فرزندان ابو طالب جلد 3

مشخصات کتاب

نام كتاب: فرزندان ابو طالب / ترجمه

نويسنده: ابوالفرج اصفهانى / مترجم جواد فاضل

وفات: 356 ق / مترجم معاصر

تعداد جلد واقعى: 3

زبان: فارسى

موضوع: دوازده امام عليهم السلام

ناشر: كتابفروشى على اكبر علمى

مكان نشر: تهران

سال چاپ: 1339 ش

ص :1

اشاره

فرزندان ابو طالب

ابوالفرج اصفهانى

مترجم جواد فاضل

ص :2

بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِيمِ

دنبالۀ دوران بنى عباس

دنبالۀ عهد متوكل

احمد بن عيسى

ابو الفرج اصفهانى «نويسنده كتاب مى گويد: احمد پسر عيسى بن زيد بن على بن الحسين عليهما السلام از گروهى به شمار مى رود كه دولت بنى عباس از ترس تجاوز پنهان شده بود و در همان پنهانى زندگانى را بدرود گفته بود. كنيه اش ابو عبد اللّه بود. مادرش عاتكه دختر فضل بن عبد الرحمن و از نسل حارث بن عبد المطلب بود مردى فاضل و عالم بود. در ميان خانواده اش يعنى سادات بنى طالب بر همه تقديم داشت به فضل و دانش مشهور بود. وى از روات احاديث شمرده مى شود.

ص:3

او خود حديث مى نوشت و گروهى از علماء مانند عمرو و حسين بن علوان محمد بن منصور راوى از او حديث مى نوشتند ابو عبد اللّه احمد بن عيسى پيش از خلافت جعفر متوكل به گوشه ى پنهانى خزيده بود ولى چون در عهد جعفر در همان استتار جهان را وداع گفت ما نام او را در رديف فجائع عهد متوكل ياد كرده ايم در اين كتاب آنجا كه از عهد مهدى سخن بميان آورديم ذكرى از صباح زعفرانى و اين علاف صيرفى نيز بميان آمد كه پس از مرك عيسى ابن زيد پسرانش را به قصر مهدى عباسى آوردند و مهدى نسبت به فرزندان عيسى بن زيد محبت بسيار روا داشت و آنان را در كاخ مخصوص خود جا داد و فرزندان عيسى در كاخ سلطنتى مهدى تا زمان هارون الرشيد بسر بردند و پس از مرك هارون و سقوط امين احمد بن عيسى بن زيد از قصر سلطنتى گريخت و ناپيدا شد. محمد بن اسماعيل مى گويد: به هارون الرشيد گزارشى رسيد كه احمد بن عيسى و قاسم بن على «او هم از سادات حسينى بود» در حجاز بر ضد او دست به اقدامات انقلابى زده اند.

ص:4

هارون دستور داد اين دو سيد حسينى را به بغداد اعزام داشتند. وقتى احمد و قاسم به كاخ خلافت بار يافتند هارون دستور كه اين دو نفر را به زندان ببرند. زندانيان احمد و قاسم وزير اعظم فضل بن ربيع بود احمد و قاسم در خانه فضل با آسودگى بسر مى بردند. آنجا برايشان صورت زندان نداشت يكى از پيروان مذهب زيديه دو ظرف پر از پالوده برايشان اهدا كرد يكى از اين دو ظرف با حشيش آميخته بود. احمد و قاسم مى دانستند كه كداميك از اين پالوده ها حشيش دارد. همان را به نگهبان خود تعارف كردند نگهبان بى خبر از توطئه آن پالوده را خورد و پس از چند دقيقه گيج شد و بر جاى خود فروغلطيد. احمد و قاسم از فرصت استفاده كردند و گريختند. اين روايت نوقلى است. ولى ابراهيم بن رياح مى گويد: احمد بن عيسى يك روز براى قضاى حاجت از اتاق خود بدر آمد. ديد نگهبانانش خوابيده اند.

ص:5

پرت كرد. كوزه با صداى ناهنجارى شكست اما نگهبانان بيدار نشدند. به اتاق خودشان برگشت و به قاسم گفت: -نگهبانان خوابند. فرصت خوبى براى فرار بدست ما آمده است. قاسم گفت: -واى بر تو. هرگز به خيال فرار نباش مگر نمى بينى كه ما در اينجا به آسودگى زندگى مى كنيم. ما در حقيقت زندانى نيستيم چون زندگانى ما بدلخواه است. عيسى گفت: -من كه از تصميم خود باز نمى گردم. من فرار مى كنم اگر تو نمى خواهى همين جا بمان اما اگر با من بيائى بهتر است چون اقداماتى خواهم كرد كه براى تو خوش آيند خواهد بود و اين را هم بدانكه اگر من بگريزم تو بمانى ديگر روى خوشى را نخواهى ديد و حتى بعيد نيست كه حيات تو نيز به خطر افتد. احمد بن عيسى ديگر درنگ نكرد. از اتاق بدرآمد. بار ديگر كوزه اى را برداشت و به حياط انداخت.

ص:6

چون اين سروصدا هم نگهبانان خوابيده را از خواب برنينگيخت قصر فضل بن ربيع را ترك گفت. قاسم هم از دنبالش فرار كرد. وقتى از توقفگاهشان دور شدند با هم وعده گذاشتند كه در محلى يكديگر ببينند و آنگاه هركدام به سمتى روى آوردند و از هم دور شدند. احمد بن عيسى همچنان مى گريخت. در عرض راه با يكى از غلامان فضل بن ربيع برخورد كرد. آن غلام آمد جلويش را بگيرد احمد بر سرش فرياد كشيد و دشنام زشتى بوى داد. غلام كه اين شهامت را از احمد ديد گمان كرد كه بدستور هارون آزادش كرده اند. ديگر تعرضى نكرد و بك سر به قصر فضل بن ربيع آنجا كه احمد و قاسم محبوس بودند رفت. نگهبانان قصر همچنان خوابيده بودند. غلام آنان را بيدار كرد و ماجرا را برايشان باز گفت. سراسيمه در جستجوى اين دو زندانى به كوچه و محله ها افتادند اما ديگر دير شده بود. از احمد و قاسم نشانى بدستشان نيامد.

ص:7

احمد از قصر فضل دوان دوان به خانه محمد بن ابراهيم آمد. وى پسر ابراهيم بن محمد عباسى معروف به امام بود كه در فجر نهضت بنى عباس بنام او بيعت مى گرفتند. -برو. بگو. احمد بن عيسى بر در خانه ايستاده است. غلام رفت و اين پيام را به محمد عرض كرد. محمد گفت: -واى بر تو. كسى او را ديده؟ -نه. -بگو بيايد تو. احمد بن عيسى بر محمد بن ابراهيم در آمد و سلام كرد. محمد گفت: -در رگهاى تو خون من مى دود. بپرهيز كه خون من اين جريان بر خاك نريزد. و بعد دستور داد كه او را پنهان كنند. احمد بن عيسى چندى در بغداد پنهان بود. هارون الرشيد وقتى از فرارش آگاه شد دريافت كه او در بغداد بسر مى برد.

ص:8

دستور داد همه جا ديده بان بگذارند و هر خانه اى كه صاحبش به تشيع متهم است با منتهاى دقت تفتيش كنند. معهذا نتوانست احمد را به جنگ بياورد. احمد در خانه ى محمد بن ابراهيم همچنان پنهان بود تا اين سروصدا آرام گرفت بعد از آنجا به بصره رفت. در پيرامون فرار احمد بن عيسى از بغداد به بصره سخن باختلاف گفته شد. و ما از ترس تطويل كلام به تكرار گفته هاى روات نمى پردازيم. و آنچه را به حقيقت نزديك تر است ياد مى كنيم. روايت نوقلى در ميان اين روايات روس جلوه مى كند و ما بروايت نوقلى اكتفا داديم. نوقلى مى گويد: -محمد بن ابراهيم پسرى داشت كه بسيار به شكار مى رفت. شكار را دوست مى داشت. روزى كه مى خواست اين پسر به شكار برود محمد دست احمد را گرفت بدست او سپرد و قسمش داد كه وى را در سلك غلامان خود بهمراه برد و از او سخنى نپرسد تا به مدائن برسند. يك فرسنگ دور از مدائن رهايش كند. تا او بوسيله قايق از دجله بسمت بصره حركت كند.

ص:9

آن وقت خودش باز گردد. پسر محمد هم فرمان پدر را اطاعت كرد و بدين ترتيب احمد بن عيسى را از بغداد به بصره اعزام كرد. به حكايت هارون بن محمد باز مى گرديم. چنين گفت: هارون الرشيد كه شب و روز در جستجوى احمد بن عيسى تلاش مى كرد به فكر حيله اى افتاد. مردى را كه يحيى بن خالد ناميده مى شد ولى به لقب «ابن الكرديه» معروف بود طلبيد و گفت: -من ترا بر اراضى خالصه ى كوفه حكومت داده ام. به آنجا عزيمت كن و خويشتن را به مردم آن سامان يك تن شيعى المذهب معرفى كن. تا مى توانى ميان مردم شيعه به نيكوكارى و دهش تظاهر كن و بدين ترتيب از احمد بن عيسى سراغى بگير. «ابن الكردية» بفرمان هارون الرشيد در اراضى خالصه ى كوفه همچون حاتم طائى سفره ى كرم پهن كرد. بى دريغ ميان مردم شيعه سيم و زر مى ريخت و هرگز نام احمد بن عيسى را بزبان نمى آورد تا خود مردم بسخن آمدند و گفتند: -در ميان ما مردم شيعى المذهب زندگى مى كند كه اسمش

ص:10

ابو غسان خزاعى است، او چنين و چنان است. ابن الكردية با خونسردى اين تعريف ها را گوش مى كرد و اصلا خود را به آن راه نمى برد كه ابو غسان را بشناسد. وقتى اين تعريف ها تكرار شد ابن الكردية گفت: -اين مرد كجاست، من اشتياق دارم از نزديك ببينمش. گفتند: -او با احمد بن عيسى در بصره زندگى مى كند. «ابن الكردية» كه در كار خود يك قدم جلو رفته بود محرمانه اين اكتشاف را بهارون گزارش داد. هارون الرشيد او را ببغداد فرا خواند و از بغداد با همين نقشه ى سياسى بصره اعزامش داشت. «ابن الكردية» در بصره هم متصدى املاك خالصه بود. سياست او در بصره هم نظير سياستش در كوفه بود. هم دهش و بخشش و همان بريز و بپاش احمد بن عيسى در بصره با مردى از اصحاب يحيى بن عبد اللّه كه حاضر نام داشت همدم بود. اين حاضر او را مدام جابجا مى كرد. از گوشه اى بگوشه ى ديگرش مى برد تا كس نتواند سراغ او را بگيرد.

ص:11

تا سرانجام احمد را بخانه اى برد كه معروف به «دار عاقبت» بود. اين خانه در موضعى موسوم به «عتيك» قرار داشت. حاضر احمد بن عيسى را در آن خانه همچون گنجى پنهان كرده بود. به هيچ كس نشانش نمى داد. وى مى گفت: -در اين خانه مردى زندگى مى كند كه از دست طلبكارش گريخته است. يزيد بن عينيه حديث مى كند. -حاضر به مردم بصره مى گفت من مقروضم بمن قرض بدهيد تا دين خود را ادا كنم. مردم جواب مى دادند: -تو چنان زندگى مى كنى كه قواى دولتى اگر بخواهند ترا دستگير كنند نمى توانند ما از يك چنين آدم چه جورى طلب خود را وصول كنيم. ابن الكرديه در بصره مثل ريك بيابان پول خرج مى كرد. در حضور او نامى از «حاضر» برده شد و گفته شد احمد بن عيسى با اوست.

ص:12

اما او خون سردانه به اين سخن گوش مى داد، هرگز تظاهر نمى كرد كه نام احمد بن عيسى براى او مهمترين نام هاست. اين صحبت ها در محضر او تكرار مى شد و او مطلقا تغافل مى كرد. تا يك روز گفت: -آيا من مى توانيم احمد بن عيسى را ببينم، خيلى باين ديدار مشتاقم. جواب دادند: -چنين ملاقات مقدور نيست. ابن الكردية گفت: -بسيار خوب، پس اين پولها ببريد و بحضورش تقديم داريد و باو بگوييد اگر من مى توانستم ماليات تمام املاك خالصه را يكجا بوى پيشكش مى كردم. آن پول ها را براى حاضر بودند حاضر قبول كرد. ابن الكرديه از نو مبلغى گزاف برايش فرستاد و اين بخشش را تكرار كرد، تا آنجا كه بوى اطمينان يافتند. «ابن الكرديه» بازهم فرصتى گرفت و گفت: -آيا اين شيخ «يعنى حاضر» ما را به قدوم خود سرافراز نمى كنند. مردم شيعه گفتند: -نه، او به اينجا نخواهد آمد. -غمى نيست، ما بحضورش مى رويم. براى من اجازه بگيريد

ص:13

كه بديدارش بروم. مردم شيعى المذهب بصره كه ميان حاضر و ابن الكرديه، واسط بودند اين جريان را بعرض حاضر رسانيدند. گفت: -نه، باين مرد راه ندهيد بيايد اينجا اين مرد حيله گر است. مردم ساده دل قسم خوردند كه او حيله گر نيست بلكه شيعه است. سرانجام با اصرار و الحاح حاضر را رضا ساختند كه با ابن الكرديه ملاقات كند. در اين هنگام حاضر باحمد بن عيسى گفت: -پس تو كناره بگير. بفلان موضع جا عوض كن كه اگر احيانا من ببند افتادم. ابن الكردية باحمد بن حارث هلالى محرمانه خبر داد كه ما امشب با گم شده ى خود در خانه ى خودمان وعده ى ديدار داريم. نگذار فرصت از دست برود. احمد بن حارث هلالى در آن وقت والى بصره بود. حاضر بنا بوعده اى كه داده بود در خانه ى ابن الكردية حضور يافت. اما هنوز بر جاى خود ننشسته غلام حاضر با گروهى از سربازان مسلح به آن خانه هجوم آوردند و حاضر را دستگير ساختند.

ص:14

حاضر در اين كشمكش به ابن الكرديه گفت: -واى بر تو، اسم خدا را بر زبان آورده اى تا مرا بچنگ دشمن بسپارى؟ فريبم داده اى؟ ابن الكرديه كه همچنان مى خواست تظاهر كند گفت: -نه، من گناه ندارم، جاسوس فرماندار از وجود تو در اينجا آگاه شده كه براى دستگيرى تو قواى مسلح خود را فرستاده است. حاضر را بكاخ حكومت بردند: احمد بن حارث دستور داد حاضر را بزندان برند. فرداى آن شب احمد بن حارث او را بحضور طلبيد. حاضر رويش را بفرماندار بصره كرد و گفت: -از خدا بترس، خونم مريز زيرا من جنايتى كه مستوجب اعدام باشد مرتكب نشده ام، نه كسى را كشته ام، نه راه را بروى كاروانيان بسته ام. احمد بن حارث مى گويد: -وقتى چشمم به حاضر افتاد حيرت كردم چون او بارها به دارالاماره آمده بود و با من صحبت مى داشت و از طلبكارانش شكايت مى داشت كه او را تعقيب مى كنند و او بخاطر اينكه گريبانش بچنگ طلبكاران نيفتد خودش را پوشيده مى دارد. احمد بن حارث مى گويد:

ص:15

وقتى او را بحضورم آوردند فكر مى كردم دست استغاثه بدامنم خواهد زد و از من بخشش خواهد خواست اما او فقط يك نگاه بمن انداخت و بعد رويش را برگردانيد. اساسا از من توقعى بزبان نياورد. انگار كه تاكنون مرا نديده و با من آشنائى ندارد. احمد بن حارث به حاضر گفت: -امير المؤمنين نسبت بشما عقيده ى ناروائى ندارد. من شما را بسوى او اعزام خواهم داشت. بدين ترتيب حاضر را ببغداد اعزام داشت. هارون الرشيد اين وقت در «شماسيه» بسر مى برد. حاضر را با مردى كه «حازمى» ناميده مى شد و از نسل عبد اللّه بن حازم بود با هم بحضور خليفه بردند. اين حازمى در بغداد بوسيله ى حاضر با احمد بن عيسى بيعت كرده بود و به عقيده ى انقلابى متهم بود. هارون الرشيد ابتدا رويش را بسوى حازمى برگردانيد و گفت: -از خراسان بپايتخت كشور من آمدى تا اينجا را آشفته سازى، تو آمدى كه بر ضد من از مردم بيعت بگيرى.

ص:16

حازمى جواب داد: -هرگز چنين نكرده ام يا امير المؤمنين! هارون برآشفت: -بخدا تو برخلاف مصالح دولت من قدم برمى دارى و اين هم بيعت من است كه هنوز بر گردن تست، بخدا پس از من با هيچ كس بيعت نخواهى كرد. و بعد دستور داد نطع «سفره ى چرمى» را گستردند و او را بر آن سفره خواباندند و در حضور هارون سر از تنش برداشتند. هارون رويش را از كشته ى حازمى بسوى حاضر برگردانيد و گفت: -آهاى، تو با يحيى بن عبد اللّه همراه و همگام بوده يى، دستگيرت كردم و از خونت گذشتم و امانت دادم. اكنون با احمد بن عيسى همدم شده اى و او را شهر بشهر مى گردانى از اين خانه به آن خانه گردشش مى دهى و بر ضد من اقدام مى كنى، تو همچون گربه اى كه بچه هاى خود را بدندان مى گيرد و از اينجا به- آنجايشان مى برد احمد بن عيسى را هم برداشته اى و جا عوض مى كنى بخدا اگر او را به اينجا نياوردى و بمن تسليمش نكنى تو را خواهم كشت. حاضر گفت: -آنچه بعرض تو رسيده يا امير المؤمنين درست نيست.

ص:17

-گفتم بخدا اگر او را بمن تسليم نكنى گردنت را خواهم زد. حاضر گفت: -اگر چنين كنى من در پيشگاه الهى گريبانت را خواهم گرفت و با تو مخاصمه خواهم كرد. هارون تكرار كرد: -اگر احمد بن عيسى را بمن تسليم نكنى گردنت را خواهم زد. من پسر مهدى نيستم اگر دست از تو بردارم. حاضر جواب داد. -بخدا اگر احمد بن عيسى زير پاهايم باشد پاى خود را از رويش برنخواهم داشت تا دست تو باو برسد، من پسر رسول اللّه را بتو بسپارم تا زير شمشيرش بخوابانى هرگز چنين نخواهم كرد. هرچه از دستت برمى آيد اقدام كن. هارون به هرثمة بن اعين فرمان داد گردن حاضر را هم بزند. اين روايت نوفلى است. روايت صحيح همانست كه ما ذكر كرده ايم. اين حاضر بدست مهدى عباسى كشته شد زيرا مهدى از وى عيسى ابن زيد را خواسته بود و او از تسليمش امتناع كرده بود. اينكه در اينجا روايت نوفلى را آورده ايم خواستيم تمام رواياتى كه ايراد كرده اند در اين كتاب ذكر كنيم.

ص:18

يونس بن مرزوق چنين روايت كرده است: مردى بصاحب بريد (متصدى پست) در اصفهان گزارش داد كه احمد بن عيسى و حاضر در بصره بسر مى بردند و با يكى از دهات اهواز آمد و رفت مى كنند. صاحب بريد اين گزارش را براى هارون الرشيد فرستاد. هارون باو فرمان داد كه حاضر و احمد را از بصره ببغداد بفرستد. و بعد بابو الساح كه والى بحرين بود و خالد بن ازهر والى اهواز و خالد بن طرشت كه در بلوچستان صاحب بريد بود دستور داد كه در انجام اين فرمان بصاحب بريد اصفهان كمك كنند. و همچنان سى هزار دينار سكه ى طلا در اختيار صاحب بريد اصفهان گذاشت كه در راه اقدامات خود خرج كند. صاحب بريد از اصفهان باهواز آمد و در آنجا با كسى كه خبر احمد بن عيسى را بوى گزارش داده بود تماس گرفت. او مردى بربرى بود كه «عيسى رواوزدى» ناميده مى شد. اين عيسى رواوزدى از اصحاب احمد بن عيسى بود و در عين حال باو خيانت مى كرد. صاحب بريد در اهواز خود را مردى معرفى كرده بود كه در جستجوى زنادقه است. عيسى رواوزدى در حضور احمد بن عيسى زبان بتمجيد و تعريف

ص:19

صاحب بريد گشود و گفت: -اين مرد از شيعه ى تست. احمد بن عيسى فريب خورده و اجازت داد كه او را به محفلش راه دهند. صاحب بريد به محفل احمد بن عيسى راه يافت در اين هنگام ادريس بن عبد اللّه و مردى كه روزگارى منشى ابراهيم بن عبد اللّه بود در آن محفل حضور داشتند. صاحب بريد ابتدا دست احمد بن عيسى و بعد دست يونس بن عبد اللّه را بوسيد، و در كنارشان نشست. صاحب بريد بدين وسيله با احمد بن عيسى آشنا شد و برايش- هديه هاى فراوان مى فرستاد حتى دو كنيز زيبا هم بخدمت احمد و ادريس هديه كرد. احمد بن عيسى و ادريس بن عبد اللّه نسبت باين مرد اعتماد كردند دعوتش را پذيرفتند، بر سر سفره اش نشستند. از خوردنى و نوشيدنى هايش خوردند و نوشيدند. وقتى صاحب بريد اطمينان يافت كه اين دو صيد وحشى را رام كرد گفت: -اهواز جاى خوبى نيست، اين دهكده كه اكنون جاى ماست جاى ننگ و ناراحتى است. با من بيائيد تا شما را بمصر و افريقا ببرم، در آنجا مردم از من سخن مى شنوند و دعوت مرا مى پذيرند.

ص:20

يونس و احمد گفتند. -بچه وسيله ما را بمصر خواهى برد. از كدام راه؟ -شما را از راه دجله بواسط مى رسانم و بعد راه كوفه به پيش مى گيريم، و بعد از راه فرات بشام سفر مى كنيم و از آنجا دروازه هاى مصر بروى ما باز است. يونس بن عبد اللّه و احمد بن عيسى اين نقشه را پسنديدند و همراه صاحب بريد در قايق نشستند. در اين هنگام صاحب بريد گروهى از افراد مسلح ابو الساح (والى بحرين) را بنام راهنمايان همراه خود برداشت و با هم براه افتادند. وقتى بواسط نزديك شدند صاحب بريد گفت. -شما اينجا بمانيد تا من بواسط بروم و پاره اى از نيازمنديهاى سفر را در آن شهر تهيه ببينم زيرا ما درين سفر دور و دراز بپول و لوازم ديگر احتياج خواهيم داشت. صاحب بريد خود با آن مرد بربرى كه عيسى رواوزدى ناميده مى شد با هم در زورق هاى سريع السير پست سوار شدند و محرمانه بافراد مسلح بحرين سفارش كردند كه نگذارند اين دو مرد از ماجرا آگاه شوند. و بعد خود بسوى واسط زورق روانيدند.

ص:21

نگهبانان اين دو مرد علوى كه بنام راهنما و بدرقه ى راه همراهشان بودند بدنبال صاحب بريد آهسته آهسته بسوى واسط مى رفتند. ناگهان در ميان راه با گروهى از مأمورين امنيت برخورند. مأمورين امنيت جلوى اين كاروان را كه بسوى واسط مى رفت گرفتند. چنين گفتند. -جلوى ما را نگيرند، ما از افراد ابو الساج والى بحرين هستيم و براى مأموريت مهمى اكنون به واسط مى رويم. احمد و يونس و اصحابشان اين سخن را شنيدند و به حقيقت اين توطئه پى بردند. اين قوم كه از اهواز تا اينجا در خواب عقلت بسر مى بردند يكباره بيدار شدند و به فكر فرار افتادند. احمد بن عيسى به نگهبانان گفت: -اكنون وقت نماز رسيده است، بايد وضو بسازيم تا نماز بگذاريم، ما را پياده كنيد نگهبانان كه هنوز خيال مى كردند اسيرانشان از جريان امر بى خبرند با خيال راحت در زورق آرميدند. قايق رانان بسوى ساحل پارو زدند و در گوشه ى نخلستان لنگر انداختند.

ص:22

احمد بن عيسى و يونس بن عبد اللّه با اصحابشان از قايق بدر آمدند و بنام قضاى حاجت و تجديد وضو در لاى نخل ها از چشم نگهبانان ناپديد شدند. وقتى كه به انتهاى نخلستان رسيدند كفشها را از پاها بدر آوردند و پا بفرار گذاشتند. ساعتى گذشت و نمازگزاران به قايق باز نگشتند. و ساعت ديگر و ساعت ها سپرى شد. در اين هنگام نگهبانان كنار همان نخلستان از قايق ها پياده شدند و اينجا و آنجا در جستجوى گم شده هاى خود افتادند اما با همه تلاش و تقلا كه در طلبشان بكار بردند نتوانستند پيدايشان كنند. دل شكسته و نوميد به قايق خود باز گشتند و راه واسط به پيش گرفتند. وقتى به واسط رسيدند ديدند صاحب بريد چشم به راه احمد بن عيسى يونس بن عبد اللّه نشسته و گزارش قضيه را به هارون الرشيد نوشته و از طرف هارون هم سى نفر مرد مسلح به واسط آمده اند تا يونس و احمد را تحت الحفظ به بغداد ببرند. صاحب بريد در يك چنين تدارك و تهيه ناگهان دريافت كه احمد بن عيسى و يونس بن عبد اللّه از دستش بدر رفتند. صاحب فرياد كشيد:

ص:23

-نه. بخدا شما راست نمى گوئيد، شما رشوه گرفته ايد، شما جنايت كرده ايد. و بعد نگهبانان بحرينى را به بغداد برد و آنان را در حضور هارون خيانت كار و رشوه خوار عرضه داشت هارون كه سخت از اين واقعه خشمناك بود و دستور داد اين نگهبانان را به سختى تازيانه زدند و بعد در محبس ناراحتى كه به «مطبق» معروف است بازداشت كردند هارون الرشيد بخاطر همين حادثه روزگارى دراز بر ابو الساج والى بحرين خشمناك بود، و حتى تصميم گرفت ابو الساج را به قتل رساند چون چنين گمان كرده بود كه ابو الساج در ماجراى فرار يونس و احمد دخالت داشته است. بالاخره برادر او از ابو الساج شفاعت كرد و او هم از گناهش چشم پوشيد. احمد بن عيسى و يونس بن عبد اللّه با اصحاب خود از آن نخلستان ساحلى به بصره رفتند و در همان جا اقامت گزيدند. به سال دويست و چهل و هفت هجرت احمد بن عيسى حسينى در بصره چشم از جهان فروبست. على بن احمد مى گويد: -پدرم در شب بيست و سوم ماه رمضان سال دويست و چهل و هفت از

ص:24

دنيا رفت. محمد بن منصور مى گويد: -بارى از احمد بن عيسى پرسيدم: -چند سال دارى. در جوابم گفت: -من در دوم محرم سال صد و پنجاه و هفت بدنيا آمده ام. «با اين حساب احمد بن عيسى در نودسالگى جهان را ترك گفت»

عبد الله بن موسى

عبد اللّه پسر موسى و موسى پسر عبد اللّه بن حسن مثنى است كه ذكرش در فصل هاى گذشته گذشت. از سادات بنى حسن بود. مادرش ام سلمه دختر محمد بن طلحه و نواده ى عبد الرحمن بن ابى بكر بود. عبد اللّه بن موسى در عهد مأمون متوارى و پوشيده بسر مى برد مأمون پس از رحلت امام على بن موسى الرضا به عبد اللّه بن موسى نامه اى فرستاد و او را بدوستى و معاشرت دعوت كرد، و در همين نامه چنين نگاشت. «. . از آنچه گذشته مى گذرم و كسان ترا هم مى بخشم، ترا

ص:25

بر جاى ابو الحسن على الرضا مى نشانم و براى تو از مردم بيعت مى ستانم. مأمون در نامه ى خود از اين سخن ها بسيار نوشت ولى عبد اللّه بن موسى در جواب او طى نامه ى مبسوطى نوشت: «. . ديگر مرا بچه چيز خواهى فريفت. آيا بهمان بساط دعوتم مى كنى كه ابو الحسن صلوات اللّه عليه را بر آن با انگور زهر آلوده مسموم ساخته اى؟ من ترا اجابت نخواهم كرد ولى خدا مى داند اين امتناع من مبتنى بر ترس من از مرك نيست، من نه از مرك مى ترسم و نه مرك را كريه مى شمارم، بلكه براى خود جائز نمى شمارم كه چنگال ترا به گريبان جان خود بند كنم. اگر اين عمل براى من جائز بود بسوى تو عزيمت مى كردم تا مرا از اين دنيا تيره و نامطلوب خلاص سازى و شر زندگانى را از سر من بكنى. در همين نامه به مأمون مى نويسد: گرفتم كه دامن شما از خون ما پاك است و پدران تو چنگ و دندان به جان ما فرونبرده اند، و حق حقيق ما را تر بوده اند و ما از پدران تو بى جهت بر حذر بوده ايم و تو كه با حيله هاى لطيف خويش مهر ما را آشكار

ص:26

مى سازى و كينه ى ما را پنهان مى دارى و يك يك از مردان پاك دامن ما را بخويش مى خوانى و از ميان برشان مى دارى در اين دعوت هدف ناستوده اى ندارى ولى من نمى توانم دعوت ترا بپذيرم زيرا مردى هستم كه جهاد را دوست مى دارم. در اين دنيا هركس آرزوئى در دل مى پروراند و بهواى آرزوى خويش تلاش مى كند و من هم بنوبت خود آرزوئى دارم. آرزوى من اينست كه شمشيرم را برهنه كنم و سنانم را آماده سازم و اسبم را پروار بدارم و به جهاد بشتابم. من نمى دانم كه در ميان دشمنان اسلام كدام دشمن از همه مخوف تر و خطرناك تر و دفاعش واجب تر است. به قرآن كريم رجوع كردم. اين آيت شريفه به چشم و دلم فرو رفت يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا اَلَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ اَلْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً آن دسته از كفار كه به شما نزديك ترند براى مقاتله شايسته ترند و بايد از شما خشونت و سختى ببينند. بازهم نمى دانستم كه در پيرامون ما كفار كدامند. قرآن شريف اين مسئله را نيز برايم حل كرده است. لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ

ص:27

آنان كه دشمنان خدا را هرچند پدران و برادران و خويشاوندشان باشند دوست بداريد هرگز بخدا ايمان نياورده اند. در اين معنى به فكر فرو رفته ام و ترا در ميان دشمنان اسلام از همه زيان بخش تر و عنودتر يافته ام. زيرا كفار از دين اسلام بدر رفته اند و كفر خويش را آشكار ساخته اند و مسلمانان نيز اين حقيقت را آشكارا ديده اند و از آنان بر حذر شده اند و بر ضدشان به دفاع و جهاد پرداخته اند ولى تو كافر فطرت همچنان با كفر خويش چهره ى مسلمان بخود گرفته اى و بنام يك مسلمان ريسمان اسلام را نخ نخ و ريش ريش مى سازى و بدين ترتيب مى كوشى كه اين ريسمان را از ميان بگسلانى، پس ضرر تو در ميان اعداء اسلام از همه افزون تر است اين نامه نامه اى طولانيست و ما آن را در «كتاب كبير» خود نقل كرده ايم. عبد اللّه بن علوى از قول پدرش روايت مى كند. عبد اللّه بن موسى در عهد مأمون پنهان زندگى مى كرد، مأمون براى وى نامه اى كه متضمن امان بود فرستاد. مأمون علاوه بر امان نامه وعده داده بود كه همچون امام على الرضا

ص:28

به ولايت عهد خويش منصوبش كند و گفته بود: گمان نمى كنم با اين فداكارى كه در حق رضا كرده ام در ميان آل ابى طالب كسى از من وحشت بدارد و مرا امين نشمارد. عبد اللّه بن موسى پاسخ او را چنين داد: نامه ى تو بمن رسيد. دريافتم كه چه مى گوئى و چه هدف دارى. تو همچون صيادى كمين گرفته اى و مرا مانند صيدى صحرائى فريب مى دهى. تو حيله ها مى ورزى و هدف تو اينست كه خون من بر خاك بيفشانى. من از اين دانه كه بر دام من مى افشانى حيرت دارم. مى خواهى مرا به ولايت عهد خويش برگزينى و گمان مى كنى از آنچه در حق رضا كرده اى خبر ندارم. تو درباره ى من چه گمان برده اى! گمان تو اينست كه من به تخت و تاج تو رغبتى دارم؟ كدام سلطنت. ؟ اين سلطنت كه شادابى و حلاوتش ترا مست كرده است؟ بخدا اگر زنده به آتش شعله ور فروافتم بر من گواراتر و

ص:29

آسان تر مى آيد كه بر مسلمانان حكومت كنم و يك لقمه نان يا يك جرعه آب به حرام بنوشم هرچند كه از گرسنگى و تشنگى بر در مرك باشم. شايد گمان تو اين باشد كه من هم هوس انگور زهرآلود كرده ام. همان انگور مسموم كه به دهان على بن موسى الرضا گذاشته اى. يا گمان كرده اى كه من از زحمت تنهائى و استتار بجان آمده ام. اگر گمان تو اينست بخدا درست گمان كرده اى من از اين زندگى به تنگ آمده ام و دنيا را در اين بيغوله كه جايگاه من است تيره و تار مى بينم. افسوس كه دين من بر من حلال نمى شمارد و گر نه دست بدست تو مى دادم تا هم خود به آرزوى خويش برسى و هم مرا از شر زندگانى خلاص كنى اما چكنم كه خداوند متعال خودكشى را حرام فرموده و اقدام به ضرر براى من جائز نيست. اى كاش تو مى توانستى بى آنكه من بخواهم و بدانم به زندگانيم پايان بخشى تا هم بدرگاه خدا مقتولى مظلوم شمرده شوم و از رنج دنيا آسوده گردم.

ص:30

تو بدانكه من براى جان خويش در جستجوى نجاتم. نجاتى كه جان مرا از عذاب آخرت نجات دهد. من در ميان وسائلى كه مايه ى نجات ماست جستجو كرده ام و هيچ وسيله را مطمئن تر و مطلوب تر از جهاد نيافته ام. من در قرآن كريم جهاد با تو را شايسته ترين جهادها شناخته ام. تو دشمن اسلام و عدو عنود مسلمانان هستى. تو بدين اسلام و ملت مسلمانان خيانت مى كنى. تو كفر خويش را پنهان و اسلام خويش را آشكار مى دارى. تو مردم بى گناه را به تهمت هاى بى اساس خون مى ريزى. تو مال خدا را برخلاف شرع گرد مى آورى و برخلاف شرع خرجش مى كنى. تو آشكارا مى گسارى مى كنى و مال ملت را به مطرب ها و مسخره ها مى بخشى تو مسلمانان را از حقوق حقه شان بازمى دارى. تو به اسلام حيله مى ورزى. تو به نفع اهل شرك و بت پرستان حكومت مى كنى. تو با حيله ها و نيرنگ ها بر حدود اسلام سلطنت ميرانى. تو با خدا رسول خدا راه خلاف و نفاق مى پيمائى. تو با اسلام و مسلمانان همچون دشمنان خونخوار مى جنگى.

ص:31

اگر اجل مهلتم دهد و ياران خدا دست برادرى بدست من دهند جان خود را در راه جهاد، جهاد با تو، خواهم باخت و بر سر اين سودا جان شيرين خواهم گذاشت و اگر نوبت من فرارسد و تو پس از من شربت مرك بنوشى مسلم است كيفر كردار خويش را در آن سراى دريافت خواهى داشت. من نمى گويم كه بر تو اى دشمن اسلام و اى دشمن مسلمانان تا كجا كينه و عداوت دارم. خدا مى داند و دانائى او به تنهائى كافيست و السلام عبد اللّه بن موسى همچنان متوارى و مستور بود تا عهد جعفر متوكل از جهان ديده بربست. سليمان زينبى مى گويد: چهارده روز از مرك عبد اللّه بن موسى مى گذشت كه صبح گاهى اين خبر را بعرض متوكل رسانيدند، بعلاوه خبر رحلت احمد بن عيسى نيز باو رسيد. وى سخت خوشنود شد زيرا از اين دو نفر مى ترسيد. او مى دانست كه ملت شيعه ى زيديه نسبت به اين دو شخصيت علوى تا چه اندازه مطيع و مؤمن هستيد. متوكل از اين نگران بود كه مبادا يك تن از اين دو نفر بر ضد او قد علم كند و اساس سلطنت او را فروريزند.

ص:32

وقتى خبر مرگشان را شنيد نفسى به راحتى كشيد اما هفته اى چند از اين حوادث بيش نگذشته بود كه خود او در آن شب تاريخى بدست غلامان تركش به قتل رسيد عبد اللّه بن موسى از صنعت شعر هم سررشته اى داشت. اسماعيل بن يعقوب از اشعار وى قطعه اى انشاد كرده است.

ص:33

عهد منتصر

محمد منتصر پسر جعفر متوكل در دوران كوتاه خلافت خود خويش خويش را از دوستان آل رسول اللّه نشان مى داد و با پدرش كه دشمن اهل بيت بود در كارهايش مخالفت مى كرد. بنابراين در عهد او هيچيك از آل ابى طالب تا آنجا كه ما خبر داريم نه كشته شد و نه به حبس و تبعيد رفت و اللّه اعلم.

ص:34

عهد مستعين

يحيى بن عمر

در ايام مستعين عباسى ابو الحسين يحيى بن عمر بن الحسين بر ضد دستگاه خلافت قيام كرد. كنيه اش را ابو الحسين نيز نوشته اند او از نسل زيد بن على بن الحسين عليها السلام بود. مادرش ام الحسن ناميده مى شد و نسبت به عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب مى رسانيد. ابو الحسين يحيى بن عمر يك بار در عهد جعفر متوكل قيام كرده بود. وى در خراسان انقلابى بر پا ساخته بود اما عبد اللّه بن طاهر والى خراسان او را دستگير كرد و بدستور متوكل تحويل عمر بن فرج رخجى كه حاكم مدينه بود داد.

ص:35

عمر رخجى كه مردى فرومايه بود نسبت به يحيى بن عمر سخنان ناهنجارى گفت. يحيى اين خشونت را با دشنام جواب داد. عمر رخجى ماجرا را به متوكل گزارش داد و ضمنا از دست يحيى شكايت كرد. متوكل فرمان داد كه يحيى را ده ضربه با چوب بكوبند و بعد در بغداد به زندانش بيندازند. زندان يحيى همان «مطبق» معروف بود كه خلفاى بنى عباس زندانيان خود را در آنجا بازداشت مى كردند. اما در آنجا بيش از روزى بسر نبرد كه فرمان متوكل عوض شد. امر رسيد كه يحيى بن عمر را به خانه ى فتح بن خاقان ببرند و در آنجا حبسش كنند. چندى در آنجا محبوس بود تا اينكه آزادش ساختند. او پس از آزادى به كوفه آمد و در آنجا جدا دعوت خود را آشكار ساخت مرام يحيى بن عمر حسينى اين بود كه ملت اسلام يك تن از آل محمد را به خلافت انتخاب كنند با اين قيد كه خليفه از حدود عدالت و حسن سيرت تجاوز نكند. اين مرام يحيى بن عمر بود تا روزى كه به قتل رسيد و ما بر سياق اين

ص:36

كتاب جريان قتل او را خواهيم نگاشت رضى اللّه عنه. مردى شجاع و ورزيده تن و قوى القلب بود. دامنش به آلايش هاى جوانى آلوده نبود. هرچند كه جوان بود از جوانى هاى فسادآميز دور بود. محمد ابن احمد و احمد بن عبد اللّه و ديگران چنين گفته اند كه يحيى بن عمر در بغداد اقامت داشت. او در خانه ى خود گرز بسيار سنگينى و احيانا كه بر غلامان و كنيزان خود خشم مى گرفت آن گرز گران را بگردنش حلقه مى كرد. هيچ كس نمى توانست آن حلقه ى سنگين وزن را كه دست تواناى يحيى بر گردن او حلقه كرده بود باز كند. بالاخره يحيى شخصا بايد آن حلقه را مى گشود. عبد اللّه بن ابى الحصين روايت مى كند. روزى كه يحيى بن عمر مى خواست نهضت خود را آغاز كند به كربلا رفت و در آنجا ابتدا مزار مقدس ابو عبد الحسين را زيارت كرد و بعد رويش را به گروهى از زوار حضور داشتند برگردانيد و گفت: -من اكنون مى خواهم براى احقاق حق برخيزم هركس كه با من

ص:37

سر همكارى دارد آماده شود. گروهى در آنجا با وى بيعت كردند. يحيى بن عمر از كربلا بسوى «شاهى» عزيمت كرد. شب را در شاهى لنگر انداخت، در نيمه هاى شب به كوفه رسيد. اصحاب يحيى فرياد مى كشيدند. ايها الناس اجيبوا داعى الحق به داعى حق يعنى آن كس كه شما را بسوى خدا مى خواند پاسخ مثبت دهيد. ازدحامى از مردم بدور يحيى بن عمر گرد آمدند، و بلبان نهضت او را نيرو دادند. فرداى آن شب يحيى بن عمر بيت المال را تصرف كرد و از صرافان كوفه كه ماليات دولت پيششان وديعه بود خواست هرچه بعهده دارند بوى بپردازند. و بعد بسوى بنى حمان رفت، خانواده اش در آنجا بسر مى بردند. يحيى بن عمر در بنى حمان جلوس كرد، ابو جعفر محمد بن عبد اللّه حسنى كه معروف به «اذرع» بود با وى سرگوشى صحبت مى كرد و از عظمت دولت بنى عباس و قدرت آنان و عاقبت كار به نجوى سخنانى مى گفت در همين كيفيت عبد اللّه بن محمود با سپاهى مسلح و منظم او را در

ص:38

محاصره قرار داد. يك نفر عرب فرياد كشيد: -اى مرد! فريبت داده اند، هم اكنون سواران سلطان دارند مى رسند يحيى بى درنگ بر پشت اسبش پريد و بر عبد اللّه بن محمود حمله كرد و با يك ضرب شمشير كه بر چهره اش فرود آورد او را از پيش خود راند. عبد اللّه بن محمود پشت به معركه كرد و فرار را برقرار اختيار كرد. سپاهش هم تاب مقاومت نياوردند و پراكنده شدند. يحيى بن عمرو كه دشمن را عقب رانده بود بسوى اصحاب خود بازگشت، ساعتى پهلوى آنان نشست و بعد از آنجا بسوى وازار عزيمت كرد، لشكرش در آنجا اردو زده بودند. يحيى بن عمر در وازار هم نماند، با سپاهش از آنجا بسوى «جنلا» كوچ داد. اين گزارش بغداد را به هيجان انداخت. محمد بن عبد الله بن طاهر پسر عم خود حسين بن اسماعيل را با گروهى از سرداران مانند خالد بن عمران و ابو السنا الفنوى

ص:39

و وجه الفلس و عبد اللّه بن بصر و سعد ضبابى به جنك يحيى بن عمر فرستاد. اين قوم بى آنكه اين جنك را دوست داشته باشند با كراهت بسوى يحيى بن عمر بسيج سپاه كردند. مردم بغداد اصلا يحيى را دوست مى داشتند يحيى بن عمر تنها مرد از آل ابى طالب بود كه محبوب مردم بغداد بود. حسين بن على اسماعيل بن طاهر با قواى خود بسوى كوفه عزيمت كرد چندى در آنجا بسر برد و بعد به قصد سركوبى يحيى كوفه را ترك گفت در همين سير و سلوك با يحيى تقريبا روبرو شد. چندى نيروى آل طاهر با يحيى بن عمر روبروى هم قرار داشتند اما با هم جنگ نمى كردند. تا اينكه يحيى از آنجا بسوى «قسين» رخت كشيد. در قسين، بدهكده اى كه «بخريه» ناميده مى شد رفت. متصدى ماليات در آن منطقه مردى بود كه احمد بن على اسكافى ناميده مى شد و فرمانده نيروى مدافع آنجا احمد بن فرج فرارى بود. احمد بن على «متصدى ماليات» تا نام عمر بن يحيى را شنيد هرچه ماليات گرد آورده بود برداشت و فرار كرد.

ص:40

اما احمد بن فرج مانده و در برابر يحيى ايستادگى كرد. اين ايستادگى چندان دوامى نگرفت. او هم پشت بميدان جنك داد و گريخت اما يحيى بن عمر ديگر به تعقيبش پيش نرفت يحيى از آنجا راه كوفه بپيش گرفت. در اين راه سردارى كه معروف به «وجه الفلس» بود با او بجنگ پرداخت. نيروى وجه الفلس هم پس از يك جنك شديد شكست خورد. يحيى بن عمر بشكست خوردگان اين جنك هم تعرضى روا نداشت. وجه الفلس از كوفه بشاهى رفت. حسين آل طاهر در آنجا اردو داشت. او ماجرا را گزارش داد و با حسين كه تقريبا در اقامت گرفته بود به كار عيش و نوش پرداخت. حسين آل طاهر آن قدر در شاهى ماند كه سپاه و اسبهايشان تجديد قوا كردند. اصحاب يحيى بن عمر عقيده داشتند كه خوبست حسين بن اسماعيل را غافلگير كنند. از طرف حسين آل طاهر مردى كه هيضم عجلى ناميده مى شد. بسپاه يحيى پيوست نفرات او هم همراهش بودند و با نفرات خود بر حسين آل طاهر حمله ور شد اما در اين حمله نخستين كسى كه فرار كرد همين

ص:41

هيصم بود. گفته مى شود اين حيله اى بود كه حسين بن اسماعيل بكار برده بود يعنى يا هيضم توطئه كرده بود كه بگريزد و نيروى يحيى را به- جنباند. و مى گويند: -اين حمله نبود بلكه هيضم چون خسته بود از جنك گريخت. سليمان كوفى مى گويد: -من روزى با هيضم در جايى نشسته بوديم. يادى از يحيى بن عمر بميان آمد هيضم بطلاق قسم خورد كه او چون از عهده ى مبارزه با حسين آل طاهر برنيامد عقب نشينى كرد و حيله اى در اين فرار بكار نبود. هيضم مى گفت كه يحيى بن عمر در جنك مردى توانا و سلحشور بود به تنهائى حمله مى كرد و ما او را از اين كار منع مى كرديم. تا اينكه يك بار همچنان بى باكانه خود را به سپاه دشمن زد و تا قلب سپاه پيش رفت. من مى ديدمش كه ناگهان از اسب فروغلطيد و كشته شد. من با اصحاب خود از جنك باز گشتم. اصحاب حديث مى گويند: وقتى هيضم از ميدان جنك گريخت يحيى بن عمر بجاى او بجنگ

ص:42

پرداخت. آن قدر جنگيد تا خود بقتل رسيد. بر چهره اش آن قدر جاى شمشير بود كه مى رفت شناخته نشود. مردم كوفه از قتل يحيى بى خبر بودند. حسين آل طاهر ابو جعفر محمد بن عبد اللّه حسنى را كه در حمان با يحيى بن عمر صحبت مى داشت و او را از قدرت دولت بر حذر مى ساخت بسوى اهل كوفه فرستاد و خبر قتل يحيى را بگوششان رسانيد. مردم كوفه ابو جعفر حسنى را بباد دشنام و ناسزا گرفتند و آنچه از دهانشان درآمد باو برشمردند. حتى برويش پريدند تا بقتلش برسانند. غلام او در اين كشمكش كشته شد. ابو جعفر حسنى ديد نمى تواند شخصا با مردم خشمناك كوفه تماس بگيرد فكر ديگرى كرد. يحيى بن عمر برادرى از مادرش داشت كه نامش على بن محمد صوفى از نسل عمر بن على بود. ابو جعفر از اين على بن محمد خواست كه خبر قتل برادرش را بگوش ملت برساند. على بن محمد صوفى مردى مهربان و ميان مردم موجه و آبرومند بود. على بن محمد در برابر مردم ايستاد و گفت:

ص:43

-برادرم يحيى در جنك كشته شد. مردم كوفه بشدت گريستند و فرياد و ناله برداشتند. و از آنجا بسوى كوفه باز گشتند. حسين آل طاهر با سر بريده يحيى از ميدان جنك بسوى بغداد عنان پيچيد. وقتى مردم بغداد سر يحيى را با او ديدند و چون در برابر نيروى دولت چاره اى نداشتند لب بانكار اين واقعه گشودند. مردم مى گفتند اين سر، سر يحيى بن عمر نيست، يحيى كشته نشده است. مردم از شدت علاقه اى كه يحيى داشتند قتل او را تكذيب مى كردند اين تكذيب آن چنان دهان بدهان گشته بود كه كودكان كوچه فرياد مى كشيدند. ما قتل و ما فرو لكن دخل البر كشته نشد، فرار هم نكرد، بلكه ببيابان رفت. هنگامى كه سر يحيى بن عمر ببغداد رسيد. رجال شهر دسته دسته بحضور محمد بن عبد اللّه آل طاهر بار مى يافتند و او را در اين پيروزى تبريك مى گفتند. مردى از شخصيت هاى برجسته ى بغداد كه ابو هاشم داود جعفرى بود و مردى سخنور و بى باك و حق گو هم بود بر محمد در آمد و گفت:

ص:44

آمده ام امير را درباره ى حادثه اى تهنيت بگويم كه اگر رسول اكرم زنده بود بايد بخاطر همين حادثه بوى تسليت گفته مى شد. محمد آل طاهر در پاسخ اين مرد سخنى نگفت ولى بحرم سراى خود رفت و خواهر و همسر و فرزندان خود را طلبيد و گفت: -هرچه زودتر اين شهر را ترك گوئيد و بسوى خراسان سفر كنيد زيرا سر يحيى بن عمر باين شهر آمده است. تجربه شد كه از اين خاندان هر سرى كه به خانه اى آورده شود خداوند نعمت و بركت را از آن خانه و خاندان سلب خواهد كرد. خاندان طاهر بى درنگ بغداد را بعزم خراسان ترك گفتند. ابن عمار در حديث خود مى گويد: اسيران اين جنك را ببغداد آورده بودند. هرگز ديده نشد كه اسرائى با يك چنين كيفيت اسف انگيز به- شهرى درآيند. سپاهيان آل طاهر اين اسيران را بسيار با فشار و خشونت مى راندند. اگر يك تن از اسرا توى راه وامى ماند و ياراى رفتن از پاهايش سلب مى شد گردنش را با شمشير مى زدند: خليفه مستعين از سرمن رأى فرمانى فرستاد كه اسيران را آزاد كنيد.

ص:45

همه را آزاد كردند مگر اسحاق بن جناح كه در دولت يحيى بن عمر فرمانده نيروى انتظامى بود. اين مرد را در زندان نگاه داشتند تا در همان زندان جان سپرد. محمد بن عبد اللّه آل طاهر گفت كه نعش پليد و ناپاك اسحاق را در گورستان جهودان بخاك سپاريد. وى را غسل و كفن نكنيد. او را در قبرستان مسلمانان دفن نكنيد. نعش اسحاق بن جناح را با همان پيراهن كه در برداشت و پيراهنش هم پارچه اى از بافته هاى شاهرود بود بر تخته پاره اى گذاشتند و ويرانه خرابه اى بردند و پاى ديوار شكسته اى نهادند و آن وقت آن ديوار شكسته را بر سرش ويران كردند. رحمة اللّه عليه. با يحيى بن عمر گروهى از مشايخ كوفه نهضت كرده بودند. مردمى كه همه اهل فضل و عفاف بودند. ما در اينجا از قول محمد بن حسين اين روايت را نقل مى كنيم. ابو الفرج اصفهانى مى گويد: ابو محمد عبد اللّه بن زيدان بجلى كه يك تن از اجله و اعيان مشايخ كوفه بود در رديف طرفداران يحيى بن عمر قرار داشت. اين مرد را ديده ام و از وى حديث هم روايت كرده ام. وى در ركاب يحيى بن عمر آشكارا با شمشير و علم اسب مى تاخت و از سواران سلحشور او شمرده مى شد.

ص:46

من در آن روزگار كه حضورش را دريافتم او را مردى گوشه گير و هراسان مى ديدم. از پرهيز و احترازى كه ابو محمد عبد اللّه بن زيدان از ديدار مردم مى جست دليل همراهى او با يحيى بن عمر بود. ابو الفرج اصفهانى مى گويد: نشنيده ام كه شعراى وقت بر شهيدى از آل ابى طالب بقدرى كه بر يحيى بن عمر مرثيه گفته اند مرثيه بگويند. درباره ى او شعر بسيار سروده اند و از قضاى انفاق اين فاجعه در روزگارى پديد آمده بود كه سخن سرايان توانائى بسر مى بردند. و از قضاى اتفاق شعراى عصر با يحيى بن عمر همفكر و هم دين بوده اند. همه دوستش مى داشتند و همه او را مى ستودند. ما از ترس اطاله در اين كتاب نمى توانيم آن همه اشعار را در اينجا باز گوئيم. فقط در ميان آن همه مرائى قصيده ى على بن عباس رومى را كه از فحول سخنوران عصر بود بخاطر تكميل اين واقعه ياد مى كنيم. على بن عباس رومى «اين رومى» در انشاى اين قصيده حق سخن را ادا كرد ولى بايد گفت كه او در انشاء قصيده ى خود هم در مدح بيحيى بن عمر اندكى به مبالغه رفت و هم اولياى نعمت خود آل عباس را بدشنام

ص:47

ياد كرد. او در اينجا آن قدر به ياوه گويى پرداخت كه براى كسى اين همه ياوه گوئى سزاوار نيست. و اينك آن قصيده: امامك فانظر اى نهجيك تنهج طريقان شتى مستقيم و اعوج

به پيش خود بنگر از اين دو راه كدام را برخواهى گزيد دو راه جداگانه كه يكى راست و آن ديگر كج است. الا اى هذا الناس طال ضريركم بآل رسول الله فاخشوا او ارتجوا

اى مردم جهان دير بازيست كه نسبت به آل رسول اللّه زيان مى رسانيد. شما در اين كار يا اميدوار باشيد و يا بترسيد. أ كل اوان للنبى محمد قتيل زكى بالدماء مضرح

آيا سزاوار است كه در هر دوره اى مردى از آل محمد بايد پيكر پاكش بخون مقدسش آلوده شود تبيعون فيه الدّين شر ائمة و لله دين الله قد كاد يمزج

ص:48

دين خويش را در اين روزگار به ائمه ى فساد مى فروشيد خداوندا، اين دين نزديك است تباه شود لقد الحجوكم فى حبائل فتنه و المحلجوكم فى حبائل الحج

شما را در ريسمانهاى فتنه بهم بستند و آن كه شما را دست و بال بسته اند خود دست و بال بسته ترند بنى المصطفى كم يأكل الناس شلوكم لبلواكم عما قليل مفرج

اى فرزندان مصطفى تا كى مردم گوشت شما را بدندان خواهند گرفت ديرى نمانده، نمانده كه از اين دام بلا آزاد شويد اما فبهم راع لحق نبيه و لا خائف من ربه يتحرج

آيا در ميان مردم كسى نيست كه حق رسول اللّه رعايت كند آيا كسى نيست از خداى خويش باك بدارد لقد عمهوا ما انزل الله فيكم كان كتاب الله فيهم ممجمج

در كتاب خدا گمراه شدند و چنانكه گوئى كلام الهى و صريح و روش نيست الا خاب من انساه منكم نصيبه متاع من الدنيا قليل و زبرج

ص:49

آن كس كه به طبع زخارف دنيا حق شما را زير پاى گذاشت و شما را فراموش كرد و سعادت خويش را از دست بداد ا بعد المكنى بالحسين شهيدكم تضاء مصابيح السها و تسرج

آيا پس از آن كس كه كنيه اش ابو الحسين بود چراغهاى آسمانى فروغ مى بخشد و روشنائى مى دهند لنا و علينا لا عليه لا له تسجسج اسراب الدموع و تنشج

براى ما و بر بخت مانه براى او و نه بر طالع او سيل اشك از چشمان فرومى ريزد و گره غم گلوى ما را مى فشارد و كيف تبكى فائزا عند ربه له فى جنان الخلد عيش محرفج

چگونه مى شود گريه كرد بر آن كس كه در جوار خداى خويش بسر مى برد و در بهشت برين عيسى گوارا دارد و ان لا يكن حيا لدينا فانه لدى الله حى فى الجنان مزوج

اگر چه او در ميان ما زنده نيست ولى در پيشگاه الهى در بهشت برين زنده و كامران است لقد نال فى الدنيا سناء و صيتة

و قام مقاما لم يقمه مزلج

ص:50

او در اين دنيا شهرت و شخصيتى عظم يافت. و مقامى بدست آورد كه هيچ كس را نصيب نگرديد شوى ما اصابت اسهم الدهر بعده هوى ما هوى او مات بالدمل بحرج

پس از او جنايات روزگار هرچه عظيم باشد ديگر عظيم جلوه نخواهد كرد و امرى ساده خواهد بود و كنا نرجيه لكشف عمايه بأمثاله امثالها تتبلج

ما اميدوار بوديم كه يحيى بن عمر اين ابرهاى خلاف را از افق اسلام بدور كند زيرا اين يحيى و همانندان يحيى هستند كه مى توانند ابرهاى ضلالت را برطرف سازند. فساهمه ذو العرش فى ابن نبيه ففاز به و الله اعلى و افلج

پروردگار متعال پسر پيامبر خود را از دست ما ربود همه راه مرك بپيش گرفتند و اين جهان را ترك گفتند فاصبحت لا هم أبسئوا لى بذكره كما قال قبلى بالبسوء موزج

اكنون همى بينم كه آنان ياد او را بر من هموار ساختند آن چنانكه اين سهل انگارى را پيش از من «موزج» ياد كرده است!

ص:51

و لا هو نسانى اساى عليهم بلى هاجه و الشجو بالشجو اهيج

غم آنان را او فراموشم نساخت آرى او مرا بهيجان افكند غم وقتى با غم روبرو باشد هيجان مى گيرد ابيت اذا نام الخلى كانما تبطن اجفانى شياك و عوسج

وقتى همه بخواب رفتند بيدارم چنانكه گوئى چشمان من از خار جان گداز مالامال است أ يحيى العلى الهقى لذكراك لهقه يباشر مكواها الفؤاد فينضج

اى يحيى عظيم الشأن، بياد تو آن چنان افسوس مى خوردم كه آبهاى من بر قلب من داغ مى گذارد. بنفسى و ان فات العذاء يك الودى محاسنك اللائى تمخ فينضج

فداى تو شوم هرچند كه مرك نگذاشت كس فداى تو شود اما من فداى فضائل تو گردم همچنان درخشش روز افزون دارد لمن تستجد الارض بعدك زينة فتصبح فى الوانها تبترج

ديگر براى چه كس زمين سبز و شاداب شود و چگونه در رنگهاى بهاران خود جلوه گرى كند

ص:52

سلام و ريحان و روح و رحمه عليك و ممدود من الظل سجيج

سلام و آسايش و رحمت و بركت بر تو باد، در سايه اى مواج و وسيع آرام بگير. و لا برح القاع الذى انت جاره يرف عليه الاقحوان المفلج

در آنجا كه آرامگاه تست هميشه گلها و گياهها موج زنند. و يا اسفا الا ترد تحيه سوى ارج من طيب رمسك بارج

اى دريغ كه سلام ما را جز بوى خوش مزار نو پاسخ نمى گويد. الا انما ناح الحمائم بعدها ثويت و كانت قبل ذلك تهزج

پس از مرك تو كبوتران مى نالند ولى تا زنده بودى كبوتران را ترنم هاى روح افزا بود. اذم اليك العين ان دموعها تداعى بنار الحزن حين توهج

چشمان خود را مذمت مى كنم زيرا اشكهايش در آتش اندوه خشك شده اند و احمدها لو كفكفت من عزوبها عليك و خلت لا حج الحزن يلعج

ص:53

من چشمانم را مدح مى گويم از اشكهائى كه مى افشاند بر مرك تو درد و اندوه را تسكين مى بخشد. و ليس البكاء ان تسفح العين انما احر البكائين البكاء المولج

گريه آن نيست كه اشك از ديدگان فروريزد گريه آن است كه اشك ها در قلب فروروند أ تمنعني عيني عليك بعبره و انت لا ذيال الروامس مدرج

آيا چشمان من از ريزش اشك مضايقت مى كنند و تو بر دامن خاك فروخفته اى فانى الى ان يدفن القلب وائد ليقتلنى الداء الدفين لاحوج

من آرزو دارم كه غم من در قلب من پنهان بماند. و همين غم پنهان روزگارم را بسر آورد عفاء على دار ظعنت لغيرها فليس بها للصالحين معرج

اى خاك بر سر آن خانه باد كه پارسايان در آنجا مقام ندارند و تو آن خانه را بديگران واگذاشته اى الا ايها المستبشرون بيومه اظلت عليكم غمه لا تفرج

ص:54

اى مردمى كه بر قتل يحيى شادمان شده ايد بر شما غمى كه روى شادى نخواهد ديد سايه افكنده است أ كلكم امسى اطمأن مهاده بان رسول الله فى القبر مزعج

آيا شما خوشنوديد كه در خانه ى خويش بر گهواره آسايش آرميده ايد و رسول اكرم در آغوش خاك خفته است فلا تشتمو و ليخسأ المرء منكم بوجه كان اللون منه اليرندج

شماتت مكنيد. خموش باشيد روسياه و بدبخت بمانيد يحيى بن عمر حسينى را اين رومى در اين قصيده كه صد و ده بيت است مدح و مرثيه مى گويد ولى مترجم بهمين چند بيت قناعت مى كند زيرا از تطويل بلا طائل همه جا پرهيز مى جسته است يحيى بن عمر را سواى اين رومى على بن محمد علوى هم مرثيه كرده است

حسين بن محمد

او از سادات حسينى است. در ميان مردم به لقب «حرون» معروف بوده است.

ص:55

پس از قتل يحيى بن عبد اللّه در كوفه قيام كرد. مزاحم بن خاقان از جانب مستعين باللّه عباسى براى دفع او با سپاه خود از بغداد به كوفه حمله آورد. هنگامى كه مزاحم به كوفه نزديك شد حسين بن محمد از كوفه خيمه بيرون زد اما از راه ناشناس ناگهان به سرمن رأى رسيد. در اين وقت عبد اللّه معتز پسر جعفر متوكل بجاى احمد مستعين بر مسند خلافت نشسته بود. مردم با عبد اللّه بيعت كرده بودند. حسين بن محمد هم با عبد اللّه معتز بيعت كرد. و به كوفه باز گشت. حسين بن محمد چندى در كوفه بسر برد و بعد از آنجا گريخت زيرا تصميم داشت كه از نو نهضت كند اما بزودى دستگير شد. او را به زندان انداختند. مدتى كه از ده سال افزون است وى در زندان بسر برد تا در دوران معتمد عباسى به سال دويست و شصت و هشت از زندان خلاصى يافت. حسين بن محمد براى بار ديگر در سواد كوفه بر ضد دولت وقت خروج كرد و به فتنه و آشوب پرداخت بار ديگر گرفتار شد. اين سال سال دويست و شصت و نه بود.

ص:56

موفق والى عراق برد. دستور داد او را در واسط به زندان انداختند. تا سال دويست و هفتاد يا هفتاد و يك در زندان بسر برد در همان جا زندگى را بدرود گفت. مردم از حسين بن محمد خوشنود نبودند. كسى را نديده ام كه اقدام او را پسنديده باشد حتى گروهى از مردم كوفه را شناختم كه به حسين بن محمد دشنام مى دادند و كردار او را تقبيح مى كردند.

محمد بن جعفر

از سادات حسنى بود. وى جانشين حسين بن محمد بود. پس از مرك حسين در زندان بر پا خاست «ابن طاهر» والى عران او را به حكومت كوفه برگزيد. البتّه اين انتخاب يك نيرنگ سياسى بود. بدين ترتيب فريب خورد و دستگير شد. نماينده ى ابو الساج او را از كوفه به سرمن رأى برد. در آنجا به زندانش انداختند او هم در زندان جان سپرد.

ص:57

مردى از نسل محمد بن حنفيه كه نامش بر تاريخ روشن نيست با محمد بن جعفر همكارى داشت. وقتى محمد بن جعفر دستگير شد اين مرد كه از ياران او به شمار مى آمد فرار كرد و بسوى ارمنيه گريخت. در آنجا غلامانش برويش شمشير كشيدند و به قتلش رسانيدند.

ص:58

عهد عبد اللّه معتز

اسماعيل بن يوسف

اسماعيل پسر يوسف و يوسف پسر ابراهيم و ابراهيم پسر موسى بن عبد اللّه بن حسن مثنى بود. اين مرد بجاى آنكه دولت صالحى را پى ريزى كند به راهزنى و فساد پرداخت. سر راه بر كاروان هاى حج مى گرفت گروهى از اوباش و اراذل دورش جمع شده بودند. من از سرگذشت اين مرد مى گذرم زيرا دوست نمى دارم يك چنين شخصيت هاى فاسد را در اين كتاب ياد كنم. غرض من از تدوين اين كتاب حديث راهزنان و اراذل

ص:59

نيست [(1)]

عيسى بن اسماعيل

عيسى پسر اسماعيل و اسماعيل پسر جعفر و جعفر پسر ابراهيم بن على بن عبد اللّه بن جعفر عليه السلام بود.

ص:60

مادرش فاطمه دختر سليمان بن محمد تيمى از نسل طلحه بن عبد الله تيمى ناميده مى شد. ابو الساج او را در عراق دستگير كرد و به كوفه زندانيش ساخت. عيسى بن اسماعيل در كوفه. در زندان ابو الساج بدرود زندگى گفت.

جعفر بن محمد

در رى به قتل رسيد. سلسله ى نسبش اين است جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن على بن عمر بن على بن الحسين عليها السلام در جنگى كه ميان احمد بن عيسى حسينى با عبد اللّه بن عزيز نماينده ى محمد بن طاهر در رى در گرفته بود كشته شد.

ابراهيم بن محمد

ابراهيم بن محمد بن عبد اللّه بن عبيد اللّه بن حسن بن عبد اللّه بن عباس بن على عليها السلام. وى از نسل ابو الفضل العباس سلام اللّه عليه است مادرش كنيزى گمنام بود او را طاهر بن عبد اللّه در جنگى كه ميان او و سيد كوكبى در قزوين بر پا شده بود به قتل رسيد. طاهر بن عبد اللّه شخصا قاتل اوست

ص:61

احمد بن محمد

حارث بن اسد نماينده ى ابو الساج در مدينه اين احمد را به زندان انداخت. وى احمد بن محمد بن يحيى بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على عليها السلام است كه در مدينه «خانه ى مروان» محبوس بود و در حبس بدرود حيات گفت !

ص:62

عهد مهتدى

اشاره

[1]

على بن زيد

از آنان كه در عهد مهتدى بر ضد دولت وقت قيام كردند شمرده مى شود. وى على بن زيد بن حسين بن زيد بن على بن السين بن على عليهم السلام بود

ص:63

مادرش فاطمه نام داشت. فاطمه دختر قاسم بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عقيل بن ابى طالب بود. على بن زيد در كوفه قيام كرد. گروهى از عوام الناس و اعراب با وى بيعت كردند. اما زيديه و مردم متشخص و اهل فضل و فضيلت نسبت باو ارادتى نداشتند من از پيروان او كسى را ديدم كه مذهب چندان درستى نداشت.

ص:64

مهتدى عباسى يكى از سرداران خود را كه «شاه بن مكيال» ناميده مى شد با لشكر عظيمى به جنك او فرستاد اين واقعه پيش از خروج «ناجم» در بصره رخ داده بود. على بن سليمان كوفى از قول پدرش روايت مى كرد پدرش چنين مى گفت: ما نزديك به دويست تن سوار مسلح بوديم كه ارتش على بن را تشكيل مى داديم. على بن زيد با ما بود. در گوشه اى از سواد كوفه اردو زده بوديم. خبر رسيد كه شاه بن مكيال با قواى دولتى به جنك ما مى آيند. على بن زيد ما را در پيرامون خود جمع كرد و آن وقت گفت: -اين قوم كه دارند بسوى ما مى آيند جز شخص من هدف ديگرى ندارند من بيعت خود را از گردنتان برداشتم شما آزاديد مى توانيد بهر سوى كه خواستيد برويد. ما جواب داديم: -هرگز بخدا چنين كار را نخواهيم كرد.

ص:65

ترا تنها نخواهم گذاشت. در خدمتش مانديم. شاه بن مكيال با نيروى عظيم خود از راه رسيد. لشكرش مجهز و مسلح و منتظم بود. نبرد با چنين لشكر از حدود طاقت ما بيرون بود. ترس شديدى بدلهاى ما دويد. على بن زيد اين جزع و اضطراب را در چهره هاى ما احساس كرد. فرمود: -بايستيد بنگريد من چه مى كنم. ايستاديم و چشم باو دوختيم. او يكباره دست به قائمه شمشير برد و تيغ صيقل خورده ى خود را از غلاف بدر كشيد و بعد به مركب خود مهميز زد. تك و تنها خود را بر صفوف دشمن كوبيد. صف ها را يكى پس از ديگرى مى شكافت همچنان پيش رفت تا از آخرين صف سر بر آورد در پشت لشكرگاه شاه بن مكيال تپه ى بلندى قرار داشت. ما على بن زيد را بر پشت آن تل بلند مى ديديم. اين بار از پشت سر بدشمن حمله آورد صفوف آنان را صف پشت صف مى شكافت. مردم باو كوچه مى دادند و او اسب ميراند تا به

ص:66

ما رسيد. وقتى به اردوى ما برگشت گفت: -شما از چه چيز جزع و هراس مى كنيد! تماشا كرده ايد كه من چه كرده ام. بار دوم بر دشمن حمله ور شد. بازهم سر از صفوف مؤخر سپاه بدر آورد و مانند بار نخست از همان راه كه رفته بود بسوى ما باز گشت. در حمله ى سوم ما هم دلير شده بوديم. اين بار سپاه دويست نفرى ما خود را بر آن لشكر عظيم زد. آن چنان جلادت بكار برده بوديم كه شاه بن مكيال با زشت ترين وضعى شكست خورد. او شكست خورده بسوى مهتدى بازگشت. سليمان كوفى گفت: -اين بود داستان على بن زيد حسينى. على بن زيد مرد سلحشور و صف شكنى بود مردم كوفه هم او را مى شناختند ولى در نهضت يحيى بن عمر آن چنان از دست محمد بن عبد اللّه آل طاهر شكنجه و عذاب چشيدند كه ديگر جرأت نمى كردند بر ضد دولت آل عباس قيام كنند.

ص:67

محمد بن قاسم

ناجم در بصره طلوع كرد. على بن زيد و گروهى از آل ابى طالب بدو پيوستند. محمد بن قاسم بن حمزة بن حسن بن عبد اللّه بن عباس بن على عليها- السلام نيز ازين گروه بشمار مى رفت. مادر اين محمد لبابه دختر محمد بن ابراهيم بن حسن بن عبيد اللّه بود. «محمد بن قاسم هم از پدر و هم از مادر نسب بحضرت ابو الفضل- العباس عليه السلام مى رسانيد»

طاهر بن احمد

طاهر بن احمد بن احمد بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلام، از بنى الحسن. او هم با على بن زيد در اردوى ناجم بسر مى برد. هنگامى كه ناجم از تشكيلات على بن زيد و تصميم او بيك نهضت جديد اطلاع يافت دستور داد على بن زيد و طاهر بن احمد و محمد بن قاسم هر سه را گردن بزنند. اين طاهر بن احمد سرهنگان و امراى سپاه ناجم را بسوى هلى بن زيد دعوت مى كرد و اين فعاليت با اطلاع على بن زيد صورت مى گرفت. به همين جهت با دست ناجم بقتل رسيدند. اين واقعه در خلافت معتمد على اللّه عباسى صورت گرفت ولى ظهور او در عهد خلافت مهتدى با اللّه بود.

ص:68

و ما هم ظهور او را از حوادث عهد مهتدى ياد كرده ايم.

حسين بن محمد

حسين بن محمد بن حمزة بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه- السلام. از نهضت كنندگان عهد معتمد عباسى است. موسى بن بغا در همدان اقامت داشت. سيد كوكبى در قزوين قيام كرده بود. اين حسين بن محمد نيز از همراهان كوكبى بود. ميان كوكبى و «كيغلغ ترك» جنك بر پا شد حسين بن محمد در اين جنك با دست سپاه كيغلغ بقتل رسيد.

يحيى بن على

يحيى بن على بن عبد الرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام. مادرش دختر عبد اللّه بن ابراهيم از نسل عبد اللّه بن جعفر بود. وى در رى با اصحاب عبد اللّه بن عبد العزيز كه والى رى بود جنگيد و از آنان چند نفر را بقتل رسانيد: خود نيز در اين جريان كشته شد.

محمد بن حسن

محمد بن حسن بن ابراهيم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام حارث بن اسد وى را اسير كرد و بمدينه برد. محمد بن حسن در اراضى صقرا از جهان رحلت كرد.

ص:69

حارث بن اسد كه اسيركننده اش بود پاهايش را بريد و حلقه هائى را كه از يك فلز بهادار بپاهايش بود در آورد و پاهاى بريده اش را به- بيابان انداخت.

جعفر بن اسحاق

جعفر بن اسحاق بن موسى جعفر عليها السلام در بصره بدست سعيد حاجب بقتل رسيد.

موسى بن عبد الله

موسى بن عبد اللّه بن موسى بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على عليها السلام. مردى صالح و دانشمند بود. از علماى حديث بشمار مى رفت. عمر بن شبيه و محمد بن حسن بن مسعود رزقى و يحيى بن حسن بن جعفر علوى و گروهى ديگر از اصحاب حديث سلسله ى روايات خود را باو مى رسانند. موسى بن عبد اللّه حسنى مرجع روايات اين احاديث است. سعيد حاجب او را با پسرش ادريس بن موسى و پسر برادرش محمد ابن يحيى بن عبد اللّه بن موسى و ابو طاهر احمد بن زيد بن حسين بن عيسى ابن زيد بن على بن الحسين عليها السلام بسوى عراق مى برد. قبيله ى بنى فزاره در طى راه جلوى سعيد را گرفتند و جبرا اسراى آل ابى طالب را از جنگش در آوردند. آنان را با خود بعشيره ى خويش بردند تا آزادشان سازند.

ص:70

موسى بن عبد اللّه اين آزادى را نپذيرفت و دوباره بسوى سعيد باز گشت تا با هم بعراق بروند. سعيد با موسى بن عبد اللّه بسوى عراق عزيمت كرد، وقتى بمنزل زياله رسيد در شربت موسى زهر ريخت و آن مايع مسموم را بدو نوشانيد. موسى بن عبد اللّه در منزل زياله از دنيا رفت. سعيد حاجب سر از بدن مسموم او برداشت و براى مهتدى باللّه به عراق برد. اين حادثه در ماه محرم سال دويست و پنجاه و شش بوقوع پيوست.

عيسى بن اسماعيل

عيسى بن اسماعيل بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن عبد اللّه بن جعفر طيار عليه السلام در موضعى بنام «حار» بدست عبد الرحمن كه نماينده ابو الساج بود اسير شد. عبد الرحمن او را بكوفه آورد. وى در كوفه وفات يافت.

محمد بن عبد الله

محمد بن عبد اللّه بن اسماعيل بن ابراهيم بن محمد بن عبد اللّه بن ابى- الكرام بن محمد بن على بن عبد اللّه بن جعفر عليه السلام در واقعه اى خونينى بدست عبد اللّه بن عزيز ميان رى و قزوين بقتل رسيد.

على بن موسى

على بن موسى بن موسى بن محمد بن قاسم بن حسن زيد بن حسن عليه

ص:71

السلام بفرمان عيسى بن محمد مخزومى در مكه زندانى شد و در همان زندان جان سپرد.

محمد بن حسين

محمد بن حسين بن عبد الرحمن بن قاسم بن حسن زيد بن حسن بن على عليه السلام. در رى بدست عبد اللّه بن عزيز كه فرماندار رى و نماينده ى طاهر بود اسير شد. عبد اللّه بن عزيز او را به سرمن رأى فرستاد.

على بن موسى

عبد اللّه بن عزيز فرماندار رى با محمد بن حسين حسنى على بن موسى ابن اسماعيل بن موسى بن جعفر عليها السلام را نيز اسيروار به سرمن رأى اعزام داشت. اين دو علوى يكى حسنى و يكى حسينى در زندان سرمن رأى جهان را بدرود گفتند.

ابراهيم بن موسى

ابراهيم بن موسى بن عبد اللّه بن موسى بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن على عليها السلام در مدينه با دست محمد بن احمد بن عيسى بن منصور كه فرماندار شهر بود و از جانب مهتدى باللّه بر مدينه حكومت مى كرد بزندان رفت و در همان زندان زندان زندگى را نيز ترك گفت. جسد او را در بقيع بخاك سپردند.

ص:72

عبد الله بن محمد

عبد اللّه بن محمد بن يوسف بن ابراهيم بن موسى بن عبد اللّه بن حسن ابن الحسين عليه السلام. مادرش فاطمه دختر اسماعيل بن ابراهيم بن موسى و از طايفه بنى الحسن بود. ابو الساج او را در مدينه بزندان انداخت. وى در زندان مدينه تا عهد حكومت محمد بن احمد بن منصور ماند و در عهد حكومت او در همان زندان جان سپرد. محمد بن احمد والى مدينه جنازه اش را باحمد بن حسين بن محمد بن عبد الله بن داود بن حسن سپرد. او جنازه ى عبد الله را در بقيع دفن كرد.

ص:73

عهد معتمد على اللّه

احمد بن محمد

در عهد معتمد: احمد بن محمد بن عبد اللّه بن ابراهيم بن حسن بن اسماعيل بن ابراهيم ابن حسن بن حسن عليه السلام قيام كرد. مادرش زنى از طايفه ى انصار بود. از نسل عثمان بن حنيف [1]بود. احمد بن طولون در موضعى موسوم به «باب اسوان» ويران بقتل رسانيد.

ص:74

و سرش را براى معتمد فرستاد [1]

احمد بن محمد

و احمد بن محمد بن جعفر بن حسن بن على بن عمر بن على بن الحسين عليها السلام بوسيله ى محمد بن ميكال بنيشابور تبعيد شد. محمد بن ميكال او را با پدرش محمد بن جعفر با هم تبعيد كرد. پدرش پيش از او وفات يافت. ما از وفات محمد بن جعفر ياد كرده ايم. اين احمد بن محمد پس از وفات پدر در عهد خلافت معتمد بدرود زندگانى گفت.

عبد الله بن على

عبد اللّه بن على بن عسى بن يحيى بن زيد بن على بن حسين عليها السلام در يك حادثه ى جنگى كه احمد موفق و «حمارويه» ابن احمد بن طولون وقوع يافت به قتل رسيد.

ص:75

على بن ابراهيم

على بن ابراهيم بن حسن بن على بن عبيد اللّه بن حسين على بن الحسين عليه السلام. در سرمن رأى بر در خانه ى جعفر بن معتمد كشته شد. قاتل او شناخته نشده است.

محمد بن احمد

محمد بن احمد بن محمد بن حسن بن على بن عمر بن على بن الحسين ابن عمر بن على عليه السلام كه مادرش ام نوفل دختر جعفر بن حسين بن حسن بن على بن عمر بن على بن الحسين عليها السلام بود بدست عبد العزيز ابن ابى دلف اسير شد. عبد العزيز او را در دهكده اى ميان قم و ساوه گردن زد. آرامگاهش آنجاست.

حمزة بن حسن

حمزة بن حسن بن محمد بن جعفر بن قاسم بن اسحاق بن عبد اللّه بن جعفر طيار عليه السلام. بدست صلاب ترك كشته شد. صلاب ترك او را در جنگى كه با هوذان ديلمى داشت اسير گرفت. حمزه بن حسن از هوذان طرفدارى مى كرد و در سپاه او

ص:76

بسر مى برد. صلاب ترك ابتدا گردن حمزة بن حسن را با شمشير زد و سپس مثله اش كرد يعنى گوش و بينى و دست و پايش را بريد.

حمز بن عيسى

حمزه بن على بن محمد بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليها السلام. در جنگى كه ميان صفار با حسن داعى طبرستان بر پا شده بود به قتل رسيد.

محمد و ابراهيم

محمد و ابراهيم فرزندان حسن بن على بن عبد اللّه بن حسين بن على بن الحسين عليها السلام بودند

حسن بن محمد

اين دو برادر با حسن بن محمد بن زيد بن عيسى بن زيد بن الحسين در همين واقعه كه ميان داعى طبرستان با صفار اتفاق افتاد به قتل رسيدند.

اسماعيل بن عبد الله

و از كشته شدگان اين جنك يكى هم اسماعيل بن عبد اللّه حسين ابن عبد اللّه بن اسماعيل بن عبد اللّه جعفر طيار است. او هم در ركاب داعى كبير مى جنگيد و با دست همراهان صفار كشته شد.

ص:77

محمد بن الحسين

محمد بن حسين بن محمد بن عبد الرحمن بن قاسم بن زيد بن حسن عليه السلام. مادرش دختر عبد اللّه بن حسين از نسل عبد اللّه بن جعفر بود. او در زندان سرمن رأى از جهان رخت بربست.

موسى بن موسى

و همچنان از علويين كه به عهد عبد اللّه معتز در انقلاب هاى مصر شركت داشتند و بوسيله ى سپاه بنى عباس اسير شدند و به سرمن رأى اعزام شدند يكى موسى بن موسى بن محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن الحسن بن على عليهما السلام است. او در خلافت عبد اللّه بن متوكل كه لقبش معتز باللّه بود اسير شده بود و در سرمن رأى زندانى بود. از زمان معتز تا زمان معتمد در زندان بسر برد و در همان زندان بدرود حيات گفت

محمد بن احمد

سعيد حاجب: محمد بن احمد بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين عليها السلام را با پسرانش:

ص:78

احمد بن محمد

و على بن محمد را زندانى ساخت. محمد بن احمد بن عيسى و پسرش احمد بن محمد هر دو در زندان از دنيا رفتند. اما پسرش على بن محمد آزاد شد و او اكنون كه سال سيصد و سيزدهم هجرى است زنده است. ابو الفرج اصفهانى نويسنده اين كتاب» مى گويد: اكنون كه به تصنيف اين كتاب را اشتغال دارم على بن محمد حسينى زنده است و من از او احاديث روايت مى كنم. وى از محمد بن منصور مرادى روايت مى كند و سند محمد بن منصور نوشته هائى از احمد بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين عليها السلام در احكام شرع است. اين احمد بن ابراهيم بن على جد على بن على بن محمد است.

حسين بن ابراهيم

حسين بن ابراهيم بن على بن عبد الرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليها السلام است. يعقوب بن ليث صفارى وقتى كه بر نيشابور غلبه كرد او را به زندان انداخت. همچنان او را بسته به زنجير همراه خود به طبرستان مى برد كه در

ص:79

طى راه ديده از جهان فروبست.

محمد بن عبد الله

محمد بن عبد اللّه بن زيد بن عبيد اللّه بن زيد بن عبد اللّه بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام. وى در زندان يعقوب صفارى در نيشابور بدرود زندگى گفت. يعقوب بن ليث صفارى او را در طبرستان اسير كرده بود و با خود به نيشابور آورده بود. عمرش در محبس يعقوب بسر رسيد.

على و عبد الله

اين دو مرد فرزندان موسى بن عبد اللّه بن موسى بن جعفر عليهما السلام بودند. به رافع بن ليث گزارش شده بود كه گروهى از آل ابى طالب تصميم گرفته اند كه بر ضد دولت عباسى قيام كنند. رافع چهار تن از متهمين را دستگير ساخت. از اين چهار تن دو تن على و عبد اللّه فرزندان موسى بن عبد اللّه بوده اند.

على بن جعفر

نفر سوم على بن جعفر بن هارون اسحاق بن حسن بن زيد بن الحسن

ص:80

عليه السلام بود

محمد بن عبد الله

و نفر چهارم: محمد بن عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن عبد الله بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن جعفر طيار عليه السلام بود.

ص:81

عهد معتضد

اشاره

آنان كه در عهد معتضد بقتل رسيده اند. محمد بن زيد محمد بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن الحسن عليه السلام. او معروف به داعى است. او را «صاحب طبرستان» نيز مى نامند. اسماعيل بن احمد بر خراسان غلبه كرد و يكى از سرداران خود را كه محمد بن هارون ناميده مى شد به طبرستان فرستاد تا با محمد بن زيد كه برادر داعى طبرستان بود بجنگد و او را از پاى در آورد. محمد بن هارون با سپاه خود از خراسان به سوى طبرستان عزيمت كرد.

ص:82

محمد بن زيد با لشكر خود بدفاع برخاست بر دروازه ى گرگان ميان اين دو نيرو جنك در گرفت. محمد بن زيد در اين جنك بخاك و خون غلطيد. هنوز رمقى بتن داشت كه او را از ميدان جنك بگرگان بردند و در آنجا رخت از اين جهان بربست. پسرش زيد بن محمد بدست نيروى محمد بن هارون اسير شد. محمد بن هارون شخصا بر جنازه ى محمد بن زيد نماز خواند و خود دفنش كرد [(1)] اين واقعه در ماه رمضان سال دويست و هشتاد و نه اتفاق افتاده [(2)] پسرش زيد پس از اين ماجرا به خراسان رخت كشيد و هم اكنون در آنجا اقامت دارد [(3)]

ص:83

حسن بن يوسف

[1] در ضمن فتنه هاى اسماعيل بن يوسف برادرش حسن به قتل رسيد. مادر حسن ام سلمه دختر محمد بن عبد اللّه حسنى بود. حسن در آن هنگام كه برادرش اسماعيل با مردم مكه مى جنگيد هدف تيرى قرار گرفت و بخاك و خون غلطيد.

جعفر بن عيسى

[1] در همين واقعه جعفر بن عيسى كه از نسل عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب است نيز كشته شد مادر ابن جعفر كنيزى گمنام بود.

احمد بن عبد الله

[1] عبد الرحمن كه نماينده ابو الساج در مكه بود ابن احمد بن عبد اللّه حسنى را به قتل رسانيد.

ص:84

محمد بن عبد الله

محمد بن عبد الله بن محمد بن قاسم بن حمزة بن حسن بن عبيد اللّه بن عباس بن على عليه السلام. در خلافت معتضد بوسيله ى عمال على بن محمد والى بصره دستگير و محبوس شد. وى در زندان بصره زندگى را بدو گفت. اين محمد بن عبد الله نيز از نسل ابو الفضل العباس بن على عليها- السلام است.

ص:85

عهد مكتفى

اشاره

آنان كه در اين دوره بقتل رسيده اند.

محمد بن على

محمد بن على بن ابراهيم بن حسن بن جعفر بن عبد الله بن الحسين بن على بن الحسين عليهما السلام.

على بن محمد

و على بن محمد بن على بن عبد الله بن جعفر بن عبد الله بن محمد بن على عليه السلام. اين دو شخصيت علوى با قرمطى كه به «صاحب خال» معروف بود بقتل رسيده اند. بى آنكه در صف هواخواهان با پيروان قرامطه قرار داشته باشند. اين دو مرد علوى را بتهمت زده بودند كه با قرامطه همكارى دارند.

ص:86

و بمبناى همين تهمت دست و پايشان را بريدند و گردنشان را با شمشير زدند.

زيد بن الحسين

زيد بن حسين بن حسين بن زيد بن على بن الحسين عليهما- السلام. چنانكه مى گويند: قرامطه او را در راه مكه بقتل رسانيده اند. ابو الفرج اصفهانى «نويسنده ى كتاب» همى گويد كه حكيم بن يحيى حديثم كرده است. -حسين بن حسين بن زيد «يعنى پدر زيد بن حسين» شيخ طايفه ى بنى هاشم بود. از اكناف جهان بسوى وى اموال و هدايا مى رسيد. حكيم بن يحيى بمن گفت: -روزى در محفل رو با جد تو ابو الحسن محمد بن احمد اصفهانى نشسته بوديم. گروهى از آل ابو طالب هم همنشين ما بودند. حسين بن حسين بن زيد بن على و محمد بن على بن حمزه علوى عباسى و ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى هم حضور داشتند. جد تو ابو الحسن محمد اصفهانى بحسين بن حسين گفت:

ص:87

-يا ابا عبد الله تو متشخص ترين فرزندان رسول الله هستى و ابو- هاشم متشخص ترين فرزندان جعفر. . و شما دو شيخ محترم از آل رسول الله هستيد. و بعد در حقشان دعا كرد. محمد بن على بن حمزه به سخن در آمد و با لحن غرض آلودى گفت: -يا ابا الحسن، اين تشخص بچه كارشان مى خورد اگر اين دو تن شيخ هاشمى تشخص خود را در اين روزگار بمردم زمانه عرضه كنند در برابرش يك پر سبزى هم دريافت نخواهند داشت. اين چه كالائيست كه در بازار عصر بيك شاخه ى سبزى هم فروخته نخواهد شد. حسين بن حسين از اين سخن خشم گرفت و گفت: -به من چنين مى گوئى، بخدا دوست نمى دارم نسب من بفاصله ى يك پدر از رسول اكرم دور باشد و در عوض ملك و مال دنيا را سراسر بمن عطا كنند. حكيم بن يحيى گفت: -اين حسين بن حسين پسرى داشت كه زيد ناميده مى شد و زيد در راه مكه به قتل رسيد. زيد بن حسين از جوانمردان بنى هاشم بود.

ص:88

چه از لحاظ سخاوت، چه از لحان ظرافت و لطف، چه از لحاظ زيبائى چهره و جمال صورت وى با فرزندان جعفر متوكل عشرت و آميزش داشت. گاهى كه بديدار آنان مى رفت در قصرشان تجملات زندگى بسيار مى ديد. فرش هاى زيبا، ظرفهاى گرانبها، تخت ها و مسندها و تشريفات ديگر. بپدرش مى گفت: -وقتى بنى اعمام من از بنى عباس به باز ديدم مى آيند بايد با همين تشريفات از آنان پذيرائى كنم. پدرش هم بهواى دل او هرچه داشت خرج مى كرد تا شخصيت او در چشم آل متوكل خفيف نشود. گاهى كه تهى دست بود و از عهده ى دلخواه پسرش برنمى آمد زيد خشم مى گرفت و با خشم حضور پدر را ترك مى گفت و قسم مى خورد كه بر ضد خليفه نهضت خواهد كرد و بدين وسيله ثروت مطلوب خود را بدست خواهد آورد. حسين بن حسين كه پسرش را در حين انديشه ى خطرناك مى ديد بسوى او مى دويد و گريه مى كرد و قسمش مى داد. حسين بن حسين از ترس اينكه پسرش راه خلاف بپيش گيرد نزد مادر او مى رفت.

ص:89

مادرش كنيز بود. بمادرش مى گفت پسر تو زيد از من چنين و چنان خواسته و من نتوانسته ام خواسته هايش را تأمين كنم. او قسم خورده كه اگر پولش ندهم بر ضد دولت خروج كند. تو از زروزيور هرچه دارى در اختيار او بگذار تا مهمانى خود را برگذار كند. همسر حسين بن حسين مى گفت: -اين طور نيست. او ترا مى ترساند، او چنين تصميم ندارد. فقط تهديدت مى كند. مى گويى نه؟ يك بار اعتنايش نكن. آزادش بگذار ببين چه از دستش برمى آيد. حسين بن حسين در جواب زنش گفت: -تو اشتباه مى كنى، خلاف گمان تو من مى دانم پسرم از عهده ى آنچه مى گويد بر خواهد آمد. شنشنه اعرفها من احزم اين خصلتى است كه ميراث خون اوست. بدين ترتيب هرچه زيد مى خواست باو مى دادند.

محمد بن حمزه

محمد بن حمزة بن عبيد الله بن عباس بن حسن بن عبيد اللّه بن عباس ابن على عليهما السلام

ص:90

«از نسل ابو الفضل العباس عليه السلام» محمد بن طغج او را در باغى كه از آن خودش بود بقتل رسانيد. احمد بن محمد مسيب مى گويد: -محمد بن حمزه از اعيان رجال آل هاشم بود. در زمان او محمد طغج حكومت مى كرد اما او هرگز اين مرد را «امير» نمى ناميد و هميشه از وى بد مى گفت و مردم را برزد او تحريك مى كرد. «اين طغج» غلامى از بردگان فرومايه را كه بمردى دوره گرد تعلق داشت تطميع كرد او را در خانه ى خود نگاه داشت و بعد به صاحبش كه مردى پريشان روزگار و پست بود گفت: -غلام تو در خانه ى محمد بن حمزه زندگى مى كند و از قيد بردگى تو خود را آزاد مى داند. آن دوره گرد رجاله باغواى محمد بن طغج گروهى از اوباش و اراذل را كه با خودش همكار بوده اند بسوى خود خواند و با هم در باغ وسيع محمد بن طغج كمين گرفتند و او را كه براى گردش بباغ آمده بود ناگهان هدف حمله قرار دادند. اين اراذل محمد بن حمزه را با كارد قطعه قطعه كردند. تمام روز را محمد در گوشه ى آن باغ به خاك و خون خفته بود.

ص:91

دوره گردان پست فطرت هم از ترس اينكه محمد بن حمزه بهبودى يابد و دمار از روزگارشان برآورد تمام آن روز بر پيكر بى جانش شمشير زدند. مى آمدند و مى رفتند و ضربى بر وى فرود مى آوردند. بدين ترتيب محمد بن حمزه علوى از جهان رخت بربست.

ص:92

عهد مقتدر

اشاره

آنان كه در اين دوره بقتل رسيده اند.

عباس بن اسحاق

عباس بن اسحاق بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليها السلام. همان كس است كه او را «مهلوس» هم مى ناميدند. وى را ارمنى ها در شهرى از شهرهاى ارمنستان كه «دبيل» ناميده مى شد بقتل رسانيدند حسين بن محمد قطربلى براى من اين سرگذشت را روايت كرد. [(1)]

محسن بن جعفر

محسن بن جعفر بن على بن محمد بن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهم بدست اعراب بدوى در بيان بقتل رسيد.

ص:93

سرش را ببغداد آورده بودند. قاتلش كه يك عرب بيابانى بود ادعا مى كرد كه چون محسن بن جعفر دعوى خلافت داشت و مى خواست بوسيله عرب هاى چادرنشين بر ضد حكومت وقت نهضت كند او را بقتل رسانيدم.

يك علوى گمنام

ابو الحسن على بن ابراهيم علوى در وسط مسجد جامع كوفه. آنجا كه امير المؤمنين على بن ابى طالب براى قضاوت جلوس مى فرمود مسجدى بنيان كرد. آل عباس كه هميشه نسبت به علويون كينه و عناد داشتند از اين بنيان خوششان نيامد. باعتبار قدرتى كه داشتند آن مسجد را ويران كردند بعلاوه با گروهى از اراذل و اوباش بسمت مزار مقدس امير المؤمنين حمله بردند بر ديوار حرم كلنگ گذاشتند تا قبر مقدس على را نيز ويران كنند علويون ديگر طاقت نياوردند، بدفاع برخاستند. جنك ميان آل عباس و آل على در گرفت. چند تن از بنى عباس كشته شدند و مردى نيز از آل ابى طالب بقتل رسيد كه گمنام است. ورقاء بن محمد بن ورقا جماعتى از آل ابى طالب را با زنان و فرزندان- شان را دست بسته ببغداد برد تا بكيفر اين اقدام حبسشان كند اما نتوانست زيرا در اين هنگام ابو الحسن على بن محمد بن الفرات بوزارت رسيد و

ص:94

علويون را از چنگ بنى عباس رها كرد و با احترام بسوى خانه هايشان باز گردانيد. [(1)]

طاهر بن يحيى

بما نوشته اند كه متصدى ماليات در مدينه طاهر بن يحيى بن حسن ابن جعفر بن عبيد اللّه بن حسين بن على بن زيد بن على عليه السلام را مسموم ساخت. محرمانه بوى زهر خورانيد و به قتلش رسانيد. طاهر بن يحيى مردى بزرك منش و فاضل و دانشمند بود. از پدرش و علماى ديگرى كه روايت حديث مى كردند حديث روايت مى كرد. اصحاب ما از احاديث او رواياتى دارند.

يك طباطبائى

قرمطى معروف به «ابن الحبانى» وقتى بكوفه آمد مردى علوى

ص:95

را از خانواده ى طباطبا بقتل رسانيد. براى ما مقدور نبود كه از نسب اين علوى طباطبائى آگاه شويم.

گروهى ديگر

در اراضى يمامه گروهى از علويان كه به «بنو الأخيضر» شهرت دارند كشته شدند. ما از انساب مقتولين يمامه اطلاعى در دست نداريم. «بنو الاخيضر» با كشتارهائى كه در يمامه دارند معهذا بر آن منطقه استيلا يافتند. مقامشان در آنجا شامخ و عظيم شد تا آنجا كه قرامطه ى پيروز نتوانستند به حوزه ى فرمانفرمائى بنو الاخيضر در يمامه رخنه كنند.

ص:96

عهدهاى ديگر

اشاره

محمد بن على بن حمزه (راوى معروف) در روايت خود چند تن از آل ابى طالب را نام برد كه در حوادث مختلف زندگى بقتل رسيده اند و حكومت هاى وقت بخونشان آلوده نبوده اند. بعلاوه تاريخ مشخص و معلومى هم براى زندگانى و وفاتشان بدست نياورده تا بدانيم اين قوم در چه عهد و عهد كدام خليفه زندگى را بدرود گفته اند. من اكنون بروايت محمد بن على بن حمزه از آنان ياد مى كنم و صحت و سقم اين حكايات را بعهده ى راوى مى گذارم اگر در بيان اين سرگذشت ها لغزش يا خطائى پديدار است ذمت من از آن برائت دارد. اكنون بنقل روايات محمد بن على بن حمزه مى پردازيم.

حسن بن محمد

حسن بن محمد بن عبد الله الاشتر محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن عليه السلام.

ص:97

در راه مكه به قتل رسيد. وى را طايفه اى از بنى طى كه «بنوبنهان» ناميده مى شدند كشته اند.

عبد الله بن محمد

عبد اللّه بن محمد بن سليمان بن عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام. سياهان «جار» به كشتن او متهم هستيد [(1)]

على بن على

على بن عبد الرحمن بن قاسم بن زيد بن حسن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام كه از سادات حسنى است. او را قومى از طايفه ى بنى مالك كه به بنى جهينه شهرت دارند در ميان اراضى «اغيفر» و «ذى المره» به خاك و خون كشيدند.

قاسم بن زيد

قاسم بن زيد بن حسن بن عيسى بن على بن حسن بن على كه مادرش دختر قاسم بن عقيل بن عبد اللّه بن محمد بن عقيل بود.

ص:98

در موضعى موسوم به «معبال» ميان «وادى» و «ذى المروه» بدست جماعتى از قبيله ى طى كشته شد.

محمد بن عبد الله

محمد بن عبد اللّه حسن بن على بن جعفر بن محمد صلوات اللّه عليها. او هم با دست بنى طى در موضعى كه «رويضات» ناميده مى شود هدف تير قرار گرفت و با همان ضربه جان سپرد.

محمد بن احمد

محمد بن احمد بن عبد اللّه بن موسى بن عبد اللّه بن حسن بن عليه السلام. كه مادرش فاطمه دختر محمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن عليه السلام بود يعنى از پدر و مادر نسبت به امام حسن بن على مى رسانيد. بدست غلامانش در «فرع مسور» كشته شد.

على بن موسى

على بن موسى بن على بن محمد بن عون بن محمد بن على عليه السلام معروف به «محمد حنفيه» كه مادرش زينب دختر حسين بن حسن افطس بود. در يكى از دهكده هاى اطراف مدينه بدست قاتل گمنامى به قتل رسيد.

ص:99

قاسم بن يعقوب

قاسم بن يعقوب بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبد اللّه بن جعفر طيار عليه السلام قاتل او زياد بن سوار بود. گفته مى شود كه قبيله ى بنو سليم او را به قتل رسانيده اند. به قتل او بنو شيبان هم متهم هستند. مى گويند كه شيبانى ها اين قاسم بن يعقوب را در موضعى معروف به «عرق الظبية» كشته اند.

جعفر بن صالح

جعفر بن صالح بن ابراهيم بن محمد بن على بن ابراهيم بن محمد بن عبد اللّه بن جعفر طيار عليه السلام. مادرش زنى از بنى مخزوم بود. سياهان در عهد حكومت اسماعيل بن يوسف خويش را بر خاك ريخته اند.

عبد الرحمن بن محمد

عبد الرحمن بن محمد بن عبد اللّه بن عيسى بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن عبد اللّه بن جعفر طيار عليه السلام مادرش زنى از فرزندان طلحه بن عبد الله تيمى بود. سليمان بشه سلمى به خونش متهم است.

احمد بن قاسم

احمد بن قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين

ص:100

عليها السلام. او به سمت «نسا» و «ابيورد» مى رفت. مردم آن شهرها وى را بسوى خود خوانده بودند. او بنام امامت و پيشوائى راه خراسان به پيش داشت. سه منزل دور از رى گروهى از گدايان به وى حمله آوردند و خونش بر خاك ريختند

حسين بن على

حسين بن على بن محمد بن على بن اسماعيل بن جعفر بن عليها السلام. در تفليس كه از شهرهاى ارمنه ارمنيه است بدست قومى معروف به صفار كشته شد [(1)]

محمد بن احمد

محمد بن احمد بن حسن بن على بن ابراهيم بن حسن بن حسن عليه السلام بدست ارمنى ها در «شمشاط» به قتل رسيد [(2)]

ص:101

محمد بن جعفر

محمد بن جعفر بن ابراهيم بن اسماعيل بن حسن بن حسن عليه السلام. مادرش زنى از طايفه ى انصار بود. در راه با گروهى از خوارج برخورد كرد. اين دسته از خوارج به «قعده» شهرت داشتند يعنى اهل جنك و انقلاب نبودند. محمد بن جعفر بدست اين قوم كشته شد

قاسم بن احمد

قاسم بن احمد بن عبد الله بن قاسم بن اسحاق بن عبد الله بن جعفر طيار عليه السلام مادرش زنى از نسل زبير بن عوام بود. در كشور حبشه. در محلى بنام «بجه» بقتل رسيد. قاتلش معلوم نيست

جعفر بن حسين

جعفر بن حسين بن حسن افطس بن على بن الحسين عليها السلام و. .

ص:102

حسين بن حسين

حسين بن حسين بن محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسن عليه السلام هنگامى اين دو سيد علوى از لشكر عبد الله بن عبد الحميد عمرى باز مى گشتند. به قتل رسيدند. عبد الله بن عبد الحميد نواحى «بحه» را در حبشه فتح كرده بود. اين دو مرد بدست حبشى ها مقتول شدند.

احمد بن حسن

احمد بن حسن بن على بن ابراهيم بن محمد بن عمر بن على عليه السلام و. .

زيد بن عيسى

زيد بن عيسى بن عبد الله بن مسلم بن عبد الله بن محمد بن عقيل. اين دو تن همراه سپاه عبد الله عمرى در افريقا با پادشاه سودان مى جنگيدند. و در همان جنگ ها كشته شدند.

على بن محمد.

على بن محمد بن عبد الله بن على بن محمد بن حمزه بن اسحاق بن على عبد الله بن جعفر طيار مردى از قبيله ى قيس بن ثعلبه در محلى كه «معدن الخله» ناميده مى شد بخاك و خون غلطيد

ص:103

جعفر بن اسحاق

جعفر بن اسحاق بن عبد الله بن جعفر بن عبد الله بن جعفر بن محمد بن على عليه السلام. معروف به «ابن الحنفيه» همان عبد اللّه بن عبد الحميد عمرى كه در افريقا مى جنگيد وقتى بر اراضى «بجه» غلبه كرد گردن اين علوى را با شمشير زد.

محمد بن على

محمد بن اسحاق بن جعفر بن قاسم بن اسحاق جعفرى. از نسل جعفر طيار. بدست عبد اللّه بن عبد الحميد عمرى در جنگى كه با ابراهيم بن محمد علوى داشت كشته شد زيرا محمد بن على جعفرى از همدستان پسر عمش ابراهيم بن محمد بود.

احمد بن على

احمد بن على بن محمد بن عون بن محمد بن على عليه السلام. برادرش عيسى على وى را در «ينبع» به قتل رسانيد.

داود بن محمد

داود بن محمد بن عبد الله بن داود بن عبد الله بن عبد الله بن عباس بن على عليه السلام با دست ادريس بن موسى بن عبد الله حسنى در ينبع كشته شد. «اين داود از نسل ابو الفضل عباس بن على عليها السلام بود»

ص:104

ايوب بن قاسم

ايوب بن قاسم بن حسن محمد بن عبد الرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام در سودان «افريقا» كشته شد.

جعفر بن على

جعفر بن على بن حسن بن على بن عمر بن على بن الحسين عليها السلام. در جنگى ميان محمد بن زيد و مردم نيشابور در گرفته بود بر دروازه ى نيشابور كشته شد.

حسين بن احمد كوكبى

اين كوكبى حسين بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن محمد ارقط بن عبد الله بن على بن الحسين عليها السلام است. مادرش دختر جعفر بن اسماعيل بن جعفر بن محمد صلوات الله عليهما است. كوكبى بدست حسن بن زيد معروف به داعى كبير و صاحب طبرستان كه پسر عمش بود به قتل رسيد. زيرا به حسن بن زيد گزارش داده بودند كه حسين بن احمد كوكبى با او سر خلاف و نزاع دارد.

عبيد الله بن حسن

عبيد الله بن حسن بن جعفر بن عبيد الله بن حسين على بن حسين عليها السلام.

ص:105

حسن بن زيد او را با حسين بن احمد كوكبى بحضور خود طلبيد و زبان به خشونت گشود. اين دو علوى نيز در جواب حسن بن زيد از سخن باز نماندند. هرچه او گفت بدو باز گردانيدند. حسن بن زيد خشمناك شد و دستور داد اين دو علوى را بخوابانند و شكمشان زير پاى جلادها لگدمال كنند. و بعد فرمان داد كه پيكر نيمه جانشان را در بركه به آب بيندازند. حسين بن احمد كوكبى و عبد الله بن حسن در آن بركه غرق شدند و جان سپردند. معهذا حسن بن زيد دست از جسم بى جانشان برنداشت. امر كرد كه اين دو جنازه را در سرداب بيندازند جنازه ى اين دو علوى مقتول در آن سرداب ماند تا وقتى كه يعقوب بن ليث صفارى بر حسن بن زيد غلبه كرد و جنازه ها را از سرداب بدر آورد و دفنشان كرد. سعيد بن محمد انصارى آن چنانكه احمد بن سعيد از يحيى بن حسن روايت مى كند اين شعرها را در رثاى عبيد الله بن حسن سرود يا كيف انسيت قتلى قد مضوا سلفا

چگونه آن كشتگان را فراموش مى كنم. آرزوئى دارم كه مايه ى تسليت من است بر آنان پروردگار رحمت فرستد چندانكه خورشيد مى درخشد و قمرى ها نهال هاى تازه را در زير پاى خود مى جنبانند هم او گفته يا قتيلا. يا مسلما لغشوم لو يسيف تلقاه كان قتيلا

عق آبائه و قرباه منه و عصى الله ربه و الرسولا

اى كشته اى كه بدست ظالمى تسليم شده اى اى كاش ترا با شمشير مى كشند قاتل تو عاق پدران و خويشاوند خويش است قاتل تو در قتل تو خدا و رسول خدا را عصيان كرده است.

ص:106

عبيد الله بن حسن بن جعفر بن عبيد الله بن حسين على بن حسين عليها السلام.

ص:

امام سجاد عليه السلام بود. او پسر خاله ى حسن بن زيد صاحب طبرستان و فرماندار شهرستان سارى بود. در آن هنگام حسن بن زيد بر طبرستان و گرگان حكومت مستبدانه اى داشت [1] عقيقى شنيد كه حسن بن زيد به جنك با خجستانى گرفتار و كشته شد به همين جهت به فكر سلطنت افتاد و مردم را بسوى خود دعوت كرد! اما اين خبر تكذيب شد زيرا حسن بن زيد از دست خجستانى به آمل گريخته بود. عقيقى از ترس پسر خاله ى خود به گرگان گريخت و دست اتحاد به خجستانى داد. ميان حسن بن زيد از طبرستان و عقيقى از گرگان جنگى در گرفت.

ص:108

در اين جنك عقيقى شكست خورد و دو بار، به گرگان گريخت حسن بن زيد برادر خود محمد بن زيد را بسوى پسر خاله فرستاد و او را امان داد و بعد دستور داد گردنش را با شمشير زدند

حسن بن عيسى

حسن بن عيسى بن زيد بن حسين بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين عليها السلام در گرگان بدست خجستانى كشته شد.

محمد بن حمزه

حسن بن زيد صاحب طبرستان اين محمد بن حمزه را مسموم كرد. محمد بن حمزه بن يحيى بن حسين بن زيد از سادات بنى الحسين و نسبت به على بن الحسين عليهما السلام مى رساند.

پسر داود

ادريس بن موسى پسرى گمنام از پسران داود بن ابراهيم بن حسن بن ابراهيم بن عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام را به قتل رسانيد.

ادريس بن على

ادريس بن على بن حسن بن محمد بن عبد الرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بدست زنى كه برده ى مزدى عمرى بود در مدينه كشته شد.

سليمان بن على

محمد بن على بن قاسم بن محمد بن يوسف حسنى برادر خود سليمان بن

ص:109

على را در طبرستان به قتل رسانيد. جنازه اش در طبرستان دفن شد.

احمد بن عيسى

گفته مى شود كه او بدست حسن بن ابى طاهر كشته شده است. احمد بن عيسى بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن على عليه السلام در جنگى كه ميان علويون و جعفريون در گرفت به قتل رسيد در حادثه اى كه ميان فرزندان جعفر طيار و امير المؤمنين على عليه السلام پديد آمد تعداد بى شمارى از آل ابو طالب به قتل رسيدند و ما اكنون نام جمعى از آنان را كه توانسته ايم بشناسيم در اينجا ياد مى كنيم. داود بن احمد بن عبيد اللّه بن موسى بن عبد اللّه بن حسن بن حسن (ع) جعفريون او را در «مضيق» طى جنگى كه با علويون داشته اند كشته اند. على و احمد پسران ادريس بن محمد جعفرى احمد و صالح پسران محمد بن جعفر بن ابراهيم محمد و عبد اللّه فرزندان داود بن موسى بن عبد اللّه بن حسن

ص:110

محمد بن جعفر بن حسن بن موسى بن جعفر عليهما السلام على بن محمد حسينى و صالح بن موسى بن عبد اللّه بن موسى. در آن جنك كه ميان ادريس بن عبد اللّه بن موسى و داود بن موسى الحسنى در گرفته كشته شده است. ابراهيم بن عبد اللّه بن داود بن محمد بن جعفر بن ابراهيم. پسر گمنام از داود بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن جعفر محمد بن حسن بن جعفر بن موسى بن جعفر عليهما السلام كه هشت نفر از آل عبد الله بن جعفر را در محلى پيدا كرد و هر هشت نفر را به قتل رسانيد. حسن بن حسين بن محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن؟ حسن؟ حسين عليه السلام كه همين ايام در مدينه به قتل رسيد [1]

ص:111

فرزندان محمد بن يوسف ابو القاسم احمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام و پسرش محمد و ابراهيم بن محمد بن هارون ابن محمد بن قاسم بن حسن بن زيد را به قتل رسانيدند گروهى از بنى جعفر در راه بمن محمد بن على بن جعفر الصادق

ص:112

عليه السلام را بچنگ آوردند و سر از بدنش جدا كردند احمد بن على بن عبد اللّه بن موسى بن حسن بن على بن جعفر عليه السلام محمد بن جعفر بن حسن بن موسى بن جعفر عليهما السلام صالح برادر ادريس بن موسى بن عبد اللّه حسنى محمد بن يحيى بن عبد اللّه ابن موسى بن عبد اللّه بن حسن را به قتل رسانيد. محمد بن جعفر بن محمد بن ابراهيم الحسنى و هم در اين فتنه. احمد بن موسى بن محمد بن سليمان بن داود بن حسن حسنى و محمد بن احمد بن على حسنى به قتل رسيدند. و حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن على حسنى معروف به «ابن ابى رواح» و على بن محمد بن عبد اللّه «فافا» جعفرى معروف به ابى شرواط

ص:113

احمد بن على بن اسحاق جعفرى مطرف بن داود بن محمد بن جعفر بن ابراهيم جعفرى اصحاب ابو الساج در سالى كه براى مناسك حج بمدينه رفته بود صالح بن محمد بن جعفر بن ابراهيم. و عباس بن محمد پسر عم او را بقتل رسانيدند و سرهايشان را بكوفه فرستادند. حسين بن يوسف برادر اسماعيل بن يوسف هم در مكه طى هرج و مرجى كه ميان مردم آن شهر پديد آمده بود كشته شد. جعفر بن عيسى بن اسماعيل بن جعفر بن ابراهيم جعفرى سيان عبد اللّه بن محمد بن سليمان بن عبد اللّه بن حسن حسنى را در همين ايام كشته اند. موسى بن محمد بن يوسف بن جعفر بن ابراهيم جعفرى والى

ص:114

مدينه شد. محمد بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد حسنى كه پسر عم حسن بن زيد داعى طبرستان بود بر ضد او قيام كرد و او از سرير حكومت بخاك و خون انداخت. وى مردم را بسوى پسر عم خود حسن «داعى طبرستان» دعوت مى كرد. او تنها بقتل موسى بن محمد جعفرى قناعت نكرد بلكه پسرش عيسى را نيز با دم شمشير بپدر رسانيد. حسين بن محمد بن يوسف، برادر موسى بن محمد جعفرى كه بدست مردم داد القرى كشته شد. طرفداران اسماعيل بن يوسف جعفر بن محمد بن جعفر بن ابراهيم جعفرى را بقتل رسانيدند. قاسم بن زيد بن حسين حسينى كه در «ذى المروه» با دست مردم بنى طى كشته شد. عبد الرحمن بن محمد بن عيسى بن جعفر بن ابراهيم

ص:115

بنو سليم او را در «غابه» در خانه ى خود بقتل رسانيدند. ابو الفرج على بن حسين اصفهانى «نويسنده ى اين كتاب» مى گويد: سرگذشت آل ابو طالب از عهد رسول اكرم تا امروز كه ماه جمادالاولى سال سيصد و سيزده هجرى است در اين صفحه بپايان مى رسد. من سرگذشت اين قوم شريف و عاليمقام را تا امروز كه از نگارش كتابم فراغت يابم بدين ترتيب جمع كرده ام. البتّه اطلاع دارم كه در نواحى يمن و طبرستان گروهى از طالبيون بسر مى برند و بر آن سامان غلبه كردند و حكومت مى رانند اما از حوادث زندگى آنان خبرى نداريم زيرا روابطى در ميان ما نيست تا اخبار آن مناطق را باطلاع ما برساند. آنچه مسلم است اينست كه اوضاع آنجا هم از جنك و قتل و قهر و غلبه و شكست بى نصيب نيست منتها دست ما از اخبار آن حدود كوتاه است. و بايد دانست كه روش ما در اين كتاب ذكر نام آن دسته از آل ابى طالب است كه بر ضد حكومتهاى جائره ى وقت قيام كرده باشد و در اين راه جان بسپارد. و گر نه آنان كه در حوادث ديگرى از جهان گذاشته اند نامشان

ص:116

فراموش شده و پادشاهان از ضميرها محو خواهد بود. ما از درگاه خدا عصمت و توفيق طاعت و پاداش عمل مسئلت مى دارم. هو حسينا و نعم الوكيل پايان جلد سوم

ص:117

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109