوت مال و ثروت،ایمان داشتن به خدا و پرداختن به کاری صالح و شایسته،و برپا داشتن نماز و دادن زکات است:

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ آتَوُا الزَّکٰاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -کسانی که ایمان آوردند و کار نیکو کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند،مزدشان نزد پروردگارشان است و بیمی ندارند و اندوهگین نمی شوند.» [278]

رشد تقوی در جان آدمی از مسئولیتهای خود فرد مسلمان است،پس نباید چشم به راه کسی برای تربیت خود یا پند گرفتن از او باشد،بلکه خود می بایستی واعظ و مربی خویش باشد و از چیزهای منفی و در مقدمۀ آنها رباخواری خود را خلاص کند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از خدا بترسید،و آنچه را که از ربا مانده است فروگذارید،اگر ایمان دارید.» اگر میان شما و مردم معاملۀ ربایی وجود دارد،تنها به سرمایۀ خود رضا

ص :445

دهید و طرفهای خود را از پرداختن ربا معاف دارید.

[279]

چه اگر از خدا نترسید،خدا شما را به جنگی می خواند که به صورت عقب افتادگی /1 اقتصاد شما و شیوع پیدا کردن خلاف در میان شما و مسلط شدن دشمن و فروریختن آفات طبیعی و جز آن بر شما ظاهر خواهد شد.

« فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِکُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ -پس اگر چنین نکردید،بدانید که به جنگ با خدا و پیامبرش برخاسته اید،و اگر توبه کردید،سرمایه هاتان از آن شما است،نه ستم می کنید و نه ستم می بینید.» [280]

می توانید سرمایه های خود را که به وامخواهان داده اید،بدون گرفتن ربا،از ایشان پس بگیرید،ولی حق فشار آوردن به ایشان ندارید.

« وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ -و اگر(بدهکار)در سختی باشد،پس درنگ کنید تا گشایش حاصل شود،» و بدهکار بتواند دین خود را بپردازد،و نیکوتر از دادن مهلت چشمپوشی از طلب است و آن را صدقه به شمار آوردن:

« وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و اگر ببخشید برای شما نیکوتر است،اگر دانسته باشید.» [281]

درست است که این کار برای شما دشواری دارد،ولی بر آدمی واجب است که برای دست یافتن به آخرت پاکیزه از دنیا بگذرد،چه در فردای قیامت ثروت یا شهرت کسی نمی تواند نجاتبخش او از عذاب خدا باشد:

« وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و از روزی بترسید که در آن به خدا بازمی گردید،و به هر کس آنچه کسب کرده است به تمامی داده می شود،و بر کسی ستم نمی رود.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 282 تا 283]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاٰ یَأْبَ کٰاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمٰا عَلَّمَهُ اَللّٰهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ اَلَّذِی عَلَیْهِ اَلْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کٰانَ اَلَّذِی عَلَیْهِ اَلْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لاٰ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اِسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجٰالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونٰا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ اِمْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ اَلشُّهَدٰاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَکِّرَ إِحْدٰاهُمَا اَلْأُخْریٰ وَ لاٰ یَأْبَ اَلشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا وَ لاٰ تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلیٰ أَجَلِهِ ذٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ وَ أَدْنیٰ أَلاّٰ تَرْتٰابُوا إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً تُدِیرُونَهٰا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَلاّٰ تَکْتُبُوهٰا وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰایَعْتُمْ وَ لاٰ یُضَارَّ کٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (282) وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلیٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ اَلَّذِی اُؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ تَکْتُمُوا اَلشَّهٰادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (283)

ص :446

ص :447

/1

ارتباط تکاملی میان پرهیزگاری و نظامهای اجتماعی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای کامل کردن سخن در موضوع انفاق و ربا،قرآن در دو آیۀ پیش از دو آیۀ پایانی سورۀ بقره از نقش تقوا و پرهیزگاری در دین و از چیزی سخن گفته است که جامعه به آن نیاز دارد.فرمان داده است که در وام گرفتن هیچ یک از دو طرف بر خوشرفتاری طرف دیگر نباید اعتماد کند،بلکه کار باید مطابق وعده ای باشد و آنکه وام گرفته است سندی کتبی به طرف دیگر بدهد که چه وقت دین خود را ادا خواهد کرد و کسانی هم به گواهی کتبی آن را تأیید کنند؛و این نوشته را باید شخص امینی بنویسد و هر چه را که وام دهنده به او املا می کند در نوشته بیاورد،و اگر نویسنده ای نباشد،ناگزیر صاحب حق باید گروگانی دریافت کند.

فرمان دین،نمونه ای ساده و آشکار از ارتباط تکاملی میان پرهیزگاری به عنوان مانع نفسی مسلمان از ستمگری و میان نظامهای اجتماعی جلوگیری کنندۀ از ظلم به شمار می رود.ممکن است اجتماعی بتواند تنها به یکی از این دو اکتفاء کند.چه ممکن است ظلم از سهو و غلط و فراموشی نتیجه شده باشد،یا تقوی آن اندازه نیرومند نباشد که بتواند مانع ستمگری شود،ولی با نظامهای اجتماعی تقارن پیدا کند،با یکدیگر عاملی برای جلوگیری از ظلم خواهند شد.

بنا بر این به این نتیجه می رسیم که:خدا برای تکمیل نارساییهای نظامات اجتماعی به تقوی فرمان داده است،و نویسنده و گواه /1 و صاحب حق و وام گیرنده همه باید مجهز به تقوی باشند تا بتوانند بدون توسل به ظلم و ستم با یکدیگر معامله کنند؛نویسنده به عدل و داد می نویسد،و گواه برای رضای خدا گواهی می دهد،و

ص :448

صاحب حق از نوشتن این کوچک و بزرگ خود خسته نمی شود،و وام گیرنده به نویسنده و گواه زیان نمی رساند،اینها همه شکافهایی است که جز به وسیلۀ تقوی نمی تواند بسته شود،و آیۀ دین و وام برای تکمیل کردن سخن قرآن در این جا از پرهیزگاری و ارتباط آن با نظامهای اجتماعی آمده است.

شرح آیات:
اشاره
نوشتن دین

[282]

بنا بر این قرآن چنان مقرر می دارد که باید مدت پرداخت دین معین باشد و این امر نوشته شود تا مطالبۀ آن به آسانی صورت پذیر باشد،و در نتیجه هیچ کس از ترس تأخیر پیدا کردن رسیدگی به طلبش از شخص دیگر یا انکار آن از طرف شخص بدهکار از وام دادن به برادر دینی خود شانه تهی نمی کند:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ -ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر برای مدتی معین از یکدیگر وام گرفتید،آن را بنویسید.» در این جا مسئولیت متوجه تربیت شدگان و درس خواندگان است که باید در نوشتن سند رعایت عدل و داد را بکنند و چیزی را زیاده یا کم ننویسند،و مسئولیت نویسندگی را بپذیرند و به سببی یا سببی دیگر از نوشتن شانه تهی نکنند:

« وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاٰ یَأْبَ کٰاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ -و باید نویسنده ای میان شما به دادگری(سند)بنویسد،و نباید نویسنده از نوشتن خودداری کند،» و باید به یاد داشته باشد که خدا او را به نعمت نویسندگی متنعم ساخته،و بر او واجب است که شکر این نعمت را بگذارد و آن را در خدمت بندگان خدا قرار دهد،و از نوشتن دریغ نورزد:

« کَمٰا عَلَّمَهُ اللّٰهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ -چنان که خدا به او آموخته است؛پس او باید بنویسد و آنکه صاحب حق است آنچه را که

ص :449

باید بنویسد به او به حق املا کند،» و نه این که هر چه دلش خواست بنویسد، /1 چه وام گیرنده در معرض آن است که در پایان مدت مورد مطالبه قرار گیرد و بر وی لازم است که بیشتر از آنچه بر وی واجب خواهد شد آگاه شود.

« وَ لْیَتَّقِ اللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً -و از خدای پروردگار خود بترسد و چیزی از آن را نکاهد.» و در این جا نقش تقوا آشکار می شود،چه ممکن است وام گیرنده به حقه بازی بپردازد و در ضمن نوشتن به همۀ دینی که دارد اعتراف نکند یا مهلت پرداخت آن را تغییر دهد،و بنا بر این لازم است از همان آغاز با ترس از خدا برای خوردن مقداری از مال مردم نوشتۀ رسمی را تغییر ندهد.

« فَإِنْ کٰانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً -پس اگر کسی که صاحب حق است کم خرد یا ناتوان باشد،» که این ناتوانی ممکن است بر اثر بیماری یا خردسالی بوده باشد، « أَوْ لاٰ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ -یا نتواند آنچه را که باید نوشته شود املا کند،» « فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجٰالِکُمْ -پس ولی او باید بنویساند( املا کند)،و دو گواه مرد را به گواهی گیرید،» بر روی یک ورقۀ رسمی.

« فَإِنْ لَمْ یَکُونٰا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ -و اگر دو مرد نباشد،پس یک مرد و دو زن از گواهانی که به ایشان خرسندی می دهید (چنین کنید).» یعنی از کسانی که به سبب طرف اعتماد بودن ایشان گواهی آنان پذیرفته می شود،ولی آیا به چه دلیل زن در گواهی دادن نسبت به مرد عقب افتاده است؟ سبب آن است که زن گاه به یاد آن گواهی که داده است،به سبب منصرف شدن از آن،نمی افتد،چه معمولا اشتغالهای خانگی از گونۀ دیگر دارد،و

ص :450

/1 به همین سبب لازم است به جای یک مرد دو زن گواه شوند،تا فراموشکاری یکی به وسیلۀ دیگری جبران شود:

« أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَکِّرَ إِحْدٰاهُمَا الْأُخْریٰ -تا اگر یکی از آن دو زن فراموش کند،دیگری به یادش آرد،» و چون از گواهان بخواهند که برای ادای شهادت حاضر شوند،باید حضور یابند،چه ممکن است با این حاضر نشدن حقّی ضایع شود.

« وَ لاٰ یَأْبَ الشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا -و چون گواهان را بخوانند،نباید از آمدن خودداری کنند.» و لازم است دین خود را،چه کم باشد چه زیاد،و تاریخ پرداخت آن را بنویسد:

« وَ لاٰ تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلیٰ أَجَلِهِ -و از نوشتن مقدار دین و تعیین مدت،خواه کوچک باشد یا بزرگ،دلگیر نشوید،» چه بدون نوشتن ممکن است نزاع پیش آید،و نزاع هر اندازه هم کوچک باشد از لحاظ تأثیر و زیان بزرگ است و به این گونه کارهای نیک آسیب می رساند.

« ذٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ وَ أَدْنیٰ أَلاّٰ تَرْتٰابُوا -این برای شما در نزد خدا بهتر و عادلانه تر،و برای آگهی استوارتر و به این که شک و تردید نکنید نزدیکتر است.» پس خدا این را دوست دارد،بدان جهت که از خوردن مال حرام جلوگیری می کند،و کار گواهی دادن را آسان می سازد،چرا که متن نوشته شده دلیلی نیرومند بر حقّانیّت است و به همین سبب از شیوع شک و تردید در اجتماع اسلامی جلوگیری می کند،و نیز از بی اعتمادی که در متزلزل ساختن معاملات بازرگانی سهمی دارد ممانعت به عمل می آورد.

« إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً تُدِیرُونَهٰا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَلاّٰ تَکْتُبُوهٰا -مگر آنکه بازرگانی حاضر و نقدی باشد که دست به دست می کنید، که بر شما باکی نیست که آن را ننویسید.»

ص :451

پس آن چه را که طبیعة در معرض فراموشی میان دو تاجر نمی شود،یا منکر شدن یا سرقت در آن راه ندارد،ثبت نمی کنند و شاهدی برای آن نمی گیرند.

/1 « وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰایَعْتُمْ -و چون داد و ستد کردید،کسانی را به گواهی بگیرید،» چرا که خدا آن را بهتر می داند و از پیدا شدن اختلاف در آینده،بخصوص در معاملات بزرگ همچون در املاک،جلوگیری می کند.

« وَ لاٰ یُضَارَّ کٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِیدٌ -و نباید که نویسنده و گواه زیان ببینند،» و از این که گفتار طرفین را نوشته یا گواه شنیدن گفته های ایشان بوده اند در معرض زیان قرار گیرند.

« وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ -و اگر چنین کنید از راه خدا بیرون رفته اید.» پس زیان رساندن به نویسنده یا گواه آنان را به انحراف از حق و پناه بردن به آنکه نیرومندتر است وا می دارد،و ممکن است تو امروز نیرومندتر باشی ولی فردا دشمن تو چنین شود،در صورتی که حق هم با تو است،و اگر زیان رساندن و آزار نویسنده و گواه در جامعه رواج یابد،و در نتیجه اسناد و گواهیهای نادرست به جریان افتد،تو قربانی این فسوق و انحراف از حق شده ای،و به همین سبب قرآن گفته است: «فُسُوقٌ بِکُمْ» یعنی تباهی و فسادی است که همۀ شما را فرامی گیرد؛ و در این جا یک شکاف قانونی است که پرهیزگاری آن را می بندد،چه به فرمان خدا همگان باید،به پیروی از ایمان به خدا،از زیان رساندن و آزردن نویسنده و گواه خودداری کنند،تا فسوق و فساد انتشار پیدا نکند.و در پایان خدا ما را به ارتباط میان پرهیزگاری و دانش متذکر می سازد و می گوید که اگر تقوی از ایمان به خدا سرچشمه می گیرد،علم و دانش نیز نعمتی از نعمتهای خدا و بر ما است که به یکی از آن دو بسنده کنیم و از دیگری چشم بپوشیم:

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و از خدا بترسید و او است که به شما علم آموخته و خدا بر هر چیزی دانا است.»

ص :452

این آیه درازترین آیه در قرآن و بحث آن مشتمل است بر ارتباط میان پنهان و آشکار،و روح و جسم،و ایمان و علم،و در نتیجه میان اندرزهای اخلاقی و نظامهای اجتماعی،و در آن توصیه می شود که با استفادۀ از هر وسیلۀ مادّی یا معنوی مشروع و ممکن باید بکوشیم تا به حق برسیم،و در را در برابر بعضی از وسایل و افزارهای تازه /1 همچون تحقیقات جنایی برای پیدا کردن حق،و برداشتن اثر انگشت،و کشف خطهای اشخاص مختلف از طریق علما،و استفاده از اسباب اکتشاف دروغگو از طریق کند و تند شدن ضربانهای قلب و نظایر اینها، باز می گذارد.

اسلام در حقیقت استفادۀ از هر وسیلۀ مادّی را که سبب دست یافتن ما به علم قطعی دربارۀ حقیقت می شود،برای ما مجاز می داند،و در کنار اعتماد بروح تقوای برخاستۀ از جانهای مؤمنان،اعتماد بر آنها را نیز می پذیرد.

[283]

و برای تکمیل بحث دربارۀ قرض،قرآن از رهن چنین سخن می گوید:

« وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلیٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ -و اگر در سفر باشید و نویسنده ای نیابید،پس گروگان بگیرید.» گرو گرفتن به دوام یافتن ارتباط بازرگانی در میان مردم مدد می رساند،و این کار به خودی خود مطلوب نیست،بلکه هدف آن نگاهداری حق شخص بستانکار است.

« فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللّٰهَ رَبَّهُ -پس اگر یکی از شما چیزی را به امانت نزدیکی دیگر گذاشت،آن کس که امانت به او سپرده شده،باید آن را پس بدهد و از خدای پروردگارش بترسد.» به کسی که به تو اعتماد کرده و امانتی به تو سپرده،خیانت مکن و آن را به او پس بده و از خدا بترس و بدان که او دیر یا زود از تو مطالبه می کند و آن را می گیرد و به صاحبش بازمی گرداند.

« وَ لاٰ تَکْتُمُوا الشَّهٰادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ

ص :453

عَلِیمٌ

-و گواهی را پنهان مکنید،و هر کس آن را پنهان کند،قلبش گناهکار است؛و خدا به آنچه می کند علم دارد و دانا است.» پس اگر یکی از مردم آگاه باشد که شخصی امانتی در نزد شخص دیگر دارد،واجب است که به سود صاحب امانت گواهی دهد و شهادت را کتمان نکند،که این کتمان ممکن است سبب کاهش ایمان وی شود.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 284 تا 286]

اشاره

لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اَللّٰهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (284) آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَکَ رَبَّنٰا وَ إِلَیْکَ اَلْمَصِیرُ (285) لاٰ یُکَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهٰا مَا اِکْتَسَبَتْ رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (286)

معنای واژه ها

286[اصرا]

:اصرّ به معنی چیزی است که تو را متوجه و

ص :454

معطوف به چیزی دیگر کند،و اصل معنی آن عطف است،و از آن سنگینی حاصل می شود که سبب کج شدن و عطف پیدا کردن حامل آن می شود.

/1

مسئولیت و اسبابهای اسقاط احکام

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آخرین درس از این سوره،خداوند بعضی از بندهای مسئولیت را که برخاستۀ از تقوا در جانها است،تعریف می کند و می گوید که:

اولا:خداوند برای هر عمل آدمی به حساب او می رسد،و همچنین برای هر نیت او،خواه به عمل رسیده باشد یا نه.زیرا که چون نیت معین«اراده»منشأ عمل است،بنا بر این خدا آن را در محاسبه وارد می کند.

ثانیا:مهمترین مسئولیت آدمی ایمان آوردن به خدا و فرستادۀ او و پیوسته معتقد بودن او به تقصیر در برابر خدا است.

ثالثا:حدود مسئولیت آدمی نشان می دهد که در چارچوب توانایی او قرار دارد.پس به فراخور وسعت تواناییهای آدمی مسئولیتهای وی گستردگی پیدا می کند،و هر کس تنها متحمل مسئولیتهای خویش است نه مسئولیتهای دیگران.و در مسئولیت استثناهایی وجود دارد که از آن جمله است:خطا کردن و فراموشی و ناگزیر شدن و ناتوانی(زیان).

/1 این استثناها دایمی نیست و برخاستۀ از اوضاع و احوال معینی است (همچون جهاد در راه خدا)که چیزی را از مسئولیت مستثنی نمی کند.چه،فراموشی از بی مبالاتی حاصل می شود،و خطا از جدی و کوشا نبودن،ولی حرج و ضرر به

ص :455

صورت طبیعی با اوضاع و احوال جهاد همراه است.

سورۀ بقره با دعا کردن برای پیروزی نسبت به کافران پایان می پذیرد،و آن آرزوی بزرگی است که پیوسته انگیزۀ امت برای پیشرفت و سازندگی است،و همچون محوری است که گروه های مختلف امت در پیرامون آن فراهم می آیند و از اختلاف و پراکندگی در امان می مانند.

شرح آیات:
اشاره

[284]

اصلاح امت با اصلاح افراد آن آغاز می شود،و اصلاح فرد با پاکیزه کردن نفس و تصحیح انگیزه ها و اهداف آن صورت پذیر خواهد شد.

هر کس بنا بر آنچه هدفهای وی به او تکلیف می کند،به عمل می پردازد،و به پیشامدهای زندگی می نگرد،و طرز تلقی خود را از آنها بنا بر انگیزه های خویش در نظر می گیرد،و قرآن حکیم مسئولیت اصلاح انگیزه ها و هدفهای شخص را در ضمن تحمیل مسئولیت افکار وی،بر او تحمیل می کند.تو آزاد نیستی که هر گونه می خواهی به تفکر بپردازی،از آن رو که بعضی از این اندیشه ها ساخته هایی شیطانی است که بزرگ و بزرگتر می شود تا به صورت کارهایی پلید درمی آید.پس بر تو لازم است که بر قلب خود سخت مراقب باشی تا هر اندیشه پلید و هوای نفس انحرافی نتواند در آن داخل شود،و نیز بر تو واجب است این مطلب را بدانی که علم و قدرت و سلطۀ خدا بر تو و بر آسمانها و زمین احاطه دارد و بنا بر این آگاهانه مواظب اعمال خود باشی.

« لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -آنچه در آسمانها و در زمین است از آن خدا است،» و انسان جزئی از چیزهای زمینی است.

« وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اللّٰهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ -و اگر آنچه را که در نفسهای خود دارید آشکار کنید یا پنهان سازید،خدا آن را با شما حساب می کند،پس هر که را که خواهد می بخشد و می آمرزد،»

ص :456

/1 و اینان کسانی هستند که چون اندیشه ای شیطانی بر خاطرشان می گذرد،به یاد خدا می افتند و از او آمرزش می خواهند؛اینان چنین اندیشه های شیطانی را از درآمدن به قلبهاشان مانع می شوند و آنها را طرد می کنند،و پس از محاسبۀ آسانی آنان را می آمرزد.

« وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و هر که را بخواهد عذاب می دهد،و خدا بر هر چیز توانا است.» خدا قادر است که به دقت آنچه را که در نفوس و جانها می گذرد در معرض حسابرسی قرار دهد،و بر آن جزا دهد.و شاید این آیه برای آن آمده باشد که مسئولیت آدمی را در برابر اندیشه هایش در تکمیل مسئولیتهای بشری بیان کند.

[285]

بنا بر این انسان هم در برابر کارهایش مسئولیت دارد و هم در برابر افکارش،و بنا بر این مسئول کفر و ایمان قلبی خویش است.ایمان عملی است که که دربارۀ آن صاحبش مسئول است،بدان سبب که هر انسان با فطرتی زاده می شود که می تواند خدا را به آن بشناسد،به شرط آنکه فطرت خویش را در خاک شهوتها پنهان نکند،و در پشت ابرهای اسطوره ها و خرافه ها پنهان نشود و به خدا ایمان نیاورد.تنها کسانی ایمان می آورند که بر فطرت خود باقی می مانند و از نور عقل روشنی می گیرند و با آن حجابهای غفلت و اساطیر را پاره می کنند،و با تصمیم قطعی در مقابل فشار هوای نفس و شهوتها مقاوم می مانند و در ایمان به خدا تنها به هدایت عقل پیش می روند.

بنا بر این مؤمنان کسانی هستند که بار مسئولیت را در برابر آنچه در دلهایشان می گذرد بر دوش دارند و ایمان را برمی گزینند.

« آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ -پیامبر به آنچه پروردگارش بر او فروفرستاده ایمان آورد،و مؤمنان نیز چنین کردند و همه به خدا و فرشتگان او و کتابهای او و پیغامبران او ایمان آوردند(و گویند)میان هیچ یک از فرستادگان او تفاوتی نمی گذاریم.»

ص :457

این همان عناصر اساسی ایمان و شالودۀ بنای شخصیت اسلامی است که قرآن آن را به صورت خلاصه در پایان سوره ای می آورد /1 که در آن به تفصیل از ایمان به کتابهای فرستادۀ خدا و ایمان به همۀ فرستادگان بدون حساسیت داشتن در مقابل یکی از آنها نسبت به دیگران که به خود ایمان زیان می رساند،سخن گفته است.

مثلا،یهودیان که به پیغمبری محمد(ص)بنا بر حساسیتی که در مقابل اعراب داشتند ایمان نیاوردند،حتی به رسالت موسی نیز کافر بودند،چرا که این رسالت رنگ نژادی نداشت،بلکه الاهی بود و جهودان به آن رنگ عنصری و نژادی زدند.

و ایمان داشتن به فرشتگان رمز ایمان به قدرت و تسلط خدا بر هر چیز است،و به این که او است که جهان را از بالای عرش بزرگ خود که آسمانها و زمین را فرامی گیرد اداره می کند.

چنین ایمانی دارندۀ آن را به شنیدن و فرمان بردن برمی انگیزد.شنیدن برای فهمیدن کتاب خدا و رسالتهای او،و فرمان بردن از پیامبران خدا و دعوت کنندگان به سوی او.

« وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَکَ رَبَّنٰا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ -و گفتند:

شنیدیم و فرمان بردیم؛پروردگارا ما را بیامرز،و بازگشت ما به سوی تو است.» و ایمان تو را به آن وا می دارد که احساس مسئولیت کنی و از گناه کردن بترسی و برای رسیدن به آمرزش تلاش کنی،به همان گونه که ایمان به خدا آدمی را به آن وا می دارد که به بازگشت بندگان خدا به سوی او مؤمن شوی و به این که خدا پاداش و کیفر می دهد و به زنده کردن مردگان قادر است.

چارچوب مسئولیتها

[286]

حدود مسئولیت و در نتیجه حدود تقوایی که درسهای گذشته دربارۀ آن بحث می کرد،چیست؟ 1-قدرت.قدرت شرطی عقلی برای تکلیف است،و به همین سبب خدا

ص :458

هیچ کسی را مکلف بر اعمال دیگران نکرده است،چرا که بر آنها قدرتی ندارد،و هر کس به اندازۀ قدرت خود مکلف است،و خدا /1 هیچ کس را به بیش از توانایی او مکلف نمی کند.پس اگر کسی بتواند مردمان را در انجام دادن کارهای خوب تحت تأثیر خود قرار دهد،ممکن است به اندازۀ توانایی خود در این خصوص مکلف شود، و البتّه کودکی که چیزی را تمیز نمی دهد و نیز بیمار برای کاری که از عهدۀ آن برنمی آید تکلیفی ندارد.

و خدا مسئولیّت خیالات و هواهای نفسانی را که بدون ارادۀ شخص بر قلب کسی خطور می کند،بر او بار نمی کند(همچون حسدی که صاحبان آن به پیروی از آن برنمی خیزد،یا تشکیکهایی که دربارۀ آفرینش پیدا می شود،و بدبینیهایی که کاری در نتیجۀ آنها صورت نمی گیرد،و نیت بدی که صاحب آن به عملی کردن آن نمی پردازد).

و تکلیف همچنین به عمل منفی و مثبت اندازه گیری می شود.پس هر کس به اندازۀ عمل شایسته و خوبش پاداش نیک می بیند،و به اندازۀ عمل بدش مورد مؤاخذه و مجازات قرار می گیرد.و عمل خیر دیگری به تو سودی نمی رساند به همان گونه که تو را به اعمال بدی او مجازات نمی کنند.پدر تو و جامعۀ تو و فرماندهانت هر یک برای خود کار می کنند به همان گونه که تو برای خودت کار می کنی و عمل تو شفیع تو می تواند باشد.

« لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهٰا مَا اکْتَسَبَتْ - خداوند به هیچ کس جز آنچه به آن توانایی دارد تکلیف نمی کند؛آنچه(از نیکیها) که کسب کرده،او را است،و آنچه(از بدیها)که به دست آورده بر(ضد)او است.» 2-و خطایی که از انسان بدون قصد او سرزند،بخشیده است،با وجود این که مسئولیت آن را شامل می شود،بدان سبب که خطا از بی مبالاتی حادث می شود.و بنا بر این ملاحظه می کنیم که خدا برای بعضی از انواع خطا کفاره ای قرار داده است تا سبب خودداری مردمان از آن شود،و نیز برای این که مواظب خویش

ص :459

باشند تا گرفتار خطا نشوند،همچون کفارۀ خطا در حج و کفارۀ قتل غیر عمدی.

3-فراموشی آخرین چیزی است که با وجود قرار گرفتن در حدود قدرت انسان مورد عفو قرار می گیرد،چه آدمی می تواند با اهتمام چیزی را فراموش نکند.

از همین روی تعبیر قرآن از رفع مسئولیت خطا و فراموشی به صورت دعا آمده در صورتی که تعبیر از رفع مسئولیت ناتوانی صورت قاطع داشت؛خدا می گوید:

/1 « رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا -پروردگارا،بر فراموشی و بر خطا ما را مگیر.» 4-تکالیفی که سبب آسیبی برای زندگی آدمی و دور شدن از سنتهای الاهی می شود،همچون رهبانیت و گوشه گیری از مردم و خودداری از زناشویی یا از خوردن چیزهای پاکیزه،در میان امتها به سببهایی موقتی برقرار بود،ولی در اسلام از میان رفت،بدان سبب که اسلام نه دینی موقتی بلکه دایمی برای بشریت بود.

5-در اسلام تکالیف سخت سبکتر شد،و حرج از میان رفت،پس اگر روزه برای شخص آزار کننده شود و همۀ تاب و توان او را از میان ببرد،در این صورت بر وی جایز است که از روزه داشتن خودداری کند،و چنین است حج و همۀ تکالیف.لذا خدا گفته است:

« رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ -پروردگارا،بار سنگین بر ما تحمیل مکن که بر کسانی که پیش از ما بودند تحمیل کرده بودی،و آنچه را که به آن طاقت نداریم بر ما تحمیل مکن.» این حدود مسئولیت است،و مشکل آدمی آن است که حتی در داخل این حدود به گناه کشیده می شود و به عفو نیاز دارد.عفو از گناه و چشمپوشی از آن و عقاب نکردن بر آن یا آمرزش زدودن گناه از نامۀ اعمال او و پاک کردن اثر آن است.و انسان،به همان گونه که نیازمند آن است که از جان خود آنچه را که گناه در آن تباه کرده است اصلاح کند،به عفو و آمرزش خدا نیز نیازمند است.

ص :460

هر گناه در ذات شخص و داخل اجتماع او آثاری از خود بر جای می گذارد، و بر انسانی که از گناهان خود به خدا توبه می کند واجب است که در پاکیزه کردن آنچه گناهان در وی تباه کرده است سخت بکوشد،و در این جا به رحمت خدا نیازمند است:

« وَ اعْفُ عَنّٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -و بر ما ببخش و ما را بیامرز و بر ما رحمت که تو یاور و سرور مایی،پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان.» /1 دعای اخیر چشمداشت امت به آینده است؛چشمداشتی که هدف مقدس امتی محسوب می شود که همۀ فرزندان آن بر گرد آن قرار گرفته اند.

هر امت نیازمند هدفی است که همچون ریسمانی آنان را به یکدیگر ببندد، و مجرایی که تلاشهای امت در آن بریزد،و مقیاسی برای پیشرفت با پس ماندگی آن باشد،و فرزندان امت را برای فداکاری و بخشندگی و شور و نشاط عمومی و تعاون آماده سازد.

و امت مسلمان نگران روزی است که در آن بر کافران پیروز شود،و اصول اسلام در جهان تحقق یابد،و خیر آن به همۀ مردمان جهان برسد.چشم به راه به کار برده شدن رسالت آن در زمین است،و لذا امتی متجاوز یا نژادپرست یا استعمارگر نیست،بلکه امتی است که وجود خود را آمادۀ بخشندگی می کند.

ص :461

ص :462

/1

سورۀ آل عمران

اشاره

ص :463

ص :464

سورۀ آل عمران /1

فضیلت سوره:

از ابن کعب،از رسول اللّٰه(ص):«هر کس سورۀ آل عمران را در روز جمعه بخواند،خدا و فرشتگانش تا زمانی که خورشید غروب کند بر او درود می فرستند».

و از بریدة،از رسول اللّٰه(ص)که گفت:«سوره های بقره و آل عمران را بیاموزید که آنها دو درخشنده اند،و در روز قیامت صاحب خود را همچون دو پاره ابر یا دو پوشش یا دو گروه از مرغان بال گشوده می پوشانند». (1)

/1

زمینۀ کلّی سوره

اشاره

مناسبت نام سوره؟

چرا این سوره به نام«آل عمران»خوانده شده؟آیا برای آن بوده است که آنان یک جامعۀ ایمانی درست تشکیل می دادند،و چون سورۀ«آل عمران»از امت

ص :465


1- 1) -مجمع البیان،ص 405.

مسلمان همچون اجتماعی اصولی و گرد آمده،پیرامون محور ایمان به خدا و حق تشکیل شده،آل عمران نام یافته تا مثل واقعی این اجتماع بوده باشد؟ یا برای آن است که تجمع ایمانی بر گرد محور اشخاص یعنی فرستادگان خدا در زمین تمرکز پیدا کند،که این اشخاص پاکیزه ترین مردمانند که خدا به حکمت بالغۀ خود به سبب اخلاصی که در ایشان نسبت به خود دیده است برگزیده، و«آل عمران»نمونۀ برجسته ای از این پاکیزگان است که سوره بدان نام خوانده شده است.

خواه چنین باشد یا به سببی دیگر،خداوند متعال این خاندان بزرگوار را کرامت بخشیده است تا پیشوایی برای انسان مسلم و خانوادۀ مسلمان و به دنبال آن /1 برای جامعۀ اسلامی بوده باشد.

زمینۀ کلی چیست؟

دو ارزش بر مردم حکومت می کند:ارزش رسالتهای خدا و ارزش زمین و آنچه در آن از زیور زندگی و دنیا وجود دارد.ارزش رسالت در ایمان به خدا تجلّی پیدا می کند،و در تسلیم به او و پیروی حقی که او معین کرده و فرمانبرداری از فرستادگان خدا بدون تمایز قایل شدن میان ایشان و در نتیجه ارزش مسئولیت کامل انسان در برابر هر عملی که انجام می دهد.

و ارزش زمین در تقدیس آدمی نسبت به ذات خود و اعتقاد به تمایزهای نژادی و سپس قومی و ناحیه ای و طبقاتی،و زیر پا گذاشتن بعضی از مسئولیتها با تکیه کردن به نژادپرستی.

سورۀ آل عمران از تقابل میان دو قیمت آسمانی و زمینی در میدان اجتماعی بحث می کند و برای ما توضیح می دهد که امت اسلامی یک جامعۀ اصولی است که همبستگی خود را از نیروی رسالت می گیرد،و بر گرد محور ایمان به او و تسلیم شدن به او(اسلام)و خضوع در برابر و قبول مسئولیت و در نتیجه جهاد که اوج مسئولیت و فداکاری است تمرکز پیدا می کند.

ص :466

و این سوره از آن یگانگی اصلی سخن می گوید که رسالتهای آسمانی را به یکدیگر پیوند می دهد،به همان گونه که عناصر امت را نیز به یکدیگر مربوط می سازد،و بدین گونه میان امت اسلامی و امتهای نژادی دیگر جدایی به وجود می آورد؛پس مبدأ همان مقیاس و ارزش است،و همان است که میان برادر و برادر جدایی می اندازد،و میان عرب و عجم ارتباط و برادری به وجود می آورد.

و از این جا آیات سورۀ«آل عمران»به اندیشۀ نژادی که در پرستش اشخاص متجلّی می شود اشاره می کند،و از این که خدایانی جز خدای یگانه برای خود برمی گزینند(همچون عیسی در نزد نصرانیان).به اعتبار این طرز تفکر،ریشۀ نژادپرستی همین است که پلیدترین ثمرۀ تقدیس ذات و خودپرستی است.به همین سبب /1 قرآن به تفصیل در این باره سخن می گوید.

این سوره در آغاز از خدایی سخن می گوید که کتاب را به حق فرو فرستاد، تا مردمان را به آن راهنمایی کند،و چون بر خدا هیچ چیز پوشیده نیست،او شایسته ترین کسی برای هدایت کردن مردم به حق است.

و کتابی که نمایندۀ دین حق است،شکی در آن نیست،و بعضی از آن روی در آن اختلاف می کنند که خواستار فتنه و انگیختن آنند،و به سبب دوری از مسئولیت به تحریف کتاب می پردازند؛آنان به روز دیگر ایمان ندارند و بر این خیال باطل خوشند که توانگری ایشان از عذاب جلوگیری خواهد کرد.

شهوتها در پی منحرف شدن مردم از حق می آید،و رها شدن از آنها با ایمان آوردن به آخرت امکان پذیر است که بر این اعتقادند که خدا برای بردباران در برابر شهوتها پاداشی بزرگ آماده کرده است.

و رسالت خدا به سوی انسان یکی بیشتر نیست،بدان جهت که از منبع نوری یگانه برمی خیزد،و اختلاف داشتن مردم دربارۀ رسالتها برخاستۀ از نفوس بیمار ایشان است که خواستار ستم و ظلم و تجاوز است،و برای آنکه بشریت از اختلاف خلاص شود،لازم است که ایمان آن به خدا تکامل پیدا کند و از نژادپرستی دور شود،و بداند که خدا مراقب حرکات او است،و به روز پاداش

ص :467

ایمان آورد و از فرستادگان خدا پیروی کند.

خدا فرستادگان خود را از میان کسانی برگزید که از خدا پیروی کردند و پرستش را به صورت خالص مخصوص او می دانستند،پس آیۀ نژادی در قرآن وجود ندارد و عیسی جز بنده ای از خدا نیست که خدا او را آزموده و به رسالت خویش برگزیده است.و عیسی که جز بنده ای از خدا نبود،به سبب عمل صالح خویش پاداش خود را از خدا گرفت،پس آیا آدمی می تواند بدون عمل شایسته و تنها برای این که از عنصر و نژادی مقدس است پیشرفت و ترقی کند؟ نژادپرستی بدترین بلایی است که بشریت از آن رنج می برد،و کاملا با رسالتیگری تناقض و تقابل دارد.

سورۀ آل عمران اندیشۀ نژادپرستی و قومپرستی را از ریشه های دور آن برمی کند،و به صورتی دامنه دار دربارۀ آن به میانجیگری داستان عیسی(ع)و داستان ابراهیم /1 که جهودان او را تقدیس می کردند و چنان می پنداشتند که آنان به مجرد فرزند ابراهیم بودن از اولیای خدایند،سخن می گوید.

و همچنین این سوره از یگانگی در داخل اجتماع ایمانی،و صفاتی که می بایستی با وحدت و یگانگی همراه باشد بحث می کند.

و آخرین سخن:سورۀ«آل عمران»به صورت مستقیم از مسئولیت،به این اعتبار که از مهمترین نتایج اجتماع ایمانی است،سخن می گوید،و در قسمتهای اخیر سوره،اندیشۀ مسئولیت آشکارا شناخته می شود،و مثالهای توجیهی برای آن می آید که برجسته ترین آنها جهاد در راه خدا است.

به مناسبت بحث از مسئولیت،سوره از جزا و پاداش سخن می گوید،و بیان می کند که هر کس کار نیکی کند پاداش آن را خواهد گرفت،و این خطا است که مردمان را بر حسب بستگیهای نژادی و قومی یا دینی طبقه بندی کنیم.

این اندیشه ای است که آیات سوره به آن پایان می پذیرد و از آن چنین نتیجه می گیریم که ناگزیر باید به عمل در راه خدا متکی باشیم.

ص :468

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ اَلْفُرْقٰانَ إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو اِنْتِقٰامٍ (4) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی اَلسَّمٰاءِ (5) هُوَ اَلَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی اَلْأَرْحٰامِ کَیْفَ یَشٰاءُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (6)

معنای واژه ها

6[یصورکم]

:تصویر به معنی درآوردن چیزی است به صورتی که بر آن صورت نبوده است.

[الارحام]

:جمع رحم و اصل آن رحمت می باشد،چرا که از چیزهایی است که بنا بر آن مهربانی و عاطفۀ دو طرفی پدید می آید.

[یشاء]

:المشیئة به معنی اراده کردن و خواستن است.

ص :469

/1

رسالتهای خدا میان وحدت و نژادپرستی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آنکه نخستین درس از سورۀ آل عمران ما را به یاد پروردگارمان می اندازد که معبودی جز او نیست و زنده و قیوم است،این بینش را به ما می بخشد که کتابی که خدا بر قلب فرستاده اش نازل کرد حق است،و همۀ کتابهای پیش از خود را تصدیق می کند،و فرستندۀ آن همان است که پیش از آن تورات و انجیل را فرستاد،که این همه الهامبخش وحدت و یگانگی رسالتهای خدا است.آیا همۀ آنها هدایت کنندۀ مردم نیست؟و آن قرآن کریم است که حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند،و کافران را به عذابی سخت بیم می دهد،و از نزد عزیزی انتقامگیر نازل شده است.

آنکه فرقان را فروفرستاده حکیم است و از آنچه به مصلحت بندگان او است آگاهی دارد.هیچ چیز در زمین و آسمان بر او پوشیده نیست،و بر طبایع آدمیان احاطه دارد.آیا همو نبوده است که آنان را در زهدانها به هر صورت که خواسته مصور ساخته است؟منزه است و انباز ندارد و غالب و حکیم است.

شرح آیات:
اشاره

[1]

« الم -الف،لام،میم.» کلمات روشن کننده و معجزه آسا است که از حقیقت آنها کسی جز خدا و پیامبر(ص)و پیشرفتگان در علم آگاه نیست.

/1

[2]

« اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -خداوندی که معبودی جز او نیست.»

ص :470

کلمۀ توحید آن نقطۀ اساسی است که بر گرد آن امت اسلامی تمرکز پیدا می کنند.این کلمه خلاصه ای از ارزشهای آن است(بدان جهت که ارزشهای آن از خدا پرسیده شده)و رمز وحدت آن است.و پایگاه رهبری آن است و لذا سوره به این کلمه آغاز شده است،و اما حیّ و قیوم دو نام از نامهای خداوند متعال است که هر کدام از آنها اشاره به ناحیه ای از اندیشۀ مندرج در این سوره است.

« اَلْحَیُّ -زنده.» اسمی است که رمز مهمترین صفات ذاتی خدا یعنی توانایی و خواست و دانش است،بدان سبب که ناتوان و ناگزیر و نادان،به اندازۀ ناتوانایی و مجبوری و نادانی خود از زندگی کم دارد.و خدا برتر است از مرگ،به همۀ اشکال و صورتهای آن،و به صورت مطلق زنده است.

قیوم چیست؟

آن زندگی که می گذرانیم،تنها موجود نیست،بلکه به صورتی دقیق آراسته و انتظام یافته است،و هر نظامی نیازمند کسی است که این نظام به آن بر سر پا بایستد،و بر آن مراقب و مسلط باشد.آیا آنکه قایم بر این زندگی گسترده است کیست؟ او خدایی است که قیام و نگاهداری حیات به وسیلۀ او همۀ جوانب آن را شامل می شود؛او نگاهبان نظام حرکت کهکشان است تا ستارگان آن با ستارگان دیگر کهکشانها برخورد پیدا نکنند،به همان گونه که قائم نظام اتوم است تا الکترونها و پروتونهای آن چنان که باید بر گرد یکدیگر دوران کنند.

در اجتماع نیز همچون کیهان،واجب است که نظام اسلام حکمفرما باشد، یعنی نظامی که خداوند متعال مقرر داشته که نه تنها نظام طبیعت-و از جملۀ آن طبیعت بشر-را می داند،بلکه به روان کردن این نظام قیام می کند.

/1 « اَلْقَیُّومُ -برپا دارنده.» قیوم صیغۀ مبالغه از قیام است،و قیام در آیات کتاب مبین بیش از یک بار

ص :471

به معنی نظام به کار رفته،و چون خدا حی و قیوم است،پس او شایستۀ نظم بخشیدن به زندگی اجتماعی ما است،و به آن قیام می کند،و این درست همان اندیشه ای که از سر تا بن در این سوره مورد بحث قرار می گیرد.بنا بر این سوره چیزی جز استقلال بخشیدن به دو نام زنده و برپا دارنده و گسترش دادن و مربوط کردن آنها به سایر مظاهر طبیعت و زندگی نیست.

[3]

« نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ -کتاب را به حق بر تو فرو فرستاد که آنچه را که پیش از آن بوده تصدیق می کند؛و تورات و انجیل را فرو فرستاد.» چون خدا حی و قیوم است،پس کتاب را به صورت تدریجی بر حسب نیازی که به آن وجود داشت نازل کرد؛و کتاب بر کوهی فرود نیامد،بلکه بر بشری همچون دیگر افراد بشر نازل شد،چیزی که هست او بشری است که از نظر پیروی کردن از حق و تجسّم بخشیدن به آن از دیگر افراد بشر متمایز است.

حقی که قرآن با آن بر پیغمبر نازل شد،تعبیری خلاصه از توافق میان طبیعت و زندگی انسان است.و قانونگذاری سالم برای زندگی می بایست متناسب با طبیعت بوده باشد،و آفریدگار طبیعت که بر آن آگاهی دارد و تدبیر کارهای آن با او است و به آنها قیام می کند،شایستۀ آن است که قانون زندگی را وضع کند و به آن نظام بخشد و به روان کردن این نظام بپردازد.

قانونگذاری و شریعت وحی شدۀ در کتاب(قرآن)به اندازۀ قدمت انسان و قدمت نیاز آن به نظام قدمت دارد،و علم خدا قدیمی دیگر است.به همین سبب آخرین کتاب خدا تصدیق کنندۀ نخستین کتابهای او بوده است.چرا که همان منبع نوری که زندگی را به قرآن روشنی بخشید،همان منبع نور تورات و انجیل است و همۀ این نورها از چراغ واحدی تابیده است.

[4]

« مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقٰانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ /1 لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقٰامٍ -از پیش برای راهنمایی مردم،قرآن را فرو فرستاد.کسانی که به آیات خدا کافر شوند،عذابی سخت در پیش دارند،و خدا

ص :472

توانا و صاحب انتقام است.» قرآن و انجیل و تورات،و همۀ رسالتهای آسمانی،نوری یگانه اند و هدفی یگانه دارند که فراهم آوردن وسایل هدایت برای مردم است.و هدایت برای چه؟ برای آنکه چون در زندگی نیک و بد،و درست و نادرست،و شایسته و ناشایسته وجود دارد،آدمی چگونه خیر و شر و...و...را از یکدیگر تمیز دهد؟آیا به یک مقیاس و وسیلۀ تشخیص نیاز نیست؟و به میزان و ارزشی و در نتیجه به فرقانی برای جدا کردن حق و باطل از یکدیگر؟و به همین سبب خدا فرقان را فرو فرستاد.

کسانی که از رسالتهای آسمانی راه خود را می یابند و به فرقان متمسک می شوند،و به وسیلۀ آن حق را از باطل و خیر را از شر تمیز می دهند،و خوشا به حال ایشان که هیچ باک و بیمی ندارند.اما کسانی که به آیات خدا کفر می ورزند، چه چیز برای ایشان انتظار می رود،آیا راهشان راه راست و به هدف خواهند رسید؟ هرگز،بلکه عذابی سخت در انتظار ایشان است،و چه عذابی سخت تر از گمراهی است،و پرتاب شدن در نابسامانی زندگی و رو به رو شدن با مهلکه ها؟ خداوند سبحانه و تعالی آنان را رها نمی کند که تنها در دنیا گرفتار عذاب شدید باشند و بس،بلکه در کمین ایشان ایستاده است تا در زندگی دیگر نیز آنان را مورد مؤاخذه قرار دهد.و خدا غالب و انتقام گیرنده است،و پیداست که در برابر چنین قدرتی چه حالتی به این کافران دست می دهد.

کتاب به سببی ساده راهنما و وسیلۀ تمایز حق و باطل از یکدیگر یعنی فرقان است،و آن این است که خدای فرستندۀ کتاب حی و قیوم است و چیزی در زمین و آسمان بر او پوشیده نیست:

[5]

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ -بر خدا چیزی در زمین و آسمان پوشیده نیست.» و قیوم بر نظام امور و اشیاء از بزرگترین تا ساده ترین آنها مسلط است.

[6]

« هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحٰامِ کَیْفَ یَشٰاءُ -او است که شما را در زهدانها چنان که می خواهد صورتبندی می کند.»

ص :473

در این جا که دست پدر و مادر به آن نمی رسد و علم آنان بر آن احاطه ندارد،خداوند لطیف /1 به ساختن تصویر بدان گونه که می خواهد می پردازد.چرا که اراده و مشیت مطلق و گسترده دارد،و مشیّت او متأثّر از هیچ فشار و حتمیت همچون در ارادۀ انسان نیست.

چون هر چیز در معرض علم خدا است و چیزی از آن پوشیده نیست،و در میدان ارادۀ او قرار دارد،حتی در زهدانها ما را چنان که بخواهد تصویر می کند.

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -نیست خدایی جز او که توانا و حکیم است.» و دو نام«العزیز الحکیم»با هم مظهر نظم دهندۀ حقیقی است.آنچه بر پا دارندۀ نظام است،می بایستی بهره مند از قدرت«العزة»و«علم یا حکمت» بوده باشد،و این دو نام را در قرآن هر جا که از نظم و قانون و شریعت سخن به میان می آید مشاهده می کنیم.

عزّت،مظهر اجتماعی قدرت است،همان گونه حکمت جنبۀ عملی علم را نشان می دهد،لذا در هنگام سخن گفتن از تشریع و قانونگذاری به جای دو اسم «القدیر العلیم»آمده است.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 7 تا 13]

اشاره

هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ اِبْتِغٰاءَ اَلْفِتْنَةِ وَ اِبْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (7) رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ (8) رَبَّنٰا إِنَّکَ جٰامِعُ اَلنّٰاسِ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ اَلْمِیعٰادَ (9) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ هُمْ وَقُودُ اَلنّٰارِ (10) کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (11) قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (12) قَدْ کٰانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ اِلْتَقَتٰا فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ أُخْریٰ کٰافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ اَلْعَیْنِ وَ اَللّٰهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشٰاءُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی اَلْأَبْصٰارِ (13)

/1

ص :474

معنای واژه ها

7[محکمات]

:محکم به معنی استوار و متقن است.

[ام الکتاب]

:یعنی اصل کتاب.

[متشابهات]

:یعنی بعضی از آنها شبیه بعضی دیگر است و آنچه مورد نظر است اشتباه می شود.

[زیغ]

:میل.

[الراسخون]

:ثابتان و استواران.

8[هب]

:هبة،بخشیدن چیزی است بدون گرفتن بهای آن.و هبة و صلة و نحلة نظیر یکدیگرند.

11[کدأب]

:دأب به معنی عادت است و دأب یدأب به معنی عادت به چیزی کردن و با آن به تمرین پرداختن

ص :475

است.

12[تحشرون]

:حشر به معنی گرد هم جمع کردن و راندن است.

[جهنم]

:نامی از نامهای آتش است،و گفته اند از جهنام گرفته شده که به معنی چاه عمیق است.

[المهاد]

:به معنی قرار است یعنی جایی که برای خفتن آماده شده است،همچون فراش به معنی بستر.

/1

حقایق قرآن میان حق تأویل و فتنۀ باطل

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیا دیده اید که چگونه دانه های تسبیح با یکدیگر متحد می شوند؟برای آن است که همۀ آنها به نخ واحد کشیده شده اند.و آیا دیده اید که چگونه برگهای فراوان یک درخت وحدت پیدا می کنند؟برای آن است که در اطراف شاخه های فرعی جمع می شوند که این شاخه ها نیز به نوبه خود به تنۀ درخت می پیوندد که با ریشه ها در زمین محکم شده است.

فرزندان آدم نیز چنینند و نمی توانند بدون ریسمانی که به آن چنگ زنند با یکدیگر متحد شوند،یا اصل استواری که بر گردن آن بپیچند.آیا این ریسمان از لحاظ اسلام چیست؟ کتاب خدای تجسّم یافته در رسول اللّٰه است،یا در کسی که امتداد حقیقی شخصیت رسول اللّٰه(ص)باشد.

از آن جا که سورۀ«آل عمران»برای ما از یکتاپرستی و یگانگی سخن

ص :476

می گوید،خواه در زمینۀ مؤمنان به همۀ رسالتهای آسمانی باشد یا در زمینۀ مسلمانان تنها،پس بخش اول این سوره دربارۀ کتاب خدا و سپس دربارۀ فرستادگان او به سوی مردم بحث خواهد کرد.

/1 کتاب خدا چیست،و چرا مردم به آن ایمان نمی آورند،و سرنوشت کافران به آن چگونه است؟آیات این درس دربارۀ این پرسش ها سخن می گوید.

شرح آیات:
اشاره
چگونه رسالت کلی و عامّ می شود؟

[7]

« هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ -او است آنکه کتاب را بر تو فروفرستاده؛پاره ای از آن آیات محکم است و اینها مادر و اساس کتاب است،و پاره ای دیگر متشابهات است.» مردمان در ترازهای مختلف قرار دارند،و کتاب خدا برای همۀ آنان آمده است،پس چگونه ممکن است خدا رسالت واحدی را برای همۀ مردم با اختلاف تراز و سطحی که با یکدیگر دارند بفرستد؟ پاسخ:خدا کتاب خود را نیز بر درجات متفاوت قرار داده است.همۀ آیات آن برای همۀ مردم نیست.در آن آیاتی عمومی و کلی است که همگان آنها را می فهمند،و آن را به منزلۀ شالودۀ محکمی است که دیگر افکار و احکام بر آنها بنا می شود.و در آن آیات ویژه ای است که جز دانشمندان و استواران در علم آنها را نمی فهمند،و اینان کسانی هستند که بهرۀ وافری از خردمندی و معرفت دارند،و بالطبع راسخان در علم نیز به نوبۀ خود درجاتی دارند،و چنان است که یک آیه برای بعضی از ایشان آشکار است و در نزد کسانی که دانش کمتر دارند آشکار نیست.

بخش اول از آیات به نام«المحکمات»نامیده می شود،و بخش دوم «متشابهات».بر انسان است که به آیات نظر کند و چون آنها را بفهمد و اندیشه ها و افکاری را که در آنها است به خوبی ببیند،آنها را می گیرد و به آنها عمل می کند.و

ص :477

اگر نفهمد حق ندارد از آراء خود چیزی بر آنها بیفزاید و به هوای نفس خود به تفسیر کردن آنها بپردازد،بلکه او است که از اهل الذکر و فهمیدگان و دانایان که در علم پیشرفته اند و رسوخ پیدا کرده اند بپرسد.چه بسا که از این طریق علمی از ایشان کسب کند،ولی پیش از آن باید به آیات محکمات بسنده کند که مادر و اساس کتاب است.

تفسیر نادرست از آیات خدا سبب پیدا شدن اختلاف در دین می شود،و می دانیم که /1 دین برای آن آمده است که مردمان را در کنار یکدیگر جمع کند،و بنا بر این اگر وسیله ای برای ایجاد تفرقه شود دیگر دین حقیقی نیست،و بنا بر این تفسیر نادرست وسیله ای برای ویران کردن اساس دین است.

میان محکم و متشابه

و از این رو قرآن حکیم به تفسیر این ناحیه توجه کرده و در آغاز،سخن پیرامون قرآن«قاعدۀ کلی»را که شایسته است راهی باشد برای فهم قرآن عرضه می کند که همان قاعدۀ«محکم و متشابه»است و بنا بر آن لازم است شخص از قرآن آیاتی را مورد نظر قرار دهد که معنی آنها را به خوبی می فهمد،و برای او کاملا واضح است.

اگر هر کس به افکاری توجه کند که کاملا برای او روشن و آشکار است، و از گفتن چیزی که آن را نمی داند خودداری کند،علم و جهل با یکدیگر آمیخته نمی شود،و غرور دانایی اشخاص را فرانمی گیرد،در صورتی که اگر عمل عکس صورت بگیرد،آزمندیهای روح او با علم پیدا کردن به اندیشه های نادرست سیراب می شود و در نزد او دانایی و نادانی با یکدیگر می آمیزد،و غرور علمی را خواهد پراکند و به جهل دلخوش می شود و فکر جامد پیدا می کند و علم او سودی برایش ندارد.

توقف در آیات محکمات و نپرداختن به متشابهات،و همچنین به معنی تربیت شدن عقل در نزد آدمی و رشد پیدا کردن قدرت آن برای کشف حق و باطل و

ص :478

دانایی و نادانی از یکدیگر است.

چرا در دین اختلاف پیدا می شود؟

پس از بیان قاعدۀ متشابه و محکم،قرآن به وضوح سبب پیدا شدن اختلاف در کتاب و در نتیجۀ آن در دین را بیان می کند.

علی رغم آنکه سبب یکی است،مراحلی را می گذراند که از پیدا شدن شک و انحراف در قلب آغاز می شود و با گذشتن از تکذیب به کفر پایان می پذیرد:

الف:و اما دربارۀ شک و انحراف پروردگار ما گفته است:

/1 « فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ -و اما کسانی که در دلهاشان کجی است،در پی متشابه آن می افتند تا فتنه کنند و به گزارش آن برخیزند.»

زیغ چیست؟

زیغ،منحرف و منصرف شدن از حق است،و اعتقاد بر آن است که قرآن خطای آدمی را از طریق نفسانی تفسیر می کند،پس انسان جز بدان سبب خطا نمی کند که در جان خود گرفتار عقدۀ حقارت و خودکج بینی،یا رسوب کردن اندیشه های میراثی،یا سر فرود آوردن در پیش افکار جامعه ای که منتسب به آن است،یا اسیر فشارهای شهوت،یا شتابزدگی برای صادر کردن حکمی به منظور راحت شدن یا بر اثر گرفتار تنش نفسانی بودن است.

و در آن هنگام که مشکل نفسانی آدمی بر اثر رشد اراده و ایستادگی در برابر فشارها حل می شود،عقل برای پرداختن به بحث و جستجوی سالم آزادی پیدا می کند و طبیعة به معرفت می رسد.

و گاه این پرسش طرح می شود:چگونه مشکل عقلی با مشکل نفسانی می تواند ارتباط داشته باشد،در صورتی که می دانیم فهم و عقل آدمی می تواند همچون سدی در برابر آمیخته شدن احکام و آرزوهای نفس با بصیرتهای عقل و

ص :479

اندیشه های آن بایستد؟ و پاسخ آن است که:محیط نفس و عقل محیطی واحد است،و در آن هنگام به هوای چیزی می افتد،به آراستن و پیراستن آن در برابر عقل می پردازد تا این که عقل را کاملا از دیدن محروم کند،مخصوصا در آن هنگام که ارادۀ آدمی(که در انسان نیرویی قاطع است و از عقل و هوای نفس یکی را برمی گزیند)خواهش نفس را بپذیرد،که در این صورت به خود فریبی می پردازد،و بیشتر خطاهایی که مردمان گرفتار آن می شوند به سبب همین خود فریبی است،چه در پاره ای از موارد برای ایشان تمیز دادن بصیرتهای عقل و افکار آن از هواها و آرزوهای نفسانی دشوار یا محال است.

و بنا بر این ترتیب نفسانی راهی برای آزاد شدن عقل از غل و زنجیرهای آن است.اما اگر نفس انحراف و کجی حاصل کند،عقل به صورت منفی تأثیر می پذیرد.

/1 چنین است که آیۀ شریفه زیغ نفس و انحراف آن را سببی برای گزارش کردن و تأویل باطل شمرده و از هر گونه زیغ بیم داده است.

تأویل یا گزارش

پس از پیدا شدن زیغ در قلب،عمل تأویل آغاز می شود،و آن عبارت است از منطبق ساختن ارزشهای عقلی و رسالتی بر هواهای نفسانی که مثلا ارزشهای دادگری و برابری بر خودخواهی تطبیق شود؛چگونه؟بدین گونه که شخص مبتلای به انحراف در نفس بگوید:این دور از عدالت است که من فقیر باشم و مردمان ثروتمند،و بنا بر این بر من لازم است که از مال ایشان برای جبران فقر خودم مقداری بدزدم.یا دیکتاتوری با خود بگوید:لزوم برقرار بودن نظام مقتضی آن است که از آزادیهای مردم جلوگیری شود؛و بدین گونه است که ارزشها به رهبری هواهای نفسانی تحریف پیدا می کند،یا به تعبیر قرآن آنها را چنان تأویل و تفسیر می کنند که با این هواها سازگاری پیدا کند.

ص :480

فتنه

تأویل پس از فتنه می آید،چه فتنه که ستم کردن بر مردم است پس از تأویل می آید،چه آدمی جز برای سر فرود آوردن در برابر فشارهای شهوتها منحرف نمی شود که نتیجۀ آن غصب کردن حقوق دیگران است،که در منطق قرآن به نام فتنه خوانده می شود.

علامت انحراف تأویل و گزارش غیر علمی است،و علامت تأویل غیر علمی هدف قرار دادن فتنه.و ما می توانیم انحراف عقلی را از مظاهر اجتماعی (ستمگری اجتماعی)کشف کنیم،و پیدا شدن منفیگری در اندیشه ساده ترین دلیل برای خطا بودن خود اندیشه است.و به همین سبب قرآن آگاهی می دهد که هدف اندیشۀ نادرست رسیدن به نتایج ستمگرانه است.می گوید:

« فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ -یعنی منحرفان نفسی کسانی هستند که آیات واضح و روشن را ترک می کنند و به آیات /1 دشوار می پردازند تا آنها را بر حسب هواهای نفسانی خویش و برای ستم کردن به مردم و غصب حقوق ایشان تأویل کنند.»

چه کس تأویل را می داند؟

« وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ -و تأویل آن را کسی جز خدا نمی داند و راسخان در علم.» تأویل درست،یعنی تطبیق صحیح ارزشهای وحی یا عقل بر موضوعات خارجی،جز در نزد خدا و استواران در علم یافت نمی شود؛آیا این راسخان در علم کیانند؟ آنان کسانی هستند که تنها به علم داشتن به چیزها قناعت نمی کنند،بلکه در علم به غور کردن و فراوان نگریستن و اندیشیدن در آن چندان ادامه می دهند تا پاهای ایشان قرص و محکم در سرزمین علم استوار شود،و در این هنگام می دانند که

ص :481

چگونه باید علم را بر واقعیت تطبیق کنند.

منطبق ساختن ارزشهای رسالتی بر واقعیت موضوعی،به شکل صحیح و سالم صورت نمی گیرد مگر آنکه سه شرط که آیۀ کریمه به آن اشاره می کند تأمین شود:

1-سالم بودن نیت.

2-داشتن علم راسخ به ارزشها.

3-عالم بودن به واقعیت با علمی راسخ.

و آخرین سخن:این آیه دلیل بر آن است که مهمترین مسئولیت مرد علم آن است که ارزشها را به صورتی پاک و پاکیزه بر واقعیت تطبیق کند.

ایمان پیش از معرفت

سپس آیه از ارتباط میان ایمان و معرفت سخن می گوید،و در این باره تأکید می کند که معرفت فرزند ایمان است /1 نه بر عکس،و سبب آن این است که شرط قبلی برای رسیدن به معرفت آمادگی نفسی برای پذیرفتن و تسلیم شدن به آن پس ظاهر شدن آن برای شخص است.

کسی که-پیشاپیش-بر حق تکبر می فروشد،و در باطن قصد آن دارد که اگر به حق برسد آن را رد کند،هرگز به معرفت نخواهد رسید؛و راسخان در علم که تأویل درست قرآن را می دانند،چرا که از پیش به آن ایمان دارند و قصدشان آن نیست که قرآن را به صورت هواهای نفسانی خود درآورند،بلکه خواستار پیروی از قرآن و تسلیم کردن خود به آنند.

« یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ - می گویند:به آن ایمان آوردیم،همه اش از نزد پروردگار ما است،و جز خردمندان کسی پند نگیرد.» در این جا قضایای آشکاری همچون آنها که در آیات گذشته مورد بحث قرار گرفت وجود دارد،ولی نیازمند توجه کردن به آنها است،آن کس به این تنبه و

ص :482

توجه می رسد که عقل پذیرای پند و یادآوری داشته باشد،و آن کس که چنین نباشد پند نمی پذیرد.و این پند گرفتن به«لبّ»است،پس لبّ چیست؟ آیا عقل است به این اعتبار که جوهر آدمی و لبّ خلاصه او است،یا این که اولوا الالباب(-صاحبان لبّ)کسانی هستند که به پوستها و ظواهر کاری ندارند بلکه به حقایقی توجه دارند که ظواهر سبب اکتشاف آنها می شود؟ [8]

چه کس جز خود انسان می تواند انحراف نفس(زیغ قلب)را کشف کند؟و با وجود آن که گاه دیگران به شخص برای آگاه شدن از زیغ و انحراف خود کمک می کنند،آنان نمی توانند این زیغ را اصلاح کنند مگر این که خود شخص بخواهد.

فهم ذاتی نه تنها قلب را پس از گرفتار شدن آن به کجی و زیغ اصلاح می کند،بلکه از گرفتار شدن در آیندۀ آن به این زیغ جلوگیری به عمل می آورد.از همین رو راسخان در علم به خدا برای آن متوسل می شوند که قلبهاشان دچار انحراف نشود،و با این دعا خداوند در قلبهای ایشان یک ایمنی از زیغ و فهم ذاتی می آفریند که هر وقت کجی به قلبهاشان راه یابد به اصلاح آن بپردازد؛پیوسته می گویند:

« رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ -پروردگارا،پس از آنکه به ما راه نمودی،دلهای ما را منحرف مساز،و از جانب خود بر ما رحمت ارزانی دار که تو /1 بسیار بخشنده ای.» رحمت فرود آمدۀ از جانب خدا گوناگون است،ولی مهمترین آنها شناخت و معرفت است که خداوند به بشر،یا از طریق وحی قرآنی یا از طریق الهام،ارزانی می دارد.

و دعا کردن و خواستن از خدا توجه مؤمنان راسخ در علم را به معرفت رشد می دهد،و به همین سبب آنان این دعا را تکرار می کنند و از خدا خواستار رحمت (معرفت)می شوند.

و روح علمی اساسا نیازمند به پرورش و رشد است،و مؤمنان با این دعا به رشد دادن و تقویت کردن این روح می پردازند.

ص :483

ایمان به روز دیگر،سنگر شالوده در معرفت

[9]

به همان گونه که کوه های ثابت و استوار زمین را از کج شدن حفظ می کنند،و به همان گونه که پیها و شالوده ها،در مقابل زلزله و فروریختن ساختمانها را بر جای خود نگاه می دارند،ایمان به روز دیگر سنگ شالوده در ساختمان ذهنی مؤمن است،و اگر آن نباشد،قلب آرام ندارد و بر یک جهت نمی ایستد.چگونه چنین است؟ قلب آدمی همچون یک کشتی است که هواهای نفسانی همچون امواج آن را به لرزه درمی آورند و به این سو و آن سو منحرف می کنند:از ناگزیریهای زندگی تا آزمندیهای شهوات و فشارهای اجتماع و امور قطعی طبیعی همه نفس را متزلزل می کنند و در آن طوفانی پدید می آورند؛و عقل همچون سکّان استواری است که می خواهد کشتی را در خط مستقیم به پیش براند،ولی بدون مدد گرفتن از سنگینی بار و داشتن لنگر از این کار عاجز خواهد ماند،و سنگینی و لنگر نفس ایمان داشتن به زندگی دیگر است،چه از طریق این ایمان نفس آرامش پیدا می کند و نوعی تعادل در آن بر قرار می شود.

پس چون طوفان شهوت جنسی به نفس برسد و بخواهد در راه آن تغییری پدید آورد،ایمان به زندگی دیگر از فشار این شهوت می کاهد و به صاحب آن می گوید:نه،این شهوت همه چیز در این زندگی نیست،چه خود این زندگی نیز همۀ زندگی نیست،بلکه دنیای /1 دیگر زندگی حقیقی است،و بدین گونه نفس اطمینان حاصل می کند و عقل می تواند به توجیه آن بپردازد.

پیش از آنکه قرآن در آیاتی که خواهد آمد،ما را به آن عوامل نفسانی که سبب انحراف قلب،و بنا بر آن انحراف بشر می شود آشنا کند،می گوید که مشکل انسان در علم یک مشکل نفسانی است،و پیش از آن قرآن به یاد ما آورده بود که روز دیگر سنگ شالوده در توجیه نفس بشری است.

و بر زبان راسخان در علم قرآن چنین می گوید:

ص :484

« رَبَّنٰا إِنَّکَ جٰامِعُ النّٰاسِ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ الْمِیعٰادَ - پروردگارا،تو مردمان را در روزی که در آن شک نیست،گرد یکدیگر فراهم خواهی کرد،خداوند از میعادی که گذاشته تخلف نمی کند.» با توجه به این حقیقت که انسان فردا در برابر خدا حضور پیدا خواهد کرد، بر او لازم است که فکر کند و به یاد داشته باشد و خود را در معرض وزش بادهای هوای نفس قرار ندهد،باید ذات خود را بشناسد و آن را فهم کند.

فلسفۀ قرآن می گوید:«دوستی دنیا سر بر گناه است»و بنا بر این«مجرد و برهنه شدن از دوستی دنیا سر هر فضیلت است»،و بنا بر این هر وقت انسان به یاد «معاد»بیفتد،اطمینان نفس پیدا می کند و بهتر می تواند با شهوات خود بر آید و آنها را توجیه کند.

تنها اعتماد بر خدا

[10]

اعتماد کردن بر مال یا فرزند،آدمی را به تکبر در برابر خدا و رسالتهای او برمی انگیزد و گمان می کند که مال او جاودانی است و این که فرزندانش به جای خدا به یاری او بر خواهند خاست.

ولی هنگامی که انسان از پایان کار حتمی خود آگاه شد،و دانست که باید در برابر خدا بایستد و حسابی سخت پس دهد،ناگزیر باید به حق تسلیم شود.

قرآن آشکارا می گوید:

/1 « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ هُمْ وَقُودُ النّٰارِ -کسانی که کافر شدند،در برابر خدا از دارایی و فرزندانشان برای ایشان کاری ساخته نیست،و آنان گیرانۀ آتشند.» و هنگامی که سرنوشت سیاه ایشان را به یادشان می آورد که چیزی جز گیرانۀ آتش نخواهند بود،ناگزیر این خبر دماغشان را به خاک می مالد و خود بزرگبینی ایشان را فروخواهد کشت.

[11]

و همچون مثلی از تاریخ:

ص :485

« کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللّٰهُ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -همچون رسم قوم فرعون و کسانی پیش از ایشان که آیات ما را تکذیب کردند،پس خدا آنان را به گناهانشان گرفت،و خدا سخت کیفر است.» آل فرعون به اوج پیشرفت مادّی رسیدند،پس آیا این پیشرفت توانست در برابر خدا به یاری ایشان برخیزد؟و آیا اموال و فرزندان برای ایشان سودی داشت و توانست برهانی برای تکبر ایشان یا ایستادن در برابر حق بوده باشد؟ [12]

خلاصه آنکه گردنکشی در برابر حق به انسان سودی نمی رساند،نه در آخرت و نه در دنیا.اما در آخرت:

« قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ - به کسانی که کافر شده اند بگو:شکست خواهید خورد،و در دوزخ گرد خواهید آمد،و بد جایگاهی است.» [13]

و اما در دنیا،گواهیهای تاریخ دلیل بر آن است که اهل حق در دنیا پیروز می شوند و به غلبۀ بزرگی می رسد.

« قَدْ کٰانَ لَکُمْ آیَةٌ -واضحة و علامة أکیدة- فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتٰا فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -و الحق- وَ أُخْریٰ کٰافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ -و کل وسائل النصر المادیة من نصیب الکفار- وَ اللّٰهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشٰاءُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصٰارِ -در آن دو گروه که با یکدیگر آشنا شدند،برای شما نشانه ای آشکار بود:گروهی در راه خدا و حق می جنگید و گروه دیگر کافران بودند و در نظر دیگران دو برابر جلوه گر می شود(و همه وسایل پیروزی مادی در اختیار کافران بود)و خدا با یاری خود هر که را خواهد تأیید می کند،و در این برای صاحبان بینش پند و عبرتی است.» پس چون باطل در دنیا مایۀ خواری و در آخرت وسیلۀ رسیدن به عذاب است،دیگر چرا باید در برابر تکبر کرد و به آن گردن ننهاد؟تکبر کردن در برابر حق و احساس برتری و بزرگی کردن نسبتی برابر با 50 درصد اسباب کفر را فراهم

ص :486

می آورد، /1 و بایسته است که این انحراف نفس با یادآوری آن به عاقبت مکذّبان در دنیا و آخرت درمان شود،تا نفس آدمی حالت خشوع پیدا کند و در مقابل حق سر تعظیم فرود آورد.سپس آیه یادآوری می کند در این حقایق برای صاحبان بصیرت است.آیا آن عبرت چیست و چگونه انسان می تواند از آن بهره مند شود؟ عبرت،به عنوان مثال،انتقال از دلیل به معنای آن است،و از دیدن ظاهر فقر به اسباب اجتماعی آن.

کسانی که بینش و بصیرت ندارند،به ظواهر بسنده می کنند و از آن به حقایق راه نمی یابند،پس هنگامی که چنین شخص نمود فقر را در جامعه ای ببیند، از آن به این استدلال نمی کند که سبب آن وجود طبقۀ خاصی در اجتماع یا واپس ماندگی فکری و صنعتی و...و...است.

اما کسانی که چشم و دل بینا دارند،تنها به ظاهر نگاه نمی کنند،بلکه به سببهایی می نگرند که از خلال ظواهر می توان دید،و این عمل به نام«عبور»یا عبرت یعنی انتقال از روی پل ظاهری و رسیدن به کرانۀ حقیقت است.

نمود پیروزی مؤمنان به حق پیوسته حکایت از وجود سببی در ورای آن است،و آن این که بزرگی فروختن به حق مایۀ خواری حاضر در این دنیا است،و این اکتشاف مخصوص کسی است که بصیرت دارد،اما آن کس که چشم را از دیدن حقیقت فرومی بندد،حتّی خورشید ممکن است بر او پوشیده بماند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 14 تا 20]

اشاره

زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِینَ وَ اَلْقَنٰاطِیرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ مِنَ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ اَلْخَیْلِ اَلْمُسَوَّمَةِ وَ اَلْأَنْعٰامِ وَ اَلْحَرْثِ ذٰلِکَ مَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلْمَآبِ (14) قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذٰلِکُمْ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ (15) اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (16) اَلصّٰابِرِینَ وَ اَلصّٰادِقِینَ وَ اَلْقٰانِتِینَ وَ اَلْمُنْفِقِینَ وَ اَلْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحٰارِ (17) شَهِدَ اَللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (18) إِنَّ اَلدِّینَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ وَ مَا اِخْتَلَفَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّٰهِ وَ مَنِ اِتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ وَ اَلْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ اَلْبَلاٰغُ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ (20)

ص :487

/1

معنای واژه ها

14[الشهوات]

:جمع شهوت است و آن میل نفس است به چیزی که آن را به این میل و خواست برمی انگیزد.

[القناطیر]

:جمع قنطار است و آن،مال فراوان است.

[المسومة]

:یعنی چرانده شده یا علامتگذاری شده.

17[القانتین]

:فرمانبرداران.

[الاسحار]

:جمع سحر است به معنی زمانی اندک پیش

ص :488

از سپیده دم.

18[شهد]

:گواهی داد،و حقیقت شهادت خبر دادن از چیزی است بنا بر دیدن یا چیزی که جای آن را بگیرد.

19[الدین]

:طاعت است و اصل آن پاداش است،و طاعت را از آن روی دین گویند که برای جزا و پاداش فرمان برده می شود.

[الاسلام]

:و اصل آن تسلیم شدن به فرمان خدا است.و آن اطاعت کردن همراه با سلامت و خالی از دغل است.

/1

زندگی در میان افقهای آینده و شهوت حاضر

اشاره
رهنمودهایی از آیات:
اشاره
نفس بشری در میان عقل و شهوت

[14]

نفس آدمی،یک گنجشک را در دست برده گنجشک بر درخت ترجیح می دهد،حتی اگر شخص قادر باشد که آن دو را بی رنجی صید کند.

به همین سبب است که بشر شهوتهای حاضر و موجود را بر چشمداشتهای دور دست برتری می دهد؛دانشجو راحتی و دور از رنج تحصیل علم را بر مزایایی که پس از فراغ از تحصیل به آنها دسترس پیدا می کند ترجیح می دهد،به همان گونه که کارگر حقوق خود را به تمامی صرف راحتی خویش می کند و چیزی از آن را در یک شرکت سودبخش با خریدن سهام آن قرار نمی دهد.

عقل آدمی پیوسته او را بر آن می دارد که آینده را با زمان حال مقایسه کند، و به دانشجو فرمان می دهد که با مقداری آسایش در زمان حال بسازد،و برای رسیدن

ص :489

به راحتی بیشتر در آینده تلاش کند،و کارگر را بر آن می دارد که مقداری از درآمد خویش را برای روز مبادا و ایام ضعف و پیری ذخیره کند.

/1 ارتباط میان دنیا و آخرت همان ارتباط میان زمان حاضر و زمان مستقبل است،و شهوات ما را بدان می خوانند که همه تواناییهای خود را مصروف دنیا کنیم تا زمانی که به آخرت می رسیم چیزی در دست خود نداشته باشیم،در صورتی که عقل ما را به موازنه و تعدیل کردن میان دنیا و آخرت دعوت می کند،و هنگامی که انسان در بند آخرت باشد،مستقبل دنیای او نیز تضمین خواهد شد،چه هر عمل که برای آخرت صورت بگیرد،بهرۀ دنیوی نیز خواهد داشت.

هنگامی که آدمی تنها همّ خود را دنیا و شهوات حاضر آن قرار می دهد،به آخرت کفر می ورزد،بدان سبب که آن را نمی بیند بلکه نمی خواهد آن را ببیند و بدین گونه دیوارهای شهوات او را از دیدن میدانهای گستردۀ مستقبل محروم می سازد.

دوستی انسان نسبت به شهوتها امری طبیعی است،به همان گونه که چشمداشت به خوشیهای آینده امری فطری است،و آنچه مهم است این که یکی را بر دیگری اختیار نکند.از همین رو آیۀ قرآن از شهوتها همچون چیزی که برای نفس آراسته شده سخن می گوید.

و شهوات نفسانی انواع گوناگون دارد از این قرار:

1-شهوت جنس-و فرزند.

2-شهوت جاودانگی و مقتضیات آن از ثروت بیکران و سیم و زر روی هم انباشته.

3-شهوت ریاست و افتخار و ملازمات آن و اسبان نشاندار و چارپایان و کشتزارها.

آیه می گوید:

« زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنٰاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ /1 الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعٰامِ وَ الْحَرْثِ ذٰلِکَ

ص :490

مَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا

-آراسته شد برای مردم دوستی شهوات از زنان و فرزندان و سیم و زر روی هم انباشته و اسبان نشاندار زیبا و چارپایان و کشتخوانها:این است کالای زندگی دنیا.» چیزی که هست آنکه می باید این شهوات عاجل در حدود معین خود بماند،و این کار با تفکر در این که آیندۀ عالیتری نیز وجود دارد که آدمی لازم است زندگی خود را با آن موازنه و تعدیل کند.این چشمداشت متوجه چیزی است که در نزد خدا است؛پس چه چیز در نزد خدا است؟ « وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ -و جای بازگشت نیکو نزد خدا است.» یعنی مستقبلی تأمین شده و خوب.

[15]

« قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذٰلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ -بگو:

آیا شما را بیاگاهانم به نیکوتر از اینها برای کسانی که پرهیزگاری کردند در نزد پروردگارشان؟» و همراه با شهوات تا آنجا که در قوه داشتند پیش نرفتند،بلکه شهوات را بر حسب چشمداشتهای عقول خود توجیه کردند،و بر حسب ارزشهایی که دینشان برای آنها در نزد خدا قایل می شد.

« جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -باغهایی که نهرهای آب از زیر (درختان)آنها روان است،» و این در انسان احساس طلب ضروریات زندگی او را سیراب می کند.

« خٰالِدِینَ فِیهٰا -جاودانه در آن می مانند،» که این چشمداشت جاودانگی را برای ایشان تأمین می کند، « وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ -و همسران پاکیزه،» که مؤمن با آن شهوت جنسی خود را در دنیا تعدیل می کند، « وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ -و رضوان و خشنودی خدا،» که با آن حب مورد تمجید بودن در دنیا اشباع می شود.

/1 بدین گونه می بینید که چگونه آن کس که با پرهیزگاری از افراط در

ص :491

شهوات خودداری می کند،در هر گونه شهوت دنیایی در آخرت به نیکوتر از آن از نعمتهای فراوان و بزرگ خدا دسترس پیدا می کند،و بدین گونه در قلب مؤمن توازن میان شهوات حاضر دنیا و چشمداشتهای آینده در آخرت صورتپذیر می شود.

معنی تقوی

آنچه می ماند گفتن این مطلب است که تقوی عبارت از مراقبت شخصی است،چه کسی دیگر برای مراقبت یا محاسبۀ تو در هنگام پرداختن به شهوات خودت وجود ندارد،و خود مراقب نفس خویشی و به حساب آن می رسی،تا چنان شود که چون به سوی خدا می روی ناگهان با پس دادن حسابی دشوار رو به رو نباشی.

و این چیزی است که گفتۀ خدا در پایان آیه آن را مورد تأکید قرار می دهد:

« وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ -و خدا به بندگان بینا و از آنان آگاه است.» چون معلوم است که خدا به حساب شخص می رسد،پس بر او لازم است که از حصول پیشامد بدی در برابر خدای دانا بیمناک باشد و تا آنجا که می تواند از خدا بترسد.

[16]

پرهیزگار کیست؟و شخص پرهیزگار و متقی چگونه میان شهوات دنیا و چشمداشتهای آخرت موازنه برقرار می کند؟و در نتیجه،چگونه خود را برای پذیرفتن حقیقت پرورش می دهد؟ تقوی منطقی نفسی و مظاهری خارجی دارد،پس هر کس آنها را در ذات خود یافت،بداند که او عملا متّقی و پرهیزگار است.

ریشه ایمان داشتن به حساب است،و این که گناه با حسابی دشوار محاسبه می شود.

« اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ - کسانی که می گویند:پروردگارا،ایمان آوردیم،پس گناهان ما را بیامرز و ما را از عذاب آتش نگاه دار.»

ص :492

تقوا عبارت از وجود داشتن مانعی در نفس است که آن را از افراط کردن در شهوت بازمی دارد.

/1

[17]

اما مظاهر خارجی تقوی صفات نفسی آینده است که به یکدیگر وابسته اند و به دنبال هم می آیند:

الف:صبر و بردباری.

شکیبایی برای صرف نظر کردن از شهوات و جلوگیری از رسیدن آنها بر مرحلۀ افراط.این نخستین و اساسیترین صفت مؤمنان به روز دیگر است،و آنکه در برابر شهوات بردباری نماید،از انحراف از حق دور می شود و در این صورت صادق است.

ب:صدق و راستی و آن تعبیری از مستقیم بودن بر حق است،و هر انحرافی که بر قلب انسان عارض شود،ناگزیر در سخن او به گونه ای یا به گونۀ دیگر آشکار خواهد شد،چه ممکن نیست که آدمی در انحراف عملی استمرار داشته باشد بی آنکه در گفتارش ظاهر شود.

و آن کس که ملتزم به صدق باشد،ناگزیر به اصلاح انحراف خود خواهد پرداخت.کسی به نزد امام صادق علیه السلام آمد و از او درخواست که اندرز کوتاهی به او بدهد،پس به او گفت:دروغ مگو.

ج:فرمانبرداری از حق پس از آنکه نفس به صبر بر هواهای نفسانی و راستی و راستگویی پرورده شد،آمادۀ قبول حق می شود.چه در این هنگام مانع عمدۀ پیروی حق که پیروی هوای نفس بود از میان رفته است و بنا بر این با رضای خاطر خود را تسلیم حق می کند.

د:انفاق /1 ساده ترین و آشکارترین مظهر فرمانبرداری از حق بخشندگی و انفاق است، چه تا زمانی که نفس آزمند و بخیل باشد،معلوم نیست که عملا پیروی حق کند.

ص :493

ه:آمرزش خواهی و استغفار پس از آگاه شدن نفس از آزمندی خود،و بیرون آمدن از زندان خود و درآمدن به میدان وسیع حق،لازم است که با فشارهای زندگی به چالش بپردازد تا باطل نتواند در برابر نفس خودارایی کند،برای این کار نیاز به آن است که نفس خود را از رسوبات روزانه که بر آن فرومی ریزد پاک کند،و این کار با استغفار در سپیده دمان صورتپذیر می شود.

استغفار شبیه ترین چیز به حمام دوشی است که کارگران پس از آمدن با استفادۀ از آن خود را از آثار کار روزانه پاک می کنند که در هنگام روز هر چه برای پرهیز کردن از آن کرده بودند برایشان حاصلی نداشت.

اینها صفات ظاهری تقوا است که به دنبال یکدیگر در این آیه آمده است:

« اَلصّٰابِرِینَ وَ الصّٰادِقِینَ وَ الْقٰانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحٰارِ -بردباران و راستگویان و فرمانبران از حق و انفاق کنندگان و آمرزشخواهان در سپیده های صبح.»

میان یگانگی و یگانه پرستی

[18]

پس از بحث دربارۀ روح عملی در آیات پیشین،و از بردن موانع موجود بر سر راه رسیدن به ایمان صحیح،قرآن وارد اصل موضوع می شود که وحدت و توحید است و می گوید که جز خدای یگانه خدایی وجود ندارد،که نظام عادلانۀ تجسّم یافته موجود در اسلام را برقرار کرده،و این اسلام دین یگانۀ خدا است،و مقصود آن نیست که مؤمنان در برابر گروهی از مردم و حتی در برابر شخص معین خاضع باشند،بلکه تنها باید خود را به خدای یگانه تسلیم کنند.و بدین گونه قرآن زمینۀ وحدت را میان فرزندان رسالتهای آسمانی فراهم می آورد.

ممکن است یکی از ما منکر خدا باشد،ولی خودی پیش از دیگران می داند که افکار وی چیزی جز تکبر نیست /1 که آن را به زحمت بر خود تحمیل می کند،و شب هنگام که لباس از تن خود بیرون می آورد و دور از تکبر است،ایمانی به

ص :494

پروردگار خویش که از ایمان داشتن به خودش قویتر است.

استیلا و رعایت مراقبت خدا به همۀ گذرگاههای زندگی،و تجلی او گاه در نشانه های طبیعی و گاه در قلبها،بزرگترین دلیل بر آن است که خدایی جز او وجود ندارد؛مگر ممکن است چیزی بزرگتر از خدایی باشد که همۀ نظام زنگی برپا داشتۀ او است،و با داشتن آیاتی همچون آسمانها و زمین،ظهور چیزی بزرگتر از خدا بوده باشد؟! ذات خود خدا دلیل بر ذات او و هدایت کنندۀ مردمان به سوی او است.و او دلیل برای هر چیز جز خود او است.

به همین دلیل خدا گفت:

« شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ -گواهی داد خدا که معبودی جز او نیست و فرشتگان و دانشمندان(نیز گواهی دادند).» هنگامی که فرشتگان و دانشمندان گواهی می دهند،این گواهی در برابر گواهی خود خدا گواهی بسیار ساده ای است،ولی برای کسانی که طبیعت به نیرومندی یا به پیچیدگی خود به نظر ایشان غریب می نماید سودمند است،و قرآن به ایشان می گوید که فرشتگان موکل به طبیعت و دانشمندان عارف به طبیعت نیز به نوبۀ خود به خدا ایمان دارند.

بزرگترین صفت خدا دادگری او است که آن را در طبیعت به جریان می اندازد،و برای زندگی سنّتهایی قرار داده است که آنها را با قدرت و سلطه روان می سازد.و نمی گذارد که هیچ گوشه ای از آن بر گوشۀ دیگر طغیان و سرکشی کند.

تنها انسان را خدا با بخشیدن آزادی به او مورد اکرام قرار داده است،ولی این حریت نیز محدود به زمانی است که پس از گذشتن آن اگر با هدایت به آن بازنگردد،او را با نیرو بازمی گرداند.به همین سبب خدا گفته است:

« قٰائِماً بِالْقِسْطِ -به عدل و داد کار می کند.» یعنی نظامی عادلانه را در زندگی به کار می برد.

/1 « لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -معبودی جز او نیست که توانا و حکیم

ص :495

است.» و چه کس برای به کار بردن عدالت در زندگی از عزیز(توانا)و حکیم (آگاه به امور)شایسته تر است؟ [19]

آنچه گذشت مقدمه ای نیکو بود برای بیان این مطلب که خدا را تنها یک دین است.جزئیات آن ممکن است از دوره ای به دورۀ زمانی بعد اختلاف پیدا کند،ولی اصول آن یگانه باقی می ماند،و امتهای تسلیم شدۀ به ارادۀ خدا و مسلمانان نسلی پس از نسل دیگر به دستور آن روزگار خود را می گذرانند.

« إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ -دین در نزد خدا اسلام است.» پس چرا مردمان در دین با یکدیگر اختلاف دارند؟ آیا برای آن است که خدا با رسالتهای این اختلاف را وحی کرده است؟ البتّه نه،بلکه از آن رو چنین شده است که اختلاف از اختلاف طبیعت و مصلحت سرچشمه می گیرد،نه از اختلاف رسالت یا عقل.

« وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ -و کسانی که کتاب به ایشان رسیده بود،در آن اختلاف نکردند مگر پس از آنکه به ایشان علم و آگاهی رسید،و این از ستمکاری ایشان بر یکدیگر بود.» پس ریشۀ اختلاف از ستمگری و غصب کردن حقوق دیگران برخاسته است،و هنگامی که صلح و سلام بر قلب آدمی فرمان براند،و عدالت بر روابط افراد با یکدیگر حکمفرما باشد،به زودی اختلاف از میان برود و اسباب پیدا شدن آن نابود می شود.

اختلاف در دین به منزلۀ کافر شدن به آیات خدا است،و بنا بر این پوستهای دین اگر از هر مضمون تهی شود،چه سودی می تواند داشته باشد؟ایمان آوردن به آیات خدا،در صورتی که این آیات مخالف معنای آنها تفسیر شود،چه دردی را درمان تواند کرد؟از دینی که وسیلۀ ستمگری و ستمکاری اجتماعی و سبب اختلاف و مایۀ زد و خورد مردمان با یکدیگر باشد،چه فایده ای می توان چشم داشت؟از این جا است که خدای تعالی گفته است:

ص :496

« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیٰاتِ اللّٰهِ فَإِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -و هر که به آیات خدا کفر ورزد،پس(باید بداند)که خدا زود به حساب می رسد.» و چگونه به حساب مردمانی که کفر ورزیده اند می رسد؟ /1 بالطبع راههای مختلف وجود دارد،ولی ساده ترین آنها بی بهره شدن از رسالت نوربخش او است،چه رسالت سودمند آن است که با تفسیر خدا و بیان او شناخته شود نه آنچه هواهای نفسانی مردم تفسیر کند که زیانبخش است و سودی ندارد.

مثلا:در آن هنگام که رسالت عیسی(ع)در نزد پیروان آن به معنی برادری و نشاط و خوشی،مسیحیت به آنان پیشرفت و گوارایی زندگی بخشید،اما در آن هنگام که معنی تعصب و نادانی و اختلاف پیدا کرد،سبب عقب افتادگی و عذاب شد.

[20]

دین می بایستی زمینۀ مشترکی برای توافق داشته باشد،و طبعا دین چنین نخواهد بود مگر آن گاه که خالص و برهنه از هواهای نفسانی تجسم یافتۀ در نژادپرستی و دوستیهای مادی،و در نتیجه عاری از هر رنگ جاهلیت بوده باشد،و تنها در این صورت است که دین وسیلۀ جمع می شود نه وسیلۀ تفرقه.

چه وقت دین برهنه از مادیات خواهد بود؟در آن هنگام که تنها ایمان به خدا ارزش اجتماعی بوده باشد،و لذا رسالت اسلام فرزندان رسالتهای گذشته را به این ارزش دعوت کرده و گفته است:

« فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّٰهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ الْبَلاٰغُ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ -پس اگر با تو محاجّه کردند،بگو:من و پیروانم به خدا اسلام آوردیم و تسلیم شدیم؛و به آنان که کتاب دارند و به آنان که کتاب ندارند بگو:آیا اسلام آوردید؟پس اگر اسلام آوردند راه یافته اند،و اگر رو گردانند،تو پیام خود را رسانیده ای؛و خداوند به بندگان بینا است.» قرآن مسئولیت قبول و رد فرزندان رسالتهای پیشین را از دوش فرستاده اش

ص :497

برداشته و تنها مسئولیت ابلاغ را بر عهدۀ او گذاشته تا در پاکیزگی توحید در رسالت او کوچکترین شک پیدا نشود.

یگانه راه برای وحدت مخلص بودن همگان به اصولی یگانه است تا همچون بوته ای باشد که همه در آن گداخته شوند و با هم بیامیزند و یکی شوند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 21 تا 25]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلنَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ اَلَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ اَلنّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (21) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (22) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ اَلْکِتٰابِ یُدْعَوْنَ إِلیٰ کِتٰابِ اَللّٰهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (24) فَکَیْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (25)

ص :498

/1

نتایج سستی روح دینی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:
اشاره

قرآن،در این جا از گروهی از پیروان دیانتهای پیشین سخن می گوید که،به سبب سستی روح دینی در ایشان،صفات بدی در میان آنان رایج شده،و همین صفات است که وحدت و یگانگی امت را تهدید می کند.از این ناحیه قرآن دربارۀ آنان چنین سخن می گوید:

اولا:آنان به برانداختن مردان خدا در زمین خدا یعنی پیامبران(ع)و خواهندگان عدالت از روی زمین پرداختند.

ثانیا:آنان در اختلافاتی که با یکدیگر پیدا می کردند،حکم را کتاب خدا قرار نمی دادند،بلکه گروه زیان دیده خود را از کتاب دور نگاه می داشت و بدین گونه از این که تأثیر اجتماعی داشته باشد بر کنار ماند.

ثالثا:در میان ایشان اندیشۀ عنصری و نژادی انتشار پیدا کرد،و خود را برتر از دیگران تصور کردند،و این نه به سبب کارهایی بود که انجام می دادند،بلکه سبب این ادعا را جسم و خون و نسبت خود تصور می کردند.

/1 و این سه سبب تنها به یهودیان اختصاص نداشت،و پیروان دیگر دینها نیز چنین شدند و از همین رو قرآن نامی از قوم یهود نبرده است.

انسان چگونه تنزل می کند؟

[21]

چگونه انسان آن اندازه به جایگاه پستی در اخلاق فرومی افتد که شخصی را تنها به جرم اخلاق یا راستگویی و پاکیزگی ایمان و دوستی خدا و اجتماع می کشد؟آدمی به صورت ناگهان این اندازه پستی و تدنی پیدا نمی کند،

ص :499

بلکه در آغاز به آیات خدا کافر می شود،و پس از آن به صفهای معارضان دین می پیوندد،و در قلب او مسائل منفی کوچک رشد می کند...بر مردان خدا و تقدم ایشان رشک می برد و آنان را دشمنان مصالح وطن و...خود تصور می کند و چنان می شود که دشمنی همۀ قلب او را می پوشاند.در این هنگام به تصفیۀ بدنی و کشتن آنان می پردازد و کارش به کشتن پیامبران می انجامد و مستحق عذاب دردناک خدا می شود.خدا می گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ -کسانی را که به آیات خدا کفر می ورزند،و ناروا پیامبران را می کشند،و کسانی را از مردم که به دادگری فرمان می دهند می کشند،به عذابی دردناک مژده ده.» بدان سبب پیامبران و نیکان را می کشتند که به دادگری و مساوات فرمان می دادند،پس چگونه ممکن است سرکشان و ستمگران و خود بزرگ بینان به عدل و داد خرسند شوند؟برای آنکه راه ستمگری خود را هموار کنند،مردان خدا را که خود را همچون سدی در برابر امیال و هواهای نفسانی ستمگران قرار داده بودند،به قتل می رسانیدند.

و عذاب الیمی که منتظر این گروه است،چنین خلاصه می شود:

[22]

اعمال ایشان در دنیا و آخرت سقوط می کند،زیرا چگونه می تواند نماز خواندن با ستم کردن،و حج گزاردن با غصب کردن مال مردم،یا انفاق جزئی از ثروتی که از راه غیر مشروع فراهم شده است جمع شود؟ و در نتیجه:از انجام دادن دیگر واجبات دینی،در صورتی که از روح حقیقی و هدفهای اجتماعی خود جدا شده باشد،چه حاصلی می تواند به دست آید؟ /1 و به همین رو پروردگار ما دربارۀ آنان گفته است:

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی الدُّنْیٰا -اینان کسانی هستند که کارهاشان در دنیا تباه و باطل شده،» چه،انجام دادن وظایف دینی تهی شدۀ از ایمان حقیقی آنچه را که باید در

ص :500

دنیا بهرۀ آنان سازد به ایشان نمی دهد:نماز جانهاشان را پاکیزه نمی کند،و حج نگاهبان وحدت و یگانگی ایشان نمی شود،و زکات طبقاتی بودن را از ایشان سلب نمی کند،و به همین گونه اعمال اینان در آخرت نیز فرومی ریزد،زیرا چنان که در آیۀ دیگر آمده،خدا اعمال پرهیزگاران را می پذیرد: «إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» .

« وَ الْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ -و در آخرت(نیز)،و هیچ یار و یاوری ندارند.» پس،اعمال فروریختۀ ایشان به یاری آنان نمی آید به همان گونه که از تاریخ آکندۀ به جرم و گناه یا وابستگی دروغین ایشان به رسالت کاری برنمی آید.

تفسیر کردن دین بر هوای نفس

سپس آیات قرآن به بحث دربارۀ مسئله دوم یعنی تفسیر دین بر پیروی از هوای نفس می پردازد و می گوید:

[23]

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتٰابِ یُدْعَوْنَ إِلیٰ کِتٰابِ اللّٰهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ -آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب دارند و به کتاب خدا خوانده شدند تا میان ایشان داوری کنند،گروهی از ایشان روی گرداندند و اعراض کردند.» این کتاب،کتاب امت یهود است که برای از بین بردن اختلافات و یکی کردن نیروهای ایشان نازل شده،پس به جای خواستن داوری از آن و از هواهای نفسانی و آراء و مصالح شخصی خود چشم پوشیدن و تسلیم فرمان کتاب شدن،از آن روی گرداندند و با این کار واقعیت اجتماعی خویش را از بزرگترین سودمندی آن محروم ساختند.

/1 هر امت رسالتی،چون کتاب مقدس خود را بالاتر از امیال و مصالح خود قرار ندهد،نمی تواند دوام و پیشرفت داشته باشد،و امت اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست.

ولی یک پرسش باقی می ماند:علت نپذیرفتن احکام کتاب چه بوده

ص :501

است؟ به این پرسش آیۀ بعد پاسخ می دهد:

[24]

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ -و این از آن بود که گفتند:آتش جز چند روزی به ما نخواهد رسید.» پس اندیشۀ قومی و نژادی امت را از روح رسالتی تهی می سازد،و آداب و شعایر دینی از محتویات اجتماعی اصلاحی برهنه می شود.چه امت در ابتدا برتری خود را نسبت به امتهای دیگر جز به اندازۀ وفور ارزشهای تمدنی در آن از همکاری و همیاری بر پرهیزگاری و نشاط و تنظیم اجتماعی نمی بیند،و به همین سبب مسابقه ای برای دست یافتن هر چه بیشتر به این ارزشها جریان پیدا می کند.ولی گاه به درجه ای از اشباع تمدنی می رسد که نظر افراد آن به خودشان توجه پیدا می کند و چنان تصور می کنند که به سبب وجود روحی الاهی در ایشان و وجود سرشتی بنده وار در دیگران بر دیگر امتها برتری دارند،و در این صورت انگیزه ای در خود برای انجام دادن کار نیک یا دست کشیدن از کار بد نمی بینند.در صورتی که آنان برای رفتن به رضوان و بهشت خدا آفریده شده اند،خواه کار نیک بکنند و خواه چنین نباشند،و در صورتی که دیگران برای تحمل غضب خدا در آتش آفریده شده اند،چه کار نیک بکنند و چه کار بد،پس چه دلیلی برای آن وجود دارد که برای رسیدن به شرافتها و تکریمها در انجام دادن کار نیک خود را به رنج و زحمت مسابقه دادن با دیگران بیندازند؟ اهمیت این مطلب در سرایت کردن چنین اندیشۀ عنصری و نژادی به خود مفاهیم دینی است،که در این هنگام دین را به روشی تفسیر می کنند که مردمان را به بزرگداشت افراد و مقدس شمردن نامها و بستگیهای دروغین می خواند،به انجام دادن عمل صالح و ایمان راستین دعوت نمی کند.

و لذا خداوند متعال چنین می گوید:

« وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ /1 مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ -و آنچه بر دین خود بسته بودند، آنان را فریب داد.»

ص :502

چنان شد که افکار نادرست خود را در تفسیر نصوص دینی وارد کردند،و به جای آن که حوادث را بر وفق دید و بصیرت دینی مورد تفسیر قرار دهند،به تفسیر دین بر وفق اندیشه های بی پا و دروغین خود پرداختند.

[25]

هرگز چنین نیست:خدا که مردمان را در روز معهود و موعود که شکی در آن نیست گرد هم جمع می کند،همگان را در کنار هم و در یک تراز فراهم می آورد،بی آنکه کسی را بر دیگری برتری به حسب یا نسب بوده باشد،و هر کس بهرۀ کامل خود را بدون توسّل به تفسیرهای عنصری دریافت می کند.

تنها اندیشیدن به روز قیامت فکر نژادیگری را بی دلیل می سازد بنا بر این از ریشه آن را برمی اندازد،چه اساس این فکر مبتنی بر حسب ذات و خودپرستی و مبالغه کردن در تعظیم و تقدیس آن و رساندن آن به پایۀ ارزشهای بنیادی است.پس چون تصور کنیم-و لو تصور محض-که برای حساب در برابر خدا خواهیم ایستاد تقدیس ذات در جان آدمی گداخته می شود و جای خود را به بیمناک بودن برای ذات و خود از بدی عمل می دهد.

چنین است که قرآن می شد:

« فَکَیْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ -پس چه شود آن گاه که ایشان را برای روزی که در آن شک نیست گرد کنیم،و به هر کس آنچه کسب کرده است تمام داده شود؟» و جزای هر کس بر حسب خیر و شری که کرده است تمام و به حد کمال به او برسد.

« وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و بر کسی ستم نرود.» و آخرین سخن:پیشتر گفتیم که ایمان به آخرت سنگ شالوده در اندیشه فرد مسلمان است.و اکنون می گویم که نیز سنگ زاویه در اندیشیدن سالم است،چه مثلی است که با فکر نژادی و قومی متناقض است.و در آیاتی که پس از این می آید،خواهیم دید که خدا در آن جا که ما را به ضرورت اصلاح فکر یا اصلاح نفس در هر یک از جنبه های آن یادآوری می کند،در حقیقت ما را به آخرت متوجه

ص :503

می سازد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 26 تا 30]

اشاره

قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِکَ اَلْمُلْکِ تُؤْتِی اَلْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ اَلْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (26) تُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ تُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (27) لاٰ یَتَّخِذِ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اَللّٰهِ فِی شَیْءٍ إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اَللّٰهِ اَلْمَصِیرُ (28) قُلْ إِنْ تُخْفُوا مٰا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اَللّٰهُ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (29) یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (30)

معنای واژه ها

26[تنزع]

:نزع به معنی کندن چیزی است از چیز.

27[تولج]

:از مصدر ایلاج به معنی داخل کردن است.

ص :504

/1

رهبری درست در نظر قرآن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چنان به نظر می رسد که سورۀ آل عمران با این آیات وارد موضوع گستردۀ اساسی خود می شود که عبارت از جمع شدن پیرامون رهبری صحیح و طرد رهبریهای بیگانه و ضروری بودن آن برای ایجاد وحدت است.پس جانها را-پیش از آن-با گفتن این که پادشاهی مخصوص خدا است،و این که توانایی مطلق به دست او است،آماده می سازد.

سپس امت را از پذیرفتن رهبری کافرانه،جز در هنگام تقیه،نهی می کند،و به فرمانبرداری از رهبری اسلامی فرمان می دهد،و از ارتباط میان رهبری رسالتی صحیح و ایمان به خدا،و بلکه میان آن و دوستی خدا،سخن می گوید.

سپس کسانی را که از پیروی رهبری سرپیچی می کنند،به آن بیم می دهد که کفارند و در معرض غضب خداوند متعال قرار دارند.

شرح آیات:
اشاره
پادشاهی مخصوص کیست؟مخصوص خدا

[26]

ملک و سلطنت از آن خدا است و آن را به هر کس که بخواهد می بخشد و بر ما است که آن را از خدا بخواهیم /1 نه از کافران؛خدا می گوید:

« قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -بگو:

ای خداوند دارندۀ پادشاهی،به هر که خواهی پادشاهی دهی،و از هر که خواهی

ص :505

پادشاهی بازگیری؛هر که را خواهی گرامی داری،و هر که را خواهی خوار کنی؛ نیکی به دست تو است و تو بر هر چیز توانایی.» ولی پرسش این است:خدا به چه کس ملک عطا می کند؟آیا به هر کسی است که از خواب برخیزد و به راه افتد؟یا هر کس که برآوردن آرزوها و خوابهای طلایی خویش را از خدا می خواهد؟البتّه نه.خداوند متعال سنتهایی در طبیعت قرار داده و افراد بشر را،جدا از برنامه هایی که به میانجیگری پیامبران برای ایشان فرستاده،از طریق عقلهاشان به آن سنتها واقف کرده است.و شکی در آن نیست که شایسته ترین این سنتها تمسک به رهبریهای رسالتی است که قرآن پس از این دربارۀ آنها سخن می گوید.

فراگیر بودن قدرت الهی

[27]

تنها زندگی اجتماعی به دست خدا نیست،بلکه طبیعت نیز چنین است.و آن کس که طبیعت در دست او است،به راهبری زندگی اجتماعی شایسته تر است،پس خدا است که به او باید رو کنیم و بگوییم:

« تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ تُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -شب را در روز درآوری و روز را در شب درآوری،و زنده را از مرده بیرون آوری و مرده را از زنده،و هر که را خواهی بیحساب روزی دهی.» حتی روزی که از پی هم درآمدن شب و روز بهرۀ آدمی می شود،از خدا است و آن را به کسانی می دهد که از راهنماییها و سنتهای او که در طبیعت نشانده و از طریق عقلها و فرستاده وحی کرده است،پیروی کنند.

میان دو مفهوم قدرت و رهبری

[28]

اکنون که ملک و فرمانروایی به دست خدا است،چرا مسلمان باید آن را برای کافران بخواهد؟!

ص :506

و از این جا:

/1 « لاٰ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ -نباید که مؤمنان کافران را به جای مؤمنان دوستان خود گیرند.» چنان می نماید که مهمترین معنای(اولیاء)-که با سیاق هم مناسبت دارد-پیشوایان و رهبران است.

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّٰهِ فِی شَیْءٍ -و هر کس چنین کند،او را با خدا راهی نیست،» چه خدا وابستگی لفظی مردم را به رسالت او رد می کند،ولی وابستگی عملی را چنین نمی کند.

« إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً -مگر آنکه از ایشان ترس داشته باشید و تقیه کنید.» یعنی از خشم و غضب ایشان بیمناک باشید،که در این صورت تسلیم ظاهری به ولایت ایشان با وابستگی حقیقی به رسالت صحیح خودشان روا است.

تقیه و پرهیز و تقاة مبارزۀ پنهانی علیه طاغوتیان و گردنکشان و کاری از آن روی دشوار است که نه تنها در آن هر لحظه برای انسان رسالتی احتمال خطر وجود دارد،بلکه در آن احتمال تسلیم شدن به فریبندگیهای سلطه و ثروت و جز آن نیز می رود،و انسان رسالتی در تمام مدتی که به عمل سرّی می پردازد باید با آن هم مبارزه کند.

مثل انسان رسالتی در این جا همچون پزشکی است که به مداوای گروهی از جذامیان اشتغال دارد و اگر مصونیت کافی نداشته باشد،عامل گرفتاری به جذام به او هم سرایت خواهد کرد.

و به همین سبب قرآن به این گونه کسان هشدار می دهد که مراقب ایشان است و باید از او بر حذر باشند.

« وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللّٰهِ الْمَصِیرُ -و خداوند شما را از خود بیم می دهد،و بازگشت به سوی خدا است.»

ص :507

تنها بنا بر ظواهر ولایت نیست که خدا به حساب آن رسیدگی می کند،بلکه نیز بنا بر روح وابستگی نیز هست،یعنی به آنچه در قلب از ارتباط صادقانه می گذرد.

/1

جهاد،چهرۀ آشکار توحید

[29]

مبارزۀ بر ضد طاغیان و طاغوتان که صورت حادّ توحید و اخلاص در بندگی خدا است،به یک خودآگاهی دینی زنده نیازمند است.و این و جدان دینی از احساس دایمی به این که خداوند پیوسته مراقب آدمی است و بر همۀ اعمال او آگاه است،به وجود می آید.به همین سبب خدا چنین به ما یادآوری می کند:

« قُلْ إِنْ تُخْفُوا مٰا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللّٰهُ -بگو:اگر آنچه را در سینه دارید پنهان کنید یا آن را آشکار سازید،خدا آن را می داند.» عمل صالح و فاسد نیست مگر بنا بر جایی که در آن قرار داده می شود و هدفی که صاحب آن از انجام دادن آن در نظر داشته است.

نماز گاهی برای ریا گزارده می شود و گاه برای خدا،این هر دو نماز از لحاظ یکسان و شبیه یکدیگر است،ولی واقع آنها به اندازۀ از زمین تا آسمان فاصله دارد.

از این جا تعلیمات آسمانی برای پاکیزه کردن نفس و پاک کردن روح از نیت فاسد و داشتن هدف ناپسند است.

خدا از نهانهای نفس بشری آگاه است و مردمان را برای آن هدفها که اعمال خود را برای تحقق آن انجام می دهند در معرض حسابرسی قرار می دهد.

« وَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -و آنچه را که در آسمانها و زمین است می داند.» بنا بر این علم و قدرت خدا بر انحرافات نفسانی آدمی و انحرافات مادی وابستۀ به آنها احاطۀ کامل دارد،و به علم خود حساب خطاها را نگاه می دارد و جزای آنها را می دهد.

« وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و خدا بر هر چیز توانا است.»

ص :508

/1 توانایی و قدرت جباران بزرگتر از قدرت خدا نیست،پس چرا آدمی از آنان بترسد؟! [30]

و دانایی و توانایی خدا در روز رستاخیز آشکار می شود:

« یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً -روزی که هر کس آنچه نیکی کرده است را در برابر خود می یابد.» در پیش روی خود،اعمال خویش را که تجسّم پیدا کرده و به صورت حقایق قابل مشاهده درآمده می بیند،و چه عالی و مایۀ خوشی و شادمانی است که آدمی عمل نیک خود را ببیند،آن هم در هنگامی که خستگیها از بین رفته و دشواریها به پایان رسیده و پایان نیک عمل بر جای مانده است.

ولی کارهای بد چه می شود؟ « وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً -و همچنین هر عمل بدی را کرده است(می بیند)و چنان دوست دارد که میان او و بدیها فاصلۀ دوری باشد.» آن هم در حالی که لذت سادۀ انجام کار بد از میان رفته،و عواقب گناه بر جای مانده است.

مجرمان به راههای گوناگون از عواقب کارهای خود می گریزند،ولی آیا به نتیجه می رسند؟هرگز،و چنین است حال گناهکاران در دنیا که عواقب کارهای خود را ملاقات می کنند.از این جا خدا می گوید:

« وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ -و خداوند شما را از خود بیم می دهد.» حذر کردن و جدان زنده ای است که در داخل نفس می تپد،و به دقّت،چشم به راه نتایج اعمال است،و حذر و بیمی که خدا به انسان می دهد،برخاستۀ از رحمت خدا است که آخرین پناهگاه آدمی بر روی زمین است.

« وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ -و خدا به بندگان مهربان است.»

ص :509

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 31 تا 41]

اشاره

قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (31) قُلْ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْکٰافِرِینَ (32) إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (33) ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (34) إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مٰا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (35) فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا قٰالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهٰا أُنْثیٰ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ وَ لَیْسَ اَلذَّکَرُ کَالْأُنْثیٰ وَ إِنِّی سَمَّیْتُهٰا مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُهٰا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهٰا مِنَ اَلشَّیْطٰانِ اَلرَّجِیمِ (36) فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً وَ کَفَّلَهٰا زَکَرِیّٰا کُلَّمٰا دَخَلَ عَلَیْهٰا زَکَرِیَّا اَلْمِحْرٰابَ وَجَدَ عِنْدَهٰا رِزْقاً قٰالَ یٰا مَرْیَمُ أَنّٰی لَکِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (37) هُنٰالِکَ دَعٰا زَکَرِیّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ اَلدُّعٰاءِ (38) فَنٰادَتْهُ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ هُوَ قٰائِمٌ یُصَلِّی فِی اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْییٰ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (39) قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ اَلْکِبَرُ وَ اِمْرَأَتِی عٰاقِرٌ قٰالَ کَذٰلِکَ اَللّٰهُ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ (40) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ اَلْإِبْکٰارِ (41)

/1

/1

ص :510

معنای واژه ها

31[تحبون]

:محبت به معنی اراده و خواستن است که گاه به مراد نسبت داده می شود و گاه به معنی متعلق به مراد که گاهی می گویی«زید را دوست می دارم»و گاهی دیگر می گویی«اکرام زید را دوست می دارد».و محبت بنده نسبت به خدا به معنی خواستن طاعت است،و محبت خدا نسبت به بنده.

33[اصطفی]

:برگزید،مأخوذ است از صفوة و صافی به معنی پاک از زنگ کدری در مشاهده می باشد.

35[محررا]

:محتمل یکی از دو امر است،یکی از آن به معنی آزاد شده و مأخوذ از حریت،و دیگری از تحریر کتاب به معنی پاک کردن آن از فساد و اصلاح آن است.

36[وضعتها]

:یعنی آن را زادم.

37[فتقبلها]

:آن را پذیرفت.

[کفلها]

:یعنی متکفل و ضامن هزینۀ او شد.

[المحراب]

:جایگاه امام در مسجد برای نماز گزاردن و اصل معنی آن برترین و بالاترین محل نشستن است،و به مسجد نیز محراب گویند،و به قولی از حرب به معنی جنگ گرفته شده چون جایگاه محاربۀ با شیطان است.

39[سیدا]

:مأخوذ از سواد شخص است،و گفته شده که به

ص :511

معنی مالک سواد اعظم یعنی شهر بزرگ است و اطاعت او واجب است،و این در صورت مقید بودن آن است،و اگر مطلق باشد به معنی خداوند متعال است.

[حصورا]

:یعنی کسی که از مجامعت خودداری می کند، و کسی که سر خود را پنهان می کند نیز حصور خوانده شده است.

40[عاقر]

:از مردان،آن کس که فرزند نمی آورد و از زنان، آنکه نمی زاید.

41[رمزا]

:اشاره کردن به دو لب،و گاه در اشاره به ابرو و دست نیز اطلاق می شود و بیشتر استعمال آن به معنای اولی است.

[العشی]

:از بودن آفتاب در نصف النهار به نیمروز است تا غروب آن.

[الإبکار]

:از طلوع سپیده است تا چاشتگاه.

/1

مردم و تقدیس اشخاص و راهنماییهای قرآن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:
اشاره

از خلال داستانی واقعی از مردانی که زیستند و عبرتهایی برای ما بر جای گذاشتند،یعنی آل عمران و آل ابراهیم،و از خلال تجربه ای زنده که هنوز در زندگی جریان دارد،قرآن،از حقایقی کلی و بصیرتهایی عام سخن می گوید که راهنمای همگان در همۀ روزگارها است.

ص :512

از آشکارترین این حقایق است این که:نژاد و قوم پرستی پلیدترین ثمرۀ قیمت زمین و قیمت خاک و خود مرکزی و تقدیس ذات و آن را برترین مقیاس دانستن است.

به نظر نویسنده،این نژادیگری طرف کاملا متناقض با حقایق جهان و سنتهای تاریخ است،و آن اندیشه ای عقب افتاده و باطل است و در خود مشتمل بر خطرناکترین نتایج ضد انسانی و به صورت خاص بر ضد حامل آن است،و ناگزیر نژادیگری باید به صورت تقدیس ذات بشری تجسّم پیدا کند،که این بشر گاه «عیسی»است و گاه«عزیر»یا«محمد»یا«علی»(صلوات اللّٰه علیهم جمیعا)و قرار دادن او /1 در مصاف خدا،و سپس این تقدیس در میان پیروان«عیسی»(ع)و پسران«عزیز»(ع)و خویشانش و جماعت«محمد»(ص)و طایفۀ«علی»(ع) انتشار پیدا می کند و به صورت اندیشه ای باطل درمی آید حاکی از این که مجرد وابستگی جسدی یا لفظی برای رهایی انسان از مسئولیت کفایت می کند،آن هم در زمانی که آن مردان نمی توانند بدون انجام دادن عمل صالح با اخلاص تمام برای خدا و عبودیت مطلق در برابر تسلط عظیم او به آن درجات بلند برسند.

عیسی کیست؟بندۀ محضی برای خدا.مادرش مریم بود و مادر بزرگ او زنی صالحه،و خود از پیامبران بود که مسئولیتی به او محول شد و شایستۀ آن بود.

معالجۀ سیاق قرآن برای مسئلۀ تقدیس ذاتها،به میانجیگری پیامبران بزرگ خدا،عالیترین وسیله برای فروکوفتن این اندیشه است که اساس تمایز نژادی را تشکیل می دهد.و سبب آن است که خدا پیامبران خود را برگزید و آنان را بزرگ داشت و مقدسترین رسالت را بر عهدۀ ایشان نهاد،و بزرگترین نعمت را که بندگی خدا است به آنان ارزانی داشت،و با وجود این به درجۀ قداست ذاتی بالا نرفته،که ایشان را از مسئولیت در برابر اعمالشان دور می کرد.پس ما را چه رسد که افراد بشری متعارضی همچون فرعون و هامان و دیگران را تقدیس کنیم.

ملتهای اسلامی امروز به مقام پست تقدیس اشخاص تاریخی و معاصر سقوط کرده اند.به گونه ای شاهان و خلفا و دانشمندان سابق را تقدیس می کنند که

ص :513

آنان را از ارزیابی کارها و اندیشه های ایشان دور نگاه می دارد،به همان گونه که مردان سیاسی و رهبران مسلّط به خود را تقدیس می کنند،و این فکری عقب افتاده است که در ملتهای ابتدایی نیز دیده می شود.

قرآن،کتاب رهنمایی و نوری است که برای رهانیدن انسان از غل و زنجیرهای فکری و اجتماعی نازل شده،و شک نیست که بدترین غل و زنجیر /1 تقدیس ذاتها است.در این سوره داستان آل عمران همچون دلیلی برای آن آمده است که خدا بیهوده پیامبران خود را برنمی گزیند،بلکه از آن روی آنان را برگزیده است که از نسلهای پاکیزه بوده اند.پس آیات با فرمان دادن به پیروی و اطاعت از کتابها و فرستادگان خدا آغاز می شود،سپس در آن روش برگزیده شدن فرستادگان از سوی خدا مطرح می شود.اینان کسانی هستند که چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند،و قرآن یادآور شده است که آنان از تربیتی صالح و راستی ایمان مادر و پرهیزگاری پدر برخوردار بوده اند،و عوامل برگزیدگی اینها بوده است.

مریم صدیقه و راستگو بود،بدان سبب که مادرش او را نذر خدا کرده بود.

و اما یحیی پیامبری صالح شد،بدان جهت که پدرش در حق وی دعا کرده بود.و مریم تنها به نذر مادرش صدیقه نشد،به همان گونه که یحیی نیز تنها به دعای پدرش به پیغمبری نرسید،بل از آن روی که هر دو با عمل خود شایستگی برگزیده شدن از سوی خدا را پیدا کرده بودند.

چگونه خدا را دوست می داریم؟

[31]

آیا تنها همین کافی است که پروردگار خودمان را به سادگی و عارفانه دوست بداریم؟هرگز،دوستی راستین آن است که عمل صالح آن را منعکس سازد و گرنه چیزی جز خودفریبی نیست.و خدا هیچ کس را بدون آنکه عمل صالح کرده باشد دوست نمی دارد.ولی ممکن نیست عمل،جز از طریق پیامبر،برای خدا باشد.چه خدا به هر فرد انسان وحی نمی فرستد.پس اگر ما بخواهیم که دین را از طریق عقل خودمان کشف کنیم،انحرافات فراوان به آن راه

ص :514

پیدا می کند،بدان سبب که عقل با هوای نفس درهم می آمیزد،و علم و دانش با شهوات،و به همین آیه بدین صورت آمده است:

« قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -بگو:اگر خدا را دوست دارید،از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد،و خداوند آمرزنده و مهربان است.» پیروی از فرستادۀ خدا مستلزم آمرزش خدا است،از آن روی که پیروی سبب دست کشیدن از خودپرستی و بالا رفتن به مرتبۀ تسلیم به خدا است،پس این عمل بزرگ در بعضی از گناهان کوچک از صاحب خود شفاعت خواهد کرد.

/1

[32]

پیروی از رسول با به کار بستن رسالت الاهی که بر او نازل شده صورت اتمام می پذیرد،و این که او را نیکوترین سرمشق برای عمل بگیرند،و از رفتار او تبعیت کنند.ولی پیروی تنها کافی نیست،بلکه اطاعت از رسول نیز واجب است.و این در اموری است که به قضایای حادث شدۀ روزانه ارتباط پیدا می کند،و تجدید می شود،از جنگ و صلح،و اقتصاد و سیاست،و اجتماع و عمران،و در نتیجه در همۀ میدانهای تجدید شوندۀ زندگی،و اطاعت کردن از رسول خدا در این قضایا جزئی از اطاعت کردن از خدا است.

« قُلْ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ -بگو:از خدا و رسول اطاعت کنید.» و همان گونه که اطاعت از خدا گسترده و فراگیر است،اطاعت از رسول نیز چنین است.

« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْکٰافِرِینَ -پس اگر رویگردان شدند، (بدانید که)خداوند کافران را دوست ندارد.» کسانی که اطاعت رسول را قبول نمی کنند،همچون کافران اند،چه مهمترین فایدۀ ایمان تسلیم شدن به خدا است،و این تنها منحصر به قضایای ثابت زندگی نیست،بلکه در حوادث گوناگونی که فشارهای زندگی در آنها به صورتی حاد تمرکز پیدا می کند،و نمی گذارد که صاحب آن از رهبری رسالتی،جز با سختی

ص :515

فراوان،اطاعت کند.

[33]

ولی برای چه باید از رسول پیروی و اطاعت کنیم؟آیا بهتر آن نیست که هر یک از ما از عقل خود پیروی کند و در قضایا فرمانبردار آن باشد و از تعلیمات دینی ارشاد بخواهد؟چرا شخص باید میان خود و خدا انسان دیگری را که فرستادۀ خدا است قرار دهد،یا از رهبری که رسالت دین را مجسم می سازد پیروی کند؟ پاسخ:آن انسانی که خدا بندگان خود را به پیروی از او فرمان می دهد، همچون انسانهای دیگر نیست،بلکه او برگزیده خدا در زمین است که پس از آزمودن او را برگزیده و برای رسالت خود شایسته اش دانسته است.و پیروی کردن و فرمان بردن از این فرستادگان خدا تضمینی برای بشریت است که از خط رسالت منحرف نشود،و میان افراد آن در مزاحمتهای زندگی و در زیر فشار هواهای نفسانی شدید اختلافی پدید نیاید.

« إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ - خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» /1 [34]

و این برگزیدن به علتی نژادی نبود،و دلیل آن این است که خدا آدم را به رسالت انتخاب کرد در صورتی که او پدر همۀ انسانها بود.سپس از آل ابراهیم و آل عمران پیامبرانی برگزید بی آنکه تمایزی میان آنان برقرار کند.پس نژاد آل عمران برتر و بالاتر از دیگر شاخه های خاندان آل ابراهیم از فرزندان غیر عمران نبود.بلکه اینان،بدون تمایز،بعضی از بعضی دیگر به وجود آمده بودند.

« ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -پاره ای از آنان تخمۀ پارۀ دیگرند،و خداوند شنوا و دانا است.» از خیانت چشمها و آنچه در سینه ها پنهان است آگاه است،و از میان بندگان خود کسی را که شایسته است برمی گزیند،و فرستادگان خود را از عنصر و نژاد خاص برنمی گزیند.

ص :516

در میدان گستردۀ گزینش

[35]

و اکنون به قصه ای از این گزینش گوش فرامی داریم،و داستان از درون یک قلب پاک و نیت صادق و ایمان بازگردندۀ به خدا آغاز می شود:

« إِذْ قٰالَتِ امْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مٰا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ -در آن هنگام که زن عمران گفت:

پروردگارا،من آنچه را که در شکم دارم،خالص و آزاد از هر قید نذر تو کرده ام، پس آن را از من بپذیر که تو شنوا و دانایی.» او زنی همچون زنان دیگر بود،به جنینی باردار شد،و به تفکر دربارۀ سرنوشت جنین تازه پرداخت.در این اندیشه نبود که او مردی توانگر یا پادشاهی بزرگ شود،یا دانشمندی یا پزشکی یا مهندسی یا چیزی شبیه اینها.و در بند روزهای آیندۀ خود در کنار او نبود که در دشواریهای زندگی یار و غمخوار او باشد که مقاومت وی در برابر سختیها ضعیف می شود.همسر عمران هرگز به این آرزوهای مادّی فکر نمی کرد،بلکه در اندیشۀ رسالت انسان در زندگی بود که عبارت از پرستش خدا و عمل کردن در راه او است.پس نذر کرد که پسرش را برای این هدف آماده سازد و او را از هر رابطۀ اجتماعی دیگر آزاد کند،تا به آسودگی در راه خدا گام بردارد و سپس از خدا به تضرع درخواست کرد که نذر او را بپذیرد.

[36]

آرزوی زن عمران در همۀ دوران بارداری همین بود،و چون بار خود بر زمین نهاد و او را دختر یافت /1 و آرزوی خود بر باد رفته دید،از خود بیخود شد،چه، گمان می کرد که دختر نمی تواند از همه چیز فارغ شود و به خدمت جهادی در راه خدا بپردازد:

« فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا قٰالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهٰا أُنْثیٰ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ -پس چون آن را بر زمین گذاشت گفت:پروردگارا،آنچه بر زمین نهاده ام دختر است.و خدا داناتر بود به این که چه چیز بر زمین نهاده است.» او دختری چون دختران دیگر نبود.او صدیقه ای بود که در زهدان زن عمران

ص :517

مؤمنۀ راستگو به وجود آمده و در وی روح رسالت به سبب ایمان مادرش،و عمل صادقانۀ او در ایام حمل،رشد کرده بود،همسر عمران گفت:

« وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثیٰ وَ إِنِّی سَمَّیْتُهٰا مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُهٰا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهٰا مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ -و پسر همچون دختر نیست،و آن را مریم نامیدم،و او و فرزندانش را از شیطان رانده شده در پناه تو می گذارم.»

آثار تربیت بر نمو طفل

[37]

و برای این ایمان راستین اثری در آیندۀ مریم وجود داشت،بدان سبب که ایمان مادر و تربیت او در رشد کردن فطرت ایمان در نوزاد تأثیر مثبت دارد،و دیدیم که چگونه زن عمران به خدا تضرع کرد تا فرزند او را از شیطان در پناه خود گیرد،و تضرع او بدین معنی بود که برای رسیدن به این هدف خودش نیز می کوشید،چه،دعا در نزد مؤمنان اوج عمل جهادی است،ولی جانشین عمل نیست.بنا بر این دعا و عمل اثر مثبت بزرگی در آیندۀ مریم پیدا کرد:

« فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً وَ کَفَّلَهٰا زَکَرِیّٰا -پس پروردگارش او را به پذیرش نیکو پذیرفت،و او را به رویاندن نیکو رویانید،و تربیت و سرپرستی او را زکریّا بر عهده گرفت.» ایمان همچون راه آهن است که چون قطار بر آن قرار گیرد به استقامت و پیش رفتن آن کمک می کند،و ایمان نیز،اگر از آغاز همراه حرکت نمو در نزد طفل بوده باشد،به استقامت طفل در همۀ جوانب تربیت آن مدد می رساند،بدان شرط که در وی صفتی به حساب صفت دیگر رشد نکند،پس نباید به حساب مسئولیت بیش از اندازه به او توجه شود،و به حساب احساس کرامت در معرض فشار قرار گردد.

/1 نیز وجود جوّ و محیط ایمان در خانواده،سبب تقویت روح التزام و تعهد در طفل می شود:کودکی که می بیند همۀ افراد خانواده برنامه های معینی را در آن اجرا می کنند و این کار را با اخلاص و اطمینان به انجام می رسانند،او نیز چنان دوست خواهد داشت که برنامه ای از همان گونه را بدون این که نیازمند فشاری باشد انجام

ص :518

دهد.

این همه به آن مدد رساند که مریم به صورتی نیکو بروید و رشد کند،و از بالاترین نعمتهای الاهی برای مریم آن بود که مرد دانشمند و پیامبری بزرگ همچون زکریا که عمر خود را در عبادت خدا و خدمت کردن به بندگان خدا گذرانده بود،متکفل زندگی و تربیت او شود،و چنین بود نقش مربی صالح و شایسته در رشد آمادگیهای طفل که به تربیتی شایسته همراه با دعای مادر مریم و تربیت او در رشد مریم بر جای گذاشت و او را کاملا متوجه خدای متعال ساخت که ساعات طولانی به تضرع در برابر خدا می ایستاد و پروردگارش به فضل خود دعای او را مستجاب می کرد:

« کُلَّمٰا دَخَلَ عَلَیْهٰا زَکَرِیَّا الْمِحْرٰابَ وَجَدَ عِنْدَهٰا رِزْقاً قٰالَ یٰا مَرْیَمُ أَنّٰی لَکِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -هر وقت زکریا در محراب بر او وارد شد،روزی و رزقی در نزد وی یافت.گفت:ای مریم،این از کجا به تو می رسد؟گفت:آن از نزد خدا است.خدا هر کس را بخواهد بیشمار روزی می دهد.» این مریم است،و آنان کسان وی،و آن دیگر طرز تربیت وی و زکریا کفیلش،که این همه از فضل و نعمتهای خدا بر او بود.

خدا چگونه فرستادگان خود را برمی گزیند؟

[38]

موقتا مریم را ترک می کنیم و به قصۀ دیگری دربارۀ گزینش فرستادگان به توسط خدا می پردازیم.

خدا به سادگی بیان کرد که به چه سبب مریم را فضیلت بخشید،و اکنون می گوید که هر کس از همین راه برود به همان نتیجه خواهد رسید که مریم رسیده بود.زکریا که دید رزق و خوراکی در غیر موسم آن و جز از راههای متعارفی در نزد مریم است،دانست که دعا کردن و از خدا خواستن که بر عمل خالص برای خدا افزوده شود،به انسان در رسیدن به آرزوها و هدفهایش از راههایی غیر طبیعی کمک می کند، /1 و لذا برای تحقق یافتن آرزوی قدیمی که داشت به خدا توجه پیدا کرد:

ص :519

« هُنٰالِکَ دَعٰا زَکَرِیّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعٰاءِ -در آن جا زکریا پروردگار خود را خواند و گفت:پروردگارا،به من از جانب خود فرزندی پاکیزه ببخش،که تو شنونده و پذیرندۀ دعایی.» طبعا زکریا،همچون هر پیامبر دیگر،می دانست که خدا دعا را اجابت می کند،ولی مناسبت شایسته ای برای دعا کردن یافت که قرآن با کلمۀ«هنالک» به آن اشاره کرده است تا برای ما عبرتی باشد،و بدانیم که خدا با هیچ کس خویشاوندی ندارد،بلکه به هر کس که کار نیکو کند پاداش می دهد.پس مریم تنها کسی نبود که دربارۀ او دعای مادرش مستجاب شد،بلکه زکریا نیز از وضع استفاده کرد و از خدای خود چیزی خواست و پروردگارش دعای او را در حق ذریه اش مستجاب کرد.

[39]

« فَنٰادَتْهُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ هُوَ قٰائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرٰابِ -و هنگامی که او در محراب نماز می گذاشت،فرشتگان به او ندا کردند.» همان گونه که مریم پیشتر در محراب ایستاده بود و روزی او از آسمان می رسید:

« أَنَّ اللّٰهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْییٰ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّٰهِ -که:خداوند تو را به یحیی مژده می دهد که تصدیق کنندۀ کلمة اللّٰه است.» همان کلمه ای که سپس در صورت عیسی بر مریم فرود آمد،و یحیی پیامبری تابع عیسی و تصدیق کنندۀ او بود.

« وَ سَیِّداً -و خواجه و آقا است،» علی رغم آنکه تابع عیسی است،این تابعیت برخاستۀ از ایمان او به خدا است،و سبب از میان رفتن سیادت و بزرگواری او نبوده است.

« وَ حَصُوراً -و خوددار است.» یعنی از گناهان و مخصوصا از زشتیهای جنسی که در آن روزگار شایع بود /1 و یحیی سپس بر اثر مقاومت در برابر آن کشته شد مبرّا و معصوم است.

« وَ نَبِیًّا مِنَ الصّٰالِحِینَ -و پیغمبری از نیکوکاران است.»

ص :520

[40]

زکریّا در آن هنگام که روزی خدایی را در محراب مریم دید،در اوج متأثر شدن از این حادثه،به یاد یک آرزوی قدیمی خود افتاد و بر آورده شدن آن را به دعا از خدا خواست.ولی اکنون که خود در محراب بود خویشتن را و آرزوهای خود و حتی حادثۀ دعا کردن را فراموش کرد،بدان سبب که تنها متوجه خدا بود،و به همین جهت از بشارت ملائکه یکّه خورد:

« قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتِی عٰاقِرٌ قٰالَ کَذٰلِکَ اللّٰهُ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ -گفت:پروردگارا،با آنکه من به پیری رسیده ام،و زنم نازا است،چگونه و از کجا مرا پسری خواهد شد؟گفت:چنین است که خدا هر چه را بخواهد می کند.» [41]

مجتمع بنی اسراییل در آن هنگام فاسد بود،به درجه ای که حتی دربارۀ پیغمبری زکریا هم شک داشتند.حال اگر زکریا نزد مردم می رفت و به ایشان می گفت که خدا از زن نازایش یحیی را به او عطا کرده است،چگونه ممکن بود سخن او را تصدیق کنند.به همین سبب:

« قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً -گفت:پروردگارا،برای من نشانه ای گذار؛گفت:آیت و نشانۀ تو آن است که تا سه روز با مردم جز به اشاره سخن نتوانی گفت.» این کار با روزه ای صامت و با گوشه گیری از مردمانی صورت گرفت که ضمیرشان تباه شده و دربارۀ او به شک افتاده بودند.نوع عبادت با نوع اجتماع تناسب داشت.

« وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکٰارِ -و پروردگارت را فراوان به یاد آور و شامگاه و بامداد تسبیح او گوی.» پس علاوه بر ارتباط با خدا از طریق یاد کردن و تسبیح گفتن در شب و روز،او می بایستی اعتماد مردم را به پیامبرشان بازگرداند.چه پیامبر به فراوانی مال یا پرسخنی شناخته نمی شود،بلکه توجه به خدا و دعوت مردم به سوی او پیوسته از آشکارترین نشانه های ایشان است.

ص :521

و بر مردم است که خود بیندیشند و دریابند که زکریا ممکن نیست دروغ بگوید /1 و پسری را از سر راه بردارد و مدعی آن شود که پسر خود او است؛بر مردم است که پیغمبر خود را با عقلهاشان بشناسند نه با امور خارق العادۀ بیشتر.و جامعه ای که نمی خواهد فرستادۀ خدا را بر خودش بشناسد،از معجزه و خرق عادت هم عبرت نمی گیرد،چنان که با پیامبران گذشته چنین بوده است شاید از همین رو بود که خدا زکریا را با این گونه چیزها مجهز نکرد،بلکه به او فرمان داد تا شریعت خود را بیشتر مورد عمل قرار دهد،و این بزرگترین دلیل راستگویی او بود.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 42 تا 51]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اِصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ (42) یٰا مَرْیَمُ اُقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اُسْجُدِی وَ اِرْکَعِی مَعَ اَلرّٰاکِعِینَ (43) ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اَللّٰهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِیحُ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ (45) وَ یُکَلِّمُ اَلنّٰاسَ فِی اَلْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (46) قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قٰالَ کَذٰلِکِ اَللّٰهُ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (47) وَ یُعَلِّمُهُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ (48) وَ رَسُولاً إِلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ اَلطِّینِ کَهَیْئَةِ اَلطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُبْرِئُ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ اَلْمَوْتیٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ اَلَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (50) إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (51)

/1

ص :522

معنای واژه ها

44[أنباء]

:به معنی خبرها است.

45[المسیح]

:یعنی پاک و طاهر شده از پلیدیها.

[وجیها]

:یعنی بخشنده نسبت به هر کس که از او بخواهد که به سبب کرم وجه خود او را رد نمی کند.

46[کهلا]

:در سنی میان جوانی و پیری،و به قولی رسیدن به چهل و سه سالگی است.

ص :523

/1

رسالت عیسی از تمایز ولادت تا خصائص رسالت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جریان رسالت را با«مریم»دنبال می کردیم،و به مناسبت با«زکریّا»در آنجا که خدا فرزند وی را به رسالت برگزید،بیهوده و تصادف محض نبود،و چون زکریا نسبت به خدا اخلاص کامل داشت،دعای راستین او مورد قبول خدا قرار گرفت.اکنون به مریم بازمی گردیم تا ببینیم که وی نیز به نوبۀ خود از خدا خواهش کرد و این خواهش وی نیز مورد قبول قرار گرفت و پسر پاکیزه ای نصیب او شد.

این پسر«عیسی»بود که خدا به محض ولادت او را به رسالت خود برگزید تا به مریم صدیقه و به مادر مریم صالحه اکرام کرده باشد.خدا جز عیسی و یحیی هیچ پیغمبری را از زمان ولادت به پیامبری انتخاب نکرد،تا مردم به خدایی پیامبران معتقد نشوند،و اگر پیامبران خدا می بودند می بایستی از زمان ولات چنین بوده باشند،و هنگامی که آزموده و از بوتۀ امتحان چنان که باید بیرون می آمدند،به پیامبری برگزیده می شدند.

اما یحیی و عیسی(ع)به عبث به پیامبری برگزیده نشدند،بلکه این پاداش و کرامتی نسبت به دو مادر صالحۀ آنان بود، /1 و خدا هیچ کس را به سبب گناه شخص دیگر مجازات نمی کند،ولی به کسی ممکن است به سبب شایستگی شخصی دیگر احسان کند.

قرآن کریم در این جا از بعضی از معجزات«عیسی»سخن می گوید،و به این اشاره می کند که آن معجزات به اذن و فرمان خدا صورت می گرفت،تا دلیل دومی را که نصرانیان برای خدایی عیسی(ع)می آورند باطل کند.اما دلیل اول را که ولادت بدون پدر او است،در هنگام مقایسۀ او با آدم رو می کند که از خاک

ص :524

آفریده شد و برای انتخاب به خدایی شایسته تر بود،و آیات خلاصه ای از دعوت عیسی(ع)را که خالص برای خدا بود نقل می کند،و سرانجام سخن را در آنجا پایان می دهد که خدا پروردگار من و شما است و همه باید به او تسلیم شویم و در نتیجه:

عیسی جز بندۀ فرمانبرداری از خدا نبود.و در همۀ آیات اندیشۀ نژادپرستی از زاویۀ دید دینی چنان که سخن از آن خواهد آمد،مورد بحث قرار می گیرد.

شرح آیات:
اشاره

[42]

مریم تنها به دعای مادرش صدیقه و تربیت کفیلش زکریا والدۀ عیسی نشد،بلکه نیز به سبب آنکه به کار واجب خود در پرستش خدا پرداخت چنین شد:

« وَ إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِینَ -و در آن هنگام که فرشتگان گفتند:ای مریم،خدا تو را برگزیده و پاکیزه ات ساخت و بر زنان جهان برتریت داد.» [43]

ولی معنی برگزیدنت آن نیست که دربارۀ عمل از تو چیزی نخواهد پرسید،و نیز آن نیست که تو مکلف به انجام دادن واجبی نیستی،بلکه بر عکس همۀ مسئولیت و اعمال تو افزایش پیدا می کند:

« یٰا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرّٰاکِعِینَ -ای مریم:

در عبادت پروردگارت خالصانه بکوش و با رکوع کنندگان رکوع و سجود کن.» پس خضوع در برابر خدا و تسلیم به فرمان او شدن و از خود تهی شدن (قنوت) /1 و سپس عملا این خضوع را نشان دادن(سجود)،سپس به کار بردن آن در اجتماع(رکوع کردن با رکوع کنندگان)واجب مضاعف بر مریم بود که در پی برگزیده شدن او به رسالت آمد.

بنا بر این تکالیف از مریم با رسیدن او به درجۀ صدیقان ساقط نشد،بلکه افزایش یافت تا اندیشۀ نژادی از خاطره ها برود.

[44]

نتیجۀ پاکی مریم و تسلیم مطلق وی به خدا این شد که برای کفالت کردن او با یکدیگر نزاع می کردند و لذا به قرعه کشی راضی شدند.به کنار

ص :525

دریا آمد و قلمهای خود را در آب می انداختند و هر قلم که به روی آب می آمد صاحب آن از شرف کفالت مریم محروم می شد،و چنان که دیدیم از فال به نام زکریا زده شد.

« ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ -این از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم؛و تو در آن هنگام که خامه های خود را می انداختند تا معلوم شود کدام یک باید از مریم سرپرستی کند،نزد ایشان نبودی، و در آن هنگام که با یکدیگر کشمکش می کردند نزد ایشان نبودی.» [45]

این است مریم و قصۀ او..قصۀ زنی صالح که به خدای خود تضرع کرد،و مریم صدیقه را به دنیا آورده که به پاکیزگی ولادت خود اکتفاء نکرد بلکه جان خود را در ذات خدا به رنج و تلاش واداشت و راستگو و صدیقه لقب گرفت.

اما قصۀ عیسی از بخشش و کرامت خدا آغاز شد که او را به مریم کرامت کرد تا پاداش وی در برابر دربسته نگاه داشتن فرج وی بود و او را بدون پدر به مادرش ارزانی داشت.

« إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ -در آن هنگام که فرشتگان گفتند:ای مریم! خداوند تو را به کلمه ی از خود مژده می دهد که نامش مسیح عیسی پسر مریم است.»

نامهای عیسی و خصائص او

او کلمه ای از خدا بود،برای این که نفس خود را خالص کرد و خدا او را برای دعوت کردن به سوی خودش خالص گردانید و او را برای خود برگزید. /1 و او کلمه ای از خدا است،بدان سبب که خدا همه چیز را از طریق سنتهای جهانی می آفریند،اما«عیسی»را با گفتن کلمه ای از خود آفرید،به همان گونه که پیش از آن آدم را آفرید و گفت«کن باش،فیکون پس هست شد و به وجود آمد».

ص :526

ارادۀ خدا و مشیت او به صورت یک فرمان الاهی تجسّم پیدا می کند که از آن به کلمه تعبیر کرده است،از آن رو که هر امری که از ما صادر می شود که قرآن به مستوای فهم ما با ما سخن می گوید،از آن به کلمه تعبیر می شود،ولی خدا چرا او را(مسیح)نامیده است؟برای آنکه:

برای خود منزلی اختیار نکرد و از جایی به جای دیگر نقل مکان می کرد و مردم را به خدا می خواند.

عیسی پسر خدا نبود،بلکه پسر مریم بود،و لذا قرآن او را به مریم نسبت می دهد،در صورتی که پیامبران دیگر را به پدر یا مادر یا عشیره نسبت نمی دهد،و مثلا در قرآن تعبیر(محمد بن عبد اللّٰه)مشاهده نمی شود.

« وَجِیهاً فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ -در دنیا و آخرت ارجمند و از نزدیکان است،» و کیست که در وجاهت و شهرت و منزلت از«عیسی»بالاتر باشد که امروز ملیونها نفر از مردم او را تقدیر می کنند؟!اما در نزد خدا او پیامبری وجیه و از انبیای اولو العزم است که خدا آنان را بر جهانیان برتری بخشیده و از نزدیکان و مقربان به خود قرار داده است.

[46]

« وَ یُکَلِّمُ النّٰاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصّٰالِحِینَ -و با مردم در گاهواره و هنگام پیری سخن می گوید و از نیکوکاران است.» پس او تنها مردم را به خدا نمی خواند بلکه خود را نیز به خدا می خواند،و مخلصانه خدا را می پرستد.

[47]

« قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قٰالَ کَذٰلِکِ اللّٰهُ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -گفت:

پروردگارا،چگونه مرا فرزندی خواهد بود و حال آنکه دست آدمی به من نرسیده! گفت:خدا بدین گونه هر چه را بخواهد می آفریند؛چون چیزی را مقدر کند،به آن می گوید باش،پس می باشد.» «مریم»صدیقه ترسید و گرفتار تعجب و دهشت شد که چگونه خدا به او

ص :527

فرزندی خواهد داد؟! /1 این قضیه ای عینی و پیوستۀ به ارادۀ خدا بود،و طبیعی و مربوط به صعود مریم به درجۀ خدایی یا صعود عیسی به این درجه نبود،و گرنه این کار نسبت به خود«مریم»عجیب نمی نمود.

آفرینش عیسی به قدرت خدا بود همچون آفرینش هر چیز دیگر در جهان به قدرت او که پیش از خواست خدا وجود نداشته و به ارادۀ او هستی پیدا کرده است.پس آیا روا است بگوییم که خدا اشیاء را،به مجرد این که نبود و سپس وجود پیدا کرد،زایید؟!به همین گونه عیسی را پسر خدا تصور کردن به سبب آنکه به صورتی غیر طبیعی زاده شد نادرست است.

[48]

عیسی خدا نبود،بلکه بشری بود که خدا نامها را به او آموخت،و اگر طبیعت الاهی می داشت،دیگر نیازی به آن نبود که خدا به او تعلیم کند،چرا که هر کس به خدایی متصف شود،بر حسب ذات خود همۀ چیزها را می داند،ولی خدا فقط به اندازه ای که می خواست از علم خود به عیسی آموخت.

« وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ -و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل می آموزد.» شاید کتاب عبارت از دستور ثابت پیوستۀ به رؤیاهای کلی در زندگی باشد.اما حکمت عبارت از قانونگذاریهای عملی مخصوص باشد که صبغه و رنگ تکاملی دارد؛و کتاب در تورات تجسم پیدا می کرد و حکمت در انجیل موجود است.

[49]

پس از آنکه خدا کتاب و حکمت به عیسی آموخت،او را به پیغمبری برگزید و صفت رسالت را به او بخشید نه این که عیسی ذاتا مالک آن بوده باشد،بدان گونه که،مثلا،هر یک از ما مالک چشم خود هستیم.

« وَ رَسُولاً إِلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ -و این پیام را به بنی اسراییل می رساند که:من با آیتی از پروردگارتان به نزد شما آمده ام،» و آیت و نشانه از من نیست بلکه از خدا است و من واسطۀ انتقال آنم و بس،بنا بر این معجزات عیسی دلیل آن نبود که وی پسر خدا است،به همان گونه

ص :528

که چشم،مثلا،آیت بزرگی از آیات خدا است ولی /1 در تن من یا تو ظاهر شده است، پس آیا این دلیل بر آن است که چشم خدا است؟«سبحان اللّٰه».

به همین سبب مشاهده می کنیم که کلمۀ«اذن اللّٰه»در قسمت دوم آیه تکرار می شود تا دلیل بر آن باشد که همۀ این معجزات از خدا است.

« أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ -من از گل می آفرینم،» تمثالی را و او را درمی آورم.

« کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً -به صورت پرنده و سپس در آن می دمم و پرنده ای می شود،» « بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتیٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ -به اجازه و فرمان خدا؛و به اذن خدا کور و مبتلای به برص را شفا می بخشم،و به شما خبر دهم از آنچه خورده اید و آنچه در خانه های خودتان ذخیره کرده اید.» پس اگر یکی از شما دو قرص نان گندم و جو داشته و یکی از آنها را خورده باشد،به او خواهم گفت که کدام یک را خورده و کدام یک نگاه داشته است.این همه معجزات از بشر برنمی آید؛آیا بشر می تواند از گل پرنده ای بسازد که مشتمل بر ملیاردها یاختۀ زنده است و هر یاخته یک معجزۀ خدایی است؟اگر تمام افراد بشر با یکدیگر همکاری داشته باشند از عهدۀ این کار برنخواهند آمد.یا این که آیا همۀ پزشکان عالم می توانند رؤیای بشری زنده کرده مردگان را تحقق بخشند؟ ولی عیسی به اذن و اجازه و فرمان خدا توانست چنین کند.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -هرآینه در این آیت و نشانه ای برای شما است،اگر مؤمن بوده باشید.» اما اگر لجاج و عناد را پیشه کنید ملیونها آیت هم برای منکران سودی ندارد.

ص :529

یگانگی رسالتها در مبدأ و هدف

[50]

رسالتهای آسمانی یکی است،و ساده ترین دلیل بر راستی آنها همین یگانگی و وحدت آنها است، /1 چه برای بشر محال است که افکار خود را،با وجود اختلاف زمانها و اوضاع و احوال و فشارها و فرهنگها و...و...به این درجه یگانگی بخشد.

دو نویسنده را نمی یابی که در اصول فکری،یا در تفاصیل آنها،با یکدیگر متحد باشند،حتی اگر دو برادر دو قلو و متدین به دین واحد باشند و در یک سرزمین زندگی کنند و برای هدفی مشترک کار کنند؛پس چگونه ممکن است که دو نفر در دو زمان متفاوت زندگی کنند و در همه چیز جز در طرز تفکر با یکدیگر اختلاف نداشته باشند؟!آیا اگر مصدر فکر یگانه نباشد چنین چیزی امکان پذیر است؟ طبعا عیسی مقلّد موسی(ع)نبود،بلکه او نیز شریعتی آورده بود و شریعت خود را به فرمان خدا بر حسب اوضاع و احوال مختلف به کار می بست، ولی با همۀ اینها اصول فکر و روش مواجهۀ او با قضایا و هدفهای تشریعی وی با نظایر آنها در شریعت موسی یکی بود،بدان جهت که هر دو فرستادۀ یک خدا بودند.

« وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ -و به توراتی که پیش از من است اعتراف دارم،و پاره ای از آنچه را که بر شما حرام شده حلال می کنم،و نشانه ای از پروردگارتان را با خود آورده ام،» تا گواهی بر راستی پیغمبری و تضمینی برای سلامتی تکامل و بودن از جانب خدا باشد.

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -پس از خدا بترسید و از من فرمان برید.» [51]

مهمترین و آشکارترین دلیل بر راستگویی پیغمبرشان در دعوت خود، این است که مردمان را به خود نمی خوانند،بلکه به خدایی می خوانند که خود را ملزم

ص :530

به اجرای اوامر او می دانند و عبادت را خالص به او اختصاص می دهند،و سپس مردمان را به مانند همین فرمان می دهند و عیسی نیز چنین کرد؛و این دلیل است به آنکه او بشر و فرستاده است،و خدایی نیست که مردمان را به خود دعوت می کند، به همان گونه که سلطانی نیست که مثل این می کند،به این اعتبار که ممکن نیست سلاطین مردمان را به شخص دیگری جز خود دعوت کنند.

« إِنَّ اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ -خدا پروردگار من و پروردگار شما است،پس او را بپرستید؛این راه راست است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 52 تا 59]

اشاره

فَلَمّٰا أَحَسَّ عِیسیٰ مِنْهُمُ اَلْکُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اِشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اِتَّبَعْنَا اَلرَّسُولَ فَاکْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِینَ (53) وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلْمٰاکِرِینَ (54) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسیٰ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رٰافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ جٰاعِلُ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوکَ فَوْقَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (56) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلظّٰالِمِینَ (57) ذٰلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ اَلْآیٰاتِ وَ اَلذِّکْرِ اَلْحَکِیمِ (58) إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اَللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (59)

ص :531

/1

انسان بودن پیامبر و مراحل پیروزی رسالتها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

عیسی بشری رسول بود که این خلاصه ای از آیات دو درس گذشته است و از این درس نیز،ولی قرآن در این جا این اندیشه را از چند نظر مورد بحث قرار می دهد.

اولا:از نظر ایستار حواریان که نخستین گروه از مؤمنان به عیسی بودند،و آنان مثل تحریفیان او را به خدایی نگرفتند،و اگر عیسی خدا می بود،حق آن بود که اینان قبل از دیگران این واقعیت را کشف کنند،بدان سبب که معاصر با عیسی بودند و با او زندگی می کردند.

ثانیا:از نظر پایان کار معجزه آسای«عیسی»که به آسمان بالا رفت،که این دلالت بر پسر خدا بودن او ندارد،بلکه معجزه ای همچون معجزات دیگر او است.

قرآن این درس را با دلیلی دیگر پایان می دهد که ساده است و می گوید مثل او همچون مثل آدم است که بدون پدر به دنیا آمد.

در آغاز درس،قرآن مراحل اجتماعی پیروزی رسالت«عیسی»را بیان می کند /1 که همان مراحلی است که هر رسالت از آنها می گذرد،و با تلاشهای خود بشر پیوستگی دارد و هیچ دلیلی بر آن نیست که خدا عنصر یا نژادی را دوست می دارد و آن را بر دیگران برتر می گرداند؛حواریان از آن جهت پیشرفت پیدا نکردند

ص :532

که عیسی را دوست می داشتند،بلکه این پیشرفت نتیجۀ تلاشهای ایشان در مراحل ذیل بود:

الف:مرحلۀ کناره گیری از اکثریت گمراه.

« قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ -«عیسی» گفت:یاران من در راه خدا کیانند؟حواریان گفتند:ما یاران خداییم.» ب:مرحلۀ جنگ و طرح ریزی هر طرف برای پیروزی بر طرف دیگر و پیشرفت آنکه صاحب نقشه و طرح برتر بود (وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّٰهُ) .

ج:مرحلۀ پیروزی بر دشمن.

شرح آیات:
اشاره

[52]

عیسی(ع)دانست که با او مکر می ورزند،و با وجود تظاهر به ایمان ایمان خالص به خدا ندارند و منافق اند،و به همین جهت منتظر آن نشد که کار او را بسازند،بلکه مبادرت به کناره گیری از ایشان کرد و این خود مقدمه ای برای کارزار کردن و پیروز شدن بر ایشان بود؛و این مرحله همیشه در رسالتها وجود داشته است که عناصر اولیه در آن پدید می آیند،و از اجتماع فاسد جدا می شوند،و مجتمعی آرمانی برای خود فراهم می آورند و بر شمارۀ آنان افزوده می شود که سرانجام می جنگند و پیروز می شوند.عیسی(ع)نیز چنین کرد.

میزان عاملان

« فَلَمّٰا أَحَسَّ عِیسیٰ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ -پس چون عیسی از آنان احساس کافری کرد، گفت:یاران من در راه خدا کیانند؟حواریان گفتند:ما یاران خداییم.» از مردم خواست تا ایستار خود را معین کنند،پس گروهی از آنان «رسالت»را برگزیدند /1 که قرآن آنان را به نام حواریون خوانده است که به پیروی از عیسی و خالص کردن پرستش برای خدا و آمادگی برای فداکاری و جانبازی معتقد

ص :533

شدند:

« آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ -به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم.» آنان صادقانه به خدا ایمان آوردند و خود را به خدا تسلیم کردند.

[53]

ایمان آن گروه به خدا ژرف و خالص از مصالح و هواهای نفسانی و شک و تردید و هدف یگانۀ آنان خرسندی خدای متعال بود؛و هر دعوتی که مالک عناصر مخلص و آرمانی در ایمان باشد،و بدون پیچیدگی و فلسفه و تردد وجود خود را به خدا پیشکش کند،پیروز خواهد شد.

بدین گونه ملاحظه می کنیم که این گروه از ایمان خود با این دعای گرم راستین حکایت می کند:

« رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِینَ - پروردگارا!ما به آنچه فروفرستادی ایمان آوردیم و از پیغمبر پیروی کردیم،پس ما را با گواهان و حاضران بنویس.» [54]

در برابر این گروه،اکثریت گمراه قرار داشت که در اندیشۀ طرح نقشه ای بود تا این گروه را از راههای گوناگون بکوبد،و همۀ آن نقشه ها بی نتیجه ماند،چرا که این گروه کوچک از ایمان راستین برخوردار بود،و با نقشۀ پاکیزۀ الهام گرفتۀ از خدای متعال کار می کرد و متکی بر ایمان افراد خود بود.

« وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ خَیْرُ الْمٰاکِرِینَ -و مکر کردند،و خدا مکر کرد،و خدا بهترین مکر کنندگان است.» اصحاب رسالت گذشته از خصوصیتهایی برخوردار بودند که در جامعۀ ایشان وجود نداشت:آنان مؤمن و فداکار و با نشاط و یگانه بودند،بر پیشدستی کردن و برانداختن طرف مخالف توانایی داشتند،و جامعه های سست آنان چنین نبود.

ص :534

پایان اعجاز آمیز

[55]

و زندگی عیسی(علیه السلام)به آن پایان یافت که خدا او را به سوی خود بالا برد،ولی او چشم به راه /1 روزی بود که رسالت او و اصحابش پیروز شود و خداوند متعال از رسیدن به این نتیجه او را مطمئن ساخت.

« إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسیٰ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رٰافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ جٰاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ -هنگامی که خدا گفت:

ای عیسی!من تو را خواهم میراند،و به سوی خود برخواهم کشید،و تو را از کسانی که کافر شده اند پاک نگاه خواهم داشت،و کسانی را که از تو پیروی کرده اند تا روز قیامت بالاتر از کسانی که کافر شده اند قرار خواهم داد،و سپس بازگشت شما به سوی من است،و من درباره آنچه با یکدیگر اختلاف می کردید،میان شما داوری خواهم کرد.» (توفّی)در این آیه دلالت بر آن دارد که خدا عیسی را با جسم و روحش به سوی خود بالا برد،بدان جهت که کلمه به معنی تمام گرفتن است.

و کلمۀ(و رافعک)شرحی بر معنی کلمۀ وفات است..

اما کلمۀ(و مطهرک)اشاره است به تهمت ابلهانه ای که جهودان می خواستند به او بچسبانند و خدا با بازپس گرفتن(توفاه)او از ایشان و از جامعۀ فاسدشان از این تهمت عیسی را پاک کرد.

قرآن روشن کرده که پیروان و دشمنان تو را دو بار جزا دهد چه،در دنیا پیروان تو را برتر از دشمنانت قرار می دهد و در رستاخیز میان آنها به عدالت حکم خواهد راند.

[56]

« فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ -امّا کسانی را که کفر ورزیدند،در دنیا و آخرت سخت عذابشان خواهیم داد،و یاوری ندارند.»

ص :535

وابستگی دروغین ایشان به موسی(ع)،یا نسب شریفی که آنان را به انبیاء پیوند می دهد،سودی بر ایشان ندارد،بلکه گرفتار عذاب سختی خواهند شد که،دنیا به صورت خواری و درویشی و آوارگی ظاهر می شود،و در آخرت به صورت جهنم که بد جایگاهی است.

[57]

« وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الظّٰالِمِینَ -و اما کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند، مزدشان تمام داده می شود،و خداوند ستمکاران را دوست ندارد،» و چون ستمکاران را دوست نمی دارد،پس شایسته تر آن است که خود او به هیچ یک از بندگانش ستم نکند /1 و از حقوق ایشان چیزی نکاهد،و البتّه که چنین است و حق همگان را تمام و کمال می دهد،و بهشت خود را بدون عمل صالح و تلاش و مخالفت با هوای نفس به کسی ارزانی نمی دارد،که پاداش در آن جا به اندازۀ عمل است.

پس ای خردمندان عبرت گیرید

[58]

این بود قصه های عیسی و معاصران وی.آیا اینها قصۀ محض است؟ هرگز!اینها،در درجۀ اول،دلالت بر حقایقی دارد که برجسته ترین آنها این است که انبیای خدا بشر بوده اند،و خدا چون آنان را شایستۀ برای برگزیده شدن به عنوان فرستادگان و ابلاغ رسالت خود و توانای بر عمل صالح می دانسته،به رسالت برگزیده است،نه این که چون از عنصر و نژاد برتری بوده اند به این مقام رسیده اند.و این حقیقتی یگانه است که آن را از قصه های عیسی به دست می آوریم،و جز این حقایق دیگر هست که از اینها بهرۀ ما می شود.

علاوه بر این عبرتها و پندهایی از این قصه ها می گیریم،و آشکارترین آنها بصیرت در بینش علمی در زندگی و دست یافتن به دانشی سودمند است.

لازمۀ عمل صالح و سخت کوشی،مبارزه کردن با عناد و لجاجت نفسهای خودمان است تا مصیری همچون یهودیان معاصر عیسی نداشته باشیم و بلکه به درجۀ

ص :536

حواریان عیسی و صدیقان ارتقا پیدا کنیم.

به همین سبب قرآن فلسفۀ قصه های پیشین را چنین خلاصه می کند:

« ذٰلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیٰاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ -و این است آنچه از آیات و ذکر محکم که بر تو فرود می خوانیم.» [59]

و قرآن سپس حقیقت آشکار را در قصه های عیسی چنین بیان می کند:

« إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -مثل عیسی در نزد خدا همچون مثل آدم است:او را از خاک آفرید،سپس به او گفت:باش،پس بشد و ببود.» پس عیسی پسر خدا نیست،همان گونه که آدم پسر خدا نبود،بلکه آن قدرتی که به خاک گفت باش،پس انسانی تمام عیار و آدم پدر بشر شد،همان قدرت /1 عیسی را بدون پدر آفرید،و جهودان،در آن هنگام که مریم را تکذیب کردند، و او را به گناهکاری متهم ساختند،دروغ می گفتند،چرا که مریم راستگو و صدیقه بود و همگان او را به همین صفت می شناختند،و از آن روی که خدا توانا است بر این که عیسی را بی پدر بیافریند،به همان گونه که آدم را از خاک آفرید.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 60 تا 68]

اشاره

اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْمُمْتَرِینَ (60) فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰاذِبِینَ (61) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْقَصَصُ اَلْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (63) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلیٰ کَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لاٰ یَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (64) یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ مٰا أُنْزِلَتِ اَلتَّوْرٰاةُ وَ اَلْإِنْجِیلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (65) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ حٰاجَجْتُمْ فِیمٰا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (66) مٰا کٰانَ إِبْرٰاهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِیًّا وَ لٰکِنْ کٰانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (67) إِنَّ أَوْلَی اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلْمُؤْمِنِینَ (68)

ص :537

/1

معنای واژه ها

61[نبتهل]

:در آن دو قول است:1-به معنی یکدیگر را لعنت کردن است،و«بهله اللّٰه»یعنی خدا او را لعنت کرد.2-به معنی دعا کردن برای هلاک شدن کسی است.پس بهل همچون لعن یعنی دور شدن از رحمت خداست.

64[کلمة]

:به معنی سخنی است که در آن شرح قصه ای باشد،و از همین روی اعراب به قصیده کلمه می گویند.

[سواء]

:به معنی همسنگ و برابر و به قولی به معنی مستوی یعنی صاف و هموار است.

ص :538

65[تحاجون]

:حجاج به معنی چیزی است که مشتمل بر حجت و برهان یا شبهه ای در شکل و صورت برهان باشد، و حجت،همان بیان است.

/1

حق،وسیلۀ اندازه گیری درستی و اساس یگانگی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

داستانهای عیسی و یحیی تمهید مقدمۀ خوبی برای کوبیدن نژادیگری بود، و آن انحراف بزرگی است که یهود و نصاری در آن افتادند و از محور اساسی امت رسالتی که همان«حق»است دور شدند.

در این درس،قرآن محور بودن«حق»را آشکار می سازد،و بعضی از حجتهای قاطع را بر آن طرح می کند،یا به تعبیری نیکوتر،به ما می گوید که چگونه باید حق را اکتشاف کنیم و با چه وسیله؛پس به یاد ما می آورد که:

اولا:اسلوب مباهله و یکدیگر را لعن کردن چیست.

ثانیا:برنامه ای برای توافق رسالتی طرح می کند که از ریشه بر توحید خدا و مخالفت با حزبیگری و نژادیگری است.سپس به قصۀ ابراهیم می پردازد که جهود و نصاری آن را مقیاس حق قرار داده اند،و می گوید که آن مقیاسی باطل است:

1-بدان سبب که ابراهیم یهودی یا نصرانی نبود.

/1 2-از آن رو که وی به عنوان یک شخص صلاحیت مقیاس حق بودن ندارد،بلکه ابراهیم از آن جهت پیغمبر بود که از حق پیروی می کرد.

3-وابستگی به ابراهیم به نسب یا کلام نیست،بلکه به پیروی راستین

ص :539

است.و سپس به پیروی از سیاق در دروس آینده ایستارهای اهل کتاب را در برابر رسالت جدید دنبال می کند،که یکی از آنها پرداختن به روشهای گمراه کنندۀ پست همچون پوشیده نگاه داشتن حق یا تصدیق کردن باطل یا ایمان و سپس بی ایمانی برای انداختن شک در جانها است.سپس دربارۀ آثار عملی اندیشۀ نژادی که به صورت خیانت در امانت ظاهر می شود بحث می کند.

و سرانجام نقش علمای منحرف دین و دنیا را در گمراه کردن توده های مردم بر اثر تحمیل کردن فرهنگهای بیمار و زهر آلود به ایشان آشکار می سازد،و این که چگونه این نقش با نقش دانشمند واقعی دین یا مؤمن راستین متناقض است.

شرح آیات:
اشاره

[60]

حق مقیاس ارزیابی سالم است،نه مردمان و نه نژاد،و حق از خدا است.پس او است که بندگان را به سوی خود راهنمایی می کند،و او است که به هدایت شدن پاداش می دهد،و او است که،چه بخواهیم چه نخواهیم،روان شدن حق را تضمین می کند.و چون از خدا است،کسی نمی تواند آن را به خود اختصاص دهد،یا به نام آن بر مردم فرمان راند،و آنان را بندگان خود سازد،بدان جهت که خدا پروردگار همه است،و به طایفه ای جز طایفه های دیگر اختصاص ندارد؛و چون حق از خدا است پس شکی در آن نیست،چرا که مصدر شک هوای نفس و مصلحت و نادانی است و خداوند متعال برتر از اینها است.

دلایل راستی رسالت

ما گاه در دعوتی که مصدر آن یک مرد یا نژاد یا قوم یا مردم یک سرزمین است شک می کنیم،بدان سبب که می دانیم مرد ممکن است نادان یا ساده یا پلید باشد یا در زیر فشار مصالح خویش یا مصالح نژاد یا اقلیم یا قوم خود قرار گرفته باشد.ولی بر خدا شکی از این گونه یا از هر گونه دیگر نمی رود،سبحانه و تعالی...

ص :540

/1 « اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ -حق از پروردگار تو است، پس از شک کنندگان مباش.» [61]

یقین داشتن رسول به رسالتش گواهی بر راستگویی او است،زیرا که چنین ایمانی هرگز با دروغگویی رسول یا فریب دادن وی به مردم جمع نمی شود؛ولی مردم چگونه می توانستند راستگویی رسول را در ایمان داشتن به رسالت خود و یقین کامل به مضمون آن داشتن کشف کنند؟آیا تنها از سخنان او باید استنتاج کنند؟هرگز،بلکه از راه ممارست عملی وی به آن،و تلاش کردن و فداکاریها و بخشندگی او در این راه،و نیز از طریق ابتهال در آن هنگام که دو طایفۀ در حال معارضه در برابر خدا می ایستند و بر آنکه از آن دو دروغگو است لعنت می کنند،که طبیعی است در چنین حالتی پرده از روی چهره های دروغگو به کنار می رود و حقیقت از افق راستگویان به درخشیدن آغاز می کند.

مباهله وسیله ای برای کشف حق است

ابتهال نوعی از یکدیگر را به محاکمه شدن در برابر غیب خواندن است که هر طرف به تقوای ضمیر خویش بازمی گردد و از آن داوری می خواهد.

« فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ -پس اگر پس از دانشی که به تو رسید،کسی با تو دربارۀ آن(یعنی حق)محاجة کند.» پس به مجادلۀ جدی کلامی که به درازا می کشد مپرداز،بلکه چنان کند که از واقعیت داوری بخواهد،بدان جهت که علم عبارت از لفظ یا کلمات نوشتنی نیست،بلکه اکتشاف واقعیت ملموس در خارج است.

« فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ -پس بگو:بیایید تا فرزندان ما و فرزندان شما،و زنان ما و زنان شما،و خود ما و خود شما را بخوانیم،و سپس از خدا بخواهیم.»

ص :541

و با تضرع از خدا خواستار کشف حقیقت شویم.

« فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ -که لعنت خود را بر دروغگویان قرار دهد.» در این جا دروغگو نمی تواند لعنت را بر خود فروریزد و رسوا می شود؛و /1 پیامبر اسلام(ص)یک بار اهل خانۀ خود را جمع کرد و برای رو به رو شدن ترسایان نجران و انجام دادن ابتهال رفت،ولی آنان از حضور خودداری کردند و رسوا شدند.

[62]

حق از آن خدا است،و به احتجاج پرداختن دربارۀ آن از طریق ابتهال به خدا صورت می گیرد،ولی کلام خدا در کجا یافت می شود؟در «قرآن»...در آن جا که از طریق قصه های واقعی دربارۀ حق با ما سخن می گوید، پس حق در راه روشن قرآن الفاظ یا قواعد مجرد نیست،بلکه بصیرتهایی است از لابه لای قصه های واقعی برای ما حاصل می شود.

این قصه ها به اعتراف کردن به حقیقت توحیدی می انجامد که بینشی کامل و تفسیر درست از همه ظواهر و نمودهای زندگی در اختیار ما قرار می دهد.

ولی توحید و یکتاپرستی کناره گیری از زندگی اجتماعی نیست،بلکه توحیدی که قصه های تاریخی قرآن بازتابی از آن است،ما را به پروردگاری راهنما می شود که بر زندگی مستولی است و تدبیر آن را به دست دارد،و عزیز توانا و حکیم است.به سبب عزتش،توانایی وی در زندگی آشکار می شود،و چون حکیم است علم خویش را به خدمت می گیرد.نگاه کنید به قرآن و ببینید که چه می گوید:

« إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اللّٰهُ وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -این است داستانهای راست،و خدایی جز خدای یگانه نیست،و خدا توانا و حکیم است.» [63]

و هر که از حق پیروی نکند،از باطل پیروی خواهد کرد،و به نتیجه ای جز فساد و تباهی نخواهد رسید.و خدا از او دور نیست،بلکه از حال او آگاه است و از او مراقبت می کند و ناگهان او را می گیرد.

ص :542

« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ -پس اگر رو گرداندند،خداوند بر مفسدان آگاه است.» [64]

ابتهال روشی بود با این هدف که کافران از اهل کتاب را به رسالت قانع کند؛و روش دیگر طرح ریختن راهی است برای ایجاد توافق مندرج در این آیه که مردمان را به برابری در زمینۀ توحید دعوت می کند،که در آن چیزی در طرز تفکر و رفتار شریک خدا نمی شود،و همۀ ارزشهای اجتماعی جز عنصر حق سقوط می کند و دیگر نژاد و قوم و مرد و...و..و..وجود ندارد.

/1 همۀ اینها می بایستی فروریزد،از آن رو که شرک به خدا است،و سپس استعباد و دیگران را بندۀ خود دانستن نیز باید ساقط شود،و هیچ کس جز خدا ارباب دیگری نباشد.دیگر رهبری و استعباد و ستم و فشار و خفقان وجود نخواهد داشت.

دعوت حقیقی توحید چنین است،تا عالمی به وجود آید که حق بر آن فرمان می راند و ارزشهای گمراهی در آن نابود می شود،و ارزش تسلیم انحصاری به خدا بدون هیچ گونه استعباد بالا می رود.

« قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلیٰ کَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّٰهَ -بگو:ای اهل کتاب،بیایید تا بر کلمه ای که میان ما و شما برابر است گرد آییم،به این که جز خدا را نپرستیم.» و این کلمه توحیدی است که به معنی مشرک نبودن به خدا در ارزشها است.

« وَ لاٰ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً -و کسی را با او انباز نکنیم.» که این کلمه به معنی شریک قرار ندادن برای خدا در رهبری و پاسداری از آزادی شخصی است.

« وَ لاٰ یَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ -و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا آقا و خواجه نگیریم،پس اگر رو گرداندند،بگویید:گواه باشید که ما مسلمانیم.» و زود باشد که این اصول را به عنوان چیزی اضافی مورد تطبیق قرار ندهیم،

ص :543

چه اینها نمایندۀ اصول حقیقی ما است که در داخل اجتماع ما حکومت می کند.

تطبیق و به کار بستن اصول وسیلۀ خلاص است

کیست که این اصول و مبادی او را به شگفتی نیندازد؛کدام اجتماع یا فرد(برابری-حق-آزادی)در جهان امروز است که در جستجوی توافق است،و خطر جنگ اتمی اعماق جانش را به لرزه درمی آورد،ولی توافق را جز در ضمن این اصول نمی یابد؛پس باید همۀ ارزشهای نژادی و اقلیمی و استعباد انسان از انسان و سرکوبی حریات فروریزد،و ارزش توحید و تسلیم منحصر به خدا بالا رود تا عالم ببیند که چگونه توافق و هماهنگی به وجود می آید، /1 و حتی در داخل اجتماعات کوچک و بلکه در تجمعی بسیار خرد اگر سروری با این اصول باشد،وسیله ای برای همکاری بهتر و انتاج نیکوتر است،بدان شرط که ارزش مساوات در برابر قانون،و ارزش یکتاپرستی و معتقد نبودن به هر قیمت زمینی باطل،و ارزش آزادی و عدم استعباد حکمفرما شود.

این آیه جوهر سورۀ آل عمران را تجسم می بخشد.دعوتی است به وحدت و یگانگی بر اساس حق و ساختن اجتماعی توحیدی که محور آن حق است و بر گرد آن می چرخد و ارزشهای باطل را به دور می افکند.

[65]

هنگامی که آیۀ پیشین پرچم مساوات و عدم برده گیری گروهی از گروه دیگر بر افراشت،متضمن دعوت آشکار برای طرد بت پرستی و پرستش اشخاص و بر گرد آنان فراهم آمدن و در صدد خود را وابستۀ به آنان دانستن بود.

این وضعیتی است که در برابر وحدت جامعۀ بشری می ایستد و جلوی رشد و نمو را می گیرد و بشر توانایی خود را در نوآوری از کف می دهد و اعتماد خود را در رسیدن به پیشرفت فاقد می گردد.

آیه مثلی از آن را از واقعیت ابراهیم علیه السلام آورده است که یهود و نصاری در اثبات پیوستگی خود با او تلاش می کنند،و دربارۀ او با یکدیگر اختلاف دارند،و هر گروه می خواهد از او برای خود کسب نیرو کند،در صورتی که این

ص :544

مطلب را فراموش می کنند که بزرگی ابراهیم به سبب نژاد برتر یا به سبب پدر یا قوم یا زادگاهش نبود،بلکه بدان سبب بود که خود را به خدا تسلیم کرد و یکتاپرستی خالص داشت.

و اگر از دین ابراهیم در توحید پیروی می کردند،همین دین به جای ایجاد تفرقه آنان را به هم پیوسته و یگانه می ساخت،به شرط آنکه تفکر تنگ حزبی را کنار می گذاشتند،و هر گروه در آن نمی کوشید تا انتسابش به جماعت قویتر از انتساب به حق باشد.

« یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ مٰا أُنْزِلَتِ التَّوْرٰاةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -ای اهل کتاب،چرا دربارۀ ابراهیم احتجاج می ورزید،و حال آنکه تورات و انجیل /1 پس از او فرود آمد؛آیا فهم ندارید؟» بر شما لازم است که ابراهیم را رمزی برای یگانگی قرار دهید،نه سبب تفرقه و جدال طایفه ای در میان خودتان،چه اختلاف پس از ابراهیم پیدا شد نه پیش از او.

[66]

سپس قرآن سخن خود را دنبال می کند و می گوید:

تعصب دارندۀ خود را به کوری می خواند،از آن جهت که به تفکر علمی نمی پردازد،بلکه می خواهد حرف خود را به هر قیمت که شده بر کرسی بنشاند؛ چگونه ممکن است که ابراهیم یهودی باشد در صورتی که دین یهود پس از وی آمد، یا چگونه ممکن است مسیحی باشد که مسیحیت در پی یهودیت پیدا شد؟! « هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ حٰاجَجْتُمْ فِیمٰا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ -این شما بودید که در آنچه به آن آگاه بودید محاجّه می کردید،دیگر چرا در آنچه به آن آگاهی ندارید محاجّه می کنید؟و خدا می داند و شما نمی دانید.» و بهتر آن است که خدا را یگانه بشناسیم و بر او تسلیم شویم،تا از عصبیت طایفه پرستی دور شویم،و از دانش و خرد برخوردار شویم.

[67]

پس ابراهیم که بود؟بندۀ خدا بود و به هیچ طایفه و نژادی وابستگی

ص :545

نداشت و به همین جهت بزرگوار شد.

« مٰا کٰانَ إِبْرٰاهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِیًّا وَ لٰکِنْ کٰانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ -ابراهیم یهودی نبود نصرانی هم نبود،بلکه بیزار از شرک و مسلمان بود،و هرگز از مشرکان نبود.» او انحرافات اجتماعی رایج در جامعۀ خود را طرد کرد،و از آنها منحرف و دور شد و سپس متوجه به خدای یگانه شد و او را پرستید،و در نتیجه از فشار جبت و طاغوت رهایی یافت و به هیچ نیروی فکری یا اجتماعی یا سیاسی خاضع نشد.

[68]

ابراهیم این است؛پس اگر کسی می خواهد به او راه یابد،نخست باید اجتماع فاسد خود را طرد کند، /1 و در جهت کاملا متقابل با آن رو به خدا رود،و خود را تسلیم خدا و حق کند،و از تسلط همۀ نیروهای برده کنندۀ آدمی از او شود؛ نسبت داشتن درست به ابراهیم چنین است،و آن را جز پیامبرمان محمّد(ص)و مؤمنان به او نمی یابی.

« إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ -شایسته ترین مردم برای (انتساب به)ابراهیم آن کسانند که پیروی او کردند،» و خالصانه به یگانه شمردن خدا رسیدند، « وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّٰهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ -و این پیغمبر و کسانی که ایمان آوردند،و خدا ولی و سرور مؤمنان است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 69 تا 76]

اشاره

وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ مٰا یُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (69) یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71) وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ اَلنَّهٰارِ وَ اُکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (72) وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ اَلْهُدیٰ هُدَی اَللّٰهِ أَنْ یُؤْتیٰ أَحَدٌ مِثْلَ مٰا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحٰاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ اَلْفَضْلَ بِیَدِ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (73) یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (74) وَ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینٰارٍ لاٰ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَیْهِ قٰائِماً ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَیْسَ عَلَیْنٰا فِی اَلْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75) بَلیٰ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ وَ اِتَّقیٰ فَإِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ (76)

ص :546

معنای واژه ها

69[ودت]

:آرزو کرد.

72[وجه النهار]

:اول روز،بدان سبب که اول باری است که با آن رو به رو و مواجه می شویم.

/1

ایستارهای اهل کتاب عصبیت و گمراه کردن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ایستارهای اهل کتاب در برابر رسالت تازه«اسلام»که ابراهیم از آن

ص :547

پیروی می کرده چگونه است.

مهمترین چیزی که ایستار اهل کتاب را متمایز می سازد،تعصب کوری است که بر حساب حق نسبت به طایفۀ خود دارند؛آنان در بند آن نیستند که به هدایت برسند،بلکه در آن می کوشند تا مؤمنان را نیز گمراه کنند،و با دانستن این که رسول بر حق است،به او کفر می ورزند تا آتش عصبیت طایفه ای و نژادی خود را فرونشانند،و وسایل مکارانه و غیر شریفی را برای گمراه کردن مؤمنان به کار می برند،مثل این که در هنگام صبح تظاهر به آن کنند که مؤمنند،و هنگام شام کافر شوند،تا شاید از این راه اسلام مؤمنان به رسول را ضعیف کنند،یا این که در محیط ایشان فکر نژادگری و طایفه گری را شایع می کنند،و می خواهند احساسات استقلال طلبانۀ مردم را ملعبۀ خود قرار دهند،و خودپسندی قومی مسلمانان را برمی انگیزند و به آنان می گویند چرا از آنان پیروی می کنید،آنها را به حال خود واگذارید تا از شما پیروی کنند،بدان سبب که شما برای پیروی شدن شایسته ترید،و تو گویی که مسلمانان آنان را به پیروی خودشان خوانده اند.

/1 این ایستارها به بدترین شکل در نژادگری آشکار می شود که مدعی آن است که اگر یهودی به غیر یهودی خیانت کند،در برابر آن عذاب نمی بیند؛ببینید که چگونه به سبب تعصّب طائفه ای و قومی مفاهیم را تعریف می کنند.

قرآن-چنان که اندکی بعد خواهیم دید-به این اندیشه ها و ایستارها با براهین قوی پاسخ می دهد.

شرح آیات:
اشاره
نتایج تعصّب

[69]

اهل کتاب یکسان نیستند،و این مطلبی است که این آیه به ما می گوید و آیۀ دیگری آن را تأکید می کند:کیفر تعصب تعصبی مثل آن نیست،بلکه قیمتگذاری سالم است و داوری به سوی حق بردن و بس؛پس اگر به ما بگویند که شما همه منحرفید،همین سخن را به ایشان بازنمی گردانیم و نمی گوییم:خود

ص :548

شما همه منحرفید،بلکه همیشه سخن حق را می گوییم.همۀ طوایف اهل کتاب به گونه ای یگانه کفر نمی ورزند،البته گروهی از اهل کتاب چنان دوست دارند که مؤمنان به رسالت تازه را گمراه کنند،و از دین منحرف شده پیشتر بهره برداری می کنند،خواه از بزرگان باشند،یا از احبار یا از ثروتمندان و همانندان ایشان.

ولی این گمراه کردن گاه سبب گمراهی بیشتر خود ایشان می شود،چه آن کس که در صدد گمراه کردن دیگران برمی آید،در جان خود وی افکار باطلی که با آنها در صدد گمراه کردن دیگران شده،روی هم جمع می شود،و چندان به تکرار و تمرین کردن با آنها می پردازد که حتی خود وی آنها را می پذیرد،و یک حالت چالش و اظهار قدرت به گناه او را فرامی گیرد و به اندیشه های مخالف با اندیشۀ خود نگاه نمی کند.و این همه خود سبب افزون شدن گمراهی او می شود.

« وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ مٰا یُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ -گروهی از اهل کتاب چنان دوست داشتند که کاش شما را گمراه می کردند،و آنان کسی جز خود را گمراه نمی کنند و این را /1 نمی فهمند.» [70]

عصبیت و تعصب بدور از هر گونه بصیرتی است.سبب کفر ورزیدن آشکار به حق می شود؛آیا در این صورت چه کس زیان می بیند؟آیا خود کافر نیست که چنین می شود؟ « یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ -ای اهل کتاب،چرا به آیات خدا کفر می ورزید،و حال آنکه شما گواه درستی آنها هستید؟» آیا کفر ورزیدن به آیات آشکار خدا سودی دارد؟ [71]

آنان تنها به حق کفر نمی ورزیدند،بلکه در صدد آن بودند که مؤمنان را به وسایل گوناگون گمراه کنند،که یکی از آنها آمیختن حق و باطل به یکدیگر و فریفتن مردمان ساده به آن بود،و آنان اهل کتابی بودند که به آن ایمان آورده بودند.

« یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ -ای اهل کتاب،چرا حق را به باطل می پوشانید،»

ص :549

آیا دستور این کار در کتاب شما آمده،یا می خواهید هواهای نفسانی گمراه کنندۀ خود را تحقق بخشید؟ راه دوم:کتمان قسمتهایی از حق است تا حجت و برهانی علیه ایشان در برابر مردم نشود، « وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و با آنکه می دانید حق را پنهان می کنید(و چیزی از آن نمی گویید).» حقی را پنهان می کنید که خدا مسئولیت بیان آن را برای مردم بر عهدۀ اهل کتاب گذاشته است؛اعتماد مردم به ایشان بدان سبب بود که اینان از مسئولین که بر دوشهاشان نهاده شده آگاهند،ولی آنان با کتمان حق و آمیختن آن با باطل به خدا و مردم خیانت کردند.

[72]

گامهای عملی فریبکارانه ای برای انداختن شک نسبت به حق در دلهای مردمان ساده از /1 پیروان خود کوشیدند و همۀ هدفشان آن بود که این مردمان را از ایمان آوردن به رسالت تازه بازدارند.

گاه به ایمان آوردن در مدتی کوتاه تظاهر می کردند،و سپس کافر می شدند و به گروه خود بازمی گشتند و می گفتند:آری،آنان را فریب دادیم و ایمان آوردیم از آن رو که قلوب پاکیزه داشتیم و مخلص بودیم،ولی بر ما معلوم شد که آنان بر باطلند:

« وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهٰارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ -و گروهی از اهل کتاب گفتند:به آنچه بر کسانی که ایمان آورده اند فرود آمده،در آغاز روز ایمان آورید،و در پایان آن کفر ورزید،باشد که از راه بازگردند.» ببینید که چگونه کافر شدن به حق به پرداختن به کارهای خطرناکی علیه حق و به گمراه کردن مردم می انجامد! [73]

و در جانهای پیروان خود عصبیت جاهلانه را که از روح دین بسیار دور بود برمی انگیختند،و به ایشان می گفتند:بگذارید تا آنها به دین شما درآیند،

ص :550

چه صاحبان دین درست شمایید،در صورتی که می دانستند که دین از آن،خدا است؛نه از اینان است و نه از آنان.

« وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدیٰ هُدَی اللّٰهِ -و ایمان نیاورید جز به کسانی که از دین شما پیروی کردند؛بگو که هدایت هدایت خدا است،» و هدایت نژاد یا قوم معین نیست،و سپس رسالتی که بر قلب محمد(ص) نازل شد،تمام کنندۀ رسالتهای خدا و پایان آنها است،در صورتی که رسالتهای گذشته در چنین سطحی قرار نداشت.

« أَنْ یُؤْتیٰ أَحَدٌ مِثْلَ مٰا أُوتِیتُمْ -که به کسی چیزی همچون آنکه به شما داده شده داده شود.» ای مسلمانان!به خاطر این که بعضی از احبار و پیشوایان دینی یهود به آن ایمان آوردند و سپس کافر شدند،یا این که می گویند ما ناقلان رسالت سنتی هستیم،پس چگونه رسالت به اعراب رسید که شایستگی کشیدن بار رسالت ندارند،در دین خود شک نکنید.آنچه می گویند درست نیست،و خدا می داند که رسالت خود را در کجا قرار دهد:

/1 « أَوْ یُحٰاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ -یا در نزد پروردگارتان با شما احتجاج کنند؛بگو:بزرگی و فضل به دست خدا است، و آن را به هر کس بخواهد می دهد.» تنها بنی اسراییل اختصاص به فضل خدا ندارند،بدان سبب که خدایی که بنی اسراییل را آفرید و به آنان با رسالت خود تفضل کرد،عرب را نیز آفرید.و آفریدگان در برابر او یکسانند،و از آن روی اکنون رسالت را مخصوص اعراب کرده است که می داند شایستگی کشیدن این بار امانت را دارند.

« وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -و رحمت خدا گسترده و خدا دانا است،» و چون واسع است،فضل خود را تنها به یک گروه منحصر نمی سازد،و چون علیم است،در هر دوره رسالت خود را در جایی معین قرار می دهد،و این همه به

ص :551

حکمت بالغه و مصلحت عامه صورتپذیر می شود.

[74]

« یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -هر که را بخواهد،به رحمت خود مخصوص می گرداند،و فضل و بخشندگی خدا بزرگ است.» [75]

به همین سبب است که خدا گاهی قوم یهود را برمی گزیند و گاهی قوم عرب را،و طبعا از نژاد خاصی بودن بخشی از رسالت آسمانی ایشان نبوده است،به دلیل آنکه بعضی از ایشان-که به خوبی متمسّک به رسالت خویش بودند-امانت را به صاحب آن بازمی گرداندند،حتی اگر مقادیر فراوانی از طلا می بود.

« وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینٰارٍ لاٰ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَیْهِ قٰائِماً -و از اهل کتاب گروهی چنانند که اگر مال فراوان به نزدشان به امانت سپاری،آن را به تو بازدهند،و گروهی چنانند که اگر بر دیناری امینشان داری،آن را بازپس ندهند مگر آنکه پیوسته در پی آن باشی،» و به نیرو از ایشان مطالبه کنی تا امانتت را به تو بازپس دهند؛ولی برای چه در امانت خیانت می کنند؟ « ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَیْسَ عَلَیْنٰا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ -و این از آن است که می گویند مردم بی کتاب(امیین)را بر ما راهی نیست،» و خدا در مقابل خیانت کردن به اعراب امی و بیسواد به حساب ما نمی رسد،یا در حقیقت برای همۀ اقوام غیر یهودی چنین است که کتاب به ایشان نازل شده و رسالت آسمانی مخصوص آنان بوده است! « وَ یَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -و اینان بر خدا دروغ می بندند،و بر این آگاهند،» /1 که خدا دین نژادی بر گروهی و نه گروهی دیگر نازل نکرده.ولی انگیزه های حقیقی اینان انگیزه های مصلحتی و تعصبی است و لذا به دین متشبث می شوند.

ص :552

[76]

دیدیم که خدا چگونه طایفه ای از یهودیان را ستایش می کند،چرا که امانتها را به صاحبانشان بازمی گردانند،و این خود دلیل آن است که رسالت آسمانی اصلا نژادگری را نمی شناسد،و ارزش حقیقی در آنها تنها مخصوص عمل صالح است.

« بَلیٰ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقیٰ فَإِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ -آری، هر کس به پیمان خود وفا کند و(از خیانت)بپرهیزد،پس(بداند)که خدا پرهیزگاران را دوست می دارد.» خواه این عهد مالی باشد همچون در آیۀ پیش،یا عملی که او حامل آن است و باید در میان مردم پراکنده سازد،ولی عصبیت جاهلانۀ کور چیزی بود که به یهودیان می گفت با هدایت پروردگارشان تنها از آن روی مخالفت کنند که آن را بر اعراب نازل کرده و آنان را مأمور ابلاغ و انتشار آن ساخته است؛واقع آن است که این تعصب کار ایشان را به یک نژادپرستی کور کشانید و به جایی رسیدند که، مثلا،در امانتهای مردم خیانت می کردند و به خیال خودشان خدا آنان را در خصوص گناهانی که در حق امیین روا می داشتند محاسبه نخواهد کرد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 77 تا 85]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ أَیْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ ÙΙęЙʙř̠(77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتٰابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ مٰا هُوَ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (78) مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اَللّٰهُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّٰاسِ کُونُوا عِبٰاداً لِی مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰکِنْ کُونُوا رَبّٰانِیِّینَ بِمٰا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ اَلْکِتٰابَ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لاٰ یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا اَلْمَلاٰئِکَةَ وَ اَلنَّبِیِّینَ أَرْبٰاباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80) وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِیثٰاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَمٰا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ ذٰلِکُمْ إِصْرِی قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (81) فَمَنْ تَوَلّٰی بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (82) أَ فَغَیْرَ دِینِ اَللّٰهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ اَلنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (85)

ص :553

/1

معنای واژه ها

78[یلوون]

:اصل لیّ،گرداندن و پیچاندن است.

ص :554

79[ربانیین]

:ربانی به معنی رب یعنی پرورنده و تدبیر کننده و اصلاح کننده است،و عالم ربانی کسی است که به تدبیر و اصلاح کار مردم بپردازد،و به قولی مقصود عالم به علم رب یعنی علم دین است که او را به این کار فرمان می دهد،چیزی که هست با اضافه تغییر پیدا کرده تا بر این معنی دلالت کند،و بنا بر این به عالم دینی که پروردگار به آن امر کرده،ربانی می گویند.

/1

علما در میان توجیه شکستها و به کارگیری نیروها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با وجود این که آیات درس گذشته دربارۀ کلیات بحث می کرد،مردان دین تحریف کننده و نیمه پرورش یافتگان بیشتر از همه با آن ارتباط پیدا می کردند،چه آنان آشکارترین و مبرزترین اهل کتابند.کتاب را پیش از دیگران شناخته و آموخته و به دیگران تعلیم داده اند،پس به طریق اولی تعریف اهل کتاب به ایشان بیشتر صدق می کند.

سخن،در این درس،متمرکز دربارۀ ایشان است،و با آن آغاز می شود که علم و دانش امانت است،و کسانی که تحمل مسئولیت علم را به خاطر مقداری مال نمی پذیرند،و در امانت آن خیانت می کنند،در جهان دیگر به سزای خود خواهند رسید.

خیانت کردن به علم گاه به صورت تفسیر کردن نادرست دین است و تحریف معانی الفاظ آن به صورتی آنها را مطابق مصلحت خویش درآوردن.

ص :555

چنین کسان امین بر رسالت خدا نیستند،بلکه امنای خدا پیامبران اویند که با اخلاص مردمان را /1 به خدا دعوت می کنند و نه به خود یا به فرشتگان یا به پیامبران،و بنا بر پیمانی که خدا پیش از تحمیل کردن مسئولیت رسالت بر ایشان از آنان گرفته،این است که یکدیگر را تصدیق کنند،و به پیامبری که بر ایشان مبعوث شده است ایمان آورند و به یاری او برخیزند؛پس همگان بر آن توافق کردند و خدا را بر خود گواه گرفتند،و این در واقع اسلام به معنی درست و راست آن است که عبارت از تهی شدن از خودخواهی و تسلیم مطلق به خدا بدان گونه است که آسمانها و زمین به سنّتهای خدا تسلیم شده اند.

و از لحاظ ما این اسلام عبارت است از ایمان آوردن به همۀ پیامبران بنا بر وحدت رسالتهای آسمانی که قرآن در درسهای آینده به صورت مستقیم دربارۀ آنها بحث خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
رسالت عبارت از مسئولیتها و واجباتی است

[77]

رسالت خدا مسئولیت بزرگی است که آدمی در زندگی آن را حمل می کند،و متمرکز در پیامبران و صدیقان است،و در کسانی که خود را دعوت کنندگان مردم به دین می خوانند.و آن-در عین حال-مسئولیتی سنگین و گرانبها است،بدان سبب که وسیله ای برای راهنمایی مردم به زندگی سعادتمندانه و مقاومت کردن در برابر جبت و طاغوت است؛و باید این را بدانیم که در قدرت آدمی در خودداری از رفتن در پی شهوات پیوستۀ به فهم درست او از رسالت دین در زندگی است.چه دین است که او را از رفتن در پی شهوات بیم می دهد و بر حذر می دارد.

نیز دین به آدمی می فهماند که جویدن یک لقمه با شهوتها،گاه او را از خوردن چیزهای گوارا در سراسر عمر بازمی دارد،و یک ساعت غفلت و بی ارادگی، گاه تمام زندگی او را برای همیشه همچون جهنّمی غیر قابل تحمل می سازد،و هر

ص :556

شهوت خودسرانه یا گناه یا لغزش او را به حساب و کیفری دردناک در آخرت گرفتار می کند.و در نتیجه رسالت دین ارادۀ آدمی را نیرومند و توانای بر جلوگیری از شهوات و رهنمون شدن برای تلاشهای او به سوی آنچه خوب و معقول است می سازد.

/1

نتایج تحریف

اما اگر عالم دین منحرفی،به قصد راه آمدن با اصحاب شهوات و سود بردن از ایشان،گروه کثیری از آنان را پیرامون خود جمع کند،و سیاهکاریهای ایشان را پسندیده جلوه گر سازد،و به آن متمسّک شود که خدای متعال آمرزنده و مهربان است،یا این که انبیا و اولیا از گناهکاران شفاعت خواهند کرد،و امیدواری آن هست که به توبه کارها درست شود،و نظایر اینها،در آن صورت نتیجه خطرناک خواهد شد،چه وسیلۀ جلوگیری از بدیها و شهوتها در جان آدمی سست می شود،و گاه چنان است که شخص با تکیه کردن بر این صحّه گذاریهای ابلهانه بر روی کارهای زشت به ارتکاب بدترین و زشتترین جنایتها بپردازد.

کشتارگاههای جنگهای صلیبی در نتیجۀ تحریف رسالت دین جولانگاه آن همه جنایتها شد،و دین را از صورت وسیله ای برای جلوگیری از شهوتها وسیلۀ خوب جلوه دادن گناهها و جنایتهای برخاستۀ از شهوتها درآورد و حتی به آنها جنبۀ مشروع بودن و قدسیت بخشید.

چنین بود که هیتلر در کشتارگاههای هولناک خویش بعضی از مردان دین منحرف را گردآورده بود که دین را برای وی به صورتی دیگر ساختند و صلیب شکسته را نشانه ای از قدسیت اعمال او ساختند.

دولت اسراییل هم امروز جنایتهایی را به نام دین مرتکب می شود،ولی آن دین که چنین جنایتها را صورت مشروع می دهد چه دینی می تواند باشد،جز دین باطل؟! این از جبت بود.و اما در برابر طاغوت تجسم یافتۀ در سلطه های دیکتاتوری و بهره کش و برده گیر بشریت،تنها نیرویی که می تواند بر ضد آن به حرکت و کار

ص :557

برخیزد،نیروی ملت است که پاسداری از آزادی و ثروتها و مبارزه کردن علیه کسانی که از او بهره کشی می کنند،وظیفۀ واجب دینی او است.ولی ملت نیازمند به سلاحی فکری است که او را برای فراهم آوردن نیروها و یکی کردن کارمایه ها و برانگیختن فداکاریهای او یار و یاور باشد،و این سلاح همان دین است.و لکن شرط آن است که مردان دین سلاح ملت و امت را از او نربایند،و آن را به طاغوتها به بهای اندک چند درهم نفروشند.

باید پیش خود تصور کنیم هزاران هزار جریمه را که هر روز به سبب خیانت مردان /1 دین نسبت به رسالت دین صورت می گیرد.و چگونه ملیونها مردم به همین سبب به بردگی طاغوتان کشیده می شوند،و آیا بهای آن همین دراهم معدودی است که این خائنان در برابر این جرائم بزرگی که بار سنگین آن را بر دوش می کشند دریافت می دارند! به همین سبب قرآن را در مقابل این گونه کسان بسیار سخت می یابیم که می گفت:

« إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَیْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً -کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای کم می فروشند.» بهایی که آدمی در مقابل گناهکاری در حق ملتها می ستاند،هر اندازه زیاد باشد در مقابل پیمان و سوگندهایی که قرآن در آیۀ(81)از آنها سخن می گوید، اندک و ناچیز است.

« أُولٰئِکَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ -اینان بهره ای در آخرت ندارند،» و علی رغم بعضی از مظاهر طاعت و فرمانبرداری از نماز و روزه،چیزی ماندنی برای عرضه کردن در عرصۀ قیامت ندارند.چه آنان دین خود را در دنیا فروخته اند و دیگر چیزی بر ایشان باقی نمانده است که در آخرت به کار ایشان بخورد.و آنان خوارترین مردم در روز قیامتند،چه در مقابل فروختن دین به مقداری جاه و جلال در دنیا رسیدند،و خدا با خوار کردن ایشان در سرای دیگر شایسته ترین کیفر را به ایشان خواهد داد.

ص :558

« وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اللّٰهُ وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و خدا در روز قیامت با ایشان سخن نمی گوید و به آنان نگاه نخواهد کرد.» اینان پیوسته خود را تزکیه می کنند و از جملۀ پاکیزگان و مقدسان و خالی از نقص و غیر قابل انتقاد به شمار می آورند،و چون عیبی از ایشان گرفته شود آن را عیب گرفتن از دین جلوه گر می سازند و صاحب آن را تکفیر می کنند.و لذا خدای متعال دربارۀ ایشان می گوید:

« وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و پاکشان نمی سازد،و آنان را عذابی دردناک خواهد بود.» این،مجازات لذتهای ساده و کم بهایی است که با فروختن دین خود در دنیا از آن بهره مند شده بودند.

/1

[78]

ملیونها مردم نسبت به خود دین،بنا بر سفارش این خائنان به رسالت مقدس آن،تمرد و سرکشی می کنند.چه دین را وسیله ای برای خوب جلوه دادن کارهای زشت و تنبلی و جمود و تسلیم شدن به طاغوت و راضی به بردگی شدن تصور می کنند،و این تفسیر مکارانه را از بعضی از نصوص دینی بنا بر روشی شیادانه استخراج می کنند.

« وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتٰابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتٰابِ وَ مٰا هُوَ مِنَ الْکِتٰابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -و گروهی از ایشان کتاب را با زبان خود دیگر می کنند تا تو گمان داری(که آنچه می گویند)از کتاب است و حال آنکه از کتاب نیست،و می گویند:آن از نزد خدا است در صورتی که از نزد خدا نیست،و به خدا دروغ می بندند،و بر این آگاهند.» و تعبیر (یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتٰابِ) تعبیری دقیق برای نشان دادن حالت نفسانی و روش عمل این اشخاص است که از لحاظ نفسانی در آن تلاش می کنند تا دین را به هر صورت که می خواهند بپیمانند و به آن تغییر شکل دهند و آن را تحریف کنند،و از لحاظ سلوکی دین را از زبان آن سوتر نمی برند و رؤیاهای آن را به

ص :559

ژرفنای قلوبشان داخل نمی کنند.کتاب را همچون مجموعه ای از حروف می دانند که آن را با پاره حلوایی در معرض معامله می آورند و از آن هر چه را بخواهند،بر حسب اوضاع و احوال گوناگون،می سازند و به مصلحت خود ارائه می دهند.

[79]

دروغ بزرگ این خیانتکاران-از مردان تحریف کار دینی و علمی- پرستش عیسی و او را خدایی جز یگانه گرفتن است،و همانند آن است پرستش دیگر انبیا و اولیا و بزرگان،و هدف پلید در پشت این دروغ آن بوده است که:

اولا:تعصب دینی را برانگیزند و آن را پیوسته زنده نگاه دارند تا دست کم، ترسایان بر اثر آگاه شدن از مذهب تازه اسلام به دین اسلام در نیایند،یا پیروان یک مذهب به تحقیق دربارۀ مذهبی دیگر نپردازند،یا افراد حزبی به حزب دیگر نپیوندند.

ثانیا:به خودشان گونه ای از قداست دروغین و باطل ببخشند:اگر عیسی بتواند خدا شود،در آن صورت کشیشان هم می توانند پیامبران یا نیمه خدایان باشند.

پرستش اشخاص درست در طرف مخالف /1 پرستش خدا قرار می گیرد،و تجمع پیرامون محور اشخاص متناقض با تجمع در پیرامون حق است؛و این خائنان خواهان آنند که بشر را از حق و از خدا هر دو دور نگاه دارند.

آنان فردپرستی را در میان مردم رایج می کنند که پروردگار ما دربارۀ آن می گوید:

« مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّٰهُ الْکِتٰابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ -آدمی را نرسد که خدا به او و کتاب و حکمت و پیامبری بخشد.» همچون عیسی که هر چه در نزد او بود از خدا بود،و همچون فردی از مردم بود و خدا او را به مرتبۀ حکم و نبوت بالا برد، « ثُمَّ یَقُولَ لِلنّٰاسِ کُونُوا عِبٰاداً لِی مِنْ دُونِ اللّٰهِ -و آن گاه به مردم بگوید:

به جای بندۀ خدا بودن بندگان من باشید.» چنین چیزی ممکن نیست:نخست بدان سبب که او پیش از دیگران می داند که آنچه دارد همه از جانب خدا است و از همین روی کاری نمی کند که

ص :560

آنچه را که خدا به او داده از او سلب کند.و دیگر از آن رو که خدا هرگز به پیامبری خود خائنی را برنمی گزیند،حاشا و کلاّ! « وَ لٰکِنْ کُونُوا رَبّٰانِیِّینَ -بلکه می گوید از ربّانیان خداییان باشید،» و این دعوت عیسی از مردان دین است که به ایشان گفت:مردان دینی باشید که پیش از آنکه به تقدیر از خودتان و مصالحتان بپردازید،به تقدیر و اندیشیدن دربارۀ پروردگارتان بپردازید.چرا؟ « بِمٰا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتٰابَ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ -به سبب کتابی که فراگرفته اید و درسی که خوانده اید.» خواندن کتاب و آموختن آن به دیگران مسئولیت بزرگی بر گردن شما نهاده است،و آن در بند اطاعت کردن از خدا بودن و دربارۀ خود از این لحاظ فکر نکردن است که کاملا متناقض با خودپرستی است.

[80]

بنا بر این عیسی(ع)به شما فرمان نداد که فرشتگان و پیامبران را ارباب و پروردگاران تصور کنید،بدان گونه که ترسایان در آن هنگام که اندیشه های بت پرستانه و مشرکانه از مذاهب انحرافی به فرهنگ ایشان راه یافت /1 و چنان گمان کردند که:همۀ نیروهای جهانی،که فرشتگان نمایندۀ آنها هستند، ارباب و خدایان کوچکند که در برابر فشار خدای بزرگ در عرش خود مقاومت می کنند،و علی رغم میل او به شفاعت از مردمان برمی خیزند،و بنا بر این لازم است که پرستش میان آنها و خدا تقسیم شود که در سلطنت با خدا شریکند،و لذا احبار می گفتند:

آنچه از خداست برای خدا است،و آنچه از قیصر است از آن اوست،و در نتیجه میان دین و سیاست،و میان آخرت و دنیا جدایی به وجود آمد.

« وَ لاٰ یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاٰئِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبٰاباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -و به شما فرمان نمی دهد که فرشتگان و پیامبران را پروردگار و خواجه و ارباب خود گیرید؛آیا پس از آنکه اسلام آوردید،ممکن است شما را به کفر فرمان دهد؟»

ص :561

ملتزم بودن به مسئولیت تضمین استقامت است

[81]

مهمترین مسئولیت از مسئولیتهای علم و دین و رسالت مقدس آنها اخلاص نسبت به حق است،و دور بودن از خودخواهی و خود مرکزی به همۀ صورتهای آن،و به کار نگرفتن علم و دین برای تأیید مذهب پرستی و نژادگری تنگ و در نتیجه محروم ساختن دیگران و به بردگی گرفتن و ربودن ثروتهای ایشان.

جهان امروز از به خدمت گرفته شدن علم برای پراکندن هلاک و دمار در زمین سخت رنج می برد.نیمی از بحثهای علمی در جهان اختصاص به ساختن و نگاهداری آلات و وسایل جنگ است.و قسمت بزرگتری از نیم دیگر صرف تسلط یافتن بر ملتهای محروم می شود.و این از رسالت علم به دور و خیانتی در امانت آن و مخالف با پیمان خدا با دانشمندان است.و بیشتر،دین برای همین هدفها به کار گرفته می شد.مردان دین کسانی بودند که خود را در چارچوب نژادگری و قومیت محبوس کرده بودند و از این راه به طاغوتها در تحمیل خود بر ملتها و در بردگی و مورد بهره برداری آنان و انگیختن اختلافات مصلحتی میان آنان کمک می کردند، /1 در صورتی که رسالت دین حقیقی یک چیز بود و رمزی برای یگانگی و نقطۀ تلاقی مردمان با یکدیگر و وسیلۀ گرد آمدن ایشان با هم و برقرار کردن صلح و صفا میان آنان بود.

در این آیه،قرآن ما را متذکر این رسالت و مأموریت می کند،و این کار به میانجیگری سخن گفتن از انبیا و پیمان گرفتن خدا از ایشان که یکدیگر را تصدیق کنند و به یاری هم برخیزند و در نتیجه به هیچ شکل در دین ایجاد تفرقه و پراکندگی نکنند صورت می گیرد،و در آیه تأکیدهای شدید دربارۀ این پیمان گرفتن شده است:

« وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ النَّبِیِّینَ لَمٰا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ -و در آن هنگام که خدا از پیغمبران پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمت دهم،» یعنی رسالت دین و علم را به عهدۀ شما محول کنم:یعنی دین تجسّم یافتۀ

ص :562

در کتاب،و حکمت مجسّم شدۀ در کاربرد در واقع زندگی که طبیعتا نیازمند به شناخت زندگی یعنی علم است.

« ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ -و پس از آن پیغمبری بیاید و آنچه را که آورده اید تصدیق کند،به او ایمان آورید و یاریش کنید.» به ایشان فرمان داد که به رسول ایمان آورند و به یاری او برخیزند،و در این باره سخت تأکید کرد و:

« قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ ذٰلِکُمْ إِصْرِی -گفت:آیا به این اعتراف کردید و پیمان مرا پذیرفتید؟» از آنان اقرار خواست و این پیمان خود را(اصر)یعنی بار سنگین تا اهمیت آن را نشان دهد،تا هنگامی که میثاق می دهند بدانند که به چه عمل بزرگی اقدام کرده اند و در آینده از ادا کردن آن خودداری نکنند.

« قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدِینَ -گفتند:اقرار کردیم.گفت:پس گواه باشید و من هم با شما از گواهانم.» پس از اعتراف از ایشان خواستار گواهی شد و تو گویی فرمان داد که امضای آخری را بر تعهّد نامه ثبت کنند، /1 و این همه تأکید بر رسالت دین و علم در زندگی بود.

[82]

سپس خداوند اهمیت این رسالت و مأموریت را با وعید مؤکد کرد و گفت:

« فَمَنْ تَوَلّٰی بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ -پس هر کس بعد از این روی گرداند،از فاسقان است.» و پیامبران خدا بالطبع در اجرای این تعهد سستی نکردند،ولی پیروان ایشان آن کسانند که رویگردان از انجام تعهد شدند و به بهرۀ خود از فسق خواهند رسید،و هر اندازه هم که خود را در زیر پردۀ ظواهر دین بپوشانند باز چنین خواهد شد.

ص :563

[83]

این است دین خدا که دین یگانه است،و ارزش یگانه دارد،که همان ارزش یکتاپرستی و تسلیم به خدا است،و جایی برای ارزشهای زمینی یا نژادی یا زبانی و لغوی در آن نیست.

و کسانی که از رسالت دین رویگردان می شوند و آن را از خط صحیح دور می کنند،از چیز دیگری جز دین خدا یعنی دین زمینی یا نژاد فرمان می گیرند و خدا به ایشان می گوید:

« أَ فَغَیْرَ دِینِ اللّٰهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ -آیا چیزی جز دین خدا می خواهند،و حال آنکه هر چه در آسمان و زمین است،خواه ناخواه،به او ایمان آورده است،و به سوی او بازگردانده می شوند.» پس ایشان ناگزیر از بازگشتن به دین خدایند،و به سنتهای حق حاکم بر جهان،چرا که نمی توانند در برابر نیروهای جهانی مدتی دراز مقاومت کنند،و هنگامی که بمیرند به خدا بازخواهند گشت.

[84]

دین خدا چیست؟ دین خدا دین یگانگی میان همه رسالتهای خدا است.

« قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ -بگو:به خدا و به آنچه بر ما فرستاده، و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط فرستاده،و به آنچه به موسی و عیسی و پیغمبران از پروردگارشان دیده،ایمان آوردیم،و میان هیچ کدام از آنان تفاوت نمی گذاریم، /1 و ما به خدا اسلام آورده ایم و تسلیم به او هستیم.» دین خدا این است:ایمان آوردن به آنچه بر پیامبران گذشته از کتاب نازل شده،و آنچه به پیامبران متأخر از کتاب و حکمت و معجزه رسیده(و شاید تعبیر «أوتی»در پیامبران متأخر دلیل بر معجزاتی باشد که به دست موسی و عیسی صورت گرفته).

ص :564

[85]

و اسلام حقیقی همین است:ایمان به خدا و به همه پیامبرانش، بدون تفاوت گذاشتن میان کتاب عبری و کتاب عربی،و بین مکه و بیت المقدس، و بین نژاد عرب و نژاد یهود.

« وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -و هر که جز اسلام دینی جوید،هرگز از او پذیرفته نخواهد شد،و در آخرت از زیان کنندگان است.» اسلام به معنای حقیقی یعنی تسلیم در برابر خدا و ایمان به همۀ پیامبران الهی بدون تفاوت میان آنهاست.اسلام حقیقی یعنی اوج گرفتن از ارزشهای زمینی به سوی ارزشهای آسمانی و برتری یافتن بر موانعی همچون منافع و حساسیتهای شخصی،ملیت،زبان،نژاد،منطقه و رسیدن به سطحی آسمانی و خدایی و حقیقت و آزادگی و عدالت و مساوات.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 86 تا 92]

اشاره

کَیْفَ یَهْدِی اَللّٰهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ اَلرَّسُولَ حَقٌّ وَ جٰاءَهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (86) أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ (87) خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (89) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ ثُمَّ اِزْدٰادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلضّٰالُّونَ (90) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اَلْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ اِفْتَدیٰ بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (91) لَنْ تَنٰالُوا اَلْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ (92)

/1

ص :565

معنای واژه ها

88[ینظرون]

:منتظر نمی مانند و کارشان تأخیر پیدا نمی کند.

91[افتدی]

:از فدیه است به معنی جانشین چیزی در برابر جلوگیری از آزار دادن می باشد،و از آن جمله فدای اسیر که پولی است که می دهند و او را از کشته شدن یا اسارت می رهانند.

92[البر]

:اصل آن سعة و گشادگی است و معنی آن سودی است که با قصد به کسی دیگر رسد،و ضد آن عقوق می باشد.

/1

ارتداد،اقسام و کیفر آن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آن کس که به بعضی از رسالتهای خدا کافر شود،چنان است که به همۀ آنها کافر شده باشد؛چرا؟بدان سبب که با کفر ورزیدن به این رسالت،از یک ارزش ذاتی یا زمینی به راه افتاده است که با ارزش توحید متناقض است.او،مثلا، از آن جهت که به رسالت محمد(ص)کافر شده است که او عرب است،که در این صورت مبدأ حرکت او یک ارزش نژاد و قوم بوده است که با ارزش توحید متناقض

ص :566

است و لذا خدا ایمان او را نمی پذیرد،چرا که او در واقع ایمان مطلق به خدا و حاکمیت مطلق او بر جهان ندارد.

در این درس آیات به بحث قضیۀ ارتداد از این لحاظ می پردازد،و پس از گفتن این که خدا مرتدان را از آن روی هدایت نمی کند که به عمد کفر را پس از ایمان پذیرفته اند،و خدا کسی را مجبور به ایمان نمی کند،می گوید که اینان در نزد خدا ملعونند،و از ارزشهای خدا به دورند،و ملائکه ایشان را لعنت می کنند،پس از سنتهای زندگی به دورند،و در نزد مردمان ملعونند و بدین گونه از همگان دورند.

/1 سپس مرتدان(-از دین برگشتگان)را به سه دسته تقسیم می کند:

الف:آنکه توبه کرده و به اصلاح فساد خود پرداخته است.

ب:آنکه بر کفر خود افزوده و جز در هنگام مرگ توبه نمی کند.

ج:آنکه توبه نمی کند و مرگ او فرامی رسد.

و بیان می کند که تنها توبۀ دستۀ اول پذیرفته می شود،و توبۀ دو دستۀ دیگر پذیرفته نیست.

و ارتداد(برگشتن از دین)،عموما،حاصلی از بهره برداری از زندگی دنیا است،و بر انسان واجب است که در برابر فریبندگی دنیا ایستادگی کند،و آنچه را که دوست می دارد در راه خدا انفاق کند تا خدا او را دوست بدارد.

شرح آیات:
اشاره

[86]

آن کس که از نادانی به رسالت کافر می شود،سپس بر خود و دیگران ستم روا نمی دارد،عاقبت او به خیر پایان می پذیرد،ولی آن کس که پس از ایمان قلبی به کفر بازمی گردد،و سپس با شهادت علنی ایمان خود را شکار می سازد،و به این همه عقلا متقاعد می شود،و سپس به خاطر مصلحت شخصی به کفر بازمی گردد،به خیر دست نمی یابد و خدا او را هدایت نمی کند،چرا؟ به آن دلیل که ظالم است و چگونه؟کسی که پس از ایمان آوردن کافر می شود،کفر او از یک ارزش شخصی یا نژادی یا شبیه به اینها سرچشمه گرفته،و

ص :567

همۀ این کسان بنا بر طبیعت مردمان ستم وارد می کنند،به همان گونه که بر خود ستم کرده اند؛آیا می شود که پرستندۀ شهوات یا نژاد به دیگران ستم نکنند؟ ستمگری با هدایت متناقض است،چرا که ظلم حجاب عقل است و ضمیر را تباه و اراده را در جان آدمی سست می کند.

/1 « کَیْفَ یَهْدِی اللّٰهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ -چگونه خدا قومی را هدایت کند که پس از ایمان آوردنشان کافر شده اند؟» ایمانی برخاستۀ از قلب یا ظاهری، « وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ -و گواهی دادند که رسول حق است،» گواهی ظاهری، « وَ جٰاءَهُمُ الْبَیِّنٰاتُ -و آیات آشکار به ایشان رسید؛» که از لحاظ عقلی قانع شدند و بنا بر این پس از تکمیل عناصر ایمان کافر شدند.

« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.» چرا که اینان،به سبب تقدیس ارزشهایی جز ارزش توحید،و از آن به راه کفر به خدا روانه شدن،ستمگر شده اند.

جزای ارتداد

[87]

نخستین و دردناکترین کیفری که علمای بد می بینند،این است که خدا عقل را از ایشان می گیرد،و میان ایشان و حقیقت حجابی از شهوات ایشان می کشد،و در واقع گواهیهای حق را نمی بینند.

و دومین جزا:این است که از سرزمینهای گستردۀ خدا دور می شوند،از آن روی که خدا نعمت ایمان را از ایشان سلب می کند،و از شیرینی مناجات و سخن گفتن با خدا و ارتباط روحی با او محروم می شوند،و در نتیجه از همۀ ارزشهای عالی،همچون ارزش حق و ارزش آزادی و کرامت و عدالت و مساوات

ص :568

دور می مانند،و دلهاشان حالت سنگ پیدا می کند و هرگز به ذکر خدا خاشع نمی شود.

و جزای سوم:این است که از نیروهای کار کنندۀ در جهان(که فرشتگان بر آنها گماشته اند)، /1 همچون نتیجه ای طبیعی از گمراهی ایشان از حقایق و ارزشهای والا دور می مانند.

از سنتهای خدا در زندگی آدمی آن گاه می تواند بهره برداری کند که آنها را خوب بشناسد،و هدفهایی عالی داشته باشد که بخواهد به آنها از راه این سنتها تحقق بخشد،در صورتی که اینان سنتها را نمی شناسند و هدفهای عالی که از ارزشها ساخته شده باشد در اختیار ندارند،و به عبارت دیگر رسالتی در زندگی ندارند،و زندگی در برابر کسی که در آن رسالتی ندارد از خضوع خودداری می کند.

اما جزای چهارم که نتیجه ای است از آنچه پیشتر گفته شد،چنین است:

دور شدن از مردم،بدان سبب که آنان از پیرامون کسی که هدایت و روحانیت و قدرت بهره برداری از زندگی ندارد،پراکنده می شوند،و دلیلی برای روی کردن به او نمی بینند.

باید ژرفای آن نومیدی را که نصیب این خیانتکاران می شود،پیش خود تصور کنیم:آنان به رسالت خدا برای آن خیانت کردند که خرسندی مردم را جلب کنند،و در نتیجه هر دو را از دست دادند،و زیان آشکار و بزرگ(الخسران المبین) همین است.

و قرآن دوری را به لفظ(لعنة)بیان کرده است که به معنی طرد و دور رانده شدن به خواری و کوچکی است که با حالت کیفر دیدن تناسب دارد.

« أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِکَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ -کیفر اینان آن است که لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر ایشان باشد.» [88]

و این لعنت در دنیا آغاز می شود ولی تا آخرت استمرار پیدا می کند،و در آنجا به صورت عذابی دردناک درمی آید که هرگز سبک نمی شود.

« خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ -جاودانه در

ص :569

آن می مانند و عذابشان سبک نمی شود و مهلتی به آنان نخواهند داد.» یعنی مهلتی برای تجدید نظر در واقعیت ایشان داده نمی شود،و این سبب ارتداد ایشان از رسالت پس از علم پیدا کردن به آن است.

/1

میان بخشندگی و توبه

[89]

و این واقعیت تلخی که پایان کار خائنان به رسالت به آن می انجامد،بدان معنی نیست که درهای رحمت خدا بر روی ایشان بسته شده است؛هرگز!رحمت خدا گسترده است،ولی بر ایشان واجب است که توبه کنند و به اصلاح آنچه با اعمال سابق خود تباه کرده اند بپردازند،مثلا در آن بکوشند که کسانی را که به تأثیر ایشان گمراه شده اند به راه راست بازآرند.

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -مگر کسانی که پس از آن توبه کردند و نیک شدند و به اصلاح تباهیها پرداختند(که دربارۀ آنان)خدا آمرزنده و مهربان است.» [90]

اگر خیانتکاران نسبت به دین در مراحل نخستین زندگی خود توبه کنند که توبه در اصلاح مردم تأثیر دارد،و رسالت هنوز تازه است،و این توبه خالص برای خدا و دلیلی بر دگرگون شدن ایستار ایشان باشد،چنین توبه ای پذیرفته خواهد شد.ولی اگر بر گمراهی باقی ماندند،و به همۀ تباهیهای ممکن علیه رسالت پرداختند،و چون رسالت منتشر شد و همۀ جایگاههای خود را از دست دادند در صدد توبه بر آمدند تا مهر و محبت رسالت تازه را به خود جلب کنند،توبۀ این گونه کسان پذیرفته نخواهد شد،چرا که توبۀ ایشان برای خدا نیست بلکه برای پوشاندن شکستهای ایشان است.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ ثُمَّ ازْدٰادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الضّٰالُّونَ -کسانی که پس از ایمان آوردن کافر شدند،و بر کفر خود افزوده اند،هرگز توبه شان پذیرفته نخواهد شد،و چنین کسان گمراهانند.» یعنی هرگز به هدایت دست نخواهند یافت و توبۀ آنان حقیقی نیست و

ص :570

نتیجه ای از آزمندی به دنیا است.

[91]

و چنان می نماید که این کسان که پیوسته بر گمراهی دوام می کنند تا آن گاه که مرگ ایشان فرارسد،از اهل آتش اند،ولی آرزو می کنند که کاش تمام ثروت دنیا را داشتند و آن را می دادند تا از آتش دوزخ رهایی یابند،ولی هیهات.

اینان فرصتهای نیکو را در دنیا از دست دادند و اکنون پشیمانی سودی بر ایشان ندارد.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ /1 الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدیٰ بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ - کسانی که کافر شدند،و با کفر مردند،از آنان به اندازۀ کرۀ زمین زر پذیرفته نخواهد شد،هر چند همۀ آن را بی عوض بدهند.برای این مردم عذابی دردناک است و یار و یاوری ندارند.» آنان در دنیا به رسالت خدا خیانت کردند تا از این راه ثروتی و یارانی به چنگ آرند،و در آخرت ثروت و یاران برای ایشان هیچ سودی نخواهد داشت.

[92]

بر ایشان واجب بود که مقداری از مال خود را فدا کنند،و از بعضی از یاران برای جلب خرسندی خدا جدا شوند،چه رضای خدا بدون از دست دادن مال و فداکاری و بدون پیروزی بر حب ذات به خاطر خدا به دست نمی آید.

« لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ -به نیکی دست نیابید مگر این که از آنچه دوست می دارید انفاق کنید.» و خدا از آنچه در راه او انفاق کنید آگاه می شود،پس مبادا شیطان شما را بفریبد و بگوید:به خاطر مردم کار کنید که آنان سریع پاداش شما را می دهند، ولی پاداش خدا معلوم نیست که خواهد رسید یا نه.

« وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ -و هر چه انفاق کنید خدا بر آن آگاه است.» و آخرین سخن:مردان دین پیش از دیگران به دور شدن از روح دین تهدید می شوند،از آن روی که اگر مردمان عادی از دین دور شوند،دل در مردان دین

ص :571

می بینند که آنان را هدایت خواهند کرد و معمولا مردمان هدایت مردان دین را می پذیرند،ولی اگر مردان دین فاسد شدند،چه کسی ایشان را هدایت خواهد کرد؟ حتی اگر چنان فرض کنیم که مردمان عادی به موعظه کردن به ایشان بپردازند، آنان بالطبع با احساس برتری که در جان خود نسبت به ایشان دارند،به پند و اندرز ایشان گوش فرانخواهند داد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 93 تا 100]

اشاره

کُلُّ اَلطَّعٰامِ کٰانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ إِلاّٰ مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِیلُ عَلیٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ اَلتَّوْرٰاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (93) فَمَنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (94) قُلْ صَدَقَ اَللّٰهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (95) إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبٰارَکاً وَ هُدیً لِلْعٰالَمِینَ (96) فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَی اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِینَ (97) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ شَهِیدٌ عَلیٰ مٰا تَعْمَلُونَ (98) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (99) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ کٰافِرِینَ (100)

/1

ص :572

معنای واژه ها

96[بکة]

:اصل بکة از بک به معنی ازدحام است.و بکه، محل ازدحام حاجیان برای طواف بر گرد خانۀ کعبه است.

[مبارکا]

:یعنی پر خیر و برکت.

99[تبغونها]

:آن را می جویید.

[عوجا]

:کج و معوج.

/1

تعصب،سدّ راه وحدت و اساس کفر

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یعقوب بعضی از خوراکیها را بر خود حرام کرد و این کار را همچون ریاضتی به خاطر زهد و بنا بر قاعدۀ «لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ» انجام داد،و خدا یعقوب را برای همین نیت صادقانه،اکرام کرد و آن خوراکیها را بر فرزندان او(بنی اسراییل)حرام شمرد تا به پدرشان اسراییل(یعقوب)اقتدا کرده باشند.و این تحریم طعام موقتی و دارای هدفی معین بود.

ولی بنی اسراییل به این محرمات موقتی متشبث شدند و آن را بهانه ای برای معترف نشدن به رسالت پیغمبر اسلام(ص)قرار دادند،و اگر به تورات مراجعه می کردند،می فهمیدند که این حرام شدن موقتی است و رنگ خاص دارد.

این مثالی است از نوع برهانهایی که علمای دینی بنی اسراییل برای گردن

ص :573

ننهادن به رسالت تازۀ اسلام می آوردند و متکی بر امور قشری و جمود بر اشخاص و سیره و روش ایشان بود.

قرآن با همانند این برهان در آن هنگام رو به رو شد که ابراهیم را شخصیتی نظیر یعقوب دانست /1 که میان همۀ دیانات به یگانگی قایل بود،و بر این مطلب چنین استدلال می کند که ابراهیم پدر همه و سازندۀ خانۀ کعبه بود که اعراب آن را تقدیس می کردند،و هم اکنون نشانه ای از آن در مقام ابراهیم کنار خانۀ کعبه باقی است،و نیز در دعوت به حج خانۀ خدا که دعوتی عام است و توانگران را شامل می شود،و سپس قرآن به اهل کتاب یادآور می شود که این مخالفت ایشان سبب دور شدن مردم از دین خواهد شد.

و خطاب قرآن متوجه به مسلمانان است و از ایشان می خواهد که از پیروی اهل کتاب پرهیز کنند،بدان سبب که ایشان،در حقیقت،دعوت کنندگان به دین نیستند،بلکه خیانتکارانی نسبت به رسالتند و مردمان را به کفر دعوت می کنند.

شرح آیات:
اشاره
تقدیس اشخاص راه وحدت را می بندد

[93]

« کُلُّ الطَّعٰامِ کٰانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ إِلاّٰ مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِیلُ عَلیٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرٰاةُ -همۀ خوردنیها بر بنی اسراییل حلال بود،جز آنچه اسراییل بر نفس خود حرام کرده بود،پیش از آنکه تورات نازل شده باشد.» اسراییل نام یعقوب است و او جدّ اعلای قبایل بنی اسراییل بود.و او بر خود بعضی از انواع غذا را حرام کرده بود و فرزندانش بر روش او عمل می کردند،و این حرام کردن یک شریعت الاهی ثابت نبود و شواهدی بر این در خود کتاب تورات وجود دارد.

« قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو اگر راست می گویید تورات را بیاورید و آن را بخوانید،» که در آن خواهید یافت که تحریم طعام ابدی نبوده و بنا بر این شریعت

ص :574

محمد آمده و آن را برای شما حلال کرده است.

[94]

ولی بنی اسراییل به این تحریم متشبّث شدند و آن را بهانه ای برای نپذیرفتن اسلام قرار دادند،و طبعا این نپذیرفتن بازتابی بر روی خود ایشان داشت و خودشان پیش از دیگران از این نپذیرفتن زیان بردند.

/1 « فَمَنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ -پس کسانی که از این پس بر خدا دروغ بندند،» یعنی پس از مراجعه کردن به تورات.

« فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -از ستمکارانند.» [95]

چسبیدن به اشخاص تاریخی غالبا سنگ سد راهی در رسیدن به وحدت میان(اصحاب رسالت)می شود،و بر ما است که بدانیم آن اشخاص کسانی بوده اند که از دنیا رفته اند و آنچه کسب کرده با خود برده اند،و آنچه ما کسب کنیم از آن خود ما است،و ما نباید زندگی آنان را وسیله ای برای ایجاد تفرقه در میان خود قرار دهیم.سپس در برابر آن اشخاص کسان دیگری هستند که میان اصحاب رسالت ایجاد وحدت و یگانگی می کنند؛بیایید تا روشنی را بر روی آنان بیفکنیم و پیوسته بودن با ایشان را تقویت کنیم،تا ارتباط ما با یکدیگر استحکام بیشتر پیدا کند.پس،مثلا،اگر اعراب با یهودیان در یعقوب با یکدیگر اختلاف داشته اند،می دانیم که در ابراهیم با یکدیگر پیوسته بوده اند،پس بهتر آن است که به ابراهیم توجه کنیم و در شخصیت او سمبل یگانگی رسالتها را که کعبه است به دست آوریم.

« قُلْ صَدَقَ اللّٰهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً -بگو:خدا راست گفت، پس از دین ابراهیم استوار در دین خود پیروی کنید،» که از شرک دوری جست و طاغوت مستولی بر مردم را به نام ارزشهای شرک رد کرد.

« وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ -و از مشرکان نبود.» که نه بندگی طاغوت کرد،و نه گوساله را خدای خود گرفت و نه گفت

ص :575

که:عیسی پسر خدا است.

[96]

سمبل یگانگی رسالتها بیت اللّٰه الحرام یعنی خانۀ کعبه است که پیش از همۀ خانه های مخصوص پرستش خدا ساخته شد.

/1 « إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبٰارَکاً وَ هُدیً لِلْعٰالَمِینَ* فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ -نخستین خانه ای که برای مردم گذاشته شد،آن است که در مکه است و مبارک است و اسباب هدایت جهانیان است.در آن نشانه های آشکار و جایگاه ابراهیم است.» در خانۀ خدا آیات بینات فراوان بر آن وجود دارد که آن نخستین خانۀ خدا است،و از برجسته ترین آنها مقام ابراهیم است،و آن پاره سنگی است که ابراهیم(ع)برای ساختن کعبه بر روی آن می ایستاد و کار بنایی خود را انجام می داد؛وجود آن و بزرگداشت مردم نسبت به آن از راه نماز خواندن در کنار آن، دلیلی بر آن است که ابراهیم بانی این خانه بوده است.

ابراهیم کیست؟ او پدر روحی رسالتهای یگانه پرستانۀ سه گانه،و جد اعلای بنی اسراییل و بسیاری از اعراب،و مورد احترام همگان است.پس شایسته آن است که همۀ رسالتها در آن با یکدیگر ملاقات کنند،و آن را خانۀ امن و خانۀ اسلام بدانند که همگان با هر زبان و رنگ و نژاد و مذهبی که دارند در آن جمع شوند،و همگان محترم باشند و از آزادی کلام و گفتگو و انتقاد برخوردار باشند،و در نتیجه وسیله ای برای تأثیر متقابل فرهنگی و تمدنی بوده باشد.

در این صورت خانۀ خدا جایگاه تلاقی فعلی همۀ رسالتها برای همۀ مذاهب خواهد شد،و از این راه بهترین وسیله برای یگانگی حقیقی یعنی وحدتی مبتنی بر اساس شناختن یکدیگر و گفتگو کردن و با یکدیگر همکاری کردن خواهد بود.

[97]

دعوت به حج عمومی و همگانی است و به جماعتی و نه جماعتهای دیگر اختصاص ندارد،و هر کس بتواند دعوت به حج را لبیک گوید،باید این دعوت را اجابت کند.و چون دعوت همگانی است،تمایلات نژادی یا قومی که

ص :576

مانع حج شود،کفران نعمت و تمرّد در برابر دعوت به وحدت و رد آن است و آن کس که چنین کند مسئول خواهد بود.

« وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ -و هر کس به آن درآید ایمن باشد.

و خدا را بر مردم است حجّ خانه گزاردن،به شرط آنکه بتواند به آن برسد.و هر کس کفر ورزد(باید بداند)که خدا از جهانیان بی نیاز است.» /1 حج خانه یعنی رفتن به آن و از راه دور قصد این رفتن کردن،و استطاعت یعنی:داشتن توانایی بدنی و مالی و امنیّتی.

از معانی کفر

کفر در این جا دو معنی دارد:

اول:کافر شدن به خدا از راه اجرا نکردن فرمانهای او و از جمله حج.

دوم:کفران و ناسپاسی نسبت به نعمت حج گزاردن و رفتن به جایی که در آن آزادی و برکت و هدایت و در نتیجه وحدت رسالتی وجود دارد،و کلمه تعریضی آشکار به اهل کتاب است که علی رغم مؤمن بودن به این که ابراهیم بانی خانۀ بوده،به انجام دادن فریضۀ حج نمی پردازند.

و آخرین سخن:حجّی که خدا آن را برای همۀ مردم معین کرد و سمبلی برای وحدت و رفتن به جایگاهی برای تأثیر طرفین تمدنی قرار داده،امروز به صورت مجموعه ای از آداب و تشریفات میانتهی درآمده که یک درصد فواید بزرگ خود را شامل نمی شود،و این به سبب دور بودن امت از روح تعالیم الاهی و به سبب سیطره و استیلای طاغوتها بر امور امت است.

اگر این فهم قشری و بی مغز برای نقش خانۀ خدا در ایجاد یگانگی و شناختن یکدیگر و همکاری و همیاری نمی بود،و اگر طاغوتهای حاکم بر سرزمینهای اسلامی وجود نمی داشتند،آن گاه می دیدیم که چگونه حج قادر است که نقش تمدنی خود را در ایجاد و یگانگی امت و پیشرفت و تکامل و پیروز شدن بر

ص :577

دشواریهای داخلی و چالشهای خارجی ایفا کند.

[98]

ولی اهل کتاب یکباره به همۀ این آیات بزرگ حج و در طلیعۀ آنها آنچه در آیه پیش گذشت،کفر می ورزند،و قرآن می پرسد که این کفر صریح برای چیست؟ /1 « قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ شَهِیدٌ عَلیٰ مٰا تَعْمَلُونَ -بگو:ای اهل کتاب،چرا به آیات خدا کفر می ورزید،و حال آنکه خدا ناظر و گواه کارهای شما است؟» و هر چه زودتر به حساب این کفر می رسد،بدان سبب که به انحرافات عملی می انجامد، [99]

و کفر اندک آغاز می شود و چندان افزایش پیدا می کند که به درجۀ عمل برای گمراه کردن دیگران می رسد.

« قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ -بگو:ای اهل کتاب!چرا کسانی را که ایمان آورده اند از راه خدا بازمی دارید،و با آنکه می بینید و گواهید،این راه را کج می خواهید؟» آنان مؤمنان را از راه مستقیمی که راه خدا است بازمی داشتند،و چنان می خواستند که این راه چندان کج شود تا به جایی برسد که هواهای نفسانی ایشان خواستار رسیدن به آنجا بود،علی رغم آنکه خود از گواهانند،و بر گواه واجب است که از دروغ بپرهیزد و حقیقت را تصدیق کند هر چند مخالف با هوای نفس او باشد.

اهل الکتاب حاملان علم دین اند که می بایستی مردم را به خدا بخوانند،نه این که راه رهروان به سوی خدا را ببرند،و این راه را به سبب نظرتنگیهای قومی و حزبی و مذهبی منحرف کنند،و این واقعیتی است که اکثریت حاملان دین تا به امروز در آن زندگی می کنند و به اندازه ای که برای حزب یا مذهب یا طایفۀ خود خلوص نیت دارند برای دعوت خود ندارند،و لذا سبب عمدۀ کفر گروه کثیری از افراد بشرند.

ص :578

« وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» [100]

اهل الکتاب به کفر ورزیدن به رسالت تازه آغاز کردند،سپس پیشتر رفتند و جماعت خود را از ایمان آوردن به این رسالت به وسایل گوناگون بازداشتند. /1 سپس از این هم پیشتر رفتند و به گمراه کردن مؤمنان خارج از گروه خود پرداختند،یعنی کسانی که پیش از آن مشرک بودند و بر اهل کتاب(یعنی مؤمنان) واجب بود که با ایمان آوردن ایشان شادمان شوند،ولی نظر تنگی قبیله ای قومی دلهاشان را کور کرده بود و هنوز هم دلهای بسیاری از رجال دین را کور می کند.

از این رو خدا مسلمانان را از آن بر حذر می دارد که گول ظاهر دینی را که بر چهرۀ بعضی از اهل کتاب و کافران به رسالت خدا مشاهده می شود نخورند،و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ کٰافِرِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر از گروهی از کسانی که کتاب دارند فرمان برید،شما را پس از ایمانتان به کافری بازمی گردانند.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 101 تا 108]

اشاره

وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ آیٰاتُ اَللّٰهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (101) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا وَ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ کُنْتُمْ عَلیٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنّٰارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (103) وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی اَلْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (104) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اِخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ وَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (105) یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا اَلَّذِینَ اِسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (106) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ اِبْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اَللّٰهِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (107) تِلْکَ آیٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اَللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِینَ (108)

ص :579

/1

معنای واژه ها

101[یعتصم باللّه]

:از خدا نیرو بگیرد.

103[تقاته]

:ترسیدن از او.

[بحبل]

:به ریسمان،به سببی که با آن می توان به مقصود رسید.

[شفا]

:کنار،لبه.

104[أمة]

:اشتقاق آن از أمّ به معنی قصد کردن است،و بر هشت وجه به کار می رود:جماعت؛پیروان انبیا به مناسبت اجتماع آنان بر مقصود واحد؛قدوة(پیشوا)بدان سبب که جماعت او را به امامت برمی گزیند؛دین و ملت همچون در «إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّةٍ» ؛حین و زمان و...

ص :580

/1

یگانگی،آرمان فرهنگی امّت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

«وحدت رسالتهای خدا»موضوع درس پیشین بود،و موضوع این درس «وحدت امت مسلمان»متمسک به رسالت یگانۀ خدا است که قرآن آن را از دیدگاههای مختلف مورد بحث قرار می دهد که برجسته ترین آنها چنین است:

مهمترین شرط وحدت و یگانگی وجود رابطۀ مشترکی میان افراد و گروه های آن است،و رابطۀ وحدت اسلامی کتاب خدا و رهبری اسلامی است که این کتاب آن را مجسم می کند،و تمسّک جستن بیشتر به آنها،و ممکن است که بدون یک اصل و مبدأ طالب وحدت شویم و به آن دست یابیم.نگاهی به عقب و به روزگار جاهلیت، بر ما مکشوف می دارد که چگونه و چرا اعراب نتوانستند-علی رغم مؤمن بودن به وحدت و لزوم حیاتی آن برای ایشان-به این وحدت برسند،تا آن زمان که رسالت به ایشان رسید و با آن به یگانگی دست یافتند.

چون وحدت امری اصولی است،ناگزیر باید در امت گروهی مراقب آن و عملی شدن آن به وسیلۀ امت باشند و از آن دفاع کنند،تا ریسمانی که افراد امت را به یکدیگر پیوند می دهد و یگانگی در میان آنان به وجود می آورد،سست نشود.

وحدت اصولی چیزی است که خدا آن را مبارک می کند،و خدا وحدت امت را بدون /1 خضوع آن نسبت به ارزشهای الاهی مبارک نمی کند،چه او در روز قیامت مؤمنانی را که به ارزشهای او خاضع نباشند از یکدیگر جدا می کند،در صورتی که مؤمنان را در منزلت واحد قرار می دهد.

بنا بر این ما نیز در اندیشۀ روز قیامت باشیم که خدا میان مردم جدایی می اندازد،و در دنیا ارزشهای الاهی را به کار اندازیم.و اندیشه ای که قرآن آن را

ص :581

در ضمن سخن گفتن از وحدت در این جا تکرار می کند،این است که:خلاف غیر اصولی برابر است با کفر ورزیدن به ارزشهایی که افراد امت را به یکدیگر می پیوندد پس اگر ریسمان ارزشها که همگان به آن چنگ می زنند سست نشود،ممکن نیست که میان مؤمن و برادر مؤمنش شکاف گسستگی به وجود آید.

شرح آیات:
اشاره
یگانگی وسیلۀ چنگ زدن به ریسمان خدا

[101]

کسانی که پیروی از اهل کتاب می کنند،به رسالت کفر می ورزند،بدان سبب که از چشمۀ زلال چشم می پوشند و به شاخه های دور آن یا حتی به حوضچه های آلودۀ آن می پردازند؛رسول خدا را که از ایشان است و در میان خودشان مبعوث شده،و کتاب خدا را که بر ایشان و به لغت خودشان نازل شده،رها می کنند و به رسولی که مدتهای دراز است خدا او را به سرای دیگر برده،و به کتابی که دست تحریف در آن کارها کرده،متشبث می شوند.

« وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ آیٰاتُ اللّٰهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و چگونه کفر می ورزید و حال آنکه آیات خدا بر شما فروخوانده می شود و رسول او در میان شما است؟و هر کس به خدا چنگ زند،به راه راست رهبری شده است.» اما آن کس که خدا را ترک کند و در پی شهوات خود رود،راههای کج او را به دره های دور و دراز خواهد کشید.

ایمان آوردن به خدا و تسلیم شدن به حق و مخالفت با هوای نفس و شهوات،ضامن قطعی استقامت آدمی در زندگی است،چه هیچ بشری جز با پیروی از هوای نفس خویش یا فرمانبردار شهوتها شدن منحرف نخواهد شد.

اعتصام و تمسّک به خدا-بر حسب دلالت سیاق-ملتزم بودن به کتاب خدا است، /1 و رسول خدا که مجسم کنندۀ این کتاب است و آن دو را هرگز از یکدیگر نمی توان جدا کرد،و لذا ملاحظه می کنیم که قرآن تعبیر را تغییر داده و

ص :582

نگفته است که:«من یعتصم بهما»(-هر که به آن دو چنگ زند)،بلکه گفته است«باللّه»برای بیان این که آن دو یک چیز است.

[102]

ایمان آوردن بشر به پروردگارش و کتابها و فرستادگان او آسان است،ولی ایستادگی بشر در برابر شهوات،که همچون آتشفشانی فوران می کنند و در برابر فشارهایی که از هر سو بر او وارد می آید،دشوار است،مگر این که آدمی از پروردگارش بترسد و به یاد بزرگی او و به یاد مرگ و روز حساب باشد،و بر اثر آن متقی و پرهیزگار شود.

اگر شخص در برابر شهوتها یا فشارهای زندگی سست شود،گاه در لحظۀ سستی و دور شدن ایمان کافر از دنیا می رود،و به همین سبب بر او لازم است که برای مقاومت کردن تا حد مرگ مصمم باشد و همۀ فشارها را به مبارزه بخواند،و فرمان خدا چنین است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید!از خدا بدانسان بترسید که شایستۀ ترسیدن از خدا است،و مبادا بمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.» «حق تقاة اللّٰه»عبارت از مصمم بودن بر قرار گرفتن در خط رسالت تا مرگ است.

مناسبت سخن گفتن از استقامت و استمرار در این جا،مقاومت کردن در برابر فشارهای انحراف در جهت کفر بعد از ایمان است که قرآن در آیۀ پیشین از آن سخن گفت،و نیز به مناسبت سخن گفتن از ضرورت یگانگی است،چه اختلاف جز از سستی تقوی در جانها به وجود نمی آید.

[103]

اعتصام به کتاب خدا و به مردی که مجسم کنندۀ این کتاب است،همان ریسمان خدا است که آیۀ نخستین از آن سخن گفت،و آن راه یگانه برای آن یگانگی حقیقی است که بدون آن وحدت و یگانگی معنایی ندارد،بلکه نتیجۀ آن پراکندگی و نفاق است.

« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا -و به ریسمان خدا چنگ زنید

ص :583

و پراکنده مشوید.» /1

وحدت جز با عقیده میسّر نمی شود

هدف مشترک و منافع مشترک و سرنوشت واحد و...و..گاه سبب وحدت است،ولی به شرط آنکه یک اندیشۀ مشترک واحدی وجود داشته باشد که همگان به آن متمسک باشند و سبب پیدایش نگرش مشترکی در برابر وضع موجود برای ایشان شود.

اگر اندیشۀ مشترک و اندیشه ورزی(-ایدئولوژی)مشترک وجود نداشته باشد که همگان برای رسیدن به آن کوشش می کنند،و مثلا در حالت کنونی جهان که به دو گروه شرقی و غربی تقسیم شده،مسلمانان اختلافات کوچک نژادی و مذهبی را که هیچ رابطه ای با حقیقت واقع اسلام ندارد،کنار نگذارند و به هوای نفس گاه به خاور خود را بچسبانند و گاه به باختر،از زندگی تلخی که دارند هرگز نجات نخواهند یافت.باید بدانند که این اختلافات که دارند همه انحراف از اسلام راستین و انحراف از اعتصام به خدا و بلکه اعتصام به شیطان است.

راههای وصول به مصلحت گوناگون است،و از همین روی قرآن دربارۀ اعتصام به ریسمان خدا(یعنی کتاب خدا و رهبری به وجود آمدۀ از آن)برای تحقق یافتن وحدت تأکید می کند،و برای مسلمانان از اوضاع و احوال اعراب پیش از اسلام چنین سخن می گوید:

« وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً -و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید،که با یکدیگر دشمن بودید و میان دلهای شما الفت ایجاد کرد،و به نعمت او با یکدیگر برادر شدید.» اخوت میان اعراب در صدر اسلام به سبب خون مشترک یا لغت یگانه،یا حتی زمین و منافع و سرنوشت واحد نبود،بلکه پس از آن به وجود آمد که خدا بر ایشان با فرستادن نعمت کتاب منت نهاد،و یگانگی فکر و همکاری عواطف

ص :584

به وجود آمد و برادری تحقق پیدا کرد،و اگر نعمت کتاب نبود،اختلافات آن را تهدید به هلاک و دمار می کرد.

« وَ کُنْتُمْ عَلیٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -و بر لب گودالی پر از آتش بودید و شما را از آن رهانید.خداوند آیات خود را برای شما چنین آشکار می کند، /1 باشد که راه یابید.» شما می دانید که برادری برقرار شدۀ میان شما چیزی جز نتیجۀ ایمان به خدا و چنگ زدن به ریسمان او نیست.

و کاش اعراب امروز نیز به یاد وحدت خود می افتادند،و می دانستند که چگونه بود و چرا چنان بود،و به ایمانی بازمی گشتند که میان دلهای ایشان الفت ایجاد می کرد و آنان را برادران راستین یکدیگر می ساخت.

چگونه از یگانگی پاسداری کنیم؟

[104]

برای نگاهداری وحدت ناگزیر باید از ارزشهایی پاسداری کنیم که سبب یگانگی مردم شده و در کتاب خدا تجسّم پیدا کرده است آیا بدون ارزش گذاشتن به عدالت اجتماعی چگونه می تواند ستمدیده خواستار وحدت با ستمگر شود،و بدون ارج نهادن به مساوات چگونه امکان آن است که شخص برده کنندۀ دیگران از برده کردن دیگران دست بکشد،و بدون ارزش پرهیزگاری، توده های مردم چگونه می توانند به فرمانروایان بر ایشان اعتماد کنند،یا فرمانروایان بر توده های مردم چنین کنند؟ از این جا و به خاطر پاسداری از ارزشهایی که ضامن بقای وحدت است، ناگزیر می بایستی گروهی باشند که خود را نذر خدا کرده باشند.

« وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و بایستی گروهی از شما باشند که مردم را به نیکی بخوانند و به کاری خوب فرمان دهند و از کارهای زشت بازدارند،و اینان رستگارانند.»

ص :585

بر این گروه واجب است که رمز و نماد ارزشها و یگانگی باشند،تا نیروی معنوی عظیمی برای نگاهبانی بر وحدت در داخل جامعۀ اسلامی به شمار روند، [105]

و قرآن به آن بازمی گردد که بار دیگر ما را به یگانگی فرمان دهد و بگوید که اختلاف پیدا کردن پس از ایمان به دنبال خود عذابی بزرگ و روسیاهی دارد.

/1 « وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْبَیِّنٰاتُ وَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و همچون کسانی مباشید که پس از آمدن نشانه های آشکار پراکنده شدند و اختلاف پیدا کردند،و آنان را عذابی سخت (در پیش)است.» مطالعۀ در تجربه های ملتها همچون دیدن اوضاع و احوال ما است:آن امتها و ملتها پراکنده شدند،و هر گروه از ایشان بنا بر ارزشهای زمینی باطل-ارزش خون و زبان و سرزمین و مصالح عاجل و تمسک جستن به آنها پیش از متمسک شدن به دین-فرقۀ خاصی را پدید آورد،و به همین سبب با یکدیگر مخالف شدند..چه این ارزشها با یکدیگر متفاوت است و چیزی جز اختلاف از آن نتیجه نمی شود،و به همین جهت به عذاب عظیمی در دنیا و آخرت گرفتار شدند.

[106]

« یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ -در روزی که روهایی سفید می شود و روهایی سیاه؛پس(به)کسانی که روهایشان سیاه می شود(گویند:)چرا بعد از ایمانتان کافر شدید؟پس برای آنکه کافر شدید عذاب را بچشید.» اختلاف درست و حسابی یگانه اختلاف میان کفر و ایمان است،چرا که اختلافی است که پروردگار ما در روز رسیدن به حساب حق و کفر پس از ایمان به آن معترف است.اختلافی است بر حسب ارزشهای باطل زمینی پس از متمسک شدن امت به قیمت یگانۀ توحید.

ایمان به زمین و ارزش خاک و زمین و جنگیدن با مردمان بر سر آن

ص :586

گونه ای از کفر ورزیدن به ارزش آن یکتاپرستی است که انسان را مؤمن به خدا و به هر انسان مؤمن به خدا،در هر سرزمینی که باشد،می سازد.و چنین است ایمان داشتن به دیگر ارزشهای باطل،و از این جا می فهمیم که اختلاف کفر است.

[107]

« وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللّٰهِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و اما کسانی که روهاشان سفید است،در رحمت خدایند و جاودانه در آن خواهند ماند.» [108]

و وحدت بر پایۀ ارزشهای آسمانی برای مردمان بهتر و مایۀ پیشرفت و آسوده خاطری است،و خدا این را بیان می کند تا مردمان بتوانند به تراز بالایی از پیشرفتگی و رفاه و آسایش برسند.

« تِلْکَ آیٰاتُ اللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِینَ - این آیات خدا است که به حق بر تو فرومی خوانیم،و خدا برای جهانیان ستم نمی خواهد.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 109 تا 117]

اشاره

وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (109) کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ اَلْکِتٰابِ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (110) لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاّٰ أَذیً وَ إِنْ یُقٰاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ اَلْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ یُنْصَرُونَ (111) ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلذِّلَّةُ أَیْنَ مٰا ثُقِفُوا إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ حَبْلٍ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلْمَسْکَنَةُ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ (112) لَیْسُوا سَوٰاءً مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ یَتْلُونَ آیٰاتِ اَللّٰهِ آنٰاءَ اَللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ (113) یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْخَیْرٰاتِ وَ أُولٰئِکَ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (114) وَ مٰا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (115) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (116) مَثَلُ مٰا یُنْفِقُونَ فِی هٰذِهِ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اَللّٰهُ وَ لٰکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (117)

ص :587

/1

معنای واژه ها

116[تغن عنه]

:یعنی ضرری را از او دور می کنی.

117[صرّ]

:سرمای سخت و اصل آن صریر است،و به قولی صرّ صدای آتشی است که در چنین بادی قرار گرفته باشد؛و ممکن است صر صدای باد سرد شدید باشد،که از صفات باد شمال است.

ص :588

/1

ملتزم بودن به ارزشها ضامن استقامت است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس سیاق قرآن دنباله سخن را دربارۀ مسئولیت اجتماعی در برابر ارزشهای مقدس ادامه می دهد که بر همگان پاسداری از آنها واجب است،و باید بدانند که این پاسداری ضامن پیشرفت و عزت ایشان است،و سستی در این کار ممکن است مایۀ خواری و گرفتار شدن ایشان به غضب خدا و مسکنت شود.و قرآن حکیم دو مثل برای ملتزم بودن به مسئولیت اجتماعی می آورد که یکی از آنها مربوط به واقعیت امت اسلامی است که نمی تواند به سطح شایسته ای از بزرگواری خود برسد مگر بر اثر انجام دادن این مسئولیت،و سپس آن را با مثل دیگری از واقعیت اکثریت اهل کتاب قرین می کند که از انجام دادن این فریضه شانه تهی کردند و گرفتار ذلت و مسکنت شدند.

در آن هنگام که فرزندان امت به مسئولیت اجتماعی خود عمل کنند،به آن وحدت اصولی دست می یابند که با ایمان ایشان رابطه دارد،چرا که روح ارزشهای عالی را در امت رشد می دهد و سبب بستگی و اتحاد شدید آن با یکدیگر می شود.

/1 در پایان،درس قرآن آن مبانی فکری را که اکثریت اهل کتاب در کفر ورزیدن خود بر آنها تکیه می کنند،باطل می کند که عبارت است از:مال و مصلحت و فرزند و بلند پروازیها و سپس جاودانه ماندن در این جهان،و می گوید که همۀ اینها در سرای دیگر به زیان ایشان تمام می شود،و هر چه در این راه مصرف کنند به زراعتی می ماند که باد شدیدی بر آن می وزد و آن را نابود می کند،و همۀ رنجهای تحمل شدۀ از سوی کشاورز بر باد می رود،و این همه نتیجه ای است از ستمی که بر خود روا داشته و کشتخوان خود را بد ساخته و پرورده است؛و چنین

ص :589

است حال کافران که هر چه در دنیا خرج می کنند هیچ سودی برای ایشان در دنیای دیگر نخواهد داشت.

شرح آیات:
اشاره

[109]

علی رغم آنچه شخص بینندۀ ساده در حوادث دنیا و در ظواهر اجتماعی موجود در آن مشاهده می کند،و آنها را وابستۀ به فلان یا فلان عامل می داند،آنچه می گذرد محکوم سنتهایی فطری و کلی است که خداوند آنها را در زندگی به جریان می اندازد و از بالای عرش بزرگ خود به تدبیر آنها می پردازد.

پیشرفت و پسرفت ملتها و بزرگی و خواری یا آسایش و بدبختی آنها همه این ظواهر اجتماعی تصادفی و عرضی نیست که شبیه به بنا کردن خانه ای یا کشت محصولی باشد،بلکه در فرمان قوانین ثابتی است که خدا آنها را وضع کرده،بدان سبب که بازگشت نهایی به خداوند سبحانه و تعالی است.

« وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و هر آنچه در آسمانها و در زمین است از آن خدا است،و کارها به خدا بازمی گردد،» [110]

و یکی از این سنتهای محکم پروردگار ما که آن را به تدبیر خود در جهان به اجرا درمی آورد،این است که هیچ امتی بهترین امت نخواهد شد مگر این که مسئولیت اجتماعی خود را با بینش درست و اخلاص کافی به انجام برساند.

« کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ -شما بهترین امتی بودید که برای مردم برآورده شدید.» شما امت(نیک)هستید نه امت بد،و این امتی است که(برآورده شده)از آن روی که رسالت سازنده و برآورندۀ آن است /1 و خود سبب ساخته شدن خود نبوده است،و سپس(برای مردم)است نه علیه آنان،چه مسئولیت امت اسلامی دفاع از ناکامان و ستمدیدگان و فراهم آوردن آسایش و امنیت و خوشبختی برای همۀ مردم است؛و ضامن این مسئولیت اجتماعی آن است که:

« تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ -به نیکی فرمان می دهید و از

ص :590

بدی و زشتی جلوگیری می کنید.» امر به معروف تنها منحصر به گفتن با زبان نیست،بلکه عبارت است از تلاش برای تحقق یافتن معروفها و نیکیها از راههای گوناگون...و نیز چنین است نهی از منکر،ولی امت اسلامی که حامل این مسئولیت اجتماعی است،از پایگاه مستحکمی به کار برمی خیزد که عبارت از ایمان داشتن به خدا است،چه منشأ احساس مسئولیت اجتماعی مؤمن بودن به خدا است،و آن احساس اجتماعی که نیروی خود را از ایمان به خدا نگرفته باشد باطل یا دست کم محدود است.

« وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ -و به خدا ایمان دارید.» اهل کتاب نیز به نوبۀ آمادۀ برای تحمل این مسئولیتند،چه شما-ای مسلمانان-از آن روی تحمل این مسئولیت نمی کنید که عرب هستید یا پیامبر شما شخص محمد(ص)است،بلکه خدا این مسئولیت را بر دوش شما بار کرده است، به همان که رسالت خود را بر اهل کتاب حمل کرده است.پس اگر اهل کتاب نیز به نوبۀ خود این مسئولیت را می پذیرفتند و آن را انجام می دادند،آنان نیز همچون شما بهترین امتی می شدند که برای مردم برآورده شده اند.

« وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتٰابِ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفٰاسِقُونَ -و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند،برای ایشان نیکوتر می بود؛ گروهی از آنان مؤمن اند،و بیشتر ایشان فاسق اند،» و در آیات آینده خداوند متعال مثلی برای فاسقان می آورد و مثلی برای مؤمنان.

میان فسق و ایمان

[111]

اما فاسقان،به سبب فسق و انحراف خود خوار و ناتوانند،و /1 جز رساندن آزارهای ساده کاری از ایشان برنمی آید،و در نبرد شکست می خورند،و هیچ گروهی به یاری ایشان برنمی خیزد،چنان که بعضی از ایشان به یاری بعضی دیگر نمی پردازند.

ص :591

« لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاّٰ أَذیً وَ إِنْ یُقٰاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ یُنْصَرُونَ - هرگز به شما زیان نرسانند و جز آزاری وارد نسازند،و اگر به جنگ با شما برخیزند، پشت کنند و یاری نشوند.» [112]

آنان خوار و ذلیل اند،و هر جا که مردمان ایشان را بیابند به خوار کردن ایشان مشغول می شوند،و در برابر ایشان برای رهایی از این ذلت تنها یک راه وجود دارد و آن بازگشتن به کتاب خدا و پیروی کردن از سنتهای فرستادۀ خدا،یا رابطه برقرار کردن با امت اسلام است که بر ایشان پیشی گرفته است.پس اگر به ریسمان خدا چنگ زنند یعنی به«کتاب خدا و رهبری اسلامی»زود باشد که از این راه به عزت برسند،و اگر به ریسمانی از مردم یعنی«امت اسلامی»چنگ زنند،در نتیجه این تبعیت از امت نیرومند و همپیمانی با آن نیرومند خواهند شد.

و گرنه خوارند و این خواری و ذلت آنان را به مسکنت و فقر خواهد کشید و این همه به سبب آن است که نیرومندان عقب افتادگی و در معرض بهره کشی دیگران قرار گرفتن را بر ایشان تحمیل کرده اند.

« ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مٰا ثُقِفُوا -هر جا یافت شوند،خواری بر ایشان نوشته شده است،» یعنی در هر سرزمینی که ایشان در کنار مسلمانان نیرومندتر از ایشان باشند چنین است.

« إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اللّٰهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّٰاسِ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ -مگر آنکه به ریسمانی از خدا یا از مردم چنگ زده باشند،و گرفتار خشمی از خدا بازخواهند گشت،» که عبارت است از گرفتار اختلافهای داخلی بودن و عقب افتادگی و مورد بهره کشی دیگران بودن،و حتی بلاهای طبیعی که به سبب عقب افتادگی و منکر واقعیت شدن دامنگیر ایشان می شود.

« وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ -و فقر و مسکنت بر ایشان نوشته و مقدّر شد.»

ص :592

/1 اینک این سؤال باقی می ماند که:چرا حال ایشان به این درجه از انحطاط و عقب ماندگی رسید؟و پاسخ آن است که:بدان سبب که به ریسمان خدا چنگ نزدند که کتاب و فرستادۀ او مجسم کنندۀ آنند؛و این یک چرا؟بدان سبب که در کارهای کوچک عصیان خدا می کردند،و خرده خرده این سرکشیها عصیان آنان را به درجۀ کفر ورزیدن به آیات خدا کشاند،و بر مردم ظلم و تعدی روا می داشتند، و سرانجام کارشان به جایی رسید که به کشتن پیامبران خود پرداختند:

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ -و این از آن روی بود که به آیات خدا کفر می ورزیدند،و ناروا پیغمبران را می کشتند.این از آن نظر بود که نافرمانی و تعدّی کردند.» عصیان عبارت از گردنکشی در برابر حق است،و به کفر می انجامد،مگر خدای ما نگفت: «ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِینَ أَسٰاؤُا السُّوایٰ...» و کفر ورزیدن به آیات خدا آدمی را به کافر شدن به آن سنتها و قوانین فطری می کشاند که خدا آنها را برای جهان قرار داده و در نتیجه سبب کافر شدن به همۀ حقایق می شود.

ولی چگونه می شود که تعدی به مردم به تجاوز کردن بر زندگی فرستادگان خدا منجر می شود؟چرا که اینان به هر وسیله از حقوق مردم دفاع می کنند،و شخص متجاوز از خود دفاع می کند و پیامبر را می کشد.

چون آیات خدا و پیامبران او از میان رفتند،زندگی سراسر آشوب و نابسامانی می شود و خواری و فقر و مسکنت بر آن حکومت پیدا می کند.

[113]

این مثل بدی برای اهل کتاب بود،و اما مثل دیگر در گروهی کوچک تجسم پیدا می کند که بر دادگری ایستاده اند و به کتاب ایمان دارند و نسبت به خدا خاشع اند.

« لَیْسُوا سَوٰاءً مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ -همه برابر با یکدیگر نیستند:

از اهل کتاب،گروهی(بر فرمان خدا)ایستاده اند،» و اوامر او را جاری می کنند و

ص :593

/1 « یَتْلُونَ آیٰاتِ اللّٰهِ آنٰاءَ اللَّیْلِ -آیات خدا را شب هنگام می خوانند،» که چشمها به خواب رفته،و قلوب مؤمنان بیدار است،و آتش شهوت ایشان فرونشسته،و چشمانی مراقب ایشان نیست تا شیطان آنان را به وسوسۀ ریاکاری تشویق کند،و آن کس که در قرآن تدبّر کند،درمی یابد که گوشه گیری از مردمان برای تبتل و عبادت خدا و خواندن قرآن در شب پیش از روز سفارش شده است.

« وَ هُمْ یَسْجُدُونَ -و سجده می کنند.» در مقابل آیات خدا،با سجده کردن،عملا منفعل می شوند و در برابر او خضوع می کنند،و قرآن را تنها با لقلقۀ زبان نمی خوانند بلکه خواندن در جانشان کارگر می شود.

[114]

« یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ -به خدا و روزی دیگر ایمان دارند،و به کار نیک فرمان می دهند،و از کار بد جلوگیری می کنند و در کارهای خیر شتاب می ورزند و به آنها زودتر از دیگران قیام می کنند.» « وَ أُولٰئِکَ مِنَ الصّٰالِحِینَ -و اینان از نیکوکارانند.» [115]

آنان اهل کتاب بودند،و در این لحظه به سببی یا سببی دیگر از گروه مؤمنان نیستند،و بدون عناد یا گردنکشی از فرمان خدا به پیروی از رسالت نازل شدۀ او بر محمد(ص)،خدا پاداش اعمال ایشان را به صورت کامل می دهد.

« وَ مٰا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ -و هر کار نیکی که کنند از پاداش آن بی بهره نمانند،و خداوند به پرهیزگاران آگاهی و علم دارد.» و این آیه،آن نظر قشری منتسب به اسلام را نفی می کند که بنا بر آن هر کس شهادت کلامی به مسلمان بودن بدهد مسلمان و بهشتی است،و هر کس چنین نکند از اهل دوزخ است؛هرگز...خدا پیش از گفته ها به کردارها و اعمال نگاه می کند.

/1

[116]

چرا آنکه کافر است کافر شده؟برای آنکه به مال یا فرزندان

ص :594

خود مغرور شده است.ولی مال و فرزند پس از مرگ آدمی برای او چه می توانند بکنند؟چرا خود را فریب می دهند و تا چه وقت می خواهند این چنین باقی بمانند؟ « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -کسانی که کفر ورزیدند،از داراییها و فرزندانشان در برابر خدا برای ایشان کاری برنیاید،و اینان اصحاب آتش اند و جاودانه در آن خواهند ماند.» سخن از کفار در این جا به مناسبت اهل کتاب آمده،و در درس آینده خدا ایستاری را که می بایستی در برابر کافران خود بگیرند بیان خواهد کرد.

فراوانی ثروت مادی یا توانایی بشری چیزی نیست که در برابر حق از آدمی حمایت کند،و ما را نرسد که در برابر کفار به بهانۀ این که مال فراوان یا شمارۀ بیشتر از ما دادند سر فرود آوریم.

[117]

اما کردارها و داراییهای ایشان و حتی بعضی از کارهای نیکی که انجام می دهند،به زودی بر باد می رود،چرا که بر شالودۀ مستحکمی متکی نبوده است.اگر پزشکی در تشخیص اشتباه کند،و سپس در گزینش داروی مناسب خود را به زحمت اندازد و سخت به فراهم آوردن تلاش کند،آیا ممکن است از این کار نتیجه ای عاید او شود؟یا اگر خلبانی راه هوایی خود را گم بکند و نداند که باید به طرف راست حرکت کند یا به طرف چپ،آیا رنج بردن برای استقامت در باقی ماندن بر هوا برای او فایده ای دارد؟چنین است حال کافران که در فهم اساس زندگی خطا کرده اند و به همین سبب شناخت بعضی از جزئیات سودی برای ایشان نخواهد داشت،لذا همۀ تلاشهای ایشان در چارچوب این فهم آمیختۀ به خطا قرار می گیرد و عبث و بیهوده می شود.

« مَثَلُ مٰا یُنْفِقُونَ فِی هٰذِهِ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ -مثل آنچه در این زندگی دنیا خرج می کنید،همچون بادی است که در آن سرمای شدید است و به کشتزار گروهی که بر خود ستم روا داشته اند می وزد و آن را از میان می برد،»

ص :595

و همۀ کوششهای ایشان را در چند لحظه بی حاصل می سازد،چه آنان بر خود ستم روا داشته اند و،مثلا، /1 مکان مناسبی برای کشاورزی برنگزیده اند،پس آیا می شود گفت که خدا مسئول برانگیختن بادهای بد بوده است؟هرگز،مسئول خود ایشانند:

« وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اللّٰهُ وَ لٰکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -و خدا به آنان ستم نکرده است،بلکه خود به خویشتن ستم کرده اند.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 118 تا 129]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِکُمْ لاٰ یَأْلُونَکُمْ خَبٰالاً وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ اَلْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ وَ مٰا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ اَلْآیٰاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاٰ یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتٰابِ کُلِّهِ وَ إِذٰا لَقُوکُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ اَلْأَنٰامِلَ مِنَ اَلْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (119) إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهٰا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لاٰ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (120) وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ اَلْمُؤْمِنِینَ مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اَللّٰهُ وَلِیُّهُمٰا وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اَللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ مُنْزَلِینَ (124) بَلیٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ مُسَوِّمِینَ (125) وَ مٰا جَعَلَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَ مَا اَلنَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (126) لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خٰائِبِینَ (127) لَیْسَ لَکَ مِنَ اَلْأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظٰالِمُونَ (128) وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (129)

/1

ص :596

/1

معنای واژه ها

118[بطانة]

:کسان و نزدیکان و دوستان و نزدیک شخص، مأخوذ از بطانۀ لباس که به معنی آستر آن و نزدیکتر از قسمتهای دیگر لباس به بدن است.

[لا یألونکم]

:کوتاهی در کار شما نکنند؛و یألو به معنی سستی و کوتاهی و نشان دادن ضعف است.

[خبالا]

:شر یا فساد،و جنون را خبل گویند،از آن روی که فساد عقل است.

[عنتم]

:اصل عنت مشقّت است؛و عنت الرجل یعنی مشقت بر او وارد شد.

119[الأنامل]

:سرانگشتان.

ص :597

121[تبوئ]

:جا تهیه می کنی و آنان را آماده می سازی.

122[تفشلا]

:بترسند.

123[بدر]

:چاه آبی است میان مکه و مدینه.

[یکفیکم]

:شما را بسنده است و کفایت می کند.

[یمددکم]

:پیاپی به شما ببخشد.

[فورهم]

:یعنی به صورت ابتدایی،و به قولی فور به معنی آهنگ چیزی کردن به حدت است.

127[یکبتهم]

:خوار و ذلیلشان می کند:و اصل کبت شدت سستی در قلب است.

129[ما]

:اعم از من است که عاقل و غیر عاقل را شامل می شود،زیرا مفید جنس است.

/1

ایستار اساسی در برابر کافران

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ایستار مسلمانان در برابر کافران از اهل کتاب چگونه باید باشد؟ می بایستی ایستاری سخت و استوار باشد،و نباید مصالح و دوستیهای شخصی در آن دخالت داده شود.

بعضی از مسلمانان اهل کتاب را از آن روی دوست می داشتند که از ناحیۀ فرهنگ و تربیت به مسلمانان نزدیکتر از مشرکان بودند.ولی قرآن ایشان را از این طرز تفکر نهی کرد و گفت که تنها کفر ورزیدن اهل کتاب به رسالت شما و اتخاذ ایستاری منفی نسبت به شما،ایشان را به آن می خواند که هر پیروزی شما را ضد

ص :598

خود تصور کنند،و بنا بر این از هر پیشرفت شما خشمگین و از هر بدی که به شما رسد شادمان شوند،و بر شما است که سست نشوید،و از ترس ایستادن در برابر شما با ایشان خود را به اتحاد دعوت نکنید،بلکه می بایستی ملتزم بردباری و پرهیزگاری باشید و در وقت خود شر ایشان را دفع کنید.و همچون دلیلی تاریخی بر این که صبر و تقوی /1 رسیدن به پیروزی را تضمین می کند،قرآن مثلی از واقعیت امت در جنگ بدر می زند که چگونه خدا مسلمانان را که خوار بودند پیروز کرد و با فرشتگان خود به یاری ایشان برخاست،تا دلهاشان آرام گیرد و با دشمن به جنگ برخیزند و خدا بر دشمنان پیروزشان کند.

و در این جا سه پایان چشم به راه دشمن است:یکی این که خدا یکی از بالهای جنگ ایشان را بشکند و از این راه یک باره از نیروی نظامی آنان فروریزد، و یا این که خدا آنان را با شکستی نفسانی رو به رو کند و از میدان نبرد بیرون روند،و از این که نتوانسته اند با وجود فداکاریها و جانبازیها به مقصود برسند در غم فروریختن آرزوهای خویش اندوهناک باشند،و یا این که عقل به سرشان بازگردد و به استقبال رسالت شتابند و خدا توبۀ ایشان را بپذیرد،و این بدان سبب است که قبول توبه اختصاص به رسول یا یکی از مسلمانان ندارد،و تنها خدا است که مقرر می دارد توبۀ چه کس پذیرفته شود،و چه کسان گرفتار عذاب شدند،زیرا که هر چه در آسمانها و زمین است از آن خدا است.

شرح آیات:
اشاره
اصولی بودن وحدت اسلامی

[118]

وحدت استقرار یافتۀ در میان مسلمانان وحدتی اصولی است،و لذا جایز نیست که هوای نفسانی و مصالح خصوصی با آن بازی کند،و یکی از مسلمانان برای یکی از کفار برتری و فضیلتی قایل شود،و به خاطر مصلحت یا هوای نفس او را نزدیکترین مردم به خود و دستگاه کار خویش قرار دهد،بلکه می بایستی که مردان خود را از خود مسلمانان برگزیند،حتی اگر از این بابت به صورتی موقت

ص :599

زیانی نصیب مسلمانان شود،چه ضرر قابل جبران است،ولی نفاق کافر و غیر مخلص و منتظر فرصت بودن او برای وارد کردن ضربۀ هولناک به مسلمانان چیزی نیست که عوضی داشته باشد.

آنان جلوگیر هیچ ضرری از شما،چه کم چه زیاد،نیستند،چرا که خلوص نیت با شما ندارند و در واقع هر وقت گرفتاری برای شما پیش آید از آن شادمان می شوند،و دلیل آن از زبانهاشان آشکار می شود،چه عموما سخنی را بر زبان می آورند که در ضمن آن چیزی را که در دلهای خود پنهان کرده اند آشکار می سازد، زیرا که آدمی هر اندازه در پوشیده نگاه داشتن مطلبی بکوشد، /1 و در توفقهای نابجای وی در سخن گفتن و آوردن کلمات دو پهلو و نظایر اینها آنچه را که در سر ضمیر دارد آشکار می سازد.و اگر در گفته های ایشان نیک بیندیشید این حقیقت بر شما آشکار خواهد شد.

اما سینه های ایشان آکندۀ از خشم و غضب نسبت به شما است.آیات آشکاری که خدا برای شما بیان می کند،پس از این می آید،و بر شما است که با خردهای خود بسنجید و خود حقیقت را در یابید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِکُمْ لاٰ یَأْلُونَکُمْ خَبٰالاً - ای کسانی که ایمان آورده اید،از جز خود محرم و نزدیک مگیرید که در تباهی کار شما کوتاهی نخواهند کرد.» البطانة نزدیکترین کس به شخص است،و خبال به معنی زیان و ضرر.

« وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ -چنان دوست دارند که به سختی گرفتار باشید و دشمنی از دهنهاشان آشکار است.» در آیه نگفته است که از سخنشان دشمنی پیدا است،بلکه گفته است که از آنچه به غلط از دهانهاشان بیرون می آید،یا از اسلوب سخنشان آشکار می شود،و حتی ظواهر قیافۀ ایشان در میان سخن گفتن از سر ضمیر ایشان خبر می دهد.

« وَ مٰا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ الْآیٰاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ - و آنچه سینه هاشان پنهان می کند بزرگتر است.اگر فهم کنید و عقل خود را به کار

ص :600

اندازید،ما آیات و نشانه ها را برای شما آشکار کرده ایم.» [119]

امت اسلامی برای همۀ مردم عمل می کند،که بالطبع در میان ایشان کفار و به صورتی خاص محرومان و ستمدیدگان ایشان نیز وجود دارند،و لذا مسلمانان در جان خود همۀ مردم را دوست می دارند،در صورتی که کافران نسبت به مسلمانان ایستاری سلبی دارند و آنان را خارج از شریعت خود به حساب می آورند و از همین رو وضع آنان تفاوت پیدا می کند.آشکارا نفاق می ورزند،و شدیدترین کینه را نسبت به مؤمنان دارند،و هر پیشرفت مسلمانان را زیانی از خود تصور می کنند و به همین سبب بر خشم ایشان می افزاید.و کارهای انفعالی و غیر حکیمانۀ آنان از همین حالت روانی پیچیده و آکندۀ از غیظ و خشم پدید می آید.

/1 « هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاٰ یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتٰابِ کُلِّهِ -شما آنان را دوست می دارید و آنان شما را دوست نمی دارند،و شما به همۀ کتابهای آسمانی ایمان دارید.» در صورتی که آنان به کتاب شما ایمان ندارند،تفاوت عمده در آن است که شما کینه ای نسبت به پیامبر یا کتاب ایشان ندارید،در صورتی که ایشان چنین کینه ای دارند و بر وجودشان منعکس می شود.

« وَ إِذٰا لَقُوکُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنٰامِلَ مِنَ الْغَیْظِ - و چون با شما رو به رو شوند،گویند:ایمان آوردیم،و چون به خلوت درآیند،از خشم بر شما سرانگشت بگزند،» تا غیظی را که بر قلبشان سنگینی می کند سبکتر سازند.

« قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -بگو:با خشم خود بمیرید که خدا بر آنچه در سینه ها نهفته است آگاهی دارد.» و نفاق شما کسی را فریب نمی دهد،و به یاری شما بر مسلمین نمی آید، چه شما به باطل نسبت به آنان کینه توزی می کنید،و نصرت خدا تنها بهرۀ دلهای پاکیزه و نیتهای راست و درست می شود، [120]

و از طبیعت این گروه است حسدی شدید تا آن حد که رسیدن

ص :601

هر گونه آزاری را به شما توقّع دارند،و هنگامی که نعمتی از خدا به شما رسد ناراحت می شوند:

« إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهٰا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لاٰ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ -اگر به شما نیکی رسد،آنان را بد آید،و اگر به شما بدی رسد،بر آن شاد شوند،و اگر بردباری کنید و پرهیزگار باشید،کید ایشان زیانی بر شما نخواهد داشت.و خدا به آنچه می کنید احاطه دارد.» صبر اندیشیدن در آینده است و دوربینی و به حساب نیاوردن بعضی از زیانهای ساده است جز در مقایسه با سودهای کلانی که در آینده خواهد رسید؛اما تقوی،ملتزم بودن به خط اسلام است و منحرف نشدن از آن در زیر فشار مشکلات یا بعضی از زیانها و حتی شکستها.و تقوی در این جا معنی عمل نیز می دهد،تا صبر انتظار منفی محض نباشد،بلکه همچون انتظاری مثبت شود که همراه با عملی جدی برای عوض گرفتن از خسارت /1 و بدل کردن شکست به پیروزی.

کید به معنی نقشه هایی است که دشمن بنا بر آنها به کار برمی خیزد و به امتی که بردبار و پرهیزگار است و آمادۀ جانبازی و فداکاری و به واجبات خود عمل می کند،زیانی نمی رساند.

سپس قدرت بی پایان خدا در پی مؤمنان است و بر آنچه کافران می کنند احاطه دارد،و بر ما لازم است که به محض شکست خوردن یا حتی چندین بار چنین شدن از لحاظ روانی تسلیم آنان نشویم.

درسهایی از میدان نبرد بدر

[121]

به عنوان مثالی بر این حقیقت کافی است که به غزوۀ بدر که درسها و عبرتهایی که از آن نصیب امت مسلمان شد نظر کنیم.جنگی بود نابرابر و نخستین از نوع خود در رو به رو شدن امت مسلمان با دشمنان خود،و درسهایی از آن گرفته شد که خلاصۀ آنها در آیات بعد خواهد آمد:

ص :602

الف:پیامبر اسلام که فرمانده عالی نیروهای مسلح مسلمانان بود،به این اکتفاء نکرد که او بر حق و فرستادۀ خدا است و خدا او را یاری خواهد داد،بلکه به فراهم آوردن آمادگی نظامی پرداخت و خود شخصا در میدان جنگ شرکت جست.

« وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ -و در آن هنگام که بامدادان از نزد کسان خود بیرون رفتی و برای مؤمنان پایگاههای جنگ را آماده کردی،» پس،اولا در صبح زود از خانه بیرون شدی بر قوم خود پیشی گرفتی،و ثانیا از اهل خانۀ خود دور شدی و خود را در متن میدان نبرد قرار دادی،و این مهمترین صفت در راهبری است که آمادۀ جانبازی باشد،و ثالثا جایگاه نبرد را برای مؤمنان معین کردی تا آمادۀ هجوم بوده باشند.

« وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خداوند شنوا و دانا است.» اوامر تو را می شنود،و از تأثیر فعالیتهای ظاهری تو آگاه است،و از آنچه مؤمنان در سینه پنهان دارند /1 و همان نتایج جنگ را تعیین خواهد کرد که وابستۀ به شنیده ها و چیزهایی است که از اعمال ظاهر و قلبهای طاهر نتیجه می شود،خبر دارد.

[122]

ب:پیغمبر اسلام با یک مشکل سخت رو به رو شد،و آن اختلاف میان دو طایفه از مردانش بود،یعنی مهاجران و انصار،که دوستی آنان میان خدا و زمین و عشیره و چیزهایی شبیه اینها تقسیم شده بود.ولی رسول اللّٰه(و اسلام عموما) این دشواری را به صورتی ریشه ای در آن هنگام از میان برد که حیثیتهای طایفه ای را در بوتۀ ایمان به خدا گداخت،بی آنکه به طایفه ای بیش از طایفۀ دیگر اعتماد کند،و بدین گونه سپاهی عقیدتی برای خود فراهم آورد که دربارۀ مبدأ می جنگید نه برای ریا و رقابت و همچشمی طایفه ای.

« إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اللّٰهُ وَلِیُّهُمٰا وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ -در آن هنگام که دو گروه از شما آهنگ آن کردند که درنگ کنند و بترسند،و خدا یار آنان بود،و مؤمنان را است که بر خدا توکل

ص :603

کنند.» با وجود آنکه خدا ولیّ هر دو طایفه بود،نزدیک بود که بر اثر اختلاف گرفتار ترس و سستی شوند،و این اختلاف برخاستۀ از احساس ضعف بود،چه اهل مدینه از لحاظ روانی در برابر اهل مکه شکست خورده به نظر می رسیدند و چنان تصور می کردند که پیغمبر اسلام پیش از توانایی بار بر دوش ایشان نهاده و آنان را به نبرد با اهل مکه از خانه هاشان بیرون آورده است،ولی خدا به ایشان گفت که با وجود متوکل بودن مؤمن بر خدا دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد.

[123]

در نتیجۀ آمادگی از لحاظ جنگ و اندیشه ورزی و اخلاص ورزیدن نسبت به خدا امت اسلام پیروز شد.

« وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -و خداوند شما را در بدر پیروز گردانید-و حال آنکه ناتوان و خوار بودید-پس از خدا بترسید و باشد که از او سپاسگزاری کرده باشید.» پس دلیلی برای ترس وجود ندارد،به همان که برای اختلاف هم داعی و علتی موجود نیست؛آنچه واجب است ترسیدن از خداوند سبحانه و تعالی است با ملتزم بودن به اجرای اوامر او،و هنگامی آدمی ملتزم به فرمانهای خدا باشد،ناگزیر به شکر گزاری نعمتهای پیشین او می پردازد،و شکر کردن عموما به معنی تفکر کردن در سببهای نعمت است به منظور پاسداری از این سببها،و در نتیجۀ محافظت کردن از خود نعمت،در صورتی که کفران نعمت تماما بر عکس این معنی است، /1 و آن عبارت است از تصور کردن این که نعمت ابدی است،و بنا بر این در پاسداری از خود نعمت و عوامل فراهم آورندۀ آن سستی کردن که در نتیجه به زوال نعمت پایان می پذیرد.

چنین است مثل پیروزی که نباید به آن دلخوش کنیم و خود را آمادۀ نبردی که ممکن است پس از آن پیش آید نگاه نداریم،چه پیروزی نیز نعمت است و برای خود عواملی دارد.و محافظت و پاسبانی از عوامل پیروزی را چنان می نماید که قرآن به نام تقوی می خواند.

ص :604

[124]

ج:آمادگی معنوی در جنگها دارای تأثیر بزرگ است،و اسلام برای آن اهمیت فراوان قایل است و آن را مهمترین عنصر در جنگ می داند،و آن ایمان داشتن به پیروزی است(پس از مؤمن بودن به ارزشهایی که سرباز به خاطر آنها می جنگد).

« إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُنْزَلِینَ -در آن هنگام که به مؤمنان می گفتی:آیا شما را بس نیست که خداوند سه هزار فرشته برای یاری شما فروفرستد؟» [125]

و فرشتگان در کنار شما ایستادند،ولی این بدان معنی نبود که آنان به جای شما جنگیدند،و فرود آمدن ایشان پس از تحقق یافتن دو امر بود:

اولا:آنان پس از آن فرود آمدند که شما به همۀ واجبات جنگ(صبر و تقوی بنا بر تفسیر پیشین این دو کلمه)پرداختید،و حیله ای برای شما به سبب سرعت حیله گری دشمن باقی نماند.

« بَلیٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُسَوِّمِینَ -آری،اگر شکیبایی ورزید و پرهیزگاری کنید،و آنان(-مشرکان)از خشم بر سر شما آیند،خداوند با پنج هزار فرشتۀ نشانگذار شما را یاری کند،» یعنی فرشتگانی که دشمن را می کشند و نشانه ای در او باقی می گذارند.

[126]

ثانیا:مهمترین خدمتی که فرشتگان برای شما به انجام رسانیدند، بازگرداندن اعتماد نفس به شما بود و اطمینان یافتن قلبهای شما به پیروزی.

/1 « وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ -و این را خدا جز مژده ای برای شما قرار نداد،و برای آن چنین کرد که دلهای شما آرام گیرد.» اما پیروزی حقیقی از خدا است نه از فرشتگان،و خدا توانایی آن دارد که پیروزی را به هزار و یک سبب فراهم آورد،ولی آن را جز با شایسته بودن کسی که پیروزی را بر او نازل می کند فرو نمی فرستد.

« وَ مَا النَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ -و پیروزی جز از نزد خدای

ص :605

توانای حکیم نیست.» خدا عزیز است،یعنی توانا است و توانایی خود را به خدمت می گیرد،و حکیم است،یعنی بیهوده به یاری کسی برنمی خیزد و بدون آنکه او را شایستۀ چنین پیروزی بداند.

[127]

د:هدفهای سوق الجیشی جنگ سه است:یا از بین بردن قدرت لشگری دشمن است،یا فروکوفتن روحیۀ معنوی او،یا دور کردن آن به صورت موقت که مسئلۀ آیندۀ آن وابستۀ به فرمان خدا است.

« لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا -تا بخشی از کسانی را که کفر ورزیده اند(از دیگران)قطع کند و آنان را از میان ببرد،» و قدرت لشگری آنان را از کار بیندازد، « أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خٰائِبِینَ -یا آنان را بشکند،تا نومید و شکست خورده بازگردند،» و آرزوی بازگشت توانایی در مستقبل از ایشان سلب شود.

[128]

« لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظٰالِمُونَ -از کار هیچ چیز به دست تو نیست،یا توبۀ ایشان را بپذیرد،یا عذابشان دهد،چه آنان ستمگرانند.» شر آنان را از تو دور می کند،و این که خدا سپس با ایشان چه خواهد کرد، امری دیگر است و به امت نرسد که دربارۀ آن بحث و جستجو کند:اگر توبه کنند خدا ایشان را خواهد بخشید،یا آنان را از راهی دیگر جز شکست در جنگ مورد مؤاخذه و مجازات قرار خواهد داد، /1 چه ظلم آتشی است که به جان صاحب آن خواهد افتاد،خواه نیرویی اجتماعی برای تعجیل سرکوب کردن ستمگر فراهم شده باشد یا نه.

[129]

و خدا قادر است که توبه را بپذیرد،به همان گونه که قادر بر عذاب کردن ظالمان از راهی یا از راه دیگر است.

« وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ

ص :606

یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

-و آنچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است،و هر که را خواهد می آمرزد،و هر که را خواهد عذاب می دهد،و خداوند بخشنده و مهربان است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 130 تا 136]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا اَلرِّبَوا أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اِتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ (131) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (133) اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی اَلسَّرّٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ اَلْکٰاظِمِینَ اَلْغَیْظَ وَ اَلْعٰافِینَ عَنِ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (134) وَ اَلَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اَللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (135) أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ (136)

معنای واژه ها

134[الکاظمین]

:یعنی در هنگام خشم فراوان انتقام نمی گیرند.

ص :607

135[فاحشة]

:اصل آن فحش است که پرداختن به کار بسیار زشت است.

[یصروا]

:یعنی بر ارتکاب گناه توقّف می کنند و اصرار می ورزند،و به قولی اصل آن ثابت ماندن بر چیزی است.

/1

رفتار ایمانی،پناهگاه امت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،در دروس گذشته،ایستار امت را در برابر اهل کتاب کافر به رسالت محمّد(ص)بیان کرد،و پس از این درس،بحث دربارۀ رویارویی مسلحانۀ میان مسلمانان و کفار ادامه خواهد یافت،ولی در درس حاضر دربارۀ رفتارهای ایمانی در داخل جامعۀ اسلامی سخن گفته خواهد شد؛چرا چنین است و مناسبت آن از چیست؟ پس از تدبّر در آیات هفتگانۀ این درس،متوجه عده ای از اوامر و نواهی می شویم که اندیشۀ واحدی آنها را به یکدیگر ارتباط می دهد،و آن عبارت از مستحکم کردن جبهۀ داخلی در هنگام مواجهۀ با دشمن و بنای انسانی رسالتی و دارای شخصیتی صادق و جامعه ای تشکیل یافته بر پایۀ برابری و فرمانبردار از خدا و فرستاده اش به سائقۀ خود آگاهی ایمانی است.

از این جا با بحثهایی دربارۀ قضایای زیر رو به رو می شویم:

1-حرام بودن ربا از آن لحاظ که بزرگترین خطر برای یگانگی امت و آرمانی بودن رسالتی آن /1 و شکاف بزرگ ویرانگر اقتصادی است.

2-ضرورت تقوی و ترس از خدا و فرمانبرداری از رسول اللّٰه،بدان لحاظ

ص :608

که اینها دو ستون اجتماع اسلامی محسوب می شوند.

3-شتاب ورزیدن در عملی ساختن کارهای نیک و وجود انگیزه ای ذاتی در نزد فرد مسلمان برای انجام دادن واجبات.

4-انفاق در راه خدا و فروخوردن خشم و چشمپوشی و بخشش به این اعتبار که سبب استحکام روابط افراد امت با یکدیگر می شود و کسی را که به این گونه رفتارها می پردازد برای فداکاری در راه خدا و گذشتن از مال و غرور در این راه پرورش می دهد و آماده می سازد.

5-آمرزش خواهی پس از گناه،به این اعتبار که بزرگترین جلوگیر نفسانی از گناه به شمار می رود.

ساختن انسان و اجتماعی با صفات یاد شده،آماده کردن راستین میدان نبرد برای رویارویی با دشمن است،و اگر جز این باشد جنگ به شکست می انجامد و محتوای رسالتی شایسته نخواهد داشت.

شرح آیات:
اشاره
خطر ربا

[130]

ربا یا بهره کشی از مال که به صورت طبیعی هر چه سالها افزایش یابد و فقر و مسکنت فقیران بیشتر شود،بر مقدار آن و بر سیری و زیاده خواهی ثروتمندان افزوده خواهد شد،خطری بزرگ برای یگانگی امت اسلامی و در نتیجه برای آن شخصیت آرمانی رسالتی محسوب می شود که جامعۀ اسلامی آن را همچون نمونه ای برای یک زندگی خوشبخت عرضه می کند،و بر خطر مواجه شدن با دشمن می افزاید.

ربا خواری گاه با ذرۀ کوچکی آغاز می شود،ولی در نفس شخص مالدار چندان رشد می کند که به صورت درخت بزرگ و پلیدی از حرص و آزمندی درمی آید، و در نفس شخص نادار دیوار ستبری از ناراحتی و تنفر می سازد،و در داخل اجتماع چندان رشد می کند که ربا خواران عنوان یک طبقۀ نفرت انگیز پیدا می کنند و

ص :609

/1 سرانجام به جایی می رسند که رباخواران برای تأمین منافع حرام خود با دشمن خارجی ضد امت و ملت خود همکاری می کنند.

اسلام ربا را حرام کرده و عذاب ربا خواران را همچون عذاب کفار داشته است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید!ربا را دو و چند برابر مخورید و از خدا بترسید،باشد که رستگار شوید.» [131]

« وَ اتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ -و از آتشی بترسید و از آن بپرهیزید که برای کافران آماده شده است.» هیچ چیز جز تقوای موجود در نفوس نمی تواند از رباخواری جلوگیری کند، بدان سبب که ربا رمز بهره کشی زشت و کریه است،و اسلام تنها رمز را حرام نساخته،بلکه بهره کشی را در همۀ گونه های آن حرام داشته که از آن جمله است احتکار و حیله گری در معامله و زیاده طلبی در سود بازرگانی و دزدی آشکار و پنهان و رشوه خواری و نظایر اینها،و محدود کردن آزادی تجارت و زراعت و صناعت به خاطر تأمین منافع ثروتمندان.

بنا بر این واجب است که جامعۀ اسلامی دارای و جدان زنده ای باشد که در شکل پرهیزگاری و ترس از خدا پیدا می کند،و در آن به سبب وجود همین و جدان بهره کشی رایگان از مردمان و حرص و آزی که سبب آن است نابود شود،و به جای آن خوشبختی و رستگاری نصیب آن جامعه شود (لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) .

[132]

هنگامی که جامعه از بهره کشی پاک شود،از بیشتر اسباب گردنکشی و نفاق پاک شده،و آمادۀ برای فرمانبرداری از رسول خدا است، مخصوصا در داور قرار دادن رسول در اختلافات نژادی و قومی و مصلحتی برخاستۀ در میان گروه های مختلف آن جامعه،و لذا قرآن می گوید:

« وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ -و از خدا و پیغمبر فرمانبرداری کنید،باشد که به رحمت رسید.»

ص :610

طاعت رسول سبب جلب رحمت خدا و رسیدن مردم به رفاه و آسایش است،چه،اسباب نزاع و اختلاف و تمرد را از میان می برد،و همۀ افراد امت را متوجه سازندگی در پناه اطمینان خاطری می سازد که برای همگان فراهم آمده و می داند تلاشهای ایشان بیهوده از میان نمی رود.

/1

[133]

آن زمان که همگان مطمئن و آسوده خاطر شوند،نوبت به راهنمایی مردم به آن می رسد که تواناییهای خود را به کار اندازند،و در انجام دادن کارهای خوب و دست یافتن به آمرزش الاهی بر یکدیگر پیشی گیرند و آن را همچون هدفی عالی بدانند که لازم است همۀ افراد امت به آن توجه کنند و حتی در انجام دادن آن با یکدیگر به رقابت پردازند.

« وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ -و بشتابید به آمرزشی از پروردگارتان و به بهشتی که پهنای آن پهنای آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است.» و آمرزش خدا به دنبال اصلاح مفاسد اجتماعی و رفتاری می آید،چه خداوند افراد جامعه ای را که به پرستش بتهای اجتماعی اشتغال دارند،یا فحشاء و منکر در آن رایج است،یا ناتوانان در معرض ستمگری و بهره کشی قدرتمندان قرار گرفته اند،یا حرامهای خدا در آن حلال شمرده می شود،هرگز نمی آمرزد؛آمرزش پس از آن است که گناه را کنار بگذارند،و آنچه را که گناه در میان ایشان فاسد کرده است اصلاح کنند،و ستمگر حقوق ستمدیدگان را به ایشان بازپس دهد،و بهره کش از بهره کشی بازایستد و رضایت قربانیهای خود را با بخشش و نیکی جلب کند،و بی نماز نمازهای ناخوانده را قضا کند و...

و اما بهشت پس از شتاب کردن در کارهای نیک می آید،و لذا پس از عمل اصلاح مفاسد نوبت به عمل سازندگی با نیت پاک و پر نشاط و دارای هدف خیر می رسد.این از برجسته ترین نشانه های یک اجتماع اسلامی و از ارکان مورد اعتماد آن برای رو به رو شدن با دشمن محسوب می شود.

ص :611

چگونه بهشتی می شویم؟

[134]

اعمال صالحی که باید برای رسیدن به بهشت در آنها تسریع کنیم کدام است؟! اینها است:

« اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ الْکٰاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعٰافِینَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -آنان که در خوشی و ناخوشی انفاق می کنند،و آنان که خشم خود فرومی خورند،و از مردم درمی گذرند،و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.» به تعبیر دیگر،صفت نخستین اینها است:بخشندگی چه در حالت توانایی و چه در حالت ناتوانی،و در نتیجه گذشتن از مال و بخشیدن آن به نیازمندان.

/1 صفت دوم:اسیر شهوات ذات نشدن،و در نتیجه فدا کردن غرور ذات و منی و طغیان آن در راه خدا،و این کار با فروخوردن خشم و در پی آن چشمپوشی و در گذشتن از مردم حاصل می شود،چه بیشتر اختلافات اجتماعی شدید در آغاز از حساسیت سادۀ میان دو شخص آغاز می شود و چندان بالا می رود تا به صورت یک اختلاف عقیدۀ پنداری جلوه گر می شود؛و در جامعۀ اسلامی واجب است که این حساسیت در نطفه کشته شود تا نتواند بزرگ شود و به صورت یک دشواری بزرگ درمان ناپذیر اجتماعی درآید.

صفت سوم:نیکی کردن به مردمان و رایگان به خدمت ایشان برخاستن است که میان افراد رابطه ای بسیار محکم به وجود می آورد.

[135]

و صفت چهارم:برای متقیان-پیدا شدن بازدارنده ای نفسی است که آنان را از مرتکب شدن گناه یا دست کم از ادامه دادن به آن جلوگیری می کند.

« وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً -و کسانی که چون گناهی کردند،» گناهی بزرگ که زیان آن به مردم می رسد، « أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ -یا بر خود ستم روا داشتند،»

ص :612

با گناهی کوچک که زیان آنها تنها به خودشان می رسد، « ذَکَرُوا اللّٰهَ -به یاد خدا افتادند.» و دریافتند که خدا مراقب ایشان است و به حسابشان می رسد و جزایشان را می دهد، « فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -پس برای گناهان خود آمرزش خواستند-و جز خدا کیست که گناهان را می آمرزد؟-و بر آنچه کردند دانسته پافشاری نورزیدند،» اما در حالت غفلت و فراموشی،یا طغیان شهوت،بار دیگر در گناه می افتند، /1 و فوری طلب آمرزش می کنند،چه با فهم کامل چنین نکرده بوده اند.

[136]

« أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ -پاداش اینان آمرزشی از پروردگارشان است و باغهایی که در آنها آبها روان است و جاودانه در آنها خواهند ماند،و این نیکو مزدی است برای آنان که به کار برمی خیزند.» این است ویژگیهای جامعۀ اسلامی و شخصیت ایمانی که اسلام آن را نمونه ای از زندگی خوشبخت و نیرویی می داند که مسلمانان باید با آن به نبرد کردن با کافران برخیزند،و چنان که مشاهده می کنید،صفت اساسی در این اجتماع ترس از خدا داشتن و پرهیزگاری است.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 137 تا 148]

اشاره

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ (137) هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ (138) وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (139) إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ اَلْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اَلْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ اَلنّٰاسِ وَ لِیَعْلَمَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدٰاءَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلظّٰالِمِینَ (140) وَ لِیُمَحِّصَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ اَلْکٰافِرِینَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ اَلصّٰابِرِینَ (142) وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ اَلْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143) وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اَللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اَللّٰهُ اَلشّٰاکِرِینَ (144) وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ کِتٰاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ اَلدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ اَلْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِی اَلشّٰاکِرِینَ (145) وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اِسْتَکٰانُوا وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلصّٰابِرِینَ (146) وَ مٰا کٰانَ قَوْلَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِی أَمْرِنٰا وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (147) فَآتٰاهُمُ اَللّٰهُ ثَوٰابَ اَلدُّنْیٰا وَ حُسْنَ ثَوٰابِ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (148)

ص :613

/1

/1

معنای واژه ها

137[سنن]

:سنت،عبارت از روش قراردادی برای پیروی

ص :614

کردن از آن است،همچون سنت رسول اللّٰه،و اصل سنت،استمرار و دوام داشتن است.

[موعظة]

:چیزی است که دل را نرم می کند و انسان را به طرد کردن زشتی و انجام دادن کارهای زیبا و نیک دعوت می کند.

139[تهنوا]

:از وهن به معنی ناتوانی و سستی است.

140[قرح]

:جراحت و زخم است.

[نداولها]

:دولت به معنی نوبت گروهی برای رسیدن به مراد است.

141[یمحص]

:تمحیص،پاک کردن از عیب است.

144[محمد]

:از حمد گرفته شده،و تحمید برتر از حمد و معنی آن فراگیرندۀ همه محامد و امور ستوده است،و تحمید مخصوص شخص مستولی بر امر در کمال است و خداوند پیامبر و دوست خود(ص)را به دو نام مشتق از نامهای خود(محمد)و(احمد)مخصوص گردانید.

146[استکانوا]

:اصل آن از کنیة به معنی حالت بد است،و هنگامی که گفته می شود:«فلان بکنیة»یعنی سوء نیت دارد.

147[اسرافنا]

:از حق تجاوز کردیم و به باطل رسیدیم.

ص :615

/1

بازگشت به سنّتهای تاریخ

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در زمینۀ سخن گفتن از مواجهۀ میان امت مسلمان و کافران،قرآن در این درس ما را به ضرورت مسلح بودن به دوربینی تاریخی یادآور می شود که با آن بتوان قوانین اجتماعی را که خدا برای زندگی وضع کرده است اکتشاف کرد،و از جملۀ آنها است این که:حق پیروز خواهد شد،و این که رسالت خدا چیزی جز توضیحاتی برای این قوانین و سنتها نیست که پرهیزگاران با آنها راه خود را می یابند،و برای خود عبرتهای سودمند می گیرند،در صورتی که دیگران به آنها توجهی نمی کنند.

تاریخ برای ما کشف می کند که:گروه مؤمن سرانجام پیروز می شود،پس بر افراد این گروه لازم است که سستی و ضعف از خود نشان ندهند و اندوهگین نشوند،ولی این بدان معنی نیست که پیروزی بدون فداکاری به دست می آید،چه این فداکاری برای بازشناختن مؤمنان حقیقی به رسالت الاهی از گروه منافقان،و پرورش دادن مؤمنان تا ارتقای به درجۀ شهدا(پیشوایان)و پاک کردن نفوس ایشان از کینه و شک و شناختن کافران و تصفیۀ بدنی و فکری آنان ضروری است.

دیگر این که فداکاری و جانبازی بهای بهشت است و بدون آن چگونه خدا می تواند قومی را بر قومی دیگر برتری نهد و پاره ای را به بهشت و پاره ای دیگر را به دوزخ درآورد.

/1 فداکاری از هدفهای مؤمنان است،زیرا که آنان آرزوی آن داشتند که گرانبهاترین چیز خود را در راه دوستی او و ایمان راستین داشتن به او پیشکش

ص :616

کنند،و رسول اللّٰه فرزند خدا نیست که پیروان او به مجرد پیروی از وی به پیروزی رسند،بلکه او نیز همچون دیگر پیامبران به دنیا می آید و می میرد،و ارتباط بیش از آن که باید با رسول خدا باشد با رسالت خدا است،تا مؤمن جزای خود را از خدا بگیرد.و کافران آن کسانند که بی فاصله از مرگ فرستادۀ خدا از رسالت برمی گردند و دنیا را بر آخرت ترجیح می نهند.

چون محمّد پیامبر(ص)یک فرستادۀ خدا است،از سیرت فرستادگان پیش از خود تبعیت می کند،و آنان جز با جنگ و مبارزه پیشرفت نکردند،و همراه با گروهی(ربّیّون)از اصحاب او بودند،و آنان(ربیون)مانند همۀ افراد بشر مرتکب گناه و اسراف می شدند،ولی چون مؤمن بودند از خدای خود طلب آمرزش می کردند، و از او می خواستند که بر جهاد استوارشان دارد،در دنیا و آخرت با هم به پیروزی رسیدند.

شرح آیات:
اشاره

[137]

حیات اجتماعی همچون حیات فردی است و برای خود نظامها و قوانین(به تعبیر قرآن:سنن)خاص دارد،و بر ما است که این سنتها را اکتشاف کنیم و در واقعیت خود از آنها بهره مند شویم،ولی چگونه؟هنگامی که می خواهیم زندگی فرد را مورد مطالعه قرار دهیم،مدتی از زمان او را در معرض آزمایش قرار می دهیم و فشار خون و دمای بدن و ضربانهای قلب و چیزهای دیگری از او را اندازه می گیریم و سپس از طبیعت او آگاهی پیدا می کنیم؛اما این تجربه چگونه باید در اجتماع صورتپذیر شود؟بهترین راه برای اندازه گیری بازگشت به تاریخ است که در آن دوره های کاملی از زندگی اجتماعی را می توان مورد ملاحظه قرار داد که در آنها تمدنهایی طلوع کرده و جهانگیر شده و سپس بنا بر قوانین حتمی و سنتهای تحویل ناپذیر الاهی از میان رفته است.

هنگامی که می خواهیم اندازۀ پیشرفت رسالتها را اندازه بگیریم،نباید آن را با دوربین تحلیلی مورد ملاحظه قرار دهیم،و مثلا بگوییم که افراد این رسالت چند

ص :617

نفر بوده اند،بلکه این کار باید به مقیاس تاریخی صورتپذیر شود و به یافتن پاسخ این سؤال بپردازیم که:نسبت حقیقت در آن چند است؟و مقدار ایمان داشتن اصحاب آن چه اندازه است؟و نقاط ضعف در جوامع دشمنانی که باید بر آنها پیروز شود کدام است؟و همچنین.

/1 هنگامی که به سنتهای خدا در تاریخ بازمی گردیم،به این نتیجه می رسیم که حق به شرطی پیروز می شود که مؤمنان صادقی به آن وجود داشته باشند،و به همین سبب قرآن ما را به این حقایق متذکر می سازد و می گوید:

« قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا -پیش از شما سنتهایی بوده و گذشته است،پس در زمین گردش کنید و ببینید،» به آثار امتهایی که پیش از شما بوده و از دنیا رفته اند و عبرتها و درسهایی از خود بر جای گذاشته اند نگاه کنید که مهمترین آنها این است که سبب از میان رفتن آنها یک چیز بوده و آن تکذیب و دروغ شمردن حق است.

« کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ -که پایان کار تکذیب کنندگان حق چگونه بوده است،» [138]

و در میدان بحث از سنتهای خدا در زندگی سخن از قرآن به میان می آید که نقش آن نقش یادآور این سنتها است که نظر همگان را به آنها جلب می کند.ولی تنها پرهیزگاران از آن بهره مند می شوند،چه به حقیقت سنتها راه می یابند و درسهای آن را دربارۀ خود تطبیق می کنند و از آنها پند می گیرند.

« هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ -این حجتی است برای مردم و هدایت و پندی برای پرهیزگاران.» کسانی که از پروردگار خویش ترس دارند،و آمادۀ ملتزم شدن به حقّ اند، این حق را کشف می کنند.اما کسانی که تنها به خودشان و هواهای نفس و شهوات خویش توجه دارند،حق را نمی شناسند،زیرا که اساسا خواستار راهیابی به آن نیستند.

[139]

یکی از سنّتهای خدا در اجتماع این است که صاحبان ایمان پیروز

ص :618

می شوند.پس بر ایشان لازم است که سست نشوند و فکر شکست خوردن و نومیدی به جانهای آنان راه پیدا نکند،و نیز بر ایشان واجب است که از بعضی زیانها ناراحت نشوند،چه بزودی سود پیروزی زیانهای کوچک را جبران خواهد کرد.

« وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -سستی مکنید و اندوهگین مشوید،و اگر مؤمن باشید دست دست شما است.» [140]

یکی از این سنتها آن است که برتری و پیروزی با تصادف یا بدون فداکاری حاصل نمی شود، /1 بلکه باید آمادگی زخم خوردن و دانستن این مطلب در میان مؤمنان باشد که دشمنان نیز به نوبۀ خود آمادگی دارند و نباید از آن گریخت.

« إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ -اگر به شما زخمی رسیده،به آن گروه نیز زخمی همانند آن رسیده است.» مهم دانستن این مطلب است که دشمن تو نیز در معرض مصیبتی چون تو قرار دارد،و همچون تو از سستی و شکست هراس دارد،و پیروزی از آن کسی است که بیشتر دوام کند و در برابر درد بردبار باشد،تا دشمن بردباری خود را از کف بدهد و دیگر قدرت مقاومت نداشته باشد.

سپس باید دانست که زندگی ملک هیچ کس نیست،و این که گفته می شود فلان شاه یا رئیس یا نظام یا طایفه و گروه فلانی بر سرزمینی حاکم است، این بدان نیست که چنین فرمانروایی مستمر خواهد بود،بلکه این کسان از آن روی به فرمانروایی دست یافتند که از داشتن لوازم رهبری برخوردار بودند،و ممکن است تو نیز چنین باشی و جانشین ایشان شوی.

آنچه حقیقة اهمیت دارد،این است که باید از این اعتقاد خود را خلاص کنیم که واقعیت باقی می ماند،و اعتقاد جزمی به آن داشته باشیم که تنها حقیقت باقی و برقرار می ماند.

« وَ تِلْکَ الْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ النّٰاسِ -و این روزها را میان مردم دست به دست می گردانیم.»

ص :619

منافع مردم در فداکاری

سپس فداکاری سودهای دیگری نیز دارد که هم اکنون از آنها یاد می کنیم:

الف:فداکاری و جانبازی مؤمنان را از منافقان جدا می کند؛در آغاز رسالت گروهی طبعا به امید آنکه هر چه زودتر پیروز خواهد شد،به آن ایمان می آورند و غنیمتهایی رایگان نصیب ایشان می شود؛و گروهی دیگر که از وضع موجود رضایتی ندارند،با جریان احساس ساده به طرف رسالت کشیده می شوند،یا به سبب دوست داشتن رهبر رسالت یا دهها سبب دیگر جز /1 ایمان صادق به آن می پیوندند.

وجود این گونه اشخاص در امت،سبب سستی و ضعف آن است،و حتی سبب آن می شود که مراعات مصالح و فردیگری و نابسامانی در آن بروز کند،و امت به سرعت به پایان خود برسد،که در این صورت پیروزی جز با فداکاریها نمی تواند صورتپذیر شود و مؤمنان از همین راه شناخته می شوند.

« وَ لِیَعْلَمَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا -و برای این که خدا کسانی را که ایمان آورده اند بشناسد.» ب:کارزار مدرسۀ رزمندگان است،و آنان را برای کوشا بودن و از فرمانده اطاعت کردن و اندیشیدن و مقدم داشتن مصلحت امت بر مصالح شخصی تربیت می کند،و به آنان صراحت و فکر عقلانی و نظایر اینها را می آموزد.

این صفات برای امت رسالتی که خواهان رهبری امتهای دیگر است، ضرورت دارد.حال باید دید که،مثلا،مجتمع جاهلی موجود در جزیرة العرب چگونه می توانست عالم را در حالی رهبری کند که خود تا دو گوش در نابسامانی و نادانی و خودپرستی و...و...غوطه ور بود؟به یک مدرسۀ تربیتی نیازمند بود که راهبران از آن بیرون آیند.و جنگ،با فداکاریهای موجود در آن،چیزی بود که پیشوایان آینده و،بنا بر تعبیر قرآن(الشهداء علی الناس)را بیرون داد.

« وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدٰاءَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الظّٰالِمِینَ -و از شما شهیدان و

ص :620

شاهدان بگیرد،و خدا ستمگران را دوست نداد.» پس او،به نوبۀ خود،به کسی ظلم نمی کند،و اگر پیروزی و پیشرفت نصیب کند،پس از آن است که امت شایستگی خود را از طریق فداکاریهای سخاوتمندانه نشان داده باشد،و اگر جز این باشد،نعوذ باللّه،در حق ملت مغلوب شده ستم کرده است.

[141]

ج:سپس دلهای مؤمنان کاملا از داشتن شک دربارۀ رسالت و تعلیمات آن پاک نیست،و به آتشی برای پاک شدن نیاز دارد،و به فداکاریهایی که همان آتش است.انسانی که برای رسیدن به چیزی فداکاری می کند،هر چه زودتر به آن متمسک می شود،و این بر عکس کسی است که آن را رایگان و بدون فداکاری به دست آورده باشد.تاجری که مالی به دست آورده،به نگاهداری از آن حریصتر از پسر خود او است که آن مال را به میراث و /1 بدون رنج به دست آورده باشد.به همین گونه مؤمن فداکاری کردۀ در راه ایمان خود،ایمانی قویتر از کسی دارد که چنین نبوده باشد.

« وَ لِیُمَحِّصَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا -و(این برای آن است)که خدا کسانی را که ایمان آورده اند بیازماید.» د:کافران دشمنان سرسخت حقّ اند،و با پیشرفت امت مخالفت نشان می دهند؛اینان کسانی هستند که مصالح قوم خود یا هواهای نفس خویشتن را بر مصلحت امت ترجیح می نهند.به سدهای راهی می مانند که اصلاح کردن آنها ممکن نیست و می بایستی کاملا از سر راه برداشته و به دور افکنده شوند،ولی چگونه امت می تواند این عناصر را بشناسد،و آنها را از عناصر دیگر آویخته به آنها یا خاضع نسبت به آنها به سببهای برخاستۀ از ضعف یا عواطف بازشناسد؟و چگونه این حق برای رسالت پیدا می شود که مردمان را به این بهانه که سد راه پیشرفت آیندۀ امّت اند به قتل برساند؟چگونه می شود درستی این عمل را برای تودۀ مردم به اثبات رسانید.

اما اگر رو به رو شدن گرم صورت بگیرد،و این عناصر تهدید بزرگی برای

ص :621

امت شناخته شوند،در این صورت امت دلیل کافی برای اقدام کردن به جنگ و تصفیه دارد،به همان گونه که چنین رو به رو و درگیر شدن،عناصری را که واقعا کافر شده اند از دیگران که فریب خورده اند جدا می کند و شناخته می شوند.به همان گونه که در تصفیۀ عناصر معاندی که سد راه پیشرفت امت به شمار می روند سهیم می شود.و این همان چیزی است که قرآن را«محق»می نامد.

« وَ یَمْحَقَ الْکٰافِرِینَ -و کافران را نیست و نابود کند.»

جهاد و آرزوهای کاذب

[142]

ه:و یکی از دلایل جنگ جهادی این است که به مؤمنان شایستگی دخول در بهشت را می دهد،که جایگاه مجاهدان بردبار است،و اگر مسلمان وارد جنگ نشود،چگونه مجاهد صابر از بازنشستۀ شکست خورده تمیز داده می شود.

« أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اللّٰهُ الَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّٰابِرِینَ -آیا گمان کردید که به بهشت درخواهید آمد،پیش از آنکه خدا بداند چه کسان از شما جهاد کردند و چه کسان شکیبایی نمودند؟» /1 آدمی دل خود را به آرزوهای فراوان خوش می کند که به خیال بیشتر شباهت دارد تا به واقعیت:آرزوی رسیدن بدون رنج به ثروت بی شمار،و به سلطنت و فرمانروایی بدون قابلیت،و به شهرت بدون شایستگی،و بشر نیازمند آن است که دهها بار مزۀ تلخی زندگی را بچشد تا به این امر قانع شود که این آرزوها،رؤیاهایی کودکانه است.و به همین گونه است که بعضی از مؤمنان برای خود آرزوی بهشت می کنند که بدون انجام دادن عمل صالح و فداکاری و جانبازی نصیب ایشان شود، و قرآن ایشان را از داشتن این آرزوی باطل نهی می کند که نتایجی خطرناک دارد که بر اثر آنها در دنیا از عمل کردن بازمی مانند و در آخرت آنان را در حالی مواجه با آتش قرار می دهد که پشیمانی سودی برایشان ندارد و امیدی برای بازگشت ایشان به زندگی و قوم کردن وجود ندارد.

ص :622

[143]

و مؤمن حقیقی کسی است که زندگی دنیای خود برای خریدن زندگی آخرت در معرض فروش می گذارد،و هر چه دارد به خدا تقدیم می کند تا در مقابل آن بهشت را برای خود بخرد،و به همین سبب آرزوی مؤمن با آرزوی مرد معمولی متفاوت است،چه او خواستار رنج و جهاد بیشتر و بنا بر این فدا شدن و مردن در راه خدا است تا بتواند آخرت شایسته ای برای خویش تأمین کند.

« وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -شما پیش از آنکه با مرگ رو به رو شوید،آرزوی مرگ می کردید؛آن را دیدید و اکنون به آن می نگرید.» پس شایسته تر برای شما آن است که به وعدۀ خود وفا کنید،و با اطمینان خاطر به پیشباز مرگ روید،بدان سبب که آرزویی از شما است که به آن رسیده اید.

[144]

سپس ارتباط مؤمن با رسالت خدا شدیدتر از ارتباط او با رسول اللّٰه است،و لذا مرگ رسول در او اثر منفی ندارد،چه پیش از آن رسولهایی بوده و از دنیا رفته اند که رسالتهای ایشان پس از مرگشان باقی مانده است،و بنا بر این رسالت هدف است نه اشخاص،و بر ما است که خود را در راه بقای رسالت فدا کنیم و در این اندیشه نباشیم که مرگ ما بر رسالت اثر می گذارد،بلکه،بر عکس،به شهادت رسیدن ما برای رسالت سبب محکمتر شدن پایگاه آن در اجتماع خواهد بود.

« وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّٰهَ شَیْئاً -و محمد(ص)نیست جز پیغمبری که پیش از او رسولان بوده و در گذشته اند؛آیا اگر بمیرد یا کشته شود،از دین خود برمی گردید؛و هر که از دین خود برگردد؛به خدا هیچ زیانی نمی رساند.» /1 ولی مؤمنان استواری که نفس خود را تنها به رسالت پیوستگی داده اند، کسانی هستند که سرانجام پیروز می شوند،چرا که با ایمان به رسالت و قربانی کردن خود در راه آن شکر نعمت رسالت را گزارده اند.

ص :623

« وَ سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ -و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد.» [145]

بنا بر این:رسالت هدف است،و مرگ در راه آن،در صورتی که رسالت با این مرگ به پیروزی برسد،آسان است؛و مرگ هدفدار برتر از مرگ محتوم است،از آن روی که بهایی در برابر آن پرداخته می شود،در صورتی که به آن دیگری بهایی نمی دهند،و چون ما،بخواهیم یا نخواهیم،با اجل خود از دنیا می رویم،پس چرا در راه اندیشه ها و رسالت خود نمیریم؟ سپس کسی می گوید:آن کس که وارد میدان جنگ شود،کشته خواهد شد،و هر کس از رفتن به میدان خودداری کند زنده می ماند،و این سنتی از خدا در میان بندگان او است،و هر کس اجلش رسیده باشد،در میدان جنگ یا بر بستر خود از دنیا خواهد رفت.

« وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ کِتٰاباً مُؤَجَّلاً -و کسی نمیرد جز به فرمان خدا و در اجلی که برای او نوشته شده،» تفاوت میان آنکه در بستر می میرد با آنکه در میدان جنگ از دنیا می رود،آن است که به این یک آخرت پاکیزه را به بها می دهند،نه به آن یک.

« وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا -و هر که پاداش دنیایی خواهد،آن را به او می دهیم،و هر که پاداش آخرتی خواهد،آن را به او می دهیم.» به مؤمن دو پاداش می رسد:اولی پاداش نیت درست و عمل صالح او (شهادت)است،و دومی پاداش سپاسگزاری او از خدا،یعنی وفا کردن به مسئولیت در مقابل نعمتهای ارزانی شدۀ از طرف خدا به او که آشکارترین آنها نعمت زندگی است و او این نعمت را تقدیم کرده و خدا در مقابل به او پاداش خواهد داد.

« وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ -و به سپاسگزاران پاداش خواهیم داد.» /1 تکرار توجیه قرآن دربارۀ پاداش شکر در این دو آیه،برای مقابلۀ با صفت

ص :624

ترس و جزعی است که نصیب انسان ساده در میدان جنگ می شود و از خود می پرسد:جنگ برای چیست؟چرا باید بجنگیم،و چرا باید مردم را بکشیم؟ قرآن در دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان و احساس رضایت موقتی از این واقعیت را ارزانی می دارد و در وقت خود آن را به احساسی عالیتر تبدیل می کند،و نظر او را متوجه ابعاد مثبت مسئله می سازد،و آن شکر خدا برای نعمتهای او و عمل کردن به مسئولیتهای برخاستۀ از این نعمتها است.

ربّیّون چگونه می جنگیدند

[146]

و جنگ در تاریخ رسالتها چیز تازه ای نیست.از قدیم در کار بود،و جنگاوران رسالتی(ربیون)از مبرزترین کسانی بودند که قدم به میدانهای جنگ می نهادند،سستی نفسانی(ترس و فزع و دودلی)و ضعف بدنی و کسلی به ایشان راه نداشت،بلکه با اطمینان قلبی و با بدنهای نیرومند و با برخورداری از نشاط جنگی به مبارزه برمی خاستند و بردباری نشان می دادند و خدا در دنیا پیروزی نصیب ایشان می کرد و در آخرت فردوس برین.

« وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ -و چه بسیار پیامبران که مردان خدای فراوان همراه با ایشان کارزار کردند.» کلمۀ«کأین»دلالت بر زیادی شماره دارد،و کارزار کردن همراه با او دلیل بر آن است که خود پیغمبران نیز به نبرد برمی خاستند،و ربّیون منسوب به ربّ هستند،یعنی مجاهدان در راه خدا.

« فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکٰانُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الصّٰابِرِینَ -و از آنچه در راه خدا به ایشان رسید دچار سستی و زبونی نشدند و درمانده و ناتوان نماندند؛و خدا بردباران را دوست می دارد.» عناصر پیروزی در نزد ایشان کامل بود:نیرومندی روحی و قناعت به تفکر و آمادگی برای فداکاری در راه آن،و نیروی بدنی و مادی و نشاط و بردباری.

ص :625

/1

دعا سلاح مؤمن است

[147]

و نیروی روحی آنان برخاستۀ از دعایی بود که همچون باردادن به ذات با نیروی معنی بود و از راههای زیر صورت می گرفت:

الف:قانع شدن به این که اصلاح ذات راه پیشرفت است،و به همین سبب وی-و بالطبع عمل-خود را با اصلاح نفس آغاز می کردند و می گفتند:

پروردگارا،گناهان ما را بیامرز (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا) .

ب:مهمترین عنصر تربیتی جلوگیری از زیاده روی و اسراف در کار است.و آن عبارت است از مقید بودن دایمی به اندازه های رسالتی:نه خواب اضافی،و نه راحتی فراوان،و نه خودکشی از زیادی کار و نه تبذیر و فرورفتن در شهوات.آنان از اسراف خود استغفار می کردند و می گفتند: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِی أَمْرِنٰا .

ج:ثبات و استواری و مردد نبودن،و در نتیجه تصمیم و عزم راسخ داشتن که عنصر اساسی در پیروزی است،چه،ارادۀ نافذ معجزه می کند،و آنچه نیت بر آن قادر باشد بدن نیز بر آن قادر است.به همین جهت آنان در دعای خود می گفتند:

ربنا ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ انْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ .

وجود این رفتار رسالتی در آنان،راهنمای همۀ جنگندگان در راه خدا بود، و خشم و تردید و ترس و جزع به وجود آنان راه نداشت.

« وَ مٰا کٰانَ قَوْلَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِی أَمْرِنٰا وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ انْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -و سخن ایشان جز آن نبود که می گفتند:پروردگارا گناهان ما را بیامرز،و از زیاده روی ما در کار خودمان درگذر، و گامهای ما را استوار کن و ما را بر گروه کافران پیروز گردان.» [148]

« فَآتٰاهُمُ اللّٰهُ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا وَ حُسْنَ ثَوٰابِ الْآخِرَةِ وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -پس خداوند پاداش دنیا و نیکوترین پاداش آخرت را به ایشان داد،و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.»

ص :626

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 149 تا 158]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا اَلَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ (149) بَلِ اَللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ اَلنّٰاصِرِینَ (150) سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلرُّعْبَ بِمٰا أَشْرَکُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی اَلظّٰالِمِینَ (151) وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اَللّٰهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّٰی إِذٰا فَشِلْتُمْ وَ تَنٰازَعْتُمْ فِی اَلْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاکُمْ مٰا تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ اَلدُّنْیٰا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ اَلْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْکُمْ وَ اَللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ (152) إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاٰ تَلْوُونَ عَلیٰ أَحَدٍ وَ اَلرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرٰاکُمْ فَأَثٰابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ مٰا أَصٰابَکُمْ وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (153) ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ اَلْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً یَغْشیٰ طٰائِفَةً مِنْکُمْ وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّٰهِ غَیْرَ اَلْحَقِّ ظَنَّ اَلْجٰاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ اَلْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ اَلْأَمْرَ کُلَّهُ لِلّٰهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا لاٰ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کٰانَ لَنٰا مِنَ اَلْأَمْرِ شَیْءٌ مٰا قُتِلْنٰا هٰاهُنٰا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ اَلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقَتْلُ إِلیٰ مَضٰاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اَللّٰهُ مٰا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مٰا فِی قُلُوبِکُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (154) إِنَّ اَلَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ اِلْتَقَی اَلْجَمْعٰانِ إِنَّمَا اِسْتَزَلَّهُمُ اَلشَّیْطٰانُ بِبَعْضِ مٰا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اَللّٰهُ عَنْهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (155) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ إِذٰا ضَرَبُوا فِی اَلْأَرْضِ أَوْ کٰانُوا غُزًّی لَوْ کٰانُوا عِنْدَنٰا مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اَللّٰهُ ذٰلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ (157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اَللّٰهِ تُحْشَرُونَ (158)

/1

ص :627

/1

معنای واژه ها

151[سلطانا]

:حجت و برهان،و اصل آن نیرومندی است،و سلطان پادشاه نیرومندی او است،و سلطان برهان قوت او برای رو کردن باطل است.

152[تحسونهم]

:حس به معنی از میان بردن اساسی است،و قتل را از آن روی حس گفته اند که حس را باطل می کند.

153[تصعدون]

:سیر کردن در جایی هموار از زمین است.و گفته اند که اصعاد آغاز کردن به سفر است.

ص :628

[لا تلوون]

:توجه نمی کنید،روی برمی تابید.

156[ضربوا]

:«الضرب فی الارض»یعنی سیر کردن در زمین است؛و به قولی شتاب کردن در سیر.

[غزّی]

:جمع غاز،جنگجویان.

/1

فداکاری و جانبازی، راه پیروزی و رشد جامعه

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنوز بحث قرآن دربارۀ آمادگیهای معنوی برای جنگیدن با کفار است؛در نخستین آیه مؤمنان سخت از آن بیم داده می شوند که به فکر تسلیم شدن به کفار بیفتند،چه،اینان به چیزی جز آن راضی نخواهند شد که مؤمنان به حالت سابق خود بازگردند و همۀ دستاوردهای رسالتی خود را از کف بدهند.

آیۀ دوم حکایت از آن دارد که خدا مولی و یاری دهندۀ شما است،و آیۀ سوم می گوید که کافران از رو به رو شدن با شما بیمناکند و بازگشت آنان به آتش است.

در آیات پس از آن،قرآن مثالهایی برای این مطالب می زند که در آنها مسلمانان به پیروزی دست یافته اند،ولی آنان را به حال خود وانمی گذارد که در رؤیاها بمانند،بلکه مثالی از شکست و سببهای آن را می آورد که برجسته ترین آنها ناتوانی روانی معنوی و اختلاف و نافرمانی است،و به یادشان می آورد که خدا با وجود این به یاری خود تأییدشان کرد و چنان شد که امنیت خاطر و میل به خواب آنان را فراگرفت و به یاری خداوند اطمینان پیدا کردند.

ص :629

/1 ولی گروه دیگری نیز در میدان جنگ بودند که گرفتار خسارت شدند،و دربارۀ ارزشهای رسالتی به شک و تردید افتادند،و گفتند که اگر پیروزی از آن ما بود،پس با کشته دادن زیان دیدیم؟و پس از آنکه قرآن فلسفۀ جانبازیها و زیانها را بیان می کند،و سببهای تربیتی شکست خوردن این گروه و دیدن زیانهای کوچک را آشکار می سازد،می گوید که این امر به زمان پیش از جنگ ارتباط پیدا می کند که در آن افراد این طایفه و گروه به گناهکاری می پرداختند و هنوز ایمان چنان که لازم است در قلبهایشان برای رویارویی یا فداکاریها رشد نکرده بود.

سپس قرآن مؤمنان را از آن بر حذر می دارد که دربارۀ زیانهای وارد شدۀ به ایشان توجه فراوان نداشته باشند و آنها را بزرگ نکنند،و می گوید:امکان آن وجود داشت که کشته شدگان به سببی دیگر(مثلا بیماری وبا)از دنیا بروند،در صورتی که اکنون برای زنده نگاه داشتن رسالت به سوی رحمت خدا شتافته اند،که به زودی ایشان و همۀ مردگان برای حساب در کنار یکدیگر جمع می کند.

شرح آیات:
اشاره
فداکاری دژ دستاوردها است

[149]

دستاوردهای رسالتی نیازمند نیرویی برای پاسداری از آنها است، و بدون آمادگی برای فداکاری در راه آنها،در معرض خطر دشمنان قرار خواهد گرفت،چه،آنان از مسلمانان تنها این را نمی خواهند که دست از جنگ بکشند، بلکه این را می خواهند که مسلمانان به جاهلیتی بازگردند که خدای متعال از آن بیرونشان آورد،و در این کار خسارتی جبران ناپذیر برای امت است.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر از کسانی که کافر شده اند فرمان برید،شما را از دین بازگردانند،و زیان دیده بازخواهید گشت.» یعنی اگر به عقب بازگردید،به جایی بازگشته اید که خسارت و ضرر است.

ص :630

[150]

تنها باید از خدا فرمان برید و بیمی از کافران نداشته باشید،بدان سبب که خدا هر کس را که به یاری او برخیزد یاری می دهد و او بهترین یاری دهندگان است.

/1 « بَلِ اللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النّٰاصِرِینَ -بلکه خدا مولی و سرور شما است و او بهترین یاری کنندگان است.» [151]

حال سؤال این است:خدا چگونه بندگان مؤمن خود را یاری می کند؟ پاسخ:خدا با افکندن ترس و رعب در قلوب مشرکان،و به علت سادۀ مشرک بودن آنان نسبت به خدا،به یاری بندگان خود اقدام می کند،چه شرک به معنی تقدیس ارزشی مادی جز خدا است،همچون ارزش مال یا مقام یا زمین، در واقع این ارزشها برای خود آنها تقدیس نمی شود،بلکه از جهت پیوستگی به ذات بشری چنین می شود.مردی که زمین خود را تقدیس می کند،نخست به تقدیس ذات خود می پردازد،و سپس به تقدیس نزدیکترین چیز به خودش که همان زمین او است اقدام می کند؛و نیز چنین است تقدیس مال که آن هم تقدیس ذات است،و چون مال به ذات خدمت می کند،از این لحاظ تقدیس می شود.

پس شرک نتیجۀ دوستی شدید ذات و خودمحوری است،و این بالطبع به خوف و جبن می انجامد،ولی مؤمن پرستش خود را تنها به خدا اختصاص می دهد.

« سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمٰا أَشْرَکُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظّٰالِمِینَ -به زودی در دل کسانی که کفر ورزیدند،ترس خواهیم انداخت،از آن روی که چیزی را شریک خدا قرار دادند که سلطانی و حجتی بر آن فرود نیامده بود،و جایگاه آنها آتش است که جایگاه بدی است برای ستمگران.» در صورتی که مؤمنان از چیزی بیم ندارند،بدان جهت که ذات خود را پیش نمی اندازند و بر آن بیمناک نیستند،و برای آنکه جایگاه ایشان بهشت است که بهترین جا برای مؤمنان است.

ص :631

[152]

دلیل واقعی و ساده برای این حقیقت را در نبرد خود با دشمن خواهید یافت و این که خدا چگونه شما را پیروز کرد و شمشیرهای خود را در تنهای ایشان داخل کردید.

ولی این جنگ طرف دیگری نیز داشت،خدا کسی را که به یاری او برخیزد یاری می کند،اما اگر مؤمنان سستی نشان دهند و اختلافات در میانشان زیاد شود و از اطاعت فرمانده سرباززنند،شایستگی پیروز شدن ندارند و گرفتار شکست می شوند،و شکست گونه ای از امتحان است و قهرمانان در هنگام شکست شناخته می شوند.

/1 اکنون که جنگ به پایان رسید و(با پیروزی نخستین و شکست دوم شما)، خدا شما را با فضل و بخشش عظیم خود می بخشد و عفو می کند.

« وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّٰهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ -و در آن هنگام که آنان را به اذن خدا از پا درمی آورید،خدا به وعدۀ خود وفا کرد.» شما را پیروز کرد تا به وعدۀ پیروز گردانیدن شما وفا کند،و چنان بود که شمشیرهای خود را در تنهای دشمنان فرومی بردید،ولی به این پیروزی مغرور شدید و سستی به جان شما راه یافت.

« حَتّٰی إِذٰا فَشِلْتُمْ وَ تَنٰازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاکُمْ مٰا تُحِبُّونَ -تا این که ترسیدید و با یکدیگر نزاع کردید،و پس از این که آنچه را که دوست داشتید به شما نشان داد،نافرمانی کردید.» یعنی پس از این که پیروز شدید.و این بدان سبب است که آدمی،در آن هنگام که احساس خطر می کند،به یکی کردن صف خود با صفهای دیگر می پردازد،و چون خطر از میان برداشته شود،احساس آرامش می کند و در اندیشۀ تقسیم غنیمتها می افتد.به همین گونه بعضی از مسلمانان در جنگ احد،هنگامی که خود را در شرف پیروزی و خطر را رفع شده می دیدند،از نقاط حسّاسی که از آنها پاسداری می کردند دور شدند،و دشمن فرصت را غنیمت شمرد و به جنبشی برای محاصره کردن مسلمانان پرداخت،و اینان ناگهان تعادل خود را از دست دادند و

ص :632

گریختند،و واقع آن است که قرآن مراحل شکست در جنگ را با کلماتی کاه مصور می سازد که همان مراحل شکست در حال صلح نیز هست،از این قرار:

الف:شادی: (مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاکُمْ مٰا تُحِبُّونَ) که اجتماع بلندپروازی رفتن به پیش را از دست می دهد و در نتیجه ارتباط نیرومند موجود میان گروه ها محو می شود.

ب:انتشار سستی و ضعف در نفوس امت (حَتّٰی إِذٰا فَشِلْتُمْ) .و سبب آن نبودن همت برای حرکت و خواستار راحت و آسایش شدن است.

ج:بروز اختلافات مصلحتی و طایفه ای و ناحیه ای و نژادی که مایۀ آن نبودن هدف و عزیمت است.

/1 د:تأثیر اختلافات اجتماعی در اندازۀ انضباط و فرمانبرداری از فرماندهی،بلکه در اطمینان داشتن به آن،چه،هر گروه چنان می پندارد که فرماندهی متمایل به دشمن شده و به همین جهت اعتماد او نسبت به دستگاه فرماندهی کاهش پیدا می کند،و در گیرودار اختلاف:گروهی بر حق است و گروهی بر باطل.

« مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیٰا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ -بعضی از شما دنیا را می خواست،و بعضی آخرت را،» و به همین سببها پس از پیروزی بر دشمن دچار شکست شدید.

« ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ -پس شما را از ایشان بازداشت تا شما را بیازماید.» چه،شکست مؤمنان استوار را از جز ایشان جدا می کند،و به امت درسهایی در نقاط ضعف آن می دهد،و برای فرماندهی فرصتی نیکو برای تصحیح مسیر امت و اصلاح این نقاط ضعف یا حتی تصفیۀ عناصر سبب شکست یا دور راندن آنها از مراکز مسئولیت می دهد.

اکنون،که جنگ به پایان رسیده،خدا را می بخشد تا به یگانه کردن صف و پرداختن به اصلاح خودتان بازگردید.

ص :633

« وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْکُمْ وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ -و از شما در گذشت،و خداوند را به مؤمنان نعمت و منت است.» پس عفو دلیل بر آن نیست که خدا مؤمنان و کافران را در یک تراز قرار می دهد،بلکه مؤمنان راستین در جنگ بر کافران برتری دارند.

عبرتهایی از شکست

[153]

عبرتهای شکست چیست و چگونه باید از آنها بهره برداری کنیم تا بار دیگر گرفتار شکست نشویم؟ /1 الف:قرآن از آنکه صورت واقعی شکست را ترسیم می کند،که عبارت از فرار از میدان جنگ به خاطر حب ذات است و نظری به پشت سر نینداختن،در این باره سخن می گوید:

« إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاٰ تَلْوُونَ عَلیٰ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرٰاکُمْ فَأَثٰابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ مٰا أَصٰابَکُمْ وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -در آن هنگام که روی برتافته و می رفتید،و کسی در فکر کسی نبود،و پیغمبر از پشت سر شما را می خواند،پس خدا اندوه شما را به اندوه کیفر داد،تا بر آنچه از دست شما می رود یا به شما می رسد اندوهگین مشوید،و خدا بر آنچه می کنید آگاه است.» در این جا رسول خدا(ص)با یاد کردن از آخرت و ضرورت فداکاری،به درمان کردن اثر بد شکست در نفوس ایشان می پردازد،چرا که بهترین درمان برای خودخواهی و خود دوستی به یاد خدا و روز دیگر افتادن است.

ب:سپس قرآن بعد از آوردن این صورت شکست،می گوید که شکست آثاری منفی دارد که از حدود میدان جنگ تجاوز می کند.

[154]

مؤمن بشر است و در معرض عوامل شکست قرار دارد،ولی به فضل ایمان داشتن به خدایی که او را برای غلبۀ بر ذات یاری می دهد،و قلب را آکنده از اطمینان می سازد،و در نتیجه جسم او را نیز پر از آسایش می کند،بر آنها پیروز

ص :634

می شود.و این بدان روی است که آرامش و اطمینان قلب بر سلامت جسم و قدرت رو به رو شدن آن با سختیها منعکس می شود.

اما منافق،بدان سبب که ایمان او همچون سرابی است که نفس خود را با آن می فریبد،و می خواهد مردمان را بفریبد،عوامل شکست در جان او تأثیر می کند و از آن شفا نمی یابد،و لذا به ذات خود می آویزد و بر آن می ترسد و دربارۀ خدا گمانهای بد می برد و می گوید:ما ناگزیر شکست می خوریم و فکر مایۀ نومیدی خود را با زیادی شمارۀ کشتگان تأیید می کند،ولی خدا برهان او را فرومی شکند و به یاد او می آورد که تنها خدا از آینده آگاه است،و گمان منافق آکندۀ به عوامل نومیدی و ترس و شکست،و شمارۀ کشتگان که خدا آن را مقدر کرده است تا اختیار مردم تمام شود و قلوب مؤمنان پاک شود درست نیست؛و اگر خدا می خواست از کشته شدن مؤمنان جلوگیری می کرد،و خدا مرگ را به وسایل مختلف مقدر می کند،و حتّی اگر آتش جنگ هم افروخته نمی بود،گروهی از مؤمنان به دلایل دیگر شربت شهادت می نوشیدند،مثلا،بر اثر حمله کردن ناگهانی کفار به ایشان در آن حال که در خانه های خود آرمیده بودند.

/1 « ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً یَغْشیٰ طٰائِفَةً مِنْکُمْ - آن گاه پس از اندوه بر شما آرامش خوابی فرود آورد که گروهی از شما را فراگرفت.» آنان تنها مؤمنان بودند،و«غم»حالت از بین رفتن رؤیت در قلب است که نفس به سبب ترس شدیدی که سرچشمۀ آن حب ذات و ترسیدن بر آن است، تاریک می شود.و چرت(نعاس)آن حالت آرامش جسدی است که از راحتی نفس و وجود اطمینان کافی نتیجه می شود.

« وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّٰهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجٰاهِلِیَّةِ -و گروهی تنها در بند خود بودند و به ناروا دربارۀ خدا پندارهایی چون پندارهای جاهلیت داشته اند.» بدان سبب چنین بودند که اوضاع پس از درآمدن اسلام به جزیرة العرب را

ص :635

به اوضاع پیش از آن قیاس می کردند،و گمانشان این بود که مقیاس پیروزی با شکست تنها چند کشته یا زخمی است و،از سوی دیگر،این را که خدا و رسول او و رسالتش نقشی در نیروی لشکری و تحقق یافتن پیروزی داشته باشند،بعید می دانستند.

و پندار ایشان چنین بود:

« یَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ -می گفتند:آیا کار ما به جایی خواهد رسید؟» بیش از آنکه در فکر رسالت باشند در بند خود بودند و می خواستند هر چه زودتر و بدون فداکاری به مکاسب و دستاوردهای شخصی خود برسند.

« قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلّٰهِ -بگو:همۀ کار به دست خدا است.» و شما باید در فکر پیروزی رسالتی باشید که خدا به آن توجه دارد،نه در بند پیروزی خود.

« یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا لاٰ یُبْدُونَ لَکَ -پیش خود چیزهایی پنهان داشتند که بر تو آشکار نمی کردند.» خودپرستی و ترس شدید بر آن و بی ایمانی به خدا و بی توجهی به پیشرفت رسالت را پنهان می کردند.

/1 « یَقُولُونَ لَوْ کٰانَ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مٰا قُتِلْنٰا هٰاهُنٰا -می گفتند:اگر کار به دست ما می بود،در این جا کشته نمی شدیم،» و تو گویی که مقیاس پیروزی عبارت از پیروزی افراد ایشان است نه پیروزی امت به عنوان امت،یا پیروزی رسالت الاهی.

« قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلیٰ مَضٰاجِعِهِمْ -بگو:اگر در خانه های خود هم بودید،آنان که کشته شدن برایشان نوشته شده،به خوابگاه(قتلگاه)خود درمی آمدند.» بدان سبب که آن کشته شدگان کسانی غیر از شمایند و با شما اختلاف دارند؛آنان کسانی هستند که خدا آنان را به شهید شدن دعوت کرد و لبیک

ص :636

گفتند،و در آن هنگام که کشته شدن برای ایشان نوشته شد،برای رسیدن به شهادت شتاب ورزیدند،و حتی اگر شما هم به میدان نمی آمدید باز چنین بود.

خدا می تواند رسالت خود را بدون هیچ فداکاری پیروز گرداند،ولی چنین نمی کند؛آیا می دانی حکمت آن چیست!اهمیتی است که فداکاریها در بازشناختن عناصر منافق و در پاکیزه کردن قلبهای عناصر مؤمن دارد.

« وَ لِیَبْتَلِیَ اللّٰهُ مٰا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مٰا فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -و تا خدا آنچه را که در سینه های شما است بیازماید،و آنچه را که در قلبهای شما است در معرض امتحان قرار دهد،و خدا به آنچه در سینه ها است آگاه است.»

نقش گناهان در شکست

[155]

آنچه باقی می ماند دانستن سببهایی که در آن سوی شکست خوردن یک گروه و آرامش طایفۀ دیگر قرار دارد و این که آیا اینها سببهای موقتی است که بنا بر ایستارهای طرفین در میدان جنگ فراهم می شود،یا به آن سوی میدان امتداد پیدا می کند.

پاسخ:بلکه امتدادی از پیش از جنگ است،و نبرد چیزی جز آتشی نیست که زر را از بار آن جدا می کند:مرد مؤمنی که به صورت کامل تحمل مسئولیتهای ایمانی خود را می کند،آن کس است که در میدان نبرد استوار بر جای خود می ماند،اما آن کس که ملتزم و متعهد به واجبات ایمانی خود نیست و در بند کسب گناهان است، /1 در میدان نبرد دچار شکست می شود.

« إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطٰانُ بِبَعْضِ مٰا کَسَبُوا -کسانی از شما که روز رسیدن دو گروه به یکدیگر پشت کردند،شیطان ایشان را به سبب بعضی از آنچه کسب کرده بودند،آنان را متزلزل کرد و لغزاند.» آنان بدیهایی برای خود کسب کردند و این بدیها راه ورود شیطان به

ص :637

قلبهایشان شده که آنان را وسوسه کرد و از اقدام کردن در راه خدا آنان را منحرف کرد.

« وَ لَقَدْ عَفَا اللّٰهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ -و خدا از آنان درگذشت، که خدا آمرزنده و بردبار است،» و به آنان مهلتی تازه داد تا اختیار خود را،خیر یا شر،به کار اندازند.

[156]

مؤمن در شهادت حیاتی تازه می بیند،ولی کافر آن را پایان ابدی زندگی می داند،و لذا هنگامی که یکی از نزدیکش شهید شود،حسرت می خورد.و کافران از اهل کتاب(بر خلاف عقاید دینی خود)چنان می پنداشتند که مرگ آخرین پایان است،و چون یکی از ایشان در میدان نبرد کشته می شد،قتل او آنان را به ترک جنگ دعوت می کرد،چرا که خسارتی محسوب می شد و حسرتی را در دلهاشان منعکس می کرد،ولی مؤمنان از داشتن چنین حالتی ممنوع شدند،از آن روی که به معنی کفر ورزیدن به خدا و به روز دیگر بود.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ إِذٰا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،همچون کسانی مباشید که کافر شدند و به برادرانشان،در آن هنگام که به سفر می رفتند،» و از شهری به شهر دیگر در راه خدا هجرت می کردند،یا برای تحقق بخشیدن به امور مهم رسالت روانه می شدند و می مردند، « أَوْ کٰانُوا غُزًّی -یا از جنگجویان بودند،» و در راه خدا می جنگیدند و کشته می شدند،دربارۀ ایشان می گفتند:

« لَوْ کٰانُوا عِنْدَنٰا مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا -اگر نزد ما بودند،نه می مردند و نه کشته می شدند.» /1 داشتن چنین نظر کفرآمیز به مرگ یا کشته شدن آنان را برای کشتگانشان سخت دچار حسرت می کرد.

« لِیَجْعَلَ اللّٰهُ ذٰلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللّٰهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ -تا خدا این را حسرتی در دلهای ایشان قرار دهد؛و خدا زنده می کند و می میراند.»

ص :638

آیا مرگ،تنها مخصوص کسی است که برای خدا سفر می کند یا در راه به میدان جنگ می رود؟و آیا زندگی مختص کسی است که در خانۀ خود مقیم شود؟هرگز،خدا مرگ و زندگی را چنان که خواهد مقدر می سازد.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و خدا به آنچه می کنید بینا است.» و پاداش کسی را که در راه او به سفر می رود یا می جنگد ضایع نمی کند.

[157]

پس اگر آدمی باقی بماند پاداش خود را به صورت کامل از خدا دریافت خواهد کرد،اما اگر بمیرد به رحمت خدا می رسد.

« وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ -و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید،این آمرزشی و رحمتی از خدا است،و نیکوتر از آن چیزها است که گرد می کنید.» ما،به عنوان بشر،در معرض فشارهای شهواتیم،و گاه سقوط می کنیم و چیزهای بد و گناه کسب می کنیم،و چون مرگ ما فرارسد،این بدیها به ما ملحق می شود و به صورت عذابی سخت درمی آید.اما اگر در راه خدا کشته شویم، شهادت همۀ گناهان را پاک می کند.

و خوشا به حال آن کس که پاک از گناه می میرد و بدون حساب به بهشت درمی آید.

[158]

عمل برای خدا است،و مرگ یا کشته شدن همچون دری برای داخل کردن به رحمت خدا،پس چرا باید مؤمن صالح از آنها بترسد.

« وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّٰهِ تُحْشَرُونَ -و اگر بمیرید یا کشته شوید،هرآینه به سوی خدا محشور خواهید شد.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 159 تا 164]

اشاره

فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَوَکِّلِینَ (159) إِنْ یَنْصُرْکُمُ اَللّٰهُ فَلاٰ غٰالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا اَلَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (160) وَ مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمٰا غَلَّ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (161) أَ فَمَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَ اَللّٰهِ کَمَنْ بٰاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (162) هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (163) لَقَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (164)

ص :639

/1

معنای واژه ها

159[فظا]

:درشت و جفا جو و سخت دل.

[عزمت]

:عزم،دل بستن به کاری است که می خواهیم انجام دهیم.

[توکل]

:یعنی کار را به خدا بسپار و به حسن تدبیر او اعتماد داشته باش.

161[یغل]

:اصل غلول از غلل است و آن درآمدن آب است به شکافهای درخت.و غلول به معنی خیانت است،و از آن است غل به معنی حسد و رشک.

162[باء]

:برگشت،بازگشت.

[سخط]

:ارادۀ کیفر کردن برای مستحق آن.

ص :640

/1

اوضاع و احوال شکست و مسئولیتهای رهبری

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در محیط شکستی که مسلمانان در آن می زیستند-پس از یکی جنگهای سخت یعنی احد-شایعات مغرضانه ای رواج یافت،و نهفته های نفسانی منافقان و شکاکان هویدا شد،و بر رسالت فرض بود که مترصد این گونه نفسانیات باشد و به معالجۀ آنها بپردازد یا آنها را از صحنه دور کند،همان گونه که لازم بود مراقب شایعات گمراه کننده باشد و آنها را بکوبد و افکار مثبت و سازنده جایگزین آنها سازد.قرآن در ضمن پرداختن به این امور تا حدی به تفصیل،همچنین به موضوع رهبری به اعتبار امری که در معرض انتقاد-بالخاصه در اوضاع و احوال شکست- قرار می گیرد،پرداخته است.

منافقان و شکست خوردگان از مسلمانان،از کاردانی و بلکه از امانت رهبری رسول اللّٰه(ص)نسبت به ایشان بهره مند می شدند،و این کاری است که همۀ گروه های منافق یا شکست خورده در اوضاع و احوال سخت به آن متوسل می شوند، چیزی که هست قرآن این اندیشه را در آنچه به خود رسول اللّٰه اختصاص دارد،و از این لحاظ دربارۀ رهبری امینی که از روش رهبری رسول به صورت کلی تبعیت کند صدق خواهد کرد،و این روشی است که آیات دربارۀ آن بحث می کند و به نرمی و عفو و آمرزش خواهی(تلاش برای اصلاح مردم به /1 راههای گوناگون)و عزم و توکل ارتباط پیدا می کند.

ص :641

سپس از امانت رسول به عنوان رسول،و امانت هر پیشوای رسالتی با سابقه در فداکاری برای آنچه مربوط به وظیفۀ رسول می شود و سخت از طبیعت امت دور است،سخن می رود.سپس به بیان درجۀ رسول و اکرام خداوند متعال به انسانیت با مبعوث کردن وی به فرستادگی در رسالت بحث می شود.

[شرح آیات]

[159]

از بارزترین صفات پیشوا سعۀ صدر و توانایی برای تحمل مردم با همۀ بد خلقی و تناقض و نادانی و انحرافی است که دارند؛و سعۀ صدر به نوبۀ خود هنگامی فراهم می شود که هدفی داشته باشد،و در قلب خود رسالت بزرگی را حمل کند که به خاطر آن همۀ دشواریهایی که از سوی مردم با آنها رو به رو است سهل شود،و به همین سبب قرآن میان نرمی رسول و رحمت خدای تجسم یافتۀ در رسالت او ارتباطی برقرار می کند.

« فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ -به رحمت خدا تو بر ایشان نرمی نمودی،و اگر درشت و سخت دل بودی،هرآینه از گرد تو پراکنده می شدند.» مخصوصا در اجتماع جزیرة العرب-همچون در هر اجتماع خشن ابتدایی-که به اندازۀ کافی با سختی و خشونت پرورده شده بود،نرمی بیشتری مورد نیاز تا مشکلات آن بتواند به نیکوترین صورت حلّ و فصل شود.

در صورتی که در اجتماعات متمدن که مردم آن به نرمی و ملایمت خوگر شده اند،گاه اتفاق می افتد که نرمی سودی ندارد،همچون قوم موسی(ع)که پیامبرشان با آنان سخت بود،از آن روی که احساس به کرامت و بزرگی را از دست داده بودند،و پیشوا می بایستی نرمی و مدارا را تمرین کند و نفس خود را بر آن بار آورد،تا ناگهان کلمۀ گزنده ای از دهان او بیرون نیاید و قوم او را به شری برنیانگیزد و نرمی به معنی صفاتی است که پس از این می آید:

« فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ -پس از ایشان در گذر و برای آنان آمرزش خواه و در کار با ایشان مشورت کن.» /1 در مردم صفات بد و کارهای ناشایسته وجود دارد،و بر پیشوا است که آنها

ص :642

را اصلاح کند،ولی لازم است که این کار با حکمت و فرزانگی صورت پذیر شود.

بنا بر این پیشوا و رهبر باید به عفو کردن با تمرین عادت کند،ولی عفو کردن بدان معنی نیست که همیشه در مقابل انحراف سکوت اختیار کند،بلکه لازم است که برای اصلاح کردن آن به عمل برخیزد.و این کار با استغفار(طلب آمرزش از خدا) صورت می گیرد؛و دعا کردن برای مغفرت-همچون هر دعای دیگر-می بایستی با عملی مناسب مقارن شود،که آن تلاش برای اصلاح است.

سپس بر مقام راهبری لازم است که به بالا بردن سطح تفکر مردم بپردازد،و این کار از طریق مشاوره صورت می گیرد؛چون مردم طرف مشاوره قرار گیرند، احساس مسئولیت می کنند،و دربارۀ امور خود با جدیت بیشتر به تفکر می پردازند،و در صدد اصلاح خود برمی آیند؛و نیز چون پیشوا ناگزیر از آن است که در ضمن مشاوره وجوه مختلف امر مورد نظر را برای مردم بیان کند،از این راه معرفت آنان به زندگی افزایش پیدا می کند،و نسبت به وظیفۀ خود نسبت به آن حساسیت بیشتر پیدا می کنند.

ولی این صفات نباید پیشوا را به مقام شخص سازگار کنندۀ آراء یا خواستها و بس تنزل دهد،بلکه لازم است حق خود را در اظهار نظر جازم حفظ کند،چه امتی که(قرار)را از دست بدهد همه چیز را از دست داده است،بدان سبب که قرار،چیزی است که از اختلافات تجاوز می کند،و به امت واکنشهای عظیمی در برابر عبور از موانعی می دهد که معمولا اختلاف در رأی سبب بزرگتر شدن آنها می شود.

از این جا خدای متعال می گوید:

/1 « فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ -و چون آهنگ کار کردی،بر خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد.» می بایستی که پیشوا صاحب قرار باشد،ولی قرار به نیروی ارادۀ عظیم نیازمند است؛پیشوا این را از کجا فراهم کند؟از توکل،توکل بر خدا(و نه بر مردم) قائد را پیشتر از امتش قرار می دهد و راهنمای آنان در راهی است که می روند،و

ص :643

پیوسته روحی تازه به ایشان می دهد،و او را صاحب دور اندیشی و اقدام بیشتر می سازد،و در نتیجه توانایی وی برای به کار انداختن کارمایه های امت و انگیختن فعالیتهای ایشان افزایش پیدا می کند، [160]

و به مناسبت بحث از توکل،قرآن به نقش توکل در زندگی مؤمنان اشاره می کند و می گوید:

« إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّٰهُ فَلاٰ غٰالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ -اگر خدا شما را یاری کند،کسی را دستی به شما نخواهد بود،و اگر خدا درمانده تان کند،پس از او چه کس یاری شما خواهد کرد.پس مؤمنان باید بر خدا توکّل کنند.» پس تنها پیشوا نیست که باید بر خدا توکل کند،بلکه مؤمنان نیز باید چنین کنند،چه پیروزی حقیقی از خدا و از رسالت نتیجه می شود که مؤمنان به آن تمسّک جسته اند،و از نیروی سلاح و زیادی شمارۀ جنگجویان نیست.

[161]

قرآن گفتار خود را از رهبری و از تردیدهایی که در پیرامون آن به سبب جوّ شکست فراهم آمده،و از شایعاتی که منافقان پراکنده و آنها را در جانهای ضعیف کشت داده اند،چنین سخن می گوید:

« وَ مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمٰا غَلَّ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و هیچ پیامبری را نرسد که خیانت کند،و هر کس خیانت کند،همراه خیانتی که کرده در روز قیامت حاضر خواهد شد.» پیامبری که خدا او را برگزیده،کسی نیست که در قلب او نیت بدی برای امتش وجود داشته باشد و تظاهر به جز آن کند،چه این دوگانگی در روز قیامت که رازها آشکار می شود،کشف خواهد شد.

/1 غل انواع گوناگون دارد،و آشکارترین آنها خیانت مقام رهبری در داراییهای امت است و رشوه و دزدی و کینه توزی،که همۀ آنها غل است و دورویی و نفاق که پیشوا و بنا بر آن رسول از آن دوری می کند.

« ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -سپس به هر کس

ص :644

پاداش آنچه کرده است تمام داده می شود و بر کسی ستم نخواهد رفت.» کسانی که در امانت خیانت می کنند،و اموال امت را می دزدند،به حسابشان در برابر خدا رسیدگی خواهد شد و با دادگری تمام جزای خود را خواهند دید.

[162]

و راه درست برای از بین بردن غل(خیانت)پاک کردن نفوس پیشوایان است،و این که هدفشان عمل کردن به مسئولیتهایی باشد که خدا بر عهدۀ ایشان نهاده است،نه حسن شهرت در میان مردم یا دستاوردهای مالی دیگر.

« أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَ اللّٰهِ کَمَنْ بٰاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -آیا کسی که در پی رسیدن به خشنودی خدا است،همچون کسی است که به خشم خدا بازگشته و جایش دوزخ که جای بدی برای بازگشتن است.» یعنی،مردی که رضای خدا را هدف خود قرار داده،و این خشنودی خدا راه او را برایش می کند،و تجسم یافتۀ کسی است که از فرستادۀ خدا و رهبری امین او پیروی می کند،می تواند برابر با کسی باشد که هدف وی رسیدن به درآمدهای شخصی است،همچون منافقان که چیزهای دروغ در پیرامون پیغمبر اسلام پراکنده می کردند،و نتیجۀ نهایی که به آن می رسد خشم و غضب خدا در دنیا و دوزخ در آخرت است.

[163]

مؤمنان با یکدیگر برابر نیستند:بعضی از ایشان در پاره ای جاها به منافقان شباهت دارند،و بعضی دیگر در بلندترین قله های ایمان قرار دارند؛و نیز منافقان را درجات متفاوت است،و نباید به یک چوب رانده شوند،بلکه هر فرد یا گروهی از ایشان باید بنا بر حساب خاص آن در معرض محاسبه قرار گیرد.

این بدان روی است که ایمان یا نفاق بیش از آن صورت گفتاری داشته باشد تمرین عملی است،و تمرین بر حسب اعمال ایمانی یا نفاقی متفاوت می شود،و خدا درجات مؤمنان و منافقان را می داند و بر حسب اعمال به حساب ایشان خواهد رسید:

/1 « هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ -برای آنان درجاتی در نزد

ص :645

خدا است،و خدا به آنچه می کنند بینا است.» [164]

آن رهبری که به توسط رسول اللّٰه اداره می شود،هرگز با رهبریهای جاهلیت مقایسه نمی شود که تبلیغات مغرضانه را پراکنده می کند،و بر امت است که از واقعیت این هر دو رهبری و طبیعت شایعات مغرضانه آگاه شود،و به دنبال سخن هر زبانبازی که جز صناعت تزیین کلام دروغ و گفتار باطل چیزی نمی داند نرود.

بر امت است که در هنگام ارزیابی این شایعات(و مخصوصا در اوضاع و احوال شکست خوردن)تفکر کند که رسول اللّٰه کیست و رسالت او چیست و دشمنان او کیانند؟ « لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -خدا بر مؤمنان منت نهاد،چه در میان ایشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر ایشان بخواند و پاکشان کند و به آنان نویسندگی و فرزانگی آموزد،با آنکه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.» این است رسول خدایی که خدا او را همچون نعمتی برای مؤمنان به ایشان مخصوص گردانید،و او را به رسالت خود مبعوث کرد تا آنان را بر اساس پرهیزگاری تربیت کند و به ایشان دستور ثابت زندگی و نظام حیات متغیر(کتاب و حکمت)را بیاموزد،و آنان را از گمراهی سابق بیرون آورد و به نور هدایت رهبری کند.

پس آیا درست است که اشاعات مغرضانه ای در حق او پذیرفته شود که از رهبریهای جاهلیت سرچشمه گرفته است؟ مردم نیازمند به فهمیدگی خاصی برای ارزش گذاشتن به سخنهایی هستند که می شنوند،مخصوصا این که طاغوتان و ستمگران در هر دوره کلام باطل را برای بر حق نشان دادن ستمگریهای خود بر مردم به خدمت می گیرند،و با کسانی که اندیشۀ اصلاح در سر دارند محاربه می کنند.و اگر مردم به آنجا نرسند که بتوانند ارزشها را به صورت درست قیمت گذاری کنند،هرگز از شرّ طغیان و ظلم خلاص

ص :646

نخواهند شد.و بر مردم است که گول الفاظ زرق و برق دار را نخورند و به کارهای عملی که صورت می گیرد توجه داشته باشند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 165 تا 175]

اشاره

أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهٰا قُلْتُمْ أَنّٰی هٰذٰا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (165) وَ مٰا أَصٰابَکُمْ یَوْمَ اِلْتَقَی اَلْجَمْعٰانِ فَبِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ لِیَعْلَمَ اَلْمُؤْمِنِینَ (166) وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ نٰافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَوِ اِدْفَعُوا قٰالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً لاَتَّبَعْنٰاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمٰانِ یَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یَکْتُمُونَ (167) اَلَّذِینَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطٰاعُونٰا مٰا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (168) وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (169) فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (170) یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُؤْمِنِینَ (171) اَلَّذِینَ اِسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مٰا أَصٰابَهُمُ اَلْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اِتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (172) اَلَّذِینَ قٰالَ لَهُمُ اَلنّٰاسُ إِنَّ اَلنّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِیمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اَللّٰهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ (173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اِتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (174) إِنَّمٰا ذٰلِکُمُ اَلشَّیْطٰانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیٰاءَهُ فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (175)

/1

ص :647

معنای واژه ها

168[فادرأوا]

:دور کنید.

173[حسبنا]

:برای ما کافی است.

/1

چرا زیان می کنیم؟ و چگونه پیروز شویم؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنوز آیات قرآن دربارۀ حقیقت شکست و صبر که لازم است از آن بهره برداری کند،بحث را ادامه می دهد.می گوید که شکست در میدان جنگ یکی است و به معنی شکست ابدی نیست،چه امتی که اکنون گرفتار شکست شده، پیش از این دو بار دشمن را به زانو درآورده بود؛سپس از ضرورت شکست برای کشف حقیقت جبهۀ رسالتی سخن می گوید که خود به دو گروه مؤمنان و منافقان تقسیم شده است.

اما مؤمنان آن شهیدان اند که خداوند آنان را به فضل و بخشش خویش مهمان کرده است،و مردان استواری که پس از زخم دیدن به ندای رسول اللّٰه پاسخ مثبت دادند و جنگ با زخمها و زیانهای مادی و بشری خود آنان را از پا درآورد.

ص :648

هنگام سخن از منافقان،قرآن آنان را به گردهمایی تقسیم می کند که از بعضی از آنان در این درس و از بعضی دیگر در درس آیندۀ بحث خواهد کرد،و این تقسیم بندی برخاستۀ از کردارهای ایشان است.پس هر کس به یک نوع از این کارها یا بیشتر از آن بپردازد،منافق است،چه،به گفتۀ قرآن،نفاق به سخن گفتن نیست /1 بلکه به عمل است.همچون گریختن از میدان جنگ در زیر پوشش بی خبر و نادان بودن نسبت به آن،و ترساندن مردم و افزودن بر خسارت.

خداوند سبحانه و تعالی اینان را نه تنها به نفاق،بلکه نیز به کفر توصیف می کند،در صورتی که آنان چنان ادعا می کنند که مسلمانند،سپس از ایشان می خواهد که اگر راست می گویند در برابر مرگ مقاومت کنند؛سپس از شهیدانی سخن می گویند که منافقان به آنان همچون خسارت نظر می کنند.

شرح آیات

[165]

چرا امت در یک معرکه شکست می خورد؟به یک سبب که عبارت از آماده نبودن کامل برای آن از لحاظ بشریت و نبودن روح معنویت یا به سبب موجود نبودن افزار جنگ خوب یا وجود اختلاف در جبهۀ داخلی و نظایر اینها است.

امت دریافته است که هر شکست از خود آن برخاسته،و نیز توانسته است که از این شکست به عبرتها و درسهایی دسترس پیدا کند،و لذا چنین شکستی بیش از آنکه شبیه هزیمت باشد شبیه پیروزی شده است؛و اما شکست حقیقی آنجا است که انسان عوامل بیرونی آن را در نظر بگیرد و از آنها هیچ عبرتی نگیرد.

به همین سبب قرآن بر آن است که این هزیمت از خود امت است، مخصوصا که پس از دو پیروزی بیشتر اتفاق افتاده،تا بدین ترتیب از هول شکست بکاهد.

« أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهٰا -و چون به شما مصیبتی رسید که در برابر آن مصیبت رسانده بودید،» یعنی همین مصیبت را دو بار پیش از آن به دشمن خود وارد کرده بودید،و با وجود این سست شدید و به پرسش پرداختید و گفتید:

ص :649

« قُلْتُمْ أَنّٰی هٰذٰا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ -گفتید:این از کجا است؟ بگو:این از خود شما است،» و به همان گونه که دشمنان شما پیش به سبب ضعف معنوی و مادّی خود شکست خوردند،به همان گونه هم شما /1 بر اثر ضعف دچار شکست شدید.

« إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و خدا بر هر چیز توانا است.» پس او نیست که در معرکه شکست خورده است،بلکه شما شکست خورده اید.

[166]

و خدا می توانست با نیروی غیبی خود شما را پیروز گرداند،ولی چنین نکرد و شما را به حال خود واگذاشت،و از این راه شکست شما را اجازه داد (یعنی از آن جلوگیری نکرد)و این همه برای آن بود که شما از آن فراوان عبرت بگیرید:عناصر مؤمن و منافق جبهۀ خود را ارزیابی کنید.

« وَ مٰا أَصٰابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ فَبِإِذْنِ اللّٰهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ - و آنچه در روز رو به رو شدن دو گروه به شما رسید،به اذن و خواست خدا بود،و برای آن بود که مؤمنان را بشناسد.» [167]

« وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نٰافَقُوا -و کسانی را که نفاق ورزیدند بشناسد.» تعبیر قرآنی به جای کلمۀ میدان جنگ یا معرکه تعبیر(یوم التقی الجمعان) را به کار برده است،برای آنکه تأثیر بیشتری در جانها دارد و حقیقت معنی را بهتر مجسم می سازد.

آن منافقان که شکست،مشت ایشان را باز کرد،کسانی بودند که از مسئولیت مبارزه گریختند،و از دفاع از سرزمین مسلمانان شانه تهی کردند.

« وَ قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَوِ ادْفَعُوا قٰالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً لاَتَّبَعْنٰاکُمْ -و به آنان گفته شد که:بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید، گفتند:اگر بر جنگ آگاهی داشتیم از شما پیروی می کردیم.» آنان خود را جزئی از امت به شمار نمی آوردند،و از همین رو گفتند از شما

ص :650

پیروی می کردیم،و شایسته تر آن بود که خود به جنگ مبادرت کنند و همچون دیگر مسلمانان مسئولیت خود را می شناختند.و خدا آنان را در جایی قرار داد که خود قرار داده بود و گفت:

« هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمٰانِ -آنان در آن روز به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان،» /1 چه ایمان تمرین عملی است و درست در اوضاع و احوالی باید آشکار شود که امت در معرض خطر قرار گرفته،و مؤمنی که در هنگام ضرورت نفعی از او عاید شود،چه وقت ممکن است نافع شود؟و همۀ بهانه هایی را که اینان به آن متوسل می شوند،باطل است،چرا که:

« یَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یَکْتُمُونَ -با دهنهای خود چیزهایی می گویند که در دلهاشان نیست،و خدا از آنچه پنهان می کنند آگاه است.» آنان(به دروغ)می گویند که مؤمنند و از آن روی نمی جنگند که از فنون جنگ آگاهی ندارند،ولی خدا رسواشان می کند.

[168]

و از صفات ایشان است آنکه بر حجم زیانهای امت می افزایند و بر پراکندن تبلیغات ویران کننده مدد می رسانند،و دربارۀ شهیدان می گویند که اگر به جبهه نمی رفتند هرگز کشته نمی شدند.

آری،ولی چه سرنوشتی می داشتند؟آیا سرانجام نمی مردند؟!و چون آدمی یا کشته می شود یا می میرد،پس چرا باید مرگ در نظر نفس او بزرگ جلوه گر شود؟ « اَلَّذِینَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطٰاعُونٰا مٰا قُتِلُوا -کسانی که به برادران خود گفتند و نشستند:اگر از ما اطاعت می کردند کشته نمی شدند،» یعنی کسانی که به برادران خود گفتند:بنشینید و خود به نوبۀ خود نشستند،و پس از آن به جنگ برنخاستند،گفتند که اگر فرمان ما را برده بودند کشته نمی شدند.

« قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو:اگر

ص :651

راستگو هستید،مرگ را از جانهای خود دور کنید.» پس تا زمانی که قدرت رو به رو شدن با مرگ را ندارید،از کسانی که در راه خدا کشته می شوند سخن مگویید؛مگر همه رو به فنا پیش نمی روند؟! [169]

ولی میان آنکه کشته می شود و آنکه می میرد تفاوتی است،چه، شهید،زنده است و مرده،فانی شده است.

/1 « وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ -و گمان مکنید که کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند،بلکه زنده اند-نزد پروردگار خود-روزی می خورند.» زندگانی به زندگی رسالت که آن را با خون خود آبیاری کرده اند،و هر قطرۀ خونی که در پیرامون درخت رسالت ریخته شده،به شاخه ای سبز و میوه ای سودمند تبدیل شده،و به صورت عدالتی تحول یافته است که نفع آن به ملیونها بشر می رسد و به صورت آزادی و بزرگواری و زندگی درآمده است.

آنان از آن روی زنده اند که یادشان در جان مردمان باقی است،و شاید از آن سبب زنده باشند که خداوند متعال به روانهای ایشان قدرت و معرفتی در عالم برزخ عطا فرموده است و به وسیلۀ آنها در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند،و از بدنهای خود دورند و از آن آزاد شده اند.

اما مردگان چنانند که از ارواح ایشان قدرت و علم سلب شده و در زندان نادانی و ضعف زندانی شده اند.

پیش خود تصور کنید:مردی که در راه خدا کشته شده،روح از جسدش جدا می شود،برای آنکه تا قیام قیامت،به صورت موجودی زنده و توانا و دانا زندگی کند.

و مردی که بر بستر بمیرد،روحش به عالمی تاریک تحول پیدا می کند؛ حال،کدام یک از آن دو بهتر و برتر است،مرگ یا شهادت؟ [170]

زندگی شهیدان زندگی آکندۀ از نعمتهای مادی(یرزقون عند اللّٰه) و معنوی است،چرا که پیوسته در شادی و سپاسگزاری و بشارت به سر می برند،و هر

ص :652

وقت با کشته ای در راه خدا رو به رو شوند که به آنان می پیوندد،انس و کرامت ایشان افزایش پیدا می کند.

« فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ -به نعمتی که خدا به آنان داده است،شادند،» یعنی نعمت شهادت که درهای دیگر نعمتهای خدا را در آخرت بر روی آنان می گشاید.

/1 « وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -به کسانی که پس از ایشان به آنان نپیوسته اند،مژده می دهند که ترسی برایشان نیست و اندوهی ندارند.» مؤمنانی که به شهدا نپیوسته اند،اسباب بشارت و مژده دادن برای شهیدان به شمار می روند،چه آنان می دانند که اینان قدم به یک زندگی برتر و والاتر گذاشته اند که نه ترسی در آن است و نه اندوهی،و لذا با دیدن مؤمنان شاد می شوند.

[171]

و برای شهیدان در نزد خدا سبب دیگری برای بشارت وجود دارد،و آن نعمت خدا است که از اندازه ای که آدمی برای پاداش عمل تصور می کند بیشتر است.هنگامی که ثمرۀ اعمال خود را مشاهده می کند که در نزد خدا گم شده، شادمان می شوند،و چه بزرگ است شادی انسانی که می بیند ثمرۀ تلاشهایش از میان رفته و بیش از آن در اختیار او قرار گرفته است.

« یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ -از نعمت و فضل خدا شادمانند،و به این که خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند.» [172]

اینان گروهی از مؤمنانند که در راه خدا به شهادت رسیده اند،اما گروه دیگر کسانی هستند که در مقاومت پافشاری می کرده اند و با وجود زخم دیدن دچار شکست نشده اند،و هنگامی که پیغمبر اسلام(ص)آنان را برای آراستن صفهای خود فراخواند تا پس از آن به هجوم بر دشمنان قیام کنند،دعوت او را

ص :653

پذیرفتند و دشمن را دچار شکست کردند.

اینان از صفاتی بهره مند بودند:

الف:توانایی آدمی برای تحمل سختیها بزرگ است،ولی تنها مؤمنان اند که از این توانایی،بر اثر ایمان به خدا و طلب خشنودی او،بهره مند می شوند.

« اَلَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مٰا أَصٰابَهُمُ الْقَرْحُ -آنان که پس از زخم خوردن به دعوت خدا و پیغمبر پاسخ گفتند.» و قرح به معنی دردهای بدنی و نفسانی است.

/1 ب:سپس آنان به سبب اوضاع و احوال شکست تلاشهای خود را چند برابر کردند.

« لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ -برای کسانی از ایشان که نیکوکاری کردند،» ج:و بر تعهد خود به بندهای شریعت و انضباط در اجرا کردن اوامر افزودند، « وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ -و پرهیزگار شدند،پاداشی بزرگ است.» [173]

سپس آنان صلابت افزونتری در حق و شجاعت بیشتری در رویارویی با دشمن به سبب ایمان و احساس و پرهیزگاری خویش پیدا می کنند.

« اَلَّذِینَ قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِیمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ -کسانی که مردم به ایشان گفتند:مردم برای(ریختن بر سر)شما گرد یکدیگر فراهم شده اند،پس از ایشان بترسید،و این بر ایمانشان افزود و گفتند:خدا ما را بس و بهترین وکیل است.» از آن روی بر ایمانشان افزوده شد که پیش از رو به رو شدن با دشمن در همۀ اوضاع و احوال تصمیم خود را گرفته بودند،و از نظر دیگر بر خدا توکل داشتند و به یاری او مطمئن بودند،و این زاد و توشه ای برای جنگیدن با دشمن و نیز با وسوسۀ شیطان در دلهای ایشان محسوب می شد.

[174]

به سبب استجابت در اوضاع و احوال شکست(با احسان و پرهیزگاری و شجاعت)،این گروه از مؤمنان دشمن را شکست دادند و بر او پیروز

ص :654

شدند و به غنیمتهای فراوان دست یافتند و در نبرد تازه چندان آزاری ندیدند،و به بهترین پاداش که خرسندی خدا بود رسیدند.

« فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ -پس با نعمت و فضلی از خدا بازگشتند،و آسیبی به ایشان نرسید،و از خشنودی خدا پیروی کردند،و خدا صاحب نعمت بزرگ است.» وجود عزم راسخ در نزد این گروه برای رو به رو شدن با دشمن،همان عاملی بود که از زیانهای ایشان در نبرد کاست،بلکه چنان کرد که بدون زیان دیدن در این جنگ به سود برسند،و اگر ترسیده بودند،دشمن می توانست بار دیگر بر ایشان حمله کند و عذابی دردناک به ایشان بچشاند.

/1

[175]

آدمی از کجا باید شجاعت لازم را برای رویارویی با اوضاع و احوال شکست به دست آورد؟ قرآن به این پرسش چنین پاسخ می دهد که:مصدر شکست نفسانی ترس است،و ترس یکی از امور فطری بشر است،ولی بر مؤمن واجب است که ترس خود را از شکست به مصدر حقیقی ترس که خداوند متعال است متوجه سازد و نه به دشمنان بشری خود،بدان جهت که خدا بشر نیست و می تواند در دنیا و آخرت سخت ترین عقوبتهای خود را بر آن مستولی کند و بنا بر این بر آدمی است که تنها از او بترسد.

اما ترس از آدمیان،تنها وسواسی شیطانی است،بدان سبب که هر چه در تصرف بشر است امکان آن دارد که به تصرف من درآید،ولی آیا این امکان برای من وجود دارد که مالک چیزی شوم که در ملکیت خدا بوده است؟ « إِنَّمٰا ذٰلِکُمُ الشَّیْطٰانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیٰاءَهُ فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -این شیطان است که دوستان خود را می ترساند،پس اگر شما مؤمنید از ایشان مترسید و از من بترسید،» و ایمان داشتن به خدا و به این که سود و زیان به دست او است،و این که به حال بندگان خود بصیر است،ما را به ترس از او می خواند،و چون چنین شود از

ص :655

چیزی جز او بیم نخواهیم داشت.اما ایمان داشتن به شیطان و به مال و شهرت و فریبندگیهای دیگر او،مایۀ بیم داشتن ما از شیطان می شود و سبب آن است که از دارندگان مال و سلطه و نیروی فریبندگی بترسیم.پس:نیکوتر آن است که دوستی زینت دنیا را از دلهای خود بیرون کنیم تا از شجاعت بهره مند شویم.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 176 تا 180]

اشاره

وَ لاٰ یَحْزُنْکَ اَلَّذِینَ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اَللّٰهَ شَیْئاً یُرِیدُ اَللّٰهُ أَلاّٰ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی اَلْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (176) إِنَّ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلْکُفْرَ بِالْإِیْمٰانِ لَنْ یَضُرُّوا اَللّٰهَ شَیْئاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (177) وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (178) مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیَذَرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلیٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّٰی یَمِیزَ اَلْخَبِیثَ مِنَ اَلطَّیِّبِ وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی اَلْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ (179) وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (180)

معنای واژه ها

178[نملی]

:املاء به معنی مهلت دادن و دراز کردن مدّت است.

ص :656

/1

رسالت الاهی و ایستارهای اجتماعی

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از شکست خوردن مسلمانان به دو گروه تقسیم شدند:گروه مؤمنان و استواران،و گروه منافقان،و آنان نیز به نوبۀ خود به چندین گروه تقسیم شدند:

گروهی مردمان را به بد دلی و ترس از جنگ برمی انگیختند که قرآن در درس گذشته از ایشان سخن گفت،و گروهی به کفر شتافتند و عملا به جبهۀ مخالف رسالت پیوستند،و گروهی دیگر که لازم بود با دارایی خود مردم را به ایستادگی و استواری تحریک کنند،در ساعت دشواری از این کار شانه تهی کردند.

اینان از آن روی چنین کردند که نشانه های پیروزی و عزت را در نزد کفار می دیدند،و هیچ در این باره فکر نمی کردند که این ظواهر فریبنده و باطل است،و خدا به آنان مهلت داده است تا بار گناه خویش را سنگینتر کنند و جایگاه ایشان دوزخ است.

قرآن این گفته را تکرار می کند که:شکست این گروه منافق را که شتابان به سوی کفر روان بودند آشکار ساخت،به همان گونه که گروه مالداران را که در پرداختن حقوق خدا با اموال خود بخل ورزیدند به همین سرنوشت مبتلا کرد.

/1 به مناسبت سخن از ثروتمندان بخیل،قرآن از جهودان در درس آینده سخن خواهد گفت تا بر ما معلوم شود که:چگونه آنان به سبب ترک کردن امر واجب بخشندگی و انفاق به غضب خدا گرفتار شدند.

ص :657

شرح آیات:

[176]

گروهی از مسلمانان که ایمان در دلهای ایشان رسوخ پیدا نکرده بود،هنگامی که با پیروزی کفار مواجه شدند،به طرف کفر شتافتند،ولی این کار ایشان مایۀ سستی جبهۀ داخلی مسلمانان نشد،بدان سبب که از اساس،بر اثر سست ایمانی،سودی برای مسلمانان نداشتند،و از سوی دیگر چون بنا بر طبیعت خود شکست پذیر و سست دل بودند،برای جبهۀ مخالف سودی از ایشان حاصل نمی شد.

ولی زیانکار یگانه با عمل ایشان خودشان بودند،چه آنچه را که پیش از آن به دست آورده بودند،و احتمال آن می رفت که شایستۀ درآمدن به بهشت شوند،از دست دادند،ولی اکنون نصیبی از آن ندارند،بلکه به سبب شکستن پیمان خود و مخالفت کردن با فرمان پروردگارشان به عذاب عظیم گرفتار خواهند شد.

« وَ لاٰ یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسٰارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللّٰهَ شَیْئاً یُرِیدُ اللّٰهُ أَلاّٰ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و از این که کسانی در کافر شدن شتاب می ورزند اندوهگین مباش،که از ایشان به هیچ روی زیانی به خدا نرسد؛خدا می خواهد که برای ایشان بهره ای در آخرت نگذارد،و بهرۀ ایشان عذابی بزرگ است.» تعبیر قرآنی که می گوید:«فی الکفر»برای بیان این مطلب است که کفر عمل است و مرز نهایی برای شتافتن به سوی آن نیست،و لذا نگفته است:

«إلی الکفر».تو گویی قرآن می خواهد بگوید که در اعمال کفر یا درجات آن شتاب می ورزند.

[177]

آنان ایمان را با کفر مبادله کردند،پس آیا در این کار ایشان خدا چیزی از دست داد؟هرگز،بدان سبب که قدرت خدا گسترده و او از همۀ جهانیان بی نیاز است،و پیشرفت امت اسلامی به آن اندازه وابستۀ به این یا آن شخص نیست که وابستۀ به نوع اشخاص و دامنۀ کار کردن آن با ایمان است.

و آنان با عمل خود عذابی دردناک را برای خود خریدند.

« إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمٰانِ لَنْ یَضُرُّوا اللّٰهَ شَیْئاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ

ص :658

أَلِیمٌ

-کسانی که ایمان را دادند و کفر را به آن خریدند،از این روی به خدا زیانی نرسانند و برای ایشان عذابی دردناک(آماده)است.» /1 و آشکار است که گروه اول به کارهای کفر شتاب ورزیدند،اما اینان تمرد خویش را علنی ساختند،و شاید به همین سبب عذاب گروه اول بزرگ(از لحاظ کمیت)و عذاب اینان دردناک(از لحاظ کیفیت)بوده باشد.

[178]

و به اعتقاد آنان،دستاوردهای کافران دلیل بر برتری آنان در دنیا یا حتی تقرب ایشان به خدا بوده باشد.این را نمی دانند که فزونی ثروت یا پیروزی یا همانندهای اینها از مکاسب دنیوی راه نهایی است که سبب طغیان و سرکشی می شود،و طغیان مایۀ هرج و مرج و در نتیجه فرورفتن در گناهان است که پایان گناه شناخته است.بنا بر این امکان آن هست که خدا از آن روی نعمت کافران را افزایش می دهد که آنان را از پای درآورد.

« وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کسانی که کافر شدند گمان نکنند که مهلت دادن به آنان به صلاح ایشان است،بلکه ایشان را از آن روی مهلت می دهیم که بیشتر گناه کنند،و برای ایشان است عذابی خوار کننده.» نعمت همچون تیغی دو دم است،و ایمان داشتن به خدا عاملی است که از مبدل شدن نعمت به سببی برای زیان دیدن جلوگیری می کند،و چون آدمی ایمان خود را از کف بدهد،نعمتها به جای آنکه برای او سودمند باشد مایۀ زیانکاری او خواهد شد.

فرض کنید که رانندگی یک اتومبیل به کودک یا دیوانه ای سپرده باشد؛ در چنین وضعی،هر چه قدرت پیشروی ماشین افزوده شود،به هلاک و دمار نزدیکتر شده است.

طغیانی که کافران از آن در نتیجۀ وفور نعمت لبریز می شوند،در نزد خدا پاداشی از خواری و رسوایی دارد،بدان جهت که طغیان به خود بزرگبینی و گردنکشی می انجامد.

ص :659

[179]

بازشناختن مردمان پاکیزه از مردمان پلید،نتیجۀ طبیعی شکست است که بر اثر آن همگان گرفتار فشارهای گوناگون می شوند،و در این صورت منافقان فرومی ریزند و مؤمنان راستین محکم بر جای خود می ایستند و مقاومت می کنند.پرسشی که پیش می آید این است که:چرا خدا که بر همه چیز قادر است فهرستی از غیب برای معرفی کردن افراد این دو دسته نازل نمی کند؟ پاسخ:زندگی دنیا زندگی با مسئولیت است.و عالم غیب در آن جز به صورت جزئی دخالت نمی کند، /1 پس مثلا:خدا به میانجیگری پیامبران مردم را به راههای روشن علم و دانش هدایت می کند،و بر مردم است که به تفکر بپردازند و حقایق را از طریق آزمایشهای زندگی اکتشاف کنند(همچون اکتشاف حقیقت افراد از طریق شکست).

پس بر ما لازم است که از طریق روشهای نشان داده شدۀ به توسط پیغمبر پیروی کنیم و دیگر چشم به راه آن نباشیم که خدا،جز از راه عادی،ما را بر هر امر کوچک و بزرگی از زندگی آگاه سازد.

« مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلیٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّٰی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ -خدا مؤمنان را بر آن حالی که شما اکنون در آن هستید نخواهد گذاشت،تا آنکه پلید از پاکیزه جدا شود.» پلید آن است که بر راه نفاق می رود،و پاکیزه آنکه به خدا ایمان راست و درست دارد.

« وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ -و خداوند شما را بر غیب آگاه نخواهد کرد،ولی هر کس را که بخواهد به پیامبری خود برمی گزیند،پس به خدا و پیامبران ایمان آرید و پرهیزگار شوید تا مزدی بزرگ داشته باشید،» [180]

و همچون جهاد با جان،جهاد با مال نیز دلیل بر اندازۀ تأثیر ایمان در نفس است،به همان گونه که بخل ورزیدن با مال،و مخصوصا در اوضاع و

ص :660

احوال شکست خوردگی،دلیل پلیدی و نفاق است.

بخیل چه چیز به چنگ می آورد؟مالی را که خدا به او عطا کرده است، روی هم انباشته می کند؛برای کدام روزی؟آیا آن را برای روز قیامت ذخیره می کند که ثروتهای غصبی به صورت کمربندی از آتش درمی آید و او را به سوی جهنم می کشد؟ اما در دنیا:به زودی می میرد و ثروتهای خود را برای هر کس بخواهد بر جای می گذارد،یا رسالتیان پیش از مرگ وی توفیق آن پیدا کنند که ثروت او را، چه بخواهد و چه نخواهد،از وی بگیرند،و هر چه برهان برای تبرئۀ خود بیاورد بی حاصل است،چه خدا بر آنچه بندگانش می کنند آگاه است و بر حسب آن کیفر و پاداش می دهد نه به گفته و ادعای ایشان.

/1 « وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و کسانی که از دادن آنچه از فضل خود به ایشان بخشیده است بخل می ورزند،گمان نکنند که این(کار)خیر ایشان است بلکه این برای آنان شر است،و آنچه به آن بخل ورزیده اند در روز قیامت بر گرد گردنشان پیچد؛و میراث آسمانها و زمین از آن خدا است،و خدا به آنچه می کنید آگاه است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 181 تا 189]

اشاره

لَقَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ قَوْلَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیٰاءُ سَنَکْتُبُ مٰا قٰالُوا وَ قَتْلَهُمُ اَلْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (181) ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (182) اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ عَهِدَ إِلَیْنٰا أَلاّٰ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّٰی یَأْتِیَنٰا بِقُرْبٰانٍ تَأْکُلُهُ اَلنّٰارُ قُلْ قَدْ جٰاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّنٰاتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (183) فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جٰاؤُ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ اَلزُّبُرِ وَ اَلْکِتٰابِ اَلْمُنِیرِ (184) کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ اَلنّٰارِ وَ أُدْخِلَ اَلْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ (185) لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثِیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ اَلْأُمُورِ (186) وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِیثٰاقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اِشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مٰا یَشْتَرُونَ (187) لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ اَلْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (188) وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (189)

ص :661

معنای واژه ها

184[الزبر]

:جمع زبور است،و هر کتابی که در آن حکمت باشد زبور نامیده می شود.

ص :662

/1

ویژگیهای گوساله پرستان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به مناسبت گفتار دربارۀ بازنشستگان از جهاد با اموال خویش،و پایان یافتن سورۀ آل عمران که دید کاملی از اهل کتاب در اختیار ما قرار داد،درس حاضر دربارۀ بعضی از صفات جهودان سخن می گوید که گوساله پرستیدند و بخل ایشان از بیشتر خلق خدا افزونتر بود.

با هم چنین نجوا می کردند که خدا فقیر است و لذا مؤمنان به او فقیرترین مردمند،اما ما ثروتمندیم،و قرآن آنان را بیم می دهد و می گوید که این سخن ایشان را خواهیم نوشت به همان گونه که کارهای زشت دیگر ایشان را همچون کشتن پیامبران نوشته و ثبت کرده ایم،و این گفتۀ ایشان که خدا فقیر است نیز بهانه ای برای پاکیزه نشان دادن کفر و بخلشان است،و این عمل ایشان همچون آن است که پیش از این ایمان نیاوردن خود را به فرستادۀ خدا آن می دانستند که او نشانۀ رسالت را که به گمان ایشان یک قربانی بوده است که آتش می بایستی او را بخورد گم کرده بود و دلیل بر این است آنکه پیامبرانی را که این نشانه و آیت را آوردند به قتل رسانیدند.

تکذیب رسول اللّٰه(ص)از سوی جهودان کار تازه ای از ایشان نبود،بلکه آنان پیش از آن پیامبران خود را تکذیب کردند، /1 و سبب آن تشبّث ایشان به مادیّات و سیم و زری بود که ناگزیر باید آنها را بر جای گذارد و از دنیا برود،چه هر بشری محکوم به مرگ است،و کسانی رستگارند که پس از مرگ به بهشت درآیند.

سپس قرآن کریم می گوید:رویارویی با جهودان-و همچنین طبقۀ

ص :663

ثروتمندان بخیل-خواستار تلاش و مجاهدۀ فراوان و خسته کننده است،چه، مسلمانان ناگزیر از کسانی که پیش از ایشان صاحب کتاب آسمانی بوده اند،و نیز از مشرکان،سخنان درشت آزار دهنده بشنوند،که از جملۀ آن است که رسالت تازه را تکذیب می کنند،در صورتی که در کتاب خود با خدا و فرستاده اش پیمان بسته بودند که پیغمبر اسلام را تأیید کنند و به او ایمان آورند.طبقۀ احبار با طبقۀ ثروتمندان بخیل متحد شدند تا به جنگ با رسالت جدید بپردازند،و ثروتمندان چنان دوست دارند که در برابر کار نکرده مورد ستایش قرار گیرند.

خدا از اموال ایشان بی نیاز است،زیرا که هر چه در آسمانها و زمین است به او تعلق دارد.

شرح آیات:

[181]

طبقۀ ثروتمند،گاه با اولیای رسالت هم پیمان می شود و با مال خود در راه پیروزی آن تلاش می کند،و به کمک مردمان ناتوان برمی خیزد،و گاه با دشمنان رسالت هم پیمانی می کند که این یک بیشتر دیده می شود.

قرآن در این جا از این طبقه سخن می گوید،ولی با آنکه خصوصیات در قوم یهود تجسّم پیدا می کند،قرآن نامی از یهود نمی برد،بلکه گفتار قرآن همۀ ثروتمندانی را که به دشمنی با رسالت اسلام برخاسته اند فرامی گیرد.

اینان گمان دارند که مقیاس حق و باطل مال و ثروت است،و بر مؤمنان طعنه می زنند و می گویند که خدا فقیر است و به همین جهت فقیران را می پذیرد.

چندان در دشمنی با رسالت پیش می روند که بر روی پیامبران سلاح می کشند و /1 آنان را می کشند،و همۀ این کارها دلیل بر آن است که ثروت مقیاس نزدیکی به خدا نیست،بلکه خدا عذاب سوزانی را برای این گونه ثروتمندان آماده کرده است.

« لَقَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیٰاءُ سَنَکْتُبُ مٰا قٰالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِیقِ -خداوند گفتۀ

ص :664

کسانی را شنید که گفتند:خدا فقیر است و ما توانگرانیم؛آنچه را که گفتند خواهیم نوشت،و نیز این را که پیامبران را به ناحق کشتند،و سپس خواهیم گفت:

عذاب سوزنده را بچشید.» [182]

آن عذاب الحریق که به این توانگران بخیل می رسد،از آن رو نیست که آنان توانگرند،بل بدان سبب است که در دادن حقوق خدا بخل ورزیده اند:

« ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ -و این به سبب کاری است که پیش از این کردید،و خداوند نسبت به بندگان ستمکار نیست.» [183]

و از دروغهای این گونه کسان که کفر خود را به اسلام و ایستاری را که دشمنانه نسبت به رسالت تازه اتخاذ کرده اند پاکیزه جلوه می دهند،این است که می گویند که نشانۀ ناگزیری برای درست بودن رسالت و پیغمبری در این رسالت وجود ندارد،و آن:فرود آمدن یک قربانی است که آتش آن را بخورد،ولی خدا این گفته را از اعتبار می اندازد و می گوید که تکذیب فرستاده کار تازۀ ایشان نیست، بلکه برخاستۀ از ایستار کلی ایشان نسبت به فرستادگان است.و لذا هنگامی که فرستادگانی با این علامت بر ایشان مبعوث شدند،به تکذیب آنان و بالاتر از آن به کشتن ایشان پرداختند.

« اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ عَهِدَ إِلَیْنٰا أَلاّٰ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّٰی یَأْتِیَنٰا بِقُرْبٰانٍ تَأْکُلُهُ النّٰارُ -آنان که گفتند:خدا از ما پیمان گرفته است که به فرستاده ای ایمان نیاوریم مگر آنکه یک قربانی برای ما بیاورد که آتش آن را بخورد.» چه قاعده بر آن جاری بود که:آتشی از آسمان فرود آید،و قربانی تقدیم شدۀ به خدا را بخورد که این دلیل قبول شدن قربانی در پیشگاه خدا و در نتیجه حسن نیت رسول محسوب می شد.

« قُلْ قَدْ جٰاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّنٰاتِ -بگو:پیش از من فرستادگانی با بینات آمدند،» که علامت تمایز میان فرستادگان و دیگران تنها قربانی نبود،بلکه آن

ص :665

/1 فرستادگان دلایل و بینات دیگری همراه خود داشتند.

« وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و با آنچه شما گفتید،پس چرا،اگر راست می گویید،آنان را کشتید؟» شما کفر خود را با این دروغها می خواهید پاکیزه و مشروع جلوه دهید،و طبقۀ توانگران خوشگذران،کفر ورزیدن خود را به پیامبران و به نهضتهای پیشرو،با همین گونه دروغها و تهمت بستنهای شنیع موجه جلوه می داده اند.

[184]

و تکذیب رسالت تازه از همین ایستار اساسی در مقابل هر رسالت و هر رسول برمی خیزد.

« فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جٰاؤُ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتٰابِ الْمُنِیرِ -پس اگر تو را تکذیب کردند،پیامبرانی پیش از تو نیز تکذیب شده اند که بیّنات و زبورها و کتاب نوربخش آورده بودند.» بنا بر این دلیلی برای ترسیدن از این طبقه نیست،چه همۀ رسالتهای آسمانی با همۀ تکذیبهای اینان پیروز شد،همان گونه که شایسته نیست که مردم از تکذیب اینان متزلزل شوند و در راستی رسالت تردید کنند،چه آنان در پی مصلحت و هواهای نفس خویش اند و هیچ چیز دیگری جز این نیست.

البیّنات:معجزات ظاهری است همچون عصای موسی و مرده زنده کردن عیسی.

الزّبر:کتابهای نازل شدۀ از آسمان.

و شاید الکتاب المنیر عبارت باشد از:آیات محکم زبورها که راه گمراهان را روشن می سازد،و از لحاظ معنی برابر کلمۀ«فرقان»است.

[185]

بر ما است که در برابر این طبقه سر فرود نیاوریم و از همۀ آرایش زندگی دنیا که در اختیار ایشان است متأثر نشویم،چه به زودی از میان می رود یا دارندگان آنها از میان می روند.بزرگی راستین مخصوص آن کس نیست که چند /1 دینار بیشتر دارد،و نمی تواند خود را از آتش دوزخ برهاند و داخل فردوس شود.

« کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَمَنْ

ص :666

زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ

- هر کس چشندۀ مرگ است،و پاداشهای شما در روز قیامت تمام داده می شود؛پس هر که را از آتش دور کنند و به بهشت درآورند،رستگار است.و زندگی دنیا جز کالای فریب چیزی نیست.» زندگی دنیا کالایی است که آدمی را می فریبد،یا سرمایۀ فریب خوردگان است.اما آن کس که فهم درست دارد،می داند که آن حیاتی زایل شونده است،و به همین سبب به آن فریفته نمی شود،و آن را همچون سرمایه و اعتبار و متاعی برای خود نمی گیرد و به آن اعتماد نمی کند.

[186]

بر امت است که به بردباری در مقاومت با طبقۀ توانگر خود را مسلح کند،و بداند که ایستادگی وی کار آسانی نیست و نیازمند فدا کردن مال و جان است،و باید در برابر شایعات دروغ تحمّل داشته باشد تا رسالت بتواند بر آنها و امثال آنها که از کفار و مشرکان به وجود می آید پیروز شود.و سلاح صبر مؤثر ساختۀ داشتن ایمان راستین به این مطلب است که زندگی دنیا از بین خواهد رفت و زندگی جاودانی مخصوص جهان دیگر است.

« لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ -در مال و جانتان بلا و محنت خواهید کشید و با این محنت آزموده خواهید شد،» و خدا به وسیله از دست دادن مال و جان امتحانتان خواهد کرد.

« وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثِیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ -و از کسانی که پیش از شما صاحب کتاب شدند و از کسانی که شرک ورزیدند،آزار فراوان خواهید شنید،و اگر شکیبا شوید و پرهیزگاری کنید،به راه راست و محکم رفته و چنان که باید به کار برخاسته اید.» بر امت است که تنها به صبر بس نکند،بلکه نیز به پرهیزگاری مسلح شود که عبارت است از ملتزم بودن به واجبات و پرهیز کردن از محرّمات دین،و چون چنین کند زمام امور را به دست گرفته است،چه عزم امور و جوهر آن در صبر و تقوی

ص :667

و در استواری و التزام تجسّم پیدا می کند.

/1

[187]

و از فسادانگیزیهای اهل کتاب که رویارویی با آن واجب است، تبلیغات منفی آنان دربارۀ دین جدید است که در چارچوب چیزی قرار می گیرد که قرآن در آیۀ گذشته مسلمانان را نسبت به آن هشدار داد و گفت که امت به زودی از کافران چیزهای مایۀ آزار فراوان خواهد شنید.

این تبلیغات مخالف صریح با پیمان بسته شدۀ میان خدا و ایشان و هر صاحب فهم و فرهنگ است و بنا بر آن بر ایشان لازم است که آن را برای مردم آشکارا بگویند و چنین پیمانی را کتمان نکنند.

« وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مٰا یَشْتَرُونَ -و در آن هنگام که خدا به کسانی کتاب داد،از ایشان پیمان گرفت که آن را بر مردم آشکار سازند و پنهان نسازند،سپس آن را پس پشت انداختند و به بهای اندک فروختند.» و قرآن تأکید می کند که در پشت این تبلیغات پول اندکی از کالای دنیا قرار گرفته است.

[188]

و به همان گونه که هر کس صاحب علم است باید مسئولیت انتشار دادن آن را بدون ترس تحمل کند،به همان گونه نیز وظیفه آن کس که مال دارد این است که مال خود را در راه خدا خرج کند،بی آنکه طمع مادّی در برابر این دادن مال داشته باشد(همچون این که در برابر مردم مورد ستایش قرار گیرد)یا حتی این که گرفتار عجب و غرور شود(یعنی شاد شود و چنان تصور کند که آنچه بر عهده داشته کاملا به انجام رسانیده است).

قرآن حکیم با آیۀ گذشته قصد آن داشته است که طبقۀ احبار را از چارچوب تأثیر در اجتماع بیرون کند،و به همین منظور در آیه گذشته آمده است که آنان در امانت خدا در علم خیانت کردند.

و در این جا می خواهد طبقۀ توانگران بخیل را بکوبد که مال خود را جز برای

ص :668

این که در معرض مدح و ستایش قرار گیرند نمی بخشند،یا به این گمان که اندکی از مال می تواند آنان را از مسئولیتهای رسالتی خلاص کند.

« لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -گمان مبر که آنان که به کردار خود شادی نمودند،و دوست داشتند که بر آنچه نکرده اند ستایش شوند،از عذاب خدا رسته اند،و برای ایشان عذابی دردناک(آماده)است.» [189]

و خدا نیازمند مال این گونه کسان نیست،چه او مالک آسمانها و زمین است و /1 بدون اموال ایشان هر کاری را که بخواهد انجام می دهد.

« وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و هر چه در آسمانها و زمین است از آن خدا است،و خدا بر هر چیز توانا است.» از آن جا که خدا مالک آسمانها و زمین است،لذا بر اصحاب رسالت لازم است که با توکل بر خدا خود را مسلح کنند،و در برابر این طبقه و نیز طبقۀ هم پیمان آن یعنی طبقۀ دین فروشانی که برای به دست آوردن چند درهم به دین خیانت می کنند و در مقابل آنان سر تعظیم فرود می آورند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 190 تا 195]

اشاره

إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (190) اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اَللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (191) رَبَّنٰا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ اَلنّٰارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (192) رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ کَفِّرْ عَنّٰا سَیِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ اَلْأَبْرٰارِ (193) رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلیٰ رُسُلِکَ وَ لاٰ تُخْزِنٰا یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ إِنَّکَ لاٰ تُخْلِفُ اَلْمِیعٰادَ (194) فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ ثَوٰاباً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلثَّوٰابِ (195)

ص :669

/1

معنای واژه ها

193[الأبرار]

:جمع بر به معنی کسی است که چندان از خدا فرمانبرداری کند که او را از خود خشنود سازد.

195[أضیع]

:ضایع و باطل می کنم و از بین می برم.

/1

انسان مکتبی:تأمل هدفدار و وظایف رسالت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

رزمندۀ مکتبی کیست،و عوامل دینی انگیزندۀ او به شهادت کدام است؟ قرآن،در فرمان دادن به جهاد،در کنار بعضی از عوامل اجتماعی توقف

ص :670

نمی کند،بلکه به اعماق می پردازد و جانها را اصلاح می کند و آنها را برای پذیرفتن شهادت و بلکه خواستار شدن آن به اصرار آماده می سازد،و این همه برای تحقق یافتن اهداف رئیسی انسان در زندگی است.می گوید:چون به آسمان و زمین بنگری،نخستین چیزی که چشم تو را پر می کند وجود اختلاف گسترده در آنها است،آشکارترین اختلاف:در پی هم آمدن شب و روز است که تو را به این تفکر می اندازد که:اختلاف برای چیست؟و پاسخ را به سادگی در این خواهی گفت که وجود هر چیز برای تحقق یافتن هدفی است؛شب برای تحقق یافتن هدفهایی معین می آید،و در پی آن روز برای تحقق یافتن هدفهایی دیگر،و بنا بر این هر چیز اندازه و هدفی محدود دارد.

زندگی برای تحقق یافتن کدام هدف است،و اگر از مسیر این هدف منحرف شویم سرنوشت ما چه خواهد شد؟آیا چیزی جز آتش و خواری است؟پس بهتر آن است که رو به خدا کنیم،و این جا است که وحی نازل می شود تا فطرت /1 راست و درست ما را رهبری کند و به ما بگوید:چگونه باید گام برداریم تا به هدف زندگی خود تحقق بخشیم،و مؤمنان راستین به پاسخگویی به فرمان وحی شتاب می ورزند،و در آن می کوشند تا برای جلب رضای خدا به انجام دادن وظایف خویش تحقق بخشند.

ولی خداوند متعال برای ایشان شرایطی معین کرده است که به نظر ما سنگین و مایۀ رنج به نظر می رسد،امّا برای آن کس که هدف اساسی او خلاصی از آتش جهنم است،عملی است از ایمان و رقابت و تحمل آزار در راه خدا و جنگ و هجرت کردن در راه خدا و شهید شدن.

[شرح آیات:]

[190]

آسمانها و زمین چگونه آفریده شده،و پیوسته آفریده می شود بنا بر نقشه ای حکیمانه با اراده ای مطلق و دستی توانا پیدا می کند.این شب که گیتی را با تاریکی و سکون خود می پوشاند چیست؟و این روز روشن و پر بانگ و با شکوه چیست؟و چه کس شب را از روز بیرون می آورد و جهان را در دریایی از آرامش و تاریکی غرق می کند؟

ص :671

اینها حقایقی است که عقلهای کسانی را که در جوهر زندگی نفوذ می کنند،و در آن سوی پوسته های زندگی به جستجوی نظامها و هدفها می پردازند، سخت تکان می دهد.

« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ -در آفرینش آسمانها و زمین،و در پی هم درآمدن شب و روز نشانه هایی برای خردمندان موجود است.» [191]

دارندگان عقلهای روشنگر،پروردگار خویش را در نخستین نگاه به زندگی می شناسند،و هیچ نمود و پدیده ای را در زندگی نمی بینند مگر این که به یاد پروردگار خویش بیفتند،چه آنان به سرعت از روی پل ظواهر و نمودها می گذرند و به حقیقتی می رسند که می گوید:خدا آفرینندۀ این نمود و مدبر آن است،و آن را از لحظه ای تا لحظۀ دیگر از حالی به حال دیگر می رساند.

ایستاده و نشسته در اندیشۀ خدایند،و ذکر ایشان برخاستۀ از تفکری ژرف در نمودهای زندگی است،و تفکر ایشان سالم است و به زودی به شناخت حقایق منجر می شود که بارزترین آنها دانستن این مطلب است که زندگی باطل و بی هدف نیست،و آشفتگی و بی هدفی در آن دیده نمی شود،و هدف زندگی آدمی و سنت و قانونی /1 که در ضمن آن حرکت می کند:تقوی است و التزام به راه و رسم خدا که آنچه در آسمانها و زمین است ملتزم آن است،و اگر جز این باشد پایان زندگی آدمی آتش است.

« اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ -آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها قرار گرفته خدا را یاد می کنند،و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند:پروردگارا،تو پاکی و اینها را بیهوده نیافریده ای،پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.» تفکر این گونه کسان پندانگیز است،و درسها و عبرتها از واقع زندگی به واقعیت خود آنان انتقال می دهد،و آنان را به زندگی با همۀ سنتها و قوانین و

ص :672

روشهایی که در آن وجود دارد،متوجه می سازد.

[192]

هدف انسان در زندگی آزمودن ایمان و فهم و اندازۀ کارایی ارادۀ او در مقاومت کردن با فشار شهوات است،پس اگر از آزمایش روسفید بیرون آید، جایگاه او بهشت برین است،و اگر مردود شود بازگشت او به آتش خواهد بود،و این خواری و رسوایی نصیب کسانی است که بر خود ستم روا می دارند،و خدا به هیچ وجه نسبت به کسی ستم نمی کند،و به زودی معلوم می شود که آنچه ستمگران با ستم خود در دنیا به دست آورده اند،در آن دنیا هیچ سودی بر ایشان نخواهد داشت.

« رَبَّنٰا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ - پروردگارا،آن را که به آتش درآوری،خوار و زبونش کرده ای،و ستمکاران را یاوری نیست.» [193]

این عبرتی است که خردمندان از اندیشیدن دربارۀ زندگی به آن متهم می شوند.و به زودی این عبرتها از طریق وحیی که اینان با تفکر سلیم خود به آن دسترس پیدا می کنند توضیح داده می شود و آنان به قبول آن شتاب می ورزند.

« رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا - پروردگارا!ما شنیدیم که منادی مردم را به ایمان آوردن می خواند(و می گفت):به پروردگارتان ایمان آورید،پس ایمان آوردیم.» پس از ایمان دریافتند که پاره ای از کارهای ایشان با روش الاهی مخالف است،پس به آمرزشخواهی پرداختند و از خداوند متعال خواستار آن شدند تا زندگی ایشان را،پس از آنکه گناهان سبب افساد آن شده بود،با توبه و بازگشت به سوی او و خواستار استقامت شدن اصلاح کند،و آنان را پیوسته بر روی همین خط تا زمان مرگ پایدار بدارد.

/1 « رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ کَفِّرْ عَنّٰا سَیِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ - پروردگارا!گناهان ما را بیامرز،و کارهای بد ما را بپوشان و ما را با نیکان بمیران.» [194]

و چون آنان با تفکر نافذ و بصیر خود در زندگی این مطلب را

ص :673

اکتشاف کردند که برترین هدف انسان بهشتی است که خدا آن را به وسیلۀ پیامبران به بندگان مؤمن خود وعده داده است،به مسئلت کردن این بهشت از خدا برخاستند و گفتند:

« رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلیٰ رُسُلِکَ وَ لاٰ تُخْزِنٰا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنَّکَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِیعٰادَ -پروردگارا آنچه را به وسیلۀ فرستادگانت به ما وعده کردی بده،و ما را در روز قیامت درمانده و روسیاه مکن،که تو خلف وعده نخواهی کرد.» [195]

و خدا دعای ایشان را اجابت کرد،ولی برای ایشان شرطهایی قرار داد،و از آنان خواست که از صفتهایی برخوردار شوند که برجسته ترین آنها هجرت بود،و آن جدا شدن فکری و عملی از جاهلیت به شمار می رفت.

این جدایی مستلزم درافتادن با جاهلیت و مبارزه و در نتیجه بیرون رفتن از سرزمینهای جاهلیت و تحمل انواع آزارها از غربت و ناداری و خواری بود.چیزی که بود همۀ اینها آنان را به آراستن و نظم بخشیدن به نفوس خود و آماده شدن برای بازگشت به سرزمینهای خود برای مبارزه برمی انگیخت.

هدف سپاه از جنگ پیروزی است،و هدف آن سربازان،شهادت در راه خدا بود،و آنان با شجاعت و از خود گذشتگی در این راه گام نهادند.

این شرط خدا با مؤمنانی است که اگر به آن عمل کنند،پاداش کامل خود را دریافت خواهند کرد،و به صورت برابر برای مرد و زن هر دو بود،و خدا آنان را به بهشت به عنوان پاداش نیکویی از خود درآورد.

« فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ -پس پروردگارشان دعای ایشان را اجابت کرد(که)من عمل عاملی از شما را ضایع نخواهم کرد.» و دعا به تنهایی برای رسیدن به پاداش کافی نیست،بلکه عمل صالح است که سبب رسیدن به پاداش آن به اندازه می شود.

« مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ -چه مرد و چه زن،که بعضی از

ص :674

شما از بعضی دیگرید،» /1 یعنی در پاداش با یکدیگر برابرید،بدان جهت که زنان و مردان از یکدیگر پدید می آیند،و همه از پدر واحد به وجود آمده اید و فرقی میان شما وجود ندارد.

« فَالَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ -پس کسانی که هجرت کردند و از خانه های خود بیرون رفتند.» هجرت به معنی خارج شدن با میل شخص است،و آن مخالف اخراج است که عبارت از بیرون رانده شدن به اکراه است،و بسا امکان آن هست که هجرت در این جا به معنی هجرت معنوی باشد و اخراج به معنی هجرت جغرافیایی.

« وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ثَوٰاباً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوٰابِ -و در راه من آزار دیدند،و جنگیدند و کشته شدند،گناهانشان را پاک خواهم کرد،و آنان را به باغهایی درخواهم آورد که در آنها نهرها روان است، که این پاداشی از جانب خدا است،و بهترین پاداش در نزد خدا است.» شهید به خون خود غسل داده می شود،و از گناهان پاک است،و بی حساب به بهشت درخواهد آمد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 196 تا 200]

اشاره

لاٰ یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی اَلْبِلاٰدِ (196) مَتٰاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (197) لٰکِنِ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرٰارِ (198) وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خٰاشِعِینَ لِلّٰهِ لاٰ یَشْتَرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (199) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (200)

ص :675

/1

معنای واژه ها

196[یغرّنّک]

:غرور به گمان انداختن در حال شادی است در صورتی که مشخصا امر به خلاف آن است.

197[متاع]

:سودی است که با آن رسیدن به لذت به زودی میسر می شود،خواه به خود لذت باشد یا به چیزی که با آن لذت فراهم می آید،همچون مال فراوان و فرزندان و برادران.

[المهاد]

:چیزی است که انسان در آن آرام می گیرد او را می پوشاند.فراش و بستر.

[الأبرار]

:جمع برّ است به معنی نیکان.

199[خاشعین]

:فرمانبرداران و خاضعان.

200[رابطوا]

:اصل رباط بستن و آماده نگاه داشتن اسب است برای مقابلۀ با دشمن،و سپس برای هر کس به کار رفته که در مرز مقیم است و کشور را در برابر کسانی که قصد دارند با نیت پلید وارد آن شوند محافظت می کند.

ص :676

/1

شکیبایی کنید و در شکیبایی بر یکدیگر پیشی گیرید و آماده باشید

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کسانی که در راه خدا هجرت می کنند،چیزی جز توشۀ تقوی و نیروی ایمان با خود همراه ندارند.آنان می دانند که،علی رغم نیروهای ظاهری که پر کنندۀ چشم و مایۀ فریب خوردن ساده دلان است،پایان کار دشمنانشان نزدیک است،و پس از این پایان شاید به دوزخ پرتاب شوند که بد جایگاهی است.

اما پرهیزگاران:پایان ایشان بهشت است که بس نیکو قرارگاهی است،و از همین رو بر مؤمنان لازم است که شکیبایی کنند و با این شکیبایی به جانهای خود شجاعت بخشند،و در مرزها به مرزداری برخیزند و از خدا بترسند تا در دنیا و آخرت رستگار شوند.

این خلاصه ای از درس حاضر است که همچون متممی برای گفتار دربارۀ آمادگیهای روانی و ایمانی امتی عرضه می شود که با اهل کتاب در حال جنگ است،و بر آزار آنان شکیبایی نشان می دهد،و فشارهای طبقۀ توانگران بخیل هم پیمان با حبران و راهبان(الاحبار و الرهبان)خائن را تحمل می کند.

برای آنکه صورت بیانی کامل شود و واقعیت پیدا کند،قرآن در آیۀ پیش آخرین آیه می گوید که: /1 همۀ اهل کتاب کافر نیستند،بلکه در میان ایشان مردمان متقی نیز وجود دارند،تا چنان تصور نشود که،مثلا،همۀ یهودیان اهل دوزخ اند و این تنها بدان سبب است که یهودی اند،و ما اهل بهشت ایم و این تنها از آن روست

ص :677

که ما مسلمانیم،بلکه تنها عمل و کردار است که مقیاس حقیقی برای بازشناختن دوزخیان از بهشتیان است.

شرح آیات:

[196]

علی رغم آنکه کافران از نیروهای ظاهری و آزادی حرکت و دخل و تصرف در شهرها بهره مندی دارند،روزهاشان معدود است.

« لاٰ یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلاٰدِ -این که کافران در کار شهرها دست دارند،تو را نفریبد.» [197]

« مَتٰاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ -بهره ای ناچیز است و سپس جایگاهشان دوزخ است که بد جایگاهی است.» [198]

امّا پرهیزگارانی که ملتزم به انجام دادن برنامۀ آسمانی به صورت کاملند،پیروز و رستگارند:

« لٰکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرٰارِ -ولی کسانی که از خدا ترسیدند و پرهیزگار شدند،باغهایی خواهند داشت که در آنها نهرها روان است و جاودانه در آنها می مانند،و در مهمانی خدایند؛و آنچه در نزد خداست برای نیکان نیکوتر است.» مؤمنان به دو صفت نیاز دارند:یکی ملتزم بودن به روش خدایی عمل و مراعات انضباط در آن کردن،و دیگری نشاط و،به نظر من،قرآن التزام الاهی را تقوی نامیده است،و نشاط و کارایی در راه خیر را برّ.

و در این آیه به هر دو صفت اشاره شده است.

[199]

و تنها این کافی نیست که مؤمن معتقد به خدا و رسول او باشد،و بگوید که من مسلمانم و در نتیجه بهشت نصیب او شود؛هرگز چنین نیست و پاداش نتیجۀ عمل است،خواه شخص مسلمان باشد و خواه از اهل کتاب:

« وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ

ص :678

/1 خٰاشِعِینَ لِلّٰهِ لاٰ یَشْتَرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ

-و گروهی از اهل کتاب چنانند که به خدا ایمان دارند،و به آنچه به شما و ایشان فروفرستاده شده ایمان دارند؛در برابر خدا خاشعند و آیات خدا را به بهایی اندک نمی فروشند؛مزد اینان در نزد پروردگارشان است و خداوند زود به حساب می رسد،» و چنان می نماید که اینها صفات بعضی از علمای یهود و نصاری است،چه گفته است که آیات خدا را به بهای اندک نمی فروشند.

[200]

در رویارویی با دشمنان،از کفار و توانگران و احبار،ناگزیر باید چشم به پیروزی آینده داشت،و بر رنج و آزاری که در راه مبارزه موجود است شکیبا بود،و روحیۀ مثبت بودن را در میان امت رواج داد،تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به صبر کردن سفارش کنند و عملا به آمادگی دایم برای رو به رو شدن با دشمن بیندیشند،و در فرمانبرداری از مقام رهبری امت کمال انضباط را داشته باشند،که راه نیکبختی،خواه در سطح امت و خواه در سطح افراد همین است.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید!شکیبایی کنید و در شکیبایی بر یکدیگر سبقت گیرید و در مرزها آماده باشید،باشد که رستگار شوید.»

ص :679

ص :680

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109